این جا کربلاست

مشخصات کتاب

سرشناسه:بحرینی، سیدمجتبی، 1325 -

عنوان و نام پديدآور:این جا کربلاست [کتاب]/ نگارش سیدمجتبی بحرینی.

مشخصات نشر:مشهد: یوسف فاطمه، 1389 -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:150000 ریال: دوره: 978-964-2803-33-0 ؛ ج.1: 978-964-2803-30-9 ؛ ج.3 978-964-2803-33-0 :

يادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تفسیر و حدیث ، تاریخ و جغرافی.-ج.2روایت، درایت و زیارت.- ج.3. آداب و ادب، بینش و معرفت.

موضوع:بحرینی، مجتبی، 1325 - -- خاطرات

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق -- کربلا

رده بندی کنگره:DS70/6/ب3الف9 1389

رده بندی دیویی:956/75

شماره کتابشناسی ملی:2453905

ص :1

جلد 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

ص:3

اين جا كربلاست

كتاب اول

تفسير و حديث،

تاريخ و جغرافى

نگارش

سيد مجتبى بحرينى

ص:4

الحمد للّه الواحد الاحد الفرد الصّمد الّذى هدانى لولايتك و خصّني بزيارتك و سهلّ لي قصدك

مصباح المتهجّد/ 663

اين جا حرم خداست سبحان اللّه

در تربت او شفاست سبحان اللّه

آزاده و حرّ ساختن از سنگدلان

خاصيّت كربلاست سبحان اللّه

سلام بر حسين عليه السّلام/ 78

ص:5

بشنو اى آن كس كه دارى درد عشق از ورود كربلا و مرد عشق

سرزمينى ظاهرا بس ترسناك باطنا عشقش عجين با آب و خاك

ظاهرا تاريك و سخت و سهمگين باطنا در نور، غرق و دل نشين

ظاهرا خاك غم و آه و فسوس باطنا چون حجله گاه نوعروس

ظاهرا مشتى غبار غم فزا باطنا خاكش عبير و غم زدا

ظاهرا نه سنگ نه ديوارى نه خشت باطنا هر گوشه قصرى از بهشت

ظاهرا دلگير و سنگين و كدر باطنا در دلبرى خاكش مصر

ظاهرا طوفان ولى باطن نجات ظاهرا مقتل ولى باطن حيات

ظاهرا خار است و باطن، باغ گل ظاهرا جنگ است و باطن، صلح كل

ظاهرا مهمان كش و بى آب و نان باطنا مهمان سراى يك جهان

ظاهرا آماده بهر مدفن است باطنا عرش خداى ذوالمن است

ظاهرا محزون و خالى از نشاط باطنا شهر سرور و انبساط

ظاهرا مرگ است و باطن، زندگى زندگى و عزّت و پايندگى

شاهكار عشق/ 5

ص:6

فهرست

پيشينۀ نوشتار 17

منزل نخست (اين جا حرم محترم حضرت عبد العظيم عليه السّلام است) 23-45

شركت در مجلس عزا 25

جريان جالب دكتر اللهيار صالح 26

در حال و هواى كربلا 28

ختم زيارت عاشورا 28

زيارت حضرت عبد العظيم عليه السّلام 29

ديدارى در حرم 29

ص:7

ويزاى كربلا 31

بوسه بر ويزا 32

قرار گفتمان 33

مراسم خداحافظى در سالن فرودگاه 34

خواندن چند سوره در آغاز سفر 35

كربلا كجاست و به چه معناست؟ 36

سخن ياقوت حموى 37

معناى كربلا در روايات 37

كلام صاحب الغدير 40

گفتار عقّاد مصرى 42

دو كلام ديگر 43

منزل دوم (اين جا مرز ايران و عراق است) 47-70

ده آيه از سورۀ بقره براى محافظت در شب 49

حالى در ميان راه 50

كربلا در قرآن 53

علم قرآن در نزد خاندان رسالت عليهم السّلام است 54

تأويل كهيعص 56

دومين آيۀ قرآن راجع به كربلا 58

ص:8

توضيحى دربارۀ محلّ ولادت حضرت عيسى عليه السّلام 60

سومين آيۀ قرآن نسبت به كربلا 64

تاريخ و جغرافياى ايلام 66

مهران و مرز عراق 70

منزل سوم (اين جا عراق است) 71-113

تاريخ و جغرافياى عراق 73

خاطرات و خطورات ميان راه 74

كربلا در حديث 76

منازل ميان راه و رستوران 80

كربلا قبل از اسلام 81

كربلا بعد از اسلام 84

خاك كربلا در دست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله 84

خاك كربلا در دست امّ سلمه و رمز شهادت 89

تاريخ فتح كربلا 91

سلمان به كربلا رفته است 92

امير المؤمنين عليه السّلام و عبور از كربلا 93

به مسيّب رسيديم 102

ماجراى كشته شدن طفلان مسلم 103

ص:9

به زيارت آنان مشرّف شديم 108

آب فرات را ديديم و گريستيم 110

به كربلا نزديك مى شويم 112

كربلا، مدينة الحسين عليه السّلام 113

منزل چهارم (اين جا كربلاست) 115-137

به شهر عشق رسيديم 118

قبّۀ گردون سا را ديديم 119

وارد صحن مبارك شديم 120

سرود خادمان 121

وقوف براى اذن دخول 123

قرار گفتگو 124

مادر و ياد كربلا 124

امام حسين عليه السّلام و ياد كربلا 126

گفتگوى خواهر و برادر 130

دعا و خطبۀ امام حسين عليه السّلام 131

خريدن اراضى كربلا 134

خريد اراضى اطراف نجف و طوس 136

ص:10

منزل پنجم (اين جا صحن و سراى حضرت سيد الشهدا عليه السّلام است) 139-184

گفتمان در صحن شريف 141

اخبار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آيندۀ كربلا 142

ملك و ملكوت دفن سيد الشهدا عليه السّلام 146

نخستين سايه بان 149

حائر در روايات 152

ساختمان و بنا 155

بيم و ترس در مسير زيارت 156

امنيت هاى مقطعى 159

ممانعت و سخت گيرى 160

سركوبى شورش ها 161

زيارت كربلا در زمان هارون 162

خرابى قبر شريف و قطع درخت سدره 164

اعتراض ابوبكر بن عياش نسبت به خرابى قبر شريف 166

عاقبت كار موسى بن عيسى و يوحناى مسيحى 174

حسين عليه السّلام محور سعادت و شقاء 176

اوّلين زائر 177

زيارت مختار ثقفى 177

زائر يمنى در نيمۀ اوّل قرن دوم هجرى 178

ص:11

تفاوت اجرها و اختلاف ثواب ها 181

منزل ششم (اين جا طاق طاقان و ايوان عاشقان است) 185-214

بر تارك باب قبله 187

بر دو طرف ايوان 189

توضيحى در حديث «حسين منّى و أنا من حسين» 190

وضع كربلا از زمان امين تا واثق 194

كربلا در روزگار متوكّل 195

از ابو الفرج اصفهانى بشنويم 196

از مرحوم ارباب قمى بشنويم 199

نتيجۀ آنچه آورديم 201

بوى خوش خاك كربلا 203

جريان شنيدنى زيد مجنون و بهلول 206

منزل هفتم (اين جا رواق راقيان و سراى ساقيان است) 215-246

دلربايى صحن و سرا 217

ص:12

در پايين پاى مبارك 218

مدفن چهار نفر از بزرگان 220

كشته شدن متوكل 222

منتصر و آبادى كربلا 223

داعى صغير و عمران كربلا 225

كربلا در زمان ديلميان 226

رواق عمران بن شاهين در نجف و كربلا 228

حريق و آتش سوزى حرم مطهر 230

مصادرۀ خزانۀ حسينى 232

تصميم عمر به مصادرۀ اموال كعبه 23

تعمير و توسعۀ حرم مطهر در زمان ناصر عباسى 235

ساختمان موجود از زمان ايلخانيان قرن هشتم 238

منارة العبد 240

عرض ادب و ذكر مصيبت على بن الحسين عليهما السّلام 242

منزل هشتم (اين جا كعبۀ آمال و قبلۀ آرمان هاست) 247-267

چه زيباست اين رواق 249

كربلا در عصر صفويه 251

كربلا در زمان نادر و قاجار 253

ص:13

خدمات سلاطين هند و عثمانى 254

روى ديگر سكّه ويرانى ها 255

حمله هاى وهابيان به كربلا 256

چرا عراق اين چنين؟ 257

كربلا در عصر ظهور 261

دعا براى فرج در حرم امام حسين عليه السّلام 265

منزل نهم (اين جا مزار حبيب محبوب و محبوب حبيب است) 269-291

ديدار با محمد حسن طويرجى 271

مزار جناب حبيب 276

جناب حبيب را بهتر بشناسيم 277

حال و هواى كنار قبر حبيب 282

جايگاه جناب حبيب در عالم برزخ 284

مقام اصحاب امام حسين عليه السّلام 285

امام حسين عليه السلام و استغاثۀ از اصحاب 288

محل دفن اصحاب 289

ص:14

منزل دهم (اين جا قتلگاه است) 293-310

شب جمعۀ كربلا 295

مرقد ابراهيم مجاب نخستين ساكن كربلا 301

آن جا قتلگاه است 301

فاصلۀ قبر مطهر و قتلگاه 303

توصيف قتلگاه 304

نقش دو كبوتر 305

حفظ اشعار محتشم و وظيفۀ پدران و مادران 308

استقبال بيش از صد شاعر از اشعار محتشم 308

ص:15

ص:16

پيشينۀ نوشتار

ديرزمانى است كه جمعى از عزيزان از اين شكسته پروبال و خسته جنان خواستار نوشته اى هستند در ارتباط با آن وجود مقدّس - كه خونش خون خدا و حرمش حرم خدا(1) و زيارتش چون زيارت خدا(2) و خون خواهش فقط خداست(3) و همۀ اهل زمين ضامن خون او هستند (4) يعنى روشنى چشم رسول، دومين فرزند امير مؤمنان و فاطمۀ بتول، حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات و سلامه عليهم اجمعين.

گاهى به اين عنوان كه شرحى بر زيارت عاشورا بنويسم و هنگامى به اين عنايت كه مقتلى با شيوۀ خاصى بنگارم و زمانى به اين صورت كه توضيح شهر و ديار و عتبه و مزار او را رقم زنم. ولى جهات مختلفى مانع از پذيرش خواستۀ لطف آميزشان بود و چه بسا عدم لياقت و كسرى

ص:17


1- الكافى 575/2 (كتاب الحج، باب زيارة قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام، حديث 2.)
2- - كامل الزيارات، باب 59، احاديث 1 و 2 و 8 و 11.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 13 * بحار الأنوار 168/101.
4- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 13 * بحار الأنوار 168/101.

سعادت حرف اوّل را مى زد. به هرحال هرچه بود، سال ها گذشت و شهور و ايّام سپرى گشت تا آن كه در اين روزها توفيق رفيق گرديد و هفتمين سفرم به عتبات عاليات ميسّر گشت. از اين جهت كه عدد هفت در ميان ارباب عدد خصوصيّتى دارد، اين رقم را فالى فرخنده گرفتم و خواستار بذل مرحمت بيشتر از حضراتشان گرديدم، باشد كه ناقصى را كمالى بخشند و كاسر و شكسته اى را جبر و اصلاح نمايند و بويى از بوستان معارفشان بر مشام جانمان بنشانند؛ چيزى بفهميم، حرفى ياد بگيريم و با الف معطوفۀ نخستين حرف هجاى كمالاتشان آشنا شويم. آستين مرحمت بگشايند و از خرابات حسين آباد برگ گلى خون رنگ بر صفحۀ سينه بگذارند و از خود شمارند و خودى دانند، نه آن كه برانند و بيگانه دانند و اگر چنين شد براى اداى شكر و سپاس و بزرگداشت آن نعمت در مقام تقديم به دوستان و دلسوختگانشان برآييم و زكات لطفشان را بپردازيم و از ممسكان و محتكران قرار نگيريم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:

زكاة العلم تعليمه من لا يعلمه.(1)

زكات دانش، تعليم آن به كسانى است كه نمى دانند.

أفضل الصّدقة أن يعلم المرء علما ثمّ يعلّمه أخاه.(2)

برترين صدقه آن است كه انسان علمى بياموزد و سپس در مقام تعليم به برادران دينى اش برآيد.

ص:18


1- بحار الأنوار 25/2.
2- - بحار الأنوار 25/2.

با اين خطورات و خاطرات صبح امروز مشرّف شدم و به عتبه بوسى آن حرم خدايى نائل آمدم و پس از زيارت و عرض ادب در قسمت بالاى سر مبارك دست توسّل به شباك ضريح مقدّس گشودم و خواستار عون و عنايت و لطف و مرحمتشان گرديدم.

نمى دانم چرا نمى توانم قلم را عبور دهم و خطوط پيشينه را پايان بخشم. آخر، كتاب امام حسين عليه السّلام بايد با همۀ كتاب ها فرق داشته باشد.

مصحف كربلا با تمامى صحيفه ها تفاوت پيدا كند. نوشتار درياى خون و صحراى خاك و تربت از ساير نوشته ها امتياز داشته باشد كه هر كس مقدمه را هم مى خواند بفهمد اين كتاب، كتاب اشك است؛ اين كتاب، كتاب مصيبت است؛ اين كتاب، كتاب اندوه و ماتم است؛ اين كتاب، كتاب فغان و شيون است؛ اين كتاب، كتاب خاك و خون است؛ اين كتاب، كتاب سرهاى بريده است؛ اين كتاب، كتاب تن هاى برهنه و عريان است؛ اين كتاب، كتاب شهامت و شجاعت است؛ اين كتاب، كتاب لب هاى خشكيده است؛ اين كتاب، كتاب جگرهاى تفتيده است؛ اين كتاب، كتاب بچه هاى يتيم كتك خورده است؛ اين كتاب، كتاب محترمات اسارت رفته است؛ آرى، اين كتاب، كتاب كربلا و حسين عليه السّلام است.

بالا سر مبارك، همان جا متوجه شدم عجب جايى است اين جا، با همه جا فرق دارد. در همۀ مشاهد مشرفه و اعتاب مقدسه بالاى سر كه مى رويم، واقعا بالاى سر است، هرچند چون غرىّ و مرقد اميرالمؤمنين عليه السّلام سر شكافته، ولى اين جا سرى نيست تا بالاى سرى باشد؛ بالاى سر نيست، بالاى حلقوم بريده است. نه تنها كه بالاى سر فقط بالاى سر نيست

ص:19

كه پايين پا هم پايين پا نيست؛ پايين پا هم پايين پاى ميوۀ دل او ثمرۀ وجود او جگر و جان او على اكبر اوست.

خرّم دلى كه منبع انهار كوثر است

كوثر كجا ز ديدۀ پر اشك بهتر است

نام حسين و كرب و بلا هر دو دلرباست

نام على اكبر از آن دلرباتر است

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد

ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هر يك شهيد مرقدشان چارگوشه داشت

شش گوشه يك ضريح در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را، به گريه گفت

پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است

پايين پاى على اكبر جوان

هفتاد و يك شهيد چو خورشيد انور است(1)

پشت سرهم پشت سرى نيست، بلكه شكاف آن تير سه شعبۀ زهرآگينى است كه از آن جا بيرون آورده و خون چونان ناودان جريان يافته. آن سان كه پيش روى هم پيش روى نيست، از طرفى سر و صورت و رويى نيست تا پيش رو باشد و پيش رو به اعتبار آن سينه و صدر كه مركز اسرار است؛ مضاف بر آن كه خرد شده است، مدفن كودك شيرخواره

ص:20


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 75.

است، كه خوب است در موقع زيارت به اين جهات توجّه و عنايت داشته باشيم.

بگذريم گويا فراموش كرده ام كه مقام، مقام نگارش است آن هم نوشتن مقدّمه، نه مقام ذكر مصيبت و مرثيه، ولى نوكر درهرحال بايد نوكرى اش را اظهار دارد و نمى تواند دست از عرض ادبش بردارد.

بارى، آن جايى رفتيم كه لفظى براى ادايش نداريم و قلمى براى تصويرش نمى شناسيم و آهنگى براى اظهار اندوه و غمش پيدا نكرده ايم؛ همان جا كه اگر كسى جان دهد جا دارد و تعجّب ندارد و ما كه جان نمى دهيم تعجّب دارد. آرى، همان جا كه در وجود، مانند ندارد و در هستى، نظير و نمونه اى برايش يافت نمى شود و در عالم كون، نسخۀ منحصر به فرد است.

بالاى سر مبارك امام حسين عليه السّلام رفتم و دستم را به شباك ضريح مطهّرش متبرّك ساختم و سينه و دل را با آن آشنا، آشنا ساختم و خواستم كه به خامه، خيرى دهند كه خداوندگار خيرند و به نامه، نورى بخشند كه مظاهر آيت نورند و خودشان يار و معين باشند كه يارند و معين اند و تعليم دهند كه چه بنگاريم كه اگر آن يار نگارين در مقام لطف برآمد و تعليم نگارش داد، ديگر نوشتار آئينه نگار مى گردد و نگارين مى شود و ديگر مى شود آن سان كه اقبال گويد:

فاش گويم آنچه در دل مضمر است

اين كتابى نيست چيز ديگر است

ص:21

چون به جان در رفت، جان ديگر شود

جان چو ديگر شد، جهان ديگر شود(1)

اين نوشته را در چارچوب داستانى سفرنامه گونه رقم زده ايم تا براى همۀ طبقات مفيد افتد و حاوى نكات جانبى ارزنده و آموزنده اى باشد و چه بسا تا حدودى خواستۀ ساير عزيزان را هم برآورد و بسيارى از آنچه را كه جويايش بودند در اين نوشتار بيابند و نوشته اى جامع در موضوع خود باشد و ابعاد مختلف و زواياى گسترده اى را زير پوشش بگيرد. اميد كه مورد رضا و امضاى آن نفسه مطمئنه كه راضيّه و مرضيّه حق تعالى است قرار گيرد كه اگر چنان شد، به يقين جايگاه خاصى در دل و ديدۀ اهل دل از دوستان و زائران آن وجود مقدس پيدا مى كند.

يكشنبه 23 شوال المكرم 1428

برابر با 2007/11/2

كربلا - صحن شريف - مكتبة العتبة المقدّسة سيّد مجتبى بحرينى

ص:22


1- ديوان اقبال لاهورى/ 317.

منزل نخست اين جا حرم محترم حضرت عبد العظيم است

اشاره

ص:23

لو زرت قبر عبد العظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السّلام.

اگر بارگاه عبد العظيم را زيارت كنى، همانند كسى هستى كه امام حسين عليه السّلام را زيارت نموده اى.

كامل الزّيارات/باب 107

ص:24

در دانشكدۀ مهندسى ترم آخرم را مى گذراندم و در حال و هواى خودم بودم و خواب هاى طلايى و افكار رؤيايى ام را از نظر مى گذراندم و هيچ توجهى به ساير مسائل نداشتم. تقويمى روى ميزم بود، نگاه كردم با كلمۀ تاسوعاى حسينى، عاشوراى حسينى مواجه شدم. رشتۀ افكارم پاره شد و مسير رؤيايم تغيير يافت. تاسوعا، عاشوراى امام حسين! بى اختيار آهى كشيدم و يا حسينى گفتم. آخر بحمد اللّه هنوز هم در هر موقعيت و شرايطى باشيم با امام حسين عليه السّلام مرتبط هستيم و آن وجود مقدّس، جايگاه خاصّى در فكر و انديشه و زندگى ما دارد و بى جهت نيست كه دشمن آگاه در كمين است كه اين سرمايۀ بزرگ را از ما بگيرد. درهرحال تصميم گرفتم حتما امشب كه شب عاشوراست در مجلس عزايى شركت كنم و بر مظلوميت امام حسين عليه السّلام بگريم.

شركت در مجلس عزا

توفيق رفيق شد، نزديك محل اسكانم حسينيه اى بود خيلى ساده و بى پيرايه كه به همان روش قديمى و سنّتى عزادارى مى كردند. در جمع آنان

ص:25

شركت كردم و پس از استماع ذكر مصيبت و اشك و زارى و ناله و شيون مقدارى هم سينه زدم.

جريان جالب دكتر اللهيار صالح

مجلس خوبى بود، حال خوشى بود. در اين حال و هوا به ياد جريانى افتادم كه كسى برايم نقل كرده بود:

دو برادر بودند در تهران، يكى دكتر جهانشاه صالح و ديگرى دكتر اللهيار صالح. اوّلى پزشك بود و دومى حقوقدان.

روزى اللهيار سر كلاس درس دانشگاه اين جريان را براى شاگردهايش نقل كرده بود كه من وقتى در آمريكا تحصيل مى كردم كسالتى پيدا كرده بودم و پيوسته به طبيب مراجعه مى كردم ولى بهبودى حاصل نمى شد تا آن كه شبى مجلس جشنى در دانشگاه بود و من هم دعوت بودم. قرار بود رفيقم كه اهل آمريكا بود دنبالم بيايد و با هم براى شركت در آن مجلس برويم. من هم اصلاح كردم و حمام رفتم و لباس مهمانى پوشيدم، از هر جهت آماده؛ منتظر بودم رفيقم بيايد. همين طور كه در انتظار آمدن او نشسته بودم، تقويم روميزى ام را ورق مى زدم و نگاه مى كردم ببينم چه وقت سال و ماه است - چون آن جا سروكارمان با تاريخ ميلادى بود و توجّهى به ماه هاى قمرى نداشتيم - يك مرتبه ديدم امشب شب عاشوراست؛ تا چشمم به عاشورا افتاد حالم تغيير كرد، خيلى منقلب شدم و شروع كردم به گريه كردن. ديرى نپاييد رفيقم آمد، گفت: چه شده؟ چرا گريه كردى؟ گفتم: من توجه نداشتم امشب شب عاشوراى ماست؛ فردا

ص:26

روز كشته شدن پسر دختر پيغمبر ما مى باشد و براى ما روز عزاست، من به مجلس جشن نمى آيم، شما برويد. او رفت، من هم لباس مهمانى را از تنم بيرون آوردم و مختصر غذايى خوردم و شروع كردم براى خودم روضه خواندن و گريه كردن. خوابيدم در عالم رؤيا شرفياب محضر حضرت صدّيقه عليها السّلام شدم فرمودند:

براى پسر ما عزادارى كردى، آمده ايم از تو تشكر كنيم و آن كسالت و بيمارى تو را هم شفا داديم.

از خواب بيدار شدم؛ اين چه خوابى بود من ديدم. خواب نبوده بيدارى است. پس از اين خواب به دكتر مراجعه كردم، گفت در اين مدّت چه كردى؟ گفتم: هيچ، مگر چه شده؟ گفت: هيچ اثرى از بيمارى در تو نيست.

ياد اين جريان هم حالم را بيشتر عوض كرد. نمى دانم در چه حال و هوايى بودم كه هواى كربلا در سرم پيدا شد؛ هوايى كربلا شدم؛ چون واعظى كه صحبت مى كرد او هم به همان روش قديمى ها حرف مى زد؛ از امام حسين عليه السّلام و كربلا و زيارت حضرتش مى گفت. آسمان ريسمان به هم نمى بافت و مطالبى كه مناسب با مجلس عزاى امام حسين عليه السّلام نبود نمى گفت كه متأسفانه بعضى توجه ندارند و منبر و مجلس اهل بيت عليهم السّلام و محفل عزا را به حرف هاى دگر مى گذرانند كه بر فرض درست هم باشد جايش چنين جايى نيست. منبر و مجلس دينى به قول قديمى ها جاى قال الباقر و قال الصادق گفتن است، جايگاه احياء امر اهل بيت عليهم السّلام است.

نمى دانم چه جوابى براى فرداى قيامت دارند؟

ص:27

در حال و هواى كربلا

درهرحال، سخنان آن واعظ مجلس موجبات تغيير حالم را فراهم آورد و حال و هواى كربلا در من پديد آمد. چه مانعى دارد مهندس كربلايى باشم؟ مانعى كه ندارد خيلى هم خوب است. خودم هم نمى دانم چه شد؛ چون من خيلى اهل اين حرف ها نبودم و توجّهى هم به زيارت كربلا نداشتم ولى نمى دانم آن شب در آن مجلس چه شد و چه رخ داد.

اى خوش آن جلوه كه ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد

همان جا، در همان حال و هوا كه به سر و سينه مى زدم و يا حسين يا حسين مى گفتم و اشك مى ريختم و خاطرۀ شب عاشوراى سال 61 هجرى را در نظرم مجسّم مى كردم، تصميم گرفتم از فردا كه روز عاشوراست تا چهل روز زيارت عاشورا بخوانم به اين اميد كه به زيارت كربلا مشرّف شوم؛ چون مادر بزرگى داشتم - خدايش رحمت كند - زن با صفايى بود، هر مشكلى كه برايش پيش مى آمد چهل روز زيارت عاشورا مى خواند و اتفاقا هم مشكلش برطرف مى شد حتّى وقتى براى پدرم جريانى پيش آمد كه بسيار حلّ و فصلش سخت و دشوار بلكه چه بسا غيرعادى مى نمود، همين مادربزرگم با خواندن چهل روز زيارت عاشورا مشكل پدرم را حل كرد و آبروى او را خريد.

ختم زيارت عاشورا

من هم در همان حال وهوا اين تصميم را گرفتم. مجلس تمام شد، شام مختصرى صرف شد، به منزل برگشتم ولى احساس مى كردم وضعم عوض

ص:28

شده و برايم روشن بود كه به زودى به كربلا مشرّف مى شوم.

از فردا كه روز عاشورا بود شروع كردم به خواندن زيارت عاشورا تا روز اربعين كه چهل روز تمام شد. گفتم: حالا كه موفّق به زيارت كربلا نيستم، خوب است.

زيارت حضرت عبد العظيم عليه السّلام

حضرت عبد العظيم عليه السّلام مشرّف شوم كه در زيارت آن آقا اميد ثواب زيارت ثواب زيارت امام حسين عليه السّلام است. با اين قصد و نيّت مشرّف شدم و زيارت كردم و نشستم قدرى با سيّد الكريم حرف زدم و مسئلت زيارت كربلا نمودم و بحمد اللّه حال خوشى داشتم. خودم از وضع خودم تعجّب مى كردم؛ اهل اين حرف ها نبودم هرچند عناد و لجاجتى هم نداشتم و احترام آنان را كه معتقد به اين امور بودند حفظ مى كردم.

ديدارى در حرم

خواستم از حرم بيرون بيايم به آقاى محترمى در كسوت اهل علم و سيادت برخوردم كه افتخار آشنايى با ايشان را در مشهد داشتم، هردو خوشحال شديم و ميان صحن آمديم، به گفتگو نشستيم. معلوم شد ايشان براى گرفتن ويزاى كربلا به تهران آمده اند. من تا نام كربلا را شنيدم حالم تغيير كرد، نتوانستم خودم را نگه دارم، بى اختيار اشك از گوشه هاى چشمم جارى شد. ايشان فكر كردند به خاطر روز اربعين و مصيبت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گريم لذا ذكر مصيبتى كردند و مجلس عزايى به پا شد.

ص:29

بعد از اين كه مقدارى عقدۀ دلم باز شد، گفتم: آقا، مى شود من هم با شما كربلا بيايم؟ تأملى كردند و گفتند: مانعى ندارد، ما كه در زندگى كارى نكرده ايم كه كار باشد، شايد همين كار به حساب آيد؛ زائر براى امام حسين عليه السّلام ببريم. من هم جريان را نقل كردم و اين ديدار و ملاقات را به فال نيك گرفتم. قرار شد فردا گذرنامه ام را به ايشان بدهم تا با گذرهاى خودشان ويزا بگيرند. تنها چيزى كه قدرى فكر مرا مشغول كرده بود اين بود كه مى دانستم مادرم هم بسيار علاقمند به زيارت امام حسين عليه السّلام است و مكرر اين آرزويش را اظهار مى كرد و دوست داشت با من مشرّف شود، هرچند اميدى نداشت در آن موقعيت و شرايطى كه من داشتم به آرزويش برسد. فكر مى كردم ممكن است مادرم در عين اين كه از تشرّف من خوشحال مى شود؛ چون هيچ فكر نمى كرد پسرش كه نسبت به بعضى از امور دينى كم توجه است، روزى كربلايى شود؛ ولى از آن طرف ممكن است از مشرّف نشدن خودش با من دلگير شود. گفتم اگر عنايت امام حسين عليه السّلام است هر دو درست مى شود، لذا گفتم: آقا، ممكن است قرار ما براى دو روز بعد باشد و دو گذرنامه تقديم كنم؟ گفتند: از همين اوّل بدقولى و دبّه؟ جريان را گفتم، ايشان مرا بسيار تحسين و تشويق نمودند و گفتند: يقين بدان كه موفق خواهى شد و دعاى خير مادرت كارگر خواهد گرديد. سپس گفتند: من دو سه روزى قم مشرف مى شوم و برمى گردم تا گذرنامه ايشان هم برسد. من هم از اين حسن تصادف بسيار مسرور بودم، از ايشان تشكر كردم و با وعدۀ قرار بعدى از يكديگر جدا شديم.

ص:30

ويزاى كربلا

موعد فرا رسيد گذرنامه ها را به ايشان دادم و ديگر خبرى نداشتم تا حدود سه ماه از اين جريان گذشت. شبى ايشان تلفن زدند و مژدۀ رسيدن ويزاها را دادند و گفتند: خوب است حالا كه گرفتن ويزا طول كشيد، سفرمان را اواخر ماه جمادى الثانى آغاز كنيم و در ماه رجب به كربلا مشرّف شويم و چند زيارت مخصوصۀ سيد الشهدا عليه السّلام را درك نماييم.

گفتم: بسيار خوب، چند روز ديگر مشهد مشرّف مى شوم و حضورا خدمت مى رسم. خداحافظى كردم ولى گريه امانم نمى داد؛ راستى ويزاى عراق داريم؟ راستى تا مدّتى ديگر به كربلا مشرّف مى شويم؟ راستى امام حسين عليه السّلام عنايت فرموده اند و به من آلوده هم اذن حضور و رخصت شرفيابى داده اند؟ مى گفتم و اشك مى ريختم و اين اشعار را مى خواندم.

با قلب بشر مونس و دم ساز، حسين است

در خلوت دل محرم و هم راز، حسين است

راهى كه بشر را به سعادت برساند

عشق است و در اين فاصله پل ساز، حسين است

زهرا و على هر دو چو درياى گهر بار

خلقت صدف است و گهر راز، حسين است

شاهى كه ز حرّ بن يزيد از ره اكرام

بگذشت و نمود آن همه اعزاز، حسين است

ص:31

فطرس كه پرش را شرر قهر خدا سوخت

باز آن كه بدادش پر پرواز، حسين است

ماهى كه به هر كلبۀ تاريك بتابد

شاهى كه به سائل نكند ناز، حسين است

اين بيت را كه مى خواندم نمى دانم چه وضعى برايم پديد آمد، احساس مى كردم دلم روشن شده، خانۀ قلبم نورانى گرديده، از آن كدرها و تيرگى ها پاك شده، خيلى خوشحال شده بودم. خبر ويزاى زيارت امام حسين عليه السّلام كه چنين روشنى بخش است، خود زيارتش چه فروغى و نورى مى بخشد؟ آرى،

از مردم دنيا مطلب حاجت خود را

درخواست از او كن كه سبب ساز، حسين است(1)

بوسه بر ويزا

چند روزى گذشت ولى خيلى دير و سخت گذشت. روزشمارى و ساعت نگرى داشتم تا زودتر به مشهد بروم و گذرنامه ام را كه ويزاى زيارت كربلا دارد، ببينم. مشهد مشرف شدم، از فرودگاه با ايشان تماس گرفتم و خواستار ملاقات گرديدم، چون شور و شوق مرا مى دانستند همان ساعت وقت ديدار دادند. به منزلشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسى قبل از آوردن حتى چاى، گذرنامۀ من و مادرم را به دستم دادند. ورق زدم،

ص:32


1- اى اشك ها بريزيد/ 134.

چشمم به ويزاى عراق افتاد و بى اختيار بوسيدم و گريستم و سجدۀ شكر گزاردم. پس از پذيرايى اجازه گرفتم مرخص شوم و جلسه اى ديگر براى قرار سفر مزاحم گردم.

به منزل مادرم آمدم، سلام كردم، خم شدم و دستش را بوسيدم و گذرنامه اش را در دستش نهادم. او هم با چشم گريان در حق من دعا كرد كه همان جا يقين به اجابت پيدا كردم.

سپس به حرم محترم حضرت رضا عليه السّلام مشرف شدم و عرض ادب و زيارت نمودم و فرداى آن روز بار ديگر به ملاقات همسفرى عزيزم رفتم و قرار شد سفرمان روز سه شنبه 27 ماه جمادى الثانى با پرواز مشهد - كرمانشاه آغاز گردد.

قرار گفتمان

خواستم خداحافظى كنم و بروم، يادم آمد در همان شب و روزها كه زيارت عاشورا مى خواندم تا توفيق زيارت كربلا پيدا كنم، با خودم مى گفتم: چه خوب است اين سعادت با معرفت نصيب گردد و با شناخت و بصيرت همراه باشد؛ لذا به ايشان گفتم: كار ما و شما مانند همان بچه و ملاى مكتب است كه هرچه مى گفت: بگو «الف»، نمى گفت. وقتى سبب پرسيد، گفت: بعد از الف نوبت «ب» مى رسد و بعد «ج»، شما هم آن روز كه در صحن حضرت عبد العظيم عليه السّلام ما را پذيرفتيد و قبول زحمت نموديد اين زحمات ادامه دارد و چه بسا تمام شدنى هم نباشد. جريان را براى ايشان گفتم كه دوست دارم اين سفر - كه ان شاء اللّه در خدمتتان مشرف مى شويم - با معرفت و شناخت همراه باشد، چون اولين سفر من به

ص:33

كربلاست و هيچ گونه آشنايى و شناختى ندارم ولى مى دانم كه امام حسين عليه السّلام خيلى آقاست و مطمئن هستم همان گونه كه مرحلۀ اولش را مرحمت نمودند، همۀ مراحلش را عنايت مى كنند. در هر حال دوست دارم قبل از سفر آگاهى و اطلاعاتى پيدا كنم هم در جهات ظاهرى و هم در جنبه هاى معنوى و معرفتى و شما هم كه بحمد اللّه هر دو جهت را واجد هستيد.

گفتند: بسيار خوب، اگر چيزى بلد باشيم، مضايقه نداريم. با اظهار تشكر خداحافظى كردم و رفتم.

همان شب به تهران برگشتم و خودم را براى امتحاناتى كه داشتم آماده نمودم و بحمد اللّه به خوبى پايان پذيرفت و روز 25 ماه جمادى الثانى به مشهد برگشتم و مقدّمات سفر را فراهم نمودم.

مراسم خداحافظى در سالن فرودگاه

سه شنبه شب حدود ساعت 9 در حالى كه جمعى از خويشان و دوستان به عنوان بدرقه آمده بودند و در چشم نوع آنان اشك حلقه زده بود و اين جمله را بارها شنيدم كه: خوشا به حال شما كه كربلا مشرف مى شويد آن هم در چنين شرايط و با اين خصوصياتى كه كمتر نصيب كسى مى گردد، دعا كنيد به زودى روزى ما هم بشود و مى شنيدم بعضى مى گفتند:

راستى اين آقا مهدى چه شانسى دارد، چه كسى فكر مى كرد او كربلا برود آن هم با اين آقا و با اين تشريفات. ديگرى مى گفت: هر كسى آب دل خودش را مى خورد، از همان بچگى مؤدب بود، احترام بزرگترها را حفظ مى كرد و سعى مى كرد تحت هر شرايطى كه هست نمازش را بخواند، خدا رحمت كند پدرش هم از او راضى بود.

ص:34

در هر حال مراسم توديع به عمل آمد و به سالن آخر براى سوار شدن به هواپيما رفتيم و پس از دقايقى خوشبختانه پرواز بدون تأخير انجام شد.

خواندن چند سوره در آغاز سفر

من كه كنار همان آقا نشسته بودم ديدم قرآن باز كردند و مشغول خواندن شدند. منتظر ماندم تا تمام شد، گفتم: قرار است تنها خور نباشيد و به ما هم مرحمت كنيد. گفتند: آرى، در حديث آمده كه براى حفاظت در مسافرت، سورۀ «طور» و «عبس» را بخوانيد.

حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايند:

هرگاه مسافر مداومت به خواندن سورۀ و الطور داشته باشد از هر ناخوشايندى در سفرش محفوظ بماند.(1)

و چون مسافر سورۀ عبس را در مسيرش بخواند همۀ امور سفرش كفايت گردد.(2)

لذا من هم آن دو سوره را خواندم، سپس گفتند: خواندن پنج سوره الكافرون، النصر، التوحيد، الفلق و الناس در آغاز سفر، به همين ترتيب با ده بسم اللّه الرحمن الرحيم - در اول و آخر هر كدام بسم اللّه گفته شود - از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سفارش شده است كه موجب مى شود از همۀ همراهان از هر جهت بهتر باشد.(3)

هواپيما اوج مى گرفت و آرامش پيدا مى كرد، من هم كه شور و شوق

ص:35


1- تفسير البرهان 240/4.
2- - تفسير البرهان 427/4.
3- - كتاب فى قوارع القرآن/ 106.

بسيار داشتم گفتم: الكريم اذا وعد وفا، صحبتى داشتيم كه از محضرتان بهره ببريم و كسب آگاهى و معرفت نمائيم. گفتند: بسيار خوب، فعلا مقدارى راجع به كربلا و تاريخ و جغرافيا و ساير خصوصيات آن صحبت مى كنيم و مباحث معرفتى را براى ديار معرفت مى گذاريم. من هم با اظهار تشكّر آمادگى كامل خودم را براى استماع و يادگيرى مطالبشان اظهار نمودم.

گفتند:

كربلا كجاست و به چه معنى است؟

كربلا در جنوب غربى فرات با فاصله حدود 105 كيلومترى بغداد قرار دارد(1) و از كربله گرفته شده كه به معنى رخوت و نرمى و سستى در گام هاست به خاطر نرمى كه در خاك آن جاست و يا از دو كلمه كور بابل تركيب يافته يعنى مجموع قرى و آبادى هاى بابليّه و يا از انضمام كرب و آل يعنى حرم خدا و جايگاه مقدّس خدايى.(2)

و بعضى گفته اند:

از دو كلمۀ فارسى كار و بالا پديد آمده، يعنى عمل بالا و آسمانى و مقصود محل عبادت و نماز است.(3)

ياقوت حموى جغرافيدان سدۀ ششم هجرى چنين آورده است:

كربلا محلّى است كه حسين بن على عليهما السّلام در آن جا كشته شد و اشتقاق آن يا از كربله اى است كه به معنى رخاوت و سستى است كه

ص:36


1- كربلا منذ العهد البابلى/ 10.
2- - همان/ 12.
3- - تراث كربلاء/ 22.

در دو قدم پديد مى آيد و چون زمين كربلا چنين است از اين جهت به اين نام ناميده شده و يا از كربله اى مشتق است كه به معنى پاك كردن گندم و مانند آن از سنگريزه و خاشاك است و چون اين زمين خالى از سنگ و ريگ است، كربلا ناميده شده و يا از كربل كه اسم علف خاصى است، پديد آمده؛ زيرا كه اين گياه در آن صحرا زياد مى رويد.

و روايت شده كه:

حضرت حسين عليه السّلام وقتى به اين زمين رسيد به بعض اصحابش فرمود: اين آبادى را چه مى نامند؟ - و به آبادى عقر كه نزديك كربلا بود اشاره فرمود - جواب داد: عقر گويند.

حضرت فرمود: نعوذ باللّه من العقر، به خدا پناه مى بريم از عقر (يعنى جراحت). سپس فرمود: اسم اين زمين كه ما در او هستيم چيست؟ گفتند: كربلاست، آن گاه فرمود: أرض كرب و بلاء، زمين اندوه و بلا.(1)

معناى كربلا در روايات

گفتند: از همين جمله آخرى كه ياقوت حموى نقل نموده استفاده مى شود كه در نزد امام حسين عليه السّلام كلمۀ كربلا مركّب از «كرب» و «بلا»

ص:37


1- معجم البلدان 445/4.

بوده كه احاديث بسيارى گوياى آن است و كم كم به آنها خواهيم رسيد و براى اين كه معامله نقدى هم صورت گرفته باشد نمونه اى مى آوريم:

وقتى به امام حسين عليه السّلام عرض كردند اسم اين زمين كربلاست، فرمودند: صدق النّبى صلّى اللّه عليه و آله أنّها أرض كرب و بلاء. و در نقل ديگرى است كه فرمود: صدق اللّه و رسوله كرب و بلاء.(1)

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به راستى سخن فرموده: اين زمين كرب و غم و بلاست. خدا و رسولش به صدق و راستى گفته اند اين زمين كرب است و بلا.

ظاهرا اين گفتار حضرت اشاره به جريانى است كه در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روى داده و خاصه و عامه در متون حديثى و تاريخى خود آورده اند:

ام سلمه گويد: روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه من بودند و فرمودند:

كسى بر من وارد نشود. من هم مراقب و منتظر نشستم كه ناگهان نورديدۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله - حسين عليه السّلام - از در درآمد و - بدون توجه به من - به حضور حضرت شرفياب شد و به دنبال آن صداى ناله پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بلند شد. من سراسيمه وارد شدم، ديدم حسين عليه السّلام روى دامن جد بزرگوارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته و حضرت اشك ريزان دست مبارك بر سر او مى كشد. فكر كردم گريه حضرت از ورود نابهنگام حسين عليه السّلام است، لذا گفتم: به خدا قسم، من از ورود او

ص:38


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 587/2.

به محضرتان آگاه نگشتم. حضرت فرمود: گريۀ من از آمدن حسينم نيست بلكه وقتى او آمد، جبرئيل اين جا بود و به من گفت: او را دوست دارى؟ گفتم: آرى. گفت: همانا امّت تو او را مى كشند در زمينى كه كربلا ناميده مى شود و جبرئيل از خاك آن زمين برداشت و به من نشان داد. وقتى امام حسين عليه السّلام به كربلا رسيد و از اسم آن زمين جويا شد، به عرض رساندند: كربلاست، فرمود: صدق رسول اللّه، أرض كرب و بلاء، رسول خدا به صدق و راستى سخن فرمود، اين زمين كرب است و بلا - اندوه است و ابتلاء -(1)

و از حديثى استفاده مى شود كه اين نام از همان دو كلمۀ كرب و بلا تركيب يافته است. جبرئيل به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض نمود:

و انّ سبطك هذا - أومأ بيده الى الحسين عليه السّلام - مقتول فى عصابة من ذرّيّتك و أهل بيتك و أخيار من امّتك بضفّة الفرات، بأرض يقال لها: كربلا، من أجلها يكثر الكرب و البلاء على أعدائك و أعداء ذرّيّتك فى اليوم الّذى لا ينقضى كربه و لا تفنى حسرته. و هى أطيب بقاع الأرض و أعظمها حرمة، يقتل فيها سبطك و أهله و أنّها من بطحاء الجنّة.(2)

همانا اين فرزند دختر تو - و اشاره به حسين عليه السّلام نمود - كشته مى شود با جمعى از ذرّيّه و اهل بيت تو و گروهى از خوبان امّت تو در

ص:39


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 588/2.
2- - كامل الزّيارات/ 264، باب 88، حديث 1.

كنار فرات در زمينى كه آن را كربلا مى گويند و به اين جهت در آن روزى كه اندوهش تمامى ندارد و حسرتش فنا نمى پذيرد بر دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو، فشار و تنگناى زياد و اندوه و غم بسيار فرو مى ريزد. و آن زمين، پاكيزه ترين بقعه هاى زمين است و حرمتش از همه جاى زمين بيشتر؛ چرا كه در آن، دخترزادۀ تو و اهلش كشته مى شوند و همانا آن زمين از زمين ها و شنزارهاى بهشت است.

و اين احتمال را هم اضافه مى كنيم كه ممكن است كربلا از دو واژۀ «كرب» كه به معناى قرب و نزديكى، و «بلا» تركيب يافته باشد و به معنى نزديكى بلا باشد.

بسيار مناسب است دو عبارت از دو نويسندۀ معروف و توانا، يكى از خاصّه و شيعه و يكى از عامّه برايتان نقل كنم تا از همين اوّل سفر با چنين عينكى به كربلا بنگريد.

كلام صاحب الغدير

اوّل: جملاتى است كه صاحب الغدير آيت اللّه مرحوم عبد الحسين امينى در تقريظى كه بر كتاب تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام نوشته آورده است، گويد:

عنوان كتاب را كه ديدم دچار دهشت و وحشت شدم و گفتم: سبحان اللّه، آيا نويسنده اى مى تواند در تاريخ كربلا و حاير شريف آن، تأليفى بياورد؟ يا آن كه شخص بحّاث و كاوشگر و محقّق مى تواند اين بار سنگين را بردارد و در تحت ثقل حاير مقدّس قرار گيرد؟ حايرى كه

ص:40

عقل ها را متحيّر ساخته و به حق حاير ناميده شده - سزاوار اين نام است حرم امام حسين عليه السّلام و اسمى است كاملا با مسمّا -

أو يتمكّن أىّ ضليع فى التّاريخ من أن يحوم حول قبلة الاباء و كعبة الشّرف و مطاف الملائكة و مصرع العشّاق و حلبة السّباق...

و كانّك مهما وجدت الأمة قد ولّت وجهها شطر عظمة تلك الأرض المقدّسة و اخبتت إلى قدسها و قدس صاحبها؛ حسين القداسة، حسين الإباء و الشّهامة، حسين السؤدد و الشّرف، حسين الفضل و العظمة، حسين الحقّ و الحقيقة، حسين الرّوح و المعنى...

اين عبارت ها را كه مى خواندند آن چنان هيبت و عظمت و ابّهت و صلابت در نظرم مجسّم مى شد كه بى اختيار در عين اين كه درست معنايش را نمى فهميدم، قطرات اشك از گوشه هاى چشمم مى ريخت.

گفتند: آرى، توضيح اين جملات اين است كه:

آيا كسى خبره در تاريخ باشد مى تواند گرد قبلۀ عزّت و كعبۀ شرف - حرم امام حسين عليه السّلام - بگردد و در آن زمينه قلم فرسايى نمايد؟ به آن جا كه جاى طواف فرشتگان و جاى به خاك افتادن عاشقان و ميدان سبقت آزاد مردان است؟

و تو پيوسته مى نگرى كه امّت رو به اين ديار عظمت و زمين قداست آورده اند و در برابر قداست و پاكى آن زمين و صاحب آن، حسين قداست و پاكى، حسين عزّت و شهامت، حسين آقايى و شرافت، حسين فضيلت و عظمت، حسين حق و حقيقت، حسين روح و معنى

ص:41

سر تسليم فرود آورده اند و خشوع و كرنش دارند...(1)

آرى، عظمت كربلا و جلالت قدر و عظمت مقام آن را نمى توان در قالب سخن ريخت و يا با خامه بر نامه رقم زد. كربلايى مى گوييم و كربلايى مى شنويم و كربلايى مى بينيم و كربلايى زيارت مى كنيم؛ اما چه جايى است؟ چه مى دانيم، چه مكانى است؟ چه مى فهميم، چه زمينى است؟ چه خاكى است؟ چه آبى است؟ چه هوايى است؟ چه فضايى است؟ چه ملكى است؟ چه ملكوتى است؟ چه مى دانيم. اين قدر مى دانيم جايى است كه با همه جا فرق دارد و ان شاء اللّه در طول اين سفر به تدريج حقايقى را بازگو مى كنيم كه گواه اين گفتار باشد.

گفتار عقّاد مصرى

كلام دوم، سخنى است كه عباس محمود عقّاد، نويسندۀ معروف و چيره دست سدۀ چهاردهم در مصر در كتاب ابو الشهداء آورده است. يك فصل از كتابش با اين عنوان آغاز مى شود:

كربلا: الحرم المقدّس، كربلا: حرم مقدّس. در قديم به نام كوربابل خوانده مى شد، سپس به كربلا تبديل شد و اين تبديل و تصحيف، اين زمين را در معرض تبديلى دگر قرار داد كه جمع بين كرب وبلا گرديد و نام و نشانى از آن در ذاكره ها و حافظه ها يافت نمى شد جز اين كه گاهى از آن به نينوى ياد مى شد تا آن كه كاروان حسين عليه السّلام را به جبر و اكراه در اين سرزمين فرود آوردند و از آن روز تاريخ اين

ص:42


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 6.

زمين با تاريخ تمامى اسلام قرين گرديد در حالى كه حق اين سرزمين اين است كه با تاريخ انسانيت قرين گردد تا هر وقت كه نشانى از فضيلت انسانى يافت مى شود.

فهى اليوم حرم يزوره المسلمون للعبرة و الذّكرى و يزوره غير المسلمين للنّظر و المشاهدة و لكنّها لو أعطيت حقّها من التّنويه و التّخليد لحقّ لها أن تصبح مزارا لكلّ آدمى يعرف لبنى نوعه نصيبا من القداسة و حظّا من الفضيلة...

پس اين زمين را امروزه مسلمانان براى عبرت گيرى و يادآورى زيارت مى كنند و غير مسلمان ها براى ديدار و جهانگردى، در حالى كه اگر بخواهد حق كربلا از جهت عظمت و شرافت ادا شود، هر آينه سزاوار است زيارتگاه همۀ انسان هايى قرار گيرد كه براى همنوعان خود سهمى از قداست و پاكى مى شناسند و بهره اى از فضيلت جستجو مى كنند؛ زيرا ما نقطه اى از زمين را نمى شناسيم كه نامش مقرون به فضائل و مناقب بوده و براى انسان ها برتر و بالاتر از اين زمينى باشد كه پس از شهادت حسين عليه السّلام در آن سرزمين، نامش قرين به كربلا شده است.(1)

در همان كتابى كه تقريظش را نقل كردم، چنين مى خوانيم:

دو كلام ديگر

كربلا قبلة الإباء و مكّة قبلة الصّلاة.

ص:43


1- أبو الشهداء حسين بن على عليه السّلام/ 97.

كربلا قبلۀ منش و عزّت و مكه قبلۀ نماز.

آنچه موجب شده كربلا كعبۀ دوم مسلمانان و قبلۀ احرار و آزاد منشان و ارباب فكر و رجال درايت در تمام دوران تاريخ اسلام تا امروز بلكه تا ابد باشد، قبر حسين عليه السّلام است؛ همان حسينى كه خود و عزيزانش را در اين سرزمين در راه سربلندى اسلام فدا نمود.

كربلا جايگاه خاصى از جهت دينى در تاريخ اسلام دارد؛ زيرا شهرى است با نمودى كاملا اسلامى و دور از پليدى هاى جاهليت و خاكش به خون حسين عليه السّلام امتزاج يافته كه از محترم ترين مقدسات مسلمين است كه حديث مى گويد:

دم الحسين عليه السّلام هو من دم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

خون حسين عليه السّلام از خون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.(1)

گفتۀ دهخدا را هم در اين زمينه ناگفته نگذاريم. گويد:

ظاهرا اين لفظ در اصل كرب بلا بوده باشد باء اول را حذف كرده اند؛ چرا كه چون دو كلمه را تركيب دهند و آخر كلمۀ اول و اول كلمۀ آخر از يك جنس باشند، آخر كلمۀ اول را حذف كنند.(2)

در اين ميان، پذيرايى توسط مهماندارها به عمل آمد و ما هم كه در مشهد شام خورده بوديم به نوشيدن آب ميوه اكتفا كرديم و من بى صبرانه جوياى ادامۀ گفتار بودم.

ص:44


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 17.
2- - لغت نامۀ دهخدا - كربلا.

گفتند: خوب است مطالب را در چارچوب منظمى برايتان بازگو كنم تا هم براى شما مفيدتر باشد و هم اگر خواستيد براى ديگران بازگو نماييد به خاطر داشته باشيد. گفتم: متأسفانه حافظۀ خوبى ندارم، اگر اجازه مى دهيد با ضبط كوچكى كه همراه دارم مطالب را ضبط كنم كه به عنوان يادگار اين سفر باقى بماند.

گفتند: عزيزى داشتيم كه وقتى چنين پيشنهادى به ايشان مى شد، مى گفتند: همۀ عالم هستى وسيلۀ ضبط است، وسيلۀ حفظ و نگهدارى و عكس بردارى است، همه چيز باقى مى ماند. اين حرف آن عزيز بود ولى شما دوست داريد مانعى ندارد. من هم از موافقت ايشان تشكّر كردم.

وسيله آماده شد.

گفتند فكر مى كنم بهره ورى از اين دستگاه ها در حال پرواز مناسب نباشد و دقايقى هم بيشتر از پرواز نمانده، خوب است تفصيل مطلب را بعد از رسيدن به كرمانشاه آغاز نماييم. من هم از توجه و تذكر ايشان تشكر كردم و بالأخره مهماندار نزديك شدن كرمانشاه و كم كردن سرعت را اعلام نمود و سرانجام در حدود ساعت يازده و نيم به مقصد رسيديم.

ص:45

ص:46

منزل دوم اين جا مرز ايران و عراق است

اشاره

ص:47

ص:48

از هواپيما پياده شديم. براى گرفتن اثاثيه دقايقى در فرودگاه معطل مانديم و پس از تحويل گرفتن با سوارى عازم شهر مرزى مهران گرديديم.

ده آيه از سورۀ بقره براى محافظت در شب

لحظاتى به خواندن سوره هايى كه آموخته بودم گذشت. گفتند: از اين جهت كه شكر نعمت موجب فزونى نعمت است و شما بحمد اللّه شكر عملى نعمت را عهده دار هستيد و آنچه در هواپيما آموختيد عمل مى كنيد، خوب است اين حديث را هم بدانيد و براى محفوظ ماندن در شب ها عمل كنيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:

هركس ده آيه از سورۀ بقره را شب هنگام بخواند موجبات محافظت اهل و مال و اولادش فراهم آيد و آن ده آيه، چهار آيۀ اول سورۀ بقره و آية الكرسى و دو آيۀ بعد از آن و سه آيۀ آخر آن سوره است.(1)

ص:49


1- كتاب فى قوارع القرآن/ 34.

حالى در ميان راه

دقايقى به خواندن اين آيات گذشت و قبل از اين كه من اظهار كنم و جوياى ادامۀ گفتگوى داخل هواپيما بشوم، خودشان باب سخن را گشودند و نخست سلام و صلواتى به محضر سيد الشهدا عليه السّلام عرضه داشتند كه ما همراهان هم آهسته همراهى مى نموديم و ياد ندارم تا به حال اين چنين سلامى به حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كرده باشم.

حدود نيمه شب، و جاده و بيابان تاريك، و ستاره ها سوسوزن، و مسير كربلا و سلام به امام حسين عليه السّلام! خواب هستم يا بيدار؟! واقعا دارم كربلا مى روم؟ در راه زيارت امام حسين عليه السّلام هستم؟ خيلى حال خوشى بود كه اى كاش تكرار شود. خود ايشان هم حالى داشتند، نمى دانم چه بود، گويا روى زمين نبوديم، گويا ميان ماشين نبوديم، گويا در سير و سفر خاك نبوديم؛ برتر از افلاك بوديم. همه مى سوختيم، همه اشك مى ريختيم حتى راننده هم گريه مى كرد.

كربلا در سينه اش پنهان هزاران راز دارد

هر زمان يك راز از اسرار خود ابراز دارد

كربلا درياى فيّاضى است بى حد و كرانه

موج عالم گير او دستى به هر سو باز دارد

در دل هر قطرۀ آبش، دلنشين رازى نهفته

همره هر موج خونش گوهرى ممتاز دارد

ص:50

قبر شش گوش حسين آن جاست كز شش گوش عالم

خلق بر درگاه او روى نياز و راز دارد

كوچه ها دارد به دل ها شاهراه كربلايش

كى تواند قدرتى ما را از اين ره باز دارد

جسم ثاراللّه و اكبر غرق، خون اللّه اكبر

اصغرش بر سينۀ او مهد خواب ناز دارد

مات هفتاد و دو ملت از دو و هفتاد اويند

در كجا فرمانده اى شش ماهه يك سرباز دارد

مكتب خلقت ندارد چون حسين آموزگارى

اين چراغ آسمانى نور انسان ساز دارد

ذره پرور مهر او بنگر كه تا عرش خدايى

زائر كويش، حسانا، قدرت پرواز دارد(1)

عجيب شبى بود و غريب ساعتى و شگفت حالى، صداى شيون محترمات همراه با شنيدن نام شيرخواره ابى عبد اللّه عليه السّلام وضع خاصى به وجود آورده بود. درهرحال، لحظاتى به اشك و آه گذشت و من از آنچه روى داده بود، بسيار شاد و شاكر بودم. الحمد لله سفرى كه چنين طليعه اى دارد چه حسن ختامى خواهد داشت!

باش تا صبح دولتت بدمد كين هنوز از نتايج سحر است

ص:51


1- اى اشك ها بريزيد/ 148.

آرامشى پديد آمد و گفتارشان را شروع نمودند و من هم ضبط كوچك را آمادۀ حفظ مطالب نمودم. گفتند: راجع به كربلا در چند جهت با يكديگر گفتگو مى كنيم؛ يك جهت: كربلا در قرآن. تا اين جمله را گفتند، من با تعجب پرسيدم: كربلا در قرآن؟ به حق حرف هاى نشنيده! گفتند: آرى عزيزم، كربلا در قرآن. گوش كن، گوش كن خيلى چيزها نشنيده ايد: كربلا در قرآن، كربلا در حديث، كربلا در تاريخ، كربلا در عرصۀ فرهنگ و ادب.

ص:52

كربلا در قرآن

گفتند: شما حق داريد از اين جمله اى كه گفتم تعجّب كنيد؛ چه بسا مكرر قرآن را ختم نموده ايد و واژۀ كربلا را در آن نديده ايد ولى بايد بدانيد كه قرآن شريف ظاهرى دارد و باطنى، تفسير دارد و تأويلى، ظهرى دارد و بطنى. آرى.

صورتى در زير دارد هرچه در بالاستى(1)

ولى معنى اين حرف اين نيست كه هر كسى حق داشته باشد هرچه به نظرش مى رسد و با سليقه اش مطابقت دارد به عنوان بطن و تأويل قرآن بر آن حمل نمايد بلكه اين امر، خاصّ جمعى است كه خود قرآن آنان را جا به جا معرفى نموده و در حقشان وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (2) فرموده و كريمۀ بَلْ هُوَ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ (3) در شأنشان فرو فرستاده و خلق را ارجاع به آنان داده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ (4) كه آنان پيامبر اكرم و

ص:53


1- از قصيدۀ ميرفندرسكى، تاريخ ادبيات در ايران 412/5.
2- - آل عمران/ 7.
3- - عنكبوت/ 49.
4- - نحل/ 43-44.

اهل بيت طاهرين او هستند كه اين كتاب بر آنان و در خانۀ آنان نازل شده است كه فعلا بحثى در اين جهت نداريم.

شنيدن اين حرف ها براى من تازگى داشت، چون از وقتى در راه تحصيل قدم نهاده بودم با همين مطالب درسى اصطلاحى آشنا بودم و از آنچه مربوط به دين بود، اطلاعاتى بسيار ناقص داشتم و اگرهم چيزى به گوشم مى خورد نوعا از كسانى بود كه همانند خود من بودند و نگرش عميقى به مسائل دينى نداشتند. گفتم: هرچند اشاره كرديد كه فعلا جاى اين بحث نيست ولى دوست داشتم مقدارى توضيح دهيد، چون فكر مى كنم بحث مهمى باشد و نقش كليدى در بسيارى از مباحث دينى داشته باشد.

گفتند: همين طور است كه گفتيد. حالا از اين جهت كه مايل هستيد توضيح مختصرى مى دهم و فكر مى كنم با اين مثال مطلب روشن تر گردد.

علم قرآن نزد خاندان رسالت عليهم السّلام است

شما در رشتۀ مهندسى تحصيل كرده ايد، اگر يكى از متخصصين و دانشمندان بزرگ در زمينه اى كتابى بنويسد و در آن كتاب اصطلاحات خاصى را براى مقاصد علمى اش به كار بگيرد و آن كتاب را به چند نفر از شاگردان مخصوصش تعليم دهد و بعد بگويد هركس مى خواهد به مقاصد واقعى من در اين كتاب پى ببرد و همۀ حقايق مورد نظر من را بداند، به اين چند نفر شاگرد مخصوص من مراجعه كند، حرف نابجايى زده يا كاملا سخن بجا و درستى اظهار نموده؟

گفتم: سخن كاملا صحيحى گفته است. اضافه كردند: حالا اگر كسى بدون مراجعه به آنان به اين كتاب مراجعه كند و چيزى نفهمد يا بد

ص:54

بفهمد، آيا نويسندۀ كتاب مقصر است يا خود اين شخص كه به آن شاگردان مخصوص و ممتاز اين نويسنده مراجعه ننموده؟

گفتم: مسلما تقصير با خود اين شخص است. گفتند: حق تعالى هم براى هدايت خلق كتابى فرو فرستاده ولى گفته است هركس مى خواهد به مقصود واقعى من و آن حقايق ژرفى كه من در قالب اين كلمات ريخته ام به طور كامل پى ببرد، بايد مراجعه به اين چهارده نفرى داشته باشد كه شاگردان مخصوص و پرورش يافتگان مهد علمى خاص من هستند و آنان از مجموعه آنچه من در اين كتاب آورده ام، آن گونه كه مراد و مقصود واقعى من بوده، آگاهند. اگر چنين امرى نسبت به قرآن باشد آيا خلاف عقل و منطق است يا كاملا با عقل و منطق مطابقت دارد؟

گفتم: مسلّما كاملا منطقى است. گفتند: حالا كسى قرآن را بگذارد و بر اساس ذهنيت هايى كه دارد مطالبى بگويد، ممكن است در حدى و مقدارى صائب باشد ولى نمى تواند ادعا كند كه به حقايق اين كتاب راه يافته و مقصود حق تعالى را فهميده است. بايد رفت و در فهم حديث معتبر ثقلين كه نزد فريقين، متواتر است، دقت نمود كه چگونه ميان قرآن و عترت پيوند برقرار شده و عدم انفكاك و جدايى آن دو از يكديگر بازگو گرديده است.

حاكم نيشابورى در مستدركش به سند خودش از زيد بن ارقم نقل نموده كه گفت:

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّى تارك فيكم الثّقلين؛ كتاب اللّه و أهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.

ص:55

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: همانا من در ميان شما دو شيئ گران قدر باقى مى گذارم؛ كتاب خدا و اهل بيتم، و همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند.

پس از نقل حديث، حاكم گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد على شرط الشّيخين و لم يخرجاه.

اين حديث از جهت سند بر مبناى بخارى و مسلم صحيح است ولى در صحيح خود نياورده اند.(1)

تأويل كهيعص

گفتند: بر اين اساس و با توجه به آنچه گفتيم سراغ آيات شريفۀ قرآن مى آييم تا كربلا را در آن جستجو كنيم. نخستين آيه اى كه در آن كربلا يافت مى شود، نخستين آيۀ سورۀ مباركۀ مريم است:

كهيعص كه با توجه به حديث مبسوط و مفصّلى كه مرحوم صدوق نقل نموده و متضمّن شرفيابى سعد بن عبد اللّه اشعرى قمّى به محضر باهر النور امام عسكرى عليه السّلام و قرة العين او حضرت ابا صالح المهدى عليه السّلام است، حرفى از اين آيۀ شريفه بر كربلا تطبيق گرديده. سعد گويد: عرض كردم:

فأخبرنى يابن رسول اللّه عن تأويل كهيعص ؟ قال: هذه

ص:56


1- المستدرك على الصحيحين 355/3، حديث 4769 * جامع احاديث الشيعة 1 / 25.

الحروف من أنباء الغيب، إطّلع اللّه عبده زكريّا عليها ثمّ قصّها على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و ذلك أنّ زكريّا عليه السّلام سأل ربّه أن يعلّمه أسماء الخمسة، فأهبط اللّه عليه جبرئيل عليه السّلام فعلّمه إيّاها، فكان زكريّا إذا ذكر محمّدا و عليّا و فاطمة و الحسن عليهم السّلام سرى عنه همّه و أنجلى كربه و إذا ذكر الحسين عليه السّلام خنقته العبرة و وقعت عليه البهرة؛ فقال ذات يوم: إلهى، ما بالي إذا ذكرت أربعا منهم عليهم السّلام تسلّيت بأسمائهم عن همومى و إذا ذكرت الحسين عليه السّلام تدمع عينى و تثور زفرتى؟ فأنبأه تبارك و تعالى عن قصّته، فقال: كهيعص فالكاف إسم كربلا و الهاء هلاك العترة و الياء يزيد لعنه اللّه و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصّاد صبره...(1)

مولاى من از تأويل كهيعص به من خبر دهيد؟ فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند بنده اش زكريا را بر آن آگاه ساخت و سپس بر پيامبر اكرم حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله بازگو نمود و جهت اين بود كه حضرت زكريا عليه السّلام از خداوند مسئلت نمود تا اسامى خمسۀ طيّبه را به او تعليم دهد تا در مشكلاتش خدا را به حقّ آنان بخواند. خداوند جبرئيل را بر او فروفرستاد و آن اسماء ساميه را به او تعليم داد. جناب زكريا هر وقت از محمد و على و فاطمه و حسن عليهم السّلام ياد مى كرد و نام آنان را بر زبان مى آورد، اندوهش برطرف مى شد و غمش زائل مى گرديد ولى وقتى از حسين عليه السّلام ياد مى كرد و نام او را به زبان مى آورد اشك از ديده اش مى ريخت و نفس در سينه اش

ص:57


1- كمال الدين/ 461، باب 43، حديث 22 * تفسير البرهان 3/3.

مى پيچيد. روزى عرض كرد: بارالها! مرا چه مى شود كه وقتى از چهار نفر آنان ياد مى كنم و آنان را نام مى برم، آرامش از غم مى يابم ولى وقتى از حسين عليه السّلام ياد مى كنم و نام او را مى برم، آب از ديده ام مى بارد و ناله ام بلند مى شود؟ حق تعالى ماجراى شهادت آن حضرت را براى او بازگو نمود و فرمود كهيعص . پس كاف اسم كربلاست و هاء كشته شدن عترت است، ياء يزيد ملعون، ظالم اوست، عين عطش آن حضرت و صاد صبر و بردبارى اوست.

شنيدن اين حديث در آن حال و هوا حال و هوايى بخشيد و مدّتى همه مان سر به جيب غم فرو برده و آرام آرام گريه مى كرديم. لحظاتى در اندوه و ماتم و ياد كربلا و تشنگى امام حسين عليه السّلام گذشت؛ لحظاتى بسيار پربار كه هنوز هم هروقت از آن ياد مى كنم بار غم بر دلم مى نشيند و آب اندوه از ديده ام مى ريزد. ضمن تشكر جوياى ديگر آيات شدم.

دومين آيۀ قرآن راجع به كربلا

گفتند: آنچه مى گوييم سفرى است و چون سفر اشارتى و گذرايى است. آيۀ ديگر آيۀ 22 همين سورۀ مريم است:

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا

پس مريم بار برگرفت و او را به جايگاه دورى افكند.

پس از آن كه حضرت مريم عليها السّلام از دم جبرئيل بارگرفت، حملش را به نقطۀ دوردستى برد. قرآن تعبير به مكان دور نموده و در حديثى كه شيخ

ص:58

الطائفه، مرحوم شيخ طوسى اعلى اللّه مقامه در تهذيب الاحكام - كه از كتب اربعه شيعه است - نقل نموده، آن مكان جايگاه دور بيان شده است.

ابو حمزه ثمالى از امام چهارم، حضرت على بن الحسين عليهما السّلام از اين آيۀ شريفه پرسيد. حضرت فرمود: مريم از دمشق - بيت المقدّس - بيرون آمد تا به كربلا رسيد و فرزندش - عيسى عليه السّلام - را در موضع قبر حسين عليه السّلام وضع نمود، سپس همان شبانه برگشت.(1)

زمانى كه موسى بن جعفر عليهما السّلام در عريض(2) بودند و يكى از علماى نصارا با زحمت بسيار، پس از پى جويى ساليان دراز، موفق به ديدار حضرت شد و سؤالاتى از آن وجود مقدس نمود و حضرت هم پرسش هايى از او داشتند؛ از جمله فرمودند:

و النّهر الّذى ولدت عليه مريم عيسى عليه السّلام هل تعرفه؟

آن نهرى كه مريم فرزندش عيسى عليه السّلام را نزديك آن زاييده مى شناسى؟ عرض كرد: نه. حضرت فرمودند: هو الفرات و عليه شجر النّخل و الكرم. آن نهر فرات است كه درختان خرما و انگور كنار آن مى رويد.(3)

ص:59


1- تهذيب الأحكام 173/6.
2- - دهى است در يك فرسخى مدينه متعلّق به علىّ بن جعفر و در آن جا ساكن بود و بدين جهت فرزندان او را عريضيّه مى گويند - اقتباس از لغت نامه دهخدا - عريض - و ظاهرا گاهى موسى بن جعفر عليهما السّلام به آن آبادى مى رفته اند.
3- - الكافى 478/1 (كتاب الحجّة، باب مولد ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام، حديث 4.)

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

چه بسا آنچه در اين حديث شريف نسبت به محل وضع حمل جناب مريم عليها السّلام ذكر شده، مورد استبعاد قرار گيرد؛ زيرا در نزد اهل كتاب بلكه حتى نزد ما به تواتر ثابت شده كه جناب مريم در بيت المقدس بود و محرر و آزاد براى خدمت. به خانۀ خاله يا خواهرش، همسر حضرت زكريا عليه السّلام رفت؛ چگونه از آن جا به كوفه و فرات - و كربلا - آمده و اين مسافت طولانى را در اين مدّت كوتاه طى نموده؟

جواب اين است كه اين امر در نظر ما و نسبت به ما بعيد مى نمايد اما نسبت به چونان مريم و امثال او هيچ استبعادى ندارد، بنابراين ممكن است خداوند او را در يك ساعت هزاران فرسنگ سير دهد و با قدرت طى الارض اين فاصله طولانى را در مدت كوتاهى طى نمايد. و مؤيد اين معنى - كه در حديث آمده - قول خداى تعالى است كه فرموده است - فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا يعنى با حملش به مكان دورى آمد - و مكان قصىّ و جايگاه دور با آنچه در اين حديث و ساير روايات آمده كه كربلا و فرات بوده سازش دارد.(1)

توضيحى در محل ولادت حضرت عيسى عليه السّلام

گفتند: از آن جايى كه ممكن است شما هم مفاد اين احاديث را بعيد بشماريد، همان طور كه مرحوم مجلسى اشاره نموده؛ نه اين كه خداى نخواسته در مقام رد و انكار برآييد، چون مى دانيد رد و انكار بسيار

ص:60


1- مرآة العقول 50/6.

خطرناك است؛ نهايت امر اين است بر فرض عقل ما قد نداد و فكر ما نرسيد به آنچه فرموده اند توقف مى كنيم و ردّ علم به خود آنان مى نماييم و مى گوييم ما نمى فهميم و آنان خود به آنچه فرموده اند بصير و آگاهند؛ لذا مضاف بر آنچه از مرحوم مجلسى آورديم در توضيح مطلب مى گوييم كه:

اولا در خود قرآن شريف، آوردن تخت ملكۀ سبا نزد حضرت سليمان عليه السّلام در كمتر از يك چشم به هم زدن به وسيلۀ كسى كه در نزد او بهره اى از علم كتاب بود، صريحا آمده است. بنابراين صدور چنين امورى از جمعى كه مؤيد من عند اللّه هستند هيچ استبعادى ندارد و هيچ چيزى عقلا و نقلا يافت نمى شود كه آمدن و مراجعت جناب مريم عليها السّلام را به كربلا و فرات در شب هنگام منع نمايد. اين احاديث از وقوع چنين امر ممكنى كه نظيرش در قرآن آمده است و عقل هم ممكن مى شمرد، خبر مى دهد.

بنابراين هيچ وجهى بر ردّ و انكار بلكه استبعاد و دور شمردن آن ندارد.

علاوه بر آنچه آورديم مى گوييم قرآن از حمل جناب مريم بدون داشتن پدر خبر مى دهد و مى پذيريم در حالى كه بسيار عجيب است، چه مانعى دارد حديث از آمدن شبانۀ جناب مريم عليها السّلام از بيت المقدس به كربلا و رجوع و بازگشتش خبر دهد و مكان قصىّ و جايگاه دور را به موضع قبر امام حسين عليه السّلام تطبيق كند، آن را هم مى پذيريم. اگر ما و امثال ما و بزرگ ترهاى از ما و شما بگويند و بخواهند مكان قصىّ و جايگاه دور را به مكان خاصّى تطبيق دهند جاى سؤال است و گفتن چرا و به چه دليل، ولى اگر امام عليه السّلام و آگاه به تأويل قرآن به تعليم حق تعالى بگويد بدون چون و چرا قابل پذيرش است.

از اين حديث و اين توضيحات بسيار سركيف شدم و با خود فكر

ص:61

مى كردم ما عمرمان را به چه چيزهايى گذرانديم و از چه حقايقى بى خبر مانديم. باز هم خدا را سپاسگزارم كه چنين توفيقى را رفيقم نمود و چنين سعادتى را نصيبم و از همين حال تصميم مى گيرم مقدارى از وقتم را براى تعليم حقايق دينى بگذارم، در عين اين كه ساير وظايف و مسئوليت هايم را عهده دار هستم. آن قدر اوقاتمان را هدر داده و مى دهيم كه حساب ندارد. لحظاتى را با اين افكار سرگرم بودم كه ايشان گفتند: حالا كه خوب تحويل مى گيريد و بحمد اللّه علاوۀ بر حفظ و نگهدارى ظاهرى با دقّت و تأمّل با آن ها روبه رو مى شويد، اين جمله را اضافه كنم كه عبد الوهّاب عزام در سفرنامه اش آورده گويد:

وارد صحن مبارك شديم و طرف چپ، جمعى با آهنگى خاص بر سينه هايشان مى كوبيدند و عزادارى مى كردند و طرف راست، جمعى از زنان نشسته بودند و پيوسته ولوله و ناله داشتند. داخل حرم مطهّر شديم و ضريح مبارك را زيارت نموديم و جلالت آن مكان مقدّس مانع از آن بود كه چشم بگشاييم و جمال آن مكان را بنگريم و به زيورها و پيرايه ها توجّه كنيم...

در آن حرم محترم سردابى بود كه ده پله داشت و پوشيده به شباك آهنى بود و به آن جا مذبح - قتلگاه - مى گفتند و مى گفتند خون حضرت حسين عليه السّلام در فاجعۀ كربلا آن جا به زمين ريخته. و هناك زاوية يقال أنّها مولد المسيح عيسى بن مريم، در آن حرم محترم زاويه و گوشه اى بود كه مى گفتند اين جا جايگاه ولادت عيسى بن

ص:62

مريم عليها السّلام است.(1)

عبد الوهّاب عزام ظاهرا مصرى و عامّى مرام است و حدود هفتاد سال قبل به زيارت عتبات مقدسه مشرّف شده و در اين قسمت از سفرنامه اش كه آورديم دو جهت بسيار قابل توجّه است. يكى اين كه اين مرد غير شيعه آن چنان مجذوب جلالت مكان و عظمت آن حرم محترم شده است كه از توجّه به جمال آن بازمانده. وقتى جلالت آن حاير شريف و آن مكان مقدّس براى غير شيعه اى چنين وضعى پديد آورد، براى ارباب معرفت از دوستان و شيعيانش چه نقشى مى آفريند.

و جهت دوم كه به همين جهت قسمتى از عبارتش را آورديم اين است كه معلوم مى شود تا حدود هفتاد سال قبل هنوز در آن حرم خدايى نماد و نمود آن مكان قصىّ قرآنى و زادگاه عيساى ربّانى مبان و آشكار بوده است. آرى، به بيان امام چهارم عليه السّلام مَكٰاناً قَصِيًّا كه در داستان حمل و وضع حضرت عيسى در قرآن آمده، كربلاى امام حسين عليه السّلام است.

من هم از توضيحات و تذكّراتى كه دادند سپاسگزارى نمودم و گفتم:

هرچند مطالبى كه مى گوييد آن قدر شيرين و دل نشين است كه دوست ندارم لحظه اى به سكوت بگذرد ولى بايد ملاحظۀ حال شما را هم داشته باشم. گفتند: چه بهتر كه در راه يار از يار بگوئيم و در سفر دلدار از دلدار بشنويم و در مسير كربلا از كربلا سخنى به ميان آريم؛ ما هم بايد ملاحظۀ شما را داشته باشيم. از اول سفر شما را با پرگويى مان خسته نكنيم. گفتم: از اين طرف خاطرتان كاملا جمع باشد كه هرچه بفرماييد گرسنه تر

ص:63


1- موسوعة العتبات المقدّسة 149/8.

مى شويم. ادامه دادند كه: سومين آيه اى كه در قرآن مرتبط با كربلاست، آيۀ 30 سورۀ قصص است.

سومين آيۀ قرآن نسبت به كربلا

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِيَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ

آن گاه كه موسى عليه السّلام به طرف آن آتش رفت، از جانب وادى ايمن در آن بارگاه مبارك از آن درخت مقدس صدايى شنيد. در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام چنين رسيده است:

شاطئ الوادى الأيمن الّذى ذكره اللّه تعالى فى القرآن هو الفرات و البقعة المباركة هى كربلا.(1)

كنار وادى ايمنى كه خداوند در قرآن ذكر نموده، فرات است و بقعۀ مباركه، كربلا است.

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث و حديث ديگرى كه در بيان آيۀ شريفۀ وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ (2) رسيده، و رَبْوَةٍ را به نجف (كوفه) و مَعِينٍ را به فرات تفسير نموده، گويد:

استبعادى در آمدن جناب مريم با فرزندش عليهما السّلام پس از ولادت به كوفه - نجف - نيست و همچنين آمدن در موقع ولادت به طى

ص:64


1- وسائل الشيعة 314/10 * تهذيب الأحكام 38/6.
2- - مؤمنون/ 50.

الارض، و همين طور هيچ استبعادى در آمدن حضرت موسى عليه السّلام با طىّ الارض به كربلا نمى باشد.(1)

از آنچه شنيدم بسيار مسرور بودم و با زبان حال، حامد و شاكر بودم كه حق تعالى چه منّتى بر من نهاده كه از آغاز سفر چنين اطلاعات مفيد و سودمندى نسبت به كربلا پيدا كردم و پيوسته استماع اين مطالب موجب مى شد كوچكى و كسرى و كاستى خودم در نظرم بيشتر جلوه كند و آن حالتى كه نوع ما داريم كه با دانستن چند اصطلاح و حفظ چند فرمول و آشنايى با بعضى مسائل فكر مى كنيم علامه دهريم و چيزى بلد هستيم و ديگران را به حساب نمى آوريم، برايم كم رنگ مى شد و متقابلا عظمت و بزرگى و ابهّت و جلالت مكانى كه به زيارتش مى رويم، بيشتر در نظرم جلوه مى كرد و هاله اى از جلال و عزّت نسبت به آن مكان مقدّس فراروى ديدۀ دلم نقش مى بست. با خود مى گفتم: به كربلا مى رويم؛ كربلايى كه خدا با زكرياى پيامبر عليه السّلام از آن صحبت داشته، كربلايى كه جايگاه تجلّى كلام حق براى كليم خدا موسى عليه السّلام بوده، كربلايى كه زادگاه پسر مريم حضرت عيسى عليه السّلام بوده، وه چه جايى! چه مبارك مكانى! و چه فرخنده ساعت و سحرى.

به ياد اين شعر خواجه شيراز در آن سحرگاه فرخنده افتادم:

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

ص:65


1- ملاذ الأخيار 98/9.

بى خود از شعشعۀ پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلّى صفاتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روى من و آينۀ وصف جمال

كه در آن جا خبر از جلوۀ ذاتم دادند

من اگر كام روا گشتم و خوش دل، چه عجب

مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند(1)

مقدارى آمديم و به جاده پرپيچ و خمى رسيديم. من قدرى ترسيدم، چون از پايين دره چراغ ها پيدا بود و بلندى جايگاه ما نسبت به آن جا محسوس؛ ترسى همراه با زيبايى و بيمى توأم با قشنگى و جذّابى. خواستم بپرسم اين جا كجاست؟ چون نخستين دفعه اى بود كه اين مسير را مى آمدم؛ خود ايشان گفتند: بحمد اللّه به ايلام رسيديم. اين چراغ هايى كه مشاهده مى كنيد چراغ هاى شهر ايلام است كه مركز استان ايلام مى باشد و از اين پيچ و خم ها كه گذشتيم ان شاء اللّه وارد شهر مى شويم.

تاريخ و جغرافياى ايلام

از پيچ و خم ها با سلام و صلوات گذشتيم و نزديك شهر رسيديم.

گفتند: اين جا ايلام است كه فعلا مركز استان شده ولى قبلا جزء شهرهاى

ص:66


1- ديوان حافظ، از غزل 183.

استان پنجم كشور - لرستان و كرمانشاهان - بوده و آن را پشتكوه مى ناميده اند.

از طرف شمال به بخش هاى ايوان و سومار و از طرف خاور به شهرستان خرم آباد و از طرف جنوب به شهرستان دشت ميشان و از طرف باختر به كشور عراق و به واسطۀ وجود كبير كوه هواى اين شهرستان به سه قسمت متمايز تقسيم مى شود... ايلام را سابقا عيلام مى گفته اند.(1)

عيلام از كشورهاى بسيار قديمى و باستانى بوده و منطقۀ وسيعى را به خود اختصاص داده و از جايگاه خاصى برخوردار كه در توصيف آن گفته اند:

حدود اين كشور از مغرب رود دجله، از مشرق قسمتى از پارس، و از شمال راه بابل به همدان، و از جنوب خليج فارس تا بوشهر بود...

مردم عيلام زبان و خطى مخصوص داشتند و دين آنان مبتنى بر شرك و بت پرستى بود و تاريخ آنان را به سه قسمت تقسيم مى كنند:

1 - عهدى كه تاريخ عيلام با تاريخ سومريان و اكديان ارتباط كامل دارد؛ از ازمنه قديم تا 2225 سال قبل از ميلاد.

2 - عهدى كه تاريخ عيلام با تاريخ دولت بابل مربوط مى شود؛ 2225 تا 745 قبل از ميلاد.

3 - عهدى كه آشور جديد رقيب عيلام است؛ 745 تا 645 قبل از ميلاد.

ص:67


1- لغت نامۀ دهخدا - ايلام.

عيلام در سال 645 قبل از ميلاد به دست آشور بانى پال منقرض گرديد.

در عهد دوم و سوم، جنگ هاى بسيار ميان سلاطين عيلام با پادشاهان بابل و آسور اتفاق افتاد كه به انقراض عيلام انجاميد:

در سال 645 قبل از ميلاد سپاهيان آسور بانى پال شوش را تصرف كردند و خزانۀ پادشاهان عيلام به دست آنان افتاد و طلا و نقره اى كه بابل در موقع اتحاد به عيلام داده بود با مجسمه ها و اشياء نفيس معابد عيلام و آنچه در خانه ها از ثروت و اشياء گران بها بود به نينوا منتقل شد. آسوريان به كشتار و غارت اكتفا نكرده استخوان هاى پادشاهان عيلام و اشخاص نامى را بيرون آورده به نينوا فرستادند.

رفتار آسوريان را در عيلام حزقيال چنين تعبير كرده:

اين است ايلام و تمام جمعيت آن، در اطراف قبر آن همه كشته شده اند و همه از دم شمشير گذشتند. خون بام كالداش آخرين پادشاه عيلام كه فرار كرده بود پس از چندى گرفتار شد و آسور بانى پال او و تام ماريتو پادشاه سابق عيلام را به عرّابۀ خود بست و مجبورشان كرد عرّابۀ سلطنتى را تا معبد آسور و ايشتار، خدايان آسور بكشند. عيلاميان نوعى تمدّن و صنايع به وجود آوردند و خطى براى خود ترتيب داده بودند به هرحال از سال 645 قبل از ميلاد دولت عيلام از صفحۀ روزگار محو شد و گذشته هاى آن به مرور فراموش

ص:68

گرديد.(1)

آرى، به درويشى قناعت كن كه سلطانى خطر دارد.

بى جهت نيست كه قرآن شش مرتبه امر به سير در زمين مى نمايد و فرمان فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ مى دهد، زيراكه اگر سير در زمين با ديدۀ عبرت همراه باشد، منشأ آثار بسيار مفيد و سودمندى مى گردد.

وارد شهر شديم و از خيابان ها يكى پس از ديگرى مى گذشتيم و آنچه ايشان گفته بودند موجب مى شد كه با ديدۀ عبرت و چشم پند به آن خطّه و سامان بنگرم و به اين بيت فارغ گيلانى مترنّم باشم:

اى خواجه مشو غرّه كه از خيل سواران

وامانده به جا غير غبار فرسى نيست(2)

و به ياد اين جملۀ امير المؤمنين عليه السّلام افتادم كه مى فرمايند:

ما أكثر العبر و أقلّ الإعتبار.(3)

چه بسيار است آنچه مايۀ عبرت ها و موجب پندها است و چه كم است عبرت گيرى و پندپذيرى.

بارى، دقايقى در اين حال و هوا و در اين افكار و احلام گذشت كه لحظات بسيار مفيد و سودمندى بود و منشأ عزم و تصميم كه تا عبرت ديگران نشده ام از ديگران عبرت گيرم و تا مايۀ پند كسان نگشته ام از آثار

ص:69


1- لغت نامۀ دهخدا - عيلام.
2- - گيلان در قلمرو شعر و ادب/ 363.
3- - سفينة البحار - عبر 146/2.

كسان پندپذيرم.

ايلام را پشت سر گذاشتيم و فاصلۀ حدود 80 كيلومترى ايلام تا مهران هم به چرت گذشت و ترمز سر پيچ نزديك مهران چرت را پاره كرد.

مهران و مرز عراق

نزديك اذان صبح بود كه به مهران رسيديم و در محلّى كه قبلا آماده شده بود، اسكان گزيديم. ايشان تجديد وضو كردند و مشغول نماز شدند.

همراهان هم درازكشى و تمدّد دست و پايى. نماز صبح را خوانديم و ساعتى استراحت كرديم. خوابى بود مختصر ولى خيلى مفيد و رافع خستگى سفر و توان بخش باقى ماندۀ مسافرت.

حدود ساعت 7 بود كه بيدار شديم، صبحانه فراهم آمده بود؛ نان و پنير و مغز گردو و چاى شيرين صرف شد و خيلى چسبيد. ساعت 7/30 بود كه با ماشين عازم مرز شديم و پس از انجام تشريفات مرزى، نقطۀ صفر مرزى را طى نموديم و وقتى حدود ساعت 10 در مرز عراق مهر ورود به عراق را به گذرنامه ام زدند، احساس كردم فصل جديدى در زندگانى ام باز شد و خدا مى داند چه حالى پيدا كردم. اشك شوق امانم نمى داد جلوى پايم را ببينم. الحمد للّه راستى به خاك عراق رسيده ايم و الان ما در كشور عراق هستيم. كشورى كه مزار شش امام معصوم ماست و پيكر پاك شش حجّت حق را به خود گرفته است. اين جا عراق است، اين جا عراق است، اين جا مملكتى است كه كربلا دارد، كشورى است كه نجف دارد، مرز و بومى است كه كاظمين و سامراء دارد؟ الحمد لله، آرى اين جا عراق است.

ص:70

منزل سوم اين جا عراق است

اشاره

ص:71

آه از دمى كه در حرم عترت خليل

برخاست از دراى شتر بانگ الرحيل

كردند از حجاز، بسيج ره عراق

گفتند حسبى اللّه ربّى، هو الوكيل

با صد هزار آرزو و ميل و اشتياق

مى تاختند سوى بلا از هزار ميل

شورش در خلق عالم/ 158

سرودۀ اديب الممالك فراهانى

ص:72

تاريخ و جغرافياى عراق

به عراق رسيديم و قدم به كشور دل نهاديم؛ مملكتى كه از شمال با تركيه و از شرق با ايران و از غرب با سوريه و از جنوب با عربستان و خليج فارس همسايه است و از جهت تاريخى سابقه اى بس قديمى دارد و روزگارى بابل و كلده، دو مملكت قديمى و دو كشور باستانى را در خود جاى داده بود و صاحب نام و نشانى بوده ولى آنچه ما را به اين مملكت كشانده و شور و شوق سفرش را فراهم آورده، اين گونه امور و اين قبيل مسايل نيست بلكه پيوند عراق به پردۀ دل ها از آن زمانى است كه پردگيان مهد عزّت و خواتين بيت رسالت با شاه كشور ايجاد و شاهزادگان و ياران به اين خطّه و سامان آمدند؛

كردند از حجاز، بسيج ره عراق

و عراق كشور دل ها شد و پايتخت قلوب كه دل هاى ارباب ولا پيوسته به سوى آن پر مى كشد و آرزوى سير و سفرش را دارد. آرى، به عراق رسيديم و با خود زمزمه مى كردم: راستى اين جا عراق است و ما به

ص:73

كشور عراق رسيده ايم؟ خواب هستم يا بيدار؟ ديدم كه بيدارم.

خاطرات و خطورات ميان راه

مختصرى راه آمديم، راه نبود آه بود، پياده روى نبود حركت بر شهپر عشق بود و طيران با بال شوق و پرش با جناح شور. به جايى گاراژ مانند رسيديم، صداى راننده ها بلند بود:

نجف، نجف كاظمين، كاظمين كربلا، كربلا

تا كربلا، كربلا شنيدم فقط خدا مى داند اين كلمات با دل من چه كرد.

از آغاز عمر مكرر در مكرر اين كلمه را شنيده و گفته بودم ولى گويا رؤيايى بود كه پس از گذشت حدود 25 سال از عمرم آن روز تعبير شد.

نامش كه اين قدر دلرباست، خودش با دل ها چه مى كند؟ حق داشتند آن ها كه وقتى به كربلا رسيدند و چشمشان به آن حرم محترم و حائر شريف و مصرع منيف افتاد، گفتند: هذا مصرع أبى عبد اللّه؟ صيحه زدند و جان دادند.

بارى، براى اين كه راحت باشيم به خصوص محترمات همراه، در طول مسير، خيلى مشكل نداشته باشند و با توجه به گرمى هوا و دورى راه، با آن كه مجموعا هفت نفر بيشتر نبوديم، ماشين بزرگترى كه به آن ها «كيّه» مى گويند، به صد هزار دينار گرفتيم؛ ساك ها و اثاثيه را هم روى صندلى عقب ماشين گذارديم و ماشين حركت كرد. تا راه افتاديم، راننده گفت: طيّبوا أفواهكم بذكر الصّلوات على محمّد و آل محمّد، صلوات فرستاديم و اجمالا فهميدم مضمون همان جمله اى است كه ما هم به كار مى بريم: دهانتان را خوشبو كنيد به ذكر صلوات بر محمد و آل محمد.

دو مرتبه گفت: للحسن و الحسين ثانيا، دو مرتبه هم صلوات

ص:74

فرستاديم، و صلوات سوم. ماشين هم مى ناليد و مى رفت. درخت هاى خرما، ريگ هاى بيابان، آلونك هاى صحرانشينان، همه از نظر مى گذشت و گويا با انسان حرف مى زدند. نتوانستم خودم را نگه دارم، به ايشان گفتم:

آقا، من مسافرت زياد رفته ام، جاده هاى زيبا و قشنگ بسيار ديده ام ولى نمى دانم اين سفر چه سفرى است، اين جاده ها چه جاده هايى است، مثل اين كه همه چيزش با همه جا فرق دارد. گفتند: آرى، اين چنين است كه مى گوييد و هيچ تعجبى ندارد. اگر غير از اين بود تعجب داشت و شروع كردند به خواندن اين اشعار:

بوى زلفى به گريبان صبا ريخته اند طرفه شورى به دماغ دل ما ريخته اند

به سر كوى تو اى قبلۀ ارباب نياز نقش پيشانى دل تا به سما ريخته اند

كام بخشان جهان با كف فيّاض چو ابر عرق شرم به دامان گدا ريخته اند

در بيابان محبّت عوض ريگ روان پاره هاى دل ارباب وفا ريخته اند(1)

دراين حال وهوا مى آمديم و من بسيار مشتاق ادامۀ صحبت بودم كه خوشبختانه باز خود ايشان سبقت گرفتند و گفتند: صحبت راجع به كربلا بود و آنچه نسبت به كربلا در قرآن آمده است. گفتم: آرى، از دو جهت براى من درس بود؛ هم آگاهى از مطالبى كه نمى دانستم و هم توجه به اين حقيقت كه نسبت به آنچه نشنيده ام و نمى دانم حالت انكار و اعجاب به خود نگيرم بلكه در مقام استفسار برآيم تا بيشتر بهره مند گردم. گفتند: در توضيح جهت اوّل - كربلا در قرآن - به همين سه آيه بسنده مى كنيم و سراغ مبحث دوم مى رويم كه كربلا در حديث است.

ص:75


1- ديوان حزين لاهيجى/ 351.

كربلا در حديث

اشاره

اگر كسى ادّعا كند آن مقدار حديث و روايت كه راجع به فضيلت كربلا و اين نقطۀ از خاك داريم، نسبت به هيچ نقطه اى از زمين اين مقدار حديث نداريم حتّى نسبت به مكّه و خانۀ خدا، كعبه؛ اگر كسى ادّعا كند همۀ آنچه نسبت به فضايل ساير بقاع متبركۀ زمين و اعتبار و موقعيت همۀ مشاهد مشرّفه رسيده اگر جمع آورى شود و يك جا قرار گيرد و تنها آنچه نسبت به كربلاى معلّى رسيده در يك جا گردآورى گردد چه بسا به تنهايى از همۀ آنها بيشتر باشد؛ ادّعاى گزافى نكرده است.

هرچند قبول اين مطلب برايم همچون مطلب قبل سخت و دشوار بود و مابۀ تعجب ولى با توجّه به درسى كه آموخته بودم، چيزى اظهار ننمودم. گفتند: از اين جهت كه آنچه گفتيم خالى از شاهد نباشد، چند حديثى براى شما نقل مى كنم.

1 - خلقت زمين كعبه به خاطر زمين كربلا

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

همانا زمين كعبه گفت: كيست همانند من در حالى كه خداوند خانۀ خودش را بر پشت من بنا نموده و مردم از هرسو به سوى من

ص:76

مى آيند و حرم امن خدا هستم؟ حق تعالى به او وحى كرد: دست از اين سخن بدار و آرام گير كه به عزّت و جلال خودم سوگند، آن فضيلتى كه تو دارى در كنار فضيلتى كه به زمين كربلا داده ام همانند سوزنى است كه آن را در دريا فرو برند، چه مقدار آب به خود مى گيرد؟ اگر تربت و خاك كربلا نبود فضيلتى به تو نمى دادم و اگر آنچه كربلا به خود گرفته نبود هرآينه تو را نمى آفريدم و آن بيت و خانه اى را كه تو به آن فخر مى كنى خلق نمى كردم؛ پس قرار گير، آرام باش، تواضع و فروتنى پيشه گير و تكبّر نسبت به زمين كربلا نداشته باش كه اگر بلند پروازى نمودى تو را به آتش دوزخ فرو مى برم.(1)

2 - خلقت زمين كربلا قبل از زمين كعبه

حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالى زمين كربلا را قبل از آفرينش كعبه به فاصله بيست و چهار هزار سال خلق نمود و آن را مورد قداست و بركت قرار داد و پيوسته پيش از آفرينش مخلوق، آن زمين، مقدّس و مبارك بوده و خواهد بود تا خداوند آن را برترين زمين بهشت قرار دهد و بهترين منزل و مسكنى كه اوليائش را در بهشت در آن سكونت مى بخشد.(2)

ص:77


1- كامل الزّيارات/ 267، باب 88، حديث 3.
2- - كامل الزّيارات/ 267، باب 88، حديث 4.
3 - نورانيت زمين كربلا در بهشت

امام چهارم حضرت على بن الحسين عليهما السّلام فرمود:

همانا زمين كربلا در ميان رياض جنّت و باغ هاى بهشت چونان ستارۀ روشن و كوكب درّى در ميان ستارگان كه براى اهل زمين مى درخشد درخشش و روشنى دارد و نور آن ديدگاه بهشتيان را مى پوشاند و ندا در مى دهد:

أنا أرض اللّه المقّدسة الطّيّبة المباركة ألّتى تضمّنت سيّد الشّهداء و سيّد شباب أهل الجنّة.

من زمين مقدّس و پاكيزه و مبارك خدايى هستم كه حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و آقاى جوانان اهل بهشت را دربرگرفتم.(1)

4 - فرشتگان از هزار سال قبل از واقعۀ كربلا به زيارت كربلا مى رفتند.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

زوروا كربلا و لا تقطعوه فإنّ خير أولاد الأنبياء ضمّنته ألا و إنّ الملائكة زارت كربلا ألف عام من قبل أن يسكنه جدّى الحسين عليه السّلام و ما من ليلة تمضى إلاّ و جبرائيل و ميكائيل يزورانه.

كربلا را زيارت كنيد و قطع نكنيد كه همانا بهترين اولاد انبيا را در خود جا داده. همانا فرشتگان هزار سال قبل از اين كه جدّم حسين عليه السّلام در آن ساكن گردد، به زيارت كربلا مى رفته اند و هيچ شبى

ص:78


1- كامل الزيارات/ 268، باب 88، حديث 5.

نمى گذرد جز اين كه جبرائيل و ميكائيل آن جا به زيارت مى روند.(1)

5 - اين روايت هم مى تواند براى همۀ ما از جهات مختلف آموزنده باشد.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

همانا زمين كربلا و آب فرات نخستين زمين و آبى بود كه حق تعالى آن را مورد قداست و مبارك قرار داد و به آن زمين گفت: از فضيلتى كه خداوند به تو ارزانى داشته سخن بگو كه همانا زمين ها و آب ها در مقام مفاخره بر يكديگر برآمده اند.

زمين كربلا گفت: من زمينى هستم كه خداوند مرا مقدس و مبارك قرار داده و شفا را در خاك و آب من نهاده ولى فخر نمى كنم بل خاضع و ذليل و منقاد و پستم نسبت به كسى كه چنين لطفى در حق من نموده است و فخر بر آنان كه پايين تر از من هستم نمى فروشم بلكه شكر خدا مى آورم و سپاس او مى گذارم.

خداوند در سايۀ اين شكر و تواضع كرامت او را افزونى بخشيد و او را جايگاه حسين عليه السّلام و اصحابش قرار داد. سپس حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

من تواضع للّه رفعه اللّه و من تكبّر وضعه اللّه تعالى.

هر كس براى خداوند تواضع و فروتنى نمود، خداوند او را رفعت بخشيد و هر كس تكبّر نمود، خداى تعالى او را پستى داد.(2)

ص:79


1- كامل الزيارات/ 269، باب 88، حديث 10.
2- - كامل الزيارات/ 271، باب 88، حديث 15.

منازل ميان راه و رستوران

در حال و هوايى بس روح افزا كه باران اشك شوق بر زمين عنبرين دل مى باريد و عطر مشك محبّت از آن به مشام مى رسيد، مى آمديم و ايشان هم گاه و بيگاه، شهرها و آبادى هاى ميان راه را نام مى بردند و توضيحى مى دادند. حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود كه به محلى رسيديم، ماشين نگه داشت، رستورانى بود مناسب با همان حال وهوا، خالى از پيرايه و عارى از تصنّع، نمازخانه اى هم داشت. نماز خوانديم و چاى عربى هم خورديم و مختصر ناهارى صرف شد، سوار شديم و به مسير ادامه داديم. هرچه پيش مى آمديم گويا همه چيز حال و هواى ديگرى پيدا مى كرد و رنگ وبوى آخرى به خود مى گرفت و گويا همه چيزش با همه چيز فرق داشت. دل هم كه خدا مى داند چه مى كرد بيش از نيمى از راه را آمده بوديم، اين دفعه من سبقت گرفتم، گفتم: كربلا را در قرآن ديديدم، كربلا را در حديث خوانديم، در انتظار كربلا در تاريخ هستيم. گفتند:

بحمد اللّه حواستان كاملا جمع است و نمى شود چيزى براى شما كم گذاشت. گفتم: اگر شما هم جاى من بوديد چه بسا از اين فرصت بيش از اين استفاده مى كرديد. گفتند: حق با شماست، باز براى اين كه گفتارمان نظم و ترتيبى داشته باشد بحث تاريخى كربلا را به چند قسمت تقسيم مى كنيم:

1 - كربلا قبل از اسلام؛

2 - كربلا بعد از اسلام تا سال شصتم هجرت؛

3 - كربلا از دوّم تا دوازدهم محرّم سال شصت و يك هجرت؛

ص:80

4 - كربلا از آن به بعد؛

5 - كربلا در آينده.

كربلا قبل از اسلام

آنچه از مجموع آثار استفاده مى شود اين است كه:

كربلا زمينى زراعتى بوده و جزء مملكت كلدانييّن به شمار مى رفته و بعد از آن، ساسانيان حكمران اين اماكن بودند و بعضى گويند: كربلا معبد و محلّ عبادت نصاراى اطراف كربلا مثل نينوا بوده كه چه بسا بتوانيم يكى از احتمالاتى كه در تسميۀ كربلا آورديم شاهد اين امر باشد.(1)

برخى اسم كربلا را از كرب و ايل مركّب دانسته اند. كرب به معناى حرم و ايل به معناى اللّه - حرم اللّه - كه لفظ آشورى است و دلالت مى كند كه آن جا حرم اللّه است و مردم در آن عبادت مى كنند.(2)

كربلا در طول 43 درجه و 55 دقيقۀ شرقى و عرض 34 درجه و 45 دقيقۀ شمال خط استوا در منطقۀ معتدلۀ شمالى قرار دارد و در عهد بابليان معبد ساكنان شهر نينوا و عقر كه نزديك آن جا قرار داشته بوده است و ساسانيان، عراق را در زمان شاپور ذوالاكتاف فتح نمودند و آن را به آستان هايى تقسيم كردند و هر آستانى را به طسيح هايى و كربلا در طسيح النهرين قرار گرفت. نينوا در شرق كربلاى امروز قرار داشته و مجموعه تل هايى بوده و نواويس در شمال غربى آن در

ص:81


1- تاريخچۀ كربلا/ 51.
2- - تاريخ و جغرافياى كربلاى معلّى/ 61.

محلّى كه مزار جناب حرّبن يزيد رياحى واقع است.(1)

در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام چنين نقل شده:

إنّ النّواويس شكت إلى اللّه عزّ و جلّ شدّة حرّها، فقال لها عزّ و جلّ:

أسكتى، فإنّ مواضع القضاة أشدّ حرّا منك.

همانا نواويس به خداى عزّ و جلّ از شدّت حرارتش شكايت كرد. خداوند عزّ و جلّ به او فرمود: ساكت باش كه همانا جايگاه قاضيان حرارتش از محل تو بيشتر است.(2)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

نواويس موضعى است از مواضع جهنّم و ذكرش در اينجا براى اين جهت است كه جايگاه قاضيان در آخرت بدترين جايگاه هاست.(3)

از آثار رسيده استفاده مى شود كه قبل از اسلام، نوع پيامبران عظيم الشأن و رسولان اولوا العزم، سر و سرّى با كربلا داشته اند و گذرى از آن وادى غم و سراى ماتم نموده اند و از ناى نى سينه، نواى نينوا در داده اند:

آدم عليه السّلام از كربلا مرور مى كند و بدون سبب غمين مى گردد و پايش مى لغزد و خون جارى مى شود و چون سبب سؤال مى كند، حق تعالى به او وحى مى كند كه در اين زمين، فرزندت، حسين عليه السّلام كشته مى شود و در مقام لعن قاتل او برمى آيد.

ص:82


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 604/2.
2- - من لا يحضره الفقيه، كتاب القضايا و الأحكام، باب كراهة مجالسة القضاة فى مجالسهم.
3- - روضة المتّقين 21/6.

و چون كشتى نوح عليه السّلام به كربلا مى رسد، بيم غرق براى آن عالى جناب پديد مى آيد و چون جوياى سبب مى شود نظير آنچه به آدم عليه السّلام گفتند به او مى گويند و او هم در مقام لعن قاتل برمى آيد.

همچنين براى حضرت ابراهيم عليه السّلام در موقع عبور از كربلا سقوط از مركب پيش آمده و او هم در مقام لعن قاتل امام حسين عليه السّلام برآمده است.

آن سان كه گوسفندان جناب اسماعيل از آب فرات استفاده نكردند و چون جويا شد، ماجراى كشته شدن امام حسين عليه السّلام را بازگو نموده و جناب اسماعيل هم در مقام لعن او برآمد.

آن گونه كه وقتى حضرت موسى عليه السّلام با جناب يوشع بن نون به زمين كربلا رسيدند، نعلين جناب موسى پاره شد و بندش گسيخت و خار بر پايش نشست و خون جارى شد و چون سبب پرسيد، ماجراى شهادت امام حسين عليه السّلام را براى او گفتند؛ او هم در مقام لعن قاتل برآمد و جناب يوشع آمين مى گفت.

و آن گاه كه بساط جناب سليمان بر روى باد در فضا مى رفت، وقتى كه به كربلا رسيد، آن چنان باد بساطش را به جنبش درآورد كه بيم سقوط مى رفت و بر زمين قرار گرفت و چون سبب پرسيد، باد جريان كشته شدن سيد الشهداء عليه السّلام را در اين زمين براى جناب سليمان نقل نمود و او هم در مقام لعن قاتل برآمد.

و عيساى پيامبر هم كه با حواريون عبورش به كربلا افتاد شيرى را بر سر راه ديد، پرسيد: چرا مانع رفتن ما هستى؟ گفت: راه عبور شما را باز نمى كنم تا يزيد قاتل حسين عليه السّلام را لعنت كنيد. حضرت عيسى

ص:83

پرسيد: حسين عليه السّلام كيست؟ گفت: سبط حضرت محمّد، پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله و فرزند علىّ ولىّ عليه السّلام و قاتل او مورد لعن همۀ وحوش و سباع و حيوانات است به خصوص در روز عاشورا، لذا عيسى عليه السّلام دست بالا برده و در مقام لعن يزيد برآمد و حواريّون آمين گفتند. شير از راه كنارى رفت و آنان عبور نمودند.(1)

كربلا بعد از اسلام

احاديث بسيارى گوياى اين حقيقت است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مكرّر در مكرّر از كربلا ياد مى نمودند و از رويداد مهمّ آن خبر مى دادند كه مواردى از آن را آيت فقيد، صاحب الغدير، در كتاب سيرتنا و سنّتنا از مدارك عامّه آورده است، از جمله گويد:

خاك كربلا در دست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

پيوسته رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى حسينش در حجرات همسرانش اقامۀ عزا مى نمود و از مصائب او ياد مى كرد و وقتى حزن و اندوهش شدّت مى يافت، نور ديده اش را در آغوش مى گرفت و با خود به مسجد در جمع اصحابش مى آورد در حالى كه آب از ديدگانش جارى بود و اشك از چشمان مباركش مى ريخت. حسين شيرخواره اش را به اصحاب نشان مى داد در حالى كه تربت كربلاى او در دستش بود و به آنان مى فرمود:

ص:84


1- اقتباس از بحار الأنوار 242/44-244.

إنّ أمّتي يقتلون هذا و هذه تربة كربلا.

همانا امّت من اين پسرم را مى كشند و اين خاك كربلاى اوست.

خاك كربلا را مى گرفت و مى بوئيد، گريه مى كرد و مقتل و مصرع او را بر زبان مى آورد و مى فرمود:

ريح كرب و بلاء، ويح كرب و بلاء، كربلا أرض كرب و بلاء.

بوى اندوه و بلا استشمام مى كنم، واى از غم و بلا، كربلا زمين غم و بلا.

و گاهى حسينش را در دامنش مى نشاند در حالى كه تربت سرخ او را در دست داشت، گريه مى كرد و مى فرمود:

يا ليت شعرى من يقتلك بعدى؟

اى كاش مى دانستم چه كسى تو را پس از من به قتل مى رساند؟

آرى، پيوسته فرشتگان به صورت دست جمعى و انفرادى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب مى شدند و پيام ماتم زاى شهادت امام حسين عليه السّلام را به جدّ امجدش مى دادند و خاك سرخ كربلاى او را براى حضرتش مى آوردند كه نشانى از مصرع و مقتل او بود.

اين ها مواردى است كه تاريخ اسلام در اين زمينه ثبت نموده.(1)

و از موارد ديگر رويداد حجرۀ امّ سلمه است.

امّ سلمه گويد: حسن و حسين عليهما السّلام در خانۀ من بودند كه جبرئيل بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرود آمد و در حالى كه به حسين عليه السّلام اشاره مى كرد،

ص:85


1- سيرتنا و سنّتنا/ 27.

گفت: امّت تو بعد از تو اين پسرت را مى كشند. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گريستند و حسين عليه السّلام را به سينۀ خود چسباندند. سپس فرمودند: اين خاك نزد تو امانت باشد، آن را بوئيدند و گفتند: ريح كرب و بلاء، بوى كرب وبلا مى دهد. هر وقت اين تربت به خون تبديل شد، بدان كه فرزندم كشته شده است...(1)

اين جريان در بسيارى از متون حديثى و تاريخى عامّه آمده است از جمله ابن اثير در وقايع سال 61 هجرى چنين آورده:

روايت شده كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از تربت امام حسين عليه السّلام كه جبرئيل براى حضرتش آورده بود به امّ سلمه دادند و فرمودند: هر زمان كه اين خاك خون شد، همانا حسين عليه السّلام كشته شده است. امّ سلمه آن خاك را در شيشه اى نزد خودش محفوظ نگه داشته بود. وقتى آن حضرت كشته شد آن خاك خون گرديد و امّ سلمه قتل حسين عليه السّلام را به مردم اعلام نمود.(2)

همچنين از ابن عباس نقل نموده كه:

در شبى كه امام حسين عليه السّلام كشته شده بود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در عالم رؤيا ديد كه در دست حضرت شيشه اى بود و خون در آن جمع مى كردند. به حضرت عرض كرد: چه مى كنيد؟ فرمودند: اين خون هاى حسين و اصحاب اوست كه نزد خدا بالا مى برم. صبح كه شد ابن عباس مردم را از كشته شدن حسين عليه السّلام آگاه كرد و خوابش

ص:86


1- سيرتنا و سنّتنا/ 44.
2- - الكامل فى التاريخ 703/1.

را نقل نمود و مردم بعد از آن فهميدند كه آن حضرت همان موقع كشته شده بوده.(1)

موفق بن احمد، خطيب خوارزم چنين آورده است:

فرشتۀ مأمور درياها پس از اعلام شهادت و عزاى سيد الشهدا عليه السّلام به اهل بحار و ساكنان درياها شرفياب محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شد و گفت: گروهى از امّت تو جوجه ات حسين عليه السّلام را در زمين كربلا مى كشند و مشتى از تربت كربلا به حضرت داد و گفت: اين تربت نزد تو باشد تا علامتى ظاهر گردد و از آن تربت با خود به آسمان برد كه جميع فرشتگان آسمان دنيا آن را بوئيدند و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيوسته آن تربت را مى بوئيد و مى گريست و قاتلان حسينش را نفرين مى كرد و آن تربت را به امّ سلمه مرحمت نموده، فرمود:

فإنّها إذا تغيّرت و تحوّلت دما عبيطا فعند ذلك يقتل ولدى الحسين.

هرگاه اين تربت به صورت خون تازه درآمد، فرزندم حسين كشته شده است.(2)

و از آنچه مرحوم مفيد آورده است استفاده مى شود كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به كربلا برده اند و جايگاه آن معركۀ قتال را به حضرتش نشان داده اند.

امّ سلمه - رضى اللّه عنها - گويد: شبى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از نزد ما بيرون رفتند و مدّتى طولانى غايب بودند؛ آن گاه نزد ما آمدند در

ص:87


1- الكامل فى التاريخ 703/1.
2- - مقتل الحسين 162/1.

حالى كه گرد و غبار بر سر و روى مباركشان نشسته بود و موها ژوليده مى نمود و دستشان را هم بسته بودند كه گويا چيزى در آن بود. من عرض كردم: اى رسول خدا، اين چه هيئت و حالتى است كه بر شما مى نگرم! چرا غبار آگين و ژوليده ايد؟ فرمودند: مرا در اين زمان سير دادند و به عراق بردند در محلّى به نام كربلا و به من مصرع و جاى به خاك افتادن فرزندم حسين عليه السّلام و جمعى از فرزندان و اهل بيتم را به من نشان دادند و من پيوسته خون آن ها را جمع مى نمودم و اينك در دست من است. دست مباركشان را به طرف من باز نمودند و فرمودند: بگير و حفظ كن. من هم آنچه در دست حضرت بود گرفتم؛ شبيه خاك سرخ رنگ بود. آن ها را در شيشه اى نهادم و سر شيشه را محكم بستم و پيوسته در مقام حفظ و نگهدارى اش بودم تا وقتى امام حسين عليه السّلام از مكّه به طرف عراق رفتند. من هر روز و هر شب آن شيشه را بيرون مى آوردم، نگاه مى كردم، مى بوئيدم و براى مصيبت حضرتش گريه مى كردم تا روز دهم ماه محرم فرا رسيد كه روز كشته شدن حضرت بود. صبح كه آن شيشه را نگاه كردم به حال خودش بود ولى آخر روز كه نگاه كردم به صورت خون تازه درآمده بوده. صيحه زدم و گريستم و خشم و غضب خود را فرو مى خوردم از بيم آنكه دشمنان با خبر نشوند و در مقام شماتت برنيايند تا آن كه خبر شهادت حضرت رسيد و آنچه ديده بودم محقق گرديد.(1)

ص:88


1- الإرشاد/ 250.

خاك كربلا در دست امّ سلمه و رمز شهادت

جفا مى دانم حالا كه صحبتمان به اين جا رسيد، اين حديث را ناگفته بگذارم به خصوص كه جناب عالى كاملا به مطالب توجه مى كنيد و در مقام حفظ و نگهدارى برمى آييد. شيخ الطائفه، مرحوم شيخ طوسى - رضوان اللّه تعالى عليه - در امالى اش چنين آورده است:

عمرو بن ثابت از پدرش ابى المقدام - كنيۀ ثابت ابى المقدام بوده - از سعيد بن جبير از ابن عبّاس نقل نموده كه گفت: در اين ميان كه من در منزلم خوابيده بودم، صداى فرياد بس بلندى از خانۀ امّ سلمه، همسر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، لذا از منزل بيرون آمدم و قائد و همراهى ام مرا به خانۀ او برد در حالى كه مردم مدينه از مرد و زن در خانۀ او جمع شده بودند. رفتم تا نزد امّ سلمه رسيدم، گفتم:

يا امّ المؤمنين، ما لك تصرخين و تغوثين؟

اى مادر مؤمنان، چه شده كه اين چنين مى نالى و استغاثه و فرياد دارى؟ پاسخ مرا نداد و رو كرد به زنان هاشميّات و به آنان چنين گفت:

يا بنات عبد المطّلب، إسعدينى و إبكين معى فقد قتل و اللّه سيّد كنّ و سيّد شباب أهل الجنّة، قد قتل و اللّه سبط رسول اللّه و ريحانته الحسين.

اى دختران عبد المطّلب، مرا يارى كنيد و با من بگرييد، همانا به خدا سوگند، آقاى شما و آقاى جوانان اهل بهشت كشته شد. به خدا قسم، همانا سبط رسول خدا و ريحانۀ او حسين عليه السّلام كشته شد. به او گفتند:

ص:89

اى امّ المؤمنين، اين سخن را از كجا مى گويى و از كجا مى دانى كه حسين عليه السّلام كشته شده؟ گفت: همين ساعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در عالم رؤيا زيارت كردم در حالى كه بيمناك و هراسان بود و بر موهايش گرد و غبار نشسته بود. پرسيدم: اين چه هيئت و حالت است؟ فرمود:

قتل ابنى الحسين و أهل بيته أليوم فدفنتهم و السّاعة فرغت من دفنهم.

پسرم حسين و اهل بيتش كشته شدند. آنان را دفن نمودند و اينك از دفن آنان فارغ گشتم.

امّ سلمه ادامه داد و گفت: برخاستم داخل اطاق شدم در حالى كه از شدّت بيم و هراس و كثرت حزن و اندوه عقلم كار نمى كرد. ديدم آن تربتى كه جبرئيل از كربلاى امام حسين عليه السّلام براى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورده بود و به حضرت گفته بود: هرگاه اين تربت خون شد، همانا فرزندت كشته شده است و حضرت آن تربت و خاك را به من مرحمت نموده و فرموده بودند: آن خاك را در شيشه اى قرار ده و نزد خودت نگه دار، هر وقت به صورت خون تروتازه درآمدٰ، بدان كه حسين عليه السّّلام كشته شده است؛ همين حال ديدم از آن شيشه خون تازه فوران و جوشش دارد.

ابن عباس گويد: امّ سلمه از آن خون - كه از تربت كربلاى امام حسين عليه السّلام جوشيده بود - به صورتش ماليد و چهره اش را آغشته به خون سيد الشهداء نمود و آن روز را روز ماتم و اندوه و نوحه و عزا قرار داد. پس از مدّتى قافله ها آمدند و خبر آوردند كه آرى، همان روز

ص:90

امام حسين عليه السّلام كشته شده است.

عمرو بن ثابت راوى جريان گويد: پدرم گفت: شرفياب محضر حضرت باقر عليه السّلام شدم و عرض كردم: سعيد بن جبير چنين حديثى را از ابن عباس براى من نقل نموده. حضرت فرمودند: عمر بن امّ سلمه - پسر امّ سلمه - هم از مادرش امّ سلمه براى من حديث نموده است عمرو بن ابى المقدام - ثابت - گويد: سدير براى من از حضرت باقر عليه السّلام نقل نمود كه جبرئيل خاك و تربتى را كه امام حسين عليه السّلام در آن كشته مى شود، براى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورد.

قال أبو جعفر عليه السّلام: فهى عندنا حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: همانا آن تربت نزد ما است.(1)

و از جهت سير تاريخى چنين مطلبى راجع به فتح كربلا نقل شده است:

تاريخ فتح كربلا

كربلا در سنۀ چهارده هجرى پس از آن كه سعد وقّاص لشكر و جيش فرس را از قادسيه دفع كرد و قادسيه را فتح نمود؛ عازم به جانب مدائن شد، براى فتح مدائن. در اين اثنا سعد وقّاص مريض شد قيادت و سركردگى لشكر را به خالد بن عرفطه داد. خالد و لشكرش با اسب هايشان از دجله عبور نموده مدائن را فتح كردند و از آن جا به كربلا متوجّه شدند براى فتح كربلا. پس با اهالى آن جا

ص:91


1- الأمالي، طوسى/ 471، حديث 86.

جنگ نموده و كربلا را به قهر و غلبه فتح نمودند و اهلش را اسير كرده و كربلا را مقرّ لشكر خود قرار دادند تا آن كه بعضى از لشكريان به خالد كه سركردۀ لشكر مسلمين بود از بدى هوا و رطوبت زمين كربلا و زيادى مگس و پشه شكايت كردند كه بقا و ماندن در اين زمين موجب اذيت و صدمه و ناراحتى است. پس خالد لاعلاج لشكر را از كربلا حركت داد و به حيره رفته، حيره را مقرّ لشكر خود قرار داد.

پس از آن كه لشكر اسلام از كربلا كوچ كرده كربلا ديگر ساكنانى نداشته و زمين كربلا باير و غير مزروع مانده...(1)

سلمان به كربلا رفته است

از آنچه در رجال كشّى آمده و ساير بزرگانمان هم از او آورده اند، استفاده مى شود كه جناب سلمان هم به كربلا آمده است. مسيّب بن نجبۀ فزارى گويد:

وقتى جناب سلمان نزد ما آمد - ظاهرا مقصود سفرى است كه به عنوان فرماندار مداين آمده است - ما با جمعى به استقبالش رفتيم و همراه او آمديم تا به كربلا رسيديم. به ما گفت: اين سرزمين را چه مى ناميد؟ - اين زمين چه اسمى دارد؟ - گفتيم: كربلا، جناب سلمان گفت:

هذه مصارع إخوانى، هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم، يقتل بها إبن خير الأوّلين و يقتل بها خير الأخرين.

ص:92


1- تاريخچۀ كربلا/ 51.

اين جا محلّ به خاك افتادن برادران من است.

اين جا جايگاه استراحت آن ها است.

اين جا جاى زانو زدن شتران آن ها است.

و اين جا موضع ريزش خون هاى آنان است.

در اين زمين، فرزند بهترين پيشينيان كشته مى شود و بهترين آيندگان در اين زمين مقتول مى شود.(1)

امير المؤمنين عليه السّلام و عبور از كربلا

از مجموع آثار رسيده عبور، امير المؤمنين عليه السّلام به كربلا و تذكار آنچه در آن سرزمين روى مى دهد، استفاده مى شود. مطلب را از مقتل خوارزمى حنفى كه از بزرگان علماى عامّه و متولّد سال 484 و متوفّاى 568 هجرى است، مى آوريم كه از آنچه او نقل نموده عبور امير المؤمنين عليه السّلام به كربلا دو نوبت؛ در موقع رفتن به صفين و هنگام مراجعت به دست مى آيد.

يحيى حضرمى كه آب وضوى امير المؤمنين عليه السّلام را حاضر مى نمود مى گويد:

وقتى در خدمت حضرت به صفّين مى رفتيم، محاذى نينوا كه رسيديم صداى حضرت بلند شد: صبرا أبا عبد اللّه، صبرا أبا عبد اللّه. صبر كن اى عبد اللّه، صبر كن اى عبد اللّه.

عرض كردم: شما را چه مى شود اى امير المؤمنين؟ چرا اين گونه مى ناليد و بى تابيد؟

ص:93


1- تنقيح المقال 47/2 * بحار الأنوار 386/22.

فرمودند: محضر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم در حالى كه از ديدگان حضرت اشك جارى بود، گفتم: پدر و مادرم فداى شما باد، چرا اين چنين مى گرييد و آب از ديده مى باريد؟ فرمود: همين حال جبرئيل از نزد من رفت و به من خبر داد كه حسين عليه السّلام در نزديكى فرات كشته مى شود و به من گفت: مى خواهى از تربت او استشمام كنى؟ گفتم: آرى، مشتى خاك به من داد كه نتوانستم از گريه خود را نگه دارم.(1)

اين جريانى است كه در موقع رفتن به صفّين روى داده. امّا ماجراى مراجعت چنين است كه نشيط گويد:

مولايمان ابو هرثمه از صفين برگشت، به ديدارش رفتيم. در اين ميان گوسفندى رد شد و پشكى افكند. گفت: اين گوسفند مرا به ياد جريانى از اين سفر افكند. ما در خدمت على عليه السّلام از صفّين برمى گشتيم، به كربلا رسيديم. فرود آمديم نماز صبح را در ميان درختان با حضرت خوانديم. سپس پشك هايى از آهوان برداشت و آن ها را با دست خود نرم كرد و بوئيد و رو به ما نموده فرمود:

يقتل فى هذا المكان قوم يدخلون الجنّة بغير حساب.

در اين مكان جمعى كشته مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند.(2)

ماجراى توقّف امير المؤمنين عليه السّلام را در كربلا در مسير صفّين به

ص:94


1- مقتل الحسين 169/1.
2- - مقتل الحسين 165/1.

صورت مفصل ترى مرحوم صدوق، رئيس المحدّثين كه از بزرگان علماء و محدّثين اماميّه در سدۀ چهارم هجرى است از ابن عباس آورده است كه بسيار شنيدنى است و در اين حال وهوا مى تواند حال وهواى بهترى به همۀ ما ببخشد و آخر، ما هم در راه كربلا هستيم و ان شاء اللّه ساعتى ديگر به كربلا مى رسيم.

ابن عباس گويد: در مسير صفّين كه در خدمت امير المؤمنين عليه السّلام بودم، حضرت در نينوى كنار فرات فرود آمد و با صداى بلند فرمود:

يا بن عبّاس، أتعرف هذا الموضع؟ پسر عباس، اين زمين را مى شناسى؟ گفتم: نمى شناسم اى امير المؤمنين.

فرمود: اگر چونان من اين مكان را مى شناختى و معرفت در حق آن داشتى، از آن نمى گذشتى مگر اين كه همانند من بگريى. گويد: مدّتى طولانى آن حضرت گريستند تا آن جا كه محاسنشان تر شد و اشك چشمشان بر سينه شان جارى گرديد و ما هم با آن حضرت گريه مى كرديم و حضرت مى فرمود:

أوّه، أوّه، ما لى و لآل أبى سفيان؟ ما لى و لآل حرب حزب الشّيطان و أولياء الكفر. صبرا يا أبا عبد اللّه، فقد لقى أبوك مثل الّذى تلقى منهم.

آه! آه! مرا با دودمان ابو سفيان چه كار است؟ مرا با خاندان حرب، حزب و جمعيّت شيطان و سردمداران كفر چه كار است؟ صبر كن اى ابا عبد اللّه، همانا پدر تو هم ديد همانند آنچه تو از آنان مى بينى.

گويد: سپس حضرت آب طلب نموده، وضو گرفتند و مدّتى نماز

ص:95

خواندند. سپس همانند گفتار نخستين را فرمودند و پس از اتمام نماز و كلام، ساعتى استراحت نموده سپس بيدار شدند و فرمودند: پسر عباس، گفتم: بله آقا، اين جا در خدمتتان هستم. فرمودند: براى تو نقل نكنم آنچه همين حال كه استراحت كرده بودم در عالم رؤيا ديدم؟

گفتم: ديدگانتان به خواب رفت و خيرى ديديد. فرمود: در عالم رؤيا ديدم گويا مردانى از آسمان با پرچم هاى سفيد فرود آمدند در حالى كه شمشيرهايشان را حمايل كرده و آن شمشيرها بس سفيد است و لمعان و درخشش خاصّى دارد. آمدند اطراف اين زمين را خط كشيدند و سپس ديدم گويا شاخه هاى اين درخت هاى خرما به زمين مى خورد و خون تيره رنگ از آن ها مى ريزد و گويا برّه ام، جوجه ام، گوشت تنم، مخّ و مغزم در ميان آن خون ها غرق شده و پيوسته استغاثه مى كند ولى كسى به فريادش نمى رسد و گويا آن مردان سفيد از آسمان فرود آمدند و ندا در داده و گفتند:

صبرا آل الرّسول، فإنّكم تقتلون على أيدى شرار النّاس و هذه الجنّة يا أبا عبد اللّه إليك مشتاقة.

صبر كنيد اى خاندان پيامبر، همانا شما به دست بدترين مردمان كشته مى شويد. اين بهشت است اى ابا عبد اللّه كه مشتاق تو است، سپس در مقام تسليت و تعزيت من برآمده گفتند:

يا أبا الحسن، أبشر، فقد أقرّ اللّه به عينك يوم يقوم النّاس لربّ العالمين. اى ابا الحسن، نويد باد تو را، همانا خداوند ديدۀ تو را به وسيلۀ او در روزى كه مردمان در برابر پروردگار عالميان قرار

ص:96

مى گيرند، روشن مى نمايد.

سپس از خواب برخاستم. سوگند به آن كس كه جان على در دست اوست، همانا حديث كرد براى من صادق مصدّق، ابا القاسم - پيامبر عظيم الشأن - صلّى اللّه عليه و آله كه من اين زمين را وقتى براى قتال و جنگ اهل بغى و ستم مى روم، مشاهده مى كنم.

و هذه أرض كرب و بلاء، و اين زمين غم وبلا است كه در آن حسين عليه السّلام و هفده نفر از فرزندان من و فاطمه در آن دفن مى شوند و همانا اين زمين در آسمان ها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب وبلا ياد مى شود آن گونه كه از حرمين - مكّه و مدينه - و بيت المقدّس ياد مى شود.

ابن عباس گويد: سپس امير المؤمنين عليه السّلام به من فرمود:

اى پسر عباس، در اطراف اين زمين جستجو كن و پشك آهوان را پيدا كن كه نه من دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده. آن پشك ها زرد رنگ و زعفرانى است.

ابن عباس گويد: جستجو كردم، آن ها را يافتم جمع كردم و ندا دادم:

اى امير المؤمنين، آن ها را آن گونه كه توصيف نموديد، يافتم. حضرت فرمود: صدق اللّه و رسوله. سپس حضرت برخاستند هروله كنان و شتابان به سوى آن ها آمده، برداشتند و بوئيدند و فرمودند: هى هى بعينها. آرى، همين هاست، همين هاست، خودش مى باشد. اى پسر عباس، آيا مى دانى اين پشك ها چيست؟ اين ها را عيسى بن مريم بوئيده است. آن گاه كه با حواريون از اين جا مى گذشت ديد آهوانى جمعند و مى گريند، عيسى هم نشست، حواريون هم نشستند و همه

ص:97

گريه مى كردند ولى حواريون نمى دانستند عيسى چرا نشسته و چرا مى گريد.

گفتند: اى روح خدا و كلمۀ خدا، چرا گريه مى كنى؟

گفت: آيا مى دانيد اين زمين چه زمينى است؟ گفتند: نه.

گفت: اين زمينى است كه در آن كشته مى شود جوجه ى رسول خدا، احمد صلّى اللّه عليه و آله و فرزند آن آزاد بانو، طاهرۀ بتول كه شبيه مادر من است و در اين جا دفن مى گردد.

خاك اين سرزمين خوشبوتر از مشك است؛ زيرا خاك و تربت آن جوجۀ شهيد است و خاك پيامبران و پيغمبرزادگان اين چنين است.

اين آهوان به من مى گويند در اين زمين مى چرخند و زندگى مى كنند به شوق تربت آن جوجۀ با بركت و مى پندارند كه در اين زمين در امان هستند.

سپس حضرت عيسى عليه السّلام دست به اين پشك هاى خوشبو زده و بوئيد و گفت: اين پشك هاى آهوان به خاطر گياه خوشبوى اين زمين اين چنين خوشبو است - و اين چنين دعا كرد -

بارالها، اين پشك هاى خوشبو را باقى بدار تا پدرش ببويد و براى او مايۀ تسليتى باشد.

لذا اين ها تا امروز باقى مانده و به خاطر گذشت زمان رنگش اين چنين زرد شده و اين زمين كرب وبلاست.

سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: عيسى بن مريم با صداى بلند چنين نفرين كرد:

يا ربّ عيسى بن مريم، لا تبارك فى قتلته و المعين عليه و الخاذل

ص:98

له؛ اى پروردگار عيسى بن مريم، بركتت را از قاتلان او و ياران قاتلان او و آنان كه او را تنها مى گذارند، بردار.

ابن عباس گويد: سپس امير المؤمنين عليه السّلام بسيار گريستند و ما هم با آن حضرت گريه مى كرديم تا آن كه حضرت به رو افتادند و مدّتى طولانى از حال رفتند. سپس به حال آمده از آن پشك ها برداشته در رداى خود بستند و به من هم امر كردند چنين كنم. آن گاه فرمودند:

اى پسر عباس، هرگاه ديدى از اين پشك ها خون تازه جارى شد پس بدان كه ابو عبد اللّه - حسين بن على عليه السّلام - در اين زمين كشته شده و دفن گرديده است.

ابن عباس گويد: به خدا سوگند، من آن پشك ها را با شدّت هرچه تمام تر محافظت مى نمودم و بيش از بعضى واجبات نسبت به آن ها مراقبت داشتم و هيچ گاه از كنار آستينم نمى گشودم تا آن كه روزى در خانه خوابيده بودم، ناگهان بيدار شدم احساس كردم از آن پشك ها خون تازه جارى شده و آستينم پر از خون گرديده. برخاستم نشستم و مشغول گريه شدم و پيوسته با خود مى گفتم: قد قتل و اللّه الحسين؛ به خدا سوگند، حسين عليه السّلام كشته شد. به خدا قسم، هيچ گاه على عليه السّلام حديثى به كذب و دروغ براى من نقل نكرده و خبرى غير واقعى نداده و هرچه فرموده است محقق شده، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او خبرهايى مى داده كه به ديگرى آن اخبار را نمى داده. از آنچه ديده بودم به فزع افتادم، موقع طلوع فجر از خانه بيرون آمدم، ديدم به خدا قسم گويا فضاى مدينه را آنچنان ابر و مه گرفته و گرد و غبار احاطه كرده كه جايى ديده نمى شد. سپس خورشيد طالع شد ولى

ص:99

منكسف و گرفته به نظر مى رسيد و مى ديدم گويا بر ديوارهاى مدينه خون تيره رنگ نشسته، مشغول گريه شدم و مى گفتم: قد قتل و اللّه الحسين. به خدا سوگند، حسين عليه السّلام كشته شد. صدايى از گوشۀ خانه شنيدم كه مى گفت:

إصبروا آل الرّسول قتل الفرخ النّحول

نزل الرّوح الأمين ببكاء و عويل

صبر كنيد اى خاندان رسالت، كشته شد آن جوجۀ لاغر.

روح الامين - در اين مصيبت - با گريه و فغان فرود آمد.

سپس با صداى بلند گريه كرد و من هم گريستم و آن وقت، روز عاشورا دهم ماه محرم بود و وقتى خبر كشته شدن حضرت رسيد، دانستيم همان وقت بوده. بعدا كه جريان را براى بعضى كه در معركه بودند، نقل كردم، گفتند: ما هم همين را شنيديم و ندانستيم كيست ولى ما معتقديم كه او خضر عليه السّلام بوده است.(1)

از حديثى كه مرحوم شيخ طوسى در تهذيب آورده استفاده مى شود كه امير المؤمنين عليه السّلام در مسير صفين براى رسيدن به كربلا بر اصحابش سبقت گرفته است. حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

امير المؤمنين عليه السّلام با مردم سير مى كردند و مى رفتند - در سير و سفرى كه به صفّين داشتند - يكى دو ميل (سه چهار كيلومتر) مانده

ص:100


1- الأمالي، شيخ صدوق، مجلس 87، حديث 5 * بحار الأنوار 252/44.

بود به كربلا برسند جلوتر از همراهيانشان رفتند تا به محل قتلگاه شهدا رسيدند و فرمودند:

در اين جا دويست پيامبر، دويست وصى پيامبر، دويست سبط پيامبر - زادگان پيامبران - با پيروانشان كشته شده اند. مقدارى با مركبشان در زمين كربلا چرخيدند در حالى كه پا از ركاب خالى كرده بودند و اين جملات را مى گفتند:

مناخ ركاب و مصارع شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من كان بعدهم.

جاى زانو زدن شتران و بار به زمين نهادن مسافران و محل به خاك افتادن شهيدان، چونان شهيدانى كه - در فضيلت - كسى از پيشينيان بر آنان سبقت نگرفته و كسى از آيندگان به آنان نمى رسد.(1)

اين مطالب را كه مى گفتند گاه و بى گاه قطرات اشك از گوشه هاى چشمم ريزش مى گرفت كه با دست آن ها را به صورت مى كشيدم و يا حسين، يا حسين مى گفتم.

بس كه روح افزاست طرف لاله زار كربلا

نيست يك دل كان نباشد داغدار كربلا

تا فزايد آبرويش هر سحر باد صبا

بر حريم كعبه افشاند غبار كربلا

ص:101


1- تهذيب الأحكام 72/6.

راحت جان نبى را همچو جان در برگرفت

زيبد از اين رتبه بر عرش، افتخار كربلا

در دل خلق جهان يك باره بار افكند غم

شاه يثرب چون ز بطحا بست بار كربلا

آب بد مهريّۀ زهرا و خشكيد از عطش

بوستانش در كنار جويبار كربلا

بوى چين گيسوى اكبر بود كآيد همى

بر مشام جان ز خاك مشك بار كربلا

همچو بلبل گر صغير از غم بنالد روز و شب

جاى دارد تا خزان شد نوبهار كربلا(1)

به مسيّب رسيديم

در اين حال وهوا بوديم كه به محلّى رسيديم. جمعيّت بسيار، ماشين فراوان، آمدوشد و رفت وآمد، چشمگير. گفتم: اين جا كجاست؟ گفتند:

اين جا را مسيّب مى گويند كه براى زائران از سه جهت حائز اهميت است.

يكى اين كه قبر طفلان مسلم است و ديگر اين كه رسيدن به مسيّب، بشارت نزديك شدن كربلاست؛ چون در پنج فرسخى كربلاست و سوم اين كه در اين جا نهر فرات جلوه مى كند.

اما قبر فرزندان جناب مسلم بن عقيل؛ محمّد و ابراهيم كه به وضع بسيار جان سوز و دل خراشى كشته شدند در اين منطقه قرار دارد و مقدارى

ص:102


1- مصيبت نامۀ صغير اصفهاني/ 134.

كه به سمت چپ مى رويم دو گنبد كوچك نمايان مى گردد و صداى مظلوميّت آنان را در مى دهد. كم كم به صحن و سرا و حرم محترمشان مى رسيم. اميد است موفّق به زيارتشان بشويم هرچند بعيد به نظر مى رسد بتوانيم از كربلا براى زيارتشان بيائيم.

گفتم: آقا، از قديم گفته اند: سيلى نقد بهتر از حلواى نسيه است، اين كه نقدش هم حلواست؛ با راننده صحبت كنيم و پول اضافه اى به او بدهيم ما را به زيارت آن طفلان مظلوم ببرد، نمى دانم چرا دلم سخت هواى آنان را كرده؟ گفتند: پيشنهاد خوبى است، لذا با راننده صحبت كردند او هم پذيرفت و راستى در آن شرائط و موقعيّت محبّت كرد، خدا جزاى خير به او بدهد.

گفتم: اگر ممكن است توضيحى نسبت به اين آقازاده ها و شهادتشان بدهيد تا با بصيرت و معرفت بيشترى به زيارتشان برويم. گفتند: بسيار خوب. مرحوم صدوق رئيس المحدّثين در امالى جريان را به تفصيل آورده و مرحوم مجلسى هم بابى در بحار الأنوار به آن اختصاص داده كه اجمال آن را برايتان نقل مى كنم:

ماجراى كشته شدن طفلان مسلم

دو پسر بچۀ كم سنّ و سال پس از شهادت امام حسين عليه السّلام اسير شدند و پسر زياد دستور داد آنان را به زندان برند و به زندانبان سفارش سخت گيرى نسبت به آنان نمود. لذا روزها را روزه مى گرفتند و شب هنگام با نان جوين و آب افطار مى كردند. چون مدّتى گذشت نسبت خود را به خاندان رسالت عليهم السّلام براى زندانبان گفتند. او هم در

ص:103

مقام عذرخواهى و معذرت جويى از آنان برآمد و مقدّمات فرارشان را از زندان فراهم آورد. از حبس گريختند و به خانۀ عجوزى پناه بردند و داماد آن زال كه كارگزار حكومت بود و در جستجوى آنان، با اين كه آنان را امان داده بود دستگير كرد و هنگام صبح به غلامش دستور داد آنان را كنار فرات برده و سر از پيكرشان بردارد و براى او آورده تا نزد پسر زياد ببرد و جايزه بگيرد. غلام وقتى آنان را شناخت خود را در فرات افكند و گريخت. آن مرد، پسرش را مأمور اين كار كرد او هم در سايۀ نصيحت اين دو يتيم همان كار غلام را انجام داد.

سرانجام خود آن شخص برخاست، شمشير كشيده و در مقام قتلشان برآمد و هرچه گفتند مفيد نيفتاد و رخصت خواستند چند ركعت نماز خواندند. سر به آسمان بالا برده گفتند:

يا حىّ يا حكيم، يا أحكم الحاكمين، أحكم بيننا و بينه بالحقّ.

اى خداى حى و حكيم و اى أحكم الحاكمين، ميان ما و او به حق حكم نما.

آن فرومايه سر از پيكر برادر بزرگ برداشت. برادر كوچك خود را در خون برادر بزرگ مى ماليد و مى گفت: مى خواهم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه آغشته به خون برادرم هستم ديدار كنم. سر از بدن برادر كوچك هم جدا كرد. سرها را در توبره اش انداخت و بدن هاى آنان را در آب فرات افكند و نزد عبيد اللّه بن زياد آمد. سرها را فرا روى او نهاد. او سه مرتبه برخاست و نشست. سپس جوياى جريان شد قاتل هم ماجرا را با همۀ خصوصيات براى پسر زياد نقل نمود - بدين اميد كه موجبات فزونى جايزه اش را فراهم مى آورد و آنچه آنان گفته

ص:104

بودند گفت تا رسيد به اين جا كه گفتند - ما را زنده نزد عبيد اللّه ببر تا هر حكمى مى خواهد نسبت به ما بنمايد ولى من نپذيرفتم و گفتم مى خواهم با ريختن خون شما به او تقرّب جويم.

پسر زياد گفت: چرا آن ها را زنده نزد من نياوردى؟ و من دو چندان جايزه به تو مى دادم. گفت: مى خواستم با ريختن خونشان به تو تقرّب جويم.

پسر زياد گفت: آنان چه گفتند؟ گفت: قرابت و خويشى شان را با رسول خدا تذكّر دادند و صغر سن و خردسالى خود را بازگو نمودند ولى من به آنان ترحّم نكردم و گفتم: خدا در دل من رحمت نسبت به شما قرار نداده.

پسر زياد گفت: سپس آنان چه گفتند؟ گفت: رخصت خواستند و چند ركعت نماز خوانده و پس از نماز چنين دعا كردند: يا حىّ يا حكيم يا أحكم الحاكمين، أحكم بيننا و بينه بالحقّ. عبيد اللّه گفت: خداى احكم الحاكمين، ميان شما حكم نمود. كسى را صدا زد و گفت: اين شخص را ببر و همان جا كه اين دو پسر را كشته، گردنش را بزن و فورا سرش را براى من بياور ولى مراقب باش خون او با خون آنان مخلوط نگردد. او هم چنين كرد وقتى سرش را آورد بر نيزه نصب كردند و بچّه ها به آن سنگ مى زدند و مى گفتند: هذا قاتل ذرّيّة رسول اللّه. اين قاتل ذرارى رسول خدا است.(1)

و در ديگر نقلى چنين آمده:

ص:105


1- الأمالى، شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2 * بحار الأنوار 100/45.

وقتى بدن قاتل را به آب افكندند، آب آن را نپذيرفت و به ساحل افكند. عبيد اللّه دستور داد آن را به آتش بسوزانند.(1)

آنچه در اين جريان مضاف بر همۀ مطالب، براى همۀ ما آموزنده است، همان حقيقتى است كه در روايات آمده كه هركس براى خشنودى خلق، حق را به غضب آورد؛ خداوند او را به آنان واگذارد و هركس خدا را با غضب خلق، خشنود سازد؛ حق تعالى شرّ آنان را كفايت نمايد.(2) و هركس رضايت مردم را با سخط و غضب حق فراهم آورد، خداوند موجبات مذمّت و بدگويى كردن از او را از ناحيۀ همانانى كه او را تعريف مى كردند فراهم آورد.(3) و در حديثى آنان كه براى خشنودى ارباب سلطه و قدرت، خدا را به غضب مى آورند خارج از دين شمرده شده اند، من أرضى سلطانا بما يسخط اللّه خرج من دين اللّه عزّ و جلّ(4).

پس از اين گفتگوها به درب صحن طفلان مسلم رسيديم. تحصيل طهارت نموديم و به حرم باصفاشان رفتيم.

ايشان گفتند: در يكى از سفرها كه مشرّف بودم بعضى از اهالى عراق براى من در اين جا نقل كردند كه اين قسمت از فرات خصوصيّتى دارد كه هركس در آن وارد شود گرفتار گرداب و غرقاب مى گردد و نمونه هايى هم داشتند و آن را مرتبط با كشته شدن اين دو آقازاده در اين جا مى دانستند.

من گفتم در آنچه نقل كرديد چنين بود كه بدن اين دو كودك معصوم را به فرات افكندند و سرها را نزد پسر زياد بردند با توجّه به اين جهت اين دو

ص:106


1- بحار الأنوار 107/45.
2- - بحار الأنوار 178/77.
3- - بحار الأنوار 391/73.
4- - عيون اخبار الرضا عليه السّلام 69/2.

قبر و اين دو ضريح و اين صحن و سرا چگونه است؟ گفتند: بحمد اللّه كاملا به آنچه مى گوييم توجه داريد و همين امر موجبات گفتمان بيشترمان را فراهم مى آورد. آرى، مرحوم مقرّم به اين جهت اشارتى نموده گويد:

سيره و روش مستمر شيعه در طول قرن هاى متمادى نسبت به زيارت اين دو قبر كه نزديك مسيّب واقع است مفيد قطع و يقين است و آنچه در روايت آمده بود كه بدن هاى آنان را در فرات افكندند ممكن است اين جا كه صورت قبرهاى آن هاست محل كشته شدنشان بوده و يا آنان را از آب گرفته اند و در اين محل به خاك سپرده اند و براين اساس وسوسۀ بعضى در اين جهت كاملا نابجا به نظر مى رسد با توجه به كثرت زائران و نذرها و هدايا و عمران و آبادى صحن و سرا آن هم در مشهد و منظر علما.(1)

لازم به تذكّر است كه در كلام مرحوم صدوق تصريحى به اين جهت نشده بود كه اين دو كودك فرزندان جناب مسلم بن عقيل بوده اند ولى آنچه مرحوم محدّث قمى در منتهى الآمال از نقل مرحوم صدوق آورده است، تصريح به اين جهت يافت مى شود، گويد:

چون امام حسين عليه السّلام به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيد، اسير كرده شد از لشكرگاه آن حضرت دو طفل كوچك از جناب مسلم بن عقيل و آوردند ايشان را نزد ابن زياد. آن ملعون طلبيد زندانبان خود را...(2)

ص:107


1- الشهيد مسلم بن عقيل/ 160.
2- - منتهى الآمال 317/1.

... تا آخر جريان كه اجمالش را آورديم. بنابراين گويا در نسخۀ امالى مرحوم محدّث قمى تصريح به اين جهت بوده و در نسخه هاى چاپ شده افتاده است.

مضاف بر اين كه مرحوم سپهر هم جريان را با تفصيل ديگرى نقل نموده و آن دو كودك را فرزندان جناب مسلم بن عقيل معرفى كرده است.(1)

درهرحال، آنچه هست اين است كه هركس اين جا مى آيد و زيارت مى كند به عنوان اين كه دو كودك معصوم و مظلوم از جناب مسلم بن عقيل در اين جا مظلومانه كشته شده و مدفون گرديده اند، عرض ادب مى نمايد و به اجر و مقصود خود هم مى رسد.

به زيارت آنان مشرف شديم

در اين گفتگو بوديم كه به در حرمشان رسيديم و وارد حرم كوچك و با صفايشان شديم. گفتند: خوب است به روح بلند هر كدام از اين دو كودك يتيم غريب شهيد صد صلوات هديه كنيم. صلوات ها را فرستاديم و ايشان در كنار آن دو ضريح كوچك اين اشعار را خواندند:

ضريح كوچك آلاله هاى پرپر است اين جا

زيارتگاه دل هاى محبّت باور است اين جا

پر از بوى بهشت است اين فضاى پاك و نورانى

شميم دلكش گل هاى زهرا پرور است اين جا

ص:108


1- ناسخ التواريخ امام حسين عليه السّلام 111/2.

نسيم آهسته مى آيد به اين گلشن كه مى داند

پر از عطر و صفاى عترت پيغمبر است اين جا

گذشتى از فرات اى دل به دنبال چه مى گردى؟

خدا را جلوه گاه آيه هاى كوثر است اين جا

شهادت نامۀ درّ يتيم عشق را خواندى

بريز اشك محبّت، كربلاى ديگر است اين جا

هنوز از دامن صحرا نگاه حسرت مادر

به دنبال كبوترهاى بى بال وپر است اين جا

دو ياس ارغوانى رنگ مسلم در كنار هم

چه مى بينم زمين از آسمان آبى تر است اين جا(1)

اشكى بر مزار آن درّهاى يتيم ريختيم و از حرمشان بيرون آمديم.

سوار ماشين شديم تا شب نشده به كربلا برسيم.

گفتم: شما اشاره داشتيد كه براى زائرين در مسيّب سه جهت حائز اهميت است. يكى قبور طفلان مسلم است كه بحمد اللّه موفق به زيارت شديم و اما آن دو جهت ديگر؟ گفتند: دو جهت ديگر يكى اين بود كه رسيدن به مسيّب نويد و بشارت نزديك شدن كربلا است، چون حدود پنج فرسخ بيشتر تا كربلا راه نيست و هرچه نزديك تر مى شويم آتش شوق و شور بيشتر زبانه مى كشد.

ص:109


1- اين حسين كيست/ 75.

ساعت وصل چون شود نزديك آتش عشق شعله ور گردد

جهت ديگر هم اين است كه وقتى به مسيّب مى رسند نهر فرات جلوه مى كند و از روى جسر و پلى كه بر روى فرات كشيده شده مى گذرند و چون چشمشان به آن آب روان و رود خروشان مى افتد، بى اختيار آب از ديده مى بارند و همگى به ياد تشنگى امام حسين عليه السّلام مى گريند و هر كدام به زبان حال وقال با آن آب حرف مى زنند.

آب فرات

در اين گفتگو بوديم كه سرعت ماشين كم شد و ديدگانمان به آب فرات افتاد. حالتى دست داد كه قابل توصيف نيست و اشكى از ديدگان مى ريخت و آهى از سينه ها برمى خاست كه قلم، قدرت ترسيمش را ندارد به خصوص براى من كه نخستين دفعه اى بود كه آب فرات را با آن عرض و طول مى ديدم. بسيار مايۀ شگفت و تعجّب بود، بى اختيار صدايم بلند شد؛ اى واى، اين همه آب بود و به امام حسين عليه السّلام ندادند! اين نهر فرات با اين همه آب جارى بود و به لب هاى تشنۀ ابى عبد اللّه نرساندند!

راستى فرات اين همه آب داشته و جرعه اى به كام عطشان شيرخوارۀ سيد الشهداء نرساندند!

واقعا اين فرات است كه مى بينيم!

اين همه آب بوده و بچه هاى ابى عبد اللّه از تشنگى شكم روى خاك مى گذاردند! اى واى! اى واى!

اى به فداى لب هاى تشنه امام حسين عليه السّلام، اى به قربان جگر سوختۀ

ص:110

سيد الشهدا عليه السّلام، جانم به فداى آن بچه هاى تشنه، به فداى آن محترمات عطشان، به فداى آن عزيزان تشنه كام. لعنت خداوند بر دشمنان جانى و پست آن ها.

با چنين حال وهوايى عرض فرات را طى كرديم و از راننده خواهش كرديم لحظاتى كنار فرات نگه دارد تا از نزديك فرات را بنگريم و با آن به نجوا بنشينيم. ماشين گوشه اى نگه داشت، پياده شديم، آمديم تا دستمان به آب فرات رسيد و اشكمان بر سينۀ فرات ريخت. نسيم مى وزيد و بر شكم آب مى خورد و از آن جا به صورت ها مى نشست؛ اشك و شبنم فرات آميخته مى گشت. هرچند فرصت كوتاه بود ولى لحظاتى بسيار شورانگيز بود و اشك بيز. ايشان اين اشعار را خواندند:

مى زد فرات موج پياپى ز اشتياق

مى گفت و داشت ديده پر از خون چو رود نيل

كاى قوم، مهر فاطمه را كى سزد دريغ

از جانشين ساقى تسنيم و سلسبيل(1)

من هم با هيچ ندانى ام از بس به اشعار مرحوم محتشم علاقمند بودم اين چند بيت را زمزمه كردم:

از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا

ص:111


1- شورش در خلق عالم/ 158 - از تركيب بند اديب الممالك فراهانى.

زان تشنگان هنوز به عيّوق مى رسد فرياد العطش ز بيابان كربلا(1)

بارى به هر جهت هرچند دوست داشتيم بيشتر بمانيم و با فرات به گله و نجوا بنشينيم ولى خورشيد كم كم گيسوى پريشان غبارآگين خود را برمى چيد و نزديك شدن غروب را اعلام مى كرد. لذا با ديدۀ گريان و سينۀ بريان با فرات خداحافظى كرديم، سوار ماشين شديم و به طرف كربلا رفتيم.

به كربلا نزديك مى شويم

از دو سوى جادّه، نخلستان ها خودى نشان مى داد؛ گويا در عين خوشامدگويى به زائران ابى عبد اللّه نواى غم در مى داد و ترانۀ اندوه مى خواند. راستى كه همه چيز اين ديار و سامان و اين وادى و بيابان با همه چيز همه جا فرق دارد. گويا تمام پرندگان كه از سفر روزانۀ خود برمى گشتند و به آشيانشان مى رفتند و لحظاتى براى استراحت بر شاخسارهاى درخت هاى خرما و ساير درخت ها مى نشستند، همه سرود غم مى خواندند و نالۀ ماتم در مى دادند.

گفتند: آرى، فراموش نمى كنم يكى از محترمين علماء در سفرى كه بيش از چهل سال قبل به عتبات داشت و ساعتى ناگزير بود از نخلستان ها عبور كند، مى گفت: مى شنيدم پرندگان مى گفتند: اى واى حسين كشته شد، اى واى حسين كشته شد. لحظاتى اين صداها را شنيدم كه همراهى ام كه جلوتر مى رفت، مرا صدا زد و آن حالت برطرف شد.

ص:112


1- ديوان محتشم كاشانى/ 280.

اين جريان را كه نقل كردند وضعى براى همۀ ما پيدا شد. نزديك كربلا هستيم، كم كم سواد بلد از دور نمايان شده و بيش و كم آثار آبادى كه خبر از نزديك شدن شهر مى دهد، به چشم مى خورد. ما هم گويا به گوش دل از تمام آنچه فرارو و دو سويمان بود مى شنيديم كه همه مى گفتند: اى واى حسين كشته شد. آرى، از لحظۀ شهادت سيد الشهدا عليه السّلام هستى ناله اش اين است: اى واى حسين كشته شد؛ و وجود به اين نوا مترنّم است: اى واى حسين كشته شد.

كربلا مدينة الحسين عليه السّلام

آمديم تا رسيديم به تابلويى كه بر آن نوشته بود:

كربلا مدينة الحسين مرحبا بزوّار الحسين

خدا مى داند اين نوشته ها و اين تابلوها با دل ها چه كرد. راستى به كربلا رسيديم؟ راستى اين جا كربلا است؟ راستى اين جا همان جايى است كه مدّت ها آرزوى ديدنش را داشتم. الحمد للّه خدا را شكر. به اين مژده، گر جان فشانم رواست. ياد ندارم در عمرم اين چنين بهجت خاطر و سرور و شعفى برايم پيش آمده باشد. اشك شوق و آب غم هر دو با هم آميخته اند و شبنم عشق هم در آن بيخته اند و پهن دشت صورت، جويبار چنين شور و شيرينى شده است الحمد للّه، آرى، اين جا كربلا است.

ص:113

ص:114

منزل چهارم اين جا كربلاست

اشاره

هرچه داريم از حسين و كربلاست

كربلا شيرازۀ آئين ماست

حامد

شب شعر عاشورا - شيراز 99/2

ص:115

ساقيا مى ده، مى آتش خيال

عندليبم را ببين خونين مقال

نائى ام پر شور نالد در نوا

چشم دارد سوى دشت كربلا

عاشقان، من هم دلم از دست شد

جانم از صهباى كوثر مست شد

كربلايى گشته ام، محمل كجاست؟

رهروان عشق را منزل كجاست؟

گلستان كربلا هوشم ربود

عندليبم در نوا دارد سرود

كربلا شد نقش در آئينه ام

عطرافشان شد هواى سينه ام

من ز خود رفتم به بوى كربلا

گر تو هم اهل دلى با من بيا

تا كنم تقرير با شورونوا

گوشه اى از گوشه هاى نينوا

صاعد

شب شعر عاشورا - شيراز 112/3

ص:116

آرى، اين جا كربلاست. گاهى انسان كم مى آورد، خيلى هم كم مى آورد؛ نه حروف تهجّى مى تواند كارگر افتد و در قالب نظم و نثر سخن سازد كه گفته اند:

و إنّ قميصا خيط من نسج تسعة

و عشرين حرفا عن معاليك قاصر

همانا جامه اى كه با بيست و نه حرف بافته و دوخته شده، از رسيدن به معالى و كمالات تو بس كوتاه است.(1)

و نه خامه مى تواند برنامه، خط نگارد و بر صفحه، سطر بگذارد و نه موهاى نوك قلم موى نقاش مى تواند مويه كند و ترسيمى غم بار بيافريند.

نه عنقاى عقل مى تواند بر قلّۀ افكار بنشيند و در طور عقل طورى براى اين مافوق طور بينديشد و نه شاهباز خيال را توان پرواز بر چكاد تخيّل است تا رنگى براى اين وارسته از رنگ بريزد. ديده، حسير و وامانده؛ زبان،

ص:117


1- الأنوار النعمانية 28/4.

كليل و درمانده؛ فكر، حيران و سرگشته؛ پاى، لنگ و از راه مانده؛ دست، كوتاه و بسته؛ دل، در لجّۀ خون نشسته و سينه، خود را به گرداب سرگردانى سپرده و همه و همه كوس جهل و نادانى و ناقوس لاادرى و ناتوانى را به صدا درآورده، جز اين كه باز هم بگويند:

اين جا كربلاست، اين جا كربلاست، و همين را پيوسته تكرار كنند:

كربلا، كربلا، كربلا، كربلا.

كربلا گفتم كران را گوش نيست ورنه از غم بلبلى خاموش نيست

بلبلان، چهچه ز ماتم مى زنند روز و شب از كربلا دم مى زنند(1)

شهر عشق

بحمد اللّه به دروازۀ كربلا رسيديم و مقدارى در سيطره (ايست بازرسى) معطّل شديم و سرانجام به شهر وارد شديم؛ شهر عشق. عطّار را بگوييد هفت شهر عشق را لازم نيست بگردد، اگر راست مى گويد و جوياى همۀ حقايق است، به اين شهر عشق بيايد. كربلا شهر عشق، كربلا شهر شور، كربلا شهر شوق، كربلا شهر شرافت، كربلا شهر شجاعت، كربلا شهر شهادت، كربلا شهر شهامت، كربلا شهر شفاعت، كربلا شهر شيران، كربلا شهر شب گيران، كربلا شهر همّ و غمّ، كربلا شهر اندوه و مصيبت، كربلا شهر گريه و شيون، كربلا شهر عزا و ماتم، كربلا شهر كرب وبلا، كربلا شهر خدا، كربلا شهر خون خدا، كربلا شهر پيغمبر خدا، كربلا شهر شير خدا، كربلا شهر حبيبۀ خدا، كربلا شهر اولياء خدا، كربلا شهر حسين خدا،

ص:118


1- آقاسى، شب شعر عاشورا، شيراز 17/8.

كربلا بهشت خدا.

زمين كربلا رشك بهشته گل اندر گل خدا خاكش سرشته

شوم قربان آقايى كه نامش خدا در دفتر دل ها نوشته(1)

و كربلا آئينه عشق خدا

كربلا آئينه عشق خداست در نماز مهر، خاكش مهر ماست(2)

باز هم بايد بگوييم: اين جا كربلاست.

زيباتر از اين اسم مكان، اسم مكانى است؟

حاشا به خداوند كه اين امر عيانى است(3)

آرى، اين جا كربلاست.

قبّۀ گردون سا

وارد شهر شديم، ديده ها نگران كه آن قبّۀ ساميه را زيارت كنيم و عرض سلامى با خون دل و اشك ديده بياوريم كه پس از لحظاتى سرانجام انتظار به پايان رسيد و نخست قبّۀ گردون ساى ابو فاضل، عباس بن امير المؤمنين، باب الحسين عليه السّلام جلوه كرد و دل ربود كه گويا در اين جهت هم عنوان بابى و طريقى و رهنمونى و واسطه گرى اش محفوظ است.

ص:119


1- شب شعر عاشورا، شيراز 48/2.
2- - شب شعر عاشورا، شيراز 136/2.
3- - سروردۀ مؤلف مرتجلا.

ابتداء بايد ديده بر مجلاى باب افتد تا كم كم قابليّت ديدار جلوه ى ذوالباب يابد. اوّل گنبد عباس مرا بنگر و عرض ادب كن و از او رخصت بگير كه او باب و برادر من و طريق پيوند و اتّصال با من است و چون رخصت يافتى و اذن گرفتى چشم بگشا و قبّۀ ساميۀ عرش اقتدار مرا بنگر و با دل و زبان عرض سلام نما.

فقط خدا مى داند آن لحظه اى كه چشم به آن گنبد مقدّس و آن بيرق مطهّر مى افتد چه حالى پديد مى آيد. آه چيست؟ اشك چيست؟ سوز و گداز كدام؟ شور و نوا را چه جا؟ شيون و فغان را چه مجال؟ دل مى خواهد از سينه خود را بيرون افكند، روح مى خواهد از كالبد بيرون رود، جان مى خواهد خود را به جان آفرين تسليم كند. كجا هستيم؟ چه مى بينيم؟ راستى اين جا كربلاست و اين گنبد سيّد الشهداء عليه السّلام است؟ الحمد للّه.

صحن مبارك

در نزديكى حرم مطهّر هتلى گرفتيم و نخستين دفعه با همان حال و هواى سفرى و با همان زىّ و هيئت ژوليده مو و غبارآلود مشرّف شديم. به در قبلۀ صحن مبارك رسيديم، صورت بر ديوارۀ چارچوب گذاشتم و گريستم. برخى نيز خود را بر عتبۀ در افكنده، پيوسته مى بوسيدند و مى گريستند. لحظاتى را دم در ايستاديم و زمزمه داشتيم.

شاها چو تو را سگى بيايد گر من بوم آن سگك بشايد

هستم سگكى ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته

از مدح تو با قلادۀ زر زنجير وفا به حلقم اندر

ص:120

گر من نجسم تو پاك گردان ور آتشى ام تو خاك گردان

بفكن نظرى تو بر سگ خويش سنگم مزن و مرانم از پيش

گر جاه سگى دهيم يك راه جبريل حسد برد برين جاه(1)

اشك ريزان و زمزمه كنان از پله هاى باب قبله وارد صحن مطهّر شديم. ورودمان به صحن مقارن شد با ساعتى كه شيفت خادمان آستان مقدّس و چاكران دربار مكرّم عوض مى شد كه طىّ تشريفاتى كار انجام مى گرفت. جمع مى شدند و با تك خوانى و جمع خوانى اين سرود را انشاد مى نمودند، آن هم با آهنگ عربى دلربا. در صحن سيد الشهّداء برابر ايوان مبارك، خدا مى داند چه حالى دست داد؛ بى اختيار نشستيم، به فال نيك گرفتيم و لطف و عنايتى شمرديم و نخستين عطا و موهبت دانستيم و با آنان هم نوا شديم.

سرود خادمان

حسين حسين حسين حسين نداء العقيدة فى الخافقين

بيان الرّسالات و الأنبياء أطّلت به للملا كربلا

و فاضت بنحر الهدى كلّ عين حسين حسين حسين حسين

نداء العقيدة فى الخافقين

حسين اله السّماء اصطفاه على العرش خطّ اسمه و اجتباه

حسين على الشّمس يعلو ضياه و من خاتم الأنبياء خطاه

ص:121


1- تحفة العراقين/ 160.

أيا دوحة المجد و العارفين و خامس أهل العبا الطّاهرين

لأنت امام بأمر السّمآء أطّلت به للملا كربلا

صلاة عليك و ألف سلام فأنت امتداد لخير الأنام

و أنت الشّهيد و أنت الإمام و فيض دمائك يجلو الظّلام

أيا نفحة الرّوح و الياسمين و يا جذوة العزم و الثّائرين

فأنت العطآء و باب الرّجاء أطّلت به للملا كربلا

تا آخر اشعار كه مى خواندند و وضع عجيبى پيش آمده بود، شور و غوغا آن وقتى شد كه همه با هم اين جملات را گفتند:

لبّيك يا حسين، لبّيك يا حسين، لبّيك يا حسين، لبّيك داعى اللّه ان كان لم يجبك بدنى عند استغاثتك و لسانى عند استنصارك فقد أجابك قلبى و سمعى و بصرى، لبّيك يا حسين، لبّيك يا شهيد، لبّيك يا حسين.

راستى مو بر تنمان راست شده بود. هول و هراس، بيم و فغان، اشك و آه سر تا پاى وجودمان را زير پر گرفته بود. گويا در اين عالم نبوديم. خود را در روز عاشوراى سال شصت و يكم هجرت در اين جا مى ديديم و با گوش دل نالۀ استغاثۀ امام حسين عليه السّلام را مى شنيديم. هرچه بگويم و بنگارم آنچه بود و رخ داد نمى شود.

سرود و زيارت و دعاى آنان خاتمه يافت و هر كدام سراغ كار خود رفتند.

ص:122

وقوف براى اذن دخول

برخاستيم و به طرف در ورودى حرم مطهّر آمديم و دقايقى براى اذن دخول ايستاديم و چون رقّت قلبى پديد آمد و آب ديده بر پهن دشت صورت نشست و از آن جا بر سينه دويد و بر زمين رسيد، آن را نشان رخصت دهى و اذن بخشى دانستيم و قدم در رواق نهاديم و بر عتبۀ باب افتاديم و بوسيديم.

گام راست پيش نهاديم و در همان كنار در نشستيم. چشم را بسته بودم و باز نمى كردم. بيم داشتم كه روح از كالبدم بيرون رود. يعنى راستى الآن من در حرم امام حسين عليه السّلام هستم؟ راستى الآن تحت قبّۀ سيّد الشهداء عليه السّلام هستم؟ راستى چند قدم بيشتر با آن تربت پاك فاصله ندارم؟

راستى اين جا كربلاست؟ راستى اين جا حائر شريف است؟ راستى اين جا حرم محترم است؟ راستى اين جا قبر ابى عبد اللّه است؟ اين جا همان جايى است كه عمرى گفته ايم و شنيده ايم و آرزوى ديدنش را داشته ايم؟ من كه نمى توانم چشم باز كنم. پيوسته با چشم بسته گريه مى كردم و اشك مى ريختم. گوشۀ در چون كلب آستان و عبد روسياه نشستيم و زمزمه داشتيم:

من نه ثناگوى و مدح خوان شمايم بلكه سگ پير آستان شمايم

ريزه خور خوان بى كران شمايم گر بدم و گر ردم از آن شمايم

چون سگ سلطان كه هست بستۀ سلطان(1)

ص:123


1- شمع جمع، ديوان فوّاد كرمانى/ 71.

به هر صورت بود پيش رفتيم و براساس راهنمايى حضرت آقا، جامع ترين زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام يعنى زيارت مطلقۀ اوّل را خوانديم.

به ساحت قدس شاهزاده على بن الحسين عليهما السّلام عرض ادبى نموديم و سلامى به اصحاب و ياران باوفاى حضرتش عرضه داشتيم و در قسمت پشت سر مبارك نماز زيارت خوانديم و دعا كرديم و برگشتيم.

قرار گفتگو

به هتل آمديم، غذاى مختصرى صرف شد و به خاطر خستگى، زودتر استراحت نموديم. روز بعد به آقا عرض كردم: حيف است اين سفر كوركورانه بگذرد و زيارتمان همراه با معرفت و شناخت نباشد.

ازاين رو هرچند ممكن است براى جنابعالى مشكل باشد ولى دوست دارم هر روز ساعتى را به گفتگو بنشينيم و دنبالۀ مطالب ميان راه را از جنابعالى بشنوم و توضيحاتى هم نسبت به آداب زيارت و آنچه رعايتش مناسب است بدهيد.

گفتند: مانعى ندارد ولى بفرماييد تا كجا گفتيم؟ گفتم: صحبت راجع به كربلاى بعد از اسلام بود كه تا زمان امير المؤمنين عليه السّلام و آمدن حضرت به كربلا در سفر صفّين توضيح داديد.

مادر و ياد كربلا

گفتند: آرى، از آنچه آيت فقيد، صاحب الغدير در كتاب گرانقدر «سيرتنا و سنّتنا» آورده، استفاده مى شود كه حضرت صدّيقه عليها السّلام هم از

ص:124

كربلاى حسينش ياد نموده است و به عنوان كلماتى كه مادران با فرزندانشان در دوران طفوليت و شيرخوارى و هنگام خواباندن و ناز دادن آنان مى گويند اين كلمات را گفته باشد:

واحسينا واحسينا واحسينا

كربلا يا كربلا يا كربلا كربلا لازلت كربا و بلا(1)

نه تنها فاطمه عليها السّلام در زمان شيرخوارى و طفوليت حسين عليه السّلام از او و كربلاى او ياد مى كرد بلكه تا لحظه اى هم كه از دنيا رفت، باز به ياد او و كربلاى او بود كه در اشعارى كه از حضرتش به صورت وصايايش به امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده مى خوانيم:

إبكنى و ابك لليتامى و لا تنس قتيل العدى بطفّ العراق(2)

بر من گريه كن و بر يتيمان من هم گريه كن و فراموش مكن از كشتۀ دشمنان در زمين بلند عراق - كربلا -

امام مجتبى عليه السّلام هم از اين واقعه ى هائلۀ كشته شدن برادر بزرگوارش در روز عاشورا ياد مى كند و اين جملۀ معروف:

لا يوم كيومك يا أبا عبد اللّه

جمله اى است كه آن وجود مقدّس به برادرش گفته است.(3)

ص:125


1- سيرتنا و سنّتنا/ 31.
2- - بحار الأنوار 178/43.
3- - الأمالى، شيخ صدوق، مجلس 24، حديث 3.

امام حسين عليه السّلام و ياد كربلا

ياد كرد و تذكار خود امام حسين عليه السّلام هم نسبت به اين سرزمين چه بسا بيش از آن باشد كه نوعا تصوّر مى كنيم به خصوص از آن لحظه اى كه حضرتش تصميم به اين سفر مى گيرد، در هر فرصت مناسبى نام و ياد اين خطّه و خاك و اين وادى و مغاك را به بيان مى آورد كه چه بسا بتوانيم شروعش را با جملاتى كه در كنار قبر جدّ امجدش سروش غيب بر گوش دلش نهاده و حضرت در مقام نقل آن برآمده بدانيم؛ آن سان كه خاصّه و عامّه آورده اند:

كنار قبر جدّش گريست و سر بر قبر شريف نهاد و ديدگانش گرم شد، ناگهان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با جمعى از فرشتگان كه از چهارسو حضرتش را دربرگرفته بودند، ديدار نمود كه حسينش را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش را بوسيد و فرمود:

حبيبى يا حسين، كأنّى أراك عن قريب مرمّلا بدمائك مذبوحا بأرض كربلاء بين عصابة من أمّتى و أنت فى ذلك عطشان لا تسقى.

حبيبم حسينم، گويا مى بينم به زودى آغشته به خونت مى شوى و در زمين كربلا كشته مى گردى در ميان گروهى از امّت من در حالى كه لب تشنه اى و آبت نمى دهند...(1)

و اين ياد و تذكار پيوسته ادامه مى يابد و در خطبه اى هم كه قبل از

ص:126


1- بحار الأنوار 328/44.

عزيمت از مكّه ايراد مى كند، باز سخن از كربلا به ميان مى آورد:

كأنّى بأوصالى تتقطّعها ذئاب - عسلان - الفلوات بين النّواويس و كربلاء.

گويا مى نگرم گرگان بيابان، بند از بندم جدا مى كنند ميان نواويس و كربلا.(1)

و همچنين اين نام و ياد در ميان راه ادامه پيدا مى كند تا روز دوم محرّم سال 61 هجرت كه حضرتش به اين سرزمين مى رسد و همۀ آنچه از آغاز عالم نسبت به اين زمين و ميهمان آن گفته شده محقّق مى گردد.

ميهمان به ميهمان خانه مى آيد و حسين عليه السّلام و عزيزانش به كربلا مى رسند كه ابو مخنف چنين آورده است:

روز چهارشنبه - دوم ماه محرّم در حالى كه سپاه حرّ هم همراه حضرت بودند - آمدند تا به محلّى رسيدند، مركب حضرت حركت نكرد، از مركب فرود آمد بر مركب ديگرى نشست، آن هم قدم برنداشت. پيوسته اسب ها را يكى بعد از ديگرى عوض مى كردند تا هفت مركب تعويض شد ولى حال همه يكسان بود و هيچ كدام قدم از قدم برنداشتند. وقتى حضرت چنين ديدند، فرمودند: اى قوم، نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: زمين غاضريّه است. فرمود: اسم ديگرى دارد؟ گفتند: آرى، نينوا هم مى نامند. پرسيد: غير از اين دو نام، اسم ديگرى هم اين زمين دارد؟ گفتند: شاطى الفرات هم ناميده

ص:127


1- اللهوف على قتلى الطفوف/ 126.

مى شود. فرمود:

هل لها اسم غير هذا؟ قالوا سمّى كربلا.

آيا براى اين زمين غير از اين نام ها نام ديگرى هم مى باشد. گفتند:

آرى، كربلا هم ناميده مى شود.

اين جا بود كه نفس بلندى كشيد - آه سرد از سينۀ گرم بيرون داد - و چنين ندا در داد: أرض كرب و بلاء، زمين غم و اندوه و مصيبت و بلا. سپس فرمود:

إنزلوا؛ ههنا تسفك دماؤنا، ههنا و اللّه تهتك حريمنا، ههنا و اللّه تقتل رجالنا، ههنا و اللّه تذبح أطفالنا، ههنا و اللّه تزار قبورنا و بهذه التّربة وعدنى جدّى رسول اللّه و لا خلف لقوله.

فرود آئيد، اين جا خون هاى ما ريخته مى شود.

به خدا سوگند، اين جا حريم ما هتك مى گردد.

قسم به خدا، اين جا مردهاى ما كشته مى شوند.

سوگند به حق تعالى، اين جا اطفال ما ذبح مى شوند.

و به خدا قسم، در همين جا قبرهاى ما زيارت مى گردد.

و به اين تربت و خاك، جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا وعده داده است و وعدۀ او تخلّفى ندارد. سپس از مركب فرود آمد.(1)

و نقل شده كه وقتى حضرت به زمين كربلا رسيدند و نام آن زمين را به عرض حضرت رساندند، فرمودند:

اى قوم، مشتى از خاك اين زمين به من بدهيد. قبضه اى از خاك

ص:128


1- مقتل الحسين، أبو مخنف/ 41.

تقديم نمودند، حضرت آن را بوئيدند، سپس خاكى از جيب خود بيرون آوردند و به آنان فرمودند: اين خاكى است كه جبرئيل از نزد حق تعالى براى جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورده و گفته است: هذه موضع تربة الحسين، اين خاك از محل قبر امام حسين عليه السّلام است. سپس حضرت آن خاك - ى را كه اصحاب تقديم نموده بودند - به زمين ريختند و فرمودند:

هما رائحة واحدة، هر دو خاك يك بو مى دهد.(1)

هر دو بوى خون و بوى شهادت مى دهد.

پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟

اين سرزمين غم زده در چشمم آشناست

اين خاك بوى تشنگى و گريه مى دهد

گفتند غاضريه و گفتند نينوا است

دستى كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح

آهسته زير لب به خودش گفت كربلا است

توفان وزيد از وسط دشت ناگهان

افتاد پرده، ديد سرش روى نيزه ها است

يحياى اهل بيت در آن روشناى خون

بر روى نيزه ديد سر از پيكرش جداست

ص:129


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 611/2.

توفان وزيد قافله را برد با خودش

شمشير بود و حنجره و ديد در منى است

باران تير بود كه مى آمد از كمان

بر دوش باد ديد كه پيراهنش رها است

افتاد پرده، ديد به تاراج آمده است

مردى كه فكر غارت انگشتر و عبا است

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده، ديد كه در آسمان، عزا است(1)

بسيار به جاست همۀ عزيزان و زائران در موقع ورود به كربلا و اقامت در آن سرزمين به ياد اين حقايق باشند و خود را در روز دوّم محرّم سال 61 هجرت در اين زمين ببينند و مرثيه سرائى سيّد الشهداء عليه السّلام را بشنوند و آنچه روى داده در نظر آورند و بگريند كه نقل شده:

گفتگوى خواهر و برادر

وقتى آن وجود مقدّس به كربلا رسيد و از مركب پياده شد همين كه قدم شريفش به خاك اين زمين رسيد، رنگ خاك تغيير يافت و به رنگى چون زعفران درآمد و غبارى برخاست و بر چهره و محاسن شريفش نشست به طورى كه سر و صورت و محاسنش را پوشاند.

خواهر گرامى اش جناب امّ كلثوم عليها السّلام كه ديد گفت:

ص:130


1- اين حسين كيست 63/3.

وا عجباه من هذا البيداء، از اين بيابان در شگفتم، چقدر اين صحرا هول و هراس دارد. حضرت او را تسليت داد و امر به صبر نمود.

همچنين نقل شده جناب امّ كلثوم عليها السّلام شرفياب محضر برادر شد و عرض كرد: برادرجان، اين چه زمين هولناكى است. حضرت فرمود:

خواهرجان، بدان با پدر بزرگوارم در مسير صفّين در اين سرزمين فرود آمديم. پدرم سر مباركش را در دامن برادرم حضرت حسن نهاد عليه السّلام و ساعتى استراحت نمود و من بالاى سر پدرم بودم كه ناگهان با اضطراب و گريان از خواب برخاست. برادرم جويا شد و سبب پرسيد، فرمود: در خواب ديدم اين زمين درياى خون شده و نور ديده ام حسين در آن دريا غرق گرديده، استغاثه مى كند، كسى به فريادش نمى رسد. سپس رو به من كرد و فرمود:

يا أبا عبد اللّه، كيف تكون إذا وقعت ههنا الواقعة.

اى ابا عبد اللّه، چگونه اى و چه حال دارى وقتى اين واقعه در اين سرزمين اتّفاق افتد؟ من - در جواب پدر بزرگوارم عرض كردم - صبر مى كنم و بردبارى مى نمايم.(1)

دعا و خطبۀ امام حسين عليه السّلام

همچنين چشم دل بگشايند و گوش قلب باز گذارند و اجتماع اهل بيت عليهم السّلام را در اين نواحى و خيمۀ امام حسين عليه السّلام را نظاره كنند و دعاى حضرتش را در جمع آنان بشنوند كه چنين نقل شده:

ص:131


1- معالى السبطين 285/1.

فجمع الحسين عليه السّلام ولده و إخوته و أهل بيته ثمّ نظر إليهم فبكى ساعة. امام حسين عليه السّلام فرزندان و برادران و خواهران و اهل بيتش را جمع نمود، سپس به آنان نگريست و ساعتى گريست، سپس چنين دعا كرد:

أللّهمّ إنّا عترة نبيّك محمّد و قد أخرجنا و طردنا و أزعجنا عن حرم جدّنا و تعدّت بنو أميّة علينا. أللّهمّ فخذ لنا بحقّنا و انصرنا على القوم الظّالمين.

بارالها، همانا ما عترت و خاندان پيامبر تو حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستيم كه ما را بيرون كردند و طرد نمودند و به جبر از جوار جدّمان ما را راندند و بنو اميّه بر ما تعدّى و ستم نمودند. بارالها، حق ما را بگير و ما را بر گروه ستم پيشه نصرت بخش.(1)

آرى، بسيار مناسب است در اين سرزمين به نخستين خطبه اى كه امام حسين صلّى اللّه عليه و آله در هنگام ورود به آن در جمع اصحابش ايراد نموده، توجّه شود و از آن درس و پند و موعظه و نصيحت گرفته گردد كه فرمود:

ألنّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على ألسنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الدّيانون.

همانا مردم بندگان دنيايند و دين را بر سر زبان مى گردانند، گرد دين مى گردند تا آن زمان كه زندگى شان تأمين شود پس آن زمان كه آزمون بلا پيش آمد، دين داران كم شوند.(2)

ص:132


1- بحار الأنوار 383/44.
2- - بحار الأنوار 383/44.

كه به راستى حقيقتى بسيار حائز اهميت و قابل توجّه را امام حسين عليه السّلام در موقع ورود به اين زمين تذكّر داده است و اين سخن حضرت سخنى است باقى و براى امروز ما و شما و دگران همگى درس است و آموزش.

اگر از لحظۀ ورودمان به كربلا به اين امور توجّه نموديم و چشم و گوش دلمان را براى ديدن و شنيدن اين حقايق باز گذارديم و امام حسين عليه السّلام و اصحاب و ياران و اهل بيت و عزيزانش را در روز دوّم محرّم سال شصت و يكم هجرت در اين سرزمين با آن حال اضطرار و اضطراب ديديم و اين خطبه ها و سخن ها و دعاها را شنيديم، آن هم شنيدنى به معنى واقعى كلمه؛ كربلايمان راستى كربلا مى گردد و ما هم راستى كربلايى مى شويم، حسينى مى شويم، عبّاسى مى شويم، حبيبى و زهيرى و حرّى مى گرديم و محترماتمان راستى زينبى و امّ كلثومى و سكينه و ربابى مى شوند و آن وقت است كه گويا قدم به قدم اين زمين و وجب به وجب اين خاك، لحظه به لحظۀ اين هوا و فضا گويا با ما حرف مى زند و حقايقى را بر گوش دلمان مى گذارد و راستى همه جاى كربلا براى ما كلاس درس معرفت مى شود كه ان شاء اللّه در فرصت هاى بعد باز در اين زمينه با هم صحبت خواهيم نمود.

وفايى شوشترى در توصيف خاك كربلا چنين سروده است:

اى خاك كربلا تو به از مشك و عنبرى

از هرچه گويمت، تو از آن چيز بهترى

ص:133

اى خاك پاك گر نه خطا بود گفتمى

اكسير اعظمى تو و گوگرد احمرى

اى خاك، چيستى تو؟ ندانم، كه عرش هم

با نيم ذرّه ات ننمايد برابرى

هر سبحه اى كه از تو بسازند در بهاء

صد پلّه برتر آمده از مهر و مشترى

اى خاك پاك در تو شفا را نهاده حق

دارى شرف تو بر دم عيسى ز برترى

هر سجده اى كه بر تو نمايند در نماز

آن سجده بگذرد ز ثريّا و از ثرى

ز آن گوهرى كه در تو نهان است اى زمين

خاكت شكست رونق بازار گوهرى

اين خود محمّد است يقين در تو اين زمين

كاين سان شده است زائر تو هر پيمبرى

پس شد يقين كه فاطمه را نور عين بود

ديگر تو را بس است وفائى حسين بود(1)

خريدن اراضى كربلا

بارى مطلبى را بسيارى از بزرگانمان نقل نموده اند چونان سيّد بن

ص:134


1- ديوان وفائى شوشترى/ 169.

طاووس و شيخ بهايى و فخرالدين طريحى و ملا محمّد باقر بيرجندى و مازندرانى و گويا مدرك نخستين آن، كتاب زيارات محمّد بن احمد بن داود قمى است كه از بزرگان مورد اعتماد اماميّه در سدۀ چهارم بوده و در سال 378 از دنيا رفته و در كاظمين دفن شده و مرحوم شيخ مفيد از او روايت مى كند(1) و آن مطلب اين است كه:

امام حسين عليه السّلام وقتى به كربلا رسيدند زمين هاى آن نواحى را از اهل غاضريّه و نينوا خريدارى نموده و به خود آنان بخشيدند و با آنان - در ضمن اين عقد هبه و تصدّق - شرط نمودند كه مردم را به قبر شريفش رهنمون شوند و آنان را به مزارش ارشاد و دلالت نمايند و سه روز عهده دار ضيافت و مهمانى زائرانش باشند.(2)

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

حرم الحسين الّذى إشتراه أربعة أميال فى أربعة فهو حلال لولده و مواليه و حرام على غيرهم ممّن خالفهم و فيه البركة.

- حرم حسين عليه السّلام كه آن را خريدارى نمود چهار ميل در چهار ميل بود (حدود هشت كيلومتر در هشت كيلومتر) اين مقدار زمين براى فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و مباح است و بر غير آنان از مخالفان حرام و در اين حرم و محدوده خير و بركت است. - و سيّد بن طاووس فرمود كه حلال شد بعد از صدقه و وقف؛ زيرا كه وفاى به شرط نكردند.(3)

ص:135


1- تنقيح المقال 71/2.
2- - مجمع البحرين 461/5 * موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 618/2.
3- - كبريت احمر/ 754.

اين جريان بيانگر شدّت لطف و كثرت عنايت و مرحمت امام حسين عليه السّلام به دوستان و شيعيانش مى باشد آن گونه كه نظير اين واقعه نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام و حضرت رضا عليه السّلام هم نقل شده است.

خريد اراضى اطراف نجف و طوس

امير المؤمنين عليه السّلام اراضى خورنق را تا حيره و كوفه از دهاقين آن جا به چهل هزار درهم خريدند و بر اين معامله شاهد گرفتند. به حضرت عرض كردند: يا أمير المؤمنين، تشترى هذا بهذا المال و ليس تنبت؟ اى امير مؤمنان، اين زمين بايرى كه رويشى ندارد به اين مقدار مال مى خريد؟ فرمود: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمود:

كوفان يرد أوّلها على آخرها، يحشر من ظهرها سبعون ألفا يدخلون الجنّة بغير حساب و اشتهيت أن يحشروا فى ملكى.

كوفه اوّلش بر آخرش ردّ مى شود و از پشت آن هفتاد هزار نفر محشور مى شوند كه بدون حساب داخل بهشت مى گردند. من دوست داشتم كه آنان از ملك و زمين من محشور شوند.(1)

آن گونه كه از تحفة الرضويه كه نسخۀ خطى آن در مخطوطات آستان مقدس به شمارۀ 3223 موجود است كه مؤلف آن مرحوم نوروز على بن محمد باقر بسطامى است(2) چنين نقل شده:

كه حضرت رضا عليه السّلام اراضى طوس را از زارعين آن جا خريدارى

ص:136


1- فرحة الغرىّ/ 29.
2- - فهرست الفبايى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس/ 113.

نمودند.(1)

گفتند: چون از جهتى امروز يوم الشروع است و اوّلين روزى است كه در كربلا با هم صحبت مى كنيم با اين اشعار كه در توصيف كربلا بلنداى خاصّى دارد صحبت را خاتمه دهيم.

كربلا اى دريچه ى توحيد آينه در برابر خورشيد

اى ستاره ستارۀ ازلى آفتاب هميشه لم يزلى

كربلا اى زلال آيينه غربت رازدار آدينه

اى شكوه تمام آينه ها وى حريم امام آينه ها

كربلا اى نهايت عرفان معنى عاشقانه ى انسان

اى هبوط فرشتگان در تو عشق را تا هميشه جان در تو

كعبه ى آسمانى ملكوت قبله گاه اهالى جبروت

مى وزد عاشقانه در تو نسيم زائر تو مسيح و نوح و كليم

كربلا اى شميم شورانگيز گل سرخ بهار در پاييز

چشمه ها در كوير جوشانده خويش را از بهار پوشانده

لاله هاى شكفتنى دارى رازهاى نگفتنى دارى

خاك تو بوى آسمان دارد عطر گل، عطر ارغوان دارد(2)

با شور اين اشعار، نخستين جلسه خاتمه پيدا كرد و قرار شد كه ساعت 9 شب در صحن شريف، دوباره گرد هم آييم.

ص:137


1- آئين خدمت گزارى/ 2.
2- - اين حسين كيست 67/3 سرودۀ هادى وحيدى.

ص:138

منزل پنجم اين جا صحن و سراى حضرت سيد الشهدا عليه السلام است

اشاره

ص:139

پا در اين مشهد به حرمت نه كه فرش انورش

لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضى است

اى دل اين جا كعبۀ وصل است، بگشا چشم جان

كز صفا هر خشت اين، آيينۀ گيتى نما است

يا ولى الّه، گداى آستانت، محتشم

بر در عجز و نياز استاده، بى برگ و نوا است

چون غبار آلود دشت كربلا گرديده است

گرد عصيان گر ز دامانش بيفشانى، رواست

ديوان محتشم كاشانى/ 300

ص:140

گفتمان در صحن شريف

طبق قرار قبلى حدود ساعت 9 شب به وقت محلّى به يكى از ايوان هاى حجرات سمت باب قبله آمديم و پس از استماع ذكر مصيبتى، خود را براى شنيدن ادامۀ گفتار گذشته آماده نمودم.

فرمودند: آنچه گفته شد كلّياتى بود در ارتباط با كربلا و آنچه باقى مانده توضيح اين امر است كه كربلا به چه جهت كربلا شد و اين شهر و ديار به چه اعتبار ديار يار و دار دلدار گرديد؟

جواب اين سؤال آن است كه: از زمانى كه مشهد امام حسين عليه السّلام و صحن وسرا و حاير شريف و حرم محترم و مزار پاك و تربت تابناك آن وجود مقدّس برپا شد، كربلا هم كربلا شد كه توضيحى اجمالى نسبت به آن مى آوريم تا زودتر به مقصد و مقصود مهم تر يعنى: آداب زيارت و شناخت ملكوت اين فضا و درك مضامين زيارات اين مزار شريف، برسيم.

من كه سراتا گوش بودم و از بادۀ ولا بى هوش و از صهباى عشق

ص:141

سيد الشهدا عليه السّلام مدهوش، پرسيدم: از چه زمانى اين جا سر و صورتى به خود گرفته و صورت قبر و مزار پيدا كرده و جاى آمد و شد زائران گرديده؟ آخر آنچه شنيده ايم با آنچه مشاهده مى كنيم كاملا متفاوت است. شنيده ام كه پيكرهاى پاك عزيزان خدا؛ سيّد الشّهدا عليه السّلام و ياران و عزيزانش را در اين بيابان روى خاك برابر آفتاب نهادند و رفتند، شايد به اين خيال خام كه از بين برود و اثرى به جا نماند؛ چه شد كه آنچه آنان مى خواستند، نشد و آنچه شاهديم شد؟

گفتند: بسيار سؤال به جا و پرسش مناسبى بود كه نموديد و اتفاقا آنچه اشاره كرديد در حديث نسبتا مفصّلى آمده است.

اخبار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آيندۀ كربلا

زائده گويد: حضرت سجاد عليه السّلام به من فرمودند: به من خبر رسيده گاهى به زيارت قبر ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام مى روى؟ عرض كردم:

آرى، همين گونه است كه به شما خبر رسيده.

فرمود: چرا چنين مى كنى در حالى كه جايگاهى نزد سلطانت دارى؛ سلطانى كه متحمّل محبت و دوستى و فضائل و مناقب و حقوق واجبۀ بر اين امّت نمى شود؟ گفتم: به خدا سوگند، جز خدا و رسول خدا را در اين عمل در نظر ندارم و اعتنا به سخط و غضب كسى هم نمى كنم و هرچه سختى هم در اين مسير به من برسد باكى ندارم و متحمل مى شوم.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند، مقصودت از زيارت همين است كه گفتى؟ گفتم: آرى، به خدا قسم. تا سه نوبت ميان من و حضرت

ص:142

اين جملات رد و بدل شد. پس از اين كه ثابت شد كه راستى من در راه زيارت امام حسين عليه السّلام ثابت قدم هستم و با چنين قصد و نيّتى زيارت مى روم، حضرت فرمودند: ألبشر ثمّ ألبشر ثمّ ألبشر. نويد باد بر تو، بشارت باد بر تو، خوشى و سرور از آن تو. هر آينه به تو خبر مى دهم از آنچه نزد ما مخزون است؛ وقتى در كربلا به ما رسيد آنچه رسيد و پدر بزرگوار و عزيزانمان كشته شدند و ما و حريم ما را به كوفه بردند، من به پيكرهاى به خاك افتادۀ آنان نگاه مى كردم كه دفن نشده اند؛ آن چنان به من سخت گذشت كه نزديك بود روح از كالبدم بيرون رود. عمّه ام زينب كبرى، دختر امير المؤمنين عليه السّلام از اين جهت با خبر شد و دانست بر من چه مى گذرد لذا رو به من كرد و گفت:

ما لى أراك تجود بنفسك يا بقيّة جدّى و أبى و إخوتى؟ چه شده، مى بينم جانت را از كف مى دهى اى بازماندۀ جدّ و پدر و برادرم؟ گفتم: چگونه جزع نكنم و چنين حالى نداشته باشم در حالى كه مى بينم سيّد و آقايم، برادران و عموهايم، بنى اعمام و عزيزانم آغشته به خون، برهنه روى خاك افتاده اند؛ نه كفنى نه دفنى و نه كسى در كنارشان، گويا از دودمان ديلم و خزرند.

عمّه ام به من گفت: آنچه مشاهده مى كنى تو را به جزع وا ندارد كه به خدا سوگند عهدى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد جد و پدر و عمويت و حق تعالى از جمعى از اين امّت - كه فرعونان اين امّت آنان را نمى شناسند ولى نزد اهل آسمان ها معروفند - ميثاق گرفته است كه اين اعضاء متفرّقه را جمع مى كنند و اين پيكرهاى آغشته به خون را

ص:143

دفن مى نمايند.

و ينصبون لهذا الطّفّ علما لقبر أبيك سيّد الشّهداء، لا يدرس أثره و لا يعفو رسمه على كرور اللّيالى و الأيّام.

و در اين بيابان نشانى براى قبر پدر بزرگوارت مى نهند كه اثرش مندرس و كهنه نمى گردد و رسم و نشانش از بين نمى رود هرچند شب وروزها بيايد و برود و هرچند سردمداران كفر و پيروان ضلالت و گمراهى در مقام محو و از بين بردن آن برآيند اثرش ظاهرتر و امرش عالى تر و بالاتر خواهد شد.

- سپس حضرت زينب عليها السّلام واسطۀ اين گفتارش را كه امّ ايمن بود، ذكر نمود و آنچه را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در زمان حياتش در حجرۀ دختر گرامى اش، دربارۀ مصائب وارد بر عترت و اهل بيتش فرموده بود، بيان كرد تا به اين جا رسيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

و إنّ سبطك هذا - و أومأ بيده إلى الحسين عليه السّلام - مقتول فى عصابة من ذرّيّتك و أهل بيتك و أخيار من أمّتك بضفّة الفرات، بأرض يقال لها: كربلا، من أجلها يكثر الكرب و البلاء على أعدائك و أعداء ذرّيّتك فى اليوم الّذى لا ينقضى كربه و لا تفنى حسرته و هى أطيب بقاع الأرض و أعظمها حرمة، يقتل فيها سبطك و أهله و أنّها من بطحاء الجنّة.

و همانا اين فرزندت حسين عليه السّلام با جمعى از ذرارى و اهل بيت تو و گروهى از خوبان امّت در ساحل فرات در زمينى كه كربلا ناميده مى شود، كشته مى گردد و به اين جهت در روزى كه اندوه و غمش

ص:144

تمامى ندارد و حسرتش پايان نمى پذيرد، غم و اندوه و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذرّيّۀ تو زياد مى گردد و آن زمين پاكيزه ترين بقعه هاى زمين است و احترامش از تمامى نقاط زمين اعظم و فزون تر كه در آن جا فرزند تو با اهل و دودمانش كشته مى شوند و آن زمين از زمين بهشت است.

و حديث به اين جا مى رسد كه جبرئيل به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض مى كند:

پس خداوند جمعى از امّت تو را كه كفّار، آنان را نمى شناسند و شركت در اين خون ها نداشته اند نه با گفتار، نه با رفتار، نه با نيّت، آنان در مقام دفن آن پيكرها برمى آيند و رسم و نشانى براى قبر سيّد الشهدا عليه السّلام در اين بيابان مى نهند كه نشان و علامتى براى اهل حق باشد و پيوسته فرشتگانى در آن جا روز و شب در مقام نماز و طواف و تسبيح برمى آيند و استغفار براى زائران مى نمايند و نام زائرانى را كه با قصد تقرّب به حق تعالى به زيارت مى آيند با نام پدران و عشيره و محل زندگى شان را مى نويسند و نشانى از نور عرش بر چهرۀ آنان مى نهند كه هذا زائر قبر خير الشّهداء و ابن خير الأنبياء، اين زائر قبر بهترين شهيدان و فرزند بهترين پيامبران است و در قيامت اين اثر و نشانه در چهره اى آنان باقى است و نور مى بخشد... و به زودى جمعى كه لعنت و غضب خدا بر آنان مسلّم شده در مقام از بين بردن رسم و نشانۀ آن قبر و محو اثر آن برمى ايند ولى خداوند تبارك و تعالى راهى براى آنان نسبت به اين عمل قرار نمى دهد.

سپس زينب عليها السّلام آنچه از امّ ايمن شنيده، در روزهاى پايانى عمر پدر

ص:145

بزرگوارش به عرض حضرت مى رساند و امير المؤمنين عليه السّلام هم تثبيت نموده و مضاف بر آن ماجراى اسارت و آمدن او را به كوفه بازگو مى نمايد...(1)

مى بينيم در اين حديث شريف كه از ذخاير روايات است به هر دو جهت عنايت و توجه شده است بلكه به سه جهت: هم پيكرهاى آغشته به خون روى خاك و هم فراهم آوردن قبر و نهادن علامت و نشان كه پيوسته باقى و برقرار مى ماند و هم عنايت به اين جهت كه جمعى در مقام از بين بردن آن آثار برمى آيند ولى توانش را ندارند كه توضيحى در اين زمينه مى آوريم.

ملك و ملكوت دفن سيّد الشهدا عليه السّلام

از رواياتى كه قبلا گفتگو كرديم چه بسا مى توان استفاده نمود كه در ملكوت عالم، خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام حفر قبر برآمده و عهده دار شؤون تجهيز حضرت حسين عليه السّلام بوده و در جهت ملكى و ظاهرى هم امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السّلام اين مهم را انجام و جمعى از قبيلۀ بنى اسد هم كمك كار حضرتش در دفن ساير شهدا بوده اند. مرحوم مقرّم توضيح جريان را چنين آورده است:

امام حسين عليه السّلام خيمه اى در گوشۀ ميدان براى ابدان شهيدان اختصاص داده بود و هر كدام از اصحاب و اهل بيت كه كشته مى شدند، امر مى فرمود نعشش را در آن خيمه بگذارند مگر برادرش

ص:146


1- كامل الزّيارات، باب 88، حديث 1.

ابوالفضل العباس عليه السّلام كه در جايى كه به زمين افتاده بود، باقى ماند.

پس از رفتن پسر سعد و حرم اهل بيت رسالت عليهم السّلام از كربلا اين بدن ها روى خاك باقى بود، آفتاب بر آن بدن ها مى تابيد و وحوش صحرا به زيارتشان مى آمدند تا آن كه در روز سيزدهم محرّم زين العابدين عليه السّلام براى دفن پدر بزرگوارش آمد و در آن هنگام بنى اسد را گرد آن ابدان، متحيّر ديد كه نمى دانستند چه كنند.

حضرت آن ابدان را به آنان معرّفى نمود و به طرف بدن پدر بزرگوارش رفت و او را دربرگرفت و با صداى بلند گريه كرد و به محلّ قبر شريف آمد. مقدار كمى خاك برداشت، قبرى آماده نمايان شد، دست ها را زير بدن پدر بزرگوارش قرار داد و گفت: بسم اللّه و فى سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه، صدق اللّه و رسوله، ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العظيم.

و به تنهايى، پدر را در قبر نهاد - و چون خواستار كمك شدند - به آنان فرمود: إنّ معى من يعيننى، همانا با من كسانى هستند كه مرا كمك نمايند. و چون بدن شريف را ميان لحد نهاد صورت بر گلوگاه بريده اش گذارد و گفت:

طوبى لأرض تضمّنت جسدك الطّاهر، فإنّ الدّنيا بعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة، أمّا اللّيل فمسهّد و الحزن سرمد أو يختار اللّه لأهل بيتك دارك الّتى أنت بها مقيم و عليك منّى السّلام يا بن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته.

خوشا به حال آن زمين كه پيكر پاك تو را دربرگرفته، همانا دنيا پس از تو تاريك و آخرت به نور تو روشن گشت. امّا شب ها به بيدارى

ص:147

مى گذرد و حزن و اندوه تمامى پيدا نمى كند مگر آن كه خداوند براى اهل بيت تو خانه اى كه تو در آن اقامه گزيده اى برگزيند - مگر از دنيا بروند كه حزن آن ها تمام شود وگرنه ادامه دارد - و از طرف من بر تو سلام باد اى پسر رسول خدا و رحمت و بركات او. و بر قبر پدر بزرگوارش نوشت:

هذا قبر الحسين بن علىّ بن أبى طالب ألّذى قتلوه عطشانا غريبا، اين قبر حسين پسر على بن ابى طالب است، آن حسينى كه او را عطشان و غريب كشتند.

و همچنين به طرف بدن عمويش عبّاس عليه السّلام رفت و بوسه بر آن گلوى بريده نهاد و مى گفت:

على الدّنيا بعدك العفا يا قمر بنى هاشم و عليك منّى السّلام من شهيد محتسب و رحمة اللّه و بركاته.

خاك بر دنيا بعد از تو اى قمر بنى هاشم و سلامى از طرف من بر تو شهيدى كه به حساب حق كشته شدى و رحمت و بركات و پروردگار بر تو باد.

براى او هم قبرى فراهم آورد و او را به تنهايى - بدون كمك بنى اسد - همانند پدر بزرگوارش به خاك سپرد و در جواب بنى اسد فرمود: إنّ معى من يعيننى، همانا با من كسانى هستند كه مرا كمك نمايند.

سپس به بنى اسد اجازه داد كه در دفن ساير شهيدان با او كمك نمايند و دو محل را به آنان نشان داد كه دو گودال حفر كنند؛ در

ص:148

يكى بنى هاشم و در ديگرى ساير اصحاب را به خاك بسپارند.(1)

براين اساس، دفن جثمان مطهّر و چينش لحد مبارك و صورت قبر شريف با مباشرت حجّت انجام شده و دفن ساير شهدا با نظارت حجّت صورت پذيرفته است و امّا ظهور و بروز آثار و فراهم آمدن سايبان و شكل گيرى به صورت حاير و حرم و صحن و سرا تدريجا محقق شده است و چه بسا مراحل اوليۀ آن در همان اوّلين روزهاى پس از واقعه ى عاشورا و چند روزى پس از انجام مراسم دفن صورت گرفته است آن گونه كه از بعضى بزرگان نقل شده است.

نخستين سايبان

مرحوم آيت اللّه سيد حسن صدر در رساله اى كه در اين زمينه نوشته مى نويسد:

روز يازدهم محرّم كه خبر شهادت امام حسين عليه السّلام و ياران به كوفه رسيد، حدود ده هزار نفر از زنان جمع شدند - چون از تجمّع مردان جلوگيرى مى شد - و قرار گذاشتند روز ششم عاشورا - شب هفت - به كربلا بروند و روز هفتم حاضر شدند و از اطراف به آنان پيوستند كه تا صد هزار نفر گفته اند و به عزادارى قيام كردند و هيچ نيرويى نتوانست جلوى آن ها را بگيرد و در همان روز بر قبر امام حسين و عبّاس عليهما السّلام و اصحاب سايبان زدند.(2)

ص:149


1- مقتل الحسين عليه السّلام، مقرّم/ 318.
2- - الخصائص العباسيّة/ 11.

هرچند ممكن است كسى در اين ارقام و اعداد تأمّلى داشته باشد و چه بسا تأمّلش هم به جا باشد ولى رقم و عدد، مورد لحاظ و عنايت نيست و آنچه مورد توجّه است اجتماع جمع عظيمى به عنوان اقامۀ عزا در كربلاى امام حسين عليه السّلام در هفتمين روز شهادت است و سپس نصب مظلّه و سايبان بر آن قبور شريفه كه چه بسا بتوانيم آن را مصداق همان وعدۀ حديث امّ ايمن بدانيم؛ جمعى كه شركتى در قتل نداشته اند و راضى به آن هم نبوده اند در مقام نصب علامت و نشانه بر آن تربت هاى پاك بر مى آيند و اين مظلّه و سايبان، نخستين بنا و نشان و علامت و يادمانى است كه در كربلا به وجود آمده است ولى صورت ساختمانى نداشته است و ظاهرا نخستين بنا به وسيلۀ بنى اسد و يا مختار در فاصلۀ نزديك شهادت - چند سالى پس از شهادت امام عليه السّلام - صورت گرفته و تا سال 193 باقى بوده است.(1) تفصيل اين ماجرا چنين است:

پس از آن كه بنى اسد بدن هاى مطهر را دفن كردند، بر قبور آنان نشانه و علامت قرار دادند و سقيفه - طاق نماى چوبى - بر مرقد مطهّر نهادند و مسجدى فراهم آوردند و در نزديكى قبر آن حضرت، درخت سدرى بود كه نشانۀ قبر شريف بود.

بعضى بانى اين سقيفه و مسجد را بنى اسد و جمعى مختار بن ابى عبيده ثقفى مى دانند ولى ممكن است نخست بنى اسد اين سقيفه و مسجد را از چوب و گل ساخته و سپس مختار در مقام تعمير برآمده و بقعه از آجر و گچ بر مرقد مطهّر ساخته است.

ص:150


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 160.

صاحب تاريخ مدينة الحسين نقل نموده اوّل كسى كه متصدّى بناى حرم امام حسين عليه السّلام در قرن اوّل هجرى شد محمد بن ابراهيم بن مالك الأشتر بود و بعيد نيست كه محمّد از طرف مختار متصدّى تعمير حرم شده باشد.

و از اخبار و احاديثى كه در كيفيّت آداب زيارت آن حضرت از حضرت صادق عليه السّلام رسيده معلوم مى شود كه اين سقيفه و مسجد يك محوطۀ مربّعى گرداگرد قبر شريف بوده و دو در داشته؛ يكى از آن ها درب شرقى كه پايين پاى حضرت على اكبر عليه السّلام باز مى شده و قبور شهدا - رضوان اللّه تعالى عليهم - خارج از اين محوّطه بوده است، و ديگرى درب غربى طرف بالاى سر مبارك. اين عمارت و بنا تا سال 193 هجرى زمان خلافت هارون الرّشيد باقى بوده و بعضى از مورّخين گفته اند: مختار در مقام ساختمان مشهد امام حسين عليه السّلام برآمد(1) و قريه و آبادى كوچكى در نزديكى آن تأسيس نمود.(2)

از آنچه آورديم استفاده مى شود كه اين سقيفه و بنا حدود صد و سى سال باقى مانده و در دوران امامت پنج معصوم، از امام چهارم تا حضرت رضا عليهم السّلام و در تمام روزگار حكومت آل مروان و حدود شصت سال از عصر خلافت عبّاسى پابرجا بوده است و بسيارى از احاديث و روايات رسيده از حضرات معصومين عليهم السّلام كه متضمّن ادب و آداب زيارت است و در مقام تعليم نحوۀ زيارت مى باشد در چنين فضا و محدوده اى صادر شده و به چنين بنا و ساختمانى ناظر بوده و اطلاق حائر هم در همين زمان و با

ص:151


1- تاريخچۀ كربلا/ 56.
2- - تاريخ الروضة الحسينيّه/ 9.

همين خصوصيّات نسبت به آن شده است و شايد نخستين دفعه در خبر حسين بن ابى حمزه سخنى از حائر به ميان آمده باشد. گويد:

حائر در روايات

در اواخر دوران بنى اميّه به قصد زيارت امام حسين عليه السّلام - از كوفه - بيرون آمدم تا به غاضريّه رسيدم. وقتى مردم به خواب رفتند، غسل كردم و به طرف قبر شريف آمدم - حتّى إذا كنت على باب الحائر - تا وقتى به در حائر رسيدم.(1)

اين جمله سه نوبت در اين تشرّف تكرار شده است كه معلوم مى شود در آن زمان حائرى بوده و بابى، ساختمانى و درى، هرچند در نقل ديگرى از خواهرزادۀ حسين بن ابى حمزه، يعنى حسين بن بنت ابى حمزه، آمده كه در آخر حكومت بنى مروان مشرّف شده اما تنها صحبت از قبر شريف است و نام و يادى از باب و حائر نيست(2) ولى نفى آن هم استفاده نمى شود و عدم ذكر، دلالت بر عدم ندارد.

آرى، در احاديث بسيارى سخن از حائر و روضه و باب و در پائين پا و امثال اين تعبيرات به ميان آمده كه همۀ آن ها گواه وجود چنين عناوينى در آن روزگار مى باشد.

حضرت صادق عليه السّلام به يوسف كناسى فرمود:

هرگاه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام رفتى از طرف شرقى داخل حاير

ص:152


1- اقبال الأعمال 64/3.
2- - كامل الزيارات، باب 38، حديث 2.

شو(1).

و به مفضّل بن عمر فرمود:

وقتى به زيارت امام حسين عليه السّلام رفتى، دم در بايست و بگو(2).

و به ابى حمزه ثمالى فرمود:

وقتى به درى كه طرف مشرق است رسيدى، بايست و بگو... سپس آهسته آهسته نزديك شو، آن گاه داخل حاير شو و بگو... سپس از سقيفه بيرون آى و برابر قبور شهدا بايست و بگو... آن گاه حاير را دور بزن و بگو...(3)

و به صفوان جمّال فرمود:

وقتى در حاير رسيدى بايست و بگو... سپس بيا تا به در قبّه از قسمت بالاسر برسى، آن گاه بگو... سپس به طرف پائين پا برو كنار سر على بن الحسين بايست و بگو... و پس از آن از در پائين پا بيرون برو و به قبور شهدا توجّه كن، سپس به طرف بالاى سر برگرد و دعا كن، آن گاه بيرون برو و پشت به قبر نكن و پيوسته بگو: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، تا از قبر شريف غايب گردى و ديگر قبر مطهّر را نبينى(4).

و همچنين به صفوان جمّال فرمود:

ص:153


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 18.
4- - مصباح المتهجّد/ 662.

وقتى دم در رسيدى، خارج قبّه بايست و با گوشۀ چشمت به قبر اشاره كن و بگو:

يا مولاى، يا أبا عبد اللّه، يا بن رسول اللّه، عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك.

... سپس پاى راستت را اوّل داخل قبّه بگذار و پاى چپ را مؤخّر بدار، آن گاه داخل حاير شو و برابر قبر شريف با خشوع بايست.(1)

از مجموع اين ها كاملا استفاده مى شود كه در زمان حضرت صادق عليه السّلام يعنى در نيمۀ اوّل قرن دوّم هجرى قبر شريف، داراى قبّه و حاير و در و ديوار بوده و آداب و دستوراتى نسبت به آن ها رسيده است كه چه بسا بتوانيم اين چنين استفاده نماييم - همان گونه كه در حديث امّ ايمن آمده بود - وعدۀ حق تعالى و اخبار اولياء حق به برقرارى قبر شريف و بقاء علائم و آثار و از بين نرفتن آن ها در طول تاريخ با همۀ سعى و تلاش دشمنان، ثابت و مسلّم بوده و در حديثى اين حقيقت با نگرش وسيع ترى آمده است.

حضرت رضا عليه السّلام از آباء و اجداد گرامى اش از نياى والاتبارش، امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه فرمود:

كأنّى بالقصور قد شيّدت حول قبر الحسين و كأنّى بالمحامل تخرج من الكوفة إلى قبر الحسين و لا تذهب اللّيالى و الأيّام حتّى يسار إليه من الآفاق و ذلك عند انقطاع ملك بنى مروان.

ص:154


1- بحار الأنوار 259/101.

گويا من مى نگرم قصرها و ساختمان هاى محكم اطراف قبر حسين عليه السّلام بنا شده و محمل ها از كوفه براى زيارت قبرش بيرون مى آيد و شب ها و روزها سپرى نمى شود تا آن كه از شهرهاى دور به زيارت قبرش مى آيند و اين در موقع زوال حكومت بنى مروان است.(1)

ساختمان و بنا

بارى، آن سان كه اين حديث هم اشاره دارد چه بسا بتوانيم بگوئيم پس از مدّت كوتاهى از شدّت سخت گيرى نسبت به قبر امام حسين عليه السّلام و زيارت مزار شريفش كاسته شد و آمدوشد پيوستۀ زائران، لزوم بنا و ساختمان اطراف قبر مطهّر را ايجاب مى كرد، لذا در زمان حضرت صادق عليه السّلام اطراف قبر شريف، سر و صورت حايرى، روضه اى، قبّه اى، حرمى در داشتن و آستان شناختن به خود گرفت و چه بسا ضعف حكومت بنى مروان در سال هاى اخير و همچنين عدم استقرار حكومت آل عبّاس و تظاهرشان به محبّت خاندان رسالت عليهم السّلام مجموعا دست به دست هم مى داد و موجبات عمران و آبادانى اطراف قبر شريف را فراهم مى آورد.

هر چند گاه و بيگاه به صورت مقطعى سخت گيرى هايى هم صورت مى گرفت و گاهى آمدن به زيارت با خوف و ترس همراه بود، آن گونه كه از دو روايتى كه از پسر و نوۀ ابى حمزه آورديم خوف و ترس و حضور مأموران مسلّح در جوانب قبر شريف استفاده مى شود و شايد روايات بسيارى كه در كثرت اجر و ثواب زيارت با خوف و ترس رسيده ناظر به

ص:155


1- بحار الأنوار 287/41.

چنين مقاطع زمانى بوده.

بيم و ترس در مسير زيارت

من كه با دقّت، مستمع گفتار بودم، گفتم: دو روايتى را كه از پسر و نوۀ ابى حمزه نقل نموديد، سخنى از بيم و ترس در آن نبود.

گفتند: همۀ حديث را براى شما نقل نكردم فقط شاهد گفتار را آوردم كه بودن حائر و وجود در بود، حالا متن كامل يكى از آن دو روايت را كه شاهد وجود خوف و ترس و سخت گيرى هاى هيئت حاكمه در مسير زيارت هست، براى شما نقل مى كنم تا اگر گاه و بى گاه در راه زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام مشكلاتى از جهات مختلف برايتان پيش آمد، بدانيد پيوسته و بيش وكم، سفر كربلا و راه زيارت امام حسين عليه السّلام در نوع زمان ها مشكلات خاص خود را داشته است و بايد همچنين باشد؛ زائران شباهتى به آن سروران غمنده پيدا كنند و كربلائى ها بوئى از كرب و بلا به مشام جانشان برسد و وجدان كنند كه اين سفر با همۀ سفرها فرق دارد كه ان شاء اللّه در گفتگوهاى آينده مان به تفصيل در اين زمينه سخن مى گوئيم. آرى:

حسين بن ابى حمزه گويد: در اواخر دوران بنى اميّه به قصد زيارت امام حسين عليه السّلام بيرون آمدم تا به غاضريّه(1) رسيدم. صبر كردم تا مردم به خواب رفتند. غسل كردم و به طرف قبر شريف رفتم. وقتى به در حائر رسيدم، مردى زيبا، خوشبو با لباس بسيار سفيد از حائر

ص:156


1- غاضريّه منسوب به غاضره است كه قبيله اى از بنى اسد هستند و يكى از آبادى هاى كوفه است كه نزديك كربلا قرار دارد. معجم البلدان 183/4.

بيرون آمد و به من گفت: برگرد كه نمى توانى زيارت كنى. به كنار فرات برگشتم و با فرات مأنوس شدم. باز نيمۀ شب برخاستم، غسل كردم و به طرف قبر شريف رفتم، وقتى به در حائر رسيدم همان مرد فراروى من آمد و همان سخن را گفت و مانع ورود من شد تا آخر شب باز براى سوّمين بار غسل كردم و رفتم و همان ماجرا پيش آمد.

به آن مرد گفتم: چرا نتوانم قبر پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و آقاى جوانان اهل بهشت را زيارت كنم در حالى كه از كوفه آمده ام و امشب شب جمعه است - شب زيارتى مخصوص قبر امام حسين عليه السّلام - و مى ترسم صبح شود و مأموران مسلّح بنى اميّه كه در اين محدوده هستند، مرا بكشند.

گفت: برگرد كه نمى توانى به قبر شريف برسى.

گفتم: چرا؟

گفت: همانا موسى بن عمران از پروردگارش رخصت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام را طلبيده و به او اجازه داده اند، لذا با هفتاد هزار به زيارت آمده، وقتى آنان به آسمان رفتند تو براى زيارت بيا. برگشتم به كنار فرات و چون فجر طالع شد غسل كردم و شرفياب شدم و به حائر داخل شدم، هيچ كس را نديدم، نماز صبح را خواندم و به كوفه مراجعت نمودم.(1)

اين روايت و نظير آن بيانگر همين حقيقتى است كه گفتيم كه در مقاطعى زيارت امام حسين عليه السّلام با خوف و ترس همراه بوده بلكه چه بسا

ص:157


1- اقبال الأعمال 64/3.

بتوانيم اصل اوّليه را همين امر قرار دهيم و بگوئيم چون در نوع زمان ها حاكمان و سردمداران، كسانى بوده اند كه با مرام و روش امام حسين عليه السّلام و ياران و عزيزانش همسوئى نداشته بلكه در جهت مخالف آنان بوده اند لذا طبيعى است كه نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام و كربلاى آن حضرت هم نظر مساعد نداشته بلكه پيوسته با نظر حقد و حسد و كينه و غضب مى نگريسته اند و مى دانستند كربلا قبلۀ اهل اباء است، كربلا مركز مقابله با ظلم و ظالمان و محور مخالفت با ارباب كفر و نفاق و رويارويى با ستم پيشگان است، كربلا حرم مقدّس است، كربلا مكتب فضيلت است، كربلا مدرسۀ تزكيۀ نفس و تطهير روح است، كربلا كلاس مشق عشق و تمرين فداكارى در مسير حق است، كربلا جلوه گاه يزدان و تجلّى رحمان است، كربلا همۀ خوبى ها است و تمامى كمالات است.

بنابراين كسانى كه فكر و ايده و مرام و انديشه و روش و عملشان كاملا در نقطۀ مقابل اين حقايق است و مركز و محور همۀ انحرافات اعتقادى و كژى هاى اخلاقى و بدى هاى عملى هستند، هيچ وقت نمى خواهند كربلا رونق بگيرد، كربلا محلّ تردّد و آمدوشد باشد، زائر زيادى به كربلا برود چون به ضرر آن ها تمام مى شود، لذا اصل اوّليه اقتضاى ممانعت و سخت گيرى، چوب لاى چرخ گزارى، هر روز بهانه اى تراشيدن، روزى اين مرز را بستن، زمانى جعل جريمه نمودن، اوانى اشكالى دگر ساختن و در مجموع با كربلا و زائرينش خوب تا نكردن تا هرچه مى شود از رغبت ها بكاهند و به خيال خود مردم را منصرف سازند ولى غافل از اين امرند كه:

ص:158

خدا كشتى آن جا كه خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد

با كربلاى خدا نمى شود شوخى كرد، با حسين خدا نمى شود مقابله كرد، با شعائر حسينى و آنچه متعلّق به اوست نمى شود دست و پنجه نرم كرد كه جز سيه رويى و رسوائى و ذلّت و هلاكت در دو سرا هيچ پيامدى ندارد آن گونه كه مكرّر در مكرّر ديده ايم و شنيده ايم. خدا به همۀ ما گوش شنوا و ديده هاى عبرت نگر عنايت فرمايد.

پس اصل اوليه همين است كه گفتيم و اين اصل، پيوسته بوده و هست و خواهد بود تا وقتى كه وارث كربلا بيايد و كربلا رنگى دگر به خود گيرد كه باز در اين زمينه هم با يكديگر گفتگو خواهيم نمود.

امنيّت هاى مقطعى

آرى، گاه و بيگاه به واسطۀ ضعف هيئت هاى حاكمه يا مصلحت نبودن و يا عنايت حق و يا ساير امور، آرامش و آسايش نسبى و رفع موانع و مشكلات فراهم مى آمده كه بايد حداكثر استفاده را از آن مقاطع و فواصل نمود. لذا به عزيزان گفته ام در انتظار اين نباشيد كه روزى وضع كربلا و سفر عتبات عاليات چنين و چنان شود، هيچ فرصتى را از دست ندهيد و از هر موقعيتى كه پيش آمد، حدّاكثر استفاده را بنماييد كه معلوم نيست چه شود و چه پيش آيد و چه بسا آنچه شما در انتظار او هستيد كه آرامش و آسايش كامل باشد، هيچ وقت فراهم نيايد و كربلا نرفته بميريد و اين حسرت را با خود به گور ببريد.

نويسندۀ كتاب تراث كربلا سخنى دارد كه مى تواند همسوى با گفتارمان

ص:159

باشد، گويد:

از روايت مذكور - روايت صفوان كه قبلا آورديم - استفاده مى شود كه در اواخر حكومت آل اميّه كنار قبر شريف مسجدى بوده و سقيفه اى كه درخت سدرى بر آن سايه افكنده و در زمان ابو العبّاس سفّاح، نخستين خليفۀ عبّاسى مجالى براى زيارت قبر امام حسين عليه السّلام پديد آمد و عمران و آبادى قبر شريف از آن زمان آغاز شد و اين جريان تا زمان رشيد ادامه داشت.(1)

ممانعت و سخت گيرى

بارى، از مجموعۀ آثار استفاده مى شود كه اين وضع كج دار و مريز تا سال 193 هجرى، دهمين سال خلافت هارون عبّاسى ادامه داشته تا آن كه در آن زمان از ناحيۀ او نسبت به كربلا و زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نهايت شدّت اعمال شد و به خيال خود همۀ آثار را از بين برده و ممانعت كامل نسبت به زيارت قبر حضرتش فراهم آوردند كه در اين زمينه نويسندۀ بغية النبلاء گويد:

وقتى قدم آل عبّاس در حكومت راسخ و پابرجا شد و شورش ها را فرو نشاندند، در مقام دشمنى با شيعيان اهل بيت برآمدند ولى اين امر در زمان ابو العباس سفّاح كم رنگ بود لذا شيعيان از اين فرصت حسن استفاده را نموده و آشكارا به زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام مى رفتند تا آن كه در زمان منصور به واسطۀ شورش هاى بنى الحسن

ص:160


1- تراث كربلا/ 34.

سخت گيرى شروع شد.(1)

سركوبى شورش ها

آنچه در قسمت پايانى اين كلام آمده گويا ناظر به جريان محمّد و ابراهيم، پسران عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علىّ بن ابى طالب است كه مسعودى چنين آورده است:

پس از كشته شدن محمّد - نفس زكيّه - برادرهاى او در شهرها پراكنده شدند؛ ابراهيم به بصره آمد و جمعى دعوت او را پذيرفتند و منصور لشكر به جنگ آنان فرستاد و در محلّى به نام باخمرى در شانزده فرسخى كوفه در زمين طفّ، ابراهيم با جمعى از يارانش كشته شد؛ همان جا كه دعبل از آن ياد نموده:

و قبر بباخمرى لدى الغربات(2)

قتل ابراهيم در وقت ارتفاع نهار - وقتى كه روز بالا آمده بود - روز دوشنبه، ذيحجّۀ سنۀ 145 واقع شد. ابراهيم را گرمى و حرارت معركه به تعب افكنده بود، تكه هاى قباى خود را گشود كه ناگاه تيرى ميشوم از تيراندازى غير معلوم بر گودى گلوى وى آمد، به همان تير كار ابراهيم ساخته شده. امير المؤمنين عليه السّلام در حق او فرموده:

يأتيه سهم غرب يكون فيه منيّته، فيا بؤس الرّامى، شلّت يده و وهن عضده.(3)

ص:161


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 64.
2- - مروج الذهب 296/3.
3- - تتمة المنتهى/ 141.

تيرى ناشناس بر او مى آيد و مرگش با آن تير فرا مى رسد. هلاكت از آن تيرانداز باد، دستش شل و بازويش ناتوان باد.

چه بسا اين رويدادها به خصوص جريان ابراهيم بن عبد اللّه و كشته شدن او كه در باخمرى و اراضى طفّ و نزديك كربلا اتّفاق افتاده، موجبات شدّت عمل و سخت گيرى بيشتر هيئت حاكمه و آل عبّاس را نسبت به كربلا و زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام فراهم آورده باشد و گويا باز در زمان مهدى و هادى عبّاسى در فاصلۀ سال هاى 158 تا 170 هجرى از شدّت امر كاسته شد و آن سخت گيرى هاى زمان منصور مرتفع گرديده تا حكومت در سال 170 به هارون رسيده و در عمدۀ زمان حكومت او نيز وضع كربلا و زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام نسبتا آرام بوده.

زيارت كربلا در زمان هارون

و از آثار رسيده استفاده مى شود كه هارون در اوائل حكومتش مصلحت نمى ديده متعرّض زائران قبر امام حسين عليه السّلام شود و در مقام ويرانى آن برآيد كه در طول تاريخ نوع آنچه از ناحيۀ ارباب قدرت و تكيه گزينان اريكۀ حكومت نسبت به شئون دينى ظهور و بروز پيدا مى كرده براساس مصالح حكومتى آنان بوده نه اين كه به راستى اعتقاد و باورى بوده. آنچه طبرى در اين راستا آورده شنيدنى است، گويد:

رشيد، ابن ابى داود و جمعى كه خادمان قبر امام حسين - عليه السّلام - بودند و در حاير شريف عهده دار وظيفۀ خدمت بودند، احضار نمود، آنان آمدند. حسن بن راشد به ابن ابى داود گفت: چه شده؟ گفت: اين مرد -

ص:162

يعنى رشيد - مرا احضار نموده و خود را از او در امان نمى بينم.

حسن به او گفت: وقتى بر هارون وارد شدى و از تو پرسيد - در حاير چه مى كنى و چرا آن جا هستى؟ - بگو: حسن بن راشد مرا در آن محل نهاده. ابن ابى داود بر هارون وارد شد و در جواب سؤال او آنچه حسن بن راشد گفته بود گفت.

هارون دستور داد حسن بن راشد را احضار كنند. وقتى وارد شد به او گفت: چه چيز تو را واداشت كه اين مرد را در حاير نصب كنى؟ حسن در جواب هارون گفت:

خدا رحمت كند كسى كه او را در حاير نهاده است. امّ موسى به من امر نموده كه او را در حاير بگمارم و هر ماه سى درهم به او بدهم.

هارون گفت: او را به حاير برگردانيد و آنچه امّ موسى براى او مقرّر نموده به او بدهيد.(1)

از آنچه آورديم چند جهت استفاده مى شود: يكى اين كه هارون از همان اوائل حكومتش قصد جلوگيرى از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام و از بين بردن آن را داشته و لذا خدمۀ آن جا را احضار نموده ولى با گفتگويى كه شده مصلحت نديده است.

دوّم اين كه معلوم مى شود در زمان هارون، حاير شريف معمور و آباد بوده و خادم و دربان داشته و گويا ابن ابى داود سرپرست خدمۀ حاير شريف بوده.

و جهت سوّم توجّه امّ موسى - كه ظاهرا خيزران است - به حاير

ص:163


1- تاريخ الطبرى 1753/5.

شريف و نصب خدمت گزار و پرداخت مقرّرى به آنان مى باشد.

ولى ظاهرا اين وضع ادامه نيافته و هارون پس از استقرار كامل در مقام ويرانى قبر شريف و ممانعت از زيارت برآمد.

خرابى قبر شريف و قطع درخت سدره

وقتى كه هارون با مكر و خدعه و غدر و خيانت، شورش هاى علويّين را خاموش نمود، براى به خاك ماليدن بينى آنان و شكستن كامل كيانشان در مقام محو آثار اسلاف آنان برآمد و روشى چون روش بنى اميّه در پيش گرفت و فرمان به ويرانى قبر شريف سيّد الشهداء عليه السّلام و از بين بردن جميع آثار داد و در اين مدّت شيعيان با وسائطى به قبر شريف كه آثارش از بين رفته بود راه پيدا مى كردند و با همۀ مشكلات با نشانه هايى محلّ مرقد مطهّر را پيدا نموده و زيارت مى كردند كه از جملۀ آن ها درخت سدره اى بود كه نزديك قبر مبارك قرار داشت و وسيلۀ راه يابى زائران به قبر شريف بود. اين خبر به هارون رسيد دستور داد آن درخت سدره را هم قطع كنند تا هيچ نشانى از قبر شريف باقى نماند و به خيال خود هيچ كس مزار پاكش را نشناسد و به تربت تابناكش راه نيابد. درخت سدره را قطع نمود و جمعى مأمور مسلّح در اطراف قبر نهاد تا هيچ كس نتواند قدم در آن محدوده بگذارد.(1)

مرحوم شيخ طوسى در ارتباط با قطع درخت سدره جريان جالبى آورده است:

ص:164


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 65.

يحيى بن مغيرۀ رازى گويد: من در حضور جرير بن عبد الحميد بودم كه مردى از اهل عراق وارد شد. جرير از او جوياى حال مردم شد. او گفت: هارون را پشت سر گذاردم در حالى كه قبر حسين عليه السّلام را زراعت نمود و دستور به قطع درخت سدره اى داد كه در آن جا بود و آن درخت را قطع كردند. جرير دو دستش را بلند كرد و گفت:

اللّه اكبر، حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ما رسيده بود كه سه مرتبه فرموده بود: لعن اللّه قاطع السّدرة، خدا لعنت كند كنندۀ درخت سدره را و معناى اين حديث را نفهميده بوديم تا الآن؛ زيرا مقصود آنان از قطع آن درخت سدره تغيير مصرع حسين عليه السّلام بوده تا كسى اطلاع بر قبر حضرتش پيدا نكند.(1)

مرحوم ميرزا محمّد ارباب قمى گويد:

در ايّام خلافت هارون الرشيد زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام در ميان شيعه و سنّى شايع شد چنانچه موافق زيارت كامل الزيارة حتّى زن ها هميشه به زيارت آن تربت شريف مى رفتند و موافق روايات از كثرت جمعيّت به هم مزاحمت مى نمودند. اين كار سبب خوف هارون الرشيد بود كه مبادا مردم رغبت كنند به اولاد امير المؤمنين عليه السّلام و خلافت از عبّاسيّين به علويّين منتقل شود. حكم كرد موسى بن عيساى عبّاسى را كه والى كوفه بود به خراب كردن قبر سيّد الشهداء عليه السّلام و عمارت آن اطراف و كشت و زرع در آن زمين و او مردى را

ص:165


1- الأمالى، شيخ طوسى/ 484، حديث 97.

مأمور اين كار كرد كه نامش موسى بن عبد الملك بود و تمام عمارت و بنيان قبّۀ شريف را خراب كرد و تمام زمين حائر را شخم زد و زراعت كرد و مقصود محو اثر قبر شريف بود و درخت سدرى نزديك قبر شريف بود كه علامت بود آن درخت را نيز از ريشه درآوردند.(1)

اعتراض ابوبكر بن عيّاش نسبت به خرابى قبر شريف

صاحب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى مرحوم عماد الدين طبرى كه از بزرگان علماى اماميه در سدۀ ششم هجرى است در اين راستا جريانى شنيدنى آورده است. گويد:

يحيى بن عبد الحميد حمانى گفته است: من در ايّام ولايت موسى بن عيساى هاشمى كه والى كوفه در زمان رشيد بود از منزلم بيرون آمدم. ابوبكر بن عيّاش(2) مرا ديد و گفت: اى يحيى، بيا با هم نزد اين شخص برويم. من نمى دانستم مقصودش كيست و جلالت قدر او مانع بود كه از او سؤال كنم.

او سوار حمارى بود و مى رفت و من هم در ركاب او مى رفتم تا رسيديم در خانۀ معروف به خانۀ عبد اللّه بن جابر. رو به من كرد و

ص:166


1- الأربعين الحسينية/ 150.
2- - او از زاهدان و ارباب ورع و اخيار و نيكان اهل عبادت بود و از مشاهير علما و محدّثين و يكى از راويان قرائت عاصم و گفته شده قرآن را دوازده هزار نوبت ختم نمود و حتّى بيش از اين هم گفته اند و همان كسى است كه در مقام اعتراض بر فرعون هاشميان موسى بن عيسى نسبت به خرابى قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام برآمده و در كوفه در جمادى الاوّل سال 193 از دنيا رفت و از گفتار اوست «أدنى ضرر المنطق الشّهرة و كفى بها بليّة» كمترين ضرر سخنورى، شهرت است و همين به عنوان بلا، كافى است. (الكنى و الالقاب 27/1.)

گفت: اى پسر حمانى، من تو را با خود آوردم تا بشنوى آنچه به اين طاغيه مى گويم. گفتم: مقصودت كيست اى ابوبكر؟ گفت: اين فاجر كافر، موسى بن عيسى و ساكت شد و رد شديم و من هم دنبال او مى رفتم تا رسيديم در خانۀ موسى بن عيسى.

دربان او را ديد و شناخت و مردمى كه مى خواستند نزد موسى بن عيسى بروند در ميدان جلوى منزلش از مركب پياده مى شدند ولى ابوبكر آن جا پياده نشد. پيراهنى بر تن داشت كه دكمه هايش باز بود و لنگى هم بر كمر بسته بود. با حمارش داخل شد و مرا صدا زد.

حاجب خواست ممانعت كند، گفت: اين شخص با من است، چرا مانعش مى شوى؟ پيوسته سوار بر حمارش مى آمد تا داخل ايوان خانۀ موسى بن عيسى شد.

موسى او را ديد در حالى كه بر سرير و تخت نشسته بود و جمعى مردان مسلّح اطرافش بودند. چشم موسى بن عيسى كه به ابوبكر بن عيّاش افتاد به او مرحبا گفت و او را به خود نزديك نمود و او را كنار خودش روى تخت نشاند ولى وقتى من به ايوان رسيدم مانع از ورود من شدند. ابوبكر بن عيّاش كه بر تخت كنار موسى نشسته بود، نگاه كرد ديد من ايستاده ام و نمى گذارند وارد شوم مرا صدا زد و گفت بيا واى بر تو من هم نعلين به پا پيراهن پوش با ازار و لنگ وارد شدم و فراروى او نشستم.

موسى به ابوبكر بن عيّاش توجّه كرد و گفت: اين همان مردى است كه راجع به او صحبت كرديم؟ ابوبكر گفت: نه، اين شخص را به عنوان شاهد نزد تو آورده ام. موسى گفت شاهد بر چه چيز؟ ابوبكر

ص:167

گفت: من تو را مى بينم كه با اين قبر چه مى كنى. موسى گفت: كدام قبر؟ ابوبكر بن عيّاش گفت: قبر الحسين بن علىّ، ابن فاطمة بنت رسول اللّه، قبر حسين پسر على، فرزند فاطمۀ دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله - چون موسى بن عيسى جمعى را براى خرابى قبر و كشت و زرع جميع زمين حائر و اطراف آن فرستاده بود - موسى بن عيسى از شنيدن اين حرف باد كرد كه نزديك بود از شدّت غيظ و غضب بپكد.

سپس گفت: تو را به اين كار چه كار است؟

ابوبكر گفت: گوش كن تا به تو خبر دهم. همانا من در خواب ديدم كه به نزد قوم و خويشانم كه بنى غاضره هستند مى روم. وقتى به پل كوفه رسيدم، ده خوك به طرف من آمدند و خداوند مرا به وسيلۀ مردى از قبيلۀ بنى اسد كه او را مى شناختم از شرّ آنان رهايى بخشيد.

به مسيرم ادامه دادم تا به شاهى(1) رسيدم. راه را گم كردم، ديدم در آن جا عجوزى نشسته، به من گفت: اى پيرمرد، كجا مى خواهى بروى؟ گفتم: قاصد غاضريه(2) هستم. گفت: از اين وادى برو. وقتى به آخر آن رسيدى راه براى تو آشكار مى شود.

من هم به راهنمايى او رفتم و چون به نينوى(3) رسيدم ناگهان به پيرمردى برخوردم كه در آن جا نشسته بود. گفتم: اى پيرمرد، اهل كجا هستى؟ گفت: من اهل اين آبادى هستم - اهل نينوايم - گفتم:

ص:168


1- شاهى محلّى است نزديك قادسيه - معجم البلدان 316/3.
2- - قريه اى است از نواحى كوفه نزديك به كربلا منسوب به غاضره شاخه اى از قبيلۀ بنى اسد - معجم البلدان 183/4.
3- - نينوا آبادى يونس پيامبر است در موصل و ناحيه اى متعلّق به كوفه كه كربلا هم جزء آن است - معجم البلدان 339/5.

چند سال از عمرت گذشته است؟ گفت: نمى دانم چه مقدار از سن و عمرم گذشته است ولى دورترين خاطره اى كه به ياد دارم و قديم ترين واقعه اى كه در خاطرم به جا مانده اين است كه در اين جا حسين بن على عليهما السّلام و اهل و اصحابش را از اين آبى كه مشاهده مى كنى منع نمودند؛ آبى كه كلاب و وحوش از آن ممنوع نيستند.

اين سخن او را بزرگ شمردم و گفتم: واى بر تو، راستى تو چنين چيزى را در اين جا ديده اى و شاهد بوده اى؟ گفت: آرى، به حق آن خدايى كه آسمان را برافراشته هرآينه هر چه گفتم مشاهده نمودم. اى پيرمرد، تو و اصحابت هم كه كمك مى كنيد به آنچه ما ديديم و چقدر ديدۀ مسلمانان را مقروح و مجروح مى سازيد اگر در دنيا مسلمانى باشد. گفتم: واى بر تو، چه مى گويى و مقصودت چيست؟ گفت: چرا در مقام انكار اين كارى كه سلطانتان نسبت به امام حسين عليه السّلام انجام مى دهد برنمى آييد؟ گفتم: مگر چه مى كند؟ گفت: در مقام شخم زدن قبر پسر دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برآمده و زمين آن را كشت و زرع نموده.

گفتم: قبر كجاست؟ گفت: اين تو هستى كه الان در زمين آن ايستاده اى ولى موضع خود قبر از ديده ات پنهان است و چشمت از ديدن آن كور و ناتوان.

ابوبكر بن عيّاش گفت: من قبل از آن قبر را نديده بودم و در طول عمرم هم نرفته بودم، به آن پيرمرد گفتم: من از كجا معرفت به محلّ قبر پيدا كنم و بدانم كجاست؟ پيرمرد برخاست و با من آمد تا به حايرى رسيديم كه درى داشت و دربانى و جمع بسيارى دم در ايستاده بودند. به دربان گفتم: مى خواهم داخل شوم و پسر دختر

ص:169

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را زيارت كنم. گفت: در اين وقت توان وصول ندارى.

گفتم: چرا؟ گفت: اين زمان، موقع زيارت خليل خدا ابراهيم و رسول خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل و گروهى از فرشتگان همراه مى باشد.

ابوبكر بن عيّاش ادامه داد و گفت: از اين خوابم بيدار شدم در حالى كه بيم شديد و حزن و اندوه فراوانى مرا فرا گرفته بود. چند روزى گذشت و نزديك بود خوابم از يادم برود كه جريانى پيش آمد و ناگزير شدم به قبيلۀ بنى غاضره بروم به خاطر طلبى كه از مردى از آنان داشتم. بيرون آمدم و هيچ به ياد خوابم نبودم تا به قنطرۀ كوفه رسيدم. ناگهان ده دزد در برابرم ظاهر شدند - تا آنان را ديدم خوابى كه ديده بودم به يادم آمد و رعب و ترسى از آنان مرا فرا گرفت.

گفتند: آنچه همراه دارى بيفكن و جانت را به سلامت ببر. مقدارى زاد و توشه همراهم بود. گفتم: واى بر شما، من ابوبكر بن عيّاش هستم، براى وصول طلبى كه دارم مى روم، از خدا بترسيد و مرا از مقصدم باز مداريد و با گرفتن نفقه و توشۀ من به من ضرر نزنيد كه سخت محتاج و نيازمندم. يكى از آنان صدا زد: مولاى من است، متعرّض او نشويد. سپس به كسى از جوانان ايشان گفت مرا همراهى كند و مرا به راه سمت راست برساند.

ابوبكر بن عيّاش گفت: من پيوسته متذكّر رؤيايم بودم و از تأويل ده خنزير به دزدان در شگفت و تعجّب آمدم تا به نينوى رسيدم. به حق خدا همان پيرمردى را كه در عالم خواب ديده بودم به همان قيافه و صورت و به همان هيئت و شكل در بيدارى مشاهده نمودم بدون

ص:170

هيچ تفاوتى. وقتى او را ديدم باز به ياد خوابم افتادم و گفتم لا اله الاّ اللّه آنچه ديده ام جز وحى چيزى نبوده. سپس همان چه در عالم رؤيا ميان ما گفتگو شد، در بيدارى هم صورت پذيرفت و همان جواب هايى كه در خواب داده بود در بيدارى هم همان جواب ها را داد و با من به محلّى آمد كه زمين شخم زده شده بود و هيچ چيز از آنچه در خواب ديده بودم در بيدارى فوت نشد مگر حائر و دربان كه در بيدارى نديدم.

ابوبكر بن عيّاش پس از نقل خواب و بيدارى اش براى موسى بن عيسى به او گفت: اى مرد، تقواى حق پيشه گير. همانا من سوگند خورده ام كه پيوسته اين جريان را نقل كنم و به زيارت اين محل بروم و آن را بزرگ بشمارم. همانا موضعى كه ابراهيم و محمّد صلّى اللّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل مى آيند سزاوار است مورد رغبت قرار گيرد و به زيارتش بروند.

همانا آبا حصين براى من نقل كرد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس مرا در عالم رؤيا ديدار كند واقعا مرا ديده است؛ زيرا شيطان تشبّه به من پيدا نمى كند.

پس از شنيدن اين مطالب موسى بن عيسى گفت: همانا من در اين مدّت از پاسخ تو امساك كردم تا همۀ حرف هاى احمقانه ات را بزنى و به خدا قسم بعد از اين اگر به من خبر برسد تو اين مطالب را نقل كرده اى، گردنت را مى زنم و سر از پيكر اين همراهى ات كه او را به عنوان شاهد آورده اى برمى دارم.

ابوبكر بن عيّاش گفت: خداوند من و او را از شرّ تو حفظ مى كند. من

ص:171

خدا را در نظر داشتم كه اين مطالب را براى تو نقل نمودم. موسى بن عيسى گفت: آيا حرف مرا رد مى كنى و جواب مرا مى دهى؟ او را شتم نمود و گفت خاموش باش خدا تو را خوار سازد و زبانت را قطع نمايد و در حالى كه روى تختش - از شدّت غضب - مى لرزيد گفت: او را بگيريد و دستگير كنيد.

ابوبكر عيّاش پيرمرد را مأمورها از روى تخت گرفتند و مرا هم با او دستگير نمودند و آنقدر ما را زدند و كشاندند كه گمان زنده ماندن نداشتم و شديدترين صدمه ها اين بود كه مرا مى كشاندند و سر من پيوسته به سنگ ها مى خورد و در اين ميان مأمورى آمد و موى محاسن مرا مى كند و پيوسته موسى بن عيسى مى گفت: اين دو نفر را بكشيد و جسارت مى كرد و ابوبكر بن عيّاش هم در همان حال جواب او را مى داد و مى گفت: خدا زبانت را قطع كند و انتقام از تو بگيرد. بارالها، فقط تو را در نظر داشتيم و براى فرزند پيغمبر تو غضب نموديم و بر تو توكّل كرديم.

ما را به زندان بردند مقدار كمى در حبس مانديم. ابوبكر بن عيّاش به من نگاه كرد كه لباس هايم پاره شد و خون از پيكرم جارى است.

گفت: اى حمانى، ما براى خدا غضب كرديم و امروز به اجر و ثوابى رسيديم و هرگز خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجر ما را ضايع نمى گذارند.

مقدار غذايى و خوابى در زندان بوديم كه رسول موسى بن عيسى آمد و ما را از زندان بيرون برد و حمار ابى بكر بن عيّاش هم يافت نشد.

ما بر موسى بن عيسى وارد شديم كه در سردابى بود بس وسيع و

ص:172

بزرگ. خستگى بسيارى بر ما عارض شده بود و ابوبكر وقتى خسته مى شد مقدارى مى نشست و مى گفت: أللّهمّ إنّ هذا فيك فلا تنسه.

بارالها، آنچه ديديم به خاطر تو و در راه تو بود، از ياد مبر. وقتى نزد موسى بن عيسى رسيديم كه روى سرير و تختى قرار داشت همين كه چشمش به ما افتاد گفت: خدا شما را زنده ندارد و نزديك نگرداند.

چقدر جاهل و احمق هستيد كه خود را در معرض آنچه خوشايند نيست وا مى داريد. شما را چه رسد كه در ميان ما بنى هاشم وارد شويد و در امور ما دخالت كنيد.

ابوبكر بن عيّاش گفت: سخن تو را شنيدم خدا حساب تو را برسد.

موسى گفت: أخرج قبّحك اللّه، بيرون برو خدا تو را زشت بدارد. به خدا قسم، اگر باخبر شدم اين سخن شايع شده يا از تو نقل كردند هر آينه گردنت را مى زنم. آن گاه رو به من - حمانى - نمود و گفت: يا كلب، و به من ناسزا گفت و ادامه داد: زنهار، هرگز مباد كه آنچه شنيده اى نقل كنى. اين پيرمردى است احمق كه شيطان او را در خواب بازى گرفته. بيرون رويد لعنت و غضب خدا بر شما باد. ما هم در حالى كه از زندگى مأيوس بوديم - و از شدّت ضعف و ناتوانى و كثرت جراحات و صدمات - اميدى به ادامۀ حيات نداشتيم، بيرون آمديم و وقتى به منزل ابى بكر بن عيّاش رسيديم رو به من كرد و گفت: آنچه نقل كردم حفظ كن و به خاطر بسپار و براى اين افراد پست نقل نكن ولى اگر صاحب عقل و دينى ديدى براى او بازگو نما.(1)

ص:173


1- بشارة المصطفى/ 224.

عاقبت كار موسى بن عيسى و يوحنّاى مسيحى

خوب است بدانيم سرانجام كار اين موسى بن عيساى هاشمى چه شد.

ابى موسى بن عبد العزيز گويد:

يوحنّاى نصرانى طبيب در خيابان ابى احمد مرا ديد و نگه داشت و گفت: تو را به حقّ پيامبرت و دينت، اين كسى كه قبرش نزديك قصر ابن هبيره است و زيارتش مى كنيد كيست؟ آيا از اصحاب پيغمبر شماست؟ گفتم: نه، از اصحاب او نيست بلكه پسر دختر اوست. ولى اين چه سؤالى است كه تو از من مى كنى؟ گفت: جريانى شنيدنى دارم. گفتم: براى من نقل كن.

گفت: سابور كبير، خادم رشيد، شبى سراغ من فرستاد. نزد او رفتم گفت: با من بيا. با يكديگر رفتيم تا بر موسى بن عيساى هاشمى وارد شديم. ديديم بى عقل و درك تكيه به بالشى داده و فرا روى او طشتى بود كه در آن روده هاى او بود و رشيد او را از كوفه احضار كرده بود. سابور به يكى از غلامان خاص موسى بن عيسى رو كرد و گفت: واى بر تو، چه خبر است؟

گفت: موسى نشسته بود، نديمان او گردش جمع بودند از همه سالم تر و شادتر كه در اين ميان صحبت از امام حسين عليه السّلام به ميان آمد - يوحنّا به من گفت: اين همان كسى است كه از تو پرسيدم - موسى بن عيسى گفت: رافضيان نسبت به حسين - عليه السّلام - غلو مى كنند تا آن جا كه مى دانم تربتش را دوا مى شمرند و به وسيلۀ آن مداوا مى نمايند.

مردى از بنى هاشم كه حاضر در مجلس بود گفت: خود من بيمارى

ص:174

شديدى داشتم و هرگونه معالجه كردم مفيد نيفتاد تا آن كه كاتبم براى من توصيف تربت نمود كه بگيرم و استفاده كنم. من هم گرفتم و خداوند به وسيلۀ آن مرا نفع بخشيد و بيمارى ام زايل شد و از بين رفت. موسى گفت: آيا چيزى از آن نزد تو باقى مانده؟ گفت: آرى، فرستاد آن را آوردند. آن قطعه تربت را به موسى داد - به اين خيال كه شايد او هم كسالتى دارد و مى خواهد به وسيلۀ تربت خود را مداوا كند و شفا جويد - موسى آن را گرفت - و به جاى اكرام و احترام و بوئيدن و بوسيدن و بهره بردن، به عنوان مسخره و استهزاء و استخفاء آنچه نبايد انجام داد - كه به خود اجازۀ نقلش را نمى دهم هرچند در نقل آمده است -

به مجرّد انجام آن عمل صدايش بلند شد: النّار النّار؛ آتش گرفتم، سوختم. الطشت، الطشت؛ طشت بياوريد، طشت بياوريد. طشت آورديم و آنچه مشاهده مى كنى در طشت ريخت. نديمان رفتند و مجلس مجلس عزا شد. سابور رو به من يوحنا كرد و گفت: ببين كارى از دستت برمى آيد؟ گفتم: شمعى بياوريد، آوردند، نگاه كردم، ديدم كبد و طحال و ريه و فؤاد او ميان طشت ريخته. گفتم: از دست هيچ كس هيچ كارى ساخته نيست مگر عيسى كه مرده زنده مى كرد بتواند كارى كند. سابور به من گفت: راست مى گويى ولى تو فعلا اين جا بمان تا ببينيم چه مى شود و كار او به كجا مى انجامد. من شب را آن جا ماندم و او به همان حال بود و هنگام سحر مرد.

محمّد بن موسى - ناقل جريان از ابى موسى - گويد: موسى بن سريح براى من نقل كرد كه اين يوحنّا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام

ص:175

مى رفت در حالى كه نصرانى بود و سرانجام مسلمان شد و مسلمان خوبى هم شد.(1)

آرى، اين جريان از هر جهت مايۀ عبرت است. موسى بن عيساى هاشمى كه ظاهرا سيادت هم داشته چنين اهل عداوت و دشمنى است و اين هم سرانجام كارش، خسر الدّنيا و الآخرة. طبيب نصرانى يوحنّاى مسيحى هم چنين و اين نتيجۀ كارش و اين جريان اين حديث را به ياد مى آورد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حديثى فرمود:

حسين عليه السّلام محور سعادت و شقاء

و بالحسين تسعدون و به تشقون، ألا و إنّ الحسين باب من أبواب الجنّة من يأبى حرّم اللّه عليه ريح الجنّة.(2)

به وسيلۀ حسين عليه السّلام به سعادت مى رسيد همچنين به شقاوت - آنان كه سر به او بسپارند سعادتمند و جمعى كه سر ناسازگارى با او بدارند شقىّ و بدبخت - آگاه باشيد همانا حسين عليه السّلام درى است از درهاى بهشت. هر كس ابا كند و اين حقيقت را نپذيرد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام و او را ممنوع از رايحۀ جنّت بدارد.

لازم به تذكّر است كه خوارزمى كه از علماى عامّه است اين حديث را آورده و جملۀ آخر حديث را چنين نقل نموده: من عانده حرّم اللّه عليه ريح الجنّة. هركس با حسين عليه السّلام عناد ورزد، خداوند او را از استشمام بوى

ص:176


1- بشارة المصطفى/ 223.
2- - البرهان فى تفسير القرآن 281/2.

بهشت محروم دارد.(1)

آرى، موسى بن عيساى هاشمى معاند، شقى و محروم از بوى بهشت و گرفتار آتش در اين سرا و آن سرا و يوحنّاى مسيحى مسلمان شود و شيعه و اهل بهشت گردد اين جملۀ روايت را پيوسته آويزۀ گوش دل بداريم: و بالحسين تسعدون و به تشقون.

اوّلين زائر

بگذريم، خوب است بدانيم نخستين كسى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام آمد، عبيد اللّه بن الحرّ الجعفى بود؛ زيرا محلّ زندگى اش به كربلا نزديك بود و كنار فرات زندگى مى كرد آمد و بر قبر شريف با اشك و آه ايستاد و از سعادتى كه از او فوت شده بود اظهار ندامت نمود - چون دعوت امام حسين عليه السّلام را براى نصرت و يارى حضرتش نپذيرفته بود - و اشعارى كنار قبر حضرتش در اين زمينه سرود(2).

زيارت مختار ثقفى

همچنين مختار ثقفى در مراجعت از حج قبل از قيامش به كربلا آمده است كه چنين نقل شده:

روز و شب نياسود تا به قادسيه كه از بلاد كوفه بود رسيد. از راه، عدول نموده به كربلا رفت و بر قبر منور حسين عليه السّلام سلام كرد و آن را بوسيده به كنار گرفت و بگريست و گفت: يا سيّدى، به حقّ جدّ و

ص:177


1- مقتل الحسين عليه السّلام، خوارزمى 145/1.
2- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 12.

پدر و مادر تو و به حقّ شيعه و اهل بيت تو كه طعام طيّب نخورم و آب خوشگوار نياشامم و بر بستر نرم تكيه نكنم تا انتقام تو نكشم يا كشته شوم. آن گاه قبر را وداع كرده سوار شد و بعد از طىّ مسافت در ظلمت ليل به كوفه درآمد.(1)

زائر يمنى در نيمۀ اوّل قرن دوّم هجرى

همچنين از حديثى استفاده مى شود كه در نيمۀ اوّل قرن دوم هجرى حتّى از يمن به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام آمده اند:

موسى بن قاسم حضرمى گويد: حضرت صادق عليه السّلام در اوّل حكومت ابى جعفر به نجف آمدند - مقصود از ابى جعفر، منصور دوانيقى، دوّمين خليفۀ عبّاسى است كه در سال 136 هجرى پس از مرگ ابى العبّاس سفّاح به خلافت رسيده است و در نتيجه اين جريان مربوط به حدود سال 137 هجرى است كه آغاز حكومت منصور است - و به من فرمودند: اى موسى، به بزرگراه برو و در كنار راه بايست و بنگر به زودى مردى از طرف قادسيّه نمودار مى شود، وقتى به تو نزديك شد به او بگو: در اين جا مردى از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و تو را مى خواند؛ او با تو خواهد آمد.

موسى گويد: رفتم و در راه ايستادم، گرما هم شديد بود. آن قدر ايستادم كه - خسته شدم - نزديك بود نافرمانى نموده برگردم كه ناگهان چشمم به چيزى افتاد شبيه آدمى كه بر شتر سوار است و

ص:178


1- مجالس المؤمنين/ 358.

مى آيد. پيوسته او را زير نظر داشتم تا به من نزديك شد. به او گفتم:

در اين جا مردى از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه تو را مى خواند و توصيف تو را براى من نموده - و مرا دنبال تو فرستاده - گفت: مرا نزد او ببر. او را آوردم، نزديك خيمۀ حضرت شترش را خواباند.

حضرت او را درون خيمه خواندند. اعرابى داخل شد من هم در خيمه ايستاده بودم و سخنان آنان را مى شنيدم ولى آنان را نمى ديدم.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: از كجا آمده اى؟ عرض كرد: از اقصاى يمن - دورترين نقطۀ يمن -

فرمودند: تو از فلان محل هستى؟ عرض كرد: آرى، من از همان محلّى هستم كه نام برديد و خصوصيتش را گفتيد.

فرمودند: آمده اى اين جا كه چه كنى؟ عرض كرد: براى زيارت امام حسين عليه السّلام آمده ام.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: مقصودى از اين سفر جز زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نداشتى؟ عرض كرد: نه، هيچ مقصودى جز اين كه بيايم كنار قبر آن حضرت نماز بخوانم، زيارت كنم، عرض سلام نمايم و به سوى اهل و خاندانم برگردم نداشتم.

حضرت فرمودند: مگر در زيارت آن حضرت چه مى بينيد - و معتقد به چه اجر و پاداش و نتيجه و بازتابى هستيد كه اين مسافت دور و دراز و زحمات بسيار و رنج هاى طاقت فرسا را براى زيارت حضرتش متحمّل مى شويد؟ -

عرض كرد: ما معتقد هستيم كه زيارت حضرتش مايۀ بركت براى خود ما و خاندان ما و اولاد و اموال ما و معيشت و زندگى ما خواهد

ص:179

بود و حاجت هايمان هم روا مى گردد.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: بيش از اين از فضيلت زيارت آن حضرت براى تو نگويم اى برادر يمنى؟

عرض كرد: بفرماييد و زياده از آنچه عرض كردم بگوييد.

حضرت فرمودند: إنّ زيارة الحسين عليه السّلام تعدل حجّة مقبولة زاكية مع رسول اللّه، فتعجّب من ذلك. قال: إى و اللّه، و حجّتين مبرورتين متقبّلتين زاكيتين مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فتعجّب. فلم يزل أبو عبد اللّه عليه السّلام يزيد حتّى قال: ثلاثين حجّة مبرورة متقبّلة زاكية مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

همانا زيارت امام حسين عليه السّلام برابر است با يك حجّ پذيرفته شدۀ پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. آن شخص اظهار تعجّب نمود. حضرت فرمودند: آرى، به خدا قسم برابر با دو حجّ نيكو و مقبول و پاك با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. آن يمنى باز بيشتر اظهار تعجّب نمود. پيوسته حضرت صادق عليه السّلام عدد حج ها را زياد مى كردند تا به سى حج رسيدند و فرمودند: برابر است با سى حجّ پسنديدۀ پذيرفتۀ پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله.(1)

اين حديث را از اين جهت آورديم كه بيانگر آمدن زائر از نقاط دوردست از ديرزمان به كربلا بوده، مضاف بر اين كه متضمّن اجر و پاداش و نتيجه و بازتاب زيارت آن وجود مقدّس است.

ص:180


1- كامل الزّيارات، باب 66، حديث 7.

تفاوت اجرها و اختلاف ثواب ها

در اين جا بود كه من پرسيدم: از اين حديث سؤالى به يادم آمد كه از دير زمان فكرم را مشغول داشته بود، اگر اجازه مى دهيد مطرح كنم.

گفتند: حتما و چه بهتر از اين كه در چنين جايى مطرح شود.

گفتم: مكرّر در همين مفاتيح و ساير كتاب هاى دعايى و غير دعايى به احاديثى برخورد مى كنيم كه براى يك عمل اجرها و ثواب هاى متفاوتى را بيان نموده، پرسشم اين است كه اين تفاوت ها چگونه است و بر چه پايه و اساس است؟ آيا واقعا همۀ آن ها درست است يا نه؟ از جمله راجع به زيارت امام حسين عليه السّلام كه نمونۀ آن همين حديثى بود كه خوانديد.

گفتند: آرى، همان طورى كه اشاره نموديد دربارۀ اجر و پاداش برخى از اعمال، روايات متفاوت و احاديث مختلفى داريم. در اين زمينه نخست بايد از جهت سند روايات بررسى شود كه چه بسا در بسيارى از موارد سند نوع آن ها يا تمامى آن ها هم ممكن است معتبر باشد.

بعد از اعتبار سند، نخستين مطلبى كه مى شود گفت اين است كه نوع اين روايات اثبات مورد خود را مى نمايد و در مقام نفى ديگرى نيست؛ مثلا در همين روايت، اوّل مى گويد ثواب يك حجّ و بعد كه بيشتر مى گويد، نافى اين يك مرتبه نيست؛ يعنى وقتى عملى برابر با دو حجّ بود به طريق اولى برابرى با يك حج دارد. وقتى مساوى ده حج بود، مسلّم برابرى با پنج حج دارد و هكذا. مسلّما اين گونه تعبيرات حكمت و مصلحتى داشته كه از جملۀ آن ها اين است كه چه بسا شنونده در ابتدا تاب تحمّل آن پاداش سنگين و بالاتر را نداشته و مطلب را به تدريج براى او

ص:181

بيان كرده اند كه اين پاسخ در بعضى از موارد مناسب است.

ولى شايد جواب جامع ترى كه مى شود داد و از گوشه و كنار بعضى روايات هم استفاده مى شود اين باشد كه به تعبير معروف - هرچه پول بدهى آش مى خورى - بعضى از زيارت ها از بعضى زائران، معادل يك حجّ است و برخى از زيارت ها از بعضى دگر از زائران، مساوى با دو حجّ و هكذا ممكن است زيارتى از زائرى برابر با سى حج بلكه با هفتاد حج بلكه با نود حج و چه بسا مساوى با بيش از اين ها باشد. زائر، كه باشد؟ زيارت، چگونه باشد؟ با چه اراده و نيّتى؟ با چه مقدّمات و تعارفاتى؟ با چه آداب و شرائطى زيارت انجام پذيرد؟ و بر اين اساس همۀ آنچه در روايات آمده قابل پذيرش است و لذا مى بينيم در بعضى روايات، عنوان عارفا بحقّه(1) ذكر شده و در برخى از احاديث، عنوان حبّا لرسول اللّه و أمير المؤمنين و فاطمه عليهم السّلام آمده(2) و در ديگر آثار، عنوان شوقا اليه(3) ، احتسابا(4) رسيده است و در دسته اى از احاديث، تعبير على خوف(5) يافت مى شود كه اتفاقا در يكى از همين احاديث باب خوف به اين حقيقت تصريح شده كه اجر و ثواب، بستگى تامّ با مقدار بيم و ترس دارد.

محمّد بن مسلم گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: آيا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى روى؟ عرض كردم: آرى، ولى همراه با خوف و ترس.

فرمودند: هرچه بيم و ترس بيشتر باشد اجر و ثواب فزون تر است و

ص:182


1- كامل الزيارات، باب 54.
2- - كامل الزيارات، باب 55.
3- - كامل الزيارات، باب 56.
4- - كامل الزيارات، باب 57.
5- - كامل الزيارات، باب 45.

پاداش، پيوند و بستگى تام با مقدار خوف و بيم دارد. هركس در مسير زيارت حضرتش خائف و بيمناك باشد خداوند او را از فزع و ناراحتى و بيم و سختى روز قيامت امان بخشد؛ همان روزى كه مردم در برابر حق تعالى قرار مى گيرند - و در محكمۀ عدل حق ظاهر مى شوند - و از سفر زيارت همراه با خوف و ترس برگردد در حالى كه مغفرت و آمرزش شامل حالش شده و فرشتگان بر او سلام و درود آورده و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام زيارت و دعاى او برآمده و قرين نعمت و فضل حق برگردد و هيچ سوء و بدى به او نرسد و رضوان خداوند او را دربرگيرد.(1)

از سخن خوب و كلام مقبول ايشان اظهار تشكّر نمودم كه در پاسخ فرمودند: اگر هم سخن خوب و كلام مقبولى باشد از خاندانى گرفته شده كه اصل و اساس همۀ خوبى ها و ريشه و بن تمامى كمالات و كراماتند و گفتارشان سراسر نور است و حكمت، و آنچه فرموده اند تمامى واقع است و حقيقت، كه خوب است به آنچه جابه جاى شرح زيارت جامعۀ كبيره - جامعه در حرم - آورده ايم، مراجعه نمائيد، به خصوص آنچه در توضيح كلامكم نور و أمركم رشد... نوشته ايم.(2)

گفتگوى اين شب بيش از دو ساعت طول كشيده بود و شيرينى حرف ها و شهد گفته ها آن هم در فضاى عنبرين و هواى مشك بيز، همه چيز، حتّى زمان را از ياد برده بود كه خاموشى بعضى از چراغ ها، نزديك شدن بستن در حرم مطهّر را اعلام مى كرد. لذا مشرّف شديم و صورت بر

ص:183


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 5.
2- - جامعه در حرم/ 791.

عتبه و آستانۀ مقدّسش سائيديم و عرض سلام و زيارتى نموديم و در بالا سر مبارك كه خلوت شده بود، نماز زيارتى خوانديم و دست التجا بر شباك ضريح مطهّرش آزيديم و با آب ديده و خون سينه، ظهور موفور السرور آخرين فرزند معصومش را مسئلت نموديم و به محل اسكانمان آمديم.

ص:184

منزل ششم اين جا طاق طاقان و ايوان عاشقان است

اشاره

ص:185

اى طاق كه در زمانه طاقى

خاموشى و پر طنين رواقى

هربار به اين مكان رسيدم

فرياد زمانه را شنيدم

زين طاق ببين ثبات، كاين طاق

گلبانگ لطيف هرچه ميثاق

خورشيد شب/ 437 - معينى كرمانشاهى

ايوان حريم وى خرد ديد و بگفت

گوى فلك اندر خم اين چوگان است

كرامات رضويّه 168/2 - وحيدى

ص:186

بر تارك باب قبله

شب بعد، از حرم مطهّر بيرون آمده، زير طاق ايوان بلند باب قبله نشسته بودم و محو تماشاى اين حديث شريف بودم كه بر تارك در ورودى رقم خورده بود كه بس دلربايى داشت:

قال سيّد الكونين: حسين منّى و أنا من حسين.

آقاى دو سرا، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: حسين از من است و من از حسينم.

آن چنان محو تماشا بودم كه احساس مى كردم هر حرف اين حديث، حرف ها مى زند و گويا همين حال است كه مظهر رحمت، نور ديده اش را در آغوش گرفته و اين جملات را با او مى گويد. آرام آرام اشك مى ريختم كه ناگهان متوجّه شدم حاج آقا هم كنارم نشسته، فرصت را مغتنم شمرده، پرسيدم.

نمى دانم چه رمزى است در نام امام حسين عليه السّلام و چه سرّى است در

ص:187

آن وجود مقدّس كه تا چشم انسان به اسم او مى افتد و تا گوش آدمى نام او را مى شنود، بى اختيار حالش عوض مى شود.

گفتند: خدا را بر اين بزرگ سرمايه كه نشانۀ ايمان است، شاكر باشيد؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من أراد اللّه به الخير قذف فى قبله محبّة الحسين عليه السّلام و حبّ زيارته.

هر كه خداوند خيرش را بخواهد، در دل او محبّت امام حسين عليه السّلام و دوستى زيارت او را بيفكند.(1)

و همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

إنّ للحسين عليه السّلام فى بواطن المؤمنين معرفة مكتومة.

همانا براى امام حسين عليه السّلام در درون اهل ايمان، معرفت و شناختى است پنهان.(2)

در سينۀ ما سوز نهانى است از او در ديدۀ ما اشك روانى است از او

از مال جهان هيچ نداريم ولى داريم حسينى كه جهانى است از او(3)

آرى، پيوسته بايد شاكر و سپاسگزار باشيم كه حق تعالى چنين نعمت بزرگى به ما ارزانى داشته؛ نعمتى كه كرامت حق و شفاعت رسول حق مى آورد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ص:188


1- المنتخب، طريحى/ 159.
2- - معالى السبطين 41/1.
3- - گنجينۀ نور/ 398.

من أراد أن يكون في كرامة اللّه و في شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله فليكن للحسين زائرا.(1)

هركس مى خواهد در كرامت حقّ قرار گيرد - كرامت و بزرگى و لطف و عنايت خاص حق شامل او گردد - و در شفاعت حضرت ختمى مرتبت مكان گزيند - مشمول شفاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گردد - پس بايد زائر امام حسين عليه السّلام گردد.

بر دو طرف ايوان

در اين ميان چشمم به اشعارى افتاد كه در دو طرف بالاى ديوار ايوان مبارك نوشته شده بود:

1)

هذه روضة قدسبحسين الطّهر تسطع

2)

تهبط الأملاك فيهاو على الأعتاب تخضع

3)

في بيوت أذن اللّهبأن للعرش ترفع

از معنايش جويا شدم. گفتند: سرايندۀ اين اشعار، شيخ عبد الكريم النايف است(2) كه چه زيبا سروده:

1) اين روضۀ مقدّس و باغ و بوستان پاك و پاكيزه اى است كه اين بوى خوش و روشنى و فروغ را از حسين عليه السّلام آن مظهر طهارت و پاكى دارد.

2) اين جا جايى است كه فرشتگان فرود مى آيند و بر عتبه و آستانۀ

ص:189


1- الأربعين الحسينيّه/ 334.
2- - تراث كربلاء/ 51.

آن خضوع و كرنش دارند.

3) و اين جا آن بيوت و خانه هايى است كه حق تعالى رخصت فرموده بر عرش رفعت و برترى جويد.

توضيحى در حديث حسين منّى و أنا من حسين

و امّا اين حديث نه تنها در مدارك ما آمده است بلكه در متون حديثى عامّه هم يافت مى شود و روايت، صدر و ذيلى دارد كه نقلش مى كنم. اخطب خوارزم از علماى معروف عامّه در سدۀ ششم هجرى چنين نقل نموده:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مجلس ضيافتى مى رفتند، در راه به - نور ديده شان - حسين عليه السّلام رسيدند. خواستند او را دربرگيرند، كودك از اين سو به آن سو مى رفت تا سرانجام حضرت او را گرفتند و دستى پشت سر و دستى زير چانۀ او نهاده و دهان مباركشان را بر دهان او نهادند و بوسيدند و فرمودند:

حسين منّى و أنا من حسين، أحبّ اللّه من أحبّ حسينا، حسين سبط من الأسباط.

حسين از من است و من از حسينم. خدا دوست بدارد هركس حسين را دوست مى دارد. حسين پيغمبرزاده اى است از پيامبرزادگان.(1)

از توضيح صدر حديث كه بيانگر شدّت لطف و محبّت پيامبر اكرم

ص:190


1- مقتل الحسين، خوارزمى 146/1 * عبرات المصطفين 36/1 از طبقات الكبرى و مسند احمد بن حنبل * بحار الأنوار 271/43.

صلّى اللّه عليه و آله نسبت به نور ديده اش حسين عليه السّلام است بگذريم، به شرح متن روايت بپردازيم. حديث از دو بخش تركيب يافته:

1 - حسين منّى 2 - أنا من حسين.

در جملۀ اوّل، پنج احتمال است:

1) حرف «من» در حسين منّى براى تبعيض باشد؛ يعنى حسين عليه السّلام بعضى از من است، به منزلۀ عضوى از اعضاى من است. بنابراين احتمال و با توجّه به اشتراك جزء و كلّ در احكام مى توان گفت كه امام حسين عليه السّلام در تمامى كمالات، همسان نقطۀ ختميۀ رسالت است مگر چيزى به دليل خاص استثناء گردد.

2) حرف «من» در اين جمله نشويّه باشد؛ يعنى حسين از من ايجاد شده و از من نشأت گرفته. اصل و ريشۀ او من هستم كه باز لازمه اش اشتراك در كمالات است.

3) حرف «من» به منزلۀ لام باشد. حسين از من است؛ يعنى متعلّق به من است، براى من است، حسين من است.

4) اين جمله اشاره به آن روايتى باشد كه مى گويد: حسين عليه السّلام از مادر گرامى اش و همچنين از ساير زنان شير نياشاميد و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله انگشت ابهام خود را در دهان او مى گذارد و رويش گوشت او از تراوش انگشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود.(1)

5) و آخرين احتمال اين كه اين تعبير بيانگر شدّت محبّت و كثرت لطف و عنايت است.

ص:191


1- الكافى 464/1، (كتاب الحجّة، باب مولد الحسين بن على عليهما السّلام، حديث 4.)

شايد مهم تر از جملۀ اوّل، جملۀ دوّم باشد و چه بسا احتياج به تأمّل و دقّت بيشترى دارد. «حسين از من است» تا حدودى روشن شد امّا «من از حسين هستم» يعنى چه؟ اگر «او از من است» او مؤخّر است و من مقدّم، اگر «من از او هستم» او مقدّم است و من مؤخّر. جمع اين دو با يكديگر چگونه است؟

در قالب يك جملۀ كوتاه چه بسا بتوانيم بگوئيم: اين جمله بيانگر اين حقيقت است كه شخص و شخصيّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در امام حسين عليه السّلام تبلور يافته و ظهور و بروز پيدا كرده است، اما تفصيل مطلب:

1) ممكن است اين جمله ناظر به حديثى باشد كه مى گويد شهادت سيّد الشهدا عليه السّلام و اندوه حضرت ابراهيم عليه السّلام نسبت به آن موجب برطرف شدن ذبح و كشته شدن جناب اسماعيل شد آن گونه كه در حديث معتبرى از حضرت رضا عليه السّلام رسيده است.(1)

2) اين جمله اشاره به اخبار طينت اصلى ملكوتى خمسۀ طيّبه است كه از نور واحد بوده و در آن نشئه همان گونه كه حسين منّى صادق است، أنا من حسين هم درست است.

3) جملۀ أنا من حسين بيانگر اين حقيقت است كه بقاء نسل من از حسين عليه السّلام است و عمدۀ نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ذرارى او از فرزندان با واسطه و بى واسطۀ امام حسين عليه السّلام هستند.

4) اين جمله بازگو كنندۀ اين حقيقت است كه عمدۀ اوصيا و جانشينان من و آنان كه بقاى من به آنان بستگى دارد از حسين عليه السّلام هستند

ص:192


1- البرهان فى تفسير القرآن 30/4 - ذيل آيۀ 107 از سورۀ صافّات.

و او أبو الأئمّة التّسعة است؛ پدر نه امام و وصىّ من است.

5) بقاى دين و قرآن، قانون و كتاب، معارف و حقايقى كه من براى آن ها مبعوث به رسالت شدم و آن ها را آوردم كه شخصيّت من مرتبط با آن هاست، بستگى و ارتباط تامّى با امام حسين عليه السّلام دارد كه چه بسا اگر او نبود و بذل مهجه نمى نمود همۀ آن ها از بين مى رفت تا آن جا كه گفته شده: ألإسلام محمّدىّ الحدوث و حسينىّ البقاء.

6) مقام شفاعت كبراى من كه فرداى قيامت به من عنايت مى شود در سايۀ صبر و رضا و تسليم در مصيبت شهادت حسين عليه السّلام مى باشد.(1)

7) اين تعبير نشانۀ كثرت محبّت و شدّت لطف و عنايت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نسبت به نور ديده اش حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام باشد؛ همان طور كه او از من است من هم از اويم. اتحاد و يگانگى و پيوستگى ميان ما است.

گويا ما يكى هستيم، او من و من اويم.

و جملۀ بعد حديث هم يا انشائيّه است و حضرت در مقام دعا هستند؛ خدايا دوست بدار هركس حسين مرا دوست مى دارد و يا اخباريّه است و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام خبر دادن از اين حقيقتند كه حق تعالى دوستان حسين عليه السّلام را دوست دارد و جملۀ حسين سبط من الأسباط تنوينى كه بر روى طاء سبط نشسته است، تنوين تعظيم و تفخيم است. حسين عليه السّلام سبطى است امّا چه سبط باعظمت و باجلالتى. پيامبر زاده اى است امّا چه پيغمبر زادۀ با رفعت و منزلتى.

آرى، گويا هرچه بيشتر بگوئيم و بشنويم راه به جايى نمى بريم. بهتر

ص:193


1- اسرار الشهادة/ 115.

همين كه به تكرار خود جمله بپردازيم؛ چون كالمسك كلّما كرّرته زاد تضوّعا، همانند مشك است هرچه تكرار گردد بوى خوشش فزونى گيرد، قال سيّد الكونين: حسين منّى و أنا من حسين.

از اين توضيحات كافى تشكر نمودم و پس از كمى مكث گفتم: امروز از بيرون صحن مطهّر رد مى شدم، ديدم بالاى يكى از درها نوشته است «باب السّدرة»، به ياد مطالب دوشين افتادم. با خود گفتم: چه بسا به يادمان آن جريان اين در را به نام باب السّدرة ناميده اند و چه بسا آن سدرۀ مقطوعه در اين محدوده بوده است. اكنون اگر موافقيد، آن سير تاريخى را ادامه دهيد.

وضع كربلا از زمان امين تا واثق

گفتند: براساس همان چه گفتيم كه وضع حكومت ها نسبت به مسائل دينى بر اساس مصالح حكومتى است، در زمان حكومت امين و مأمون و معتصم، يعنى حدود چهل سال؛ از 193 تا 232 هجرى، كربلا از آرامش نسبى برخوردار بود و شيعيان در امر زيارت تا حدودى آسايش داشتند.

امين متعرّض كربلا و زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نشده و اشتغال به لهو و طرب، او را از اين مهم باز داشت و شيعيان از اين فرصت، حسن استفاده را نموده، در مقام عمران و آبادى قبر شريف برآمدند و بنايى عالى بر آن بنا نمودند.

و چون خلافت به مأمون رسيد، شيعه نفسى كشيد و بوى حرّيت و آزادى - ظاهرى - به مشامش رسيد؛ چون تظاهر به محبّت اهل بيت

ص:194

عليهم السّلام مى نمود... تا آن جا كه بعضى پنداشته اند در اين مدّت خود مأمون در مقام تشييد و ساختمان قبر شريف برآمده. اين وضع ادامه داشت و شيعيان در اطراف قبر حضرت، تأسيس بازار نمودند و به ساختمان سازى پرداختند و در مقام اسكان گزينى در آن محدوده برآمدند.(1)

كربلا در روزگار متوكّل

ولى اين وضع ادامه پيدا نكرد و پس از گذشت حدود چهل سال كه كربلاى معلّى از آرامشى برخوردار و زائران قبر سيّد الشّهداء عليه السّلام آسايشى نسبى داشتند، در سال 232 هجرى كه واثق عباسى از دنيا رفت و حكومت به برادرش، جعفر بن محمد بن هارون متوكّل رسيد؛ وضع تغيير پيدا كرد، آن هم تغييرى بسيار وحشتناك كه چه بسا در طول تاريخ كربلا آنچه در طول پانزده سال حكومت متوكّل عبّاسى از جهت شدّت و سختى و خرابى و ويرانى بر اين ديار مقدّس گذشته و آسيب هايى كه اين مزار شريف ديده و اذيّت ها و صدماتى كه زائران قبر شريف متحمّل شده اند در هيچ زمانى اتفاق نيفتاده و در واقع از سال 232 تا 247 - اين پانزده سال حكومت ننگين متوكّل عبّاسى - اوج شدّت و سختى زائران و زيارتگاه بوده و مجموعا در اين مدّت، چهار مرتبه قبر شريف آسيب ديده و ويران شده است و آن در سال هاى 232، 236، 237 و 247 بوده(2).

حتى مرحوم ارباب قمى آورده كه متوكّل هفده نوبت قبر شريف را

ص:195


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلا/ 65.
2- - تاريخ كربلاء/ 162.

خراب نموده است.(1)

مرحوم محدّث قمى گويد:

از جمله كارهاى متوكّل در ايّام خلافت خود آن بود كه مردم را منع كرد از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام و قبر امير المؤمنين عليه السّلام و همّت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند و آثار قبر مطهّر امام حسين عليه السّلام را برطرف كند و زمين آن را شخم و شيار كند و زراعت نمايد و ديده بان ها در طرق و راه هاى كربلا قرار دهد كه هر كه را يابند كه به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل رسانند.(2)

از ابو الفرج اصفهانى بشنويم

متوكّل بر آل ابى طالب بسيار سخت مى گرفت و غيظ و غضب بسيارى بر آنان داشت و كينه توزى و سوء ظنّ و تهمت نسبت به آنان فراوان داشت. وزيرش عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان هم در اين امور محرّك او بود و كارهاى قبيح و زشت او را در نظرش زيبا جلوه مى داد و آنچه از او به علويان مى رسيد از هيچ كدام از خلفاى پيشين آل عبّاس به آنان نرسيده بود و از جملۀ آن ها از بين بردن آثار قبر امام حسين عليه السّلام بود.

احمد بن الجعد الوشاء كه خود شاهد ماجرا بوده براى من نقل كرد كه سبب شخم زدن اطراف قبر حضرت اين بود كه يكى از زنان

ص:196


1- الأربعين الحسينيّه/ 155.
2- - تتّمة المنتهى/ 239.

آوازه خوان، قبل از به خلافت رسيدن متوكّل، از كنيزان خود براى وى مى فرستاد. وقتى متوكّل به خلافت رسيد، سراغ آن آوازه خوان فرستاد. فهميد مسافرت رفته است و سفر او هم زيارت كربلا بود. به آن زن خبر رسيد كه متوكّل سراغ تو فرستاده؛ فورا برگشت و كنيزى از كنيزانش را براى متوكّل فرستاد كه متوكّل با آن كنيز مأنوس بود.

متوكّل از او پرسيد كجا بوديد؟ گفت: همراه خانم مان به حج رفته بوديم، در حالى كه ماه شعبان بود. متوكّل گفت: ماه شعبان، كجا حج رفته بوديد؟ گفت: زيارت قبر حسين. متوكّل تا اين جمله را شنيد خشمش ظاهر شد و غيظ و غضبش به جوش آمد. دستور داد خانم اين كنيز را حبس كنند و املاكش را مصادره نمايند و يكى از يارانش را به نام ديزج كه يهودى بود و مسلمان شده بود - مسلمان متوكّلى - براى ويرانى و شخم زدن و زراعت قبر امام حسين - عليه السّلام - فرستاد.

ديزج هم به كربلا آمد و هرچه بنا و ساختمان اطراف قبر شريف بود، ويران كرد و ساختمان حرم را خراب نمود و دويست جريب(1) اطراف قبر را شخم زد تا به قبر رسيد ولى هيچ كس از همراهانش جرأت اين جسارت را پيدا نكردند و متعرّض خود قبر مطهّر نشدند. لذا جمعى از يهود را آورده كه خود قبر شريف را هم مورد شخم قرار داده و آب به اطراف آن بستند و جمعى مسلّح در اطراف نهادند كه فاصلۀ هر اسلحه دارى با اسلحه دار ديگر يك ميل بود - در فاصلۀ هر دو كيلومتر از هر طرف ديده بان مسلّح قرار دادند - تا هر كس به

ص:197


1- مساحتى از زمين برابر 10/000 متر مربع - فرهنگ فارسى معين.

زيارت مى رفت او را گرفته نزد او ببرند و او عقوبت كند.(1)

همچنين از محمّد بن الحسين الاشنانى كه او نيز آن زمان را درك نموده و شاهد بوده چنين آورده:

مدّتى طول كشيد و به خاطر خوف و ترس - در روزگار متوكّل - توفيق زيارت پيدا نكردم و ميان من و آن مزار شريف فاصله افتاد تا آن كه سرانجام با همۀ مخاطرات و تمامى بيم ها تصميم زيارت گرفتم و مردى از عطّارها هم در اين امر كمك و مساعد من بود.

همراه او براى زيارت بيرون آمديم. روزها خود را پنهان مى نموديم و شب ها راه مى پيموديم تا به نواحى غاضريّه رسيديم و نيمه شب از غاضريّه بيرون آمديم و از ميان مأموران مسلّح كه خواب بودند عبور كرديم و آمديم تا به قبر شريف برسيم ولى قبر بر ما مخفى بود.

شروع به بوئيدن نموديم تا رسيديم در حالى كه صندوقى كه در حوالى قبر بود كنده و آتش زده بودند و آب بر آن محدوده بسته بودند و موضع قبر شريف گود شده بود و چون خندق به نظر مى رسيد.

زيارت كرديم و خود را روى آن خاك ها انداختيم و بوئيديم. بوئى به مشاممان مى رسيد كه هيچ گاه از هيچ عطرى چونان بويى استشمام نكرده بوديم. به آن عطّارى كه همراهم بود گفتم: اين چه بويى است كه استشمام مى كنيم؟ گفت: به خدا قسم، هرگز چنين بوى خوشى از هيچ عطرى به مشامم نرسيده است.

ص:198


1- مقاتل الطالبيين/ 395.

با موضع قبر شريف وداع كرديم و اطراف قبر در چند جا علامت هايى نهاديم و چون متوكّل كشته شد با جمعى از طالبيين و شيعيان آمديم و با آن علامات قبر را يافتيم و به وضع قبل برگردانديم.(1)

ديگر جريانى را ابو الفرج نسبت به همين عصر و زمان نقل نموده كه هرچند خارج از گفتمان ماست ولى از اين جهت كه مى تواند وضع آن روزگار را بهتر در نظرمان مجسّم سازد مى آوريم، گويد:

متوكّل، عمر بن فرج را والى مكّه و مدينه قرار داد. او هم آل ابى طالب را از اين كه در مقام مسئلت از مردم برآيند - و حقوق خويش را جويا شوند - منع نمود و همچنين مردم را هم از احسان و نيكى به آنان باز داشت و هرگاه مى شنيد كسى به آنان محبّت و احسانى نموده - هرچند كم - در مقام عقوبت او برمى آمد و غرامت و جريمۀ سنگينى بر او مى نهاد تا آن جا كه جمعى از علويّات و دختران اميرالمؤمنين عليه السّلام تنها يك پيراهن داشتند كه يكى بعد از ديگرى به نوبت در آن نماز مى خواندند، سپس آن را بيرون آورده و با سرهاى برهنه و پيكرهاى عريان به چرخ ريسى مى نشستند تا متوكل كشته شد و خلافت به منتصر رسيد كه در مقام عطوفت نسبت به آنان برآمد.(2)

از مرحوم ارباب قمّى بشنويم

مرحوم ميرزا محمّد ارباب قمى جريان را چنين آورده است:

ص:199


1- مقاتل الطالبيين/ 396.
2- - مقاتل الطالبيين/ 396.

بعد از خلافت رشيد، ديگر خلفاى عباسيّين متعرّض آن قبر شريف نشدند تا ايّام متوكّل در سنۀ 237. خبر به وى رسيد كه اهل سواد كوفه به زيارت قبر حسين بن على عليهما السّلام مى آيند و اجماعى مى نمايند.

سردارى و لشكرى معيّن كرد و رفتند در نينوا و قبر شريف را خراب كردند و مردم را متفرّق كردند. باز در موسم زيارت اجتماع كردند و از كشته شدن باكى نداشتند و گفتند كه اگر تمامى كشته شويم بازماندگان ما به زيارت خواهند آمد، به واسطۀ بركات و معجزاتى كه از آن قبر مطهّر ديده بودند.

اين داستان را به متوكّل نوشتند. از انقلاب عراق ترسيد و آن سردار را به كوفه فرستاد و نوشت كه اظهار كند كه من مأمور قبر نبودم. باز مردم سواد كوفه جمع شدند و بناها در كربلا كردند و بازار بزرگى شد و زوّار روزبه روز زياد مى شد تا در سنۀ 247، باز سردارى و لشكرى فرستاد و منادى او در ميان مردمان ندا در داد كه ذمّۀ خليفه بيزار است از كسى كه به زيارت كربلا رود و تمام اراضى كربلا را آب بست و زراعت نمود. گاهى آب نرفت و گاهى گاوهايى كه به جهت شخم و شيار بسته بودند پيش نمى رفتند و گاهى قبر مطهّر در آسمان و زمين معلّق شد و گاهى تيرهاى غيبى به عمله و بيل داران مى رسيد ولكن موافق آيۀ مباركه وَ مٰا تُغْنِي الْآيٰاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ دست از اين كار برنداشتند و بر بغض و كينۀ متوكّل افزوده مى گشت تا آن كه موافق روايتى ديزج ملعون قبر مطهّر را بشكافت و بورياى تازه اى كه بنى اسد هنگام دفن آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهّر بر روى اوست وليكن به متوكّل نوشت

ص:200

قبر را نبش نمودم چيزى نيافتم.(1)

نتيجۀ آنچه آورديم

از آنچه آورديم چند جهت استفاده مى شود:

يكى اين كه پيوسته در طول تاريخ، دوستان اهل بيت در هر موقعيّت و شرائطى كه بوده اند، پيوند و ارتباطشان را با امام حسين عليه السّلام و كربلا قطع نمى كردند و لغزش هاى عملى و آلودگى هاى رفتارى آنان، مانع آنان از اين مهم نمى شد و چه بسا همين امر هم موجبات نجات و زمينۀ رستگارى و عاقبت به خيرى آنان را فراهم مى آورد و چه بسا موفّق به توبه و بازگشت مى شدند كه در اين زمينه، نمونه بسيار است و موارد فراوان.

آرى، آلوده اند ولى كيمياى محبّت را در دل دارند و مى دانند باز اگر جاى تطهيرى است اين جاست، باز اگر زمينۀ تزكيه اى است اين جاست، اگر شمول لطف و عنايتى است اين جاست.

آرى، از مسير امام حسين عليه السّلام بايد به سعادت رسيد. بايد كربلا رفت، بايد زيارت رفت، بايد به مجلس روضه رفت، بايد گريه كرد، بايد سينه زد، بايد زنجير زد، بايد نوحه خواند، بايد ضجّه زد، بايد با اشك عزاى امام حسين عليه السّلام اظهار ندامت از گناه نمود و در حمّام مجلس عزا و سوناى حاير شريفش از چرك گناه پاك شد و با ريزش عرق خجلت، تطهير و تزكيه يافت. آرى:

ص:201


1- الأربعين الحسينيه/ 150.

تا خانۀ تو قبلۀ راز است حسين

ما را به درت روى نياز است حسين

گردد در كعبه باز، سالى يك بار

اين خانه درش هميشه باز است حسين(1)

بايد با ديدۀ دل، آن ساقى بزم الست را ديد و با ديدار او دست از هر مستى شست و با نوشيدن جرعه اى از جام مى طهور او از همۀ آلودگى ها پاك شد و از همه چيز گذشت حتّى از خود هم عبور نمود و خدائى شد كه اين كارها كار كربلاى حسين است، اين كارها كار بزم عزاى حسين است، آرى:

اگر ساقى حسين، مى طهور كه ساقى مظهر اللّه نور

مى خون دل و اشك عزايش به جام ديده و دل جور جور(2)

آن گونه كه در اين جريان مى نگريم خانم مغنّيۀ متوكّل به كربلا مى رود، به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شود. خنياگرى او بد و بسيار بد ولى ارتباطش در همۀ حالات با ابى عبد اللّه عليه السّلام خوب و بسيار خوب.

ديگر جهت اين كه دوستان امام حسين عليه السّلام در هر شرائطى كه كربلا داشته باز دست از رفتن و زيارت برنمى داشتند هرچند با عرض سلام كوتاه و مختصر، آن سان كه ديديم محمّد بن الحسين الاشنانى با آن مرد

ص:202


1- گنجينۀ نور/ 398.
2- - سرودۀ مؤلّف.

عطّار در چه شرائطى مشرّف شدند و اين امر اختصاص به آن زمان نداشته، پيوسته در طول تاريخ با همۀ مشكلات و سختى ها و بيم و ترس ها آن محبّت مكنونۀ دل ها و آن عشق وشور سوزان سينه ها، دلباختگان را به تربت پاك او مى خوانده و چاووش درون، نواى: هر كه دارد هوس كرببلا بسم اللّه را در همۀ شرائط درمى داده.

سوّمين جهت، تعبيرى است كه آن كنيز دربارۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نزد متوكّل نموده - با خانم خود به حج رفته بوديم - نمى دانم چه بگويم؛ با آن وضع ناهنجارى كه داشته، از زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام تعبير به حج مى كند. اين حسين كيست؟ اين كربلا كجاست؟ اين سفر چه سفرى است؟ راستى من كه نمى فهمم.

و مهم تر جهت، توجّهى است كه از هر دو سو پيوسته به اين مكان مقدّس بوده و هست و خواهد بود. باطل گرايان، ظالمان و بيدادگران، غاصبان حقوق اولياى رحمان همۀ همّت خود را به از بين بردن اين مزار شريف و نابود ساختن اين مكان مقدّس و اذيّت و آزار آنان كه با اين مزار و مزور ارتباطى دارند به كار گرفته و مى گيرند. از آن سو هم پيوسته حق جويان، عدالت خواهان راستين، دوستان و عاشقان واقعى اولياى خدا تحت هر شرائط، كربلا و امام حسين عليه السّلام و زيارت قبر او را وجهۀ نظر خود قرار داده و مى دهند. وجوب حج را با خوف برمى دارند ولى اجر زيارت امام حسين عليه السّلام را با بيم و ترس مضاعف مى شمرند. بگذريم.

بوى خوش خاك كربلا

و آخرين جهت، بوى خوش بى مانندى است كه آشنانى و آن مرد عطّار

ص:203

از آن خاك ها استشمام كرده اند. خاك اين زمين حتّى خوشبوتر از خاك نجف است هرچند آن جا مشهد حضرت ابو الأئمه عليه السّلام است كه وقتى از معصوم عليه السّلام سؤال شد: چرا خاك كربلا خوش بوتر از خاك نجف است؟ فرمود:

چون آغشته به خون حسين عليه السّلام است.(1)

و اين خوش بويى و رهنمونى بوى خوش خاك به تربت پاك حضرت ثار اللّه اختصاص به آشنانى و عطّارى نداشته كه ديگر ماجرايى را ابن عساكر آورده:

وقتى آب بر قبر امام حسين عليه السّلام بستند و پس از چهل روز آب فرو نشست و اثر قبر از ميان رفت، عربى از بنى اسد آمد مشت مشت خاك ها را برمى داشت و مى بوييد تا از آن بوى خوش قبر شريف را پيدا كرد و بر خاك افتاد و گريست و گفت:

ما كان أطيبك و أطيب تربتك ميّتا.

- حسين جان - چقدر خوش بو و پاكيزه و پاكى و چقدر خاك و تربتت پس از فقدانت پاك و خوش بو است.

سپس با اشك ديده اين شعر را سرود:

أرادوا ليخفوا قبره عن وليّه فطيب تراب القبر دلّ على القبر

خواستند قبر شريف و تربت پاك او را از دوستش پنهان دارند - ولى

ص:204


1- انوار الشهادة/ 149.

غافل از اين كه - بوى خوش خاك آن قبر رهنمون به آن قبر است.(1)

اين گفت و شنودها حالى به گوينده و شنونده داده بود بعضى هم به حلقۀ كوچك ما كه مرتبط با آن سرحلقۀ دل بود متّصل شده بودند.

قطرات اشك بود كه از ديده ها بر چهره ها مى ريخت و آه سينه ها هم همراهى مى نمود. شروع كردند به خواندن اين اشعار مرحوم رياضى يزدى:

مگر اى كربلا خاك بهشتى كه خاكى مشك بو عنبر سرشتى

اگر خاكى به معجز كيميايى بهشتى كعبه اى عرش خدايى

زمين كعبه هم چون كربلا نيست كه او آغشته با خون خدا نيست

اگر خاك تو را دستى ببيزد به جاى خاك، اشك و خون بريزد

چه زيورها كه زيب سينۀ توست چه گوهرها كه در گنجينۀ توست

يكى ياقوت خون حلق اصغر يك نافه ز مشكين موى اكبر

كنار بيرق سبزى نگون سار فتاده دست عبّاس علمدار

درخشد چون ثريّا در دل شب چو مرواريد غلطان اشك زينب

تو در گنجينه دارى گوشواره به ياد گوش هاى پاره پاره

فلك صد ماه و خورشيد ار برآرد چو تو منظومۀ شمسى ندارد

بگو اى خاك با خورشيد گردون ميا از حجله گاه شرق بيرون

كه اين جا روى نى خواهد درخشيد سرى روشن تر از صد ماه و خورشيد

خداوندا به اين انوار رحمت به اين شيران ميدان شهامت

ص:205


1- تاريخ ابن عساكر - حضرت حسين عليه السّلام - حديث 275/346.

كنار آفتاب و قلّۀ نور سر ماه بنى هاشم دهد نور

به گرد نيزۀ اين ماه پاره كند گردش سر ده ها ستاره

خداوندا به اين انوار رحمت به اين شيران ميدان شهامت

به اين خورشيد و اين ماه و ستاره به اين تن هاى پاك پاره پاره

به دود خيمه هاى نيم سوزش به خون جبهۀ عالم فروزش

به هر عضوى كه چون اوراق قرآن ز هم پاشيده از سمّ ستوران

به اين صحراى سوزان غم انگيز به خاك كربلاى مشك آميز

كه اين شور حسينى جاودان باد جهان از يمن خونش در امان باد(1)

جريان شنيدنى زيد مجنون و بهلول

لحظاتى در اين حال و هوا گذشت. سپس گفتند: خوب است گفتار امشب را با جريان زيد مجنون خاتمه دهيم كه بسيار شنيدنى است.

متوكّل، خليفۀ عبّاسى كه عداوت و دشمنى بسيار با خاندان رسالت عليهم السّلام داشت و امر كرده بود كشاورزان در مقام كشت و زرع قبر امام حسين عليه السّلام برآيند و از نهر علقمى آب برآن ببندند به طورى كه هيچ اثر و نشانى از آن باقى نماند و كسى از آن خبرى نيابد و زائرين قبر حضرت را تهديد به قتل نمود و برج ها و ديده بان ها در اطراف نهاد و سفارش كرد هر كس را در مسير زيارت حضرت ديدند به قتل برسانند و به اين وسيله مى خواست نور خدا را خاموش كند و آثار ذرّيۀ رسول

ص:206


1- چراغ صاعقه/ 59.

خدا صلّى اللّه عليه و آله را از بين ببرد.

اين خبر به مردى از اهل خير به نام زيد مجنون رسيد در حالى كه صاحب عقلى قوى و رأيى قويم بود ولى ملقّب به مجنون شده بود؛ چون بر همۀ ارباب لبّ و صاحبان انديشه و خرد در مقام بحث و گفتگو غالب مى آمد و در جواب كسى وامانده نمى گشت.

آرى، به او خبر رسيد كه قبر امام حسين عليه السّلام را خراب كرده اند و در آن محلّ كشت و زراعت نموده اند. اين امر بر او بس گران آمد و حزن و اندوهش شدّت يافت و مصائب امام حسين عليه السّلام در نظرش تجديد شد و در آن هنگام در مصر بود. در چنين شرائطى با پاى پياده مويه كنان، حيران و سرگردان در حالى كه شكوه به پروردگارش مى نمود از مصر بيرون آمد و مسيرش را با حزن و اندوه ادامه داد تا به كوفه رسيد.

بهلول در آن زمان در كوفه بود. زيد مجنون با او ديدار نمود و با يكديگر به سلام و كلام پرداختند. بهلول به او گفت: تو از كجا مرا مى شناسى در حالى كه مرا نديده اى؟ زيد در جواب گفت:

إعلم أنّ قلوب المؤمنين جنود مجنّدة ما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف، بدان همانا دل هاى اهل ايمان چونان جمعى گرد آمده اند؛ آن دسته كه آنجا يكديگر را شناخته و با هم ائتلاف داشته اند، اين جا هم چنين هستند و انان كه آن جا با هم ناشناس بوده اند، اين جا هم از يكديگر جدا هستند.

بهلول گفت: اى زيد، چه چيز موجب شد كه از شهر و ديارت بدون مركب بيرون آيى و با پاى پياده طىّ سفر نمايى؟

ص:207

زيد گفت: به خدا قسم، من از ديار و شهرم بيرون نيامدم مگر به خاطر شدّت حزن و اندوهى كه داشتم؛ چون به من خبر رسيد كه اين لعين - متوكّل عبّاسى - امر به كشت و زرع اطراف قبر امام حسين عليه السّلام نموده و بنيان آن را ويران ساخته و در مقام قتل زائران حضرتش برآمده. اين امر موجب شد من از مصر بيرون آيم و عيش و زندگى بر من مكدّر گرديد، آب ديده ام روان و خوابم كم شد.

بهلول گفت: من هم به خدا قسم چنين هستم. برخيز با هم به كربلا برويم و شاهد قبور اولاد علىّ مرتضى باشيم.

دست يكديگر را گرفته به راه افتادند. آمدند تا به قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيدند. قبر به حال خودش باقى بود و تغييرى نيافته بود ولى بنيان و ساختمانش را خراب كرده بودند و هرچه آب بر آن مى بستند آب به قدرت حق تعالى مى چرخيد و برمى گشت و قطره اى به قبر شريف نمى رسيد و وقتى آب مى آمد زمين قبر به اذن پروردگار بالا مى رفت.

زيد مجنون از ديدن اين امور غرق شگفت و تعجّب شد، به بهلول گفت: بنگر اى بهلول،

يريدون أن يطفئوا نور اللّه بأفواههم و يأبى اللّه الاّ أن يتمّ نوره و لو كره الكافرون، مى خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند و خداوند نمى خواهد مگر اين كه نورش را تمام سازد و باقى بدارد، هرچند كافران را خوش نيايد.

آن حارث و كشاورز كه اين آيات را مشاهده نمود، اظهار ايمان به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله نمود و گفت: من سر به بيابان ها مى گذارم و ديگر در مقام حرث و كشت قبر حسين، پسر دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برنمى آيم،

ص:208

در اين مدّت اين همه آيات بيّنات از اين خاندان ديده ام و عبرت نگرفته و موعظه نشده ام.

گاوآهن ها را از گاوها برداشت و آنان را رها نمود و به طرف زيد مجنون آمد و گفت: اى پيرمرد، از كجا آمده اى؟ گفت: از مصر. گفت:

آمده اى اين جا چه كنى؟ بر تو خائف هستم و مى ترسم تو را بكشند.

زيد شروع كرد گريه كردن و گفت: به خدا قسم، جز خرابى قبر امام حسين عليه السّلام و كشت و زرع اطراف آن كه خبرش به من رسيد، چيزى مرا حزين ننمود و به اين منظور از شهر و ديارم بيرون آمدم.

حارث خود را روى قدم هاى زيد مجنون افكند و پيوسته مى بوسيد و مى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا قسم اى پيرمرد، از وقتى تو آمدى رحمت به من رو آورد و دلم به نور حق روشن شد و به خدا و رسول ايمان آوردم و من در اين مدّت كه اين جا بوده ام هر وقت آب به طرف قبر مى بستم مى چرخيد و برمى گشت و قطره اى به آن نمى رسيد و گويا من در اين مدّت مست و غافل بودم و حاليا به بركت قدوم تو افاقه يافتم و از غفلت و مستى رستم. اشعارى خواند و گريست و گفت: اى زيد، مرا از خواب بيدار كردى و از غفلت رهانيدى و به مسير رشد و صلاح رهنمون گشتى. من الآن نزد متوكّل مى روم و آنچه ديده ام به او مى گويم؛ مى خواهد مرا بكشد و مى خواهد رها كند. زيد به او گفت: من هم با تو مى آيم و در مقام كمك و مساعدت تو برمى آيم.

آمدند تا نزد متوكّل رسيدند. حارث داخل شد و آنچه از آيات بيّنات از قبر شريف ديده بود براى متوكّل بازگو نمود. متوكّل غرق در خشم و

ص:209

غضب شد و كينه و بغضش نسبت به اهل بيت رسول خدا شدّت يافت و دستور داد آن كشاورز را كشتند و ريسمان به پايش بسته در بازارها گرداندند و در ميان مردم او را به دار آويختند تا عبرتى براى دگران باشد و كسى ديگر ياد خيرى از اهل بيت ننمايد.

زيد مجنون كه اين جريان را ديد حزن و اندوهش شدّت يافت و پيوسته مى گريست و صبر كرد تا پيكر او را از دار به زير آورده و در مزبله اى افكندند. زيد آمد و نعش او را برداشت كنار دجله برد، غسل داد و كفن نمود و نماز خواند و به خاك سپرد و سه روز در كنار قبرش ماند و مشغول تلاوت قرآن بود.

در اين ميان صداى نالۀ بلند و نوحه و گريۀ شديدى شنيد و ديد جمعى زنان با موهاى پريشان، دريده گريبان با صورت هاى سياه به هيئت ارباب عزا با جمعى مردان با ناله و فغان مى آيند و مردم در اضطراب شديدى هستند كه ناگهان جنازه اى بر دوش جمعى نمايان شد در حالى كه پرچم و علامت ها آن را همراهى مى نمود و آن قدر مردم اطراف جنازه بودند كه مسير رفت و آمد بند آمده بود.

زيد گويد: پنداشتم متوكّل مرده است كه چنين غوغايى برخاسته و اضطرابى پديد آمده لذا جلو رفتم و از كسى پرسيدم: اين ميّت كيست و اين جنازه از آن كيست؟ گفت: اين جنازۀ كنيز سياه حبشى متوكّل است كه نامش ريحانه بوده و بسيار متوكّل به او علاقه داشته.

تجهيزش را با مراسم خاصّى انجام دادند و همراه با شأن و منزلتى در قبر جديدى آكنده از گل و ريحان و مشك و عنبر دفن نمودند و بر قبر او قبّۀ عاليه اى ساختند.

ص:210

زيد كه اين اوضاع و احوال را ديد غيظ و غضبش زياد شد و حزن و اندوهش فزونى گرفت و آتش در درون جانش زبانه كشيد و پيوسته لطمه به صورت مى زد و جامه مى دريد و خاك بر سر مى ريخت و مى گفت:

واويلاه، وا أسفاه عليك يا حسين، أ تقتل بالطفّ غريبا وحيدا ضمآنا شهيدا و تسبى نساؤك و بناتك و عيالك و تذبح أطفالك و لم يبك عليك أحد من النّاس و تدفن بغير غسل و لا كفن و يحرث بعد ذلك قبرك ليطفئوا نورك و أنت إبن علىّ المرتضى و ابن فاطمة الزّهراء.

دردا، آه و افسوس بر تو اى حسين، آيا تو در كربلا غريبانه و تنها و عطشان شهيد شوى و محترمات و دختران و خاندانت را به اسارت ببرند و اطفال تو را ذبح نمايند و كسى از مردمان بر تو نگريد و بدون غسل و كفن دفن شوى و پس از آن قبرت را مورد كشت و زرع قرار دهند براى اين كه نورت را خاموش سازند در حالى كه تو پسر على مرتضى و فرزند فاطمۀ زهرا هستى.

- متقابلا - اين شأن عظيم و اين تشريفات را براى مرگ كنيز سياهى فراهم آورند و براى پسر محمّد مصطفى حزن و بكا و مراسم گريه اى نباشد.

زيد مجنون پيوسته اين مطالب را با خود مى گفت و مى گريست و نوحه مى كرد تا از حال مى رفت و مردم به او نگاه مى كردند بعضى به حالش رقّت مى كردند و بعضى در برابرش زانو مى زدند و چون به حال مى آمد اين اشعار را مى خواند:

ص:211

أيحرث بالطّفّ قبر الحسين و يعمر قبر بنى الزّانية

لعلّ الزّمان بهم قد يعود و يأتى بدولتهم ثانية

الا لعن اللّه أهل الفساد و من يأمن الدّنية الفانية

آيا قبر حسين عليه السّلام را مورد كشت و زرع قرار مى دهند و قبر زنازادگان را معمور و آباد مى دارند؟

اميد است زمان به نفع آنان برگردد و دولت آنان ديگر بار بيايد.

آگاه باشيد خداوند اهل فساد را مورد لعنت بدارد و كيست كه از اين دنياى دنىّ و پست و دار فانى خود را در امان ببيند؟

زيد اين اشعار را در كاغذى نوشت و به يكى از دربانان متوكّل داد كه به او برساند. وقتى متوكّل آن را خواند غيظ و غضبش شدّت يافت و دستور احضار زيد مجنون را داد. زيد در برابر متوكّل حاضر شد و در مقام وعظ و توبيخ او برآمد ولى مفيد نيفتاد و غيظ و غضبش افزون شد و دستور قتل زيد مجنون را صادر نمود و به عنوان تحقير از او پرسيد: ابوتراب كيست؟ زيد گفت: به خدا قسم، تو عارف به او و آگاه به فضل و شرف و حسب و نسب او هستى. به خدا قسم، فضل او را انكار نكند مگر كافر مرتاب و بغض و دشمنى او را به دل نگيرد مگر منافق كذّاب و به شمارش و بيان فضايل امير مؤمنان عليه السّلام شروع كرد تا آن جا كه متوكّل مملو از خشم و غضب شد و امر كرد او را به زندان ببرند. پردۀ شب كه فروافتاد و تاريكى عالم گير شد هاتفى نزد متوكّل آمد و با پا به او زد و گفت:

قم و أخرج زيدا و إلاّ أهلكك اللّه عاجلا، برخيز و زيد را از زندان

ص:212

آزاد كن وگرنه خداوند به زودى تو را هلاك مى نمايد.

متوكّل برخاست و به دست خود زيد را از زندان آزاد كرد و خلعت فاخر بر او پوشاند و به او گفت: هرچه مى خواهى از ما بخواه. زيد هم در جواب گفت: أريد عمارة قبر الحسين و أن لا يتعرّض أحد بزوّاره، من خواهان آبادى و بازسازى قبر امام حسين عليه السّلام هستم و مى خواهم كسى متعرّض زائران حضرتش نشود.

متوكّل خواستۀ او را پذيرفت و فرمانى صادر نمود. زيد شاد و مسرور از نزد متوكّل بيرون آمد و در شهرها مى گرديد و مى گفت:

من أراد زيارة قبر الحسين عليه السّلام فله الأمان، طول الأزمان، هركس مى خواهد به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام برود در طول زمان ها در امان است(1).

ولى ظاهرا اين وضع ادامه نيافته و ديگر بار متوكّل در مقام خرابى قبر شريف و اذيّت و آزار زائرين برآمده و تا سال 247 كه كشته شده اين وضع ادامه داشته است.

آمدن كليددار حرم مطهّر، نزديك شدن بستن در را اعلام مى نمود لذا برخاستيم و ديگر بار با عتبه بوسى آستان ساميه اش عرض ادبى نموديم و در آن نور كم ظاهرى و زائران اندك حال و هواى خاصّى داشتيم به طورى كه گويا در اين عالم نيستيم و به عالم دگر پيوسته ايم كه اگر غير از اين باشد بايد ديد چرا. آخر مگر نه اين است كه كربلا بهشت است؟ آرى، كربلا بهشت است و حرم امام حسين عليه السّلام بهشت آفرين. آرى:

ص:213


1- المنتخب، طريحى/ 338 * بحار الأنوار 403/45.

منظر دل هاى ماست، كرببلاى حسين

مرغ دل ما زند، پر به هواى حسين

يك نگه كربلا به بود از صد بهشت

جنّت اهل دل است صحن و سراى حسين

ديدن باغ بهشت مژده به زاهد دهيد

زاهد و حور و قصور ما و لقاى حسين

تربت پاكش بود داروى هر دردمند

دار شفاى خداست كرببلاى حسين

هر كه رود كربلا بوسه به خاكش زند

بشنود از قدسيان بانگ و نواى حسين

چون به عزاخانه اش پا نهى آهسته نه

بال ملايك بود فرش عزاى حسين

خنده كنان مى رود روز جزا در بهشت

هر كه به دنيا كند گريه براى حسين(1)

ص:214


1- جرس فرياد مى دارد/ 176. سرودۀ شكوهى.

منزل هفتم اين جا رواق راقيان و سراى ساقيان است

اشاره

ص:215

فرياد تو اى رواق منقوش

از كودكى ام نشسته در گوش

خورشيد شب/ 438. معينى كرمانشاهى

من از ساقى، نه از مى، مست مستم

كه داده او صراحى را به دستم

نگاهم بر رخ ساقى نه بر مى

كه من نى مى پرست، ساقى پرستم

سرودۀ مؤلّف

ص:216

دلربايى صحن وسرا

جابه جاى صحن و سرا و حائر و مزار و كوى يار و سراپردۀ دلدار، دلربايى خاص خود را دارد؛ چرا چنين نباشد كه كربلا كشور دل هاست و صاحب كربلا صاحب دل ها. در اين زمينه، مخدوم عزيزم مى فرمودند: آن بنده كه همه چيز به مولا داده و از همه چيز در راه معبود گذشته، مولا هم جاى خود را كه قلوب اهل ولاست به او بخشيده كه گفته اند:

قلب المؤمن عرش الرّحمن.(1) دل اهل ايمان عرش خداى رحمان است.

و نواخته اند نواى:

لم يسعنى سمائى و لا أرضى و وسعنى قلب عبدى المؤمن.(2)

آسمان و زمين ام مرا در خود نگيرد ولى قلب بندۀ مؤمن ام مرا در خود گيرد.

ص:217


1- بحار الأنوار 39/58.
2- - بحار الأنوار 39/58.

و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورده اند:

انّ للحسين عليه السّلام فى بواطن المؤمنين معرفة مكتومة.(1)

همانا براى - حضرت - حسين عليه السّلام معرفت و شناختى است نهانى و پنهان در درون اهل ايمان.

عجيب داستانى است و شگفت حكايتى. دل، خانۀ خداست و سرادق معرفت و محبّت حسين خداست؛ بايد از اين صاحب خانۀ خدا خواست لطفى كند كه ما هم خدايى شويم و از خودى برهيم كه اگر از خودى رهيديم، از هر بى خودى - حتما - مى رهيم.

پيمانۀ دل ها شد لبريز ز مهر تو

كز روز ازل بستيم با عشق تو پيمان ها

عشقت ز دل عاشق هرگز نرود بيرون

ثبت است حديث تو در صفحۀ دوران ها

آن دل كه تو را جويد دست از همه جا شويد

دل از تو چسان گيرند اين بى سرو و سامان ها

ما را ز در احسان، اى شاه، مران هرگز

اى خاك صفا بخشت، سرچشمۀ احسان ها(2)

در پايين پاى مبارك

امشب از درى كه به طرف رواق پايين پاى مبارك باز مى شود مشرّف

ص:218


1- معالى السبطين 41/1.
2- - ديوان رسا/ 390.

شدم كه صفاى خاص خود را دارد. پس از زيارت آمدم و در آن رواق، كنار حاج آقا نشستم. گفتند: رواق پايين پا همان رواق راقيان و سراى ساقيان است كه خاطرۀ خداوندگار ادب، جان ابى عبد اللّه، نور ديدۀ سيّد الشهداء، ميوۀ قلب امام حسين عليه السّلام، آقا على اكبر را در نظر مجسّم مى سازد كه به راستى زيبا و دلرباست. زبان از بيانش لال و قلم از تصويرش عاجز كه شاه قاجار خوش به رشته كشيده و به نظم آورده:

خرّم دلى كه منبع انهار كوثر است

كوثر كجا ز ديدۀ پر اشك بهتر است

نام حسين و كرببلا هر دو دلرباست

نام على اكبر از آن دلرباتر است

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد

ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هر يك شهيد مرقدشان چار گوشه داشت

شش گوشه، يك ضريح در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را به گريه گفت

پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است

پايين پاى على اكبر جوان

هفتاد و يك شهيد چو خورشيد انور است(1)

نشسته بوديم و نظر به آن سو داشتيم كه حضرت صادق عليه السّلام درباره اش

ص:219


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 75.

فرموده:

يرحمه من نظر الى قبر إبنه عند رجليه فى أرض فلاة و لا حميم قربه و لا قريب(1)

به ديده رحمت مى نگرد هر كه توجّه كند به قبر فرزندش كه پائين پاى اوست در بيابانى كه خوشيى و قريبى نزديكشان نيست.

مدفن چهار نفر از بزرگان

مقابل ما شباكى بود كه بر فراز آن چهار جمله نوشته شده بود كه نمودار قبر چهار نفر از بزرگان است كه سر بر آستان ابى عبد اللّه نهاده اند.

در اين باره، پرسيدم. فرمودند:

نخستين آنان مرحوم سيّد مرتضى بروجردى پدر مرحوم سيّد بحر العلوم متوفّاى 1205 هجرى قمرى است.

دوّمين آنان شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق الناظرة فى احكام العترة الطاهرة كه از كتب فقهى قابل استفاده است، متولد 1107 در قريۀ ماحوز بحرين و متوفّاى چهارم ربيع الاول 1186 در كربلاى معلّى(2) و مرحوم وحيد بهبهانى بر او نماز خواند و با اين كه بر اثر شيوع طاعون، كربلا و شهرهاى عراق از سكنه خالى بود جمع كثيرى در تشييع جنازه وى حاضر گشتند.(3)

سوّمين آنان محمد باقر بن محمد اكمل، معروف به وحيد بهبهانى

ص:220


1- بحار الأنوار 73/101.
2- - فوائد الرضويّه/ 714.
3- - مفاخر اسلام 221/9.

است و به تعبير استادمان مرحوم آيت اللّه ميلانى استاد الكلّ فى الكلّ، متولّد 1118 در اصفهان و متوفّاى 1205 در كربلا. جريانى را مرحوم محدّث قمى نقل نموده كه مناسبتى با اين جا دارد:

حاج كريم، فراش صحن شريف حضرت سيد الشهداء عليه السّلام گفت كه من در سن بيست سالگى بودم و در صحن و حرم مطهّر خدمت مى كردم كه منادى حرم مبارك، نداى بستن در سرداد. ديدم جناب آقاى وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى با هم از حرم بيرون آمدند و در رواق ايستادند و با هم مشغول مباحثه بودند تا آن كه منادى، بستن درهاى رواق را هم اعلام نمود. آن دو بزرگوار از رواق بيرون آمدند و در صحن ايستادند و مشغول مباحثه بودند تا بستن درهاى صحن هم اعلام شد. از در قبلۀ صحن مبارك بيرون آمدند و پشت در به گفتگوى علمى مشغول بودند. من هنگام سحر قبل از طلوع فجر كه براى گشودن درها آمدم اولين درى كه مى گشوديم در قبله بود، تا در را باز كردم ديدم آن دو بزرگوار هنوز ايستاده اند و مباحثه مى كنند.(1)

آرى، اين صحن و اين رواق و اين حرم، چنين بزرگانى به خود ديده كه اين چنين در امور علمى و دينى ساعى و كوشا بودند و در اين زمينه ها سر از پا نمى شناختند و خستگى و خواب به خود راه نمى دادند. رحمت خدا بر تمامى آنان.

آخرين آنان مرحوم سيّد على طباطبائى صاحب رياض است كه

ص:221


1- فوائد الرضويّه/ 407.

خواهرزادۀ مرحوم وحيد بهبهانى و از شاگردان او بوده و در سال 1161 دوازدهم ماه ربيع الاول در كاظمين تولّد يافته و در سال 1231 در سن هفتاد سالگى در كربلا از دنيا رفته و در همين جا به خاك سپرده شده.(1)

حمد و سوره اى براى اين بزرگان خوانديم و به نيابت هر كدامشان سلامى عرض نموديم.

كشته شدن متوكّل

بعد از اين كلام، جوياى ادامۀ گفتار دوشين شدم و گفتم: ديشب تاريخ كربلا را تا كشته شدن متوكّل، ذكر نموديد. گفتند: در قتل متوكّل عبرتى عجيب است؛ وى با همان شمشيرى كشته شد كه به ده هزار درهم از يمن خريده بود و به دست باغر تركى غلام مخصوص حفاظتش داده بود كه پيوسته با آن شمشير بالاى سر او بايستد و حافظ او باشد و حقوق او را هم دو برابر مى داد(2) كه دنيا از اين مايه هاى عبرت فراوان دارد. دميرى در مقتل متوكّل جريانى آورده است گويد:

متوكّل، على (عليه السّلام) را بسيار دشمن مى داشت و تنقيص مى نمود.

روزى سخنى از آن حضرت به ميان آورد و در مقام تحقير برآمد و جسارت كرد. منتصر پسر متوكّل كه حاضر مجلس بود رنگش متغيّر شد و از جسارت او به غضب آمد. متوكّل پسرش را شتم نمود و شعرى در كمال بى ادبى سرود.

منتصر كينۀ متوكّل را به دل گرفت و در صدد قتل او برآمد؛ زيرا در

ص:222


1- فوائد الرضويّه/ 324.
2- - مروج الذهب 37/4.

دشمنى على (عليه السّلام) و تنقيص حضرت غلو و زياده روى مى نمود تا آن كه در ماه شوال سال 247 جمعى از غلامانش ريختند و او را با وزيرش فتح بن خاقان كشتند.(1)

منتصر و آبادى كربلا

آرى، پس از كشته شدن متوكّل، خلافت به پسرش منتصر رسيد.

او در مقام احسان به علويين برآمد و آن بيم و ترسى كه براى آنان در سايۀ منع از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام پديد آمده بود از بين برد و فدك را به آنان برگرداند و از گفتار اوست:

لذّة العفو أعذب من لذّة التشفّى و أقبح أفعال المقتدر الإنتقام

لذّت عفو و بخشش گواراتر از لذّت تشفّى و خود خالى كردن است و زشت ترين كارهاى شخص مقتدر، انتقام جويى است.(2)

مسعودى چنين آورده است:

قبل از خلافت منتصر، آل ابى طالب در محنت و سختى بس عظيمى بودند و بر جان خود مى ترسيدند و در سايۀ سياست هاى متوكّل، از زيارت قبر حسين (عليه السّلام) و زيارت نجف ممنوع بودند و همچنين ساير شيعيان از حضور در اين مشاهد محروم، تا آن جا كه به كسانى كه در ويرانى قبر سيد الشهدا (عليه السّلام) پيشدستى كنند، جايزه هاى سنگين بذل

ص:223


1- حياة الحيوان 78/1.
2- - تاريخ الخلفاء/ 420.

مى نمود و اين وضع ادامه داشت تا خلافت به منتصر رسيد. مردم امان يافتند و منتصر دست از آل ابى طالب برداشت و متعرّض آنان نشد و دستور داد هيچ كس را از زيارت قبر ابى عبد اللّه (عليه السّلام) و ساير قبور آل ابى طالب مانع نشوند و فدك را به فرزندان حسن و حسين (عليهما السّلام) برگرداند و دست از اوقاف آل ابى طالب برداشت و متعرّض شيعيان آنان نشد.(1)

و از مجموعۀ آثار برمى آيد كه منتصر عباسى در جهات مختلف روشى قابل تحمّل داشته هرچند عهده دارى خلافتى كه حقّ او نبوده بزرگترين جرم و جريمۀ اوست. در هر حال منتصر در مقام عمران و آبادانى كربلا و ساختن قبر و مزار و حاير و حرم محترم برآمد و ميلى بس بلند وضع نمود كه رهنمون مردم به قبر شريف باشد و اين جريان در سال 247 بود.

و از آن جايى كه دولت جانشينان وى به سبب اختلافات داخلى به سستى گراييده بود، هيچ يك از آنان هم متعرّض قبر شريف امام حسين عليه السّلام نشدند و بنايى كه منتصر بنايش نمود به ظلم و ستم خراب نشد.(2)

اين بنا و عمران و آبادى كه به وسيلۀ منتصر عباسى در كربلا فراهم آمده بود تا سال 273 ادامه داشت و پيوسته توسعه پيدا مى كرد، يعنى حدود 26 سال كربلا امن و امان بود و آبادى اش رو به تزايد؛ تا آن كه در

ص:224


1- مروج الذهب 51/4.
2- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 67.

سال 273 ساختمان منتصرى فرو ريخت(1) و جمع زيادى از زائران از بين رفتند(2) و شايد هم دستى در اين خرابى در كار بوده و حدود ده سال قبر شريف بدون سقف بود(3) تا آن كه در سال 283 محمّد بن زيد، داعى صغير والى طبرستان در مقام تجديد بنا برآمد.(4)

داعى صغير و عمران كربلا

روابطش را با معتضد عباسى محكم كرد و براى تعمير قبر مطهّر امير المؤمنين عليه السّلام و مرقد حضرت سيد الشهدا عليه السّلام از معتضد موافقت گرفت. پس محمد بن زيد براى زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به كربلا آمد و بعدا به نجف رفته و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را زيارت نموده و پول زيادى از بلاد عجم آورد و حرم مطهّر حضرت امير عليه السّلام و حرم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را پس از ويرانى ده ساله تعمير نمود و اهتمام تامّى در استحكام و رونق و زينت كارى حرم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام نموده و قبّۀ شامخى بر مرقد مطهّر حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام قرار داد كه دو درب داشت و در خارج قبّه دو ايوان ساخته و سورى - ديوارى - در اطراف حاير حسينى ساخته و منازل چندى از براى سكنه و مجاورين بنا نمود.(5)

اين وضع ادامه داشته و كربلا از امن و امان و آبادى و عمران

ص:225


1- اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
2- - تاريخچۀ كربلاء/ 60.
3- - تاريخ كربلاء/ 166.
4- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
5- - تاريخچۀ كربلا/ 60.

برخوردار بوده و باب زيارت سيد الشهداء عليه السّلام به روى مردم باز بوده و بيش وكم مجاورت در كربلا باب شده و نخستين علوى كه در آن جا سكونت گزيده ابراهيم مجاب پسر محمّد عابد فرزند موسى بن جعفر عليه السّلام بوده كه با فرزندش محمّد در سال 247 در كربلا مجاور شده است.(1)

در طول حدود يك قرن كربلا به صورت شهر كوچكى درآمده كه اطراف قبر شريف، منازل و مساكن و اسواق و بازارها داير گرديده و چندين هزار جمعيت داشته و روزبه روز در سايۀ آن ارتباط قلبى كه ميان دوستان و شيعيان با سيّد الشهداء عليه السّلام بوده و تشويق و ترغيبى كه در احاديث خاندان رسالت عليهم السّلام نسبت به زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام آمده بر تعداد زائران و كاروان مشتاقان افزوده شده و اين كثرت آمد و رفت و ازدياد زائران قهرا زمينۀ توسعه شهر و ساير مسائل جانبى را از ابعاد مختلف فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى فراهم آورده است.

كربلا در زمان ديلميان

تا آن كه ستارۀ اقبال ديالمه درخشيد و كوكب بختشان بر آسمان حكومت و اقتدار نشست به طورى كه خلفاى آل عباس را هم مقهور خود نمود و براى آنان جز نامى به جا نماند. آن ها حتّى مدينة السلام بغداد را هم مسخّر خود ساختند و معزّ الدوله در سال 350 خانه اى بس بزرگ در بغداد بنا نمود كه سى و شش ذراع پايه هاى آن را در زمين فرو بردند.(2) در سال 351 بر درهاى مساجد بغداد نوشتند:

ص:226


1- تراث كربلاء/ 35.
2- - تاريخ الخلفاء/ 473.

لعنة معاوية و لعنة من غصب فاطمة حقّها من فدك و من منع الحسن أن يدفن مع جدّه و لعنة من نفى أباذر.

لعنت بر معاويه، لعنت بر كسى كه حقّ فاطمه عليها السّلام را از فدك غصب نمود و لعنت بر آن كسى كه مانع شد حضرت مجتبى عليه السّلام كنار قبر جدّش دفن شود و لعنت بر كسى كه ابوذر را تبعيد نمود.

و در روز عاشوراى سال 352 معزّ الدوله فرمان بستن و تعطيلى بازارهاى بغداد را صادر نمود و آشپزها را از پختن غذا منع كرد و اقامۀ عزا بر امام حسين عليه السّلام نمود.(1)

و در سال 367 طائع عبّاسى خلعت سلطنت بر عضد الدّوله مى پوشاند و تاجى جوهر نشان بر تارك او مى نهد و هدايا و جواهرات و مرسومات ديگرى كه سابقه نداشته به او مى بخشد و او را به تاج الملّة ملقّب مى سازد و نام او را در خطبه ها و منبرها مى برند.(2)

در چنين شرايط و موقعيّت خاصّى كه كمتر پديد آمده در سال 366 عزّ الدوله به زيارت كربلا مشرف مى شود و در سال 369 عضد الدوله صلات و هدايا براى شريفان كربلا و نجف مى فرستد و در سال 370 به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى آيد در حالى كه كربلا بيش از دو هزار و پانصد نفر مجاور دارد و هدايا و تحف نقدى و جنسى، خوراكى و پوشاكى ميان آنان قسمت مى نمايد.(3) و در اين زمان كربلا از موقعيت خاصّى برخوردار است و عضد الدوله در مقام بازسازى و استحكام و زيور و

ص:227


1- تاريخ الخلفاء/ 474.
2- - تاريخ الخلفاء/ 480.
3- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 17.

پيرايۀ حاير شريف و حرم محترم برمى آيد(1) كه از جملۀ رويدادهاى آن زمان كه مرتبط با توسعۀ حرم شريف است جريان عمران بن شاهين است.

رواق عمران بن شاهين در نجف و كربلا

عمران بن شاهين از امراء آل دبيس بود و كارش صيد ماهى. كم كم جمعى را اطراف خود جمع كرد و بر قسمتى از جنوب عراق مسلّط شد و باج و خراج به سلاطين آل بويه نپرداخت. عضد الدوله بر او غضب كرد و او از ترس به حرم امير المؤمنين عليه السّلام ملتجى شد... و نذر كرد اگر خدا او را از كشتن نجات داد، يك رواق و مسجد در كربلا و نجف بسازد. و پس از آن كه مشمول عفو قرار گرفت به نذر خود وفا نمود. رواقى كه در نجف ساخت ظاهرا همان رواق پشت سر مبارك است و مسجدى كه ساخت متصل به همين رواق بوده كه بعدا به واسطۀ توسعه اى كه شاه عباس صفوى در صحن داد قسمتى از آن خراب شد و مقدارى از آن فعلا باقى است كه متصل به باب الطوسى است و معروف به مسجد عمران است و مسجدى كه در كربلا ساخت همين مسجد پشت سر مبارك است كه فعلا جزء حرم محترم است و رواقش هم ظاهرا همين رواق بالاى سر مبارك مى باشد.(2)

تفصيل اين جريان را سيد عبد الكريم بن طاووس چنين آورده است:

عمران بن شاهين از امراى عراق بود كه بر عضد الدوله عاصى شد و

ص:228


1- اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
2- - تاريخچۀ كربلا/ 63. با تغييرى در عبارت

او در مقام دستگيرى اش برآمد. عمران هم گريخت و به مشهد امير المؤمنين عليه السّلام پناه برد و در عالم رؤيا شرفياب محضر حضرت شد كه به او فرمودند: فردا فناخسرو براى زيارت، اين جا مى آيد؛ حرم را قرق مى كنند و همه را بيرون و تو در اين جا بايست - گوشه اى را حضرت به او نشان دادند - تو را نمى بينند. او مى آيد، زيارت مى كند، نماز مى خواند و در مقام دعا برمى آيد و خدا را به محمد و آل محمد قسم مى دهد كه او را بر تو ظفر بخشد. نزديك او برو و به او بگو: اى ملك، اين كسى كه اين قدر براى دستگيرى او الحاح مى كنى و خدا را به محمّد و آل محمد سوگند مى دهى كيست؟ مى گويد: كسى است كه ايجاد شكاف نموده و با سلطنت من به منازعه برخاسته. به او بگو:

به كسى كه تو را ظفر بخشد چه مى دهى؟ مى گويد: اگر از من بخواهد از او بگذرم و او را عفو كنم، عفو مى نمايم و او را مى بخشم. وقتى چنين گفت خودت را به او معرّفى كن كه به آنچه مى خواهى مى رسى.

آنچه حضرت فرموده بودند فردا محقّق شد و وقتى خود را به عضد الدوله معرفى كرد او گفت: چه كسى تو را اين جا قرار داده؟ گفت:

مولاى ما در خواب به من فرمود: فردا فناخسرو اين جا حاضر مى شود. عضد الدوله او را قسم داد به حق مولاى ما كه مولاى ما فرمود: فنا خسرو؟ گفت: آرى، به حق او قسم به من فرمود فنا خسرو.

عضد الدوله گفت: هيچ كس جز من و مادر و قابلۀ من نمى دانند كه اسم من فنا خسرو است.

سپس خلعت وزارت بر عمران بن شاهين پوشاند و او به كوفه رفت و

ص:229

چون نذر كرده بود اگر مورد عفو عضد الدوله قرار گيرد با سروپاى برهنه به زيارت بيايد لذا شب هنگام به تنهايى از كوفه به زيارت آمد و جدّ من على بن طحال در عالم رؤيا ديد كه امير المؤمنين عليه السّلام به او فرمودند: إفتح لوليّىّ عمران بن شاهين الباب؛ در را براى دوست من، عمران بن شاهين باز كن. او هم در را باز نمود و گفت: بسم اللّه مولانا.

عمران به او گفت: من كه هستم؟ گفت: عمران بن شاهين. گفت: نه.

او گفت: همانا امير المؤمنين عليه السّلام در عالم رؤيا به من فرموده اند كه در را براى دوست من، عمران بن شاهين باز كن. عمران به او گفت: به حقّ آن حضرت، آن حضرت به تو چنين فرمودند؟ گفت: آرى، به حقّ آن حضرت، آن حضرت به من چنين فرمودند. عمران بر عتبه و آستانۀ در افتاد و پيوسته مى بوسيد و شصت دينار براى على بن طحال حواله نوشت و دو رواق عمران در مشهد شريف امير المؤمنين عليه السّلام در نجف و مشهد امام حسين عليه السّلام در كربلا بنا نمود كه به نام رواق عمران معروف است.(1)

حريق و آتش سوزى حرم مطهّر

وضع كربلا و حرم و حاير شريف سيّد الشهداء عليه السّلام در زمان آل بويه پيوسته در حال توسعه و گسترش و ازدياد عمران و آبادانى بود تا آن كه در سال 407 هجرى حريق و آتش سوزى به واسطۀ سقوط دو شمع بزرگ در

ص:230


1- فرحة الغرىّ/ 147.

حرم امام حسين عليه السّلام اتّفاق افتاد و موجب شد كه حرم مطهّر آتش گرفته و تمام عمارت و قبّۀ مطهّره خراب گردد و به دنبال آن به وسيلۀ حسن بن فضل بن سهلان رامهزى وزير سلطان الدوله كه نوادۀ عضد الدوله بود تجديد بنا گرديد.(1)

مرحوم محدّث قمى از كتاب انس الجليل چنين آورده:

در ماه ربيع الاول سال 407 آتشى از بعضى قنديل ها در حرم امام حسين عليه السّلام پديد آمد و خبر رسيد كه در ركن يمانى هم انكسار و شكستى رخ داده. همچنين ديوار مقابل قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هم فروريخته و آن قبّۀ كبيره اى هم كه بر صخرۀ بيت المقدس بوده منهدم گرديده و اين از عجيب ترين اتفاقات است.(2)

وضع كربلاى معلّى و حرم شريف سيّد الشهداء عليه السّلام حدود يك قرن بعد از حريق فوق آرام بود و زائران و مجاوران از آرامش و آسايش برخوردار بودند و چه بسا ضعف حكومت مركزى آل عبّاس و ابتلاى آنان به حكومت هاى نوپاى اطراف، چونان ديالمه و سلاجقه كه گاه و بيگاه منجر به عزل و حبس خلفا مى شد، اين آرامش را پديد آورده بود. همچنين سياست تنش زدايى بعضى از آنان به اين امر كمك مى كرد و در اين مدّت بسيارى از خلفا و ملوك و حكّام و سلاطين و صاحبان قدرت و شوكت و ارباب علم و عمل و فراست و درايت توفيق شرفيابى و عتبه بوسى اين آستان مقدّس را پيدا كردند و از اين خاك پاك و تربت تابناك كسب فيض

ص:231


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 40.
2- - تتمة المنتهى/ 329.

و بركت مى نمودند كه شايد بعدا در اين زمينه گفتگويى داشته باشيم.

آرى،

سرزمينى است كز او بوى وفا مى آيد

اين مكانى است كه هر شاه و گدا مى آيد

جان من پاك بيا منزل ناپاكان نيست

هر كه پاك است به سر منزل ما مى آيد

مصادرۀ خزانۀ حسينى

بارى اين وضع ادامه داشت تا سال 511 هجرى كه مسترشد عباسى خليفه بود و در اين مدّت تحف و نفايس و ذخاير بسيارى به وسيلۀ سلاطين، امرا و حكّام و ملوك تقديم اين آستان مقدّس شده بود و خزانه روضۀ مطهّره از جلوه و جلال خاصى برخوردار بود كه در اين زمان خليفه عباسى امر به مصادرۀ جميع هداياى ملوك و امرا و اشراف و وزراء نمود و همۀ آنچه از گوهرهاى نفيس و هداياى گرانبها و عزيز در خزانۀ اين آستان مقدس جمع شده بود، همه را بردند و خرج لشكر نمودند و عذرشان اين بود كه قبر نيازى به خزانه و اموال ندارد.(1)

كه البته خرج لشكر نيز عنوان و بهانه اى بيش نبود. لشكرى كه در خدمت خليفه و حافظ منافع و بقاى خلافت باشد، تقويتش، تقويت خليفه است. اين كار مسترشد عباسى و اين طرز فكر سابقه دار بوده و جريانى مشابه اين در صحيح بخارى نسبت به عمر بن الخطّاب نقل شده:

ص:232


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.

تصميم عمر به مصادرۀ اموال كعبه

عن ابى وائل قال: جلست مع شيبة على الكرسىّ فى الكعبة، فقال:

لقد جلس هذا المجلس عمر... فقال: لقد هممت ان لا أدع فيها صفراء و لا بيضاء إلاّ قسّمته. قلت: إنّ صاحبيك لم يفعلا. قال: هما المرآن، أقتدى بهما.(1)

ابى وائل گويد: با شيبه بر سرير و نشيمن گاهى در كعبه نشستم، گفت:

در همين جا عمر نشسته بود و گفت: سوگند، همانا تصميم گرفته ام هيچ زرد و سفيدى - طلا و نقره اى - را در كعبه باقى نگذارم جز اين كه قسمت كنم. به او گفتم: دو صاحب تو (يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابوبكر) چنين نكردند. گفت: به آن دو مرد اقتدا مى كنم.

در پاورقى صحيح بخارى در توضيح اين حديث آمده است:

مقصود طلاها و نقره ها و تحف و هدايايى بود كه براى كعبه مى آوردند و آن ها را در صندوقى در كعبه مى ريختند و عمر مى خواست آن ها را ميان مسلمانان قسمت كند.(2)

ابى داود در سننش همين جريان را چنين آورده است:

شيبة بن عثمان گفت: عمر بن الخطّاب در كعبه نشسته بود، گفت: از اين جا بيرون نمى روم تا مال كعبه را قسمت كنم. گفتم: تو چنين نخواهى كرد. گفت: سوگند البته چنين خواهم نمود. ديگر بار گفتم: تو

ص:233


1- صحيح البخارى، كتاب الحجّ، باب 48، باب كسوة الكعبة، حديث 1594، ص 381.
2- - پاورقى صحيح البخارى/ 381.

چنين نخواهى كرد، گفت: چرا؟ گفتم: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين اموال را در اين جا ديد و همچنين ابوبكر و آنان نياز بيشترى به اين اموال از تو داشتند و اين اموال را از اين جا بيرون نكردند - و تصرّفى در اين اموال نكردند وقتى چنين گفتم - برخاست و بيرون رفت.(1)

در الغدير اين جريان به صورت گسترده ترى آمده است:

در ايّام حكومت عمر بن الخطّاب روزى صحبت از زيورآلات كعبه به ميان آمد كه چه بسيار است و زياد. جمعى گفتند: اگر آن ها را بردارى و به مصرف لشكريان اسلام برسانى اجر بيشترى دارد، كعبه زيور مى خواهد چه كند. عمر - كه اين حرف را شنيد و اطّلاعى نداشت - تصميم به اين كار گرفت و در مقام سؤال از امير المؤمنين عليه السّلام برآمد.

حضرت فرمودند:

همانا قرآن بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و اموال چهار بخش بود.

اموال شخصى مسلمانان كه ميان ورثۀ آنان بر اساس حكم فرائض قسمت مى شود. فىء كه ميان مستحقين آن قسمت مى گردد. خمس كه خداوند آن را در جايگاه خودش قرار داده است. صدقات - زكات - كه خداوند مصارفش را تعيين نموده است. و در زمان نزول قرآن حلىّ كعبه موجود بوده و خداوند آن را به جاى خود باقى گذارده و حكمى بر آن قرار نداده و از روى نسيان و فراموشى هم ترك حكم نبوده و جايگاه آن بر حق تعالى مخفى نبوده است. تو هم اين اموال

ص:234


1- سنن ابى داود/ 317، كتاب المناسك، باب فى مال الكعبة.

را همان جا كه خدا و رسول خدا نهاده اند بگذار. عمر به حضرت عرض كرد:

لولاك لا فتضحنا و ترك الحلىّ بحاله.

اگر تو نبودى هر آينه ما رسوا مى شديم و حلىّ كعبه را به حال خود باقى گذارد.(1)

بعد از نقل اين روايات و نظائرش صاحب الغدير گويد:

اين روايات به ما اين حقيقت را نشان مى دهد كه اين مردان همگى فقيه تر از خليفه - عمر - در اين مسئله بوده اند. بر اين اساس سخن صاحب - الوشيعه - كاملا بى اساس مى نمايد كه گفته است:

عمر در زمان خود از همۀ اصحاب فقيه تر و عالم تر بود مطلقا.(2)

تعمير و توسعۀ حرم مطهّر در زمان ناصر عبّاسى

بارى هرچند مسترشد عباسى اموال خزانۀ روضۀ مقدّسه حسينيّه را به يغما برد ولى ظاهرا متعرّض بنا و ساختمان حرم محترم و حاير شريف نگرديد و بناى وزير سلطان الدوله كه بعد از حريق ظاهرا در سال 407 انجام شده بود چون از دقّت و استحكام خاصّى برخوردار بود بيش از دو قرن باقى و پايدار بود تا آن كه در سال 620 ناصر عبّاسى كه اظهار علاقه و دوستى نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نمود به وسيلۀ وزير كاردانش، مؤيد الدين محمد بن محمد بن عبد الكريم قمّى مقدادى در مقام

ص:235


1- الغدير 177/6.
2- - الغدير 178/6.

تعمير و توسعۀ حرم مطهّر برآمد و خدمات شايسته اى نسبت به عتبات عاليات نمود و آمد و رفت به كربلا و زيارت قبر سيّد الشهداء عليه السّلام رونق بيشترى پيدا كرد.

ناصر عباسى علاوه بر آن، حرم مطهّر كاظمين عليهما السّلام را هم بست قرار داد و هركس به آن حرم محترم ملتجى مى شد مال و جانش در امان بود.

مضاف بر آن درى از آبنوس قيمتى منبّت كارى شده در سرداب مطهّر قرار داد كه در صنعت نجّارى از نفايس روزگار است و برآن پس از آيۀ مودّت، نام الناصر لدين اللّه با اوصاف او رقم خورده است و در سوى ديگر اين در اسماى ساميه حضرات معصومين عليهم السّلام آمده است و تاريخ آن سال 606 مى باشد و ظاهرا تا اين زمان هم باقى مانده است.(1)

لازم به تذكّر است كه ناصر عبّاسى در سال 553 به دنيا آمد و در سال 575 به خلافت رسيد و مدت خلافتش از همۀ خلفا بيشتر بود؛ زيرا 47 سال طول كشيد و كمالات او را خاصّه و عامّه ستوده اند و كراماتى هم جمعى براى او نقل كرده اند و او كسى است كه كعبه را پرده و پوشش سبز پوشانيد و پس از آن به رنگ سياه تبديل نمود كه هنوز هم آن رنگ باقى است در حالى كه از روزگار مأمون پردۀ كعبه سفيد بود و در سال 580 مشهد حضرت كاظم عليه السّلام را مأمن قرار داد.

آب آشاميدنى او را از خارج بغداد مى آوردند و هفت روز پى درپى مى جوشاندند و هفت روز در ظرف ها نگه دارى مى كردند، مع ذلك سنگ مثانه گرفت و در آخر ماه رمضان سال 622 از دنيا رفت.(2)

ص:236


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 65.
2- - اقتباس از تاريخ الخلفاء/ 530.

مرحوم محدّث قمى او را چنين ستوده است:

مردى صاحب عقل و شهامت و فطانت بوده، چون بر خلافت مستقر شد امر كرد هر چه شراب بود و آلات لهو و لعب را شكستند. لاجرم بلاد به سبب عدل او معمور شد و رزق مردمان فراوان گشت. مردم به قصد تبرك به جانب بغداد مى آمدند و مردم را چنين اعتقاد بود كه اهل كشف و اطّلاع بر مغيبات است و بعضى مى گفتند جنّيان او را خدمت مى كنند و ملوك و اكابر مصر و شام هرگاه نام ناصر را مى بردند صداها را آهسته مى كردند از هيبت و اجلال او و گفته شده كه ناصر شيعى مذهب بوده و ميل به طريقۀ اماميّه داشته... و از بناهاى اوست بقعۀ عبّاس و ائمۀ اربعه عليهم السّلام در بقيع(1).

گويا ناصر عباسى اهل حديث و روايت هم بوده كه سيوطى گويد:

در اواسط ولايتش اشتغال به روايت حديث پيدا كرد و جمعى را براى استماع و اجازۀ حديث گرد آورد و براى آنان مقرّرى قرار داد و كتابى متضمّن هفتاد حديث جمع كرد و تا حلب هم كتاب حديث او رسيد و مورد استفاده قرار گرفت و به جمعى از اعيان اجازۀ نقل حديث داد.(2)

ظاهرا همين كتاب است كه مرحوم سيّد بن طاووس سه باب از كتاب اليقين خود را به آن اختصاص داده و گويد:

باب صد و سى و پنج در آنچه نقل مى كنيم از روايت خليفه ناصر

ص:237


1- تتمة المنتهى/ 360.
2- - تاريخ الخلفاء/ 533.

عبّاسى نسبت به فضائل مولايمان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و در آن روايت است ناميده شدن آن حضرت به امير المؤمنين در لوح محفوظ و ما اين كتاب و جميع روايات ناصر عبّاسى را از سيّد فخار بن معدى موسوى نقل مى كنيم كه خود ناصر عبّاسى به او اجازۀ نقل داده و همچنين باب صد و سى و ششم و باب صد و سى هفتم.(1)

و امّا مؤيّد الدّين كه به وسيلۀ او تعمير و تشييد و توسعۀ حرم سيّد الشهداء عليه السّلام انجام شده:

محمد بن محمد بن عبد الكريم قمى، وزير ناصر لدين اللّه بود و پنج سال وزارت مستنصر - نوادۀ ناصر - كرد و در شوال 629 او و پسرش را بگرفتند و در دارالخلافه حبس كردند و پسرش پيش از او بيمار شد و بمرد و گويند كشته شد. او نيز پس از پسر گويا از اندوه مرگ او درگذشت. اصل او از قم است و مولد و منشأ وى بغداد و نسب او به مقداد بن اسود كندى مى رسد. وى مردى عاقل وزيرى كاردان و اديبى فصيح و بليغ بود.(2)

ساختمان موجود از زمان ايلخانيان قرن هشتم

از تاريخ 620 هجرى كه تعميراتى به وسيلۀ ناصر عباسى در كربلا انجام گرفت، حدود 150 سال وضع حرم محترم و حاير شريف تغيير قابل

ص:238


1- اليقين فى امرة امير المؤمنين عليه السّلام/ 135.
2- - لغت نامۀ دهخدا - مؤيّد الدين.

ملاحظه اى پيدا نكرد؛ زيرا در اين مدّت حكومت آل عباس منقرض شد و روزگار مغولان پيش آمد. هرچند با درايت علماى اماميه چونان شيخ سديد الدين يوسف حلّى، پدر مرحوم علامۀ حلّى و سيّد بن طاووس، مشاهد مشرّفه از آفات در امان ماند و با نهرهاى آب كه به وسيلۀ هلاكو در كربلا جريان پيدا كرد، زمينۀ عمران و آبادى شهر فراهم آمد ولى بنا و ساختمان مشهد شريف تغيير و تبديلى نيافت.(1)

تا آن كه دوران ايلخانان جلايرى فرا رسيد و وضع اين حرم محترم و مكان مقدّس به طور كلّى تغيير و تبديل پيدا كرد و اصل بنا و ساختمانى كه امروز شاهد آن هستيم از آثار به جا ماندۀ آن عصر است كه به وسيلۀ سلطان اويس جلايرى ايلخانى و فرزندش سلطان حسين در قرن هشتم ساخته شده كه تفصيل آن را مى آوريم:

حكومت جلايريّه حدود هشتاد سال طول كشيد(2) و مؤسّس آن شيخ حسن ايلكانى جلايرى از سرداران بزرگ مغول بود كه در اواخر دورۀ ايلخانيان مغول به مخالفت برخاست و بر قسمتى از مغرب و شمال ايران مسلّط شد و بغداد را پايتخت خود قرار داد. در سال 754 درگذشت. پسرش سلطان اويس كه مردى دانا و دادگر بود، جانشين او شد و تبريز را مركز حكومت قرار داد و در سال 776 درگذشت و در زمان استقرار حكومت، غلامش اميرجان را كه مرجانش مى گفتند والى بغداد نمود. او مسجدى را كه در سر بازار شورجۀ بغداد واقع است و به نام مسجد مرجان معروف است بنا نمود.

ص:239


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 40.
2- - بنابر آنچه دهخدا آورده، 96 سال طول كشيده است. لغت نامۀ دهخدا - آل جلاير.

مرجان طمع در سلطنت عراق بست و بناى مخالفت با مولاى خود سلطان اويس را گذارد. سلطان هم براى تأديب او لشكرى به بغداد فرستاد. وقتى لشكر نزديك بغداد رسيد، مرجان كه مى دانست تاب مقاومت ندارد پس از مشورت با خواص اصحابش به حرم امام حسين عليه السّلام پناهنده شد و جميع اموال خود را با خود به كربلا برد و سلطان اويس بدون زحمت بغداد را متصرّف گرديد. مرجان در مدّتى كه در كربلا بود شروع به ساختمان مسجدى در قسمت شرقى صحن مطهّر امام حسين عليه السّلام نمود - قسمتى كه به طرف بين الحرمين و صحن مبارك قمر بنى هاشم مى رود و پائين پاى حرم مبارك قرار دارد...

منارة العبد

و در جنب آن مسجد مناره اى ساخت كه به منارة العبد معروف بود و اين مناره با خصوصياتى كه داشته ظاهرا در عراق و ايران نظير و مانند نداشته و از جملۀ آثار تاريخى و باستانى به حساب مى آمده؛ مناره اى كه بيست متر قطر و چهل متر ارتفاع داشته و حدود شش قرن در صحن ابى عبد اللّه عليه السّلام باقى بوده تا آن كه در سال 1354 قمرى (يعنى حدود 75 سال قبل) به بهانه اين كه مناره متمايل و كج شده آن را خراب كردند (و هنوز هستند جمعى كه ياد مى كنند از زمانى كه صحن مبارك سه مناره داشته و شاهد بوده اند).

مرجان جميع املاكى كه در اطراف و اكناف داشت وقف بر امام حسين عليه السّلام و مسجد و مناره اى كه در صحن شريف ساخته بود نمود.

ص:240

وقتى سلطان اويس از اين كار مرجان باخبر شد، از خطاى او درگذشت و او را گرامى داشت و به مقام اوّلش برگرداند و پيوسته غبطه مى خورد كه غلام من توفيق خدمت به آستان مقدّس حسينى عليه السّلام را پيدا كرده و من محروم مانده ام. لذا بنا بر تجديد عمارت قبّه ساميه و حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام را نهاد و مشغول تجديد بنا و تعميرات اساسى شد ولى عمرش وفا نكرد و در جوانى از دنيا رفت و كارهاى پدر به وسيلۀ دو پسرش سلطان حسين و سلطان احمد جلاير به پايان رسيد.

سلطان احمد دو منارۀ طلا در دو طرف قبّۀ منوّره ساخت - كه با منارة العبد مجموعا صحن شريف داراى سه مناره شد - و ايوان بزرگى هم مقابل حرم مطهّر بنا نمود كه به ايوان طلا معروف است و ظاهرا شروع ساختمان حرم مطهّر به دست سلطان اويس در سال 767 بوده كه تاريخ آن در بالاى محراب معروف به نخلۀ مريم در حرم مطهّر منقوش بوده كه در سال 1366 - آن محراب خراب شده - حدود 63 سال قبل - و تا سال 786 يعنى بيست سال ادامه داشته.(1)

و ساختمان سلطان اويس و فرزندان او به همان كيفيّت تا امروز باقى است (يعنى حدود 650 سال از عمر آن مى گذرد) و تعميراتى كه بعدا به وسيلۀ سلاطين صفوى و عثمانى و سلاطين بعد انجام شده همه بر پيكرۀ ساختمان آل جلاير بوده است.(2)

ص:241


1- تاريخ كربلا/ 252.
2- - تاريخچۀ كربلا/ 67. با مختصر تغييرى در عبارت.

عرض ادب و ذكر مصيبت على بن الحسين عليهما السّلام

گفتگوى امشب به همين جا خاتمه يافت و من ضمن تشكّر از مطالب ايشان، گفتم: هرچند خسته هستيد ولى مى ترسم ديگر چنين فرصتى نصيبم نشود. در رواق پائين پاى مبارك برابر شباك حضرت على اكبر عليه السّلام نشسته ايم؛ آن جايى كه عمرى گفته ايم و شنيده ايم و آرزوى ديدنش را داشتيم. فكر مى كنم حيف باشد ذكر مصيبتى به نام و ياد اين آقا و شاهزاده كه برابر قبر شريفش نشسته ايم، نداشته باشيم. خوب ياد دارم گاهى كه در ايران از محضرتان استفاده مى كرديم و ذكر مصيبت آقا على بن الحسين عليه السّلام را مى نموديد؛ با خودم فكر مى كردم آيا مى شود روزى ذكر مصيبتش را مقابل قبر شريفش بشنوم و عرض ادب داشته باشم. حالا احساس مى كنم آنچه فكر مى كردم و در ذهنم تصوير مى نمودم محقّق شده. گاهى با خودم فكر مى كنم راستى كربلا هستم، راستى اين جا كربلاست، راستى اين جا حرم سيّد الشهداء عليه السّلام است، راستى اين جا كه نشسته ايم همان جاست كه پيوسته آرزويش را داشتيم، خواب هستم يا بيدار؟

ايشان كه حال مرا ديدند، شروع كردند به خواندن اين اشعار:

اى مظهر حسن ازلى، نور مجرّد

خلقت حسن و نام على، روى محمّد

مرآت رخ احمد و آئينۀ ايزد

تكرار چو در فيض خداوند نزيبد

ورنه تو و احمد دو نبوديد محقّق

ص:242

او رفت و حسين كرد ز دنبال، نگاهى

بگرفت به كف ريش و همى گفت: الهى

از كين عبيد اللّه و بن سعد گواهى

در معركۀ رزم، مبارز شده ماهى

سر تا قدم از شمس نبوّت شده مشتق(1)

آرى، خدا مى داند به دل امام حسين عليه السّلام چه گذشته، آن وقتى كه پسرش رخصت ميدان خواسته و به طرف ميدان رفته. عبارت مرحوم سيّد اين است:

فلمّا لم يبق إلاّ أهل بيته خرج علىّ بن الحسين عليه السّلام و كان من أصبح النّاس وجها و أحسنهم خلقا فاستأذن أباه فأذن له.

چون براى امام حسين عليه السّلام كسى جز اهل بيتش باقى نماند، على بن الحسين عليهما السّلام كه از همۀ مردمان زيباتر و از همه اخلاقش پسنديده تر بود، بيرون آمد و از پدر بزرگوارش رخصت گرفت، پدر هم به پسر اجازه داد.

خوب تا اين جا روشن امّا جملۀ بعد مقتل كه بسيار جان سوز است، اين است:

ثمّ نظر اليه نظرة آيس منه و ارخى عليه السّلام عينيه و بكى.

سپس پدر نگاهى - امّا چه نگاهى - نگاهى مأيوسانه - نگاه آخرينى -

ص:243


1- ديوان طلوعى گيلانى/ 47.

به پسر نمود و پرده اى از اشك فراروى ديده اش نشست و گريست.(1)

قدرى در اين جملات بنگريم؛ تصوّر كنيد پسرى عازم سفر است، براى وداع با پدر مى آيد، عقده راه گلوى پدر را گرفته ولى خوش ندارد برابر پسر بگريد، نكند در طول سفر به ياد چشمان اشكبار پدر بيفتد و غمين شود. لذا پدر به پسر مى گويد: بابا برو، از راه نمانى، برو بابا، به سلامت؛ مى خواهد پسر برود، پس از رفتن او بگريد و عقده هاى دل باز كند و تا جائى هم كه چشمش كار مى كند پسر را ببيند. چنين وضعى گويا پيش آمده پسر برود و پدر بگريد.

على برود، حسين عليه السّلام از روى نااميدى نگاهى به قد و بالاى او كند و پردۀ اشك را با ريزش بر صورت و محاسن پاره كند. آرى، پسر رفت و پدر نگاه مأيوسانه اش را بدرقۀ راه او كرد و دنبال او اشك ريخت و گويا جانش به ميدان رفت. لذا نتوانست توقّف كند كه انفصال جان از بدن نشايد و جدايى روح از پيكر نبايد. دنبال پسر راه افتاد و بدن در قفاى جان گام نهاد و روح به سوى پيكر روان شد؛ امّا با چه حالى؟ با چه آهى؟ با چه وضعى؟

روح در چه حال و پيكر در چه حال، پسر در چه وضع و پدر در چه شرائط؟ دستى از پدر بر محاسن و دستى بر آسمان، دستى از پسر بر شمشير و دستى بر سنان، چشمان پدر گريان و به سوى پسر نگران، ديدگان پسر سوى ميدان و گاه بر پدر گريان، نواى پدر به تلاوت قرآن بلند با آيۀ اصطفا و سپس نفرين بر اعدا، صداى پسر به خواندن رجز گويا و حمايت

ص:244


1- اللهوف/ 166.

از دين خدا.

چه صحنه اى؟ چه ميدانى؟ چه خيمه گاهى؟ چه قتلگاهى؟ چه پدرى؟ چه پسرى؟ چه اشكى؟ چه ناله اى؟ چه فغانى؟ چه دلى؟ چه سينه اى؟ چه جگرى؟ اى واى چه سوزى؟ چه گدازى؟ چه راز و نيازى؟ چه شور و غوغايى؟

نمى دانم چه بگويم؟ اگر دهانى هم به پهناى فلك باشد قدرت ندارد در مقام بيان برآيد و آن صحنه را به تصوير گفتار درآورد و نقّاش چيره دست چين هم قدرت نقش آفرينى اش را ندارد. آرى

از پى اكبر نگه مى كرد با حسرت، حسين

بى وجود او دگر از زندگانى سير بود(1)

ديگر چگونه مى توان تصوّر نمود آن لحظه اى را كه:

ثمّ شهق شهقة فمات فجاء الحسين عليه السّلام حتّى وقف عليه و وضع خدّه على خدّه.

سپس پسر نعره اى زد و جان داد. پدر آمد كنار او صورت به صورتش نهاد.(2)

نالۀ همه مان بلند بود و راستى در آن فضا و مكان اين جملۀ مقتل را مجسّم مى نموديم. نعش پسر سراپا غرق خون در اين صحرا افتاده و پدر

ص:245


1- اى اشك ها بريزيد/ 185.
2- - اللهوف/ 167.

صورت به صورت او نهاده و نالۀ على الدنّيا بعدك العفا(1) يش بلند.

كه در اين ميان ناگاه صدايى دگر به گوش دل رسيد و آن نالۀ جان سوز دختر كبراى امير المؤمنين عليه السّلام زينب كبرى بود كه خود را روى نعش برادرزاده افكند:

و خرجت زينب ابنة علىّ تنادى: يا حبيباه، يا بن أخاه و جائت فأكبّت عليه(2).

گريه امان نمى داد و اشك مقارن بسته شدن در حرم مطهّر راه را بسته بود و بيم مى رفت كه نفس در سينه حبس شود و بيرون نيايد. آخر مگر مصيبت جوان آن هم چنين جوانى آن هم كنار قبرش قابل تحمّل است. اگر گفته اند امام حسين عليه السّلام روز عاشورا يك مرتبه جان داد و يك مرتبه كشته شد بى جهت نبوده، آرى، مرگ پدر وقتى بود كه كنار نعش پسر آمد.

صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه.

ص:246


1- اللهوف/ 167.
2- - اللهوف/ 167.

منزل هشتم اين جا كعبه ى آمال و قبله ى آرمان هاست

اشاره

ص:247

سجده بر خاك سر كوى تو آرند خلايق

جان فداى تو كه هم قبله و هم قبله نمايى

به خدا هم تو خليلى، به خدا هم تو ذبيحى

به خدا هم تو حرم، هم تو صفا، هم تو منايى

كعبه از كرب بلا كسب شرف مى كند الحق

تا تو آسوده به دار الشرف كرب بلايى

مصيبت نامۀ

صغير اصفهانى/ 132.

ص:248

چه زيبا است اين رواق

روزها ساعتى در رواق پشت سر مبارك مى نشستيم. از ايشان شنيده بودم كه اين رواق در تمام مشاهد مشرّفه ممتاز است و كم نظير. رواقى كه پيش از آن كه مقابل قبله قرار گيرد، روبه روى قبلۀ دل ها قرار مى گيرد.

آرى، همان رواق كه چشم انداز آن ضلع بلند ضريح آفتاب است و منظرش، آن شباك مطهّر كه يادمان آن پيكر پاك مشبّك است؛ به خصوص طرف راست آن كه برابر سوراخى است كه آن تير سه شعبۀ زهرآگين از آن بيرون آمده و خون خدا از آن جا چونان چشمه اى جوشيده و همانند ميزاب و ناودان جريان يافته و ضعف از قتال پيدا كرده؛

فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه... ثمّ أخذ السّهم فأخرجه من ورآء ظهره فانبعث الدّم كأنّه ميزاب و ضعف عن القتال.(1)

ص:249


1- اللهوف/ 172.

اين جملۀ مقتل را مى خواندند و گريه مى كرديم در حالى كه چشم به آن قبله دوخته بودم و گاه و بى گاه پردۀ اشك، حاجب ديدار مى شد.

تيرى كه بر دل شه گلگون قبا رسيد

اندر نجف به مرقد شير خدا رسيد

چون در نجف ز سينۀ شير خدا گذشت

اندر مدينه بر جگر مصطفى رسيد

زان پس كه پردۀ جگر مصطفى دريد

داند خدا كه چون شد، از آن پس كجا رسيد

با خيل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد

قربانى خليل به كوه منى رسيد

از تشنگى ز پا چو درآمد به سر دويد

چون بر وفاى عهد الستش ندا رسيد

از پشت زين قدم چو به روى زمين نهاد

افتاد و سر به سجدۀ جان آفرين نهاد(1)

مدّتى گريه مى كرديم كه كربلا جاى گريه است و حسين عليه السّلام محور اشك. پدر بزرگوارش كه او را مى ديد، مى فرمود:

يا عبرة كلّ مؤمن. اى مايۀ اشك هر مؤمنى.(2)

و خودش هم مى فرمود:

ص:250


1- آتشكدۀ نيّر/ 110.
2- - بحار الأنوار 280/44.

أنا قتيل العبرة لا يذكرنى مؤمن إلاّ بكى.

من كشتۀ اشكم، هيچ مؤمنى از من ياد نكند جز اين كه بگريد.(1)

كربلا در عصر صفويّه

لحظاتى گذشت قبل از اين كه ايشان حرفى بزنند گفتم: امروز قبل از گفتگو روضه خوانديد. اينك آمادۀ شنيدن ادامۀ تاريخ كربلايم.

گفتند: تاريخ كربلا و حائر شريف امام حسين عليه السّلام را تا زمان آل جلاير كه قرن هشتم بود، گفتيم و ظاهرا پيوسته بر عمران و آبادى كربلا افزوده مى شده و كمتر حادثه اى رخ داده تا آن كه اوائل قرن دهم فرا مى رسد و صفويّه به سلطنت مى رسند و شاه اسماعيل صفوى در سال 914 پس از فتح بغداد به كربلا مى آيد و رسم ادب به جا مى آورد و شبى را در اين حرم مطهّر معتكف مى گردد و قبر مطهّر را با پارچه هاى زربفت و حرير مزّين مى نمايد و دستور به طلاكارى حواشى ضريح مبارك مى دهد و دوازده قنديل طلا بالاى قبر مى آويزد و حرم مطهّر را با فرش هاى قيمتى مفروش مى سازد و نهر شاهى را به كربلا مى آورد و دستور ساختن شش صندوق خاتم منبّت كارى شدۀ به عاج براى مشاهد مشرّفه مى دهد و تا زمان وفاتش كه در سال 930 روى داده توجّه زيادى به عتبات عاليات به خصوص به كربلاى معلّى مى نمايد و اين شهر رونق خاصّى به خود مى گيرد و مجاوران و زائران در امن و امان زندگى مى كنند.(2)

پس از فوت شاه اسماعيل پسرش شاه طهماسب به سلطنت رسيده و

ص:251


1- بحار الأنوار 279/44.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 72.

در دوران طولانى سلطنت پنجاه و چهار ساله اش خدمات چشم گيرى به عتبات عاليات به خصوص كربلاى معلّى نمود كه از جملۀ آن ها همين محلى است كه الآن نشسته ايم. سابقا براى شما گفتم كه مسجد پشت سر مبارك را نخست، عمران بن شاهين در قرن چهارم بنا نمود، شاه طهماسب آن را توسعه داده و رواق پشت سر مبارك را به آن افزود كه به رواق شاه معروف است و صحن را از طرف شمال يعنى از همين طرف پشت سر احداث نمود؛ زيرا قبلا صحن شريف از سه طرف بيشتر باز نبود و از قسمت شمال، صحن وجود نداشت. شاه طهماسب پس از ايجاد رواق پشت سر مبارك صحن را هم از اين سو باز كرد و حرم مطهّر تقريبا در وسط صحن قرار گرفت و همچنين منارة العبد را در سال 982 تعمير نمود.(1)

همچنين بعد از او پسرش شاه اسماعيل دوّم در مقام تعمير و تحكيم ضريح مبارك و مسجد و رواق و قبّۀ شهدا برآمد.(2)

همچنين شاه عبّاس صفوى ظاهرا سه نوبت به كربلا مشرّف شده(3) و ضريح نقره اى بر مرقد مطهّر سيّد الشهداء عليه السّلام نصب نموده و گنبد آن حضرت را كاشى سبز پوشانده و در حرم و رواق و ايوان و صحن تعميراتى صورت داده و از ايران فرش هاى قيمتى براى حرم مطهّر آورده و بذل و بخشش بسيار به مجاوران و عالمان و خادمان دربار ولايت مدار نموده است.(4)

همچنين در سال 1042 شاه صفى اموال بسيارى براى تعمير و توسعۀ

ص:252


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 73.
2- - تراث كربلاء/ 44.
3- - اقتباس از بغية النبلاء - پاورقى - / 72.
4- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 75.

روضۀ حسينيّه مبذول داشته و همين مسجد و رواق پشت سر مبارك را توسعه بخشيده است.(1)

هم زمان با خدمات سلاطين صفويه به عتبات عاليات و كربلاى معلّى گاه و بى گاه از ناحيه بعض سلاطين عثمانى كه تعصب كمترى داشتند خدماتى صورت گرفته است چونان سلطان سليمان قانونى(2) و سلطان مراد چهارم يا سوم.(3)

كربلا در زمان نادر و قاجار

پس از صفويه، از ناحيۀ نادرشاه و همسرش دختر شاه سلطان حسين، خدمات و تعميراتى نسبت به صحن شريف و ايوان مبارك و حرم مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام صورت گرفت.(4)

پس از آن كه سلطنت به سلسلۀ قاجار رسيد مؤسس آن آغا محمد خان قاجار در سال 1207 قبّۀ ساميه را طلا نمود و به واسطۀ تغيير رنگى كه پيدا شده بود، ديگر بار در سال 1214 به وسيلۀ فتحعلى شاه گنبد مطهّر تذهيب گرديد و همسرش هم در مقام طلاكارى گلدسته ها برآمد و در سال 1232 بعد از حملۀ وهّابيان، اصلاحات بسيارى از طرف فتحعلى شاه به وسيلۀ مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء صورت پذيرفت و در سال 1273 از طرف نوادۀ او ناصر الدين شاه براى مرتبۀ سوم قبّۀ ساميه طلاسازى شد و خدمات و تغييرات بسيارى در طول دوران سلطنت قاجار

ص:253


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 44.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 78.
3- - اقتباس از بغية النبلاء/ 76.
4- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 76.

به وجود آمد.(1)

همچنين ناصر الدين شاه قطعه الماسى كه سورۀ ملك - تبارك - بر آن مكتوب بود، تقديم روضۀ مقدّسه حسينى نمود.(2)

خدمات سلاطين هند و عثمانى

همچنين مقارن با سلطنت قاجار و خدمات آنان از طرف پاشاهاى عراق و سلاطين عثمانى و وابستگان به آنان آثارى پديد آمد از جمله سقاخانه اى كه مادر سلطان عبد الحميد عثمانى در صحن سيد الشهداء عليه السّلام ساخت و اين شعر به عنوان مادۀ تاريخ آن كه سال 1281 بود سروده شده:

سلسبيل قد أتى تاريخه إشرب الماء و لا تنس الحسين

و مسقّف شدن ايوان صحن حضرت عباس عليه السّلام كه در سال 1306 به امر سلطان عبد الحميد با چوب هاى ساج هندى اعلا انجام گرفت.(3)

هم زمان خدماتى از طرف سلاطين هند صورت پذيرفت؛ چونان تذهيب ايوان حرم مطهّر سيد الشهداء عليه السّلام و تقديم در نقره براى حرم مطهّر كه در سال 1259 به وسيلۀ محمد على شاه - فرزند ماجد على شاه - پادشاه هند(4) و پس از آن هم پيوسته خدمات و اصلاحات و تغييراتى از ناحيۀ دولت هاى وقت عراق و ايران و ساير دولت ها و همچنين رجال اهل خير كه نوعا ايرانى بوده اند در همۀ مشاهد مشرفه به خصوص كربلاى

ص:254


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 45.
2- - تراث كربلاء/ 83.
3- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 80.
4- - اقتباس از بغية النبلاء/ 77.

معلّى و صحن و سرا و حرم محترم سيد الشهدا عليه السّلام صورت گرفته است كه از تفصيلش مى گذريم.

آنچه آورديم و گفتيم يك روى سكّه بود و آن خدمات و عمران و آبادى ها و بناها و ساختمان ها و تحف و هدايا و ساير امور پسنديده اى بوده كه پس از شهادت ابى عبد اللّه عليه السّلام در اين مكان مقدّس صورت گرفته تا به وضعى كه امروز مشاهده مى كنيم درآمده تا بعد چه شود و به چه صورتى درآيد كه شايد در اين زمينه بعدا گفتگويى داشته باشيم.

روى ديگر سكّه، ويرانى ها

آرى، اين همه يك روى سكّه بود ولى آن روى ديگر اين سكّه، خرابى ها و تجاوزها، قتل و غارت ها و ساير امورى اين چنينى كه در طول تاريخ نسبت به اين حرم خدايى صورت گرفته كه به مناسبت قسمت هايى از آن را در گفتگوهاى گذشته گفتيم و اشارتى گذرا به موارد ديگر مى نمائيم. آنچه گفته شد جريان خرابى هارون و قطع درخت سدره و همچنين حملات چهارگانۀ كه متوكّل در سال هاى 232، 236، 237 و 247(1) و خرابى قبه و بارگاه در روز عرفه يا عيد قربان در زمان معتضد عباسى در سال 273 كه بعضى آن را دسيسۀ خود حكومت دانسته اند كه جمع بسيارى از زائران كشته شدند.(2)

اما آنچه باقى مانده:

يكى حملۀ ضبّة بن محمد اسدى است در سال 369 به كربلا و ايجاد خرابى و ويرانى و غارت نفايس و اموال خزانۀ مقدسه و كشتن جمعى كه

ص:255


1- موسوعة العتبات المقدّسة 258/8.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 100.

با آمدن لشكر از طرف عضد الدوله مجبور به فرار شد.(1)

و ديگرى حملۀ علىّ بن محمّد مشعشعى در سال 858 به كربلاى معلّى است كه بسيار هتّاكى و جسارت به حرم مطهّر نمود؛ و با اسب داخل حرم شد و صندوق مبارك را سوزاند و قبر را خراب نمود و آنچه از جواهرات و فرش ها و ساير نفايس در اين مدّت جمع شده بود، همه را غارت كرد و جمعى را اسير نموده و با خود به بصره برد.(2)

حمله هاى وهابيان به كربلا

و سومين مورد، حملۀ وهابيان است به كربلا. روز عيد غدير سال 1216 كه بسيارى از اهالى كربلا براى زيارت امير المؤمنين عليه السّلام به نجف اشرف مشرف شده بودند، لشكر خون آشام وهابيان به سرپرستى مسعود بن عبد العزيز كه از فتح نجف مأيوس شده بودند به كربلا حمله كردند و ظاهرا قبلا با حاكم كربلا - عمر آغا كه تعصّبى بر عليه شيعه داشت، تبانى نموده بودند و جمعى از لشكر خود را در لباس زائر به كربلا فرستاده بودند.

ديوار شهر را از طرف خيمه گاه خراب كرده و بيست هزار عرب بدوى خون خوار به شهر كربلا ريختند، هركس را در مقابل خود ديدند كشتند و به صغير و كبير و مرد و زن رحم نكردند.

سپس به صحن مبارك حمله نموده و هركس پناهندۀ به اين مكان مقدّس شده بود از دم شمشير گذراندند و پنجاه نفر را پاى همين ضريح مقدّس از بين بردند به طورى كه خون در حرم جارى شد. ضريح مبارك را

ص:256


1- اقتباس از موسوعة العتبات المقدسة 260/8.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 106.

شكسته و سوزاندند و در حرم مطهّر قهوه درست كرده خوردند و آنچه از فرش و چراغ و طلا و نقره و جواهرات يافتند بردند و شش ساعت كربلا را قتل عام نمودند كه قلم و زبان از تصوير آن عاجز است و اين حادثۀ مؤلمه نه تنها مسلمين بلكه غير مسلمانان را هم تحت تأثير قرار داد و همه اظهار تأسّف نمودند و به زودى هر دو به سزاى عمل خود رسيدند.

عمر آغا را سليمان پاشا والى بغداد به قتل رساند و مسعود بن عبد العزيز در سال 1218 به دست يكى از اهالى كربلا كشته شد.(1)

بسيار مايه تعجّب است از جمعى كه داعيه دار اتّحاد و برادرى با چنين جمعى هستند كه لازمه اش نه تنها دست برداشتن از بسيارى از اصول مسلّمۀ آئين است بلكه رفع يد از بسيارى از اصول انسانى است.

پس از حملۀ وهابيان حملات ديگرى نيز به كربلا شده كه منجر به قتل و غارت گرديده كه از جملۀ آنها حملۀ داود پاشا كه چهار سال به طول انجاميد؛ از سال 1241 تا سال 1245 قمرى و سرانجام با قطع آب و راه از كربلا موجبات صلح فراهم آمد.(2)

و ديگر حملۀ نجيب پاشا والى بغداد در سال 1258 بود كه منجرّ به قتل جمع بسيار و جارى شدن خون در حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام و اباحۀ نواميس مردم براى لشكريان گرديد.(3)

چرا عراق اين چنين؟

ولى هرچه هست شايد بتوانيم بگوئيم در عالم، مكانى را به اين

ص:257


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 109.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 112.
3- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 113.

عظمت و قداست نمى شناسيم كه اين قدر مورد تجاوز و تعدّى قرار گرفته باشد و پيوسته خوف و ترس و اضطراب و واهمه بر آن حاكم باشد. چه سرّى است در اين خطّۀ خاك و چه رازى است در اين سرزمين و چه رمزى در اين مملكت و كشور؟ آيا راستى اثر طبيعى كشته شدن شش معصوم در آن است؟ كه اگر اين گونه باشد حجاز هم چنين است؛ يا اثر طبيعى خصوص كشته شدن سيّد الشهداء عليه السّلام و ياران و عزيزانش با آن وضع دردناك است؟ و يا بازتاب آن نفرين امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا است؟ كه وقتى نور ديده اش على بن الحسين عليه السّلام به ميدان مى رفت انگشت سبابه اش را به آسمان بالا برد و چنين گفت:

أللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز إليهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنّا إذا اشتقنا إلى نبيّك نظرنا إلى وجهه.

بارالها، گواه باش بر اين مردم، همانا ظاهر شد در برابرشان جوانى كه شبيه ترين مردم بود در خلقت و صورت و در اخلاق و سيرت و در نطق و گويش به رسول تو. همانا وقتى مشتاق پيامبر تو مى شديم به چهرۀ او نظر مى كرديم. سپس ادامه داد:

أللهمّ امنعهم بركات الأرض و فرّقهم تفريقا و مزّقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فإنّهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلوننا.

خدايا، بركات زمين را از آنان بازدار و آنان را به سختى آواره نما و ميان آنان جدائى و اختلاف افكن كه هر كدام به راهى و رأيى رود و فرمانروايان و واليان را از آنان هيچ گاه خشنود مدار كه ما را خواندند

ص:258

كه يارى كنند ولى بر ما تاختند و به جنگ با ما پرداختند.(1)

ما باشيم و ظاهر اين كلام به خصوص قيد «ابدا» كه در جملۀ:

«لا ترض الولاة» آمده دلالت مى كند كه اين نفرين امام حسين عليه السّلام نسبت به آنان يك نفرين مستمر و دائمى بوده و تعجّب است از حاشيه اى كه مرحوم شعرانى رضوان اللّه تعالى عليه در اين جا آورده است، گويد:

دعاى امام حسين عليه السّلام دربارۀ اهل كوفه مستجاب شده؛ هميشه ولات، آنان را ياغى مى شمردند و آزار مى كردند تا وقتى شهر بغداد ساخته شد كوفه به تدريج از ميان رفت.(2)

نمى دانيم واقع مطلب چيست و موجب اين همه قتل و غارت و كشتار و تعدّى و اذيّت و آزار در طول تاريخ در اين منطقه و محدوده چه چيز بوده است؟ هرچه هست عراق منطقه عجيبى است و به خصوص كربلا كه در هر زمان و عصرى به نحوى وضع ناآرامى داشته و پيوسته حوادث سخت و رويدادهاى بسيار تلخى پيش آمده كه هنوز هم ادامه دارد و هر روز خبر ناگوار و ناگوارتر مى رسد.

راستى با آن سوز دلى كه امام حسين عليه السّلام در موقع ميدان رفتن نور ديده اش داشته و نفرين كرده اين پيامدها را پديد آورده؟ نمى دانيم.

راستى آن خون خدايى كه از حلق تشنۀ آن عبد محض حق بر روى اين خاك ريخته و انتقامش گرفته نشده اين تبعات را داشته؟ نمى دانيم. حرفى

ص:259


1- بحار الأنوار 43/45 * نفس المهموم/ 160.
2- - دمع السجوم، ترجمۀ نفس المهموم/ 160.

مى زنيم و سخنى مى شنويم مگر بازيچه است؟

چون خون حلق تشنۀ او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروۀ عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانۀ ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار، چون به مزار نبى رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يك باره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسى گردون نشين رسيد

پر شد ز غلغه چون نوبت خروش

از انبياء به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال وهم غلط كار كآن غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال(1)

آرى، ريخته شدن خونى چنينى چنين تبعاتى دارد كه شايد يكى از

ص:260


1- ديوان محتشم كاشانى/ 282.

جهاتى كه موجب شده از توطّن در كربلا نهى كنند همين جهت باشد، هرچند جهات ديگرى هم دارد. حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أردت الحسين فزره و أنت حزين مكروب شعثا غبرا جائعا عطشانا و سله الحوائج و انصرف عنه و لا تتخّذه وطنا.

هرگاه اراده نمودى امام حسين عليه السّلام را زيارت كنى پس زيارت نما در حالى كه محزون و غمين باشى، ژوليده مو و غبارآگين باشى، گرسنه و تشنه باشى، حوائجت را از او بخواه و برگرد و آن جا را وطن خودت قرار مده.(1)

چگونه راضى مى شوى در جائى كه خون خدا بر خاكش ريخته و خاكش آغشته به خون عزيزانش شده متوطّن شوى كه نه توان رعايت احترامات لازم را دارى و نه از تبعات اين جرم و جنايت نابخشودنى در امان مى مانى.

كربلا در عصر ظهور

درهرحال، هرچه هست منطقۀ عجيبى است و محدودۀ شگرفى و اگر كسى در انتظار است كه اوضاع عراق آرام شود و آن وقت با خيال راحت و آسوده بال به زيارت بيايد؛ ظاهرا انتظار نابجايى دارد و تاريخ، آرامش و آسايش مطلق و مستمر در اين سرزمين به ياد ندارد و اين وضع ادامه داشته و دارد تا زمان ظهور موفور السرور آخرين فرزند معصوم قتيل

ص:261


1- وسائل الشيعه 414/10.

كربلا، حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف كه با ظهور آن وجود مقدّس و انتقام گيرى اش وضع كربلا عوض مى شود. ديگر در آن زمان كربلا اين كربلا نيست؛ نجف اين نجف نيست؛ كوفه اين كوفه نيست؛ عراق اين عراق نيست كه شاهد گفتارمان چند حديث مى آوريم كه از ذخاير روايات است و چه بسا نشنيده باشيد.

حضرت باقر عليه السّلام در حديثى فرمود:

مهدى عليه السّلام وقتى به عراق مى آيد به دنبال تقاضاى مردم در نجف مسجدى بنا مى كند كه هزار در دارد و از پشت قبر امام حسين عليه السّلام نهرى به نجف جارى مى سازد و بر آن پل ها مى نهد و آسياب ها فراهم مى آورد و گويا مى نگرم عجوزى ظرف گندمش را بر سرش نهاده به كربلا مى آيد كه آن را آرد نمايد.(1)

در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

خانه هاى كوفه به نهر كربلا متّصل شود و با حيره پيوند گيرد تا آن جا كه كسى روز جمعه با مركب تندرو براى نماز جمعه مى آيد ولى نمى رسد.(2)

و در ديگر حديثى فرمود:

آن گاه كه مهدى عليه السّلام قيام نمايد، اصحاب امام حسين عليه السّلام - از آن بهشت برزخى مخصوص خودشان - به كربلا مى آيند و به محضر

ص:262


1- الغيبة - طوسى/ 281.
2- - الغيبة - طوسى/ 280.

ابى عبد اللّه عليه السّلام شرفياب مى شوند و هيچ كسى در آسمان و زمين باقى نماند جز اين كه براى زيارت و ديدار و مصافحۀ با ابى عبد اللّه عليه السّلام به كربلا آيد.(1)

و در روايتى چنين رسيده است:

قبل از قيام قائم عليه السّلام به احترام و اكرام ابى عبد اللّه عليه السّلام در كربلا هشتاد هزار قبّه از ذهب احمر بنا گردد و قائم عليه السّلام از كربلا به طرف نجف آيد.

و در روايت مبسوطى كه حضرت صادق عليه السّلام وضع زمان ظهور فرزندش مهدى آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف را براى مفضل بن عمر توضيح مى دهد، چنين مى خوانيم:

در آن زمان كوفه پنجاه و چهار ميل مى گردد (مساحتى حدود صد كيلومتر پيدا مى كند) و قصور و ساختمان هاى آن به كربلا مى رسد و خداوند كربلا را محلّ امن و امان و جايگاه با مقام و منزلت قرار مى دهد كه جاى آمد و شد فرشتگان و اهل ايمان قرار مى گيرد و هر آينه كربلا شأن و مقام خاصّ و موقعيّت و جايگاه مخصوص و منحصرى پيدا مى كند و آن قدر بركات در كربلا يافت مى شود كه اگر مؤمنى در آن جا خدا را بخواند با يك دعاى او هزار برابر ملك دنيا به او عنايت شود. سپس نفس عميقى حضرت صادق عليه السّلام كشيدند و آهى از دل تفتيده در دادند و فرمودند:

ص:263


1- دلائل الإمامة/ 78.

اى مفضّل، همانا بقعه ها و نقاط مختلف زمين در مقام مفاخره برآمدند؛ كعبه و بيت اللّه الحرام بر بقعۀ كربلا فخر فروخت. خداوند به او وحى فرستاد: خاموش باش، آرام بگير، كعبه بر كربلا مناز كه همانا كربلا آن بقعۀ مباركه اى است كه در آن جا از شجره و درخت مقدّس صدا به گوش موساى كليم رسيده و هر آينه كربلا آن ربوه و زمينى است كه مريم در آن، جا گرفته و عيسى را آورده... و همانا كربلا بهترين بقعه اى است كه عروج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن جا بوده و هر آينه براى شيعيان ما در آن جا خير و خوبى هايى است تا زمان ظهور قائم ما عليه السّلام.(1)

خوب است بدانيم حديث مفصّل حضرت صادق عليه السّلام با مفضّل بن عمر جعفى را حسين بن سليمان حلّى كه از تلامذۀ شهيد اوّل است نقل نموده و جملۀ آخرى كه آورديم در نقل او اين چنين است:

و ليكوننّ لشيعتنا فيها حياة إلى ظهور قائمنا عليه السّلام.

همانا در كربلا براى شيعيان ما حيات است - مايۀ حيات و زندگى است، حيات معنوى آنان بستگى به كربلا دارد - تا زمان ظهور قائم ما عليه السّلام.(2)

و از روايتى استفاده مى شود كه حتّى در زمان ظهور آن وجود مقدّس هم هنوز جمعى در عراق و كوفه هستند كه سر ناسازگارى با آن وجود مقدّس و خاندان رسالت عليهم السّلام دارند كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

ص:264


1- بحار الأنوار 12/53.
2- - مختصر بصائر الدرجات/ 186.

آن زمان كه او - مهدى آل محمّد عليهم السّلام به كوفه بيايد بيش از ده هزار نفر از بتريّه(1) مسلّح فراروى او قرار گيرند و بگويند: برگرد از همان جا كه آمده اى. ما نيازى به بنى فاطمه و فرزندان زهرا - عليها السّلام - نداريم.

حضرت همۀ آنان را از بين مى برد و هر منافق و مرتابى را به قتل مى رساند، خانه هايشان را خراب و جنگجوهايشان را مى كشد.(2)

دعا براى فرج

آرى، تا آن وجود مقدّس نيامده وضع همين است كه گفتيم و شنيديم و شاهد هستيم. لذا بايد مقدّم بر هر چيز، زير اين قبّۀ ساميه، دعا براى ظهور آن وجود مقدّس داشته باشيم و به جدّ و جهد و با اشك ريزان و دل سوزان فرجش را از خداوند مسئلت كنيم. دستى به شباك ضريح منوّر بگيريم و صورت بر آن بگذاريم و دست ديگر به آسمان بلند كنيم و عرض كنيم: بارالها، كجاست خواهان خون كشتۀ كربلا:

أين الطّالب بدم المقتول بكربلا.(3)

و عرضه بداريم:

أسئلك أن تصلّى على محمّد و آل محمّد و أن تعجّل فرج المنتقم

ص:265


1- بتريّه يا ابتريّه از فرق زيديّه بودند. آنان از هواخواهان على عليه السّلام بودند ولى بيعت با ابوبكر و عمر را درست دانسته و دربارۀ عثمان خاموش بودند. آنان از اصحاب حسن بن صالح و كثير النوا بوده و رجعت را منكر شدند و على عليه السّلام را از آن روز امام و خليفه دانند كه پس از عثمان به وى بيعت كردند. اقتباس از فرهنگ فرق اسلامى/ 10.
2- - الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم 254/2.
3- - مفاتيح الجنان/ 535. جمله اى از دعاى ندبه.

لك من أعدائك و أنجز له ما وعدته يا ذا الجلال و الإكرام.

بارالها، از تو مسئلت دارم كه بر محمّد و آل محمّد صلوات بدارى و در فرج انتقام گيرندۀ از دشمنان خودت شتاب گيرى و وعده اى را كه به او داده اى تحقّق بخشى، اى صاحب جلالت و كرامت.(1)

برخاستيم و براى انجام اين مهم رهسپار كنار ضريح مطهّر شديم.

حرم اطهر تو قبله گه خوبان است

تربت پاك تو آرامگه جانان است

مركز دائرۀ عشق و وفا مدفن توست

عاشقان را حرمت پايگه ايمان است

منبع عشق و فضيلت تويى اى مخزن فيض

چشم مردان خدا جمله بر آن ايوان است

جاى هر بى سر و بى پا نبود خانۀ عشق

وادى كرب وبلا جاى فداكاران است

گر برى دست دعا سوى خدا هست روا

تحت اين قبّه كه جبريل امين دربان است

رحمت واسعه، كشتى نجاتى تو بلى

راكب فلك ولا را چه غم از طوفان است

ص:266


1- فلاح السائل/ 200.

تربتى را كه شد آغشته به خون تو حسين

ذرّه اش داروى دردى است كه بى درمان است

جگرم سوخت كه آغوش نبى جاى تو بود

تن پاكت ز چه بر خاك سيه، عريان است

ماه افلاك هدايت تويى اى منبع جود

بر سنان، رأس منيرت قمر تابان است

فطرس از منزلت مهد تو گشتى آزاد

جسم پاكت ز چه در زير سم اسبان است(1)

ص:267


1- هديۀ مور/ 150.

ص:268

منزل نهم اين جا مزار حبيب محبوب و محبوب حبيب است

اشاره

ص:269

گر محمّد خود حبيب اللّه بود

اين حبيب عشق ثار اللّه بود

شب شعر عاشورا 195/8

از آن زمان كه به مى خانه ات مقام گزيدم

دو چشم مست تو، ساقى، دوباره كرد شهيدم

چو از تو جام گرفتم، حبيب نام گرفتم

چو اين مقام گرفتم، به هر چه بود رسيدم

من و مقام محبّت بر آستان تو، حاشا!

توام حبيب گرفتى، وگرنه عبد و عبيدم

ز نور جذبۀ چشم سياهت آمدم اينك

كه تا خضاب گذارم ز خون به موى سپيدم

نه سهل آمده دستم، كليد گنج محبّت

كه من به مهر تو، هفتاد سال رنج كشيدم

تو مكّه اى و منايم، تو مروه اى و صفايم

تو قبله اى به دعايم تو كعبه اى و تو عيدم

جرس فرياد مى دارد 257 - يتيم.

ص:270

ديدار با محمد حسن طويرجى

روز پنجشنبه شد و شنيده بودم كه عصر پنجشنبه و شب جمعۀ كربلا با تمامى شب و روزهاى هفته فرق دارد. لذا قبل از ظهر قدرى استراحت كردم و بعد از ظهر در معيّت حاج آقا مشرّف شدم. آثار شب جمعه ظاهر شده بود و گويا از زمين و آسمان زائر جوشيده و فروريخته بود. كربلا حال و هواى ديگرى داشت.

عرض سلام و زيارتى نموديم و به زاويۀ بالاى سر مبارك رسيديم كه از زواياى بى نظير هستى است و هستيان آرزوى حضور در اين زاويه را دارند. در اين ميان، چشممان به مرد كامل ميانسالى افتاد كه دشداشۀ نخودى رنگ بر تن داشت و چارقد عربى اش را بر كمر بسته بود. چشمان ريز شفّافش همراه چين و چروك صورتش با محاسن كم پشت كوتاهش گيرايى خاصّى به چهره اش بخشيده بود. بادبزنى در دست داشت كه بر دو طرف آن با نخ سرخ رنگ نام سيّد الشهداء عليه السّلام بافته شده بود.

در آن زاويه ايستاده بود و پيوسته با اين بادبزن زائران را كه عبور

ص:271

مى كردند، باد مى زد و همراه با حركت دست، زبانش هم حركت داشت و جملاتى مى گفت كه دل مى برد.

نتوانستيم بگذريم، كنارش ايستاديم. دستش كه به حركت مى آمد و به هر طرف مى رفت دل را با خود مى برد. صدايش كه بلند مى شد و با آن لحن شيرين عربى بدوى «مرحبا بزوّار الحسين» مى گفت، دل را از جا مى كند. اين كيست؟ اين جا كجاست؟ چه مى گويد؟ چه مى كند؟ صدايش بلند مى شد «طوبى لمن بكى على الحسين» خوش آمديد زائرين امام حسين عليه السّلام. خوشا به حال آنان كه بر حسين عليه السّلام مى گريند.

«أهلا و سهلا، قبل اللّه زيارتكم مبرورين مقبولين» خدا زيارت شما را قبول كند.

از اين جملات پيوسته مى گفت و گاه و بى گاه شعار صلوات در مى داد:

«على حبّ الحسين الصّلاة على محمّد»

«من محمّد إلى محمّد ألصّلاة على محمّد»

«إستقبلوا زائر الحسين بالصّلوات على محمّد»

صلوات براى محبّت امام حسين عليه السّلام بفرستيد. زائرين امام حسين عليه السّلام را با صلوات استقبال كنيد. به دنبال اين جملات صداى صلوات خيل زائران در آن محدوده بلند مى شد و دل مى برد.

باز جملاتى را تكرار مى كرد

«حلويّون آقاتى رحمكم اللّه»

«رحم اللّه زوّار الحسين»

«مأجورين زائرين»

زائران كه مى گذشتند هر كدام با او عشق و حالى داشتند. زبان نبود كه

ص:272

مى گفت، دست نبود كه حركت مى كرد، همه دل بود، همه عشق بود، همه صفا بود، همه محبّت بود، همه شور بود، همه حال بود.

گاه فكر مى كردم راستى آنچه مى بينم عربى است بدوى يا فرشته اى است از آن فرشتگان كه به استقبال زائران امام حسين عليه السّلام مى آيند. وضع او چنين احتمالى را تقويت مى كرد ولى وضع من آن را نفى مى نمود كه نه گوش لايق و نه ديده قابل. هرچه بود قابل توصيف نيست.

گفتارش را با شور و حالى ادامه مى داد و گويا با خيل زائران شب جمعۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام نرد عشق مى باخت. راستى خسته نمى شد:

«شيعة آل محمّد لكم الجنّة.»

«إنّ اللّه مع الصّابرين.» با اين جملات شعار صبر در مى داد و گاهى در مقام دعا برمى آمد.

«حوائجكم مقضيّه، مرضاكم مشفيّه.» «هناك الملتقى.»

حاجت روا گرديد، بيمارانتان شفا گيرند، و ديدار در بهشت باشد و گاهى تبرّى و تولّى اش را تبلور مى بخشيد:

«آل اميّة لهم الدّنية، و شيعة آل محمّد لهم الآخرة.»

پستى از آن آل اميّه و آخرت بهرۀ شيعيان آل محمّد عليهم السّلام.

باز دعا مى كرد:

«شاف مرضاهم يا اللّه.»

و پيوسته ذكر صلوات مى نمود:

«على حبّ الحسين الصّلاة على محمّد، من محمّد إلى محمّد صلّ على محمّد.»

ص:273

و آنچه بيش از همۀ جملاتش شورى به جمع زائران مى بخشيد و وضع حرم مطهّر را عوض مى كرد اين بود كه در ميان هر چند جمله اى كه با آن شور و حال مى گفت، صدايش را به گفتن اين جمله بلند مى كرد:

«رحمكم اللّه، رحم اللّه من ينادى يا حسين.»

خدا شما را رحمت كند، خدا رحمت كند هركس را كه فرياد بزند «يا حسين.»

تا اين جمله را مى گفت، صداى زائران سه مرتبه به گفتن «يا حسين» بلند مى شد و خدا مى داند چه وضعى در حرم پديد مى آمد. صداى «يا حسين» زائران كه بلند مى شد كه اكثر قريب به اتفاقشان عرب بودند، گويا زلزله در حرم مطهّر روى مى داد و لرزه بر اندامم مى نشست.

نتوانستم بايستم، نشستم، گريه امانم نمى داد و اشك سيل آسا از چشمه هاى چشم بر جويبار صورت مى ريخت. خدايا كجا هستم؟ چه مى شنوم؟ چه مى بينم؟ در اين كنج چه گنجى است؟ بلكه اين كنج خود گنج است. من خراب ويرانه نشين را چه جاى نشستن در اين كنج گنج. نمى دانم چه بود و چه شد آنچه مى گذشت نه بر زبان مى نشيند و نه خامه توان رقم زدنش را بر نامه دارد.

هرچه بود گذشت ولى حلاوت و شيرينى اش نگذشته و نمى گذرد.

قبلۀ ما حرم توست، حسين چشم ما بر كرم توست، حسين

قبلۀ معرفت و كعبۀ عشق حرم محترم توست، حسين

ياد تو روشنى محفل ما است فكر ما ذكر غم توست، حسين

كيميايى كه كند مس را زر خاك زير قدم توست، حسين

ص:274

اى شفابخش مسيحا نفسان دم عيسى ز دم توست، حسين

نار نيران و بهشت موعود شرح لا و نعم توست، حسين(1)

برخاستم كه ديگران هم از آن كنج گنج بهره برند. از طرف بالا سر مبارك آمديم كه به طرف قبر حبيب برويم، ديديم باز در آن كنج ايستاده و همان جملات را با همان هيئت و حالت تكرار مى كند و نسيم رحمت با بادبزنش بر سر و روى زائران مى وزد و مضاف بر آن مى گويد:

«شيعة آل محمّد ألمستضعفون، كلّ خميس تجيئون إن شاء اللّه، أربعين خميس تجيئون.»

چهل پنجشنبه و هر شب جمعه كربلا را زيارت كنيد، ان شاء اللّه.

از فرصت به دست آمده استفاده كرديم با يكديگر مصافحه و معانقه نموديم، گويا سال هاست كه هم را مى شناسيم و انس و الفت با يكديگر داريم كه اين امر هم راستى از امور شگفت عالم خلقت است.

حاج آقا از وى پرسيدند: كيستى و از كجائى؟ معلوم شد نامش محمد است و اسم پدرش حسن. محمد حسن و اهل طويرج است و چند سالى است كه اين افتخار را دارد؛ هر روز پنجشنبه به كربلا مى آيد و اين چنين در مقام خدمت به زائران شب جمعۀ امام حسين عليه السّلام بر مى آيد. نام ما را هم پرسيد و با يكديگر قرار ياد و دعا گذارديم كه او به ياد ما شب هاى جمعه در كربلا باشد و ما هم به ياد او در مشهد الرضا عليه السّلام باشيم.

ص:275


1- اين حسين كيست؟ 43/3 سرودۀ مهدى آصفى.

مزار جناب حبيب

از در بالاى سر مبارك بيرون رفتيم و كنار ضريح جناب حبيب ايستاده بوديم و عرض سلام داشتيم سپس در گوشه اى نشستيم و صحبت به ميان آمد كه چرا جناب حبيب از جمع اصحاب جدا مانده؟ گفتند:

معروف است كه در موقع دفن شهدا طايفۀ بنى اسد از امام چهارم عليه السّلام تقاضا كردند كه به آنان رخصت دهد، جناب حبيب بن مظاهر را كه بزرگ قبيله و عشيرۀ آنان بود جدا دفن نمايند و از اين جهت امتيازى براى او باشد و مسئلت شان به اجابت مقرون گرديد و او را در اين محلّ به خاك سپردند.(1)

و بر فرض كسى در اين جهت ترديد نمايد و يا نپذيرد، ممكن است بگوئيم به خاطر اهمّيت و شخصيّتى كه جناب حبيب داشته، به عنوان نماد و يادمان، در اين مكان براى او صورت قبرى فراهم آمده باشد و هيچ مانع و محذورى هم ندارد كه در اين جا براى آن صحابى بزرگ عرض ادب و ارادت شود؛ چون به راستى در جمع اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام كه همۀ آن ها در جمع همۀ اصحاب انبياء و اولياء ممتازند، جناب حبيب امتياز خاصّى دارد. آرى، اصحابى كه اگر نباشد در عظمت مقام و بلندى جايگاه و رفعت و شأنشان مگر همان جملات شب عاشوراى امام حسين عليه السّلام كافى است كه تا حدودى به ما بفهماند كه چه مقام و جايگاهى داشته اند؛ جمعى كه حجّت خدا، ولىّ پروردگار، حلقوم وحى و ناى قداست نسبت به آنان بگويد:

ص:276


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 141.

فإنّى لا أعلم أصحابا خيرا منكم(1).

همانا من يارانى بهتر از شما نمى شناسم.

فإنّى لا أعلم أصحابا أوفى و لا خيرا من أصحابى(2).

به درستى كه من يارانى باوفاتر و خوب تر از اصحاب خودم نشان ندارم.

جناب حبيب را بهتر بشناسيم

آرى، در جمع چنين جمعى جناب حبيب خصوصيتى دارد مضاف بر اين كه از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خواصّ ياران امير المؤمنين عليه السّلام بوده و در جميع غزوات حضرت حضور داشته و عالم به علم منايا و بلايا بوده و از بعض حوادث آينده و هنگامۀ برخى مرگ ها با خبر بوده. مرحوم مجلسى گويد:

شيخ كشّى به سند معتبر روايت كرده است: روزى ميثم تمّار كه از بزرگان اصحاب امير المؤمنين و صاحب اسرار آن جناب بود بر مجلس بنى اسد مى گذشت، ناگاه حبيب بن مظاهر كه از شهداى كربلاست به او رسيد. ايستادند و با يكديگر سخنان بسيار گفتند.

حبيب گفت: گويا مى بينم مرد پيرى كه پيش سر او مو نداشته باشد و شكم فربهى داشته باشد و خربزه و خرما فروشد او را بگيرند و براى محبّت اهل بيت بر دار كشند و بر دار شكمش را بدرند. غرض او ميثم بود.

ص:277


1- اللهوف/ 151.
2- - الإرشاد/ 231.

ميثم گفت: من مردى را مى شناسم سرخ رو كه دو گيسو داشته باشد و براى نصرت پسر پيغمبر بيرون آيد و او را به قتل رسانند و سرش را در دور كوفه بگردانند. غرض او حبيب بود.

اين را گفتند و از هم جدا شدند. اهل مجلس چون سخنان ايشان را شنيدند، گفتند: ما از ايشان دروغگوتر نديده بوديم. هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند كه رشيد هجرى كه از محرمان اسرار على عليه السّلام بود به طلب آن دو بزرگوار آمد و از اهل مجلس احوال آن ها را پرسيد.

گفتند: ساعتى در اين جا توقّف نموده، رفتند و چنين سخنان با هم گفتند.

رشيد گفت: خدا رحمت كند ميثم را، اين را فراموش كرده بود بگويد كه آن كس كه سر او را خواهد آورد جايزۀ او را صد درهم از ديگران زياده خواهند داد.

چون رشيد رفت، آن جماعت گفتند: اين از آن ها دروغگوتر است. بعد از اندك وقتى ديدند كه ميثم را بر در خانۀ عمرو بن حريث به دار كشيده بودند و حبيب بن مظاهر با جناب امام حسين عليه السّلام شهيد شد و سرش را در دروازۀ كوفه گردانيدند.(1)

آرى، جناب حبيب است كه از امام حسين عليه السّلام سؤال مى كند:

أىّ شىء كنتم قبل أن يخلق اللّه عزّ و جلّ آدم عليه السّلام؟

قال: كنّا أشباح نور ندور حول عرش الرّحمان فنعلّم الملائكة

ص:278


1- جلاء العيون/ 341.

التّسبيح و التّهليل و التّحميد.

پيش از آفرينش آدم عليه السّلام شما كجا بوديد؟ فرمود: اشباحى نورانى بوديم كه گرد عرش رحمان چرخش داشتيم و فرشتگان را تسبيح و تهليل و تحميد مى آموختيم - معلّمان مكتب توحيد ملائكه بوديم.(1)

جناب حبيب است كه:

حافظ قرآن است و همه شب پس از نماز عشا به تلاوت تمام قرآن مى پردازد.(2)

آرى، همين آقاى مدفون در اين مكان است كه وقتى امام حسين عليه السّلام در يكى از منازل ميان راه دوازده پرچم مهيّا مى كند و يازده علم را در جمع يارانش قسمت مى نمايد و يكى به جا مى ماند هركس تقاضاى آن را مى كند جواب مى شنود كه صاحبش خواهد آمد و همان جا براى جناب حبيب نامه مى نويسد:

من الحسين بن علىّ بن أبى طالب إلى الرّجل الفقيه حبيب بن مظاهر. أمّا بعد، يا حبيب، فأنت تعلم قرابتنا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أنت أعرف بنا من غيرك و أنت ذو شيمة و غيرة فلا تبخل علينا بنفسك يجازيك جدّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يوم القيامة.

نامه اى است از حسين بن على بن ابى طالب براى مرد فقيه - بصير در دين و آگاه به حقايق آئين - حبيب بن مظاهر. امّا بعد، اى حبيب،

ص:279


1- علل الشرايع، باب 18، ص 23.
2- - تحفة الأحباب/ 53.

همانا تو قرابت و خويشى ما را با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى دانى و معرفت تو نسبت به ما از غير خودت بيشتر است و تو صاحب صفات حميده و ملكات پسنديده اى و صاحب غيرتى. پس جانت را از ما دريغ مدار باشد كه جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در قيامت تو را پاداش بخشد.(1)

اگر نباشد در عظمت مقام و جايگاه رفيع جناب حبيب مگر همين نامۀ امام حسين عليه السّلام كافى است. حبيب كسى است كه حجّت خدا به او عنوان فقيه داده است. مقام فقاهت و بصيرت و بينش و آگاهى او مورد تصديق حجّت است و به تعبير ساده تر جناب حبيب اجازه نامۀ اجتهاد و فقاهت از امام حسين عليه السّلام دارد. اين بعد علمى اين آقا.

امّا بعد معرفتى اش: أنت أعرف بنا من غيرك، همانا معرفت تو به ما بيش از دگران است كه ظاهر اين جمله اين است كه معرفت جناب حبيب نسبت به خاندان رسالت عليهم السّلام از همۀ آنان كه در آن روزگار بودند بيشتر باشد؛ چون كلمۀ «من غيرك» همه را فرا مى گيرد مگر كسى تخصيصا يا تخصّصا خارج باشد - اين جمله را ارباب درايت با درايت بخوانند.

و امّا بعد كمالات نفسانى و صفات انسانى او: «أنت ذو شيمة و غيرة»

جناب حبيب كسى است كه سيّد الشهداء عليه السّلام او را صاحب غيرت، صاحب حميّت، صاحب كمالات نفسانى و سرشت انسانى مى شمرد.

آرى، اين حبيب، محبوب كسى است كه محبوب حبيب، آن خداوندگار علم و معرفت و ادب، ادب و معرفت و علم او را تصديق دارد.

من و امثال چه بگوييم نسبت به چنين شخصيّتى كه امام حسين عليه السّلام او را

ص:280


1- معالى السبطين 228/1.

آن سان ستوده است. حبيب است كه بايد در حق او گفت:

در بيشۀ مردان خدا، شير، حبيب است

سر حلقۀ مردان جوان، پير، حبيب است

آن مظهر ايمان و شرف ابن مظاهر

وان غيرت خون، صاحب شمشير، حبيب است

در معركۀ عشق عدو بند و ستم سوز

بازوى قضا، قدرت تقدير، حبيب است

در همهمۀ سرخ زمان، هم نفس خون

در كعبۀ دل نغمۀ تكبير، حبيب است

هم جوش عطش، همدم خون، هم نفس عشق

محبوب خدا، دشمن تزوير، حبيب است(1)

بى جهت نيست كه روز عاشورا سيّد الشهداء عليه السّلام طرف چپ لشكرش را به جناب حبيب مى سپرد(2) و چون به خاك مى افتد آثار شكست و انكسار در سيماى حضرتش آشكار مى شود و در حقّش مى گويد: خوشا به حالت اى حبيب، به خدا سوگند همانا انسان با فضيلتى بودى كه ختم قرآن در شب مى نمودى(3) و در ركعتى ختم قرآن داشتى و سپس بر او مى گريد و ساير ياران هم گريه مى كنند(4) و با اين جمله خود را تسليت مى بخشد:

ص:281


1- شب شعر عاشورا 210/8.
2- - الإرشاد/ 233.
3- - معالى السبطين 231/1.
4- - اسرار الشهادة/ 282.

عند اللّه أحتسب نفسى و حماة أصحابى.

كشته شدن خودم و بزرگان يارانم را به حساب حق مى گذارم.(1)

حال و هواى كنار قبر حبيب

عصر پنجشنبه و نزديك غروب شب جمعه و كربلا و حرم امام حسين عليه السّلام و كنار قبر حبيب، ديگر به از اين چه مى شود؟ راستى كه نه تنها «فما أحلى أسمائكم» از آن خود آن هاست كه اسماء اصحاب و شيعيان، ياران و دوستان آنان هم خيلى شيرين است. نمى دانم نام حبيب چه حلاوتى دارد، چقدر شيرين است به خصوص گاه و بى گاه كه زائران بدوى و عجوزان بيابانى با آن سادگى باديه اى گويا او را مشاهده مى كنند و حبيب حبيب مى گويند.

گفتم: آقا، هيچ فكر نمى كردم جناب حبيب بن مظاهر صاحب چنين مقامات و كمالاتى باشد. اى كاش، زودتر از اين باخبر مى شدم كه بهتر و بيشتر عرض ادب مى كردم. گفتند: هنوز هم فرصت باقى است، سعى كنيد لااقل روزى يك مرتبه با توجّه به زيارتش بيائيد و عرض سلامى به حضورش داشته باشيد و قرآن و صلواتى هديۀ روح پاكش بداريد كه جناب حبيب خيلى كارگشايى دارد. هنوز هم آن عنوان و اعتبارش در پيشگاه سيّد الشهداء عليه السّلام باقى است بلكه چه بسا برتر و بالاتر. لذا بايد از مسير اين حبيب به آن محبوب راهى پيدا كرد.

ص:282


1- مقتل الحسين عليه السّلام - أبو مخنف/ 57.

چون حبيب عشق بازان در رسيد

باده از جام شهادت سركشيد

گفت من از بهر اين مى زنده ام

گر ننوشم باده كى پاينده ام

در منايش بست چون احرام را

زنده كرد از خون خود اسلام را

آن محاسن كرد چون با خون خضاب

آمد از معشوق بر وى اين خطاب

اى حبيب ما تو هم چون ما شدى

تن رها كردى ز تن تنها شدى

چون شدى بر درد بى درمان طبيب

آمدى بر اوج افلاك اى حبيب

كرده اى آغشته با خون خاك را

پس نگر اسرار اين افلاك را

ما تو را الگوى ياران مى كنيم

اسوۀ اين مى پرستان مى كنيم

عاشق اندر خاك و خون عاشق ترى

اى حبيب بن مظاهر مظهرى

ص:283

گر محمّد خود حبيب اللّه بود

اين حبيب عشق ثار اللّه بود(1)

آرى اين حبيب، اين آقا حالا هم خيلى نزد امام حسين عليه السّلام عزّت و آبرو دارد و خيلى كار از او برمى آيد.

جايگاه جناب حبيب در عالم برزخ

مرحوم محدّث نورى چنين آورده است:

عالم جليل شيخ جعفر تسترى - شوشترى - براى من نقل كرد:

وقتى من از تحصيل علوم دينيّه در نجف فارغ شدم و هنگام نشر و تبليغ در رساندن آن به مردم فرا رسيد، به وطن خودم شوشتر برگشتم ولى چون توان اظهار مطالب و مصائب نداشتم تفسير صافى و روضة الشهداء را با خودم مى بردم و روى منبر از آن دو كتاب مى خواندم تا يك سال بر اين منوال گذشت و ماه محرم نزديك شد.

شبى با خود گفتم تا كى از روى كتاب بخوانم. پيوسته در اين فكر بودم كه چگونه بدون مراجعۀ كتاب بتوانم از حفظ صحبت كنم، موعظه و مرثيه داشته باشم تا آن كه مأيوس شدم و خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم گويا در كربلا هستم و ايّامى است كه هيئت ها و مواكب حسينى هستند و خيمه ها نصب شده و در مقابل، هم لشكر دشمن آن گونه كه در روايات آمده.

ص:284


1- شب شعر عاشورا 194/8.

داخل خيمۀ آقاى خلايق، حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام شدم، سلام كردم، مرا نزديك خود خواندند و مورد لطف و محبّت قرار دادند و به جناب حبيب بن مظاهر فرمودند: فلانى - در حالى كه به من اشاره نمودند - مهمان ما است، امّا آب كه در نزد ما چيزى يافت نمى شود ولى آرد و روغن به هم مى رسد. برخيز و براى او با آن دو، غذايى تهيه كن و نزد او بياور.

جناب حبيب برخاست و طعامى فراهم آورد و با قاشقى نزد من گزارد.

من چند لقمه از آن طعامى كه جناب حبيب به امر جهان مطاع سيد الشهدا عليه السّلام فراهم آورده بود تناول نمودم و از خواب بيدار شدم در حالى كه به لطايف و دقايقى در مصائب رهنمون شده بودم و ظرائف و نكاتى را در آثار رسيده از حضرات معصومين عليهم السّلام مى دانستم كه كسى بر من سبقت نگرفته بود و پيوسته در حال فزونى و زيادى بود تا ماه مبارك رمضان فرا رسيد و در مقام وعظ و بيان به غايت مطلوب و نهايت مقصود رسيده بودم.(1)

آرى، از اين حبيب فعلا هم اين كارها ساخته است. لذا خوب است ما هم در اين زمان و مكان رحمت همين مسئلت را داشته باشيم.

أللّهمّ نوّر قلوبنا بنور معرفتك و معرفة أوليائك.

مقام اصحاب امام حسين عليه السّلام

اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام و ياران آن وجود مقدّس چنين عناصرى

ص:285


1- دار السلام فيما يتعلّق بالمنام 314/2.

بوده اند و اين چنين شخصيّت هايى كه به راستى در هستى ممتازند و در وجود، منحصر به فرد هستند كه در حقّشان گفته شده:

بأبى أنتم و أمّى، كهولكم خير الكهول و شبابكم خير الشّباب و نساؤكم خير النّساء.(1)

پدر و مادرمان به فداى شما، بزرگسالان و پيرانتان بهترين پيران و بزرگسالان، جوانانتان برترين جوانان، زنانتان خوب ترين زنان.

و بر اين اساس بسيار جفاست كه كسى در مقام برآيد و غير اينان را - هركه باشد و هرچه باشد - به اينان تشبيه كند و يا مساوى بداند و يا برتر بشمارد.

در مدّت اقامت در كربلا مضاف بر اين كه از خورشيد تابناك برج امامت و شمس اشراق آسمان ولايت بهره مى بريم و كسب فيض و نور مى نمائيم و همچنين از قمر منير و ماه دل پذير آن عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام بهره مند مى شويم، بايد از عرض ادب و استمداد از ارواح عاليه و نفوس زاكيۀ اصحاب حضرتش كه به منزلۀ ستارگان اين فلك رفعت و فلك نجاتند غفلت نورزيم كه به راستى همۀ آنان صغير و كبير، سياه و سفيد، حرّ و عبد، غلام و كنيزشان كارگشايند و ما كه چه بسا خود لياقت و قابليّت نداريم از آن خورشيد، بى واسطه كسب فيض و نور كنيم با وساطت اين كواكب ساطعه و ميانجى گرى اين نجوم زاهره خود را به نوا و نوالى برسانيم.

ص:286


1- بحار الأنوار 110/45.

برويم در كنار شباك شهدا كه نشانه و يادبود آن پاكان است بايستيم و پس از عرض سلام از آنان بخواهيم كه از آقا و مولاشان بخواهند به ما هم عنايتى كند، گوشۀ چشم مرحمتى بنمايد، نراند و رو بر نگرداند، بل بخواند و از خود بداند و افسر غلامى و تاج كنيزى بر تارك ما هم بگذارد كه اگر چنين شد و راستى غلامحسين شديم و كنيز ابى عبد اللّه عليه السّلام گشتيم، ديگر حاضر نيستيم اين غلامى و كنيزى را با سلطانى و شاهى، با كسرائى و قيصرى، با هيچ مقام و مرتبتى معاوضه نمائيم.

آرى، بايستيم در برابر شباك جمعى كه حق بس بزرگى بر همۀ ما دارند و بسيارى از آنچه داريم حاصل پايدارى و از خود گذشتگى آن ها است؛ عذر تقصير بياوريم و بر مصائبشان بگرييم و بخواهيم كه توفيق قدرشناسى پيدا كنيم:

السّابقون إلى المكارم و العلى و الحائزون غدا حياض الكوثر

لو لا صوارمهم و وقع نبالهم لم يسمع الآذان صوت مكبّر(1)

آنان كه به همۀ بزرگوارى ها و بلندى ها پيشى گرفتند - در اين سرا - و فردا كنار كوثر را به خود اختصاص مى دهند.

اگر نبود شمشيرها و جاى تيرهاى آنان، صداى تكبير مكبّرى به گوش كسى نمى رسيد - و از اسلام چيزى نمى ماند.

بنشينيم و سلام و صلوات و زيارت و قرآن و نماز تقديم ارواح پاكشان بنمائيم به خصوص به روان حبيب، مسلم بن عوسجه، برير و زهير؛

ص:287


1- منتهى الآمال 349/1.

آنان كه در آخرين ساعات روز عاشورا سيّد الشهدا عليه السّلام از آنان نام برده و آنان را صدا زده است.

امام حسين عليه السّلام و استغاثۀ از اصحاب

جعل ينظر يمينا و شمالا فلم ير أحدا من أنصاره إلاّ من صافح التّراب جبينه و من قطع الحمام أنينه، فنادى: يا مسلم بن عقيل و يا هانى بن عروة و يا حبيب بن مظاهر و يا زهير بن القين و يا يزيد بن مظاهر و يا فلان و يا فلان، يا أبطال الصّفا و يا فرسان الهيجاء مالى أناديكم فلا تجيبون.

به راست و چپ پيوسته نگاه مى كرد و از انصار و يارانش كسى را نمى ديد جز اين كه همگى هم آغوش خاك گشته و مرگ رشته زندگى اش را گسيخته، سپس ندا در داد - يكايك اصحابش را صدا زد - همان شجاعان صفاپيشه و دلاوران شجاعت بيشه، چه شده شما را مى خوانم جواب نمى دهيد؟(1)

گوش دل به دروديوار حرم مطهر و حاير شريف بسپاريم و شاهباز تيزپرواز قلب را در اين فضا به طيران و پرواز بداريم و چه بسا همين حال هم آن صدا به گوش ما برسد و ما هم جملات بعد را كه با صداى بلندترى فرموده بشنويم و در مقام اجابت برآئيم:

ثمّ نادى برفيع صوته: هل من ناصر ينصرنى و هل من معين

ص:288


1- مقتل الحسين - أبو مخنف/ 74.

يعيننى.(1)

خدا به احترام اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام به خصوص به وجاهت اين حبيب محبوب، همۀ ما را موفّق به نصرت و يارى سيّد الشهداء عليه السّلام بدارد و بتوانيم به هر نحو كه برايمان ميسور و ممكن است در مقام نصرت آن حضرت برآييم.

محل دفن اصحاب

گفتم: دوست داشتم حالا كه صحبت اصحاب و ياران امام حسين عليه السّلام به ميان آمد اگر ممكن است تا حدودى از مواضع قبر و تربت هاى پاك و مزارهاى تابناك آنان مطّلع شوم.

گفتند: جمله اى از مرحوم مفيد رضوان اللّه تعالى عليه كه از قدماى علماى ما است و متولّد 337 و متوفاى 413 هجرى است نقل شده كه تا حدودى راه گشا است و سخنى از صاحب بغية النبلاء از متأخرين كه آن هم براى توضيح مطلب مفيد و سودمند است.

مرحوم مفيد پس از ذكر نام هفده نفر از شهداى بنى هاشم در كربلا گويد:

اينان هفده نفر از بنى هاشم هستند كه برادران و برادرزادگان و بنى اعمام - و فرزندان - امام حسين عليهم السّلام هستند و همۀ آنان در قسمت پائين پاى حضرت مدفون هستند در حفره و گودالى كه مخصوص آنان حفر شد، به جز عبّاس بن على عليهما السّلام كه در محلّ

ص:289


1- معالى السبطين 10/2.

كشته شدنش كنار بندى كه در مسير غاضريّه بود به خاك سپرده شد و قبر شريفش در آن جا ظاهر و آشكار، ولى براى بقيّه بنى هاشم قبر آشكارى نيست بلكه زائر، آنان را كنار قبر امام حسين عليه السّلام زيارت مى كند و به قسمت پائين پاى مبارك اشاره مى نمايد و گفته مى شود كه على بن الحسين - على اكبر - عليه السّلام از همۀ آنان به امام حسين عليه السّلام نزديك تر است.

و امّا اصحاب حضرتش - به غير از بنى هاشم - كه رحمت خدا بر آنان باد، آنان در اطراف حضرت به خاك سپرده شده اند و ما به تحقيق و تفصيل از مواضع قبور يكايك آنان با خبر نيستيم جز اين كه شكّ نداريم حائر شريف، محيط به همۀ آن هاست. رضايت خدا از آن آنان باد و جنّات نعيم سرايشان.(1)

صاحب بغية النبلاء بعد از آن كه جوشش غيرت زنان بنى اسد و تحريك عواطف همسرانشان را براى دفن اجساد مطهّر بازگو مى كند، گويد:

بنى اسد به حفر سه حفره پرداختند؛ براى امام حسين عليه السّلام و براى على اكبر و يكى براى شهداى بنى هاشم. و حفره اى هم براى بقيّه شهداء از اصحاب و انصار سيّد الشهداء عليه السّلام... و براى هر كدام از آن حفره ها به آنچه معهود در آن زمان ها بود، علامت و نشانه اى نهادند ... و در تعميرات و اصلاحاتى كه اخيرا انجام شد و خود من شاهد بودم به سرداب و محل حفرۀ شهداء احاطه يافتم كه بدون فاصله در

ص:290


1- الإرشاد/ 249.

طرف شرقى ضريح مبارك بود (قسمت پائين پاى مبارك) و سقف آن حفره به طول 6 متر و عرض دو متر به سبك رومى بود و بر اين اساس حفرۀ بنى هاشم داخل شباك منسوب به علىّ بن الحسين عليه السّلام است در فاصلۀ قبور شهداء و قبر مطهّر سيّد الشهداء عليه السّلام.(1)

از اين مطالب تشكّر نمودم و چون صداى اذان بلند شد، آمادۀ خواندن نماز شديم.

ص:291


1- بغية النبلاء/ 57.

ص:292

منزل دهم اين جا قتلگاه است

اشاره

ص:293

اينك اين گودال عرش كبريا است

نام گودال و بلندا تا خداست

بركۀ خون است و اقيانوس عشق

چشمه سار جوشش ناموس عشق

خاك گفتن اين مكان را نارواست

اين شفق آئينۀ خون خداست

اين چكاد حشمت و آزادگى است

قلّۀ نستوه هر دلدادگى است

برج بيدارى است اين گودال نيست

جز به خون عشق مالامال نيست

شب شعر عاشورا 138/2

موسوى گرمارودى

ص:294

شب جمعۀ كربلا

تا كسى شب جمعۀ كربلا را درك نكرده باشد، چه بسا آن گونه كه بايد و شايد نتواند آنچه را كه مى گوئيم درك كند.

مقدّمات اذان شروع شد. حاج آقا فرمودند: سعى كرده ام هر شب جمعه كه كربلا هستم، مقارن مغرب در حرم محترم و حائر شريف و تحت قبّۀ ساميۀ سيّد الشهداء عليه السّلام باشم؛ چون خاطرات بسيار خوشى از اين لحظات دارم كه بعدا براى شما نقل مى كنم. شما هم اين موقعيّت را مغتنم بشماريد كه معلوم نيست ديگر چنين توفيقى رفيق گردد و چنين موقعيّتى نصيب شود، مضاف بر اين كه از هر فرصتى بايد حسن استفاده را نمود. از يكديگر جدا شديم و قرار ديدار براى دو ساعت ديگر گذاشتيم.

پس از تشرّف و زيارت، خدا مى داند چه لحظاتى بر من گذشت؛ لحظاتى كه تا به حال در عمرم نديده بودم و فكر هم نمى كنم ديگر ببينم.

مكرّر از حاج آقا مى شنيدم كه از شب جمعۀ كربلا به عظمت ياد مى كردند و مى گفتند: خدا كند شب جمعۀ كربلا را درك كنى. در عين حال فكر

ص:295

مى كردم شايد مطلب در اين حدّى هم كه مى گويند نباشد. آخر من مكرّر شب هاى جمعه، افتخار حضور در حرم حضرت رضا عليه السّلام را داشته ام؛ حتّى شب جمعۀ مدينۀ منورّه و مكّۀ مكرّمه را درك كرده ام. فكر مى كردم مگر شب جمعۀ كربلا از شب جمعۀ مشهد و مدينه و مكّه مهم تر است؟ ولى امشب فهميدم كه آنچه مى گفتند كاملا صحيح بوده و مطلب بالاتر از آن است كه شنيده بودم. تنها آرزوى من اين است كه شب جمعۀ ديگرى را در كربلا با معرفت بيشترى درك نمايم.

پس از زيارت، به محل قرار - يعنى رواق سيد ابراهيم مجاب - رفتم و حاج آقا از حال من فهميدند كه حالم منقلب است، فرمودند: من هم، نخست، مانند شما بودم. از بزرگ مردى كه راستى شيفتۀ كربلا و شيداى سيّد الشهداء عليه السّلام بود و چند سالى است در جوار آن حضرت آرميده است، مطالبى را راجع به شب جمعۀ كربلا مى شنيدم و ايشان مى گفتند من وقتى براى زيارت به عراق مى رفتم هر كجا بودم شب جمعه كربلا مى آمدم.

حتّى در سفرى شب جمعه اى مصادف با شهادت حضرت جواد الائمه عليه السّلام بود، همراهان كاظمين ماندند ولى من كربلا آمدم و مى گفتم خود آن آقا هم امشب كربلاست.

آرى، من هم گاهى مانند شما فكر مى كردم؛ شايد ايشان مبالغه مى كند و بعد هم كه بيش وكم روايات را ديدم دچار شگفتى شدم و آن حرف ها و سخن ها و آن احاديث و روايات برايم وجدانى و عيانى نشد تا نخستين شب جمعه اى كه كربلا را درك نمودم در حالى كه چندين سال مى گذرد ولى هنوز شهد و شيرينى آن در كام دلم باقى است. خوب به ياد دارم در نخستين سفرم به واسطۀ موانعى كه بود توفيق زيارت شب جمعه نصيبم

ص:296

نشد ولى در دومين سفر كه شب جمعه در كربلا بودم و نزديك مغرب به حرم محترم آمدم در قسمت پايين پاى مبارك ايستاده بودم كه صداى اذان بلند شد؛ احساس مى كردم گويا همۀ ذرّات حرم مطهّر اذان مى گويند، تنها صداى مؤذّن نيست.

دو حالت برايم پديد آمد: يكى حالت شور و شوق از اين كه از دنيا نرفتم و شب جمعۀ كربلا را درك نمودم. راستى شب جمعه است و من كربلا هستم. اين جا حرم ابى عبد اللّه است؟ مكرّر مى گفتم: ألآن طاب لى الموت، حالا كه شب جمعۀ كربلا را درك كردم، مرگ براى من گواراست.

و حالت ديگر كه ديگر وصف كردنى نيست؛ نه زبان توان دارد و نه قلم، نه انديشه مى تواند همراهى كند نه خيال، آن عظمت، آن بزرگى، آن جلالت، آن نور، آن دلبرى، آن دلربايى، آن حالت، آن جاذبه، آن تجلّى و آن و آن و آن، آنى كه خواجۀ شيراز سروده:

بندۀ طلعت آن باش كه آنى دارد.(1)

و يا آنچه در ديگر غزلى آورده:

جان بى جمال جانان ميل جهان ندارد

آن كس كه اين ندارد حقّا كه جان - آن - ندارد

ذوقى چنان ندارد بى دوست زندگانى

بى دوست زندگانى ذوقى چنان ندارد

ص:297


1- ديوان حافظ، از غزل 143.

كس در جهان ندارد يك بنده همچو حافظ

زيرا كه چون تو شاهى كس در جهان ندارد(1)

در يكى ديگر از سفرهاى بعدى هم باز در شب جمعه اى نظير آن وضع پيش آمد. هنگام مغرب در حرم مطهّر چه وضعى بود گويا جز اشك چشم و دعا براى فرج هيچ چيز نبود. همين كه صداى اذان بلند شد گويا همۀ حرم اذان مى گفت. به ياد شب جمعۀ اوّل چند سال قبل افتادم. هرچه بود جذبه اى بود. شروع كردم به خواندن زيارت آل يس به اين عنوان كه چه بسا آن وجود مقدّس الآن در اين مكان مكرّم شرف حضور دارد و سلام ها و خطاب ها، خطاب و سلام حضورى است. چه وضعى بود؟ چه حالى بود؟ چه توجّهى بود؟ نمى دانم هرچه بود هنوز پس از گذشت چند سال شهد و شيرينى اش در كام دلم باقى است و آرزوى تكرارش كه چه شود كه باز هم و باز هم.

ياد باد آنك سر كوى توام منزل بود

ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود

در دلم بود كه بى دوست نباشم هرگز

چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود(2)

آرى، بايد دل را به ياد آن جلوات تجلّى بخشيد و سينه را با ذكر آن جذبات سينا كرد و شعلۀ طور را از آن منار نور در شب جمعه ديد و به

ص:298


1- ديوان حافظ، از غزل 144.
2- - ديوان حافظ، از غزل 189.

تأويل وَ الطُّورِ وَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ رسيد كه در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام به آنچه در شب جمعۀ آخرين غيبت و شب جمعه اى كه ظهور موفور السرورش در فرداى آن واقع مى شود تفسير شده است.(1)

ياد باد آنك نهانت نظرى با ما بود

رقم مهر تو از چهرۀ ما پيدا بود

ياد باد آنك صبوحى زده در مجلس انس

جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

يادباد آنك رخت شمع طرب مى افروخت

زين دل سوخته پروانۀ ناپروا بود(2)

الآن هم كه براى شما مى گويم، خاطرۀ آن شب جمعه در نظرم مجسّم مى شود و نمى توانم به تقرير مطلب بپردازم. در آن حال و هوا ناگهان به اين حقيقت توجّه پيدا كردم كه چه بسا الآن در اين ضريح مبارك كه من در قسمت پائين پاى آن ايستاده ام، سه بدن بى سر قرار گرفته باشد؛ پيكر پاك سيّد الشهداء، حسين سر جدا سلام اللّه عليه و بدن بى سر جوان برومند و ميوۀ دلش، علىّ بن الحسين، آقا على اكبر كه پائين پاى باباست و چه بسا حلقوم بريده به رسم ادب بوسه بر پاى پدر مى زند. امّا سومين پيكر، پيكر كوچك و جثّۀ بسته در قماط شيرخوارۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام كه چه

ص:299


1- دلائل الإمامه/ 256 * المحجّة فيما نزل من القرآن فى الحجّة - ذيل سورۀ طور -
2- - ديوان حافظ، از غزل 188.

بسا روى سينۀ مباركش قرار داشته باشد كه ديگر توجّه به اين مطلب و ترسيم و تصوير اين واقعه وضعى به وجود آورد كه احساس مى كردم گويا روحم مى خواهد از كالبدم بيرون برود.

آرى، هر كداممان به مقدار لياقت و قابليّت و در محدودۀ ظرف وجودى محدود و در حدّ معرفت و شناخت بسيار كم، چيزى از شب جمعۀ كربلا متوجّه مى شويم كه مسلّما هرچه سطح معرفت بالاتر، دل و ديده و گوش پاك تر، چه بسا حضور فرشتگان خاصّ را، حضور انبياء و اولياء را، حضور حضرات معصومين عليهم السّلام را، حضور آن عنقاى قاف قدم را، حضور آن همايون هماى پرده نشين را، حضور آن حاضران بزم حضور و شاهدان جشن شهود را درك كند بل كه چه بسا حضور آن جلوۀ خاصّ حق متعال را هم احساس نمايد. كه چه بسا اين امر خاص صاحب مقام حجّيت و وعاء اراده و مشيّت و تكيه گزين اورنگ ولايت مطلقۀ كاملۀ شاملۀ ربوبيّت باشد. وقتى او شب جمعه كربلا مى آيد آن تجلّيات خاصّ و آن جلوات مخصوص را مشاهده مى كند و گاه و بيگاه ممكن است جمعى با چشم برزخى و يا در عالم مكاشفه و رؤيا به ديدار بعض از زائران ملكوتى شب هاى جمعه سيّد الشهدا عليه السّلام نايل آيند چونان حسين بن ابى حمزه كه آورديم و چونان اعمش كه ان شاء اللّه در آخر جلد سوّم كتاب مى آوريم.

شب هاى جمعه، كربلا خبرهاست، رفت وآمدهاست، صعود و نزول هاست، بخشش و جايزه هاست، هدايا و عطاياست، جائى كه در آن جا نظر رحمت خاصّ خدا و حضور اولياء خدا و مجمع حجّت هاى خداست.

آرى، اين است شب جمعۀ كربلا و بر اين اساس اهتمام سلف صالح ما

ص:300

و سيرۀ مستمرّه دوستان و شيعيان خاندان رسالت عليهم السّلام به زيارت شب جمعۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام بدون دليل نبوده و نيست.

مرقد ابراهيم مجاب نخستين ساكن كربلا

گفتم: دوست داشتم بدانم اين جا كه نشسته ايم و ضريح كوچك سيد ابراهيم مجاب در آن است و بسيارى از مردم به خصوص اهالى عراق به زيارت مى آيند چه تاريخى دارد؟

گفتند: قبلا اشاره اى داشتيم كه نخستين كسى كه از بنى هاشم در اين خطّه و سامان مسكن گرفت، جناب ابراهيم مجاب بود كه در سال 247 بعد از كشته شدن متوكّل به كربلا آمد و ساكن كربلا شد. پدرش محمّد عابد است كه فرزند موسى بن جعفر عليه السّلام بوده و به خاطر كثرت عبادت ملقّب به عابد شده است و جهت اين كه صاحب اين قبر ملقّب به مجاب شده اين است كه گفته اند وقتى به جدّش سيد الشهداء عليه السّلام عرض سلام نمود از قبر شريف جواب شنيد لذا مجاب خوانده شد، يعنى ابراهيمى كه جواب سلامش داده شده است و ظاهرا قبر اين بزرگوار، نخست، در صحن شريف واقع بوده ولى پس از توسعۀ حرم مطهّر در زمان شاه طهماسب قبر او داخل رواق گرديد.(1)

آن جا قتلگاه است

گفتم: آخر اين رواق، وقتى مى خواهيم به طرف رواق پيش روى مبارك

ص:301


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 143.

برويم در كوچكى است كه زائران در آن جا تردّد مى نمايند آن جا كجاست؟

گفتند: آن جا، مكانى است كه ارباب معرفت، تاب نزديك شدن به آن را ندارند؛ آن جا قتلگاه سيد الشهداء عليه السّلام است، جايى است كه آن مصيبت عظمى در آن جا اتفاق افتاده. همان جايى است كه خون حلق تشنۀ آن ماء معين ولايت بر خاك ريخته و با خاك آميخته است.

افتاد چون گذار اسيران به قتلگاه شد گريه تا به ماهى و شد ناله تا به ماه

هم غرقه گشت پيكر ماهى ز سيل اشك هم تيره گشت آينۀ مه ز دود آه

جمعى گشاده روى در افغان يا اباه قومى پريش موى به فرياد يا اخاه

از گريه گشت ديدۀ كرّوبيان سفيد از مويه گشت چهرۀ قدّوسيان سياه

آمد ز خيمه دختر مير عرب برون ناگاه اوفتاد بر آن پيكرش نگاه

بر خاك تكيه كرد تنى ديد ناتوان كو را به دوش ختم رسول بود تكيه گاه

پس با تن شريف برادر خطاب كرد

وز آه آتشين دل عالم كباب كرد

گفت اى به خون تپيده مكرّم برادرم كافتاده اى به روى زمين در برابرم

آيا تو آن حسين منى كز شرف نمود بر دوش خود سوار تو را جدّ اطهرم؟

گر من كفن نكردم و نسپردمت به خاك معذوردار از آن كه به سر نيست معجرم

بر خاك مى نشينى و مى بينمت به چشم اى خاك بر سرم كه من از خاك كمترم(1)

ص:302


1- شورش در خلق عالم/ 171، سرودۀ ميرزا يحيى مدرّس دولت آبادى.

پرسيدم: اگر قتلگاه آن جاست، پس چرا قبر شريف در نقطه اى ديگر است؟

فاصلۀ قبر مطهّر و قتلگاه

فرمودند: آنگونه كه از بعض نقل ها استفاده مى شود و جمعى از بزرگان گفته اند اين محلّى كه امروز قبر شريف قرار دارد جائى است كه:

يكتا گهرى ز صدر زين افتاده آويزۀ عرش بر زمين افتاده

افسوس كه در واقعۀ كرب وبلا از خاتم انبياء نگين افتاده

همان جاست كه:

فلمّا خلى سرج الفرس من هيكل الوحى و التّنزيل و هوى على الأرض عرش الملك الجليل جعل يقاتل و هو راجل قتالا أقعد الفوارس و أرعد الفرائص و أذهل عقول فرسان العرب و أطار عن الرّءوس الألباب و اللبب.(1)

آن جا كه آن وجود مقدّس بر اثر اصابت نيزه از اسب روى زمين افتاده محلّ قبر شريفش مى باشد ولى بعد از آن با اين كه توان ايستادن و جنگيدن نداشت مع ذلك همين كه احساس نمود دشمن به طرف خيمه ها مى رود، افتان و خيزان اين فاصله را طى نمود تا مانع حملۀ آن فرومايگان به خيام طاهرات شود و به اين نقطۀ قتلگاه كه رسيد، ديگر افتادنى اتّفاق

ص:303


1- منتهى الآمال 395/1.

افتاد كه برخاستن به دنبال نداشت لذا اين محلّ قتلگاه است و آن جا مرقد شريف و قبر مطهّر است.(1)

با شنيدن اين كلمات، حالم دگرگون شد و لحظاتى هر دو آرام آرام گريه مى كرديم.

توصيف قتلگاه

سپس گفتند: اين در كوچكى كه مشاهده مى كنيد به راهرو باريكى منتهى مى شود و آن راهرو به فضاى كوچكى مى رسد كه در آن جا شباك نقره اى نصب است كه براى آخرين دفعه كه مشرّف شدم تازه آن را نصب كرده بودند. در قسمت بالا اين آيات شريفۀ آخر سورۀ فجر به چشم مى خورد:

يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي

آياتى كه به آن وجود مقدّس تفسير شده.(2)

آرى، صاحب نفس مطمئنّه كه خدا او را در دل هاى ارباب ولا و بندگان خاص خود جا داده، حسين است حسين.

در قسمت بعد: «يا حسين يا مظلوم، يا شهيد يا باب اللّه» ديده مى شد و در بالاى آن سه خط از اشعار قصيدۀ عينيه ابن ابى الحديد نمايان بود.

و لقد بكيت لقتل آل محمّد بالطّفّ حتّى كلّ عضو مدمع

ص:304


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 142.
2- - تأويل الآيات 796/2.

تاللّه لا أنسى الحسين و شلوه تحت السنابك بالعراء موزّع

تطأ السنابك صدره و جبينه و الأرض ترجف خيفة و تضعضع(1)

اشعارى كه كاملا با آن مكان مكرّم مناسب است. اين مرد معتزلى گويد:

سوگند، هر آينه بر كشته شدگان از اهل بيت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كربلا مى گريم تا آن جا كه همۀ اعضايم اشك مى ريزد.

به خدا قسم، از حسين - عليه السّلام - و پيكر او در زير سم هاى اسبان كه در اين بيابان متفرق و جدا شده اند، فراموش نمى كنم.

سم هاى اسب ها سينه و پيشانى او را زير پا مى گرفت و زمين از بيم به لرزه مى آمد و فرو مى ريخت.

و در قسمت پائين آن نوشته شده: «وا محمّداه وا عليّاه وا فاطمتاه واحسيناه وا شهيداه».

آنچه نوشته شده كاملا مناسبت با آن جايگاه و مقام دارد.

نقش دو كبوتر

ولى آنچه بيش از همه از جهت عاطفى حايز اهمّيت است تمثال كبوترانى است كه گويا از سابق بر بالاى اين شباك باقى مانده و بى اختيار آدمى را به ياد آن مرغان هوايى مى افكند كه پروبالشان را در اين جا به خون امام حسين عليه السّلام آغشته نمودند و در اطراف و اكناف طيران كردند و

ص:305


1- الروضة المختاره/ 145.

پيام بران شهادت سيّد الشهداء عليه السّلام بودند كه مرحوم طريحى چنين نقل نموده:

از طريق اهل بيت عليهم السّلام چنين روايت شده كه وقتى امام حسين عليه السّلام در كربلا شهيد شد و خون پاكش بر زمين جارى گشت، پرنده اى سفيد آمد و بال و پر خود را به خون حضرتش آغشته نمود و در حالى كه خون از آن مى ريخت پرواز نمود. چشمش به پرندگانى افتاد كه در سايه ها بر شاخسارها نشسته اند و با يكديگر سخن از آب و دانه مى گويند. به آنان گفت: شما سرگرم ملاهى و مناهى دنيا هستيد در حالى كه حسين عليه السّلام در كربلا در اين هواى گرم روى خاك داغ تشنه كشته شده و خونش بر زمين ريخته.

آن مرغان كه اين خبر را شنيدند، همه به طرف كربلا آمدند؛ ديدند پيكر آقا امام حسين عليه السّلام بدون سر، بى غسل و بى كفن روى خاك افتاده و خار و خاشاك آن بدن خرد شدۀ از سم ستوران را پوشانده و وحوش صحرا به زيارت آن بدن آمده و جنّيان به نوحه سرايى اش پرداخته اند. خاك تيره از نورش منوّر و فضا از ضيائش روشن.

پرندگان كه چنين ديدند صيحه زدند و با صداى بلند گريستند و فرياد غم از دل كشيدند و خود را در خون آن حضرت افكندند و هر كدام به طرفى پر كشيدند كه خبر شهادت آن وجود مقدّس را به اهل آن ناحيه برسانند.(1)

آرى، بيش از هر چيز تمثال اين پرندگان بر بالاى قتلگاه، جان سوز و

ص:306


1- المنتخب - طريحى/ 107.

حزن آفرين است. در قتلگاه بى اختيار اين بند از چكامۀ مرحوم محتشم كاشانى تداعى مى كند:

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهويى از دشت پاكشيد هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد

شد وحشتى كه شور قيامت به باد رفت چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم كار كرد بر زخم هاى كارى تيغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعرۀ هذا حسين از او سرزد چنان كه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پرگله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا ايّها الرسول

اين بند را كه خواندند و حال عجيبى پيدا شده بود، شروع كردم به خواندن بند بعد:

اين كشتۀ فتاده به هامون حسين توست وين صيد دست وپا زده در خون حسين توست

اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگى دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

اين غرقۀ محيط شهادت كه روى دشت از موج خون او شده گلگون حسين توست

اين خشك لب فتادۀ ممنوع از فرات كز خون او زمين شده جيحون حسين توست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست

ص:307

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست(1)

حفظ اشعار محتشم و وظيفۀ پدران و مادران

گفتند: فكر نمى كردم شما هم اشعار محتشم را بلد باشيد. گفتم: از بس مرحوم پدرم به امام حسين عليه السّلام علاقمند بود و اشعار محتشم را دوست داشت، كتابچۀ كوچكى در همان زمان كودكى براى ما خريده بود كه اشعار محتشم در آن بود و براى حفظ كردن هر كدام از بندهاى اشعار محتشم براى ما جايزه تعيين كرده بود. من از همان زمان چندبندى را حفظ كرده ام و گاه و بيگاه با خودم زمزمه مى كنم.

گفتند: بسيار خوب است، خدا رحمت كند چنين پدرانى را كه از دوران طفوليّت به هر نحوى شده فرزندانشان را با امام حسين عليه السّلام و آنچه متعلّق به اوست، آشنا مى سازند و يقين بدانيد وضع امروز و امشب شما پديدۀ همان دوران كودكى و اهتمام مرحوم پدرتان بوده و اين وظيفۀ سنگين را همۀ ما نسبت به فرزندانمان داريم كه با روش هاى صحيح، فرزندانمان را با حقايق دينى و حقايق مربوط به حضرات معصومين عليهم السّلام آشنا سازيم.

استقبال بيش از صد شاعر از اشعار محتشم

سپس ادامه دادند كه خوب است بدانيد كه از بس اشعار او شور و نوا

ص:308


1- ديوان محتشم كاشانى/ 283.

دارد، شايد تا به حال بيش از صد نفر از شعراى چيره دست در مقام استقبال از تركيب بند نغز او برآمده اند كه در اين ميان استقبال مرحوم وصال شيرازى شور خاصّى دارد كه يكى دو بند مناسب با همين بند خوانده شده را مى خوانم:

زينب چو ديد پيكرى اندر ميان خون چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بى حد جراحتى نتوان گفتنش كه چند پامال پيكرى نتوان ديدنش كه چون

گفت اين به خون تپيده نباشد حسين من اين نيست آن كه در بر من بود تاكنون

يك دم فزون نرفت كه رفت از كنار من اين زخم ها به پيكر او چون رسيد چون

گر اين حسين، قامت او از چه بر زمين؟ ور اين حسين، رايت او از چه سرنگون؟

گر اين حسين من، سر او از چه بر سنان؟ ور اين حسين من، تن او از چه غرق خون؟

يا خواب بوده ام من و گم گشته است راه يا خواب بوده آن كه مرا بوده رهنمون

مى گفت و مى گريست كه جان سوز ناله اى آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

كاى عندليب گلشن جان آمدى بيا

ره گم نگشته خوش به نشان آمدى بيا

آمد به گوش دختر زهرا چو اين خطاب از ناقه خويش را به زمين زد ز اضطراب

چون خاك جسم پاك برادر به بركشيد بر سينه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت اى گلو بريده، سر انورت كجاست؟ وز چيست گشته پيكر پاكت به خون خضاب؟

اى مير كاروان گه آرام نيست خيز ما را ببر به منزل مقصود و خوش به خواب

من يك تن ضعفيم و يك كاروان اسير وين خلق بى حميّت و دهر پر انقلاب

ص:309

از آفتاب پوشمشان يا ز چشم خلق؟ اندوه دل نشانمشان يا كه التهاب؟

دستم ز چاره كوته و راه دراز پيش

نه عمر من تمام شود نه جهان خراب(1)

با چنين شوروحالى و اشك وآهى دست به دعا برداشتيم و مقدّم بر همۀ دعاها دعاى فرج خوانديم و براى ظهور موفور السرور منتقم آن آغشته به خاك و خون گودى قتلگاه دعا كرديم و هر كدام براى زيارت مجدّد راهى حائر شريف شديم.(2)

پايان بازنويس و تكميل

نيمه شب سه شنبه 24 ربيع المولود 1429

1387/1/13

مشهد مقدّس - سيّد مجتبى بحرينى

ص:310


1- شورش در خلق عالم/ 90.
2- - كتابنامه و مجموعه آثار مؤلف در آخر كتاب سوّم خواهد آمد.

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:بحرینی، سیدمجتبی، 1325 -

عنوان و نام پديدآور:این جا کربلاست [کتاب]/ نگارش سیدمجتبی بحرینی.

مشخصات نشر:مشهد: یوسف فاطمه، 1389 -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:150000 ریال: دوره: 978-964-2803-33-0 ؛ ج.1: 978-964-2803-30-9 ؛ ج.3 978-964-2803-33-0 :

يادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تفسیر و حدیث ، تاریخ و جغرافی.-ج.2روایت، درایت و زیارت.- ج.3. آداب و ادب، بینش و معرفت.

موضوع:بحرینی، مجتبی، 1325 - -- خاطرات

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق -- کربلا

رده بندی کنگره:DS70/6/ب3الف9 1389

رده بندی دیویی:956/75

شماره کتابشناسی ملی:2453905

ص :1

اشاره

ص :2

اين جا كربلاست

كتاب دوم

روایت ، درایت و زیارت

نگارش

سيد مجتبى بحرينى

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

فهرست

پيشينۀ نوشتار 19

قلم پيش نمى رود 19

حاير و حيرت 20

خروش مرحوم آيت اللّه بروجردى 242

شكوه و التجا 24

نخستين روز (اين جا صحن سقّاست) 27-60

گنبد قمر بنى هاشم عليه السّلام 29

بيوگرافى عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام 30

صحن سقّا 31

حديث حضرت سجاد عليه السّلام 33

ص:7

حديث حضرت صادق عليه السّلام 34

تفاوت امام حسين عليه السّلام با ماسوى اللّه 35

خصائص منحصر به فرد امام حسين عليه السّلام 35

عالم هستى سرّ است 39

خاندان رسالت عليهم السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّند 42

امام حسين عليه السّلام سرّ برتر و راز ناشناختۀ عالم خلقت 43

زيارت امام حسين عليه السّلام از اسرار است 44

تفاوت حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام 45

زيارت با خوف و ترس 46

جواز اتمام نماز در حرم امام حسين عليه السّلام 51

تشرّف با همان گردوغبار 53

تشبّه به ز ايران ملكوتى 55

اسرار اين دستور 57

حديثى در اين راستا 59

دومين روز (اين جا حرم نگهبان حرم است) 61-93

اى ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس 63

موقعيّت حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام 64

مقتل و مصيبت آن حضرت 65

ص:8

سفر شكم چرانى نيست 69

توضيح اين دستور و رعايت دو جهت 72

وجوب كفايى زيارت امام حسين عليه السّلام 74

گفتار بزرگان در وجوب زيارت سيّد الشّهداء عليه السّلام 74

آنچه از مجموع مدارك در اين زمينه استفاده مى كنيم 79

رؤيايى در اين راستا 81

ترك زيارت و آتش 84

ترك زيارت و نقص دين 85

آثار مترتّب بر زيارت 86

نجواى خدا با زائر امام حسين عليه السّلام 87

مرگ از شدّت شوق 90

نام عبّاس عليه السّلام و عدد 133 92

سومين روز (اين جا خيمه گاه است) 95-124

خيمه گاه حسينى 97

نصب و سقوط خيمه ها 98

خيام طاهرات در ادب و نظم 99

بهره گيرى از ملكوت جايگاه خيام طاهرات 102

دنبالۀ گفتگو با حديثى در ملكوت كربلا 103

ص:9

ديگر آثار زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام 104

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در ديگر سرا 106

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت و مقام شفاعت 110

راستى نمى فهميم 113

شايد با مثال بفهميم 113

حالا فهميدى؟ 115

حسين من آن قدر عزيز است 116

الطاف اولياء به زائر سيّد الشهداء عليه السّلام 117

حضرات معصومين از زائر امام حسين عليه السّلام ديدن مى كنند 118

لطف امام حسين عليه السّلام به زائرانش 119

امام حسين عليه السّلام به ديدن زائرانش مى آيد 119

سخنى از مرحوم شيخ شوشترى 121

خاطرات و خطورات نيمه شب مؤلف 122

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه 123

چهارمين روز (اين جا المخيّم الحسينى است) 125-166

بيم و نگرانى 127

حسن ظن به خداوند 129

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در عالم قبر 130

ص:10

باز هم به خيمه گاه مى رويم 131

خيمه گاه و شب عاشورا 131

ديدار حضرت باقر عليه السّلام از زائر كربلا 133

رواياتى ديگر در بزرگداشت زائران كربلا 134

توضيحى نسبت به كتاب كامل الزيارات 137

مباهات خداوند به زائران امام حسين عليه السّلام يعنى چه؟ 139

كربلا پيوسته محل عبادت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات بوده است 144

توضيحى نسبت به وجود جنّ و خصوصيات آنان 144

جنّ در قرآن 147

توجيهات نابجا 148

چه خوب است بيشتر دقّت كنيم 149

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به انس و جنّ است 150

ظبيان بن عامر جنّى به ديدار دعبل خزاعى مى آيد 152

جنّى براى جناب دعبل حديث نقل مى كند 154

جنّيان به يارى امام حسين عليه السّلام مى آيند 157

جنّيان براى امام حسين عليه السّلام مرثيه سرايى دارند 160

جمع بندى مطالب مربوط به جنّيان 161

پنجمين روز (اين جا تلّ زينبيّه است) 167-203

تلّ زينبيّه و دو نگرش 169

ص:11

معناى تلّ و آنچه روى داده 170

عرض سلام به محضر زينب كبرى عليها السّلام 173

وحوش صحرا هم به كربلا مى آيند 174

قرآن و درك و شعور حيوانات 175

قرآن و آگاهى موران 178

عزادارى حيوانات وحشى در شب عاشورا 180

زيارت امام حسين عليه السّلام مقدّم بر ديدار حجّت عصر است 183

آثار ديگر زيارت سيد الشهداء عليه السّلام 184

زيارت امام حسين عليه السّلام موجب مغفرت است 188

توضيحى در اين احاديث 190

عدم تناسب عمل با پاداش 194

آن روى ديگر سكّه 195

هرچه هست حسين است حسين عليه السّلام 197

بيان امام زمان عليه السّلام در اين زمينه 198

گناه مقتضى است نه علّت تامه 200

ششمين روز (اين جا مقام است و مقام است و مقام) 205-236

مقام كفّ العبّاس عليه السّلام 207

مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد لعنة اللّه عليه 210

ص:12

خدمات علماى دين 212

كربلا و معصيت مجدد 213

كربلا آمده ايد چه كنيد؟ 215

يزيد و شطرنج و شراب 217

رنگ صورت هم سفرى ام پريد و گريست 218

زائر امام حسين عليه السّلام و كار يزيد 218

مسائل حقوقى با زيارت از بين نمى رود 220

حق النّاس باقى مى ماند 221

صاحب حق به حقّش مى رسد 222

خاندان رسالت عليهم السّلام در مقام ادا برمى آيند 223

امير المؤمنين عليه السّلام و ثواب يك نفس شب هجرت 224

كسى كه بدهكارى دارد با من نيايد 230

زيارت هرچه بيشتر بهتر 231

نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ 233

از يك عمره تا غيرقابل احصا 233

هفتمين روز (اين جا مقام حضرت صادق عليه السّلام است) 237-262

كربلا بهشت است 239

مقام حضرت صادق عليه السّلام 240

ص:13

بُهره اى ها از ورود به كربلا ممنوع بودند 241

فرقۀ اسماعيليه 243

گروه بُهره اى 243

انكار يكى از دوازده امام عليهم السّلام چون انكار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است 245

اهتمام به پيشينيان 248

خاطره اى از مرحوم آيت اللّه ميلانى 249

جمع روايات نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حج 250

توجّه حضرات معصومين عليهم السّلام به زائرين امام حسين عليه السّلام 253

دعاى حضرت صادق عليه السّلام در حق آنان 254

توضيحى دربارۀ اين روايت 259

هشتمين روز (اين جا مقام حضرت صاحب الزّمان عليه السّلام است) 263-289

روز جمعه 265

توجه به ناحيۀ مقدّسه 266

كوتاه زيارتى از خود آن آقا 267

نجواى صاحب جمعه 268

زيارت صاحب جمعه با گريۀ بر امام حسين عليه السّلام 271

شركت صاحب جمعه در مجالس عزاى امام حسين عليه السّلام 271

شرفيابى علاّمه حلى در سفر كربلا به محضر امام عصر عليه السّلام 274

ص:14

استشمام بوى آن حضرت در زيارت شب جمعه 275

عنايت امام عصر عليه السّلام به زائران جدّش 276

دعاى امام زمان عليه السّلام براى دعاگويان او بعد از ذكر مصائب 280

بيانى از مرحوم شيخ شوشترى در روايات فضيلت زيارت 281

قمر بنى هاشم و على اكبر عليهما السّلام به استقبال زائر مى آيند 284

نهمين روز (اين جا مقبرۀ ابن فهد حلّى است) 291-323

ابن فهد حلّى را بشناسيم 293

ساعتى فكر بهتر از سالى عبادت 296

سفر كربلا چه سفرى است؟ 297

منتقم خون امام حسين عليه السّلام فقط خداست 298

زمين و زمينيان ضامن خون سيد الشهداء عليه السّلام هستند 299

معرفت اين سفر اقرار به عجز از معرفت است 305

مرثيه سرايى پرندگان 306

مرثيه سرايى قرآن حاج رحيم 309

ختم كهيعص و حمعسق 310

كربلا كلاس درس است 310

معلّمان و شاگردان 311

تو فقط بيا 312

ص:15

محدودۀ اين مدرسه 313

بعضى در اين مدرسه قالب تهى كرده اند 316

محلّ دفن سيّد الشهداء عليه السّلام روضه و معراج است 317

اين چند روز را قدر بدانيم 319

مدرسه و مدرس و مدرّس بى نظير 320

دهمين روز (اين جا مقبرۀ شريف العلماء مازندرانى است) 325-359

شريف العلماء استاد شيخ انصارى 327

سرمشق هاى اين مدرسه 329

آخرين سرمشق 333

اين سرمشق را قاب بگيريم 334

نخستين درس صبح عاشورا 336

درس شب عاشورا 337

درس عصر تاسوعا 340

درس روز ورود به كربلا 341

عجيب استادى و شگفت مدرسه اى 344

درس از حلقوم بريده و سر روى نيزه 345

حداكثر استفاده از اين مدرسه 343

ديگر استادان اين مدرسه 347

ص:16

اميرى حسين 349

حبّ الحسين أجنّني 350

زيارت متضمّن اسماء اساتيد 351

يك كلاس باقى مانده 352

كلاس علقمه 353

كلاس المخيّم - كلاس عفاف 354

روى ديگر سكّه 356

مكاشفۀ حاج رحيم نسبت به شب يازدهم 357

ص:17

ص:18

پيشينۀ نوشتار

قلم پيش نمى رود

نمى دانم چرا قلم پيش نمى رود و خامه بر نامه چرخش نمى گيرد و خطوط بر كاغذ نمى نشيند و سطور بر قرطاس قرار پيدا نمى كند. سرعت سيرم در نوشتار و چابكى ام در نگارش به كندى و سستى تبديل شده است.

راستى از اين جهت است كه

اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى؟

اين را كه مى دانيم كه اين عرصه عرصه اى است كه عنقاى قلّۀ قاف فكر ارباب لبّ از طيران مى ماند و سمند تندپاى انديشۀ صاحبان بينش از تك وتاز خسته مى شود و راه به جايى نمى برد و كريمۀ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ

ص:19

اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (1) را به ياد مى آورد.

و يا چون تندروى در كربلا نشايد و شتاب در زيارت اين جا نبايد كه حرم خداست و هر قدمش آغشتۀ به خون خداست، لذا بايد با ادب و احترام، حتّى در نوشتار گام ها را كوتاه برداشت و سرافكنده با اشك ديده و آه سينه راه پيمود كه گويا مركب چنين نامه هايى هم چون مرتبط با چونان جايى است چنين وضعى دارد.

نمى رسد به تو مكتوب گريه آلودم كه باد هم نبرد كاغذى كه نم دارد

و نامۀ دشت خون را بايد با مركّب خون دل بر پردۀ دل نگاشت.

قلم برگيرم از چار استخوانم مركّب گيرم از خون رگانم

برآرم كاغذى از پردۀ دل كه بنويسم به يار مهربانم

حاير و حيرت

بر اين اساس پر بى اساس نيست كه من تندنويس كندنويس شده ام و راه به جايى نمى برم و نمى دانم چه بنويسم و از كجا بنويسم و در لجّۀ حيرت و هامون تحيّر نشسته ام. امروز در كتابى ديدم از جمله وجوهى كه براى ناميده شدن اين حرم به حاير ذكر شده، حالت حيرت و تحيّرى است كه همگان نسبت به آن دارند آن سان كه در تسميۀ ذات قدّوس الهى به

ص:20


1- الملك/ 4.

اللّه، حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

اللّه معناه المعبود الّذى أله الخلق عن درك ماهيّته و الإحاطة بكيفيّته و يقول العرب: أله الرّجل إذا تحسّر فى الشّىء فلم يحيط به علما...(1)

معناى اللّه معبودى است كه خلق از درك حقيقت و احاطه به كيفيّت او ناتوانند و عرب مى گويد - اله الرّجل - وقتى كه در چيزى دچار حيرت شود و احاطۀ به آن نيابد.

آرى، چرا چنين نباشد كه اين جا حرم محترم و مزار مكرّم آن عبد اللّه و بندۀ صالح و شايسته خداست؛ عبدى كه در مقام عبوديّت و تسليم و انقياد در برابر ربّ، و دست شستن از ماسوى اللّه براى تحصيل رضاى حق ماسوى اللّه را به حيرت واداشته و به تحيّر نشانده و انگشت وجود را بر لب سرگردانى به سرگردانى كشانده و سرهاى هستيان را به گريبان فكرت و حيرت فروبرده. آرى،

بساط حسن رنگين حسين است جهان حيران ز تزيين حسين است

***

تن ثار اللّه اين جا خون فشان استكه رنگ خون زمين و آسمان است

ص:21


1- تفسير الصافى 863/2 ذيل سورۀ توحيد.

به پيش ديدۀ گريان زينب حسين اش پايمال دشمنان است(1)

آرى، اين جا چنين جائى است كه:

رنگين شده اين باديه از خون شهيدان از محنت و غم پشت فلك خم شده اين جا

قربانى عشق است كه افتاده به هر سو اعضاى بدن ريخته در هر قدم اين جا

اين وادى رنگين بلا رشك جنان است گلگون كفنان لاله رخان نيست كم اين جا

بارد به زمين دست و سر و ساعد و بازو خيزد به هوا آه دل و گرد و غم اين جا

امواج فرات است و لب سوخته بسيار مشكى و عمودى و دو دست و علم اين جا

اين دشت، حسان، مدفن عشق ابدى شد فردوس برين است و بهشت و ارم اين جا(2)

آنچه نسبت به اين زمين و دشت و اين باديه و هامون در ابعاد مختلف گفتنى بود در نوشتۀ پيشين آورديم و تا حدودى كربلا را در قرآن و حديث و ادب و تاريخ شناختيم. امّا آنچه باقى مانده و اين نوشته در

ص:22


1- اي اشك ها بريزيد/ 177.
2- - اى اشك ها بريزيد/ 179.

مقام بيان اوست و لذا كندى گرفته است و لنگ و كليل مى نمايد و اقرار مى كنيم كه نمى توانيم از عهده برآييم بل كه برترها و بالاترها هم اقرار به عجز و ناتوانى دارند؛ توضيح وظيفه اى است كه در اين زمينه داريم و بيان آن حقيقتى كه هركس به اين سرزمين مى آيد به آن جهت مى آيد و از هركس بپرسيم كربلا مى روى چه كنى همه يك جواب مى دهند و آن عنوان زيارت امام حسين عليه السّلام است.

چه كسى مى تواند در اين زمينه سخنى بگويد يا چيزى بنويسد ولى از اين باب كه:

آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگى بايد چشيد

به مقدارى كه ميسور و ميسّر است در مقام توضيح زيارت امام حسين عليه السّلام و ادب و آداب اين وظيفۀ مهم و فريضۀ عظيم برمى آئيم و نكاتى در معارف بلند بعض زيارت هاى مأثوره مى آوريم، آن هم به صورتى گذرا و نحوه اى اشارت وار كه تفصيل آن مجالى فسيح مى خواهد و گسترش اش گسترده اى بس عظيم مى طلبد و ضعف الطّالب و المطلوب در همۀ امور و تمامى شئون رخ ناميمونش را نمايان ساخته و ضعف ها به همه جا راه يافته به خصوص اين چنين امورى و از اين چنين مأمورى.

باشد كه در اين آشفته بازار دين معذرة الى ربّى محقّق شود وگرنه گاه و بى گاه در سايۀ آنچه متأسّفانه از خودى ها ديده و شنيده مى شود آن چنان حالت شگفت و تعجّب همراه با يأس و نااميدى پديد مى آيد كه مى گوئيم عطايش را به لقايش ببخشيم و دست از نگارش برداريم.

عمرى بر سر سفرۀ احسان اولياء حق نشستن و از همۀ امكانات متعلّق

ص:23

به آن مكينان بهره بردن و سپس حقوق مسلّم و مقامات قطعى آنان را كه حدود پانزده قرن است، جزء عقايد حتمى شيعه بوده، زير سؤال بردن؟ نمى دانم، نمى فهمم، با هر مقياسى كه مى سنجم جور درنمى آيد؛ در هر ميزانى كه مى گذارم جواب نمى دهد.

خروش مرحوم آيت اللّه بروجردى

كجا رفتند آن مرزبانان شريعت، چونان آيت عظيم الشأن آيت اللّه بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه كه وقتى جمله اى نامناسب در كتابى مى ديدند، خروششان برمى خاست: من به حوزه اى شهريّه مى دهم كه در آن چنين چيزهايى نوشته مى شود. و يا وقتى در مجلس درس، كسى به حديثى اشكال مى گرفت آن چنان آن آيت ادب و متانت، خشم و غضبش را با فرياد نشان مى داد: بگو ببينم چه دينى دارى تا با دين خودت با تو صحبت كنم. اگر سر از خاك بردارند و اين وضع را بنگرند دق مى كنند و مى ميرند.

شكوه و التجا

من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هرچه كرد اين آشنا كرد

يعنى من دوست اين قدر بايد آب به آسياب دشمن بريزم؟ مى دانم يا نمى دانم؟ مى فهمم يا نمى فهمم؟ كه هر دو درد است. نمى دانم چرا گاهى عنان قلم از كف اختيار بيرون مى رود. مقدمۀ كتاب كربلا و زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام كه جاى اين حرف ها نيست. چه كنيم: تلك شقشقة هدرت

ص:24

ثمّ قرّت(1).

ابا ديگران مر مرا كار نيست جز اين مر مرا راه گفتار نيست(2).

آرى، خورشيد در پس ابر است و حجّت در وراى حجاب غيبت. آن ستارگان فروزان هم كه از آن شمس تابان و خورشيد فروزان كسب فيض نموده اند سر به خاك نهاده اند. زعيمان راستين و فقيهان باريك بين در نقاب قبرها پنهان و يا از فرياد، ناتوان چون كه: آنچه البته به جايى نرسد فرياد است. لذا شب پرّه ها به چرخش مى آيند و خفّاشان سر از لانه ها بيرون مى آورند و در مقام خاموشى نور حق برمى آيند و سعى و تلاششان را براى از ميان برداشتن مرزها و شكستن حدها به كار مى گيرند و با عناوين گول زن و به اسم اصلاح و تقريب چونان زادۀ واعظان و زائيدۀ افكار مغرضان، امير المؤمنين عليه السّلام را هم سنگ و موافق ديگران جلوه مى دهند و ابو حنيفه را در مقابل حضرت صادق عليه السّلام به كرسى علم و فقاهت مى نشانند و تيشه بر ريشۀ بسيارى از حقايق مسلّم كه با خون و گوشت شيعه آميخته شده مى زنند.

بگذريم بيش از اين خاطر خطير عزيزان را مكدّر نسازيم. چاره اى نيست جز اين كه دست به دعا برداريم به خصوص در حائر شريف و تحت قبّۀ سيّد الشهداء عليه السّلام و ظهور موفور السرور آن شخصيّتى را بطلبيم كه حيات دين و كتاب بسته به تار موى او و در گروى گيسوى اوست.

أين المؤمّل لإحياء الكتاب و حدوده.

ص:25


1- نهج البلاغه/خطبه 3.
2- - شاهنامه 6/1.

أين محيى معالم الدّين و أهله.

اين نوشته را هم چون نوشتار پيشين در قالب داستانى سفرنامه گونه آورده ايم تا شوق بيشترى در مطالعه پديد آورد و نكات جنبى آموزنده اى را هم دربر گيرد.

اميد كه غبارى از زير پاى مركب كمينه چاكران دربار ولايت مدارشان بر اين نوشته بنشيند و مشام جان مستان جام شراب طهور دوستان و زائرشان را معطّر سازد.

چهارشنبه 26 شوال المكرّم 1428 كربلا - مكتبة العتبة المقدّسة العباسيّة سيّد مجتبى بحرينى

ص:26

نخستين روز اين جا صحن سقّا است

اشاره

ص:27

در شگفتم از تو اى دست خدا چيست آيا خون بهاى دست تو

صادق رحمانيان

آن علمدار وفادار حسين حضرت عبّاس، غم خوار حسين

دولت حق را امير محترم هم علامت بود هم صاحب علم

روى، چون خورشيد و دل چون شير داشت شير و خورشيدى به كف شمشير داشت

خضر بودى تشنۀ سقّائى اش هم سكندر محو از دارائى اش

مشكاة الجنان/ 12

ديده ام در كربلاى دست تو عالمى را مبتلاى دست تو

كربلا اين قدر شيدايى نداشت بى تو و بى ماجراى دست تو

هركه با دست تو دارد عالمى من كه مى ميرم براى دست تو

تا هميشه دست تو مشكل گشاست اى خدا، مشكل گشاى دست تو

آب پاكى روى دست آب ريخت اى به قربان وفاى دست تو

محمّد على مجاهدى

ص:28

آنچه دربارۀ شب جمعۀ كربلا و فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السّلام شنيدم، حال و وضعيت مرا كاملا دگرگون كرده بود. شكر حق بر لب داشتم و عطشى بيشتر در دل. آرزو داشتم بيشتر بدانم و از نكات و معارف زيارات «عزيز كربلا» چيزى بچشم. دربه در و قدم به قدم در پى موقعيت هايى بودم تا بتوانم از راهنمايى هاى حاج آقا بهرۀ مناسب ببرم و در عين حال، مزاحمت چندانى فراهم نياورم. بهترين زمان، با كمترين مزاحمت براى استراحت و كارهاى شخصى، ساعت 10 صبح بود... و بالاخره قرار، برقرار گرديد.

گنبد قمر بنى هاشم عليه السّلام

ساعت ده شد. در خدمت ايشان از محلّ اقامتمان به طرف صحن و سراى ابو فاضل، ماه بنى هاشم، سقّاى دشت كربلا، سپه سالار لشكر سيّد الشهداء عليه السّلام، صاحب رايت و پرچم و پاسدار اهل حرم آقا عبّاس بن على عليهما السّلام به راه افتاديم.

همين كه از كوچه بيرون آمديم و گنبد دلرباى آن آقاى وفادار نمودار

ص:29

شد، حاج آقا فرمودند: خدا رحمت كند مرحوم شيخ على كاشمرى متخلّص به مشكاة را كه در مسمّطى زيبا سروده است:

عبّاس آن كه ذاتش پاكيزه از رذائل در رفعت و جلالت معروف در قبائل

بو الفضل شد مكنّى چون بود بو الفضائل چون بود نزد اقران ممتاز در شمائل

زان روى شد ملقّب بر ماه آل هاشم ماهى كه از سه خورشيد نور و ضيا گرفته

آداب جنگ جوئى از مرتضى گرفته علم و وقار و تمكين از مجتبى گرفته

هم از حسين مظلوم رسم وفا گرفته زين هرسه يافت تعليم، كوشيد در مراسم

در رتبۀ فتوّت بر لامكان علم زد در منهج اخوّت بر فرقدان قدم زد

چون دفتر وفا را دست قضا رقم زد بر جمله باوفايان عنوان او قلم زد

مهر و وفا به نامش بود از ازل ملازم(1)

بيوگرافى عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام

و سپس ادامه دادند كه اين آقائى كه به زيارتش مى رويم، در چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى(2) از دامن پاك مادر گرامى اش جناب فاطمه دختر حزام و معروف به امّ البنين به دنيا آمد و در موقع شهادت حدود 34 سال از عمر شريفش گذشته بود.

و به خاطر زيبائى رخسار و جمال و كمال و رشادت و ساير اوصاف

ص:30


1- مشكاة الجنان/ 13.
2- - العبّاس بن الامام امير المؤمنين عليه السّلام - مقرّم/ 74.

كه از همان كودكى آشكار بود، مادرش نورديده را با اين اشعار از شرّ چشم زخم حسودان به خدا مى سپرد:

اعيذ بالواحد من عين كلّ حاسد

قائمهم و القاعد مسلمهم و الجاحد

صادرهم و الوارد مولدهم و الوالد

پسرم را از ديدۀ حسودان در پناه خداى يكتا قرار مى دهم. حسودان نشسته و ايستاده، مسلمان و منكر، حسودانى كه مى آيند و آنان كه مى روند، فرزندان حسود و پدران حسود.(1)

صحن سقّا

كم كم به درب صحن مبارك نزديك شديم، بوسه بر چارچوب در نهاديم و چهره بر آن سائيديم و سلام و صلوات گويان قدم به صحن و سراى حضرتش نهاديم. لحظاتى را در ايوان يكى از حجرات نشستيم و كمى صحبت نموديم و ايشان، مطالبى فرمودند. آنچه بسيار مهم بود و در خاطرم ماند اين بود كه: مهم ترين و بالاترين معرّف شخص، تعريفى است كه از ناحيۀ حجّت رسيده باشد و امام معصوم در مقام توصيف و معرفى كسى برآمده باشد. اين آقايى كه به زيارتش مى رويم و خدا چنين جلال و عظمتى به او داده كه در عين اين كه در زير سايۀ حسين عليه السّلام است و از آن خورشيد آسمان ولايت كسب نور مى كند ولى مع ذلك درخشش استقلالى دارد و به راستى ماه منيرى است؛ اگر در عظمت مقام و جلالت قدرش

ص:31


1- زندگانى حضرت ابو الفضل العباس - باقر شريف قرشى/ 38.

معرّفى نباشد مگر جملاتى كه از برادر بزرگوارش و برادرزادگان معصومش نسبت به او صادر شده، براى معرّفى او بس است.

آرى، اين آقا كسى است كه در عصر تاسوعا وقتى دشمن به طرف خيام طاهرات حمله مى كند و مى خواهد همان عصر كار را يكسره كند، امام حسين عليه السّلام - از ميان همۀ عزيزانش - تنها سراغ برادرش عبّاس را مى گيرد و مى فرمايد:

إركب بنفسى أنت يا أخى، حتّى تلقاهم فتقول لهم ما لكم؟

سوار شو برادرم، من به فداى تو، لشكر را ديدار كن و به آنان بگو: چه شده كه به سوى ما مى آيند؟(1)

قدرى در اين جمله بينديشيم: اوّلا با وجود همگان، باز قرعۀ فال به نام عبّاس است و ثانيا تعبيرى كه امام حسين عليه السّلام به كار گرفته «بنفسى أنت» است. گوينده كيست؟ مخاطب كيست؟ گفتار چيست؟

گوينده: امام حسين عليه السّلام، مخاطب: برادرش قمر بنى هاشم عليه السّلام و سخن:

من فداى تو، من به قربان تو.

گوينده كسى است كه هستى بايد فداى او شود، او به عبّاس مى گويد:

من فداى تو شوم. من كه تا امروز معناى اين سخن را نفهميده ام.

آرى، به زيارت كسى مى رويم كه امام حسينى كه جزء قائمۀ علل وجود ممكنات است و كسى كه در گردونۀ افاضۀ فيض به همه موجودات قرار دارد و كسى كه همه بايد فداى او شوند تا او بماند، چنين كسى به اين آقا مى گويد: من فداى تو شوم اى برادر.

ص:32


1- تاريخ الطبرى 1038/3.

حديث حضرت سجاد عليه السّلام

اين آقا كسى است كه برادرزاده اش، حضرت زين العابدين عليه السّلام در حقّ او فرمود:

رحم اللّه العبّاس فلقد آثر و أبلى و فدا أخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فأبدله اللّه عزّ و جلّ بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل جعفر بن أبى طالب و إنّ للعبّاس عند اللّه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشّهداء يوم القيامة.

خداى عبّاس را رحمت كند كه ايثار و از خودگذشتگى نمود و در معرض آزمون قرار گرفت و خودش را فداى برادرش كرد تا آن جا كه دو دستش بريده شد، پس خداى عزّ و جلّ دو بال به او مرحمت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز و طيران نمايد آن گونه كه نسبت به جناب جعفر بن ابى طالب هم چنين عنايتى شد. و همانا به تحقيق براى عبّاس در نزد خداى تبارك و تعالى منزلت و جايگاهى است كه جميع شهيدان در قيامت غبطۀ آن مقام و منزلت را دارند.(1)

قدرى در اين جملۀ آخرى بنگريم. در اين كلمۀ «الشهداء» كه جمع با الف و لام است. همۀ شهيدان راه حق و كشته شدگان در ركاب حجج حق و مقتولين در معركۀ قتال با حضور امام معصوم داخل هستند. همۀ چنين عناصرى كه هركدام مقام و منزلت خاصّى دارند كه مورد غبطۀ بقيّه هستند، همه اين مغبوطين باز غبطۀ مقام عبّاس بن على عليه السّلام را مى خورند.

آن چه مقامى است كه او را مغبوط تمامى مغبوطين قرار داده است؟

ص:33


1- سفينة البحار - عبس - 155/2.

نمى فهميم.

حديث حضرت صادق عليه السّلام

و آخرين سخن را از رئيس مذهبمان حضرت صادق عليه السّلام بشنويم كه فرمود:

كان عمّنا العبّاس بن علىّ نافذ البصيرة صلب الأيمان جاهد مع أبى عبد اللّه و أبلى بلاء حسنا و مضى شهيدا.

عموى ما عباس، بصيرت و بينشى نافذ داشت، ايمانى محكم و سخت داشت، همراه با ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام جهاد نمود و آزمونى بس پسنديده داد و شهيد از دنيا رفت.(1)

از شرح و توضيح اين گوهرهاى شاهوار و لؤلؤهاى آبدار مى گذريم كه هركدامش نياز به مجال گسترده دارد. فقط به همين نكته عنايت و توجّه داشته باشيم كه به زيارت كسى مى رويم كه حضرات معصومين عليهم السّلام به او چنين فرموده اند و او را اين چنين معرّفى كرده اند.

قرار شد مشرف شويم و ساعتى بعد در ايوان بلندش كمى بنشينيم.

از حرم مطهّر بيرون آمديم و در ايوان مبارك نشستيم و ايشان فرمودند: عزيزم، آنچه مى گويم به گوش هوش بشنو و به دل بسپار كه حاصل عمرى كندوكاو در مدارك دينى و بهره گيرى از دين شناسان راستين است.

ص:34


1- عمدة الطالب/ 356.

تفاوت امام حسين عليه السّلام با ماسوى اللّه

چيزى كه مشهود است و همه مى بينيم و مى دانيم و هيچ نيازى به اقامۀ دليل و برهان ندارد و هيچ مجالى براى ردّ و انكار بل شك و ترديد در آن نيست اين است كه همۀ آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همۀ آنچه متعلّق به همه است، فرق دارد كه در اين همه، كلّ ماسوى اللّه داخل هستند؛ يعنى در عين اين كه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين با همۀ مخلوقات و تمامى موجودات از تمامى جهات فرق دارند و چونان اين چهارده نور مقدّس، ما مخلوق پانزدهمى نداريم كه در كنار آنان بگذاريم و بگوئيم اين يكى هم چون آن چهارده نفر است(1) ، باز هم سيد الشهدا عليه السّلام اختصاصاتى دارد.

خصائص منحصر به فرد امام حسين عليه السّلام

آرى، امام حسين عليه السّلام با همۀ آنان فرق دارد. حسين عليه السّلام نه پيغمبر است و نه على است و نه فاطمه و نه هيچ يك از ساير ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين. خصايصى دارد كه آن خصايص را نه تنها در سلسلۀ انبياء از آدم تا قبل از خاتم كسى از پيامبران نداشته و در سلسلۀ اوصياء از شيث تا شمعون كسى دارا نبوده بلكه بالاتر، خصايصى كه او داشته حتّى نقطۀ ختميّۀ رسالت، اوّلين شخصيت عالم خلقت هم نداشته يعنى همان كو:

ص:35


1- خوب است براى روشن شدن بهتر اين حقيقت به كتاب جامعه در حرم - كه شرح زيارت جامعۀ كبيره است - مراجعه داشته باشيد به خصوص جملۀ «آتاكم اللّه ما لم يؤت احدا من العالمين»، تا گواه عاشق صادق در آستينتان باشد. جامعه در حرم/صص 716-720.

تا شب نيست صبح هستى زاد آفتابى چو او ندارد ياد

او سرى بود و عقل گردن او او دلى بود و انبيا تن او

قدمش از ازل بپيموده بودۀ كلّ كون و نابوده

داده اشراف بر همه عالم مرورا كردگار لوح و قلم

جان او ديده ز آسمان قدم زادن عقل و آدم و عالم

روز تا روشن است و شب سيه است زلف و رويش شفيع هر گنه است

قامت عرش با همه شرفش ذرّه اى پيش ذروۀ شرفش

هركه چون خاك نيست بر در او گر فرشته است خاك بر سر او(1)

آرى، خصائصى كه او داشته حتّى پدر بزرگوارش، دومين شخصيت عالم خلقت و يكى از اركان ثلاثۀ وجود، امير المؤمنين عليه السّلام نداشته يعنى:

شاهى كه عرش بارگه احتشام اوست خورشيد نعل دلدل گردون خرام اوست

آزاده اى كه بخت چو قنبر غلام اوست حيدر كه مهر «لحمك لحمى» به نام اوست

فرماندهى كه تخت خلافت مقام اوست مسندنشين صدر صف كبريا على است

آن سرورى كه باب شهيدان كربلا است داماد احمد و پسرعمّ مصطفى است

با خاك پاش نسبت مسك ختا خطا است دست بريده را ز دم لطف او شفا است

گر قاضى ممالك دين خوانمش رواست چون پيشواى شرع پس از مصطفى على است

ص:36


1- حديقة الحقيقه/ 190.

سلطان ملك فقر و شهنشاه محتشم حاضر جواب درس سلونى شه امم

روشن ز عكس خاطرش آئينۀ قدم لطفش دواى درد اسيران متّهم

لب تشنگان باديۀ شوق را چه غم مجموع را چو ساقى روز جزا على است(1)

آرى، خصائصى كه او داشته حتّى مادر گرامى اش حضرت صدّيقه عليها السّلام نداشته يعنى همان كو:

كه با آن ضلع منكسر يكى از اضلاع ثلاثه مثلّث متساوى الاضلاع مقوّم وجود است كه در حقّش از ناحيۀ خدايش به پدر والاتبارش خطاب:

و لو لا فاطمة لما خلقتكما(2).

شرف صدور يافته است يعنى همان كه:

عروس كنه جلالش نقاب نگشايد مگر به حجلۀ علم خداى بى همتا

شرافتش ز ازل بوده هم عنان قدم جلالتش به ابد رفته هم ركاب بقا

توئى كه مدح تو كرده خداى عزّ و جلّ توئى كه وصف تو را كرده خواجۀ دو سرا

نقاب قدر تو بگشوده بضعة منّى علوّ شأن تو بنموده از من آذاها(3)

آرى خصائصى كه او داشته حتّى برادر بزرگوارش كه حديث او را افضل از حسين عليه السّلام معرّفى نموده نداشته كه هشام بن سالم گويد:

ص:37


1- ديوان خيالى بخارائى/ 18.
2- - جنّة العاصمة/ 149.
3- - ديوان فيّاض لاهيجى/ 43.

قلت للصّادق عليه السّلام: ألحسن أفضل أم الحسين؟ فقال: الحسن أفضل من الحسين...(1)

و همچنين ساير حضرات معصومين عليهم السّلام نداشته اند و اين نكته اى است بسيار حائز اهمّيت و اهمّيت آن زمانى بيشتر كه اين خصوصيّت ها را براى آن وجود مقدّس نوعا خود آن ذوات مقدّسه فرموده اند. اين حسين كيست كه با همه فرق دارد. شاه قاجار نيكو به نظم آورده:

تو كيستى كه گرفتى به هر دلى وطنى كه نه در انجمنى نه برون ز انجمنى

جگرخراش عقيقى خراش بر جگرى سخن گداز و سخن آفرين و خوش سخنى

به هر صدف گهرى و به هر گهر چمنى كه در نظر مه و منظور مرد و زنى

محمّدى؟ نه، على؟ نه، حسن؟ نه، پس تو كه يى؟ تويى حسين كه بويت وزد به هر چمنى

به بوئ همچو محمّد، به خوئ همچو على به دين مظهر داور، به خلق چون حسنى

تو آن حسين غريبى كه روز عاشورا جهان مصالحه كردى به كهنه پيرهنى

تو آن حسين وحيدى كه زد لبان تو را يزيد چوب همى گفت خوش لب و دهنى

تو آن حسين شهيدى كه در كنار فرات شدى شهيد و نكردى ز آب تردهنى

تو آن حسين غريبى كه زير خنجر شمر به فكر درد و غم شيعيان خويشتنى(2)

آرى، حسين است؛ حسين نسخۀ منحصر به فرد عالم هستى و عنصر بى نظير عالم خلقت و دارندۀ اين كمالات و واجد اين خصوصيات:

ص:38


1- تفسير البرهان 138/4.
2- - ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 68.

هاله اى بر چهره از نور خدا دارد حسين جلوۀ هر پنج تن آل عبا دارد حسين

آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين

در هواى كوى وصلش بى قراران بى شمار دل مگر كاه است و گوئى كهربا دارد حسين

خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است قبله گاهى برتر از كوه منى دارد حسين

تا شفا بخشد روان و جسم هر بيمار را در حريم وصل خود خاك شفا دارد حسين

حرمت ذبح عظيم كربلا بنگر حسان خون بهايى همچو ذات كبريا دارد حسين(1)

و چون چنين است همۀ آنچه متعلّق به اوست با همۀ آنچه متعلّق به همه است، حتّى با همۀ آنچه متعلّق به همۀ اينانى كه با همه فرق دارند؛ فرق دارد و متفاوت است. خوب توجّه كن، دل بده تا دلبرشناس شوى و عنايت كن تا مورد عنايت قرار گيرى. اين جواهرات را بگير و در جيب دل و كيسۀ قلبت بگذار كه بس نفيس است و روزى به كارت مى آيد.

تا دل ندهى به دوست جانت ندهند تا جان ندهى بقا نشانت ندهند

تا نشكنى از يقين طلسمات گمان آن گنج يقين را به گمانت ندهند(2)

عالم هستى سرّ است

عالم هستى سرّ است. تمام وجود راز است و معمّاى خلقت بس پيچيده است.

اسرار ازل را نه تو دانى نه من وين خط مقرمط - معمّا - نه تو خوانى نه من

ص:39


1- اشك شفق/ 375.
2- - شمع جمع، ديوان فؤاد كرمانى/ 106.

هست از پس پرده گفتگوى من و تو چون پرده درافتد نه تو مانى نه من(1)

و نمى تواند كسى ادّعا كند به همۀ آنچه حق تعالى در كم ترين جزء و كوچك ترين ذرّۀ عالم هستى قرار داده راه برده و تمام آن را فهميده و پرونده اش را مختومه اعلام نموده. خير چنين نيست، پروندۀ جزء لا يتجزّى هم براى تحقيق هميشه باز است و نهايت علم و آگاهى اقرار به جهل و نادانى است و به گفتۀ «كرسى موريسن»:

هرچه بر معلومات انسانى افزوده شود به همان تناسب بر تعداد مجهولات او اضافه مى شود.(2)

و يا به قول «جان گلن»، فضانورد آمريكايى:

من نمى توانم ديده بگشايم و از آهنگى كه از سراسر طبيعت بلند است در شگفت نمانم.(3)

تمام وجود سرّ است و راز؛ و در اين ميان، اسرار وجود انسان از همۀ موجودات بيشتر و به قول «اوبورن»:

موجود انسانى از همۀ اسرار و غوامض اين عالم اسرارآميزتر است.(4)

و در اين ميان جمعى از انسان هاى فرزانه به خاطر اسرارى كه خالق

ص:40


1- كليات آثار پارسى حكيم عمر خيّام - رباعيّات 162.
2- - راز آفرينش انسان/ 12.
3- - جهان علم/ 8.
4- - راز آفرينش انسان/ 12.

عالم السّر در وجود آنان به وديعه نهاده است، مقام سرّى بالاتر و موقعيت رازى چشم گيرترى دارند و در جمع آنان محمّد و آل محمّد عليهم السّلام بر چكاد كوهسار اسرار هستى قرار گرفته اند و نوك مخروط سرّ عالم وجودند تا آن جا كه جز خداى آنان و خودشان از مقام سرّ مستتر آنان كسى آگاهى ندارد تا آن جا كه حديث نبوى مى گويد:

يا علىّ، ما عرف اللّه تعالى إلاّ أنا و أنت و ما عرفنى إلاّ اللّه و أنت و ما عرفك إلاّ اللّه و أنا(1).

اى على، خداى تعالى را نشناخت مگر من و تو و معرفت به حقّ من ندارد جز خدا و تو و عرفان و شناخت تو خاصّ خداست و من.

اسرار وجود آنان و مقامات و كمالاتشان در آن حدّ است كه گاهى حديث نفى معرفت و شناخت آن را حتّى نسبت به فرشتۀ مقرّب و پيامبر مرسل و مؤمن ممتحن و آزمون شده نموده است و به خودشان اختصاص بخشيده است.(2)

و گاهى تعبير روايت نسبت به آن چنين است:

إنّ أمرنا سرّ فى سرّ و سرّ مستسرّ و سرّ لا يفيده إلاّ سرّ و سرّ على سرّ و سرّ مقنّع بسرّ.(3)

همانا امر ما دودمان سرّى است در سرّ و سرّى است بسيار مخفى و

ص:41


1- المحتضر/ 165.
2- - بصائر الدرجات، جزء 1، باب 11، حديث 10 و 11.
3- - بصائر الدرجات، جزء 1، باب نادر فى أن علم آل محمد عليهم السّلام سرّ مستسرّ، حديث 1.

سرّى است كه جز سرّ او را مفيد نيفتد و سرّى است روى سرّ و سرّى است پوشيده به سرّ.

كه فهم اين احاديث هم از اسرار است و جز با زبان سرّ نمى توان اين اسرار را فهميد و كليدى سرّى براى گشودن قفل چنين احاديثى لازم.

ما راز نهانيم كه در قلب جهانيم در قلب جهانيم كه ما راز نهانيم

ما سرّ سويداى جهانيم كه راز است راز است كه ما سرّ سويداى جهانيم

ما صورت جانيم كه در آينه پيداست در آينه پيداست كه ما صورت جانيم

ما روح روانيم كه از ديده نهان است از ديده نهان است كه ما روح روانيم(1)

خاندان رسالت عليهم السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّند

هستى سرّ، انسان در ميان هستى سرّ در سرّ، انسان هاى فرزانه در جمع انسان ها سرّ در سرّ در سرّ، محمّد و آل محمّد عليهم السّلام در جمع انسان هاى فرزانه سرّ در سرّ در سرّ در سرّ. آن وقت پس از گذشت از مراحل اربعۀ سرّ وقتى به مرحلۀ پنجم سرّ رسيديم، نام خامس آل عبا، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام جلوه مى كند و آن وجود مقدّس در ميان آن چهارده نور مقدّسى كه همۀ آنان اسرار عالم وجود هستند در جمع آنان سرّ است.

حسين عليه السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّ در سرّ هستى است و هرچه متعلّق به اوست چون خود او سرّ است آن هم چنين سرّى.

ص:42


1- ديوان حبيب/ 158.

ثار اللّهى كه سرّ انا الحق نشان دهد دنيا نگر كه در دل خونش مكان دهد

و ان سر كه سرّ نقطۀ طغراى بسمله است كو را نه جاش بر سر ميم سنان دهد

عيسى دمى كه جسم جهان را حيات از اوست اللّه چه سان رواست كه لب تشنه جان دهد

نفس اللّهى كه هر زمن او را به كوى وصل هاتف نداى ارجعى از لامكان دهد

آن طائرى كه ذروۀ لاهوت جاى اوست كى دل بر آشيانۀ اين خاكدان دهد(1)

امام حسين عليه السّلام سرّ برتر و راز ناشناختۀ عالم خلقت

آرى، امام حسين عليه السّلام سرّ عالم خلقت است؛ راز ناشناختۀ وجود است؛ معمّاى حلّ نشدۀ هستى است و هركس ادّعا كند من امام حسين عليه السّلام را مى شناسم فقط ادّعا كرده است ادّعا. حسين شناس فقط خداى حسين است و جدّ و پدر و مادر و برادر و فرزندان معصوم حسين عليهم السّلام هستند.

و همچنين كسى نمى تواند ادّعا كند من آنچه را متعلّق به امام حسين عليه السّلام است كاملا مى شناسم و به اسرار آنچه مربوط به اين سرّ مرحلۀ پنجم وجود است راه يافته ام. كسى نمى تواند بگويد من كربلا را آن گونه كه بايد مى شناسم؛ من معرفتن به زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام كما هو شأنه دارم؛ من

ص:43


1- آتشكده نيّر 116 /.

نسبت به آن وجود مقدّس و آنچه متعلّق به اوست معرفت و شناخت دارم. نهايت شناخت و معرفت در اين جا اقرار به عدم معرفت و اعتراف به نشناختن است.

برترين كس آن كس است كه بگويد: مرا مى شناسيد؟ من كسى هستم كه فهميده ام امام حسين عليه السّلام را نمى توان شناخت. مرا مى شناسيد؟ من كسى هستم كه مى دانم كربلا را نمى توان شناخت. مرا مى شناسيد؟ من آن بزرگ عارفم كه معرفت به عدم معرفت آنچه متعلّق به سيّد الشهداء عليه السّلام است دارم.

آرى، امام حسين عليه السّلام و كربلاى او و عاشوراى او و زيارت او و مصائب او و اقامۀ عزاى او و اشك ماتم او و هرچه متعلّق به اوست همه و همه از حوصلۀ فكر ما خارج است و از گردونۀ انديشۀ ما فراتر، نه فكر و انديشۀ ما و امثال ما بلكه انديشه و فكر كمّلين و بزرگان و ارباب معرفت و درايت.

زيارت امام حسين عليه السّلام از اسرار است

حالا با توجّه به آنچه گفتيم و با عنايت به مطالبى كه آورديم و اصل عدم معرفت و شناخت را در اين باب به عنوان اصل اوّلى پذيرفتيم و به سرّ بودن آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است معتقد شديم، اشارتى گذرا به جهاتى در اين راستا مى نمائيم كه اين سرّ در سرمان بهتر جا بگيرد و اين راز در سينه مان عميق تر نشيند.

به ما مى گويند فريضۀ بزرگ حجّ كه در قرآن كريم از ترك آن تعبير به كفر شده:

ص:44

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ (1)

مرحوم طبرسى گفته است:

براى شدّت و غلظت نسبت به تارك حجّ به جاى جملۀ - و من لم يحجّ - هركس حجّ نكند - من كفر - هركس كافر شود ذكر شده است.(2)

و حديث نبوى صريحا مى گويد:

تارك الحجّ و هو مستطيع كافر.(3)

كسى كه استطاعت دارد و ترك حجّ نمايد كافر است.

تفاوت حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام

حجّ با اين عظمت و اهمّيت و با اين غلظت و شدّتى كه در ترك آن رسيده مى گويند اگر طريق، مخوف بود و راه، ناامن و بيم و ترس داشتى حج بر تو واجب نيست. فقهاء عظام در مقام بيان شرائط استطاعت مى گويند از جملۀ آن ها:

امنيّت است يعنى در رفتن و برگشتن و بودن در آن جا خطرى بر جان و مال و ناموسش نباشد.(4)

ولى نسبت به كربلا و زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام نه تنها با بيم و ترس

ص:45


1- آل عمران/ 97.
2- - تفسير جوامع الجامع/ 64.
3- - تفسير شريف لاهيجى 356/1.
4- - مناسك حجّ - شرائط وجوب، مسئلۀ 13.

تجويز مى كنند بلكه هرچه خوف بيشتر، ثواب فزون تر و هرچه بيم زيادتر، اجر فراوان تر كه حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

آيا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى روى؟ عرض كرد: آرى، ولى با خوف و ترس و بيم و عدم اطمينان.

حضرت به او فرمودند: هرچه خوف و ترس شديدتر، اجر و ثواب بيشتر و هركسى در مسير زيارت آن حضرت دچار بيم و ترس باشد حق تعالى در روزى كه مردمان در برابر او قرار مى گيرند او را امان بخشد و از بيم و ترس محفوظ بدارد و از سفر زيارت همراه با مغفرت برگردد و فرشتگان بر او سلام كنند و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام زيارت و دعا براى او برآيد...(1)

زيارت با خوف و ترس

در روايات، آثار مخصوصى براى زيارت مقرون به خوف ذكر شده است چونان ايمنى از فزع اكبر و ديدار فرشتگان در قيامت همراه با بشارت به عدم بيم و ترس(2). و دعاى رسول خدا و امير مؤمنان و صدّيقۀ كبرى و حضرات معصومين عليهم السّلام و رجوع با مغفرت و مصافحۀ با رسول مكرّم فرداى قيامت و آمرزيده از دنيا رفتن(3) و در قيامت در سايۀ عرش پروردگار بودن و با حضرت حسين عليه السّلام تحت العرش حديث گفتن و از جميع فزع ها و بيم هاى صحراى محشر در امان بودن و آرامش دل و سكون

ص:46


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 45، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 45، حديث 3.

خاطر با نويد و بشارت ملائكه داشتن.(1)

مرحوم مجلسى بعد از نقل روايت دوّمى كه بيانگر آثار زيارت مقرون به خوف است گويد:

شايد اين خبر با اين سندهاى فراوان محمول بر خوف ضعيف باشد كه ظنّ و گمان سلامت در آن باقى است و يا ترسى كه به واسطۀ از بين رفتن عزّت و جاه و از دست دادن مال پديد مى آيد نه خوف از دست دادن جان و آبرو به خاطر عمومات تقيّه و نهى از القاء نفس در تهلكه.(2)

ولى با همۀ احترام و قداستى كه براى مرحوم مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه مى شناسيم، نتوانيم با اين بيان ايشان موافقت كامل داشته باشيم و چه بسا روايت محمّد بن مسلم كه اوّل آورديم قابل انطباق با اين بيان نباشد بلكه خلاف آن استفاده مى شود كه اجر بيشتر را مرتبط با خوف شديدتر و بيم زيادتر معرّفى مى كند.

در هر حال هرچه هست از مجموع روايات استفاده مى شود كه زيارت امام حسين عليه السّلام از اين جهت با همۀ زيارت ها بلكه حتّى با زيارت خانۀ خدا هم متفاوت است و فرق دارد و با توجّه به اين كه در نوع زمان ها - به طورى كه در نوشتۀ پيشين آورديم - سفر زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مقرون به خوف و ترس و اضطراب و واهمه بوده، چه بسا اگر ترتيب اثر به آن داده مى شد تدريجا زيارت قبر شريفش به دست نسيان و

ص:47


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 2.
2- - بحار الأنوار 10/101.

فراموشى سپره مى شد و لذا مى بينيم به خصوص براى اين مسئله در كتب حديثى عنوان بابى قرار گرفته است. مرحوم ابن قولويه باب 45 كتاب نفيس كامل الزياراتش را به همين روايات اختصاص داده.

ألباب الخامس و الأربعون: ثواب من زار الحسين عليه السّلام و عليه خوف.

و صاحب ابواب الجنان مرحوم شيخ خضر بن شلال كه از بزرگان اماميّه در نيمۀ اوّل قرن سيزدهم هجرى است گويد:

از نصوص رسيده و روايات وارده جواز زيارت حتّى با خوف بر نفس استفاده مى شود. بلكه قدم را فراتر نهاده و گويد:

احتمال جواز به خصوص در اوّلين دفعه كه قائل به وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام هستيم حتّى با علم به تلف نفس داده مى شود از اين جهت كه مصداق حفظ بيضۀ اسلام است يعنى همان حقيقتى كه سرّ اقدام سيّد الشهداء عليه السّلام و عزيزانش نسبت به مسئلۀ شهادت بود.(1)

مرحوم شيخ جعفر شوشترى همان كه اشراب شدۀ از طعام مرحمتى ابى عبد اللّه عليه السّلام به وسيلۀ جناب حبيب بن مظاهر كه جريان رؤيايش را در چند جلسۀ قبل برايتان نقل نمودم گويد:

يكى از خصوصيات زيارت امام حسين عليه السّلام اين است كه هر عملى

ص:48


1- ابواب الجنان - نسخه خطى آستان قدس/ 3107، اواخر كتاب.

وجوب يا استحبابش با خوف و ترس ساقط مى شود ولى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام رواياتى رسيده كه برخلاف اين جهت دلالت دارد و من در اين زمينه به 9 روايت دسترسى پيدا كرده ام كه به سندهاى معتبر در بحار الانوار و غير آن نقل شده است. و در پاورقى چنين آمده است:

اگر به روايات رسيده در موقع خوف قتل و بيم كشته شدن عمل نكنيم، بعيد نيست به آن ها در مورد خوف تلف مال و تحمّل اذيّت هاى بدنى و جراحت ها و امثال آن ها از گرفتارى ها و ناراحتى ها عمل نمائيم بلكه حتى در صورتى كه ظنّ و گمان به تحقّق آن ها دارد و گمانى به سلامت ماندن از آن ها ندارد و اين امر از خصائص امام حسين عليه السّلام است.(1)

آيت فقيد، صاحب الغدير رضوان اللّه تعالى عليه در حواشى نفيسى كه بر كتاب شريف كامل الزيارات دارند در اين زمينه چنين آورده اند:

جمعى از فقها و محقّقان، زيارت امام حسين عليه السّلام را با هر خوف و ترس و زيان و ضررى جايز مى دانند به خاطر اطلاق روايات و چه بسا تاريخ از عمل اصحاب در عصر ائمه عليهم السّلام مطالبى را در اين زمينه براى ما آشكار سازد كه وقتى تقرير و تثبيت حضرات معصومين عليهم السّلام با آن ضميمه شود همان مختار محقّقان را تأكيد مى نمايد و آنچه براى ما از آنان نقل شده اين است كه هيچ چيزى مانع آنان از زيارت امام حسين عليه السّلام نمى شد و همۀ سختى ها و مشكلات را در اين مسير

ص:49


1- الخصائص الحسينيّة/ 169.

تحمّل مى نمودند و به جان مى خريدند؛ مثله شدن - قطع و بريدن اعضاى بدن - نكال و عقوبت هاى سخت و شكنجه هاى دردناك، حبس و كتك، قطع دست و هتك حرمت و تمامى اين مشكلات و سختى ها را با قلبى آرام و دلى مطمئن و دركى عميق و شوقى سرشار متحمّل مى شدند.

بنگريد به آنچه در همين كتاب كامل الزيارات آمده كه ابن بكير از ارّجان در منطقه فارس با بيم و ترس از مأموران مسلّح حكومتى به زيارت امام حسين عليه السّلام مى آيد درحالى كه او از فقهاى شيعه است، آن سان كه در رجال كشّى است.

و آنچه در حديث زيارت محمّد بن مسلم با خوف و ترس آمده كه از بزرگترين افراد مورد اعتماد طايفۀ اماميّه است همان كه حضرت صادق عليه السّلام او را از اوتاد زمين و اعلام دين شمرده است و در اين دو حديث مضاف بر تقرير امام عليه السّلام ثواب جميلى نسبت به كار آن دو - زيارت در حال خوف - ذكر شده و تصريح به اين جهت كه هرچه بيم بيشتر ثواب زيادتر.

و در زيارت حسين ليثى كوفى كه اجماع اصحاب بر جلالت و وثاقت اوست در زمان بنى مروان در شدّت خوف قتل و بيم تلف نفس آن گونه كه در حديث تصريح به آن شده دلالت ديگرى است.

آن سان كه روايت مفصّل هشام بن سالم در بيان ثواب عظيم و اجر جزيل نسبت به كشته شدگان در مسير زيارت و آسيب ديدگان و حبس كشيدگان و كتك خوردگان نيز دلالت بر نظر محقّقان كه جواز زيارت با خوف و ترس است دارد بر اين اساس چاره اى جز تعميم

ص:50

حكم نسبت به همۀ موارد نيست هرچند كه ناآگاهان بالا و پائين روند و در مقام ترديد يا رد و انكار برآيند.(1)

جواز اتمام نماز در حرم امام حسين عليه السّلام

آرى به ما مى گويند هرجا سفر رفتى و ده روز نماندى نمازت را شكسته بخوان و نمازهاى چهارركعتى را دو ركعت بياور هرچند مشاهد مشرّفه باشد مگر در چهار جا كه اختيار با خود توست؛ در عين اين كه مسافر هستى مى خواهى شكسته بخوان، مى خواهى تمام بياور و غالب فقها گفته اند: تمام خواندن افضل است و اتفاقا در خود روايات اين مسئله به اين حقيقت اشاره شده كه اين امر از اسرار است و از مخزون علم حق تعالى است كه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام رسيده است كه به حمّاد بن عيسى فرمود:

من مخزون علم اللّه الإتمام فى أربعة مواطن(2).

اين چهار موردى كه مسافر مخيّر است سه موردش مسجد است:

مسجد الحرام، مسجد النّبى صلّى اللّه عليه و آله، مسجد كوفه و فقط يك جاى آن حرم است و آن حرم امام حسين عليه السّلام و حاير شريف آن حضرت است. تنها حرمى كه مسافر به عنوان حرم مخيّر است اين حرم است. اين چه سرّى است اين چه خصوصيّتى است؟ نمى دانيم.

ابى شبل به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: قبر امام حسين عليه السّلام را

ص:51


1- كامل الزيارات، پاورقى ص 261.
2- - الخصال، باب الأربعة، حديث/ 123 * وسائل الشيعة 543/10.

زيارت كنم؟ حضرت فرمود:

زر الطّيّب و أتمّ الصّلاة عنده. قلت: أتمّ الصّلاة؟ قال: أتمّ.

قلت: بعض أصحابنا يرى التّقصير. قال: إنّما يفعل ذلك الضّعفة.(1)

زيارت كن آن آقاى طيّب و امام پاك را و نمازت را نزد او - در حرم او - تمام بخوان - راوى كه گويا دچار تعجّب شده بود گويد - عرض كردم: نمازم را تمام بخوانم؟ فرمود: آرى، تمام بخوان.

گفتم: بعض اصحاب ما شكسته خواندن نظر مى دهند. فرمود: اين كار ضعيفان است.

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

مقصود از ضعيفان، ضعيفان در دين و جاهلان به احكام است يا آنان كه توان نماز تمام خواندن ندارند و يا چون مشقّت دارد، آسان تر را انتخاب مى كنند.(2)

آيا جهت اين است كه درواقع در اين اماكن اربعه و مواطن چهارگانه عنوان «مسافر» صدق ندارد. مسجد الحرام و مسجد النّبى صلّى اللّه عليه و آله و مسجد كوفه كه خانۀ خداست و بنده در خانۀ خدا گويا در خانۀ خودش مى باشد.

در حرم امام حسين عليه السّلام هم چنين تصوّرى داشته باش. حرم امام حسين عليه السّلام خانۀ تو است. در خانۀ خودش كسى نماز را شكسته نمى خواند و يا چون مطلوب در اين اماكن كثرت عبادت و صلاة است لذا مى گويند در

ص:52


1- تهذيب الأحكام 431/5 * الإستبصار 335/2 * وسائل الشيعة 546/5.
2- - ملاذ الأخيار 450/8.

عين اين كه مسافر هستى نمازت را تمام بخوان تا خدا را بيشتر عبادت كرده باشى و حرم امام حسين عليه السّلام هم اين چنين.

در اين جا دو جهت سرّى است: يكى نسبت به مجموع اين چهار محلّ كه چرا مخيّر هستيم و ديگرى نسبت به خصوص حرم امام حسين عليه السّلام كه چرا در ميان همۀ حرم ها و تمامى مزارها اين مزار و حرم اين خصوصيّت را يافته است.

خوب است بدانيم كه در اين مسئله از جهت كمّى ميان فقهاء رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين اختلاف است و در دو سوى توسعه و ضيق فتوا داده شده. بعضى حكم را حتّى در بلدان اربعه و چهار شهر مكّه، مدينه، كوفه و كربلا وسعت داده اند و بعضى تحديد به حدودى نموده اند كه قدر متقيّن كه مورد اتّفاق جميع فقهاء نسبت به كربلاست اين است كه در محدودۀ بيست و پنج ذراع از چهار طرف قبر مطهّر امام حسين عليه السّلام اين حكم ثابت است هرچند سرايت حكم در تمام حرم مطهّر بعيد به نظر نمى رسد.

تشرّف با همان گردوغبار

به ما مى گويند در همۀ اعتاب مقدّسه و مشاهد مشرّفه كه مى خواهى شرفياب شوى، غسل كن، جامۀ خوب بپوش، خوش بو باش ولى در كربلا دستور مى دهند با همان حالت غبارآگين و ژوليده موى مشرّف شود. اتّفاقا روزى كسى در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام توضيح همين مطلب را جويا شد.

گفتم: ممكن است اين حكم اختصاص به اوّلين دفعه داشته باشد ولى در دفعات بعد چنين نباشد يا آنچه مرحوم مجلسى نسبت به تشرّف جابر

ص:53

در روز اربعين آورده موردنظر قرار گيرد و آن اين است كه گويد:

اين خبر - خبرى كه بيانگر آمدن جناب جابر بن عبد اللّه انصارى با عطا براى زيارت امام حسين عليه السّلام در بيستم ماه صفر است - دلالت مى كند كه جناب جابر رضي اللّه عنه استعمال طيب و به كار بردن بوى خوش را در زيارت امام حسين عليه السّلام مى پسنديده و مطلوب مى شمرده و حال آن كه در بعضى اخبار از آن منع شده و بعيد نيست كه اخبار منع را حمل كنيم بر اين كه اگر مقصود لذّت بردن از بوى خوش است ممنوع است امّا اگر به احترام آن بقعۀ مباركه و اكرام آن محل مقدّس، طيب و بوى خوش به كار مى برد ممنوع نيست.(1)

در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أردت زيارة الحسين عليه السّلام فزره و أنت كئيب حزين مكروب شعثا مغبرّا جائعا عطشانا، فإنّ الحسين عليه السّلام قتل حزينا مكروبا شعثا مغبرّا جائعا عطشانا و سله الحوائج و انصرف عنه و لا تتّخذه وطنا.

هرگاه ارادۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نمودى زيارت كن درحالى كه اندوهگين و حزين و بسيار غمين باشى، مويت ژوليده و چهره ات غبارآگين و گردآلود باشد، گرسنه باشى و تشنه. - اين چنين به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف شو كه بايد زاير با مزور شباهتى داشته باشد - همانا امام حسين عليه السّلام كشته شد درحالى كه حزين و غمين بود مويش ژوليده و چهره اش غبارآگين بود، گرسنه بود تشنه بود.

ص:54


1- بحار الأنوار 330/101.

- مشرّف شو - و از او حوائجت را مسئلت كن و بازگرد و آن جا را وطن خود قرار مده.(1)

از اين حديث چه بسا يك جهت براى اين وظيفه استفاده مى شود و آن تأسّى به آن مزور حزين و مكروب است.

تشبّه به زايران ملكوتى

و شايد جهت ديگرى را هم بتوانيم از برخى احاديث ديگر استفاده كنيم و آن تشبّه به زائران ملكوتى آن حرم محترم و حاير شريف است. از احاديث بسيارى استفاده مى شود كه فرشتگان با چنين حالتى به زيارت اين قبر مقدّس مى آيند كه آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام به جناب يونس - كه ظاهرا يونس بن عبد الرحمان است و از بزرگان اصحاب - فرمود:

آيا نمى دانى كه به طواف خانۀ كعبه هرروز هفتاد هزار فرشته مى آيد و چون شب فرارسد آنان صعود كرده، بالا مى روند و غير آنان مى آيند و تا صبح مى مانند و همانا حسين عليه السّلام كرامتش نزد پروردگار از بيت و خانۀ خدا بيشتر است. لذا در وقت هر نماز هفتاد هزار ملك با موهاى ژوليده و قيافه هاى غبارآگين به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى آيند و تا قيامت ديگر نوبت به آنان نمى رسد.(2)

همچنين در ديگر حديثى حضرت صادق عليه السّلام به سدير كه او هم از بزرگان اصحاب حضرت است، فرمود:

ص:55


1- كامل الزيارات، باب 48، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 65، حديث 6.

أما علمت أنّ للّه ألف ألف ملك شعث غبر يبكون و يزورون و لا يفترون.

آيا نمى دانى كه براى خداوند يك ميليون فرشته است ژوليده مو و گردآگين و غباررو كه پيوسته گريانند و حسين عليه السّلام را زيارت مى كنند و هيچ گاه خسته نشده و فتور و سستى در زيارت حضرتش ندارند.(1)

و همين حديث شريف را مرحوم كلينى نقل نموده و به جاى «ألف ألف» ألفى ألف يعنى دو ميليون آورده است.(2)

اين دو حديث بيانگر هيئت و زىّ و قيافه زائران ملكوتى آن حرم محترم و آستان مقدّس است و از روايات ديگرى استفاده مى شود كه مضاف بر اين فرشتگان زائر، آن دربار ولايت مدار چهار هزار فرشتۀ ثابت و ملك مستقرّ دارد كه پيوسته آن جا بوده و هستند و تا زمان ظهور موفور السرور امام عصر عليه السّلام هم در آن جا حضور دارند و جزء ياران حضرت قرار مى گيرند. اين فرشتگان هم همان هيئت و قيافه را دارند؛ موها ژوليده و قيافه ها غبارآگين كه حضرت رضا عليه السّلام به ريّان بن شبيب فرمود:

و لقد نزل إلى الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره فوجده قد قتل، فهم عند قبره شعث غبر إلى أن يقوم القائم - عليه السّلام - فيكونون من أنصاره و شعارهم يالثارات الحسين.

هر آينه چهار هزار فرشته براى يارى آن حضرت فرود آمدند ولى حضرتش را كشته يافتند، پس آنان پيوسته كنار قبر شريفش هستند

ص:56


1- تهذيب الأحكام 116/6.
2- - الكافى، فروع، كتاب الحجّ، باب النوادر، حديث 8.

با موهاى ژوليده و قيافه هاى غبارآگين تا زمانى كه حضرت قائم عليه السّلام قيام كند كه جزء انصار و ياران آن حضرت قرار مى گيرند و شعارشان اين است كه ما منتقمين خون امام حسين عليه السّلام هستيم.(1)

و از احاديث استفاده مى شود كه اين جمع فرشتگان به منزلۀ چاكران و قراولان دربار ولايت مدار حسينى عليه السّلام مى باشند و عهده دار شئون متعلّق به زائران كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

هيچ زائرى به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نرود جز اين كه اين چهار هزار فرشته او را استقبال كنند و اگر مريض شود او را عيادت نمايند و اگر بميرد حضور در تشييع جنازه اش پيدا كنند.(2)

اسرار اين دستور

شايد از اين روايات بتوانيم وجه ديگرى براى اين دستور استفاده كنيم كه چرا مى گويند ژوليده و غبارين و حزين و غمين به زيارت امام حسين عليه السّلام برو؛ چون ساكنان آن حرم خدائى و چاكران و قراولان آن دربار ولايت مدارى چنين وضعى دارند.

شايد بتوانيم با اين مثال قدرى مطلب را روشن كنيم گاهى ما را جايى دعوت مى كنند و با شكل و قيافه و لباس و هيئت مخصوصى مى خواهيم برويم. كسى ما را مى بيند سؤال مى كند كجا مى روى؟ مى گوئيم: فلان مجلس دعوت دارم مى روم. مى گويد: من از وضع آن مجلس باخبر هستم.

ص:57


1- الأمالى، للصدوق، مجلس 27، حديث 5 * عيون أخبار الرضا عليه السّلام 299/1.
2- - بحار الأنوار 223/45.

همۀ مهمان ها، تمامى مدعوّين و همۀ دربان ها، پيش خدمت ها، همه و همه چنين سرووضعى دارند و لباس فرمشان اين رنگ و اين شكل، شما اگر با اين قيافه و وضع و با اين هيئت و لباس برويد، وصلۀ ناجورى در آن مجلس هستند. اين وضع شما هيچ مناسب آن مجلس نيست، برگرد، سر و وضع و قيافه و لباست را تغيير بده.

با توجّه به اين مثال مى گوئيم: ما را دعوت به كربلا كرده اند، ما كه آمده ايم نه تنها ما بلكه همۀ زائرانى كه از نخستين روز پس از دفن امام حسين عليه السّلام و عزيزانش به اين سرزمين آمده اند دعوت داشته اند و همۀ آنان هم كه بعد مى آيند با دعوت مى آيند. اين جا مجلسى است كه صاحب مجلس، صاحب منزل، صاحب حرم و حريم، صاحب حاير و مزار، محزون است، غمين است، مكروب است، ژوليده مو و غبارآگين است.

مهمان هاى ملكوتى اين مجلس و حريم هم همه شان چونان صاحب حرم و سرا چنين قيافه و هيئتى دارند. آن چهار هزار فرشتۀ ثابت و قراول و چاكر آنان هم اين چنين هستند. اگر ما به شكل و قيافه ديگر برويم و به زىّ و هيئت آخرى در اين حريم و حرم قدم بداريم، وصلۀ ناجور هستيم.

لذا به ما دستور مى دهند به صاحبان مجلس و ميهمانان ملكوتى و دربانان ملكى تأسّى و اقتدا نمائيم؛ ما هم كئيب و حزين، مكروب و شعث و غبر و جايع و عطشان به زيارت برويم.

و شايد بتوانيم از آنچه گفتيم مطلب سوّمى استفاده كنيم، مضاف بر آنچه گفتيم و علاوه بر آنچه از مرحوم مجلسى آورديم.

در پاسخ به اين پرسش كه: چرا مناسب است با چنين حال و وضعى به زيارت سيد الشهدا عليه السّلام، مى توان گفت كه: احاديث نمى گويد كثيف باش،

ص:58

بدبو باش و يا قيافه ات زننده باشد؛ نه، روايات مى گويد: توجّه داشته باش كجا مى روى. سرووضعت، قيافه و لباست، موى سر و صورتت و به طور كلى حالات جسمى و روحى ات و همۀ آنچه متعلّق به تو است گوياى اين حقيقت باشد كه تو به ديار غم مى روى، تو به آشيانۀ بلا مى روى، تو به زيارت جمعى غمين و حزين مى روى به هيئت و صورت ارباب مصيبت و صاحبان عزا باش. چطور صاحب مصيبت توجّه ندارد شانه به مويش بزند، چطور صاحب مصيبت اعتنا نمى كند گردوغبار از چهره اش پاك كند، چطور صاحب مصيبت به سرووضعش اهمّيت نمى دهد، چطور صاحب مصيبت به آب و غذايش توجّهى ندارد، به خواب و خوراكش بى توجّه است، تو هم در كربلا چنين باش آن سان كه خود صاحب حرم است آن گونه كه خود اين مزوران معزّز و مكرّمند، آن طورى كه ساير زايران و چاكران هستند تو هم آن گونه باش و شايد اين سخن، بهترين وجه جمع در مجموع اخبار رسيده باشد و اگر ابهام و ايهامى هم باشد كاملا برطرف گردد و شاهد آنچه گفتيم

حديثى در اين راستا

روايت مفضّل بن عمر است كه حضرت صادق عليه السّلام به او فرمود:

زيارت كنيد بهتر است از اين كه زيارت نكنيد و زيارت نكنيد بهتر است از اين كه زيارت كنيد. مفضّل گويد: عرض كردم كمر مرا - با اين كلامتان - شكستيد. فرمود: به خدا قسم هر آينه كسى از شما به زيارت قبر پدرش مى رود درحالى كه غمين و حزين و افتاده حال

ص:59

شكسته پروبال است ولى شما به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام با سفره مى آئيد - به صورت سفر غيرمصيبتى - هرگز چنين سفرى پسنديده نيست مگر آن كه با موى ژوليده و غبارآگين - و به وضع و هيئت صاحبان مصيبت - سفر كنيد.(1)

در اين موقع بود كه تلاوت قرآن از بلندگوهاى حرم مطهّر پخش گرديد كه نويد نزديك شدن وقت نماز ظهر را مى داد. حضرت آقا هم قول دادند كه همين زمينۀ گفتگو را ادامه دهند و فرمودند كه براى درك نماز در حرم امام حسين عليه السّلام از خدمت برادر ارجمندشان مرخّص شويم كه در حديثى از حضرت باقر عليه السّلام چنين رسيده است:

فإنّ الصّلاة المفروضة عنده يعدل حجّة و الصّلاة النّافلة عنده يعدل عمرة.

همانا نماز واجب كنار قبر امام حسين عليه السّلام برابر حجّ است و نماز نافله مساوى عمره.(2)

و ادامه دادند كه البته در روايت مفضّل براى هر ركعتى ثواب هزار حجّ و عمره و عتق و وقوف در راه حق تعالى بازگو شده(3) كه شايد مربوط به چونان مفضّلى است كه صاحب معرفت و كمال است.

ص:60


1- وسائل الشيعة 425/10.
2- - كامل الزيارات، باب 83، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.

دومين روز اين جا حرم نگهبان حرم است

اشاره

ص:61

كافل أهله و ساقى صبيته و حامل اللّواء بعالى همّته

ناحت بنات الوحى و التّنزيل عليه مذ أمست بلا كفيل

أين ربيب المجد أمّا و أبا عن أخواته و هنّ فى السّبا

الأنوار القدسيّه/ 127.

گفت گرچه دستم از پيكر جداست جان ز بهر نصرت دينم به جاست

من فداى دين كه دين برپاستى تا ابد اين نصرتم برجاستى

شاه آمد در كنار كشته اش ديد چون سروى به خون آغشته اش

خون ز چشمان برادر پاك كرد ز اشك حسرت خاك را نمناك كرد

گفت جانا وه چه خوش خوابيده اى غربت ما را مگر ناديده اى

خيز دشمن از خيامم دور كن اين دل افسرده را مسرور كن

امشب اين لشكر به خواب راحتند اهل بيتم بى كس و ناراحتند

اى دريغا شد اميدم نااميد از غم مرگت دگر پشتم خميد

اى كه دادى بهر دينت هر دو دست گشته اى باب الحوائج بهر مردم هركه هست

ملتمس بر درگهت باشد فقير چون تويى بهر ضعيفان دستگير

نداى ملتمس/ 123.

ص:62

اى ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس

در بين راه كه به حرم امام حسين عليه السّلام مى رفتيم، به حاج آقا عرض كردم: از مطالب امروز بسيار بهره بردم ولى خيلى دوست داشتم در صحن و سراى آقا قمر بنى هاشم ذكر مصيبتى هم مى شد و كنار قبر آقايى كه عمرى است برايش گريه مى كنيم اشكى مى ريختيم؛ چون خاندان ما به حضرت ابى الفضل عليه السّلام بسيار علاقمند هستند و از بچّگى هم ما را به عشق و علاقه اى به آن آقا پرورش داده اند و خوب به ياد دارم مادرم از همان زمان طفوليت اين شعر را براى ما مى خواند و هنوز هم گاه وبيگاه با خودش زمزمه مى كند به طورى كه ما از حفظ شده ايم:

اى ماه بنى هاشم، خورشيدلقا، عبّاس اى نور دل حيدر، شمع شهدا، عبّاس

از درد و غم ايّام، ما رو به تو آورديم دست من مسكين گير از بهر خدا، عبّاس

گفتند: نكند مادر شما اهل بيرجند است؟ گفتم: از كجا فهميديد؟ گفتند: چون مرحوم ملاّ محمد باقر بيرجندى كه از علماى بزرگ ما در

ص:63

سدۀ سيزده و چهارده هجرى بوده و از شاگردان ممتاز ميرزاى بزرگ، مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازى است، جريانى را نسبت به اين شعر در كتاب نفيس «كبريت احمر» - كه به راستى كبريت احمر است و گوگرد سرخ و حاوى مطالب ارزنده و آموزنده - آورده است:

ثقه اى خبر داد مرا كه حاجت مهمّه داشتم از پيره زال، جدّۀ خود شنيده بودم كه هرگاه براى حاجتى هفت شب چهارشنبه متوسّل به حضرت عبّاس عليه السّلام شده اين ورد در هريك از آن، صد مرتبه بخواند؛ حاجت او برآورده شود. چنين كردم و در شب چهارشنبۀ هفتم برآورده شد بر وجه خلاف عادت. اين است: اين ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس - تا آخر -(1)

و سپس ادامه دادند كه ان شاء اللّه فردا در همين وقت امروز مشرّف مى شويم و در حرم آقا قمر بنى هاشم عرض ادب و ذكر مصيبتى مى آوريم.

موقعيّت حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام

فردا پس از تشرّف و زيارت درحالى كه در آخرين قسمت پشت سر مبارك رو به قبله نشسته بودم و همين شعرها را زمزمه مى نمودم ايشان آمدند و پس از سلام و تعارف، فرمودند: همۀ آنچه نسبت به حرم مطهّر سيد الشهداء عليه السّلام در جلسات قبل گفتيم، نسبت به اين حرم مطهّر هم گفتنى است و در قالب يك جملۀ كوتاه، اين دو برادر با يكديگر و اين حرم با آن حرم و اين ماه با آن خورشيد پيوندى ناگسستنى دارند. ظاهرا همين محلّى

ص:64


1- كبريت احمر/ 781.

كه قبر شريف آن حضرت در آن قرار دارد همان جائى است كه وجود مقدّسش از مركب روى زمين افتاده و سر از پيكر پاكش جدا شده و گويا در آن زمان، جريان نهر آب از اين قسمت بوده و چه بسا شارع العبّاس فعلى محل جريان آب از شمال به جنوب بوده و حضرت براى بردن آب به اين منطقه آمده و شهيد شده اند.(1)

آرى، در اين محدوده است كه سرو قامت ماه آل هاشم به خاك افتاده و نالۀ «أخا ادرك اخاك» او بلند شده و برادر بزرگوارش كنار او آمده با چه منظره اى در اين جا روبهرو شده كه قاضى نعمان مصرى نقل نموده:

مقتل و مصيبت آن حضرت

و قطعوا يديه و رجليه حنقا عليه.(2)

دست ها و پاهاى آن وجود مقدّس را از روى غيظ و غضب و حقد و كينه قطع نمودند.

سيد الشهداء عليه السّلام در اين جا با پيكرى كه چونان باران بر آن تير فرود آمده(3) و همانند خارپشت شده بود،(4) روبه رو گرديد. بدنى كه در مقتل چنين توصيف شده:

فرآه مقطوع اليمين و اليسار، مرضوخ الجبين مشكوك العين

ص:65


1- اقتباس از تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 269.
2- - شرح الأخبار 35/13.
3- - العبّاس - مقرّم/ 163.
4- - معالى السبطين 272/1.

بسهم.

بدنى ديد كه دست راست و چپش جدا شده پيشانى اش شكسته تير به چشمش فروشده و آن را پاره كرده.(1)

پيكرى كه در خبرى چنين آمده:

جائه سهم و أصاب صدره الشّريف و انصرع عفيرا على الأرض يخور فى دمه و نادى: وا أخاه وا حسيناه...

تيرى بر سينۀ شريفش نشست و از مركب روى خاك افتاد و ميان خونش مى ناليد و برادرش را صدا مى زد.(2)

تصوّر كنيم در اين جا روى مركب، شجاع و دلاورى را كه دست ندارد تا بجنگد، چشم ندارد تا ببيند، آب ندارد تا به خيمه ها ببرد. درحالى كه دست از زندگى شسته در انتظار آن عمود آهنينى است كه بر فرق شريفش بنشيند و به خاكش بنشاند. فقط خدا مى داند به امام حسين عليه السّلام چه گذشته وقتى با چنين بدنى روبه رو شده و فغان

ألآن إنكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شمت بى عدوّى.(3)

سر داده - عبارات مقتل را مى خواندند و گريه مى كرديم. يعنى همين جا همۀ اين وقايع اتّفاق افتاده؟ و اين زبان حال امام حسين عليه السّلام بوده؟

ص:66


1- معالى السبطين 273/1.
2- - معالى السبطين 269/1.
3- - العباس - مقرّم/ 163.

از كنار نهر علقم دست خالى آمدم هيچ مى دانى تو خواهر با چه حالى آمدم؟

زرد روى و اشك ريز و داغ دار و نااميد پشت من بشكست و با قدّ هلالى آمدم(1)

يعنى همين جا بوده آن جا كه گفته اند:

در كنار علقمه سروى ز پا افتاده است يا گلى از گلشن آل عبا افتاده است

در فضاى رزمگاه نينوا با شور و آه نالۀ جان سوز «أدرك يا أخا» افتاده است

از نواى جان گداز ساقى لب تشنگان لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است

شه سوار اسب شد با سر به ميدان روى كرد تا ببيند جسم عباسش كجا افتاده است

ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين ديد بسم اللّه از قرآن جدا افتاده است

پارۀ قرآن ببوسيد و پى اصلش دويد مصحف ناطق كجا يا ربّ ز پا افتاده است؟

ص:67


1- اى اشك ها بريزيد/ 219.

تا كنار نهر علقم بوى عباسش كشيد ديد بر خاك سيه صاحب لوا افتاده است

دست خود را بر كمر بگرفت و آهى بركشيد گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است

خيز و برپا كن لوا آبى رسان اندر حرم از چه رو بر خاك اين قدّ رسا افتاده است؟(1)

با آب ديده و آه سينه پيوسته به محضر شريفش عرض مى كرديم:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين إكشف كربى بحقّ أخيك الحسين.

اى آقائى كه غم از چهرۀ امام حسين عليه السّلام برمى داشتى، اندوه ما را هم به حق برادرت حسين عليه السّلام برطرف ساز.

به راستى انسان در حرم محترم عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام تبلور ايثار و فداكارى، وفا و از خودگذشتگى را مشاهده مى كند و جاى به جاى آن اگر چشم باز و گوش شنوائى باشد درس عبوديت و بندگى و كمالات نفسانى و انسانى را به انسان مى آموزد.

پس از عرض ادب به ساحت مقدس قمر بنى هاشم، من جوياى پى گيرى مطالب روز قبل شدم. فرمودند: صحبت در اين بود كه همۀ آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همۀ آنچه متعلّق به همه است فرق دارد،

ص:68


1- هديۀ مور/ 166.

حتّى با آنچه به جمعى كه آنان هم با همه متفاوتند.

سفر شكم چرانى نيست

به ما مى گويند در اين سفر در بند خوردوخوراك نباش؛ به نان و ماستى اكتفا كن، غذاهاى شيرين و طعام هاى لذيذ با خود برمدار. سفر سفر شكم چرانى نيست، سفر سفر پرخورى نيست، سفر سفر خوب خورى نيست، سفر سفر بهره گيرى از لذايذ طعام نيست، سفر سفر زيارت است آن هم زيارت جمعى دلسوخته، زيارت جمعى غمين و حزين، زيارت جمعى تشنه و گرسنه

حضرت صادق عليه السّلام به شخصى از اهل رقّه - كه در كنار فرات است - فرمود: به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى رويد؟ عرض كرد: آرى.

فرمود: براى اين سفر سفره تهيّه مى كنيد؟ گفت: آرى. فرمود: هرگاه به زيارت قبر پدران و مادران خود هم برويد چنين مى كنيد؟ آن شخص عرض كرد: پس در اين سفر چه بخوريم؟ فرمود: نان و ماست.(1)

و در حديث ديگرى فرمود:

به من خبر رسيده جمعى در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام با خود سفره هاى غذاهاى شيرين و حلواجات و امثال آن مى برند درحالى كه اگر به زيارت عزيزان خود بروند چنين نمى كنند.(2)

ص:69


1- كامل الزيارات، باب 47، حديث 2.
2- - كامل الزيارات، باب 47، حديث 3.

و به كرّام فرمود:

هرگاه ارادۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نمودى درحالى كه حزين و غمين، ژوليده مو و آغشته به گردوغبار بودى زيارت كن؛ زيرا آن وجود مقدّس درحالى كه چنين بود و گرسنه و تشنه بود كشته شد.(1)

و در ديگر حديثى فرمود:

براى من نقل كرده اند كه جمعى هرگاه به زيارت امام حسين عليه السّلام مى روند با خودشان سفره اى كه در آن بزغاله اى كبابى و حلواى خرمائى و نظاير آن - از غذاهاى چرب و شيرين و خوراك هاى رنگين - است حمل مى كنند ولى اگر به زيارت قبور دوستان خود بروند چنين نمى كنند.(2)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

اين روايت دلالت مى كند بر استحباب ترك خوراك هاى خوب - و غذاهاى چرب و شيرين و گوارا - در سفر زيارت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام و همچنين دلالت بر اين دارد كه در اين سفر حزن و اندوه را شعار خود قرار دهيم - و در قسمت پايانى حديث مى گويد - شما در موقع رفتن به زيارت قبور عزيزان خود از خوراك هاى لذيذ دورى مى كنيد، چگونه در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام كه امام و شفيع

ص:70


1- كامل الزيارات، باب 48، حديث 4.
2- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ، باب السفر الّذى يكره فيه اتّخاذ السفرة.

شماست ترك نمى نمائيد؟(1)

چگونه لاف دوستى آن حضرت مى زنند و آن حضرت را كمتر از دوستان خود رعايت مى كنند.(2)

درحالى كه در ساير سفرها به خصوص سفر حجّ به ما دستور مى دهند سفره خوب داشته باشيم و از آن بهره ببريم و بهره رسانيم كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا سافرتم فاتّخذو سفرة و تنوقّوا فيها.

هرگاه مسافرت رفتيد سفره همراه برداريد و غذاهاى خوب در آن بداريد.(3)

و رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من شرف الرّجل أن يطيّب زاده إذا خرج فى سفر.

نشانۀ مجد و شرافت آدمى است كه در سفر زاد و توشۀ خوب همراه داشته باشد.(4)

و نسبت به خصوص سفر حجّ چنين حديثى رسيده است:

كان علىّ بن الحسين عليه السّلام إذا سافر إلى مكّة للحجّ و العمرة تزوّد من أطيب الزّاد من اللّوز و السّكّر و السّويق المحمّض و المحلّى سيره و روش امام چهارم عليه السّلام چنين بود كه هر وقت سفر مكه

ص:71


1- روضة المتقين 230/4.
2- - لوامع صاحبقرانى 353/7.
3- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ، باب اتّخاذ السفرة فى السفر.
4- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ، باب الزاد فى السفر.

مى رفتند براى حجّ و عمره از بهترين زاد و توشه و پاكيزه ترين خوراكى ها برمى داشتند؛ بادام و شكر و خوراك هاى خوشمزۀ ترش و شيرين.(1)

توضيح اين دستور و رعايت دو جهت

مى بينيم در عين اين كه حكم و دستور براى همۀ سفرها و به خصوص سفر حجّ بهره گيرى از طعام هاى لذيذ و گواراست و سيره و روش خاندان رسالت عليهم السّلام هم اين چنين بوده مع ذلك در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام اين امر مورد عتاب قرار گرفته و آن را پسنديده و خوش آيند نشمرده اند بلكه مكروه و ناپسند دانسته اند.

ولى در اين جا توجّه به دو نكته لازم است: يكى اين كه اين حكم به عنوان مصداقى از مصاديق همان حكم كلّى است كه در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بايد حزين و غمين بود به شرحى كه قبلا گفتيم. همان طور كه آدم محزون و شخص مصيبت ديده به سرووضع خود نمى رسد كه مرتّب باشد، به خوراك و غذاى خود هم اهمّيت نمى دهد و اهمّيت به اين گونه امور در مواقع عادى يا هنگام سرور و شادى است نه هنگامه عزا و سوگوارى؛ و سفر زيارت امام حسين عليه السّلام سفر غم و اندوه و مصيبت و عزادارى است و ترك لذايذ طعام از اين جهت است كه معلوم شود من حزين و غمين هستم و اين سفرم سفر عزا و مصيبت است. و به عبارت ساده تر يا دشوارتر طريقيّت براى آن امر دارد و موضوعيتش در اين

ص:72


1- المحاسن/ 360.

طريقيّت است و آن وقت اگر خداى نخواسته كسى ترك لذايذ طعام بنمايد ولى رعايت ساير شئون را ننمايد و خوردوخوراك سادۀ او بيانگر حزن و اندوه او نباشد بلكه چه بسا همان نان و ماستش را با خنده و شوخى بخورد رعايت اين دستور را نكرده است بلكه نقض غرض نموده.

و جهت دوم اين كه اين حكم حكم اوّلى و در شرايط عادّى براى افراد معمولى است اما اگر كسى به هر جهت رعايت كردن اين دستور استحبابى براى او ضرر دارد هرچند از اين جهت كه ممكن است از انجام زيارت و آوردن عبادت و يا حال مناسب در زيارت و عبادت داشتن وامى مامند، مسلّما چنين امرى نسبت به او استحباب ندارد و به همان شعار حزن اكتفا كند هرچند براى رعايت حالش غذاى مناسب و مقوّى بخورد. و به طور كلّى در همۀ اين امور تفقه و بينش لازم است و توجه به تمامى آنچه مورد عنايت شارع مقدّس و شناختن مهم ها و مهم ترها و در نظر داشتن تمامى مصالح و مفاسد كه متأسفانه گاهى در سايه عدم توجه مفاسدى پيش مى آيد و به تعبير معروف به جاى اين كه ابرو را درست كنيم چشم را كور مى كنيم. اميد است حق تعالى به همۀ ما چشم بصيرت و ديدۀ با بينش مرحمت فرمايد.

خوب است به آن چه بزرگانمان با توجه به روايات رسيده نسبت به اصل زيارت امام حسين عليه السّلام گفته اند توجه داشته باشيم تا همان چه ديروز گفتيم بهتر در نظرمان روشن گردد كه به راستى آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام از اسرار عالم خلقت است و از جملۀ آن ها مسئله زيارت اوست.

ص:73

وجوب كفايى زيارت امام حسين عليه السّلام

مى بينيم محدّث و فقيه سترگ مرحوم شيخ حر عاملى رضوان اللّه تعالى عليه كه حق بزرگى بر محدّثين و فقها دارد نخستين باب متعلّق به زيارت امام حسين عليه السّلام را چنين قرار داده:

باب تأكّد إستحباب زيارة الحسين بن علىّ عليهما السّلام و وجوبها كفاية(1).

و در آن چهل و هشت روايت آورده است كه حكم به تأكيد و شدّت استحباب زيارت امام حسين عليه السّلام و وجوب كفايى آن نموده است كه خالى نماندن كربلا از زائر ابتدائا بر همه لازم و واجب است و پس از اقدام جمعى به انجام اين فريضه مهم وجوب كفايى ساقط و تأكيد استحباب آن باقى است.

آيت عظيم الشأن و فقيه و زعيم جليل القدر، نايب الحجّة، مرحوم حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى اعلى اللّه مقامه عنوان نخستين باب مربوط به احاديث زيارت امام حسين عليه السّلام را چنين قرار داده اند:

باب أنّ زيارة الحسين عليه السّلام أفضل ما يكون من الأعمال و أحبّه(2).

توجه داريم كه اين عناوين ابواب كتب حديثى فتاواى اين بزرگان است. برترين و محبوب ترين اعمال را - آيت معظّمى چونان مرحوم آيت اللّه بروجردى - زيارت امام حسين عليه السّلام معرّفى مى نمايد.

گفتار بزرگان در وجوب زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام

فقيه زاهد با ورع، مرحوم شيخ خضر بن شلال كه از بزرگان تلاميذ

ص:74


1- وسائل الشيعة، كتاب الحج، ابواب المزار، باب 37.
2- - جامع احاديث الشيعه 354/10.

مرحوم شيخ اكبر كاشف الغطاء بوده و متوفاى 1255 هجرى قمرى است در كتاب نفيس ابواب الجنان و بشائر الرضوان كه از نفايس كتب دعا و زيارت است و آن را با قلمى كه امير المؤمنين عليه السّلام در خواب به او مرحمت فرمودند و چون بيدار شد در دستش بود، نوشته(1) ؛ نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام در آن كتاب چنين آورده است:

از رواياتى كه آورديم - كه ترك زيارت امام حسين عليه السّلام جفاء و رعايت نكردن مودّت ذوى القربى است كه حق تعالى آن را در كتاب عزيزش اجر رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله قرار داده و مانند اين روايات - وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام استفاده مى شود پس از اين كه نصوص متواتره را به يكديگر ضميمه نمائيم و عام و خاص و ظاهر و صريحش را باهم تلفيق كنيم.

روايات مشتمل بر لفظ فرض و كلمه وجوب و عنوان امر و مذمّت و توبيخ و سرزنش و وعدۀ عذاب نسبت به ترك آن هرچند با خوف باشد كه از مجموع اين تعبيرات شكّى در صراحت روايات در وجوب باقى نمى ماند آن سان كه مرحوم مجلسى هم گفته است و معارضى براى آن جز سخن مشهور به سنّت مؤكّد نيافته است.

بر اين اساس چاره اى جز قول به وجوب يك مرتبه در عمر براى آنان كه استطاعت و توان دارند - آن گونه كه بسيارى از بزرگان چونان مرحوم مجلسى و پدرش مرحوم مجلسى اول گفته اند - نمى باشد، خصوصا وقتى به اين جهت توجه كنيم كه ترك آن موجب

ص:75


1- اقتباس از الذريعة الى تصانيف الشيعه 75/1.

جفا و اعتنا نكردن به اولياء خدا و بى توجهى به برائت از اعدا مى باشد.

و با توجه به آن چه گفتيم هيچ تعجّبى ندارد كه زيارت آن حضرت در طول تاريخ شعار اماميه بوده و بر هر مرد و زن مسلمان در طول عمر يك مرتبه واجب باشد...(1)

مرحوم مجلسى عنوان باب را در بحار الأنوار چنين آورده است:

باب أنّ زيارته صلوات اللّه عليه واجبة مفترضة مأمور بها و ما ورد من الذّم و التّأنيب و التّوعّد على تركها و أنّها لا تترك على خوف.

زيارت امام حسين عليه السّلام واجب است و فرض و لازم شمرده شده و مورد امر و فرمان قرار گرفته و مذمّت و سرزنش و وعدۀ عذاب به ترك آن رسيده و نبايد آن را به خاطر خوف و ترس ترك نمود.(2)

و پس از نقل مقدارى از روايات گويد:

بدان، ظاهر بسيارى از روايات اين باب و كثيرى از روايات ابواب بعد وجوب زيارت امام حسين صلوات اللّه عليه است بلكه آن را از اعظم فرائض و بزرگترين واجبات شمرده است و بعيد نيست كه يك نوبت آن را براى هركس كه توان دارد واجب بدانيم آن گونه كه پدرم كه خداى قبرش را روشن بدارد تمايل به آن داشت.(3)

ص:76


1- ابواب الجنان، باب چهارم، نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 15.
2- - بحار الأنوار 1/101
3- - بحار الأنوار 10/101.

و در تحفة الزائر گويد:

فصل اوّل در اخبارى است كه دلالت بر وجوب زيارت آن حضرت مى كند و بر اين كه به خوف، ترك زيارت نبايد كرد و بيان مدّتى كه بايد عود به زيارت آن حضرت كرد...

به سند معتبر منقول است كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كرد كه: فداى تو شوم، چه مى فرمايى در حق كسى كه ترك كند زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام را و قادر به زيارت آن حضرت باشد؟

فرمود كه: مى گويم او عاقّ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و عاقّ ما شده است و سبك شمرده است امرى را كه براى او نافع است...

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت به امّ سعيده فرمود كه: زيارت كن حضرت امام حسين عليه السّلام را كه زيارت آن حضرت واجب است بر مردان و زنان...

مؤلف گويد: كه از اكثر احاديث سابقه ظاهر مى شود كه زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام واجب باشد و معارض ظاهرى ندارد و ليكن مشهور ميان علما آن است كه سنّت مؤكّد است و به حسب احاديث، وجوب زيارت آن حضرت در عمرى يك مرتبه نهايت قوّت دارد و شيعه اى كه بر اين تهديدات و تأكيدات مطّلع شود و با قدرت ترك كند، در غايت ضعف ايمان خواهد بود و احوط آن است كه در زيارت آن حضرت و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بلكه در زيارت هر امامى در مرتبۀ اوّل قصد سنّت نكند بله به قصد قربت تنها به عمل آورد.

ص:77

و ايضا از بسيارى از احاديث ظاهر مى شود كه تقيّه و خوف، عذر نمى شود در ترك زيارت آن حضرت و اين خلاف مشهور ميان علما و منافى عموم احاديث تقيّه است و بعيد نيست كه مراد اين باشد كه خوف هاى سهل كه مبتنى بر احتمالات بعيده باشد يا خوف فوت منافع دنيويّه يا فوت مالى يا ضرر سهلى از خفّتى و اهانتى اين ها را مانع نبايد كرد...

و به اسانيد صحيحۀ معتبرۀ ديگر از آن حضرت منقول است كه حق و لازم است بر مال دار كه هر سال دو مرتبه به زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام برود و بر فقير آن كه سالى يك مرتبه...

مؤلف گويد: كه موافق اين اخبار معتبره احوط آن است كه آن ها كه نزديك اند مثل اهل بغداد و حلّه و نجف اشرف هر ماه يك مرتبه به زيارت بروند اگر خوفى نباشد و اقلّش هر چهار ماه يك مرتبه بروند و با خوف، سالى يك مرتبه و اگر دور باشند هر سه سال يك مرتبه و اگر بسيار دور باشند هر چهار سال يك مرتبه و اغنياى بسيار مال دار هر سه سال يك مرتبه بروند.(1)

خوب به ياد دارم كه عبد شكور آيت ملك غفور مرحوم شيخ محمّد فكور يزدى رضوان اللّه تعالى عليه متوفّاى 1394 قمرى و مدفون در شيخان قم مى گفت:

نمى دانم آنان كه قائل به وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام نيستند با اين روايات كه مى گويد ترك زيارت امام حسين عليه السّلام جفاى به رسول خدا

ص:78


1- تحفة الزائر، باب 5، فصل 1.

صلّى اللّه عليه و آله است چه مى كنند و تعجّب مى كنم چگونه عملى را كه تركش جفا بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است واجب نمى شمرند؟

همچنين روزى در بيت آيت فقيد مرحوم حاج سيد رضا رضوى طوسى متوفّاى 1425 قمرى و مدفون در وادى جديد كربلا در محضر مرحوم فكور صحبت از ليلة القدر و سورۀ قدر به ميان آمد با همان ملاحت خاصّ خودش گفت:

آيا فرشتگان در شب قدر براى ابلاغ و رساندن اخبار شرفياب مى شوند يا براى گرفتن اذن و فرمان؟

خداى امام حسين عليه السّلام هردوى آن ها را مشمول رحمت و مغفرت خاصّش بدارد كه به راستى هردو شيفتۀ كربلا و شيداى سيّد الشهداء عليه السّلام بودند و خاطراتى بس خطير از سفرهاى زيارت امام حسين عليه السّلام داشتند.

خوب است بدانيم صاحب نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام هم چنين جمله اى را عنوان باب قرار داده:

أنّ زيارة الحسين عليه السّلام فرض و عهد لازم على كلّ مؤمن و مؤمنة همانا زيارت امام حسين عليه السّلام فرض و واجب و عهد است و لازم بر تمامى مردان و زنان اهل ايمان.(1)

آنچه از مجموع مدارك در اين زمينه استفاده مى كنيم

به راستى همان گونه كه از اين بزرگان آورديم با اجتماع شرائط و

ص:79


1- نور العين فى المشى إلى زيارة الحسين عليه السّلام/ 13.

استطاعت و قدرت، بسيار مشكل به نظر مى رسد كسى زيارت حضرتش را ترك نمايد و بر خود فرض و لازم نشمرد. اين تعبيراتى را كه نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام در دو جهت كمّى و كيفى رسيده است شايد در هيچ امر واجبى نرسيده باشد و همچنين تهديداتى كه نسبت به ترك زيارت سيد الشهدا عليه السّلام آمده، شايد در كمتر امر ممنوعى آمده باشد. چگونه واجب و لازم نباشد زيارتى كه حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

زيارته مفترضة على من أقرّ للحسين عليه السّلام بالإمامة من اللّه عزّ و جلّ.

زيارت امام حسين عليه السّلام فرض است و لازم بر هركس كه اقرار و اعتراف به امامت امام حسين عليه السّلام از طرف خداى عزّ و جلّ دارد.(1)

و سند اين حديث معتبر بلكه صحيح است.

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

زيارة الحسين بن علىّ عليه السّلام واجبة على كلّ من يقرّ للحسين عليه السّلام بالإمامة من اللّه تعالى(2).

و در حديثى تصريح به وجوب بر همه مردان و تمامى زنان شده است كه حضرت صادق عليه السّلام به امّ سعيده فرمود:

زوريه فإنّ زيارة قبر الحسين واجبة على الرّجال و النّساء.

زيارت كنيد او را، همانا زيارت قبر امام حسين عليه السّلام بر تمام مردان و

ص:80


1- الأمالى، للصدوق، مجلس 29، حديث 9.
2- - المستجار من الإرشاد/ 160.

زنان واجب است.(1)

شايد براساس همين روايات بوده كه پيوسته در طول تاريخ جمعى از زائران قبر امام حسين عليه السّلام را زالان و عجوزان تشكيل مى دادند و انسان در نوع سفرهاى زيارتى با جمعى از زنان از پاافتاده روبه رو مى شود كه با چه مشكلاتى و با چه شوروشوقى به زيارت حضرت مى آيند و بسيارى از آنان چه بسا آرزوى زيارت ساير مشاهد مشرفّه را نداشته باشند، حتى زيارت بيت و خانۀ خدا را و تنها آرزويشان زيارت كربلاست.

رؤيايى در اين راستا

الان يادم آمد رؤيايى كه حدود 27 سال قبل كسى برايم نقل كرد كه در آن زمان كسى در عراق از كمى زائران قبر امام حسين عليه السّلام متأثر و ناراحت بود. در عالم رؤيا شرفياب محضر آقايى مى شود كه در حضورشان جوانى و پيرمردى بودند. سؤال مى كند كيانند؟ به او مى فهمانند كه آن آقا، سيد الشهدا عليه السّلام و آن دو ديگر، قمر بنى هاشم و جناب حبيب بن مظاهر اسدى هستند. مى خواهد دست امام حسين عليه السّلام را ببوسد، مى فرمايند: اگر مى خواهى دست ما را ببوسى، اوّل بايد دست حبيب ما را ببوسى. دست جناب حبيب را مى بوسد و سپس افتخار تقبيل و بوسۀ آن يد اللّه را پيدا مى كند. آن گاه حضرت به او مى فرمايند: از كمى زائر ناراحت نباش، ما زائر داريم. نگاه

ص:81


1- كامل الزيارات، باب 43، حديث 3.

مى كند مى بيند پيرزنى كنار ضريح نشسته و از ناتوانى پايش را دراز كرده.

از خواب بيدار مى شود، وضو گرفته مشرّف مى شود. مى بيند آرى، همان پيرزن به همان حال و هيئت نشسته و مردم مى خواهند او را بلند كنند جلو مى آيد و مانع مى شود و مى شنود آن زال عرض مى كند: آقا من با اين پاى لنگم آمدم تا شما را پيدا كردم و زيارت نمودم شما هم بايد فرداى قيامت بياييد و بگرديد و من را پيدا كنيد.(1)

آرى، چگونه لازم و واجب نشمريم زيارتى را كه حديث، آن را بر همۀ مردان و زنان واجب مى شمرد؟ بلكه حتّى نسبت به خصوص وجوب بر زنان چنين حديثى رسيده است كه حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السّلام به زراره فرمودند:

ما فى الأرض من مؤمنة إلاّ و قد وجب عليها أن تسعد فاطمة صلّى اللّه عليها فى زيارة الحسين عليه السّلام.

هيچ زن باايمانى نيست جز اين كه بر او فرض و واجب است كه حضرت فاطمه عليها السّلام را با زيارت امام حسين عليه السّلام خشنود سازد.(2)

چگونه لازم و واجب نباشد عملى كه نسبت به ترك آن در احاديث چنين آمده است:

حلبى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: فداى شما شوم، چه مى فرمائيد نسبت به كسى كه زيارت امام حسين عليه السّلام را ترك كند در حالى كه قدرت و توان بر آن دارد؟ حضرت فرمودند:

ص:82


1- اقتباس از ما سمعت ممّن رأيت - جزوه دست نويس مؤلّف - / 166.
2- - نوادر علىّ بن اسباط - مطبوع در ضمن الاصول السّتة عشر - / 123.

أقول إنّه قد عقّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و عقّنا و استخفّ بأمر هو له...

- نسبت به چنين كسى - مى گويم: همانا او به تحقيق موجبات عقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و موجبات عقوق ما خاندان را فراهم آورده است و در مقام استخفاف و سبك شمردن امرى كه براى او مفيد و نافع بوده برآمده است.(1)

توضيحا عرض مى كنم: آيات شريفۀ قرآن ما را به شدّت هرچه تمام تر از هرچه موجب عقوق و ناسپاسى پدر و مادر است نهى مى كند و برحذر مى دارد، حتّى گفتن كلمۀ - افّ - را فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ (2) و احاديث و روايات نيز، عقوق والدين را از معاصى كبيره و گناهان بزرگ معرّفى مى كند. حتّى در مرسلۀ ابن ابى عمير كه كمترين عدد كبائر آمده و مجموعا پنج گناه معرّفى شده است باز يكى از آن ها عقوق والدين ذكر شده است.(3)

در روايتى هم كه مرحوم صدوق رضوان اللّه تعالى عليه آن را به سند معتبر از جناب عبد العظيم حسنى نقل نموده و او از حضرت جواد عليه السّلام آورده، خصوص عقوق الوالدين من الكبائر(4) آمده است.

آرى، وقتى عقوق والدين ظاهرى و فراهم آوردن موجبات ناسپاسى آنان از گناهان كبيره شمرده شود، عملى كه موجبات عقوق والدين حقيقى چون رسول خدا و امير مؤمنان و ساير خاندان رسالت عليهم السّلام را فراهم مى آورد چه حكمى دارد؟ و چه بسا با ترتيب دو قياس شكل اول و اولويت بتوانيم چنين نتيجه اى بگيريم كه چون ترك زيارت امام

ص:83


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 2.
2- - الإسراء/ 23.
3- - وسائل الشيعه 259/11 * علل الشرايع 2، باب 223، حديث 2.
4- - وسائل الشيعه 230/11 * علل الشرايع 2 باب 229 حديث 2.

حسين عليه السّلام مايۀ عقوق پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و دودمان رسالت عليهم السّلام است به طريق اولى از كبائر به حساب مى آيد و اگر براى كسى هضم اين سخن و درك اين معنا مشكل باشد لااقل در آن صورت كه ترك زيارت، معلول استخفاف و پيامد سبك شمردن و بى اعتنائى باشد كه جاى هيچ حرف و سخنى نيست كه چنين تركى از كبائر. است حالا اگر لطف كنند و مؤاخذه ننمايند چون از ناحيۀ مظاهر رحمت جز رحمت نشايد سخن آخرى است وگرنه مقتضاى دليل و ظاهر برهان همان بود كه آورديم.

آرى، چگونه فرض و لازم نباشد عملى كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

اگر يكى از شما در طول زندگى اش پيوسته حج برود ولى امام حسين عليه السّلام را زيارت نكند هر آينه حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ترك نموده است؛ زيرا كه حق حسين عليه السّلام فريضه و واجبى است كه خداوند بر هر مسلمانى قرار داده است.(1)

ترك زيارت و آتش

چگونه لازم نباشد و فريضه به حساب نيايد زيارتى كه حديث، تارك آن را اهل آتش شمرده است اگر عذر و علّتى براى ترك نداشته كه وقتى هارون بن خارجه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد:

عمّن ترك زيارة قبر الحسين بن علىّ من غير علّة.

از كسى كه بدون علّت و جهت و داشتن عذر و مانع، ترك زيارت امام حسين عليه السّلام مى كند چگونه است؟ حضرت فرمود: هذا رجل من أهل

ص:84


1- كامل الزيارات، باب 43، حديث 4.

النّار، اين شخص از اهل آتش است.(1)

بگذريم، به راستى آنچه در احاديث و روايات نسبت به آثار مترتّب بر زيارت امام حسين عليه السّلام رسيده و همچنين آنچه به عنوان بازتاب نسبت به ترك زيارت حضرتش آمده جز با همان حقيقتى كه قبلا گفتيم قابل هضم نيست و آن اين است كه آنچه متعلق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت است آن هم با توضيحى كه آورديم سرّى كه اسرارى را پشت سر نهاده است.

ترك زيارت و نقص دين

چگونه سرّ نباشد آنچه حديث مى گويد:

هركس از شيعيان ما به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نرود ايمانش ناقص است، دينش ناقص است. اگر هم داخل بهشت شود جايگاهى پايين تر از اهل ايمان داشته باشد.(2)

و يا: ميهمان بهشتيان قرار گيرد و از ضيفان اهل جنّت شمرده شود.(3)

و يا: اگر منشأ تركش اعراض و روگردانى از آن باشد پيامدش حسرت يوم الحسره است.(4)

چگونه سرّ نباشد زيارتى كه مضاف بر آنچه نسبت به اصل فعل و تركش آورديم احاديث رسيده چنين آثارى را بر آن مترتّب ساخته و

ص:85


1- كامل الزيارات، باب 78، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 78، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 78، حديث 3.
4- - كامل الزيارات، باب 46، حديث 3.

مى گويد:

آثار مترتّب بر زيارت

نخستين گامى كه زائر در راه زيارتش برمى دارد موجبات مغفرت و آمرزشش فراهم مى آيد و پيوسته در مسير زيارت مشمول تقديس و تكريم است تا به آن حرم محترم برسد و چون به آن جا رسيد خود خداى - آرى - خود خداى تعالى در مقام نجوا و سخن گوئى - در گوشى و رازآورى - با او برمى آيد.

عبدى سلنى أعطك؛ أدعنى أجبك؛ أطلب منّى اعطك؛ سلنى حاجة اقضيها لك.

بندۀ من در مقام سؤال برآى تا به تو عطا كنم؛ مرا بخوان تا جوابت دهم؛ از من طلب نما تا به تو ارزانى دارم؛ حاجتت را مسئلت كن تا برآورم.

و چون ارادۀ انصراف مى كند و در مقام مراجعت برمى آيد فرشته اى نزد او مى آيد و به او مى گويد: إنّما رسول اللّه يقرئك السّلام و يقول لك:

إستأنف العمل فقد غفر لك ما مضى.

همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را سلام مى رساند و به تو مى گويد: كارت را از سر بگير - زندگى ات را ديگر بار شروع نما - كه همانا آنچه در گذشته داشتى مشمول مغفرت قرار گرفت.(1)

ص:86


1- ثواب الأعمال/ 117. لازم به تذكر است كه در تهذيب 43/6 اين جمله حديث چنين آمده: أنا رسول اللّه، ربّك يقرئك السّلام و يقول لك:... من فرستادۀ خدا هستم پروردگارت تو را سلام مى رساند و به تو مى گويد:...

نجواى خدا با زائر امام حسين عليه السّلام

نمى دانم در كنار بعضى احاديث و حاشيۀ برخى از روايات چه بگويم و چه بنگارم. قدرى در اين جمله دقّت كنيم:

فإذا أتاه ناجاه اللّه تعالى، وقتى زائر به حرم امام حسين عليه السّلام رسيد خداى تعالى در مقام نجوا و سرگوشى و سخن گويى با او برمى آيد. صحبت در اين نيست كه فرشته مى گويد، حرف در اين نيست كه به او الهام مى شود، بلكه خدا با زائر امام حسين عليه السّلام نجوا مى كند. چه مقامى است؟ چه رتبه اى است؟ چه شأنى است؟

اين حسين كيست كه خداوند به خاطر او، به احترام او در مقام نجوا با زائر او برمى آيد؟ نمى فهميم جز اين كه بگوئيم امام حسين عليه السّلام از اسرار عالم هستى است و آنچه كه متعلّق به اوست از اسرار وجود است، آن سان كه اين حديث را هم نمى فهميم كه آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام فرمود:

من زار الحسين بن علىّ عليه السّلام عارفا بحقّه كان من محدّثى اللّه فوق عرشه ثمّ قرء إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ

هركس حسين بن على عليه السّلام را زيارت كند درحالى كه عارف به حقّ او باشد و او را بشناسد از حديث گويان و سخن وران يا حديث شنوان و سخن پذيران حق تعالى بر بالاى عرش باشد. سپس حضرت آيۀ شريفه را تلاوت نمود: همانا ارباب تقوا در بهشت ها و نهرهايند در جايگاه صدق و محلّ راستى در نزد مليكى مقتدر و صاحب اختيارى

ص:87

توانا.(1)

زائر عارف امام حسين عليه السّلام محدّث خداست فوق عرش؟ چه مقامى است اين مقام؟ چه منزلتى است اين منزلت؟ چه جايگاهى است اين جايگاه؟ نمى فهميم. زائرش كه من محدّثى اللّه فوق عرشه است خودش صاحب چه درجه و مقامى است؟ نمى فهميم، جز اين كه باز همان سخن هميشگى را تكرار كنيم و آن را آويزۀ گوش دل بداريم كه امام حسين عليه السّلام و همۀ آنچه متعلّق به اوست از اسرار عالم خلقت است و از رازهاى وجود است كه اگر اين حقيقت را پذيرفتيم تا حدودى اين روايات آن هم در حدّ اجمال براى ما قابل قبول و هضم مى گردد وگرنه در وادى حيرت درمى مانيم و با اين ملاك سرّى و شاخصۀ رازى اين سخن رئيس مذهبمان را مى پذيريم كه:

من زار قبر الحسين عليه السّلام عارفا بحقّه كان كمن زار اللّه فى عرشه.

هركس امام حسين عليه السّلام را با معرفت و شناخت حقّ او زيارت كند همانند كسى است كه به زيارت خدا در عرش نايل آمده است.(2)

آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه حديث، گاهى هر قدمش را موجب يك حسنه و محو يك سيّئه و رفع يك درجه مى شمرد(3) و گاهى آن را به هزار مى رساند(4) كه چه بسا اختلاف، محمول بر اختلاف و تفاوت درجات زائران و زيارت ها باشد و گاهى هرگامى از آن را چونان

ص:88


1- كامل الزيارات، باب 54، حديث 17.
2- - كامل الزيارات، باب 59، حديث 11.
3- - كامل الزيارات، باب 49، حديث 6.
4- - كامل الزيارات، باب 49، حديث 4.

عتق رقبه و آزادى برده اى از دودمان اسماعيل مى شمرد(1) و گاهى براى هر قدمى عمره اى مى انگارد اگر خالص و بى ريا باشد(2) و گاهى حجّى مقبول رقم مى زند كه مقرون به غسل از فرات باشد.(3)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

اگر از فرات حلّه غسل كند - و پياده از آن جا مشرّف شود - حدود شصت هزار حجّ براى او رقم خورد - زيرا فاصلۀ ميان فرات حلّه و مشهد و مزار آقاى ما امام حسين عليه السّلام نزديك به شصت هزار قدم است كه در هر گامى ثواب حجّى با جميع مناسك است. خداوند ما و شما را از زائرين قبر شريفش قرار دهد.(4)

و گاهى براى هر قدم زيارت مقرون با وضو و غسل، يك حجّ و يك عمره مى شناسد.(5)

و آن گاه كه زيارت با غسل، همراه با عرفان به حقّ امام حسين عليه السّلام باشد براى هر قدم آن صد حجّ و صد عمره مقبول و پسنديده و صد جنگ همراه با پيامبر مرسل فراروى دشمنان حق معرفى مى كند.(6)

آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه احاديث رسيده نسبت به آنچه در آن خرج شود چنين تعبيراتى مى كند: گاهى پاداش يك درهم را هزار درهم(7) و گاهى ده هزار درهم(8) معرّفى مى كند و گاهى براى هر درهمى

ص:89


1- كامل الزيارات، باب 49، حديث 9.
2- - تهذيب الأحكام 44/6.
3- - تهذيب الأحكام 53/6.
4- - روضة المتقين 378/5. متن و پاورقى.
5- - تهذيب الأحكام 52/6.
6- - كامل الزيارات، باب 75، حديث 3.
7- - وسائل الشيعة 376/10.
8- - كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.

حسنه ها و درجه ها و آثار ديگرى برمى شمرد.(1)

چگونه از اسرار نباشد عملى را كه در روايتى منشأ چنين اثرى معرّفى شده است.

محمّد بن المشهدى فى مزاره قال روى أنّ اللّه تعالى يخلق من عرق زوّار قبر الحسين عليه السّلام من كلّ عرق سبعين ألف ملك يسبّحون اللّه و يستغفرون له و لزوّار الحسين عليه السّلام إلى أن تقوم السّاعة.(2)

از ترجمه و توضيح حديث معذورم كه چه بسا براى بسيارى دركش مشكل آيد. فقط اشارتى براى ارباب اشارت مى آورم. حديث را چگونه بخوانيم عرق بخوانيم يا عرق؟ و هركدام باشد كه چه بسا با جملۀ من كلّ عرق، احتمال عرق خواندن تقويت مى شود و حديث دائره اى بس بزرگ و گردونه اى بسيار وسيع را زير پوشش قرار مى دهد كه باز جز با همان قياس سرّ و راز قابل اندازه گيرى نيست.

مرگ از شدّت شوق

حضرت ابو جعفر امام باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

لو يعلم النّاس ما فى زيارة قبر الحسين عليه السّلام من الفضل لماتوا شوقا و تقطّعت أنفسهم عليه حسرات.

اگر مردم بدانند زيارت امام حسين عليه السّلام چه فضيلتى دارد - و منشأ چه خير و بركاتى است - هر آينه از شوق جان مى دهند و از حسرت آن

ص:90


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 31.
2- - جامع احاديث الشيعه 377/12.

بند از بندشان بريده مى شود.

محمد بن مسلم عرض كرد: مگر در زيارت آن حضرت چيست - كه چنين مى فرمائيد -؟

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: هركس با تشوّق و اظهار رغبت و شوق به زيارت آن حضرت برود، خداوند براى او هزار حجّ پذيرفته و هزار عمره پسنديده و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه و مزد هزار بنده اى كه به خاطر خداوند آزاد نموده باشد براى او رقم مى زند و پيوسته در طول سال از همۀ آفات كه پايين ترين آن ها آفت شيطان است در امان مى دارد و فرشتۀ كريم و ملك بزرگوارى را بر او مى گمارد كه از شش جهت او را محافظت نمايد و اگر در طول آن سال بميرد فرشتگان رحمت در مراسم تجهيز و تشييع او حضور پيدا مى كنند و در مقام استغفار براى او برمى آيند و وسعت و فراخى قبر و ايمنى از فشار گور نصيبش مى شود و از بيم پرسش گران قبر در امان مى ماند و از قبرش درى به بهشت گشوده مى شود - و فرداى قيامت - نامۀ عمل او را به دست راستش مى دهند و نورى كه شرق تا غرب را روشن سازد به او ارزانى دارند و منادى ندا در دهد كه اين جلال و عظمت و بزرگى و كرامت از آن زائرين قبر امام حسين عليه السّلام است و - اين جا است كه - در قيامت كسى باقى نمى ماند جز اين كه آرزو كند اى كاش من هم از زائران قبر امام حسين عليه السّلام بودم - من هم كربلا رفته بودم و

ص:91

كربلائى شده بودم.(1)

آرى، با هيچ مقياسى نمى توان زيارت امام حسين عليه السّلام را سنجيد جز اين كه باز هم تكرار كنيم و بگوئيم كه راز است و سرّ، و ما را به خلوتگه راز، راهى نه و به سراسرى سرّ، سرايى نه.

در اين جا بود كه دامن سخن را برچيدند و فرمودند: برخيزيم نزديك ظهر است به حرم امام حسين عليه السّلام برويم و نماز ظهر و عصر را بخوانيم و باز ان شاء اللّه با يكديگر در اين زمينه صحبت مى كنيم.

نام عبّاس عليه السّلام و عدد 133

خوب است بدانيم كه اسم اين آقا عبّاس است و عبّاس در حساب ابجد 133 مى شود و «باب حسين» هم در محاسبۀ حروف ابجد 133 مى گردد. گويا اين آقا در ظاهر و باطن و در صورت و معنا و در اسم و مسمّى، مسير ايصال و راه رساندن خلق به برادر ارجمندش سيّد الشهداء عليه السّلام بوده و هست و خواهد بود. و چه بسا اين استقلال ظاهرى صحن و سرا و حرم و بارگاه هم به همين جهت باشد كه نوعا وزراء و ابواب، قصرى در مقابل قصر ملوكانه و كاخ سلطنتى فراهم مى آورند بلكه چه بسا خود سلطان براى آنان فراهم مى سازد و هركس كارى به آقا دارد ملاقاتى با سلطان و امير مى خواهد بايد قبلا به حضور باب و وزير شرفياب شود و از او بخواهد كه مقدّمات ديدارش را فراهم آورد. خوب است ما هم از اين آقا، باب حسين، عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام مسئلت كنيم آقا شما براى ما

ص:92


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

از محضر برادر بزرگوارتان رخصت بگيريد وساطت كنيد ما كه شايسته آن بزم حضور ملوكانه نيستيم مگر عنايت و وساطت شما كارگر افتد كه مسلّم كارگر مى افتد.

أبا الفضل يا ربّ المفاخر و العلى و يا من به لاذت جميع البريّة

أبا الفضل يا غوث الأنام جميعهم و يا من به قامت سمآء الهداية

أبا الفضل يا من لا يخيب مواليا لديه و لا يخشى حساب القيامة

أبا الفضل إنّى مستجير و لائذ بظلّك أرجو الفضل فاعطف بنظرة

أبا الفضل مالى يا رجائى وسيلة سواك لدفع العسر يا ذا المروّة(1)

ص:93


1- كبريت احمر/ 162. از قصيدۀ سبط ابى المكارم ابن زهره صاحب الغنيه.

ص:94

سومين روز اين جا خيمه گاه است

اشاره

ص:95

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف، حباب وار

ديوان محتشم كاشانى/ 283

فغان كز خيمه ها برخاست دودى كه اشك از دودۀ آدم گرفته

حجاب از پر، در آن خرگاه جبريل به پيش چشم نامحرم گرفته

ديوان دكتر قاسم رسا/ 389

ص:96

خيمه گاه حسينى

روز بعد حضرت آقا مختصر كسالتى داشتند و من كاملا مراقب ايشان بودم. ليوان شير و قرص مسكّنى آوردم. قدرى احساس سبكى كردند.

گفتم: گويا امروز حال بيرون آمدن نداريد. گفتند: اگر با حال ندارى بيرون آمديم كار كرده ايم. معلوم نيست ديگر چنين توفيقى رفيق گردد بايد از هر فرصتى حسن استفاده را نمود. بحمد اللّه احساس مى كنم سبك تر شده ام و اگر هم چيزى باقى باشد برطرف مى شود.

برخاستند، آماده شدند، وضو گرفتند، لباس پوشيدند و به راه افتاديم.

گفتند: خب امروز كجا برويم؟

گفتم: اختيار با جناب عالى است ولى اگر صلاح مى دانيد من خيمه گاه نرفته ام و پيوسته مى شنوم زائرين باهم مى گويند خيمه گاه رفتيم.

گفتند: بسيار خوب، چه جاى خوبى، مخيّم الحسينى، خيمه گاه امام حسين عليه السّلام.

از مجموع آثار رسيده استفاده مى شود كه امام حسين عليه السّلام وقتى به

ص:97

كربلا رسيدند دستور نصب خيمه ها را صادر فرمودند و چه بسا براى محفوظ بودن محترمات، زمين پستى را براى اين مهم انتخاب نمودند.

هرچند تغيير و تبديل هايى كه در اين مدّت طولانى از جهات مختلف فراهم آمده مانع از اظهارنظر قطعى براى بزرگان شده است كه واقعا همين محدوده محلّ خيام با احتشام بوده. ولى آنچه مهم است جنبۀ نمادين و تذكار و يادآورى است، مضاف بر اين كه بعيد هم به نظر نمى رسد. در هر حال خيمه ها در زمينى كه نسبت به ساير نقاط پايين تر بود نصب شد و ابتدا محترمات و پس از آن ساير همراهان هركدام در خيمه هاى مناسب با خودشان جاگرفتند.

كم كم به نزديكى خيمه گاه رسيديم و گفتگومان ادامه داشت و حدود و محدودۀ ميدان و خيام را توضيح مى دادند كه بر اين اساس چه بسا هم محلّ نصب خيام طاهرات و هم ميدان جنگ و نبرد در پستى قرار داشته و در اين ميان، تلّ، مانع اشراف اهل حرم نسبت به ميدان بوده است. به در خيمه گاه رسيديم و وارد شديم. نيازى به ذكر مصيبت نبود يادمان آن وقايع و حوادث و آن رويدادها در اين مكان مقدّس كافى بود كه سوز سينه را با اشك ديده جارى سازد. لحظاتى نشستيم.

نصب و سقوط خيمه ها

گفتند: نكته اى كه شايد تذكّرش مناسب باشد و هر وقت يادتان بيايد از ما هم ياد مى كنيد - هرچند ما نباشيم - اين است كه عمر اين خيام با احتشام و مدّت نصب اين فساطيط در اين بسيط ده روز هم نبوده است يعنى مجموعا ده روز هم طول نكشيد. از وقتى اين خيمه ها سراپا شد تا

ص:98

وقتى از پا افتاد، يعنى روز دوم محرّم سال 61 هجرت اين خيمه ها نصب شد و عصر عاشورا هم برچيده شد امّا نه برچيده شدن عادى و طبيعى.

معمولا جمعى كه جائى خيمه اى را برپا مى سازند، تا وقتى هستند خيمه پابرجاست؛ وقتى مى خواهند بروند با همان تشريفات خاصى كه خيمه را نصب كردند جمع مى كنند تا جاى ديگر باز سرپا سازند ولى جمع اين خيام با نصب آن تفاوت بسيارى داشت؛ برچيده شدنى مى گوئيم و مى شنويم، برچيدن نبوده بلكه اين خيمه ها عصر عاشورا هدف چند امر قرار گرفته كه در زبان نظم به رشته كشيده شده.

خيام طاهرات در ادب و نظم

گاهى به اين عنوان كه اين خيام هدف سنگ ها قرار گرفته:

اينان كه طبل خاتمۀ جنگ مى زنند ديگر چرا به خيمۀ ما سنگ مى زنند؟

و گاهى به اين عنوان كه مورد حمله و غارت واقع شده:

باران تير و حملۀ غارت شروع شد نقشى دگر ز ننگ در اين جنگ مى زنند

غارتگران درون خيام اند و كودكان از ترسشان به دامن من چنگ مى زنند

ص:99

بر چهره هاى خسته و مات و پريده رنگ با سيلى خشونتشان رنگ مى زنند(1)

آرى، حمله و غارتى اين چنين:

دو گوش كودكى خونين و پاره براى غارت يك گوشواره

هرآنچه در خيام كربلا بود به يغما رفت حتى گاهواره(2)

امّا آنچه بيش از هرچيز در ترسيم برچيده شدن اين خيمه ها آمده آتش است و حريق، شعله است و دود، لهيب است و گريز كه «رسا»، چه رسا به نظم آورده:

فلك از آتش بيداد پروبال كه سوخت كه پريشان همه مرغان هوا مى بينم

طعمۀ آتش اعدا شود آن خيمه گهى كه در آن روشنى نور خدا مى بينم

بر تن پرده نشينان حريم ملكوت جامۀ ماتم و اندوه و عزا مى بينم(3)

و چه زيبا «ايرج» به رج كشيده:

سرگشته بانوان وسط آتش خيام چون در ميان آب نقوش ستاره ها

اطفال خردسال ز اطراف خيمه ها هر سو دوان چو از دل آتش شراره ها

غير از جگر كه دسترس اشقيا نبود چيزى نماند دربر ايشان ز پاره ها

انگشت رفت در سر انگشترى به باد شد گوش ها دريده پى گوشواره ها(4)

ص:100


1- اى اشك ها بريزيد/ 251.
2- - اى اشك ها بريزيد/ 177.
3- - ديوان دكتر قاسم رسا/ 391.
4- - اشك شفق/ 357.

و جامع تر و بلندتر از همه باز همان شعر محتشم كاشانى است:

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار

موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه ابرى به بارش آمد و بگريست زارزار

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل گشتند بى عمارى و محمل شترسوار(1)

مى گفتيم و مى خوانديم و مى سوختيم و اشك مى ريختيم كه اين جا همان شعر معروف را خواندند و ماتمى به پا شد:

خيمه ها مى سوزد و شمع شب تار عزاست كربلا ماتم سراست

مجمع پيغمبران در قتلگاه كربلاست كربلا ماتم سراست

يك طرف مير عرب در خاك و خون بى سر شده چون گلى پرپر شده

يك طرف مهد بلا گهوارۀ اصغر شده خاك غم بر سر شده

يك طرف پرپر گل رخسارۀ اكبر شده غرق خون پيكر شده

در خيام آل طاها شعلۀ آتش به پاست كربلا ماتم سراست

كودكى از خيمه گه با حال زار آمد برون كس نبودش رهنمون

ص:101


1- ديوان محتشم كاشانى/ 283.

دامنش پرآتش و لب تشنه و دل پر ز خون وحشتش از حد برون

مى دويد اندر بيابان بى كس و زار و زبون كى توان گفتن كه چون

گوش خونين گوشوار از گوش اين كودك جداست كربلا ماتم سراست

جاى عبّاس، اى حسان، خالى در اين شام عزاست كربلا ماتم سراست(1)

بهره گيرى از ملكوت جايگاه خيام طاهرات

بارى، لحظاتى به اشك و آه گذشت، قدرى عقدۀ دل خالى شد، گفتم:

امروز كه حالى نداشتيد بهتر از هرروز حال داديد. گفتند: آرى، فرموده اند:

كن لما لا ترجوا أرجى منك لما ترجوا، فإنّ موسى عليه السّلام خرج ليقتبس نارا فرجع نبيّا مرسلا.

نسبت به آنچه اميد ندارى اميدت بيشتر باشد از آنچه به آن اميدوارى؛ زيرا همانا موسى عليه السّلام براى آوردن آتش رفت - آتش نياورد - بلكه برگشت درحالى كه پيامبرى مرسل بود.(2)

به اين اميد كه اين محدوده مكانى بوده است كه چند روزى جمعى از فرزانگان عالم خلقت و نخبگان وجود در آن بوده اند ساعتى نشستيم تا از معنويت و ملكوت آن محل بهره ببريم. آرى محلّى كه شاهد شب زنده دارى ها و مناجات هاى سيّد الشهداء و سيّد الساجدين عليهما السّلام و سيّدۀ كربلا زينب كبرى عليها السّلام و ساير محترمات بيت رسالت و محترمينى از اصحاب و ياران بى نظير عالم خلقت بوده است. مكانى است بس مقدّس و

ص:102


1- اى اشك ها بريزيد/ 254.
2- - بحار الأنوار 188/78.

جايگاهى بس رفيع و مكرّم.

دنبالۀ گفتگو با حديثى در ملكوت كربلا

گفتم: صحبت به اين جا رسيده بود كه آنچه مرتبط با امام حسين عليه السّلام است چون خود آن وجود مقدّس از اسرار عالم هستى است كه از جمله زيارت آن وجود مقدّس است و مواردى را اشاره نموديد.

گفتند: آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه حضرت صادق عليه السّلام به مفضّل فرمود:

گويا مى بينم به خدا قسم فرشتگان با اهل ايمان ازدحام بر قبر حسين عليه السّلام نموده اند. مفضّل عرض كرد: آيا آنان خود را به اهل ايمان نشان مى دهند؟ - و زائر، ملائكه را مشاهده مى نمايد؟ - فرمود: هرگز هرگز ولى آنان پيوسته ملازم با اهل ايمان و زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام هستند، تا آن جا كه دست به چهرۀ زائران مى كشند و حق تعالى صبح و شام از طعام هاى بهشتى بر آنان فرومى فرستد و فرشتگان در مقام خدمت آنان برمى آيند و آنچه از حوائج دنيا و آخرت از خداوند مسئلت نمايند مرحمت فرمايد.

مفضّل عرض كرد: به خدا قسم اين كرامتى است - بس بزرگ - حضرت فرمود: اى مفضّل، بيش از اين براى تو بگويم؟

عرض كرد: بفرماييد اى آقاى من.

فرمود: گويا مى نگرم سرير و تختى از نور نهاده اند و بر آن قبّه اى از ياقوت سرخ كه پيرايه هاى گوهر دارد نصب نموده اند و مى نگرم كه حسين عليه السّلام بر آن سرير جلوس نموده و اطراف او نود هزار قبّه سبز

ص:103

رنگ قرار گرفته و اهل ايمان پيوسته در مقام زيارت و سلام بر او برمى آيند. خداى عزّ و جلّ به آنان مى گويد: اولياى من، از من بخواهيد و مسئلت كنيد؛ شما بسيار اذيّت ديديد و مورد ظلم و قهر قرار گرفتيد امروز هيچ حاجتى از حوائج دنيا و آخرت از من مسئلت نكنيد جز اين كه براى شما برآورده سازم. آرى، اكل و شرب آنان در بهشت - برزخى - است به خدا سوگند اين كرامتى است كه پايان نپذيرد و نهايتش درك نشود - زيرا متّصل به نعمت هاى آخرت و عالم جاويد مى گردد -(1)

مرحوم مجلسى در بيان اين روايت گويد:

نزول طعام در برزخ است و ضرب قبّه در رجعت.(2)

ديگر آثار زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام

زيارت امام حسين عليه السّلام در همين سرا منشأ آثار ملكى و ملكوتى بسيارى است كه جز با ديدۀ سرّ و نه ديدۀ سر و جز با عينك راز و نه با نظّارۀ چشم قابل ديد و درك نيست.

حديث مى گويد:

همانا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه عليه و آله در نزد زائران قبر فرزندش حسين عليه السّلام حاضر مى شود و در مقام استغفار براى گناهان آنان برمى آيد.(3)

حديث مى گويد:

ص:104


1- كامل الزيارات، باب 50، حديث 3.
2- - بحار الأنوار 65/101.
3- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 4.

خداوند تبارك و تعالى هفتاد هزار ملك به قبر حسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام گماشته كه پيوسته كنار قبر حضرت خدا را عبادت مى كنند. يك نماز از نمازهاى آنان برابر هزار نماز از نمازهاى آدميان است و ثواب نمازهاى آنان را خداوند به زائران قبر امام حسين عليه السّلام عنايت مى كند.(1)

حديث مى گويد:

همانا حسين عليه السّلام در نزد پروردگارش پيوسته به لشكرگاه و اصحابش مى نگرد و به زائران قبر شريفش نظر مى كند و آنان را به نام هاى خودشان و اسماء پدرانشان و جايگاه و موقعيتشان نزد پروردگار مى شناسد و معرفت و شناخت او نسبت به زائران قبرش از شناخت و معرفت شما نسبت به فرزندتان بهتر و بيشتر است.

آرى، او مى نگرد و مى بيند آنان را كه بر او مى گريند و در مقام استغفار براى آنان برمى آيد و از آباء گرامى اش مسئلت مى كند كه آنان هم در مقام استغفار براى او برآيند و مى گويد: اگر زائر من بداند خداوند چه براى او آماده نموده و فرح و خوشحالى اش بيش از جزع و بى تابى اش مى شود و همانا زائر او برمى گردد درحالى كه بر او گناهى نباشد.(2)

حديث مى گويد:

أهون ما يكسب زائر الحسين عليه السّلام فى كلّ حسنة ألف ألف حسنة و السّيّئة واحدة و أين الواحدة من ألف ألف؟

ص:105


1- كامل الزيارات، باب 42، حديث 1.
2- - الأمالى، طوسى 94/2، حديث 40.

كمترين چيزى كه به زائر امام حسين عليه السّلام مى رسد اين است كه هر حسنه و كار خوب او را يك ميليون برابر پاداش مى دهند و سيّئه و بدى را يكى حساب مى كنند يك در كنار يك ميليون چه مى كند؟(1)

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در ديگر سرا

آنچه گفتيم نمونه هايى از آثار ملكى و ملكوتى زيارت امام حسين عليه السّلام در اين سرا بود. امّا اين راز هستى و سرّ وجود آثار زيارتش به اين جا خاتمه پيدا نمى كند و سرّ و راز زيارت او عوالم بعد را هم زير پوشش مى گيرد كه حديث مى گويد:

من أراد أن يكون فى جوار نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و جوار علىّ و فاطمة فلا يدع زيارة الحسين بن علىّ عليه السّلام.

هركه مى خواهد در جوار و همسايگى پيامبرش - رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله - و همسايگى و جوار علىّ و فاطمه عليهما السّلام قرار گيرد زنهار زيارت حسين بن على عليه السّلام را رها نكند.(2)

حديث مى گويد:

من أحبّ أن يكون مسكنه فى الجنّة و مأواه الجنّة فلا يدع زيارة المظلوم.

هركس دوست دارد مسكنش در بهشت باشد، مأوا و جايگاهش جنّت باشد زيارت مظلوم را ترك نكند - راوى حديث كه ابو بصير

ص:106


1- كامل الزيارات، باب 108، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 52، حديث 1.

است به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: مقصود از مظلوم كيست؟ حضرت فرمود: ألحسين بن علىّ صاحب كربلا.

مظلوم، حسين بن على عليهما السّلام صاحب كربلاست كه هركس براى شوق او و محبّت رسول خدا و دوستى فاطمه و حبّ امير مؤمنان عليهم السّلام به زيارتش برود خداوند او را با آنان كنار موائد و سفره ها و نعمت هاى بهشت بنشاند و با آنان از آن سفره ها و نعمت ها بهره بردارد درحالى كه مردم گرفتار حسابند.(1)

آنچه در اين حديث افزون بر همۀ جهات قابل توجه است دو تعبيرى است كه از امام حسين عليه السّلام شده كه يكى به عنوان المظلوم و ديگرى به عنوان صاحب كربلا. گويا در عالم وجود مظلومى جز امام حسين عليه السّلام نيست و كلمۀ المظلوم به حمل اوّلى ذاتى انصراف به آن وجود مقدّس دارد و خود اين تعبير بيانگر شدّت تأثّر خاطر و حزن و اندوه خاندان رسالت عليهم السّلام نسبت به مصائب سيد الشهداء عليه السّلام است كه از او به عنوان المظلوم ياد كرده اند و چه بسا عنايت به اين جهت هم داشته اند كه با عنوان المظلوم كه جهت وقوعى دارد اذهان را به جهت صدورى و اصل فعل يعنى ظالم و ظلم هم توجّه دهند هركجا مظلومى باشد مسلّما ظالمى بوده و ظلمى روى داده.

تعبير دوّم عنوان صاحب كربلا است. آرى، امام حسين عليه السّلام صاحب كربلا است و كربلا از آن اوست. او براى كربلاست و كربلا براى اوست.

حديث مى گويد زائر قبر امام حسين عليه السّلام چهل سال قبل از ساير

ص:107


1- كامل الزيارات، باب 52، حديث 2.

مردمان به بهشت مى رود. حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ لزوّار الحسين بن علىّ عليه السّلام يوم القيامة فضلا على النّاس. قلت:

و ما فضلهم؟ قال: يدخلون الجنّة قبل النّاس بأربعين عاما.

همانا براى زائران امام حسين عليه السّلام در قيامت فضيلتى است بر ساير مردمان. راوى پرسيد: چه فضيلتى؟ فرمود: چهل سال قبل از ساير مردم به بهشت مى روند.(1)

آرى حديث مى گويد:

من سرّه أن يكون على موائد النّور يوم القيامة فليكن من زوّار الحسين بن علىّ عليه السّلام.

هركس مسرور مى شود روز قيامت بر مائده هاى - سفره ها و طعام هاى - نورى قرار گيرد خود را در جمع زائران امام حسين عليه السّلام قرار مى دهد.(2)

حديث مى گويد:

آن گاه كه روز قيامت فرارسد حضرت حسين عليه السّلام در سايۀ عرش مى نشيند و خداوند زائران و شيعيان او را نزد او جمع مى كند تا ناظر كرامت و بزرگوارى، نصرت و شادابى، بهجت و شادمانى، سرور و خوش حالى باشند به آن كيفيت و وصفى كه جز خداوند نمى داند.

فرستادگان همسران بهشتى آنان از بهشت مى آيند و مى گويند: ما رسولان و فرستادگان همسران شما هستيم. آنان مى گويند همانا ما

ص:108


1- كامل الزيارات، باب 53، حديث 1.
2- - كامل الزيارات، باب 50، حديث 2.

مشتاق ديدار شمائيم طول كشيد آمدن شما نزد ما ولى آنان به خاطر آن سرور و شادى و كرامت و عنايتى كه شامل حالشان - در خدمت امام حسين عليه السّلام در سايۀ عرش پروردگار - شده به آن فرستادگان همسران بهشتى شان مى گويند: سوف نجيئكم إن شاء اللّه، به زودى ان شاء اللّه نزد شما خواهيم آمد.(1)

حديث مى گويد:

من سرّه أن ينظر إلى اللّه يوم القيامة و تهون عليه سكرات الموت و هول المطّلع فليكثر زيارة قبر الحسين عليه السّلام فإنّ زيارة الحسين عليه السّلام زيارة قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

هركس شاد مى شود كه فرداى قيامت به - رحمت خاصّ و جلوۀ مخصوص - حق تعالى بنگرد و سكرات مرگ و هول و هراس قيامت بر او سهل و آسان شود پس بسيار قبر امام حسين عليه السّلام را زيارت كند؛ زيرا زيارت امام حسين عليه السّلام زيارت قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.(2)

حديث، زائر امام حسين عليه السّلام را در قيامت صاحب چنين مقام و منزلتى معرّفى مى نمايد:

زائر الحسين عليه السّلام مشفّع يوم القيامة لمأة رجل كلّهم قد وجبت لهم النّار ممّن كان فى الدّنيا من المسرفين.

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت شفاعتش نسبت به صد نفر پذيرفته

ص:109


1- نوادر على بن اسباط - الاصول السّتة عشر - / 123 * بحار الأنوار 75/101.
2- - كامل الزيارات، باب 60، حديث 1.

مى شود از كسانى كه آتش براى آنان حتمى شده زيرا در دنيا در زمرۀ مسرفان و زياده روان بوده اند - اسراف در نافرمانى -.(1)

عزيزم سخن روزهاى قبل را فراموش مكن كه هرچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت و رازهاى هستى است. اين حسين كيست كه زائرش مى تواند صد نفر آتشى را شفاعت كند؟ من كه نمى فهمم.

چقدر قدرت و توان است؟ چقدر آبرو و وجاهت است؟ چقدر اعتبار و شخصيّت است؟ چه مى فهميم؟

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت و مقام شفاعت

عزيزم به اين روايت توجّه كن تا بهتر به آنچه حق تعالى به زائر ابى عبد اللّه عليه السّلام در ديگر سرا عنايت مى كند آگاه گردى و باز به همان سرّ بودن بيشتر معتقد شوى.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: شنيدم پدر بزرگوارم به مردى از دوستانش كه از او راجع به زيارت - امام حسين عليه السّلام - پرسيده بود چنين فرمود: به زيارت كه مى روى؟ و مقصودت از اين زيارت چيست؟

عرض كرد: خدا را در زيارتم نظر دارم - و براى تحصيل رضاى حق و قرب به او به زيارت مى روم -

فرمود: هركس پشت سر آن - قبر شريف - يك نماز بگزارد براى خدا، خدا را در روز لقاء - روز قيامت كه روز لقاى رحمت حق است -

ص:110


1- كامل الزيارات، باب 68، حديث 2.

ديدار كند درحالى كه نورى بر او پرتو افكنده است كه همه چيز را زير پوشش قرار داده و خداوند زائران او را گرامى مى دارد و مانع مى شود كه آتش به آنان برسد و زائر آن حضرت باز داشته نمى شود تا كنار حوض كوثر برسد درحالى كه امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده اند و با او مصافحه مى كنند و او را از آب كوثر سيراب مى سازند و هيچ كس بر او در آشاميدن سبقت نمى گيرد تا او سيراب شود سپس او به منزل و جايگاه بهشتى اش مى رود درحالى كه فرشته اى از طرف امير المؤمنين عليه السّلام او را همراهى مى نمايد و به صراط فرمان مى دهد كه براى او رام و منقاد گردد و به آتش امر مى كند كه چيزى از شعله و حرارتش به او نرسد با بگذرد و عبور نمايد و پيوسته آن رسول و فرستادۀ امير المؤمنين عليه السّلام - تا رسيدن به بهشت - او را همراهى مى نمايد.(1)

آرى، زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت چنين موقعيّتى دارد كه حضرت صادق عليه السّلام فرموده:

ثمّ ينادي مناد أين زوّار قبر الحسين عليه السّلام؟ فيقوم أناس كثير، فيقال لهم: خذوا بيد من أحببتم إنطلقوا بهم إلى الجنّة...

سپس منادى ندا مى كند: كجا هستند زائران قبر امام حسين عليه السّلام؟ جمع بسيارى بلند مى شوند، به آنان گفته مى شود دست هركس را كه دوست داريد بگيريد و با خود به بهشت ببريد تا آن جا كه شخصى به كسى از زائران مى گويد فلانى مرا نمى شناسى؟ من كسى هستم كه

ص:111


1- كامل الزيارات، باب 44، حديث 1.

فلان روز - به احترام تو - از جا برخاستم او را هم با خود به بهشت مى برد و كسى جلوگيرى نمى نمايد.(1)

جريانى را كه مى آوريم مى تواند مؤيّد براى رواياتى كه آورديم باشد.

صاحب الغدير در شرح حال خليعى شاعر چنين آورده است:

از پدر و مادر ناصبى به دنيا آمد و در حدود سال 750 هجرى در حلّه از دنيا رفت و همان جا دفن شد و قبرش در حلّه معروف است.

مادرش نذر كرده بود اگر صاحب پسر شد او را به عنوان قاطع الطريق و راهزنى بر سر راه زائران امام حسين عليه السّلام بفرستد تا آنان را لخت نموده و به قتل برساند و چون خليعى به دنيا آمد و به سنّ رشد رسيد مادر به عنوان اداى نذر او را به نواحى مسيّب كه نزديك كربلا است فرستاد و او هم در انتظار رسيدن قافله زائران امام حسين عليه السّلام نشست، ولى خواب بر او غالب آمد و قافله ها درحالى كه او در خواب بود گذشتند و رفتند ولى غبارى از عبور آنان برخاست و بر او نشست.

در عالم رؤيا ديد همانا قيامت برپا شده و امر شده كه او را به آتش جهنّم ببرند ولى آتش به او نمى رسد به خاطر آن گردوغبار پاك و طاهرى كه بر او نشسته. از خواب برخاست درحالى كه از آن نيّت سوء تصميم بد برگشته بود و به ولاء عترت متمسّك شده بود و مدّتى در حائر شريف اقامت گزيد و گفته مى شود به دنبال اين رؤيا دو بيت شعرى گفته است - كه معروف است و بعضى تخميس

ص:112


1- كامل الزيارات، باب 68، حديث 5.

نموده اند -

إذا شئت النّجاة فزر حسينا لكى تلقى الإله قرير عين

فإنّ النّار ليس تمسّ جسما عليه غبار زوّار الحسين

و در جهت ملقّب شدنش به خليعى كه تخلّص شعرى اوست چنين نقل شده كه وقتى داخل حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام شد قصيده اى نسبت به آن وجود مقدّس انشاء نمود و شروع به خواندن نمود و در آن اثناء پرده اى از باب شريف بر او افتاد و به خليعى يا خلعى - خلعت داده شده - مسمّى و ملقّب گرديد و در اشعارش به آن تخلّص نمود.(1)

راستى نمى فهميم

نمى دانم چه بگويم، چه بنويسم؟ راستى عقل قد نمى دهد؛ نه عقل ما و شما بل عقول كمّلين هم كميتش لنگ است. اين چه حسينى است؟ اين چه بنده اى است؟ اين چه آقايى است؟ يعنى بنده اين قدر آقانما، عبد اين قدر ربّ گونه، فرمان بر اين چنين فرمانده؟ چه كرده و خدا با او چه كرده كه همۀ حدها و همۀ مرزها، همه قيدهاوبندها را فرداى قيامت از برابر زائر قبر او برداشته، خودش كه به تفويض حق تعالى همه كارۀ قيامت است، بماند، زائرش هم چنين موقعيّت و مقامى دارد.

شايد با مثال بفهميم

گاهى كسى را جائى دعوت مى كنند فقط خودش مدعوّ است، گاهى به

ص:113


1- الغدير 12/6.

اتّفاق همسرش، گاهى به همراه خانواده اش، گاهى مى گويند مجلس خود شماست، منزل خود شماست، هركس را دوست داريد بياوريد. عجيب داستانى است، به امام حسين عليه السّلام نمى گويند هركس را دوست دارى با خود به بهشت ببر، او كه فوق اين حرف هاست. به زائر قبر شريفش مى گويند هركس را دوست دارى با خودت به بهشت ببر. و اللّه نمى فهمم.

عزيزم، بگذار قدرى واضح تر حرف بزنم. خوب گوش كن گاهى به كسى مى گوئيم هركس را مى خواهى با خودت بياور، هركس را دوست دارى دعوت كن. كسى به ما مى گويد فلانى متوجّه شدى چه گفتى؟ اين بندۀ خدا كه دعوتش كردى و به او چنين گفتى، خيلى رفيق دارد. فكر همه چيزش را كرده اى؟ يا مى گوئيم: فلانى، اين شخص دوستان ناباب دارد، به مجلس تو نمى خورد، چرا چنين گفتى؟ خودش را دعوت مى كردى كافى بود، بر فرض مى خواستى احترامش كنى چند تا كارت اضافه هم مى دادى، اما اين جورى كه تو گفتى مى ترسم مشكلى پيش آيد.

حالا با توجّه به اين مثالى كه گفتم، روز قيامت منادى از طرف خدا ندا درمى دهد به زائرين امام حسين عليه السّلام كه هركس را دوست داريد به خود به بهشت ببريد. آخر، زائرين امام حسين عليه السّلام خيلى دوست دارند هركس را دوست دارند به بهشت ببرند! بعضى از دوستان آن ها ممكن است آدم هاى ناجورى باشند، همه را با خود ببرند؟ خدايا اين چه پيامى است؟ اين چه ندائى است؟ اين چه دعوتى است؟ اين چه موهبتى است؟ نمى فهمم، خدا به من نفهم مى گويد فضولى موقوف. بله، همه را بياورند.

آخر، مى خواهم اهل محشر بدانند زائرين قبر حسين من نزد من چقدر احترام دارند. مردم بفهمند كربلائى ها را من چقدر دوست دارم. آخر،

ص:114

اينان زوّار كربلاى حسين من بوده اند. آرى، حسين من. اينان هوايى حسين من بودند، آن حسينى كه او هوايى من بود و وقتى كه خنجر بر حنجرش بود مى گفت:

تركت الخلق طرّا فى هواكا.(1)

حالا فهميدى؟

آرى، اين منادى را خود من فرستادم كه به زوّار قبر حسينم چنين بگويد. آخر، كسى نمى داند حسين من نزد من چقدر عزيز است. من يك حسين دارم، زائران قبر حسين من به احترام حسين من محترم هستند. به اعتبار او اين قدر اعتبار دارند.

آن قدر زائر حسين من پيش من ارزش دارد كه فرشتگان رحمتم در مراسم غسل و كفن او حاضر مى شوند و او را با استغفار تشييع مى نمايند و تا چشم كار مى كند قبرش را وسعت مى بخشند و از فشار قبر و بيم فرشتگان سؤال در امان مى ماند و درى از بهشت فرارويش مى گشايند و نامه اش را به دست راستش مى دهند و در قيامت چونان نورى به او ارزانى شود كه شرق و غرب را زير پوشش گيرد و منادى ندا در دهد: هذا من زار الحسين شوقا إليه، اين كسى است كه امام حسين عليه السّلام را از روى شوق زيارت نموده اين جاست كه:

فلا يبقى أحد يوم القيامة إلاّ تمنّى يومئذ إنّه كان من زوّار الحسين عليه السّلام.

در قيامت هيچ كس باقى نماند جز اين كه آن روز آرزو كند اى كاش

ص:115


1- دمع السجوم ترجمۀ نفس المهموم/ 192.

من هم از زائران قبر امام حسين عليه السّلام بودم - من هم كربلا رفته بودم و كربلايى شده بودم -(1)

حسين من آن قدر عزيز است

آرى، حسين من آن قدر نزد من عزيز است كه اگر زائر قبر او در شب و روز زيارت و يا در طول سالى كه از زيارت مراجعت نموده مرگش فرا رسد من خودم مباشرت قبض روح او را عهده دار مى شوم و اگر باقى بماند فرشتگان پيوسته با استغفار و صلوات بر او او را همراهى مى كنند تا به منزلش برسد و چون رسيدند مى گويند: پروردگار، اين بندۀ تو است كه به زيارت قبر پسر پيغمبر تو رفته بود و به منزلش رسيد، ما چه كنيم و كجا برويم؟ از آسمان به آنان اين صدا مى رسد: فرشتگان من، بر در خانۀ بندۀ من بمانيد و پيوسته به تسبيح و تقديس بپردازيد و آن را در طومار حسنات اين زائر حسينم بنويسيد. پيوسته آن ملائكه، ملازم در منزل اين زائر هستند و به تسبيح و تقديس مشغولند و آن را در نامۀ حسنات او رقم مى زنند و چون از دنيا رفت در مراسم تجهيز جنازۀ او و غسل و كفن و نماز بر او حاضر هستند و عرض مى كنند: پروردگارا، ما را موكّل در خانۀ اين زائر حسينت داشتى و حاليا او از دنيا رفت ما كجا رويم و چه كنيم؟ به آنان اين ندا مى رسد:

يا ملائكتى قفوا بقبر عبدى فسبّحوا و قدّسوا و اكتبوا ذلك فى حسناته إلى يوم القيامة.

اى ملائكه من، بر قبر اين بندۀ من وقوف نمائيد و كنار مزار او بمانيد

ص:116


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

و پيوسته تسبيح و تقديس مرا بياوريد و آن را تا قيامت در صحيفۀ حسنات او بنويسيد.(1)

الطاف اولياء به زائر سيّد الشهداء عليه السّلام

حق تعالى كه به زائران قبر حسين اش لطف و عنايت دارد؛ پيامبر اكرم، امير مؤمنان، فاطمۀ صديقه و ساير حضرات معصومين عليهم السّلام هم محبّت و مرحمت خاص و توجّه و عنايت مخصوص به آنان دارند و اين امرى است طبيعى و چه بسا نه نيازى به اقامۀ برهان دارد و نه محتاج به نقل روايت و حديث است. اگر پدربزرگى، پدرى، مادرى، برادرى، فرزندى باخبر شود كه كسى كنار قبر عزيزشان رفته و در مقام اكرام و بزرگداشت او برآمده، در حدّ توان و قدرت خودشان آنان هم در مقام اظهار لطف و رحمت نسبت به او برمى آيند. رسول خدا، على مرتضى، فاطمۀ زهرا، امام مجتبى عليهم السّلام و ساير اين خاندان بلكه حتّى خود سيّد الشهداء وقتى ببينند كسى به زيارت قبر عزيزشان، حسين مظلوم شان رفته است به او توجّه نمى كنند؟ مسلّما او را مورد لطف و رحمت قرار مى دهند و بر اين اساس آنچه در احاديث و روايات آمده حقيقتى است كه همه مان نسبت به آن تصديق و گواهى داريم.

لذا اگر حديث مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و على و فاطمه و ائمّه معصومين عليهم السّلام براى زائرين امام حسين عليه السّلام دعا مى كنند(2) ، كاملا قابل قبول و پذيرش است. اگر روايت مى گويد: رسول اكرم فرداى قيامت در مقام

ص:117


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 1.

مصافحه با زائران قبر حسين اش برمى آيد و حضرت صدّيقه عليها السّلام براى آنان طلب مغفرت مى نمايد كاملا پذيرفته است.(1)

حضرات معصومين از زائر امام حسين عليه السّلام ديدن مى كنند

همچنين هيچ استبعادى وجود ندارد كه حضرات معصومين عليهم السّلام به ديدن زائر امام حسين عليه السّلام بيايند آن گونه كه از بعض صالحان و خوبان نقل شده كه در عالم رؤيا ديد:

حضرت صديقه عليها السّلام به پدر بزرگوارش عرض نمود: به من اجازه دهيد كه زائران فرزند شهيدم - حسين عليه السّلام - را زيارت كنم و همچنين حضرت مجتبى عليه السّلام جوياى رخصت شد كه همراه مادرش باشد. ناگهان ديد آن بى بى و آن آقا از حرم امام حسين عليه السّلام بيرون آمدند و زائران كه حلقه حلقه در صحن شريف بودند زيارت نمودند و به طرف مسجد علاّمۀ فريد مرحوم شيخ عبد الحسين طهرانى در طرف بالاسر مبارك رفتند و من زودتر وارد شدم و خودم را در جمع اعرابى كه خوابيده بودند قرار دادم تا مرا هم جزء آنان به حساب آورند كه ناگهان حضرت فاطمه عليها السّلام و امام مجتبى عليه السّلام درحالى كه جمعى آنان را همراهى مى نمودند آمدند. بى بى دم در ايستادند و با ديدۀ اشكبار و چشمى گريان فرمودند: شما از راه دور و نزديك، سواره و پياده در اين هواى سرد به زيارت فرزند شهيد من آمده ايد؛ شما او را زيارت مى كنيد و من شما را زيارت مى كنم.

ص:118


1- كامل الزيارات، باب 40، حديث 3 و 4.

سپس حضرت مجتبى عليه السّلام پيش آمد و نظير همين جمله را فرمود.

آن گاه برگشتند و ميان صحن رفتند و هرجا كه جمعى زائر بودند توقّف مى نمودند و از در قبله بيرون رفتند.

پرسيدم: كجا مى روند؟ گفته شد:

إنّهما عليهما السّلام ذهبا إلى كلّ بيت و خان و موضع فيه زائر يزورانه ثمّ يرجعان إلى الحرم.

همانا آنان به هر سرايى و هرجايى كه زائرى باشد مى روند و او را زيارت مى كنند سپس به حرم محترم برمى گردند.(1)

لطف امام حسين عليه السّلام به زائرانش

آرى، خود امام حسين عليه السّلام هم نسبت به زائرانش لطف و عنايت خاصّ دارد كه فرمود:

من زارنى بعد موتي زرته يوم القيامة و لو لم يكن إلاّ فى النّار لاخرجته.

هركس مرا پس از فوتم زيارت كند روز قيامت او را زيارت مى كنم و اگر نباشد مگر در آتش هر آينه او را از آتش بيرون مى آورم.(2)

امام حسين عليه السّلام به ديدن زائرانش مى آيد

همين معنا در رؤيايى نيز آمده است:

محمّد بن احمد بن داود بن عقبه گويد: همسايه اى داشتم به نام علىّ

ص:119


1- دار السلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام 301/2.
2- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 106.

بن محمّد. براى من نقل كرد كه هر ماه به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شدم ولى سنّم بالا رفت و جسمم ضعيف و ناتوان شد، از رفتن به زيارت واماندم تا آن كه پس از مدتى يك دفعه با پاى پياده مشرّف شدم و چند روز طول كشيد تا به كربلا رسيدم.

عرض سلام نمودم دو ركعت نماز زيارت خواندم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم امام حسين عليه السّلام از قبر مطهّر بيرون آمدند و به من فرمودند:

چرا به من جفا نمودى درحالى كه برّ و نيكى مى نمودى؟ عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، بدنم ضعيف شده و گام هايم كوتاه و فكر مى كنم آخر عمرم باشد لذا چند روزى با پاى پياده آمده ام تا به زيارتتان نايل آيم و از شما براى من روايتى نقل نموده اند دوست داشتم از خود شما بشنوم.

فرمودند: بگو چه شنيده اى؟ عرض كردم: از شما روايت كرده اند كه فرموده ايد:

من زارنى في حياته زرته بعد وفاته، هركس مرا در حيات و زندگى اش زيارت كند پس از وفاتش او را زيارت مى نمايم. فرمودند: آرى.

گفتم: پس از شما روايت كنم: من زارنى في حياته زرته بعد وفاته.

فرمودند: آرى از من روايت كن: من زارنى في حياته زرته بعد وفاته و إن وجدته فى النّار أخرجته.

هركس مرا در حيات و زندگى اش زيارت كند من او را بعد از وفاتش زيارت مى كنم و اگر او را در آتش هم بيابم او را از آتش بيرون مى آورم.(1)

ص:120


1- الدروع الواقيه/ 75، فصل 20.

سخنى از مرحوم شيخ شوشترى

مرحوم شيخ شوشترى رضوان اللّه تعالى عليه به مناسبت اين روايت سخنى دارد، گويد:

ممكن است زيارت امام حسين عليه السّلام از زائرش در اوّل مرگ باشد و يا وقتى او را در قبر نهادند در آن شب وحشت. اى غريبان خفتۀ در قبور و اى تنها ماندگان ميان گور و اى اهل وحشت و دهشت در زير خاك نمور،(1) اى كسانى كه مى دانيد وقتى از دنيا رفتيد كسى به زيارت و ديدار شما نمى آيد و مواجه و روبه رو به شما نمى شود بلكه اگر كسى هم بيايد با فاصلۀ دو زراع خاك و گل كه ميان شما و آن هاست قرار مى گيرد. اى كسانى كه مواجهه و رويارويى ميان شما و مردم منقطع شده است و ديدارى دست نمى دهد؛ هرگاه به زيارت امام حسين عليه السّلام رفته باشيد در چنين وقتى آن وجود مقدّس با مواجهه و رويارويى - بدون هيچ فاصله و حجاب - به زيارت و ديدار شما مى آيد؛ شما آن آقا را مى بينيد و آن آقا شما را مى بيند.

آيا هيچ احتمالى مى دهيد كه پس از چنين زيارتى كه آن وجود مقدّس از شما مى نمايد و به شما سلام مى كند و السلام عليك مى گويد، آيا وحشت و خوفى بيم و ترسى و غم و اندوهى براى شما باقى مى ماند؟ به هر مقدارى كه به زيارت آن حضرت رفته ايد و به هر ميزان و نسبتى كه شوق وشور در زيارت داشته ايد آن وجود مقدّس هم به زيارت شما مى آيد و موجبات انس شما را در آن عالم

ص:121


1- نمور: جاى نم دار - لغت نامۀ دهخدا -

وحشت فراهم مى آورد.(1)

به مناسبت اين حديث شريف و اين سخن مرحوم شيخ شوشترى از خوابى كه با حجّت و برهان حديثى همراه است يادم آمد.

حدود بيست سال قبل آيت فقيد مرحوم حاج سيد رضا رضوى طوسى رضوان اللّه تعالى عليه - همان كه سرانجام به آرزوى ديرينه اش رسيد و در جوار مولايش حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام به خاك سپرده شد - نقل كردند كه وقتى نجف مشرّف بودم مادرم را در خواب ديدم. پرسيدم: مادر اين كه مى گويند هركس كربلا مشرّف نشده در بهشت خانه ندارد درست است؟ گفتند: آرى، و به من دو تا باغ داده اند - چون ايشان دو مرتبه كربلا مشرّف شده بودند - دست مرا مادرم گرفت و با خود برد. ديدم چه باغ هايى كه نمى توانم توصيف كنم، درخت هاى آن را چه درخت هاى مركّباتى كه نظير ندارد. بعد گفتم: مادر قيامت چه خبر است؟ تا گفتم قيامت، آن چنان چشم هاى خود را به طرف من خيره كرد كه من وحشت كردم. صدا زد: امان از قيامت، واى از قيامت كه من از وحشت از خواب بيدار شدم.(2)

خاطرات و خطورات نيمه شب مؤلف

در نيمه شبى كه مشغول بازنويسى اين سطور بودم و اين جريان را نوشتم، بى اختيار آب در ديده ام نشست و به فكرم رسيد كه تا به حال

ص:122


1- الخصائص الحسينيّة / 155.
2- - ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 173.

هفت نوبت توفيق تشرّف به كربلا و عتبه بوسى آستان مقدّس سيّد الشهداء عليه السّلام نصيبم شده است. اميد است كه از اين نمد مرا هم كلاهى عايد آيد كه سخت درمانده و مضطرّم و بسيار فقير و تهى دستم كه از اين رؤيا استفاده مى شود چه بسا زائران قبر امام حسين عليه السّلام قبل از بهشت موعود و جنّت خلد در بهشت برزخى هم صاحب باغ و بوستان و منزل و مأوا متناسب با كمّ و كيف زيارتشان باشند.

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه

در همين حال و هوا بودم كه در همين جزوۀ «ما سمعت» كه مدّت هاست عزيزان در انتظار نشر آن هستند و اميد است به زودى موانع برطرف شود و در اختيار آنان قرار گيرد، چشمم به اين جملات افتاد كه باز همان آيت فقيد مى گفت:

شبى مرحوم حاج شيخ عبد الرسول - كه از علماى زاهد لاهيجان و أعلام خطّۀ گيلان بود - را در خواب ديدم كه منزل مرحوم آيت عظيم الشأن آيت اللّه بروجردى رضوان اللّه عليه است با چشم اشكبار رو به من نمود و سه مرتبه گفت:

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه.(1)

آرى، هرچه مى خواهى از حسين بخواه.

آنچه آورديم خواب نيست، رؤياهاى صادقه اى است كه محكمات كتاب و سنّت و معتبرات حديث و روايت گواه و شاهد آن است.

ص:123


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 227.

آرى، هرچه مى خواهيم از حسين عليه السّلام بخواهيم كه نزديك ترين راه رسيدن به همۀ مقاصد همين راه است، راه صحيح همين و طريق درست همين.

به جز حسين مرا ملجأ و پناهى نيست در اين عقيده يقين دارم اشتباهى نيست

ره نجات حسين است و دوستى حسين به سوى حق به جز اين طريق راهى نيست

به غير درگه تو يا حسين در دو جهان مرا به درگه ديگر حواله گاهى نيست

گداى درگهت اى پادشاه كشور عشق به چشم اهل نظر كم ز پادشاهى نيست

هر آن كه را تو پذيرى خداش بپذيرد كه قرب و بعد و سفيدى و نى سياهى نيست

شهان به جاه و جلال غلام تو نرسند كه فوق آن به دو عالم جلال و جاهى نيست

گه حساب كه روز قيامتش خوانند به جز حسين مرا يار و دادخواهى نيست

مپوش چشم ز فانى به وقت دادن جان اميدوار ز تو آن دم به جز نگاهى نيست(1)

ص:124


1- اشك شفق/ 327.

چهارمين روز اين جا المخيّم الحسينى است

اشاره

ص:125

آن چنان شد خيمه گه تاراج كين كه حجاب رخ نبد جز آستين

ديوان طلوعى گيلانى/ 127

هذى خيام بنى النّبىّ محمّد بالطّفّ حصنا شيّدت للدّين

إن قلت مكّة قلت هذى كربلا فخرا سرت من عالم التّكوين

سلها إذا شرّفت فى أعتابها أين الحسين بعبرة و شجون

تراث كربلا/ 113

ص:126

بيم و نگرانى

مطالبى كه مطرح شد، خواب شب را از من گرفت. مثل آدم هاى تب دار از اين پهلو به آن پهلو مى شدم، گاهى به عرق مى نشستم و گاه سردم مى شد. آن صحبت ها سخت مرا تكان داده بود. آخر من چون خرابم و بدم و خودم خوب مى دانم چقدر بد هستم از شب اول قبر خيلى بيم و هراس دارم و پيوسته با همۀ بدى و خرابى در فكر هستم كه آخر چه مى شود و سرانجام آن شب به من چه مى گذرد و از وقتى هم كه كتاب هاى حاج آقا را در اين زمينه خواندم(1) بيشتر به فكر فرومى روم. ديروز كه حديث ديدار امام حسين عليه السّلام از زائرانش را پس از مرگ شنيدم و سخن شيخ شوشترى را كه چه بسا در شب اول قبر، امام حسين عليه السّلام به زيارت زائرانش مى آيد وضع عجيبى برايم پيدا شد و پيوسته در اين فكر هستم راستى من هم جزء

ص:127


1- مؤلف در اين زمينه ده كتاب به رشته تحرير درآورده كه نخستين آن ها «با پسرم در سكرات مرگ» و آخرين آن ها «سالن ارتباطات» است. و دو كتاب ديگر هم به عنوان مستدرك و مطالب اضافه بر آن ده كتاب به زودى منتشر خواهد شد ان شاء اللّه، و مجموعۀ نفيس دوازده كتابى - مجموعۀ جهان ديگر - فراهم مى آورد.

آن هايى قرار مى گيرم كه امام حسين عليه السّلام در آن شب تنهايى و بى كسى به ديدارم بيايد؟ اگر اين چنين است و واقعا انسان اطمينان به اين امر دارد كه حرفى ندارد زودتر برود و به اين نويد و بشارت برسد و به افتخار زيارت آقا و مولايش آن هم در آن شب بسيار سخت و دشوار نائل آيد؛ چون مى ترسم بمانم و موجباتى فراهم آيد و از اين فيض محروم گردم.

آرى، اگر زيارت كربلا هيچ نتيجه اى نداشته باشد و هيچ اثرى بر آن مترتّب نشود مگر همين نتيجه و اثر، جا دارد كه براى آمدن كربلا به تعبير معروف سر و دست بشكنند و به هر نحوى شده به كربلا بيايند آخر امر بسيار مهمى است.

در همين خيالات و بيم و نگرانى ها، شب را به صبح رساندم و نتوانستم به حرم مشرف شوم. ظاهرا حاج آقا كه ديدند من به حرم مشرف نشدم، نگران شده بودند و به ديدنم آمدند.

وقتى جريان را نقل كردم، گفتند: خوشا به حال شما كه به اين حقايق توجه داريد و خود اين توجه و حال نشانۀ توجه ديگرى است كه گفته اند:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد

اميدوار باشيد و بدانيد به آنچه وعده فرموده اند وفا مى كنند. گفتم:

آنچه مى گوئيد كاملا صحيح است و در توضيح اين دو جملۀ زيارت جامعه در كتاب «جامعه در حرم» خوانده ام و أوفى عهدكم و أصدق وعدكم چه باوفاييد در عهد و پيمانتان و چه صداقت و راستى داريد در وعده ها و

ص:128

قرارهاتان و اين حديث را نقل كرده ايد:

إنّا أهل بيت نرى ما وعدنا علينا دينا كما صنع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

ما خاندانى هستيم كه آنچه وعده مى دهيم براى خود بدهكارى به حساب مى آوريم آن گونه كه روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين بود.(1)

اين ها همه درست ولى همۀ ترس و بيم و اضطراب و ناراحتى من از خود من است، فاعليّت فاعل تامّ است نقص از قابل است. به قول خواجه:

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست(2)

حسن ظن به خداوند

گفتند: به ما دستور داده اند حسن ظنّ به خدا و اولياء خدا داشته باشيم و يأس و نااميدى را از خود دور كنيم كه خود يأس و نااميدى از معاصى كبيره و گناهان بس بزرگ است در سفر كربلا و زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مظهر رحمت واسعۀ حق تعالى و يأس و نااميدى بسيار بسيار نابه جا است. درست است كه در دعا مى خوانيم:

اذا رأيت ذنوبى فزعت و إذا رأيت كرمك طمعت.(3)

هرگاه گناهانم را مى بينم و بيم و فزع به خود مى گيرم و هرگاه به كرم تو توجّه مى كنم به طمع مى افتم.

ص:129


1- جامعه در حرم/ 773.
2- - ديوان حافظ، از غزل 54.
3- - مصباح المتهجّد/ 526. - از دعاى ابى حمزۀ ثمالى -

ولى در چنين شرائطى بايد ديده از كسرى و كاستى، قصور و تقصير، حقارت و پستى، جهالت و نادانى و ساير آنچه خود بهتر مى دانيم ببنديم و پيوسته ناظر لطف و رحمت و كرم و عنايت حق و اولياى حق باشيم كه چه زيبا شمس اصطهباناتى سروده است:

نيست به جز باب تو باب اميد داده گنه كار به خود اين اميد

بسته اگر باب جهنّم شود قدر خدائى ات كجا كم شود

گر تو بگيرى به خطاهاى من واى من و واى من و واى من

خجلت لطفى كه تو را با من است بيشتر از شرم گنه كردن است(1)

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در عالم قبر

و اتّفاقا در خصوص همين جهت حديثى داريم كه بسيار مايۀ اميد و موجب نويد است و آن جمله اى است از روايتى كه ديروز به مناسبتى نقل نموديم و امروز خصوص جمله اى كه مرتبط با اين گفتار است مى آوريم.

حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم در ضمن آنچه بر زيارت امام حسين عليه السّلام وقتى از روى شوق باشد مترتّب مى شود، چنين فرمود:

و يفسح له فى قبره مدّ بصره و يؤمنه اللّه من ضغطة القبر و من منكر و نكير أن يروّعانه و يفتح له باب إلى الجنّة...

به مقدارى كه ديده اش توان ديدن داشته باشد قبرش را وسعت مى بخشند و او را از فشار قبر در امان مى دارند و همچنين از اين كه

ص:130


1- منظومۀ شمس، ديوان شمس اصطهباناتى/ 40.

فرشتگان سؤال در مقام ترساندن برآيند او را حفظ مى كنند و درى از بهشت فراروى او مى گشايند.(1)

آيا با چنين وعده هايى كه داده اند و گفتيم از هركسى در مقام وفاى به عهد و وعد باوفاتر هستند جايى براى نگرانى باقى مى ماند؟ آن قبرى كه همراز با چنين حقايقى باشد قبر نيست بلكه قدر است و ليله اش هم ليلة القدر.

باز هم به خيمه گاه مى رويم

با اين صحبت ها كاملا حالم عوض شد و اظهار تمايل نمودم كه امروز هم باز به مخيّم الحسينى خيمه گاه ابى عبد اللّه عليه السّلام برويم و بيشتر از آن محدوده و فضا بهره ببريم. در آن جا گفتند: دو شب در اين محدوده و مكان بسيار حائز اهمّيت بوده؛ يكى شب يازدهم محرّم كه ديروز اشاره اى نموديم و ديگرى شب عاشورا.

خيمه گاه و شب عاشورا

راستى تصوّر وضع اين خيام در شب عاشورا بسيار جان سوز است؛ شبى جمعى در اين جا زندگى كرده اند كه مى دانستند فردا كشته مى شوند، جمعى شبى در اين جا بودند كه مى دانستند فردا همۀ عزيزانشان را از دست مى دهند.

شب عجيبى بوده؛ شبى كه از اين جا صداى دعا و نماز و تلاوت قرآن

ص:131


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

به گوش مى رسيد.

بات الحسين عليه السّلام و أصحابه تلك اللّيلة و لهم دوّى كدوىّ النّحل؛ ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.

شبى كه امام حسين عليه السّلام و اصحابش در اين جا بيتوته كردند درحالى كه چون زنبوران عسل زمزمه داشتند به ركوع و سجود و قيام و قعود مشغول بودند.(1)

شبى كه از اين جا دراى شهادت از اشعار سيد الشهدا عليه السّلام به گوش مى رسيد:

يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل

و إنّما الأمر إلى جليل و كلّ حىّ سالك سبيل

آرى، شبى كه با استماع اين ابيات عقده گلوى زين العابدين عليه السّلام را مى گيرد و خروش و صيحۀ زينب عليها السّلام بلند مى شود و لطمه به صورت مى زند و گريبان مى درد و از حال مى رود(2).

آرى، چنين شبى و چنين وضعى را اين مكان به خود ديده است كه اگر گوش و چشم دلى باز باشد هنوز هم همۀ آنچه در اين مكان و آن خيام روى داده و گفت وشنود شده مى بيند و مى شنود.

كربلا همه جايش عجيب است، همه چيزش غريب است. آخر صاحب كربلا غريب است آن هم به هر دو معنا، فراموش نكرده اى كه

ص:132


1- بحار الأنوار 394/44.
2- - بحار الأنوار 2/45.

گفتيم هرآنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت است.

ديدار حضرت باقر عليه السّلام از زائر كربلا

صحبت به اين جا رسيده بود كه: خدا و اولياى خدا لطف و عنايت خاصى به زائرين امام حسين عليه السّلام دارند تا آن جا كه مى بينيم به ديدار كسى كه از كربلا آمده مى آيند:

حمران بن أعين گويد: به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام رفته بودم، وقتى مراجعت كردم حضرت ابو جعفر، محمد بن على - امام باقر عليه السّلام - و عمر بن على بن عبد اللّه بن على - نوادۀ امير المؤمنين عليه السّلام - به ديدن من آمدند.

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اى حمران، هركس قبور شهداى آل محمد عليهم السّلام را زيارت كند و مقصودش از اين زيارت تقرّب به خدا و پيوند و صله پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد از گناهان بيرون رود چونان روزى كه از مادر به دنيا آمده است.(1)

آرى، آن سان خدا و اولياى خدا به زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام لطف و عنايت دارند و مشمول اجر و ثواب و پاداش و بركات است كه چه بسا براى بسيارى درك آن مشكل و هضمش سخت و دشوار باشد و در مقام رد و انكار برآيند و يا ناقل و راوى را نسبت به كذب و دروغ دهند آن گونه كه ازاين روايت استفاده مى شود.

ص:133


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 108.

رواياتى ديگر در بزرگداشت زائران كربلا

ذريح محاربى - كه از خواصّ اصحاب حضرت صادق عليه السّلام بوده و جملۀ: من يحتمل ما يحتمل ذريح، چه كسى مى تواند متحمل شود و بپذيرد آنچه ذريح متحمل مى شود و مى پذيرد؟ از امام صادق عليه السّلام در حق او شرف صدور يافته و بر اين اساس او را از خاصّان خواصّ اصحاب حضرتش شمرده اند - (1) گويد:

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: وقتى براى قوم و خويشان و كسانم ثواب زيارت امام حسين عليه السّلام را نقل مى كنم و آثار خير آن را بازگو مى نمايم در مقام تكذيب من برمى آيند و مى گويند: تو بر جعفر بن محمد دروغ مى بندى - و اين حرف ها را آن حضرت نفرموده اند - حضرت صادق عليه السّلام به ذريح فرمودند:

يا ذريح دع النّاس يذهبون حيث شاؤوا و اللّه إنّ اللّه ليباهى بزائر الحسين و الوافد يفده الملائكة المقرّبون و حملة عرشه حتّى إنّه ليقول لهم أما ترون زوّار قبر الحسين أتوه شوقا إليه و إلى فاطمة بنت رسول اللّه أما و عزّتى و جلالى و عظمتى لأوجبنّ لهم كرامتى و لأدخلنّهم جنّتى ألّتى أعددتها لاوليائى و لأنبيائى و رسلى...

ذريحا، مردم را رها كن، بگذار هر سو كه مى خواهند بروند. به خدا سوگند، همانا خداوند مباهات مى كند به زوّار قبر حسين عليه السّلام و فرشتگان مقرّب و حاملان عرش حق اشراف پيدا مى كنند بر زائران

ص:134


1- تنقيح المقال - رحلى - 420/1.

قبرش و بر آنان كه به سوى او كوچيده اند و كنار قبرش وارد آمده اند تا آن جا كه حق تعالى به آنان - به فرشتگان مقرّب و حاملان عرش مشرف بر زائران قبر حسين عليه السّلام - مى گويد: آيا نمى نگريد و نمى بينيد زوّار قبر حسين عليه السّلام را كه از روى شوق و براى اشتياق و خشنودى فاطمۀ دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زيارت او آمده اند؟ آگاه باشيد به عزّت و جلالم و به بزرگى و عظمتم سوگند هر آينه كرامت و بزرگداشتم را نسبت به آنان حتم و لازم بدارم و همانا آنان را داخل بهشت گردانم همان جنّتى كه براى اولياء و دوستان و پيامبران و رسولانم فراهم آورده ام.(1)

و از حديثى استفاده مى شود كه زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام در هر صبح و شام مورد ترحّم خاندان رسالت عليهم السّلام قرار مى گيرند و حضراتشان رحمت حق را براى او مسئلت مى نمايند.

عبد اللّه بن حمّاد گويد: حضرت صادق عليه السّلام به من فرمودند: در نزديك شما فضيلتى است كه همانندش به كسى عنايت نشده است و گمان نمى كنم شما آن گونه كه بايد و شايد به كنه معرفتش رسيده باشيد و تحفّظ بر آن داشته باشيد و قيام به حقّ آن نموده باشيد و براى آن فضيلت و درك آن جمع خاصّى هستند كه به آن ناميده شده اند و مورد عطاى آن قرار گرفته اند بدون اين كه آنان قوّت و توانى در آن امر داشته اند جز اين كه صنع حق و لطف پروردگار

ص:135


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 5.

شامل حالشان شده و هماى سعادت بر تاركشان نشسته و رأفت و رحمت خاصّ آنان را فراگرفته - اين سخنان حضرت صادق عليه السّلام، عبد اللّه بن حمّاد را سخت تحت تأثير قرار داد. اين چه امرى است؟ چه حقيقتى است؟ چه فضيلتى است؟ آن هم در نزديكى ما و ما از آن بى خبر هستيم و حجّت خدا از آن اين گونه ياد مى كند، لذا با شور و شوق در مقام پرسش برآمد و عرض كرد - فداى شما شوم، آنچه توصيف نموديد و نامش را نگفتيد چيست؟ حضرت فرمود:

زيارة جدّى الحسين ابن علىّ عليه السّلام فإنّه غريب بأرض غربة يبكيه من زاره و يحزن له من لم يزره و يحترق له من لم يشهده.

- آنچه توصيف نمودم - زيارت جدّم حسين بن على عليه السّلام است كه همانا او غريب است و در زمين غربت مدفون. بر او مى گريد هركه به زيارتش رود و حزين و غمين براى اوست هركس هم كه توفيق زيارت نيابد و براى او دلش مى سوزد هركس هم كه شاهد و حاضر نباشد - تا سخن حضرت به اين جا مى رسد كه - فرمودند: آيا مى دانى چه فضيلتى است براى آن كسى كه به زيارت حضرتش رود و چه خير فراوانى نزد ما خاندان براى او فراهم است؟

عبد اللّه حمّاد عرض كرد: نمى دانم. حضرت فرمودند: أمّا الفضل فيباهيه ملائكة السّماء و أمّا ماله عندنا فالتّرحم عليه كلّ صباح و مساء.

اما فضيلتى كه براى اوست اين است كه حق تعالى به او در برابر فرشتگان آسمان مباهات مى كند، امّا آن چه او نزد ما خاندان دارد اين است كه هر صبح و شام براى او از حق تعالى طلب رحمت مى نمائيم.

ص:136

- سپس حضرت فرمودند: -

سوگند، همانا پدرم براى من نقل نمود كه آن مكان مقدّس از زمان شهادت سيّد الشهداء عليه السّلام خالى از مصلّى و نمازگزار نبوده است از فرشتگان، از جنّيان، از آدميان و از وحوش صحرا و حيوانات بيابان و هيچ چيزى نيست جز اين كه غبطۀ زائرين امام حسين عليه السّلام را مى خورد و - به عنوان طلب خير و بركت - زائر را مسح مى نمايد و در نظر و نگاه به او اميد خير دارد زيرا كه او نظر به قبر حسين عليه السّلام نموده است.(1)

توضيحى نسبت به كتاب كامل الزيارات

در اين موقع پرسيدم: مى بخشيد من كه راستى سرم سوت مى كشد و در عين اين كه مى دانم آنچه مى گوئيد صحيح و كاملا حساب شده است ولى گاه وبيگاه آنقدر سطح مطلب بالاست و افق گفتار بلند كه بايد قدرى فكر كنم تأمّل و دقّت نمايم تا متوجّه شوم. لذا نسبت به اين دو روايتى كه نقل نموديد و ظاهرا هر دو را هم از كتاب كامل الزيارات آورديد كه يادم هست يك وقتى اشاره اى به اهمّيت و اعتبار آن داشتيد يك سؤال نسبت به هر دو روايت و يك پرسش نسبت به خصوص روايت دوم داشتم اگر اجازه مى دهيد مطرح كنم؟

گفتند: بسيار به جا و مناسب است، چه بهتر كه روايت مان با درايت همراه باشد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ص:137


1- كامل الزيارات، باب 108، حديث 1.

حديث تدريه خير من ألف ترويه(1). خبر تدريه خير من ألف ترويه(2)

يك حديث و يك خبر كه با درايت و فهم بياموزى و ياد بگيرى بهتر است از هزار حديث و خبر كه فقط روايت نمائى و نقل كنى.

حالا قبل از اين كه سؤالتان را مطرح كنيد توضيحى نسبت به جمله اى كه گفتيد بدهم چون بحمد اللّه كاملا به نكات و دقايق توجّه داريد.

نمى دانم كجا اشاره اى به كتاب كامل الزيارات داشته ايم ولى همان طور كه گفتيد اين دو روايت و بسيارى از احاديثى كه تا حال گفته ايم و بسيارى از آنچه كه بعدا ان شاء اللّه مى گوئيم گوهرهايى است كه در كتاب شريف كامل الزيارات يافت مى شود. كامل الزيارات تأليف مرحوم جعفر بن محمد بن قولويه است كه از بزرگان علماى اماميه در سدۀ چهارم هجرى بوده و متوفّاى سنه 367 هجرى قمرى مى باشد و قبرش در كنار قبر تلميذش مرحوم شيخ مفيد در رواق پائين پاى مبارك حرم كاظمين عليهما السّلام قرار دارد و براى او با ناحيۀ مقدّسه جريانى است كه در كتاب حديث سدۀ چهارم از مجموعه آثار مرتبط با امام عصر عليه السّلام ان شاء اللّه مى آوريم.

كتاب كامل الزيارات كتابى است كه اين مرد بزرگ در مقدّمه اش گويد:

چون به همۀ آنچه از خاندان رسالت صلوات اللّه عليهم اجمعين نسبت به امر زيارت و غير آن رسيده نمى توانيم احاطه پيدا كنيم در اين كتاب آنچه از طريق ثقات و رجال مورد اعتماد از اصحابمان به ما

ص:138


1- معانى الأخبار/ 2.
2- - بحار الأنوار 206/2.

رسيده نقل مى نمائيم.(1)

كه براساس اين سخن بعضى از بزرگانمان تمامى رجال و راويان اين كتاب شريف را معتبر و مورد اعتماد دانسته اند. در هرحال، كتابى است اين چنين كه نزديك به يازده قرن از تأليف آن مى گذرد و آيت فقيد صاحب الغدير حواشى سودمندى بر آن آورده است. حالا آماده هستيم كه مستمع پرسش هاى شما نسبت به اين دو روايت باشيم.

مباهات خداوند به زائران امام حسين عليه السّلام يعنى چه؟

گفتم: سؤال اوّل كه نسبت به هر دو روايت است، مسئلۀ مباهات پروردگار با زائران سيّد الشهداء عليه السّلام در برابر ملائكۀ آسمان و فرشتگان مقرّب و حملۀ عرش است، يعنى خداوند به رخ ملائكه مى كشد و زوّار كربلا را به عنوان امرى كه به آن مباهات مى كند مطرح مى سازد آن هم نه تنها ملائكۀ معمولى بلكه حتّى نسبت به فرشتگان مقرّب و حاملان عرش كه در روايات، كمالات خاصّى براى آنان بازگو شده است و درواقع در اين روايت سه مطلب است كه وقتى با يكديگر ضميمه شود زمينۀ اين سؤال را فراهم مى آورد. مباهى و مباهى به و مباهى له. مباهى و مباهات كننده خداست، مباهى به و كسى كه به او مباهات شده زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام هستند و مباهى له كسانى كه براى آنان مباهات شده ملائكۀ آسمان و فرشتگان مقرّب و حاملان عرشند.

خود مباهات نمودن خداوند مسئله است، زائران كربلا مباهات

ص:139


1- كامل الزيارات/ 4.

شده اند مسئله است، براى فرشتگان و حاملان عرش مباهات شود مسئله است. من كه نمى فهمم و راستى سطح مطلب بسيار بالاست و شما هرچند با مطالبى كه اين چند روزه گفته ايد بهره برده ام و راستى ممنون و سپاسگزار هستم و اين امر را هم لطف و عنايت خود حضرت مى دانم تا حدود زيادى آمادگى پذيرش بسيارى از حقايق را برايم فراهم آورده ايد و به حمد اللّه شاگرد تنبلى هم نبوده ام و آنچه گفته ايد كاملا شنيده ام و به خاطر سپرده ام و در مقام تجزيه و تحليل آن ها برآمده ام ولى گاهى، هم سطح مطلب بالاست و هم شبهات و ابهاماتى پيش مى آيد كه موجبات اين پرسش ها را فراهم مى آورد ولى مطمئن هستم با توضيحاتى كه مى دهيد مطلب كاملا روشن خواهد شد.

گفتند: آرى، سؤال بسيار به جا و پرسش بسيار مناسبى است هرچند از بزرگانمان سخنى در اين زمينه نديده و نشنيده ام و آنچه مى گوئيم به عنوان احتمال است و همين احتمال ان شاء اللّه راهگشا است.

آيات شريفه قرآن در سورۀ بقره از حقيقتى پرده برمى دارد و از آن ها استفاده مى شود كه فرشتگان، قبل از آفرينش پدربزرگ ما حضرت آدم عليه السّلام در مقام ليت و لعلّ بلكه بالاتر در مقام ايستادگى و جبهه گيرى در برابر حق تعالى برآمدند. بندگان خدا تقصيرى هم چه بسا نداشتند، آخر آنان وضع جمعى را قبل از جناب آدم عليه السّلام ديده بودند كه وضع خوبى نبود كه همين حقيقت را حضرت صادق عليه السّلام به هشام بن سالم فرموده است:

فرشتگان از كجا مى دانستند كه اين سخن را به حق تعالى عرض كردند: آيا مى خواهى در زمين جمعى را قرار دهى كه فساد كنند و

ص:140

خون بريزند اگرنه اين بود كه ديده بودند جمعى در زمين فساد كردند و خون ريختند.(1)

لذا چون قبلا چنين وضعى را ديده بودند همان را ملاك و مقياس قرار دادند و يك صدا اين صدا را درآوردند:

أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ (2)

آيا در زمين قرار مى دهى جمعى كه فساد كنند و خون بريزند درحالى كه ما تسبيح و حمد تو را مى آوريم و در مقام تقديس تو برمى آئيم.

حق تعالى هم جمله اى مجمل و كلامى مبهم كه مصلحت در آن وقت مقتضى چونان كلامى بود فرمود كه در دنبالۀ همين آيه آمده است: قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ فرمود: همانا من مى دانم آنچه كه شما نمى دانيد.

اين گفت وشنود تمام شد؛ خدا آدم را آفريد؛ هروقت فسادى در زمين مى شد، ظلم و ستمى روى مى داد، قتل نفسى و سفك دمى و ريزش خونى، فرشتگان سخن خود را به ياد مى آوردند ولى چون در نظام احسن هستى كه نظام احسن است، احسن مصالح مورد لحاظ است، گاه وبيگاه حق تعالى جلواتى و تجليّاتى را از آنان كه مقصود خلقت در اين نظام احسن بودند به رخ فرشتگان مى كشيد تا به رأى العين به اشتباه خود پى ببرند و إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ براى آنان با برهان شهودى همراه باشد.

بر اين اساس گاهى احد جلوات احمدش را به رخ فرشتگان مى كشد و

ص:141


1- تفسير العياشى 29/1.
2- - البقره/ 30.

گاهى صمد صولت حيدرش را فراروى آنان مى دارد و گاهى فاطر تجلّيات فاطمه اش را در برابر ملائكه مى دارد و گاهى محسن حلم و حسن حسنش را به فرشتگان مى نماياند و گاهى آن ذى الاحسان شعشعة الحسينيه اش را با جلوۀ خون رنگى به ساكنان عالم بالا و حاملان عرش و فرشتگان مقرّبش نشان مى دهد و به آنان فخر و مباهات مى كند، فرشتگان من بنگريد، به ياد آوريد، فراموش نكنيد كه گفتيد أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ و شنيديد كه گفتم إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ حالا فهميديد؟

آرى، خدا پيوسته منتظر فرصت است و مترصّد وقت. چه كنيم كه براى افادۀ اين معانى و بيان اين حقايق الفاظ و جملاتى كه كاملا قالب اين معانى باشد نداريم و از ضيق خناق و كسرى و كاستى مجال و نداشتن لفظ و كلام ناگزير از اين تعبراتيم كه چه بسا با ساحت قدسش نسازد. چه كنيم؟ ممكن محدود در حريم واجب نامحدود هيچ راهى ندارد. چه بسا مى خواهد ابرو درست كند، ديده نابينا مى دارد.

در هرحال، هر فرصت و موقعيتى كه پيش مى آيد خدا در مقام مفاخره و مباهات برمى آيد؛ از جملۀ آن ها همين مقام است. شما فرشتگان يادتان هست آن روز چه گفتيد؟ حالا بيائيد بنگريد، ملائكه آسمان ها بيائيد، جبرئيل بيا، ميكائيل بيا، اسرافيل بيا، عزرائيل بيا، حاملان عرش شما هم بيائيد و بنگريد، تماشا كنيد، خوب چشمانتان را باز كنيد، اين جا كجاست؟ كربلاست. كربلا كجاست؟ مدفن سيّد الشهدا عليه السّلام است.

سيّد الشهدا كيست؟ همان كه جلواتى از او را به شما نشان دادم به خصوص آن جلوۀ عصر عاشورايش را در گودى قتلگاه كه سرتاپاى وجودش آئينۀ

ص:142

تمام نماى اراده و مشيّت من شده و تمام ذرات پيكر خون رنگش تجلّى گاه رضا و تسليم من گرديده. لازم نيست بگويد رضى بقضائك كه بندبند وجودش گوياى اين گفتار است.

آرى، بنگريد به كربلا، توجه كنيد، اين جا چقدر جمعيت است، اينان كيانند؟ اين جا چه مى كنند؟ اينان به زيارت قبر حسين من آمده اند. اينان زائران كربلاى حسين من هستند. با هزاران مشكل و سختى، با شور و اشتياق، با مهر و دوستى، با وداد و ولاء، چون مى دانند حسين محبوب من است يك سال، ده سال، صد سال، هزار سال بلكه بيشتر هم كه مى گذرد باز از دور و نزديك مى آيند خاك پاك محبوب مرا زيارت مى كنند فساد كه نمى كنند بماند فساد مى زدايند خون كه نمى ريزند چه بسا خون هم بدهند.

يادتان هست گفتم إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ تماشا كنيد اين يكى از آن هاست.

آرى، اگر خدا به ملائكه بگويد: فراموش نكنيد، من هم به شما مى گويم: فراموش نكنيد. يادتان هست كه گفتيم حسين عليه السّلام راز هستى است؟ يادتان هست كه گفتيم سيد الشهداء عليه السّلام سرّ وجود است؟ آن هم سرّى كه محفوف به سرّ است از پنج جهت؟ يادتان هست كه گفتيم آن چه هم كه متعلّق به ابى عبد اللّه عليه السّلام است آن هم سرّ است؟ اين هم يكى از همان اسرار است كه إنّ اللّه ليباهى بزائر الحسين. آرى، چون زائر حسين عليه السّلام است مورد مباهات حق در برابر فرشتگان قرار گرفته است. فكر مى كنم تا حدودى به پاسخ پرسش نخست خود رسيديد.

گفتم: آرى، خيلى بهره بردم و مطالب بسيارى برايم روشن شد. خود امام حسين عليه السّلام به شما جزاى خير دهد كه معتقد هستم عنايت فرموده

ص:143

است همين كه موفق به توضيح اين حقايق هستيد. گفتند: خدا را شاكرم و اوليائش را سپاسگزار. اگر چيزى باشد يقينا از آن جاست.

اين همه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبد اللّه بود

كربلا پيوسته محل عبادت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات بوده است

لحظاتى به سكوت و استراحت گذشت. گفتم: اگر خسته نيستيد سؤال دومم را هم كه نسبت به روايت دوم بود مطرح سازم؟ گفتند: بفرمائيد.

پرسيدم: در روايت دوم، حضرت صادق عليه السّلام سوگند ياد نمودند كه پدر بزرگوارشان فرموده است: پيوسته كربلا از زمان شهادت سيّد الشهدا عليه السّلام محلّ نماز و عبادت و زيارت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات وحشى بوده است. نسبت به اين كه پيوسته در طول تاريخ انسان ها با همۀ مشكلات به اين مكان مقدّس آمده اند و مى آيند از مطالبى كه در گفتمان هاى قبل داشتيد كاملا روشن شد و جاى حرف نيست. نسبت به فرشتگان هم از احاديث و رواياتى كه به مناسبت نقل مى نموديد استفاده شد. اما نماز و زيارت جنّيان و وحوش صحرا و حيوانات بيابان چگونه بوده و اصلا نمى دانم چه بگويم؟ گفتند: بگو مى خواهى بگويى اصلا جنّ هست يا نه؟ گفتم: خدا خيرتان بدهد خودتان مطلب را گفتيد.

توضيحى نسبت به وجود جنّ و خصوصيات آنان

گفتند: جاى بحث مفصّل و پاسخ گفتن مبسوط نسبت به سؤالى كه

ص:144

نموديد اين جا نيست و شرايط زمانى و مكانى و ساير خصوصيات اجازۀ گسترش گفتار را در اين زمينه نمى دهد ولى از اين جهت كه نوعا وقتى ذهن انسان به چيزى مشغول شد و ابهام و ايهامى نسبت به امرى پيدا كرد تا روشن شود آرامش و قرار ندارد و چه بس آن ناآرامى تأثير در همۀ امور او بگذارد و پيوسته دل مشغولى نسبت به آن امر پيدا كند توضيح مختصرى مى دهم، اميد است كه مفيد افتد و قليلى باشد كه خير كثير بياورد و كمّ كمى باشد كه تأثير كيفى آن بسيار.

عزيزم، خوب گوش كن، گوش دلت را به گفتار ده تا هم خوب بفهمى و هم خوب ها بشنوى. هاتف اصفهانى گفته است:

چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى

دل هر ذرّه را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى

آنچه نشنيده گوشت آن شنوى آنچه ناديده چشمت آن بينى(1)

آرى، چشم و گوش دلت را خوب باز كن و خوب توجّه كن كه اگر مطلب را خوب گرفتى خيلى به كارت مى آيد و براى موارد بسيارى مشكل گشايت مى شود و گره هاى كور شبهات فراوانى را باز مى كند و ابهامات و ايهامات زيادى را مى زدايد.

آيا محال ذاتى است كه غير از فرشته و آدمى موجوداتى در عالم زندگى كنند و آنان هم صاحب درك و شعور و فهم و عقل باشند و تكليف هم به آنان تعلّق گيرد و منشأ آثار بسيارى در وجود باشند و ساير آنچه كم

ص:145


1- ديوان هاتف اصفهانى/ 27.

و بيش شنيده ايد؟ اگر محال ذاتى است و عقل قطعى حكم به استحالۀ ذاتى آن مى نمايد كه هيچ حرف و سخنى نيست ولى ظاهرا خوب مى دانيم كه اين امر اين چنين نيست.

پس از عبور از مرحلۀ نخست وارد مرحلۀ دوم مى شويم. آيا اين امر كه خودش محال ذاتى نيست، مستلزم محال است؟ يعنى از وجود چنين موجوداتى، محالى پديد مى آيد؟ وقتى باز به عقلمان مراجعه مى كنيم مى بينيم جواب منفى است.

پس، از دو مرحله با نفى گذشتيم؛ نه محال است و نه مستلزم محال.

امرى است ممكن. در اين جا وارد مرحلۀ سوّم مى شويم.

صحبت كه به اين جا رسيد ممكن است شما بگوئيد خيلى چيزها هست كه محال نيست، مستلزم محال هم نيست ولى از كجا معلوم كه باشد، خيلى چيزهاى ممكن الوجود وجود ندارد.

پاسخ اين است كه: روش عقلا در التزام به وجود اشياى ممكن الوجود يكى از دو راه است: يا آن شيئ را به يكى از حواسّ درك كنند و يا فردى و يا جمعى كه به گفته آنان اعتماد و اطمينان دارند از وجودش خبر دهند.

حالا با توجّه به اين كه ما و شما مسلمان هستيم و قرآن را كتاب آسمانى دينى خود مى شناسيم و آورندۀ قرآن را پيامبر خدا و فرستادۀ او مى دانيم؛ بنابراين اگر چيزى را نديده باشيم ولى قرآن خبر از وجود آن بدهد بدون هيچ چون وچرائى مى پذيريم تا اين جا كه مطلب مورد قبول است. گفتم: آرى، ولى مگر در قرآن صحبت از جنّ به ميان آمده است؟ گفتند: صحبت به ميان آمده آن هم چه صحبتى.

ص:146

جنّ در قرآن

اوّلا ما يك سوره در قرآن داريم به نام «الجنّ»، هفتاد و دومين سورۀ قرآن كه بيست و هشت آيه دارد و در فاصلۀ سورۀ «نوح» و «المزّّمّل» در جزء بيست و نهم قرار گرفته و با اين جمله آغاز شده قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ بگو به من وحى شده كه جمعى از جنّيان در مقام استماع قرآن برآمدند، كه اگر نباشد در قرآن مگر همين يك سوره كه حقايق بسيارى را در مورد اين طايفه بازگو نموده كافى است.

مضاف بر اين، در آيات بسيار هم سخن از آنان به ميان آمده است و بيست و دو مرتبه كلمۀ - الجنّ - ذكر شده كه در بسيارى از آن موارد قرين با انس آمده است و امكان حمل بر معناى ديگر ندارد و هفت نوبت كلمۀ - الجانّ - آمده كه سه نوبتش مقرون به انس گرديده و در دو نوبت از خلقت آتشى آنان خبر داده و دو موردش به معناى ديگر است و پنج مرتبه هم كلمۀ - الجنّة - به همين معنا به كار گرفته شده كه چند موردش با كلمۀ «النّاس» آمده است.

و اگر ضميمه كنيم به اين موارد، سى و يك مرتبه تكرار آيۀ فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ در سورۀ مباركۀ «الرحمن» را مجموعا بيش از شصت نوبت صحبت از جنّيان در قرآن شريف به ميان آمده است كه رقمى بسيار بالا و عددى حائز اهمّيت و مطالبى كه در اين آيات به آنان نسبت داده شده آن چنان صريح در مقصود و واضح در مطلوب است و كاملا مشخّص و آشكار كه قرآن در مقام معرّفى جمعى از موجودات صاحب عقل و شعور و درك و تدبير و اراده و اختيار و مكلّف به تكاليف الهى

ص:147

مى باشد كه امكان حمل بر معناى ديگر كه بعضى تصوّر كرده اند، ندارد.

يعنى آيا كسى احتمال مى دهد آيۀ شريفۀ يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (1) به معنائى جز گروهى از مخلوق كه از جهات بسيارى همانند انسان ها هستند داشته باشد و يا آيۀ شريفۀ وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا ...(2) آن گاه كه فرستاديم به سوى تو جمعى از جنّ را كه قرآن را بشنوند و چون حاضر شدند گفتند ساكت باشيد و گوش فرادهيد.

توجيهات نابجا

بسيار نابجاست و نشانگر عدم دقّت و آگاهى است كه به صرف اين كه چيزى را نديدم يا نتوانستم هضم كنم يا جمعى پذيرا نشدند، در مقام تأويل و توجيه برآيم و ظهورات بلكه نصوص و تصريحات كتاب خدا را بدون هيچ جهت و برهانى به معانى ديگر حمل كنم كه متأسّفانه روز به روز اين گونه امور توسعه و تورّم پيدا مى كند. گاهى جنّ را تيره اى از انس معرّفى مى كنند و در تفسير سورۀ ناس مى گويند:

من الجنّة و النّاس - بنابراين مقصود از الناس آيۀ قبل - ألّذى يوسوس فى صدور النّاس - نوع عام است و الجنّة و النّاس در اين آيه دو تيره از آن مى باشند، تيره اى كه به رشد و مقام آدمى نرسيده اند - ألجنّة - و تيره اى كه استعداد عملى آن ها بارز شده - ألنّاس -(3)

ص:148


1- الرحمن/ 33.
2- - الاحقاف/ 29.
3- - پرتوى از قرآن 315/4.

و گاهى آن را بر ميكروب اطلاق مى كنند.

به خصوص كه پس از اختراع ميكروسكوپ و كشف اسرار بسيارى از دستورات بهداشتى و غذائى اسلام و احكام مربوط به طهارت و نجاست و تأكيد اين دين مقدّس در رعايت نظافت و غيرها به خوبى معلوم شد كه ديدۀ حقيقت بين شارع بزرگوار اسلام موجوداتى را مى ديده كه چشم هاى ديگران از ديدن آن عاجز بوده است و حتى بر طبق تحقيقاتى كه بعضى اطباء كرده اند گاهى بر همين ميكروب بيمارى زا و زيان آور نام شيطان و يا جنّ اطلاق فرموده است.(1)

چه خوب است انسان در برابر آنچه از ناحيۀ حق تعالى رسيده حالت تسليم و پذيرش داشته باشد و بر فرض متوجّه نشد نقص را به خود حمل كند و در مقام ردّ و انكار و يا تأويل و توجيهى كه هم سويى با كتاب و سنّت ندارد برنيايد. آخر، چگونه مى توانيم اين آيه شريفه را بر غير موجوداتى كه چونان آدمى هستند و مكلّف به تكاليف و مأمور به عبوديّت و بندگى حمل نمائيم وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2)

نيافريدم جنّ و انس را مگر براى اين كه مرا عبادت و بندگى نمايند.

چه خوب است بيشتر دقّت كنيم

از توضيحات داده شده تشكّر نمودم و گفتم: هيچ فكر نمى كردم كه اين قدر در آيات شريفۀ قرآن راجع به جنّ صحبت شده باشد و مطلب هم با

ص:149


1- تفسير نوين/ 433 به نقل از اسلام و طبّ جديد
2- - الذاريات/ 56

اين وضوح و روشنى ذكر شده باشد.

گفتند: بسيارى از مطالبى كه مورد ردّ و ايراد و يا شكّ و انكار قرار مى گيرد از همين قبيل است كه اگر در متون دينى دقّت داشته باشيم مطلب كاملا برايمان روشن مى شود.

پس در اين زمينه سير سخن چنين شد كه وجود جنّ امرى است ممكن و از اين امر ممكن قرآن خبر داده است و بعضى از خصوصيات آنان را گفته است و آن وقت اگر قدم در وادى حديث بگذاريم و از بوستان معارف روايى و گل هاى گلستان خاندان رسالت عليهم السّلام بهره ببريم مطلب روشن تر و آشكارتر و حقايق بسيارى براى ما منكشف مى گردد كه فعلا مجال توضيحش نيست. فقط به همين مقدار كه اين روايتى را كه خواندم روشن شود و استبعادى نداشته باشيم كه جنّيان هم چونان فرشتگان و آدميان زائران قبر امام حسين عليه السّلام هستند و جزء مصلّين و نمازگزاران در آن مكان مقدّس توضيح مختصرى مى دهم.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به انس و جنّ است

براساس آنچه از آيات شريفۀ قرآن استفاده شد، پيامبر عظيم الشأن اسلام صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به جنّ و انس است و خطاب هاى كتاب و تكاليف شريعت شامل حال آنان نيز مى باشد و بر اين اساس جمعى از آنان همان گونه كه معتقد به خدا و رسول خدا هستند، معتقد به اوصياء پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هم مى باشند و معرفت و شناخت نسبت به حضراتشان دارند، همان گونه كه در جمع آنان كافران و منكران، غيرمسلمانان، غيرمعتقدان به ولايت و وصايت خاندان رسالت عليهم السّلام نيز يافت مى شوند و در جمع آنان

ص:150

اخيار و خوبان، صالحان و پاكان فراوانند آن گونه كه اشرار و بدان و طالحان و آلودگان هم بسيار كه صريحا اين حقيقت از اين آيۀ كريمه استفاده مى شود:

و إنّا منّا المسلمون و منّا القاسطون(1).

و همانا جمعى از ما مسلمانند و در راه و گروهى از ما غيرمسلمان و بيراهه رو.

با توجّه به اين حقيقت ديگر هيچ استبعادى وجود ندارد كه آنان هم چون امام حسين عليه السّلام را امام و پيشواى خود مى دانند و از شهادت و مظلوميّت او باخبر هستند براى او اقامۀ عزا كنند، براى او گريه كنند، براى او شيون و غوغا داشته باشند و بر همين اساس و حساب به زيارت قبر شريفش بيايند و در مقام اداء حقّ آن وجود مقدّس و عرض ادب به ساحت قدسش برآيند.

در اين باره، احاديث و روايات بسيارى نه تنها از طريق ما و شماى شيعه آمده كه در متون تفسيرى و حديثى غير شيعه هم يافت مى شود و بر اين اساس بى اساس محتشم كاشانى ما در چكامۀ غرّايش در عزاى سيّد مظلومان عليه السّلام نگفته است:

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مى كنند گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است(2)

حالا كه بحمد اللّه با توجّه به آنچه گفتيم كاملا مطلب برايتان از

ص:151


1- الجنّ/ 14.
2- - ديوان محتشم كاشانى/ 280

جميع جهات روشن شد از اين جهت كه گفتگومان خالى از شاهد نباشد چند نمونه از ارتباط جنّيان با آنچه مرتبط با امام حسين عليه السّلام است نقل مى كنم.

ظبيان بن عامر جنّى به ديدار دعبل خزاعى مى آيد

مرحوم محدّث قمّى جريانى را از كتاب اخبار الجنّ مسلم بن محمود كه از قدماى مخالفين و علماى پيشين غيرشيعه است، نقل نموده و ظاهرا همان مسلم بن محمود شيرازى ابو الغنايم و ابو القاسم است كه با ملك معزّ حكمران يمن مقتول در سال 598 معاصر بوده و كتاب عجائب الأسفار و غرايب الأخبار را به نام وى تصنيف نموده(1) و در هرحال از علماى عامّه در سدۀ ششم هجرى است او به سند خودش از جناب دعبل بن على خزاعى شاعر و مادح خاندان رسالت عليهم السّلام چنين آورده است.

دعبل گويد: از بيم معتصم خليفۀ عباسى گريختم و شبى را تنها در نيشابور بيتوته كردم و تصميم داشتم در آن شب قصيده اى در شأن عبد اللّه بن طاهر(2) بسرايم.

دعبل گويد: در اين ميان كه در اين انديشه بودم ناگهان ديدم در باز شد و صدائى به سلام و تحيت بلند شد و گفت: داخل شوم؟ خدا تو را

ص:152


1- لغت نامه دهخدا - مسلم -
2- - عبد اللّه بن طاهر بن الحسين بن مصعب الخزاعى امير خراسان و از مشهورترين واليان عصر عباسى. مأمون او را ولايت خراسان داد. تولد عبد اللّه به سال 182 قمرى بود و به سال 230 قمرى به نيشابور درگذشت. (لغت نامۀ دهخدا - عبد اللّه بن طاهر -) شايد از اين جهت كه عبد اللّه خزاعى بوده و جناب دعبل هم از همان قبيله خواسته با سرودن قصيده در مدح او موجبات امنيّت خود را در حكومت آل عبّاس فراهم آورد -

مشمول رحمت بدارد.

من در آن نيمۀ شب تنها و ترسناك از باز شدن در نابهنگام و شنيدن اين گفتار سخت ترسيدم و بدنم مى لرزيد كه ديگر بار صداى آن گوينده بلند شد: مترس، خدا تو را قرين عافيت بدارد. همانا من مردى از برادران جنّ تو هستم و در يمن زندگى مى كنم. از عراق كسى نزد ما آمد و قصيده اى كه تو سروده بودى براى ما انشاء نمود.(1)

آن جنّى به دعبل گفت: دوست دارم كه از خودت آن قصيده را بشنوم دعبل گويد: شروع كردم به خواندن قصيده ام

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات

تا آخر قصيده را براى او خواندم، او هم آن چنان گريه مى كرد كه سرانجام از هوش رفت و به رو روى زمين افتاد.

سپس به من گفت: خدا تو را رحمت كند، براى تو حديثى نقل نكنم

ص:153


1- مقصود قصيدۀ تائيّۀ «مدارس آيات» دعبل است كه متجاوز از يكصد و بيست بيت است و از شاهكارهاى قصائد در فضائل و مصائب خاندان رسالت عليهم السّلام است و مرحوم مجلسى شرحى بر آن دارد كه عدد ابيات آن را به يكصد و بيست و چهار رسانده و شرح نموده و آخرين بيت آن اين بيت است لقد أمنت نفسى بكم فى حياتهاو إنّى لأرجوا الأمن عند مماتى و چنين شرح و ترجمه نموده: به تحقيق كه ايمن بود جان من به بركت شما در حال حيات من، يا ايمان آورد به شما در حيات من و به درستى كه اميدوارم در امان باشم به شفاعت شما از عذاب خدا نزد مردن من. كه آرزوى همۀ ما همين است. (شرح تائيۀ دعبل خزاعى/ 77.)

كه موجبات فزونى نيّت و قوّت و كثرت اراده و قصدت را فراهم آورد و بر تمسّك به مذهب و آئينت كه آئين و مذهب اهل بيت عليهم السّلام است كمك نمايم؟

گفتم: نقل كن.

گفت: من مدّتى بود كه نام جعفر بن محمّد عليه السّلام را مى شنيدم تا آن كه به مدينه رفتم و اين حديث را از حضرتش شنيدم كه مى فرمود: پدرم از پدرش از جدّش نقل نمود كه همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ و أهل بيته الفائزون، على عليه السّلام و خاندانش رستگارانند. سپس با من وداع و خداحافظى نمود و خواست برود

گفتم: خدا تو را رحمت كند اگر صلاح مى دانى مرا از نامت باخبر ساز.

گفت: من ظبيان بن عامر هستم(1).

جنّى براى جناب دعبل حديث نقل مى كند

ديگر جريانى از دعبل با جنّ نقل شده كه ارتباط مستقيمى با زيارت امام حسين عليه السّلام دارد:

دعبل گويد: وقتى از حضرت رضا عليه السّلام پس از سرودن قصيدۀ تائيه ام برمى گشتم در رى فرود آمدم و شبى مشغول ساختن و سرودن قصيده اى بودم، پاسى از شب گذشته بود كه ناگهان صداى كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيستى؟ گفت: برادر تو هستم. باعجله برخاستم و در را گشودم. شخصى وارد شد كه از ديدنش بدنم به لرزه افتاد و

ص:154


1- سفينة البحار - جنّ - 187/1.

هوش از سرم پريد. به من گفت مترس، بيم به دل راه مده كه من برادر جنّى توام و در شب ولادت تو به دنيا آمده ام و با تو رشد و نمو داشته ام. آمده ام براى تو حديثى نقل كنم كه تو را شاد و مسرور سازد و قوّت نفس و بصيرت بيشترى بخشد.

دعبل گويد: اين جملات را كه گفت به حال خود آمدم و قلبم آرام شد و او اين چنين ادامۀ سخن داد و گفت: همانا من به شدّت بغض و عداوت و دشمنى و كينه با على بن ابى طالب داشتم، با جمعى از جنّيان سركش و مردود بيرون آمديم. عبورمان به جمعى افتاد كه به زيارت امام حسين عليه السّلام مى رفتند. شب بود و تاريكى، فراگير. تصميم گرفتيم متعرّض آنان شويم و در مقام اذيت و آزارشان برآييم كه ناگهان فرشتگانى از آسمان در مقام زجر و منع ما برآمدند و ملائكه اى از زمين در مقام دفع جنبدگان زمينى از آنان بودند.

گويا من خواب بودم كه بيدار شدم يا غافل بودم كه متوجه گشتم و دانستم اين حفاظت فرشتگان و حراست ملائكه از آنان به خاطر عنايت و لطفى است كه حق تعالى نسبت به آنان دارد و اين لطف و عنايت به خاطر آن كسى است كه اينان قاصد مزار او هستند و تشرّف به زيارت او پيدا مى كنند - آرى دانستم از بس حسين عليه السّلام نزد خدا قرب و منزلت و مقام و مكانت دارد، فرشتگان آسمان و زمينش را به خدمت زائران حسين عليه السّلام واداشته و آنان را مأمور دفع حوادث و بلايا از آنان نموده. اين را كه دانستم - در مقام توبه و بازگشت برآمدم و نيّت خير و خوبى نسبت به اين خاندان و زائران شان پيدا كردم و با آنان به زيارت آمدم و حجّ گذاردم و در موقف عرفات با آنان بودم و

ص:155

همراه آنان دعا مى كردم پس از حجّ با آنان به زيارت قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشرّف شدم و در اين ميان عبورم به شخصى افتاد كه جمعى گرد او جمع بودند، پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفتند: اين آقا پسر رسول خدا، حضرت صادق عليه السّلام است. نزديك حضرت رفتم، عرض سلام نمودم. به من مرحبا و خوش آمد فرمود و اشاره به جريان آن شب راه كربلا كرد؛ آيا آن شب را به خاطر دارى و كرامت حق تعالى را نسبت به دوستان ما متذكّرى؟ همانا خداوند توبۀ تو را پذيرفت و خطاى تو را بخشيد. گفتم:

ألحمد للّه الّذى منّ علىّ بكم و نوّر قلبى بنور هدايتكم و جعلنى من المعتصمين بحبل ولايتكم.

خدا را حمد مى كنم آن خدائى كه بر من به وسيلۀ شما منّت نهاد و قلب مرا به نور هدايت شما روشن ساخت و مرا از پناه جويان و دست آويزان ريسمان و لا و مهر شما قرار داد.

اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى من حديثى نقل كنيد كه با آن حديث نزد اهل و خويشانم برگردم. فرمود: حديث كرد براى من پدرم حضرت محمّد بن على از پدرش حضرت علىّ بن الحسين از پدرش حضرت حسين بن على از پدرش حضرت على بن ابى طالب عليهم السّلام كه فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يا علىّ، الجنّة محرّمة على الأنبياء حتّى أدخلها أنا و على الأوصياء حتّى تدخلها أنت و على الأمم حتّى تدخلها امّتى و على امّتّى حتّى يقّروا بولايتك و يدينوا بإمامتك.

يا علىّ، و الّذى بعثنى بالحقّ لا يدخل الجنّة أحد إلاّ من أخذ منك

ص:156

بنسب أو سبب.

اى على جان، بهشت بر پيامبران ممنوع است تا من وارد شوم، بر اوصياى انبياء حرام است تا تو داخل شوى، بر امّت ها مسدود است تا امّت من درآيند، و امّت من از بهشت محرومند مگر آن كه اقرار به ولايت تو داشته باشند و معتقد به امامت تو باشند.

اى على جان، به حقّ آن كسى كه مرا به حق مبعوث نموده داخل جنّت نمى شود مگر كسى كه پيوند و ارتباطى با تو داشته باشد.

سپس به من گفت: اى دعبل، اين حديث را از من بگير و داشته باش كه ديگر چونان روايتى از چونان منى هرگز استماع نكنى و نشنوى.

سپس - گويا - زمين او را بلعيد و از نظرم ناپديد شد و او را نديدم.(1)

جنّيان به يارى امام حسين عليه السّلام مى آيند

بارى، از آثار رسيده ارتباط تنگاتنگ جنّيان در ابعاد مختلف با سيّد الشهداء عليه السّلام و آنچه متعلّق به آن وجود مقدّس است استفاده مى شود و همان گونه كه فرشتگان و آدميان در مقام عرض ادب و زيارت و اقامۀ بزم عزا و بكا و گريستن در مصائب آن وجود مقدّس برآمده و برمى آيند، جنّيان هم اين چنين هستند و در تمام امورى كه ارتباطى با امام حسين عليه السّلام دارد ردّپائى و نام و نشانى آن هم نشان و نامى چشم گير از اين طايفه ديده مى شود تا آن جا كه مى بينيم همان گونه كه انسان ها در مقام نصرت و يارى آن حضرت برآمدند، فرشتگان و جنّيان هم مراسم فداركارى خود را

ص:157


1- سفينة البحار - جنّ - 187/1.

اظهار نمودند كه در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام هردو جهت نقل شده است كه فرمود:

وقتى ابى عبد اللّه عليه السّلام از مدينه بيرون آمد افواجى از فرشتگان و گروه هايى از ملائكه كه علامت و نشان مخصوصى داشتند و در دستشان وسايل جنگ و نبرد بود و بر مركب هاى نجيب بهشتى سوار بودند به ديدار حضرت آمدند. عرض سلام نموده و گفتند: اى حجّت خدا بر خلق پس از جدّ و پدر و برادر، همانا خداوند به وسيلۀ ما جدّ بزرگوارت را در مواطن بسيار و مكان هاى متعدّد نصرت و يارى نمود و شما را هم به وسيلۀ ما مدد مى دهد.

حضرت در جوابشان فرمود: وعدۀ من و شما قتلگاه من است در كربلا، آن جا نزد من بياييد.

عرض كردند: اى حجّت خدا، آنچه فرمان دهى مطاع است. اگر بيمى از دشمنى داريد شما را همراهى كنيم و دشمن را از شما دفع نمائيم.

فرمود: آنان راهى بر من ندارند و آسيبى هم از آنان به من نمى رسد تا به بقعه و كربلايم برسم.

همچنين گروه هايى از جنّيان شرفياب محضر حضرتش شدند و گفتند: اى سيّد و آقاى ما، ما شيعيان و انصار شما هستيم. به هرچه مى خواهيد فرمان دهيد. اگر امر كنيد همۀ دشمنانتان را از بين ببريم درحالى كه شما اين جا هستيد توان انجام اين مهم را داريم. حضرت در حق آنان دعاى خير نمود و فرمود: آيا كتاب خدا را - كه بر جدّ بزرگوارم نازل شده - نخوانده ايد كه مى گويد:

ص:158

أَيْنَمٰا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ (1)

هركجا باشيد مرگ به شما مى رسد هرچند در برج هاى رفيع و محكم؟

و فرموده است: لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ (2)

اگر در خانه هاتان هم بمانيد هر آينه آنان كه كشته شدن و رفتن بر آنان رقم خورده است به قبرهاشان مى رسند.

اگر من در اين جا بمانم - و شما دشمنان مرا از بين ببريد - اين خلق سرنگون به كه آزمون شوند؟ و اختبار و امتحان - كه نماد و نمود اختيار است - به چه كسى محقّق گردد؟ و در مرقد من در كربلا چه كسى دفن شود؟ همان جا كه خداوند روزى كه زمين را مى گسترده اختيار نموده و آن جا را محفل و ملجأ و پناه شيعيان ما قرار داده و براى آنان امان در دنيا و آخرت مى باشد - حاليا برويد - و روز شنبه اى كه روز عاشورا است كه در آخر آن روز من كشته مى شوم نزد من آييد...

جنّيان گفتند: اى حبيب خدا و فرزند حبيب خدا، به خدا سوگند اگرنه اين است كه بايد فرمان شما را امتثال نمائيم و مخالفت با امر شما ننمائيم هر آينه تمام دشمنان شما را از بين مى برديم قبل از اين كه به شما برسند.

حضرت فرمودند: به خدا قسم، قدرت و توان ما بر آنان از توان و

ص:159


1- النساء/ 78.
2- - آل عمران/ 154.

قدرت شما بيشتر است و لكن بايد هلاكت با برهان همراه باشد و حيات با بيّنه و دليل قرين.(1)

جنّيان براى امام حسين عليه السّلام مرثيه سرايى دارند

و همان سان كه آدميان در مقام مدح و منقبت آورى و مرثيه سرايى نسبت به امام حسين عليه السّلام برمى آيند، جنّيان هم اين چنين هستند كه بدر الدين ابى عبد اللّه محمد بن عبد اللّه شبلى حنفى كه از علماى عامّه در سدۀ هشتم هجرى است و متوفّاى سال 769 هجرى مى باشد در كتابى كه راجع به جنّيان تأليف نموده و شايد از جهاتى جامع ترين كتاب در اين زمينه باشد هرچند مطالبى هم مناسب با مسلك خودش آورده است نوحه گرى جنّيان را نسبت به امام حسين عليه السّلام با اين ابيات نقل نموده:

مسح النّبىّ جبينه فله بريق فى الخدود أبواه من عليا قريش و جدّه خير الجدود

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله جبين و پيشانى حسين عليه السّلام را مسح مى نمود و چهرۀ او درخشش خاصّى داشت، پدر و مادر او از بلند مرتبه ترين قريشيان هستند و جدّ او بهترين جدّها است.(2)

مرحوم مجلسى در بحار الأنوار بابى به عنوان ضجيج الملائكة إلى اللّه تعالى فى أمره عليه السّلام دارد(3) و در آن، ضجّه فرشتگان را نسبت به شهادت سيّد

ص:160


1- بحار الأنوار 330/44.
2- - آكام المرجان فى أحكام الجانّ/ 147.
3- - بحار الأنوار 220/45 باب 41.

الشهداء عليه السّلام به پيشگاه حق تعالى آورده است مضاف بر آنچه در ساير ابواب آورده. همچنين بابى به عنوان نوح الجنّ عليه صلوات اللّه عليه، نوحه جنّيان بر امام حسين صلوات اللّه عليه گشوده است(1) و اشعار بسيارى كه عنوان نوحۀ جنّيان در مرثيه سرايى آنان را داشته نقل نموده است كه بعضى از آن ها را جناب دعبل خزاعى تضمين نموده است.(2)

جمع بندى مطالب مربوط به جنّيان

بارى، بيش از اين در اين زمينه صحبت نكنيم و همين مقدار هم به مناسبت سؤالى كه نموديد گفتگو كرديم و در هر حال از مجموع مدارك رسيده استفاده مى شود كه جنّيان چون انسان ها مسلمان و كافر، مؤمن و منافق، محبّ و مبغض، خيّر و شرور دارند و جمعى از آنان كه به افتخار ولاء آل اللّه نائل هستند مراتب محبّت و مودّت خودشان را به ساحت قدس حضراتشان به انحاء مختلف از زيارت و عرض ادب و اقامۀ محفل عزا و گريستن در مصائب و ساير آنچه مى تواند بيانگر مراتب ولاء آنان باشد اظهار مى دارند و در مقام خدمت نسبت به حضراتشان و همچنين خدمت به دوستان و شيعيانشان برمى آيند و نديدن ما هيچ دليلى بر نبود آنان نيست كه عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود. مضاف بر اين كه مكرّر در مكرّر هم جمعى آنان را ديده اند و گاه وبيگاه حضرات معصومين عليهم السّلام به بعضى آن ها را نشان مى دادند و خدمات آنان را بازگو مى نمودند. مرحوم كلينى رضوان اللّه تعالى عليه در كافى شريف نقل نموده:

ص:161


1- بحار الأنوار 233/45، باب 43.
2- - بحار الأنوار 235/45.

كه حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: ديدم - برادرم - حضرت رضا عليه السّلام بر در محلّى كه هيزم در آن بود ايستاده و با كسى صحبت مى كند ولى من كسى را نمى بينم.

گفتم: آقاى من با كه صحبت مى كنيد؟

فرمود: اين عامر زهرائى - جنّى - است كه براى سؤال و شكوه نزد من آمده است.

گفتم: اى آقاى من، دوست دارم سخن او را بشنوم.

فرمود: اگر كلامش را بشنوى يك سال تب مى كنى. گفتم: آقاى من، باشد، دوست دارم بشنوم. فرمود: بشنو، صدايى همانند صفير و صوت به گوشم رسيد و يك سال تب كردم.(1)

و چندين روايت از سعد اسكاف و ابن جبل و سدير صيرفى نقل نموده كه متضمّن ديدار آنان نسبت به جنّيان بر در خانۀ حضرت باقر و صادق عليهما السّلام و يا ميان راه بوده(2) كه اگر خواهان تفصيل بيشتر هستيد لااقل جابه جاى سيرۀ حضرات معصومين عليهم السّلام را در بحار الأنوار مراجعه نمائيد و به خصوص به آنچه آن بزرگ مرد در مجلّد السماء و العالم بحار الأنوار، باب حقيقة الجنّ و أحوالهم، از آيات و روايات و اقوال مفسّرين و دگران گرد آورده بنگريد تا با تفصيل بيشترى نسبت به آنچه اجمالش را آورديم آشنا شويد.(3)

در اين گفتگو بوديم كه صداى قرآن از مكبّره هاى صحن شريف و

ص:162


1- الكافى - اصول - باب انّ الجنّ يأتيهم عليهم السّلام، حديث 5.
2- - الكافى - اصول - باب انّ الجنّ يأتيهم عليهم السّلام، احاديث 1 تا 4.
3- - بحار الأنوار 63 باب 42/2-130.

بلندگوهاى آستان مقدّس بلند شد. من ضمن سپاس مجدّد گفتم: گويا يك قسمت هنوز باقى مانده و آن مسئلۀ زيارت وحوش صحرا و حيوانات بيابان است. گفتند: خوشحالم كه هيچ چيز را از قلم نمى اندازيد. ان شاء اللّه دراين زمينه هم گفتگو خواهيم نمود. با خواندن اين بيت:

اين مكان بوده است روزى خيمه گاه اهل بيت كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست(1)

مى خواست گفتمان امروزمان خاتمه پيدا كند كه من گفتم: آقا مى بخشيد سرايندۀ اين شعر كيست كه خيلى زيبا است و بر دلم نشست.

گفتند: چرا زيبا نباشد و بر دل ننشيند درحالى كه اثر خامۀ مرثيه سراى كم نظير بلكه بى بديل حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام جناب محتشم كاشانى است.

گفتم: من با اشعار او آشنايم، تا به حال اين شعر از او به گوشم نرسيده.

گفتند: آرى، آنچه نوعا از اشعار مرحوم محتشم در مرثيه نقل مى شود و غالبا با آن آشنا هستند؛ تركيب بند او در رثاى امام حسين عليه السّلام است كه به مهر قبول ارباب مهر و خاتم پذيرش حضرت خاتم ممهور گرديده ولى مضاف بر آن مرثيه هاى ديگرى هم دارد كه از جملۀ آن ها قصيدۀ تائيّۀ اوست كه چهل و پنج بيت است كه يك بيتش را براى شما خواندم.

با اين گفتگو از مخيّم بيرون مى آمديم. گفتم: هرچند خسته شديد

ص:163


1- ديوان محتشم كاشانى/ 299.

ولى دوست دارم در اين فاصله هم بهره اى ببرم، اگر مى شود چند بيتى از آن را بخوانيد، چون فكر نمى كردم غير از همان تركيب بند مشهور، مرحوم محتشم مرثيه اى داشته باشد.

گفتند: باشد اتّفاقا چند بيت اوّل اين قصيده بيانگر رويدادهاى جابه جاى اين زمين است. گويد:

اين زمين پربلا را نام دشت كربلاست اى دل بى درد آه آسمان سوزت كجاست؟

اين بيابان قتلگاه سيّد لب تشنه است اى زبان وقت فغان، وى ديده هنگام بكاست

اين فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر گر ز دود آه ما عالم سيه گردد رواست

اين مكان بوده است روزى خيمه گاه اهل بيت كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست

اينك اينك قبّۀ پرنور كز نزديك و دور پرتو گيتى فروزش گمرهان را رهنماست

اينك اينك حاير حضرت كه در وى متّصل زايران را شهپر روحانيان در زير پاست

اينك اينك سدّۀ اقدس كه از عزّ و شرف قدسيان را ملجأ و كرّوبيان را ملتجاست

ص:164

اينك اينك خفته در خون گلبن باغ بتول كز شكست او چو گل پيراهن حورا قباست

اين سرور سينۀ زهراست كز سمّ ستور سينۀ پرعلمش از هر سو لگدكوب بلاست

اين انيس جان پيغمبر حسين بن على است كز سنان بن انس آزردۀ تيغ جفاست

اين سرافراز بلنداختر كه در خون خفته است نايب شاه ولايت تاج فرق اولياست

پا در اين مشهد به حرمت نه كه فرش انورش لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضاست

مردم و جنّ و ملك ز آه نبىّ در آتشند آرى آرى تعزيت را گرمى از صاحب عزاست

اى دل اين جا كعبۀ وصل است بگشا چشم جان كز صفا هر خشت اين، آيينۀ گيتى نماست

يا امان الخائفين اين جا پناه آورده ام وز تو مطلوبم حمايت خاصه در روز جزاست

يا ابا عبد اللّه اينك تشنۀ ابر كرم از پى يك قطره پويان بر لب بحر سخاست

ص:165

يا ولى اللّه گداى آستانت محتشم بر در عجز و نياز استاده بى برگ و نواست

چون غبارآلود دشت كربلا گرديده است گرد عصيان گر ز دامانش بيفشانى رواست(1)

به اين ابيات كه رسيدند به باب قبلۀ صحن مطهّر رسيديم و با حال خاصّى كه خاص چونان مقام و مقالى است زمزمه مى كرديم و هركدام نام خود را به جاى اسم محتشم مى برديم و عرض مى كرديم:

يا ولىّ اللّه گداى آستانت مجتبى - يا ولى اللّه گداى آستانت مهدى ام - بر در عجز و نياز استاده بى برگ و نواست. پيوسته تكرار مى كرديم و مى گريستيم و اميد داشتيم كه با آب ديده غبار عصيان و گرد گناه از دامان دلمان پاك گردد و طهارت و طراوتى جانمان را فراگيرد.

صداى مؤذّن به گلبانگ تكبير بلند شد و براى اداى نماز به كعبۀ حقيقى درآمديم، درحالى كه ضريح مبارك، فرارويمان رو به قبله، نماز گزارديم.

ص:166


1- ديوان محتشم كاشانى/ 299.

پنجمين روز اين جا تلّ زينبيّه است

اشاره

ص:167

سلام بر حسين و بر جان صبور خواهرى كه تلّ زينبيّه شد سنگر ديده بانى اش

سلام بر حسين عليه السّلام/ 28

بانوى بانوان جهان زينب

اسطورۀ شهامت اعصار

اى رهرو قبيلۀ ايمان

بر قلّۀ بلند شكيبايى

زينب

وقتى حسين تنها و بى بديل

در دشت سرخ ماريه

بر نيزه تكيه داد

جز تو كسى نبود كه دلدارى اش دهد

زيرا تويى كه لفظ شهادت را در

ورطۀ سترگ حادثه معنايى

اى نفس مطمئنّه

دختر زهراى مرضيّه

وقتى حسين غرقه به خون

بر زمين فتاد

بر تلّ زينبيّه

به نظاره بوده اى

اى كوه صبر همچو مسيحايى

شب عاشورا 152/3

ص:168

تلّ زينبيّه و دو نگرش

روز بعد قرار شد تلّ زينبيّه برويم. من زودتر رفتم و مشغول فرستادن صلوات و تقديم به روح مطهّر عصمت صغرى، زينب كبرى عليها السّلام بودم كه حاج آقا تشريف آوردند. پس از احوال پرسى و گفتگوهاى عادى، ايشان فرمودند:

نكته اى را تذكّر مى دهم به خاطر بسپاريد كه براى اين گونه امور بسيار مفيد است. در مشاهد مشرّفه و اعتاب مقدّسه و بلادى كه رنگ و بوى مذهبى دارد اماكنى به عنوان نشانه و علامت بعضى از قضايا و حوادث يافت مى شود و مورد احترام و اكرام قرار مى گيرد كه متأسّفانه نسبت به آن ها در دو جهت افراط و تفريط گفتار و رفتار و قول و عمل به ميان مى آيد. بعضى به آن ها خيلى بها مى دهند و در مقام تعيّن بخشيدن و حتمى و قطعى جلوه دادن برمى آيند و بعضى متقابلا در مقام ردّ و ايراد و مذمّت و نفى برمى آيند و موجبات ناخوشايندى را فراهم مى آورند.

كه ظاهرا هر دو نگرش غيرصحيح به نظر مى رسد. در اين گونه امور

ص:169

همين قدر كه آن امر مخالف حكم عقل و شرع نباشد و امكان تطبيق آن با حادثه و واقعه در آن باشد ظاهرا مانعى از اكرام و بزرگداشت نسبت به آن به نظر نمى رسد، آن هم اكرام و بزرگداشتى مناسب با آن مورد و اما اگر امرى است كه بطلانش از نظر عقل يا شرع و ارباب نظر در خصوص آن امر روشن و مسلّم است، بها دادن جا ندارد.

و آنچه در اين گونه امور بيشتر مورد عنايت و توجه است عنوان نمادين جريان است، عنوان ياد و يادمان و تذكّر و تذكار است؛ حالا كسى بيايد و پا به زمين بكوبد و صدا بلند كند كه مثلا خيمه گاه اين جا نبوده و ده متر يا صد متر آن طرف تر است درحالى كه دليل درستى هم براى ادّعايش ندارد و بيش از احتمال چيزى نمى تواند اثبات كند. آنچه مهمّ است دوستان و شيعيان محبّين و زائران كه به مشاهد مشرّفه مى آيند به عنوان تجديد خاطره و يادمان به نقاطى كه ارتباطى با آن مزار مقدّس دارند مى روند و عرض ادب مى نمايند و آن خاطره به مناسبت آن محلّ در نظرشان تجديد مى شود ظاهرا هيچ مانعى به نظر نمى رسد.

حالا با توجّه به آنچه گفتيم اين جا معروف به تلّ زينبيّه است.

معناى تلّ و آنچه روى داده

تلّ كه جمع آن تلال و تلول است به معنا تپّه و پشته و تودۀ بزرگ خاك است(1) ، ظاهرا محلّى بوده كه نسبت به زمين هاى مجاورش كه از طرفى ميدان و از طرفى خيمه گاه قرار داشته بلندتر بوده است و به اين

ص:170


1- فرهنگ عميد - تلّ - / 335.

جهت كه در لحظاتى بسيار سخت و دشوار دختر كبراى امير مؤمنان، حضرت زينب عليها السّلام بر آن قرار گرفته و شاهد ماجرايى بوده كه نه زبان ياراى گفتن و نه خامه قدرت نوشتن را دارد، به اين اعتبار به تلّ زينبيّه مشهور شده است. حالا واقعا همين جا بوده يا جاى دگر؟ نمى دانيم. از جهت تقريبى با موقعيّت صحن شريف و حرم مطهّر و مخيّم بعيد به نظر نمى رسد ولى همان طور كه گفتيم آنچه مهم است ياد كرد آن واقعه است و تذكّر و تذكار آن حادثه و عرض سلام و ادب داشتن به آن بانوى معظّمه اى كه چه بسا در اين جا فغانش بلند گرديده و گريه و شيونش حتّى دشمن را به گريه واداشته. ايشان آهسته صحبت مى كردند، من هم آهسته گريه مى كردم. كم كم عقده راه گلو را گرفت و آه سينه با اشك ديده قرين گرديد.

خودم ديدم ز بالاى بلندى كه محبوب خدا را سر بريدند

فرس راندند بر آن جسم رنجور تن پاكش به خاك و خون كشيدند

در ادامه فرمودند: تصوير آنچه در آن ساعت بر آن خداوندگار صبر در اين مكان گذشته است، خارج از تصوّر است و شايد در همين محدوده ها بوده درحالى كه دامن جامه به پاى آن عقيله مى پيچيده و گاهى بر روى زمين مى افتاده و برمى خاسته(1) اين جملات را مى گفته:

وا محمّداه، وا أبتاه، وا عليّاه، وا جعفراه، وا حمزتاه، هذا حسين بالعراء صريع بكربلا.

در مقام استغاثه، جدّ و پدر و عمو را صدا مى زده و چنين ناله داشته:

ص:171


1- معالى السبطين 22/2.

ليت السّماء أطبقت على الأرض و ليت الجبال تدكدكت على السّهل، اى كاش آسمان بر زمين افتد و اى كاش كوه ها بر دشت نشيند و ويران گردد

و آمده تا نزديك برادر رسيده درحالى كه عمر سعد و جمعى اطراف برادر را گرفته بودند صداى بى بى بلند شده: أى عمر، أيقتل أبو عبد اللّه و أنت تنظر إليه كه ابن سعد از آن بانو رو برگردانده و اشك بر لحيه اش جارى شده و ديگر بار ناله اش به جملۀ: ويحكم أ ما فيكم مسلم بلند شده و كسى پاسخ او را نداده.(1)

هرچه هست از جهت مصيبت محدودۀ بسيار جان سوز و دل خراشى است و من به خودم اجازه نمى دهم حتّى در اين جا هم آنچه در مقاتل آمده بياورم. لحظاتى به آه و ناله گذشت و پيوسته اين جمله را مى گفتيم و مى شنيديم:

امان از دل زينب، چه خون شد دل زينب. آرى، امان از دل زينب.

سخنى مى گوئيم و حرفى مى شنويم، به راستى اگرنه اين بود كه صاحب مقام ولايت كلّيه الهيّه، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در آخرين وداع، خواهر را امر به صبر نموده و دست خدايى اش را بر قلب خواهر نهاده و با او از وعده هاى حق تعالى سخن گفته است تحمّل چنين مصائبى غيرممكن مى نمايد.

وقتى با همه وداع كرد و همه را ميان خيمه ها فرستاد خواهر را صدا زد. زينب عليها السّلام را خواند.

ثمّ دعا باخته زينب و صبّرها و أمرّ يده على صدرها و سكّنها من

ص:172


1- مقتل الحسين - مقرّم/ 284.

الجزع و ذكر لها ما أعدّ اللّه من الثّواب للصّابرين...

سپس خواهرش زينب را خواند و امر به صبر نمود و دستش را بر سينۀ او كشيد و از جزع و بى تابى او را آرامش بخشيد و آنچه حق تعالى براى ارباب صبر فراهم آورده براى خواهر بازگو نمود.(1)

عرض سلام به محضر زينب كبرى عليها السّلام

اين جا بايد به آن اسطورۀ صبر و اسوۀ بردبارى عرض سلام نمود:

السلام اى زينب اى معناى عشق السلام اى رتبۀ والاى عشق

السلام اى اسوۀ صبر و ثبات السلام اى روشنى بخش حيات

السلام اى قرة عين الرسول السلام اى مهجة قلب البتول

السلام اى عزم و رأى استوار السلام اى مرتضى را يادگار

السلام اى صولت دشمن شكن اى قيامت پيرو صلح حسن

السلام اى رهرو راه حسين السلام اى جان آگاه حسين

السلام اى زينب اى جان صبور السلام اى در همه غم ها شكور

اى بلندآوازۀ عزّت مدار اى مهين بانوى ملك افتخار

اى روان در كوى نامت شطّ اشك وى به ياد تو موشّح خط اشك

هركجا نام تو آيد بر زبان اشك مى جوشد به استقبال آن

كيست زينب؟ جان محزون حسين خواهر هم عهد و هم خون حسين

باغ دين سرسبز نام زينب است تاك عرفان مست جام زينب است

ص:173


1- معالى السبطين 14/2.

عقل حيران است آيا اين زن است يا تجلّى گاه طور ايمن است

حدّ زينب برتر از تعريف ها است حدّ اين تعريف در حدّ خداست

هيچ كس را نيست در حدّ توان تا كند احوال زينب را بيان

صحنه هاى جان گداز كربلا هريكى مى سوخت زينب را جدا

زينبا ترك برادر مشكل است رفتن او رفتن جان و دل است

هرچه در هرجا و هرحالى كه بود واى زينب واى زينب مى نمود(1)

وحوش صحرا هم به كربلا مى آيند

پس از اتمام عرض ادب و ارادت، عرض كردم: به مناسبت حديث حضور فرشتگان و جنّيان و آدميان و وحوش صحرا در كنار قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام مطالبى فرموديد كه يك قسمتش ناگفته ماند و آن حضور وحوش صحرا است در كنار قبر امام حسين عليه السّلام. با توضيحاتى كه داديد نسبت به حضور فرشتگان و جنّيان مطلب روشن شد ولى وحوش صحرا ديگر در اين ميان چه نقشى دارند؟ فرشتگان و آدميان و جنّيان عقل و شعور دارند، درك و تكليف دارند، معرفت و شناخت دارند، حضور پيدا مى كنند، نماز مى خوانند، زيارت مى كنند، عرض ادب دارند، همه اين مطالب نسبت به اين سه دسته از موجودات درست و مورد قبول امّا حيوانات چگونه آن هم وحوش صحرا؟

فرمودند: در اين زمينه همۀ آنچه را كه در گفتمان ديروز گفتيم به ياد

ص:174


1- شب شعر عاشورا - يادوارۀ سومين و چهارمين - 133/116 سرودۀ صاعد، گزيده از يك مثنوى بلند و نغز حدود سيصد بيت.

داشته باشيد؛ آيا حضور حيوانى و آمدن وحشى به زيارت قبرى محال عقلى است يا مستلزم محال؟ اگر چنين است كه حرفى براى گفتن نداريم و اگر چنين نيست - كه ظاهرا هم چنين نيست - اين امر ممكن است ولى عجيب به نظر مى آيد. ممكن است بگوييد: نديده ايم، نشنيده ايم يا بسيار كم اتفاق افتاده پس اصل مطلب در گردونۀ استحاله و چرخۀ غيرممكن قرار ندارد. ممكن است، اما عجيب است. حالا اگر از اين امر ممكن عجيب شخص صادق و راستگويى خبر داد و ما پذيرفتيم عقلا ما را مذمّت مى كنند يا اگر قبول نكرديم و در مقام ردّ و ايراد برآمديم مورد ملامت ارباب خرد و صاحبان عقل قرار مى گيريم؟ ظاهرا گزينۀ دوم باشد.

حالا براى اين كه رفع تعجّب شود و توجّه كنيم بسيارى از حقايقى كه در احاديث و روايات آمده در قرآن شريف كه جاى هيچ ترديدى در آن نيست اصل و ريشه اى دارد نسبت به همين امر توضيحى مى دهم.

قرآن و درك و شعور حيوانات

قرآن شريف در سورۀ مباركۀ نمل ماجراى سليمان پيامبر و هدهد پرنده را به تفصيل آورده است. جناب سليمان در مقام پى جويى برآمد، هدهد را نديد. تهديد به شكنجه كرد مگر برهانى براى غيبتش بياورد.

ديرى نپاييد، هدهد آمد و اين چنين در برابر حشمت اللّه سليمان نبى فرياد سخن در داد و گفت:

أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . من هدهد احاطه پيدا كردم به آنچه شما، شماى حشمت اللّه سليمان نبى احاطه به آن نيافته اى و از مملكت سبأ خبرى يقينى براى شما آورده ام - آن خبر يقينى و

ص:175

پيام واقعى چيست؟

إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ .

همانا من يافتم زنى پادشاه آنان و مالك امورشان بود كه از هرچيزى بهره اى به او داده شده بود و براى او تختى بس عظيم و بزرگ بود.

هدهد گفتارش را ادامه مى دهد:

وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاٰ يَهْتَدُونَ . يافتم او را و قوم او را كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى كردند و شيطان كارهاى آنان را در نظرشان زينت داده بود پس آنان را از راه حق بازداشته و رهنمون نشدند.

باز هم هدهد سخن مى گويد:

أَلاّٰ يَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ . چرا سجده نمى كنند براى آن خدايى كه بيرون مى آورد پوشيده و پنهان ها را در آسمان ها و زمين و مى داند آنچه را كه پنهان مى كنيد و آنچه را آشكار مى سازيد.

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (1).

خدائى كه جز او خدائى نيست او پروردگار عرش عظيم - و تخت سلطنت و اقتدار بزرگ - است.

قدرى در اين آيات دقت كنيم، پرنده اى از پرندگان از تيرۀ هدهدان و

ص:176


1- النمل/ 20-26.

شانه سران است كه در دستگاه سلطنت جناب سليمان حضور دارد، غيبت مى كند و حشمت اللّه در مقام پى جويى از او برمى آيد كه خود اين تفقّد و پى جويى جهتى دارد كه در تفاسير آمده است:

در روايات آمده كه سبب غضب سليمان بر هدهد اين بود كه هدهد به قوّت بصارت آب را در زير سنگ و در زير زمين مى ديد و دليل سليمان و جنود او بر آب مى شد.(1)

وقتى كه مى آيد از رفتنش به مملكت سبأ خبر مى دهد و مى گويد مالك امور و پادشاه آنان زنى بود. معلوم مى شود اين پرنده معناى حكومت و سلطنت را در ميان آدميان مى فهمد و ميان مرد و زن در جهان انسان فرق مى گذارد و آنان را به خصوص مى شناسد و سپس از سجدۀ آنان در برابر خورشيد خبر مى دهد. معلوم مى شود اين حيوان مفهوم سجود را در عالم انسانى مى داند و كرنش در برابر خورشيد را متوجه مى شود و اين عمل آنان را تزيين و تسويل شيطانى مى شمرد و آنان را گمراه معرفى مى نمايد. معلوم مى شود از وجود شيطان و اغواء و گمراهى او آگاه است و از هدايت و رهنمونى هم باخبر. آن گاه در مقام توبيخ و ملامت آنان برمى آيد كه چرا در برابر خدا سجده نمى كنند و خدا را با صفاتى مى ستايد.

مى بينيم قرآن شريف آگاهى پرنده اى را نسبت به اين حقايق بازگو مى كند و از آگاهى و اطلاع او نسبت به اين گونه امور صريحا خبر مى دهد.

ص:177


1- تفسير شريف لاهيجى 417/3.

قرآن و آگاهى موران

بلكه بالاتر مى بينيم از آگاهى نمل و مورچه اى نسبت به بسيارى از حقايق در همين سوره سخن به ميان مى آورد:

قٰالَتْ نَمْلَةٌ يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (1)

آن گاه كه عبور سليمان پيامبر و لشكريانش بر ديار مورچگان و وادى نمل ها افتاد، مورى گفت: اى مورچگان به خانه هايتان برويد كه سليمان و لشكريانش شما را از بين نبرند درحالى كه توجّه ندارند.

مرحوم شريف لاهيجى در توضيح اين آيه شريفه نكات سودمندى آورده است و گويد:

و چون از اين گفتگو شعور و ادراك نمل ظاهر مى شود لهذا جمع عايد به نمل را - ادخلوا را - جمع به واو كه جمع ذوى العقول است آورد و به صحّت پيوسته كه مورچه از غايت شعور كه حق تعالى به آن عطا كرده دانه ها را دو حصّه مى كند كه تا ديگر نرويد و چون مى داند كه تخم گشنيز را دو پاره كردن مانع از روئيدن نمى شود بنابراين آن را چهار پاره مى كند و براى قوت خود ذخيره مى نمايد...

در كتاب عيون أخبار الرضا آورده كه: حضرت امام ثامن ضامن از پدر بزرگوار خود عليهما السّلام روايت كرده كه وقتى در اين سفر سليمان به هوا مى رفت و ريح حامل او بود، آن ريح سخن نمله را به گوش حق

ص:178


1- النمل/ 18.

نيوش سليمان رسانيد، در آن جا توقّف كرده حكم به احضار نمله نمود و چون نمله را به حضور سليمان آوردند به او گفت كه تو ندانسته اى كه من پيغمبر حق سبحانه و تعالى ام و ظلم از ما اصلا واقع نمى شود؟

نمله گفت: آرى، من علم بدين معنى دارم. سليمان گفت: هرگاه تو عالم به اين معنى بودى، پس چرا قوم خود را از ظلم من ترسانيدى و مى گفتى يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ نمله گفت: سبب ترساندن من آن ها را خوف از ظلم تو نبود بلكه چون من كوكبه ى عظمت و زينت سليمان را ديدم ترسيدم كه مبادا مورچگان آن طمطراق و حلى را به نظر آورده و مفتون گردند و از حق و ياد حق غافل و ذاهل مانند و كفران نعمت هاى مناسب حال ايشان نمايند و اين باعث حطم و شكست ايشان در روزى ايشان گردد.(1)

بر اين اساس و با توجّه به اين حقايقى كه در قرآن شريف نسبت به درك و توجّه حيوانات آمده تا آن جا كه پرنده اى به چنين نكاتى آگاه باشد و مورى اين گونه رموزى را بشناسد؛ هيچ مانعى ندارد وحوش صحرا هم به حقايقى آگاه باشند؛ مبدء را بدانند، رسول را بشناسند، آگاه از اوصياى آنان باشند و از شهادت سبط رسول و قرّة عين البتول باخبر باشند و بدانند زيارت قبر شريف او منشأ چه آثارى خواهد بود كه ديگر اين رشته سر دراز دارد و به همين اشارت براى شما كه بحمد اللّه پيچش مو را مى بينيد و اشارت هاى ابرو را مى شناسيد، بسنده مى كنم.

ص:179


1- تفسير شريف لاهيجى 414/3.

و اين نكته را هم ناگفته نگذاريم كه با توجّه به آن چه گفتيم مطلبى كه كمال الدين دميرى(1) ملاّى شافعى در دو جاى حياة الحيوان آورده است كاملا معقول و قابل پذيرش جلوه مى كند، گويد:

فتخ بن سخرب كه از زهّاد بوده گفته است: من براى موران همه روزه نان خرد مى كردم، روز عاشورا كه مى شد نمى خوردند(2) و قيس بن عباده گفته است: به من خبر رسيده كه حيوانات وحشى عاشورا را روزه مى گيرند - و از خوردن و آشاميدن امساك مى كنند -(3)

آرى، هيچ مشكلى و محذورى پيش نمى آيد كه مورچگان از واقعۀ كربلا باخبر باشند و در حدّ وجودى خودشان عرض ادب داشته باشند.

حيوانات وحشى ماجراى شهادت شاه شهيدان را بدانند و از خورد و خوراك در روز شهادتش امساك نمايند و در حد وجودى خودشان به ساحت مقدّسش عرض ارادت نمايند و به قول مرحوم محتشم

هرجا كه بود آهويى از دشت پا كشيد هرجا كه بود طايرى از آشيان فتاد(4)

عزادارى حيوانات وحشى در شب عاشورا

بر اين اساس آنچه مرحوم محدّث قمى رضوان اللّه تعالى عليه از مرحوم

ص:180


1- كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى بن مصرى شافعى فاضل خبير صاحب كتاب «حياة الحيوان» و شرح سنن ابن ماجه و منهاج نووى متوفاى سال 808 در قاهره و دميرى منسوب به دميره است بر وزن سفينه، آبادى بزرگى است در مصر نزديك دمياط - الكنى و الالقاب 230/2.
2- - حياة الحيوان 342/2 - وحش - 319/2 - نمل.
3- - حياة الحيوان 342/2.
4- - ديوان محتشم كاشانى/ 283.

محدّث نورى اعلى اللّه مقامه نقل نموده كاملا قابل قبول است و هيچ جاى استبعاد ندارد، هرچند خود آن مرحوم پس از نقل در مقام استبعاد برآمده گويد:

شيخ مرحوم محدّث نورى طاب ثراه به سند صحيح از عالم جليل صاحب كرامات باهره و مقامات عاليه، آخوند ملا زين العابدين سلماسى رحمة اللّه عليه نقل كرده كه فرموده: چون از سفر زيارت حضرت رضا عليه السّلام مراجعت كرديم، عبور ما به كوه الوند افتاد كه قريب به همدان است. پس فرود آمديم در آن جا و موسم فصل ربيع بود.

پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند و من نظر مى كردم در دامنۀ كوه، ناگهان چشمم به چيز سفيدى افتاد. چون تأمل كردم، پيرمرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامۀ سفيدى بر سر داشت، بر سكويى نشسته كه قريب چهار زرع از زمين ارتفاع داشت و بر دور آن سنگ هاى بزرگى چيده بود كه جز سر، جايى از او پيدا نبود. پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم.

پس به من انسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از طريقۀ متشرّعه بيرون نيست و از براى او اهل و اولاد بوده، پس از تمشيت امور ايشان عزلت اختيار كرده محض فراغت در عبادت و در نزد او بود رساله هاى عمليه از علماى آن عصر و خبر داد كه هجده سال است در آن جاست و از جمله عجايبى كه ديده بود پس از استفسار از آن ها گفت:

اوّل آمدن من به اين جا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چيزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظيمى آمد و

ص:181

صداهاى عجيبى شنيدم، پس ترسيدم و نماز را تخفيف دادم و نظر كردم در اين دشت، ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مى آيند و اين حيوانات مختلفه متضاده چون شير و آهو و گاو كوهى و گرگ و پلنگ باهم مختلطند و صيحه مى زنند به صداهاى مختلفه. پس اضطراب و خوفم زياد شد و تعجب كردم از اين اجتماع و اين كه صيحه مى زنند به صداهاى غريبى و جمع شدند دور من در اين محل و بلند كرده بودند سرهاى خود را به سوى من و فرياد مى كردند بر روى من. پس به خود گفتم دور است سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه باهم دشمنند دريدن من باشد و حال آن كه يكديگر را نمى درند. نيست اين، مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظيمى.

چون تأمل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشوراست و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصيبت ابا عبد اللّه عليه السّلام است. چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از اين مكان و مى گفتم: حسين، حسين، شهيد حسين و امثال اين كلمات پس براى من در وسط خود جايى خالى كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند. پس بعضى سر بر زمين مى زدند و بعضى خود را به خاك مى انداختند و به همين نحو بود تا فجر طالع شد پس آن ها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب مى رفتند تا همه متفرق شدند و اين عادت ايشان است از آن سال تا حال كه هجده سال است حتى آنكه گاهى روز عاشورا بر من مشتبه مى شد

ص:182

پس ظاهر مى شد از اجتماع آن ها در اين جا.(1)

آرى، هيچ استبعادى ندارد كه وحوش صحرا شب عاشورا را بشناسند و در مقام اقامۀ عزا و انعقاد مجلس مصيبت و شركت در محفل سوگوارى و شنيدن مرثيه و گريه و شيون و ماتم و زارى نسبت به سيد الشهدا عليه السّلام برآيند و آنان هم گريه كن و سينه زن خرّه مال(2) و عزادار امام حسين عليه السّلام باشند.

از توضيحاتى كه دادند كمال تشكر و سپاسگزارى را نمودم و آمادگى خود را براى استماع باقى مانده مطالب اظهار داشتم.

زيارت امام حسين عليه السّلام مقدّم بر ديدار حجّت عصر است

فرمودند: اصل صحبت در اين بود كه هرچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است چونان خود آن وجود مقدّس از اسرار عالم خلقت و راز وجود است به شرحى كه گفتيم و از جمله آن ها زيارت مرقد شريفش مى باشد. به اين حديث توجه كن كه چگونه زيارت قبر او را مقدم بر زيارت امام حى و حجّت عصر شمرده است:

ابن ابى يعفور گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: شوق ديدار شما موجب شد كه زحمت و مشقّت بسيار بر خودم حمل نمايم و به حضورتان شرفياب شوم. حضرت فرمود: شكوه و گلايه از پروردگارت

ص:183


1- منتهى الآمال 456/1.
2- - عزادارانى كه روز عاشورا به عنوان اظهار غم و اندوه، تمام بدن خود را گل اندود مى كنند كه در لرستان معروف است.

نداشته باش، چرا نزد كسى كه حقّش بر تو اعظم و بزرگ تر از حقّ من بود نرفتى؟

گويد: اين جمله دوم حضرت بيش از سخن اوّل ايشان كه فرمودند «از پروردگارت شكوه نكن» بر من گران آمد، لذا عرض كردم: چه كسى حقّش بر من از حقّ شما عظيم تر است؟

حضرت فرمود: ألحسين بن علىّ ألا أتيت الحسين عليه السّلام فدعوت اللّه عنده و شكوت إليه حوائجك. او حسين بن على عليه السّلام است چرا نزد او نرفتى؟ - به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف نشدى - و خدا را آن جا نخواندى و شكوۀ حوائجت را - كنار قبر او - به خدا عرض نكردى؟(1)

راستى با مقياس ها و ميزان هايى كه ما در دست داريم اين گونه احاديث را نمى توانيم بسنجيم و بفهميم. كيست و چه مى گويد؟ حجت خداست، امام صادق عليه السّلام است، رئيس مذهب است، مى گويد: حق حسين بن على عليه السّلام بر تو اعظم از حق من است. اين حسين كيست و چه كرده كه اعاظم عالم وجود او را «اعظم حقّا» معرفى مى كنند و بزرگترين و برترين مى شناسانند، نمى فهميم.

آثار ديگر زيارت سيد الشهداء عليه السّلام

آرى، اين حسين است كه حديث از آثار زيارت قبر شريف او محو نام از دست نوشتۀ اشقياء و ثبت اسم در صحيفۀ سعيدان را معرّفى مى كند

ص:184


1- كامل الزيارات، باب 69، حديث 8.

كه وقتى عبد اللّه بن ميمون قدّاح كه از بزرگان اصحاب حضرت صادق عليه السّلام است از آن حضرت بازتاب زيارت حضرت حسين عليه السّلام را جويا شد آن گاه كه با معرفت همراه و خالى از استكبار باشد، فرمود:

يكتب له ألف حجّة مقبولة و ألف عمرة مبرورة و إن كان شقيّا كتب سعيدا و لم يزل يخوض فى رحمة اللّه.

براى او پاداش هزار حج مقبول و بهرۀ هزار عمرۀ خوب رقم زنند و اگر در جمع اشقياء باشد او را در گروه ارباب سعادت جا دهند و پيوسته در رحمت حق غوطه ور باشد.(1)

اين حسين است كه روايت معتبر، زائر شائق او را از عباد اللّه المكرمين معرفى مى نمايد آن گونه كه حضرت صادق عليه السّلام به جناب محمد بن مسلم فرمود:

من أتاه شوقا إليه كان من عباد اللّه المكرمين و كان تحت لواء الحسين بن علىّ عليهما السّلام حتّى يدخلهما اللّه الجنّة.

هركس از سر شوق به زيارت آن حضرت برود از بندگان مورد اكرام حق تعالى است و در زير لواء و تحت پوشش سيّد الشهداء عليه السّلام است تا خداوند آنان را داخل بهشت گرداند.(2)

عباد اللّه المكرمين كيانند؟ اضافۀ تشريفى عباد به اللّه بيانگر مقام تشريفى بسيار بلندى است تا چه رسد كه اين عباد اللّه توصيف به مكرمين شوند كه اگر مكرمين باشد و از باب افعال بايد به آنچه در آيات 26-27

ص:185


1- كامل الزيارات، باب 57، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 56، حديث 4.

سورۀ انبياء آمده توجّه نمود و اگر مكرّمين باشد بايد به آنچه در توضيح اين جمله در زيارت جامعۀ كبيره آورده ايم رجوع كرد.(1)

اين حسين است كه حديث، گريۀ بر او را، نقل مصائب او را، زيارت او را مصداق نصرت و يارى او در دنيا شمرده است كه حضرت باقر عليه السّلام اين آيۀ شريفه را تلاوت نمودند:

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهٰادُ (2)

همانا ما يارى مى كنيم فرستادگانمان و اهل ايمان را در زندگى دنيا و روزى كه به پا خيزند شاهدان.

سپس فرمودند: حسين بن علىّ عليه السّلام از آنان است - از جمعى كه مورد نصرت و يارى حق هستند در دو سرا - به خدا سوگند، همانا گريۀ شما بر او و حديث و ذكر آنچه بر آن وجود مقدّس وارد آمده و همچنين زيارت قبر او نصرت و يارى شما است نسبت به آن حضرت در دنيا. پس نويد باد شما را كه در جوار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستيد.(3)

آرى اين حسين است كه حضرت صادق عليه السّلام به عاصم بن حميد حنّاط نسبت به زيارت او فرمود:

يا عاصم، من زار قبر الحسين عليه السّلام و هو مغموم أذهب اللّه غمّه و من زاره و هو فقير أذهب اللّه فقره و من كانت به عاهة فدعا اللّه

ص:186


1- جامعه در حرم/ 293.
2- - غافر/ 51.
3- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 147.

أن يذهبها عنه أستجيبت دعوته و فرّج همّه و غمّه فلا تدع أن يأتيه...

اى عاصم، هركس قبر حسين عليه السّلام را زيارت كند درحالى كه غمين باشد خداوند غمش را از بين ببرد و هركس به زيارت او رود درحالى كه فقير باشد حق تعالى فقرش را بزدايد و هركس با هر عيب و علّتى باشد خدا را - در كنار قبر او - بخواند كه آن عيب را از او برطرف سازد خداوند دعايش را مستجاب گرداند و همّ و غمّ او را زايل سازد زنهار ترك زيارت او منما...(1)

اين حسين است كه وقتى عبد اللّه بن سنان به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: پدر بزرگوارتان نسبت به مخارج حجّ مى فرمود: هر درهمى از آن هزار برابر عوض دارد، نسبت به مخارج سفر زيارت جدّتان حسين عليه السّلام چه مى فرماييد؟

فقال يابن سنان، يحسب له بالدّرهم ألف و ألف حتّى عدّ عشرة و يرفع له من الدّرجات مثلها و رضا اللّه خير له و دعاء محمّد صلّى اللّه عليه و آله و دعاء أمير المؤمنين عليه السّلام و الأئمّة عليهم السّلام خير له.

حضرت فرمودند: اى پسر سنان، هر درهم براى او هزار و هزار و هزار تا ده هزار درهم حساب مى شود و براى او به همين مقياس درجات بالا مى رود و رضايت خداوند خيرى است كه عايد او مى شود

ص:187


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 150.

دعاى پيامبر اكرم و دعاى امير مؤمنان و حضرات معصومين عليهم السّلام خيرى است كه به او مى رسد.(1)

زيارت امام حسين عليه السّلام موجب مغفرت است

آرى، اين حسين است كه زيارتش موجبات مغفرت و آمرزش گناهان را فراهم مى آورد كه شايد احاديثمان در خصوص اين جهت يكان هايى از دهگان باشد و چه بسا به حدّ تواتر برسد؛ از جمله جمله اى از حديثى كه به سند معتبر از آقا و مولايمان حضرت رضا عليه السّلام رسيده است كه به پسر شبيب، ريّان فرمود:

يابن شبيب، إن سرّك أن تلقى اللّه عزّ و جلّ و لا ذنب عليك فزر الحسين عليه السّلام.

اى پسر شبيب، اگر مسرور مى شوى كه به لقاى خداى عزّ و جل برسى درحالى كه هيچ گناهى بر تو نيست پس حسين عليه السّلام را زيارت نما(2).

و از جمله حديثى كه ابن قولويه از سليمان بن خالد نقل نموده كه گفت:

شنيدم حضرت صادق عليه السّلام مى فرمود: در شگفتم از جمعى كه خود را شيعۀ ما مى پندارند و گفته مى شود عمرشان مى گذرد و به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نمى روند از روى جفا و سستى و عجز و كسالت. به خدا سوگند، هرآينه اگر بداند چه فضيلتى در زيارت اوست سستى و

ص:188


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.
2- - عيون أخبار الرضا عليه السّلام 300/1، باب 28، حديث 58.

كسالت نشان نمى دهد

- سليمان بن خالد - گويد: به حضرت عرض كردم: فداى شما شوم، مگر در زيارت امام حسين عليه السّلام چه فضيلتى است؟

فرمود: فضل و خير بسيار، هرآينه نخستين بهره اى كه نصيب زائر مى شود مغفرت گناهان گذشته و معاصى پيشين اوست و به او گفته مى شود: استأنف العمل، كارت از سر بگير. زندگى نو و حيات جديدى آغاز كن كه گذشته ات بخشيده شد.(1)

سومين حديث را هم در اين راستا بياوريم كه ارتباطى با ما خراسانيان دارد.

عبد اللّه بن مسكان - كه از بزرگان اصحاب حضرت صادق و امام كاظم عليهما السّلام است و از بيم اين كه شايد نتواند حق اجلال حضرت صادق عليه السّلام را آن گونه كه شايد پاس بدارد به محضر حضرت - تنها و بدون واسطه - شرفياب نمى شد و نوعا از اصحاب حضرت نقل حديث مى نمود(2) - گويد: شاهد بودم كه جمعى از اهل خراسان خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدند و از حضرتش جوياى فضيلت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام شدند. حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: پدرم از جدّم براى من نقل حديث مى نمود كه فرمود:

من زاره يريد به وجه اللّه أخرجه اللّه من ذنوبه كمولود ولدته أمّه و شيّعته الملائكة فى مسيره فرفرفت على رأسه قد صفّوا بأجنحتهم عليه حتّى يرجع إلى أهله و سئلت الملائكة المغفرة له

ص:189


1- كامل الزيارات، باب 97، حديث 8.
2- - رجال العلامة حلّى - الخلاصة - / 106.

من ربّه و غشيته الرّحمة من أعنان السّماء و نادته الملائكة طبت و طاب من زرت و حفظ فى أهله.

هركس براى خدا امام حسين عليه السّلام را زيارت نمايد، خدا او را از گناهانش بيرون برد همانند مولودى كه از مادر متولّد شده است و فرشتگان پيوسته در مسير او را تشييع نمايند و بدرقه كنند و بر سرش سايه افكنند و پيوسته با بال هاى گسترده و صف زده او را همراهى نمايند تا به اهلش برگردد و ملائكه از پروردگار مسئلت مغفرت و آمرزش براى او نمايند و رحمت خدائى تا دل آسمان او را زير پوشش گيرد و فرشتگان او را ندا دهند: پاكى و پاكيزه اى و طيّب و طاهره و پاك و پاكيزه بوده آن كسى كه به زيارتش نايل آمدى و در جمع اهلش محفوظ ماند.(1)

توضيحى در اين احاديث

گفتم: بحمد اللّه هر روز با حرف تازه اى و سخن نويى روبه رو مى شوم و اين بيت تداعى مى نمايد:

هر دم از اين باغ برى مى رسد تازه تر از تازه ترى مى رسد

همۀ آنچه گفتيد عجيب بود و جز با همان مقياس سرّى و رمز و رازى قابل سنجش نبود ولى گويا اين احاديث از همه عجيب تر است و عنوان سرّ و رازى اش از همه بيشتر. من خودم را در نظر مى گيرم، چون از خودم خبر دارم همين منى كه چندين سال مرتكب گناه و معصيت شده ام آن هم

ص:190


1- كامل الزيارات، باب 57، حديث 5.

گناهان زياد و معاصى بسيار و همچنين ذنوب كبيره و گناهان بزرگ، با همين سفر زيارتى كه آمدم همۀ آن ها بخشيده مى شود و من آمرزيده شدم مانند روزى كه از مادر به دنيا آمدم؛ پاك و پاكيزه، يعنى عقابى، عذابى، تنبيهى، شدّتى، هيچ هيچ نسبت به گناهان گذشته آن هم آن گناهان بزرگ و معاصى كبيره ندارم. خاطرم جمع باشد و خيالم تخت؟!

مضاف بر اين كه آگاه وبيگاه نسبت به بعضى از عبادات در سايۀ جهل و جوانى بى تفاوت بوده ام و كم اهمّيت. گاهى نمازى نخوانده ام، روزه اى نگرفته ام، چون فكر مى كردم مهم نيست و يا اهمّيتم در گرو عدم اهمّيت به آن ها است كه متأسفانه بسيارى اين چنين مى پندارند بلكه حتّى گاه و بيگاه نسبت به حقوق دگران سهل انگارى و يا اجحاف و تعدّى داشته ام و حقّى را از كسى ناحق كرده ام. حالا كه آمدم كربلا همه صاف شد، پاك شدم از هر جهت؟! چه سفر پرسودى، مسافرت كم خرج و خيلى پردرآمد! من كه راستى عقلم قد نمى دهد و نمى فهمم.

مضاف بر اين كه حالا در سايۀ آنچه از امثال جناب عالى شنيده ام و در مقام تأمّل و فكر برآمده ام مى فهمم كه از كنار حقوق خالق و خلق به اين سادگى نمى شود گذشت به خصوص حقوق مردم لذاست كه اين روايات آخرى بسيار فكر مرا مشغول داشته هرچند خيلى خوب است و اميدبخش ولى به قول خود شما - فى النّفس منها شىء -

گفتند: سؤال بسيار به جا و پرسش بسيار مناسبى نموديد و فكر مى كنم اين سؤال شما جنبۀ شخصى ندارد و بسيارى در كنار اين احاديث چنين پرسشى دارند و اگر با توضيحاتى كه مى دهيم براى شما روشن شد مسلّما در مقام روشن شدن دگران هم برمى آييد و براى جمعى مفيد و

ص:191

سودمند مى افتد.

اين سؤالى را كه طرح كرديد موارد مشابه هم زياد دارد و به خصوص نسبت به ساير آنچه هم كه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با چنين تعبيراتى در احاديث روبه رو مى شويم، از جمله نسبت به گريۀ بر ابى عبد اللّه عليه السّلام كه اتّفاقا در همين حديثى كه يك جمله اش را در ارتباط با زيارت از حضرت رضا عليه السّلام نقل نموديم و گفتيم سندش هم معتبر است جملۀ قبل از آن در زمينۀ گريه بر امام حسين عليه السّلام است كه چنين تعبيرى نسبت به آن ديده مى شود:

يابن شبيب، إن بكيت على الحسين حتّى تصير دموعك على خدّيك غفر اللّه لك كلّ ذنب أذنبته صغيرا كان أو كبيرا، قليلا كان أو كثيرا.

اى پسر شبيب، اگر بر امام حسين عليه السّلام گريه كردى تا آن جا كه اشكت بر دو گونه ات جارى شد، خداوند همۀ گناهانى را كه مرتكب شده اى مى بخشايد، كوچك باشد يا بزرگ، كم باشد يا بسيار.(1)

مى بينيم در اين جمله تصريح شده به قسمتى از آنچه مورد شگفت و تعجّب شما بود و موجب سؤال و پرسش شده بود و آن عموميت مغفرت و شمول آمرزش نسبت به همۀ معاصى حتّى گناهان كبيره و معاصى بسيار است.

لذا چون مطلبى است كه در بسيارى از موارد مورد سؤال قرار مى گيرد

ص:192


1- عيون أخبار الرضا عليه السّلام 300/1، باب 28، حديث 58.

مسلّما پاسخ آن هم در موارد بسيارى مى تواند كارگشا باشد لذا دوست دارم در عين اين كه به همۀ مطالب توجه كاملى داريد نسبت به خصوص اين بحث توجه كامل تر و عنايت بيشترى داشته باشيد كه مطلب جنبۀ كليدى و نقش مفتاحى براى باز شدن بسيارى از مشكلات و حل كثيرى از مبهمات دارد و از خود صاحب اين قبّۀ ساميه كه نزد حق تعالى اين چنين جلال و عظمتى دارد استمداد مى كنم كه بتوانم مطلب را آن گونه كه بايد و شايد توضيح بدهم.

ظاهرا در اين گونه احاديث و روايات دو جهت مايۀ شگفت و تعجّب شده و موجبات سؤال و پرسش را فراهم آورده بلكه چه بسا بعضى را به مرز شك و ترديد بلكه ردّ و انكار كشانده و آن دو جهت:

يكى اين است كه كار ظاهرا كوچك است و عمل به ظاهر كم و اندك اما اجر و مزد و پاداش و ثواب بسيار است و بسيار و هيچ تناسبى ميان عمل و پاداش و كار و جزا نيست. يك قطره اشك مگر چقدر ارزش دارد؟ يك سفر زيارت مگر چقدر قيمت دارد كه نتيجۀ آن، اين همه اجر و ثواب و پيامد و پاداش باشد مضاف بر همه مغفرت و آمرزش تمام گناهان. هرچه چرتكه(1) مى اندازيم درست درنمى آيد.

مطلب دوم نسبت به عموميت خصوص اين اجر و نتيجه است كه مغفرت و آمرزش گناهان باشد. چگونه قطرۀ اشك يا زيارت، همۀ گناهان را از بين مى برد درحالى كه بعضى از گناهان مربوط به حقوق خلق و حق الناس است.

ص:193


1- چرتكه - چتكه: چهارچوبه اى كه داراى چند رشته مهره هاى چوبين به سيم كشيده است و بدان اعداد را محاسبه و جمع و تفريق كنند - فرهنگ فارسى معين.

عدم تناسب عمل با پاداش

حالا كه محور سؤال و محدودۀ پرسش معلوم شد خوب توجه كنيد و همانچه قبلا هم گفته ايم به ياد داشته باشيد؛ آيا تحقّق چنين امرى محال است يا مستلزم محال؟

گفتم: محال كه نيست ولى شايد قسمت آخر آن مستلزم محال باشد كه موجبات ظلم به كسى فراهم آيد و حق كسى از بين برود.

گفتند: حالا اگر اين استلزام فراهم نيامد باز هم مشكلى هست؟

گفتم: نه. گفتند: بسيار خوب. اما نسبت به جهت اوّل كه عدم تناسب عمل با جزا و پاداش است، بايد توجه داشت كه اين امور مربوط به فضل پروردگار و لطف و عنايت اوست و در گردونۀ تفضّل و محدودۀ لطف و عنايت و صله و جايزه و عطا و بخشش هيچ گاه نظرى به تناسب ميان عمل و عطا نمى نمايند و در اين گردونه چه بسا عدم تناسب خود، تناسب باشد و نبود مقياس، خود قياس باشد.

كارگرى است، كارمندى است، خدمتگزارى است حقوق ثابت و معيّنى نسبت به كارى كه عهده دار است به او مى دهند ولى گاهى همين شخص كارى انجام مى دهد، خدمتى مى آورد كه در نظر كارفرما مطلوب مى افتد چه بسا چندين برابر حقوق او به عنوان صله و جايزه و عطا و بخشش به او مى دهد و همه هم در مقام تحسين او برمى آيند به خصوص اگر آن كار به ظاهر كوچك ارتباطى با معنايى بزرگ و مفهومى سترگ و كمالى كلان داشته باشد كه ديگر تفضّلات و مرحمت ها آن چنان كلان مى گردد كه چه بسا كلّۀ بعضى از كلان ها هم نتواند آن را در خود جا دهد.

ص:194

گاهى شاعرى با تغيير دادن يك حرف در يك مصرع شعر آن چنان مورد مراحم ملوكانه قرار مى گيرد كه همه را به شگفتى و تعجّب وا مى دارد و پاسخ هم ارادۀ ملوكانه است در مقابل اين خدمت، و مرحمت سلطان است به رعيّت.

اگر مالك على الاطلاق و ملك واقعى در مقام تفضّل برآيد و به گريه كننده و زائر امام حسين عليه السّلام مرحمت و لطف نمايد و به آن تفضّل در مقابل زيارت و يا گريۀ او عطاى ملوكانه اى داشته باشد كسى را حق اعتراض است؟

مضاف بر اين كه آنچه گفتيم يك روى سكّه بود و آن ارتباط ظاهرى اين عمل با من كه كوچك هستم و كار هم از جهت ربطش با من كوچك، كوچك مى نمايد و با من حقير، حقير جلوه مى كند و وقتى آن تفضّل را فراروى اين عمل كوچك منسوب به من كوچك قرار مى دهند بس بزرگ جلوه مى كند و غير متناسب مى نمايد.

آن روى ديگر سكّه

اما اگر آن روى سكّه را نگاه كرديم كه ديگر آن روى سكّه جنبۀ يلى الحقّى دارد، از آن بعد و از آن سو اگر به اين عمل به ظاهر صغير و حقير نگريستيم همين عمل بسيار بزرگ جلوه مى كند آن قدر بزرگ كه باز كسى نمى تواند به بزرگى و عظمت آن پى ببرد و چه بسا همۀ آنچه در مقابل اين عمل با توجّه به آن بعد و وجهه اش قرار گرفته و بگيرد كوچك و كم مى نمايد و آن ربط اين عمل و پيوند اين كار با امام حسين عليه السّلام است.

ص:195

ما سفر بسيار رفته و مى رويم امّا نسبت به هيچ كدام از آن سفرها اين چنين وعده هايى داده نشده است. آخر اين سفر سفر زيارت امام حسين عليه السّلام است؛ همان حسينى كه هرچه داشته به خدا داده، خدا هم هرچه به زائر اين حسين عليه السّلام بدهد كارى مهم انجام نشده است. آخر اين اجرها، اين پاداش ها، اين ثواب ها، اين مزدها، اين تفضّلات، اين مراحم و عنايات، هيچ كدامش ارتباطى با من به عنوان «من» ندارد، چون من صفرى صفراليد بيش نيستم و همان صفرم كه هيچ ارزش ندارم امّا همين من صفر بى ارزش چون در كنار عدد صحيح حسين عليه السّلام قرار گرفتم باارزش مى شوم، قيمت پيدا مى كنم، سفرم پربها مى شود، آب ديده ام ارزش پيدا مى كند، غبار قدمم، عرق چهره ام، آه سينه ام، همه و همه گران قدر مى گردد؛ چون ديگر اين سفر سفر من نيست، اين آب آب ديدۀ من نيست، اين آه آه سينۀ من نيست، چون خيلى سفر رفتم خيلى گريه كردم خيلى آه كشيدم هيچ كدامش ارزشى نداشت بلكه چه بسا بعضى از آن ها چوب و كتك هم داشت. پس

اين همه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبد اللّه بود

اين جا من و مائى نيست، آنچه خدا به زائر امام حسين عليه السّلام مى دهد به خاطر امام حسين عليه السّلام مى دهد. خاطر امام حسين عليه السّلام نزد خدا چقدر قيمت دارد؟ چه مى فهميم. با اين مقياس و حساب و با اين چرتكه و ميزان همۀ آنچه در روايات آمده قابل قبول است. خداوند تمام گناهان گريه كن هاى امام حسين عليه السّلام را ببخشد، حق تعالى تمامى معاصى زائران ابى عبد اللّه عليه السّلام را ناديده بگيرد، صغارش را قلم بزند، كبارش را محو كند،

ص:196

كمش را بزدايد، زيادش را از بين ببرد، اصلا نامۀ عمل زائر كربلا را سفيد و صاف به دست او بدهد، هيچ اثرى از هيچ عمل ناروائى در آن ديده نشود حتّى آنان كه نامه هايشان مالامال از فضيحت و رسوايى بود و مملوّ از تاريكى و سياهى و نقطۀ سفيدى جز نقطۀ پرگار محبّت در آن يافت نمى شد، همۀ آن نامه هاى سياه را سفيد كند هيچ كارى انجام نشده كه شگفتى آورد، تعجّب بگذارد، شك و ترديد فراهم كند، منشأ ردّ و انكار گردد. آخر من كه هستم؟ من چه كاره ام؟ من كيستم؟ من چيستم؟ من نيستم. آرى، از خجلت و شرم نيستم نيستم.

هرچه هست حسين است حسين عليه السّلام

هرچه هست حسين است، حسين. خدا مى خواهد خون حسين اش را پاس بدارد، ديگر در اين جا جاى حرف و سخن نيست. وجودى كه طفيل حسين عليه السّلام است، بهشتى كه مخلوق نور حسين عليه السّلام است اگر خدا تمامى آن ها را به خاطر حسينش به زائر حسينش ببخشد كارى كرده است؟ كه چه زيبا بعضى از بزرگان تقريب نموده اند گفته اند:

إنّ الحسين عليه السّلام جاد بما عنده فى سبيل ربّه و هو عبد للّه فاللّه أولى منه و من غيره بالجود فجاد على محبّى الحسين الباكين عليه بجنّته.(1)

همانا حسين عليه السّلام در راه خدا و براى تحصيل رضاى پروردگار از همۀ آنچه داشت دست شست و همه را به خدا بخشيد درحالى كه او بندۀ

ص:197


1- غرر الحسينيّة/ 84.

خدا بود و خداوند سزاوارتر از او و از غير اوست به جود و بخشش و لطف و نوازش لذا در مقام لطف و محبّت وجود و عنايت به دوستان حسين عليه السّلام و گريه كنندگان بر مصائب او - و زائران قبر شريف او - برآمد و بهشت را به آنان ارزانى داشت.

بيان امام زمان عليه السّلام در اين زمينه

خوب است در اين زمينه به آنچه از ناحيۀ ساميۀ امام عصر عليه السّلام رسيده توجّه داشته باشيم تا هيچ ابهام و ايهامى باقى نماند.

مرحوم سيّد بحر العلوم - رضوان اللّه تعالى عليه - در يكى از سفرها كه به سامرّه مى رفت، در بين راه در اين مسئله كه گريۀ بر امام حسين عليه السّلام گناهان را مى آمرزد تفكّر مى كرد. ديد عربى بر حصانى سوار است، مقابلش رسيد. سلام كرد. پرسيد:

جناب سيّد شما را متفكّر مى بينم، چه خيال مى كنيد؟ اگر مسئله علمى است صحبت بداريد شايد من هم بى ربط نباشم.

جناب بحر العلوم فرمود: در اين خصوص متفكّرم كه چگونه مى شود حق تعالى اين همه ثواب به زائرين و بكائين حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مى دهد كه در هر قدم كه زائر برمى دارد ثواب يك حجّ و يك عمره در نامۀ عملش نوشته مى شود و براى يك قطرۀ اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟

آن سوار عرب فرمود: تعجّب مكن، من براى شما مثلى مى آورم تا مشكلت حل گردد.

ص:198

وقتى سلطانى در شكارگاه وارد خيمه اى شد در صحرا و باديه چه غلامان از سلطان دورافتاده بودند. پس در آن سياه چادر پيرزالى ديد با پسرى و در گوشۀ خيمه عنيزه اى داشتند يعنى بزى كه از آن شير دوشيده گذران مى كردند. بز را براى سلطان كشتند و طعام حاضر كردند و غير از آن بر چيز ديگرى قدرت نداشتند و نه سلطان را مى شناختند و محض اكرام ضيف اين عمل را كردند. شب را سلطان آن جا ماند.

روز بعد در سلام عام كيفيّت خود را سلطان نقل نمود كه من در شكارگاه از غلامان دور افتادم تشنه و گرسنه در باديۀ خون خواره تا آن كه به خيمۀ اين پيرزال رفتم در شدّت گرمى هوا و مرا نمى شناختند و ما يملك اين عجوزه و پسرش بزى بود كه از شير آن گذران مى كردند. بز را كشته براى من كباب نموده حاضر ساختند و مرا هم نمى شناختند چه كس ام. الحال در عوض به اين ها چه بدهم و چه كنم كه تلافى محبّت اين زن و پسرش بشود؟

يكى گفت: صد گوسفندش بدهيد. ديگرى از وزراء گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. ديگرى گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.

سلطان فرمود: هرچه بدهم كم است چه اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم آن وقت مكافات به مثل كرده ام، چه آن ها هرچه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا مكافات شود. الحال جناب بحر العلوم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام هرچه داشت از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرين و باكين بر آن

ص:199

جناب آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجّب نمود. اين را فرمود و از نظر سيّد غائب شد.(1)

آنچه گفتيم هرچند دو روى سكّه بود ولى مكرّر گفته ايم آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همه چيز فرق دارد؛ چون خودش هم با همه كس فرق دارد و آن همگان ديگر و او ديگر است لذا سكّۀ او هم با همۀ سكّه ها متفاوت است و رويه ها و گونه ها دارد.

گناه مقتضى است نه علّت تامّه

آرى اگر باز از روى دگرى به اين سكّه بنگريم چنين مى بينيم و چنين مى گوئيم. مخالفت با فرمان حق و تخلّف از دستورات پروردگار به عبارت ديگر گناه و معصيت نسبت به عذاب و عقاب علّت تامّه نيست بلكه بيش از مقتضى چيزى افاده نمى كند. گناه مقتضى عقاب است، نافرمانى اقتضاء عذاب دارد و مى دانيم كه ترتّب مقتضا بر مقتضى منوط به اجتماع شرائط و رفع موانع است. اگر بخواهد آتش چوبى را بسوزاند مجاورت شرط است و رطوبت مانع، بايد شرط محقّق شود و مانع برطرف گردد تا آتش چوب را بسوزاند. هرچه چوب در آتش بگذاريم ولى آب بريزيم آتش چوب را نمى سوزاند؛ چون آتش بيش از مقتضى براى سوزاندن نيست، آب و رطوبت مانع است جلو مقتضى را مى گيرد.

گناه مقتضى آتش است، نافرمانى مقتضى رفتن به جهنّم است ولى تأثير اين مقتضى و تحقّق آن مقتضا وقتى است كه مانعى پيش نيايد، اگر

ص:200


1- العبقرى الحسان/ 1 * المسك الاذفر/ 119.

مانع آمد جلو مقتضى را مى گيرد نمى گذارد گناه، گناهكار را به جهنّم ببرد و معصيت، عاصى را دوزخى كند. مانع گاهى ندامت است - كفى بالندم توبة(1) ، كافى است پشيمانى در مقام توبه و بازگشت - مانع گاهى توبۀ حقيقى و واقعى است، مانع گاهى عمل صالح است وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّٰهِ مَتٰاباً (2)

مانع گاهى اعمال حسنه است إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ (3)

كه در حديثى اميدواركننده ترين آيه قرآن اين آيه معرّفى شده و حسنات به نمازهاى پنج گانه تفسير شده است.(4) و مانع گاهى شفاعت شافعين است: فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَيَشْفَعُوا لَنٰا (5)

و شفاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است: إدّخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امّتى.(6) ،

و شفاعت خاندان رسالت عليهم السّلام كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّى أشفع يوم القيامة فاشفّع و يشفع علىّ فيشفّع و يشفع أهل بيتى فيشفّعون(7).

همانا من در قيامت شفاعت مى كنم و شفاعتم پذيرفته مى شود. على عليه السّلام شفاعت مى كند و شفاعتش قبول مى افتد و اهل بيتم شفاعت مى كنند و شفاعتشان قبول مى شود.

ص:201


1- بحار الأنوار 20/6.
2- - الفرقان/ 71.
3- - هود/ 114.
4- - تفسير العياشى 162/2.
5- - الاعراف/ 53.
6- - مجمع البيان 104/1.
7- - مجمع البيان 104/1.

آرى، موانع براى تحقّق اين مقتضا و تأثير اين مقتضى بسيار است بسيار. چه مانعى دارد كه آب ديدۀ تعزيه دار امام حسين عليه السّلام و اشك چشم گريه كن ابى عبد اللّه هم جزء موانع قرار گيرد و جلو اين مقتضى را بگيرد.

همان گونه كه آب مانع سوزاندن آتش مى شود چه مانعى دارد زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مانع آتش رفتن زائر گردد و موجبات مغفرت و آمرزش او را فراهم آورد و همۀ گناهان او را بشويد و بزدايد و او را پاك سازد. هيچ مانعى كه ندارد بسيار هم به جا و درست است. با توجّه به مطلب قبلى كه گفتيم خدا مى خواهد قدر و منزلت حسينش را برملا سازد؛ اهل حشر بدانند، هستى به اين راز هستى پى ببرد. من خدا آن قدر حسينم را دوست دارم كه امروز يكى از دوستان و محبّين او يكى از گريه كن هاى او، يكى از زائرين قبر او را به آتش نمى برم و همۀ گناهان، همۀ آنان را مى بخشايم و تمام نامه هاى عمل تمامى آنان را پاك و پاكيزه مى دارم. آخر اينان دوستان و محبّين حسين من هستند. اينان تعزيه داران و زائران قبر حسين من هستند. آرى،

يك قطره اشك در غم آن خسرو شهيد شويد هزار نامه سياه و كند سفيد

با توجه به آنچه گفتيم فكر مى كنم پاسخ سؤال اوّل كاملا روشن شد و از اين جهت كه ظهر نزديك و فيض نماز در حرم مطهّر در اوّل وقت از دست نرود امروز به همين مقدار بسنده مى كنيم. بقيّۀ صحبت را براى فردا مى گذاريم، ان شاء اللّه.

ص:202

و از اين جهت كه اين مكان افتخار انتساب به عقيلۀ هاشميات عصمت صغرى زينب كبرى سلام اللّه عليها دارد اين چند بيت را هم در فضايل آن بزرگ بانو بياوريم و برويم.

گوهر رخشان ايمان زينب است اختر تابان عرفان زينب است

قطره اى كوثر ز آب رحمتش بردبارى شرمگين از همّتش

كيست زينب محرم بزم حضور روى او تفسيرى از اللّه نور

زينب آن پروردۀ دامان عشق نام او سرلوحۀ ديوان عشق

عقل گشته مات از ايثار او عشق سرگردان شده در كار او

زينب آن دردانۀ آل رسول دختر والاى زهراى بتول

بود از آغاز همگام حسين نقش بر لوح دلش نام حسين

بسته پيمان با خدا روز الست تا به راهش بگذرد از هرچه هست

كيست زينب آن كه در كرب وبلا شد خجل از صبر او كرب و بلا

در حريم قدس محرم زينب است معنى عشق مجسّم زينب است

با اسيران صبحدم تا شام رفت گاه در كوفه گهى در شام رفت

داشت در راه سفر آن پاك جان از سر پاك شهيدان سايبان(1)

ص:203


1- نغمه هاى قدسى/ 115.

ص:204

ششمين روز اين جا مقام است و مقام است و مقام

اشاره

ص:205

دادم دو دست تا كه بگيرم ز عاصيان در روز حشر، با مدد كردگار، دست

خوشدل تهرانى

بى دست ماند و داد خدا، دست خود به او آنان كه منكرند، بگو روبه رو كنند

گر دست او نه دست خدايى است پس چرا از شاه تا گدا، همه رو سوى او كنند؟

درگاه او چو قبلۀ ارباب حاجت است باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند

جوهرى

دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگيرى لحظه اى پيشم نشينى تا سپندآسا بسوزم

حسان

ص:206

مقام كفّ العبّاس عليه السّلام

صبح از حرم مطهّر قمر بنى هاشم عليه السّلام برمى گشتم كه با حاج آقا تلاقى حاصل شد. پس از سلام و احوال پرسى نزديك مقام كفّ العباس عليه السّلام رسيديم، گفتم: با توجّه به مطالبى كه ديروز راجع به تلّ زينبيّه گفتيد، ديگر نيازى به سؤال نسبت به اين مقام نيست.

گفتند: بلى، اين دو مقامى كه مشاهده مى كنيد كه يكى در قسمت جنوب و ديگرى در قسمت شمال قرار گرفته يادمان آن حادثه اى است كه در اين محدوده واقع شده و يادآور از خودگذشتگى و فداكارى برادر ارجمند سيّد الشهدا عليه السّلام آقا عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد كه به راستى واقعه اى است بسيار حايز اهمّيت و بايد از اين مقامات تحصيل مقامات نمود و به اين حقيقت متذكّر شد كه در اين جا براى دست برنداشتن از ايمان و اعتقاد دست ها از دست داده اند و اگر گوش دلى باز باشد در اين محدوده هنوز پس از گذشت حدود يكهزار و سيصد و شصت و هفت سال طنين اين اشعار به گوش مى رسد و درس دين دارى مى دهد:

ص:207

و اللّه إن قطعتموا يمينى إنّى احامى أبدا عن دينى

و عن إمام صادق اليقين نجل النّبىّ الطّاهر الأمين(1)

به خدا قسم، اگر دست راستم را قطع كنيد همانا من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و از آن امامى كه يقينى صادق دارد و نوادۀ پيامبر پاك امين است.

اگر گوش دهيم از آن مقام هم اين ابيات را مى شنويم:

يا نفس لا تخشى من الكفّار و أبشرى برحمة الجبّار

مع النّبىّ السّيّد المختار قد قطعوا ببغيهم يسارى

فأصلهم يا ربّ حرّ النّار(2)

اى نفس، از كافران بيم مدار و به رحمت خداى جبّار خود را نويد ده.

همراه پيامبر آن آقاى برگزيدۀ خلق. از روى ستم دست چپم را بريدند، بار پروردگارا حرارت آتش را به آنان برسان.

و اگر فرصت داشته باشيم و بيشتر در اين محدوده درنگ نمائيم صداى سيّد الشهداء عليه السّلام را هم مى شنويم كه وقتى با آن پيكر آغشتۀ به خون روبه رو مى شود فغانش به: ألآن إنكسر ظهرى و قلّت حيلتى(3) بلند مى شود، حاليا كمرم شكست و چاره جوئى ام كم شد.

و نسبت به - مقام الكفّ الايسر - مقام دست چپ جريانى نقل شده كه:

ص:208


1- بحار الأنوار 40/45.
2- - بحار الأنوار 41/45.
3- - بحار الأنوار 42/45.

اين مقام در سال 1327 - هجرى قمرى بيش از صد سال قبل - به وسيلۀ محمد على آل شنطوط ساخته و پرداخته شد به دنبال رؤيايى كه آن مرحوم ديده بود و آن اين بود كه در عالم خواب مشاهده كرده بود كه ساعد و بازوى چپ آقا عبّاس بن علىّ عليهما السّلام در اين مكان - كه آن زمان منزل مسكونى آن مرحوم بود - از پيكر پاكش جدا گرديد لذا صبح كه از خواب برخاست ديوار خانه اش را از همان قسمت شكافت و اين مقام را به عنوان يادمان آن دست و بازو ايجاد نمود و اين اشعار در كاشى هاى بالاى آن ديده مى شود:

سل إذا ما شئت و اسمع و اعلم ثمّ خذ منّى جواب المفهم

إنّ فى هذا المقام إنقطعت يسرة العبّاس بحر الكرم

هيهنا يا صاح طاحت بعد ما طاحت اليمنى بجنب العلقمى

أجر دمع العين و ابكيه أسى حقّ أن تبكى بدمع من دم(1)

هرگاه مى خواهى سؤال كن و گوش فراده و بدان و جواب صحيح از من بگير.

همانا در اين مقام دست چپ درياى كرم عباس عليه السّلام از پيكرش جدا شد.

اى هوشيار، در اين جا دست چپش به زمين افتاد پس از آن كه دست راستش كنار علقمه افتاد.

اشك از ديده ببار و بر اين مصيبت و اندوه گريه كن كه سزاوار است

ص:209


1- تراث كربلا/ 130.

خون به جاى اشك بريزى.

مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد لعنة اللّه عليه

وارد شارع صاحب الزمان عليه السّلام شديم. در ادامه سخن فرمودند: از اين مقامات كه عنوان تذكارى و يادمانى دارد در كربلا بلكه در نوع مشاهد مشرفه بسيار است، از جمله مقامى در همين خيابانى كه محل اقامتمان مى باشد به عنوان مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد است.

مقدارى آمديم طرف دست راست پيچيديم و به محلّى كه كاشى بر بالاى آن نصب بود رسيديم. لحظاتى ايستاديم. گفتند: اين جا مذكّر گفتمان حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام با پسر سعد است كه به راستى اين هم مايۀ عبرت و تنبّه است و از مجموع مدارك استفاده مى شود كه در طىّ چند روز قبل از عاشورا مكرّر رايزنى و رفت وآمد رسولان ميان دو لشكر انجام مى شده و هم چنين ملاقات هاى متعدّدى در اين محدوده ميان امام حسين عليه السّلام و پسر سعد واقع شده است كه مرحوم سپهر يكى از آن ها را چنين آورده است:

امام حسين عليه السّلام عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن گويد. پس ابن سعد با بيست سوار از لشكرگاه خود بيرون شد و حسين عليه السّلام نيز با بيست سوار برنشست و ميان دو لشكر - كه شايد همين محدوده بوده - پياده شدند. حضرت امر فرمود همراهانش فاصله گيرند و جز عبّاس بن علىّ و علىّ اكبر عليهما السّلام كسى باقى نماند، همچنين همراهان پسر سعد دور شدند و فقط پسرش حفص و غلامش لاحق به جا

ص:210

ماندند. حضرت به او فرمودند:

ويلك يا بن سعد، أ ما تتّقى اللّه ألّذى إليه معادك؟ أ تقاتلنى و أنا ابن من علمت؟ ذر هؤلاء القوم و كن معى فإنّه أقرب لك إلى اللّه.

واى بر تو اى پسر سعد، از آن خدا كه بازگشت تو به سوى اوست نمى ترسى و بر مقام مقاتله با من برمى آيى و حال آن كه مى دانى من فرزند كه هستم؟ اين جمع را رها كن، با من باش كه به مقام قرب حق نائل آئى.

پسر سعد گفت: چگونه مى توانم چنين كنم و حال آن كه ابن زياد خانۀ مرا از بيخ و بن خراب مى كند.

حضرت فرمود: باكى نيست من منزلى بهتر از آن براى تو فراهم مى آورم.

ابن سعد گفت: مى ترسم پسر زياد همۀ مال و ملك مرا مأخوذ دارد - مصادره نمايد -

حضرت فرمود: بيم نداشته باش، من بهتر و بيشتر از آن را در حجاز به تو مى دهم.

گفت: مرا اهل و عيالى است بر آنان بيمناكم. سخنان ياوۀ او بر ابى عبد اللّه عليه السّلام گران آمد و ناگوار افتاد، روى از او برگرداند برخاست و رفت و چنين مى فرمود:

ما لك ذبحك اللّه على فراشك عاجلا و لا غفر لك يوم حشرك فو اللّه إنّى لأرجوا أن لا تأكل من برّ العراق إلاّ يسيرا.

تو را چه شده؟ خدا تو را در فراش و بسترت بكشد و تو را در قيامت نبخشايد. به خدا سوگند، اميدوارم كه از گندم عراق نخورى مگر

ص:211

اندكى.

پسر سعد به عنوان مسخره و استهزاء گفت:

فى الشّعير كفاية عن البرّ، جو ما را از گندم مستغنى مى دارد.

برخاست و به لشكرگاه خود برگشت.(1)

به راستى توجّه به اين حقايق در چنين جوّ و محدوده اى براى همۀ ما بسيار مايۀ تنبيه و تنبّه است. حجّت خدا، پسر پيغمبر خدا، امام معصوم به نفس نفيسش در مقام رهنمونى و ارشاد و انقاذ و نجات پسر سعد از ضلالت و گمراهى و آتش و تباهى برمى آيد ولى آن چنان حبّ مقام و محبّت دنيا او را كر و كور ساخته كه گويا كلام حضرت را نمى شنود و عذرهاى بدتر از گناه مى آورد.

چشم باز و گوش باز و اين ذكا خيره ام در چشم بندى خدا

دستۀ گل بستم و بردم به پيش هر گلى چون خار گشت و نوش نيش(2)

خدمات علماى دين

به محل اقامتمان برگشتيم و مشغول صرف صبحانه شديم. در ضمن صبحانه، گفتم: راستى از مطالبى كه روز گذشته در تلّ زينبيّه راجع به پاسخ

ص:212


1- ناسخ التواريخ امام حسين عليه السّلام 203/2.
2- - مثنوى، دفتر سوم/ 30.

سؤال اوّل گفتيد خيلى استفاده كردم و بهره مند شدم و تا به حال مطلب اين طور برايم روشن نشده بود. راستى علماى دين حقّ بسيار بزرگى بر جامعه دارند. بسيار جفا مى كنند و به خود و ديگران زيان و ضرر وارد مى سازند، آنان كه فاصله مى گيرند و يا به ديده اى دگر به آنان مى نگرند و فكر مى كنند كار فقط همان است كه خودشان انجام مى دهند درحالى كه خدمت اين قشر و كاربردى كه اين جمع دارند قابل نسبت با هيچ گروه و جمعى نيست. در هر حال من كه خيلى استفاده كردم و فكر مى كنم جز با دعا نتوانم جبران خدمت و محبّت شما را بنمايم. خدا سايۀ شما و امثال شما را مستدام بدارد.

گفتند: خداوند سايۀ بلندپايۀ آن همايون هماى پرده نشين و آن عنقاى قاف قدم، موعود امم و جامع الكلم، حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف را بر سر همه مان مستدام بدارد كه اگر هم چيزى هست لطف و عنايت اوست و هركس به مقام كلبى آن آستان سامى و آيت ربّانى نائل آمده است چون كلب آن سرا شده است در حدّ كلبى و خدمت گزارى اش سرى پيدا كرده، به سرّى رسيده است. آرى،

شاها چو وحيدى چو سگ كهف تو شود نازد به جهان كه از جوان مردان است(1)

كربلا و معصيت مجدد

همين طور كه چاى مى ريختم گفتم: مطالب ديروز هرچند پاسخ

ص:213


1- كرامات رضويه 168/2.

سؤال اول را به خوبى بيان نمود ولى يك شبهۀ كوچكى هم پيدا شد و فكر مى كنم اجازه مى دهيد قبل از اين كه سراغ جواب سؤال دوم برويد آن را عرض كنم تا كاملا شبهه برطرف گردد.

گفتند: حتما حتما اما بعد از صرف صبحانه، چون مى ترسم گرم سخن شويم و چاى سرد شود و چاى شيرين سرد هم حالى نمى دهد. صبحانه صرف شد و سفره جمع شد و سفرۀ سؤال پهن شد درحالى كه بخار از چاى خوشرنگ قندپهلو بلند بود.

گفتم: ممكن است با توجه به مطالب گفته شده كسى بگويد: خب حالا كه من آمدم كربلا، پاك شدم، بخشيده شدم، آمرزيده شدم، مثل روزى كه از مادر به دنيا آمدم برمى گردم و مفصّل مشغول معصيت مى شوم و چند شكم سير گناه مى كنم، باز مى آيم كربلا دوباره پاك مى شوم و همين طور چرخۀ گناه و آسياب توبه!!

گفتند: بسيار سؤال به جا و پرسش مناسبى است ولى شبهۀ كوچكى هم نيست.

اوّلا: چه كسى به شما اين وعده را داده كه بعد از گناه مى مانيد و موفّق به آمدن كربلا مى شويد؟ شايد گناه كرديد موفّق به توبه هم نشديد از دنيا رفتيد. شايد مرتكب معصيت شديد به اميد آمدن كربلا، توفيق آمدن پيدا نكرديد كه اين امر صرف فرض و تصوّر نيست، امرى است بسيار معقول و موجود. فراون بوده اند و اين فكرها را كرده اند ولى اجل مهلتشان نداده و توفيق آمدن نيافته اند و عقل حكم مى كند حالا كه پاك شدى اين پاكى را نگهدار. اين طهارت را حفظ كن كه معلوم نيست ديگر اين هماى سعادت بر تاركت بنشيند ولى آنچه مهم تر است مطلب دوم است.

ص:214

كربلا آمده ايد چه كنيد؟

كسى از شما سؤال كند با اين همه مشكلات كربلا آمده ايد چه كنيد؟ جاهاى ديدنى بسيار، جاهاى زيارت كردنى فراوان، كربلا آمده ايد چرا؟ جواب اين سؤال را بدهيد تا جواب سؤالتان داده شود.

گفتم: آخر مگر مى شود كربلا نيامد؟ كربلا كربلاست،

كربلا همۀ خوبى هاست، كربلا همۀ قداست هاست، كربلا همۀ فضيلت هاست.

كربلا جنگ و ستيز با همۀ رذيلت هاست.

اصلا لفظ براى گفتن نداريم. كربلا قبر امام حسين عليه السّلام است آن امام حسينى كه بندۀ صالح خدا بود،

آن امام حسينى كه محور همۀ خوبى ها بود،

آن امام حسينى كه مجسّمۀ همۀ فضيلت ها بود،

آن امام حسينى كه دشمن همۀ بدى ها بود،

آن امام حسينى كه خون خودش و عزيزانش را براى حفظ و حراست ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى بذل نمود،

آن امام حسينى كه مقصودش امر به معروف و نهى از منكر و احياى سيرۀ پدر بزرگوار و سنّت جدّ والاتبارش بود،

آن امام حسينى كه هدفش تحصيل رضاى حق بود،

آن امام حسينى كه مى خواست همۀ مردم خوب باشند،

آن امام حسينى كه مى خواست مردم گناه نكنند، معصيت و نافرمانى نداشته باشند، ذليل و پست نباشند،

ص:215

آن امام حسينى كه مى خواست مردم بندۀ خدا باشند نه بندۀ هوا، آن امام حسينى كه مى خواست اصول اعتقادى پابرجا بماند،

آن امام حسينى كه مى خواست دستورات دين عمل شود،

نمى دانم چه بگويم، كربلا مزار چنين امام حسينى است. مگر مى شود كسى نيايد.

گفتند: بسيار خوب، پس كربلا به اين منظور مى آييد و مى آيند؟ هرچه گوش كردم نشنيدم بگوييد: كربلا مى آييم قبر كسى را كه اهل معصيت بوده زيارت كنيم. معلوم مى شود اين جا هرچه هست صحبت از خدا و رسول خدا و قرآن و حديث و معارف و كمالات و فضائل و اصول انسانى و اسلامى است.

اين جا صحبت از حيا و حجاب و عفاف و پاكدامنى است،

اين جا صحبت از گناه و معصيت و آلودگى و كثافت و ناپاكى و قذارت و پستى و دنائت نيست،

اين جا صحبت از عرق و ورق و قمار و شطرنج و شرب خمر و غنا و خوانندگى و نوازندگى نيست،

اين جا صحبت از بى حجابى و بدحجابى نيست،

اين جا صحبت از رباخوارى و رشوه و احتكار نيست،

اين جا صحبت از ظلم و تجاوز به خلق خدا نيست،

اگر كسى اهل اين چيزها باشد بايد آن طرف برود، عرق و شراب آن جا است، قمار و شطرنج آن جا است.

ص:216

يزيد و شطرنج و شراب

يزيد شراب مى خورد و شطرنج بازى مى كند و وقتى غلبه مى كند بازمانده را نزديك طشتى كه سر مقدّس امام حسين عليه السّلام در آن است مى ريزد كه به سند معتبر از آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام نقل شده و مرحوم صدوق على بن حسين بن موسى بن بابويه قمّى كه از افتخارات رى و تهران شماست در عيون اخبار الرضا عليه السّلام آورده است:

فضل بن شاذان گويد از حضرت رضا عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: وقتى سر مقدّس امام حسين عليه السّلام را به شام بردند يزيد لعنة اللّه عليه امر كرد آن سر را نهادند و بر آن، سفره پهن كردند و خودش با اصحابش مشغول خوردن غذا و شرب فقاع - آبجو - شدند و چون فراغت يافتند دستور داد سر مقدّس را در طشتى نهادند و صفحه شطرنج را بر آن پهن كرد و به بازى شطرنج نشست و در مقام مسخره و استهزاء نسبت به امام حسين عليه السّلام و پدر و جدّش برآمد و چون بر طرف مقابل بازى غلبه مى كرد سه نوبت فقاع مى نوشيد سپس باقى مانده آن را كنار طشت روى زمين مى ريخت، پس هركس از شيعيان ما است بايد خود را از آشاميدن فقاع و بازى شطرنج حفظ كند و ورع و پاكدامنى نشان دهد و هركس نگاهش به فقاع و شطرنج بيافتد از امام حسين عليه السّلام با سلام و صلوات ياد كند و بر يزيد و آل زياد لعن و نفرين بياورد خداوند با اين عمل گناهان او را محو نمايد هرچند به عدد ستارگان آسمان باشد.(1)

ص:217


1- عيون أخبار الرضا عليه السّلام 22/2.

رنگ صورت هم سفرى ام پريد و گريست

اين حديث را كه شنيدم ديدم رنگ صورتم عوض شد و تأثّرى بر چهره ام پديد آمد و بى اختيار آهى سرد از سينۀ گرم كشيدم و قطرۀ اشكى از گوشۀ چشمم چكيد. لحظاتى سكوت كردم، سرانجام سر بلند كردم و گفتم:

خدا پدرتان را رحمت كند، آقا، اگر هيچ كار خيرى در عمرتان نداشته باشيد، مگر همين حديثى كه امروز براى من خوانديد، به قول قديمى ها براى هفت پشتتان بس است. جهالت و نادانى چه درد بدى است.

متأسفانه در سايۀ جهالت و نادانى، براساس آنچه از بعضى مى شنيدم و متأسفانه بازار تبليغات چنين امور هم كه گرم است و داغ، گاه وبيگاه براى سرگرمى بازى مى كردم.

زائر امام حسين عليه السّلام و كار يزيد

يعنى من زائر امام حسين عليه السّلام كار يزيد را انجام مى دادم؟ واى واى، آقا امام حسين، غلط كردم مرا ببخشيد، نمى دانستم. من فكر نمى كنم كسى دوست امام حسين عليه السّلام باشد و اين حديث را بشنود، به قمار و شطرنج و به شراب و فقّاع حتّى نگاه كند. ان شاء اللّه وقتى مراجعت نمودم اين حديث را براى دوستانم نقل مى كنم و آنان هم چون امام حسين عليه السّلام را دوست دارند مسلّما ديگر حتّى به عنوان سرگرمى و تفريح سراغش نمى روند تا چه رسد به عنوان قمار و برد و باخت.

گفتند: آرى، انسان كربلا مى آيد؛ به زيارت كسى كه محور همۀ

ص:218

خوبى ها و فضيلت هاست و دشمن همۀ بدى ها و رذيلت هاست. براى خوب شدن بايد به كربلا آمد. براى آدم شدن بايد به كربلا آمد. براى مؤمن شدن بايد به كربلا آمد. براى باتقوا شدن بايد به كربلا آمد. براى نماز و عبادت بايد به كربلا آمد. براى احترام به حقوق خالق و خلق بايد به كربلا آمد. براى طهارت و پاكى بايد به كربلا آمد.

بايد از كربلا پاك برگشت و پاك زيست و پاك رفت. آن كه مى خواهد معصيت كند كربلايى نيست، حسينى نيست، عبّاسى نيست، حبيبى نيست، زهيرى نيست، اكبرى نيست، اصغرى نيست، قاسمى نيست، عونى و جعفرى نيست، حرّى نيست، زينبى نيست، كلثومى نيست.

اين جا عبادت است و بندگى، طاعت است و فرمان بردارى، آن طرف گناه است و معصيت.

محترمات بدانند چگونه كربلا بيايند، چگونه از كربلا برگردند.

كربلا مجمع محترماتى بوده كه حتّى در شرايط استثنايى و موقعيت هاى اضطرارى هم كه ناگزير از حضور در جمع بودند كهنه ترين جامه بر تن داشتند و با آستين، صورت از بيگانه مى پوشيدند.

كربلا حجاب است، كربلا عفاف است، كربلا قداست و طهارت است. بايد از كربلاى پاك پاك برگشت و كربلايى پاك بود و با عمل درس پاكى و قداست داد و تعليم عفاف و طهارت نمود.

گفتم: آنچه بايد بفهمم فهميدم و حقايق ديگرى برايم روشن شد. آرى كربلايى بايد كربلايى باشد، رنگ و بوى اين سفر پرخير و اين مكان مقدّس را تا آخر عمر حفظ كند. مردى كه از كربلا برمى گردد رنگ و بوى آن رجال الحق را داشته باشد و بانويى كه از اين سفر مراجعت مى كند

ص:219

نشانى از آن محترمات تا پايان عمر براى خود نگه دارد.

مسائل حقوقى با زيارت از بين نمى رود

گفتم: اينك آماده هستم جواب سؤال دوم را بشنوم.

گفتند: بسيار خوب، فكر مى كنم اگر به آنچه در احاديث آمده درست توجه كنيم پاسخ پرسش دوم كاملا روشن مى شود و آن اين است كه در روايات عنوان ذنب و گناه آمده و مى دانيم مسائل حقوقى غير از گناهان و معاصى است و به عبارت ديگر آنچه جنبۀ حقّى دارد يك عنوان ذنبى دارد و يك عنوان حقّى. عنوان ذنبى و گناهى اش با آنچه گفتيم از جمله با زيارت امام حسين عليه السّلام بخشيده مى شود ولى عنوان حقّى آن باقى مى ماند تا آن را ادا نمائيم و اين عنوان حقّى شامل هر دو قسم حقوق خالقى و خلقى مى گردد كه تا ادا نكنيم يا ادا نشود به قوّت خود باقى است.

خوب به اين جمله اى كه گفتم توجّه داشته باشيد: تا ادا نكنم يا ادا نشود، كه در پاسخ اين سؤال به كار مى آيد. براى توضيح مطلب مى گويم:

من يا شما يا ديگرى جوان بوديم، جاهل بوديم، هوى و هوس داشتيم، گرفتار شهوت و غضب و ساير تمايلات بوديم، مرتكب گناه و معصيتى شديم؛ سفر كربلا اين معاصى را مى زدايد و آب ديده اين آلودگى ها را پاك مى كند. اما در همين جا اگر خداى نخواسته نمازى نخوانده ام، روزه اى نگرفته ام، حجّى نرفته ام، امور مالى ام را تسويه نكرده ام، بايد قضاى نمازم را بخوانم و قضاى روزه ام را بگيرم، حجّم را بگذارم، حقوق واجب مالى ام را ادا كنم. آن وقت سفر كربلا گناه و معصيت، ترك صلاة و نگرفتن روزه

ص:220

و تسويف حجّ و تأخير در اداء حقوق واجب مالى را از بين مى برد. جنبۀ ذنبى و گناهى را نه جنبۀ حقّى و ادايى را. اين راجع به آنچه متعلّق به حق تعالى است.

حق النّاس باقى مى ماند

امّا آنچه مربوط به خلق است كه عمده شبهه و اشكال در اين قسمت است يعنى مسئله حق النّاس آن هم اين چنين است. من وقتى به مال كسى، به آبروى كسى، به حريم كسى، به جان كسى، تجاوز و تعدّى مى نمايم، يك گناه و معصيت مرتكب مى شوم كه مربوط به حق تعالى است. خداوند متعال نهى نموده؛ آبروى كسى را نريزم، به مال و جان كسى تجاوز ننمايم.

من اين نهى حق را زير پا مى گذارم و مرتكب گناه و معصيت مى شوم، اين قسمتش با زيارت امام حسين عليه السّلام برطرف مى شود.

امّا قسمت ديگرش كه مهم تر است مربوط به كسى است كه من به حق او تجاوز كرده ام؛ از كسى غيبت نموده ام، به كسى تهمت زده ام، عرض و آبروى كسى را برده ام، مال كسى را خورده ام، جنس معيوب به عنوان سالم و جنس مغشوش به عنوان خالص به كسى فروخته ام، كم فروشى كرده ام، رشوه گرفته ام، صدمه اى به كسى زده ام، بر عليه كسى سعايت و سخن چينى نموده ام و هكذا از حقوق و مظالم خلق.

اين ها مربوط به صاحب حق است و در اين جا سه راه براى رهايى از حقوق صاحبان حق به نظر مى رسد:

يكى اين كه در مقام استرضاى خاطر آنان برآيم.

ص:221

و اگر نمى توانم آن حقّ را ادا كنم يا قابل ادا كردن نيست آنان را به هر نحوى كه ممكن است از خودم راضى كنم و بخواهم كه از من بگذرند و از حقّشان واقعا صرف نظر نمايند.

راه ديگر اين است كه خودم در مقام اداى حق آنان برآيم در صورتى كه قابل ادا كردن است آن هم به هر نحوى كه ميسور و ممكن است كه تفصيلش در كتب فقهى آمده است.

كه اگر صاحب حق را مى شناسم در مقام اداى حقّش برآيم و اگر نمى شناسم تفحّص نمايم و اگر مأيوس شدم معاملۀ مجهول المالك نمايم و در مقام تصدّق از طرف صاحبش برآيم كه چه بسا احتياط، دفع به حاكم شرعى يا استيذان از او را اقتضا مى نمايد.(1)

صاحب حق به حقّش مى رسد

آرى، آنچه مهم است رسيدن حقّ به صاحب حقّ است. خود من در مقام ادا برآيم يا ديگرى ادا كند، صاحب حق مى خواهد به حقّش برسد، خصوصيّت اداكننده براى او مهم نيست. به تعبير معروف او بين دو سنگ آسيا آرد نرم مى خواهد، به چيز ديگر كارى ندارد. گاهى ممكن است خود من در شرايطى باشم كه نتوانم حقوق صاحبان حق را ادا كنم و از مظالم عباد و بدهكارى خلق خدا بيرون بيايم. رفيقى دارم، پسرى دارم، پدرى دارم، او در اين مقام برمى آيد و با اداء حقوق، ذمّۀ مرا برى مى سازد كه اين راه سوّم است كه قبلا گفتم.

ص:222


1- اقتباس از المكاسب المحرّمه مرحوم شيخ انصارى/ 70.

آرى، اگر ديگرى از طرف من ادا كرد صاحب حق به حقّش رسيده و چيزى ديگر بر عهدۀ من باقى نمانده است. حالا گاهى ممكن است كسى همين جا ادا كند يا در آن ايستگاه آخر كسى در مقام ادا برآيد كه از احاديثمان استفاده مى شود خاندان رسالت عليهم السّلام عهده دار چنين امرى مى شوند كه در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

روز قيامت كه مى شود حق تعالى حساب رسى تمام شيعيان را به ما واگذار مى كند. هركدام از آنان مظلمه اى در حقوق خدائى داشته باشند از خداوند متعال مسئلت مى نمائيم كه آن را به ما ببخشد و آنچه متعلّق به حقوق مردم باشد از حق تعالى مى خواهيم بدل و عوض آن را به صاحب حق بدهد و آنچه مربوط به خود ما است از حق خودمان هم مى گذريم.(1)

خاندان رسالت عليهم السّلام در مقام ادا برمى آيند

و در حديث ديگرى فرمود:

و من كان للنّاس على شيعتنا من الحقّ مشينا إليهم فارضيناهم و ما زلنا نزيدهم حتّى نرضيهم.

هركس از مردمان بر شيعيان ما حقّى داشته باشد نزد آنان مى رويم و آنان را راضى و خشنود مى سازيم و پيوسته اضافه مى كنيم تا راضى شوند.(2)

ص:223


1- معالم الزلفى/ 178.
2- - الامام زين العابدين عليه السّلام/ 90.

مى بينيم در احاديث به همۀ جهات عنايت و توجّه شده است و هيچ حقّى از كسى از بين نمى رود، چون قيامت روزى است كه لا يجوزنى عبد بمظلمة، هيچ كس درحالى كه در گردن او مظلمه و حقّى باشد تا تصفيه نشود نمى تواند عبور كند و بگذرد.

چه مانعى دارد امام حسين عليه السّلام در مقام برآيد و با بذل ثواب يك قطره خونش، نه، بلكه يك قطره خون فرزندش، نه، بلكه يك قطره خون غلام سياهش، نه بلكه، كبودى صورت يكى از عزيزانش، نه، يك قطره اشك يكى از فرزندانش، آه يكى از محترماتش، نه، بلكه با بذل ثواب يك آه جان سوز كمينه چاكرانش و كهين كنيزانش، همۀ ارباب حقوق را راضى سازد و حساب و بدهكارى تمام زائران، دوستان، تعزيه دارانش را تصفيه نمايد و همه هم به حق خود برسند و به كسى هم ظلم نشود. لذا گفتيم:

خود ادا كند يا ادا بشود كه اتفاقا در اين راستا حديثى است و در نظير آنچه گفتيم، شيرين روايتى است كه مى آوريم:

امير المؤمنين عليه السّلام و ثواب يك نفس شب هجرت

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: همانا از شيعيان على عليه السّلام - شيعيان اسمى - كسى روز قيامت مى آيد درحالى كه در كفّۀ سيّئات و ترازوى اعمال زشت او بيش از كوه هاى ثابت و درياهاى سيّار معصيت و گناه نهاده شده كه مردمان مى گويند: اين بنده - با اين همه گناهان و معصيت - هلاك است و هيچ شك و ترديدى در هلاكت او و خلودش در آتش ندارند.

ناگهان نداء از طرف خداى تعالى مى رسد: اى بندۀ جانى، اين ذنوب

ص:224

موبقات و گناهان مهلكات تو است، آيا در برابرش حسنه اى دارى؟ كه در مقام جبران برآيد و برابر اين گناهان باشد و سرانجام تو در سايۀ رحمت حقّ به بهشت روى؟ يا حسنه اى كه بر اين سيّئات فزونى گيرد و به وعد خداوند به جنّت درآيى؟

آن بنده عرض مى كند: نمى دانم - ديگر بار - منادى پروردگار عزّ و جلّ ندا مى دهد: همانا پروردگار تو مى گويد در عرصات قيامت و صحراى محشر ندا در ده.

اى محشريان، همانا فلانى فرزند فلانى اهل فلان شهر و فلان آبادى و محلّ در گرو گناهان و رهن سيّئاتش كه چونان كوه ها و درياهاست قرار گرفته و حسنه و كار خوبى در مقابل آن ها ندارد هر كدام از شما اهل محشر براى من در نزد او سابقۀ احسان و خدمت و لطف و محبّتى است در مقام نجات من برآيد كه سخت محتاج و نيازمندم.

اين ندا را اين بندۀ گنه كار - به تعليم منادى پروردگار - در مى دهد.

نخستين كسى كه در مقام پاسخ او برمى آيد - غالب كلّ غالب، مطلوب كلّ طالب، ليث بنى غالب، امام المشارق و المغارب الامام بالحق - علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است كه مى گويد:

لبّيك لبّيك أيّها الممتحن فى محبّتى المظلوم بعداوتى.

آرى آرى، اى كسى كه در راه محبّت و دوستى من سختى و بلا كشيدى و از ناحيه دشمنان من مورد ظلم و ستم قرار گرفتى.

سپس آن حضرت با جمعى بسيار و گروهى فراوان هرچند عددشان كمتر از خصما و طلب كاران اين بندۀ خداست مى آيند و آنان به

ص:225

امير المؤمنين عليه السّلام عرض مى كنند: ما برادران دينى و اخوان ايمانى او هستيم كه در دنيا نسبت به ما نيكوكار بود و ما را مورد اكرام و احترام قرار مى داد و در معاشرت و برخوردش با ما با آن همه احسان و لطفى كه مى نمود كاملا متواضع و فروتن بود. ما حاضر هستيم براى نجات او از اين ورطۀ هلاكت از تمام طاعات خود دست شوئيم و آن ها را به او بذل نمائيم.

على عليه السّلام به آنان مى گويد: اگر چنين كرديد خودتان چگونه وارد بهشت مى شويد؟ عرض مى كنند:

برحمة اللّه الواسعة الّتى لا يعدمها من والاك و والى آلك يا أخا رسول اللّه.

در سايۀ رحمت واسعۀ حق تعالى كه دوستان و مواليان شما و مواليان دودمان و خاندان شما را زير پوشش مى گيرد.

در اين حال منادى پروردگار ندا در مى دهد: اى برادر رسول خدا اينان اخوان دينى و برادران ايمانى او هستند - كه براى نجات او حاضر شدند از طاعات خود دست بردارند - تو به او چه بذل مى كنى؟ - و براى نجات اين دوست گنه كار گرفتارت چه مى دهى؟ - همانا من امروز حاكم هستم آنچه از گناهان ميان من و او بود در سايۀ موالات و به خاطر محبّت و ولايت تو بخشيدم، اما آنچه ميان او بندگان من از مظالم است امروز بايد من فيصله دهم - امروز روزى است كه حساب ها بايد تصفيه شود و كارها يك سره گردد و هيچ كس امروز از پيشگاه عدل من با مظلمه اى نمى گذرد -

على عليه السّلام عرض مى كند پروردگارا آنچه فرمان دهى پذيرايم.

ص:226

حق تعالى مى گويد: يا علىّ، إضمن لخصمائه تعويضهم عن ظلاماتهم قبله. اى على، براى طلبكارهاى او ضمانت كن كه عرض مظالم و مطالباتى كه از او دارند به آنان بپردازى.

على عليه السّلام هم در مقام ضمانت برمى آيد و به آنان مى گويد هرچه مى خواهيد به عنوان عوض مظالم و مطالباتى كه از اين بندۀ خدا داريد از من بخواهيد تا به شما ببخشم.

آنان در جواب حضرت عرض مى كنند:

يا أخا رسول اللّه، تجعل لنا بإزاء ظلاماتنا قبله ثواب نفس من أنفاسك ليلة بيتوتتك على فراش محمّد صلّى اللّه عليه و آله.

اى برادر رسول خدا، در برابر مظالم و مطالباتى كه همۀ ما از او داريم شما ثواب يك نفس از آن نفس ها كه در ليلة المبيت و شب هجرت وقتى در بستر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفته بوديد - و با آن بيتوته جان رسول خدا را محافظت كرديد و خود را وقايه و حافظ جان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله قرار داديد به همۀ ما مرحمت كنيد تا ما از مظالم و مطالبات خودمان بگذريم.

على عليه السّلام به آنان مى گويد: قد وهبت لكم، آنچه خواستيد به شما بخشيدم. در اين حال خداوند عزّ و جلّ مى گويد:

اى بندگان من، اينك بنگريد به آنچه در سايۀ بذل ثواب يك نفس از انفاس امير المؤمنين عليه السّلام در ليلة المبيت كه به عنوان فدا و عوض مظالم و مطالبات شما از دوست خود به شما مرحمت نمود. مى نگرند به عجايبى از قصور و خيرات و اجرها و ثواب ها و به اين وسيله خداوند خصماء و طلبكاران اهل ايمان را راضى مى كند به طورى كه

ص:227

از كثرت و فزونى به شگفت و تعجّب مى آيند و عرض مى كنند: آيا چيزى هم براى دگرى باقى مانده است با اين همه عطا و بخششى كه به ما شده كه ديگر بار به آنان ندا مى رسد:

يا عبادى، هذا ثواب نفس من أنفاس علىّ بن أبيطالب الّذى إقترحتموه عليه قد جعله لكم فخذوه و انظروا.

اى بندگان من، اين ثواب يك نفس از نفس هاى على بن ابى طالب عليه السّلام است - در ليلة المبيت و شب هجرت - كه شما خودتان - به عنوان عوض مظالم و مطالباتتان - خواستار شديد بگيريد و بنگريد.

سرانجام همۀ آن طلبكاران و صاحبان مظالم و مطالبات با اين مؤمن بدهكار كه على عليه السّلام در مقام بذل عوض و بدهكارى هاى او برآمد به بهشت مى روند.(1)

اين حديث كه از ذخاير روايات است كاملا بيانگر همان حقايقى است كه اشاره كرديم؛ حق هيچ كس ضايع نمى شود و هر صاحب حقى به حقش مى رسد. اگر خود من چيزى را براى ادا نداشتم آنان كه دل من جاى مهرشان و سينۀ من ظرف وداد و ولايشان بود و عمرى از آنان دم زدم و گفتم و شنيدم در مقام اداء حقوق طلبكاران من برمى آيند و آنان راضى و خشنود مى شوند و همه به بهشت مى روند.

بر اين اساس و با توجّه به اين حديث چه مانعى دارد كه امام حسين عليه السّلام فرداى قيامت در مقام برآيد و ثواب يك نفس از آن نفس ها كه

ص:228


1- تفسير المنسوب الى الامام الحسن بن على العسكرى عليه السّلام/ 127 * بحار الأنوار 60/8.

در شب عاشورا در اين بيابان و صحرا كشيده است، ثواب يك يا اللّه كه گفته است، ثواب يك ركعت نماز كه خوانده است ميان همۀ ارباب حقوق و طلبكاران زائرانش قسمت كنند و همۀ آنان راضى و خشنود شوند و به بيش از حقّى كه داشتند برسند و همه به جنّت روند.

آرى، حسين است كه چرخش آسياى هستى به گردش چشم اوست و برقرارى نظام وجود به اشارت يك موى ابروى اوست و سعادت دو سرا رهين يك توجّه روى اوست و هرچه خير و خوبى است در سايۀ غبار خون رنگ كوى اوست. آرى، حسين است حسين:

اى آبروى عالم جان خاك پاى تو اى كرده جان به دوست فدا، جان فداى تو

عقل بشر چگونه به گرد رهت رسد اى ماوراى خلوت افلاك جاى تو

كونين نيست قيمت يك تار موى تو گردى است خلد از حرم دل گشاى تو

بال فرشته فرش ره زائران تو است اى آفتاب، سايه نشين لواى تو

جانا ز هركسى تو رضايى، خدا رضاست نبود جدا رضاى خدا از رضاى تو

اى كعبۀ اميد، تو را جان فدا كنم روزى اگر فتد گذرم بر مناى تو

ص:229

هيچ آشنا ز نزد تو نوميد برنگشت خوش باد حال آن كه بود آشناى تو

هر مشكلى كه ريخت به جانم شرار غم حل شد به يك اشارۀ مشكل گشاى تو

هركس خطى ز مهر تو بر لوح دل نگاشت او را به آبروى تو بخشد خداى تو(1)

با توجّه به آنچه گفتيم فكر مى كنم شبهۀ دوم هم كاملا جواب داده شده و اين نكته را هم ناگفته نگذارم كه زائر امام حسين عليه السّلام وقتى به زيارت آن حضرت مى آيد توجّه به اين حقيقت دارد كه به زيارت قبر كسى آمده است كه فوق العاده به مسائل حقوقى اهمّيت مى داده و هيچ حقّى از كسى در زندگى آن وجود مقدّس از بين نرفته است و چنين انتظارى هم از دوستان و شيعيان زائران و تعزيه داران خويش دارد.

كسى كه بدهكارى دارد با من نيايد

تا آن جا كه مى بينيم در مسيرى كه حضرتش به كربلا مى آيد فرمان مى دهد منادى ندا در دهد كسى كه دينى بر اوست و بدهكارى دارد همراه ما به جنگ نيايد:

امر الحسين عليه السّلام مناديا فنادى فقال لا يقتلنّ رجل معى عليه دين(2).

ص:230


1- سرودۀ بهجتى، شب شعر عاشورا - يادوارۀ دومين شيراز/ 145
2- - مسند الامام الشهيد 299/3.

و در نقلى چنين آمده است:

لا يقبل معنا رجل عليه دين(1).

وقتى آن وجود مقدّس نمى پسندد و روا نمى دارد همراه او در سفر شهادت كسى باشد كه بدهكارى دارد مسلّما خوش ندارد كه زائران قبر او دوستان و شيعيان او، ذاكران بزم عزاى او و گريه كنندگان و عرض ادب آوران به ساحت قدس او نسبت به حقوق خلق بى اعتنا باشند و رعايت اين گونه مسائل را ننمايند.

زيارت هرچه بيشتر بهتر

بارى به هر جهت صحبتمان در روايات فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام به طول انجاميد ولى طولى است مطلوب به خصوص كه در شرائطى هستيم كه آنچه گفت وشنود مى شود نقدينه معامله مى گردد.

بهترين زمان و مكان براى اين مطالب و بيان اين حقايق همين زمان و مكان است؛ سفر زيارت امام حسين عليه السّلام و كربلاى معلّى. در اين زمين و زمان بايد از فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام گفت و شنيد.

در حديثى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام تعبيرى آمده است كه نظير آن تعبير نسبت به نماز شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ألصّلاة خير موضوع فمن شاء إستقّل و من شاء إستكثر.

ص:231


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 719.

نماز بهترين چيزى است كه قرار داده شده، پس هركس مى خواهد - از اين بهترين - كم بياورد و هركس مى خواهد بسيار آورد.(1)

نظير اين تعبير در حديثى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام آمده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

زوروه - صلّى اللّه عليه - فى كلّ وقت و فى كلّ حين فإنّ زيارته عليه السّلام خير موضوع فمن أكثر منها فقد استكثر من الخير و من قللّ قللّ له و تحرّوا بزيارتكم الأوقات الشّريفة فإنّ الأعمال الصّالحة فيها مضاعفة و هى أوقات مهبط الملائكة لزيارته.

امام حسين عليه السّلام را كه صلوات خدا بر او باد در همۀ اوقات و تمامى زمان ها زيارت كنيد؛ زيرا زيارت آن حضرت بهترين موضوع و برترين امرى است كه نهاده شده پس هركس از اين امر بهترين بسيار آورد همانا خير بسيارى براى خود فراهم آورده و هركس كم آورد خير كم براى خود خواسته.

و جستجو كنيد و پى گيرى نمائيد اوقات شريفه را براى زيارت حضرتش زيرا كه اعمال صالحه و كارهاى پسنديده در آن زمان ها اجر و ثوابش مضاعف و افزون است و آن اوقاتى است كه فرشتگان - خاص و ملائكۀ مخصوص - به زيارت حضرتش مى آيند.(2)

ص:232


1- بحار الأنوار 308/82.
2- - اقبال الأعمال 45/1.

نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ

به راستى آنچه در احاديث و روايات نسبت به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام آمده است با هيچ مقياس و ميزانى قابل سنجش نيست و جز با همان عنوان سرّى و رازى كه گفتيم با هيچ عنوان دگر قابل انطباق نخواهد بود تنها نسبت به يك مقياس و ميزان كه در احاديث به آن عنايت و اهتمام خاص شده اشاره مى كنيم تا بهتر آنچه گفتيم روشن شود و آن ميزانى است كه در احاديث نسبت به عمره و حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام شده است كه در عناوين ابواب كتب حديثى با اين عناوين روبه رو هستيم.

از يك عمره تا غيرقابل احصا

1 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر يك عمره است.

2 - زيارت امام حسين عليه السّلام مساوى با يك عمرۀ مبروره متقبّله - پاك و پاكيزه و پذيرفته شده - است.

3 - زيارت آن حضرت معادل بيست و دو عمره است.

4 - زيارت آن وجود مقدّس همسان سى و سه عمره است.

5 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام چون يك حجّ و يك عمره است.

6 - زيارت حضرتش عدل يك حجّ پاك و پاكيزه است.

7 - زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام مساوى با يك حجّ مبرور با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

8 - زيارت امام حسين عليه السّلام چون يك حجّ مبرور و يك عمرۀ متقبّله است.

9 - زيارت آن حضرت برابر با يك حجّ و دو عمره است.

ص:233

10 - زيارت آن آقا معادل سه حج با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

11 - زيارت آن وجود مقدّس همانند ده حج و ده عمره است.

12 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام چونان بيست حجّ و بيست عمره است.

13 - زيارت حضرتش همسان بيست حج و بيست عمره مبرورات متقبلات است.

14 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام بهتر و برتر از بيست حجّ است.

15 - زيارت آن حضرت برابر با بيست و يك حجّ است كه

حضرت صادق عليه السّلام به حذيفة بن منصور فرمود: چند سفر حج رفته اى؟ عرض كرد: نوزده سفر.

فرمود: آگاه باش هر آينه اگر بيست و يك سفر حج بگذارى همانند كسى هستى كه امام حسين عليه السّلام را زيارت كرده اى.(1)

16 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر با بيست و دو حجّ است.

17 - زيارت حضرتش معادل بيست و پنج حجّ است.

18 - زيارت حضرت سيّد الشهدء عليه السّلام مساوى با سى حجّ پسنديده پذيرفته شده پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

19 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام مساوى با پنجاه حجّ با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

20 - زيارت آن حضرت چونان هفتاد حجّ بعد از حجّة الاسلام است.

21 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر هفتاد حجّ و عمره از حجّ ها و عمره هاى

ص:234


1- ثواب الأعمال/ 118.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

22 - زيارت آن حضرت مساوى هشتاد حجّ پسنديده است.

23 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام معادل نود حجّ و عمره از حجّ ها و عمره هاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

24 - زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام همانند صد حج و صد عمره است.

25 - زيارت حضرتش چونان صد حج مبرور و صد عمرۀ مقبوله است.

26 - زيارت آن آقا عدل صد حجّ با رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است.

27 - زيارت آن امام همسان هزار حجّ و هزار عمره است.

28 - زيارت حضرت حسين عليه السّلام برابر هزار حجّ مقبول و هزار عمرۀ مبروره است.

29 - زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مساوى با هزار حجّ و هزار عمره با پيغمبر يا با وصىّ پيغمبر است.

30 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام همانند دو هزار حجّ و دو هزار عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و با ائمّه راشدين عليهم السّلام است.

31 - زيارت امام حسين عليه السّلام معادل يك ميليون حجّ با حضرت قائم عليه السّلام و يك ميليون عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

32 - زيارت حضرتش ثوابى چونان دو ميليون حجّ و دو ميليون عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و با ائمّه راشدين عليهم السّلام دارد.

33 - زيارت آن آقا در هر قدمى كه زائر برمى دارد و مى نهد ثواب يك حجّ و يك عمره دارد.

34 - در هر قدمى كه زائر حضرتش مى گذارد و يا برمى دارد حجّ مقبولى و عمرۀ مبروره اى ثواب مى برد.

ص:235

35 - در زيارت امام حسين عليه السّلام در هر قدمى صد حجّ مقبول و صد عمرۀ مبروره است.

36 - زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام از جهت ثواب برابر با آن مقدار حجّ و عمره است كه عددش را جز حق تعالى كسى نمى تواند احصاء و شمارش نمايد.(1)

مى بينيم تنها در يك جهت از جهات اجر و ثواب زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام سى و شش عنوان و باب حديثى داريم كه مجموعا نزديك به صد حديث در اين جهت رسيده است و راستى امرى است بس عجيب و جريانى بس شگفت.

ممكن است به ذهنتان بيايد اين اختلاف احاديث در روايات بر چه مبنايى است و چگونه با يكديگر قابل جمع است؟

گفتم: اتفاقا چند عنوان را كه ذكر كرديد اين سؤال به ذهنم آمد و هرچه عناوين بيشتر مى شد سؤال و پرسش پررنگ تر و باز شبهه قوى تر، ولى نخواستم ميان صحبتتان حرفى زده باشم.

گفتند: حق هم با شما است ولى فكر مى كنم امروز هم من خسته شده ام هم شما، به خصوص كه صبح هم استراحت نكرده ايم لذا ساعتى به ظهر مانده استراحت كنيم تا براى تشرّف آمادگى بهترى داشته باشيم و شما هم تا فردا فكر كنيد ببينيد چيزى به نظرتان مى رسد يا نه؟ ان شاء اللّه روز بعد در اين زمينه صحبت خواهيم نمود.

ص:236


1- آنچه آورديم عناوين ابوابى است كه در كتاب نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام از صفحه 165 تا صفحه 190 آمده و در هر بابى از يك روايت تا بيست حديث ذكر شده است.

هفتمين روز اين جا مقام حضرت صادق عليه السّلام است

اشاره

ص:237

پسر مرتضى امير حسين كه چنوئى نبود در كونين

مصطفى مر، ورا كشيده به دوش مرتضى پروريده در آغوش

عقل دربند عهد و پيمانش بوده جبريل مهد جنبانش

عشق او اوّلى است بى آخر راز او باطنى است بى ظاهر

حبّذا كربلا و آن تعظيم كز بهشت آورد به خلق نسيم

و آن تن سربريده در گل و خاك و آن عزيزان به تيغ دل ها چاك

مصطفى جامه جمله بدريده على از ديده خون بباريده

فاطمه روى را خراشيده خون بباريده بى حد از ديده

حسن از زخم كرده سينه كبود زينب از ديده ها برانده دو رود

سنائى غزنوى حديقة الحقيقة 266-270

ص:238

كربلا بهشت است

روز بعد قرار شد به مقام حضرت صادق عليه السّلام برويم. پس از صرف صبحانه راه افتاديم و شارع سدره را تمام كرديم. به خيابان كمربندى رسيديم و مقدارى آمديم، راهى خاكى در ميان نخلستان كه نهر آبى هم از ميان آن مى گذشت نمودار شد. راستى گويا ذرّات خاك و شن و قطرات آب و موج هاى نهر، گياه هاى اطراف راه و درختان بلند نخل همه و همه با انسان حرف مى زنند و خاطراتى را در نظر مجسّم مى ساختند.

آرى، كربلا بهشت است بهشت، و بهشت دار حيات است و همۀ اجزايش صاحب روح.

زمين كربلا رشك بهشته گل اندر گل خدا خاكش سرشته

شوم قربان آقايى كه نامش خدا در دفتر دل ها نوشته(1)

گاهى به ياد جمعى مى افتاديم كه در محرّم سال 61 هجرى در اين

ص:239


1- على تركى، شب شعر عاشورا، يادوارۀ دوّمين شيراز/ 48.

محدوده و صحرا روزها و شب هايى را با چه وضعى گذراندند و گاهى به ياد آن آقايى بوديم كه به سمت مقامش مى رويم و در حال و هواى خاصّى مسير طى شد و به جايى كه به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام معروف بود رسيديم.

هرچند از پيرايه هاى ظاهرى خالى بود ولى همان نسبت و تعلّق خصوصيّتى به آن محدوده بخشيده بود. دو ركعت نمازى و صد صلواتى هديۀ روح مطهّر حضرت صادق عليه السّلام نموديم. گوشه اى نشستيم و صلوات مخصوص حضرت را خوانديم، پرسيدم: اين جا به چه مناسبت به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام معرّفى شده است؟

مقام حضرت صادق عليه السّلام

گفتند: از مجموع تحقيقات پژوهشگران استفاده مى شود كه در دوران حكومت آل اميّه و آل مروان و آل عبّاس كه حاير شريف و مرقد مطهّر كاملا تحت مراقبت بوده و در بسيارى از زمان ها زيارت كربلا با خوف و ترس همراه - به شرحى كه در جلد اوّل آورديم - گاه وبيگاه كه توفيق زيارت نصيب كسى مى شد اقامت و اسكانش را در آبادى هاى نزديك كربلا و حاير شريف قرار مى داد تا رعايت همۀ جهات شده باشد. لذا سخن از غاضريّه و نينوى در حديث و تاريخ كربلا فراوان به ميان آمده كه هر دو آبادى نزديكى كربلا بودند و زائران آن جا را بارانداز و مسكن خود قرار مى دادند تا حساسيّتى براى مأموران حكومتى پيش نيايد. سپس در اوقات مناسب به زيارت مشرّف مى شدند.

غاضريّه در قسمت شمال شرقى و نينوى در جنوب شرقى قرار داشت

ص:240

كه ظاهرا غاضريّه در محدوده اى كه از حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام عبور مى كند و به طرف مشرق مى رود قرار داشته و نينوى در مقابل او به سمت جنوب با فاصلۀ بيشترى بوده است و چه بسا اين منطقه اى كه در آن هستيم و به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام خوانده شده ارتباطى با غاضريّه داشته باشد.(1)

و گويا براساس همان چه اشاره كرديم حضرت صادق عليه السّلام وقتى به زيارت قبر شريف جدّ امجدشان، حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام مى آمدند اين محدوده را مسكن و محطّ رحال خود قرار مى دادند و در اين جا از مركب پياده شده اطراق مى نمودند و براى تشرّف به حاير مطهّر غسل نموده و اين مسير را پياده طىّ مى كردند كه اگر چنين باشد و ظاهرا هم بى مناسبت به نظر نمى رسد چه بسا شب ها و روزها و ساعت ها آن وجود مقدّس در اين محدوده اقامت داشته است و اين فضا معطّر به عطر ولاى آن صاحب مقام ولايت مطلقۀ كلّيۀ الهيّه است. آرى

هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى از طرّۀ آن زلف چو سنبل شنوى

بهره اى ها از ورود به كربلا ممنوع بودند

صاحب تراث كربلا نسبت به اين محدوده چنين آورده است:

زمين هاى اين منطقه به نام جعفريّات معروف است و جزء موقوفات شيخ امين الدين است كه تاريخ آن سال 904 هجرى قمرى است و

ص:241


1- اقتباس از تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 97-99.

اين مقام در سال 970 به وسيلۀ جهان دده به عنوان تذكار و يادمان حضرت صادق عليه السّلام بنا شده است.

مكانى است كه حضرت صادق عليه السّلام در اين جا غسل زيارت مى نموده و مردم به عنوان تيمّن و تبرّك به اين جا آمده و مى آيند.

و لازم به تذكر است كه اين محلّ مورد اهتمام خاصّ فرقه اسماعيليه - بهره اى ها - بوده؛ زيرا تا سال 1262 به مردان آنان اجازه دخول به كربلا و زيارت عتبۀ مقدّسه داده نمى شده لذا در اين مكان توقّف نموده و زيارت مى كردند تا آن كه در سال 1262 كه سيّد ابراهيم قزوينى صاحب ضوابط از دنيا رفت، شيخ زين العابدين مازندرانى فتواى جواز دخول آنان را به كربلا صادر نمود و در سال 1288 موافقت والى بغداد هم فراهم آمد.(1)

اين توضيحات را كه شنيدم گفتم: خوب شد امروز اين صحبت به ميان آمد چون چند روز است مى خواستم همين مطلب را سؤال كنم فراموش مى كردم.

اين روزها در كربلا با جمعى كه نوعا با قيافه و هيئت و لباس و شمايل خاصّى هستند زياد روبه رو مى شويم و رفتار آنان و قيافه و لباسشان نوعا همه را متوجّه مى سازد. وقتى سؤال مى كردم مى گفتند بهره اى هستند و من نمى فهميدم يعنى چه. مى ديدم بعضى از آن ها بدون مهر نماز مى خوانند و روش خاصّى براى خودشان دارند، فكر مى كنم امروز موقعيّت مناسبى است كه توضيحى نسبت به آنان بدهيد.

ص:242


1- تراث كربلا/ 131.

گفتند: بسيار خوب.

فرقۀ اسماعيليه

حضرت صادق عليه السّلام فرزندى به نام اسماعيل داشتند كه از همۀ فرزندانشان بزرگ تر بود و بسيار مورد علاقه و محبّت حضرت، ولى در زمان حيات امام صادق عليه السّلام از دنيا رفت و حزن و اندوه عظيمى در مرگ او بر حضرت صادق عليه السّلام عارض گشت و مكرر دستور مى فرمود سرير او را بر زمين گذارند و رويش را باز مى كرد تا فوت او بر همگان مسلّم گردد و كسى شبهۀ حيات او را نداشته باشد.(1)

ولى بعد از وفات او جمعى مرگش را منكر شدند و گفتند اين امر بر مردم مشتبه شده و پنداشتند كه او زنده است و از دنيا نمى رود تا مالك روى زمين گردد و قيام به امور نمايد و آن قائم معهود اوست و اين فرقه اسماعيليه خالصه هستند.(2)

اسماعيليّه انشعابات متعدّدى در طول تاريخ پيدا كرد كه اجمالا اشاره مى كنيم تا وضع اين گروه روشن شود:

گروه بهره اى

بهره طايفه اى از اسماعيليه مستعلويه هستند كه در يمن و غرب هندوستان زندگى مى كنند. بايد دانست كه منتصر خليفۀ اسماعيلى

ص:243


1- اقتباس از منتهى الآمال 158/2.
2- - المقالات و الفرق/ 80.

مصر را دو پسر بود كه يكى را نزار و ديگرى را مستعلى مى گفتند.

نزار جوانى برومند بود و به ولايت عهدى منتصر برگزيده شد. در طرف ديگر برادر نزار، مستعلى جاى داشت و با حمايت بدر الجمالى امير الجيوش به خلافت رسيد. نزار به اسكندريّه گريخت و به زودى دستگير شده و به قتل رسيد.

پس از آن اسماعيليۀ ايران به طرفدارى از نزار فرقهاى به نام نزاريّه تشكيل دادند كه حسن صبّاح و جانشينان او و آغاخانيّه از اين طايفه اند. اما مستعلويان كه عدد ايشان كمتر بود در يمن و هند به پيروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف مى باشند.

كلمۀ بهره در زبان گجراتى به معناى بازرگان است، بعضى گفته اند بهره يا بوهرا اسماعيليانى هستند كه از بلاد عرب و مصر و يمن به هندوستان مهاجرت كردند و در سال 460 هجرى در آن كشور مسكن گزيدند...

پيشواى اين فرقه تا 946 هجرى در يمن مى زيست و بهره عشريه و زكات خود را به او مى پرداختند تا اين كه يوسف بن سليمان در 946 هجرى از يمن به هند مهاجرت كرد و در سرهپور جاى گرفت. پس از درگذشت پيشواى ايشان، داود بن عجب شاه پيشوا شد...

داووديه بر دو طايفه شدند يكى بهرۀ علييه و ديگرى بهرۀ ناكوشيه.

فرقۀ اخير تحت تأثير عقايد هندويى خوردن گوشت را از گناهان مى شمارند اما فرقۀ ديگر از بهره جعفريّه نام دارند كه از نسل بهرۀ داوودى هستند و ايشان به مذهب سنّت و جماعت گرائيدند. فرقۀ جعفريه منسوب به جعفر نام شيرازى هستند كه در قرن 15 ميلادى

ص:244

مى زيست. بهره كتاب هاى دينى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند و كتاب هاى ايشان به دو زبان عربى و گجراتى است...

بهره به دو گروه بزرگ كه تاجر و شيعه مذهب اند و ديگرى كشاورز و سنّى مذهب باشند تقسيم مى شوند... اكثريت بهره بدون شك از اصل هندو هستند كه اجداد ايشان بدين مذهب - اسماعيلى - گرائيدند.(1)

انكار يكى از دوازده امام عليهم السّلام چون انكار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است

در اين جا توجّه به چند جهت لازم و ضرور مى نمايد:

يكى اين كه براساس روايات رسيده اعتقاد به امامت ائمّۀ اثنى عشر عليهم السّلام پس از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حقيقتى است جمعى و قابل انفكاك و جدائى نيست كه كسى بگويد من چند نفر از آنان را به امامت قبول دارم و چند نفر را قبول ندارم. دين و مذهب و آئين و مرام كسى قابل قبول است كه معتقد به امامت همۀ دوازده امام باشد و احاديثمان حتّى منكر امامت يكى از ائمّه را با صراحت، منكر همۀ امامان مى شناسد و او را قبول نمى كند. مرحوم صدوق اعلى اللّه مقامه در اعتقاداتش گويد:

اعتقاد ما نسبت به كسى كه اقرار به امامت امير المؤمنين عليه السّلام نموده و منكر يكى از امامان بعد از او باشد، اين است كه او به منزلۀ كسى است كه ايمان به جميع پيامبران آورده ولى نبوّت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را منكر شده است.

ص:245


1- فرهنگ فرق اسلامى/ 108.

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ألمنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا.

منكر آخرين ما همانند منكر نخستين ما است.

و پيامبر اكرم عليه السّلام فرمود:

ألائمّة من بعدى إثنا عشر أوّلهم أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و آخرهم القائم، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى، من أنكر واحدا منهم فقد أنكرنى.

امامان پس از من دوازده نفرند كه اوّلين آنان امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام است و آخرين آنان حضرت قائم عليه السّلام كه طاعتشان طاعت من و معصيت و نافرمانى شان نافرمانى و معصيت من است.

هركس يكى از آنان را منكر شود همانا مرا انكار نموده.(1)

بر اين اساس غير از فرقۀ حقّۀ اثنا عشريّه و گروه اماميّه ساير فرقه ها كه عنوان شيعه هم به خود داده اند و در كتب ملل و نحل در فهرست فرقه هاى شيعه ياد شده اند هركه باشند مرام و آئين شان آئين و مرامى نيست كه مورد رضا و قبول و پذيرش حق تعالى باشد. دين آن كسى مورد رضايت خداست كه به دوازده امام - به اين ترتيب - معتقد باشد:

امام اوّل على عليه السّلام، دوم امام حسن مجتبى عليه السّلام، سوم امام حسين عليه السّلام، چهارم حضرت على بن الحسين عليه السّلام، پنجم امام محمد باقر عليه السّلام، ششم امام جعفر صادق عليه السّلام، هفتم امام موسى كاظم عليه السّلام، هشتم علىّ بن موسى امام رضا عليه السّلام، نهم محمد بن على امام جواد عليه السّلام، دهم علىّ بن محمّد امام على النقى عليه السّلام، يازدهم امام حسن عسكرى عليه السّلام، دوازدهم حجّة بن الحسن

ص:246


1- بحار الأنوار 366/8.

المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف.

با اين اعتقاد اگر هم لغزشى داشت چون اصول اعتقاداتش درست است اهل نجات خواهد بود. امّا آن ديگرى كه مى گويد امام چهارم علىّ بن الحسين عليه السّلام و امام پنجم را زيد بن علىّ بن الحسين مى شمرد، خدا دين او را قبول ندارد؛ چون كسى را كه خداوند امام قرار نداده او به عنوان امامت قبول دارد.

آن ديگرى كه مى گويد امام ششم حضرت صادق عليه السّلام، امام هفتم اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السّلام خدا قبولش ندارد؛ چون خداوند اسماعيل را امام قرار نداده. دين او مورد قبول خداوند نيست هرچه هم كه سير و سلوك پسنديده داشته باشد پشيزى نمى ارزد. خدا كه مردۀ نماز و عبادت نيست. خدا كه به قشر و پوسته توجّه ندارد. بنده اى را مى خواهد كه هرچه گفت بپذيرد.

شيطان وقتى اصل را گرفت به فرع كارى ندارد، اعتقاد به امامت و ولايت و خلافت بلافصل على عليه السّلام را مى گيرد آن وقت ديگر كارى به كار من ندارد. پيوسته نماز بخوانم، روزه بگيرم، عبادت كنم، گريه كنم، مقدّس شوم، اعتقاد به امامت حضرت صادق عليه السّلام را از من مى گيرد. زيد را امام مى دانم پيوسته مشغول ذكر و ورد و قرائت و عبادت باشم. اسماعيل را به جاى حضرت كاظم عليه السّلام به من معرّفى مى كند. منكر امامت امام خدائى مى شوم آن وقت به ادب و آداب توجّه مى كنم. خيلى بايد به هوش بود و اين نكته اى است بسيار حساس كه متأسّفانه به آن كم توجّه داريم. گاهى سروصورت هاى ظاهرى از ارباب مرام هاى باطله مى بينيم فكر مى كنيم خبرى است و از اين طرف كسرى ها و كاستى ها از معتقدين مشاهده

ص:247

مى كنيم كنار هم مى گذاريم دچار شك و شبهه مى شويم ولى توجّه نمى كنيم شيطان چون اصل را از آنان گرفته ديگر كارى به كارشان ندارد.

امّا دسته دوّم چون اصل را از دست نداده اند شيطان بر آنان غضبناك است و مى خواهد به هر صورتى شده آنان را بلغزاند حالا كه از راه اعتقاد نشد از مسير عمل لذا كسرى و كاستى در اين جمع فراوان ديده مى شود.

لذا بايد به هوش بود و در مقام رعايت جميع حقوق و حدود برآمد تا كسى نتواند خرده اى بگيرد و بدى ها را به رخ بكشد.

اهتمام پيشينيان

جهت ديگر، اهتمام سلف صالح ماست به اين حقيقت كه تا جائى كه ممكن است حدها و حريم ها را حفظ كنيم و با هركسى بر نخوريم و كنار نيائيم. ديديم كه تا حدود صد و هفتاد سال قبل بهره اى ها مجاز به آمدن داخل كربلا نبودند و حتّى در همين سفر، من از بعضى اهالى كربلا شنيدم كه مى گفتند در زمان هاى سابق اجازه نداشتند از مسيّب جلوتر بيايند. با توجّه به اين سابقه و گذشته نمى دانم همين شب و روزها توجّه داشتيد كه مشغول تعمير ضريح مبارك بودند و قسمت هايى از ضريح براى تعميرات بسته بود ولى در ساعت هاى معيّنى بعضى از همين بهره اى ها مى آمدند و داخل قسمت بسته مى شدند و جائى كه شيعيان اثنى عشرى حق ورود نداشتند جاى آنان بود.

نمى دانم، در همۀ ابعاد همه چيز را از دست داده ايم گويا به هركجا كه روى آسمان همين رنگ است. ما از اين سو مى ناليم آن سو بدتر از اين

ص:248

سو. گويا غيرت به جميع معنى الكلمه رخت بربسته و رفته است. كجا رفتند آن مرزبانان شريعت و حافظان مكتب ولايت چونان سيّد الطائفه آيت مغفور حاج سيد محسن طباطبائى حكيم كه وقتى باخبر شد همين بهره اى ها مى خواهند در ساخت ضريح قمر بنى هاشم دخالت كنند مانع شد و مردانه ايستاد و كار را با اصول و ضوابط اماميّه به انجام رساند.

خاطره اى از مرحوم آيت اللّه ميلانى

كجا رفتند چونان آيت فقيد، فقيه العتره، مرحوم حاج سيّد محمد هادى ميلانى كه حدود پنج سال افتخار تتلمّذ و شاگردى در محضر فقهش را داشتم كه در برابر آنان آن چنان استوار مى ايستادند.

چندى قبل فرزند ايشان حجّت الاسلام آقاى حاج سيد محمّد على ميلانى براى من نقل كردند كه وقتى ما كربلا بوديم يك نوع حلواى مخصوصى بود كه من در آن عالم بچگى خيلى دوست داشتم و شرائط هم مناسب تهيّه اش نبود تا آن كه سالى يك نوبت رئيس بهره اى ها به كربلا مى آمد و براى محترمين كربلا هدايايى مى فرستاد. يك روز در زدند نوكر رئيس بهره اى ها با طبقى كه روى سرش بود وارد شد، طبق را زمين گذارد.

ميان طبق شال بركى بود و هدايائى و از جمله ظرفى از آن حلوا كه من دوست داشتم. من خيلى خوشحال شدم كه شكمى از عزا درمى آورم. طبق را گذاشت تا برود كه ناگهان صداى نعلين مرحوم پدرم به گوش رسيد كه با عجله از پلۀ اطاق كتابخانه پائين آمدند، مردك را صدا زدند و با تندى و عصبانيّت گفتند: بردار طبق را ببر. او هم برداشت و رفت. من خيلى

ص:249

ناراحت شدم كه بعد از مدّتى حلواى مورد علاقه ام رسيد، پدرم مانع شد.

مدّتى گذشت، روزى مرحوم پدرم به من گفت: پسرجان، من از موسى بن جعفر عليه السّلام خجالت مى كشم كه هديه كسى را كه معتقد به امامت او نيست قبول كنم.

رحمت خدا بر اين مرزبانان، درود خدا بر اين سنگرداران، صلوات پروردگار بر اين شاگردان مكتب جعفر بن محمد عليه السّلام و سلام بر اين غيوران كه غيرتشان در طول تاريخ حافظ عقايد حقّه بوده است.

جمع روايات نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حج

گفتم: صحبت جلسۀ قبل به اين جا رسيد كه به سى و شش دسته روايت راجع به مقايسۀ زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ اشاره نموديد و قرار شد فكر كنيم اين روايات چگونه با يكديگر قابل جمع است. آنچه به فكر من رسيد اين بود كه يك شخص عادى و معمولى هم امكان ندارد اين گونه مختلف و متفاوت در يك زمينه حرف بزند تا چه رسد به جمعى كه رأس قلّۀ حكمتند. مسلّما اين احاديث گوناگون وجه جمعى دارد.

گفتند: مطلب همين است ولى مهم يافتن راه جمع ميان اين احاديث كثيرۀ مختلفه است كه شايد جامع ترين جمع را در اين زمينه عالم جامع، جامع بحار الأنوار مرحوم مجلسى اعلى اللّه مقامه آورده باشد. گويد:

شايد اختلاف اين اخبار در مقدار فضيلت و ثواب، محمول بر اختلاف اشخاص و اعمال و كمى و زيادى خوف و ترس و دورى و نزديكى

ص:250

مسير و راه باشد، زيرا هر عملى از اعمال خير و هركارى از كارهاى پسنديده با اختلاف مراتب اخلاص و معرفت و تقوا و ساير شرائطى كه موجبات كمال عمل را فراهم مى آورد درجات اجر و ثوابش مختلف مى گردد، مضاف بر اين كه از روايات بسيارى استفاده مى شود كه حضرات معصومين عليهم السّلام در مقام پاسخ و جواب رعايت حال سائل را از جهت قوّت و ضعف ايمان مى نمودند تا آن كه موجبات انكار و كفرش فراهم نيايد و با مردم به مقدار عقول و دركشان تكلّم مى كردند.(1)

و در تحفه اش تحفه بيانى آورده است، گويد:

اين اختلاف ها كه در فضيلت زيارت آن حضرت وارد شده است يا محمول است بر اختلاف اشخاص و زيارات؛ زيرا كه دورى و نزديكى راه و قلّت و كثرت خوف و ساير شدّت ها و مشقّت ها و قلّت و كثرت معرفت آن حضرت و تفاوت مراتب اخلاص و نيّت ها و تقوا و پرهيزكارى و ساير شرايط قبول عمل در زيادتى و كمى ثواب دخل عظيم دارند.

يا محمول است بر اختلاف عقول مردم، چنانچه از بعض احاديث ظاهر مى شود؛ يا بر تفاوت حجّ ها و عمره ها و بنده آزادكردن ها چنانچه از بعضى نيز مستفاد مى شود.

يا به اعتبار حمل بعضى بر ثواب تفضيلى و بعضى بر سبيل ثواب

ص:251


1- بحار الأنوار 44/102.

استحقاقى.(1)

در توضيح اين دو كلام كه كلام كاملى است مى گوئيم:

در ارزش و اعتبار هرچيز جهات بسيارى دخالت دارد كه بود و نبود هركدام از آن جهات مى تواند در قدر و قيمت آن شى تأثير گذارد. گاهى مى بينيم يك قالى بزرگ ارزش كمى دارد و يك قاليچه كوچك قيمت فراوان و چه بسا ظاهر آن دو هم باهم يكسان ولى آنان كه خبرويّت دارند مى فهمند تفاوت هايى كه ميان آن دو با يكديگر موجود است كه موجب كسرى و فزونى قيمت شده است.

اعمال خير و كارهاى خوب هم اين چنين است؛ عمل چگونه باشد؟ نيّت و انگيزۀ عمل چه انگيزه و نيّتى باشد؟ عامل از جهت معرفت و بصيرت در چه سطحى باشد؟ عمل در چه شرائطى انجام شود؟ و ده ها و صدها خصوصيّات ديگر كه هركدام مى تواند در ارزش عمل و اجر و ثواب كار مؤثّر افتد و چه بسا اختلاف احاديث و روايات محمول بر اين معنا باشد.

اين زيارت با اين خصوصيّت از اين زائر اجر و ثوابش يك عمره است و آن زيارت با آن خصوصيات از آن زائر پاداشش هفتاد حجّ و عمره است يا كمتر يا بيشتر و ممكن است زيارتى از زايرى با خصوصيّاتى به جايى برسد كه برابرى آن را با مقدار حجّ و عمره جز حق تعالى كسى نداند كه درواقع اين بيان رافع اصل اختلاف است. يعنى نسبت به اين زيارت از اين زاير با اين خصوصيّات، ده حديث و بيست روايت و سى خبر و بيشتر

ص:252


1- تحفة الزائر، باب 5، آخر فصل 3.

از آن نرسيده است، براى اين زيارت فقط يك روايت رسيده است و ساير روايات مربوط به ساير زايران و ساير زيارت هاست.

و يا اين كه اختلاف ناظر به اختلاف درك و فهم و ضيق و سعۀ قلبى و عقلى سامع و سائل است. كسى ممكن است ظرف درك او كوچك باشد و نتواند بيش از حدّى را متحمّل شود و بپذيرد با چنين كسى بايد در همين حدّ سخن گفت، به خصوص كه بزرگان گفته اند اثبات شى نفى ماعدا نمى كند. اين مقدار را اين حديث براى اين سائل گفته است امّا در مقام نفى بيشتر نيست. حديث ديگر مى آيد و بيشتر را براى كسى كه تاب تحمّلش را دارد بازگو مى نمايد.

و بر اين اساس ممكن است نسبت به يك زيارت و يك زاير روايات مختلفى رسيده باشد كه به تعبير اصولى همه مثبت باشند و تنافى با يكديگر نداشته باشند. اين حديث، بيشترى را اثبات مى كند كه آن روايت نفى نمى نمايد در عين اين كه مطلب اوّل هم به عنوان يك اصل كلّى در جاى خود محفوظ است. در هر حال اميد است با توضيحى كه داديم مطلب كاملا روشن شده باشد.

توجّه حضرات معصومين عليهم السّلام به زائرين امام حسين عليه السّلام

از ديگر مطالبى كه در زيارت امام حسين عليه السّلام حايز اهمّيت است عنايت خاصّ و توجّه مخصوصى است كه خاندان رسالت عليهم السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف به زائران قبر امام حسين عليه السّلام داشته و دارند و در مقام دعا و استغفار براى آنان برمى آيند كه به

ص:253

عنوان نمونه مواردى را مى آوريم.

گاهى حديث از دعاى خير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و دعاى خير امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام به عنوان بدرقۀ زائر خبر مى دهد.(1)

و گاهى روايت از استغفار حضرت فاطمه عليها السّلام نسبت به گناهان زائران سخن به ميان مى آورد.(2)

دعاى حضرت صادق عليه السّلام در حق آنان

شايد جامع ترين و جالب ترين حديث در اين زمينه روايتى باشد كه مرحوم صدوق محمّد بن علىّ بن حسين بن موسى بن بابويه قمّى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده و سندش اين چنين است گويد:

پدرم - مرحوم على بن بابويه قمّى - براى من حديث نقل كرد و گفت:

سعد بن عبد اللّه - اشعرى قمى كه از بزرگان اصحاب حضرت عسكرى عليه السّلام بوده - براى من نقل نمود و او گفت: يعقوب بن يزيد براى من از محمّد بن ابى عمير نقل كرد كه او گفت: معاوية بن وهب به من خبر داد.

مى بينيم همه اين پنج نفر كه در سند اين حديث قرار گرفته اند همه از رجال مورد اطمينان و اعتماد هستند كه همۀ ارباب رجال اتّفاق بر وثاقت آنان دارند. آرى، با چنين سند معتبر و صحيحى مرحوم صدوق از معاوية بن وهب نقل مى كند كه گفت:

ص:254


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.
2- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 4.

خدمت حضرت صادق عليه السّلام رفتم درحالى كه حضرت در محلّ نماز خود بودند. نشستم تا نماز حضرت تمام شد، آن گاه شنيدم حضرتش در مقام دعا و مناجات با پروردگارش چنين مى گفت:

يا من خصّنا بالكرامة و وعدنا الشّفاعة و حملنا الرّسالة و جعلنا ورثة الأنبياء و ختم بنا الأمم السّالفة و خصّنا بالوصيّة و أعطانا علم ما مضى و علم ما بقى و جعل أفئدة من النّاس تهوى إلينا إغفر لى و لإخوانى و زوّار قبر أبى الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليهم.

اى خدائى كه كرامت خاصّت را به ما بخشيدى و به ما وعدۀ شفاعت دادى و رسالت را بر ما خاندان نهادى و ما را وارثان پيامبران قرار دادى و امّت هاى پيشين را به ما پايان بخشيدى و ما را مخصوص به وصايت گرداندى - مقام جانشينى رسولت را به ما مرحمت فرمودى - و علم گذشته و آگاهى آينده را به ما عطا كردى و دل هايى از مردمان را هواخواه ما قرار دادى؛ مرا و برادران مرا و زائران قبر پدرم حسين بن علىّ صلوات اللّه عليهم(1) را بيامرز و مشول مغفرت بدار.

آنان كه اموالشان را خرج نمودند و ابدانشان را در معرض رنج قرار دادند به خاطر رغبتى كه در برّ و نيكى نسبت به ما داشتند و اميدى كه به پاداش صله و پيوند با ما در نزد تو داشتند و به خاطر سرور و شادى كه بر پيامبرت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله وارد نمايند و پذيراى

ص:255


1- لازم به تذكر است كه در نقل مرحوم صدوق همين طورى است كه آورديم صلوات اللّه عليهم كه ظاهرا صلوات متعلّق به زائران قبر امام حسين عليه السّلام و خود حضرت و پدر بزرگوارش مى باشد ولى در نقل بحار الأنوار صلوات اللّه عليهما است كه ضمير به امام حسين و حضرت على عليهما السّلام برمى گردد و در كامل الزيارات هيچ كدام نيست.

فرمان و دستور ما باشند و بر دشمنان مان غيظ و غضب وارد سازند و مقصودشان رسيدن به رضوان تو بود.

پس تو هم - اى خدا - از طرف ما جزاى رضوانت را به آنان ارزانى دار و شب و روز حافظ و نگه دار آنان باش و جانشين خوبى براى اهل و فرزندانى كه در ديارشان باقى گذاردند بوده باش. با آنان همراهى و مصاحبت داشته باش و شرّ هر جبّار و ستمگر گردن كشى را از آنان دفع نما و آنان را از شرّ خلق ضعيف و شريرت مصون و محفوظ بدار و از شرّ شيطان هاى انسى و جنّى نگه دار.

و بيش از آنچه به تو اميد دارند در اين غربت و دورى از وطن هايشان به آنان ببخشاى، آنان ما را بر فرزندان و خاندان و خويشان خود برگزيدند و مقدّم داشتند.

بارالها، همانا دشمنان ما در مقام عيب جوئى از آنان در اين سفر زيارتى برآمدند ولى آن حرف ها مانع از حركت آنان به سوى ما نشد بلكه با دشمنان مخالفت نمودند و به زيارت ما آمدند.

فارحم تلك الوجوه الّتى غيّرها الشّمس.

و ارحم تلك الخدود الّتى تقلّبت على قبر أبى عبد اللّه عليه السّلام.

و ارحم تلك الأعين الّتى جرت دموعها رحمة لنا.

و ارحم تلك القلوب الّتى جزعت و احترقت لنا.

و ارحم تلك القرخة الّتى كانت لنا.

پس - اى خداوندگار - رحم كن به اين صورت هايى كه خورشيد آن ها را دگرگون ساخته.

رحم كن به اين گونه ها كه به قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيده.

ص:256

رحم كن به اين ديده ها كه به خاطر رحمت بر ما خاندان اشك ريخته.

رحم كن بر اين دل ها كه براى ما جزع و بى تابى نموده و به اين سينه ها كه براى ما سوخته و آتش گرفته.

رحم كن بر اين فغان ها و فريادها كه براى جانب دارى از ما بلند شده.

اللّهم إنّى أستودعك تلك الأنفس و تلك الأبدان حتّى تروّيهم من الحوض يوم العطش.

بار الها، همانا من اين جانها و پيكرها و اين ارواح و ابدان را به تو مى سپارم و نزد تو به وديعه و امانت مى گذارم تا آنان را در آن روز تشنگى از آن حوض سيراب سازى.

- معاوية بن وهب گويد - پيوسته حضرت در حال سجده اين گونه دعا مى كرد و چون دعايش تمام شد و سر از سجده برداشت، عرض كردم: فداى شما شوم، اين دعايى كه از شما شنيدم اگر در حق كسى بود كه خدا را هم نمى شناخت گمان نمى كردم آتش هيچ گاه به او برسد.

به خدا سوگند، هر آينه آرزو كردم كه اى كاش حجّ نمى كردم و به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى رفتم.

حضرت فرمودند: چقدر تو به آن حضرت نزديك هستى پس چه چيز مانع زيارت تو مى شود؟ اى معاويه، چرا زيارت حضرتش را رها مى كنى؟

گويد به آن حضرت عرض كردم: فداى شما شوم، نمى دانستم زيارت آن حضرت اين چنين جايگاهى داشته باشد و كارش به اين جا برسد.

حضرت فرمود:

ص:257

يا معاوية، و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

اى معاويه، دعاگويان زائران امام حسين عليه السّلام در آسمان بيش از دعا كنندگان در حق آنان در زمين هستند.

زيارت آن حضرت را به خاطر بيم از هيچ كس رها مكن كه هركس به خاطر خوف و ترس زيارت حضرتش را ترك نمايد آن چنان حسرتى مى بيند كه آرزو مى كند كه قبرش در دستش باشد.

أما تحبّ أن يرى اللّه شخصك و سوادك فيمن يدعونه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن تصافحه الملائكة؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن يأتى و ليس عليه ذنب فيتبع به؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن يصافح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ آيا دوست ندارى كه خداوند تو را در جمعى ببيند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حق آنان دعا مى كند؟

آيا دوست ندارى جزء جمعى باشى كه فرداى قيامت فرشتگان با آنان مصافحه مى كنند؟

آيا دوست ندارى كه فرداى قيامت در جمعى باشى كه هيچ گناهى بر آنان نيست كه دچار عذاب آن گردند؟

آيا دوست ندارى كه فردا در جمعى قرارگيرى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با آنان مصافحه نمايد؟(1)

ص:258


1- ثواب الأعمال/ 120.

مرحوم مجلسى در اين جملۀ روايت - ما يتمنّى أنّ قبره كان بيده - آرزو مى كند اى كاش قبرش در دستش بود، احتمالاتى داده است:

يكى اين كه آرزو مى كند اى كاش حضرت را زيارت مى كرد هرچند يقين به مرگ داشت و قبرش را به دست خودش مى كند.

ديگر اين كه كنايه از قتل و كشته شدن در راه زيارت امام حسين عليه السّلام باشد.

سوّم اين كه مقصود اين است كه خروج از قبر در اختيارش بود، از قبرش بيرون مى آمد و به زيارت امام حسين عليه السّلام مى رفت...(1)

توضيحى دربارۀ اين روايت

حديث عجيبى است و روايت شگرفى. امام معصوم حجّت خدا در حال سجده با چشم اشكبار در مقام دعا براى زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام برمى آيد و تنها در يك فراز دعايش پنج نوبت رحمت حق را بر آنان طلب مى كند: رحمت بر آن صورت هاى آفتاب خورده، رحمت بر آن گونه هاى به قبررسيده، رحمت بر آن ديده هاى اشكبار، رحمت بر آن سينه هاى سوزان، رحمت بر آن ناله ها و فريادها.

معلوم مى شود سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بايد با اين گونه امور همراه باشد. آفتاب بخورد، خاك بخورد، غبارآگين و آغشته به گرد گردد، اشك بريزد، آه بكشد كه هرچه سختى بيشتر اجر و ثواب فزون تر تا آن جا كه وقتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سؤال شد:

ص:259


1- بحار الأنوار 9/102.

اىّ الاعمال افضل؟ برترين كارها كدام است؟ فرمود:

احمزها - اى اقواها و اشدّها - قوى ترين و شديدترين آن ها(1) يا سخت ترين و مشكل ترين آن ها(2).

لذا بسيار به جاست در سفرهاى زيارتى به خصوص سفر زيارت امام حسين عليه السّلام متحمّل سختى ها و مشكلات بشويم و از كسرى ها و كاستى ها نناليم و بدانيم هرچه سختى بيشتر اجر فزون و ثواب بيشتر.

آرى حضرت صادق عليه السّلام زائران قبر جدّش را به خدا مى سپارد و به رسم وديعه جسم و جان آنان را به حق تعالى مى دهد كه در كنف حمايت حق باشند تا كنار حوض كوثر درآيند و سيرآب گردند.

از ديگر نكاتى كه در اين حديث قابل توجّه است اين جملۀ روايت است كه فرمود:

يا معاوية، و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

اى معاوية بن وهب، آنان كه در آسمان دعاگوى زائران امام حسين عليه السّلام هستند بيش از دعاگويان زمينى اند.

توى معاوية بن وهب دعاى مرا براى زوّار ابى عبد اللّه عليه السّلام ديدى و تعجّب نمودى ولى چون چشم و گوش ملكوتى ات باز نيست نمى بينى و نمى شنوى كه در ملكوت عالم و در آسمان ها زائرين قبر سيّد الشهداء عليه السّلام

ص:260


1- النهاية فى غريب الحديث و الاثر 440/1.
2- - مجمع البحرين 16/4.

چقدر دعاگو دارند. ممكن است ابتداء اين جمله قدرى به نظرتان عجيب جلوه كند ولى هيچ شگفت و تعجّب ندارد همان گونه كه به مراتب وسعت آسمان ها از زمين بيشتر است و پيوسته در حال توسعه است كه اين آيۀ قرآن از آيات شگفت اين كتاب معجزنما است:

وَ السَّمٰاءَ بَنَيْنٰاهٰا بِأَيْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ (1)

آسمان را به قوّت كاملۀ بنا كرديم و برافراشتيم و به درستى كه ما هرآينه وسعت دهندۀ آسمانيم.(2)

آسمان با اين وسعت كه از درك ما و بزرگ ترهاى ما بيرون است و پيوسته در حال توسعه است، اين آسمان و اين ملكوت مملوّ از ملائكه و فرشتگان كه سرسپردگان صاحبان مقام ولايت مطلقۀ الهيّه، محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند؛ در مقام دعا و استغفار براى زائران قبر امام حسين عليه السّلام برمى آيند؛ زيرا كه آنان او را مى شناسند و خود هم جزء زائران و گريه كنندگان بر مصائب آن وجود مقدّس هستند.

بر اين اساس هيچ تعجّبى ندارد كه امام ششم عليه السّلام به معاوية بن وهب بگويد:

و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

و در قسمت پايانى حديث هم با لحنى كه عاطفه و عقل چون شير و شكر در آن به هم آميخته در قالب چهار جمله بگويد: اما تحبّ؟ اما تحبّ؟ آيا دوست ندارى؟ و در هر جمله اى اثرى از آثار و نتيجه اى از

ص:261


1- الذاريات/ 47.
2- - تفسير شريف لاهيجى 266/4.

نتايج زيارت را بازگو نمايد و شور و شوق زيارت را بيشتر سازد.

آنچه در اين روايات آمده امرى است كاملا طبيعى و بيانگر اصول اسلامى و انسانى. وقتى من يا شما يا هركسى ببيند شخصى نسبت به عزيز او، جدّ او، پدر او، پسر او، برادر او اظهار محبّت مى كند، به زيارت قبرش مى رود، آن را به حساب مى گيرد و متقابلا او هم در مقام جبران برمى آيد.

چگونه ممكن است اولياء خدا ببينند جمعى در مقام زيارت قبر عزيز آنان برمى آيند و از راه دور و نزديك با تحمّل مشكلات و سختى ها به زيارت مى آيند و عرض ادب مى نمايند، بى تفاوت بمانند؟ اين بى تفاوتى با اصول اسلامى و انسانى سازش ندارد.

چگونه ممكن است پيامبر اكرم، امير المؤمنين و حضرت صدّيقه سلام اللّه عليهم اجمعين بنگرند جمعى به زيارت فرزند مظلوم و نورديدۀ شهيدشان مى روند، او را مورد عنايت قرار ندهند؟ چگونه امام مجتبى عليه السّلام نسبت به زائران قبر برادرش اظهار رحمتى ننمايد؟ و چگونه ممكن است امام سجّاد و حضرت باقر و امام صادق و ساير حضرات معصومين عليهم السّلام زائران قبر پدر و جدّشان را با آن شور و شوق و حال و هواى زيارت مشاهده كنند و در مقام لطف و احسان برنيايند؟ چنين امرى نسبت به افراد عادى روا نيست، چگونه مى شود آنان را به جمعى كه ربّ النوع همۀ كمالاتند نسبت داد؟ و چون در بلنداى علم و قدرت و لطف و مرحمت و فضل و رأفت هستند و در همۀ عوالم به اذن حق تعالى حاكم، لذا هرچه در احاديث و روايات آمده قابل قبول است.

ظهر نزديك شد به محل اقامتمان برگشتيم تا وضو گرفته به حرم محترم مشرّف شويم.

ص:262

هشتمين روز اين جا مقام حضرت صاحب الزمان عج است

اشاره

ص:263

چه خوش باشد كه بعد از انتظارى به اميدى رسند اميدواران

جمال اللّه شود از غيب طالع پديدار آيد اندر بزم ياران

به آواز انا الحق مرغ توحيد كند پرواز اندر شاخ ساران

همى گويد منم آدم منم نوح خليل داورم قربان جانان

منم موسى منم عيسى بن مريم منم پيغمبر آخر زمانان

تو مرآت نكويىّ خدايى خدا را سوى ما رو كن شتابان

تو اى عدل خدا كن دادخواهى ز جا خيز اى پناه بى پناهان

برون كن ز آستين دست خدا را به خون خواهى و از خون نياكان

قدم در كربلا بگذار و بستان سر خونين ز دست نيزه داران

تو اى دست خدا از شست قدرت بكش تير از گلوى شيرخواران

خبردارى كه از سمّ ستوران دگر جسمى نماند از شه سواران

شنيدستى چنان دست خدا را جدا كردند از تن ساربانان

مرحوم ميرزا محمد ارباب قمّى آثار الحجّة 1/331.

ص:264

روز جمعه

روز بعد جمعه بود. پس از صرف صبحانه قرار شد به مقام حضرت صاحب الزمان عليه السّلام برويم كه روز جمعه مناسب ترين زمان براى رفتن به چنين جايگاه هايى مى باشد.

ياد گرفته ايم كه جمعه روز آن آقاست و اصلا يكى از اسماء آن وجود مقدّس است(1) كه هم روز ولادت آن حضرت بوده و هم روز ظهور موفور السرورش مى باشد.

رفتيم تا به مقام رسيديم. همه جاى آن، نام و نشان او بود، ادعيه و زيارات او بود، نظم و نثرى براى او بود.

نخست زيارت روز جمعه را خوانديم و سپس زيارت آل يس را قرائت نموديم. فرمودند: بسيار به جاست كه عزيزان، روز جمعه حساب خاصّى براى صاحب جمعه باز نمايند و لااقل ساعتى از روز متعلّق به او را به نام و ياد او بگذرانند كه بعضى گفته اند روز جمعه كه مى شود وجد و

ص:265


1- نجم ثاقب/ 25.

سرورى در دل ارباب و لا و منتظران آن حقيقت صدق و صفا پديد مى آيد به اين اميد كه شايد اين جمعه آن جمعۀ معهود و آن روز موعود باشد. هذا يوم الجمعة و هو يومك المتوقّع فيه ظهورك، آقا امروز روز جمعه است همان روزى كه توقّع ظهورت را در آن روز مى بريم.

آرى، اميدوار مى شوند شايد آن يار سفر كرده امروز به وطن بازگردد و آن يوسف گم گشته به كنعان بازآيد و با خود زمزمه مى كنند:

يوسف گم گشته بازآيد به كنعان غم مخور كلبۀ احزان شود روزى گلستان غم مخور

اين دل غم ديده حالش به شود دل بد مكن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور

اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بركند چون تو را نوح است كشتى بان ز طوفان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد هيچ راهى نيست كو را نيست پايان غم مخور(1)

توجه به ناحيۀ مقدّسه

آرى، روز جمعه در حال وهواى صاحب جمعه هستند و چشم به راه و پيوسته در انتظار ولى همين كه روز از نيمه مى گذرد و از آن آفتاب نيم روز خبرى نمى رسد باز هاله اى از غم دلشان را مى گيرد و به كنج عزلت در

ص:266


1- ديوان حافظ، از غزل 222.

انتظار آن گنج عزّت باقى مى مانند.

البته درست است كه جمعه ها متعلّق به آن وجود مقدّس است ولى آن آقا امام عصر است و حجّت زمان. روزها و شب ها و ساعات و دقايق و آنات متعلّق به اوست، لذا اصل اوليّه مقتضى است كه پيوسته به ياد آن حضرت باشيم و به ساحت قدسش عرض ادب داشته باشيم و چه خوب است كه يك برنامۀ مستمر هرچند بسيار مختصر و كوتاه در همۀ روزها و شب ها در ارتباط با حضرتش داشته باشيم و در طول بيست و چهار ساعتى كه بر ما مى گذرد لااقل دقايق و لحظاتى را به آقا و اماممان اختصاص دهيم و با عرض سلامى يا زيارت كوتاهى پيوند قلبى و مراتب رعيّتى و مراسم چاكرى مان را به دربار ولايت مدارش اظهار داريم كه بسيار در زندگى مان مؤثر و مفيد است.

كوتاه زيارتى از خود آن آقا

و چه خوب است در قالب اين زيارت و سلام ها باشد كه به خود آن وجود مقدّس منسوب است و مورد علاقه و محبّت اوست آن گونه كه صاحب فوز اكبر آورده است، گويد:

در يك رؤياى صادقه تأكيد به آن شده است از خود امام عصر - عليه السّلام - كه فرمودند: من آن را دوست مى دارم.

ألسّلام عليك يا حجّة اللّه على خلقه.

ألسّلام عليك يا نور اللّه فى أرضه.

ألسّلام عليك يا أمين اللّه على وحيه.

ص:267

ألسّلام عليك و على آبائك الطّاهرين.

ألسّلام عليك و على أصحابك و أنصارك و أحبابك و أشياعك.

ألسّلام عليك و على من تحبّ السّلام عليه(1).

زيارتى است كوتاه و مشتمل بر هفت سلام مورد علاقۀ آن محبوب رحمان و آن جان جانان، و هركدام از سلام هايش جلوۀ خاصّ خود را دارد به خصوص آخرين سلامش كه سلام بر همۀ آنانى است كه سلام بر آنان محبوب آن محبوب است. ادب و آداب اقتضا مى كند همه روزه به محضر شريفش عرض ادب داشته باشيم و خود را چون عبدى حلقه به گوش كه آماده اجراى فرامين مولا است به حضورش عرضه بداريم.

نجواى صاحب جمعه

و جمعه ها كه مى شود چون مرغ دل بر بام مهر او مى نشيند و كبوتر شوق سوى كوى او پروبال مى گشايد و پيوسته از ناى سينه نواى كوكو شنيده مى شود بيشتر بايد به ياد او بود آرى:

رهبر در اين ره منحصر در پيشواى مقتدر در راه هستم منتظر كو جويم و كو كو زنم

مهدى و هادى نور حق مرآت حق منظور حق با طلعت مستور حق كوس محبّت جو زنم

ص:268


1- فوز اكبر در توسلات به امام منتظر عجل اللّه تعالى فرجه/ 71.

سوداى عشقش بر سرم از فرقتش در آذرم زنجير از پا بر درم آن گه كمند از مو زنم

با آفتاب روى او با سنبل گيسوى او با تيغ آتش خوى او بر چرخ من پهلو زنم

شاها اميرى رهبرى دانم رعيّت پرورى گر بر فقيرت بنگرى بر نه فلك اردو زنم(1)

آرى، بسيار به جاست جمعه زيارت جمعه اش را بخوانيم و براى انس و الفت با او و درددل و اظهار محبّت نسبت به او دعاى ندبه را، با ندبه بخوانيم و پس از نماز عصر صلوات عصر جمعه را كه بسيار به آن اهتمام شده و مقدّمات صدور و شرح فقراتى از آن را در كتاب حديث ديدارها - ديدار در مكّه(2) - آورده ايم با توجّه بخوانيم و با او به نجوا بنشينيم و چونان فرزندى كه پدرش به سفر رفته و نيامده بگرييم و بناليم و ساز فراقش را با آه سينه و آب ديده به صدا درآوريم و بدانيم كه سرانجام جمعه اى فرا مى رسد و آن جمعه و صاحب جمعه در آن جمعه از پس پردۀ غيبت ظاهر مى شود و شأنيّت همۀ حقايق متعلّق به جمعه در آن جمعه به فعليّت مى رسد.

تا از آدينه برم وعده بر ايّام دگر بى تو آدينه بود همچو سيه شام دگر

ص:269


1- احوال و اشعار مرحوم نوقانى/ 31.
2- - حديث ديدارها - ديدار در مكّه - / 17-45

دگر آدينه گذشت و خبرى نيست ز يار دارم اميد بر آدينۀ ايّام دگر

هر شب و روز به جان هادى و مهدى گفتم غير ذكر تو به لب نيست مرا نام دگر

با صبا بر تو درودم بود اى جان جهان كارم از دولت تو گشته سرانجام دگر

چه تفاوت كه به كنج قفسم يا گلشن مرغ پر سوخته هرگز نرود بام دگر

دل آشفته ز هجر تو بنالد شب و روز چون به غير تو مرا نيست دل آرام دگر(1)

من كه در آن مكان و زمان و در سايۀ آنچه شنيدم، سخت تحت تأثير قرار گرفته بودم و همۀ اين ها را از بركات سفر زيارت امام حسين عليه السّلام مى دانستم، آمادگى خود را براى پيگيرى مطالب روزهاى قبل اعلام نمودم.

گفتند: گويا صحبت مان به اين جا رسيده بود كه حضرات معصومين عليهم السّلام عنايت خاصى به زائران قبر امام حسين عليه السّلام دارند و در اين ميان اين آقايى كه اين مكان و زمان متعلّق به اوست در اين جهت خصوصيتى دارد و ارتباط و پيوند ناگسستنى ميان اين آقا و جدّ بزرگوارش حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام موجود است به طورى كه چه بسا بتوانيم ادّعا كنيم نزديك ترين راه وصول به آن خلوت سراى راز و سراپردۀ اعزاز راه

ص:270


1- آدينه ها بى تو/ 54.

امام حسين عليه السّلام است.

هركه مى خواهد در دل دوست جايى پيدا كند و به ديار يار راهى بجويد بايد سعى كند سروسرّى با سيّد الشهداء عليه السّلام به هر عنوانى از عناوين داشته باشد كه آن آقا به هركسى كه با ابى عبد اللّه عليه السّلام ارتباطى دارد نظر لطف و عنايت خاص دارد؛ زيرا به خود آن آقا تأسّى و اقتدا نموده است.

اگر بر امام حسين عليه السّلام گريه مى كنيم اقتدا به آن آقايى كرده ايم كه صبح و شام بر جدّ بزرگوارش مى گريد و خون از ديده مى بارد و آن وقت بى حساب به نظر نمى رسد آنچه بعض ارباب معرفت نقل كرده اند كه:

زيارت صاحب جمعه با گريۀ بر امام حسين عليه السّلام

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم، عرض كردم: مى خواهم فرزندتان حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف را زيارت كنم و به محضر باهر النورش شرفياب گردم. فرمود: يك سال بر حسينم گريه كن.(1)

شركت صاحب جمعه در مجالس عزاى امام حسين عليه السّلام

اگر به مجلس عزا مى رويم اقتدا به آن آقايى نموده ايم كه در مجالس عزاى نياى والاتبارش شركت مى كند و وعده ديدار به جمعى در مجلس روضۀ امام حسين عليه السّلام مى دهد آن گونه كه در جواب كسى كه در عالم رؤيا شرفياب محضر مقدّسش شده و براى پرسش بقيّه سؤالاتش با اصرار از

ص:271


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 27.

حضرتش مى خواهد كه به منزلش تشريف ببرند مى فرمايند:

بايد بروم. عرض مى كند: كجا؟ مى فرمايند: منزل فلان قصّاب روضه است پاى منبر سيد ابو الحسن. از خواب بيدار مى شود و پرسان پرسان منزل روضه را پيدا مى كند و معلوم مى شود اسمى كه حضرت فرموده اند نامى بوده كه هيچ كس از آن باخبر نبوده است.(1)

و آن گونه كه با جمعى از چاكران دربار ولايت مدارش در روز نهم ماه محرّم در مجلس روضه اى كه در منزل مرحوم سيد حسين كرمانشاهى حائرى از طلوع فجر تا بعد از ظهر برگزار مى شده شركت مى نمايد و در زمان حضورش در مجلس وقتى گوينده مى گويد:

اى گمشدۀ بيابان ها، روى سخن ما به تو است.

آن چنان انقلابى در مجلس پديد مى آيد گويا همۀ ذرّات به جنب و جوش افتاده اند و آن وجود مقدّس خود را صاحب مجلس معرّفى مى كنند.(2)

كه ديگر خاطرات و نقل ها در اين زمينه فراوان است و بسيار و مقتضاى طبع اوليه هم همين است آنان كه خود صاحب مجلس هستند و خود صاحب عزا مسلّما بايد در مجلس شركت كنند و اگر شركتى نبود جاى سؤال است كه چرا؟ وگرنه حضورشان، بذل مرحمت و لطف و عنايتشان

ص:272


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوه دست نويس مؤلف/ 305.
2- - اقتباس از العبقرى الحسان - المسك الاذفر 101/1.

امرى است طبيعى و نيازى به نقل و شاهد ندارد. آرى

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست(1)

آرى، اگر به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شويم اقتدا به آن زائرى داريم كه حدود دوازده قرن است پيوسته زائر اين قبر شريف و حرم محترم در فرصت هاى مختلف است كه ديگر اين امر هم نياز به شاهد و نمونه ندارد. گاه وبيگاه در اين حاير شريف چشمى باز، گوشى باز، شامّه اى باز بوده و توفيق ديدار و استماع گفتار و استشمام بوى آن كه بهشت بوى اوست را پيدا نموده اند همان كو:

اى قصّۀ بهشت ز كويت حكايتى شرح جمال حور ز رويت روايتى

كى عطرساى مجلس روحانيان شدى گل را اگرنه بوى تو كردى رعايتى(2)

و يا در سفر زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام توفيق هم سفر شدن با آن سفير حق را يافتند آن سان كه نسبت به مرحوم علاّمۀ حلّى نقل شده همان كو كه پس از رحلتش در عالم رؤيا وقتى او را ديدند و در مقام پرسش از او برآمدند گفت:

لو لا الألفين و زيارة الحسين لهلكتنى الفتاوى(3).

ص:273


1- ديوان حافظ از غزل 84.
2- - ديوان حافظ از غزل 405.
3- - تذكرة العلماء/ 83.

شرفيابى علاّمه حلى در سفر كربلا به محضر امام عصر عليه السّلام

آن جناب هر شب جمعه بر درازگوشى سوار از حلّه به كربلا به زيارت جناب امام حسين عليه السّلام مى آمد... شبى به زيارت امام حسين - عليه السّلام - مى آمد و بر درازگوشى سوار و تازيانه در دست و تنها بود. در ميان راه مردى عرب پياده با علاّمه رفيق شد. پس بناى صحبت گذاشتند علاّمه دانست كه آن مرد فاضل وحيد است، پس مسائلى كه در هر علم بر علاّمه مشكل شده بود سؤال كرد هريك را جوابى وافى شنيد، پس به مسئله اى رسيدند آن مرد فتوايى گفت، علامه گفت كه برطبق اين فتوا حديثى نديده ايم. آن مرد گفت: حديثى در اين باب شيخ طوسى در تهذيب آورده، شما كتاب تهذيب خود را ببينيد در فلان ورق، در فلان صفحه، در فلان سطر اين حديث مذكور است.

پس از آن علامه آن كتاب را ملاحظه كرد به همان نشان آن حديث نوشته بود. پس در اين هنگام تازيانه از دست علامه بر زمين افتاد و اين در وقتى بود كه علامه از او سؤال كرده بود كه آيا در عصر غيبت حضرت صاحب الامر را مى توان ديد يا نه؟ آن مرد تازيانه را از زمين برداشت و به دست علامه داد و فرمود: چگونه نمى توان ديد و حال اين كه دست او در دست تو است. چون علامه اين بشنيد خود را از مركب بر زمين انداخت كه دست و پاى آن جناب را ببوسد ديد كه آن جناب غايب شده و كسى به همراه او نيست.(1)

و بعضى اين اضافه را آورده اند:

ص:274


1- تذكرة العلماء/ 84.

بعد از آن كه به خانۀ خود رجوع فرمود، كتاب تهذيب خود را ملاحظه نمود و آن حديث را در همان موضع كه آن بزرگوار فرموده بود مشاهده نمود، پس در حاشيۀ كتاب تهذيب خود در همان مقام به خط خود نوشت كه اين حديثى است كه مولاى من صاحب الامر عليه السّلام مرا به آن خبر داد... سيّد مسطور(1) فرمود كه من همان كتاب را ديدم و در حاشيۀ همان كتاب به خط علامه مضمون مذكور را مشاهده كردم.(2)

استشمام بوى آن حضرت در زيارت شب جمعه

گاهى در شب هاى جمعه در آن حاير شريف بعضى از حضور آن حضرت با استشمام بوى خاص و رايحۀ مخصوص او باخبر شده اند كه از مرحوم حاج محمود كاشانى نقل شده كه:

شب جمعه اى در حرم مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام تحت قبّه بودم، يك مرتبه متوجّه شدم شب جمعه و تحت قبّۀ منوّرۀ حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام دعا مستجاب است لذا از خداوند خواستم كه چون شب جمعه است و حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف به زيارت قبر جدّشان امام حسين عليه السّلام مى آيند موقع آمدن حضرت را بفهمم. اين دعا را نمودم، مقدارى گذشت يك مرتبه بوى عطرى به مشامم رسيد كسى پهلوى من بود پرسيدم: اين بوى عطر

ص:275


1- مقصود سيد محمّد صاحب مفاتيح و مناهل پسر سيد على صاحب رياض است كه اين جريان را او نقل نموده.
2- - دار السلام عراقى/ 289.

چيست؟ گفت: امام زمان عليه السّلام به زيارت آمده اند و اين بوى عطر آن حضرت است.(1)

كه چه زيبا صائب به رشته كشيده است:

ز زلف آه آخر روى جانان مى شود پيدا در اين ابر سيه آن برق جولان مى شود پيدا

نسيم آشنارويى كه من سرگشتۀ اويم ندانم در كدامين باغ و بستان مى شود پيدا

نسيم از كار مى ماند صبا بر خاك مى افتد در آن گلشن كه آن سرو خرامان مى شود پيدا

چسان از ديدن او چشم بردارم كه از رويش به جاى حلقۀ خط چشم حيران مى شود پيدا

بپرداز از غبار معصيت آئينه جان را كه در آئينۀ جان روى جانان مى شود پيدا

برون مى آورد با آن غرور از خيمه ليلى را غبارى گر ز دامان بيابان مى شود پيدا(2)

عنايت امام عصر عليه السّلام به زائران جدّش

آرى آن وجود مقدّس پيوسته به زيارت قبر جدّ بزرگوارش مى آيد و

ص:276


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 23.
2- - ديوان صائب/ 73، از غزل 199.

به زائران آن حضرت عنايت و لطف خاص دارد كه از اين جريانى كه مى آوريم اين حقيقت استفاده مى شود.

استاد جعفر نعلبند اصفهانى پيوسته در عرفه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شد - آخر از قديم الايّام دوستان و شيعيان عنايت و توجّه خاصّى به زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام داشته و دارند؛ چون براى آنان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه حق تعالى تجلّى خاص براى زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام در روز عرفه قبل از اهل عرفات دارد و قضاء حوائج و مغفرت ذنوب همراه با زيارت عرفه است.(1)

آرى استاد جعفر بيست و پنج سفر توفيق زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام نصيبش شده بود. در سفر بيست و پنجم پيرمردى يزدى و بيمار با او همراه بود. ميان راه از راه واماند و نتوانست ادامۀ مسير دهد. دو روز توقف كرد تا قافله هاى ديگر برسند و روز سوم عازم حركت شد.

استاد جعفر متحيّر ماند چه كند با قافله برود و اين پيرمرد مشرف به مرگ را در اين جا تنها بگذارد و به زيارت عرفه برسد يا نزد او باقى بماند.

سرانجام تصميم به رفتن گرفت، وقتى رفت كه با پيرمرد خداحافظى كند با چشم گريان از او خواست بماند ساعتى ديگر او از دنيا مى رود.

استاد جعفر هم ماند تا آن كه پيرمرد از دنيا رفت. ميان بيابان تنها با جنازۀ اين پيرمرد چه كند؟

ص:277


1- كامل الزيارات، باب 70، حديث 4 * مصباح المتهجّد/ 497.

جنازه را روى مركب بست و به راه افتاد - وجدانش قبول نمى كرد اين پيرمردى كه به عشق زيارت امام حسين عليه السّلام آمده و موفق نشده او را ميان راه دفن كند و برود. اگر در حال حيات موفق به زيارت نشد لااقل جنازه اش را به كربلا برسانم - ولى جنازه روى مركب قرار نمى گرفت و گاه وبيگاه اين طرف و آن طرف مى شد يا از روى مركب مى افتاد و رفتن و ادامۀ مسير سخت و دشوار مى نمود.

حالت انقطاع و التجايى براى او پيدا شد و متوسّل به ذيل عنايت سيّد الشهداء عليه السّلام گرديد و با چشم گريان عرض كرد: چه كنم با زائر شما؟ كه ناگهان چهار نفر پيدا شدند و يك نفر كه بزرگ آنان مى نمود گفت: جعفر چه مى كنى با زائر ما؟ عرض كرد: درمانده شده ام. سه نفر پياده شدند و يكى از آن ها نيزه اش را به گودالى كه آب در آن خشكيده بود به زمين زد. چشمۀ آبى ظاهر شد او را غسل دادند و با آن آقا كه بزرگ آنان معلوم مى شد بر آن جنازه نماز خواندند و جنازه را به طورى كه مشكلى پيش نيايد روى مركب بستند و ناپديد شدند.

استاد جعفر نعلبند با جنازۀ پيرمرد يزدى زودتر از همۀ قافله ها به كربلا رسيد و آن پيرمرد را در وادى ايمن به خاك سپرد.

پس از گذشت بيست روز قافله اى كه با آنان همراه بود به كربلا رسيدند. روز عرفه استاد جعفر در حرم محترم امام حسين عليه السّلام مردم را به صورت هاى مختلف مى ديد و در جمع آنان كمى را به صورت انسان مشاهده مى نمود - چشم برزخى اش باز شده بود و ملكوت در ملك براى او آشكار گشته بود - و همچنين سفرهاى بعدى كه مشرف مى شد روز عرفه مردم را به صورت هاى ديگرى مى ديد - و

ص:278

ظهور و بروز ملكات و بواطن افراد را شاهد بود - به طورى كه حالت بيم و ترس برايش فراهم آمده بود. تصميم گرفت ديگر روز عرفه مشرّف نشود و از آنچه مشاهده مى كرده در امان بماند.

از آن سو وقتى جريان پيرمرد يزدى و آنچه را كه واقع شده بود براى مردم نقل مى كرد بعضى طعن مى زدند و در مقام اشكال تراشى و ردّ و انكار برمى آمدند لذا تصميم گرفت جريان را هم ديگر براى كسى نقل نكند تا آن كه شبى در اصفهان با عيالش مشغول خوردن غذا بود كه صداى در خانه بلند شد و كسى گفت حضرت صاحب الامر عليه السّلام تو را طلبيده اند. برخاست و با فرستادۀ حضرت به مسجد جمعه آمد. ديد آن وجود مقدّس بالاى منبر تشريف دارند و صفّه پر از جمعيت است، در اين ميان حضرت به او توجّه كردند و او را به اسم صدا زدند: جعفر بيا - در موقع نوشتن چنين جملاتى خدا مى داند بر نويسنده چه مى گذرد و چه حالت غبطه اى پيدا مى كند، خوشا به حالت اى استاد جعفر نعلبند كه به افتخار شنيدن نامت از آن نامور هستى نايل آمدى آن هم با لطف احضار و عنايت طلب جعفر بيا - جلو رفت تا مقابل منبر رسيد.

حضرت فرمودند: چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديدى نقل نمى كنى؟ عرض كرد: مردم باور نمى كنند و در مقام بدگويى در ردّ و انكار چه بسا برمى آيند. فرمودند: تو كارى به حرف مردم نداشته باش. تو آنچه را كه ديدى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر لطف و مرحمتى داريم با زائر جدّمان حضرت سيّد الشهداء صلوات اللّه

ص:279

عليه.(1)

اين يك نمونه است از صدها و هزارها نمونۀ لطف و عنايت آن وجود مقدّس به زائران قبر جدّش امام حسين عليه السّلام و معلوم مى شود دوست دارد و مى پسندد كه اين الطاف و عنايات بازگو شود و مردم بفهمند و با خبر گردند آن گونه كه از آنچه مى آوريم عنايت خاصّ آن حضرت به دعاگويان در مجلس عزاى جدّش استفاده مى شود.

دعاى امام زمان عليه السّلام براى دعاگويان او بعد از ذكر مصائب

صاحب مكيال المكارم گويد:

بعضى از برادران صالح بزرگوار من برايم نقل كرد كه در عالم رؤيا توفيق ديدار آن امام همام نصيبش شده و آن وجود مقدّس به او فرمودند:

إنّى أدعو لكلّ مؤمن يدعو لى بعد ذكر مصائب سيّد الشّهداء فى مجالس العزاء.

همانا من براى هر مؤمنى كه بعد از ذكر مصائب سيّد الشهداء عليه السّلام در مجالس عزا براى من دعا مى كند دعا مى كنم.(2)

چه فوزى و سعادتى و چه فيضى و مكرمتى كه آدمى در زمرۀ جمعى قرار گيرد كه آن مستجاب الدعوۀ هستى در مقام دعا براى او برآيد.

بگذريم صحبت در اين زمينه به طول انجاميد چه كنيم كه وقتى

ص:280


1- العبقرى الحسان - الياقوت الاحمر 80/2. با تغييرى در عبارت.
2- - مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم عليه السّلام 334/1.

رشتۀ گفتار به آن عقد ثمين وجود و سرحلقۀ هستى مى رسد، همۀ رشته ها از دست مى رود. اميد است به زودى آن جمعه اى فرارسد كه جمعه و صاحب جمعه بيايد و وضع كربلا آن وضعى شود كه در گفتگوهاى پيشين گفتيم.

بيانى از مرحوم شيخ شوشترى در روايات فضيلت زيارت

خوب است با جمع بندى كه امروز مى كنيم صحبت را در آن چه متعلّق به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام است خاتمه دهيم كه هرچه بيشتر بگوييم و بشنويم، باز هم به آن چه نهايت مطلوب است نمى رسيم.

بعضى از بزرگان، فضائل و آثار مترتّب بر زيارت حضرت را به اعتبار حالات مختلف زائر چنين ترسيم نموده اند.

آن گاه كه تصميم به زيارت حضرت گيرد خداوند گناهانش را به او ببخشايد و چون در مقام تدارك سفرش برآيد اهل آسمان يكديگر را به او نويد و بشارت مى دهند و آن زمان كه براى هزينۀ سفر خرج نمايد حق تعالى برابر هر درهمى چونان كوه احد به او حسنات كرامت فرمايد.

و لحظه اى كه از منزلش بيرون آيد ششصد فرشته از شش جهت او را مشايعت نمايند و چون قدم در راه زيارت بگذارد گامش به هرجا برسد براى او دعا نمايد و ساعتى كه آفتاب بر او مى تابد آن گونه كه آتش هيزم را مى خورد و از بين مى برد گناهانش از بين برود و هنگامى كه از گرمى هوا و يا تعب و خستگى عرق كند حق تعالى از

ص:281

هر قطره عرق او هفتاد هزار فرشته تسبيح گو و مغفرت جو براى او تا قيامت بيافريند و آن گاه كه براى زيارت از فرات غسل كند گناهانش بريزد و نداى نقطۀ ختميّۀ رسالت به گوش دلش برسد كه او را وفد خدا بخواند و نويد مرافقت جنّت بخشد و امير المؤمنين عليه السّلام ضمانت قضاى حوائجش را عهده دار گردد.

و گام هايى كه پس از غسل براى زيارت برمى دارد براى هر گامى - ثواب - صد حج مقبول و صد عمرۀ مبرور و شركت در صد غزوه با پيامبرى مرسل رقم خورد.

و چون به كربلا نزديك گردد اصناف فرشتگان از جمله آن چهار هزار ملك موكّل به قبر شريف به استقبالش بيايند.

و لحظه اى كه قبر شريف را زيارت كند امام حسين عليه السّلام به او بنگرد و در مقام دعا براى او برآيد و از جدّ و پدرش هم مسئلت استغفار براى او بنمايد و همچنين ساير انبياء مرسل براى او دعا كنند و فرشتگان در مقام مصافحه با او برآيند و با ميسم و چوب دستى از نور عرش بر روى او علامت و نشانى بگذارند كه اين زائر قبر پسر خاتم الانبياء سيّد الشهداء عليه السّلام است و چون آهنگ بازگشت نمايد طبقاتى از ملائكه او را تشييع و بدرقه نمايند و به خصوص جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از بدرقه كنندگان او باشند و دو فرشتۀ مخصوص او را نويد مغفرت دهند و منادى نداى «طوبى لك» خوشا به حال تو و بهشت نيكوسراى تو در دهد.

و اگر در فاصلۀ يكى دو سال پس از زيارت مرگش فرارسد همان فرشتگان در مراسم تجهيز او حاضر شوند و خود امام حسين عليه السّلام به

ص:282

زيارت او بيايد و هرگاه در مسير زيارت از دنيا برود فرشتگان به تشييع جنازه اش آيند و - در ملكوت - حنوط و خلعت بهشتى براى او بياورند و بر روى كفن هايش بپوشانند و گل و ريحان جنّت به زيرش بريزند و از چهار سو قبرش را وسعت بخشند و درى از بهشت بر قبرش بگشايند.

و چونان در ميان راه حبسى و ضربى و سختى و مشكلى برايش پيش آيد پاداش ها در قيامت ببيند و حسنات برايش رقم خورد و سيّئات از او محو گردد و به مقام گفتمان با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مصافحۀ با حاملان عرش نايل آيد.

و اگر در راه زيارت كشته شود اولين قطرۀ خونش كه به زمين رسد مغفرت همه گناهانش فراهم آيد و طينت و درونش از همۀ آلودگى ها پاك گردد و دلش مملوّ از ايمان شود و به لقاء حق پاك و خالص نائل آيد و آثار فراوان ديگر و سرانجام به ملازمت با اولياء حق و شرب از كوثر برسد.(1)

مرحوم شيخ شوشترى رضوان اللّه تعالى عليه در اين كلامش آثار و نتايج شانزده حالت از حالات زائران قبر امام حسين عليه السّلام را ترسيم نموده اميد است كه بسيارى از آن ها شامل حال همۀ ما گردد.

بارى، اگر فراموش نكرده باشيد اصل صحبت ما در اين بود كه امام حسين عليه السّلام و آنچه متعلق به اوست از اسرار و رموز عالم خلقت است آن هم سرّى در سرّ و رازى در راز با مراتب بسيار به شرحى كه گفتيم و از

ص:283


1- الخصايص الحسينيّه/ 153-156 - با كسرى و فزونى در عبارت.

جمله زيارت آن وجود مقدّس هم اين چنين و با همۀ زيارات و تمامى سفرها حتّى زيارت ها و سفرهاى مشاهد مشرّفه ديگر بلكه حتى با سفر زيارت خانۀ خدا و بيت ربّ متفاوت است كه با آنچه آورديم تا حدودى اين دعاوى با برهان قرين شد و اين گفتار با حجّت عجين و معلوم شد امام حسين عليه السّلام و كربلا و سفر زيارت او چيز ديگرى است و از حوصلۀ فكر ما و بزرگ ترهاى ما بيرون است.

قمر بنى هاشم و على اكبر عليهما السّلام به استقبال زائر مى آيند

با نقل اين جريان كه ارتباطى هم با گفتار قبل ما دارد كه عنايات و الطاف اولياء خداست به زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام گفتمان امروز را خاتمه مى بخشيم.

ملاّ عبد الحميد قزوينى كه نامش در زمرۀ متشرّفين به محضر امام عصر عليه السّلام رقم خورده گويد: از آغاز مجاورتم در نجف اشرف پيوسته مداومت بر زيارات مخصوصۀ حسينيّه را داشتم و ترك ننمودم مگر وقتى كه مصمم بر بيتوتۀ اربعين در مسجد سهله شدم و تمام زيارت ها را پياده مى رفتم و غالبا از ساير زوّار دور بودم و از بيراهه طىّ عبور مى نمودم. هنگام عصر بيرون مى شدم و فردا به كربلا مى رسيدم و در آن جا هم غالبا مسكن و مأوايى نداشتم بلكه نوعا در ايوان حجرات صحن مبارك يا توابع آن منزل مى نمودم و متمكّن از مخارج و كرايۀ منزل نبودم.

اتّفاقا روزى به مقصد كربلا بيرون رفتم وقتى به بلندى وادى السلام

ص:284

رسيدم جمعى از اعيان و بزرگان را ديدم كه براى مشايعت بزرگ زاده اى آمده اند و او را در نهايت احترام و با اكرام و بزرگداشت خاص سواره كجاوه كردند و دعاى سفر در گوش او خواندند و قدرى او را همراهى نمودند، سپس با او وداع و خداحافظى كردند و دنبال سرش اذان گفتند و ساير ادب و آداب آقائى و بزرگى را نسبت به او رعايت نمودند. او هم با نوكر و خدمتكار و بار و بنه و لوازم و اسباب كاملۀ سفر روان گرديد و بدرقه كنندگان برگشتند.

چون من اين عزّت ظاهرى او و پستى ظاهرى خود را ديدم ملول و خجل شدم - اگر زيارت و سفر اين است كه او مى رود آنچه من مى آورم چيست؟ - لذا با خود گفتم اين دفعه هم كه به قصد سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بيرون آمده ام مى روم ولى پس از اين اگر اسباب مناسب مساعدت كرد به طورى كه ذلّت و پستى در آن نباشد مى روم وگرنه نمى روم.

مدّتى گذشت زمان زيارت مخصوص ديگرى فرارسيد. جمعى از طلاّب آمدند گفتند: چه روز عازم زيارت هستى كه ما هم با تو بيائيم؟ گفتم: من قصد رفتن ندارم؛ زيرا كه خرج راه و كرايه منزل ندارم و پياده هم نمى روم. گفتند: تو كه هميشه پياده مى رفتى چه شده كه نمى روى؟ گفتم: ديگر نمى روم. گفتند: حالا اين دفعه كه ما عازم پياده رفتن هستيم با ما بيا تا ما از راه نمانيم پس از اين اگر نخواستى ديگر مرو.

پس از اصرار بسيار ناگزير پذيرفتم. آنان رفتند براى توشۀ راه چيزى خريدارى نمودند و مرا هم با خود بردند. به راه افتاديم و فرصت تنگ

ص:285

شده بود. چون فردا روز زيارتى بود صبح بيرون رفتيم كه ظهر را در كاروان سراى شور ميان راه استراحت كنيم و شب زيارتى به كربلا برسيم. با همراهان كه دو نفر بودند به كاروان سرا رسيديم. وقتى بود كه زوّارى كه شب خوابيده بودند بار كرده رفته بودند و چون شب زيارتى بود كاروان سرا خلوت بود. هوا هم گرم و كسى در آن كاروان سراى مخروبۀ ناامن نمى ماند چون گاهى همان جا مردم را برهنه مى كردند. ما چون اسباب قابلى نداشتيم داخل صفّۀ بزرگ مسقّفى در كاروان سرا شديم و پس از صرف غذا خوابيديم. اتّفاقا من از ساير همراهان زودتر از خواب بيدار شدم. ابريق را براى تجديد وضو برداشتم و پس از انجام مقدمات بر لبۀ بلندى وسط كاروان سرا نشستم تا وضو بگيرم و در اثناء وضو كه مشغول كشيدن مسح پا بودم ناگهان ديدم شخصى به قيافه و هيئت اعراب از در كاروان سرا داخل شد و با سرعت به طرف من آمد. ابتدا گمان كردم او از اعراب بيابان است و براى برهنه نمودن من آمده است ولى چون چيز قابل و ارزش مندى با خود نداشتم بيم و ترس به خود راه ندادم مسح پايم را تمام كردم. آن عرب نزديك من رسيد رو به من كرد و گفت:

ملاّ عبد الحميد قزوينى تو هستى؟ چون بدون آشنايى قبلى نام مرا ذكر نمود بسيار تعجّب كردم. اين كيست و از كجا مرا مى شناسد و اسم مرا مى داند. گفتم: آرى من هستم.

گفت: اينك آماده باش كه مولاى تو حضرت ابا الفضل العبّاس عليه السّلام و آقاى تو علىّ بن الحسين - على اكبر - عليه السّلام به استقبال تو آمده اند كه قدر خود را بدانى و به اعتبارات بى اعتبار دنيا افسرده و مهموم

ص:286

نگردى - و چون سازوبرگ سفر ندارى دست از سفر برندارى چون اين سخنان را شنيدم مات و متحيّر ماندم؛ اين شخص كيست و چه مى گويد؟

ناگهان ديدم دو سوار با همان شكل و شمايل كه در كتب اخبار و مقتل خوانده بودم و شنيده بودم درحالى كه سازوبرگ نظامى همراه داشتند و لباس رزم و جنگ پوشيده بودند از در كاروان سرا وارد شدند.

آقا قمر بنى هاشم عليه السّلام جلو و علىّ اكبر عليه السّلام از دنبال. چون اين منظره را ديدم خود را از بالاى آن بلندى وسط كاروان سرا پائين افكندم و خود را روى پاهاى اسب هاى آنان انداختم و پيوسته مى بوسيدم و دور مركب هاى آنان مى گرديدم و ركاب و زانوى حضراتشان را غرق بوسه مى ساختم كه ناگهان به فكرم رسيد خوب است همراهانم را خبر كنم تا آنان هم به فيض زيارت اين دو بزرگوار نايل آيند لذا با سرعت نزد آنان آمدم و بر بالين يكى از آنان كه نامش محمد جعفر بود رفتم و با دست او را حركت مى دادم و مى گفتم ملاّ محمد جعفر برخيز كه حضرت عبّاس و آقا على اكبر عليهما السّلام به استقبال آمده اند بيا به خدمتشان شرفياب شو.

ملاّ محمد جعفر كه اين جملات را از من شنيد، گفت: چه مى گويى؟ مزاح و شوخى مى كنى؟ گفتم: نه و اللّه، راست مى گويم، بيا ببين هر دو بزرگوار تشريف آورده اند. چون اين حالت اصرار مرا ديد دانست كه چيزى هست برخاست و با عجله آمديم ولى كسى را در كاروان سرا نديديم. از كاروان سرا بيرون آمديم اطراف را هم كه صحراى

ص:287

هموارى بود پيوسته نگاه مى كرديم ولى هيچ اثرى و غبارى مشاهده نموديم. متأسّف و متحيّر برگشتيم و من از آن تصميمى كه گرفته بودم نادم و پشيمان شدم و عزم و اراده نمودم كه ترك زيارت آن امام مظلوم ننمايم هرچند با پستى و سختى و رنج و زحمت همراه باشد و حتى اگر عذر شرعى مانع زيارت مخصوصه اى شد در مقام تدارك و قضا برآيم و تا حال از من ترك نشده است و تا هستم ان شاء اللّه ترك نخواهد شد.(1)

اين گونه امور و ظهور و بروز اين الطاف و عنايات هيچ تعجّب و شگفتى ندارد. اگر من و امثال من بى بهره هستيم كسرى و كاستى از ناحيۀ خود ماست. مضاف بر اين كه چه بسا اين گونه محبّت و مرحمت ها در ملكوت عالم نسبت به همۀ زائرانشان كه با توجّه به آنچه بايد به زيارت مى روند بوده و هست و خواهد بود و نداشتن چشم آخربينى و ديدۀ ملكوت نگرى علامت عدم، و نشانۀ نيستى نيست بلكه چه بسا قسمتى از الطاف و عنايات شامل حال همۀ زائران شان در هر وضع و شرائطى كه باشند بشود كه شايد در گفتمان هاى بعدى در اين زمينه مطلبى بياوريم.

بارى آفتاب اين جمعه هم به نصف النهار نزديك شد و از آن شمس الضحى و تجلاّى نهار نويدى نرسيد. برخيزيم باز هم به حرم محترم و حاير شريف جدّش برويم و براى فرجش دعا كنيم.

ص:288


1- دار السلام عراقى/ 448-450.

يا ربّ الحسين بحقّ الحسين إشف صدر الحسين بظهور الحجّة.

آمين يا ربّ العالمين.

آرى دعا كنيم و زمزمه كنيم:

بى تو دل در گرو ماتم بود عصر آدينه سراپا غم بود

در غم هجر تو شب تا به سحر در دل لاله و گل شبنم بود

همه رعنايى و زيبايى ماه از ازل با رخ تو همدم بود

ماه و خورشيد در آئينۀ عشق با تو بودند و دل ما كم بود

تو همانى كه به هر وادى عشق هيبتت فخر بنى آدم بود

از سفر اى گل نرجس بازآ بى رخت شهد بهاران سم بود

نه من آشفتۀ آن روى توام بى تو افكار جهان درهم بود(1)

ص:289


1- آدينه ها بى تو/ 52.

ص:290

نهمين روز اين جا مقبره ى ابن فهد حلّى است

اشاره

ص:291

نور وجود از طلوع روى حسين است ظلمت امكان سواد موى حسين است

جان ندهم جز به آرزوى جمالش جان مرا دل به آرزوى حسين است

عاشق او را چه اعتنا است به جنّت جنّت عشّاق خاك كوى حسين است

عالم و آدم كه مست جام وجودند مستى اين هر دو از سبوى حسين است

ذات خدا را مجو ولى به صفاتش نيك نظر كن كه خلق وخوى حسين است

حضرت حق را به عشق خلق چه نسبت مسئلۀ عشق گفتگوى حسين است

عاشق او را چه غم ز مرگ طبيعت زندگى عارفان به بوى حسين است

در غم او آب روى ما به حقيقت موجب غفران به آبروى حسين است

ديوان فؤاد كرمانى شمع جمع / 191.

ص:292

ابن فهد حلّى را بشناسيم

روز بعد به پيشنهاد حاج آقا به زيارت قبر مرحوم ابن فهد حلّى رفتيم. من دوست داشتم شناختى نسبت به ايشان داشته باشم، لذا از ايشان درخواست نمودم تا كمى توضيح دهند.

فرمودند: مرحوم ابن فهد حلّى از علماى اماميه در سدۀ هشتم و نهم هجرى است. نامش احمد و اسم پدرش محمّد و جدّش فهد ناميده مى شده.

احمد بن محمّد بن فهد حلّى اسدى در سال 757 در حلّه متولد شده و در سال 841 در سن 84 سالگى در كربلا از دنيا رفته است و در همين محلّى كه حالا به زيارتش مى رويم به خاك سپرده شده و ظاهرا در اين محل باغى داشته كه امرار معاش و گذران زندگى اش از درآمد آن باغ بوده و طبق وصيت خودش در همان باغ كه آن را وقف نموده مدفون گرديده است.

جناب ابن فهد احترام خاصّى براى كربلا و اين زمين مقدّس قائل بوده به طورى كه به خود اجازۀ آغشته شدن زمين آن را به نجاست نمى داده و

ص:293

فضولات را به خارج شهر منتقل مى نموده.(1)

مرحوم محدّث قمّى او را چنين توصيف نموده:

شيخ فقيه صالح زاهد عابد عالم ورع، جمال السالكين و مصباح المتهجدين، صاحب مقامات عاليه در علم و عمل، ابو العبّاس جمال الدين معروف به ابن فهد صاحب تصانيف رائقه و تأليفات فائقه مانند مهذّب البارع شرح مختصر نافع و عدّة الداعى و تحصين و شرح الفيّۀ شهيد و غاية الايجاز...

و نقل شده كه جناب ابن فهد در زمان اسبند تركمان والى عراق با علماء عامّه به مناظره و گفتمان نشسته و آنان را به عجز واداشته و اين امر سبب شيعه شدن والى شده به طورى كه خطبه و سكّه را به اسامى ساميۀ حضرات معصومين عليهم السّلام زينت بخشيده.

و در رؤيايى كه شرفياب محضر امير المؤمنين عليه السّلام گرديده درحالى كه سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه در خدمت آن حضرت بوده دستش در ميان دست حضرت و در روضۀ منوّرۀ غرويّه در نجف اشرف راه مى رفتند و جامه اى از حرير سبز بر تن داشتند به اشارۀ مرحوم سيّد مرتضى مأمور به نوشتن كتاب تحرير المسائل مى شود...

جناب ابن فهد از جمعى از بزرگان تلاميذ و شاگردان شهيد اول و فخر المحقّقين - پسر علاّمۀ حلّى - نقل روايت مى كند... ارباب تقوا و قدس چون به خاك وى بگذرند شرط تعظيم به جاى آورند و از باطن آن شيخ بزرگوار استمداد نمايند چنان كه ثقات - و افراد مورد اعتماد -

ص:294


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 171.

گفته اند سيّد اجلّ و بزرگوار صاحب رياض مكرّر به زيارت او مى رفت و تبرّك مى جست به او.(1)

صاحب روضات از او چنين ياد كرده است:

ابو العبّاس احمد لقبش جمال الدين فرزند شمس الدين محمّد فرزند فهد حلّى عالم عامل و عارف كامل از فقهاء روزگار بوده، از مردم بنى اسد به شمار مى آيد. در حلّه سكونت داشته و حيات و مماتش در حاير شريف به سرآمده. در فضل و اتقان و ذوق و عرفان و زهد و اخلاق و ساير صفات جميله اى كه داشته ما را از تعريفش كفايت مى كند و از زحمت توصيفش بى نياز مى سازد. ابن فهد جامع معقول و منقول بوده و اصول و فروع و قشر و لبّ و ظاهر و باطن و علم و عمل به بهترين وجهى بوده است.(2)

در اين گفتگوها بوديم كه به شارع قبله رسيديم و مقدارى كه رفتيم مقبرۀ جناب ابن فهد ظاهر گرديد. وارد شديم حمد و سوره اى خوانديم و ساعتى نشستيم.

گفتم: گويا ديروز مطالب مربوط به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام پايان پذيرفت. گفتند: پايان نيافت، پايان داديم وگرنه هنوز گفته نشده ها

ص:295


1- فوائد رضويّه/ 33-35 با مختصر تغييرى در عبارت. در سفرى كه ايّام عرفه امسال به كربلاى معلّى داشتم و به زيارت قبر مرحوم ابن فهد هم رفتم، تابلويى در آن جا نصب شده بود كه شرحى از حال و كمال آن مرحوم را آورده بود از جمله اژدها شدن مسحاة و بيلچۀ او در هنگام مباحثۀ با علماى يهود و باز شدن در حرم مطهّر نيمه شب براى او.
2- - روضات الجنّات 71/1.

چه بسا بيش از آنچه گفتيم باشد و چون بايد به مطالب ديگرى هم كه مرتبط با كربلا و زيارت امام حسين عليه السّلام است برسيم امروز سخن ديگرى مى آوريم و همين جا جاى مناسبى باشد كه روح بلند مرحوم ابن فهد حلّى در اين گفتمان يار و كمك باشد كه حضور كنار قبر بزرگان براى حلّ مشكلات و فهم معضلات در آثار نقل شده است.(1)

ساعتى فكر بهتر از سالى عبادت

مطالبى را كه امروز آغاز مى كنيم اين است. من كه اين هماى سعادت بر تاركم نشسته و توفيق زيارت مرقد مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام نصيبم شده و بيش و كم با آنچه بازتاب و پيامد اين زيارت است از آثار دنيوى و اخروى، ظاهرى و باطنى، مادّى و معنوى و ساير خيرات و بركات آن تا حدودى آشنا شده ام، كمى به فكر بنشينم و به انديشه و تأمّل بپردازم كه فرموده اند:

تفكّر ساعة خير من عبادة سنة(2).

ساعتى فكر بهتر از عبادت سالى است.

ساعتى فكر كنم چه بسا نوع آنان كه به اين سفر آمده اند، سفر بسيار رفته باشند و تا ينگه دنيا هم سير كرده باشند و سفرهاى زيارتى ديگر هم رفته باشند حتى به زيارت خانۀ خدا هم مشرّف شده و قبور ساير اولياء را

ص:296


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 37.
2- - تفسير العياشى 208/2.

هم زيارت نموده باشند. كمى فكر كنيم اين چه سفرى است كه آمده ام؟

سفر كربلا چه سفرى است؟

سفر تفريحى است؟ نه، سفر گشت وگذارى است؟ نه، سفر سير و سياحتى است؟ نه، سفر علمى و آموزشى اصطلاحى است؟ نه، سفر تمرينى است؟ نه، سفر كسب و تجارت و دادوستد است؟ نه، سفر سود بردن و بهره و منفعت مادّى بردن است؟ نه، سفر مكّه است؟ نه، سفر مدينه است؟ نه، هيچ كدام از اين سفرها نيست.

اصلا سفر سفر ملكى نيست، هرچند در ملك است. سفر سفر فرشى نيست، هرچند بر فرش است. سفر سفر زمينى نيست، هرچند بر زمين است. سفر سفر خشكى و خاكى و آبى نيست، هرچند بر خاك و آب است.

سفر سفر هوايى و فضايى نيست، هرچند در هوا و فضا باشد.

سفر سفر فرازمينى است بل سفر سفر فراآسمانى است، سفر سفر ملكوتى است، سفر سفر فراعرشى و فوق عرشى است، سفر سفر خدايى است. سفر سفرى است كه از قدم اولش انسان در رحمت خدا فرومى رود و در لطف و عنايت حق غوطه ور مى گردد و پاك و پاكيزه و بخشيده و آمرزيده مى شود.

سفر سفرى است كه هستى با من مسافر در اين سفر هم سويى دارد و نه تنها ملكيان و ناسوتيان و بدرقه كنندگان اشك ريز و درخواست كنندگان دعا و ابلاغ سلام با من همراهند كه ملكوتيان و لاهوتيان هم پوياى اين سفرند.

ص:297

آرى، سفر مكه نيست، سفر كربلاست. سفر حجّ نيست، سفرى است كه اجر حج ها دارد. سفر عمره نيست، سفرى است كه پاداش عمره ها دارد.

سفر مدينه نيست، سفرى است كه خشنودى معصومان مدفون در مدينه را همراه دارد. سفر سفر خدايى است چون سفر زيارت قبر كسى است كه هرچه داشته به خدا داده خدا هم هرچه داشته و قابل بوده به كسى بدهد به او داده و حظّ و بهرۀ زايرانش از آن عطاها بسيار و بسيار بوده.

منتقم خون امام حسين عليه السّلام فقط خداست

آرى، سفر زيارت كسى است كه قتيل اللّه است، كشتۀ خداست. سفر زيارت كسى است كه ثار اللّه است، خون خداست و خون خواهش خداست. سفر زيارت كسى است كه فقط خدا خون خواه اوست «و ليس الاّ هو» كه در حديثى كه بيانگر قسمتى از آداب زيارت است و ان شاء اللّه در جلد سوّم اين نوشتار مى آوريم چنين آمده است:

أنّك ثار اللّه فى الارض و الدّم الّذى لا يدرك ثاره - ترته - أحد من أهل الارض و لا يدركه الاّ اللّه وحده.

همانا تو خون خدايى در زمين چونان خونى كه هيچ كدام از اهل زمين نمى توانند در مقام خون خواهى او برآيند و جز خداى واحد احد كسى خون خواهى او نتواند.(1)

اين چه جمله اى است كه رئيس مذهبمان حضرت صادق عليه السّلام به ما

ص:298


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 13.

دستور داده وقتى كنار قبر جدّش امام حسين عليه السّلام رسيديم پس از ثناى حق تعالى و صلوات بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به محضر شريفش عرض كنيم؟ بار مثبت اين دو جملۀ منفى چه بارى است؟ و الدّم الّذى لا يدرك... و لا يدركه الاّ اللّه وحده اين خون چه خونى است اين قبر قبر كيست؟ اين زيارت زيارت كيست كه جز خدا كسى نمى تواند در مقام خون خواهى او برآيد.

هركسى كه كشته مى شود ولىّ دم او در مقام مطالبه و خون خواهى او برمى آيد و كار فيصله پيدا مى كند ولى گويا جز خدا كسى ولىّ اين دم نمى تواند باشد و هركس در مقام خون خواهى او برآيد خون خواهى او نشده است. فقط خداست كه مى تواند ولىّ دم و صاحب خون او باشد و بس و اگر روايات رسيده ولىّ دم او را در خاندان رسالت عليهم السّلام و منتقم و خون خواهش را آخرين فرزندش، مهدى آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف معرّفى مى كند با توجّه به آن چه از اين عبارت استفاده مى شود عنوان نيابت عن اللّه دارد و به عبارت ساده تر امام زمان عليه السّلام كه ولىّ اللّه است به عنوان نيابت عن اللّه در مقام خون خواهى امام حسين عليه السّلام برمى آيد چون لا يدركه إلاّ اللّه أحد و اين نكته اى است بسيار حايز اهمّيت كه بايد بيش از اين در آن انديشه و تأمّل نمود و نديده ام كسى از بزرگان مان متعرّض شده باشد.

زمين و زمينيان ضامن خون سيد الشهداء عليه السّلام هستند

فكر كنيم اين سفر سفر زيارت كسى است كه زمين و همۀ اهل زمين ضامن خون او هستند و بايد غرامت آن را بپردازند كه باز در همين حديثى

ص:299

كه جمله قبل را از آن نقل نموديم چنين آمده است:

ضمّن الارض و من عليها دمك و ثارك يابن رسول اللّه.

رئيس مذهبمان به ما دستور مى دهد مقدارى جلوتر برو و برابر قبر بايست و قبله را پشت شانه ات قرار بده و بگو... خداوند ضامن خون تو قرار داده زمين را و هركس كه روى زمين است اى پسر رسول خدا.(1)

مرحوم مجلسى در بيان اين جمله مى گويد:

تضمين - ضامن قرار دادن و غرامت پردازى زمين - يا بر سبيل مبالغه و مجاز است و عنوان كنايه از عظمت و تفخيم آن خون دارد، و يا مراد اين است كه خداوند امر مى كند زمين قبر در مقام تعذيب و شكنجۀ قاتلين آن حضرت برآيد و همچنين در رجعت آنان گرفتار خسف و فرو رفتن در زمين گردند، و يا مقصود از زمين اهل زمين هستند از فرشتگان و جنّيان و بنابراين مراد از جملۀ - و من عليها - آدميانند و يا اعمّ از آنان - يعنى انس و جنّ و ملك - از باب تعميم بعد از تخصيص، و ممكن است مقصود اين باشد كه خداوند اجساد قاتلين آن حضرت را به رسم وديعه به زمين سپرده است تا در زمان رجعت از آنان انتقام گيرد و همچنين در روز قيامت.

و يا مراد از اين جمله اين است كه چون خداوند زمين را بعد از شهادت آن حضرت خراب و ويران نمود و خون ها در آن ريخته شد

ص:300


1- كامل الزيارات، 217 باب 79، حديث 13.

و خداوند قاتلان و اشباه آنان را به دست جمعى كه براى خون خواهى خروج نمودند گرفتار قتل نمود و كشته شدند پس گويا زمين را ضامن خون او قرار داده زيرا كه انتقام خون آن حضرت روى زمين گرفته شده است.(1)

ولى ظاهرا نيازى به اين توجيهات و تكلّفات نباشد و همان معناى اوّل با توضيحى كه مى آوريم مناسب تر به نظر مى رسد.

آن چنان خون آن حضرت عظمت دارد و آن دم خدائى هيمنه دارد و شهادت آن وجود مقدّس در پيشگاه حق تعالى حايز اهميت است كه زمين و همۀ اهل زمين را ضامن خون او قرار داده و همه در برابر اين حادثۀ مؤلمه و اين واقعۀ هايله خود را مسئول و ضامن مى شناسند و ضمان و مسئوليّت هركدام مناسب با وضع خود آنان است و گويا زمين و زمينيان از اين كه اين معصيت سنگين و جرم و جنايت ننگين روى زمين انجام گرفت سرافكنده و خجل هستند و همه خود را ضامن مى شناسند و خداوند ضمان آن خون را بر همه زمين و زمينى ها بار نموده است.

كه چه زيبا مادحشان مرحوم وفايى شوشترى در مقام توصيف اين دم خدايى كه فقط خدا منتقم آن است و تمامى اهل زمين را ضامن آن قرار داده است برآمده و در تركيب بند نغزش چنين آورده است:

اى خون پاك از همه چيزى تو برترى زان برترى كه خون خداوند اكبرى

ص:301


1- بحار الأنوار 170/101.

اى خون هزار مرتبه سوگند مى خورم بر پاكيت كه طاهر و طهر و مطهّرى

اى خون پاك گرنه تو ثاراللّهى چرا؟ خواهنده ات خداست به هنگام داورى

در حيرتم كه اهل ستم چون كنند چون در روز داورى تو چون خون داورى

اى خون پاك از تو حسين چون وضو گرفت او را خدا به هر دو سرا داد سرورى

چون از تو بوده غسل و وضوى شهادتش از سلسبيل بهتر و برتر ز كوثرى

درياى رحمتى تو كه آن كشتۀ جفا اندر تو كرده كشتى عشقش شناورى

خط شهادتى كه تو چون نامۀ فراق بر يال ذو الجناح و به بال كبوترى

گاهى به زرد چهره و گيسوى زينبى گاهى به سبز شيشه و بر چرخ اخضرى

اى خون مگر ز پيكر پاك محمّدى اى خون مگر ز مهجۀ زهراى ازهرى

هستى تو كيمياى سعادت به نشأتين اكسير اعظمى تو و گوگرد احمرى

ص:302

اى خون اگر كه مشك خطا خوانمت خطاست تو از دل او ز نافه و از نافه برترى

اى خون تو چيستى كه همه جرم جنّ و انس با نيم قطره ات ننمايد برابرى

در ماسوى نبود بهايى براى تو ايزد بداد خويشتن اندر بهاى تو(1)

به راستى مرحوم وفايى در اين چكامه آن خون مقدّس را بسيار خوب به رشته كشيده و مضامين بسيارى از روايات و زياراتى را كه آورديم، آورده است. آن گونه كه در بندى ديگر از همين تركيب بند باز اشارتى دارد كه جفا مى دانم براى عزيزان نياورم. حاليا كه ميسّر نشد فصلى مستقل به عنوان كربلا در ادب و نظم بياوريم، جابه جاى اين نوشتار نشانى از ادب مى آوريم و نظمى از نظم مى بخشيم، باشد كه زائران كربلا در سفر كربلا از آن بهره برند و ما را هم از اين نمد كلاهى عايد آيد. گويد:

آن كشته اى كه نيست جزايى براى او غير از خداى او كه بود خون بهاى او

آن كشته اى كه حيدر و زهرا و مصطفى دارند صبح و شام به جنّت عزاى او

ص:303


1- ديوان وفايى شوشترى/ 150.

آن كشته اى كه شمّه اى از شرح ماتمش خواند از براى موسى عمران خداى او

آن كشته اى كه ساخت خداوند كردگار سرتاسر جهان همه ماتم سراى او

از سر چو شد عمامه و از دوش او ردا گرديد كبرياى خدايى رداى او

كاش آن زمان كه در ره جانان شد او فدا جان جهانيان همه مى شد فداى او

دل تا ز جان بريد و به جانان خويش بست دل هاى دوستان همه شد آشناى او

بهر لقا چو خويش فنا كرد در بقا شد تا ابد لقاى خدايى لقاى او

معراج اوّلش سر دوش پيمبر است معراج آخرش ز هر انديشه برتر است(1)

خوب است عزيزان در مضامين اين اشعار دقّت بيشترى داشته باشند به خصوص مصرع آخر آن كه بيانگر همان حقيقتى است كه مكرّر گفته ايم و مى گوييم كه حسين عليه السّلام و آنچه متعلّق به اوست از اسرار هستى است و برتر از انديشۀ همگان. آرى، معراج آخرش ز هر انديشه برتر است.

ص:304


1- ديوان وفايى شوشترى/ 147.

معرفت اين سفر اقرار به عجز از معرفت است

آرى، سفر زيارت كربلا سفرى است كه پيوسته در ناى آن نواى غم است و اندوه و مصيبت و حزن. سفر زيارتى است كه اين بيست و نه حرف هجاى تازى و سى و سه حرف هجاى فارسى توان تعداد و احصاء و شمارش خصوصيات و امتيازات آن را ندارد و نهايت حرفى كه مى زند و تهجّى مى نمايد اقرار به عجز است زيرا:

و انّ قميصا خيط من نسج تسعة و عشرين حرفا عن معاليك قاصر(1)

بر اين اساس بايد بسيار مراقب بود، بسيار متوجّه بود، بسيار باادب و متواضع بود، بسيار متين و سنگين بود، بسيار غمين و حزين بود، بسيار خموش و صموت بود، بسيار به هوش بود، بسيار در فكر و انديشه بود، بسيار به ياد بود و بسيار همراه با داد و عارى و خالى از هر بيداد.

من كجا آمده ام؟ كربلا كجاست؟ به زيارت كه مى روم؟ مى دانم؟ امام حسين عليه السّلام كيست و زيارتش چيست و كربلايش كدام؟ در تمام اين سفر بايد در فكر و انديشه بود چونان كه بايد همراز با عشق و احساس بود.

عجيب داستانى است و شگفت سفرى است. فكر و انديشه مقوله اى است و عشق و احساس مقوله اى دگر و هركدام جايگاه خاص خود را دارد. فكر را با عشق چه سنخيّت؟ و انديشه را با احساس چه تناسب؟ و عقل را با عاطفه چه ارتباط؟

آرى، اگر از گام نخستين اين سفر در سفينۀ عقل نشستيم و بر بادبان

ص:305


1- ألأنوار النعمانيّة 28/4.

فكر و انديشه تكيه زديم و از برابر ديدۀ دل مان صحنۀ كربلا و عاشوراى سال شصت و يكم هجرت را گذارنديم و با ديدۀ عقلانى و نگرش ربّانى آن واقعه را از نظر گذرانديم آن وقت است كه آب ديده راه را بر ما مى بندد و گريه ما را امان نمى دهد و نه تنها زبان مان حسين، شهيد، مظلوم، غريب، عطشان مى گويد كه سراپاى وجودمان گوياى اين كلمات مى گردد و بندبند پيكرمان يا حسين، يا شهيد، يا غريب، يا مظلوم، يا عطشان مى گويد و با گوش دل اين نوا را از كلّ وجود مى شنويم و با قافلۀ هستى كه مرثيه سراى مظلوم كربلاست هم سفر مى گرديم.

مرثيه سرايى پرندگان

يكى از محترمين علماى مورد اطمينان براى من نقل كرد كه در سفرى كه حدود چهل و پنج سال قبل به صورت قاچاق به كربلا مى رفتم و همراه بودم با يكى از بزرگان صاحب كمال كه چند سالى است از دنيا رفته و در جوار سيّد الشهداء عليه السّلام به خاك سپرده شده وقتى از ميان نخلستان عبور مى كردم و همراهان جلوتر از من بودند و من پشت سر آنان با فاصله اى مى رفتم ناگهان با صراحت و وضوح شنيدم كه پرندگان روى درخت ها مى گفتند «واى حسين كشته شد» كه با شنيدن اين نواى غمبار گويا قوّت از زانوهايم رفت و نتوانستم بروم مقدارى نشستم تا حالم به جا آمد.(1)

در سفرى كه دو سال قبل به عتبات عاليات داشتم و موفق بودم تمام ماه مبارك افتخار زيارت كربلا را داشته باشم، روز بيست و دوم بعد از

ص:306


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوه دست نويس مؤلّف/ 178.

نماز ظهر و عصر در قسمت پايين پاى مبارك كامل مردى را ديدم كه در كنارم در گوشه اى نشسته و مشغول خواندن قرآن بود. رو به من كرد و با همان لهجۀ عراقى گفت: الان كه مشغول خواندن قرآن بودم صداى شيرين پرندگان را با گوشم شنيدم. همين طور كه با من حرف مى زد گفت: الان هم دو مرتبه شنيدم، شما نشنيديد؟ گفتم: نه. گفت: پنجاه و هفت سال است كه اين جا هستم و تا امروز نشنيده بودم. من هم جريانى را كه الآن نقل كردم براى او گفتم و اضافه كردم چه بسا ممكن است پرندگان يا موجودات ديگرى به زيارت امام حسين عليه السّلام آمده باشند، آخر روز بيست و دوّم ماه مبارك رمضان و شب بيست و سوم و شب قدر و شب زيارتى مخصوص سيّد الشهداء عليه السّلام است.(1)

همچنين جناب آقاى حاج سيد على شهرستانى براى من نقل نمودند:

از جناب آقاى حاج شيخ على آزاد كه از شاگردان مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمود شاهرودى است و از ايشان اجازۀ اجتهاد دارد و الان هم در قيد حيات است و در قم زندگى مى كند و حدود 85 سال دارد، ايشان مى گفتند: وقتى نجف مشغول تحصيل بودم، در يكى از سفرهاى زيارتى امام حسين عليه السّلام كه مى خواستم پياده مشرّف شوم، براى خداحافظى خدمت آيت اللّه شاهرودى رسيدم. ايشان گفتند: از راه «ابو هدمه» مى روى؟ گفتم:

آرى. گفتند: سعى كن حتما موقع غروب آفتاب آنجا باشى. هروقت رسيدى آن جا بمان تا آفتاب غروب كند و ببين چه مى بينى.

ايشان گفتند: من موقع ظهر بود رسيدم و به خاطر عمل به سفارش

ص:307


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف 79/7.

استادم آيت اللّه شاهرودى ماندم تا آفتاب غروب كرد. ناگهان ديدم دسته دسته پرندگانى آمدند كه از گنجشك بزرگ تر و از كبوتر كوچكتر بودند.

مى آمدند و مى گفتند: اى واى حسين كشته شد، اى واى حسين قد قتل. به دو زبان فارسى و عربى كاملا واضح و آشكار پيوسته اين جملات را مى گفتند و مى رفتند. من از ديدن آنها و شنيدن جملاتشان حالم تغيير پيدا كرد. به زيارت مشرّف شده و برگشتم. وقتى خدمت استادم رسيدم، گفتند: چه ديدى؟ جريان را نقل كردم. گفتند: آرى من هم ديده و شنيده بودم، مى خواستم ببينم واقع بوده يا تخيّل، حالا يقين كردم كه واقع بوده.(1)

آرى، اگر چشم و گوش بازى باشد مرثيه سرايى براى امام حسين عليه السّلام و گريه و فغان هستى را در عزاى آن حضرت مى شنود و به خصوص در سفر كربلا كه نماد و نمود اين حقايق بيشتر است. هستى تعزيه خانۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام است و وجود گريه كن و عزادار اوست.

اى خرگه عزاى تو اين طارم كبود لبريز خون ز داغ تو پيمانۀ وجود

وى هر ستاره قطرۀ خونى كه علويان در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود

تنها نه خاكيان به عزاى تو اشك ريز ماتم سراست بهر تو از غيب تا شهود

ص:308


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف 261/7

از خون كشتگان تو صحراى ماريه باغى و سنبلش همه گيسوى مشگ بود(1)

مرثيه سرايى قرآن حاج رحيم

اگر چشم و گوش بازى باشد اين صداها را در هستى مى شنود آن گونه كه حاج رحيم قمّى شنيده كه يكى از بزرگان مورد اعتماد براى من نقل نمود كه خود حاج رحيم براى من نقل كرد كه:

من كتاب مقتلى داشتم و خيلى به آن علاقمند بودم و پيوسته در منزل آن را مى خواندم و گريه مى كردم. اهل منزل براى اين كه من خيلى گريه نكنم آن كتاب را مخفى كردند. روزى به خانه آمدم هيچ كس نبود هرچه گشتم كتاب را پيدا نكردم. نشستم مشغول قرآن خواندن شدم و گريه مى كردم. ولى آن حالى كه موقع خواندن مقتل داشتم نداشتم. شروع كردم به خواندن سورۀ الرحمن و گريه مى كردم كه يك مرتبه ديدم از قرآن صدا بلند شد: كهيعص حمعسق من هم شروع كردم بلند بلند گريه كردن و به سر و سينه زدن و حسين حسين گفتن.(2)

آرى، اگر گوش شنوايى باشد از قرآن هم صداى روضۀ امام حسين عليه السّلام به گوش مى رسد.

ص:309


1- آتشكدۀ نيّر/ 116.
2- - ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 211.

ختم كهيعص و حمعسق

خوب است بدانيم بعد از گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم هفت مرتبه كهيعص و حمعسق گفتن براى سهولت و آسانى امور مشكله بسيار مجرّب است و از اسرار است.(1)

كربلا كلاس درس است

بارى صحبت در اين بود كه در اين سفر پيوسته بايد فكر كرد و پيوسته سر به جيب انديشه برد و خود را در كلاس درس ديد و در مدرسۀ معرفت مشاهده نمود و در دانش سراى شناخت حاضر ديد.

سفر كربلا سفر تحصيل است، سفر آموزش است، سفر هدايت است، سفر معرفت است، سفر شناخت است، سفر درك و شعور است، سفر فكر و انديشه است، سفر چيزفهمى است، سفر ملاّ شدن است، سفر آگاهى يافتن است، سفر درايت است، سفر الى اللّه است، سفر سير و سلوك حقيقى و واقعى است، سفر از خاك بر فوق افلاك و نهايت سير ادراك است، سفر حضور در كلاس آموزش فوق تخصّص است، سفر عجيبى است، سفر غريبى است، سفر بى نظيرى است.

مدرسه اش كجاست؟ دور است يا نزديك؟ كلاس درسش كجاست؟ كتاب و دفترش چيست؟ مركّب و قلمش كدام؟ هم شاگردى هايش كيانند؟ معلّم و استادش كيست؟

ص:310


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 182.

معلّمان و شاگردان

زودتر از همه همين آخرين اش را معرّفى كنيم و استادان و معلّمانش را بشناسيم. اين كلاس و اين مدرسه و اين حوزه و اين مدرس و اين دانشگاه و اين آموزشگاه معلّم هاى مختلف و اساتيد گوناگون دارد. استاد مرد دارد، معلّم زن دارد، مربّى پير دارد، مدرّس جوان دارد، هيچ شرط سنّى در اساتيد اين مدرسه نيست. دانشگاهى است كه از كودك شيرخواره تا پيرمرد بيش از نود ساله معلّم و استاد دارد و از حجّت معصوم تا تازه مسلمان شده و از گرد راه رسيده هم مدرّس دارد. تنوّعى بى نظير در اساتيد اين مدرسه است و در عين اين تنوّع و تكثّر كثرت در عين وحدت است گويا همه يكى هستند، همه يك حرف مى زنند، همه يك متن تدريس مى كنند، همه يك سرود تعليم مى دهند، همه در يك خط حركت مى كنند و همه به يك جهت توجّه دارند و آن جهت و خط حقّ است.

امّا هم شاگردى هاى اين مدرسه هم مانند اساتيدش متنوّع و مختلف هستند كه شايد بلكه مسلّما در هيچ كجاى عالم اين چنين مدرسه اى با چنين تنوّع و اختلاف دانش پژوهانى يافت نمى شود. شركت در اين مدرسه و حضور در اين كلاس ها نه شرط سنّى دارد، نه شرط دينى دارد، نه شرط فرهنگى دارد، نه شرط زبانى دارد، نه شرط نژادى دارد، هيچ قيد و شرطى ندارد. شرطش عدم اشتراط است نه اشتراط به عدم و قيدش عدم تقيّد است نه تقيّد به عدم. شرط و قيدش نفس حضور است و اصل شركت همان قيد و شرطى كه محقّق موضوع است. اين جا آن جاست كه:

ص:311

هركه خواهد گو بيا و هركه خواهد گو برو كبر و ناز و حاجب و دربان در اين درگاه نيست(1)

تو فقط بيا

آرى، اين جا آن جاست كه هركس مى خواهد بيايد، در هر موقعيّتى و شرطى است بيايد ولى بيايد آرى، بيايد و در كلاس شركت كند و به استاد بنگرد و درس را بشنود. نگويد پيرم، جوانم، ميان سالم، نوجوانم، كودكم، سياهم، سفيدم، فقيرم، غنى ام، باسوادم، بى سوادم، عالمم، عامى ام، مردم، زنم، مريضم، سالمم، زالم، عجوزم، دكترم، مهندسم، ملاّيم، فقيهم، خطيبم، سرمايه دارم، با ورع و تقوايم، الواط و ولگردم، آش و لاشم، لات و پاتم، عرقى و ورقى ام، تار و طنبورى ام، با چادر و باحجابم، بى چادر و بدحجابم، بامعرفت و شناختم، بى معرفت و بى خبرم، دهاتى ام، شهرى ام، بالانشينم، پائين نشينم، مسلمانم، غيرمسلمانم، هركه هستى، هرچه هستى، تو بيا. آرى، فقط تو بيا، بيا و سركلاس بنشين چشمت را باز كن، معلّم ها را ببين، گوشت را باز كن، درس ها را بشنو و چنين باش كه خواجه گفته است:

مردم ديدۀ ما جز به رخت ناظر نيست دل سرگشتۀ ما غير تو را ذاكر نيست

اشكم احرام طواف حرمت مى بندد گرچه از خون دل ريش دمى ظاهر نيست

ص:312


1- ديوان حافظ، از غزل 84.

عاشق مفلس اگر قلب دلش كرد نثار مكنش عيب كه بر نقد روان قادر نيست

عاقبت دست بدان زلف بلندش برسد هركه اندر طلبش همّت او قاصر نيست

سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست كيست آن كش سر پيوند تو در خاطر نيست(1)

محدودۀ اين مدرسه

آن اساتيد و مدرّسان و اين هم شاگردان، امّا اين مدرسه كجاست؟ اين مدرسه چند محدوده دارد.

يك محدوده اش بسيار وسيع است. ابتداى اين محدوده اولين قدم اين سفر است و آخرين حدّش پايان اين مسافرت. از همان گام نخست در مدرسه هستيم و از همان قدم اوّل در آموزشگاه. شايد باز در هستى مدرسه اى به اين وسعت و پهناورى سراغ نداشته باشيم. عجيب است گاهى همان مراسم وداع و خداحافظى و همان ابيات چاووشان قديمى در مبدء اين سفر اين نقش را ايفا مى كند و همان جا مدرسه مى شود و مدرّس و معلّم در كسوت چاووش خوان و با نواى.

هركه دارد هوس كرب و بلا بسم اللّه

در مقام تدريس در اين مدرسه برمى آيند و گاهى همان مراسم استقبال و پيش باز و همان مهر و تسبيح و خرماى خشكيده در مراجعت

ص:313


1- ديوان حافظ، از غزل 79.

عهده دار چنين وظيفه اى مى گردد. مجلس ديدوبازديد زائر امام حسين عليه السّلام هم مدرسه مى شود. آرى، اين يك محدودۀ اين مدرسه است با اين وسعت.

محدودۀ ديگر اين مدرسه حدود چهار يا پنج فرسخ است. براى هر محدوده اى اعلام و نشانه هايى است. اعلام حرم را در موقع دخول در حرم در دو سوى تنعيم ديده ايد؟ اعلام اين محدوده كجاست و نشانۀ اين مدرسه و دانشگاه چيست؟ چه بسا قطرات خونى كه از آن پيكر پاك و معلّم پاكى و قداست بر روى اين خاك ريخته اعلام اين مدرسه و نشانۀ اين دانشگاه باشد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

حريم قبر الحسين خمسة فراسخ من أربع جوانبه.(1)

حريم قبر امام حسين عليه السّلام - حريم اين مدرسه و دانشگاه و محدودۀ اين مدرس و آموزشگاه - پنج فرسخ از چهار طرف قبر شريف است.

محدودۀ سوم اين مدرسه آن جاست كه چشم باز كنيم و با اين نوشته روى تابلو روبه رو شويم: البلدة المحروسة كربلا المقدّسة. هرچه پيش مى آئيم احساس مى كنيم به مركز اصلى درس و جايگاه مدرّس بالاتر نزديك تر مى شويم تا به محدودۀ چهارم مى رسيم كه محدودۀ آستان مقدّس است كه شايد بتوانيم يك حدّش را جايگاه خيام با احتشام و سراپردۀ سراسر اعزاز و اكرام آن محترمات ناشرات الشعورى بدانيم كه آموزگاران شعورند و معلّمان ثبات و پايدارى و استقامت و تحفّظ بر همۀ

ص:314


1- تهذيب الأحكام 71/6 * مصباح المتهجد/ 674 - جوانب القبر -

حقايق حتّى در شرايط استثنايى و حدّ ديگرش را قبّۀ ساميه شبل حيدر كرّار، ماه منير آل هاشم، حضرت ابو فاضل عليه السّلام بشناسيم. اين محدوده چه محدوده اى است كه زبان از توصيفش عاجز و خامه از ترسيمش ناتوان است؟

از آن محدوده هم مى گذريم و به حدّ پنجم مى رسيم كه خود صحن مبارك امام حسين عليه السّلام است و احساس مى كنيم در محيطى بسيار حسّاس و محدوده اى بسيار حائز اهمّيت از جهت آموزشى قدم نهاده ايم. هرچه پيش مى آييم با هيمنه و جلال و ابّهت و شكوه برتر و بالاترى روبه رو مى شويم به طورى كه گاهى متحيّر مى مانيم كه شايد اين جا جاى ما نباشد و اين كلاس و مدرسه بالاتر از حدّ ما باشد ولى به خود اجازه مى دهيم و از محدودۀ پنجم اين مدرسه و دانشگاه به گردونۀ ششم وارد مى شويم كه محدودۀ ايوان مبارك و رواق شريف است.

در اين كلاس و اين مدرسه شايد مدّتى بمانيم و با خود بگوئيم من كيستم و اين جا كجاست؟ من ابجد خوان را چه به اين كلاس و مدرسه؟ من كجا و اين جا كجا؟ ولى به خود اجازه مى دهم تا حالا كه شش محدوده را پشت سر گذاردم و از مرزهاى مختلف اين مدرسه گذشتم، آمدم همه مدرس ها و سالن هاى اجتماعات و مراكز تعليمات را ديدم به آخرين مرز و حدّ و محدودۀ هفتم كه آخرين مرز كمال علم و آگاهى است رسيده ام و آن حاير شريف سيّد الشهداء عليه السّلام است كه ديگر كميت همۀ كمّلين در اين جا لنگ است لنگ.

ص:315

بعضى در اين مدرسه قالب تهى كرده اند

اين كلاس آن قدر عظمت دارد و اين مدرس آن چنان جلال و هيمنه دارد كه بعضى نمى توانند چشمشان را باز كنند و آن را ببينند آن گونه كه در نخستين تشرّفى كه يكى از عزيزان داشت و من همراهش بودم در همان حال وهوايى كه داشت مى گفت: من نمى توانم چشمم را باز كنم و بنگرم اين جا كجاست؟ من كجا آمده ام؟ آرى گاهى هم پيش آمده كه بعضى چشم باز كرده اند و قالب تهى كرده اند، آن گونه كه نسبت به آن مرد هندى كه حدود صد و هشتاد سال قبل به قصد مجاورت كربلاى معلّى آمده بود نقل شده:

كه هر وقت ارادۀ زيارت مى نمود بر بام منزل خود بالا مى رفت و بر آن حضرت سلام مى كرد و او را زيارت مى نمود تا آن كه خبر او به سيّد مرتضى كه از بزرگان آن عصر و موسوم به نقيب بود رسيد. پس جناب سيّد به منزل او آمد و دراين خصوص او را ملامت و سرزنش نمود و گفت از آداب زيارت اين است كه داخل حرم شوى و عتبه و ضريح را ببوسى و اين روشى كه تو دارى - كه از بالاى بام زيارت مى كنى - وظيفۀ كسانى است كه در شهرهاى دور هستند و متمكّن از زيارت نمى باشند.

آن مرد به جناب نقيب گفت: از تو مى خواهم هرچه مى خواهى از مال دنيا از من طلب كنى و مرا از اين كار معاف دارى. سيّد از اين سخن ناراحت شد و گفت: من براى مال دنيا اين سخن را نگفتم بلكه چون روش تو را منكر مى دانم در مقام نهى برآمدم.

ص:316

آن مرد هندى كه اين سخن را شنيد آه سردى از جگر پردرد كشيد و برخاست و غسل زيارت كرد و بهترين لباس خود را پوشيد و از خانه پابرهنه با سكينه و وقار بيرون آمد و با خشوع و خضوع تمام نالان و گريان متوجّه حرم محترم گرديد.

چون به در صحن رسيد به سجده افتاد و عتبۀ در صحن شريف را بوسيد. پس برخواست لرزان، مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند با رنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روح او خارج گشته باشد وارد صحن شد تا به كفش كن رسيد. باز به سجده افتاد و زمين ادب بوسيد و برخاست مانند كسى كه در حالت احتضار باشد. به ايوان مقدّس آمد و خود را با مشقّت تمام به باب رواق رسانيد و همين كه چشمش به قبر مطهّر افتاد نفسى اندوهناك برآورد و نالۀ جان سوزى مانند زن بچّه مرده كشيد و به آهنگ دل گداز گفت: أهذا مصرع سيّد الشّهداء؟ أهذا مقتل سيّد الشّهداء؟ آيا اين جا جاى كشته شدن امام حسين عليه السّلام است؟ سپس صيحه اى زد و بيفتاد و جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهداى آن زمين ملحق گرديد.(1)

محلّ دفن سيّد الشهداء عليه السّلام روضه و معراج است

بارى محدودۀ آخرين و مرز پايانى و مركز و محور تدريس، حاير شريف است، يعنى همان جا كه وقتى حضرت صادق عليه السّلام به اسحاق بن عمّار

ص:317


1- دار السلام عراقى/ 510.

فرمود:

انّ لموضع قبر الحسين عليه السّلام حرمة معروفة، من عرفها و استجاربها أجير.

همانا براى محلّ قبر امام حسين عليه السّلام احترام خاص و حرمت معروفى است كه هركس آن را بشناسد و به آن پناه برد پناه داده شود.

اسحاق بن عمّار به حضرت عرض كرد: فداى شما شوم، آن محل را براى من توصيف نماييد و نشان دهيد.

حضرت فرمود: از محلّ قبر شريف امروز بيست و پنج ذراع از طرف پايين پا و بيست و پنج ذراع از سمت پشت سر و بيست و پنج ذراع از پيش روى مبارك و بيست و پنج ذراع از قسمت بالاى سر مقدّس حساب كن - اين محدوده و مساحت آن محدوده و مساحتى است كه گفتم حرمت خاص و احترام مخصوص دارد و آن كلاس نهايى در اين قسمت برگزار مى گردد - سپس حضرت فرمود:

و موضع قبره من يوم دفنه روضة من رياض الجنّة و منه معراج يعرج فيه بأعمال زوّاره إلى السّماء فليس ملك فى السّماوات و لا فى الأرض إلاّ و هم يسئلون اللّه تعالى فى زيارته ففوج ينزل و فوج يعرج.

محلّ قبر آن حضرت از روزى كه در آن دفن شده باغى از باغ هاى بهشت است و از آن جا معراج و عروج محقّق مى شود و اعمال زائران او از آن جا به آسمان مى رود و هيچ فرشته اى در آسمان ها و نه در زمين است جز اين كه از خداوند زيارت حضرتش را مسئلت

ص:318

مى نمايند گروهى فرود مى آيند و جمعى بالا مى روند.(1)

بارى، آخرين محدوده اين دانشگاه محدودۀ حاير شريف است و مركز و محور آموزش نهايى و كرسى تدريس آخرين استاد اين مهد علمى در زير آن قبّۀ ساميه اى است كه جاى آمد و شد فرشتگان است كه حديث مى گويد:

ما بين قبر الحسين بن علىّ عليهما السّلام الى السّماء السّابعة مختلف الملائكة.

ميان قبر امام حسين عليه السّلام تا آسمان هفتم جاى آمدوشد فرشتگان است.(2)

اين چند روز را قدر بدانيم

چند روزى در اين مدرسه و حوزه و دانشگاه هستيم خيلى بايد قدر بدانيم. گاهى بعضى از رجال علمى را براى توسعه و تكميل و آگاهى از حقايق لازم با برنامه اى كاملا فشرده و حساب شده به يك مهد علمى و پژوهشكدۀ بين المللى چند روزى مى برند تا مسايل مهم و مطالب سطح بالا كه در جاى ديگر امكان آموزشش نيست بياموزد و ياد گيرد. او بايد از اين فرصت كوتاه حدّ اكثر استفاده را بنمايد و دست پر از هر جهت برگردد و قصور و تقصير و كسرى و كاستى و سستى و بى حالى و سرگرمى به ساير امور را كاملا كنار بگذارد كه ديگر معلوم نيست چنين مجالى فراهم آيد و

ص:319


1- مصباح المتهجّد/ 765.
2- - ثواب الأعمال/ 122.

چنين فرصتى دست دهد.

همۀ آنان كه به كربلا مى آيند در چنين وضع و شرائطى قرار دارند كه البتّه آنچه گفتيم صرف تشبيه بود.

مدرسه و مدرس و مدرّس بى نظير

وگرنه مدرسۀ كربلا با هيچ مدرسه اى قابل نسبت نيست. ما چند روزى به مدرسه اى آمده ايم كه مدرّس آن خون خدا ثار اللّه است. عجيب مدرسه اى و شگفت مدرّس و معلّمى كه در عالم وجود سابقه نداشته و لاحقه هم ندارد، آخر مگر معلّم سربريده مى تواند در مقام تعليم برآيد؟ مگر مدرّس لب تشنه مى تواند تدريس نمايد؟ مگر استاد بى ناى مى تواند نوا در دهد؟ عجيب مدرسه و مدرّسى است.

اگر گوش دلى باز باشد از آن ناى بريدۀ نينوا، نواى يار آشنا به گوش مى رسد و از آن حلقوم خشكيده، حلقوم ارباب معرفت از چشمه سار ماء معين عرفان حقيقى و شناخت واقعى سيراب مى گردد و آن معلّم سرجدا تعليم الف باى توحيد مى دهد و با آن قلم تير سه شعبۀ زهرآگين كه بر قلب شريفش نشسته و از پشت سر مبارك سرخ رنگ بيرون آمده و خون فوّاره زده سرمشق انقطاع و طغراى تجريد و التجا به نوباوگان كلاس درس معرفت كربلايش مى دهد.

بنويسيد، مشق كنيد، با مركّب خون رقم بزنيد و با قلم تير نقش آفرينيد:

تركت الخلق طرّا فى هواكا و أيتمت العيال لكى أراكا

ص:320

و لو قطّعتموا بالسّيف إربا لما حنّ الفؤاد إلى سواكا(1)

بنويسيد:

از همۀ خلق در راه تحصيل رضاى تو دست شستم.

و براى لقا و ديدار تو عيالم را تنها نهادم.

پس اگر در مسير محبّت تو مرا با شمشيرها ريز ريز كنند،

هرگز مرغ دل به غير كوى تو پر نگشايد.

آرى، در اين فرصت كوتاه از اين استاد بى نظير وجود بايد حدّاكثر استفاده را نمود و در كلاس كربلا درس معرفت آموخت. موحّد شد و موحّد برگشت و موحّد زيست تا همه بدانند من از مدرسۀ توحيد آمده ام، من از كلاس معرفت برگشته ام، من اجازه نامۀ اجتهاد واقعى از آن مجتهد فى طاعة اللّه فرزند رسول اللّه حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام دارم، مرا مى شناسيد؟ من كربلائى هستم.

گاهى روى تابلوهاى پزشكان مى نويسند: فارغ التحصيل از فلان مملكت، و تحصيل كرده در فلان دانشگاه، شاگرد فلان معلّم تا به اعتبار آن مملكت و كشور و به نام و نشان آن شهر و آن دانشگاه و استاد براى خود تحصيل موقعيت و اعتبار نمايد.

من و شماى زائر امام حسين عليه السّلام هم بايد چنين تابلوى عملى داشته باشيم. ما را مى شناسيد؟ ما كربلائى هستيم. ما از كربلا آمده ايم. ما فارغ

ص:321


1- دمع السجوم ترجمۀ نفس المهموم/ 192.

التحصيل دانشگاه حسينى هستيم. ما تحصيل كرده در حاير شريف و حرم محترم سيّد الشهداء عليه السّلام مى باشيم. ما از ديار يار آشنا آمده ايم. ما رنگ و بوى آن بوستان را گرفته ايم. بياييد شما هم از ما رنگ و بو بگيريد كه ما از او رنگ و بو گرفته ايم:

بر مشامم بوى يار آشنا آيد همى يا كه از طرف چمن باد صبا آيد همى

بوى ناف آهوى چين است يا مشك تتار يا كه بوى خاك دشت كربلا آيد همى

كشته شد در كربلا سبط رسول و تاكنون بانگ فرياد فغان از ماسوى آيد همى(1)

برخيزيم ظهر نزديك است به آن جا كه توصيف نموديم برويم، رنگ و بويى بگيريم و درس و مشقى بنويسيم و الف بايى بياموزيم تا فردا باز ان شاء اللّه در همين زمينه باهم سخن بگوييم.

ميان راه كه مى آمديم گفتند: حاليا كه قبّۀ گردون ساى امام حسين عليه السّلام فراروى ماست چند بيت از مسمّط كم نظير فؤاد كرمانى را كه فؤاد و دل را جلا مى بخشد براى شما بخوانم.

گفتم: ممنون مى شوم.

ص:322


1- ديوان تركى شيرازى/ 315.

جلوۀ خورشيد از جمال حسين است چشم فلك مات در جلال حسين است

علم و حكم حرفى از كمال حسين است معنى خلق حسن خصال حسين است

گوهر انسان حسين و جوهر احسان اهل همم در ظلال همّت اويند

قيصر و خاقان گداى دولت اويند مؤمن و مذنب رهين منّت اويند

زنده خلايق به آب رحمت اويند بنده اش از جان گروه انس، چنان جان

جلوۀ او بود در عوالم تجريد مظهر تكبير حق و مشرق تحميد

گشت از آن جلوه گر به عالم تحديد خواست كه يزدان ظهور جلوۀ توحيد

در همه عالم شود از آن رخ رخشان(1)

ص:323


1- ديوان فؤاد كرمانى - شمع جمع - / 76.

ص:324

دهمين روز اين جا مقبره ى شريف العلماء مازندرانى است

اشاره

ص:325

ص:326

شريف العلماء استاد شيخ انصارى

روز بعد فرمودند: خوب است مقبرۀ مرحوم محمّد شريف پسر ملاّ حسين على مازندرانى كه معروف به شريف العلماء است را هم زيارت كنيم. اين بزرگان حق بزرگى بر ما داشته اند و فقهاى اماميّه در طول تاريخ، مرزبانان شريعت بوده اند.

گفتم: بسيار خوب است ولى بهتر است اوّل آن مرحوم را بشناسيم.

گفتند: مرحوم شريف العلماء از بزرگان علماى اماميه در سدۀ دوازده و سيزده بوده، از شاگردان مرحوم صاحب رياض است كه قبرش در پائين پاى مبارك نزديك قبر مرحوم وحيد بهبهانى است و شرحش را قبلا گفتم. در حرم مطهر امام حسين عليه السّلام مرحوم شريف العلماء درس مى گفت و جمع بسيارى از بزرگان كه از جملۀ آنان مرحوم شيخ انصارى است از او بهره مى بردند و سرانجام در سال هزار و دويست و چهل و پنج به مرض وبا در كربلا از دنيا رفت و در سرداب خانه اش در همين محلى كه حالا

ص:327

مى رويم سمت چپ خيابان قبله به خاك سپرده شد.(1)

كم كم به مقبرۀ آن مرحوم رسيديم. در بسته بود، حمد و سوره و هفت مرتبه سورۀ قدر را خوانديم و به مدرس كوچكى كه نزديك مقبره بود رفتيم، مقدارى نشستيم تا خادمى آمد و در مقبره را باز كرد. وارد شديم و سورۀ ملكى خوانديم كه شرح و تفصيل و آثار اين سوره ها و وظايف و آداب زيارت قبور در مجموعۀ ده جلدى جهان ديگر(2) به خصوص در شهر خاموشان و ديار باهوشان(3) آمده است.

ساعتى در مقبره نشستيم كه من گفتم: ديروز ما را به مدرسه اى برديد و در آن جا رها كرديد و رفتيد. گفتند: آن مدرسه مدرسه اى است كه اگر كسى وارد شد ديگر نمى خواهد از آن مدرسه بيرون بيايد و برخلاف بسيارى از دانش آموزان كه سراغ تعطيلى را مى گيرند، آرزو مى كند اى كاش تمام وقت در اين مدرسه بماند و هيچ تعطيلى نداشته باشد. آرى آن مدرسه مدرسۀ عشق است:

اگر نظر به الف باى ما برى اى دوست مرا به مدرسۀ عشق مى برى اى دوست

به يك نگه تو ز ياران قرار دل بردى خدا گواست ز خوبان تو بهترى اى دوست

ص:328


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 172.
2- - نگارنده مجموعه اى ده جلدى در ارتباط با جهان ديگر از سكرات تا پايان برزخ به نام هاى: با پسرم در سكرات مرگ، ده پگاه با پيكر، لباس نادوخته و نماز بى حمد و سوره،... دارد كه ششمين آن ها شهر خاموشان و ديار باهوشان است و مرتبط با اين امر است.
3- - شهر خاموشان/ 45-70.

تو از قبيلۀ حسنىّ و در مدينۀ عشق به هر ديار تو سالار و سرورى اى دوست

قسم به نقطۀ پايان شعر آشفته تو نام اول هر شعر و دفترى اى دوست

به سان طفل گريزان ز درس و حرف حساب مرا به مدرسۀ عشق مى برى اى دوست(1)

عرض كردم: ديشب خواب ديدم كه با شما در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام و داخل ضريح مبارك هستيم و گوشۀ قبر شكافته شده و قبر كوتاه است ولى آن چنان سفيد و شفاف و دلربا بود كه نمى توانستيم نگاه كنيم و گفته شد رسيدن به آخرين حدّ اين جا هفت مرحله دارد كه آن مرحلۀ هفتم گوهر بسيار نفيسى است كه قابل توصيف نيست.

گفتند: خوشا به حال شما كه موفّق به چنين رؤياهاى پربارى هستيد اميد كه عنايتى كنند و دستى گيرند.

سرمشق هاى اين مدرسه

صحبت در آن مدرسه و مدرس بود و آن دانشگاه و آن كلاس. اگر ما شاگرد قابلى باشيم استاد بسيار لايق است در اين سفر تحصيل معرفت بايد كاملا مراقب بود از همۀ حركات و سكنات، رفتار و گفتار، نظم و نثر، سكوت و سخن اين استاد بايد درس بگيريم و در طى اين چند روز مرورى

ص:329


1- آدينه ها بى تو/ 32.

بر گفتار و خطبات عاشورا و كربلايش، نماز و دعايش، عبادت و تلاوت قرآنش، ارشاد و هدايتگرى اش داشته باشيم و همۀ آن ها را سرمشق قرار دهيم. گاهى اين استاد كرسى معرفت را بر پشت زين نشسته و شمشير از نيام بيرون آورده و دست از زندگى شسته مى نگريم كه اين ابيات را سرمشق مى دهد:

أنا بن علىّ الطّهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخرا حين أفخر

و جدّى رسول اللّه أكرم من مضى و نحن سراج اللّه فى الأرض نزهر

و فاطمة أمّى من سلالة أحمد و عمّى يدعى ذا الجناحين جعفر

و نحن أمان اللّه للنّاس كلّهم نسرّ بهذا فى الأنام و نجهر

من پسر علىّ پاك از آل هاشم هستم و همين فخر در هنگام مفاخره مرا بس.

جدّم رسول خدا بهترين آنان كه رفته اند و مائيم چراغ روشن خدا در زمين.

فاطمه - عليها السّلام - مادرم همان كو زادۀ حضرت احمد - صلّى اللّه عليه و آله - است و عمويم همان كه صاحب دو بال خوانده مى شود.

و مائيم كه امان خدا در ميان خلقيم و اين حقيقت را ميان مردمان

ص:330

پنهان و آشكار مى گوئيم.

آرى، شاگردان مدرسۀ من كه از راه هاى دور به اين مدرسه به اميدى آمده ايد بنويسيد تا بهتر بدانيد كجا آمده ايد و چه بهره اى مى بريد:

فطوبى لعبد زارنا بعد موتنا بجنّة عدن صفوها لا يكدّر

پس خوشا به حال آن كسى كه پس از فقدان ما به زيارت ما آيد، جنّت عدن و بهشت خلد خالى از هر خللى و صافى از هر كدرى از آن او باد.(1)

و باز آن معلّم را در حال حمله به ميمنه و ميسره مى بينيم كه اين سرود را مى خواند و اين سرمشق حيات و زندگى را مى دهد:

ألموت خير من ركوب العار و العار أولى من دخول النّار

مرگ از سوار شدن بر مركب عار بهتر و عار از داخل شدن در آتش و نار برتر.(2)

و گاهى او را مى بينيم كه در مقام آموزش اصحاب و يارانش با القاى اين جملات برآمده:

صبرا بنى الكرام، فما الموت إلاّ قنطرة تعبر بكم عن البؤس و

ص:331


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 498.
2- - مناقب آل ابى طالب 110/4.

الضّرّاء إلى الجنان الواسعة و النّعيم الدائمة.

بزرگواران، صبر و بردبارى. مرگ جز پلى بيش نيست كه شما را از مشكلات و سختى ها به بوستان هاى گشاده و نعمت هاى جاودانه منتقل مى كند.(1)

ما هم اين چند روز اين سرمشق را بنويسيم و تمرين كنيم و آن وقت بنگريم كه چه مى نگريم.

گاهى اين استاد و معلّم را در مقام تعليم و آموزش بازماندگانش در حالى كه در محاصرۀ گيسوهاى پريشان و ديدگان گريان و سينه هاى سوزان قرار گرفته مى نگريم كه چگونه الف باى ثبات و استقامت را تعليم مى دهد. ما هم بنويسيم ما هم مشق كنيم، ما هم بياموزيم:

إستعدّوا للبلاء و اعلموا أنّ اللّه حافظكم و حاميكم و سينجيكم من شرّ الأعداء و يجعل عاقبة أمركم إلى خير...

عزيزان من، آماده بلا باشيد و بدانيد كه همانا خداوند حافظ و حامى شما است و به زودى شما را از شرّ دشمنان نجات مى بخشد و عاقبت شما را به خير و خوبى مى دارد و دشمنانتان را به انواع بليّات مبتلا مى سازد و نعمت ها و كرامت هاى متنوّع در برابر اين بلا به شما مرحمت مى نمايد. پس - به جا است - شكوه نكنيد لب به شكايت باز نكنيد و بر زبانتان آنچه از قدر و مقام تان مى كاهد جارى نسازيد.(2)

ص:332


1- معانى الأخبار/ 289.
2- - ناسخ التواريخ 380/2 - با تغييرى در عبارت -

آخرين سرمشق

اين معلّم را بنگريم كه نور ديده اش، ميوۀ دلش، ثمرۀ زندگى اش، وصىّ و جانشينش زين العابدين عليه السّلام را به سينه چسبانده درحالى كه خون از پيكرش مى جوشد در مراسم وداع و خداحافظى با فرزندش اين درس را به او مى دهد، درسى كه مادرش به او داده؛ همان درسى كه مادرش فاطمه عليها السّلام از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آموخته و جبرئيل در مقام اخبارش برآمده كه در حاجت ها و مهمّات و مشكلات و غم و اندوه ها و حوادث سخت و سنگين بگويد و خدا را اين گونه بخواند، ما هم بگوييم و بخوانيم و از اين مدرسه اين درس و دعا را بياموزيم:

بحقّ يس و القرآن الحكيم و بحقّ طه و القرآن العظيم، يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضّمير، يا منفّس عن المكروبين، يا مفرّج عن المغمومين، يا راحم الشّيخ الكبير، يا رازق الطّفل الصّغير، يا من لا يحتاج إلى التّفسير صلّ على محمّد و آل محمّد و افعل بى كذا و كذا.(1)

به جاى اين جملۀ آخر حاجاتش را بگويد.

از همين جا نگذريم و اين درس هاى خصوصى اين معلّم را در اين لحظات حسّاس با دقّت و توجّه كامل بشنويم و به خاطر بگيريم كه باز پسرش على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام را در آغوش جان گرفته و به سينه چسبانده و او را به همان سفارشى كه پدر بزرگوارش به او نموده توصيه

ص:333


1- بحار الأنوار 196/95.

مى نمايد:

يا بنىّ إصبر على الحقّ و إن كان مرّا.

پسر جانم بر حق صبور باش و در مسير حق بردبار هرچند تلخ و سخت باشد.(1)

يا بنىّ إيّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا إلاّ اللّه

پسر جانم زينهار برحذر باش از اين كه ظلم كنى بر كسى كه بر عليه تو يارى جز خدا ندارد.(2)

اين سرمشق را قاب بگيريم

بعضى از جملات است كه بسيار به جاست آن را در قاب قلبمان و در تابلو سينه مان بنگاريم و فراروى ديدۀ دلمان بداريم و پيوسته به آن بنگريم كه اين جملات از آن هاست و از جملۀ آن ها جمله اى است كه اين معلّم در آن لحظه اى كه تير به حلقوم شيرخواره اش رسيده و كفّ مباركش از خون گلوى او مملوّ گشته و به آسمان پاشيده بر زبان آورده كه اگر همين يك درس را از اين استاد معرفت و عرفان بياموزيم خداوندگار معرفت و عرفان مى شويم:

هوّن علىّ ما نزل بى أنّه بعين اللّه.

هرچه بر من فرود مى آيد سهل است و آسان چون در برابر ديدگان

ص:334


1- الكافى، الأصول، باب الصبر، حديث 13.
2- - الكافى، الأصول، باب الظلم، حديث 5.

خداست.(1)

چونان كه اگر اين درس عزّت و مناعت را از آن آموزگار عزّت بياموزيم عزيز اللّه مى گرديم

ألا و إنّ الدّعىّ بن الدّعى قد ركزنى بين اثنتين بين السّلّة و الذّلّة و هيهات منّا الذّلّة. يأبى اللّه لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و حجور طهرت و نفوس أبيّة و أنوف حميّة من أن نؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام.

در آن لحظات حساس كه اين صحرا از دشمن موج مى زد و اسبان و سواران گوش تاگوش صف زده و ايستاده بودند و هر آن در انتظار تصميم نهايى بودند، صداى اين معلّم برخاست كه هنوز هم اگر گوشى باز باشد اين صدا را مى شنود:

آگاه باشيد اين آلودۀ پست، زادۀ پستى و ناپاكى مرا ميان دو امر قرار داده؛ شمشيرهاى كشيده و تيغ هاى از نيام بيرون آمده و ذلّت و خوارى ولى بسيار دور است كه به اين مقصدش برسد و از ما ذلّت و خوارى و تن به پستى دادن هرگز و هرگز.

ممكن است ديروز و امروز و فردا كسى پيدا شود و بگويد چرا؟ آخر چرا؟ اين استاد همان روز جواب اين چراها را داده است و پنج دليل براى

ص:335


1- اللهوف/ 169.

اين درس عزّتش آورده است:

خدا نمى خواهد و ابا دارد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمى پسندد، اهل ايمان هم خوش ندارند و آن دامن هاى پاك و پاكيزه كه ما را پرورش داده اند آنان هم رضايت نمى دهند و آن نياكان والاتبار كه در قائمۀ وجودى ما بوده اند؛ آن نمادهاى اباء و عزّت و نمودهاى حميّت و غيرت - هيچ كدام از اين پنج فرد و گروه - راضى نمى شوند، نمى پسندند، خوشايندشان نيست كه ما اطاعت اين لئام و پستان و آلودگان و ددان را بر به خاك افتادن و كشته شدن بزرگوارانه انتخاب نماييم - تسليم و انقياد ذلّت بار را بر كشته شدن با عزّت برگزينيم.(1)

نخستين درس صبح عاشورا

عجب مدرسه اى و شگفت مدرسى و عجيب مدرّسى. نخستين درس صبح عاشورايش را درحالى كه دست ها را به آسمان بالا برده است و قولا و عملا تعليم انقطاع و التجا مى دهد بشنويم و بياموزيم و به خاطر بسپريم:

أللّهمّ أنت ثقتى فى كلّ كرب و - أنت - رجائى فى كلّ شدّة و أنت لى فى كلّ أمر نزل بى ثقة و عدّة كم من همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصّديق و يشمت فيه العدوّ أنزلته بك و شكوته إليك رغبة منّى إليك عمّن سواك ففرّجته و كشفته فأنت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنة و منتهى كلّ رغبة.

ص:336


1- مثير الاحزان/ 56.

بارالها، تو مايۀ اعتماد من در همۀ سختى هايى و تو اميد من در تمامى مشكلاتى و تو در هر امرى كه بر من وارد آيد ملجأ و پناهى.

چه بسيار اندوهى كه دل در آن ناتوان گشت و چاره جويى در آن كم گرديد، دوستان در آن مرا واگذاردند و دشمنان زبان به شماتت باز كردند؛ من آن مشكل را بر تو عرضه داشتم و شكوه اش را به تو آوردم چون از غير تو دست شسته و فقط رو به سوى تو داشتم تو مرا فرج و گشايش بخشيدى و آن غم و اندوه را از من زدودى. تويى كه هر نعمتى را والى هستى و هر حسنه و خوبى را صاحبى و نهايت و پايان هر رغبتى.(1)

درس شب عاشورا

آنچه آورديم بخشى از تعليمات و قسمتى از درس هايى است كه از روز عاشوراى اين معلّم در اين دار التعليم مى گيريم و روزها كه در اين محدوده آمدوشد داريم گوش دل را به اين تعليمات بسپاريم و اين درس ها را مشق نمائيم.

سابقا مدرسه ها روزها بود و شب ها كلاس هاى اكابر و بزرگسالان ولى نوع مدرسه ها شب تعطيل بود ولى مدرسه كربلا، دانشگاه نينوا، معهد ماريه و دار التعليم اين معلّم و استاد، گويا شبانه روزى است.

در كلاس هاى شبانه اش اگر شركت كنيم مى بينيم معلّم دستور داده يك سالن بزرگ اجتماعات با باز كردن طناب خيمه ها و بالا بردن پردۀ

ص:337


1- تاريخ الطبرى 1040/3 * الكامل فى التاريخ 690/1 * الإرشاد/ 233.

آن ها فراهم آورند، همۀ شاگردان در اين مركز اجتماع حاضر شوند و در اين كنفرانس عمومى و تجمّع همگانى گرد آيند و به سخنان استاد سخن گوش فرادهند. ما هم سعى كنيم هرطورى شده خود را به اين سالن كه در همين حوالى و محدوده گويا شكل گرفته حاضر شويم و اگر ميان سالن هم جا نبود يا ميسّر نشد چونان زين العابدين عليه السّلام گوش به پردۀ خيمه بداريم و گفتار اين مربّى هدايت و معلّم معرفت را بشنويم:

أثنى على اللّه أحسن الثّناء و أحمده على السّرّاء و الضّرّاء أللّهمّ إنّى أحمدك على أن أكرمتنا بالنّبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة فاجعلنا من الشّاكرين...

بهترين ثنا و سپاس و تمجيد و ستايش را بر خدا دارم و در خوشى و ناخوشى و نقمت و نعمت او را حمد مى نمايم. بارالها، همانا من تو را سپاس مى گويم كه ما را به نبوّت گرامى داشتى و قرآن به ما آموختى و آگاهى در دين بخشيدى و گوشى - شنوا - ديدگانى - بينا - و دل هايى - دراكّ - به ما مرحمت نمودى پس ما را از شاكران بدار...(1)

چنين ثنائى و چنين سپاسى در چنان شرائطى جز از چونان معلّمان و اساتيدى كسى نشنيده و نشنود.

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدائى نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى

ص:338


1- الإرشاد/ 231 * الكامل فى التاريخ 689/1.

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى

تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى تو نمايندۀ فضلى تو سزاوار ثنايى

همه عزّى و جلالى، همه علمىّ و يقينى همه نورى و سرورى، همه جودى و جزائى(1)

اين كلاس شبانۀ عمومى اين معلّم است ولى اين معلّم كلاس شبانه اى هم دارد كه دو تلميذ بيشتر ندارد؛ معصومى و تالى تلو معصومى، برادرزاده اى و عمّه اى، زين العابدينى و زينبى. اگر بتوانيم در آن كلاس هم شركت كنيم ديگر قرارى نداريم و فغان و شيون مان بلند مى شود چونان آن تلميذه و يا عقده گلوگيرمان مى گردد چون آن تلميذ وقتى كه بشنويم در دل شب استاد زمزمه مى كند:

يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل

و إنّما الأمر إلى الجليل و كلّ حىّ سالك سبيلى

اى روزگار، اف بر تو باد كه بد دوستى. چه بسيار در بامداد و شام يار خود و طالب حق را كشته اى، روزگار بدل قبول نمى كند، كار واگذارده به خداى بزرگ است و هر زنده بر اين راه كه من مى روم رفتنى

ص:339


1- ديوان سنائى/ 603.

است.(1)

درس عصر تاسوعا

بارى، اگر بتوانيم در كلاس فشردۀ عصر تاسوعاى اين استاد هم شركت كنيم، درس عشق عبادت و شور طاعت و بندگى مى گيريم؛ آن هنگام كه لشكر دشمن به سوى خيامش مى آيد و برادرش عبّاس بن على عليهما السّلام را فراروى آنان مى فرستد و بازمى گردد و خبر يا جنگ يا تسليم را مى آورد فرمود: برگرد و اگر مى شود از آنان بخواه كار جنگ را از اين غروب به صبح فردا بگذارند و دليلش را چنين مى آورد:

لعلّنا نصلّى لربّنا اللّيلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم أنّى كنت أحبّ الصّلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدّعاء و الإستغفار.

بدين اميد كه امشب براى پروردگارمان نماز بگذاريم و دعا كنيم و او را بخوانيم استغفار كنيم و طلب مغفرت نماييم. همانا او مى داند كه من پيوسته نماز براى او را دوست داشته و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار محبوب من بوده است.(2)

در كلاس عصر تاسوعا و شب عاشورا بايد درس نماز گرفت، درس قرآن گرفت، درس دعا گرفت، درس استغفار گرفت، درس بندگى گرفت، درس نيايش و عبوديت گرفت «لعلّنا نصلّى» اصلا حيات براى بندگى است

ص:340


1- دمع السجوم. ترجمۀ نفس المهموم - / 117.
2- - تاريخ الطبرى 1038/3 * الكامل فى التاريخ 689/1.

و زيست به منظور عبوديّت وگرنه نه كه چه زيبا سلمانشان پرده از اين راز برداشته كه گويد:

لو لا السّجود للّه و مجالسة قوم يتلفّظون طيّب الكلام كما يتلفّظ طيّب التّمر لتمنّيت الموت.

اگر نبود سجده براى خدا و نشست با جمعى كه گويش به گفتار پاكيزه - و كلمات آموزنده - دارند آن گونه كه خرماى خوب را بيرون مى دهند هر آينه تمنّاى مرگ مى نمودم.(1)

درس روز ورود به كربلا

آخرين درس را هم از اين استاد در اوّلين روز ورودش به مدرس كربلا بياموزيم كه اگر تنها همين يك درس را آن گونه كه بايد آموخته و آن چنان كه شايد به كار گرفتيم وضع ما از هر جهت عوض مى شود، نگرشمان تغيير پيدا مى كند، ديدمان ديد ديگر مى گردد و ديدۀ آخور بين به چشم آخربين بدل مى شود و آن اين است كه اين معلّم همۀ خوبى ها و مدرّس تمامى خيرات و كمالات تعليم داده است يعنى همان كه در زيارت جامعه شان مى خوانيم:

إن ذكر الخير كنتم أوّله و أصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.

اگر خير و خوبى ياد شود، ذكرى از خير به ميان آيد شما خاندان اوّل آن، اصل آن، فرع آن، معدن آن، مأوى و جايگاه آن و منتهى و

ص:341


1- الزهد/ 150 * بحار الأنوار 130/6.

نهايت آن هستيد. گويا خير و خوبى به قول مطلق بلكه كل خوبى و خير از جهات شش گانه محفوف به شما خاندان است... در هر حال محور به جميع معنى الكلمه در خير به جميع معنى الكلمه شما هستيد.(1)

آن گونه كه خواجه ترسيم نموده:

اى فروغ حسن ماه از روى رخشان شما آب روى خوبى از چاه زنخدان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته اى بو كه بويى بشنويم از خاك بستان شما

اى شهنشاه بلنداختر خدا را همّتى تا ببوسم همچو اختر خاك ايوان شما(2)

آرى، وقتى به اين سرزمين رسيد و قدم در اين دانشگاه نهاد نخستين درسش را چنين داد:

ألنّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الدّيّانون.

مردمان بندۀ دنيايند و دين را بر سر زبانشان نهاده اند، گرد دين مى گردند تا زندگى شان بگردد و چون آزمون بلا پيش آيد دينداران

ص:342


1- جامعه در حرم/ 817.
2- - ديوان حافظ - چاپ بمبئى/ 39.

كم مى شوند.(1)

اگر ما و شما همين يك درس را از اين معلّم و استاد در اين سفر بگيريم خيلى سود برده ايم يعنى راستى دين را به خاطر دين بخواهيم نه به خاطر دنيا كه متأسّفانه روزبه روز آنچه اين معلّم در اين كلاس هزار و سيصد و شصت و هشت سال قبل فرموده است ظهور و بروز بيشترى پيدا مى كند و از دين نوعا جز آنچه بر زبان ها است چيزى يافت نمى شود.

آن هم به خاطر منافع و سودها و حفظ مقام و موقعيّت ها. خدا ما را كمك كند، لطف و عنايت اين استاد همراهمان باشد راستى متديّن باشيم و دين سراسر وجودمان را گرفته باشد نه نشستۀ بر زبان آن هم به خاطر جلب نفع و دفع زيان كه چه زيبا حكيم خطّۀ غزنه سروده است:

اى هواهاى تو هوى انگيز وى خدايان تو خداى آزار

دعوى دل مكن كه جز غم حق نبود در حريم دل ديّار

ده بود آن نه دل كه در آن گاو و خر باشد و ضياع و عقار

آفرينش نثار فرق تواند برمچين چون خسان ز راه نثار

افسرى كان نه دين نهد بر سر خواهش افسر شمارو خواه افسار

بر خود آن را كه پادشاهى نيست بر گياهى اش پادشاه مشمار

هرچه نز راه دين خورى و برى در شمارت كنند روزشمار

دين نيايد به دست تا بودت بر يمين و يسار يمن و يسار(2)

ص:343


1- مقتل الحسين - خوارزمى 237/1.
2- - ديوان سنايى/ 197.

عجيب استادى و شگفت مدرسه اى

عجيب استادى است و شگفت مدرسه و كلاسى است، پيوسته درس مى دهد، خستگى ندارد. آخر اين استاد مظهر رحمت واسعۀ حق تعالى است. معلّم دلسوز و استاد بسيار مهربان است مى خواهد تا هست و مى تواند تعليم دهد، نجات بخشد. آخر او كشتى نجات است، او چراغ هدايت است كه نامش را با اين خصوصيات برطرف راست عرش رقم زده اند:

إنّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النّجاة(1).

استادى است كه سنگ به پيشانى اش مى رسد دست از تدريسش برنمى دارد. معلّمى است كه تير به قلب شريفش مى نشيند باز حرف خدائيش را مى زند:

بسم اللّه و باللّه و فى سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه(2).

و مدرّسى است كه روى خاك هم كه افتاده باز درس بندگى و رضا و تسليمش را مى دهد:

صبرا على قضائك يا ربّ لا إله سواك يا غياث المستغيثين(3).

ما لى ربّ سواك و لا معبود غيرك، صبرا على حكمك يا غياث من لا غياث له، يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كلّ

ص:344


1- المنتخب - طريحى/ 203.
2- - معالى السبطين 19/2.
3- - ناسخ التواريخ 388/2.

نفس بما كسبت، أحكم بينى و بينهم و أنت خير الحاكمين(1).

درس از حلقوم بريده و سر روى نيزه

عجيب معلّمى است، بند از بندش جدا مى كنند سر از پيكرش برمى دارند، سر مقدّسش را بالاى نيزه مى كنند، ميان طشت مى نهند او درسش را مى دهد، قرآنش را مى خواند، خودش را معرّفى مى كند. هر معلّمى كه مى ميرد يا كشته مى شود ديگر نه توان تعليم دارد و نه قدرت درس گفتن ولى اين معلّمى است كه پس از كشته شدن هم سر جداى از پيكرش درس مى دهد، هم تن بى سر افتاده روى خاكش.

كربلا آمده ايم برويم در قسمت بالا سر مبارك گوش دل به شباك ضريح مقدّس بگذاريم و از آن حلقوم بريده بشنويم:

شيعتى ما إن شربتم عذب ماء فاذكرونى

أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبونى(2)

و أنا السّبط الّذى من غير جرم قتلونى

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى

ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى

كيف استسقى لطفلى فأبوا أن يرحمونى

و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين

ص:345


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 510.
2- - مقتل الحسين - مقرّم/ 307.

يا لرزء و مصاب هدّ أركان الحجون

ويلهم قد جرحوا قلب رسول الثّقلين

فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كلّ حين(1)

حداكثر استفاده از اين مدرسه

بارى به هر جهت بايد حدّاكثر استفاده را از اين سفر و اين مدرسه و اين مدرّس نمود و در اين چند روز بهرۀ كامل از اين استاد گرفت و در كنار قبر شريف او كه آخرين محدودۀ اين دانشگاه و آخرين كلاس درس معرفت است آموزش ديد و ساخته و پرداخته، پاك و پاكيزه كامل شده و به كمال رسيده، نورانى و روشن گرديده، از حضيض عالم مادّه به اوج عالم معنا صعود كرده و به معنى واقعى تجريد يافته و همۀ ثقل ها و سنگينى هاى دست وپاگير ترقى و تعالى را ريخته و در قالب يك جملۀ كوتاه، حسينى شده و رنگ و بوى تعاليم اين مدرسه و استاد را در شراشر وجود خود تحقق بخشيده و قلب و قالب و درون و برون مجلى و مرآت گرديده به گونه اى كه خود من دانش پژوه دبستان كربلا معلّم همۀ خوبى ها و نقش بخش تمامى كمالات گرديده باشم كه كربلا اين است و كار اين مدرسه اين چنين است و در طول تاريخ اين چنين فارغ التحصيلانى اين معهد علمى فراوان و بسيار داشته و دارد.

آنچه آورديم سير اجمالى كلاس آخرين اين مدرسه بود ولى در اين مدرسه كلاس بسيار است و درس فراوان و معلّمين و معلّمات متعدّد.

ص:346


1- نهضت حسينى 44/2.

ديگر استادان اين مدرسه

معمول اين چنين است كه شاگردان نخبۀ اساتيد بزرگ در سايۀ تتلمذى كه در محضر استاد داشته اند خود صاحب كرسى تدريس مى شوند و حتى گاهى استاد، شاگردان را به آنان ارجاع مى دهد. مدرسۀ كربلا از اين كرسى ها زياد دارد و دانشگاه نينوا از اين تلاميذى كه خود استادند فراوان.

اگر در اين سفر سيرى آگاهانه در اين مدرسه داشته باشيم با هفتاد و دو كرسى تدريس در اين محدوده روبه رو مى شويم كه هركدامشان در عين اين كه شاگردند استادند، در عين اين كه متعلّمند معلّمند.

اين كرسى هاى تدريس آموزگاران مختلف دارد از هر جهت، از جهت سنّى اگر بنگريم بر يك كرسى تدريس پيرمرد محاسن سفيدى را كه ابروان سفيدش بر ديده اش افتاده مشاهده مى كنيم و بر يك كرسى ديگر شيرخوارى را مى بينيم كه گاهى كرسى تدريسش مهد و گاهواره است و گاهى آغوش معلّم و در آن ميان كرسى هاى ديگرى كه اساتيد ميان سال و جوان و نوجوان بر آن ها نشسته اند و همۀ آنان درس معرفت و فضيلت مى دهند بر بعضى از آن كرسى ها معلّمان سيه چهرۀ دل سفيد نشسته اند.

عجيب مدرسه اى و شگفت مدرّسانى. در اين چند روز بايد به همۀ اين كلاس ها سر زد و از تمامى اين اساتيد بهره برد و در كنار شباك اصحاب نشست و درس پايدارى و استقامت، درس تهجّد و شب زنده دارى، درس تلاوت قرآن و نماز، درس حمايت از حق و دفاع از ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى آموخت.

چنين اساتيدى و چنين درس هايى با اين خصوصيات در هيچ مدرسه

ص:347

و معهد علمى يافت نمى شود اساتيدى كه در وصفشان گفته اند:

قوم إذا نودوا لدفع ملّمة و الخيل بين مدعّس و مكردس

لبسوا القلوب على الدّروع و أقبلوا يتهافتون على ذهاب الأنفس

نصروا الحسين فيالهم من فتية حازوا الجنان و ألبسوا من سندس

جمعى كه وقتى براى دفع مشكلات و رفع سختى ها آنان را بخوانند درحالى كه اسب ها و سواران نيزه دار و تكاور گوش تاگوش صف زده اند.

دل ها را بر روى زره ها مى پوشند و براى دادن جان و بذل نفس روى هم مى ريزند.

جوان مردانى كه در مقام نصرت و يارى امام حسين عليه السّلام برآمدند و بهشت را حيازت نموده و از جامه هاى حرير آن مى پوشند.(1)

مدرّسانى كه در معرّفى شان سروده اند:

السّابقون إلى المكارم و العلى و الحائزون غدا حياض الكوثر

لو لا صوارمهم و وقع نبالهم لم يسمع الأذان صوت مكبّر

ص:348


1- تاريخ امام حسين عليه السّلام - موسوعه - 736/3.

آنان كه امروز سبقت و پيشى گرفتند در همۀ كرامات و كمالات و فردا در كنار حوض كوثر گرد مى آيند.

اگر نبود شمشيرهاى برّان و تأثير پيكان آنان صداى مكبّرى و آواى نام خدايى به گوش كسى نمى رسيد.(1)

در طىّ اين چند روز بايد از همۀ اين معلّمان بهره برد و از تمامى آنان درس گرفت كه اگر نباشد هيچ درسى و آموزشى مگر همان چه در رجزهاى آنان در اين ميدان آمده مى تواند بسيار آموزنده و تأثيرگذار باشد كه تنها به رجز جوان پدر كشته بسنده مى كنيم كه بسيار زيباست:

اميرى حسين

أميرى حسين و نعم الأمير سرور فؤاد البشير النّذير

علىّ و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير

له طلعة مثل شمس الضّحى له غرّة مثل بدر المنير(2)

به راستى اگر همين يك درس را از اين معلّم نوجوان اين مدرسه گرفتيم و همان گونه كه او گفت أميرى حسين و نعم الأمير ما هم گفتيم و در كنار آن ايستاديم و در مقام تحصيل رضاى امير و مولا و سرور و آقامان امام حسين عليه السّلام برآمديم آن گونه كه آنان برآمدند به همه چيز رسيده ايم.

و همچنين توجّه به يك گفتار و رفتار كه از يكى ديگر از اين اساتيد

ص:349


1- منتهى الآمال 349/1.
2- - تاريخ امام حسين عليه السّلام - موسوعه - 750/3.

نقل شده مى تواند براى همه مان آموزنده باشد. آن معلّم عابس است، پسر ابى شبيب است از قبيلۀ بنى شاكر كه وقتى ديد كسى به نبردش نمى آيد و هرچه فرياد مى زند ألا رجل ألا رجل كسى پاسخش را نمى دهد و فرمان پسر سعد به سنگ باران كردنش تعلّق گرفت و سنگ ها از هر سو به او مى رسيد، زره از تن درآورد و كلاه از سرفكند:

جوشن ز بر فكند كه ما هم نه ماهى ام مغفر ز سر فكند كه بازم نى ام خروس

بى خود و بى زره به درآمد كه مرگ را در بر برهنه مى كشم اينك چو نوعروس(1)

حبّ الحسين أجنّني

در چنين شرائطى به او گفتند: أجننت يا عابس؟ عابس ديوانه شده اى؟ در ميدان جنگ و در باران سنگ كسى زره از تن بيرون مى كند؟ و يا خود از سر برمى دارد؟ در ميدان جنگ گاهى دو زره مى پوشند تو عريان مى شوى؟ گفت:

حبّ الحسين أجنّني محبّت امام حسين عليه السّلام مرا ديوانه كرده - آرى ديوانه ام ولى ديوانۀ محبّت امام حسين ام.(2)

اين چه درسى است كه اين اساتيد مى دهند با چه مقياس و ميزانى و با چه محاسبات و معادلاتى اين فرمول ها قابل انطباق است؟ همان حرف

ص:350


1- اقتباس از منتهى الآمال 367/1.
2- - مع الحسين و نهضته/ 223.

پيشين را پيوسته به ياد داشته باشيم كه كربلاى امام حسين عليه السّلام و هرچه متعلّق به اوست از اسرار عالم خلقت است.

زيارت متضمّن اسماء اساتيد

برويم زيارتى را كه مرحوم سيّد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده و متضمّن اسماء ساميۀ اين اساتيد با توجّه بخوانيم كه گاهى در كنار نام بعضى از آنان يادى هم از درس آنان شده است زيارتى كه به نام استاد پسر استاد آغاز شده:

استاد على حسينى علوى فاطمى محمّدى همان كو كه در حقّش سروده اند:

يم فاطمى، در سرمدى، گل احمدى، مه هاشمى ز سرادقات محمّدى، طلعت ظهور جلالتى

به سما قمر، به نبى ثمر، به فاطمه در، به على گهر به حسن جگر، به حسين پسر، چه نجابتى چه اصالتى

به ملك مطاع، به خدا مطيع، به مرض شفا، به جزا شفيع چه مقام بندگى اش منيع، به چه بندگى و اطاعتى

خم زلف او چه شكن شكن، به مثال نقرۀ خام تن سپرى به كتف و كفن به تن، به چه قامتى و قيامتى

ز جلو نظر سوى قبله گه، ز قفا نظر سوى خيمه گه كه نموده شه به قدش نگه، به چه حسرتى و چه حالتى

ص:351

ز قفا دو زن شده نوحه گر، يكى عمّه گفت و يكى پسر كه نما به جانب ما نظر، به اشارتى و نظارتى(1)

السّلام عليك يا أوّل قتيل من نسل خير سليل من سلالة إبراهيم الخليل.

سلام بر تو اى نخستين كشته از بهترين دودمان و از نسل ابراهيم - علىّ بن الحسين علىّ اكبر عليه السّلام -(2)

بر يكايك آنان سلام كنيم و از ارواح بلندشان براى فراگيرى دروس معرفتشان كمك بگيريم.

يك كلاس باقى مانده

فراموش نكنيم كه يك كلاس ديگر باقى مانده كه چه بسا بعد از كلاس آن معلّم كلّ و استاد همۀ اساتيد، از همۀ كلاس ها مهم تر و از تمامى اساتيد برتر و بالاتر باشد و او در عين اين كه زيرمجموعۀ اين استاد كلّ است، خودش محدودۀ مخصوص و كلاس خاصى دارد و آن كلاس درس استاد عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام است.

چقدر بابصيرت و بينش درس مى دهد با اين كه بر ديده اش تير نشسته است، چه نكات دقيقى به دست مى دهد با اين كه دستانش را از دست داده است، چگونه لبّ و مغز حقايق را عرضه مى دارد با اين كه در

ص:352


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 89.
2- - اقبال الأعمال 73/3-80.

سايۀ عمود مغزش به خاك افتاده است.

چسان راه هدايت را نشان مى دهد با اين كه پرچشم و علمش نگون گرديده است.

و چه باشور و نشاط تشنه كامان وادى معرفت را سيراب مى سازد با اين كه مشك آبش دريده و آب ها به خاك ريخته و خود هم لبى تشنه و خشكيده و جگرى تفتيده و دلى سوخته دارد.

اى ساقى سرمست ز پا افتاده دنبال لبت آب بقا افتاده

دست و علم و مشك سه حرف عشق اند افسوس ز هم اين سه جدا افتاده(1)

كلاس علقمه

آرى، به كلاس درس و مدرس ايثار و عشق سلطان علقمه برويم و از او آنچه بايد بياموزيم بياموزيم. او دست از آب مباح كشيد و كف آب را از لبان خشكيده دور داشت و آب بر آب ريخت و دست از زندگى شست، لااقل ما دست از حرام بيّن بداريم و كفّ از معاصى بزرگ بشوييم و لب از بادۀ ممنوع دور داريم و سر انگشتان به نرد و شطرنج و قمار آلوده نسازيم و اين چنين سهل و ساده و با عذرهاى بدتر از گناه دين از دست ندهيم و مسلّمات شريعت را به دست توجيه نسپاريم و كتاب و سنّت و قرآن و حديث و احكام دين را بر آراء ناقصه و افكار غيركاملۀ خود حمل نكنيم

ص:353


1- چراغ صاعقه/ 220.

و هواها و هوس ها و منافع خود را ملاك هرچيزى قرار ندهيم و از عبّاس ابو فاضل درس ثبات و استقامت و تحفّظ بر حقيقت و فضيلت بياموزيم.

كلاس المخيّم - كلاس عفاف

اگر فرصتى داشته باشيم و بتوانيم خوب است بهره اى هم از كلاس المخيّم بگيريم و اگر خودمان موفّق نشديم يا راهمان ندادند سعى كنيم حتما اهل و عيالمان را به آن جا بفرستيم تا از آن محترمات دل خون، سينه سوخته، اشك ريز، درس صبر و بردبارى و توكّل و تفويض بياموزند كه چگونه چند بانو و كودك خصم را به زانو درآورده اند به خصوص اگر بتوانند به حضور استاد بزرگ دانشگاه مخيّم دختر كبراى امير المؤمنين عليه السّلام و يادگار حضرت صدّيقه عليها السّلام عصمت صغرى، زينب كبرى سلام اللّه عليها شرفياب شوند و آن آيت معرفت و شناخت و اسطورۀ عفاف و حجاب را از نزديك ببينند كه چگونه در كوران حوادث و شدّت مصائب و ابتلائات توجّه كامل به همۀ وظايف و تمامى فرائض و نوافل دارد كه اگر همسران و دختران ما الفى در مكتب اين محترمات آموختند و حظّ و بهره اى از مدرسۀ آن بانوئى كه:

و هى تستر وجهها بكمّها لأنّ قناعها أخذ منها(1).

چون قناعش را ربوده بودند صورتش را به آستين عفافش مى پوشيد.

ديگر هر نماد و نمود غيراسلامى را اسلامى نمى نامند و اين قدر

ص:354


1- كبريت احمر/ 246.

حقايقى را كه براى برقرارى اش پيكرهاى اين محترمات آسيب ديده و به ارواح شريفه شان صدمه رسيده به بازى نمى گيرند - بگذريم.

غم خوار به جز درد و وفادار به جز درد جز درد نداند كه اين درد چه دردى است

از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است

آنچه در طى اين چند روز اخير گفتيم بيانگر نگرش عقلى و علمى به كربلا بود و خود را در معهد علمى ديدن و از اساتيد اين مدرسه بهره بردن كه اگر اين وظيفه را به نحو صحيح انجام داديم و درست در ايّام زيارت در اين كلاس ها شركت جستيم، احساس مى كنيم كه عوض شده ايم نه عوضى بلكه مى فهميم چه بسا عوضى بوده ايم و حالا درست شده ايم. فكرمان، ايده مان، رفتارمان، گفتارمان همه و همه رنگ و بوى اين معلّمين و معلّمات را مى گيرد و بسيارى از آنچه پيشتر براى ما اهمّيت بيشتر داشت كم اهمّيت بلكه چه بسا بى اهميّت شود. اهمّيت به آنچه باقى است مى دهيم نه به آنچه فانى است. در فكر فراهم آوردن آنچه باقى مى ماند بر مى آئيم نه آنچه از بين مى رود و آن وقت است كه اوّل خودمان مى فهميم كربلائى شده ايم، واقعا حسينى شده ايم و محترمات زينبى شده اند، قبل از اين كه ديگران متوجّه شوند.

ص:355

روى ديگر سكّه

همۀ آنچه گفتيم يك روى سكّه بود و نگاه به كربلا از يك ديد و زاويه بود ولى كربلا زواياى مختلف دارد و نگرش هاى متفاوت و متعدّد.

اگر به اين سرزمين از ديد عاطفى بنگريم و عينك احساس به چشم دل بزنيم كه ديگر همه چيز در نظرمان رنگ ديگرى پيدا مى كند و آنچه مشاهده مى كنيم خون است و خاك، اشك است و آه، پيكرهاى پاره پاره است و بدن هاى غرقه خون، تن هاى بى سر است و سرهاى روى نى.

آن وقت است كه هركجاى اين محدوده قدم بگذاريم خاطراتى بسيار سخت و خطوراتى بس دشوار در نظرمان جلوه مى كند كه نكند همين جا بوده آن جا. نكند همين نقطه بوده آن نقطه كه اتفاقا در يكى از روزها كه از صحن و سراى سيّد الشهداء عليه السّلام به حرم محترم برادر ارجمندش مى رفتم قدرى اين معنا در نظرم جلوه كرد آن هم در خصوص آقا قمر بنى هاشم عليه السّلام. خدا مى داند چه حالى داشتم آن وقت اگر چنين وضعى پيوسته نسبت به همۀ آن وقايع و حوادث و تمامى آن عزيزان در نظر بنشيند چه وضعى پيدا مى شود؟ ديگر نياز به روضه خوان نيست، احتياجى به مرثيه سرا نيست، تمام ذرّات اين محدوده براى انسان روضه مى خوانند و مرثيه مى سرايند.

آن وقت است كه آب مى بيند مى گريد، خوراك مى بيند مى گريد، پير مى بيند مى گريد، جوان مى بيند مى گريد، كودك مى بيند مى گريد به خصوص وقتى كه زنان باديه نشين را مى نگرد كه دست روى سر گذارده اند و گويا خود را در حضور آن حضرات مى بينند و ناله و شكوائيه شان بلند

ص:356

است حالش دگرگون مى شود و به ياد آن محترماتى كه در اين محدوده دست ها روى سرها گذارده بودند اين سوو آن سو مى دويدند اشك مى ريختند آن قدر ناله در داده بودند كه ديگر جوهر در صداهاشان نمانده بود

أصواتها بحّت و هنّ نوادب يبكين قتلاهنّ بالإيماء

حالى برايش پديد مى آيد كه چه بسا قوّت از زانوانش برود و نتواند برود بنشيند و بگريد و بنالد كه ديگر نه گفتار را در اين وادى جايى و نه خامه را در اين ميدان مجالى.

مكاشفۀ حاج رحيم نسبت به شب يازدهم

به خصوص اگر در نظرش مجسّم شود آنچه حاج رحيم قمّى ديده و شنيده، گويد:

عدّه اى از رفقا عازم كربلا بودند مشرّف شدند ولى من نتوانستم بروم خيلى ناراحت بودم و پيوسته گريه و زيارت داشتم كه يك مرتبه نمى دانم خواب بودم يا بيدار كه ديدم كربلا هستم و حرم حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام با همان خصوصيّات و من مشغول زيارت و گريه بودم كه ناگهان صدائى بلند شد كه اين جا شب يازدهمى هم بوده است كه يك مرتبه همۀ اوضاع عوض شد؛ نه قبرى، نه ضريحى، نه حرمى، نه صحن و سرايى، هيچ هيچ فقط بيابانى آغشته به خاك و خون كه ناگهان در آن ميان چشمم به حضرت زينب عليها السّلام افتاد كه با

ص:357

كمر بسته به جمع آورى اطفال مشغول بودند و حضرت امّ كلثوم هم دنبال سر ايشان كمك مى كردند - موقعى هم كه نقل مى كرد حالش عوض شده بود - گفت: وقتى در آن حال اين صحنه را ديدم از خود بى خود شدم، شروع كردم به سر و سينه زدن و سر مى كوبيدم و گريه مى كردم كه ناگهان صحنه عوض شد.(1)

نقل اين جريان حال ما را عوض كرد و ايشان هم كه حال خوشى داشتند شروع به خواندن اين اشعار نمودند:

خم شد گذاشت روى زمين گوشواره را تا قدرى التيام دهد گوش پاره را

آتش گرفته گوشۀ دامان كوچكش آبى نبود چاره كند اين شراره را

از خيمه هاى سوخته تا گود قتلگاه هاجر شد و دويد به هر سو اشاره را

باران تازيانه و سيلاب سيلى اشك تاريك كرده بود نگاه ستاره را

از حال رفت بوتۀ خارى پناه شد در خواب ديد كودكى و گاهواره را

ص:358


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 450.

زينب تمام همسفران را رديف كرد گم كرده بود دختر چندم شماره را(1)

و همان جا مجلس عزايى شد و با چنين حال وهوايى صحبت خاتمه پذيرفت.

پايان بازنويس و تكميل كتاب دوم غروب روز جمعه 24 جمادى الاولى 1429 1387/3/10

مشهد مقدّس - سيد مجتبى بحرينى

ص:359


1- جرس فرياد مى دارد/ 681.

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:بحرینی، سیدمجتبی، 1325 -

عنوان و نام پديدآور:این جا کربلاست [کتاب]/ نگارش سیدمجتبی بحرینی.

مشخصات نشر:مشهد: یوسف فاطمه، 1389 -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:150000 ریال: دوره: 978-964-2803-33-0 ؛ ج.1: 978-964-2803-30-9 ؛ ج.3 978-964-2803-33-0 :

يادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تفسیر و حدیث ، تاریخ و جغرافی.-ج.2روایت، درایت و زیارت.- ج.3. آداب و ادب، بینش و معرفت.

موضوع:بحرینی، مجتبی، 1325 - -- خاطرات

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق -- کربلا

رده بندی کنگره:DS70/6/ب3الف9 1389

رده بندی دیویی:956/75

شماره کتابشناسی ملی:2453905

ص :1

اشاره

ص :2

اين جا كربلاست

كتاب سوم آداب و ادب، بينش و معرفت

نگارش

سيد مجتبى بحرينى

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

فهرست

پيشگفتار 17

يادداشت سفر 19

بخش نخست ادب زائر و آداب زيارت 25-124

آداب حضور 27

حضور در محضر مظاهر اتمّ 29

آداب حضور در تحيّة الزائر: 30

آداب حضور در تحفة الزائر 35

دعاى بعد از زيارت 36

آداب حضور در هدية الزائرين 38

اقرارى تلخ و بيم غضب 41

آداب خاص زيارت امام حسين عليه السّلام 44

ص:7

سه روز روزه بگيريم 44

در آغاز و در طول سفر دعا بخوانيم 45

آيات و سوره هايى از قرآن بخوانيم 46

پيرايه به خود نگيريم 46

در هر حال دعا بخوانيم 46

با سكينه و وقار باشيم 48

مدرسۀ معرفت و كلاس بينش 51

بر در حرم محترم بايستيم 52

اين زيارت را بخوانيم 54

لبيك داعى اللّه 56

پيش روى مبارك بخوانيم 57

نزديك قبر مطهّر بخوانيم 59

در مقام تفديه برآييم 61

توضيحى در اين جملات 62

در حال استلام قبر شريف بگوييم 63

گونۀ راست بر قبر بگذاريم و بگوييم 64

سپس دستور داده اند كه عرض كنيم 65

پس از آن اين دعا را بخوانيم 66

طرف چپ صورت را بگذاريم بگوييم 67

لعنى جامع 68

تسبيح امير المؤمنين عليه السّلام در بالاى سر مبارك 68

تسبيح حضرت زهرا عليها السّلام در پايين پاى مبارك 70

زيارت على بن الحسين عليهما السّلام 70

ص:8

پدر خون پسر جوانش را به آسمان مى پاشد 72

نماز زيارت و دعاى بعد از آن 72

خود را بر قبر شريف افكنده و بگوييم 74

اين دعا را بخوانيم 75

زيارت اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام 76

اطراف حاير شريف بگرديم و بگوييم 78

پشت به قبر شريف نكنيم 80

رعايت آدابى در سفر كربلا 80

جامۀ احرام گونه بپوشيم 83

رعايت اين آداب سزاوار است 83

گفتار و رفتار شيخ انصارى و ميرزا محمد تقى شيرازى و وحيد بهبهانى نسبت به عتبه بوسيدن 84

خوب است اين گونه زيارت كنيم 86

اين نمازها را در حرم مطهّر بخوانيم 88

توضيحى در جملات پايانى دعا 96

مقدّم بر قبر شريف نماز نخوانيم 97

در مقام دعا و طلب خير برآييم 98

اطراف قبر مبارك بگرديم 98

زود برگرديم 99

قرآن هديه كنيم 99

رعايت ادب و سكوت بنماييم 100

اين گونه وداع كنيم 100

توضيحى دربارۀ آنچه آورديم 103

ص:9

وداع با اصحاب 104

در حرم محترم بگوييم 105

زيارت وداعى ديگر 107

رجعت سيد الشّهدا عليه السّلام و مقام محمود 109

آدابى ديگر در وداع 111

سخنى راجع به غسل زيارت و وداع 112

بوى خوش زاير كربلا 113

توجه به وداع امام حسين عليه السّلام در موقع وداع 115

اشعار عمّان سامانى 116

هفت دستور در زيارت كربلا 119

جهت نهى از توطّن در كربلا 119

آداب جوار مشاهد مشرّفه 120

شكوه از مجاوران 121

چه مشهدى؟ چه قمى؟ 122

قبل از جمعه از مشاهد مشرّفه بيرون نرويم 123

وقتى از كربلا مراجعت كرديم بگوييم 124

بخش ميانى شرح يك زيارت و توضيح يك صلوات 125-218

تنوّع طعام هاى معنوى 127

سفرۀ زيارت امام حسين عليه السّلام 129

ص:10

زيارت مطلقۀ اوّل 129

سخن جامعى از محدّث قمى رحمة اللّه عليه 130

خصوصيّات اين زيارت 133

كلام مرحوم صدوق دربارۀ اين زيارت 134

توضيحى دربارۀ سند اين زيارت 136

سند اين زيارت معتبر است 137

مقدمات صدور اين زيارت 138

نظرى در كلام مرحوم مجلسى و مرحوم فيض كاشانى 139

كمبود تحقيق در ادعيه و زيارات 140

گريۀ بهشتيان و دوزخيان بر امام حسين عليه السّلام يعنى چه؟ 141

گريۀ ديده شده ها و ديده نشده ها يعنى چه؟ 142

اشعارى از نيّر تبريزى 142

حضرت صادق عليه السّلام و تعليم كيفيّت زيارت 145

متن زيارت 147

چهارچوبۀ زيارت 148

توضيح چهار سلام 149

توضيح شش شهادت 153

قرار خون در خلد و لرزۀ اظلّة العرش يعنى چه؟ 154

مطلب بالاتر است 156

خطورى در اين جمله 158

كنيۀ دريا و حديث حضرت موسى عليه السّلام 160

سخنى جامع در اظلّة العرش 160

آخرين گواهى 162

ص:11

شرح قسمت سوّم زيارت 164

نفى موالات از ارباب عصيان 165

منظور از زيارت 168

بيان مرحوم مجلسى اوّل و مرحوم مجلسى دوّم 169

توضيح قسمت چهارم زيارت 171

شرح چهارده جمله 172

سخنى در لوح محو و اثبات و امّ الكتاب 174

ماهى در ميان ستارگان 182

مقام ولايت تكوينى و تشريعى 185

بيوت مشيّت، خانه هاى اراده 187

لعن و نفرين بر آتش افروزان 188

توضيح قسمت آخر زيارت 191

شعرى از سنايى و ناصر خسرو 192

زيارت قبل از صلوات 193

قتيل العبرات 200

اين همه گريه بر امام حسين عليه السّلام چرا؟ 201

قرّة عين البتول 203

أنا إبن رسول اللّه 207

إستوهبنى من ربّك 209

اللّه اللّه فى عبدك 213

لا تخلّنى عند الشدائد 218

ص:12

بخش پايانى خاطرات و خطورات سفرهاى كربلا 219-319

دل، حرم خدا 221

به هيچ كس اين قدر سلام نكرده اند، چرا؟ 222

مقام تسليم امام حسين عليه السّلام 223

همۀ زيارت ها را بخوانيم 227

تجديد عهد و ميثاق 228

هتك حريم و استباحه حرم 229

تغذيۀ دست رحمت 232

چه نامى و چه يادى 236

گلوى بريدۀ پسر بر پاى پدر 239

ابى عبد اللّه كنيۀ امام حسين و امام صادق عليهما السّلام 239

فاصلۀ بالاى سر مبارك و قتلگاه 240

در نمازهاى زيارت سورۀ «وَ الْفَجْرِ» بخوانيم 241

عظمت مقام اصحاب 244

بوى خوش در زيارت 246

تفاوت چهار جهت اين حرم محترم با ساير حرم ها 249

هر جاى كربلا كربلائى است 249

كاش مى دانستم 250

چه بيرق زيبايى 251

همه احساس آرامش دارند 253

ابواب صحن هاى مبارك 254

ص:13

چه منظرۀ دلربايى 257

حوادث اين محدوده 257

اين فاصله را چگونه طى كردند 259

از كدام مسير مى روند؟ 261

شب جمعۀ كربلا عجيب است 262

هنگام اذان مغرب در حرم محترم باشيم 264

خدا و شب جمعۀ كربلا 266

توضيح مرحوم مجلسى 267

بيان مرحوم امينى 267

عرض ما در اين حديث 268

نظر حق تعالى شب هاى جمعه به امام حسين عليه السّلام 270

ازدحام ملكوتى بيش از ملكى 271

امان نامه اى از آتش براى زائران شب جمعه 272

حضور امام عصر عليه السّلام شب هاى جمعه در كربلا 275

جريان جالب و آموزندۀ ياقوت سمّان 276

توجّه به آن وجود مقدّس شب هاى جمعه در حرم سيّد الشهداء عليه السّلام 279

آشنائى با آشنايى 282

تشرّف در عالم رؤيا و تفسير سورۀ دخان 283

امام حسين عليه السّلام را بيش از خود دوست دارم 284

اشعار اطراف ضريح مبارك 285

فرشتگان زاير 291

كربلا و شب هاى قدر 292

لحظاتى تنها در صحن سقّا 293

ص:14

ابو زينب، محسوب عليك 294

معامله با خدا صرف دارد 295

سحرهاى ماه مبارك 296

رعايت شئون اسلامى 303

سخنى از مرحوم شيخ انصارى 304

از اسلام جز اسم چيزى نماند 305

شب هاى جمعه سه زيارت بخوانيم 306

وداع پسر با پدر 307

عظمت خاتون كربلا 307

عظمت مصيبت امام حسين عليه السّلام 308

علىّ بن الحسين و يادمان پيامبر اكرم صلوات اللّه عليهم اجمعين 308

حضرت باقر عليه السّلام و كربلا 309

مزاحمت فراهم نكنيم 310

رعايت ادب و سكوت 311

به ديگران جا دهيم 311

رهنمود راهنمايان 311

آخرين سخن 312

دعا براى فرج 313

نويد ظهور 313

اشعار مفتون همدانى 314

سخن پايانى 316

كتابنامه 321

ساير آثار مؤلف 333

ص:15

ص:16

پيشگفتار

روزى كه قلم به دست گرفتم و به نگارش اين دفتر پرداختم، هيچ احتمال نمى دادم كه اين رشته چنين دراز گردد و روزى در مقام رقم زدن سوّمين دفتر برآيم؛ هرچند اگر صحنۀ وجود هم صفحۀ نگارش ديار آن نگارين يار خونين گردد باز هم كسرى و كاستى در خود ببيند. اميد كه اين درازى رشته بى ارتباط با رشتۀ زلف يار و مهر و ولاى آن دلدار نباشد و نكهتى از كاكل آن خداوندگار كمال بر اين سطور و خطوط نشسته باشد.

معاشران، گره زلف يار باز كنيد

شبى خوش است بدين وصله اش دراز كنيد

حضور صحبت انس است و دوستان جمعند

و إن يكاد بخوانيد و در فراز كنيد

به جان دوست كه غم پردۀ شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف كارساز كنيد

ص:17

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است

چو يار ناز نمايد، شما نياز كنيد

هر آن كسى كه در اين حلقه نيست زندۀ عشق

برو نه مُرده به فتواى من نماز كنيد(1)

جمعه 28 - شوال المكرم 1428 برابر با 2007/11/7

كربلا - شارع صاحب الزمان عليه السّلام سيد مجتبى بحرينى

ص:18


1- ديوان حافظ، از غزل 160.

يادداشت سفر

ص:19

ما برفتيم و تو دانى و دل غم خور ما

بخت بد تا به كجا مى برد آبشخور ما

به دعا آمده ام هم به دعا باز روم

كه وفا با تو قرين باد و خدا ياور ما

به سرت گر همه عالم به سرم جمع شوند

نتوان برد هواى تو برون از سر ما

فلك آواره به هر سو كُندم مى دانى

رشك مى آيدش از صحبت جان پرور ما

تا ز وصف رخ زيباى تو ما دم زده ايم

ورق گل خجل است از ورق دفتر ما

هركه گويد كه كجا رفت خدا را حافظ

گو به زارى سفرى كرد و برفت از بر ما

ديوان حافظ چاپ سنگى بمبئى/ 47.

ص:20

هرچه بود ايام سفر سرآمد و عزم مراجعت نمودم ولى بسيار مايل بودم كه باشم و بهره هاى بيشتر برم.

آخرين شب اقامتم حالى خاصّ داشتم به خصوص كه در حرم مطهّر وضعى برايم پيش آمده بود، به طورى كه به خود اجازۀ نزديك شدن به ضريح مبارك را نمى دادم؛ براى لحظاتى از جمعى سياه پوش از بالاى ضريح مبارك، صداى شيون و ناله و فرياد مى شنيدم به طورى كه احساس كردم اگر بيشتر در حرم مطهّر بمانم تلف مى شوم و در فكر رفتن و وصيّت نمودن بودم با وحشت بيرون آمدم.

وضعى كه نسبت به امام حسين عليه السّلام در اين سفر پيدا كردم با سابق خيلى فرق دارد و دوستى ام نسبت به آن وجود مقدّس بسيار زيبا و قشنگ شده است كه قابل توصيف نيست. در آن حال هرچه مى خواستم چيزى بخواهم مى ديدم جز همين عشق و محبّتشان چيزى شايسته نيست كه مسئلت نمايم.

شب بسيار خوبى بود.

ص:21

آن شب قدرى كه گويند اهل خلوت امشب است.(1)

تا حدود ساعت 2 بعد از نيمه شب در خدمت حاج آقا صحبت از كربلا بود و امام حسين عليه السّلام و نكات و ظرايفى كه در عبارات زيارت حضرت ديده مى شود. اين گفتگوها بيشتر موجبات تأثّر مرا نسبت به مراجعت فراهم مى آورد.

لحظاتى به سكوت گذشت، گفتم: مطلبى به خاطرم رسيد و چه بسا تا حدودى اين مطلب بتواند آرامشى به من ببخشد و از تأثّرم بكاهد وگرنه:

از سر كوى تو رفتن نتوانم گامى

ورنه اندر دل بى دل سفرى نيست كه نيست

نازگان را سفر عشق حرام است حرام

كه به هر گام در اين ره خبرى نيست كه نيست(2)

و آن اين است كه به من قول دهيد مطالبى كه در اين مدّت صحبت شد و به خصوص اشاراتى كه امشب داشتيد و معلوم است مطالب فراوان ديگرى در ادب و آداب تشرّف و نكات و معارفى كه در زيارت ها يافت مى شود براى گفتن داريد كه من توفيق شنيدنش را ندارم اين مجموع را قلمى سازيد تا مورد استفادۀ من و دگران قرار گيرد.

ايشان محبّت نموده، خواهش مرا پذيرفتند و اين دفتر را به عنوان يادگار سفر كربلا - بعدا - برايم به ارمغان آوردند.

ص:22


1- ديوان حافظ، از غزل 28.
2- - ديوان حافظ، از غزل 103

اين دفتر مشتمل بر سه بخش است:

بخش نخست: ادب زاير و آداب زيارت.

بخش ميانى: شرح زيارت و توضيح صلوات.

بخش پايانى: خاطرات و خطوراتى در زيارت.

ص:23

ص:24

بخش نخست ادب زائر و آداب زيارت

اشاره

ص:25

شست وشويى كن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده

آشنايان ره عشق در اين بحر عميق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

ديوان حافظ، از غزل 367

إليكم و إلاّ لا تشدّ الرّكائب و منكم و إلاّ لا تصحّ المواهب

و فيكم و إلاّ فالحديث مزخرف و عنكم و إلاّ فالمحدّث كاذب

خصائص فاطميّه/ 32.

غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند

پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز

چشم آلوده نظر، از رخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آينۀ پاك انداز

ديوان حافظ، از غزل 227.

ص:26

آداب حضور

آنچه در اصل معناى زيارت و جايگاه آن گفتنى بوده در شرح زيارت جامعه آورده ايم(1) و عزيزان مى توانند مراجعه نمايند. در اين جا برآنيم كه اشارتى اجمالى به كلّى آداب زيارت داشته باشيم و تا حدودى كه اين نوشتار مناسبت دارد به آداب زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام بپردازيم.

همه مى دانيم حضور نزد بزرگان، آدابى خاص و شرايطى مخصوص به خود دارد و هرچه آن بزرگ، بزرگ تر باشد و آن عظيم، اعظم؛ آداب و شرائط شرفيابى به محضر او خصوصيّت بيشترى پيدا مى كند و رعايت آن آداب از هركسى مناسب با وضع خود اوست تا آن جا كه ممكن است نسبت به بعضى كار به جايى برسد كه گفته شود:

هيچ آدابى و ترتيبى مجوى هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى(2)

كه البتّه اين حرف خالى از اشكال نيست و حدّ و مرزها كاملا

ص:27


1- جامعه در حرم/ 16.
2- - مثنوى، دفتر دوم/ 46.

محدود و مشخص است. براين اساس آداب و شرائطى كه حضور در بزم قرب «لى مع اللّه» دارد، حضور در هيچ محضرى ندارد؛ نهايت اين كه گاهى آداب و شرايط كيفى است و آن كه كيفى از اين كيفيّات نبرده است نتواند حقيقت مطلب را درك كند و چنين پندارد كه آداب و شرائطى در كار نيست درحالى كه همان تصوّر نيستى و خود هيچ پندارى و هيچ ندارى و هيچ نتوانى بالاترين ادب و آداب در طريق شريعت است.

دل و جانم فداى حضرت دوست

نى، فداى گداى حضرت دوست

هست پاداش نيستى هستى

نيست شو در هواى حضرت دوست

از دل و دين و هست و نيست برست

هركه شد مبتلاى حضرت دوست

با سگ كويش آن كه انس گرفت

شد سوا از سواى حضرت دوست

هركه را كشت خون بهايش شد

اى فداى بهاى حضرت دوست(1)

و يا به قول حبيب مجتهد ديار ما:

من ز خود هست و بودى ندارم من ز خود رنج و سودى ندارم

ص:28


1- ديوان حاج ملا هادى سبزوارى/ 21.

من ز خود تار و پودى ندارم من كه از خود نمودى ندارم

بى خودانه چسان خود نمايم

از عدم حرف هستى نشايد دعوى كبر و مستى نشايد

خاك را جز كه پستى نشايد از فنا خودپرستى نشايد

من فنا من فنا من فنايم(1)

حضور در محضر مظاهر اتمّ

آرى، از حضور در بزم قرب حق كه بگذريم شرفيابى به محضر جمعى كه نماد و نمود اويند و مظهر اتمّ اسماء صفات او مى باشند، آداب مخصوص به خود را دارد يعنى جمعى كه اين ابيات وصفشان و اين اشعار نعتشان:

مائيم ظهور نور انوار جز ما نبود به دارْ دَيّار

ما مظهر واجب الوجوديم در ذات و صفات و فعل و آثار

اسرار وجود در تجلّى است ما آينۀ وجود اسرار(2)

همانان كه حديث مى گويد:

فجعل رضاهم لنفسه رضى و سخطهم لنفسه سخطا.(3)

رضا و خشنودى آنان را رضاى خود و سخط و غضب آنان را غضب خود شمرده و زيارتشان را در دو سرا زيارت خود دانسته: و زيارته

ص:29


1- ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى/ 54.
2- - ديوان صفا اصفهانى/ 166.
3- - التوحيد، باب 26، حديث 2.

فى الدّنيا و الآخرة زيارته.(1)

و آنان محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند و لذا آداب و شرايط زيارت آنان با شرائط و آداب ديدار تمامى بزرگان متفاوت است؛ زيرا كه آنان با همۀ بزرگان متفاوت هستند و جملۀ: لا يقاس بآل محمّد صلّى اللّه عليه و آله من هذه الامّة احد(2) بيانگر جايگاهشان و عبارت:

جلّ مقام آل محمّد عن وصف الواصفين و نعت النّاعتين و ان يقاس بهم احد من العالمين(3) تعبيرى از جلالتشان. جمعى كه كسى وصفشان نتواند و كسى را نسبت به آنان نبايد، زيارت چنين جمعى آداب و شرائط خاصّ خود را دارد كه قسمتى از آن ها ظاهرى و جوارحى و گفتارى و رفتارى است و برخى از آن ها جوانحى و باطنى و فكرى و قلبى است.

در سه اثر زيارتى بزرگان تحفة الزائر مرحوم مجلسى و تحيّة الزائر مرحوم محدّث نورى و هدية الزائرين مرحوم محدّث قمّى رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين قسمتى از اين آداب و شرائط آمده است كه بيشترين رقم را محدّث نورى آورده و آن را به چهل و سه ادب رسانده كه اجمالى از مجموع را مى آوريم.

مرحوم محدّث نورى گويد:

آداب حضور در تحيّة الزائر:

پيش از بيرون رفتن به سفر زيارت، غسل كند و در بين راه از مجادله

ص:30


1- التوحيد، باب 8، حديث 21.
2- - نهج البلاغه/خطبه 2.
3- - مشارق انوار اليقين/ 116.

و كلام لغو و بيهوده بپرهيزد و دعاهاى رسيده را موقع غسل بخواند و از حدث اكبر و اصغر پاك باشد. جامه هاى پاك و پاكيزه بپوشد و چه خوب كه جامه اش سفيد و نو باشد و در موقع تشرّف، گام ها را كوتاه بردارد و با وقار و آرامش طىّ طريق نمايد و با پاى برهنه در روضۀ منوّره شان قدم بگذارد و خود را در غير زيارت كربلا خوشبو بدارد - كه البتّه اين ادب، محترمات را شامل نمى گردد -

در هنگام تشرّف، زبانش به ذكر خدا مشغول باشد و بر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين صلوات بفرستد.

بر در حرم شريف بايستد و اذن دخول و رخصت ورود با كلماتى كه رسيده است بجويد و بر پيامبر اكرم و خاندان پاكش عرض سلام نمايد و سعى كند حالت رقّت و سوز دل برايش فراهم آيد و پيوسته اظهار خضوع و كوچكى نمايد. عظمت مزور و جلالت قدر صاحب قبر را در نظر آورد و آگاهى و ديدن و شنيدن آن ذوات مقدّسه را ملحوظ دارد كه در هنگام اذن دخول شهادت مى دهد و لطف و مرحمتى كه حضراتشان نسبت به دوستان و شيعيان و زائرانشان دارند در نظر آورد.

و از آن سو در خرابى ها و خلاف كارى ها و جرم و تقصيرها و بدى ها و كژى هاى خود تأمل و دقّت نمايد كه از اين طريق چقدر موجبات رنجش خاطر آنان و ايذاء دوستانشان را فراهم آورده است كه اگر به خود نگرد و توجّه به اين امر داشته باشد چه بسا قدم هايش از رفتن بماند و زانوهايش سستى گيرد و قلبش به هراس آيد و اشك از ديدگانش جارى گردد كه روح تمام آداب بلكه حقيقت زيارت همين

ص:31

است كه اگر اين نعمت روزى كسى شد بداند كه توفيق انجام بسيارى از آداب را يافته است و حصول اين حالت نشانۀ رخصت و اذن و اجازۀ ورود از ناحيه آن مزور مكرّم است.

مرحوم شهيد اوّل در دروس فرموده:

اگر در قلب خود رقّتى ديد داخل شود و الاّ درصدد تحصيل زمانى برآيد كه در قلب خود رقّتى يابد؛ زيرا مهمترين غرض در زيارت، حضور قلب است براى تلقّى رحمت و قرار گرفتن در مسير لطف و عنايت خاصّ كه از حق تعالى در آن اعتاب مقدّسه و تحت آن قباب زاكيه فرود مى آيد و كسى كه قلبى قاسى و دلى غافل و ساهى دارد، قابليّت نزول آن رحمت خاصّه را ندارد؛ پس زيارتش جسدى مى شود بى روح و لفظى بى معنى، مالى رفته و بدنى خسته برايش مانده.

سپس در مقام بوسيدن عتبۀ عليّه و آستانۀ مباركه برآيد و به عنوان شكر اين نعمت و توفيق اين عنايت و مكرمت، سجده بگذارد.

و در هنگام ورود، پاى راست را مقدم دارد و در زمان خروج، پاى چپ را - چونان مسجد اين ادب را رعايت نمايد - و چون وارد شد - در صورت امكان و عدم مزاحمت و اذيّت دگران - خود را به ضريح مبارك بچسباند و قبر شريف را اگر ميسّر شود ببوسد و دو طرف صورت را بر آن بگذارد و پشت به قبله رو به قبر شريف ايستاده زيارت بخواند اگر عذرى و مشكلى ندارد.

و از مجموعۀ اخبار استفاده مى شود كه اذن ورود كافى براى جلوس نيست و براى نشستن اجازۀ مجدّد لازم است و سيره و روش اصحاب ائمّه عليهم السّلام هم نيز اين چنين بوده است و رعايت اين آداب از

ص:32

علماى اعلام در اين اعتاب مقدّسات بيشتر بايد باشد زيرا كه نوع مردم در امثال اين امور به آنان مى نگرند و از روش آنان الگو برمى دارند.

و خود به خاطر دارم در ايّام مجاورت در كربلاى معلّى در ايّام يكى از زيارات مخصوصه، فخر الشيعه و تاج الشريعه شيخ المشايخ شيخ مرتضى - انصارى - رضوان اللّه تعالى عليه با آن كبر سنّ و شكستگى - و ضعف و ناتوانى - در ميان پالكى هفت فرسخ از كاروان سراى شور تا كربلا را طى نمود و به مجرّد رسيدن به حرم مطهّر مشرف شده تكيه به ديوار پيش روى مبارك دادند و مشغول زيارت عاشورا شدند با تمام لعن و سلام، و پيوسته زوّار مسئله مى پرسيدند و ايشان جواب مى دادند. خدا مى داند زمان ايستادن آن شخص جليل با آن ضعف و پيرى و خستگى چه قدر طول كشيد و گمان ندارم به طور متعارف كسى مانند ايشان عذر براى نشستن داشته باشد.

سر به زير اندازد و به چپ و راست توجّه و التفات ننمايد و قبل از شروع به زيارت تكبير بگويد به عددى كه دستور داده اند و يا به طور مطلق كه از روايت سعد بن ظريف تكبير گفتن در پيش روى امام عليه السّلام استفاده مى شود.

و ظاهرا در اين گونه امور فرقى ميان زمان حيات و ممات نيست. در مقام عرض ادب زياراتى كه از خود حضراتشان رسيده بخواند و از زيارات ساخته و پرداخته بى خبران بپرهيزد.

و پس از زيارت در مقام خواندن نماز زيارت كه از دو ركعت تا هشت ركعت دستور رسيده برآيد و اگر كيفيّت خاصّى نرسيده باشد در ركعت

ص:33

اوّل سورۀ يس و در ركعت دوم سورۀ الرحمن - بعد از حمد - بخواند كه از روايت ابو حمزه ثمالى استفاده مى شود بعد از نماز زيارت در مقام خواندن دعاهاى رسيده برآيد و حاجات خودش و ديگران را از حق تعالى مسئلت نمايد.

و آن سان كه مرحوم شهيد در دروس تصريح نموده مقدارى قرآن بخواند و هديۀ روح مقدّس صاحب آن مرقد شريف بدارد.

و اگر وقت نماز واجب داخل شده اداء نماز واجب را بر زيارت مقدّم دارد و به نيابت از پدر و مادر و خويشان و اقربا و دوستان و آشنايان زيارت نموده و عرض سلام نمايد و براى آنان طلب مغفرت كند.

و اگر ميسّر گردد گرداگرد ضريح مبارك بگردد كه از حضرت جواد عليه السّلام و حضرت فاطمه عليها السّلام نسبت به قبر شريف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است و در زيارت جامعۀ ائمة المؤمنين هم مى خوانيم: انّا لا نملك الاّ ان نطوف حول مشاهدكم و نعزّى فيها ارواحكم. اى خاندان رسالت، ما را توانى نيست جز اين كه گرد قبور شما بگرديم و ارواح شريفه تان را تعزيت و تسليت بدهيم.

سخنان لغو و كلمات بيهوده و صحبت هاى دنيوى - كه در همه جا مذموم و ناپسند است و قساوت قلب مى آورد به خصوص در اين بقاع مطهّره و قباب ساميه - ترك نمايد كه خداوند متعال در كتابش از عظمت مقام و جلالت شأن آن ها خبر داده است: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ...

و ما در كلمۀ طيّبه توضيح داده ايم كه مقصود از اين بيوت و خانه ها كه در اين آيۀ شريفه ذكر شده خانه ها و بيوت آن حضرات است در

ص:34

حال حيات و مشاهد مشرّفه شان بعد از وفات.

سعى كند صداى خود را در آن مشاهد مشرّفه و اعتاب مقدّسه بلند نكند كه حق تعالى نهى نموده:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ .

و در موقع بيرون رفتن از حرم مطهّر زمين ادب ببوسد و به صورت قهقرى بيرون رود و پشت به ضريح مبارك ننمايد.

و در موقع بيرون رفتن - در آخرين زيارت - با قبر شريف وداع نمايد و زيارت وداع بخواند و انتظار رسيدن جمعه داشته باشد - و در صورت امكان - قبل از جمعه بيرون نرود كه در احاديث نهى شده است و در هر نوبت كه از زيارت برمى گردد چه در شهر زيارتى و چه در وطن خود تصميم مراجعت براى زيارت داشته باشد.

و پس از مراجعت از زيارت و رجوع از سفر از هر جهت حال خود بهتر سازد چون كه در حرم مطهّر توبه نموده و تصميم ترك بدى گرفته است و چه بسا اين امر نشانۀ قبولى زيارت و عبادتش باشد.(1)

آداب حضور در تحفة الزائر

مرحوم مجلسى رحمه اللّه در ضمن آداب زيارت چنين آورده است:

كه بايد در روضۀ منوّره و حرم مطهّر توبه كند از گناهان، و با حضور قلب باشد در جميع احوال، و تصدّق كند بر خدمه و ساكنان آن مكان شريف، و تعظيم و تكريم ايشان بجا آورد كه

ص:35


1- تحيّة الزائر/ 264-280 (با تغييرى در عبارت).

مستلزم تعظيم امام عليه السّلام، و خدمه و حافظان و متولّيان آن مكان شريف بايد كه از اهل خير و صلاح و دين و مروّت باشند و بر آزارهاى زايران صبر كنند و خشم خود را فرونشانند و غلظت و خشونت به ايشان نكنند و قيام در حوائج ايشان نمايند و راهنمايى غريبان كنند و از احوال ايشان خبر گيرند.

و چون از زيارت فارغ شود بيرون رود از براى مزيد احترام و زيادتى شوق به رجوع و بايد كه تصدّق كند در آن محلّ شريف بر فقرا؛ زيرا كه ثوابش مضاعف است خصوصا بر سادات...

و زنان بايد كه جدا از مردان زيارت كنند و اگر در شب زيارت كنند بهتر است و بايد كه تغيير وضع كنند كه كسى ايشان را نشناسد و پنهان بيايند و اگر با مردان زيارت كنند نيز جايز است اگرچه مكروه است. و سزاوار آن است كه اگر زايران بسيار باشند آن ها كه سبقت به ضريح مقدّس گرفته اند تخفيف دهند زيارت خود را تا ديگران به قرب ضريح فايز گردند.(1)

دعاى بعد از زيارت

مستحّب است بعد از زيارت در مشاهد مشرّفه اين دعا را بخوانيم:

اللّهمّ إن كانت ذنوبى قد أخلقت وجهى عندك و حجبت دعائى عندك و حالت بينى و بينك فأسئلك أن تقبل علىّ بوجهك الكريم و تنشر علىّ رحمتك و تنزل علىّ بركاتك.

ص:36


1- تحفة الزائر، باب اوّل، فصل دوّم.

و إن كانت قد منعت أن ترفع لي إليك صوتا أو تغفر لي ذنبا أو تتجاوز عن خطيئة مهلكة فها أنا ذا مستجير بكرم وجهك و عزّ جلالك متوسّل إليك متقرّب إليك بأحبّ خلقك إليك و أكرمه عليك و أولاهم بك و أطوعهم لك و أعظمهم منزلة و مكانا عندك محمّد و بعترته الطّاهرين الأئمّة الهداة المهديّين الّذين فرضت على خلقك طاعتهم و أمرت بمودّتهم و جعلتهم ولاة الأمر من بعد رسولك صلّى اللّه عليه و آله. يا مذلّ كلّ جبّار عنيد و يا معزّ المؤمنين بلّغ مجهودي فهب لي نفسي الساعة و رحمة منك تمنّ بها علىّ يا أرحم الرّاحمين.

سپس ضريح مبارك را ببوس و چهره ات را بر آن بگذار و بمال و بگو:

اللّهمّ إنّ هذا مشهد لا يرجو من فاتته فيه رحمتك أن ينالها في غيره و لا أشقى من امرء قصده مؤمّلا فآب عنه خائبا.

اللّهمّ إنّى أعوذ بك من شرّ الإياب و خيبة المنقلب و المناقشة عند الحساب. و حاشاك يا ربّ أن تقرن طاعة وليّك بطاعتك و موالاته بموالاتك و معصيته بمعصيتك ثمّ تؤيس زائره و المتحمّل من بعد البلاد إلى قبره. و عزّتك يا ربّ لا ينعقد على ذلك ضميرى إذ كانت القلوب إليك بالجميل تشير.

مرحوم مفيد اين اضافه را آورده است كه سپس بگو:

يا ولىّ اللّه، إنّ بينى و بين اللّه عزّ و جلّ ذنوبا لا يأتى عليها الاّ رضاك،

ص:37

فبحقّ من ائتمنك على سرّه و استرعاك أمر خلقه و قرن طاعتك بطاعته و موالاتك بموالاته تولّ صلاح حالى من اللّه عزّ و جلّ، و اجعل حظّي من زيارتك تخليطى بخالصى زوّارك الّذين تسأل اللّه عزّ و جلّ فى عتق رقابهم و ترغب إليه فى حسن ثوابهم.

و ها أنا اليوم بقبرك لائذ و بحسن دفاعك عنّى عائذ فتلافنى يا مولاى و أدركنى و أسئل اللّه عزّ و جلّ فى أمرى فإنّ لك عند اللّه مقاما كريما و جاها عظيما صلّى اللّه عليه و سلّم تسليما.(1)

خوب است اين دعا را كه متضمّن مطالب عاليه و مسائل جليله است پس از زيارت هر معصومى در روضۀ منوّره اش بخوانيم و به خصوص به اين جمله اش توجّه داشته باشيم كه عرض مى كنيم:

بارالها، اين مشهد و محل جايى است كه هركس از رحمت تو در اين جا محروم شد اميد شمول رحمتت را در جاى ديگرى ندارد و شقى ترين شخص آن كس است كه با اميد به اين درگاه آيد و نااميد برگردد.

اميد است كه از مشاهد مشرفه و اعتاب مقدّسه شان نااميد برنگرديم. محدّث قمّى رحمة اللّه عليه گويد:

آداب حضور در هدية الزائرين

محدّث قمى گويد:

ص:38


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 322.

- از جملۀ آداب - رفتن به نزديك ضريح مقدّس به نحوى كه خود را بتواند به آن بچسباند، چنانچه شهيد رحمه اللّه تصريح به آن فرموده و گفته توّهم آن كه دور ايستادن ادب است وهم است؛ زيرا كه نصّ وارد شده بر تكيه كردن و بوسيدن آن. انتهى

و شايد مراد از متوّهم اهل سنّت باشند؛ زيرا كه آن ها از جملۀ آداب مى شمارند دور ايستادن از قبر را و مكروه مى دانند چسبيدن به قبر و بوسيدن و لمس آن را چنانچه علمايشان در آداب زيارت حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله اين مطلب را ذكر نموده اند.(1)

- از جملۀ آداب - توبه و استغفار نمودن به جهت گناهان و بهتر كردن حال و كردار و گفتار خود را بعد از فراغ از زيارت از آنچه دارا بود پيش از زيارت، چنانچه شيخ شهيد و ديگران گفته اند و علّت گرفته اند از براى اين مطلب آن كه زيارت، گناهان و اوزار را برطرف مى كند در وقتى كه قبول شود و معلوم است كه زاير افعالش چون آمرزيده شد و بى گناه گرديد البته اطوار و افعالش تغيير كند لاٰ يَسْتَوِي أَصْحٰابُ النّٰارِ وَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ .

و احاديث بسيار دلالت بر اين مطلب دارد چنانچه وارد شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علامت قبول حجّ ترك نمودن بنده است گناهانى را كه به آن مشغول بود و در خبر ديگر كه به همين مضمون است، فرمود: اگر برگشت به شدّت مشغول شد به كارهايى كه داشت، از زنا يا خيانت يا معصيت، پس به تحقيق كه حجّ او را برگردانند.

ص:39


1- هدية الزائرين/ 14.

پس بايد كه درصدد اصلاح حال خود باشد كسى كه از حجّ يا زيارت فارغ شده و بپردازد به حال خود و تهذيب اخلاق كند و نفس خود را به حليۀ صلاح و ورع و تقوى مزيّن كند و از معاصى كه در سابق مشغول آن بوده دست كشد و آن را ترك كند و اگرنه، فكرى براى مال رفته و رنج كشيدۀ خود كند كه از آن زيارت جز خسارت در دنيا و آخرت محصولى نبرده. چنانچه مشاهده مى شود از بعضى حجّاج و زائران خصوصا متظاهرين از ايشان مثل ريش تراشندگان كه صورت بر حجر الأسود يا ضريح مقدّس مى مالند و باقى ماندۀ مو را متبرّك سازند و هنوز از آن مكان هاى شريفه بيرون نيامده صورت را به دست دلاّك دهند و آن موهاى متبرّك شده را در مزبله ريزند و حيا و شرم نكنند.(1)

چون ممكن است حالت يأس از آنچه آورديم پديد آيد توجّه به اين اشعارى كه مرحوم محدّث آورده مى تواند مفيد افتد.

قالوا غدا نأتى ديار الحمى و ينزل الرّكب بمغناهم

فكلّ من كان مطيعا لهم أصبح مسرورا بلقياهم

قلت فلى ذنب فما حيلتى بأيّ وجه أتلقّاهم

قالوا أليس العفو من شأنهم لا سيّما عمّن ترّجاهم

فجئتهم أسعى إلى بابهم أرجوهم طورا و اخشاهم(2)

گفتند: فردا به قرقگاه مى رويم و قافله در آن مكان فرود مى آيد، پس هركس

ص:40


1- هدية الزائرين/ 20.
2- - مفاتيح الجنان/ 307، آداب زيارت.

مطيع آنان باشد از ديدارشان شاد و مسرور مى شود.

گفتم: من كه گناه دارم چه چاره كنم و به چه رو ديدارشان نمايم؟

گفتند: مگرنه اين است كه عفو و بخشايش شأن آن ها است به خصوص نسبت به كسانى كه به آنان اميد دارند.

من هم براى رسيدن به باب و در آنان در مقام سعى و كوشش برآمدم، گاهى اميدوار و گاهى بيمناك.

اقرارى تلخ و بيم غضب

قبل از اين كه به آداب و شرائط خاصّ زيارت امام حسين عليه السّلام برسيم، خوب است قدرى در همين آدابى كه براى همۀ زيارت ها آورديم دقّت كنيم و اقرار نمائيم كه متأسّفانه اكثر قريب به اتّفاق زائران مشاهده مشرّفه، رعايت نوع اين آداب و دستورات را نمى نمايند و روزبه روز هم اين معنى سير نزولى پيدا مى كند و هرچه مزارها و مشاهد از جهت ظاهرى رنگ و روى بهترى پيدا مى كند از جهات باطنى و واقعى كم رنگ و روتر مى شود به طورى كه گاه وبيگاه بيم خشم و خوف غضب حضراتشان داده مى شود؛ واگرنه اين است كه به راستى حضراتشان مظاهر اسماء و صفات حقّ متعال و نماد و نمود الطاف و عنايات پروردگارند هر لحظه انتظار حادثه اى تلخ و واقعه اى ناگوار داده مى شود. آن وقار و متانت و آن انكسار و ذلّت و آن خضوع و اظهار كوچكى واقعى كه در اين آداب دستور داده اند و سيره سلف صالح ما بود متأسّفانه يا ديده نمى شود و يا بسيار كم، و روزبه روز كسرى و كاستى در اين گونه امور افزايش پيدا مى كند و آدمى در مشاهد مشرّفه با قيافه ها و هيئت ها و شكل و شمايل و

ص:41

مناظر و احوالى روبه رو مى شود كه جز تأثّر خاطر و آه كشيدن و اشك ريختن بر مظلوميّت و غربت اين مظاهر جمال و جلال حق چاره اى نمى بيند.

آيا مى دانيم كجا آمده ايم يا نمى دانيم؟ كه هركدام باشد مايۀ درد است و موجب فسوس. به حريم خدا و حرم حجّت خدا آمده ايم يا به گردشگاه و تفريحگاه قدم نهاده ايم؟ به ديدار آثار باستانى رفته ايم يا به زيارت آثار و مظاهر صفات حقّ و مؤثّران در خلق شرفياب شده ايم؟ بار سفر به زيارت اعتاب مقدّسه بسته ايم يا عازم سفر سياحتى هستيم؟ نمى دانم من كه افتخار جوار مرقد مطهّر حضرت ابى الحسن على بن موسى عليه آلاف التحية و الثناء را دارم شايد كمتر اتّفاق افتد از زيارت حضرتش برگردم و كوله بارى از غم و اندوه همراه نداشته باشم.

اين جا كجاست و اينان كيانند؟ آن جا كجاست و آنان كيان؟ از كجايش بگويم و بنگارم و از چه جايش بنالم و بگريم؟ از اين كوچك جعبه هاى بازيچۀ دست كه پيوسته به رسم تصوير بلند مى شود و گويا قرار هم بر همين است كه اين چنين باشد كه لياقت و قابليّتى نيست وگرنه اگر بخواهند كه مطلب معلوم است. از وضع لباس جوان ها و زيور و پيرايه هاى غيرمشروع و ممنوع، از وضع محترمات كه هيچ احترامى باقى نگذارده اند و هيچ حريم و حرمتى نگه نمى دارند، از به كارگيرى آنان در مشاهد مشرّفه در غير مشاغل خاصّه از تبليغات و تعليماتى كه چه بسا مورد رضا و امضاى مزور مقدّس نباشد و در مجموع بسيارى از زيارت ها جز خون دل و تأثر خاطر براى حضراتشان چيزى فراهم نياورد و چه بسا بايد در مقام استغفار از آن ها برآئيم و اقرار نمائيم كه اين زيارت ها

ص:42

زيارت نيست زيرا كه مقدّمات زيارت را ندارد كه:

الزّيارة قصد المزور إكراما له و استئناسا به.(1)

زيارت، قصد رفتن به محضر مزور است به منظور اكرام و بزرگداشت او و انس و الفت جويى با او، مضاف بر اين كه از همۀ آداب و تمامى دستورات زيارت هم خالى و تهى است. مع ذلك همين بدلى، همين غيرواقعى، همين ناقص، همين كسر و كاست دار، همين شكسته و بسته اش اين قدر منشأ اثر است اگر راستى زيارت بود و واقعا ديدار حجّت، منشأ چه آثارى مى گرديد؟

قدم ز صدق و ارادت در اين حرم بگذار

كه آرميده خدا را در اين حرم ناموس

ز حادثات بر اين آستان برند پناه

كه هست كون و مكان را پناه او محروس

گرت هواست كه بينى بهشت رضوان را

حريم خسرو دين را چو گل ببوى و ببوس

شهنشى كه نوازد ز مهر آهو را

كجا ز درگه لطفش كسى رود مأيوس

مسلم است كه با ديگرى نبندد انس

دلى كه باشد خوبان، رضا، شود مأنوس(2)

ص:43


1- مصباح المنير - زار -
2- - ديوان دكتر قاسم رسا/ 70.

آداب خاص زيارت امام حسين عليه السّلام

بارى به هر جهت، بگذاريم و بگذريم كه درد بسيار و شكوه فراوان.

مضاف بر آداب كلّى كه رعايتش در همۀ مشاهده مشّرفه و تمامى مزارها در زيارت هاى حضرات معصومين عليهم السّلام لازم است آداب خاصّى براى زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام در احاديث ديده مى شود.

نخست حديث مفصّلى را كه مرحوم ابن قولويه در اثر نفيس كامل الزيارات به سند معتبر از ابى حمزۀ ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام در اين راستا نقل نموده مى آوريم، فرمود:

سه روز روزه بگيريم

هرگاه خواستى قدم در مسير زيارت امام حسين عليه السّلام بگذارى روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگير و چون خواستى بيرون روى اهل و عيال و فرزندان و خاندانت را جمع كن و دعاى سفر بخوان و غسل كن و اين دعا را در موقع غسل بخوان:

اللّهمّ طهّرنى و طهّر قلبى و اشرح لي صدري و أجر على لسانى ذكرك و مدحتك و الثّناء عليك فإنّه لا قوّة إلاّ بك و قد علمت أنّ قوام دينى التّسليم لأمرك و الإتّباع لسنّته نبيّك و الشّهادة على جميع أنبيائك و رسلك إلى جميع خلقك اللّهمّ اجعله نورا و طهورا و حرزا و شفاء من كلّ داء و سقم و آفة و غاهة و من شرّ ما أخاف و أحذر.

ص:44

در آغاز و در طول سفر دعا بخوانيم

و چون بيرون رفتى بگو:

اللّهمّ إليك وجّهت وجهى و إليك فوّضت أمرى و إليك أسلمت نفسى و إليك ألجأت ظهرى و عليك توكّلت لا ملجأ و لا منجا إلاّ إليك تباركت و تعاليت عزّ جارك و جلّ ثناؤك.

سپس بگو:

بسم اللّه و باللّه و من اللّه و إلى اللّه و في سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. على اللّه توكّلت و اليه أنبت فاطر السّماوات السّبع و الأرضين السّبع و ربّ العرش العظيم.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و احفظني في سفرى و اخلفني في أهلي بأحسن الخلف.

اللّهمّ إليك توجّهت و إليك خرجت و إليك وفدت و لخيرك تعرّضت و بزيارة حبيب حبيبك تقرّبت.

الّهمّ لا تمنعني خير ما عندك بشرّ ما عندي. اللّهمّ اغفر لي ذنوبي و كفّر عنّي سيئاتي و حطّ عنّي خطاياى و اقبل منّي حسناتى.

و سه مرتبه مى گويى:

اللّهمّ اجعلني في درعك الحصينة الّتي تجعل فيها من تريد. اللّهم إنّى أبرء إليك من الحول و القوّة.

ص:45

آيات و سوره هايى از قرآن بخوانيم

سپس سوره هاى حمد و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ ، و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ، و إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ ، و آية الكرسى و يس و آيات آخر سورۀ حشر را مى خوانى كه اين آيات است:

لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّٰارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللّٰهُ الْخٰالِقُ الْبٰارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ يُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

پيرايه به خود نگيريم

روغن به بدنت نمال و سرمه مكش تا به فرات رسى - آنچه نماد و نمود زيور و پيرايه و تجمّل است به خود نگير بلكه محرم گونه باش - سخن كم بگو، از شوخى بكاه، ذكر خدا بسيار گو و زنهار از مزاح و خصومت بپرهيز و چه سواره بودى و چه پياده بگو:

درهرحال دعا بخوانيم

اللّهمّ إنّي أعوذ بك من سطوات النّكال و عواقب الوبال و فتنة الضّلال و من أن تلقاني بمكروه.

ص:46

و أعوذبك من الحبس و اللّبس و من وسوسة الشّيطان و طوارق السّوء و من شرّ كلّ ذى شرّ و من شرّ شياطين الجنّ و الإنس و من شرّ من ينصب لأولياء اللّه العداوة و من أن يفرطوا علىّ و أن يطغوا و أعوذ بك من شرّ عيون الظّلمة و من شرّ كلّ ذي شرّ و شرك إبليس و من يردّ عن الخير باللّسان و اليد.

و چون در طول سفر از چيزى ترسيدى بگو:

لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه، به احتجبت و به اعتصمت. اللّهمّ اعصمنى من شرّ خلقك فإنّما أنا بك و أنا عبدك.

و چون به فرات رسيدى قبل از آن كه از آن بگذرى بگو:

اللّهمّ أنت خير من وفد إليه الرّجال، و أنت يا سيّدى أكرم مأتىّ و أكرم مزور و قد جعلت لكلّ زائر كرامة و لكلّ وافد تحفة و قد أتيتك زائرا قبر ابن نبيّك صلواتك عليه فاجعل تحفتك إيّاى فكاك رقبتي من النّار و تقبّل منّى عملى و اشكر سعيى و ارحم مسيري إليك بغير منّ منّى بل لك المنّ علىّ اذ جعلت لى السّبيل إلى زيارته و عرّفتنى فضله و حفظتنى حتّى بلّغتنى قبر ابن وليّك و قد رجوتك فصلّ على محمّد و آل محمّد و لا تقطع رجائي و قد أتيتك فلا تخيب أملي و اجعل هذا كفّارة لما كان قبله من ذنوبى و اجعلنى من أنصاره يا أرحم الرّاحمين.

سپس از فرات بگذر و بگو:

ص:47

اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و جعل سعيى مشكورا و ذنبى مغفورا و عملى مقبولا و اغسلنى من الخطايا و الذّنوب و طهّر قلبى من كلّ آفة تمحق دينى أو تبطل عملى يا أرحم الرّاحمين.

سپس به نينوا برو و بار و بنه ات را به زمين بگذار و روغن بر بدنت نمال و سرمه بر چشمانت مكش و تا آن جا مقيم هستى گوشت نخور. سپس كنار شطّ برابر قبر برو و غسل كن و پيوسته با سكينه و وقار باش و دعايى شبيه همان دعاى غسل اوّل بخوان و جامه پاكيزه بپوش و سى مرتبه تكبير بگو و بگو:

الحمد للّه الّذى إليه قصدت فبلّغنى و إيّاه أردت فقبلنى و لم يقطع بي و رحمته ابتغيت فسلّمنى اللّهمّ أنت حصنى و كهفى و حرزى و رجايى و أملى لا إله إلاّ أنت يا ربّ العالمين.

و چون به راه افتادى بگو:

اللّهمّ إيّاك أردت فأردنى و إنّى أقبلت بوجهى إليك فلا تعرض بوجهك عنّى فإن كنت علىّ ساخط فتب علىّ و ارحم مسيرى إلى ابن حسبيبك أبتغى بذلك رضاك عنّى فارض عنّى و لا تخيبنى يا أرحم الرّاحمين.

با سكينه و وقار باشيم

سپس با پاى برهنه درحالى كه آثار سكينه و وقار از تو نمايان است و زبانت به ذكر خدا و تكبير و تهليل و تمجيد و تحميد و تعظيم

ص:48

گوياست و خدا و رسول خدا را به عظمت بزرگى ياد مى كنى بگو:

الحمد للّه الواحد المتوحّد بالأمور كلّها، خالق الخلق، لم يعزب عنه شىء من أمورهم، و عالم كلّ شىء بغير تعليم، صلوات اللّه و صلوات ملائكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين و رسله أجمعين على محمّد و أهل بيته الأوصياء.

الحمد للّه الّذى أنعم علىّ و عرّفنى فضل محمّد و أهل بيته صلّى اللّه عليه و آله.

سپس مقدار كمى كه راه رفتى درحالى كه قدهايت را كوتاه برمى دارى آن گاه كه به تلّ رسيدى رو به قبر مبارك بايست و سى مرتبه تكبير بگو - و اين تهليل و تحميد و تسبيح را بياور -

لا إله إلاّ اللّه في علمه منتهى علمه، و لا إله إلاّ اللّه بعد علمه منتهى علمه، و لا إله إلاّ اللّه مع علمه منتهى علمه.

و الحمد للّه في علمه منتهى علمه، و الحمد للّه بعد علمه منتهى علمه، و الحمد للّه مع علمه منتهى علمه.

و سبحان اللّه في علمه منتهى علمه، و سبحان اللّه بعد علمه منتهى علمه، و سبحان اللّه مع علمه منتهى علمه.

و الحمد للّه بجميع محامده على جميع نعمه، و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر و حقّ له ذلك.

ص:49

لا إله إلاّ اللّه الحليم الكريم، لا إله إلا اللّه العلىّ العظيم، لا إله إلاّ اللّه نور السّماوات السّبع و نور الأرضين السّبع و نور العرش العظيم، و الحمد للّه ربّ العالمين.

السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته السّلام عليكم يا ملائكة اللّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللّه.

سپس ده قدم بردار و سى مرتبه تكبير گو و درحالى كه مى روى بگو:

لا إله إلاّ اللّه تهليلا لا يحصيه غيره، قبل كلّ واحد و بعد كلّ واحد و مع كلّ واحد و عدد كلّ واحد.

و سبحان اللّه تسبيحا لا يحصيه غيره، قبل كلّ واحد و بعد كلّ واحد و مع كلّ واحد و عدد كلّ واحد أبدا أبدا.

أللّهمّ إنّى أشهد أنّك حقّ و أنّ رسولك حقّ و أنّ حبيبك حقّ و أنّ قولك حقّ و أنّ قضائك حقّ و أنّ قدرك حقّ و أنّ فعلك حقّ و أنّ حشرك حقّ و أنّ نارك حقّ و أنّ جنّتك حقّ. و أنّك مميت الأحياء و محيي الموتى و أنّك باعث من فى القبور و أنّك جامع النّاس ليوم لا ريب فيه و أنّك لا تخلف الميعاد.

السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته. السّلام عليكم يا ملائكة اللّه و يا زوّار قبر أبى عبد اللّه عليه السّلام.

ص:50

مدرسۀ معرفت و كلاس بينش

قبل از اين كه باقى ماندۀ اين حديث شريف را در آداب زيارت امام حسين عليه السّلام بياوريم عزيزان را به نكته اى توجّه مى دهيم و آن اين است كه اگر در مضامين آنچه از اوّل اين روايت تا اين جا آورديم دقّت كرده باشند اين حقيقت را يافته اند كه تمامى آنچه به ما دستور داده اند كه در اين سفر بگوئيم و بياوريم تعليم توحيد است، درس وحدانيّت است، آموزش معارف حقّۀ الهيّه است، آشنايى با صفات حميده حق متعال است، سخن از تسبيح و تنزيه و تحميد و سپاس و تهليل و يكتايى آن ذات قدّوس واحد احد صمد است، توجّه به مبدء و معاد است، عنايت به نبوت و رسالت است.

و در قالب يك جملۀ كوتاه: سفر كربلا از نخستين قدم و اوّلين گامش مدرسۀ معرفت و كلاس بينش و آموزش است، و اين پيرايه هاى بى اساس و اتّهامات سخيف و وصله هاى نامناسب به اين مكتب نمى چسبد كه:

كربلا را به جاى مكّه، و زيارت را به جاى حجّ، و امامان را به جاى انبياء قرار داده اند.

آنچه اولياى ما در سفر كربلا و مسير زيارت به ما تعليم داده اند توجّه به همان حقايق اصيل و معارف بنيادين اصل دين و آئين است.

اشكال تراشان و غرض ورزان كه هر روز به نام و نشانى و شكل و شمايلى ظهور و بروز پيدا مى كنند و در مقام اصطياد و ربودن دل هاى صاف دوستان ساده انديش اين خاندان برمى آيند و آن خودى هايى كه پيوسته دانسته يا ندانسته آب به آسياى دشمن مى ريزند و بلندگوى گفتار ناروا و

ص:51

بى اساس آنان مى شوند بدانند كه اصالت اين مكتب و معارف بلند اين آئين و مذهب با اين لاطائلات و خزعبلات و اتّهامات از بين نمى رود.

اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه تو است

عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى

اين قدر بى مدرك و بى اساس و بى حساب حرف نزنيد و تهمت و افترا نيافرينيد، بيائيد با چشم باز و ديدۀ خالى از مرض و عارى از غرض به آنچه در اين مكتب آمده بنگريد و خود قضاوت كنيد كه اين اتّهامات با اين مكتب هيچ نسبتى ندارد و ساحت قدس اين آئين از اين بهتان ها منزّه و پاك است و آن وقت است كه خود به جاى اين كه بگوئيد الرافضة هم المشركون، خود، به مذهب اهل بيت عليهم السّلام مى گرويد. در خانه اگر كس است يك حرف بس است.

بگذريم و دنبالۀ حديث را بياوريم:

بر در حرم محترم بايستيم

سپس مقدارى با سكينه و وقار و متانت و آرامش قدم بردار در حالى كه تكبير و تهليل و تمجيد و تحميد حق بر زبان دارى و خدا و رسولش را به بزرگى و عظمت ياد مى كنى و گام هايت را كوتاه برمى دارى آن گاه كه به در شرقى - كه پائين پاى مبارك است - رسيدى بر دم در بايست و بگو:

أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّدا صلّى اللّه عليه و آله عبده و

ص:52

رسوله، أمين اللّه على خلقه و أنّه سيّد الأوّلين و الآخرين و أنّه سيّد الأنبياء و المرسلين.

سلام على رسول اللّه، الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لو لا أن هدانا اللّه، لقد جائت رسل ربّنا بالحقّ.

اللّهمّ إنّى أشهد أنّ هذا قبر ابن حبيبك و صفوتك من خلقك و أنّه الفائز بكرامتك، أكرمته بكتابك و خصصته و ائتمنته على وحيك و أعطيته مواريث الأنبياء و جعلته حجّة على خلقك من الأوصياء، فأعذر في الدّعاء و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الضّلالة و الجهالة و العمى و الشّك و الإرتياب إلى باب الهدى من الرّدى.

و أنت ترى و لا ترى و أنت بالمنظر الأعلى حتّى ثار عليه من خلقك من غرّته الدّنيا و باع الآخرة بالثّمن الأوكس الأدنى و أسخطك و أسخط رسولك و أطاع من عبادك من أهل الشّقاق و النّفاق و حملة الأوزار من استوجب النّار. لعن اللّه قاتلى ولد رسولك و ضاعف عليهم العذاب الأليم.

اين كلمات را كه متضمّن گواهى به وحدانيّت حق و رسالت حضرت ختمى مرتبت و سلام بر آن وجود مقدّس و بيان صفات صاحب اين قبر مطهّر و رذايل و زشتى هاى دشمنان و قاتلان اوست بر در حرم محترمش گفتيم دستور داده اند مقدارى پيش آييم و نزديك شويم و اين جملات را عرضه بداريم.

ص:53

اين زيارت را بخوانيم

السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللّه. ألسّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللّه. ألسّلام عليك يا وارث إبراهيم خليل اللّه. ألسّلام عليك يا وارث موسى كليم اللّه. ألسّلام عليك يا وارث عيسى روح اللّه. ألسّلام عليك يا وارث محمّد حبيب اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. السلام عليك يا وارث أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب وصىّ رسول اللّه و ولىّ اللّه

السّلام عليك يا وارث الحسن بن علىّ الزّكىّ.

السّلام عليك يا وارث فاطمة الزّهراء سيّدة نسآء العالمين. السّلام عليك أيّها الصّديق الشّهيد. ألسّلام عليك أيّها الوصىّ الرّضىّ البارّ التّقىّ. السّلام عليك أيّها الوفىّ النّقىّ.

أشهد أنّك قد أقمت الصّلاة و آتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و عبدت اللّه مخلصا حتّى أتاك اليقين.

السّلام عليك و على الأرواح الّتى حلّت بفنائك و أناخت برحلك.

السّلام على ملائكة اللّه المحدقين بك. السّلام على ملائكة اللّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللّه.

اين جملات را كه قبل از داخل شدن در حاير شريف گفتى و پيوند ارتباط صاحب اين قبر مطهّر را با انبياء عظام حق و رسل كرام پروردگار از آدم تا خاتم صلوات اللّه عليهم اجمعين اظهار نمودى و او را وارث انبياء و اوصياء و اولياء و حجج معرّفى كردى و گواهى به بخشى از كمالات و

ص:54

صفات او دادى و بر او و اصحاب او و فرشتگان گرد قبر او عرض سلام نمودى، گويا رخصت ورود و اذن دخولت داده اند. قدم در حاير شريف مى گذارى و در موقع وارد شدن نخست به ملائكه و فرشتگان كه گويا قراولان و چاكران اين دبار ولايت مدارند و خادمان و حاجبان اين دستگاه جلالت آثارند به عناوين خاصّ و صفات مخصوصشان سلام مى كنى و مى گويى:

السّلام على ملائكة اللّه المقرّبين. السّلام على ملائكة اللّه المنزلين.

السّلام على ملائكة اللّه المسوّمين. ألسّلام على ملائكة اللّه الّذين هم يقيمون في هذا الحائر بإذن ربّهم.

السّلام على ملائكة اللّه الّذين هم فى هذا الحاير يعملون و لأمر اللّه مسلّمون.

آن گاه در مقام عرض سلام به اين مزور مقدس و صاحب اين قبر مطهّر برآمده و عرض مى كنى:

السّلام عليك يابن رسول اللّه و ابن أمين اللّه و ابن خالصة اللّه. ألسّلام عليك يا أبا عبد اللّه. إنّا للّه و إنّا إليه راجعون ما أعظم مصيبتك عند جدّك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ما أعظم مصيبتك عند من عرف اللّه عزّ و جلّ و أجلّ مصيبتك عند الملأ الأعلى و عند أنبياء اللّه و رسله.

السّلام منّى إليك و التّحيّة مع عظيم الرّزيّة عليك، كنت نورا فى الأصلاب الشّامخة و نورا فى ظلمات الأرض و نورا فى الهواء و نورا فى

ص:55

السّماوات العلى، كنت فيها نورا ساطعا لا يطفى و أنت النّاطق بالهدى.

لبيك داعى اللّه

سپس كمى راه برو و چند گامى پيش گذار و هفت مرتبه اللّه اكبر و هفت نوبت لا اله الاّ اللّه و هفت دفعه الحمد للّه و هفت مرتبه سبحان اللّه بگو و هفت نوبت بگو: لبيك داعى اللّه لبيك.

- كه اين جمله به منزلۀ پاسخ و جواب استغاثه و استنصار سيّد الشهداء عليه السّلام است كه زائر هفت نوبت آمادگى كامل خود را براى يارى حضرتش اعلام مى دارد و به دنبال آن مى گويد: -

إن كان لم يجبك بدنى عند استغاثتك و لسانى عند استنصارك فقد أجابك قلبى و سمعى و بصرى و رأيى و هواى على التّسليم لخلف النّبيّ المرسل و السّبط المنتجب و الدّليل العالم و الأمين المستخزن و المؤدّى المبلّغ و المظلوم المضطهد.

جئتك يا مولاى إنقطاعا إليك و إلى جدّك و أبيك و ولدك الخلف من بعدك، فقلبى لكم مسلّم و رأيى لكم تبع و نصرتي لكم معدّة حتّى يحكم اللّه بدينه و يبعثكم.

و أشهد اللّه أنّكم الحجّة و بكم ترجى الرّحمة فمعكم معكم لا مع عدوّكم إنّى بكم من المؤمنين لا أنكر للّه قدرة و لا أكذّب منه بمشيّة.

ص:56

پيش روى مبارك بخوانيم

سپس چند گامى كوتاه بردار تا برابر قبر قرارگيرى درحالى كه قبله ميان دو شانه ات باشد و قبر مطهّر فرارويت - وقتى در چنين شرايطى قرار گرفتى - بگو:

السّلام عليك من اللّه، و السّلام على محمّد، أمين اللّه على رسله، و عزائم أمره، الخاتم لما سبق، و الفاتح لما استقبل، و المهيمن على ذلك كلّه و رحمة اللّه و بركاته، و السّلام عليك و تحيّاته.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد صاحب ميثاقك و خاتم رسلك و سيّد عبادك و أمينك فى بلادك و خير بريّتك كما تلا كتابك و جاهد عدوّك حتّى أتاه اليقين.

اللّهم صلّ على أمير المؤمنين عبدك و أخى رسولك الّذى انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الديّن بعدلك و فصل قضائك بين خلقك و المهيمن على ذلك كلّه و السّلام عليه و رحمة اللّه و بركاته.

أللّهمّ أتمم به كلماتك و أنجز به وعدك و أهلك به عدوّك و اكتبنا فى أوليائه و أحبائه.

أللّهمّ اجعلنا له شيعة و أنصارا و أعوانا على طاعتك و طاعة رسولك و ما وكّلته به و استخلفته عليه يا ربّ العالمين.

أللّهمّ صلّ على فاطمة بنت نبيّك و زوجة وليّك و أمّ السّبطين، الحسن و

ص:57

الحسين الطّاهرة المطهّرة الصّديقة الزّكيّة سيّدة نسآء العالمين صلاة لا يقوى على إحصائها غيرك.

اللّهمّ صلّ على الحسن بن علىّ عبدك و ابن أخى رسولك الّذى انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك و المهيمن على ذلك كلّه و رحمة اللّه و بركاته.

اللّهمّ صلّ على الحسين بن علىّ عبدك و ابن أخى رسولك الّذى انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك و المهيمن على ذلك كلّه و رحمة اللّه و بركاته.

و بر يكايك از ائمه عليهم السّلام صلوات مى فرستى همين گونه كه بر حسن و حسين عليهما السّلام صلوات فرستادى و مى گويى:

اللّهم أتمم بهم كلماتك و أنجز بهم وعدك و أهلك بهم عدوّك و عدوّهم من الجنّ و الإنس أجمعين.

اللّهمّ اجزهم عنّا خير ما جازيت نذيرا عن قومه.

اللّهمّ اجعلنا لهم ممّن يتّبع النّور الّذى أنزل معهم و أحينا محياهم و أمتنا مماتهم و أشهدنا مشاهدهم فى الدّنيا و الآخرة.

اللّهمّ إنّ هذا مقام أكرمتنى به و شرّفتنى به و أعطيتنى فيه رغبتى على حقيقة ايمانى بك و برسولك.

ص:58

نزديك قبر مطهّر بخوانيم

- پس از اين صلوات ها و اين دعاها و مسئلت ها مقدار كمى جلو برو و به قبر مطهّر نزديك شو و بگو:

ألسّلام عليك يابن رسول اللّه، و سلام اللّه و سلام ملائكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين كلّما تروح الرّائحات الطّاهرات لك، و عليك سلام المؤمنين لك بقلوبهم، النّاطقين لك بفضلك بألسنتهم، أشهد أنّك صادق صدّيق صدقت فيما دعوت إليه و صدقت فيما أتيت به و أنّك ثار اللّه فى الأرض.

اللّهمّ ادخلنى فى أوليائك و حبّب إلىّ مشاهدهم و شهادتهم فى الدّنيا و الأخرة إنّك على كلّ شىء قدير.

پس از اداء اين سلام و شهادت مى گويى:

ألسّلام عليك يا أبا عبد اللّه، رحمك اللّه يا أبا عبد اللّه، صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه.

السّلام عليك يا إمام الهدى، ألسّلام عليك يا علم التّقى، ألسلام عليك يا حجّة اللّه على أهل الدّنيا، ألسّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته.

ألسّلام عليك يا بن نبىّ اللّه، ألسّلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره، ألسّلام عليك يا وتر اللّه و ابن وتره، أشهد أنّك قتلت مظلوما و أنّ قاتلك فى النّار، و أشهد أنّك جاهدت فى اللّه حقّ جهاده لم تأخذك فى اللّه لومة

ص:59

لائم و أنّك عبدته حتّى أتاك اليقين.

أشهد أنّكم كلمة التّقوى و باب الهدى و الحجّة على خلقه، أشهد أنّ ذلك لكم سابق فيما مضى و فاتح فيما بقى، و أشهد أنّ أرواحكم و طينتكم طينة طيّبة، طابت و طهرت، بعضها من بعض، من اللّه و من رحمته.

و أشهد اللّه تبارك و تعالى و كفى به شهيدا و أشهدكم أنّى بكم مؤمن و لكم تابع في ذات نفسى و شرائع دينى و خواتيم عملى و منقلبى و مثواى، فأسئل اللّه البرّ الرّحيم أن يتمّ ذلك لى.

أشهد أنّكم قد بلّغتم و نصحتم و صبرتم و قتلتم و غصبتم و أسيئ إليكم فصبرتم لعن اللّه أمّة خالفتكم و أمّة جحدت ولايتكم و أمّة تظاهرت عليكم و أمّة شهدت و لم تستشهد. ألحمد للّه الّذى جعل النّار مثواهم و بئس الورد المورود و بئس الرّفد المرفود.

و سه مرتبه مى گوئى:

صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه

و مى گويى:

و على روحك و بدنك. لعن اللّه قاتليك، و لعن اللّه سالبيك، و لعن اللّه خاذليك، و لعن اللّه من شايع على قتلك و من أمر بقتلك و شارك فى دمك، و لعن اللّه من بلغه ذلك فرضى به أو سلم إليه.

ص:60

أنا أبرء إلى اللّه من ولايتهم و أتولّى اللّه و رسوله و آل رسوله، و أشهد أنّ الّذين إنتهكوا حرمتك و سفكوا دمك ملعونون على لسان النّبىّ الأمّى.

اللّهمّ العن الّذين كذّبوا رسلك و سفكوا دمآء أهل بيت نبيّك صلواتك عليهم، أللّهم العن قتلة أمير المؤمنين و ضاعف عليهم العذاب الأليم.

أللّهمّ العن قتلة الحسين بن علىّ و أصلهم حرّ نارك و ذقهم بأسك و ضاعف عليهم العذاب الأليم و العنهم لعنا وبيلا.

أللّهمّ احلل بهم نقمتك و آتهم من حيث لا يحتسبون و خذهم من حيث لا يشعرون و عذّبهم عذابا نكرا و العن أعداء نبيّك و آل نبيّك لعنا وبيلا.

أللّهمّ العن الجبت و الطّاغوت و الفراعنة، إنّك على كلّ شىء قدير.

در مقام تفديه برآييم

اشاره

پس از اين لعن و نفرين و تبرّى و بيزارى از قاتلان و دشمنان و ساكتان و راضيان و همۀ دشمنان و فرعونان و ستم پيشگان و ظالمان در مقام تفديه و عرض حال برمى آيى و مى گوئى:

بأبى أنت و أمّى يا أبا عبد اللّه، إليك كانت رحلتى مع بعد شقّتى و لك فاضت عبرتى و عليك كان أسفى و نحيبى و صراخى و زفرتى و شهيقى و إليك كان مجيئ و بك أستتر من عظيم جرمى، أتيتك وافدا قد أوقرت ظهرى.

ص:61

بأبى أنت و أمّى يا سيّدى، بكيتك يا خيرة اللّه و ابن خيرته و حقّ لى أن أبكيك و قد بكتك السّماوات و الأرضون و الجبال و البحار، فما عذرى إن لم أبكك و قد بكاك حبيب ربّى و بكتك الأئمّة عليهم السّلام و بكاك من دون سدرة المنتهى إلى الثّرى جزعا عليك.

توضيحى در اين جملات

اين جملات زيارت از خصوصيّتى برخوردار است و خوب است در موقع خواندن آن توجّه بيشترى داشته باشيم. پس از تفديۀ پدر و مادرمان نسبت به امام حسين عليه السّلام با مقدّم داشتن جار و مجرورها در كلام - اليك، لك، عليك، اليك، بك - گويا حصر مى كنيم سفرمان، اشك و آب ديده مان، تأسف و تأثر خاطرمان، فغان و ناله مان و ساير آنچه از ما ظهور و بروز دارد در ارتباط با آن وجود مقدّس.

گويا سفر ما فقط براى زيارت تو است با اين دورى راه و مشكلات و گويا اشك چشم ما فقط براى مصائب تو مى ريزد و گويا آه و نالۀ ما فقط در مظلوميّت تو بلند مى شود و سپس براى اين عمل مان دليل و برهان مى آوريم؛ چگونه بر تو نگرييم درحالى كه رسول خدا و حضرات معصومين عليهم السّلام بر تو گريسته اند بلكه هرچه در پائين سدرة المنتهى - آخرين مرز سير صعود - تا خاك و زير خاك قرار دارد براى تو جزع و فزع داشته اند، اشك ما به جا و فغان ما با قافلۀ وجود همراه.

ص:62

در حال استلام قبر شريف بگوييم

سپس قبر را استلام نما و دستت را با تماس و لمس آن متبرّك ساز و بگو:

ألسّلام عليك يا أبا عبد اللّه، يا حسين بن عليّ، يا بن رسول اللّه.

ألسّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته، أشهد أنّك عبد اللّه و أمينه بلّغت ناصحا و أدّيت أمينا و قلت صادقا و قتلت صدّيقا فمضيت شهيدا و مضيت على يقين لم تؤثر عمى على هدى و لم تمل من حقّ إلى باطل و لم تجب إلاّ اللّه وحده.

و أشهد أنّك كنت على بيّنة من ربّك بلّغت ما أمرت به و قمت بحقّه و صدّقت من كان قبلك غير واهن و لا موهن، فصلّى اللّه عليك و سلّم تسليما جزاك اللّه من صدّيق خيرا.

أشهد أنّ الجهاد معك جهاد و أنّ الحقّ معك و إليك و أنت أهله و معدنه و ميراث النّبوّة عندك و عند أهل بيتك.

و أشهد أنّك قد بلّغت و نصحت و وفيت و جاهدت فى سبيل اللّه بالحكمة و الموعظة الحسنة و مضيت للّذى كنت عليه شهيدا و مستشهدا و مشهودا، فصلّى اللّه عليك و سلّم تسليما.

أشهد أنّك طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر طهرت و طهرت أرض أنت بها و طهر حرمك و أشهد أنّك أمرت بالقسط و العدل و دعوت إليهما.

ص:63

و أشهد أنّ أمّة قتلتك أشرار خلق اللّه و كفرته و إنّى أستشفع بك إلى اللّه ربّك و ربّى من جميع ذنوبى و أتوجّه بك إلى اللّه فى جميع حوائجى و رغبتى فى أمر آخرتى و دنياى.

گونۀ راست بر قبر بگذاريم و بگوييم

سپس گونۀ راستت را بر قبر مبارك - ضريح مقدّس - بگذار و بگو:

أللّهمّ إنّى أسئلك بحقّ هذا القبر و من فيه و بحقّ هذه القبور و من أسكنتها أن تكتب إسمى عندك فى أسمائهم حتّى توردنى مواردهم و تصدرنى مصادرهم، إنّك على كلّ شىء قدير.

اين جملات از زيارت هم قابل توجّه بيش ترى است كه خدا را به حقّ اين قبر مطهّر و آن كه در آن است مى خوانيم و به حقّ قبورى كه گرداگرد اين قبر شريفند و آن پاكانى كه در آن قبور جاگرفته اند مسئلت مى نماييم كه معلوم مى شود اين قبر و اين قبور در سايۀ اين كه ظرف آن ابدان پاك و اجساد مقدّس قرار گرفته اند و آنان را در دل خود جا داده اند آن چنان عظمت و قداستى يافته اند كه خدا را به حقّ اين قبر و اين قبور مى خوانيم و مسئلت عجيبى است. مى خواهيم كه نام ما در جمع اسماء ساميۀ آنان رقم خورد و ورود ما هم در آن جا كه آنان وارد مى شوند قرار گيرد، چه مسئلتى است و چه خواسته اى.

ص:64

سپس دستور داده اند كه عرض كنيم

ربّ أفحمتنى ذنوبى و قطعت مقالتى فلا حجّة لى و لا عذر لى فأنا المقّر بذنبى، ألا سير ببليّتى، المرتهن بعملى، المتجلّد فى خطيئتى، المتحيّر عن قصدى، المنقطع بى قد أوقفت نفسى يا ربّ موقف الأشقياء ألاذلاّء المذنبين، المجترئين عليك، المستخفّين بوعيدك، يا سبحانك.

أىّ جرأة اجترأت عليك و أىّ تغرير غررت بنفسى و أىّ سكرة أوبقتنى و أىّ غفلة أعطبتنى ما. كان أقبح سوء نظرى و أوحش فعلى يا سيّدى فارحم كبوتى لحرّ وجهى و زلّة قدمى و تعفيرى فى التّراب خدّى و ندامتى على ما فرط منّى.

و أقلنى عثرتى و ارحم صراخى و عبرتى و اقبل معذرتى و عد بحلمك على جهلى و باحسانك على خطيئاتي و بعفوك علىّ.

ربّ أشكو إليك قساوة قلبى و ضعف عملى فامنح بمسئلتى فأنا المقرّ بذنبى، المعترف بخطيئتى، و هذه يدى و ناصيتى أستكين لك بالقود من نفسى فاقبل توبتى و نفس كربتى و ارحم خشوعى و خضوعى و أنقطاعى إليك سيّدى. وا أسفى على ما كان منّى و تضرّعى و تعفيرى في تراب قبر ابن نبيّك بين يديك، فأنت رجائى و ظهرى و عدّتى و معتمدى لا إله إلاّ أنت.

اين قسمت از زيارت رنگ مناجات دارد و صبغۀ التجا و انقطاع به حقّ تعالى و طلب مغفرت و آمرزش، آن هم در حالى كه پناهندۀ به قبر

ص:65

حجّت خدا شده ايم كه مى تواند جامعيّت زيارت را بفهماند و پاسخى به آنچه بعضى كوته نگران و كج انديشان دارند بوده باشد كه در مكتب شيعه اصل و اساس و محور و چرخش بر وحدانيّت حق و ربوبيّت پروردگار و عبّوديت و بندگى ما سوى است و ديگر آنچه هست واسطه قرار دادن بندگان شايسته و عباد صالح حق تعالى است نزد او كه امرى است كاملا عقلى و فطرى و با حصر الوهيّت در حق تعالى اين فراز خاتمه پيدا مى كند.

لا اله الاّ انت.

پس از آن اين دعا را بخوانيم

سپس دستور داده اند سى و پنج مرتبه تكبير بگوئيم و خدا را به بزرگى ياد كنيم و دست ها را بالا بريم و عرض كنيم:

إليك يا ربّ صمدت من أرضى، و إلى إبن نبيّك قطعت البلاد رجاء للمغفرة، فكن لى يا ولىّ اللّه سكنا و شفيعا و كن بى رحيما و كن لى منحا يوم لا تنفع الشّفاعة إلاّ لمن ارتضى، يوم لا تنفع شفاعة الشّافعين و يوم يقول أهل الضّلالة مالنا من شافعين و لا صديق حميم. فكن يومئذ فى مقامى بين يدى ربّى لى منقذا فقد عظم جرمى إذا ارتعدت فرائصى و أخذ بسمعى و أنا منكس رأسى بما قدّمت من سوء عملى و أنا عار كما ولدتنى أمّى، و ربّى يسئلنى فكن لى شفيعا و منقذا فقد أعددتك ليوم حاجتى و يوم فقرى و فاقتى.

ص:66

طرف چپ صورت را بگذاريم بگوييم

سپس گونۀ چپ را بر قبر مطهّر - ضريح مبارك - بگذارد و بگو:

أللّهمّ ارحم تضرّعى فى تراب قبر ابن نبيّك فإنّى فى موضع رحمة يا ربّ.

و بگو:

بأبى أنت و أمّى يابن رسول اللّه، صلّى اللّه عليك، إنّى أبرء إلى اللّه من قاتلك و من سالبك، يا ليتنى كنت معك فأفوز فوزا عظيما و أبذل مهجتى فيك و أقيك بنفسى و كنت فيمن أقام بين يديك حتّى يسفك دمى معك فاظفر معك بالسّعادة و الفوز بالجنّة.

و بگو:

لعن اللّه من رماك، لعن اللّه من طعنك، لعن اللّه من اجتزّ رأسك، لعن اللّه من حمل رأسك، لعن اللّه من نكت بقضيبه بين ثناياك، لعن اللّه من أبكى نسائك، لعن اللّه من أيتم أولادك، لعن اللّه من أعان عليك، لعن اللّه من سار إليك، لعن اللّه من منعك من ماء الفرات، لعن اللّه من غشكّ و خلاّك، لعن اللّه من سمع صوتك فلم يجبك.

لعن اللّه إبن آكلة الأكباد و لعن اللّه ابنه و أعوانه و أتباعه و أنصاره و ابن سميّة و لعن اللّه جميع قاتليك و قاتلى أبيك و من أعان على قتلكم و حشا اللّه أجوافهم و بطونهم و قبورهم نارا و عذّبهم عذابا أليما.

ص:67

لعنى جامع

اين قسمت از زيارت در بعد لعن و نفرين و تبرى و بيزارى باز از خصوصيّتى برخوردار است و نگارندۀ اين سطور الآن به ياد ندارد لعنى اين چنين جامع و مفصّل و كامل و مرتب نسبت به آن عناصر سوئى كه در واقعۀ كربلا شركت داشتند و آن جرم و جنايت عظيم بل اعظم را آوردند در اين فراز آنان را در قالب دوازده عنوان: رمى و تيرافكنى، طعن و نيزه پرتاب كنى، جدا كردن سر مقدّس، حمل نمودن رأس شريف، و آشنا ساختن دندان ها به چوب، و گرياندن محترمات، و يتيم ساختن فرزندان، و كمك بر عليه آن حضرت نمودن، و به سوى او به رسم جنگ و ستيز رفتن، و از آب فرات مانع شدن، و در مقام غشّ و خيانت و تنها گذارى حضرتش برآمدن، و سرانجام نالۀ استغاثه و صوت مظلوميت آن مظلوم را شنيدن و پاسخ مثبت ندادن، لعن و نفرين مى نمائيم و جمعى را به عنوان خاص از سردمداران كفر و نفاق و شرك و الحاد و درهرحال لعنى است كه با سوزى خاص و سازى غمبار همراه است.

تسبيح امير المؤمنين عليه السّلام در بالاى سر مبارك

سپس در بالاى سر مبارك هزار مرتبه تسبيح امير المؤمنين عليه السّلام را بگو و اگر دوست داشتى به طرف پائين برو خدا را به آن دعايى كه براى تو تفسير نمودم و تعليم دادم بخوان، سپس به قسمت بالاى سر بيا و چون از نماز - زيارت - فارغ شدى اين تسبيح را بگو:

سبحان من لا تبيد معالمه، سبحان من لا تنقص خزائنه، سبحان من

ص:68

لا إنقطاع لمدّته، سبحان من لا ينفد ما عنده، سبحان من لا اضمحلال لفخره، سبحان من لا يشاور أحدا فى أمره، سبحان من لا إله غيره -

- ظاهرا اين تسبيح امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفتن آن هزار نوبت در بالاى سر مبارك دستور داده شده. و با آنچه در ساير روايات آمده اختلافى دارد كه چه بسا حمل بر تخيير وجه جمع باشد.

سپس به طرف پائين پا برو و دست بر قبر شريف بگذار و سه مرتبه بگو:

صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه - و پس از آن بگو - صبرت و أنت الصّادق المصدّق، قتل اللّه من قتلكم بالأيدى و الألسن.

آن گاه اين دعا را بخوان:

أللّهمّ ربّ الأرباب، صريخ الأخيار، إنّى عذت معاذا ففكّ رقبتى من النّار. جئتك يابن رسول اللّه وافدا إليك، أتوسّل إلى اللّه فى جميع حوائجى من أمر آخرتى و دنياى، و بك يتوسّل المرسلون إلى اللّه فى جميع حوائجهم، و بك يدرك أهل الثّواب من عباد اللّه طلبتهم، أسئل وليّك و وليّنا أن يجعل حظّى من زيارتك الصّلاة على محمّد و آله و المغفرة لذنوبى. أللّهمّ اجعلنا ممّن تنصره و تنتصر به لدينك فى الدّنيا و الآخرة.

سپس دوطرف صورتت را بر قبر شريف - ضريح مبارك بگذار و بگو:

ص:69

أللّهمّ ربّ الحسين إشف صدر الحسين. أللّهمّ ربّ الحسين اطلب بدم الحسين. أللّهمّ ربّ الحسين إنتقم ممّن رضى بقتل الحسين. أللّهمّ ربّ الحسين إنتقم ممّن فرح بقتل الحسين.

و از خداوند لعنت قاتلين امام حسين و امير المؤمنين عليهم السّلام مسئلت نما.

تسبيح حضرت زهرا عليها السّلام در پايين پاى مبارك

در پايين پاى مبارك هزار مرتبه تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام را بگو و اگر توان هزار مرتبه نداشتى صد مرتبه بياور و آن اين است.

سبحان ذى العزّ الشّامخ المنيف، سبحان ذى الجلال و الإكرام الفاخر العظيم، سبحان ذى الملك الفاخر القديم، سبحان ذى الملك الفاخر العظيم، سبحان من لبس العزّ و الجمال، سبحان من تردّى بالنّور و الوقار، سبحان من يرى أثر النّمل فى الصّفا و خفقان الطّير فى الهواء، سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره.

زيارت على بن الحسين عليهما السّلام

سپس به طرف قبر على بن الحسين عليهما السّلام - كه در پايين پاى امام حسين عليه السّلام است - برو و چون كنار قبر ايستادى بگو:

ألسّلام عليك يابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته و ابن خليفة رسول اللّه و ابن بنت رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته مضاعفة كلّما طلعت

ص:70

شمس أو غربت. السّلام عليك و على روحك و بدنك.

بأبى أنت و امّى من مذبوح و مقتول من غير جرم.

بأبى أنت و امّى دمك المرتقى به إلى حبيب اللّه.

بأبى أنت و امّى من مقدّم بين يدى أبيك، يحتسبك و يبكى عليك محترقا عليك قلبه، يرفع دمك بكفّه إلى أعنان السّماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من أبيك زفرة ودّعك للفراق فمكانكما عند اللّه مع آبائك الماضين و مع امّهاتك فى الجنان منعّمين، أبرء إلى اللّه ممّن قتلك و ذبحك.

سپس بر قبر شريف خود را بيفكن و دست بر آن قبر بگذار و بگو:

سلام اللّه و سلام ملائكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين و عباده الصّالحين عليك يا مولاى و ابن مولاى و رحمة اللّه و بركاته. صلّى اللّه عليك و على عترتك و أهل بيتك و آبائك و أبنائك و أمّهاتك الأخيار الأبرار الّذين أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا.

السّلام عليك يابن رسول اللّه و ابن أمير المؤمنين و ابن الحسين بن علىّ و رحمة اللّه و بركاته.

لعن اللّه قاتلك و لعن اللّه من استخفّ بحقّكم و قتلكم، لعن اللّه من بقى منهم و من قضى، نفسى فداؤكم صلّى اللّه عليكم و سلّم تسليما كثيرا.

سپس گونه ات را بر قبر شريف بگذار و سه مرتبه بگو:

ص:71

صلّى اللّه عليك يا أبا الحسن، و بگو: بأبى أنت و امّى أتيتك زائرا وافدا عائذا ممّا جنيت على نفسى و احتطبت على ظهرى، أسئل اللّه وليّك و وليّى أن يجعل حظّى من زيارتك عتق رقبتى من النّار.

و دعا كن به هرچه دوست مى دارى.

پدر خون پسر جوانش را به آسمان مى پاشد

در اين جملات زيارت علىّ بن الحسين عليه السّلام نكاتى قابل توجه بيشتر است و از مواردى كه در جاى دگر آن را نيافته ايم؛ يكى به كف گرفتن و ريختن و پاشيدن پدر است خون پسر را به آسمان و برنگشتن قطره اى از آن خون. اين جهت در مقاتل نسبت به خون شيرخواره و خون قلب سيّد الشهداء عليه السّلام آمده ولى راقم اين سطور چنين مطلبى را نسبت به آقا علىّ بن الحسين عليه السّلام - على اكبر - به ياد ندارد.

و ديگر بالا رفتن آن خون پاك و مقدّس است تا به حبيب خدا حضرت ختمى مرتبت برسد.

و جهت سوّم ذكر مذبوح بعد از مقتول كه شايد مقصود جدا كردن سر مقدّس على بن الحسين عليه السّلام باشد.

نماز زيارت و دعاى بعد از آن

پس از اين كه در قسمت پائين پاى مبارك با اين جملات پسر را زيارت كرديم، فرموده اند:

از قسمت پشت سر مبارك به طرف بالا سر شريف بيائيم و دو ركعت

ص:72

نماز با سورۀ حمد و يس در ركعت اوّل و سورۀ حمد و الرحمن در ركعت دوّم بياوريم و هرچه خواستيم نماز بگذاريم و پس از نماز دست ها را بالا بريم و اين دعا را بخوانيم.

اللّهمّ إنّا أتيناه مؤمنين به، مسلّمين له، معتصمين بحبله، عارفين بحقّه، مقرّين بفضله، مستبصرين بضلالة من خالفه عارفين بالهدى الّذى هو عليه.

أللّهمّ إنّى أشهدك و أشهد من حضر من ملائكتك إنّى بهم مؤمن و إنّى بمن قتلهم كافر. أللّهمّ اجعل لما أقول بلسانى حقيقة فى قلبى و شريعة فى عملى. أللّهمّ اجعلنى ممّن له مع الحسين بن علىّ قدم ثابت و أثبتنى فيمن إستشهد معه.

أللّهمّ العن الّذين بدّلوا نعمتك كفرا، سبحانك يا حليم عمّا يعمل الظّالمون فى الأرض. تباركت و تعاليت يا عظيم، ترى عظيم الجرم من عبادك فلا تعجل عليهم. تعاليت يا كريم، أنت شاهد غير غايب و عالم بما أوتى إلى أهل صفوتك و أحبّائك من الأمر الّذى لا تحمله سمآء و لا أرض.

و لو شئت لانتقمت منهم لكنّك ذو أناة و قد أمهلت الّذين اجترؤا عليك و على رسولك و حبيبك فأسكنتهم أرضك و غدوتهم بنعمتك إلى أجل هم بالغوه و وقت هم صائرون إليه ليستكملوا العمل الّذى قدّرت و الأجل الّذى أجّلت لتخلّدهم في محطّ و وثاق و نار جهنّم و حميم و غسّاق و

ص:73

الضّريع و الإحراق و الأغلال و الأوثاق و غسلين و زقّوم و صديد مع طول المقام في أيّام لظى و في سقر الّتى لا تبقى و لا تذر و فى الحميم و الجحيم.

خود را بر قبر شريف افكنده و بگوييم

پس از خواندن اين دعا كه اظهار ايمان و اعتقاد به حقانيّت راه و مسير و فعل و نيّت صاحبان اين قبور و همچنين تبرى و بيزارى از دشمنان و قاتلان و مسئلت اقامت و خلود در عذاب براى آن هاست فرموده اند:

خود را بر قبر شريف بيفكنيم و بگوييم:

يا سيّدى، أتيتك زائرا موقّرا بالذّنوب و أتقرّب إلى ربّى بوفودى إليك و بكائى عليك و عويلى و حسرتى و أسفى و بكائى و ما أخاف على نفسى، رجاء أن تكون لى حجابا و سندا و كهفا و حرزا و شافعا و وقاية من النّار غدا.

و أنا من مواليكم الّذين اعادى عدوّكم و اوالى وليّكم، على ذلك أحيى، و على ذلك أموت، و عليه ابعث إن شاء اللّه تعالى.

و قد أشخصت بدنى و ودّعت أهلى و بعدت شقّتى. و أؤمّل فى قربكم النّجاة و أرجو فى أيّامكم الكرّة و أطمع فى النّظر إليكم و إلى مكانكم غدا في جنّات ربّى مع آبائكم الماضين.

سپس در همين حال كه روى قبر شريف - ضريح مبارك افتاده اى -

ص:74

مى گويى:

يا أبا عبد اللّه، يا حسين بن رسول اللّه، جئتك مستشفعا بك إلى اللّه.

أللّهمّ إنّى أستشفع إليك بولد حبيبك و بالملائكة الّذين يضجّون عليه و يبكون و يصرخون، لا يفترون و لا يسأمون، و هم من خشيتك مشفقون، و من عذابك حذرون، لا تغيرهم الأيّام، و لا ينهزمون من نواحى الحير يشهقون و سيّدهم يرى ما يصنعون، و ما فيه يتقلّبون، قد انهملت منهم العيون، فلا ترقأ، و اشتدّ منهم الحزن بحرقة لا تطفى.

اين دعا را بخوانيم

پس از گفتن اين جملات و شفيع قرار دادن سيّد الشهداء عليه السّلام و فرشتگانى كه با ديدگان اشكبار و شيون و فغان پيوسته در حاير شريف به زيارت و اقامۀ عزا با سوزدل و آه سينه و آب ديده مشغول هستند و از اين عبادت بزرگ ملامت و خستگى پيدا نمى كنند فرموده اند:

دست ها را بالا ببريم و حق تعالى را اين چنين بخوانيم:

أللّهمّ إنّى أسئلك مسئلة المسكين المستكين العليل الذّليل الّذى لم يرد بمسئلته غيرك، فإن لم تدركه رحمتك عطب. أسئلك أن تداركنى بلطف منك و أنت الّذى لا يخيب سائلك و تعطى المغفرة و تغفر الذّنوب، فلا أكوننّ يا سيّدى أنا أهون خلقك عليك و لا أكون أهون من وفد إليك بابن حبيبك، فإنّى أمّلت و رجوت و طمعت و زرت و اغتربت رجاء لك

ص:75

أن تكافينى إذ أخرجتنى من رحلى فأذنت لى بالمسير إلى هذا المكان رحمة منك و تفضّلا منك، يا رحمن يا رحيم.

زيارت اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام

و سعى و كوشش كن در دعا و مسئلت و به هر مقدارى كه مى توانى در مقام دعا برآى و سپس به طرف قبور شهدا برو و به آنان اشاره كن و بگو:

ألسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. ألسّلام عليكم يا أهل القبور من أهل ديار من المؤمنين. ألسّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.

ألسّلام عليكم يا أولياء اللّه. ألسّلام عليكم يا أنصار اللّه و أنصار رسوله و أنصار أمير المؤمنين و أنصار ابن رسوله و أنصار دينه.

أشهد أنّكم أنصار اللّه، كما قال اللّه عزّ و جلّ وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكٰانُوا فما ضعفتم و ما استكنتم حتّى لقيتم اللّه على سبيل الحقّ.

صلّى اللّه عليكم و على أرواحكم و أبدانكم و أجسادكم، أبشروا بموعد اللّه الّذى لا خلف له و لا تبديل، إنّ اللّه لا يخلف وعده. و اللّه مدرك بكم ثار ما وعدكم.

أنتم خاصّة اللّه، إختصّكم اللّه لأبى عبد اللّه. أنتم الشّهداء و أنتم السّعداء. سعدتم عند اللّه و فزتم بالدّرجات من جنّات لا يظعن أهلها و

ص:76

لا يهرمون، و رضوا بالمقام فى دار السّلام مع من نصرتم.

جزاكم اللّه خيرا من أعوان جزاء من صبر مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. أنجز اللّه ما وعدكم من الكرامة فى جواره و داره مع النّبيّين و المرسلين و أمير المؤمنين و قائد الغرّ المحجّلين.

أسئل اللّه الّذى حملنى إليكم حتّى أرانى مصارعكم أن يرينيكم على الحوض رواء مرويّين و يرينى أعدائكم فى أسفل درك من الجحيم، فإنّهم قتلوكم ظلما و أرادوا إماتة الحقّ و سلبوكم لابن سميّة و ابن آكلة الأكباد، فأسئل اللّه أن يرينيهم ظمآء مظمئين مسلسلين مغلغلين يساقون إلى الجحيم.

ألسّلام عليكم يا أنصار اللّه و أنصار ابن رسوله، منّى ما بقيت و بقى اللّيل و النّهار، و السّلام عليكم دائما إذا فنيت و بليت.

لهفى عليكم أىّ مصيبة أصابت كلّ مولى لمحمّد و آل محمّد لقد عظمت و خصّت و جلّت و عمّت مصيبتكم، أنا بكم لجزع و أنا بكم لموجع محزون و أنا بكم لمصاب ملهوف.

هنيئا لكم ما اعطيتم، و هنيئا لكم ما به حيّيتم، فلقد بكتكم الملائكة و حفّتكم و سكنت معسكركم و حلّت مصارعكم و قدّست و صفّت بأجنحتها عليكم ليس لها عنكم فراق إلى يوم التّلاق و يوم المحشر و يوم المنشر.

طافت عليكم رحمة من اللّه و بلّغتم بها شرف الدّنيا و الأخرة أتيتكم

ص:77

شوقا و زرتكم خوفا.

أسئل اللّه أن يرينيكم على الحوض و فى الجنان مع الأنبياء و المرسلين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقا.

اطراف حاير شريف بگرديم و بگوييم

پس از آن كه با اين جملات، اصحاب حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام را زيارت نمودى حاير شريف را دور بزن درحالى كه اين دعا را مى خوانى:

يا من إليه وفدت و إليه خرجت و به استجرت و إليه قصدت و إليه بابن نبيّه تقرّبت، صلّ على محمّد و آل محمّد و منّ علىّ بالجنّة و فكّ رقبتى من النّار.

أللّهمّ ارحم غربتى و بعد داري و ارحم مسيرى اليك و إلى ابن حبيبك و أقلبنى مفلحا منجحا، قد قبلت معذرتى و خضوعى و خشوعى عند إمامى و سيّدى و مولاى و ارحم صرختى و بكائى و همّى و جزعى و خشوعى و حزنى و ما قد باشر قلبى من الجزع عليه.

فبنعمتك علىّ و بلطفك لى خرجت إليه و بتقويتك إيّاى و صرفك المخدور عنّى و كلائتك باللّيل و النّهار لي و بحفظك و كرامتك إيّاى و كلّ بحر قطعته و كلّ واد و فلاة سلكتها و كلّ منزل نزلته فأنت حملتنى فى البرّ و البحر و أنت الّذى بلغتنى و وفّقتنى و كفيتنى و بفضل منك و

ص:78

وقاية بلغت و كانت المنّة لك علىّ فى ذلك كلّه و أثرى مكتوب عندك و إسمى و شخصى، فلك الحمد على ما أبليتنى و اصطنعت عندى.

أللّهمّ فارحم قربى منك و مقامي بين يديك و تملّقى و أقبل منّى توسّلى إليك بابن حبيبك و صفوتك و خيرتك من خلقك و توجّهى إليك و أقلنى عثرتى و اقبل عظيم ما سلف منّى و لا يمنعك ما تعلم منّى من العيوب و الذّنوب و الإسراف على نفسى و إن كنت لي ماقتا فارض عنّى و إن كنت علىّ ساخطا فتب علىّ إنّك على كلّ شىء قدير.

أللّهمّ اغفر لي و لوالدىّ و ارحمهما كما ربّيانى صغيرا و اجزهما عنّى خيرا. أللّهمّ أجزهما بالإحسان إحسانا و بالسّيّئات غفرانا. أللّهمّ أدخلهما الجنّة برحمتك و حرّم وجوههما عن عذابك و برّد عليهما مضاجعهما و افسح لهما في قبريهما و عرّفنيهما في مستقرّ من رحمتك و جوار حبيبك محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.(1)

اين حديث شريف هرچند كه بسط و تفصيلش مناسب با اين نوشتار نبود آورديم؛ زيرا از طرفى متضمّن يك زيارت مأثور جامع نسبت به حرم امام حسين عليه السّلام است و از جهتى بيانگر قسمتى از آداب مقدمات و مقارنات زيارت و از حيثى اهميّت زيارت امام حسين عليه السّلام و جايگاه خاصّ آن را در منطق دين و بيان اركان آئين حضرات معصومين عليهم السّلام آشكار مى سازد كه چگونه به همۀ خصوصيات آن اهتمام داشته اند و نسبت به تمامى جزئيات آن دستور داده اند.

ص:79


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 18.

پشت به قبر شريف نكنيم

مرحوم شيخ طوسى هم از صفوان جمّال زيارتى از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه با آنچه آورديم شباهتى دارد ولى مختصر است و بعضى از قسمت ها را ندارد و در آخر آن اين جمله ديده مى شود:

ثمّ قم و اخرج و لا تولّ ظهرك و أكثر من قول إنّا للّه و إنّا إليه راجعون حتّى تغيب عن القبر.

سپس برخيز و بيرون رو و پشت به قبر شريف منما و بسيار بگو: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون تا قبر را نبينى كه در هر قدم چنين زيارتى صد هزار حسنه داده مى شود و صد هزار سيّئه محو مى گردد و صد هزار درجه بالا مى رود و صد هزار حاجت كه سهل ترين آن ها دورى از آتش است برآورده مى شود و همانند آنان باشد كه در خدمت آن حضرت به فيض شهادت رسيده اند و در درجات آنان شريك گردد.(1)

رعايت آدابى در سفر كربلا

ديگر حديثى را ابن قولويه از محمّد بن مسلم از حضرت صادق عليه السّلام در آداب زيارت سيد الشهداء عليه السّلام آورده است: گويد:

به حضرتش عرض كردم آيا وقتى كه ما به زيارت پدر بزرگوارتان - امام حسين عليه السّلام - مشرّف مى شويم - گويا - در مسير حجّ هستيم؟

ص:80


1- مصباح المتهجّد/ 660-667.

حضرت فرمود: آرى.

گفتم: پس بر ما لازم است آنچه بر حاجيان لازم؟

حضرت فرمودند: چه چيزهايى؟

گفتم: آن امورى كه بايد حجّاج رعايت كنند و حاجيان مراقب باشند؟

قال: يلزمك حسن الصّحبة لمن يصحبك، و يلزمك قلّة الكلام إلاّ بخير، و يلزمك كثرة ذكر اللّه، و يلزمك نظافة الثّياب، و يلزمك الغسل قبل أن تأتى الحائر، و يلزمك الخشوع و كثرة الصّلاة و الصّلاة على محمّد و آل محمّد، و يلزمك التّوقير لأخذ ما ليس لك، و يلزمك أن تغضّ بصرك، و يلزمك أن تعود إلى أهل الحاجة من إخوانك إذا رأيت منقطعا و المواساة، و يلزمك التّقيّة الّتى قوام دينك بها، و الورع عمّا نهيت عنه و الخصومة(1) و كثرة الأيمان و الجدال الّذى فيه الأيمان.

فإذا فعلت ذلك تمّ حجّك و عمرتك و استوجبت من الّذى طلبت ما عنده بنفقتك و اغترابك عن أهلك و رغبتك فيما رغبت أن تنصرف بالمغفرة و الرّحمة و الرّضوان.

امام صادق عليه السّلام در پاسخ پرسش محمّد بن مسلم از امورى كه بايد در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام رعايت نمود چون - بمنزلۀ - سفر حجّ است فرمود:

بر تو لازم است با آنان كه در اين سفر همراه تو هستند معاشرتى

ص:81


1- يعنى: و يلزمك الورع عن الخصومة و عن كثرة الأيمان و عن الجدال...

پسنديده داشته باشى، و بر تو لازم است كه در اين سفر كم سخن بگوئى و دهانت جز به خير باز نشود، و همچنين بايد ذكر خدا فراوان آورى، و نظافت و پاكيزگى لباست را رعايت نمايى، و تو راست قبل از اين كه به حاير شريف مشرف شوى غسل نمايى، و ملازم با خشوع و فروتنى باشى، و نماز بسيار بگزارى، و صلوات بر محمّد و آل محمّد فراوان بياورى، و بايد خود را از آنچه سزاوار تو نيست نگاه دارى، و ديدۀ خود را - از حرام و شبهه - بپوشانى، و احسان به نيازمندان اهل ايمان داشته باشى، و چون كسى در سفر وامانده شود و خرجش تمام گردد آنچه دارى با او قسمت نمايى، و شرايط مواسات را نگهدارى، و بر تو لازم است كه تقيّه اى را كه قوام دين تو به آن است مراعات نمايى، و نسبت به آنچه از آن نهى شده اى ورع و خويشتن دارى نشان دهى، و خصومت و دشمنى را فرو بگذارى، و از سوگند بسيار و مجادله اى كه منجر به قسم شود بپرهيزى، و چون چنين نمودى و اين آداب و شرايط را رعايت كردى حجّ و عمره ات تمام مى شود - به ثواب حجّ و عمره مى رسى - و براى تو از ناحيۀ آن كس كه با خرج كردن مال و دورى از اهل و كسان و رغبت در آن چه نسبت به آن راغب بودى استحقاق مغفرت و رحمت و رضوان فراهم مى آيد - حق تعالى تو را مشمول غفران و مرحمت و خشنودى خود مى دارد -(1)

اگر بتوانيم به همين يك حديث در طول سفر زيارتمان عمل كنيم زيارتى پربار با آثار گرانبار نصيبمان خواهد شد.

ص:82


1- كامل الزيارات/باب 48، حديث 1.

جامۀ احرام گونه بپوشيم

در اين جا اجمالى مى آوريم از آنچه بزرگان - با توجه به احاديث - در آداب زيارت امام حسين عليه السّلام آورده اند:

خوب است انسان دو جامۀ ارزشمند پاك و پاكيزه و جديد بپوشد و چه بهتر كه سفيد باشد و به هيئت و حال احرام درآيد كه در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام امر به پوشيدن دو جامۀ طاهر رسيده است و عمل جناب جابر بن عبد اللّه انصارى هم بيانگر تشبيه به محرمين است و خوب است در موقع پوشيدن جامه براى زيارت، سى مرتبه تكبير بگويد و اين دعا را بخواند:

الحمد للّه الّذى إليه قصدت و بلّغنى و إيّاه أردت فقبلنى و لم يقطع بى، و رحمته إبتغيت فسلّمنى. اللّهمّ أنت حصنى و كهفى و حرزى و رجائى و أملى، لا إله إلاّ أنت يا ربّ العالمين.(1)

رعايت اين آداب سزاوار است

سزاوار است از شوخى و مزاح در اين سفر بپرهيزد و از برداشتن سفره هاى رنگين و غذاهاى چرب و شيرين اجتناب كند و به طور كلّى از لذايذ خوراكى ها و آشاميدنى ها - تا آن جا كه ممكن است - دورى نمايد.(2)

و با خشوع دل و ديدۀ گريان مسير زيارت را طى كند و پيوسته به

ص:83


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 284.
2- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 278.

تهليل و تكبير و تمجيد و ثناء حق مشغول باشد و در مقام تعظيم پروردگار و بزرگداشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآيد.

و صلوات بر محمّد و آل محمّد و به خصوص بر امام حسين عليه السّلام بسيار بفرستد و لعن و نفرين بر قاتلان حضرتش بياورد و از آنان كه اساس ظلم را نهادند تبّرى و بيزارى بجويد.

و نعلين و كفش هايش را به دست گيرد و با پاى برهنه حركت كند، زيرا كه در حرم خدا و حرم رسول صلّى اللّه عليه و آله است و چونان عبد ذليل قدم بردارد و با سكينه و وقار و گام كوتاه حركت كند و چون از حرم محترم بيرون مى آيد سرافكنده باشد و به بالا و چپ و راست، ننگرد.(1)

سزاوار است عتبه و آستانۀ در و قسمت پائين آن كه بر آن پا مى نهند ببوسد و اين ادبى است كه رعايت آن در همۀ مشاهد مشرّفه خوب است و مشايخ و بزرگانى چونان مرحوم مفيد و سيّد و شهيد رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده اند و پاى راست را مقدّم بدارد و مرحوم مامقانى رسالۀ مستقلّى در اين زمينه تأليف نموده.(2)

گفتار و رفتار شيخ انصارى و ميرزا محمد تقى شيرازى و وحيد بهبهانى نسبت به عتبه بوسيدن

نقل شده كه از مرحوم شيخ انصارى - رضوان اللّه تعالى عليه - راجع به تقبيل و بوسۀ اعتاب مقدّسۀ مشاهد مشرفه پرسيدند، آن مرحوم در جواب

ص:84


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 286.
2- - مقصود رسالۀ «ازاحة الوسوسة عن تقبيل الأعتاب المقدّسه» است. تنقيح المقال 209/2.

گفت:

أنا أقبّل عتبة مشهد أبى الفضل العبّاس فضلا عن أعتاب مشاهد الأئمّة صلوات اللّه عليهم لا بما أنّه عتبة مشهده عليه السّلام، بل بما أنّه موطئ أقدام زوّاره، و لقد شوهد زعيم الشّيعة آية اللّه محمّد تقى الشّيرازى حين تقبّل عتبة حرّ بن يزيد الرّياحىّ.

من عتبه آستانۀ حرم محترم حضرت ابى الفضل العباس عليه السّلام را مى بوسم، چه رسد به اعتاب مقدّسۀ حضرات معصومين عليهم السّلام، و بوسۀ من بر عتبۀ آستانۀ ابو الفضل العبّاس، نه به اين عنوان است كه عتبۀ حرم محترم قمر بنى هاشم است بلكه از اين جهت است كه جاى پاى زائران آن آقاست و زعيم شيعه مرحوم آية اللّه ميرزا محمّد تقى شيرازى را مشاهده نمودند درحالى كه عتبۀ مزار جناب حرّ بن يزيد رياحى را مى بوسيد.(1)

و بالاتر از آنچه آورديم از مرحوم وحيد بهبهانى نقل شده كه استاد فقيدمان آيت عظيم الشأن مرحوم حاج سيد محمد هادى ميلانى رضوان اللّه تعالى عليه هر وقت در درس نام او را مى برد با عنوان - استاد الكلّ فى الكلّ - از او ياد مى كرد. آرى از آن وحيد كه به حقيقت وحيد بود چنين نقل شده:

زمانى كه به حرم محترم حضرت سيّد الشهداء - عليه السّلام براى زيارت مشرّف مى شد اوّل آستان كفش كن آن جناب را مى بوسيد و روى مبارك و محاسن مبارك بدان مى ماليد پس از آن با خضوع و خشوع

ص:85


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 292.

و رقّت قلب به اندرون حرم مشرّف مى شد و زيارت مى كرد و در مصيبت حضرت امام حسين عليه السّلام كمال احترام را مراعات مى فرمود.(1)

آرى بى جهت چيزى به كسى نمى دهند و بدون سبب كسى بزرگ و با عظمت نمى شود؛ هرچه بيش تر در برابر جمعى كه حقّ تعالى آنان را عظمت بخشيده - كه آن هم باز براساس كرنش و فروتنى و تواضع و كوچكى آنان در برابر حضرت حقّ جلّ و علا بوده هرچند در عوالم پيشين و با پيشينه اى ديرين كه بايد در حقشان گفت:

بودم آن روز من از طايفۀ دردكشان

كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان

بارى به هر جهت، هرچه بيش تر در برابر آن عزيز و عزيزان آن عظيم تواضع و كوچكى نموديم بزرگ مى شويم و اين اصل و حقيقت در جميع مراتب با حفظ مراتب محفوظ است.

بلنديت بايد تواضع گزين كه آن بام را نيست سلّم جز اين(2)

خوب است اين گونه زيارت كنيم

خوب است در موقع زيارت در برابر قبر شريف و ضريح مبارك با خضوع و خشوع بايستيم و ايستاده زيارت ها را بخوانيم و اذن دخول را كافى از اذن جلوس ندانيم و قبر را روبه روى خود قرار داده

ص:86


1- مفاخر اسلام 190/9.
2- - كليّات سعدى، بوستان/ 310.

و قبله را پشت دو شانۀ خود بداريم.(1)

و يازده تكبير بگوئيم و اين جملات را عرض كنيم:

الحمد للّه خالق الخلق، ربّ الخلق و إليه المعاد. أللّهمّ هذه تربة مباركة طيّبة طهّرتها و فضّلتها و اتّخذتها لابن نبيّك، فأسئلك أللّهمّ بحقّ نبيّك و رسلك، من علمت منهم و من لم أعلم، و بحقّ ملائكتك أن تجعلنى من أفضل وفدك الّذين قسمت لهم الوفادة إلى ابن نبيّك، و أسئلك بركة ما جئت له ممّا أرجو من تحطيط الخطيئة عنّى. أللّهمّ هذا مكان العائذ بك من النّار.(2)

خوب است - در صورت امكان و عدم مزاحمت براى ساير زائران - كنار ضريح بايستيم درحالى كه چسبيده به آن هستيم يا جداى از آن و توّهم اين كه دور ايستادن ادب است توهّمى بيش نيست؛ زيرا در حديث، تصريح به تكيه دادن و بوسيدن ضريح شده است.

و حضور قلب و جمع بودن حواس در تمام حالات و آنات زيارت - به قدر امكان - مطلوب است، و توبه و استغفار و كندن خود از گناه و جدائى از معاصى محبوب، و اخلاص زائر در زيارت و تطهير نيّت و آوردن عمل فقط براى امتثال امر پروردگار و عبادت و بندگى او و طاعت و پذيرش فرمان او كاملا مورد عنايت است و سعى كند كه حتّى با كثرت زائران گويا خودش تنهاست و زائرى جز او نيست. حرم

ص:87


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 295.
2- - بحار الأنوار 252/101.

مطهّر است و تنها او.(1)

اين نمازها را در حرم مطهّر بخوانيم

اشاره

مستحب است در حرم محترم امام حسين عليه السّلام و كنار قبر حضرت سيّد الشهداء نماز بسيار بخوانيم - نمازهاى واجب و مستحّب - و به خصوص نمازهايى كه نسبت به آن مكان مقدّس دستور داده شده و ارتباطى با آن حضرت دارد؛ از جمله نمازى كه مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه عليه گفته است با اين كيفيّت كه چهار ركعت بخواند با حمد و قل هو اللّه أحد و قل يا أيّها الكافرون - و ظاهرا مقصود اين است كه دو نماز دو ركعتى بخواند، در هر كدام از آن دو ركعت در ركعت اوّل حمد و توحيد و در ركعت دوم حمد و سورۀ كافرون بخواند - و پس از نماز اين دعا را بياورد.

و چون ممكن است عزيزان دوست داشته باشند اين نماز و دعاى بعد از نماز را بخوانند و در كتاب هاى دعايى كه در اختيارشان مى باشد نقل نشده است لذا دعا را مى آوريم مضاف بر اين كه دعا از ابعاد مختلف به خصوص از بعد اعتقادى حايز نكات ارزنده اى است.

أللّهمّ إنّى أشهدك و أشهد أهل طاعتك من جميع خلقك بأنى أشهد مع كلّ شاهد يشهد بما شهدت به أجمع، فى حياتي و بعد وفاتي، حتّى ألقاك على ذلك يوم فاقتى.

ص:88


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 296.

و أشهد أنّ اللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلى النّور و الّذين كفروا أولياؤهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور إلى الظّلمات اولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون.

و أشهد أنّ النّبىّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه أمّهاتهم و أولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض فى كتاب اللّه، و أشهد أنّ وليّنا اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون، و أنّ ذرّيتهما أولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم.

و أشهد أنّهم أعلام الدّين و أولوا الأرحام على الورى و الحجّة على أهل الدّنيا إنتجبتهم و اصطفيتهم و اختصصتهم و اطّلعتهم على سرّك، فقاموا بأمرك و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و دعوا العباد إلى التّأويل و التّنزيل.

كلّما مضى منهم داع خلّف فيهم داعيا فرضت طاعتهم و أمرت بموالاتهم و لم تجعل لأحد من خلقك عذرا في تركهم و الإنحياز عنهم و الميل إلى غيرهم، و جعلتهم أهل بيت النبوّة أفضل البريّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائكة و مهبط الوحى و الكرامة و أولاد الصّفوة و أسباط الرّسل و أقران الكتاب و أبواب الهدى و العروة الوثقى، لا يخافون فيك لومة لائم و لا يقوم بحقّهم إلاّ مؤمن و لا يهدى بهداهم إلاّ منتجب.

ص:89

اللّهمّ فصلّ عليهم بأفضل صلواتك و بارك عليهم بأجزل بركاتك و بوّئهم من كرمك بأكرم كراماتك فى الدّنيا و الأخرة.

اللّهمّ اجعل أحبّ الأشياء إلىّ و ابرّها لدىّ و أهمّها الىّ حبّك و حبّ رسولك و حبّ أهل بيته الطّيّبين و حبّ من أحبّهم من جميع خلقك و حبّ من عمل المحبّ لك و لهم و بغض من أبغضك و أبغضهم من جميع خلقك و بغض من عمل المبغض لك و لهم حيّا و ميّتا.

و ارزقنى صبرا جميلا و دينا سليما و فرجا قريبا و أجرا عظيما و رزقا هنيئا و عيشا رغيدا و جسما صحيحا و عينا دامعة و قلبا خاشعا و يقينا ثابتا و عمرا طويلا و عقلا كاملا و عبادة دائمة، و أسئلك الثّبات على الهدى و القوّة على ما تحبّ و ترضى.

أللّهمّ و اجعل حبّك أحبّ الأشياء إلىّ و خوفك أخوف الأشياء عندى و ارزقنى حبّك و حبّ من ينفعنى حبّه عندك و ما رزقتنى و ترزقنى ممّا أحبّ فاجعله الى فراغا فيما تحبّ و اقطع حوائج الدّنيا بالشّوق إلى لقائك و إذا أقررت عيون أهل الدّنيا بدنياهم فاجعل قرّة عينى فى طاعتك و رضاك و مرضاتك برحمتك، إنّ رحمتك قريب من المحسنين.(1)

همچنين نماز ديگرى كه مرحوم سيّد بن طاووس نقل نموده به عنوان نماز زيارت امام حسين عليه السّلام:

ص:90


1- بحار الأنوار 285/101.

دو ركعت نماز زيارت مى خوانى؛ در ركعت اوّل حمد و سورۀ انبياء و در ركعت دوم حمد و سوره حشر يا هر سوره اى دگر از قرآن كه ميسّر شد و پس از نماز اين دعا را مى خوانى.

سبحان ذى القدرة و الجبروت، سبحان ذى العزّة و الملكوت، سبحان المسبّح له بكلّ لسان، سبحان المعبود في كلّ أوان الأوّل و الأخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شىء عليم.

ذلكم اللّه ربّكم فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ ، لا إله إلاّ هو فَتَعٰالَى اللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ .

أللّهمّ ثبّتنى على الإقرار بك و احشرنى عليه و ألحقنى بالعصبة المعتقدين له الّذين لم يعترفهم فيك الرّيب و لم يخالطهم الشّك الّذين أطاعوا نبيّك و وازروه و عاضدوه و نصروه و اتّبعوا النّور الّذى أنزل معه و لم يكن اتّباعهم إيّاه طلب الدّنيا الفانية و لا إنحرافا عن الأخرة الباقية و لا حبّ الرياسة و الإمرة و لا ايثار الثّروة بل تاجروا بأموالهم و أنفسهم و ربحوا حين خسر الباخلون و فازوا حين خاب المبطلون و أقاموا حدود ما أمرت به من المودّة فى ذوى القربى ألّتى جعلتها أجر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فيما أدّاه إلينا من الهداية إليك و أرشدنا إليه من التعبّد لك و تمسّكوا بطاعتهم و لم يميلوا إلى غيرهم.

أللّهمّ إنّى أشهدك أنّى معهم و فيهم و بهم و لا أميل عنهم و لا أنحرف إلى غيرهم و لا أقول لمن خالفهم هؤلاء أهدى من الّذين آمنوا سبيلا.

ص:91

أللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و عترته صلاة ترضيه و تحظيه و تبلّغه أقضى رضاه و أمانيّه و على ابن عمّه و أخيه المهتدى بهدايته المستبصر بمشكاته القائم مقامه فى أمّته و على الأئمّة من ذرّيّته الحسن و الحسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و الحسن بن علىّ و الحجّة بن الحسن.

أللّهمّ إنّ هذا مقام إن ربح فيه القائم بأهل ذلك فهو من الفائزين و إن خسر فهو من الهالكين.

أللّهمّ إنّى لا أعلم شيئا يقرّبنى من رضاك فى هذا المقام إلاّ التّوبة من معاصيك و الإستغفار من الذّنوب و التّوسّل بهذا الإمام الصّدّيق ابن رسول اللّه و أنا بحيث تنزل الرّحمة و ترفرف الملائكة و تأتيه الأنبياء و تغشاه الأوصياء فإن خفت مع كرمك و مع هذه الوسيلة إليك أن تعذّبنى فقد ضلّ سعيي و خسر عملى فياحسرة نفسى و إن لم تغفر لي و ترحمنى فأنت أرحم الرّاحمين.(1)

و نماز ديگرى كه خواندن آن در بالاى سر مبارك دستور داده شده:

دو ركعت نماز مى خوانى با سورۀ رحمن و تبارك - يعنى در ركعت اوّل سورۀ حمد و سورۀ الرحمان و در ركعت دوم سورۀ حمد و سورۀ ملك

ص:92


1- بحار الأنوار 246/101.

- تبارك الّذى بيده الملك - كه هركس اين دو ركعت نماز را بخواند حق تعالى براى او ثواب بيست و پنج حجّ مقبول و پذيرفته شده و مبرور و پسنديده همراه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى او رقم زند.(1)

نماز آخرى نيز مرحوم سيد بن طاووس نقل نموده كه - در صورت امكان - كنار ضريح حضرت خوانده شود:

و آن چهار ركعت است با چهارصد مرتبه سورۀ حمد و چهارصد مرتبه سوره توحيد به اين كيفيت:

در ركعت اوّل پنجاه مرتبه حمد و پنجاه مرتبه توحيد مى خوانى، سپس به ركوع مى روى و در ركوع ده مرتبه سورۀ حمد و ده مرتبه سورۀ توحيد مى خوانى، سپس سر از ركوع برمى دارى و ده مرتبه حمد و ده مرتبه توحيد مى خوانى، آن گاه به سجده مى روى و در سجدۀ اوّل هركدام از اين دو سوره را ده مرتبه مى خوانى، و به سجدۀ دوّم مى روى و اين دو سوره را ده مرتبه مى خوانى كه مجموعا در ركعت اوّل، صد مرتبه حمد و صد مرتبه توحيد مى شود و بعد ركعت دوّم را هم به همين كيفيت مى آورى، تشهد خوانده و سلام مى دهى. سپس دو ركعت ديگر به همين نحو مى آورى كه مجموعا در اين چهار ركعت، چهارصد مرتبه سورۀ حمد و چهارصد مرتبه سورۀ توحيد خوانده اى - و پس از سلام نماز، اين دعا را مى آورى:

ص:93


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 307.

يا اللّه، أنت الّذى استجبت لآدم و حواء عليهما السّلام حين قالا: ربّنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين، و ناداك نوح عليه السّلام فاستجبت له و نجّيته و أهله من الكرب العظيم و أطفأت نار نمرود عن خليلك إبراهيم فجعلتها عليه بردا و سلاما.

و أنت الّذى استجبت لأيّوب عليه السّلام حين ناداك: أنّى مسّنى الضّرّ و أنت أرحم الرّاحمين، فكشفت ما به من الضّرّ و آتيته أهله و مثلهم معهم رحمة من عندك و ذكرى لأولى الألباب.

و أنت الّذى استجبت لذى النّون حين نادى فى الظّلمات: أن لا إله إلاّ أنت، سبحانك إنّى كنت من الظّالمين فنجّيته من الغم، و أنت الّذى استجبت لموسى و هارون دعوتهما حين قلت قد أجيبت دعوتكما فاستقيما و أغرقت فرعون و قومه.

و غفرت لداوود ذنبه و نبّهت قلبه و أرضيت خصمه رحمة منك و فديت الذّبيح بذبح عظيم بعد ما أسلما و تلّه للجبين فناديت بالفرج و الرّوح.

و أنت الّذى ناداك زكريّا عليه السّلام نداء خفيّا قال ربّ إنّى وهن العظم منّى و اشتعل الرّأس شيبا و لم أكن بدعائك ربّ شقيّا، و قلت: و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين.

و أنت تستجيب للّذين آمنوا و عملوا الصّالحات لتزيدنّهم من فضلك، ربّ فلا تجعلنى من أهون الدّاعين لك الرّاغبين إليك و استجب لى كما إستجبت لهم.

ص:94

بحقّهم عليك طهّرنى بطهرك و تقبّل صلاتى و حسناتى بقبول حسن، و طيّب بقيّة حياتى و طيّب وفاتى و احفظنى فيمن أخلف و احفظهم ربّ بدعائي و اجعل ذرّيّتى ذرّيّة طيّبة تحيطها بحياطتك من كلّ ما حطت منه ذرّيّة أوليائك و أهل طاعتك برحمتك يا أرحم الرّاحمين.

يا من هو على كلّ شيئ رقيب و من كلّ سائل قريب و لكلّ داع من خلقه مستجيب. أنت اللّه الّذى لا إله إلاّ أنت، الحىّ القيّوم ألأحد الصّمد الّذى لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد.

و أسئلك بقدرتك الّتى علوت بها على عرشك و رفعت بها سماواتك و فرشت بها أرضك و أرسيت بها جبالك و أجريت بها البحار و سخّرت بها السّحاب و الشّمس و القمر و النّجوم و اللّيل و النّهار و خلقت بها الخلائق كلّها.

أسئلك بعظمة وجهك الكريم الّذى أشرقت به السّماوات و أضائت به الظّلمات إلا صلّيت على محمّد و آل محمّد و كفيتنى أمر معادى و معاشى و أصلحت شأنى كلّه و لم تكلنى إلى نفسى طرفة عين و أصلحت أمرى و أمر عيالى و كفيتنى أمرهم و اغنيتنى و إيّاهم من كنوزك و خزائنك و سعة فضلك.

و أنبطت قلبى من ينابيع الحكمة الّتى تنفعنى بها و تنفع بها من إرتضيت من عبادك و جعلت لى من المتّقين فى آخرتى إماما كما جعلت إبراهيم إماما.

ص:95

فإنّ بتوفيقك يفوز الفائزون و يتوب التّائبون و يعبدك العابدون و بتسديدك يسعد الصّالحون المخبتون الخائفون لك و بإرشادك نجا النّاجون من نارك و أشفق منها المشفقون من خلقك و بخذلانك خسر المبطلون و هلك الظّالمون و غفل الغافلون.

أللّهمّ آت نفسى مناها، أنت وليّها و مولاها و أنت خير من زكّاها.

أللّهمّ بيّن لها هداها و ألهمها فجورها و تقواها و أنزلها من الجنان علياها و طيّب وفاتها و محياها و أكرم منقلبها و مثواها و مستقرّها و مأواها و أنت ربّها و مولاها.(1)

توضيحى در جملات پايانى دعا

جملات پايانى اين دعا بسيار قابل توجه و حايز اهميّت است كه شايسته است با دقّت و تأمل در مضامين آن در حرم محترم سيّد الشهداء عليه السّلام خوانده شود. بنگريد كه در اين جملات يك مرتبه كلمۀ نفس ذكر شده و نوزده نوبت ضمير به آن برگشته. بارالها نفس مرا به آرزويش برسان كه آرزوى نفس و مناى دل جز ذات قدّوس حقّ چيزى نيست؛ همان حقيقتى كه حضرت صديقه عليها السّلام فرموده است:

إلهى أنت المنى و فوق المنى.(2)

بارالها فقط تو همۀ مناى منى و برتر و بالاتر از آرزوى من هستى.

ص:96


1- بحار الأنوار 287/101.
2- - تفسير البرهان 366/3.

روايات متعددى در خواندن دو ركعت يا چهار ركعت نماز حاجت در حرم امام حسين عليه السّلام رسيده است؛ در حديثى حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

هركس نزد قبر امام حسين عليه السّلام آيد و دو يا چهار ركعت نماز بگزارد و حاجتش را از خداوند مسئلت كند، به يقين روا گردد.(1)

مقدّم بر قبر شريف نماز نخوانيم

لازم به تذكر است كه براساس روايات و توقيعات شريفه، نماز در اعتاب مقدّسه در قسمت پشت سر مبارك و يا بالاى سر شريف خوانده مى شود و بايد كاملا توجه كند كه بر قبر شريف مقدم نشود.

با توجّه به اين امر آنچه در قسمت بالاى سر مبارك حضرت سيد الشهدا عليه السّلام ديده مى شود كه جلوتر از قبر مطهّر نماز مى گزارند، جايز نيست.

و در قسمت بالاى سر مبارك و پائين پا و پشت سر پيوسته با جدّ و جهد بايد در مقام دعا و مسئلت براى خود و اهل و خاندان و پدر و مادر و دوستان و خويشان برآمد؛ زيرا كه آن مكان مقدّس جايى است كه دعا رد نمى شود.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

هيچ كس كنار قبر امام حسين عليه السّلام دعا نكند جز اين كه مورد اجابت قرار گيرد، هم نسبت به دنيا و هم نسبت به آخرت.(2)

ص:97


1- ثواب الأعمال/ 114.
2- - كامل الزيارات، باب 83، حديث 4.

در مقام دعا و طلب خير برآييم

و خوب است در قسمت بالاى سر مبارك در مقام طلب خير از حق تعالى برآئيم و پس از تحميد و تهليل و تسبيح و تمجيد پروردگار صدمرتبه از خداوند طلب خير در هر امرى كه مى خواهيم بنمائيم كه ما را به بهترين رهنمون مى گردد، آن گونه كه حضرت صادق عليه السّلام به صفوان جمّال فرموده است.(1)

و پسنديده است كه به چهار گوشۀ قبر شريف - و ضريح مبارك - دست كشيده و ببوسيم، و راست و چپ صورت را بر آن بگذاريم و در مقام الحاح در دعا و مسئلت برآئيم، و بدن و صورتمان را بر آن بماليم كه موجبات امان و حفظ از آنچه بيم داريم فراهم مى آيد آن گونه كه در احاديث بسيارى آمده است.(2) و خود را بر قبر - و ضريح مبارك افكنده و با خشوع و فروتنى آن را بوسيده و بگرييم.(3)

اطراف قبر مبارك بگرديم

و در حرم و حاير شريف سعى نمائيم و گرد قبر مطهّر - در صورت امكان - طواف نماييم آن گونه كه در زيارت جامعه ى ائمّه المؤمنين آمده و آن سان كه حضرت صديقه عليها السّلام گرد قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله طواف داشت و فرشتگان هم گرد قبر شريف سيّد الشهداء عليه السّلام طواف

ص:98


1- قرب الإسناد/ 28.
2- - اقتباس از: نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 313.
3- - اقتباس از: نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 313.

دارند.(1)

توجّه داريم كه طوافى كه در اين تعبيرات آمده ربطى به طواف معهود هفت شوطى دور كعبه ندارد تا كسى بگويد مخصوص خانۀ خداست بلكه به معناى آن - يعنى چرخش گرد چيزى - است و هيچ زائرى، آن معناى معهود طواف دور كعبه به ذهنش نمى آيد و اين امرى است طبيعى كه آدمى دوست دارد دور كسى كه دوستش دارد بگردد، دور خانۀ محبوب و سراى دوست بچرخد. دوستان خاندان رسالت هم دوست دارند وقتى به زيارت قبورشان مى روند دور قبر آنان بگردند و همۀ اطراف قبر مبارك و ضريح شريف را زيارت كنند. دليلى هم بر منع آن نرسيده بلكه آنچه اشاره كرديم دليل بر جواز بلكه رجحان آن است.

زود برگرديم

خوب است وقتى نيازمان را از زيارت برگرفتيم، عجله در بيرون رفتن داشته باشيم و نمانيم تا بزرگداشت و احترام آن مكان مقدّس را بهتر رعايت نماييم و شور و شوقمان براى زيارت مجدّد شدّت يابد.(2)

قرآن هديه كنيم

و مقدارى قرآن به عنوان هديه براى مزور تلاوت نمايد هرچند از اين امر، خود زائر هم بهره مند مى شود در عين اين كه تعظيم و

ص:99


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 315.
2- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 317.

بزرگداشتى هم براى مزور است.(1)

و در مدّتى كه در مشاهد مشرّفه اقامت دارد، مستحّب است وقتى از زيارت به منزل و محّل اقامتش مى آيد باز به زيارت برگردد.(2)

رعايت ادب و سكوت بنماييم

و زنهار برحذر باشد از اسائۀ ادب و بى ادبى در گفتار و رفتار و اگر چيز ناپسندى مشاهده نمود، آن گونه كه مناسب با آن مكان است در مقام امر به معروف و نهى از منكر برآيد كه متأسفّانه در اين زمان در مشاهد مشرّفه هتك حرمات مى شود و در انجام آنچه منافات با احترام آن اماكن متبّركه است هيچ مبالاتى ندارند.

و شايسته است سكوت را در حاير شريف رعايت نماييم و جز به خير و خوبى سخنى نداشته باشيم كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا زرتم أبا عبد اللّه عليه السّلام فألزموا الصّمت إلاّ من خير.

هرگاه امام حسين عليه السّلام را زيارت نموديد پيوسته ملازم با صمت و سكوت باشيد و جز به خير و خوبى كلامى نياوريد.(3)

اين گونه وداع كنيم

اشاره

و چون خواستى از كربلا مراجعت نمايى - آن گونه كه حضرت

ص:100


1- المصباح - كفعمى/ 507.
2- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 318.
3- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 318.

صادق عليه السّلام به ابو حمزه ثمالى تعليم داده - براى زيارت وداع غسل كن و مشرّف شو و زيارت وداع را بياور و پيش روى مبارك بايست درحالى كه در صورت امكان دست بر قبر شريف - يا ضريح مبارك نهاده اى - بگو:

السّلام عليك يا ولىّ اللّه. ألسّلام عليك يا أبا عبد اللّه، أنت لى جنّة من العذاب و هذا أوان إنصرافى عنك، غير راغب عنك و لا مستبدل بك سواك و لا مؤثر عليك غيرك و لا زاهد فى قربك.

و قد جدت بنفسى للحدثان و تركت الأهل و الأوطان، فكن لى يوم حاجتى و فقرى و فاقتى و يوم لا يغنى عنّى والدى و لا ولدى و لا حميمى و لا رفيقى و لا قريبى.

أسئل اللّه الّذى قدّر و خلق أن ينفّس بك كربى و أسئل اللّه الّذى قدّر علىّ فراق مكانك أن لا يجعله آخر العهد منّى و من رجعتى.

و أسئل اللّه الّذى أبكى عليك عينى أن يجعله سندا لي و أسئل اللّه الّذى نقلنى إليك من رحلى و أهلى أن يجعله ذخرا لى.

و أسئل اللّه الّذى أرانى مكانك و هدانى للتّسليم عليك و لزيارتى إيّاك أن يوردنى حوضكم و يرزقنى مرافقتكم فى الجنان مع آبائك الصالحين صلّى اللّه عليهم أجمعين.

ألسّلام عليك يا صفوة اللّه. ألسّلام على رسول اللّه محمّد بن عبد اللّه، حبيب اللّه و صفوته و أمينه و رسوله و سيّد النّبيّين.

ألسّلام على أمير المؤمنين و وصىّ رسول ربّ العالمين و قائد الغرّ

ص:101

المحجّلين. ألسّلام على الأئمّة الرّاشدين المهديّين. ألسّلام على من فى الحائر منكم. ألسّلام على ملائكة اللّه الباقين المسبّحين المقيمين الّذين هم بأمر ربّهم قائمون. السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين، و الحمد للّه ربّ العالمين.

سپس مى گوئى - درحالى كه با انگشت سبابه دست راست به قبر مطهر اشاره مى كنى -

سلام اللّه و سلام ملائكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين و عباده الصّالحين عليك يابن رسول اللّه و على روحك و بدنك و على ذرّيتك و على من حضرك من أوليائك، أستودعك اللّه و أسترعيك و أقرء عليك السّلام. آمنّا باللّه و برسوله و بما جآء به من عند اللّه، أللّهمّ اكتبنا مع الشّاهدين.

سپس دو دست را به آسمان بالا بر و بگو:

أللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و لا تجعله آخر العهد من زيارتى ابن رسولك و ارزقنى زيارته أبدا ما أبقيتنى. أللّهمّ و أنفعنى بحبّه يا ربّ العالمين. أللّهمّ ابعثه مقاما محمودا إنّك على كلّ شىء قدير.

أللّهمّ إنّى أسئلك بعد الصّلاة و التّسليم أن تصلّى على محمّد و آل محمّد و أن لا تجعله آخر العهد من زيارتى إيّاه، فإن جعلته يا ربّ فاحشرنى معه و مع آبائه و أوليائه، و إن أبقيتنى يا ربّ فارزقنى العود

ص:102

إليه ثمّ العود إليه بعد العود، برحمتك يا أرحم الرّاحمين.

أللّهمّ اجعل لى لسان صدق فى أوليائك و حبّب إلىّ مشاهدهم. أللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و لا تشغلنى عن ذكرك بإكثار علىّ من الدّنيا، تلهينى عجائب بهجتها و تفتننى زهرات زينتها؛ و لا بإقلال يضرّنى بعملى كدّه و يملأ صدرى همّه و أعطنى من ذلك غنى عن شرار خلقك و بلاغا أنال به رضاك، يا أرحم الرّاحمين.

ألسّلام عليكم يا ملائكة اللّه و زوّار قبر أبى عبد اللّه صلوات اللّه عليه و سلامه.

سپس گونه راستت را بر قبر بگذار و طرف چپ صورتت را هم بر آن بنه و الحاح در دعا و مسئلت نما و چون بيرون رفتى صورت از قبر برمدار تا خارج شوى - پشت به قبر شريف منما -(1)

توضيحى دربارۀ آنچه آورديم

قبل از اين كه وداع شهداء كربلا را بياوريم، در اين قسمت دو جهت بيش تر قابل توجه است: يكى اين جمله: ألسّلام على من فى الحائر منكم، سلام بر آنان كه از شما خاندان در حائر شريف هستند. بايد ديد مقصود از اين جمله چيست؟ و آن كه از آنان در حائر مبارك است كيست؟ مرحوم مجلسى در بيان اين جمله گويد:

ص:103


1- كامل الزيارات باب 84، حديث 2 * تهذيب الأحكام 67/6.

ظاهر اين است كه خطاب در اين جمله به ائمه عليهم السّلام است و مراد از - من فى الحائر - امام حسين عليه السّلام يا كسى از اهل بيت آن ها و فرزندانشان است و احتمال دارد مراد امام زمان عليه السّلام باشد؛ زيرا ممكن است آن وجود مقدّس حاضر در حاير باشد و ما حضرتش را زيارت نكنيم يا همراه ارواح ساير ائمه عليهم السّلام و اين احتمالات در جملۀ - و من حضرك من أوليائك - هم قابل گفتن است و ممكن است مقصود از اين جمله زائرين از اهل ايمان باشد.(1)

جهت دوّم كه قابل توجه بيش تر است جملۀ - و لا تشغلنى عن ذكرك بإكثار من الدّنيا... - بارالها، به واسطۀ فزونى دنيايى كه تازه هاى شگفتش مرا دچار غفلت مى سازد و زيور و پيرايه هايش مرا مفتون خود مى كند، مرا از ذكر خود بازمدار.

معلوم مى شود طبع عالم اين چنين است و ويژگى عالم مادّه همين.

زيبايى و زيادى غفلت آور نخواهم، از آن سو هم آن كسرى و كاستى كه به عملم ضرر بزند و مرا از رسيدن به مقصد بازدارد وهمّ و اندوهش سينه ام را مملو سازد و پيوسته در فكر و پريشانى و ناراحتى باشم، چنين كمى و كسرى را هم نمى خواهم، همان حدّ اعتدال و مقدار كافى و بلاغ را جويايم.

وداع با اصحاب

در همين حديثى كه حضرت صادق عليه السّلام وداع با قبر امام حسين عليه السّلام داده بودند، دستور توديع با قبور اصحاب كرامش را نيز داده اند. فرمود: رو

ص:104


1- ملاذ الأخيار 172/9.

به قبور شهداى كربلا رضوان اللّه عليهم مى نمايى و در مقام وداع با آنان مى گويى:

ألسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. أللّهمّ لا تجعله آخر العهد من زيارتى إيّاهم و أشركنى معهم فى صالح ما أعطيتهم على نصرهم ابن نبيّك و حجّتك على خلقك و جهادهم معه - فى سبيلك - أللّهمّ اجمعنا و إيّاهم فى جنّتك مع الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقا.

أستودعكم اللّه و أقرء عليكم السّلام. أللّهمّ ارزقنى العود و احشرنى معهم يا أرحم الرّاحمين.

در حرم محترم بگوييم

اين جملات هم در كامل الزيارات آمده به عنوان روايت ابى حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام و هم در تهذيب بدون استناد به روايت، و در تهذيب و مصباح با تفاوت جمله اى اين اضافه يافت مى شود كه طبق نقل مصباح مى آوريم.

سپس بيرون برو و رو از قبر برمگردان تا از ديده ات پنهان شود آن گاه در آستانۀ در رو به قبله بايست و بگو:

أللّهمّ إنّى أسئلك بحقّ محمّد و آل محمّد أن تصلّى على محمّد و آل محمّد، و أن تتقبّل عملى و تشكر سعيى و لا تجعله آخر العهد منّى أبدا ما أبقيتنى، و ارددنى اليه ببرّ و تقوى و عرّفنى بركة زيارتى فى الدّين و

ص:105

الدّنيا و الآخرة، و أوسع علىّ من فضلك الواسع الفاضل المفضل الطّيّب، و ارزقنى رزقا واسعا حلالا طيّبا كثيرا عاجلا صبّا صبّا من غير كدّ و لانكد و لا منّ من أحد من خلقك و اجعله واسعا من فضلك كثيرا من عطيّتك، فإنّك تقول: و أسئلوا اللّه من فضله، فمن فضلك أسئل، و من عطيّتك أسئل، و من كثير ما عندك أسئل و من خزائنك أسئل، و من يدك الملأ أسئل، فلا تردّنى خائبا فإنّى ضعيف فضاعف لى و عافنى إلى منتهى أجلى.

و اجعل لي في كلّ نعمة أنعمتها إلى عبادك أوفر النّصيب، و اجعلنى خيرا ممّا أنا عليه و اجعل ما أصير إليه خيرا لى ممّا ينقطع عنّى و اجعل سريرتى خيرا من علانيتى و أعذنى من أن يرى النّاس فىّ خيرا و لا خير فىّ و ارزقنى من التّجارة أوسعها رزقا و أعظمها فضلا و خيرها لى يا سيّدي.

و آتني يا سيّدى و عيالى برزق واسع تغنينا به عن دناة خلقك و لا تجعل لأحد من العباد فيه منّا غيرك، و اجعلنى ممّن إستجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك، و لا تجعلنى أخيب وفدك و زوّار إبن نبيّك و أعذنى من الفقر و من مواقف الخزى فى الدّنيا و الآخرة و أقلبنى مفلحا منجحا مستجابا لي بأفضل ما ينقلب به أحد من زوّار أوليائك.

و لا تجعله آخر العهد من زيارتهم و إن لم تكن إستجبت لي و غفرت لي و رضيت عنّى فمن الآن فاستجب لي و اغفر لي قبل أن تنأى عن إبن

ص:106

نبيّك داري، فهذا أوان إنصرافى إن كنت أذنت لي غير راغب عنك و لا عن أوليائك و لا مستبدل بك و لا بهم.

أللّهمّ احفظنى من بين يدىّ و من خلفى و عن يمينى و عن شمالى حتّى تبلغنى أهلى، فإذا بلغتنى فلا تبرء منّى و ألبسنى و إيّاهم درعك الحصينة.

و اكفنى مؤنة نفسى و مؤنة عيالي و مؤنة جميع خلقك، و امنعنى من أن يصل إلى أحد من خلقك بسوء، فإنّك ولىّ ذلك و القادر عليه.

و أعطنى جميع ما سئلتك و منّ علىّ به و زدنى من فضلك يا أرحم الرّاحمين.

سپس با حمد و ثناء حق و تسبيح و تقديس او و تهليل و تكبير روانه شو.(1)

زيارت وداعى ديگر

ديگر وداعى را حضرت صادق عليه السّلام به يوسف كناسى تعليم داده است و از اين جهت كه لحظۀ وداع لحظۀ بسيار حساسى است و زائر دوست دارد با مزورش بهتر و بيش تر سخن بگويد و چه بهتر كه آنچه مى گويد گفتارى باشد كه از خود خاندان مزوران رسيده است لذا اين وداع را هم مى آوريم هرچند جملۀ آخرش شبيه روايت ابى حمزۀ ثمالى است:

ص:107


1- تهذيب الأحكام 6/69 * مصباح المتهجّد/ 672.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: هرگاه خواستى با حسين بن على عليه السّلام وداع كنى چنين بگو:

السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته، أستودعك اللّه و أقرء عليك السّلام. آمنّا باللّه و بالرّسول و بما جئت به و دللت عليه و اتّبعنا الرّسول فاكتبنا مع الشّاهدين.

أللّهمّ لا تجعله آخر العهد منّا و منه.

أللّهمّ إنّا نسئلك أن تنفعنا بحبّه، أللّهمّ ابعثه مقاما محمودا تنصر به دينك و تقتل به عدوّك و تبير به من نصب حربا لآل محمّد، فإنّك وعدته ذلك و أنت لا تخلف الميعاد، و السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته.

أشهد أنّكم شهداء نجبآء جاهدتم في سبيل اللّه و قتلتم على منهاج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله - و ابن رسوله صلّى اللّه عليه و آله - و سلّم تسليما.

أنتم السّابقون و المهاجرون و الأنصار، أشهد أنّكم أنصار اللّه و أنصار رسوله - صلّى اللّه عليه و آله - فالحمد للّه الّذى صدقكم وعده و أراكم ما تحبّون و صلّى اللّه على محمّد و آل محمّد و رحمة اللّه و بركاته.

أللّهمّ لا تشغلنى فى الدّنيا عن ذكر نعمتك لا بإكثار تلهمنى عجائب بهجتها و تفتننى زهرات زينتها و لا بإقلال يضرّ بعملى كدّه و يملأ صدرى همّه، أعطنى من ذلك غنى عن شرار خلقك و بلاغا أنال به رضاك يا أرحم الرّاحمين، و صلّى اللّه على رسوله محمّد بن عبد اللّه و

ص:108

على أهل بيته الطّيّبين الأخيار و رحمة اللّه و بركاته.(1)

رجعت سيد الشّهداء عليه السّلام و مقام محمود

آنچه در اين زيارت وداع قابل توجّه بيش تر است عنايت به مسئلۀ رجعت و بازگشت سيّد الشهداء عليه السّلام است آن هم با تعبير مقام محمود كه در آيۀ 79 سورۀ اسراء به دنبال فرمان تهجّد و شب زنده دارى و آوردن نافلۀ شب نويدش به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله داده شده است.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً

و در زيارت جامعۀ كبيره هم در جمع مقامات خاندان رسالت عليهم السّلام آمده و مفسران - براساس روايات - آن را به مقام شفاعت تفسير نموده اند و آنچه در اين راستا گفتنى بوده و نسبت به آيۀ شريفه و جملۀ زيارت جامعه آوردنى بوده، در شرح زيارت جامعه آورده ايم كه خوب است عزيزان مراجعه نمايند.(2)

ولى آنچه در اين زيارت وداع قابل توجّه است، مطلب ديگرى است و آن اين است كه مقام محمود بر جايگاه بلند سيد الشهداء عليه السّلام و مقام رفيع او در عصر رجعت تطبيق شده است و گويا اين جملۀ زيارت از مصاديق همان اصل مسلّم و حقيقتى مى باشد كه از مدارك متعدّد استفاده مى شود و آن اين است كه بسيارى از حقايق مربوط به قيامت و جهان بعد به صورتى

ص:109


1- كامل الزيارات، باب 84، حديث 1 * بحار الأنوار 282/101.
2- - جامعه در حرم/ 873-878.

در عصر رجعت و زمان ظهور امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ظهور و بروز پيدا مى كند كه در عبارات بعد همين زيارت هم اشارتى به آن شده است و آن دادخواهى و انتقام جوئى و هلاكت و نابودى ظالمان و قاتلان خاندان رسالت عليهم السّلام در آن عصر است، هرچند مكافات پايانى و جزاى نهايى آنان مربوط به عالم بعد و قيامت است ولى در عصر ظهور و در روزگار رجعت هم به مرتبه اى از عقوبت اعمال خود مى رسند.

و بر اين اساس مى توان گفت گويا براى مقام محمود خاندان رسالت عليهم السّلام دو مرتبه است و اين مقام و جايگاه دو مصداق دارد: يكى آن بلند جايگاه شفاعت و مقام رفيع وساطت در قيامت كه نقطه آن مخروط نقطۀ ختميّۀ رسالت است يعنى:

شفيع الورى خواجۀ بعث و نشر امام الهدى صدر ديوان حشر

كريم السّجايا، جميل الشّيم نبىّ البرايا، شفيع الامم(1)

و مصداق دوّم مقام محمود، عصر ظهور و روزگار رجعت اين خاندان است كه در مقام محمود حكومت حقّه الهيّه در تمامى زمين بلكه در كلّ ما سوى اللّه كه خاصّ اين خاندان است قرار مى گيرند و بر آن اريكۀ قدرت الهى تكيه حاكمانه مى زنند و در اين زيارت وداع از حق تعالى مسئلت داريم كه - هرچه زودتر - صاحب اين قبر مطهّر و مزور مكرّم ما حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام را به آن مقام محمود موعود دنيوى او كه مقام هلاكت و از بين بردن دشمنان و ظالمان و قاتلان و جايگاه نصرت و يارى دين است

ص:110


1- كليات سعدى، بوستان/ 221.

برساند.

آرى، مكرّر گفته ايم و بازهم مى گوئيم كه در مطاوى زيارات و خلال ادعيۀ رسيده از حضرت معصومين عليهم السّلام معارفى ژرف و حقايقى بس بلند نهفته شده كه متأسفانه كمتر كسى در مقام استخراج و تبيين و توضيح آن گوهرهاى ناب برآمده است، گاه بيگاه در ضمن آثارمان به بعضى از آن ها اشاراتى داشته ايم، اميد است توفيق بيش ترى بيابيم.

آدابى ديگر در وداع

ديگر حديثى از حضرت صادق عليه السّلام رسيده است كه جملۀ پايانى آن مرتبط با وداع قبر امام حسين عليه السّلام است. صفوان گويد حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

هركس با آب فرات غسل كند و قبر حضرت حسين عليه السّلام را زيارت نمايد چونان روزى كه از مادر متولد شده پاك از گناه گردد هرچند آغشتۀ به كبائر بوده باشد. سپس حضرت اين جمله را فرمود:

و كانوا يحبّون الرّجل إذا زار قبر الحسين عليه السّلام إغتسل و إذا ودّع لم يغتسل و مسح يده على وجهه إذا ودّع.

و سيره بر اين بوده و روش اين چنين كه دوست داشته اند وقتى كسى به زيارت امام حسين عليه السّلام مى رود غسل كند ولى وقتى وداع مى كند - براى زيارت وداع مى رود - غسل ننمايد و در گاه وداع دستش را به صورتش بكشد.(1)

ص:111


1- كامل الزيارات، باب، 75، حديث، 1.

اين جمله پايانى حديث متضمّن دو نكته است: يكى پسنديده نبودن غسل در زيارت وداع و ديگرى مطلوب بودن دست كشيدن به صورت در موقع وداع.

مقصود از اين دو امر چيست؟ كوتاه جمله اى از ادب الزائر آيت مغفور، صاحب اثر گران سنگ الغدير - عبد الحسين أمينى - رضوان اللّه تعالى در بيان اين جمله نقل شده كه مى آوريم گويد:

و كأنّ يريد عدم إزالة تلك الغبرة الشّريفة عن جسده

گويا امام عليه السّلام از كراهت غسل در زيارت وداع اراده نموده است كه آن گرد و غبار برخاسته از آن صحن و سرا از پيكر او از بين نرود و باقى بماند.(1)

سخنى راجع به غسل زيارت و وداع

ديگر، سخنى از بزرگان در اين راستا نديده ايم لذا به صورت احتمال مى آوريم كه شايد مقتضاى جمع ادّله در اين زمينه اين باشد كه در زيارت امام حسين عليه السّلام غير از نوبت اوّل زيارت كه زيارت ورودى است و غير از دفعۀ آخر زيارت كه زيارت وداعى و خروجى است، غسل مستحّب است و مطلوب، ولى در زيارت اوّل و آخر مطلوبيّت ندارد؛ زيرا در اين زمين جمعى غبارآگين آمدند و بيش ترين آنان آغشتۀ به خاك و خون در اين زمين مدفون گرديدند و بازماندگان آنان هم باز غبارآگين از اين زمين رفتند كه آغشته گى آنان در هنگام رفتن بيش از غبار آمدن بود.

ص:112


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 330، به نقل از: ادب الزائر/ 44.

گرد و خاك هنگام ورود گرد و خاك سفر صحرا و باديه بود ولى گرد و غبار موقع خروج هم گرد و غبار ظاهرى دشت ماريه بود و هم غبار غم و گرد عزا و خاك اندوه بود كه ظاهر و باطن، درون و برون، قلب و قالب آنان را فراگرفته بود.

آن سان كه باز در ورود ثانى و آمدن دومين مرتبه به اين زمين بازهم غبارآگين بودند و آغشته به گرد و خاك آن هم به هر دو خاك و هر دو غبار، آن گاه كه كنار خاك و مزار و تربت عزيزان شان در مراجعت از سفر اسارت رسيدند.

حاليا تو زائر هم به آنان تأسّى و اقتدا كن؛ به اين زمين براى زيارت با غبار درآى و با غبار بيرون آى. در نخستين زيارت، آغشته به خاك دشت و صحرا باش و در مراجعت و بازگشت، گرد و غبار اين ديار را با خود به ارمغان ببر كه هركس تو را مى بيند رنگ و بوى كربلا را در تو بنگرد و از تو استشمام نمايد.

جريانى را در خاطراتم نوشته ام كه در اين جا به عنوان شاهد مى آوريم.

بوى خوش زاير كربلا

آقاى سيد محسن موسوى از پدرشان كه از كشاورزان متديّن روستاى سيج در قسمت شمالى مشهد مقدّس است نقل مى كردند كه مى گفت:

در آبادى ما مردى بود به نام كربلائى ميرزا حسن كه خيلى به حضرت سيد الشهداء عليه السّلام و كربلا علاقمند بود به طورى كه مكرّر

ص:113

پياده كربلا مشرف مى شد و حدود هفت ماه سفرش طول مى كشيد و وقتى برمى گشت مدّتى كار مى كرد تا اندوخته اى فراهم آورد ديگر بار كربلا مشرف شود.

آخرين سفرى كه مى خواست مشرف شود چيزى نداشت. خانه اش را فروخت و به زيارت كربلا رفت و چون مراجعت نمود مريض شد و به فاصلۀ كوتاهى از دنيا رفت.

شخصى در آبادى نزديك ما خواب ديده بود جمعى به صورت لشگر مى آيند و اميرى دارند، سؤال مى كند: امير لشگر كيست؟ مى گويند:

آقا قمر بنى هاشم عليه السّلام. مى پرسد: كجا مى روند؟ مى گويند: مى رويم كربلائى ميرزا حسن را ببريم كربلا.

صبح از خواب بيدار مى شود، سراغ مى گيرد ببيند كربلائى ميرزا حسن كربلا مشرف شده، مى گويند از دنيا رفته است -

شاهد ما در اين قسمت است كه مى گفتند: پدرم مى گفت - گاهى من در بيابان مشغول كار بودم و كشاورزى مى كردم، ناگهان بوى خوشى به مشامم مى رسيد، وقتى به آبادى مى آمدم مى ديدم كربلائى ميرزا حسن از كربلا مراجعت نموده است.(1)

آرى، اگر چونان كربلائى ميرزا حسن كربلا مشرف شديم و شامّۀ كسى هم باز بود آن وقت آن بوى خوش بهشت و آن نسيم عنبرساى جنّت از گرد و غبار پيكر چونان زائرى به چنين شامّه هايى مى رسد.

ص:114


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 371.

توجه به وداع امام حسين عليه السّلام در موقع وداع

و چه خوب است كه در هنگام وداع، و در آن حال و هوا، در آن مكان و فضا به ياد وداع حضرت سيد الشهداء عليه السّلام باشيم و آن لحظه اى را كه آن وجود مقدّس در اين محدوده براى وداع آخرين بر در خيمه ها آمد در نظر بياوريم كه ديگر معلوم است چه وضعى پيش مى آيد و چه حالى دست مى دهد.

وداع با قبر شريف براى ما در سايۀ پيوند مهرى و علقۀ محبّتى پس از گذشت حدود هزار و سيصد و هفتاد سال اين چنين سخت است و دشوار، وداع آن عزيزان داغ ديده بى كس و تنها با آن جان جان ها چگونه بوده است؟ نقل شده كه فرمود:

يا أهل بيتى، عليكنّ منّى السّلام، هذا آخر الوداع فاستعدن للأسر.

پس نگاهى از روى تأسف و حسرت به اهل بيت نمود،

فوقف هنيئة و بكى و بكين بكاء شديدا بحيث ضجتّ من بكائهم ملائكة السّماوات العلى و الأرضين السّفلى -

مقدارى درنگ نمود و گريست و عزيزانش گريه كردند به طورى كه از گريۀ آنان فرشتگان آسمان هاى بلند و زمين هاى پست گريستند - صداها به گريه و الوداع الوداع بلند بود.

و روى أنّه لمّا أراد أن يركب إجتمعت حوله النّساء ناشرات الشّعور، لاطمات على الخدود، فعلت النّياح و قامت الصّياح.

ص:115

روايت شده كه چون در وداع آخرين، حضرت سيد الشهداء عليه السّلام مى خواست سوار مركب شود، محترمات با گيسوهاى پريش در حالى كه لطمه بر صورت مى زدند، گرداگردش حلقه زدند، نوحه ها و ناله ها بلند بود و صيحه ها و فغان ها پابرجا - در چنين شرائطى وداع و خداحافظى صورت گرفت -(1)

آرى، با چنين ياد و حالى و با چنين تصوير و نمادى در مقام وداع قبر شريف و حرم محترم و حائر مقدّس و صحن و سراى مبارك حضرتش برآئيم و به خصوص اگر گوش دلمان باز باشد و نواى غم انگيز نائبة الزّهرا زينب كبرى عليها السّلام را از آن ناى خشكيده و جگر تفتيده و زبان چاك ديده و لب هاى پوست انداخته با موهاى پريش و دل ريش درحالى كه بر طبل سينۀ سوزان مى كوبد و دست حسرت بر فرق سر دردناك فرقدان ساى مى سايد و فغان و شيون مهلا مهلا يابن الزّهرايش از گردنۀ گردون بالا مى رود بشنويم، ديگر وداعمان ديگر مى شود و با خود اين اشعار عمّان سامانى را زمزمه مى كنيم:

اشعار عمّان سامانى

خواهرش بر سينه و بر سر زنان رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه راه را دود آهش كرد حيران شاه را

در قفاى شاه رفتى هر زمان بانگ مهلا مهلااش بر آسمان

ص:116


1- بيت الأحزان، ملا حسن يزدى / 365.

كاى سوار سر گران، كم كن شتاب جان من، لختى سبك تر زن ركاب

تا ببوسم آن رخ دلجوى تو تا ببوسم - يم - آن شكنج موى تو

شه سرا پا گرم شوق و مست ناز گوشۀ چشمى به آن سو كرد باز

ديد مشكين مويى از جنس زنان بر فلك دستى و دستى بر عنان

زن مگو مرد آفرين روزگار زن مگو، بنت الجلال، اخت الوقار

زن مگو خاك درش نقش جبين زن مگو دست خدا در آستين

پس ز جان بر خواهر استقبال كرد تا رخش بوسد الف را دال كرد

همچو جان خود در آغوشش كشيد اين سخن آهسته بر گوشش كشيد

كاى عنان گير من آيا زينبى يا كه آه دردمندان در شبى

پيش پاى شوق رنجيرى مكن راه عشق است اين، عنان گيرى مكن

با تو هستم جان خواهر هم سفر تو به پا اين راه كوبى من به سر

خانه سوزان را تو صاحب خانه باش با زنان در همرهى مردانه باش

جان خواهر در غمم زارى مكن با صدا بهرم عزادارى مكن

معجر از سر، پرده از رخ وا مكن آفتاب و ماه را رسوا مكن

هست بر من ناگوار و ناپسند از تو زينب گر صدا گردد بلند

هرچه باشد تو على را دخترى ماده شيرا كى كم از شير نرى

با زبان زينبى شاه آنچه گفت با حسينى گوش زينب مى شنفت

با حسينى لب هر آنچ او گفت راز شه به گوش زينبى بشنيد باز

اى سخن گو لحظه اى خاموش باش اى زبان از پاى تا سر گوش باش

ص:117

تا ببينم از سر صدق و صواب شاه را زينب چه مى گويد جواب

گفت زينب در جواب آن شاه را: كاى فروزان كرده مهر و ماه را

عشق را از يك مشيمه زاده ايم لب به يك پستان غم بنهاده ايم

تربيت بوده است بر يك دوشمان پرورش در جيب يك آغوشمان

تا كنيم اين راه را مستانه طى هر دو از يك جام خوردستيم مى

هر دو در انجام طاعت كامليم هر يكى امر دگر را حامليم

تو شهادت جُستى اى سبط رسول من اسيرى را به جان كردم قبول

از تجلّى هاى آن سرو سهى خواست تا زينب كند قالب تهى

سايه سان بر پاى آن پاك اوفتاد صيحه زن غش كرد و بر خاك اوفتاد

از ركاب اى شهسوار حق پرست پاى خالى كن كه زينب شد ز دست

شد پياده بر زمين زانو نهاد بر سر زانو سر بانو نهاد

پس در آغوشش نشانيد و نشست

دست بر دل زد دل آوردش به دست(1)

اميد است وداعمان با شور و حالى همراه باشد و با معرفت و شناختى قرين و با رنگ وبويى كه از آن بوستان گرفته ايم به دار و ديارمان برگرديم و هم خود پيوسته از بوى خوش آن عبير خوش بو باشيم و درون و برونمان معطّر و هم ديگران را از آن بوى خوش كه از آن دهكدۀ جهانى گل هاى معطّر هستى گرفته خوشبو سازيم و نكهت و عبيرى بخشيم كه هر

ص:118


1- گنجينۀ اسرار، ديوان عمّان سامانى/ 328.

چه هست آن جاست و از آن جاست، آرى:

از رهگذر خاك سر كوى شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد(1)

هفت دستور در زيارت كربلا

در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام هفت دستور نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام داده شده كه جملۀ آخرش نهى از توطّن در كربلاست، فرمود:

إذا زرت الحسين عليه السّلام فزره و أنت حزين مكروب أشعث مغبرّ جائع عطشان و أسئله الحوائج و أنصرف و لا تتّخذه وطنا.(2)

هرگاه امام حسين عليه السّلام را زيارت نمودى او را درحالى كه اندوهگين و مهموم، ژوليده مو و غبارآگين، گرسنه و تشنه هستى زيارت كن و از او حوائجت را مسئلت نما و برگرد و آن جا را وطن و محلّ زندگى خود قرار مده.

جهت نهى از توطّن در كربلا

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

نهى از اتخّاذ وطن و مقر زندگى قرار دادن كربلا منافات با استحباب مجاورت دارد، و ممكن است نهى اين حديث را حمل بر تقيّه نماييم يا به جمعى اختصاص دهيم كه اقامت در كربلا براى آنان بيم

ص:119


1- ديوان حافظ، از غزل 180.
2- - تهذيب الأحكام 76/6.

قساوت قلب مى آورد يا بگوئيم مقصود اقامت و توطّن در خصوص حاير شريف است كه در بعضى روايات به آن اشاره شده است؛ زيرا كه در آن مكان مقدّس استشعار حزن و اظهار اندوه پيوسته لازم و براى آدمى مداومت بر اين امر در جميع احوال ممكن نيست لذا از آن نهى شده است(1).

آداب جوار مشاهد مشرّفه

درهرحال؛ جهت نهى، هرچه باشد به يقين، عقل و فطرت گوياى اين است كه هركس در مجاورت و همسايگى و در ظلّ و پناه كسى به سر مى برد بايد شئون آن بزرگى كه به افتخار جوار او نايل است كاملا رعايت نمايد و هرچه آن همجوار مهم تر و با شخصيّت تر باشد، قهرا رعايت حقوق او و پاس دارى و رعايت خوشايند او و اجتناب و دورى از ناخشنودى او بيشتر بايد باشد.

بر اين اساس همجوارى اولياى حق و همسايگى قبور شريفۀ حضرات معصومين عليهم السّلام شرائط خاصّ خود را مى طلبد و رعايت امور فراوانى را اقتضا دارد و در اين ميان كربلاى معلّى و صحراى نينوا از جايگاه خاصّى برخوردار است و مضاف بر اين كه با همۀ مشاهد مشرّفه و بلاد متبرّكه در حقوق واجب سهيم و شريك است، براى خود هم خصوصيّاتى دارد كه آن خصوصيّات باز حقوق خاصّ و احترامات مخصوص را براى آن فراهم آورده است و آنان كه مى خواهند به افتخار همجوارى حرم محترم و حاير

ص:120


1- ملاذ الأخيار 190/9.

شريف خون خدا، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام نايل آيند آن حقوق و احترامات را بايد كاملا رعايت نمايند كه نخست، خودم - كه افتخار جوار مرقد مطهّر حضرت ابى الحسن علّى بن موسى الرّضا عليه آلاف التحيّة و الثّنا را دارم - بايد به اين حقيقت تلخ اقرار نمايم كه به راستى در اين زمينه قصور و تقصير و كسرى و كاستى بسيار داشته و داريم و نوعا به هيچ كدام از اين حقوق و حدود توجّه نداشته و نداريم و چه بسا من مجاور مشهد مقدّس يا آن همجوار كربلاى معلّى و يا نجف اشرف و يا ساير مشاهد مشرّفه در بسيارى از كمالات از آنان كه از نعمت همجوارى قبور اوليا بهره مند نيستند، پائين تر و كم بهره تر هستيم و متقابلا در بسيارى از نقايص برتر و بالاتر. ارزش هرچيزى كه بيشتر باشد عوارض آن، ماليات آن، گمرك آن بيشتر و حفظ و حراست آن دشوارتر.

شكوه از مجاوران

به راستى گاه وبيگاه از آنچه در مشاهد مشرّفه شاهد هستيم و در بلاد مقدّسه مى بينيم - چه از مجاوان و چه از زائران - بسيار مايۀ تأثّر خاطر و موجب حزن و اندوه است. به جاى اين كه ما مجاوران اعتاب مقدّسه وضعى داشته باشيم كه زائران با هر وضعى مى آيند از ما رنگ تقوا و قداست، رنگ پاكى و صداقت، رنگ عفاف و صيانت بگيرند اما به گونه اى هستيم كه چه بسا آنان كه تصوّراتى رؤيايى نسبت به اين اماكن مقدّس نزد خود داشتند، با ديدن وضع ما همۀ آن تصوّراتشان از بين برود.

آخر نمى دانم اين دردها را كجا برم و اين شكوه ها با كه گويم؟ راستى اين جا كربلاست؟ راستى اين جا مشهد است؟

ص:121

چه مشهدى؟ چه قمى؟

مشهدى كه وقتى از هر طرف تاكسى مى پيچيد و گنبد مطهّر حضرت رضا عليه السّلام نمايان مى شد اگر نغمۀ ناروايى در ماشين بلند بود راننده خاموش مى كرد و كسى در محدودۀ بسيار وسيعى از اطراف صحن و سراى امام هشتم عليه السّلام به خود اجازۀ خودنمايى با وضع نامناسب نمى داد و حاليا شاهد نهايت بى شرمى و بى احترامى از مجاور و زاير، حتى كنار قبر شريف حضرتش هستيم و به راستى بيش از هر زمان با همۀ آنچه گفته و شنيده مى شود و با همۀ توسعه ها و آرايه هايى كه ظهور و بروز پيدا مى كند شاهد غربت آن وجود مقدّس مى باشيم.

قمى كه سيم و چوب گيرندۀ صدا بر پشت بام هايش در روزها ديده نمى شد و مسافران زن اجازۀ پياده شدن از ماشين بدون پوشش مناسب به خود نمى دادند، همين قم است كه تابلوى تعليم موسيقى بانوان در آن به چشم مى خورد؟ نمى دانم...

دردم نهفته به ز طبيبان مدّعى باشد كه از خزانۀ غيبش دوا كنند(1)

بگذريم كه مى ترسيم به اسم ارشاد از اين ارشادات جلوگيرى شود و گويا جز خون دل خوردن و چون نمك در آب حل شدن و سوختن و ساختن و آه سرد از سينۀ گرم در دل هاى شب كشيدن و دست التجا به حضرت حق بالا بردن و ظهور موفور السرور محيى دين و شريعت و معزّ اولياء و مذّل اعدا را از او خواستن چاره اى نمانده است.

ص:122


1- ديوان حافظ، از غزل 107.

قبل از جمعه از مشاهد مشرّفه بيرون نرويم

صحبت در آداب زيارت امام حسين عليه السّلام بود. قبلا اشاره كرديم كه بيرون رفتن از مشاهد مشرّفه قبل از شب و روز جمعه مناسب نيست و در اين خصوص حديثى رسيده است كه با بيان مرحوم مجلسى مى آوريم:

من خرج من مكّة او المدينة او مسجد الكوفة او حاير الحسين صلوات اللّه عليه قبل أن ينتظر الجمعة نادته الملائكة: أين تذهب؟ لاردّك اللّه!(1)

هركس از مكّه يا مدينه يا مسجد كوفه يا حرم امام حسين عليه السّلام قبل از اين كه انتظار جمعه را بكشد - و جمعه را درك نمايد - برود، فرشتگان او را ندا مى دهند: كجا مى روى؟ خدا تو را برنگرداند.

مرحوم مجلسى گويد:

محتمل است كه مراد اين باشد كه نزديك روز جمعه شده باشد و انتظار نكشد كه زيارت شب و روز جمعه را بكند و ممكن است كه مراد اين باشد كه روز جمعه پيش از نماز جمعه مسافر شود، چنانچه شيخ شهيد عليه الرحمة فهميده است و هر دو را رعايت كردن اولى است.(2)

درهرحال، در صورت امكان بسيار به جاست كه انسان شب و روز جمعۀ مشاهد مشرّفه را درك نمايد به خصوص كربلا كه به راستى شب

ص:123


1- تهذيب الأحكام 107/6.
2- - تحفة الزائر، فصل دوّم، باب اوّل.

جمعه اش با همۀ شب ها فرق دارد آن هم فرقى كه نه در بيان مى آيد و نه خامه مى تواند نقشش را روى نامه بيافريند. خداوند با عافيت و معرفت، مكرّر در مكرّر روزى همه فرمايد. هنوز خاطرۀ نخستين شب جمعه اى كه توفيق زيارت سيّد الشهداء نصيب شد و هنگام اذان مغرب در حرم محترم حضرتش بودم از يادم نرفته است كه نزديك بود از شور و شوق و رسيدن به اين ديرينه آرزو قالب تهى كنم اميد است بازهم در اين زمينه سخنى آوريم.

وقتى از كربلا مراجعت كرديم بگوييم

به ما دستور داده اند كه وقتى از سفر كربلا مراجعت نموديم و وارد منزلمان شديم بگوئيم:

ألحمد للّه الّذى سلّمنى و سلّم منّى، الحمد للّه فى الأمور كلّها و على كلّ حال، الحمد للّه ربّ العالمين.(1)

حمد حقّ را بر سلامتى خود و بر همۀ امور و در همۀ حالات اظهار داريم، سپس بيست ويك مرتبه پى درپى ولى بدون عجله و شتاب تكبير گوئيم.

ص:124


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 13.

بخش ميانى شرح يك زيارت و توضيح يك صلوات

اشاره

ص:125

ما نقش دلفريب تو تصوير كرده ايم

يك آيه از جمال تو تفسير كرده ايم

ناپختگى ماست كه از كم بضاعتى

اوصاف بى مثال تو تقرير كرده ايم

همواره در تلاطم گيسوى پُر خَمت

دل هاى عاشقان تو زنجير كرده ايم

هر هفت بند ناى مرا غم نوا دهد

با غم هميشه نالۀ شبگير كرده ايم

راهم نمى دهند به كوى وصال دوست

كى در طريق وصل تو تقصير كرده ايم

غزاله هاى غزل/ 468.

ص:126

تنوّع طعام هاى معنوى

بر سر سفره اى مى نشينيم كه در آن غذاهاى متنوّع و طعام هاى رنگارنگ و خوردنى هاى مختلف مى بينيم، از هركدام مقدارى تناول مى كنيم ولى آنچه خوراك اصلى ما مى شود و بيشترين بهره را از آن مى بريم آن غذايى است كه بيشتر دوست داريم و يا از جهات مختلف مناسب با مزاج و وضع ما مى باشد.

گاهى سفره سفرۀ ظاهرى است و غذا غذاى مادّى و طعام و طعام صورى و تأثير تأثير جسمانى ولى گاهى مائده مائدۀ معنوى است، خوراك خوراك غيرمادى است و غذا غذاى حقيقى است و تأثير تأثير روحى و درونى است. قهرا مراقبت و توجّه و بهره گيرى و استفاده از چنين سفره ها و مائده ها بايد بيشتر باشد.

اولّين و برترين سفره ها و مائده هاى چنين سفرۀ رنگارنگ قرآن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ص:127

إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا من مأدبته ما استطعتم.(1)

همانا اين قرآن، وليمه - و سفرۀ رنگارنگ عروسى - است كه خداوند پهن نموده و فراهم آورده است. هرچه مى توانيد از اين سفره رنگين گسترده و از اين وليمۀ فراهم آمده بهره برداريد و استفاده بريد.

پس از قرآن شريف كه سفره گسترده و مائده رنگين حق تعالى براى بندگان است، در مكتب اصيل و مذهب حقّۀ اماميّه - كه ظهور و بروز حقايق از حلقوم قداست و ناى عصمت، خاندان رسالت عليهم السّلام است - در كنار اين سفره رنگين خدائى دو سفره ديگر ديده مى شود كه اصول اين دو سفره همان مواد سفره نخست يعنى قرآن است ولى با شكل و شمايل و رنگ و كمّيت و كيفيّت و زىّ و هيئت دگر؛ و آن دو سفره سفرۀ دعا و زيارت است كه طبّاخان تربيت شدۀ دست قدرت و لطف طبّاخ ازل خوراك هاى سالم و سودمند اين دو سفره را فراهم آورده اند و در اختيار جويندگان مائده هاى معنوى نهاده اند كه چنين موائدى با چنين خصوصياتى در هيچ مكتبى يافت نمى شود و خوب است عزيزان به آنچه در اين راستا در كتاب سلام بر پرچم افراشته، شرح سلام هاى زيارت آل يس آورده ايم مراجعه نمايند تا آنچه اشاره كرديم بهتر روشن شود و با برهان همراه باشد.(2)

ص:128


1- تفسير مجمع البيان 16/1.
2- - سلام بر پرچم افراشته/ 15-23.

سفرۀ زيارت امام حسين عليه السّلام

اين سفرۀ زيارت كه نوعا آميخته با سفرۀ دعاست به شكلى گسترده در زيارت هاى حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در اختيار گرسنگان مائده هاى معنوى قرار گرفته است، به گونه اى كه اگر كسى ادّعا كند جميع موائد ديگر يك طرف و اين سفره و مائده يك طرف، سخن گزافى نگفته است. چه سفره اى است اين سفره؟ چه مائده اى است اين مائده؟ چه طعام ها كه در اين سفرۀ گسترده نهاده اند! چرا چنين نباشد؟ آخر سفره سفره حسين عليه السّلام است، همان سفرۀ بى نظير هستى.

بى نظير است حسان، سفرۀ احسان حسين

كه به خوان كرمش اين همه مهمان دارد(1)

آرى، در اين سفرۀ زيارت حسين همه نوع طعام هاى بهشتى براى همۀ ميهمانان يافت مى شود؛ چنانچه در حالت خوف و تقيه يا نداشتن فرصت، دستور داده اند سه مرتبه بگو: صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه زيارتت تمام است، مثل خوراك هاى يك لقمه اى مى ماند كه نياز مضطرى را فورا برآورده مى سازد.(2)

زيارت مطلقۀ اوّل

اشاره

و از آن سو خوراك هاى متنوع و رنگارنگ فراوان ديگر در قالب ها و محتواهاى متفاوت كه از هركدام با توجّه با شرائط مختلف بايد بهره

ص:129


1- اى اشك ها بريزيد/ 137.
2- - كامل الزيارات، باب 45، حديث 4.

برد و استفاده نمود ولى در جمع همۀ آن زيارت ها به اتّفاق ارباب معرفت جامع ترين و كامل ترين و پربارترين آن ها همين زيارت اوّلى است كه مرحوم محدّث قمى رضوان اللّه تعالى عليه در همين مفاتيح الجنان به عنوان اولين زيارت مطلقه آورده است و شايد نه تنها در ميان زيارت هاى سيّد الشهداء عليه السّلام بهترين زيارت است بلكه در ميان همۀ زيارات بعد از زيارت جامعۀ كبيره بهترين زيارت باشد.

سخن جامعى از محدّث قمى رحمة اللّه عليه

قبل از پرداختن به شرح و توضيح زيارت، گفتار جامعى از مرحوم محدّث قمى در اين زمينه مى آوريم. آن مرحوم پس از اشاره به اين امر كه با توجّه به كثرت مشاغل و شواغل و كمى وقت، ذكر همۀ ادعيه و تمامى اذكار و زيارات ميسر نيست و بايد اهمّ آن ها را اختيار نمود، گويد:

براى اختيار اين امر چند طريق است: يكى ملاحظۀ سند آن، پس آنچه صحيح است و اتقن است، آن را اختيار كند چنانچه مختار علاّمۀ مجلسى رحمه اللّه است.

ديگر آنچه از فحاوى كلمات سيد بن طاووس قدس سرّه ظاهر مى شود كه آنچه در دلش افتاد آن را بكند يا بخواند، همان را اختيار نمايد و اين طريقه منحصر به امثال خود آن سيّد معظّم جليل است كه نفس شريفش را از خاشاك هوا و هوس پاك نموده و مجارى شياطين را از قلب خود مسدود گردانيده پس آن چه به قلب او القا شود الهام الهى است و ما بين ما و او بعد مشرقين است.

ص:130

او نمى ماند به ما گرچه ز ما است ما همه مسيم و احمد كيميا است

ديگر آنچه ظاهر مى شود از خبر شريفى كه شيخ طبرسى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه حاصل آن، آن است كه دوست ندارم كسى از دنيا بيرون رود و ادبى از آداب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مانده كه او نكرده باشد. يعنى آنچه را كه فرموده بايد عمل به آن شود اگرچه در مدّت عمر يك مرتبه آن را به جا آورد...

ديگر آن كه به حسب اختلاف و مقاصد و حاجات اختيار كند آنچه را كه براى آن مقصد معيّن نموده اند و اين راه خالى از صعوبت نيست...

ديگر آنچه ظاهر مى شود از طريقه و سيرۀ غالب علما و محدثيّن آن كه اختيار كند از بين آن ها آنچه را كه مسطور است در كتاب شريف كافى و فقيه و تهذيب - تهذيب مغنى از استبصار و استبصار باب مزار ندارد لذا ذكر آن نشده است - چه آن كه اين كتب هميشه ملاذ و مرجع كافّۀ علماء در احكام دينيه و مسائل فرعيّه و غيرها بوده و انتساب آن به صاحبانش معلوم و نسخش هميشه منتشر و از غلط و سقط محفوظ و محل نظر و مقابله و تصحيح و مرجع درسى و تدريس و حاشيه و شرح كثيرى از علما و محدثيّن و فقهاى راشدين بوده به خلاف ساير كتب احاديث.

پس در مقام دوران امر ميان آن كه به جا آورد عملى را كه در يكى از اين سه كتاب يا در دو يا در هر سۀ آن موجود باشد و كردن عملى كه در غير آن ها باشد، موافق طريقۀ فقها و مذاق محدثيّن و اعاظم بايد اوّل را اختيار كند و اگر آن عمل در هر سه كتاب موجود باشد البتّه

ص:131

متعيّن و طرف مقابلش را قابليّت مقابله و طرف بودن نيست.

پس از تمهيد اين مقدّمه گوييم: چون زائر خواهد زيارت كند قبر شريف حضرت سيد الشهداء ارواحنا له الفداء و خواست كه اختيار كند زيارتى از همۀ آن زيارات وارده كه قريب به سى زيارت مى شود، اختيار كند آن زيارتى را كه به روايت معتبر در اين سه كتاب نقل شده و آن منحصر است در يك زيارت شريفه كه ممتاز است از ساير زيارات به جهات چند (و آن همين زيارتى است كه در مقام شرح آنيم).

يكى آن كه ذكر شد كه مشايخ ثلاثه به علاوۀ آن كه ديگران چون جعفر بن محمّد بن قولويه و غيره او را نقل نموده اند (مقصود كامل الزيارات ابن قولويه است كه در بحث زيارت و آنچه متعلق به آن است به خصوص در ارتباط با زيارت امام حسين عليه السّلام حتّى در جمع كتب قدما و آثار پيشينيان حرف اوّل را مى زند.)

ديگر آن كه آداب مشكله ندارد كه غالبا خصوص در اوقات ازدحام و كثرت زائرين از عهدۀ آن نتوان بيرون آمد، علاوه بر آن كه نه بسيار مختصر است و نه مطوّل.

و ديگر آن كه متضمّن است بر مضامين عاليه كه در غيرآن يافت نمى شود چنانچه بر اهلش مخفى نيست.

و ديگر شهادت شيخ صدوق است در كتاب من لا يحضره الفقيه بر آن كه - اين - زيارت اصّح زيارات است، علاوه بر آن شهادتى كه در اوّل كتاب بر صحّت تمام اخبار موجوده در آن داده، چنانچه فرموده:

ص:132

و اخترت هذه لهذا الكتاب لأنّها أصحّ الزّيارات عندى من طريق الرّواية و فيها بلاغ و كفاية.

و اين زيارت را براى ثبت در اين كتاب انتخاب نمودم، چون در نزد من از جهت روايتى صحيح ترين زيارت است و در آن بلاغ و كفايت است - و براى رسيدن به مقصود كافى است -(1)

مضاف بر آنچه مرحوم محدّث قمى رضوان اللّه تعالى عليه نسبت به اصل اين زيارت شريفه آورده است، مى گوييم:

خصوصيّات اين زيارت

اين زيارت زيارتى است كه از جهت اشتمال بر مسائل معرفتى در ابعاد مختلف پس از زيارت جامعۀ كبيره بهترين و جامع ترين زيارت به حساب مى آيد.

اين زيارت، دو بخش است: بخشى از آن مرتبط با خصوص سيّد الشهداء عليه السّلام است و از اين جهت از زيارات آن حضرت شمرده مى شود، و قسمتى از آن، حقايقى است كلّى و معارفى عمومى مرتبط با همۀ خاندان رسالت عليهم السّلام كه از اين بعد از زيارات جامعه شمرده مى شود.

اين زيارت در تمام كتب معتبر قدماى اماميّه رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين آمده است و از اين جهت حتّى بر زيارت جامعۀ كبيره برترى دارد؛ زيرا زيارت جامعه در كافى شريف و در كامل الزيارات نيامده و فقط نشان آن را در من لا يحضره الفقيه و بعضى ديگر از كتب مرحوم صدوق و تهذيب

ص:133


1- هدية الزائرين 99-101.

شيخ الطايفه رحمة اللّه پيدا مى كنيم درحالى كه اين زيارت علاوه بر من لا يحضره الفقيه و تهذيب، در كافى شريف و كامل الزيارات نيز يافت مى شود.

كلام مرحوم صدوق دربارۀ اين زيارت

لازم به تذكر است كه متن منقول در من لا يحضره الفقيه مرحوم صدوق كوتاه تر از نقل مرحوم كلينى و شيخ طوسى است كه يا از باب تلخيص است و يا ايهام و ابهامى در بعضى فقرات آن بوده كه مرحوم صدوق نياورده كه توضيحش را مى آوريم. مرحوم صدوق در فقيه بعد از نقل اين زيارت و زيارت وداع گويد:

و قد أخرجت فى كتاب الزّيارات و فى كتاب مقتل الحسين صلوات اللّه عليه أنواعا من الزّيارات و اخترت هذه لهذا الكتاب لأنّها أصحّ الزّيارات عندى من طريق الرّواية و فيها بلاغ و كفاية.(1)

از اين جملات استفاده مى شود كه اوّلا مرحوم صدوق كتاب مستقلّى در زيارات داشته كه همانند بسيارى ديگر از مواريث سلف ما از دست رفته است و صاحب الذريعة اشارتى به آن دارد گويد:

زيارات قبور الأئمّه للشّيخ الصّدوق أبى جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه - المتوفّى 381 - ذكره النّجاشى بعد كتاب المدينة و زيارات النّبىّ و الأئمّه و ذكر بعدهما جامع زيارة

ص:134


1- من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ، باب زيارة قبر ابى عبد اللّه الحسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام المقتول بكربلا.

الرّضا كما مرّ.(1)

و همچنين كتابى در مقتل امام حسين عليه السّلام داشته كه آن هم گويا همانند كثيرى از مؤلّفات بزرگان گذشتۀ ما از بين رفته است و باز در الذريعه نام و نشان آن را مى يابيم، گويد:

مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السّلام أحال إليه فى الخصال ص 35 إنّ فيه ما رواه من فضائل العبّاس عليه السّلام.(2)

و ثانيا اين زيارت در نظر مرحوم صدوق از دو جهت سند و متن صحيح ترين و كامل ترين زيارت بوده است كه از ميان همۀ زيارت ها تنها آن را براى ثبت در كتاب من لا يحضره الفقيه كه جايگاه خاصّى در ميان همۀ كتاب هاى او دارد آورده است.

مرحوم مجلسى اوّل در شرح اين جملات مرحوم صدوق گويد:

و به تحقيق كه در كتاب زيارات و در كتاب واقعۀ شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام انواع زيارات ذكر كرده ام و اين زيارت را از آن ها انتخاب كردم و در اين كتاب ذكر كردم؛ چون به اعتبار اسناد أصحّ روايات بود نزد من، اگرچه جمعى در اين دو سند هستند كه علماء رجال توثيق آن ها نكرده اند و ليكن ممكن است كه صدوق بر احوال ايشان مطّلع باشد و ايشان ندانند يا آن كه اين دو زيارت - زيارت مطلقۀ اول و زيارت وداع - متواتر شده باشد نزد او چنان كه ثقة

ص:135


1- الذريعة 78/12.
2- - الذريعة 28/22.

الاسلام نيز اين دو روايت را ذكر كرده است در كافى و حكم به صحّت آن كرده است.(1)

توضيحى دربارۀ سند اين زيارت

خوب است قبل از بيان اين زيارت، مختصرى نسبت به سند آن سخنى آوريم تا از هر جهت فايده تامّ و تمام و بهره و نتيجه كامل و قابل باشد.

مرحوم كلينى اين زيارت را در كافى شريف، در كتاب الحجّ، در باب زيارة قبر ابى عبد اللّه الحسين بن على عليهم السّلام به اين سند نقل نموده:

عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن القاسم بن يحيى عن جدّه الحسن بن راشد عن الحسين بن ثوير.

مرحوم مجلسى اوّل نسبت به اين سند گويد:

روى الكلينى - فى القوىّ - عن الحسين بن ثوير الثّقة.(2)

مرحوم كلينى به سند قوى از حسين بن ثوير كه ثقه و مورد اعتماد است نقل نموده.

عدة من اصحابنا در اسناد كافى شريف، جمعى رجال مورد اعتماد هستند كه در كتاب هاى رجالى معرّفى شده اند.

احمد بن محمّد همان احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى قمى است كه او هم ثقه و مورد اعتماد است.

ص:136


1- لوامع صاحبقرانى 622/8.
2- - روضة المتقين 427/5.

و نسبت به قاسم بن يحيى در تنقيح تعبير ألأقرب حسنه آمده است، يعنى: صلاح و خوبى او نزديك تر به نظر مى رسد.(1)

جدّ او هم حسن بن راشد در اعلى درجۀ حسن و بالاترين مرتبۀ خوبى معرّفى شده است.(2)

حسين بن ثوير ظاهرا بنابر آنچه در معجم استظهار شده حسين بن ثوير بن ابى فاخته است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السّلام بوده و ثقه و مورد اعتماد است.(3)

سند اين زيارت معتبر است

بر اين اساس سند زيارت، معتبر است و بر فرض كه نسبت به بعضى از راويان اين زيارت، ابهامى وجود داشته باشد؛ از آن جا كه اين زيارت به همين سند در دو جاى كامل الزيارات آمده كه بنابر قاعدۀ معروف علم رجال، موجب تقويت آن مى شود.(4)

با توجّه به آنچه آورديم اين كه مرحوم مجلسى رضوان اللّه عليه در مرآة العقول آن را ضعيف شمرده مناسب به نظر نمى رسد و برخلاف نظر مرحوم صدوق و نظر مرحوم پدرش مى باشد.

از همۀ اين امور كه بگذريم و شبهه را قوى بگيريم ولى مى توانيم نسبت به اين زيارت بگوئيم كه متن زيارت گوياى اعتبار آن و جملات زيارت دليل صدور آن است؛ چون وقتى انسان با توجّه و دقّت آن را

ص:137


1- تنقيح المقال 123/1.
2- - تنقيح المقال 35/1.
3- - معجم رجال الحديث 207/5.
4- - يكى در باب 26 (باب بكاء جميع ما خلق اللّه على الحسين عليه السّلام)، حديث 5 و يكى در باب 79 (باب زيارات الحسين بن على عليه السّلام)، حديث 2.

مى خواند و با تأمّل و نظر در آن مى نگرد و به اين باور و اطمينان مى رسد كه چنين جملاتى جز از حلقوم وحى و قداست و ناى عصمت و طهارت و منبع علم و حكمت و آبشخور ولايت و درايت صادر نمى شود و به تعبير معروف از زياراتى است كه متن آن گواه صحّت و اعتبار آن است و جملات و مضامين آن دليل صدور آن.

توجّه و عنايت ارباب معرفت هم نسبت به اين زيارت در طول تاريخ مى تواند مؤيدى دگر بر اعتبار و صحّتش باشد. در جهت سند به همين مقدار بسنده مى كنيم و ترجمۀ متن حديثى را كه متضمّن اين زيارت است قبل از نقل زيارت و شرح و توضيح آن مى آوريم كه حقايق بس ارزنده اى را در ابعاد مختلف دربر دارد.

مقدمات صدور اين زيارت

حسين بن ثوير بن ابى فاخته گويد:

من و يونس بن ظبيان و مفضّل بن عمر و ابو سلمۀ سرّاج در خدمت حضرت صادق عليه السّلام نشسته بوديم و سخنگوى جمع ما جناب يونس بود كه سنّش از همۀ ما بيشتر بود. به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد:

فداى شما شوم، من به مجالس اين قوم - يعنى آل عبّاس - مى روم.

وقتى در مجلس آن ها شركت مى جويم و به ياد شما مى افتم چه بگويم - از شما ياد مى كنم كه مقام خلافت و حكومت از آن شما و حقّ مسلّم خدائى شما خاندان است كه اينان غضب كرده اند - حضرت فرمود بگو:

ص:138

«أللّهمّ أرنا الرّخاء و السّرور» فإنّك تأتى على ما تريد.

«بارالها، گشايش و وسعت و آسايش و سرور و شادى به ما نشان ده» كه با گفتن اين جمله به همۀ آنچه مى خواهى مى رسى - زيرا كه اين جمله بيانگر حال انتظار و تحقّق فرج خدائى است.

حسين بن ثوير گويد: عرض كردم فداى شما شوم، من بسيار از امام حسين عليه السّلام ياد مى كنم، وقتى به ياد حضرت مى افتم چه بگويم؟

فرمود: سه مرتبه بگو: السّلام عليك يا أبا عبد اللّه، كه سلام از دور و نزديك به آن حضرت مى رسد.

سپس حضرت فرمود: همانا وقتى ابى عبد اللّه عليه السّلام كشته شد آسمان ها و زمين هاى هفت گانه و آنچه در آن ها و آنچه ميان آن ها بود بر آن حضرت گريستند و هركس كه از مخلوقات حق تعالى در بهشت و دوزخ بود و هرچه ديده مى شد و هرچه به چشم نمى آمد، همه گريستند مگر سه چيز كه بر حضرتش گريه نكرد: بصره و دمشق و آل عثمان.

نظرى در كلام مرحوم مجلسى و مرحوم فيض كاشانى

در توضيح اين جملۀ حديث - فانكّ تأتى على ما تريد - مرحوم مجلسى گويد:

أى من الثّواب أو فى الرّجعة و من جعله تتمّة الدّعاء و قال: ألمراد به: أنّك تهلك من تشاء؛ فقد أبعد ما بعد ممّا بين الأرض و

ص:139

السّماء.(1)

يعنى: وقتى اين جملۀ - أللّهمّ أرنا الرّخاء و السّرور - را گفتى به آنچه اراده دارى مى رسى از ثواب - آخرت - يا در رجعت و كسى كه اين جمله را تتمّۀ دعا قرار داده - يعنى دنبالۀ أللّهمّ ارنا الرّخاء و السرور - دانسته و گفته است مقصود اين است كه همانا تو هلاك مى كنى هركس را كه بخواهى، همانا بسيار - از واقع - دور شده، دورتر از فاصلۀ ميان زمين و آسمان.

ظاهرا مقصود مرحوم مجلسى از اين كه گفته است كسى كه اين جمله را تتمّۀ دعا قرار داده بسيار دور رفته مرحوم فيض است كه در وافى در شرح اين جمله چنين گفته است:

«تأتى على ما تريد» أى تهلك و تفنى ما تشاء فإن تشاء تبدلنا بهم أئمّة الحقّ(2)

«بارالها، گشايش و آسايش به ما نشان ده كه همانا تو هرچه اراده كنى مى آورى» و توان انجام خواسته ات را دارى؛ يعنى هركس را بخواهى هلاك و نابود مى سازى، پس اگر بخواهى - آل عبّاس را از بين ببرى و - به جاى آنان پيشوايان حق را جايگزين سازى.

كمبود تحقيق در ادعيه و زيارات

پس از تأمّل و دقّت به نظر مى رسد كه بيان مرحوم فيض آن چنان كه

ص:140


1- مرآة العقول 297/18.
2- - الوافى - چاپ رحلى - كتاب الحجّ 225/2.

مرحوم مجلسى فرموده دور از آبادى نمى باشد، اگر نگوئيم بر بيان آن مرحوم رجحان و برترى دارد.

درهرحال همان گونه كه مكرّر گفته ايم احاديث و رواياتى كه متضمّن ادعيه و زيارات است نياز به كندوكاو و تحقيق و توضيح بسيار دارد و متأسّفانه در اين زمينه با كمبود تحقيقات مواجه هستيم كه مجال براى آن بسيار است و بسيار، و نياز هم فراوان است و فراوان. در يكى از جملات اين حديث اين است كه مى گويد: پس از شهادت امام حسين عليه السّلام هفت آسمان و هفت زمين و آنچه در آن ها و آنچه ميان آن ها بود بر او گريستند. اين قسمت در احاديث بسيارى آمده و پيش از اين توضيحاتى در موردش داده ايم ولى در اين حديث دو جملۀ ديگر آمده كه شايد در جاى ديگرى نيامده باشد يكى گريستن آنان كه در بهشت و دوزخ هستند بر امام حسين عليه السّلام و ديگر گريۀ هرچه ديده مى شود و هرچه ديده نمى شود.

گريۀ بهشتيان و دوزخيان بر امام حسين عليه السّلام يعنى چه؟

و من ينقلب فى الجنّة و النّار من خلق ربّنا و ما يرى و ما لا يرى.

اين دو جمله چه مى گويد؟ من ينقلب فى الجنّة و النّار كيانند؟ و گريۀ آتشيان بر آن وجود مقدّس چگونه است؟ آيا مقصود فرشتگانى هستند كه در بهشت و دوزخند؛ يعنى خازنان جنّت و مالكان دوزخ؟ يا انسان ها كه در بهشت و آتش هستند؟ و يا همۀ آنان به قرينۀ - من خلق ربّنا كه عموم و مشمول آن نسبت به همه ظاهر است؟ درهرحال بايد اقرار كنيم كه درست مقصود و محتواى اين فقره را نمى فهميم.

ص:141

گريۀ ديده شده ها و ديده نشده ها يعنى چه؟

و همچنين جملۀ بعد «ما يرى و مالا يرى» ديده شده ها و ديده نشده ها؛ ديده نشده ها چيست و گريۀ آنان بر امام حسين عليه السّلام چگونه است؟ اگر ما باشيم و ظاهر اين جمله، كلّ ما سوى اللّه در آن داخل هستند و در قالب يك جملۀ كوتاه، تمام ذرّات وجود - غير از آنچه در حديث استثناء شده - در تحت پوشش حكم - بكت - كه در حديث آمده قرار گرفته اند. ما يرى هايش را نمى فهميم تا چه رسد به مالا يرى ها، و اين جاست كه باز بايد همان حقيقتى را كه در دومين كتاب از اين مجموعه مبسوطا آورديم از نظر بگذرانيم و معتقد باشيم كه امام حسين عليه السّلام راز آفرينش است آن هم راز و رمز و سرّى كه پنج مرحله را پشت سر گذارده است و به ياد چكامۀ نغز نيّر تبريزى مى افتيم كه چه زيبا تضمين نموده است:

اشعارى از نيّر تبريزى

اى خرگه عزاى تو اين طارم كبود

لبريز خون ز داغ تو پيمانۀ وجود

وى هر ستاره، قطرۀ خونى كه عِلويان

در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود

گريه است بر تو، هرچه نوازنده را نواست

ناله است بر تو، هرچه سراينده را سرود

ص:142

تنها نه خاكيان به عزاى تو اشك ريز

ماتم سراست بهر تو از غيب تا شهود(1)

و در بند ديگرى گويد:

اى در غم تو ارض و سما خون گريسته

ماهى در آب و وحش به هامون گريسته

وى روز و شب به ياد لبت چشم روزگار

نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته

از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب

اشك شفق به دامن گردون گريسته

در آسمان زدود خيام عفاف تو

چشم مسيح، اشك جگرگون گريسته

با دردِ اشتياق تو در وادى جنون

ليلى بهانه كرده و مجنون گريسته

تنها نه چشم دوست به حال اشكبار

خنجر به دست قاتل تو خون گريسته

آدم پى عزاى تو از روضۀ بهشت

خرگاه درد و غم زده بيرون، گريسته

ص:143


1- آتشكدۀ نيّر/ 116.

گر از ازل تو را سر اين داستان نبود

اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود(1)

و در بند سوّمى چنين آورده

اى ز داغ تو روان خون دل از ديدۀ حور

بى تو عالم همه ماتمكده تا نفخۀ صور

خاك بيزان به سر اندر سر نعش تو بنات

اشك ريزان به بر از سوگ تو شعراى عبور

ز تماشاى تجلاّى تو مدهوش كليم

اى سَرَتْ سرّ أنا اللّه و سنان نخلۀ طور

ديده ها گو همه دريا شو و دريا همه خون

كه پس از قتل نو منسوخ شد آئين سرور

شمع انجم همه گو اشك عزا باش و بريز

بهر ماتم زده كاشانه چه ظلمات و چه نور

قدسيان سر به گريبان، به حجاب ملكوت

حوريان دست به گيسوى پريشان ز قصور

گوش خضرا همه پر غلغلۀ ديو و پرى

سطح غبرا همه پر و لولۀ وحش و طيور

غرق درياى تحيّر ز لب خشك تو نوح

دست حسرت به دل از صبر تو ايّوب صبور

ص:144


1- آتشكدۀ نيّر/ 117.

مرتضى با دل افروخته لاحول كنان

مصطفى با جگر سوخته حيران و حصور(1)

به هرحال، در توضيح اين دو جمله حرفى براى گفتن نداريم جز اين كه باز خود جملات را تكرار كنيم و ژرفاى مفاد و مفهومش را از نظر بگذرانيم و بنگريم تا هرجا كه پرندۀ بلندپرواز انديشۀ ما توان پرش داشته باشد و عنقاى فكر و خيال ما بر هر چكادى كه آشيان گيرد باز به محدودۀ محتواى اين دو جمله نمى رسد.

حضرت صادق عليه السّلام و تعليم كيفيّت زيارت

بارى حسين بن ثوير گويد: به حضرت صادق عليه السّلام گفتم:

فداى شما شوم، تصميم دارم به زيارت امام حسين عليه السّلام بروم. چه بگويم؟

چه گونه بگويم؟ و چه كنم؟ آداب زيارت را به من ياد دهيد و آنچه بايد به عنوان زيارت بگويم به من تعليم دهيد. تصوّر كنيم همانند حسين بن ثوير عازم كربلا هستيم و خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده و از حضرتش جوياى تعليم و آموزش اين سفر شده ايم.

حضرت فرمود:

إذا اتيت ابا عبد اللّه عليه السّلام فاغتسل على شاطى الفرات ثمّ البس ثيابك

ص:145


1- آتشكدۀ نيّر/ 121.

الطّاهرة ثمّ امش حافيا فانّك فى حرم من حرم اللّه و حرم رسوله و عليك بالتّكبير و التّهليل و التّسبيح و التّحميد و التّعظيم للّه عزّ و جلّ كثيرا و الصّلاة على محمّد و اهل بيته حتّى تصير الى باب الحير ثمّ تقول:

هرگاه به زيارت امام حسين عليه السّلام رفتى كنار فرات غسل كن آن گاه جامۀ پاكيزه ات را بپوش، سپس با پاى برهنه حركت كن، زيرا تو در حرمى از حرم هاى خدا و حرم رسول خدا هستى و بر تو باد كه اللّه اكبر و لا اله اللّه و سبحان اللّه و الحمد للّه گويان باشى و خدا را به عظمت و بزرگى بسيار ياد كنى و صلوات بر محمّد و آل محمد فراوان بياورى تا به در حاير شريف برسى، آنگاه بگويى:

السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته. السّلام عليكم يا ملائكة اللّه و زوّار قبر ابن نبّى اللّه.

سلام بر تو اى حجّت خدا و پسر حجت پروردگار. سلام بر شما اى فرشتگان خدا و زائران قبر پسر پيامبر خدا.

سپس ده گام بردار آن گاه بايست و سى مرتبه تكبير بگو. سپس از طرف پيش روى مبارك، طرف قبر شريف برو، به طورى كه صورتت برابر آن و قبله ميان دو شانه ات قرار گيرد و آن گاه بگو:

ظاهرا دستور به گفتن تكبير آن هم سى مرتبه در اين جا و كمتر و بيشتر در زيارت هاى ديگر براساس همان سخنى است كه در شرح زيارت جامعه به تفصيل آورده ايم كه براى جلوگيرى از غلوّ در چنين شرايطى اين

ص:146

دستور داده شده،(1) مضاف بر اين كه تكبير و ذكر حق در همۀ شرايط مطلوب و پسنديده است. آن گاه اين زيارت شريف پس از اين مقدّمات با اين جملات آغاز مى شود:

متن زيارت

السّلام عليك يا حجّة اللّه و ابن حجّته. السّلام عليك يا قتيل اللّه و ابن قتيله. السّلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره. السّلام عليك يا وتر اللّه الموتور فى السّماوات و الأرض. أشهد أنّ دمك سكن فى الخلد و اقشعرّت له أظلة العرش و بكى له جميع الخلائق و بكت له السّماوات السّبع و الأرضون السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و من يتقلّب فى الجنّة و النّار من خلق ربّنا و ما يرى و ما لا يرى.

أشهد أنّك حجّة اللّه و ابن حجّته و أشهد أنّك قتيل اللّه و ابن قتيله و أشهد أنّك ثائر - ثار - اللّه و ابن ثائره - ثاره - و أشهد أنّك وتر اللّه الموتور فى السّماوات و الأرض.

و أشهد أنّك قد بلّغت و نصحت و وفيت و أوفيت و جاهدت فى سبيل اللّه و مضيت للّذى كنت عليه شهيدا و مستشهدا و شاهدا و مشهودا.

أنا عبد اللّه و مولاك و فى طاعتك و الوافد إليك، ألتمس كمال المنزلة عند اللّه و ثبات القدم فى الهجرة إليك و السّبيل الّذى لا يختلج دونك

ص:147


1- جامعه در حرم/ 37-42.

من الدّخول فى كفالتك ألّتى أمرت بها. من أراد اللّه بدء بكم، بكم يبيّن اللّه الكذب، و بكم يباعد اللّه الزّمان الكلب، و بكم فتح اللّه و بكم يختم - اللّه -، و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت، و بكم يفكّ الذّلّ من رقابنا، و بكم يدرك اللّه ترة كلّ مؤمن يطلب بها، و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج الاشجار أثمارها و بكم تنزل السّماء قطرها و رزقها، و بكم يكشف اللّه الكرب، و بكم ينزّل اللّه الغيث، و بكم تسبّح الأرض الّتى تحمل أبدانكم و تستقرّ جبالها عن مراسيها.

أرادة الرّبّ فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم و الصّادر عمّا فصّل من أحكام العباد.

لعنت أمّة قتلتكم و أمّة خالفتكم و أمّة جحدت ولايتكم و أمّة ظاهرت عليكم و أمّة شهدت و لم تستشهد.

ألحمد للّه الّذى جعل النّار مثواهم و بئس ورد الواردين و بئس الورد المورود. ألحمد للّه ربّ العالمين.

پس سه مرتبه بگويد:

و صلّى اللّه عليك يا ابا عبد اللّه أنا إلى اللّه ممّن خالفك برى.

چهارچوبۀ زيارت

با يك نظر اجمالى به اين زيارت شريف مى توان آن را به چند بخش قسمت نمود.

قسمت اوّل مشتمل بر چهار سلام است با عناوين حجة اللّه، قتيل

ص:148

اللّه، ثار اللّه، وتر اللّه. قسمت دوّم مشتمل بر شش شهادت و گواهى است كه چهار جمله اش همان عناوين چهار جملۀ سلام است ولى جملۀ نخست آن شهادتى است دربارۀ جايگاه خون مقدّس آن حضرت؛ و جملۀ آخر گواهى و اقرار به كارهايى است كه حضرتش در راه خدا انجام داده است.

قسمت سوّم سخنى كوتاه است كه زائر به منظور ارائۀ وضع خودش به حضرت عرضه مى دارد.

قسمت چهارم كه مهم ترين بخش زيارت است بيان يك سلسله از اوصاف كمال و مقامات و جايگاه خاصّ خاندان رسالت عليهم السّلام در نظام هستى است.

قسمت پنجم - بخش پايانى زيارت - مشتمل است بر لعن و نفرين بر ظالمان و قاتلان و ستيزندگان و گريزندگان از نصرت اين خاندان و حمد حق در برابر عذاب آنان و مسئلت صلوات بر حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام و اظهار برائت و بيزارى از مخالفان آن حضرت.

توضيح چهار سلام

(1) سلام بر حجّت خدا و پسر حجّت خدا

حجّت كسى است كه خدا به وسيلۀ او بر بندگانش احتجاج مى كند و بندگان هم به وسيلۀ او بر حق تعالى؛ و خوب است به آنچه در توضيح مقام حجّيت اين خاندان در شرح زيارت جامعه آورده ايم مراجعه شود.(1)

(2) سلام بر كشتۀ خدا و پسر كشتۀ خدا

ص:149


1- جامعه در حرم/ 148، 233، 349، 688.

مرحوم مجلسى در بيان اين جمله گويد:

مقصود، كشته شده براى خدا، يا مقتول در راه او و يا كشته اى كه خدا خون خواه اوست(1)

(3) سلام بر خون خدا و پسر خون خدا

كه باز در توضيحش مرحوم مجلسى گفته است:

ثار، خون و طلب خون است يعنى كسى كه خداوند در زمان رجعت طالب خون او از اعداء اوست(2) و مرحوم فيض «ثار» را به معنى طلب خون گرفته و كلمۀ «أهل» را به عنوان مضاف در تقدير قرار داده و چنين معنى كرده: و سلام بر «اهل طلب دم» يعنى سلام بر جمعى كه در مقام طلب خون خود برمى آيند.(3)

(4) سلام بر آن فردى كه كسان او را كشته اند و انتقام خونشان گرفته نشده است.

مرحوم فيض گويد:

«وتر اللّه» يعنى قتيل اللّهى كه انتقام خونش گرفته نشده و «موتور»، آن كسى است كه انتقام خون خويشان و كسانش گرفته نشده است(4)

مرحوم مجلسى احتمال ديگرى نيز داده است و آن اين كه:

ص:150


1- مرآة العقول 298/18.
2- - مرآة العقول 298/18.
3- - الوافى، كتاب الحجّ، باب كيفيّة زيارة الحسين عليه السّلام
4- - الوافى، كتاب الحجّ، باب كيفيّة زيارة الحسين عليه السّلام

مقصود از «وتر موتور» يكتاى منفرد در كمالات و فضائل در عصر خودش مى باشد، و مراد از جملۀ «فى السماوات و الارض» اين است كه اهل آسمان ها و زمين در انتظار خون خواهى او هستند و يا عظمت مصيبتش در آسمان ها و زمين تجلّى يافته است(1)

صاحب شفاء الصدور در اين دو جمله كه نظيرش در زيارت عاشورا آمده، گفتارى محقّقانه دارد كه اجمالش را مى آوريم گويد:

«ثار» در لغت به معناى «كين» است و «كين خواهى» و به همين ملاحظه به «خون خواهى» اطلاق شده و گاهى به معناى طالب ثار مى آيد و در كلمۀ «ثار اللّه» چند احتمال است:

1 - آنچه از كلام مجلسى مى توان استفاده كرد كه «ثار» به معناى مصدرى باشد و لفظ «اهل» محذوف و اضافۀ «ثار» به «اللّه» اضافه به فاعل باشد يعنى: اى اهل طلب كردن خدا خون تو را.

2 - آنچه طريحى احتمال داده كه «ثار» تصحيف ثاير باشد و اضافۀ «ثاير» به «اللّه» به تقدير لام باشد يعنى: در راه خدا و براى خدا خون خواهى كرد.

3 - «ثار» به معنى خون باشد و كلام، محمول بر تنزيل و تقدير، يعنى: اگر خدا خون داشت تو بودى از قبيل عين اللّه و جنب اللّه و يد اللّه.

4 - «ثار» به معنى «مثئور» باشد يعنى: اى كسى كه خدا خون خواه

ص:151


1- مرآة العقول 299/18.

تو است.

5 - «ثار» به معنى همان دم مطلوب باشد - خونى كه به ستم ريخته شده و قابل قصاص است - و اضافۀ به «اللّه» به اين جهت است كه مخصوص به مطالبه، او ولىّ حقيقى اوست و اين بهترين معناست.(1)

و در توضيح جملۀ دوّم گفته است:

اى كشته كه خون كسانش ريخته شده، «وتر» به معنى طاق و فرد و يگانه و به معناى كينه و خون هم آمده و به معناى نقص و جنايت و كشتن نزديكان نيز آمده است.

اصل در همۀ اين معانى همان «وتر» به معنى فرد است؛ زيرا هر جفت كه طاق شود ناقص مى گردد. هم چنين اگر كسى از كسى كشته شود طاق مى شود و برگشت جنايت هم به نقص است و كين و خون هم مربوط به كشته شدن خويشان است.

مجموعا در اين جمله سه احتمال است: يكى اين كه «وتر» به معناى فرد و يگانه باشد و «موتور» هم به همان معنا و تأكيد آن مانند حجر محجور، بردبارد، يوم ايوم، ليل اليل، حجابى سخت، سرمايى بسيار سرد، روزى بسيار روشن، شبى بسيار تاريك. «وتر موتور» هم يعنى يگانه اى بسيار يگانه و طاق.

احتمال دوم اين كه «وتر» به معناى فرد و يگانه باشد و «موتور» يعنى آن كه كسى از او كشته شده. و مفاد كلام اين كه: سلام بر تو اى

ص:152


1- شفاء الصدور - با تغييرى در عبارت - / 103.

يگانه اى كه كسان تو كشته شده اند.

آخرين احتمال اين كه «وتر» و «موتور» هر دو، به معناى خون ريخته شده باشد يعنى: اى كسى كه خون تو را ريختند و خون بستگان و كسان تو را هم ريختند. و بنابراين احتمال، اضافۀ به «اللّه» هم كاملا مناسب است؛ زيرا او كشتۀ راه خداست(1)

و مرحوم مجلسى اوّل در شرح اين دو جمله گويد:

سلام بر تو كه خونت در راه خدا ريخته شد و حق تعالى آن را به وسيلۀ حضرت قائم عليه السّلام و اصحابش مطالبه مى كند و سلام بر تو كه تا حال هيچ كدام از فرشتگان و آدميان در مقام طلب خونت برنيامده اند.(2)

در توضيح اين چهار سلام به همين اجمال بسنده مى كنيم و عزيزان را به آنچه بزرگان در شرح زيارت عاشورا در جملات مشابه اين جملات آورده اند ارجاع مى دهيم.

توضيح شش شهادت

از اين شهادات شش گانه كه آمده چهار شهادتش نظير همين چهار سلامى است كه بيانش كرديم امّا آنچه بيشتر لازم به توضيح است نخستين شهادت است و آن جملۀ:

ص:153


1- شفاء الصدور - با تغييرى در عبارت - / 104.
2- - روضة المتقين 428/5.

أشهد أنّ دمك سكن فى الخلد و اقشعرّت له أظلّة العرش...

گواهى مى دهم كه همانا خون تو در خلد مسكن گزيد و سايه هاى عرش براى آن لرزيد و همۀ خلايق بر آن گريستند...

قرار خون در خلد و لرزۀ اظلّة العرش يعنى چه؟

مرحوم فيض در توضيح اين جمله گويد:

خون تو در زمين قرار و سكون نگيرد بلكه پيوسته مى جوشد و مى خروشد تا در بهشت جاودان قرار گيرد. سايه هاى عرش براى آن به لرزه درآمدند. «اظلّة العرش» كه در زيارت آمده كنايه از تمامى اجسام عالم است كه اظلّۀ ارواحند و عرش عبارت از مجموع خلايق است آن گونه كه در حديث آمده است - و در واقع كنايه از لرزه كلّ وجود در برابر خون به ناحق ريختۀ امام حسين عليه السّلام است -(1)

مرحوم مجلسى اوّل گويد:

مقصود از «اظلّة العرش» مافوق عرش است يا موجودات روحانى كه طواف گران گرد عرش يا حاملان آن هستند و در بعضى نسخه ها - مع اظلّة الخلايق - اضافه آمده، كه بر آسمان هاى هفت گانه و كرسى و حجاب هاى تحت عرش گفته مى شود، و اگر فوق عرش باشند اظلّه العرشند - حجب تحتانى اظلّة الخلايق است و حجب فوقانى اظلّة العرش است - يا آن كه مقصود از «اظلة العرش» همۀ مجرّداتند كه

ص:154


1- الوافى، كتاب الحجّ، باب كيفية زيارة الحسين عليه السّلام

بر جسمانيات علّو و برترى دارند كه گويا اظلّۀ آن ها هستند يا نفوس متعلّق به آن ها بنابر قول به آن.

و گويا لرزش، لرزش معنوى است كه در سايۀ حسرت و اندوه و غمى كه براى آنان نسبت به بنى آدم پديد مى آيد آنان را فرامى گيرد.(1)

و در شرح فارسى اش گويد:

گواهى مى دهم كه خون تو ساكن شد در بهشت، و لرزيد از جهت آن خون ملائكۀ روحانيون كه طواف كنندگان يا حاملان عرشند. و بعضى گفته اند كه مراد از ظلال عرش هفتاد يا هفتصد هزار حجاب است كه حجاب اوّلش آسمان عرش است و حجاب دوّم آسمان حجاب اوّل است و همچنين تا به آخر و چون همه بر فوق عرشند گوئيا كه همه آسمان عرشند و چون عرش به لرزه درمى آيد حجب به لرزه درمى آيند يا آن كه مراد ملائكۀ ساكنان حجب اند(2)

مرحوم مجلسى ثانى در شرح اين جملات گويد:

ممكن است مراد از «اظلّة العرش» ساكنان عرش - يعنى ارواح مقدّسه و فرشتگان - باشد، زيرا گاهى كلمۀ «ظلال» و سايه بر اشخاص و اجسام لطيف و عالم ارواح اطلاق مى گردد، يا آن كه مقصود مافوق عرش يا طبقات و بطون عرش است؛ زيرا كه هر طبقه و بطنى از آن، ظلّ براى طايفه و جمعى است، يا آن كه مراد

ص:155


1- روضة المتّقين 429/5.
2- - لوامع صاحبقرانى 612/8.

اجزاء عرش است، زيرا كه هر جزئى از آن ظلّ است براى ساكنان تحت آن.(1)

مطلب بالاتر است

هرچند آنچه از بزرگانمان در توضيح اين جملات آورديم، مطالب قابل استفاده اى است ولى گويا اين جملات حامل پيامى برتر و بيانگر حقايق بالاترى است كه چه بسا تمامى آن ها را نتوان از طريق خامه بر نامه نشاند و از راه زبان به جنان و دل رساند؛ زيرا گردونۀ معنا ديگر گردونه اى است. آنچه هست اين است كه مى فهميم اين جملات جملاتى است عرشى نه فرشى بل فراعرشى. و عرشى در فرش نمى نشيند مگر كسوت فرشى به خود گيرد و جامۀ ارضى پوشد، تا چه رسد به فراعرشى. لذا با توجّه به اين حقيقت به آنچه گاه وبيگاه بر لوح دل نقش بسته و در صحنه سينه نشسته اشارتى مى نماييم؛ باشد كه همه مان از بادۀ معرفتشان سرمست شويم و پيامد آن از خود بى خودى به خودآيى و در خودنگرى و خداجويى و به خدارسى باشد كه راه همين است و بس، و ديگر هرچه هست هستى نماست كه چه زيبا فؤادشان بر فؤاد تشنه كامان معرفتشان اين حقايق را رقم زده:

اى سماوات حقيقت را شما شمس شموس

وز بقاتان عالم و آدم ظلالى يا عكوس

ص:156


1- ملاذ الأخيار 134/9.

زنده از اشباحتان اجساد و ارواح و نفوس

مهرۀ عاج زمين در زين چرخ آبنوس

هردو چون گوئى است گويى نزد چوگان شما

حق شما را آفريد از قدرت بى مثل و چون

بندگانى با سكون در زير چرخ بى سكون

چون شما را پا نرفت از خطّ فرمانش برون

خواست معمار ازل كاين نه رواق بى ستون

بر زمين نايد فرود الاّ به فرمان شما

اى قباب نور كامد عرشتان ظلّ ظليل

در بيوت ذكر موصوف از خداوند جليل

بلكه بر اوصافتان اخلاقتان باشد دليل

كانچه حق اسماء حسنى داشت اوصاف جميل

مر شما را داد و الحق بود شايان شما

فكرتان پرنده عنقايى است در قاف وجود

نزد او يك دانه باشد عالم غيب و شهود

هم بر اين قافش نزول و هم از اين قافش صعود

در نزول و در صعودش ذكر خلاّق ودود

ص:157

مى رود از اوج او تا عرش رحمان شما

آن حسينى را كه دشمن كشت پيش چشم دوست

چشم دشمن كور اينك عالمى مجذوب اوست

عاشقان را سرخ رويى الحق از خون گلوست

وين سعادت در شهادت انبياء را آرزوست

تا رهى يابند از اين نسبت به ايمان شما

اى تماشاتان به چشم دل تماشاى خدا

بوده حق را چهرتان مقصود از ذكر لقا

تا به كى در پرده بايد داشت روى حق نما

برقع غيبت براندازيد از طلعت كه ما

روى حق را بنگريم از روى خوبان شما(1)

خطورى در اين جمله

در يكى از زيارت ها كه اين كلمات شريف را در آن حرم محترم و حاير مقدّس مى خواندم به اين جمله كه رسيدم:

أشهد أنّ دمك سكن فى الخلد و اقشعرّت له أظلّة العرش...

ص:158


1- سمع جمع، ديوان فؤاد كرمانى/ 11-18.

آن چنان حالتى عارض شد كه قابل توصيف نيست و آن چنان عظمتى از اين جملات در دل نشست كه توان اظهار نيست. كجا هستيم؟ چه مى گوئيم؟ به چه چيز گواهى مى دهيم؟ مى دانيم شهادت به اين حقيقت كه خون تو مزور من در خلد سكونت گزيد بايد ديد سكن چيست و خلد كجاست؟

سكن فلان داره و فيها: إستوطنها و اقام بها فهو ساكن.(1)

فلانى خانه اش را ساكن شد و يا در خانه اش سكونت گزيد يعنى آن جا را وطن و محل زندگى خود قرار داد و در آن جا اقامت نمود.

سكونت، فعل اختيارى است و فاعل آن در اين جمله خون امام حسين عليه السّلام است. شهادت مى دهيم كه خون تو در خلد سكونت گزيد.

چه بسا بتوانيم از اسناد فعل «سكن» به «دم» استفاده كنيم كه اين خون مقدّس حتى پس از بيرون آمدن از پيكر و ريختن بر خاك، صاحب درك و شعور و فهم و اراده است كه به حسن اختيار خود استقرار در خلد را انتخاب مى كند.

شايد با توجّه به آنچه گفتيم تا حدودى روشن شود كه چرا از اين خون تعبير به «ثار اللّه» شده است؟ محل اسكان اين خون، خلد است.

«خلد» از خلود است كه به معنى دوام و بقاء است.(2) و ظاهرا مقصود بهشت جاودان است كه بنابر مخلوق بودن جنّت و نار مطلب روشن است و نيازى به تكلّف و توجيه ندارد.(3) و بنابر عدم آن، ممكن است مقصود،

ص:159


1- أقرب الموارد - سكن -
2- - مجمع البحرين - خلد -
3- - خوب است اهل تحقيق در اين زمينه به اثر نفيس مرحوم سيد هاشم بحرانى: نزهة -

بهشت برزخى باشد كه دار الخلد اخيار در عالم برزخ است و يا مكان هاى مقدّس و جايگاه هاى رفيع در ملكوت عالم خلقت؛ زيرا كه براى خلود در لغت اين معنى هم آمده است: مكث مكثا طويلا دام أو لم يدم.(1) درنگى طولانى نمودن، چه دوام داشته باشد، چه نداشته باشد.

كنيۀ دريا و حديث حضرت موسى عليه السّلام

خوب است اين لطيفه را هم بياوريم مرحوم سيد على خان مدنى، صاحب شرح صحيفۀ سجّاديه در اثر نفيس لغوى اش - الطراز الأول - در لغت خلد گويد:

و ابو خالد كنيه الكلب و الثّعلب و البحر، و فى الحديث: إنّ موسى عليه السّلام ضرب بعصاه البحر فلم ينفلق فاوحى اللّه إليه أن كنّه، فقال موسى عليه السّلام إنفلق أبا خالد و ضربه فانفلق(2)

ابو خالد كنيۀ سگ و روباه و درياست، و در حديث آمده كه همانا موسى عليه السّلام با عصايش كه به دريا زد شكافته نشد، حق تعالى به او وحى نمود به كنيه، آن را خطاب كن؛ حضرت موسى به دريا خطاب كرد: بشكاف اى ابا خالد، و با عصا به آن زد پس شكافته شد.

سخنى جامع در اظلّة العرش

اين خونى كه در خلد اسكان گزيده اظلّۀ عرش را به لرزه واداشته،

ص:160


1- - الطراز الاول 342/5.
2- - الطراز الأول 344/5.

اظلّه عرش چيست؟ بنابر آنچه از بعضى روايات استفاده مى شود براى هر موجودى صورتى عرشى و تمثالى ملكوتى است كه شايد همان ها «اظلّۀ عرش» باشند. به برترين و بالاترين موجودات «على ما هم عليه» هم اطلاق عرش شده است. همۀ موجودات به وجود ظلّ عرشى شان يا موجودات عاليه و عناصر راقيه اى كه اظلّۀ عرشند، همه و همه در برابر اين خون مقدّس كه سفر ملكوت را تا مرز خلد درنورديد به خود لرزيدند.

در لغت، اين كلمه چنين معنى شده است:

إقشعرّ جلده: پوستش لرزيد و جمع شد و خشك گرديد. و در نزد اطبّاء سردى و لرزه اى است كه قبل از تب در پشت عارض مى شود.

و در مقام كنايه در مورد اشمئزاز و بيم هم به كار مى رود.(1)

خونى است كه «أظلّة العرش» را به جنبش و لرزش واداشته و آنان را دچار اضطراب نموده، آخر «أظلّة العرش» بيش از ساكنان فرش آشناى با آن خون هستند و حق دارند در برابر آن، چنين لرزه و اضطراب به خود گيرند و فغان و شيون برآورند كه چه به جاست اين بند از چكامۀ مرحوم محتشم كاشانى:

چون خون حلق تشنۀ او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروۀ عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانۀ ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد

ص:161


1- أقرب الموارد - قشعر -

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان، ز غبار زمين رسيد(1)

آخرين گواهى

آخرين عبارت در اين فقرات گواهى به اين حقيقت است كه مزور من، حضرت حسين عليه السّلام آنچه وظيفه داشته انجام داده و در مقام تبليغ و خيرخواهى و وفاى به عهد خدايى برآمده و در راه حق جهاد نموده.

در اين فقره جمله اى كه نياز به توضيح دارد اين است كه عرض مى كنيم:

و مضيت للّذى كنت عليه شهيدا و مستشهدا و شاهدا و مشهودا.

مرحوم مجلسى در بيان اين جمله گويد:

در آن، چند احتمال است:

يكى اين كه حرف لام در «للّذى» به معنى «فى» باشد، يعنى: جان دادى در راهى كه آگاه به حقانيّت آن بودى، و خداوند تو را امر به شهادت نموده، و شاهد و گواه بودى بر آنچه از امّت و سايران صادر مى شد، و مشهود بودى كه خدا و رسول خدا و فرشتگان و اهل ايمان نسبت به تو شهادت مى دادند كه تو بر حق بودى و آنچه بر عهده داشتى آوردى و ادا نمودى.

احتمال دوّم اين كه حرف لام در «للّذى» به معنى «الى» باشد،

ص:162


1- ديوان محتشم كاشانى/ 282.

يعنى: رفتن به سوى عالم قدس كه قبل از نزول به اين عالم در آن جا بودى.

احتمال سوّم اين كه حرف لام براى تعليل باشد و علّت است براى شهيدا، و شهيد به معنى مستشهد است، يعنى: كشته شدى و از دنيا رفتى چون بر حق بودى.

احتمال چهارم اين كه حرف لام براى ظرف باشد، و «على» براى علّت، يعنى: كشته شدى در راهى كه به واسطۀ آن عالم و شهيد و شاهد و مشهود قرار گرفتى.

احتمال پنجم اين كه حرف لام براى ظرف باشد، يعنى: كشته شدى در راهى كه خود را براى آن آماده نموده بودى و آن مرگ بود، طالب شهادت بودى و اعراض از آن نداشتى.(1)

مرحوم مجلسى اوّل، ترجمه و شرح اين جملات را اين چنين آورده است:

گواهى مى دهم كه تبليغ كردى از جانب حق - سبحانه و تعالى - رسالات او را به خلق، و وفا كردى به عهدى كه حق - سبحانه و تعالى - با تو كرده بود و به عهدى كه تو با خداوند خود كرده بودى، و جهاد كردى از جهت رضايت پروردگار خود، و به عنوانى كه هميشه در بندگى خداوند خود بودى از دنيا رفتى، به عنوان شهادت كه شهيد شدى و حق - سبحانه و تعالى - تو را شاهد خلايق گردانيده بود و رسولش بر تو شاهد بود به همين احوال از دنيا رفتى(2).

ص:163


1- مرآة العقول 300/18.
2- - لوامع صاحبقرانى 613/8.

حاصل آنچه آورديم از جهت تركيب و پيوستگى جمله چنين مى شود كه شهيدا و مستشهدا و شاهدا و مشهودا حال است براى فاعل «مضيت» كه امام حسين عليه السّلام است و جملۀ «للّذى كنت عليه» گويا جملۀ معترضه اى است كه براى افاده معناى لازم ميان ذو الحال و حال فاصله شده است و ترجمه چنين مى شود كه: من شهادت مى دهم تو از دنيا رفتى درحالى كه شهيد و مستشهد و شاهد و مشهود بودى و اين از دنيا رفتن، به خاطر آن عقايد و حقايقى بود كه پاى بند آن ها بودى.

شرح قسمت سوّم زيارت

أنا عبد اللّه و مولاك و فى طاعتك و الوافد إليك.

اين جمله كه سوّمين قسمت اين زيارت است بيانگر حالت زائر است در برابر مزور. زائر، خودش را با اين چهار صفت معرفى مى كند:

1 - عبد اللّه: بندۀ خدا،

2 - مولاك: خدمت گزار و دوست شما،

3 - فى طاعتك: سر در خط فرمان شما،

4 - كوچ كرده ام و به سوى شما آمده ام.

اولين نكته اين است كه هر زائرى در موقع گفتن اين جملات توجّه داشته باشد كه چه مى گويد؟ آيا گفتارش به صدق و راستى و حقيقت و درستى مقرون است و يا خداى نخواسته عارى از صدق و خالى از حقيقت است؟ براستى عبد اللّه است؟ فعلا مجالى نيست كه مقام عبد اللّهى را توضيح دهيم و خوب است عزيزان به آنچه در اين زمينه در شرح زيارت

ص:164

جامعه آورده ايم مراجعه نمايند.(1)

در قالب يك جملۀ كوتاه: عبوديّت، خضوع بدون قيد و شرط و انقياد كامل و تامّ و تسليم مطلق عبد است در برابر مولى، و اين كمال بالاترين كمالى است كه براى ممكن متصوّر است؛ زيرا كه رسيدن به هدف خلقت است: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2) من زائر كه در برابر قبر آن عبد اللّه مطلق و بندۀ كامل حق، حضرت سيد الشهداء عليه السّلام اقرار مى كنم عبد اللّهم، بندۀ خدا هستم، تا چه حد در اين ادّعا صادق هستم؟ سعى كنم از كذب محض ادّعايم بيرون آيد و مرتبه اى از مراتب عبوديت و بندگى را واجد باشم.

نفى موالات از ارباب عصيان

هم چنين وقتى عرض مى كند: من خدمتگزار شما، تحت ولايت و سرپرستى شما و دوست و ولىّ شما هستم و موالات شما را دارم تا چه اندازه راست مى گويم؟ نخست، خودم و بعد عزيزان خواننده را به اين حديث توجّه مى دهم:

قلت لأبى عبد اللّه عليه السّلام: إنّ قوما من مواليك يلمّون بالمعاصى و يقولون نرجو. فقال: كذبوا ليسوا لنا بموال، أولئك قوم ترجّحت بهم الامانى. من رجا شيئا عمل له و من خاف من شىء هرب منه.(3)

به حضرت صادق عليه السّلام گفتم: همانا جمعى از مواليان و دوستان شما

ص:165


1- جامعه در حرم/ 272.
2- - ذاريات / 56.
3- - الكافى اصول، باب الخوف و الرجاء، حديث 6.

گرد گناه مى گردند و در معاصى فرو مى روند و مى گويند: اميدواريم.

حضرت فرمود: دروغ مى گويند، اينان موالى و دوست ما نيستند، اينان گروهى هستند كه آرزوهاى - بى اساس - بر آنان غلبه نموده. هركس به چيزى اميدوار باشد براى رسيدن به آن، كار مى كند و هركه از چيزى بترسد از آن مى گريزد.

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

سخن امام عليه السّلام كه فرموده است: اينان موالى ما نيستند جهتش اين است كه موالات و دوستى تنها قول و سخن و اظهار به زبان نيست بلكه اعتقاد و محبّتى است در باطن كه متابعت و پيروى و موافقت و همراهى را در ظاهر همراه دارد و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند...

و حاصل اين كه احاديث در وسعت عفو و رحمت حق و فراوانى مغفرت او فراوان است ولى كسى كه بدان اميد دارد بايد در مقام عمل خالص برآيد و از فرو رفتن در معاصى بگريزد تا زمينه را براى رسيدن به آن رحمت و مغفرت فراهم آورد؛ زيرا فرو رفتن در لجن زار گناه، اين استعداد و قابليت را از بين مى برد. و زنهار بايد از تسويلات شيطانى و گول زدن او برحذر بود كه آدمى را از عمل باز ندارد، و به انبياء و اولياء بنگرد كه چگونه در طول عمر، شب و روز جدّ و جهد در عبادت و بندگى داشتند، آيا آنان اميد به عفو و رحمت پروردگار نداشتند؟ چرا آنان آگاه تر از ما بودند ولى مى دانستند اميد بدون عمل غرور محض است و سفاهت صرف.(1)

ص:166


1- مرآة العقول 35/8.

نكند خداى نخواسته وقتى من زائر در برابر قبر سيّد الشهداء عليه السّلام عرض مى كنم: أنا عبد اللّه و مولاك، گوش دلم از صاحب آن قبر مطهّر بشنود كه: لست لنا بموال، همانا تو موالى و دوست ما نيستى كه اگر چنين فرمودند چه خاكى به سر كنم؟ اميدواريم كه هنوز كارمان به جائى نرسيده باشد كه چنين جوابى بشنويم.

اى آن كه حسين و زادۀ زهرايى بهتر ز تو من نيافتم مولايى

هستم سگ درگاه و تو خود مى دانى غير از در خانه ات نرفتم جايى(1)

هم چنين وقتى كلمۀ سوّم را عرض مى كنيم «و فى طاعتك» مى گوئيم، در اين ادّعا هم صادق باشيم كه چه بسا ميان ادّعاى دوّم و سوّم پيوند و ارتباط باشد يعنى چون مولا و غلام اويم، مطيع و فرمان بردار او هستم آن هم اطاعتى كامل و از همۀ جهات. در ظرف اطاعت او غرقم و در گردونۀ پيروى او نشسته ام، براستى مطيع و فرمان پذير امام حسين عليه السّلام باشم و چون از سفر كربلا برمى گردم عملا نشان دهم كه من كربلائى هستم، حسينى هستم، كه در اين زمينه ان شاء اللّه در فصل بعد سخن مى گوييم.

آخرين اظهار من اين است كه: «الوافد اليك»، من به سوى شما كوچيده ام و به زيارتتان آمده ام. جامع سخنى مرحوم سيد عليخان در معنى «وافد» دارد كه مى آوريم. گويد:

وفد: وارد شدن بر كسى است از راه دور براى طلب خير و رسيدن به عطا و بخشش يا به عنوان پيام آورى و رسالت و يا به جهت ديدار و

ص:167


1- گنجينۀ نور/ 398.

زيارت و چنين كسى را وافد گويند... و بيشترين كاربرد اين كلمه در قدوم و ورود بر ملوك و سلاطين است براى رسيدن به عطاها و بخشش هاى آنان يا تهنيت گويى نسبت به فتح و غلبه و يا ساير امور به آنان(1)

اميد است در اظهار اين جمله صادق باشيم و به راستى سفرمان سفر زيارت، سفر وفد، سفر ورود، سفر طلب خير و عطا، و عارى و خالى از ديگر پيرايه ها باشد كه جملات بعد زيارت كاملا منظور از اين وفد و كوچيدن را روشن مى سازد.

منظور از زيارت

ألتمس بذلك كمال المنزلة عند اللّه عزّ و جلّ، و ثبات القدم فى الهجرة إليك، و السّبيل الّذى لا يختلج دونك من الدّخول فى كفالتك الّتى أمرت بها.

من از اين وفد و كوچيدن و از اين سفر زيارت جوياى كمال منزلت نزد خداى عزّ و جلّ هستم و طالب ثبات قدم و استقامت در هجرت به سوى تو، و خواهان آن مسير و طريقى هستم كه هيچ لغزش و انحرافى و هيچ نگرانى و هيچ اضطرابى در حضور تو نباشد و از تو مى خواهم كه در اين مسير مرا زير پوشش كفالت و سايۀ حضانت خود قرار دهى كه به آن مأمورى.

ص:168


1- الطراز الاوّل - وفد - 329/6.
بيان مرحوم مجلسى اوّل و مرحوم مجلسى دوّم

مرحوم مجلسى اوّل در توضيح اين جملات چنين آورده است:

من بنده حق - سبحانه و تعالى - ام و مولاى توام كه نعمت هدايت بر من دادى به بركت ولايت تو، آزاد كردۀ توام از آتش دوزخ يا دوست توام و در فرمان توام و به درگاه تو آمده ام و غرض از اين زيارت آن است كه نزد حق - سبحانه و تعالى - رتبۀ كامله بيابم.

و مى خواهم كه حق - سبحانه و تعالى - مرا ثابت قدم گرداند در مهاجرت از وطن و اهل و عيال خود به سوى تو، يا از مهاجرت از دشمنان تو به سوى تو. و مى خواهم كه حق - سبحانه و تعالى - مرا بدارد به راهى كه هركه در آن راه باشد او را نربايند و مانع نشوند در روز قيامت يا در دنيا و عقبى از داخل شدن در پناه تو و در ضمان و عهد و پيمان تو كه امر كردى خلايق را كه در آن عهد داخل شوند.

يعنى امر كرده به ولايت اهل بيت رسولت و مقرّر فرموده كه هركه ولاى اهل بيت داشته باشد فرداى قيامت يا در دنيا و عقبى در كفالت و پناه تو است، و كسى از شياطين جنّ و انس او را اضلال نتوانند كرد.

و در روز قيامت كه در حوض كوثر بر تو وارد شود ملائكه او را نربايند كه به جهنّم برند چنان كه فرداى قيامت غير شيعۀ اثنى عشرى كه خواهند وارد شوند در حوض كوثر ملائكه ايشان را ربايند و به جهنّم برند.(1)

ص:169


1- لوامع صاحبقرانى 613/8.

و در شرح عربى كه بر اين جملات آورده مطلب را روشن تر بيان داشته گويد:

جوياى ثبات قدم در هجرت به سوى تو هستم براى زيارت يا ولايت و كلمۀ «سبيل» را ممكن است كسره بدهيم كه عطف بر «هجرت» باشد - يعنى جوياى ثبات قدم در اين مسير و راهم - و يا به فتح بخوانيم كه عطف بر «ثبات» باشد - يعنى خواهان اين سبيل و راهم - راهى كه اختلاج و اضطراب و انتزاعى در نزد تو ندارد.

و از تو مى خواهم كه مرا در كفالت و حفظ و رعايت خودتت درآورى تا هيچ كس نتواند مرا از تو جدا كند آن گونه كه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كنار حوض جدا مى كنند و مى برند و مى ربايند كه عامّه در اخبار متواتره به الفاظ مختلفه آورده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

مى بينم جمعى از اصحابم را كنار حوض از حضور من مى برند و مى ربايند. مى گويم: بارالها، اصحاب منند. گفته مى شود: چه مى دانى كه آنان بعد از تو چه كردند؟ چه حادثه ها آفريدند؟ و مرتد شدند و به اعقاب جاهليّت شان برگشتند.

و اين اختطاف و اختلاج و انتزاع، ربودن و كندن و بردن آنان به واسطه خارج شدن آنان از كفالت رسول صلّى اللّه عليه و آله بوده در سايۀ ترك ثقليّن - قرآن و عترت آن دو امانت سنگين و گران قدر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله -(1)

ص:170


1- روضة المتقيّن 429/5.

مرحوم مجلسى ثانى در توضيح اين جملات گويد:

حاصل كلام اين است كه من جوياى سبيل مستقيم و راه صحيحى از شما هستم كه اضطرابى در آن نباشد يا راهى كه هركس آن را طى كند ربوده نشود و از رسيدن به شما ممنوع گردد در دنيا و آخرت.

و حرف «من» در جملۀ «من الدّخول» يا براى علّت است و يا بيان - اگر علّت باشد چنين معنا مى شود: جهت اين كه در آن راه مستقيم منع و ربودنى نيست اين است كه در كفالت و ضمان شما هستم، و اگر بيان باشد معنا اين چنين: راهى كه بيان است از دخول در كفالت و حفاظت شما؛ آن كفالت و حفاظتى كه به آن امر شده ايد كه در اين سرا شيعيانتان را تحت رعايت و حفاظت خود درآورديد و در آخرت هم آنان را مشمول شفاعت خود بداريد.(1)

توضيح قسمت چهارم زيارت

مهّم ترين قسمت اين زيارت شريف همين قسمت چهارم است كه هم از كيفيّت بسيار بالايى برخوردار است و هم كميّت قابل ملاحظه اى دارد.

چهارده جملۀ آن به يك وزن و به يك هيئت آمده است و محور در آن جملات چهارده گانه كلمۀ «بكم» است كه البته در جملۀ قبل از اين چهارده جمله هم كلمۀ «بكم» آمده است ولى نه به صورت تقدّم كه افاده ى حصر كند و آن تعبير «من أراد اللّه بدء بكم» است. هركس ارادۀ خدا دارد و جوياى حق تعالى است به شما ابتدا مى كند. لازم به تذكر است

ص:171


1- مرآة العقول 300/18.

كه اين جمله در من لا يحضره الفقيه و در كامل الزيارات سه نوبت تكرار شده است ولى در كافى شريف و در تهذيب يك مرتبه آمده است. خوب است عزيزان براى توضيح اين جمله به آنچه در شرح زيارت جامعه آورده ايم مراجعه نمايند(1) و مضاف بر آن، كوتاه جملۀ مرحوم فيض و كلام مجلسى اوّل را در توضيح اين جمله مى آوريم. مرحوم فيض گويد:

يعنى أنتم سبيل اللّه و دليله(2)

يعنى شما راه رسيدن به خدا و رهنمون به سوى پروردگاريد.

مرحوم مجلسى اوّل گويد:

يعنى معرفت و شناخت و عبادت و بندگى حق تعالى بدون متابعت شما و گرفتن از شما ممكن نيست آن گونه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

أنا مدينة العلم و علىّ بابها. و حق تعالى فرمود: وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا و تكرار سه مرتبۀ «من أراد اللّه بدء بكم» براى تأكيد است يا اوّل براى معارف عقلى و دوّم براى عبادات بدنى و سوّم براى مغفرت گناهان به شفاعت.(3)

شرح چهارده جمله

امّا چهارده جمله اى كه با كلمۀ «بكم» آغاز شده بعضى از جملات آن در زيارت جامعه آمده است كه شرح و توضيح آن را در شرح زيارت

ص:172


1- جامعه در حرم / 664.
2- - الوافى كتاب الحجّ - باب كيفيّته زيارة الحسين عليه السّلام
3- - روضة المتقين 430/5.

آورده ايم كه رجوع به آن مناسب است.(1)

و مضاف بر آن مى آوريم:

1 - «بكم يبيّن اللّه الكذب» به واسطۀ شما خداوند آشكار مى سازد دروغگو را، شما هستيد كه در سايۀ گفتار و رفتارتان دروغ دروغگويان آشكار مى گردد، چون قول و فعل شما حق و صدق است و به وسيلۀ شما صدق از كذب و راستگو از دروغگو جدا مى گردد و روشن مى شود حرف راست چيست و سخن دروغ كدام؟

2 - «و بكم يباعد اللّه الزّمان الكلب» و خداوند به واسطۀ شما و به بركت شما دور مى كند و برطرف مى سازد سختى زمانه را.

مرحوم مجلسى اوّل در توضيح اين جمله گويد:

الكلب بكسر العين: الشّديد بظهور صاحب الزّمان عليه السّلام.

«كلب» به معنى شديد است. و از بين رفتن شدّت و سختى زمان و روزگار به وسيلۀ شما خاندان در عصر ظهور موفور السرور حضرت صاحب الزمان عليه السّلام محقّق مى شود(2)

3-4 - «و بكم فتح اللّه و بكم يختم اللّه» خداوند فقط به شما گشوده و آغاز نموده و فقط به شما ختم مى نمايد و پايان مى دهد.

شرح اين دو جمله را در شرح زيارت جامعه مفصّل آورده ايم و مضاف بر آن مى آوريم، مرحوم مجلسى اوّل گويد:

ابتداى خلق عالم به شما شد چنان كه احاديث متواتر وارد شده است

ص:173


1- جامعه در حرم/ 691-703.
2- - روضة المتّقين 430/5.

كه حق - سبحانه و تعالى - اوّل چيزى كه آفريد ارواح مقدّسۀ ايشان بود و ختم عالم نيز به شما خواهد شد چنان كه وارد شده است در اخبار متواتره كه تا يك كس هست مى بايد كه معصوم باشد(1)

و مرحوم مجلسى ثانى گويد:

أى فى الايجاد او العلم او الخلافة و الامامة كقوله صلّى اللّه عليه و آله كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطّين،

يعنى شروع و پايان به شما خاندان بوده و هست در ايجاد يا در علم يا در خلافت و امامت همان گونه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من نبّى و پيامبر بودم درحالى كه آدم ميان آب و گل بود.(2)

5-6 - «و بكم يمحوا اللّٰه ما يَشاء و بكم يثبِت» فقط به واسطۀ شما خداوند محو مى كند و فقط به خاطر شما اثبات مى نمايد.

مرحوم مجلسى اول گويد:

به بركت شما و دعاى شما حق - سبحانه و تعالى - محو مى فرمايد و هرچه را مى خواهد اثبات مى كند در لوح محو و اثبات.(3)

سخنى در لوح محو و اثبات و امّ الكتاب

اين دو جمله ناظر به آيۀ 39 سوره رعد است كه از آيات كليدى معارف است

ص:174


1- لوامع صاحبقرانى 615/8.
2- - ملاذ الأخيار 138/9.
3- - لوامع صاحبقرانى 615/8.

يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتٰابِ محو مى كند و از بين مى برد خداوند هرچه را بخواهد و پابرجا مى گذارد - هرچه را اراده كند - و در نزد اوست امّ الكتاب.

بحث مبسوط و مستوفا در اين آيۀ شريفه و به طور كلّى در مورد لوح محو و اثبات و امّ الكتاب و لوح محفوظ كه از مباحث مهّم معارفى است از حوصلۀ اين نوشتار بيرون است و مجال مفصّل و مستقلّى را مطلبد ولى براى روشن شدن اين دو جملۀ زيارت اشارتى گذرا مى آوريم.

مرحوم مجلسى گويد:

بدان كه آيات و روايات دلالت مى كند كه خداوند متعال دو لوح - دو كتاب، دو صحيفه، دو نوشتار - آفريده كه مجموعۀ آنچه در نظام هستى محقق مى شود در آن رقم زده است: يكى لوح محو و اثبات كه در آن چيزى را ثابت مى دارد سپس محو مى كند به خاطر حكمت هايى كه بر صاحبان خرد پوشيده نيست مثلا در آن لوح عمر كسى را پنجاه سال مى نويسد، و معناى آن اين است كه حكمت مقتضى است عمر او پنجاه سال باشد اگر آنچه موجب كوتاه شدن يا طولانى شدن عمر اوست فراهم نيايد ولى در لوح محفوظ نوشته شده كه اوصلۀ رحم مى كند و شصت سال عمر مى نمايد آن گونه كه طبيب حاذق مى گويد مزاج اين شخص حكم مى كند كه شصت سال عمر مى كند، امّا اگر سمّ خورد يا كسى او را كشت و عمرش به شصت سال نرسيد و يا داروى تقويت كننده استفاده نمود و عمرش طولانى تر شد با سخن طبيب اختلافى پيش نيامده است.

ص:175

و آن تغيير و تبديلى كه در اين لوح واقع مى شود «بدا» ناميده مى شود و اين امر هيچ استبعادى ندارد و براى آن حكمت هايى تصور مى شود چونان ازدياد معرفت فرشتگان كاتب و آگاه به لوح و آگاهى مردمان با خبر دادن پيامبران و حجّت هاى حق به تأثير اعمال نيك و بد در محو اثبات و همچنين شدّت تكليف در اذعان و اعتراف در سايۀ اخبار انبياء و اوليا و تخلّف آن و ديگر حصول روح اميد و نور رجاء در دل ها نسبت به امر فرج...(1)

آنچه از اين جملۀ زيارت استفاده مى شود اين است كه خاندان رسالت عليهم السّلام نقش اصلى را در لوح محو اثبات ايفا مى كنند تا آن جا كه گويا مؤثر انحصارى در آن لوح اينان هستند و ساير مؤثرات آن چنان كم رنگ و كم تأثيرند كه در كنار آنان به حساب نمى آيند.

جادارد با تقديم كلمۀ «بكم» كه مفيد حصر است بگوئيم «و بكم يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » و يا ساير عوامل محو و اثبات هم با واسطه و يا بى واسطه به آنان برمى گردد. پس گويا فقط آنان مؤثر در لوح محو و اثبات هستند و با كندوكاوى كه نموديم به سخنى از بزرگانمان در توضيح اين مطلب نرسيديم و آنچه آورديم احتمال است كه چه بسا بتواند راه گشاى ارباب تحقيق در اين مباحث باشد.

و آخرين احتمال اين كه بگوئيم: حصر اضافى و نسبى است يعنى در جمع افراد و اشخاص تنها كسانى كه مى توانند در لوح محو و اثبات مؤثر باشند شما خاندان هستيد هرچند ممكن مؤثّراتى ديگر از ديگر امور

ص:176


1- بحار الأنوار 130/4.

چونان صله و صدقه هم مؤثر باشد امّا اگر تأثير به اشخاص، تعلّق بگيرد تنها جمعى كه مؤّثر در اين لوح و صحيفه اند شمائيد و اين قدرت تصرّف در لوح محو اثبات را خدا به شما از اين جهت داده است كه بندگان مطلق او و عباد مكرم او و عبيد شايسته و صالح او هستيد كه پا از فرمان او بيرون نمى گذاريد، لذا لوح محو و اثبات و صحيفۀ قدر و قضا را به دست شما سپرده است كه چه زيبا مرحوم مفتقر تضمين نموده

لوح قدر به دست او، كلك قضا به شست او

تا كه مشيّت الهيّه چه اقتضا كند

در جبروت حكمران، در ملكوت قهرمان

در نشئات كن فكان، حكم به «ما تشاء» كند(1)

7 - «و بكم يفكّ الذّلّ من رقابنا» مرحوم مجلسى اوّل گويد:

و به بركت شما مذلّت و خوارى را از گردن هاى ما خواهند انداخت در رجعت و قيامت.(2) بيش از اين كوتاه جمله در توضيح اين هفتمين جملۀ زيارت چيزى نديده ايم ولى ظاهرا بار اين جمله بيش از آن باشد كه آورديم لذا باز براى فتح باب چنين مى آوريم:

ممكن است فعل «يفكّ» را مجهول بخوانيم و «ذلّ» نايب فاعل آن باشد يعنى فقط به واسطۀ شما ذلّت و خوارى از ما برطرف مى گردد و يا آن گونه كه مرحوم محدّث قمّى اعراب نهاده و ساير بزرگان هم در ترجمه و توضيح ها آورده اند، معلوم بخوانيم و ظاهرا فاعل آن «اللّه» است: فقط

ص:177


1- ديوان مفتقر/ 120.
2- - لوامع صاحبقرانى 615/8.

به وسيلۀ شما خداوند ذلّت و پستى را از گردن ما برمى دارد و ما را از آن خلاص مى گرداند.

اطلاق كلمۀ «الذّل» در اين جمله از جميع قيود زمانى، مكانى، حيثيّتى، تعلّقى، اقتضا دارد كه هرچه رنگ و بوى ذلّت و خوارى دهد و هر چه پستى و كسرى در آن يافت شود از هر مقوله اى باشد و از هر حيث و جهتى، در همۀ زمان ها و در تمامى مكان ها و جاها فقط و فقط به واسطۀ شما از گردن هاى ما برداشته مى شود.

كسى كه شما را دارد و با شما خداوندگاران عزّت و علّو و اباء و سمّو مرتبط است، با هرچه نشان ذلّت و پستى در آن است ارتباطى ندارد. شما عزيزان خدا كه به عزّت خداى عزيز معزّز هستيد، زيراكه فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً (1)وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ (2) خداوند به واسطۀ شما ذلّت را از رقاب ما برداشته و جامۀ عزّت بر اندام ما پوشانده است و ما به عزّت خدايى شما معزّز هستيم و نتيجتا اگر خداى نخواسته ذلّتى در ما يافت مى شود پديدۀ شوم خود ما است.

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست

ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست(3)

اين ما هستيم كه به سوء اختيار خود خود را ذليل هوى و هوس ساخته ايم.

اين ما هستيم كه خود را زبون در برابر بيگانگان قرار داده ايم.

ص:178


1- نساء/ 139.
2- - منافقون/ 8.
3- - ديوان حافظ، از غزل 84.

اين ما هستيم كه گردن خود را در برابر آنان كه نبايد كج كنيم كج كرده ايم.

و اين ما هستيم كه با وجود فراهم بودن همۀ اسباب عزّت در همۀ ابعاد اين چنين خود را پست و حقير قرار داده ايم. به خود آييم و به اسباب عزّت و مايه هاى سربلندى و رفعت توجّه كنيم و خود را از اسارت ها و ذلّت ها برهانيم.

8 - «و بكم يدرك اللّه ترة كلّ مؤمن - و مؤمنة - يطلب بها» مرحوم مجلسى اوّل گويد: و به سبب شما حق - سبحانه و تعالى - هركه را كه به ناحق كشته باشند از مؤمنين و مؤمنات طلب خون خواهد كرد.(1)

مرحوم مجلسى ثانى گويد:

آنچه بر شيعيان قتل و كشته شدن، نهب و غارت نمودن، ضرب و كتك خوردن، شتم و ناسزا شنيدن و ساير ضررهاى دينى و دنيوى وارد آمده شما همۀ آن ها را در روزگار رجعت طلب نموده و انتقام مى گيريد.(2)

«تره» مانند «عده» مصدر «وتر» است كه مثال و معتلّ الفاء است و مصدرش «تره» و «وتر» مى آيد مثل «عده» و «وعد» و به معنى نقص است.

و در اين جمله هم چه بسا بتوانيم چونان جملۀ قبل توسعه اى بدهيم و بگوئيم: هر نقص و كسرى، در هر بعدى از ابعاد براى اهل ايمان فراهم آمده و بيايد خداوند به واسطۀ اين خاندان در مقام مطالبه و جبران آن بر

ص:179


1- لوامع صاحبقرانى 615/8.
2- - ملاذ الأخيار 139/9.

مى آيد و فقط اينانند كه طالب همۀ حقوق از دست رفته و جابر تمامى كسرها و شكست ها و نقص ها مى باشند و تحقق تامّ و تمام آن در عصر ظهور موفور السرور امام عصر عليه السّلام و روزگار رجعت اين خاندان خواهد بود.

9-10-11-12-13 - «و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج ألاشجار أثمارها و بكم تنزل السّماء قطرها و رزقها و بكم يكشف اللّه الكرب و بكم ينزّل اللّه الغيث.

به واسطۀ شما زمين درختانش را بروياند و به بركت شما درختان ثمره هاى خود را بيرون دهند و به خاطر شما آسمان دانه ها و روزى هايش را فرو ريزد و به وجود شما خداوند غم را برطرف سازد و به يمن شما حق تعالى باران فرو بارد.

خوب است عزيزان براى توضيح اين جملات به آنچه در شرح زيارت جامعه در توضيح چند جملۀ مشابه اين جملات آورده ايم مراجعه نمايند تا هم اگر ابهام و ايهامى در اين جملات است روشن گردد و هم با حقايق و معارف ژرفى آشنا شوند.(1)

همچنين مراجعه به باب «جوامع مناقبهم و فضائلهم عليهم السّلام»(2) مى تواند رهنمون به احاديث و رواياتى باشد كه در مضمون و محتوا با اين فقرات زيارت كاملا شبيه است و بسيارى از آنچه در اين جا با پيشوند «بكم» آمده در آن ها با كلمۀ «نحن» و «بنا» و «هم» ذكر شده است كه همۀ آن ها گوياى كمالات و فضايل اين خاندان است.

ص:180


1- جامعه در حرم/ 699-708.
2- - بحار الأنوار 240/26-266.

14 - «و بكم تسبّح الأرض الّتى تحمل أبدانكم و تستقلّ جبالها عن مراسيها.»

در اين جمله به دو جهت بايد توجّه نمود: يكى اختلاف نسخه ها در كلمه «تسبّح» است كه در من لا يحضره الفقيه و تهذيب «تسبّح» آمده و در كافى شريف «تسيخ» ذكر شده و جهت دوّم معناى اين جمله است كه آخرين جمله از جملات چهارده گانه است بيانگر فضائل خاندان رسالت عليهم السّلام است.

مرحوم مجلسى در توضيح اين جمله گويد:

مقصود از زمين: يا تمام زمين است و يا مواضعى كه حضراتشان در حال حيات و يا هنگام ممات در آن جا استقرار داشته اند.

و تسبيح زمين همانند تسبيحى است كه در آيۀ شريفه وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (1) به همه چيز نسبت داده شده و يا مقصود تسبيح ساكنان زمين از ملائكه، جنّ بلكه انسان ها نيز؛ زيرا به بركت حضراتشان حق تعالى در روضات و بيوتات آنان عبادت مى شود.

و ممكن است «تسبّح» مجهول خوانده شود، يعنى بيوت و قبور و مواضع آثار شما به واسطۀ شما مورد تقديس و تنزيه قرار مى گيرد و به خير و خوبى از آن ها ياد مى شود چونان قول خداى تعالى - فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ (2)

و در بعضى نسخه هاى تهذيب و كامل الزيارات و بيشترين

ص:181


1- الإسراء/ 44.
2- - النور/ 36.

نسخه هاى كافى «تسيخ» است، يعنى ثبات و استقرار و اين معنى ظاهرتر است و در قاموس «ساخ» را به رسوخ و در صحاح به راسخ و ثابت معنى نموده است.

«و تستقلّ جبالها» ضمير «جبالها» به «ارض» برمى گردد و «مراسى» به معناى اماكن است و در كامل الزيارات و كافى، «على مراسيها» است، يعنى بر اماكن و جايگاه هاى ثبوت و استقرارش.

حاصل معنى اين كه به واسطۀ شما كوه هاى زمين در مواضع و جايگاه هاى خودش ثبات و قرار دارد.(1)

ماهى در ميان ستارگان

إرادة الرّب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم و الصّادر عمّا فصّل من أحكام العباد.

هر قصيده اى را شاه بيتى و هر غزلى را شاهدى و هر كاملى را اكملى و هر تامّى را اتمّى است، و هرچند آيات شريفۀ قرآن و گفتار رسيده از اولياء همۀ آن ها در درجۀ عاليه و مرتبۀ راقيه از هر جهت قرار دارد و اين زيارت شريفه نيز همۀ جملاتش كامل و تام اكمل و اتمّ است ولى در عين حال اين جمله زيارت همانند ماه در بين ستارگان مى درخشد و چونان لؤلؤيى آبدار و درّى شاهوار در جمع لآلى و درر جلوه گرى دارد. جمله اى است كه همۀ كميت ها نه تنها كميت كمينه ها بل كميت كمّلين ها هم در كنار آن لنگ است و لنگ و چاره جز اقرار به عجز نداشته و ندارند.

ص:182


1- ملاذ الأخيار 139/9.

اين جملۀ «ارادة الرّبّ» است. اراده اضافۀ به «ربّ» شده است كه خود اين اضافه نكته بل نكاتى دارد. هرچيزى كه بر آن ارادة الرّب صادق باشد و در گردونۀ خواست ربوبى بنشيند، تعلّق به «مقادير اموره» پيدا كرده است.

و اين مجموعه «ارادة الرّب» متعلّق به «مقادير امور» مبتدا شده است براى خبرى كه هرچه خبر است در اين خبر است. ارادۀ پروردگار در امور مقدّره اش بر شما وارد مى شود و فرود مى آيد و از خانه هاى شما اوج مى گيرد و صعود پيدا مى كند. شما فرودگاه «ارادة الرّب» هستيد. بيوت شما معراج «ارادة الرّب» است محور دو قوس نزول و صعود «ارادة الرّب»، شما خاندانيد. شمائيد كه قلوبتان جايگاه ورود ارادۀ حق تعالى است كه حضرت هادى عليه السّلام فرمود:

إنّ اللّه جعل قلوب الائمة موردا لارادته فإذا شاء شيئا شاؤوه.(1)

همانا خداوند قلوب ائمّة عليهم السّلام - را مورد ارادۀ خودش قرار داده و جايگاه ورود ارادۀ او دل هاى آنان است پس هرگاه او چيزى را بخواهد و مشيتّش به آن تعلّق بگيرد آنان هم همان را مى خواهند و شمائيد كه دل هاتان آشيانۀ ارادۀ خداست، كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ الإمام وكر لارادة اللّه عزّ و جلّ لا يشاء الاّ من يشاء اللّه(2)

همانا امام عليه السّلام آشيانۀ ارادۀ خداى عزّ و جلّ است نمى خواهد و اراده

ص:183


1- بحار الأنوار 372/25.
2- - بحار الانوار 385/25.

نمى كند مگر آنچه را خدا بخواهد و اراده كند.

مرحوم فيض در توضيح اين جمله گويد:

يعنى شما هستيد كه ابتداء علم به ارادۀ پروردگار پيدا مى كنيد و از آن باخبر مى شويد و سپس از خانه هاى شما به ساير مردم مى رسد و در اين كلام اشاره به امورى است كه در شب هاى قدر بر حضراتشان نسبت به جميع امور وارد مى شود و همچنين احكام مفصّله و دستورات لازمه براى بندگان ابتداء بر شما وارد مى شود و سپس از شما به ساير خلق مى رسيد - مهبط و مصدر اراده و احكام شماييد.(1)

مرحوم مجلسى در توضيح «و الصادر عمّا فصّل من احكام العباد» گويد:

«صادر» مبتدا است و خبرش به قرينۀ جملۀ قبل محذوف است، يعنى احكام عبادهم از بيوت شما صادر مى شود و حاصل مطلب اين كه: احكام بندگان و آنچه موجب فصل قضا و برش كار در امور قضاوتى آن ها است و آنچه مايۀ جدا شدن حق و باطل از يكديگر است يا آنچه از طريق وحى رسيده است، همه و همه از شما خاندان اخذ مى شود، زيرا صادر از آب كسى است كه كنار آب مى آيد و نيازش را از آن مى گيرد و مى رود.

پس هرگاه علم «ما فصّل من احكام العباد» در بيوت اين خاندان باشد به ناچار از بيوت آنان هم بايد صادر شود، و هر واردى هرچه از

ص:184


1- الوافى كتاب الحجّ، باب كيفيّة زيارة الحسين عليه السّلام

اين ماء معين و آب گوارا مى خواهد بايد از اين بركۀ بابركت برگيرد.

و ممكن است «واو» در جملۀ «و الصادر» زياد شده باشد و در اصل «الصّادر عمّا فصّل من احكام العباد» بوده و بنابراين «الصّادر» فاعل «يصدر» و نيازى به تقدير خبر ندارد، و معنى چنين مى شود:

احكام مفصّلۀ صادره نسبت به عباد و بندگان از بيوت شما صادر مى شود.(1)

مقام ولايت تكوينى و تشريعى

در همين لحظات كه خواستم قلم از شرح اين جمله بردارم ديگر بار تأمّلى در آن نمودم و نكته اى به نظر رسيد اميد است كه مفيد افتد و آن اين كه شايد بتوانيم در توضيح اين جمله بگوئيم اين جمله بيانگر مقام ولايت تكوينى و تشريعى اين خاندان است و مرجعيّت انحصارى اين دودمان در دو امر تكوين و تشريع به اين بيان كه جملۀ اوّل «إرادة الرّب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم» ناظر به مقام ولايت تكوينى آنان و مرجعيّت آنان در نظام تكوينى هستى؛ چون مجموعۀ آنچه در عالم وجود تحقّق پيدا مى كند مترتّب بر «ارادة الرّب» است

إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (2)

هرچه او بخواهد به وجود آيد و هر موجودى هر كيفيّتى كه او بخواهد به خود بگيرد، همه و همه متفّرع بر اراده اوست تا او اراده نكند

ص:185


1- مرآة العقول 302/18.
2- - يس/ 82.

برگى از درختى نيفتد و قطره اى در جويبارى نرود و سنگى بر سنگى قرار نيابد كه چه زيبا در اين ابيات تضمين شده است:

رودها از خود نه طغيان مى كنند آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند

ما به دريا حكم طوفان مى دهيم ما به سيل و موج فرمان مى دهيم

نقش هستى نقشى از ايوان ما است خاك و باد و آب سرگردان ما است

قطره اى كز جويبارى مى رود از پى انجام كارى مى رود

ناخدايان را كياست اندكى است ناخداى كشتى امكان يكى است

بحر را گفتم دگر طوفان مكن اين بناى شوق را ويران مكن

صخره را گفتم مكن با او ستيز قطره را گفتم بدان جانب مريز

امر دادم باد را كان شيرخوار گيرد از دريا گذارد در كنار

سنگ را گفتم به زيرش نرم شو برف را گفتم كه آب گرم شو

صبح را گفتم به رويش خنده كن نور را گفتم دلش را زنده كن

لاله را گفتم كه نزديكش بروى ژاله را گفتم كه رخسارش بشوى

خار را گفتم كه خلخالش مكن مار را گفتم كه طفلك را مزن

رنج را گفتم كه صبرش اندك است اشك را گفتم مكاهش كودك است

گرگ را گفتم تن خردش مدر دزد را گفتم گلوبندش مبر

بخت را گفتم جهان داريش ده هوش را گفتم كه هوشياريش ده

ما كه دشمن را چنين مى پروريم دوستان را از نظر چون مى بريم(1)

ص:186


1- ديوان پروين اعتصامى/ 181.
بيوت مشيّت، خانه هاى اراده

بارى به هر جهت، هبوط ارادۀ پروردگار در امور مقدّره اش بر اين خاندان است و صدورش هم از بيوت آنان، و اينان در اين ميان مجرا و مجلاى ارادۀ پروردگار آن هم در جميع امورند. هركه مى خواهد از ارادۀ حتمى پروردگار و مشيّت قاهرۀ او در مقدّرات عالم وجود باخبر شود، بايد در خانۀ جمعى را بكوبد كه مهبط و مصدر ارادة الرّب هستند. براى آگاهى از اين كه خدا در اين سال، در اين ماه، در اين هفته، در اين روز، در اين شب، در اين ساعت، در اين لحظه نسبت به تك تك ذرّات وجود و يكايك آحاد هستى، از كمتر از ذرّه تا برتر از ذروۀ عرش و از تحت الثرى تا فوق الثريا چه اراده كرده است، بايد در خانۀ آنان رفت كه هبوط و فرود و صعود و عروج ارادۀ حق آن جاست و آن بيوتى است كه در آيۀ شريفۀ سورۀ نور معّرفى شده است:

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ (1)

كه خاصه و عامّه آن را بيوت خاندان رسالت عليهم السّلام دانسته اند:

سيوطى از ابن مردويه نقل نموده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين آيه را تلاوت نمود، مردى برخاست و عرض كرد: اين بيوت چه بيوتى است اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: خانه هاى پيامبران است. سپس ابو بكر برخاست و گفت اين خانه - خانۀ على و فاطمه عليهم السّلام - از آن

ص:187


1- نور/ 36.

خانه هاست؟ فرمود: آرى، از بهترين آن ها است.(1)

لعن و نفرين بر آتش افروزان

و اين جاست كه بى اختيار انسان در مقام لعن و نفرين بر جمعى بر مى آيد كه به اين بيوتى كه مهبط و مصدر ارادّة الرّب است و چرخش آسياى وجود بسته به چرخش اين درگاه است، جسارت و اهانت نمودند و اسائۀ ادب كردند و در مقام سوزاندن برآمدند به جاى اين كه زانوى ادب در آستانۀ ابواب اين بيوت به زمين بسايند، ارباب اين بيوت را به زمين سائيدند. خانۀ على و فاطمه عليهم السّلام و فسطاط حضرت مجتبى عليه السّلام و خيام طاهرات سيّد الشهداء عليه السّلام و بيوت مقدّسه اين خاندان همه و همه آن بيوت و خانه ها و خيمه ها و سراها و حجره هايى است كه فرودگاه و عروج ارادة الرّب است و مجرا و مجلاى شئون تكوينى عالم خلقت است. اين چنين خانه ها را آتش مى زنند، اين چنين خيمه ها را غارت مى كنند، و با نيزۀ كين سوراخ و با آتش عدوان مى سوزانند، و اين چنين بيوتى چون بيت حضرت صادق عليه السّلام را طعمۀ حريق مى دارند. چقدر جهالت و نادانى چقدر عناد و دشمنى چقدر كفرستيزى و نفاق آورى!!

ا يهجم العدى على بيت الهدى و مهبط الوحى و منتدى النّدى

أ يضرم النّار بباب دارها و آية النّور على منارها

و بابها باب نبىّ الرّحمة و باب أبواب نجاة الامّة

ص:188


1- الدرّ المنثور 50/5.

بل بابها باب علىّ الأعلى فثمّ وجه اللّه قد تجلّى(1)

***

بوى خوش مى آيد اين جا عود و عنبر سوخته

يا كه بيت اللّه را كاشانه و در سوخته

از چه خون مى گريد اين ديوار و در يا رب مگر

گلشن آن خليل اين جا در آذر سوخته

بر حريم عقل كل ديوانه اى زد آتشى

كز غمش هر عاقلى را جان و پيكر سوخته

خيمه گاه كربلا را آتش از اين جا زدند

شد ز داغ محسن آخر كام اصغر سوخته(2)

و نسبت به امام مجتبى عليه السّلام چنين

دوست و دشمن به تو تهمت زدند در حرمت دست به غارت زدند(3)

و نسبت به خيام سيّد الشهداء و زين العابدين عليهم السّلام اين چنين:

خليل كربلا در خيمه گه بود

كه ناگه خيمه شد پرآتش و دود

ص:189


1- الأنوار القدسيّه/ 36.
2- - اى اشك ها بريزيد/ 93.
3- - اى اشك ها بريزيد/ 107.

چه حكمت هست يا رب سوزد اين جا

گلستان نبى را نار نمرود(1)

سخن در اين بود كه اين جمله مى تواند ناظر به مقام ولايت تكوينى و تشريعى اين خاندان باشد. ولايت تكوينى شان در قسمت نخست «إرادة الرّب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم» و ولايت تشريعى شان در قسمت دوّم «الصّادر عمّا فصّل من أحكام العباد».

جمعى كه جميع احكام عباد در بيوت آنان فرود مى آيد و از خانه هاى آنان به خلق مى رسد و ازّمۀ كليّه احكام عباد به تفويض پروردگار در كفّ با كفايت آن ها است. چقدر جفا كردند آنان كه به جاى رجوع به اين خانه ها كه خدا خانه هاى آنان را مهبط و مصدر احكام قرار داده مراجعه به جمعى نمودند كه بويى از اين بوستان به مشام جانشان نرسيده و از حكم اللّه بى خبر و به اساس قياس و استحسان و رأى و نظر سخنى مى گويند و ما چقدر بايد خدا را شاكر باشيم كه در اخذ احكام رجوعمان به جمعى است كه مهبط و مصدر حكم خدايند و به جعل الهى صاحب اين مقام و منزلت و اين جايگاه و موقعيّت مى باشند و منطقشان اين است كه:

الحمد للّه الّذى لم يخرجنى من الدّنيا حتّى بيّنت للنّاس جميع ما يحتاج إليه.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

حمد از آن خدايى است كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا آن كه براى مردم

ص:190


1- اى اشك ها بريزيد/ 178.

بيان نمودم تمام آنچه موردنياز و احتياج آن ها است.(1)

به راستى اگر عمرمان به يك سجدۀ شكر بگذرد در برابر اين نعمت، حقّ آن را ادا نكرده ايم. خداى اين نعمت بزرگ را براى همۀ ما مستدام بدارد.

توضيح قسمت آخر زيارت

قسمت پنجم و بخش پايانى زيارت مشتمل بر لعن و نفرين و تبرّى و بيزارى از قاتلان و مخالفان و منكران و آنان كه در مقام كمك و معاضدت بر عليه اين خاندان برآمدند و يا حضور در معركۀ قتال يافتند ولى با اجتماع شرايط پذيراى شهادت نگشتند.

گويا زاير با بيان اوصاف كمال مزور و ساير مطالبى كه از آغاز زيارت آورده هنوز خود را تخليه نكرده است و احساس مى كند چيزى در درونش باقى است كه تا آن را اظهار نكند آرام و قرار نمى گيرد و آن لعن و نفرين دشمنان و اظهار برائت و بيزارى از آنان است، لذا با اين جملات از عهدۀ اين مهّم بيرون مى آيد.

و در فقرات بعد زيارت كه متضمّن زيارت آقا علىّ بن الحسين عليه السّلام است با تكرار لعن و تبرّى خود را بيشتر تخليه مى كند و اين وظيفۀ بسيار مهم را ايفا مى نمايد و در اين جا اين اشعار سنايى تداعى مى كند:

ص:191


1- الامام جعفر الصادق عليه السّلام/ 369.
شعرى از سنايى و ناصر خسرو

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از او بر سر اولاد پيمبر چه رسيد

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

خود به ناحق حق داماد پيمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد

لعنة اللّه يزيدا و على حبّ يزيد(1)

هم چنين اين ابيات ناصر خسرو قباديانى به نظر مى آيد:

تو چون بتى گزيدى كز رنج و شرّ آن بت

بركنده گشت و كشته يك رويه آل يس

آن كز بت تو آمد بر عترت پيمبر

از تيغ حيدر آمد بر اهل بدر و صفيّن

لعنت كنم بر آن بت كز امّت محمّد

او بود جاهلان را ز اوّل بت نخستين

لعنت كنم بر آن بت كز فاطمه فدك را

بستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگين

ص:192


1- ديوان سنايى/ 1072.

لعنت كنم بر آن بت كو كرد و شيعت او

حلق حسين تشنه در خون خضاب و رنگين

پيش تواند حاضر اهل جفا و لعنت

لعنت چرا فرستى خيره به چين و ماچين(1)

بگذريم شرح اين زيارت به طول انجاميد هرچند آن گونه كه بايد حق آن ادا نشد ولى اميد است همين اشارات ارباب درايت را بشارتى باشد و صاحبان فراست را فتح البابى.

پس از زيارت پدر و زيارت پسر و زيارت اصحاب، دستور خواندن شش ركعت نماز داده اند كه ظاهرا هر دو ركعت آن متعلّق به يكى از اين زيارت ها باشد.

مرحوم مجلسى در تحفة الزائر پانزده زيارت مطلقه براى امام حسين عليه السّلام نقل نموده كه چهارمين آن ها اين زيارتى است كه آورديم.

درهرحال بسيار به جاست كه انسان در تشرّفات متعدّدى كه به حرم مطهّر ابى عبد اللّه عليه السّلام دارد از همۀ زيارت هاى مأثوره بهره برد و از تمام آن طعام هاى لذيذ و موائد بهشتى به ذائقۀ دلش بچشاند هرچند كه در همۀ تشرفاتش اين زيارتى را كه اجمالا توضيح داديم ترك نمى كند.

زيارت قبل از صلوات

اشاره

عنوان اين فصل را - شرح زيارتى و توضيح صلواتى - قرار داديم. آنچه

ص:193


1- ديوان ناصر خسرو/ 235.

از آغاز فصل آورديم مربوط به قسمت اوّل عنوان بود - شرح زيارت - امّا توضيح قسمت دوّم عنوان باقى مانده است كه - توضيح صلوات - است.

صلواتى كه مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه در اثر نفيس مصباح الزائر آورده و ديگران هم از او نقل كرده اند. اين صلوات را مرحوم سيّد در آخر زيارتى آورده و چون مرحوم محدّث قمى رضوان تعالى عليه آن ها را در اين جا نياورده - هرچند قسمتى از آن را در اعمال روز عاشورا آورده - تمام آن را مى آوريم. گويد:

بر در قبّۀ شريفه مى ايستى - و اين جملات را كه به منزلۀ اذن دخول است - مى گويى:

أللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و أعطنى فى هذا المقام رغبتى على حقيقة ايمانى بك و برسولك و بولاة أمرك. الحرم حرم اللّه و حرم رسوله و حرمك يا مولاى، أتأذن لى بالدّخول إلى حرمك فان لم أكن لذلك أهلا فانت لذلك أهل عن إذنك يا مولاى أدخل حرم اللّه و حرمك.

سپس داخل حرم مطهّر مى شوى و ضريح را در برابر خودت قرار داده و رو به آن نموده و مى گويى:

السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللّه. السّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللّه. السّلام عليك يا وارث ابراهيم خليل اللّه. السّلام عليك يا وارث موسى كليم اللّه. السّلام عليك يا وارث عيسى روح اللّه. السّلام عليك يا

ص:194

وارث محمّد حبيب اللّه.

السّلام عليك يا وارث علىّ أمير المؤمنين. ألسّلام عليك يا وارث الحسن الشّهيد سبط رسول اللّه. السّلام عليك يابن رسول اللّه. السّلام عليك يابن البشير النّذير و ابن سيّد الوصيّين. السّلام عليك يابن فاطمة سيّدة نساء العالمين.

السّلام عليك يا أبا عبد اللّه. السّلام عليك يا خيرة اللّه و ابن خيرته.

السّلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره. السّلام عليك أيّها الوتر الموتور.

السّلام عليك أيّها الامام الهادى الزّكى، و على الارواح الّتى حلّت بفنائك و أقامت فى جوارك و وفدت مع زوّارك.

السّلام عليك منّى ما بقيت و بقى اللّيل و النّهار، فلقد عظمت بك الرّزيّة، و جلّ المصاب فى المؤمنين و المسلمين، و فى أهل السّماوات أجمعين، و فى سكّان الارضين. فانّا للّه و إنّا إليه راجعون، و صلوات اللّه و بركاته و تحيّاته عليك و على آبائك الطيّبين المنتجبين و على ذراريهم الهداة المهديّين.

السّلام عليك يا مولاى و عليهم و على روحك و على ارواحهم و على تربتك و على تربتهم. أللّهمّ لقّهم رحمة و رضوانا و روحا و ريحانا.

السّلام عليك يا مولاى، يا ابا عبد اللّه، يابن خاتم النبيّين و ابن سيّد الوصيّين و يابن سيّدة نساء العالمين. السّلام عليك يا شهيد يابن الشهيد يا أخا الشهيد يا أبا الشّهداء. أللّهمّ بلّغه عنّى فى هذه الساعة و فى هذا

ص:195

اليوم و فى هذا الوقت و فى كلّ وقت تحيّة كثيرة و سلاما. سلام اللّه عليك و رحمة اللّه و بركاته يابن سيّد العالمين و على المستشهدين معك سلاما متّصلا ما اتّصل اللّيل و النّهار.

السّلام على الحسين بن علىّ الشهيد. السّلام على علىّ بن الحسين الشهيد. السّلام على العبّاس بن أمير المؤمنين الشهيد. السّلام على الشّهداء من ولد أمير المؤمنين. السّلام على الشّهداء من ولد الحسن.

السّلام على الشّهداء من ولد الحسين. السّلام على الشّهداء من ولد جعفر و عقيل. السّلام على كلّ مستشهد معهم من المؤمنين.

أللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و بلّغهم عنّى تحيّة كثيرة و سلاما.

السّلام عليك يا رسول اللّه، أحسن اللّه لك العزاء فى ولدك الحسين.

السّلام عليك يا فاطمة، أحسن اللّه لك العزاء فى ولدك الحسين.

السّلام عليك يا أمير المؤمنين، أحسن اللّه لك العزاء فى ولدك الحسين.

السّلام عليك يا أبا محمّد الحسن، أحسن اللّه لك العزاء فى أخيك الحسين.

يا مولاى يا أبا عبد اللّه، أنا ضيف اللّه و ضيفك و جار اللّه و جارك، و لكلّ ضيف و جار قرى و قراى فى هذا الوقت أن تسئل اللّه سبحانه تعالى أن يرزقنى فكاك رقبتى من النّار انّه سميع الدّعاء قريب مجيب.

سپس خود را روى قبر بيفكن و آن را ببوس و بگو:

ص:196

بابى أنت و امّى يا بن رسول اللّه. بابى أنت و امّى يا أبا عبد اللّه، لقد عظمت المصيبة و جلّت الرزيّة بك علينا و على جميع أهل السّماوات و الأرض فلعن اللّه أمّة أسرجت و ألجمت و تهيّأت لقتالك. يا مولاى يا أبا عبد اللّه قصدت حرمك و أتيت مشهدك، أسئل اللّه بالشأن الّذى لك عنده و بالمحلّ الّذى لك لديه أن يصلّى على محمّد و آل محمد و أن يجعلنى معكم فى الدّنيا و الآخرة.

سپس در بالاى سر مبارك دو ركعت نماز بگذار و در آن هر سوره اى كه دوست دارى بخوان و هر دعايى كه مى خواهى بنما. سپس برخيز و بر علىّ بن الحسين عليه السّلام و شهداء اصحاب امام حسين عليه السّلام به همان سلام هاى نخستين سلام كن. آنگاه سرت را بالا بر - سر به سوى آسمان بالا كن - و بر امام حسين كه صلوات خدا بر او باد با اين صلوات صلوات بفرست.(1)

سپس مرحوم سيّد بن طاووس صلواتى را كه مرحوم محدّث قمى آن را در اعمال حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام آورده و آن را چهاردهمين عمل قرار داده آورده است كه ابتداء صلوات را مى آوريم و به شرح و توضيح بعضى جملاتش مى پردازيم:

أللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد، و صلّ على الحسين المظلوم الشّهيد، قتيل العبرات و أسير الكربات صلاة نامية زاكية مباركة، يصعد

ص:197


1- بحار الأنوار/ 101، 222-224.

أوّلها و لا ينفذ آخرها أفضل ما صلّيت على أحد من أولاد الانبياء و المرسلين يا ربّ العالمين.

أللّهمّ صلّ على الامام الشّهيد المقتول، المظلوم المخذول، و السيّد القائد، و العابد الزاهد، الوصّى الخليفة، ألامام الصّديق الطّهر الطّاهر، الطيّب المبارك، و الرّضى المرضّى، و التّقى الهادى المهدى، الزّاهد الذائد، المجاهد العالم، إمام الهدى و سبط الرّسول و قرّة عين البتول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

أللّهمّ صلّ على سيّدى و مولاى كما عمل بطاعتك و نهى عن معصيتك و بالغ فى رضوانك و أقبل على إيمانك غير قابل فيك عذرا سرّا و علانية، يدعوا العباد إليك و يدلّهم عليك و قام بين يديك، يهدم الجور بالصّواب و يحيى السّنّة بالكتاب، فعاش فى رضوانك مكدودا و مضى على طاعتك و فى اوليائك مكدوحا و قضى إليك مفقودا، لم يعصك فى ليل و لا نهار بل جاهد فيك المنافقين و الكفّار.

أللّهمّ فأجزه خير جزاء الصّادقين الأبرار و ضاعف عليهم العذاب و لقاتليه العقاب، فقد قاتل كريما و قتل مظلوما و مضى مرحوما. يقول: أنا ابن رسول اللّه محمّد، و ابن من زكّى و عبد، فقتلوه بالعمد المعتمد، قتلوه على الايمان و أطاعوا فى قتله الشّيطان و لم يراقبوا فيه الرّحمان.

أللّهمّ فصلّ على مولاى و سيّدى صلاة ترفع بها ذكره و تظهر بها أمره و تعجّل بها نصره، و اخصصه بأفضل قسم الفضائل يوم القيامة، و زده

ص:198

شرفا فى أعلى عليّين، و بلّغه أعلى شرف المكرّمين، و ارفعه من شرف رحمتك فى شرف المقرّبين فى الرّفيع الاعلى، و بلّغه الوسيلة و المنزلة الجليلة و الفضل و الفضيلة و الكرامة الجزيلة.

أللّهمّ فأجزه عنّا أفضل ما جازيت إماما عن رعيّته و صلّ على سيّدى و مولاى كلّما ذكر و كلّما لم يذكر. يا سيّدى و مولاى، أدخلنى فى حزبك و زمرتك و استوهبنى من ربّك و ربّى فانّ لك عند اللّه جاها و قدرا و منزلة رفيعة، إن سئلت أعطيت و إن شفعت شفّعت.

اللّه اللّه فى عبدك و مولاك، لا تخلّنى عند الشّدائد و الاهوال لسوء عملى و قبيح فعلى و عظيم جرمى، فانّك أملى و رجائى و ثقتى و معتمدى و وسيلتى إلى اللّه ربّى و ربّك.

لم يتوسّل المتوسّلون إلى اللّه بوسيلة هى أعظم حقّا و لا أوجب حرمة و لا أجلّ قدرا عنده منكم أهل البيت.

لا خلفنى اللّه عنكم بذنوبى، و جمعنى و إيّاكم فى جنّة عدن الّتى أعدّها لكم و لاوليائكم إنّه خير الغافرين و أرحم الرّاحمين.

أللّهمّ أبلغ سيّدى و مولاى تحيّة كثيرة و سلاما، واردد علينا منه - التحيّة و - السّلام، إنّك جواد كريم و صلّ عليه كلّما ذكر السّلام و كلّما لم يذكر يا ربّ العالمين.(1)

ص:199


1- مصباح الزائر/ 131 * بحار الأنوار 225/101.
قتيل العبرات
اشاره

خوب است اين صلوات را در همۀ تشرّفات با توجّه و تأمل بخوانيم كه به راستى حاوى نكات ارزنده و آموزندۀ بسيارى در ابعاد مختلف مى باشد كه در اين مجال به توضيح بعضى از جملات آن مى پردازم كه در هنگام خواندن در آن حرم محترم توجّه يافته ام از جمله در يكى از تشرّفات وقتى اين جمله را مى گفتم:

أللّهمّ صلّ على الحسين المظلوم الشهيد قتيل العبرات.

بارالها، بر حسين مظلوم شهيد كه كشتۀ اشك هاست صلوات بدار.

اين نكته در نظر آمد كه آن قدرى كه بر امام حسين عليه السّلام گريه كرده اند و اشك ريخته اند براى هيچ كس اين قدر اشك ريخته نشده بلكه اگر گريۀ بر همۀ انبيا و اوليا و اعزّه و احباب و اقربا و خويشان را هم جمع آورى كنيم و يك طرف بگذاريم و تنها گريه هايى كه بر امام حسين عليه السّلام شده و اشك هايى كه در مصيبت آن قتيل العبرات ريخته گرديده در جانب ديگرى قرار دهيم؛ اين گريه ها و اشك ها بر همۀ آن ها غلبه مى كند.

حسين عليه السّلام كسى است كه گريۀ بر او با اصل وجود همراه بوده و اشك در مصيبت او با پديدۀ هستى همسو. آدم عليه السّلام وقتى به انگشت ابهامش كه مجلاى نور حسين عليه السّلام است(1) مى نگرد دلش مى شكند و قلبش غمين و حزين مى گردد و اشكش جارى مى شود.

ص:200


1- بحار الأنوار 34/15.
اين همه گريه بر امام حسين عليه السّلام چرا؟

و شايد سرّ مطلب اين باشد: از طرفى هيچ كس در عالم خلقت به آن كمّ و كيفى كه حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و عزيزان او غمين و حزين بوده و گريه كرده اند، حزين و غمين نبوده و گريه نكرده اند. ما نمى توانيم درك كنيم گريۀ امام حسين عليه السّلام را وقتى به كربلا رسيد و عزيزانش را گرد خود جمع نمود. سپس به آن ها نگاه كرد و ساعتى گريست، آنگاه دست به دعا برداشت،(1) اين چه گريه اى بوده.

ما نمى توانيم بفهميم اشكى كه امام حسين عليه السّلام پس از نگاه مأيوسانه كه به دنبال سر پسرش هنگام رفتن به ميدان نموده و ريخته چه اشكى بوده ثمّ نظر إليه نظر آئس منه ثمّ أرخى عينيه و بكى.(2)

ما نمى توانيم بفهميم آبى كه از ديدۀ امام حسين عليه السّلام در موقع رخصت ميدان خواستن برادرش قمر بنى هاشم عليه السّلام جارى شده به حدّى كه محاسن شريفش تر گرديده(3) چه آبى بوده.

ما نمى توانيم درك كنيم كه گريۀ سيد الشهداء عليه السّلام و عزيزانش هنگام وداع چه گريه اى بوده؛ فوقف هنيئة فبكى و بكين بكاء شديدا.(4)

لذا حقّ تعالى او را در عالم خلقت محور گريه قرار داده به طورى كه هرچه متعلّق به اوست با اشك و گريه همسو است.

از طرفى هيچ كس در عالم خلقت آن گونه كه امام حسين عليه السّلام رضايت و خشنودى حق را فراهم آورده فراهم نياورده - كه توجّه داريم خصيصه ها

ص:201


1- بحار الأنوار 383/24.
2- - أسرار الشهادة/ 370.
3- - كبريت احمر/ 160.
4- - بيت الأحزان يزدى/ 265.

نشان افضليّت مطلق نيست بلكه حيثيّات محفوظ است - حسين من، تو مرا آن گونه شاد و مسرور ساختى كه هيچ كس آن سان مرا شاد و مسرور نساخته بود - كه معلوم است اين تعبيرات از ضيق مقال و نداشتن لفظ و لغت مناسب است گرنه در صقع ربوبى تغيير حالى نيست - من خدا هم همۀ ديدگان را گريان تو مى سازم و تمامى چشم ها را اشكبار تو قرار مى دهم تا آن جا كه گويا نام تو و كربلا و زيارت و مجلس عزاى تو با اشك و آه عجين است و با گريه و آب ديده قرين. حسين عليه السّلام يعنى اشك، كربلا يعنى گريه. حسين من تويى كه سنگ زيرين آسياى بلا ورحاى ابتلا از عالم ذرّ و ظلال بوده اى، محور اشك و بكايى و قتيل العبراتى.

با نقل كلام مرحوم مجلسى توضيح اين جمله را خاتمه بخشيم، گويد:

معناى اين جملۀ حديث كه امام حسين عليه السّلام فرمود: «أنا قتيل العبرة» من كشتۀ اشكم، اين است كه كشته اى هستم منسوب به اشك و گريه، و قتيلى هستم كه سبب گريه ام يا كشته مى شوم همراه با اشك و اندوه و شدّت حال.(1)

و در توضيح قتيل العبرات گفته است:

عبره اشك است و يا تردّد و چرخش گريه در سينه، يعنى من كشته اى هستم كه اشك ها براى من مى ريزد و سينه ها براى من مى سوزد، آن گونه كه فرموده است: أنا قتيل العبرة لا يذكرنى مؤمن إلاّ إستعبر، من كشتۀ گريه ام هيچ مؤمنى از من ياد نكند جز اين كه

ص:202


1- بحار الأنوار 279/44.

بگريد.(1)

آفريدند تو را تا كه مسيحا باشى

عزّت و عاطفه را مظهر و معنا باشى

آفريدند تو را نام نهادند حسين

تا كه جان سوزترين واژۀ دنيا باشى

آفريدند تو را محض سرافرازى عشق

تا كه دلدار جگر گوشۀ ليلا باشى

در كرم اهل كرم پيش تو كم آوردند

ديگران قطرۀ ناچيز و تو دريا باشى

تو قتيل العبراتى عجبى نيست اگر

كشتۀ چشم تر زينب كبرى باشى

بر سر نيزه سرت رفت و تلألؤ كردى

مثل خورشيدى و زيباست كه بالا باشى

خيزران خورده ترين قارى قرآن خدا

طشت زر ديده ترين حضرت يحيى باشى(2)

قرّة عين البتول

2 - ديگر بار كه اين صلوات را مى خواندم به اين جمله رسيدم:

ص:203


1- بحار الأنوار 356/101.
2- - اين حسين كيست 58/3 سرودۀ على اكبر لطيفيان.

«قرّة عين البتول» حالم عوض شد. راستى اين آقاى مظلوم، اين آقاى مقتول، اين آقاى شهيد، اين آقاى مخذول، اين آقا روشنى چشم فاطمه عليها السّلام بوده. هر موقع حضرت صديقه عليها السّلام او را مى ديده چشمش روشن مى شده. با اين قرّة العين بتول چه كردند و به آن بتولى كه اين آقا قرّة العين او بود چه گذشته و چه مى گذرد؟ وقتى ياد مى كند از آنچه بر اين روشنى ديده اش وارد شده است چه حالى پيدا مى كند و چه وضعى پديد مى آيد كه اين روايت حضرت صادق عليه السّلام گوياى آن است.

ابو بصير گويد: خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم و با حضرت گفتگو مى كردم كه پسر حضرت وارد شد، حضرت به او خوش آمد گفت و او را دربر گرفت و بوسيد و فرمود: خدا حقير و پست سازد كسى كه شما را حقير شمارد و خداوند انتقام شما را از دشمنانتان بگيرد و هركس شما را مخذول داشته و يارى ننموده مخذول بدارد و قاتلان شما را مورد لعن بدارد. حق تعالى ولىّ و حافظ و ناصر شما باشد. به تحقيق گريۀ زنان - محترمات بيت رسالت - و پيامبران و صدّيقان و شهيدان و فرشتگان آسمان - تمام فرزانگان عالم خلقت - بر مصائب شما - به طول انجاميده، سپس خود حضرت هم شروع به گريه كردن نمود و فرمود:

يا أبا بصير إذا نظرت إلى ولد الحسين أتانى مالا أملكه بما أتى إلى أبيهم و إليهم. يا أبا بصير إنّ فاطمة لتبكيه و تشهق فتزفر جهنّم زفرة...

اى ابا بصير، هرگاه من به فرزندان حسين - عليه السّلام - مى نگرم حالتى بر

ص:204

من عارض مى شود كه نمى توانم خودم را حفظ كنم به خاطر آنچه - از مظالم و مصائب - بر پدرشان - امام حسين عليه السّلام - و بر خودشان وارد آمده.

اى ابا بصير، همانا فاطمه - عليها السّلام - هر آينه بر حسين عليه السّلام مى گريد و فغان و شيون دارد - كه از گريه و فغان فاطمه عليها السّلام - جهنّم به فرياد و شيون مى آيد كه خازنان و مأموران آتش مى شنوند و آمادگى دارند و مى ترسند كه نكند شعله اى از آن آتش يا دود و دخان آن بيرون آيد و همۀ اهل زمين را بسوزاند. لذا فرشتگان مأمور آتش در مقام مهار و لجام آن برمى آيند و او را از شعله ورى و سوزاندن اهل زمين باز مى دارند ولى پيوسته آتش فرياد و فغان دارد و از شيون و زارى آرام نمى گيرد تا فاطمه عليها السّلام آرام شود و همين وضع را درياها پيدا مى كند و پيوسته فرشتگان از گريه و نالۀ حضرت فاطمه عليها السّلام در بيم و هراسند و به گريه او مى گريند و زارى و ضراعت و دعا دارند.

هم چنين ساكنان عرش و آنان كه اطراف عرشند چنين وضعى دارند و صداى ملائكه به تقديس حق تعالى بلند است از بيم آن كه نكند در سايۀ گريه و خروش حضرت صدّيقه عليها السّلام عذابى بر اهل زمين نازل گردد كه اگر صداى يكى از آن فرشتگان را اهل زمين بشنوند صيحۀ زمينيان بلند مى گردد و كوه ها از جا كنده مى شود و زمين اهلش را مى لرزاند.

ابو بصير عرض كرد: فداى شما شوم، اين امرى است بس بزرگ.

فرمود: آنچه تو توان شنيدنش را ندارى اعظم از آن است. سپس حضرت فرمود:

ص:205

يا أبا بصير، أ ما تحبّ أن تكون ممّن يسعد فاطمة؟

ابو بصير، دوست ندارى فاطمه عليها السّلام را شاد و مسرور سازى؟

از اين جملۀ حضرت به گريه افتادم و توان سخن گفتن نداشتم از بس گريه مى كردم. حضرت برخاستند به مصلاّى خود رفتند من هم با اين حال و هوا و با اين اشك و اندوه از خدمت حضرت بيرون آمدم درحالى كه توان خوردن غذا نداشتم و خواب نمى رفتم و با روزه صبح كردم درحالى كه خائف و بيمناك بودم - در سايۀ آن حالى كه از حضرت صادق عليه السّلام ديده بودم - تا آن كه دو مرتبه به محضر شريفش شرفياب شدم و چون ديدم حضرتش آرام گرفته اند آرام گرفتم و حمد حق آوردم كه گرفتار عقوبتى نگرديدم.(1)

اين حديث را كه از ذخائر روايات ما در باب گريه بر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام آوردم كه هم شاهد عرض ما باشد كه حال مادرش حضرت صدّيقه عليها السّلام در برابر مصائب فرزندش حسين عليه السّلام در ملكوت عالم چگونه است و آن بتول وقتى ياد مى كند كه با قرّة العين او چه كرده اند چه وضعى پيدا مى كند، و هم براى همۀ ما درس و آموزش باشد و به آنچه گاه وبيگاه گفته و شنيده مى شود كه گريه هم حدّى دارد و عزادارى هم مرزى، توجّه نكنيم و حساب امام حسين عليه السّلام و مصائب او را از حساب همۀ مصائب حتّى مصائب ساير انبيا و اوليا جدا كنيم و فراموش نكنيم آنچه را كه قبلا گفتيم؛ حسين عليه السّلام راز عالم خلقت است و هرچه متعلّق به اوست از اسرار وجود است. آرى، حسين عليه السّلام قرّة عين البتول است و معلوم

ص:206


1- كامل الزيارات، باب 26 حديث 7 * بحار الأنوار 208/45.

است حال مادر در حال توجّه به مصائب قرّة العينش چه حالى است كه شاعر و مادحشان جناب دعبل در چكامۀ تائيه اش تضمين نموده است:

أ فاطم لو خلت الحسين مجدّلا و قد مات عطشانا بشطّ فرات

إذا للطمت الخدّ فاطم عنده و أجريت دمع العين فى الوجنات

اى فاطمه، اگر خيال كنى - و در نظر آورى - حسين عليه السّلام را كه به تيغ بى دريغ اعدا بر خاك كربلا افتاده و در كنار شطّ فرات تشنه لب جان داده، هرآينه طپانچه بر گونۀ گلگون خود خواهى زدن اى فاطمه، و نهرها از آب ديدۀ محزون بر گونۀ گلگون خود جارى خواهى كرد.(1)

أنا إبن رسول اللّه

3 - از ديگر جملاتى كه در اين صلوات دل مى سوزاند اين جمله است:

يقول: أنا ابن رسول اللّه محمّد، و ابن من زكّى و عبد، فقتلوه بالعمد المعتمد.

پيوسته مى گفت: من پسر رسول خدا محمّد - صلّى اللّه عليه و آله - هستم، فرزند آن تزكيه شده، و بندۀ - خاصّ - حق، ولى او را از روى عمد و قصد و با توجّه كشتند.

در آن حرم محترم كه اين صلوات را مى خوانيم گوش دل را باز كنيم و اين جملات سيّد الشهداء عليه السّلام را در آن فضا در روز عاشورا بشنويم كه

ص:207


1- شرح تائيۀ دعبل خزاعى/ 47.

مكرّر در مكرّر مى فرمود: عجله نكنيد، فكر كنيد، بنگريد من پسر پيغمبر شما نيستم؟

چند نمونه از اين گفتار را مى آوريم از جمله در ضمن خطبه اى كه هنگام صبح عاشورا در برابر صفوف لشكر ايراد نمود درحالى كه به پسر سعد كه در جمع بزرگان كوفه ايستاده بود نگاه مى كرد، فرمود:

إتّقوا اللّه ربّكم و لا تقتلونى فانّه لا يحلّ لكم قتلى و لا إنتهاك حرمتى فانّى إبن بنت نبيّكم.

مردم، تقواى حق پيش گيريد و از پروردگارتان بهراسيد و مرا نكشيد كه كشتن من و هتك حرمت من براى شما روا نيست زيرا كه همانا من پسر دختر پيامبر شما هستم.(1)

و در ديگر خطبه اى كه با صداى بلند ايراد نمود به طورى كه صداى گريۀ محترمات بلند شد، فرمود:

أمّا بعد، فانسبونى فانظروا من أنا؟ ثمّ راجعوا أنفسكم فعاتبوها و انظرو هل يصلح و يحلّ لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟ أ لست إبن بنت نبيّكم؟

نسبت و پيوند مرا در نظر آوريد، بنگريد من كه هستم؟ آنگاه به خود برگرديد و در مقام سرزنش خويش برآئيد و بنگريد آيا كشتن من و هتك حرمت من براى شما صلاح و رواست؟ آيا من پسر دختر

ص:208


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 417.

پيغمبر شما نيستم؟(1)

و در منا شده اى كه با اهل كوفه نمود درحالى كه بر قبضۀ شمشيرش تكيه داده بود و خود را معرّفى مى نمود از آنان اعتراف مى گرفت. نخستين جمله اش اين بود:

أنشدكم اللّه، هل تعرفوننى؟ قالوا: نعم، أنت ابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سبطه. قال: أنشدكم اللّه، هل تعلمون أنّ جدّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ قالوا: أللّهمّ نعم.

شما را به خدا سوگند، مرا مى شناسيد؟ گفتند: آرى، پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سبط و دخترزادۀ او هستى. فرمود: شما را به خدا قسم، آيا مى دانيد جدّ من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود؟ و گفتند: آرى قسم به خدا.(2)

به همين سه مورد بسنده مى كنيم و عزيزان را به تأمّل و توجّه مى خوانيم كه خود آن حالت سيّد الشهداء عليه السّلام را در موقع گفتن اين جملات در نظر بگيرند و بگريند.

إستوهبنى من ربّك

4 - از جملات ديگرى كه در اين صلوات با قلب و دل همسويى دارد و از لطافت خاصّى برخوردار است اين جمله است كه عرض مى كنيم:

ص:209


1- الكامل فى التاريخ 691/1. حوادث سال 61.
2- - موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 427.

يا سيّدى و مولاى، أدخلنى فى حزبك و زمرتك، و استوهبنى من ربّك و ربّى.

اى سيّد و مولاى من، مرا در جمع و گروه خودت وارد كن - اسم مرا در دفتر حزب و جمعيّت خود كه جمعيّت و حزب خدايند رقم زن - و مرا از پروردگار خودت و پروردگار من براى خودت بگير - و از او بخواه كه مرا به تو ببخشايد و مرا به تو واگذارد -

اين جمله متضمّن دو جهت است كه هر دو مايۀ نويد و موجب اميد است. يكى اين كه من خودم قابليّت و شأنيّت اين جهت را ندارم كه در حزب و جمعيّت تو كه پاكان و فرزانگان هستند درآيم و شرائط نام نويسى در حزب تو را در خود نمى بينيم امّا اگر تو خود در مقام برآيى و مرا در جمع خودت درآورى و نام مرا با عدم قابليّت، بدون آزمون و پرسش در دفتر كسان و صحيفۀ اصحاب رقم زنى؛ ديگر كسى را حرفى نشايد و شخصى را اعتراض نبايد.

نام مرا خود رئيس حزب حقّ در دفترش رقم زده است و به تعبير ديگر من از افراد انتصابى اين جمع هستم كه راستى اگر همين يك مسئلت ما در طول سفر زيارت به اجابت مقرون گردد، حظّ و بهره اى بس بزرگ برده ايم. پيامد سفرمان اين باشد كه خود امام حسين عليه السّلام ما را در جمع كسان خودش داخل نموده است. ديگر در چنين شرائطى به خودمان و كسرى و كاستى هامان نمى نگريم. هركه هستيم سلطان خودش به ما اذن ورود در مجلس ضيافت شاهانه و محفل مخصوص سلطنتى را داده است و عرض مان در اين جا اين چنين:

ص:210

آخر نه ز گلبن تو خاريم آخر نه ز باغ تو كياييم

گر دستۀ گل نيايد از ما هم هيزم ديگ را بشاييم

بادى داريم در سر ايراك در پيش سگ تو خاك پاييم

آب رخ ما مبر از ايراك با خاك در تو آشناييم

از شير فلك چه باك داريم چون با سگ كويت آشناييم

ما را سگ خويش خوان كه تا ما گوييم كه شير چرخ ماييم

پرسند ز ما كه ايد؟ گوييم ما هيچ كسان پادشاييم(1)

گاهى به مجلسى مى رويم كسى را در آن مجلس مى بينيم كه چه بسا با شرائط آن مجلس همسويى ندارد، در مقام پرسش برمى آييم اين شخص كيست و اين جا چه مى كند؟ مى گويند: اين شخص مهمان خاص صاحب مجلس است، خودش او را دعوت نموده. آرى، عرض ما هم هم همين است:

أدخلنى فى حزبك و زمرتك.

جهت دوّم در اين جمله «إستوهبنى من ربّك» است كه شايد بى ارتباط با جملۀ «أدخلنى فى حزبك» نباشد. در توضيح اين جمله مى گوئيم:

گاهى كسى مرتكب جرمى شده و او را براى عقوبت برده اند، كسى كه نزد آن رئيس موقعيّت و اعتبارى دارد در مقام وساطت برمى آيد. وقتى مراجعه مى كند مى بيند كار آن مجرم بسيار سخت است و با هيچ ضابطه و قاعده اى جور درنمى آيد. مى گويد اين شخص را به من بدهيد، او را به من ببخشيد، او را به من واگذاريد و در واقع از خودش براى نجات او مايه

ص:211


1- ديوان سنايى/ 946.

مى گذارد و از آبروى خودش خرج كند.

ما هم در اين جملۀ صلوات به امام حسين عليه السّلام عرض مى كنيم: آقا، ما را از خدا براى خودت بگير، كار ما خيلى سخت است و دشوار. با هيچ ملاك و ميزانى قابل تطبيق نيست و هيچ زمينه اى براى نجات خود نمى بينيم. شما ما را از خدا بگيريد، از خدا بخواهيد، ما را به شما ببخشد، ما را به شما واگذارد. بگوئيد: اين بندۀ مجرم گنه كار روسياه از من است، با همۀ بدى هايى كه دارد زائر من است، براى مصيبت من گريه مى كند، عزادار من است، سينه زن من است، به مجالس عزاى من كمك مى كند، براى من مجلس مى گيرد، روضه خوان من است، هركه هست هرچه هست هنوز ارتباطش را با من قطع نكرده است، اين بد را به من بدهيد، به من ببخشيد.

راستى با توجّه به آنچه گفتيم در اين موقع گفتن اين جمله دو حالت براى آدمى پيدا مى شود: از طرفى شرم و آزرم كه بدى هاى من موجب شده آقايم امام حسين عليه السّلام در مقام برآيد، قدم پيش بگذارد، از خودش مايه بگذارد و مرا از خدا پس بگيرد و مانع از عقوبت و عذاب من گردد. چرا من چنين باشم كه مولايم امام حسين عليه السّلام را به اين زحمت وادارم كه از خودش و آبرويش براى رهايى و نجات من مايه بگذارد.

از طرفى هم حالت اميد كه يقين دارم اگر سيّد الشهداء عليه السّلام پادرميانى كرد مسلّما من نجات پيدا مى كنم هرچند گرفتار آتش هم شده باشم خلاص مى شوم.

ص:212

گيرم از فرط گنه افتد به دوزخ بنده ات

چون كه مولايش تويى زان بى عقاب آيد برون(1)

مثل ما در موقع گفتن اين جمله به دانش آموزى مى ماند كه مرتكب كارهاى بدى شده، كم كارى و تنبلى و نمرۀ كم و ترك تكليف و سوء اخلاق و بدرفتارى و غيبت هاى غير موجّه و امثال اين ها كه مردودى و تأديبش صددرصد قطعى است و هيچ راهى جز وساطت و آمدن پدر نيست. پدر مى آيد، اين بچه هم شرمنده است هم خوشحال؛ شرمنده از اين كه چرا چنين كردم كه پدر مهربانم را به زحمت آمدن و از خود و آبرويش مايه گذاردن وادار نمودم، و خوشحال از اين جهت كه مى داند اگر پدر بيايد كار درست است و بر همۀ بدى ها و كسرى ها و كاستى ها خط كشيده مى شود.

آرى، «إستوهبنى من ربّك و ربّى»

اللّه اللّه فى عبدك

5 - از ديگر جملات بسيار زيباى اين صلوات كه در موقع گفتن آن احساسى غيرقابل توصيف به انسان دست مى دهد اين جمله است:

أللّه أللّه فى عبدك و مولاك، لا تخلّنى عند الشّدائد و الاهوال لسوء عملى و قبيح فعلى و عظيم جرمى فانّك أملى و رجائى و ثقتى و معتمدى و وسيلتى إلى اللّه ربّى و ربّك.

خدا را، خدا را، نسبت به عبد و مولايت و برده و غلامت.

ص:213


1- اى اشك ها بريزيد/ 131.

چنين تعبيراتى را علماى ادب از باب تحذير شمرده اند و آن را مفعول فعل محذوف گرفته اند و گفته اند:

منصوب على التّحذير، أى: إتّقوا اللّه.(1)

كلمۀ اللّه اللّه منصوب است بنابر تحذير و برحذر داشتن و توجّه دادن يعنى: خدا را در نظر بگيريد در اين مورد.

ولى شايد ادب كامل در چنين تركيباتى وقتى به انسان هاى كامل نسبت داده مى شود اين باشد كه به صورت استغاثه و قسم جمله معنا شود، گويا از شدّت ناراحتى و كثرت نياز و احتياج و حسّاس بودن لحظه و از دست رفتن فرصت اين تعبير را به كار مى بريم. مجال نيست كه بگوئيم: تو را به خدا قسم. فرصتى نيست كه اظهار كنيم: تو دانى و خدا، تو را به حقّ خدا. فقط مى گوئيم: خدا را، خدا را، كه در فارسى هم چنين كاربردى يافت مى شود. دهخدا گويد:

- را - قدما آن را گاه در مورد قسم آرند...

خدا را از طبيب من بپرسيد كه آخر كى مى شود اين ناتوان به(2)

از جمله مواردى كه حرف «را» در ادب فارسى به معناى قسم آمده اين شعر زيباى مرحوم ميرزا عبد الجواد اديب است:

ميازار از اين بيش، خدا را، دل ما را بينديش ز آه دل درويش، خدا را(3)

ص:214


1- منهاج البراعة 130/20.
2- - لغت نامۀ دهخدا - را -
3- - لئالى مكنون، ديوان ميرزا عبد الجواد اديب/ 2.

درهرحال، در اين جمله گويا امام حسين عليه السّلام را به حق خدا قسم مى دهيم كه ما را مشمول لطف و مرحمتش بدارد و از ما فراموش نكند و با ذكر اللّه و تكرار آن در مقام استعطاف از آن وجود مقدّس برمى آييم. و مسئلت ما پس از اين سوگند و استعطاف اين است كه ما را در شدائد و سختى ها رها نكند و تنها نگذارد كه اگر هم چنين شود باز منشأ آن خود ما هستيم و سوء كردار و بدى رفتارمان.

در موقع گفتن اين جمله باز چنين حالتى پديد مى آيد كه نكند هر چند من خودم را كلب اين آستان و سگ اين درگاه حساب مى كنم ولى آنقدر بد باشم كه بگويند: كلبى بدين آلودگى و سگى به اين بدى نمى خواهيم و دست ردّ به سينۀ ما بگذارد كه حاشا ما ذلك الظّن بكم چنين گمانى در حق شما نمى رود، چون نشنيده ايم دست ردّ به سينۀ كسى گذاشته باشيد حتّى دشمن هم اگر به طرف شما آمده نااميد برنگشته. اگر كلب شما به حساب آمديم، ديده ايم و شنيده ايم گاهى ارباب مكنت قلاّده زرّين به گردن كلاب خود مى آويزند و آنان را تشخّص مى بخشند و وقتى هم كه ناتوان و افتاده حال مى شوند باز آنان را از درگاه خود نمى رانند بلكه تحت پوشش لطف و مرحمت قرار مى دهند «اللّه اللّه فى عبدك و مولاك» تو را، خدا را كه از اين بنده و غلامت و كلب آستانت فراموش نكنى.

لا تخلّنى عند الشّدائد

مسئلت ما اين است كه مرا در شدائد و اهوال، سختى ها و هراس ها تنها نگذارى؛ لا تخلّنى عند الشّدائد و الاهوال. هرچند اطلاق شدائد و

ص:215

اهوال، همۀ شدّت ها و سختى ها و تمامى هول ها و هراس ها را مى گيرد ولى آنچه بيش از هرچيز و قبل از هرچيز به نظر مى آيد شدّت سكرات و هول و هراس شب اوّل قبر و عالم برزخ و قيامت است.

تصوّر آن حالت سخت و آن ساعت دشوار و همچنين ياد آن تاريكى و تنهايى و آن هول و بيم همۀ شدّت ها و سختى ها را از ياد مى برد و در آن لحظه و ساعت و در آن شب و شدّت و در آن روز و انفسا كه دستمان از همه جا كوتاه و اميدمان از همه جا بريده، چشم باز كنيم و جلوۀ جمال سيّد الشهداء عليه السّلام را شاهد باشيم. وقتى مى گوئيم «لا تخلّنى عند الشّدائد و الاهوال» در نظر بگيريم حالت سكراتمان را كه با چه شدّت و سختى رو به رو هستيم به طورى كه حتّى توان اظهار جمله اى را نداريم و روح با چه وضعى و تحت چه شرائطى از بندبند وجودمان بيرون مى رود كه خوب است عزيزان به آنچه در اين زمينه در كتاب با پسرم در سكرات مرگ آورده ايم مراجعه نمايند.(1)

و هم چنين وقتى اين جمله را مى گوئيم آن حالت تنهايى، غريبى، بى كسى، هول و هراس، ترس و وحشت شب اوّل قبر را در نظر مجسّم كنيم كه چگونه ارتباطمان با همه جا و با همه كس قطع كه باز بسيار به جا است به آنچه در اين راستا در كتاب سراى بيم و اميد آورده ايم، مراجعه شود.(2)

و باز در موقع گفتن اين جمله به ياد آن لحظه اى كه با فزع و اضطراب سر از خاك قبر برمى داريم آن لحظه اى كه زين العابدين عليه السّلام در سحرهاى ماه مبارك براى آن اشك مى ريزد «أبكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا

ص:216


1- با پسرم در سكرات مرگ/ 28-62.
2- - سراى بيم و اميد/ 82-103.

حاملا ثقلى على ظهرى...».(1) اين شدّت ها و سختى ها، اين هول ها و هراس ها را در نظر بگيريم و عرض كنيم «لا تخلّنى عند الشّدائد و الأهوال» كه ديگر مكرّر در مكرّر ديده و شنيده شده كه آن وجود مقدّس دوستان و شيعيان، زائران و عزاداران، گريه كنندگان و ذاكران و هركس كه به هر نحوى عرض ادبى به ساحت قدسش داشته در آن ساعت هاى سخت و لحظات شدّت مورد لطف و عنايتش قرار داده و زبان حال همۀ ما اين بوده و هست:

روزى كه پيك مرگ مرا مى برد به گور

من شب چراغ عشق تو را نيز مى برم

عشق تو، نور عشق تو، عشق بزرگ توست

خورشيد جاودانى دنياى ديگرم(2)

آقا، زائر شما هستيم، ما را در دم مرگ تنها نگذاريد.

آقا، عزادار شما هستيم، شب اوّل قبر به فرياد ما برسيد.

آقا، شما را دوست داريم، روز قيامت از ما فراموش نكنيد.

اللّه اللّه فى عبدك و مولاك، لا تخلّنى عند الشّدائد و الاهوال.

آخرين جهتى كه در اين قسمت صلوات قابل توجّه و عنايت است تعليلى است كه ذكر شده. وقتى عرض مى كنيم ما را تنها نگذاريد علّت تنها گذاردن بازگو شده و آن: «سوء عملى و قبيح فعلى و عظيم جرمى» است.

شما كسى را تنها نمى گذاريد، شما از كسى فراموش نمى كنيد، اين من

ص:217


1- مصباح المتهجّد/ 534.
2- - سه دفتر/ 140.

هستم كه با سوء رفتار و بدى كردار و جرائم بزرگم زمينۀ چنين امرى را فراهم آورده ام ولى عرضم اين است كه هرچند من چنين كرده ام شما چنان نكنيد كه جملات بعد نويدبخش است:

فانّك أملى و رجائى و ثقتى و معتمدى و وسيلتى إلى اللّه.

من بد كرده ام، خيلى هم بد كرده ام درست، ولى طرف خطاب و سخن من شما هستيد كه اميد و آرزوى منيد، مورد اعتماد و اطمينان منيد، وسيلۀ من نزد خداى منيد، لذا با همۀ بدى هايم از شمايى كه چنين هستيد باز مسئلت دارم كه مرا تنها نگذاريد و مى دانم تنها نمى گذاريد.

در آستان تو از خاك كمترم اى دوست

نشان بندگيت باز مى خرم اى دوست

به شوق بحر عطايت چو موج سرگردان

اميد در دل و سوداست در سرم اى دوست

حديث دل برِ دلدار چون توانم گفت؟

مگر به خون دل و ديدۀ ترم اى دوست

به حكم آن كه شوم سرمه اى به چشمانش

چه سال هاست كه من خاك آن درم اى دوست

گرفته دامن ساقى به دست فقر و نياز

كه تشنه كامم و خالى است ساغرم اى دوست(1)

ص:218


1- غزاله هاى غزل/ 437.

بخش پايانى خاطرات و خطورات سفرهاى كربلا

اشاره

ص:219

ص:220

دل، حرم خدا

در اين بخش كه بخش پايانى كتاب است، برآنيم تا بخشى از خطوراتى را بياوريم كه در طول تشرّفات و در لحظات و ساعات حضور در آن حرم خدايى از دل - كه حرم خدا است - گذشته تا هم تجديد خاطره اى براى نويسنده باشد و هم بهره اى براى عزيزانى كه به اين سطور مى نگرند و اين نقوش را نقش لوح دل مى سازند.

و چه بهتر كه پيوسته دل - اين حرم خدايى - را پاس بداريم كه فرمود:

لم يسعنى سمائى و لا ارضى و وسعنى قلب عبدى المؤمن.(1)

آسمان و زمينم مرا نتوانند در خود جاى دهند و وسعت مرا ندارند ولى قلب بنده مؤمن مرا در خود جاى مى دهد.

آرى، اين حرم خدايى و خانۀ كبريايى را به ياد جمعى كه محرمان اسرار اويند، مشغول بداريم كه به راستى هرچه جز اين باشد وبال است و

ص:221


1- بحار الأنوار 39/58.

زيان. اينانند كه يادشان شيرين، نامشان شيرين، حديثشان شيرين، لطفشان شيرين، زيارتشان شيرين. هرچه متعلق به آن هاست از حلاوت و شيرينى خاصّى برخوردار است كه با هيچ حلاوت و شيرينى قابل نسبت نيست و اين حلواى طنطنانى است تا نخورى ندانى: فما احلى أسمائكم و أكرم أنفسكم و أعظم شأنكم و أجلّ خطركم، كه اگر كسى اين حلاوت و شيرينى را چشيد ديگر هيچ شيرينى و حلوايى براى او شيرينى ندارد.

بازگو از نجد و از ياران نجد تا در و ديوار را آرى به وجد

بازگو از زمزم و خيف و منى وارهان دل از غم و جان از عنا

بازگو از مسكن و مأواى ما بازگو از يار بى پرواى ما(1)

بارى، خطوراتى بياوريم و خاطراتى بنگاريم و كام دل خود و عزيزان را با آن خاطرات و خطورات شيرين سازيم.

به هيچ كس اين قدر سلام نكرده اند، چرا؟

1 - در يكى از تشرفات همين طور كه مشغول خواندن زيارت و عرض سلام و ادب بودم، به اين فكر افتادم و به اين حقيقت توجه كردم كه از آغاز عالم اين مقدار سلامى كه به امام حسين عليه السّلام شده به هيچ موجودى از موجودات، به هيچ فردى از افراد، و هيچ وليّى از اولياء، به هيچ پيامبرى از پيامبران، به هيچ حجّتى از حجّت ها، به هيچ معصومى از معصومان، و هيچ امامى از امامان نشده است. بلكه چه بسا اگر همۀ سلام هايى كه از

ص:222


1- كليات شيخ بهايى، نان و حلوا/ 3.

ابتداى عالم تا حال و از حال تا هر زمان كه گردونۀ سلام به سلامتى در چرخش است، به هركس كه قابليت سلام دارد؛ همه را جمع كنيم و سلام هايى كه به امام حسين عليه السّلام شده و مى شود در نظر بگيريم، چه بسا سلام هاى آن وجود مقدس بر همۀ آن ها غلبه كند و فزونى و برترى يابد و آن چه گفتيم حرف و ادّعا نيست.

اگر كسى يكى از زيارت هاى مخصوصه را درك كند تا حدودى به آن چه كه گفتيم پى مى برد، تا چه رسد به آن چه كه در ملكوت گذشته و مى گذرد و ما از آن بى خبر.

در اين فكر و انديشه بودم و در مقام ره يابى و پى جويى كه چرا اين چنين است؟ و حضرت حسين عليه السّلام در جمع وجود چه خصوصيتى داشته؟ و در مجموعۀ نظام هستى چه شاخصه اى؟ كه اين چنين شده است. آخر در اين گردونه، انبيا از آدم تا خاتم هستند و اوصياء، از جناب شيث تا شمعون و از امير المؤمنين عليه السّلام تا امام عصر عليه السّلام حجج الهيّه هستند، گردونه اى بس گران و كفّه اى بس سنگين. در مقابل چنين جمعى امام حسين عليه السّلام چه خصوصيت و امتيازى داشته كه محور سلام شده كه همۀ موجودات بر آن وجود مقدّس سلام داشته و دارند و بيش از همه هم بر او سلام شده و مى شود؟

مقام تسليم امام حسين عليه السّلام

آن چه به نظر رسيد و به صورت احتمال مى آوريم اين است كه: آن مقام تسليم عملى خاصّ كه خاصّۀ آن حضرت بوده و براى هيچ كدام از اين انبياء و اولياء چنين تسليم خاصّى اتفاق نيفتاده و آن وجود مقدّس به حسن

ص:223

اختيار خويش در عالم پيشين اين تسليم عملى خاصّ را پذيرفته، موجب اين كثرت و اكثريت سلام گرديده و چون تسليم او تسليم خاصّ خود اوست، سلام بر او هم سلام خاصّ بر خود اوست.

تسليم او تسليم چنينى بوده كه: هرچه حقّ تعالى خواسته بدون هيچ تأملى همه را در طبق اخلاص نهاده و با شور و شوق تقديم حق نموده.

حسين من، اصحابت را مى خواهم؛ تسليمم.

جوان هايت را مى خواهم؛ تسليمم.

كودكانت را مى خواهم؛ تسليمم.

شيرخواره ات را مى خواهم؛ تسليمم.

خودت را مى خواهم؛ تسليمم.

خون دلت را مى خواهم؛ تسليمم.

خون حلقومت را مى خواهم؛ تسليمم.

لب خشكيده مى خواهم؛ تسليمم.

دل سوخته مى خواهم؛ تسليمم.

حنجر بريده مى خواهم؛ تسليمم.

سر بالاى نيزه مى خواهم؛ تسليمم.

دندان چوب خورده مى خواهم؛ تسليمم.

بدن كبود عزيزانت را مى خواهم؛ تسليمم.

صورت نيلى اطفالت را مى خواهم؛ تسليمم.

پريشانى محترمات مى خواهم؛ تسليمم.

گريبان دريده مى خواهم؛ تسليمم.

دل هاى ريش مى خواهم؛ تسليمم.

ص:224

صورت هاى پوست انداخته مى خواهم؛ تسليمم.

خون دل مى خواهم؛ تسليمم.

خون گلوى شيرخواره مى خواهم؛ تسليمم.

دست بريدۀ برادر مى خواهم؛ تسليمم.

انگشت بريده مى خواهم؛ تسليمم.

صداهاى حبس شده در سينه مى خواهم؛ تسليمم.

صورت هاى پوشيده با آستين مى خواهم؛ تسليمم.

پاهاى آبله دار مى خواهم؛ تسليمم.

شترسواران بى جهاز مى خواهم؛ تسليمم.

خرابه نشينان مى خواهم؛ تسليمم.

گردن زنجير شده مى خواهم؛ تسليمم.

بازوى بسته مى خواهم؛ تسليمم.

محاسن خون رنگ مى خواهم؛ تسليمم.

بدن برهنه روى خاك برابر آفتاب مى خواهم؛ تسليمم.

نعشى كه كفنش بورياست مى خواهم؛ تسليمم.

پيكر خرد شده زير ستوران مى خواهم؛ تسليمم.

هرچه تو مى خواهى من تسليم هستم و همه را به تو مى دهم.

اين حسين تسليم، محور سلام باشد تعجّب دارد؟ اگر جز اين باشد جاى شگفت و تعجّب است. بخشى از آن چه را كه آورديم مرحوم وفائى شوشترى به رشته كشيده گويد:

ص:225

عشق آن بود كه از تو تويى را به در كند

ويرانۀ وجود تو زير و زبر كند

عشق آن بود كه هركه بدو گشت سربلند

بر نيزه سر نمايد و با نيزه سر كند

عشق آن بود كه تشنۀ ديدار يار را

حنجر ز آب خنجر فولاد تر كند

عاشق به جز حسين على كيست در جهان

كز بهر دوست از همه عالم گذر كند

او خواهدش كه تن به خدنگ بلا دهد

او جان و تن به تير بلايش سپر كند

از خود گذشته اكبر از جان عزيزتر

در راه دوست داده و ترك پسر كند

اى من غلام همت والاى آن شهى

كز ممكنات يك سره قطع نظر كند

هم خواهران و دختركان را دهد اسير

هم كودكان خُرد نشانِ قدر كند

از نينوا به كوفه و از كوفه تا به شام

رأس بريده با حرم خود سفر كند

برتر ز عرش عُلا خاك كربلا

نازم ز عشق او كه به خاك اين اثر كند

ص:226

بهتر بود ز آب بقا خاك درگهش

خضر نبى كجاست كه خاكى به سر كند

گفتى كه چهره سرخ وفائى كند ز عشق

آرى كند و ليك ز خون جگر كند(1)

همۀ زيارت ها را بخوانيم

2 - خوب است عزيزان در طول سفر زيارت و در تشرفّات از همۀ زيارت هاى مطلقه و تمام زيارت هاى مخصوصه بهره ببرند و حداقل هر كدامى را يك مرتبه بخوانند كه با وجود اشتراك در مضامين كلّى با اين حال، هركدام لطايف خاصّ خود را دارد.

دوّمين زيارت مطلقه اى كه مرحوم محدّث قمى نقل نموده زيارت كوتاهى از حضرت هادى عليه السّلام است كه با همۀ كوتاهى و اختصارش، بسيار پربار و گرانقدر است. در آخر آن زيارت عرض مى كنيم:

أكتب لى عندك ميثاقا و عهدا أنّى أتيتك أجدّد الميثاق فاشهد لى عند ربّك إنّك أنت الشّاهد.(2)

براى من عهد و ميثاقى نزد خودت بنويس همانا من براى تجديد ميثاق به محضر شريفت شرفياب شدم، پس گواه من باش نزد پروردگارت، به درستى كه تو همانا شاهد و گواهى.

ص:227


1- ديوان وفايى/ 171-173.
2- - الكافى، كتاب الحج، باب فضل زيارة قبر ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام، حديث 3.

تجديد عهد و ميثاق

در يكى از تشرّفات، اين جملات را كه مى خواندم به ياد دعائى افتادم كه دستور داده اند برابر حجر الاسود بخوانيم و با او تجديد عهد و ميثاق كنيم. مرحوم كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه در صورت عدم امكان بوسيدن و لمس حجر الأسود، برابر او كه رسيدى به آن اشاره كن و بگو:

أللّهمّ أمانتى أدّيتها و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة.(1)

بارالها، امانتم را ادا نموده و پيمان و ميثاقم را عهده دار گشتم تا تو براى من گواهى به وفا دهى.

كه در ديگر حديثى سرّ اين عمل و اين سخن بازگو شده است. حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

انّ اللّه لمّا اخذ مواثيق العباد امر الحجر فالتقمها فلذلك يقال:

امانتى ادّيتها و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة.(2)

همانا خداوند آن گاه كه ميثاق بندگان را - در عالم ذرّ و ميثاق - گرفت امر كرد حجر الأسود آن را به خود گرفت و در خود جا داد. لذا به اين جهت - وقتى برابر آن مى رسند - مى گويند: امانتم را ادا نموده و ميثاقم را عهده دار گشتم تا تو براى من گواهى به وفا دهى.

معلوم مى شود حرم امام حسين عليه السّلام، ضريح مبارك و قبر شريف آن

ص:228


1- وسائل الشيعه 400/9، باب 12، ابواب الطواف، حديث 1.
2- - وسائل الشيعه 401/9، باب 12، ابواب الطواف، حديث 2.

وجود مقدّس چونان حجر الأسود جاى عهد و ميثاق و سپردن اعتقادات و به امانت نهادن اصول و پيمان هاست و امام حسين عليه السّلام هم بر اين امر شاهد و گواه.

لذا بسيار به جاست در حرم مطهّر حضرتش با خواندن دعاى عديله و يا غير آن از ساير ادعيه و يا با همان زبان خودمانى خودمان عقايد حقّه مان را اظهار كنيم و در آن مكان مقدّس به امانت بگذاريم و آن وجود مقدّس را شاهد و گواه بگيريم كه در آن لحظات حسّاس كه اين امانت ها مورد نياز ماست به ما برگردانند.

هتك حريم و استباحه حرم

3 - در تشرّفى زيارت عيد فطر و قربان را مى خواندم، اين جملۀ زيارت توجهم را جلب نمود:

و جاهدت فى اللّه حقّ جهاده حتّى استبيح حرمك و قتلت مظلوما.(1)

جهاد كردى در راه خدا به حقّ جهاد تا آن جا كه حرمت هتك شد و مظلومانه كشته شدى.

اين امر - هتك حرم و حريم - براى آن مظهر غيرت و سيّد اهل ابا و حميّت، بسيار سخت و دشوار بوده. اين جهاد چه جهادى بود و آن هدف مقدّس چه قدر مقدّس بوده كه مظهر اتمّ غيرت و حميّت تا پاى استباحۀ

ص:229


1- مفاتيح الجنان/ 446، زيارات مخصوصه امام حسين عليه السّلام.

حرم و هتك حريم بايستد. از آن طرف آن حرم چه حرمى بوده و آن حريم چه حريمى، چه حرمى را هتك نمودند و چه حريمى را مباح شمردند؟ حرمى كه بر محور دختران رسول خدا و بنات على مرتضى و فرزندان فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين مى گردد. حريمى كه محترمات هاشميات را در خود جا داده، سرادقى كه نازپروردگان مهد عصمت و قداست را زير پوشش گرفته، چنين حرم محترمى را مباح شمردند و چنين حريم مقدسى را هتك كردند و دست تطاول به سوى آن خيام با احتشام گشودند و چنين محترماتى را به اسارت بردند و با تازيانه و سيلى، پيكرها و چهره هاشان را خستند. آرى

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بى عمارى و محمل شترسوار(1)

***

بس كه از سيلى دشمن رخ او نيلى بود

گل سرخ نبوى جلوۀ نيلوفر داشت

اثر غارت دشمن ز عذارش پيدا

گوشواره نه به گوش و نه به سر معجر داشت

ص:230


1- ديوان محتشم كاشانى / 283.

رنگ مهتابى او شاهد بى خوابى او

رمز بى تابى هجران به دل مضطر داشت(1)

حرفى مى زنيم و سخنى مى شنويم ولى به راستى هتك حريم و استباحۀ حرم براى آن محرم اسرار حق بسيار بسيار دردناك بوده و جز تكميل آن جهاد مقدّس هيچ امرى نمى تواند آن را پذيرا گردد.

ور نه تكميل شهادت به اسارت مى شد

جاى بانوى حرم در ملاء عام نبود(2)

آرى، حريمت را هتك نمودند و حرمت را مباح شمردند و خودت را مظلومانه كشتند. اين جهاد چه جهادى بوده كه كمّ و كيفش نه بر زبان مى نشيند و نه خامه مى تواند بر نامه نقشش را بيافريند.

در اين جا بايد به اين حقيقت توجه و عنايت نمود كه مسئوليت ما در برابر چنين جهاد مقدّسى كه پيامدش استباحۀ حرم كبريا و هتك حرمت حريم ناموس خدا و قتل مظلومانۀ صاحب سرّ حق جلّ و علا بوده چه مسئوليتى است؟ و وظيفۀ ما چه وظيفه اى است؟ آيا از عهدۀ اين مسئوليت برآمده ايم و اين وظيفه را ايفا نموده ايم يا نه؟ اگر توجه داشته و عهده دار بوده ايم كه زهى سعادت و اگر چونان من بى توجه بوده ايم و عنايتى نداشته ايم در موقع گفتن اين جملات كه با اشك ديده و آه سينه همراه است به خود آييم و پيمان اداى وظيفه و عهده دارى مسئوليت در

ص:231


1- اى اشك ها بريزيد/ 319.
2- - سرودۀ خوشدل.

برابر اين جهاد مقدّس در آن حرم محترم ببنديم.

تغذيۀ دست رحمت

4 - در يكى از شرفيابى ها كه زيارت عرفه را مى خواندم اين جملات زيارت جلوه گرى نمود:

غذتك يد الرّحمة و رضعت من ثدى الإيمان و ربّيت فى حجر الإسلام.

اين آقايى كه به زيارتش آمده ايم كيست؟ دست رحمت او را غذا داده از سينۀ ايمان شير نوشيده و در دامن اسلام پرورش يافته! اين تعبيرات چه تعبيراتى است؟ بايد اقرار كنيم نمى فهميم. بى جهت نيست كه مظهر رحمت واسعۀ حق تعالى است. مقصود از يد رحمت چيست؟ دست رحمت خداست كه رحمت على الاطلاق است يا دست رحمت رسول خداست همان كو در حقّش سروش وحى سروده است:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ (1)

نفرستاديم تو را مگر رحمت براى جهانيان.

آن هم رحمت مهداة كه خودش فرمود:

إنّى انا رحمة مهداة.(2)

همانا من رحمت هديه داده شده هستم.

ص:232


1- أنبياء/ 107.
2- - تفسير مجمع البيان 67/7.

دست رحمت آن رحمة للعالمين و آن رحمت مهداة به اين آقا غذا داده است و تغذّى اين نواده از دست رحمت آن جدّ امجدى بوده كه رحمة للعالمين است.

ابن شهرآشوب روايت كرده كه هنگام ولادت امام حسين عليه السّلام فاطمه عليها السّلام مريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرضعى طلب كرد يافت نشد پس خود آن حضرت تشريف آورد به حجرۀ فاطمه عليها السّلام و انگشت ابهام خود را در دهان حسين عليه السّلام مى گذاشت و او مى مكيد. بعضى گفته اند كه زبان مبارك را در دهان حسين عليه السّلام مى گذاشت و او را زقّه مى داد چنان كه مرغ جوجۀ خود را زقّه مى دهد تا چهل شبانه روز رزق حسين عليه السّلام را حق تعالى از زبان پيغمبر گردانيده بود پس روئيد گوشت حسين عليه السّلام از گوشت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله(1).

و يا مقصود از يد رحمت، دست رحمت پدر بزرگوارش امير مؤمنان عليه السّلام است كه مى فرمود:

انا يد اللّه المبسوطة على عباده بالرّحمة و المغفرة.(2)

منم دست گشودۀ خدا بر بندگانش براى رحمت و مغفرت.

و يا مراد دست رحمت مادر گرامى اش حضرت صديقه عليها السّلام است كه ابن شهرآشوب به مناسبت آيۀ شريفۀ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ چنين آورده است كه گفته شده كه فضل خدا على عليه السّلام و رحمت او فاطمه عليها السّلام است.(3)

ص:233


1- منتهى الآمال 282/1.
2- - التوحيد/ 165. باب 22، حديث 2.
3- - تفسير البرهان 126/3.

درهرحال هركدام از اين رحمت هاى خدايى مقصود باشد و يا جمعشان مراد باشد، اين آقايى كه او را زيارت مى كنيم كسى است كه مغذّى او يد الرحمة است «غذتك يد الرّحمة». همچنين كسى است كه «رضعت من ثدى الإيمان» شيرخوردۀ از سينۀ ايمان است كه چه بسا مقصود مادر مكرّمه و والدۀ معظّمه اش حضرت زهرا عليها السّلام باشد، همان كه آن چنان از ايمان پر شده كه گويا حقيقت ايمان است كه پدر بزرگوارش در حقش فرمود:

انّ ابنتى فاطمة ملاء اللّه قلبها و جوارحها إيمانا و يقينا.(1)

همانا خداوند قلب دخترم فاطمه رضي اللّه عنه را از ايمان و يقين مملو ساخته.

كه شايد جمع اين جمله با آنچه قبلا آورديم اين باشد كه چند روزى سيد الشهداء عليه السّلام از دست يا زبان جدّ مكرّمش در سايه كسالت مادر معظمّه اش تغذّى و ارتزاق نموده ولى مرضع او حقيقت ايمان، فاطمۀ اطهر عليها السّلام بوده.

مزور ما آقايى است كه در دامن اسلام پرورش يافته «و ربّيت فى حجر الإسلام». محور اسلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و على و فاطمه عليهما السّلام. جايگاه رشد و نموّ و پرورش اين آقا اين دامن ها بوده است كه خودش به اين حقيقت در روز عاشورا مردم را توجه داده است وقتى در مقام شمارش برهان هاى قويم و دليل هاى محكم براى زير بار يزيد نرفتن برمى آيد. از جملۀ آن ها اين دامن هاى پاك و پاكيزه را كه محورهاى دين اسلام هستند

ص:234


1- بحار الأنوار 29/43.

مى شمرد:

و حجور طهرت و جدود طابت.(1)

آن دامن هاى پاكيزه و طاهر و آن اجداد و نياكان پاك و طيّب نمى پسندند و ابا دارند از اين كه من زير بار ذلّت بيعت با يزيد روم.

اين قبر شريف متعلّق به چنين شخصيّتى است و اين ضريح مبارك ضريح چونان بزرگ منشى است و اين حرم محترم و حاير شريف، حاير و حرم كسى است كه در مقام عرض سلام به محضر شريفش عرض مى كنيم: غذتك يد الرّحمة و رضعت من ثدى الإيمان و ربّيت فى حجر الإسلام.

بر اين اساس، بى اساس نيست كه تا مهر او در دل است و غم و اندوه او در سينه است و اشك مصيبت او در ديده، نشان بقاى ايمان صاحب آن دل و سينه و ديده است و تا پرچم هاى عزادارى او در اهتزاز است، كيان اسلام برقرار و پابرجا. چرا چنين پيوند ناگسستنى دين و اسلام و ايمان و قرآن با چنين شخصيّتى كه تغذيه اش از دست رحمت و رضاعش از سينه ايمان و تربيت و رشد و نموّش در دامن اسلام بوده نداشته باشد؟

آن چه گفتيم يك روى سكّه بود كه در اين رو از جهت اخلاقى و تربيتى توجّه به اين نكته لازم است كه غذا و شير و دامن و محيط نقش بسيار حساسى در تأمين سعادت آيندۀ فرزندان و يا خداى نخواسته شقاوت و سيه روزى آنان دارد و لذا بسيار به جاست ما و شمايى كه به زيارت چنين آقايى آمديم كه دست رحمت و سينۀ ايمان و دامن اسلام

ص:235


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام/ 425.

غذا و شير و پرورش او را عهده دار بوده؛ به اين امور توجه بيشترى داشته باشيم و براى تأمين سعادت فرزندانمان بهاى بيشترى به غذا و شير و تربيت سالم فرزندان مان بدهيم، و بى جهت نيست كه در منطق دين نسبت به اين مسائل اهميّت فراوان داده شده است.

اما روى دگر سكّه اين است كه اين جملات نظرى به غذا و شير و پرورش ظاهرى نداشته باشد بلكه بيانگر اين حقيقت باشد كه اين آقا عصاره و خلاصۀ رحمت و ايمان و اسلام است. همان گونه كه غذا و شير و پرورش در زندگى اشخاص نقش بسيار مهمى ايفا مى كند، رحمت و ايمان و اسلام هم در ساختار شخصيّت واقعى افراد نقش مهم ترى دارد.

تو آن كسى هستى كه رحمت و ايمان و اسلام تبلور خاصّى در وجودت يافته كه گويا هركس بخواهد رحمت بنگرد، ايمان ببيند، اسلام تماشا كند كافى است بيايد تو را كه همۀ آن هايى ببيند. تويى كه مظهر رحمتى، تويى كه حقيقت ايمانى، تويى كه بقاء اسلام بستۀ به تو و خون مقدّس تو و عزيزان تو است.

چه نامى و چه يادى

5 - در يكى از تشرّفات، زيارت جامعه را در حرم مطهر امام حسين عليه السّلام مى خواندم؛ وقتى به اين جملات رسيدم:

ذكركم فى الذّاكرين و أسمائكم فى الأسماء و أجسادكم فى الأجساد و أرواحكم فى الأرواح و أنفسكم فى النّفوس و آثاركم فى الآثار و قبوركم فى القبور فما أحلى أسمائكم...

ص:236

به اين فكر فرو رفتم كه اين جملات، نخست، شباهت ظاهرى اين خاندان را با ديگران در ياد و نام و جسم و روح و جان و آثار و نشانه ها و قبور بازگو مى نمايد، سپس در مقام استدراك برآمده و با جملات «فما أحلى أسمائكم» تفاوت ها و برترى ها را بازگو مى كند كه

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

را نشان مى دهد و شعر:

دانۀ فلفل سياه و خال مه رويان سياه

هر دو جان سوزند اما اين كجا و آن كجا

را تداعى مى كند كه خوب است عزيزان حتما به آن چه در توضيح اين قسمت زيارت در شرح زيارت جامعه آورده ايم، مراجعه نمائيد.(1)

آن چه اين جا مى خواهم عرض كنم اين است كه: در عين اين كه همۀ شئون حضرات معصومين عليهم السّلام با همۀ شئون ساير خلق فرق دارد، مع ذلك آن چه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همۀ آن چه متعلّق به ساير حضرات معصومين عليهم السّلام است متفاوت است. آنقدر كه ذكر حسين عليه السّلام شده، آنقدر كه نام امام حسين عليه السّلام برده شده، آنقدر كه قبر امام حسين عليه السّلام زيارت شده، آنقدر كه عرض ادب به ساحت قدس حضرت حسين عليه السّلام شده، نسبت به هيچ كدام از حضرات معصومين عليهم السّلام بلكه نسبت به جميع آنان اين قدر نبوده است تا آن جا كه صحبت از هركدامشان به ميان

ص:237


1- جامعه در حرم/ 775-745.

مى آيد به خصوص در بعد مصيبت و زيارت، تا سخن از امام حسين عليه السّلام به ميان نيايد گويا احساس كسرى و كاستى مى شود.

كسى همۀ مشاهد مشرفه را زيارت كند ولى كربل را زيارت نكند گويا كميت زيارتش لنگ است. ذكر مصيبت از همه بشود روضۀ امام حسين عليه السّلام خوانده نشود گويا نقص است و از عجايب اين كه خود اين ذوات مقدّس كه نام و جسم و روح و قبرشان با همه فرق دارد، خود اينان باز در جمع خودشان امام حسين عليه السّلام را معرفى مى كنند؛ مصيبت كربلا، زيارت كربلا، اقامۀ عزا، محرّم و عاشورا. بر هركه و بر هرچه مى خواهيد بگرييد بر امام حسين عليه السّلام گريه كنيد.

نام حسين عليه السّلام چه نامى است كه در ميان اسمائى كه حلواى اسماء است حلواست؟ نمى فهميم، هرچه هست حلاوت و شيرينى خاص خودش را دارد و همتايى براى او نه تنها از دگران نيست كه از خودى ها هم نه و همۀ خودى ها يگانگى او را ستوده اند.

آيا شيرين تر از نام حسين نامى هست؟ زيباتر از ياد حسين يادى هست؟ چه نامى و چه يادى كه پيوندى عاشقانه و ارتباطى عارفانه با تمام ذرّات وجود آدمى دارد. گويا وقتى انسان از او ياد مى كند تك تك سلّول هايش ياد او را مى آورند، و وقتى نام او را مى برد گويا بند بند وجودش نام او را مى برند و «يا حسين» مى گويند، و وقتى براى او اشك مى ريزيد تنها چشم نيست كه مى گريد تمام وجود آدمى گريه مى كند، و گويا خودش را از او و او را از خودش مى داند.

نمى دانم چه بگويم و چه بنويسم كه آن چه درك مى شود به وصف نمى آيد. و به اين نكته رسيدم كه مى گوئيم «ادمتم ذكره» شمائيد كه ياد حق

ص:238

را ادامه داده و پيوسته به ياد او بوده ايد. در دعا مى خوانيم «يا من ذكره حلو» اى خدايى كه ذكر و ياد تو شيرين است، چون شيرينى اصلى از آن ذكر اللّه است. جمعى هم كه پيوسته به ياد حق بوده و ذكر او را داشته اند به شيرينى ذكر و ياد آنان اسم و نام آنان هم شيرين شده آن هم چه شيرينى «فما احلى اسمائكم» و در جمع اين شيرين ذكران، آن آقايى كه تا وقتى بند از بندش جدا مى كردند و سر از پيكرش مى بريدند باز ذكر و ياد خدا داشت بلكه سر بريده اش هم ذكر و ياد خدا داشت؛ در جمع همۀ آنان ذكر اين آقا شيرين تر و نام و يادش لذيذتر.

گلوى بريدۀ پسر بر پاى پدر

6 - در يكى از زيارت ها لحظاتى كه برابر ضريح مبارك ايستاده بودم، به اين فكر فرو رفتم كه اين جا جايى است كه گلوى بريدۀ پسر بر پاى پدر نهاده شده است. نهايت ادب هر پسرى نسبت به پدر اين است كه سر بر پاى پدر بسايد و صورت بر قدم هاى پدر بگذارد. شايد در عالم خلقت بى نظير باشد كه پسر، حلقوم بريده اش را بر پاى پدر نهاده باشد.

ابى عبد اللّه كنيۀ امام حسين و امام صادق عليهما السّلام

7 - وقتى زيارت مى خواندم و «ألسّلام عليك يا أبا عبد اللّه» مى گفتم، به اين فكر فرو رفتم كه كنيۀ دو نفر از حضرات معصومين عليهما السّلام «ابى عبد اللّه» است؛ يكى امام حسين و ديگرى حضرت صادق عليهما السّلام.

علاوۀ بر اين كه ممكن است وجه ظاهرى اش، داشتن فرزندى به نام

ص:239

«عبد اللّه» بوده ولى چه بسا توجّه به مفهوم عامّ آن مناسب تر باشد. «پدر بندۀ خدا». بر هركس عنوان عبد اللّهى صادق باشد عنوان ابوّت امام حسين و حضرت صادق عليهما السّلام بر آن كس صادق است.

شايد اختصاص اين كنيه به اين دو معصوم به اين جهت باشد كه امام حسين عليه السّلام با بذل خونش حق پدرى بر بندگان خدا پيدا كرده و حضرت صادق عليه السّلام هم با نشر علوم و معارف، صاحب اين حق گرديده. گرچه از جهت كلّى همۀ حضرات معصومين عليهم السّلام بلكه تمامى انبياء و اولياء حقّ ابوّت واقعى بر بندگان خدا دارند ولى در اين ميان، امام حسين عليه السّلام و حضرت صادق عليه السّلام خصوصيتى داشته اند كه به خصوص مكنّى به اين كنيه شده اند. البتّه هر وقت در زيارات، «أبا عبد اللّه» گفته مى شود، سيد الشهداء عليه السّلام تبادر مى كند و به نظر مى آيد و هروقت در مقام نقل حديث، «أبا عبد اللّه» گفته مى شود، انصراف به حضرت صادق عليه السّلام دارد.

فاصلۀ بالاى سر مبارك و قتلگاه

8 - روز جمعه اى مشرف بودم، لحظاتى در قسمت بالاى سر مبارك ايستادم و به فكر فرو رفتم، اين چه جايى است؟ و چون فاصله بين بالاى سر مبارك و قتلگاه را طى مى كردم آن چنان حالت وحشت و اضطراب و تأثر و اندوه عارض شده بود كه نمى توانم توصيف كنم.

اين منطقه چه منطقه اى است؟ اين جا چه جايى است؟ اين زمين چه زمينى است؟ اين محدوده چه محدوده اى است؟ راستى، امام حسين عليه السّلام اين جا از مركب روى زمين افتاده اند؟ راستى، اين فاصله را افتان و خيزان رفته اند؟ راستى در اين محدوده توان برخاستن نداشته اند؟ راستى، خون از

ص:240

پيكر شريفش در اين محدوده روى خاك ريخته؟ چه جايى است اين جا؟! قطعا در عالم خلقت نظير و مانند نداشته باشد و اگر كسى از شدّت تأثّر و اندوه در آن محدوده قالب تهى كند، مورد ملامت قرار نمى گيرد.

اين يك روى سكّه است، روى ديگر سكّه سه روز بعد است. اين فاصله اى را كه عصر عاشورا، حضرت سيد الشهداء عليه السّلام چنين طى نموده؛ سه روز بعد امام چهارم عليه السّلام با همراهى بنى اسد پيكر پدر بزرگوارش را براى دفن در اين فاصله عبور داده و در واقع اين محدوده، محدودۀ تشييع جنازۀ امام حسين عليه السّلام است. هركس موقعيّت و اعتبارش بيشتر است جنازه اش را از فاصلۀ بيشترى تشييع مى كنند، ولى حسين عليه السّلام اين راز هستى و نازنين وجود، تشييع جنازه اش چند قدم بيشتر نبوده؛ از قتلگاه تا محل قبر شريف.

چه جائى است اين جا كه يك مرتبه امام حسين عليه السّلام افتان و خيزان اين فاصله را پيموده و يك نوبت پيكر بى سر آغشته به خونش را درحالى كه ميان بوريا پيچيده اند از اين محل عبور داده و تشييع نموده اند كه تصوّر هر كدام از اين دو جهت كافى است كه سينه را سوزان و ديده را گريان بدارد.

در نمازهاى زيارت سورۀ «وَ الْفَجْرِ» بخوانيم

9 - خوب است در نماز زيارت امام حسين عليه السّلام سورۀ مباركۀ «وَ الْفَجْرِ» را بخوانيم، سوره اى كه جابه جا بر ضريح مبارك و حرم مطهر و گنبد گردون سا رقم خورده است، سوره اى كه خاصّ حسين عليه السّلام است.

البته نصّ خاص و روايت مخصوصى در اين جهت نرسيده است كه اين سوره را در نماز زيارت بخوانيم ولى به تناسب حكم و موضوع در ميان سوره هايى كه مى خواهيم براى خواندن بعد از سورۀ «حمد» انتخاب

ص:241

كنيم، سورۀ «وَ الْفَجْرِ» باشد كه به خواندن آن در نمازهاى واجب و مستحب امر شده است و پيوند و ارتباطش با امام حسين عليه السّلام رسيده است.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

اقرؤا سورة الفجر فى فرائضكم و نوافلكم فانّها سورة الحسين بن علىّ عليهما السّلام من قرأها كان مع الحسين عليه السّلام يوم القيامة فى درجته من الجنّة، انّ اللّه عزّ و جلّ عزيز حكيم.(1)

سوره مباركۀ «وَ الْفَجْرِ» را در نمازهاى واجب و مستحبّتان بخوانيد كه همانا سورۀ امام حسين عليه السّلام است. هركس آن را بخواند روز قيامت در بهشت و در درجۀ آن حضرت و همراه او باشد، همانا خداى عزّ و جلّ عزيز و حكيم است.

همين حديث از كراجكى كه از بزرگان سدۀ پنجم هجرى است با تفصيل بيشترى نقل شده است و اين اضافه را دارد كه:

ابو اسامة كه حاضر در مجلس بود - پس از اين كه حضرت فرمود سورۀ و الفجر، سورۀ حسين عليه السّلام است - عرض كرد: چگونه اين سوره اختصاص به امام حسين عليه السّلام يافته؟ حضرت فرمود:

ألا تسمع إلى قوله تعالى يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ... الآية، إنّما يعنى الحسين بن علىّ عليه السّلام فهو ذو النّفس المطمئنّة الرّاضيّة المرضيّة و أصحابه من آل محمّد عليهم السّلام هم الرّاضون عن اللّه يوم القيامة و هو راض عنهم.

ص:242


1- ثواب الأعمال/ 150.

آيا اين سخن خداى تعالى را در اين سوره نشنيده اى - كه فرموده -:

«اى صاحب نفس آرام، برگرد به سوى پروردگارت درحالى كه راضى باشى و مرضى باشى» - تو از خدا راضى و خدا از تو خشنود - مقصود از اين آيه حسين بن على عليه السّلام است كه صاحب نفس مطمئنّه و راضيه و مرضيّه حق تعالى است، و اصحاب و ياران او كه از آل محمّد عليهم السّلام هستند در قيامت از خدا راضى و خداوند هم از آنان خشنود است. - و در آخر روايت هم آمده است: «من ادمن قرائة «وَ الْفَجْرِ» كان مع الحسين بن علّى عليه السّلام فى درجته فى الجنّة» هر كس مداومت بر تلاوت سورۀ و الفجر داشته باشد با حسين بن على عليه السّلام در درجه او در بهشت خواهد بود.(1)

چه بهتر كه سورۀ امام حسين عليه السّلام را در حرم امام حسين عليه السّلام در نماز زيارت امام حسين عليه السّلام بخوانيم و مكرّر در مكرّر كه اين توفيق نصيب مى شد و در پشت سر مبارك برابر آن ضريح منوّر اين سوره را در نماز زيارت مى خواندم و به اين آيه مى رسيدم:

«يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً»

آن چنان حالتى دست مى داد كه قابل توصيف نيست و احساس مى كردم گويا در حضور آن نفس مطمئنّه هستم و به حضرتش اين خطاب را مى نمايم.

ص:243


1- بحار الأنوار 219/44.

عظمت مقام اصحاب

10 - لحظاتى كه در كنار ضريح مطهّر اصحاب كرام، سيّد الشهداء عليه السّلام نشسته بودم توجّهى به عظمت مقام آنان و جايگاه بلند و رفيع آنان نمودم.

اينان چه قدر بزرگ اند؟ چه عزّت نفسى داشتند؟ چه شجاعتى؟ چه شهامتى؟ چه فتوّتى؟ چه غيرتى؟ چه ثبات و استقامتى؟ چه از خودگذشتگى و ايثارى؟ با اين كه مى دانند كشته شوند يا كشته نشوند امام حسين عليه السّلام كشته مى شود، مع ذلك اين چنين صادقانه و خالصانه سر بر كف نهادند و دل روى لباس رزم پوشيدند و دست از همه چيز شستند و بر يكديگر پيشى گرفتند و با آغوش باز به استقبال كشته شدن رفتند.

قوم اذا نودوا لدفع ملمّة

و الخيل بين مدعّس و مكردس

لبسوا القلوب على الدّروع و اقبلوا

يتهافتون على ذهاب الانفس

نصروا الحسين فيالهم من فتية

حازوا الجنان و البسوا من سندس(1)

و براى لحظاتى توجّه به حقّ عظيمى كه آنان بر همۀ ما و گذشتگان و آيندگان داشته و دارند نمودم كه اگر نبود جان فشانى و پايمردى آنان، چه بسا نشانى از دين و آئين و تهليل و تكبير نبود.

ص:244


1- تاريخ امام حسين، موسوعة 736/3.

ألسّابقون الى المكارم و العلى و الحائزون غدا حياض الكوثر

لولا صوارمهم و وقع نبالهم لم يسمع الأذان صوت مكبّر(1)

جمعى كه زبان حالشان در روز عاشورا چنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست

دشمن اگرچه تشنه به خون گلوى ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل اين تن خاكى عدوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم

بس اين قدر كه در همه جا گفتگوى ماست

ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم خدا روبه روى ماست

هرجا كه هست روى زمين ارغوان سرخ

آبش ز خون ما گلش از خاك كوى ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق

غم نيست چون كه غالب دل ها به كوى ماست(2)

ص:245


1- منتهى الآمال 349/1.
2- - حسين پيشواى انسان ها/ 47، سرودۀ مهدى بهاء الدين.

بسيار به جاست كه ساعت ها در آن حرم مطهّر خاطراتى كه از اصحاب حضرتش داريم در نظر آوريم و به نام و يادشان عرض ادب داشته باشيم و سلام و صلوات و نماز و قرآن تقديم ارواح مقدّسشان بداريم كه به راستى اينان جمعى هستند در هستى بى نظير و در وجود بى مانند، آن گونه كه خود امام حسين عليه السّلام در شب عاشورا به اين حقيقت عنايت نموده است:

فانّى لا اعلم لي اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى(1) جمعى كه در حقّشان بايد سرود:

للّه درّهم من فتية صبروا ما ان رأيت لهم فى النّاس امثالا

جمعى كه پير و جوان، خرد و كلان، معروف و مشهور و بى نام و نشان حتّى غلام سياهشان صاحب عظمت و جلالت قدرند تا آن جا كه همان سيه غلام و افتاده حالشان مى تواند در مقام شفاعت جمع كثيرى از سيه نامگان و گنه پيشگان برآيد كه اگر حق تعالى به احترام يك قطره خون غلامشان از تمام احرار بگذرد و جرم همه را ببخشايد هيچ استبعادى ندارد.

با وجود تو شهنشاه و غلام سيهت

بى سبب قصّۀ محمود و اياز است هنوز

بوى خوش در زيارت

11 - كسى سؤال كرد: چرا از به كار بردن بوى خوش در زيارت امام

ص:246


1- مثير الأحزان/ 52.

حسين عليه السّلام نهى شده درحالى كه استحباب آن در همه جا و مطلوبيّت كلّى آن رسيده است. گفتم: مرحوم مجلسى در اين زمينه به مناسبت عمل جناب جابر رضوان اللّه عليه و زيارت اربعين سخنى دارد، گويد:

اين خبر - زيارت اربعين - دلالت مى كند كه جناب جابر رضوان اللّه عليه به كارگيرى بوى خوش را در زيارت امام حسين عليه السّلام پسنديده مى دانسته، ولى در بعض اخبار از آن منع شده و بعيد نيست كه اخبار منع را حمل كنيم بر جايى كه مقصود لذّت برى از بوى خوش باشد نه احترام روضۀ مقدّسه و اكرام و بزرگداشت آن.(1)

و ممكن است بگوئيم: در نخستين مرتبه اى كه زائر در هر سفر مشرّف مى شود بدون به كارگيرى بوى خوش با همان گرد راه به زيارت برود و بوى خوش به كار نگيرد ولى در دفعات بعد مانعى ندارد، آن گونه كه اين احتمال را قبلا نسبت به غسل هم داديم، و يا بگوئيم: در تمام دفعات، بهره گيرى از بوى خوش پسنديده نيست به جهت تأسّى و اقتداء به فرشتگان ژوليده مو و غبارآگين.

ولى شايد بتوانيم سخن ديگرى بگوئيم و آن اين كه: بهره گيرى از بوى خوش، استفاده از عطريات اقسامى دارد؛ گاهى نشانۀ سرور و شادى و خوشحالى است ولى گاهى اين جهت را ندارد بلكه براى احترام طرف مقابل و برطرف شدن رايحه و بوى بد است كه ممكن است آزاردهنده

ص:247


1- بحار الأنوار 330/101.

باشد. حتى در مورد رفتن به مجلس ترحيم و تسليت نيز همين قانون حكم فرماست. آن چه در زيارت امام حسين عليه السّلام ممنوع است قسم اوّل است كه در روايات هم اشاره اى به اين جهت شده است. در واقع احاديث مى خواهد اين ادب را به ما تعليم دهد و به زائر بگويد كه سفر زيارت كربلا با بقيّۀ سفرها در همه چيز فرق دارد. سفر تفريحى، سفر لذّت برى، سفر خوش گذرانى، سفر خوش خورى و خوش پوشى نيست؛ سفر غم و اندوه و مصيبت و حزن است. لذا هميشه شئون زائر بايد با اين جهت همسويى داشته باشد. خورد و خوراكت، رخت و لباست، قيافه و شكلت، ظاهر و باطنت همه و همه اين چنين باشد كه هركس تو را مى بيند بفهمد كه راستى تو حزين و غمين هستى و اين سفرت سفر اندوه و مصيبت است و اين منافات ندارد كه براى احترام آن بقعۀ مقدّسه و يا رعايت حال ساير زائران بوى خوشى كه مناسب با چنين سفرى است به كار بگيرى.

تصور كنيد دو نفر به زيارت آمده اند؛ يكى با قيافه و هيئت نامناسب بدون بهره گيرى از بوى خوش درحالى كه مى گويد و مى خندد و رعايت آداب زيارت را نمى كند، ولى زائرى دگر سر و وضعش مرتّب و حتّى از بوى خوش هم استفاده كرده ولى آن چنان رعايت ادب و آداب را مى كند و قيافه و هيئت و رفتارش گوياى حزن باطنى و اندوه قلبى اوست كه هركس او را مى بيند احساس مى كند اين شخص مصيبت زده است و به زيارت قبر عزيز از دست رفته خود مى رود. نگاه به اين دو شخص چه بسا خوب بتواند پاسخگوى اين گونه مسائل و امور باشد و وجه جمع اخبار مانعه و روايات مجوّزه باشد.

ص:248

تفاوت چهار جهت اين حرم محترم با ساير حرم ها

12 - شبى در حرم مطهّر به اين نكته منتقل شدم كه نوعا در مشاهد مشرّفه بسيارى از آداب به اعتبار چهار جهت مزور تعيين شده است:

بالاى سر مبارك، پائين پاى شريف، پيش روى مقدّس و پشت سر محترم.

ولى گويا در حرم امام حسين عليه السّلام اين چهار جهت به معناى واقعى تحقّق ندارد.

آخر، سر مقدّسى نيست تا بالاى سر باشد، پائين پا هم كه پسر آرميده است. پيش رو هم كه هم سرى نيست تا رو و صورتى باشد و پيش رويى به اين معنا محقّق شود و قسمت جلو بدن هم آن قدر سوراخ است و همچنين در محدودۀ سينۀ مبارك كه آن سوراخ تير سه شعبۀ زهرآگين است و هم چه بسا مدفن پسر شيرخواره است، پشت سر هم كه باز به معنى اوّل مفقود و به ديگر معنى هم آنقدر زخم و جراحت و سوراخ كه گويا پشت سرى باقى نمانده به خصوص آن ميانه اى كه جاى بيرون كشيدن آن سهم سه شعبۀ مسموم بوده كه به راستى توجّه به اين امور در آن حرم محترم صبر و طاقت را از كف مى برد و قرار و ثبات را از دل بى قرار مى گيرد و بى اختيار آب ديده را به چهره جارى مى سازد.

هرجاى كربلا كربلائى است

13 - هر جاى كربلا كربلائى است خاصّ خود. هر قدمش، هر وجبش، هر ذراعش، هر محدوده و مكانش خاطرات مخصوص به خود دارد. بسيار به جاست كه از همۀ آن مكان ها بهره ببريم و از تمامى آن

ص:249

خاطرات خطوراتى داشته باشيم كه اگر با اين بينش و ديد به كربلا رفتيم و به صحن و سرا و حرم محترم و حاير شريف شرفياب شديم ديگر مجالى براى پرداختن به ساير امور پيدا نمى كنيم و وقتمان را به گفت وشنودهاى نامناسب هدر نمى دهيم. پيوسته در دنياى فكر و جهان انديشه و عالم معنا فرو مى رويم و آن وقت است كه خاك و سنگ ها، آب ها و برگ ها، درها و ديوارها همه و همه با ما حرف مى زنند و نقل خاطره مى كنند. گاهى آن ها مى گويند و ما مى شنويم و مى گرييم و گاهى ما مى گوييم و آن ها مى شنوند كه شايد در عالم خلقت چنين جايى نداشته باشيم كه در زمانى كوتاه و مكانى كوچك اين قدر خاطره هاى غم بار و خون بار و آموزنده و پربار در خود جا داده باشد لذا بايد همه جاى كربلا را رفت همه جاى كربلا را ديد همه جا نشست همه جا نگاه كرد همه جا گوش كرد و همه جا شنيد.

كاش مى دانستم

14 - شبى ميان صحن مطهّر نشسته بودم و پس از استماع اشعار خدّام به اين فكر بودم: اى كاش مى دانستم اين جا كه نشسته ام چه جائى است؟ آيا جاى به خاك افتادن حبيب است؟ آيا محلّ كشته شدن زهير است؟ آيا موضع شهادت عابس است؟ آيا مكان به زمين افتادن جناب قاسم عليه السّلام است؟ آيا موضع قطعه قطعه شدن آقا على اكبر عليه السّلام است؟ آيا جايگاه تير به گلوى شيرخواره رسيدن است؟ آيا... آيا... پيوسته در اين افكار غوطه ور بودم مى سوختم و اشك مى ريختم و زمزمۀ اين اشعار مناسب مى نمود:

ص:250

هنا ذبح الحسين بسيف شمر هنا قد ترّبوا منه الجبينا

هنا العبّاس فى يوم عبوس حيال الماء قد أمسى رهينا

هنا ذبح الحسين بسهم حقد فما رحموا الصّغار المرضعينا

هنا قد طيّرت أسياف جور أكفّ القانتين المتّقينا

هنا صبغت نواصينا دماؤ بذبح بنى أمير المؤمنينا(1)

چه بيرق زيبايى

15 - روزى در صحن شريف نشسته بودم و به تماشاى قبّۀ ساميه و گنبد گردون سا مشغول بودم. چيزى كه آن روز بيشتر جلب توجّه نمود بيرق افراشته بر فراز آن گنبد بود كه حالات مختلفى در سايۀ وزش باد به خود مى گرفت و هر حالش حالتى داشت؛ گاهى كه باد نمى وزيد دنبالۀ پرچم بر صفحۀ گنبد افتاده بود و نماد و نمودى بود از مظلوميّت و آن رايت به خاك افتاده؛ گاهى حركت كمى داشت نماد و نمود وقار و طمأنينه، و هنگامه اى هنگامه مى شد كه در سايۀ وزش باد تمام پرچم به اهتزاز درمى آمد و جلوه اى بود از صلابت و قدرت و نمايه اى از قيام و انتقام. رنگ سرخ آن هم كه بيشتر جلب توجّه مى نمود و آن خون هاى پاك به خاك ريختۀ انتقام گرفته نشده را تداعى مى نمود و زبان را به دعا براى تعجيل فرج صاحب رايت فتح و ظفر مى گشود؛ آن رايت و پرچمى كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

بيرق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه جبرئيل در جنگ بدرآورده و از برگ

ص:251


1- أنوار الشهادة/ 155.

بهشت است. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آن را روز بدر گشود و سپس پيچيد و به دست على عليه السّلام داد و آن حضرت هم در روز جنگ جمل گشود و خدا گشايش بخشيد. آن گاه آن را پيچيد و پيوسته در نزد ما خاندان باقى است و هيچ كس آن را باز نكند تا قائم عليه السّلام قيام نمايد و چون قيام نمود آن را باز كند و اهل شرق و غرب آن را لعن نمايند و رعب و ترس از پيش و پس و از راست و چپ آن پرچم به فاصلۀ يك ماه حركت كند.(1)

آرى، رايت و پرچمى كه حديث مى گويد:

چوبه آن عرشى است و بقيّۀ آن نصر اللّهى است و بر هركس فرود آيد او را هلاك سازد و چون در اهتزاز آيد دل هاى اهل ايمان محكم تر از آهن گردد.(2)

پرچم و بيرقى كه گشايشش از علائم ظهور است.

از علائم خروج آن حضرت از براى خود جنابش بيرق اوست كه چون وقت خروج او نزديك شود، شقّۀ آن بيرق گشوده مى شود بدون اين كه كسى آن را بگشايد و خداوند در آن حال آن بيرق را به سخن در مى آورد و ندا مى كند آن حضرت را كه: يا ولىّ اللّه خروج نما و دشمنان خدا را هلاك كن.(3)

ص:252


1- الغيبة - نعمانى/ 307.
2- - الغيبة - نعمانى/ 310 * كمال الدين/ 672.
3- - عبقرى الحسان، النجم الزاهر 52/2.

لازم به تذكر است كه چه بسا مقتضاى جمع بين روايات اين باشد كه براى آن جناب پرچم هاى متعدّدى مى باشد كه بعضى از آن ها ملكوتى و بعضى ملكى، بعضى ميراث سلف و بعضى بيرق خاصّ آن صاحب بيرق كه مرحوم بيرجندى طرفه سخنى در اين زمينه آورده:

سه علم دارد؛ بر يكى نوشته است «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً» و بر يكى مكتوب است «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً» و بر يكى مكتوب است «لا إله إلاّ اللّه، محمّد رسول اللّه، علىّ ولىّ اللّه و خليفته الحسن و الحسين و التّسعة من ولد الحسين أوصيائه».(1)

خوب است لحظاتى گوشه و كنار صحن مبارك بنشينيم و چشم سر به آن بيرق و پرچم بگشاييم. گاهى چشم دل را به رايت نگون سار اين دشت باز كنيم و آب غم از ديده بباريم. گاهى ديدۀ دل را متوجّه پرچم فتح و ظفرى كه اين روايات مى گويد بداريم و اشك شوق از چشم بريزيم و براى اصلاح امر فرج دعا كنيم.

همه احساس آرامش دارند

16 - روزى در ميان صحن مبارك و بيرون صحن، وضع زائران به خصوص عرب ها را از مرد و زن، كوچك و بزرگ، كودك و پير، ميان سال

ص:253


1- بغية الطالب فى من رأى الإمام الغائب/ 39.

و جوان، سالم و بيمار، غنى و فقير و از همۀ طبقات مشاهده مى كردم كه همه در اين محدوده و فضا احساس آرامش مى كنند و گويا اين جا را خانۀ خودشان مى دانند بلكه چه بسا از خانۀ خود هم راحت تر به سر برند.

وضعى كه اين صحن و سرا و اين محدوده و فضا دارد هيچ صاحب ثروتى ، هيچ مالك مكنتى، هيچ گشاده دست و حاتمى، هيچ سلطان و پادشاهى نداشته و ندارد بلكه در هيچ مشهدى از مشاهد مشرفه، بلكه در هيچ معبدى از معابد يافت نمى شود. همه خود را در اين محدوده آرام مى بينند.

براى همه اين جا باغ دلگشا است. براى همه اين جا بوستان ارم و روضۀ رضوان است. چرا چنين نباشد كه صحن و سراى حسين عليه السّلام است همان كو:

اى قصّۀ بهشت ز كويت حكايتى

شرح جمال حور ز رويت روايتى

انفاس عيسى از لب لعلت وظيفه اى

و آب خضر ز نوش لبانت حكايتى

هر پاره از دل من و از غصّه قصّه اى

هر سطرى از خصال تو وز رحمت آيتى

كى عطرساى مجلس روحانيان شدى

گل را اگرنه بوى تو كردى رعايتى(1)

ابواب صحن هاى مبارك

17 - خوب است بدانيم صحن شريف امام حسين عليه السّلام به طول و عرض

ص:254


1- ديوان حافظ، از غزل 405.

تقريبى 95 و 85 متر است و بيش از هفت هزار متر مربع مساحت دارد و مجموعا داراى ده در مى باشد:

«باب القبلة» و «باب الرحمة» كه در سمت جنوب قرار گرفته و شارع القبله برابر باب القبله مى باشد.

«باب قاضى الحاجات» و «باب الشهداء» و «باب الكرامة» كه در قسمت شرقى صحن مبارك است و به طرف بين الحرمين و صحن آقا قمر بنى هاشم باز مى شود.

و «باب السلام» و «باب السدرة» كه در طرف شمال صحن مطهر است و شارع السدره برابر آن باب است و قبلا مطالبى راجع به سدره آورديم.

و در جانب غربى سه باب است: «باب السلطانيه»، «باب رأس الشريف»، «باب الزينبيّه».(1)

شايد وجه تسميه و علّت نامگذارى اين ابواب به اين اسماء نيازى به توضيح نداشته باشد و جهت و مناسبت آن ها روشن باشد. فقط اشاره اى به اين دو باب اخير مى نماييم. «باب الزينبيّه» چون تقريبا برابر تلّ زينبيّه قرار گرفته است به اين نام ناميده شده. امّا «باب رأس الشريف» از اين جهت كه موازى بالاى سر مبارك است به اين نام ناميده شده.

نخستين نوبتى كه از بيرون صحن مبارك عبور مى كردم و چشمم به كاشى هاى بالاى اين باب افتاد كه بر آن نوشته بود «باب الرأس الشريف» و بر بالايش تابلويى بود كه اين جملات بر آن نوشته شده بود:

ص:255


1- اقتباس از: تراث كربلاء/ 59.

ألسّلام على الشّيب الخضيب. ألسّلام على الخدّ التّريب.

سلام بر محاسن سفيد از خون خضاب شدۀ امام حسين عليه السّلام. سلام بر گونۀ خاك آگين سيد الشهداء عليه السّلام.

خدا مى داند چه حالى پيدا كردم؛ گويا قوّت از زانوهايم رفت و توان حركت نداشتم و پس از آن سعى مى كردم از آن طرف نروم و اگر هم مى رفتم به آن نوشته و تابلو نگاه نمى كردم.

بى مناسبت نيست بدانيم طول ضلع ساختمان حرم مطهّر از جهت شمال و جنوب 55 متر و از طرف مشرق و مغرب 45 متر است و 2475 متر مربع مساحت دارد و ارتفاع آن 12 متر است و تحت قبّۀ شريفه به طول 10/40 و عرض 9/10 مى باشد و حدود 100 متر مربع مساحت دارد و مابقى آن مسجد پشت سر و ايوان مبارك و رواق هاى اطراف مى باشد كه حجاب گونه اطراف حرم مطهّر را گرفته است.(1)

همچنين مساحت صحن شريف عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام 4370 متر مربع است و داراى هشت باب مى باشد. چهار درب در طرف غربى است كه به طرف بين الحرمين و صحن سيّد الشهداء عليه السّلام باز مى شود و عبارتند از: «باب الإمام الحسن»، «باب الإمام الحسين»، «باب الإمام صاحب الزمان»، «باب الإمام موسى بن جعفر» عليهم السّلام.

و دو باب در قسمت شرقى: «باب الإمام امير المؤمنين»، «باب الإمام على بن موسى الرضا» عليهما السّلام.

و يك باب در قسمت جنوب كه «باب الرسول» صلّى اللّه عليه و آله است و به باب

ص:256


1- اقتباس از: شهر حسين عليه السّلام/ 454.

قبله معروف است.

و آخرين باب كه در جهت شمال قرار گرفته «باب الإمام محمّد الجواد» عليه السّلام مى باشد.(1)

چه منظرۀ دلربايى

18 - مناظر زيبا در عالم فراوان است ولى شايد منظره اى زيباتر و جايى قشنگ تر و دلرباتر از فاصلۀ ميان اين دو حرم نباشد. در آن ميان كه مى ايستيم به اين طرف مى نگريم خورشيد مى بينيم، شاه مى بينيم، امام مى بينيم، معصوم مى بينيم، حجت خدا مى بينيم؛ به آن طرف توجّه مى كنيم ماه مى بينيم، قمر مى بينيم گويا پيوسته آن ماه به استضائه از اين خورشيد مشغول است و گنبد گرانقدرش از قبّۀ گردون ساى شمس تابناك آسمان ولايت استضائۀ نورى مى كند و نور مى بخشد و پرتوافكنى دارد. آرى در برابر خورشيد، ماه مى بينيم. برابر شاه، وزير مشاهده مى كنيم. مقابل امام عليه السّلام، پسر و برادر امام مى بينيم. فراروى معصوم، تالى تلو معصوم مى نگريم، و برابر حجّت، حجّت حجّت تماشا مى كنيم. ساده تر بگويم: رو به روى برادر، برادر مى بينيم و مقابل حسين عليه السّلام، عبّاس مى نگريم. چه منظرۀ زيبايى! چه جاى دلربايى! چه ظهور و بروز جمال و جلالى! اللّه اكبر.

حوادث اين محدوده

19 - فاصلۀ ميان اين دو حرم محترم بلكه تمام اين محدوده را خيلى

ص:257


1- اقتباس از: تراث كربلاء/ 71.

بايد با ادب پيمود؛ زيرا چه بسا بسيارى از حوادث سخت روز عاشورا در اين محدوده اتّفاق افتاده باشد و چه مى دانيم همين جا كه قدم مى گذاريم و مى رويم چه بسا محلّ به خاك افتادن عزيزى از عزيزان بوده باشد، و چه بسا خون هاى آن پيكرهاى پاك در همين محدوده به خاك ريخته باشد، چه بسا دست ها و سرها و اعضاء و جوارح در همين محدوده از پيكرها جدا شده باشد، و چه بسا رجزهاى پرشور و اشعار حماسى آن حماسه آفرينان عاشورا در همين محدوده انشاد شده باشد، و چه بسا ناله ها و فريادها از دو سوى خيمه و ميدان در همين محدوده بلند شده باشد، و چه بسا كودكانى افتان و خيزان بر روى خاك و خاشاك ها در همين محدوده دويده باشند، و چه بسا محترماتى با دل هاى سوزان و اشك هاى ريزان با فغان و استغاثه درحالى كه دست ها بر سر نهاده اند در اين محدوده آمد و شد نموده باشند.

آخر اين محدودۀ بى نظيرى است؛ نه قلم را در ميان بنان و انگشت توان ترسيم است و نه زبان را از راه بيان مجال توضيح، نه نثر مى تواند آن گوهرهاى پراكنده را جمع كند، و نه شعرى مى تواند آن درهاى ناسفته را به رشته كشد. درهرحال در آن محدوده بايد چشم و گوش دل را باز كرد و پيوسته ديد و شنيد و كاملا رعايت ادب و آداب نمود و چنين سرود:

بوى زلفى به گريبان صبا ريخته اند

طرفه شورى به دماغ دل ما ريخته اند

به سر كوى تو اى قبله ارباب نياز

نقش پيشانى دل تا به سما ريخته اند

ص:258

صفحۀ خاطر افلاك ندارد أنجُم

اين قدر داغ كه در سينۀ ما ريخته اند

كام بخشان جهان با كف فيّاض چو ابر

عرق شرم به دامان گدا ريخته اند

در بيابانِ با محبّت عوض ريگ روان

پاره هاى دل ارباب وفا ريخته اند(1)

اين غزل را بيش تر به خاطر بيت آخرش آورديم كه توجّه كنيم اين محدوده محدودۀ بيابان محبّت بوده و هست و در آن پاره هاى دل ارباب وفا ريخته شده و به هوش باشيم چگونه قدم برداريم و بگذاريم.

اين فاصله را چگونه طى كردند

20 - شبى فاصلۀ ميان دو حرم را طى مى كردم؛ پيوسته در فكر بودم كه امام حسين عليه السّلام اين فاصله را چگونه طى كرده، وقتى صداى برادرش را شنيده كه او را به يارى طلبيده «يا اخاه، ادرك اخاك»(2) و نداى خداحافظى سرداده «عليك منّى السلام، يا ابا عبد اللّه»(3).

مرحوم مقرّم همين سؤال را كرده و پاسخى بس دلنشين و شورآفرين آورده گويد:

اى كاش مى دانستم پس از شنيدن اين سلام چگونه امام حسين عليه السّلام

ص:259


1- ديوان حزين لاهيجى/ 351.
2- - تاريخ امام حسين عليه السّلام، موسوعه 456/9.
3- - العباس بن الإمام امير المؤمنين عليه السّلام/ 163.

كنار نعش برادر آمده؟ آيا با حياتى كه در برابر اين حادثۀ بزرگ از او پريده يا با كشش اخوّت و جاذبۀ برادرى؟ به هر صورتى بوده حسين عليه السّلام كنار برادر رسيده و ديده كه آن نماد شجاعت و آن قربانى قداست روى خاك افتاده درحاليكه خون هاى از پيكر ريخته اش او را زير پوشش گرفته و تيرها بدنش را پوشانده و ديده است كه آن شاخۀ بلند زيبا، خشكيده، نه دستش حركتى دارد، نه زبانش رجز مى خواند، نه صولت و هيبتش رهبت و ترس مى آفريند و نه ديده اش مى بيند...

آيا صحيح است كه با ديدن چنين فجايع و حوادث تلخى حسين عليه السّلام حياتى دارد كه او را پيش برد يا عافيتى دارد كه او را به برخواستن بدارد؟ نه به خدا قسم، براى امام حسين عليه السّلام پس از ابى الفضل عليه السّلام جز شبحى از لوازم حيات و زندگى باقى نمانده است و خودش پرده از اين حقيقت با اين جملات برداشته است «الآن انكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شمت بى عدوّى» و با اين انكسار، حزين و گريان در حالى كه آب ديده را با آستين مى گيرد كه محترمات ننگرند به طرف خيمه ها مى آيد.(1)

در اين عبارتى كه آورديم به هر دو جهت عنايت شده است كه خوب است در موقع عبور ميان دو حرم محترم به هر دو جهت عنايت داشته باشيم. وقتى به طرف حرم قمر بنى هاشم مى رويم به اين فكر باشيم كه چگونه امام حسين عليه السّلام رفته است و وقتى كه برمى گرديم توجّه كنيم با چه

ص:260


1- العباس بن الإمام امير المؤمنين عليه السّلام/ 163.

حالى سيّد الشهداء عليه السّلام مراجعت نموده است و گوش دل به اين جملاتش بسپاريم كه وقتى لشگر مى گريخت مى فرمود:

اين تفرّون و قد قتلتم اخى؟ اين تفرّون و قد فتتّم عضدى؟(1)

كجا فرار مى كنيد شما كه برادرم را كشتيد؟ كجا مى گريزيد شما كه بازويم را سست و ناتوان نموديد؟

از كدام مسير مى روند؟

21 - شب جمعه اى بود، از دولت سراى شاه به صحن و سراى وزير مى رفتم و از حرم محترم سيّد الشهداء عليه السّلام به زيارت قمر بنى هاشم مشرّف مى شدم. در اين حال و هوا بودم كه امشب شب جمعه است و به ما گفته اند شب هاى جمعه آن ختم ولايت و آن پادشاه عصر به زيارت جدّش امام حسين عليه السّلام مى آيد يعنى همان كو صفا چنين باصفا در مقام توصيفش برآمده:

ختم ولايت نبوى پادشاه عصر

ذاتى كه سرّ سرّ نبوّت بدو است حصر

آن شاه كش به بام الوهّيت است قصر

بام امم، امام مسلّم، خداى نصر

موجود بى بدايت و بى انتها و حصر

مولود در مكان، پدر پير لامكان(2)

ص:261


1- معالى السبطين 273/1.
2- - ديوان صفا اصفهانى/ 146.

وقتى آن وجود مقدّس و آن فيض اقدس و آن خورشيد آسمان ولايت به زيارت جدّش امام حسين عليه السّلام بيايد، مسلّم عمّ گرامى اش آقا ابى الفضل العبّاس عليه السّلام را هم زيارت مى كند. اى كاش مى دانستيم از كدام مسير مى رود؟ آيا همين فاصله را طى مى كند؟ اى كاش موضع قدمش را مى شناختيم و خاك راهش را توتياى ديدۀ دل مى نموديم، آخر:

كمتر نِيَم ز شبنم حيران در اين چمن

يك چشم ديدن رخ جانانم آرزو است(1)

ناله اى هست ز پى قافلۀ ناز تو را

اين جرس نيست ندانم دل ديوانۀ كيست(2)

شب جمعۀ كربلا عجيب است

22 - همۀ عزيزان زائر امام حسين عليه السّلام را به شب جمعۀ كربلا سفارش مى كنم. شب هاى جمعۀ كربلا عجيب است، خيلى هم عجيب.

يدرك و لا يوصف است. بزرگ مردى كه شيداى كربلا و دلباختۀ سيّد الشهداء عليه السّلام بود و به راستى بويى به مشام جانش از بوستان حسينى رسيده بود و سرانجام هم سعادت دفن در آن خاك پاك را كه آرزوى ديرينه اش بود پيدا كرد؛ توصيه و سفارش بسيارى نسبت به شب جمعۀ كربلا مى نمود و خودش هم هر وقت مشرّف شده بود هركجاى عراق كه بود، شب جمعه را مقيّد بود كربلا باشد و من تا نخستين شب جمعۀ كربلا

ص:262


1- ديوان حزين لاهيجى/ 275.
2- - ديوان حزين لاهيجى/ 282.

را درك نكرده بودم سفارشات آن مرحوم را تأدّبا مى پذيرفتم ولى بعد از آن فهميدم كه آن چه مى گفت همراه با تعقّل و بينش بود.

شب هاى جمعه كه به طور كلّى با ساير شب هاى هفته فرق دارد كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

فليلة الجمعة ليلة غراء و يوم الجمعة يوم ازهر.(1)

شب جمعه شبى است زيبا و سفيد و روز جمعه روزى است نورانى.

آرى، شبى است كه حتى ماهيان دريا و جنبندگان بيابان ها آن را مى شناسند و در مقام دعا و مسئلت برمى آيند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

فإذا كان ليلة الجمعة رفعت حيتان البحر رؤسها و دوابّ البرارى ثمّ نادت بصوت ذلق ربّنا لا تعذّبنا بذنوب الآدميّين.(2)

مجالى نيست كه توضيح بيشترى نسبت به شب جمعه بياوريم و به همين يكى دو حديث اكتفا مى كنيم ولى درهرحال شبى است كه ارباب معرفت عنايت و توجه خاصّى نسبت به آن دارند و به بسيارى از حقايق شب هاى جمعه رسيده اند.

شب جمعه كه با همۀ شب ها فرق دارد؛ شب جمعۀ كربلا با همۀ شب هاى غيرجمعۀ كربلا فرق دارد، و با همۀ شب هاى جمعۀ ديگر متفاوت است و لذاست كه بايد به آن اهميّت دهيم و اگر شب جمعه اى

ص:263


1- كتاب العروس، چاپ شده در ضمن كتاب جامع الأحاديث/ 153.
2- - كتاب العروس/ 153.

اين سعادت نصيب شد و اين توفيق رفيق گرديد، سهل و آسان از دست ندهيم كه معلوم نيست ديگر بار اين هماى سعادت بر تارك ما بنشيند و به اين فيض بزرگ نائل آييم.

آرى، آنقدر فرق دارد كه هركس اندك توجّهى داشته باشد به تفاوت آن پى مى برد و به هر مقدار كه لايق و قابل باشد حقايقى را درك مى كند و مى فهمد. به راستى شب جمعه كربلا خبرى هست.

هنگام اذان مغرب در حرم محترم باشيم

23 - به همۀ عزيزان توصيه مى كنم كه سعى كنند حتما هنگام اذان مغرب شب جمعه در حرم محترم باشند كه به راستى احساس مى شود در آن لحظات وضع حرم فرق كرده و حالت خاصّ غيرقابل توصيفى بر آن حاكم شده است كه در اوّلين شب جمعه اى كه آن هنگام در حرم مطهّر بودم حالتى پديد آمد و وضعى عارض شد كه قرار دل در سينه سنگينى مى نمود و بقاء روح در كالبد تنگى مى كرد و گاه وبيگاه در بعضى از تشرّفات دگر هم در آن لحظات شب جمعه حالتى مشابه پديد آمده است.

خداوند منّان مكرّر در مكرّر با عافيت و معرفت زيارت شب جمعۀ كربلاى امام حسين عليه السّلام را روزى همۀ ما بگرداند كه اگر كسى به چنين فيضى نايل آمد و با عرفان و شناخت شاهد ليلۀ يوم شاهد شد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

و شاهد و مشهود: الشاهد يوم الجمعة و المشهود يوم عرفة.(1)

ص:264


1- جامع أحاديث الشيعه 167/6.

و مزۀ آن را چشيد و شهد و شيرينى آن در كام دلش نشست، حاضر نيست آن لذت و بهجت و آن شرف و سعادت را با هيچ امرى معاوضه نمايد. دنيا مى خواهى، ثروت مى خواهى، مقام مى خواهى، امكانات مى خواهى، تعيّن مى خواهى، اعتبار مى خواهى يا زيارت شب جمعۀ كربلا؟ پاسخ او اين است:

برو اين دام بر مرغ دگر نه كه عنقا را بلند است آشيانه

و منطق او اين است:

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خان و مان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى

ديوانۀ تو هر دو جهان را چه كند

آرى، عزيزان من شب جمعۀ كربلا ديدنى است. شب جمعۀ كربلا تماشايى است. شب جمعۀ كربلا حضوريافتنى است. شب جمعۀ كربلا وادى طور است. شب جمعۀ كربلا بزم حضور است. شب جمعۀ كربلا آرزوى غلمان و حور است. شب جمعۀ كربلا رشك جنّت و قصور است.

شب جمعۀ كربلا مشعر و شعور است. شب جمعۀ كربلا خبرهاست، حرف هاست و سخن ها، ملاقات هاست و ديدارها، عنايت هاست و شرفيابى ها. شب جمعۀ كربلايى مى گوئيم و مى شنويم و از واقع و حقيقتش بى خبريم كه باخبران سوخته دل خبرى نمى دهند.

ص:265

اى مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد

اين مدّعيات در طلبش بى خبرانند كان را خبرى شد خبرى باز نيامد(1)

ممكن است تو خوانندۀ معزّز اين جملات را حمل بر مبالغه نمايى و يا پردازش قلم بشمرى ولى بدان كه مطلب بالاتر از اين حرف هاست و حاليا بنگر به برهانش.

خدا و شب جمعۀ كربلا

اشاره

24 - چرا چنين نباشد كه در ملكوت عالم همۀ ارباب ملكوت شب هاى جمعه كربلا مى آيند تا آن جا كه حديث از زيارت خدا در شب هاى جمعۀ كربلا خبر مى دهد آن گونه كه مرحوم ابن قولويه به سند خودش از صفوان جمّال آورده است. گويد: حضرت صادق عليه السّلام وقتى به حيره رسيدند، فرمودند:

مايل هستى قبر حسين عليه السّلام را زيارت كنى؟ گفتم: فداى شما شوم، شما زيارت مى كنيد؟

فرمود: چگونه زيارت نكنم و حال آن كه خداوند در هر شب جمعه او را زيارت مى كند و با فرشتگان و انبياء و اوصياء كه پيامبر اكرم افضل انبياء و ما خاندان افضل اوصياء هستيم بر او هبوط مى نمايد.

صفوان گويد: گفتم: فداى شما شوم، پس او را هر جمعه زيارت مى كنيد براى درك زيارت ربّ؟

ص:266


1- كلّيات سعدى/ 42.

فرمود: آرى اى صفوان، ملازم با اين امر باش كه براى تو زيارت حسين عليه السّلام رقم خورد و اين تفضيلى است و اين تفضيلى است.(1)

توضيح مرحوم مجلسى

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث شريف گويد:

زيارت خداى تعالى كنايه از انزال رحمت هاى خاصّه اوست بر امام حسين عليه السّلام و زائرانش و مقصود از جملۀ مكرّر آخر حديث «و ذلك تفضيل» زيارت ربّ است، يعنى زيارت پروردگار كه ريزش رحمت هاى خاصّه او در شب هاى جمعه است فضيلتى است براى امام حسين عليه السّلام.(2)

بيان مرحوم امينى

صاحب الغدير عبد الحسين امينى در پاورقى اين روايت چنين آورده اند:

زيارت ربّ - سبحانه - يا توجيه عنايت خاصّۀ اوست به ريزش فيض پى درپى بر او و يا ابداء و اظهار چيزى از مظاهر جلال عظيمش؛ آن جلالى كه چون جلوه بر طور نموده كوه ريزريز شد و موسى عليه السّلام به رو افتاد و امام (حضرت صادق) عليه السّلام سيّد الشهداء عليه السّلام را زيارت مى كند براى درك اين دو عنايت خاصّه يا مشاهدۀ آن مظاهر لطيفه اى كه

ص:267


1- كامل الزيارات، باب 38، حديث 4.
2- - بحار الأنوار 60/101.

تشريف آنان است و آنان متحمّل چونان مشاهداتى مى شوند زيرا مقام آنان برتر از مقام موسى عليه السّلام است كه متحمّل آن تجلّى نگرديد.(1)

عرض ما در اين حديث

هرچند آن چه از مرحوم مجلسى و مرحوم امينى - اعلى اللّه مقامهما - در توضيح اين حديث نقل كرديم، مطالب قابل استفاده اى بود و براى رفع تنافى ظاهرى حديث با معتقدات اماميّه مثل عدم جسميّت خدا و عدم هبوط وى، كاملا مناسب بود و همه مى دانيم كه اين پيرايه ها و شبهات و اشكالات با اين مكتبى كه تعاليمش بر دو اساس قويم وحى و عقل استوار است سازش ندارد و ساحت قدس اين آئين از اين اتّهامات پاك و مبرّاست ولى براى توضيح بيشتر و روشن شدن بهتر مطلب به طريق آخرى مى پردازيم. مرحوم صفّار حديثى را از امام صادق عليه السّلام آورده است كه فرمود:

همانا كرّوبيان جمعى از دوستان ما هستند از مخلوقان نخستين كه خداوند آنان را در پشت عرش قرار داده كه اگر نور يكى از آنان به همۀ اهل زمين قسمت شود آنان را كفايت نمايد.

سپس فرمود: همانا موسى عليه السّلام وقتى از خداوند مسئلت نمود آنچه مسئلت نمود (بنا به درخواست آن هفتاد نفر منتخب از قومش تقاضاى ديدار حق تعالى نمود) خداوند امر كرد يكى از آن كرّوبيان بر

ص:268


1- پاورقى كامل الزيارات/ 113.

كوه طور تجلّى كند؛ تجلّى همان و ريزريز شدن كوه همان.(1)

مى بينيم اين حديث شريف، تجلّى ربّ را كه در آيۀ 143 سورۀ اعراف آمده فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً به تجلّى كرّوبيان تفسير نموده. بر اين اساس ممكن است زيارة اللّه را هم كه در حديث كامل الزيارات آمده به زيارت كرّوبيان معنا كنيم و حديثى را كه مرحوم سيّد هبة اللّه موسوى - از علماى سدۀ هفت و اوايل سدۀ هشتم هجرى بوده و از معاصرين مرحوم علاّمۀ حلّى - آورده شاهد اين معنا بدانيم. آن مرحوم در اثر نفيس مجموع الرائق من ازهار الحدائق كه از كتب بسيار نفيس است و نسخۀ خطّى آن را در مخطوطات آستان قدس رضوى ديده ام اين حديث را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورده است كه فرمود:

همانا خداوند اختيار نمود براى من و اهل بيت من هفتاد هزار فرشته از فرشتگان را كه به آنان كرّوبيان مى گويند. آنان گرد قبر من و قبور اهل بيتم طواف مى كنند و با اعمال زائران ما عروج مى نمايند و بر ما و بر زائران ما صلوات مى فرستند.(2)

درهرحال مفاد و مقصود حديث آن باشد كه از بزرگان آورديم و يا آنچه احتمال داديم، بيانگر وضع خاص و موقعيّت استثنايى كربلا در شب هاى جمعه است. وقتى شب هاى جمعه در كربلا تجلّى خاصّ حقّ

ص:269


1- بصائر الدرجات/ 103، جزء 2، نادر من الباب، حديث 2.
2- - مجموع الرائق من ازهار الحدائق / 12.

تعالى باشد ديگر همۀ آنچه گفته و شنيده مى شود قابل قبول و پذيرش است چون كه:

نام احمد نام جمله انبياست

چون كه صد آمد نود هم پيش ماست(1)

وقتى خدا به جلوات خاصّش و عنايات مخصوصش و ظهور و بروز كرّوبيانش در كربلا بود، ديگر حضور نقطۀ ختميّۀ رسالت و ساير حضرات معصومين عليهم السّلام و انبياء و اوصياء و اولياء نياز به دليل و برهان ندارد و حديث و روايت نمى خواهد هرچند در خود همين حديثى كه آورديم حضور آنان هم آمده است.

نظر حق تعالى شب هاى جمعه به امام حسين عليه السّلام

25 - شايد بتوانيم با اين حديثى كه مى آوريم روايت كامل الزيارات را بدون نياز به تأويل و توجيه معنا كنيم و آن حديثى است كه در پنجمين سفر عتبات در كتابخانۀ حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام كه در مدخل «باب القبله» واقع است، نصيب گرديد و از ذخائر روايات ما در اين باب است:

و ممّا يروى انّ اللّه جلّ جلاله ينظر الى الإمام الحسين عليه السّلام فى كلّ ليلة من ليالى الجمعة بعين الكرامة فيبعث الى زيارته كلّ نبىّ او وصىّ نبىّ.(2)

ص:270


1- مثنوى، دفتر اوّل/ 32.
2- - سيرة الأئمة، الهادى و العسكرى و الحجّة عليهم السّلام/ 129.

از رواياتى كه رسيده اين است كه همانا خداوند - جلّ جلاله - در هر شبى از شب هاى جمعه با ديدۀ كرامت به امام حسين عليه السّلام مى نگرد و عنايت و توجّه مخصوص مى نمايد و به دنبال آن هر پيغمبرى يا هر وصىّ پيغمبرى را به زيارت آن وجود مقدّس مى فرستد.

اين حديث شريف از دو جهت مى تواند مورد توجّه و دقت قرار گيرد: يكى تصريح به اين كه آنچه در شب جمعه از ناحيۀ حق تعالى نسبت به امام حسين عليه السّلام انجام مى شود نظر كرامتى است و ديگر اين كه زيارت انبياء و اوصياء به دنبال اين نظر كرامتى و عنايت خاصّ خداوند متعال است كه با فرمان خاصّ حق تعالى صورت مى گيرد.

ازدحام ملكوتى بيش از ملكى

26 - ما شب هاى جمعه در كربلا با ازدحام و جمعيّت روبه رو هستيم. در اولين عصر پنجشنبه اى كه از پنجرۀ هتل اين وضع را مشاهده نمودم غرق شگفت و تعجّب شدم؛ اين جمعيّت از كجا آمدند؟ از زمين جوشيده اند يا از آسمان فرود آمدند؟ و چه بسا اين كميّت با كيفيّت هم همراه باشد؛ زيرا جمعى صاحبان كمال عنايت و توجّه خاصّ به زيارت شب جمعۀ كربلا دارند و حتى المقدور از آنان ترك نمى شود. اين ديد سر است و چشم ظاهربين، درحالى كه اگر چشم باطن باز شد، چه بسا ازدحام جمعيّت ملكوتى شب هاى جمعه را خيلى بيشتر از جمعيّت ملكى ببيند و كيفيّت زائران ملكوتى را غيرقابل نسبت با زائران ملكى با همۀ شخصيتشان مشاهده نمايد. در ديد ملكوتى زائران شب جمعه ملكوتيان

ص:271

هستند، لاهوتيان هستند، كرّوبيان هستند، انبياء و اوصياء و اوليايند، نقطۀ ختميّۀ رسالت است، امير مؤمنان عليه السّلام است، امام مجتبى عليه السّلام است، حضرت فاطمه و خديجه عليهما السّلام هستند كه اين جريانى كه مى آوريم گواه اين حقيقت است مضاف بر اين كه متضمّن عطاها و هداياى شب جمعۀ كربلاست.

امان نامه اى از آتش براى زائران شب جمعه

27 - مرحوم مجلسى از مزار كبير به سند خودش از سليمان بن مهران اعمش روايتى را نقل نموده است. اعمش مورد وثوق و اطمينان بوده و معروف به فضل و جلالت و تشيّع و استقامت. و عامّه هم با اين كه اعتراف به تشيّع او نموده اند او را ستوده اند و بيش از هزار و سيصد حديث از او نقل شده و در 25 ربيع الاوّل سال 148 هجرى از دنيا رفته و زادۀ سال 61 بوده و گفته اند اصلش از دماوند است و 88 سال عمر نموده.(1)

بارى، اعمش گويد:

من در كوفه بودم و همسايه اى داشتم كه با او زياد به گفتگو مى نشستم. به او گفتم: نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام چه مى گويى؟ گفت: بدعت است و هر بدعتى ضلالت و گمراهى، و هر گمراهى و ضلالت در آتش.

اين جملات را كه گفت از نزد او برخاستم درحالى كه از غيظ و غضب مملو بودم و درونم از خشم و ناراحتى پر شده بود. با خود

ص:272


1- مستدركات علم رجال الحديث 150/4.

گفتم: هنگام سحر نزد او برمى گردم و براى او از فضايل امير المؤمنين احاديثى نقل مى كنم كه چشمش گرم شود و بسوزد و ناراحت گردد(1).

هنگام سحر آمدم كوبۀ در را به صدا درآوردم، صدايى از پشت در بلند شد كه او اوّل شب به زيارت رفته است. من با شتاب و سرعت بيرون آمدم و خود را به حاير رساندم، ديدم همسايه پير من سر به سجده گذارده و از ركوع و سجود خسته و ملول نمى شود.

وقتى از عبادتش فارغ شد، به او گفتم: تو ديروز به من گفتى زيارت بدعت است و هر بدعت، ضلالت و گمراهى و هر ضلالت و گمراهى در آتش است و امروز به زيارت آمده اى؟ گفت: اى سليمان، مرا ملامت و سرزنش نكن. من اعتقادى به امامت اين خاندان نداشتم تا اين كه دوشين خوابى ديدم كه سخت ترسيدم و به رعب و بيم افتادم.

گفتم: پيرمرد چه خوابى ديدى؟ گفت: در عالم رؤيا ديدم مردى كه نه قامتى بس بلند داشت و نه قدى كوتاه (قد و قامتش ميانه و معتدل بود) كه نمى توانم حسن و زيبايى و بزرگى او را توصيف نمايم، جمعى هم اطراف او را گرفته بودند و با نهايت اكرام و اعزاز او را مى بردند و پيشاپيش او سوارى بود بر اسبى كه دمى پر مو داشت و بر سر آن سوار تاجى بود و آن تاج چهار پايه داشت و در هر پايه و گوشۀ آن گوهرى بود كه فاصلۀ سه روز راه را روشن مى نمود.

ص:273


1- يعنى اشك غم و آب اندوه و حزن از ديده اش ببارد چون اشك غم گرم است به عكس اشك شادى/اقرب الوارد.

گفتم: اين آقا كيست؟ گفتند: محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب صلّى اللّه عليه و آله.

گفتم: آن آقاى پيش روى او كيست؟ گفتند: وصىّ او، على بن ابى طالب عليه السّلام.

سپس چشم كشيدم ديدم ناقه اى از نور كه بر آن هودجى نورين بود ميان زمين و آسمان طيران مى نمود. گفتم: اين ناقه و شتر از آن كيست؟ گفتند: متعلق به جناب خديجه بنت خويلد و حضرت فاطمه دختر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

و جوانى را مشاهده نمودم گفتم: اين جوان كيست؟ گفتند: حسن بن على عليه السّلام. گفتم: ارادۀ كجا دارند و به كجا مى روند؟ گفتند: همگى به زيارت آن آقاى (مقتول ظلما) كشته شده به ظلم، شهيد كربلا حسين بن على عليه السّلام مى روند. - آخر، شب جمعه است و شب جمعه زيارتى مخصوص قبر امام حسين عليه السّلام چگونه مى شود جدّ و جدّه، پدر و مادر و برادر به زيارت نروند -

من كه اين وضع را ديدم به طرف هودج رفتم ناگهان ديدم رقعه هايى از آسمان مى ريزد به اين عنوان امانا من اللّه جلّ ذكره لزوّار الحسين بن علىّ ليلة الجمعة امانى است از خداى كه يادش بس بزرگ است براى زائران امام حسين عليه السّلام در شب جمعه. سپس هاتفى صدا در داد:

الا انّا و شيعتنا فى الدّرجة العليا من الجنّة.

آگاه باشيد، همانا ما و شيعيان ما در بالاترين درجۀ بهشت جا داريم.

اى سليمان، به خدا سوگند من از اين مكان مقدّس كه چنين حقايقى در آن يافت مى شود جدا نمى شوم تا روح از پيكرم جدا گردد تا آخر

ص:274

عمر در كربلا مى مانم و مجاورت قبر سيّد الشهداء عليه السّلام را انتخاب مى كنم.(1)

اين جريان مفيد چند جهت است: مضاف بر اين كه حضور فرزانگان عالم هستى را شب هاى جمعه در كربلا اثبات مى كند، بيانگر هديه و ارمغان و عطا و بخششى است كه شب هاى جمعه در ملكوت عالم به همۀ زائران امام حسين عليه السّلام موهبت مى گردد و آن امان نامه اى از آتش است و بى جهت نيست كه از قديم الايّام سيرۀ سلف صالح ما و بزرگان اهتمام به زيارت شب جمعۀ كربلا بوده است و معلوم مى شود همين اشعار معروف قديمى هم اصل و ريشه اى داشته كه روضه خوان هاى قديم و ذاكران پيوسته مى خواندند.

شب هاى جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه

آيد به دشت كربلا گردد به دور كشته ها

گويد حسين من چه شد؟ نور دو عين من چه شد؟

حضور امام عصر عليه السّلام شب هاى جمعه در كربلا

28 - از ديگر امورى كه در زيارت شب هاى جمعه حائز اهميّت است حضور باهر النور آخرين ظهور آيۀ نور و كتاب مسطور، حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در كربلاى معلّى و صحن و سرا و حرم محترم و حائر شريف حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام است كه در اين

ص:275


1- بحار الأنوار 58/101 * مستدرك الوسائل 212/2.

زمينه گواه و شاهد بسيار و تشرّف و ديدار فراوان كه نمونه اى مى آوريم.

جريان جالب و آموزندۀ ياقوت سمّان

مرحوم محدّث نورى اين جريان را در دو اثر نفيس جنّة المأوى و نجم الثاقب از عالم جامع و متّقى زاهد مرحوم شيخ على رشتى كه از تلاميذ مرحوم شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى - اعلى اللّه مقامهما - است نقل نموده گويد:

وقتى از زيارت أبى عبد اللّه عليه السّلام برمى گشتيم و از راه آب فرات به سمت نجف اشرف مى رفتيم، در كشتى كوچكى كه بين كربلا و طويرج بود نشسته بودم و اهل آن كشتى همه از اهل حلّه بودند و از طوريج راه حلّه و نجف جدا مى شد. پس آن جماعت را ديدم كه مشغول لهو و لعب و مزاح شدند جز يك نفر كه با ايشان بود و در عمل ايشان داخل نبود. آثار سكينه و وقار از او ظاهر، نه خنده مى كرد و نه مزاح و آن جماعت بر مذهب او قدح مى كردند و عيب مى گرفتند با اين حال در مأكل و مشرب شريك بودند. بسيار متعجّب شدم و مجال سؤال نبود تا رسيديم به جائى كه به جهت كمى آب ما را از كشتى بيرون كردند و در كنار نهر راه مى رفتيم. پس اتّفاق افتاد كه با آن شخص مجتمع شديم پس از او پرسيدم سبب مجانبت و دورى او را از طريقۀ رفقاى خود و قدح و بدگوئى آن ها را در مذهب او. گفت: ايشان خويشان من اند از اهل سنّت و پدرم از ايشان بود و مادرم از اهل ايمان و من نيز چون ايشان بودم و به بركت حضرت

ص:276

صاحب الزمان عليه السّلام شيعه شدم پس از كيفيت آن سؤال كردم.

گفت: اسم من ياقوت و شغل ام فروختن روغن در كنار پل حلّه بود.

در سالى به جهت خريدن روغن بيرون رفتم از حلّه به اطراف و نواحى در نزد باديه نشينان از اعراب. چند منزلى دور شدم تا آن چه خواستم خريدم و با جماعتى از اهل حلّه برگشتم و در بعضى از منازل چون فرود آمديم خوابيدم، چون بيدار شدم كسى را نديدم همه رفته بودند و راهمان در صحراى بى آب و علفى بود كه درندگان بسيار داشت و در نزديكى آن معموره و (جاى آبادى) نبود مگر بعد از فراسخ بسيار.

پس برخاستم و بار كردم و در عقب آن ها رفتم، پس راه را گم كردم و متحيّر ماندم و از سباع (و درندگان) و عطش روز خائف بودم پس استغاثه كردم به خلفاء و مشايخ، و ايشان را شفيع كردم و در نزد خداوند تضرّع نمودم، فرجى ظاهر نشد.

پس در نفس (و درون) خود گفتم كه من از مادرم شنيدم كه او مى گفت: ما را امام زنده اى است كه كنيه اش ابو صالح است، گمشدگان را به راه مى آورد و درماندگان را به فرياد مى رسد و ضعيفان را اعانت مى كند. پس با خداوند معاهده كردم كه من به او استغاثه مى كنم اگر مرا نجات داد به دين مادرم درمى آيم. پس او را ندا كردم و استغاثه نمودم پس ناگاه كسى را ديدم كه با من راه مى رود و بر سرش عمامۀ سبزى است كه رنگش مانند اين بود و اشاره كرد به گياهان سبز كه در كنار نهر روئيده بود. آنگاه راه را به من نشان داد و امر فرمود كه به دين مادرم درآيم و كلماتى فرمود كه من - مؤلف كتاب - فراموش

ص:277

كردم و فرمود: به زودى مى رسى به قريه اى كه اهل آن جا همه شيعه اند. گفتم: يا سيّدى، يا سيّدى، با من نمى آييد تا اين قريه؟ فرمودند: نه، زيرا كه هزار نفر در اطراف بلاد به من استغاثه كرده اند بايد ايشان را نجات دهم.

اين حاصل كلام آن جناب بود كه در خاطرم ماند، پس از نظرم غايب شد. پس اندكى نرفتم كه به آن قريه رسيدم و مسافت تا آن جا بسيار دور بود و آن جماعت روز بعد به آن جا رسيدند.

پس چون به حلّه رسيدم نزد سيّد فقهاى كاملين، سيّد مهدى قزوينى قدّس سرّه، ساكن حلّه، رفتم و قصّه را نقل كردم و معالم دين را از او آموختم و از او سؤال كردم عملى كه وسيله شود براى من كه بار ديگر آن جناب را ملاقات كنم، پس فرمود: چهل شب جمعه زيارت كن ابى عبد اللّه عليه السّلام را.

پس مشغول شدم و از حلّه براى زيارت شب جمعه به آن جا مى رفتم تا آن كه يكى باقى ماند. روز پنجشنبه بود كه از حلّه رفتم به كربلا، چون به دروازۀ شهر رسيدم، ديدم اعوان ديوان (كارگزاران حكومتى) در نهايت سختى از واردين مطالبۀ تذكره مى كنند و من نه تذكره داشتم و نه قيمت آن، پس متحيّر ماندم و خلق مزاحم يكديگر بودند در دم دروازه. پس دفعه اى خواستم كه خود را مختفى كرده از ايشان بگذرم، ميسّر نشد. در اين حال صاحب خود حضرت صاحب الامر عليه السّلام را ديدم كه در هيئت طلاّب عجم عمامۀ سفيدى بر سر دارد و داخل بلد است چون آن جناب را ديدم استغاثه كردم پس بيرون آمد دست مرا گرفت و داخل دروازه كرد و كسى مرا نديد چون داخل شدم

ص:278

ديگر آن جانب را نديدم و متحيّر باقى ماندم.(1)

توجّه به آن وجود مقدّس شب هاى جمعه در حرم سيّد الشهداء عليه السّلام

29 - از آنچه اين شرفيابى دربر دارد مى گذريم و توضيح آن را براى مجال ديگرى مى گذاريم و عزيزان را تنها به دو جهت كه در قسمت پايانى جريان آمده توجّه مى دهيم: يكى رهنمونى مرحوم سيّد مهدى قزوينى است ياقوت سمّان را براى شرفيابى مجدّد به زيارت چهل شب جمعۀ كربلا و ديگر تشرّف مجدّد ياقوت به محضر باهر النور آن وجود مقدّس در شب جمعه.

لذا بسيار به جاست كه مضاعف بر همۀ ادب و آدابى كه در زيارت امام حسين عليه السّلام لحاظ مى كنيم و قسمتى از آن ها را در مباحث گذشته آورده ايم، به خصوص در شب جمعه توجه به حضور آن مظهر «يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ» در آن حرم محترم داشته باشيم و ادب خاصّ حضورش را رعايت كنيم و به نيابت آن وجود مقدّس زيارت داشته باشيم و به عنوان عرض ادب به محضر شريفش زيارت آل ياسين يا ديگر زيارتى بخوانيم و احساس كنيم كه امشب جمعه در شهر و بلدى، در صحن و سرايى، در حرم و حايرى و در محيط و محدوده اى هستيم كه آن آقاى هستى در آن جا شرف حضور دارد و چنين سعادت مضاعفى نصيب شده است كه قرين زيارت مرقد مطهّر سيد الشهداء عليه السّلام از حضور در مجمعى بهره مند

ص:279


1- نجم ثاقب/ 404، حكايت 81، باب 7 * جنّة المأوى، حكايت 47.

مى شويم كه آن شمع وجود حضور دارد آن سان كه در موسم حج در طىّ اقامت در مشاعر عرفات و مشعر و منى چنين حالتى بايد داشته باشيم كه خوب است عزيزان به آنچه در اين زمينه در كتاب اين جا مشاعر است آورده ايم، مراجعه نمايند(1) و لحظاتى را در اين دو فرصت حسّاس «شب هاى جمعۀ كربلا» و «اقامت در مشاعر» به نجوا و رازگويى با آن رازدار حق اختصاص دهيم و زمزمه كنيم:

همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى

چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى

چه شود كه از ترحم دمى اى سحاب رحمت

من خشك لب هم آخر ز تو تر كنم گلويى(2)

و آن وجود مقدس را كه در محضرش هستيم - هرچند ممكن است نبينيم و يا نشناسيم - مورد خطاب قرار دهيم و عرض كنيم:

يا بن الامام العسكرىّ فتى

الهادى النّقىّ علىّ الطّاهر الشّيم

يابن الجواد و يا نجل الرّضا و يا

سليل كاظم غيظ منبع الكرم

ص:280


1- اين جا مشاعر است/ 83-93-232-235.
2- - روضۀ رضوان، ديوان فصيح الزمان رضوانى شيرازى/ 53.

خليفة الصّادق المولى الّذى ظهرت

علومه فاثارت غيهب الظّلم

خليفة الباقر المولى خليفة زين الع

ابدين على طيّب الخيم

نجل الحسين شهيد الطّف سيّدنا

و حبّذا مفخر يعلو على الامم

نجل الحسين سليل الطّهر فاطمة

و ابن الوصىّ علىّ كاسر الصّنم

يابن النّبىّ و يابن الطّهر حيدرة

يابن البتول و يابن الحلّ و الحرم

متى نراك فلا ظلم و لا ظلم

و الدّين فى رغد و الكفر فى رغم

اقبل فسبل الهدى و الدّين قد طمست

و مسّها نصب و الحقّ فى عدم(1)

زمزمه كنيم، نجوا كنيم، حرف بزنيم، درد دل كنيم با هر زبانى كه مى توانيم. او ما را مى بيند و سخن ما را مى شنود. او را به عنوان فرزند امام عسكرى عليه السّلام و زادۀ ساير حضرات معصومين عليهم السّلام بخوانيم و عرض كنيم: اى پسر شهيد كربلا، آقاى ما و مايۀ فخر و مباهات همه امّت ها، اى زادۀ حسين عليه السّلام و فرزند فاطمه و على عليهما السّلام، اى بت شكن، اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

ص:281


1- مشارق انوار اليقين/ 244.

و فرزند پاك حيدر عليه السّلام و زادۀ بتول و اى پسر حلّ و حرم، كى مى شود كه تو را ببينيم درحالى كه نه ظلمى باشد و نه ظلمتى و دين در آسايش و كفر در خوارى. اى زادۀ پاكان بيا كه راه هاى هدايت و دين از ميان رفت و سختى و دشوارى بيداد مى كند و حق نابود گرديد.

آشنائى با آشنايى

30 - از توفيقاتى كه در طىّ تشرّفات نصيب شد، آشنايى با كسى بود در شب جمعه اى و از آن پس در هر سفرى شب هاى جمعه او را مى ديديم و ساعتى به گفتگو مى نشستيم.

كسى بود كه بيش از بيست سال است روزهاى پنج شنبه روزه مى گيرد و براى زيارت شب جمعه از محموديّۀ بغداد - كه محلّ زندگى اوست - به كربلا مى آيد و آن چنان شور و شوق دارد كه مايۀ شگفت و تعجّب است و جدا شدن از كربلا و زيارت شب جمعه براى او گويا غيرممكن مى نمايد.

مى گفت: مگر مرگ ميان من و زيارت شب جمعه فاصله بيندازد. تا هستم مى آيم و وقتى كه رفتم امام حسين عليه السّلام مى آيد. دست به زمين صحن مبارك مى زد و مى گفت: هذه أرض الجنّة، اين زمين بهشت است. آن چنان اين گفتار را با اعتقاد و حقيقت مى گفت كه انسان را سخت تحت تأثير قرار مى داد.

شب هاى جمعه تحت هر شرايطى و با هر مشكلى مشرّف مى شد، حتى در شرايطى كه براى نوع زائران ميسّر نمى شد. درهرحال آشنايى با او كه گويا بويى از بوستان معرفت و محبّت به مشام جانش رسيده بود در شب هاى جمعه مشام جان را معطر مى نمود.

ص:282

تشرّف در عالم رؤيا و تفسير سورۀ دخان

31 - شب جمعه اى جريانى را نقل كرد، گفت: در طول اين مدت فقط يك نوبت اتفاق افتاد كه روز پنجشنبه كارى پيش آمد و آمدن به كربلا و درك زيارت شب جمعه ميسّر نشد. به حرم مطهّر موسى بن جعفر عليهما السّلام مشرّف شدم و به خانه رفتم. نماز مغرب و عشاء را خواندم، همسرم گفت:

فطور بياورم؟ گفتم: رغبتى به خوردن ندارم. مختصر فطورى خوردم، اذكار و ادعيه اى كه داشتم خواندم و با ناراحتى بسيار به بستر رفتم و پيوسته در اين فكر بودم كه چه كرده ام و چه معصيتى از من سرزده كه توفيق زيارت اين شب جمعۀ كربلا از من گرفته شد؟

با اين افكار خوابيدم، حدود يك ساعت به طلوع فجر در عالم رؤيا ديدم از «باب رأس الشريف» وارد صحن مطهّر شدم. صحن پر از جمعيّت از نژادها و زبان هاى مختلف، همه مشغول عزادارى هستند، جلو آمدم، ديدم در حرم مطهّر و در ضريح مقدّس باز است. جلو آمدم ولى خيلى ناراحت بودم از اينكه امشب توفيق تشرف نيافته ام و در مقام عذرخواهى برآمدم از گناهان و تقصيرات.

در اين ميان ناگهان ديدم از طرف «باب رأس الشريف» شخصى با هيبت و وقار خاص وارد شد. مصحفى روى سينه مباركش بود باز و مفتوح، و آن صفحه اى كه گشوده بود سورۀ مباركۀ «حم دخان» بود. به من فرمود: زر الحسين عليه السّلام. گفتم: من معرفت ندارم. دو مرتبه با صداى بلندترى فرمود: زر الحسين عليه السّلام، باز به خاطر عدم معرفت و نداشتن قابليت استنكاف كردم و همان جمله را عرض نمودم. نوبت سوم به صورت

ص:283

جدّى تر و با صداى بلندترى فرمود: زر الحسين عليه السّلام، عرض كردم: شما مولاى من هستيد. فرمود: آرى، أنا رسول الحسين اليك، من رسول و فرستادۀ حسين هستم نزد تو. در اين هنگام آغوش مبارك را گشود و مرا در آن سينۀ مبارك و صدر شريفى كه قرآن در آن بود و سورۀ «دخان» جلوه مى نمود جا داد و من پيوسته به افتخار بوسيدن نايل بودم و حضرت تفسير سورۀ دخان را براى من فرمود، ولى هيچ به يادم نمانده است.

اين جريان هم مى تواند هم گواهى براى حضور آن جان جانان شب هاى جمعه در كربلا باشد و هم لطف و عنايتشان به زائران راستين جدّشان حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام.

امام حسين عليه السّلام را بيش از خود دوست دارم

32 - شب جمعه اى كه در صحن شريف گفتگو مى كرديم، مى گفت: به خدا قسم، من امام حسين عليه السّلام را حتى بيش از خودم دوست دارم و من مجنون و ديوانه امام حسينم و نمى توانم از حضرتش جدا شوم.

صحبت تشرّف به مشهد مقدّس و زيارت حضرت رضا عليه السّلام شد، مى گفت: نمى توانم، مگر خود سيد الشهداء عليه السّلام كمك كند و رخصت دهد.

وگرنه تصور دور شدن از كربلا و نيامدن شب جمعه به كربلا برايم بسيار سخت و دشوار است و خدا را شكر مى كرد كه نوع رفقايش را در حرم امام حسين عليه السّلام پيدا كرده. مى گفت: سرطان حنجره داشتم از تربت امام حسين عليه السّلام شفا گرفتم.

مى گفت: شبى همۀ ظالمان و غاصبان حقوق خاندان رسالت عليهم السّلام را به همان صورت خبيث برزخى شان در عالم رؤيا ديدم؛ خالد بن وليد را به

ص:284

عنوان سيف الشيطان المغلول و كريه تر و زشت تر از همه، ظالم به حضرت صديقه عليها السّلام بود.

ساير خاطراتى كه از او دارم به خصوص نخستين ملاقات با او در شب جمعۀ آخر ماه مبارك در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام و خواندن دعاى فرج با صداى بلند و مأموريتش براى اين كار از حدود بيست سال قبل را به تفصيل در حديث ديدارها آورده ايم(1) كه خوب است عزيزان از مراجعه به آن غفلت ننمايند كه حقايق بسيارى در ارتباط با كربلا و زيارت امام حسين عليه السّلام در آن آمده است.

اشعار اطراف ضريح مبارك

33 - ماه مبارك سال 1426 كه توفيق تشرّف در همۀ ماه رمضان نصيب شده بود، در بعض شرفيابى ها اشعار اطراف ضريح مبارك جلب توجه مى كرد كه ابياتى از آن را مى آوريم:

يا امام الحقّ مولانا الحسين صفوة اللّه و صفو المصطفين

يا حسين بن علىّ المرتضى انت و اللّه له قرّة عين

جدّك المختار طه رحمة اللّه منها أنت يا مولاى عين

و ابوك المرتضى مولى الّذى هو للّه يد حقّا و عين

أنت ذخرى انت كهفى يا حسين فى حياتى و اذا ما حان حين

خوب است اين بيت را به خاطر بسپاريم و در هنگام تشرّف زمزمه

ص:285


1- حديث ديدارها، ديدار در كربلا/ 50-54.

كنيم كه عرض مى كنيم: تو ذخيرۀ من و تو پناه من هستى اى حسين، در دنيا و در هنگام مرگ، تا به اين بيت مى رسد:

يا له من باذل مهجته فى سبيل اللّه فى اصعب اين

هل ترى مثل حسين كان فى كربلا اثبت جأشا من رعين

قتلته امّة السّوء الّتى أخذت احقاد بدر و حنين

أنّه احرى بان نفديه بنفوس لا نضار و لجين

آرى، حسين عليه السّلام سزاوار است كه به جاى طلا و نقره، جان را فداى او سازيم، تا مى رسد به اين شعر:

بابى انت و امّى يا حسين و باهلى و بولدى و بعين

پدر و مادر و اهل و عيال و فرزندانم و ديده و چشمم فداى تو باد اى حسين.

خوب است همين جا اين اشاره را داشته باشيم كه در ابتداى اين نوشتار در نظر بود فصلى مستقل در ادب تازى و فارسى نسبت به كربلا و زيارت سيد الشهداء عليه السّلام بياوريم ولى به جهاتى ميسّر نشد. ولى جابه جاى هر سه جلد اشعار مناسب فارسى را آورده ايم، ولى از اشعار عربى كم بهره برده ايم. از اين جهت كه اين مجموعه از اين بعد هم كسرى و كاستى نداشته باشد، لذا در اين جا كه مناسبتى پيش آمده مختصرى مى آوريم. از جمله اشعار شيخ محمد على يعقوبى است كه گويا بر ضريح سابق ثبت بوده:

ص:286

زر بالطّفوف ضريح قدس و اعتكف

بحماه حيث ترى الملائك عكّفا

طف واسع فيه مقبّلا اركانه

ما الرّكن ما البيت الحرام و ما الصّفا

فيه حشى الزّهراء قرّة عينها

و فؤاد حيدرة و روح المصطفى

تاللّه لم يكن الضراح و ان علا

باجلّ من هذا الضّريح و اشرفا

ثمّ انعطف نحو ابنه متذكّرا

قول الحسين له على الدّنيا العفا(1)

و در داخل ضريح مطهّر اين اشعار مرحوم سيد حيدر حلّى مكتوب است.

يا تربة الطفّ المقدّسة الّتى هالوا على ابن محمّد بوغائها

حيث ثراك فلا طفته سحابة من كوثر الفردوس تحمل مائها

واريت روح الانبياء و انّما واريت من عين الرّشاد ضيائها(2)

و از اشعار مرحوم سيد رضى است:

كربلا لا زلت كربا و بلا ما لقى عندك آل المصطفى

كم على تربك لمّا صرعوا من دم سال و من دمع جرى

ص:287


1- تراث كربلا/ 48.
2- - تراث كربلا/ 46.

و ضيوف لفلاة قفرة نزلوا فيها على غير قرى

لم يذوقوا الماء حتّى اجتمعوا بحدى السّيف على ورد الردى

يا رسول اللّه لو عاينتهم و هم ما بين قتل و سبا

جزروا جزر الاضاحى نسله ثمّ ساقوا اهله سوق الاما

قتلوه بعد علم منهم انّه خامس اصحاب الكسا

ميّت تبكى له فاطمة و ابوها و علىّ ذو العلا(1)

و سرودۀ سلمان هادى طعمه است در وصف كربلاى معلّى:

يا كربلاء و انت فخر قداسة يستوجب التّعظيم و التّبجيلا

يا موطن الأحرار منه تألّفت سور الجهاد و فصّلت تفصيلا(2)

و در قصيدۀ تائيۀ «مدارس آيات» دعبل خزاعى مى خوانيم:

ا فاطم لو خلت الحسين مجدّلا و قد مات عطشانا بشطّ فرات

اذا للطمت الخدّ فاطم عنده و أجريت دمع العين فى الوجنات

افاطم قومى يا ابنة الخير فاندبى نجوم سماوات بأرض فلاة

قبور ببطن النّهر من جنب كربلا معرّسهم منها بشطّ فرات

توفّوا عطاشا بالفرات فليتنى توفّيت فيهم قبل يوم وفاتى

الى اللّه اشكو لوعة عند ذكرهم سقتنى بكأس الثّكل و الفظعات

اخاف بان أزدارهم فتشوقنى مصارعهم بالجزع فالنّخلات

ص:288


1- بحار الأنوار 250/45.
2- - موسوعة العتبات المقدسة 220/8.

ترسم از آن كه اگر زيارت ايشان را زياده گردانم، ديدن محل شهادت و قبرهاى ايشان - كه در ميان وادى و نخلستان واقع است - حزن و اندوه مرا به جوش آورد.(1)

و عبد اللّه علايلى در بلندچكامه اى به اين ابيات مى رسد و در مقام معرّفى بلند جايگاه كربلا در ابعاد مختلف برمى آيد:

فيا كربلا كهف الإباء مجسّما و يا كربلا كهف البطولة و العلا

و يا كربلا قد حزت نفسا نبيلة و صيرت بعد اليوم رمزا إلى السّما

و يا كربلا قد صرت قبلة كلّ ذى نفس تصاغر دون مبدئها الدّنا

و يا كربلا قد حزت مجدا موثّلا و حزت فخارا ينقضى دونه الهدى

فخار لعمرى سطّرته ضحيّة فكان لمعنى المجد أعظم مبتلى

فللمسلم الأسمى شعار مقدّس هما قبلتان للصّلاة و للإبا(2)

شريف عبّاس بن علىّ عاملى مكّى در نزهة الجليس كه سفرنامۀ اوست و در ماه شوّال سال 1148 از تأليف آن فارغ شده(3) نسبت به كربلا و زيارت سيد الشهداء عليه السّلام چنين سروده است:

للّه ايّام مضت بكربلا محروسة من كلّ كرب و بلا

بمشهد الطّهر الحسين ذى العلا و نسل خير الخلق من كلّ الملا

ص:289


1- شرح تائيۀ دعبل خزاعى/ 58.
2- - الامام الحسين سموّ المعنى فى سموّ الذات/ 108.
3- - الذريعة 115/24.

فحفّنى بجوده تفضّلا و نلت ما كنت له مؤمّلا

من زاره بالصّدق فيه و الولا يعود مجبورا بلا شكّ و لا(1)

انّ الّذى قد حلّ فى عرصة كربلا بحر و منه اولوا المكارم تغرف(2)

و مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطاء چنين سروده است:

اين الّذين ببشرهم و بنشرهم يحيا الرّجاء و تارّج الأرجاء

ضربوا بعرصة كربلا خيامهم فأطلّ كرب فوقها و بلاء

للّه اىّ رزيّة فى كربلا عظمت فهانت دونها الأرزاء(3)

و به اين اشعار مصيبت گونه بسنده كنيم و شعرى ديگر نياوريم:

كم سيّد لى بكربلا فديته السّيّد الغريب

كم سيّد لى بكربلا للموت فى صدره و جيب

كم سيّد لى بكربلا عسكره بالعرا نهيب

كم سيّد لى بكربلا ليس لما يشتهى طبيب

كم سيّد لى بكربلا خاتمه و الرّداء سليب

كم سيّد لى بكربلا خضّب من نحره المشيب

كم سيّد لى بكربلا ملثمه و الرّدا خضيب

كم سيّد لى بكربلا يسمع صوته و لا يجيب

ص:290


1- موسوعة العتبات المقدسة 141/8.
2- - همان 215/8.
3- - همان 237/8.

كم سيّد لى بكربلا ينقر فى ثغره القضيب(1)

فرشتگان زاير

34 - شبى از شب هاى آخر ماه مبارك ميان صحن شريف نشسته بودم و تماشاى گنبد گردون سا مى نمودم و در اين فكر بودم كه حديث مى گويد:

ما بين قبر الحسين عليه السّلام و السّماء السّابعة مختلف الملائكة.

فاصله ميان قبر امام حسين عليه السّلام تا آسمان هفتم، پيوسته جاى آمد و رفت فرشتگان است.

اگر اين چنين است كه مسلّم اين چنين است، پس چرا ما لااقل يكى از آن فرشتگان را نمى بينيم؟ يك ماه كمتر و بيشتر اين جا بوديم و چه مى شد اگر توفيق ديدار يكى از آنان نصيب مى شد ولى به خود آمدم كه ديدن ملكوتيان چشم ملكوتى مى خواهد و با چشم ملكى ملكوتيان را نمى توان ديد. مضاف بر اين كه اين چشم ملكى هم آنقدر آلوده شده كه چه بسا لياقت ديدار ملكيان ملكوت صفت را هم نداشته باشد. آن سان كه در سايۀ پاكى چشم ملكى چه بسا ديدار ملكوتيان ميسّر شود، آن گونه كه براى بعضى اتفاق افتاده است؛ با چشم ديده اند آنچه ديگران نديده اند، با گوش شنيده اند آنچه ديگران توان شنيدنش را نداشته اند ولى چه مى شود كرد دل بهانه مى گيرد درحالى كه بهايى نپرداخته است.

ص:291


1- بحار الأنوار 254/45.

كربلا و شب هاى قدر

35 - در شب هاى قدر كه توفيق تشرّف حاصل بود، مى ديدم كه مهتابى هاى صحن مبارك و گلدسته ها را كه آبى رنگ بود يكايك برداشته با مهتابى قرمز رنگ عوض مى كردند و حال و هواى خاصّى داشت. چرا چنين نباشد كه شب هاى قدر، زيارتى مخصوص است و اين معنا از ذهن مى گذشت كه چه بسا نزول فرشتگان و روح القدس در شب قدر براى عرضۀ مقدّرات به محضر باهر النور امام عصر عليه السّلام در اين حرم محترم صورت گيرد؛ چون هم آنان كه فرود مى آيند و هم آن شخصيّتى كه بر او وارد مى شوند، همه مايلند زيارت شب قدر امام حسين عليه السّلام را درك نمايند. چه بهتر كه در آن حرم محترم و حاير شريف اين مأموريّت انجام پذيرد كه اگر چنين باشد بايد براى زيارت شب هاى قدر كربلا حساب خاصّى باز نمود و قدرش را بيشتر گرامى داشت كه شايد حديثى كه جناب عبد العظيم حسنى از حضرت جواد عليه السّلام نقل نموده، اشارتى به آنچه آورديم داشته باشد كه فرمود:

من زار الحسين عليه السّلام فى ليلة ثلاث و عشرين من شهر رمضان و هى اللّيلة الّتى يرجى أن تكون ليلة القدر و فيها يفرق كلّ أمر حكيم صافحه روح أربعة و عشرين ألف ملك و نبىّ كلّهم يستأذن اللّه فى زيارة الحسين عليه السّلام فى تلك اللّيلة.(1)

هركس امام حسين عليه السّلام را در شب بيست و سوم ماه مبارك زيارت كند و آن همان شبى است كه اميد مى رود شب قدر باشد و در آن

ص:292


1- إقبال الأعمال 383/1.

شب همۀ امور محكمه تقدير مى شود، روح بيست و چهار هزار فرشته و پيامبر با او مصافحه مى نمايند كه همۀ آنان در مقام اجازه و استيذان براى زيارت امام حسين عليه السّلام در اين شب برآمده اند.

لحظاتى تنها در صحن سقّا

36 - در يكى از شب هاى ماه مبارك - گويا شب هجدهم بود - وقتى به صحن امام حسين عليه السّلام رسيدم، در بسته بود. با خود گفتم مسلّم در صحن آقا قمر بنى هاشم هم بسته است. باز گفتم: حالا كه آمده ام مى روم اگر هم بسته بود از پشت در عرض ادبى مى نمايم. وقتى رسيدم به مأمور دم در گفتم:

اسلّم و ارجع، سلامى عرض مى كنم و برمى گردم. خيلى با محبت و احترام در را باز كردند و گفتند: تفضّل سيّدنا، بفرمائيد آقاى ما.

وارد صحن سقّا شدم، ماه در آسمان بالاى سر بود ولى گويا شرمنده بود كه چگونه بر صحن و سراى ماه منير آل هاشم بتابد. در صحن هيچ كس نبود. جلو آمدم تا برابر ايوان مبارك ايستادم. مقابل در بستۀ حرم محترم.

حال خوشى بود كه اعتاب مقدّسه و مشاهد مشرّفه هر وضع و حالش حال و وضع مخصوص به خود را دارد و هركدام دل ربايى خاصّ خودش را نشان مى دهد. ازدحام و شلوغى، جمعيت زياد، جمعيت كم، نبودن كسى؛ همچنين زمان ها و ساعت هاى مختلف هركدام جلوۀ خاصّ خود را دارد.

درهرحال اولين مرتبه بود و شايد هم اولين و آخرين دفعه كه صحن و سراى علمدار كربلا را غرق در درياى سكوت و خموشى و خالى از زاير مى ديدم. هيچ كس به چشم نمى خورد. نمى توانم در مقام توصيف آن حال برآيم. هرچه بود بسيار شيرين بود. به فال نيك گرفتم كه آقا عباس بن

ص:293

على عليهما السّلام اميد هيچ كس را نااميد نمى كند. عرض سلام و ادبى نمودم و برگشتم.

هنوز كه پس از گذشت چند سال در مقام نگارش خاطرۀ آن شب نگارين هستم تصوير آن شب، حال و هوايى به روح و قلبم بخشيده است و با ديدۀ دل آن لحظات را مى نگرم و همراه آب ديده اميد به تكرار آن عنايات دارم.

ابو زينب، محسوب عليك

37 - در مدت اقامت در كربلاى معلّى با جمعى ديگر از اخيار در حرم مطهّر افتخار آشنايى فراهم آمد كه گاه وبيگاه حديثى مى خوانديم و گفتگويى داشتيم و بسيار بااهميّت و احترام پذيرا مى شدند. شبى يكى از آنان ديگرى را به عنوان ابو زينب خطاب كرد. حالم تغيير پيدا كرد و به ياد اين جريان افتادم كه ابن ابى الحديد آورده گويد:

همانا وقتى كسى مى خواست از او - على عليه السّلام - حديثى نقل كند كه ارتباطى هم با فضائل او نداشت، بلكه متعلق به شرايع دين بود، جرأت نمى كرد نام حضرت را ببرد و مى گفت: عن ابى زينب، پدر زينب چنين گفته است.(1)

اين مطلب را گفتم، آن ها هم حالشان عوض شد و مقدارى راجع به مظلوميّت امير المؤمنين عليه السّلام صحبت شد.

ص:294


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 361/1.

اواخر ماه مبارك بود، به يكى از آنان گفتم: ماه مبارك هم تمام شد و چيزى نفهميدم و چيزى عايد نشد. با تأثّر و حسرتى اين جمله را گفتم. او هم در جواب جمله اى گفت كه به منزلۀ آب سردى بود كه بر آتش دل ريخت و مايۀ اسكان قلبم شد. گفت: محسوب عليك، همۀ اين ها به حسابت گذاشته مى شود.

هيچ چيزى از بين نمى رود، اين جا ندهند آن جا مى دهند. خدا مى داند اين جملۀ «محسوب عليك» در آن شرايط با دل من چه كرد و اين معنا جلوه كرد كه اينان سزاوار زيارت هستند، اين خاندان شايسته اند كه انسان به زيارتشان بيايد، عنايت بكنند يا نكنند و زمزمۀ اين اشعار مناسب مى نمود:

اليكم و الاّ لا تشدّ الرّكائب و عنكم و إلاّ لا تصحّ المواهب

و فيكم و الاّ فالحديث مزخرف و عنكم و الاّ فالمحدّث كاذب(1)

فقط به سوى شما - براى ديدار شما و زيارت قبور شما - بايد بار سفر بست و فقط از شما بايد هبه و عطيّه گرفت. و فقط در مورد شما بايد سخن گفت و فقط از شما بايد حديث آورد، وگرنه بستن بار سفر و پذيرفتن هدايا و سخن گفتن و حديث آوردن از غير شما ناپسند است.

معامله با خدا صرف دارد

38 - شب جمعۀ آخر ماه مبارك بود، توجّه به اين كه شب جمعۀ

ص:295


1- خصائص فاطميه/ 23.

آخر ماه مبارك است وضعى فراهم آورده بود، پيوسته گنبد را تماشا مى كردم، به زائران نگاه مى كردم، سيل جمعيت را مى ديدم. با خود مى گفتم: از خودگذشتگى براى خدا اين قدر بازتاب دنيايى دارد، هزار و سيصد و شصت و چند سال از عاشوراى سال 61 هجرت مى گذرد. چقدر به زيارت اين آقا آمده اند؟ چقدر عرض سلام داشته اند؟ چقدر اداى احترام كرده اند؟ اللّه اكبر، معامله با خدا خيلى مقرون به صرفه است. از معامله با هركس سودآورتر است.

در حال و هوايى بودم كه آرزو مى كردم حاليا اگر اين جا جانم با آهى كه از سويداى دل با شور و شوق امام حسين عليه السّلام مى كشم بيرون آيد چقدر شيرين است و چنين مرگى چه لذّتى دارد. نرد عشق با سيد الشهداء عليه السّلام باختن و ارغنون مهر و محبت او نواختن چقدر لذت بخش است.

گاهى كه چنين حالاتى پيش مى آيد انسان را بيچاره مى كند. هستى را در نظر آدمى بى ارزش جلوه مى دهد. تجلّى محبت امام حسين عليه السّلام در صندوقچۀ دل و سراى سينه، دل و سينه را سينۀ سينا مى سازد. ديگر اين وادى وادى حرف و سخن نيست. اين جا جاى نقش و قلم نيست. نه بيان، توان اظهار دارد نه بنان، قدرت ترسيم، چيزى است يدرك و لا يوصف.

نمى دانم حسين عليه السّلام كيست؟ عزادارى او چيست؟ اشك غم او چه آب حياتى است؟ و زيارت او چه كيميايى است؟

سحرهاى ماه مبارك

39 - سالى كه توفيق رفيق بود و تمام شهر اللّه و ماه خدا را در حرم اللّه كربلاى معلاّ بوديم، دقايقى قبل از طلوع فجر از بلندگوهاى صحن و

ص:296

سراى حضرت به گوش مى رسيد:

اشرب الماء و عجّل قبل ما يأتى الصّباح

موعد الإمساك مقبل فاشرب الماء المباح

و هر شب چند بندى از اين مجموعه را مى خواندند:

ايّها الصّائم ردّد كلّ ليل فى الأنام

جاعت النّفس فلا زاد لها غير الصّيام

انّه خير افتتاح فاجل منه الإختتام

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

لا تغرّنّك يوما صبوة العمر المديد

فحبال الموت أدنى لك من حبل الوريد

صاح صم و ارصد من التّقوى لاخراك المزيد

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ظمئت روحك إطفئ غلّها بالصّوم صاح

هذه الدّنيا امتحان فيه يستجلى الصّلاح

صم و أذّن فى الورى حىّ على هذا الفلاح

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ص:297

صم و ردّ الطّرف فى الافق إذا شئت اليقين

فهلال الطّفّ ينبيك عن السّر الدّفين

الفرات الثّر يغرى و حسين لا يلين

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

من سماء الغيب هذا الصّوت قد شقّ الظّلام

جاء نصر اللّه و الفتح فهبّوا يا نيام

و اخلعوا ثوب المعاصى و البسوا ثوب الصّيام

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ايّها الصّائم ابشر بفراديس الجليل

تحتها الأنهار تجري كوثرا أو سلسبيل

و على اللّه توكّل إنّه نعم الوكيل

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ان عطشتم و شربتم عذب ماء فاذكروه

ظامئا بين الفراتين شفيعا تجدوه

يوم تسودّ وجوه يوم تبيضّ وجوه

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ص:298

لأولى الألباب للنّاس لأرباب العقول

حكمة الباري تجلّت فى احاديث الرّسول

هى فى - صوموا تصحّوا - بعد برهان النّزول

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

فى سحور الطّفّ نادى طيف قدسىّ يطوف

يا كفوفا قطّعت دون الهدى نعم الكفوف

و هى تبنى صرح دين المصطفى فوق الطّفوف

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

لا تسل ساقى عطاش الطّفّ عن سرّ الحياة

حين أظمت دوحة الدّين كفوف الظّلمات

سقيت من دم كفّيه على شاطى الفرات

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

يا بشيرا يا نذيرا يا ضمين المسلمين

قد ضمنّاك شفيعا عند ذى العرش مكين

فهو لم يرسلك إلاّ رحمة للعالمين

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ص:299

يسّر اللّهمّ امرى إنّنى العبد الضّعيف

و اشرح اللّهمّ صدرى إنّك البارى الرّئيف

ربّ و اختم قبضتى في عروة الدّين الحنيف

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

ربّ رحماك إذا النّار دعت هل من مزيد

يوم لا ينفع مال أو بنون أو مريد

إذ يرى النّاس سكارى دون خمر بالوعيد

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

لا تسل لو جئت باب اللّه عن حسن المآب

لك فى أسمائه الحسنى مفاتيح الجواب

عنده الغيب رهين عنده علم الكتاب

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

اين اشعار سرودۀ محمد زمان كربلايى است و مجموعا پنجاه بند است كه هر شبى قبل از طلوع فجر، چند بند آن خوانده مى شد و معلوم است در آن زمان و مكان چه حالى پيش مى آمد. اميد است با عافيت و معرفت نصيب همۀ عزيزان بشود.

همچنين اشعارى كه سرودۀ شيخ هادى كربلايى است گاه وبيگاه خوانده مى شد و حالى مى بخشيد.

ص:300

يا ضيوف اللّه فزتم فلكم نعم الاجور

إذ دعاكم ربّكم للصّوم في خير الشّهور

بارك اللّه لكم فى الصّوم يا أهل الصّيام

و لكم خير جزاء منه فى يوم القيام

قدّموا التّوبة في خدمته قبل الرّحيل

و اسئلوه إنّه يعطى الكثير بالقليل

يا عباد اللّه إنّ اللّه علاّم الغيوب

يقبل التّوبة منّا و هو غفّار الذّنوب

اشرب الماء و عجّل قبل أن يأتى الصّباح

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

إشرب الماء هنيئا يا محبّ و ادمع العين حزنا و انتحب

لحسين السّبط فى جنب الفرات مات عطشانا شهيدا محتسب

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

اشرب الماء و عجّل قبل أن يأتى الصّباح

أيّها الصّائم عن زاد و ماء

قد كسبت الخير من ربّ السّماء

و لك الأمن غدا يوم الجزاء

من عذاب خصّ منه المجرمين

ص:301

و نآجيه ودع طيب المنام

و تناول سحرا طيب الطّعام

إشرب الماء و لا تنسى الإمام

ظامئا ما ذاق من ماء المعين

و ربّ العرش أن يقضى ضما

و يرى الآل عطاشى جثّما

و يرى الطّفل خضيبا بالدّما

طاوى الأخشاء دامى الودجين

اشرب الماء لقد جاء الصّباح

و انظر الافق عمود الفجر لاح

صم و صلّ الصّبح و ادعوا بانشراح

يغفر اللّه ذنوب الخاطئين

رحم اللّه امرئ أدّى الصّلاة

فهى للعبد مع البارى صلاة

و له الصّوم غدا خير نجاة

يوم يجزى اللّه أجر العاملين

اشرب الماء و عجّل قبل أن يأتى الصّباح

اشرب الماء هنيئا إنّه ماء مباح

آرى، سحر ماه مبارك رمضان و كربلاى معلّى و ياد دست هاى بريدۀ

ص:302

حضرت عبّاس عليه السّلام و سخن از لب هاى تشنۀ تشنه كامان صحراى نينوا و توجّه به آن شيرخوارۀ لب تشنۀ آغشته به خون و ساير آنچه در مجموع اين اشعار آمده و تكرار پيوسته «اشرب الماء، اشرب الماء» معلوم است همانند آن وضعى را فراهم مى آورد كه براى زين العابدين عليه السّلام در هنگام افطار فراهم مى آورد و آب نوشيدنى را آغشته به آب ديده مى ساخت و سلام و صلوات بر حسين عطشان و ساير عطاشى و لب تشنگان كربلا و لعن و نفرين بر ظالمان و قاتلانشان فراهم مى آورد.

رعايت شئون اسلامى

40 - آخرين جهتى را كه در اين خاطرات و خطورات متذكّر مى شويم و نخست، به عنوان تذكّر براى خود مى آوريم اين است كه در مجموعۀ اين سفر بلكه در تمامى سفرهاى زيارتى از آغاز تا انجام بلكه حتى پس از پايان، رعايت شئون مختلفۀ مناسب با سفرهاى زيارتى را داشته باشيم، هرچند رعايت شئون اسلامى در همۀ حالات و در تمامى سفرها لازم ولى به خصوص در سفرهاى زيارتى و بالأخصّ در سفر عتبات عاليات رعايتش لازم تر، به طورى كه حركات و سكنات، رفتار و گفتار و تمامى حالات ما بيانگر اين حقيقت باشد كه ما مسافر عتبات عالياتيم و ما زائر سيّد الشهداييم و سعى كنيم حتّى پس از مراجعت تا جايى كه ممكن است آثار چنين سفرهايى را در افكار و گفتار خود باقى بداريم و همگان از رفتار و منش ما بفهمند كه ما راستى كربلائى هستيم، مشهدى هستيم، حاجى هستيم كه متأسفانه بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف داشته باشيم كه مرزها شكسته شده و حدود برداشته شده و رعايت آنچه بايد، در اين

ص:303

سفرهاى معنوى و روحانى نمى شود و آن گونه كه بايد و شايد از آن بهره بردارى نمى گردد و لذا منشاء اثر هم - آن سان كه بايد - قرار نمى گيرد و آن تحولى كه بايد، ديده نمى شود.

سخنى از مرحوم شيخ انصارى

سخنى را شيخ اعظم مرحوم شيخ مرتضى انصارى - اعلى اللّه مقامه - در مكاسب آورده، نقل مى كنيم باشد كه براى همۀ ما مايۀ تنبّه باشد. گويد:

همانا سفر زيارت سيّد و مولا و آقاى ما حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام از سفرهاى لهو خوش گذرانى شده است براى بسيارى از مترفين و ارباب نعمت و ناز و ثروت و اعزاز و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به نظير آن نسبت به سفر حجّ خبر داده است و فرموده:

انّه يحجّ اغنياء امّتى للنزهة و الأوساط للتّجارة و الفقراء للسّمعة.

همانا ثروتمندان امّتم حجّ را براى تفريح و تنزّه بياورند، و ميان حالان آنان براى كسب و تجارت، و ناداران براى خود نشان دادن و به ديگران فهماندن.

و سپس مرحوم شيخ گويد:

كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چونان كلام حق تعالى است كه براى موردى صادر مى شود و نظايرش را هم شامل مى گردد(1)

ص:304


1- المكاسب، آخر بحث الغناء/ 40.

قدرى در اين جملات بنگريم؛ بيش از صد و پنجاه سال قبل مرحوم شيخ شكوه مى كند و گلايه دارد كه سفر زيارت امام حسين عليه السّلام چنين و چنان شده است. اگر آنان امروز در جمع ما ظاهر شوند، چه مى گويند و چه حكمى مى كنند؟ كه به راستى در همۀ ابعاد آنچه در احاديث و روايات آمده به نحو كامل ظهور و بروز پيدا كرده به گونه اى كه گاهى وحشت آدمى را فرامى گيرد؛ دچار ترس و بيم مى شود كه چه زمانى است و چه روزگارى؟ و به ياد اين گفتار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى افتد كه مرحوم صدوق نقل نموده است:

از اسلام جز اسم چيزى نماند

سيأتى زمان على امّتى لا يبقى من القرآن الاّ رسمه و لا من الإسلام الاّ رسمه، يسمّون به و هم ابعد النّاس منه. مساجدهم عامرة و هى خراب من الهدى. فقهاء ذلك الزّمان شرّ فقهاء تحت ظلّ السّماء، منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود.(1)

به زودى روزگارى فراگير امّت من گردد كه از قرآن جز ظاهرش و از اسلام به جز اسمش چيزى به جا نماند، به نام اسلام ناميده مى شوند (پيرايۀ اسلام را به خود مى بندند و اين نام مقدّس را بر همه چيز خود مى نهند) و درحالى كه از همۀ مردم از اسلام دورتر و بيگانه تر هستند. مساجدشان (از نظر ظاهرى) آباد ولى از جهت هدايت و رهنمونى به مسير حق، خراب و ويران. درس دين خواندگان آن زمان

ص:305


1- ثواب الأعمال/ 301، باب عقاب المعاصى، حديث 4 * بحار الأنوار 190/52.

بدترين ارباب بينش در زير آسمانند (معلوم است مقصود آن دسته از عالمان هستند كه با جملات قبل و بعد حديث تناسبى دارند نه عالمان ربّانى و فقيهان صمدانى كه در هر عصر و زمانى هرچند كم و انگشت شمار براى اتمام حجّت و رفع عذر، عذرآوران بوده و هستند) فتنه از آنان بيرون مى آيد و به آنان برمى گردد.

اميد است اين اربعين خواطر و خطورات و اين چهل تذكّرات، موجبات ازدياد معرفت و كثرت توجّه همۀ عزيزان را فراهم آورد و زياراتى هرچه پربارتر نصيب و روزيشان گردد به خصوص زيارت اربعين حضرتش ان شاء اللّه تعالى.

هرچند گفته اند: فى التأخير آفات، ولى گويا اين سخن كلّيت نداشته باشد و گاه وبيگاه تأخير لطفى همراه و خيرى در راه دارد. تأخيرى كه در آماده شدن اين نوشتار براى چاپ فراهم آمد و موجب شد سفرى ديگر به كشور دوست و ديار يار داشته باشيم، خاطرات و خطورات ديگرى را فراهم آورد كه جفا مى دانم عزيزان را از آن ها بى نصيب بگذارم به خصوص كه خطوراتى از سفر زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام است.

شب هاى جمعه سه زيارت بخوانيم

41 - شب جمعه اى كه زيارت جامعه را به عنوان زيارت حضرات معصومين عليهم السّلام - كه شب هاى جمعه در كربلا جمعند - مى خواندم و گويا خود را در محضر حضراتشان مى ديدم، به ذهنم رسيد كه يك زيارت آل يس هم به عنوان زيارت خاصّ امام عصر عليه السّلام كه امام حاضر است و در اين

ص:306

جمع حاضر، بخوانم و همچنين زيارتى به خصوص به عنوان حضرت زهرا عليها السّلام و چه بهتر كه زيارتى هم به عنوان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تا يقين به زيارت همۀ حضرات حاصل گردد.

وداع پسر با پدر

42 - شبى كه حضرتش را به نيابت حضرت جواد عليه السّلام زيارت مى كردم و در نزديكى قبر آقا على بن الحسين - على اكبر عليه السّلام - بودم، آن چنان حالت وداع امام حسين عليه السّلام با نور ديده اش در نظرم مجسّم شده بود و توجّه به جملۀ «نظر إليه نظر آيس من الحياة» دل از دستم برده بود كه نزديك شد رشتۀ حيات بگسلد.

عظمت خاتون كربلا

43 - در تشرّفى كه به نيابت خاتون كربلا، عصمت صغرى، زينب كبرى عليها السّلام داشتم، آن چنان جايگاه خاصّ آن بزرگ بانو در نظر جلوه كرد كه قابل توصيف نيست و به راستى مى توان گفت اگر در كربلا آقا عبّاس بن على عليهما السّلام يك دست و بازوى امام حسين عليه السّلام بوده، دست و بازوى ديگرش به جميع معنى الكلمة عقيلۀ هاشميات بوده، با توجّه به كمّ و كيف مسئوليّتى كه عهده دار بوده است و در اين ميان به نكته اى منتقل شدم؛ وقتى كه بيت شعرى را كه از مرحوم حاج شيخ عبد الحسين واعظزادۀ خراسانى به ياد داشتم و زمزمه مى كردم:

أصواها بحّت و هنّ نوادب يبكين قتلاهنّ بالإيماء

ص:307

شاعر چنين ترسيم نموده كه از بس محترمات كربلا گريسته و فغان و ندبه كرده بودند، صداهاشان گرفته بود و جوهرى در كلماتشان نبود و براى كشتگان خود به اشاره گريه و نوحه سرايى داشتند.

اگر چنين بوده مقدّم بر همۀ آنان در اين امر، عليا مكرّمه حضرت زينب عليها السّلام است؛ بانويى كه در كنار اجساد عزيزانش چنين وضعى داشته و جوهرى در صدايش باقى نمانده، فردا در كوفه چگونه آن خطبه را با آن آهنگ علوى ايراد نموده است؟! قدم به قدم ماجراى كربلا مملوّ از آيات شگفت است.

عظمت مصيبت امام حسين عليه السّلام

44 - وقتى زيارت 19 مطلقۀ نبراس الزائر را مى خواندم كه در كامل الزيارات از صفحۀ 223 تا صفحۀ 245 باب 79 حديث 18 آمده و ظاهرا مفصّل ترين زيارات مطلقه است، به اين جمله رسيدم:

«ما أعظم مصيبتك عند من عرف اللّه عزّ و جلّ». چقدر مصيبت تو حسين - سلام اللّه عليك - بزرگ است و عظمت دارد در نزد كسى كه خداى عزّ و جلّ را مى شناسد.

معلوم مى شود عظمت مصيبت امام حسين عليه السّلام خاصّ ما و شما نيست بلكه در نزد هر خداشناسى مصيبت سيّد الشهداء عليه السّلام عظمت و بزرگى دارد و مصيبت اين آقا ارتباط با معرفت و شناخت حق تعالى دارد.

علىّ بن الحسين و يادمان پيامبر اكرم صلوات اللّه عليهم اجمعين

45 - شبى در صحن مبارك كه عرض ادبى به محضر جوان ابى عبد اللّه

ص:308

عليه السّلام آقا على اكبر داشتم، به اين نكته منتقل شدم كه در زمان ما براى تجديد خاطره و يادمان كسى كه از دنيا رفته گاهى به عكس او مى نگرند، گاهى براى شنيدن صداى او از نوار ضبط استفاده مى كنند و گاهى هر دو جهت را در فيلمى كه از او به جا مانده پى مى گيرند؛ در آن زمان كه اين چيزها نبوده و اشتياق اهل بيت عليهم السّلام هم كه نسبت به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله معلوم است، هر وقت مى خواستند رسول خدا را ببينند و به زيارت حضرتش نايل آيند، مى آمدند جوان امام حسين عليه السّلام، على اكبر عليه السّلام را تماشا مى كردند. هر وقت مى خواستند صداى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بشنوند مى آمدند گوش به سخن پسر ابى عبد اللّه عليه السّلام مى دادند بلكه بالاتر هر وقت مى خواستند با اخلاق مجسّم و سيره و روش حضرت خاتم النبيّين آشنا شوند در اخلاق و سيرۀ فرزند دلبند امام حسين عليه السّلام دقّت مى كردند كه ديگر به اين جهت از عكس و تصوير و نگاره و فيلم نمى توان پى برد و خدا مى داند خلق و خلق و منطق اين پسر با دل آن پدر با آن علاقه اى كه به جدّ امجدش داشته چه كرده؟

حضرت باقر عليه السّلام و كربلا

46 - شب شهادت حضرت باقر عليه السّلام كه به نيابت آن حضرت مشرّف شده بودم، عرض مى كردم: آقا، معروف است انسان نوه اش را خيلى دوست دارد آن هم چنين نواده اى كه هم امام است و هم شاهد واقعۀ كربلا بوده.

نماز حضرت باقر عليه السّلام را خواندم كه دو ركعت است و در هر ركعت بعد از حمد صد مرتبه تسبيحات اربعه دارد. به اين نكته منتقل شدم كه امام پنجم عليه السّلام اين آقايى كه امشب شب شهادت اوست و حاضر در واقعۀ طفّ بوده چه حالى داشته؟ از طرفى نگاه مى كرده و پيكر پاك جدّش را آن گونه

ص:309

كه خودش خبر داده مى ديده كه فرمود:

و لقد قتلوه قتلة نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أن يقتل بها الكلاب لقد قتل بالسّيف و السّنان و بالحجارة و بالخشب و بالعصا و لقد أوطأوه الخيل بعد ذلك.(1)

كه قلم به خود اجازۀ ترجمۀ حديث را نمى دهد.

آن بدن خرد و خمير شده را مشاهده نموده و از طرفى پدر بزرگوارش زين العابدين عليه السّلام را مى ديده سوار بر شتر با غل جامعه درحالى كه نزديك است روح از پيكر پاكش بيرون رود و از طرفى عمّۀ مكرّمه و ساير محترمات معزّزه را نظاره مى كرده كه مورد حمله و ضرب دشمنان بوده اند و خودش هم جزء همان كودكانى بوده كه از هجمه و صدمۀ آن نامردمان در امان نبوده. مگر يك پسر چهارساله چقدر دل دارد؟ امان! امان!

مزاحمت فراهم نكنيم

47 - بسيار به جاست كه عزيزان در اوقات زيارات مخصوصه و هنگام ازدحام و كثرت جمعيّت از خواندن نماز يا ادعيه و اذكار و اوراد مفصّل در اماكن نزديك ضريح مبارك خوددارى نمايند؛ چرا كه زائران شور و اشتياق دارند كه خود را به آن جا برسانند و براى لحظاتى كسب فيض نمايند و چه بسا نماز واجب با آداب و شرايط لازم انجام نگردد، مضاف بر مزاحمتى كه براى زيارت و زائران فراهم مى شود.

ص:310


1- نوادر على بن اسباط - مطبوع در الاصول السّتة عشر - / 122 * بحار الأنوار 45/91.

رعايت ادب و سكوت

48 - تا آن جا كه ممكن است در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام از صحبت كردن با يكديگر خوددارى كنيم و ادب زيارت را از فرشتگان حاير شريف كه سكوت دارند، بياموزيم كه متأسّفانه حتّى بعضى از آنان هم كه فكر مى كنيم دقّت و فكرى دارند، در اين جهت تأمّل و دقّت نمى كنند و آن گونه كه لازم است حرمت و احترام آن حرم محترم را رعايت نمى نمايند و بر فرض ضرورت به حدّ ضرورت اكتفا شود. نمى دانم گلايه از دوست بايد يا شكوه از غير دوست.

به ديگران جا دهيم

49 - و بسيار به جاست كه در صورت امكان به ديگران جا دهيم و به فرمان قرآن يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا عامل باشيم و از آن طرف هم اگر جا نيست موجبات اذيّت ديگران را فراهم نياوريم كه باز متأسّفانه شاهد عدم رعايت اين دستورات اخلاقى در مشاهد مشرّفه و اعتاب مقدّسه هستيم.

رهنمود راهنمايان

50 - و آخرين تذكّر اين كه آنانى كه در چنين سفرهايى عنوان راهنمايى و ارشاد دارند، زائران را به نكات اصلى و مطالب اساسى توجّه دهند تا با بصيرت بيشترى و دقّت و عنايت فزون ترى به زيارت مشرّف شوند و به آنچه اهميّتى ندارد نپردازند كه باز متأسّفانه در رفتار و گفتار بسيارى از زائران جهالت و نادانى نسبت به آنچه حايز اهميّت است و

ص:311

توجّه به آنچه اهميّتى ندارد بسيار ديده مى شود.

آخرين سخن

بگذاريم و بگذريم كه حرف بسيار است و سخن فراوان ولى آنچه به عنوان آخرين سخن به همۀ عزيزانى كه توفيق زيارت حرم خدائى امام حسين عليه السّلام نصيبشان مى شود تذكّر مى دهيم اين است كه بيش از هرچيز و مقدّم بر هر امر در آن مكان مقدّس در مقام دعا براى ظهور آخرين فرزند معصوم سيّد الشهداء عليه السّلام حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف برآيند كه به راستى هيچ روزنۀ اميدى براى هيچ كس، در هيچ كجا باقى نمانده است و در عصر و روزگارى كه نمك هم گنديده است و چربى از روغن رفته است و همۀ ملاك ها و ميزان ها وارونه و عكس شده است چه اميدى است؟ و در هنگامه اى كه بيدارگران خود خفته اند و آگاهان غافل، چه انتظارى است؟ كه بيش از نهصد سال قبل حكيم خطّۀ غزنه سروده است:

اى هواهاى تو هواانگيز

وى خدايان تو خداى آزار

علم كز تو نورانه بستاند

جهل از آن علم به بود صد بار

عالمت غافل (خفته) و تو خود غافل (خفته)

خفته را خفته كى كند بيدار

ص:312

بر خود آن را كه پادشاهى نيست

بر گياهيش پادشا مشمار(1)

دعا براى فرج

در گوشه و كنار آن حاير شريف بنشينيم و بگرييم و با عجز و التماس مسئلت تعجيل فرج داشته باشيم. دست بر آن شباك مبارك بساييم و انگشتان را به رسم التجا حلقه وار در آن بداريم و صورت مسكنت بر آن ضريح مقدّس بگذاريم و به جدّ و جهد «أللّهمّ عجّل لوليّك الفرج» بگوييم.

نويد ظهور

باشد كه ديگ بخشايش به جوش آيد و فرمان ظهورش از مصدر جلال صادر گردد و سروش غيب، نويد قيامش را بر گوش دلش بدارد و فرشتۀ وحى، ميان آسمان و زمين ندا دردهد و از خورشيد، صدايى بلند شود كه همۀ آسمانيان و اهل زمين بشنوند:

يا معشر الخلايق، هذا مهدىّ آل محمّد (و يسمّيه باسم جدّه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يكنّيه و ينسبه الى ابيه الحسن الحادى عشر الى الحسين بن علىّ عليهم السّلام) بايعوه تهتدوا و لا تخالفوا امره فتضلّوا(2)

اى جمع خلايق، اين آقا مهدى آل محمّد است و نسبت او را تا

ص:313


1- ديوان سنايى/ 200.
2- - مختصر بصائر الدرجات/ 183 * بحار الأنوار 8/53.

جدّش رسول خدا و پدرش امام عسكرى و جدّش سيد الشهداء صلوات اللّه عليهم اجمعين بازگو نمايد و بگويد: با او بيعت كنيد تا هدايت شويد و مخالفت ننماييد كه گمراه مى گرديد.

اشعار مفتون همدانى

با آوردن چند بند از ترجيع بند نغز مفتون همدانى اين فصل را خاتمه بخشيم.

دردا كه نمانده است ز اسلام به جز نام

افسوس كه جز نام نمانده است ز اسلام

هرجا نگرى دانه و هرسو نگرى دام

شد منعكس ابليس در آئينۀ اوهام

روباه زَنَد هر طرفى طعنه به ضرغام

دين همچو چراغى است كه باد است و لب بام

ز آغاز چنان نام چنين ننگ در انجام

از نام گذشتيم چرا اين همه بدنام

اى محيى دين، نور مبين، حجّت قائم

وقت است درآيى ز بروزات علائم

از راه به جز ناله و بانگ جرسى نيست

فريادرس خلق در اين دهر كسى نيست

ص:314

ما را به جز از درگه تو ملتمسى نيست

دزد است به هرجا نگرى و عسسى نيست

بر شيعۀ تو غير تو فريادرسى نيست

اى شاه ره چاره زِ هَر پيش و پسى نيست

چون مهر تو اندر دل هر بوالهوسى نيست

پس پرده برانداز از آن عارض گل فام

اى محيى دين، نور مبين، حجّت قائم

وقت است درآيى ز بروزات علائم

تو صاحب دورانى و دوران به تو نازد

تو مايۀ ايمانى و ايمان به تو نازد

تو برتر از امكانى و امكان به تو نازد

هفت اختر و نُه گنبد گردان به تو نازد

اين پنج حس و شش جهت از جان به تو نازد

سه روح، چهار عنصر و اركان به تو نازد

اين سيّد مفتون ثناخوان به تو نازد

شاها چه شود گر بشماريش از اقوام

اى محيى دين، نور مبين، حجّت قائم

وقت است درآيى ز بروزات علائم(1)

ص:315


1- نغمه هاى پيروزى/ 100.

سخن پايانى

اميد است با مراجعۀ به اين اثر كه براى نگارنده مايۀ اميد است - چون مرتبط با مايۀ اميد هستى، حضرت حسين عليه السّلام و زيارت و كربلاى اوست - همۀ عزيزان، سفرهاى زيارت كربلاى پربارترى از هر جهت داشته باشند و مسافرتى قرين عرفان و شناخت در حدّ امكان نصيبشان گردد و در بود و نبود ما وقتى در آن مكان مقدّس و جنّت مجسّم از آن چه آورده ايم بهره گرفتند، يادى هم از اين شكستۀ مهجور بنمايند كه اميدى جز انتساب ظاهرى اش و چاكرى و خدمت گذارى اش به دربار ولايت مدار مصباح الهدى و سفينة النجاة حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام ندارد و بهره اى براى او بدارند كه زبان قالش اين است:

اى آن كه حسين و زادۀ زهرايى

بهتر ز تو من نيافتم مولايى

هستم سگ درگاه و تو خود مى دانى

غير از در خانه ات نرفتم جايى(1)

و لسان حالش هم اين:

در سينه ما سوز نهانى است از او

در ديدۀ ما اشك روانى است از او

ص:316


1- گنجينۀ نور/ 398.

از مال جهان هيچ نداريم ولى

داريم حسينى كه جهانى است از او(1)

با نقل اين اشعار كه سرودۀ همين سفر زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام است و ارتباطى تنگاتنگ با كربلا دارد، كتاب كربلا را پايان بخشيم:

كربلا كرّوبيان را كعبه است

كربلا اهل بلا را قبله است

كربلا همراز با «قالُوا بَلى» ست

كربلا محبوب ارباب ولاست

كربلا اصل و اساس جنّت است

آشنايان را همين جا جنّت است

كربلا سرّى است از اسرار هو

از همان اسرارِ اسرارِ مگو

كربلا مخلوق قبل از كعبه است

برتر و بالاتر او از كعبه است

كربلا در عالم ذَرّ و الَسْت

شد به نام شاه شاهانِ الَسْت

ص:317


1- گنجينۀ نور/ 398.

چون كه آن دُردى كش بزم بلا

نوش جان بنمود آن جام بلا

كربلا با انبياء و اولياء

سِرّ و سَر دارد بسى با اصفياء

جبرئيل از خاك پاك كربلا

هديه آورد از براى مصطفى

كاى رسول حق كه حق يار تو باد

لطف حق پيوسته در كار تو باد

هر زمان اين خاك، رنگ خون شود

پيكر پاك حسينت خون شود

ذكر زهرا در كنار مهد ناز

كربلا بوده است با اعزاز و راز

كربلا يا كربلا يا كربلا

كربلا ما زِلْتِ كَرْباً وَ بَلا

تربت پاك زمين كربلا

گِل شده از اشك چشم مرتضى

سر به سجده ناله از دل مى كشيد

چون فغان نور عينش مى شنيد

ص:318

در دم رفتن امام مجتبى

ياد مى كرد از زمين كربلا

كربلا با معرفت خواهد ز حق

(مجتبى) پاداش اين اشعار حق

پايان بازنويس و تكميل كتاب سوم پنجشنبه بيست و يكم رجب المرجّب 1429 1387/5/3

مشهد مقدّس - سيد مجتبى بحرينى

ص:319

ص:320

كتابنامه

پس از قرآن كريم در نگارش مجموعۀ كتاب اول، دوم و سوم - اين جا كربلاست - از اين كتاب ها بهره گرفته ايم:

1 - آئين خدمتگذارى و زيارت امام هشتم عليه السّلام ابراهيم غفارى

2 - آتشكده نيّر تبريزى

3 - آدينه ها بى تو محمّد اسماعيل توسل - آشفته -

4 - آكام المرجان فى أحكام الجانّ محمّد بن عبد اللّه شبلى

5 - أبواب الجنان و بشائر الرضوان خضر بن شلاّل عنكاوى نسخه خطى كتابخانه مركزى آستان قدس، شماره 3107.

6 - ابو الشهداء الحسين بن على عليهما السّلام عباس محمود عقاد

7 - احوال و اشعار مرحوم نوقانى شيخ على اكبر نوغانى

8 - الأربعين الحسينية حاج ميرزا محمّد قمى

9 - الإرشاد محمّد بن محمّد بن نعمان - شيخ مفيد -

10 - الإستبصار محمّد بن الحسن - شيخ طوسى -

11 - اسرار الشهادة ملاّ آقا دربندى

12 - اشك شفق - مجموعه شعر - رضا معصومى

ص:321

13 - اقبال الأعمال سيد بن طاووس

14 - أقرب الموارد سعيد خورى شرتونى

15 - الأمالى محمّد بن الحسن - شيخ طوسى -

16 - الأمالى محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

17 - الامام جعفر الصادق عليه السّلام عبد الحليم الجندى

18 - الامام زين العابدين عليه السّلام عبد الرزاق الموسوى المقرّم

19 - انوار الشهادة حسن بن على اليزدى

20 - الأنوار القدسية محمّد حسين الإصفهانى

21 - الأنوار النعمانية السيّد نعمة اللّه الموسوى الجزايرى

22 - اى اشك ها بريزيد حبيب چايچيان - حسان -

23 - اين جا مشاعر است سيّد مجتبى بحرينى

24 - اين حسين كيست محمّد جواد غفورزاده - شفق -

25 - با پسرم در سكرات مرگ سيّد مجتبى بحرينى

26 - بحار الأنوار محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى

27 - بشارة المصطفى لشيعة المرتضى محمّد بن ابى القاسم الطبرى

28 - بصائر الدرجات محمّد بن الحسن الصفّار

29 - بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء السيّد عبد الحسين الكليددار آل طعمه

30 - بغية الطالب فى من رأى الإمام الغائب ملاّ محمّد باقر بيرجندى

31 - بيت الأحزان ملاّ حسن يزدى

32 - تاريخ جغرافيايى كربلاى معلّى حسين عمادزاده اصفهانى

33 - تاريخچۀ كربلا محمّد كلباسى

34 - تاريخ الخلفاء جلال الدين سيوطى

ص:322

35 - تاريخ دمشق ابن عساكر على بن الحسن الدمشقى

36 - تاريخ الروضة الحسينية المصوّر عبد الحميد الخياط

37 - تاريخ الطبرى - الأمم و الملوك - محمّد بن جرير الطبرى

38 - تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام الدكتور عبد الجواد الكليددار

39 - تتمة المنتهى عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

40 - تحفة الزائر محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى

41 - تحفة العراقين خاقانى شروانى

42 - تحية الزائر ميرزا حسين محدّث نورى

43 - تذكرة العلماء محمّد بن سليمان تنكابنى

44 - تراث كربلاء سلمان هادى الطعمة

45 - تفسير الإمام عليه السّلام منسوب به حضرت عسكرى عليه السّلام

46 - تفسير البرهان سيّد هاشم البحرانى

47 - تفسير پرتويى از قرآن سيّد محمود طالقانى

48 - تفسير تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهرة السيّد شرف الدين الحسينى

49 - تفسير جوامع الجامع الفضل بن الحسن الطبرسى

50 - تفسير الدرّ المنثور جلال الدين السيوطى

51 - تفسير شريف لاهيجى بهاء الدين محمّد بن شيخ على الشريف اللاهيجى

52 - تفسير الصافى محمّد بن المرتضى - الفيض الكاشانى

53 - تفسير العياشى محمّد بن مسعود عياش السمرقندى

54 - تفسير مجمع البيان الفضل بن الحسن الطبرسى

ص:323

55 - تفسير نوين محمّد تقى شريعتى

56 - تنقيح المقال فى علم الرجال عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانى

57 - التوحيد محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

58 - تهذيب الأحكام محمّد بن الحسن - شيخ طوسى -

59 - ثواب الأعمال و عقاب الأعمال محمّد بن على بن بابويه - شيخ صدوق -

60 - جامع أحاديث الشيعة به اشراف آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى

61 - جامعه در حرم سيّد مجتبى بحرينى

62 - جرس فرياد مى دارد جواد هاشمى

63 - جنّة العاصمة سيد حسن ميرجهانى

64 - جنّة المأوى فى من فاز بلقاء الحجة الكبرى ميرزا حسين محدّث نورى

65 - چراغ صاعقه - مجموعه شعر - گردآورنده على انسانى

66 - حديث ديدارها - ديدار در كربلا - سيّد مجتبى بحرينى

67 - حديث ديدارها - ديدار در مكّه - سيّد مجتبى بحرينى

68 - حديقة الحقيقة مجدود بن آدم سنايى غزنوى

69 - حسين پيشواى انسان ها م - اكبرزاده

70 - حياة الحيوان الكبرى كمال الدين الدميرى

71 - الخصال محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

72 - الخصائص الحسينيّة شيخ جعفر التسترى

73 - خصائص العباسيّة محمّد ابراهيم الكلباسى

74 - خصائص فاطميّة محمّد باقر كجورى مازندرانى

ص:324

75 - خورشيد شب معينى كرمانشاهى

76 - دار السلام فى ما يتعلّق بالرؤيا و المنام ميرزا حسين محدّث نورى

77 - دانستنى هاى جهان علم - مجموعه مقالات ترجمۀ احمد راد

78 - الدروع الواقية سيّد بن طاووس

79 - دلائل الإمامة محمّد بن جرير رستم الطبرى

80 - دمع السجوم در ترجمۀ نفس المهموم ميرزا ابو الحسن الشعرانى

81 - ديوان اديب - لئالى مكنون - ميرزا عبد الجواد اديب

82 - ديوان اسرار حاج ملاّ هادى سبزوارى

83 - ديوان اقبال لاهورى

84 - ديوان پروين اعتصامى

85 - ديوان تركى شيرازى

86 - ديوان حافظ

87 - ديوان حبيب

88 - ديوان حزين لاهيجى

89 - ديوان خيالى بخارايى

90 - ديوان دكتر قاسم رسا

91 - ديوان سنايى غزنوى

92 - ديوان شمس اصطهباناتى - منظومه ى شمس

93 - ديوان صائب تبريزى

94 - ديوان صفا اصفهانى

95 - ديوان طلوعى گيلانى

96 - ديوان عمّان سامانى - گنجينۀ اسرار

ص:325

97 - ديوان فؤاد كرمانى - شمع جمع -

98 - ديوان فصيح الزمان رضوانى - روضۀ رضوان -

99 - ديوان فيّاض لاهيجى

100 - ديوان محتشم كاشانى

101 - ديوان مفتقر

102 - ديوان ناصر خسرو

103 - ديوان ناصر الدين شاه قاجار

104 - ديوان وفائى شوشترى

105 - ديوان هاتف اصفهانى

106 - الذريعة الى تصانيف الشيعة حاج آغا بزرگ تهرانى

107 - راز آفرينش انسان كرسى موريسن

108 - رجال علاّمه حلّى - الخلاصة - حسن بن يوسف الحلّى

109 - روضات الجنات ميرزا محمّد باقر الخونسارى

110 - روضة المتقين محمّد تقى بن المقصود على - مجلسى اول -

111 - الروضة المختارة صالح على الصالح

112 - زندگانى حضرت ابا الفضل العباس عليه السّلام باقر شريف قرشى

113 - الزهد حسين بن سعيد الأهوازى

114 - سراى بيم و اميد سيّد مجتبى بحرينى

115 - سفينة البحار عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

116 - سلام بر پرچم افراشته سيّد مجتبى بحرينى

117 - سلام بر حسين عليه السّلام محمّد جواد غفورزاده - شفق -

118 - سه دفتر فريدون مشيرى

ص:326

119 - سيرة الأئمة الدباغ

120 - سيرتنا و سنّتنا عبد الحسين احمد الامينى

121 - شاهكار عشق شمس اصطهباناتى

122 - شاهنامه حكيم ابو القاسم فردوسى

123 - شب شعر عاشورا

124 - شرح الأخبار قاضى نعمان المصرى

125 - شرح تائيۀ دعبل خزاعى محمّد باقر بن محمّد تقى - مرحوم مجلسى -

126 - شفاء الصدور فى شرح زيارة العاشور ميرزا ابو الفضل الطهرانى

127 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

128 - شورش در خلق عالم حسين درگاهى و...

129 - الشهيد مسلم بن عقيل عبد الرزاق الموسوى المقرم

130 - شهر حسين عليه السّلام محمّد باقر مدرس

131 - صحيح البخارى محمّد بن اسماعيل البخارى

132 - صحيح سنن المصطفى ابو داوود سليمان بن الأشعث السجستانى

133 - الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم على بن يونس العاملى البياضى

134 - الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعوّل السيّد على بن احمد - المعروف بالسيد عليخان المدنى الشيرازى

135 - العبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام عبد الرزاق الموسوى المقرّم

136 - عبرات المصطفين فى مقتل الحسين عليه السّلام محمّد باقر المحمودى

137 - العبقرى الحسان الشيخ على اكبر النهاوندى

138 - علل الشرائع محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

ص:327

139 - عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب احمد بن على بن الحسين بن عنبه

140 - عيون أخبار الرضا عليه السّلام محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

141 - الغدير فى الكتاب و السنة و الادب عبد الحسين احمد الأمينى

142 - غرر الحسينيّة محمّد مهدى موسوى القزوينى

143 - غزاله هاى غزل رحمت موسوى گيلانى

144 - الغيبة محمّد بن الحسن - شيخ طوسى -

145 - الغيبة محمّد بن ابراهيم ابو زينب النعمانى

146 - فرحة الغرّى فى تعيين قبر امير المؤمنين عليه السّلام السيّد عبد الكريم بن طاووس

147 - فرهنگ عميد حسن عميد

148 - فرهنگ فارسى معين محمّد معين

149 - فرهنگ فرق اسلامى محمّد جواد مشكور

150 - فلاح السائل سيّد بن طاووس

151 - فوائد الرضويّة عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

152 - فوز اكبر در توسّلات به امام منتظر ميرزا محمّد باقر فقيه ايمانى

153 - فهرست الفبايى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس محمّد آصف فكرت

154 - قرب الإسناد عبد اللّه بن جعفر الحميرى

155 - الكافى - اصول - فروع - روضه. محمّد بن يعقوب كلينى

156 - كامل الزيارات جعفر بن محمّد بن قولويه

157 - الكامل فى التاريخ عز الدين ابو الحسن بن عبد الكريم - ابن الأثير -

ص:328

158 - كبريت احمر فى شرائط المنبر ملاّ محمّد باقر بيرجندى

159 - كتاب العروس جعفر بن احمد القمى الرازى

160 - كتاب فى قوارع القرآن محمّد بن يحيى بن الحسن

161 - كرامات رضوّية شيخ على اكبر مروّج

162 - كربلا منذ العهد البابلى حتى استشهاد الإمام الحسين عليه السّلام على عبّود حسين ابو لحمه

163 - كليات سعدى

164 - كليات شيخ بهايى

165 - كليات آثار پارسى حكيم عمر خيام

166 - كمال الدين و تمام النعمة محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق -

167 - الكنى و الألقاب عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

168 - گنجينۀ نور محمّد حسين واحديان درگاهى

169 - گيلان در قلمرو شعر و ادب ابراهيم فخرايى

170 - لغتنامۀ دهخدا على اكبر دهخدا

171 - لوامع صاحبقرانى محمّد تقى بن المقصود على - مجلسى اول -

172 - ما سمعت ممّن رأيت جزؤۀ دست نويس مؤلف

173 - مثنوى معنوى جلال الدين محمّد بلخى رومى

174 - مثير الأحزان ابن نما الحلّى

175 - مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه شوشترى

176 - مجمع البحرين فخر الدين طريحى

177 - مجموع الرائق من أزهار الحدائق هبة اللّه الموسوى

ص:329

178 - المحاسن احمد بن محمّد بن خالد البرقى

179 - المحتضر حسن بن سليمان الحلّى

180 - المحجّة فيما نزل من القرآن فى الحجّة سيد هاشم البحرانى

181 - مختصر بصائر الدرجات حسن بن سليمان الحلّى

182 - مرآة العقول عن اخبار الرسول محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى

183 - مروج الذهب على بن الحسين بن على المسعودى

184 - المستجاد من كتاب الإرشاد حسن بن يوسف الحلّى

185 - مستدركات علم الرجال شيخ على نمازى

186 - المستدرك على الصحيحين محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابورى

187 - مستدرك الوسائل ميرزا حسين - محدّث نورى -

188 - مسند الامام الشهيد عزيز اللّه العطاردى

189 - مشارق أنوار اليقين رجب الحافظ البرسى

190 - مشكاة الجنان شيخ على كاشمرى - مشكاة -

191 - المصباح تقى الدين ابراهيم الكفعمى

192 - مصباح الزائر سيّد بن طاووس

193 - مصباح المتهجّد محمّد بن الحسن - شيخ طوسى -

194 - مصباح المنير احمد بن محمّد بن على المقرى الفيّومى

195 - مصيبت نامه صغير اصفهانى

196 - معالم الزلفى السيّد هاشم البحرانى

197 - معالى السبطين شيخ مهدى مازندرانى

198 - معانى الأخبار محمّد بن على بن بابويه - شيخ صدوق -

199 - معجم رجال الحديث السيد أبو القاسم الخوئى

ص:330

200 - معجم البلدان ياقوت بن عبد اللّه الحموى الرومى

201 - مفاتيح الجنان عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

202 - مفاخر اسلام على دوانى

203 - مقاتل الطالبيين ابو الفرج الاصفهانى

204 - المقالات و الفرق سعد بن عبد اللّه الأشعرى القمى

205 - مقتل الحسين عليه السّلام أبو مخنف

206 - مقتل الحسين عليه السّلام الخوارزمى

207 - مقتل الحسين عليه السّلام عبد الرزاق الموسوى المقرّم

208 - المكاسب الشيخ مرتضى الأنصارى

209 - مكيال المكارم محمّد تقى الموسوى الإصفهانى

210 - ملاذ الأخيار محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى

211 - الملهوف على قتلى الطفوف سيّد بن طاووس

212 - مناسك حج

213 - مناقب آل ابى طالب محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى

214 - المنتخب فخر الدين الطريحى

215 - منتهى الآمال عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

216 - من لا يحضره الفقيه محمّد بن على بن بابويه قمى - شيخ صدوق

217 - موسوعة الإمام الحسين عليه السّلام سازمان پژوهش آموزشى

218 - موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السّلام معهد تحقيقات باقر العلوم عليه السّلام

219 - موسوعة العتبات المقدسة جعفر الخليلى

220 - منهاج البراعة حبيب اللّه الهاشمى الخوئى

221 - ناسخ التواريخ محمّد تقى سپهر - لسان الملك -

ص:331

222 - نجم ثاقب ميرزا حسين - محدّث نورى -

223 - نزهة الابرار فى خلق الجنّة و النار سيد هاشم البحرانى

224 - نداى ملتمس مرتضى علم الهدى

225 - نغمه هاى پيروزى محمود اكبرزاده

226 - نفس المهموم عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

227 - نوادر على بن أسباط

228 - نور الأنوار ابو الحسن مرندى

229 - نور العين فى مشى إلى زيارة الحسين عليه السّلام محمّد بن الحسن الإصطهباناتى

230 - نهج البلاغة گردآورى: محمّد بن ابى احمد، سيّد رضى

231 - النهاية فى غريب الحديث و الأثر مجد الدين ابو السعادات - ابن الاثير -

232 - نهضت حسينى شيخ على فلسفى

233 - الوافى محمّد بن المرتضى - فيض كاشانى -

234 - وسائل الشيعة محمّد بن حسن حرّ عاملى

235 - هدية الزائرين و بهجة الناظرين عباس بن محمّد رضا - محدّث قمى -

236 - هديۀ مور محمّد علاّمه

237 - اليقين فى إمرة امير المؤمنين عليه السّلام سيّد بن طاووس

ص:332

ساير آثار مؤلّف:

1 - جامعه در حرم: شرح مبسوطى بر زيارت جامعه كبيره

2 - با پسرم در سكرات مرگ

3 - ده پگاه با پيكر

4 - لباس نادوخته و نماز بى حمد و سوره

5 - خانه دو مترى

6 - ملك نقاله

7 - شهر خاموشان و ديار باهوشان

8 - سراى بيم و اميد

9 - اتاق امتحان

10 - خواب نوعروس

11 - سالن ارتباطات

12 - سلام بر پرچم افراشته: شرح سلام هاى زيارت آل يس

13 - تو را گواه مى گيرم: شرح يك دوره اعتقادات در زيارت آل يس

14 - از تو مى خواهم: شرح قسمت اول دعاى آل يس

15 - سوگند به نور شب تاب: شرح دعاى شب نيمه شعبان

ص:333

16 - حديث قبل از ميلاد

17 - حديث شب ميلاد

18 - حديث بعد از ميلاد

19 - حديث پنج سال كودكى

20 - حديث غيبت و سفارت

21 - حديث دو سفير

22 - حديث سرداب

23 - حديث سفيران

24 - حديث آخرين سفير و مدّعيان دروغين

25 - حديث نامه ها

26 - حديث توقيعات

27 - حديث ديدارها - ديدار در كربلا -

28 - حديث ديدارها - ديدار در مكّه -

29 - حديث پسران مهزيار

30 - حديث شش ديدار

31 - حديث غيبت كبرى

32 - حديث حكمت غيبت

33 - اين جا مدينه است

34 - اين جا مكّه است

35 - اين جا مشاعر است

ص:334

و به زودى ان شاء اللّه...

اين جا نجف است

الكميل: شرح دعاى شريف كميل

ما سمعت ممن رأيت: آنچه شنيدم از آنان كه ديدم

آشنايى با تفاسير و شناخت مفسّران - تفاسير كاملۀ خاصّه

آشنايى با تفاسير و شناخت مفسّران - تفاسير كاملۀ عامّه

آشنايى با تفاسير و شناخت مفسّران - تفاسير ناقصۀ خاصّه و عامّه

آشنايى با تفاسير و شناخت مفسّران - كتب جنبى تفسير

حديث سدۀ چهارم

حديث سدۀ پنجم

ص:335

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109