ديدگاههاى علمى آية اللَّه العظمى سيّد محمّد هادى ميلانى قدس سره
سرشناسه : میلانی، محمدهادی، 1274 - 1353
عنوان و نام پديدآور : دیدگاههای علمی آيت اللَّه العظمى سيد محمد هادى ميلانى قدس سره : پاسخ به پرسشهای فقهی، کلامی، فلسفی، عرفانی، تفسیری و تاریخی/ محمدهادی حسینی میلانی؛ به کوشش غلامرضا جلالی.
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1384.
مشخصات ظاهری : 490 ص.:مصور، عکس.
شابک : 34000 ریال:964-444-674-7
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه.
موضوع : فتواهای شیعه -- قرن 14.
موضوع : فقه جعفری -- پرسشها و پاسخها.
شناسه افزوده : جلالی، غلامرضا، 1333 - ، ویراستار
شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره : BP183/9/م 96د9
رده بندی دیویی : 297/3422
شماره کتابشناسی ملی : م 82-36096
ص: 1
ديدگاههاى علمى آيةاللَّه العظمى سيّد محمّد هادى ميلانى قدس سره
پاسخ به پرسشهاى فقهى، كلامى، فلسفى، عرفانى، تفسيرى و تاريخى
به كوشش غلامرضا جلالى
ص: 2
عكس آيت اللَّه ميلانى
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
آيةاللَّه العظمى سيد محمّد هادى ميلانى - قدّس سرّه - از مراجع برجسته و فقهاى نامدار شيعه و از پايه گذاران نظام نوين حوزه هاى علميّه، در هشتم محرّم 1313ق. در نجف ديده به جهان گشود و در روز جمعه 29 رجب 1395ق. / 17 مرداد 1354ش در پى بيمارى و بسترى شدن در بيمارستان شاهين فر مشهد چشم از جهان فرو بست. پيكر پاك آن مرحوم فرداى آن روز پس از تشييع باشكوه در حرم مطهر مولايش حضرت امام على بن موسى الرضا - عليه افضل التحية والثناء - (رواق دارالشكر) به خاك سپرده شد.
پدر ايشان، آيةاللَّه سيدجعفر حسينى، از شاگردان آيةاللَّه شيخ محمّد حسن مامقانى و داماد وى؛ و مادر ايشان، دختر آية اللَّه شيخ محمّد حسن مامقانى، داراى كمالات عاليه بوده اند. جدّ اعلاى آيةاللَّه ميلانى، سيدحسين، از سادات و شرفاى مدينه محسوب مى شده كه به درخواست مردم مؤمن اسكوچاى و ميلان تبريز از مدينه به آنجا مهاجرت كرده است. دايى و پدر همسر ايشان، آيةاللَّه حاج شيخ عبداللَّه مامقانى مؤلف كتاب تنقيح المقال فى احوال الرجال بوده است.
آيةاللَّه ميلانى مقدمات علوم را نزد ميرزا ابراهيم همدانى و آخوند ملاحسن تبريزى و برخى عالمان ديگر خواند و دروس سطح را نزد مدرّسان بزرگى چون شيخ ابراهيم ساليانى، سيدجعفر اردبيلى، ميرزا على ايروانى (صاحب حاشيه بر مكاسب و كفايه)، شيخ غلامعلى سامرّائى و شيخ ابوالقاسم مامقانى (دايى بزرگوارش) آموخت، و در 16 سالگى سطوح را به پايان برد. خارج فقه و اصول را در محضر آيات عظام آخوند محمّد كاظم خراسانى (م 1329 ق .)، شيخ الشريعه اصفهانى (م 1339ق .)، ميرزا محمّد حسين نايينى (م 1355ق .)، حاج شيخ محمّد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى (م 1361 ق .) و آقاضياء الدين عراقى (م 1361 ق .) فرا گرفت.
فلسفه را از آيةاللَّه سيدحسين بادكوبه اى (م 1358 ق.) و آيةاللَّه حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى، رياضيّات را از مرحوم سيدابوالقاسم خوانسارى (م 1380 ق.) و تفسير و كلام را از علّامه مجاهد شيخ محمّد جواد بلاغى (م 1352 ق.) و اخلاق و عرفان را نزد مرحوم ميرزا على قاضى (م 1366 ق.) و مرحوم سيدعبدالغفار مازندرانى (م 1365 ق.) آموخت و جامع علوم اسلامى گرديد.
آيةاللَّه ميلانى از شخصيتهاى ارزنده علمى اجازه نقل حديث دريافت كرد كه برخى از آنان
ص: 7
عبارتند از: علّامه سيّدحسن صدر مؤلّف تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام (م 1354 ق. )؛ محدّث بزرگوار حاج شيخ عبّاس قمّى، مؤلّف سفينة البحار (م 1354 ق .)؛ علّامه سيّدعبدالحسين شرف الدين (م 1378ق.)، مؤلّف المراجعات و علّامه شيخ آقابزرگ تهرانى (م. 1392ق.)، مؤلّف الذريعة الى تصانيف الشيعة.
ايشان با همكارى دوستان خود: علّامه سيدمحمّد حسين طباطبايى(م 1402ق.)، آيةاللَّه شيخ محمّد على اردوبادى (م 1380 ق .) مؤلّف وليد الكعبة، آيةاللَّه سيدمحمّد حجّت كوهكمرى (م 1372ق.) و آيةاللَّه سيد صدرالدين جزائرى (م 1396ق.)، در منزل آيةاللَّه حاج شيخ على قمى (م 1371 ق.) كتاب وسائل الشيعه مرحوم شيخ حرّ عاملى (م 1104 ق .) را در مدّت هشت سال با نسخه خط مؤلّف مقابله و تصحيح كردند كه اكنون مجلدات مقابله و تصحيح شده آن در كتابخانه آيةاللَّه زاده ميلانى كه نگارنده خود آنها را ملاحظه كرد، موجود است.
آيةاللَّه ميلانى در سال 1356ق. در پى تب شديد به قصد درمان از نجف به كربلا سفر كرد. سپس با درخواست و اصرار فضلا و وساطت مرحوم آيةاللَّه العظمى حاج آقاحسين قمى - كه در سال 1354 ق. پس از حادثه مسجد گوهرشاد مشهد، به عراق تبعيد و در كربلا مقيم شده بود - در كربلا ماند، و به مدت 18 سال با تدريس خارج فقه و اصول و تفسير به تقويت حوزه علميه كربلا و تربيت فضلا همّت گماشت.
معظّم له در سال 1359 ق. سفرى به سوريه و لبنان داشت و با شخصيتهاى علمى آن ديار از جمله علّامه سيّدعبدالحسين شرف الدين، علّامه سيّدمحسن امين (م 1371 ق .) مؤلف أعيان الشيعة، آيةاللَّه شيخ حبيب آل ابراهيم و آيةاللَّه ميرزا حسن لواسانى در شهرهاى صور، دمشق، بعلبك و غازيه ديدار و از تجارب واندوخته هاى علمى آنان استفاده كرد.
آيةاللَّه ميلانى در روز عرفه سال 1373 ق . / 18 مرداد 1333 ش. به مشهد مشرف شد و به دعوت و اصرار علماى بزرگ اين شهر، در مشهد رحل اقامت افكند و در مدت 22 سال تلاش مخلصانه، در عرصه تدريس خارج فقه و اصول، تأسيس مدارس علميه، ساماندهى برنامه هاى آموزشى و پژوهشى حوزه و تربيت فضلا و نخبگان گامهايى استوار و برجسته برداشت.
منزل بيرونى آيةاللَّه ميلانى همواره محل آمد و شد علما، فضلا و مردم مؤمن بود و چهره هاى علمى و رجال برجسته دينى از سراسر ايران و كشورهاى اسلامى به ديدار معظّم له مى شتافتند.
ديدار دكتر عبداللطيف بدوى رئيس جامعة الازهر، دكتر شيخ محمّد فحّام مفتى اعظم و رئيس الازهر مصر و همراهان، علّامه شيخ محمّد تقى قمّى رئيس دارالتقريب بين المذاهب
ص: 8
الاسلاميه مصر، علّامه شيخ محمّد جواد مغنيه مؤلف التفسير الكاشف، شيخ حسن خالد مفتى و دكتر صبحى صالح از علماى لبنان، علّامه شيخ محمّد جواد شرّى رهبر شيعيان آمريكا، شيخ محمّد بن على اكوع زيدى وزير دادگسترى يمن، علّامه شيخ احمد كفتارو مفتى سوريه(1) و استاد گنجعلى اوغلى از آن جمله است كه بازتاب گسترده اى در مطبوعات آن روز ايران به همراه داشت و تصاوير تعدادى از اين ديدارها به همراه برخى اسناد ديگر در ادامه اين پيشگفتار آمده است.
مرحوم آيةاللَّه ميلانى با آگاهى از شرايط زمان ومكان و با بينش عالى و كم نظير نسبت به مسائل روز كشور، در جريانهاى سياسى آن روز، به خصوص نهضت اسلامى ايران، نقش فعال داشت. ارتباط با شخصيتهاى فرهنگى و دانشگاهى، انتشار بيانيه و اعلاميه درباره مسائل جارى كشور و ارسال پيامهاى بيدارگر و مؤثّر به كنگره هاى اسلامى خارج از كشور، از جمله اقدامات سياسى - فرهنگى ايشان به شمار مى رود.
خصال حميده و ملكات فاضله آن مرحوم را مجالى ديگر و فرصتى بيشتر بايد تا به تفصيل و كمال تبيين گردد، اما به اجمال بايد گفت: او به حق عالمى وارسته، عارفى دلباخته اهل البيت عليهم السلام(2) و حضرت امام رضا(3) و حضرت ولىّ عصر(4) صلوات اللَّه عليهم اجمعين بود.
ص: 9
بسيار با وقار و مُبادى آداب، فروتن و مهربان، دقيق و ژرف نگر، دورانديش و آينده نگر و بالاخره استادى فرزانه بود كه با دقت عقلى و فلسفى، توانست در حوزه درسى خود نخبگانى را بپروراند كه پس از او صاحب كرسى تدريس و ناشر افكار و مبانى علمى او شدند.
معظّم له براى ساماندهى حوزه هاى علميه برنامه هاى نوينى داشت چنان كه براى دوره هاى مقدماتى و عالى دروس حوزوى سه مدرسه تأسيس فرمود: مدرسه سطوح مقدماتى و متوسطه، مدرسه عالى حسينى و مدرسه امام صادق عليه السلام. هر كدام از اين مدارس برنامه مدوّن پنج ساله و برنامه تفصيلى روزانه داشت كه با همكارى جمعى از مدرسان برجسته حوزه و تنى چند از اساتيد دانشگاه اداره مى شد.
نگارنده از آغاز راه اندازى مدرسه عالى حسينى تا پايان، در مديريت مدرسه و نيز در تدريس دروس علم الحديث، لغات القرآن و مذكّرات حول المتون، با ديگر استادان از جمله نواده دانشمند آن مرحوم جناب حجةالاسلام والمسلمين دكتر سيدفاضل ميلانى همكارى صميمانه داشته است.
آن مرحوم به بركت بهره مندى از محضر استادان برجسته علوم اسلامى و هوش و استعداد خدادادى و تلاش و كوشش شخصى توانست در علوم اسلامى همچون فقه، اصول، فلسفه، كلام، تفسير و غير اينها متخصص و صاحب نظر گردد و آثارى را به شرح زير از خود به يادگار گذارد:
1 - محاضرات فى فقه الإمامية در 10 جلد 2 - قادتنا كيف نعرفهم؟ در 8 جلد 3 - تفسير سوره جمعه و تغابن 4 - مختصر الأحكام 5 - مناسك حج 6 - حاشيه بر عروة الوثقى 7 - نخبة المسائل و آثار ديگرى كه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است.
از جمله آثار مكتوب برجاى مانده آيةاللَّه ميلانى مجموعه اى است دربردارنده مباحث مختلف فقهى، تفسيرى، كلامى، عرفانى، تاريخى و غيراينها كه در پاسخ به سؤالهايى كه از آن مرجع عاليقدر شده، جمع آورى و تدوين گرديده است.
بنياد پژوهشهاى اسلامى به منظور نشر احكام و معارف اسلامى و نيز حق شناسى و گراميداشت خدمات بنيادين و ارزنده آيةاللَّه العظمى ميلانى در طول 22 سال رياست علمى حوزه مشهد، بر آن شد تا همزمان با سى امين سال ارتحال آن مرجع عاليقدر، مجموعه اى كامل
ص: 10
از جواب استفتائات معظّم له را با عنوان ديدگاههاى علمى چاپ و منتشر نمايد.
در پايان لازم است از آيةاللَّه زاده جناب حجةالاسلام والمسلمين سيد محمّد على ميلانى كه اين مجموعه را گردآورى و با پانوشتهاى ارزنده آن را تكميل كرده و با سماحت در اختيار اين بنياد قرار داده است و نيز از نواده دانشور آن فقيد سعيد جناب حجةالاسلام والمسلمين دكتر سيد فاضل ميلانى كه اثر مزبور را قبل از چاپ به طور كامل ملاحظه و مورد تأييد قرار دادند، تشكر و تقدير گردد.
همچنين از همكار فرهيخته آقاى غلامرضا جلالى كه دوران جوانى خود را در مدارس آيةاللَّه العظمى ميلانى به تحصيل علوم حوزوى سپرى كرده و با علاقه مندى كار بازنگرى، تهيه نمايه موضوعى و تكميل پانوشتهاى كتاب را به عهده داشته است ونيز از همكارى جناب آقاى سيد جلال قيامى و جناب آقاى عبدالحسين يداللهى از گروه نمونه خوانى تشكر و قدردانى مى شود.
بنياد پژوهشهاى اسلامى
آستان قدس رضوى
على اكبر الهى خراسانى
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
فهرست موضوعى استفتائات(1)
عرفان و اخلاق
اسم اعظم چيست؟ 111 - 112
حقيقت كلمه «اللَّه»، 112 - 113
مفهوم لقاءاللَّه، 237 - 239
ايمان و يقين، 304 - 306
شكر، 304 - 307
نصايح امام رضا(ع)، 121 - 123
سوءظن به افراد، 128 - 129
مفهوم توبه از گناه، 184 - 185، 219 - 218، 353
نقش گناه در يأس از رحمت الهى، 262
حكم نسبت ناروا به انسان مؤمن، 354
حكم سخريه مؤمن، 245 - 246
تبعيض در توبه، 217 - 219، 245
گناهان كبيره، 215 - 217
مباحث تربيتى، 334 - 335
فلسفه
قانون لاوجود و لامعدوم، 81 - 83
ص: 17
فلسفه فقه
مسأله ممنوعيت اجتهاد در اسلام، 101
فلسفه تقليد
چرا بايد از مجتهد تقليد كرد؟ 164 - 168، 174 - 175، 267 - 269
ادله تقليد در بيان معصومين(ع)، 105 - 106
جواب اخباريون در عدم وجوب تقليد چيست؟ 164 - 168
چرا فقها و مجتهدين در فتوا فرق مى كنند؟ 78 - 79
چرا مراجع، پرچم اسلام را به يك نفر مورد قبول خود نمى دهند؟ 78 - 79
تقليد از مراجع براى شيعه از چه زمانى لازم شد؟ 366
آيا دانستن چگونگى احوال شيعه و گرفتارى هاى آنان در حكم مراجع تأثير دارد؟ 366 - 367
آيا تقليد در اصول دين جايز است؟ 366 - 367
فرق بين جاهل مقصّر و قاصر چيست؟ 366 - 367
فلسفه احكام
آيا اختلاف مراجع در فتوا موجب تفرقه مسلمانان نيست؟ 366
علت حرمت خوردن دنبلان گوسفند و طحال چيست؟ 367
دليل اينكه زن از زمين ارث نمى برد چيست؟ 367 - 368
چرا اسلام نماز آيات را واجب دانسته است؟ 242
چرا فقط غسل جنابت كفايت از وضو مى كند؟ 286 - 287
چرا بايد نماز را به عربى خواند؟ 74 - 77
چرا بايد تسبيحات اربعه را در نماز مغرب و عشا آهسته خواند؟ 289 - 290
چرا حكم وجوب نماز جمعه در زمان غيبت از انسان ساقط است؟ 289 - 290
چرا داماد، عمو و دايى زن به او محرم هستند؟ 289 - 290
دليل وجوب خمس در قرآن چيست؟ 54 - 57
علت تحريم شطرنج، 201 - 202، 208، 235 - 236
چرا استعمال ظروف طلا و نقره حرام است؟ 203 - 204
چرا يك مسلمان نبايد با يك فرد كليمى و مسيحى مصافحه نمايد؟ 101 - 102
ص: 18
دليل حرمت موسيقى، 182 - 183
چرا بايد به سادات خمس داد؟ 209 - 210
فِرق و مذاهب
شيخيّه چه مكتبى است؟ 208 - 209
حكم گرايش به صوفيه و حضور در مجالس آنها، 217 - 219
نظريه شيخ احمد احسايى در معاد و امام زمان و مسأله تكفير ايشان، 91 - 93
احكام عقايد صوفيه، 243 - 245
حكم داد و ستد با «سِرطالبى»، 252 - 253
فرق شيعه اماميه و مذاهب چهارگانه عام، 263
حكم رفتن به خانقاه و درآمدن در سلك اهل تصوف، 293
اباضيه و خوارج، 335
اصولى و اخبارى، 378 - 385
كلام
صفات و توحيد
چرا صفات خلق و رزق را در شمار صفات ثبوتيه ذكر نمى كنند؟ 176
آيا خداوند خود رزق مى دهد يا از واسطه استفاده مى كند؟ 282 - 283
آيا داشتن فرزند از افعال خداوند است و والدين هيچ نقشى ندارند؟ 282 - 283
تقدير رزق، 71 - 72
آيا پيش آمدهاى روزگار بسته به تقدير است يا اعمال خود شخص؟ 283
اگر خداوند عادل است چرا بعضى را ناقص يا ديوانه آفريده است؟ 208 - 209
آيا انتخاب همسر به اختيار خود شخص است يا از مقدّرات پروردگار مى باشد؟ 282 - 283
عدل
عدل چيست؟ 126
ص: 19
معاد
ايمان به معاد، 43 - 44، 91
معاد روحانى و جسمانى، 199 - 200
شب اول قبر و چگونگى جواب متوفى، 78 - 79
پاداش عمل در چه مقطعى از حيات اخروى به انسان بر مى گردد؟ 78 - 80
نظريه شيخ مفيد در مفهوم حيات و مسأله خروج از قبور وحضور در محشر بدون روح حيوانى، 93 - 100
سؤال و عذاب قبر، 94 - 96
مفهوم معاد جسمانى، 91 - 92، 106 - 107
مسأله پاداش زنان نيكوكار در آخرت، 127 - 128
آيا خيراتى كه براى اموات مى كنند به حال آنان تأثير دارد؟ 161 - 162
آيا ولدالزنا به بهشت مى رود؟ 70 - 71
آيا كفارى كه از بلاد مسلمين دور هستند و آگاهى به حقايق اسلام ندارند، بعد از مردن مورد مؤاخذه قرار مى گيرند؟ 78 - 79
خداوند چند نفر را در شب و روز جمعه از جهنم آزاد مى كند؟ 271
نبوت
نبوت بمثابه راه فهم توحيد، 80 - 81
آيا عيسى فرزند خدا است؟ 102
عصمت
موضوع عصمت چيست؟ 305 - 308
اتهام زدن به بنيامين از سوى حضرت يوسف چگونه با عصمت انبيا سازگار است؟ 72 - 73
آيا از نظر شيعه همه انبيا معصوم هستند؟ 218 - 219
برخى از اشكالات مربوط به عصمت، 420 - 442
ولايت
معنى ولايت تكوينى، 139، 272
ص: 20
مفهوم ولايت تشريعى، 138 - 139
معنى ولايت حضرت على(ع)، 218 - 219
امامت
جانشينى بلافصل امام على(ع)، 59 - 65
امامت ائمه اثنى عشر(ع)، 158 - 160
دليل عدم تصريح به امامت پيشوايان در قرآن، 158 - 160
آيا اعجاز اختصاص به پيامبران دارد؟ 125 - 126
آيا امام مى تواند مرده را زنده كند؟ 111 - 112
آيا امام مى تواند از خود معجزه نشان دهد؟ 111 - 112، 116 - 117
فضايل
آيا مادران انبيا و ائمه بتول هستند؟ 175 - 176
آيا قرآن بالاتر است يا حضرات معصومين(ع)؟ 262
آيا پيامبر اسلام و ائمه پيش از انبياى ديگر خلق شده اند؟ 46 - 49
آيا حضرت پيامبر و ائمه هدى جامع همه كمالات انبياى پيشين هستند؟ 49 - 51
آيا پيامبر و ائمه داراى قوه بشرى هستند يا داراى استعدادى برتر مى باشند؟ 50 - 51
آيا پيامبر و ائمه مى توانند به اذن الهى خلق كنند و رزق دهند؟ 50 - 52
آيا پيامبران وائمه از گناهان بزرگ و كوچك مصون بوده اند؟ 51 - 54
استمداد از پيامبر و معصومين، 50 - 53، 288 - 289
فرق معصومين(ع) با مردم ديگر، 141 - 142
استعانت به پيامبر و ائمه در امور تكوينى، 462 - 463
مفهوم نسبت دادن نور به پيامبر و ائمه، 140 - 142
آيا انبيا و ائمه در حل مشكلى عاجز شده اند؟ 141 - 142
آيا انبيا و اوصياى آنها از طرف پروردگار عالم ولايت كليه تكوينيه دارند؟ 139 - 140
آيا معجزه فعل انبيا وائمه طاهرين مى باشد يا فعل خداوند متعال، 175 - 176
آيا پيامبر و ائمه عالم به غيب مى باشند؟ 50 - 53، 141 - 142، 462 - 463
آيامعصومين به اذن وقدرت الهى به آفريده ها حيات ورزق مى بخشند؟ 141 - 143، 462 - 463
ص: 21
حضور همزمان معصومين در چندين جا، 462 - 463
آيا معصومين هر وقت بخواهند مى توانند معجزه نمايند؟ 50 - 52، 141 - 143
آيا ملائكه از معصومين اكتساب علوم مى نمايند؟ 141 - 143
آيا معصومين هميشه معصوم هستند؟ 141 - 143
آيا زنان اجنبى با ائمه محرم هستند؟ 170
آيا تولد ائمه مثل ديگران عادى است؟ 175 - 176
آيا ائمه هميشه طاهر مى باشند؟ 176
آيا سر بريده امام حسين(ع) سخن گفت؟ 263 - 264
سند ولادت حضرت على(ع) در كعبه، 128 - 130
آيا حضرت على(ع) در قيامت عَلَمى در دست مى گيرد به بلندى سيصد هزار متر؟ 271 - 272
آيا ذوات ائمه در حال حيات از دو نيروى عادى و موهبتى ويژه انسانهاى كامل برخوردار بوده اند؟ 288 - 289
آيا حضرت على (ع) در سومين روز تولد خود قرآن يا كتابهاى آسمانى ديگر را خواند؟ 170 - 171، 250
چگونه حضرت على(ع) همزمان بر بالين چند مؤمن محتضر حضور مى يابد؟ 141 - 143، 249
آيا ائمه به اذن خدا مى توانند كار احيا و اماته را انجام دهند؟ 175 - 176
آيا روح مؤيَّد امام ذاتى اوست؟ 462 - 463
آيا نام ائمه در قرآن برده شده است؟ 87 - 89
شفاعت اوليا و امامان در قيامت، 87 - 91، 111 - 112
رحمت آل محمّد ، 111 - 112
آيا عكس روى پرده به اشاره امام رضا(ع) شير شد؟ 210 - 211
اگر مكلف چهارده معصوم را واجب الطاعه نداند آيا در آخرت معاقب است؟ 445 - 446
آيا ائمه علت فاعلى موجودات مى باشند يا علت غايى؟ 139 - 140
مفهوم احاديث بُكا بر سيدالشهدا، 117 - 118
علم امام
آيا امام علم دارد كه طفل در رحم مادر، پسر است يا دختر؟ 170 - 171، 250
ص: 22
آيا علم همه ائمه با هم برابر است؟ 170 - 171، 240 - 241
آيا نسيان بر ائمه عارض مى شود؟ 141 - 143، 176 - 177
آيا ائمه عالم به ماكان و مايكون مى باشند؟ 274 - 275
آيا دوازده امام به اسم اعظم آگاه بودند؟ 111 - 112
آيا ائمه بر همه كائنات شاهد و ناظر هستند؟ 141 - 143
آيا امام حسن مجتبى(ع) موقع خوردن آب زهرآلود به آن علم داشت؟ 164
آيا در وقت مرگ مؤمنين، حضرت امير بر بالين آنان حاضر مى شود؟ 170 - 171
ظهور مهدى(عج)
حكم انتظار فرج، 128 - 129
آيا حضرت مهدى(عج) وقتى ظهور مى كند كه كفر و ظلم عالم را فرا گيرد؟ 81 - 82، 287 -288
راههاى ارتباط با امام زمان، 121 - 124
آيا موقع ظهور امام عصر(عج) مردگان زنده مى شوند؟ 183
حكم به زبان آوردن نام حضرت مهدى(عج)، 259 - 260
امام زمان در عالم مثالى است يا در عالم ماده؟ 91 - 92
تاريخ اهل بيت(ع)
آيا عبداللَّه و آمنه به خدا ايمان داشتند؟ 354
عشره مبشّره چه كسانى بودند؟ 358 - 361، 482
زمان ورود اهل بيت به كربلا و مدينه، پس از حركت از شام، 107 - 109
جايگاه دفن حضرت زينب كبرى، 156 - 157
نكاتى درباره حضرت سكينه، 446 - 447
نام پدر حضرت امير مؤمنان چيست؟ 218 - 219
محمّد بن حنفيه، 447
رجال
خواجه ربيع كيست؟ 206 - 207
ص: 23
انسان شناسى دينى
قواى انسان و تفاوت آنها، 78 - 79
خلقت آدمى و نظريه داروين، 81 - 83
فلسفه خلقت، 116، 462 - 463
آيا انسان كوركورانه بايد از دين پيروى كند؟ 87 - 88
قرآن
تحريف، 43، 460 - 462
مفهوم، دين، مذهب، ملت و منهاج، 274
ترتيب آيات و سور، 44
هدايت بشر، 87 - 88
محكمات و متشابهات، 459 - 460
قرائت، 87 - 89
مفهوم قرآنى نبى، رسول، اولواالعزم، امام، وحى، الهام، مُحدَّث، 392 - 398
مفهوم شجره منهيّه، 218 - 219
مراد از «عباد» در آيه «قل يا عبادى الذين اسرفوا»، 262
تفسيرآيات حاكى از معصيت انبيا، 265 - 266
منظور از «تجاره» در آخر سوره جمعه، 265 - 266
مراد از آيه «و اذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر»، 277 - 278
تفسير «كونوا قردة خاسئين» ،73 - 74، 198 - 200
تفسير «و جعل منهم القردة والخنازير»، 198 - 200
تفسير «وليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ»، 198 - 200
منظور از «فى ستة ايام و كان عرشه على الماء»، 146 - 147
تفاوت ابليس و شيطان در آيات قرآن كريم، 442 - 443
نحوه قرائت آيه 10سوره حجرات «بئس الاسم الفسوق»، 198 - 200
آيا كسى كه مختصر درس عربى خوانده مى تواند به تفسير قرآن بپردازد؟ 217 - 219
مفهوم ركون، 475 - 476
مفهوم سجده بر آدم، 452
مدفن آدم، 451 - 452
ص: 24
تفسير «ان الدّين عنداللَّه الاسلام»، 199 - 200
تفسير «يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكور»، 199 - 201
مراد از يوم بعث در آيه «قال ربّ فانظرنى الى يوم يبعثون قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم»، 43 - 44
تفسير «يا ايهاالناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالا كثيراً ونساء»، 57 - 59
حقيقت وجود جن، 78 - 80
آية الكرسى، 124
آياتى از سوره احزاب درباره زنان پيامبر، 130 - 138
مقصود از غيب در آيه دوم بقره، 159 - 160
منظور از آيه «قال الملاالذين استكبروا من قومه...»، 450 - 451
مفهوم لقاء در قرآن، 220 - 224
برخى از مشكلات تفسيرى مربوط به سوره يوسف، 399 - 420
امن از مكر خدا، 475 - 476
مفهوم روح در قرآن، 449 - 450
حسنه واحده و مقياس آن، 49
مفهوم كافر در قرآن، 109 - 110
تاريخ و شأن نزول سوره احزاب، 368
حديث
مفهوم حديث «مَن بكى او تباكى وجبت له الجنه»، 70 - 72
مفهوم دو حديث منسوب به امير مؤمنان وامام صادق(ع)، 190 - 193
منظور از گناهان كبيره، 193
مراد از محدَّث در احاديث امام صادق(ع)، 193 - 194
معناى حديث «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل»، 265 - 266
مفهوم و سند حديث «اختلاف امّتى رحمة»، 265 - 266
مفهوم روايت: «اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدّها شي ء»، 340 - 341
معنى حديث: «حب على حسنة لا يضر معها سيئة وبغض على سيئة لا تنفع معها حسنة»، 340 - 341
مفهوم «نهى رسول اللَّه عن المحاقله»، 475 - 476
ص: 25
مفهوم اذاعة سرّ الانبياء، 475 - 476
آيا مكلف مى تواند با مطالعه كتابهاى روايى عمل كند وتقليد ننمايد، 446
منظور از «ان من احدث فى المسجد الحرام يضرب...»، 475 - 476
منظور از تردّد در حديث نبوى «ماترددت عن شي ءٍ انا فاعله»، 443 - 444
مفهوم يك حديث نبوى منقول در منابع اهل سنت، 444 - 445
معناى حديث «حسين منّى و انا من حسين»، 261
ترديد در مضمون دو روايت مربوط به ميراث انبيا، 152 - 153
منظور از جمله «للَّه درّ فلان فقد قوّم الاود» درخطبه 219 نهج البلاغه، 287 - 288
معنى «يا حارث همدان من يمت يرنى»، 462 - 463
سند حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، 261
دعا و زيارت
مفهوم «يا جارى اللصيق» و «و ردّ ليوشع بن نون الشمس بعد غروبها» در دعاى مشلول چيست، 113 - 116
آيا دعاى ندبه منسوب به معصوم است؟ 119
آيا در دعاى توسل انسان بايد حاجات خود را به ائمه(ع) اظهار كند يا به خدا؟ 178 - 181
استجابت دعا، 213 - 214
نكته اى درباره دعاى ابى حمزه، 251 - 252
مفهوم «حسابهم عليكم»،در زيارت جامعه، 261
مفهوم جمله «السلام عليك يا ثاراللَّه و ابن ثاره والوتر الموتور» در زيارت وارث، 275 - 276
حكم انجام زيارت با فاصله مكانى از حرم معصومين(ع) به منظور پرهيز از برخورد با نامحرم، 283 - 284
حكم خواندن دعاى ندبه، 289
امكان تغيير بخشى از مضمون دعاى عالية المضامين، 179 - 181
مفهوم بخشى از دعاى فرج، 290 - 291
حكم بوسيدن عتبه ائمه(ع)، 451
شعائر اسلامى
آيا طبقه پايين مسجد كه وضوخانه و سرويس مسجد در آن قرار دارد، حكم مسجد را دارد؟ 369
ص: 26
حكم ساختن مسجد در اراضى ديوانى، 325 - 326
آيا جايز است بدن زنان در زيارت قبور به نامحرمان بخورد؟ 362 - 363
حكم قمه زدن و زنجير، 82 - 85، 173، 217 - 219، 457 - 459
اعمال مسجد النبى، 124 - 125
حكم عزادارى مردم پاكستان در محرم، 148 - 149، 230
آيا سينه و زنجير زدن و امثال آنها براى حضرت سيدالشهدا يك ضرورت دينى است؟ 164
حكم بيرون آمدن هيأت در محرم و بكار گرفتن آلات لهو مثل طبل براى اعلان عزا، 173
آيا در عزادارى زنجير زدن كه سبب خونريزى شود، جايز است؟ 176 - 177
شبيه خوانى و پوشيدن لباس زنانه براى مردها، 173، 353
حكم طواف قبور ائمه(ع)، 309 - 310
حكم شركت در حسينيه ارشاد، 230 - 231
حكم بلند گذاشتن شارب، 173 - 174
آيا گذاشتن ريش از ضروريات دين است؟ 168 - 170، 196 - 197
حكم سفر به كربلا به صورت قاچاق، 309 - 310
نحوه انجام اعمال خير در ارتباط با درگذشتگان، 321 - 322
حكم وعده به اهل كتاب، 236
حكم نظر به زنهاى بهايى و كليمى، 334
طهارت اهل كتاب، 335، 342 - 343
فقه
قواعد فقه
قاعده لايترك الميسور بالمعسور، 247 - 248
بحثى در احتياط، 452 - 453
احكام تقليد
آيا تقليد بر همه اشخاص واجب است، 327
در چه اعمالى بايد تقليد كرد، 327 - 328
چگونه انسان مى تواند از مرجعى كه نديده است تقليد كند؟ 327 - 328
آيا تقليد ابتدايى از ميت جايز است؟ 327 - 328
ص: 27
دليل اخباريها كه مى گويند تقليد واجب نيست چيست؟ 327 - 328
آيا تقليد از اعلم واجب است؟ 327 - 329
آيا در امورى كه منوط به اذن فقيه جامع الشرايط است، بايد به اعلم مراجعه كرد؟ 327 - 329
اگر دو مجتهد از هر جهت با هم مساوى بودند از كدام يك بايد تقليد كرد؟ 229 - 230
آيا اعلميت در تقليد شرط است؟ 327 - 329
احكام اجتهاد
آيا كسى كه به رتبه اجتهاد نرسيده است حق دخالت در امور ترافع و معاملات و قضاوت را دارد؟ 242 - 243
مقصود از اهل خبره براى تعيين مرجع تقليد چه كسانى هستند؟ 366
حكم رجوع به غير در مواردى كه در رساله مشكل تشخيص داده شده و يا احتياط مطلقه جارى شده است 369 - 370
احكام طهارت
غسل در حمامى كه مجهول المالك و مجهول العنوان است، 326 - 327
آيا قول ذى اليد در قبله و كرّ بودن آب حجت است؟ 321 - 322
حكم لمس قرآن نقطه چين،302 - 303
فرق دو فتوا در مسأله غسل، 448
آيا شخصى كه عمداً با جنابت صبح كرده مى تواند روزه مستحبى بگيرد؟ 448
مقدار كرّ، 144 - 145
پاك شدن لباس نجس در لباسشويى، 343 - 344
اجراى استصحاب كُر بودن نسبت به آبى كه شكّ در كر بودن آن است، 269
آيا غسل هاى غير غسل جنابت هم كافى از وضو هستند؟ 168 - 170، 286 - 287
حكم كسى كه مدتها به خطا غسل جنابت را انجام داده است، 286 - 287
آيا براى تطهير چيز نجس نيت لازم است؟ 343 - 344
حكم متنجس پس از خروج آن از دست متصدى، 342
حكم شبهه محصوره، 346 - 347
كفايت غسل مستحب از غسل هاى واجب، 314
غسل در غير حمام براى زنانى كه دسترسى به حمام ندارند، 313 - 314
حكم غسل كودكى كه در شكم مادر مرده است، 313
ص: 28
غسل در آب سردى كه مضر است، 313
حكم غسل ميت فاقد وصيت در ملك خودش، 313 - 314
حكم مس ميت پس از تيمم ثلاثه، 286 - 287
كفر و نجاست ذاتى كافر، 46
آيا خمر و مسكرات الكلى نجس هستند؟ 46
حكم گلابى كه از گل متنجس گرفته مى شود، 369 - 370
آيا پارچه اى كه رنگ مى دهد اگر متنجس شود با آب پاك مى شود؟ 374 - 375
آيا بدن انسان متنجس كه چرب است با آب پاك مى شود؟ 374 - 375
برخى از احكام طهارت، 369 - 370 - 371، 374 - 376
احكام نماز
وقت نماز، 59، 65 - 66
آيا معصومين(ع) نماز ظهر و عصر را در يك وقت مى خواندند؟ 119 - 121
مهر، 60، 67 - 69
آيا مهر براى اقامه نماز در زمان حضرت رسول وجود داشته است؟ 206 - 207
آزاد بودن دستها در نماز، 60، 69 - 70، 206 - 207
آيا اشهد ان عليا ولى اللَّه جزو اذان واقامه است؟ 77 - 79
ترتيب نماز در قرآن، 159 - 161
ضرورت برخى از مستحبات، 177 - 178
آيا در تشهد نماز مثل شهادت به رسالت، شهادت به ولايت مى شود خواند؟ 176
آيا حقيقت ركعت به ركوع است، 329 - 330
آيا در تشهد نماز واجب مى شود ذكر «اِنّ رَبّى نِعمَ الرَّبُ» را خواند؟ 329 - 330
حكم نماز در قطار، 373 - 374
حديثى درباره طلب مغفرت براى چهل مؤمن در نماز وتر، 330 - 331
استماع نام حضرت محمّد (ص) در حين نماز آيا موجب وجوب صلوات مى شود؟ 330 - 331
آيا خواندن مكرّر حمد و سوره، نماز را ماشينى نمى كند؟ 59 - 60، 67
اگر خون شخص ديگرى همراه نمازگزار باشد، نماز چه صورتى دارد؟ 375 - 376
آيا جايز است خطبه نماز جمعه را به زبان غيرعربى خواند، 330 - 331
آيا جايز است مواعظ و نصايح خطبه نماز جمعه را به فارسى خواند؟، 330 - 331
حكم نماز زنى كه بدون اجازه شوهر به كربلا يا مشهد سفر مى كند، 330 - 331
ص: 29
وجوب يا استحباب نماز عيدين و جمعه، 341 - 342
قصد اقامت، 374 - 375
آيا نماز قضاى مادرى كه درگذشته بر پسر بزرگ واجب است؟ 375
كثيرالشك، 375 - 376
حكم كسى كه به دليل فراموشى با لباس نجس نماز خوانده است، 375 - 376
برخى از تعقيبات و مستحبات نماز، 250 - 251، 279 - 280، 296، 489 - 490
نحوه انجام تسبيح حضرت زهرا پس از نماز، 211 - 212، 281
نماز گزارى با لباس هايى كه از خارج تهيه مى شود، 449
آيا با اجزاى حيوان حرام گوشت كه پاك است مى توان نماز خواند؟ 331 - 332
اقامه نماز با لباسى كه از پوست حيوانات درست شده و از خارج كشور آورده شده است، 273
در حال نماز اگر نام پيامبر اسلام شنيده شود يا آيه سجده قرائت گردد، حكم چيست، 296
آيا به جز غسل جنابت ديگر غسل ها نيز مى توانند كافى از وضو باشند؟ 168 - 170، 286 - 287
حكم نماز آيات در شرايطى كه خسوف و كسوف ترسى را براى انسان فراهم نكند، 242
برخى از احكام شك در نماز، 375 - 376، 489 - 490
ميزان عدالت در امام جماعت، 373 - 374
نماز جماعت و ضرورت انجام آن، 282
آيا شيعه مى تواند به امام اهل سنت اقتدا كند؟ 181
حكم نماز فرادى در كنار كسانى كه نماز جماعت مى خوانند، 331 - 333
عمل به مستحبات در نماز و اعمال عبادى ديگر، 250 - 252
راه توجه قلبى به خدا در نماز، 121 - 122
احكام نماز مسافر، 266 - 267، 329 - 330
حكم نماز جمعه، 149 - 151، 194 - 195، 252، 295 - 296، 468 - 469
ورود فرد غير مسلمان به مساجد و حرم ائمه، 253
تعريف وطن براى نماز گزار، 256 - 257
حكم نماز در وطن براى كسى كه از آن اعراض كرده است، 315 - 316، 330 - 331
وجود حايل ميان امام و مأموم و مقدار بُعد مُضرّ، 373 - 374
لباس نماز گزار، 373 - 374
قرائت نماز، 373 - 374
احكام مربوط به مسجد، 374 - 375
آيا غفيله عنوان مستقلى غير نافله است؟ 489 - 490
ص: 30
حكم نماز با حالت سُكر، 355
آيا گفتن «حى على خيرالعمل» از مختصات اذان شيعه است؟ 356 - 357
احكام قبله
تشخيص قبله با قبله نماى رزم آرا، 202
امكان عدم استقبال به عين كعبه، 187 - 189
نمازگزارى رو به قبله در خارج از كره زمين، 195 - 196
نمازگزارى رو به مشرق در نيويورك، 205 - 206
خمس، زكات و سهم امام
سهم امام و موضوع نيابت از امام، 104 - 105، 153 - 154
آيا براى افراد لازم است سال معين كنند؟ 315 - 316
آيا تصدق و نذرى كه به نام حضرت مهدى صورت مى گيرد حكم سهم امام را دارد؟ 149
زكات انعام، 486 - 487
آيا خمس بر عين مال تعلق مى گيرد يا بر ذمّه؟ 332 - 333
عدم وجوب تعلق خمس به ارثيه، 155 - 156
حكم مال زكوى مشترك بين چند مالك، 481 - 482
آيا موارد زكات در قرآن منعكس شده است؟ 109 - 110
مسأله خمس در قرآن، 109 - 111
مفهوم غنيمت در آيه «واعلموا انما غنمتم من شي ء»، 472 - 473
حكم معامله مالى كه مشكوك است خمس آن پرداخت شده يا نه؟ 217 - 218
نحوه پرداخت خمس براى كسانى كه سالها خمس پرداخت نكرده اند. 315 - 316، 332 - 333
احتساب وامى كه به سادات داده شده و آنها قادر به اداى دين نيستند، به جاى خمس، 315-316
آياخمس به پولى كه مديون پس از سال مالى پرداخت مى كند تعلق مى گيرد؟ 315 - 317
برخى از احكام خمس، 332 - 333، 344
مراد از تحصيل اذن مجتهد در صرف سهم امام چيست، 344 - 345
آيا كسى كه هرگز خمس و سهم امام نداده پس از فوتش بايد آنها را وراث بپردازند؟، 345
عدم وجوب خمس بر هبه و عطيّه، 345
خمس حقوق دريافتى كاركنان دولتى، 388 - 390
ص: 31
روزه
آيا مى توان على رغم بر ذمه داشتن روزه واجب، روزه استيجارى و يا مستحبى گرفت؟ 294-295
معنى توافق دو شهر در افق وقت ديدن هلال، 462 - 463
احكام وقت، 302
رويت هلال، 278 - 279
آيا تأخير قضاى روزه رمضان تا رمضان آينده جايز است؟ 315 - 316
حج
تأمين هزينه سفر حج واجب، 362
محدوده مطاف اطراف خانه كعبه، 233 - 235
آيا حاجى مى تواند با نذر در جدّه محرم شود؟ 236 - 237
احكام مناسك حج، 484 - 485
در حج بلدى آيا نيابت از شهر كافى است يا بايد از قريه باشد؟ 318 - 319
اگر كسى در غير بلد توطن فوت كرد وصيت هم نكرد آيا بايد نايب از بلد توطن به مكه مشرف شود يا بلده اى كه در آن فوت كرده؟ 318 - 319
آيا در استظلال محرم كه در منزل جايز است، مكه منزل شمرده مى شود؟ 318 - 319
خروج از مكه پس از انجام عمره تمتع، 318 - 319
حكم رفتن زير سقف در حال احرام، در وقتى كه ماشين حجاج براى زدن بنزين توقف كرده است، 318 - 319
آيا مريض ضعيف مى تواند براى حج نايب بفرستد؟ 318 - 320
حكم آغاز سعى از مروه، 319 - 320، 371 - 373
حكم عكس بردارى از زنان جهت سفر حج، 320 - 321
امور حسبى
زمينهاى مفتوح العَنوه چه زمينهايى هستند؟ 334
مفهوم بيضه اسلام، 334 - 335
حكم كفار ممالك اسلامى در عصر غيبت، 148 - 149، 292
فرق كافر حربى و ذمّى، 217 - 218، 246
حكم ابراز احساسات ملى نسبت به ملت غير مسلمان، 303 - 305
ص: 32
طرز تقسيم ايالات اسلامى، 303 - 305
حاكم شرع كيست، 303 - 306
حكم دريافت مبلغ 2100 از روستاييان توسط دولت جهت تعمير حمام و حكم غسل در اين حمامها، 321 - 322
امر به معروف و نهى از منكر
شرايط امر به معروف و نهى از منكر، 276 - 277
حدود امر به معروف و نهى از منكر، 464 - 468
احكام امر به معروف و نهى از منكر، 305 - 309
احكام اقتصادى
آيا اسكناس حكم مجهول المالك را دارد؟ 103 - 104
حكم خريد و فروش تلويزيون و بهره گيرى از برنامه هاى علمى و دينى آن، 270
حكم گرفتن وام از بانك و پرداخت بهره، 278 - 279، 345 - 346، 349 - 350
برخى از احكام مضاربه، 285 - 286
حكم بهره و كارمزد بانكها، 311
حكم مغارسه، 479
حكم دريافت مبلغ پرداختى سازمان بيمه براساس قرارداد اين سازمان در كشورهاى غير اسلامى، 284
آيا صرافى ربا نيست؟ 185 - 187
آيا احكام ربا موقوف بر مالكيت خصوصى است، 473 - 474
آيا طلب قابل واگذارى به شخص ديگر است؟، 488 - 489
معاملات رهنى و شرطى بانكها با اشخاص، 317 - 318
فروش برات به بانك، 322 - 323
اوراق اعانه ملى، 322 - 323
حكم قرض كردن پول بدون شرط سود پرداخت بهره موقع پرداخت وام، 323 - 324
فروش چك به مبلغى كمتر از مبلغ واقعى آن جهت وصول زودتر اين مبلغ، 323 - 324
حكم معامله با بانك، 325 - 326
برخى از احكام معاملات و بازرگانى، 325 - 326، 347 - 349، 376 - 377 - 378، 387 - 388
اگر كسى چك بانكى را سرقت كرد، آيا ضامن پولى است كه در چك قيد شده يا فقط ضامن
ص: 33
دارنده چك است؟، 351 - 352
جزيه و خراج، 336 - 337
خريد املاك خالصه دولتى، 325 - 326
حكم داد و ستد در بازار با فرض مالك نبودن دولت، 300 - 301
حكم اخذ پول از بانك رهنى و پرداخت نزول و گروگذارى عمارت، 317 - 318
احكام مالى مربوط به موسسات خيريه، 391 - 392
كسب هاى حرام
قيافه شناسى، 304 - 307
حكم بازى با شطرنج به منظور سرگرمى و تقويت هوش، 208، 235 - 236، 240
حكم شطرنج، تخته نرد وورق اگر پولى رد وبدل نشود چيست؟ 240
حكم بازى با ورق، 304 - 307
حكم خريد و فروش خون در بيمارستان جهت حفظ جان، 320 - 321
حكم فروش خون به بانك خون، 362
حكم ورود به مكان غصبى، 364 - 365
وقف
تغيير و تبديل مورد مصرف موقوفه، 324 - 325
بهره گيرى از اموال موقوفه در جهت تربيت اطفال غير مسلم، 258
تبديل به احسن كردن اموال منقول موقوفه، 324 - 325
حكم اجاره آب و اراضى موقوفه در شرايطى كه متولى وجه دريافتى را به مصرف وقف نمى رساند و حكم اقامه نماز در اين اراضى، 324 - 325
حكم تصرف گورستانهاى مخروبه توسط دولت، 488 - 489
نكاح
حكم ازدواج با ربيبه دختر يا پسر، 483 - 484
حكم ازدواج با دختر همسر اولى بدون علم، 301 - 302
مهرالسنّه چيست؟ 273
آيا زن مى تواند در ضمن عقد نكاح شرط كند كه در شرايطى وكالت در طلاق خود داشته باشد، 480 - 481
ص: 34
برخى از احكام نكاح، 485 - 486
اختيارات زن نسبت به فرزند خود در سفر، 487 - 488
احكام مربوط به حجاب، 297 - 298
خروج زن از منزل بدون اذن شوهر، 284 - 285
نكاح زن شيعه با فردى از عامه و اجراى صيغه عقد به طريقه عامه، 285
آيا صرف رضايت طرفين يا مراجعه به مراكز قانونى دولتهاى غربى براى مسلمانان ساكن اين كشورها مى تواند به لحاظ شرعى ازدواج تلقى شود؟ 335 - 336
حكم سفر زيارتى بدون اذن شوهر، 347
مقصود از نفقه چيست؟ 364 - 365
آيا مرد مى تواند از زن خود بخواهد كه نسبت به نامحرمان روى نگيرد؟ 362 - 363
طلاق
مفهوم حضانت و ولايت، 224 - 226
آيا نفقه مطلّقه بائن حامل به عهده شوهر است؟، 469 - 470
آيا رجوع در عده رجعيه با لمس و تقبيل تحقق مى يابد؟، 470 - 472
ترك نفقه و مسأله طلاق به اذن حاكم، 226 - 228
احكام طلاق و نكاح براساس مذهب شافعى، 254 - 255
طلاق و نكاح چهار زن بطور همزمان و برخى از اشكالات احتمالى آن، 350 - 351
امر والدين بر طلاق همسر، 362
احكام نذر، 297، 378
صيد و ذباحه
آيا مى توان در شهرهاى غير اسلامى از ذبيحه اهل كتاب استفاده نمود؟ 205 - 206، 363 - 364
ذبح حيوانات با ماشين، 254
آيا مى توان حيوانات حلال گوشت را پيش از ذبح بى هوش كرد؟ 171 - 172
حكم دم متخلف در ذبيحه، 231 - 232
حكم خوردن ماهى هايى كه داراى پولكهاى ريز هستند، 363 - 364
حكم خوردن ماهى خباط، 479 - 480
حكم كندن سر گنجشك با دست و حرمت يا حليت گوشت آن، 363 - 364
حكم خوردن گوشت خرگوش، 363 - 364
ص: 35
اطعمه و اشربه
آيا شراب در همه ازمنه حرام بوده است؟ 269
آيا خريدن و خوردن مواد لبنى كه از كشورهاى غير اسلامى به كشورهاى اسلامى آورده مى شوند جايز است؟ 367
ميراث
برخى از احكام ارث، 332 - 333، 398
آيا عاق والدين ارث مى برد؟ 355
حدود
حكم مرتكب گناه موجب حد شرعى و ضرورت يا عدم ضرورت مراجعه به حاكم شرع، 296-297
آيا اگر كسى قرآن را به زمين بزند مرتد است؟، 154 - 155
ديات
ديه سقط جنين، 248 - 249
احكام پزشكى
منظور از تعبير «روح نداشته باشد» در توضيح المسائل چيست؟ 280 - 281
حكم الكل صنعتى كه به مصرف تزريق مى رسد يا از آن ادكلن درست مى كنند، 293 - 294
حكم پيوند قلب و اعضاى بدن، 309 - 310
حكم تلقيح مصنوعى و طفل حاصل از آن، 189 - 190، 386
حكم تلقيح نطفه اجنبى، 320
حكم پيوند كليه از بدن مرده يا زنده مسلمان يا اهل كتاب براى نجات يك فرد مسلمان، 203-204
حكم جاى گزينى چشم حيوان به جاى چشم نابينا، 310
حكم پيوند قرنيه چشم از چشم مرده مسلمان يا اهل كتاب براى نجات چشم مسلمان، 203 - 204، 256، 342
حكم پيوند اعضاى بدن مرده براى نجات يك فرد مسلمان، 203 - 204، 256
حكم تشريح بدنهاى مردگان، 203 - 204، 232 - 233
مصرف دارو در زمان شك در حمل براى بانوان، 248
ص: 36
جلوگيرى از باردارى به وسيله قرص، 387 - 388
حكم زنى كه وضع حمل او مشكل است و ادامه حياتش با كشتن فرزندى كه در رحم دارد شدنى است، 291 - 292
نوزادان ناقص الخلقه، 198 - 200
حكم كشيدن سيگار، 312، 387
حكم اعتياد به مواد مخدر، 312
خوردن دارويى كه الكل ضميمه آن است، 317
حكم خوردن غذا همراه خونى كه پس از كشيدن دندان به دهن ترشح مى كند، 317 - 318
آيا نافرمانى از دستور پزشك گناه است؟ 364 - 365
فقه هنر
حكم نقاشى و پيكر تراشى و نگهداشتن مجسمه، 304 - 307
آياگوش دادن به موسيقى حرام است؟، 81 - 85، 305 - 308، 388 - 389
آيا موسيقى در همه ازمنه حرام بوده است؟ 269 - 270
اگر موسيقى در راه فساد به كار گرفته نشود چه حكمى دارد؟ 208 - 209
غناى محرّم در شرع چيست؟، 337 - 340
متفرقه
اقسام احتياط، 157 - 158
مشروعيّت مباهله، 85 - 86
فرق احتياط در فتوا و فتوا به احتياط، 174
حكم عبور از زمين هايى كه زمانى خانه بوده و به زور خيابان كشى شده است؟ 325 - 326
فرق ولايت و حضانت، 224 - 226
احكام نظر و ريبه، 362 - 363
حكم پارچه اى كه نزد خياط آورده شده تا بدوزد ولى صاحب آن مراجعه نكرده است، 363-364
كفاره قسم، 364 - 365
خريد جنس با احتمال دزدى بودن آن، 364 - 365
مفهوم استدامه حكميّه و حقيقيّه، 365 - 366
حكم به وصيت در شرايطى كه مضمون وصيت غير شرعى باشد، 365 - 366
برخى از احكام وصيت، 489 - 490
ص: 37
ص: 38
ص: 39
ص: 40
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
علماى شيعه پاكستان [در] روزهاى 19 تا 21 شعبان 1383 ه در [شهر] كراچى [پاكستان] درباره اشكالهاى وارد شده [بر] ايمان به معاد [كنفرانسى] برگزار مى كنند. برپا كنندگان [اين] كنفرانس تقاضا دارند [حضرت عالى] پيامى ارسال فرماييد. التماس دعا .
باسمه تعالى
جناب آقاى سيد محمّد دهلوى، كراچى پاكستان. تلگراف شريف واصل [شد]. به حضرات آقايان اعضاى كنفرانس، تسليم و تحيّت داشته، مختصراً مى گويم:
اولاً، انسانهاى خبير بصير اخبار به معاد نموده [اند]، پس [آن] يقينى مى باشد.
ثانياً، اين نشئه كوچك تا حدّى امكان دارد نَفْس ناطقه در آن استكمال نمايد، وجود برزخ لازم [است] تا مراتب استكمال را در آن بپيمايد. بعد از آن، وجود نشئه وسيع لازم [است] تا آثار مراتب سعادت يا شقاوت در آن مترتب گردد و چون اين نشئه وسيع، يكى از كرات موجوده در فضاى عالَم است، بايد نَفْس، كسوه جسمانيت بپوشد تا بدين جا آيد و به آثارش برسد، و چون با مادّه جسمانى اولى شدت ارتباط داشته، طرفين تجاذب دارند، عدل و حكمت مقتضى وضع كلِّ شي ء موضعه مى باشد و اين مراحل جميعاً در پرتو ربوبيت است.(1) الحمدللَّه رب العالمين. 13 شعبان 83 / 9 دى 1342ش
ص: 41
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
موجب تصديع آن كه چون حقير مشغول ترجمه قرآن مجيد به انگليسى مى باشم و در مقدّمه ترجمه، متعرّض مسأله تحريف [گشته ام] و آن كه شيعه به قول آن متّهم شده اند [و ]بادلائل و براهين متقنه ثابت كرده ام كه هيچ گونه تحريفى كمّاً و كيفاً يعنى زيادتاً يا نقيصتاً در ترتيب آيات يا سور واقع نشده است و قرآن موجود همان قرآن است كه در عصر صاحب رسالت به فرمان آن حضرت مُدَوَّن و به سماع و تصويب مقدّس، مصدّق و مسجّل گشته است و ثابت نموده ام كه قرآن در عصر رسالت در دسترس مردم [بوده است] به همين نهج كه در دسترس ماست .
براى اطمينان خاطر، بعضى از مؤمنين خواسته اند كه به صورت استفتا از مراجعِ كبار، حكم قضيّه را در اين موضوع براى آنها روشن سازم. اينك از مقام مقدّس عالى ملتمسم كه ارشاد سركار به صورت فتوى مرحمت [گردد] تا عيناً در مقدّمه ترجمه درج و [در معرض ]استفاده مردم گذارده شود تا اين ننگ از دامنِ تشيّع شسته شود، و حقير ممنون خواهم گشت.
ص: 42
باسمه تعالى شأنه
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى حسينى ميلانى - دام ظلّه -
استدعا دارم نظر مبارك خود را در موضوع تحريف كه جمعى ادّعاى وقوع آن را در قرآن مجيد نموده اند، بيان فرماييد كه مورد حاجت مى باشد.
19 شعبان 1383
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
قرآن مجيد را رسول اكرم صلى الله عليه وآله وديعه در دست امّت اسلامى گذارده اند و كاملاً بر آن تحفّظ شده [است]، و هيچ گونه تحريف در آن نمى باشد.
رمضان 1383
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
مشهد مقدس - حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خداوند متعال در قرآن كريم درباره شيطان چنين مى فرمايد: «قال فانظرنى الى يوم يبعثون قال فانّك من المنظرين الى يوم يبعثون» آيا مراد از يوم بعث، ظهور حضرت حجّةبن الحسن عجّل اللَّه تعالى فرجه است يا روز قيامت؟
3/8/1343
باسمه تعالى شأنه
در قرآن مجيد در سوره «ص» آيه 79-81 و سوره حجر، آيه 36 - 38، چنين آمده است: «قال رَبِّ فَأنْظِرنِى إلى يومِ يُبعَثون * قال فَإنَّكَ من المُنْظَرينَ * الى يومِ الوقتِ المَعلُومِ» و در سوره اعراف، آيه 14 و 15 [چنين] است: «قال اَنظِرنى إلى يومِ يُبعَثون * قال إنّك من
ص: 43
المُنظَرين» و آيه به نحوى كه در سؤال بالا نوشته ايد در قرآن نيست، و اطلاق آيه سوره اعراف تعيين مى شود به ذيل آيه ديگر «إلى يَومِ الوقتِ المَعلُومِ» و وقت معلوم در بعض روايات، تفسير به ظهور حضرت بقية اللّهى ارواحنا فداه شده [است(1)] كما اينكه تفسير به معانى ديگر هم فرموده اند، مثل نفخه صور و رجعت حضرت رسول اكرم و اميرمؤمنان صلوات اللَّه عليهما - والعلم عنداللَّه.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضرت ملاذ الانام حجّة الاسلام آية اللَّه العظمى آقاى حاج سيد محمّد هادى حسينى ميلانى - دام بقاؤه - آمين
س 1 - آيا قرآن كه در ميان ماست، در عهد رسول خداصلى الله عليه وآله به همين ترتيب (به صورت كتاب) مجموع و مرتّب بوده [است]؟
س 2 - قرآن كه در ميان ماست، آيا با همان ترتيب است كه در عهد رسول خداصلى الله عليه وآله بوده [است]؟
س 3 - آيا قرآنى كه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله به سفارش عثمان، زيدبن ثابت و غيره جمع نمودند، به همان ترتيب است كه در عهد رسول خداصلى الله عليه وآله بوده [است]؟ بيّنوا تؤجروا.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - آنچه از روايات به دست مى آيد، اين است كه قرآن كريم به همين ترتيب (ما بين الدَّفتين) كه فعلاً نزد ماست، در عهد رسول اكرم صلى الله عليه وآله نبوده است، فقط سوره هاى قرآن طبقه بندى شده بود[ه] مانند سور طوال و مفصلات و قصار و اكثر سور، خاصه سوره هاى مكيه به طور كامل از هم مجزا، و جدا بوده اند.
ص: 44
ج 2 - قرآنى كه در دست ماست، همان است كه در عهد رسول اكرم صلی الله علیه و آله بوده و زياده و نقيصه و تحريفى برآن عارض نشده است، ولى ترتيب بين سوره هاى مباركات به اينطور نبوده است.
ج 3 - قرآنى كه درزمان ابى بكر ياعثمان جمع شده، همان قرآن عهد رسول اكرم است، فقط ترتيب سُوَر كار تازه اى بوده[است].بلى تفاوتى كه ميان قرآن جمع آورى شده در عهد ابى بكر و قرآن جمع آورى شده در عهد عثمان است، آن است كه در دوّمى،سوره انفال و توبه، قبل از سوره يونس گذاشته شده و در اوّلى به عكس بوده[است.(1)] واللَّه العالم. 16ربيع الاول 1384
ص: 45
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - آيا كافر (نصارا، مجوس، يهود) ذاتاً نجس [است] و آيا خمر و مسكرات اَلكلى، عرق، شراب و مانند اينها نجس اند يا نه؟
س 2 - برخى معتقدند حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام قبل از حضرت آدم عليه السلام وجود داشته اند و خداوند متعال اول امر به خلقت وجود چهارده معصوم فرموده [است]. آيا واقعاً وجود مبارك حضرت پيغمبر و مولا حضرت امير و ساير ائمه قبل از حضرت موسى و حضرت عيسى خلق شده اند يا نه؟ و اگر [قبل از آنها] خلق نشده اند، منظور حديث «لولاك لما خلقت الافلاك» چيست؟ و مى گويند مولاى متقيان اميرالمؤمنين على عليه السلام سبب قوّت قلب حضرت موسى عليه السلام در گرفتن عصاى اژدها شدند، آيا اين مطلب صحيح است يا خير؟
باسمه تعالى
ج 1 - كفّارى كه اهل كتاب آسمانى مى باشند و همچنين شراب و باقى مسكراتى كه بالاصاله مايع هستند، احتياط واجب آن است كه نجس مى باشند و معلوم باشد نجاست عبارت از آن است كه در شرع مقدّس به جهت مصالحى كه منظور بوده، اجتناب از آن لازم است، خواه به جهت قذارت و آلودگى و مواد زيان بار باشد و خواه به جهت حكمت عملى و سياست شرعى زيرا اجتناب نمودن موجب دورى و عدم سرايت ضررهاى معنوى است و معاشرت نكردن و تماس نگرفتن، وسيله عدم تماس روحى است.
ج 2 - روح مقدَّس پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه مقام نورانيّت محض امكانيه و مرتبه عقل اوّل [را] دارند، البتّه بايد پيش از وجود حضرت آدم، بلكه همه كاينات وجود داشته باشند، به دليل حديث، كه فرمود: «اوّل ما خلق اللَّه نورى». و قاعده امكان اشرف كه از مسلّمات
ص: 46
براهين است، بلكه [اگر] بيشتر دقّت شود، احتياج موجود و ممكن است به واسطه اى در فيض كه از آن تعبير مى شود بما به الوجود كه وساطت دارد و از مقام (من منه الوجود) مجراى افاضات مى باشد، بسيار روشن خواهد شد.
والحاصل، قبليّت، راجع به روح مقدسشان است و اما بدن و نَفْس مادّى الحدوث آن بزرگواران در زمان متأخر و به وسيله اصلاب و ارحام و آبا و اجداد و امّهاتشان تحقق پيدا كرده است. و به عبارتِ واضح تر، حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله داراى دو جنبه مى باشند: جنبه روحانى و جنبه جسمانى، اما جنبه روحانى آن حضرت قبل از همه مخلوقات از مبدأ متعال - جلَّ وعلا - صادر گشته و به توسّط اين فيض مقدس، فيض هستى و كمالات معنوى و ظاهرى به بقيّه مخلوقات رسيده و به همين جنبه به عالم وحى و لوح محفوظ اتّصال داشته [و] معارف و علوم را تلقّى نموده [و] به سايرين رسانيده و به همين جنبه، مبعوث بر همگان است و نيز همه موجودات، استفاضه مناسب خود [را ]حتّى انبيا و مرسلين از حضرتش مى نمايند كه فرمود: «كنت نبيّاً و آدم بين الماء والطّين» و چون اين جنبه مقدّس، مجرّد و فوق عوالم مادى است لهذا نسبت او با همه زمانها مساوى گذشته و حال و آينده در او مندكّ و مضمحل است و در روايات متواتره معتبره، از اين مقام منيع، تعبير به رحمت واسعه و نور و مشيّت الهى شده است، و اين مختصر، اشاره به بعض مراتب آن بزرگوارصلى الله عليه وآله بود و بقيّه معصومين - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - نيز داراى اين جنبه روحانى مى باشند و واجد مرتبه ولايت كليّه الهيّه هستند و به اين نظر با حقيقت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله متّحد مى باشند، گرچه مقام نبوّت و رسالت را ندارند(1) و از حيث عنوان بالأصاله و بالتّبع بودن فرق دارد. [بر] آنچه گفته شد، روايات معتبره متواتره و براهين و ادلّه عقليّه دلالت دارد و از اين بيان مختصر مى توان فهميد معناى فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام را كه فرمود: «كنت مع الانبياء سِرّاً و مع محمّد صلى الله عليه وآله جهراً» و همچنين
ص: 47
معناى آنچه از قضاياى گذشته در روايات درباره حضرتش (حضرت امير) وارد است مانند آن كه حضرت عصاى موسى عليه السلام را گرفتند و به دستش دادند بعد از اژدها شدن آن در مقابل فرعون وفرعونيان با شرح و تفصيلى كه در آن قضيّه است. و از آنچه گفته شد مى توان فهميد معناى حديث «لولاك لما خلقت الافلاك» و جمله «خلقت الافلاك» قابل است به دو نحو خوانده شود؛ يك، به نحوى كه نوعاً مى خوانند و خَلَقْتُ فعل مبنى للفاعل، و تاء متكلّم وحده فاعل آن، و افلاك مفعول و منصوب خوانده مى شود به مناسبت آن كه وجود مقدّس حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله سر سلسله ممكنات و اشرف كاينات است، پس خلق ساير مخلوقات به خاطر آن حضرت بوده و خلقت حضرتش بلاواسطه به خاطر ذات مقدس ربوبى جلَّ و علا مى باشد. دو، به نحوى كه «خُلِقَتْ» مبنى للمفعول خوانده شود، و افلاك نايب فاعل ومضموم باشد، در اين صورت معناى «لولاك لما خُلِقَتِ الافلاك» اين است اگر خلق نمى شدى و وجود پيدا نمى كردى، محال بود افلاك وجود پيدا كند، چون استعداد و قابليت و امكان نداشت بدون واسطه به فيض هستى نايل شوند و از كتم عدم به مرحله پيدايش درآيند.
والحاصل، آنچه ذكر شد قطره اى است از اقيانوس معانى و ذره اى در جنب آفتاب حقايق و شمه اى است از آنچه در روايات و زيارات مانند زيارت جامعه و غيره است.
و اما جنبه دوم كه جنبه جسمانى است، حضرت ختمى مرتبت 9 و حضرات معصومين: مانند ساير مخلوقات در اصلاب و ارحام بوده، مولود همين آب و خاك مى باشند.
البتّه با لطافت عنصر و طهارت مولد و مزاياى كثيره و جهات بسيار پاك و پاكيزه كه نتوان آنها را تحديد نمود و به اين جنبه جسمانى، زمانى و مكانى هستند و در اين مرحله، ابتلائات و انفعال و تأ ثّر و ساير لوازم جسمانى دارند و به اين عالم بشريّت با مردم معاشرت دارند، لساناً و عملاً و اخلاقاً مردم را به سوى حق و حقيقت و آيين خداوند و شريعت دعوت مى كنند، مردم را تربيت مى نمايند و هر يك را به حسب استعدادى كه
ص: 48
دارند به مرتبه فعليّت ما بالقوّه مى رسانند و آنان را داراى ملكات فاضله و سجاياى كامله قرار مى دهند و واقعيّت انسانى را به ثبوت مى رسانند، باذن اللَّه سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به عرض مى رسد خواهشمند است بفرماييد مراد از حسنه واحده و مقياس واحد چه مى باشد و چنانچه [بخواهيم] تطبيق [كنيم]، بر چه تطبيق مى شود؟
باسمه تعالى شأنه
آنچه در نظر اين جانب مقياس وحدت است، همانا وحدت امتثال مى باشد كه اصل امتثال اجرى دارد، كليه فرمانبردارى عبد از مولا ثواب مقررى دارد و در آن اختلاف كم و كيفى نمى باشد و خصوصيات اعمال و انواع مندرجه تحت اين اصل كلى موجب اختلاف مقادير و مراتب اجر است، پس اگر وارد شود فلان عمل ده حسنه دارد يعنى اجر امتثال امر اين عمل، ده اجر اصل امتثال است كه اگر خصوصيت جهت نوعى يا صنفى اين عمل نبود، فقط يك حسنه و يك اجر داشت به لحاظ اطاعت و فرمانبردارى عبد از مولا. واللَّه العالم بحقائق الامور.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - ادام اللَّه وجوده السّامى -
چه مى فرماييد در مسائلى چند كه در ذيل مسطور است و به حسب فحواى آيات قرآن مجيد و احاديث معتبره معصومين عليهم السلام چه حكم دارند و چگونه بايد به آنها اعتقاد داشت؟
س 1 - آيا سرور كاينات حضرت محمّد صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام سردار جميع انبيا و رسل ما سلف مى باشند و آيا جامع همه كمالات و معجزات انبياى گذشته بلكه بيش از آن و بالاتر
ص: 49
كمالات داشته اند يا نه؟
س 2 - آيا پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام قوّه بشرى داشتند و آيا در بشريت بر همه انسانها فايق و ارفع بودند و آيا علاوه [بر] بشريّت و خواص و لوازم آن در فطرت و خلقت از قسم اوّلى نورى و خواصّ و لوازم آن به آنان خصوصيّات و كمالاتى عطا شده كه به غير از ايشان از جنّ و مَلَك و مخلوقات ديگر جهان، آن خصوصيّات و كمالات عطا نشده [است] و آيا بر همه موجودات عالم، برترى و حكومت و سردارى [سرورى] دارند؟
س 3 - شك نيست كه خَلق كردن، رزق دادن، حيات و ممات و امثال آنها مخصوص ذات احديت است و هيچ كس بالذات قدرت ندارد اين كارها را انجام دهد؛ آيا اين امور را ربُّ العزَّه خود انجام مى دهد؟ يا براى اين كارها ملائكه اى را موكّل فرموده [است] كه انجام دهند؟
س 4 - آيا مانند ملائكه و انبياى گذشته، خداوند متعال به حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام هم امر خلق كردن و رزق دادن و حيات و ممات را مرحمت فرموده است و آيا آن امور را انجام داده اند يا نه؟
س 5 - شك نيست كه معجزات و كراماتى كه از انبيا و ائمه و اوصياعليهم السلام صادر شده به قدرت و امر خداوند متعال است؛ آيا در همه اوقات، قدرت معجزه دارند و يا مختصِّ به وقت ضرورت است كه خداوند معجزه و كرامت را به وسيله آنان ظاهر مى فرمايد و ايشان در غير وقت ضرورت مانند سايرين صفر اليد مى باشند و آيا اين معجزات را مى توانند به خود منتسب نمايند، همچنان كه آصف بن برخيا به حضرت سليمان عرض كرد «أنا آتِيكَ به قَبلَ أن يرتدَّ إليك طَرْفُك» و يا مقام نبوّت و امامت را شايسته چنين انتسابى به خود نيست؟
س 6 - آيا پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هُدى عليهم السلام عالم به علم غيب و علم ما كان و ما يكون مى باشند يا نه؟ و آيا كسى مى تواند حدود و مقدار علم آنان را بداند يا بفهمد و بگويد كه فلان مقدار مى دانستند و فلان مقدار نمى دانستند؟
س 7 - آيا استمداد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وائمّه هدى عليهم السلام جايز است كه بگويد يا رسول اللَّه، يا اميرالمؤمنين يا فاطمه و يا حسن و يا حسين و يا امام العصر والزّمان و يا آن كه بگويد: «يا محمّد يا علىّ انصراني فانّكما ناصران و اكفيانى فانّكما كافيان» و آيا آنان مى توانند نصرت و مدد و يارى كنند و آيا وجودِ نورى ايشان كه قبل از خلقت بشرى بوده، حال هم موجود است؟
ص: 50
س 8 - آيا انبياى مرسل و ائمّه هدى عليهم السلام از ولادت تا وفات از گناهان كبيره و صغيره - عمداً و سهواً - مصون و محفوظ بوده و آيا ايشان سهو و نسيان داشته اند؟ و حكم كسى كه بگويد از آنان گناهان صغيره صادر شده و يا آن كه بگويد ايشان سهو و نسيان داشته اند، چيست؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - بلى، سرور كاينات، حضرت محمّد صلى الله عليه وآله(1) و ائمّه هدى عليهم السلام سردار رسل ما سلف و جامع همه كمالات و معجزات پيامبران گذشته بوده اند، بلكه بالاتر از آن هم كمالات داشته اند، به دليل معجزات متواتره از آنان در حال حيات ظاهرى و بعد از مردن آنان و سخنان پر حكمت و پر مغزى كه از حضراتشان صادر شده [است] و اگر آن سخنان و معجزات را با سخنان و معجزات ساير پيامبران بسنجيم، يقين مى كنيم كه كمالات پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام از همه پيامبران گذشته بالاتر و برتر بوده است.
ج 2 - علاوه بر اينكه در بشريت و خواص آن [بر همه] فايق و برتر بوده اند، كمالات و فضايلى [داشته اند] كه هيچ مخلوقى به پايه آنان در خصوصيّات و كمالات نمى رسد زيرا مربّى و معلّم انس و جنّ و ملائكه بوده اند، پس بايد از همه بالاتر و برتر باشند تا اين مقام - معلّم و مربّى - شامخ عالى را داشته باشند(2) چون خلقت اجسام آنان از عالَمى است كه ارواح ساير مردم از آن عالَم است(3)، پس مقام روحى شان بالاتر از آن عالم است و بر ما سوى اللَّه - بر همه مخلوقات - برترى دارند.
ص: 51
ج 3 - خلق كردن و رزق دادن و حيات و ممات و امثال اينها به مشيت الهى انجام مى گيرد، دست خدا بسته نيست - «بل يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»(1) وجود ملائكه اى كه موكّل باين امور باشند، نقصى در قدرت خداوند متعال نيست؛ البتّه به وسيله ملائكه هم اين كارها انجام مى گيرد و اشيا را مبدأ متعال ايجاد مى كند به اراده، و اسبابى هم قرار داده [است ]و از آن جمله ملائكه اند ولى در تمام اين احوال، احتياجى به اسباب ندارد و بودن اسباب به واسطه احتياج مسبّبات است به آن اسباب كه بدون آنها قابليت وجود ندارند و الّا در قدرت ربّ العزّه نقصى نيست.
ج 4 - بر حسب امر الهى پيامبران و ائمّه هدى عليهم السلام مى توانند اين كارها را (خلق كردن و رزق دادن و حيات و ممات) انجام دهند اما همه به اذن خداست، چنان كه خداوند از قول حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: «واُحْىِ المَوْتى بإذنِ اللَّهِ»(2) و نيز حضرت موسى بن جعفر بن محمّد عليهما السلام گاو مرده پيرزن فقيرى را زنده فرمود به اذن خداوند متعال، و از ساير ائمّه عليهم السلام نيز نقل شده [است] معجزاتى و همه آنها با اذن خداوند مانعى ندارد [كه ]انجام گردد.
ج 5 - معجزات صادره از پيغمبران عليهم السلام فقط به اذن و اراده خداوند متعال است «و ما كان لرسولٍ أن يأتِىَ بآيةٍ إلّا بإذنِ اللَّهِ»(3) و اين معجزات و كرامات به قدرت خداست كه به دست آنها جارى مى گردد و بدون اراده و مشيّت الهى انجام نمى گردد، و به پيغمبر ماصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «قُل إنّما أنا بَشَرٌ مِثلُكُم»(4) و مى فرمايد: «هل كُنتُ إلّا بَشَراً رسولاً»(5) و نسبت معجزه به پيغمبران و امامان عليهم السلام به اعتبار اين است كه ظهور معجزه و خارق العاده به دست آنها جارى گرديده، به اين اعتبار نسبت معجزه به آنان عيب ندارد و ظهور معجزه به دست پيغمبر و امام، منحصر به وقتِ ضرورت نيست، فقط بسته به مشيّت خداوند متعال است و در موقع غير ضرورت هم قدرت و استعداد اعجاز را دارند.
ص: 52
ج 6 - به موجب آيات و روايات، خداوند، علم غيب را به پيغمبر ماصلى الله عليه وآله اعطا فرموده و آن حضرت هم به اوصياى خودعليهم السلام تعليم داده [است] و علاوه، ائمّه هدى عليهم السلام مى توانند به موجب روايات كثيره از خداوند الهام بگيرند به وسيله روح كه در شب قدر نازل مى گردد، و گاهى امام او را نمى بيند ولى سخن او را مى شنود و الهام مى گيرد كه يكى از فرقهايى كه در بعض روايات آمده، اين است كه بين امام و پيغمبرصلى الله عليه وآله همين فرق است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله ملك را مى بيند و صداى او را مى شنود ولى امام صداى او را مى شنود؛ البتّه كسى را نمى رسد كه اندازه و مقدار علم آن حضرت و امامان عليهم السلام را تعيين كند.
ج 7 - استمداد وندا كردن به اسماى طيبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وائمّه معصومين عليهم السلام ويا ولى عصر - روحى لتراب مقدمه الفداء - اشكال ندارد چون صداى ما به آنها مى رسد؛ يارى خواستن و نصرت از آنان به اعتبار اينكه سبب و وسيله اند و از خدا مى خواهند كه حاجت و يارىِ كسى كه از آنان حاجت و يارى خواسته [است]، خدا برآورد، و كلمات «يا محمّد يا عليّ يا عليّ يا محمّد انصرانى فانكما ناصران» هيچ اشكال ندارد، همان طورى كه در كارهاى روزمره خود از همنوعان خود، مدد و يارى مى طلبيم و منافاتى ندارد كه ما خدا را مؤثر حقيقى بدانيم چون اينها را به عنوان وسايط و وسايل مى خوانيم و فرق اينها با ساير مردگان اين است كه اينان مرتبت و شرافت نزد خداوند متعال دارند و مانند ساير مردگان نيستند و نزد پروردگار زنده اند و روزى مى خورند «بل اَحياءٌ عندَ رَبِّهم يُرزقُون»(1) صداى ما به آنان مى رسد ولى مردگان ديگر اين طور نيستند و اين قابليّت را ندارند و حضرت ولىّ عصر - روحى لتراب مقدمه الفداء - زنده اند و اگر انسان در اين موارد توجّه به خداوند نمايد و رفع گرفتارى خود را - چنان كه خود آنان نيز دستور فرموده اند - از خدا بخواهد، بهتر است، با توسّل به آنها و وجود نورى آنان چنان كه بوده، هست و خواهد بود.
ج 8 - انبيا و ائمّه عليهم السلام از گناهان كبيره و صغيره و سهو و خطا و نسيان (فراموشى) مصون اند و الّا اعتبارى به گفته آنها نباشد و اين شخصيت و قابليت است كه خدا آنها را از ديگران جدا كرده و آنان را پيشوا و مقتداى مردم قرار داده [است و] آيات قرآن مجيد و
ص: 53
روايات و دلايلِ عقلى بر اين قسمت فراوان است، بايد به آن دلايل مراجعه فرماييد و در كتب كلاميّه علماى اعلام نوشته اند و هيچ كس از شيعه نسبت گناه صغيره به انبيا نداده است فقط بعضى سهو را نسبت داده اند ولى در اين نسبت، خود، سهو كرده اند.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
معروض مى دارد خواهشمند است دليل وجوب خمس را از قرآن مجيد و احاديث سنّى و شيعه بيان فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
عرض مى شود انشاء اللَّه تعالى وجود شريف جناب عالى و بستگان، پيوسته در كمال صحت و عافيت باشد. شب گذشته با آقاى حاج حسن برزگر ذكر خير شما به ميان آمد و [ايشان] گفتند مسأله اى را درباره خمس، كه يكى از فروع دين و از واجبات اسلامى است، سؤال فرموده ايد، [اكنون] به اختصار و فشرده به قدرى كه نامه گنجايش دارد، مطالبى نوشته مى شود.
خمس به دليل قرآن مجيد و احاديث وارده از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و اوصياى عظام و صحابه آن حضرت و اجماع فقهاى اسلام واجب است.
اما قرآن؛ چند آيه درباره آن [دارد] و مفسرين شيعه و سنى آنها را درباره خمس دانسته اند. يك آيه از آنها كه كلمه خمس هم در آن ذكر شده است، اين است: «وَاعلَمُوا أ نّما غَنِمتم مِن شى ءٍ فأ نَّ للَّهِ خُمُسَه ولِلرَّسُولِ ولِذِى القُربى واليَتامى والمساكِينِ وابنِ السَّبيلِ»(1) معنا: بدانيد آنچه را كه غنيمت و منفعت برديد، پنج يك از آن بهره براى خداست و پيغمبر و خاندان او و ايتام و بينوايان و كسانى كه در وطن صاحبان ثروت اند ولى در سفر بيچاره شده اند كه اصطلاحاً آنها را ابن السبيل مى گويند. كتب لغت مانند المنجد و قاموس و
ص: 54
مفردات راغب مى گويند غنيمت و منفعت يك معنا دارد و منحصر به غنايم جنگ نيست و [معناى] كلمه «من شى ء» در آيه شريفه از هر چيز است، نه فقط آنچه را در جبهه جنگ به دست مى آورند.
امّا احاديث؛ كتب حديث سنّى و شيعه پر است از اخبار، و ما به طور نمونه سه حديث از علماى اهل سنّت نقل مى كنيم.
يك - صحيح بخارى(1) و ترمذى(2) نقل مى كنند [كه] پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «آمركم أن تؤ دّوا خمس ما غنمتم» و مخاطب آن حضرت كسانى بودند كه در جبهه جنگ نبودند، بلكه از ترس دشمن نمى توانستند در غير ماههايى كه نزد عرب جنگ در آنها حرام است، خدمت آن حضرت بيايند.
دو - سنن نسائى(3): «اخذ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوم حنين وَبْرَةً من جنب بعيرٍ فقال يا أ يّها النّاس إنّه لا يحلّ لى ممّا أفاء اللَّه عليكم قدر هذه إلّا الخمس.» معنا: گرفت رسول خداصلى الله عليه وآله در جنگ حنين موى شترى را و فرمود: مردم! بر من حلال نيست از آنچه خداوند متعال به شما داده است بجز خمس آن؛ و كلمه «فى ء» در لغت به معناى غنيمت است.
سه - كنز العمّال(4): «قال صلى الله عليه وآله يا أيّها النّاس لا يحلّ لى مما أفاء اللَّه عليكم إلّا الخمس» يعنى اى مردم، بر من حلال نيست بيش از خمس از آنچه خداى متعال به شما غنيمت و بهره داده است.
امّا كتب حديث شيعه: از ائمه هدى عليهم السلام روايات بسيارى [در اين باره] نقل مى كنند؛ اينك به سه روايت [از آنها] اكتفا مى شود:
اوّل - قال الصادق عليه السلام «إنَّ اللَّه لا إله إلّا هو لمّا حرّم علينا الصّدقة أنزل لنا الخمس فالصّدقة علينا حرام والخمس لنا فريضة والكرامة لنا حلال»(5) يعنى فرمود حضرت صادق عليه السلام: پس از آن كه خداوند متعال صدقه (زكات) را بر ما حرام كرد، خمس را بر ما
ص: 55
حلال نمود و براى كرامت ما خودش را در آيه شريك قرار داد. همه مسلمين معتقدند صدقه و زكات بر پيغمبر و خاندانشان حرام است، به دليل دو روايتى كه ابن داود در سنن(1) و ابن حجر در بلوغ المرام(2) نقل مى كنند.
دوم - و نيز حضرت صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه «وَاعْلَمُوا أ نَّما غَنِمْتُم مِن شى ءٍ فأ نَّ للَّه خُمُسَه و للرَّسُولِ ولِذِى القُربى...»، «قال عليه السلام هُم قَرابةُ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله والخُمُس للَّهِ وللرَّسولِ وَلَنا»(3)، فرمود: خمس منافع براى خدا و پيغمبر و خاندان او كه ما هستيم، است.
سوم - سَماعه قال «سألت أبا الحسن موسى بن جعفرعليهما السلام عن الخمس فقال عليه السلام: فى كلّ ما أفاد النّاس من قليلٍ أو كثيرٍ»(4) راوى سماعه است، مى گويد: سؤال كردم از حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام درباره خمس، فرمودند: در هر چه مردم منفعت ببرند، كم باشد يا زياد.(5)
اما اجماع؛ همه فقهاى اسلام، خمس را واجب مى دانند و اجماع مذاهب خمسه جعفرى، حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى است، و در فروع و مسائل آن مثل ساير ابواب فقه اختلاف نظر دارند و نزد شيعه طبق ادلّه اى كه دارند، در هفت چيز خمس واجب است 1 - منفعت كسب و غيره 2 - معدن 3 - گنج 4 - مال حلالى كه مختلط به حرام شود 5 - جواهرى كه غواصان از فرو رفتن به دريا بيرون مى آورند 6 - غنايم جنگ 7 - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد.
در خاتمه، شيعه به دليل آيات شريفه قرآن مجيد مانند آيه تطهير «إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عنكُمُ الرِّجسَ اهلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»(6) و آيه مباهله «فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ أَبنَاءَنا وأبناءَكُم و نساءَنا و نساءَكم و أنفُسَنا و أنفُسَكم»(7) تا آخر و رواياتى كه همه مسلمانان آنها را روايت مى كنند، مانند روايت «مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها
ص: 56
غرق» و روايت «إنّى تاركٌ فيكم الثَّقَلَين كتاب اللَّه و عترتى» تبعيت از خاندان جليل حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه يكى از آنها حضرت جعفربن محمّد الصادق عليه السلام است، مى نمايد ولى نسبت به ساير رؤساى مذاهب و مصونيت آنها از خطا و اشتباه اين چنين آيات و رواياتى نرسيده است. خداوند متعال همه مسلمانان را از خطا و اشتباه حفظ فرمايد. والسلام عليكم.
رمضان 1386
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى جناب آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از دعا گويى، اين جانب در معناى اين آيه از قرآن مجيد در بن بست مانده ام.
«يا أيّها النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُم الَّذى خَلَقَكم من نفسٍ واحدةٍ وخَلَقَ منها زَوجَها وبَثَّ منهما رجالاً كثيراً ونساءً»(1) يعنى اى مردم، بپرهيزيد پروردگارتان را، آن خدايى كه آفريد شما را از يك نفس واحد و سپس مردان و زنان بسيارى از آن نفس واحد و حوّا خلق شدند. خواهشمند است بفرماييد اگر خداوند ما را از آدم و حوا خلق كرده [است]، پس از آن، پسران و دختران آدم و حوا با چه كسانى ازدواج كردند؟ اگر مَلَك آمده، چرا [خداوند] در قرآن بيان نفرموده [است]؟ و اگر برادر و خواهر [با هم] ازدواج كرده اند، اين كار در شرع ما و بلكه بيگانگان نيز حرام است و اگر پسران دوقلوى حوا با دختران دوقلوى ديگرش ازدواج كرده اند، باز برادر و خواهر بوده اند، و اگر شرع در آن موقع نبوده، حضرت آدم كه پيغمبر بوده [است] و بايد شريعت [مى]داشته [است]، و اگر حلال و حرامى نبوده [است]، بايد نبودِ آنها (حلال و حرام) ثابت شود، در حالى كه عقل سالم قبول دارد كه خداوند با اين عظمت، هر چيزى را بدون عيب و نقص خلق كرده [است] و در صنعتش نقصى نيست.
ص: 57
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اميد آن كه پيوسته به نور قرآن كريم، روشندل و به سعادتمندى دنيوى و اُخروى برسيد. فرموده ايد پسران و دختران آدم با چه كسانى ازدواج كرده اند؟ اگر مَلَك آمده، چرا قرآن بيان نفرموده [است]؟
1 - اين سخن مانند آن است كه شخصى بگويد چرا عدد انبيا كه يكصد و بيست و چهارهزار بوده اند، نام همه آنان و تاريخشان را قرآن نفرموده و چرا احكام شرعيّه عبادات و معاملات را مفصلاً ذكر نكرده [است]؟ مثلاً حد نصاب در زكات و اينكه زكات در همه اموال يا بعض آنهاست، بيان نفرموده [است]. قرآن مجيد، كتاب دينى و علمى و معارف است، كليّات مطالب را مى فرمايد به طرز مخصوص، فقط به اقتضاى ضرورتِ مقام ارشاد و هدايت، گاهى قضيّه اى را به طور اختصار بيان مى فرمايد و اساساً قرآن در عين اينكه آسان جلوه مى كند، بسيار دقيق و عميق و كتاب درسى است [و ]معلّم و مفسّر و شارح آن، خاندان وحى - صلوات اللَّه عليهم - مى باشند و تا حدودى از آن بزرگواران شرح و تفصيل مطالب به ما رسيده و مقدار زيادى نرسيده [است] به علت جلوگيرى خلفاى جور و علّتهاى ديگر.
2 - داستان پسران دو قلو و دختران دو قلو، بيشتر در روايات اهل سنّت ذكر شده است و مطابق آن در بعضى احاديث وجود دارد ولى در احاديث معتبره از ائمه عليهم السلام طور ديگر بيان شده [است]. در بعضى روايات است كه براى شيث و يافث، حوريّه آمد و ازدواج [انجام] شد و از آنان، اولاد به وجود آمد و در بعضى آنهاست كه چهار پسر براى حضرت آدم متولّد شد و براى آنان چهار حوريّه آمد و ازدواج كردند و در بعضى آنهاست كه براى پسرى حوريه و براى پسرى جنّيه آمد و ازدواج [انجام] شد، حال حكمت چه بوده [است] آيا قواى اوليه طينت آدم و حوّا، استعداد بيش از يك طبقه اولاد نداشته و لازم بوده است كه نيرويى آسمانى يا نيروى ديگرى ضميمه شود تا نسل بعد از نسل منتشر شود يا حكمتهاى ديگرى در عالم تكوين بوده است، نمى دانيم و راهى براى دانستن نداريم تا حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - ظهور كند و احتياج علمى بشر را از هر جهت و از هر ناحيه تأمين فرمايد.
ص: 58
3 - حضرت آدم عليه السلام پيغمبر بود و شريعت و حلال و حرام داشت و فرضاً داستان پسران دو قلو و دختران دو قلو درست باشد و در آن شريعت، ازدواج يكى از آن دو [با ]ديگرى از آن دو جايز باشد، ولى بعداً چنين ازدواج در شريعت حضرت نوح عليه السلام يا حضرت ابراهيم عليه السلام تحريم شد، مانند بعضى محلّلات و محرّمات ديگر از معاملات و غير معاملات، چه محذورى دارد؟ ولى بدون دليل نتوان به آن قايل شد، و بايد گفت العلم عنداللَّه.
4 - اگر انسان نداند پسران و دختران آدم با چه كسانى ازدواج كرده اند، چه محذورى دارد؟ چون از جمله معارف ضرورى نيست كه ندانستن آن ضررى برساند، همين قدر بايد اعتقاد داشت به اينكه هر آنچه مرام قرآن است، حق است و هر آنچه خداوند متعال در مقام آفريدن به وجود آورده، بر طبق نظام احسن و اصلح عالم تكوين است و آنچه پيغمبران قبلى و رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرموده، از جانب خداوند متعال و حقّ است.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
با كمال احترام به عرض عالى مى رساند، برادرزاده اين جانب در پاريس است و با يكى از آقايان اهل تسنّن، مباحثات مذهبى مى نمايد، لذا به پاسخ سؤالات زير نياز مبرم دارد:
س 1 - سنّى مى گويد ما علىّ عليه السلام را دوست داريم ولى آيا توىِ (شيعه) سندى دارى كه سه خليفه ابى بكر و عمر و عثمان، خلاف آنچه خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله خواسته [اند]، عمل كرده اند، و اگر اينكه شيعه مى گويد پيغمبرصلى الله عليه وآله علىّ عليه السلام را در غدير خم به ولايت انتخاب كرده [است ]حقيقت دارد، پس پيغمبرصلى الله عليه وآله حكومت را موروثى كرده [بوده است] و اگر چنين چيزى بود[ه ]چگونه مردم ابوبكر را قبول كردند؟
س 2 - اگر خدا مى خواست [نماز] روزى سه دفعه به طرز شيعه خوانده شود، سه [تا ]نماز تعيين مى كرد، پس چرا پنج نماز تعيين شده [است]؟
س 3 - چرا شيعه حمد و سوره معيّنى مى خواند كه در نتيجه، [اين جور قرائت] ماشينى
ص: 59
شده، توجهى به اصل و معنا نمى شود.
س 4 - در مورد مُهر، اگر منظور جاى تميزى است، مى شود مثلاً يك دستمال تميز گذاشت، چرا شيعه يك چيز مخصوصى تعيين كرده [است]؟
س 5 - [سُنّى] در مورد [شكل قرار گرفتن] دستها در نماز [شيعه] مى گويد [كه] چون اين طور راحت تر است، شيعه [آن طرز را] انتخاب كرده [است، نظر شما چيست؟]
با تقديم احترامات فايقه.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - اوّلاً، دوست داشتن حضرت علىّ عليه السلام البتّه كاشف از سلامت فطرت است بر حسب روايات بسيار كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيده است و هر دانشمندى كه آن حضرت را شناخت، همانا در وجدان خود وابسته و دل بسته به آن حضرت شد.(1)
و امّا اينكه آيا سه خليفه بر خلاف خواسته خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله عملى انجام دادند يا نه؟ اگر مقصود جنبه تاريخى باشد علماء تسنّن و راويان احاديث اهل سنّت در كتابهايشان فراوان نقل كرده اند و مدارك و شواهد زنده و غير قابل انكار از دانشمندان اهل تسنّن موجود است و مقدار مهمّى از آن در كتابهاى غاية المرام و النص والاجتهاد و الغدير و الاستغاثة و المراجعات و الفصول المهمة و الامامة الكبرى و تشييد المطاعن و استقصاء الافحام، با تعيين سند و شماره و خصوصيات ديگر نوشته شده است، و اگر جنبه خلافت از پيغمبرصلى الله عليه وآله باشد، بر فرض آن سه نفر هيچ كار خلافى انجام نداده باشند، دليل بر خلافت آنان نمى شود. ما در بين صحابه بزرگ پيغمبرصلى الله عليه وآله افرادى مانند سلمان و ابى ذر و غير آنان داريم كه خلاف خواسته خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله نكرده اند ولى با اين حال خليفه نيستند، بنابراين، آنچه بايد مورد بحث قرار گيرد، اين است كه شيعه، طبق مدارك علمى و اسناد قطعى غير قابل انكار كه از راويان احاديث و علماى اهل تسنّن و ديگران در دسترس
ص: 60
موجود است، مى گويند پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بارها علىّ عليه السلام را به جانشينى خود تعيين كرد.
و البتّه [آن جانشينى] از طرف خداوند متعال بوده [است]، چون قرآن مى گويد: «وَما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * إنْ هو إلّا وَحىٌ يُوحى»(1) و نيز خود پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده [است] كه امر خلافت بستگى به دستور خداى متعال دارد، چنانچه در بعضى از كتب سيره مذكور است. بارى، در مواقع بسيار پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: على عليه السلام خليفه من است و زمامدار دين بعد از من، و... و... و... اين عبارتها و مرادف آنها در كتابهاى اهل سنّت موجود است، از جمله آنها[ست]، موقعى كه، مجتمع مسلمين، (انصار و مهاجرين) بود [يعنى در ]غدير خم در آن جا رسول اكرم صلى الله عليه وآله على عليه السلام را تعيين فرمود و اعلام و اعلان نمود و كتابهاى بسيارى آن را نقل كرده اند، مخصوصاً كتابهاى مستقلى درباره راويان حديث غدير نوشته اند، و از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه حاضر بوده اند و شنيده اند و روايت كرده اند، بسيارى از آنان ثبت و ضبط است، بعضى از علما به صد و پنجاه طريق و بعضى به صد و بيست طريق و بعضى به هشتاد طريق روايتها را ذكر كرده اند.(2)
خوب است به كتاب الغدير آقاى علّامه امينى مراجعه نماييد. و بعضى مجلّدات آن به فارسى ترجمه شده است. بالجمله، با در نظر گرفتن اين مدارك روشن و اين همه رواياتى كه اهل سنّت نقل كرده اند، علاوه بر آنچه شيعه نقل كرده است، شكّ و ترديدى باقى نمى ماند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله على عليه السلام را جانشين خود قرار داده و او را تعيين نموده است.
ثانياً، نوشته ايد در اين صورت پيغمبرصلى الله عليه وآله حكومت را موروثى كرده [است]! اين گفته [بسيار] از منطق دور است، زيرا كه بايد در نظر داشت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله پيغمبر خداست و درباره او قرآن مى فرمايد كه بر طبق هواى نفس سخن نمى گويد و آنچه مى گويد از جانب خداوند است و در آيه ديگر است [كه] هر آنچه پيغمبرصلى الله عليه وآله براى شما آورده، آن را بپذيريد و قبول كنيد، و اطاعت پيغمبرصلى الله عليه وآله را واجب قرار داده است واين مضامين در آيات قرآن بسيار وجود دارد پس به اين دليل، انتخاب پيغمبرصلى الله عليه وآله انتخاب
ص: 61
خدا و از حساب حكومت موروثى جداست.
حضرت آدم، پسرش شيث را به نبوت انتخاب نمود و ابراهيم عليه السلام پسرش اسحاق عليه السلام را و داودعليه السلام پسرش سليمان را و زكريا پسرش يحيى را و موسى برادرش هارون را و همه آنها دستور خداوندى بود. در اين صورت آيا جاى دارد گفته شود نبوت موروثى است؟ و اگر شخصى به علت شايستگى و صفات برجسته، فردى از خويشاوندان خود را به جاى خود انتخاب نمود، مثلاً مهندسى كه رئيس مؤسسه اى است، برادر يا پسر عموى با معلومات خود را به جاى خود برگزيند، كاملاً مطابق موازين علم و عقل رفتار كرده است، نه آن كه [امر را] موروثى قرار داده است.
ثالثاً، نوشته ايد: اگر چنين چيزى بود، چگونه مردم ابوبكر را قبول كردند؟ قبول كردن يا قبول نكردن مردم را نتوان دليل علمى قرار داد انسان بايد چيزى را به ميزان علمى ثابت كند و چنانچه ديد مردم خلاف آن رفتار كردند، بداند كه آنها راه خطا را پيموده اند يا برخلاف حقيقت، سياستى در كار بوده است. انسان وقتى به عقل مراجعه مى كند مى بيند اصولا ممكن نيست پيغمبرصلى الله عليه وآله در مدّت بيست و سه سال با تحمّل شديدترين مشكلات يك حكومت جوان اسلامى به وجود آورده، تمام جزئيات مسائل مورد احتياج جامعه را بيان نمايد، ولى درباره جانشين خود كه سرنوشت حكومت اسلامى به آن بستگى دارد، يكباره سكوت كند و اين موضوع مهمّ حياتى را به انتخاب مردم واگذارد. آيا چگونه مى شود پيغمبرى كه در تمام مدّت رسالت خود ساده ترين مسائل را فرو گذار ننموده و درباره آنها سخن گفته و دستور داده [است]، راجع به سرنوشت آينده حكومت اسلامى و آينده مسلمانان كه چه كسى بعد از او زمام امر را به دست بگيرد، يكبار هم فكر نكند، و به كلّى [از آن] صرف نظر نمايد؟ آيا ممكن است چنين باشد؟ حاشا و كلّا، پس به اين حساب وقتى كه جويا مى شويم، مى بينيم پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هيچ گونه [از آن] صرف نظر نكرده و كاملا در فكر بوده و به دستور خداوندى دستور داده و على عليه السلام را [انتخاب فرموده است] كه از هر جهت بر ديگران [برترى] دارد و [او را] جانشين خود قرار داده است.(1)
ص: 62
حال، چرا اكثريّت مردم بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله دور او را نگرفتند، خوب است به كتابهاى تاريخ [مراجعه] نماييد و خود، قضاوت كنيد.
شيعه مى گويد: پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را جانشين خود معيّن كرده [است] و مدارك قطعى بر اين گفتار دارد، كه راويان احاديث در كتابهاى خودِ اهل سنّت نقل كرده اند. به علاوه، اينكه حضرت موسى عليه السلام به نصّ صريح قرآن براى مدّت كوتاهى كه به كوه طور مى رود، خليفه براى خود انتخاب مى كند كه فرمود: «وَ قال مُوسى لاِ خيهِ هارون اخلُفنى فى قَومى» آيا چگونه قابل قبول است پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله از جهان رحلت كند و كارى كه پيغمبران ديگر انجام داده اند، انجام ندهد!. و به قول اهل سنّت، تعيين خليفه را به انتخاب مردم وا بگذارد، حاشا و كلّا، سبحانك اللّهمَّ هذا بهتان عظيم.
1 - سعدبن عباده و قبيله خزرج با خلافت ابى بكر [مخالفت كردند] آن هم خلافتى كه نزديك بود سبب جنگ داخلى بشود و بالاخره سعدبن عباده تا زنده بود، بيعت نكرد، و نيز حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار ياسر و عبداللَّه بن عبّاس و جمعى از صحابه بزرگ در ابتداى كار با خلافت ابى بكر سخت
ص: 63
مخالفت كردند، بعداً چون ديدند ممكن است جنگ داخلى ظهور كند و دشمنان اسلام كه شكست خورده حكومت اسلامى هستند، سوء استفاده كنند، از اين نظر دست از مخالفت برداشتند و در صورت ظاهر تسليم شدند تا اينكه حكومت اسلامى كه بسيار جوان است، مورد حملات دشمنان واقع نشود.(1)
2 - نظير اين يا عجيب تر از اين، داستان مردم با هارون، خليفه حضرت موسى عليه السلام است كه مردم با اينكه مى دانستند موسى عليه السلام زنده است و به سوى آنها برمى گردد و با آن كه همه مى دانستند هارون از جانب موسى عليه السلام به جانشينى انتخاب شده است، با اين حال، بنى اسرائيل از هارون دست برداشتند و در اطراف ديگرى جمع شدند ونزديك شد هارون را بكُشند كه در قرآن مجيد است [كه] هارون اظهار كرد: «إنَّ القَومَ استَضعَفُونى
ص: 64
وكَادُوا يَقْتُلُونَنى»(1) پس اگر جمع زيادى از مسلمانان آن هم بعد از رحلت پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را كه از جانب پيغمبرصلى الله عليه وآله به سمت خلافت انتخاب شده [است] رها كنند و اطراف ابى بكر را بگيرند، جاى تعجب نيست.
3 - نبايستى به رفتار و كردار مردم عقيده پيدا كرد و ترتيب اثر داد، چه بسيار اكثريت راه انحراف و اشتباه پيموده اند؛ خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «أكثَرَ النَّاسِ لايُؤمِنُونَ»(2)، «أكثَرَ النَّاسِ لَا يَشكُرُونَ»(3)، «فَأَعرَضَ أكثَرُهم فَهُم لا يَسمَعُون»(4)، «وأكثَرُهُمُ الفاسِقُون»(5)، «لا خَيرَ فى كثيرٍ مِن نَجويهُم»(6)، «وَكثيرٌ مِنهُم سَآءَ ما يَعمَلُونَ»(7) و همچنين آيات ديگر كه به اين مضمون در قرآن است و نيز چه بسيارى است كه اقليت به وظيفه عمل كرده و از عقل و دانش پيروى نموده [اند]: قرآن مجيد درباره آنها مى فرمايد: «إلّا الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ»(8) و مى فرمايد: «وقَليلٌ مِن عِبادِىَ الشَّكُورُ»(9) و همچنين آيات ديگر.
بارى، مردمِ مسلمانِ آن روز مانند مردم امروز بوده اند، گاهى دستور صريح قرآن و پيغمبرصلى الله عليه وآله را با آن كه مى دانستند گفتار خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله است، به كار نمى بستند و به اين حساب اگر مردم آن روز ابوبكر را قبول كردند، جاى تعجّب نيست.
بالجمله، تذكّر دادن اين نكته لازم است كه دليل و برهان و منطق شيعه در موضوع خلافت على عليه السلام بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله آن قدر زياد است كه درباره آن كتابها نوشته شده و ما در اين جا بسيار مختصر و كوتاه به بعضى مطالب اشاره كرديم.(10)
ج 2 - كه «اگر خدا مى خواست روزى سه دفعه به طرز شيعه نماز خوانده شود، سه
ص: 65
نماز معيّن مى كرد، پس چرا پنج نماز معين شده است» حقيقتاً اگر كسى تقليد در عقيده را كنار بگذارد و به كتب حديث و تاريخ مراجعه نمايد، ممكن نيست طريق تسنّن را اختيار كند و از قضاوت عقل و علم دست بردارد.
1 - سه وقت بودن براى نماز لازم ندارد كه سه نماز معين شود، بلكه سازش دارد با پنج نماز به طرزى كه شيعه مى خواند و شاهد بر اين مطلب، آن است كه به اجماع همه مسلمين و به اتفاق شيعه و سنى در عرفات و در مشعر به طرز شيعه نماز خوانده مى شود و بين ظهر و عصر، و مغرب و عشاء جمع مى كنند، و نيز در روايات بسيارى از اهل سنت است كه در موقع سفر و موقع باران و در حال مرض و بعضى عذرهاى ديگر، جايز است جمع كردن بين دو نماز و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله جمع بين دو نماز فرموده اند. آيا جاى دارد گفته شود در عرفات و مَشعر و در مواقعِ ديگر در شبانه روز مى بايستى سه نماز معيّن شود چون در سه وقت خوانده مى شود؟
2 - شيعه با هم خواندن دو نماز را واجب نمى داند بلكه مى گويد وقت موسّع و مشترك است، پس جايز است انسان دو نماز را با هم بخواند و يا از هم جدا كند و فاصله دهد و مى گويد در قرآن مجيد براى نماز، سه وقت قرار داده شده [است:] يكى، موقع تمايل آفتاب از نصف النّهار؛ دوم، موقع تاريكى شب؛ سوم، موقع صبح، كه مى فرمايد: «أقِمِ الصَّلوة لِدُلُوكِ الشَّمسِ إلى غَسَقِ اللَّيلِ و قُرآنَ الفجرِ»(1) و نيز ائمّه هدى اهل البيت عليهم السلام از پيغمبرصلى الله عليه وآله روايت كرده اند درباره اين سه وقت مُوَسّع و مشترك بودنِ آنها را. پس شيعه از قرآن و از پيغمبرصلى الله عليه وآله و از اهل بيت تبعيّت مى كند.
بعضى از علماى اهل سنّت مانند فخر رازى در كتاب تفسير كبير خود، در تفسير اين آيه مباركه از سوره اسراء اعتراف نموده به اينكه قرآن مجيد از براى نماز، سه وقت قرار داده است، ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء اشتراك در وقت دارند.
3 - اهل سنّت در كتب حديث مانند صحيح مسلم و غيره، روايتهاى متعدد به سندهايى كه آنها را صحيح و معتبر مى دانند، روايت كرده اند كه پيغمبرصلى الله عليه وآله در حال عادى كه نه خوف بود و نَه باران و نَه سفر، بلكه در مدينه بودند، جمع كردند بين نماز ظهر و عصر و همچنين نماز مغرب و عشاء، و فرمودند: «مى خواهم به امّت خود بفهمانم كه در
ص: 66
وسعت هستند.(1)» اينك از علماى اهل سنّت ، بسيار جاى تعجّب است [كه] به اين روايتها عمل نكرده، آنها را برخلاف آنچه ظاهر بلكه صريح آنهاست، تأويل نموده اند. بارى، هيچ گونه دليلى وجود ندارد بر اينكه با فاصله نماز خواندن واجب باشد و حقّ مطلب اين است كه مستحبّ است و ترك مستحبّ جايز است و مورد اعتراض نيست، همچنان كه غالب مردم، نماز شب و نافله هاى نمازها را نمى خوانند و كسى اعتراض به آنها نمى كند، بلكه مى توان گفت نسبت به بسيارى از مردم كه مشغله و كار زياد دارند و مشكل است فراغت در دو وقت پيدا كنند، افضل آن است كه در يك وقت، دو نماز را بخوانند تا كاملاً محافظت بر نماز كرده و مطابق احتياط رفتار كرده باشند.
ج 3 - [در] جواب سؤال سوم [كه نوشته ايد] «چرا شيعه حمد وسوره معيّنى مى خواند كه در نتيجه، ماشينى شده، توجّهى به اصل و معنا نمى شود»؛ اوّلا، سوره معيّن خواندن سبب ماشينى شدن و توجّه نداشتن نمى شود و الّا اين سخن درباره حمد هم مى آيد. ثانياً، شيعه جايز مى داند خواندن هر سوره را بعد از حمد، مگر چهار سوره سجده را به ملاحظه اينكه اگر انسان يكى از آنها را در نماز بخواند، بايد سجده كند و آن، سبب زيادتى در نماز مى شود و كيفيّت نماز را به هم مى زند امّا اينكه غالباً شيعه سوره قل هو اللَّه احد را مى خواند چون سوره توحيد است و اهميّت و فضيلت بسيار دارد و چنانچه انسان اهل توجّه به اصل و معنا باشد، اين سوره مباركه داراى معانى بسيار دقيق و جهات معارف توحيدى است كه خيلى قابل توجّه است.
ج 4 - [در] جواب سؤال چهارم [كه نوشته ايد] «در مورد مُهر، اگر منظور جاى تميز است، مى شود يك دستمال تميز گذاشت، چرا شيعه يك چيز مخصوصى تعيين كرده [است]؟» رواياتى از پيغمبرصلى الله عليه وآله به واسطه ائمّه اهل بيت عليهم السلام رسيده كه بايد در نماز پيشانى به زمين مانند خاك و سنگ و بر آنچه از زمين مى رويد مانند چوب و برگ درخت وامثال آنها گذارده شود و جايز نيست سجده كردن بر چيزى كه جزء حيوانى است مانند پشم و پوست و غير ذلك و نيز جايز نيست بر چيزى كه از زمين روييده ولى خوردنى يا
ص: 67
پوشيدنى است و بدين جهت شيعه بر فرش و لباس و مانند آنها و بر مأكولات (خوردنيها) سجده نمى كند و مُهر را اختيار كرده چون از خاك است و افضل است و انسان را به ياد مى آورد كه از خاك خلق شده و به خاك بر مى گردد [و] خضوع و خشوع در مقام پرستش خداوندى بيشتر مى شود و اگر مُهر از خاك كربلا باشد، بهتر است، چون شرافت دارد.(1)
بارى، شيعه واجب نمى داند خصوص مُهر گذاردن را و جايز مى داند سجده كردن
ص: 68
بر سنگ و كلوخ پاك و تميز و همچنين بر تخته و برگ درخت و ريگ بيابان و مانند آنها را و در تمام كتب مسائل شرعيّه آنچه گفته شد، نوشته شده است.
ج 5 - [در] جواب سؤال پنجم [كه نوشته ايد]: «در مورد دستها در نماز، چون اين طور راحت تر است، شيعه انتخاب كرده است!» اوَّلاً، دست روى دست گذاردن در نماز را علماى اهل سنّت واجب نمى دانند، بلكه مالكيّه كه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است، آن را در نماز واجب، مكروه مى دانند، پس هر كس به هر جهتى آن را در نماز ترك كند، مانعى ندارد.
ثانياً، در روايات بسيار اهل سنّت كه صفت و كيفيّت نماز رسول اكرم صلى الله عليه وآله را بيان كرده [است] در آنها نيست كه پيغمبرصلى الله عليه وآله در نماز دست روى دست مى گذارده اند، پس احتياط، مقتضى است كه نمازگزار، آن را ترك كند.
ثالثاً، ائمّه اهل بيت عليهم السلام نهى كرده اند از اينكه در نماز دست روى دست گذارده شود و فرموده اند اين عملى است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله آن را در نماز قرار نداده و نمى توان آن را كه موجب بطلان نماز است، به جاى آورد؛ مخصوصاً از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام روايت شده كه بعضى ملّتهاى غير اسلامى چنين احترام و خضوع به بزرگان مادّى خود مى نمايند و مسلمان نبايد بر طبق عادت آنها رفتار كند. بالجمله، چون نماز، دستور آسمانى است، شيعه نمى تواند برخلاف آنچه از پيغمبرصلى الله عليه وآله به وسيله اهل البيت عليهم السلام رسيده [است]، رفتار نمايد و بدين جهت دستها را روى هم نمى گذارد. بسيار جاى تعجّب از كسى است كه به خيال خود و بدون تحقيق اعتراض مى كند و يا تهمت مى زند. ولا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلىّ العظيم.
خاتمه سخن اينكه روايات صحيح و معتبر رسيده و بسيارى از آنها در كتابهاى اهل سنّت موجود است كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله دو چيز را قرين يكديگر قرار داده [است] يكى، قرآن و دوّمى اهل بيت خود [را] و فرمود: اين دو با هم هستند و از همديگر جدا نمى شوند(1) و فرموده [است]: «اگر امّت اسلامى از اين دو تبعيّت كنند و به هر دو تمسك
ص: 69
نمايند، هيچ گاه به گمراهى نمى افتند.» و نيز فرمود: «مثل اهل بيت من، مَثَل كشتى نوح است، هر كه به آن پيوست، نجات يافت و هر كه جدا شد، به هلاكت افتاد».(1) و در غالب كتابهاى حديث از شيعه و سنّى، فضايل اهل البيت عليهم السلام بيان شده [است] لهذا شيعه در معارف دينى و مذهبى از ائمّه اهل البيت عليهم السلام تبعيّت كرده و بدين وسيله از قرآن و از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله معارف را به دست آورده است «أُولئِك على هُدًى مِن رَبِّهم و أُولئِك هُمُ المُفلِحُون(2)». و آخر دعويهم أن الحمدللَّه ربِّ العالمين.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - ادام اللَّه ظلّه العالى على رؤوس الانام -
استدعا دارد نسبت به سه سؤال اين جانب عطف توجّه فرموده، جواب عنايت فرماييد:
س 1 - گفته مى شود ولد الزّنا به بهشت نمى رود، آيا اين موضوع صحّت دارد؟ در صورت درست بودن آن، آيا ازعلل تامّه است يا ناقصه؟ و [آيا] در اين حال، نقصى در تكوين ايجاد شده است؟
س 2 - حديث بدين مضمون [آمده] است [كه] مَن بكى أوتَباكى وجبت له الجنّة. آيا چنين حكم مطلقى با كتاب تشريع منافات ندارد؟ زيرا در قرآن مجيد، آيات بسيارى [... هست ]كه انسان ناجى را فقط بر اساس عمل، [ناجى] مى دانند «أَم حَسِبتُم أن تَدخُلُواالجَنَّةَ»(3) و «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لتَنظُر نفسٌ ما قَدَّمَت لِغَدٍ»(4) و «ليس البِرَّ أن تُوَلُّوا وُجُوهَكُم»(5) آيا
ص: 70
ممكن است يك قطره اشك همه تكاليف را منسوخ كند؟ و اگر منظور از حديث خواصّ باشند، و بنده هر چه فكر مى كنم، مى بينم پروردگار عظيم فقط عمل مى خواهد، آن هم يك سلسله اعمالى كه بيان فرموده [است...] اين راه ميانبر كه به قول معروف كشف شده و [نيز ]حديث مذكور، با هيچ يك از آيات قرآنى توافق ندارد.
س 3 - مشهور است هر چه مقدّر شده مى رسد، و روزى ما قبلاً تعيين شده است و اگر زمين و زمان به هم بخورند، آن قسمت مقدّر بايد به صاحبش برسد؛ اين بيان، مبالغه را به حدّى رسانده [است] كه فعاليّت انسان را دخالت نمى دهد. آيا اين طرز فكر درباره قدر و مقدّرات با حديث مشهور «قدريّون، مجوسِ امّتِ من هستند» منافات ندارد؟ و آيا قدر به معناى تركيبات متناسب تكوينى نيست؟ خواهشمند است جواب بيان فرماييد.
13/6/1346
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - ولد الزّنا در صورتى كه ايمان و تقوا داشته باشد، بر حسب وعده خداوند متعال به بهشت مى رود و محال است وعده خداوند متعال تخلّف پيدا كند و در افعال اختياريّه، علّت تامّه معنا ندارد. بلى، ولد الزّنا بيشتر به رياضت نَفْس احتياج دارد تا رفتار و كردار خود را تعديل نمايد [... و] رستگار شود.
ج 2 - 1 - عزادارى به هر سه قسمش از جمله اعمالِ مهم است كه خداى متعال خواسته و به لسان اولياى خود، امر فرموده است.
2 - نظير آن در احاديث متعدّد [آمده] است: «قول لا إله إلّا اللَّه ثمن الجنّة»(1) و «من قال سبحان اللَّه و بحمده كتب اللَّه له ألف ألف حسنة ومحا عنه ألف ألف سيّئة و رفع له ألف ألف درجة»(2).
3 - آيه «إنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِن المُتَّقين»(3) تمام راههاى ميانبُر را بسيار روشن مى سازد.
ص: 71
4 - بكاء بر مصايب امام و پيشواى دين كه مقام ولايت كبرى را دارد و مظهر ولايت الهيّه است، بايستى اجرش از ساير اَعمال، بيشتر باشد.
5 - غالب اعمال در غالب اوقات، جسمانى است و بسيارى از مردم نماز مى خوانند و ذكر مى گويند و قرآن تلاوت مى كنند [در حالى كه] قلبشان در جاى ديگر است و به افكار دماغى خود، مشغول اند، ولى [... منشأ] گريه فقط سوزش قلب و حضور قلب است و البتّه بكاء بايستى با التفات به واقع مطلب و به جهت خداى متعال باشد و تباكى هم به جهت خدا كه باشد دل مى سوزد، و اشك را به مقدّمه تباكى كه در نظر دارد، به وجود آورد.
ج 3 - اين سخن بسيار دور است از آيين شيعه اماميّه كه معتقدند انسان در گفتار و رفتار و كردار، فاعل مختار مى باشد، بلكه هر ذى روحى، كه داراى ادراك و شعور است، و اعتقاد به «امرٌ بين الامرين» دارند، در مقابل قدريّه كه براى اراده و اختيار دخالتى قايل نيستند، و در مقابل مفوضّه كه اختيار را علّت تامّه مى دانند و دخالتى براى مشيّت قايل نيستند اين دو دسته را اشاعره و معتزله مى نامند كه طرفين در افراط و تفريط مى باشند و حدّ وسط، شيعه است كه «امرٌ بين الامرين» آيين او است. بالجمله، تقدير الهى و مقدرات خداوندى بر طبق همين حدّ وسط است و قدر و قدريّه نبايستى با تقديرات و مقدّرات، مورد اشتباه واقع شود. واللَّه العالم. 7 جمادى الاخر 1387
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است به سؤال ذيل جواب مرحمت فرماييد. حضرت يوسف در مصر به سلطنت رسيد(1) و در كنعان قحطى شد. برادران حضرت يوسف از كنعان به مصر آمدند تا از حضرت يوسف غلّه بخرند. حضرت يوسف برادرش بنيامين را شناخت. مى گويند حضرت يوسف عليه السلام دستور داد كيل طلا را كه به آن كيل مى كردند، در ميان جوالهاى بنيامين بگذارند تا
ص: 72
او را به تهمت دزدى گرفته، نگه دارند. استدعا دارم مرقوم فرماييد كه حضرت يوسف تهمت دزدى را [در كلام] فرموده [است] يا نه؟
باسمه تعالى شأنه
اولاً، اين سخن به عنوان توريه بوده است، زيرا كه تعيين نشده است دزد (صواع) كيست؟ بلكه همين قدر [آمده] است: «إنَّكم لَسَارِقُون»(1) و مى سازد با سرقت نمودن آنان در اوّل امر خود حضرت يوسف عليه السلام را. ثانياً، اين سخن را حضرت يوسف نگفت، بلكه اعلام كننده گفت(2) كه مى فرمايد: «أَ ذَّن مُؤَ ذِّنٌ».(3)
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور محترم حضرت علّامه كبير، آية اللَّه ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به عرض مى رساند اين جانب درباره فرضيّه داروين مدّتى است مطالعه مى كنم و دلايلى براى آن به دست آورده ام، ولى آيه شريفه «كُونُوا قِردَةً خاسئين»(4) حقير را دچار حيرت و
ص: 73
سرگردانى كرده است، زيرا امكان دارد اختصاص قرده به ذكر به منظور ردّ آنها به صورت اصلى باشد، و الّا علّت ذكر قرده به خصوص چيست؟ اگر كمال اهانت است، اين منظور به ويژه در عصر حاضر كه ميمون، [به صورت] موجودى نافع و اجتماعى در آمده است، حاصل نمى شود؛ به علاوه، اگر به صورت سگ در مى آمدند، اهانت واضح تر بود، و در مورد صيغه امر «كونوا» هم زياد تحقيق كرده ام [... ولى] جواب قانع كننده اى نيافته ام. اميد است جواب فرموده، اشكال را مرتفع فرماييد. لازلتم مجداً للاسلام و المسلمين.
24/10/46
باسمه تعالى شأنه
جناب آقاى نجات اللّهى. مقتضاى اسم مبارك «القاهر» كه از اسماءاللَّه الحسنى است، اين بود كه آنها مسخ شوند و شباهت به قرده پيدا كنند، و مقتضاى اسم مبارك «الرَّحمن» كه يكى ديگر از اسماءاللَّه است، اين است كه به كلّى از بعضى مزايا بى بهره نباشند، و جهت ندارد كه به فرضيّه داروين حمل شود چون آن يك فرضيّه محض است. و هنوز اثبات نشده است واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضرت آيةاللَّه ميلانى، پيشواى مسلمين - دامت بركاته -
به عرض مى رساند ما دانشجويان ايران، [در] روزهاى جمعه جمع شده، نماز ظهر و عصر را با هم مى خوانيم و يكشنبه ها كه دانشگاه تعطيل است، بعد از ظهر، مجلس تلاوت قرآن و تفسير به زبان انگليسى داريم [كه] گاهى بعضى از امريكاييها [نيز در آن] شركت مى كنند؛ يكى از آنان به اين جانب گفت كه چرا مسلمانان بايد نماز و قرآن را به زبان عربى بخوانند؟ در صورتى كه بيشترِ مسلمانان، زبان عربى نمى دانند [ولى] خدا كه تمام زبانها را مى داند؛ آيا بهتر نيست وقتى انسان مشغول نماز و دعا [... است]، خودش هم بفهمد كه چه مى گويد؟
[ما]پس از بحثهاى زياد نتوانستيم او را قانع نماييم، بلكه از آن روز من هم تقريباً با آن
ص: 74
دوست امريكايى موافق [... شده ام] به چه دليل ما بايد حتماً نماز و قرآن را به زبان عربى بخوانيم؟ و آيا اگر قرآن را به زبان انگليسى تلاوت و تفسير نماييم، اشكال دارد؟
9 ربيع الاخر 1388
باسمه تعالى شأنه
جناب ماجد محترم، آقاى عزّت اللَّه اصغرنيا - دام عزّه -
السلام عليكم، اميد آن كه به موجبات سعادتمندى دنيوى و اخروى برسيد و در آسايش روحى و فكرى باشيد.
1 - پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده [است] نماز بخوانيد به طورى كه من نماز مى خوانم، و پيشوايان دين فرموده اند نماز را به عربى بخوانيد. البتّه امت اسلامى بايد اطاعت كنند و آنچه فرموده اند، مطابق حكمت و مصلحت و از جانب خداوند متعال است.
2 - حمد و سوره و اذكار واجب نماز را بايد [به] عربى خواند، ولى در نماز مى توان به زبان خود، ذكر گفت و دعا كرد، و در هر حال به ياد خداوند متعال بودن، چه در نماز و چه در اوقات ديگر، مستحسن است؛ مثلاً اگر انسان در قنوت نماز به زبان خود دعا كند و حاجتهاى مشروع خود را بطلبد، اِشكال ندارد؛ مخصوصاً چنانچه در نمازهاى مستحبّى باشد.
3 - اگر كسى نتواند نماز را به عربى بخوانَد، هر قدرى كه توانست [آن را] به عربى و بقيّه را به ترجمه آن مى خواند، ولى بايد بكوشد كه ياد بگيرد مانند آن كه دانشجويان زبان، كتابى [را] كه مورد حاجتشان است، ياد مى گيرند تا به مطالب آن آشنا شوند، و با آن زبان، سخن مى گويند.
4 - قرآن كريم را به هر زبان مى توان تفسير نمود و درس داد، ولى نتوان ترجمه آن را كتاب آسمانى و كتاب اسلامى دانست و [خواندن] ترجمه آن مانعى ندارد، ولى تلاوت قرآن محسوب نمى شود، زيرا تلاوت، عبارت است از خواندن عين الفاظ، نَه معناى آنها؛
ص: 75
مثلاً، اگر كسى بخواهد شعر حافظ «ألا يا أ يّها السّاقى أدر كأساً وناولها» را بخواند، بايد به همين عبارت بخواند، نَه [اينكه] معناى آن را بگويد؛ به علاوه، ترجمه قرآن به هر زبان كه باشد، نمى تواند معانى قرآن را آن چنانكه شايد و بايد، رساننده باشد.
5 - [اگر] تاريخ گفتار دانشمندان بزرگ را مطالعه كنيد، مى بينيد وقتى كه مى خواهند مطلبى را بگويند يا دستورى را بدهند، در نظر دارند مفاهيم زيادى را در عبارات كوتاه بگنجانند و از طولانى بودن الفاظ خوددارى مى كنند، و اين روش، فلسفه اى دارد و مطابق حكمت است و جنبه روانى دارد كه عظمت مطلب در دل شنونده مؤ ثّر مى شود و در حافظه او مى ماند [و] نگهدارى و ضبط آن براى او آسان مى شود. لذا قرآن مجيد كه سخن خداى متعال بر مردم جهان است، حتماً بايد عربى باشد، زيرا به تصديق زبان شناسان، تنها زبان عربى است كه مى تواند بزرگ ترين و پر دامنه ترين مفاهيم را در قالب كوتاه ترين جمله بيان كند. گاهى يك عالم معنا و معارف را يك سطر گفتار عربى فرا مى گيرد و اين حقيقت، در زبانهاى ديگر امكان ندارد.
6 - بسيار ديده مى شود يك فرد عادى كه مى خواهد با شخص بزرگى سخن گويد، مى كوشد مطالب خود را در عبارات مناسب و كوتاه به عرض برساند. بنابراين، نماز كه اظهار بندگى و خضوع و عرض حال در پيشگاه با عظمت ربوبى است، بايد به عربى خوانده شود، زيرا كه به جز با زبان عربى امكان ندارد جمله هاى پرمعنا را در قالب الفاظ كوتاه و بليغ و فصيح ادا نمود.
7 - اسلام، مستقلّ است وزبان رسمىِ مستقلّ دارد، كه كامل ترين زبانهاست، و خداى متعال نخواست مردم آن را با وضع خودشان تطبيق كنند و آن را دستخوش زمان قرار دهند. بنابراين، بايد اسلام به طورى استقلال داشته باشد كه مردم جهان، قرآن را [به ]عربى تلاوت كنند و نماز را [به] عربى بخوانند و اگر اسلام كه دين پر اهميّت است، زبان مستقلّى نمى داشت، دانشمندان و فلاسفه در آن كمبودى احساس مى كردند.
8 - رئيس هر دين و آيين چنانچه به يك زبانى، كتابى براى پيروان خود تنظيم نمايد، محفوظ بودنِ آن به همان لغتى كه دارد، موجب وحدت اجتماعى پيروان آن است و مسلمانان جهان كه لغات مختلف دارند، به مناسبت عربى خواندن قرآن و نماز داراى
ص: 76
يك نوع وحدت استقلالى خواهند بود. به علاوه، اينكه اگر مسلمانان جهان از اوّل قرار مى دادند رسماً زبان عربى را تا حدّى كه بتوانند تفاهم نمايند ياد بگيرند، وسيله اى مى شد كه يك مسلمان عرب و مسلمان فارس و ترك و هندى واروپايى با هم تماس بگيرند و با هم تبادل فكرى در امور فردى و اجتماعى داشته باشند و نظام معاد و معاش خود را به سهولت برگزار نمايند.
9 - ديده شده [است] ساير كتابهاى آسمانى در اثر محفوظ نماندنِ زبان اصلى و اوّلىِ آنها اختلافاتى پيدا كرده اند؛ پس قرآن بايد در عربى بودنِ خود، باقى بماند تا از تحريف و اختلاف مصون باشد.
10 - اگر مسلمانان از روى حقيقت كاملاً مى دانستند نماز يعنى با خداى بزرگ سخن گفتن و او را ستايش و پرستش كردن و اظهار عبوديّت و عجز و ناتوانى در برابر قدرت كامله خداوند متعال نمودن و حاجتهاى همه گونه خود را خواستن و از طرفى مجبورند صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا نماز بخوانند، هر قدر كم همّت بودند، به فكر مى افتادند اين زبان را كه همه روزه پنج مرتبه به آن نيازمند مى باشند، ياد بگيرند و به طور شايسته اين عبادت بزرگ را انجام دهند. در خاتمه از اينكه جمعيّتى هستيد روزهاى جمعه و در مواقع تعطيل دور هم جمع مى شويد و تلاوت قرآن و تفسير آن و مذاكرات دينى و مذهبى داريد و تبليغات مى نماييد، بسيار تقدير مى نماييم؛ خداى متعال نگهدار شما باشد و عزّت و موفّقيّت عنايت فرمايد. به همگى سلام و تحيّت مى رسانم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
پيشگاه مرجع عاليقدر عالم تشيّع، حضرت آيةاللَّه العظمى جناب
آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - با اينكه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دوم شخص اسلام است و در فضيلت و برترى از هر حيث بعد از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله احدى داراى چنين مرتبه اى نيست، مع ذلك وقتى به فتواى مراجع بزرگ برخورد مى كنيم، مشاهده مى شود كه مى فرمايند: «أشهد أ نّ عليّاً ولىُّ اللَّه» جزو اذان و اقامه نيست، و بعضى هم [آن را] مستحبّ نمى دانند، علّت آن
ص: 77
چيست.
س 2 - چرا فقها و مجتهدين در فتوا فرق مى كنند، مثلاً، بعضى غساله را پاك و بعضى نجس مى دانند، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله درباره غساله چه فرموده [است] و حكم خداوند متعال [در اين باره] چيست؟
س 3 - چرا مراجع، پرچم اسلام را به دست يك نفر كه مورد قبول همه از اهل فن باشد، نمى دهند؟
س 4 - در شب اوّل قبر، سؤالهايى كه نكيرَيْن از ميّت مى كنند، آيا روح و بدن متّفقاً جواب مى دهند يا فقط سؤالها از روح مى شود؟
س 5 - خداوند متعال قواى عقليّه و غضبيّه و شهويّه و وهميّه [را] به بندگان خود، مرحمت فرموده [است]، آيا بين آنان فرقى [هم] قايل شده يا خير؟
س 6 - كفّارى كه از بلاد مسلمين دور هستند، حقايق و حقانيّت اسلام به آنها نرسيده [است]، آيا بعد از مُردن مورد غضب و مؤاخذه الهى واقع مى شوند يا نه؟
س 7 - خداوند حكيم [به] وجود جنّ در قرآن در چند آيه اشاره فرموده [است]، آيا بين علما در وجود آن اختلافى هست كه مرحوم نراقى در صفحه 108 كتاب معراج السّعاده در بيان اقسام خوف و طريقه معالجه آن چنين مى نويسد: «و جنّى كه در ميان علما در وجود آن اختلاف است، تو به چه دليل يقين به وجود او كردى؟»
س 8 - انسان بعد از بدرود حيات كه وارد عالم ديگر مى شود، نتيجه اعمالى [را] كه در دنيا انجام داده و ثمره كارهايى [را] كه در زمان حيات از او سر زده [است مى بيند اما اين ديدن ]كى و از كجا شروع مى شود؟ آيا [شروعش] از شب اوّل قبر است؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - علّت اينكه فقها «اشهد أ نّ عليّاً ولىّ اللَّه»، را جزو اذان نمى دانند، آن است كه نمى توانند بر خلاف دستورى كه شرعاً رسيده است فتوا بدهند، امّا علّت نرسيدن دستور شرع چيست؟ چند احتمال [وجود] دارد و ممكن است جهت ديگر هم داشته
ص: 78
باشد كه عقل ما به آن نرسد؛ مثلاً، گاهى در دستور شرع فقط اظهار توحيد و ثناى الهى است و هيچ گونه تصديق و شهادت به نبوّت نيست، در اين صورت نتوان اظهار نمود.(1)
ج 2 - «چرا فقها و مجتهدين در فتوا فرق مى كنند؟» خيلى واضح است، چون ادلّه عبارت از طريق به دست آوردن حكم شرعى است و اين طريق گاهى نصّ قطعى مى باشد و احدى مخالفت در آن ندارد، و گاهى بلكه بيشتر در موارد به طور نصّ قطعى نيست؛ در اين صورت، استظهارات فرق مى كند و نيز از حيث رفتار بر طبق قواعد كليّه مستظهره از آيات و اخبار فرق مى كند.
ج 3 - پرچم اسلام را هيچ كس حقّ ندارد دست كسى بدهد و احدى نتواند در مقابل حضرت ولىّ عصر - صلوات اللَّه تعالى عليه - اظهار وجود كند، و اگر مرجعى شخصى را بگويد و معرّفى نمايد، فقط شهادت درباره او داده است و محتاج به شهادت كسى ديگر نيز مى باشد تا بيّنه شرعيّه تمام شود.
ج 4 - «در شب اوّل قبر سؤالهايى كه نكيرين از ميّت مى كنند...» بدن در حال حيات، جسم نامى است و وسيله مخاطبات و ادراك، روح است، پس دائماً در حال حيات، عمده روح است كه تعلّق به بدن دارد و بعد از مردن تعلّق روح به بدن به كلّى منقطع [... نمى شود].
ج 5 - قول خداوند متعال، عبارت از كلمه مباركه «كن» است كه «فيكون» در اثر اوست و آيه مباركه «إنّما قَولُنا لِشَى ءٍ...»(2) شاهد بر آن است و تمام قوا مانند تمام مكوّنات و مخلوقات از يكديگر در همه بندگان و پديدشدگان فرق و امتياز دارند.
ج 6 - كفّار از حيث قصور و تقصير، مراتب دارند.
ص: 79
ج 7 - بر حسب آيه قرآنى(1) و حديث از معصوم عليه السلام و شواهد و گفته هاى تاريخىِ متواتر، جنّ وجود دارد و اختلافى كه بين بزرگان است، در ماهيّت آن و حقيقت مادّى و عنصرى جنّ است.(2)
ج 8 - از احاديث معتبر استفاده مى شود كه شروع آن از زمان نزع روح است، پيش از شب اوّل قبر.
بلى، نتيجه اعمال از حيث ثواب و عذاب و غير ذلك در عالَم برزخ با عالَم قيامت كبرى كه آخرين مرحله است [فرق دارد]؛ واللَّه العالم بحقائق الامور.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه -
به عرض مى رساند به استناد قوله تبارك و تعالى 1 - «وَما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ إلّا نُوحى إلَيهِ أ نّه لا إلهَ إلّا أَنَا فَاعبُدُونِ(3)» 2 - «قُل إنّما يُوحى إلَىَّ أ نَّما إلهُكُم إلهٌ واحدٌ فَهَل أنتم مُسلِمُون(4)» 3 - «شَهِدَ اللَّهُ أ نّه لا إلهَ إلّا هو والملائِكَةُ وَاُولُوا العِلمِ قائماً بِالقِسطِ لا إلهَ إلّا هو العَزيزُ الحَكيمُ(5)» و نظير اين آيات، يگانگى خداوند متعال را از راه نبوّت مى فهمم و از راههاى ديگر عاجز و ناتوانم و فكرم نمى رسد، آيا اين عقيده براى بنده صحيح است و خاطرم از وساوس شيطانى آسوده و آرام باشد يا خير، اين عقيده صحيح نيست و حتماً بايد از راه غير نبوّت از طريق عقلى مثل دور و تسلسل و غيره فهميد؟ به عبارت ديگر، آن كه بنده، تمام آنچه در عالَم وجود دارد، از راه عقل پى به كنه يكايك آنها نبرده ام تا بگويم يك واجب الوجود است كه آفريننده آنهاست [و...] غير از راه نبوّت [از راه ديگرى] نمى توانم بفهمم و از وساوس شيطانى
ص: 80
خود را آرام سازم. آيا اين عقيده به توحيد صحيح است يا اشكال دارد؟
باسمه تعالى شأنه
اين عقيده كه از راه نبوّت داراى آن هستيد صحيح و درست و كافى است و مؤمن و موحّد مى باشيد، ان شاءاللَّه تعالى و چنانچه ذكر مبارك «لا إله إلّا اللَّه» را هر وقت كه فراغت دل داشتيد با تأ نّى بگوييد و اقلّا هشتاد مرتبه بگوييد، در دل روشناييى پيدا مى شود كه فطرتاً يگانگى و توحيد را مى يابيد و وساوس شيطانى هيچ گونه پيدا نمى كنيد و قلب خود را در آرامش مى بينيد، غرض، ترقّى و استكمال شماست.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
خواهشمند است پنج سؤال اين جانب را جواب مرحمت فرماييد - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائكم -
س 1 - مى گويند قرآن مجيد مى فرمايد كه خورشيد از بين مى رود و با از بين رفتن خورشيد، كره زمين از مدار خود خارج مى شود و از بين مى رود، و گفته مى شود از حضرت رسول صلى الله عليه وآله رسيده [است] كه حضرت صاحب الزّمان - ارواحنا فداه - موقعى ظهور مى كند كه كفر و ظلم، عالم را فرا گيرد؛ در عين حال، احتمال مى رود كه افراد روى زمين روز به روز متديّن و پاك تر شوند. اگر فرض كنيم خورشيد و زمين از بين مى روند بدون آن كه آن حضرت تشريف بياورند، پس قول به ظهور آن حضرت، جهل است.
س 2 - تمام طبيعى دانان چون داروين گفته اند [كه] آدم از ميمون است، آيا اين گفته حقيقت دارد؟ و اگر چنين باشد، [آيا] خدا و پيغمبرى نيست.
س 3 - [آيا] قانون لا وجود و لا معدوم (هيچ چيز به وجود نمى آيد و هيچ چيز از بين نمى رود) صحيح است يا نه؟
س 4 - آيا گوش دادن به موسيقى حرام است؟ و ما هميشه بايد كتاب بخوانيم و همواره
ص: 81
براى زندگانى ائمّه معصومين عليهم السلام نگران باشيم؟
س 5 - آيا سينه [زدن]، قمه زدن و زنجير زدن، جايز [است] و صلاحيّت دارند يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - شما فرض كرده ايد و فرض، صِرف احتمال است و نيز احتمال مى رود آن كه قيامت قيام كند و ظلم و جور عالَم را فرا گيرد و در اين صورت، حضرت صاحب الامرعليه السلام ظهور نمايند و سراسر عالَم را پر از قسط و عدل كنند، چون مخبر صادق القول معصوم عليه السلام به وقوع آن خبر داده [است] قهراً واقع مى شود و احتمالى كه شما داده ايد، واقع نمى شود.
ج 2 - داروين و پيروان او بر فرضيّه خود، برهانى اقامه ننموده اند و فقط در اثر حفّاريهاى انجام شده، اسكلتهايى يافته اند كه در ادوار خيلى دور متعلّق به اصناف و اقسامى از ميمونها بوده كه شباهت بيشترى به انسان مراحل باستانى داشته اند و اين دليل نمى شود كه نوع ميمون به حدّى تكامل [پيدا] كرده [باشد] كه خاصيّت انسانى كه درك معانى كلّى و عقلى است، دارا شده [... باشد]، چون ممكن است آن اصناف و اقسام از ميمون از ابتداى امر به همان نحو خلق شده و تكوّن يافته اند، نه آن كه در اثر جهش از طورى به طور ديگر، متحوّل شده باشند و اينكه ديده شده [است] بعضى حيوانات مانند بعضى كرمها تغيير شكل مى دهند و احياناً با آن كه در ابتداى خلقت بال نداشته[اند]، بال درآورده، پرواز مى نمايند؛ اوّلاً، اين تغيير شكل، انتقال نوعى به نوع ديگر نيست، بلكه تغييرات عرضى در يك نوع است. ثانياً، در هر نوع از موجودات كه اين نحوه تغييرات باشد، لازمه طبيعت آنهاست و هميشه هست وهيچ گاه تخلّف نمى نمايند بنابراين، اگر انسان هم در اثر اين گونه تحوّلات از نوع پَست ترى تحقّق يافته باشد، بايد به طور دوام انواع قبلى در تحوّل باشد و انسانهايى از حيوانات قبل تحقّق يابند و اينكه گفته اند نسل آن ميمونها منقرض شده [است و] لذا در زمانهاى متأخّر، تكوّن انسان از ميمون يافت نشده [است]، كلامى نادرست است، چه خودِ اين دسته قايل به تكامل انواع مى باشند و
ص: 82
ميمونهاى دوره هاى گذشته را نيز نوع تكامل يافته از انواع پَست تر مى دانند و آن انواع پست تر نوعشان منقرض نشده [است] و قهراً اگر تكامل طبيعى آنها بود، بايد در اثر تكامل آنها، انواع ميمونهاى قبل تحقّق يافته؛ در پرتو تكامل، به سر حدّ انسانيّت برسند.
با صرف نظر از اين گفته ها، بر فرض آن كه گفته آنان درست باشد، آنچه يك مسلمان بايد معتقد باشد، آن است كه مبدأ صاحب علم و قدرت و حكمت و واجب الوجود و متحقّق بالذّات است كه عالَم را با اين نظم محيّر العقول تحقّق داده و خلق كرده و بر اين مطلب، دليلهاى فراوانى را انبياءعليهم السلام و فلاسفه اقامه نموده اند، بلكه هر شخصى به اندك تأ مّل مى يابد [كه] هيچ امرى به خودى خود، اگر چه بسيار ناچيز باشد، وجود نمى يابد و قانون علّت و معلول در همه آثارى كه در عالَم، تحقّق مى يابد، جارى است؛ پس اصل وجود عالَم با اين اتقان و نظم چگونه ممكن است بدون خالق و موجد، وجود يافته باشد.
و امّا گفت و گو در اينكه طريق صدور اين عالَم از مبدأ تعالى شأنه چگونه و به چه ترتيبى است و موجودات اوّليه عالَم چه بوده و بعد چگونه و به چه ترتيب انواع بسيط و مركّب تحقّق يافته، مباحثى است علمى، و مضرّ به اصل اعتقاد به مبدأ تعالى شأنه نيست و آنچه در علوم محقّق است، ايجاد عالَم به نحو ترتيب و تسبيب اسباب مى باشد. پس آنچه نوشته ايد (در صورتى كه انسان از ميمون توليد شده باشد؛ خدا و پيغمبرى نيست) كلامى بى دليل و واهى است، چون معلوم شد به هر طريق [كه] موجودات و انواع عالَم تكوّن يافته باشند، ناچار از مبدأ اوّلى صاحب علم و قدرت و حكمت و واجب الوجود مى باشند.
ج 3 - اگر مراد از قانون مذكور [لا وجود و لا معدوم...] آن است كه هيچ چيز در عالَم تحقّق نمى يابد و هيچ چيز هم معدوم نمى شود، مخالف مشهور و منافى با قواعد علميّه است، چون هر آن در عالَم، ميلياردها صور و خواصّ و آثار در اثر تركيبها و فعل و انفعالهاى موادّ و بسايط تحقّق مى يابد و قهراً صور و خواصّ و آثارى كه قبل از تركيب متحقّق بوده [است] از بين مى رود.
و اگر مراد از قانون مذكور آن است كه مادّه و عناصر اصليّه عالم، وجود نمى يابند و
ص: 83
فنا هم بر آنها راه ندارد و فقط تركيبات و صور و خواصّ آنها در حال تغيير است، در صورتى كه قايل آن معتقد باشد كه در ابتدا، اصل وجود مادّه از مبدأ صاحب علم و قدرت و حكمت و واجب الوجود بالذّات صادر شده است، منافات با عقايد اسلامى ندارد، بلكه دليل بر عظمت صانع عالم است؛ چون اين همه آثار عجيب و صنايع بديع در عالَم تحقّق مى يابد، بدون اينكه توقّف به اضافه و كمك مادّى (غير از آنچه مبدأ متعال خلق كرده) داشته باشد، و در صورتى كه قايل به آن قاعده بگويد اصل وجود مادّه از مبدئى صادر نشده [است]، كلامى مخالف علم و برهان و دين مى باشد؛ چون پس از آن كه علم ثابت كرده [است] آثار و خواصّى كه از تركيب عناصر اوّليه تحقّق مى يابد، طبق قانون علّت و معلول و مطابق ناموس حكايت اثر از مؤ ثّر، و مشروط به تحقّقِ شرايط و رفعِ موانع است، از آنجا كه آثار و خواصّ مذكور متفرّع بر اصلِ وجود مادّه است، پس بديهى است اصلِ وجود مادّه نمى تواند از سنّت و قانون مذكور (علّت و معلول) مستثنى باشد، بلكه آن هم در اصلِ وجودش محتاج به علّت خارج از خود واجب الوجود بالذّات است.
و ما اگر چه نحوه صدور مادّه و اصل عالَم را از مبدأ تعالى شأنه نمى توانيم به طور كامل درك كنيم، چنان كه در هر علمى مسائل لاينحل زياد است، بلكه آنچه تا حال صاحبان علوم فهميده اند، نسبت به آنچه نفهميده اند، نسبت متناهى به غير متناهى است، ولى قدرت كامله حق تعالى، خودِ ما را براى نشان دادن آن به طور اِجمال و ناقص مَثَل قرار داده [است]؛ چون هر يك از ما مى تواند صوَرى در ذهن خود ايجاد كند كه در خارج وجود ندارد و يا وجود دارد، ولى نَه به آن نحوه اى كه ما در ذهن ايجاد مى كنيم، خصوصاً در موقعِ خواب كه نَفْس انسان در خيالِ خود، صوَرى را ايجاد مى كند كه عيناً تصوّر مى نماييم سنخِ صوَر خارجيّه است و ما از آن به نام خواب ديدن تعبير مى نماييم.
ج 4 - هر چيزى كه در اسلام حرام شده، محقّقاً داراى مفسده فردى يا اجتماعى و يا هر دو است، و اين مطلب به طور كلّى براى ما مبرهن است؛ چون پس از آن كه ما معتقد به مبدأ تعالى شأنه بوده، حضرت محمّد صلى الله عليه وآله را فرستاده او مى دانيم و قرآن مجيد كه معجزه دايمى آن حضرت است و رواياتى كه به طريق معتبر از آن حضرت و اوصياى
ص: 84
اوعليهم السلام راجع به احكام به ما رسيده، بدانيم كه دستورات خداوند دانا و حكيم است كه براى هدايت خلق به سعادت دنيوى و اخروى (فردى و اجتماعى) آورده شده، قهراً براى ما معلوم و مبرهن مى شود كه آنچه نهى از آن شده، داراى مفسده و آنچه امر شده، داراى مصلحت است، و نسبت به مفسده خصوص موسيقى، كتب متعدّد نوشته شده [است] و مضارّ آن را كه يكى از آنها ضعف اعصاب و قواى مدرك است، بيان نموده اند، و تفريح براى انسان منحصر به انجام محرّمات نيست، بلكه تفريحات سالم و مباح از قبيل گردش و مشاهده مناظر طبيعى، بسيار است؛ و حكمت عزادارى و تذكّر به حالات ائمّه معصومين عليهم السلام، در جواب سؤال پنجم معلوم مى شود - ان شاءاللَّه.
ج 5 - مطالعه و استماع تاريخ زندگانى حضرت ختمى مرتبت و ائمه اطهارعليهم السلام بهترين سرمشق زندگى و دستور عملى عدالت و آزادگى براى انسانهاست و نيز تجسّم دادن ظلمهايى كه از مردمان نادان و خون آشام و ظالم بر آنها وارد شده است، موجب انزجار و تنفر از كردار بد و تنبّه انسان به تجاوزات خود در زندگى اش نسبت به ديگران مى باشد و عزادارى براى آنان تعظيم شعائراللَّه و مظاهر عدالت و حريّت و اظهار انزجار از ظلم و تعدّى است؛ لذا تا آن اندازه كه حفظ احترامات لازمه نسبت به آن خاندان با عظمت عليهم السلام شده و موجب ارتكاب محرّمات شرعيّه نباشد، مستحبّ است.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته -
پس از عرض سلام و تحيّت، ورود و مشروعيّت مباهله و موارد آن را چه در امور مذهبى و چه در امور غير مذهبى بيان فرماييد.
ص: 85
باسمه تعالى شأنه
در كتاب وسائل الشّيعه (باب 56 و [در] باب 57 از ابواب الدّعاء در كتاب الصّلاة)(1) رواياتى متعدّد وارد شده است و همه آنها در كتاب اصول كافى (در باب المباهله، صفحه 538، طبع قديم) ذكر شده، مراجعه فرماييد، و چنانچه اين كتابها را نداشته باشيد، اطّلاع دهيد تا كاتب نسخه بردارد و بفرستم.
اجمالاً اينكه تشبيك اصابع به اطراف مى نمايد و دعايى دارد.(2)
ص: 86
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از تقديم مراتب اخلاص و ارادت، اين جانب در منطقه سرخس، آموزگارم و معمولاً بين شيعه و اهل تسنّن اين مسائل مطرح مى شود كه بايد به آنان جواب بدهم:
س 1 - آيا انسان كور كورانه [بايد] از دين اسلام و قرآن پيروى و اطاعت كند؟
س 2 - آيا قرآن كريم براى هدايت بشر به سوى زندگى سعادتمند در دنيا از جانب خداى - منّان جلّ شأنه - نازل شده [است] يا براى سعادت و ثواب آخرت؟
س 3 - دليل خواندن قرآن براى اهل قبور چيست چه تأثيرى به حال مُردگان دارد؟
س 4 - آيا فقط قرآن را به لفظ عربى قراءت كردن و آن هم بيشتر براى ثواب آخرت، كافى است؛ همچنان كه بين مسلمانان فارسى زبان در ايران رايج است و دوره هاى قرآن تشكيل مى شود؟ و آيا اين طرز خواندن قرآن، يك نفر گمراه را مى تواند به راه راست هدايت نمايد؟
س 5 - آيا نامى از دوازده امام شيعيان در قرآن برده شده [است]؟ (به لقب و يا به هر واژه ديگر) و آيا امامان عليهم السلام علم غيب و معجزه داشتند؟ و آيا اكنون هم كه به حسب ظاهر در حيات نيستند، علم و معجزه دارند؟ و فرق بين پيغمبرصلى الله عليه وآله و امام عليه السلام چيست؟
س 6 - آيا شفاعت اولياى خدا و امامان در روز قيامت درست است؟ در صورتى كه در قرآن كريم مكرّر مى خوانيم در روز قيامت از هيچ كس شفاعت قبول نمى شود و اگر (شفاعت در قيامت) درست نيست، پس چرا شيعه براى امامان عليهم السلام به خصوص حضرت امام حسين عليه السلام به جهت شفاعتشان در روز قيامت، مجالس روضه و تعزيه تشكيل مى دهد؟
باسمه تعالى
سرخس، جناب آقاى على اكبر نطّاق دام عزّه.
پس از سلام و تحيّت.
ج 1 - انسان از روى دليل و برهان بايد دين اسلام را اختيار كند و [تقليد] در اصول
ص: 87
عقايد جا ندارد.
ج 2 - قرآن كريم در حقيقت براى تأمين سعادت آخرت است و عمل كردن به آن سعادت دنياى مردم را هم تأمين مى كند؛ زيرا وسايل تأمين سعادت آخرت در دنيا به دست مى آيد و عمل به قرآن مجيد در مقام ايجاد رفاهيّت براى مردم و نيكى به افراد بشر و به خويشاوندان و ترقّى دادن مسلمانان از مهمترين موجبات سعادت آخرت است. احكام قرآن مبين، منحصر به نماز و روزه نيست تا تصوّر شود كه فقط ثواب آخرت را تأمين مى كند، بلكه به طور جامع، وسيله رشد انسان است و در جهت انسانيّت، ضامن سعادت دنيا و آخرت مى باشد.
ج 3 - اجر و ثواب دهنده بر كارها، خداست و خداوند متعال، امر به قرائت قرآن فرموده: «فَاقرَءُوا ما تَيَسَّرَ مِنَ القرآنِ»(1) [يعنى]: قرآن را آنچه ميسّر است، بخوانيد و در روايات معتبره صحيحه متواتره بر خواندن قرآن، ثواب، مترتّب شده است و كارهاى نيكى كه زندگان براى مردگان انجام دهند، ثواب آن در عالَم برزخ، عايد مردگان مى شود. اگر ميّت در سختى و شدّت باشد، براى او گشايش مى شود، دليل بر اين مطلب روايات متواتره وارد شده است، پس چه مانعى دارد كه انسان قرآن بخواند و ثواب آن را براى ميّت هديه كند.
ج 4 - خواندن قرآن مجيد كه ثواب دارد، بايد به لفظ عربى باشد و اگر به زبان ديگر هم خوانده شود، خوب است؛ امّا آن ثواب را ندارد؛ زيرا آن زبان، ديگر ترجمه قرآن است، نَه خودِ قرآن. و براى اينكه قرآن، معجزه خاتم پيغمبران صلى الله عليه وآله است، بايد صورت آن محفوظ باشد و معمولاً مردم قدرت توانايى ياد گرفتن قرآن را به عربى و ترجمه آن، هر دو را دارند و براى فراگرفتن آداب و اخلاق و احكام و عقايد، خواندن ترجمه قرآن مانعى ندارد و راه ياد گرفتن قرآن به همين است كه مسلمانان جلسات قرآن تشكيل مى دهند و يا در مدارس و مكاتب ياد مى گيرند.
و امّا اينكه اين طرز خواندن، يك گمراه را به راه راست هدايت مى كند يا نه؟
اوّلا، چون اين كتابِ محكم، كلام خداست، تأثير عجيبى دارد و كسى كه واقعاً به
ص: 88
قصد هدايت، قرآن بخواند، خدا او را هدايت مى فرمايد.
ثانياً، ترجمه اش را بر او (گمراه) بخوانند تا معناى كلام خداوند متعال را درك كند و هدايت شود و مقدّمه ياد گرفتن معانى صحيحه قرآن، ياد گرفتن الفاظ آن است.
ج 5 - سؤال پنجم شما چهار قسمت است: پرسش از نام امامان شيعه در قرآن، غيب دانستن آنان، وضع آنها بعد از مردن ظاهرى، فرق آنها با رسول اكرم صلى الله عليه وآله.
امّا نام امامان شيعه در قرآن صريحاً ذكر نشده و بنابر آنچه در كتب كلاميّه شيعه و تفاسير آنها وارد شده، نام آنها به صفت برده شده است؛ مانند آيه مباركه: «إنّما وَلِيُّكُم اللَّهُ ورسولُه والّذين آمنوا الّذين يُقيمُون الصّلوةَ ويُؤتُون الزَّكَوةَ وهم راكعون»(1) كه اين آيه شريفه، مشهور است به «آية الولايه» و بسيارى از مفسّرين سنّى هم مانند زمخشرى در كشّاف و صاحب المنار [آن را] در شأن على عليه السلام دانسته اند و آيه «أطيعُوا اللَّهَ وأطيعُوا الرَّسُولَ واُولِى الأمرِ مِنكُم»(2) [را] كه مفسّرين شيعه درباره ائمّه شيعه دانسته اند و در كتب صِحاح اهل سنّت [نيز] روايتى نقل شده «الأئمّة بعدى اثنا عشر كلّهم من قريش» كه عقيده شيعه را در معناى اولواالأمر تأييد مى كند.(3)
و امّا غيب دانستن امامان؛ به طور قطعى و متواتر، خبر غيبى از آنها نقل شده، از اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام در نهج البلاغه و ساير كتابها و از ساير امامان، ولى اصل علم غيب مخصوص به خداوند جلّ و علاست كه خداوند به ديگران وحى يا افاضه مى فرمايد.
ص: 89
امام باقرعليه السلام فرمود: «يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنّا فلا نعلم»(1). دامنه علم براى ما گسترش مى يابد پس مى دانيم و گرفته مى شود از ما پس نمى دانيم، و همچنين است معجزات آنها، اساساً معجزه، كار خداست كه به دست پيغمبر و يا امام جارى مى شود.
امّا وضع امامان بعد از مردن ظاهرى: اصولاً مرگ در نظر ديندارى، جدايى بين روح و بدن است و آدمى در حقيقت، فانى محض نمى شود و نيكان و اخيار و شهيدان راه خدا، توجّه اشخاص را به خودشان بعد از مرگ هم درك مى كنند. «ولا تَحسَبَنَّ الّذين قُتِلُوا فى سبيلِ اللَّهِ أمواتاً بل أحياءٌ عندَ رَبِّهِم يُرزَقُون»(2) و امامان شيعه كه به ظاهر (به استثناى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه و عجلّ اللَّه في فرجه الشريف) مرده اند، از بهترين شهيدان راه حق اند و بعد از مرگ ظاهرى هم به اراده و اذن حضرت احديّت - جلّ و علا - ممكن است معجزاتى از آنها ديده شود چنان كه بسيار ديده شده. و فرق آنها با رسول اكرم صلى الله عليه وآله اين است كه به رسول خدا وحى مى شده و صاحب شريعت است و امامها حافظ شريعت و مبيّن و ناشر احكام پيغمبرند.
ج 6 - شفاعت انبيا و اوليا و امامها در قيامت، درست است و شما همان آياتى را به خاطر سپرده ايد كه شفاعت را نفى مى كند؛ آياتى هم هست كه شفاعت به اذن خدا هست و به اذن او نفع دارد؛ مثل آيه شريفه «وَلا تَنفَعُ الشَّفاعَةُ عندَه إلّا لِمَن أَذِنَ له»(3) و آيه شريفه: «يومئِذٍ لا تَنفَعُ الشّفاعَةُ إلّا مَن أَذِنَ له الرَّحمنُ ورَضِىَ له قَولاً»(4).
و آيه شريفه: «مَن ذَا الَّذى يَشفَعُ عندَهُ إلّا بإذنِهِ»(5) و آيات ديگر، طريق جمع بين اين دو قسم آيات كه يك قسم نفى و يك قسم اثبات مى كند و همچنين آيات مربوط به نفى علم غيب از غير خدا و اثبات آن براى پيغمبران به اين است كه علم غيب و شفاعت بالاصاله و بالذّات متعلّق به حضرت باريتعالى است و هيچ كس غير از خداوند متعال بالذّات عالم به غيب و مسلّط بر شفاعت نيست؛ ولى علم غيب انبيا و امامان و اوليا و شفاعت آنان به
ص: 90
افاضه و اجازه خداوند تبارك و تعالى است.
و امّا تشكيل مجالس تعزيه و روضه، تنها مربوط به شفاعت نيست؛ بلكه براى ذكر اصول و فروع و احكام دين اسلام هم هست و از ائمّه دين به خصوص حضرت سيّد الشهداء - روحى له الفداء - به عنوان بهترين مردان نيكوكار و ناشر فضيلت و تقوا و مبارز با ظلم و فساد تقدير مى كنند، و از دشمنان و كُشندگان آنها ابراز تنفّر مى نمايند، براى اينكه مظهر فساد و ستمگرى بوده اند، تا مردم راه نيكوكارى پيش گيرند و به فساد و ستمگرى نگرايند. اين بود پاسخ سؤالات شما به نحو اختصار «نسأل اللَّه التوفيق والدِّراية لنا ولكم». هفتم رمضان 1389
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر شريف حضرت حجّة الاسلام و المسلمين آية اللَّه آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
سلام عليكم. بعد از معذرت از مزاحمت اوقات شريف خواهشمندم اين جانب را درباره شيخ احمد احسايى و عقايد او در مباحث معاد و زنده بودن امام زمان عليه السلام روشن فرماييد.
س 1 - مى گويند شيخ احمد احسايى به عودت جسم مثالى در روز قيامت [... عقيده ]دارد و معاد جسمانى را با اين خصوصيّت انكار [... مى كند].
س 2 - مى گويند [كه او...] وجود امام زمان عليه السلام را در عالَم مثال، زنده مى داند و عقيده بر ظهور آن امام را در همان عالَم دارد، نَه در عالَم طبيعى و ظاهرى.
س 3 - مى گويند بعضى از علما، شيخ احمد احسايى را در اواخر عمرش تكفير نموده اند، آيا صحيح است؟ به چه علت او را تكفير نموده اند؟ آيا با [توجه به ]تكفير [او از طرف ]بعضى علما ، تقليد كردن از طايفه اى كه خود را منتسب به او مى دانند، مانند احقاقى ها كه بنا به اظهار خودشان از پيروان حقيقى مكتب آن شيخ مى باشند، جايز است يا نه؟
محترماً متذكّر مى گردد مدارك عقايد ايشان در سؤال 1 و 2 در كتاب جوامع الكلم در قسمت رساله رشتيّه و رساله ملّا محمّد حسين انارى كرمانى [... موجود است]
12/9/1348
ص: 91
باسمه تعالى شأنه
السلام عليكم؛ خداوند متعال، نور هدايت و رسيدن به حقايق معارف دينى و مذهبى [را] عنايت فرمايد چند جمله به طور اختصار گفته مى شود و تفصيل جواب موكول به حضور نزد شخصى خبير و بصير است كه به دليل و برهان به عنايت و هدايت خداوندى بيان نمايد.
ج 1 - اعتقاد امرى است اصولى، نَه حكم فرعى تقليدى، و مؤمن و كافر بودنِ اشخاص، امرى است تاريخى، انسان مسؤول اعتقاد است، نَه مسؤول تاريخ.
بسيارى از مردم در اثر غلبه تاريكى وهم و خيال و نخواندن درس عقايد نزد استاد، از حقّ و حقيقتِ معارف دين و مذهب دور شده اند و از راه راست منحرف گشته اند و هر چه بيشتر رفته اند، دورتر شده و انحراف بيشتر پيدا كرده اند.
اعتقاد اماميّه اثنى عشريّه كه به براهين و ادلّه قاطع و به بركت محكمات آيات و روايات ثابت است، اين است كه معادِ جسمانى به حقيقت جسميّت است، نَه آن كه مثالى و جسم برزخى و هورقليايى است، كه مثالِ جسم است، نَه جسمِ حقيقى.
ج 2 - اعتقادمان درباره حضرت ولىّ عصرعليه السلام امام زمان - صلوات اللَّه و سلامه عليه - آن است كه در عالَم طبيعى مانند ساير مردم زنده هستند و زندگانى مى كنند و از اين عالَم منتقل به عالم ديگر نشده اند و ظهورشان در اين عالَم، طبيعى است كه ظهور در مقابل خفا است، نَه انتقال از عالَم مِثال به عالَم طبيعت، و گفتنِ اينكه آن بزرگوار در آخر غيبت صُغرى، [هر كدام از] عناصر بدن خود را به مركزش سپرد و به عالَم مثال رفت كه غيبت كبرى شد، عبارت اُخراى مردن و به برزخ رفتن است كه بر خلاف فرموده پيغمبرصلى الله عليه وآله و آل پيغمبر - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - است.
ج 3 - بسيارى از گفته ها كه در بعضى كتابها و نوشته هاست، پيدا و روشن است كه گوينده با موهومات خود، بافته است، نَه آن كه حقيقت را با دليل يافته است. از خداوند متعال بايد مسئلت نمود كه فكر صحيح و سالم و ادراك مستقيم بدهد.
در امور اعتقاديّه، جاى آن نيست كه شخص تقليد نمايد و بايد به دليل و برهان
ص: 92
تحصيل معرفت نمود، امّا در احكام فرعيّه مى توان تقليد نمود از كسى كه انسان يقين دارد به عقايد صحيح داشتنِ او و به عدالت و اجتهاد او و اگر خود، يقين ندارد، بايد دو نفر عادل اهل خبره شهادت بدهند والّا تقليد نمودن از مشكوك الحال جايز نيست و نتوان در پيشگاه الهى عذر آورد؛ به ظنّ و گمان و ميل نفسانى نتوان رفتار نمود. ولا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلىّ العظيم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة آية اللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه الوارف -
السّلام عليكم وعلى من بحضرتكم. قال شيخنا النراقى فى (عوائد الأ يّام): كلّ ما يجب فيه على المستفتى السؤال، يجب على المفتى الجواب، على هذا بيّنوا لنا ما قال الشيخ المفيد قدس سره فى أجوبة المسائل السرويّة حيث سئل ما قولكم أدام اللَّه تأييدكم فى عذاب القبر وكيفيّته ومتى يكون؟ وهل تردُّ الأرواح إلى الاجساد عند التّعذيب أم لا! وهل يكون العذاب فى القبر أو يكون بين النفختين؟ وقال الشيخ المفيد فى الجواب: الكلام فى عذاب القبر طريقه السمع دون العقل وقد ورد عن الائمّةعليهم السلام أ نّهم قالوا: ليس يعذّب فى القبر كلّ ميّت وإنّما يعذّب من جملتهم من محّض الكفر محضاً ولا ينعّم كلّ ماض لسبيله وإنّما ينعمّ منهم من محّض الايمان محضاً فامّا سوى هذين الصنفين فانّه يلهى عنهم، وكذلك روى أ نّه لا يسئل فى قبره إلّا هذان الصنفان وقد قال اللَّه عزّوجلّ «النّارُ يُعرَضُون عليها غُدُوّاً وَعَشِيّاً ويوم تَقُومُ الساعَةُ اَدخِلُوا آلَ فرعونَ أشدَّ العذابِ(1)» وقال تعالى فى قصّة الشهداء «ولا تَحسَبَنَّ الّذين قُتِلُوا فى سبيلِ اللَّهِ أمواتاً بل أحياءٌ عندَ رَبِّهم يُرزَقُون(2)» فدلَّ على أنَّ العذاب والثواب يكون قبل يوم القيامة وبعده، والخبر وارد بأ نّه يكون مع فراق الرّوح الجسد من الدّنيا، والرّوح هيهنا عبارة عن الجوهر الفعّال البسيط وليس بعبارة عن الحياة الّتى يصحّ معها العلم والقدرة لانّ هذه الحياة عرض لا يبقى ولا يصحّ الاعادة، فهذا ما عوّل عليه العقل وجاء به الخبر على ما بيّناه - انتهى.
س 1 - در اين زمينه كه شيخ مفيدقدس سره مى فرمايد حيات كه قدرت و حركت به توسّط
ص: 93
اوست، از اَعراض است و بقا ندارد و قابل اعاده نيست، پس مواجهات بعد از مرگ از برزخ و قيام به توسّط همان جوهر فعّال بسيط انجام مى گيرد بدون روح حيوانى و حال آن كه قدرت و حركت توسّط همان روح است و كما كان في الدّنيا «يومَ يَخرُجُونَ مِن الأجداثِ سِراعاً كأ نَّهُم إلى نُصُبٍ يُوفِضُون(1)». آيا خروج از قبور و رفتن به صحراى محشر و ساير مقامات بدون روح حيوانى چگونه صورت مى گيرد؟ و همچنين حشر حيوانات كه بعضى آيات شريفه و روايات بر آن دلالت دارد، چگونه است؟ با اينكه شيخ مفيدرحمه الله مى گويد روح حيوانى از بين مى رود؟
س 2 - روايات اصول كافى دلالت دارد به اينكه سؤال و عذاب و ثواب قبر و برزخ منحصر به كاملين در ايمان و كاملين در كفر است؛ بايد بقيّه خلق كه عدد آنها نسبت به عدد كاملين قابل مقايسه نيست، مهمل گذارده شوند و هر مقدار گناه هم در دنيا مرتكب شده باشند، در برزخ راحت باشند، و نيز رواياتى وارد شده [است] كه براى اموات خيرات و مبرّات [... بكنيد]؛ در اين صورت آيا در غير كاملين در ايمان، خيرات بيهوده است؟
س 3 - سؤال از مؤمنين (در قبر) اگر منحصر به كاملين در ايمان باشد مانند سلمان و اباذر، چه نفعى در سؤال از آنهاست؟ چون معلوم است [كه] آنها از عهده سؤال بر مى آيند. و نيز بايد نفوس كثيره از انسانها مهمل گذارده شوند و حال آن كه عبث و اهمال در فعل حقّ - سبحانه و تعالى - نيست.
باسمه تعالى شأنه
پس از عرض سلام و تحيّت، آنچه از مجموع آياتِ شريفه و اخبارِ مستفيضه، بلكه متواتره كه در احوال برزخ و قبر وارد شده، روشن مى شود اين است كه نفوس پس از مرگ باقى هستند و از عدّه اى از آنها درباره بعضى معتقدات و بعضى اعمال سؤال مى شود و پس از آن تا روز قيامت يا متنعّم به جنّتى كه در روايات از آن به جنّت دنيوى تعبير شده، و يا معاقب به نارى كه از آن در روايات به نار دنيوى تعبير شده [است]، مى باشند، و عدّه اى ديگر از آنها مهمل گذارده مى شوند تا روز قيامت به حساب و
ص: 94
حالشان رسيدگى مى شود، و اين عدّه، مستضعفين و كسانى هستند كه در اثر قصورشان حجّت بر آنها تمام نشده مانند مجانين و اطفال و بُلْه و كسانى كه دين حقّ به آنها نرسيده [است].
و نيز عدّه اى ديگر به سبب بعضى امور عارضى از سؤال و عقاب قبر و برزخ معاف مى شوند مانند كسانى كه از ظهر پنجشنبه تا آخر روز جمعه فوت نمايند و يا آن كه تلقين بر آنها خوانده شود و يا آن كه جَريدتين در زير بغل آنها گذارده شود. و مراد از «من محّض الايمان محضاً و من محّض الكفر محضاً» كه در روايات كافى وارد شده [است] و شما ذكر كرده ايد، كسانى هستند كه واجد شرايط تكليف بوده و حجّت بر آنها تمام گشته [است]، عدّه اى مؤمن و عدّه اى كافر شده اند، نَه آن كه كامل در ايمان و در اعلى درجه آن ويا كامل در كفر و در نهايتِ آن باشند، تا وجودشان نادر و سؤال و عقاب و مَثُوبَت در قبر و برزخ منحصر به عدّه اى قليل باشد، و آياتِ كثيره و رواياتِ عديده كه در اين باب وارد شده [است] حمل به مورد نادر و تخصيص به افراد شاذ داده شود و بين محوضت ايمان و محوضت كفر توسّط بين آن دو مى باشد و اين معناى استضعاف و حالِ كسانى است كه در اثر ضعفِ عقل و يا قصور ديگر، حجّت بر آنها تمام نشده باشد بنابراين، اين دسته از روايات و بعضى روايت ديگر كه دلالت بر نفى سؤال و عقاب در قبر و برزخ از بعضى اصناف دارد و آيات متعدّد و روايات عديده را كه به نحو اطلاق يا عموم دلالت بر سؤال و مثوبت و عقوبت در قبر و برزخ دارد، تخصيص به غير اصناف مذكوره مى دهد. و مؤ يّد اين جمع، روايتى است كه كافى نقل كرده [است] و ما پس از ذكر آيات و روايات به آن اشاره مى نماييم.
1 - آيه «جنّاتِ عَدنٍ الّتى وَعَدَ الرَّحمنُ عبادَهُ بالغيبِ إنَّه كان وعدُهُ مَأتِيّاً * لا يَسمَعُون فيها لغواً إلّا سلاماً ولَهُم رِزقُهُم فيها بُكرَةً وعَشِيّاً»(1).
فى تفسير علىّ بن ابراهيم: ذلك فى جنّات الدُّنيا، قبل القيامة.
والدَّليل على ذلك، قوله «بكرة وعشيّاً» فالبكرة والعشىّ لا تكونان فى الآخرة فى جنّات الخلد وإنّما تكون بالغداة والعشىّ فى جنّات الدُّنيا، تنتقل إليها أرواح المؤمنين
ص: 95
وتطلع فيها الشمس والقمر.
2 - آيه «يومَ يَأتِ لا تَكَلَّمُ نفسٌ إلّا باِذْنِهِ فمنهم شقىٌّ وسعيدٌ * فأمّا الّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُم فيها زفيرٌ وشَهِيقٌ * خالِدين فيها مادامَتِ السَّمواتُ والأَرضُ»(1).
فى التفسير المذكور، فهذا هو فى نار الدّنيا قبل القيامة «وأ مّا الّذين سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالدين فيها مادامتِ السَّمواتُ والأَرْضُ»(2) فى التفسير المذكور، يعنى فى جنّات الدّنيا الّتى تنتقل إليها أرواح المؤمنين مادامت السّموات والأرض.
3 - آيات «فَوَقيهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وحاق بآل فرعونَ سُوءُ العذابِ * النَّارُ يُعرَضُون عليها غُدُوّاً وعَشِيّاً ويوم تَقُومُ السّاعةُ أَدخِلُوا آلَ فرعون أشدَّ العذابِ»(3) فى التفسير المذكور قال: ذلك فى الدّنيا قبل القيامة وذلك أ نّ فى القيامة لا يكون غدوّاً ولا عشيّاً لانَّ الغدوّ والعشىّ إنّما يكون فى الشّمس والقمر، ليس فى جنان الخلد ونيرانها شمس ولا قمر.
أ مّا الرّوايات: قال رجل لأبى عبداللَّه عليه السلام: ما تقول فى قول اللَّه عزّوجلّ: «النّارُ يُعرَضُون عليها غُدُوّاً و عَشِيّاً» فقال أبو عبداللَّه عليه السلام ما تقول النّاس فيها؟ فقال يقولون: إنّها فى نار الخلد وهم لا يعذَّبون فيما بين ذلك: فقال عليه السلام: فهم مِن السّعداء، فقيل له: جعلت فداك فكيف هذا؟ فقال: إنّما هذا فى الدّنيا، فأ مّا فى نار الخلد فهو قوله تعالى «ويوم تَقُومُ السّاعَةُ أدخِلُوا آلَ فرعونَ أشدَّ العذابِ»(4).
و بديهى است تخصيص مورد اين آيات مانند عباد در سوره مريم و نَفْس به طور عموم در سوره هود و آل فرعون به نحو اطلاق در سوره مؤمن به كامل در ايمان و يا كامل در كفر تخصيص اكثرى است. و أمّا تخصيص به مستضعفين و بعضى اصناف ديگر كه ذكر شد، جمع دلالى عرفى و بدون محذور است.
كافى: «عدّة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن الحسن بن على عن أحمد بن عمر رفعه عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: قلت له: إنّ أخى ببغداد وأخاف أن يموت بها فقال عليه السلام ما تبالى حيث ما مات أما إنه لا يبقى مؤمن فى شرق الأرض وغربها إلّا حشراللَّه روحه إلى وادى
ص: 96
السّلام، قلت له: و أين وادى السّلام؟ قال: ظهر الكوفة أما إنّى كانّى بهم حلق حلق قعود يتحدّثون».(1) و بديهى است عموم «لا يبقى مؤمن فى شرق الأرض و غربها» آبى از تخصيص به كامل در ايمان است.
كافى: «محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن أحمد بن محمّد عن عبدالرّحمان بن حمّاد عن عمرو بن يزيد «قال: قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام: إنّى سمعتك وأنت تقول كلّ شيعتنا فى الجنّة على ما كان فيهم، قال عليه السلام: صدقتك كلّهم واللَّه فى الجنّة، قال: قلت: جعلت فداك إنّ الذُّنوب كثيرة كبار فقال عليه السلام امّا فى القيامة فكلّكم فى الجنّة بشفاعة النبيّ صلى الله عليه وآله المطاع أو وصىّ النبىّ صلى الله عليه وآله ولكنّى واللَّه أتخوّف عليكم فى البرزخ، قلت: وما البرزخ؟ قال عليه السلام: القبر منذ حين موته إلى يوم القيامة».(2)
اين روايت صريح است در اينكه مؤمن غير كامل كه ارتكاب معاصى كبيره مى نمايد در برزخ مهمل نيست و معاقب مى باشد.
و فى المحاسن، عن الحسن بن محبوب، عن إبراهيم بن اسحق الجازى، قال قلت لابى عبداللَّه عليه السلام: أين أرواح المؤمنين؟ فقال عليه السلام: أرواح المؤمنين فى حجرات فى الجنّة يأكلون من طعامها ويشربون من شرابها ويتزاورون فيها ويقولون: ربّنا أقم لنا السّاعة لتنجزلنا ما وعدتنا، قال: قلت: فاين أرواح الكفّار؟ فقال عليه السلام: فى حجرات فى النّار، يأكلون من طعامها ويشربون من شرابها و يتزاورون فيها ويقولون: ربّنا لا تقم لنا السّاعة، لتنجز لنا ما وعدتنا.(3)
عموم ارواح المؤمنين و ارواح الكفّار در اين روايات واباء آن از تخصيص به كامل در ايمان و كفر قابل انكار نيست وقس عليها ساير ما ورد من أ نّ القبر إمّا روضة من رياض الجنة وإمّا حفرة من حفرات النّيران و امثاله. ذيلاً روايتى كه شاهد بر جمع مذكور است، نقل مى شود:
عدّة من أصحابنا، عن احمد بن محمّد و سهل بن زياد؛ و علىّ بن إبراهيم عن أبيه
ص: 97
جميعاً عن ابن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ضريس الكناسىّ، قال سألت أباجعفرعليه السلام أنّ النّاس يذكرون أنَّ فراتنا يخرج من الجنّة فكيف هو وهو يقبل من المغرب وتصبّ فيه العيون والاودية، قال: فقال أبوجعفرعليه السلام وأنا أسمع إنَّ للَّه جنّة خلقها اللَّه فى المغرب وماء فراتكم يخرج منها و إليها تخرج أرواح المؤمنين من حفرهم عند كلّ مساء فتسقط على ثمارها و تأكل منها وتتنعّم فيها و تتلاقى وتتعارف فإذا طلع الفجر هاجت من الجنّة فكانت فى الهواء فيما بين السّماء والأرض، تطير ذاهبة وجائية وتعهد حفرها إذا طلعت الشّمس وتتلاقى فى الهواء و تتعارف، قال: وإنّ للَّه ناراً فى المشرق خلقها ليسكنها أرواح الكفّار ويأكلون من زقّومها ويشربون من حميمها ليلهم فإذا طلع الفجر هاجت إلى واد باليمن يقال له: برهوت أشدّ حرّاً من نيران الدّنيا كانوا فيها يتلاقون ويتعارفون فإذا كان المساء عادوا إلى النّار، فهم كذلك إلى يوم القيامة قال: قلت: أصلحك اللَّه فما حال الموحّدين المقرّين بنبوّة محمّد صلى الله عليه وآله من المسلمين المذنبين الّذين يموتون وليس لهم إمام ولا يعرفون ولايتكم؟ فقال: أ مّا هؤلاء فإنّهم فى حفرتهم لا يخرجون منها فمن كان منهم له عمل صالح ولم يظهر منه عداوة فإنّه يخدّ له خدّ إلى الجنّة الّتى خلقها اللَّه فى المغرب فيدخل عليه منها الرّوح فى حفرته إلى يوم القيامة فيلقى اللَّه فيحاسبه بحسناته وسيّئاته فإمّا إلى الجنّة وإمّا إلى النّار فهؤلاء موقوفون لأمر اللَّه، قال: وكذلك يفعل اللَّه بالمستضعفين والبله والاطفال وأولاد المسلمين الّذين لم يبلغوا الحلم، فأمّا النصّاب من أهل القبلة فإنّهم يخدّ لهم خدّ إلى النّار الّتى خلقها اللَّه فى المشرق فيدخل عليهم منها اللّهب والشَّرر والدّخان وفورة الحميم إلى يوم القيامة، ثمّ مصيرهم إلى الحميم ثمّ فى النّار يسجرون ثمّ قيل لهم: أين ما كنتم تدعون من دون اللَّه؟ أين إمامكم الّذى اتّخذتموه دون الامام الّذى جعله اللَّه للناس إماماً.(1)
دلالت اين حديث بر جمع مذكور واضح، و قابل انكار نيست. كلام شيخ مفيد - أعلى اللَّه مقامه الشريف - كه نقل كرديد، نيز حمل به معناى مذكور مى شود؛ چه ايشان عين عبارت روايات يعنى «من محض الايمان محضاً ومن محض الكفر محضاً» را نقل كرده و بلكه ذيل اين موضوع كلامش صريح است در اينكه از مؤمن، محض كامل در ايمان كه
ص: 98
نادراً موجود است، اراده نكرده [است]؛ زيرا كه آيه شريفه، «ولا تَحسَبَنَّ الّذين قُتِلوا فى سبيلِ اللَّهِ أمواتاً بل أحياءٌ عند رَبِّهِم يُرزَقُون» را ذكر كرده [است] و مى فرمايد: «فدلّ على أ نَّ العذاب والثواب يكون قبل القيامة، وبعدها».
و معلوم است تمام كسانى كه در سبيل اللَّه كشته شده اند، كامل در ايمان نيستند، و امّا مورد عقاب و ثواب در عالم برزخ و قبر، آيا روح است به قالب مثالى و يا بدن دنيوى؟ روايات دلالت بر اوّل دارد و ايشان هم معتقد به آن است.
پس از عبارتى كه از او ذكر كرديم، مى فرمايد: «والخبر وارد بانه يكون مع فراق الرّوح الجسد فى الدّنيا والرّوح هيهنا عبارة عن انفعال الجوهر البسيط وليس بعبارة عن الحياة الّتى يصحّ معها العلم والقدرة، لأ نّ هذه الحياة عرض لا يبقى.»
و مقصود ايشان (شيخ مفيد)از نفى حياتى كه محقّق حسّ و حركت است از روح، جواب شبهه اى است كه (در حيات شهدا پس از شهادت) نموده، و بيان نحوه حياتى است كه قرآن شريف نسبت به آنها داده كه عبارت از حيات ذاتى است كه عين جوهر روح انسانى است، نَه حيات عارضى كه تعلّق به بدن مادّى انسان دارد. گرچه عبارت ايشان كه اين حيات را عرض دانسته [است]، خالى از اشكال نيست؛ چه اگر معناى اصطلاحى آن را كه عبارت از حيات و مبدأ درك و فعل است، اراده كرده باشد، عين نَفْس حيوانى است و لذا حيوان را به جوهر حسّاس فعّال تعريف نموده اند، و اگر روح بخارى را از آن اراده كرده باشد، آن نيز جوهر است، نَه عَرَض، گرچه از مفارقت روح حيوانى منحل مى شود. لذا مى گوييم شايد مرادش از عَرَض، عَرَضى بوده و حيات را نسبت به بدن داده كه عرض اوست، نَه روح كه ذاتى اوست و يا آن كه مرادش از عَرَض، اصطلاح متكلّمين از معتزله است كه آنها حيات و عِلْم و ساير صفات حقيقيّه را اَعراض دانسته اند و لذا از حق - سبحانه و تعالى - تمام صفات حقيقيّه را سلب كرده و ذات او را نايب مناب آن صفات در ترتّب نتايج آنها بر ذات مقدّسش دانسته اند.
از آنچه بيان شد، واضح گرديدكه مقصود مرحوم شيخ مفيدقدس سره از حيات كه مصحّح عِلْم و قدرت است، حيات بدن مادّى است كه نسبت به او عَرَض است و به موت زايل مى شود، نَه حيات نَفْسِ حيوانى كه ذاتى اوست و از او مفارقت نمى نمايد و نيز معلوم
ص: 99
شد مورد سؤال و تنعّمات وتأ لّمات را در عالَم برزخ نَفْسِ انسانى با بدن مثالى مى داند كه مطابق با روايات است، و امّا مورد جنّت و نار را پس از اقامه قيامت و تصفيه حساب نَفْسِ انسانى با همان بدن مادّى دنيوى مى داند و فقط نواقص و كثافات بدن دنيوى را از او مسلوب مى داند؛ چه خوب بود قبل از اقدام به اين سؤال رجوع به كتاب كلامى ايشان مانند شرح اعتقادات صدوق رحمه الله مى نموديد. وقس عليه حشر الحيوانات.
و مسأله امتناع اعاده معدوم منافى با معاد جسمانى نيست و نيز جواب سؤال ثانى و ثالث هم داده شد؛ زيرا روايات شريفه كافى، مستضعفين را كه نسبت به اصناف ديگر قليل مى باشند، از سؤال و عذاب و ثواب قبر و برزخ معاف نموده و اين مطابق قواعد است؛ چون هنوز حال آنها از ايمان و كفر پس از اتمام حجّت شدن بر آنها معلوم نيست و خداوند متعال مى فرمايد: «ليَهلِكَ مَن هَلَكَ عن بَيِّنَةٍ و يَحيى مَن حَىَّ عن بَيِّنَةٍ(1)» پس مراد از «من محّض الايمان» افراد نادرى مانند حضرت سلمان و اباذر، و مراد از «من محّض الكفر» افراد نادرى مانند ابوجهل و معاويه نيست و در سؤال قبر، و ساير احوالى كه پس از موت بر انسان وارد مى شود و روايات شريفه وارده از اهل بيت عليهم السلام دلالت بر آنها دارد، مصالح و حكمى است و ممكن است يكى از آنها ترقّى و تعالى مقامات مؤمنين و پَستى و تنزّل مراتب كفّار باشد. والعلم عنده سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
به عرض مى رساند، اين جانب مدّتى است با شيخ محمّد مردوخ، پيشواى اهل تسنّن سنندج مكاتبه و بحثى دارم. اخيراً [ايشان] نامه اى به اين جانب نوشته [است كه] فتوكپى آن را [به] پيوست تقديم مى دارم [و] بدين وسيله از آن جناب كسب تكليف نموده كه جواب [شيخ محمّد ] مردوخ را چگونه بنويسم. متّع اللَّه المسلمين بطول بقائكم.
25 شوال 1389
ص: 100
نامه [شيخ محمّد ] مردوخ
جناب آقاى شيخ على اكبر روحانى نيا - حفظه اللَّه تعالى. اجتهاد در اسلام ممنوع است به دليل آيه كريمه «اليومَ أكملتُ لكم دينَكُم». آنهايى كه قايل به اجتهاد هستند، احاطه به احكام اسلام ندارند؛ دو چيز دين پاك نبى را به باد داد. در سنّيان تشيّخ و در شيعه اجتهاد.
29/9/1348
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. از آقاى مردوخ بپرسيد اجتهاد يعنى چه؟ اگر معناى آن، همان است كه انسان به برداشت و فكر خودش از روى ظنّ و استحسان و قياس و تشبيه واقعه اى به واقعه ديگر، حكم خدا و آيين اسلام را بگويد، البتّه دين پاك نبى را به باد داده است؛ ولى شيعه از اين رفتار و كردار، برى است و كاملاً [با آن] مخالفت دارد و شديداً [آن را] حرام و معصيت مى داند؛ و اگر معناى اجتهاد جدّ و جهد نمودن در فهم و دانستن و به دست آوردن حُكم خدا و آيين اسلام است از آيات و بيانات و احاديث وارده در تفسير قرآن كريم و آنچه نبىّ اكرم صلى الله عليه وآله فرموده است، البتّه دين پاك نبىّ صلى الله عليه وآله به اين ترتيب آباد مى شود و پيروى از آيين اسلام به عمل مى آيد. ايشان چون در مكتب شيعه درس نخوانده [است ]و از مبانى و قواعد علماى شيعه خبر ندارد، خيال مى كند اجتهاد نزد شيعه به نحوى است كه ديگران داشته اند. والسّلام على من اتّبع الهدى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
پس از عرض سلام، خواهشمند است جواب سؤال هاى ذيل را مرقوم فرماييد.
س 1 - چرا مسلمان نبايد با كليمى و مسيحى دست بدهد و مصافحه نمايد؟ و اگر دست داد، [چرا] بايد دست خود را آب بكشد و چرا نبايد با آنان هم غذا شود و يا با آنان ازدواج
ص: 101
نمايد؟ مگر حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام پيغمبرانِ برحقّ نبودند؟
س 2 - اين جانب دوستى ارمنى دارم [و] مى خواهم به او ثابت نمايم كه عيسى پسر خدا نيست و خدا نَه فرزند دارد و نَه پدر و مادرى؛ [اما او] قبول نمى كند و مى گويد كه عيسى عليه السلام نطفه خداست كه در شكم حضرت مريم عليها السلام پرورانده شده [است] و نيز به او مى گويم مگر حضرت آدم و حوّا از پدر و مادر زاييده شدند؟ [ولى او] در عين حال قبول نمى كند.
س 3 - انسان بايد چه مقدار معلومات داشته باشد تا بتواند مانند جناب عالى جانشين و نايب امام عليه السلام شود و بايد چه رياضتهايى را بكشد تا به آن مقام برسد؟
باسمه تعالى
ج 1 - حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام پيغمبرِ برحقّ بودند و بعد از آنان حضرت محمّد صلى الله عليه وآله نيز برحقّ مى باشند، ولى كليمى و مسيحى انكار مى كنند حضرت پيغمبرصلى الله عليه وآله را و مى گويند پيغمبر نيست؛ پس بدين جهت است كه نتوان دوستى نمود با كسانى كه دشمن پيغمبر اسلام اند. آرى دختر آنها را بر حَسَب قانون شرع مى توان به ازدواج موقّت اختيار نمود، ولى به پسر آنها نتوان دختر مسلمان را تزويج كرد؛ قانون دين اسلام اين است؛ علاوه بر اينكه نتوان شرافت دختر مسلمان را زير دست اجنبى قرار داد.
ج 2 - آن شخص خدا را نشناخته است؛ تصوّر و خيال مى كند كه خداوند متعال به قياس و مانند خودش مى باشد كه مادّه و جسم دارد و مانند بشر و ساير حيوانها نطفه دارد! نمى داند كه خداى متعال هيچ گونه از صفات و كيفيّتهاى مخلوقات را ندارد و او آفريننده ماديّات و مجرّدات مى باشد. بارى، اگر به عقل و فكر صحيح مراجعه كند، قضاوت خواهد نمود كه آفريننده امكان ندارد مانند مخلوقِ خود باشد.
ج 3 - همان طور كه دانشمندان بزرگ در علمهاى ديگر درس خواندند و زحمت كشيدند تا مثلاً كپلر و گاليله و انيشتين و اديسون شدند، همان طور بايد درس خواند و زحمت كشيد تا به حول و قوّه و به فضل خداوند متعال به جايى رسيد. نصيحتاً به شما
ص: 102
مى گويم پيوسته به خداوند متعال ملتجى شويد و مسئلت نماييد.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى
- دامت بركاته -
به شرف عرض عالى مى رساند، از قرار مسموع حضرت عالى مانند بعضى از مراجع، مال دولت را مجهول المالك مى دانيد. على هذا سؤال مى شود اين اسكناسهاى معمولى رايج ميان مردم كه متداول است و تجارت و غير آن از تصرّفات همگى به اينها انجام مى يابد و مسلّم است كه همه اينها از بانك و صندوق دولت پخش مى شود ومال دولت است، اگر اينها مجهول المالك باشد، چرا خمس به آنها تعلّق مى گيرد و از چه راه حكم به تخميس آنها مى شود؟ و شنيده شده [است] كه بعضى از مراجعِ گذشته، دولت را مالك مى دانستند، اين از چه راه است؟ زيرا دولت، كيست كه مالك باشد؛ اگر نظرشان هيأت است، مالكيّت هيأت چگونه تصوّر مى شود؟ ايّام سعادت مستدام باد.
باسمه تعالى وله الحمد
راجع به مسأله اسكناسها و تعلّق خمس به آنها در صورتى كه مجهول المالك باشند و راجع به اينكه قايلين به مالكيّت دولت از چه راه مى گويند، عرض مى كنم: أ مّا الأ وّل، محذور، نَه تنها اين است كه فرموده ايد خمس چرا به آنها تعلّق بگيرد - در صورتى كه مجهول المالك باشد - بلكه محذور بزرگ تر آن است كه مجهول المالك بايد صدقه داده شود و به فقير مى رسد، پس اغنيا، مالك نيستند و براى فقرا، ميدان وسيعى - والعياذ باللَّه - باز مى شود. و ايضاً معاملات اجناس ديگر با آنها همه باطل مى شود يا خريدار مشغول الذّمّه فروشنده مى گردد. و ايضاً اگر ورثه استحقاق صدقه داشته باشد، هر كدام سبقت كرد، چه پسر و چه دختر، اسكناسهاى پدر را بر مى دارد، و إلّا وراثتى نسبت به آنها در كار نيست الى غير ذلك من المحاذير، فأقول: اگر اسكناس طريق الى المال و سند آن
ص: 103
است، مجهول المالك بودنِ سند، صدمه اى به جايى نمى رساند و اگر اسكناس خودش ماليّت دارد، مولد اوّليّه آن، مستصحب البقاء على الإباحه است، به دست هر كس از غنى و فقير كه مى رسد، و بالطّبع قاصد تملّك آن است، همين قدر كافى است در مالكيّت آن، و جميع آثار مالكيّت، مترتّب مى گردد و معاملات و ربح، محقّق مى شود. خوب بود مى فرموديد چه دليل داريد و إلّا مالكيّت امرى است اعتبارى [و] موضوع آن، لازم نيست امر موجود خارجى باشد و ممكن است آن هم امر اعتبارى باشد كه مضاف و مضاف اليه و اضافه يكسره اعتبار فى اعتبار بوده باشد.
امّا الثانى، كسانى كه قايل به مالكيّت هيأت (دولت) هستند، يك دليلشان عموم «اَوفُوا بِالعُقُود» است؛ ولى اِشكال در اين است كه ظاهر معناى «اَوفُوا بِالعُقُود» أى العقود الصادرة من الاشخاص لا من الهيئة، و دليل ديگرشان سيره دول است من زمن المعصومين عليهم السلام. ولى اِشكال در اين است كه آن زمان، عنوان هيأت نبوده، بلكه شخص سلطان و نمايندگان او بوده و دليل ديگرشان لزوم عسر و حرج است، ولى اِشكال در اين است كه اين عناوين مُثْبِتِ حُكمِ وضعى نمى شود. والعلم عنداللَّه والسلام عليكم وعلى من يجب تسليمى عليه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
عرض مى شود ميل دارم نظر و مبناى جناب عالى را بدانم در نتيجه گيرى از اخبار درباره سهم مبارك امام عليه السلام و عمل اصحاب قدس سرهم و موضوع نيابت از امام عليه السلام و اجازه به ديگران كه به قول جناب عالى بر فرض صحّت، نيابتِ تعيين نايب مانند وكيل در تَوكيل چگونه تصوّر مى شود و به چه مجوّزى مى شود اين كار را كرد و به علاوه، تكليف در قبال عدم تضييع مال امام عليه السلام به چه نحو بايد عمل شود و موضوع قطع به رضا چگونه است؟
ص: 104
باسمه تعالى
تسليم و تحيّت تقديم داشته، به انواع دعوات ياد آورم، در نتيجه تحقيق و مباحثه و بررسى روايات بسيار كه يكايك مورد مذاكره و فقه الحديث شد و جمع دلايل آنها كاملاً بررسى گرديد، اين بود كه سهم مبارك به اذن فقيه حاكم شرع به عنوان صدقه از آن بزرگوار و در مورد احراز رضاى آن حضرت - صلوات اللَّه عليه - به مصرف برسد و شيعه اثنا عشرى با تقوا بالاخصّ نوكران و خدمتگزاران آن بزرگوار و سادات و علويّات مستحقّ و متديّن و ايتام مستحقِّ سادات مورد قطع به رضاى آن حضرت است. والعلم عنده سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضورمبارک حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
عرض مى نمايم، اين جانب با شخصى در اداره اى كارمند مى باشيم، ضمناً روزانه مدّتى راجع به دين اسلام بحث مى نمايد از كتاب اصول كافى و مى گويد: «دين فقط از تفسير قرآن است و رساله هاى عمليّه مراجع تقليد به درد نمى خورد.» و نيز مى گويد: «هر كس بايد خودش تكليف دين خود را بداند و از فكر خود استفاده و قرآن را تفسير نمايد.» خواهشمند است مرقوم فرماييد اين راهى را كه [او] مى رود، [آيا] اشتباه است يا خير؟
باسمه تعالى
اوّلاً، عِلمِ دين، بسيار دقيق تر و پرمعناتر از علم شيمى و مانند آن است و بدون درس خواندن و از استاد كامل ياد گرفتن، امكان ندارد انسان آن را ياد بگيرد.
ثانياً، قرآن مجيد، در عين اينكه آسان به نظر مى رسد، عقولِ بشرِ عادى از اينكه به مطالب شامخه آن احاطه پيدا كند ناتوانند و لذا مقدارى از بعضى آيات نسبت به ادراك بشر عادى، متشابهات است. از ائمّه معصومين عليهم السلام احاديثى وارد شده كه نهى فرموده اند از تفسير قرآن به فكر و نظرِ خودِ مردم، فقط در مواردى كه مربوط به احكام است و
ص: 105
معناى ظاهر مسلّم دارد و تخصيص و تقييدى در روايات از اهل بيت كه مفسّر قرآن اند، وارد نشده است، مى تواند كسى كه درس خوانده [است] و كاملاً زبان عربى را مى داند و فحص كامل از احاديث نموده و برخلاف ظاهر، تفسيرى نديده [است]، به آن حكم اخذ كند.
ثالثاً، اصول كافى مربوط به عقايد مى باشد و بسيارى از آن، خبرِ واحد است و در معارفِ دين، خبرِ واحد، يقين آور نيست و نتوان به غير يقين در اصول دين اعتماد نمود.
و امّا فروع كافى كه مربوط به احكام عملى است و خبر واحد در مرحله ظاهر حجّت است، اگر چه ظنّى است؛ ولى عمل كردن به آن حاجت دارد به اينكه شخص، درس فقه و اصول [را] كه مبادى استنباط احكام از روايات است، خوانده باشد.
به علاوه، اينكه در تعارض اخبار كه در روايات مختلف نقل كرده اند، بايد شخص خبير و بصير باشد به اينكه چگونه رفتار كند [و] خبر صحيح را به دست آورد. بالجمله، فكرِ خودِ انسان در اصول دين و فروع، بدون اينكه به مدرك موثّق تامّ و تمامى اعتماد كند، بسيار خطر دارد و در آيات و احاديث از آن [نهى] شده است. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
[آيا] منظور از معاد جسمانى كه در قرآن كريم و روايات آمده است، همين جسد فعلى است كه در عالم آخرت محشور مى گردد و به زندگى جاويد خود ادامه مى دهد؟ يا كيفيّت و شرايطى كه در آن نشئه ادامه حيات مى دهد با اين نشئه فرق و تفاوت دارد؟ و اگر كسى به شقّ دوم معتقد باشد، [آيا] منكر معاد جسمانى است؟
باسمه تعالى
جاى ترديد نيست كه معاد جسمانى با همين بدن انسان است بر حَسَب آنچه از آيات مباركه و بيانات صريحه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام استفاده
ص: 106
مى شود؛ ولى خصوصيّات آن كه از حيث اعراض و كيفيّت چگونه است و زايد بر موادّ و عناصر جوهريّه در چه شرايطى است، علم به آنها را تكليف نداريم و بايد معتقد باشيم به اينكه معاد جسمانى است به هر نحوى كه فى علم اللَّه ثابت است.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
چه مى فرماييد در اين مسأله تاريخى يعنى مراجعت اهل بيت حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا يا به مدينه پس از حركت از شام كه در كتب تاريخى به طور مختلف نقل گرديده است.
اوَّلاً، عالم جليل، محدّث نورى قدس سره در كتاب لؤلؤ و مرجان، راجع به موضوع مذكور تحقيقاتى نموده [و] حاصلش اين است كه خبر ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در اربعين در كتاب لهوف مرحوم سيّد ابن طاوس از جهاتى مخدوش است.
يك؛ خود سيّدقدس سره در اقبال، ورود اهل بيت عليهم السلام را در روز اربعين و ملاقات با جابر را بعيد شمرده [است].
دو؛ شيخ مفيدقدس سره در ارشاد، صفحه 231، فرموده [است] كه از شام آمدند تا وارد مدينه شدند.
سه؛ قريب به اين عبارت در كامل ابن اثير ذكر شده و طبرى در تاريخ خود، مختصرى در اين مقال ذكر نموده [است] در هيچ كدام ذكرى از سفر عراق نيست.
چهار؛ شيخ مفيدقدس سره در مسارّ الشيعه مى فرمايند: «در روز 20 صفر رجوع حرم ابى عبداللَّه عليه السلام از شام به مدينه بود و ورود جابربن عبداللَّه انصارى قدس سره به كربلا به جهت زيارت قبر مطّهر ابا عبداللَّه عليه السلام.»
پنج؛ قريب به همين عبارت را شيخ طوسى در مصباح و علّامه حلّى در منهاج الصلاح و كفعمى در دو موضع از مصباح خود، ذكر كرده و ظاهر عبارت آن است كه [آنها] روز اربعين از شام بيرون آمدند.
شش؛ تفصيل ورود جابرقدس سره را در كربلا در كتاب بشارة المصطفى تأليف طبرى آملى و در كتاب مصباح الزائر ذكر كرده اند؛ ولى ذكرى از ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا [در آنها ]نيست.
ص: 107
ثانياً، مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى قدس سره در مجلّد اوّل منتهى الآمال بعد از ذكر جريانات كوفه و شام مى فرمايد: «با ملاحظه اين مطالب خيلى مستبعد است كه اهل بيت عليهم السلام بعد از اين همه قضايا برگردند و روز بيستم صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بود، به كربلا وارد شوند.»
ثالثاً، ملا محسن فيض كاشانى در تقويم المحسنين مى فرمايد: «در بيستم آن (صفر) رجوع حرم امام حسين عليه السلام است به مدينه.»
رابعاً، دكتر محمّد ابراهيم آيتى در كتاب بررسى تاريخ عاشورا (سخنرانى 6، ص 104) مى فرمايد: «امّا داستان آمدن اهل بيت از شام به طرف عراق و رسيدن آنها در اربعين به كربلا را به هيچ وجه نمى توان باور كرد يا سند قابل اعتمادى بر اين افسانه تاريخى به دست داد.»
خامساً، محدّث قمّى قدس سره در مفاتيح الجنان [مى] گويد: «روز بيستم صفر، روز اربعين و به قول شيخ طوسى و شيخ مفيد - رحمهما اللَّه - روز رجوع حرم امام حسين عليه السلام است از شام به مدينه و روز ورود جابربن عبداللَّه انصارى است به كربلا.»
سادساً، علّامه مجلسى قدس سره در زاد المعاد مى فرمايد: «بدان كه مشهور آن است كه سبب تأكيد زيارت آن حضرت در اين روز آن است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام با ساير اهل بيت در اين روز وارد كربلا شدند و سرهاى مقدّس شهدا را به بدنهاى مطهّر ايشان ملحق كردند، و اين بسيار بعيد است از جهات بسيار كه ذكر آنها موجب تطويل است».
در قبال اين شش احتمال، مرحوم سيّد در لهوف مى فرمايد كه روز اربعين، اهل بيت به كربلا آمدند و با جابر در يك وقت ملاقات كردند و در كتاب جنات الخلود مى گويد: بيستم صفر، روز ورود اهل بيت عليهم السلام است به كربلا و محقّق بهايى در توضيح المقاصد، روز 19 صفر را روز اربعين و روز ورود حرم امام حسين عليه السلام به كربلا بيان مى فرمايد، و حاج شيخ محمّد مهدى مازندرانى در كتاب معالى السبطين از بعضى كتب مقاتل كه نام نبرده است، نقل مى كند از عطيّه كه سوارى نمايان شد، و جابر گفت: «اگر آقايم امام سجّادعليه السلام باشد، تو آزادى.» عطيّه به زودى برگشت [و] گفت: «برخيز امام عليه السلام را استقبال كن.»
خلاصه، گفته اين چهار كتاب برخلاف فرمايش چندين محدّث و چندين كتاب معتبر است كه مذكور گرديد و آقايان روضه خوانان خبر لهوف را با شاخ و برگهاى بسيار
ص: 108
[مى خوانند]، آيا اين عملشان شرعاً چه صورت دارد؟
بيان و نظريه خودتان را نيز در مورد ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در روز بيستم صفر مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى وله الحمد
به جا آوردن عبادت و اعمالى كه در اين روز وارد شده [است]، رجاءً مانعى ندارد، و جناب عالى با تفحّص كامل بياناتى در ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا فرموده ايد، چه عجب كه احتمال نداده ايد در سال دوم باشد. والسّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
خواهشمند است به سؤالات اين جانب جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - كافر در قرآن مجيد بيان شده است و از بعضى آيات روشن است كه كافرى وجود ندارد؛ مانند اين قبيل آيات: «ولَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَ السّمواتِ والأرضَ وسَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ(1)»، و در جاى ديگر هم از اين قبيل آيات موجود است و معلوم مى شود كه همه قبول دارند كه خالقِ همگى، خداى واحد است، پس كافر به چه كسى اطلاق مى شود! لطفاً از قرآن جواب فرماييد.
س 2 - در رساله ها بيان شده كه زكات از نُه چيز بايد داده شود، [اين نكته] از كجاى قرآن استخراج مى شود؟ آيا قرآن مجيد، اين مسأله را از تمام سرمايه داران صرف نظر كرده [است ]كه داراى كارخانجات و ماشين آلات و تجارت و ساير درآمدهاى زياد مى باشند؟ مگر حكم قرآن براى كافّه ناس نيست؟ لطفاً از ديدگاه قرآن بيان فرماييد.
س 3 - مسأله خمس كه در رساله ها بيان فرموده اند، اگر مسأله از قرآن است، قرآن [در] آيه 41 از سوره انفال، بيان فرموده [است] و از ماقبل آيه معلوم مى شود كه صحبت از درآمد غنايم
ص: 109
جنگى است و اگر از جاى ديگر قرآن است، لطفاً بيان فرماييد از كجاى قرآن و يا حديثى كه مطابق با قرآن باشد.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - جماعتى ثنويّه هستند و آنها دو خالق گفته اند: يكى خَلق كننده موجودات خير و ديگرى، خَلق كننده موجودات شرّ. ثانياً، جماعتى در موقع پرسيدن از خالق مى گويند «اللَّه» ولى صفات ثبوتيه و جلاليّه و جماليّه را قايل نيستند؛ حتّى آن كه بعضى مجسّمه هستند و بعض صفات پَستى را نسبت مى دهند - تعالى اللَّه عن ذلك علوّاً كبيراً. ثالثاً، جماعتى به خالق يكتا - جلّ و علا - قايل اند؛ ولى قايل به حلول و اتّحاد مى باشند. رابعاً، جماعتى منكر رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشند، اينها و مانندشان كفّارند.
ج 2 - خداوند متعال، قرآن مجيد را بر پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل فرموده [است] كه آن بزرگوار به مردم بيان فرمايد و مانند كتاب عميق علمى است كه استاد بايدش شرح و تفسير نمايد؛ مثلاً و بلا تشبيه، كتاب هيئت و هندسه و غير ذلك را بايستى استاد معنا كند و هر كس كه درس نخوانده، نمى فهمد؛ پس اوّلاً، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وائمّه معصومين عليهم السلام استادان و درس دهندگان قرآن اند و هر آنچه فرموده اند، فرموده خداوند متعال است و در اوّلِ نزولِ آيه زكات، فرمودند كه در نُه چيز واجب است. ثانياً، قرآن مجيد مى فرمايد: «وما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ(1)» «واَطيعُوااللَّهَ والرَّسُولَ لَعَلَّكم تُرحَمُون(2)» إلى غير ذلك از آيات كه دلالت دارند بر اينكه بايد به دستور پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله رفتار نمود، ثالثاً، در ساير حبوبات و در تجارت زكات قرار داده اند، ولى به نحو استحباب. رابعاً، حقوق واجبه ديگر اگر در كارخانجات و غير ذلك مراعات شود، نتيجه زكات حاصل مى شود.
ج 3 - اوَّلاً، صريح اين آيه است كه مى فرمايد: «أَ نَّما غَنِمتُم مِن شَى ءٍ(3)» و غنيمت به
ص: 110
معناى استفاده است. و «من شى ء» كه مبيّن «ما» ى موصوله است، افاده عموم مى كند؛ يعنى هر آنچه را كه استفاده كرديد. ثانياً، قانون كلّى كه در موردى وارد مى شود، نمى توان آن را به مصداق ياد شده تخصيص داد، چه بسيار است در قرآن مجيد و در حديث و در متعارف كه امر مخصوص را به ملاحظه حاجتى كه به آن بوده [است]، ذكر مى كنند و بلافاصله قانون كلّى را به ملاحظه بيان آن ذكر مى كنند كه شامل آن امر مخصوص و غير آن مى شود.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك مرجع عالى قدر آيةاللَّه ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است سؤالهاى اين جانب را كتباً جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - اسم اعظم چيست؟
س 2 - آيا دوازده امام عليهم السلام اسم اعظم را مى دانستند؟
س 3 - آيا امام عليه السلام به نيرو و قوّت امامت مى تواند مرده را زنده نمايد؟
س 4 - آيا امام مى تواند از خود معجزه نشان بدهد؟
س 5 - آيا شفاعت امامان در روز قيامت حقّ است؟
س 6 - آيا ما شيعيان محتاج به شفاعت ائمه معصومين عليهم السلام هستيم؟ و يا به وسيله نماز و روزه هايمان نجات مى يابيم؟
س 7 - اگر كسى - العياذ باللَّه - منكر رحمت آل محمّد صلى الله عليه وآله باشد، چه اشكالى دارد؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - در بعضى روايات است كه اسم اعظم در آية الكرسى است و در بعضى روايات در سه آيه سوره حشر است(1) و ظاهر آن است كه هر شخصى كه تقواى قلب
ص: 111
داشته باشد، به علاوه، تقواى عملى ادراك مى نمايد و افاضه آن از درگاه متعال مسمّى به اين اسم مقدّس مى باشد.
ج 2 - البتّه امامان اسم اعظم [را] مى دانند؛ بلكه به يك معنا خودشان كلمة اللَّه و اسم اعظم مى باشند.
ج 3 - نيرو و قوّت امامت عبارت از «يد» قدرت الهى است و خداوند متعال به اين قدرت، مُرده را زنده مى كند.
ج 4 - اراده امام عليه السلام تابع اراده الهى است و قلب مبارك امام، پايگاه مشيّت الهيّه است و البتّه معجزه و بالاتر از معجزه را در اين صورت نشان مى دهد.
ج 5 - احاديث معتبره از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام دلالت بر حقانيّت شفاعتشان دارد، به علاوه از آنچه برهان عقلى اقتضا دارد.
ج 6 - اوّلاً، خودِ تشيّع شفيع انسان و وسيله احتياجش را با خود دارد؛ ثانياً، در هر مرتبه اى كه غير معصوم باشد، كوتاهى در وظايف عملى خواهد داشت و نجاتش منحصر به شفاعت است.
ج 7 - اِشكال آن، تاريكى قلب است و مصداق «طَبَعَ اللَّهُ على قُلُوبِهِم(1)» بوده است كه ادراكات او منحصر به قوّه فكرى دماغى شده است و قلب خود را باخته كه نمى تواند چيزى را كه از ضروريّات مذهبى است، بر خود هموار نمايد.
بلى، محكوم به نجاست نيست؛ چون انكار ضرورى دين را ننموده است. خداوند متعال به يُمن توسّل به ناحيه مباركه حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - ما را هدايت فرمايد و به حقايق آشنا سازد.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك عالم ربّانى آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته -
مدّتى است حقير در جست و جوى حقيقت كلمه «اللَّه» مى باشد؛ ليكن هرچه بيشتر
ص: 112
جُستم، كمتر يافتم كه كلمه (ا - ل - ا - ل - ا - ه ) [يا] (ا - ل - ا ل - و - ه) حقيقت آن چيست؟ تقاضا دارد حقيقت اين كلمه عظيم الشّأن را به طور ساده به زبان پارسى براى بنده روشن فرماييد، مزيد تشكّر است.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم به طور اختصار عرض مى شود - تو خود، حديث مفصّل بخوان از اين مجمل - اين كلمه مباركه، تحليل حروف آن به تقريب اجمالى (ا - ل - ا - ل - ا - ه ) است و الف دوم در استعمال گفته نشده و دو لام در يكديگر ادغام شده است و ا - ل؛ اشاره است به تعيّن مفاد (ا ل ا ه ) كه به معناى معبود به قول مطلق و عبارت اُخراى الوهيّت على الاطلاق منحصر به فرد مى باشد، به اضافه هآء هويّت مطلقه كه به جز اشاره نتوان به آن مقام مقدّس كه فوق ادراك عقول است، پى برد و لذا همه مخلوقات در حيرت اند و به هيچ گونه اسم و رسم نتوانند بفهمند و درك نمايند و فقط به لفظ (هو) اشاره مى كنند و توصيف به اوصاف جماليّه و جلاليّه مى نمايند؛ مثلاً هو الحىُّ، لا إله إلّا هو، وهو الرّحمن الرّحيم، وهكذا.
و الحاصل، لفظ جلاله، اسم ذات مقدّس است كه تعيّن ذاتى به نحو احديّت دارد و داراى جميع صفات كمال و فوق الكمال مى باشد. اگر به خداوند متعال - جلّ جلاله وعلاه - با خلوص نيّت ملتجى بشويد، اميد است شما را برسانَد به شخصى از اكابر اهل علم كه از احاديث اهل بيت عصمت، حقايق معارف را فهميده باشد و سوره مباركه توحيد و آيات شريفه آخر سوره حشر را با شواهد و قراين از ساير آيات مباركه براى شما تفسير نمايد. و البتّه ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا اللَّه خواهد بود.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است مشكل اين جانب را درباره دو جمله از دو دعاى مبارك، [حل كنيد و ]
ص: 113
جواب مرحمت فرماييد. «رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنكَ رَحمةً وَهَيِّى ء لنا من أمرِنا رَشَداً».(1)
س 1 - در دعاى شريف مشلول، فقره خطاب ذليلانه عبد به معبود «يا جارى اللّصيق» يعنى اى همسايه ملاصق، مى دانيم كه روى قاعده (انتَ جارى بيتَ بيتٍ) أى ملاصقاً، الصاق به جَنْب جَنْب معنا مى شود، چگونه ذات اقدس واجب الهى - عزّ اسمه - ملاصِق عبدِ ممكِن ضعيف مى گردد؟ و تأويل ادبى و حكم شرعى يا جارى اللّصيق چيست؟ بيان فرماييد.
س 2 - در دعاى شريف مشلول جمله «و ردّ ليوشع بن نون، الشّمس بعد غروبها» يعنى گواهى مى دهم كه خداى صاحب جمال و كمال و جلال و قهاريّت و رحيم، الرّحمن الرّحيم كه با اقوام و ملل و انبيا و اوليا و اصدقا و خصما به مهر و لطف و عطوفت و رحمت و قهر و غضب به اقتضاىِ مصالح و حِكَمِ الهيّه رفتار فرموده [است]، منظور از جمله فوق كه آفتاب را بر يوشع بن نون پيامبر برگردانيده است، چيست؟ اينكه آن ذات مقتدر، قادر بر همچون كارى هست، محلّ اعتراف و تصديق ما هست امّا مشكل ما اين است كه در صورت ردّ شمس مدار گردش خورشيد و منظومه شمسى اختلالى را دارا مى شود كه حوادثى را به بار مى آورد و در سوره مباركه يس، ذات بى زوال الهى، گردش خورشيد را مستمرّاً «والشَّمسُ تَجرى لمُستَقَرٍّ لها(2)»، «كلٌّ فى فَلَكٍ يَسبَحُون(3)» تعيين و از نظر هَيَوى، نظامى بر آن مقرّر فرموده است: «لا الشّمسُ يَنبَغى لها أن تُدرِك القَمَرَ(4)» آيا دو جمله فوق از دعاى مشلول است؟ و متّصفين در آن دعا را چگونه مى توان به دو بيان بالا حمل نمود؟ و تأويل هَيَوى و حكمى آن چيست؟
بسمه تعالى شأنه
ج 1 - جمله شريفه دعاى مشلول «يا جارى اللّصيق» اولاً، آنچه روى قاعده (انت جارى بيت بيت، اى ملاصقاً) مى باشد، در موقعى است كه جوار به ماديّات اِسناد داده
ص: 114
شود كه مسكن و مكان دارند، نَه در قضيّه اى كه موضوع آن لامكان له مى باشد.
ثانياً، به پناه دهنده در لغت عرب جار اطلاق مى شود و در قرآن مجيد است: «واِنّى جارٌ لَكُم» و نيز جوار رحمت الهى، بسيار استعمال مى شود.
ثالثاً، «لصيق»، صفت مشبهه از «لصوق» است كه به معناى شدّت اتّصال و [نبودن ]هيچ گونه فاصله مى باشد و خداوند متعال، قيّوم است و معيّت قيموميّه دارد و در قرآن مجيد فرموده [است]: «وهو مَعَكُم اَين ما كُنتُم(1)» و به عبارت اُخرى بين خالق و مخلوق هيچ گونه فاصله اى معقول نيست؛ نظير آنچه برهاناً ثابت است از استحاله فاصله بين علّت تامّه و معلول، و أشد اتّصال و لصوق، محقّق است بين المبدأ المتعال والوجود الامكانى و نيز بين المجير و المجار، فليتدبّر جيداً. مع الأسف كه نمى دانم چه اندازه از علوم و معارف را فرا گرفته ايد كه بتوان به توفيق خداوند متعال - جلّ و علا - جمله دعا، شرح داده شود.
ج 2 - ردِّ شمس، عبارت است از اينكه زمين در مدار وضعى خود، كه دور خودش مى چرخد، با آفتاب مواجه شود و هر طورى كه در اين حركتِ وضعى پيش آيد، ربطى به منظومه شمسى ندارد و اصلاً برخوردى به چيزى نخواهد رساند و اگر فرضاً برساند، مربوط به خودِ زمين خواهد بود و قابل تدارك است و همچنين در مواردى كه به جاى نور شمس، ردّ شمس تعبير شده، معناى آن هم همين است. بلى، بر مبناى هيئت قديم، كه زمين، ساكن است و افلاك سيّارات كه از آن جمله فلك شمس است، حركت مى كنند، معناى ردّ شمس عبارت از پيشآمد در حركت فلك شمس است و بر اين مبنا داستان منظومه شمسى در كار نيست و هيچ گونه اِشكالى ندارد. پس آنچه مشكل به نظر رسيده، در اثر گرفتن جزئى از هيئت قديم و جزئى از هيئت جديد است، با اينكه اين دو مبنا تضادّ دارند و جاى ندارد خلط نمودن بين آنها، در هيئت قديم، حركت كردن شمس در كار نيست و تابع گردش فلك است و جاذبيّت شمس، منظومه خود را به تبعيّت از خويش، اصلاً موضع ندارد و اگر هيئت جديد در نظر گرفته شود، اختلال و اختلاف در
ص: 115
حركت دورى و وضعى زمين اصلاً ربطى به ساير كرات ندارد. والعلم عنده سبحانه و تعالى، خداوند متعال، ما را توفيق سير آفاقى دهد.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است به سؤال اين جانب، جواب مرحمت فرماييد. فلسفه خلقت و تكوين چيست و يا به عبارت ديگر، خداوند متعال، چه هدفى از خلقت كاينات و انسانها و هستى داشت؟
بسمه تعالى شأنه
اولاً، خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: «و ما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ إلّا لِيَعبُدُونِ(1)»، عبادت و پرستش مخلوقات، فلسفه تكوين است. چون پرستش متوقف بر شناخت مى باشد، در حديث قدسى هدف آفرينش، حركت آگاهانه به سوى اوست.
ثانياً، مبدأ فيّاض، محال است بُخل ورزد، پس هر موردى كه امكان دارد افاضه وجود به او شود، محال است نسبت به او افاضه نشود.
ثالثاً، تمام مخلوقات به زبان استعدادشان مسئلت مى نمودند تكوّن خودشان را و ممكن نيست شخصى كه جواد على الاطلاق است، گداى درب خانه خود را برگرداند، و خواسته او را ندهد؛ فعلاً اين مقدار نوشته شد؛ تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است به سؤال اين جانب جواب مرقوم فرماييد. آيا دوازده امام عليهم السلام از
ص: 116
موهبت الهى معجزه برخوردار بودند يا معجزه مخصوص پيغمبر عظيم الشأن بود؟ و در صورتى كه قدرت معجزه داشتند، چرا امام حسن عليه السلام از دسيسه و نيرنگ همسرشان بى اطّلاع بودند تا مسموم گرديدند؟ و يا در حضور معظّم له مبلّغين معاويه به حضرت اميرعليه السلام جسارت مى كردند و آن حضرت از قوّه معجزه استفاده نمى فرمودند.
باسمه تعالى شأنه
امامان عليهم السلام به نحو كامل داراى معجزه هستند و در هر موقعى كه كسى به جهت اثبات امامت معجزه طلب كند، امام عليه السلام معجزه مى نمايد و امّا در غير آن مقام (اثبات امامت) نظام تكوينى عالم را مراعات مى نمايند؛ مانند پيغمبرصلى الله عليه وآله با آن كه مى توانستند به وسيله معجزه، كفّار را مغلوب كنند، مع ذلك نكردند؛ مانند ساير انبياعليهم السلام و حضرت امام حسن عليه السلام اتمام حجّت نمودند؛ ولى چون معجزه نمودنشان برخلاف ميزان ليميزاللَّه الخبيث من الطيّب و برخلاف اين نشئه با مقرّرات و مقدّراتش بود، لهذا اقدام نفرمودند، و البتّه همه امورى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه اطهارعليهم السلام انجام مى دهند، به خواست خداوند متعال [بستگى] دارد. «بل عِبادٌ مُكرَمُونَ * لا يَسبِقُونَه بالقَولِ وهم بأَمرِهِ يَعمَلُون(1)». بالجمله، مقام امام عليه السلام فوق الحدّ، شخص را هر چه بيشتر فكر كند، بيشتر معلومات مى آموزد كه با آن كه با تمام قدرت و اتّصال به عالَم ملكوت، مرتبط بودند، مع ذلك، مراعات نظامِ اين نشئه را نمودند و كردار و رفتار عادى را انجام دادند - صلوات اللَّه عليهم اجمعين.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، خواهشمند است به سؤال ذيل جواب مرحمت فرماييد.
احاديث بكا بر حضرت سيّد الشهداءعليه السلام كه بيشتر آنها صحيحه بوده و در وسائل الشيعه
ص: 117
است: «من ذُكِرْنا عنده ففاضت عيناه حرَّم اللَّه وجهه على النّار(1)» و حديث «ما بَكى أحدٌ رحمةً لنا ولِما لقينا إلّارحمه اللَّه - إلى أن قال - فلو أ نَّ قطرةً من دموعه سقطت فى جهنّم لأَطفأت حرَّها(2)» و امثال آن و اثرات ديگر از قبيل غفران ذنوب و غيره، و در كتاب خصائص مرحوم شوشترى قدس سره است: «فكلّ من بكى على مصائب الحسين عليه السلام أخذنا بيده و أدخلناه الجنّة(3)» آيا مطلقات اين احاديث، شامل غير معاندين حتّى يهود و نصارا و مشركين و كفّار و منافقين مى گردد و يا مراد آن احاديث، فسّاقِ شيعه است؟ در صورت دوّم، شيعه گاهى مرتكب ذنوبى كه ضمان مالى بر مردم و ضمان قضايى مانند نماز و روزه داشته باشد، مى شوند. آيا آيات خلود أهل كتاب و مشركين و كفّار در جهنّم و آيات حبط أعمال و آيات عدم قبول اَعمال غير متّقين مطلقاً حكومت دارند بر آن احاديث بكا؟ بيّنوا توجروا.
باسمه تعالى شأنه
به نحو اختصار به عرض مى رسد، داستان «إنّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ من المتَّقين(4)» داريم و داستان وسيله شفاعت نيز داريم كه بكاى بزرگ، وسيله شفاعت است و اثر عجيب دارد و داستان تخفيف عذاب و داستان «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِم حَسَنَاتٍ(5)» نيز داريم كه احاديث در تفسير آن از معصومين - صلوات اللَّه عليهم - وارد است؛ از مجموع احاديث استفاده مى شود كه احاديث وارده در بكا، صِرف بيان مقتضى است؛ بلكه اثر به فعليّت مى رسد تا هر حدى كه منظور بدارند و مشيّت الهيّه - جلَّ و علا - تعلّق بگيرد. والامر كلّه بيده سبحانه تعالى.
ص: 118
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
آيا دعاى ندبه منسوب به معصوم عليه السلام است يا نه؟ و نظر مبارك در صحّت آن چيست؟
باسمه تعالى
دعاى شريف ندبه، شامل اعتقادات حقّه و مستند به معصوم عليه السلام است. علّامه مجلسى قدس سره در بحار [الأنوار، ج 22] از طريق سيّد ابن طاووس از شيخ جليل محمّد بن مشهدى، كه در كتاب مزار خود، نوشته، متعهّد است كه دعاها و زيارات اين كتاب را از ثقات روات از حضرات معصومين عليهم السلام نقل نمايد، و در زاد المعاد از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده و علّامه نورى در كتاب تحفة الزّائر(1) با شرح مفصّلى آن را نقل نموده [است]. بعد از نقل اين بزرگواران و اِسناد آن به معصوم عليه السلام اطمينان كامل حاصل مى گردد و تشكيك بعضى بى خبران قابل اعتنا نيست؛ به خصوص كه اين دعا نزد بزرگان علما از قديم صحّت آن از مسلّمات بوده است؛ همچنان كه شيخ بزرگ، مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى أعلى اللَّه مقامه - به بعضى كلمات اين دعا استشهاد نموده اند.(2) والعلم عنده تعالى.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدَّ ظلّه العالى -
خواهشمند است بيان فرماييد، آيا پيغمبر و ائمّه عليهم السلام نماز ظهر و عصر را در يك وقت مى خواندند؛ همچنان كه اغلب شيعيان در حال حاضر انجام مى دهند؟ و اگر جمع بين صلاتين مى نمودند، مدرك آن چيست و آيا شيعه در چه تاريخ به وجود آمدند؟
ص: 119
باسمه تعالى شأنه
جمع بين صلاتين، در احاديث شيعه و عامّه روايت شده [است]. در كتاب وسائل الشيعه(1) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده [است كه]:
1 - إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله جمع بين الظّهر و العصر بأذان وإقامتين و جمع بين المغرب والعشاء فى الحضر من غير علّة بأذان واحد وإقامتين.
2 - إنَّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله صلّى الظهر والعصر فى مكان واحد من غير علّة ولا سبب، فقال له عمر - وكان أجرأ القوم عليه - : أحدث فى الصلاة شى ء؟ قال: لا، ولكن أردت أن أوسّع على أ مّتى.
3 - عن عبدالملك القمّي عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: قلت له: أجمع بين الصّلاتين من غير علّة؟ قال عليه السلام: قد فعل ذلك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، أراد التخفيف على أ مّته.
4 - عن ابن عبّاس، إنَّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله جمع بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء من غير مطر ولا سفر، فقيل لابن عبّاس: ما أراد به؟ قال: أراد التوسيع لاُمّته.
5 - عن أبى عبداللَّه عليه السلام صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بالنّاس الظهر والعصر حين زالت الشّمس فى جماعة من غير علّة، وصلّى بهم المغرب والعشاء الآخرة قبل سقوط الشّفق من غير علّة فى جماعة، وإنّما فعل ذلك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ليتّسع الوقت على أ مّته. و اين روايت نيز در كافى و تهذيب است و صريح است در اينكه در اوّل وقت ظهر و عصر را، و اوّل وقت مغرب و عشا را خواندند.
أ مّا روايات عامّه: صحيح مسلم چند روايت در باب الجمع بين الصلاتين فى الحضر نقل مى كند:
1 - عن ابن عبّاس صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله الظهر والعصر جميعاً والمغرب والعشاء جميعاً فى غير خوف ولا سَفر.
2 - جمع رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء بالمدينة من غير خوفٍ
ص: 120
ولا مطر.(1)
علاوه بر آنچه بيان شد، شيعه اماميّه در جمع كردن بين دو نماز و جايز دانستن تفريق بين دو نماز، به قرآن مجيد تمسّك نموده [است] كه مى فرمايد: «أقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشّمسِ إلى غَسَقِ اللَّيلِ» اين مدّت را وقت نماز قرار داده است، پس مكلّف اختيار دارد در هر قطعه [از] اين مدت، نماز به جا آورد؛ خواه به طور جمع و خواه به طور تفريق.
تاريخ شيعه از زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد. دمتم و دامت مكارمكم.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است به سؤالهاى ذيل جواب مرقوم فرماييد:
س 1 - براى اينكه با خداوند منّان - جلّ شأنه - رابطه داشته، قلبم در نماز متوجّه به خداوند متعال باشد، چه كنم؟
س 2 - ميل دارم با امام زمان - ارواحنا له الفداء - رابطه داشته، خدمت آن حضرت نيز برسم و به دين اسلام با خلوص نيّت خدمت نمايم؛ راهنمايى ام فرماييد.
س 3 - چند جمله از نصايح حضرت رضاعليه السلام براى حقير مرقوم فرماييد تا به دستور آن حضرت عمل [... كنم] و نيز براى راهنمايىِ ما جوانان، نصايح كلّى مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. سلامت و سعادت شما را از خداوند متعال مسئلت دارم. در پاسخ سئوالاتى كه نموده ايد، مطالبى ذيلاً به اختصار نوشته مى شود:
براى رابطه با خداوند متعال بايد پروردگار را هميشه و همه جا حاضر و ناظر اعمال خود دانسته، به دستور [... هاى] دينى عمل نماييد؛ يعنى از حضرت رسول اكرم و ائمّه
ص: 121
معصومين عليهم السلام كه نواب و جانشينان و حافظان شريعت آن حضرت هستند، در اعمال و اخلاق پيروى [... كنيد]؛ چنان كه در قرآن مجيد است: «قُل إن كُنتم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحبِبكُم اللَّهُ(1)» و مسائل شرعيّه [را] از رساله هاى عمليّه، [فرا گيريد] و [بر طبق آن ]عمل [... كنيد] كه [بايد] همه رفتار و كردار شخص، مطابق موازين شرع انور باشد. [اين روشها ]انسان را به مرتبه دوستى خداوند متعال - جلّ و علا - مى رساند.
براى اينكه در نماز، متوجّه ذات مقدّس پروردگار باشيد، بايد هنگام اداى نماز، متوجّه عظمت خالق بوده، بدانيد در چه محلّى ايستاده، با كه سخن مى گوييد و عرض حاجت مى نماييد و اين توجّه قلبى بايد تا آخر نماز باشد و متوجّه افكار ديگر نشويد، و اگر چه [اين كار] در ابتدا مشكل است؛ ليكن به ممارست و تمرين و مجاهده تدريجاً اين مرتبه حاصل مى شود و صرفِ لقلقه زبان، گرچه اداى تكليف ظاهرى [... مى شود ... ]ولى موجب قرب نمى شود؛ و در حديث است از نمازِ آدمى، همان قدر قبول مى شود و بالا مى رود كه از روى قلب و توجّه باشد.
امام زمان، حضرت حجّةبن الحسن - صلوات اللَّه عليه - واسطه فيض بين خداوند متعال و مخلوق است؛ اگر چه در ظاهر بر حَسَب حكمت الهى از نظرها غايب است؛ ليكن چون خورشيد زير ابر، فيضش به جهانيان مى رسد. گناهان و آلودگيها، اشخاص را از سعادت ديدار آن بزرگوار، محجوب ساخته و اين قابليّت را از آنان سلب نموده [است] وگرنَه، از دوستانِ خالصِ او كه به فضايل و ملكات عاليه نايل شده اند و به مجاهدات، خود را از رذايل اخلاق تصفيه كرده اند، امكان دارد كه تشرّف حاصل نمايند؛ ولى در عين حال هم ممكن است متوجّه نشوند و از استفاده و بهره مندى محروم نباشند. در مشكلات امور خود، به آن جناب توسّل بجوييد و حضرتش را واسطه قرار دهيد تا خداوند - جلّت اسمائه - مشكلات را آسان و حوايج را برآورد. ضمناً اگر قابليّتى حاصل شود و مقتضى باشد، ممكن است به فيض زيارت آن حضرت برسيد.
خلوص نيّت، عبارت از اين است كه انسان در كارها اعمّ از دنيوى و اُخروى، مقصدش اطاعتِ اوامرِ الهيّه باشد؛ مثلاً اگر كسب مى نمايد و براى معاش خود تلاش
ص: 122
مى كند، به اين نيّت باشد كه چون خداوندِ تعالى، بناىِ امور جهان را بر اسباب قرار داده و از بيكارى و تنبلى و سربارى ديگران نهى فرموده [و] براىِ روزى خود وعايله خودش امر به كسب نموده [است]، بنابراين، به اين نيّت، دنبالِ كسب و كار مى روم كه معيشتِ خود، و خانواده ام را تأمين كنم و در عين حال، مؤ ثّر و رزّاق را ذاتِ مقدّسِ الهى - جلّت عظمته - بداند كه اسباب را نيز او فراهم مى فرمايد. چنين كسى در كسب و كار خود، خيانت و دروغ و غلّ و غش ندارد و از راه حرام، كسب معيشت نمى كند و در هر شغلى كه هست، به وظيفه دينى و اخلاقى خود، عمل مى كند. [چنين كسى] در حقيقت، به عبادت مشغول است و تحصيلِ آخرت مى كند، نَه دنيا و همچنين در ساير امور از قبيل ازدواج و معاشرتها و غيره، حتّى غذا خوردن و خوابيدن؛ چون عبادت، منحصر به نماز و روزه نيست و مؤمن با نيّت صحيح، همه كارهايش عبادت است.
براى جوانان و نجات آنان از آلودگيها، لازم است تركِ معاشرت با رفقاىِ نا اهل و مجالس لهو و حرام، و همنشينى و رفاقت نمودن با مردمانِ صالح ومتديّن و نيز مواظبت بر خواندنِ نمازهاى يوميّه در اوّل وقت كه آثارِ مهم دارد و خودِ نماز از بدى ها و منكرات اخلاقى و عملى باز مى دارد و [خداوند] در قرآنِ مجيد فرموده [است] «إنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشَاءِ وَالمُنكَرِ(1)» و رفتن به مجالسِ دينى و مطالعه كتبِ اخلاق و احاديثِ شريفه وارده از حضرات معصومين عليهم السلام و رفتار نمودن به آنچه از مطالعه استفاده مى نمايند.
از فرمايشها و نصايح حضرت رضاعليه السلام است [كه]:
الف - دوستِ هر مردى، عقل اوست و دشمن او نادانى او.
ب - و خداوند متعال مى فرمايد: «كلمه لا إله إلا اللَّه حصار من است، هر كس آن را بگويد، داخل حصار من [... مى شود] و كسى كه داخل حصار من شود، از عذابِ من، ايمن خواهد بود.» و البتّه اين كلمه مباركه، وقتى تأثير دارد كه از روى قلب و با اعتقاد بوده [باشد] و گفتنِ آن، آدمى را از معصيت خداوند متعال باز دارد و به اطاعت اوامر او وا بدارد.
ج - زمانى [بيايد] بر مردم كه عافيت در آن دَه جزو باشد، نُه جزوِ آن در كناره گيرى
ص: 123
از مردم و يك جزو ديگر، در سكوت باشد.
د - ما اهل بيتى مى باشيم كه اگر وعده به كسى داديم، آن را دَيْن خود مى دانيم؛ يعنى ملتزميم كه مانند دَيْن و قرضِ خود، آن را ادا كنيم.
خداوند متعال - جلّت اسماؤه - به بركات حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - به جناب عالى و ساير جوانان توفيق عنايت فرمايد - إن شاء اللَّه تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه -
معروض مى دارد، خواهشمند است به دو سؤال ذيل جواب مرقوم فرماييد:
س 1 - «آية الكرسى» آيا تا «العَلِىُّ العَظِيمُ» است يا تا «واللَّهُ سميعٌ عَلِيمٌ» و يا تا «هُم فيها خالِدُون».
س 2 - در اَعمال مسجد النّبى صلى الله عليه وآله نوشته شده [است كه] قبّه زردى را كه در منبر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله است، اگر به چشم بكشند، چشم را درد نمى گيرد. اين مطلب در كدام خبر از اعمال مسجد النّبي صلى الله عليه وآله هست؟ و همه مى دانند منبر بعد از آن حضرت به دستور خلفاى عثمانى ساخته شده است؛ اگر برنج چشم را شفا مى دهد، ظرف برنجى در خانه ها فراوان است و مى دانيم كه منبر اصلى حضرت رسول صلى الله عليه وآله را معاويه - لعنه اللَّه - به شام برده است.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - آية الكرسىّ ظاهراً تا جمله مباركه «العَلِىُّ العَظِيمُ» است. بله در بعضى روايات كه راجع به عمل مخصوصى است، بيان شده [است] كه تا «هُمْ فيها خالدُون» خوانده شود.
ج 2 - اخبارى كه در غير واجبات و محرّمات وارد است، به حديث متواتر مَنْ بَلَغ، مورد عمل بر طبق مضامينشان مى باشد؛ اگر چه سند معتبرى ندارند؛ ولى به سبب حديث «من بلغ» به آنها اعتماد مى شود؛ به خصوص اگر به قصد رجا آورده شود، و
ص: 124
روايتى كه خواسته ايد در كتاب وسائل(1) از كافى به سند معتبر است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «إذا فرغت من الدُّعاء عند قبر النبىّ صلى الله عليه وآله فأت المنبر فامسحه بيدك وخذ برمّانتيه، وهما السّفلاوان، وامسح عينيك ووجهك به، فانّه يقال إنّه شفاء للعين.» سخنانى را كه نوشته ايد بسيار جاى تعجّب است؛ زيرا كه اوّلاً، آن منبر مبارك، سوخته شده يا معاويه برده است و بعد از آن، منبرى ساخته شده كه آن هم فعلاً نيست.
ثانياً، تبرك جستن به چيزى كه منسوب به يك مقام بزرگ است، قياس نمى شود به آنچه در خانه شماست.
ثالثاً، ظاهر روايت شريفه آن است كه به خودِ منبر، چشم و روى را مسح كنند، در حالى كه دو قبّه و رمانه پايين را گرفته باشد.
رابعاً، امام مى فرمايد: «فانّه يقال» اشعار به امضاء است و بعيد نيست بر حسب خلوص نيّت از كسى كه عقيده دارد و قصد تبرّك مى نمايد، تخلّف نكند از اينكه چشم درد نگيرد؛ چون جهات باطنى دخالت دارد در پذيرش آثار معنوى و برهان همين را مى رساند كه قابليّتِ مورد شرط در پذيرشِ اثر، مقتضى است در هر موردى از ماديّات و معنويّات، مناسب آن بايد باشد - منّ اللَّه تعالى علينا جميعاً بالقابليّة و الهدى والتّقوى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
با عرض ادب، بين ما معلّمين درباره تفاوت پيامبر و امام و معجزه بحث است؛ بعضى معتقدند كه امام عليه السلام صاحبِ معجزه است و بعضى منكرند؛ دسته دوم كه منكرند، كارهاى خارق العاده امام عليه السلام را جزو علم ماوراى علم انسان و كرامت و نزديك به خدا بودن مى دانند، در صورتى كه دسته اوّل معتقد به معجزه، اين اعمال را معجزه مى دانند، خواهشمند است ما را در تفاوت بين پيامبر و امام و معجزه و دليل آن راهنمايى فرماييد.
ص: 125
باسمه تعالى
معجزه آن است كه بشر عادى، عاجز است از آوردن آن؛ خداوند متعال، آن را به دست پيامبرصلى الله عليه وآله و امام عليه السلام جارى مى سازد، خواه به واسطه علمى كه به آنان افاضه فرموده [است] يا بدون اين وسيله؛ پس پيامبر و امام در صورتى كه مدّعى نبوّت يا امامت باشند، معجزه را بر حَسَب درخواست طرف يا به حَسَب مصلحتى كه خود در نظر دارند، اظهار مى نمايند و پذيرفته مى شود و غير از پيامبر و امام به جهت اثبات نبوّت و امامت خود، ممكن نيست كه بتواند خارق العاده را به وجود آورد و فرق بين پيامبر و امام آن است كه پيامبر بدون واسطه انسانى از عالَم غيب استفاضه مى نمايد و امام به واسطه شخص پيغمبرصلى الله عليه وآله علوم و آنچه را كه خداوند متعال وحى مى نمايد، دارا مى شود، و قرآن مجيد، خود، معجزه است و آيات متعدّدى هست كه حاكى از معجزات پيامبران است. البتّه خصوصيّات اعجاز و جهات روانى مربوط به نَفْس ناطقه است كه شرح بيشترى دارد، العلم عنداللَّه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
عدل خداوند متعال يعنى چه؟ و [آن را] با دليل ثابت فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
عدل استقامت در كارها است كه هر چيزى در موقع مناسب آن انجام شود و با هر كس فراخور قابليّت او رفتار شود. و عدل از صفات كمال است و نداشتن آن، منقصت است و نقص از صفات ممكن الوجود مى باشد و با مقام خداوند متعال كه واجب الوجود است، تناسب ندارد، به علاوه، اينكه خداوند متعال خود، فرموده كه عادل است،
ص: 126
بايستى ايمان آورد به فرموده خداوندى.(1)
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
تقاضا [... مى كنم] به سؤال اين جانب جواب مرقوم فرماييد. در قرآن مجيد، پاداش عمل نيك و بشارت آن در قيامت فقط به مردها و رجال است؛ مثلاً در سوره «الرّحمن»، علاوه بر وعده هايى كه داده مى شود به كسانى كه كار نيكو مى كنند، مى فرمايد: «حُورٌ مقصُوراتٌ فى الخِيامِ * فَبِأىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان * لم يَطمِثهُنّ اِنسٌ قَبلَهُم ولا جآنٌّ».
حوريّه هاى بهشتى كه دست جنّ و انس به آنها نرسيده، از آنِ مردان است، بنابراين، براى زنان نيكوكار در قيامت چه پاداشى هست؟
باسمه تعالى شأنه
خداوند متعال در قرآن مجيد براى صالحين و صالحات و قانتين و قانتات، وعده هاى نيكويى داده است [كه] بعضى از آن آيات نوشته مى شود:
ص: 127
1 - «وَعَدَاللَّهُ المؤمنين والمؤمناتِ جنّاتٍ تَجرى من تحتِهَا الأنهارُ خالدين فيها ومَساكِنَ طَيِّبةً فى جنّاتِ عدنٍ ورضوانٌ من اللَّهِ اكبرُ ذلك هُوَ الفَوزُ العظيمُ»(1).
2 - «إنَّ المسلمين والمُسلماتِ والمُؤمنينَ والمؤمناتِ والقانِتين والقانِتاتِ والصَّادقينَ والصَّادقاتِ والصَّابرين والصَّابراتِ».(2)
3 - «من عَمِلَ صالحاً مِن ذَكَرٍ أو اُنثى وهو مُؤمِنٌ فَلَنُحيِينّه حَيوةً طَيِّبةً(3)».
4 - «جنّاتُ عدنٍ يدخلونها ومن صَلَحَ من آبائهم وازواجِهِم وذُرِّياتِهِم والملائِكَةُ يدخُلُون عليهم من كلِّ بابٍ»(4) و غير اينها از آيات شريفه و مكرّر كه بشارت آنها منحصر به مردها نيست.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
با عرض پوزش، خواهشمند است به سه سؤال ذيل جواب مرقوم فرماييد:
س 1 - انتظارِ فَرَج امام زمان عليه السلام و دعا براى حضرتش در زمان غيبت واجب است يا مستحب؟
س 2 - در مدلول بعضى از احاديث است كه در عصرى كه اغلب مردم، فاسد مى باشند، بايد ابتدا به افراد سوء ظنّ داشت تا كشف خلاف گردد، اين مطلب صحيح است يا خير؟
س 3 - درباره ولادت حضرت اميرعليه السلام در كعبه، آيا سندى از عامّه داريم؟ و اينكه روزى كه از مادر متولّد شد، تورات و انجيل و قرآن تلاوت فرمود، و آيا آن حضرت، خواندن و نوشتن
ص: 128
را از كه آموخت؟
باسمه تعالى
ج 1 - انتظارِ فرج آن بزرگوار (عج) برتر و بالاتر از وجوب و استحباب مقام عمل است؛ چون انتظار، مربوط به جنبه باطن و قلب با ايمان است. و گفتن در زبان «عجّل اللَّه تعالى فرجه - يا - اللّهمَّ عجّل فرجَه» مقام اظهار امر باطنى است. خدا كند همه حقيقتاً منتظر باشيم و در زبان هم بگوييم.
ج 2 - روايتى [مبنى بر اين] كه سوء ظنّ داشته باشيد، نداريم. آنچه از روايات استفاده مى شود، آن است كه انسان در زمانى كه تباهى جامعه را فرا گيرد بهتر است احتياط كند و سرعت ننمايد در ترتيب اثر خوبى دادن بر كسى كه شناخت كامل درباره او ندارد.
ج 3 - تولّد آن حضرت را علماى اهل سنّت، مانند شبلنجى در ابصار العين، نقل نموده[اند] و به اذن و قدرت خداوند متعال، روح مقدّس آن حضرت به عالم ملكوت و لوح محفوظ متّصل شده و به قدرت خداوند، تورات و انجيل و قرآن(1) را[مشاهده نموده است].
ص: 129
امّا خواندن و نوشتن حضرت اميرعليه السلام به نظر مى رسد به طريق اعجاز بوده [است]؛ چه اينكه سَنَد روايتى و تاريخى براى فراگرفتن و آموختن ديده نشده [است]. والعلم عنده سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه - معروض مى داريم ما دانشجويان دانشكده الهيّات [كه استاد محترم] در درس تفسير سوره احزاب را تدريس مى نمايند [وقتى ايشان] به آيات ذيل رسيد: «يا أ يّها النبىُّ قُل لِأزواجك إن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحيوةَ الدُّنيا وزينَتَها فَتَعالَين اُمَتِّعكُنَّ واُسرِّحكُنَّ سَراحاً جميلاً * وإن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللَّهَ ورسولَهُ والدَّارَ الآخرةَ فاِنَّ اللَّه أعدّ للمُحسِناتِ منكُنَّ أجراً عظيماً * يا نساءَ النّبىِّ مَن يأتِ مِنكُنَّ بفاحشةٍ مُبَيِّنةٍ يُضاعَف لها العذابُ ضِعفَينِ وكان ذلك على اللَّهِ يسيراً * ومن يَقنُت مِنكُنَّ للَّه ورسولِهِ وتَعمَل صالحاً نؤتها أجرَهَا مرَّتينِ وأعتدنا لها رزقاً كريماً * يا نساءَ النبىِّ لستُنَّ كأحدٍ من النّساء إن اتَّقَيتنَّ فلا تَخضَعنَ بالقول فيطمَعَ الّذى فى قلبِهِ مَرَضٌ وقُلنَ قولاً معروفاً * وقَرنَ فى بيوتِكُنَّ ولا تَبَرَّجنَ تبرُّجَ الجاهِليَّةِ الاُولى وأقمنَ الصّلوةَ وآتين الزَّكوة وأطِعنَ اللَّهَ ورسولَه إنّما يُريدُاللَّهُ ليُذهِبَ عنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ ويُطَهّركم تطهيراً * وَاذكُرنَ مايُتلى فى بُيُوتكُنَّ من آياتِ اللَّهِ والحكمةِ إنَّ اللَّهَ كان لطيفاً خَبيراً» گفتند [اين] آيات درباره زوجات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و اُمّهات المؤمنين است [و] بحث درباره نصف آيه 33 يعنى آيه تطهير است.
گروهى از دانشمندان اسلامى تمام هفت آيه را درباره زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله مى دانند و مى گويند جمله «إنّما يريداللَّه» اراده تشريعى است، مانند «يريدُاللَّهُ بكُمُ اليُسرَ ولا يريدُ بكم العُسرَ»(1) و آيه «يريدُ ليُطهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكم لعلَّكم تَشكُرونَ»(2) و ديگر از آيات و دو ضمير مذكّر «ليذهب عنكم» و «يطهّركم» به مناسبت آن است كه در «اهل البيت» لفظ اهل، مذكّر است و اهل البيت، ساكنين خانه خشت و گل [نيستند]، بلكه خاندان واقرباى پيغمبرند ، به شرط آن كه ايمان آورده باشند؛ مانند آيه «قَالُوا أَتَعجَبِينَ من أمراللَّهِ رحمتُ اللَّهِ وبركاتُهُ عليكم أهلَ
ص: 130
البَيتِ اِنَّهُ حميدٌ مجيدٌ»(1). و بعضى گويند مراد، ساكنين خانه است. در هر صورت، آيه تطهير يا مانند ساير آيات فقط درباره بانوان رسالت است و يا اعمّ از آنان و ديگر از اقرباى پيغمبرصلى الله عليه وآله، مانند علىّ بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و كسانى كه صدقه بر آنان حرام است. عِكرمه از ابن عبّاس روايت مى كند [كه] آيه درباره نساء النبىّ نازل شده و نيز عكرمه گفت آنچه شما فكر مى نماييد، [مراد] آيه نيست، بلكه [آيه ]درباره زنان پيغمبر است و عكرمه در بازارها با صداى بلند مى گفت مراد از آيه «اِنَّما يُرِيدُاللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ» زنان پيغمبر است.
و مى گويند: اگر بگوييم آيه «إنَّما يُرِيدُاللَّهُ» مانند ساير آيات خطاب به تمام بانوان رسالت و غير آنان است، هيچ گونه خلاف سياق و وحدت روشِ گفتار پيش نمى آيد؛ امّا اگر بگوييم كه آيه تطهير، خطاب به عدّه اى خاصّ مى باشد، لازمه اش استطراد است؛ يعنى بودن كلامى اجنبى در بين كلامى كه از يك نوع مطلب حكايت مى كند و استطراد، خلاف ظاهر است؛ زيرا ظاهر، آن است كه متكلّم هر گاه سخنى گويد، از يك جا شروع [كند] و به آخر برساند و اگر در بين كلام خود، مطلبى جداگانه بگويد، خلافِ رسم فصاحت است. بنابراين، اگر آيه «إنَّما يُريدُاللَّهُ» خطاب به همه خاندان رسالت نباشد، جمله بيگانه اى است كه در ميان آيات متناسب با يكديگر واقع شده است و چون قرآن مجيد داراى فصاحت است، نمى توان قبول كرد كه خطاب در آيه تطهير فقط به اهل البيت يعنى شخص پيغمبرصلى الله عليه وآله و علىّ و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است(2).
گروه دوم مى گويند ساير آيات درباره زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله است؛ امّا آيه تطهير درباره پيغمبرصلى الله عليه وآله و علىّ و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است؛ زيرا لحن كلام و مخاطبين عوض مى شود. در اين جمله، سخن از مشيّت خداوندِ متعال است؛ سخن از قضاى حتمى و اراده تكوينى است؛ اراده پيدايش خاندانى در سطح عالى انسانى. پيدايش اين چنين بيتى در
ص: 131
خاندان رسالت، گتره و لغو نيست؛ بلكه بايد براى امر مهمّ و خطير اسلامى آن هم زمامدارى مسلمين باشد و ممكن نيست اراده خداوند متعال، تخلّف پيدا كند؛ آنچه را بخواهد، مى شود «فَعّالٌ لِما يُريد». [او] خواسته است اين پنج نفر، منزّه و معصوم باشند و دليلى بر اراده تكوينى حضرت احديّت به رسيدن زنان پيغمبر به مقامات عاليه معنوى نيست؛ بلكه جمله «تردن» مشيّت و اراده شخصى آنها را مى رساند و وظيفه بانوان رسالت در خانه دارى در محيطى پاك با روشى خداپسندانه بود، نَه آن كه دخالت در امور مهمّ اجتماعى و سياسى بنمايند.
و اينكه «اراده» در آيه، تكوينى است، نَه تشريعى، چند دليل دارد:
1 - كلمه «اراده» همچون ساير كلمات در تشخيص معناى آن بايد ظهور نوعى آن را ملاحظه كرد و اگر لفظى استعمال در غير معناى ظاهر بشود، پيداست كه اين استعمال، محتاج قرينه است و با نبودِ آن، حمل بر معناى ظاهر مى شود. شكّ نيست كه ظهور اراده در معناى تكوينى است و استعمال آن نيز در اين معنا، شايع و فراوان است؛ به طورى كه مى توان گفت استعمالِ اين كلمه در تشريعى كه منظور، نَفْسِ تكاليف از اوامر و نواهى باشد، اندك و نادر است. در قرآن كريم در 138 مورد به آن قدر كه پى جويى شد، كلمه «اراده» به كار رفته و قريب 135 مورد آن در تكوينى استعمال شده است. و از اين جا نتيجه مى گيريم در صورت شكّ كه «اراده» در آيه تطهير به كدام يك از آن دو معنا قابل حمل است، به ملاك ظهور و كثرت استعمال، چاره اى جز اين نيست كه بگوييم معناى تكوينىِ آن، اراده شده است مگر قرينه اى برخلاف داشته باشيم.
2 - دليل روشن ترى كه مشخّص معنى «اراده» در آيه تطهير است، مبتنى بر آن اساسى است كه در فَرقِ ميان تكوينى و تشريعى و فصل مميّز اقسام اراده در تكوينى تعلّق به فعل شخص مريد دارد، نَه فعل غير و در تشريعى به عكس، و در آيه تطهير، مريد، خداوند متعال است و مراد، اذهاب رجس و تطهير، و اذهاب و تطهير، فعل خداوند است؛ زيرا كه ضمير در كلمه «ليذهب» و كلمه «ليطهّركم» برگشت به خداوند مى كند و اوست كه انجام دهنده اين دو فعل است. بنابراين، چون «اراده» در آيه شريفه، وابسته به عمل خداوند و شخص مريد است، بايد گفت تكوينى است، نَه تشريعى؛ زيرا كه اراده تشريعى به فعلِ غير تعلّق دارد، نَه شخص مريد.
ص: 132
اگر سؤال شود كه در آيه وضو و غسل و تيمّم گفته مى شود «اراده» در كلمه «ولكِن يُرِيدُ ليُطَهِّرَكُم(1)» تشريعى است، با اينكه عين آنچه در آيه تطهير دليل بر اراده تكوينى بود، در آن آيه هم به چشم مى خورد؛ زيرا همان طورى كه اذهاب و تطهير در اين جا فعل خداوند است، در آن جا هم تطهير عمل پروردگار است و فاعلِ «يريد ليطهّركم» ضميرى است كه به خداوند برمى گردد.
جواب [اين است كه] در آيه وضو و غسل و تيمّم، آنچه مسلّم است، قادر متعال در مقام تشريع و قانونگذارى طهارات سه گانه و اشتراط نماز به آنهاست و همين تناسب قانونگذارى روشن مى كند كه منظور از تطهير، رفعِ قذارتِ جسمانى و دنبال آن، رسيدن به طهارت واقعى و معنوى است، و رفع اين گونه كثافات و آلودگيها، فعلِ شخصِ مكلّف است، نه خدا بنابراين، با قرينه اوّل آيه مشخّص مى شود منظور آن است كه مقام مقدّس حقّ، قانون طهارت آورده تا شما خود را از آلودگيها و كثافتها نظيف كنيد و از اين لحاظ واضح مى گردد كه اراده در آن جز تشريع قانون طهارت، چيز ديگرى نيست.
3 - كلمه «اراده» در اين آيات مورد بحث، در دو مورد ديگر هم به كار رفته «اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحيوةَ الدُّنيا»؛ «وإن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللَّه ورَسُولَهُ» در اين دو مورد، واضح است كه مقصود، اراده تكوينى بانوان است و اين مؤ يّد آن است كه در آيه تطهير نيز از همان نوع اراده است، منتها شخص مريد در آن دو مورد، بانوان رسالت و در اين [مورد] خداوند متعال است؛ زيرا همه گفتار در آيات مذكور بر محور اراده تكوينى است.
4 - اگر بگوييم «اراده» در آيه تطهير، تشريعى است، بايد جُست و جو كنيم كه اراده تشريعى و به عبارت ديگر، قانون و يا قوانينى كه در اين آيات پايه گذارى شده [است ]چيست؟ آيا اين برنامه جز اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله، و گردِ فحشا نگشتن و توجّه به آخرت و دل نبستن به دنيا و ا نجام دادنِ اعمال شايسته و عدمِ آميزش با بيگانگان است؟
و آيا اين دستور و آيين نامه فقط مربوط به اهل بيت عليهم السلام است يا [برنامه زندگى] همه مردم و تمام بانوان توجّه و پياده كردن اين آيين نامه اساسى است؟ بنابراين، اراده تشريعى، اجراى اين آيين نامه براى همه مردم است. اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله، كارهاى رسوا نكردن،
ص: 133
عدم آميزش با بيگانگان، اينها مرادى نيستند كه اراده تشريعى تنها خواست اهل بيت باشد، در حالى كه مى بينيم و به اتّفاق همه مفسّرين، آيه تطهير يك مزيّت براى اهل بيت ثابت مى كند و اختصاص به آنها مى دهد و رنگ تعيّن و فوق قانون دارند و بالاخره، اگر اراده تشريعى باشد، وجهى براى ويژگى اهل البيت به نظر نمى رسد و مزيّت و اختصاصى براى آنان ثابت نمى شود؛ ولى اگر تكوينى باشد، مى تواند مزيّتى اختصاص به خاندان ويژه رسالت داشته باشد و چون مستفاد از آيه همچنان كه گذشت، اثبات اختصاص و برترى درباره اهل البيت است، لامحاله بايد اذعان نمود كه اراده در آيه كريمه، تشريعى نيست؛ بلكه تكوينى است.
5 - دقّت در مطالب گذشته روشن مى كند كه مقصود، اراده تكوينى است چون اشاره شد كه آيات اهل بيت عليهم السلام را دو تيره مى كند.
1 - تيره بانوان رسالت كه اگر برنامه منظّم قرآن را مو به مو اجرا كنند، بانوان شايسته اى براى رسول خداصلى الله عليه وآله بوده، امّهات المؤمنين نيز خواهند بود، وگرنَه آن چنان خواهند شد كه آيات بيان كرده است. 2 - تيره اهل البيت كه آنها بايستى آماده زعامت شوند و اين آمادگى را خداوند متعال عنايت مى كند و اراده فرموده [است كه] آنها از رِجسها و پليدى ها دور باشند.
بنابراين، آيه «إنّما يُريدُاللَّهُ» همچنان كه گفتيم، جمله معترضه اى است در ميان آن آيات كه به يك نوع پديده واقعى و معنوى در آيه توجّه شده [است] (اراده ذهاب رِجس از آن تيره خاص). پس اراده در آيه هيچ گونه توجّهى به تشريعى احكام مندرج در ساير آيات ندارد و نمى تواند قرينه تشريعى در مقام باشد؛ بلكه همان طور كه ظهورِ آن در تكوينى است، اين ظهور به قوّت خود، باقى مى باشد.
امّا روايت عكرمه و مانند او حجّيّت ندارد؛ چون در كتابهاى رجال، او را از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام شمرده اند و درباره او گفته اند روايات زيادى را به دروغ به ابن عبّاس نسبت داده [است] و شايد يكى از آن روايات، همين حديث باشد كه از ابن عبّاس نقل مى كند، آيه تطهير درباره زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله «نسآء النبىّ» نازل شده، بلكه برعكس ابن عبّاس مى گويد ديدم رسول خداصلى الله عليه وآله را نُه ماه، هر روز مى آمد دربِ خانه علىّ بن ابى طالب در وقت هر نماز و مى فرمود: «السّلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته اهل البيت، «إنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ
ص: 134
اَهلَ البَيتِ ويُطهِّرَكُم تطهيراً»، الصّلاة رحمكم اللَّه كلّ يوم خمس مرّات».(1)
و مفسّرين سنّى دليلشان اين است كه آيه تطهير در رديف آيات ديگر نازل شده [است و ]وحدت سياق اقتضا دارد كه درباره زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله باشد؛ ولى اين قرينه، تاب مقاومت در برابر رواياتى كه سنّى و شيعه نقل مى كنند، ندارد علّامه بحرانى در كتاب غاية المرام(2) چهل حديث از سنّى و سى و چهار حديث از شيعه نقل مى كند همه هفتاد و چهار حديث صراحتاً مى گويند منحصراً آيه كريمه درباره پنج نفر مى باشد و شامل بانوان رسالت نيست و استطراد را كه گفته اند علاوه بر اينكه در كلام فصحا، بسيار است، در قرآن هم نيز استطراد مى باشد؛ به طور مثال، به دو آيه اشاره مى شود.
اوّل: «فلمّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ من دُبُرٍ قال إنَّه مِنْ كَيدِكُنَّ إنَّ كَيدَكُنَّ عظيمٌ * يوسفُ أَعرِض عن هذا وَاستَغفِرِى لِذَنبِكِ إنّكِ كنتِ من الخاطِئِين(3)» عزيز مصر ديد پيراهن يوسف دريده، گفت: اين گونه اعمال جز مكر زنان نيست؛ شما زنان سخت مكّاريد. (يوسف از اين پيش آمد بگذر.) تو (زليخا) از خدا بخواه از گناهت چشم بپوشد؛ زيرا تو از خطاكاران بودى. اين آيه درباره مكر زنان و گناه زليخا است؛ يك جمله معترضه هم آمده [است]: (يوسف از اين پيش آمد صرف نظر كن) «يوسفُ أَعرِض عن هذا».
دوّم: «قالت إنَّ المُلُوكَ إذا دَخَلُوا قريةً أفسَدُوها وجَعَلُوا أعِزَّةَ أهلِها أذِلَّةً وكذلك يَفعَلُون * وإنّى مُرسِلَةٌ إليهم بهَدِيَّةٍ فناظرةٌ بِمَ يَرجِعُ المرسَلُون(4)» بلقيس گفت: پادشاهان به شهرى كه وارد شوند، آن را تباه كرده، مردمان مقتدر آن را ذليل مى نمايند (صحيح است همين طورند)؛ من براى آنان هديه مى فرستم تا ببينم رفتگان پيش سليمان چه باز آورند. شروع سخن و پايان [آن] از بلقيس است و در بين جمله معترضه هم آمده: «و كَذلِكَ يَفعَلُونَ» خداوند متعال مى فرمايد: (صحيح است، همين طورند). در آيات ما نحن فيه، بحث درباره تكاليف بانوان پيغمبرصلى الله عليه وآله است كه درباره آنان امكان و احتمال تجاوز خواهى و اعمال رسوا كننده و عدم اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله دارد، و ممكن بود كه اين احتمال در حقّ اهل البيت نيز برود، در
ص: 135
حالى كه آنان مبرّاى از اين گونه كردارند.
براى رفع اين احتمال، لازم بود كه توجّه خاصّى به آنان بشود و سخنى درباره آنها گفته شود تا موقعيّت آنها را روشن نمايد كه مانند زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله نيستند و امكان و احتمال خطا در آنها نمى رود.
در نتيجه، آيه تطهير، استطراد و خلاف فصاحت نيست؛ بلكه فصاحت اقتضا مى كرد اين گونه سخن گفته شود تا بفهماند پنج نفر، داراى عصمت و معصوم اند(1).
در خاتمه، استاد فرمودند شما هر يك از دو گفتار را مى خواهيد انتخاب نماييد و نظريّه خود را بنويسيد. خواهشمنديم ما را در انتخاب يكى از دو گفتار راهنمايى فرماييد. متّعنا اللَّه بطول بقائكم.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته و رزقكم نور العلم الّذى يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء. گفتار دوم مورد قبول اكثر مسلمين است به ادلّه اى چند.
اوّلاً، بر حسب احاديث، آيه مستقلاً نازل شده [است] نَه آن كه با آيات سابقه مجموعاً نازل شده باشد.(2)
ثانياً، از خودِ آيه مباركه، روشن است كه مربوط به ما قبل نيست؛ چون در آيات قبل
ص: 136
[كه] خطاب به زنهاست «فى بيوتِكُنَّ» فرموده [است] و در اين آيه مباركه، خطاب به حاضرين «لِيُذهِبَ عَنكُم» «ويُطَهِّرَكُم» مى فرمايد.
ثالثاً، مضمون آيه مباركه، اين است كه خداوند متعال، اراده فرموده [است] كه طهارت پيدا كنند و البتّه اين طهارت روحى و معنوى است و اراده خداوندى ممكن نيست تخلّف پيدا كند پس ممكن نيست اين آيه مباركه درباره آن زنها باشد؛ چون ديده شد كه بعضى [از] آنها مخالفت امر و نهى صريح خداوند متعال نمودند؛ چون در آيه قبل اين است كه «و قَرنَ فى بيوتِكُنَّ ولا تَبَرَّجنَ تبرُّجَ الجاهليّةِ الاُولى(1)» در خانه قرار بگيريد و تبرّج ننماييد و حال آن كه بعضى [از] آنها چه كرد و چه كردند؟.(2)
رابعاً، به قاعده «إنّما يعرف القرآن من خوطب به» حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله رسيده [است] كه مى فرمايد: «آيه تطهير درباره من و علىّ و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است.
خامساً، اگر اين آيه مباركه درباره زنها بود، خودِ آنها در موقعى كه تعريف از خود
ص: 137
مى كردند، به اين آيه، استشهاد به طهارت خود مى نمودند.
سادساً، خود زنهاى پيغمبرصلى الله عليه وآله مانند عايشه و امّ سلمه مى گويند آيه درباره پيغمبرصلى الله عليه وآله و علىّ و فاطمه و حسن و حسين [صلوات اللَّه و سلامه عليهم] نازل شده [است].
سابعاً، امّ سلمه مى گويد: آيه در خانه من بر پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شد، عرض كردم كه من هم مشمول اين آيه هستم؟ رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «إنّك على خير» و نفرمودند: تو هم از اهل البيت هستى؛ بلكه به اين بيان: «إنّك على خير» نبودن او را جزو اهل البيت اظهار مى فرمايند، و نيز در بعضى روايات اهل سنّت است از عايشه كه خودش مى گويد از پيغمبرصلى الله عليه وآله پرسيدم كه من مشمول آيه هستم؟ حضرت تصديق نفرمودند.
ثامناً، مقصود پيغمبرصلى الله عليه وآله از اين كار كه چند ماه هر روز به درب خانه اميرالمؤمنين مى آمدند و آيه تطهير را تلاوت مى فرمودند، اين بود كه به امّت خود اهل البيت را معرفى نمايند.
تاسعاً، روايات ازواج در قبال روايات متواتر (پنج نفر سلام اللَّه عليهم) شاذّ است.
عاشراً، بعضى از همان تفاسيرى كه در گفتار اوّل نامبرده اند، هر دو گفتار را گفته و روايات بسيارى در اينكه آيه تطهير درباره پنج نفرعليهم السلام است، روايت مى نمايند.
و ادلّه ديگرى [هم] هست [ولى] وقتم بيش از اين مساعدت نمى نمايد، فحص و تحقيق نماييد، مى يابيد. جعلنا اللَّه و ايّاكم من المتمسّكين باهل البيت عليهم السلام انّه ولىّ التوفيق.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت مستطاب آية اللَّه العظمى الميلانى - دامت بركاته -
با كمال احترام استدعا داريم به سؤالات ذيل صريحاً جواب مرقوم فرماييد.
س 1 - كسى كه عقيده به اصول دين و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است كه دوازده نفر اوصياى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله خلفاى معصومين و امامان مفترض الطّاعة و حجج اللَّه فى ارضه [اند] و از طرف خداوند، داراى كرامات و معجزات مى باشند و ولايت تشريعى بر جميع بشر داشته و دارند، آيا نقص در اسلام و ايمان و تشيّع وى به نظر مبارك
ص: 138
مى رسد يا خير؟
س 2 - آيا انبيا و اوصياى آنها از طرف پروردگار عالم، ولايتِ كلّيّه تكوينيّه دارند يا خير؟ در صورتى كه چنين مقامى را دارا باشند، متمنّى است دليل آن را بيان فرماييد و مستدعى آن كه معنى ولايت كليّه و ولايت تكوينيّه را توضيح فرماييد.
س 3 - در ايجاد ممكنات آيا ائمّه اطهارعليهم السلام علّت فاعلى موجودات مى باشند يا علّت غايى عالم هستند.
26 جمادى الاولى 1390
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - ولايت تشريعى، داشتنِ حقِ تصرّف است در امورات مردم و اداره آنها مانند ولايت فقيه بر نصب قيّم براى اداره امور ايتام و نصب متولّى براى اوقافى كه متولّى ندارد و غير ذلك.
و گاهى ولايت تشريعى، حقِّ تصدّىِ قانونگذارى را گويند، چنان كه سنّيها در حقّ بزرگانشان قايل اند و به همين مناسبت است كه بر ايشان تكتّف در نماز و نافله ضحى و غير آنها را تشريع كرده اند.
ج 2 - ولايت تكوينيّه، قسمى از آن عبارت است از مجراى فيض بودن به كاينات فى الجمله كه عموم انبيا و اوصيا داشته اند، و قسم ديگر، عبارت است از ولايت كليّه تكوينيّه كه مجراى فيض بودن است نسبت به جميع عالم امكان كه در حقّ پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه اطهارعليهم السلام ثابت شده و دليل آن عبارت است از گفته خودِ صاحبانِ ولايت كه بيش از حدّ تواتر به ما رسيده است و دروغ و گزاف نفرموده اند؛ زيرا آن بزرگواران صادق و مصدّق مى باشند و اين دليل، بر هر كس كه به كتب احاديث معتبره از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه اطهارعليهم السلام مراجعه نمايد، روشن است، علاوه بر ادلّه عقليّه غير قابل رد كه در جاى خود مذكور است، و انكار اين مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى.
ج 3 - اين بزرگواران چنان كه علّت غايى عالم مى باشند و عالم براى آنها آفريده
ص: 139
شده [است] واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آن مرور كرده و به اذن خدا به ديگران مى رسد، و اين را اصطلاحاً «فاعل ما به الوجود» مى گويند. و غير از «فاعل ما منه الوجود» است كه به معناى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداى متعال، آفريننده اى نيست و آفرينش، منحصر به ذات مقدّس پروردگار است، و به جهت مثال، براى واسطه بودن، آفتاب است نسبت به نشو و نماى اجسام كه ما به الوجود در اين مرحله است و آفريننده و وجوددهنده خداست و بس.
الحاصل، در آفريدن و وجود دادن كه منحصر به خداى متعال مى باشد، هيچ كس شركت ندارد؛ زيرا كسى از خود چيزى ندارد و موجوديّت هر چيز بدون استثنا از خداست و بس، و ائمّه اطهارعليهم السلام به حسب مقام نورانيّتشان به اذن و اراده خدا، واسطه فيض مى باشند و كمالِ قرب و رفعت مقامشان به همين جهت است كه خودشان بلاواسطه فيض مى گيرند و ديگران به جهت نداشتن اين استعداد نياز به واسطه دارند. در خاتمه دو مطلب گفته مى شود:
اوّلاً، اينكه انسان نبايستى به هر موهوماتى گوش دهد و عقيده مند شود. خداوند متعال مى فرمايد: «ولا تَقفُ ما ليس لَكَ به علمٌ إنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كلُّ أولئك كان عنه مَسئُولاً»(1).
ثانياً، مسلمانان بايد با همديگر حُسنِ معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوى و هوس بپرهيزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت كلمه اهميّت دهند كه خداوند متعال مى فرمايد: «واعتَصِمُوا بحَبلِ اللَّهِ جميعاً ولا تفرّقُوا»(2) پس نبايستى با دستور قرآنى مخالفت نمود. والتأييد منه سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى سيد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه -
س 1 - بنابر روايات وارده، خلقتِ ذوات مقدّسه محمّد و آل محمّد عليهم السلام از نور است:
ص: 140
«اوّل ما خلق اللَّه نورى» اگر چه به لحاظ جنس به صورت ظاهر، بشرند «إنّما أنا بَشَرٌ مِثلُكُم.» آيا نوعيّتشان از عموم انسانها و بشر جداست؟
س 2 - فرق بين معصومين عليهم السلام و ساير مردم چيست؟
س 3 - مسلّم است علم حضرات معصومين عليهم السلام خدادادى است، آيا علم غيب هم دارند؟ و از ما كان و ما يكون خبر دارند؟
س 4 - آيا انبيا و ائمّه معصومين عليهم السلام از بَدو خلقت در هيچ مشكلى نماندند به طورى كه نتوانند جواب دهند؟
س 5 - آيا ائمّه هدى عليهم السلام سهو و نسيان و خطا دارند يا خير؟
س 6 - آيا معصومين عليهم السلام هر وقت بخواهند مى توانند معجزه نمايند؟ و نسبت معجزه به آنان درست و حقيقى است يا نه؟
س 7 - از خاندان محمّد و آل محمّد عليهم السلام حوايج را بدون واسطه مى توان مسئلت نمود؟ و آنان قدرت بر مشكل گشايى دارند؟
س 8 - آيا حضرات معصومين عليهم السلام در علومشان احتياج به غير حتّى ملائكه ندارند؟ و آيا ملائكه از آنان اكتسابِ علوم مى كنند؟
س 9 - آيا معصومين عليهم السلام به اذن و قدرت الهى به مخلوقين حيات و رزق مى بخشند؟
س 10 - آيا ائمّه طاهرين بر تمام كاينات حاضر و ناظر و شهيد و شاهدند؟
س 11 - آيا هيچ گاه از معصومين عليهم السلام عصمت جدا نمى شود؟
س 12 - آيا در وقت مرگ مؤمنين، حضرت اميرعليه السلام به بالين آنان حاضر مى شوند؟ حتّى اگر چندين نفر در آنِ واحد جان دهند؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - بر حسب احاديث مستفيضه، بلكه متواتره از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى - عليهم صلوات اللَّه - خلقت آن ذوات مقدّسه، قبل از جميع مخلوقات ديگر بوده [است]، و نيز در بعضى [از] آن احاديث، تعبير شده كه ارواح آن ذوات مقدّسه از نور جلال (اللَّه)
ص: 141
تعالى خلقت شده و در بعضى [از] آنها تعبير شده كه از نور عظمت (اللَّه) تعالى خلقت يافته و در بعضى ديگر تعبير شده كه از نور (اللَّه) خلقت شده است. و مراد از نور به طور قطع، اين نور محسوس ظاهرى نيست؛ چه صرف نظر از آن كه اين نور، داراى وجود ضعيف و امر عرضى است، مناسب مقام خداوند متعال نيست و قهراً مراد از تعبيرات و اضافات مذكوره، تنزيه ارواح مقدّسه آن ذوات از نقايص و اضافات تشريفيّه و قُرب معنوى و مكانتى آنهاست به ساحت قدس ربوبى - سبحانه و تعالى - و اَبدان شريفه آنها از طينت واحد كه در احاديث تعبير شده به طينت علّييّن تكوّن يافته و به ارواح مقدّسه آنان عجين گشته است.
ج 2 - از جواب قبل، معلوم شد كه فرق بين آن ذوات مقدّسه با ساير انسانها، عظمت ارواح و شدّت طهارت طينت و قرب معنوى آنها به خداوند متعال مى باشد والّا چنان كه در قرآن شريف مى فرمايد: «إنَّما أنا بَشَرٌ مِثلُكُم».(1)
ج 3 - به تعليم خداوند متعال، حضرت ختمى مرتبت و ائمّه هدى - عليهم صلوات اللَّه - داراى علم ما كان و علم ما هو كائن إلى يوم القيامه هستند و نيز خداوند متعال، تنزيل و تأويل آنچه به او وحى فرموده كه تمام عالم اكبر و كتاب آفاقى واَنْفسى منطوى در اوست، تعليم فرموده و از آن حضرت به اوصياى او - عليهم صلوات اللَّه - رسيده [است ]و مراد از علم غيبى كه در آيات مقدّسه از غير حق تعالى سلب شده و نيز بر حَسَب بعضى روايات از ائمّه عليهم السلام سلب شده، علم ذاتى است كه اختصاص به ذات مقدّس ربوبى دارد و علوم ساير موجودات به اعطاى او - تعالى و تقدّس - مى باشد.
ج 4 - به اذن و عنايت و تعليم خداوند متعال، حلّ مشكلات مى نموده اند و گاهى بر حَسَب مصالح وقت در جواب بعضى سؤالها تأخير نموده اند، و حاصل آن كه از خود، چيزى نداشته و تمام كمالات به آنان از طرف خداوند متعال اعطا شده [است] و برهان بر آن كه كمالاتشان ذاتى نيست؛ چون ممكن الوجود، كمالاتش در حدّ امكان است، بايد افاضه كمال از حقّ متعال - جلّ و علا - به آنها بشود.
ص: 142
ج 5 - به حفظ و عنايت حق - تعالى شأنه - از سهو و خطا مبرّى مى باشند.
ج 6 - به اذن خداوند متعال در مواقع صلاح و لزوم، معجزه مناسبِ وقت از آن ذوات مقدّسه ظاهر مى شود.
ج 7 - به شرط آن كه دانسته شود كه آن ذوات مقدّسه، واسطه[ اند] مستقلاً از خود، چيزى ندارند و جميع امورى كه به دست آنها جارى مى شود، از جانب خداوند متعال است.
ج 8 - به نحوى كه در جواب از سؤال سوم گذشت، عالم به غيب هستند و در جميع كمالاتشان محتاج به حق تعالى بوده و به توسّط ايشان عليهم السلام فيض و كمال از حق تعالى به ساير مخلوقات اعطا مى شود.
ج 9 - خداوند متعال منحصراً خالق و رازق مى باشد و آن ذوات مقدّسه فقط واسطه و معبر فيض صادر از ذات مقدّس ربوبى به ساير مخلوقات مى باشند.
ج 10 - از گذشته، جواب معلوم شد؛ چه اين هم يكى از اطوار و انحاى علم آنها مى باشد.
ج 11 - بحفظ اللَّه و عنايته، هيچ گاه طهارت و عصمت از آنها جدا نمى شود.
ج 12 - در روايات مستفيضه، وارد شده كه انسان در چند موطن كه يكى از آنها زمان موت و يكى از آنها قبر است، رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام را رؤيت مى نمايد، و بعضى [از] آنها ظهور دارد كه رؤيت به حضور آن ذوات مقدّسه مى باشد، و چگونگى رؤيت آن بزرگواران و حضورشان حاجت به تفصيل دارد و كفايت مى نمايد كه انسان به نحو اجمال به آن ايمان داشته و معتقد باشد كه به آن نحو كه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام رسيده، مى باشد. و شُبَهاتى كه بعضى از جهّال نموده اند، از قبيل آن كه جسم واحد نمى تواند بيش از يك مكان را اشغال كند و امثال آن، از جهل به كيفيّت حضور آن ذوات مقدّسه عليهم السلام مى باشد؛ و درك تفصيلى اين گونه مسائل، متوقّف است به تحصيل علومى كه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام توسّط محدثين و علما و فقهاى اسلامى به ما رسيده است. والعلم عنداللَّه.
ص: 143
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
در روايات كُر، چگونه جمع [... كنيم] بين آنچه كه مقدار كُر را مانند حديث ابن ابى عمير با وزن تعيين مى كند، با روايات ديگر كه كُر را با مساحت تعيين مى كند، با وجود اختلاف زياد در ميان آنها و عدم تطبيق آنها با كُر وزنى، و نبودن ضابطه براى أشبار متعارف، آيا حمل بر تقريب [... كنيم]؟ و منظور صاحب جواهر از اينكه مى فرمايد اين تحقيق در تقريب است، چيست؟
باسمه تعالى شأنه
اوّلاً، در روايات كُر، وزن آب به رطل هم تعيين نشده است؛ بلى، در بعضى روايات، زكات فطره «وزن ما يكون رِطلاً» ذكر شده است، على ما فيه البحث، سنداً و دلالتاً تعيين نشده است، و حقّ تعبير اين بود كه در كتب فقهيّه مى فرمودند تعيين كيل چون رطل پيمانه است به شهادت كتب معتبره كثيره لغت، و لهذا با سبكى و سنگينى آب هيچ فرق نمى كند، و خودِ كُر هم پيمانه است همچنان كه مُد وصاع هم پيمانه مى باشند و كُر عبارت از پيمانه اى است كه فرا بگيرد اين اندازه پيمانه هاى رطلى را، و اين كمّيّت از آب، خواه آب، سنگين باشد يا سبك، معتصم است.
ثانياً، مستفاد از روايات اين است كه مناط در عدم انفعال كمّيّت خاصّه از آب است كه كثرت جنبه غالبيّت و قاهريّت دارد و مساحت طريق تشخيص آن است - به نحو يحصل العلم بتحقّقه.
از مرحوم شيخ آخوند ملا على صاحب تشريح الاصول قدس سره است كه فرموده اند: در مواردى كه تحديد موضوع متعدداً وارد شده است، به لحاظ آن است كه چون موضوع واقعى است و تشخيص يكى از آنها مشكل بوده يا براى نوع در همه اوقات فراهم نبوده، لهذا طريق سهلى را بيان فرموده اند؛ مثلاً در رضاع، نبت اللّحم و شدّ العظم، موضوع است و رضعات، طريق احراز آن است و در حدّ ترخّص، ميزان «بعد عن البلد بحيث
ص: 144
لايسمع الأذان» است و «توارى عن البيوت» طريق تشخيص آن است؛ زيرا كه اذان همه اوقات، طريق تشخيص آن قرار داده شده است، و هكذا در موارد ديگر كه موضوع را به نحو تعدّد فرموده اند.
ثالثاً، تمام روايات مساحت، موجب تشخيص به نحو اليقين است نسبت به كمّيّت أرطالى؛ والبتّه مقصود از شبر و ذراع، همان نوعى است و اختلاف جزئى بين أشبار و أذراع نوعى، مهم و مضر نيست؛ زيرا كه بلاشُبهه، آن كمّيّت از آب، محقّق نيست و بايد اين قول را صحيح ندانست و محمول خواهد بود روايت آن بر اشتباه راوى و اگر ثابت نشود و ميزان علمى اقتضا كند، اعتماد بر اين روايت مانعى ندارد، و «بنحو الانّ» حجّت بر تحقّق آن كمّيّت از آب خواهد بود.
رابعاً، صاحب جواهر، كُر را پيمانه خاصّى مى دانند و أرطال و وزن و مساحت را طريق تقريبى آن مى دانند، و معتبر مى دانند ثبوت اين طريق را كه در مقام ترتيب اثر بايد مراعات أحد التقريبين من الوزن و المساحه بشود، و موضوع، عبارت است از چيزى كه چنين طريق تقريبى داشته باشد «فيكون ذلك تحقيقاً فى تقريب.» پس اختلاف اين دو طريق تقريبى با يكديگر مضر نيست؛ ولى نداشتن موضوع، هيچ يك از اين دو تقريب را مضر است چون مقيّد است به وجود الطريق اليه و فرموده ايشان شباهت دارد به قول كسى كه احكام واقعيّه را مصروف بمؤ دّاى أمارات مى داند على تقدير إرادته من ذلك «الصرف فى نفس الأمر.»
خامساً، اختلاف روات از حيث ارطال كه الف و مائتين است يا ستمائة مرتفع مى شود به آنچه خودتان مسبوقيد از قراين و اتّفاق قدماى اصحاب(1) و روايت جعفربن جعفر كه دالّ بر انفعال الف رطل است فيتعيّن الرّواية الاُولى، تا اين جا فرصت مساعدتم نمود. و السّلام عليكم و على كلّ من يجب أن يبلغ السّلام منّى إليه لا سيّما أصدقائكم المخصوصين.
ص: 145
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت حجّة الاسلام و المسلمين آيةاللَّه فى العالمين آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه -
استدعا مى شود تفسير و شرح آيه شريفه «وهو الّذى خَلَقَ السّمواتِ والأرضَ فى ستَّةِ أ يّامٍ وكان عرشُه على الماء ليبلُوَكم أ يُّكم أحسنُ عَمَلاً»(1) را از بيانات حضرات معصومين عليهم السلام بيان فرموده [روشن كنيد كه...]
1 - منظور از «ستَّةَ اَيّامٍ» چيست؟ با آن كه اراده خداوند متعال آنى است و به مجرد اراده، معدوم، موجود مى شود، چه لزومى داشت كه شش روز، (روز از نظر خدا) طول بكشد؟
2 - مراد از «وكان عرشُه على الماء» چيست؟ تا آنجا كه از ائمّه اطهارعليهم السلام رسيده و علم روز هم ثابت نموده است، [آن را] مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
الحمدللَّه و سلام على عباده الّذين اصطفى.
السّلام عليكم. اميد آن كه در اثر معارف قرآنى و به يمن توسّل به حضرت بقيّة اللّهى - ارواحنا فداه - پيوسته به نور علم منوّر و منشرح الصدر باشيد.
1 - «يوم» عبارت از برهه مدّتى است كه در هر موردى به مناسبتى مى باشد «وستّة ايّام» مخلوق شدن آسمانها و زمين گويا همان مدتهاى مواد اوليّه تدريجيّه آنها بوده باشد كه هر يك از اين مواد با طول مدّت، يكى پس از ديگرى به وجود آمده [است]؛ چون در عالم ماديّات، مخلوق اوّل، آب بوده است و بعداً در اثر تحويل و تحوّل به تفصيلى كه در روايات هست، زَبَد و دُخان و چند چيز ديگر به مشيّت خداوندى پيدا گشته، تا اينكه آسمانها و زمين به شكلى كه مى بايد باشد، لباس خلقت پوشيده است، و طول مدّت هر يك از اين مواد، گويا مانند يك هزار سال به شماره ما بوده باشد كه به كاف تشبيه قرآن
ص: 146
مى فرمايد: «وإنّ يوماً عندَ ربِّك كألفِ سَنَةٍ ممّا تَعُدُّون».(1)
2 - اراده خداوند متعال، كيفيّتى در ذات مقدّس نيست و اراده و مشيّت و كلمه «كُن» كه همه اينها يك معنا دارد، فعل خداوند متعال هستند و مخلوق اند كه در حديث است، فرموده اند: «الإرادة من الخلق الضمير وما يبدو لهم... . ومِنَ اللَّه فعله.»(2) و نيز فرموده اند: «خلق اللَّه المشيّة بنفسها... ثم خلق الاشياء بالمشية»(3) و در نهج البلاغه مى فرمايد: «وإنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه.»(4)
بالجمله، اراده خداوندى، عين ايجاد است كه متعلّق به أشيا يعنى مفاهيم، مسمّى به اسما مى شود و موجوديّت اشيا به ايجاد است كه در جمله «قال كن فكان» مرادف با «أوجد فوجد» است. فَعَلى هذا، موجودات تدريجيه، ايجادات تدريجيه و ارادات تدريجيّه خواهد داشت و مركّبات مادّى كه ناموس حركت و تحوّل از صورتى به صورتى و توليد نوعى از نوعى در آنها سارى است، بايستى پيدايش آنها بر طبق حكمت به تدريج بوده باشد؛ و از جمله مركّبات مادّى، آسمان و زمين است كه به طورى كه قبلاً گفته شد، موادّ اوليّه از آب و زَبَد و بخار و غير ذلك به تدريج تبدّل و تحويل پيدا كرد تا آسمان و زمين به وجود آمد. پس گفتار اينكه چه لزومى داشت كه شش روز طول بكشد، بى شباهت نيست به گفته اينكه چه لزومى داشت نطفه، عَلَقه و مُضْغه و جنين شود و نُه ماه طول بكشد و آناً طفل يا آدم بزرگ چرا به وجودنيامد و همان جواب كه بايد تحويل و تحوّل به تدريج پيش آيد، در همه ماديّات و در ارض و سماوات، مطابق حكمت تكوين است، علاوه بر حكمتهاى ديگر. و الحاصل، اراده، حادث است و معقول نيست قديم بوده باشد و هر حادثى مخلوق است و شى ء مجرّد چون بسيط است، در آن، تدريج متصوّر نيست، و امّا شى ء مادّى چون تبدّل از قابليّت به فعليّت و از مرحله اى به مرحله ديگر در آن هست، لهذا تدريجى است و محكوم به حكمت تدبير خداوند متعال و نفوذ قدرت بالغه الهيّه جلّ و علاست.
ص: 147
3 - عرش ظاهراً كنايه از مالكيّت و تدبير سلطنتى است، و در روايات در تفسير «العرش العظيم» فرموده اند: «الملك العظيم». و البتّه پيش از پيدايش ماديّات و آسمانها و زمين تدبير ملوكى متوجّه آب تنها بوده است؛ چون مخلوقى غير از آن نبود كه در حديث است «ولم يكن غير الماء خلق»(1) و در حديث ديگر است «خلق الشّى ء الّذى جميع الأشياء منه وهو الماء الّذى خلق الأشياء منه»(2). و البتّه بعد از خلق آسمانها و زمين و ما فيهما و ما بينهما عرشه تعالى على الجميع است، و در كتاب تورات كنونى در بدو سفر تكوين نوشته شده «و روح اللَّه يرف على وجه المياه» مقصود چيست؟ آيا تأويلى دارد يا نه، درصددش نيستم. و بالجمله، در لغت براى عرش، معانى متعدّد است و در روايات، بياناتى فرموده اند و ممكن است كنايه باشد از سرير حكم فرمايى و سيطره و زمامدارى كه آن را خلق فرموده كه در حديث است «ثم جعل عرشه على الماء ليظهر بذلك قدرته للملائكة - تا اينكه مى فرمايد: - ولم يخلق اللَّه العرش لحاجة به إليه لانّه غنىُّ عن العرش...، تعالى عن صفة خلقه علواً كبيراً»(3).
در خاتمه ملتمس دعايم و معتذرم از تأخير در جواب و از اينكه ميسورم نبود مفصّل و مشروح تر بنويسم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى فقيه العصر آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
س 1 - [عزاداران حضرت سيّد الشهداءعليه السلام] در پاكستان و هندوستان و غيره براى روز عاشورا حفر خندق نموده ، در آن آتش مى ريزند و از ميان آن به عنوان عزادارى و سينه زدن عبور مى كنند. خواهشمنديم جواز يا عدم آن را مرقوم فرماييد.
س 2 - كفّارى كه در عصر غيبت در ممالك اسلامى هستند و جزيه نمى دهند و به شرايط آن عمل نمى كنند، چگونه كفّارى محسوب مى شوند؟ و معامله با آنها - اگر اهل كتاب نباشند - چه صورت دارد؟ آيا در پناه اسلام اند و آيا بين كافر حربى و ذمّى واسطه اى وجود دارد؟
ص: 148
س 3 - تصدّقى كه به نام حضرت ولى عصر - عجل اللَّه تعالى فرجه - متعارف شده [است ]و يا نذرى كه براى آن حضرت مى شود، آيا حكم سهم مبارك امام عليه السلام [را] دارد و آيا مى شود آن صدقه را به سادات فقير داد؟
باسمه تعالى وله الحمد
ج 1 - اگر عبور از آتش در روز عاشورا به قصد قربت و شعار عزاداران آن حضرت عليه السلام باشد، جايز است؛ زيرا موجب يادآورى از آتش زدن خيام مقدّسه آن حضرت مى باشد. اميد است خداوند متعال، همه ما را از عزاداران آن حضرت و از منتظرين حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - قرار دهد.
ج 2 - كافرِ حربى هستند و واسطه اى بين حربى و ذمّى نيست؛ ولى به واسطه اينكه در أمان اسلام اند تعدّى به نفوس و اموال و اعراضشان را [نتوان تجويز نمود] لكن معامله نمودن با آنها به لحاظ جهاتى محلّ اشكال است.
ج 3 - صدقه و نذر براى حضرت ولى عصر - ارواحنا له الفداء - حكم سهم مبارك را ندارد و به سادات مى توان آن را داد؛ بلكه بهتر همين است و وجوب نذرى مانع از جواز اعطاى صدقه مندوبه بالذّات به سادات نمى باشد، والعلم عنداللَّه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
معروض مى دارد راجع به اقامه نماز جمعه با آن كه در قرآن مجيد و احاديث معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه وآله و ائمّه اطهارعليهم السلام امر صريح و مؤ كّد در وجوب آن شده [است] و رسول خداصلى الله عليه وآله [فرمود]: خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرد تا روز قيامت، پس كسى كه ترك كند آن را در حيات و بعد از ممات من، براى استخفاف و انكار بر آن، خداوند، امر او را مبارك نكند؛ نماز و زكات و حجّ و روزه او قبول نمى شود، مگر اينكه توبه كند؛ عقلاً و حسّاً نيز انجام [گرفتن] نماز جمعه كه ائمّه جماعت مساجد يك شهر با مؤمنين خود در يك مسجد اجتماع و
ص: 149
به يك امام عادل اقتدا مى نمايند، عظمت و انتظام حكومت اسلامى را حفظ و بين شيعيان خصوصاً علما، توليد محبّت و وحدت مذهبى خواهد نمود. مع ذلك معلوم نيست اختلاف مجتهدين و مراجع تقليد در حرمت و وجوب تخييرى و مستحبّى آن چيست؟ و چرا در اين عبادت اعظم، مسامحه و تعلّل شده است؟ استدعا دارم از لحاظ جواب دادن به معترضين و رفع اشكال و شُبهه به سئوالات ذيل جواب مرقوم فرماييد.
اوّلاً، مدارك حرمت و وجوب تخييرى و مستحبّى را مفصّلاً مرقوم فرماييد.
ثانياً، علّت اختلاف در فتاوى مجتهدين را تعيين فرماييد.
ثالثاً، آيا اقامه نماز جمعه، افضل است يا نماز ظهر؟ و مدرك آن چيست؟
رابعاً، [آيا] شرايط امام نماز جمعه، همان شرايط امام جماعت نماز يوميّه است يا خير؟
در صورت تفاوت شرايط، آن را با مدرك مرقوم فرماييد.
اسامى جمعى از قايلين به وجوب نماز جمعه عيناً به قرار ذيل است:
1 - شيخ مفيد (ره) 2 - ابوالصلاح الحلبى(ره) 3 - شيخ صدوق(ره) 4 - شيخ طوسى(ره) 5 - محقّق سبزوارى(ره) 6 - علّامه مجلسى ثانى(ره) 7 - محقّق فيض كاشانى(ره) 8 - شيخ محمّد صاحب حاشيه وافى(ره) 9 - قاضى ابوالفتح كراجكى(ره) 10 - شيخ عماد الدين الطبرى(ره) 11 - شيخ احمد جزائرى(ره) 12 - شيخ يوسف بحرانى(ره) 13 - شيخ حسن صاحب المعالم(ره) 14- شيخ محمّد بن صاحب المعالم(ره) 15 - شيخ طريحى(ره) 16 - شيخ شهيد ثانى(ره) 17 - شيخ محمّد بن الحسن الحر العاملى صاحب الوسائل (ره) 18- شيخ محمّد تقى مجلسى اوّل(ره) 19 - شيخ حسين بن عصفور(ره) 20 - شيخ حسين بن عبدالصمد(ره) 21 - سيّد محمّد صاحب المدارك(ره) 22 - محقق اردبيلى(ره) 23 - شيخ كلينى(ره) 24 - سيّد ماجد بحرانى(ره) 25 - سيّد محمّد باقر داماد(ره) 26 - سيّد حسن كوه كمره اى آذربايجانى(ره) 27 - شيخ ميثم بحرانى(ره) 28 - سيد محمّد تقى خوانسارى(ره) 29 - سيّد هبة الدّين شهرستانى(ره) 30 - شيخ عبداللَّه بحرانى(ره) 31 - محقّق شيخ احمد بحرانى(ره) 32 - شيخ سليمان بن عبداللَّه بحرانى(ره) 33 - شيخ رفيعا(ره) 34 - شيخ على بن شيخ جعفر(ره) و جمع كثيرى از قدما و متأخّرين كه قايل به وجوب عينى شده اند.
18 محرّم الحرام1384
ص: 150
باسمه تعالى شأنه
راجع به وجوب تعيينى نماز جمعه يا تخييرى يا حرمت يا غير ذلك، روايات بسيارى كه به ظاهر مختلف اند وارد شده و فقها - قدس اللَّه اسرارهم - هر يك به حسب فهم و استظهار خود، از ظاهر آنها و يا به حسب جمع بين آنها، وجوب تعيينى يا تخييرى يا حرمت در زمان غيبت و غير ذلك [را] فهميده اند. ما در شرح شرايع تفصيلاً تمام اقوال را ذكر كرده و مستند هر يك را بيان نموده ايم. و نيز رواياتى كه در اين باب وارد شده [است]، به شش دسته تقسيم كرده ، تقرير نموديم كه تحقيق علمى در جمع آنها اقتضا مى نمايد كه نماز جمعه در زمان حضور معصوم عليه السلام واجب عينى و بر حضرتش لازم است شرايط آن را [تهيه] بنمايد، و در زمان غيبت، واجب مشروطى است كه پس از تحقّق شرايط، عِدلِ واجب تخييرى است.
به عبارت روشن تر در زمان غيبت بر كسى واجب نيست تهيّه شرايط نماز جمعه از قبيل حاضر نمودن امام عادل و اجتماع هفت نفر يا پنج نفر و حاضر نمودن كسى كه عارف به خطبه آن است، [بنمايد] ولى اگر شرايط مذكور مهيّا شود، مكلّف، مخيّر است نماز جمعه بخواند و يا نماز ظهر، و نيز اثبات نموده ايم آيه شريفه در سوره مباركه جمعه به هيچ وجه به تنهايى دلالت بر وجوب نماز جمعه ندارد و با نظر بر رواياتى كه در تفسير آن وارد شده [است] چنان كه ذكر شد، جمع بين روايات، اقتضاى حكم مذكور را دارد و تفصيل اين مدعى محتاج به تدوين رساله اى است كه بايد تدريس شود و فهم آن متوقّف به تحصيل مقدّمات اصوليّه و علميّه است. از اين بيان، سه سؤال اوّل شما اجمالاً جواب داده شد.
امّا جواب سؤال چهارم: شرايط امام نماز جمعه در زمان غيبت مثل شرايط امام جماعت ساير فرايض است.
ذيلاً تذكر داده مى شود كسانى كه شما آنان را قايل به وجوب عينى [... نماز] جمعه در زمان غيبت دانسته ايد، از كلمات عدّه اى از آنان مى توان استفاده كرد كه مرادشان وجوب عينى نماز جمعه در زمان حضور معصوم عليه السلام است، نَه در زمان غيبت.
ص: 151
وهوالعالم سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، در داستان غصب فدك از حضرت صديقه طاهره - سلام اللَّه عليها - خليفه اوّل، استدلال به حديث «نحن معاشر الانبياء لا نورّث ما تركناه صدقة» نمود و آن حضرت احتجاج به دو آيه شريفه «و وَرِثَ سليمانُ داودَ(1)» و «فَهَب لى مِن لَدُنْك وليّاً * يَرِثُنى ويَرِثُ من آلِ يعقوبَ(2)» فرمودند، در حالى كه دو روايت در كافى آمده [است] كه به نظر اين جانب مخالف صريح عموم دو آيه مزبور مى باشند.
1 - محمّد بن يحيى عن احمد بن محمّد بن عيسى عن محمّد بن خالد عن أبى البخترى عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: «إنّ العلماء ورثة الانبياء وذاك أ نَّ الانبياء لم يورّثوا درهماً ولا ديناراً وإنّما أورثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشى ءٍ منها فقد أخذ حظّاً وافراً».(3)
2 - محمّد بن الحسن؛ و على بن محمّد عن سهل بن زياد؛ ومحمّد بن يحيى عن احمد بن محمّد جميعاً عن جعفر بن محمّد الأشعرىّ عن عبداللَّه بن ميمون القداح؛ وعلىّ بن إبراهيم عن أبيه عن حمّاد بن عيسى عن القدّاح عن أبى عبداللَّه عليه السلام: قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: من سلك طريقاً يطلب فيه علماً سلك اللَّه به طريقاً إلى الجنّة وإنّ الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضاً به، وإنّه يستغفر لطالب العلم من فى السّماء ومن فى الارض حتّى الحوت فى البحر، وفضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر، وإنّ العلماء ورثة الانبياء، إنّ الانبياء لم يورِّثوا ديناراً ولا درهماً ولكن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر(4).
خواهشمند است براى رفع شبهه قلبى اين جانب، جواب مرقوم فرماييد.
25/2/1352
ص: 152
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اولاً، معناى آن در حديث اين است كه ميراث پيامبران به امّت خويش ميراث مادّى نيست، بلكه ميراث فرهنگى و علمى است. ثانياً، احتجاج آن حضرت نسبت به گفته طرف مقابل است كه تعمّد نموده در اينكه بر خلاف مراد حمل كند. و جمله «ما تركناه صدقة» را جعل نموده است چون چنين حديثى از پيامبر گرامى نيامده است. دمتم و دامت توفيقاتكم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به عرض محترم عالى مى رساند، شكى نيست سهم امام عليه السلام مال و ملك آن حضرت است و جواز تصرّف در او منوط و موقوف است به اذن و اجازه آن حضرت و دليلى نداريم كه دلالت كند بالعموم يا بالخصوص بر اذن و اجازه براى فقيه، و ادلّه ولايت فقيه چنان كه شيخنا الأعظم در مكاسب در مسأله ولايت فقيه تصريح فرموده اند، اختصاص دارد بر حجيّت فتوا و نفوذ قضا. بناءً عَلى ما ذُكِر، دليل جواز تصرّف منحصر مى شود در اِذنِ شاهد حال و هر كس احراز اذن كرد، مى تواند تصرف نمايد، خواه فقيه باشد يا غير فقيه، پس دليل آقايان كه در كتب فقهيّه و رسائل عمليّه مى نويسند سهم امام عليه السلام را بايد به مجتهد [بدهند]، چيست؟
لطفاً جواب را مستدلّاً به طور اختصار مرقوم فرماييد تا حلّ اشكال بشود.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اوّلاً، گمان ندارم احدى نوشته باشد سهم مبارك را بايد بدهند به مجتهد، آنچه گفته شده، [اين است كه] «بايد اذن بگيرند».
ثانياً، اينكه نوشته ايد ادّله ولايت فقيه اختصاص به فتوا و نفوذ قضا دارد، [آيا ]مدرك جناب عالى فرموده شيخ اعظم است يا خودتان هم بر اين مدّعا شاهدى داريد؟
ص: 153
ثالثاً، بر تقدير اختصاص مذكور، به چه دليل قيموميّت بر صغار و تولّى اوقاف بلامتولّى و وصايت بر مَنْ لا وَصىَّ لَهُ الى غير ذلك را فقيه متصدّى مى شود؟ يا اينكه مى فرماييد نبايد متصدّى شود؟
رابعاً، آيا خمس را كه سهم مبارك، نصف آن است، به طور كسر مشاع مى دانيد يا كلّى فى المعيّن يا حقّ مالى مى دانيد بما لَهُ مِن الاَنحاء المتعدّده، و تنقيح اين معنا دخيل در جواب از سؤال شماست.
خامساً، آيا براى فقيه و حاكم شرع تصدّى بر مالى كه يَمتَنع فى العادة إيصالُه إلى صاحِبه را جايز مى دانيد يا نه؟
سادساً، آيا دليلى از ادّله بر اينكه شخص خودش بتواند خمس را كه نصف آن سهم مبارك است، بپردازد، مانند زكات داريد يا نداريد؟ به ملاحظه اينكه «آتوا الزكاة» داريم و «آتوا الخمس» نداريم.
سابعاً، اينكه فرموده ايد هر كس احراز اذن كرد، مى تواند تصرّف نمايد، آيا مراد از هر كس مطلق اشخاص مى باشد، حتّى غير اهل علم يا خصوص اهل علم مى باشد؟
پس اگر دومى باشد دليل بر اختصاص چيست؟ و اگر اوّلى باشد، پس چنانچه اغنيا و خودِ سهم دهنده اتّفاقاً احراز اذن نمودند، بايد بتوانند تصرف نمايند!
ثامناً، احرازِ اذن تصرف كننده، كفايت نمى كند؛ بلكه سهم دهنده هم بايد احراز كند اذن صاحب مال را در پرداختن به چنين شخص؛ چگونه هر فردِ جامعه اطمينان داشته باشد به رضاى امام عصر در رسانده سهم حضرتش به مواردى كه خودِ فرد دهنده تشخيص مى دهد؟! و چون دليل مطلق «آتوا السهم و الخمس» در مقام نيست، پس بايد قدر متيقّن باشد. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است به دو سؤال ذيل مستدلّاً جواب مرقوم فرماييد:
س 1 - درباره ارتداد آنچه به نظر حقير رسيده، انكار توحيد يا نبوّت است، آيا شخص
ص: 154
- العياذ باللَّه - [اگر] قرآن مجيد را به زمين بزند، موجب ارتدادش مى شود يا نه؟
س 2 - عدم وجوب خمس به ارثيّه خصوصاً ارثيّه قريب، فتواً و نصّاً ابتدائاً واضح [است ]ولكن آنچه به نظر مى رسد، مالِ متعلّق به خمس از حيث كيفيّت به دو نحو است:
يكى آن است كه به مجرّد مالكيّت، وجوب و اخراج، هر دو لازم مى باشد؛ مانند معادن و كنوز و دفاين و اخراج از دريا كه معيشت مستثنى نيست.
و ديگرى خمس ارباح مكاسب است كه پس از وضع معيشت مى باشد. اطلاق عدم وجوب خمس به ارثيّه آنچه متيقّن است، حين الوصول يا انتقال مى باشد. عموم وجوب خمس به مازاد از مؤونه ارث را هم مى گيرد و حال اغلب مردم از ارثيّه صاحب مال و ثروت مى شوند به مجرّد انتقال و به عدم وجوب خمس معيشت را از مكاسب صرف مى كنند، اموال ارثى را سالها نگهدارى و ذخيره مى كنند؛ مثلاً زنانى كه شوهر ثروتمند دارند و ارثيّه زياد هم از پدر به آنان مى رسد، سالها [آنها را] نقداً و جنساً ذخيره مى كنند [و] بالاخره، آن مال موروثى به بطن ديگر منتقل مى شود به ارثيّه اقرب بلاواسطه تا ثروتها روى هم جمع مى شود [و] چون شنيده اند كه بر ارث خمس واجب نيست، چه بسا يك قسمت از ثروتى كه از اجداد باقى بماند، به صورت تبديل و عوض به جنس جديد مى شود [و] مسلّماً اين عمل با اصل تشريع خمس منافات دارد و حكمت در جعل خمس «كى لا دولة بين الأغنياء» عكس و نقض غرض لازم مى آيد.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - راجع به ارتداد كسى كه - العياذ باللَّه - قرآن مجيد را به زمين بزند، اگر از روى عمد باشد و هتك كند، ظاهر آن است كه مرجع آن انكار نبوّت، بلكه انكار توحيد است.
ج 2 - و راجع به خمس ارث اوّلاً، اگر ميّت اموالش مخمّس نباشد، مقدار خمس را وارث ارث نبرده است.
ثانياً، در صورتى كه اموال ميّت مخمّس بوده و پاك شده [باشد]، جهت ندارد كه وارث از مازاد بر مؤونه خمس بدهد؛ زيرا كه وارث قائم مقام خود مورّث است، پس
ص: 155
همچنان كه اگر خود انسان، مال خمس داده را كنار بگذارد و جمع كند و مؤونه خود را از ارباح مكاسبش مصرف كند، در آن مال جمع كرده، خمس نيست، هكذا وارثش چنين است.
ثالثاً، اطلاق دليل كه در ارث من يحتسب خمس نيست، دلالت دارد كه در مازاد بر مؤونه خمس نبوده باشد؛ زيرا كه مازاد جزو همان ارث است و دليل دلالت دارد كه ارث خمس ندارد.
رابعاً، در آن نحو ديگر كه به مجرّد اينكه به دست آورد، بايد خمس بدهد؛ مانند معادن و كنوز و غوص، اگر خمس داد و جمع كرد كرّات و مرّات، ديگر خمس ندارد و نمى توان حكمت تشريع ظنّى را مجرى داشت.
خامساً، اگر ارث از مَنْ يَحْتَسب بوده باشد و مورّث اموالش مخمّس بوده باشد، جاى ندارد در مازاد بر مؤونه خمس داده شود. بلى، اگر در آنچه ارث رسيده [است]، نمائات و منافعى پديد آمد، در آنها جاى سخن از خمس مى باشد؛ امّا آيه مباركه «كى لايَكُونَ دُولَةً بين الأغنياء»(1) مورد استشهاد نبايد باشد؛ زيرا كه «دولة» عبارت است از چيزى كه دست به دست بگردد و گاهى براى كسى بوده باشد و گاهى براى كسى ديگر و از اين معنى در فى ء نهى شده است؛ پس در اين صورت چگونه مى توان استشهاد نمود به مطلبى كه اظهار شده است. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةالعظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى
- متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه -
پس از عرض سلام و ارادت، بسيار شايق هستم قبر منوّر حضرت زينب كبرى را زيارت نمايم؛ ولى بعضى مى گويند در شام و بعضى ديگر [مى] گويند در قاهره مصر است؛ مستدعى است راهنمايى ام فرماييد، شايد موفّق به زيارت قبر آن مخدّره گردم [و] نايب الزّياره و دعاگو باشم.
ص: 156
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اميد است خداوند متعال جناب عالى را موفّق به زيارت اعتاب عاليات فرمايد.
مرقد مطهّر عقيله بنى هاشم، زينب كبرى عليها السلام را مختلف نقل نموده اند. سيّد عبيدلى در كتاب اخبار الزينبيّات مى نويسد [كه مرقد او] در مصر است. العلم عنداللَّه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
پس از عرض مراتب اخلاص از باب «فَسئَلُوا أهلَ الذِّكر إن كُنتُم لا تَعلَمُون»، خواهشمندم براى اين جانب مرقوم فرماييد اقسام احتياط را كه در كتابهاى فقهى آقايان علما به آن [اشاره ]مى فرمايند.
باسمه تعالى وله الحمد
احتياط چند قسم است:
1 - گاهى احتياط، مقتضى فعل عملى است مثل آن كه حكم عملى مردّد باشد ما بين وجوب و غير حرمت از استحباب يا اباحه يا كراهت، پس در اين صورت مقتضاى احتياط به جا آوردن آن عمل است.
2 - و گاهى احتياط، مقتضى ترك است؛ مثل آن كه عمل مردد باشد ما بين حرام و غير واجب.
3 - و گاهى احتياط، مقتضى جمع است؛ مثل آن كه نماز را هم قصر بخواند و هم تمام.
4 - و گاهى مقتضى تكرار است؛ مثل آن كه نداند امر فلانى، شرط است يا مانع، پس بايد يك مرتبه عمل را با آن امر به جا آورد و يك مرتبه بدون آن، و در مواردى كه احتياط
ص: 157
ممكن نيست، معيّن است اجتهاد يا تقليد؛ مثل دَوَران امر مابين وجوب چيزى يا حرمت آن، يا شرطيّت چيزى و مانعيّت آن در عملى كه قابل تكرار نيست و مثل مالى كه مردّد باشد مابين دو صغير يا دو مجنون يا بين صغير و مجنون و نحو اينها و تميز دادن عامى موارد احتياط را در بسيارى مقامات در نهايت دشوارى است؛ زيرا كه گاهى مختلف مى شود به اختلاف حالات و كيفيّات؛ مثلاً جواز وضو و غسل به آب مستعمل در رفع حدث اكبر كه محلّ خلاف است و احوط ترك آن است، لكن اين در وقتى است كه آب ديگر پاكيزه داشته باشد؛ امّا اگر آبِ او منحصر باشد به آن و خاك تيمّم هم نداشته باشد، احوط، وضو گرفتن به همان آب است در آخر وقت و بعد، قضا نمودن نماز است با وضوى كامل هر وقت ميسور شد، چنانچه هر گاه خاك هم داشته باشد، احوط جمع مابين وضو به آن آب و تيمّم است.
5 - و همچنين گاهى احتياط از جهتى معارض مى شود با احتياط از جهت ديگر؛ مثل آن كه امر داير شود بين اينكه احتياط نمايد و مقدارى از نماز به خارج وقت بيفتد، و بين اينكه احتياط ننمايد و تمام نماز را در وقت به جا آورد؛ بلكه شايد مشقّت شناخت موارد احتياط، كمتر از زحمت اجتهاد نيست. لِهذا متعيّن است بر او در موارد بسيار، اينكه تقليد نمايد. واللَّه العالم سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به شرف عرض عالى مى رساند چون «وجدتك اهلاً لجواب مسألتى، فأسألك مسائل راجياً بأن يكون جوابك كافياً فيما سألتك.»
س 1 - چرا امامت و خلافت و وصايت ائمّه اثنى عشر بالأخصّ سيّد المتّقين، مولى الموحّدين، ولىّ اللَّه الأعظم، اميرالمؤمنين - عليه صلوات المصلّين - در قرآن مجيد تصريح نشده، با توجّه به اينكه امر خلافت و امامت، امر الهى است؟
س 2 - چه دليلى هست بر اينكه ائمّه دين بعد از حضرت ختمى مرتبت رسول خدا محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله دوازده نفر باشند، و همين عدّه معيّن شدند كه عقيده شيعه اثنا عشرى بر
ص: 158
آن است؟
س 3 - آيه دوم از سوره بقره مى فرمايد: «هدايتى است براى پرهيزكاران و متّقين؛ كسانى كه ايمان به غيب و پنهانى آورده باشند.» مقصود از اين غيب چيست؟
س 4 - [آيا درباره] ترتيب نماز كه عمود دين است، از حيث قيام و تكبيرة الاحرام و قرائت و ركوع و سجود و قعود و تشهّد و سلام و موالات و ذكر در قيام دو ركعت آخر از نمازهاى چهار ركعتى يا يك ركعت آخر نمازهاى سه ركعتى، در قرآن بالصراحه دستورى نرسيده، [است ]علّت چيست؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - نظر به اينكه در امام، عصمت، شرط است و قوّ ه عصمت را جز خداى تعالى نمى داند، تعيين امام به خدا راجع است. بهترين شاهد اين مطلب، جريان خلافت انتخابى است كه بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله به وقوع پيوست و با همه ناگواريها كه پيش آمد، بيشتر از سى سال نكشيد كه تبديل به سلطنت شد و بى بند و باريهاى مدّعيان خلافت و سرپرستان اسلام، اين دين پاك را به جايى كشانيد كه امروز در جامعه مسلمين از اسلام جز نام نمانده [است] و تصريح نكردن قرآن كريم به ائمّه دين و نام آنان، گويا از اين جهت بوده كه اگر تصريح مى شد، اسقاط يا تحريف مى كردند. لذا تحفّظ بر قرآن مجيد از اسقاط و تحريف، مقتضى تصريح ننمودن به آن است و مى بايستى به طورى بيان بشود كه عند التّدبّر همان نتيجه را بدهد.(1) البتّه مطّلع به تاريخ مى باشيد كه امّت با آن همه
ص: 159
تصريحاتى كه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله شنيده بودند و احتمال داده نمى شد كه بر خلاف رفتار كنند، مع ذلك، داستانِ خلافتِ انتخابى را پيش گرفتند.
ج 2 - دليل دوازده نفر بودن امامان، اخبار متواتر و قطعى الصدورى است كه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هدى عليهم السلام به ما رسيده [است] و همچنين رواياتى از طريق عامّه در همين مطلب داريم.
ج 3 - مراد از غيب در آيه دوم بقره، به شهادت آيات ديگرى كه در همين مضمون است، مبدأ و معاد مى باشد؛ يعنى خدا - عزّ اسمه - و ملائكه و وحى و عالم پس از مرگ و روز حساب و جزا و جنّت و نار كه از حواسّ مردم غايب هستند و ايمان به آنها با اينكه وساوس نفسانى در غير محسوسات زياد وجدّاً صارف است، ممدوح مى باشد.
ج 4 - قرآن كريم، كلّيات شرايع اسلام را فرموده [است]، نه جزئيّات و تفاصيل آنها را كه به بيش از صد هزار مى رسد و نسبت به تفاصيل، بيان رسول اكرم صلى الله عليه وآله را در آيه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوه وما نهاكم عنه فانتَهوا»(1) و آيه «وأنزلنا اليك الذِّكر لتُبَيِّنَ للنّاس ما نُزِّل إليهم»(2) حجّيّت داده، و رسول اكرم صلى الله عليه وآله نيز در حديث متواتر «ثقلين» و نظاير آن گفتار ائمّه اهل بيت خود را نيز حجّيّت داده است بنابراين، حديث پيغمبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام تالى قرآن و حجّت بلا كلام است و سبب اختلاف مردم عدم تصريح قرآن به تفاصيل احكام
ص: 160
نيست؛ زيرا همين مردم با بيان تفصيلى قرآن در عقايد اختلاف دارند و اهل هر مذهبى، قرآن را حجّت خود مى دانند و همچنين با تصريح قرآن به اصل عبادات مانند صلاة وصوم و حجّ و غيره، طوايفى از مسلمين آنها را تأويل مى كنند؛ مانند باطنيّه از اسماعيليّه و غير ايشان.
سبب اختلافات جزئى در دين، اختلاف افهام مردم است و سبب اختلافات اساسى، خيانت ظالمانه بعضى از اهل دين است، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «وما اختَلَفَ فيه إلّا الّذين اُوتُوه من بعد ما جاءتهُمُ البيِّنَاتُ بغياً بينَهُم»(1) واللَّه العالم سبحانه وتعالى.
21/5/1349
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى الميلانى - دامت بركاته -
لطفاً به سؤالات ذيل جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - آيا خير و خيراتى كه براى اموات مى كنند، به حال آنان تأثيرى دارد يا خير؟
س 2 - آيا از گناهان آنها (اموات) به سبب خيرات، كاسته مى شود يا آن كه تأثير ديگرى دارد؟
س 3 - اگر از گناهانشان كم مى شود، پس كسى كه در حياتش هزاران جنايت نموده [است، آيا] پس از مرگش مى توان مبالغى خرج [... كرد] و از گناهانش كاست؟ در اين صورت، كسى كه ثروت و غنايى ندارد كه بعد از فوت [برايش] احسان و خيرات بنمايند، بايد هميشه در عذاب گرفتار باشد و اين از عدالت پروردگار، انتظار نيست.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - خيرات مانند چيزهاى عادى است؛ مثلاً كارگر كارخانه چنانچه درست كار
ص: 161
[...نكند] و خرابى در كارخانه به وجود آورد؛ [... در صورتى كه شخص] ديگرى نزد رئيس واسطه [... شود] و خرابكاريهاى او را از مال خود يا از مال او تدارك [... كند]، ممكن است رئيس و صاحب كارخانه از آن كارگر مقصّر بگذرد و [او را] مجازات ننمايد؛ ولى تأثير خير و خيرات به شرايطى است كه در جواب دوم بيان مى شود.
ج 2 - گناهكار، سه قسم است: اوّل، بى دين و مرتد و كسى كه به سبب زيادى معصيت، تيرگى در باطن او به حدّى رسيده [است] كه نور ايمان به كلّى از او زايل شده و وقت مردن بى ايمان از دنيا رفته [است]، چنين كسى جز دوزخ جاى ديگر ندارد و گناه او قابل كاسته شدن نيست.
دوم، كسى كه ظلم و تعدّى به نفوس و اموال مردم كرده است و اشتغال ذمّه به حقوق النّاس دارد، خير و خيرات درباره او بايد به طور ديگرى باشد؛ يعنى حقوق النّاس داده شود و جلب رضايتشان بشود، بعداً به جهت اينكه معصيت خداى تعالى را هم كرده است، به وسيله ساير خيرات، موجبات عفو و مغفرت او فراهم آيد، اگر مورد قبول واقع گردد.
سوم، كسى كه ظلم به خود كرده، به سبب نافرمانى، خود را از استفاده هايى كه نتيجه پرستش خداوندى است محروم داشته است، در اين صورت، ممكن است خير و خيرات درباره او مورد قبول واقع شود و وسيله گذشت و مغفرت گردد، مخصوصاً اگر خيراتى باشد كه به شعاير دينى و جامعه مذهبى فايده داشته باشد و نگهدارى از يتيمان و مستمندان و بينوايان بشود كه خشنودى آنان و دعايشان بسى اثر دارد و بالخصوص، اگر ميّت وصيّت كرده باشد از اموال او و دارايى اش كه به زحمت تحصيل كرده و مالك شده است، چنين خيراتى به عمل آيد، كه در اين صورت، به منزله آن است كه خودش آنها را انجام داده [است.] (بلى، اگر در زمان حياتش آنها را به عمل آورده بود، خيلى بيشتر به حال او مفيد بود).
ج 3 - از آنچه قبلاً گفته شد، مى توانيد كافى بدانيد؛ مع ذلك، چند جمله توضيح داده مى شود:
1 - كسى كه سمّ مهلك خورده و مالى براى معالجه ندارد و كسى هم ندارد كه [او را ]
ص: 162
مجانى معالجه نمايد، قهراً هلاك مى شود و مربوط به كسى نيست.
2 - رسيدن هر كس به جزاى عمل خود، عين عدالت است. هر دانه كه كاشته مى شود، ميوه مناسب آن پرورش داده مى شود؛ هر جوانى كه در مدرسه درس نخواند، مردود مى شود؛ هر كه بيراهه در شب تاريك راه پيمايد، در پرتگاه مى افتد.
3 - خداوند متعال به بندگان، نعمت وجود و نيروهاى بدنى و روحى و قدرتهاى فكرى و شعورى داده [است]؛ راه راست و كج و سعادت و شقاوت را به وسيله قرآن مجيد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و پيشوايان دين - ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين - نشان داده و دانشمندانى كه مردم را تعليم مى كنند، به وجود آورده است. حال، اگر كسى نرود ياد بگيرد يا به آنچه ياد گرفته است، اهميّت ندهد و به خواسته هاى نفسانى خود رفتار كند و به گفته مردمان بدكردار گوش دهد، البتّه به اختيار خود، به بدبختى گرفتار شده است و هر عذاب و بدبختى و گرفتاريى كه روى دهد، اثر كار خودش مى باشد، و در اين صورت، چنانچه كفّاره گناه او به عمل نيامده باشد - خواه در حيات، خواه بعد از مرگش - و وسيله ديگرى براى عفو و گذشت از او وجود نداشته باشد و معذب بماند، كسى حق اعتراض ندارد و خلاف عدالتى هم نشده [است].
4 - نه هر كس خيرات و احسانى درباره او بعد از فوتش به عمل آيد، نجات مى يابد و قلم عفو بر گناهانش كشيده مى شود، بلكه بايستى احسان و خيرات به طورى باشد كه مورد قبول واقع گردد و ميّت قابليّت داشته باشد به تفصيلى كه قبلاً شرح داده شد.
5 - نه هر كس درباره او احسان و خيرات نشد، حتماً بخشيده نمى شود، چه آن كه ممكن است با ايمان درست و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت - سلام اللَّه عليهم اجمعين - از دنيا رفته باشد و بدين وسيله قابليّت داشته باشد كه مورد ترحّم و تفضّل خداوندى بشود و به شفاعت معصومين عليهم السلام نايل گردد.
والحاصل، هيچ گاه نتوان مغرور شد به كارها و عبادات و خيرات، خواه درباره خود، در حال حيات و خواه درباره ديگرى بعد از ممات، چه اينكه بايستى طورى باشد كه مورد قبول شود.
بلى، البتّه وسيله اميدوارى از اين ناحيه و نواحى ديگر خواهد بود، و نيز هيچ گاه
ص: 163
نتوان از رحمت و مغفرت و گذشت خداوند متعال نااميد و مأيوس شد (پس درباره رفتگان خيرات كنيد و درباره ماندگان خوبى كنيد و درباره خود توبه نماييد، شايد قبول افتد و نوايى برسد).
خداوند متعال به حرمت حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - ما را توفيق علم و عمل عنايت نمايد، إن شاء اللَّه تعالى. 24 ربيع الآخر 1386
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى حاج سيّد محمّد هادى الميلانى
- مدّ ظلّه العالى -
محترماً خواهشمند است به دو سؤال ذيل جواب مرقوم فرماييد. قبلاً از مزاحمتم معذرت مى خواهم.
س 1 - آيا امام حسن مجتبى عليه السلام موقع خوردن آب زهر آلود، عالم به آن بودند يا نه؟ و اگر بودند، چگونه اقدام به تهلكه فرمودند؟
س 2 - [آيا] سينه [زدن] و زنجير زدن و امثال آنها براى حضرت سيّد الشهداءعليه السلام از ضروريّات دين و يا مذهب شيعه است يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - براى مصالح كلّيّه، خوردن آن حضرت به امر خداوند متعال بود.
ج 2 - عزادارى به هر نحوى كه باشد، از ضروريّات مذهب است. والعلم عنداللَّه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى - السّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.
س 1 - خواهشمند است بفرماييد جواب اخباريّين چيست كه مى گويند تقليد واجب
ص: 164
نيست؟ رأى مبارك و عقيده شما درباره آنها و شيخيّه چيست؟
س 2 - شخصى مى گويد: بايد هر مسلمان تابع پيغمبرصلى الله عليه وآله و ائمّه عليهم السلام باشد و به هركس كه آنها او را در حوادث واقعه ارجاع دادند، مراجعه كند و هر فردى بايد علم داشته باشد كه امام عليه السلام او را امر به تقليد كرده [است] كه از چه كسى بايد تقليد نمايد والّا تقليدش كور كورانه و اعمالش باطل خواهد بود و مى گويد: ادله اى كه مجتهدين براى اثبات مرام خود آورده اند، بى اصل و پايه است پنج دليل آنان را نقل مى كند و به خيال خود ردّ مى نمايد، سپس دوازده دليل بر عدم جواز اجتهاد به زعم خود مى آورد. خواهشمند است آنچه از معصومين عليهم السلام درباره صحّت اجتهاد و لزوم تقليد از مجتهد رسيده [است]، مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
الحمدللَّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا اللَّه.
ج 1 - اخباريها تصوّر مى كنند تقليد عمل به ظنّ است كه بر حسب روايات ممنوع است و تصوّر مى كنند مجتهد به حدس و نظر خود فتوا مى دهد كه نيز بر حسب روايات ممنوع است، و تصوّر مى كنند همه روايات در كتب حديث درست و صحيح است و در شبهات وجوبيّه، احتياط را واجب مى دانند؛ چون دقّت ننموده اند در اشتباه واقع شده اند؛ زيرا تقليد عمل به حجّت شرعيّه است كه بر حسب روايات لازم است و نيز مجتهد بر طبق ادله شرعيّه كه قرآن و حديث، آنها را ثابت كرده [است] رفتار مى كند و بر حسب روايات بايد چنين رفتار نمود و نيز مجتهد به روايت غير معتبر عمل نمى كند و مجرد نقل روايت در كتب حديث را موجب اعتبار نمى داند و نيز مجتهد در موارد شبهات بر طبق قواعد و قانون كلّى كه از قرآن و اهل بيت عصمت - سلام اللَّه عليهم - رسيده است، رفتار مى كند و احتياط را واجب نمى داند.(1) وامّا شيخيّه واخباريّه مادام كه
ص: 165
ص: 166
ص: 167
منكر ضرورى از عقايد اسلام نباشند، محكوم به طهارت و طاهر مى باشند و چنانچه مشكوك باشند، باز حكم به طهارتشان مى شود.
ج 2 - علما و مجتهدين شيعه اثنا عشريّه فقط تبعيّت از قرآن و احاديث مى نمايند؛ حتّى اجماع و دليل عقل را اگر كاشف قطعى از فرمايش معصوم عليهم السلام نباشد، ترتيب اثر نمى دهند و آن شخص چون درس نخوانده [است]، اين سخنها را كه مقدارى از آنها بدگويى است، گفته است و بى نصيب از قوّه الهيّه و نورى كه «يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء» مى باشد، و امّا كسى كه زحمت كشيده و درس خوانده و با استمداد از مقام ولايت حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - در نتيجه جِدّ و جهد، اجتهاد را به دست آورده [است]، او مى فهمد و مى بيند و مى داند. وله الحمد والشكر.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به عرض عالى مى رساند:
س 1 - اين جانب در مؤسّسات تحقيقاتى كار مى كنم و ريش گذاشته ام، به من مى گويند ريش گذاشتن و محاسن داشتن تو جهالت است كه جاى منطق را گرفته. روايت معتبرى در حرمت ريش تراشى نيست، فقط سيره گذشتگان است كه ملاك عمل شده [است]. بر اساس اين استدلال، ماشين و هواپيما سوار شدن و استفاده از تمام وسايل جديد و تمدّن اخير در سيره گذشتگان نبوده [است]. چگونه از آنها استفاده مى شود؟ بلكه بر عكس، در جنگ صفين، افرادى ريش خود را زده بودند و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اين كار ممانعت نفرمودند، در صورتى كه هرگونه خلاف شرع را حضرت على عليه السلام نهى مى فرمودند.
س 2 - چگونه غسل واجب غير جنابت مانند غسل مسّ ميّت و يا غسل مستحبى كفايت از وضو نمى كند و فقط غسل جنابت، كفايت از وضو مى كند، در صورتى كه دو غسل در ماهيّت
ص: 168
و نحوه عمل فرقى ندارند.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - كفايت مى كند صدور نهى در روايت معتبر كه از حضرت امام رضاعليه السلام رسيده [است]؛ ابن ابى نصر بزنطى مى گويد: «سألته عن الرّجل هل يصلح له أن يأخذ من لحيته؟ قال عليه السلام أ مّا من عارضيه فلا بأس وأ مّا من مقدّمها فلا.»(1)
و نيز صدور امر در روايت از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه فرمودند: «حفّوا الشّوارب واعفوا اللّحى»(2) و سيره گذشتگان را ملاك عمل قرار دادن، به اين جهت است كه در ارتكاز ذهنشان حرمت ريش تراشى بديهى بوده، و چنين ارتكاز ذهنى از زمان صاحب شريعت در اذهان اصحاب معصومين عليهم السلام لابد از محكمات قول آن بزرگواران بوده [است] و هيچ كس مجرّد سيره عملى را فعلاً يا تركاً مدرك استدلال بر وجوب و حرمت قرار نمى دهد.
بلى، سيره منتهيه به زمان معصوم به لحاظ اينكه ردع نفرموده اند، دليل بر جواز عمل خواهد بود، نه وجوب آن، پس هيچ گونه نقضى وارد نيست و اين گونه نظريّات و استحسانات (استفاده از وسايل جديد) را اگر انسان بخواهد مدرك حكم قرار دهد، خود، تشريع نموده، نه آن كه تابع شريعت بوده [است]. به علاوه، اينكه در محرّمات عديده، انحايى استحسانات ولو بر حسب ازمنه و حالات مى توان به ميان آورد و از زمان قديم اين گونه توهينات و خنده هاى مسخره بوده است؛ قرآن مجيد مى فرمايد: «اِنّ الَّذين أجرَمُوا كانوا مِنَ الَّذين آمَنُوا يَضحَكُون * وإذا مَرُّوا بِهِم يَتَغامَزُون * وإذا انقَلَبُوا إلى أهلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهين»(3) و براى اين تاريخ، اوّلاً، مدرك درستى نمى دانم. ثانياً، آيا ريش خود را از بيخ زده بود[ه] اند و به كلّى مو را از صورت زايل نموده بود[ه] اند يا مقدار كمى، اگر چه مثلاً به قدر يك نمره گذارده بود[ه] اند كه حضرت اميرعليه السلام نهى نفرمودند، پس نتوان
ص: 169
استدلال به آن قصّه تاريخى نمود.
ج 2 - اوّلاً، مسأله اختلافى است و بعضى مانند اين جانب غسل مستحبّى را كه به دليل معتبر وارد شده است، كافى از وضو مى دانم ولى آنچه دليل معتبر ندارد، نتوان آن را كافى از وضو دانست؛ چون آن به عنوان رجا و احتياط به جا آورده مى شود.
ثانياً، به چه دليل مى فرماييد دو غسل در ماهيّت فرقى ندارند؟ مجرّد وحدت در نحوه عمل، دلالت بر آن ندارد و ممكن است مثلاً قصد و نيّت فصل و مقوّم ماهيّت باشد، نظير نماز مستحبّى و نماز واجب در صورتى كه هر دو، دو ركعت باشند. واللَّه العالم سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى الميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، حسب الأمر اولياى دين كه مقرّر فرموده اند در مشكلات دين به امثال حضرتتان مراجعه نماييم، خواهشمند است به سؤال هاى اين جانب جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - زنان اجنبيّه با امام عليه السلام محرم اند يا نه؟
س 2 - كتب آسمانى خواندن حضرت على عليه السلام بعد از سه روز از تولّدشان صحت دارد يا نه؟
س 3 - امام عليه السلام آيا عالم است كه طفل در رحم مادر پسر است يا دختر؟
س 4 - در مغرب و مشرق در هزاران جا محتضران در حال جان دادن مى باشند و در قبرها مردگان فريادرس مى خواهند، آيا در يك وقت حضرت اميرعليه السلام در همه جا حاضر مى شوند؟
س 5 - علم دوازده امام عليهم السلام مساوى است يا فرق دارد؟
باسمه تعالى وله الحمد
ج 1 - زنان اجنبيّه با امامان عليهم السلام محرم نمى باشند.
ص: 170
ج 2 - نَفْس قدسيّه ولايت، متّصل به عالم لوح محفوظ مى شود و آنچه كه در آن ثبت و نوشته شده است، مشاهده مى كند و مى خواند.(1)
ج 3 - به تعليم خداوند متعال مى داند.
ج 4 - به قدرت خداوند متعال مى توانند، و زمان و مكان، مزاحمتى با مجرّدات ندارد.
ج 5 - بر حسب روايات عديده، علمشان مساوى است و عقلاً هم برهان قائم بر آن است، و علم مقدّسشان به واسطه جنبه ولايت كلّيه الهيّه است كه در آن وحدت دارند. واللَّه العالم سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
به عرض مبارك مى رساند در كشتارگاههاى بزرگ دنيا كه روزانه تعداد كثيرى گوسفند، بز، گاو و شتر در كنار هم ذبح مى شوند، اين حيوانات به محض اينكه داخل در محوطه كشتارگاه شدند و خود را در معرض خطر ديدند، متوحّش و مضطرب شده، غالباً حيوانات بزرگ در
ص: 171
مقابل كارگران سلّاخ مقاومت كرده، در صورتى كه بتوانند، فرار مى كنند و برخى اوقات، سبب خطراتى براى اطرافيان مى شوند.
به علاوه، وقتى حيوان مى ترسد، سمومى در بدن او ترشح مى شود كه در گوشت باقى مى ماند و مصرف چنين گوشتهايى موافق با موازين بهداشتى نيست از طرف ديگر، آنچه از نظر اخلاقى مهمتر است، اينكه حسّ ترحّم و شفقت نسبت به حيوانات كه از احساسات عاليه بشرى سرچشمه گرفته و از طرف پيشوايان مذهبى هم تأييد و تأكيد گرديده است، به ما حكم مى كند حال كه اين حيوانات از نظر ارتزاق بشر بايد ذبح شوند، بهتر است به وضعى آنها را كُشت كه خود، متوجّه نگرديده، درد و رنج و عذابى را بيهوده تحمّل نكنند. به اين جهت، امروزه دستگاهى الكتريكى مخصوص (به نام الكتروشوك) ساخته اند كه به وسيله آن، دامها را قبل از آن كه ذبح نمايند، با جريان مقدار معيّن و محدودى برق به حال بيهوشى و خواب موقّت برده و سپس در همان حال او را ذبح مى كنند، مسلّم است كه اثر اين بيهوشى موقّتى در حدود يك دقيقه است و چنانچه در اين مدّت عمل ذبح انجام نشود، حيوان مجدّداً سرپا ايستاده، به زندگى خود ادامه مى دهد؛ يعنى در حقيقت، اين عمل موجب قطع حيات او نمى شود و تمام آثار حيات از قبيل حركت قلب و تنفّس به حال خود، باقى است.
با عرض توضيحات فوق از حضرت مستطاب عالى تقاضا دارد نظر و فتواى خودتان را از لحاظ موازين شرع انور اسلام در مورد به كار بردن اين دستگاه در كشتارگاههاى اسلامى مرقوم فرماييد كه موجب كمال تشكّر و امتنان خواهد بود؛ با تقديم احترامات فائقه.
15/8/1342
باسمه تعالى شأنه
در صورتى كه محض خواب رفتن حيوان باشد كه بعد از ذبح دست و پا بزند و شرايط شرعى ملاحظه شود كه مسلمان، نام خداى متعال را در موقع كشتن بگويد و با آلت آهنى در حالى كه حيوان روى به قبله باشد، چهار رگ گردن او را ببرّد و خون متعارف از او بيرون آيد، اشكالى ندارد. واللَّه العالم. 20 جمادى الثانى1383
ص: 172
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك مرجع عالى قدر آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، آيا بيرون آمدن هيئات و دسته هاى سينه و زنجير زنى و مانند آنها در محرّم و غيره در خيابانها اشكال دارد؟
و نيز استعمال آلات لهو از قبيل طبل و دهل براى اعلام عزا و تنبّه بعضى از تعزيه خوانان چگونه است و بر فرض حرمت، آيا حرمت استعمال آنها [به اصل عزادارى نيز] سرايت مى كند؟
و نيز [آيا] سينه زدن و لطمه زدن بر روى و ساير اعضا كه موجب سرخى و سياهى عضو شود و يا موجب آمدن خون كمى گردد، اشكال دارد؟
و آيا شبيه درآوردن [اينكه] مدّت كمى مردها لباس زنان را [... بپوشند] جايز است يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
با ملاحظه آن كه محرّمات شرعيّه در آنها نباشد، اهميّت دارد؛ چون عدّه اى از مردم احساسات دينى و مذهبى شان بواسطه آن تحريك شده، عزادارى مى كنند(1). واللَّه العالم بحقائق الأمور.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
چه مى فرماييد در اين دو مسأله شرعيّه:
س 1 - شاربها را بلند گذاشتن، آيا اين عمل با آيه «فاتَّبِعُوا مِلَّةَ إبراهيمَ حَنِيفاً» مغايرت دارد يا خير؟
ص: 173
س 2 - درباره وظيفه مقلّدى كه مقلَّد او، در بعضى از مسائل شرعيّه [فتوا ندارد] و احتياط واجب هم كه اصطلاحاً [آن را] احتياط در فتوا مى گويند، [ندارد] ولى فتوا به احتياط داده است. [نيز] خواهشمندم فرق احتياط در فتوا و فتواى به احتياط را بيان فرماييد. بيّنوا تؤجروا
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - نداشتن شارب، سنّت است و تقيّد به ترك سنّت و گذاشتن شارب، خلاف شرع است.
ج 2 - مواردى كه مكلّف مى داند كه يكى از دو چيز، موضوع حكم است؛ مثل اينكه مى داند يكى از دو جامه، نجس است يا يكى از دو گوشت، ميته است يا يكى از دو نفر، واجب النّفقه است، بالأخره در مواردى كه علم اجمالى به موضوع حكم باشد، فتوا به احتياط است و در هر جايى كه [بر] خود مجتهد، دليل حكم شرعى مبيّن نيست، احتياط مطلق است كه در آن مسأله اصلاً فتوا ندارد. والحاصل، در هر جا گفته شود كه اگر يقين به يكى از دو چيز يا بيشتر دارد، احتياط كند، فتواى به احتياط است و اگر لفظ يقين نبود، احتياط در فتوا و احتياط مطلق است. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته العاليه -
محترماً به عرض مى رساند دوستان به اين جانب مى گويند بايد هر شخص مكلّفى تقليد نمايد. خواهشمند است بفرماييد چرا تقليد واجب است و از كه بايد تقليد نمود و چگونه از مجتهدى كه اين جانب او را نديده ام و در شهر ديگرى است، تقليد نمايم؟
باسمه تعالى شأنه
هر شخص متديّنى كه نمى تواند به طورى كه سزاوار است، احكام شرعيّه را از
ص: 174
مدارك آنها به دست آورد و در زمان غيبت كبراى حضرت بقيّة اللّهى - ارواحنا له الفداء - مى باشد و دسترسى به آن حضرت براى استفاده از محضرشان را ندارد، خود را ناچار مى بيند از اينكه تقليد نمايد. و اين، معناى وجوب تقليد است كه عقل و فهمِ مكلّف، حكم به آن مى كند والّا مسأله وجوب تقليد، ممكن نيست تقليدى باشد و تقليد فقط در احكام شرعيّه عملى است كه مربوط به عبادات و معاملات است، خواه شخصى باشد يا اجتماعى، و در اصول و معارف دينى و مذهبى بايستى از روى برهان و دليل عقلى باشد تا يقين و عقيده پيدا كند و در آنها تقليد جا ندارد. و ديدن مجتهد لازم نيست، كفايت مى كند شناختن او و تقليد نمودن احكام و مسائل را از كتاب و رساله او ياد گرفتن و عمل كردن. بلى، شناختن مجتهد بايد به ميزان شرعى باشد. والسّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و تحيّت به آستان مبارك حضرت ثامن الحجج - عليهم الصّلاة والسّلام - معروض مى دارد اين جانب در پاكستان مورد مراجعه و سؤالهايى هستم، آنچه را مى دانم جواب مى دهم و آنهايى را كه نمى دانم، به دستور قرآن و اهل بيت عليهم السلام به مانند حضرتتان مراجعه نموده، مى پرسم. اينك ده سؤال به محضرتان فرستاده، خواهشمندم با بيان ساده قابل فهم عموم و اختصار، جواب مرقوم فرماييد. لازلتم ملاذاً لنا، آمين.
س 1 - مادران انبياء و ائمّه معصومين عليهم السلام بتول هستند؛ يعنى خون حيض و نفاس نمى بينند، [آيا چنين است؟]
س 2 - [آيا] ائمّه هداة مهديّين عليهم السلام در آنِ واحد در امكنه متعدّد، حاضر و ناظرند يا خير؟
س 3 - [آيا] ائمّه معصومين عليهم السلام به اذن خدا و به مشيّت ايزد متعال، كار احيا و اماته و خلق و رزق را انجام مى دهند يا خير؟
س 4 - [آيا] معجزه، فعل انبيا و ائمّه طاهرين عليهم السلام مى باشد يا فعل خداوند متعال؟
س 5 - [آيا] تولّد ائمّه معصومين عليهم السلام مثل ديگران عادى است يا خير؟
ص: 175
س 6 - [آيا] ائمّه اطهارعليهم السلام هميشه طاهر و مطهّر مى باشند يا گاهى متنجّس هم مى شوند؟
س 7 - [آيا] در تشهّد نماز مثل شهادت به رسالت، شهادت به ولايت مى شود خواند و آيا اجر و ثواب دارد يا نه؟
س 8 - [آيا] در عزادارى حضرت سيّد الشهداءعليه السلام زنجير زدن كه سبب خونريزى شود، جايز است يا خير؟
س 9 - در صفات ثبوتيّه توحيد، صفت خلق و رزق را بيان نكرده اند، وجه آن را بيان فرماييد.
س 10 - آيا به ائمّه طاهرين عليهم السلام نسيان عارض مى شود يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم وعلى اخواننا المؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته.
ج 1 - در حضرت صدّيقه و حضرت مريم - سلام اللَّه عليهما - روايت بر اين معنا وارد شده است و امّا نسبت به غير ايشان دليلى در نظر ندارم.
ج 2 - چون عالم تجرّد است، پس حضورشان در آنِ واحد در امكنه متعدّد [امكان دارد].
ج 3 - بستگى به مشيّت خداوند متعال دارد؛ بدين معنا كه سبب و واسطه در فيض مى باشند كه به اصطلاح علمى «ما به الوجود» [... ند] والّا «فاعل منه الوجود والفيض» خداوند متعال است و اَحدى در اعطاى حيات و ممات و غير ذلك [شركت] ندارد و مفيض و مؤ ثّر خداوند متعال است.
ج 4 - فعل خداوند متعال است كه در دست آنان جارى مى سازد.
ج 5 - بر حسب احاديث، تولّد آنان، طور ديگر است.
ج 6 - عِلمِ آن، نزد خودشان است.
ج 7 - خلافِ احتياط است.
ص: 176
ج 8 - عزادارى به همه انحاى آن خوب است، مادامى كه ضرر عقلايى كه موجب خطر است، نباشد.
ج 9 - تمام صفات، در عدل [مندرج] است؛ چون عدل، يك معناى مطلق و عام دارد.(1)
ج 10 - بر حسب برهان عارض نمى شود، واللَّه العالم بحقايق الامور.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آية اللَّه العظمى الميلانى
- متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف -
پس از عرض سلام و احتياج مبرم به دعوات زاكيه، در كتب فقهيّه از قبيل عروة الوثقى و وسيلة النجاة و غير آنها، مستحبّاتى براى نمازها و وضو ذكر شده [است]؛ مثل اينكه در حال وضو، فلان دعا را بخواند و يا در شب جمعه در ركعت اوّل نماز، فلان سوره [را] و همچنين براى هر يك از نمازهاى شبهاى هفته و براى ركوع و سجدتين دعايى ذكر شده كه اوّلش «اللّهمّ لك ركعتُ ولك سجدتُ» مى باشد، و يا نمازهايى به عنوان صلوات مستحبّه مثل نماز جعفر و غير آن مذكور است؛ آيا آنها را مستحبّ مى دانيد؟ و كتابهايى كه به منظور تهذيب اخلاق و
ص: 177
تصفيه نفس نوشته شده [است]؛ مثل كتب مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى از قبيل اسرار الصّلوة و رساله لقاء اللَّه و المراقبات كه مشتمل بر عبادات و ادعيه بسيار است و مستحبّات كثيره اى در آنها آورده است، آيا عمل كردن به مستحبّات مذكوره را اجازه مى فرماييد؟ و بعضى از اعمال و اذكار را ايشان به طور مطلق ذكر كرده اند؛ مثلاً در المراقبات در سجده كه ذكر يونسيّه را در آن بايد گفت، مقدار ذكر را بيان نمى كند و از يكى از [... استادانش] نقل مى كند و مى گويد كه هر قدر ذكر را بيشتر بگويد، بيشتر تأثير دارد ولى علّامه بزرگوار طباطبايى مى فرمايد كه شيخ حسينقلى زنجانى مى فرموده [است] كه اقلاً ذكر را چهارصد مرتبه بگويد، كدام يك را تأييد مى فرماييد؟
باسمه تعالى شأنه
اين گونه امور را كه ذكر نموده ايد، به هر نحوى كه استحباب آن گفته شده است، گرچه مى توان از جهت حديث مَنْ بَلَغ، استحباب آنها را شرعاً تقويت نمود، وليكن بهتر آن است كه آنها را به عنوان مطلق ذكر و دعا به جا آوريد. واسئلكم الدّعاء.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، سه مسأله ذيل مورد بحث دوستان است؛ خواهشمندم جواب [آنها] را قبول زحمت نموده، مرقوم فرماييد.
س 1 - آيا صحيح است كه امام دوم حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام سيصد زن خود را طلاق داد؟ و در صورت جواب مثبت با جمله «أبغض الاشياء عندى الطلاق» چگونه مطابقت مى كند؟
س 2 - بعد از خواندن دعاى توسّل چهارده معصوم عليهم السلام حاجات خود را به خدا بايد اظهار كرد يا به چهارده معصوم عليهم السلام؛ چون در آخر هر فقره از توسّل مى فرمايد: «يا وجيهاً
ص: 178
عنداللَّه إشفع لنا عنداللَّه؟»
س 3 - در اوّل مضامين دعاى «عالية المضامين» مى فرمايد: «اللّهمَّ اِنّى زرت هذا الإمام مقرّاً بامامته معتقداً لفرض طاعته فقصدت مشهده بذنوبى.» اگر شخص در وطن خود اين دعا را بخواند، [آيا] مى تواند «فقصدت زيارته بذنوبى» بگويد؟ و آيا تصرّف در دعا مى شود يا نه؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - روايت معتبرى كه حجّت شرعى باشد، دلالت بر اين معنا ندارد(1) و اينكه
ص: 179
طلاق مبغوض مى باشد، در صورتى است كه تقاضاى خود زن نباشد، بنابر آنچه از
ص: 180
روايات استفاده مى شود.
ج 2 - فرقى ندارد بين آن كه از خداوند متعال بخواهيد و يا آن بزرگواران را در درگاه حضرت احديّت شفيع نموده، از آنان بخواهيد؛ به علاوه اينكه پسران از پدرانشان چيزهايى درخواست مى نمايند و همچنين نوكران از آقايانشان و منافات با توحيد ندارد؛ چون به واسطه بودن آنان [معتقد هستند] عليهم الصّلاة والسّلام.
ج 3 - به عنوان زيارت از دور رجاءً بخواند، خوب است. والعلم عنده سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى الميلانى - دامت بركاته -
به عرض عالى مى رساند آيا شيعه مى تواند در موارد استثنايى و براى حفظ وحدت اسلامى به امام سنّى اقتدا كند و نماز را دست بسته بخواند يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
نماز خواندن در جماعت آنها، خيلى اجر و ثواب دارد؛ ولى انسان بايد قرائتش را آهسته بخواند و از اجزاء و شرايط نماز چيزى كم نگذارد، امّا دست بسته، اگر ضرورت تقيّه اقتضاء كند، جايز است والّا عذر مى آورد كه ترك مستحب، جايز است؛ چون آنها واجب نمى دانند(1)؛ واللَّه العالم.
ص: 181
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك مرجع عالى قدر آية اللَّه العظمى الميلانى - دامت بركاته -
خواهشمند است، دليل حرمت موسيقى را از قرآن مجيد و روايت مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
حرمت موسيقى در كتاب خداوند متعال و احاديث اهل بيت معصومين عليهم السلام هست. با [توجه به] كمى وقت، مختصرى نوشته مى شود. در سوره لقمان، آيه 6 «ومن النّاسِ مَن يَشتَرى لَهوَ الحديثِ ليُضِلَّ عن سبيلِ اللَّهِ بغيرِ علمٍ ويتّخِذَها هُزُواً اولئك لهم عذابٌ مُهينٌ»(1) يعنى دسته اى از مردم، سخنان لهو پيشه خود قرار مى دهند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به استهزا و مسخرگى برگيرند، براى آنان عذاب خواركننده اى است. و در كافى به سند صحيح، همين آيه را حضرت امام محمّد باقر - عليه الصّلاة والسّلام - براى حرمت غنا استناد مى فرمايد كه: «لهو الحديث» (سخنان لهو) همان غنا است، و در حديث معتبر است كه راوى از همين موضوع به اين بيان از حضرت امام جعفر صادق - عليه الصّلاة والسّلام - مى پرسند: «در جايى هستم كه همسايگان من كنيزكان خواننده دارند كه با عود مى زنند و گاهى مى شود كه براى همين جهت، نشستن خود را طول مى دهم؟ حضرت فرمود اين كار را مكن. آن مرد عرض كرد: به خدا سوگند، من چيزى مى شنوم و خود، به آن مجلس نمى روم. حضرت فرمود: «للَّه انت» تو را به خدا، آيا نشنيده اى كه خداوند فرموده: «إنّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كلُّ اولئك كان عنهُ مَسئُولاً»(2) يعنى همانا گوش وچشم و دل، همه آنها مسؤول اند؟ عرض كرد چرا، ولى گويا هرگز اين آيه را نه از عربى و نه از عجمى نشنيده ام! البتّه بعد از اين، به آن كار بازگشت نخواهم كرد و البتّه استغفار مى كنم، حضرت فرمود: برو و غسل كن و توبه نما «فانّك كنت مقيماً على أمر عظيم» همانا گناه بزرگى را مرتكب مى شدى! چه بسيار حال تو بد بود، اگر به همين حال از دنيا مى رفتى. عين عبارت عربى اين است: «فقال عليه السلام: للَّه أنت أما سمعت اللَّه عزّوجلّ
ص: 182
يقول: «إنّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اولئك كان عنهُ مَسئُولاً»؟ فقال: بلى واللَّه لكانّى لم أسمع بهذه الآية من كتاب اللَّه من أعجمى ولا عربى، لا جرم أنّنى لا أعود إن شاء اللَّه وأنّى أستغفراللَّه، فقال عليه السلام له قم فاغتسل وسل ما بدا لك فانّك كنت مقيماً على أمر عظيم، ما كان أسوأ حالك لومتّ على ذلك...»(1).
و هر دو روايت در كافى شريف وارد شده [است(2)] با روايات و آيات زيادى در اين باب كه حرمت موسيقى مسلّم است. ولا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلى العظيم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
السّلام عليكم. با كمال معذرت از تصديع، بفرماييد آيا موقع ظهور حضرت ولى عصر، امام زمان - عجلّ اللَّه تعالى فرجه - مردگان زنده مى شوند يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
به حسب بعضى روايات، بعضى از مردگان با خصوصيّاتى كه در احاديث ذكر شده است، زنده مى شوند(3) العلم عنده سبحانه.
ص: 183
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته العاليه -
شنيده شده اگر گنهكار بعد از معصيت، توبه نصوح كند و ديگر به معصيت باز نگردد، گناهان گذشته او تبديل به ثواب شود، آيا اين گفته صحيح است يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
در تفسير آيه مباركه: «إلّا مَن تاب وآمَنَ وعَمِل عَمَلاً صالحاً فاُولئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيّئاتِهِم حَسَنَاتٍ وكان اللَّهُ غَفُوراً رحيماً»(1) روايات صحيح و متعدّدى وارد است كه خصوص شيعه اماميّه در موقع رسيدگى خداوند متعال به حسابشان و اعتراف نمودن آنان به گناهانشان مورد تفضّل الهى واقع مى شوند كه امر مى فرمايد به نويسندگان كه در نامه عمل آنان سيّئات را مبدّل به حسنات نمايند و به مردم نشان دهند و مردم تعجّب خواهند نمود از
ص: 184
اينكه در نامه عمل آنان يك سيّئه وجود ندارد. و در بعضى از آن روايات است كه تمام گناهان آنان بخشوده مى شود؛ مگر آن كه به شيعه اماميّه ظلم كرده باشند يا معصيتى كه بر آن اصرار داشته باشند(1) واللَّه العالم سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت بندگان آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
با كمال معذرت عرض مى شود؛ چون در زمان فعلى كه پولها اسكناس و از جنس كاغذ است، وزن و كَيْلى ندارد، حضرت عالى در رساله اى كوچك به نام سرقفلى ايراد فرموده ايد [كه ]معامله ربا محسوب نمى شود؛ مثلاً هزار ريال اسكناس زيد به عمرو مى فروشد به هزار و سيصد ريال كه در مدّت معيّنى بپردازد يا با قوطى كبريت معامله نمايد. پس هركس مى تواند دست به
ص: 185
صرّافى بزند وكار اقتصاد به كجا خواهد كشيد، و در ضمن آيا ما مسلمين در برابر احكام خداوند كه به وسيله مجتهدين محترم دستور داده مى شود بايد مانند نصارا در [برابر] كليسا و احكام كور و كر باشيم يا جهت و حكمت احكام را به حدّ امكان درك كنيم؟ اگر بايد كور و كر باشيم، پس تأكيد خداوند در قرآن كه امر به تفكّر و تدبّر و تعقّل مى فرمايد، چيست؟ استدعا داريم ايراد يك دسته را كه قريب به انحراف مى باشند، تشريح و توضيح فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
ربا در معدودات نيست؛ مثلاً جايز است ده عدد استكان يا كاسه را به دوازده عدد فروخت و اسكناس هم بنابر آن كه ماليّت داشته باشد و از معدودات باشد، ربا در آن نيست.
آنگاه كه مردم در امور زندگى نياز مبرمى به پول دارند، شرع مقدس راههايى را براى تخلّص از ربا تعيين نموده و فسادى كه منشأ حرمت رباست، در آن چند طريق نيست؛ چون معاملات ربويّه غير از ربح اوّل كه قرارداد مى شود در صورت تأخير و عدم تمكّن از پرداخت بدهى، ربح ديگر به اصل پول و ربحهاى پس افتاده به آن تعلّق مى گيرد و دائماً در تزايد است و قهراً ممكن است كسى كه مقدارى به طور معامله ربوى تهيّه كرده در مدّت زمانى از هستى ساقط شود ولى در طرق شرعى منحصراً همان مقدار كه ابتداءاً تعيين مى شود، پرداخت مى گردد، گرچه در اثر نداشتن، اداى دين به تأخير افتد. در زمان نبىّ اكرم صلى الله عليه وآله نيز مشركين اعتراض كرده، مى گفتند بيع مانند رباست و حقّ سبحانه تعالى در قرآن كريم اعتراض آنها را ذكر فرموده، و مى گويد خداى تعالى، بيع را حلال وربا را حرام نموده «ذلك بأ نّهم قالوا إنّما البَيعُ مِثلُ الرِّبا وأحلّ اللَّهُ البيعَ وحرَّم الرِّبا».(1)
و اينكه نوشته ايد مسلمين در احكام خداى تعالى كه به وسيله مجتهدين تلقّى مى كنند اگربگوييدمثل نصارا بدون دانستن حكمت و علّت عمل كنند، منافات با آياتى كه در قرآن كريم امر به تدبّر و تعقّل فرموده دارد، لازم مى آيد مانند نصارايى كه تابع كليسا
ص: 186
هستند، باشند؛ مى گوييم اگرچه در مذهب شريف تشيّع، احكام الهى به طور كلّى تابع مصالح و مفاسد مى باشند ولى اثبات آن در نزد ما از ناحيه آن است كه با برهان ثابت شده [است]. جاعل احكام، خداى تعالى است كه عالم و حكيم و فعل و دستور [هايش ]بر روى اساس حكمت است و عبث و [... گزاف] نيست.
امّا خصوصيّت علّت و حكمت در هر يك از احكام فرعيّه بر مجتهدين نيز معلوم نيست و فقط حكمتهايى كه در بعضى موارد از ائمّه معصومين عليهم السلام رسيده است، مى دانند و آيات شريفه كه امر به تدبّر و تعقّل فرموده، ناظر به اصول عقايد است كه اسلام، دانستن آنها را با دليل، وظيفه هر مسلمى قرار داده و تقليد را در آنها جايز ندانسته [است ]و ممكن است ناظر به امور اجتماعى و اخلاقى و بعضى امور ديگر كه در اثر تفكّر براى انسان به طور يقين ظاهر مى شود نيز باشد و از اين جا فرق مسلمين و نصارايى كه تابع كليسا و دين محرَّف مسيحيّت مى باشند، روشن مى گردد؛ چه آنها در اصول عقايد بدون تدبّر و تفكّر از علماى فاسد و مادى خود، تبعيّت كرده، به همين علّت دچار شرك و متابعت از دين منسوخ و غفلت از نحوه جزاى اعمال و اينكه منحصراً مرجع انسان خداى تعالى است و نظاير اينها شده اند، و بالاخص كاتوليكهاى آنها احكام را جعل و به حسب عقول خود، اختراع مى نمايند؛ بلكه غير از علماى شيعه، از روى قياس و استحسان و تشبيه كردن موضوعى به موضوع ديگر و جارى كردن حكم آن موضوع در موضوع ديگر حكم مى نمايند؛ ولى علماى شيعه به فكر و عقل خود نسبت به احكام هيچ گونه دخالتى نمى نمايند و فقط در مقام آن اند كه بدانند از قرآن كريم و احاديث معتبره چه استفاده مى شود، و اختلاف آنها فقط در كيفيّت فهم مراد قرآن كريم و كلمات معصومين عليهم السلام مى باشد. والعلم عنده سبحانه و تعالى. شوال 1386
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور أنور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّعنا اللَّه بطول بقائه الشريف -
معروض مى دارد از فتاوى حضرات آقايان مراجع - كثّراللَّه تعالى أمثالهم - مستفاد و معلوم مى شود كسانى كه دور از كعبه معظّمه هستند، استقبال ايشان به عين كعبه غير ممكن و تكليف
ص: 187
ايشان در استقبالات واجبه ايشان، توجّه به سمت و جهتى از جهات اربعه [است] كه علم يا ظن حاصل بشود كه كعبه در آن جهت است؛ چون به موجب علامات و أمارات شرعيّه علماً يا ظنّاً ثابت شده كه كعبه معظّمه در نقطه اى يا در شرق و يا در غرب جنوب ايران واقع [است]؛ لذا از قديم تا حال، قبله مظنونه ايران، جهت جنوب مى باشد كه در حقيقت، مقابله و مواجهه اهالى ايران با كعبه معظّمه مانند تقابل و تواجه ايشان با ستارگان واقع در نقطه اى يا در شرق و يا در غرب جنوب آسمان [... است]. اكنون بعضى از طلّاب محترم، القاى شبهه نموده و چنين شيوع داده اند كه حضرات آيات عظام مشهد مقدّس و قم و تهران - دام ظلّهم - از روى قبله نماى رزم آرا كشف [كرده] و يقين نموده و فتوا داده اند كه قبله مظنونه قديمه اهل ايران خطا مى باشد و بايد از اين به بعد (در استقبالات واجبه شان از نماز و دفن ميّت و ذبح حيوانات) انحراف به جنوب غربى داشته باشند، بفرماييد كه آيا اين شيوع اصل دارد يا خير؟ و بر فرضى كه اصل داشته باشد، آيا انحراف به نحو مزبور، راجح [است]، يا واجب و على فرض رجحان يا وجوب وجهش چه مى باشد؟ زيرا على فرض آن كه كعبه در درجات چهل و پنجگانه جنوب غربى ايران واقع باشد، براى انسان قطع حاصل مى شود كه با خطوط متوازيه، استقبال حقيقى با كعبه معظّمه حاصل نمى شود؛ بلكه تقابل و تواجه با زاويه بين جنوب و مغرب محتمل مى گردد، اگرچه انحراف كمى هم باشد، و بر فرض وجوب انحراف، چه مقدار از انحراف لازم مى باشد؟ چون مسأله، محل حاجت و مورد شبهه مى باشد، لطفاً جواب آن را واضح لطف فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
اوّلاً، قبله، همان كعبه معظّمه است و با ملاحظه كُرويّت زمين كه تشكيل دايره عظيمه مى دهد و ملاحظه يك ششم دايره رأس يعنى جبهه انسان كه قهراً اين يك ششم با يك ششم آن دايره عظيمه كه كعبه مقدّسه را مشتمل است، چنانچه محاذات پيدا كند، قهراً محاذات با عين كعبه مقدّسه حاصل خواهد شد، و البتّه اينكه عرض شد، بر حسب موازين علمى و ميزان فقهى است.
ص: 188
ثانياً، اينكه نوشته ايد كعبه مقدّسه در درجات چهل و پنجگانه جنوب غربى ايران واقع باشد، در همه جاى ايران چنين نيست؛ زيرا كه در بعضى جاها مانند مشهد مقدّس، پنجاه و چهار درجه انحراف از جنوب جغرافيايى به سمت مغرب است و در كرمانشاه، بيست درجه و در تهران و قم و يزد و اصفهان و آذربايجان، اختلاف بسيار از حيث انحراف وجود دارد و چنانچه جنوب مغناطيسى ملاحظه شود، در همه اينها اختلاف چند درجه از جنوب جغرافيايى ملاحظه مى شود.
ثالثاً، آنچه قدما معيّن نموده اند از حيث درجات با آنچه متأ خّرين معيّن نموده اند، در غالب بلاد ايران و غير ايران فرق دارد و البتّه آلات و ادوات متأ خّرين را قدما نداشته اند و اطمينان به گفته متأ خّرين بيشتر است؛ ولى در عين حال حدّ وسط ما بين اين دو را مراعات نمودن ظاهراً خوب [... است]. والعلم عنده تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور باهر النور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول
بقائه الشّريف -
اين جانب در مورد نسب مشغول مطالعه هستم و در مسأله تلقيح مصنوعى انسان كه از مستحدثات است، ناچارم بحث نمايم، از آن جناب كه در اشاعه علم و دانش بسيار كوشا مى باشيد، تقاضا دارم مستدلاً مرقوم فرماييد:
س 1 - آيا در اسلام اصولاً تلقيح مصنوعى جايز است يا خير؟
س 2 - و طفل ناشى از آن متعلّق به صاحب نطفه است يا نه؟
س 3 - و اگر صاحب نطفه معلوم نباشد، از لحاظ نَسَب پدرى، وضع طفل چگونه است؟
س 4 - تلقيح براى زن، زنا محسوب است يا نه؟ (زن ملقوحه، زانيه به شمار مى رود يا خير؟)
س 5 - وضع طفل ناشى از اين نكاح از لحاظ ميراث چگونه است، با چه كسانى رابطه ارثى پيدا مى كند؟
س 6 - نفقه اين اطفال با كيست؟ بر مرد است يا بر بيت المال؟
ص: 189
س 7 - از نظر نشر حرمت، [ازدواج با خواهر و برادر صاحب نطفه و غيره] وضع اين طفل چه طور مى شود؟
اميدوارم و لو بالاختصار، طلبه اى را از فيض دانش خود محروم نفرموده، به علم و دنياى دانش نيز كمك فرماييد، منتظر لطف حضرتعالى هستم.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - در ظواهر آيات و روايات درباره تلقيح اختيارى، چيزى به نظر نرسيده است، ولى از لحن الخطاب و ذوق فقهى مى توان گفت كه يقيناً جايز نيست.
ج 2 - متعلّق به صاحب نطفه است.
ج 3 - مانند ساير اطفال مجهول النّسب است.
ج 4 - زنا محسوب نيست.
ج 5 - ارث از مادر مى برد و همچنين از پدر، اگر مشخّص بشود ونيز از ساير اقربا بر حَسَب طبقات ارث.
ج 6 - بر پدر است كه صاحب نطفه است، چنانچه مشخّص باشد، والّا بر مادر است كه او را زاييده است و اگر او فقير باشد، بر بيت المال است.
ج 7 - نشر حرمت نسبت به او مانند ساير اولاد است كه به جماع نكاحى متولّد شده اند. والعلم عنده سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
عرض مى شود دو روايت نقل شده كه معنا و مراد آنها براى اين جانب مجهول است.
1 - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: «هيچ نعمت و ثروتى موفور و بر روى هم نديدم، مگر آن كه در كنار او حقّى ضايع شده [است].»
2 - امام صادق عليه السلام فرمودند: «مال چهار هزار درهم است، دوازده هزار درهم احتكار، و
ص: 190
بيست هزار درهم از راه حلال فراهم نشود، و صاحب سى هزار درهم در هلاكت است و از شيعيان ما نيست.»
خواهشمند است به سؤال هاى ذيل جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - مراد از حقّى كه ضايع شده [است]، چيست؟
س 2 - مراد از احتكار كه امام عليه السلام فرموده اند، چيست؟
س 3 - مراد از راه حلال فراهم نشده [است]، چيست؟
س 4 - معناى صاحب سى هزار درهم در هلاكت است، چيست؟
س 5 - معناى از شيعيان ما نيست، كدام است؟
س 6 - آيا اين دو روايت، صحيح مى باشند يا خير؟
س 7 - چهار هزار درهم به پول ايران چه مقدار مى شود؟
س 8 - جوابگوى ما به الاحتياج ايرانيها هست يا خير؟
س 9 - كسى كه سى هزار درهم داشته باشد، در هلاكت است و از شيعيان ما نيست، پس تكليف ما با آنان در معاشرت و دوستى چيست و آيا مى توان علاقه اى كه به يك فرد مسلمان داريم، با ايشان داشته باشيم؟
س 10 - فرضاً اگر كسى بيش از چهار هزار درهم داشته باشد، به چه راهى خرج كند؟ با كمال معذرت از تصديع.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. بر فرض صحّت صدور اين دو حديث از امام عليه السلام عرض مى شود:
ج 1 - حق ضايع شدن لازم نيست كه حقّ وجوبى، موجب اشتغال ذمّه باشد؛ چه بسيار از حقوق فردى و اجتماعى كه بسيار مهمّ است؛ ولى طورى نيست كه ترك آنها موجب عِقاب اخروى باشد، و ثروت اگر طلا و نقره مسكوك باشد و هر سال زكات آن داده شود، ممكن نيست انباشته شود؛ چون مادامى كه 15 مثقال طلا و 105 مثقال نقره مسكوك داشته باشد، بايد زكات به مقدارى كه شرعاً مقرّر است، بپردازد تا از اين مبلغ
ص: 191
كه حدّ نصاب است، كم شود و حقّ فقرا ضايع نشود.
ج 2 - اوّلاً، ممكن است روايت اخلاقى باشد.
ثانياً، شايد مقصود، احتكار ثروت باشد؛ چنانچه شخصى اين مقدار درهم را نگه دارد و در جريان معامله قرار ندهد، ثروت را احتكار نموده [است]، گرچه حرام نيست مادامى كه زكات و حقوق شرعيّه آن را بپردازد.
ج 3 - ظاهراً مقصود، حلال واقعى است؛ زيرا اگر بيست هزار درهم در يكجا جمع شود، در حالى كه از دست طبقات مختلف مردم كه معاملات گوناگون دارند و بعضى آنان مسائل شرعيّه معاملات را نمى دانند، يا نسبت به احكام معاملات بى مبالات اند، گذشته است، مشكل است حلال واقعى باشد.
ج 4 - گفته شد عادتاً اطمينان به حلال واقعى مشكل است و منافات ندارد با حلال بودن ظاهرى، و اگر انسان بر حسب تكليف ظاهرى شرعى رفتار نمايد، شرعاً مسؤول نيست و معصيت نكرده است؛ البتّه ضرر معنوى دارد، مانند شخصى است كه ندانسته سمّ بخورد [كه] شرعاً مسؤول نيست؛ ولى مسموم خواهد شد؛ و بسيار مشكل است [كه ]شخصى اين مقدار ثروت جمع كند و به همه وظايف شرعى و اخلاقى رفتار نموده باشد و دلباخته و علاقه مند به دنيا نگردد.
ج 5 - مقصود، شيعه اى است كه قدم به قدم تبعيّت از ائمّه دين عليهم السلام نمايد و در مخاطره طغيان نباشد «كَلَّا إنّ الإنسانَ لَيَطغى * أن رآهُ استَغنى»(1).
ج 6 - اين دو حديث را نديده ام؛ [اما] نظير اين دو روايت (نه به اين مضمون) در كتابهاى اخلاق وجود دارد.
ج 7 - دو هزار و صد مثقال نقره سكّه دار مى شود.
ج 8 - ملاحظه نماييد، قيمت يك قران و دو قران نقره قديم را كه فعلاً با چه مقدار اسكناس و ريال معادل مى شود.
ج 9 - علاقه مندى به اشخاص بايد مطابق تقوا و اخلاق عملى آن اشخاص باشد، خواه فقير باشند، [... خواه] غنى.
ص: 192
ج 10 - در راهى كه قرآن و پيشوايان دين دستور داده و بيان فرموده اند، خرج نمايد؛ اميد است خداوند متعال به همه توفيق علم و عمل مرحمت فرمايد.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك مرجع عالى قدر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
پس از عرض ادب، خواهشمندم بفرماييد گناهان كبيره كدام اند؟ آيا گوش دادن به ساز و موسيقى و آواز خواندن و به مسلمانى فحش دادن از گناهان كبيره اند؟
باسمه تعالى شأنه
از بعضى اخبار استفاده مى شود كه همه گناهان، كبيره است و از بعضى اخبار ديگر استفاده مى شود كه گناه كبيره، آن است كه در قرآن مجيد، وعده به آتش در آن شده باشد، و در بعضى اخبار مقدارى شمرده شده كه در كتاب وسائل الشيعه مذكور مى باشد و ملاهى از كباير شمرده شده[اند] و به نظر مى رسد كه سَبّ مؤمن هم گناه كبيره است؛ واللَّه العالم سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و تحيّت، خواهشمند است مراد از «محدَّث» در حديث ذيل را بيان فرماييد.
قال الصّادق عليه السلام «اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا فانّا لا نعدّ الفقيه منهم فقيهاً حتّى يكون محدَّثاً، فقيل له: أو يكون المؤمن محدَّثا؟ قال: يكون مفهّماً والمفهّم محدّث».(1)
ص: 193
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم: تفهيمات قلبى است كه القا مى شود و الهام مى گردد و به واسطه روشنايى آن، راه را مى پيمايد، و تشخيص موضوع كه از عالم معنا است يا خيال، مشكل است.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور باهر النّور آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّعنا اللَّه بطول بقائه الشريف -
بعد از تقديم مراتب ارادت و دعا به وجود مبارك، شخصى درباره نماز جمعه به ما اعتراض مى كند و مى گويد: چرا علماى اَعلام فتوا به وجوب تعيينى نماز جمعه ندادند، و مى گويد: آيه كريمه «يا أ يّها الّذين آمَنُوا إذا نُودِىَ للصَّلوةِ مِن يومِ الجُمُعَةِ فاسعَوْا إلى ذِكرِاللَّهِ وذَرُوا البَيعَ ذلكم خيرٌ لكم إن كنتم تَعلَمُون».(1) و رويّه اصحاب ائمّه معصومين عليهم السلام تا آخر قرن چهارم وجوب تعيينى بوده و خود، دليل بر وجوب تعيينى است، و يك خبر تا آن تاريخ وجود ندارد كه دلالت بر عدم وجوب تعيينى نمايد، بلكه استصحاب وجوب تعيينى، محكّم است.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم، بديهى است جناب عالى بر حسب علاقه مندى به معنويّات، اين بيانات را نوشته ايد ولى مع الأسف كه بعضى آنها برخلاف موازين علمى است؛ مثلاً مى فرماييد از كلمه «فاسعوا» وجوب تعيينى استفاده مى شود و حال آن كه واجب، مشروط به ندا بودن آن را فرموده است مانند «واِذا حُيِّيتم بتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا»(2) و مانند آن از صدها قضاياى شرطيّه، و در واجب مشروط، ايجاد شرط، واجب نيست. پس همچنان كه
ص: 194
جواب سلام واجب است، امّا سلام دادن واجب نيست؛ ندا نمودن به صلاة جمعه واجب نيست، و به عبارت ديگر، اگر به اختيار خود مجتمع شدند، نماز جمعه مى خوانند؛ ولى واجب نيست مجتمع شوند؛ چون اجتماع، شرط وجوب است و فرق بين ايّام ديگر و يوم جمعه به اين است كه در ايّام ديگر، نماز، واجب است، خواه اذان اعلامى گفته شود يا نه.
امّا در روز جمعه، نماز جمعه واجب نيست؛ مگر آن كه اذان اعلامى آن گفته شود والحاصل، از آيه مباركه، وجوب تعيينى استفاده كردن، بسيار دور از ميزان علمى است؛ بلكه اگر فقط منظور استدلال به آيه مباركه باشد؛ ممكن نيست اثبات خصوص نماز جمعه دو ركعتى با دو خطبه، و بايستى روايات و تفسير ضميمه آن بشود، و نيز فرموده ايد اصحاب و شاگردان ائمّه - صلواته تعالى عليهم - تا آخر قرن چهارم واجب تعيينى مى دانسته اند؛ مدركى براى اين فرموده شما نيست؛ بلكه بر خلاف آن، مدرك وجود دارد، و فرموده ايد يك خبر تا آن تاريخ وجود ندارد كه دلالت بر عدم وجوب تعيينى نمايد، و حال آن كه اخبار متعدّد بر وجوب مشروط به اجتماع هفت نفر يا پنج نفر دلالت دارد ونتيجه وجوب تخييرى را دارد؛ زيرا كه مسلمانان اختيار دارند مجتمع شوند و شرط واجب را به وجود آورند و نماز جمعه بخوانند، يا نياورند و نخوانند؛ و نيز استصحاب گفته ايد و بسيار تعجّب است استدلال به آن، اگر چه از بعضى ديگر هم صادر شده است؛ چه اينكه اگر عموماتى از نصوص باشد، جاى استصحاب نيست و مجرا ندارد و اگر نباشد، موضوع ندارد - والعلم عنده تعالى - دعا نموده، ملتمس دعايم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
پس از عرض معذرت، خواهشمند است بفرماييد نماز خواندن از نظر قصر و تمام در صورتى كه انسان به خارج از كره زمين مسافرت كند، چه صورت دارد؟ و قبله را در خارج از محيط كره زمين و در سطح كرات ديگر، چگونه بايد تعيين كرد و همچنين اوقات نماز روز و شب را در حالى كه از زمين خارج هستيم، چگونه بايد تشخيص داد؟
ص: 195
باسمه تعالى شأنه
مسافرت به خارج از كره زمين، فرقى با مسافرت در خود زمين ندارد و چنانچه شرايط سفر محقّق باشد، حكم آن جارى خواهد بود.
و امّا قبله، پس بايد مواجه شود، به طرف كعبه مقدّسه و تشخيص دادن آن بستگى دارد به دانش خود مكلّف يا مراجعه نمودنش به دانشمندى كه اهل خبره باشد و از گفته او اطمينان حاصل شود.
و امّا اوقات نماز، پس در هر گردش زمين به دور خود، پنج نماز بخواند با مراعات فاصله ما بين آنها و اين فاصله را بر طبق صبح و ظهر و مغرب مركز و محلّ خودش در زمين كه از آن جا به فضاى خارج مسافرت كرده است، قرار دهد و اگر در كره ديگر باشد، كه آن هم مانند زمين به دور خود حركت مى كند و شب و روز دارد، اوقات نماز را بر طبق صبح و ظهر و مغرب آن كره قرار دهد و چنانچه آن كره در گردش به دور خود فرق داشته باشد و از گردش زمين به دور خود، كُندتر بوده باشد، احتياط كند، هم بر طبق اوقات مركز خودش در زمين نمازها را بخواند و هم بر طبق اوقات آن كره. واللَّه العالم سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته العاليه -
با كمال معذرت از اينكه مزاحم اوقات گرانبها مى شود، خواهشمندم به دو مسأله ذيل جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - [آيا] گذاشتن ريش از ضروريّات دين اسلام است يا نه؟
س 2 - علّت تحريم بازى شطرنج چيست؟ از بازيهاى ورزشى مانند فوتبال به عنوان قمار خيلى استفاده مى شود، در صورتى كه از بازى شطرنج به صورت قمار اصلاً استفاده نمى شود؛ يعنى هيچ پولى ردّ و بدل نمى شود و حالت بُرد و باختش مثل همه بازيهاى ورزشى ديگر، مثلاً
ص: 196
فوتبال مى باشد و چيزى اضافه ندارد و در حقيقت ورزش فكرى محسوب مى شود؛ چرا شطرنج حرام است و فوتبال، حرام نيست؟ در صورتى كه هر دو از نظر برد و باخت، يكى هستند، ولى مردم از فوتبال براى شرط بندى با پول خيلى استفاده مى كنند و كارى است معمولى؛ ولى بر سر بازيهاى شطرنج، شرط بندى پولى و غير پولى نمى شود.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - حرمت ريش تراشى اگر چه از ضروريّات دين نيست ولى مسلمان بايد به همه احكام شرعيّه عمل نمايد ولو آن كه ضرورى نباشد و مناط در حرمت، ازاله مو از صورت است.
ج 2 - خداوند متعال در قرآن در سوره مائده، آيه 90 و 91 شطرنج را پليد ناميده و به رستگارى در خوددارى از آن هدايت فرموده است و اعلام فرموده كه شيطان به وسيله آن مى خواهد در بين مردم دشمنى و مبغوضيّت به وجود آورد و مى خواهد از ياد خداوندى جلوگيرى نمايد، در آيه مباركه كه تعبير به «مَيْسِر» شده و در تفسير آن از حضرت امام محمّد باقر و امام صادق و امام رضا - صلواته تعالى عليهم - وارد شده كه «مَيْسِر» عبارت است از شطرنج و مانند آن. بارى، فرموده خداوند متعال بس است در دانستن علّت تحريم شطرنج و بديهى است در حال مشغول بودن به آن، تمام توجّه و فكر انسان، مصروف به آن است و به كلّى از ياد خداوندى كه سير تكاملى انسانى است، غفلت دارد و اين معنا برخلاف رويّه اسلام است كه مى خواهد انسان را به مرحله كمال برساند؛ علاوه بر اينكه هر كدام مغلوب شود، مندك گشته و در خود احساس ناراحتى و بدبينى به طرف خود كه غالب شده است، پيدا مى كند و اين معنا نيز بر خلاف غرض اسلام است كه دعوت به اخوّت و دوستى مى كند، و اينكه تصوّر مى شود شطرنج ورزش فكرى است، آيا ورزش فكرى منحصر به آن است؟ و آيا ورزش فكرى در مقابل انحطاط روان انسانى و صدمه معنوى ارزش دارد؟ البتّه جواب خواهيد گفت نَه. و اينكه نوشته ايد مردم از فوتبال براى شرط بندى با پول خيلى استفاده مى كنند و كارى است معمولى،
ص: 197
معلوم باشد كه آنهم حرام است. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور مرجع عالى قدر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
در ايّام ماه رمضان، ما فرهنگيان سرخس، دوره تلاوت قرآن داشته، مشكلات دينى براى ما پيش آمده است، خواهشمنديم جناب عالى به سؤالهاى زير پاسخ لازم مرقوم فرماييد تا رفع اشكال و شبهه مان بشود. متشكّر خواهم بود.
س 1 - با آن كه در سه چهار جاى قرآن، مثلاً آيه 65 سوره بقره مى فرمايد: «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» و آيه 60 سوره مائده «وجَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ والخَنازيرَ» و جاهاى ديگر، آياتى راجع به مسخ شدن يهوديانى كه حرمت شنبه را نگاه نمى داشته اند، آمده است، لطفاً مطابق تفسير معتبر و روايات صحيح بفرماييد آيا منظور از مسخ شدن انسانها به خوك و ميمون [اين است كه ]واقعاً آنها به شكل حيوانات مزبور در آمده اند و نسلهايى از آنها باقى مانده است يا منظور چيز ديگرى بوده؟
س 2 - در سوره حجرات، آيه 11، كلمه «بِئسَ الاِسمُ الفُسُوقُ» در بعضى قرآنها بالاى الف لام اسم، جزم دارد و بعضى ندارد؛ بفرماييد طرز خواندن صحيح كلمه فوق چگونه مى باشد و آيا اين كلمه از نظر عربى قاعده مستثنايى دارد [و] به صورت «بئس لِسْمُ الفسوق» خوانده مى شود يا به همان شكل «بِئسَ الاِسمُ الفُسُوقُ» با جزم الف لام [خوانده مى شود؟]
س 3 - آيا حجاب در سوره نور، آيه 31 «وليَضرِبنَ بخُمُرِهنَّ على جُيُوبِهِنَّ»، و سوره احزاب، آيه 59 «يا أ يُّها النبىُّ قُل لِاَزواجِكَ وبناتِكَ ونساءِ المؤمنين يُدنين عليهِنَّ مِن جَلَابيبِهِنَّ» شأن نزول به خصوصى دارد؛ اراذل و اوباش دنبال زنها راه مى افتاده اند [تا اينكه ]آيات مزبور نازل شد. آيا اين آيات اكنون [هم ]صدق مى كند و آيا منظور از حجاب اين است كه حتماً زنها بايد چادر داشته باشند؟ يا به وسيله ديگرى هم مى توانند حجابشان را حفظ نمايند؟
س 4 - آيا نوزادان ناقص الخلقه و عجيب الخلقه اى كه به دنيا مى آيند، والدين آنها از نظر طبّى و بهداشتى نقايصى داشته اند يا نطفه اين گونه نوزادان در ايّام مخصوص، مثلاً ايّام محرّم
ص: 198
و سوگوارى بسته شده است؟
س 5 - در قرآن مجيد آمده است كه نزد خداوند، هيچ دينى غير از اسلام پذيرفته نيست؛ «اِنّ الدّينَ عِندَاللَّهِ الاِسلامُ»(1). ما مى دانيم كه اصولاً هر بچّه اى در هر خانواده اى كه به دنيا مى آيد، پيرو دين و مذهب پدر و مادرش مى شود و در بعضى جاها جست و جو و تحقيق براى مردم امكان ندارد و هر كسى فكر مى كند دين و مذهب او درست و صحيح است، آيا حقيقتاً بقيّه اديان و مذاهب دنيا هيچ ارزشى نداشته، سرانجام پيروانشان دوزخى خواهند بود؟
س 6 - بفرماييد آيا مطابق تفسير و روايات صحيح، روح آدمى بهشتى يا دوزخى مى شود يا با همين جسم و تن فعلى انسان به همين شكل كنونى از لذايذ بهشتى بهره مند [مى گردد] و يا در جهنّم معذّب خواهد بود؟
س 7 - در سوره شورى، آيه 49 مى فرمايد: «يَهَبُ لِمَن يشاءُ إناثاً ويَهَبُ لِمَن يشاءُ الذُّكُور...»؛ ما به هركس كه بخواهيم پسر و به هر كه خواسته باشيم، دختر مى دهيم و هر كه را بخواهيم، عقيم و نازا مى كنيم. بفرماييد آيا اين موضوع منحصر به خواست خداوند است يا پدر و مادر هم دخالتهايى از نظر رعايت نكاتى دارند؟ با كمال معذرت و پوزش از مزاحمت.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - به شكل ظاهرى امرى است عرضى، مربوط به جوهر باطنى كه تميز حيوان از نباتات و تميز انسان از بهايم است، نمى باشد. و مسخ عبارت از اين است كه با محفوظ بودن صورت باطنى كه روح و روان انسانى است، به شكل ممسوخى درآيد، نه آن كه صورت باطنى از او منتفى گردد؛ چون نَفْس ناطقه به حكم: «فَأَلهَمَها فُجُورَها وَتَقويها»(2) استعداد هر دو جهت را دارد، در اثر پيمودن راه هر يك برقرار مى شود در كمون داشتن ملكه سعادتمندى يا شقاوت، و ممكن است گاهى به شكل مناسب درآيد و ظهور و بروز پيدا كند و بدين مناسبت است محشور شدن بعضى به بعضى اشكال؛ پس در اثر غضب
ص: 199
خداوندى - والعياذ باللَّه - بعضى افراد در اين عالم به شكل خوك و ميمون در آورده شده[اند] كه انسانى [... هستند] مسخ شده، نه آن كه از روح و روان انسانى بيرون آمده[... باشند]، امّا نسل آنها باقى نيست و ظاهراً كه پيدا نشده باشد و بر فرض بوده باشد، لازم نيست به شكل ظاهرى آنها باشد؛ زيرا كه نسل انسان است، نه نسل بهايم و اين خوك و ميمون كه در دنياست، از نسل آنها نيست كما اينكه در حديث روايت شده است.
ج 2 - اين صورت «بئس لسم الفسوق» صحيح است؛ چون قاعده كلّيّه است كه همزه وصل در الف و لام و در الفِ اسم بايد ساقط شود و چون التقاء ساكنين مى شود و قاعده حركت كسر دادن است، نتيجه مى شود: «بئس لسم الفسوق».
ج 3 - خصوصيّت مورد، هيچ گاه قانون كلّى را تخصيص نمى دهد و چادر داشتن، مرتبه كمال حجاب است و اصل حجاب، واجب و لازم است؛ پس اگر زنان خواستند مرتبه كامل را انجام دهند، با چادر محجّبه مى شوند و الّا به وسيله ديگر هم مى توانند به اصل واجب اكتفا كنند؛ ولى وقار و متانت و معنويّت كه مطلوب است، در پوشيدن چادر مى باشد با مراعات حجاب كامل.
ج 4 - بر حسب احاديث كه از ائمّه معصومين عليهم السلام رسيده است، بعضى خوراكها و نيز جماع كردن در بعضى حالات و در بعضى اوقات مدخليّت دارد؛ يعنى بر طبق مشيّت خداوند متعال. اما در ايّام محرّم و سوگوارى در نظر ندارم حديثى وارد شده باشد. بلى، بى مبالاتى به چنين ايّام ميمنت ندارد و بعيد نيست مدخليّت داشته باشد.
ج 5 - چنانچه معذور باشد و تحقيق كردن امكان نداشته باشد، مانند آن كه كسى از تشنگى بميرد، چون امكان تحصيل آب نبوده، معلوم نيست كه معذّب در دوزخ باشد، و ممكن است جايگاه او در اعراف و مانند آن باشد، ولى غالباً در اثر بى مبالاتى و تعصّب به آيين پدر و جدّ و فاميل در مقام تحقيق با آن كه امكان دارد نمى باشند. يا اگر مطلب حقّى را برخورد كردند، تسليم آن نمى شوند و قهراً دوزخى خواهند بود، چون غير از اسلام، بقيّه اديان بعد از گذشت زمانى كه مقرّر بوده، بر حسب مشيّت خداوندى جاى ندارد.
ص: 200
ج 6 - در قيامت كبرى روح با جسم معذّب يا ملتذّ و بهره مند خواهند بود و در عالم برزخ كه (بعد از مردن تا قيامت) واسطه دنيا و آخرت است، تنها روح معذّب يا بهره مند خواهد بود.(1)
ج 7 - تصوّر مى كنيد اقدام و مراعات نكات و ساير جهات مربوط به تقدير الهى نيست؟ و البتّه بدانيد خواست خداوند متعال در همه اين مقدّمات و فراهم شدن آنها دخالت دارد؛ حتّى خطور به دل نمودن، بستگى به خواست الهى دارد، و بدين جهت است كه شيعه اماميّه به تعليم ائمّه هداة مهديّين - صلواته تعالى عليهم - مسلك امرٌ بين الامرين را معتقدند كه نه جبر است و نه تفويض. والعلم عنده تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته العاليه -
خواهشمندم رأى مبارك را درباره سه مسأله ذيل مرقوم فرماييد:
س 1 - اگر شخصى يقين كند كه از شطرنج معمولاً به عنوان قمار استفاده نمى شود، مى تواند شطرنج بازى كند؟
ص: 201
س 2 - اگر بازى شطرنج از نظر رشته تحصيلى كه دارد، توصيه شده باشد و در بعضى موارد لازم باشد، آيا مى تواند شطرنج را ياد گرفته، بازى كند؟
س 3 - تشخيص قبله به شرحى كه در قبله نماهاى رزم آرا نوشته شده [است، آيا] به نظر مبارك صحيح است يا خير؟ و چنانچه راه بهتر براى يافتن قبله به نظر مبارك برسد، مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. ج 1 و 2 - نمى تواند.
ج 3 - برحسب ظاهر در صورتى كه قبله نما كاملاً صحيح ودرست باشد، تشخيص قبله به وسيله آن مانعى ندارد؛ چون ازقبله نماى رزم آرا در صورتى كه بر صحّت و درستى خود باقى مانده باشد وخراب نشده باشد، اطمينان حاصل مى شود(1). العلم عنداللَّه.
ص: 202
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
پس از عرض سلام و ارادت، مسائلى مورد پرسش است، اميد آن كه جواب آنها را مرقوم فرماييد.
س 1 - در رسائل عمليّه نوشته شده استعمال ظرف طلا و نقره حرام است، چرا [...؟].
س 2 - پيوند كليه از بدن مرده يا زنده مسلمان يا اهل كتاب براى نجات يك فرد مسلمان چه صورت دارد؟
س 3 - آيا پيوند قرنيه چشم از چشم مرده مسلمان يا اهل كتاب براى نجات چشم مسلمان جايز است يا خير؟
س 4 - پيوند اعضاى بدن مرده براى نجات يك فرد مسلمان چه صورت دارد؟
س 5 - آيا تشريح اَبدان مُردگان مسلمان كه براى دانستن علم پزشكى، لازم است و بدون آن دانش پزشكى معنايى ندارد چه صورت دارد؟
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اميد آن كه به يُمن توسّل به ناحيه مباركه حضرت بقية اللّهى - ارواحنا فداه - به موجبات آسايش و خير و عافيت دنيوى و اخروى نايل بشويد.
ج 1 - اين چراها در سراسر نسخه هاى دكترهاى طبّ هم پيش مى آيد، همچنان كه مريض جسمانى بعد از آن كه تشخيص داد مهارت و شخصيّت علمى دكتر را، به گفته او
ص: 203
خضوع مى كند و به نسخه او عمل مى نمايد و چون و چرايى ندارد، همچنين مريض روحى مى بايستى چنين بوده باشد، جواب چراى او را، روشنفكرى خودش جواب مى دهد، كه آورنده شريعت از طرف خالق سخن مى گويد و دستور خدايى را مى رساند و بدين ملاحظه هيچ گونه فرقى در عقيده و رفتار و كردار نبايستى پيدا شود، خواه حكمت و مصلحت را - ولو مختصراً بفهمد يا نفهمد.
بلى، مقدارى از حكم و مصالح را شيخ صدوق - اعلى اللَّه مقامه - از ائمّه طاهرين - سلام اللَّه تعالى عليهم - در كتاب علل الشّرايع روايت نموده اند.
ج 2 - از بدن مسلمان، خواه زنده و خواه مرده، جايز نيست. امّا از بدن اهل كتاب كه به احكام ذمّه اسلامى رفتار نمى كنند و همچنين از بدن مرتد و ناصبى و ساير كفّار مانعى ندارد.
ج 3 - از چشم مرده مسلمان جايز نيست و ديه دارد كه در خيرات آن مرده به مصرف برسد، امّا از چشم اهل كتاب كه به شرايط ذمّه عمل نمى كنند و نيز از چشم ساير كفّار، مانعى ندارد، و از قبيل كفّار است مرتدّ و ناصبى و مانند اينها.
ج 4 - جدا كردن عضوى از بدن مرده مسلمان جايز نيست و ديه دارد كه به مصرف خير و احسان براى آن مرده برسد.
و امّا از بدن مرده كافر، مانعى ندارد ولى بايد مراعات كرد كه پيوند آن به يك فرد مسلمان موجب شود كه جزو بدن آن مسلمان (ولو بعد از مرور زمان) شود.
ج 5 - تشريح بدن مسلمان شرعاً ديه دارد كه در جدا كردن سر او يكصد دينار و در بريدن زبان او يكصد دينار و در بيرون آوردن دو چشم او يكصد دينار و در بريدن دو گوش او يكصد دينار و در بريدن دو دست او يكصد دينار و در بريدن دو پاى او يكصد دينار، و در بريدن يك دست او پنجاه دينار و در بريدن يك پاى او پنجاه دينار و همچنين در بيرون آوردن يك چشم يا يك گوش پنجاه دينار و در بريدن يك انگشت ده دينار و همچنين در هر انگشتى ده دينار، چه از دست و چه از پا، بارى در بريدن و يا جدا كردن هر عضوى از اعضاى مرده مسلمان، ديه شرعاً ثابت است و ميزان كلّى اينكه هر آنچه در بدن زنده مسلمان ديه دارد، در مرده مسلمان هم ديه دارد با تفاوت اينكه ديه مسلمان
ص: 204
مرده، ده يك ديه مسلمان زنده است، و اينكه در ديه زنده، فرق است بين زن و مرد ولى در ديه مرده فرقى نفرموده اند. و ديه راجع به مرده مسلمان در خيرات و مبرّات براى او به مصرف مى رسد و از آن جمله آن كه از طرف او صدقه به مسكين داده مى شود و به ورثه او از اين ديه ارث نمى رسد امّا از ديه زنده بعد از مردنش ورثه او ارث مى برد، و تشريح بدن كافر، ديه ندارد، و دينار عبارت است از هيجده نخود طلاى سكّه دار. و تشريح بدن ميّت جايز نيست، و فرضاً اگر ضرورت داشته باشد، ديه او از بين نمى رود و بايد داده شود و در خيرات و مبرّات براى او به مصرف برسد، والعلم عنده تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
پس از عرض سلام والتماس دعا. در نيويورك، ذبيحه اسلامى نيست، به ما مى گويند جايز است از ذبيحه يهود و نصارا استفاده [... كنيد] و گفته شده براى نماز اگر رو به مشرق نماز بخوانيد، درست است؛ زيرا شب ايران، روز نيويورك است، خواهشمند است اين كمينه را راهنمايى فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم، راجع به ذبح مسيحى و يهودى پرسيده ايد. عرض مى شود اهل كتاب بودنشان اثرى ندارد و سبب حلال بودن نمى شود چون از جمله شرايط ذبح اين است كه ذبح كننده مسلمان باشد و رو به قبله حيوان را ذبح كند و نام خداوند متعال را بگويد و به وسيله آهن كه برنده باشد، چهار رگ گردن حيوان را ببرد، پس ذبيحه غير مسلمان حرام است و معلوم مى شود كسى كه به شما گفته ذبيحه آنها حلال است، شيعه نبوده است. بارى، شيعه بايد در موقعى كه ذبيحه مسلمان پيدا نكند از گوشت ماهى و تخم مرغ استفاده كند يا خودش كبوتر و جوجه را مثلاً به طريق شرعى ذبح نمايد يا صبر
ص: 205
نمايد.
راجع به قبله در نيويورك عرض مى شود از نقطه جنوب پنجاه و هشت درجه و ثلث درجه انحراف به سمت مشرق دارد، نه آن كه قبله رو به مشرق است؛ زيرا كه مشرق نود درجه از جنوب فاصله دارد و قبله مربوط به اختلاف شب و روز نيست كه به شما گفته شده شب تهران، روز نيويورك است و اين اختلاف شب و روز راجع به اوقات نماز است.
امّا قبله مربوط به طول و عرض جغرافى است كه در هر شهرى بايد سمت كعبه معظّمه را در آن شهر به دست آورد، لهذا در بعضى جاها به سمت خود جنوب است و در بعضى ديگر، انحراف از جنوب به طرف مغرب است؛ مانند تهران و غالب بلاد ايران و در بعضى انحراف از جنوب به طرف مشرق است و در بعضى قبله به سمت مغرب يا مشرق يا شمال است بدون انحراف يا با انحراف.
بارى، كسى كه گفته قبله در نيويورك به سمت خود مشرق است، اشتباه كرده [است. ]جنوب را كه معيّن كرديد، به مقدار پنج وجب و ثلث وجب تقريباً كه مطابق با 58 درجه و ثلث است به طرف مشرق منحرف مى شويد و نماز مى خوانيد؛ دعا نموده، ملتمس دعايم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت بندگان آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف -
پس از عرض سلام و تحيّت، مسائلى حضور مبارك تقديم [مى شود]، خواهشمند است جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - آيا مهر نماز در زمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده است يا خير؟ اگر نبوده است، از چه زمان و چه كسى دستور به ما داده با مهر، نماز بخوانيم.
س 2 - قضيّه دست بسته و دست باز نماز خواندن را كتباً مرقوم فرماييد.
س 3 - خواجه ربيع زيارت دارد يا خير؟ و خواجه چه شخصى بوده است؟
ص: 206
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - تمام زمين مهر بوده است، و پيشانى را بالاى زمين مى گذاشتند. و شما لازم نيست با مهر نماز بخوانيد و مى توانيد با خاك و با سنگ و چوب و برگ درخت نماز بخوانيد، بلى، مستحبّ است، مُهرى كه از خاك كربلا است.(1)
ج 2 - پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله دست باز نماز مى خواندند و دست بسته را بعداً اختراع نمودند به نظريّاتى كه داشتند. ولى ائمّه - صلواته تعالى عليهم - نهى فرموده اند چون نتوان به اختراع خود، چيزى را در نماز قرار داد.(2)
ج 3 - احتياطاً و به اميد ثواب، زيارت كردنش مانعى ندارد و تاريخ و حديث درباره شخصيّت او اختلاف دارد؛(3) ولى يقيناً اهل ايمان و از شيعه است(4). واللَّه العالم.
ص: 207
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور بندگان حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - آيا شطرنج بازى به منظور سرگرمى و تقويت هوش بدون برد و باخت جايز است يا خير؟
س 2 - خداوند متعال كه عالم و عادل است، چرا بعضى را ناقص و يا ديوانه و بدبخت خلق مى كند كه موجب ناراحتى ديگران شود و آن را - العياذ باللَّه - ظلم بدانند؟
س 3 - اگر موسيقى در راه فساد مصرف نشود، مانند مارشهاى جنگ و عزا و آهنگ موزيكهاى ملّى و پرچم كه در سربازخانه ها مى نوازند و موزيكهاى مخصوص قبل از اخبار و همچنين موسيقيهاى مخصوصى كه گاهى براى معالجه بيماران به كار مى رود، چه صورت دارد؟
س 4 - مدّتى است در مرودشت شيراز عدّه اى به نام شيخى پيدا شده اند و هميشه بين شيعه و پيروان اين مسلك، بحث و گفت و گو هست، چند نفر از آنها قضاوت نهايى درباره آنها را موكول به دستور و فتواى حضرت عالى نموده؛ كه اگر شيخيّه بر حق هستند، پيروى نمايند و اگر مسلك باطلى است، دست بكشند.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - خوب است سرگرمى و تقويت هوش را به چيزهاى مباح فراهم آورد، زيرا به طور كلّى بازى شطرنج حرام است و مفاسدى هم براى آن در قرآن مجيد ودر روايات بيان شده [است]؛ از جمله آنها اينكه در آن موقع تمام فكر و همه دل متوجّه بازى است و چنين كارى لهو و به كلّى غفلت از ياد خداوندى است و در اثر غالب و مغلوب شدن نتيجه هاى سوء اخلاقى بين طرفين به وجود مى آيد كه شيطان و نفس امّاره در آن دخالت دارد؛ خداوند متعال، عنايت به نگهدارى فرمايد.
ص: 208
ج 2 - خداوند متعال هيچ كس را ناقص و بدبخت و ديوانه نكرده است؛ بلكه اين گونه ماهيّات را وجود داده است و در نظام اين نشئه، همه گونه مخلوق بايد وجود داشته باشد.
ج 3 - محلّ اشكال، بلكه جايز نيست.
ج 4 - شيعه بايد تابع آيات و محكمات روايات صادره از ائمّه هداة مهديّين - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - باشد و هيچ يك از امامان نفرموده اند تبعيّت شود از تأويلاتى كه «شيخ» نموده است(1). والسلام على من اتّبع الهدى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف -
عرض مى شود، حقير را اعتقاد اين است كه دين اسلام بر پايه عدالت و برابرى و برادرى مسلمين از سياه و سفيد و غنى و فقير و قرشى و حبشى قرار دارد. مع ذلك، مشاهده مى نمايم كه قايل به برترى گروهى از مسلمين هستند و اين گروه ممتاز، اولاد حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مى باشند. صرف نظر از اينكه بعضى از آنها به شهادت تاريخ، بارها دور از منويّات جدّ خود عمل نموده اند و هنوز هم مى نمايند، اين تبعيض فى نفسه بر اعتقاد من گران مى آيد، به خصوص كه يكى از فروع دين يعنى خمس را مختص، به ايشان شمرده و استناد به كلام اللَّه مى نمايند. بنده به قرآن رجوع كردم، تنها آيه 41 سوره انفال را در اين باب يافتم كه هيچ اشاره اى به اختصاص خمس به سادات ندارد. مفهوم آيه شريفه از نظر من اين طور است كه خمس را در ابتدا بايستى به رسول خداصلى الله عليه وآله يا جانشين او داد كه جزو بيت المال بشود و در مرحله ثانى به هر كس از خويشاوندان محتاج خودش بدهد.
وقتى آيه را با آقايان پيشوايان محلّى در ميان گذاشتم، مفهوم دريافتى مرا رد نموده، فرمودند عبارت «ذى القربى» دلالت به خويشاوندان حضرت رسول صلى الله عليه وآله يعنى سادات دارد. اين جانب اين گونه تفسير را كه عدّه اى از مسلمين را بنا به روابط نسبى بر ديگران ترجيح
ص: 209
مى دهد و از اصل كلّى عدم تبعيض اسلامى عدول مى نمايد، قبول ننمودم. استدعا دارم توجّه فرموده، راهنمايى بفرماييد.
باسمه تعالى شأنه
عدالت اسلامى مقتضى است كه امتيازات مادّى و هواى نفسانى را اسقاط نمايد، ولى امتيازات باطنى و جنبه نفس ناطقه انسانى را اگر الغا كند، خلاف عدالت است و ظلم و خلاف حكمت است، و عجب است كه بر شما گران مى آيد قرار دادن خمس را ولى گران نمى آيد ذريّه رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه از زكات محروم اند، از خمس هم محروم باشند و نيز عجب اين است كه جناب عالى بر حسب نظر شخصى خودتان در قرآن زياد كرديد «جزو بيت المال» را و «خودش بدهد» از قرار معلوم علوم ادبيّه از نحو و صرف و لغت و همچنين تفسير اهل بيت عصمت و دانشمندان علم قرآن را كه [... استادان] در اين مرحله مى باشند، به كلّى كنار گذارده ايد؛ مانند اين است كه كسى به نظر شخص خود كتاب فيزيك و شيمى را مطالعه نمايد و اشكال كند. والسّلام على من اتّبع الهدى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مقدّس آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
يكى از نويسندگان معاصر در كتاب خود معجزات را مورد استهزا قرار داده است؛ مثلاً يكى از معجزات حضرت امام رضاعليه السلام را كه شير شدن عكس روى پرده به امر آن حضرت عليه السلام است، قبول ندارد و استهزا مى كند؛ مستدعى است صريحاً نظريّه خود را اعلام فرماييد؛ چون اغلب رفقاى اين جانب از تفسير قرآن مجيد و فرمايشهاى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بى اطّلاع و بى خبرند.
ص: 210
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. بر حسب قدرت و مشيّت خداوند متعال، عصا اژدها مى شود و مى بلعد آنچه را كه در ميدان بود، و عكس روى پرده شير مى شود و مى خورد شخص معاند را و فرق نمى كند در مادّه جوهرى كه افاضه صورت حيوانى به آن بشود، بين اينكه خيلى رقيق و جسم لطيف باشد يا غليظ و جسم متداول باشد و در مجارى افاضات الهيّه فرق نمى كند بين اينكه قواى غيبيّه، يا دست نبىّ و ولى خدا باشد(1). واللَّه العالم سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
السّلام عليكم، چه مى فرماييد درباره مصلّى كه بعد از فراغ از نمازهاى يوميّه و بعد از
ص: 211
آخرين سلام، و سه مرتبه تكبيرات كه از تعقيبات است، بدون اينكه از جاى خود تكان بخورد و تكلّم نمايد و از قبله روى برگرداند، آيه شريفه: «إنّ اللَّهَ وملائِكَتَهُ يُصَلُّون على النّبىِّ يا أ يُّها الّذين آمَنُوا صَلُّوا عليه وسَلِّمُوا تَسليماً»(1) را تلاوت نمايد و سه مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمّد عليهم السلام بفرستد، سپس مشغول به تسبيح حضرت صديقه طاهره سلام اللَّه عليها شود، آيا اين رفتار منافات [دارد] با دستورى كه از أئمّه معصومين عليهم السلام وارد شده [است ]كه تسبيح آن حضرت را بعد از نمازها بگويد يا خير؟ بعضى اعتراض نموده، مؤمنين را از اين گونه تعقيب منع مى نمايند. بيّنوا توجروا.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اين رفتار، بسيار خوب است و در احاديث وارده در فضيلت تسبيح حضرت زهرا - صلوات اللَّه وسلامه عليها - وارد نشده است كه بلافاصله به عمل آورده شود. پس، آيه مباركه را تلاوت و صلوات فرستادن فى حدّ نفسه خوب است و هيچ منافاتى ندارد با ادراك فضيلت تسبيح حضرت زهراعليها السلام در حالتى كه پاهاى خويش را حركت نداده باشند. و بسيار عجيب است كه اعتراض مى شود بر كسانى كه بعد از نماز صلوات مى فرستند و حال آن كه در بحار در باب الجنّة و نعيمها: رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند: بعد از آن كه در بعضى قصور بهشت نديدند، آنچه را در بعضى قصور ديگر از شرف عاليه ديده بودند «فقلت: يا حبيبى جبرئيل! ما بال هذه بلا شُرُف كما لسائر تلك القصور؟ فقال: يا محمّد هذه قصور المصلّين فرائضهم، الّذين يكسلون عن الصلاة عليك وعلى آلك بعدها فان بعث مادّة لبناء الشرف من الصّلاة على محمّد وآله الطيّبين بنيت له الشرف و إلا بقيت هكذا، فيقال حتّى يعرف سكان الجنان أ نّ القصر الذى لا شرف له هو للّذى كسل صاحبه بعد صلاته عن الصلاة على محمّد وآله الطيّبين»(2).
ص: 212
و در وسائل الشيعه(1) باب نوادر ما يتعلّق بابواب التعقيب و ما يناسبه «عن حمّادبن عثمان أ نّه سأل أبا عبداللَّه عليه السلام قال: أخبرنا عن أفضل الاعمال يوم الجمعة فقال عليه السلام: الصّلاة على محمّد و آل محمّد مائة مرَّة بعد العصر و مازادت فهو أفضل» و فيه(2) «عن معاويةبن عمّار عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: من قال بعد صلاة الفجر وبعد صلاة المغرب قبل أن يثنى رجليه أو يكلّم أحداً «إنّ اللَّهَ و ملائكَتَهُ يُصَلُّون على النبىِّ يا أ يّها الّذين آمَنُوا صَلُّوا عليه وسَلِّمُوا تسليماً» اللّهمَّ صلِّ على محمّد النبىّ وعلى ذريّته وعلى أهل بيته(3) مرّة واحدة قضى اللَّه تعالى له مائة حاجة سبعين منها للآخرة وثلاثين للدّنيا»، و با روايات ديگرى كه در باب صلوات بعد از نماز وارد شده [است]، ديگر اعتراض آنان موردى ندارد. والعلم عنده تعالى، دمتم و دامت مكارمكم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه - آمين. السّلام عليكم، در كشف الغمه(4) آمده است: «عن أبى حمزة الثمالىّ قال: أتيت باب علىّ بن الحسين عليهما السلام - فكرهت أن أصوت، فقعدت حتّى خرج فسلّمت عليه ودعوت له فردّ علىّ ثمَّ انتهى إلى حائط فقال: يا أبا حمزةألا ترى هذاالحائط؟ قلت: بلى يا ابن رسول اللَّه قال: فانّى اتّكأت عليه يوماً وأنا حزين واذا رجل حسن الوجه حسن الثياب ينظر فى تجاه وجهى ثمَّ قال: يا علىّ بن الحسين مالى أراك كئيباً حزيناً أعلى الدّنيا فهو رزق حاضر يأكل منها البرّ والفاجر، فقلت: ما عليها أحزن لانّه كما تقول، فقال: أعلى الآخرة؟ فإنه وعد صادق يحكم فيها ملك قاهر، قال قلت ما على هذا أحزن لأ نّه كما تقول، فقال: وما حزنك يا علىّ بن الحسين؟ فقلت: ما أتخوَّف من فتنة ابن الزُّبير(5) فقال لى: يا على هل رأيت أحداً سأل اللَّه فلم يعطه؟ قلت لا ثمّ قال:
ص: 213
فخاف اللَّه فلم يكفه؟ قلت لا: فغاب عنّى فقيل لى: يا على بن الحسين هذا الخضرعليه السلام ناجاك».
مورد سؤال اين جمله از حديث است: «فقال لى: يا علىّ، هل رأيت أحداً سأل اللَّه فلم يعطه؟ قلت: لا» و حال آن كه اكثر دعاها و سؤالها ديده مى شود كه به اجابت نمى رسد و عطا نمى شود چگونه حضرت علىّ بن الحسين عليهما السلام به حضرت خضر فرمودند: نديدم كسى از خداوند متعال سؤال نمايد و به او عطا نشود؟ بيّنوا توجروا. دمتم هادياً للمسلمين.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. اوّلاً، در روايت است كه عدم استجابت دعا را امام عليه السلام مى فرمايد به اينكه «لانّ النّاس يدعون من لا يعرفونه». و نيز ظاهر آيه آن است كه ياء متكلّم در «اُدعُونى اَستَجِب لَكُم» بايد مورد توجّه قرار داده شود و اين معنا، موقوف به معرفت است پس بدون معرفت، به خداوند متعال توجّه نشده است.
ثانياً، در روايت ديگر امام مى فرمايند: وعده استجابت دعا مقرون با عهد خداوندى است بر مردم پس بايد به عهدى كه فرموده كه عبادت شيطان نشود «أَلَم أَعهَد إلَيكُم يا بنى آدَمَ أن لا تَعبُدُوا الشَّيطانَ»(1) عمل كرد تا خداوند متعال وفا به عهد نمايد كه فرموده است: «اَوفُوا بِعَهدِى اُوفِ بِعَهدِكم»(2) و به عبارت اُخرى معاهده طرفينى است پس چه توقّع دارد كسى كه به عهد خود وفا نكرده است.
ثالثاً، مى فرماييد اكثر دعاها و سؤالها اجابت نمى شود، تصوّر مى كنم يك دعا ردّ نمى شود موقعى كه دعا نمايند، نه آن كه خود را به دعا وا دارند و حقيقتاً خود را منقطع از احتمال و خيال ببينند، و نحو ذلك. مقدارى از اسباب استجابت دعا را شيخ ابن فَهْد در كتاب عُدّة الدّاعى بيان فرموده [است]، مراجعه و مطالعه نماييد. ملتمس دعايم.
ص: 214
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف - معروض مى دارد: انبياء و ائمّه هداة مهديّين - عليهم الصلاة و السّلام - امر به تقوا و پرهيزكارى و ترك گناهان فرموده اند و مربّيان معنوى مى فرمايند، اوّل قدم ترك گناهان و آوردن واجبات است، و اين جانب مراجعه به رسايل عمليّه نموده، بحثى درباره گناهان نديدم، مستدعى ام راهنمايى فرماييد تا خداى نكرده، ندانسته گرفتار گناه نشوم.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم، البتّه كسى كه شيعه و پيرو آل محمّد - عليهم الصلاة والسّلام - است، بايد متوجّه وظايف شرعيّه خود باشد. امام محمّد باقرعليه السلام به جابر فرمودند: «آيا اكتفا مى نمايد كسى كه ادّعاى تشيّع مى كند به همين كه قايل به محبّت ما اهل بيت است، واللَّه نيست شيعه ما مگر كسى كه پرهيزكار باشد و اطاعت بنمايد خدا را، آيا كفايت مى كند كسى بگويد؛ من على عليه السلام را دوست مى دارم و ولايت على را دارم، يا بگويد من دوست دارم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله را كه افضل از على عليه السلام است و عمل به دستور حضرت رسول صلى الله عليه وآله نكند و به جا نياورد و متابعت نكند سنّت آن حضرت را؟ آن دوستى و محبّت به او فايده نخواهد بخشيد؛ از خدا بترسيد و عمل كنيد براى بردن ثوابهايى كه نزد خداوند متعال است. خدا با احدى از مخلوقين خويشى ندارد. محبوب ترين بندگان نزد خدا، كسى است كه پرهيزكارتر و اطاعت حق تعالى نمايد و عمل كننده تر باشد. اى جابر، به خدا قسم، كه تقرّب نمى توان جُست به سوى خدا مگر به طاعت، و با ما برات بيزارى از آتش جهنّم نيست، و نه بر خدا از براى احدى حجّتى است هر كه مطيع خداست، او ولىّ ماست و هر كه معصيت كند خدا را او دشمن ماست، و به ولايت ما نمى توان رسيد، مگر به عمل و ورع». علّامه حلّى قدس سره مى فرمايد: «گناهان كبيره، گناهانى است كه حق تعالى به مرتكب آنها وعده آتش داده است.» شيخ طبرسى قدس سره در تفسير مجمع البيان مى فرمايد: «به اصحاب اسناد داده شده، همه گناهان، كبيره اند نسبت به گناه پايين تر از خود؛ مثلاً
ص: 215
بوسيدن زن نامحرم با مقايسه با زنا صغيره است و با نگاه و نظر به زن نامحرم كبيره است.» و بعضى از علما - رضوان اللَّه عليهم - تعدادى از گناهان كبيره را نام برده تصريح نموده اند: 1 - گمراه كردن بندگان خدا از راه خداوند متعال 2 - كذب و دروغ و افترا بر خدا - جلّت اسمائه 3 - كشتن كسى كه حرام است كشتن او 4 - فساد در زمين و فتنه انگيزى 5 - ظلم كردن 6 - تكيه بر ظالمين نمودن 7 - اعانت و كمك كردن به ظالمين 8 - تكبّر نمودن 9 - ترك نماز 10 - منع زكات 11- تخلف يا منع يا گريختن از جهاد 12 - خوردن سود و ربا 13 - خوردن مال يتيم 14 - نا اميدى از رحمت خداوند متعال 15 - ايمن بودن از غضب حضرت احديّت 16 - حكم به غير ما انزل اللَّه دادن 17 - ترك حجّ و تأخير آن بدون عذر شرعى 18 - شرب خمر 19 - عقوق والدين 20 - كافر شدن به خدا مانند تكذيب قرآن 21 - شرك 22 - نفاق 23 - جحود يعنى انكار آيات خدا 24 - مجادله و انكار و خصومت با خدا 25 - دشمنى با خدا 26 - انكار معاد و انكار حشر اجساد 27 - مشاقّه و مخالفت با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله 28 - انكار ضرورى دين با علم به اينكه ضرورى دين است 29 - اعراض از ياد خدا 30 - ملحد شدن در خانه خدا؛ در حديث است هر كه در مسجد الحرام عبادت غير خدا بكند و يا ولايت غير اولياى خداوند متعال را داشته باشد، ملحد است 31 - منع از مساجد خدا 32 - نسبت زنا به زنان عفيفه 33 - نسبت لواط 34 - استهزاى مؤمنين 35 - اشاعه فحشا و منكرات بين مردم 36 - گسستن عهد و يمين (سوگند) 37 - زنا 38 - لواط 39 - غنا 40 - قمار 41 - دف زدن مگر در عروسى با شرايطش 42 - مساحقه 43 - قسم و سوگند دروغ خوردن 44 - شهادت دروغ دادن 45 - هتك حرمت كعبه معظّمه 46 - ترك احرام براى دخول حرم 47 - دزدى 48 - رفتن به بلادى كه در آن جا عالمى نباشد [تا ]مسائل دين را از او ياد بگيرد 49 - خوردن گوشت مردار 50 - خوردن گوشت خوك 51 - خوردن گوشت ذبيحه اى كه به دستور شرع ذبح نشده 52 - كسب مال حرام 53 - كم فروشى و كم دادن در كيل و وزن 54 - نپرداختن حقوق مردم بدون عذر شرعى 55 - اسراف و بى اندازه مال خود را خرج كردن 56 - تبذير و بيهوده خرج كردن 57 - خيانت در امانت 58 - مشغول شدن به لهو و لعب 59 - اصرار بر گناهان صغيره 60 - قوّادى يعنى زن و مرد نامحرم را به
ص: 216
هم رساندن 61 - غصب مال مردم 62 - سخن چينى و نمّامى 63 - قطع رحم 64 - دروغ گفتن خصوص بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله 65 - آزار رساندن به مسلمانان 66 - كتمان شهادت 67 - تحاكم نزد ظالم 68 - راهزنى.
البتّه بايد پيوسته توسّل و تضرّع نمود [كه] خداوند متعال [انسان را] از لغزش و گناه حفظ و مصون بدارد - و العاقبة للمتّقين.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته العاليه -
عرض مى شود به فرمان حضرات معصومين عليهم السلام در عصر غيبت حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - وظيفه ما در مشكلات دينى و مذهبى رجوع به امثال حضرتتان است، خواهشمندم مسائل ذيل را جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - فرق ميان كافر حربى و ذمّى چيست؟ كه مال و جان حربى محفوظ و محترم نيست، ولى مال و جان ذمّى نظير مسلمين محترم است؟
س 2 - [نسبت به] اشيايى كه معدنى و مورد تعلّق خمس باشد، از قبيل طلا و نقره و نفت، عقيق، سرب، مس و غير اينها كه در بازار، معامله و داد و ستد مى شود و معلوم نيست كه خمس آن داده شده يا نه و بسا ملبوس يا محمول نمازگزار بشود مانند انگشترى، تكليف چيست؟
س 3 - آيا تبعيض در توبه نسبت به بعضى از معاصى صحيح است يا نه؟
س 4 - آيا در اسلام نسبت به گرويدن به صوفيّه و اعتقاد به مبانى آنها دستورى رسيده است؟
س 5 - آيا جايز است معاشرت و حضور در مجالس و محافل صوفيّه و آيا گفتار آنان حقّ است؟
س 6 - آيا سينه [زدن] و زنجير زدن به نحوى كه بدن سياه مى شود و گاهى خون بيرون مى آيد، جايز است؟
س 7 - كسى كه مختصر درس عربى خوانده باشد، آيا مى تواند بدون مطالعه، تفسير و ترجمه آيات قرآن را براى مؤمنين بيان نمايد و به آنان بفهماند؟
ص: 217
س 8 - نام پدر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چيست؟ زيرا عمران و يا ابوطالب گفته اند.
س 9 - از نظر شيعه آيا همه يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، معصوم مى باشند يا از بعضى ترك اولى صادر شده است؟
س 10 - شجره منهيّه كه حضرت آدم و حوّاعليهما السلام نبايد نزديك آن مى شدند، چيست؟
س 11 - معناى ولايت حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام چيست؟
س 12 - بعضى ازگويندگان مى گويند در هر ساعت شب و روز جمعه خداوند متعال ششصد هزار گناهكار را از جهنّم آزاد مى كند؛ يعنى در بيست و چهار ساعت، چهارده ميليون و چهار صد نفر از جهنّم آزاد مى فرمايد، آيا در چه زمانى مسلمانان در هفته اين مقدار مرده گنهكار داشتند كه در شبانه روز جمعه آزاد شوند؟
ديگرى مى گفت: روز قيامت، حضور پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام عَلَمى در دست خواهد گرفت كه سيصد هزار متر پارچه اوست! آيا تصوّر نموده كه سيصد هزار متر چند كيلومتر و چند عدل پارچه مى شود؟!
در صورتى كه مصلحت بدانيد، تذكر فرماييد آقايان اين گونه مطالب را نقل نفرمايند. از تصديع پوزش طلبيده، اميد عفو دارم، ايّام افاضات مستدام باد.
20/2/1349
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم.
ج 1 - اگر سؤال از مدرك است، فارق، روايات شريفه است و اگر از موضوع است، اهل كتابى كه به شرايط ذمّه عمل كنند، ذمّى مى باشند و آنهايى كه به شرايط ذمّه عمل نكنند و همچنين مشركين، كافر حربى مى باشند، ولى در صورتى كفّار حربى محترم نيستند كه در معاهده و امان مسلمين نباشند.
ج 2 - اگر انسان از ذواليدى بگيرد كه احتمال بدهد به وظيفه شرعى خود عمل كرده است، مانعى ندارد.
ص: 218
ج 3 - اگر مراد، تبعيض در توبه است، البتّه هر اندازه كه تمكّن دارد، بايد توبه كند؛ ولى در مورد اينكه قبول مى شود يا نه، خداى متعال مى داند.
ج 4 - درباره هيچ يك از عقايد فرق آنان، از شرع مقدّس، تجويزى نرسيده است.
ج 5 - ميزان حقّ و باطل، محكمات آيات قرآن و روايات معتبر از اهل بيت هدايت - صلواته تعالى عليهم - است. پس آنچه موافق است، حقيقت دارد و حقّ است و آنچه مخالف است، خيال است و باطل مى باشد. پس مى بايستى خوددارى نموده، احتياط [را ]كه وسيله نجات است، پيشه خود قرار داد. و الهداية و التوفيق منه سبحانه و تعالى.
ج 6 - سينه زدن و زنجير زنى به قصد عزادارى حضرت خامس آل عبا - صلواته تعالى عليهم - اشكالى ندارد، با مراقبت نمودن، كه زن و مرد از هم جدا بايستند و مراعات حجاب و نحو ذلك بشود. و نيز مراقبت شود بر حفظ نَفْس و بى احتياطى در آن ننمايند و غنا و مانند آن از محرّمات شرعيّه در آن نبوده باشد.
ج 7 - اگر در محكمات آيات، معناى ظاهرى آنها را بر حسب موازين علم عربى گفته است و به مردم فهمانيده كه ظاهر معنا اين است مانعى نداشته است، و اگر در متشابهات آيات، تفسير به رأى نموده يا معناى ظاهر را مقصود واقعى نفس الأمرى به مردم فهمانيده است، جايز نبوده بايد توبه كند.
ج 8 - نام پدر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عمران و كنيه شان ابوطالب است.
ج 9 - انبياى عظام - صلوات اللَّه عليهم - معصوم اند و ترك اولى، ترك مستحبّ است و مكروه نيست؛ پس اگر از بعضى صادر شود، منافات با عصمت ندارد.
ج 10 - روايات، مختلف است و اعتقاد به آنچه در واقع بوده، كفايت مى كند.
ج 11 - مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله است كه اولى به مؤمنين است مِنْ اَنْفُسِهم واَمْوالِهم.
ج 12 - آزادى از جهنّم، گذشت كردن از گناهى است كه موجب استحقاق جهنّم است و لازم نيست كه بميرد و به جهنّم برود و بعداً بيرون شود و بر همين مبناست كه بعد از هر نماز، دعا خوانده مى شود و درخواست از خداوند متعال مى شود، به جمله «اللّهمَّ أعتقنى من النّار وأدخلنى الجنّة وزوِّجنى من الحور العين». و آن پرچم و عَلَم نورانى است و شعاع نور، اين اندازه انبساط دارد و پارچه مادّى نيست كه اين گونه تصوّر شود.
ص: 219
بلى، بايستى مطابق استعداد و فهم مستمعين مطالبى را كه به سند معتبر ديده شده است، شرح داد تا به مصداق «كلّم النّاس على قدر عقولهم» عمل شده باشد. والتوفيق منه سبحانه و تعالى.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور مبارك مرجع وملاذ دانشجويان مكتب اهل بيت عليهم السلام، آيةاللَّه العظمى ميلانى - مدّظلّه العالى -
معروض مى دارم كه اين جانب ايمان دارم حقّ تعالى شأنه، واجب الوجود و مجرّد محض و از احكام و احوال اجسام مادّى منزّه و مبرّا مى باشد. در عين حال، در بعضى آيات قرآن كريم «لقاء» خداوند متعال [ذكر] شده [است] و اين با آنچه ما به او ايمان داريم، كه عدم رؤيت خداوند متعال است، منافات دارد. مستدعى است از اين مشكل عقيدتى نجاتم دهيد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. همان طور كه شما توجّه داريد، حق تعالى شأنه، واجب الوجود و مجرّد محض بوده، از احكام و احوال اجسام ماديّه منزَّه و مبرّا مى باشد، واگر در آيات كريمه و روايات شريفه، كلمه و يا جمله اى باشد كه در بدو نظر ظاهرى مشاهده شود كه حكمى از احكام و يا حالى از حالات را كه فقط بر موجود مادّى شايسته است در حقّ بارى تعالى بيان شده، بايد آن را به معناى ظاهرى حمل ننمود، بلكه بايد با حفظ آن كه حضرتش واجب الوجود و مجرّد محض است، از آيه يا روايت، معناى مناسب را فهميد و از خصوصيّات آيات قرآن است كه امثال اين موارد، مشتمل بر قراينى است كه انسان متأ مّل را هدايت به معنا و مراد حقيقى آن مى نمايد؛ مثلاً معناى «لقاء» نزديك، به معناى رؤيت است، ولى رؤيت در مشاهده امور مادّى اكثراً استعمال مى شود و امّا در «لقاء» چنين نيست.
قرآن شريف كلمه «لقاء» را درباره حق تعالى ذكر نموده [است]: «قد خَسِرَ الّذين
ص: 220
كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ»(1)، «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ ربِّهِ فليَعمَل عَمَلاً صالحاً»(2) و ما مى دانيم حضرت احديّت، داراى جسم نبوده و قابل رؤيت نيست، همچنان كه در آيات ديگر «لقاء» را نسبت به زمان داده و زمان، قابل رؤيت نيست «فَذَرهم يَخُوضُوا ويَلعَبُوا حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى يُوعَدون»(3)، «فَذَرهم حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى فيه يُصعَقُون»(4)، «فَذَرهم يَخُوضُوا ويَلعَبُوا حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى يُوعَدُون»(5).
و در بعض آيات «لقاء» به اعمال و كردار شخص نسبت داده شده، با آن كه عمل جسم نبوده و مشهود با چشم نيست.
«فَاَعقَبَهُم نِفاقاً فى قلوبِهِم إلى يومِ يَلقَونَهُ»(6)، «ومَن يَفعَل ذلك يَلقَ أثاماً»(7)، «ونُخرِجُ له يومَ القيامَةِ كتاباً يَلقاهُ مَنشُوراً»(8)، «اَضاعُوا الصَّلوةَ واتَّبعُوا الشَّهَواتِ فسوف يَلقَون غَيّاً»(9).
بنابر آنچه ذكر شد، مى گوييم قرآن كريم، نفى رؤيت نسبت به خداوند متعال كرده [است]: «قال رَبِ ّ أرِنى أنظُر إليك قال لن تَرانى»(10) ولى در آيات ديگر قرآن، اثبات «لقاء» نسبت به حضرتش فرموده و به نظر ابتدايى و سطحى بين اين دو تناقض مشاهده مى شود، همچنان كه در موارد عديده، نسبت به مطالب ديگر كه در ظاهر متهافت اند.
شيخ صدوق - اعلى اللَّه مقامه - روايتى را نقل مى فرمايد در همين موضوع. شخصى خدمت حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام رسيد، عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين، من در قرآن شاك مى باشم.» حضرت فرمودند: «چگونه شكّ در كتاب خدا دارى؟» عرض كرد: «چون بعضى آيات آن تكذيب بعضى آيات ديگر را مى نمايد، در اين صورت چگونه من شكّ در آن نداشته باشم؟!»
ص: 221
حضرت اميرعليه السلام فرمودند: «چنين نيست كه تو پنداشته اى، بلكه بعضى تصديق مى نمايد بعضى ديگر را، نه آن كه تكذيب نمايد بعضى آيات بعضى ديگر را، ولى به تو آن عقل و فهمى كه شخصاً استفاده نمايى، داده نشده تا معنا و مراد را درك نمايى، اكنون بگو مواردى را كه توهّم نموده اى بعضى قرآن با بعضى ديگر تناقض و تهافت دارد.» آن شخص آياتى را ذكر كرد و حضرت امير يكايك را براى او بيان فرمودند، از مواردى كه عرض كرد، موضوع استفتاى جناب عالى است.
اوّلاً، قسمتى از متن روايت نقل، سپس ترجمه آن عرض مى شود، «قال عليه السلام هات ويحك ما شككت فيه، قال: وأجد اللَّه جلّ جلاله يقول «بل هم بِلِقاءِ رَبِّهم كافرون». و ذكر المؤمنين فقال «الّذين يَظُنُّون أ نّهم مُلاقُوا رَبِّهِم وأ نَّهم إليه راجِعُون» و قال: «تَحِيَّتُهُم يوم يَلقَونه سَلامٌ» و قال: «مَن كان يَرجُوا لقاءَ اللَّهِ فإنّ أَجَلَ اللَّهِ لآتٍ» و قال: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ رَبِّهِ فليَعمَل عَمَلاً صالحاً» فمرّة يخبر أ نّهم يلقونه و مرّة أ نّه «لا تُدرِكُهُ الأبصارُ وهو يُدرِكُ الأبصارَ»، ومرّةً يقول، «ولا يُحيطُون بِهِ عِلماً» فأ نّى ذلك يا أمير المؤمنين وكيف لا أشكّ فيما تسمع؟!
فقال عليه السلام و امّا قوله: «بل هم بِلِقاءِ رَبِّهم كافرون» و ذكره المؤمنين «الّذين يَظُنُّون اَنَّهم مُلاقوا رَبِّهم» وقوله لغيرهم: «إلى يومِ يَلقَونَهُ بما أخلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوه» وقوله: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ رَبِّه فليَعمَل عَمَلاً صالحاً» فأمّا قوله: «بل هم بِلِقاءِ ربِّهم كافرون» يعنى البعث، فسمّاه اللَّه عزَّوجلَّ لقاءه، وكذلك ذكره المؤمنين «الّذين يَظُنُّون أ نَّهم مُلاقُوا رَبِّهم» يعنى يوقنون أ نّهم يبعثون و يحشرون و يحاسبون ويجزون بالثواب والعقاب، فالظّن هاهنا اليقين خاصّة، و كذلك قوله: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ رَبِّه فليَعمَل عَمَلاً صالحاً» وقوله: «مَن كان يَرجُوا لقاءَ اللَّهِ فاِنّ أَجَلَ اللَّهِ لآتٍ» يعنى: فمن كان يؤمن بأ نّه مبعوث فانّ وعداللَّه لآت من الثواب والعقاب، فاللّقاء هاهنا ليس بالرُّؤية، واللّقاء هو البعث، فافهم جميع ما فى كتاب اللَّه من لقائه فانّه يعنى بذلك البعث، و كذلك قوله: «تحِيَّتُهُم يومَ يلقَونَه سلامٌ» يعنى أنه لايزول الايمان عن قلوبهم يوم يبعثون، قال: فرّجت عنّى يا اميرالمؤمنين فرّج اللَّه عنك فقد حللت عنّى عقدة».(1)
خلاصه گفتار آن شخص، اين است كه دسته اى از آيات خبر مى دهند، بندگان
ص: 222
خداوند متعال را ملاقات مى كنند و دسته اى ديگر مى گويند با چشم انسانها او را نمى بينند، مگر ملاقات بدون ديدن مى شود؟ يا اميرالمؤمنين چگونه من شكّ در آنچه از آيات خواندم ننمايم؟!
حضرت فرمودند: مراد از آيه «بل هُم بِلِقاءِ رَبِّهم كافرون»(1) و درباره مؤمنين مى فرمايد: «الّذين يَظُنُّون أ نَّهم مُلاقُوا رَبِّهِم»(2) و درباره ديگران مى فرمايد: «إلى يومِ يَلقَونَهُ بما أَخلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوه»(3) و فرمود: «فَمَن كان يَرجُوا لِقاءَ رَبِّه فَليَعمَل عَمَلاً صالحاً»(4) چنين است.
امّا آيه اوّل: «بل هُم بِلِقاء رَبِّهم كافرون» يعنى به بعث و حشر كافرند و خداوند نام بعث را لقاى خود فرمود.
و امّا آيه دوّم: «الّذين يَظُنُّون أنَّهم مُلاقُوا رَبِّهم»: ظنّ به خصوص در اين جا به معناى يقين به بعث و حشرشان و اينكه به حسابشان مى رسند و به پاداش و ثواب مى رسند و يا كيفر و عقاب مى شوند، آمده است.
امّا آيه سوّم: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ رَبِّه فليَعمَل عَمَلاً صالحاً» و آيه چهارم «مَن كان يَرجُوا لقاءَ اللَّهِ فاِنّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»(5) يعنى هر آن كه ايمان به آن دارد كه به عالم آخرت مبعوث و محشور مى شود...
پس لقا در اين جا به معناى رؤيت نيست؛ بلكه به معناى بعث و حشر است. سپس حضرت اميرعليه السلام فرمودند: بدان در هر جا از كتاب خدا كه ذكر لقاى حضرتش شده، از آن بعث و حشر، قصد گرديده است.
پس از نقل محلّ شاهد حديث شريف، لازم است تذكّر داده شود چون انسان پس از انتقال از اين دنيا و مبعوث شدن به عالم آخرت، قواى ادراك او قوى مى شود و شواغل مادّى عالم دنيا زايل مى گردد و سطوت و ملك و قدرت حضرت احديّت و عدم مؤ ثّر بودن غيرش را عيناً مشاهده مى نمايد، آيات قرآن مبعوث و محشور گشتن به عالم
ص: 223
آخرت را به لقاى حضرت احديّت تعبير فرموده [است] و كسانى كه مطالعه و تفكّر در معارف اسلامى دارند، مى دانند تعبير مذكور، حقيقت است و به هيچ وجه مجاز در آن نيست. والعلم عنده سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
عرض مى شود فقهاى اهل سنّت، بين ولايت بر نَفْس و حضانت، تفاوت كلّى قايل هستند و اين دو مبحث را جداگانه مطرح مى كنند و عقيده دارند كه اوليا بر نَفْس اصولاً پدر و جدّ پدرى و ساير اقارب پدرى هستند، در صورتى كه حقّ حضانت اصولاً به مادر و خويشان مادرى اختصاص دارد. ولايت بر نَفْس، شامل تأديب و تعليم و معالجه و ختنه كردن و تعيين حرفه و ولايت بر ازدواج است، امّا حضانت شامل هيچ يك از اينها نيست؛ بلكه منظور از آن، فقط حفظ و مراقبت و نظافت صغير و مجنون و امثال آن مى باشد. بنابراين، مادر و خويشان مادرى هر چند داراى حقِّ حضانت باشند، ولايت بر نَفْس به معنايى كه گفته شده [است]، ندارند. اين، خلاصه عقيده فقهاى اهل سنّت است؛ امّا عقيده فقهاى شيعه براى بنده روشن نيست.
تقاضا دارم بفرماييد آيا در اين مسأله، اختلافى بين شيعه و سنّى وجود دارد؟ مفهوم حضانت و ولايت بر نَفْس و حدود و دايره شمول آنها چيست؟ و هرگاه حقّ حضانت، مثلاً به مادر اختصاص داشته باشد، آيا پدر و جدّ پدرى ولايتى بر نَفْس (به جز ولايت بر ازدواج كه اشكالى در آن به نظر نمى رسد) دارند؟ و در صورتى كه ولايت داشته باشند، حدود اين ولايت چيست؟
باسمه تعالى شأنه
1 - ولايت پدر و جدّ پدرى، غير از حضانت مادر است.
2 - ولايت پدر و جدّ پدرى، مخصوص خودشان است و به خويشان پدرى مانند
ص: 224
عمو و پسر عمو سرايت نمى كند، و همچنين حقّ حضانت، مخصوص مادر بوده، براى خويشان مادرى، حقّ حضانت شرعاً ثابت نيست.
3 - ولايت پدر و جدّ پدرى در مسأله ازدواجِ دختر مسلّم است و همچنين درباره پسر صغير بنا به مشهور و بعضى از روايات. توضيح اينكه بنابر احتياط واجب بايستى در اجراى ولايت، مصلحت فرزند از جميع جهات تشخيص داده [شود] و منظور گردد، و روى همين شرط است كه غالباً پدران به تزويج فرزندان خود در حال صغر اقدام نمى كنند؛ مخصوصاً با در نظر داشتن اينكه الفت و محبّت امرى است شخصى و در كتاب حديث وسائل الشيعه، روايت به اين مضمون است: «تزويج فرزندان در حال صغر برازنده نيست؛ زيرا ممكن است پس از آن كه بالغ شدند، الفت نگيرند.»
4 - پدر و جد، ولايتى بر طلاق فرزندان ندارند.
5 - موارد ولايت پدر و جدّ پدرى به اضافه ازدواج در تمامى امورى است كه مربوط به صلاح فرزندان صغير است؛ يعنى در هر چيزى كه مفاسد صغير را از مصالحش تشخيص دهد، مصالح او را عملى نموده، از مفاسدش جلوگيرى كند.
6 - تصرّف پدر در اموال فرزند براى نيازمنديهاى خود، با مراعات موازين احتياط جايز است؛ بلى اخلاقاً پسر اگر چه كبير است و اختيار مال خود را دارد، در عين حال، موظّف است از تصرّفات پدر جلوگيرى نكند؛ بلكه پدر را صاحب اختيار كامل قرار دهد.
7 - در دو صورت حقّ الحضانه براى مادر تصوّر مى شود: يكى در دوران رضاع؛ در اين دوران، مادر مى تواند كودك را اعمّ از پسر و دختر به عنوان حقّ الحضانه كه دارد، نگهدارى كند، و مادر براى شير دادن، حقّ اجرت دارد ولى اگر بيشتر از متعارف بخواهد يا كسى پيدا شود كه بى اجرت شير دهد يا كمتر از آنچه مادر براى شير دادن مى خواهد، او بگيرد، در اين صورت پدر با ولايتى كه دارد، مى تواند كودك را از مادر بگيرد.
دوم - دوران پس از رضاع، بايد دانست كه حقّ حضانت مادر، تنها درباره دختر است؛ اين دوران چند صورت دارد:
الف - پدر مرده و جدّ پدرى براى كودك وجود [... نداشته باشد]، در اين صورت حقّ حضانت با مادر است.
ص: 225
ب - پدر مرده و جدّ پدرى كودك وجود [... داشته باشد]، در اين صورت، احتياط مقتضى اين است كه مادر، رضايت او را در حضانت كودك تحصيل نمايد.
ج - پدر، زنده است و مادر شرعاً از او جدا شده و به ديگرى تزويج كرده است و كودك هنوز هفت سال اتمام نكرده است. در اين صورت، حقّ الحضانه مادر، ساقط و ولايت پدر، ثابت است.
د - پدر، زنده و مادر تزويج نكرده، تا هفت سال حقّ الحضانه مادر ثابت است.
8 - موارد حقّ الحضانه، چيزهايى است كه به نفع كودك باشد و ضرر را از او دور سازد، و البتّه نفع و ضرر به اختلاف حالات و زمانها و مكانها متفاوت مى باشد، بايد اگر خود، تشخيص كامل ندهد، با ديگران مشورت بنمايد. والعلم عنداللَّه سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضور حضرت حجّة الاسلام و المسلمين آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
عرض مى شود... خانواده محترمى گرفتارى پيدا نموده، استفتايى خدمتتان مى فرستند. اميد است ان شاءاللَّه رفع مشكلشان بشود...
* صورت استفتا
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه -
معروض مى دارد، زيدى از اشرار، به حقّه دختر يازده ساله اى را عقد كرده و پس از زفاف، يك هفته گذشته، مشغول كارهاى غير مشروع از سرقت و قمار و نوع فحشاها شده و قبلاً هم مبتلا بوده [و] فعلاً زندانى است و سه سال است دختر و بستگانش در كمال بيچارگى مى باشند و حريف طلاق هم نيستند. به علماى اصفهان مراجعه شده [است]، ايكال به نظر حضرت آيةاللَّه نموده اند، تقاضا آن كه هر طور رأى مبارك تعلّق گرفت، دستور نجات اين دختر بدبخت را مرحمت فرماييد، ايّام بركات مستدام.
اصفهان مسجد جامع - مير سيد على ابطحى - و نيز عين استفتا از حضرت آيةاللَّه آقاى حكيم شده، جواب معظّم له را پيوست تقديم مى داريم.
ص: 226
رونوشت جواب آيةاللَّه حكيم
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
چنانچه قيام به وظايف شرعى زن خود از نفقه و لوازم آن بنمايد، چاره نيست و بايد دختر صبر نمايد و اگر به نفقه و لوازم آن قيام نكند، بايد شوهر را اخطار داد كه يا نفقه دختر را بدهد يا طلاق او را بدهد و چنانچه امتناع نمايد، دختر مى تواند موضوع خود را شكايت به حاكم شرع كند و طلب طلاق از او بنمايد، حاكم شرع او را طلاق مى دهد و پس از تمام شدن عدّه مى تواند شوهر اختيار كند.
7 ذيقعده 1385
باسمه تعالى شأنه
تسليم و تحيّت به عرض مى رسانم، اميد آن كه در ظلّ توجّه حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - در خدمات دينى و مذهبى مؤ يّد باشيد مرقوم شريف زيارت شد. حقيقتاً از ابتلاى آن دختر متأثّر شدم و چون راجح در نظر احقر آن است كه با رعايت بعضى خصوصيات، حاكم شرع مى تواند او را طلاق دهد و حكومت شرعيّه در اين گونه موارد مربوط به قضاوت و ولايت در امور حسبيّه است، و نيز براى آن دختر طريق استخلاص موجود است كه مراجعه نمايد و مطلّقه شود، ملتمس دعا.
باسمه تعالى شأنه
اصفهان - حضرت حجّة الاسلام آية اللَّه آقاى حاج آقا حسين خادمى - دامت بركاته -
تسليم و تحيّت وافر به عرض مى رسانم و به انواع دعوات ياد آورم و در غالب اوقات در مواقع زيارت نيابت مى نمايم. مرقوم مبارك زيارت شد،... راجع به مسأله اى كه مرقوم فرموده [بوديد]، انصافاً خيلى قوى است كه حاكم شرع، حقّ طلاق دادن در
ص: 227
اين گونه موارد را داشته باشد، سال گذشته نظير اين مورد مراجعه شد(1)، فحص كردم و آشنا به مورد بحث بودم و اينك مجدّداً مراجعه نمودم.
اوّلاً، بعضى رواياتى است كه صاحب حدائق در فايده شانزده از مقدّمه كتاب نكاح، بيان فرموده و صاحب وسائل در باب اوّل ابواب النّفقات روايت فرموده و مرحوم سيّد در ملحقات عروة الوثقى به مناسبتى در عدّه «مفقود عنها زوجها» عنوان فرموده و از جمله آن روايات، صحيحه ابى بصير است كه در من لا يحضر در باب «حقّ المرأة على الزَّوج» است و مشتمل است به جمله «كان حقّاً على الامام أن يفرّق بينهما» و صحيحه ربعى و فضيل است كه نيز در من لا يحضر است و مشتمل است به جمله «وإلّا فرّق بينهما».
ثانياً، در صورتى كه به دليل حرج منتفى شود حكم وضعى بودن «الطلاق بيدِ مَن أخذ بالساق» اگرچه آن اثبات نمى كند ولايت حاكم را ولى دليل عمومى ولايت حاكم در امور حسبيّه كافى است. والحاصل، در موردى كه شوهر حاضر نباشد نفقه بدهد و كسان او هم نفقه ندهند و مالى نداشته باشد كه به استيذان از حاكم شرع از آن به جهت نفقه برداشته شود، به مقتضاى روايات، طلاق دادن حاكم جاى دارد بالخصوص اگر احتياطاً مراعات شود كه مدّت زندانى بودن مرد در وقت نزديك تمام نخواهد شد و چنانچه جنبه حرج از حيث عدم نفقه باشد، اوفق است. و اليه سبحانه الامر كلّه.
ص: 228
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه -
پس از عرض مراتب تحيّت، با معذرت از تصديع، خواهشمند است جواب سؤال ذيل را مرقوم فرماييد:
در صورت تساوى مجتهدين كه فتواى اصحاب در حقّ مقلّدين بر تخيير است، ولو با علم به تعارض فى الفتاوى. آيا چنانچه يك نفر از ايشان يعنى (از مجتهدين متساوى) فتوا داده باشد با تساوى و علم به تعارض به وجوب اخذ به احوط القولين و احوط الاقوال و از فتواى او همه مطّلع شده باشند، آيا با وجود اين فتوا ولو از يك نفر، تخيير در حقّ عامى سقوط پيدا مى كند و لو نسبت به خود مسأله تخيير كه هم نمى تواند به ديگرى كه مطلقاً قايل به تخيير است، رجوع كند، آن گاه از خود او يا از هر كس كه مايل است، تقليد نمايد، لذا همه در اين هنگام، واجب است كه اخذ به اَحْوَط القولين و اَحْوَط الاقوال بنمايد؟ يا آن كه فتواى يكى از مجتهدين، موجب سقوط حكم تخيير رأساً در حقّ عوام نمى شود و هيچ مانعى ندارد كه مردم به تقليد ساير مجتهدين كه قايل به تخييرند ولو مع التعارض به هركس مى خواهند رجوع كنند و تقليد نمايند و اخذ به اَحْوَط الاقوال بر ايشان واجب نيست؟
باسمه تعالى شأنه
راجع به اين مسأله به نحو اختصار به عرض مى رساند، لابدّ است هر شخص كه احوط القولين او الاقوال را بگويد، احتياط وجوبى گفته باشد، نه فتوا؛ زيرا كه اين شخص ملاك تخيير بين الحجّتين را منحصر مى داند به روايات، و ملاك در غير آنها را جارى نمى داند، پس يا مدرك قول به تخيير را دليل لفظى جواب تقليد فقيه مى داند كه عام است و در صورت تعارض، ممكن نيست هر دو ضد يا هر دو نقيض را بگيرد، احوط القولين أوِ الاقوال را به مقتضاى قاعده اشتغال مى گويد، يا مدرك قول به تخيير را حكم عقلا به رجوع به هر يك از اهل خبره كه مى داند كه در صورت اختلاف بايد احتياط نمود، يا
ص: 229
مدرك تخيير را دليل انسداد صغير مى داند كه نتيجه - على الحكومه - احتياط است كه معسور نيست. والحاصل، احتياط اين شخص اثرى ندارد، اگر ديگرى فتوا به تخيير حتّى مع التعارض بدهد، والعلم عنده تعالى.
حضور مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در بعضى بلاد مانند پاكستان و هندوستان، عزاداران حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام روز عاشورا خندقى حفر [كرده]، در آن، آتش مى نمايند. و از ميان آن، به عنوان عزادارى و سينه زنى عبور مى كنند. اخيراً از بعضى حضرات مجتهدين نقل مى شود كه [اين كار را] جايز نمى دانند. استدعا داريم نظر مبارك خود را براى مقلّدين مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
آنچه از قول بعضى آقايان نقل شده، شايد به اين مناسبت است كه ممكن است عبور كردن و رفتن عزاداران در آتش، قربةً اِلى اللَّه نباشد. اگر عبور از آتش در روز عاشورا به قصد قربت و شعار عزاداران آن حضرت باشد، جايز است؛ زيرا موجب يادآورى آتش زدن خيام مقدّسه آن حضرت - صلوات اللَّه وسلامه عليه - مى باشد. اميد است خداوند متعال، همه ما را از عزاداران آن حضرت و از منتظرين حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - قرار دهد.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - أدام اللَّه ظلّه -
به عرض مبارك عالى مى رساند، اين جانب شريعه كاتوزيان، مدّتى است كه به عنوان قرائت قرآن و شرح و نشر احكام در حسينيّه ارشاد در تهران با زنان مسلمان جلسه دارم و به تصوّر اين كه اين مجامع اثرى در روحيّه خانمها داشته باشد، چنان كه ظاهراً هم همين طور بوده [است]، با ضعف مزاج و كبر سنّ به اين كار اقدام [... كرده ام].
حاليّه از گوشه و كنار مطالبى شنيده مى شود كه حسينيّه ارشاد به عللى جاى مناسبى براى
ص: 230
رفت و آمدهاى مذهبى نيست و نيز شنيده شده است كه برخى از علما نسبت به رفتن به آن محلّ و تأييد آن جا و تشويق مردم به شركت در مجامع متشكّله در آن حسينيّه اظهار ترديد و شايد نهى كرده اند. لذا براى روشن شدن موضوع، از حضرت آيةاللَّه استدعا مى شود، نظر خود را نسبت به اجازه يا منع از شركت در مجامع حسينيّه مزبور، مرقوم فرماييد تا تكليف ما روشن شود و به كار شُبهه ناكى اقدام نكرده باشيم.
ضمناً اين استفسار كاملاً خصوصى است، و فقط براى تعيين تكليف خود و چند نفر از خانمها كه در اين راه با اين جانب همكارى دارند، به عمل آمده است.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. اميد است خدمات و مساعى سركار عاليه مورد قبول حضرت بقيّة اللَّهى - ارواحنا فداه - بوده باشد و بدين وسيله به عنايات و الطاف حقّ متعال جلّ و علا نايل شويد، و اميد است در اثر تعليم و تربيت سركار عاليه مخدّرات عاليات به مرتبه كمال روحى و تقواى عملى نايل شوند؛ ان شاءاللَّه تعالى. انتظار مى رود راجع به مقام ولايت كه يك حقيقت و واقعيّتى است، بعد از توحيد و نبوّت كاملاً بحث كنيد و همچنين نسبت به وظايف شرعيّه و اخلاق عمليّه، و ثابت نماييد بطلان سخنان بعضى مردم بى خبر از حقايق و كم معلومات را. و چنانچه نتوانيد، همانا خوددارى از شركت نماييد و علّت آن را بيان فرماييد و تشخيص موضوع به عهده خود مكلّفين است. شعبان 1390
حضور محترم حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى سيّد محمّد هادى ميلانى
- دام ظلّه - در دَم متخلّف در ذبيحه، اگر شكّ باشد كه آيا خروج دم به قدر متعارف شده است يا نَه، موافقاً لمتن العروه، حُكم به نجاست فرموده ايد. در اين جا يك مشكل بزرگ پيش مى آيد و آن، اين است كه معمولاً در گوشتهايى كه از بازار خريده مى شود، اين شكّ وجود دارد، و از طرف
ص: 231
ديگر، ازاله اين خونها به طور كامل متعسّر، بلكه متعذّر است. آيا از راه اصالة الصحّه در فعل مسلم، يا طريق ديگر مى توان حكم كرد كه خروج دم به طور متعارف شده است يا نه؟ و اساساً آيا مى توان گفت، ضرورت قائم است كه سيره مسلمين و متديّنين، بر عدم احتراز از ذرّات متخلّف در لحوم است، ولو آن كه خروج دم متعارف، مشكوك باشد، يا حتّى معلوم باشد كه دم به قدر متعارف خارج شده است؛ به عبارت ديگر، ذرّات دَم كه در لحوم، معمولاً مى باشد، محكوم به طهارت و حليّت است؛ حتّى در موردى كه دَم به قدر متعارف خارج نشده است. بلى، خونهايى كه به طور متعارف بايد خارج شود، محكوم به نجاست است، و لو اينكه متخلّف باشد.
باسمه تعالى
اوّلاً، اصالة الصحّه در فعل مسلم، كه ذبح است، جارى مى شود نه در لوازم عادى آن مانند خروج دَم به طور متعارف.
ثانياً، مقصود از طهارت دَم متخلّف، آن است كه هر مقدارى عادتاً خارج شدنى نبود طاهر است، نه آن كه خروج مقدار متعارف مطهّر مابقى است، و تعبير فقها به مطهّريت مبنى بر توسعه در تعبير است. پس آن خونى كه در گوشت و غير آن وجود دارد و اصلاً خارج شدنى در موقع ذبح نبوده است، طاهر مى باشد؛ اگرچه يقين داشته باشيم به اين كه خون متعارف خارج نشده است. بلى، اگر اين گوشت، ملاقات كند با آنچه معتاد الخروج بوده و خارج نشده است، آن را تطهير كنند - واللَّه العالم.
حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در زمانى كه دانشجوى پزشكى بودم، مبادرت به تشريح جسد مرده كرده ام - پارگى دست و پا، نَه قطع عضو - كه مطابق فتواى جناب عالى، گناه [است] و بايستى ديه آن را بپردازم؛ لطفاً مرقوم فرماييد براى هر پارگى از عضو چقدر بايستى ديه پرداخت و به چه كسانى [بايد ]
ص: 232
بپردازم؟(1)
باسمه تعالى
1 - اگر پارگى دست يا پاى ميّت به استخوان نرسيده باشد، ديه هر كدام از آن دو 27 نخود طلاى مسكوك مى باشد.
2 - اگر پارگى به استخوان برسد و پرده روى استخوان بريده نشود، ديه آن هركدام يك مثقال و نيم طلاى مسكوك به مثقال معمولى مى باشد.
3 - اگر به استخوان برسد، ديه هر يك دو مثقال معمولى سه نخود كم طلاى مسكوك مى باشد.
4 - اگر استخوان را بشكند، ديه هر يك سه مثقال و سه ربع مثقال معمولى طلاى مسكوك است و مقصود از مثقال معمولى، عبارت است از 24 نخود كه در عرف متداول است، و مصرف اين ديه با اذن و اجازه حاكم شرع، در خيرات و مبرّات، و صدقه دادن به فقرا از طرف ميّت است. واللَّه العالم.
حضور محترم حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
راجع به مطاف اطراف خانه كعبه كه 24 ذراع، مشهور تعيين نموده اند. با وضع فعلى اين سنوات كه از اطراف ممالك چهارصد و پنجاه هزار نفر، و از خود حجاز هم بيش از عدد مرقوم كمتر نخواهد بود، و در تمام ساعات اين چند روز و بالأخصّ ايّام دهم و يازدهم، مملوّ از جمعيّت است، و از نزديك چاه زمزم مردم طواف نموده و نهايت درجه زحمت و مشقّت را
ص: 233
داشته [اند] و خصوصاً كسانى را كه در تخته هاى روان گذارده، آنان را طواف مى دهند. نظر مبارك را بيان فرموده كه بسيار مورد حاجت عامّه مردم است.
تذكّر، آن كه پشت حجر اسماعيل، بيش از دو متر، الى دو متر و نيم، يا سه متر، مكانى باقى نمى ماند، و ديگر اين وضع طواف، با فشار، كه گاهى بلكه اغلب، حالت سلب اختيار مى شود و شخص را همراه خود مى برند، تكليف چيست؟
باسمه تعالى شأنه
راجع به مطاف، بياناتى فرموده ايد از حيث مشكلات انجام دادن طواف در مقدار محدود بيست و شش ذراع و نصف، از خانه كعبه مقدسّه، معروض مى دارم:
اوّلاً، تحديد مطاف به اين مقدار منحصر است به روايت محمّد بن مسلم(1) كه به واسطه بودن ياسين ضرير در رجال سَنَد آن ضعيف است، و عمل كردن مشهور به اين روايت، به احتمال قوى، از حيث احتياط بوده است كه آن را مطابق احتياط ديده اند، و در اين مورد اقلّ و اكثر، به اصل براءت عمل ننموده اند و مطلقات را وافى ندانسته اند، و به هيچ وجه معلوم نيست كه مشهور، قراين خارجيّه، به دست آورده باشند بر صدور اين روايت از معصوم - صلواته تعالى عليه - فعلى هذا وثوق به صدور كه ملاك حجيّت روايت است، حاصل نيست، و فرضاً ظنّ مطلق حاصل شود، نسبت به قراين خارجيّه اثرى ندارد، پس مطلقات طواف و مخصوصاً اطلاق مثل قوله صلى الله عليه وآله: «طف بالبيت سبعة اشواط» محكّم است(2). وبه عبارت اخرى، عمل نمودن مشهور به اين روايت مادامى كه محتمل الأمرين است، عمل نمودن مشهور به آن كافى است در عدم تماميّت حجّت در قبال مطلقات. مضافاً بر اينكه اگر اطلاقات هم نبود، مورد دوران امر بين اقلّ و اكثر، و مجراى اصل براءت از اكثر مى بود. و البتّه مقدار فاصله را بايد مراعات نمود كه به قدرى دور نباشد كه طواف بالبيت صدق نكند.
ص: 234
و بنابر تقريب صاحب مدارك كه بيست و شش ذراع و نصف تحديد مسافت موضع طواف مى باشد، پس در خارج حجر اسماعيل، همانا با اين مقدار فاصله از خانه كعبه بلكه مقدارى هم بيشتر، طواف بالبيت صادق خواهد بود.
و ثانياً، از صحيحه حلبى كه قال: «سألت أباعبداللَّه عليه السلام عن الطّواف خلف المقام» قال: «ما احبّ ذلك وما ارى به بأساً فلا تفعله الّا أن لا تجد منه بدّاً»(1). خوب استفاده مى شود كه فضيلت، مقتضى است به اينكه طواف بين البيت و المقام، بوده باشد. و به اين سبب مى فرمايند كه خلف مقام به طواف نپردازد، مگر در صورتى كه ناچار شود فضيلت را ترك نمايد، و ابتداءاً فرمودند: دوست ندارم و باكى در طواف خلف مقام نيست.
خود اين صحيحه، قرينه است بر اينكه مراد از روايت مسلم بر تقدير صحّت سندش همانا تحديد مسافت مناسب با فضيلت است. و جمله اى كه در آن روايت است، «كان النّاس على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، يطوفون بالبيت والمقام»(2). مقصود، ترك فضيلت است ولى جايز و مورد امضا بوده است كه نهى از آن نفرموده اند و نيز قرينه است كه جمله «لا طواف له»(3) در آخر آن روايت، نفى كمال است.
والحاصل، در موقع فراغت و سهولت، احتياط در اين است كه در مسافت بين البيت و المقام، طواف انجام شود. امّا در مواقع ازدحام، طواف نمودن از فاصله خلف المقام، به طورى كه طواف بالبيت صدق كند، اشكالى به نظر نمى رسد. العلم عنده تعالى.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
بازى شطرنج كه اكنون در عرف به هيچ عنوان جنبه قمار ندارد، بلكه مانند فوتبال و واليبال و غيره در رديف بازيهاى ورزشى و قهرمانى درآمده [است]، چه صورت دارد؟
ص: 235
باسمه تعالى شأنه
محلّ اشكال، بلكه جايز نيست، و نيز چيزهاى ديگر كه لهو و لعب باشد، محلّ اشكال است.
حضرت بندگان اجل آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
لطفاً بيان فرماييد، اگر يك نفر مسلمان به فردى مسيحى، يهودى [يا] زردشتى وعده بدهد كه فلان عمل را انجام دهد، چنانچه وفاى به عهد نكرد و تخلّف نمود، چه صورت دارد؟
باسمه تعالى شأنه
اگر (اين عمل) در نزد كفّار، برخورد به جامعه مسلمين داشته باشد، بسيار محلّ اشكال است و جايز نيست.
محضر شريف حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمند است جواب استفتاى ذيل را مرقوم و مرحمت فرماييد. آيا حاج مى تواند، با نذر، در جدّه مُحْرِم شود يا خير؟
باسمه تعالى مجده
در مفروض سؤال قبلاً نذر كند اگر موفّق به مسافرت شدم، يا اگر سالماً به جدّه رسيدم و مانند آن، از جدّه مُحْرِم شوم(1)، و بر خود براى خداوند متعال قرار دهد مُحْرِم
ص: 236
شدن از جدّه را، و خوب است به عربى بگويد: «للَّه علىّ ان وصلت سالماً اِلى جدّه أن اُحرِمَ منها» و بعد از ورود به جدّه، موقعى كه مهيّا شد براى احرام و لباس احرام پوشيد، براى مرتبه دوم مجدّداً نذر نمايد كه بر خود براى خداوند متعال قرار دهد مُحْرِم شدن در همان ساعت را و بهتر آن كه به عربى هم بگويد: «للَّه ان أحرم فى هذه السّاعة» ولبيّكها را بگويد. و احتياط مستحبّ نزديك حرم با همان نيّتى كه دارد، لبيّكها را بگويد.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى الميلانى - دامت بركاته -
با توجّه به اينكه ذات قدس كبريايى، حضرت واجب الوجود جلّت عظمته ديده نمى شود و به موسى بن عمران، در مقام عرض قوم و استدعايشان خطاب به «لَنْ ترانى» رسيد، بنابراين، لقاء ربّ جليل مربنده ذليل را كه در آيات قرآنى و اخبار اهل بيت عليهم السلام و ادعيه وارده، فرموده اند چيست؟ و مراد از «لقاء اللَّه» و «لقاء ربّ» چه مى باشد؟ «سُبحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عمّا يَصِفُون».(1)
باسمه تعالى شأنه
لقاء بر حسب معنا، اعّم از رؤيت به بصر است و استعمال حقيقى مى شود، در ادراك به بصيرت و در حضور پيدا كردن، و لهذا شخص نابينا به ملاقات كسى مى رود و مى گويد: با فلانى ملاقات كردم. كلمه «لقاء»، در موارد بسيار، در امورى كه از دايره ادراك حسّى بصرى خارج است استعمال مى شود. در قرآن مجيد است «حتّى يُلاقُوا يومَهُمُ الّذى يُوعَدُون»(2)، «بما نَسِيتُم لقاءَ يومِكم هذا»(3)، «ولَقد كنتم تَمنَّونَ المَوتَ من قبلِ اَن تَلقَوهُ»،(4)
ص: 237
«لقد لَقِينا من سَفَرِنا هذا نَصَباً»(1) كه ملاقات به زمان نسبت داده شده، و نيز به موت و تعب نسبت داده شده است. «ولَقّاهم نَضرَةً وسُرُوراً»(2) كه «لقاء» بر وفق و مسرّت نسبت داده شده است، إلى غير ذلك من الموارد فى القرآن و فى الخطب و الاحاديث والاستعمالات العربيّة الفصحى. قال الشّاعر: «فمن يلق خيراً يحمد النّاس أمره» وقال: «تلقى السّماحة منه والّذى خلقا.»
بالجمله، «لقاء» در ادراك قلبى استعمال مى شود و متعلّق آن هم امر معنوى است. و امّا ملاقات اللَّه - جلّ وعلا - عبارت از رفتن به سوى اوست و عبارت است از قيامت و بعث و نشور، بر حسب تفسير آيات شريفه.
در اينجا مناسب است روايتى را كه شيخ صدوق قدس سره در كتاب توحيد ذكر فرموده اند، قسمتى از آن را بيان كنم كه حضرت اميرالمؤمنين - صلواته تعالى عليه - در جواب شخصى كه شبهاتى راجع به اختلاف آيات قرآنيّه داشت، و سؤالاتى مى نمود كه از جمله آنهاست همين سؤال كه در قرآن مى فرمايد: «لاتُدرِكُهُ الأبصارُ»(3)، «ولا يُحِيطُون به عِلماً»(4) و مى فرمايد: «يومَ يَلقَونَهُ»(5) و «يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»(6) و «مُلاقُوا رَبِّهِم»(7)، «مَن كان يَرجُوا لقاءَاللَّهِ».(8)
و امّا قوله تعالى: «بل هم بِلِقاءِ رَبِّهِم كافِرُون»(9) وذكر اللَّه المؤمنين «الّذين يَظُنُّون اَنّهم مُلاقُوا رَبِّهِم»(10) و قوله: «الى يَومِ يَلقَونه بما اَخلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوه»(11) وقوله: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ
ص: 238
رَبِّهِ فليَعمَل عَمَلاً صالحاً»(1) وقوله:«بل هم بِلِقَاءِ رَبّهِم كافرون»(2) يعنى البعث، فسمّاه اللَّه عزّوجلّ لقائه.
وكذلك، ذكر المؤمنين «الَّذين يظُنُّون اَنَّهُم مُلاقوا رَبِّهِم»(3) يعنى يوقنون انّهم يبعثون ويحشرون ويحاسبون ويجزون بالثّواب والعقاب. فالظّن هيهنا اليقين خاصّة. وكذلك قوله: «فَمَن كان يَرجُوا لقاءَ ربِّه فليَعمَل عَمَلاً صالحاً».(4)
وقوله: «مَن كان يَرجُوا لقاءَاللَّهِ فاِنّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»(5) يعنى بقوله فمن كان يؤمن بانّه مبعوث فان وعداللَّه لآت من الثّواب والعقاب. فاللّقاء هيهنا ليس بالرؤية واللّقاء هو البعث. فافهم جميع ما فى كتاب اللَّه من لقائه. فانّه يعنى بذلك البعث.
وكذلك قوله: «تَحِيَّتُهُم يوم يَلقَونَهُ سَلامٌ»(6) يعنى انّه لا يزول الايمان عن قلوبهم يوم يبعثون. شخص سائل گفت: «فرّجتَ عنّى يا اميرالمؤمنين فرّج اللَّه عنك و حللت عنّى عقدة.»(7)
در خاتمه به نحو اختصار و به طور اجمال، تقريبى در تفسير فرمايش اين بزرگوار - صلواته تعالى عليه - عرض مى كنم: انسان پس از انتقال از دنيا و مبعوث شدنش در عالم قيامت، قواى ادراكش اشتداد يافته و شواغل عالَم دنيا و افكار مادّى آن زايل شده و سطوت و قدرت و ملك و بطش خداوند متعال - جلّ و علا - را به مفاد آيه «لِمَنِ المُلكُ اليومَ للَّهِ الواحِدِ القَهّارِ»(8) را عياناً مشاهده مى كند. لهذا، مبعوث شدن و محشور گشتن در عالم آخرت به لقاى حضرتش تعبير شدن كاملاً مناسبت دارد و نزد كسانى كه تفكّر در معارف قرآنى دارند تعبير مذكور، مطابق با حق و حقيقت استعمال شده است. والحمدللَّه الّذى هدانا لهذا وما كُنّا لنهتدى لولا أن هَدانا اللَّه. دمتم ودامت المواهب الربوبيّة تحفكم. والسّلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته.
ص: 239
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
آيا بازى شطرنج و تخته نرد و انواع بازيهاى ورق، اگر پولى فيمابين ردّ و بدل نشود، بازهم قمار محسوب مى شود يا خير؟
باسمه تعالى
جايز نيست(1) واللَّه العالم.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
آيا علم دوازده امام عليهم السلام با هم مساوى است يا فرق دارد؟ و آيا علم غيب مى دانند يا نه؟
ص: 240
باسمه تعالى شأنه
برحسب روايات عديده، مساوى هستند، و عقلاً هم برهان قائم است بر اين كه علم مقدّسشان به واسطه جنبه ولايت كلّيه الهيّه است كه در آن وحدت دارند والبتّه به تعليم خداوند متعال علم غيب دارند. روايات صريحه براين معنا دلالت دارد و برهان عقلى برآن قائم است(1) - واللَّه العالم.
ص: 241
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در اين زمان كه خسوف و كسوف، هيچ ترسى براى مردم ايجاد نمى كند و همه، آن را امرى طبيعى مى دانند، آيا نماز آيات واجب است؟ و چرا اسلام نماز آيات را واجب دانسته است؟
باسمه تعالى مجده
نماز آيات براى نَفْس خسوف و كسوف، واجب است، و خوف در آن دخالت ندارد و پس از آن كه به ادلّه قطعيّه، وجود خداى تعالى براى ما ثابت است و نيز ثابت است كه رسول اكرم و ائمّه عليهم السلام از جانب او هستند و فرموده آنان، فرموده خداوند است، حاجت به سؤال از علّت باقى نمى ماند، و چه بسيارى از احكام الهيّه است كه اثرات مهمّى دارد كه ما از آن اطّلاع نداريم، و بستگى دارد كه حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه - ظهور نمايد و بسيارى از مجهولات بر ما معلوم گردد.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
كسى كه به رتبه اجتهاد نرسيده و قريب الاجتهاد هم نيست و ظاهر عبارات مسائل را خوب نمى فهمد، آيا حقّ دخالت در امور ترافع و معاملات و قضاوت بين مترافعين - در صورتى كه مورد اطمينان طرفين باشد - دارد؟ و يا دخالت اين گونه اشخاص موجب خطاست و جايز نيست؟
باسمه تعالى
چنين شخصى در صورتى كه خودش مى داند كه منصب حكومت شرعيّه را ندارد
اوّلاً، بايد تقليد كند از مجتهدى كه جايز مى داند قضاوت به طور وكالت و نيابت را.
ثانياً، أخذ وكالت و استنابه نمايد، و مع ذلك براى مترافعين وقتى قضاوت او اثر دارد كه آنان هم تقليد كرده باشند از مجتهدى كه تجويز مى نمايد قضاوت وكيل و نايب
ص: 242
را، و الّا اثر نخواهد داشت.(1)
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
اگر كسى قايل بشود كه اعلميّت در تقليد شرط نيست، زيرا اعلم من جميع الجهات امام زمان - عليه الصّلاة والسّلام - است. آيا شرعاً چنين قولى مسموع است؟ يعنى مى شود از هر مجتهدى تقليد كرد، و لو غير اعلم باشد، يا خير؟
باسمه تعالى
علم امام - صلوات اللَّه وسلامه تعالى عليه - تحصيلى نمى باشد و مانند مردم عادى نيست و اعلميّت كه شرط است در دايره علما به علم تحصيلى است و آن قول، مسموع نمى باشد. واللَّه العالم.
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - بعضى مدّعى هستند كه دين شامل دو رشته است: شريعت كه مقدّمه است [و]
ص: 243
طريقت كه حقيقتِ ايمان است.
س 2 - و مى گويند بايد در شريعت از مجتهد تقليد كرد و در طريقت از قطب يا پير يا مرشد پيروى نمود.
س 3 - و نيز مى گويند اگر قطب و مرشد آنان بميرد، پيوند ولايت خشكيده، بايد ضمن بيعت با قطب بعدى مجدّداً پيوند ولايت نمود. در غير اين صورت، چنانچه مريد، با مُراد تجديد بيعت نكند، تمام اعمال واجب و مستحبّ او ثمره دنيوى و اخروى ندارد.
س 4 - بعضى از فِرَق صوفيّه در كتابهاى خود، نوشته اند كه بايد عشريّه روزانه را خرج نكرد و به مرشد پرداخت نمود و اين عمل، مغنى از خمس و سهم امام و زكات مى باشد.
س 5 - معتقدند مريد در هر كجاى عالَم كه باشد، زكات فطره خود را بايد به مرشد برساند.
س 6 - مُريد بايد در جميع حالات حتّى در حال نماز، صورت مرشد را در نظر بگيرد!
س 7 - [آيا] شاربها را بلند گذاشتن با آيه «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ ابراهيمَ حَنِيفاً» مغايرت دارد يا خير؟
س 8 - شركت كردن مؤمنين «شيعه» بالأخصّ اهل علم در مجالس جشن و عزادارى كه به نام ائمّه اطهارعليهم السلام از طرف فرقه صوفيّه منعقد مى شود، چه صورت دارد؟
نظر مبارك را در تمام سؤالات مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى
ج 1 - صحيح نيست.
ج 2 - در زمان غيبت كبرى فقط از مجتهدينى كه فرمايشهاى ائمّه معصومين عليهم السلام را بيان مى نمايند، بايد تبعيّت كرد.
ج 3 - صحيح نيست.
ج 4 - مغنى و مكفى نخواهد بود.
ج 5 - مكلّف طبق رساله عمليّه بايد عمل كند.
ج 6 - خلاف شرع است.
ص: 244
ج 7 - نداشتن شارب، سنّت است و تقيّد به ترك سنّت و گذاشتنِ آن، خلاف شرع است.
ج 8 - شركت عموم در چنين مجالسى كه قهراً ترويج آنها خواهد بود، جايز نيست.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - تبعيض توبه، صحيح است يا خير؟
س 2 - سخريّه نمودن مطلقاً چه طور است؟
س 3 - سخريّه كردن بر مسائل، يا بر كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، چه صورت دارد؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر مراد، تبعيض در توبه است، البتّه هر اندازه كه تمكّن دارد، بايد توبه كند؛ ولى [اينكه] مورد قبول واقع مى شود يا نه، خداى متعال مى داند.(1)
ج 2 - مادامى كه مجوّز شرعى نداشته باشد، حرام است.(2)
ص: 245
ج 3 - حرام است ولى ارتداد، در صورتى است كه سخريّه مآلش به عدم قبول دين اسلام باشد.(1) واللَّه العالم.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
فرق ميان كافر ذمّى و حربى چيست؟ كه مال و جان حربى محفوظ و محترم نيست و از ذمّى محترم است.
باسمه تعالى
اگر سؤال از مدرك است، فارق روايات شريفه است. و اگر از موضوع است، اهل كتابى كه به شرايط ذمّه عمل مى كنند، ذمّى مى باشند. و آنهايى كه به شرايط ذمّه عمل نمى كنند و همچنين مشركين، كافر حربى مى باشند. ولى در صورتى كفّار حربى محترم نيستند كه در معاهده و امان مسلمين نباشند(2). والعلم عنداللَّه.
ص: 246
محضر محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
اميدوارم بذل محبّت نموده، جواب سؤال مذكور «قاعده لايترك» را مرقوم و اگر چنانچه عنايت فرموده يك كلمه، نصيحت و موعظه هم بفرماييد تا شايد ان شاءاللَّه تعالى موجب تنبّه حقير شود، بسيار ممنون خواهم شد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم اميد آن كه در ظلّ توجّهات حضرت ولىّ عصر - أرواحنا فداه - موفّق و مؤيّد باشيد.
«لا يترك»(1) قرينه صارفه از شمول اطلاق است، لهذا احتياط وجوبى خواهد بود، و
ص: 247
فرموده رسول اكرم صلى الله عليه وآله: «كُن فى النّاس ولا تكن مع الناس» رهبانيّت اسلامى است كه علاوه بر رياضت روحى، آثار و فوايد بسيار دارد و رهبانيّت ملل سابقه به آن نمى رسد. البتّه توسل به حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - بسى مدخليّت در توفيق انسان دارد.
حضور حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
اگر زن شكّ در حمل خود داشته باشد، مى تواند دارويى مصرف كند، يا كارى انجام دهد كه منافات با استقرار حمل داشته باشد؟
باسمه تعالى مجده
ظاهر آن كه نمى تواند، بلكه اگر در رحم نطفه منعقد شده باشد، اگر چه هنوز علقه نشده باشد، آن را بيندازد، 15 مثقال طلاى مسكوك، ديه آن است، و اگر مضغه شده باشد، 40 دينار كه 30 مثقال ديه آن مى باشد، و هكذا ترقّى مى كند تا ولوج روح كه در آن كفّاره و قصاص است(1). واللَّه العالم
حضرت آيةاللَّه العظمى جناب آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - استدعا دارد نظر مبارك را در مورد ديه سقط جنين هايى كه توسّط زنان حامله به
ص: 248
امر شوهر، يا بدون امر و اجازه شوهر به دست قابله و يا دكتر انجام مى گيرد، بيان فرماييد. و آيا ديه بر مباشر و يا مسبّب تعلّق مى گيرد، و در صورت امر شوهر، مى تواند ديه را دريافت دارد؟
س 2 - زنهايى كه با عمل جراحى به وسيله پزشك اسقاط جنين مى كنند، آيا بايد ديه بدهند يا ديه بر مباشر كه طبيب است مى باشد.
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - ديه بر مباشر است و معلوم باشد ديه در صورتى است كه ولوج روح نشده باشد والّا حكم قصاص را دارد، مگر با مباشر بر ديه مصالحه نمايد.
ج 2 - ديه بر مباشر كه طبيب است، مى باشد و نسبت به زن حدّ و تعزير و نحو ذلك به تفصيلى كه دارد، مى باشد(1). واللَّه العالم.
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در تمام نقاط عالم از مشرق و مغرب و زمين و آسمان در آن واحد ممكن است هزاران نفر در حال احتضار باشند، و در قبرها از مردگان سؤال مى شود و همگى هم حضرت على عليه السلام را مى خوانند و استعانت مى طلبند - آيا ممكن است آن حضرت، در يك آن همه جا حاضر شوند؟
باسمه تعالى مجده
زمان و مكان مزاحمتى با مجرّدات ندارند، و آن حضرت به قدرت خداوند متعال مى تواند در آن واحد همه جا حاضر شود.
ص: 249
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
آيا امام عليه السلام، عالِم است به اينكه طفل در رحم مادر، پسر است، يا دختر؟
باسمه تعالى شأنه
البتّه به تعليم خداوند متعال مى داند.
حضور حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواندن حضرت على عليه السلام، كتب آسمانى را بعد از تولّد، صحّت دارد يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
نَفْسِ قدسيّه ولايت، متّصل به لوح محفوظ مى شود و آنچه را كه در آن ثبت شده است، مشاهده مى كند و مى خواند. واللَّه العالم.
محضر مقدّس حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
1 - در كتب فقهيّه، از قبيل عروة و وسيله و غير اينها مستحبّاتى براى نماز و وضو ذكر شده [است]؛ مثل اينكه در حال وضو، فلان دعا را بخواند، و يا در شب جمعه در ركعتِ اوّلِ نماز، فلان سوره، و همچنين براى هر يك از نمازهاىِ شبهاىِ هفته و براى ركوع و سجدتين، دعايى ذكر شده كه اوّلش «اللّهمّ لك ركعت ولك سجدت» مى باشد. و يا نمازهايى به عنوانِ صلواتِ مستحبّه، مثل نماز جعفر و غير آن مذكور است. آيا آنها را مستحبّ مى دانيد؟
2 - كتابهايى به منظور تهذيب اخلاق و تصفيه نَفْس نوشته شده مثل كتب مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى از قبيل اسرار الصّلاة و رساله لقاء اللَّه و المراقبات كه مشتمل بر عبادات و ادعيّه بسيار است و مستحبّات كثيره اى در آنها آمده است. آيا عمل كردن به مستحبّات مذكوره را اجازه مى فرماييد؟
ص: 250
بعضى از اعمال و اذكار را ايشان به طور مطلق ذكر كرده اند؛ مثلاً در المراقبات در سجده كه ذكر «يونسيّه» را بايد گفت، مقدار ذكر را بيان نمى كند. و از يكى از [استادانش] نقل مى كند و مى گويد كه هر قدر ذكر را بيشتر بگويد، تأثير بيشترى دارد، ولى علّامه بزرگوار، طباطبايى مى فرمايند كه شيخ ملّا قربانعلى زنجانى مى فرموده [است] كه اقلّاً ذكر را چهارصد مرتبه بگويد. كدام يك را تأييد مى فرماييد؟
باسمه تعالى شأنه
اين گونه امور را كه ذكر نموده ايد، به هر نحو كه استحباب آن گفته شده است، گرچه مى توان از جهت حديث «من بلغ» استحباب آنها را شرعاً تقويت نمود، ليكن بهتر آن است كه آنها را به عنوان مطلق ذكر و دعا به جا آوريد. أسئلكم الدّعاء.
محضر شريف حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
به شرف عرض اقدس انور عالى مى رساند در دعاى ابى حمزه ملاحظه فرموده ايد در اوايل دعاى شريف، امام عليه السلام به درگاه حضرت خالق الأنام معروض داشته اند: «اللّهمّ أنت القائل وقولك حقّ و وعدك صدق واسئلوا اللَّه من فضله انّ اللَّه كان بكم رحيماً» امّا در قرآن مجيد، آيه مباركه به اين نسق است «وَاسْئلُوا اللَّهَ مِن فضلِهِ اِنّ اللَّهَ كان بِكُلِّ شى ءٍ عليماً».(1)
مستدعى است براى حلّ اين اشكال، مراحم عالى را دريغ نفرماييد، بيّنوا آجركم اللَّه أجراً جزيلاً، والسّلام عليكم وادام اللَّه بقائكم على رؤوس الأنام بمحمّد وآله الاطهار.
باسمه جلّت اسمائه
آنچه به نظر مى رسد، در تمام قرآن آيه شريفه: «وَاسْئَلُوا اللَّهَ مِن فَضلِهِ اِنّ اللَّهَ كان بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيماً»(2) منحصر به فرد است، و همچنين آيه مباركه: «ولا تَقتُلُوا اَنفُسَكُمْ اِنّ اللَّهَ كان بِكُم
ص: 251
رَحيماً»(1) هم منحصر به فرد است.
در مقام دعا، صدر آيه اوّلى و ذيل آيه دومى، مناسب است و عكس آن تناسب ندارد. پس لاجرم، دو نصف آيه ذكر فرموده اند. والحاصل، بسيار متعارف است كه برحسب تناسب حال، شخص يك جمله از آيه اى، و يك جمله از آيه ديگر ذكر مى كند و هيأت گفتار، قرينه است كه دو جمله از دو آيه است و در اين جا جاى ندارد كه در وسط چيزى بگويد؛ مثلاً در ما نحن فيه، تكرار فرماييد و بگوييد: «وَأنت القائل انّ اللَّه كان بكم رحيماً.» يا مثلاً در اوّل بگوييد: «انت القائل قولين: أحدهما: واسئلوا اللَّه من فضله. ثانيهما: انّ اللَّه كان بكم رحيماً.» بديهى است چنين گفتنى ركيك است.
بارى چون ذيل آيه اوّلى و صدر آيه دوّمى مناسب نبود، بلكه چنين تناسب داشت كه از اين دو آيه منحصر به فرد، آن مقدارى كه مناسب با دعا كردن است ذكر [شود] و باقى را حذف كنند.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
آيا نماز جمعه را در زمان غيبت امام عليه السلام واجب مى دانيد يا خير؟
باسمه تعالى
در زمان غيبت امام عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - اگر نماز جمعه منعقد شود با تمام شرايط آن و كسى حاضر باشد و بخواند، مسقط نماز ظهر خواهد بود، ولى وجوب تعيينى آن برحسب ادلّه معلوم نيست بنابر آنچه معروف و مشهور است بين فقها - رضوان اللَّه تعالى عليهم .
محضر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
جمعى در نواحى خمسه زنجان، معروف به طايفه «سِرطالبى» زندگى مى كنند كه به حَسب
ص: 252
ظاهر، معترف و مقرّ به ما جاء به النّبى صلى الله عليه وآله و معتقدات شيعه اثنى عشرى مى باشند و هرگاه حكمى از احكام شرع سؤال شود، اذعان دارند، ولى متعصّب و غيور در طول شارب گذاشتن بوده و به هيچ نحو حاضر به كوتاه كردن آن نيستند و هم شايعاتى درباره آنهاست از قبيل اين كه روزه ماه مبارك رمضان را واجب نمى دانند و نظاير آن، كه خودشان جدّاً منكرند. با اين حال، آيا خريد و استعمال فرآورده هاى آنان از قبيل روغن و پنير و ماست و غيره از نظر طهارت و نجاست چه صورت دارد؟ و اين فرآورده ها به طورى كه القاى شبهه شده، محكوم به نجاست مى باشد يا نه؟
باسمه تعالى
مدار بر يقين داشتن به كفر و زندقه است، نسبت به اشخاص از حيث لزوم اجتناب. پس كسى كه يقين دارد آنها منكر ضرورى اسلام هستند، اجتناب نمايد و كسى كه يقين ندارد، اجتناب لازم نيست و خريد و استعمال آن چيزها بر او جايز است.
محضر مبارك آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
آيا ورود غير مسلمان به مساجد و حرم امامان معصوم عليهم السلام جايز است يا خير؟
باسمه تعالى
ورود غير مسلمان به مساجد و حرم مطهّر أئمّه معصومين عليهم السلام جايز نيست. و بر مؤمنين لازم است نهى از منكر نمايند.(1)
ص: 253
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در بعضى از كشتارگاهها رسم است حيوانات را با ماشين ذبح مى كنند. آيا ذبح شرعى اطلاق مى شود يا اشكال دارد؟
باسمه تعالى شأنه
اگر استناد ذبح، به طور حقيقت به انسان داده شود و ساير شرايط به عمل آيد، ظاهراً اشكالى ندارد.(1)
حضور مبارك آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه العالى -
س 1 - با اينكه شافعى ها اشهاد عدلين را در طُهْرِ غير مواقعه، در طلاق شرط نمى دانند آيا مى توانيم به گفته آنها - ما كه مطابق مذهب جعفرى طلاق مى دهيم - حكم به صحّت طلاق آنان نماييم يا نه؟
س 2 - با اينكه علماى شافعى صيغه عقد نكاح را به هر نحو كه مشتق از ماده أنكحت و زوّجت باشد، خواه به صيغه ماضى يا غير ماضى، صحيح مى دانند، آيا اجراى عقد آنان براى امامى با اينكه محتمل است كه به صيغه غير ماضى اجرا كنند، چه صورت دارد؟
ص: 254
س 3 - بر فرض عدم صحّت اين طلاقها، آيا تزويج اين مطلّقات - كه زوج اوّل آنها نيز شيعه بوده - تزويج ذات بَعْل ملحق به تزويج معتدّه است در حرمت ابدى در صورت دخول ولو مع الجهل للاولويّة والرّوايات الخاصّة، أم يمكن الاشكال فى الالحاق كما من غير واحد من اصحابنا، بل نسب الحدائق: القول بجواز النّكاح الى الاكثر للمناقشة، فى الاولويّة لاحتمال خصوصيّة العدّة ولمعارضة الرّوايات بصحيحتى عبدالرّحمن بن الحجّاج(1) الظّاهرتين، خصوصاً الثّانية منهما فى الجواز، فيرجع بعد التّعارض الى العمومات، أو اصالة الحلّ، اللّهُمّ الّا ان يدفع التّعارض.
س 4 - قطع نظر از محذورات برحسب حكم اوّلى، آيا بر ما واجب است اعلام بطلان سؤال يا نه؟ و به عبارت ديگر، آيا رفع شبهه حكميّه، يا موضوعيّه، - جاهل به حكم يا موضوع - واجب است؟ و آيا بين شبهه حكميّه و موضوعيّه فرق است يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - اگر اطمينان از گفته آنها حاصل مى شود كه هم عالِم به احكام مذهب جعفرى مى باشند و هم عمل كرده اند، برطبق آنچه مذهب حقّه جعفرى برآن مى باشد، طلاق صحيح است.
ج 2 - احتياط نمايند به اينكه و لو بالتّوكيل عقد را به نحو صحيح تجديد نمايند.
ج 3 - موجب حرمت ابديّه مى شود. للنّص، لا للأولويّة، والأولويّة انّما ترتبط بالزنّا بذات البعل، حيث انّه ملحق بالزنّا فى العدّة الرّجعية دون التزويج بذات البعل، والدّخول فى مفروض السّؤال، يكون وطياً بالشّبهة.
ج 4 - فرق است بين شبهه حكميّه و موضوعيّه، در حكميّه اعلام لازم و در موضوعيّه كه عالِم به حكم است، لازم نيست و اگر جاهل به حكم باشد، اعلام لازم است - والعلم عنداللَّه.
ص: 255
حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - اگر فرد مسلمانى از نعمت بينايى محروم باشد و تنها راه وسيله بينايى [او] پيوند قرنيه چشم باشد، و بتوان از فرد مسلمان ديگرى كه [درگذشته است] با عمل جرّاحى و پيوند قرنيه چشم، بينايى ايجاد كرد، [آيا اين كار] جايز است يا خير؟
س 2 - آيا انسان مى تواند وصيّت نمايد كه بعد از مرگ از چشم او استفاده [كرده]، براى افراد نابينا به كار بَرند يا خير؟
باسمه تعالى
ج 1 - نتوان تجويز نمود، و ديه بر دكتر مباشر ثابت مى شود.
ج 2 - وصيّت در آنچه شرعاً جايز نيست، نافذ نمى باشد.(1)
حضور مبارك آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
تعريف وطن چيست، و اگر شخصى وطن خود را براى مسافرت ترك كند و بعد از مدّتى برگردد و كمتر از ده روز در وطن خود بماند، آيا بايد نماز را قصر بخواند و روزه نگيرد يا خير؟
باسمه تعالى
وطن، عبارت است از جايى كه انسان، آن را مركز خود قرار داده است، و شخصى كه وطن خود را براى مسافرت ترك كند و بعد از مدّتى برگردد و كمتر از ده روز بماند، دو صورت دارد:
يكى آن كه از وطن خود صرف نظر كرده و مركز خود را جاى ديگر قرار داده باشد.
ص: 256
پس چنانچه سفرى به آنجا برود و قصد ده روز ماندن را نداشته باشد، نماز را قصر مى خواند و روزه هم نمى گيرد. بلى چنانچه در آنجا ملكى داشته، احتياط مستحبّى اين است كه جمع نمايد بين احكام مسافر و احكام حاضر.
دوم، آن كه موقّتاً وطن را ترك كرده و عزم مراجعت داشته باشد كه در اين صورت، آنجا هنوز جاى او و مركزش گفته مى شود. پس هر وقت برگردد، نماز را تمام مى خواند و روزه مى گيرد، اگر چه دَه روز نماند.(1)
محضر مبارك زعيم عالم تشيّع حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
اشخاصى كه براى تبليغ يا انجام كار ديگرى مسافرت مى كنند، اگر در چند آبادى كه نزديك هم باشد، قصد اقامت كنند، صحيح است و نماز آنان تمام است؟ يا حتماً بايد در يك آبادى قصد اقامت نمايند؟
باسمه تعالى
احتياط واجب در اين است كه در يك آبادى قصد اقامت كنند و آنجا را مركز خود قرار دهند و تردّد نمايند؛ در بعضى از روزها به جاهاى نزديك مانند يك فرسخ و دو فرسخ مثلاً، والّا بايد بين قصر و اتمام، نماز را جمع نمايند(2). واللَّه العالم.
ص: 257
حضور مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
شخص خيّر و مسلمانى، املاك و رقباتى بر تعليم و تعلّم اطفال وقف نموده و مدّتهاست اين عمل خير جريان دارد، ولى اخيراً در هيأت متولّيانِ اين موقوفات اختلاف نظرى حاصل شده، كه آيا مى توان اطفال خارج از دين اسلام (يهود و نصارا) را هم پذيرفت؟ بعضى از آنان كه جنبه تجدّدشان غلبه دارد، اين كار را در مقابل مساعدتهاى آمريكا به كشورهاى مسلمان لازم مى دانند، و بعضى ديگر مى گويند: نمى توان اطفال يهود و نصارا را از وقف اسلامى بهره مند نمود، حتّى مى گويند: اگر واقف مسلمى چنين تصريحى هم بنمايد، اساساً وقف باطل مى شود. مستدعى است نظر مبارك خودتان را براى تعيين تكليف اعلام فرماييد.
باسمه تعالى
السّلام عليكم والتّحيات الوافرة اُقدّمها اليكم. اگر واقف در قرارداد وقفى منظورش اطفال مسلمين بوده است، نمى توان اطفال ديگر را پذيرفت. و اگر مطلق از اطفال بشر بوده باشد، مى توان پذيرفت؛ چون حكم شرعى اوقاف، برطبق قرارداد واقف است و در مقام تشخيصِ اين موضوع، به قراين احوال بايستى مراجعه نمود.
پس اگر ازحال شخص واقف يا ازحال امثالش از نوع مردم معلوم شد كه مقصود واقف در موقع انشاء وقف چه بوده است فهو المطلوب. و الّا بايد احتياط نمود و بر قدر متيقّن اكتفا كرد. و امّا آنچه گفته شد از طرفين نتوان آن را وسيله استدلال قرار داد. وهو العالم سبحانه.
ص: 258
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
مسأله 14 العروة الوثقى اِذا صلّى ثمّ شكّ فى أ نّه اغتسل للجنابة ام لا، يبنى على صحّة صلاته، ولكن يجب عليه الغسل للأعمال الآتية.
حاشيه حضرتعالى: «ما لم يحدث بالأصغر بعدها والّا فان كان فى الوقت وكان عليه صلاة أخرى أو غيرها ممّا يشترط بالطّهور احتاط بعد الغسل، باعادة ما صلّاها وبالتّوضى لتلك الصّلاة أو غيرها». علّت اعاده «ما صلّاها» چيست؟
باسمه تعالى
علّت آن، اين است كه فعلاً علم اجمالى دارد به اينكه يا غسل و اعاده آن نماز، و اداى صلاة أخرى أو غيرها واجب است. يا وضو گرفتن و اداى صلاة اخرى او غيرها واجب است، و در اين حال اگر فقط غسل كند و صلاة اخرى أوغيرها را به جاى آورد، علم اجمالى پيدا مى كند به اينكه يا آن صلاة اوّلى كه صلّاها باطل است، و يا اين صلاة أخرى او غيرها باطل است، و قاعده فراغ در ماصلّاها با اين علم اجمالى جريان ندارد، و چون استصحاب وجوب غسل و عدم وجوب وضو جارى است، پس اگر در اين حال هم غسل كند و هم وضو بگيرد و صلاة اخرى يا غيرها را به جاى آورد، همانا باز صلاة اوّلى را به مقتضاى اصالة الاشتغال بايد اعاده كند، چون قاعده فراغ در آن به تعارض با اين استصحاب سقوط دارد.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
بعضى وعّاظ در منابر، از بردن نام حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه - خوددارى نموده و به رمز (م ح م د) به ادلّه زير استدلال مى كنند.
1 - در كتاب كافى است كه، راوى سؤال نمود از امام هادى عليه السلام: «چگونه نام ببريم حضرت مهدى - عج - را؟ حضرت فرمودند: بگوييد «الحجّة من آل محمّد ».
2 - حضرت عسكرى عليه السلام نام فرزندشان را به اشاره (م ح م د) مى فرمودند.
ص: 259
3 - ريّان بن الصّلت مى گويد: شنيدم از حضرت رضاعليه السلام كه فرمودند: «لايرى جسمه ولايسمّى اسمه.»
4 - حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «صاحب هذا الأمر لا يسمّيه باسمه الّا كافر.»
خواهشمند است تكليف ما را در اين زمان معيّن فرماييد.
باسمه تعالى
در بسيارى از روايات و دعاها و زيارات تصريح به نام مباركشان شده و جمع بين روايات مانعه و آنچه تصريح به نام آن حضرت شده، اين است كه شايد از باب تقيّه در اوايل ولادت آن حضرت بوده و بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليه السلام خليفه عبّاسى در جست و جوى فرزند آن بزرگوار بود. اگر نام آن حضرت برده مى شد، او بيشتر در طلب و پيدا كردن آن حضرت مى گرديد. مصالح اين چنين اقتضا كرد كه تقيّه در زمان غيبت صغرى باشد كه تصريح به نام مبارك حضرت مهدى نشود و به اين رمز (م ح م د) اكتفا نمايند. و جمله: «صاحب هذا الامر لايسمّيه باسمه الّا كافر» مراد از كافر در اين جا تارك اوامر و فاعل نواهى مى باشد، نه منكر بارى تعالى و اطلاق «كافر» بر مرتكب كباير در عرف اخبار بسيار است. پس ادلّه تحريم تصريح به نام آن حضرت شامل همه اوقات و زمان غيبت كبرى نمى باشد(1). اللّهم عجّل فرجه وسهّل مخرجه.
ص: 260
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمندم به دو سؤال ذيل جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - در زيارت جامعه مى خوانيم: «حسابهم عليكم» و قرآن كريم مى فرمايد: «ثُمَّ اِنّ عَلَينا حِسابَهُم»(1). جمع بين اين دو جمله را بيان فرماييد.
س 2 - حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» در السنه بسيار گفته مى شود، سندش را نيافتم، لطفاً اگر در نظر مبارك است، بيان فرماييد.
باسمه تعالى
ج 1 - حضرات معصومين عليهم السلام «عِبادٌ مُكرَمُون» و ميزان اَعمال مى باشند [و] به اراده خداوند به حساب اهل محشر مى رسند، و آمر و مسبّب پروردگار متعال - جلّت أسمائه - مى باشد.
ج 2 - سيّد شبّر در مصابيح الانوار، حديث 30 و آمدى در غرر الحكم و دررالكلم روايت مى نمايند.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
حديث شريفى كه مشهور است از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده است: «حسينٌ مِنّى وَاَنَا مِنْ حسين» معنايش چيست؟
باسمه تعالى
حديث متواتر است، و جمله: «حسين منّى وَاَنَا من حسين» گرچه ولادتاً امام حسين عليه السلام فرزند فاطمه زهراعليها السلام است. امّا روحاً و نوراً ونيّتاً از يكديگر جدا نيستند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله از امام حسين است، و امام حسين از آن حضرت است.
ص: 261
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
خواهشمندم بيان فرماييد، آيا قرآن برتر و والاتر است، يا حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام؟
باسمه تعالى
به مقتضاى روايات متّفقٌ عليه فريقين پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «انّى تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب اللَّه وعترتى اهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.» قرآن و عترت با هم مساوى اند. قرآن، كتاب صامت، و اهل بيت عليهم السلام قرآن ناطق مى باشند و هر دو محتاج به هم و مكمّل يكديگرند. و أهل بيت عليهم السلام مفسّر و معلّم قرآن اند. و روايات «الاكبر والاصغر منهما» ذكر شده، استعاره و مجاز است.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
س 1 - آيا گناهان و معاصى موجب مى شوند كه شخص گناهكار، از رحمت الهى مأيوس و نااميد گردد يا خير؟
س 2 - مراد از «عباد» در آيه شريفه «قُل يا عِبادِى الَّذين اَسرَفُوا...» كيان اند؟
باسمه تعالى
ج 1 - هرگز نبايد از رحمت و آمرزش بارى تعالى مأيوس و نااميد بود. قرآن كريم مى فرمايد: «وَلا تَيأسُوا مِن رَوْحِ اللَّهِ اِنَّه لا يَيأسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ اِلَّا الْقَومُ الكافِرون».(1)
ج 2 - ظاهراً سوره مكيّه است ولى بنا به نقل ابن عباس، آيه كريمه مدنى مى باشد و شامل همه بندگان خداوند متعال است. واللَّه العالم.
ص: 262
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
با عرض سلام و اخلاص: بعضى از آقايان [استادان] مى گويند، فرقى ميان شيعه اماميّه و ساير فرق و مذاهب چهارگانه عامّه نيست، مگر در مسأله خلافت، كه شيعه اماميّه معتقدند به خلافت بلافصل حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام و مذاهب چهارگانه معتقدند آن حضرت خليفه چهارم مى باشند، و بعضى از آقايان مى گويند: چنين نيست، شيعه اماميّه در بسيارى از مسائل و اعتقادات با آنان فرق دارند.
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
خواهشمنديم مسأله را براى ما روشن فرماييد. ادام اللَّه ظلّكم.
باسمه تعالى
با سلام و تحيّت وافر، اميد آن كه شما دانشجويان محترم كه در مراكز علمى و تحقيقى اشتغال به تحصيل داريد، موفّق و مورد توجّهات حضرت ولىّ عصر - ارواحنا له الفداء - باشيد.
همان گونه كه بعضى از [استادان] مى گويند، شيعه اماميّه در اصول و فروع و احكام با عامّه فرق دارند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «لا واللَّه ما هُم على شى ءٍ ممّا جاء به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله الّا استقبال الكعبة فقط.»(1) سوگند ياد نمودند كه آنان (عامّه) به آنچه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند، عمل نمى نمايند، الّا فقط رو به كعبه بودن را.
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى سيّد محمّد هادى ميلانى - دام ظلّه -
پس از عرض سلام، بسيار شنيده مى شود كه سر مطهّر حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام سخن گفته است، مِن جمله زيد بن ارقم و ابن وكيده كه خود، راويان خبر مى باشند، شنيده اند. آيا اين اخبار صحيح است؟ و با فرض صحّت، چگونه مردم ديدند و شنيدند و تحت تأثير قرار نگرفتند؟ خواهشمندم بيان فرماييد.
ص: 263
باسمه تعالى
سخن گفتن سر مطهّر حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام را بزرگانى مانند سيّد ابن طاوس، در لهوف و شيخ مفيد در ارشاد(1) و غيرهما نقل نموده اند، و آنچه مسلّم است، اين كرامت را افراد خاصّى ديده و شنيده اند، و نگفته اند همه مردم ديده باشند تا تحت تأثير قرار گيرند.
داستان سخن گفتن سر مبارك حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام شباهت دارد به قضيّه حضرت يحيى بن زكريّا كه سر آن حضرت در مقابل آن ظالم سخن گفته است. و نقل شده حجّاج بن يوسف، دستور داد سعيدبن جبير را گردن بزنند، هنگامى كه سرش بر زمين افتاد، گفت: «لا اله الّا اللَّه.»(2)
ص: 264
مستدعى است به سؤالهاى ذيل جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - معناى حديث مشهور «علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل» چيست؟
س 2 - از بعضى آيات قرآن، معصيت كار بودن انبياعليهم السلام استفاده مى شود، با آن كه [معصوميت آنها] از ضروريّات عقيده شيعه مى باشد، چگونه معصيت كار بوده اند؟
س 3 - حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت شده [است]: «اختلاف امّتى رحمة.» با آن كه اسلام دعوت به اتّحاد و يگانگى مى نمايد، سند و معناى آن براى من روشن نيست.
س 4 - آخر سوره جمعه مى فرمايد: «وإذا رَأَوْا تِجارةً اَو لَهواً انفَضُّوا اليها وَتَرَكُوكَ قائماً قل ما عندَ اللَّهِ خيرٌ مِن اللَّهوِ ومِن التّجارةِ واللَّهُ خيرُ الرّازقين»(1) در اوّل آيه مباركه «تجارة» قبل از لهو، و در آخر، بعد [از آن] ذكر شده است، منظور چيست؟(2)
ص: 265
باسمه تعالى
ج 1 - اين حديث در كتابهاى حديثى شيعه اماميّه ذكر نشده و شايد معناى آن شباهت علماى اماميّه به انبياى بنى اسرائيل است.
ج 2 - ادلّه عقليّه و نقليّه دلالت دارد بر عصمت انبياءعليهم السلام و ظواهر آيات در جايى معتبر است كه دليلى بر خلاف آن نباشد، مانند آيات تجسّم و تشبيه و رؤيت.
ج 3 - حديث شريف را شيخ صدوق - رضوان اللَّه عليه - روايت نموده اند از عبدالمؤمن انصارى، او مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض نمودم، جمعى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت مى نمايند: «انّ اختلاف امّتى رحمة.» فرمودند: راست مى گويند، عرض كردم اگر اختلافشان رحمت باشد، بايد اتّفاق و اجتماعشان عذاب باشد.
آن حضرت فرمودند، معناى حديث آن نيست كه تو و آنها گمان نموده ايد، خداوند متعال در قرآن فرموده است: «فَلَولا نَفَرَ مِن كلِّ فِرقَةٍ منهم طائفةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فى الدّين ولِيُنذِرُوا قومَهْم اذا رَجَعُوا اليهم لعلّهم يَحذَرُون»(1) به آنان امر فرمود خدمت رسول اكرم صلى الله عليه وآله رفت و آمد بنمايند، و ياد بگيرند، سپس به نزد اقوام و بستگان خود، بازگردند و به آنان آنچه را از پيغمبرصلى الله عليه وآله ياد گرفته بودند، بياموزند و خداوند متعال رفت و آمدشان را در شهرها خواسته است، نه اختلاف در دين را. دين خدا يكى بيش نيست.(2)
ج 4 - در اوّل آيه كه «تجارة» بر «لهو» مقدم است، بدين جهت مى باشد كه هنگامى كه «تجارت» و نازل تر از آن «لهو» را بشنوند، متفرّق مى شوند، و تو را اى رسول، در حال خطبه خواندن وا مى گذارند. به آنان بگو: آنچه نزد خداوند متعال است، بهتر از لهو، بلكه بالاتر از آن «تجارت» مى باشد.
پس از تقديم سلام و تحيّت، اين جانب مدير شركتى هستم كه محلّ ثابت آن در تهران
ص: 266
است و در نقاط مختلف ايران كارخانه هايى دارد، كارخانه اى كه در حال حاضر مشغول نصب آن هستيم با تهران كه محلّ سكونت و محلّ كار ثابت اين جانب است متجاوز از شصت كيلومتر فاصله دارد و اين جانب اكثر روزها قبل از ظهر به آنجا رفته و غروب همان روز به تهران برمى گردم.
مستدعى است وظيفه اين جانب را نسبت به قصر و اتمام بيان فرماييد، از خداوند متعال دوام سلامتى و موفقيّت عالى را مسألت دارد.
باسمه تعالى
السّلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته. اميد است در اثر توسّل به حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - به موجبات توفيق و سعادتمندى از چندين جهت نايل بوده باشيد و هر نزديك زمانى به زيارت آستان قدس شرفياب شويد و رويّه هميشگى خودتان را كه تشريف فرمايى به ديدارشان است، فراموش ننماييد.
چنانچه آنچه مرقوم داشته ايد، پيشه خودتان بوده باشد، نماز را تمام بخوانيد و روزه مى گيريد. والعلم عنده تعالى.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
شخصى مى گويد: بايد هر مسلمانى تابع پيغمبر و امام - عليهم الصّلاة والسّلام - باشد و به هركس كه آنها او را در حوادث واقعه ارجاع داده اند، مراجعه كند. و هر فردى بايد علم داشته باشد كه امام عليه السلام او را به تقليد از چه كسى امر [كرده است]، و الّا تقليدش كوركورانه و اعمالش باطل خواهد بود.
و نيز مى گويد: ادلّه اى را كه مجتهدين براى اثبات مرام خود آورده اند، بى اصل و بى پايه مى دانم! و معتقد است پنج دليل مجتهدين دارند - پنج دليل را نقل مى كند - و به خيال خود، رد مى نمايد. سپس دوازده دليل بر عدم جواز اجتهاد، به زعم خود مى آورد. خواهشمند است آنچه از معصوم عليهم السلام درباره صحّت اجتهاد و لزوم تقليد از مجتهد رسيده [است] مرقوم فرماييد تا
ص: 267
ايجاد شبهه نشود.
باسمه تعالى جلّت اسمآئه
الحمدللَّه الّذى هدانا لهذا وما كنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
شيعه اثنا عشرى، علما و مجتهدينشان فقط و فقط تبعيّت از قرآن و احاديث مى نمايند حتّى اجماع و دليل عقل را اگر كاشف قطعى از فرمايش معصوم عليهم السلام نباشد، ترتيب اثر نمى دهند. اين شخص چون بى سواد است و درس نخوانده، اين سخنها را مى گويد كه مقدارى از آنها بدگويى است. بى نصيب از قوّه قدسيّه الهيّه و نورى كه «يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء»(1) است، مى باشد امّا كسى كه زحمت كشيده و درس خوانده و با
ص: 268
استمداد از مقام ولايت حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - نتيجه جدّ وجهد و اجتهاد را به دست آورده، او مى فهمد و مى بيند و مى داند. وَله الحمدُ والشّكر.
محضر مقدّس آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
حوضى طرف صبح كُر بود، وقت ظهر دستم متنجّس بود در حوض شُستم، عصر يقين كردم حوض از كريّت افتاده [است]. اگر قبل از ظهر از كريّت افتاده باشد، دستم و حوض، نجس است، و اگر بعدازظهر بوده، دستم و حوض پاك است. اگر استصحاب جارى كنيم، در هر دو صورت جارى است، تكليف چيست؟
باسمه تعالى شأنه
فقط استصحاب كريّت جارى مى باشد و استصحاب نجاست دست، محكوم استصحاب مذكور است.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
بيان فرماييد، آيا شراب و موسيقى از اوّل دنيا و در همه ازمنه حرام بوده [است] يا خير؟
باسمه تعالى
در هيچ يك از اديان الهى ممكن نيست چيزى كه پليد است جايز بوده باشد، قرآن مجيد فرموده، خمر [و] رجس از عمل شيطان است.(1) والبتّه چنين چيزى را ممكن نيست خداوند متعال از اوّل دنيا تجويز فرموده باشد.(2)
ص: 269
موسيقى لهو است و لهو، مبغوض خداى متعال است و ممكن نيست مبغوض الهى جايز بوده باشد، و در تفسير آيه مباركه «والَّذين هم عن اللَّغوِ مُعرِضُون»(1). از ائمّه هدى عليهم السلام رسيده است كه مراد، نهى از لهو و موسيقى است.(2)
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - خريد و فروش تلويزيون از نظر دين مقدّس اسلام چه گونه است؟
س 2 - نگاه كردن به برنامه هاى علمى و مذهبى آن چه صورت دارد؟
س 3 - ضرر اين دستگاه مزبور به خانواده هاى اسلامى چه طور است؟
باسمه تعالى
ج 1 - موضوعات خارجى بستگى دارد به اهل خبره و اطّلاع كه تشخيص دهند(3)، و از قرارى كه آنان بيان مى كنند، آن از ادوات لهو است كه در دين مقدّس اسلام، معامله آن، جايز نيست.
ج 2 - از چند جهت، محلّ اشكال است.
ج 3 - تاريكى باطن مى آورد و جلوگيرى از رشد معنوى مى كند و به طورى فراگير
ص: 270
قلب است كه در آن حال به كلّى غافل از جهات و حقايق معارف الهيّه است و مخاطره آن است كه خانواده ها به هوى و هوس نفسانى بيشتر از جهات ايمانى تمايل پيدا كنند - واللَّه العالم.
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
پس از عرض سلام، خاطر مبارك را مستحضر مى دارد، خواستم دو مطلب را به سمع مبارك برسانم كه رسيدگى آن باحضرت عالى باشد.
س 1 - مرحوم قمى - عليه الرّحمه - در كتاب مفاتيح، ص 27 نوشته اند: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرموده اند: شب و روز جمعه 24 ساعت است، خداوند متعال، در هر ساعت، ششصد هزار نفر را از جهنّم آزاد مى كند، در بيست و چهار ساعت مى شود چهارده ميليون و چهارصد هزار نفر. خواستم بدانم در چه موقع مسلمانان هر هفته پانزده ميليون وفات مى كنند كه خداوند منّان اين تعداد را از جهنّم آزاد كند؟
س 2 - آقاى شيخ محمود حلبى خراسانى، ماه مبارك رمضان در مسجد ملك تهران بالاى منبر فرمودند: در قيامت، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بالاى منبر نشسته و على عليه السلام عَلَمى در دست دارد كه سيصد هزار متر طول آن است، متجاوز از 200 عدل، آيا شايسته است اين گونه سخنان ناپسند و ناروا را در منبر بگويند، و در كتاب بنويسند و جوانان مسلمان را از اسلام برگردانند؟!
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - آزادى از جهنّم، گذشت كردن از گناهى است كه موجب استحقاق جهنّم است و لازم نيست كه بميرد و به جهنّم برود و بعداً بيرون شود، و بر همين مبناست كه بعد از هر نماز، دعا خوانده مى شود و از خداوند متعال درخواست مى شود به جمله «اللّهم أعتِقْنِى مِن النّار وأدْخِلْنِى الجنّة...»
ج 2 - آن عَلَم، نورانى است و شعاع نور اين اندازه انبساط دارد، و پارچه مادّى نيست كه اين گونه تصوّر شود. بلى، بايستى مطابق استعداد و فهم مستمعين مطلبى را كه به سند
ص: 271
معتبر ديده شده شرح داد تا به مصداق «كلِّم النّاس على قدر عقولهم» باشد.(1)
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
خواهشمند است بيان فرماييد آيا ولايت تكوينى مخصوص به خداست، يا ائمّه اطهارعليهم السلام هم ولايت تكوينى دارند؟
باسمه تعالى مجده
ولايت تكوينى از حيث افاضه، مخصوص به خداوند متعال است، و از حيث وساطت در فيض مخصوص مخلوق است كه خداوند متعال قرار داده است، و اين وساطت در فيض از جمله اسباب است كه در عالم تكوين مى باشد.(2)
ص: 272
س 1 - تكليف ما نسبت به طهارت و نماز خواندن با چيزهايى كه از پوست درست شده و از خارج مى آورند، چيست؟
س 2 - مهر السنّه را بيان فرماييد.
باسمه تعالى
ج 1 - اگر علم به نجاست آنها نداريد، پاك مى باشد و در صورتى كه علم به تذكيه آنها نداريد، نتوان با آنها نماز خواند.
ج 2 - مهر السنّه، دويست و شصت و دو مثقال و نيم پول نقره سكّه دار به مثقال صرّافان است.(1) واللَّه العالم.
ص: 273
خواهشمندم فرق دين و مذهب و ملّت و منهاج را كه در بعضى از آيات و روايات آمده است، بيان فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
1 - دين: مجموعه ما جآء به النّبى صلى الله عليه وآله است.
2 - مذهب: اعمّ از اصول و فروع دين است.
3 - ملّت: اصول اعتقاداتى است كه در آن تغيير و نسخ ممكن نيست، مانند توحيد و معاد.
4 - منهاج: خصوصيّات و جزئيّاتى است در دين كه با الهام الهى بر قلب پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه هداة مهديّين عليهم السلام وارد مى شود.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - آيا ائمّه معصومين عليهم السلام عالِم بما كان وما يكون مى باشند؟
س 2 - معناى حديث مشهور «حبّ على حسنة لا يضرّ معها سيّئة وبغض علىّ سيّئة لاينفع معها حسنة» را بيان فرماييد - متشكّرم.
ص: 274
باسمه تعالى
ج 1 - حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام به موهبت الهى علم به ما كان و ما يكون دارند. و آيه كريمه: «عالمُ الغَيبِ فلا يُظهِرُ على غَيبِهِ أحَداً * الّا مَنِ ارتَضى مِن رسولٍ...»(1) ناظر بر همين جهت است كه علم غيب را مستقلّاً و بالذّات فقط حضرت أحديّت - جلّت اسمائه - دارد و به موهبت و افاضه او دگران هم دارا خواهند شد.
ج 2 - محبّت حضرت اميرعليه السلام منشأ دخول در بهشت است و محبّ آن حضرت مخلّد در آتش نخواهد بود، هرچند به سبب گناهان، مستحقّ عذاب الهى گردد، و مُبْغِض و دشمن آن حضرت گرفتار گناهانى مى شود كه مانع از دخول در بهشت است [و ]هرچند اطاعت و عبادت نمايد، نفعى براى او ندارد.(2)
و البتّه دوست و محبّ آن حضرت، معصيت و گناه نمى كند تا گرفتار شود.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
اين جمله از زيارت وارث حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام: «السّلام عليك يا ثاراللَّه وابن ثاره والوتر الموتور» چه معنا دارد؟
باسمه تعالى
شايد معنا اين باشد، سلام بر شما كه طالب حقّ شما و خون شما و پدرتان، خداوند متعال - جلّت اسمائه - است، و در زيارت عاشورا نيز مى خوانيم: «وان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور.» خداوند متعال قسمتم فرمايد كه طالب حقّ و خونخواه شما در ركاب حضرت ولىّ عصر - ارواحنا له الفداء - باشم.
ص: 275
در روايت دارد، هنگامى كه آن حضرت ظهور نمايد «يطلب بدم الحسين عليه السلام و هو يقول: نحن أهل الدّم طلّاب التّرة: أى الثار» و گفته اند: «يا لثارات الحسين اى: يا ايّها الطّالبون بدمه، يقال: ذلك من الحثّ والتّحريص على الانتقام من قتلته.»
جمله: «والوتر الموتور» آن فردى است كه نظير و مانند ندارد و آن شهيدِ بى همتايى است كه او را كُشته اند و نتوانسته [است] حقّ خود را از قاتل يا قاتلينش بگيرد.
«الموتور»: الذى قتل له قتيل فلم يدرك بدمه، ومنه الحديث: «أنا الموتور» أى: صاحب الوتر الطالب بالثّار.(1)
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
شرايط امر به معروف و نهى از منكر را كه در بسيارى از آيات قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت، امر به آنها شده [است] بيان فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
امر به معروف و نهى از منكر(2) چهار شرط دارد:
ص: 276
اوّل، عالِم بودن شخص آمر، كه بايد خودش معروف و منكر را بشناسد، تا در گفتارش از خطا و اشتباه مصون باشد.
دوم، آن كه فاعل منكر كه معصيت كار است، بر انجام آن مصرّ باشد، و اگر عازم بر ترك معصيت بود، امر به معروف از آمر ساقط مى شود.
سوم، آن كه آمر نسبت به جان و مال خود و همچنين نسبت به اشخاص ديگر، مأمون از ضرر باشد.
چهارم، بداند كه «امر به معروف» در طرف تأثير دارد، پس اگر علم به عدم تأثير داشت و سخن گفتن با او را بيهوده و بى اثر مى داند، واجب نيست.
اين چهار شرط براى انكار به دست و زبان است. و امّا انكار به قلب و اظهار كراهت متوقّف به آن چهار شرط نيست، بلكه واجب است عيناً و در هر حال ولو به اعراض و ترك مراوده با آن شخص [باشد]. والعلم عنداللَّه.
حضور انور حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
خواهشمندم مراد از آيه شريفه سوره توبه «وأذانٌ مِن اللَّهِ و رسولِهِ الى النّاسِ يومَ الحجِّ الاَكبرِ»(1) را بيان فرماييد.
باسمه تعالى
سوره مباركه توبه(2) در سال نهم از هجرت در مدينه طيّبه نازل شد و فريقين روايت
ص: 277
نموده اند: هنگامى كه اين سوره نازل گرديد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله آيات اوّل سوره را به ابى بكر داده، فرمودند به مكّه برود و بر مشركين تلاوت نمايد. وقتى كه [او] به طرف مكّه حركت كرد، جبرئيل بر پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شد، عرض كرد شخصى كه از شماست، بايد به مكّه برود و آيات را بر مشركين بخواند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: يا على، بر ناقه ى عضباى من سوار شو و برو آيات را از ابى بكر بگير؛ حضرت امير تشريف بردند آيات را از ابى بكر گرفتند. ابى بكر برگشت [و] عرض كرد: «أنزل فىّ شى ء؟» حضرت رسول اكرم فرمودند: «الأمين هبط الىّ عن اللَّه تعالى انّه لايؤدّى عنك الّا أنت او رجل منك وعلىٌّ منّى ولا يؤدّى عنّى الّا علىّ».
حضرت اميرعليه السلام تشريف بردند به مكّه و در روز عيد قربان كه آخرين روز اجتماع مشركين و مسلمانان در منى بود، آيات قرآن را تلاوت فرمودند و اعلام كردند، از اين پس ديگر مشركين نبايد به حجّ بيايند و نبايد عريان طواف كنند، و چون آخرين سال اجتماع مسلمين و مشركين بود، او را «حجّ اكبر» ناميدند، پس از آن ديگر مشركين، حجّ ننمودند. واللَّه العالم.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - در مشهد مقدّس بيان فرموديد: «رؤيت هلال، اگر چه در شهر صائم و روزه دار نباشد، كفايت مى كند، و فرقى بين اتّحاد و اختلاف در افق نيست. آيا حضرت عالى بر مبناى خود باقى مى باشيد؟
س 2 - اشخاص، پولهاى خود را در بانك مى گذارند، و در بانك همه گونه پول سپرده است. گرفتن پول از بانك، چه صورت دارد؟
ص: 278
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - راجع به اعتبار رؤيت، با اختلاف افق در بلاد به همان نحوى است كه مسبوق مى باشيد. چون اوّلاً، اطلاق روايت دلالت دارد. و ثانياً، اوّل ماه عبارت از خروج از تحت الشّعاع است و آن امرى است كه تعيّن نفس الأمرى دارد، نه مانند طلوع و غروب آفتاب است كه بالاضافه مى باشد، و رؤيت ماه طريقيّت دارد، پس اگر علم حاصل شد كه ماه در محيط خود از تحت الشّعاع فى نفس الأمر بيرون آمده، لا محاله اوّل ماه خواهد بود، همين معنا كه اوّل ماه امرى است كه تكويناً تعيّن واقعى دارد و موضوع نفس الأمرى است، از روايات هم استفاده مى شود.(1)
ج 2 - و امّا مسأله پول بانك براى كسانى كه حساب بانكى دارند، پس اگر خود شخصى با بانك قراردادشان مجرّد پول دادن و پول گرفتن بدون سود باشد، و در موقع گرفتن پول، احتمال بدهد كه آن پول حلالى است كه هنوز مخلوط به پول حرام نشده است، به حسب ظاهر، حلال است. چون علم اجمالى به اينكه در تحت يد بانك پول حرام است، منجّز نيست بسبب عدم ابتلا به جميع آنها. و اگر قرار بر اين باشد كه سودى در آن باشد، ربا بودن آن واضح است. والعلم عنداللَّه.
اين جانب ميل دارم نماز اوّل ماه را بخوانم، كثرت گرفتارى ها مانع مى شود آنچه را سيّد يزدى قدس سره در عروة، بحث نمازهاى مستحبّى نوشته اند، به جا آورم كه «سى مرتبه قل هواللَّه أحد و سى مرتبه انّا انزلناه» باشد. خواهشمندم نظر مباركتان را بيان فرماييد.
ص: 279
باسمه وله الحمد
مى توانيد بنا به روايت مرسله سيّد ابن طاوس قدس سره در ركعت اوّل حمد و يك قل هواللَّه أحد، و در ركعت دوم حمد و يك انّا انزلناه بخوانيد(1). العلم عنداللَّه.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دام ظلّه -
در مسأله 90 توضيح المسائل منظور از كلمه «روح نداشته باشد» اگر منظور زنده بودن است، استخوان و دندان هم عضو زنده اى هستند، چنانچه كمى از پوست يا گوشت را ببريم، درد مى آيد، همين طور وقتى كه دندان را مى كنيم يا استخوان مى شكند، درد زيادترى دارد. اگر زنده بودن عضو منظور باشد، از نظر علمى، استخوان و دندان زنده هستند، و از نظر دندانپزشكى هم اين موضوع اهميّت دارد، متمنّى است مشروحاً مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
زنده بودن، دو نوع است؛ يكى همان است كه در گياه و مو و مانند آن، وجود دارد و آن را روح نباتى مى نامند. دوم، روح حيوانى است كه ملاك پاكى و نجاست است. حال، دندان و استخوان علاوه بر جهت نموّ كه جنبه نباتى است، آيا روح حيوانى دارند يا نه؟ و در موقع كندن دندان و شكستن استخوان، آيا خود آنها درد مى گيرند يا محلّ اتّصال آنها؟ الحاصل، چون در نظر عرف مردم اينها روح حيوانى ندارند و مخصوصاً در روايات عدم
ص: 280
نجاست آنها از مردار ذكر شده است، لهذا گفته مى شود كه پاك مى باشند.(1)
اگر انسان در نمازهاى يوميّه بعد از آخرين سلام، سه مرتبه تكبيرات را كه از جمله تعقيبات است، بگويد، بدون اينكه از جاى خود تكان بخورد و به پاهاى خويش حركتى داده و از قبله رو بر نگردانده و تكلّم نكرده، آيه شريفه «اِنَّ اللَّهَ و ملائِكَتهُ يُصَلُّونَ على النَّبِىِّ...» را خوانده و سه مرتبه صلوات فرستاده و در همان حال بوده كه از نماز فارغ شده، مشغول تسبيح حضرت صدّيقه طاهره - سلام اللَّه عليها - مى شود. آيا اين رفتار بعد از نمازها منافات با تسبيح آن حضرت دارد يا خير؟
باسمه تعالى
اين رفتار، بسيار خوب است و در احاديث، در فضيلت تسبيح حضرت زهراعليها السلام(2) وارد نشده است كه بلا فاصله به عمل آورده شود. پس آيه مباركه را خواندن و صلوات فرستادن فى حدّ نفسه خوب است، و هيچ منافاتى با درك فضيلت تسبيح حضرت زهرا - صلوات اللَّه وسلامه عليها - ندارد؛ مخصوصاً در حالتى كه پاهاى خويش را حركت نداده باشد.
ص: 281
محضر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
يكى از آقايان در منبر فرمودند: اگر مسلمانى نماز يوميّه را بخواند و خمس و زكات بدهد و روزه بگيرد، ولى نماز جماعت نخواند، يهودى است.
خواهشمندم جواب مرحمت فرماييد.
باسمه تعالى
مقصود از يهود، پيرو دين حضرت موسى - على نبيّنا وآله وعليه السّلام - نيست؛ بلكه مقصود، يهود اين امّت است، يعنى عمل نكردن به آنچه كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه وآله سنّت مباركه خود قرار داده است، و مقصود، تأكيد نمودن زياد در مواظبت به نماز جماعت است.(1)
س 1 - آيا انتخاب همسر به ميل و اختيار خود شخص است يا اينكه مقدّرات پروردگار در كوشش و انتخاب آن مؤثّر مى باشد؟
س 2 - براى به دست آوردن مال، آيا جدّ و جهد در اصل كار مؤثّر است، يا اين كه منوط به صلاح و لياقت شخصى اوست؟
س 3 - براى آوردن اولاد، دعا و نذر والدين صحيح است، كه پسر شود يا دختر.
ص: 282
س 4 - پيشامدهاى روزگار، بسته به تقديرات است يا بر اثر اَعمال خود شخص مى باشد؟
باسمه تعالى
ج 1 - انسان بايد سعى نمايد كارهاى خود را با فكر و بينش و مشورت با عقلا انجام دهد و در عين حال به خداى متعال، توكّل و اعتماد نمايد و اين منافات با مقدّرات ندارد.
ج 2 - طبق مشيّت خداوند متعال در اين نشئه، تكوين و اسباب هر دو دخالت دارد.
ج 3 - نذر، در صورت رجحان متعلّق صحيح است و خواستن اولاد، پسر يا دختر، از خداى تعالى مانعى ندارد، والبتّه دعا با وجود شرايط آن تأثير دارد كه خداوند متعال، اجابت مى فرمايد، و عمده در شرط استجابت غالباً بيچارگى و حقيقتاً گدايى كردن است، و تقوا خيلى دخالت دارد.
ج 4 - با اينكه همه امور به تقديرات الهى است(1)، عمل شخص نيز داراى اثر است، كه اين اثر را، خداوند متعال قرار داده است - واللَّه العالم.
در زيارت حضرات معصومين عليهم السلام اگر به واسطه كثرت زايرين در داخل حرم مطهّر و اينكه تصادف با زنهاى نامحرم نشود، در صورتى كه در ايوانها و رواقهاى ديگر يا در صحن مقدّس مكان خلوت باشد، آنجا زيارت بخواند، آيا ثواب زيارت در داخل حرم را دارد يا خير؟
باسمه تعالى
شايد به واسطه اينكه اجتناب از تزاحم و تصادف امرى است خداپسندانه، و نيّت
ص: 283
قرب در اين اجتناب دارد، ثواب بيشتر داشته باشد.
چندى قبل در يكى از كشورهاى خارج، فرزند اين جانب با ماشين تصادف كرده و مقتول گرديده است، پليس آنجا تقصير را متوجّه قاتل او دانسته، و در آن جا ماشين و افراد نوعاً بيمه مى شوند و فرزند اين جانب نيز بيمه بوده است. حالا آيا ما مى توانيم از بابت بيمه، مبلغ معتنابهى دريافت كنيم؟ و اين پول براى ما حلال است؟ و ديگر اينكه در صورت حلال بودن گرفتن پول؛ آيا اين پول بايد بين ورّاث تقسيم شود؟
باسمه تعالى
چون به نظر مى رسد، بيمه عبارت از اين است كه قرار مى گذارند، مبلغى تدريجاً به طور ماهيانه و مانند آن به اداره بيمه داده شود به شرط آن كه اگر تصادفى شد از عهده برآيد، پس اگر خواستيد احتياط كنيد، اوّلاً، آنچه را كه اداره بيمه مى دهد به وكالت از همه ورثه تملّك نماييد و ثانياً، به قصد غنيمت بُردن از كافر برداريد و خمس آن را بدهيد و باقى را تصرّف نماييد و بين ورثه تقسيم كنيد. و خوب است براى آن مرحوم هم وظايفى را انجام دهيد.
اگر زن بدون اجازه و رضايت همسرش به قصد قرائت قرآن و روضه از منزل خارج شود و شوهرش موافقت نداشته باشد، صحيح است يا خير؟ و طبق مقرّرات اسلام مجوّز شرعى دارد يا نه؟
ص: 284
باسمه تعالى
اگر منظور از قرائت قرآن مجيد، ياد گرفتن حمد و سوره باشد و شوهر او ياد ندهد و كسى را هم نياورد كه در خانه او را ياد بدهد و متوقّف باشد به اينكه برود و حمد و سوره را ياد بگيرد، به مقدار ضرورت مى تواند برود. و امّا براى چيزهاى مستحبّ بدون اجازه شوهر نمى تواند از خانه خارج شود.(1)
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
زنى شيعه به نكاح فردى از عامّه درآمده و صيغه عقد به طريقه آنان جارى شده است. آيا اين عقد صحيح است يا خير؟ ضمناً بر اثر اختلاف مذهبى و عدم توافق اخلاقى منجر به طلاق شده و به طريقه اهل عامّه طلاق داده اند، آيا احتياج به طلاق به طريقه شيعه دارد يا نه؟
باسمه تعالى
احتياج به طلاق به طريق شيعه ندارد و مى تواند عدّه نگهدارد و بعداً شوهر كند. بلى اگر احتياطاً از او وكالت بگيرند و به طريق شيعه هم طلاق بدهند، خوب است؛ ولى واجب نيست. واللَّه العالم.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
زيدى مبلغ ده هزار تومان به عمرو داده كه با آن پول كسب نموده تا امرار معاش نمايد. حاليه عمرو با آن پول در حدود پنجاه هزار تومان استفاده [كرده] است. و زيد هم در وقت دادن پول به عنوان شركت در استفاده نداده و اقرار دارد كه من صحبت شركت و استفاده
ص: 285
نكرده ام، مع ذلك مدّعى است كه به تمامى عايدات و منافع شركت دارم؛ چون منفعت از پول من است.
بنابراين، آيا زيد شرعاً حقّى در منافع دارد يا فقط مى تواند مطالبه اصل سرمايه همان ده هزار تومان خود را بنمايد؟ لطفاً جواب مرحمت فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
اگر زيد پول را داده كه عمرو كسب كند و منفعت مال عمرو باشد، اين پول قرض بوده [است] و زيد حقّ مطالبه بيش از آن را ندارد. و اگر زيد پول را داده كه منفعت براى خودش باشد و عمرو براى او كاسبى كند و امرار معاش نمودنش از باب اجرة العمل باشد، تمام منفعت مال زيد است. و اگر زيد پول را داده كه عمرو كاسبى كند به طور مضاربه و عمرو هم به همين طور كاسبى كند، هر دو در منفعت شركت دارند. و اگر زيد پول را به طور اجمال داده وجهات را مجمل گذارده و عمرو براى خود و به ذمّه خودش كاسبى كرده و از پول زيد ما فى الذّمه خود را ادا نموده است، پس مديون زيد است به همان مقدار پولى كه از زيد گرفته است و زيد بيش از آن را حقّ ندارد. و خوب است به طور تراضى و تصالح رفتار كنند و كارشان به ترافع منجر نشود.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
س 1 - غير از غسل جنابت، آيا ساير [غسلها] هم، اعمّ از واجب و مستحبّ، كافى از وضو مى باشند يا خير؟
س 2 - چون كمتر با مجالس دينى سر و كار داشته ام، در غسل جنابت، اوّل طرف راست، دوم طرف چپ، و سوم سر و گردن را غسل داده ام، نماز و روزه گذشته ام چه صورت دارد؟ فكر نمى كردم غلط است تا بپرسم.
س 3 - اگر ميّتى را غسل دادن ممكن نبود و او را تيمّم دهند، بعد از تيمّم ثلاثه چنانچه
ص: 286
كسى بدن ميّت را مسّ نمايد، آيا غسل مسّ ميّت بر او واجب مى شود يا نه؟
باسمه تعالى
ج 1 - اظهر آن كه غسل حيض و نفاس مانند غسل جنابت كافى از وضوست، و همچنين غسل استحاضه كثيره نسبت به نماز صبح و نماز اوّل از دو نماز ديگر، و احوط در استحاضه متوسّطه به نماز صبح، و در كثيره نسبت به نمازِ دوم، آن است كه وضو بگيرد، به نحوى كه منافات با مبادرت به نماز نداشته باشد.
و امّا اغسال مستحبّه مانند غسل جمعه و عيد فطر و عيد اضحى و ليالى قدر، و غسل احرام و غسل روز عرفه و ساير غسلهايى كه به دليل معتبر ثابت شده است، اظهر كافى بودن آنها از وضوست.
ج 2 - نمازهاى اين مدّت را قضا كنيد؛ چون با جنابت بوده است و غسل به طور مذكور كه شستن سر و گردن بعد از شستن طرفين واقع شده، باطل است. و امّا از جهت روزه، پس اگر احتمال نمى داديد كه غسلتان باطل است و اعتقاد داشتيد كه پاك شده ايد، باقى بر جنابت عملاً نبوده ايد و روزه ها قضا و كفّاره ندارد.
ج 3 - ظاهر آن است كه غسل مسّ ميّت واجب مى شود. العلم عنداللَّه.
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - مى گويند، حديثى قريب به اين مضمون است كه: «هيچ دولت حقّى تا ظهور حضرت مهدى - صلوات اللَّه تعالى عليه - نمى باشد.» اگر چنين حديثى هست، سند آن را بيان فرماييد.
س 2 - خطبه 219 نهج البلاغه «للَّه درّ فلان فقد قوّم الاود...» ظاهراً مدح و تعريف خليفه دوم است، بعضى از آقايان فرموده اند: «بنا به نقل تاريخ طبرى(1)، يك سطر از اوّل اين خطبه افتاده «اما واللَّه ما قالت ولكن قولت» نظر مبارك در اين باره چيست؟
ص: 287
س 3 - توسّل به حضرات معصومين عليهم السلام كه مظهر اسم اعظم الهى هستند، شدايد و گرفتارى ها را دفع و رفع مى نمايد. در كتاب عدّة الداعى از سلمان فارسى روايت است كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «خداوند - عزّوجلّ - مى فرمايد: هركس بخواهد حاجتش برآورده شود و مصيبتش دفع گردد، مرا به حقّ محمّد وآله الطيّبين والطّاهرين بخواند.» آيا توسّل به همين نحو فايده اى دارد يا خير؟
س 4 - انسانهاى عادى با حواس خمسه، چشم، گوش، شامّه، ذائقه و لامسه، اشيا را درك مى كنند و بعد از مردن در خاك مى پوسند. و امّا انسانهايى هستند كه از قدرت و موهبت خدايى برخوردارند، و از گذشته و حال و آينده مطّلع و از احوال زندگان و آيندگان كاملاً آگاه مى باشند و با داشتن اين قدرت الهى دورى و نزديكى و حجاب... مانع درك آنان نمى شود.
آيا ذوات مقدّس حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام در حال حياتشان هر دو نيروى عادى و موهبتى را برخوردارند يا نه؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - بديهى است كه دولت حقّه، عبارت است از رياست عامّه مقام ولايت و عصمت بدون مزاحمات، و اين نخواهد شد مگر در موقع ظهور آن بزرگوار - ارواحنا فداه.
ج 2 - بدون شكّ و ترديد، مطلب همين است، و از سابق در نظرم هست كه ابن ابى الحديد هم به نحو اختصار مى گويد كه از نائحه است.(1)
ج 3 - تمام آنچه نوشته شده است، صحيح است، والبتّه كليّه امورات در دست
ص: 288
خداوند متعال است و اَحدى از خود هيچ ندارد، فقط و فقط حضرات معصومين - صلواته تعالى عليهم - واسطه در افاضات الهيّه مى باشند و خداوند متعال، آن بزرگواران را وسيله قرار داده است كه اهل ايمان متوسّل به آنان شوند همچنان كه آفتاب در تمام نباتات و حيوانات اثر دارد و انسان كارى مى كند كه نور آفتاب به اشيا برسد و معلوم است كه آفتاب فقط و فقط از جمله اسباب است.
ج 4 - حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام در حال حيات به مشيّت پروردگار هر دو نعمت عادى و موهبتى را واجد مى باشند.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
خواندن دعاى ندبه(1)، چه صورت دارد؟
باسمه تعالى
بسيار خوب و مهمّ است.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
س 1 - داماد و عمو و دايى زن، به چه دليل با او محرم اند؟
س 2 - تسبيحات اربعه را در نماز مغرب و عشا چرا بايد آهسته خواند؟
س 3 - دليل اينكه نماز جمعه، در زمان غيبت از گردن ما ساقط مى باشد، چيست؟
ص: 289
باسمه تعالى مجده
ج 1 - با استفاده از آيه مباركه و احاديث صادره از اهل بيت عليهم السلام و با استعانت از علم ادب و قواعد عامّه محرم اند.(1)
ج 2 - از روايات شريفه به وسيله ظهور عمومى كه حجّت شرعيّه است، چنين استفاده مى شود كه بايد آهسته خواند.(2)
ج 3 - شرط وجوب نماز جمعه، تشريف داشتن و اقامه نمودن پيغمبرصلى الله عليه وآله يا امام عليه السلام است و بعضى از فقها هم آن را ساقط نمى دانند بلكه واجب مطلق من جميع الجهات مى دانند. و بعضى در عصر غيبت واجب تخييرى مى دانند، و عدّه اى واجب مشروط به حضور اقلّ عدد از سبعه يا خمسه دانسته كه جمع آن عدد و نماز خواندن واجب نيست؛ ولى اگر طبعاً حاضر شدند، واجب است.
بالجمله، اين مسأله مانند ساير مسائل فقهيّه است كه بايد بر طبق اجتهاد يا تقليد عمل نمود.
محضر آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
در دعاى فرج «الهى عظم البلاء...» مخصوصاً در جملات آخر «يا محمّد يا على، يا علىّ و يا محمّد اكفيانى فانّكما كافيان...» اشكالى از نظر معنا و مضمون به نظر مى رسد، لطفاً بيان فرماييد.
ص: 290
باسمه تعالى
عيناً مانند آن است كه پسر به پدر، يا نوكر به آقا و يا ناتوانى به قدرتمندى بگويد: مرا نگهدارى كن. يا دشمن را از من دور كن. يا خرجى مرا بده، اِلى غير ذلك، و در همه اين موارد ارتكاز ذهنى است كه پدر و آقا و قدرتمند از طرف خداوند متعال، واسطه در افاضه مى باشند، و هيچ مخلوقى از خود تأثيرى ندارد. پيغمبر و امام عليه السلام از وسايط مهمّه و عظيمه افاضات و عنايات خداوند متعال جلّ و علا مى باشند، لهذا هيچ اشكالى در اين دعا نيست(1). واللَّه العالم.
حضور محترم حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
زنى وضع حملش مشكل مى شود، پزشك معالج اظهار مى دارد، بايد يكى از اين دو را از بين ببرد تا ديگرى زنده بماند، يعنى بايد يا مادر كشته شود تا بچه زنده و سالم به دنيا بيايد و يا بچه كشته شود تا مادر سالم بماند. ديگر راهى نيست! بنابراين، آيا هر دو از بين بروند يا يكى؟ و در صورتى كه يكى كشته شود، كدام يك؟ بچّه، يا مادر؟ و در هر صورت، ديه، واجب است يا خير؟ و اگر ديه واجب شد، بر پزشك معالج است يا صاحب بچه؟
باسمه تعالى
نتوان يكى از آن دو را به جهت حيات ديگرى كُشت. شيخ بزرگوار صاحب جواهر مى فرمايند: «امّا لو كانا معاً حييّن وخشى على كلّ منهما فالظّاهر الصّبر الى أن يقضى اللَّه ولا ترجيحَ شرعاً، والامور الاعتباريّة من غير دليل شرعى لا يلتفت اليها»(2) و نيز در عروة الوثقى است: «ولو خيف مع حياتهما على كلّ منهما انتظر حتّى يقضى.»(3) بارى، دليلى وجود ندارد بر اينكه انسان، يكى از آن دو را بكشد كه ديگرى زنده بماند.
ص: 291
بلى، اگر فرضاً طورى بود كه حفظ حيات يكى از آن دو ممكن بود، بدون اينكه انسان سبب شود به كشتن ديگرى در اين صورت به قرعه مى توان تعيين نمود حفظ حيات ديگرى را.(1) واللَّه العالم.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در عصر غيبت كبرى كه حاكم شرع مبسوط اليدى نداريم، كفّارى كه در ممالك اسلامى به سر مى برند و معلوم است كه به غير از ماليات، جزيه نمى دهند و به ساير شرايط اهل جزيه هم عمل نمى كنند و چه بسا در خفا عليه اسلام عمليّاتى دارند، چگونه كفّارى محسوب مى شوند؟ و اگر اهل كتاب نباشند، معامله با آنها چه صورت دارد؟ آيا مى توان مع الوصف المزبور، آنها را در پناه اسلام دانست؟ و بين كافر حربى و ذمّى واسطه اى وجود دارد يا خير؟
باسمه تعالى
كافر حربى هستند و واسطه اى بين ذمّى و حربى نيست، ولى به واسطه اينكه در امان اسلام اند، نتوان تعدّى به نفوس و اموالشان را تجويز نمود، ليكن معامله نمودن با آنها به لحاظ جهاتى محلّ اشكال است.
حضور حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
آيا طلب و ذمّه شخص، قابل واگذارى به شخص ثالث مى باشد؟ مثلاً زيدى از عمرو، طلبكار است، آيا مى تواند طلب خود را به بكر واگذار كند كه او طلبكار، باشد؟
باسمه تعالى مجده
واگذار نمودن سه نحو است؛ يكى، آن كه زيد ما فى الذّمه عمرو را بفروشد به بكر،
ص: 292
به پول نقد جايز است و بكر طلبكار مى شود.
دوم، آن كه عمرو زيد را حواله نمايد بر بكر، و بكر قبول كند. در اين صورت، بكر از عمرو طلبكار مى شود.
سوم، آن كه زيد آنچه را كه در ذمّه عمرو طلب دارد، ببخشد به بكر، در اين صورت، چون بايد متعلّق به موجود خارجى بشود، بكر طلبكار نمى شود.
بلى، ممكن است در صورتى كه حواله محقّق نمى شود و فروش هم منظور نيست، نتيجه بخشيدن را به دست آورد به اينكه به مصالحه عقلائيّه در قبال چند صلوات فرستادن مثلاً ما فى الذّمه عمرو را منتقل به بكر كند كه در اين صورت، بكر طلبكار مى شود - والعلم عنداللَّه.
محضر حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
در شهر ما جمعى مدّعى ولايت ظاهريّه و باطنيّه و عرفان مى باشند، آيا، رفتن به خانقاه و در سلك آنان در آمدن، جايز است يا خير؟
باسمه تعالى
ولايت ظاهريّه و باطنيّه را منحصراً پيغمبر اكرم و ائمّه هُدى - صلواته تعالى عليهم - به اذن خداوند متعال، دارا مى باشند، و نيز معارف الهيّه را بايستى از قرآن مجيد و محكمات احاديثى كه از معصومين عليهم السلام به ما رسيده است، به دست آورد.
رسيدن از سينه به سينه و خانقاه و مسلك تصوّف را نه قرآن مجيد فرموده و نه حضرات معصومين عليهم السلام. و على هذا، حجّت تمام است، واگر شخصى در اثر رياضت و مانند آن، چيزى را در نَفْس مثلاً مشاهده نمايد و معتقد شود، در گمراهى است - والعاصم هو اللَّه.
الكل صنعتى كه به مصرف تزريق مى رسد و يا از آن ادكلن درست مى كنند، استعمال آن چه صورت دارد؟
ص: 293
در رساله مرقوم فرموده ايد: «الكل صنعتى كه به مصرف رنگ و غيره مى رسد، اگر انسان نداند كه مست كننده و روان است، پاك مى باشد». در صورتى كه مسلّم است الكل صنعتى را يا از چوب و يا از انگور و غيره مى گيرند، منتها موادى در داخل آن دارد كه مسموم كننده است، ولى اگر آن را به مقدار زيادى با آب رقيق كنند، مى توان آشاميد. لهذا براى من از رساله جنابعالى روشن نيست كه آيا به كار بردن خود الكل و يا ادكلن جايز است يا خير؟ لطفاً جواب كامل مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم: چون الكل و ادكلن از موضوعات خارجيّه است، تابع يقين و شكّ خود مكلّف است. و آنچه در شرع گفته شده، اين است كه از چيزى كه مست كننده و روان است، بايد اجتناب نمود. پس اگر انسان يقين دارد كه چنين است اگر چه به سبب سميّت آن نتوان خورد، اجتناب كند، و اگر يقين ندارد و احتمال مى دهد كه فقط قوّه و استعداد آن را دارد كه به واسطه رقيق شدن با آب زياد، حالتى كه مست كننده است در آن پيدا شود و آنچه بالقوّه در آن بود به فعليّت برسد، اجتناب لازم نيست - العلم عنداللَّه.
محضر مبارك حضرت مستطاب آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
در رساله هاى عمليّه آمده است «كسى كه روزه واجب بر ذمّه دارد، نمى تواند روزه مستحبّى بگيرد.» آيا مى تواند به استيجار، روزه مستحبّى از غير بگيرد و اهدا كند به غير؟ يا آن كه روزه نيمه شعبان را مثلاً براى مرده انجام دهد، مثل روزه واجب. بنابراين، آيا روزه هايى كه وصيّت مى شود و اكثراً احتياطى است، استيجار مديون به روزه واجب جايز است يا نه؟
باسمه تعالى شأنه
منشأ جواز استيجار از ميّت حتّى در روزه مستحبّى آن است كه به سبب استيجار آن
ص: 294
روزه واجب مى شود و از موضوع روزه مستحبّ خارج است. بلكه اگر استيجار هم نباشد و كسى كه تبرّعاً روزه مستحبّى به نيابت از ميّت بگيرد، جايز خواهد بود بر مبناى كسانى كه نيابت را تنزيل نفس منزلة المنوب عنه مى دانند، چون خود آن كس كه روزه بر او واجب بوده تطوّع نمى نمايد و امر مستحبّى متعلّق به منوب عنه را امتثال مى نمايد، مضافاً بر اينكه گفته شود، روايات مانعه عن التطوّع مختصّ به تطوّع لاجل نفسه مى باشد و شامل تطوّع لاجل الغير نيست بنابراين، استيجار در موردى كه روزه ها وصيّت مى شود و اكثراً احتياطى است بى اشكال خواهد بود كما اينكه گويا مسلّم مى دانند بى اشكال روزه هاى وصيّت شده اى را كه واجب تعيينى باشد.
ولى چون همه آنچه ذكر شد، در نظر احقر درست نيست؛ لهذا اشكال مى كنم نيابت من عليه فريضة الصّوم عن الميّت حتّى فى الاستيجار عنه فى قضاء صومه الواجب ولاجل ذلك از سابق هر وقت در روزه قضاء ميّت استنابه كنم به كسى واگذار مى نمايم كه روزه واجب در ذمّه نداشته باشد - واللَّه العالم.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
نظر مبارك راجع به نماز جمعه در عصر غيبت چيست؟ آيا واجب است، يا مستحب؟ و اگر واجب است، تعيينى است يا تخييرى؟ و مسقط نماز ظهر مى باشد يا بايد احتياطاً نماز ظهر را بعد از آن بخواند؟
باسمه تعالى شأنه
در صورتى كه امام جماعت واجد شرايط باشد، و نماز جمعه به دستورى كه شرعاً مقرّر است، به جا آورده شود، و شش نفر كه مأمومين اطراف امام جماعت اند، ظاهر الصّلاح باشند كه ظاهر حالشان حاكى از صحّت نمازشان باشد، نماز جمعه كافى است و حاجت به احتياط و خواندن نماز ظهر نيست.
والحاصل، تأسيس و فراهم نمودن مقدّمات نماز جمعه و جمع آورى هفت نفر لازم
ص: 295
نيست و وجوب ندارد، ولى اگر فراهم گرديد و به طورى كه گفته شد، به عمل آمد، صحيح است - واللَّه العالم.
اگر در حال نماز، نام مبارك پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده شود و يا آيه سجده قرائت گردد، آيا سجده و صلوات را بايد در همان حال به جا آورد يا بعد از نماز هم مى توان انجام داد؟
باسمه تعالى شأنه
ذكر صلوات بر حضرت پيغمبرصلى الله عليه وآله در نماز عيبى ندارد، ولى اگر، آيه سجده در نماز شنيده شود، نبايد سجده نمود؛ بلكه بايد با سر اشاره كرد و بعد از نماز سجده نمود.
محضر مقدّس حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - اگر كسى مرتكب گناهى شده كه موجب حدّ است، آيا بايد خدمت حاكم شرع برود و اظهار كند كه حدّ بر او جارى شود، يا فقط استغفار و توبه جهت آمرزش كافى است؟
س 2 - وظيفه عاصى اگر راضى به حدّ شرعى باشد، چيست؟
س 3 - اگر فعلاً راضى بر حدّ شرعى باشد، آيا در آخرت براى اين معصيت، عذاب خواهد شد يا نه؟
س 4 - اگر حدّ شرعى به دست حاكم شرع جارى شد، آيا در آخرت، عذاب خواهد شد يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - استغفار و توبه كافى است و لازم نيست نزد حاكم شرع اقرار كند.
بلى، اگر فرضاً قبل از استغفار، بيّنه شرعيّه عادله نزد حاكم شرع قائم شود، بر او حدّ
ص: 296
جارى مى شود.
ج 2 - اگر پيش از آن كه نزد حاكم شرع به ثبوت برسد، توبه كند، حدّ از او ساقط است و وظيفه ندارد كه خود اقرار كند. بلى، اگر نزد حاكم شرع اقرار نمود، ممكن است حد جارى كند، چون در اختيار اوست در صورتى كه به بيّنه ثابت نشود.
ج 3 - اگر حقيقتاً توبه نمود، عذاب اخروى برحسب وعده خداوندى بر او نخواهد بود.
ج 4 - با اجراى حد چنانچه حقيقتاً توبه نمايد، عذابى در آخرت ندارد - واللَّه العالم.
اگر كسى نذر كند كه همه ساله روز عيد قربان به زيارت حضرت امام رضا - عليه آلاف التحيّة والثّناء - مشرّف شود، چند سال گذشت، مستطيع شد، آيا زيارت بيت اللَّه الحرام واجب است، يا زيارت حضرت ثامن الأئمّه عليهم السلام؟
باسمه تعالى مجده
واجب است به زيارت بيت اللَّه برود و حجّة الاسلام به جا آورد، و نسبت به آن سال، نذر او منحل است(1) - وهو العالم سبحانه.
محترماً به عرض عالى مى رساند نظريّه حضرت عالى درباره حجاب خانمها چيست؟ و فرمايش حضرت على عليه السلام: «كه فرزندان خود را مطابق زمان تربيت كنيد، چه مى باشد؟ و آيا اين موضوع صحّت دارد كه بنابر فتواى حضرت عالى بيرون رفتن خانمها با لباس - مانتو و
ص: 297
روسرى به اندازه اى كه موى سر محفوظ باشد - جايز است و بلكه اين طريق بيرون آمدن افضل و بهتر از حجاب فعلى خانمهاست و شايد جهاد در راه خدا باشد.
ضمناً خواستارم بفرماييد با اين طريق رفتن به دانشگاه و تحصيل كردن چه صورت دارد؟
باسمه تعالى شأنه
معناى فرمايش آن حضرت - سلام اللَّه تعالى عليه - آن نيست كه برخلاف دستور شرع پيغمبرصلى الله عليه وآله مطابق زمان تربيت كنيد. آنچه گفته شده و مى شود، آن است كه بانوان بايستى با حجاب باشند و هراندازه حجاب اكمل باشد، افضل است.(1)
و چنانچه مقصود از حجابِ فعلىِ بانوان، نصف حجابى است كه موى سر و زينت پوشيده نيست، جايز نيست و در مقابل آن بديهى است طور ديگر كه محفوظ باشد، لازم است؛ اگرچه تا بتوانند چادر بپوشند كه پوشاكى است باوقار و چگونگى رخت و حدود اندام بدن پيدا نباشد، بسى افضل است.
تحصيل كردن در مدارس و دانشگاه را بايستى شرح دهيد كه معاشرت با اجانب و اختلاط پسران و بانوان و بى مراقبتى از حجاب هست يا نيست تا جواب داده شود.
در مناقب مرقوم است كه امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايند: «قال» خرجت حتّى انتهيت الى هذا الحائط فاتّكأت عليه فاذا رجل عليه ثوبان أبيضان ينظر فى تجاه وجهى... ثم قال: «يا على بن الحسين، هل رأيت احداً دعا اللَّه فلم يجبه؟ قلت: لا. قال: «فهل رأيت احداً توكّل على اللَّه
ص: 298
فلم يكفه؟ قلت: لا.»(1)
در صورتى كه اكثر دعاها و سؤالها ديده مى شود كه اجابت نشده و عطا كرده نمى شود. چگونه حضرت فرمودند: نديدم؟
باسمه تعالى
اوّلاً، در روايت است كه حضرت تعليل مى فرمايد عدم استجابت دعا را به اينكه: «لأ نّ النّاس يدعون من لا يعرفونه» و ظاهر آن است كه ياى متكلّم كه در فرموده قرآن به لفظ «اُدعُونى» است بايد مورد توجّه قرار داده شود و اين معنا موقوف به معرفت است. پس بدون معرفت، به خداوند متعال توجّه نشده است.
ثانياً، در روايت ديگر حضرت مى فرمايد: وعده استجابت دعا مقرون با عهد خداوندى است بر مردم. پس بايد به عهدى كه فرموده، عبادت شيطان نشود، عمل كرد، تا خداوند متعال، وفاى به عهد نمايد كه فرموده است: «أَوفُوا بِعَهدِى أُوفِ بِعَهدِكم» و به عبارت أخرى، معاهده طرفينى است، پس چه توقّعى دارد كسى كه يك طرفى مى كند؟
ثالثا، مى فرماييد: اكثر دعاها و سؤالها اجابت و عطا نمى شود. تصوّر مى كنم اين چنين نيست اگر حقيقتاً دعا نمايد. نَه آن كه خود را به دعا وا دارد، و حقيقتاً خودش را منقطع از احتمال و خيال و نحو ذلك نمايد، نتيجه مى گيرد.(2)
ص: 299
از حضرت عالى نقل مى شود كه دولت را مالك نمى دانيد، در اين صورت اين پولها كه در بازار رواج دارد و مردم بدون توجّه به لزوم استجازه از مراجع در آنها تصرّف كرده و خريد و فروش مى كنند و قطعاً بيع آنها، بيع فضولى است و محتاج به اجازه است، معامله با آنها چه صورت دارد؟ آيا اجازه براى تصرّف در آنها از باب مجهول المالك مى فرماييد؟ و آيا مى شود به طور عموم به مسلمين اجازه فرماييد يا خير؟
باسمه تعالى شأنه
نه اين است كه مطلقاً ملكيّت اعتبار نداشته باشد؛ بلكه تفصيلى دارد و على كلّ تقدير، محرّمات راجع به ملك غير را تجويز نمى نمايم؛ چون سرقت و خيانت و نحو
ص: 300
ذلك از عناوينى است كه نبايستى تحقّق پيدا كند.(1)
و امّا خريد و فروش كه به نحو متعارف متداول است، در همه آنها اگر چه نقدى و معاطاتى باشد، ثمن در ذمّه قرار مى گيرد و دادن پول اداى ما فى الذمّه است و در آنچه معاطاتى است، ايجاب به اعطاى جنس است و قبول مشترى به اخذ آن است، و نيز صاحب مال در معاطات اعمّ از بايع و غيره رضايت دارد به اين پولى كه به او داده مى شود. و علاوه از همه آنچه گفته شد، همانا بر حسب بعض قواعدى كه در نظر است به عموم اجازه داده شد كه احتياطاً قصد تملّك نمايند هر پولى را كه به دستشان مى رسد و بعيد نيست كه گرفتن پول در معاملات هم رضايت به اداى ما فى الذّمه و هم به تملّك باشد - والعلم عنداللَّه.
شخصى زنى را به عقد دايمى خود درآورده، بعد از مدّتى به شهر ديگرى رفته و در آن شهر هم دخترى را به عقد دايم خود درآورده و از هر دو زوجه، صاحب اولاد پسر ودختر شده است. بعد از مدّتى، زوجه اوّل اطّلاع پيدا مى كند كه شوهرش عيال ديگرى دارد، درصدد تحقيق برمى آيد معلوم مى شود كه زوجه دوم، دختر زوجه اوّل است. در اين صورت بفرماييد:
1 - بچّه ها حلال زاده اند يا خير؟
2 - چه نسبتى با يكديگر دارند؟
3 - ارث چگونه مى بَرند؟
ص: 301
باسمه تعالى شأنه
بعد از آن كه به زوجه اوّلى دخول كرد، دختر او حرام ابدى مى شود وعقدى كه با او بسته، باطل بوده است. و امّا بچّه ها حلال زاده هستند؛ چون ولد شبهه مى باشند، و بچّه هاى زن اوّل خواهر و برادر امّى زن دوم هستند كه دختر اوست. و به موازين انساب هم ارث مى برند.
در محلّى كه خورشيد، حدود ساعت 5 طلوع و ساعت 9 بعدازظهر غروب مى كند، نماز و روزه چه حكمى دارد؟
باسمه تعالى شأنه
نماز صبح را بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بخوانيد، و نماز ظهر و عصر را پس از گذشتن نصف روز از طلوع آفتاب كه شناخته مى شود به زياد شدن سايه شاخص پس از كوتاه شدن آن به جا آوريد و وقت آن وسعت دارد تا غروب آفتاب و نماز مغرب و عشا را احتياطاً 15 دقيقه بعد از غروب آفتاب به جا آوريد و از نصف شب تأخير نيندازيد، و روزه را از طلوع فجر تا مغرب بگيريد.
چه مى فرماييد درباره قرآنى كه مخطوط نيست، بلكه به وسيله نقطه چينى مرتّب شده كه به اشخاص نابينا تدريس مى شود و آنها به وسيله دست، آن نقوط را مس و آيات مباركه را خوانده و تلاوت مى كنند، و در عرف به آن اوراق، قرآن گفته مى شود. آيا اين هم مانند كلام اللَّه مجيد مكتوب به حروف، محترم است و تمام احكام قرآن از نظر شرع بر آن بار است يا نه؟ و اگر كسى با علم به اينكه اين اوراق نقطه دار، قرآن كريم است، به آن بى احترامى نمود يا العياذ باللَّه آن را سوزاند، چه حكمى دارد؟
ص: 302
باسمه تعالى
به نظر احقر اين اوراق هم مانند ساير خطوط كه حاكى از ما نزل به جبرئيل الى سيّد المرسلين صلى الله عليه وآله است، مى باشد و قرآن است و احكام قرآن بر آن بار است.
س 1 - آيا از نظر اسلام و ايمان، داشتن احساسات ملّى (ناسيوناليستى) به ملّتى غير از ملّت اسلام (كه متشكّل از تمام مسلمين باشد) اشكالى وجود دارد؟
س 2 - طرز تقسيم بندى ايالات اسلامى، در قلمرو بزرگ اسلام (تمام ممالك تحت نفوذ اسلام) توسّط حكومت مفروض اسلامى، چگونه بايد باشد؟ آيا عوامل ملّى با تعاريفى كه اكنون از ملّيت (ناسيوناليزم) داريم با اينكه در همه جا يكى نيستند از قبيل زبان، نژاد، رسومات واحد، سابقه حكومت واحد، (گرچه غير اسلام باشد) را مى توان در امر تقسيم ايالات مملكت بزرگ مفروض اسلامى دخالت داد؟
حضرت رسول صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام درباره مناطق تازه فتح شده نسبت به موضوع مذكور چه رويّه اى اتّخاذ مى كردند؟ لطفاً اگر ممكن است از مثالهاى تاريخى روش آن دو بزرگوار را در اين مورد بيان فرماييد.
س 3 - در تقسيم بندى ايالات اسلامى، آيا لازم است كه حوزه هاى قضايى و استاندارى از نظر جغرافيايى و منطقه فعّاليّت يكى باشند، يعنى براى سرزمينى كه يك فرماندار يا استاندار معيّن شده، آيا بايد يك قاضى معيّن هم براى همان منطقه وجود داشته باشد؟ يا حوزه عمل قاضى محل، مى تواند با حوزه عمل فرماندار محل، از نظر جغرافيايى تطبيق نداشته باشد؟
چه مقامى اين قاضى را منصوب مى كند، استاندار محلّ، يا حكومت مركزى؟
س 4 - حاكم شرع كيست؟ آيا همان مرجع تقليد است يا فرد ديگرى است؟ اگر ديگرى است، آيا مى تواند از طرف مردم انتخاب شود يا بايد از طرف مقامى منصوب گردد؟ در صورت منصوب شدن، از طرف چه مقامى بايد منصوب شود؟ اگر قرار باشد كه هيأتى «مثلاً
ص: 303
مراجع وقت» براى انتصاب حاكم شرع تصميم بگيرند و اتّفاق آراء نداشته باشند، آيا مى توانند به رأى اكثريّت عمل كنند؟
س 5 - اينكه مى گويند ايمان، كم و زياد، و كمال و نقص، محكم و نامحكمى دارد، اگر ايمان يك پديده عقلى است، چه طور مى تواند در يك فرد كم و در ديگرى زياد باشد؟ اگر من با عقل خودم يقين دارم كه 2 به علاوه 2 مى شود 4، اينكه ديگر كم و زياد و كمال و نقص ندارد. آيا ايمان، همان يقين داشتن است يا اگر صد درصد هم يقين نداشت، مى توان گفت كه مؤمن است؟
س 6 - اصولاً تعريف ايمان و يقين چيست و فرق بين «مؤمن» و «مُسْلِم» كدام است و تعريف اسلام و ايمان چه مى باشد؟
س 7 - آيا سلام كردن به غير مسلمان مانعى ندارد، و اگر مانعى ندارد، مى توان فقط لفظ «سلام» را گفت و معنى آن را كه خواستن سلامتى از خداوند است، اراده نكرد؟ مخصوصاً كه الآن لفظ «سلام» به غير معناى آن خيلى به كار مى رود و معمول است. و آيا سلام دادن به شخصى كه انسان نمى داند مسلمان است يا نه و همچنين به اشخاصى كه در اسلام و ايمانشان شكّ دارد، چه حكمى دارد؟
س 8 - تعريف علم قيافه شناسى چيست كه اگر ياد گرفتنش به منظور به كار بردن باشد، حرام است؟ مثلاً، اگر بگوييم فلانى پيشانى بلندى دارد، پس باهوش است. آيا اين، به كار بردن علم است و حرام [مى باشد] يا خير؟
س 9 - نقّاشى و كشيدن شكل انسان و مجسّمه سازى و نگاهداشتن مجسّمه چه صورت دارد؟
س 10 - تعريف شُكر چيست و منظور از شُكر و شُكر كردن چه مى باشد؟ و آيا شُكر ذكر محسوب مى شود، و مى توان در نماز، شُكر خدا را - هرچند به طور كلّى نبوده بلكه اغراض ديگرى هم در نظر باشد - به جا آورد؟
س 11 - بازى با ورق اگر موضوع بُرد و باخت در ميان نباشد، چه صورت دارد؟ مثلاً اگر چند نفر به نوعى بازى مى كنند كه فقط از ما بين يك نفر بازنده باشد و شخص مخصوصى بر شخص ديگرى برنده نباشد.
ص: 304
س 12 - با اينكه گوش دادن به موسيقى حرام است، بعضى اوقات در مهمانيها و مجالس، شرايطى پيش مى آيد كه عدّه اى مايل به استماع موسيقى هستند، و دورى از اين گونه مجالس اگر غير ممكن هم نباشد، زيانهاى ديگرى دارد، چون تقريباً همه جا همين طور است، به خانه هركس كه مى رويم و هر جا هستيم، حتّى در خانه خودمان امكان وقوع آن هست. بعضى اوقات اتّفاق مى افتد كه در كلاس درس تماشاى يك فيلم جزء درس است، و همراه با موسيقى است يا سينماها، و تلويزيون در منازل كه مورد استفاده و مخلوط با موسيقى است، بنابراين، چه بايد كرد؟
س 13 - استفاده از قلم طلا يا حداقل داراى نوك طلا كه به خاطر استحكام بيشتر است، براى مرد، چه حكمى دارد؟
س 14 - موضوع عصمت در شيعه چيست، و منظور از آن چه مى باشد؟ و آيا اعتقاد به عصمت از واجبات است، كه اگر كسى اعتقاد به عصمت نداشت، شيعه نيست؟
س 15 - اگر شخصى شرايط امر به معروف و نهى از منكر را دارا باشد و [بتواند] از عهده اين كار برآيد، منتها [نداند] كه آيا مسلمان را بر غير مسلمان و يا شيعه را بر سنّى و يا اهل كتاب را بر غير آن ترجيح دهد، كدام را بايد انتخاب نمايد؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - به حسب موارد فرق مى كند و يك نسق نيست، در بعضى موارد جايز و در بعضى موارد جايز نيست.
ج 2 - در مذهب اسلام، وحدت، وحدت دينى است و نژاد و زبان مدخليّت ندارد و امتيازى بين مسلمانان داده نمى شود و همه در جهت اسلاميّت يكسان اند. بلى، در جهت تقوا و فضيلت و در جهاتى كه راجع به نگهدارى شعار اسلام و جامعه دينى است، اختيارات و امتيازات فرق مى كند و زمامدار اسلامى مراعات اين جهات را مى نمايد.
ج 3 - تابع نظريّه رئيس مسلمين است.
ج 4 - حاكم شرع، آن است كه امام عليه السلام او را حاكم و قاضى قرار داده، و او مجتهد
ص: 305
جامع الشّرائطى است كه خبير و بصير باشد به احكام شرعيّه و موضوعات خارجيّه.
ج 5 - خود ادراكات مراتب دارد و يقين هم داراى مراتب است، چنانچه در بعض روايات به «علم اليقين» و «عين اليقين» و «حقّ اليقين» تقسيم شده است(1) و بديهيّات محاسبه مانند اين كه 2 به علاوه 2 مى شود 4 مربوط به معارف و به نظريّات نيست و ادراك فكرى، غير از ادراك قلبى است.
ج 6 - ايمان، آن است كه اعتقاد در قلب داشته باشد و اقرار زبانى هم بنمايد و مطابق آن به حسب جوارح عمل نمايد.
و اسلام آن است كه اعتراف به زبان داشته باشد ولى به تمام دستور[هاى ]پيغمبرصلى الله عليه وآله عمل ننمايد(2). و به عبارة اُخرى اسلام، اعتقاد به خداى تعالى و نبىّ اكرم است.
ولى مؤمن كسى است كه اعتقاد به خداوند متعال ونبىّ اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه اثنى عشر - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - داشته باشد.(3)
ج 7 - محلّ اشكال است(4)، ولى كلمه اى شبيه به سلام عيبى ندارد و در مورد شكّ
ص: 306
در اسلام و ايمان هم مانعى ندارد.
ج 8 - عبارت از علمى است كه به واسطه آن حكم به الحاق بعضى اشخاص به بعضى مى شود(1)، مثل اينكه مى گويند اين شخص، پسر فلان است و يا پسر فلان نيست و عمده حرمت آن در صورتى است كه موجب فعل محرّمى بشود(2) و موردى كه ذكر كرده ايد، از علم قيافه نيست.
ج 9 - شكل انسان و حيوان كشيدن و مجسّمه صاحب روح درست كردن محلّ اشكال است، ولى نگهدارى آن اگر به خاطر غرض عقلايى باشد اشكال ندارد.(3)
ج 10 - اظهار نعمت واظهار امتنان خود را بنمايد و عملاً آنچه به او عطا شود، در مصرفى كه مناسب آن است و براى آن در شرع مقدّس مقرّر شده برساند و شكر، ذكر محسوب مى شود و در نماز هم مى توان شكر نمود، اگر چه براى نعمت مخصوص باشد.(4)
ج 11 - جايز نيست به آلات قمار بازى كردن، اگرچه برد و باخت هم نباشد، چون بازى كردن با آنها لهو و لعب محسوب مى شود.
ج 12 - هيچ حرامى جايز نمى شود مگر آن كه شرعاً واجب بوده باشد(5) و چنانچه به
ص: 307
نحوى شد كه انسان قدرت نداشت كه بيرون برود، فكر و قلب خود را مشغول به ياد خداوند متعال و يا بعضى افكار سازنده بكند تا از گوش دادن منصرف شود.
ج 13 - نوك قلم، اشكال ندارد.
ج 14 - عصمت، آن است كه به يارى خداوند متعال قدرتى در ايشان باشد كه از همه آنچه مرضى خداوند متعال نيست، در امان باشد حتّى سهواً، و عقيده شيعه بر آن است كه چهارده معصوم عليهم السلام داراى عصمت مى باشند.(1)
ص: 308
ج 15 - در موقعى كه انسان مى خواهد شخصى را هدايت كند، هركدام كه نزديك تر است و نتيجه نهايى از او حاصل شود، او را مقدّم بدارد - والعلم عنداللَّه.
حضرت آيةاللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - هنگامى كه راه كربلاى معلّا بسته است و مردم به صورت قاچاق، با رنج و تعب فراوان به زيارت حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام مى روند، آيا اين نحو زيارت ثواب و اجر دارد؟ و آيا اجازه سلطان در اين مورد شرط است يا خير؟
س 2 - طواف كردن قبور أئمّه هُدى عليهم السلام به قصد احترام يا به قصد طواف و همچنين بوسيدن ضريحهاى مقدّسه چه صورت دارد؟
س 3 - پيوند قلب، كليه و ساير اعضاى بدن انسان مرده به بدن زنده براى ادامه حيات و نجات جان او به وسيله جرّاحى از نظر شرع، اشكال دارد يا نه؟
ص: 309
باسمه تعالى
ج 1 - تحمّل رنج و تعب مانعى ندارد و مادامى كه خطر تلف نَفْس نداشته باشد، جايز است و اجر و ثواب در راه زيارت دارد، و اجازه كسى شرط نيست.
ج 2 - خيلى خوب و مستحسن است. بلى، احتياطاً قصد ورود ننمايد؛ چون در بعضى موارد به خصوص، دليل استحباب شرعى وارد نشده است، لذا بهتر آن است كه رجاءاً به جا آورد.
ج 3 - پيوند، معلوم نيست اشكالى داشته باشد و تدريجاً جزو بدن مى شود، عمده اشكال در مثله نمودن وتقطيع جوارح بدن ميّت است.(1)
اگر چشم نابينا را بيرون آورند و چشم حيوانى را به جاى او بگذارند، تكليف، نسبت به طهارت و نجاست و وضو و غسل و ساير احكام چيست؟
باسمه تعالى
اگر چشمى كه به جاى آن گذاشته اند، بعد از زمانى حقيقتاً جزو بدن او شمرده شود، استحاله گشته و طاهر است و وضو و غسل مانعى ندارد.(2)
ص: 310
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته -
بانكهايى كه با پول مردم كار مى كنند و به ديگران همين پولها را به عنوان قرض مى دهند و در مقابل، مبلغى را كسر مى كنند، به عنوان بهره و كارمزد، در صورتى كه بهره اى براى صاحبان پول نمى باشد، ولى پول آنها را هر وقت بخواهند به آنها مى دهند و مى دانند كه پولشان را به عنوان قرض به مردم مى دهند و مبلغى را كسر مى نمايند براى مزد كارمندان و بانك سرمايه ندارد كه بهره و سود عايدش شود، آيا در اين صورت، قرض صحيح است؟ و مديون مالك آن مى شود؟ و از عنوان ربا خارج است يا خير؟
باسمه تعالى
پولهايى كه مردم نزد بانكها مى گذارند، اگرچه به عنوان امانت است، ولى چون مقصودشان نيست كه عيناً نگهدارى شود و قرار بر اين است كه بانك تصرّف كند و بعداً معادل آن را به صاحب پول دهد، در اين صورت بانك مقروض صاحبان پول مى شود و پولى را كه تصرّف كرده است، به مردم قرض مى دهد. بنابراين، لازم نيست استفاده آن براى مردم باشد.
و امّا پولى كه بانك قرض مى دهد و به جهت مزد كارمندان چيزى كسر مى كند، اگر حقيقتاً دو كار باشد: يكى قرض دادن بانك، و ديگرى مزد كارمندان قرض دادن، بدون آن كه در ضمن قرض اين شرط را بنمايند، بلكه به نحوى كه گفته شد، دو كار باشد، مانعى ندارد. و اگر به عوض كارمزد پول گيرنده آن مقدار را به رضايت خود ببخشد، هم مانعى ندارد - واللَّه العالم.
آنهايى كه در زمان متوكّل عبّاسى در راه زيارت كربلا آن همه رنج و مشقّت متحمّل مى شدند، با اينكه امام عليه السلام در سامرّا بودند و نهى نمى فرمودند، آيا سفرشان سفر معصيت بوده
ص: 311
يا نه؟(1)
باسمه تعالى شأنه
كسى نگفته و نمى تواند بگويد كه سفرشان معصيت بوده است.(2)
آيا اعتياد به موادّ مخدّر، ترياك، مرفين، هرويين، كوكايين، حشيش و همچنين اعتياد به سيگار و مشتقّات توتون، و استعمال اين موادّ سمّى از نظر اسلام جايز است يا خير؟ و در صورت حرمت، تكليف كسى كه از روى جهل و غفلت به آنها معتاد شود، چيست؟
باسمه تعالى
هر آنچه مستى آور است، اگر چه خوراكى نباشد، استعمال آن جايز نيست و همچنين استعمال چيزى كه نقص در قواى بدنى بياورد كه تغيير در خلقت دهد، جايز نيست؛ ولى مانند سيگار كه ضرر آن قابل جبران شدن است، يا جزئى است، مانعى ندارد و هر چه حرام است ولى شخص به آن معتاد شده و ترك سبب هلاكت مى شود، اگر امكان داشته باشد بايد تدريجاً ترك نمايد.
ص: 312
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
حضور حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - بچه در شكم مادر با مادر فوت شده است. آيا او را يك غسل ميت بايد داد يا دو غسل، يكى براى مادر و ديگرى به نيت طفل ميت در شكم مادر؟
س 2 - در بعضى از آباديها حمّام نيست و غسل در آب سرد، مضر است و در منزل هم امكان غسل نيست، تكليف آنان چيست، و آيا ديگران مى توانند به قصد اقامت به آن محل براى سكنى بروند و آيا از حقوق واجبه مى توان در آن محل، حمام بنا كرد؟
س 3 - اشخاصى كه بدون وصيّت فوت مى شوند و صغير هم دارند، آيا مى توان آنان را در منزل و يا مايملكشان غسل داد؟
س 4 - در بعضى از محلها، حمّام، يكى است، شبها تا اوّل آفتاب مردانه و روزها زنانه است، آيا زنهايى كه غسل برايشان واجب است، اول طلوع فجر مى توانند با تيمم نماز بخوانند، و آيا در صورت امكان، غسل در غير حمام جايز است يا با تيمم نماز بخوانند، و اگر در صورت امكان صبر كنند و در آخر وقت با تيمم نماز بخوانند، معصيت كرده اند و بايد نمازشان را قضا كنند؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر بچه در شكم مادر مرده است و هيچ جزئى از او بيرون نيامده باشد، غسل او غسل مادر است.
ج 2 - تكليف آنان در امر غسل، آن است كه اگر در وقت نماز در وسعت مى باشند، بروند به محل ديگر كه حمام يا نحو آن وجود دارد غسل كنند، و اگر ممكن نيست و وقت نماز مى گذرد يا عسر و حرج است با تيمم نماز بخوانند، و اما كسان ديگر بهتر آن است از آبادى ديگرى به اين آبادى كه حمام ندارد منتقل نشوند و سكنى نگزينند.
از زكات مى توانند حمّامى كه فى سبيل اللَّه محسوب مى شود بسازند با مراعات احتياط در خرج و ساختمان، و از ردّ مظالم چنانچه فقيرِ متدين آن را با اجازه حاكم شرع
ص: 313
بگيرد و قبض كند، مالك مى شود و در اين صورت مى تواند به مصرف ساختن حمام برساند، ولى از خمس كه سهم سادات است، نمى شود براى ساختن حمام صرف كرد نسبت به سهم امام عليه السلام هر كس مى خواهد بپردازد، شخصاً مراجعه كند تا اجازه مناسب داده شود.
ج 3 - احتياط نمايند و از قيم صغار اگر وجود دارد، و الّا از شخصى كه مأذون در امور حسبيّه باشد، مقدار زمان و تصرفشان در ماترك ميت را اجاره نمايند و وجه الاجاره را به مصرف صغار برسانند.
ج 4 - اگر مى دانند تا طلوع آفتاب، تمكن از غسل به هيچ وجه پيدا نخواهد كرد و آب حمام در مِلكى است كه نسبت به زنها در بين الطلوعين تجويز نمى شود و يا وقف عمومى و خيرات است كه مردان سبقت به حيازت آن نموده اند، در اين صورت جايز است اول صبح تيمم كنند و نماز بخوانند، اما در صورت امكان غسل و عدم مانع نمى توانند چنين كنند، و در صورت تعمّد و صبر تا آخر وقت معصيت نموده اند ولى اظهر آن است كه قضا ندارد - واللَّه العالم.
خواهشمند است مرقوم فرماييد، آيا غسلهاى مستحب مانند غسل جمعه از غسلهاى ديگرِ واجب و مستحب و وضو كفايت مى كنند؟
باسمه تعالى
غسلهاى مستحبّى كه دليل معتبر داشته باشند، مانند غسل جمعه با مراعات وقتش اَقوى كفايت آنهاست از غسلهاى واجب و غسلهاى مستحب و وضو(1).
ص: 314
خواهشمندم به سؤالهاى ذيل، جواب مرقوم فرماييد.
س 1 - شخصى اظهار مى دارد كه مدت بيست سال در وطن اصلى (پدر و مادرى) زندگى كرده ام، بعد سرباز شدم. پس از دوره سربازى، كارمند راه آهن شدم. در بعضى از ايستگاههاى راه آهن، سه سال و در بعضى بيشتر يا كمتر توقف داشته ام، خانه مسكونى هم در بعضى از آن مناطق خريدارى كرده ام، ولى در وطن (پدر و مادرى) خانه و ملكى ندارم و قلباً هم اعراض نكرده ام، بلكه نيّتم آن است كه در زمان بازنشستگى در وطن اصلى، خانه اى خريدارى كنم و آنجا بمانم. با وصف مذكور كه قلباً اعراض نكرده ام ولى عرفاً اعراض نموده ام حين عبور به وطن (پدر مادرى) نمازم قصر است يا تمام، و در مناطق شغل و كارم، تكليف چيست؟
س 2 - آيا قضاى روزه ماه مبارك را تا ماه رمضان آينده، جائز التأخير مى دانيد يا خير، و اگر جايز نمى دانيد و شخص، علم داشته باشد كه اگر قضاى روزه را تا قبل از رمضان به جا آورد، متمكن از روزه ادا نخواهد شد، آيا قضا مقدّم است يا اداء؟
س 3 - كسانى كه سالها خمس نداده اند و اينك در مقام تخميس اموال خويش بر مى آيند، با آنان به چه نحو بايد عمل كرد و اگر از تصرفات و عباداتى كه گذشته است، استفسار كنند، چه جواب دهيم؟
س 4 - آيا در هديه هايى كه از طرف اشخاص لاابالى - مثلاً كسانى كه خمس و زكات نمى دهند - مى رسد، مى توان تصرّف كرد يا نه؟
س 5 - شخصى به سادات وام و قرض داده است، ولى آنان متمكن از اداى قرضشان نيستند، آيا احتساب به آنها بابت خمس جايز است؟
س 6 - آيا بر افراد لازم است سال معين كنند؟
س 7 - اگر شخصى مبلغى را از كسى قرض بگيرد و نپردازد و يا نمى توانسته قرض را ادا كند و يك سال بگذرد، سپس مديون، قرض خود را به طلبكار بپردازد، آيا خمسِ آن پولى را كه
ص: 315
به طلبكار پرداخته است، بايد بپردازد؟
باسمه تعالى
ج 1 - در مفروض سؤال كه محل (پدر و مادرى) موطن فعلى او نيست و سفر معصيت نمى باشد. نماز قصر مى خواند، اگر قصد اقامت نكند. و همچنين در مناطق شغل و كار در هر جايى كه منزل ندارد و قصد اقامت نمى كند و سفر هم معصيت نيست، قصر مى خواند.
ج 2 - اقوى عدم تضييق آن است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تا ماه رمضان آينده قضاى آن را به جا آورد و معلوم است اگر تأخير انداخت، كفّاره تأخير ثابت خواهد شد و آن با جواز تأخير منافات ندارد.
ج 3 - اموالى كه در آنها خمس نيست، مانند ارث، مثلاً اگر داشته باشند، كنار بگذارند و اموالى كه لوازم زندگى شان مى باشد، مانند خانه مسكونى و مايحتاج و فرش و لباس و غيره كه به تدريج از استفاده هاى اثناى سال، تهيّه كرده اند، دستگردان كنند، خمس آنها را به رضايت جناب عالى و خود آنها مصالحه شود به نصف و ثلث و غير ذلك، و خمس مابقى اموالشان را بپردازند و عباداتى كه از ساير جهات درست بوده است، از جهت خمس اشكال ندارد.
ج 4 - اگر در عين آن هديه معلوم نباشد كه خمس و زكات وجود دارد و تمام اموال آن اشخاص، محل ابتلاى انسان نباشد، مى توان در آن تصرف كرد، ولى چنانچه هديه معتنابه باشد، انسان بعد از گرفتن آن بنابر احتياط واجب، خمس آن را بايد بدهد.
ج 5 - در صورتى كه آنان (سادات) مستحق و متدين باشند وامى را كه گرفته اند در معصيت صرف نكرده باشند، بعيد نيست كه واگذار و احتساب كنند ولى احتياط آن كه اگر ميسور شود، با آنان دستگردان كنيد.
ج 6 - اگر تعيين سال نكنند نمى توان مؤونه را كه استثنا مى شود، محفوظ بدارد. پس اگر سال ندارد، هر فايده كه به او برسد، خمس آن را بايد بدهد.
ص: 316
ج 7 - اگر نمى توانسته است قرضى را كه كرده، بدهد، هر سالى كه آن را بدهد، از مؤونه آن سال محسوب است و خمس ندارد، و اگر مى توانسته كه آن را بدهد و مسامحه كرده است، احتياط واجب آن كه در سال بعد، خمس پولى را كه استفاده مى نمايد، بدهد و از بقيه، قرضش را بدهد و اگر پول را داده است، مطابق آن خمس را بپردازد.
مستدعى است به چند سؤال ذيل، جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - خوردن دارويى كه الكل ضميمه آن است و طبيب براى معالجه تجويز مى كند جايز است يا نه، و آيا براى استفاده از داروهايى كه با الكل طبى تهيه مى شود، اولاً تحقيق لازم است؟ ثانياً، استفاده از آن داروها جايز مى باشد؟
س 2 - اگر شخصى دندان بكشد و خون بند نيايد، خوردن غذا چه حكم دارد؟
س 3 - شخصى قصد دارد براى ادامه تحصيل به آلمان برود، مرقوم فرماييد در صورت رعايت شعاير و آداب دينى و انجام فرايض مذهبى از نظر مبارك ايرادى دارد يا خير؟
س 4 - اشخاص براى تعمير منزل و عمارت از بانك رهنى پول مى گيرند و ماهانه مبلغى به عنوان نزول پرداخت مى كنند وعمارت را در بانك مزبور رهن مى گذارند كه هرگاه در آخر عاجز از تأديه وجه شدند بانك، عمارت را توقيف كند، آيا مى شود با عنوانى از عناوين شرعيّه، اين معامله را تصحيح كرد يا نه؟
باسمه تعالى
ج 1 - تابع يقين و شكِ خودِ مكلف است، اگر نمى داند كه الكل، خود مسكر و يا از مايع مسكر گرفته شده است، از آن دوايى كه الكل دارد، اجتناب لازم نيست واگر مى داند كه چنين است، اجتناب كند و تحقيق لازم نيست و استفاده از آنها مانعى ندارد، زيرا اثر الكل مستهلك شده واسكار بالقوه تأثيرى نخواهد داشت.
ج 2 - بايستى مراعات كند كه هنگام غذا خوردن خون از حلق پايين نرود، و گرنه به
ص: 317
اندازه ضرورت مانعى ندارد.
ج 3 - در مفروض سؤال، با در نظر گرفتن اينكه پس از تحصيل به بلاد اسلام مراجعت كند، مانعى ندارد.
ج 4 - معامله نزولى به هيچ وجه تصحيح نمى شود و بايد حقيقتاً معامله بيع به شرط الخيار و استيجار مبيع انجام داده شود، يا حقيقتاً دو عمل قرار داده شود بدون اناطه و اشتراط، يكى قرض الحسنه دادن بانك و ديگرى مبلغى كار مزد دادن به اجزاى بانك يا هبه كردن به بانك و در صورت اول، منزل و عمارت فروخته شده و در صورت دوم رهن گذارده شده است.
بعد از عرض سلام و تحيّت چند مسأله مورد ابتلاست، جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - آيا در حج بلدى كسى كه منزلش يكى از قراى اطراف شهر بوده، نيابت از آن شهر كافى است يا بايد از آن قريه باشد و اگر در شهر ديگرى فوت كرده، نيابت از محل توطن، كافى است يا بايد از بلده متوفى فيها باشد؟
س 2 - كسى كه در بلدى غير از بلد توطن فوت نموده وصيت هم نكرده، بايد نايب از بلد توطن به مكه مشرف شود و يا بلده متوفى فيها؟
س 3 - ما بين عمره تمتع و عمره مفرده، فاصله معتبر است يا خير؟
س 4 - استظلال محرم كه در منزل جايز است، مثلاً شهر مكه منزل است يا منزل در شهر مكه؟
س 5 - پس از انجام عمره تمتع، خروج از مكه چه صورت دارد؟
س 6 - آيا در حالت احرام در موقع توقف اتومبيل، قرار گرفتن در زير سقف براى گرفتن بنزين و غيره چه صورتى دارد؟ و ديگر آن كه قسمتى بالاى بعضى از ماشينهاى سرباز مسقّف است، سوار شدن مُحرم به آن ماشين چه صورتى دارد؟
س 7 - آيا مريضى كه خيلى ضعيف البنيه مى باشد، به طورى كه مأيوس از مسافرت بيت اللَّه الحرام است، مى تواند در زمان حيات خود، نايب بفرستد يا خير؟
ص: 318
س 8 - ما وظيفة حكم من سعى بين الصفا والمروة مبتدأً بالمروة جاهلاً بالحكم او مشتبهاً الصفا بالمروة و تبيّن له الأمر بعد اداء مناسك الحج؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر حج بلدى مورد وصيت باشد، ظاهر آن، خصوص شهر و وطن است، مگر از قراين خارجى استفاده شود كه اعم از آن را قرار داده است، و اگر مورد وصيت نباشد، هم از شهر و هم از محل توطن، كافى است و هوالعالم سبحانه.
ج 2 - اقوى كفايت حج ميقاتى است در مفروض مسأله كه وصيّت نكرده است، و احتياط مستحب آن است كه از بلده توطن نايب بگيرند و هوالعالم.
ج 3 - اگر عمره مفرده را بعداز به جا آوردن حج تمتع به عمل آورد، لازم نيست مقدار فاصله بين آن و عمره تمتع را مراعات كند ولى بهتر آن است كه آن را به قصد رجا به عمل آورد.
ج 4 - شهر مكه، منزل است.
ج 5 - اگر خروج از مكه موجب فوت حج نشود، جايز است، اگر چه مكروه است، بلكه احتياط مستحب در ترك است، مگر آن كه حاجتى داشته باشد كه به جهت آن از مكه بيرون رود و در هر صورت، چنانچه در همان ماه برگردد، وظيفه اى ندارد به جز آن كه از مكه متوجه به حج بشود، ولى اگر در همان ماه بر نگردد، بايد از ميقات مُحرم شود و عمره تمتع مجدداً به جا آورد. مسأله ديگر اينكه كسى كه بعد از عمره تمتع مى خواهد از مكه بيرون رود، بهتر بلكه احتياط مستحب آن است كه مُحرم شود به احرام حج و بيرون رود و برگردد به خود مكه يا به عرفات.
ج 6 - ظاهر آن است كه در هر دو صورت كه ايستاده است و حركت سير ندارد، مانعى نداشته باشد.
ج 7 - اگر قبل از ضعف و مرض و يأس مستطيع بوده است نايب مى گيرد و احتياطاً وصيت به حج ميقاتى مى كند و نايب سفر اولش باشد، اَحْوَط است و چنانچه بعد از به
ص: 319
جا آوردن اعمال حج به وسيله نايبش عجزش بر طرف شود در سالهاى بعدى و بتواند خودش به مكه برود، احوط بلكه اقوى نيز آن است كه خودش به حج برود. و اگر در سال اوّل استطاعت به واسطه مرض و ضعف مأيوس شود، احتياط واجب آن كه نايب بگيرد و محتاج به وصيت به حج ميقاتى نيست، ولى اگر مرضش مرتفع شود و ممكن باشد كه در سالهاى بعدى خودش برود، احوط بلكه اقوى نيز آن است كه خودش به حج برود.
ج 8 - مقتضى اطلاق الروايات المصرحة بانّ من بدأ بالمروة يطرح ما سعى و يبتدأ بالصفا انّ عليه اعادة السعى ولا دليل على الاستنابة فى هذه المسألة - واللَّه العالم.
معروض مى دارد به مسائلى چند كه مورد ابتلاست، جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - تلقيح نطفه اجنبى در رحم زن چه صورت دارد؟
س 2 - عكس بردارى زنها جهت سفر حج و غيره چه حكمى دارد؟
س 3 - خريد و فروش خون در بيمارستان جهت حفظ نَفْس چه حكمى دارد؟
س 4 - معاملات رهنى و شرطى بانكها با اشخاص چه صورت دارد؟
س 5 - معامله با بانك رهنى (كه مهندس بانك) عمارت را قيمت مى كند و مبلغى را كه معادل ثلث قيمت عمارت است، طبق قرار داد و مقررات بانك به مشترى مى دهد و درهمان موقع، ربح را از پولى كه به مشترى مى دهد، كسر مى كند و در موقع گرفتن پول كه به اقساط داده مى شود، همان مبلغ ثلث قيمت را دريافت مى كند، چه صورتى دارد؟
باسمه تعالى
ج 1 - برخلاف مقررات شرعيه است و مع ذلك، اگر تلقيح شود و طفلى به وجود آيد نمى توان به آن طفل ولدالزنا گفت.
ج 2 - تا بشود خانمى عكس بردارد و اگر چنين كسى ميسور نبود، فقط صورت به اندازه اى كه در موقع نماز باز است و زينت نكرده باشد و مأمون از ريبه باشد، مانعى
ص: 320
ندارد.
ج 3 - در صورتى كه غصبى نباشد، مانع و ضمانتى ندارد.
ج 4 - در صورتى كه رهن باشد، بايد از اوّل به كسى كه در بانك، پول را مى دهد، بگويد كه هر آنچه زياده مى دهم، آن را مى بخشم و حقيقتاً نيّت كامل داشته باشد، و در دفتر و سند بر طبق مقرراتشان هر جور خواستند، بنويسند.
ج 5 - بايد چاره جويى كند كه رباى قرضى به عمل نيايد ولو اينكه از اوّل بگويد آنچه را كه زيادى خواهم داد، به طيب نفس مى بخشم يا كار مزد قرار دهد يا غير ذلك.
خواهشمندم مسائل ذيل را جواب عنايت فرماييد.
س 1 - در بعضى از دهات معمول است يك نفر از اهل علم كه ساكن و عهده دار امور دينى و وظايف شرعى همان قريه مى باشد، اهالى محل به جهت سكونت ايشان در قريه مزبور در موقع خرمن، مقدار معيّنى گندم مى دهند و تعيين و تقدير گندم را عده اى از بزرگان و ريش سفيدان قريه مى كنند و اهالى قريه هم بنا به مقررات ريش سفيدان، خود را موظف مى دانند كه مقدار معيّن را موقع خرمن به همان عالِم بدهند و آن اشخاصى كه گندم را مى دهند، در ظاهر حال، كراهت ندارند و آن عالم را هم از جمله ساير حقداران از قبيل نجّار و حدّاد مى دانند كه حقوق آنان را نوعاً در موقع خرمن پرداخت مى كنند و در باطن هم رضايت و طيب نَفْس معلوم نيست، آيا گرفتن گندمِ كذايى، جايز است؟
س 2 - در بعضى از قرى دولت صدى 2 مى گيرد، خواهى نخواهى به دستيارى انجمن همان قلعه، حمام و غسالخانه تعمير مى شود، بفرماييد آيا از باب زكات حساب مى شود و غسل درست است يا نه؟
س 3 - كسانى كه مى خواهند براى اموات خود، كار خيرى صورت دهند، از قبيل قرائت قرآن، روزه، نماز، حج، صدقات، زيارت، به چه نحو بايد عمل كنند كه بى اشكال و صحيح باشد؟
س 4 - قول ذى اليد و صاحب منزل در قبله و كُر بودن آب و اطلاق آن حجت است يا نه؟
ص: 321
و همچنين در كيل و وزن و صحت و فساد متاع و قيمت آن؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر خود اهالى گندم را مى آورند، چون ظاهر حال، آن است كه به رضايت مى دهند، كافى است، اگر چه معلوم نباشد كه در باطن راضى هستند يا نه، ولى اگر عالِم آن محل گندم را مطالبه كند و رضايتشان معلوم نباشد، بايد قيد كند در مطالبه كه از روى رضايت بوده باشد يا قيد كند از باب زكات باشد - واللَّه العالم.
ج 2 - اگر كسانى كه صدى 2 را مى دهند، راضى باشند، مانعى ندارد، واگر راضى نباشند، بايد به حسب موازين شرعى رضايت مالكين آن ولو به خواهش كردن تحصيل شود، و در صورتى كه مصرف شده باشد، نمى توان چيزى را كه تلف شده است، از زكات حساب كرد.
ج 3 - فرق است بين آنها، در مثل صوم و صلاة و حج و عمره مفرده و زيارت افضل آن است كه نيابتاً و از طرف ميّت به جا آورده شود و در مثل، صدقات و اطعام و روضه خوانى و قرائت قرآن مجيد، اهداى ثواب كند.
ج 4 - اگر از قول ايشان اطمينان حاصل شود، عيبى ندارد.
س 1 - شخصى از كسى پولى طلب دارد، براتش را به امضاى بدهكار به بانك مى فروشد، بانك هم مبلغى بابت نزول و مبلغى هم براى كار مزد كسر كرده، بقيه را به بستانكار تحويل مى دهد تا در رأس مدت از بدهكار دريافت دارد. بديهى است در صورت عدم پرداخت، از طلبكار دريافت خواهد كرد. استدعا دارد نظر مبارك را در اين باره و برواتى كه معمولاً به همين نحو بدون تحقيق قرض فروخته مى شود، ذيلاً مرقوم فرماييد؟
س 2 - اوراقى است به نام بليت اعانه ملى كه هر يك به قيمت 20 ريال به فروش مى رسد و از وجوه حاصل شده، مبلغى صرف حقوق كارمندان و سهم فروشندگان و مبلغى براى
ص: 322
تشويق خريداران به عنوان جايزه از 5 الى 200 هزار تومان تقسيم مى شود و بقيه به مصرف تداوى بيماران بى بضاعت و ايجاد بيمارستان و درمانگاه و كمك به زلزله زدگان و غيره مى رسد. مستدعى است نظر و فتواى عالى را در مورد خريد و فروش بليت و تصرف جوايز و استفاده از ساير مزاياى فوق الذكر ذيلاً مرقوم فرماييد؟
س 3 - شخصى از كسى پول قرض مى گيرد و چون شنيده است كه اگر شرط ربح كند، ربا محسوب مى شود، بنابراين، شرط سود نمى كند، ولى وقتى پول را به صاحبش مى پردازد، مبلغى هم اضافه مى دهد؛ آيا با اين وضع مى توان گفت او ربا نداده و اين شخص هم ربا نگرفته است؟
س 4 - شخصى چكى را به مبلغ يكصد تومان مى نويسد و او را به شخص ديگرى به مبلغ نود تومان مى فروشد كه خريدار يك ماه بعد برود پول را بگيرد، آيا آن ده تومان اضافه با اين طرز معامله ربا محسوب مى شود يا خير؟
باسمه تعالى
ج 1 - طلبكار پول اسكناس را در ذمه بدهكار مالك است بفروشد به كمتر و نقداً بگيرد، مانعى ندارد و در اين صورت، مشترى اگر شرطى نكرده باشد، نمى تواند در فرض عدم پرداخت از طلبكار دريافت كند واگر شرط كرده باشد، چنانچه بدهكار نپردازد، معادل آن پول را طلبكار تدارك كند و او هم در عوض آنچه را كه خريده است، بر گرداند، مى تواند در فرض عدم پرداخت از طلبكار دريافت كند و مجدداً طرف بدهكار، طلبكار اولى خواهد بود.
ج 2 - تشخيص موضوعات به عهده خود مكلف است كه اگر همه پول دهندگان اعراض مى نمايند واز پول مى گذرند و راضى هستند، به هر گونه تصرّف مانعى ندارد و اگر راضى نيستند و يا معامله اى مانند برد و باخت نموده اند، حرام است و اگر بعضى پول دهندگان از پول خود مى گذرند و بعضى نمى گذرند، آنچه مجتمع شده، حلال مختلط به حرام است و بايد احكام اقسام آن مجرى گردد.
ص: 323
ج 3 - اگر شرط نكنند، نه صريحاً و نه ضمناً، بلكه پول گيرنده قصد دارد اضافه را در موقعى كه مى پردازد ببخشد (ربا) نيست، اگر چه پول دهنده قبلاً معتقد باشد كه پول گيرنده چنين خواهد كرد.
ج 4 - چك، قابل خريد و فروش نيست، بلكه معامله بايد به ما فى الذمه متعلق شود و بنابراين، چنانچه پول اسكناس مورد معامله باشد، مانعى به نظر نمى رسد.
با عرض سلام خواهشمند است جواب مرقوم فرماييد.
س 1 - در مساجد و تكيه ها اشخاص، ظروف و مانند آن وقف كرده اند كه فعلاً مصرف ندارد؛ آيا ممكن است آنها را فروخته، وجهش را در مصالح مساجد و تكايا به عنوان تبديل به احسن صرف كرد يا نه؟ و همچنين است شمعهايى كه در شب تاسوعا و عاشورا نذر و در تكيه ها روشن مى كنند و فعلاً با وجود برق هيچ گونه مصرفى ندارد؟
س 2 - در يكى از دهات، شخصى چند قطعه زمين براى مسافران و زوّار خيرات كرده و ضمناً در همان محل، مسجدى است كه احتياج به تعمير دارد؛ با توجه به اينكه زمينها طورى خراب شده است كه به هيچ وجه قابل استفاده زوار و مسافران نيست، آيا ممكن است زمينهاى خيرات را فروخت و با پول آن مسجد فعلى را خراب كرد و مجدداً ساخت؟
س 3 - چه مى فرماييد در اجاره كردن آب و اراضى موقوفه در صورتى كه يقين است متولى، وجه اجاره آب و اراضى موقوفه را به مصرف وقف نمى رساند، آيا نماز خواندن در چنين ملكى چه صورت دارد؟
س 4 - موقوفه اى است متعلق به فرش مسجد، اگر مسجد فعلاً احتياج به فرش نداشته باشد، آيا جايز است موقوفه در تعمير مسجد خرج شود يا نه؟
باسمه تعالى
ج 1 - تبديل به احسن دليلى ندارد در غير ضرورت و بايد موقوفه عيناً به مصرفى كه
ص: 324
قرار داده شده است، برسد و چنانچه به هيچ وجه عين آن قابل نباشد كه به آن مصرف برسد، آن را فروخته، به قيمت آن، نظير آن خريدارى شود كه به مصرف موقوفه برسد و اگر نظير آن هم مصرف نداشته باشد، قيمت آن را در خريدارى چيزى كه اقرب به غرض واقف باشد، صرف مى كند.
ج 2 - محل اشكال است، مگر آن كه به كلى مسافر و زوّار از آن محل عبور و مرور ننمايد و انتفاع از آن زمينها به هيچ وجه براى كسانى كه در حكم مسافرند، مورد نداشته باشد. چنانچه فروختن آنها و در دهات ديگر خيراتى براى مسافرين محل حاجت نباشد و ساختمان مسجد اقرب به غرض واقف باشد، در اين صورت مى توان گفت فروخته شود و به مصرف ساختمان مسجد برسد.
ج 3 - از حاكم شرع احتياطاً براى نماز خواندن اذن بگيرد، اگر چه به طور اجرةالمثل دادن به جهت چنين تصرفى باشد.
ج 4 - در صورتى كه عوايد آن موقوفه متعذر المصرف در جهت وقف باشد و تعمير مسجد لزوم داشته باشد به طورى كه مدخليت داشته باشد، در استفاده كردن نماز گزاران مانعى به نظر نمى رسد.
س 1 - آيا عبور از زمينهايى را كه خانه اشخاص بوده و خيابان شده يا به صورتى ديگر در آمده است جايز مى دانيد؟
س 2 - آيا در مورد معاملات با بانكها و ادارات دولتى اجازه داريم يا خير؟
س 3 - املاك خالصه دولتى را چند نفر معدود در حدود شصت سال قبل خريده اند و بعد، آنها را به عنوان اجاره در اختيار رعيّت گذاشته اند، و اين املاك براى مطلق استفاده حتى در ساختمان منزل به كار رفته است؛ استدعا دارد مرحمت فرموده، طريقه استفاده آن را به طور مطلق - چه براى زراعت و چه براى استفاده از آن و يا ساختمان - از راه مشروع بيان فرماييد.
س 4 - آيا ساختن مسجد در اراضى كه سابقاً ديوانى بوده و قريب بيست سال است ملك شخصى است، جايز است يا نه؟
ص: 325
س 5 - از قديم الايام حمامى است كه مالكش مجهول و موقوفه بودنش هم معلوم نيست، ولى سيره و عادت اهل قريه بر اين است كه يك نفر از اهل قريه را به عنوان مسؤول حمام معيّن مى كنند تا آب حمّام را گرم و به تنظيفش قيام و از آن مواظبت كند و بعداً هم مبلغى از او به عنوان وجه الاجاره گرفته، در مصارف و تعمير حمام صرف مى كنند، غسل كردن در چنين حمامى كه مالكش مجهول و عنوانش نامعلوم است و نيز اجاره دادنش چه طور است؟
باسمه تعالى
ج 1 - مقتضاى احتياط آن كه اگر مالك زمينها معلوم است، از خودشان استرضا كنيد واگر مجهول المالك است، در عوض عبور و مرورى كه مى كنيد، مقدارى از طرفِ مالكِ واقعىِ آنها صدقه بدهيد.
ج 2 - معاملات شرعى با بانكها مانعى ندارد، و اما معاملات دواير دولتى، پس اگر اموالى كه مورد معامله است غصبى نباشد، آن معاملات را اجازه مى نمايم و اگر غصبى باشد، حكم مجهول المالك را بر آن جارى كنيد، يعنى آن اموال را از طرف صاحبان واقعى صدقه بدهيد به فقير متدين و با او دستگردان نماييد.
ج 3 - چون ممكن است اشخاصى كه در واقع مالك خالصه بوده اند، اشتغال ذمه به زكات و مظالم و سهمين داشته باشند و بعد از مردنشان آن حقوق به اموالشان تعلّق گرفته باشد، بنابراين، هم جهت مجهول المالكى و هم جهت آن حقوق مراعات شود به اينكه چنين احتياط كنند كه يك قطعه را به عنوان صدقه از طرف صاحب واقعى و به عنوان حق زكاتى به تصرف فقير متدينى بدهند و نيز همان قطعه را از بابت حق امام - ارواحنا فداه - و حق سادات به تصرف سيد مستحق خدمتگزار به دين بدهند و بعداً آن فقير و سيّد با هم آن قطعه را بفروشند و پول آن را با تراضى همديگر بين خودشان قسمت كنند.
ج 4 - در صورتى كه شرعاً ملك آن شخص شده باشد، به رضايت او مى توان مسجد ساخت.
ج 5 - چون امر داير است بين آن كه مجهول المالك يا موقوفه بى متولى يا مجهول
ص: 326
التوليه باشد، مراجعه به حاكم شرع يا مأذون مِنْ قِبَلِه نمايند و احكام مناسب هر يك را مَرعى و مُجرى بدارد و اجاره دهد يا واگذار نمايد بر طبق مصالح و بعد از آن تصرف نمودن و غسل كردن مانعى ندارد.
مستدعى است به پرسشهاى ذيل، جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - آيا تقليد بر همه اشخاص واجب است؟
س 2 - در چه اَعمالى بايد تقليد كرد؟
س 3 - چگونه مقلد از مجتهد و مرجعى كه در شهر ديگرى است و وى او را نديده و نشناخته است، تقليد كند؟
س 4 - آيا تقليد ابتدايى از ميت جايز است؟
س 5 - دليل اخباريها كه مى گويند تقليد واجب نيست، چيست و حضرت عالى درباره اخباريها و شيخيها چه عقيده اى داريد؟
س 6 - آيا تقليد از اَعْلَم واجب است يا خير، و در صورت وجوب، اگر كسى تقليد از غير اَعْلَم كرد، عملش صحيح است يا باطل؟
س 7 - در صورت وجوبِ تقليد از اَعْلَم آيا در امورى كه منوط به اذن فقيه جامع الشرايط است، بايد به اَعْلَم مراجعه كرد يا خير؟
باسمه تعالى
ج 1 - هر شخصى كه نمى تواند به طورى كه سزاوار است، احكام شرعيه را از مدارك آنها به دست آورد و در زمان غيبت حضرت بقيةاللهى - ارواحنا فداه - است كه دسترسى به استفاده از محضرشان ندارد، خود را ناچار مى بيند كه تقليد كند و اين، معناى وجوبِ تقليد است.
ج 2 - تقليد فقط در احكام عملى است كه مربوط به عبادات و معاملات است، خواه
ص: 327
شخصى و خواه اجتماعى، و در معارف دينى و مذهبى بايستى از روى برهان، يقين وعقيده پيدا كند و در آنها تقليد جاى ندارد.
ج 3 - مجتهدى كه در شهر ديگر است، ديدن او لازم نيست و كفايت مى كند شناختن و تقليد نمودن و احكام و مسائل را از كتاب و رساله او ياد گرفتن و عمل كردن، بلى شناختن مجتهد بايد به وسيله ميزان شرعى باشد.
ج 4 - بقا بر تقليد ميّت، جايز است، يعنى انسان از مجتهد «حىّ» كه تقليد كرد مى تواند بعد از فوت او، به اجازه مجتهد «حىّ» باقى بماند در مسائلى كه به جهت عمل كردن از او ياد گرفته است، و امّا به حجيّت فتواى مجتهدى كه حيات دارد و قواى فكرى او سالم و صاحب نظر و فتواست، ولى بعد از فوت كه روح باقى و ادراك او به غير وسيله فكر و نظر است، نتوان بدون اجازه مجتهد حىّ از او تقليد كرد و گفته او را حجت شرعيه بين خود و خداوند متعال قرار داد.
ج 5 - اخباريها تصور مى كنند تقليد، عمل به ظن است كه بر حسب روايات ممنوع است و تصور مى كنند مجتهد به حدس و نظر خود فتوا مى دهد و نيز بر حسب روايات ممنوع است و تصوّر مى كنند همه رواياتِ كتبِ حديث درست است و در شبهات وجوبيّه، احتياط را واجب مى دانند، ولى چون نزد اهل فضل و كمال درس نخوانده اند، در اشتباه واقع شده اند، زيرا تقليد، عمل به حجّت شرعيه است كه بر حسب روايات لازم است و نيز مجتهد بر طبق ادّله شرعيه كه قرآن و حديث آنها را ثابت كرده است رفتار مى كند و بر حسب روايات بايد چنين رفتار كرد و نيز مجتهد به روايت غير معتبر عمل نمى كند و مجرّد نقل روايت در كتب حديث را موجب اعتبار نمى داند و نيز مجتهد در موارد شبهات بر طبق قاعده و قانون كلى كه از قرآن و اهل بيت عصمت - سلام اللَّه عليهم - رسيده است، رفتار مى كند و احتياط را واجب نمى داند، و امّا عقيده درباره اخباريها و شيخيها، آن است كه مادامى كه منكر ضرورى از عقايد اسلاميه نباشند، محكوم به طهارت مى باشند و چنانچه مشكوك باشد حال آنان، باز حكم به طهارتشان مى شود و به خصوص كه اخباريها مردمى با ايمان و مقدس اند و بسيار كم است شخصى از آنان انحراف عقيده داشته باشد.
ص: 328
ج 6 - براى عوام، تقليد اَعْلَم واجب است و اگر تقليدِ غير اعلم كرد در صورتى صحيح است كه قصد قربت از او متمشى شده باشد و عمل او مطابق فتواى اعلم واقع شده باشد.
ج 7 - در امور مذكوره، اعلميت شرط نيست، چون قضاوت و تصدى امور حسبيه با حاكم شرع است كه شرايط حكومت شرعيه در او مجتمع باشد و در اين مرحله، اعلميت، شرطيت ندارد - واللَّه العالم.
مستدعى است به سؤالهاى ذيل جواب مرحمت فرماييد.
س 1 - در ضيق وقت به قاعده «مَنْ اَدْرَكَ ركعة»، آيا حقيقتِ ركعت به ركوع است يا بايد سجدتين را يا يك سجده را هم درك كند؟
س 2 - آيا همچنان كه در كتاب فطره از ابو بصير عن الصادق عليه السلام نقل شده كه در تشهد بگويند: «أشهَدُ أَنَّ رَبّى نِعْمَ الرَّبُّ وَ أَنَّ محمّداً نِعْمَ الرَّسولُ» و همچنين در رساله فقيه مجلسى و ايضاً در كتاب عمليه ناصرالدين حسين لكنهويى به نام تحفه احمديه آمده است كه در تشهد نماز شب بگويند: «أنَّ رَبّى نِعْمَ الرَّبُّ»، آيا در نماز واجب هم مى شود اين ذكر را خواند يا نه؟
س 3 - شخص معلم، يا كارمند بهدارى و غيره، كار او در هفت فرسخى شهر مى باشد و هر روز مى رود به شهر و بر مى گردد، گاهى يك شب يا دو شب آنجا مى ماند، بفرماييد آن وقتى كه در بين راه يا شهر است، نماز و روزه اش را چگونه عمل كند؟
س 4 - شخصى براى تحصيل، هر هفته روز شنبه از رشت به تهران مسافرت مى كند، پس از چهار پنج روز، دوباره به رشت مراجعه مى كند، در واقع هر هفته چند روز در رشت و چند روز در تهران است، آيا مدتى را كه در تهران است بايد نماز را تمام بخواند و روزه را هم بگيرد يا افطار كند؟
ص: 329
باسمه تعالى
ج 1 - ظاهر روايت شريفه با اختلاف الفاظى كه روايت دارد آن است كه به تمام اجزاى آن درك شود، ولى احتياط واجب آن است كه اگر به مقدار ركوع ادراك نمايد، نماز را بدون نيت ادا و قضا بخواند.
ج 2 - خلاف احتياط است.
ج 3 - اگر متعارف و عادىِ او اين باشد، بايد نمازش را تمام نمايد و روزه اش را هم بگيرد.
ج 4 - اگر كار و پيشه عادى او هميشه اين طور است، نماز و روزه را بگيرد، مگر اينكه دَه روز در يك جا بماند، در سفر اول قصر و در بقيه تمام و روزه را بگيرد.
س 1 - اگر درباره طلب مغفرت براى چهل مؤمن در نماز وتر حديثى به نظر شريف رسيده است، بيان فرماييد.
س 2 - اگر شخصى در حال نماز، نام مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله را بشنود، آيا صلوات بر آن حضرت واجب است يا خير و آيا اگر ترك صلوات كند، نمازش باطل است يا خير؟
س 3 - آيا جايز است خطبه نماز جمعه را به زبانى غير عربى بخوانند؟
س 4 - اگر خطبه نماز جمعه را به عربى بخوانند، لكن مواعظ و نصايح را به فارسى بگويند، صحيح است يا نه؟
س 5 - زنى كه بدون اجازه شوهر به مسافرت كربلا يا مشهد يا بلاد ديگر غير از حج برود، آيا بايد نمازش را قصر بخواند يا تمام؟
س 6 - شخصى از وطنش به قصد تحصيل به قم رفته و كم كم تصميم گرفته است كه ديگر به وطن اوّل بر نگردد به قصد توطن ولى در آن محل ملك داشته و دارد و در ايام تعطيلات تابستان هم به آنجا مى رفته ولى بعد از مدتى از اين تصميم منصرف شده و بنا گذاشته است در صورت امكان برود و در همان جا بماند و پس از اين بنا باز هم در آن محل مقدارى ملك خريدارى كرده است، آيا اين شخص نمازش را بايد در موقع رسيدن به اين محل
ص: 330
تمام بخواند يا قصر؟
باسمه تعالى
ج 1 - حديثى به نظرم نرسيده است ولى مرحوم ميرزاى قمى - رضوان اللَّه عليه - در جامع الشتات، ص 25 بيان مفصلى در اين باره دارند.
ج 2 - مطلقاً احتياط در هنگامِ شنيدن نامِ مباركِ ايشان، فرستادنِ صلوات است ولى اگر در حال نماز آن را ترك كند، نماز، باطل نمى شود.(1)
ج 3 - تمام خطبه نماز جمعه را به زبانى غير عربى خواندن، محلّ اشكال است.
ج 4 - اگر خطبه نماز جمعه را به عربى بخوانند اما مواعظ و نصايحِ آن را به فارسى بگويند، صحيح است، ولى بايد رعايت كرد كه سخن از حدود موعظه و نصيحت و ذكر و حمد و ثناى خداوند متعال - جلّ و علا - خارج نشود.
ج 5 - چون چنان مسافرتى، سَفَرِ معصيت است، بايد نمازش را تمام بخواند.
ج 6 - اگر بعد از انصراف از تصميم و بنا گذاشتنِ اينكه لدى الاقتضا برود و در آنجا بماند، باز در تعطيلات تابستان به آنجا مى رفته است، پس اگر موقع رسيدن به آن محل، نماز را تمام بخواند، مانعى ندارد، ولى احتياط مستحب در جمع است.
س 1 - آيا با اجزاى حيوان حرام گوشت كه پاك است و از آنها استفاده دارويى مى شود، مى توان نماز خواند يا خير؟
س 2 - آيا در جايى كه نماز جماعت منعقد است، خواندن نماز فرادى با انعقاد نماز جماعت صحيح است يا خير؟
ص: 331
س 3 - آيا خمس بر عين مال تعلق مى گيرد يا بر ذمّه؟
س 4 - اگر كسى وصيت كرده باشد كه مثلاً آنچه را كه در صندوقهاى او است، به دخترهايش بدهند، آيا آنچه به دخترهايش داده شود، حكم ارث را دارد؟ در اين صورت، كسى كه مقلد مرجعى است، كه معتقد به ارث خمس نيست، آيا خمسِ آنچه را كه به او رسيده است، بايد بپردازد يا خير؟
س 5 - شخصى در سال گذشته كسبى كرده است، ولى وجه آن را در سال بعد مى دهد، آيا وجه داده نشده خمس دارد؟
س 6 - آيا بر كسى كه از ذمّى، زمين يا خانه اى خريده كه مشتمل بر زمين مى باشد و به يقين ذمّى خمس زمين را نداده، خمس زمين واجب است يا نه و در صورتى كه واجب است، آيا كليه عمارات و اعيان و زمين را بايد حساب بكند و خمس تمامش را بايد بدهد يا فقط خمس زمين بر او واجب است؟
س 7 - چه صورتى دارد مالى را كه سيد فقير به خمس مى گيرد و به فقير عام مى بخشد؟
س 8 - اگر سيّدى در صورت قناعت به طور عرفى، مؤونه سالش را داشته باشد ولى چنانچه قناعت نكند، مؤونه اش كم بيايد، آيا بر خمس دهنده لازم است خمس را مشروط بر قناعت بدهد يا خير؟ و اگر خمس را به آن مرد داد و او از عرف عدول كرد تكليف چيست؟
س 9 - شخصى در مرض موت، اموال خود را به جهت فرار از خمس به ورثه مصالحه مى كند، آيا به واسطه اين مصالحه، خمس از ورثه ميّت ساقط مى شود؟
س 10 - وضع كسب بعضى اشخاص طورى است كه نمى توانند تمام خمس را در اوّل سال بدهند و ممكن است بر ذمّه بگيرند و به تدريج ادا كنند، خلاصة «الخمس فى المال على نحو الاشاعة او على النحوالكلى فى المعين»؟
باسمه تعالى
ج 1 - در اجزاى غير مأكول اللحم در صورتى كه در بدن يا لباس باشد، نماز جايز نيست. بلى، اگر در جيب مثلاً محمول صرف باشد، جواز آن در نظر حقير، قوّت دارد.
ص: 332
ج 2 - اگر به نحوى نباشد كه فرادى خواندن نماز تفسيق عملى امام جماعت باشد مثلاً گاهى به زبان غيبت مى كند و مى گويد فلانى فاسق است و گاهى به نماز فرادى خواندن، اظهار مى نمايد كه او فاسق است و مردم بدانند كه او عجله دارد يا حال خواندنِ نماز جماعت را ندارد و مانند اينها، نمازش صحيح است.
ج 3 - اَقْوى آن كه خمس، حق مالى است كه ذمّه اشتغال به آن دارد و نتوان تمامِ مال را تصرف كرد به نحوى كه تلف شود.
ج 4 - حكمِ ارث را ندارد و احتياط واجب آن است كه خمسِ آن را بدهد.
ج 5 - اگر براى مؤونه سال قبل استقراض كرده باشد و فعلاً هم مقروض باشد، از اجرتِ سالِ قبل، آن قرض را بپردازد و بقيه اگر بماند، خمس بدهد و اگر مقروض نباشد، بايد خمسِ همه را بدهد.
ج 6 - خمسى كه بر عهده ذمّى است، فقط راجع به خود زمين است، نَه عمارت و اعيان و غير ذلك، بلكه اگر زمين را بالتبع خريدارى كند، يعنى خانه و باغ و دكان مثلاً مورد معامله باشد، معلوم نيست به زمين آنها خمس تعلق بگيرد، مگر به مقتضاى احتياط وجوبى و در اين صورت، اگر مسلمان از ذمّى زمينى را بخرد، چون دليلِ اباحه تجارتى كه با غير معتقد به خمس وارد است، بعيد نيست كه منصرف از اين گونه خريدارى باشد، لهذا احتياط واجب آن است كه مسلمان، خمس را كه ذمّى نپرداخته است بپردازد.
ج 7 - بسيار محلِّ اشكال است.
ج 8 - در صورتى كه مناسبِ حالِ او قناعت است و زياده روى از آن بى مناسبت مى باشد، خمس به او داده نمى شود.
ج 9 - از دو سه جهت، محل اشكال است و اَحْوَط آن است كه ورثه در صورتى كه كبار باشند، خمس را بپردازند.
ج 10 - اين اشخاص با حاكم شرع يا وكيل او قبض و اقباض و دستگردان نمايند و سَنَد متقن بدهند وبعداً تدريجاً بپردازند. «والظاهر ان الخمس ليس على نحو الاشاعة ولا الكلى فى المعين بل هو حق مالى متعلق بما فى يده، والفرق انه لو كان بنحو الاشاعة فكل جزء لايملك كسراً مشاعاً منه ولو كان بنحو الكلى فى المعين فلا يملك ما بقى بمقداره امّا
ص: 333
على تقدير الحق المالى فما بقى بمقداره لايخرج عن ملكه و انما فى ماليته ذلك الحق» - و العلم عنده سبحانه و تعالى.
محضر مبارك حضرت آيةاللَّه العظمى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - نگاه كردن به بدنِ زنهايى كه بدون حجاب در بازار و خيابان مى گردند، بدون تلذّذ و ريبه، چه صورتى دارد؟ آيا آنها هم مثل زنهاى ذمّى هستند يا خير همچنين آيا نظر كردن به زنهاى بهايى و كليمى ولو با ريبه حرمت دارد يا خير و آيا اموال آنها محترم است يا نه؟
س 2 - زمينهاى «مفتوح الْعَنْوَه» كه در زبان فقها ذكر مى شود چگونه زمينهايى هستند؟
س 3 - در بعضى از احاديث و كتابهاى تاريخِ فريقين و متون فقه، تعبير «بيضه اسلام» ذكر مى شود؛ مرادِ بزرگان از آن چيست؟
س 4 - آيا معلّم و مؤدِّب براى ادب كردن شاگرد و يا پدر براى تربيتِ فرزند چه مقدار مى تواند كودك را تنبيه كند يا كارى كند كه كودك او بترسد؟
باسمه تعالى
ج 1 - جايز نيست و مثل ذمّيه نيستند و نظر كردن به زنهاى غيرمسلمان با ريبه و تلذّذ جايز نيست و چون در امان مملكت اسلامى هستند، تصرف در اموالشان بدون رضايتشان جايز نيست.
ج 2 - مراد از «مفتوح العنوه» زمينى است كه مسلمانان در حال جنگ و غلبه از كفار گرفته باشند با اذن امام معصوم عليه السلام.(1) و حضرت رضاعليه السلام فرمودند: «فذلك الى الامام يُقبِّلُهُ بالذى يرى كما صنع رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بخيبرَ»(2).
ج 3 - مؤلفين كتابهاى لغت، معانى متعددى را براى «بيضه اسلام» نوشته اند. مراد از
ص: 334
«بيضه اسلام» جمعيتِ مسلمان است(1) و نيز شخص اول را گويند. ابن منظور مى نويسد: (بيضةالبلد على بن أبى طالب سلام اللَّه عليه، أى أنه فرد ليس مثله فى الشرف)(2).
ج 4 - به قدرى كه تأديب شود و موجب ديه نگردد. تهديد و ترساندن طفل، هرگاه موجب تأديب و صلاح او باشد، اشكال ندارد.
حضور حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - نظر حضرت عالى درباره طهارت اهل كتاب چيست؟
س 2 - نظر مبارك نسبت به فرقه هاى اسلامى به خصوص اباضيه و خوارج چيست؟
باسمه تعالى
ج 1 و 2 - از اهل كتاب مطلقاً بايد اجتناب كرد و همه فرق مسلمانان پاك مى باشند، الا آنانى كه عملاً و يا قولاً به حضرات معصومين و يا به يكى از آن بزرگواران - العياذ باللَّه - جسارت كنند.
در قرآن مجيد نام بعضى از اهل كتاب آمده است: «اِنّ الَّذين آمَنُوا والَّذين هادُوا والصّابِئِين والنَّصارى والمَجُوس والَّذين اَشرَكُوا اِنّ اللَّهَ يَفصِلُ بينهم يومَ القيامَةِ اِنّ اللَّهَ على كلِّ شَى ءٍ شهيدٌ»(3).
كسانى كه ايمان آورده اند ولو به ظاهر، پاك مى باشند، اگر چه قلباً ايمان نياورده باشند: «فان قوماً آمنوا بالسنتهم ليحقنوا به دمائهم.»(4)
در كشورهاى غربى بسيار اتفاق مى افتد كه دو جوان (پسر و دختر) مايل به ازدواج با هم
ص: 335
مى شوند، ولى خودشان زبان عربى نمى دانند و كسى هم نيست كه صيغه عقد را جارى كند؟ آيا به صرف رضايتِ دو طرف و يا مراجعه به مراكز قانونىِ دولتهاى غربى مى توانند ازدواج كنند؟
باسمه تعالى
يك نفر مى تواند براى آنها صيغه عقد ازدواج را بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه دو نفر بخوانند و به لغت عربى صحيح خوانده شود و اگر مرد و زن نتوانند به عربى صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد، احتياط واجب آن است ديگرى را كه مى تواند به عربى صحيح بخواند، وكيل كنند و اگر ممكن نباشد، خودشان مى توانند به غير عربى بخوانند، اما بايد جمله اى بگويند كه معناى «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند و تنها راضى بودنِ زن و مرد كافى نيست.
س 1 - معناى جزيه و خراج را بيان فرماييد؟
س 2 - از چه كسانى جزيه و از چه چيزهايى خراج گرفته مى شود؟
س 3 - علت گرفتن جزيه و خراج چيست؟
س 4 - مصرف جزيه و خراج در چه مورد است؟
س 5 - فرق جزيه و خراج با مالياتى كه دولتها مى گيرند، چيست؟
باسمه تعالى
جزيه در لغت به معناى مكافات است و چون اهل كتاب در حيطه و در امان دول اسلامى مى باشند، از مردان آزاده آنها جزيه گرفته مى شود و از زنان و اطفالِ اهل كتاب، جزيه گرفته نمى شود و خراج از زمينهاى مزروعى آنها گرفته مى شود و به مصرف مصالح
ص: 336
مسلمانان مى رسد.
ماليات را همه اهل بلاد و رعايا مى پردازند، اختصاص به اهل كتاب و ذمّه ندارد.(1)
در روايت است هنگامى كه ذمّى اهل كتاب را ديدى، بگو: «الحمدُللَّهِ الَّذى فضّلنى عليك بالإسلام دينا و بالقرآن كتاباً و بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله رسولاً و نبيّا و بالمؤمنين اخواناً و بالكعبة قبلة.» هر كس اين جملات را بگويد، خداوند متعال بين او و آن ذمّى در جهنم جمع نمى فرمايد؛ به عبارت ديگر، اهل بهشت مى گردد.
غناى محرّم در شرع مقدس چيست؟ گويا بعضى از موارد را فقها جايز دانسته اند، مانند:
تلاوت قرآن با صداى خوب يا لحن نيكو؛ خواندن رجز در جهاد؛ حَداى ساربانان براى شتران؛ خواندن مغنيّات و اجرت گرفتن بر آن در شب زفاف؛ سرود هنگام ورود پيغمبر اكرم به مدينه: «جئناكم جئناكم، حيّونا حيّونا نحيّكم» زنها و پسرها مى خواندند: «طلع البدر علينا من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا ما دعا للَّه داع» كه حضرت رسول اكرم نهى نفرمودند؛ نائحات زنان نوحه خوان و اجرت آنان؛ خواندن مدايح با صداى خوب و خوش و مصيبت با صداى حزن براى معصومين؛ خواندن اشعار مواعظ و نصايح؛ خواندن قصايد انشاءً و يا انشاداً - افتونا مأجورين.
باسمه تعالى
قرآن مجيد و احاديث متواتره از فقهاى شيعه، دليل بر اين است كه منع كرده اند خواندن و يا شنيدن غنا را و از مفاسد آن اين است كه انسان را از ياد خداوند متعال غافل مى كند و در حال لهو و لعب و فراموشى از پروردگارش قرار مى دهد.
شيخ انصارى قدس سره در مكاسب محرمه، مسأله 13 و ميرزاى قمى در جامع الشتات (كتاب التجاره) صفحه 177 مسأله غناى محرّم را بيان كرده اند؛ امّا مواردى كه در سؤال
ص: 337
نام برده شده است:
خواندن قرآن با صداى خوب و خوش؛ شيخ انصارى قدس سره مى فرمايند گمان ندارم كسى فتوا بدهد به حرمت صداى نيكو زيرا از بهترين زيباييهاست.
مستحب است قرآن و دعا را با صداى خوب بخوانند، زيرا زينت قرآن است. پيغمبران و معصومين عليهم السلام صداى خوب داشتند و صداى خوب را هم دوست داشتند و مى فرمودند: «اقرأوا القرآن بألحان العرب...» نه به گونه ناى و موسيقى. حضرت اميرعليه السلام مى فرمودند: شنيدم پيغمبر فرمودند نگرانم بر شما از سبك شمردن دين اسلام و تلاوت قرآن به نحو موسيقى.(1)
عبداللَّه بن عباس مى گويد: از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم از علايم آخر الزمان، اين است كه مردمى خواهند بود كه قرآن را ياد مى گيرند براى غير خدا و تلاوت مى كنند با صداى ناى و موسيقى.(2)
رجز در جبهه جنگ و جهاد به معناى فخر و مفاخرت و بيان و اظهار مردانگى و شخصيّت و شرافت نمودن است؛ در زمان حضرت رسول صلى الله عليه وآله اشخاصى در حضور حضرت رجز خواندند: «غداً نلقى الأحبّة محمّداً و حزبه»(3) معصومين عليهم السلام نيز در نبردها و جنگها رجز مى خواندند.
حَدا (الحدو) سوق الإبل والغنا لها و (حَدا) الإبل من باب عَدا. ساربانان براى سرعت دادن به راه رفتن شتران مى خوانند و از معصومين عليهم السلام منعى براى خواندن آنها نرسيده است.
درباره خواندن مغنيات در شبهاى زفاف و عروسى و اجرت گرفتن از آنها، بعضى از فقها فتوا به جواز داده اند به دليل روايت ابى بصير كه گفت: سؤال كردم از امام باقرعليه السلام از كسب زنهاى مغنيه آوازه خوان فرمودند: اگر برآنها مردان نامحرم وارد بشوند، حرام است. سپس تلاوت آيه قرآن نمودند: «وَمِن النَّاسِ مَن يَشتَرى لَهوَ الحديثِ لِيُضِلَّ عن
ص: 338
سبيل اللَّهِ»(1) و بعضى از فقها، كسب مغنيه را حرام دانسته اند، به دليل روايت نصربن قابوس كه مى گويد: شنيدم از امام صادق عليه السلام مغنيه، ملعونه است و هر كس به او جاى دهد و از عمل او بهره ببرد، ملعون است.(2)
حضرت زهراعليها السلام درباره خواندن اشعار به وسيله بانوان در شب زفاف از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله اجازه خواستند، حضرت فرمودند: تكبير بگوييد و سپاس خداى را به جاى آوريد و نگوييد جمله اى را كه خداوند متعال راضى نباشد.(3)
درباره سرودى كه هنگام ورود پيغمبر اكرم به مدينه منوّره خوانده شده است، بايد گفت كه در مورد سرود اوّل «جئناكم...» عبدالاعلى مى گويد: پرسيدم از امام صادق عليه السلام و گفتم مخالفان گمان كرده اند رسول اكرم صلى الله عليه وآله اجازه داده اند هنگام ورودشان به مدينه منوره بخوانند «جئناكم...»
حضرت صادق عليه السلام نخست آيات 16 و 17 و 18 از سوره انبياء را تلاوت كردند: «وما خَلَقنا السَّماءَ والاَرضَ... لو اَرَدنا اَن نَتَّخِذَ لَهواً... بل نَقذِفُ بالحَقِّ على الباطِلِ...» بعد فرمودند: واى بر آن كسى كه چيزى نسبت دهد به شخصى كه موقع و محل آن نباشد.(4)
امّا شعر دوم «طلع البدر...» را ابى الفداء در سيره نبويه و علّامه مجلسى در بحار الانوار(5) نوشته اند، ولى مجلسى روايت را ضعيف و بى سند دانسته است.
نائحات، جمع نائحه است و به زنانى گفته مى شود كه براى حزن و مصيبت و گريه به آواز بلند(6) گِرد هم مى آيند. فردوسى مى گويد:
بباريد از ديده خون جگر
بناليد همچون زن نوحه گر
حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: پدرم امام باقرعليه السلام به من فرمودند كه مقدارى از مال مرا وقف كن تا ده سال زنها برايم ندبه كنند.(7) امّا اگر نائحه خلاف واقع و دروغ
ص: 339
بگويد، گناه و معصيتِ او چنان است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: اگر قبل از مردن توبه نكند، روز قيامت بر او لباسى از مس گداخته مى پوشانند و آن چنان پوست بدنش كنده مى شود كه فقط استخوانهاى او مى ماند؛ گويى پوستِ او را مى تراشند.(1)
خواندن مدايح و مصيبت، اگر دروغ نباشد، گوينده اجر مى بَرد و براى هر بيتى خانه اى در بهشت به او مرحمت مى شود.(2)
س 1 - با عرض معذرت، مستدعى است جمله معروف «اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء» را هم از نظر سَند و هم از باب دلالت افاده فرماييد.
س 2 - خواهشمندم سَند اين حديث و معناى آن را بيان فرماييد: «حب على حسنة لايضر معها سيئة، و بغض على سيئة لا تنفع معها حسنة.»
باسمه تعالى
ج 1 - حديث شريف در بصائر الدرجات(3) و بحار الانوار(4) آمده است. «عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: اميرالمؤمنين عليه السلام المؤمن العالم أعظم أجراً من الصائم القائم الغازى فى سبيل اللَّه و اذا مات ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء الى يوم القيامة.»
و در مجمع البحرين (الثلمة كبرمة) الخلل الواقع فى الحائط و غيره، والجمع: ثُلَم كُبرم، و عُلِل ذلك بأنهم (حصون كحصون) سورالمدينة فذكر ذلك على سبيل الاستعارة والتشبيه.
در فرهنگ نفيسى: (ثلمة) رخنه و تَرك و محل شكستگى است، جمع ثلم، الحديث (نهى عن الشرب من ثلمة القدح: اى موضع الكسر منه).
ص: 340
لغت نامه دهخدا: (ثلمه) از هر گوشه وهنى و از هر طرف (ثلمه) حادث مى شود به جهت رخنه كردن.
ج 2 - حديث شريف را فريقين روايت كرده اند، همان گونه كه بعضى آيات قرآن مجيد بعضى را تفسير مى كنند، احاديث هم چنين مى باشند.
محبت به حضرت اميرعليه السلام محبت به پيغمبرصلى الله عليه وآله و محبت به پيغمبر، محبت به خداوند متعال است و عكس آن عكس است.
قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله من أحب علياً فقد أحبنى، و من أبغض علياً فقد أبغضنى و من آذى عليّاً فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه عزوجل.(1)
و ايضاً قال: صلّى اللَّه عليه و آله: اوصى من آمن بى و صدقنى بولاية على بن ابى طالب فمن تولاه فقد تولانى و من تولانى فقد تولى اللَّه و من احبه فقد أحبنى و من أحبنى فقد احب اللَّه و من ابغضه فقد ابغضنى و من ابغضنى فقد ابغض اللَّه عزوجل.(2)
محبت به حضرت امير، محبت به خداوند متعال است. و رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند: «الحب من شروط الايمان».
مستدعى است بفرماييد آيا نماز عيدين و نماز جمعه واجب است يا مستحب؟
باسمه تعالى
نماز عيدين در زمان غيبت حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - مستحب است و نماز جمعه در اين زمان اگر با شرايط كه عدالت پيشنماز است و بودنِ پنج يا هفت نفر كه نمازشان صحيح باشد و به جماعت نماز بخوانند و دو خطبه و ساير جهات هم مراعات شود، كافى از نماز ظهر است و حاجت به خواندن نماز ظهر نمى باشد، مگر به عنوان
ص: 341
محضر مبارك حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
س 1 - اگر چشم ميته را به چشم نابينايى پيوند كنند و يا گوشت ميته را به بدن انسان پيوند بزنند كه بعداً جوش بخورد، آيا پاك مى شود؟
س 2 - درباره مسيحيان كه شهرت به نجس بودن دارند، آيا در نظر مبارك، اين شهرت، واجب العمل است يا نه و در صورت وجوب عمل، نجس بودنشان اصلى است يا عارضى؟ و به عبارت ديگر، آيا نجس العين محسوب مى شوند يا اينكه در اثر بى مبالاتى، ظاهرشان نجس است؟ خواهشمندم علت نجس بودن ايشان را بيان فرماييد. نيز معناى اينكه بعضى از علما ايشان را موحّد مى دانند، چيست؟ به طور مشروح بيان فرماييد كه محلّ ابتلاست.
س 3 - درباره ترتّب و عدم ترتّب آثار طهارت بر متنجسى كه متصدّى آن در حين بقاى تصدّى اش تطهير آن را بنفسه و بالغير اعلام كند، حرفى نيست، ولى آيا اعلام متصدى مزبور پس از خروج متنجس از تصرّف و تصدّى وى نيز كافى است يا نه؟
باسمه تعالى
ج 1 - بعد از آن كه استحاله پيدا كرد و جزء بدن شخص شد، پاك مى شود.
ج 2 - احتياط واجب، لزوم اجتناب از آنهاست. مقتضاى احتياط مذكور آن است كه نجاستشان ذاتى است و نجاست آنها به حسب استفاده از تعدادى روايات است و شايد كسانى كه آنها را موحّد مى دانند، نظرشان اين است كه اقانيم ثلاثه در نظر آنها در عرض هم نيستند، بلكه آن دو ديگر مخلوق و مظهر صفات الهيه و واسطه در فيض اند.
ج 3 - بعد از بيرون آمدن از يد او نمى توان ترتيب اثر داد، نه بر جهت ذواليد و نه بر جهت غياب مسلم، مگر آن كه از اخبارش به تطهير اطمينان حاصل شود.
محضر مبارك حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - آيا فقط آب دهان كفّار نجس مى باشد يا اينكه همه جاى بدنشان نجس است؟
ص: 342
س 2 - آيا مى توان از غذاهايى كه شخص غير مسلمان تهيه كرده است، خورد و همچنين آيا ظروفى را كه غير مسلمان مى شويد، پاك است يا نه؟ در اين مملكت (انگليس) هر جا كه برويد، در رستورانها، دانشگاهها و مدارس، ظرفهايى هست كه قبلاً هر جور آدمى - مسلمان و غير مسلمان - از آنها استفاده كرده و معلوم نيست چه طور شسته شده و چه كسى آنها را شسته است؟
س 3 - در اروپا و امريكا، محلهايى است كه در حقيقت، رختشورخانه عمومى محسوب مى شود و در آنها ماشينهاى لباسشويى به طور خودكار لباسها را مى شويد و چون افراد غير مسلمان از اين ماشينها استفاده مى كنند به طور يقين معلوم نيست عوض شدنِ آبِ ماشين به شكلى انجام بگيرد كه داخل ماشين و نيز لباسها پاك شوند، آيا مى توان بنا را بر اين گذاشت كه لباسهايى كه در آنجا شسته مى شود، پاك است؟
س 4 - لباس نجسى را كه به دكان لباسشويى داده مى شود تا بشويند و نمى دانيم چه طور مى شويند، آيا در ضمن شست و شو پاك مى شود يا نه و آيا مى توان بنا را بر اين گذاشت كه آن لباس پاك است؟
س 5 - آيا براى تطهير چيز نجس نيت لازم است؟
باسمه تعالى
ج 1 - همه بدن آنها نجس است، ولى در مورد اهل كتاب، بنابر احتياط واجب است.
ج 2 - اگر يقين داشته باشد كه هيچ وقت بدن آنها با رطوبت به آنها ملاقات نكرده باشد، بنا بر طهارت آنها مى گذارد، و نيز اگر آورنده مسلمان باشد و به عنوان پاك آورده باشد، معامله پاكى با آنها مى شود.
ج 3 - اگر لباس نجس به آنجا داده است بايد يقين كند كه تطهير شده است واگر در طهارت شك كند، بايد بنا را بر نجاست بگذارد.
ج 4 - اگر كسى كه لباس را مى شُويد، مسلمان باشد و خبر بدهد كه لباس پاك شده است، مى توان بنا بر پاكى آن گذارد و در غير اين صورت، بايد به طهارتِ آن يقين حاصل
ص: 343
كرد.
ج 5 - لازم نيست.
س 1 - آيا وجهى كه به عنوان وديعه براى تلفن، آب و برق سپرده مى شود، از مؤونه محسوب مى شود يا بايد خمس آن را داد؟
س 2 - هرگاه شخصى، مبلغى خمس و سهم به مجتهد يا سيدى بدهكار و بر ذمه گرفته باشد كه به مجتهد يا سيدى معيّن بپردازد، آيا مى تواند با بودنِ آن سيد يا مجتهد به ديگرى از سادات يا فقها رجوع كند يا خير؟
س 3 - آيا صغيرى كه داراى مواشى است و از هر قبيل انعام، زراعت، اشجار و مال التجاره نيز دارد و به هر يك از اينها خمس و زكات طبق دستور شارع مقدس تعلق مى گيرد، آيا بر ولىّ و قيّمِ او واجب است زكات و خمس اموال او را بپردازد؟
باسمه تعالى
ج 1 - مؤونه عبارت است از آنچه در اثناى سال در آن تصرّف شود يا مورد استعمال باشد، و وديعه جزء مؤنه نيست.
ج 2 - رجوع به ديگرى مشكل است، مگر معلوم باشد كه دستگردان كننده اوّلى فقط از باب حكومت شرعيه، دستگردان كرده و هيچ گونه تملّك خود را منظور نداشته است.
ج 3 - زكات به او تعلق نمى گيرد ولى خمس تعلق مى گيرد، بايد بگذارند كبير شود و بعد خود او بدهد.
س 1 - مراد از تحصيل اذن و اجازه از مجتهد در صَرف سهم امام چيست و آيا صَرف
ص: 344
مجتهد در مصرف معيّن، اجازه تلقى مى شود يا نه؟ و ما وجه الاختصاص بالاولين؟
س 2 - شخصى كه در دوره حيات خود، نه خمس داده است و نه زكات، آيا بعد از فوتش واجب است ورثه او از حق الارثى كه مى برند، خمس و زكات بدهند يا خير؟
س 3 - در موضوع عدم وجوبِ خمس بر هبه و عطيّه - با وجودِ شمولِ عمومِ لفظ غنيمت موجوده در كتاب و احاديث شامله بر هبه و هديه - آيا دليلى بر نفى به نظر شما رسيده است؟
بسمه تعالى
ج 1 - به مناسبت آن است كه افراز مال مشترك است، جدا كردن مالى كه مشترك است بين سهم امام و سهم سادات و مجتهد به عنوان نيابت عامّه، دخالت در افراز مى كند و بدون اجازه او در موردى كه او مصرف مى كند، نمى توان مصرف كرد، چون افراز نشده است.
ج 2 - اين وجوهات مذكور به منزله بدهى است و بعد از فوت متعلق به تمام تركه است كه بايد از همه تركه داده شود واگر بعضى از ورثه امتناع كردند، ديگران به مقدار سهم خودشان بايد بدهند.
ج 3 - احتياط واجب مى نمايم در هديه و هبه كه اگر معتنابه باشد، خمس آن را بدهند و كسانى كه لازم نمى دانند، غنيمت را عبارت مى دانند از درآمدى كه در اثر فعاليت حاصل شده باشد، و چون هديه و هبه بدون تلاش و زحمت به دست آمده است، آن احاديث را شامل مورد مزبور نمى دانند.
خواهشمند است با تقديم نمونه نحوه معاملات بانك رهنى، جواب لطف فرماييد.
با توجه به مادّه يك قرارداد و بهره ذكر شده در مادّه دوم آن و همچنين امعان نظر كامل به ساير مندرجاتِ پيمان، استدعا دارد با در نظر گرفتن مواد 5 و 8 جواب مرقوم فرماييد آيا اين قبيل معاملات از طرف بانك با مشترى كه ده درصد علاوه بر مبلغ وام پرداختى را اضافه به آن
ص: 345
مبلغ كرده است و در پيمان منعقد به عنوان بهره قيد در نتيجه طرف معامله، جمع مبلغ را كه عبارت از اصل - بهره مصرحه - كارمزد و اقساط ماهيانه به بانك مى پردازد (و مقصود در مورد ذكر جمله بهره مى باشد) از لحاظ شرع مقدس اسلام براى (مشترى) صحيح است يا خير؟ در غير اين صورت، چون اين گونه معاملات مبتلا به عامه مسلمانان است، چنانچه طريق مشروع ديگرى در انجام مطلب مورد بحث به نظر مبارك مى رسد، مراتب را به طور صريح و مشروح مرقوم فرماييد.
باسمه تعالى
السلام عليكم. وام گرفتن و ملكى را گرو گذاردن مشروع است، ولى بهره بر آن وام قرار دادن و به موجب قرارداد بهره مندى از منافع گروگان را منظور داشتن شرعى نيست، و همچنين چند چيز ديگر از آنچه در مواد نوشته شده است. بلى، به همه اين استفاده ها مى توان از راه شرعى رسيد، اگر بشود كه عملى بدارند، بدين نحو كه اموال غير منقول مثلاً يك باب خانه را صاحب آن به بانك بفروشد به مبلغ معيّن و ضمناً شرط كند تا مدت معيّن مثلاً تا 5 سال اختيار فسخ داشته باشد و بانك پس از خريدارى آنچه را كه بهره در نظر دارد، كرايه آن يك باب خانه يا غير منقول ديگر قرار دهد و ضمناً ساير مواد ذكر شده را شرط كند. بارى (بهره و قرض و گرو) صحيح نيست.(1) بيع شرط و اجاره و شروط ضمن العقد صحيح است، اگر از روى حقيقت با يكديگر چنين معامله اى را انجام دهند.
س 1 - اگر گوشه عبايى متنجس گرديد، ولى نمى دانيم كدام گوشه نجس شده است، آيا
ص: 346
بايد آن را شبهه محصوره قرار دهيم و از همه آن اجتناب كنيم و همچنين است در فرش يا نه؟
س 2 - عده اى از زنان شوهردار با كسب اجازه از شوهر، و زنان بيوه بدون شوهر به ميل خود، و دوشيزگان با كسب رخصت از والدين به تنهايى و بدون محرم و سرپرست به زيارت حضرت رضاعليه السلام و يا كربلاى معلا و حتّى خانه خدا مشرّف مى شوند. چنان مسافرتى در دين اسلام چه نتيجه اى در بر خواهد داشت؟ آيا ثواب دارد يا گناه؟ استدعا دارم مقرر فرماييد فوايدى را كه از اين مسافرت عايد مسافر مى شود چيست؟
باسمه تعالى
ج 1 - حكم شبهه محصوره را دارد.(1)
ج 2 - در مفروض سؤال تشرّف به اين مقامات مقدسه جهت ندارد كه گناه باشد و فى حد نفسه ثواب است؛ بلى اگر لوازم غير مشروعه مترتّب شود، بدين سبب تبعات گناه، مترتب مى شود.
فوايد مورد نظر، عبارت اند از: فريضه اسلامى و يا مستحبّات مذهبى انجام دادن، تقويت روح ايمانى، استفاده كردن از عوالم غيبى، مشاهده رفتار و اَعمال اخيار و ابرار در پرستش خداوند و پيروى از آنان، فارغ البال شدن از شواغل عادى كه انسان قهراً در محيط شهر خود دارد، عملاً ترويج شعائر دينى و مذهبى، نايل شدن به اجر و مثوبت اخروى و غير ذلك - و هوالعالم سبحانه.
مِلكى ديروز به طور شرعى در تصرف زيد بوده و مالك شرعىِ آن محسوب مى شد
ص: 347
است، چند روز بعد، همان مِلك به تصرّف عمرو در آمده، زيد مدعى است ملك به او تعلق دارد و در يد عمرو امانت و يا اجاره و يا غصب است.
آيا در صورتِ نبودن بيّنه از طرف زيد و عمرو، حاكم مى تواند به علم خود عمل كرده، استصحاب يد زيد را بكند، در صورتى كه علم دارد به اينكه مِلك شرعاً مال زيد بوده و الآن كه در تصرف عمرو است، از جهت تصرف شرعى شكّ دارد؟
ديگر اينكه بيّنه، شهادت مى دهد كه اين مِلك، ديروز مال زيد بوده است، آيا همين شهادت كافى است يا اينكه لازم است همان بينه و يا دو شاهدِ ديگر شهادت بدهند كه امروز هم آن مِلك، مال زيد است؟
آيا شخص ثالثى را كه زيد به او اجازه استيفا از همان مِلك (از قبيل نماز خواندن و نشستن) داده بوده است، اكنون نيز كه آن مِلك در يد عمرو مى باشد، مى تواند استصحاب يد قديم را كرده، نماز بخوانَد يا اينكه يد جديد حكومت دارد، در صورتى كه عمرو براى نماز خواندنِ ثالث رضايت نداشته باشد؟
باسمه تعالى
استصحاب يد زيد و مالكيت او، وجهى ندارد. بلى، استصحاب حالت سابقه يد عمرو ممكن است، اگر معلوم باشد، مثلاً اگر معلوم است يد عمرو در اوّل، يد امانى يا عدوانى(1) بوده است، ولى احتمال مى رود حكماً تبدّل پيدا كرده باشد، بدون آن كه خارجاً خود يد تبدّل شود. پس همان امانى بودن يا عدوانى بودن، استصحاب مى شود و آثار شرعيّه آن مترتّب مى گردد كه از جمله آنهاست عدم انتقال مِلك از زيد به عمرو و اگر حالت سابقه يد عمرو معلوم نباشد و احتمال داده شود اينكه اوّل حدوث يد او به نحو ملكيت بوده است و خودش هم ادعاى ملكيّت كند، نَه اعتراف نمايد به اينكه قبلاً ملك
ص: 348
زيد بوده است و نَه سبب ملكيّت خود را اظهار كند، شرعاً آنچه در يد اوست، محكوم است به اينكه ملك اوست و استصحاب به هيچ وجه جارى نيست، ولى زيد كه مدعى است مى تواند با او به موازين شرعيّه ترافع كند.
اين شهادت به مِلكِ ديروز كافى نيست و در موقع ترافع بايد بيّنه شهادت دهد به اينكه فعلاً مِلكِ زيد است.
اگر ثالث يقين دارد به بقاى ملكيّت زيد، استصحاب موضوع ندارد، ولى نماز خواندنش و تصرفش وقتى بى اشكال است كه ترافع نشده و حاكم شرع بر حسب موازين به مالكيت عمرو حكم نكرده باشد واگر ثالث چنين يقينى ندارد، نمى تواند استصحاب كند، چون يد حكومت بر آن دارد.
و لهذا با عدم رضايت عمرو بايد از نماز خواندن در آن محل و تصرّف ديگر خوددارى كند. واللَّه العالم.
اين جانب هنگام پرداخت قسط بانك، قرضِ همان قسط را به نيّت اداى قرض مى دهم و مازاد را كه روى حساب تشريفات محضرى بانك به عنوان سود مى گيرد، در سررسيد هر قسط به يكى از عناوين ذيل مى پردازم:
1 - قصد هبه.
2 - مصالحه به ازاى مخارج ساختمان و مبل و صندليى كه مؤسسه بانك هزينه و كار مزد كارگرانى كه استخدام كرده است.
3 - مصالحه به ازاى عِرض و آبرو.
آيا مشكل سود بانك با يكى از اين عناوين حل مى شود يا خير؟
باسمه تعالى
بعد از آن كه پول گرفته شد و به مصرف رسيد، بعداً به نيّت اداى قرض اقساط دادن،
ص: 349
مشغول الذمه بودن ايجاد مى كند، لكن مازاد را كه بهره است به نيّت مصالحه در مقابل مخارج يا در قبال عِرض و آبرو دادن معنايى ندارد، امّا به عنوان هبه يا به عنوان كارمزد جاى دارد، ولى در موقعى كه قسط مى دهيد، به بانك بگوييد كه اداى قرض مى كنم و مازاد را به چه عنوان مى دهم تا اينكه اعانت بر اِثم نكرده باشيد، چون كسى كه پول مى گيرد، عنوان معامله ربوى را در نظر دارد و اگر در اوّلِ امر به عنوان قرض ربوى پول گرفته شده باشد، معصيت به عمل آمده است و بايستى توبه واستغفار كرد ؛ بلى، چنانچه در اوّل، انسان به بانك بگويد كه پول را بدون قيد و شرط مى پردازد و به او خبر دهد كه مطابق مقرراتشان هر آنچه را كه مازاد است، به عنوان هبه يا كارمزد خواهد داد كه حقيقتاً دو كار باشد، يكى پول دادن بانك بدون شرط و ديگرى هبه و يا كار مزد دادن گيرنده، معصيتى نشده است و معامله قرض صحيح است، و عمده در معامله، گفتار است از روى حقيقت و در اوراق و اَسناد هر چه بنويسند ضرر نمى رساند و صورت قانونى دارد و به رئيس شعبه و پول دهنده، گفتن، كافى است و محتاج به مواجهه با رئيس كل بانك نيست، زيرا كه عمده، كسى است كه ذواليد مى باشد.
شخصى چهار زن دارد، هر چهار زن را در يك جلسه طلاق مى دهد و در همان وقت، چهار زن ديگر را به عقد دائم ازدواج در مى آورد، ولى بعداً يك بطلان برايش يقين شده است و به علم اجمالى نمى داند كداميك از طلاقهاست يا از عَقدها، تكليفش چيست؟
باسمه تعالى
مى توان به طور اجمال گفت كه بطلان يكى از نكاحها تعيينى است به سبب بطلان خودش يا به سبب بطلانِ يكى از طلاقها، پس علم اجمالى اوّلى منحل به اين يقين مى شود و جريان اصالة الصحه در طلاقها معارض ندارد، ليكن جاى دارد كه تفصيل داده شود به لحاظ اينكه علم اجمالى متقوم به دو احتمال است و بايستى نسبت به هر
ص: 350
احتمال، شقوقى ذكر شود.
فَنَقُول: احتمال بطلان يكى از طلاقها يا به لحاظ امور راجعه به صيغه طلاق است يا به لحاظ شرايطِ صحتِ آن، مانند آن كه مثلاً در موقع اجراى طلاق يقين داشته كه زوجه در طهر است و از حيض در آمده يا در طهر است و هنوز حيض نديده يا اعتماد به قول زوجه نموده يا يقين داشته به عدم دخول يا يقين داشته كه زوجه در سفر است يا يقين داشته به عدالت شاهدين و حال، يقين مبدّل به شك شده است يا طورى بوده كه جاى اعتماد به قول زوجه نبوده است و در صورت تبدّل به شك، آيا به طورى است كه استصحاب حيض يا استصحاب طهر و همچنين استصحاب و شك سارى است مثل آن كه فعلاً شك در اصل حيض ديدن زن دارد يا شك در اصل مسافرت زن يا عدالت شاهدين دارد و على كلّ حال، آيا به نحو اجمال احتمال مى دهد بطلان يكى از طلاقها را يا احتمال بطلان در يكى معيّن از آنهاست و سه طلاق ديگر، متيقّن است كه صحيح مى باشند و همچنين نسبت به احتمال بطلان يكى از نكاحها، آيا به لحاظ بطلان امور راجعه به صيغه نكاح است يا به لحاظ شرايطِ صحتِ آن، مانند اينكه مثلاً احتمال تحقق آن در عدّه رجعيّه مطلقه بوده يا نكاح محرّم بالنّسب يا بالرضاع يا بالمصاهره و نحو ذلك بوده و نيز حصول شرايط صحت طلاق به قيام بيّنه بوده است و حال، شك سارى در عدالت آنها دارد يا يقين بوده و حال شك دارد يا اعتماد به قول زن كه خليّه است بوده، حال مى بيند طورى بوده كه جاى اعتماد به آن نبوده يا به استصحاب رفتار كرده و حال مى بيند جاى استصحاب نبوده الى غير ذلك، و نيز آيا محتمل البطلان از نكاحها، يكى به نحو اجمال است يا يكى معيّن و بر تقدير دوم، استصحابى كه موجب تعبّد به بطلان آن بوده باشد و موجب انحلال يقين به بطلان يكى از نكاحها بشود آيا جارى است يا نه؟
والحاصل، نوشتن حكم همه اينها حاجت به مجالى دارد كه فرصت تصنيف رساله اى چند صفحه اى بوده باشد و در اين مدّت چنين فرصت ميسور نبود.
هر گاه كسى چك بانك را سرقت كرد، آيا ضامن پولى است كه در چك قيد شده يا فقط
ص: 351
ضامن شخصى است كه پول را از بانك دريافت مى كند يا تفصيل مى دهند بين اينكه صادر كننده چك از بانك طلبكار باشد يا خير، فقط روى اعتبار حواله كرده باشد؟ با اينكه مقررات بانك اين است كه چك به عنوان حامل است كه پول را مى دهد، و يترتب عليه اگر چك نزد شخصى امانت بود و تفريط در حفظ كرد و مفقود شد، قهراً ضامن خواهد بود، گر چه به دست ديگرى افتاده و پول را ديگرى گرفته باشد و همچنين است حكم اسنادى نظير چك از جهت مقررات.
باسمه تعالى
راجع به چك كه سرقت شده است، كسى كه از بانك پول مى گيرد و تصرف مى كند، ضامن است و الاّ خود چك ماليت ندارد كه سارق نسبت به آن ضمانِ يد پيدا كند و چنانچه سارق آن را به ديگرى بدهد و او از بانك بگيرد، سارق سبب شده است، ولى مباشر اقوى است؛ بلى، مغرور شده است و يرجع الى من غرّه(1) و فرضاً اگر ديگرى مى دانسته كه سرقت شده و معذلك از بانك پول را گرفته، مغرور نشده است و رجوع الى السارق نسبت به اين پول جاى ندارد. بلى، سارق مُعين على الاثم است.
امّا تفصيل بين حواله واقعى و اينكه از روى اعتبار، حواله را صادر كرده باشد، وجهى ندارد، چون در صورت دوم ظاهراً معناى حواله كردن اين است كه پول را به حامل كه نماينده صادر كننده است، بدهد، پس اگر حامل، پولى را كه براى او مى گيرد، خودش تصرف كند، قهراً مشغول الذمه مى شود. بالجمله، اطلاق حامل در نوشته چك مقتضى است به اينكه بانك پول را به او بدهد، پس او قهراً ضامن و مشغول الذمه است و به همين منوال است كلام در مسأله اينكه تفريط در حفظ چك نموده، ولى ضمان پول بر عهده گيرنده از بانك است. و هوالعالم بحقايق الاحكام.
ص: 352
با عرض سلام، در زنجان در ايام عاشورا در حسينيه ها و تكايا شبيه خوانى مى كنند و دسته اى از مردم خود را به صورت سيدالشهداءعليه السلام و اصحابش در مى آورند و گروهى ديگر خويشتن را به دشمنان آنها شبيه مى كنند؟ آيا خود را به آن شكل در آوردن درست است يا نه؟
باسمه تعالى
نظر به اصالة الاباحه و عدم ثبوت منع، اشكالى ندارد و معناى فرمايش پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه مى فرمايد: «من تشبَّه بقَوم فَهُوَ مِنْهُمْ»(1) غير از اين است - واللَّه العالم.
شخصِ گناهكار چگونه بايد توبه كند؟
باسمه تعالى
توبه از معصيت واجب است و معناى آن، پشيمانى از گناهى است كه شخص مرتكب شده است و عزم داشتن بر اينكه ديگر مرتكبِ آن نشود و مستحب است كه غسل توبه كند و دو ركعت نماز به جا آورد و بعد از آن بگويد: «استغفراللَّه ذوالجلال والاكرام من جميع الذنوب والآثام».
اگر جبران گناه قابل تدارك باشد، بايد آن را تدارك بيند مانند پرداخت وجوه شرعيه و كفّارات و به جا آوردن قضاى نمازهاى واجب و پرداخت حق الناس.
ص: 353
هرگاه شخصى به فرد مسلمانى بگويد: «اى يهودى» تكليف شرعى چيست؟
باسمه تعالى
براى گفتن ناسزا و جمله «اى يهودى» بايد تأديب شود و بنابر احاديث بايد بيست تازيانه تأديبى به او زده شود.
آيا پدر پيغمبر اكرم (عبداللَّه) و مادرشان (آمنه) به خداوند ايمان داشتند و قبرشان در كجاست؟
باسمه تعالى
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله در اصلاب شامخه و ارحام مطهره بودند و پدران و مادرانشان نيز موحد بوده اند.
قبر حضرت عبداللَّه در مدينه طيبه و قبر آمنه در ابواء - بين مدينه منوّره و مكّه معظمه - مى باشد.
هرگاه شخصى فقط قصد عمل خير و يا قصد گناه كند، آيا ثواب و عقابى دارد؟
ص: 354
باسمه تعالى
برحسب روايات، اگر شخصى قصد عمل خير نمايد، خداوند متعال يك حسنه به او مرحمت مى فرمايد و چنانچه موفق به عمل خير گردد، دَه حسنه به او داده مى شود و اگر العياذ باللَّه قصد گناه نمايد، براى او چيزى نوشته نمى شود ولى تاريكىِ قلب دارد و بايد استغفار كند.
اگر شخصى - العياذ باللَّه - مُسْكرى بنوشد و نماز بخوانَد و يا در حال مستى، نمازش قضا شود، تا چه مدتى نمازش قبول نمى گردد؟
باسمه تعالى
هرگاه نماز را با شرايط بخوانَد، قضا ندارد و چنانچه فوت شود، بايد بعد از هوشيارى بخواند و يا قضا نمايد.
به حسب روايات، اگر توبه ننمايد، تا چهل روز، عبادت او مقبول نمى گردد. واللَّه العالم.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
اگر شخصى در ايّام حيات پدر و يا مادر، عاق آنها شده باشد، آيا بعد از درگذشتِ آنها، بقيه ورثه مى توانند او را از ارث محروم كنند؟
باسمه تعالى
آن شخص از ماتركِ ارث مى برد و عقوق مانع از ارث بردن نمى شود و اگر توبه نكند و با اَعمال صالحه روح آنها را شاد ننمايد گرفتار عذاب و عِقاب اخروى مى گردد.
ص: 355
آيا در اذان و اقامه شهادت ثالثه (اشهد ان عليا ولى اللَّه) لازم است؟ آيا گفتنِ «حىّ على خيرالعمل» از مختصات شيعه به شمار مى رود و تثويب (الصلاة خير من النوم) در اذان نماز صبح جايز است؟
باسمه تعالى
شهادت ثالثه از شعائر الهى و تشيّع است «ذلك وَ مَن يُعَظِّم شَعَائِرَاللَّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَى القُلُوبِ».(1)
شيخ محمّد حسن، صاحب جواهر در نجات العباد مى فرمايد: «و يستحب الصلاة على محمّد و آله، عند ذكر اسمه، و اكمال الشهادتين بالشهادة لعلى عليه السلام بالولاية للَّه و اميرالمؤمنين، فى الأذان وغيره.»
حضرت صادق عليه السلام به قاسم بن معاوية [بن بريد] مى فرمايند: «اذا قال أحدكم لا إله إلا اللَّه محمّد رسول اللَّه فليقل على اميرالمؤمنين عليه السلام ولى اللَّه»(2).
زراره روايت مى نمايد از حضرت باقرعليه السلام كه مى فرمايند: «و أفصح بالألف والهاء و صلّ على النبى و آله كلما ذكرته أو ذكره ذاكر عندك فى أذان أوغيره.»(3)
بنابراين، شهادت به ولايت، از اركان ايمان واسلام است و صلوات مكمّل دو شهادت است و جمله «حى على خيرالعمل» را مسلمانان در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و تمام مدت خلافت ابى بكر و نيز مدتى در زمان عمر در اذان و اقامه مى گفتند و عمر بن خطاب، مانع از گفتنِ آن شد و فرزند عمر (عبداللَّه) و حضرت على بن الحسين عليه السلام اين تصرّف را در اذان قبول نداشتند و بعد از «حى على الفلاح» مى گفتند: «حى على
ص: 356
خيرالعمل.»(1)
قال ابو عيسى: هذا التثويب الذى كرهه اهل العلم و هو الذى خرج ابن عمر من المسجد لمّا سمعه(2). ذيل الفقه.
هذا ما عندنا والعلم عنداللَّه.(3)
ص: 357
- دامت بركاته -
خواهشمندم عشره مبشّره و فقهاى اربعه اهل سنّت را بيان فرماييد.
ص: 358
باسمه تعالى
به اعتقاد اهل سنّت، عشره مبشّره ده نفر مى باشند.
اوّل، ابوبكر بن ابى قحافه كه اسمش عبداللَّه بن عثمان است و مادرش سلمى، دختر صخربن عامربن كعب مى باشد. وى دو سال و سه ماه ونه روز خلافت كرد و در ماه جمادى الآخر سال سيزدهم هجرت وفات يافت و در حجره پيغمبرصلى الله عليه وآله در پشت سر آن بزرگوار دفن شد. عمرش 63 سال بود.
دوم، عمر بن خطاب بن نفيل كه مادرش حنتمه، خواهر يا دختر عمّ ابو جهل است، بنا بر مشهور ميان اهل سنّت. او در سال ششم بعثت به اسلام گرويد وبه وصيّت ابوبكر خليفه شد و بعد از ده سال و نيم كه خلافت كرد، ابولؤلؤ، غلام مغيرة بن شعبه، او را خنجر زد و بعد از سه روز در آخر ماه ذى الحجه، سنه بيست و سوم هجرت وفات يافت و پشت سر ابوبكر مدفون شد؛ عمرش نيز 63 سال بود. مشهور ميان متأخرين از شيعيان، آن است كه وفاتش در نهم ربيع الأوّل بوده است.
سوم، عثمان بن عفّان بن أبى العاص بن اميّة بن عبدشمس بن عبد مناف است و مادرش أروى دختر كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس است و بعد از سه روز از دفن عمر به مشورت جمعى كه خود تعيين كرده بود، خليفه شد و بعد از دوازده سال و هشت روز به اجماع جمعى از صحابه وغيرهم كه از آن جمله محمّد بن ابى بكر و محمّد بن ابى حذيفه و عمروبن الحمق و مالك اشتر بودند كشته شد و در ماه ذى الحجه، سنه سى و پنجم ازهجرت و بعد از سه روز در حشّ كوكب - كه قريب به بقيع است - در شب، خفية و خيفة دفن شد.
چهارم، على بن ابى طالب بن عبدالمطّلب عليه السلام [كه] در اينجا نَسَبش به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه وآله متصل مى شود و مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم است. ولادتش در جوف كعبه معظّمه بود و بعد از قتل عثمان در همان روز به اتّفاق اعيان صحابه - كه از آن جمله طلحه و زبير بودند - بيعت خلافتش واقع شد و چهار سال و نُه ماه و چند روز خلافت كرد و در بيست و يكم ماه رمضان، سنه چهلم از هجرت به ضربت عبدالرحمان بن ملجم مرادى - لعنة اللَّه عليه - شربت شهادت نوشيد و در نجف اشرف مدفون شد و
ص: 359
عمر آن حضرت، شصت و سه سال بود.
پنجم، زبير بن عوّام - به تشديد «واو» - كه اسدى است و مادرش صفيّه، عمه پيغمبر و پدرش برادرِ حضرت خديجه است. او در ماه جمادى الاولى، سنه سى و ششم هجرت در جنگ جَمل كشته شد و قبرش در حوالى بصره است.
ششم، طلحة بن عبيد اللَّه بن عثمان تيمى است كه در جنگ جمل در بصره كشته شد.
هفتم، ابو عبيده جرّاح، نامش عامر بن عبداللَّه بن جراح فهرى است. او پنجاه وهشت سال عمر كرد و در سنه هيجدهم هجرت به سبب طاعون در شامات وفات يافت وقبرش در دمشق است.
هشتم، عبدالرحمان بن عوف بن عبدالحارث بن زهرة بن كلاب است كه هفتاد و پنج سال عمر كرد و در سنه سى و دوم هجرت وفات يافت.
نُهم، سعد - ابى وقّاص - بن مالك بن وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب است. او بعد از آن كه شش نفر مسلمان شده بودند، مسلمان شد و زياده بر هفتاد سال عمر كرد و در سنه 55 يا 56 از هجرت وفات يافت و قبرش در مدينه است.
دهم، سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل عدوى است كه با زنش فاطمه كه خواهر عمر بن خطاب است، پيش از اسلامِ عمر، اسلام آوردند.
اوّل، ابو حنيفه است و اسمش نعمان بن ثابت بن زوطى تيمى است. او در سنه هشتاد از هجرت متولد شد و در ماه رجب، سنه يكصد و پنجاه وفات يافت و قبرش در بغداد است. وى صاحب رأى و فتوا مى باشد.(1)
دوم، مالك بن انس بن ابى عامر اصبحى است كه فقيه مدينه منوره بود و در سنه 93 متولد شد و در سنه يكصد و هفتاد و نُه وفات يافت و قبرش در بقيع مدينه است و مشهور ميان اهل سنت آن است كه وى 3 سال در شكم مادر بوده است و او نيز صاحب
ص: 360
رأى و فتوا مى باشد.
سوم، محمّد بن ادريس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبيد بن عبد بن يزيد بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف است و او مشهور است به شافعى و در روز وفات ابوحنيفه متولد شد و در روز جمعه، آخر رجب، سنه دويست و بيست و چهار وفات يافت و قبرش در قاهره است و مدت حملش در شكم مادر، به اجماع اهل سنت چهار سال بوده است. به اين سبب شافعى و تمام شافعيه قائل اند كه اقصى مدت حمل زن، 4 سال است.
چهارم، احمد بن محمّد بن حنبل است.گفته اند كه او در ربيع الاول سنه 164 در بغداد متولد شد ودر روز جمعه، 1 ربيع الاول سنه 241 وفات يافت و در مقبره باب حرب بغداد مدفون گرديد. وى استاد بخارى و مُسلِم، صاحبان صحيحين است، فتأمل!
ملحقات سَنَد عشره مبشّره نزد اهل سنّت
فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: امّا انك يا ابابكر اول من يدخل الجنة من امتى(1).
تحقيق حديث از نظر سَنَد و دلالت
1 - سند روايت را فقط عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد نفر هفتم و نهم روايت مى كنند و هيچ يك از صحابه اين حديث را روايت نكرده اند. بخارى و مسلم و حاكم هم در مؤلفاتشان متعرض آن نشده اند بنابراين، حديث از نظر سند، ضعيف است.
2 - دلالت: آيا فقط اين دَه نفر اهل بهشت مى باشند و به آنها بشارت بهشت داده شده است، در حالى كه بشارت بهشت را پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به ديگران هم داده اند، مانند عمّار ياسر و جعفر طيّار و غيرهما؟
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله رحمة للعالمين است و در حديث، بشارت به ده نفر مهاجر داده شده است امّا انصار ناديده گرفته شده اند؟(2)
ص: 361
س 1 - اگر پدر يا مادر به طلاق زوجه امر كنند، آيا بر پسر واجب است دستور آنان را اطاعت كند يا نه؟
س 2 - آيا جايز است انسان، خون خود را به شخص يا بانك خون بفروشد؟
س 3 - اگر جوانى حقوق و يا درآمد روزانه خود را براى ازدواج پس انداز كند، آيا مى تواند در موسم حج با وجود استطاعت مالى و بدنى و امكان تشرف به مكه، به حجّ نرود، با توجه به اينكه با خرج سفر مكه، ازدواج برايش مشكل مى شود؟
س 4 - آيا دست دادن با زنانِ پيرِ نامحرم جايز است؟
س 5 - آيا جايز است دختر و پسر جوانى كه قصد ازدواج دارند، باهم صحبت و يا به صورت يكديگر نگاه كنند؟
س 6 - مقصود از نگاه «ريبه» كه فقها مى فرمايند، چيست؟
س 7 - آيا برادر شوهر و يا شوهر خواهر مانند ديگران نامحرم اند؟
س 8 - اگر شوهرى به عيالش امر كند كه به مناسبتهاى مختلف از نامحرم رو نگيرد، آيا زن مى تواند اطاعت نكند؟
س 9 - آيا جايز است زنان به اماكن متبركه و زيارت قبور ائمه مشرف شوند، در حالى كه بدنشان در موقع ازدحام جمعيّت به نامحرم بخورد؟
س 10 - آيا پسر مى تواند به صورت، دست و موى زن پدر، اگر جوان باشد، نگاه كند؟
باسمه تعالى
ج 1 - واجب نيست، ولى با پدر و مادر نيكو رفتار كند. خداوند متعال در قرآن مجيد سورةالاسراء، آيه 23و24 مى فرمايد: «وقَضى رَبُّك ألَّا تَعبُدُوا إلّا اِيّاه و بالوالدَينِ احساناً...»
ج 2 - اگر منافع محلله داشته باشد، جايز است احتياطاً مصالحه كند.
ج 3 - بايد به حج برود، مگر آن كه عدم ازدواج، موجب حرج و گرفتارى اش به عمل حرام گردد.
ص: 362
ج 4 - جايز نيست.
ج 5 - جايز است، اگر به «ريبه»(1) نباشد.
ج 6 - معناى «ريبه» نگاه كردن به شهوت است.
ج 7 - مانند ديگران نامحرم اند.
ج 8 - واجب نيست در محرمات، اطاعت شوهر كند. فرموده اند: «لاطاعَةَ لمخلوقٍ فى مَعصيةِ الخالِقْ».
ج 9 - حرام است، اگر موجب فساد باشد و اگر در معرض فتنه باشد، بايد احتياط و در خارج از محلهاى پرجمعيت زيارت كند.
ج 10 - اگر «ريبه» نباشد، جايز است.
س 1 - شهردارى، خانه، زمين و املاك موقوفه را به زور خراب و خيابان يا محل عبور پياده رو مى كنند. آيا عبور از محلهاى مذكور جايز است يا خير؟
س 2 - اگر براى خياط يا صاحب صنعت، پارچه بياورند تا بدوزد و يا آن را اصلاح كند، بعد مدت زمانى بگذرد و صاحب پارچه مراجعه نكند، تكليف خياط يا صاحبِ صنعت چيست؟
س 3 - اشخاصى هستند كه گنجشك صيد مى كنند و با دست، سر آنها را مى كنند، آيا خوردن گوشت آنها جايز است يا نه؟
س 4 - در اروپا وامريكا، مسلمانان گوشت مى فروشند، آيا استفاده از آن گوشتها جايز است؟
س 5 - بعضى از ماهيها بر روى پوست خود، پولكهايى ريز دارند و يا كم پولك اند، آيا خوردنِ گوشتِ آنها جايز است؟
س 6 - آيا خوردنِ گوشتِ خرگوش، جايز است؟
ص: 363
باسمه تعالى
ج 1 - اگر به گونه اى است كه قابل برگشت به صاحبان آنها نباشد و اعراض قهرى باشد، اشكالى ندارد.
ج 2 - اگر خياط و يا صاحبِ صنعت جُست و جو كردند و نااميد شدند از پيدا شدن صاحِب آن، بنا بر احتياط واجب، به اذن حاكم شرع، آن جنس را به نيّت صاحبش صدقه بدهند.
ج 3 - حرام است خوردنِ آن، زيرا ميته و مردار است.
ج 4 - از مسلمانانى كه اهتمام و توجه به تذكيه شرعى داشته باشند، گوشت بخرند.
ج 5 - اگر مختصر فلس داشته باشد، جايز است.
ج 6 - حرام است - واللَّه العالم.
س 1- مقصود از نفقه كه در رساله هاى عمليه ذكر شده است، چيست؟
س 2 - اگر پدر يا مادر نذر كنند دختر خود را به عقد ازدواج پسرى معيّن در بياورند، ولى دختر به اين ازدواج راضى نباشد، تكليف چيست؟
س 3 - كفّاره قَسَم چيست و چه كفّاره اى ملحق به كفّاره قسم است؟
س 4 - شخصى مبتلا به بيمارى است، مثلاً مرض قند دارد و پزشكان او را از خوردن چيزهايى كه برايش ضرر دارد، منع مى كنند؛ اگر او پرهيز نكند، آيا مرتكب گناه شده است؟
س 5 - گاهى اشخاصى در بازار، جنسى را كمتر از قيمت عادلانه مى فروشند و خريدار احتمال مى دهد كه آن جنس، دزدى باشد، آيا خريد آن جايز است؟
س 6 - اگر خانه يا دكّان يا سرايى غصبى باشد، آيا به حكم ضرورت، وارد آن شدن جايز است يا نه؟ و يا اگر پدر و بزرگ خانواده، جاى غصبى را بخرد، آيا فرزندان و عائله او مى توانند در آن تصرّف كنند و نماز بخوانند؟
ص: 364
باسمه تعالى
ج 1 - مقصود، لباس، خوراك، آب، منزل مسكونى و رختخواب [مى باشد] و واجب است شوهر با همسرش رفتار خوب داشته باشد و بر زوجه واجب است تمكين شوهر كند. و كارى كه موجب تنفر شوهر باشد، انجام ندهد و بى اجازه او از خانه خارج نشود.
ج 2 - بله، مى تواند قبول نكند.
ج 3 - چنانچه عمداً مخالفت كند بايد يك بنده آزاد و يا دَه فقير را سير كند يا دَه فقير را بپوشاند و اگر آن سه كار را نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد و همچنين است اگر زنان در مصائب، صورت خود را خون آلود كنند و يا موى خود را بِكَنند.
ج 4 - اگر موجب مرگ شود يا ضرر به بدن او برسد، مثلاً عضوى در بدن او ناقص گردد، بايد كفّاره بدهد.
ج 5 - در صورت احتمال سرقت بايد از خريد آن احتياط كند.
ج 6 - بدون اذن مالك جايز نيست - واللَّه العالم.
س 1 - در بعضى از رساله هاى عربى چنين نوشته شده است: «استدامه حكميّه وحقيقيه» فرق بين اين دو چيست؟
س 2 - گاهى اشخاصى در كشورهاى غير اسلامى فوت مى شوند و وصيّت مى كنند جنازه شان را به كشور اسلامى و يا مَشاهد مشرفه ببرند كه لازمه آن، تشريح و تقطيع احشاى درگذشته است. آيا بر ولى يا وصى جايز است چنين اجازه اى بدهند و به وصيّت عمل كنند؟
باسمه تعالى
ج 1 - «استدامه حكميّه» توجه تفصيلى است به عمل و «استدامه حقيقى» توجه به نيّت است، به طورى كه اگر از او سؤال شود، علّت شروع به عمل را متوجه باشد و
ص: 365
بگويد.
ج 2 - تشريح اموات جايز نيست و جايز نيست وصى و يا ولىّ اجازه دهند، حتى در صورتى كه امكان عمل به وصيّت نباشد، زيرا موجب عمل به حرام است.
س 1 - آيا اختلاف مراجع در فتوا، موجب تفرقه مسلمانان نيست؟
س 2 - تقليد از مرجع براى شيعه در چه زمان و چه گونه لازم شد؟ آيا در زمان معصومين، تقليد بوده است؟
س 3 - مقصود از اهل خبره كه براى تعيين مرجع تقليد، لازم هستند، چه افرادى مى باشند؟
س 4 - آيا دانستن چگونگى احوال شيعه و گرفتارى آنها و موقعيتشان در مناطقى كه زندگى مى كنند، در اعلميّت مرجع تقليد، اثر دارد و آيا مسأله با اطلاع از وضعيت اجتماعى آنان فرق مى كند يا نه؟
س 5 - آيا تقليد در اصول دين (مانند عدل و امامت و معاد) جايز است؟
س 6 - فرق بين جاهلِ مقصّر و قاصر چيست و چه اثرى دارد؟
باسمه تعالى
ج 1 - اختلاف در فتوا، اختلاف در تشخيص مجتهد است. در استنباط احكام و آنچه مذموم است، اختلاف در دين و مذهب است.
ج 2 - رجوع جاهل به عالم، فطرى است و محدود به زمان نمى باشد. حضرات معصومين، شيعه را به علما و فقها در زمان حضورشان و در غيبت كبرى و صغرى ارجاع داده اند و اين بهترين دليل بر آن است.
ج 3 - كسانى كه تحصيل علوم دينى و خبرويت و تشخيص فتاوا را بفهمند، مى توانند تعيين مرجع تقليد نمايند، در صورتى كه در گفتار ثقه باشند.
ص: 366
ج 4 - دانستن احوال واطلاع اجتماعى، ربطى به استنباط احكام فقهى ندارد.
ج 5 - تقليد در احكام عملى است، نه اعتقادى و سؤال از دانشمندان براى يافتن حقايق و اعتقاد به گفتار آنها جايز است.
ج 6 - جاهلِ قاصر، كسى است كه برايش امكان يادگرفتن نيست و جاهل مقصر، كسى مى باشد كه مى تواند احكام و مسائل را ياد بگيرد و به آنها عمل كند، و اثر در عقاب با بيان است.
س 1 - آيا خريدن و خوردنِ مواد لبنى مانند پنير و غيره كه از كشورهاى غير اسلامى به كشورهاى اسلامى آورده مى شود، جايز است؟
س 2 - آيا خوردن قسمتى از نان كه سوخته است، جايز است؟
س 3 - علت حرمت خوردن دنبلان گوسفند و طحال چيست؟
س 4 - آيا خوردن غذا در خانه كسى كه خمس نمى دهد يا كسب حرام مانند ربا دارد، جايز است؟
س 5 - دليل اينكه زن از زمين ارث نمى برد، در حالى كه اهل سنّت آن را جايز مى دانند، چيست؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر علم به نجاست آنها نداريد، جايز است.
ج 2 - جايز است، مگر آن كه ضرر معتنابه و بسيار داشته باشد.
ج 3 - تعبد است و از آنچه از ائمه معصومين - صلوات اللَّه وسلامه عليهم - رسيده است بايد اطاعت كنيم.
ج 4 - جايز است، چون علم به غير مخمس بودن و يا حرمت در عين ندارد.
ج 5 - اين حكم از مختصات اماميّه اثنى عشريه است، به دليل رواياتى كه از
ص: 367
معصومين - عليهم السلام - وارد شده است. والعلم عنداللَّه.
مستدعى است تاريخ و شأن نزول سوره احزاب و عدد آيات آن را بيان فرماييد.
باسمه تعالى
سوره احزاب در مدينه منوّره، بعد از واقعه جنگ خندق در سال پنجم از هجرتِ رسول اكرم صلى الله عليه وآله نازل شد و شأن نزول آن بعد از شكست مشركان در جنگ بدر در سال دوم و اُحد [در] سال سوم بوده است.
معناى «احزاب» آن است كه قبايل و گروههاى مشرك با يهود بنى النضير و بنى قريظه متحد شدند و بر ضد رسول خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان به پيكار برخاستند و به مدينه منوره حمله كردند.
سوره احزاب در مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از سوره حجر نازل شد(1) و ترتيب سُور به أمر پيغمبرصلى الله عليه وآله نبوده بلكه ترتيب آيات به نظر آن حضرت بوده است.
زيد بن ثابت مى گويد: در زمان رسول اكرم صلى الله عليه وآله آيات قرآن را بر رقعه هايى مى نوشتيم تا جمع آورى شود و بعد، پيغمبرصلى الله عليه وآله به حضرت اميرعليه السلام امر فرمودند تاآن حضرت آنها را تدوين و مرتب كنند.(2)
عدد آيات سوره احزاب، 73 و 74 است بنابر بعضى اقوال و در اين سوره، نكاتى است از جمله تكليف پيغمبرصلى الله عليه وآله نسبت به كفّار و منافقان و معارف واحكام اسلام و قصص و تاريخ و مواعظ به آنچه موجب عبرت است و ولايت مطلقه رسول اكرم بر نفوس و تكاليف امهات المؤمنين و تعيين شايستگى خاندان پيغمبرعليه السلام در آيه تطهير و نكات و تفاصيل ديگرى كه از سوره در تفاسير بيان شده است و العلم عنداللَّه.
ص: 368
محضر مبارك حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
با عرض ارادت؛ در تهران، مسجدى ساخته شده است كه طبقه فوقانى آن مربوط است به اقامه نماز و مجالس عزادارى و غيره و طبقه تحتانى آن، وضوخانه، دوش حمام، آشپزخانه و سالن غذاخورى و غير ذلك مى باشد. آيا طبقه پايين حكم مسجد را دارد يا طبقه بالا؟ والسلام.
باسمه تعالى
در صورتى كه فقط طبقه بالا مسجد است و طبقه پايين جزء مسجد نيست و بدين سبب در طبقه پايين آشپزخانه و غير ذلك ساخته شود، پس در طبقه پايين، حكم مسجد جارى نيست. واللَّه العالم.
السلام عليكم، خواهشمند است به سؤالهاى ذيل جواب عنايت فرماييد.
س 1 - در رساله عمليه و در حاشيه بر عروة الوثقى گاهى مى فرماييد مشكل است و گاهى احتياط مطلق، آيا رجوع به غير را اجازه مى فرماييد؟
س 2 - اگر از گُل متنجس گلاب بگيرند، آيا آن گلاب، پاك است؟
س 3 - چيزهايى را كه چرمى يا مانند صابون هستند و از كشورهاى خارج (غير اسلامى) مى آورند و مسلمانان آنها را خريدارى و استفاده مى كنند، پاك مى باشند؟
س 4 - آيا زمينى كه خشك نيست و رطوبت دارد و متنجس است، ته كفش، عصا و مانند آنها را پاك مى كند؟
س 5 - هرگاه در تطهير چيزى با آب قليل، از غساله دوم به لباس يا بدن ترشّح شود، آيا آن لباس و بدن را بايد دو دفعه بشويند يا يك مرتبه كفايت مى كند؟
س 6 - فرموده ايد شى ء نجس را با آب قليل دو مرتبه بشويند، آيا با غساله، مزيله عين
ص: 369
نجس است يا بعد از غساله؟
س 7 - آيا جايز است جنازه ميّت را پيش از غسل كه شايد به عين نجاست آلوده باشد، در مسجد بگذارند؟
س 8 - آيا مراد از زمين در طهارت، زمين طبيعى است يا اعم است از طبيعى و غيره مانند زمين مفروش به آجر و سنگ و موزاييك و بتون سيمانى و اسفالت كه مخلوط از شن و قير است؟
س 9 - آيا جُنُب مى تواند بر تربت حضرت سيدالشهداءعليه السلام تيمم كند؟
س 10 - آيا تيمم بر آجر و موزاييك و سنگ، در حكم زمين خاكى است؟
س 11 - آيا عرقِ جُنُب از حرام، پاك است؟
س 12 - تكليف كسى كه علم به طهارت و نجاست بدن و يا لباس و يا ظروف دارد، امّا در تقدّم و تأخّر آنها ترديد مى كند، چيست؟
س 13 - اگر جايى از بدن شخص، متنجس باشد و او دو بار با دستِ شاداب بر آن محل بكشد، به طورى كه اقل غسل حاصل شود غساله اش را هم بگيرد، آيا آن عضو، پاك مى گردد؟
س 14 - هرگاه محمول غصبى به فعل وضو متحرك شود، آيا وضو مانند نماز در لباس غصبى فاسد است و بر فرض فساد، آيا حركت بالاصاله و بالتبع فرق دارد؟ جزاكم اللَّه عنا خيرالجزاء.
باسمه تعالى
ج 1 - در اشكال و احتياط مطلق، در صورتى كه احتياط در فتوا باشد، نه فتوا با احتياط، اشكال ندارد.
ج 2 - در صورتى كه عين نجس در خود گُل و ظرف آن نباشد، على الاظهر پاك است.
ج 3 - در صورتى كه نمى داند فروشنده مسلمان از كفّار خريدارى نموده، محكوم به طهارت و تذكيه است.
ص: 370
ج 4 - اَحْوَط اشتراط خشكى و طهارت زمين است در طهارت ته كفش و كف پا و در غير اين دو، اَحْوَط عدم طهارت است مطلقاً .
ج 5 - احتياطاً يك دفعه بشويند و چنانچه نشويند، مانعى ندارد.
ج 6 - با غساله مزيله است، در صورتى كه به نحو متعارف باشد كه آب بعد از زوال عين نجس مختصرى به محل مى رسد.
ج 7 - جايز است و بايد مراعات نمايند كه رطوبت و مانند آن از ميّت به مسجد نرسد و مراعات شود كه هتك حرمت مسجد نشود.
ج 8 - مراد آن است كه معدن نباشد، اگر چه مصنوعى باشد.
ج 9 - مى تواند، ولى اولى آن است كه بر آن تيمم ننمايند.
ج 10 - در حال اختيار، اَحْوَط، ترك تيمم است.
ج 11 - اقوى طهارت آن است، ولى در لباسى كه عرق جُنُب از حرام به آن رسيده است، نماز نخواند.
ج 12 - محكوم به طهارت است، در صورتى كه تاريخ هر دو مجهول باشد.
ج 13 - بايد عين نجاست در بدن نباشد و دست به طورى شاداب باشد كه آبى كه از آن به بدن مى رسد، از جزئى به جزئى منتقل شود و دستش را در دفعه دوم تطهير نمايد احتياطاً.
ج 14 - صحت وضو، خالى از وجه نيست، گرچه بنا بر احتياط، وضو، فاسد است، در صورتى كه فعل وضو علت متحرك مغصوب يا تصرف آخر باشد و فرقى در حركت بالاصاله و بالتبع نيست.
سلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
وظيفه كسى كه بين صفا و مروه سعى مى كند و از روى جهل به حكم يا به دليل شباهت صفا و مروه از مروه شروع كرده و پس از اداى مناسك حج متوجه خطاى خود مى شود چيست؟
ص: 371
باسمه تعالى و له الحمد
وعليكم السلام والتحيه
سؤال شما به سه مسأله تقسيم مى شود:
اول: اينكه آيا سعى را كه با مروه شروع و در شوط دوم از صفا آغاز كرده تا اينكه جز زيادى يك شوط چيز ديگرى لازم نيايد، صحيح است؟
دوم: آيا طواف نسا كه پيش از سعى صحيح يا قبل از انجام سعى از روى جهل، واقع شده صحيح است تا اعاده آن پس از اعاده سعى يا انجام آن لازم نيايد.
سوم: آيا حجّى كه در آن سعى به طور كلى يا بعضى از آن از روى جهل به حكم يا تشابه مروه به صفا ترك شده، صحيح است؟ سعى چنين فردى مانند ترك عمدى سعى كه به طور منصوص حكم به بطلاى آن شده نيست؟
جواب از سؤال اول اين است كه سعى اگر با مروه آغاز گردد بطور كلى باطل است و واجب است كه پس از علم از صفا شروع شود، چنانكه اين قول نظر عده اى از اكابر رضوان اللَّه عليهم است و رواياتى نيز بر اين نظر دلالت مى كند. از جمله روايتى است كه معاوية بن عمار از ابى عبداللَّه(ع) نقل كرده است كه فرمود: «من بدأ بالمروة قَبل الصفا فليطرح ماسعى ويبدأ بالصفا قبل المروة».(1)
و نيز از ابى عبداللَّه(ع) در حديثى آمده است كه فرمود: «و إن بدأ بالمروة فليطرح ما سعى و يبدأ بالصفا».(2)
و از جمله اين روايت است، روايتى كه على بن ابى حمزه نقل مى كند، ايشان مى گويد از ابى عبداللَّه(ع) پرسيدم درباره مردى كه سعى خود را از مروه آغاز كرده، فرمود: «يعيد ألاترى أ نّه لو بدأ بشماله قبل يمينه فى الوضوء أراه أن يعيد الوضوء».(3)
و پاسخ از پرسش دوم اين است كه در صورت طواف نسا اعاده سعى لازم نخواهد بود چون حج او صحيح خواهد بود و ما اين حكم را از اطلاق اين روايت به دست
ص: 372
مى آوريم: «عن سماعة بن مهران، عن ابى الحسن الماضى(ع)، قال: سألته عن رجل طاف طواف الحج و طواف النساء قبل أن يسعى بين الصفا والمروة، فقال: لا يضرّه يطوف بين الصفا والمروة و قد فرغ من حجّه».(1)
با توجه به اطلاق اين روايت از ظاهر رواياتى رفع يد مى شود كه مى گويند سعى بايد پيش از طواف نسا صورت گيرد. «عن احمد بن محمّد عمّن ذكره قال: قلت لابى الحسن(ع): جعلت فداك متمتّع زار البيت، فطاف طواف الحج، ثم طاف طواف النساء ثم سعى فقال: لايكون السعى الا من قبل طواف النساءِ،(2) فليطرح ما سعى و يبدأ بالصفا(3) وعليه اعادة السعى»(4) در اين صورت دليلى براى نايب گرفتن نيست.
س 1 - اگر موى بدن شخص ديگر، چه مرد باشد چه زن، با شخص نمازگزار همراه باشد، آيا نماز او صحيح است؟
س 2 - بعضى از عوام در قرائت، وقف به حركت و وصل به سكون مى كنند، آيا نمازشان اشكال دارد؟
س 3 - هرگاه مردى در ابريشم يا حرير بودنِ لباسش شك كند، آيا فحص در آن لازم است؟ چنانچه او در آن لباس به گمان اينكه از پنبه است، نماز خواند و بعد از نماز متوجه شد لباسش از ابريشم و حرير بوده، آيا نمازش صحيح است؟
س 4 - ميزان عدالت در امام جماعت را بيان فرماييد؟
س 5 - نماز در قطار، كشتى و هواپيما چه صورتى دارد؟
س 6 - اگر مرد، جوراب ابريشم بپوشد، آيا نماز خواندن با آن جايز است؟
س 7 - عدم حايل ميان امام و مأموم در نمازجماعت و بُعد مضر در ميان آن دو آيا از شرايط علميّه است يا واقعيّه؟
ص: 373
باسمه تعالى
ج 1 - ضرر ندارد.
ج 2 - وقف به حركت، مشكل است و وصل به سكون، اشكال ندارد.
ج 3 - فحص لازم نيست و نمازش صحيح است.
ج 4 - عدالت در شخص، ملكه اى است كه از ارتكاب گناهان كبيره و اصرار بر گناهان صغيره باز مى دارد.
ج 5 - نماز واجب درحال اضطرار جايز است، بلكه اگر قبله وقيام واستقرار بدن و ساير جهات وشرايط نماز محفوظ باشد، درحال اختيار هم نماز واجب در آنها صحيح است.
ج 6 - پوشيدنِ آن جايز نيست.
ج 7 - از شرايط واقعيّه جماعت است و از شرايطِ علمىِ اصلِ نماز نيست - والعلم عنداللَّه.
س 1 - آيا صحن و حياط مسجد نيز در حكم مسجد است، كه جُنُب و حايض و نفسا نتوانند در آن توقف كنند؟
س 2 - آيا پارچه اى را كه رنگ پس مى دهد، اگر متنجس شود و در آب بشويند، پاك مى شود؟
س 3 - هرگاه بدنِ شخص، متنجس و عرقى كه مى كند، چرب باشد، آيا بدن او با آب پاك مى شود؟
س 4 - ظرفى آب دارد و زمين هم نجس است، اگر ظرف آب پس دهد، آيا نجاست به آبِ ظرف سرايت مى كند؟
س 5 - اگر مسافر در بين قصد اقامت دَه روزه، از شهر محل اقامت، به مقدارِ كمتر از چهار فرسخ بيرون برود، آيا قصد اقامتش اشكال دارد؟
ص: 374
س 6 - اگر شخصى از محل اقامت، چهار فرسخ بيرون برود و چند روز بمانَد و پيش از دَه روز برگردد، آيا بايد نماز را جمع بخواند يا قصر؟
س 7 - آيا نماز قضاى مادر مانند نماز قضاى پدر بر پسرِ بزرگ واجب است؟
س 8 - آيا اصطلاح «كثيرالشك» درباره سه مرتبه شك در يك نماز صدق مى كند يا در سه نماز؟
س 9 - هرگاه شخصى علم به نجاستِ بدن و لباس خود داشت، ولى فراموش كرد و نماز خواند، بعد از نماز شك كرد كه پيش از آن، بدن يا لباس را تطهير كرده بوده است يا نه، آيا نمازى كه خوانده است، صحيح مى باشد؟
س 10 - اگر خون شخص ديگرى همراه نماز گزار باشد، نمازِ او چه صورتى دارد؟
باسمه تعالى
ج 1 - با جهل به كيفيتِ وقف، حكمِ مسجد ندارد.
ج 2 - پاك مى شود، با نفوذِ آبِ مطلق در آن.
ج 3 - پاك مى شود.
ج 4 - با جريان آب و عدم توقف، نجاست سرايت نمى كند.
ج 5 - خروج از حد ترخّص در كمتر از مسافت، مضر به اقامت نيست على الاقوى، ولى در محل اقامت، دَه روز كامل بماند اگر چه مقدارى از آن قبل از خروج و مقدارى بعد از خروج باشد، اگر چه اَحْوَط، جمعِ بين قصر و تمام است.
ج 6 - بنا بر احتياط، جمع بخواند، اگر چه اقوى قصر است، در صورتى كه قصد اقامت ديگر نكند.
ج 7 - على الاظهر واجب است ونَه تنها بر پسر بزرگ بلكه هر وارثى كه مرد باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نماز قضاى ميّت را به جا آورد، خواه ميّت، مرد باشد خواه زن.
ج 8 - بعيد نيست صدق كند، چنان كه منصوص است(1)، اگر چه صدقِ عرفى، مناط
ص: 375
است.
ج 9 - نمازش صحيح است و بايد براى نمازِ بعد، تطهير كند.
ج 10 - اگر محمول است، ضرر ندارد مطلقاً و اگر بدن يا لباس به خون شخص ديگر نجس شده باشد، اگر كمتر از درهم بغلى باشد، ايضاً ضرر ندارد. العلم عنداللَّه.
محترماً معروض مى دارد كه مسائلى مبتلى به بازرگانان است، خواهشمند است جواب مرحمت فرماييد:
س 1 - خريدار از فروشنده قيمت خريد را مى پرسد و صاحب جنس، قيمت خريد را خلاف واقع مى گويد و مشترى جنس را مى خرد، آيا سودى كه فروشنده مى گيرد، حلال است؟
س 2 - شخصى ملكى مى خرد به بيع شرط تا موعد معين و همان ملك را به صاحبش اجاره مى دهد، آيا وجه اجاره اى كه مى گيرد، جايز است؟
س 3 - شخصى هشتاد تومان به كسى مى دهد به مدت يك ماه به يك ليره طلا كه قيمتِ آن صد تومان است آيا چنين معامله اى جايز است؟
س 4 - اگر مشترى به بايع بگويد كه شما فلان مبلغ از من طلب دارى، ولى بايع، آن را قبول نداشته باشد، با توجه به اصرار مشترى، گرفتنِ آن وجه چه صورتى دارد؟
س 5 - هرگاه جنس يا پول مال شخصى باشد و در اجناس و پولهاى كسى ديگر مخلوط شود، آيا آن شخص مى تواند مقدارى از اجناس و يا پولها را كنار بگذارد و در بقيه تصرف كند؟
س 6 - آيا بزّاز مى تواند پارچه ابريشمى يا حرير را به مردى بفروشد، در حالى كه مى داند او آن را براى پوشيدن مى خرد و يا به زنى بفروشد، در حالى كه مى داند او از آن لباس درست مى كند و مورد توجه مردان نامحرم قرار مى گيرد؟
س 7 - هرگاه اين جانب به شخصى بدهكار باشم و او بميرد و من بدانم كه او اشتغال ذمّه به ردّ مظالم دارد، ولى وراثش ردّ مظالِم وى را نمى دهند آيا مى توانم مبلغ بدهكارى را از طرف او به موارد مذكور برسانم؟
س 8 - هرگاه شخصى گذر چك يا چك بانكى به شخصى بدهد، به شرط آن كه بعد از پنج
ص: 376
روز پول نقد اسكناسى بگيرد، آيا اين معاوضه صحيح است؟
س 9 - اگر شخصى قند حبّه را به جاى قند كلّه بفروشد، آيا اين بيع جايز است؟
باسمه تعالى
ج 1 - گرفتن قيمت حلال است، اگر چه دروغ و كذب گفتن حرام است و در بعضى از اقسام بيع، موجب خيار فسخ مى گردد.
ج 2 - جايز است، اگر معامله و اجاره واقعى باشد، نَه صورى.
ج 3 - جايز است.
ج 4 - اگر مشترى بعد از انكار بايع، احتمال مى دهد اشتباه دارد، مال خودش مى باشد و اگر قطع دارد به طلب بايع و او قبول ندارد، احتياطاً به تصرف مشترى در آن پول راضى شود.
ج 5 - با علم به رضاى آن شخص، جايز است.
ج 6 - اَحْوط، ترك است و مشكل است صحت اين معامله.
ج 7 - واجب است احتياطاً از حاكم شرع اذن بگيرد در پرداخت به فقير متدين از طرف ميّت.
ج 8 - صحيح است.
ج 9 - اگر جنس، معيّن است، مشترى خيار فسخ معامله را دارد و معامله فاسد نيست و اگر كلى است، فروشنده آنچه را فروخته است، بايد به مشترى بدهد.
س 1 - آيا جايز است شخصى جنسى بخرد و آن را رفو كند و بفروشد، ولى به خريدار نگويد كه رفو كرده است؟
س 2 - جنسى را براى بنكدار مى فرستند كه او به قيمت عادلانه روز بفروشد، ولى بنكدار، آن را براى خود بر مى دارد، آيا اين كار، جايز است؟
ص: 377
س 3 - شخصى نذر مى كند كه روزى يك جزء قرآن بخواند، ولى نمى خواند آيا مى تواند در يك روز، چند جزء قرآن بخواند و يا حنث نذر كرده است و بايد كفاره بدهد؟ آيا مى تواند شخص ديگرى را اجير كند؟
س 4 - اگر زن نذرى كند كه شوهرش به آن راضى نباشد، تكليف زن چيست؟
باسمه تعالى
ج 1 - اگر ظاهر نيست، تدليس است و معامله صحيح است، ولى مشترى حق فسخ دارد.
ج 2 - اگر صاحب جنس، اذن مطلق داده باشد و بنكدار به قيمت عادلانه روز آن را براى خود بردارد و مشترى ديگرى كه گران تر بخرد، نباشد، اشكالى ندارد و بايد به لفظ و يا به معاطات بخرد.
ج 3 - تخلف از نذر جايز نيست. او حنث نذر كرده است و بايد كفّاره بدهد و نمى تواند شخص ديگرى را اجير كند.
ج 4 - زن، تكليفى ندارد.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
با عرض سلام و تحيّت، در حوزه علميه، بين طلاب از عقايد فقهى و ادلّه علماى اصولى و اخبارى(1) بحث مى شود، خواهشمنديم راهنمايى فرماييد.
ص: 378
باسمه تعالى
مجتهد اصولى، كسى است كه در فقدان و نبودِ نص از قواعد كليه استفاده مى كند و فتوا مى دهد و مجتهد اخبارى، شخصى است كه در مسايل فقهى فقط از نص استفاده مى كند و از قواعدى كه موجب استنباط مى شود، فتوا نمى دهد و در مسائل مستحدثه توقف مى كند.
قال السيد المرتضى: «اصول الفقه انما هو كلام فى كيفية دلالة ما يدل من هذه الاصول على الاحكام على طريق الجملة دون التفصيل وأدلة الفقهاء إنما هى على تعيين المسائل».(1)
قال المحقق الخراسانى: «وإن كان الأولى تعريفه بأنه صناعة تُعرف بها القواعد التى يمكن أن تقع فى طريق استنباط الأحكام، او التى ينتهى اليها فى مقام العمل».(2)
و علم اصول فقه را آيات عظام نايينى واصفهانى تعريف كرده اند كه خلاصه آن چنين است: علم اصول فقه، ادله شرعى احكام است، زيرا در آن از عوارض ذاتى ادله شرعيه براى اثبات حكم شرعى بحث مى شود. مجتهد اخبارى فقط حديث را با انواعه و انحائه بالمناوله (مشافهه) يا مكاتبه و اجازه قبول دارد.
قال محمّد امين الاسترآبادى: «المستفاد من كلام اهل الذكر عليهم السلام ان للَّه تعالى فى كل واقعة يحتاج اليها الامة الى يوم القيامة حكماً معينا و ان عليه دليلاً قطعياً، و الناس مأمورون بطلبه من عند حفظة الدين و هم اهل الذكر: عليهم السلام»(3).
بعد از اين (فايده بيست و يك) اشكال علماى اصولى را بر علماى اخبارى نقل مى كند و جواب مى دهد(4).
ادله فقها:
1 - كتاب اللَّه: قرآن نزد همه مسلمانان، قطعى الصدور و ظنّى الدلاله است و اصل
ص: 379
اوليه، عدم النسخ است و جايز نيست حكم آن را منسوخ بدانيم، الا به دليل قطعى و مجموع احكام قرآن تقريباً پانصد آيه است.
2 - سنت (قول، فعل، تقرير): شيعه اماميه اثنا عشريه، معتقد است كه قول و فعل و تقرير معصوم، حجت است و لاغير.
خبر يا موجب علم است و يا ظن و يا صحيح است، اگر راوى عادل و شيعه اثنا عشرى باشد، و يا حَسَن اگر عادل و ممدوح باشد، ولى امامى نباشد؛ و يا موثق، اگر راوى حديث، عادل و امامى نباشد، ولى كاذب نباشد؛ و يا ضعيف السند است و آن، هنگامى است كه راوى دروغگو و فاسق باشد.
خبر يا متواتر است، اگر سند و راويان متعدد داشته باشد و ترجيح راوى و قلّت وسايط خبرى «عُلُوّ اسناد» ناميده مى شود و اين ترجيح حديث گاهى از نظر دلالت است و گاهى به واسطه امور خارجى...؛ و يا خبر واحد، بعضى از بزرگان خبر واحد را موجب علم و حجت نمى دانند.
قال السيد المرتضى: «اعلم أن الصحيح أن خبر الواحد لايوجب علماً و إنما يقتضى غلبة الظن بصدقه اذا كان عدلاً»(1).
و شيخ انصارى مى فرمايد: خبر واحد، موجب عِلم مى شود، اگر دليل قطعى كتاب و خبر متواتر نداشته باشيم و عمل به غير علم نيست به دليل آيات و روايات و مى گويد: «يستفاد من مجموعها: رضا الأئمّة - عليهم السلام - بالعمل بالخبر و إن لم يفد القطع»(2).
خلاصه: سيّد مرتضى و اصحابش عمل به خبر واحد را مانند قياس، موجب علم نمى دانند و شيخ انصارى حجت مى داند، اگر راوى ثقه باشد.
3 - اجماع: سوم از ادلّه احكام شرعيه، اجماع است و شيعه اماميه قايل است به اجماع، اگر در آن قول معصوم عليه السلام باشد.
قال السيد المرتضى: «لا بد من أن يكون قول الامام المعصوم داخلا فيه (اجماع) لأنه من الأمّة، و من أجلّ المؤمنين و أفضل العلماء فالاسم مشتمل عليه و ما يقول به المعصوم
ص: 380
لا يكون الاحجةً و حقا»(1).
و قال الشيخ المظفر: انما يصح الاعتماد عليه (الاجماع) اذا كشف لنا عن قول المعصوم فيكون حينئذٍ كالخبر المتواتر الذى تثبت به السنة.
و قال: يكون الاجماع منزلته منزلة الخبر المتواتر الكاشف بنحو القطع عن قول المعصوم، فكما ان خبر المتواتر ليس بنفسه دليلاً على الحكم الشرعى رأساً بل هو دليل على الدليل على الحكم، فكذلك الاجماع ليس بنفسه دليلاً بل هو دليل على الدليل.
و قال: ان الاجماع انما يكون حجة اذا علم بسببه - على سبيل القطع - قول المعصوم فما لم يحصل العلم بقوله - و ان حصل الظن منه - فلا قيمة له عندنا، ولا دليل على حجية مثله.
و قال: على كل حال، فان الاجماع انما يكون حجة اذا كشف كشفاً قطعيا عن قول المعصوم من أىّ سبب كان، و على أيّة طريقة حصل، فليس من الضرورى ان نفرض حصوله من طريقة مخصوصة من هذه الطرق أو نحوها، بل المناط حصول القطع بقول المعصوم(2).
ليكن علماى اخبارى اجماع را قبول ندارند :
قال الشيخ يوسف البحرانى: «لا شبهة ولا ريب فى أنه لا مستند لهذا الاجماع من كتاب و لا سنة، و انما يجرى ذلك على مذاق العامة و مخترعاتهم»(3).
و سيد محمّد تقى حكيم در مقدمه النص و الاجتهاد در صفحه 50، محققانه مطلب را بحث كرده است.
4 - عقل :چهارمين ادله شرعيه نزد علماى اصول، حكم عقل است در احكام شرعيه.
قال ابن ادريس: «فإذا فقدت الثلاثة (كتاب، سنت، اجماع) فالمعتمد فى المسألة الشرعية عندالمحققين الباحثين عن مأخذالشريعة التمسك بدليل العقل فيها فإنها مبقاة عليه و موكولة اليه فمن هذه الطريق نتوصل الى العلم بجميع الاحكام الشرعية فى
ص: 381
جميع مسائل أهل الفقه فيجب الاعتماد عليها والتمسك بها فمن تنكر عنها عسف و خبط خبط عشواء و فارق قوله من المذهب»(1).
بنابراين، حكم عقل، موجب قطع به امتثال است، نَه ظنّ به امتثال، وقال السيد المرتضى: «اعلم أنه لا بد فى الاحكام الشرعية من طريق يوصل الى العلم بها لأنا متى لم نعلم الحكم ونقطع بالعلم على أنه مصلحة جوزنا كونه مفسدة فيقبح الاقدام منا عليه لأن الاقدام على ما لا نأمن من كونه فساداً أو قبيحاً كالاقدام على ما نقطع على كونه فساداً»(2).
و دليل، همان دو حديث ذيل است:
1 - إنّ للَّه على الناس حجتين: حجة ظاهرة، و حجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والانبياء والأئمة [عليهم السلام] وامّا الباطنة فالعقول(3).
2 - قال ابو عبداللَّه عليه السلام حجة اللَّه على العباد، النبى، والحجة فيما بين العباد و بين اللَّه العقل.(4)
ليكن علماى اخبارى دليل عقلى را قبول ندارند، به دليل حديث «إنّ دين اللَّه لايصاب بالعقول.»
5 - قياس: دليل مانعين اهل سنت از قياس حديثى است كه از عوف بن مالك در سنن دارمى روايت مى نمايند.
«قال النبى صلى الله عليه وآله تفترق امتى على بضع و سبعين فرقة، أعظمها فتنةً على امتى قوم يقيسون الامور برأيهم فيحلون الحرام و يحرمون الحلال»(5).
شيعه اماميه قياس نمى نمايد، به دليل نهى پيغمبر اكرم و ائمه هداة مهديين عليهم السلام.
6 - رأى: لغةً اعتقاد النفس احد النقيضين على غلبة الظن(6) والرأى هو ان نحكم بما
ص: 382
سنح فى اوهامنا و حضر اذهاننا دون الرجوع الى الاصول. و قال ابن القيم: خصوه بما يراه القلب بعد فكر، و تأمل، و طلب، وجه الصواب مما تتعارض فيه الامارات(1). قال مجاهد: افضل العباد الرأى الحسن(2).
در نبود ادله (قرآن، سنت، اجماع، عقل و قياس) ابوحنيفه و اصحابش به رأى خود در مسائل فقهى فتوى مى دهند و آنان را اصحاب رأى مى گويند(3).
امّا شيعه اماميه به دليل نهى ائمه عليهم السلام به رأى خود فتوا نمى دهد.
قال اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام: يامعشر شيعتنا و المنتحلين مودتنا إياكم و اصحاب الرأى فإنهم أعداء السنن(4).
و قال عليه السلام: من أراد أن يتقحّم جراثيم جهنم فليقل فى الجدّ برأيه(5).
7 - استحسان: پيشنهادى را خوب شمردن و خوب پنداشتن و در اصطلاح، نام دليلى است از دلايل چهارگانه كه با قياس جلى معارضه مى كند، هر وقت از آن قوى تر باشد... و عبارت از ترك كردن قياس واختيار كردن چيزى است كه اخذ آن براى مردم آسان باشد.
قال الحنفيه و الحنابله بكونه (الاستحسان) دليلاً و انكره غيرهم... و قال الشافعى: من استحسن فقد شرع.
در تعريف استحسان، علماى اصولى سنّى گفته اند: هو دليل ينقدح فى نفس المجتهد، يعسر عليه التعبير عنه، و قيل هو العدول عن قياس الى قياس اقوى منه، و قيل تخصيص القياس بدليل اقوى منه فيرجع الى تخصيص العلة... الذى استقر عليه رأى المتأخرين هو أنه عبارة عن دليل يقابل القياس الجلى نصاً كان أو اجماعاً أو قياساً خفيا او ضرورةً فهو اعم من القياس الخفى، هذا فى الفروع، فان اطلاق الاستحسان على النص والاجماع عند وقوعها فى مقابلة القياس الجلى شائع فى الفروع...
ص: 383
و اما فى اصطلاح الاصول فقد غلب اطلاقه على القياس الخفى كما غلب اسم القياس على القياس الجلى تمييزاً بين القياسين... و بعد ما استقرت الآراء على انه (استحسان) اسم لدليل متفق عليه سواء كان قياساً خفيا او اعم منه اذا وقع فى مقابلة القياس الجلى حتى لايطلق على نفس الدليل من غير مقابلة فهو حجةٌ عند الجميع من غير تصور خلاف(1).
قال السيد محمّد تقى الحكيم: و ما يقال عن القياس يقال عن الاستحسان و هو كما يقولون قياس خفى و ادلة اعتباره أخفى من أدلة سابقه. و شيعه اماميه استحسان را قبول ندارد به دليل نهى ائمه هداة مهديين عليهم السلام و دليل استحسان تا قرن دوم هجرى از ادله احكام شرع نبود، بعداً اختراع شد.
8 - استصلاح: به معناى صلاح كار جستن و صلاح پرسيدن و يكى از اصول فقه نزد مالك بن انس و اصحابش است و صلاح عامه را در آن مى دانند. و هو اعتبار ان أمراً من الامور فيه صلاح للعامة.(2)
يكاد يكون الغرض من الاستصلاح (والمصالح المرسلة) فى الفقه المالكى و تذهب الطريقتان (الاستحسان والاستصلاح) الى أنه كثيراً ما عدل عن الأخذ بنتايج القياس عند ما تصادم القيود النظرية مصالح الناس او مرافقهم. و كان هذا لتعسف اكبر سبب فى معارضة كثير من الفقهاء للاستحسان والاستصلاح و لم يتفق العلماء قط على انهما من القواعد الصحيحة فى اصول الفقه.(3)
و لكن المالكية يقولون الأخذ به مصلحة جزئية فى مقابلة دليل كلى.(4) شيعه اماميه دليل استصلاح را براى فتوى در احكام شرعيه قبول ندارند و لا يرى الشيعة حاجةً الى اصول اخرى بعد تعليم الامام (عليه السلام) و مع ذلك فإنه يوجد عندهم فى فترة غيبة
ص: 384
الامام الاخيرعليه السلام اصلان (اجماع و عقل) يقابلان الاصلين الأخيرين عند أهل السنة.(1)
بقى من الادلة المعتبرة عند جملة من علماء السنة: (الاستحسان) و (المصالح المرسلة) و (سدالذرايع).
وهى - ان لم ترجع الى ظواهر الادلة السمعية اوالملازمات العقلية - لا دليل على حجيتها، بل هى أظهر أفراد الظن المنهى عنه. و هى دون القياس من ناحية الاعتبار.
ولو أردنا اخراجها من عمومات حرمة العمل بالظن لايبقى عندنا مايصلح لانطباق هذه العمومات عليه مما يستحق الذكر، فيبقى النهى عن الظن بلا موضوع. و من البديهى عدم جواز تخصيص الاكثر. على ان الاحكام و ملاكاتها لايستقل العقل بادراكها ابتداءً أى ليس من الممكن للعقول أن تنالها ابتداء من دون السماع من مبلغ الاحكام او بالملازمة العقلية. و شأنها فى ذلك شأن جميع المجعولات كاللغات، والاشارات، والعلامات، و نحوها، فانه لامعنى للقول بانها تعلم من طريق عقلى مجرد، سواء كان من طريق بديهى ام نظرى.
ولو صح للعقل هذا الامر لماكان هناك حاجة لبعثة الرسل ونصب الأئمة، اذ يكون حينئذ كل ذى عقل متمكناً بنفسه من معرفة احكام اللَّه تعالى، ويصبح كل مجتهد نبياً او اماما، و من هنا تعرف السر فى اصرار اصحاب الرأى على قولهم بأن كل مجتهد مصيب، و قد اعترف الامام الغزالى بانه لا يمكن اثبات حجية القياس الا بتصويب كل مجتهد و زاد على ذلك قوله بأن المجتهد وان خالف النص فهو مصيب وان الخطأ غير ممكن فى حقه.
و من أجل ما ذكرناه من عدم امكان اثبات حجية مثل هذه الادلة رأينا الاكتفاء بذلك عن شرح هذه الادلة و مرادهم منها و مناقشة أدلتهم.(2)
السلام عليكم. در اين ايام، مسائلى مستحدث شده است كه در رساله هاى عمليّه گذشتگان وجود ندارد. مستدعى آن كه جواب مرحمت فرماييد:
ص: 385
س 1 - اگر مردى عقيم باشد، ولى زنش عقيم نباشد و نطفه مرد ديگرى را با وسايل طبّى در رحم زن قرار دهند و زن، باردار شود، آيا اين عمل جايز است؟ طفل با شوهر عقيمِ زن، چه نسبتى پيدا مى كند؟
س 2 - در مورد كِشتِ نطفه در رحم زنِ عقيم، اگر نطفه مرد و زن را گرفته، در رحم زنِ ديگر پرورش دهند، آن طفل چه نسبتى با آن زن و شوهر صاحب نطفه پيدا مى كند و با آن زنى كه نطفه در رحم او پَرورش يافته است چه نسبتى مى يابد وكدام يك ازاين دو زن، مادر طفل محسوب مى شوند كه احكام شرعى بر آن متصور است و آيا زنى كه نطفه در رحمش پرورش يافته است، گنهكار مى باشد؟
باسمه تعالى
ج 1 - چون زن عقيمه نمى باشد، بچه ظاهراً ولدالزنا نيست، بلكه ربيب و يا ربيبه شوهر زن است، ولى چون روايات معتبر داريم كه زن مجاز نيست آب مرد اجنبى را كه شوهرش نيست، داخل رحمش كند و شديداً مورد لعن و سرزنش قرار گرفته است، اين عمل جايز نيست.
ج 2 - بعيد نيست كه طفل، فرزند صاحبانِ نطفه محسوب گردد ودليل روشنى از ناحيه شرع انور نداريم، به مقتضاى احتياط رفتار كنند و طفل با زنى كه در رحم او پرورش يافته است و ظرفيت دارد، نسبتى ندارد و احتياط ترك نشود و نسبتِ مادر بودن از اول جواب معلوم گرديد و چون برخلاف موازين شرع است، ظاهراً گنهكار است.
س 1 - شخصى ورشكست شده است. بعضى از طلبكاران و ارباب ديون پيشدستى مى كنند و بر طلبكارانِ ديگر سبقت مى گيرند و بعضى از اموال و مستغلات مديون را از باب مطالبات خود تصرف مى كنند، آيا عمل آنها درست است؟ مزاحمت براى طلبكاران ديگر چه صورت دارد؟ اگر تأمين و تصرف آنها در اموال ورشكسته با مستثنيات دين بر خورد پيدا كند،
ص: 386
چه صورتى دارد.
س 2 - آيا مى توان رد مظالم و كفّاره را مانند زكات به فقير سيّد داد؟
س 3 - دانشمندان ثابت كرده اند سيگار كشيدن ضرر دارد و از طرفى هر مضرّى دراسلام حرام است. آيا با اين وصف، سيگار كشيدن حرام است و اگر امام جماعت سيگار بكشد، از عدالت ساقط مى شود؟
س 4 - آيا بازى نرد و شطرنج قمار محسوب مى شود و حرام است؟
س 5 - آيا جلوگيرى پيش از ايجاد نطفه به وسيله قرص يا راههاى ديگر، خلاف شرع است؟
س 6 - آيا اسكناس از معدودات به حساب مى آيد و بيع و شراى آن با زياده و نقصان بدون شرط يا با قيد و شرط جايز است؟
باسمه تعالى
ج 1 - فرق مى كند بين آن كه بر حسب درخواست طلبكاران حاكم شرع مديون را حَجْر كرده باشد و حكم مفلس بودن مديون را داده باشد يا چنين نباشد. در صورت اول، نمى توانند تأمين نمايند و مزاحمت با ساير طلبكاران جايز نيست و مستثنيات بر طبق آنچه در فقه مذكور است، استثنا مى شود، مگر در صورتى كه عين، مال طلبكار باشد با شرايطى كه در فقه ذكر شده است و در صورت دوم (نبودن حكم حاكم شرع) بدون رضايت شخص ورشكسته شده، طلبكاران نمى توانند تأمين نمايند و شخص ورشكسته نمى تواند رضايت بدهد به بعضى از طلبكاران با مطالبه ساير طلبكاران و مستثنيات را هم نمى توانند بردارند.
ج 2 - ردّ مظالم را مى توان به سيد فقير متدين داد، ولى كفّارات، محل اشكال است.
ج 3 - مراتب ضرر، مختلف است و هر مُضرّى حرام نيست، بلكه مضرّات مخصوص و آنچه موجب نقص عضو يا تغيير ما خلق اللَّه بشود، حرام است.
ج 4 - جاى سؤال نيست، ظاهراً بلا اشكال، قمار است.
ص: 387
ج 5 - نطفه(1) عبارت است از رسيدن دانه اى كه در منى مرد است به دانه اى كه در رحم زن است، پس اگر منى اصلاً به رحم زن وارد نشود و زن رضايت به آن داشته باشد، اشكالى ندارد و همچنين اگر به وسيله قرص و مانند آن جلوگيرى شود از اينكه دانه منى مرد به دانه رحم زن برسد، ظاهراً مانعى ندارد، ولى اگر بعد از رسيدن اين دو دانه به همديگر، آن را تلف كند كه اولاد به وجود نيايد، گناه كرده است و بايد پانزده مثقال طلاى سكه دار ديه بدهد.
ج 6 - مربوط به تشخيص شخص است، اگر چنانچه اسكناس، جنبه سنديت داشته باشد، جايز نيست و اگر فى حدّ نفسه ماليت داشته باشد، معدود است و حكم رباى معاملى در معدودات جواز است.
با عرض سلام و تحيّت، چند مسأله هست، مستدعى جواب آن مى باشم.
س 1 - آيا توقف و اقامت يا سوار شدن به وسايل نقليه اى كه موسيقى مى گذارند و قهراً شنيده مى شود و احتمال اثر نهى در مورد آنها داده نمى شود، جايز است؟
س 2 - آيا تصرف اموالى كه از دولت گرفته مى شود و مجهول المالك است و احتياطاً بايد از فقير وكالت بگيرند، جايز است؟
س 3 - شهرداريها و مانند آنها مستغلاتى را خراب مى كنند و اراضى اشخاص را تصرف كرده، معبر و خيابان مى سازند. آيا عبور و توقف در آنها جايز است و آيا به عنوان مجهول المالك مى توان در آنها تصرف كرد؟
س 4 - آيا خمس از دريافت حقوق دولتى و يا از شركتها درصورتى كه زايد بر مؤونه باشد، واجب است؟
س 5 - آيا نظر كردن مرد اجنبى به زنى كه قصد ازدواج با او دارد، جايز است؟
س 6 - شخصى احتياج به منزل مسكونى دارد، در حالى كه ربح و درآمدِ او براى خريد
ص: 388
خانه كافى نيست، آيا او مى تواند از درآمد خود ذخيره كند تا بتواند منزل بخرد؟ افتونا مأجورين.
باسمه تعالى
تسليم و تحيّت تقديم مى دارم.
ج 1 - اگر انسان مراقب باشد و بودنش امضاى عملى محسوب نشود و عملاً نهى از منكر نمايد، مانعى ندارد.
ج 2 - گيرنده مال دولت از فقير وكالت بگيرد تدريجاً مال مجهول المالك را به او بدهد و او مال را به دهنده ببخشد، دو مرتبه مقدار ديگرى را مى دهد و او ببخشد و در آخر مقدارى را در اختيار فقير قرار دهد و چون فقيرى كه غناى باطنى دارد و مايل است واسطه خير شود و مى داند كه مطلب چنين است، حقيقتاً دستگردان مى نمايد، مى تواند گيرنده در مال دولت تصرف نمايد.
ج 3 - در اين گونه موارد كه زمينها يقيناً برگشت به صاحبانش نخواهد شد، مرحوم آية اللَّه الاستاذ الميرزاالنائينى - قدس سره - مى فرمودند: از موضوع حرمت تصرف مال غير خارج است، چون فرموده حضرت ولى عصر - صلوات اللَّه تعالى عليه - اين است كه «لا يحل لأحد أن يتصرف فى مال غيره بغير اذنه» و نيز «لا يحل مال امرء إلا بطيب نفسه» همين معنا را مى رساند.بالجمله، موضوع مال است، نه چيزى كه ماليت ندارد و اعتبار ملكيت عقلائيه را هم شايد نداشته باشد؛(1)
ص: 389
ج 4 - پولى كه به عنوان حقوق از دولت مى گيرند، در صورت ظاهر و در واقع مالك نيستند، بايد آن را بر طبق موازين شرع اصلاح نمايند و خمس تعلق مى گيرد.
ج 5 - در غير وجه و كفين مانند سر و گردن اكتفا نمايد به مقدارى كه ضرورت اختبار مقتضى است بنا بر احوط بدون ريبه و تلذذ باشد و در صورتى كه قبلاً از او اطلاع نداشته و مانعى از ازدواج به آن زن نبوده باشد.
ج 6 - واجب است خمس مازاد بر مؤونه را بدهد - والعلم عنداللَّه.
ص: 390
در اين اواخر، عده اى از افراد خير مؤسساتى تأسيس مى كنند و به ثبت مى رسانند كه هيأت مؤسس دارد و كار آنها اين است كه از مردم براى فقرا و ايتام وغيره كمك مى گيرند. خواهشمندم درباره مسائل مربوط به اين مؤسسات جواب مرقوم فرماييد:
س 1 - اگر مؤمنان مستغلاتى مانند حياط، زمين و غيره يا وجه نقدى به اين مؤسسات واگذار كنند، آيا اين مؤسسات مالك آنها مى شوند و در نتيجه ملك از تملك صاحبِ اوّل سلب مى شود؟
س 2 - اگر شخصى وجه نقد و يا جنس منقول و غير منقول به آن مؤسسات خيريه هبه كند، آيا قبول و قبض كه در هبه معتبر است، در اين مورد هم معتبر است و اگر يكى از اعضاى هيأت مديره قبول و قبض كند، كافى است؟
س 3 - مؤسسات خيريه صدقه مى پذيرند و در صورت صحت، آيا قبض دادن كه در صدقه لازم است، در اين صورت هم محقق مى شود؟
س 4 - اگر فردى ملكى را وقف اين مؤسسات كند، چون در وقف تصرف لازم است، آيا مؤسسين و يا هيأت مديره اگر قبض و تصرّف كنند، وقف محقق مى گردد.
س 5 - اگر تمليك و هبه و صدقه در اختيار اين مؤسسات مشروع باشد، آيا عمرى كردن همان ملك غير منقول صحيح است؟
س 6 - گاهى اعضاى اين مؤسسات مصلحت مى دانند از وجوه جمع آورى شده براى كسانى كه به اين مؤسسات كمك كرده اند، مجلس ختم بر پا كنند و يا در اعياد مذهبى جشن بگيرند، آيا اين كارها جايز است؟
باسمه تعالى
ج 1 - مؤسسه مالك نمى شود، ولى به مقتضاى ماكان للَّه لايرد ولارجعة فيه، شبيه به مسلوب الملكيه مى شود از مملك كه اختيارآن را نداشته باشد.
ص: 391
ج 2 - مؤسسه موهوب له، مالك شرعى نمى شود و بعيد نيست آنچه در اوّل گفته شد، مجرى بوده باشد و احتياطاً اولياى مؤسسه قبض نمايند.
ج 3 - صدقه ظاهريه است، بعيد نيست حكم جواب اوّل را داشته باشد و مؤسسه استحقاق صدقه على مالها من الحقيقة به عنوان نفسه ندارد.
ج 4 - اولياى امور مؤسسه را متولى در اجراى صيغه وقف قرار دهد و آنان اقباض نمايند.
ج 5 - شرعى نيست، ولى مملك و واهب و متصدق مى توانند آن ملك غير منقول را مصالحه نمايند به اولياى امور مؤسسه و شرط كنند كه عمرى براى آنان باشد و بعد از فوت او عوايد ملك را به مصارف خير برسانند و يا وقف براى مؤسسه بنمايند به نحوى كه قبلاً عرض شد.
ج 6 - اگر دهندگان وجوه، اختيار مطلق به اولياى مؤسسه داده باشند، جايز است و الّا خير. العلم عنداللَّه.
س 1 - با عرض سلام و تحيّت در نيشابور در مجلسى كه آقايان فضلا بودند، درباره موارد ذيل بحث شد: 1 - نبىّ 2 - رسول 3 - اولواالعزم 4 - امام 5 - وحى 6 - اِلهام 7 - مُحدَّث به اتفاق، از باب «فسئَلُوا اهلَ الذِّكرِ اِن كنتم لا تَعلَمُون»(1) بنا شد از حضرت عالى سؤال شود جزاكم اللَّه عنا خيرالجزاء.
باسمه تعالى
ج 1 - نبىّ: از نبأ بر وزن فعيل به معناى فاعل به شخصيتى گفته مى شود كه به غير واسطه بشر و رياضت بدن و روح از جانب خداوند متعال، مطالبى را بگويد و خبر دهد
ص: 392
وبعضى گفته اند از نبوت به معناى رفعت است: «و رَفَعناهُ مكاناً عليّاً»(1) خداوند متعال، آنان را براى تربيت انسان برگيرد و عددشان صدو بيست و چهار هزار است(2).
جمعى از ايشان فقط نبىّ مى باشند، صدا را مى شنوند و صاحبِ صدا را در بيدارى نمى بينند.
حكيمى از حضرت موسى عليه السلام سؤال نمود: «من اى الجهة يكلمك قال: من كل الجهات و بكل الجهات قال: يا بنى اسرائيل اتبعوا نبيكم» و ممكن است در عالم رؤيا و خواب، ملك را ببينند و وظيفه او را به او ابلاغ نمايند، مانند حضرت ابراهيم عليه السلام «... قال يا بُنَىّ اِنّى أرى فى المَنَامِ اَنّى اَذبَحُك...».(3)
قال ابو عبداللَّه عليه السلام: «الانبياء والمرسلون على اربع طبقات: فنبىّ منبّأ فى نفسه، لايعدو غيرها، و نبى يرى فى النوم و يسمعُ الصوت و لا يعاينُهُ فى اليقظة و لم يبعث الى أحد و عليه امام مثل ما كان ابراهيم على لوطعليهما السلام، و نبى يرى فى منامه و يسمع الصوت و يعاين الملك و قد اُرسِلَ الى طائفةٍ قلّوا او كثروا، كيونس»(4) قال اللَّه ليونس: «وَ اَرسَلناهُ الى مِائَةِ اَلفٍ اَو يَزيدُونَ»(5).
قال: يزيدون ثلاثين ألفا و عليه امام والذى يرى فى نومه ويسمع الصوت و يعاين فى اليقظة و هو امام مثل اولى العزم... .(6)
رسول: جمع آن رسل است افرادى هستند كه روش نَرم و رفتار گرانبار دارند، ملك را در بيدارى مى بينند و صداى او را مى شنوند و با او سخن مى گويند و هر رسولى نيز نبى مى باشد و هر نبى رسول نيست و رسول به انبيا گفته مى شود «و ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسُولٌ...»(7) «يا ايُّهاالرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ من رَبِّك...»(8) و گاهى به ملائكه «ولمّا جاءَت رُسُلُنا
ص: 393
ابراهيمَ بِالبُشرى...(1)» «اِنَّه لَقَولُ رَسُولٍ كريمٍ...(2)».
اولوا العزم: از عزم به معناى مصمم و ثابت قدم و صبور است(3) و در قرآن مجيد، يك آيه است كه در آن جمله اولوا العزم ذكر شده است: «فَاصبِر كما صَبَرَ اُولُوا العَزمِ من الرُّسُلِ...»(4).
و به روايت فريقين پنج نفر مى باشند: 1 - نوح 2 - ابراهيم 3 - موسى 4 - عيسى 5 - محمّد صلى الله عليه وآله «واِذ اَخَذنا من النَّبِيّينَ ميثاقَهُم و منك و من نُوحٍ و ابراهيم و موسى و عيسى ابنِ مَريَمَ و أخذنا مِنهُم ميثاقاً غَليظاً».(5)
اين پنج نفر بودند كه صاحب شريعت بودند و ناسخ شريعت قبل، و بر همگان واجب است تبعيت از اين پنج نفر و اعراض از مدعيان.(6) و حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله خاتم انبياء و رسل مى باشند: «ما كان محمَّدٌ اَبا اَحَدٍ من رجالِكُم و لكن رَسُولَ اللَّهِ و خاتَمَ النَّبِيّين».(7)
روايات شيعه: «عن ابن أبى يعفور قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: سادة النبيّين والمرسلين خمسة و هم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارت الرحى، نوح، و ابراهيم، و موسى، و عيسى، و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و على جميع الانبياء.»(8)
ثمالى به حضرت صادق عليه السلام عرض مى نمايد: «لم سموا اولى العزم؟ قال عليه السلام: لأنهم بعثوا الى شرقها وغربها و جنها و إنسها.»(9)
«عن سماعة قال: قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام: قول اللَّه: «فَاصبِر كما صَبَرَ اُولُوا العَزمِ من الرُّسُلِ» فقال: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد ، صلوات اللَّه عليهم و على جميع
ص: 394
أنبياء اللَّه و رسله، قلت: كيف صاروا أولى العزم؟ قال: لأن نوحاً بعث بكتاب و شريعة فكل من جاء بعد نوح أخذ بكتاب نوح و شريعته و منهاجه حتّى... جاء بشريعته و منهاجه و بالصحف حتى جاء موسى بالتوراة و بعزيمة ترك الصحف، فكلّ نبىّ جاء بعد موسى أخذ بالتوراة و شريعته و منهاجه حتّى جاء المسيح بالانجيل و بعزيمة ترك شريعة موسى و منهاجه، فكل نبى جاء بعد المسيح أخذ بشريعته و منهاجه حتّى جاء محمّد صلى الله عليه وآله فجاء بالقرآن وشريعته و منهاجه، فحلاله حلالٌ الى يوم القيامة، و حرامه حرام إلى يوم القيامة فهؤلاء اولوا العزم من الرسل.»(1)
روايت مخالفان: «عن ابن عباس قال: اولواالعزم من الرسل النبى صلى الله عليه وآله و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى.(2)»
امام را علماى تفسير و حديث و فلسفه و كلام و تاريخ و دائرة المعارف و لغت در مؤلفات خود بحث نموده اند.
و شيعه اثنى عشريّه مى گويند: ان نصب الامام لطف و هو واجب على اللَّه تعالى فيجب ان يكون الامام معصوماً لئلايضل الخلق و يؤكد ذلك قوله «لايَنالُ عَهدِى الظالِمين».
«واتفقوا على امامة على عليه السلام بعد النبى صلى الله عليه وآله اذ لم يكن غيره معصوماً ثم ساقوا لامامة بعده إلى الحسن المجتبى ابنه. ثم إلى اخيه الحسين الشهيد بكربلا. ثم الى ابنه زين العابدين. ثم الى ابنه محمّد الباقر. ثم الى ابنه جعفرالصادق. ثم الى ابنه موسى الكاظم. ثم الى ابنه على الرضا. ثم الى ابنه محمّد التقى. ثم الى ابنه على النّقى. ثم الى ابنه الحسن الزكى العسكرىّ. ثم الى ابنه محمّد المهدى المنتظر خروجه - عليهم السلام اجمعين - وقالوا انّه باق و سيظهر، ويملأ الدنيا عدلاً كما ملئت جوراً و هو الثانى عشر من أئمتهم ولاجل ذلك لقبوا بالاثنى عشرية.(3)»
در معرفى امام، حضرت رضاعليه السلام مى فرمايند: «ان الامامة أجل قدراً، و أعظم شأنا، وأعلى مكانا، وأمنع جانباً، و أبعد غوراً من ان يبلغها الناس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم، أو يقيموا اماماً باختيارهم، إن الامامة خصَّ اللَّه عزوجل، بها ابراهيم الخليل - عليه السلام - بعد
ص: 395
النبوة والخلّة مرتبة ثالثة و فضيلة شرّفه بها و أشاد بها ذكره فقال: «اِنّى جاعِلُك لِلنَّاسِ اِماماً»، فقال الخليل عليه السلام سروراً بها: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قال اللَّه تبارك و تعالى: «لايَنالُ عَهدِى الظالِمين» فأبطلت هذه الاية امامة كل ظالم الى يوم القيامة».(1)
وحى: سخن پنهان؛ در قرآن بيش از هشتاد مرتبه به الفاظ مختلف تعبير (وحى) شده، گاهى مربوط است به انبياى اولوا العزم(2).
و گاهى به انبيا(3) و گاهى رسل(4) و گاهى ملائكه(5) و غير ملائكه مانند مادر حضرت موسى عليه السلام(6) و گاهى به آسمانها(7) و گاهى به زمين.(8)
و گاهى به نبات(9) و گاهى به حيوان مانند نحل(10) و گاهى به شيطان(11).
وحى بر دو قسم است: وحى ظاهر و باطن، آنچه پيغمبران بشنوند بى واسطه و يا به توسط ملائكه و هر دو حجّت است بر آنها، وحى باطن: [وحى ظاهر] آنچه به وسيله الهام و اجتهاد و رأى حاصل گردد، حجت نيست، و حضرت اميرعليه السلام فرمودند: «و كلام اللَّه ليس بنحو واحد؛ منه ما كلم اللَّه به الرسل، و منه ما قذفه فى قلوبهم، و منه رؤيا يراها الرسل، و منه وحى و تنزيل يُتلى ويقرأ فهو كلام اللَّه»(12).
دانشمندان درباره وحى به قدر دانش خود مطالبى نوشته اند، امّا آنچه واقع است، خداوند متعال افرادى را برگزيده و به آنها عقل را افاضه فرموده و آگاهشان ساخته است
ص: 396
براى دريافت وحى و اسرار جهان هستى تا به جامعه بشر به قدر ظرفيت و دركشان معانى بلندى را بگويند.
خلاصه: قرآن به تمام الفاظ، وحى گرديده و آن كلام خداوند متعال است، نَه آن كه معنا بر قلب پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل گرديده و آن حضرت به لغت حجاز ادا كرده، و آيه كريمه «نَزَلَ به الرُّوحُ الاَمينُ * على قَلبِكَ لتَكُونَ من المُنذِرينَ»(1) منافات به آن ندارد، زيرا الفاظ بر قلب منوّر آن حضرت القا مى شد.
پس پيغمبرصلى الله عليه وآله كه به او وحى شده توسط باطن و روح اوست كه با مَلك ارتباط پيدا مى نمايد و معارف و آيات الهى را دريافت مى كند و صداى مَلك را مى شنود و نوشته هاى او را با چشم حِسى مى بيند.
الهام در جماد و نبات و حيوان است كه اصطلاحاً به آن هوش مى گويند و در اينكه چگونه به آنها الهام مى شود، دانشمندان بحث و تحقيق نموده اند.
الهام در انسان: به قلب او صور علمى افاضه مى شود كه تصور و تصديق مى نمايد و مكمل نفس انسان است چنانچه متقى گردد، و سخط است اگر گرفتار گناه و معصيت گردد: «فَألهَمَها فُجُورَها و تَقواها».(2)
«قال ابو جعفر و ابو عبداللَّه عليهما السلام فى قوله: «فألهَمَها فُجُورَها وتَقواها»، قالاعليه السلام بيّنَ لها ما تأتى و ما تترك(3)»
مُحدَّث: به فتح دال و تشديد به فردى كه در گفتار و ظن خود صادق باشد.(4)
محدث: تفهيمات قلبى است كه القا مى شود و الهام مى گيرد و به واسطه روشنايى آن راه را مى پيمايد. تشخيص موضوع كه از عالم معنا است، يا خيال مشكل است.
قال ابو جعفرعليه السلام: «المحدث فهو الذى يحدث فيسمع ولايعاين ولايرى فى منامه.»
و قال عليه السلام «المحدث الذى يسمع الصوت و لايرى الصورة(5)».
سلمان فارسى مُحدّث بود، عن ابى بصير عن ابى عبداللَّه عليه السلام و كان سلمان محدّثا
ص: 397
قال: قلت: فما آية المحدث، قال: يأتيه ملك فينكت فى قلبه، كيت و كيت.
فسئل الصادق عليه السلام عن ذلك و قيل له من كان يحدثه؟ فقال: رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام و انّما صار محدثاً دون غيره ممن كان يحدثانه لأنهما كانا يحدثانه بما لايحتمله غيره من مخزون علم اللَّه و مكنونه(1) والعلم عنداللَّه، المستدعى للدعاء.
با عرض سلام و تحيّت و التماس در دعوات و زيارات، خواهشمندم بفرماييد:
شخصى به يكى از اولاد خويش در حيات خود، مقدارى از مالش را از نقد و جنس بذل مى كند و ضمناً به شرط ابتدايى قرار مى گذارند كه پس از وفات پدر از تركه وى ارث نبرد، چون در حال حيات، ارث او داد شده است يا شرط و تعهد مى كند كه بعد از وفات پدر، حق خود را از تركه پدر به ساير ورثه واگذار كند، يا در حال حيات، پدر كه مقدارى نقد و جنس به فرزند خويشتن بذل مى كند، در ضمن عقد لازم شرط مى كند كه پس از وفات پدر از تركه وى ارث نبرد و يا حق خود را در آن موقع از تركه اسقاط و به ساير وراث واگذار كند. متمنى است نظر مبارك را ذيلاً مرقوم فرماييد - ادام اللَّه تعالى ظلّكم العالى.
باسمه تعالى
تسليم و تحيت وافر تقديم داشته، پيوسته در ذُكْرم مى باشيد.
اگر كسى در ضمن عقد لازم و همچنين در ضمن هبه به پسر شرط نمايد كه بعد از مردن، خودش سهم الارثى را كه به پسر مى رسد، به ساير ورثه ببخشد، بر حسب سهامشان مانعى ندارد، بلكه اگر به طور وصيّت تمليكيّه مايملكش را به ساير ورثه تمليك نمايد و آن پسر كه مالى را كه به او بخشيده است، اجازه نمايد هم مانعى ندارد - والعلم عنده سبحانه و تعالى.
ص: 398
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - دامت بركاته -
س 1 - آيا تمام سوره يوسف، مكّى است يا مدنى؟
س 2 - شأن نزول سوره يوسف چيست؟
س 3 - چرا بعضى از قصص انبيا در قرآن تكرار شده، ولى داستان حضرت يوسف يكجا و در يك سوره ذكر شده است؟
س 4 - چرا در بعضى از سوره ها، آخرِ آيه اوّلِ آن «حكيم» و در سوره يوسف «مبين» آمده است؟
س 5 - چرا از داستان حضرت يوسف به «احسن القصص» تعبير شده و از داستانهاى ديگر انبيا چنين تعبيرى نشده است؟
س 6 - در سوره يوسف، سه رؤيا ذكر شده: 1 - رؤياى يوسف 2 - رؤياى دو زندانى 3 - رؤياى ملك مصر. آيا اثرى بر اين رؤياها مترتب است؟
س 7 - «رؤيا» با «احلام» چه فرق دارد؟
س 8 - مفسرين در جمله «ولقد هَمَّت به وهَمَّ بها» بياناتى دارند، نظر مبارك چيست؟
س 9 - چرا حضرت يوسف، مسؤوليت وزارت را قبول كرد و فرمود: «اجعَلنِى على خَزائِنِ الاَرضِ اِنّى حفيظٌ عليمٌ»؟
س 10 - معناى «وكذلك مَكَّنّا لِيُوسُفَ فى الاَرض يَتَبَوَّأُ منها حيثُ يشاءُ» چيست؟
س 11 - اتهام سرقت به برادران يوسف «اِنّكُم لَسارِقوُن» چگونه حمل بر صحّت مى شود؟
س 12 - در صورتى كه حضرت يوسف و خاندان يعقوب موحد بودند، چگونه در پيشگاه يوسف سجده كردند؟ بيّنوا جزيتم خيرالجزاء. سيد حسن سيف(1)
ص: 399
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
«الر تِلك آياتُ الكتابِ المُبين * اِنّا أنزلناهُ قُرآناً عَرَبيّاً لعلّكم تَعقِلُون * نحن نقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ بما اَوحَينا اِلَيكَ هذَا القُرآنَ واِن كُنتَ من قَبلِهِ لَمِنَ الغافلين».
ج 1 - بعضى از مفسّران گفته اند: سه آيه اوّل سوره يوسف، مدنى است، ولى از سياق آيات معلوم مى شود تمام يكصدو يازده آيه آن مكّى است.
ج 2 - يهوديان در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به مكّه معظّمه وارد شدند، خدمت آن حضرت رسيدند وعرض كردند در تورات(1) قصص انبيا آمده و بر آن اطلاع داريم، شما قصّه حضرت يوسف عليه السلام و علّت هجرت بنى يعقوب را به مصر بيان فرماييد. سوره يوسف بر رسول اكرم صلى الله عليه وآله نازل شد و حضرت براى آنان تلاوت فرمودند. يهوديان آيات سوره يوسف را با آنچه در تورات خوانده بودند، مقايسه نمودند، وقتى برترى قرآن بر تورات و كلمات و نكات برجسته آن را ديدند، همه ايمان آوردند.
ج 3 - جمع آورى و تدوين قرآن و ترتيب آيات(2) با نظر مبارك پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده ولى ترتيب سور با نظر ايشان نبوده است.
اصولاً قرآن از توحيد و معاد و ارسال رسل و انزال كتب سخن مى گويد و «تبيان كلّ شى ء» است، سرگذشت انبيا و چگونگى بعثت و تبليغ و هدايت آنان ذكر شده، و از اجر و مزد نيكوكاران و عاقبتِ وخيم و بدِ كفّار و منافقان بحث مى كند و اين منحصر به يك پيغمبر و قوم نيست كه يك بار ذكر شود، لذا در بسيارى از سور قرآن بيان شده است؛ مانند سوره يونس و هود و نمل (سليمان) و نوح، آنان كه ايمان آوردند نجات يافتند و كسانى كه ايمان نياوردند، به سرنوشت طوفان و بلا گرفتار وهلاك شدند: «فَقَد مَضَت
ص: 400
سُنَّتُ الأوَّلين».(1)
«اَلَم يَرَوا كم اَهلَكنا مِن قَبلِهِم مِن قَرنٍ»(2). داستان حضرت يوسف، در خودسازى يوسف است و يك بار هم بيان شده است.
در داستان خلقت حضرت آدم ابوالبشر، هر چند سرنوشت كسانى كه ايمان نياوردند و تكذيب نمودند، بيان نشده ولى فريب شيطان و فاجعه هولناك كشته شدن برادر به دست برادر، تكرار شده است و همچنين قصّه يحيى و عيسى عليهما السلام دو مرتبه در سوره مريم و آل عمران كه مكّى و مدنى مى باشند آمده است.
در سوره آل عمران، قضيّه مباهله اهل بيت عليهم السلام با نصاراى نجران نيز ذكر شده است و قصّه اصحاب كهف و ذى القرنين و موسى و خضر و داستان ابراهيم و ذبح اسماعيل عليهم السلام يك مرتبه بيان شده و هيچ يك از قصص انبيا به تفصيل قصّه يوسف عليه السلام نيست.
ج 4 - در يازده سوره قرآن، آيه اوّل و يا دوم و سوم آن به صفت «حكيم» ختم مى گردد، يعنى خداوند حكيم است، انجام امور خلقت عالم واشيا از روى حكمت بوده است و عبث و بيهوده نيست و هر كار و هر كلامى به حق و حكمت واقع شده است.
«الكِتابِ الحَكِيمِ» يعنى كتاب از پيشگاه خداوند حكيم صادر شده است و پر است از آيات و نكات حكمت و برجسته اى كه بايد درآن تفكّر و تعقّل و تأمّل نمود.
حكمت، علمى است كه در آن بحث مى شود از حقايق اشيا و خواص آن و رموز حكيمانه اى كه در آن نهفته است. موضوع حكمت، اشياى موجود در خارج و ذهن است. فايده و نتيجه درك آن نيل به كمالات معنوى است و باعث سعادت و رستگارى دنياو آخرت است.
حاج ملا هادى سبزوارى مى فرمايد: «الحكمة هى العلم بحقايق الموجودات على ما هى عليه فى نفس الامر ونظم الوجود نظماً محكماً متقناً و ان سألت الحق فالحكمة هى الوجود(3).»
ص: 401
حكمت بر دو قسم است:
1 - افعال واعمالى كه وجود آنها تحت قدرت و اختيار ماست.
2 - علم به احوال اشيا وموجودات كه در اختيار ما نيست.
قسم اول: نظر به اينكه «اعيان حكمت» منجر به صلاح و رستگارى مى گردد، حكمت عملى، و قسم دوم كه در خارج در ميدان تعقّل است و احتياج به مادّه ندارد، حكمت نظرى ناميده مى شود.
«ذلك ممّا اَوحى اليك ربُّك مِن الحِكمَةِ»(1) يعنى حجت و برهان قطعى كه مفيد اعتقاد باشد، نَه مفيد ظنّ و اقناع.
«و مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فقد أُوتِىَ خيراً كثيراً»(2).
«اُدعُ الى سبيلِ ربِّك بالحِكمَةِ والموعظَةِ الحَسَنَةِ»(3).
بالأخره «حكيم» يعنى خالق و مبين اساس خلقت و حقيقت اشيا و اصول و پايه هاى دين.
«مبين»:
در پنج سوره از سُوَر قرآن، آيات اوّل يا دوم آن به كلمه «مبين» ختم مى گردد.(4)
«مبين» دو معنا دارد: 1 - روشن، واضح و آشكار. 2 - بيان كننده موضوعات و علوم و همه چيز.
معانى قرآن از هر جهت بسيار روشن و آشكار است و از آن به معجزه باقيه تعبير مى شود. آيات قرآن با مضامين زيباى آن، انشا و بافته فكر بشر و انسان معمولى نمى باشد. «واِن كُنتُم فى رَيبٍ ممّا نَزَّلنا على عَبدِنا فأتُوا بسُورَةٍ مِن مِثلِه».(5)
«مبين» صفت است و هرگز بدون موصوف نمى آيد و به آخر موصوف ملحق
ص: 402
مى گردد «قُل يا اَيُّها النّاسُ اِنَّما اَنَا لَكُم نذيرٌ مُبينٌ»(1) «اِنْ اَنَا اِلّا نَذيرٌ مُبينٌ».(2) آشكار كننده هر نهان و روشن كننده همه تاريكيها.
داستان حضرت يوسف عليه السلام كه داراى فراز و نشيب فراوان مى باشد، بسيار واضح و روشن است كه حقيقت داشته و موجب عبرت و اندرز مى گردد.
ج 5 - بعضى از مفسّرين معتقدند مراد از «احسن القصص» تمامى حكايات و قصص قرآن مى باشد، يعنى همه «احسن القصص» است بهتر از حكايات عهدين و اسطوره ها و اسرائيليات كه قرآن از آنها مبرّاست. بعضى معتقدند داستان حضرت يوسف عليه السلام بهترين قصه هاى قرآن است و از ظاهر آيه شريفه: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ»(3) استفاده مى نمايند.
قصص قرآن به طور واضح معانى عاليه اى را به صور مختلف و متنوع بيان مى كند، گاهى به صورت بشارت دادن و اميدوار نمودن و زمانى با تهديد و تحذير، هدايت و راهنمايى مى كند.
در قرآن، تاريخ و قصص بسيارى از ملل و اقوام و شرح حال حكّام و مردم براى پند گرفتن آمده است، بعضى مجمل و بعضى مفصّل.حكايت حضرت يوسف به طور تفصيل بيان شده واين با تفهيم مخاطبين سازگارتر است. و در آن نكاتى است كه بايد مورد دقّت قرار بگيرد:
1 - توحيد و مشيّت الهى. «اِنّ اللَّهَ يَحكُمُ ما يُرِيد»(4) آنچه مصلحت بداند، مى شود. 2 - علم سرّ و خفيّات كه بشر به آن آگاهى ندارد. 3 - فقه واحكام آن. 4 - علم تعبير خواب. 5 - فراست و دانايى در امور. 6 - حُسن معاشرت با مردم. 7 - داشتن سياست و تدبير. 8 - ذكر آبا و اجداد پيغمبران. 9 - رفتار فرشتگان و ملائكه و فريب دادن شيطان. 10 - چگونگى رفتار فرمانروا با مردم. 11 - موقعيّت سلاطين و وزرا. 12 - اطاعت كارمندان دولت و رفتارشان با مردم. 13 - گرفتارى زندانيان و سعى در نجات آنان. 14 - فضل علما و دانشمندان. 15 - نحوه رفتار با جاهلان و بى خردان. 16 - عظمت مكر و
ص: 403
حيله زنان. 17 - گرفتارى عاشقان. 18 - عفّت جوانمردان. 19 - صبر در مصائب و ناله محنت زدگان. 20 - امتحان اصدقا و دوستان واحوال خويشاوندان. 21 - رسيدن بشارت و بوى پيراهن به پدر و بينا شدن چشمان. 22 - شقاوت و عداوت و شماتت اطرافيان. 23 - غنى شدن فقرا و مستمندان به كرم كريمان. 24 - برائت متهم «يوسف» به اقرار تهمت زنندگان. 25 - اسير شدن بى گناهان و مظلومان و عزيز شدن آنان. 26 - مورد عفو و گذشت قرار گرفتن ستمكاران.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره حضرت يوسف عليه السلام مى فرمايند: «اذا قيل مَنِ الكريم فقولوا الكريم ابن الكريم ابن الكريم ابن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السلام.(1)»
خالد بن عرفطه گفت: نشسته بودم نزد عمربن خطّاب، شخصى را آوردند از اهالى «سوس»(2) عمر به او گفت: تو فلانى هستى؟ گفت: بله، عمر او را زد! آن مرد گفت: چرا مرا مى زنى؟ عمر سه آيه اوّل سوره يوسف را تلاوت نمود، و سه تازيانه ديگر هم به او زد. پرسيد: يا اميرالمؤمنين! من چه جرمى مرتكب شده ام؟
عمر گفت: تو از كتاب دانيال پيغمبر، رونوشت برداشته اى و در ميان مردم مى خوانى و منتشر مى كنى.
آن مرد گفت: اگر اين جرم است، هر چه امر كنيد انجام مى دهم. عمر گفت: بايد آن نوشته ها را با آب گرم و پشم سفيد بشويى! و ديگر نخوانى و به كسى تعليم ندهى. اگر
ص: 404
شنيدم كه خوانده اى و تعليم داده اى تو را شديداً عقوبت خواهم نمود.(1)
هنگام فتح ايران كه اعراب به كتابخانه ها دسترسى پيدا كردند، سعد بن ابى وقّاص نامه اى به عمر بن خطّاب نوشت و راجع به كتابها كسب تكليف نمود. وى درجواب، دستور داد همه كتابها را در آب اندازند! زيرا اگر آن كتابها هدايت كننده باشند، خداوند متعال، مسلمين را به وسيله قرآن «احسن القصص» از آنها بى نياز ساخته است و اگر گمراه كننده باشند كه قهراً از آن بى نيازيم و خداوند ما را كفايت مى كند.
با اين فكر، تمام آن كتابها را در آب ريختند و يا در آتش سوختند. يعنى به بهانه «احسن القصص» و سوء استفاده از آن، علوم ايرانيان و غيره از بين رفت.
چلبى مى نويسد: در تمام كشورهايى كه فتح كردند، هر چه كتاب يافتند، همه را سوزاندند.(2) ما «احسن القصص» داريم، ديگر نيازى به حديث نداريم!
بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله يكى از مصائبى كه براى اسلام پيش آمد، اين بود كه از جمع آورى حديث و نوشتن و نقل و انتشار آن شديداً جلوگيرى كردند و تهديد نمودند كه اگر كسى حديثى نقل كند، به اشدّ عقوبت مجازات خواهد شد!
ابو سعيد خدرى دو روايت نقل مى نمايد:
1 - مى گويد: پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: غير از قرآن و كلام الهى، چيزى از من نقل نكنيد و هر كس غير از قرآن از من چيزى نوشته است، محو نمايد!(3)
2 - از پيغمبرصلى الله عليه وآله اجازه خواستم براى نوشتن علم آن حضرت، اجازه ندادند!(4)
به استناد اين دو روايت جعلى و كذب، احاديث صادره از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله را محو و نابود كردند.
عايشه مى گويد: پانصد حديث از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نزد پدرم بود. شبى ديدم خوابش نمى برد و از اين پهلو به آن پهلو مى گردد. بسيار نگران شدم، گفتم: آيا كسالتى داريد يا خبر ناگوارى به شما رسيده است؟ چيزى نگفت. چون صبح شد، گفت: دخترم، احاديثى
ص: 405
كه نزد تو مى باشد، حاضر كن. همه را آوردم .آتش خواست و آنها را سوزاند! گفتم: چرا احاديث پيغمبر را سوزاندى؟ گفت: ترسيدم بميرم و اينها بماند و در ميان اينها حديثى باشد كه از شخصى شنيده باشم به خيال اينكه موثق است و در واقع، آن حديث، دروغ باشد و من حديث دروغ نقل كرده باشم(1)!
ذهبى مى گويد: عمر گفت: مردم بايد خيلى كم حديث از پيغمبرصلى الله عليه وآله نقل نمايند تا از حفظ قرآن باز نمانند!(2)
عمر، سه نفر از محدثين، ابن مسعود، ابو الدرداء وابو مسعود انصارى را به جرم نقل حديث فراوان از رسول خدا به زندان فرستاد.(3)
مدعيان «احسن القصص» و گويندگان «حسبنا كتاب اللَّه»(4) چه مقدار از قرآن مى دانستند؟
براى نمونه چند نفر را نام مى بريم:
يك: از «ابوبكر بن ابى قحافه» از معناى كلمه «أبّا» سؤال شد.گفت: كدام آسمان است كه بر من سايه افكند و يا كدام زمينى است كه مرا در خود جاى دهد، اگر بگويم سخنى از كتاب خدا هست كه آن را نمى دانم(5).
دو: عمر بن خطاب نيز آيات سوره عبس: «فَاَنبَتنا فيها حَبّاً * و عِنَباً و قَضباً * و زَيتُوناً و نَخلاً * و حدائِقَ غُلباً * و فاكهةً و أبّاً» را تلاوت نمود، گفت: همه آنها را دانستم، ولى «ابّا» را ندانستم، عصايش را كنار گذاشت و گفت: واللَّه اى پسر «أمّ عمر» خدا چيز سختى را از تو نخواسته! چيزى بر تو نيست اگر معناى «ابّا» را ندانى.
سپس ادامه داد: آنچه را از قرآن بر شما آشكار است، اطاعت نماييد و آنچه را
ص: 406
نمى دانيد، رهايش سازيد!(1)
و نيز گفت: قرآن يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف است، هر كس قرآن را براى خدا بخواند، به هر حرفى زوجه اى از حورالعين براى اوست!(2)
اين عدد، بيش از عدد حروفِ قرآنِ موجود در نزد مسلمانان است!
سه: عايشه گفت: آيه رجم (شيخ و شيخه) و آيه 10 رضاع كبير، (مرد بزرگ) بر پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شد. نوشته اى زير تختخوابم بود، هنگام رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله گوسفند همسايه آمد و آنرا خورد!(3)
بعد از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله عمر بن خطّاب، مردم را جمع نمود وگفت: شما روايات را از رسول خدا به طور مختلف نقل مى نماييد و بعد از شما اختلاف در نقل حديث بيشتر مى شود، از شما مى خواهم كه ديگر حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل نكنيد! و اگر كسى از شما سؤالى نمود، بگوييد «كتاب اللَّه» در نزد ماست، حلال بدانيد آنچه را كه او حلال دانسته و حرام بدانيد آنچه را كه او حرام دانسته است.(4)
عمر خواست سنتهاى رسول اكرم را بنويسد. يك ماه فكر كرد، سپس گفت: متوجّه شدم به اينكه مردمى قبل از شما بودند كه كتابى را نوشته، به آن گرويدند و كتاب خدا را كنار گذاشتند، لذا ما به همان كتاب خدا اكتفا مى كنيم و از احاديث دست بر مى داريم.(5)
در مدّت ده سال خلافت عمر، احدى جرأت نداشت حديثى از پيغمبرصلى الله عليه وآله نقل نمايد.(6)
ص: 407
ج 6 - رؤيا: يعنى خواب ديدن، گاهى تعبير آن خوب و گاهى بد مى باشد، مانند تصوّر انسان. به عبارت ديگر، از نحوه خواب ديدن مى توان نتيجه گرفت و آن بر سه قسم است:
يك وقت بيننده خواب، قطع به صحّت آن دارد «صادقه»؛ و يا قطع به خلاف شرع بودن آن دارد «كاذبه»؛ و گاهى به هم پيچيده و درهم است كه آن را «اضغاث احلام» مى گويند.
رؤيا و خواب معصومين عليهم السلام مانند وحى است و صادق كه در آن خلافى نيست.
حضرت اميرعليه السلام مى فرمايند: «رؤيا الانبياء وحىٌ» مانند رؤياى حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات 102 و 105 «صافّات». و رؤياى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله آيه 10 «اسراء» و آيه 27 «الفتح» و رؤياى حضرت يوسف و ائمّه عليهم السلام به منزله الهام الهى است.
امّا در غير معصوم رؤيا، همان اضغاث احلام است كه بيان شد، از آيه 44 سوره يوسف و آيه 5 سوره انبيا مى توان نتيجه گرفت كه غير معصوم حق ندارد نسبت به خوابى كه ديده است حكم قطعى و شرعى بار كند و به اصطلاح فتوا داده، به آن ترتيب اثر دهد.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايند: «انّ دين اللَّه تبارك و تعالى أعزّ من أن يرى فى النّوم.»(1)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند: «الرّؤيا على ثلاثة، بشرى من اللَّه، و تحزين من الشيطان، و الذى يحدث به الانسان نفسه.»(2)
بنابراين، در سه آيه گذشته، رؤياى حضرت يوسف عليه السلام به منزله وحى بود و رؤياى ملك و زندانيان، بشارتى بود و حضرت يوسف عليه السلام توانايى تأويل و تعبير آن را داشت.
فلاسفه و متكلمين و عرفا، بحث مفصّلى درباره «رؤيا» نموده اند، به كتاب دارالسلام محدّث نورى، جلد 2 مراجعه شود. مى گويد: اولى آن است كه بگوييم خواب و رؤيايى كه دليل بر صحّت آن داريم از نظر شرع، «صادقه» و خوابى كه شرعاً دليل بر صحّت آن نداريم«فاسده» است.(3)
ص: 408
ج 7 - رؤيا و احلام: هر دو خوابى است كه انسان مى بيند. اگر در خواب، كار خوبى را ببيند، اصطلاحاً آن را «رؤيا» مى گويند واگر كار زشت و قبيحى را ببيند از «اضغاث احلام» است.
انسان خوابيده، عقلش در پوشش خواب است و لذا در خواب تصوّر معنايى مى كند كه گويا با چشم سر مى بيند. در حديث است كه «الرؤيا من اللَّه و الحلم من الشيطان».(1)
امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «فكّر يا مفضل فى الاحلام كيف دُبّر الأمر فيها فمزج صادقها بكاذبها فانها لو كانت كلها تصدق لكان الناس كلهم انبياء ولو كانت كلّها تكذب لم يكن فيها منفعة بل كانت فضلاً لا معنى له فصارت تصدق احياناً فينتفع بها الناس فى مصلحة يهتدى لها او مضرَّة يتحذّر منها وتكذب كثيراً لئلا يعتمد عليها كلّ الاعتماد.»(2)
خلاصه، هر چه قوّت روح انسان بيشتر باشد، ديدش در عالم رؤيا وسيع تر است، به واسطه اتصالِ روح به عالَم مثال؛ همان عالَمى كه ماوراى اين عالم ما است و هر چه بناست در اين عالَم واقع گردد، قبلاً در آن عالَم نمودار مى شود و هر اندازه روح قوى تر باشد، حوادث دورتر را مى بيند، و قوّت و قدرت روح يوسف آنچنان بود كه وقايع سى يا چهل سال آينده را ديد، و حضرت يعقوب عليه السلام فرمود: «يا بُنَىَّ لا تَقصُص رُؤياكَ على اِخوَتِك»(3) اى پسرك محبوب من، خوابت را براى برادران بيان منما.
ج 8 - «ولَقَد هَمَّت به وهَمَّ بها لولا أن رأى بُرهانَ رَبِّهِ كذلك لِنَصرِفَ عنه السُّوءَ والفحشاءَ اِنّه مِن عِبادِنا المُخلَصين.»(4)
حضرت يوسف عليه السلام معصوم بود، به دليل «اِنَّه مِن عِبادِنا المُخلَصين» و ايشان برگزيده خداوند متعال بود.
معصوم: فردى است كه انجام كار زشت و گناه از او محال است، با اينكه توانايى بر انجام هر كارى دارد ونقصى در او نيست، چون بدى و زشتى فعل بد را مى داند، با عنايت خداوند متعال مرتكب آن نمى شود و قدرت بر ترك دارد. خطاب به رسول اكرم است:
ص: 409
«ولولا أن ثَبَّتناكَ لقد كِدتَّ تَركَنُ اليهم شيئاً قليلاً».(1)
«و لَقَد هَمَّت به و هَمَّ بها...» همّ، عزم بر كار است، زليخا، عمل ناشايسته را مى خواست، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: «و من عشق شيئاً أعشى بصره وأمرض قلبه.»(2)
امّا حضرت يوسف قلبش پر از محبّت خداوند متعال بود و اعتنايى به غير نداشت.
فرق حضرت يوسف و انبياى ديگر با ساير مردم، اين است كه اگر آنها براى خود لغزشى تصوّر مى كردند، آن را بزرگ شمرده، اظهار ندامت نموده، توبه و استغفار مى كردند.
حضرت آدم عليه السلام عرض نمود: «...رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسنا وَ اِنْ لَمْ تَغفِر لنا و تَرحَمنا لَنَكُونَنَّ من الخاسرين».(3)
درباره حضرت داودعليه السلام مى فرمايد: «وظَنَّ داودُ اَنَّما فَتَنّاهُ فاستغفَرَ رَبَّه و خَرَّ راكعاً واَنابَ»(4) حضرت يوسف هم اگر در خود احساس لغزش مى كرد، قهراً بازگشت به خدا نموده، و استغفار مى نمود، ولى لغزشى در خود نديد تا استغفار نمايد.
فرق «معصوم» و «عادل» اين است كه «معصوم» هر چند سالم است و قدرت بر معصيت دارد، ولى با اراده و حفظ نَفْس ممكن نيست از او خطايى سرزند، ولى «عادل» ممكن است خطا واشتباه نمايد، چون معصوم نيست.
«لولا أن رَأى بُرهانَ رَبِّه» دو احتمال دارد: يكى اينكه جواب لولاى شرطيّه به واسطه قرينه حذف شده باشد و در قرآن از اين قبيل داريم مانند: «ولولا فَضلُ اللَّهِ عَلَيكم و رحمتُهُ وَ اَنّ اللَّهَ رءُوفٌ رحيمٌ».(5)
جواب «لولا فَضلُ اللَّه عَلَيكُم»، «لهلكتم» است كه به دليل وجود قرينه حذف شده و
ص: 410
همچنين است در «كلّا لو تَعلَمُون عِلمَ اليقينِ»(1) «لم يُلهكم التكاثر» كه جواب آن است، حذف شده است.
دوم: اينكه جواب «لولاى شرطيّه» مقدّم باشد «ولقد همّت به، و لولا اَن رأى برهان ربّه، لهمّ بها، اى ولمّا رأى برهان ربّه لم يهمّ بها.»
مانند: «... اِن كادَت لَتُبدى به لولا اَن رَبَطنا على قَلبِها لِتَكُونَ من المؤمنين».(2)
«برهان ربّه» برهان، دليل و راهنماى قاطع ويقينى است كه احتمال خلاف در او نيست، در حديث است كه «انّ برهان ربّه كانت النبوّة».
«رؤيت»: شهود قلب است، نه از طريق فكر و استدلال؛ و «برهان» دليل روشن و آشكار است كه قابل تزلزل و زوال نيست.
خداوند متعال سرشت انبيا و پاكان درگاهش را از رذايل اخلاق منزّه و پاك نموده وهمه كسانى كه ارتباط با خداوند متعال داشته اند، منزّه بوده اند به دليل: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عنكم الرِّجسَ اهلَ البيتِ ويُطَهِّرَكم تَطهِيراً».(3)
مراد از رؤيت برهان، نيرويى است كه در هر كس باشد، او را از ارتكاب و انجام منكرات باز مى دارد.(4)
امام صادق عليه السلام فرمودند: «برهان نبوّت است كه خداوند در قلب يوسف عليه السلام نهاد و او را از آنچه موجب سخط خداوندى است، باز داشت».(5)
برهان يوسف، آن بود كه داراى شهود قلبى نسبت به توحيد افعالى پروردگار بوده، به روح قدسى و نيروى عصمت آراسته بود و پروردگار، او را از هر خطر و لغزشى ايمن مى داشت. خداوند متعال به طور جعل بسيط و موهبت وجودى از ازل و در عالَم ذرّ بر او منّت نهاده و بر حسب ذات، صالح بوده و به شعار عبوديّت به خلوص ذاتى مزيّن، او را در صف پيامبران خود معرّفى نموده و نمونه اى از صفات خود قرار داده است.
ص: 411
خلوص اهل ايمان وتقوا، اكتسابى است و ازطريق ايمان و فضيلت خُلقى و اعمال صالحه تحصيل مى شود و براساس عقيده وعمل نهاده شده تزلزل و خلل پذير است، ولى اخلاص پيامبران ذاتى و به موهبت وجودى است و از جمله آثار و لوازم آن صورت اعتقادى و شعار عبوديّت و نيز وساطت در فيوضات تكوينى است.
پروردگار نيز وظيفه تعليم و تربيت سلسله بشر را به اختلاف مقامات آنها به عهده آنان نهاده است.(1)
«كذلك لِنَصرِفَ عَنهُ السُّوءَ والفَحشاءَ» پروردگار از نظر توحيد افعالى و تعليم به جامعه بر يوسف منّت نهاد و او را از گناه حفظ نمود و دفع خطر را هم به خود نسبت داد، يعنى يوسف داراى عصمت بوده واز خاطرش هرگز فكر و خيال لغزش و عزم بر گناه عبور نكرده است. «اِنَّه مِن عِبادِنَا المُخلَصِينَ». يوسف از بندگان برگزيده خداوند متعال بود.
با آن كه يوسف، نبى بود و برگزيده خدا، ولى از شرّ زبان مردم در امان نبود! امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «إنّ رضا النّاس لا يملك و ألسنتهم لا تضبط و كيف تسلمون ممّا لم يسلم منه انبياء اللَّه و رسله و حجج اللَّه ألم ينسبوا يوسف إلى أنّه همّ بالزّنا.(2)»
«گرفتار شدن يعقوب و يوسف عليهما السلام به درد هجران»
الف - كينه و حسد برادران يوسف به اوج رسيد، روزى او را به صحرا بردند، دو دست او را بسته، پيراهنش را از تن در آورده، او را به چاه انداختند. وقتى برادران اين عمل را انجام دادند، و حضرت يوسف از همه جا و همه كس جز خداى متعال قطع اميد كرد به او وحى شد: «... لَتُنَبِّئَنَّهُم بِاَمرِهِم هذا و هُم لا يَشعُرُون»(3).
ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين سؤال نمود: «يوسف چند ساله بود كه او را به چاه انداختند؟» فرمودند: «نُه سال داشت.» از فاصله كنعان تا مصر پرسيد. فرمودند: «به اندازه دوازده روز پياده رفتن.»(4)
ص: 412
ب - برادران، يوسف را به كاروانى كه او را از چاه در آورده بود، به عنوان غلامى فروختند! «و شَرَوهُ بثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِم مَعدُودَةٍ» و پول را بين خود تقسيم كردند.
امام زين العابدين عليه السلام فرمودند: «برادران، يوسف را به بيست درهم فروختند، به هر يك دو درهم رسيد.»(1)
ج - يعقوب عليه السلام در فراق و هجران يوسف به قدرى گريست كه بينايى خود را از دست داد. قرآن مى فرمايد: «و تَوَلّى عنهم و قال يا اَسَفى على يوسفَ وابيَضَّت عيناهُ من الحُزنِ فَهُوَ كظيمٌ».(2)
د - يوسف هم در فراق و دورى از آغوش گرم و محبتهاى پدر، شب و روز به حدّى گريه مى كرد كه زندانيان به تنگ آمدند و به يوسف اعتراض كردند. او با زندانيان قرار گذاشت يك روز گريه كند و روزى آرام باشد.(3)
ه - زليخا به يوسف عشق مى ورزيد و خواسته نامشروع خود را علناً به او اظهار مى كرد. يوسف با گفتن: «مَعاذَ اللَّهِ اِنَّه رَبّى اَحسَنَ مَثواىَ اِنَّه لا يُفلِحُ الظّالِمُونَ»(4) فرار كرد، در حالى كه پيراهن او را از پشت زليخا گرفته بود و پاره شد و سرانجام يوسف را به خاطر نافرمانى به زندان انداخت.
زليخا كافره بود و يوسف موحد، به دليل گفتن: «مَعاذَ اللَّهِ اِنَّه رَبّى»(5) آنچنان كه حضرت مريم عليها السلام در جواب فرستاده خدا فرمود: «اِنّى اَعُوذ بالرّحمنِ مِنك اِن كنتَ تَقِيّاً»(6) از تو به خداى رحمن پناه مى برم، اگر پرهيزكار باشى.
«رحمن» از اسماء حسنى است و فقط نام خداوند متعال است و هيچ كس را به اين نام نمى خوانند، زيرا اوست كه رحمتش واسعه و شامل حال تمام مخلوقات مى شود و همه گرفتاران را نجات مى بخشد.
ص: 413
و - جريان عشق زليخا به يوسف در مصر پيچيد و در ميان زنان منتشر شد. آنها زبان به ملامت زليخا گشوده، او را سرزنش مى كردند.
زليخا از آنان دعوت كرد كه يوسف را به آنها نشان دهد و با ديدن جمال يوسف، خود را تبرئه نمايد. زنانِ مصر وقتى يوسف را ديدند، عنان اختيار از دست داده، دستهاى خود را بريدند.
يوسف گرفتار طوفان عشق و مكر و حيله زنان مصر گرديد! چه كند؟ راه چاره و فرارى نديد، جز آن كه باز هم به خداى رحمان پناهنده شود و بگويد: «رَبِّ السِّجنُ اَحَبُّ اِلىّ ممّا يدعُونَنى اِليه واِلاّ تَصرِف عنّى كيدَهُنَّ اَصبُ اِلَيهِنَّ واَكُن من الجاهِلِين».(1)
خداوندا! كنج زندان برايم خوش تر است از آنچه زنان مرا به آن مى خوانند.
ز - يوسف به جرم پاكى و پرهيز از گناه راهى زندان شد، نوعاً زندان جاى مردم گنهكار و مجرم است. يوسف پاك با افراد نااهل و فرومايه زندانى است. آدم پاك، هر كجا باشد، اثر خود را مى گذارد. او آنچنان با زندانيان رفتار نمود كه همه را شيفته خود كرد، مريضها را پرستارى، نااميدان را اميدوار، خطاكاران را نصيحت و راهنمايى و بيچارگان را دلجويى مى كرد. همگان آنچه درد دل و رنج درونى داشتند، با يوسف در ميان مى گذاشتند و استفاده مى كردند.
پس از ساليانى كه يوسف زندانى بود، خواستند او را آزاد نمايند، زندانيان جمع شدند و در فراق و جدايى يوسف اشك مى ريختند و بر اثر همنشينى با يوسف، ايمان به خداوند متعال آوردند.
حضرت يوسف موقع خروج بر درب زندان نوشت: «هذا قبرالاحياء و بيت الاحزان وتجربة الأصدقاء و شماتة الأعداء.»(2)
ج 9 - «وقال المَلِكُ ائتُونِى به اَستَخلِصْهُ لِنَفسى فَلمَّا كَلَّمَهُ قال اِنَّكَ اليومَ لَدَينا مَكينٌ اَمينٌ * قال اجعَلنى على خزائِنِ الاَرضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ».(3)
پادشاه مصر به شخصيّت علمى حضرت يوسف و شايسته بودن او از هر جهت
ص: 414
مطّلع گشت و بسيار او را بزرگوار ديد. بنابراين پيشنهاد نمود كه در دولت او جايگاهى داشته باشد. حضرت يوسف چون از اوضاع مطّلع بود، پست وزارت اقتصاد وامور كشاورزى را كه به نفع مردم بود و احتياج به امانت وعلم داشت، قبول نمود واين سبب ايمان پادشاه به خداوند متعال گرديد و در نتيجه، مردم را از قحطى و مرگ نجات داد.
براى اطمينان خاطر وى ضرورت داشت كه بگويد: «اِنّى حفيظٌ عليمٌ». حضرت هود هم به قوم خود گفت: «اَنَا لكم ناصحٌ اَمينٌ»(1)
ابوالصلت هروى از حضرت رضاعليه السلام پرسيد:«مردم مى گويند چه سبب شد كه حضرت عليه السلام با اينكه به دنيا اعتنايى ندارند، ولايتعهدى را قبول كردند؟» فرمودند: «خدا مى داند من از ولايتعهدى متنفرم، ولى وقتى مخيّر شدم بين كشته شدن و قبول ولايتعهدى، آن را پذيرفتم، مگر نمى دانند يوسف عليه السلام كه نبى و رسول خدا بود، وقتى مجبور به قبول پُست ومقام شد، فرمود: «اجعَلنى على خَزائِنِ الاَرضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ». فالى اللَّه المشتكى وهوالمستعان.(2)»
ناگفته نماند: يوسف فقط خواب ملك مصر را تأويل و تعبير فرمود، ملك كافر، ايمان به خدا آورد و يوسف را عزيز مصر قرار داد. امّا راد مردى را كه همه كتابهاى آسمانى را مى دانست، بيست و پنج سال در خانه نشاندند و آن همه ستم به او روا داشتند! فرمود: «واللَّه لو ثنيت لى الوسادة لقضيت بين اهل التوراة بتوراتهم وبين اهل الانجيل بانجيلهم وبين اهل الزبور بزبورهم وبين اهل القرآن بقرآنهم.»(3)
ج 10 - «و كذلك مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِى الاَرضِ يَتَبَوَّأُ منها حيثُ يشاءُ نُصيبُ بِرَحمَتِنا مَن نشاءُ و لا نُضيعُ أجرَ المحسِنِين».(4)
حضرت يوسف به اذن خداوند متعال داراى ولايت تشريعى وتكوينى بود و در آنچه مصلحت مى دانست، تصرّف مى فرمود، مجراى فيض الهى و فاعل ما به الوجود گرديد.
ص: 415
ج 11 - «فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقَايَةَ فى رَحلِ اَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَيَّتُهَا العيرُ اِنّكم لَسارِقُون».(1)
جمله «لسارقون» توريه است، نَه اتّهام به سرقت و دزدى آنان، زيرا برادران، يوسف را از پدر ربوده بودند، نه اينكه «كيل» را دزديده باشند و اين توريه نظر به اينكه به جهاتى به مصلحت آنان بود، از قبيل آن كه آنان را از قحط نجات داد، شرعاً و عقلاً جايز بود.
شيخ انصارى - قدّس سرّه - در مكاسب مى نويسد: «انّ قبح الكذب عقلىٌّ فلا يسوغ الاّ مع تحقّق عنوان حسن فى ضمنه يغلب حسنه على قبحه و يتوقّف تحقّقه على تحقّقه...»(2) دليل احاديث ذيل:
قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: لا كذب عَلى مُصلحٍ، ثمّ تلا: «ايَّتها العيرُ اِنّكم لَسارِقون».(3)
حسن صيقل مى گويد: «... قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام انّا قد روينا عن أبى جعفرعليه السلام فى قول يوسف عليه السلام: «اِنّكم لَسَارقون» فقال: واللَّه ما سرقوا و ما كذب، و قال ابراهيم: «بل فَعَلَه كَبيرُهُم هذا فَسئَلُوهم اِن كانُوا يَنطِقُون»(4) فقال: واللَّه ما فعلوا و ما كذب، قال: فقال ابو عبداللَّه عليه السلام ما عندكم فيها يا صيقل، قال: فقلت: ما عندنا فيها الّا التسليم، قال: فقال: انّ اللَّه احبّ اثنين وابغض اثنين، احبّ الخطر فيما بين الصفَّين و احب الكذب فى الاصلاح و ابغض الخطر فى الطرقات وابغض الكذب فى غير الاصلاح، انّ ابراهيم عليه السلام انّما قال: «بل فَعَلَه كبيرُهُم هذا» ارادة الاصلاح و دلالة على انّهم لا يفعلون، و قال يوسف عليه السلام ارادة الاصلاح».(5)
عطا مى گويد: «عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: لا كذب على مصلح، ثمّ تلا: «ايَّتها العيرُ اِنّكم لَسارِقُون» ثمّ قال: واللَّه ما سرقوا و ما كذب، ثمّ تلا: «بل فَعَلَهُ كبيرُهم هذا فَسئَلُوهم اِن كانوا يَنطِقُون» ثمّ قال: واللَّه ما فعلوه و ما كذب.»(6)
ص: 416
اين توريه سبب شد بستگان يوسف نجات يافتند و خداوند متعال يوسف را برترى داد وبرادران، يوسف را شناخته، از گناه خود عذر خواستند.حضرت يوسف هم گذشت نمود و گفت: «لا تَثريبَ عليكُمُ اليَومَ يَغفِرُاللَّهُ لكم وهو اَرحَمُ الراحمين»(1) برادران را در مقابل عملى كه نسبت به او انجام داده بودند، ملامت و سرزنش نكرد، بلكه آنان را دعا فرمود.
نظير آن گذشت از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله ديده شده است: «ان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لما فتح مكة طاف بالبيت وصلى ركعتين ثم أتى الكعبة فأخذ بعضادتى الباب فقال: ماذا تقولون و ماذا تظنون؟ قالوا: نقول ابن اخ كريم وابن عم حليم رحيم، فقال صلى الله عليه وآله: اقول كما قال يوسف: «لاتثريبَ عليكُمُ اليومَ يَغفِرُاللَّهُ لكم و هو اَرحَمُ الراحمين» فخرجوا كانّما نشروا من القبور فدخلوا فى الاسلام.»(2)
ج 12 - «و رَفَعَ اَبَوَيهِ على العَرشِ و خَرُّوا له سُجَّداً وقال يا اَبَتِ هذا تأويلُ رُؤياىَ مِن قبلُ قَد جَعَلَها رَبّى حَقّاً و قد اَحسَنَ بى اِذ أخرَجَنى مِن السِّجنِ و جاءَ بِكُم من البَدوِ من بَعدِ أن نَزَغَ الشَّيطانُ بينى و بينَ اِخوَتى اِنّ ربّى لطيفٌ لِما يشاءُ اِنّه هوالعليمُ الحكيمُ».(3)
بالأخره، الطاف خفيّه الهى ظاهر گشت، دوران فراق و جدايى به سر آمد و وعده وصل نزديك گرديد، حضرت يوسف به زيارت پدر و مادر(4) نايل شد، در برابر يوسف سجده نمودند مانند سجده مسلمانان به كعبه و سجده ملائكه به آدم كه به امر خداوند متعال بود «و اِذ قلنا للملائكةِ اسجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا الّا ابليس...».(5)
كنعانيان هم يوسف را سجده نكردند، بلكه سجده را براى خدا كردند.
يحيى بن اكثم از امام هادى عليه السلام سؤال نمود: «آيا سجده يعقوب و فرزندانش به يوسف عبادت بود؟» فرمودند: سجده آنان براى يوسف نبود، بلكه اطاعت امر خداوند متعال و يك نوع احترامى براى حضرت يوسف بود.
ص: 417
نكات سوره يوسف عليه السلام
1 - «اِنّ رَبَّكَ عليمٌ حكيمٌ»(1) اين جمله يك مرتبه در اين سوره آمده و اشاره به اين است كه علم و حكمت به يوسف داده شده و به نبوّت برگزيده شده است.
2 - «قَالَ بل سَوَّلَت لكم اَنفُسُكُم اَمراً فَصَبرٌ جَميلٌ...».(2)
حضرت يعقوب عليه السلام اين جمله را دو مرتبه گفته است، در فقدان يوسف و در ماندن بنيامين در مصر.
3 - «ولَمّا بَلَغَ اَشُدَّه آتيناه حُكماً و عِلماً»(3) در اوّل جوانى يوسف به رشد و كمال و به نبوّت رسيد، امّا حضرت موسى عليه السلام در چهل سالگى نبى واولواالعزم شد، «ولمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ و استَوى آتيناه حُكماً و عِلماً».(4)
4 - حضرت يوسف دوبار «معاذ اللَّه...»(5) گفته است، يكى وقتى كه زليخا او را به كار خلاف خواند و دوم، هنگامى كه گفته شد ديگرى را جاى بنيامين به گروگان بگيرند. فرمود: به خدا پناه مى برم كه خلاف شرع انجام داده، ديگرى را به گروگان بگيريم.
5 - «... قُلن حاشَ للَّه...»(6) زنان مصر دو مرتبه اين جمله را گفتند. 1 - هنگامى كه «اَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّكَاً» وقتى كه در مجلس زليخا يوسف را ديدند. زبان به تكبير گشودند و اين جمله را بر زبان جارى كردند. 2 - موقعى كه از زنان مصر، نسبت به يوسف شهادت خواستند «قُلن حاشَ للَّه»(7) ما از يوسف خلافى نديديم.
6 - «اِنّا نَراكَ مِن المُحسِنِينَ»(8) اين جمله هم دو مرتبه ذكر شده. اول، زندانيان در زندان گفتند و دوم در جواب برادران يوسف.
ص: 418
7 - «يا صاحِبَىِ السِّجنِ...»(1) دو مرتبه تكرار شده است. اول، هنگامى كه يوسف عليه السلام دو زندانى را به توحيد و خداپرستى دعوت نمود. دوم، در موقع تعبير خواب دو زندانى.
8 - «لَعَلّى اَرجِعُ الى النّاس لعلَّهم يَعلَمُون»(2). كلمه «لعلّى» دو مرتبه در يك آيه آمده است.
يكى - هنگامى كه قاصدى از طرف ملك، خواب او را به يوسف گفت، «عرض كرد: «شايد» نزد مردم بروم و خواب ملك و تعبيرى كه شما كرده ايد، بگويم و ديگرى - «شايد» به شخصيت شما آگاه گردند.
9 - «لعلَّهم يَعرِفُونَها اِذَا انقَلَبُوا الى اَهلِهِم لعلَّهم يَرجِعُون»(3) در اين آيه «لعل» نيز تكرار شده است. يكى زمانى كه متاع كنعانيان را در بارِ آنان گذاشتند. دوم موقع بازگشت برادران يوسف به وطن.
10 - «ولمّا جَهَّزَهم بِجَهازِهِم»(4) «فلمّا جَهَّزَهم بجَهازِهِم»(5). اين آيه هم يك مرتبه با «واو» استينافيه آمده است، موقعى كه يوسف خواست برادرانش را به كنعان باز گرداند.
دوم: با «فاء» عاطفه به جمله «و لمّا دَخَلُوا على يُوسُفَ» هنگامى كه براى مرتبه دوم، آذوقه گرفتند وخواستند به مصر باز گردند.
11 - «تاللَّه» قسم است و در چهار آيه آمده است.
الف - برادران يوسف قسم ياد كردند كه دزد نيستند.(6)
ب - فرزندان يعقوب به ملامت پدر زبان گشودند و گفتند: «آن قدر يوسف را ياد كن و گريه نما تا مريض و هلاك گردى!»(7)
ج - موقعى كه برادران، يوسف را شناختند!(8).
ص: 419
د - به يعقوب گفتند: «شما از همان اوّل پريشان احوال بودى و از نظر عقل ناميزان!»(1)
12 - «و ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ اِلّا رجالاً نُوحى اِلَيهِم».(2)
حرف «من» دلالت بر تبعيض دارد، «يعنى ما نفرستاديم قبل از تو مگر مردانى را كه به بعضى از آنها وحى نموديم.
امّا در سوره انبياء، آيه چنين است: «و ما اَرسَلنا قَبلَكَ اِلّا رجالاً نُوحى اِلَيهِم»(3) انبيا مردانى هستند كه به آنها وحى شده است» به دنباله آيه قبل است «ما آمَنَت قَبلَهُم مِن قريةٍ اَهلَكناها أَفَهُم يُؤمِنُون».(4)
پيش از مردم مكه، ملل و اقوامى را كه ايمان نياوردند، هلاك نموديم آيا مردم مكه متنبّه نشده اند و ايمان نمى آورند؟ بايد عبرت بگيرند همچنان كه ملل پيشين بر اثر نافرمانى هلاك شدند، اينان نيز اگر ايمان نياوردند، به همان سرنوشت دچار خواهند شد.
براى آشنايى بيشتر به عهدين مراجعه شود تا معلوم گردد فرق است بين آنچه قرآن درباره توحيد و انبيا و وحى به آنان و عصمتشان والهام و رؤيا و غيره مى فرمايد و آنچه در عهدين آمده است - اميد آن كه حيّاً و ميتاً در دعوات و زيارات، ياد وشادم كنيد.
با عرض سلام و تحيّت و التماس دعا در آن بقعه مباركه، زادها اللَّه شرفاً. هر سال شخصيتهايى از علما و دانشمندان مانند آية اللَّه آقاى سيّد محمّد بهبهانى و رجال سياسى مربوط به شركت نفت به آبادان تشريف مى آورند.
امسال نيز شخصى بنام آقاى تشيّد به دعوت دانشگاه به آبادان آمد و يك سلسله مطالبى را بيان كرد و ضمناً يكى از معتقدات شيعه را كه «عصمت» باشد، زير سؤال برد و جزوه اى را به نام «نقد وبررسى عصمت» منتشر كرد. مقرّر فرماييد جواب نوشته شود.
ص: 420
اطال اللَّه بقائكم الشريف.
باسمه تعالى وله الحمد
جناب مستطاب حجةالاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ عبدالرسول قائمى دامت ايامه
تسليم و تحيّت وافر تقديم داشته، اميد آن كه خدمات جناب عالى مورد توجّهات حضرت ولى عصر - ارواحنا له الفداء - باشد.
مرقوم كريم واصل و ملخص و جزوه نقد و بررسى را كه ارسال نموده بوديد، مطالعه نمودم، مقدمتاً عرض مى شود:
1 - علم را بايد نزد استاد آموخت و هركس هر علمى مى خواهد ياد بگيرد، بايد نزد استادش برود و بياموزد: «خذ العلم من افواه الرجال.» علوم قرآن از اين قاعده مستثنى نيست، بلكه زحمت بيشترى لازم دارد و هيچ كس حق ندارد از پيش خود در موضوعى اظهار نظر نمايد.
2 - قرآن كريم، بر حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله نازل شد. آن حضرت، استاد و معلم قرآن را اهل بيت خود معرّفى فرمود. قال صلى الله عليه وآله: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.»(1)
بايد علوم و احكام و معارف الهيه را از اهل بيت عصمت و طهارت آموخت، چون آنان در حقيقت، كتاب ناطق مى باشند.
قال اميرالمؤمنين عليه السلام: «هذاكتاب اللَّه الصامت وأنا كتاب اللَّه الناطق.»(2)
حديث ثقلين «كه قطعى الصدور» و متواتر نزد فريقين است، در عين حال ممكن است، شخص مخالف، آن را دليل بر امامت ائمّه اثنا عشرعليهم السلام نداند، ولى حجيّت روايات و آنچه ائمّه فرموده اند، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله است و مخالف نمى تواند منكر شود.
ص: 421
قال جابر: «قلت لأبى جعفرعليه السلام اذا حدَّثتنى بحديث فأسنده لى فقال: حدّثنى ابى عن جدّى عن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن جبرئيل عن اللَّه تبارك و تعالى، و كلّ ما أحدِّثك بهذا الاسناد. وقال: لحديث واحد تأخذه عن صادق خير لك من الدنيا و ما فيها.»(1)
3 - هر كسى در زندگى و در مشكلات، احتياج به پناهگاه و ركن وثيق دارد كه اگر آن را از او بگيرند، گرفتار يأس و نااميدى شده، بسيار براى او زيانبار خواهد بود.
حضرت رضاعليه السلام مى فرمايند:«ما احسن الصبر وانتظار الفرج، أما سمعت قول اللَّه عزّوجلّ: «وَارتَقِبُوا اِنّى معكم رقيبٌ»(2) «فَانتَظِرُوا اِنّى معكم من المُنتَظِرين»(3) فعليكم بالصبر فانّه إنما يجى ء الفرج على اليأس...».(4)
4 - شيعه اماميّه به «اصالة الظهور» معتقد است. چنانچه قرينه منفصله نباشد، اين موضوع مفصل در اصول فقه بحث شده است.
5 - سيّد مرتضى مى گويد:«آيات شريفه قرآن را با اخبار ضعيف السند والدلاله نتوان تأويل و تفسير نمود.»(5)
6 - معناى لغوى «عصمت»؛ العصمة: المنع، ملكة اجتناب المعاصى أو الخطاء.(6)
«واعتصم باللَّه، أى امتنع بلطفه من المعصية.»(7)
عصمة الأنبياء حفظه ايّاهم اوّلاً بما خصهم به من صفاء الجوهر، ثمّ بما اولا هم من الفضائل الجسمية والنفسية ثم بالفطرة و يثبت اقدامهم. ثمّ بانزال السكينة عليهم و بحفظ قلوبهم. و بالتوفيق قال تعالى: «واللَّهُ يَعصِمُك مِن النّاس.»(8)
«العصمة عند اهل الحق ملكة ربانية تمنع من فعل المعصية والميل عليها مع القدرة
ص: 422
عليه.»(1)
عصمت: به معناى بازداشتن خود است از گناه.اطلاق اين لفظ بر پاكى است، از ابتداى وجود تا انتهاى عمر و نيز به معناى چنگ زدن به چيزى آمده است.»(2)
«معصوم» كسى است كه با اختيار، خود را از خطا و لغزش نگه مى دارد و با اينكه قدرت بر معصيت دارد، خداوند متعال او را حفظ مى نمايد و پيوسته به عنايات ربوبى چنگ مى زند واين چنگ زدن به الطاف الهى وحفظ و نگهدارى از گناه، از الطاف خفيّه خداوند متعال است.
عصمت در قرآن مجيد در موارد متعدد آمده است.
«واللَّهُ يَعصمُك مِن النّاس»(3) اى واللَّه يحفظك من الناس. «سَآوى الى جَبَلٍ يَعصِمُنى مِن الماءِ»(4) اى يمنعنى من الماء «وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جميعاً»(5) اى تمسّكوا و آيه مباركه تطهير هم در شأن اهل بيت عصمت وطهارت نازل گرديده است.
خداوند مى داند به چه افرادى عنايت فرمايد و آنان را از همه عيوب منزّه بدارد و هيچ كسى بدون دليل نمى تواند ادّعاى «عصمت» نمايد.
علماى فريقين «سنّى و شيعه» معصوم بودن انبيا وائمّه را در مؤلّفات خود با نقل احاديث ذكر كرده اند.
«كتب الرضاعليه السلام للمأمون: من دين الاماميّة لايفرض اللَّه طاعة من يعلم أنّه يُضلّهم و يغويهم ولا يختار لرسالته و لا يصطفى من عباده من يعلم أنّه يكفر به و بعبادته و يعبد الشيطان دونه.»(6)
ص: 423
7 - انبيا و ائمه عليهم السلام خليفة اللَّه مى باشند و بايد به مستخلف عنه، شباهت تامّ داشته باشند. خداوند متعال، آنان را رابط و واسطه فيض بين خود و ماسوا قرار داده است.غير معصوم هرگز به اين مقام نمى رسد، «لايَنالُ عَهدِى الظّالمين»(1).
فخر رازى در ذيل اين آيه مى نويسد: «امّا الشيعة فيستدلون بهذه الآية على صحة قولهم فى وجوب العصمة ظاهراً و باطناً، و امّا نحن فنقول: مقتضى الآية ذلك، الاّ انّا تركنا اعتبارالباطن فتبقى العدالة الظاهرة معتبرة... والآية تدلّ على عصمة الانبياء من وجهين:
الأوّل: انّه قد ثبت أنّ المراد من هذا العهد، الامامة ولا شك انّ كلّ نبىّ امام فانّ الامام هوالّذى يؤتمّ به، والنبىّ أولى النّاس بذلك...»
الثانى: قال: «لايَنالُ عَهدِى الظّالمين» فهذا العهد ان كان هوالنبوّة، وجب ان تكون لاينالها احد من الظالمين و ان كان هوالامام، فكذلك. لأنّ كلّ نبى لا بد ان يكون اماماً يؤتمّ به.
پر واضح است كه انبيا برگزيدگان خداوند متعال مى باشند، اگر - العياذ باللَّه - نبى و پيغمبر لغزش داشته باشد و فريب شيطان بخورد، از برگزيدگان خدا نخواهد بود و حال آن كه همه انبيا از آدم تا خاتم عليهم السلام برگزيدگان خدا و از مخلصين پروردگار مى باشند.
«اِنّه مِن عِبادِنا المُخلَصين»(2)، «اِلّا عبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين»(3)، «اِلّا عِبادَاللَّهِ المُخلَصين»(4)،
«لَكُنّا عِبادَاللَّهِ المُخلَصين»(5)، «قال فَبِعِزَّتِكَ لَاُغوِيَنَّهُم اَجمَعين * اِلّا عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين».(6)
8 - علماى فريقين در تأليفات كلاميّه خود، در موضوع عصمت انبيا مشروحاً بحث نموده اند.
سيّد بحرالعلوم در شرح سخنان شيخ طوسى مى نويسد: «انّها القوّة العقليّة والطاقة
ص: 424
النفسية فى المعصوم الحاصلتان من اسباب اختياريّة و غير اختياريّة اذ لا نشك فى ان للاستعداد والقابلية وترويض النفس دخلاً تامّاً فى تحقّق العصمة و ظهورها فكانما هى حصيلة شيئين فى آن واحد:
اللطف الالهى، والتهذيب النفسى. ذلك من اللَّه تعالى، و هذا من العبد بحسن اختياره.
و كلّ من الأمرين جزء علة، متى تحقّقا تحقّقت العصمة فى الخارج شأن كلّ معلول نسبته الى الفاعليّة والقابليّة معاً.
والفرق بين العصمة والعدالة - و ان اشتركتا فى انهما ملكة وقوّة - ان العصمة علة تامّة لفعل الطّاعات، و ترك المعاصى، والعدالة مقتض لذلك بحكم اتّصال الاولى باللَّه تعالى من جهة التّأثير.
والثّانية: من جهة التوفيق، واعتماد الأخيرة على ترويض النفس أكثر.
«والعصمة» - عندالاماميّة - شرط اساسى لجميع الانبياء والائمةعليهم السلام سواء فى الذنوب الكبيرة والصغيرة، قبل النبوة والامامة و بعدهما على سبيل العمد والنسيان. وهكذا العصمة عن كلّ الرذائل والقبائح المشينة.
وامّا عند سواهم من شتى الفرق - بما فيهم المعتزلة - فليس بهذا الشمول والسعة. بل اختلفوا فى الذنوب - التى تجب العصمة عنها بين الكبيرة والصغيرة.
ثمّ الصغيرة: بين ما يوجب خسة النفس و بين غيرها...»(1)
بحث خلقت عالم وآدم عليه السلام را علماى تفسير و حديث و تاريخ و قصص در مؤلفات خود، ذكر كرده اند.
ابتدا براى رفع اشكال بر عصمت انبيا و ائمه عليهم السلام به بررسى اوّل مخلوق وخلقت اشيا مى پردازيم.
اوّل مخلوق جهان هستى كه قلم تقدير بر خلقت او تعلّق گرفت و همه موجودات قائم به او مى باشند «نور» است و آن «نور» محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله است.
قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: «اوّل ما خلق اللَّه نورى ابتدعه من نوره واشتقه من جلال
ص: 425
عظمته.»(1)
قال اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام: «كان اللَّه و لا شى ء معه فأوّل ما خلق نور حبيبه محمّد صلى الله عليه وآله قبل خلق الماء والعرش والكرسى والسمواتِ والارض واللوح والقلم والجنة والنّار والملائكة و آدم و حوّاء باربعة و عشرين واربعمائة الف عام...»(2)
اراده حضرت بارى تعالى بر اين تعلّق گرفت و حكمتش چنين اقتضا نمود كه آدم و ذريّه اش را بيافريند تا در زمين سكونت گزينند و آن را آباد نمايند.
«و اِذ قال رَبُّك للملائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فى الاَرضِ خليفَةً قالُوا أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها ويَسفِكُ الدّماءَ و نحنُ نُسبِّحُ بحمدِكَ و نقدِّسُ لَكَ قال اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلَمُون».(3)
در قرآن، تعابيرى در خلقت آدم شده كه از چه چيز خلق گرديده است. «خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثمّ قال له كُن فَيَكُونُ»(4) از خاك. «من طينٍ لازِبٍ»(5) از گل چسبيده. «مِن صَلصالٍ كالفخّارِ»(6) و غيره، و چون ملائكه حكمت خلقت آدم و استخلاف او را نمى دانستند و از طرفى ملهم بودند كه افرادى از اين مخلوق لغزشهايى دارند، عرض كردند: آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد مى كند و خون مى ريزد و حال آن كه ما تو را تسبيح مى گوييم و تقديس مى كنيم.
بديهى است كه سؤال ملائكه از جهت اعتراض نبود، بلكه براى رفع شبهه و اطلاع برحقيقت امر بود.
گاهى مراد از كلمه «آدم» كه در لسان قرآن و روايات آمده، شخص «آدم» ابوالبشر است. «اِنّ مَثَلَ عيسى عندَاللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرابٍ»(7) و اوست كه خليفة اللَّه و نبى مرسل است. و زمانى مراد از كلمه «آدم» همه انبيا هستند.
ص: 426
قال صلى الله عليه وآله: «كلّ نبىّ فهو آدم وقته.»(1)
از جمله: «اِنّى جاعلٌ فِى الأَرضِ خليفةً»(2) چنين استفاده مى شود كه آدم، حجة اللَّه است در زمين «وَ يَجعَلُكُم خُلَفاءَ الاَرضِ»(3).
آدم ابوالبشرعليه السلام مورد توجّه خداوند متعال است، به ملائكه فرمود: «فاذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيه مِن رُوحى فَقَعُوا له ساجدين».(4)
شما ملائكه كه هميشه در حال تسبيح و تقديس مى باشيد، زمانى كه روح در پيكر آدم دميده شد، بايد او را سجده نماييد چون آدم مستجمع جميع علوم است. «و عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ».(5)
بهترين مخلوق كه از عالم «امر» الهى است، روح است، او را در آدم دميده و از باب تعظيم آدم، روح را به خود نسبت داده و اضافه فرموده است. اين اضافه به معناى آن است كه روح، ملك خداوند متعال و مالِ اوست، نه اينكه روح، بعضى از وجود او و يا شبيه حضرت بارى تعالى مى باشد، چنان كه بعضى تصوّر نموده اند.
بلكه «على سبيل التشريف» است كه به خود اضافه فرموده است مانند «بيت اللَّه» «حرم اللَّه» «نوراللَّه».
آدم، ممكن الوجود است و خداوند متعال، واجب الوجود. نتوان ممكن الوجود را كه محتاج است، در حدّ واجب الوجود كه غنىّ بالذّات است، دانست.
خداوند از ميان همه موجودات، آدم را برگزيده وانتخاب فرموده است. «اِنّ اللَّهَ اصطَفى آدَمَ...»،(6) «اى صافياً عن الشوب الموجود فى غيره»(7) بى آلايش است و پاك و منزّه از همه آلودگيها.
هر كس از فرزندان آدم كه منزّه و پاك باشد و متّقى و پرهيزكار و بنده اى وارسته و
ص: 427
شايسته باشد در ميدان عبادت خدا، او هم، خليفة اللَّه در زمين خواهد بود «ثُمَّ جَعَلناكم خَلائِفَ فى الاَرضِ مِن بعدِهِم لِنَنظُر كيف تَعمَلُون»(1)، «و يَجعَلُكُم خُلَفاءَ الاَرضِ».(2)
زيرا اينان اولياء خداوند متعال اند «لتشريف المستخلف، استخلف اللَّه اوليآئه فى الأرض.»(3)
و فى الحديث القدسى: «يا ابن آدم اَنَا غنىٌّ لا افتقر، اطعنى فيما أمرتك اجعلك غنيّاً لا تفتقر. يا ابن آدم اَنَا حىٌ لا اموت، اطعنى فيما أمرتك اجعلك حيّاً لا تموت، يا ابن آدم اَنَا اقول للِشى ءٍ كن فيكون اطعنى فيما أمرتك اجعلك تقول للشى ءٍ كن فيكون.»(4)
خداوند براى تفهيم مقام انسان به ملائكه، تعليم اسمآء فرمود. «و عَلَّم آدَمَ الاسماءَ كُلَّها ثمّ عَرَضَهُم على الملائِكَة»(5).
پروردگار متعال، همه چيز عالَم را با نام و نشان و خواصّ و حكمت آن، به آدم آموخت، حقيقت اشيا را به او تعليم داد، يعنى از اسم به مسمّى پى برد و درك حقيقت نمود. اين موقعيّت علمى وقتى لذّت بخش است كه از اسم پى به مسمّى برده، صاحب نام را شناخته و به ذات او شناسايى پيدا كند.
خداوند، دورنمايى از مخلوقات و اين مقام را بر ملائكه هم عرضه نمود و به صورت يك آزمايش و امتحان از آنان، فرمود: اگر واقع را دريافتيد و مى دانيد و در ادّعاى خود صادقيد، آنچه بر شما عرضه شد، جواب دهيد.
ملائكه به مقام آدم و مقام علمى او اظهار عجز و ناتوانى نموده، نقص و قصور خود را اذعان و اعتراف كردند.
«قالوا سُبحانَكَ لا عِلمَ لنا الّا ما عَلَّمتنا اِنَّك اَنتَ العليمُ الحكيمُ».(6)
گفتند: ما جز آنچه از تو آموخته ايم نمى دانيم، داناى كلّ و حكيم على الاطلاق تويى.
ص: 428
«قال يا آدمُ اَنبِئهُم بِاَسمآئِهِم»(1) آدم استعداد آن را داشت كه از سرچشمه فيض معنوى و انوار علوم الهى استفاده نموده، نامها و رازها و حقيقت مخلوقات را بياموزد وبه فرمان خداوند متعال، آن علوم را بر ملائكه آشكار نمايد.
سرپوش از مقام علمى خود برداشت و جلوه حكمت ربوبى را آشكار ساخت؛ «فلمّا اَنبأَهُم بِاَسمائِهِم قال اَلَم اَقُل لكم اِنّى اَعلَمُ غَيبَ السَّمواتِ والاَرضِ واَعلَمُ ماتُبدُونَ و ماكنتم تَكتُمُون».(2)
حضرت آدم به فرمان پروردگار آنچه مى دانست به ملائكه خبر داد، پروردگار به ملائكه فرمود:«آيا به شما نگفتم كه من غيب ملكوت آسمانها و زمين را مى دانم و به آنچه آشكار و پنهان داريد، مطّلعم؟»
«واِذ قلنا للملائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدوا اِلّا اِبليسَ أبى و استَكبَرَ و كان مِن الكافرينَ».(3)
ملائكه، فضيلت آدم و سرّ آفرينش او را دريافتند و حكمت انتخاب و برگزيدنش را دانستند، آن گاه خداوند متعال به ايشان امر فرمود تا به عنوان اعتراف به مقام عالى آدم به او سجده نمايند، ولى ابليس (شيطان) كه خود را در ميان ملائكه مخفى داشت و در صف آنها بود، از سر تكبّر و خودبينى از فرمان قادر سبحان سرپيچى كرد، چون در ضمير، كافر بود.
داستان سجده ملائكه بر آدم در 9 سوره از قرآن به عبارات مختلف و گوناگون آمده است.(4)
عن ابى بصير قال: قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام: «سجدت الملائكة و وضعوا أجباههم على الارض؟ قال: نعم، تكرمةً من اللَّه تعالى، و قال: إنّ السجود من الملائكة لآدم انّما كان ذلك طاعةً للَّه و محبةً منهم لآدم.»(5)
در سه سوره موضوع رفتن آدم و حوّاعليه السلام به بهشت برزخى ذكر شده [است].(6)
ص: 429
خداوند متعال، آدم وهمسرش را در بهشت سكنى داد تا در آنجا با آرامش زندگى نمايند و نيز آنان را از مكر و فريب شيطان بر حذر ساخت و از پذيرفتن سخن شيطان نهى فرمود تا از بهشت و مقام امنى كه در آن هستند، رانده نشوند و از نعمتهاى جنّت محروم نگردند و تمام نعمتهاى بهشت را برايشان مباح ساخت، به جز ميوه يك درخت را كه حتّى از نزديك شدن به آن منع فرمود و وعده داد كه اگر از آن درخت اجتناب كنند، وسايل آسايش و تنعم را از هر جهت برايشان فراهم سازد، به طورى كه هيچ گاه گرسنه و تشنه و برهنه و خسته نگردند.
آدم و حوّا در بهشت ساكن و از نعمتهاى فراوان آن، كامياب و برخوردار بودند، شيطان به آنان حسد ورزيد و در مقام انتقام و لغزش آنان برآمد و كمر شيطنت بست تا آن دو را از آن نعمتها محروم نمايد و براى اجراى نقشه هاى خود، به صورت ناصحى مشفق و راهنمايى دلسوز با تمام وسايل لازم در مقام فريب آدم و حوّا بر آمد و از راه خيرخواهى ايشان را از زوال نعمت و دورى از سعادت بيم داد و چنين وانمود كرد كه سرّ اينكه خداوند، شما را از نزديك شدن به اين درخت نهى فرموده، جز اين نيست كه اگر از آن استفاده كنيد، هميشه و جاودانه در بهشت خواهيد ماند.
با اينكه خداوند متعال، آدم را با جمله: «لا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»(1) ارشاد فرموده بود و دشمن را كه شيطان باشد با كلمه: «اِنّ هذا عَدُوٌّ لَكَ ولِزَوجِكَ»(2) به آنان معرّفى نموده بود و فرمود اگر به سخن او گوش دهيد، از بهشت برزخى اخراج و گرفتار مصائب زمين خواهيد شد: «فَلا يُخرِجَنَّكما مِن الجَنَّة فَتَشقى»(3) در عين حال شيطان سوگند ياد كرد كه من در نصيحت و خيرخواهى صادقم و قصد خيانت ندارم.
آدم عليه السلام گمان نمى كرد او به دروغ سوگند مى خورد. لذا با حسن ظنّ به سخن او گوش داد وبه دام فكر شيطان افتاد و خود را عريان و برهنه از لباسهاى بهشتى و دور از نعمتهاى الهى ديد.
خواستند با برگهاى درختان بهشت ستر عورت نموده، خود را بپوشانند، ممكن نشد، درست مانند مريضى كه طبيب معالج، او را از خوردن چيزى كه مضرّ است، نهى
ص: 430
نمايد و به او بگويد اگر ناپرهيزى نمايى، براى توخطر وضرر دارد و مريض اطاعت نكند و گرفتار شود، آن گاه پشيمان شود، سودى نخواهد داشت، «خود كرده را تدبير نيست».
آدم و حوّا از كرده خود، پشيمان شدند، عرضه داشتند: «رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا وَ اِن لم تَغفِر لنا و تَرحَمنا لَنَكُونَنّ من الخاسرين».(1)
پروردگارا، ما درباره خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و برما رحم نكنى، هر آينه از زيانكاران خواهيم بود.
خداوند متعال براى اتمام حجّت فرمود: آيا شما را از نزديك شدن به اين درخت نهى نكردم و نگفتم شيطان دشمن آشكارى است براى شما، به سخن او گوش ندهيد؟
آدم و حوّا در مقام امتحان به نهى ارشادى و تنزيهى «ناصح امين» خداوند متعال گوش ندادند، گرفتار فريب دشمن شدند و اين نخستين آزمايشى بود كه پروردگار، درباره اوّلين فرد بشر، اجرا فرمود.
نظام خلقت بشر، چنين اقتضا مى كرد كه آدم در اثر پيشامد و فريب شيطان و سقوط در آزمايش، از بهشت برزخى نزول اجلال نموده، به زمين هبوط نمايد و او و فرزندانش در معرض آزمايش بيشتر و گسترده تر قرار گيرد.
حضرت آدم، اوّلين نبى و پيامبر خدا و معلّم بشر بود و كاروان توحيد را در جهان به راه انداخت.
«وقُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لبَعضٍ عَدُوٌّ و لكم فى الأَرضِ مُستَقَرٌّ و متاعٌ الى حينٍ».(2)
خداوند متعال فرمود: «از بهشت بيرون رويد و در زمين ساكن شويد و تا روز قيامت، دشمنى در ميان بعضى از شما با بعضى ديگر رواج خواهد داشت.»
«فَتَلَقّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كلماتٍ فتاب عليه اِنّه هو التَّوّابُ الرّحيمُ»(3).
خداوند متعال، توبه آدم و حوا را قبول فرمود و آن دو را آمرزيد. آنان از پذيرش توبه خويش خوشحال و اميدوار شدند دوباره به بهشت باز گرديدند.
«قُلنَا اهبِطُوا منها جميعاً فاِمّا يأتِينّكم مِنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُداىَ فلاخَوفٌ عليهم و لا هم
ص: 431
يَحزَنُون».(1)
فرموديم: از بهشت خارج، از آسمان نازل و در زمين ساكن گرديد تا زمانى كه ما مى دانيم، در عين حال آگاه باشيد كه يله و رها و بدون مسؤوليت هم نخواهيد بود و شما را فراموش نمى كنيم، راهنمايانى مى فرستيم كه همه از آنان، پيروى نماييد، پس هر كس پيروى كند، هرگز گمراه، بيمناك و اندوهگين نخواهد شد. و براى تنبّه فرمود: «يا بَنى آدَمَ لا يَفتِنَنَّكُمُ الشَّيطانُ كما اَخرَجَ اَبَوَيكُم من الجَنَّةِ».(2)
معصوم بودن انبيا و ائمّه معصومين عليهم السلام جزو معتقدات شيعه اماميه است و آيات و رواياتى كه دالّ بر معصوم نبودن آنان است ذيلاً پاسخ داده مى شوند:
1 - «و لا تَقرَبا هذه الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِن الظّالِمِين».(3) نهى است و انجام آن موجب عقوبت است.
ج: اگر نهى مولوى باشد، البته مستوجب عقاب خواهد بود و اگر نهى ارشادى و تنزيهى باشد، مرتكب مورد عقاب قرار نمى گيرد، زيرا ضرر متوجّه مرتكب مى باشد.
«فَتَكُونا مِن الظّالِمِين».
مى گويند: ظلم، قبيح است و ظالم، مرتكب گناه كبيره شده، بايد عقاب شود.
ج: ظلم به معناى قرار دادن چيزى است در غير جاى خودش و تجاوز از حق مى باشد. در قرآن سه تعبير از ظلم شده است:
اوّل: به معناى شرك: «اِنّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيمٌ».(4)
دوم، ظلم نسبت به ديگران: «اِنّما السَّبيلُ على الَّذين يَظلِمُون النّاسَ».(5)
سوم، ضرر و نتيجه ظلم، به خود ظالم بر مى گردد: «و ماظَلَمهُمُ اللَّهُ و لكن كانوا اَنفُسَهُم يَظلِمُون».(6) زيرا ضررِ خوردنِ گندم به خود آدم و حوّا رسيد.
ص: 432
حضرت باقرعليه السلام فرمودند: «الظلم ثلاثة؛ ظلمٌ يغفره اللَّه و ظلمٌ لا يدعه اللَّه، و ظلمٌ لا يغفره اللَّه. فأمّا الظلم الّذى لا يغفره اللَّه عزّوجلّ فالشرك باللَّه، و أمّا الظلم الّذى يغفره اللَّه عزّوجّل فظلم الرّجل نفسه فيما بينه و بين اللَّه عزّوجّل وامّا الظّلم الّذى لا يدعه اللَّه عزّوجّل فالمداينة بين العباد.(1)»
بنابراين، ظلم آدم و حوّا نسبت به خودشان بود و ترك اولى و اين موجب عدم عصمت نيست.
2 - «فَأزَلَّهُما الشَّيطانُ عنها فَاَخرَجَهُما ممّا كانا فيه...»(2) شيطان، آن دو را لغزاند و اين سبب شد از بهشتى كه بودند، خارج گردند. لغزش داشتن، دليل بر معصوم نبودن آدم عليه السلام است.
ج: زلل، به معناى لغزيدن و ليز خوردن است. ممكن است انسان تصميم داشته باشد در زندگانى خود، محكم و استوار باشد و كارى نكند كه منجر به لغزش شود، ولى ناخودآگاه كارى كه قصد آن را ندارد، انجام دهد و به خطا و اشتباه بيفتد و اين، قابل اغماض و عفو است.
شيطان، آدم و حوّا را لغزاند وآنان را از نعمتها و خوشيهايى كه در آن بودند، محروم نمود و بالاخره، عيش آنان را ناقص كرد.
آدم و حوّا قصد كفران آن نعمتها را نداشتند، ولى به اين لغزش مبتلا شدند. اين، دليل بر معصوم نبودنِ آدم نيست.
3 - «فَوَسوَسَ لَهُما الشَّيطانُ لِيُبدِىَ لَهُما مَاوُورِىَ عنهما مِن سَواتِهِما...».(3)
شيطان با وسوسه آدم و حوّا را فريب داد تا عيبشان و معصوم نبودن ايشان را آشكار سازد.
ج: انجام هر كار و فعلى از اراده و قدرت انسان بر آن كار، مايه مى گيرد و اين قدرت و اراده ذاتى انسان است و شيطان در آن دخالتى ندارد، ميل به انجام كار و تصوّر نفع و لذّت از آن عمل، نيز ذاتى است، فقط شيطان در وهم و نَفس و خيال انسان وسوسه
ص: 433
مى كند كه انسان تصوّر نمايد فلان كار، خير است و منفعت دارد، يعنى در انسان، ايجاد خيال و تصوّر مى نمايد و غير واقع را در نظر او واقع جلوه مى دهد واين مطلب را قرآن از قول شيطان بيان مى فرمايد.
«وَ قال الشَّيطانُ لَمَّا قُضِىَ الاَمرُ اِنّ اللَّهَ وَعَدَكُم وَعدَ الحقِّ و وَعَدتُّكُم فَاَخلَفتُكُم و ما كان لى عليكم من سلطانٍ اِلاّ اَن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لى فلاتَلُومُونى و لُومُوا اَنفُسَكم...».(1)
سوءة: از نظر لغت به معناى نمايان شدن عضوى است كه پيدا شدن آن ناپسند و شرم آور است و اين كنايه، بسيار مؤدّبانه و زيباست و اين، دليل بر معصوم نبودن آدم عليه السلام نيست.
4 - «فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَت لهمَا سَوْاتُهُما...»(2) شيطان با فريب و نيرنگ و وسوسه، آدم را از آن مقام بلند و جايگاه عالى به تصوّر و خيال سرور و بقاء دايم وهميشگى پايين آورد و غرورى در او ايجاد شد به اينكه آن نعمتها هميشه براى او پاينده و برقرار خواهد بود.
و «الغُرور بالضمّ ما اغترّبه» غرور آدم را از پاى در آورد و فريب شيطان خورد، پس معصوم نبود!
ج: حضرت آدم در عالَم نور و مجردات بود در موقعيّتى كه خداوند مى فرمايد: «فإِذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيه مِن رُوحى فَقَعُوا له سَاجدين».(3)
درباره او فرمود، تكويناً بنا نبود در آن عالَمى كه داشت، بماند، براى جهان و عالَم ديگرى خلق شده بود، بايد به عالَم ماديّات و زمين بيايد و آنچه نهان بود، بر او آشكار گردد و اين كار توأم با سختيها و مشقتهاى فراوانى است، هر چند بديها و مشكلات را نخواهد، ولى بايد آدم و ذريّه او امتحان گردند.
به عبارت ديگر، هر انسانى نمى خواهد در بدن و لباس خود كثافت ببيند، ولى اگر بى اختيار، لباس او كثيف شد، مقصّر نبوده است و موجب عدم عصمت نيست.
انسان فطرتاً ميل به خوبى و زيبايى دارد و مى خواهد در جاى خوبى زندگى كند. اين تمايل و خواست در حضرت آدم عليه السلام هم بود. لذا آرزوى بقا و ماندن در بهشت برزخى،
ص: 434
منافات با عصمت او ندارد، هر چند به طور غافلگير و ناخودآگاه گرفتار وسوسه والقائات شيطان شد.
5 - «ولقد عَهِدنا الى آدَمَ من قَبلُ فَنَسِىَ و لم نَجِد له عَزماً»(1) خداوند متعال مى فرمايد: «واَوفُوا بالعَهدِ اِنّ العَهدَ كان مَسئُولاً».(2)
شكستن عهد و پيمان جايز نيست، انسان بايد پاى بند به عهد و پيمان و مقررات باشد. از نظر فقها و علماى دين «حنث» نذر وعهد موجب كفّاره است و جايز نيست مؤمن، پيمان شكن باشد و وفاى به عهد نكند. قرآن مى فرمايد: «فَاَتِمُّوا اليهم عَهدَهم الى مُدَّتِهِم».(3)
بنابراين آدم عليه السلام پيمان شكست و به عهدش وفا نكرد، معصوم نبود!
ج: عهد و پيمان بندگان خدا و مردم با يكديگر طرفينى است و لازم است مراعات عهد و پيمان نموده، آن را نشكنند. امّا عهدى كه در قرآن از طرف خداوند متعال مطرح است، بدين گونه نيست، بلكه يك نوع امر از طرف پروردگار به بندگان مى باشد.
«وعَهِدنا الى ابراهيمَ واسماعيلَ...»(4)، «اَلَم اَعهَد اليكم يا بَنى آدَمَ اَن لا تَعبُدُوا الشَّيطانَ...»(5) و كريمه «... الّذين يَنقُضُون عَهدَاللَّهِ مِن بَعدِ ميثاقِهِ...»(6) مراد، عهد تكوينى است، يعنى آدم و ذريّه اش تكويناً متعهد مى باشند به ميثاق و عهدى كه از طرف خداوند به وسيله انبيا و اوصياعليهم السلام بسته اند و شايد از اين عهد، تعبير به فطرت هم بشود: «فِطرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَالنَّاسَ عَلَيها»(7)، «ولقد عَهِدنا الى آدَمَ...» نهى «ولا تقربا» قبل از گفته شيطان و فريب اوست و آدم مثل كسى كه فراموش كرده باشد، به عهد و پيمان وفا نكرد: «وَ ما وَجَدنا لِاَكثَرِهِم مِن عَهدٍ...»(8) در بيشتر آنان، وفا به عهد الهى را نيافتيم: «وَلَم نَجِد له عَزماً»(9) او را
ص: 435
استوار و ثابت قدم نيافتيم.
«نسى» فراموشى در حافظه نيست، بلكه مراد اين است كه نيرويى بر حفظ و نگهدارى آنچه به او گفته شد، نداشت.
روايت ذيل بسيار دقيق است.
قال ابو جعفرعليه السلام: انّ اللَّه تبارك و تعالى عهد الى آدم ان لا يقرب هذه الشجرة فلمّا بلغ الوقت الذى كان فى علم اللَّه أن لا ياكل منها فنسى فأكل منها وهو قول اللَّه تبارك و تعالى: «ولَقَد عَهِدنا الى آدَمَ...»(1) «روزه دار، در واقع عهد بسته كه چيزى نخورد، ولى اگر فراموش كرد و خورد، مؤاخذه نمى شود».
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله عرض مى كند: «رَبَّنا لا تُؤاخِذنا اِن نَسِينا أو اَخطَأنا...».(2)
خداوند متعال به پيغمبر مى فرمايد: «سَنُقرِئُكَ فلا تَنسى»(3) «آيات قرآن را بر تو مى خوانيم تا فراموش ننمايى؛ هر چند فراموشى اختيارى نيست، ولى چون كار خوبى نيست، به شيطان نسبت داده مى شود». همسفر حضرت موسى عليه السلام [خضر] به موسى مى گويد: «و ما اَنسانيهُ اِلّا الشّيطانُ».(4)
بنابراين، نسيان معصوم، غير از نسيان و فراموشى غير معصوم است و به اين آيات نمى توان به معصوم نبودن حضرت آدم عليه السلام استدلال نمود.
ابن ميثم مى گويد: گاهى در قرآن نام آدم برده مى شود، مراد اوّل فردى است كه خلق شده: «اِنّ مَثَلَ عيسى عِند اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَه مِن تُرابٍ...»(5) و گاهى مراد، همه انسانها مى باشند: «وَلَقَد عَهِدنا اِلى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ...».(6)
علّامه طباطبايى مى گويند: مراد از: «وَلَقَد عَهِدنا...» ميثاق كلّى و عمومى است از همه انسانها به خصوص از انبيا كه نسبت به آنان تأكيد شده است.
ص: 436
پس عهد در آيه، به معناى ميثاق كلّى است، نَه ترساندن از ابليس، فقط اين عهد، همان ميثاق ربوبى و بندگى است و بايد انسان خدا را فراموش نكند و مطيع او باشد، زيرا او «ربّ» است، يعنى مالك و مدبر و پرورش دهنده است. انسان مملوك او و ملك طلق اوست و از خود اختيارى ندارد، نه ذاتى و نه صفتى و به خودىِ خود، كارى نمى تواند بكند: «لا املك لنفسى نفعاً ولا ضرّاً ولا موتاً ولا حياتاً ولا نشورا».
خطاى انسان، وقتى است كه به غير خدا توجّه مى كند و فراموشى ميثاق نتيجه اش گرفتار شدن در دنيا است. حضرت آدم چون ميثاق را فراموش نمود، به گرفتاريهاى بسيارى مبتلا شد.
«فاِمّا يَأتِيَنّكم مِنّى هُدًى فَمَن اتَّبَعَ هُداىَ فلا يَضِلُّ و لا يَشقى * وَ مَن اَعرَضَ عن ذِكرى فاِنّ له مَعيشةً ضَنكاً و نَحشُرُهُ يومَ القيامَةِ اَعمى».(1)
اگر عهد و ميثاق را فراموش نكرد، سعادتمند است.
«فَمَن تَبِعَ هُداىَ فلا خَوفٌ عليهِم و لا هم يَحزَنُون».(2)
مراد از «لا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» نزديك شدن به محسوس و شى ء مخصوصى نيست، بلكه گرفتاريهاى دنيا و مشكلات و مشقّات آن است و اين مشكلات در وقتى است كه انسان غافل شده و به غير خداوند توجّه نمايد و اين خلاف عهد و ميثاق تكوينى و موجب ضرر است، زيرا به فرموده ناصح امين عمل نكرده و گرفتار شده است.
اين توجّه به مخلوق و غير خدا به منزله فراموش نمودن ميثاق است؛ البته حضرت آدم از اين غفلت و فراموشى توبه كرد و توبه اش قبول شد(3)
هر چند خواب و خوراك و احتياج به لوازم مادّى براى اولياى خدا قهرى است، در عين حال، اشتغال به آنها را براى خود معصيت فرض و توبه مى كنند.
6 - «... و عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى».(4)
با توجّه به آيه مباركه فوق و آيه «... و من يَعصِ اللَّهَ و رسولَهُ فاِنّ له نارَ جَهَنَّم خالِدین
ص: 437
فيها اَبَداً»(1) حضرت آدم، عاصى بود. پس معصوم نبوده است و معاقب خواهد بود!
ج: لغت «عصى» به معناى ناپرهيزى است و اين پرهيز نكردن گاهى براى انجام و ارتكاب محرّم است و معاقب مى گردد و گاهى پرهيز نمودن و عمل نكردن به دستور طبيب معالج است.
آيه اوّل: پرهيز است و نهى از خوردن، لذا مرتكب آن ضرر نموده است امّا معاقب نيست، و آيه دوّم، نهى و پرهيز از ارتكاب فعل حرام است و انجام آن، موجب گرفتارى و عقاب است. نهى اوّلى را اصطلاحاً نهى تنزيهى و ارشادى و نهى دومى را مولوى مى گويند.
دليل روشن بر عاصى نبودن آدم و پرهيز او از عقاب الهى و توبه و بازگشت او به خداوند متعال، مدحى است كه در آيه ذيل از او شده است.
«اِنّ اللَّهَ اصطَفى آدَمَ ونُوحاً و آلَ ابراهيمَ و آلَ عِمرَان على العالَمينَ».(2)
اى بايجاده تعالى ايّاه صافياً عن الشوب الموجود فى غيره.(3)
«فغوى» غوى، در لغت به معناى «خاب» است، يعنى حضرت آدم عليه السلام [بقا در بهشت ]را مى خواست، ولى موفّق نگرديد «لم ينل ما طلب» و نااميد شد.
امام باقرعليه السلام فرمودند:«واللَّه لقد خلق اللَّه آدم للدنيا واسكنه الجنّة ليعصيه فيرده الى ما خلقه له.»(4)
مشيّت الهى بر اين بود كه آدم از آن جايگاه و موقعيّت و مقام عالى كه داشت، تكويناً هبوط نموده، به زمين بيايد كه جاى تكليف و امتحان و گرفتارى اوست و در اينجاست كه اگر از ارشاد وهدايت الهى تبعيت نمود، «فلا خَوفٌ عليهم و لا هم يَحزَنُون».
خطبه اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره آدم عليه السلام
«ثمّ اسكن سبحانه آدم داراً ارغد فيها عيشته، وآمن فيها محلّته وحذّره ابليس وعداوته فاغترّه عدوّه نفاسة عليه بدار المقام و مرافقة الابرار فباع اليقين بشكّه والعزيمة بوهنه
ص: 438
واستبدل بالجذل وجلاً وبالاغترار ندماً».(1)
«پس از خلقت آدم، خداوند او را در سرا و جايگاهى كه وسيع و جاى خوشى و راحتى و محلّ امن و آرامش و دور از هر گزند و آفت و نگرانى و ناراحتى بود، ساكن ساخت و او را از دشمنى ابليس بيم داد و بر حذر داشت، ولى ابليس به جهت بخل و حسدى كه نسبت به آدم داشت، او را با وسوسه هايش فريب داد و از آن همه نعمت محروم كرد و از معاشرت با ابرار و مقرّبان باز داشت.
آدم يقين و عزم راسخ خود را به سُست رأيى و هراس فروخت و بودن در ناز و نعمتها و آسايش و خوشى را با ندامت و پشيمانى معاوضه نمود».
بررسى لغات خطبه شريفه:
«فاغترّه»: استغفله «نفاسة»: حسداً عليه. «فباع اليقين بشكّه»: بيع رد و بدل عوضين است وفرق نمى كند عوض، پربها باشد يا كم بها «أولئك الّذين اشتَرَوُا الحياةَ الدُّنيا»(2) «فما رَبِحَت تجارَتُهُم و ما كانوا مُهتَدين»(3).
جمله «باع اليقين بشكّه» استعاره است. در قرآن و در كلمات رسول اكرم صلى الله عليه وآله و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بسيار كنايه و استعاره و تشبيه به كار رفته است «لإخراج الاغمض الى الأظهر» مانند: «حتّى يَلِجَ الجَمَلُ فى سَمِّ الخِياطِ»(4)، «و لاتَ حينَ مَناصٍ»(5) و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در جنگ احد - هنگامى كه جنگ به اوج خود رسيد - فرمودند: «الآن حمى الوطيس».
«باع اليقين بشكّه» استعاره است و اين مثل درباره فردى است كه با داشتن يقين، مردّد مى گردد و يقين را كنار گذاشته، به شك عمل مى كند.
«والعزيمة بوهنه» اى جدّ فى امره لضعفه. آدم عليه السلام از تصميم و قصد خود بازگشت.
بايد توجّه داشت كه ملائكه مجرّدند و تكليف آنان غير از تكاليف انسان مادّى
ص: 439
است و عالَمشان با يكديگر متفاوت است.
هنگامى كه روح درآدم دميده شد «و نَفَختُ فيه مِن رُوحى» آدم درآن لحظه در عالم نور و ملكوت بود و غريزه اى نداشت تا ميل به خوردن چيزى نمايد وعلقه مادّى و دنيوى نداشت و قرار نبود هميشه در آن نشأه باشد. او خليفةاللَّه در زمين است و بايد به اين عالَم بيايد. او نبى است و رابطه فيض بين خالق و مخلوق است.
آدم عليه السلام منزّه و پاك بود، تصوّر نمى كرد شيطان خلاف واقع مى گويد و به دروغ قسم ياد مى كند.
فقال آدم عليه السلام:« يا جبرئيل، انّ ابليس حلف لى باللَّه أنّه لى ناصح، فما ظننت أنّ احداً من خلق اللَّه يحلف باللَّه كاذباً».(1)
همان گونه كه صفات حسنه ذاتى است، صفات رذيله نيز ذاتى مى باشد: نيش عقرب نه از ره كين است / اقتضاى طبيعتش اين است. از جمله اخلاق رذيله، حسد است و نهى از ذاتى هم غير ممكن! بلكه نهى از بروز حسد و اثر آن است.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند. «اذا حسدت فلا تبغ».
حسد ابليس، نسبت به آدم و ذريّه اش ذاتى است.
آدم عليه السلام به طور قهرى و ناخودآگاه توجّه به اين عالَم كرد و به يك نوع گرفتارى مبتلا شد، گرفتارى جزو عوارض طبيعى اين عالم است واين عوارض دنيوى و بشرى، مانع از عصمت نيست.
عدم تمركز و توجّه نداشتن انسان به واقعيّات در بعضى از حالات جبلّى انسان است و منافات با عصمت ندارد و اين عالَم، سراسر حجاب وظلمت و ترديد و شك است نسبت به عالَم يقين و اين، گر چه اختيارى نبود، ولى جايگزين شك است.
با توجّه به ترجمه خطبه، از آدم گناهى صادر نشده تا منافى «عصمت» باشد و آدم عليه السلام معصوم خلق شد و معصوم زيست.
خطبه اوّل نهج البلاغه درباره خلقت عالَم و جهان هستى و آفرينش و آمدن انبيا از آدم تا حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله و نزول قرآن مجيد و وضع احكام وتكاليف است.
ص: 440
و در خطبه ديگرى حضرت اميرعليه السلام علّت اين گونه بودن انبيا را بيان مى فرمايد.
«و أمّا هفوات الانبياء و مابيّنه اللَّه فى كتابه و وقوع الكناية عن أسماء من اجترم أعظم ممّا اجترمته الانبياء ممّن شهد الكتاب بظلمهم فانّ ذلك من ادلّ الدلائل على حكمة اللَّه الباهرة وقدرته القاهرة وعزته الظاهرة لانّه علم أنّ براهين انبيائه تكبر فى صدور أممهم و إنّ منهم من يتّخذ بعضهم الهاً كالّذى كان من النصارى فى ابن مريم فذكرها دلالةً على تخلّفهم من الكمال الّذى تفرد به عزّوجلّ.»(1)
الحاصل: يكى از مسائل ضرورى اعتقادى مختصّ به شيعه اماميه اثنا عشريّه «عصمت» است، يعنى شيعه معتقد است كه انبيا و پيامبران الهى و ائمّه هداة مهديين، از هنگام ولادت تا آخر عمر، از هر خطا و معصيت، لغزش، نسيان و فراموشى مصون اند. چنين اعتقادى را ساير فرق شيعه و مذاهب اسلامى و حتّى پيروان اديان آسمانى «يهود و نصارا» ندارند.
يكى از علماى بزرگ شيعه، خواجه نصيرالدّين طوسى است كه در كتاب تجريد مى گويد: «... وجوب العصمة...».(2)
علّامه حلّى، در شرح تجريد مى نويسد: «وقالت الاماميّة انّه يجب عصمتهم عن الذّنوب كلها، صغيرة كانت او كبيرة.»(3)
و نيز خواجه در كشف الفوائد مى گويد: «...لا بالتعمّد و لا بالسّهو من اوّل العمر الى آخره.»(4)
در مسائل كلاميّه شيخ طوسى آمده است: «... من اوّل عمره الى آخره فى اقواله و افعاله و تروكه عن السّهو والنسيان...»(5)
در نتيجه پيغمبران و ائمه عليهم السلام انسانهاى كاملى هستند كه خداوند آنان را براى تكميل بشر و راهنمايى آنان به طريق ثواب واطاعت و احتراز از معصيت و بازداشتن آنان از آنچه
ص: 441
موجب زيان هر دو عالَم مى باشد و رهايى از قيد هوى و هوس و شهوت و برخوردارى از سعادت دنيا و آخرت مبعوث مى گرداند. بنابراين، اگر گناه يا فعل قبيح از پيغمبرى صادر شود، نقض غرض لازم مى آيد، زيرا او مجرى قانون الهى است. اگر خودش به قوانين عمل نكند، نمى تواند از ديگران جلوگيرى نمايد. مخالفت وى با قانون موجب جرأت سايرين بر نافرمانى مى گردد. انبيا قدرت دارند گناه انجام دهند، چون ناقص نمى باشند، ولى گناه از آنان صادر نمى گردد.
در خاتمه: قرآن و احاديث معتبر، تمام انبيا و ائمّه عليهم السلام را معصوم و منزّه از خطا مى دانند، امّا در عهدين، تورات و انجيل و اسرائيلياتِ مخالفين چنين نمى باشند - سلام اللَّه على الانبياء والائمّة المعصومين.
با عرض سلام و تحيّت؛ در قرآن مجيد و روايات، گاهى تعبير به «ابليس» و گاهى به «شيطان» مى شود. و در آيه كريمه: «و اذ قُلنا للملائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا ابليسَ كان مِن الجِنِّ فَفَسَقَ عن اَمرِ ربِّهِ...»(1) آيا ملائكه و ابليس مكلّف به سجده بودند و ابليس از فرشتگان بود؟
باسمه تعالى
ابليس، نام و شيطان، صفت اوست و شالوده ملائكه به عبادت مى باشد، «بل عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ و هم بِاَمرِهِ يَعمَلُون».(2)
ابليس از ملائكه نبود و با آنها در مقام قدس مأمور به سجده شد و تمرّد ابليس از سجده سبب هبوط او گرديد: «فَفَسَقَ» اى خرج عن العبودية - اعاذنا اللَّه شرّه.
در قرآن مجيد يازده مرتبه، ابليس و هفتاد مرتبه شيطان خوانده شده است و شيطان
ص: 442
صفت است، ابليس از «بلس» به معناى «يأس» مى باشد كه آدم را فريب داد و از آن مقام عالى و نعمتهاى بى حد مأيوس كرد.
اختلاف بين دو لغت ابليس و شيطان، وصفى است، موجودى زنده كه ديده نمى شود.
ملائكه از نورند و ابليس از آتشى خلق شده كه روشنايى ندارد و هميشه در تاريكى و ظلمت بوده و فريب كار است.
شيطان: از «شطن» به معناى دور شده و متمرّد، زاده زشتى و تاريكى و ناپاكى مى باشد. به صورت مفرد «شيطان» هفتاد مرتبه و به صورت جمع «شياطين» هيجده مرتبه در قرآن ذكر شده است.
هر موجودِ موذى و منحرف و طاغى و سركش و مضرّ و زيان بخش و مفسد از جنود شيطان است.
خداوند، او را شيطان و مأيوس نيافريد، بلكه پس از تمرّد از سجده بر آدم عليه السلام طرد و مأيوس و رانده گرديد. در حقيقت كافر بود و ملائكه نمى دانستند: «قال اِنّى اَعلَمُ ما لاتَعلَمُون».
شيطان با هر انسان مى باشد و انسان اگر فريب شيطان را نخورد، به كمال مطلوب مى رسد: «رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند».
با تمام انبيا نيز مى باشد: «و كذلك جَعَلنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الاِنسِ والجِنِّ يُوحى بَعضُهُم اِلى بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرُوراً و لوشاءَ ربُّك ما فَعَلُوه فَذَرهُم و ما يَفتَرُون».(1)
عجبا! انسانى كه مى تواند به اعلى درجه كمال برسد، هبوط مى كند و شيطان پرست مى شود و معتقد به خرافاتى مى گردد كه دليل بر نابخردى اوست.(2)
با عرض سلام، روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده است: «ما تردّدت عن شى ء اَنَا فاعله،
ص: 443
كتردّدى فى قبض نفس المؤمن يكره الموت و اكره مساءته ولابدّ منه.»
تردّد در بندگان خداوند متعال، بر اثر عدم علم است و در بارى تعالى عدم علم، معنا ندارد. مفهوم حديث را بيان فرماييد.
باسمه تعالى
راوى حديث، انس بن مالك است در فضيلت مؤمن قال اللَّه تبارك و تعالى: «من اهان لى وليّاً فقد بارزنى بالمحاربة وماتردّدت...».(1)
اين از باب استعاره ضدّ شى ء است، مانند آيه كريمه: «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ واللَّهُ خَيرُ الماكِرِين».(2)
مكر، شايسته خداوند متعال نيست و كفّار، توانايى مكر با خداوند متعال را ندارند. در حديث مذكور، كراهت مؤمن از موت، لازمه اش بقاى او در دنياست، ولى حكمت، مقتضى موت مؤمن است. در حب بقا و حكمتِ موت، مجازاً تردّد گفته مى شود، چنان كه گفته شد: «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ...».
حديث را علّامه مجلسى نقل نموده و شيخ بهايى بيانى دارند و محدّث قمى ملخّص بيان ايشان را نقل نموده اند.(3)
با عرض سلام و معذرت از تصديع، احمد بن حنبل و ابن ماجه، روايتى را از رسول گرامى اسلام نقل كرده اند. صرف نظر از سند، حديث بر چه دلالت دارد؟ «قال صلى الله عليه وآله فوالّذى نفسى بيده انّ احدكم ليعمل بعمل اهل الجنّة حتّى يكون بينه و بينها الّا ذراع فيسبق عليه الكتاب، فيعمل بعمل اهل النّار فيدخلها و ان احدكم ليعمل بعمل اهل النّار حتى مايكون بينه
ص: 444
وبينها الّا ذراع فيسبق عليه الكتاب فيعمل بعمل اهل الجنّة فيدخلها.»(1) بينوا تؤجروا انشاءاللَّه.
باسمه تعالى
بر فرض صحّت حديث، مى فرمايند: اگر فى علم اللَّه فردى اهل بهشت باشد، ولى معصيت كرده است، موفّق به توبه و اطاعت خداوند متعال مى گردد وبه بهشت مى رود واگر (العياذ باللَّه) اهل جهنّم باشد و كارهاى خوبى انجام مى دهد، بعد از اطاعت و بندگى، مرتكب معصيت و گناه شده، مستحق جهنم وعذاب الهى مى گردد. واللَّه العالم.
با عرض سلام و ابراز ارادت، گفته مى شود، اگر مكلّف، چهارده معصوم عليهم السلام را واجب الاطاعة و اولى به نفس نداند، در آخرت معاقب است و گرفتار، آيا ممكن است مشيّت الهى موجب بخشايش او گردد؟
ص: 445
باسمه تعالى
مجرّد امكان ذاتى در تعلّق مشيّت كفايت نمى كند و هيچ چيز مورد تعلّق مشيّت قرار نمى گيرد، مگر آن كه امكان وقوعى داشته باشد، يعنى ممتنع الوقوع نباشد؛ مثلاً در امور متعارف، ذاتاً امكان دارد انسان خبائث را بخورد، ولى وقوعاً ممتنع است كه چنين كارى را اراده نمايد و يا امكان دارد در حال اختيار، خود را در آتش بيندازد، ولى چنين امرى را اراده نمى نمايد - واللَّه العالم.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى حاج سيد محمّد هادى ميلانى - دامت بركاته -
با عرض اخلاص، هر مسلمان مكلّفى بايد اصول دين را با دليل بداند و معتقد باشد. آيا با مطالعه بعضى از كتابها مى تواند معتقد به اصول دين بشود و آيا با مطالعه كتابهاى حديث مى تواند عمل نمايد و تقليد نكند؟
باسمه تعالى
در صورتى كه نويسنده آن كتابها خبره باشد و مطالعه، موجب اعتقاد به اصول دين گردد، مانعى ندارد و در مسائلى كه بايد تقليد نمايد، با مطالعه كتابهاى حديث نمى تواند عمل كند - واللَّه العالم.
با عرض سلام، بعضى از تاريخ نويسان، مانند زينب فوّاز در الدّرّالمنثور فى طبقات رَبّات الخدور درباره حضرت سكينه، دختر حضرت سيّدالشهداءعليه السلام حكاياتى را نقل كرده اند بدين مضمون كه شعرا اشعار خود را خدمت ايشان مى خواندند و آن حضرت تصحيح مى فرمودند. نظر مبارك در اين باره چيست؟
ص: 446
باسمه تعالى
جايز نيست چنين مطالبى را به آن ذريّه طاهره عليها السلام نسبت بدهند و مناقشه در سند بهتر است از دلالت آن.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه -
السّلام عليكم؛ خواهشمندم نظر مبارك خود را درباره محمّد بن حنفيّه فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام و عبداللَّه بن جعفرعليه السلام بيان فرماييد.
باسمه تعالى
اعتقاد اماميّه در اصول دين(توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد) است و آن دو بزرگوار، اجلّ قدراً از آن هستند كه خلاف آن را معتقد باشند.
شايد ماندنشان در حجاز به علّت مرض بوده است و يا مانند حضرت اميرعليه السلام باشند كه به امر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در مدينه ماندند.
حضرت آية اللَّه العظمى آقاى ميلانى - مدّ ظلّه العالى -
السّلام عليكم؛ چه مى فرماييد در اين مسأله شرعى كه در اين زمان، افراد مختلفى لباسهاى پاك و متنجس و يا فرشهاى خود را به مؤسّسات مسلمانان مى دهند كه بشويند و آنها مى گويند ما در شستن، زوال عين مى كنيم، سپس با آب مطلق مى شوييم، به چه دليل ما بايد آن لباسها وفرشهاى مختلط را پاك بدانيم؟
باسمه تعالى
به دليل قاعده يَد مُسلم و طهارت مسلمانان واستصحاب طهارت آن لباسها وفرشها، اگر پاك بوده اند - واللَّه العالم.
ص: 447
ضمن عرض سلام، در مسأله 1628 مى فرماييد: «اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند يا اگر وظيفه او تيمّم است، عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش باطل است.»
و در مسأله 1641 مى فرماييد: «اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.» اين دو، چه فرق دارند؟
باسمه تعالى
احكام شرعيّه از شارع مقدّس است و علل بسيارى از آنها را نمى دانيم. ممكن است شارع، شرطى را در اوّل قرار دهد كه در بين شرط نباشد، مانند تكبيرة الاحرام و نيّت در عبادات.
در مورد سؤال، در اوّل روز طهارت را شرط دانسته و روزه بدون آن كامل نيست، امّا در وسط روز شرط نداند واستصحاب مى نمايد طهارت اوّل صبح را - واللَّه العالم.
با عرض سلام، چنانچه شخصى عمداً با جنابت صبح نمايد، آيا مى تواند روزه مستحبّى بگيرد؟
باسمه تعالى
روزه او درست نيست، زيرا شرط را كه طهارت باشد، در اوّل طلوع فجر نداشته است و فرقى بين واجب و مستحب نيست - واللَّه العالم.
ص: 448
با عرض سلام، از حضرت عالى سؤال شده درباره اجناس چرمى كه از خارج مى آورند، از قبيل بند ساعت و كمربند و غيرهما، فرموده ايد: پاك مى باشند، ولى با آنها نماز نتوان خواند، ما الدليل على ذلك؟
باسمه تعالى
بنا بر دو قاعده: (1) اصالة الطهاره. (2) اصالة عدم التذكيّة والنّص، عن قاسم الصيقل قال: كتبت الى الرضاعليه السلام: انّى اعمل اغماد السيوف من جلود الحمرالميتة فتصيب ثيابى، فاصلّى فيها، فكتب الىّ: اتّخذ ثوباً لصلاتك، فكتبت اِلى ابى جعفر الثانى عليه السلام: كنت كتبت إلى ابيك عليه السلام بكذا و كذا، فصعب علىّ ذلك فصرت اعملها من جلود الحمر الوحشية الذكيّة، فكتب الىّ: «كلّ اعمال البر بالصبر يرحمك اللَّه، فان كان ما تعمل وحشياً ذكيّاً فلابأس.»(1) واللَّه العالم.
با عرض سلام و تحيّت، اين جانب ميل دارم خلاصه اى در فرهنگ قصص قرآن راجع به «روح» به رشته تحرير در آورم. در قرآن مجيد، حدود 20 آيه از روح بحث شده و در روايات، سخن از روح به ميان آمده است و علما و مفسّران و دانشمندان درباره روح بياناتى دارند - أفيضوا علينا ممّا انعم اللَّه عليكم.
باسمه تعالى
السّلام عليكم؛ علم و دانش بشر به ماهيّت بسيارى از موجودات و مخلوقات نرسيده است تا چه رسد به اينكه به حقيقت روح برسد. خداوند مى فرمايد: «وَيَسئَلُونَكَ
ص: 449
عن الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى و ما اُوتِيتُم من العلم اِلّا قليلاً».(1)
آنچه در عالَم، تدريجى خلق مى شود، مربوط به عالم «خلق» است و تكيه به اسباب مادّى دارد كه: «أبى اللَّه أن يجرى الأمور الّا باسبابها» و آنچه بدون سبب و آنى خلق مى شود، مربوط به عالَم «امر» است و هر دو تحت قدرت بارى تعالى است «... اَلَا له الخَلقُ والاَمرُ تبارك اللَّهُ ربُّ العالَمين».(2)
روح، از عالَم «أمر» است تا هر زمان كه خداوند بخواهد، روح در وجود مخلوق مى ماند و هر وقت اراده كند، از جسم جدا مى شود.
حضرت اميرعليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند: «الرّوح أجابته باذن ربّها.»(3)
آقاى طباطبايى، در الميزان(4) ذيل آيه «يَسئَلُونَكَ عن الرُّوحِ...» در اين باره تحقيق ارزنده اى دارند، مراجعه شود - ملتمس دعا.
با عرض سلام، درباره آيات ذيل، سؤالاتى از آن جناب دارم. «قال المَلَأُ الّذين استَكبَرُوا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يا شُعَيبُ والّذينَ آمَنُوا معك من قريَتِنا او لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا قال اَوَ لَوْ كُنّا كارِهين».(5)
1 - آيا حضرت شعيب در اوّل كافر بود كه قومش گفتند: «مگر آن كه باز گردى به كيش ما»
2 - شعيب در جواب گفت: «به كيش شما كه كافريد، باز نمى گردم، مگر خدا بخواهد.»
ص: 450
باسمه تعالى
حضرت شعيب عليه السلام موحّد بود و كسانى كه به دعوت او ايمان آوردند، در اوّل كافر بودند، از باب «وصف الجل الى الكل» مراد اين است كه افرادى كه به دعوت شعيب ايمان آوردند، به كفر باز گردند، نه حضرت شعيب عليه السلام زيرا انبيا منزّه مى باشند.
و جمله: «اِن عُدنَا فى مِلَّتِكُم» غلبه ضمير جمع است بر فرد، و آيه دوم دليل بر موحّد بودن شعيب است كه خداوند را به آنچه بخواهد، قادر مى داند.
اسناد به بارى تعالى از اين جهت مانعى ندارد، نه آن كه حكمت مقتضى است.
درمشاهد مشرّفه هنگام زيارت، بعضى، عتبه حرم مطهّر را مى بوسند و پيشانى بر آن مى گذارند، عدّه اى نهى نموده و مى گويند اين عمل سجده است و حرام. خواهشمندم راهنمايى فرماييد.
باسمه تعالى
اگر سجده براى غير خداوند متعال باشد، معصيت است و حرام و اگر براى شكر و خضوع باشد، مانند سجده ملائكه بر آدم و برادران يوسف، اجر هم دارد - العلم عنداللَّه.
با عرض معذرت، تفاسير و قصص قرآن مجيد، مدفن حضرت آدم را ننوشته اند. فقط دكتر خزائلى احتمال مى دهد در مسجد خيف يا در غار ابو قبيس باشد. خواهشمندم راهنمايى
ص: 451
فرماييد.
باسمه تعالى
شيعه اماميه به دليل احاديث، قبر چهار پيغمبر را در نجف اشرف مى دانند: آدم، نوح، هود و صالح عليهم السلام.
مستدعى هستم بفرماييد آيا سجده بر آدم براى كالبد او بود و بهشت عاقبت عمل نيكوكاران است. آدم، عمل نيكويى انجام نداده بود، بى مقدمه به بهشت رفت و در آنجا تكليفى نيست تا در تركش مؤاخذه گردد و از آيات قرآن معلوم مى گردد آدم براى آمدن به زمين خلق شده است، فرضاً اگر ثمره شجره منهيه را نمى خورد، بايد در آنجا مى ماند؟
باسمه تعالى
سجده ملائكه به امر خداوند متعال كه درباره او فرمود: «خلقته بيدى» بود و كالبد آدم با فرزندانش فرق ندارد، امتياز در «نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى» است «تشبيها بالبعضيه» و بهشت جزاى نيكوكاران است، منافات ندارد بارى تعالى برهه اى آدم را به آنجا بَرَد.
پس از عرض سلام و تقديم تحيّت والتماس دعا از محضر مقدستان، تصديع مى دهم اينكه در مواردى ديده مى شود كه فقيه فتوا مى دهد به حكمى سپس مى فرمايد: احتياط ترك نشود، طبق اطلاق مسأله 64 تقليد عروة الوثقى اين گونه احتياط هم احتياط استحبابى است وليكن مع ذلك چه بسا ترديد مى شود در اين گونه احتياط مثل اينكه مرحوم سيّد رحمه اللَّه در مسأله 5 مطهرات فرموده است: «يَجِبُ فى الأوانى اذا تنجّست بغير الولوغ الغسل ثلاث مرات فى الماء القليل وَ اذا تنجّست بالولوغ التعفير بالتراب مرّةً و بالماء بعده مرتين والاولى ان يطرح فيها التّراب من غير ماءٍ و يمسح به ثم يجعل فيه شى ء من الماء و يمسح به الخ.» جناب عالى در
ص: 452
حاشيه مرقوم فرموده ايد در ذيل «يجعل فيه شى ء من الماء»:«بمقدار يصدق معه الغسل و لايترك الاحتياط بالجمع بينه و بين الأوّل» اين احتياط جناب عالى احتياط واجب است يا احتياط مستحبّ؟ اميدوارم بذل مرحمت فرموده، جواب سؤال مذكور را مرقوم فرماييد و اگر چنانچه عنايت فرماييد يك كلمه موعظه نيز مرقوم فرماييد تا اينكه انشاءاللَّه موجب تنبّه حقير بشود، بسيار ممنون مى باشم. در خاتمه كليه رفقاى محترم را به عرض سلام متصدّعم.
باسمه تعالى
السّلام عليكم، اميد آن كه در ظلّ توجّهات حضرت ولىّ عصر - ارواحنا فداه - موفّق و مؤيّد باشيد. «لا يترك» قرينه صارفه از شمول اطلاق است، لهذا احتياط وجوبى خواهد بود و فرموده رسول اكرم صلى الله عليه وآله: «كُن فى النّاس ولا تكن معهم» رهبانيّت اسلامى است كه علاوه بر رضايت روحى آثار و فوايد بسيار دارد و رهبانيّت ملل سابقه به آن نمى رسد و البتّه توسل به حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - بسى مدخليّت در توفيق انسان دارد. دمت و دامت التأييدات والالطاف الربوبيّه جل و علاء تحفك - دعا نموده، ملتمس دعايم.
ص: 453
ص: 454
ص: 455
ص: 456
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة حجّة الاسلام و المسلمين آيةاللَّه العظمى في العالمين السيّد محمّد هادى الميلاني - دام ظلّه الوارف - السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته، ما رأي سماحتكم، في الشّعائر الحسينيّة الّتي تقام لإحياء ذكريّات الامام الحسين عليه السلام من اللّطم على الصدور، والضرب بالسّلاسل على الظّهور، والتطبير، والتشبيه، والضرب بالدّمام، واقتحام النّار، المعتاد في كثير من أقطار آسيا وافريقا وسائر الشعائر الحسينية المقدَّسة، نرجو من سماحتكم التفضّل بفتواكم مفصّلاً مشروحاً وتقبلوا منّا فائق التقدير والاكبار، والسّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته. شباب كربلا.
باسمه تعالى
ما بيّنه شيخنا العلّامة الاستاذقدس سره، قد تلقّيناه بالقبول منذ أفاده وجاد به يراعه وهو في غاية المتانة وعلى إخواننا المؤمنين الاخلاص في العمل وتنزيهه عمّا لا ينبغي أن يشوبه والتوفيق منه سبحانه وتعالى.
وإليك نصّ الجواب الّذي كتبه سماحة آيةاللَّه العظمى الشيخ محمّد حسين النائيني قدس سره في جواب أهالى البصرة.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
بعد السّلام على إخواننا الاماجد العظام أهالى القطر البصرى و رحمة اللَّه و بركاته.
قد تواردت علينا برقياتكم و كتبكم المتضمّنة للسّؤال عن حكم المواكب العزائيّة وما يتعلّق بها، واذ رجعنا بحمده سبحانه إلى النجف الاشرف سالمين فها نحرر الجواب عن
ص: 457
الاولى: خروج المواكب العزائيّة في عشرة عاشوراء ونحوها إلى الطرق والشوارع ممّا لا شبهة في جوازه ورجحانه وكونه من اظهر مصاديق ما يقام به عزاء المظلوم. وأيسر الوسائل لتبليغ الدَّعوة الحسينيّة إلى كلّ قريب وبعيد لكن اللّازم تنزيه هذا الشعار العظيم عمّا لا يليق بعبادة مثله من غناء أو استعمال آلات اللّهو والتدافع في التقدّم والتأ خّر بين اهل محلين ونحو ذلك ولو اتّفق شي ء من ذلك، فذلك الحرام الواقع في البين هو المحرّم ولا تسرى حرمته إلى الموكب العزائي ويكون كالنظر إلى الاجنبيّة حال الصلاة في عدم بطلانها.
الثانية: لا إشكال فى جواز اللّطم بالايدي على الخدود والصدور حدّ الاحمرار والاسوداد بل يقوى جواز الضرب بالسلاسل أيضاً على الاكتاف والظّهور إلى الحدّ المذكور، بل وإن تأ دَّى من اللّطم والضرب إلى خروج دم يسير على الاقوى، وأ مّا إخراج الدّم من الناصية بالسيوف والقامات، فالاقوى جواز ما كان ضرره مأموناً وكان من مجرّد اخراج الدّم من الناصية بلا صدمة على عظمها ولا يتعقب عادة بخروج ما يضرّ خروجه من الدَّم ونحو ذلك كما يعرف المتدرَّبون العارفون بكيفيّة الضرب ولو كان عند الضرب مأموناً ضرره بحسب العادة ولكن اتّفق خروج الدّم قدر ما يضرّ خروجه لم يكن ذلك موجباً لحرمته ويكون كمن توضّأ اواغتسل أوصام آمناً من ضرره ثمّ تبيّن تضرّره منه، لكن الاولى بل الأحوط أن لا يقتحمه غير العارفين المتدرّبين ولا سيّما الشبّان الّذين لا يبالون بما يوردون على أنفسهم لعظم المصيبة وامتلاء قلوبهم من المحبّة الحسينيّة ثبّتهم اللَّه تعالى بالقول الثابت في الحياة الدّنيا وفي الآخرة.
الثالثة: الظاهر عدم الاشكال في جواز التشبيهات والتمثيلات الّتي جرت عادة الشيعة الاماميّة باتخاذها لاقامة العزاء والبكاء منذ قرون و ان تضمّنت لبس الرجال ملابس النساء على الاقوى، فانّا و إن كنّا مستشكلين سابقاً فى جوازه وقيّدنا جواز التمثيل فى الفتوى الصادرة منّا قبل أربع سنوات لكنّا لمّا راجعنا المسألة ثانياً اتّضح عندنا أ نَّ المحرَّم من تشبيه الرَّجل بالمرأة هو ما كان خروجاً عن زيِّ الرّجال رأساً و أخذاً بزيّ النساء دون ما إذا تلبّس بملابسها مقداراً من الزمان بلاتبديل لزيّه كما هو الحال في هذه التشبيهات وقد
ص: 458
استدركنا ذلك أخيراً في حواشينا على العروة الوثقى، نعم يلزم تنزيهها أيضاً عن المحرّمات الشرعيّة وإن كانت على فرض وقوعها لا تسرى حرمتها إلى التشبيه كما تقدّم.
الرابعة: الدمّام المستعمل في هذه المواكب ممّا لم يتحقّق لنا إلى الآن حقيقته فان كان مورد استعماله هو إقامة العزاء وعند طلب الاجتماع وتنبيه الراكب على المركوب وفى الهوسات العربيّة ونحو ذلك ولا يستعمل فيما يطلب فيه اللّهو والسرور كما هو المعروف عندنا فى النجف الاشرف فالظاهر جوازه واللَّه العالم.
5 ربيع الاوّل 1345
باسمه تعالى شأنه
سماحة العلّامة آيةاللَّه العظمى السيّد الميلانى - دام ظلّه الوارف -
بعد إهداء وافر التحيّة ومزيد التّبجيل، إ نَّ بعض الآيات القرآنيّة يدلّ على أ نَّ القرآن بعض آياته متشابه وبعضها محكم «هُنَّ اُمُّ الكِتابِ واُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» فإن سأل سائل من الحكمة في جعل بعض الآيات متشابهات ولِمَ لم تنزل الآيات كافةً محكمةً مبيّنة بحيث يقف الباحث على معانيها وما الجَدوى في هذه التفاسير المتشَتّتَة قَلَّما ما تخلو آية منها.
فالمرجوّ من سماحتكم بالجواب وتتفضّلوا علينا بما رزقكم اللَّه.
16 ربيع الآخر 1392
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته. لا يساعدني المجال إلّا بالمختصر، فأقول: إنَّ الضرورة قاضية بأن يشتمل القرآن المجيد على المتشابهات فإنّها من مبادي الافتتان والابتلاء أي الاختبار الّذى هو من نواميس عالم التكوين الّتي دلّت عليها الآيات والاحاديث، وشهدت به القواعد العلميّة حيث إنَّ بها يظهر الجيّد والرَّديّ ويصل الاستعداد الذّاتي إلى مرتبة الفعليّة وتصل النّفوس مع مالها من الارادة والاختيار إلى مرتبة السعادة والشقاء، فتلك في الانسان أسبابٌ والجزء الأخير هي الارادة.
ص: 459
نعم للتّوفيق والخذلان آثارهما ولا ملجأ إلّا الدّعاء، «رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا وهَب لنا من لَدُنك رَحمَةً إنّك أنت الوهّاب». ثمَّ إنَّ المتشابهات يهتدي إلى المراد منها بردِّها إلى المحكمات. وقد ورد في الحديث عن الرّضا صلواته تعالى عليه «مَن ردّ متشابه القرآن إلى محكمه هُدِي إلى صراط مستقيم» إلى غيره من الأحاديث المأثورة عنهم صلوات اللَّه عليهم وذلك سار في المعارف والاخلاق والاحكام وسائر الأمور والشّئون وما كنّا لنهتدى لولا أن يهدينا اللَّه تعالى، وأسئلكم الدّعاء.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة آيةاللَّه العظمى السيّد الميلاني - دام ظلّه الوارف -
من الأساليب الّتي يتبعها بعض المؤ لّفين فى التّحامل على الشّيعة الاماميّة و إسناد الانحراف إليهم، إعتقادهم بتحريف القرآن وقد اتّبع هذه الطريقة كلّ من ابن تيميّة فى منهاج السنّة(1) قال: «اليهود حرّفوا التوراة وكذلك الرّافضة حرّفوا القرآن»(2) وقال ابن حزم فى
ص: 460
الفِصَل(1) فى ذكر شنع الشيعة «القول بأ نَّ بين اللّوحين تبديلاً كفرٌ صحيح وتكذيبٌ لرسول اللَّه صلى الله عليه وآله» وقال به موسى جاراللَّه، في «الوشيعة» وعبداللَّه القصيمى (في الصّراع بين الاسلام والوثنيّة). فما هو رأيكم في المسألة وهل يعتقد الشيعة بتحريف القرآن الكريم أم لا؟
ص: 461
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
القرآن الكريم مصون من التحريف لم يتطرق اليه يد الباطل بوجهٍ من الوجوه وذلك معتقدنا.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
وبعد أرجو الاجابة على الأسئلة الاتية مع جزيل الشكر:
س 1 - ما قولكم في الاستعانة بالنبيّ صلى الله عليه وآله والائمّة في الامور التكوينيّة (كطلب الولد وشفاء المريض ودفع الهمّ والغمّ).
س 2 - هل يصحّ القول بأ نّ الائمّة عالمون بالغيب أم لا؟.
س 3 - هل الرّوح المؤ يّد به الامام، روح الإمامة و ذاتى له أم أ نّه مكتسب؟ وهل يجوز انفصاله و انقطاع تأييده عن الامام في وقت مّا؟.
س 4 - كيف القول بوجوب حضور الحجج عليهم السلام أو جوازه في أماكن متعدّدة في كلّ آن؟ وهل ذلك بتأويل لطافة أرواحهم ونورانيّة أبدانهم؟.
س 5 - ما معنى الرؤية فى قوله عليه السلام «يا حارِ همدان من يمت يرنى»؟.
س 6 - هل النبيّ والائمّةعليهم السلام مظاهر صفاته تعالى؟.
س 7 - أمن باب المجاز يصدق لفظ النّور على النبيّ صلى الله عليه وآله والائمّة؟ أو من باب الحقيقة؟.
س 8 - لماذا خلق اللَّه الخلق وهو يعلم أ نّ أكثرهم سيعذب بعذاب أليم وقد كان مستغنياً عن خلقهم، ولم تكن به حاجة الى إيجادهم، ولماذا لم يخلقهم كلّهم معصومين، مطيعين؛ وهو قادر على كلّ شى ء؟.
س 9 - هل يجوز الاعتقاد بأ نّ الائمّة يقسّمون الارزاق أم لا؟.
س 10 - ما معنى توافق المدينتين في الأفق عند رؤية الهلال وهل تعتبر المسافة بينهما؟ وإن كانت معتبرة فما حدّها؟.
ص: 462
باسمه تعالى وله الحمد
السلام عليكم، منَّ اللَّه علينا جميعاً بالهُدى والاستقامة. بيمن إمامنا الحجّة أرواحنا له الفداء.
ج 1 - إنَّ ذلك كاستعانة العاجز في حاجاته بالقويّ من أصدقائه، أو استعانة الأبناء بآبائهم، أو الخدم بمواليهم، وكلّ ذلك من باب الاستعانة بوسائط الفيض الرُّبوبي جلَّ وعلا.
ج 2 - نعم، صحيح. لكن لا بالذَّات، بل بتعليم اللَّه تعالى يعلمون الغيب.
ج 3 - خلق الإمام صلوات اللَّه تعالى عليه هكذا ويستحيل أن ينقطع عنه ما هو أهل له وإلّا لزم الخلف.
ج 4 - لا غَرْوَ في ذلك فانَّ مثلهم كالشّمس في رائعة النّهار كلّ يرى نفسه حاضراً لديها، أو كالرّوح بالنسبة إلى جميع أجزاء الجسم.
ج 5 - إنّ روح الميّت ترى و تسمع، أقوى من رؤية الباصرة وسماع الأذن.
ج 6 - نعم، هم صلواته تعالى عليهم، مظاهر صفاته و أسمائه الحسنى.
ج 7 - لا شكّ أ نّ نفوسهم المقدّسة انوار من باب الحقيقة ولفظ النور بماله من المعنى الحقيقى يصدق على تلكم النفوس المضيئة.
ج 8 - إنَّ جميع المخلوقين بلسان استعدادهم لأن يخلقوا كانوا يلتمسون فيض الوجود وهو سبحانه وتعالى جواد لا يبخل ومن هذا الباب قولهم «كلّ ما أمكن وجوده لزم وجوده» ولمّا أفاض عليهم هداهم النّجدين وأوضح لهم الصراط المستقيم لكنّ الّذي هلك فهو بسوء اختياره تمرّد، وإنّ له سبحانه أنحاء كثيرين من الخلق في كرة الأرض وغيرها وهو تعالى غنيُّ عن أجمعهم، وقد أفاض عليهم الوجود حسب مراتبهم واستعدادهم فى هويّاتهم فيض الوجود وهو الجواد بقول مطلق.
ج 9 - نعم جائز وبأمر اللَّه تعالى.
ج 10 - المشهور جعلوا توافق المُدن في طلوع الشّمس وغروبها ميزاناً لتوافقها في رؤية الهلال فرؤية الهلال في البلاد الغربيّة لا أثر لها عندهم بالنسبة إلى البلاد الشرقيّة و أ مّا العكس فيقولون به من أجل حصول العلم بانّه قد كان فوق الأفق وإن لم يره أحدٌ لمانع - واللَّه العالم.
ص: 463
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة آيةاللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه -
بعد إهداء السلام و وافر التحيّة، نحن نعلم أ نّ من فروع الدّين؛ الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر، لكن حيث إنَّ البحث عن حدود هذين الواجبين؟ قلّما يرد في أقلام المؤ لّفين في العصر الحاضر، وهناك جهات غامضة حول وجوبها، نرجو من سماحتكم بيان ذلك تفصيلاً، دمتم ودامت ألطافكم.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم وعلى إخواننا المؤمنين ورحمة اللَّه وبركاته.
الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر واجبان عباديّان فى الاسلام، وفيهما مسائل:
مسألة 1 - الأمر بالمعروف هو البعث إلى الطّاعة، والنهى عن المنكر هو المنع من فعل المعاصى قولاً وفعلاً.
مسألة 2 - الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر واجبان على جميع المكلّفين، وهما مقدّمتان لفعل الغير وتركه، قد دلّ على وجوبهما والحث عليهما الكتاب والسنّة أ مّا الكتاب فمنه:
قوله تعالى: «وَلْتَكُن منكم أُ مّةٌ يَدعُون إلى الخَيرِ ويأمُرُون بالمعروفِ ويَنهَوْن عن المُنكَرِ - الآية».(1)
وقوله تعالى: «الّذين إن مَكّنّاهم فى الأرض أقامُوا الصّلوةَ وآتَوُا الزَّكوة وأَمرُوا بالمعروفِ ونَهَوْا عن المنكرِ».(2)
وقوله تعالى: «والمؤمِنُون والمؤمناتُ بعضُهُم أولياءُ بعضٍ يأمُرُونَ بالمعروفِ وَيَنَهوْن عن المُنكَرِ ويُقيمُون الصّلوةَ ويُؤتُون الزَّكوة ويُطيعُون اللَّهَ ورسولَه أولئك سَيَرحَمُهُمُ اللَّهُ إنَّ اللَّهَ عَزيز
ص: 464
ٌ حكيمٌ».(1)
وقوله تعالى: «كُنتُم خَيرَ اُمَّةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وتَنهَوْنَ عن المُنكَرِ وتُؤمِنُون باللَّهِ - الآية».(2)
وقوله تعالى فى الحكم الّتي آتاها لقمان: «يا بُنَىَّ أقِمِ الصَّلوةَ وأمُر بالمَعرُوفِ وَانهَ عن المُنكَرِ واصبِر على ما أصابَكَ إنَّ ذلك من عَزمِ الأُمُور».(3)
وقوله تعالى فى وصف المؤمنين: «التَّائِبُون العابِدُون الحامِدُون السّائِحُون الرّاكِعُون السّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعرُوف والنّاهُونَ عنِ المُنكَرِ والحافِظُون لحُدُودِ اللَّهِ وَبشِّرِ المُؤمِنِينَ»(4) ونحوها من الآيات، كثيرة.
وامّا السّنّة: فأحاديث كثيرة مأثورة، منها: ما في كتاب الكافي عن مسعدة بن صدقة عن أبي عبداللَّه عليه السلام، قال: «قال النبيّ صلى الله عليه وآله إنّ اللَّه عزّوجلّ ليبغض المؤمن الضّعيف الّذي لادين له، فقيل له:وما المؤمن الّذي لادين له؟ قال:الّذى لا ينهى عن المنكر»(5) وقوله صلوات اللَّه عليه: «لتأمرون بالمعروف ولتنهون عن المنكر، أو ليسلّطنّ اللَّه شراركم على خياركم، فيدعو خياركم، فلا يستجاب لهم»(6). وفي التهذيب عن النبيّ صلى الله عليه وآله أ نّه قال: «لايزال النّاس بخير ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر، وتعاونوا على البر والتّقوى، فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات، وسلّط بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر، في الأرض ولا في السماء»(7). وفي الكافي أيضاً عن الباقرعليه السلام قال:«يكون في آخر الزَّمان قوم يتبع فيهم قوم مراءون يتقرّؤون ويتنسّكون، حدثاء سفهاء لايوجبون أمراً بمعروف ولا نهياً عن منكر إلّا إذا أمنوا الضّرر، يطلبون لانفسهم الرّخص والمعاذير، يتّبعون زلات العلماء وفساد عملهم يقبلون على الصلاة والصيام وما لا يكلمهم(8) في نفسٍ ولا مالٍ، ولو أضرَّت الصلاة
ص: 465
بسائر ما يعملون بأموالهم وأبدانهم لرفضوها، كما رفضوا أتمّ الفرائض وأشرفها، إنَّ الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض، هنالك يتمّ غضب اللَّه عزّوجلّ عليهم، فيعمّهم بعقابه فيهلك الابرار في دار الفجّار، والصغار في دار الكبار، إنّ الامر بالمعروف والنهي عن المنكر سبيل الأنبياء ومنهاج الصَّالحين فريضة عظيمة بها تقام الفرائض وتأمن المذاهب وتحلّ المكاسب وتردّ المظالم وتعمر الأرض وينتصف من الاعداء ويستقيم الأمر، فانكروا بقلوبكم والفظوا بالسنتكم وصكّوا بها جباههم ولا تخافوا في اللَّه لومة لائم. فإن اتّعظوا، وإلى الحقّ رجعوا فلا سبيل عليهم «إنَّما السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظلِمُونَ النّاسَ ويَبغُونَ فِي الأَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ أُولئِكَ لَهُم عَذابٌ ألِيمٌ» هنالك فجاهدوهم بابدانكم وابغضوهم بقلوبكم غير طالبين سلطاناً ولا باغين مالاً ولا مريدين بظلم ظفراً حتّى يفيئوا إلى أمراللَّه ويمضوا على طاعته، قال و أوحى اللَّه عزّوجلّ إلى شعيب النبيّ صلى الله عليه وآله أ نّى معذب من قومك مائة ألف، أربعين ألفاً من شرارهم وستّين ألفاً من خيارهم، فقال: يا ربّ هؤلاء الأشرار، فما بال الاخيار؟ فأوحى اللَّه عزّوجلّ إليه داهنوا أهل المعاصى ولم يغضبوا لغضبي».(1)
وفي الوسائل بأسناده قال: خطب أميرالمؤمنين عليه السلام فحمداللَّه وأثنى عليه، ثمّ قال: «أ مّا بعد فانّه إنّما هلك من كان قبلكم حيثما عملوا من المعاصي ولم ينههم الرَّبّانيون والأحبار عن ذلك، وانّهم لمّا تمادوا فى المعاصى ولم ينههم الربّانيّون والاحبار عن ذلك نزلت بهم العقوبات، فأمروا بالمعروف وانهوا عن المنكر واعلموا أ نَّ الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر لن يقرّبا أجلاً ولن يقطعا رزقاً - الحديث».(2)
وفي الوسائل أيضاً عن أبي عبداللَّه عليه السلام «إنّ رجلاً من خثعم جاء إلى رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال: يا رسول اللَّه أخبرنى ما أفضل أعمال الاسلام؟ قال: الايمان باللَّه، قال: ثمّ ماذا؟ قال: صلة الرحم، قال: ثمّ ماذا؟ قال: الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر.
قال: فقال الرّجل: فاخبرني أيّ الأعمال أبغض إلى اللَّه؟ قال: الشرك باللَّه، قال: ثمّ ماذا: قال: قطيعة الرَّحم، قال: ثمّ ماذا؟ قال: الأمر بالمنكر والنهي عن المعروف»(3)، إلى غير ذلك
ص: 466
من الاحاديث المأثورة عن المعصومين صلواته تعالى عليهم وقد ورد في ترك الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر، ما يقصم الظهر، ومن أراد الوقوف على التفصيل، فليراجع الوسائل وغيره من كتب الحديث والتفسير.
مسألة 3 - يشترط في وجوب الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر امور أربعة: 1 - علم الامر والناهي بالمعروف والمنكر شرعاً، ليأمن الخطأ والاشتباه. 2 - ان يكون الفاعل للمنكر والتارك للمعروف بانياً على الاستمرار، وإلّا فلو علم من الفاعل أو التارك التوبة والندم والعزم على العدم، سقط وجوب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر 3 - الأمن من الضرر على المباشر أو على غيره من المؤمنين من حيث النفس أو المال أو العِرض، وإلّا فلا يبادر إليهما ويتوقّع الأمن 4 - تجويز التّأثير بحسب ما يظهر له من حال الغير، فلو علم بعدم تأثيرهما، وإنّهما بمثابة اللّغو لم يجبا.
مسألة 4 - هذه الشروط المتقدّمة إنّما هي في الانكار باللسان واليد، وأ مّا الانكار في القلب فلا يتوقّف على ما ذكر فانّه واجب على كلّ أحد وجوباً عينيّاً.
مسألة 5 - إذا كان الشّخص جاهلاً بالحكم فامره بالمعروف ونهيه عن المنكر يكونان بتعليمه وإذا كان يعلم الحكم الشرعي لكن لا يعمل به فهما السبب لعمله، والأوجه أن يقتصر على الأيسر فالأيسر، من مراتب الوعظ والترغيب والتخويف واظهار الكراهة واللّوم والتوبيخ فان علم بأن شيئاً من ذلك لا يؤ ثّر أعرض عنه وهجره، وإن علم بعدم التأثير أغلظ القول وشدّد النكير مراعياً في ذلك مراتبهما وإن علم بعدم تأثير ذلك فمع الأمن من الضّرر على ما تقدم في الشرط الثالث، أقدم على الاجبار عملاً على ترك المحرّم والاتيان بالواجب وإن لم يفد ذلك فتصل النوبة إلى الضرب والتعزير والحبس، مراعياً للترتيب بينها وبين مراتب كلّ واحد منها مع الاستيذان من حاكم الشّرع، فيما يتوقف على إذنه.
مسألة 6 - لا يجوز لأحد أن يمنع غيره من الأمر بالمعروف والنّهى عن المنكر، أو يستهزئه ويضحك عليه ولو صدر ذلك من الجاهل فعلى المؤمنين لومه وتوبيخه ونهيه.
ومن اللَّه تعالى التوفيق ومنه التأييد والتّسديد وهو المستعان وليكن هذا آخر ما ساعدنا التوفيق لذكره في هذه الرسالة ونختمها بالحمدللَّه رب العالمين والصلاة على
ص: 467
النبى الاكرم وآله الائمّة الطاهرين ونتوسّل بالامام الثاني عشر المهديّ المنتظر صلواته تعالى عليه في أن يتصدّق علينا بالقبول. اوّل جمادى الاولى 1382
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة العلامة الحجة آية اللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه -
بعد إهداء التحيّة والسلام يذهب بعض فقهائنا إلى عدم وجوب صلاة الجمعة ويفتي آخرون بالوجوب التخييري في حين أ نّ الاية الكريمة صريحة فى إفادة الوجوب التعيينى أفتونا مأجورين.
باسمه تعالى شأنه
إنّ الأمر بالسعي في قوله تعالى «إذا نُودِى للصَّلوةِ من يومِ الجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إلى ذِكرِاللَّهِ»(1) لايمكن تعلّقه بالصلاة فلا بدَّ وأن يتعلّق «باذا نودى» ويكون بياناً لظرف الزّمان المستفاد من كلمة «إذا»، و يمكن أن يكون متعلّقاً بالصلاة بتقدير المدخول أي للصّلاة من وظائف يوم الجمعة لا لغيرها منها، ثمّ إذا لوحظ ظاهر الكتاب من دون مراجعة الرّوايات يمكن أن يقال: إنّ المقصود هي طبيعة الصلاة ولو كان المراد هو العهد لاختصّ بصلاة الجمعة الّتي كان الرسول صلى الله عليه وآله يقيمها فانّها المعهود، فتشتمل صلاة الظهر أيضاً والمبادرة الّتي تستفاد من السعي بل ومن الفاء التفريعيّة الواقعة في الجزاء المفيدة لتفرع المادة المنتسبة أو مفاد الهيئة وهى النسبة التلبسيّة إلى مقدّم الشرطيّة لاتنافيها فانّ وقتها يوم الجمعة ضيق كوقت صلاة الجمعة، وأيضاً الامر بالسعي لا مجال لاستظهار الوجوب منه فانّه محفوف بجملة «ذلكم خيرلكم» ولا اقل من أ نّه يمكن أن يكون جهة الخير بلحاظ أ نَّ صلاة الجمعة أفضل من عدلها التخييري وهو صلاة الظهر.
وبعبارة اُخرى إنّ الخير هو أفعل التفضيل كما فى قوله تعالى «خَيرَ الزّادِ التَّقوى»(2) ،
ص: 468
«مَن جاءَ بالحَسَنَةِ فله خَيرٌ منها»(1)، «واَن تَصَدَّقُوا خَيرٌ لكم»(2)، «واَن تَصبِرُوا خَيرٌ لكم»(3) و «ذلكم خَيرٌ لكم عندَ بارِئِكُم»(4).
هذا كلّه مضافاً إلى أنَّ الآية الشريفة لا تفيد الامر بايقاع صلاة الجمعة ووجوب النداء لها، بل تدلُّ على الأمر بالسعي على تقدير النداء، فيكون السعي إليها واجباً مشروطاً بالنداء.
أ مّا وجوب تحصيل الشّرط فلا تدلّ الآية عليه.
وقد حقّقنا ذلك في أبحاثنا الاصوليّة والتفسيريّة - واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة العلامة الحجّة آية اللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه -
ما يقول سيّدنا ومولانا فى هذه المسألة هل للمطلّقة البائن - الحامل - النفقة على زوجها؟ وما الدّليل على ذلك؟ أفتونا مأجورين، مع رجاء انارة الأذهان بما هو مقتضى البرهان.
بسمه تعالى شأنه
المطلّقة البائن الحامل لها النفقة للنصّ الخاصّ على ذلك، ولكن وقع الكلام في أ نّها للحمل أو الحامل، ويتفرّع إلى فروع فلابدَّ من تحقيقه بعد الاشارة إلى ما قيل فيه، فاعلم بأ نّه استدل للأوّل بدليلين:
الأوّل: أ نّ سبب الانفاق إمّا زوجيّة أو قرابة أو ملكيّة ولا رابع والبائنة لازوجة ولامملوكة فلا نفقة لها، فلابدَّ أن تكون النفقة من جهة القرابة، والحمل قريب الزوج لاالمرأة فله النفقة.
الثانى: أ نَّ الحامل المتوفّى عنها زوجها لا نفقة لها من مال زوجها على الروايات
ص: 469
المشهورة، فلوكانت النفقة للحمل فالسقوط وعدم النفقة في محلّه وعلى القاعدة، إذ القريب تسقط نفقته بأحد الأمرين: اليسار أو موت من عليه النفقة. وأما إذا كانت للحمل فلاوجه له إلّا التعبّد، والحاصل أ نّ الروايات المذكورة شاهدة أو مؤ يّدة للمدّعى أعنى كون النفقة للحمل لا للحامل.
والحق أ نّها للحامل لا للحمل، وبيانه بنحو يتّضح فساد ما ذكر: أ نّ كل حكم رتب على مشتق فالظاهر أ نّ للمبدأ دخالة في ثبوت الحكم وترتّبه لا أ نّه معرف محض وإن كان ذلك أيضاً ممكن بل واقع كما لو قال: «أكرم هذا الجالس» وعلم عدم دخالة الجلوس في الحكم لكنّ الظاهر في القضايا هى العلّيّة ودخالة العنوان والمبدأ.
فان كان المبدأ بنفسه قابلاً لحمل الحكم عليه فهو بنفسه يكون موضوعاً ولا مدخليّة للذات وحينئذ يكون المبدأ علّة لعروض الحكم على الذات، كما في مثل «اتّبع القاضى والمفتى» فانّ اللازم هو اتّباع القضاء والفتوى لا الذات، وأ مّا إذا كان بالعكس بأن يكون الذّات قابلاً له دون المبدأ فالمبدأ حينئذٍ علّة لثبوت الحكم له ومنه المقام كما لا يخفى، بل لو كانت للذات والمبدأ كليهما قابليّة للموضوعيّة فهما معاً موضوع للحكم، لا المبدأ وحده، وعلى هذا فلا وجه لاثبات كون النفقة للحمل دون الحامل، ويدل على المدَّعى أيضاً ظاهر الاية الشريفة: «وإن كُنَّ أُولَاتِ حَملٍ فَأَنفِقُوا عَلَيهِنَّ حتّى يَضَعنَ حَملَهُنَّ»(1) وذلك أ نّ الضمير فى «أنفقوا عليهن» يرجع إلى قوله تعالى «أُولاتُ الاَحمالِ».
ولا يخفى أ نّ مورد الاية الشريفة «المُطَلَّقاتُ»(2) فلا وجه لتعميم الحكم إلى المطلّقة البائنة مثل ما إذا حصل الفراق بالفسخ أو الوطى بالشبهة أو الحامل المتمتّع بها المنقضية عدَّتها، ولكن لابدَّ من التعميم على القول الاخر. واللَّه العالم سبحانه.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة آيةاللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه -
السّلام عليكم ورحمة اللَّه، ولازلتم معيناً صافياً للافادة من علوم العترة الطاهرة ونشر
ص: 470
أحكام الشريعة الغراء، سيّدى: لو سمحتم لى ببيان نظركم الشريف فى الرجوع فى العدة الرجعيّة، وهل يتحقّق باللّمس والتّقبيل أم لا؟ فسأكون شاكراً لكم هذه الالتفاتة الكريمة ودمتم.
السّلام عليكم ورحمة اللَّه، الرجوع في العدّة الرجعيّة هو ردّ المرسلة عن الزوجيّة إلى ما كانت عليه كما هو مقتضى قوله تعالى: «وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» وهل اللّمس والتقبيل ونحوهما رجوع أم لا؟
التحقيق هو التفصيل بين ما كان من ذلك بلا شهوة وبلا قصد كونه رجوعاً عملياً كالبيع المعاطاتى فلا دليل على كونه رجوعاً سواء قلنا بأ نَّ المطلّقة قد انقضت عنها العلقة الزوجيّة وحملنا ما ورد من أ نّ الرجعيّة زوجة على أ نّه بنحو الحكومة بناءً على المشهور و أخذاً بعموم «إنّ الطلاق رافع للزواج» أوقلنا بأ نّها حقيقة زوجة، أخذاً بظاهر الجملة الواردة وانّ علقة الزوجية تنقطع بالمركب من الطلاق وخروج العدّة غير المرجوعة فيها، فانَّ مجرد اللّمس و ما شاكله لا يصدق عليه الرجوع. ولو شككنا في صدقه أو احتملنا التعبّد به فعموم أدلّة البينونة بخروج العدّة بعد الطلاق محكّم، ضرورة أ نّ دليل الرجوع بأ ىّ لسان كان(1) نتيجتُهُ بالاخرة هو التخصيص بالمنفصل فيؤخذ بالعموم فى ما عدا المتيقّن، وبين ما كان من ذلك بشهوة لكن بدون قصد الرجوع أى يمسّها مثلاً بما أ نّها أجنبيّة عنه وحينئذٍ تارةً يكون ذلك مع الخطأ فى الموضوع أى باعتقاد أ نّها امرأة اخرى. فسواء قلنا بما قاله المشهور من أ نّ الرجعيّة ليست بزوجة حقيقة أو قلنا بخلافها وإنّها زوجة مادامت فى العدّة ليكون له أثر الرجوع لعدم الدليل عليه ضرورة أ نّ جميع مادلّ عليه الرجوع بالمعتدّة ظاهرة فى مورد الالتفات إلى أ نّها هى.
ولو فرض الاجمال فالمتيقّن ذلك والأصل عدم تحقّق الرجوع بغيره، واخرى يكون ذلك مع الالتفات إلى الموضع أى إلى أ نّها هى زوجة مطلّقة.(2)
ص: 471
فحيث إنّ الردّ إلى الزوجيّة أمر قصدىّ كنفس الزوجيّة الّتي قوامها بالقصد فلا رجوع، وما ورد في الدليل(1) من أ نّ الغشيان فى العدّة رجوع فأولاً أ نّ ظاهر الحال فى مورد الغشيان مع الالتفات بالموضوع هو كونه رضاً بالزوجيّة وكاشفاً عنه وأين ذلك ممّا نحن فيه، المفروض عدم قصد الرجوع ولذلك لوغشيها بدون الرّضا بذلك وبعنوان الزنا لم يكن رجوعاً، ومع تبيّن ذلك منه لا يحكم بظاهر حاله.
وثانياً لو سلّمنا أ نّ الغشيان في العدّة مطلقاً رجوع تعبّداً(2) فلاوجه لاسراء حكمه إلى اللّمس وما شاكله مع عدم قصد الرجوع كما هو المفروض وهل الغشيان بقصد الزنا مع تبيّنه من المكلّف يحدّ عليه أم لا؟ فيه كلام والاقرب هو التفصيل بين ما إذا قلنا بمقالة المشهور فالعموم يشمله، وبين ما إذا قلنا بخلافها فلا يشمله، ضرورة أ نّ الحدّ انّما هو على الزّنا بالأجنبيّة وهذه زوجة وإن تحقّق أحد جزئى علّة البينونة وصيرورتها أجنبيّة. واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
إلى سماحة العلّامة الحجّة، آيةاللَّه العظمى الميلانى - دام ظلّه الوارف -
السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته. قد وقع الكلام فى أ نّ الغنيمة المصرّح بها في قوله تعالى: «وَاعلَمُوا أ نّما غَنِمتُم مِن شى ءٍ...» على فرض شمولها لارباح المكاسب وعدم القول باختصاص الغنيمة فيما اخذ من المحاربين عنوةً هل كانت شاملةً لارباح المكاسب فى زمن النّبيّ صلى الله عليه وآله ومدّة خلافة أميرالمؤمنين عليه السلام؟ وبعبارةٍ اخرى هل كانت تخمّس الأرباح فى عصر النبيّ صلى الله عليه وآله أولا؟ وعلى فرض التخميس، المرجوّ من سماحتكم التصريح بمدرك هذه القضيّة إذ الموجود والمعتمد عليه هو الاخبار الواردة عن الائمّةعليهم السلام وهو لا يكفى فى مقام الحجاج مع الخصم إذ هو يدّعى بأ نّ النبيّ صلى الله عليه وآله إنّما كان يخمّس الغنائم الحربيّة خاصّة وماسواها من أرباح
ص: 472
المكاسب فلم يكن له خبر ولا أثر فى التّاريخ، فالمأمول من حضرتكم الجواب، ودمتم سالمين.
بسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم أ مّا الخصم فحيث إنّه لم يتّضح لديه ما برهن عليه الخاصّة من أ نّ المورد لا يوجب تخصيص العام واللازم هو الأخذ بعموم الموصول وصلته، فلابدّ من البحث معه فى القواعد الأصوليّة وأ نّ الاحاديث الواردة المتواترة عن الائمّة المعصومين صلواته تعالى عليهم نبّأت عمّا جاء به النبيّ صلى الله عليه وآله فلاحاجة إلى الفحص التّاريخى عن عصره صلوات اللَّه عليه وعن عصر أميرالمؤمنين عليه الصلوة والسّلام.
ولاجل ذلك لم أتصدّ للفحص لمكان لغويّته، ولعلّه مذكور فى الاحاديث والتواريخ فمن سمحت الفرصة له لا بأس بأن يتفحّص - واللَّه العالم.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة الحجّة آية اللَّه العظمى السيّد الميلانى - دامت بركاته الزاكية -
السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته، أرجو سماحتكم الجواب عن المسألة الّتى إذا بنى على أ نّ السّلطان لا يملك ملكيّة شخصيّة فترتيب آثارها عليها يتوقّف على قيام الدّليل عليه من السّيرة الثابتة بين أصحاب الائمّةعليهم السلام لو تمّت، فلايصحّ الحكم بأ نّ النقود المأخوذة من البنوك محكومة بالرِّبا المحرّم إذا اشترط الزّيادة، لانّ أحكام الرّبا موقوفة على الملكيّة الشخصيّة، وأمّا من كان ما بيده من الاموال مجهول المالك فلا، لأ نّ إقراض مال الغير وإن كان محكوماً بعدم الجواز لكنّه لا يصدق عليه الرّبا لجواز سلبه عن هذا الاقراض (أعنى إقراض مال الغير بشرط الزّيادة).
وربما يجاب عن ذلك بأ نّ حرمة الرّبا لا تختصّ بالمعاملة الصّحيحة، فنقول جواباً عن ذلك: إنَّ ملكيّة العوضين للمتعاملين مأخوذة فى موضوع دليل الرّبا فمادام لايكون المقرض أو البايع مالكين لما يخرجانه عن ملكهما بالبيع أو القرض لا يصدق ما هو ربا فى المصطلح على المخرّج إذا كان مالاً للغير.
ص: 473
والوجه في ذلك أ نّ النّهى وارد على المعاملة المؤثّرة فى النقل والانتقال فمتعلّق النّهى هو الواجد لجميع القيود المعتبرة فى البيع والقرض، بحيث لو لم يرد عليه النّهى الربوى لكان صحيحاً لا الفاقد للبعض كانتفاء ملكيّة المعوّض لانّ النّهى حينئذ نهى عن الاكل بالباطل لا عن أخذ الرّبا لارتفاع الموضوع بالبطلان ولاجتماع المثلين، فالاستدانة من السّلطان غير محكومة بالرّبا، فصحَّ التصرف فى المأخوذ بشرط الاجازة من الحاكم لو غضّ النظر عن تلك السّيرة أو يلتزم بأ نّهم عليهم السلام كانوا يمضون لأصحابهم، أفتونا مأجورين.
بسمه تعالى شأنه
بعد السّلام والتحيّة، أقول: لا وجه لتقييد مطلقات النّهى عن الرّبا بما ذكرتموه فمتى صدق عنوان القرض على اقتراض مال الغير كان من الرّبا فى القرض المنصوص عليه بنفسه وكان ذلك حراماً فى حرام، ثمّ إنّ النّهى لا يختصّ بالعنوان العامّ أى الأكل بالباطل كما ذكرتموه، بل عنوان أكل الرّبا وهو عنوان خاصّ منهىّ عنه بنفسه فيكون أشدّ حرمة ممّا يشاركه فى البطلان فلا مجال لما ذكرتموه من قولكم فالاستدانة من السّلطان غيرمحكومة بالرّبا، نعم هناك بحث فى أ نّ المقترض هل يجوز أن يشترط على نفسه النفع للمقرض من دون أن يكون هو الشارط، لكنّكم لستم بصدد هذا البحث. ثمَّ إنّ ما فرَّعتم على مقالتكم بقولكم: فصح التّصرف فى المأخوذ بشرط الاجازة من الحاكم، هل المراد أ نّه يتصرّف فيه من دون أن يرى نفسه مديوناً للسّلطان وهل المراد إجازة الحاكم فى التصرّف بمعنى أخذ مال الغير المجهول مالكه حتّى لا يكون الأخذ بعنوان الاستدانة محرّماً حيث إنّه نوع من التصرّف فى مال الغير، أو المراد إجازته فى الصرف فيما يحتاجه.
والثانى: لابدّ وأن يكون بعنوان الصّدقة فغير الفقير ليس له أن يستدين فانّه لو استدان فمضافاً إلى ارتكاب المحرّم فى التصرّف من حيث الاخذ تكون يده يد ضمان ولاتنفعه إجازة الحاكم إلّا فى أن يتصدّق به لغيره ولمن يستحقّه حتّى يرتفع ضمانه - واللَّه العالم.
ص: 474
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة آية العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه الوارف - نرجو من سماحتكم الجواب عن الأسئلة الّتي تلي، دمتم ملاذاً للمسلمين.
س 1 - ما معنى الرّكون؟ وما المراد من الظّالمين؟ وما هو الّذى يحرم الرّكون فيه ليس في تفسير الآية نص معتبر يعوّل عليه، وقد بسط صاحبا تفسيرى المنار و الميزان الكلام فى ذلك غير أ نَّ النّفس لا تقنع بما ذكرا، فالرّجاء تحليل الاية مدلّلاً.
س 2 - قالوا: انّ الأمن من مكر اللَّه حرام، وهو المستفاد من القرآن و بعض الرّوايات المعتبرة والظّاهر أ نّ المراد من المكر هو العذاب الدّنيوي وعليه فالنّاس مأمونون منه بالتجربة ومجتنبو الكبائر بقوله تعالى «إن تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُم سَيِّئاتِكُم» فمن لاذنب له مأمون من العذاب، والمتّقون لقوله تعالى «إنَّ المُتَّقِين فى مَقامٍ أَمينٍ» ولا يعقل أن يكونوا في الدّنيا في غير أمن الهى، والمسلمون بالاستغفار فان اللَّه «لا يعذّبهم وهم يستغفرون» فما معنى حرمة الأمن من مكراللَّه؟
س 3 - في صحيح الكناني أ نَّ من أحدث في المسجد الحرام يضرب، وفي الكعبة يقتل(1).
والحدث يشمل الرّيح أيضاً فهل أفتى أحد بقتل من أخرج ريحه في الكعبة متعمّداً؟ ثمّ هل يلحق القرآن والمشاهد المشرّفة بالكعبة أم لا؟.
س 4 - فى موثّق عبدالرّحمن... «نهى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن المحاقلة»(2) فهل النهى المذكور ارشادي إلى بطلان المعاملة أو تكليفيّ؟ و ما هو رأيكم؟!.
س 5 - ورد النهي في الرّوايات المعتبرة عن الدّلك للمحرم، فما المانع من الفتوى بالحرمة؟.
س 6 - ما هو المراد من إذاعة سرّ الانبياء والائمّةعليهم السلام.(3) فى حين أ نّ العلماء كتبوا الأسرار فى كتبهم الواقعة بأيدي الاعداء والأحبّاء القاصرين فما هو عذرهم؟.
ص: 475
باسمه تعالى وله الحمد
السّلام عليكم وعلى جميع إخواننا المؤمنين ورحمة اللَّه وبركاته.
امّا الجواب:
ج 1 - أ وّلاً: يكفى المعنى اللّغوى فى الظواهر القرآنيّة ويعتمد عليه مالم يخالفه نصّ معتبر.
وثانياً: ذكرت فى تفسير البرهان روايات أربعة في تفسير هذه الآية المباركة.
والحاصل: أ نّ الركون هو الميل والمودَّة والطّاعة، ولا يبعد أن يكون المراد من الّذين ظلموا، الجبابرة، ولا يخفى أ نَّ مساس النار غير الخلود فيها كما فى تفسير العيّاشي.
ج 2 - فى تفسير عليّ بن إبراهيم: أ نّ المكر من اللَّه تعالى العذاب، والظّاهر هو خصوص العذاب الأخروى: أو الأعمّ منه ومن الدّنيوى، ويستفاد من اطلاق التوصيف بالخسران في الآية المباركة أ نّ الأمن من مكره تعالى من الكبائر فلا موضوع لتكفيره، وآية «إنّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِن المُتَّقِينَ»(1) حاكمة على ما يستظهر من آية «وما كان اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وهم يَستَغفِرُون»(2) والمرتكب الآمن من المكر، ليس من المتّقين الّذين لهم مقام أمين.
ج 3 - لم نعثر على فتوى أحد، لكنّه إن كان ذلك بنحو يوجب الإرتداد في الجميع يترتّب عليه حكمه.
ج 4 - هو إرشاد إلى بطلان المعاملة، ولو أقدم عليها شرعاً كان محرّماً.
ج 5 - أ وّلاً: ما ذكره صاحب الجواهرقدس سره من الاجماع على الجواز، ثانياً: ما ورد من الرّوايات الصحيحة الدالّة على جواز حكّ الجسد فيستفاد منها بالأولويّة جواز تدليك الجسد، ويحمل النّهى على الكراهة.
ج 6 - العلماء لم يذيعوا السرّ وإنّما ذكروا ما رواه أصحاب الأئمّةعليهم السلام، والاسرار الّتى بيّنها الامام عليه السلام لأصحابه لم تصل إلى العلماء فلا موضوع للاذاعة. والعلم عنده سبحانه.
ص: 476
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
سماحة العلّامة الحجّة آيةالعظمى السيّد الميلانى - دام ظلّه -
بعد التحيّة والسّلام لمّا كان من دأب الخراسانيّين الرّجاء من الوافدين الى مشهد الامام الرّضاعليه السلام عليه آلاف التحيّة والثناء في اتحافهم بأحاديث عن اهل بيت العصمة والطهارةعليهم السلام كما أثبتوا ذلك في مطالبتهم الامام عليّ بن موسى الرّضاعليهما السلام عند قدومه الى نيشابور أرجو من سماحتكم أن تفيضوا علينا ممّا أفاض اللَّه عليكم وأنتم قادمون لتقبيل العتبة الرضوية على مشرّفها الصّلوة دمتم ودامت ألطافكم.
باسمه تعالى شأنه
الحمدللَّه وسلام على عباده الّذين اصطفى واللّعن على أعدائهم.
وبعد فاعلم أ نّ المتكلّم حين ما يوجّه الكلام الخبرى يستظهر أ نّه استعمله فى معناه اللّغوى والعرفي وأ نّه قصد احضار المعنى في ذهن مخاطبه وأ نّه بداعيه الجدّي تصدّى للاخبار به وحكايته، كلّ ذلك بمقتضى القواعد المرتكزة العقلائيّة في قانون المحاوَرة.
وبعد انعقاد هذا الظهور بجهاته الثلاث يلاحظ المطابقة مع الواقع وعدمها فيوصف بالصدق أو الكذب وما لم ينعقد ذلك في نظر العقلاء واختلّ و لو واحد من تلك الجهات حسب اختلاف المقامات فلا مجال لتلك الملاحظة وذلك التوصيف.
ضرورة أ نّه مع عدم استظهار أ نّه بصدد الاستعمال أو بصدد التفهيم أو بصدد الاخبار الجدّي كيف يؤخذ بالمدلول التصوُّري ويلاحظ مع الواقع ويقال: إنّه صدق في كلامه أو كذب.
ثمّ إنّه يتفرّع على ما ذكر أمران: أحدهما أ نّ المتكلّم إن التفت إلى ما يستظهر عقلائيّاً حينما يوجّه كلامه فلا أثر لارادته النفسانيّة في الحكم بصدقه أو كذبه فلو قال: رأيت أسداً بلا قرينة فى البين أصلاً و أراد الرّجل الشجاع فقد أغرى بالجهل و أوقع مخاطبه فى الضّلالة فيذمّ بذمّ الكذب بل يحكم بكذبه حسب القانون العقلائيّ في طريقة المحاورة وليس ذلك بتورية.
ص: 477
فانّ التورية هى الكلام الجاري على قانون المحاورة، ولكنّ المخاطب لا يتناوله على ما هو عليه فيقع فى خلاف الواقع من قبل نفسه مثلاً يسأله من يعتقد جلوسه على باب داره منذ ساعة: هل رأيت زيداً، فيجيبه: ما رأيته منذ جلست، وقد جلس عليها منذ ربع ساعة وسبقه رؤيته قبل جلوسه هذا.
والحاصل أ نّ القبيح إيقاع المخاطب فى الجهالة والضلالة بحيث يسند ذلك إلى المتكلّم لا وقوعه فى ذلك بسوء معتقده وقصور فهمه أو غفلته و خطائه إلى غير ذلك.
ولا يضرّ المتكلّم علمه بأ نّ مخاطبه هكذا فانّ وظيفة الجرى على قانون المحاورة وعدم إغراء المخاطب وإضلاله لا إخراج المخاطب عن ضلالته المقتضية لان يذهب غير مذهب.
ثانيهما أ نّه ربما تشهد القرينة الحاليّة أو المقاليّة على أ نّ القضيّة المستعملة في معناها اللّغويّ أو العرفيّ ليست بداعي الاخبار الجدّي بل بدواع اخر كالاخبار بلازمه كما فى الكنايات أو إظهار مطلوبيّته كما في مثل الصيغ المستعملة في مقام البعث من قوله عليه السلام يغتسل ويصلّي ويصوم ونحو ذلك أو إقامة الحجّة على خصمه أو اختبار مخاطبه أو التّعريض له أو التحبّب والتوادد إليه أو سوق الكلام على طبق ما ادّعاه الغير إلى غير ذلك، مثلا: يكسر الاصنام ويعلّق الالة على عاتق كبيرهم ويقول: «بَل فَعَلَهُ كَبِيرُهُم هذا» والحال تشهد بأ نّه ليس بجدّ الاخبار و إن استعمله فى معناه الموضوع له، بل بداعي الاحتجاج بصغرى وجدانيّه في ذهن المخاطب وهي أ نّ هذا الجماد لا يقدر على ذلك، وكبرى عقلائيّة ضروريّة وهى أ نّ من لا يقدر ليس بربّ فليس المتكلّم كاذباً فى خبره هذا ومن نسب إليه ذلك فقد افترى لما تقدّم من أ نّ الكذب ما لم يطابق الواقع، وكان ظاهر الكلام جدّ الاخبار، وقس على ذلك نظائرها وهي كثيرة في الاستعمالات الشّايعة المتعارفة مثل قولهم: الدّار دارك أو أنت المولى وأنا خادمك تحابباً أو يقول: أنا جاهل أو أنا سقيم أو هذا كذا جرياً على ما يقوله وينسب إليه غيره بلسان حاله أو مقاله كلّ ذلك مع عدم ظهور الكلام في جدّ الخبر حسب قيام القرينة ولو كانت هى ظاهر حال المتكلّم. ونظير ذلك الانشاءات الّتي هي بدواع مختلفة كالامر بداعي التّهديد والتّعجيز ونحو ذلك والتمنّي والترجّي والاستفهام بداعي غير حقائقها. هذا ما كتبه على العجالة مع إجمال فى
ص: 478
مباديه وبعض مطالبه لامر الصّديق المكرّم الشيخ حسين المشهدىّ دام مناراً للفضل وملاذاً للمهتدي. وكان ذلك فى غرّة ذي القعدة الحرام 1362 أ يّام تشرّفي بتقبيل العتبة المقدّسة الرّضويّة على مشرّفها آلاف الصّلوة والسّلام والتّحيّة.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
حيث انّ المغارسة باطلة على المشهور، فهل يمكن ادراج هذه المعاملة فى المعاملة الممضاة من الشّرع ام لا ؟
باسمه تعالى
يمكن أن يشترط فى ضمن معاملة يتصدّيها مع صاحبه ملكية حصة مما يغرسه صاحبه بنحو شرط النتيجة مع رعاية أن لايسرى الغرر الى تلك المعاملة او يشترط أن يبيع منه صاحبه تلك الحصّة، بثمن معين اِلى غير ذلك ممّا يخرجه عن المشاركة فى الغرس مشاركة ابتدائيّة، كما هو كذلك فى المشاركة فى الزّرع.
نوعٌ من الاسماك، يموت فى الماء بمجرّد دخوله فى الشّبكة المعدّة لصيده وهذا النّوع معروف عندهم بسمك الخباط. وفى التّهذيب، ما يدلّ على حليّته، حيث قال عليه السلام: لا بأس به إنّ تلك الحظيرة، انّما جعلت ليصاد بها(1) وقوله عليه السلام: ما عملت يده فلا بأس بأكل ما وقع فيها.(2)
فما نظركم الشّريف فى فقه هذين الحديثين مع المسألة المزبورة؟
ص: 479
باسمه تعالى
العمل والافتاء على طبق الرّوايات الدّالة على الحرمة المعلّلة، بأ نّه مات فى الّذى فيه حياته(1). والعلم عنده تعالى.
حضرت آيةاللَّه العظمى السيّد محمّد هادى الميلانى - ادام اللَّه بركات وجوده -
سلام عليكم: اقدّم اخلص التحيّات وافضل التكريمات الى السيّد العلّامة واسئل الحق سبحانه ان يديم له ولعامّة زعماء الدّين تأييدهم لاعزاز الدّين.
مسألة: هل يجوز للزّوجة أن تشترط على الزّوج فى ضمن عقد النّكاح ان تكون وكيلة عنه فى طلاق نفسها اذا تزوّج عليها او اعتاد بما يضرّه كالمسكرات وغيرها او ارتكب ماينافى حرمتها أو صار محكوماً بالحبس فى سنوات اقلّها خمس سنين أو سافر الى مكان بعيد وصار مفقود الأثر، او ضيّع حقوقها الشّرعيّة من النفقة والقسم وغيرهما، او غير ذلكم من الموارد و تشترط عليه مع ذلكم أن لا يعزلها عن هذه الوكالة أم لايجوز؟
وعلى تقدير عدم الجواز، هل يسرى بطلان الشّرط الى العقد أم لا؟ ثمّ على تقدير الجواز لو اكره الزّوج على هذا الاشتراط بنحو لو اراد التّزويج لابدّ له من التّوكيل كيف يكون حال الوكالة؟ وكيف حال عقد النّكاح؟.
الرّجاء من سماحة سيّدنا أن يتفضّل بجواب جميع صور المسألة مشيراً الى دليلها اشارة منبّهة، فانّ الاحسان بالاتمام وليكن الجواب فى هذه الورقة بشرط اتّساعها اختم الكلام بالدّعاء.
باسمه تعالى شأنه
يجوز أن يُشترط فى ضمن عقد النكاح أن يوكّلها فى تطليق نفسها على تلك التّقادير الخاصة بحيث(2) يكون التوكيل بالفعل والموكّل فيه منوطاً بحدوث تلك التّقادير، لا ان
ص: 480
يكون التوكيل منوطاً بها وعمومات الشّرط(1) تفى بالجواز، و(2) يجوز اشتراط ان لا يعزلها ولكن ذلك لاينافى نفوذ العزل وضعاً وان كان محرّماً شرعاً وما ذكر من الاكراه ليس هو الّذى مرفوع بحديث الرّفع(3). واللَّه العالم.
سماحة آيةاللَّه العظمى الميلانى - دامت بركاته -
ذكر السيّد اليزدى قدس سره: «انّ المال الزّكوى اِذا كان مشتركاً بين اثنين وكان المفروض ان نصيب كلّ منهما بقدر النصاب و اعطى احدهما زكاة حصّته من مال آخر او منه باذن الآخر قبل القسمة فاقتسماه فعند ذلك ان كان المزكّى يحتمل انّ شريكه يؤدّى زكاة ماله فلا اشكال وان علم انّه لا يؤدّى ففيه اشكال من حيث تعلّق الزّكاة بالعين فيكون مقدار منها فى حصّته»(4).
والاشكال انّما يتمّ اذا كانت الزّكاة متعلّقة بالعين على نحو الاشاعة، لا على نحو الكلّى فى
ص: 481
المعيّن الّذى اختاره قدس سره و عليه فلا مورد للاشكال.
باسمه تعالى وله الحمد
المال المشترك فيه زكاتان وعلى مسلك الكلّى فى المعيّن يكون فى مجموعه كلّيان فما لم يقتسماه لا يتعيّن ما أدّاه فى احد الكلّيين فلا يفرق فى تطرق الاشكال بين القول بالاشاعة والقول بالكلّى فى المعيّن(1). والعلم عنده تعالى.
السّلام عليكم: ما رأيكم فى حديث «العشرة المبشّرة»؟
باسمه تعالى وله الحمد
حديث «العشرة المبشّرة» رواه ابوداود والترمذى، والطيالسى واحمد فى مسنده عن عبدالرّحمن بن عوف وسعيدبن زيد، وعدّا نفسهما من العشرة، والحديث ضعيفٌ سنداً ودلالةً، ولم يروه البخارى ومسلم، والاحاديث المتضمّنة لتبشير بعض العشرة لم تكن شاهدة بصحّة حديث الباب مثل ما رواه البخارى فى كتاب «فضائل الصّحابة» (صعد النّبى صلى الله عليه وآله أحد) و(مسلم) فى كتاب الفضائل «انّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله» كان على جبل حراء.
ص: 482
توفّى رجل وقد اوصى بثلث تركته من منقول وغيره واتّفق بعض الورثة أو كلّهم على قبول بعض الاملاك بدون تقييمها فى الوقت كما اتّفقوا على بيع احدى الدور لدفع ثمنها للوصى على حساب صرفه فى الثّلث. وقولهم الثّلث أولى من الورثة وبعد بيع الدار لم يدفع المبلغ لبعض العوارض الى الوصى فعليه هل يستحقّ المرحوم من ايجارات الاملاك الّتى قبلها الورثة فى حين انّ مبلغ الدّار الّتى عيّنوها للوصيّة لم يقبض؟ هل يمكن تقسيم واردها او بيعها بين الورثة قبل اخراج الثّلث؟ وهل يمكن بيعها مطلقاً؟ ابقاكم اللَّه ذخراً للأمّة.
باسمه تعالى
ان كان الرّجل قد اوصى بالثّلث من عين تركته لا بماليّته منها فالثّلث باقٍ على ملكيّته له فتكون التّركة مملوكة بالاشاعة بينه وبين الورثة ولا يجوز التقسيم فى المشاع الّا بالرّضا من الجميع، فلابدّ من مراعاة رضا الوصىّ فى التّقسيم، ولو باع الوصى شيئاً كان نافذاً وليس له الفسخ الّا اذا حدث ما يوجب الخيار فى فرض كون الموصى به هو الثّلث من عين التّركة فعوائده ما دام على حاله تكون للميّت - واللَّه العالم.
السّلام عليكم و رحمة اللَّه وبركاته. أرجو سماحتكم الجواب: «فى التّزويج بربيبة الابن والبنت». هل للرّجل ان يتزوّج بربيبة ابنته أو بربيبة ابنه ام لا؟ كما اذا أراد أن يتزوّج رجلان كلّ منهما بابنة الآخر، وكما إذا أراد أن يتزوّج الرّجل بامرئةٍ ويتزوّج ابنه بأمها.
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم. الظّاهر عدم المانع عنه مالم يولد للبنت وللابن ولد، او اذا حصل الولد ولم يرتضع من امّه. والّا ففيه اشكال، بناءً على انّ قاعدة: لاينكح أب المرتضع فى اولاد صاحب اللّبن وفى اولاد المرضعة، تعمّ الاب مع الواسطة اعنى الجدّ فانّه فى الصّورة
ص: 483
الأولى بعد أن أرضعت الابنة ولدها بلبن زوجها صارت الرّبيبة اى زوجة كلّ منهما فانّها ربيبة بنت كلّ منهما وهى من اولاد - صاحب اللّبن محرّمة على أب المرتضع اعنى جدّه لأمّه.
وفى الصّورة الثانية، اذا ارضعت زوجة الابن ولدها صارت زوجة الأب وهى الرّبيبة محرّمة عليه لأ نّها من اولاد المرضعة وهى محرّمة على أب المرتضع.
اِلى حضرة الأجلّ الاكرم العلّامة حجّة الإسلام والمسلمين آيةاللَّه فى العالمين السيّد محمّد هادى الميلانى - دام ظلّه الوارف -
بعد السّلام عليكم. ذكرتم حضرتكم فى مناسككم فى صفحة 45 فى الشّرط الرّابع.
س 1 - «يجب ان يكون الرّجل الّذى يأتى بالطّواف مختوناً» فلو أتى الرّجل بالطّواف غير مختون، فهل يصحّ الطّواف منه أم لا؟.
و ذكرتم حضرتكم: «فلو أتى الطّفل الّذى لم يختن بعدُ بطواف النّسآء، او طيف به حرمت عليه الامرأة بعد بلوغه الّا أن يرجع الى مكّة ثانيةً ويأتى بطواف النّسآء او يستنيب غيره اذا كان لايمكنه الذّهاب بنفسه».
س 2 - امّا لو كان الطّفل مختوناً و أتى بالطّواف او طيف به، فهل يجرى عليه حكم غير المختون أم لا؟.
س 3 - وهل يجب الاحرام على الطّفل والمميّز كما يجب على الرّجل البالغ أم لا؟.
س 4 - اذا طاف الرّجل بالاحرام الّذى تعلّق به الخمس، فهل يصحّ طوافه به أم لا؟.
س 5 - اذا طاف الرّجل طواف النّساء، ثمّ رجع الى بلاده وعلم بأنّ طوافه كان باطلاً فهل يمكنه وطأ زوجته او غيرها من النّساء أم لا؟.
س 6 - واذا وطأ زوجته وانقضى بينهما ولد فهل يصدق عليه ابن الزّنا أم لا؟
س 7 - واذا دخل الطفل الى مكّة مع وليّه، فهل يجب عليه الطّواف مطلقا، او على وليّه أن يطوف به مع قدرته عليه أم لا؟.
افتونا مأجورين، وانّ اللَّه يجزى المحسنين، والسّلام عليكم ورحمة اللَّه.
ص: 484
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - لا يصح.(1)
ج 2 - لا يجرى عليه ذلك.
ج 3 - الاحرام فى الحجّ، كتكبيرة الاحرام فى الصّلاة فلا يتحقّق الحجّ، بدون الاحرام سواءٌ فيه الكبير والصّغير.(2)
ج 4 - الاقوى صحّته والاحوط البطلان.
ج 5 - يلزم عليه بعد العلم ببطلان طوافه أن لا يأتى زوجته ولا يأتى غيرها من النّساء.
ج 6 - لا يصدق عليه ذلك.
ج 7 - لا يجب شي ء من ذلك - واللَّه العالم. والسّلام عليكم و رحمة اللَّه.
الى سماحة الحجّة العلّامة آيةاللَّه العظمى السيّد الميلانى - دام ظلّه الوارف -
بعد التحيّة والاكرام، ما يقول العالم فى اب وكّل شخصاً فى اجراء صيغة النّكاح ثمّ وكّل ابنه ذلك الشّخص بعينه فى اجراء صيغة الزّواج فلمّا اجرى الوكيل صيغة العقد التبس كلّ من حليلة الأب والابن بحليلة الآخر وعند ذلك هل يمكن التّمييز بالقرعة وهل موردنا هذا مشمول لدليل القرعة أو لا؟. وعلى تقدير الشّمول، ما الوجه فى ذلك؟ فانّ المورد مشتبه ظاهراً وهى لكلّ امرٍ مشتبه ظاهراً، معلوم واقعاً.
وايضاً هل يجوز على فرض عدم شمول دليل القرعة للمورد تطليقهما. وتزويج كلّ من الأب والابن من هاتين المرأتين، أو لا؟
ص: 485
باسمه تعالى شأنه
السّلام عليكم دمتم ودامت مكارمكم، اذا كان قد التبس الأمر بحيث لم يمكن حتّى من ناحية الوكيل تعيين الإمرأة الّتى عقد عليها بالوكالة الاولى. والثّانية، فالمورد لا تشمله ادلّة القرعة، فانّها فى غير مورد العلم الاجمالى فعليهما ان يجتنبا من كلتا الإمرأتين حتّى بعد التطليق.
نعم، قبل الطّلاق يجوز لكلّ منهما النّظر الى كلّ من هاتين للعلم تفصيلاً بجوازه كما هو واضح. وامّا ما ذكرتموه بقولكم وهى لكلّ امر مشتبه ظاهراً معلوم واقعاً فلم يتحصّل المراد منه الّا ان يكون المقصود من معلوميّته واقعاً كونه متعيّناً فى الواقع، والحاصل واقعيّة العلم انّما هى بقيامه فى النفس. و حينئذ فان كان تفصيليّاً فلا معنى للاشتباه. وإن كان اجماليّاً فلا مورد للقرعة - واللَّه العالم.
انّ زكاة الانعام مشروطة بشروط، منها: بلوغ النّصاب بمعنى يكون النّاقص عنه معفوّاً كما وانّ الزّائد عليه معفوٌّ ما لم يبلغ النّصاب الثانى.
فهل الحكم جارٍ فى زكاة الغلّات، بحيث يكون الناقص والزّائد غير متعلّق به الزكاة يسيراً كان أو كثيراً أو لا؟
والرّجاء من سيادتكم على تقدير الفرق. ما الفرق بينهما؟ وهل هو الكتاب أو السّنة مع تعيينه أو التّنصيص عليه؟.
باسمه تعالى
العفو ما لم يبلغ النّصاب مشترك بينهما وبعد ان بلغ النّصاب فحيث انّ زكاة الغلّات لها نصاب واحد ويلزم ان يؤدّى العشر أو نصف العشر فيما زاد عليه فكلّ ما يزيد عليه ولو كان بمقدارٍ يسير تجب زكاته وهذا بخلاف ما له نصاب متعدّد من زكاة الانعام و زكاة
ص: 486
الدّرهم والدّينار، فان فيه مالم يبلغ النّصاب الآخر لامجال الّا للعفو والّا لزم الخلف.(1)
سماحة الحجّة آيةاللَّه العظمى السيّد الميلانى - دامت بركاته -
س 1 - الأمّ حين تكون حاضنة لولدها بوجود الأب، فهل تستطيع التّصرف باصطحاب ولدها معها مثلاً اذا سافرت الى لبنان، اوالعراق، اوتحتاج إلى اجازة الأب وكذلك اجراء عمليّة له أوغير ذلك، أو ان الاب، يطالب بولده وهو بحضانة أمّه، لأ نّه يرغب فى الانتقال من هذا البلد.
س 2 - والدة تطلب رؤية ابنتها الّتى فى حضانة أبيها ويمتنع الأب عن تمكينها رؤية البنت على اساس ان الأمّ المطلقة تتعاطى البغاء وسيّئة الاخلاق ولا يرضى لابنته البالغة من العمر تسع سنوات أن تتصل بها أمّها ولو لفترة قصيرة. فهل يحق له منعها من ذلك؟
باسمه تعالى شأنه
ج 1 - إذا لم يأذن الزّوج فى سفر زوجته مع الولد فيحرم عليها ان تسافر مع اصطحاب ولدها، وان كانت الأمّ مطلّقة فلو فرض انّها تزوّجت بالغير فحضانتها ساقطة والّا فان
ص: 487
لم يكن فى اصطحاب الولد فى السفر ضرر وخطر عليه فالظّاهر انّ الأب ليس له أن يطالب بولده.
ج 2 - يحق له المنع مع ترتّب المفسدة على الرّؤية ولو فى تلك المدّة القصيرة. نعم: ان قدر على دفع المفسدة، تكون الرّؤية فى حضوره أو نحو ذلك، فليس له المنع من صلة الرّحم(1). واللَّه العالم.
س 1 - السّلام عليكم. ماقولكم فى حكم قطعة كانت مقبرة للشيعة ثم ترك الدفن فيها منذ امد بعيد حتى درست ظاهراً و مع الايام اقيم حولها بنايات مأهولة بالسكان من غيرالمسلمين، وقد اغتصبوا جزءاً منها كما ان الحكومة فتحت فيها طرقاً و شوارع واسعة مما بعث على الظن القوى انها ستغصب كاملة فهل يجوز بيع القطعة المذكورة وانفاق الثمن فى ما يعود على اهل البلدة بالخير والمصالح العامة؟
س 2 - رجل وصّى وصية وذكر فيها انه يملك نصف الدار والنصف الثانى راجع لابن اخيه و قد وهب ما يملكه من الدار اعنى النصيفة التى يملكها لابن اخيه صاحب النصف الثانى ثم وصّى وصية اخرى و قد ذكر فيها ان ما يملكه من نصف الدار هو هبة لاشخاص آخرين ثم
ص: 488
توفى فهل الهبة الاولى لازمة و ممضاة و يجب العمل بها ام يجب العمل بالهبة الثانية و الرجوع بهبته الاولى؟
س 3 - رجل وصّى وصية على اخراج ثلث مما يملكه و قد وجد فى وصيته ان ما يملكه من الدار هو هبة منه لابن اخيه فهل يجوز اخراج الثلث من الهبة.
س 4 - رجل صلّى ظهراً و بعد الصلاة شك ان هذه الصلاة هل صلّاها على الوجه ام رياءً فهل تأتى هنا قاعدة الفراغ و تبرأ ذمته ام لا.
س 5 - ان بعض المؤمنين مقيدون فى الأذان بعد الشهادات الثلاث بالشهادة على امامة الحجة المنتظر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف بقصد القربة بهذا النص (أشهد أن الحجّة بن الحسن العسكرى صاحب الزمان) فهل هو جائز و لايقدح فى صحة الأذان.
س 6 - هل الغفيلة عنوان مستقل سوى النافلة ام لا و على فرض انّه غير النافلة هل يجوز التداخل بان يأتى بركعتين على نهج الغفيلة و ينوى بهما نافلة المغرب ايضا ام لا. افتونا مأجورين
باسمه تعالى
ج 1 - اذا لم يعلم ان القطعة كانت قد اوقفت وقفاً صحيحاً شرعياً، اى انها كانت يتداول المسلمون بدفن الموتى فيها من دون ان يشهد احد بشهادة حسية بوقفيتها، يجوز بيعها باذن حاكم الشرع و صرف ثمنها فى المصالح العامة للمسلمين و يشترط على المشترى ان وجد عظام الموتى يدفنها فى مكان محترم و هو العالم سبحانه.
ج 2 - ان كانت الوصية مفادها الاخبار بانه فى حال حياته قد وهب النصف لابن اخيه وكان قد اقبضه ذلك، ثم اوصى بالهبة الاخرى فالهبة الاولى نافذة حيث انه ليس له الرجوع فيها و ان كانت الوصية المذكورة عبارة عن الايصاء بملكية النصف لابن اخيه اى تمليكه له بعد مماته و قد عدل عنها الى الوصية لآخرين بالنحو المزبور فالوصية الثانية نافذة.
ج 3 - ان كان الموجود فى الوصية اخباراً عن الهبة واخبار الموهوب فى حال حياته
ص: 489
فلا وجه لاخراج الثلث منه و ان كان ايصاءً بالهبة المذكورة بمعنى تمليك ما يملكه من الدار له بعد مماته فتكون تلك الحصة له حينئذ و تحسب من ثلث جميع ما تركه ولا معنى لاخراج الثلث منها.
ج 4 - الاقوى عدم جريان قاعدة الفراغ هنا و ذلك. لانه لم يحرز ما هو شرط قبول الصلاة.
ج 5 - الاوفق بخلوص النية فى قصد القربة ان لا يجهر به و يكون بذلك ا لحذر من ان يزعم الجاهل وروده شرعاً، والتوفيق منه سبحانه.
ج 6 - الظاهر ان الغفيلة لها عنوان مستقل و ما ذكر من التداخل لايبعد جوازه بل لونوى نافلة المغرب و أتى بها بكيفية الغفيلة كان صحيحاً بلاريب.
ص: 490