خطبه فدکیه جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : ویسی، فیض الله، 1333.

عنوان و نام پديدآور : خطبه فدکیه: ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام/ فیض الله ویسی.

مشخصات نشر : اصفهان: همای رحمت : نشر لیالی، 1393.

مشخصات ظاهری : 1088ص.: مصور؛ 5/14×5/21 س م.

یادداشت : کتابنامه:ص.1088؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : ذوالفقار فاطمه علیهماالسلام.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- خطبه ها

موضوع : خطبه فدک

رده بندی کنگره : BP27/25/س4خ6 1394

رده بندی دیویی : 297/973

ص:1

شرح خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها

كلمه اَللّامِعُ : اسم فاعل از لمعان ، مصدر

به معناي روشن شدن و درخشيدن است : الضياء اللامع : روشنايي با درخشش ، درخشندگي فوق العاده زياد را «لَمَعان» گويند : مردمان تيز هوش و روشن را « المعي » مي گويند لامع درخشان ، درخشنده لمعه روشني لُمعه روشني

لَمَعَ الْبَرْقُ لَمْعاً وَ لَمْعاناً و لمُوُعاً وَ لَمِيعاً و تِلّماعاً ، درخشيد و روشن شد اين كلمه در قرآن نيامده است.

بَيِّنَة : از بان الشيء بَيَّنَ بَياناً ، يعني روشن شد . مي گويند هُوَ بَيِّنُ وَ هِيَ بَيِّنَةِ ، او روشن است . بيِّنَة به معناي متعددي نيز استعمال شده يعني آن چه كه امر مُبْهَمي را روشن مي سازد ، خواه آن امر روشن محسوس باشد مانند معجزه و يا عقلي باشد ، مانند برهان عقلي ، هر دو بيّنة است . بيِّنه هم به معناي لازم يعني روشن و هم به معناي متعدّدي روشن گر و روشن كننده ، استعمال مي شود .

« اَوَلَمْ تَأتِهمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الاُولي(1)»

آيا با آنان نيامد آن چه روشن كننده در كتاب هاي انبياء گذشته بود ؟ و در آية شريفه «اِلّا اَنْ تَأتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ (2)»

هم به معناي لازم و هم متعدي استعمال شده كه معناي آن چنين مي شود ، گناه بزرگ و آشكار شده و با گناهي كه روشنگر كار آن ها باشد . بيّن ، به فتح با و كسر ياي مشدد ، پيدا و آشكار ، هويدا ، واضح ، بَيِّنَه مؤنت بَيِّنْ ، دليل و حجّت ، حجّت واضح آشكار شد و آشكار ، بيّنات جمع بانَ بَيناً و بُيُوناً ، جدا شد ، پيوست ، اَبانَ پيدا ، و بَيَّنَ پيدا و آشكار كرد آن را ، بيِّنَة ، بَيِّنات ج حُجَّت و دليل واضح اين كلمه در قرآن ( فقط كلمه بيِّنة ) 19 مورد آمده و سوره اي به نام بيِّنة نيز داريمكلمه بَضائِرهُ جمع بصيره ، قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ (3)

ص: 1


1- . سورة طه ، آية 133
2- . سورة طلاق ، آية 1
3- . سورة انعام ، آية 104

و نيز به معني بصيرت آمده قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي (1)، بگو اين راه من است كه خود و پيروانم را با بصيرت و آگاهي به طرف خدا دعوت مي كنيم ، پس بصيرت به معناي بيان و حجّت واضح است . بيِّنة بصائره: يعني دليل هاي قرآن روشن و يا روشن گر است.

بَصيرت به فتح با و را بينائي دانائي ، شاهد ، حجّت ، بصائر جمع ، بَصر بِه بَصَراً و بِصارَةً و بَصارَةً بينا گرديد و دانست آن را .

بَصَرَ ، اَبْصار ج ، بينايي ، چشم ، دانائي ، علم

اين كلمه در قرآن 160 مورد با ابعادش آمده است . و تنها بصائر پنج مرتبه آمده

1- انعام آيه 104

2- اعراف آيه 203

3- اسراء آيه 102

4- قصص آيه 43

5- جاثِيَه آيه 20

كلمه مُنْكَشِفَةٌ : يعني ظاهر و آشكار ، مُنْكَشِف ، بضم ميم و فتح كاف و كسر شين ، برهنه ، آشكار ، هويدار ، كشف به فتح كاف و شين ، سنگ پشت ، لاك پشت ، به معني كوزة بزرگ دهان گشاد ، و يخدان ، كشف به فتح كاف ، آشكار ساختن ، پيدا كردن ، برهنه كردن .كَشَفَ الشَّيء وَ عَنِ الشَّيِ كَشْفاً

آشكار كرد آن را از آن چه بر وي پوشيده بود كَشَفَ ، دفع كرد بدي و ضرر را

ص: 2


1- . سورة يوسف ، آية 108

اين كلمه در قرآن : 20 مورد با ابعادش آمده است . كلمه سَرائِرهُ جمع سَريره : با فتح سين به معناي راز و آن چه پنهان كنند، سَريره به فتح سين و كسر را راز ، آن چه مخفي كرده شود . به معني خصلت و نيّت ، سرائر جمع

اين كلمه در قرآن به خصوص سَرائر يك بار آمده در سوره طارق آيه 9 اِنَّهُ عَلي رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَومَ تُبْلَي السَّرائِرُ ، يعني خداوند در روز بعث و قيامت بر مي گرداند بر اعاده اول و توانايي بر اين كار هست (همان طوري كه از نيستي شما را به وجود آورد) در روزي كه ظاهر شود نهان ها و درون مردم

منكشِفة سرائره : رازهاي قرآن ظاهر و آشكار است . مراد از آشكار بودن در نزد اهلش مي باشد و الاسرّ و راز را نمي شد و آشكار و علني نمي گشت . ]غير از أهلش ، يعني حضرات معصومين (علیهم السلام) به راز و اسرار قرآن آشنا و عالمند [كلمه بُرْهان ، بَراهين بَر وزن غُفران به معني حجت و دليل روشن و استوار همراه با يك نحو نور و تجسّم چنان كه مي فرمايد : يا اَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جائَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً

سوره نساء آيه 174 اي مردم شما از جانب خدا برهاني محكم آمد (رسولي با آيات و معجزات فرستاده شد) و نوري تابان به شما فرستاديم وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْلا اَنْ رَءَا بُرْهانَ رَبِّهِ (1)

، به راستي او بر يوسفقصد كرده و يوسف نيز اگر برهان الهي را نمي ديد آهنگ او را داشت و نيز در اصطلاح قرآن به معجزة برهان گفته مي شود . فَذالِكَ بُرْهانِ مِنْ رَبِّكَ (2)

اين دو (تبديل عصا به اژدها و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگار مي باشد .

بَرَهَنَ عَلَيْهِ ، حجّت قائم كرد بر وي ، بُرهان حُجَّت. دليل ، بيان واضح اين كلمه در قرآن 9 مورد آمده است .

كلمه مُتَجَلّيَةٌ : مونت مُتَجَلّي ، يعني چيزي نمودار و روشن شد وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّي (3)،

سوگند به روز وقتي كه روشن مي شود . . .

ص: 3


1- . سورة يوسف ، آية 24
2- . سورة قصص ، آية 32
3- . سورة ليل ، آية 2

جَلَهُ الشَّيء جَلْهًا ، ظاهر كرد آن را ، جَلَي الفِضَّة جَلّا ، درخشان كرد و جَلي داد تفره را ، تَجْليَةً ، آشكار كردن، تَجَلّيَ الشيء نگريست به سوي آن جلّي سوراخ سقف براي روشنايي

اين كلمه پنج مورد تكرار شده

1- سوره شمس آيه 3

2- سوره اعراف آيه 187

3- سوره اعراف آيه 143

4- سوره ليل آيه 2

5- سوره حشر آيه 3

كلمه ظَواهِرَهُ : جمع ظاهرة يعني بروز و آشكار شدن از هر جمله و عبارتي ، مردم هر زباني برحسب قواعد لغت و صرف و نحو آن ، معنايي را مي فهمند كه آن را ظاهر مي نامند ، هرچند احتمال معنايديگري هم برود . از اين جا معلوم مي شود كه ظاهر قرآن حجّت است طبق قاعده اصولي زيرا مي فرمايد : ظواهر قرآن تجلّي دارد و مي تواند به آن تمسّك و استدلال نمود و سخن آقايان اخباري ها كه مي گويند: قرآن همه اش مُجْمَل است و بايد تمامي آن با تفسير معصوم (علیه السلام) باشد علي الظاهر صحيح نباشد . [والله العالم بحقايق الاُمور] ظاهر پيدا ، هويدا ، آشكار ، نمايان ، ظاهره به كسرهاء مُؤَنث ظاهر ، ظاهرات و طواهر جمع ، ظَهَرَ ظُوُراً آشكار گرديد .

اين كلمه 60 مورد تكرار شده در قرآن با ابعادش

1- وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعْمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (1)

ص: 4


1- . سورة لقمان ، آية 2

2- فيها قُريً ظاهِرَةً (1)

كلمة مُقْتَبِطٌ : اسم مفعول است و مصدرش اِقْتِباط ، يعني آرزو بردن براي كسي است بدون آن كه زوال آن را از وي بخواهد ، در مقابل حسد كه زوال آن را آرزو كند .

اِقتباط ، نيكوحال شدن ، شادشدن ، به آرزو آمدن ، غبطه داشتن ، غبطه به كسر غين ، شادماني و خوشحالي ، آرزوي نعمت و سعادت ديگران را داشتن بدون آرزوي زول نعمت آن ها ، غَبَطَهُ غَبْطاً و غَبْطِةً رَشك نمود و جلوه كرد در چشم او و آرزو نمود حال او را بدون آن كه زوال او را خواهد ، در قرآن اين كلمه نيامده است .كلمه اَشْيآعُهُ : جمع شيعه يعني گروه ها و قوميّت هاي مختلف كه ، در اعتقاد به قرآن متحّد هستند . و گفته اند : «شيعة الفرقه اِذا اختلفوا في مذهب و طريقة » وقتي كه اختلافي در مذهب يا روش بود به آنان شيعه مي گويند . . . و اشاره به همين معنا است . آية شريفه : «مِنَ الَّذينَ فَرَّ قُوادينَهُمْ وَ كانُوا شِيعاً . . . (2)

» فرعون خودش را به طايفه هاي مختلف تقسيم كرده بود كه همه در پي مقصد جداگانه بودند و به تصريح اهل لغت ، اطلاق شيعه به يك نفر و دو نفر و جمع مذكر و مؤنت صحيح است . در اين آيه شريفه در مفرد استعمال شده است «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هَذا مِنْ عَدُوِّهِ»

سوره قصص آيه 15 و در جمع ، مانند روايت شريفه : «نَحْنُ الْعُلَماء وَ شيعَتُنا المُتَعَلِّمُونَ» از مجموع استعمال اين لفظ در موارد مختلف به دست مي آيد كه ، شيعه به فرقه اي گفته مي شود كه در محور عقيده و اعتقادي گرد هم آيند و در تقويت آن به هم ديگر ديگر كمك كنند و جمع آن شِيَع و اشياع است . شايد به اين معنا در قاموس اشاره مي كند «الشيعة الفرقة علي حِدَة» حاصل آن است كه تفرقه گاهي فقط پراكنده نمودن است مثلاً عده اي جمع مي شوند امّا چون برخلاف مصلحت است با قوّه ي قهري آن ها را پراكنده مي كنند ، ولي معناي عميق تري كه از قرآن استفاده مي شود تشكيل گروهي است ، زير پوشش هدف معيّني كه دنياداران و سياستمداران در هر عصري با ايجاد چنين زمينه هايي با زور در

ص: 5


1- . سوره سبأ ، آية 18
2- . سورة روم ، آية 32

اجتماعات بشري حكومت خود را تداوم مي بخشند . طبيعي است گروه ها به مرور در اجتماع طرف داراني پيدا مي كنند و ريشة اختلاف عميق تر مي شود .

از اين رو است كه قرآن درباره فرعون مي فرمايد : « وَ جَعَلَ اَهْلَها شيعاً (1)»

اما تفرقه بدون توسّل به زور بسيار سطحي و ناپايدار خواهد بود . چنانچه معناي قهر از اين آيه استفاده مي شود.«قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلبَسِكُمْ شيعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَاسَ بَعْضٍ(2) ، » بگو اي پيامبر ، خدا قادر و توانا است كه بر شما عذاب از سر و يا از زير گامهايتان بفرستد و يا شما را گروه گروه و ترس خطر بعضي از خودتان را به بعضي ديگر بچشاند .

و يا در آيه ديگر خداوند متعال تهديد مي فرمايد :

سوره روم آيه 32 كه گذشت آيه و ترجمة آن

اشاره

اَشْياع مانند شيع جمع شيعه است ، گاهي مي شود چند گروه با وجود اختلافاتي كه دارند در برابر جهتي اختلاف را كنار گذاشته و متحدالكلمة ، در برابر آن صف آرائي مي نمايند .

و به معناي : الكفر ملّة واحدة ، با وجود انواع مختلف چون در مقابل ايمان قرار مي گيرند يك ملّت محسوب مي شود و اين صف آرائي همواره در طول تاريخ ادامه داشته است يعني منكران انبياء (علیهم السلام) با وجود اختلافات خود بر عليه انبياء صف آرائي نمودند ، عصر نبوّت حضرت ختمي مرتبت

(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز شبيه دوران هاي گذشته بود و به همين جهت است كه در قرآن مي فرمايد :

« وَ لَقَدْ اَهْلَكْنا اَشْيايَ كُمْ فَعَمَلْ مِنْ مُدَّكِر


1- . سورة قصص ، آية 4
2- . سورة انعام ، آية 65

نمي فهمد ، صدّيقه طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) در اين جملة كوتاه ، مغبتط اَشْياعَكُمْ ... اشعار مي فرمايد : هر چند متفرّق هستيد اما با شرط پيروي از اين هدف (قرآن) با همه اختلافات مورد غِبْطة ملل جهان خواهيد شد . ]ولي خوب متأسفانه از امام بر حقّ معصوم خود كنار گرفتند و اين اختلافات و بدعت ها را به وجود آوردند و ياري نكردند امام زمان خود ، اميرالمؤمنين (علیه السلام) (و همچنين طرف داران آن بزرگوار را ) و اين همه مصيبت ها را به بار آوردند .

شيعه به كسر شين ، دوستان ، ياران ، پيروان كسي ، شيع و اشياع جمع ، و گروهي از مسلمانان كه معتقد به خلافت بلافصل علي بن ابي طالب (علیه السلام) و اولاد آن بزرگوار مي باشند و حق هم با آنان است فقط و لا غير هم : شاعَ الْخَبر شيعًا و شُيُوعاً و مَشاعَةً و شيعَةً و شَيعَاعاً ، آشكارا و فاش شد خبر اين كلمه در قرآن 12 مورد آمده است و كلمه اَشياعكم يك بار در سوره قمر آيه 51 و اشياعهم يك بار سوره سبأ آيه 54

كلمه رضوان : رضا و خشنودي بسيار ، وچون رضايت الهي جلَّ شأنه رضايتي بزرگ و بسيار است . از اين رو رضوان در قرآن مخصوص ذات مقدّس احديت است : «وَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً (1) »

و به همين جهت نكره آورده شده است .

رضوان به كسر را به معني خشنود شدن ، خشنودي ، به معني بهشت هم مي گويند ، به معني دربان بهشت نيز گفته اند . رَضاهُ رَضْواً ، غالب شد او را در خوشنودي ورزيدن ، رَضِيَ عَنْهُ وَ عَلَيْهِ رِضْيً وَ رُضيً وَ رِضْواناً و رُضْواناً و مَرْضاةً ، خوشنود گرديد .

ص: 7


1- . سورة مائده ، آية 2

اين كلمه يعني فقط رضوان 13 مورد آمده است وَ رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَكْبَرُ ، (1)برتر و بزرگتر از هر نعمت مقام رضا و خشنودي خدا را به آنان كرامت فرمايد .

كلمه قائِدٌ : اسم فاعل از مصدر مَقادَة و قيادَة ، به معني كشيدن چهار پايان و غير آن ، مي باشد .

قائد كشنده از فرار ، و جمع قادة و قُوّاد در برابر سَوْق به فتح سين به معناي راندن از عقب مي باشد.

قائد جلودار ، پيشوا ، سردار ، فرمانده ، سپاه قوّاد و قاده جمع

قادَ الدّابَة قَوداً و قيادَةً و قيادَاً وَ مَقادَةً و قِيادَةً ، رفت به دنبال چهار پا و دهانه آن را به دست گرفت ، قادَ الجَيش قِيادَةً ، سرلشكر گرديد .

كلمه مُؤَدٍّ : اسم فاعل از اَدّي يعني : ايصال و رساندن ، از باب اَدّاهُ تَادِيَّةً ، رسانيدن مي يابد ، اَدَّي الاَمانَةٍ الدَّين ، رسانيد و گذارد امانت و قرض را 6 مورد آمده است با ابعادش

كلمه النَّجاة : مصدر به معناي رستن است .

نجات به فتح نون به معني خلاص ، رهايي ، نَجامِنْ كَذانَجْواً و نَجاءً و نَجاةً رهيد از آن و خلاص شد.

اين كلمه دو مورد آمده است .

1- اِنّا مُنَجُوّكَ وَ اَهْلَكَ اِلّا امْرَاَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (2)

2- اِلّا آلَ لُوطٍ اِنّا لَمُنَجَّوُهُمْ اَجْمَعِينَ (3)

كلمه بَيِّناتُهُ (تبيان) : بيّنات به فتح با و كسراي مشدد ، جمع بيّنه مي باشد به معني دليل ، حجت ، صحبت واضح و آشكار ، بيّنه مؤنت بيّن ، سابقاً نيز اشاره شد .

ص: 8


1- . سورة توبه ، آية 72
2- . سورة عنكبوت ، آية 33
3- . سورة حجر ، آية 59

بانَ بَيناً و بُيُوناً ، جدا شد پيوست بانَ بَياناً ، پيدا و آشكار شد ، بَيِّنْ پيدا و آشكار ، شد ، بَيِّنه ، پيدا و آشكار كرد آن را

تِبيان ، بكسر تا ، مصدر از بان الامر ، روشن گر ، فقط كلمه بيّنات 52 مورد در قرآن آمده است .

كلمه حُجَج : جمع حجّت ، به معناي دليل و برهان همراه با غلبه ، در حديث آمده «فَحجَّ آدم موسي»(1)

با برهان و دليل بر موسي غلبه كرد ، حجج به ضم حاء و فتح جيم ، جمع حجّة ، و حجّت به كسر حاء و فتح جيم مشدد يك حج يكبار حج كردن ، سال يا ماه ، حج حُجَّة به ضم حاء و فتح جيم مشدد.

برهان ، دليل ، حجج و حجاج ، جمع

حَجَّج حَجّاً ، بسيار رفت و آمد كرد ، آهنگ كردن ، بازداشتن ، غلبه كردن به حُجَّت ، قصد و آهنگ اين كلمه 33 مورد با ابعادش آمده است و كلمه حِجَج يك بار در سوره قصص آيه 27

كلمه مُحارِمُهُ : مَحارم جمع محرم به معناي ممنوع و حرام است ماده حَرَمَ و مشتقاتش همه به معناي منع است ، محروم يعني ممنوع . مَحْرم به فتح ميم و راء به معناي خودي و خويش نزديك و عضو خانواده كه زناشويي با او حرام باشد ، مُحرم بضم ميم و كسر را ، كسي كه احرام حج بسته باشد ، محرم بضم ميم و كسر حاء و راي مشدّد ، ماه اوّل از سال هجري قمري ، شهر الحرام و محرم الحرام هم مي گويند .

حَرَمَهُ الشَّيء حَريماً و حِرماناً و حِرْماً و حِرَمَةً و حَرِماً و حَريمَةً ، منع كرد و بازداشت او را از آن چيز و بي بهره گردانيد . حَرُمَ عَلَيْهِ حُرْماً و حُرمَةً و حَرامًا ، حرام گرديد بر وي

اين كلمه با ابعاد و مشتقاتش 64 بارآمده ، البتّه كلمه محارم نيامده ، اما بقيه الفاظ و ابعادش آمده است در قرآن به معناي تنگ دستي استعمال شده است «وَ فِي اَمْوالِهم حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْروُمِ (2)» در اموال متّقين حقّي براي سوال كننده و محروم است . در اين آيه چون محروم در مقابل سائل واقع شده مراد نيازمندي است كه رفع نيازش را نمي تواند اظهار بكند و مانع نيازش را از ميان بردارد از اين جهت است كه به چيزهاي ممنوع حرام گفته مي شود خواه ممنوع به منع تشريعي و يا به منع

ص: 9


1- . نهاية ابن اثير ، ج 1 ، ص 341
2- . سورة ذاريات ، آية 19

تكويني باشد مانند : «وَ حَرَّمْناعَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ (1) » به موسي تمام شيرها را حرام كرديم . مُسلَّم حرمت ، در اينجا تكويني است نه تشريعي ، چون تشريعي در اين مورد معنا ندارد ، سوره قصص آيه 12 و يا در آية ديگر مي فرمايد : «قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةً عَلَيْهِمْ (2)» ورود به شام را بر بني اسرائيل حرام كرديم . يعني منع تكوني

كلمه المُحَذِّرَةُ : تحذير شده از تحذير به معناي ترسانيدن و پرهيز نمودن از چيزي باترس مي گويند : رجل حاذر يعني مردم احتياط كار ، در قرآن اين ماده زياد آمده است 21 مورد ، با ابعاد و اشتقاقش مانند «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ ما في اَنْفُسِكُمْ فَاحْذُروه (3)» «بدانيد آن چه در باطن شماست خدا مي داند پس از او بترسيد» مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَة آن چه در قرآن كريم به منع تشريعي از ارتكاب آن تحذير شده

كلمه فضائِلُهُ الْمَنْدوبَةُ : اعمال غير واجب از احسان ها و اعمال نيكو كه ، به آن ها در شرع دعوت شده مانند نماز شب و نوافل مستحب و با استغفار در سحرگاهان و به مستحب نيز مندوب گفته مي شود چون در شرع به آن ها دعوت شده است .

فَضَلَ فَضْلاً وَ فَضْلَةً باقي ماند فَضَلَ فَضْلاً ، افزون گرديد غالب شد بر او به بزرگي فَضِلْ – فُضُول ج فزوني بقيه از هر چيزي ، فَضْلَة – فَضَلات و فَضائِل ج ، باقي مانده از هر چيزي

و كلمه نَدب به فتح نون و سكون دال گريستن بر مُرده و ستودن او ، خواستن كسي براي كاري نَدب به فتح نون و سكون دال ، ظريف ، نجيب ، شتابنده به سوي فضائل و كارهاي خوب ، ندوب و ندباه ، جمع ، نَدَبَ فُلاناً لِلاَمْر اَو اِليَ الاَمْرِ خواند او را به كاري و بر اَنگيخت بر آن و متوجّه نمود ، مَنْدوب يعني : مستحب ، مُرده كه براي او گريه كنند و شمارش نمايند نيك هاي او رااين كلمه فضل با مشتقاتش ، 104 مورد آمده است . بدون ندب ، البته در احاديث و ادعيه آمده است مانند اين مورد فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ ، پس بايد بگريند گريه كنندگان از براي آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دعاي ندبه

ص: 10


1- . سورة قصص ، آية 12
2- . سورة مائده ، آية 26
3- . سورة بقره ، آية 235

كلمه رُخْصَتُه الْمَرْهُونَة : رُخَص جمع رُخْصَتْ مانند غُرْفةُ غرف ، به معناي آساني و فراخي در كار مي باشد رُخْصَتْ بضم راء و فتح صاد ، ارزاني و سبكي و آساني اذن و اجازه

رَخُصَ الشَّيء رُخْصًا ، ارزان گرديد ، رُخْصَة و رُخُصَة ، آساني و فراخي در كاري ، آسان فرمودن در كاري ، تخفيف و تسهيل ، نوبت آب دادن مَوْتٌ رَخيصٌ مرگ سريع مَوْهُوبة ، به معني بخشيده شده ، آن چه كه خداوند متعال از اعمال آسان گرفته و آن ها را به مردم بخشيده و عنايت فرموده ، مَوهون سست ، لاغر ، خوار شده ، وَهن به فتح واو و سكون ها ، سست كردن ، سست شدن ، ضعف ، سستي ، وَهَنَ في العَمَلِ وَهْنًا وَ وَهَنًا سُستي كرد در كار : سُست گرديد .مَوّهون ، مَوهُونَة مؤنت ، مرد سست

اين كلمه 9 مورد در قرآن آمده و كلمه مُوهِنُ يك بار در سوره انفال آيه 18

در اين خطبه شريفه منظور چيزهايي است كه خداوند متعال بر بندگان خود عطاء مي فرمايد و مي بخشد كلمه شَرائِعُهُ : جمع شريعت اصل آن جاي ورود و در آمدن به آب و راه روشن را مي گويند .

راغب مي گويد : شرع مصدر است و اسم شده براي راه پيدا و گشاده و به آن شرع و شريعت گفته شده و سپس با استعاره و مجاز به طرية الهيه مي گويند چنانكه در آيه آمده « لِكُلٍ جَعَلْنا شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً » (1)شرع به فتح شين به معناي دين و مذهب ، طريقه و روش و آيتي كه خداوند براي بندگان تعيين فرموده ، شريعت به فتح شين به معناي سنّت ، طريقه ، مذهب ، آيين ، جاي برداشتن آب از رودخانه ، شرائع جمع ، شَرَعَ للقوم شَرْعاً پيدا كرد بر ايشان راه را شَرَعَ اللهُ لَنا آشكار ساخت خداوند بر بندگان راه را اين كلمه در قرآن در پنج مورد تكرار شده است .

1- سوره شوري آيه 13

2- سوره شوري آيه 21

3- سوره اعراف آيه 163

ص: 11


1- . سورة مائده ، آيه 48

4- سوره مائده آيه 48

5- سوره جاثيه آيه 18

الْمَكْتُوبَةُ : كنايه از حتمي بودن آن شريعت ها است ، مكتوبه نوشته شده ، نوشته ، نامه ، مكاتب جمع كَتَبَ الكِتاب كَتباً و كِتاباً وَ كَتبةً وَ كِتاباً ، نوشته آن را ، كتاب ، كُتُب و كُتب ج نوشته ، نامه ، آن چه در او نويسنده فريضه و حُكْم اندازه ، اين كلمه سه بار آمده است .

1- سوره آل عمران آيه 127

2- سوره مجادله آيه 5

3- سوره مجادله آيه 5

كلمه تَزْكيَةً : پاكيزه كردن و ستودن ود و نسبت دادن بي گناهي به خود و اجتناب از آن نيز در قرآن كريم آمده است «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحَمْتُهُ ما زَكي مِنْهُمْ مِنْ اَحَدٍ اَبَداً وَلكِنَّ اللهَ يُزَكّي مَنْ يَشآءُ (1)»

اگر فضل خداوند برشما و رحمتش نباشد يك نفر از شماها به سوي صلاح و نيكوئي گرايش پيدا نمي كند . . . تزكيه به فتح تا و كسر كاف و فتح يا ، پاك و پاكيزه كردن ، بي آلايش ساختن ، زكاة دادن زَكَ الشَّيْخ زَكاً وَ زَكَكاً و زَكيكاً ، به جهت سستي و ناتواني كوتاه گام رفت ، و از اين باب است زَكا زَكاءً و زُكُوّاً و زَكِيَ زَكاءً جمع كرد و افزون شد زَكّي تَزْكيَةً زكات دادن از مال پاكيزه گردانيدن ، ستودن خود را ، زكات از كسي گرفتن

اين كلمه 60 مورد در قرآن تكرار شده است با ابعادش ، كلمه تَنْسيق: به معني نظم و ترتيب دادند .

برشته كشيدن و تربيت دادن و آراستن سَنَقَ الدُّرّ سَنْقاً ، داد آن را ، نَسَقَ الْكَلامَ ، عطف كرد بعض آن را بر بعضي ، نَسَقَ الشيء آراست و ترتيب داد ، نَسْق سخن را به يك روش و سياقت راندن ، نَسيق ، آن چه كه به يك روش و ترتيب باشد .

ص: 12


1- . سورة نور ، آية 21

كلمه سَخَط: به ضم و سكون خا يا فتحة سين و خاء خشم گرفتن در مقابل رضا به معناي خشنودي سُخط بضم سين يا فتح سين و خاء ، خشم ، غضب ، قهر، خشمگين ، سَخِطَ الرجل سَخَطاً خشم گرفت ناخشنود شد . سُخْط و سُخُط و سَخَط ، ناخشنود ، ضدّ رضايت

اين كلمه در چهار سوره آمده است .

1- سوره مائده آيه 80

2- سوره توبه آيه 58

3- سوره محمد آيه 28

4- سوره آل عمران آيه 162

كلمه مَنْماةً : صيغه مبالغه از نمو مانند مفضال ، يعني بسيار وسيله رشد و نمو

نَمي المال نَميًا و نُميًّا و نَماءً و نَمِيَّةً ، بسيار و افزون گرديد مالكلمه حِقْن : به معني نگهداري بازداشتن خون از ريختن حُقنه بضم خاء ، داروي مايع كه از طريق مقعد داخل روده ها كنند اِماله كردن

حَقَنَهُ حَقْناً ، حبس كرد و بازداشت آن را حَقَنَ دَمَ فُلان ، رهايند او را از قتل

كلمه المَكايِيل : جمع مكيال بر وزن مفتاح پيمانه ها ، مِكيال به كسر ميم پيمانه كالَ القَمْح و غيره كَيْلاً وَ مَكيلاً و مَكالاً ، پيمانه كرد آن را

كَيّال پيماينده ، پيمانه كننده ، مَكيل وَ مَكيلَة ، مَكايل ج ، مِكْيال ، مَكاييل ج پيمانه

اين كلمه 16 مورد آمده است با ابعادش

كلمه موازين : جمع ميزان ، آلت سنجش

ص: 13

ميزان به كسر ميم به ترازو ، اندازه ، مقدار ، موازين جمع و به معني نام برج هفتم از بروج دوازده گانه وَزَنَ الشَّيءَ وَزْناً وَ وِزِنَةً ، سنجيد سبكي و سنگيني آن را

ميزان ، مَوازين ج ترازو و اندازه ، عدل

اين كلمه 23 مرتبه آمده است و مَوازين يك بار در سوره انبياء آيه 47 و مَوازينُهُ 6 مورد آمده است .

كلمه بَحْسٍ : به معناي نقص و كم دادن در آية شريفه آمده است : « نُوَفِّ إِلَيهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ (1)»

« اعمال آن ها را بدون كم و كاست به آنان ارائه مي دهيم و آنان در اعمالشان نقصاني نمي بينند »و نيز در آيه : « وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ (2)»

يوسف را به قيمت نازل و اندك فروختند (با بهائي كم ، دِرهم هائي چند ) . بَخس بفتح با و سكون خاء به معناي ناقص ، كم ، اندك ، زميني كه بدون آب ياري حاصل بدهد ، زراعت ديم.

بَخَسَهُ بَخْساً كاست و كم كرد حق او را اين كلمه در قرآن 7 مورد آمده است .

1- سوره اعراف آيه 85

2- سوره هود آيه 85

3- سوره شعراء آيه 183

4- سوره بقره آيه 282

5- سوره هود آيه 15

6- سوره يوسف آيه 20

7- سوره جن آيه 13

ص: 14


1- . سورة هود ، آية 15
2- . سورة يوسف ، آية 20

كلمه قَذف: انداختن شي «وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمْ الرُّعْب (1)»

« در قلوب آن ها رعب را انداخت و در اصطلاح شرع ، نسبت دادن مسلماني به زنا و به لواط و تُهْمَت زدن بر آنان ، دشنام و فحش دادن قَذْفُ الْمُحْضَةِ ، به زنا خواند و متّهم كرد زن شوهردار را قَذَالرَّجُلَ ، فحش و دشنام داد ، او را اين كلمه 9 مورد در قرآن آمده است »

شرح و توضيح : قرآن بهترين است .

متن : زَعيمٌ حَقٌّ لَهُ فيكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةُ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ كِتابُ اللهِ النّاطِقُ وَ الضِّياءُ اللامِعُ

سرپرست حقّ از براي او در ميان شما و ميثاقي كه به شما ارزاني داشته و جانشيني كه در ميان شما قرار داد كتاب گويا و نور بلند و پرتو درخشان الهي است ،

شرح : در واقع قرآن يك وسيله و ارتباطي بين خالق و مخلوق مي باشد .

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

« اِنّي تارُكُ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي سمّاهما ثقلين لأن الاَخْذبها و العمل بهما ثقيل و يقال لكل خطير ثَقَل » (2)

«كتاب خدا و عترت را ثقيل ناميد چه اين كه دست يافتن و عمل به آن دو ثقيل است و به هر امر مهم «ثقل» گفته مي شود .

« و النور الساطع . . . » يكي از مسائل مهم به دست آوردن معناي نور است كه در قرآن و احاديث و ادعيه بسيار استعمال شده است ، مفسّرين گفته اند كه به طور مجاز استعمال شده است ، نور يعني اعمال نيك در مقابل ظلمت كه مجازاً دربارة جهل استعمال شده است و يا اين كه ايمان به «حياة» و از «موت» به ضلالت تعبير شده است .

اما با تأمل و تدبّر در قرآن مي توان فهميد كه حيات و نور يكي از حقاقيق واقعي است و به طور مجاز استعمال نشده است :

ص: 15


1- . سورة حشر ، آية 2
2- . النهاية في غريب الحديث و الاثر ، ج 1 ص ، 216

قرآن مي فرمايد : « اَفَمَنْ شَرَعَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاسلامِ فَهُوَ عَلي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ اُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (1)

»«آيا چگونه شما كسي كه خدا به او گشادگي سينه داده و داراي نوري از پروردگارش مي باشد با آنان كه دچار تنگي سينه شده و ايمان در آن نفوذ نمي كند ، همسان قرار مي دهيد و واي بر سخت دلان كه ذكر خدا را نمي پذيرند ، آنان در گمراهي آشكار به سر مي برند . خدا بهترين حديث را فروفرستاد و آن كتاب متشابهي است كه ، از خواندن آن مو بر تن آناني كه از خدايشان مي ترسند ، راست مي شود سپس پوست و قلبشان به ذكر خدا نرم و آرام مي گردد » و يا مي فرمايد : «فَمَنْ يُرِدِ اللهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاسلامِ وَ مَنْ يُرِدْ اَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضيقاً حَرَجاً كَماَنَّما يَصَّمَّدُ فِي السَّمآءِ كذلِكَ يَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَليَ الَّذينَ لا يُوْمِنُونَ (2)»

« پس كسي را كه خدا مي خواهد هدايتش كند سينه او را براي اسلام باز مي كند و كسي را بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و دچار زحمت مي نمايد همچون كسي كه به آسمان صعود مي كند . . . »

و در دعاي صحيفة سجاديّة امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : «اللهُمَّ اِنَّكَ اَعَنْتَني عَلي خَتِمْ كِتابِكَ الَّذي اَنْزَلْتَهُ نوراً » (3)

يعني بار الها تو مرا به ختم قرآني كه نور فرستادي كمك فرمودي و در چند جاي قرآن به نور توصيف شده است .

« . . . قَدْ جآءَ كُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (4)»

خداوند براي هدايت شما نوري عظيم و كتابي به حقّانيّت آشكار آمد و نيز در سوره اعراف و توبه وصف و تغابن آمده است .

ص: 16


1- . سورة زُمَر ، آية 22
2- . سورة انعام ، آية 125
3- . دعاي 42 صحيفة سجاديّة
4- . سورة مباركه مائده ، آية 15

از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند:« وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ اَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَيْهِ فَعَمِلَ بِهِ» (1)

وقتي كه خداوند خيري را بر بنده اي ارده كند سينه او را براي اسلام باز مي كند ، و اگر چنين موهبتي را خداوند به او ارزاني داشت ، آن گاه زبانش به حق گويا شده و قلبش با حق پيوسته و در نتيجه به حق عمل مي نمايد.

پس در هر روحي مَنفذ و راهي براي ارتباط با عالم سنخ خود (غيب) موجود است ، و علاوه بر وجود منفذ بايد مواد سالم باشد كه خَلاء آن منفذها و دريچه ها را از بين ببرد ، تا در پرتو استفاده از مواد سالم حيات و زندگي ديگر بيايد .

قرآن كريم بهترين غذا و مواد سالم براي روح انسان است كه خلاء موجود در آن را از بين مي برد . و به همين نكته ، جمله « النور الساطع » حضرت اشاره فرموده است .

« كتاب الله الناطق » كتاب را به ناطق توصيف فرموده چون مقصود را با بلاغتي معجزآسا مي رساند ، مانند آن است كه ، سخن مي گويد ، در قرآن نطق را بيان مي نامند « علّمه البيان» چون انسان به وسيلة نطق مقاصد خود را بيان مي كند ، و نطق است كه معني را روشن مي كند .

قرآن مي فرمايد : « اَمْ اَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يَشْرِكُونَ (2)»

آيا دلائلي كه ما فرو فرستاديم بر آن چه آنان شريك قرار مي دهند دلالت دارد ؟

يا اين آيه شريفه « هذا كِتاباً يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ باِلحَقِّ (3)»

اين كتاب ما حق را بر شما مي گويد . پس كتاب الله ناطق ، يعني مقاصد قرآن به اندازه اي روشن است مانند نطق و بيان كه ، ديگر جاي ابهامي باقي نمي ماند .

ص: 17


1- . تفسير نور الثقلين ، ج 1 ، ص 766 ، ذيل سورة انعام ، آيه 126
2- . سورة روم ، آية 35
3- . سورة جاثيه ، آية 29

بلي يك سوال در اينجا پيش مي آيد و آن اين كه ، اگر قرآن روشن و واضح است و هيچ ابهامي در آن نيست پس چرا تمام مذاهب اسلامي به قرآن استدلال كرده اند ، و اگر كاملاً روشن بود ، ديگر اين همه مذهب باطل از آن استفاده نمي كردند ؟

قرآن و عترت

اشاره

وجود مقدس اميرمؤمنان (علیه السلام) به ابن عباس در هنگامي كه او را براي بحث به سوي خوارج نهروان مي فرستد توصيه مي فرمايد : با خوارج با قرآن بحث نكن «فَاِنَّ الْقُرْآنَ حَمّالُ ذُو وُجوهٍ» قرآن داراي معاني متعدد و چندين وجه است پاسخ اين است كه ، ما مي گوئيم مقاصد قرآن كريم روشن است نسبت به گوينده اش به اين معنا كه واضح است براي آناني كه كتاب به بين آنان نازل شده و يكي از هدف هاي اساسي اين كار آن است كه ، مردم اهل بيت (علیهم السلام) را ترك ننمايند و بناچار در كشف حقيقي معاني قرآن به آنان مراجعه نمايند و اگر چنين هدفي در ميان نباشد همين قرآني كه براي رفع اختلاف نازل شده خود سبب اختلاف خواهد بود . چون همه اختلاف و مصائب كه بر مسلمانان آمد و چندين فرقه شدند و به قول قرآن كه بايد چنگ بزنند به ريسمان و رشته ايمان (1)

يعني به دو چيز چنگ بزنند ، همان كه رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اَيُّها الناس انّي قد خلّف فيكم الثقلين (اني تارك فيكم الثقلين) كتاب الله و عترتي اهل بيتي . . .(2)

، هان اي مردم : من دو چيز پر بهاء در ميان شما مي گذارم (به عنوان وديعه و امانت) مي روم يك كتاب خدا و يكي هم عترت و اهل بيت من . . . كه هر دو از هم جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند .

حذيفة بن اسيد غفاري گويد : چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حجة الوداع با ما مراجعت كرد و به جُحْفه (منزلي ميان مكه و مدينه ) رسيد به اصحاب خود دستور داد فرود آيند همه جمعيت در منزل هاي خود جا گرفتند ، سپس جار كشيده شد براي نماز و به اصحاب خود دو ركعت نماز خواند به به آن ها رو كرد و فرمود : خداوند لطيف خبير به من خبرداده كه مي خواهم بروم(رحلت كردن) و شما هم خواهيد مُرد ، فرض كنيد من دعوت حق را اجابت كردم ، من پيش خدا نسبت به امر رسالت و نسبت

ص: 18


1- . واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا آيه 103 آل عمران : چنگ بزنيد به رسيمان (محكم الهي) همه با هم و متفرّق نشويد كه منظور ولايت ائمه (علیهم السلام) اند . خصوصاً ، اميرالمؤمنين علي (علیه السلام)
2- . لهوف ص 36 ، چاپ : نوين اسلام قوم ، تاريخ انتشار : پانزدهم بهار 1385 – شب هاي پيشاور ، ص 492 تا 504 – ترجمة اثبات الوصية ص 261 ، انتشارات : كتاب فروشي : اسلاميه ، چاپ : اسلاميه

به كتاب و حجّت خداوند را كه ميان شما به جا گذاردم مسئولم و شما هم مسئوليد ، شما به پروردگار خود در اين موضوع چه خواهيد گفت ؟ عرض كردند : گواهي مي دهيم كه رسالت خود را تبليغ كردي و نصيحت به جا آوردي و كوشش نمودي خداي يگانه تو را از طرف ما بهترين پاداش عطا نمايد ، سپس فرمود : شما نيستيد كه ، عقيده داريد و مي گوئيد خدا يگانه است و من از جانب او به سوي شما فرستاده شدم و عقيده داريد كه ، بهشت حق است ، دوزخ حق است ، زنده شدن پس از مرگ حق است ؟ همه گفتند شهادت مي دهيم به همه اين ها ، فرمود : بار خدايا گواه گفتار آن ها باش، متوجّه باشيد من شما را شاهد مي گريم و خود گواهم كه خدا مولاي من است و من مولاي هر مسلمانم و من از هر مسلماني و مومني از خودش اَوْلي هستم ، آيا به اين مطلب اعتراف داريد براي من و گواهي مي دهيد براي من ؟ گفتند : آري براي تو به آن گواهي مي دهيم ، سپس فرمود .

«فقال : اَلا مَن كُنْتُ مَوْلاهُ فَاِنَّ عَلِيًّا مَوْلاهُ . . . » هر كه را من مولا و آقاي او هستم علي مولا و آقاي اوست و آن علي همين است ، سپس دست علي (علیه السلام) را گرفت و به دست خود آن حضرت بلند كرد ، تا سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد .

سپس فرمود : « اَللّهُمَ وَ آلِ مَنْ وَالاهُ وَ عادٍ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اَخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ » خدايا دوست او را دوست باش و دشمن او را دشمن ، يار او را يار باش و به خود واگذار او را كه آن حضرت را واگذارد. من پيش از شما به بهشت مي روم و منزل شما را آماده مي كنم و شما فردا در حوض كوثر بر من وارد مي شويد و آن حوضي است كه به اندازه بُصْري تا صَنعاء(1) پهناي آن است و به شماره ستاره هاي آسمان جام هاي نقره دارد ، متوجّه باشيد من فرداي قيامت از شما بازخواست مي كنم كه به آن چهامروز شما را بر آن گواه گرفتم چه كرديد ، اين بازپرسي در هنگامي است كه سرحوض بر من وارد مي شويد . مي پرسم كه ، بعد از من با ثقلين چه كرديد ملتفت باشيد كه ، در موقع ملاقات با من گزارش بدهيد با آن ها چگونه رفتار كرديد ، عرض كردند : يا رسول الله اين دو ثقل كدام است ؟ فرمود : ثقل اكبر كتاب خداي عَزَّوَجَلّ است واسطه اي كه از طرف خدا و من به سوي شما كشيده شده ، يك طرفش به دست خداوند است و طرف ديگرش به دست شما است ، عِلْم آن چه پيش گذشته و آن

ص: 19


1- . بُصري شهري است در شام و صنعاء پايتخت يمن است و قريب چهارصد فرسنگ فاصله دارند

چه مانده است تا روز قيامت در آن است ، اما ثقل اصغر هم پيمان قرآن است . علي بن ابي طالب و خانوادة آن حضرت (علیهم السلام) اين دو از هم جدا نشوند تا در سرحوض بر من وارد شوند . (1)

امّا اين مصيبت ها و كشمكش ها از اين جا شروع شد .

اهانت به مقام شامخ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)

عبدالله بن عبّاس گويد : چون زمان رحلت (شهادت) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا رسيد ، گروهي كه عمربن خطّاب نيز در ميان آنان بود در خانه حضور داشتند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : بيائيد نامه اي براي شما بنويسم تا هرگز پس از آن گمراه نشويد ، عمر گفت : «لا تَأتُوهُ بِشيءٍ فَاِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآن حَسبُنا كِتابُ اللهِ» چيزي نياوريد كه درد بر او غلبه كرده ، و قرآن نزد شما هست ، و كتاب خدا ما را كافي است ، ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند ، عدّه اي مي گفتند : برخيزيد «كاغذ بياوريد» تا رسول خدا برايتان بنويسد ، و عدّه اي ديگر سخن عمر را مي گفتند ، چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : از نزد من برخيزيد و مرا تنها بگذاريد . ابن عباس هميشه مي گفت : تمام مصيبت ها از همان وقتي شروع و آغازشد كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از آن شدند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن نوشته را بر ايمان بنويسد . (2)

متن : بَيِّنَةٌ بَصائِرهُ : مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ مُتَجَلِّيتهٌ ظواهِرَهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشياعُهُ .

شرح : بيّنه بصائره ، دلائلي كه قرآن بر توحيد و نبوّت و قيامت آورده همه روشن و واضح است مثلاً براي اين كه نشان بدهد ارادة خداوند غالب است اين موضوع را در داستان حضرت يوسف (علیه السلام) مجسّم مي كند . « وَ اللهُ غالِبٌ عَلي اَمْرِه وَ لاكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (3)»

قرآن قبلاً با نمايش دادن حسد برادران مي فهماند كه هيچ كس مايل نيست كه در ديگري برخود مزيّتي و امتيازي را ببيند حتي برادر تا چه رسد به نزديكان ديگر ، چرا ممكن است از تقدّم و فضيلت يكي از افراد خاندان بقيّة افراد همان خانواده

ص: 20


1- . خصال مترجم ج 1 ص 101
2- . امالي شيخ مفيد ص 48 ، شب هاي پيشاور ، ص 667 تا 671 به نقل از دانشمندان سُنّي مذهب ، صحيح بخاري ، كتاب العلم ، باب كتابة العلم ج2 ص 118 و ج 4 ص 5 ، باب قول المريض از كتاب المرضي ، ص 5 و ج 6 ، باب مريض النّبيّ و وفاته ص 11 و ج 4 ، كتاب الجهاد ، باب جوائزالوفد ص 85 ، صحيح مسلم ج 6 ، كتاب الوصيّة ، باب ترك الوصيّة ، كامل ابن الثير ج 2 ص 217 ، تاريخ طبري ج3 ، ص 193 ، كنزل العمال ج 3 ص 318 ، جامع الاصول ابن اثير ج 11 ص 69 و 71 ، طبقات الكبري ابن سعد ج 2 ص 27.
3- . سوره يوسف ، آية 21

خوشحال و مسرور گردند ، ولي انگيزة اين خوشحالي آن است كه ، از خاندان خودشان خارج نشده و گرنه اگر از برادري پرسيده شود كه ، امتيازي را تو يا برادرت بايد ببري و هر دو نمي شود ، مسلّماً در اين مقطع خود را ترجيح خواهد داد و اگر به برادر بدهند ناراحت مي شود . و بر همين اساس است كه يعقوب (علیه السلام) به يوسف (علیه السلام) تاكيد مي كند كه خواب خود را از برادران پوشيده دار ، امّا با وجود اين احتياط برادران محبّت بيشتر پدر را نسبت به يوسف درك كردند و تاب تحمّل چنين امتيازي را نداشتند ، دست به توطئه زدند ، و آن حضرت را در چاه افكندند .

حضرت يوسف (علیه السلام) از چاه در آمد و به بردگي فروخته شد و بردگي در منزل عزيز مصر اقامت نمود ، از طرفي هم برادران مي پنداشتند كه «عُصْبَه» هستند يعني گروه متشكل و نيرومند و خيالشان ازناحية يوسف راحت بود امّا خدا مغلوب كارش نيست بلكه بر كار خود غلبه دارد ، تا رسيد روزي كه همة اين مردان نيرومند در برابر يوسف (علیه السلام) فرمان روا ، صف كشيده و ذليلانه به آن حضرت گفتند :

« . . . يا اَيُّها العزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاوَفِ لَناَ الْكَيْلَ وَ تَصدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ (1)»

«اي ارجمند ! ما و خاندان ما دچار تنگ دستي شده . با سرمايه اندك به پيشگاه تو آمديم پس پيمانه ما را سرشار كن و برسم صدقه با ما رفتار كن خدا صدقه دهندگان را جزا مي دهد . »

قرآن اين گونه تصوير مجسّم از غلبة خداوند را ارائه مي دهد به هر چه اراده اش تعلّق گيرد غالب مي شود و از اين گونه نمونه ها در قرآن فراوان است مانند خِلْقَتْ آدم (علیه السلام) خِلْقَت عيسي ، مُكْنَت دادن جناب سليمان و داود ، خلقت آسمان ها و زمين و از همه بالاتر و عالي تر وجود مقدّس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيت آن بزرگوار كه علّت غائي براي مخلوقاتند.

مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ : باطن هاي قرآن ظاهر و منكشف است شايد مراد از باطن قرآن در مقابل ظاهر آيه اي باطني باشد ، و ممكن است چند باطن ، يعني معاني مخفي يك يك آيات كه جزاهلش آن ها را درك نمي يابد در روايات آمده است كه مراد از «بطون قرآن» معناي دوّمي است . و مراد از انكشاف باطن در نزد اهلش هست كه عبارت از اهل بيت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد .

ص: 21


1- . سورة يوسف ، آية 88

مُتَجَلِيَّتَهٌ ظَواهِرَهُ : ظواهر قرآن مُتَجَّلي است ، ظاهر در لغت ، مقابل باطن است ، ولي ظاهر در اصطلاح علم اصول در مقابل نصّ است ، و اين اصطلاح هم از ريشة لغوي گرفته شده است ، ظاهر آن معنائي را مي گويند كه : عرف از آن لفظ ، آن معنا را مي فهمد هر چند احتمال معناي ديگر هم داشته باشد.

به بعضي از محدّثين و اخبارين نسبت داده شده كه آنان ظواهر قرآن را حجّت نمي دانند و مي گويند: قرآن به طور كلي مجمل و مانند «المص» است كه بايد از طريق اهل بيت (علیهم السلام) تفسير شود يعني : خلاصه مبيّن و مفسّر قرآن چهارده معصوم (علیهم السلام) مي باشند .

در اين باب بايد رجوع كرد در مباحث اصولي مانند رسائل شيخ انصاري و ديگر كتب اصولي كه فعلاً مورد بحث ما نيست .

اين بحث مفصل است ، در آيات محكم و متشابه ناسخ و منسوخ ، ظاهر و باطن

مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشْياعُهُ پيروان اين كتاب بايد مورد غبطه و آرزوي ملت هاي ديگر گردند و مقام شامخي در تمام ابعاد زندگي به دست آورند تا ماية حسرت و رشك ديگران باشد .

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) در اين باره مي فرمايد:

« الله اللهَ فِي القُرآنِ لا يَبْسِقَّنَكُمْ بِالعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ ، (1)

خدا را ، خدا را درباره قرآن (توصيه مي كنم) مبادا ديگران (اجانب) در فهم آن بر شما پيشي گيرند .

متن : قائِدٌ اِليَ الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ مُؤَدٍّ اِليَ النَّجاةِ اسْتِماعُهُ بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ المُنَوَّرَةُ وَ عَزائِمُهُ الْمُفسَّرَةُ

به تبعيّت از قرآن ، به بهشت رهنمون است . رضوان يعني خشنودي و پسنديدن در مقابل ناخشنودي و خوش نداشتن و بد داشتن كه سخط و غضب است گفته مي شود . رضا و مقابل آن سخط در اين باره وارد شده

« وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْها رَضَوُا وَ اِنْ كَمْ يُعْطَوْا مِنْها اِذاهُمْ يَسْخَطُونَ » (2)

ص: 22


1- . تحف العقول ، ص 194 ، نامه 47 ، نهج البلاغه
2- . سورة توبه ، آيه 58

« بعضي از منافقين در حق در پخش صدقات تو را مورد عيب قرار مي دهند چه ، اين كه اگر از صدقات به آنان پرداخته مي شد خشنود و اگر داده نمي شد خشمگين مي شدند » كه خشنودي پروردگار بزرگترين خشنودي ها و اساس هر سعادت و نيك بخشي است .

« مُؤَدٍ اِليَ النَجّاةِ اِسْتِماعُهُ » گوش دادن به قرآن ، انسان را به نجات مي رساند ، خود قرآن اين مطلب را اشاره فرموده است :

« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً » (1)

«آنچه شِفا و رحمت از قرآن بود بر مؤمنين فرستاديم ولي ستم گران جز خسارت از قرآن سودي نخواهند برد» هويدا است تا شخص در محل استعداد پذيرش قرآن نباشد و راه هاي قلب مسدود باشد شنيدن قرآن سودي نخواهد بخشيد . مانند مشركين كه دل خوشي نداشتند از آيات خداوند متعال از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزي بشنوند پس استماع و گوش دادن به قرآن به شرطي نجات بخش است كه در اثر معاصي در قلب كدورت نباشد و با چنين شرطي قرآن شِفا و رحمت است .

« بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ الْمُنَّوَّرةُ» به وسيله قرآن مي توان به حجّت هاي روشن گر الهي دست يافت ، چنان روشن گري كه ديگر عذري باقي نگذارد ، خواه حجّت هايي كه ذات اقدس الهي به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وحي فرمود و يا حجّت هايي كه به پيامبران ديگر (علیهم السلام) الهام فرمود . مانند حضرت ابراهيم (علیه السلام) و ديگر انبياء (علیهم السلام) متن : « وَ مَحارِمُهُ المُحَذِّرَةُ ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ ، وَ بَراهِينُهُ الكْافيَةُ ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدوُبَةُ ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوْبَةُ وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ»شرح : «محارِمُهُ المُحَذِّرَةُ » با قرآن مي توان به كارهاي حرامي كه موجب عذاب و سخط الهي است دست يافت يعني آگاه شد ، و از حرام الهي در قرآن به « حدود » مرزها تعبير مي نمايد : در سوره طلاق آيه مي فرمايد : آناني كه زن هايشان را طلاق رجعي داده اند آنان را از خانه هايشان بيرون نكنند مگر اين كه مرتكب گناه بزرگ بشوند ، سپس مي فرمايد : « وَ تِلْكَ حُدُوُدُ اللهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (2)

»

ص: 23


1- . سورة اسراء ، آيه 82
2- . سورة طلاق ، آية 1

آن تحريم بيرون كردن از خانه ، و دستورات ديگر ، در طلاق ، مرزهاي الهي هستند ، از آن ها تجاوز ننمائيد ، چه اين كه هركس از مرزهاي الهي تجاوز نمود به خود ستم كرده است .

در قرآن 19 مورد در مورد احذار و برحذر داشتن از سخط و غضب خداوند متعال ، اشاره كرده است .

1- يَحْذَرُ الْمُنافِقونَ اَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا اِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ(1) ترسند منافقان كه فرستاده شود بر ايشان سوره اي كه آگاهيشان دهد . به آن چه در دل هاي ايشان است بگو استهزاء كنيد همانا خدا است برون آورنده آن چه مي ترسيد .

2- فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ اَمْرِهِ اَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ اَوْصيَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ .(2)

پس بايد بترسند از آن كه سرپيچند از فرمانش كه برسدشان آزمايشي يا برسدشان شكنجه دردناك

3- وَ قائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّه .

(در صفات افراد متواضع و فروتن كه شب ها براي عبادت و سجود كنان ) و ايستاده و مي ترسند از آخرت و اميدوار و رحمت پروردگار خويش را جويانند .4- وَ ما كانَ المُؤمنونَ لِيَنْفِروُا كافَّةً فَلَؤا لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ (3)

و نرسد مؤمنان را كه كوچ كنند همگي پس چرا كوچ نكنند از هر گروهي از ايشان دسته اي تا دانش و علم (ديني ) جويند در دين و تا قوم خود را بترسانند هنگامي كه بازگردند به سوي آنان شايد كه ايشان بترسند و بر حذر باشند .

5- وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الاَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَونَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانو يَحْذَروُنَ ، (4)

ص: 24


1- . سورة توبه ، آيه 64
2- . سورة نور ، آيه 63
3- . سورة توبه ، آيه 122
4- . سورة قصص ، آيه 6

و فرمان روائي ايشان را در زمين و بنمايانيم فرعون و هامان و سپاهيان ايشان را از آنان آنچه بودند مي ترسيدند ( رُعب و ترس در دل فرعونيان بيفكنند )

6- وَ اَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْواءَهُمْ وَ اْحْذَرْهُمْ اَنْ يَفْتِنوُكَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللهُ اِلَيْكَ (1)

و آن كه حكم كند ميان ايشان به دان چه فرستاد خدا و پيروي منما هوس هاي ايشان را و بترس از ايشان كه نبايد تو را بفريبند از پاره آن چه خدا فرستاده است به سوي تو :

بعضي از مفسّرين نقل كرده اند از ابن عبّاس كه جمعي از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند :

نزد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رويم ، شايد بتوانيم او را از آئين خود منحرف سازيم ، پس از اين تباني و نقشه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند : ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروي كنيم مطمئناً ساير يهوديان به ما اقتدا مي كنند . ولي در ميان ما و جمعيتي ، نزاعي است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر ) اگر در اين نزاع به نفع ما داوري كنيد ، ما به توايمان خواهيم آورد . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از چنين قضاوتي ( كه عادلانه نبود ) خودداري و پرهيز كرد و آيه فوق نازل شد . (2)

« وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةٌ وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ » به وسيلة قرآن مي توان به دلائل روشن و برهان هاي كافي رسيد . توصيف به جاليه ، چنان كه در علم معاني تحقيق شده از باب توصيف مُسْندٌ اِليه و مفيد تأكيد است مثل « امس الدابر» ديروز گذشته ، گرچه در مفهوم « امس الدابر» ديروز گذشته ، گرچه در مفهوم « امس » گذشته هست ولي توصيف به «دابر – گذشته » شده جهت تأكيد بيشتر در دو جملة فوق نيز توصيف بيّنات به جاليه و براهين به كار رفته براي تأكيد بيشتر است زيرا بيّنه خود دليل روشن و جلاء در مفهوم آن نهفته است و در جمله « براهينه الكافية » اشاره است به اين كه در قرآن كريم ، براي هركس به اندازة فهم و فراخور استعدادش دليل هست كه به نمونه هايي از آن اشاره شد .

« وَ فضائلُهُ الْمَنْدوّبَةُ » در قرآن مي توان به فضيلت هايي كه واجب نيست ولي بر آن تأكيد شده است رسيد فضل ، در مقابل نقص يعني فزوني ، در دعاي صحيفه سجاديّه (علیه السلام) مي فرمايد :

ص: 25


1- . سورة مائده ، آيه 49
2- . تفسير المُنار ، ج 6 ، ص 421

« اِذْ جَميعُ اِحْسانِكَ تَفَضُّلٌ ، وَ اِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتداءٌ (1)»

بارالها ! همه نعمت هاي تو ابتدايي و نه براي مكافات عملي است كه انجام شده و همه احسان تو تفضل و افزون بر استحقاق است .

در قرآن كريم به اعمالي دعوت شده كه در حد وجوب نيستند ولي سخت بر آن ها تأكيد شده مثلاً نماز شب :

« تَتَجافي جُنُوبُهم عِنَ المَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمْعاً وَ ممّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقونَ (2)

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (3)

»يعني : « مؤمنان متّقي ، بستر خواب را ترك گفته و پروردگارشان با بيم و اميد مي خوانند و از آن چه روزي كرديم به مستحقان انفاق مي كنند و هيچ كس نمي داند خداي متعال به پاس عمل نيكي كه انجام مي دهند چه چشم روشني بر آنان ذخيره فرموده ؟»

و يا در تأكيد استغفار سحرگاهان مي فرمايد:

« . . . وَ الْمُسْتَغْفِرينَ باِلاَسْحارِ » و يا « وَ باِلاَسْعارِهُمْ يَسْتَغْفِروُنَ » (4)

از صفات مؤمنان آن است كه در سحرگاهان از گناهان خود طلب آمرزش مي كنند

« وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ » : به وسيلة قرآن مي توان به رخصت هايي كه بخشيده شده دست يافت ، مثلاً چنان كه از آية ذيل استفاده مي شود .

«اُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفثُ اِلي نِساءِ كُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللهُ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ اَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفاعَنْكُمْ فَالْئَنْ باشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللهُ لَكُمْ » (5)

در شب ماه مبارك رمضان هم بستري با همسرانتان بر شما حلال شد ، همان گونه كه همسرانتان همچون لباس شما را از حرام باز مي دارند شما هم نيز مانند لباس آنان را از حرام باز مي داريد ،

ص: 26


1- . دعاي 12 صحيفه سجاديّه ، در اعتراف به گناه و درخواست توبه
2- . سورة سجده ، آية 16
3- . سورة سجده ، آية 17
4- . سورة ذاريات ، آية 18
5- . سورة بقره ، آية 187

خدا مي دانست شما دست به چنين خيانت (ارتكاب حرام در شب هاي رمضان) مي زديد. توبه شما را پذيرفت و از جرم شما درگذشت هم اكنون مي توانيد مباشرت كنيد و آن چه خدا بر شما از اولاد صالحي مقدّر فرموده است به دست آورديد .از اين آيه معلوم مي شود مباشرت با زن ها در ماه رمضان علاوه بر روز در شب هم ممنوع بوده و نيز معلوم مي شود بعضي از مسلمانان مرتكب اين حرام مي شده اند . خداي متعال براي توسعه و آسان گيري آن ، حرمت اولي رانسخ و رخصت را ارزاني فرمود .

در روايات از طريق ما و از طريق عامه وارد شده كه جوان ها ، شب ماه رمضان مخفيانه نزديكي مي كردند و ابن جرير و ابن منذر در حديثي از ثابت و ابن جرير و ابن اَبي حاتم از ابن عباس روايت كرده : از نزديكي كنندگان پس از نماز عشاء در زمان حرام بودن ، عمربن الخطاب بوده است . (1)

سيّد محمّد تقي رضوي قمي مؤلّف (الدّرة البيضاء في شرح خطبة الزهراء ) مي گويد : كه مي توان مباحات و مكروهات را از ترخيص هاي بخشيده شده دانست .

اما به نظر مي رسد اين تفسير صحيح نباشد ، زيرا بخشش در جايي صدق مي كند كه اقتضاء منع و تكليف باشد ولي هرگاه بنا به مصلحت سهل كردن پس از فعليّت ، حكم برداشته شود در چنين جايي است كه « ترخيص موهوب » صدق مي كند امّا در كراهت و يا اِباحَه در ذات موضوع اقتضاي منعي نيست، تا ترخيص موهوب صدق كند ، و به عبارت ديگر تَرْخِيص موهوب در جايي صدق مي كند كه فعل اقتضاء منع و يا ايجاب حتمي مولوي را داشته باشد ولي براي تسهيل برداشته شود نه اين كه فعل در اصل ترخيصي باشد در زيارات ائمّه هدي (علیهم السلام) وارد است . « اِسْتَوْهَبني مِنْ رَبَّك و رَبّي » يابن رسول الله مرا كه استحقاق عقوبت دارم از پروردگار خود و من بخشايش مرا بخواه تا عقوبت مرا به تو ببخشد .

در اين دعا نيز فعليّت استحقاق مراد است .

« وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ » به وسيلة قرآن به شرايع و احكام حتمي و غير قابل نسخ مي توان رسيد ، مراد از شرايع حتمي يعني اصول معارف الهي از معرفت ربوبي و معرفت انبياء و ملائكه و معاد كه تمام مكتب هاي وحي در اين اصول مساوي و هرگز نسخ بردار نيست ، چنان كه در قرآن كريم مي فرمايد

ص: 27


1- . به نقل تفسير الميزان از (تفسير الدرّ المنثور) ج 2 ص 50 طبع بيروت

« شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّين ما وَصّي بِهِ نوُحاً وَ الَّذي اوْ حَيْنا اِلَيْكَ وَ ما وَصَيّنا بِهِ اِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي اَنْ اَقيمُوا الدّينَ وَ لا تَنَفَرَّقُوا » (1)

« و شريعت نماد از دين براي شما آن چه را كه به نوح توصيه فرموده و آن چه را كه بر تو وحي كرديم و آن چه كه به ابراهيم و موسي و عيسي وحي كرديم كه دين را بپا داريد و متفرّق نشويد »

سپس يك جهت اشتراكي ميان نوح (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هر مكتب آسماني است و آن اصول دين ، توحيد ، نبوّت ، معاد است و اين شريعت نسخ بردار نيست و همواره بايد بپا داشته شود . به موازات استعمال شريعت در قرآن در اصول دين در فروع دين نيز استعمال شده است .

« وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ باِلْحَقَّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيْهِ فَاْحكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَّبِتَع اَهْواءَ هُمْ عَمّا جآءَكَ مِنَ الحَقَّ لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَلَوْ شآءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ امَّةً واحِدَةً»(2)

يعني : « ما فروفرستاديم به سوي تو قرآن را به حق كه تصديق كنندة كتاب هاي آسماني قبل از تو و گواه راستي بر آن هاست . در ميان آنان به آن چه خدا فروفرستاده ، حكم كن و هوي و هوس آنان ، تو را از حق باز ندارد ، براي هر امتي «شريعت» و راهي قرار داديم ، اگر خدا مي خواست شما را يك امت قرار مي داد . . . لفظ شريعت ، در اين آية شريفه همان شريعت است و مراد فروع دين است به قرينة اين كه ، مي فرمايد : براي امتي شريعت و منهاج ويژه اي قرار داديم و بديهي است اصول دين از توحيد و نبوّت و معاد قابل اختلاف نيست و در همه اَديان يكي است چنان چه مفاد آيه اولي بود . پس شريعت در اصطلاح قرآن هم به اصول دين و هم به فروع دين گفته مي شود .

روايات

1- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : اِنَّ هذَالقُرآنَ فيهِ مَنارُ الهُدي وَ مَصابِيحُ الدُّجي فَلْيَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ وَ يَفْتَحُ لِلضّيآءِ نَظَرَهُ فَاِنَّ التَّفَكُّر حَيآةُ قَلْبِ الْبَصير كَما يَمْشِي الْمُستَنْسيرُ فِي الْظُلُماتِ باِلنُّورِ (3)»

امام صادق (علیه السلام) فرموده : همانا اين قرآن كتابي است كه در آن است جايگاه نور هدايت و چراغ هاي شب تار ، پس شخص تيزبين بايد كه در آن دقت كند و براي پرتوش نظر خويش را بگشايد ، زيرا كه انديشه كردن زندگاني دل بينا است ، چنان كه جوياي روشني است در تاريكي هايست نور راه پيمايد.

2- عَنْ اَبي بَصيرٍ قال : سَمِعْتُ اَباعَبْدِالله (علیه السلام) بقول : اِنَّ الْقُرْْآنَ زاجِرٌ وَ آمِرٌ : يَأمُرُ باِلجَنَّةِ وَ يَرْجُرُ عِنَ النّارِ(4)

ص: 28


1- . سورة شوري ، آيه 13
2- . سورة مائده ، آيه 48
3- . اصول كافي ج 4 ص 400
4- . اصول كافي ج 4 ص 401

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : همانا قرآن بازدارنده و فرمان دهنده است به بهشت فرمان دهد و از دوزخ بازدارد .

3- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

يا مَعاشِرَ قُرّاءِ الْقُرآنِ اَتَّقَوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ فيما حَمَّلَكُمْ مِنْ كِتابِهِ فَانّي مَسْؤولٌ وَ اِنَّكُمْ مَسْؤولوُنَ اِنّي مَسوُولٌ عَنْ تَبْليغِ الرِّسالَةِ وَ اَمّا اَنْتُمْ فَتْسألوُنَ عَمّا حُمِّلْتُمْ مِنْ كِتابِ الله وَ سُنَّتي (1)

اي گروه قرآن خوانان از خداي عَزَّوَجَل بپرهيزيد در آن چه از كتاب خود به شما داده است زيرا كه من مسئولم و شما هم مسئول هستيد من از رساندن و تبليغ رسالت مسئولم و شما از آن چه از قرآن و سنّت من در برداريد.4- قال رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حَمَلَةُ الْقُرآنِ عُرْفآءُ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ المُجْتَهِدوُنَ قُوّادٌ اَهْلِ الْجَنَّةِ (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : حاملين قرآن نمايندگان و سرپرستان اهل بهشتند و مجتهدان جلوداران اهل بهشتند و پيامبران آقايان اهل بهشتند .

5- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : ثَلاثَةٌ يَشْكُونَ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ : مَسْجِدٌ خَرابٌ لا يُصَلّي فيهِ اَهْلُهُ وَ عالِمٌ بَيْنَ جُهّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلِّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبارُ لا يُقْرَاُ فيه (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : سه چيز است كه به درگاه خداي عزوجل شكايت كند مسجد ويراني كه اهلش در آن نماز نخواند و دانشمند عالمي كه در ميان نادان ها و جُهّال باشد و قرآني كه گرد بدان نشسته و كسي آن را نخواند .

ص: 29


1- . اصول كافي ج 4 ص 408
2- . اصول كافي ج 4 ص 409
3- . اصول كافي ج 4 ص 417

7- عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) قال : نَزَلَ الْقُرْآنُ اَرْبَعَةَ اَرْباعٍ : رُبْعٌ فينا وَ رُبْعٌ في عَدُوِّنا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ و اَمْثالٌ وَ رُبْعٌ فَرائِضٌ وَ اَحْكامٌ (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : قرآن بر چهار بخش نازل گرديده است ، يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمن ما و يك چهارم سُنَن و امثال و يك چهارم فرائض و احكام است .

8- قال اَبوعَبدالله (علیه السلام) مَنْ قَرَاَ الْقُرْآنَ فَهُوَ غَنِّيٌ وَ لا فَقْرَ بَعْدَهُ اِلّا ما بِهِ غَنيً (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركس قرآن را بخواند بي نياز باشد و ديگر نيازي پس از آن براي او نباشد و گرنه (اگر قرآن او را بي نياز نسازد) هيچ چيز بي نياز كننده او نخواهد بود .

9- وَ كِتابُ اللهِ بَيْنَ اَظهُرْكُمْ ناطِقٌ لا يَعْيَي لِسانُهُ وَ بَيْتٌ لا تُهْدَمُ اَرْكانُهُ وَ عِزُّ لا تُهْزَمُ اَعْوانُهُ (3)اميرمؤمنان (علیه السلام) مي فرمايد : كتاب خداوند در ميان شما سخن گوئي است كه هيچ گاه زبانش از حق گوئي خسته نمي شود و خانه اي است كه پايه هايش هرگز فرو نمي ريزد . و نيرومندي است كه ، يارانش شكست نمي خورد .

10- وَ اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَعِظْ اَحَداً بِمِثْلِ هذا القُرْآنِ ، فَاِنَّهُ « حَبْلُ اللهِ الْمَتينُ » وَ سَبَبُهُ الاَمينُ وَ فيهِ رَبيعُ القَلْبِ ، وَ يَنابيعُ الْعِلْمِ ، وَ ما لِلْقَلْبِ جَلاءٌ غَيْرُهُ ، مَعَ اَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ المُتَذَكِّروُنَ وَ بَقيَ النّاسُونَ اَوِ المُتَناسُونَ ، فَاِذارَأَيْتَمْ خَيراً فَاَعِينوُا عَلَيْهِ ، وَ اِذا رَاَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبوُا عَنْهُ ، فَاِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) كانَ يَقُولُ

«يَابْنَ آدَمَ ، اعْمَلِ الخَيْرَ وَدَعِ الشَّرَّ ، فَاِذا اَنْتَ جَوادٌ قاصِدٌ (4)» خداوند سبحان احدي را به مطالبي مانند آن چه كه ، در قرآن آمده ، موعظه نفرموده است زيرا قرآن رشتة محكم خداوند است و وسيلة امين او بهار دل ها و چشمه هاي دانش در قرآن است . براي قلب و فكر جلائي جز قرآن نتوان يافت خصوصاً در محيطي كه بيدار دلان از ميان رفته و غافلان يا تغافل كنندگان باقي مانده اند و هر كجا كار نيكي بود به آن كمك كنيد و هر جا شرّي مشاهده كرديد از آن دوري گزينيد زيرا پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همواره مي فرمود :

ص: 30


1- . اصول كافي ج 4 ص 436
2- . ثواب الاعمال ص 330
3- . نهج البلاغه خطبه 133
4- . خطبه 176 و خطبة 183

اي فرزند آدم عمل نيك را انجام ده و شر و بدي را كنار گذار اگر چنين كني در جاده مستقيم و راه وسط خواهي بود .

ايمان

اشاره

متن : فَجَعَلَ اللهَ الايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّركِپس خداوند متعال ايمان را براي شما وسيلة پاكيزگي از شرك قرار داد .

در اين بخش از خطبه به مصالح و مفاسد احكام الهي اشاره مي شود ، دانشمندان و متكلّمان اسلامي در اين كه ، آيا احكام الهي اعم از واجبات و محرّمات ، براساس مصالح و مفاسد موجود در آن ها مقرر شده يا نه ، اختلاف دارند ، مثلاً واجب شدن نماز و حرام شدن مشروبات الكلي بنابر مصلحتي (مفسده اي) در نماز و فسادي در مشروب است يا نه ؟

اماميّه (شيعه) و معتزلي مي گويند كه : احكام بي شك بر مصلحت و مفسده واقعي استوار است اگر چه عقل هاي متعارف بشري نتوان آن مصلحت و مفسده واقعي را درك كند ، در مقابل ، اشاعره مخالفت نموده و بدو دسته تقسيم شده اند .

الف) گروهي مي گويند همه احكام الهي تابع مصلحت و مفسده نيست و ذات احديّت شايستگي آن مقام را دارد كه ، به هر چه بخواهد امر و نهي كند و از چه مَشيّتش تعلّق مي گيرد . و چه بسا به ظواهر آياتي با مطالعة سطحي ، استدلال مي كنند مانند «اِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ» (1)

و يا « اِنَّ اللهَ يَحْكُمْ ما يُريدُ »(2)

اما اين عقيده باطل است ، و از اين كه اين دسته ، حُسن قُبح ادراك عقلي را انكار مي كنند ، بعيد نيست به آياتي هم كه استدلال نموده اند بر مقصد آنان دلالت ندارد كه ، در محلّ خود كاملاً بحث شده در علم كلام و قسمي از بحث اصول در مورد حسن و قبح عقلي مي باشد .

ص: 31


1- . سورة حج ، آية 14
2- . سورة مائده ، آيه 1

ب: گروهي مي گويند : مصلحت يا مفسده در خود افعال خارجي نيست ، بلكه مصلحت و مفسده در خود امر به فعل و يا نهي است و خود فعل فاقد هرگونه مصلحت و يا مفسده مي باشد و اين دسته به اوامر امتحاني و يا او امري كه از راه تقيّه صادر شده است مثال مي زنند ، مثلاً مي گويند : امر ابراهيم(علیه السلام) بر ذبح فرزندش اسماعيل (علیه السلام) داراي مصلحت واقعي نبوده وگرنه برداشته نمي شد از اين جا معلوم مي شود واقع با قطع نظر از امر ، مصلحتي ندارد ، اين استدلال هم باطل است چون در امر به ابراهيم (علیه السلام) هم مصلحت در فعل است زيرا با انجام مقدّمات مرتبه تسليم و اِنقياد حضرت ابراهيم (علیه السلام) روشن شد و همان مقدّمات بود كه انقياد و تسليم در جريان آن روشن مي شود نه به خود امر با قطع نظر از فعل مقدّمات پس بنا بر عقيدة اماميّه همة احكام الهي تابع مصلحت و مفسده در فعل خارجي است كه ، به قسمتي از آن در قرآن و روايات ائمه هدي (علیهم السلام) اشاره شده است ، و مرحوم شيخ صدوق در علل الشرايع ، اكثر اين روايات را تقريباً جمع كرده است . و هم چنين در عيون الاخبار هم آورده است .

وفاء در «فَجَعَلَ» براي عطف مفصّل بر مبهم است به اين معني كه : آن عظمت قرآن در زمينة ايماني كه، شرك زاده است و نماز و زكات و مُتَبَلْوِر ( چيزي كه مانند بلور گردد ) مانند اين آية شريفه « فَاَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا كانافيهِ (1)»

شيطان آنان را به لغزش كشاند پس آنان را از جايي كه، بودند خارج كرد در اين آية شريفه « فَاَخْرْجَهما » عطف به « فَازَلَّهُما » شده و از باب عطف مفصّل بر مبهم است ، يعني به لغزش كشاندن آنان بدان سان بود كه آنان را از بهشت خارج ساخت .

و يا در آية شريفة « وَ نادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ اِنَّ ابْني مِنْ اَهْلي (2)

» نوح (علیه السلام) پروردگارش را خواند ، پس گفت : پروردگارا پسرم از اهل من است . در اين آيه گوئي چنين سوال مي شود : چگونه نوح پروردگارش را خواند ؟ جملة بعد توضيح مي دهد : گفت : پروردگارا (3)همانا

پسرم از خاندان من است و هر آينه وعده تو حق است ، و توئي بهترين حكم كنندگان ، در جواب گفت : اي نوح او از اهل و خاندان تو نيست و همانا كردار ناشايسته دارد پس آن چه را بدان عالم نيستي مپرس .

ص: 32


1- . سورة بقره ، آية 36
2- . سورة هود ، آية 45 و 46
3- . علل الشرايع ص 247 تا 275 منشورات : المكتبة الحيدرية و مطبعتها في النجف 385 ه- . 1966 م

اصول اسلام :

إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ اَلْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى اَلْإِیمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ اَلْجِهَادُ فِی سَبِیلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَهُ اَلْإِسْلاَمِ وَ کَلِمَهُ اَلْإِخْلاَصِ فَإِنَّهَا اَلْفِطْرَهُ وَ إِقَامُ اَلصَّلاَهِ فَإِنَّهَا اَلْمِلَّهُ وَ إِیتَاءُ اَلزَّکَاهِ فَإِنَّهَا فَرِیضَةٌ وَاجِبَةٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ اَلْعِقَابِ وَ حَجُّ اَلْبَیْتِ وَ اِعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ اَلْفَقْرَ وَ یَرْحَضَانِ اَلذَّنْبَ وَ صِلَةُ اَلرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاهٌ فِی اَلْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِی اَلْأَجَلِ وَ صَدَقَةٌ اَلسِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ اَلْخَطِیئَةَ وَ صَدَقَةُ اَلْعَلاَنِیَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَةَ اَلسُّوءِ وَ صَنَائِعُ اَلْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِی مَصَارِعَ اَلْهَوَانِ ، أَفِیضُوا فِی ذِکْرِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ اَلذِّکْرِ وَ اِرْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ اَلْمُتَّقِینَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ اَلْوَعْدِ وَ اِقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ اَلْهَدْیِ وَ اِسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى اَلسُّنَنِ ،

فضل القرآن وَ تَعَلَّمُوا اَلْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ اَلْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ اَلْقُلُوبِ وَ اِسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ اَلصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ اَلْقَصَصِ وَ إِنَّ اَلْعَالِمَ اَلْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ اَلْحَائِرِ اَلَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ اَلْحُجَّةُ عَلَیْهِ أَعْظَمُ وَ اَلْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اَللَّهِ أَلْوَمُ(1)

همانا بهترین چیزى که انسان ها مى توانند با آن به خداى سبحان نزدیک شوند، ایمان به خدا و ایمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهاد در راه خداست، که جهاد قلّه بلند اسلام، و یکتا دانستن خدا بر اساس فطرت انسانى است. بر پاداشتن نماز آیین ملّت اسلام، و پرداختن زکات تکلیف واجب الهى، و روزه ماه رمضان، سپرى برابر عذاب الهى است، و حج و عمره، نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناهان است . و صله رحم مایه فزونى مال و طول عمر، و صدقه هاى پنهانى نابود کننده گناهان است ، و صدقه آشکارا، مرگ هاى ناگهانى و زشت را باز مى دارد، و نیکوکارى، از ذلّت و خوارى نگه مى دارد. به یاد خدا باشید که نیکوترین ذکر است، و آنچه پرهیزکاران را وعده دادند آرزو کنید که وعده خدا راست ترین وعده هاست، از راه و رسم پیامبرتان پیروى کنید که بهترین راهنماى هدایت است، رفتارتان را با روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تطبیق دهید که هدایت کننده ترین روش هاست.

ص: 33


1- . خطبة 110 نهج البلاغه ، با كمي تفاوت

2 ارزش قرآن

و قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است، و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست. از نور آن شفا و بهبودى خواهید که شفاى سینه هاى بیمار است، و قرآن را نیکو تلاوت کنید که سود بخش ترین داستان هاست، زیرا عالمى که به غیر علم خود عمل کند، چونان جاهل سرگردانى است که از بیمارى نادانى شفا نخواهد گرفت، بلکه حجّت بر او قویتر و حسرت و اندوه بر او استوارتر و در پیشگاه خدا سزاوارتر به نکوهش است.

1- ايمان اصحاب كهف ، اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (1)

اي پيامبر ما تو گمان مي كني داستان اصحاب كهف ، (غار) و رقيم ، از شگفت انگيزترين نشانه هاي ما است .

حكايت : دقيّانوس كافر و اصحاب كهف

1- پادشاهي به نام « دَقيّانوس » سال هاي طولاني ، حدود 150 سال قبل از ميلاد ( مسيح (علیه السلام) ) حكومت مي كرد . و بر اثر غرور و غفلت ، خود را خداي مردم مي دانست ، 6 نفر جوانمرد كه از مخصوصين و وزراء دقيّانوس بودند ، هر روز به عنوان مراسم احترام ، سه نفر از آنان در طرف راست دقيّانوس و سه نفر ديگر در طرف چپ او مي ايستادند .

روز عيد كه تمام تشريفات مراسم عيد برقرار شده بود و در اطراف دقيّانوس رجال و شخصيت ها به صورت احترام با كمال ادب ايستاده بودند ، ناگهان شخصي از راه رسيد و از شورش لشكر فارس او را خبر داد . دقيّانوس به محض گزارش اين خبر ، در دنيايي از غم فرو رفت ، به طوري كه تاج از سرش افتاد.تمليخا ، يكي از سه نفري كه در طرف راست پادشاه ايستاده بود او را با اين حال مشاهده كرد ، ناگهان همانند نوري كه در قلبش جرقه بزند ، به اين فكر افتاد : اگر دقيّانوس خداي عالم است (نعوذبالله) نبايد غمناك و افسرده گردد ، نبايد ضعف و سستي در او مشاهده شود و يا بخوابد ، حالا كه اين امور به او عارض مي شود ، پس معلوم مي شود او خدا نيست ، و پرستيدن او كار غلطي است ، انسان عاقل چنين

ص: 34


1- . سوره كهف ، آيه 1

خدايي را انتخاب نمي كند ]به نقل ديگر در روز عيد كه تمام مردم شهر اُفسوس(1) براي انجام مراسم بت ها از شهر بيرون رفته بودند ، دقيّانوس نيز بت پرست بود و دعوت به بت پرستي مي كرد و مخالفين را مجازات مي نمود . (2)

« تمليخا » از مردم كناره گرفت و در زير درختي نشست و با عقل و وجدان خود درك نمود كه بت پرستي عمل وحشيانه و كار بسيار غلطي است ، انسان خردمند بت مصنوع را براي پرستش بر نمي گزيند . طولي نكشيد كه پنج نفر ديگر با تمليخا هم فكر و هم داستان شده و به اين ترتيب به راه راست هدايت شدند . اين شش نفر هر روز در خانه ي يكي بودند ، ولي در آن روز عيد در خانه « تمليخا » به سر مي بردند هنگام ناهار و غذاخوردن تمليخا گفت : اي برادران من در دل من چيزهايي مي گذرد كه مانع از ، اين است كه غذا بخورم ، آب بياشامم و بخوابم ، آنان گفتند : اين چه فكري است كه مي كني ؟ تمليخا گفت : نظم آسمان افلاك برافراشته شدن كُرات آسماني بدون پايه و استوانه ، تابش آفتاب و ماه ، درخشش ستارگان و چشمك زدن آن ها ، زمين و اسرار شگفت انگيز آن ، جاري شدن آب روي زمين و بر استواري كوه هاي غول پيكر كه ، تحوّلي بس عميق در درون من ، پديده آمده كه چه كسي مرا از رحم مادر خارج كرد ؟ چه كسي غذاي مرا به من رسانده ؟ چه كسي مرا بزرگ كرده ؟ به اين نتيجه رسيدم كه جهان آفرينش آفريننده اي قادر دارد . دقيّانوس عالَم را نيافريده است ، بلكه خداي لايزال . جهان را خلق كرده است . به دنبال اين سخنان فطرت هاي پاك جوانمردان بيدار شد و آن قدر تحت تأثيرقرار گرفتند كه با احساسات گرم ، پاهاي « تمليخا » را بوسيدند و گفتند : خداوند ما را به وسيله ي تو هدايت كرده و از تاريكي و گمراهي نجات داد روي اين اصل تصميم گرفتند كه خدايي را كه با فطرت حقيقي به آن رسيده بودند پرستش كنند و با راهنمايي هاي تمليخا راه نجاتي پيدا نمايند .

ماجراي اين شش نفر ، پنهان و محرمانه بود . چنانچه پادشاه از حال اين ها با خبر مي شد انتقام سختي از آنان مي كشيد و حتماً حكم اعدامشان را صادر مي كرد . براي اين كه پادشاه آنان را دست گير نكند . انجمني تشكيل داد و مشورت نمودند و تصميم گرفتند كه از شهر فرار كنند ، تمليخا نخلستان خود را به سه هزار درهم فروخت و در هم ها را برداشت و با ياران خود سوار مركب ها شده و از شهر خارج گشتند .

ص: 35


1- . شهر اُفسوس در آسياي صغير نزديك دهنه رود «كايشمر» به فاصله ي نيم ميل به طرف جُنوبي شرقي دوازمير (واقع در تركيه كنوني واقع شده است ) .
2- . مجمع البيان ، ج 6 ، ص 452

هنگامي كه از شهر حدود يك فرسخ دور شدند ، تمليخا گفت : شايسته است از مركب ها پياده شويم و آن ها را رها كنيم . شايد خداوند راه خوشي به روي ما بگشايد .

آن ها از مركب ها پياده شدند و به راه خود ادامه دادند ، هفت فرسخ پياده راه رفتند ، به طوري كه پاهاي آنان مجروح و در خون غوطه ور شد .

در اين هنگام چوپاني را در بيابان مشاهده نموده و نزد او آمدند ، آن شش نفر گفتند : اي چوپان آيا كمي شير يا آب ، در نزد تو هست ؟ چوپان گفت : آن چه كه مي خواهي نزد من حاضر است ، ولي از رُخسار شما چنين آشكار است كه از اشراف و بزرگان هستيد . گويا از دست دقيّانوس (پادشاه) فرار كرده ايد؟

آن شش نفر گفتند : دروغ گفتن از براي ما جايز نيست ، آن گاه تمام قصه ي خود را به راستي براي او بازگو كردند . چوپان به دست و پاي آنان افتاد و پاي آن ها را بوسيد و گفت : اي گروه ، آن چه كه به دل شما خطور كرده است به دل من نيز خطور نموده است ، به من مهلت بدهيد كه گوسفندان را به صاحبانشان رد كنم و به همراه شما بيايم . آنان به چوپان مهلت دادند ، وي گوسفندان را به صاحبان خود رد كرد و با آنان رهسپار شد .سگ چوپان نيز به دنبال آن ها به راه افتاد ، برخي از آن ها گفتند : سر و صداي اين سگ كار ما را فاش مي كند ، او را رد كنيم ، سپس با پرتاب سنگ مي خواستند از آمدن سگ به دنبالشان جلوگيري كنند ولي سگ بر نمي گشت ، در برگردانيدن آن كوشش فراوان كردند ناگاه به قدرت خداي متعال ، آن حيوان به زبان آمد و گفت : « ذَروني اُحْرِسُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ » به من كاري نداشته باشيد تا شما را از دشمنانتان حفظ نمايم آن ها وقتي از سگ زبان بسته شنيدند ، ديگر جلوگيري از او ننمودند و به راه خود ادامه دادند تا به كوهي رسيدند ، در آن كوه به غاري رسيدند ، ميوه فراواني در آن جا بود از آن ميوه ها استفاده كردند. و از چشمة آبي كه در آن جا جريان داشت آشاميدند ، و سپس وارد غار شدند ، آن گاه رو به آسمان كرده چنين گفتند : پروردگاران ما را مشمول رحمتت گردان و به سوي راه نجات رهبري كن فَقالوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً (1)

ص: 36


1- . سوره كهف ، آيه 10

و سگ آنان در جلو غار دست و پايش را پهن كرد ، همين كه خواستند چشمي گرم كرده و رفع خستگي سفر بنمايد ، در خواب عميقي فرو رفتند كه سال ها گذشت و آنان هم چنان در خواب بودند . (1)

آفتاب چون طلوع مي كرد از دهنة غار به درون آن مي تابيد ولي أشعّة خورشيد آنان را نمي گرفت و هنگام غروب دامن از آن بر مي چيد و به اين وسيله خداوند آنان را حفظ مي كرد ، اگر كسي از بيرون غار نگاه مي كرد ، گمان مي برد كه ، آنان بيدارند و خداوند تعالي آنان را از اين پهلو به آن پهلو مي گردانيد . اگر نگاهشان مي كردي از آنان مي گريختي و سر تاپاي تو را ترس و وحشت فرا مي گرفت آيه 17 و 18 سوره كهف . وَ تَرَي الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ اليَمينِ وَ اِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ في فَجْوَةً مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللهِ مَنْ يَهْدِ اللهِ فَهُوَ المُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِل فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً .(2)وَ تَحسَبُهُمْ أَيقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمالِ وَكَلبُهُم باسِطٌ ذِرَاعَيهِ بالْوَصِيدِ لَواطَّلَعْتَ عَلَيْهِم لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَلَمُلِئتَ مِنْهُمْ رُعْبًا . (3)

سيصد و نُه سال از اين خواب سنگين گذشت ، ناگهان بعد از اين مدّت ، خفتگان ، چشم هاي خود را گشودند و احساس گرسنگي شديد مي نمودند .

يكي از آنان گفت : گمان مي كنم كه ساعت هاي متمادي را به خواب گذارنده ايم ، دوّمي گفت : آري شايد يك روز خوابيده باشيم ، سوّمي گفت : يك روز نشده است ، چون ما اوائل صبح بود كه به خواب رفتيم و هنوز آفتاب نزديك غروب نشده است . ديگري گفت از اين سخنان بگذريم من در خود احساس گرسنگي شديد مي كنم ، خوب است كه يك نفر از ما ، به شهر رفته و غذايش تهيه نمايد . (غذاي پاك و حلال) ولي بايد آن كس كه عهده دار اين كار مي شود كاملاً احتيا كند تا مبادا دست گاه مرموز دقيّانوس از مكان ما اطلاع يابد و ما را به جُرم ديداري بكشد .

ص: 37


1- . سفينة البحار ، ج 2 ، ص 383 ( واژه فكر ) اين غار در كوهي به نام آن جُلُس قرار گرفته ، بحار ج 4 ، ص 431 ، و در گفتار اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) ، از آن تعبير به « ناجُلُوس » شده است ، همان صفحه 416 ، سفينة البحار
2- . سورة كهف ، آيه 17
3- . سورة كهف ، آيه 18

وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْکي طَعاماً فَلْيَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْکُمْ يَرْجُمُوکُمْ أَوْ يُعيدُوکُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (1)

يكي از آنان گفت : من عهده دار اين كار مي شوم ، بي درنگ حركت كرد و با كمال ترس و ناراحتي وارد شهر « افسوس » گرديد و از تغيير زيادي كه در شهر ملاحظه مي كرد جبران و شگفت زده شد . گاهي مي ديد خرابه هاي شهر به صورت قصرهاي مجلل درآمده و گاهي مشاهده مي كرد كه قصرهاي با عظمت ويرانه گشتم ، با كنجكاوي به قيافه هاي مرد فرورفته و دقيق مي شد هيچ يك از آنان نمي شناسد و هر لحظه سرگرداني و اضطرابش بيشتر مي شد كم كم به طوري حركاتش غيرعادي بهنظر مي رسيد كه مردم شهر را متوجّه خود ساخت ، شخصي جلو آمد و گفت : مگر تو در اين شهر غريبي كه اين طور به اطراف خود نگاه مي كني ؟

مرد خدا پرست و با ايمان گفت : غريب نيستم ، ولي مي خواهم غذايي تهيه كنم ، محلّ فروش آن را نمي يابم ، آن مرد او را به مغازه خواربار فروشي راهنمايي كرده مرد خداپرست چند سكه از جيب بيرون آورد كه بهاي طعام را بپردازد ، ناگهان چشم فروشنده به سكّه اي افتاد كه مربوط به بيش از سيصدسال قبل بوده ، گمان برد كه اين مرد گنجي پيدا كرده و اين سكه نمونه اي از آن است فريادي زد و مردم را از اين قضيّه با خبر نمود مرد خداپرست و با ايمان گفت : اي مردم اشتباه كرده ايد . گنجي دركارنيست ، اين پول را روز قبل من در مقابل متاعي كه فروخته ام گرفته و امروز در مقابل جنسي كه خريده ام مي پردازم سپس براي اين كه مبادا مأمورين با خبر شوند ، بدون خريد غذا به طرف خارج شهر روانه شد .

مردم نسبت به او دل سوزي كرده و مهرباني نمودند و از حال او تحقيقاتي به عمل آوردند ، آن گاه چنين يافتند كه او از جوانان برازنده است كه سيصد سال قبل از ترس « دقيانوس » گريخته و مدّت ها شاه ستمگر در تعقيب او و رفتاري او بوده است .

ص: 38


1- . سورة كهف ، آيه 20

جوان از ترس پا به فرار گذاشت ، يكي از حاضران فرياد زد ، نترس ، شاهي كه تو از او مي ترسي سيصد سال قبل مرده است و سلطان اين زمان مانند و خداي يگانه را مي پرستد . مرد خداپرست فهميد واقعة عجيبي رخ داده است . آنگاه به مردم گفت : بگذاريد تا من نزد رفقايم به غار بروم

و حقيقت حال را براي آنان بگويم ، زيرا مدّتي است آن ها در انتظار من به سر مي برند .

مردم شهر ديدند كه جوان خدا پرست وارد غار شد به شاه خبر دادند ، شاه به دين آنان آمد و از آنان به شاه خبر دادند ، شاه به دين آنان آمد و از آنان تقاضا نمود كه در قصر او منزل كنند ، آنان در پاسخ گفتند ، اينك كه تمام فرزندان و اقوام ما از ميان رفته اند ، اجازه بدهيد ما در همين غار به عبادتخدا بپردازيم . چيزي نگذشت كه مردم شهر ديدند ، دوباره آنان در غار به صورت مردگان به روي زمين افتاده اند ، مردم شهر به پاس احترام آنان بر در غار مسجدي بنا كرده و هم اكنون آن مسجد و غار مورد احترام مردم و زيارتگاه عموم است.(1)

اصحاب اُخدود

2- ايمان مردم و خداپرست ، در مقابل بت پرستان و مشرك و شكنجه گر ( اصحاب اُخدود )

قُتِلَ اَصْحابُ الاُخْدودِ آيه 5

اَلْنارِ زاداتِ الوَقُودِ آيه 5

اِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (2)

مرگ و عذاب بر شكنجه گران ، صاحب گودال (آتش) باد گودال هايي پر از آتش شعله ور هنگامي كه در كنار آن نشسته بودند

اُخْدود به معني شكاف وسيع و عميق و گسترده در زمين است . يا به تعبير ديگر : گودال ها و خندق هاي بزرگ را گويند . و جمع آن اَخاديد در اصل از «خد» انسان گرفته شده كه « به معني دو فرورفتگي است كه ، در دو طرق بيني انسان در سمت راست و چپ قرار دارد و به هنگام گريه ، اشك بر آن جاري مي شود »

ص: 39


1- . اقتباس از كتب قصص قرآن و تفسير آيات 9 تا 26 سوره كهف ، نورالثقلين ج 3 ، ص 246 ، منهج الصادقين ج 5 ص 330 ، قضاوت هاي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) ص 199 ، به نقل از مرحوم مجلسي در بحار و ثعلبي در عرايس ، تفسير شيخ ابوالفتوح رازي ج 7 ص 302 ، برهان ج 5 ص 15 ، الدّرالمنثور سيوطي ج5 ص 323 ، تفسير طبري ج 15 ص 232
2- . سورة بُروج ، آية 6

و سپس كِنايتاً بر گودالي كه بر صورت زمين ظاهر مي شود ، اطلاق شده و بعداً به صورت يك معني حقيقي درآمده است .

حال منظور از اين آيات مباركه چه مي باشد ؟گروهي با كمال خون سردي نشسته بودند و صحنه هاي شكنجه را تماشا مي كردند و لذّت مي بردند كه اين نشانه ي نهايت قساوت آن ها بوده . بعضي نيز گفته اند : اين گروه مأمور بازجوئي و اجبار مؤمنان به ترك مذهب حقّ بودند . بعضي نيز آن ها را دو گروه دانسته اند ، گروهي شكنجه گر و گروهي تماشاچيان و از آن جا كه تماشاچيان راضي به اعمال شكنجه گران بودند اين فصل به همه ي آن ها نسبت داده شده است . و نيز گفته شده است كه : گروه نشسته بودند و مراقب عُمّال شكنجه بودند تا از برنامه ي خود تخلّف نكنند و نزد سلطان شهادت دهند كه ، آن ها وظايف خود را به خوبي انجام مي دادند . بعيد نيست كه ، همه اين تفسيها ممكن باشد در اين كه اصحاب اُخدود چه كساني بوده اند كه ، مؤمنان و خداپرستان را شكنجه مي دادند ، به جُرم ايمان و يگانگي پرستي آنان و اين ماجرا ، مربوط به زماني و چه قومي بوده است ؟

در ميان مفسرّان محلّ اختلاف است

معروف ترين تعريف ها ، اين كه مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حمير – قبيله اي بود از قبايل معروف يمن » در سرزمين « يمن » است .

توضيح اين كه « ذُونواس » كه آخرين نفر از سلسله ي گروه (حمير) بود به آئين يهود درآمد ، و گروهي (حمير) نيز از او پيروي كردند ، او نام خود را « يوسف » نهاد و مدّتي بر اين منوال گذشت . سپس به او خبر دادند كه در سرزمين « نجران » در شمال يمن هنوز گروهي بر آئين نظريّت هستند هم مسلمان «ذونواس» او را وادار كردند كه اهل « نجران » را مجبور به پذيرش آئين يهود كند .

به سوي نجران حركت كرد و ساكنان آن جا را جمع نمود و آئين يهود را بر آنان عرضه داشت و اصرار كرد آن را كه ، پذيرا شوند ، ولي آن ها اِبا كردند حاضر به قبول شهادت شدند ، اما حاضر به صرف نظر كردن از آئين خود نبودند ذُونواس دستور دادند ، خندق عظيمي كندند و هيزم در آن ريختند

ص: 40

و آتش زدند ، گروهي را زنده زنده به آتش سوزاندند و گروهي را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد به طوري كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد . (1)

بعضي افزوده اند كه ، در اين گير و دار ، يك تن از نصاري نجران فرار كرد و به سوي روم و دربار قيصر شتافت و از ذونواس شكايت كرد و ياري طلبيد .

قيصر گفت : سرزمين شما از من دور است ، اما نامه اي به پادشاه حبشه مي نويسم كه او مسيحي است و همسايه ي شما است و از او مي خواهم شما را ياري دهد ، سپس نامه اي نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسيحيان نجران را خواست ، مرد نجراني نزد سلطان حبشه نجّاش آمد و نجاشي از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت و از خاموش شعلة آئين مسيح (علیه السلام) در سرزمين نجران ، افسوس خورد و تصميم به انتقام شهيدان را از او گرفت .

لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذونواس را شكست دادند و گروه زيادي از آنان كشته شدند و طولي نكشيد كه مملكت يمن به دست نجّاش افتاد و به صورت ايالتي از ايالات حبشه درآمد . (2)

بعضي از مفسران نقل كرده اند كه طول آن خندق چهل ذراع و عرض آن دوزاده ذراع بوده است (كه هر ذراع تقريباض نيم متر است و گاهي هم به معني گز كه حدود يك متر است به كار مي رود )

بعضي نقل كرده اند كه هفت گودال بوده كه هر كدام وسعتش به مقداري كه ذكر شده بوده است .(3)

از آن چه ذكر شد ، معلوم مي شود كه ، اين شكنجه گران بي رحم ، سرانجام به عذاب الهي گرفتار شدند و انتقام خون هايي كه ريخته بودند در همين دنيا از آن ها گرفته شد و عذاب حَريق و سوزنده قيامت نيز در انتظارشان خواهد بود . اين كوره هاي آدم سوزي در طول تاريخ بود :

ص: 41


1- . تفسير علي بن ابراهيم قمي ج 2 ص 414
2- . قصص قران ، بلاغي ص 288
3- . تفسير : روح المعاني و تفسير ابوالفتوح رازي ، ذيل آيات مورد بحث ماجراي اصحاب اُخدود (صاحبان گودال ها) به صورت هاي متفاوتي در بسياري از كتب تفسير و تاريخ آمده است از جمله مرحوم طبرسي در مجمع البيان خود ، و شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير خود و فخر رازي سنّي در تفسيرش به نام كبير ، و آلوسي سنّي در تفسیرش به نام روح المعاني ، قرطبي سّني در تفسیرش ذيل آيات مورد بحث و هم چنين ، ابن مشام در سيره ي جود ج 1 ص 35 و عده اي ديگر اين مطلب را آورده اند.

ولي عجب اين كه اين بدعت قساوت بار ، ضدانساني سرانجام دامان خود يهود را گرفت و گروه زيادي از انان در ماجراي آلمان هيتلري در كوره هاي آدم سوزي به آتش كشيده شدند ، و مصداق « عذاب الحريق» اين جهان نيز درباره ي آن ها تحقّق يافت .

علاوه بر اين ، ذُونواس يهودي ، بنيانگذار اصلي اين بناي شوم ، نيز از شرّ اعمال خود بركنار نماند . آن چه گفته شد در مورد اصحاب اُخدود ، موافق نظريه ي معروف و مشهور است ولي روايات ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد كه نشان مي دهد اصحاب اُخدود تنها در «يمن» و در عصر «نواس» نبودند تا آن جا كه بعضي از مفسران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل كرده اند . در روايتي از اميرمؤمنان علي صلوات الله و سلامه عليه وارد شده است كه فرمودند : مجوسي اهل كتاب بودند و به كتاب آسماني خود عمل مي كردند يكي از پادشاهان آن ها ، با خواهر خود همبستر شد و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مُجاز بشمرد ، ولي مردم نپذيرفتند و زير بار نرفتند و پادشاه عده اي از مؤمنان را كه سخن او را قبول نكردند ، در خندقي از آتش افكند . (1)

و اين در مورد اصحاب اخدود ، فارس است و در مورد اصحاب اُخدود شام نيز نوشته اند در آن جا مردم مؤمني مي زيستند و « آتينا خوس » آن ها را در خندق آتش افكند (2)

و بعضي نيز ماجرا را مربوط به اصحاب دانيال پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معروف بني اسرائيل و يارانش ، دانسته اند كه در كتاب دنبال از تورات به آن ها اشاره شده ثعلبي سنّي هم ، اخدود فارس را بر آن ها تطبيق ساخته است . (3)

لذا بعيد نيست كه اصحاب اُخدود شامل همه ي اين ها و مانند آن نبود هر چند كه مصداق معروف

و منور آن ، همان داستان ذونواس در سرزمين يمن است .در حديثي از حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) آمده است كه خداوند پيامبري از ميان مردم (حبشه) بر آن ها مبعوث كرد ، آن ها به تكذيب آن پيامبر برخاستند و در ميان آنان جنگي واقع شد . سرانجام گروهي از ياران آن پيامبر را كشتند و گروه ديگري را با خود آن پيامبر اسير كردند ، سپس گودالي آماده كردند و آن را پر از آتش ساختند و مردم را به كنار آن دعوت كردند و گفتند :

ص: 42


1- . اعلام قرآن ص 137 - 138
2- . اعلام قرآن ص 137-138
3- . اعلام قرآن ص 137 - 138

هركس بر آئين ما (بُت پرستي و شرك) است به كناري رود و هركس دين اين گروه را مي خواهد بايد خودش را در آتش بيفكند ياران آن پيامبر خدا (چون ديدند هيچ راهي نيست ، ) شجاعانه خود را در آتش افكندند و بر يك ديگر سبقت مي گرفتند و ايمان را بر شركت ترجيح دادند در اين هنگام زني آمد كه ، فرزند خردسال يك ماهه اي در آغوش داشت ، هنگامي كه مي خواست خود را در آتش بيفكند ، عطوفت مادري به هيجان آمد و مانع شد ، كودك شيرخوار صدا زد كه مادر نترس هم خود را بيفكن و هم مرا ، به خدا سوگند اين عمل در راه خداوند ، اندكي است ، اِنَّ هذا والله في الله قَليلٌ و اين كودك از كساني بوده كه در گهواره سخن گفت (1)

3- و نمونه هاي زيادي است مانند داستان پدر و مادر عمار ياسر و داستان ياران امام حسين (علیه السلام) در ميدان جان بازي در كربلا سبقت گرفتن بر يك ديگر براي نوشيدن شربت شهادت و صدها داستان ديگر خداشناسي كودك ، چون هنگام آن رسيد كه ، آفتاب دولت ابراهيم خليل (علیه السلام) از مشرق سعادت طلوع كند ، منجّمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسري به وجود خواهد آمد كه مُلك تو به دست او ذايل مي شود . نمرود دستور داد هر پسري كه در عرصه ي ملك او به وجود آيد ، او را بكشد تا موقع ولادت ابراهيم (علیه السلام) رسيد ، و ذات مبارك او ، از حرم رحم به فضاي وجود خراميد . مادر ابراهيم (علیه السلام) از ترس گماشتگان نمرود ، فرزند خود را در قماطي و پارچه ايپيچيد و به غاري برده در آن جا نهاد و درِ غار را محكم كرده بازگشت ، روز ديگر فرصت پيدا نموده به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه كند حضرت ابراهيم (علیه السلام) را در حال سلامتي يافت و ديد انگشت سبّابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته مي مكد و به وسيله ي آن تَعذّي مي كند او را شيرداد و بازگشت و هر وقت فرصت مي يافت به غار رفته و او را شير مي داد و از حالش اطلاع مي نمود تا هفت سال بر اين وضع گذشت ، آثار عقل و نشانه هاي فراست از پيشاني مبارك او ظاهر گشت ، روزي از مادر خود سؤال كرد ، آفريدگار من كيست ؟ مادر جواب داد « نمرود » پرسيد آفريدگار نمرود كيست ؟ مادر از جواب او درمانده شد و دانست كه اين پسر همان است كه به واسطة وجود مبارك او ، بناء مُلك نمرود خراب خواهد شد . (2)

ص: 43


1- . تفسير عيّاشي ، مطابق نقل « تفسير الميزان » ج 20 ص 377
2- . پند تاريخ ج 1 ص 6 به نقل جوامع الحكايات عوفي

4- پادشاهي را گويند : بسيار ميل به كفر و زندقه بي ديني داشت و وزيري داشت ، خداشناسي و خداپرست و با ايمان كه هميشه در اين انديشه بود كه پادشاه را با منطق و برهان واضحي هدايت كند و در آن زمان چنين رسم بود كه ، در هر سال وزير پادشاه را يك بار در محلّي خوش منظره و با آب و هوا ضيافت مي نمود در سال هنگام ضيافت به عرض شاه رسانيد كه ، امسال محل مهماني را در فلان شورستان و بياباني بي آب و علف قرار مي دهم ، پادشاه گفت : آن محل قابل سكونت و زيست نيست ، چگونه تو مي خواهي در چنين جائي ما را ضيافت نمائي .

وزير جواب داد : در آن جا به تازگي عمارت هاي عاليه و مناظر حيرت انگيز طبيعي و آب هاي روان شيرين پديد آمده بدون اين كه كسي باني و مباشر آن ها شود .

پادشاه خنديد و گفت : مگر تو ديوانه شده اي ، عقل چگونه قبول مي كند بنائي بدون نباء وزراعتي بدون زارع و باغستاني بدون باغستان به وجود وزير از فرصت استفاده كرد و گفت : سبحان الله بناي مختصري بدون سازنده اي ميسّر نمي شود . چگونه معقول است ، اين عالم نامتناهي با هزارانموجودات شگفت انگيزي كه در آن است بي صانعي به وجود آيد ، پادشاه را همين لطيفه ي شيرين متنبّه كرد و در آن حال اعتراف به خدا نموده و ايمان آورد . (1)

چشم دل بازكن كه جان

بيني

آن چه ناديدني است آن

بيني

گر با قليم عشق رو

آري

همه آفاق

گلستان بيني

آن چه بيني دلت همان

خواهد

آن چه خواهد دلت همان

بيني

دل هر ذره را كه

بشكافي

آفتابيش در

ميان بيني

با يكي عشق ورزي از دل و

جان

تابعين اليقين

عيان بيني

كه يكي هست و هيچ نيست جزاء

وحده لا شريك الّا

هو (2)

ص: 44


1- . پند تاريخ ج 1 ص 7
2- . هاتف اصفهاني

5- اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه با جمعي از پيروان و ياران ، در معبري عبور مي نمودند، پيرزني را ديدند كه ، با چرخ نخ ريسي خود مشغول رشته پنبه است . پرسيد : پيرزن ]بِماذا عَرَفْتِ رَبِّكِ[ خداي خود را به چه چيز شناختي ؟ پيرزن به جاي جواب ، دست از دسته چرخ برداشت ، طولي نكشيد ، پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد عجوزه گفت : يا علي چرخي بدين كوچكي براي گردش احتياج به مانند من دارد . آيا ممكن است ، افلاك به اين عظمت و كُرات به اين برزگر بدون مُدبّري دانا و حكيم و صانعي توانا و عليم با نظم معيني به گردش افتند و از گردشخود، بازنايستند ، امام علي (علیه السلام) روي به اصحاب خود نموده فرمود : (عَلَيْكُمْ بِدين العجائِز) مانند پيرزنان ، خدا را بشناسيد . (1)

حكايت شدّاد

6- حضرت هود (علیه السلام) در زمان پادشاهي شدّاد بود و پيوسته او را دعوت به ايمان و خداپرستي مي كرد ، روزي شدّاد گفت : اگر من ايمان بياورم ، خداوند تو به من چه خواهد داد ؟ حضرت هود (علیه السلام) گفت : جايگاه تو را در بهشت برين قرار مي دهد و زندگان جاويد به تو خواهد داد . شدّاد ، اوصاف بهشت را از حضرت هود (علیه السلام) پرسيد آن حضرت شمّه اي از خصوصيات بهشت را برايش بيان نموده شدّاد گفت : اين كه چيزي نيست ، من خود مي توانم بهشتي بهتر از آن چه تو گفتي ، تهيّه نمايم .

از اين رو ، درصد ساختمان شهري برآمد كه شبيه بهشت برين باشد ، يك نفر پيش ضحّاك تازي كه خواهر زاده ي او بود فرستاد و در آن زمان ضحّاك بر مملكت جمشيد (ايران) حكومت مي كرد ، و از او خواست هر چه طلا و نقره مي تواند فراهم سازد ضحّاك بنا به دستور شدّاد هر چه توانست زر و زيور تهيّه نمود و به شام فرستاد . شدّاد به اطراف مملك خويش نيز اشخاصي فرستاد و در تهيه ي طلا و نقره و جواهر و مشك و غيره جدّيت فراوان نمود و استادان و مهندسين ماهر براي ساختمان شهر ، بهشتي آماده كرد و در اطراف شام محلّي را كه از نظر آب و هوا بي مانند بود ، انتخاب نمود ، ديوار آن شهر را با بهترين اسلوب بسازند و در ميان آن قصري از طلا و نقره به وجود آوردند و ديوارهاي آن را به جواهر و گوهرهاي گران قيمت بيارايند و در كف جوي هاي روان آن شهر به

ص: 45


1- . پند تاريخ ج 1 ، ص 9 ، البته اين شناخت معمولي و ساده و آسان در حد افراد معمولي است نه شناخت عميق كه كار اهل استدلال است .

جاي ريگ و سنگ ريزه جواهر بريزند و درخت هايي از طلا ساختند كه بر شاخه هاي آن ها مُشبك و عنبر آويخته بود و هر وقت باد مي وزيد بوي خوشي از آن درخت ها منتشر مي شد .گفته اند : دوازده هزار كنگره از طلا كه به ياقوت و گوهر آراسته بود برگِرد قصر او ساختند و پانصد سرهنگ داشت كه ، براي هر يك فراخور مقامش در اطراف قصر كوشك بلند مناسب با آن قصر تهيه نمودند و بهترين زنان زيبا و ماه رويان خوش اندام را از اطراف جمع نموده در بهشت مصنوعي خود جاي داد و از هر نظر وسائل استراحت و عيش را فراهم كرد . در مدّت پانصد سال هر چه سيم و زر و قدرت بود براي ايجاد آن شهر به كار برده شد تا اين كه به شدّاد خبر دادند آن بهشت كه دستور داده بوديد آماده گرديد .

شدّاد در حَضْرَ مُوت به سر مي بُرد ، پس از اطلاع با لشكري فراوان براي ديدن آن شهر حركت كرد ، چون به يك منزلي شهر رسيد آهوئي به چشمش خورد كه پاهايش از نقره و شاخ هايش از طلا بود . از ديدن چنين آهوئي در شگفت شد و اسب از پي او تاخت و تا از لشكر خود جدا گرديد ، ناگاه در ميان بيابان با سواري مُهيب و وحشت آور پيش او آمد و گفت : اي شّداد ، خيال كردي با اين عَمارت كه ساختي ، از مرگ محفوظ مي ماني ؟ از اين سخن لرزه بر تن شدّاد افتاد گفت : تو كيستي ؟ جواب داد ، من ملك الموتم ، پرسيد به من چه كار داري ؟ در اين بيابان چرا مزاحم من شده اي؟

عزرائيل گفت : براي گرفتن جان تو آمده ام ، شدّاد التماس كرد كه مهلت بده ، يك بار ، يك باغ و بُستان خود را ببينم ، آن گاه هر چه مي خواهي بكن ، عزرائيل گفت : به من اين اجازه را نداده اند و در آن حال شدّاد از اسب در غلطيد و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشگر او با بلائي آسماني از ميان رفتند و آرزوي ديدار بهشت را به گورستان برد و نيز نقل شده كه از عزرائيل پرسيدند اين قدر كه تاكنون قبض روح مردم را كرده اي ، آيا تو را بر كسي ترحم و شفقّت حاصل شده است ؟ جواب داد آري ، يكي بر بچه اي كه در ميان يك كشتي متولّد شد و دريا طوفان گرديد و من مأمور قبض روح مادر آن بچه شدم و آن بچه نوزاد بر تخته پاره اي ماند و به جزيره اي افتاد ، ديگري ترحم بر شدّاد كردم كه بهشتي با آن زحمت در ساليان دراز ساخت و او را اجازه ندادند كه يك مرتبه بهشت خود را ببيند .

ص: 46

در اين موقع به عزرائيل (علیه السلام) خطاب شد :

آن نوزادي كه در كشتي متولّد شد و در جزيره افتاد ، همان شدّاد بود كه در كَنَف حمايت خود بدون مادر ، او را پروريديم و آن همه نعمت و قدرت به او عنايت كرديم ولي او از راه دشمني ما درآمد و با ما در راه ضدّيت قيام نمود اين است نتيجه دشمني و كفر و شرك و نافرماني پروردگار اين كيفر دنيا و محروميت او بود .

و در آخرت عذاب جداگانه اي است براي او (1)

بيان شرك

قرآن كريم شرك را چگونه بيان مي كند ؟ شركي كه در قرآن از آن بسيار نهي شده چيست ؟ (2)

آيا شركت اين است كه انسان غير از خداوند متعال را عبادت نمايد ، مثلاً چوب و آتش را عبادت كند و يا مكاني را مقدّس بداند و در برابر او خضوع نمايد . اگر مفهوم شرك اين است . پس طواف دور خانه كعبه كه ، عبارت از گرديدن دور سنگ است شرك بايد باشد ؟ و يا پذيرفتن رهبريّت انبياء و قوانيني كه، آورده اند و به ظاهر همه غير خدا هستند شرك است ؟

از اين جهت مي بينيم مسلمانان صدر اول اسلام براساس چنين برداشتي از شرك به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايراد مي گيرند كه ، ما را از پرستيدن بت ها نهي مي كني و خود و پيرانت به گونة ديگر بت پرستي مي كنيد ؟

اشاره به طواف خانه كعبه است (3) پس بايد در قرآن جستجو كرد كه ميزان شرك را چگونه مي توان دريافت كه عنوان براي حرمت موكّد و غير قابل عفو كه مي فرمايد :

« اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنا يُشْرَكَ بِهِ (4)» آنان كه به خدا شركت ورزيدند نمي آمرزد . البته اگر مشرك مسلمان و موحّد گردد ، قطعاً قابل بخشش و آمرزش خواهد بود .

ص: 47


1- . پندتاريخ ج 1 ص 27 نقل از روضة الصفا
2- . 168 مورد كلمة شركت در قرآن آمده است .
3- . احتجاج طبرسي ج 1 ص 34 – ناشر : دارالكتب الاسلامية – چاپ خانه : گوهر انديشه – تاريخ انتشار : 1381ه- . ش
4- . سورة نساء ، آية 48

« اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ (1)» « وَ اِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعْظُهُ يا بُنَيَّ لا تَشْرِكْ باِللهِ اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ (2) » عبارت از عنوان « . . . ما اَنْزَلَ اللهُ بِها مِن سلطانٍ (3) يعني بدون دليل پذيرفتن و در برابر آن خضوع كردن است .»

قرآن در موارد زيادي از قول انبياء در مبارزه با شرك قومشان به همين عنوان (بدون دليل پذيرفتن) تأكيد مي كند از قول حضرت هود (علیه السلام) نقل مي كند كه به قوم خود مي گويد :

« اَتُجادِلُونَني فِي اَسْمآءٍ سَمَّيْتُوُها اَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ (4)»

«آيا در نام هاي بت هايي كه شما و پدرانتان از پيش خود انتخاب كرده ايد مجادله مي كنيد ؟ خدا به آن ها دليل نفرستاده ( و در سوره انعام آيه 81 از قول ابراهيم (علیه السلام) و در سوره روم آيه 35 ) در صدر اسلام خطاب به مشركين مربوط به همين است . از مجموع اين آيات معلوم مي شود كه ميزان شركت كه حرام است نبودن دليل : «سلطان» است و انسان از پيش خود عبادتي را اختراع كند پس خلاصه خداوند ايمان را بر اين قرار داده در ميان مخلوقات خود كه به وسيله اين ايمان آنان را از شرك پاك و دور كند ، چون شرك در مقابل ايمان قرار مي گيرد اگر مسئله ايمان نباشد توحيد معنا ندارد . زيرا به وسيله ايمان انسان موحد مي شود و به خداوند ايمان دارد به يگانگي آن باري تعالي معتقد مي شود و به شرك خود كه ، يك نوع نجاست است در مقابل ايمان به وحدانيّت خداوند ، پس بايد شرك را از بين ببرد تا يگانگي خداوند و پرستش به او ثابت گردد ، ديوچه بيرون رود فرشته در آيد ، البته شرك خود اقسامي دارد شرك جلّي مانند شرك به خدا در مقابل او ، انسان بت و چوب و سنگ بتراشد و به عنوان اله و معبود پرستش و كُرنش نشان دهد يا انساني را در مقابل او پرستش كند و شرك خفي مثلاً رياء در عبادت او نشان دهدكه ، براي غير خدا باشد عملش ، اما سجده ملائكه و امثال آن به جناب آدم (علیه السلام) به امر خدا بوده و در واقع سجده براي خداوند سبحان بود نه آدم ، بلكه سجده يك احترامي به آدم بوده يعني فضيلتي براي آدم اِراءَ دادند ، نه اين كه ، سجده به عنوان پرستش آدم باشد كه كفر و شرك محسوب شود و اين اظهار تذلّل در پيشگاه خداوند بوده اگر چه به ظاهر سجده در مقابل مخلوق است اما عين تذلّل و اطاعت است

ص: 48


1- . سورة نساء ، آية 16
2- . سورة لقمان ، آية 13
3- . سورة يوسف ، آية 40
4- . سورة اعراف ، آية 71

براي خداوند يا بعضي از مردم كه در حرم ائمه طاهرين (علیهم السلام) به سجده مي افتد نه براي مخلوق است كه ، چون در اين صورت به شرك محسوب مي شود . بلكه براي اطاعت خداوند و اظهار تذلّل در برابر توفيق زيارت آن امام (علیه السلام) را به او داده است و به عنوان شكر و توفيق زيارت آن امام (علیه السلام) و مقام او عندالله مي باشد ، و وسيله اي تقرّب عبدالله است به وسيله او انسان به خدا مي رسد و رفع گرفتاري مي شود و . . . »

يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا اتَّقواللهَ وَ ابْتَغَواِلَيْهِ الْوَسيلَةَ (1)

روايات

1- سُفيان بن سبط گويد : مردي از امام صادق (علیه السلام) پرسيد : ميان اسلام و ايمان چه فرقي است ؟

حضرت جوابش نفرمود : سپس سؤال كرد باز جوابش نفرمود ، آن گاه روزي در ميان راه به يك ديگر نزديك بر خوردند و كوچ كردن آن مَرد ، نزديك شدهامام صادق (علیه السلام) فرمود : در خانه مرا ديدار كن آن مرد به ديدارش رفت و از آن حضرت فرق ميان اسلام و ايمان را پرسيد ؟

حضرت فرمود : اسلام همين صورت ظاهري است كه مردم دارند يعني شهادت به اين كه شايسته پرستش جز خداي يگانه بي شريك نيست و اين كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول اوست و گزاردن نماز و دادن زكوة و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان ، اين است اسلام ، اما ايمان معرفت اين امر (ولايت) با اين «صورت ظاهري كه بيان شد » پس اگر كسي به آن ها اقرار كند و به اين امر «ولايت» عارف نباشد ، مسلمان است و گمراه (2)

2- سَماعه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم به من خبر ده آيا اسلام و ايمان دو چيز مختلفند ؟ فرمودند : ايمان شريك اسلام مي شود ولي اسلام شريك ايمان نيست ، عرض كردم : آن دو را برايم وصف كن ، فرمود: اسلام شهادت بيگانگي خدا و تصديق رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه سبب آن خون ها از ريختن محفوظ ماند و زناشويي و ميراث بر آن اجرا گردد و جماعت مردم طبق ظاهرش رفتار كنند.

ص: 49


1- . سورة مائده ، آية 35
2- . اصول كافي ج 4 ص 39

ولي ايمان هدايت است و آن چه در دل ها از صفت اسلام پا بر جا مي شود و عمل به آن هويدا مي گردد پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است . ايمان از اسلام بالاتر است . ايمان در ظاهر شريك اسلام است ، ولي اسلام در باطن شريك ايمان نيست اگر چه هر دو در گفتار و وصف گردانيد «يعني اگر چه گفتن شهادتين و تصديق توحيد و رسالت از شرايط هر دو مي باشد » (1)3- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسافرتي بود كه كارواني به آن حضرت برخوردند و گفتند: السلام عليك يا رسول الله فرمود: شما كيستند ؟

گفتند : اي رسول خدا ما مؤمنين هستيم فرمود : حقيقت ايمان شما چيست ؟ گفتند : راضي بودن به قضاء خدا و واگذاردن كار به خدا و تسليم امر خدا بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : «اين ها كه شما گفتند» دانشمندان و حكيماني باشند كه از شدّت حكمت پيغمبران نزديك گشته اند . پس اگر شما راست مي گوئيد : بنائي را كه در آن نمي نشيند نسازيد و چيزي را كه نمي خوريد جمع نكنيد و از خدائي كه به سويش بازگشت داريد ، پروا كنيد . (2)

4- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز صبح را با مردم گذارد . سپس در مسجد نگاهش به جواني افتاد كه چُرْت مي زد و سرش پايين مي افتاد . رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش بگودي فرو رفته ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند : حالت چگونه است ؟ عرض كرد : من با يقين گشته ام ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از گفته او در شگفت شد (خوشش آمد) و فرمود : همانا هر يقيني را حقيقتي است ، حقيقت يقين تو چيست ؟

عرض كرد : يا رسول الله همين يقين من است كه ، مرا اندوهگين ساخته و بيداري شب و تشنگي روزهاي گرمم بخشيده و از دنيا و آن چه در دنيا هست بي رغبت كشته ام تا آن جا كه ، گويا عرش پروردگارم را مي بينيم كه ، براي رسيدگي به حساب خلق برپا شده و مردم براي حساب گرد آمده اند و گويا اهل بهشت را مي نگرم كه در نعمت مي خرامند و بر كرسي ها تكيه زده يك ديگر را معرفي مي كنند و گويا اهل دوزخ را مي بينم كه در آن جا معذبند و به فريادرسي ناله مي كنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است .

ص: 50


1- . اصول كافي ج 3 ص 41
2- . اصول كافي ج 3 ص 88

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب فرمود : اين جوان بنده اي است كه ، خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است سپس به خود او فرمود : بر اين حال كه داري ثابت باش جوان گفت : يا رسول الله از خداوند بخواه شهادت در ركابت را روزيم كند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براي او دعا فرمود ، مدّتي نگذشت كه در جنگ همراه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بيرون رفت و بعد از 9 نفر شهيد گشت و او دهمين ( شهيدان آن جنگ ) بود . (1)

5- از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه فرمودند :

الايمان اِقرار و عمل ، و الاسلام اِقرار بلا عمل (2)

ايمان اقرار است و عمل ، و اسلام اقرار است بدون عمل و قال (علیه السلام) : الايمان حُبٌّ وَ بُغْضٌ : ايمان دوستي و دشمني است . (3)

6- قال علي (علیه السلام) : الايمان قول بالّلسان و عمل بالاركان (4)

ايمان گفتار با زبان و عمل كردن به اركان (واجبات) است .

7- قال علي (علیه السلام) لوكان الايمان كلاماً لم ينزل فيه صوم و لا صلاة و لا حلال و لاحرام(5)

و فرمودند : اگر ايمان فقط كلام و سخن بود (پس ديگر) روزه و نماز و حلال و حرام در او وارد نمي شد .

8- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يخرج المؤمن من ايمانه ذنب كمالا يخرج الكافر من كفره احسان (6) و فرمودند : مؤمن بخاطر گناه از ايمانش خارج نمي شود ، هم چنانكه كافر به خاطر احسانش از كفرش خارج نمي گردد.9- قال علي (علیه السلام) : الايمان علي اَرْبَعة اَركان : التوكّل علي الله و التفويض الي الله و التسليم لأمر الله و الرضا بقضاء الله (7)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : ايمان چهار ركن دارد ، توكّل به خدا و واگذار كردن ( امور دنيا و آخرت را ) به خدا ، و تسليم در برابر امر خدا و رضا و خشنودي به قضاء و قدر پروردگار

ص: 51


1- . اصول كافي ج 3 ص 89
2- . تحف العقول ، ص 307
3- . تحف العقول ، ص 304
4- . غرر الحكم 1755
5- . بحارالانوار 69/19/1 و ص 19/2
6- . كنزل العمال باب الجنّة باب 548
7- . بحار 78/63/154

وَ قال (علیه السلام) رَأس الايمان الصدق (1)

و فرمودند : رأس و اصل ايمان ، راستگوئي

(در عمل و رفتار و اعتقاد و اخلاق و گفتار) است .

نماز و علّت نماز

اشاره

متن : وَ الصَّلاة تَنزیهاً عَنِ الکِبرِ

علّت نماز

شرح : و نماز را وسیله پاک شدن از کبر قرار داد .

حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (علیها السلام) در این فراز ، هدف از نماز را نزاهَت و پاکی از کبر ، معرفی می نماید. و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه قاصعه ، غرض از تمام عبادات بدنی و مالی را برای رهایی از این رذیله معرّفی می نماید :. . . وَ عَن ذلِکَ ما حَرَسَ اللهُ عِبادَهُ المؤمنینَ بالصَّلوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ ، وَ مُجاهَدَةِ الصِّیامِ ، فِی الاَیّامِ المَفروُضاتِ ، تَسْکیناً لِاَطرافَهِم ، وَ تَخْشِیعاً لِاَبصارِهِم ، وَ تَذلیلاً لِنُفوسِهِمْ ، وَ تَخْفيفاً لِقُلُوبِهِم وَ اِذهاباً لِلْخُيَلاءِ عَنهُم ، وَ لِما فی ذلِکَ مِنْ تَعفیرِ عِتاقِ الوُجُوهِ بالِتُّرابِ تَوَاضُعاً ، وَ التِصاقِ کَرائِمِ الجَوارِحِ باِلارضِ تَصاغُراً وَ لحُوُقِ البُطُونِ بالمُتُونِ مِنَ الصِّیامِ تَذَلُّلاً ، مَعَ ما فِی الزَّکاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَراتِ الاَرضِ وَ غَیرِ ذلِکَ الی اَهلِ المَسکَنَةِ وَ الفَقرِ (2)

ورودی همین انگیزه (نجات از کبر) است که خداوند سبحان بندگان مومن خود را با نمازها و زکات ها و تحمل روزه ی ماه رمضان در روزهای واجب حراست فرمود: تا این که جسمشان در آرامش و دیده ها فروتن و هوی نفس خوار و دل های خاکی شده و خود بینی ها زدوده شود و در نماز سُودن (ساییدن ، نرم کردن ) بهترین عضو را به زمین به جهت ایجاد روحیه تواضع ، و در روزه درون را نهی نگه داشتن به جهت اظهار کوچکی و ذلّت در برابر قدرت مطلقه مقرر ، فرمود: علاوه بر این که ، در زکات قسمتی از سود حاصله به بیچارگان و تهیدستان اختصاص دارد . . .

ص: 52


1- . غررالحكم 1350، 5222
2- . نهج البلاغه خطبه قاصعه 192

اگر به این خطبه دقّت شود معلوم می شود که ، ریشه ی تمام صفات و سر منشاء همه محرومیّت ها از نیل به کمال واقعی انسان ، صفت تکبّر است و مراد از تکبّر آن نیست که انسان در راه رفتن و نشستن به طوری رفتار نماید که خود را ممتاز از دیگران نشان دهد . بلکه تکبر همان روح خودبینی و طغیان درونی انسان در برابر فرمان خداوند متعال است ، قرآن مخالفان مکبت وحی را «مستکبّر» معرفی می نماید که ، آنان در برابر انبیاء سرکشی نمودند و در نتیجه خود و امّتشان را به بدبختی دنیا و آخرت سَوق دادند امیرالمؤمنین (علیه السلام) در همین خطبه قاصعه ، حضرت موسی (علیه السلام) را در برابر مستکبری که به ثروت و قدرت محدود خود مغرور گشته چنین بنیان می کند :

وَ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرانَ و مَعهُ اَخُوهُ هاروُنُ (علیهما السلام) علی فرعَونَ ، وَ عَلَیها مَدارِعُ الصَّوفِ وَ بِاَیْدیهِمَا العِصِیُّ فَشَرَطاً لَهُ اِنْ اَسلَمَ بَقآءَ مُلکِهِ وَ دَوامَ عِزِّهِ ، فقال : « اَلا تَعْجَبوُنَ مِنْ هذَيْنِ ، يَشْرِطانِ ليدَوامَ العِزّ وَ بَقآءَ المُلْكِ وَ هُما بِما تَرَوْنَ مِنْ حالِ الْفَقْرِ وَ لذُّلِّ ، فَهَلّا اُلْقِيَ عَلَيْهما اَساوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ . . . »؟ (1)

«موسی بن عمران (علیه السلام) با برادرش هارون (علیهما السلام) با لباس پشمینه و در حالی که در دست عصا داشتند برفرعون وارد شدند و به وی گفتند چنان که تسلیم شود همچنان عزّت و سلطنتش پایدار خواهد ماند. فرعون روبه حاضران کرد و گفت : از حال این دو در شگفت نیستند با این فقر و تنگ دستی با من شرط پایداری ملک و عزّت را می کنند . اگر واقعاً اینان پیامبرهستند پس چرا دست بند طلا ندارند؟ . . . » و گاهی خودبینی و تکبّر از راه علم و دانش انسان را در کام خود می کشد و پندارد با دریافت های محدود علمی خود بر همه چیز فاسق گشته و در نتیجه در مقابل انبیاء صف آرائی می کنند حال این افراد را چنین بیان می فرماید : « فَلَمَّا جآءَتهُم رُسُلُهُم بالبیِّناتِ فَرِحوُا بِما عِندَهُم مِنَ العِلمِ . . . »

وقتی که پیامبرشان از طرف خداوند با معجزهای آشکار در میان آنان آمدند سرکشی کرده و با دانش محدودی که داشتند بسیار شادمان شدند و بر خود می بالیدند (2)

علّت نماز را امام رضا (علیه السلام) این طور بیان فرموده «اِنَّ عِلَّةِ الصَّلاة انها اِقرار بالربوبة لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ ، و خلع الانداد ، و قیام بین یدی الجبّار جَلَّ جلاله ، بالذّل و المسکنة ، و الخضوع وَ الاعتراف و الطلب للاقالة مِن سالف الذنوب ، و وضع الوجه علی الارض کل یوم خمس مرّات ، اعظاماً لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ ، وَ اَن یکون

ص: 53


1- . خطبه ي قاصِعَه – خطبه ي 192
2- . سورة غافر ، آیة 83

ذاکراً غیر ناس و لا بطر ، و یکون خاشعاً متذلّلاً راغبا طالبا للزیادة فی الدّین و الدنیا ، مع ما فیه من الانزجار و المداومة علی ذکرالله عَزَّوَجَلَّ باللیل و النّهار ، لئلا يَنسي العبد سیّده و مدبّره و خالقه ، فیبطر و یطغی و یکون فی ذکره لربّه و قیامه بین یدیه ، زاجراً له عن المعاصی و مانعاً من انواع الفساد (1)»«یعنی به راستی علت و فلسفه نماز اعتراف به پروردگاری خدای بزرگ و توانا و نفی هر گونه همتا و ایستادن در پیشگاه او با ذلت و بیچارگی و فروتنی و اقرار به گناه و آمرزش از گناهان گذشته است . نهادن صورت به خاک در هر روز برای بزرگداشت خدای بزرگ و همواره به یاد وی بودن بدون این که او را فراموش نموده و ناسپاسی کند و فروتنی بیشتری نماید و در زغبت وی در طلب دین و دنیا بیفزاید . علاوه بر این ها ، نماز در صبح و شام مداومت بر ذکر خداوند است که ، انسان مولا و آفریدگار و مدیّر خود را فراموش نکند تا دچار ناسپاسی و طغیان شود و در هر حال از معصیت و فساد بپرهیزد.»

امام رضا (علیه السلام) یکی از حکمت های نماز را «خلع الاَنداد» نفی شریک قرار دادن می داند .

واضح و روشن است مراد امام (علیه السلام) بت پرستی نیست که در جزیرة العرب مورد پرستش بودند ، زیرا بت پرستی به نحوی که در جاهلیت مرسوم بوده برچیده شده بود چنان که مولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در همین خطبه قاصعه می فرماید:

« به درستی که فریاد شیطان را به هنگام وحی به پیامبر شنیدم ، پرسیدم ، یا رسول الله این ناله چیست؟ فرمود : این ناله شیطان است از وقتی که از پرستش بت ها مأیوس شد »

بلکه مراد از قرار دادن همتا یعنی حکومتی به جز حکومت الهی را پذیرفتن که ، نماز چنین شرکی را در انسان از بین می برد .

ص: 54


1- . علل الشرایع ص 317 و ص 312

نماز در قرآن

در قرآن 89 مورد آمده است . جمعاً چه با زکات چه به تنهایی1- « ان الصَّلَواةَ کانَت عَلَی المُؤمِنینَ کِتاباً مَوقُوناً (1) »

2- قل لِعبادِیَ الَّذینَ آمَنُوا یُقیمُو الصَّلَواةَ (2)

3- رَبِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلَواةِ وَ مِن ذُرِّیَّتی رَبَّنا وَ تَقَبَّل دَعآءٍ (3)

4- وَ اَوصانی بالصَّلَواةِ وَ الزَّکواةِ ما دُمتُ حَیًّا (4)

5- اِنَّنی اَنَا اللهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا فَاعبُدنی وَ اَقِمَ الصَّلَواةَ لِذِکری (5)

6- وَ امُر اَهلَکَ باِلصَّلَواةِ وَ اصْطَبِر عَلَیْها (6)

7- . . . وَ اَقِمَ الصَّلَواةَ اِنَّ الصَّلَواةَ تَنهَی عِنَ الفَحشآءِ وَ المُنکِرُ وَ لَذِکرُ اللهِ اَکبَرُ . . . (7)

نماز یادآوری خداوند است

در آیه 14 طه و آیه 45 عنکبوت می فرماید : نماز را برای ذکر من (یادآوری) برپاکن یا می فرماید نماز بزرگترین ذکر و یادآوری است ، در سوره بقره می فرماید : مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم یعنی : امور عبادت و پرستش خداوند است فَاذکُرونی اَذکُرکُم وَ اشکُروُ الی وَ لا تَکفرُوُنِ (8)

اصلاً جنّ و انس برای بندگی و پرستش آفریده شده اند : « وَ ما خَلَقَتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُونِ(9)»

ص: 55


1- . سورة نساء ، آیة 103
2- . سورة ابراهیم ، آية 31
3- . سورة ابراهیم ، آية 40
4- . سورة ابراهیم ، آیة 40
5- . سورة طه ، آیة 14
6- . سورة طه ، آیة 132
7- . سورة عنکبوت ، آیة 45
8- . سورة بقره ، آیة 152
9- . سورة ذاریات ، آیة 56

خلق نکردم جنّ و انس را مگر به علّت این که ، مرا بپرستند . پس در واقع به طور کلی عبادت و بندگی با تمام ابعاد و شئونش ، همه برای یادآوری و متذکر شدن خداوند سبحان است و در یک کلام شناخت ذات اقدس الهی است ، لیعبدون یعنی لیعرفون عبادت کنند که مرا بشناسند : كما قال الله تبارك و تعالي : وَ ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَ الاِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونَ (1)،

نيافريدم جن و آدمي را مگر تا پرستش كنند مرا پس به شناخت مقدم بر عبادت است .

لذا نماز یکی از مصادیق و افراد ، ذکر است که به وسیله آن انسان معرفت و شناخت پیدا می کند .

شعر

شیر خدا

شاه ولایت علی

صیقلی شرک خفّی و جلی

روز احد چون صف هیجا (2)

گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچۀ پیکان به گل او نهفت

صد گل محنت ز گل او شُکفت

روی عبادت سوی محراب کرد

پشت به در سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بند آختند (3)

چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون غنچۀ زنگارگون

آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلّی چکید

گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار مصلّای من

صورت خالش چو نمودند باز

گفت که سوگند به دانای راز

کز اَلَم تیغ ندارم خبر

گر چه ز من نیست خبردار تر

طایر من سدره نشین شد چه باک

گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامی از آلایش تن پاک شو

در قدم پاکروان خاک شو

شاید از آن خاک برگردی رسی

گردشکافی و به

مردی رسی(4)شیر خدا

شاه ولایت علی

صیقلی شرک خفّی و جلی

روز احد چون صف هیجا (5)

گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچۀ پیکان به گل او نهفت

صد گل محنت ز گل او شُکفت

روی عبادت سوی محراب کرد

پشت به در سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بند آختند (6)

چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون غنچۀ زنگارگون

آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلّی چکید

گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پای من

ساخته گلزار مصلّای من

صورت خالش چو نمودند باز

گفت که سوگند به دانای راز

کز اَلَم تیغ ندارم خبر

گر چه ز من نیست خبردار تر

طایر من سدره نشین شد چه باک

گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامی از آلایش تن پاک شو

در قدم پاکروان خاک شو

شاید از آن خاک برگردی رسی

گردشکافی و به

مردی رسی(7)

ص: 56


1- . سورة ذاريات ، آية 56
2- . نبرد ، كارزار
3- . ختن بسکون خا و فتح تا به معنی برکشیدن ، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی ، مثل بیرون کشیدن تیغ از غِلاف
4- . مفتاح الفلاح ص 88 نقل از دفتر چهارم کشکول شیخ بهایی ص 412 ط 1
5- . نبرد ، كارزار
6- . ختن بسکون خا و فتح تا به معنی برکشیدن ، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی ، مثل بیرون کشیدن تیغ از غِلاف
7- . مفتاح الفلاح ص 88 نقل از دفتر چهارم کشکول شیخ بهایی ص 412 ط 1

تعريف نماز

نماز ترکیبی است الهی و معجونی آسمانی که ، مرکّب است از اجزای بسیار ، بعضی از آن ها به منزلۀ روح و بعضی به مثابۀ اعضای ریشه ی بدن ، و بعضی به منزلۀ سایر اعضاء یعنی انسان من باب مثال که حقیقتی است از اجزای معیّنه ، انسان موجود کامل نمی باشد مگر به معنی باطنی که روح او است و اعضای محسوسه که در اندرون او و بعضی دیگر در ظاهرند و این اعضا مختلفند بعضی از آن ها چیزیست که ، به نبودن آن ها ، انسان معدوم و به زوال آن ها زندگی نیز زایل می گردد ، مانند دل و جگر و سر و امثال آن ها ، و بعضی دیگر از این قبیل است که انسان به نبودن آن ها از بین نمی رود ولیکن ظاهر باقص می گردد و تمامیّت انسانیت از او زایل می شود مانند دست و پا و چشم و زبان و امثال این ها و بعضی دیگر از چیزی است که به برطرف شدن آن ها ، حُسْن برطرف می شود و انسان قبیح منظر و زشت می گردد مانند ابرو و مُژه و ریش و گوش . و بعضی دیگر از آن ها است که تمامیّت حُسْن به نبودن آن ها برطرف می گردد ، مثل گشادی چشم و سیاهی مو و سرخی رو و امثال این ها . پس نماز حقیقتی است مرکّبه که شریعت مقدسه اسلام آن را از امور مختلفه مصور فرموده و ما را به فعل آن مأمور نموده و روح آن نیّت قرب و اخلاص و حضور قلب و ارکان آن که، تکبیرة الاحرام و رکوع و سجود و قیام باشد به منزلۀ رئیسه است که ، به ترک و نبودن آن ها ، نماز فوت می شود و وجود آن ها بدون آن ها ، تحقّق نمی یابند ، و سایر اعمال واجبۀ آن از قبیل حمد و سوره و ذکر و رکوع و سجود و طمأنینه و تشهد و غیر این ها ، از واجبات که نماز به ترک و نبودن آن ها باطل می شود ، عمداً ، نه سهواً به منزلۀ دست و پا و چشم و زبان و امثال این ها ، که گاهی انسان به تلف آن ها تلف می شود و گاه نمی شود و اعمال مستحبّه و مندوبه ، از قبیل قنوت و دعای تکبیرة الافتتاح و تکبیرات ، زایده از قدر واجب از ارکان ، به منزلۀ ابرو و چشم و رویش و مژه و سیاهی حدقه و سرخی رُخسار و امثال این ها است که ، فوات و نبود بعضی از این ها ، حُسن را برطرف می کند و فوات بعضی کمال حسن را و شخص نمازگذار به نبود و برطرف شدن آن ها ، قبیح منظر و كريه صورت می گردد و چون این معلوم شد پس باید دانست که نماز تحفّه و هدیه ای است که ، به بارگاه مالک المُلوک می برد و به آن تقرّب می جوید پس اگر به نحوی که خداوند امر فرموده به جا آورد . . . . (1)

ص: 57


1- . معراج السعادة ، ص 664

روایات

1- « قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما من صلاة یحضر وقتها الّا نادی ملک بَینَ یَدَیِ الناس ایّها الناس قوموا اِلی نیرانکم الَّتی اَو قدتَموها علی ظهورکم فَاطفئوها بِصلاتِکم » (1)

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : هیچ نمازی وقتش نمی رسد مگر آن که فرشته ای ندای عمومی در برابر مردم می دهد که به پاخیزید آن آتش هایی که با دست های خود بر پشت خویش بر افروخته اید .

با نماز خود ، خاموش بنمائید .

2- اللهُ اللهُ فِی الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دینکُم (2) ، خدا را خدا را در مورد نماز ، چرا که ، ستون دین شما است .

3- ثُمَّ اِنَّ الزَّکاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلاةِ قُرباناً لاَهلِ الاِسلامِ ، فَمَن اَعطاها طَیِّبَ النَّفسِ بِها ، فَاِنَّها تُجْعَلْ لَهُ کَفّارَةً ، و مِنَ النّارِ حِجازاً وَ وِقایَةً فَلا یُتْبِعَنَّها اَحَدٌ نَفسَهُ ، وَ لا یُکثِرنَّ عَلَیها لَهَفَهُ ، فَاِنَّ مَن اَعطاها غَیْرَ طَیِّب النَّفسِ بِها ، یَرجُوبِها ، ما هُوَ اَفضلُ مِنها .

فَهُوَ جاهِلٌ باِلسُّنَةِ ، مَبغونُ الاَجْرِ ، ضالُّ العَمَلِ ، طَویلُ النَّدَمِ (3) ( و بدانيد كه ) زكات همراه نماز ، مايه ي تقرّب مسلمانان به خداوند است . بنابراين كسي كه ، زكات را با طيب خاطر ، عطا كند كفّاره (گناهان) او محسوب مي شود و مانع و حاجبي از آتش براي او خواهد بود . پس نبايد كسي چشم به دنبال آن چه پرداخته بدوزد و در اداي آن براي خويش مشقّت ببيند يا به خاطر آن به حسرت خورد زيرا آن كسي كه بدون طيب نفس براي دريافت مزد بيشتري آن را بپردازد . نسبت به سنّت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جاهل است و از اَجر و ثواب ، مغبون و در عمل گمراه و بسيار پشيمان خواهد شد.

2- عن الشَحام عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: سمعته یقول : احبّ الاعمال الی الله عَزَّوَجَلَّ الصلواة ، و هی آخر وصایا الاَنبیاء ، فما احسن من الرجل اَن یعتسل او تیوضا ، فیسبغ الوضوء ، ثمینتحی حیث لایراه اَنیس فیشرف علیه و هوراکع او ساجد ان العبد اِذا سجد ، فاطال السجود ، نادی ابلیس یاویله اطاع وَ عصیت و سجد و اَبیت (4)

ص: 58


1- . ثواب الاعمال ص 83
2- . نهج البلاغه از وصایای آن حضرت 47
3- . خطبه ي 199 نهج البلاغه ، در بحث زكات ، خواهد آمد مسئلة زكات
4- . وافی ج2 ص 1069

شحام گفت : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنیدم می فرمود : محبوب ترین اعمال در نزد خداوند نماز است . نماز آخرین سفارش انبیاء است چه نیکو است مردی غسل کند یا وضوی شادابی بگیرد ان گاه به گونه ای رود که کسی او را در حال رکوع یا سجود نبیند هرگاه بنده ای سجده کند و طولانی نماید آن را ، شیطان فریاد می کند :

ای وای این شخص فرمانبرداری خداوند را نمود و من مخالفت ورزیدم او سجده کرد و من اِبا نمودم .

3- عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال مَرَّ بالنَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) رجل و هو یعالج بعض حجراته فقال : یا رسول الله اَلا اکفیک فقال شأنک ، فلمّا فرغ قال لَهُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حاجتک ؟ قال الجنَّة ، فاطرق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ثم قال : نعم فلمّا وَلیَّ قال : له : یا عبدالله اعنّا بطول السجود . (1)

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول تعمیر یکی از خانه هایش بود ، مردی از آن جا عبور می کرد ، عرض کرد ، اجازه می فرمائید کمک کنم شما را ؟ فرمود : مانعی نیست فرمودند : درخواست و حاجتی نداری؟

عرض کرد : چرا حاجت من بهشت است . حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به طول سجده كمك كن فرمودند :4- عن ابی جعفر (علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لوکان علی باب دار احدکم نهر فاغتسل منه فی کل یوم خمس مرّات : کان یبقی فی جسده شیء من الدَرِن؟ قلنا : لا ، قال : فان مثل الصلوة کمثل النهر الجاری کلمّا صلّی صلوة کفرت ما بینهما من الذنوب (2)

امام باقر (علیه السلام) از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که آن جناب فرمود: بر در خانه هر یک از شما اگر نهری باشد و هر روز پنج مرتبه از آن بدن خود را شستشو دهید ، آیا کثافتی و چرکی در بدنتان می ماند؟ عرض کردیم نه ، فرمود: مثل نماز مانند همان نهر جاری است هر نمازی که خوانده می شود گناهان بین آن و نماز قبلش آمرزیده می شود .

ص: 59


1- . وافی ج 2 ص 9 و 10
2- . وافی ج2 ص 10

5- انَّ النَّبیَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : لاصحابه الا اخبرکم بشیء ان انتم فعلتُموه بتاعد الشیطان منکم کما بتاعدالمشرق المغرب ، قالوا بلی رسول الله قال: الصوم یسوّد وجهه و الصدقة یکسرظهره و الحُبِّ فی الله و الموازرة علی العمل الصالح ، یقطع دابره و الاستغفار یقطع و تینه ، و لکلّ شیء زکوة ، و زکوة الابدان الصِّیام.(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود : عملی را بگویم که اگر انجام دهید شیطان به قدر فاصله ی مشرق و مغرب از شما دور می شود ، عرض کردند . بفرمایید ، فرمودند : روزه صورت شیطان را سیاه می کند صدقه پشت او را می شکند ، دوستی در راه خدا و کمک کردن به یک دیگر در کارهای نیک شیطان را بیچاره می نماید ، توبه و استغفار ، رگ قلبش را پاره می کند ، هر چیزی زکوة و پاک کردن دارد و زکوة بدن روزه است .6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ لِلّهِ مَلَکاً یُنادی عِنْدَ کُلِّ صَلاةٍ : یا بَنیِ آدَمَ قُومُوا اِلی ینرانِکُم الَّتی اَو قَدتُمُوها عَلی اَنفُسِکُم فَاَطفِوها باِلصَّلاةِ (2)

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : ما مِنْ صَلاةٍ يَحْضُرُهُ وَقْتُها اِلّا نادي مَلَكٌ بَيْنَ يَدَي النّاسِ اَيُّهَا النّاسُ قُومُوا اِلي نيرانِكُمُ الَّتي اَوْ قَدْتُمُوها عَلي ظُهُورِكُمْ فَاَطْفِئوُها بِصَلاتِكُمْ

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند فرشته ای دارد که هنگام نماز بانک می زند ، آدمیزاد گان برخیزد و آتش هایی را که بر خویشتن افروخته اید بنما خاموش کنید .

7- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : بُنِیَ الاِسلامُ عَلی خَمسٍ شَهادَةٍ اَن لا اِله الا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ اِقام الصَّلاةِ وَ اِتیاءِ الزَّکاةِ وَ حَجِّ البَیتِ وَصَومِ رَمَضانٍ(3)

و فرمودند : اسلام بر پنج چیز استوار شده شهادت این که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیغمبر خداوند است و به یاد داشتن نماز و ادای زکوة و زیارت خانه خدا و روزه رمضان (4)

ص: 60


1- . وافی ج 2 باب صوم ص 6
2- . ثواب الأعمال : ص 83 ، چاپ : رستم خاني ، تاريخ انتشار : زمستان 1363
3- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 220
4- . البته ولایت اهل بیت (علیهم السلام) یکی از پایه های محکم اسلام است که ، بدون آن ، پایه های آن ها بر جایی بند نیست ، در این باره روایات فراوانی است چه از شیعه و چه از سنّی ، من جمله در اصول شریف کافی مرحوم شیخ کلینی رحمة الله علیه ، از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که بنی الاسلامُ علی خمسٍ عَلی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ و الصَّومِ وَ الحج وَ الوِلایَةِ وَلَم یُنادَ بشی کما نودی بالولایةِ : یعنی اسلام روی پنج پایه نهاده شده نماز ، روزه ، حج ، زکات ، ولایت و چنان که برای ولایت در روز غدیر فریاد زده شد . برای هیچ چیز دیگر فریاد زده نشد اصول کافی ج 3 ص 29

8- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَلجَفاءُ کُلُّ الجَفآءِ وَ الکُفرُ مَن سَمِعَ مُنادیِ اللهِ تعالی یُنادیِ باِلصَّلاةِ وَ یَدعُوهُ اِلیَ الفَلاحِ فَلا یُجیبُهُ (1)نشانه خشونت و کفر نفاق آن است که ، کسی منادی خدا را بشنود که به نماز ندا می دهد و وی را به رستگاری می خواند و دعوت او را اجابت نکند .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَلصَّلاة نُورُ المُؤمِنِ ، نماز نور مومن است .

- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : الصَّلاة عَمُودُ الدِّینِ ، نماز ستون دین است .

و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : الصَّلواةُ قُربان کُلِّ تَقِیٍ ، نماز قربانی پرهیزکاران است . (2)

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَلصَّلاة مِن شرائع الدین ، و فیها مَرضاة الرّب عَزَّوَجَلَّ وهی مِنْهاج الانبیاء(3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : نماز از شرائع (شریعت ، سنت ، مذهب ، آیین ) دین و مرضیّ پروردگار عَزَّوَجَل و منهاج و راه انبیاء (علیهم السلام) است .

11- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ الصَّلاة قربان المؤمن (4) فرمودند : به درستي كه نماز ، نزديك كننده مؤمن است (به خدا)

12- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: الصلاة عِمادالدين (5)

13- قال الصادق (علیه السلام) : احبّ الاعمال الی الله عَزَّوَجَلَّ الصَّلاة و هی آخر وصایا الانبیاء (6)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : محبوب ترین اعمال نزد خداوند عَزَّوَجَلَّ نماز است و آن آخرین توصیه های انبیاء (علیهم السلام) بوده است . (که مردم را بیداری می دادند بر او )

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند فرشته اي دارد به نام سَخائيل كه به هنگام هر نماز از خداوند براي نمازگزاران نامه ي بَرات مي آورد . هرگاه مسلمانان صبح بيدارشوند و از جا برخيزند و وضو بگيرند

ص: 61


1- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 279
2- . نهج البلاغه ص 396 صبحي صالح ص 279
3- . خصال 2/522/11
4- . كنزالعمّال ج 7 ص 53 شماره 18907
5- . كنزل العمّال ج 7 شماره 18889
6- . الفقیه 1/210/638

و نماز صبح را به جا آورند براي آنان از خداوند نامه ي بَراتي مي گيرد كه در آن ، نوشته شده است « من خداوند باقي هستم كه » بندگان و كنيزان خود را در حِرز خود قرار داده ام و در پناه خودم هستند و آنان را زير چتر خود گرفته ام به عزّتم سوگند كه هم شما را خوار نخواهم كرد و تا ظهر همه ي گناهان شما بخشيده شده است .

وقتي ظهر شد و برخاستند و وضو گرفتند و نماز خواندند ، آن فرشته از خداوند ، بَرات دوم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است . « من خداي توانا هستم ، اي بندگان و كنيزكان من بدي هاي شما را به نيكي تبديلي كردم و گناهان شما را بخشيدم »

براساس خشنودي خود خانه شكوه را براي شما روا داشتم وقتي عصر شود و مسلمانان برخيزند و وضو نگرفته نماز بخوانند براي آنان از خدا بَرات سوّم را مي گيرد كه در آن نوشته شده است « من خداي جليل هستم » يادم جليل و سلطنتم بزرگ است ، بندگان و كنيزكانم

پيكرهاي شما را بر آتش حرام كردم و در جايگاه خوبان جايتان دارم و به رحمت خود شرّ شروران را از شما دفع كردم و چون هنگام مغرب شود و برخيزند و وضو بگيرند و نماز بخوانند از خداوند بَرات چهارم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است « من خداوند جبّار و بزرگ و متعال هستم ، بندگان و كنيزكان من ، فرشتگان من از نزد شما با خشنودي برگشتند بر من لازم است كه شما را خشنود سازم و آرزوهاي شما را در روز قيامت برآورده كنم » و چون وقت نماز عشاء شود و آنان برخيزند و وضو گرفته نماز بخوانند بَرات پنجم را براي آنان مي گيرد كه در آن نوشته شده است «من همان الله هستم و جز من خدايي نيست و جز من پروردگاري وجود ندارد بندگانم و كنيزكانم در خانه هاي خودتان پاك شده ايد (با وضو طهارت) به سوي خانه من مي رويد و درياد من فرو رفته ايد و به حقّ من عارف شده ايد و واجبات مرا انجام داده ايد ، اي سخائيل و ديگر فرشتگانم شما را شاهد مي گيرم كه من از آنان خشنود هستم » سخائيل هر شب سه بار پس از نماز عشاء فرياد مي زند « اي فرشتگان خدا ، خداوند تبارك و تعالي نمازگزاران موحّد را بخشيد در اين هنگام ، در آسمان هايهفت گانه هيچ فرشته اي نمي ماند خبر اين كه براي نمازگذاران استغفار مي كند و براي آنان دعا مي نمايد تا به اين كار ، مداومت ورزند ، هر بنده و كنيزي كه توفيق يابد و نماز شب را بخواند خالصانه براي خدا برخيزد و وضويي نيك گرفته ، با نيّت صادقانه و قلبي سليم و بدني فروتنانه و چشمي گريان براي

ص: 62

خداوند ، نماز بخواند ، خداوند تبارك و تعالي پشت سر وي نُه (9) صف از فرشتگان قرار مي دهد كه شماره صف را كسي جز خداي تبارك و تعالي نمي داند و يك سوي صف در مشرق است و سوي ديگر آن در مغرب خواهد بود و چون از نماز فارغ شود براي وي به شمار آنان درجه مقرّر مي كند » (1)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يَزالُ الشَّيْطانُ ذِعْراً مِنَ المُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَي الصَّلواتِ الخَمْسِ فَاِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّاَ عَلَيْهِ وَ اَوْقَعَهُ فِي الغَطائِمِ : رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: شيطان هميشه از مؤمني كه به نمازهاي پنج گانه ي خود مراقبت مي كند ترسان و هراسان است همين كه شخصي به نمازهاي خود اهميّت نداد و احترام نگذاشت شيطان بر او جرئت پيدا كرده به حدّي كه او را به انجام گناهان بزرگ آماده نموده و در ميان مفاسد مي اندازد . (2)

بيماري كه ناتواني و ضعف او را فراگرفته و امراض گوناگون و ضايعات ناشي از بيماري وي را در پرتگاه نابودي قرار داده است ]و همانند سقفي كه ، براثر نبودن پايه و ستون و انرژي و قدرت به زمين افتاده و حال حركت را ندارد [ او را پيش پزشك مي برند ، پزشك پس از معاينه براي رفع ضعف و زدوده شدن كثافات و پديدآوردن توان در بيمار چندين آمپول و شربت و قرص انرژي زا و درمان بخش به او توصيّه مي كند . بيمار پس از مراقبت و استعمال داروها سلامتي خود را مي يابد انسان براثر غفلت از خداوند و دورشدن از معنويات همانند بيماري است كه از نظر روح و روان مبتلاء است . صفات ناشايسته و سجاياي بد ، وجود او را فراگرفته ، و معصيت و گناه بر روح روان او ، مسلّط گشته است انجام نماز (نماز صحيح و توجّه پيدا كردن به خداوند از راه حقيقت ) به اين بيمار معنوي نيرو مي بخشد.و آلودگي هاي گناه را ، از او مي زدايد همان گونه كه پنج نوبت شناوري در آب زلال در هر شبانه روز بدن انسان را از ناپاكي دور مي كند .

نماز ستون دين است آن كسي كه نماز نمي خواند و يا به نماز اهميّت نمي دهد . دينش راه تباه كرده مانند سقفي كه پايه ندارد دين او نيز به چنين صورت نامطلوبي در مي آيد . نماز آخرين سفارش پيامبران (علیهم السلام) است. اگر نماز مقبول درگاه خداوند شود ساير اعمال نيز قبول مي شوند وگرنه ساير اعمال هم پذيرفته نخواهد شد . در روز قيامت ، نخستين سوالي كه از مسلمانان مي كنند . سؤال از نماز است .

ص: 63


1- . امالي شيخ صدوق مجلسي 16 روايت 2
2- . ثواب الاعمال ص 517 ، چاپ رستم خاني

قرآن مي فرمايد : اِنَّ الصَّلواةَ تَنْهي عَنِ الفَحْشآءِ وَ المُنْكَرِ (1)

- نماز صاحبش را از تمام ناپاكي ها باز مي دارند .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركسي مي خواهد بداند كه آيا نماز او مورد قبول خداوند شده است يا نه؟ به خود بنگرد كه آيا نمازش او را از منكرات و هوس هاي نفساني بازداشته است يا نه ؟ اگر نماز در او نيروي كنترل كننده تقوي به وجود آورده ، و صفات بد را از او زدوده ، معلوم مي شود ، نمازش پذيرفته شده وگرنه قبول درگاه خداوند نشده است . در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جواني از انصار در مورد نماز خود كامل مراقبت مي كرد و نمازشهاي خود را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي خواند در عين حال اعمال او ناپاك بود . حال او را به عرض حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسانيدند ، فرمود : زود باشد كه نماز ، او را از صفات زشت نفساني باز دارد . (2)سبك شمردن نماز نيز همچون نخواندن نماز بي اثر و بي نتيجه است پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : لَيْسَ مِنّي مِنَ اسْتَخّفَ بِصِلانِهِ (3):

از من نيست كسي كه نمازش را سبك شمارد . و نيز فرمودند : شفاعت من به چنين شخصي نمي رسد ، نماز خود را ضايع نكنيد . آن كسي كه نمازش را ضايع كند در روز قيامت با «قارون» و «هارون» محشور شده و بر خدا شايسته است كه او را در رديف منافقان به آتش بيفكند(4).

آن بزرگوار روزي در مسجد نشسته بودند ، ناگاه مردي وارد مسجد شد و تند تند نماز خواند . فرمودند : « نَقْرٌ كَنَقْرِ الغُرابِ ، لَئِنْ ماتَ هذا وَ هكذا صَلَواتُهُ لَيَموتَنَّ عَلي غَيْرِ ديني » ، اين مرد همانند مِنقار زدن كلاغ نماز مي خواند اگر با همين حال بميرد قطعاً مسلمان نمرده است . (5)

حُمَيْد (خاتون) همسر امام صادق (علیه السلام) مي گويد : آن حضرت در بستر رحلت بود ، پلاك هاي حضرتش روي هم افتاده بود . ناگهان چشم مبارك را بازكرد و فرمود : همين الان تمام بستگان مرا حاضر كند ما هم همّت كرديم ، همه ي خويشان را جمع نموديم . همه جمع شدند ، منتظر بودند كه امام (علیه السلام) در اين لحظه ي حسّاس چيزي بگويد : امام صادق (علیه السلام) به انتظار آنان خاتمه داد و آخرين سخنش در

ص: 64


1- . سورة عنكبوت ، آية 45
2- . مجمع البيان ج 8 ص 285
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 369 ، ح 7
4- . بحارالانوار ، ج 80 ، ص 14 به نقل از عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 31
5- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 268 و اين مطلب نيز نسبت به اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) هم داده شده است ، محاسن برقي ج 1 ، ص 82

دار دنيا اين بود ، « اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَحِقّاً باِلصَّلواةِ : شفاعت ما هرگز نصيب كساني كه نماز را محترم نمي شمارند و سبك مي شمارند ، نخواهد رسيد . (1)»

3- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :سگ مي گويد : الحمدلله كه مرا سگ آفريد ، ولي خِنزير و خوك نيافريد و خِنزير مي گويد : الحمدلله كه مرا خِنزير خلق كرد ولي كافر خلق نكرد و كافر گويد : حمد مي كنم خدائي را كه مرا كافر خلق كرد اما منافق نيافريد و منافق گويد : حمد مي كنم خدائي را كه مرا منافق آفريد اما تارك الصلاة و نماز قرار نداد و خلق نفرمود . (2)

4- در حديثي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : كسي سستي كند و سبك شمارد نماز را ، خداوند او را به پانزده بلا و گرفتاري مبتلاء خواهد كرد . كه سه تاي آن در دنيا است :

1- بركت را از روزي او بر مي دارد . 2- بركت از عمرش بر مي دارد 3- بركت سيماي صالحين را از صورتش برمي دارد .

و سه گرفتاري و بلا دم مُردن :

1- گرسنه 2- عطشان 3- خوار و ذليل مي ميرد

و سه گرفتاري و بلاء در قبرش :

1- قبر او را ضيق (فشار قبر) و تنگ مي گيرند به طوري كه بعضي از دنده هاي او در بعضي دنده هاي او در اثر فشار قبر داخل هم مي شوند .2- مارها و عقرب ها بر او مسلط مي گرداند .

3- دري از آتش براي او باز مي شود .

ص: 65


1- . بحارالانوار ، ج 82 ، ص 235 ، ح 63
2- . جامع الاخبار ، ص 71

و سه گرفتاري و بلا ، در روز محشر دارند :1- از قبرش خارج مي شود در حالي كه صورتش سياه است 2- بر پيشانيش نوشته شده كه اين شخص از رحمت خدا مأيوس و نااميد گشته است 3- و نامه و پرونده او را از پشت سرش مي دهند .

و سه بلا و گرفتاري هم در حضور پروردگار متعال

1- اصلاً با او حرف نمي زند و سخن نمي گويد .

2- از باب رحمت به او نظر نمي اندازد .

3- او را پاك نمي كند ( از گناه ) و براي او عذاب اليم و دردناك آماده كرده است . (1)

5- سيد بن طاووس رحمة الله عليه در لهوف مي نويسد :

هنگام زوال (ظهر) ابوشمامه ي صِداوي خدمت امام حسين (علیه السلام) عرض كرد : اي مولاي ما ، ما ناچار كشته خواهيم شد و حال آن كه وقت نماز داخل شده است پس با ما نماز بخوان (يعني نماز به جماعت بخوانيم ) چرا كه من اين آخرين نماز ما باشد اميد است ما پروردگار خود را به اداء فريضه اي از فرائض او در چنين موقف بزرگي ملاقات كنيم .

امام (علیه السلام) سر به آسمان بلند كرد و فرمودند : ذكرتَ الصلاة جَعَلَكَ الله مِنَ المُصَلّين نعم هذا اوّل وقتها

يعني : ياد نماز كردي ، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد ، بلي اينك وقت نماز است و فرمودند : اذان بگو ، خداوند تو را رحمت كند و چون از اذان فارغ شد ، امام (علیه السلام) فرمودند : يا عمربن سعد اَنسيت شرايع الاسلام الا تقف عن الحرب حتّي نصلّي و نعود الي الحرب .

اي پسر سعد آيا فراموش كردي شرايع اسلام را آيا دست از جنگ بر نميداري تا نماز بخوانيم ، آنگاه مشغول جنگ شويم ؟

ص: 66


1- . لئالي الاخبار ج 4 ص 47

پس آن حضرت با اصحاب نماز خوف به جا آوردند در حالي كه زُهَيْراليقين و سعيدبن عبدالله حنفي مقابل آن حضرت ايستادند و از هر طرف تير با تيره به آن حضرت مي رسيد خود را سپر قرار داده تا اين كه سيزده تير به بدن سعيد سِواي زخم هاي نيزه و شمشير رسيد و به زمين افتاد و از دنيا رفت . (1)

6- در خزنية الجواهر مي نويسد : حضرت عيسي (علیه السلام) به قريه اي گذر كرد كه اَشجار بسيار و نهرهاي بي شمار داشت پس اهل آن قريه ، حضرت را اكرام و ضيافت كردند و جناب عيسي (علیه السلام) از حُسن سلوك و حُسن طاعت و احسان ايشان ، تعجب نمود .

(و از آن جا بيرون آمد ) اتّفاقاً بعد از سه سال ديگر عبور حضرت به آن قريه افتاد ، ديد تمام درختان آن خشك و چشمه هاي آب خراب و بي آب مانده و بناهاي رفيعة آن رو به اِن هِدام است باز آن حضرت به شگفت آمد كه ، چه باعث شده است در اين مدّت كم اين آبادي روبه ويرابي نهاده پس از ساحت قدس الهي به آن حضرت وحي آمد كه جناب عيسي سبب خرابي اين قريه اين بود كه مردي تارك الصلاة داخل آن قريه شده و روي خود را از آب آن چشمه شسته ، پس به نُحوست آن تارك الصلاة اين قريه ويران شده است اي عيسي چنان چه ترك نماز باعث ويراني دين است هم چنان باعث خرابي دنيا نيز مي باشد . (2)

7- نيز در خزينة الجواهر مي نويسد : شخصي بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از تنگ دستي شكوه كرد ، حضرت فرمودند : مگر نماز نمي خواني ؟ عرض كرد : يا رسول الله ، من در پنج وقت پنج نماز را با شما با جماعت مي خوانم ، حضرت فرمودند : شايد روزه نمي گيري ؟ عرض كرد : سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه مي گيرم ، آن جناب فرمودند :

مگر امر خدا را نهي و نهي او را امر ، قرار مي دهي ؟ عرض كرد : نه يا رسول الله ، فرمود : آيا به كدام گناه مبتلاء هستي ؟ عرض كرد : حاشا كه خلاف فرموده ي خداوند متعال و جناب شما رفتار كرده باشمپس آن جناب متغيّرانه سر به جَيْب و گريبان حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل امين از جانب خداوند متعال نازل شد و عرض كرد : يا رسول الله حق تعالي تو را سلام مي رساند و مي فرمايد : جهت تنگ

ص: 67


1- . لهوف ص 136 ، همان چاپ سابق مقتل ابومخنف ص 64 و ص 372 – انتشارات : بني الزَّهرا (علیها السلام) - چاپ خانه : قلم ، تاريخ چاپ : اول بهار /1378 شمسي
2- . خزينة الجواهر ، ص 277

دستي اين مرد ، آن است كه در همسايگي او ، باغي است و در آن باغ گنجشكي در شاخة درختي ايشان كرده و در آن آشيانه ، استخوان تارك الصلاتي مي باشد به شومي آن استخوان ، اين مرد را فقر و فاقه گرفته ، پس حضرت پيغام باري تعالي را به آن مرد رسانيد و آن مرد رفت و استخوان را از آشيانه ي آن گنجشك برون كرد و به محلي دور از منزل خود ، انداخت پس وسعت عش و فراخي روزي به او رو آورد . (1)

8- عَنْ زُرارةَ قال : سَمِعْتُ اَبا جعفر (علیه السلام) يَقُولُ : دَخَلَ رجُلٌ مَسْجِداً فيهِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَخْفَّفَ سُجودَه دُونَ ما يَنْبَغي وَ دُونَ مايَكُونُ مِنَ السُّجودِ فقالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : نَقَرَ كَنَقْرِالغُرابِ ، لَوْماتَ ، علي غَيْرِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ زرارة بن اَعين گويد : امام باقر (علیه السلام) فرمود : مردي براي نماز به مسجدي وارد شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن جا بود ، مرد ، سجدة نماز خود را سبك و كوتاه انجام داد و آن طوري كه شايسته و بايسته است ، سجده به جاي نياورد ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : منقار به زمين زد ، چنان كه كلاغي دانه برچيند ، اگر اين مرد با اين حال و اين نحو ، نماز خواندن بميرد ، بر غير دين محمد در گذشته است . (2)

شعر

شيطان

كه رانده گشت به جز يك خطا نكرد

شيطان هزار مرتبه بهتر از بي نياز

خود

را براي سجده آدم رضا نكرد

آن سجده را برآدم ، اين برخدا نكرد

زکات

اشاره

متن «وَ الزَّکاةَ تَزکَیِةً لِلنَّفسِ وَ نَمآءً فِی الرِّزقِ »

خداوند زکوة را پاکی روح آدمی ( از پلیدی وابستگی مادی ) و سبب فزونی روزی قرار داد .

ص: 68


1- . خزينة الجواهر ، ص 277
2- . اصول كافي ، ج3 ، ص 268

شرح و توضیح :

معنای لغوی زکوة سابقاً گذشت آن چه در این جا لازم است ذکر گردد ، این است که ، زکوة در اصطلاح قرآن ، به هرگونه انفاقی که در راه خدا اعم از واجب و مستحب باشد اطلاق شده است دلیل بر این موضوع: آیه زیر است :

«انمّا وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیِمُونَ الصَّلواةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکواةَ وَ هُم راکِعُونَ (1)»

یعنی : «ولی و متصرّف در امور شما ذات اقدس الهی و پیامبرش است و آنانی که ایمان آورده و نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکوة می دهند . . . »

بخشیدن انگشتر در حال رکوع به طور مسلم زکواة مالی در اصطلاح فعلی نبوده و به عنوان بذل فی سبیل الله است و زکوة اصطلاحی در آیه شریفه «انَّما الصَّدَقاتُ لِلفُقَرآءِ وَ المَساکینِ وَ العامِلینَ عَلَیها . . .(2)

» است .

در این جا حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهرا (علیها السلام) بمانند قرآن ، زکوة را در ردیف نماز قرار داده و آن را سبب تزکیه نفس و رشد و فزونی روزی معرّفی فرمود و این معنا الهام از آیه شریفه است:

« وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّىٰ (3)»به طور تحقیق از آتش کنار خواهد بود کسی که مالش را در راه خدا می دهد و با این عمل طهارت نفس ، حاصل می کند .

ص: 69


1- . سورة مائده ، آیة 55
2- . سورة توبه ، آية 60
3- . سورة ضحي ، آية 17 و 18

اما زکات چرا تزکیه نفس می کند ؟

روشن است این مطلب که ، برای مبارزه با وابستگی پیش از حدّی که اسلام به مال معیّن فرموده (1) خود یک انفاق فی سبیل الله تمرینی است برای تعدیل غریزه محبّت مال که مبادا مال هدف واقع شود و سائر غَرائز و عواطف عالی و ارزشمند را تحت الشعاع قرار بدهد و موجب زیان دنیا و آخرت باشد .

و اما این که زکواة سبب نموّ و رشد روزی انسان است علاوه بر تجربه که دادن زکواة موجب برکت و مصون بودن از آفات می باشد از عموم آیه 96 سوره مبارکه اعراف هم استفاده می شود که زکواة از مصادیق تقوی و موجب برکت و مزید نعمت خواهد بود .

« وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحُنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الارض . . . » اگر امت ها ایمان آورده و تقوی پیشه سازند برکات زمین و آسمان را بر آنان باز می گشائیم (2).

بحث مالکیت

به مناسبت بحث زکواة ، جا دارد که مالکیت در اسلام هم مورد بحث قرار بگیرد .

اشارةً باید گفت : همه مکتب ها به طور کلّی آسماني و بالخصوص اسلام برای تکمیل و تعدیل آن چه اساس آن در فطرت آدمی نهاده شده بر انگیخته شده اند و نه برای کوبیدن و از میان بردن آن ، اینسفیران الهی برانگیخته شده اند که ، هم آهنگ بافطرت موزون رفتار نموده و جامعه بشریت را انحراف از فطرت خود بازدارند و نگذارند در اثر انحراف از اعتدال و صراط مستقیم کار به افراط بکشد ، زیرا پر واضح است آن چه که ، در نهاد آدمی به تقدیر عزیز علیم قرار داده شده و فطرت به آن بستگی دارد ، بودن آن در ساختمان تکاملی انسان ضرورت و لزوم دارد ، چیزی که هست آن است که ، باید بهره برداری از آن چه در فطرت است به نظام قِسط و عدل تحقق یابد . و این نیز مسلم است که نظام قسط خالی از هر گونه افراط و تفریط جز با نور نبوّت و وحی ، میسّر نمی باشد و هرگز مغزهای ناقص بشر یا

ص: 70


1- . اما تعلّق و محبّت ممتد به مال ( در مسیر حق ) و براي حفظ آبروي خود هیچ اشکالی ندارد و بلکه پسندیده است چنان كه از امام صادق (علیه السلام) مروي است كه فرمود : لا يُحِبُّ جمع المال من الحلال ، فَيَكُفُّ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَقْضي بِهِ دَيْنَه ، يعني : خيري نيست درباره كسي كه دوست ندارد جمع مال را ، از طريق حلال ، تا آبروي خود را حفظ كند و دِين خود را اداء نمايد ، ثواب الاعمال ، ص 40 ، چاپ رستم خاني می بینیم معصوم (علیه السلام) در کافی می فرماید : «لاخیر فی من لا یحب جمع المال من حلال یکّف به وجههُ یقضی به دینه و یصل به رحمه »
2- . سوره اعراف ، آيه 97

رأی تحمّل چنین قانون عدل را ندارد و از طرفی هم با مطالعه در آیات آفاق واَنْفُسْ به دست می آوریم که آنچه برای تکامل ساختمان بشر در همه ابعادش لازم است به صورت غریزه (1)

در نهاد بشر و بلکه مخلوقات دیگر از حیوان و گیاه نهاده شده است . بنابراین اصل غریزه و کَشِش به طرف مال ، یکی از غرائز انسانی است که ، قرآن تصریح می فرماید « اِنَّهُ لِحُّبِ الخَیرِ لَشَدیدٌ» سوره عادیات آیه 8 و بودن چنین علاقه و کشش جزء نظام اَتّم و بودن آن ضرورت دارد و همچنین علاقه ، ریشه و اصل مالکیّت است که ، بنابر مقدمۀ فوق نباید آن غریزه را کوبید ، و از بین برد و بلکه باید در تربیت و تعدیل آن مانند سائر غرائز کوشا بود ، پس اصل محبّت و کشش مال در نهاد آدمی دست قدرت الهی از روی حکمتی بنا نهاده و مبارزه با چنین آهنگ موزون خلقت خطای محضی و محکوم بنا بودی است .

اسلام با امضای اصل فطری بودن مالکیّت و تحکیم و تشویق آن با ترغیب به تجارت و زراعت استخراج معادن و بهره برداری از ذخائر دریاها و آب های عمومی و اراضی موات و تاکید فراوان به کار و به دست آوردن معاش به دست خود با تجارت و کسب های دیگر در تولید ثروت و وضع قوانین جامع در خصوص کسب و تجارت و اراضی موات و معادن دیگر نظام قسط را ارائه داده و ضامن شده که با اجراء دستوراتش نیازمندی در جامعه نخواهد ماند و به طور خلاصه در نظام اسلام با امضایمالکیت در درجه اول با اصطلاح فکر و دید انسان که بهره گیری از مال به عنوان «استخلاف و جانشینی» است و هرکس به نوبت در مال جانشین دیگری است . جلوی طغیان و هدف واقع شدن را گرفته و این علاقه کشش به مال در محدودۀ خواست الهی که همان کمال اعتدال و میزان قسط است ، قرار می گیرد .

«قُل اِن کانَ آباؤُکُم وَ اَبْناؤکُم وَ اِخوانُکم وَ اَزواجُکُم وَ عَشِیرَتُکُم وَ اَموالٌ اقتَرَفتُمُوها اَحَبَّ اِلَیْکُم وَ جِهادٍ فیِ سَبِیلِه . . . (2)»

ص: 71


1- . فی المثل در انسان و حیوان غریزه کِشش نسبت به غذا هست ، و اين غريزه روی حکمتی است که در اثر تغذیه آن چه از بدن دفع می شود جایگزین شود و حیات انسان استمرار یابد و اگر چنین غریزه ای نبود و فقط عقل او درک می کرد که تغذیه و رساندن بدل آن چه دفع می شود لازم است چه بسا که اکثریّت هلاک می شوند و قسمتی از مجموع آفرینش به حالت تعطیل در می آمد .
2- . سورة توبه ، آية 24

بگو ای پیامبر اگر پدران و فرزندان شما و برادرانتان و همسرهایتان و نزدیکانتان و خویشاوندانتان و مال هایی که اندوخته اید و تجارتی که از کساد آن بیم دارید و منازل مسکونی مطابق سلیقه خودتان محبوب تر از خدا و رسولش و جهاد کردن در راه اوست پس منتظر باشید عذاب خدا در رسد . . .

خداوند متعال در این آیه شریفه علاقه و پیوند انسان را با مال در محدوده ای قرار می دهد که ، با نظر گرفتن آن اجراء قوانین مالی در کمال اعتدال و قسط در جامعه موجب تکامل خواهد شد . با تحریم اکید ثروت اندوزی از راه نامشروع مانند ربا در معامله و یا احتکار و یا کم فروشی و معاملات مشتمل بر خیانت و تاکید بر انفاق واجب یا صدقات چه در حال حیات و چه بعد از مرگ که از آن با وقف و وصايا بر خیرات و کفّارات واجب و نظائر آن زندگی توسطی را در جامعه اسلامی برای همه تأمین و تضمین می نماید و طبعاً از پیدایش شکاف های عمیق طبقاتی جلوگیری نموده و تربیتی فراهم ساخته است که اجتماع بشری در تأمین سعادت هر دو جهان گام بردارد و اجتماع بشری در عین بهره مندی معتدل از طیّبات و لذائذ و رفع مشقّت های زندگی به حد ممکن از معارف الهی

و فضیلت های انسانی برخوردارباشد .

القاء مالکیّت فردی به تنهایی نخواهد توانست فاصله های اجتماعی را از بین ببرد بدون این که انسان قبلاً درون سازی شود و این کشش و حبّ مال را که یک امر غریزی است با بینش و فرهنگ الهی کنتزل نماید همان گونه که بعضی از مکتب های اقتصادی اساساً اصلاح اجتماع را در گرو اصلاحاقتصاد و صلاح اوضاع اقتصادی را در از بین بردن مالکیّت های فردی می دانند . ولی باید انصاف داد . در طیّ قرون گذشته به جهت فقدان زمام داران الهی و صالح هرگز برنامه های وسیع و حیات بخش اسلامی عملی نشده است و به گونه ای بوده که امام علی (علیه السلام) می فرماید : «پیوسته مستکبران ، حکومت نموده در نتیجه زمام امور مملکت به دست یک مشت بی خرد و تبهکار افتاده ، که بیت المال را به گروه خود اختصاص داده اند و بندگان خدا را به عبودیت کشیده و فاسقین حزب تشکیل داده و صالحین پراکنده می شوند . (1)

»

ص: 72


1- . خطبة فدك ، سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج1 ، ص 442

سرّ و علّت زکات

1- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند متعال زکات را واجب فرمود همان طوری که نماز را واجب نمود حال اگر شخصی زکات را حمل نمود و آن را علنی و آشکار به مستحقّ داد بر او ملامتی نیست زیرا حقّ تعالی در امور اغنیاء برای فقراء آن چه را که انسان کفایت کند قرار داده و حقّ تعالی می داند آن چه را که فرض و واجب نموده کفایت فقراء می کرد ولی آگاهی داشت که حقّ معیّن شده در اموال اَغنیاء می باشد و باید از این طریق ادار شوند و الا خداوند اگر می خواست می توانست اموال فقراء را افزایش دهد . منتهی نیازمندان و محتاجین هلاک شدند ، زیرا اغنیاء حقوق آن ها را نمی دهند و ایشان را از آن چه خداوند برایشان معیّن فرموده منع می کنند . (1)

2- از قاسم بن ربیع صحّاف از محمدبّن تسنان نقل کرده که وی طی مکتوبی سوالاتی از امام رضا (علیه السلام) نمود. و آن جناب در نامه ای که جواب سوالات وی را مرقوم فرموده بودند نوشتند علّت وجوب زکاتو سرّ آن این است که زکات قُوت و روزی فقراء بوده و اموال اغنیاء را حفظ و نگهداری می کند زیرا حق تعالی افراد صحیح و سالم را مکلّف نموده که به افراد زمین گیر و افتاده رسیدگی کرده و به امور آن ها قیام کنند ، چنانچه حقّ تعالی شما را در اموال و نفوسشان آزمایش می کنند لَتُبلَوُنَّ فی اَمْوالِکُمْ وَ اَنفُسِکُمْ وَ لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ اُوْتوُا الکِتابَ مِن قَبلِکُمْ (2)

مقصود این است که در امولتان زکات را بدهید خارج کنید و در نفوستان آزمایش این است که نفس را بر صبر نمودن آماده کند و شکر نعمت های الهی را اداء کنند و امیدوار باشید که این نعمت ها برایتان افزایش پیدا کند ، مشروط به این که شما نیز رأفت و مهربانی خود را نسبت به ضعفاء زیاد کرده و بر مسكينان عطوفت نشان دهید و ایشان را بر مساوات و برابری تحریص و ترغیب کرده و تقویتشان نموده و بر امر دین کمکشان کنید ، این زکات پند و موعظه است برای اغنیاء و عبرت است برای ایشان چه آن که با دقت در آن می توانند منتقل به فقر و نیاز در آخرت بشوند در نتیجه آنچه موجب برطرف کردن فقر در آخرت هست را فراهم کنند و نیز از اسرار دیگر زکات آن که پرداختش اغنیاء را بر شکر خداوند تبارک و تعالی وادار می کند زیرا پرداختن زکات به فقراء مستلزم آن است که پرداخت

ص: 73


1- . علل الشرایع ص 368
2- . سورة آل عمران آیه 186

کننده متمکّن باشد و این تمکّن مالی را حق جلّ و علی به آن ها داده و از لطف و عنایتش آن ها را مشمول عطاهای خود قرار داده است قهراً دارنده مال وقتی توجّه به این نکته پیدا کند شکر مُنْعِمْ را به جا آورده و از او ممنون می شود ، و نیز دیگر از اسرار زکات آن که اغنیاء وقتی موقعیّت فقراء و نیاز این ها را می بینید به درگاه الهی دعای و تضرّع کرده و بیم و هراس خود را از این که همچون آن ها بشنوند اعلام کرده و از حضورش می خواهد که مبتلاء به سرنوشت آن ها نشوند ، قهراً در اداء زکات و دادن صدقات و صله ارحام و انجام کارهای مثبت و پسندیده اهتمام بیشتری می ورزند .(1)

زکات در قرآن 59 مورد آمده است با ابعادش1- آیه 1 سوره شمس

2- سوره توبه آیه 103

3- سوره مائده آیه 12

4- سوره مائده آیه 55

5- سوره مریم آیه 31

6- سوره انبیاء آیه 21

7- سوره حج آیه 41

8- سوره مومنون آیه 40

9- سوره نمل آیه 3

1- راوي گويد : از امام كاظم (علیه السلام) يا امام رضا (علیهما السلام) شنيدم كه مي فرمود زكات براي اين جعل و وضع شد ، تا قوت و روزي فقراء بوده و اموال اغنياء را زياد كند . (2)

عبدالله بن سنان از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمودند : خداوند متعال ، زكات را واجب كرد همان طوري كه نماز را واجب نمود ، حال اگر شخصي زكات را حمل نمود و آن را عَلَني و آشكار به مستحق داد بر او ملامتي نيست زيرا حقّ عزّوجلّ در اموال اغنياء براي فقراء آن چه را كه ايشان را كفايت كند قرار داده و اگر حقّ تعالي بداند (صلاح بداند) آن چه فرض و واجب نموده ، كفايت فقراء را

ص: 74


1- . علل الشرایع ص 369
2- . علل الشرايع ، ص 368 ، باب 90

نمي كند البته آن را افزايش مي دهد ، ولي باري تعالي آگاه است كه حقّ معيّن شده در مال اغنياء براي فقراء كافي است . منتهي نيازمندان و محتاجين هلاك شده اند زيرا اغنياء حقوق آن ها را نمي دهند و ايشان را از آن چه خداوند متعال برايشان معيّن فرموده منع مي كنند . (1)عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) عَنْ رِفاعَةِ بْنِ مُوسي قال : سَمِعْتُهُ يَقُوُل : ما فَرَضَ اللهُ (عِزَّ ذِكْرهُ ) عَلي هذِهِ الاُمَّةِ اَشَدَّ عَلَيْهِمْ مِنَ الزَّكاةِ وَ ما تَهْلِكُ عامَّتُهُمْ اِلّا فيها (2)

رُفاعة بن موسي از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه گويد شنيدم كه امام صادق (علیه السلام) مي فرمود : خداوند عَزَّ ذِكره ، چيزي دشوارتر از زكات بر اين امّت واجب نكرد و توده ي آنان هلاك نمي شوند مگر به خاطر زكات عَن زُرْعَةَ ، عَنْ اَبي عَبْدالله (علیه السلام) قال : قُلْتُ لَهُ: اَيُّ الاْعَمالِ هُوَ اَفْضَلُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ ؟

قال : ما مِنْ شَيءٍ بَعْدالْمَعْرِفَةِ يَعْدِلُ هذِهِ الصَّلاةَ ، وَ لا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ و الصَّلاةِ شَيءٌ يَعْدِلُ الزَّكاةَ ، وَ لا بَعَدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعْدِلُ الصَّومَ ، وَ لا بَعْدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعْدِلُ الحَجَّ ،

زُرْعه گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم پس از شناخت ، بهترين كردار چيست ؟ فرمود : پس شناخت ، چيزي برابر نماز نيست ، پس از شناخت و نماز ، چيزي معادل زكات نيست و پس از اين ها چيزي هم طراز روزه نيست ، و پس از آن چيزي برابر با حج نيست . . . (3)

عَنْ اَبي جعفر (علیه السلام) ، قال: بُنِيَ الاِسلامُ عَلي خَمْس : الولايَةُ و الصَّلاةُ و الزَّكاةُ و صوم شهر رمضان و الحج(4)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اسلام بر پنج چيز استوار شده ، بر ولايت اهل البيت (علیهم السلام) ، بر نماز ، بر زكات و بر ماه رمضان و بر حج

2- قال الرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ أدي زكاة ماله طيِّبَةً بِها نَفْسَهُ لِلّهِ تعالي ، لا يريدُ به سواه سُمّي في سماء الدُّنيا سخيّاً و في الثانيةِ جواداً ، وَ فِي الثّالِثَة مطيعاً ، وفي الرّابعة بارّاً و في الخامسة ، معطياً و في السّادسة مباركاً محفوظاً عَلَيْهِ ، و فيِ السّابِعة مَغْفوراً ، وَ مَنْ لَمْ يُؤدّ الزَّكاة سمّي في سماء الدُّنيا بَخيلاً .

ص: 75


1- . علل الشرايع ، ص 368
2- . امالي شيخ طوسي ص 700 ، انتشارات : انديشه هادي ، چاپ اعتماد ، اوّل 1388 شمسي ج 2
3- . امالی شيخ طوسي ، ج 2 ، ص 700
4- . اصول كافي ، ج 2 ، ص 21

و في الثانيَّة لئيماً ، و في الثّالِثة ممسكاً ، و في الرَّابِعة ممقوتاً ، و في الخامِسة عابساً ، و في السّادسة منزوعاً ، بَرِكَةَ ماله غير محفوظ في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ وَ لا جَبَلْ ، و في السّابِعَة مردوداً عليه صلاة مَضْروباً بها وجهه.(1)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه با ميل و رغبت ، زكات مالش را بدهد ، و جز رضاي خدا مقصودي نداشته باشد : او را در آسمان اول ، سخاوتمند نامند ، در آسمان دوم بخشنده ، در آسمان سوم فرمانبر ، در آسمان چهارم نيك رفتار ، در آسمان پنجم عطا كننده ، در ششم مبارك و بيمه شده ، در آسمان هفتم آمرزيده ، و هر كه زكات مالش را نپردازد ، در آسمان اول بخيلش خوانند ، در دوم لئيم ، در سوم ممسك (نگه دارد و ندهد ) در چهارم غضب شده ، در پنجم چهره در هم كشيده ، در ششم بي بركت كه ، مالش در خشكي و دريا و كوه بي نگهبان و حافظ است .

و در هفتم نماز برگردانده كه نمازش را برگردانند و به صورتش بزنند .

3- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : زكات وضع شده است به جهت برگزيدن توانگران و مخارج نيازمندان ، و اگر مردم زكات اموالشان را ادا كنند ، هيچ مسلماني فقير و محتاج نمي ماند ، و بي نياز مي شود . به آن چه خداوند فرض و واجب نموده و مردم فقير و محتاج و عريان نمي شوند . مگر به گناهان توانگران ، و سزاوار است كه ، خداوند رحمتش را باز دارد ، از كسي حق خدا را در مالش منع كرد . و قسم به خدايي كه خلق را آفريد و رزق را وسعت داد ، اِنَّهُ ماضاعَ مال في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ ، اِلّا بِتَرْكِ الزَّكاة وَ ما صيد في بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ ، اِلّا بِتَرْكِهِ التَسْبيح في ذلك اليوم .

حق اين است كه ، هيچ مالي در بيابان و نه در دريا نابود نشد ، مگر به ترك زكات ، و هيچ صيدي در بيابان و دريا صَيد نشد مگر به واگذاردن تسبيح در آن روز (كه تسبيح خدا را نگفت ) و محبوب ترينمردم به سوي خدا ، سخّي ترين ايشان است . و سخّي ترين مردم كسي است كه زكات مالش را اداء كند و بر مؤمنين دريغ نكند به آن چه خداوند متعال براي ايشان در مال او فرض نموده .

و فرمود : هر كسي درهمي از حقّش باز دارد ، او درهم را به غير حق مي دهد . (2)

ص: 76


1- . مواعظ العددية ص 465 ، ناشر : الهادي ، چاپ : الهادي ، تاريخ نشر : 1424 ه- . ق
2- . مَنْ لا يَحْضَره الفقيه ، ج 2 ص 4

4- آقاي شيخ اسماعيل جابلقي كه مقيم تهران بوده از شيخ حسن وكيل عراقي نقل كرده كه او گفت: شبي در خواب ديدم يك نفر در حال احتضار است ، ما به عيادت او رفته ايم ، از علماي عراق ، آقا نورالدين و آقاي حاج محمدخان و آقاي سيّد احمد ، تشريف دارند ، ديدم دو نفر طرف پاي محتضر نشسته اند ، به او مي گويند : يا يهودي بمير يا نصراني ، آن ها اصرار مي كنند آقايان هم چيزي نمي گويند بالاخره او گفت : نصراني مي ميرم و از دنيا رفت ، من از خواب بيدار شدم ، صبح طرف منزل آن شخص رفتم ببينم چه خبر است وقتي رسيدم ديدم هيچ خبري نبود . برگشتم در مراجعت يك نفر از دوستان به من گفت فلاني مريض است (نام همان شخص را برد) بيا برويم از او عيادت كنيم من خبر مريض او را تا آن وقت نشنيدم ، رفتم وقتي كه وارد شدم ديدم حضار مجلس همان هايي اند كه ، ديشب در خواب ديده بودم ، آن سه نفر آقايان نامبرده از علما تشريف داشتند ولي آن دو نفر را كه در طرف پاي او او نشسته بودند نديدم . مريض همان روز از دنيا رفت ، گوينده نام مريض را نبرد ، پرسيدم تارك حج بود (چون در باب تارك حج روايت كه يا يهودي بميرد و يا نصراني) گفت نه : گفتم : يقيناً مانع الزكات بوده گفت : بلي ، معلوم شد كه همين عمل را داشته است، چون در خبر است كه هر كس يك قيراط (به كسر قاف ، واحد سنجش وزن الماس ) كه تقريباً معادل 2/0 گرم است از زكات مالش را منع كند و ندهد ، او را مخيّر مي كند كه يا يهودي بميرد يا نصراني از دنيا برود . (1)

5- در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) :مردي از انصار كه او را ثَعْلَبَةِ بن حاطب مي گفتند ، عرض كرد : يا رسول الله دعا كن كه خداوند به من مالي عطا كند ، حضرت فرمود : اندكي از مال كه شكر آن را اداء كني ، بهتر است از مالي كه طاقت شكر آن را نداشته باشي ، آيا نمي خواهي در كمي مال باشي ، به حق آن خدايي كه جانم در دست اوست كه ، اگر بخواهم كوه هاي جهان و عالم همه طلا و نقره شود و با من حركت كنند ، البته خواهد شد ، پس بار ديگر ، به خدمت آن حضرت آمد و استدعا نمود ، و گفت : سوگند به خدايي كه تو را به راستي فرستاده كه اگر خداوند مرا مالي روزي كند ، حقوق آن را بيرون نمايم و به هر صاحب حق برسانم ، حضرت دعا كرد كه ، خداوندا ، به ثعلبه مالي روزي نما ، ثعلبه گوسفندي فراهم كرد و خداوند در اندك زماني ، گوسفندان او را فراوان نمود ، به اندازه اي كه مدينه براي او جا نبود

ص: 77


1- . پند تاريخ ج 5 ص 227 به نقل از الكلام يَجُرُ الكلام ج 2 ص 252

و تنگي كرد . از مدينه بيرون آمد ، در يكي از وادي هاي مدينه ساكن گرديد باز بيشتر شد به اندازه اي كه در آن جا نتوانست بماند ، از آن جا نيز بيرون رفت ، به اين علت از فضيلت جمعه و جماعت محروم گرديد . پس حضرت كسي را فرستاد كه زكات گوسفندان را از او بگيرد آن مرد خودداري كرد و بخل ورزيد و گفت : اين زكات گرفتن مثل جزيه (1)گرفتن

است .

چون اين خبر به حضرت رسيد ، فرمود : واي بر ثعلبه ، پس حق تعالي اين آيه را در مذمّت او ، فرستاد.

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ (2) از آن ها كسي باشد كه با خدا پيمان بندد ، اگر ما را از فضل خود چيزي بخشد هر آينده تصدّق دهم و از شايستگان شوم . پس چون از فضل خود عطاء نمايد (آن كس ) بخل ورزد و از حقّ رو برتابد .

فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضون (3)يكي از خويشان ثعلبه به ثعلبه گفت : واي بر تو در حقّ تو سه آيه كه بر كفر و نفاق تو دلالت دارد نازل شد .

آيه سوم : فَاَعقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ اِلي يَومِ يَلْقَونَهُ بِما اَخْلَفَوُا اللهَ ، ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانَ يَكْذِبون (4)

اين عمل (روح) نفاق را در دل هايشان تا روزي كه خدا را ملاقات كنند برقرار ساخت ، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهي تخلّف كردند ، و دروغ گفتند ، (به وعده خويش عمل نكردند )

خلاصه به ثعلبه گفت : به خدمت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برو و جاره اي بكن . ثعلبه به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد : من صدقه (زكات) را به خدمت شما آوردم تا به هركس خواهي بدهي ، و صرف نمائي ) حضرت فرمودند : صدقه (زكات ) تو را قبول نمي كنم .

او برخواست ، و خاك بر سر كرده و فرياد زدن آغاز كرد ، حضرت فرمود : هر چه گفتم : در فقر صابر باش ، و طلب ثروت و غنا نكن ، قبول نكردي ، تا به اين بلا گرفتار شدي ، و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت ،

ص: 78


1- . خراج ، ماليات ، مالياتي كه در قديم مسلمانان از كفار و اهل ذمّه (يهود و نصاري) مي گرفتند .
2- . سورة توبه ، آية 75
3- . سورة توبه ، آية 76 و 77
4- . سورة توبه ، آية 77

(به شهادت رسيد ) و ثعلبه در زمان خلافت ابي بكر و عمر ، صدقه (زكات) را آورد . آن ها هم قبول نكردند و در عهد عثمان از دنيا رفت . (1)

6- حكايت قارون كه شاخص است ، در قرآن در چهار جا آمده است ، آيه 76 ، سوره قصص تا آيه 82 و آيه 23 سوره غافر و آيه 24 سوره عنكبوت حكايت او مفصّل است در اين جا ذكر نمي كنيم .

نقش کبر در عبادات

اشاره

معنای کبر : به کسر کاف و سکون با به معنی نَخْوَت ( بزرگی ، به خود گرفتن ، خودنمایی ، اِستَکبَرهُ بزرگ و دید او را و بزرگ پنداشت ) اِستکبار بزرگی نمودن از خود و گردن کشی کردن ، بزرگ منشی نمودن .در قرآن این کلمه 58 آمده است .

1- وَ اِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسحُدوُا لِاَدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْلیسَ اَبی وَ استَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکافِرِینَ (2)

2- فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ اَجمَعُونَ (3)

3- بَلی قَد جآءَتکَ آیاتی فَکَذَّبتَ بِها وَ استَکبَرتَ وَ کُنتَ مِنَ الکافرینَ (4)

4- نساء 173

5- اعراف 133

6- واستکسَروُا استکباراً (5)

7- وَ قال مُوسی اِنّی عُذتُ بِرَبّی وَ رَبَّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُومِنُ بِیَومِ الحِسابِ (6)

7- اِنَّهُ لایُحِبُّ المُستَکبِرِینَ(7)

ص: 79


1- . منهج الصادقين ، ج 4 ص 290 ، كتاب فروشي اسلاميه
2- . سورة بقره ، آیه 34
3- . سورة ص ، آيه 73 ، و سورة حجر ، آيه 30
4- . سورة زمر ، آية 59
5- . سورة نوح ، آيه 7
6- . سورة غافر ، آيه 27
7- . سورة نحل ، آيه 23

كبر از نظر اخلاقی

آن عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگر می بیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد فرق بین این صفت خبیث و عُجب آن است که ، انسان خود را شخصي داند و خود پسند باشد اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد و در کبر باید پای غیر در میان نیز آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت در ظاهر آثار و ثمرات چند می باشد و اظهار آن آثار را تکبّر گویند ، و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد چون مضایقه داشتن از همنشینی با او یا همخوارگی با او یا امتناع در پهلو نشستن با او یارفاقت او و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او و پیش افتادن از او در راه رفتن و تقدّم بر او در نشستن و بی توجّهي با او ، در سخن گفتن و به حقارت با او تکلّم کردن و پند و موعظۀ او را بی اعتناء دانستن و امثال این ها و از جملۀ آثار کبراست ، خَرامان و دامن کشان در راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریاء نیز صادر می شود ، به سبب بعضی اگر چه آدمی خود را از او هم بالاتر نداند .

کبر بر سه قسم است .

اول تکبّر بر خدا کند همچنان که نمرود و فرعون کردند که ، این بدترین انواع کبر بلکه اعظم افراد کفر است و سبب این محض جهل و طُغیان و به این قسم خداوند سبحان اشاره فرموده .

« . . . اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکبروُنَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْ خُلُونَ جهَنَمَ داخِرینَ » (1)

به درستی که کسانی که تکبّر و گردن کشی از بندگی من می نمایند زود باشد که داخل جهنم شوند در حالتی که ذلیل و خوار باشند .

دوم : این که بر پیغمبران خدا تکبّر کند و خود را از آن بالاتر داند که اِنقياد و اطاعت ایشان را کند مانند ابوجهل و امثال آن و ایشان بودند که می گفتند : « . . . اَهولاءِ مَنَّ اللهِ عَلَیْهِمْ » (2)

آیا این ها را خدا منّت گذارد و بر ایشان و پیغمبرشان گردانید در میان ما و می گفتند :

ص: 80


1- . سوره مومن یا غافر آیه 60
2- . سورة انعام ، آیه 53

« فَقالوُا اَنُؤمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا . . . » (1)

آیا ایمان آوردیم برای دو آدمی مانند ما و یا می گفتند : « . . . قالوُا ما اَنتُم اِلّا بَشَرٌ مِثلُنا . . . » سوره یس آیه 154 یعنی نیستند شما مگر بشری مانند ما و این نيز تکبّر به خداوند است .سوم : این که تکبّر بر بندگان خدا نماید که خود را از ایشان برتر ببیند و ایشان را در جَنب خود پست و حقیر شمارد و این قسم اگر چه در شناعت از قسم اول کمتر است امّا نیز از مهلکات است بلکه بسا باشد منجر به مخالفت خدا شود زیرا که صاحب آن آگاهی است حقّ را از کسی می شنود که خود را از او بالاتر داند و به این جهت استنکاف از قبول و پیروی او می کند ، بلکه چون عظمت و تکبّر و برتری و تَبَخْتُر مختص ذات خداوند عَلِیّ اعلی است ، پس هر بندۀ که تکبّر نماید در صفتی از صفات خدا با او منازعه نموده است همچنان که از برای تکبّر سه قسم است ، برای او سه درجه هم هست .

درجۀ اول : آن است که این صفت خبیثه در دل او مستقّر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران ببیند و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند ، مثل این که ، در مجالس بالاتر بشیند و خود را بر امثال و اَقران خود مقدم دارد و روی خود را از ایشان بگرداند و عبوس کند و چین برجَبْهَه افکند و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند و در صدد غلبه بر ایشان باشد و در مسایل علمیه و افعال علمیّه و این درجه بدترین درجات است زیرا که درخت کبر در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ او بلند شده و جمیع اعضاء و جوارح او را فرو گرفته .

دوم : این که در دل او کبر باشد و کردار متکبّرین نیز از او صادر گردد و امّا به زبان نیاورد و این یک شاخۀ آن کمتر از اول است .

سوم : این که در دل ، خود را بالاتر بداند امّا در کردار و گفتار مطلقاً اظهار ننماید و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشۀ او در دل او هست پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشۀ آن نیز بوده باشد و سعی کند او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد و اگر احیاناً بی اختیار میل به برتری کند ولیکن در

ص: 81


1- . سورة مؤمنون ، آية470

مقام مجاهدت باشد گناهی بر او نیست و خداوند توفیق نجات به او کرامت فرماید .(1) و ضد آن تواضع است همچنان که خداوند می فرماید : « وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمنینَ » (2)پر و بال (تواضع) مرحمت بر تمام پیروان با ایمانت به تواضع بگستران و پایین بیاور

ز خاک آفریدت خداوند پاک

پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

تواضع سر رفعت افرازدت

تکبّر به خاک اندر اندازدت

به عزت هر آن کو فروتر نشست

بخواری بیفتد ز بالا به پست

بگردن فتد سرکش و تند و خوی

بلندیت باید بلندی مجوی

روایات کبر

1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِیّاکم وَ الکِبر فانَّ اِبلیس حمله الکِبر علی اَن لا یسجد لادم (3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بر حذر باشد از کبر به درستی که ابلیس را کبر وارد کرد که بر آدم (تواضع) سجده نکرد .

2- قال علي (علیه السلام) : احذرالکِبْرَ فَاِنَّهُ رَاسُ الطُغیان و معصیة الرحمان (4)

علی (علیه السلام) فرمود : بپرهیز از کبر که ریشۀ سرکشی و نافرمانی رحمان

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّما الکبریاء لِلّهِ ربِّ العالمین (5) رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : همانا کبریاء و بزرگ منشی خداوند جهانیان را مي بَرازَد و بَس

ص: 82


1- . معراج السعادة ص 216
2- . سوره شعراء ، آیه 215
3- . کنزالعمّال ج3/525 ، 8288 ، شماره 7734
4- . غررالحکم ، شماره 2652
5- . الترغیب و التزهیب 3/91/15

و امام باقر (علیه السلام) می فرماید :

« الکِبر رداء الله و المتکبّر ینازع الله رداء (1)

بزرگ منشی جامعه (مختص او است ) خداوند می باشد و انسان متکبّر با این صفت خداوند منازعه می کند .»

4- قال الصادق (علیه السلام) لعبدالله بن طلحة :

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لن یدخل الجَنَّةَ عبد فی قلبه مثقال جنّة مِن خَرْدلٍ من ایمان قلت :

جعلت فداک اِنَّ الرجل لیلبس الثوب اَو یرکب الدّابة ، فیکاد یعرف منه الکبر ؟ قال : لیس بذالک اِنَّما الکِبر اِنکار الحقّ و الایمان الاِقرار بالحق(2) امام صادق (علیه السلام) به عبدالله بن طلحه فرمودند : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: کسی که به اندازه خَردَلی(3)

در دلش باشد داخل بهشت نگردد (کبر با ایمان سازگار نیست) راوی گوید : عرض کردم من به قربان شما ، مردی لباس می پوشد یا سوار حیوانی می شود یک حالت کبر از او معلوم می شود (و به اصطلاح پُزْ می دهد، پس این هم متکبر است ؟ ) فرمود این کبر و متکبّر نيست همانا کبر انکار حق است و زیر بار حق نرفتن و نپذیرفتن است و اقرار به حقّ نكردن ايمان است .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : أمقت النّاس المتکبّر(4)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : دشمن ترین مردم متکبّر و خواه و خودبین و بزرگ منش است .6- قال علی (علیه السلام) : عجبت لأبن آدم اوّلی نُطْقَة وَ آخره جیفة و هو قائم بینهما و عاء للغائط ثمّ یتکبّر (5)

و قال علی (علیه السلام) عجبت للمتکبّر الَّذی کان بالامس نطفةً و یکون غداً جيفَة (6)

ص: 83


1- . بحار 24/325/40 و 73/4
2- . معانی الاخبار ص 241/1
3- . به فتح خاوادل ، گیاهی است برّی و بُستانی برگ هایش شبیه برگ ترب ولی کوچک تر ، دانه های آن ریز و قهوه ای رنگ و دارای طعم تند
4- . بحار : 73/231 و ص 232/25
5- . بحار : 73/234/33
6- . نهج البلاغه ، حكمت 126

علی (علیه السلام) می فرماید تعجب می کنم از فرزند آدم که اول (خلقتش) نطفه گندیده و آخر (مردنش) جیفه و مردار متعفّن و او بین این ایستاده است ، ظرف است براي و مدفوع است ، سپس کبر می ورزد و نیز فرمود : من تعجب می کنم از برای شخص متکبّری که تا دیروز نطفه بود و فردا هم جیفه و لاشه مرداری بیش نیست (اما باز متکبّر است)

7- در کتاب لئالی الاخبار نقل کرده که مرد ثروتمندی با لباس فاخر بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و نشست ، پس از آن مرد فقیری با لباس مندرس وارد شد و نزدش نشست ، مرد ثروتمند لباس خود را جمع کرد و از او فاصله گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آیا ترسیدی که از فقر او به تو چیزی برسد؟ گفت : نه فرمود : آیا ترسیدی از ثروتت کم شود و به او برسد ؟ گفت نه : فرمود : ترسیدی لباس چرکین شود ؟ گفت نه : فرمود: پس چرا چنین کردی گفت : نفس من هر کار خوبی را برایم زشت و هر کار جدّی را خوب جلوه می دهد و من به تلافی کردار زشت خود را به نصف تمام ثروتم به اين فقیر بخشیدم ، آن حضرت از فقیر پرسید آیا مالش را می پذیری ؟ گفت نه: فرمود: چرا ؟ عرض کرد: می ترسم من هم مثل او مبتلا به تکبّر شوم. (1)8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يُحْشَرُ الجبّارون المتکبّرون یوم القیامة فی صُوَرِ الذَّرِ الَّذی یطؤهم الناس لهوانهم علی الله تعالی (2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ستم کاران متکبّرین روز قیامت به صورت های مورجه محشور می شوند (موجودات ریز) و مردم با پاهای خود آن ها را لِه می کنند . به خاطر خواری آنان نزد خداوند متعال

9- قال الصادق (علیه السلام) : اِنَّ فی جهنم لوادیاً للمتکبّرین یقال له سَقَر شکا الی الله عَزَّوَجَلَّ شدّة حرّه وسأله اَن یأذن لَهُ اَن يَتَنَفَّس ، فأحرق جهنّم(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در جهنم وادی و درّه ای است برای متکبّران که سقر گفته می شود .

به خداوند از شدّت حرارت و گرمی شکایت می برد و درخواست می کند که به او اذن دهد نفس بکشد پس اذن داده می شود به او و تنفسی می کشد که جهنم شعله ور می شود .

ص: 84


1- . لئالي الاخبار ، ج 2 ، ص 200
2- . المجحة البیضاء ج 6 ، ص 536 ، ح 16
3- . اصول کافی ج 2 ، ص 310 ، ح 10

10- قال الصادق (علیه السلام) اُصول الکفر ثلاثة : الحرص و الاستکبار ، و الحسد ، فامّا الحرص فَاِنَّ آدم (علیه السلام) حین نهی عن الشجر حَمَلَهُ الحرص علی اَن اکل منها و اَمّا الاستکبار فابلیس حین اُمر بالسجود لِادَم، استکبر و امّا الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ریشه همه گناهان و کفر سه چیز است : 1- حرص 2- و استکبار 3- و حسد اما حرص کاری کرد که آدم (علیه السلام) را وادار کرد که ، از آن درخت نهی شده بخوردو امّا استکبار پس ابلیس را واداشت که در هنگامی که مأمور به سجده (تواضع و احترام) آدم (علیه السلام) شد تکبّر ورزد و زیر بار نرود .

و اما حسد پس یکی از پسران آدم (علیه السلام) (قابیل) را وادار کرد که برادر خود (هابیل) را بکشد.

این است نتیجه کبر در عبادات و غیرهها

1- ابن خلكان نقل كرده : روزي مقاتل بن سليمان كه از مشاهير مفسّرين اهل تسنّن است ، در ميان مردم گفت (سَلُوني عَمّا دُونَ الْعَرْش ) از غير عرش هر چه مي خواهي سوال كنيد : شخصي از او پرسيد : آن روزي كه جناب آدم (علیه السلام) حج به جا آورد ، سرش را چه كسي تراشيد ؟ مقاتل حيران ماند گفت : اين سؤال از تو نيست ، خداوند خواسته مرا دچار ناتواني عجز نمايد ، به واسطه عجبي كه در نفسم به وجود آمد . (2)

منصور دوانيقي يك متكبّر طاغي و سركش

2- گويند روزي منصور دوانيقي (ملعون) نشسته بود ، مگس بر صورت او نشست ، آن را حركت داد دو مرتبه بازگشت براي دومين بار او را پرانيد ، باز آمد ، آن قدر اين عمل تكرار شد كه ، منصور آزرده گرديد . گفت : ببينيد كدام يك از علماء در اين جا هستند ، گفتند : مقاتل بن سليمان ، دستورداد او را وارد كنند . همين كه وارد شده ، پرسيد آيا مي داني خداوند از چه جهت مگس را خلق كرده ، او بدون درنگ گفت : براي اين كه ، كوچك نمايد ستمگران و متكبّران را ، منصور ساكت گشت ، چيزي نگفت .(3)

ص: 85


1- . اصول کافی ج 3 ، مترجم ، ص 396 - بحارالانوار ج72 ص 104 ، ح 1
2- . روزي متوكل عباسي (ملعون ) فقها را جمع كرد از آن ها سؤال نمود ، سر حضرت آدم (علیه السلام) را چه كسي تراشيد ؟ همه متحير ماندند در اين مورد فرستاد خدمت امام هادي (علیه السلام) حضرت وارد مجلس شد ، پرسيد يابن الرسول الله ، سرآدم را با چه وسيله اي تراشيدند ؟ حضرت فرمودند حَدَّثَني اَبي عَنْ جَدّي عَنْ اَبيه عَنْ جَدِهِ عَنْ اَبيه ، قال: اِنَّ اللهَ اَمَرَ جبرئيلَ عَنْ يَنْزِلَ بياقوته مِن يواقيت الجَنَّة ، فَنَزَلَ بها فَمَسَحَ رَأسَهُ آدم (علیه السلام) فَنَتاثَرَ الْشعر منه ، خداوند متعال جبرئيل (علیه السلام) را مأمور نمود كه به وسيله ي يكي از ياقوت هاي بهشت ، سر آدم (علیه السلام) را بتراشيد . ياقوت را بر سر آدم (علیه السلام) كشيد ، موهايش ريخت . پند تاريخ ج 3 ص 29
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 29

3- حضرت نوح (علیه السلام) ، هنگامي كه كشتي را درست كرد و در آن انواع حيوانات را جاي داد ، الاغ در خارج كشتي ماند ، هر چه نوح (علیه السلام) او را به سوار شدن در كشتي وارد مي كرد ، سوار نمي شد ، بالاخره خشمگين شده گفت : (اِركب يا شيطان) سوار شو اي شيطان .

مواعظ شيطان به نوح (علیه السلام)

شيطان اين سخن را شنيد ، خود را در پي الاغ آويزان نموده داخل كشتي شد ، حضرت نوح (علیه السلام) خيال مي كرد سوار نشده همين كه كشتي به حركت در آمد ، مقداري بر روي آب سير كرد ، چشم نوح (علیه السلام) به شيطان افتاد كه در صدر كشتي نشسته ، پرسيد چه كسي به تو اجازه داد ؟ گفت : تو مگر نگفتي اي شيطان ، آن گاه گفت : اي نوح تو ، بر من حقي داري و نيكي درباره ي من كرده اي، مي خواهم آن را جبران نمايم ، نوح (علیه السلام)

پرسيد آن خدمت چه بوده ؟ در پاسخ گفت : تو دعا كردي ، قومت در يك ساعت هلاك شدند ، اگر اين كار را نمي كردي ، من حيران بودم به چه وسيله اي آن ها را منحرف و گمراه كنم . از اين زحمت مرا راحت كردي .

حضرت نوح (علیه السلام) دانست كه شيطان او را سرزنش مي كند . شروع به گريه كردن نمود ، بعد از طوفان، پانصد سال گريه مي كرد ، از اين جهت نوح (علیه السلام) لقب يافت ، پيش از آن ، نامش عبدالجبار بوده .

خداوند متعال وي فرمود كه : سخن شيطان را گوش كن ، نوح (علیه السلام) به شيطان گفت : آن چه مي خواهي بگو ، گفت : از چند خصلت تو را نهي مي كنم ،

اوّل : اين كه از كبر پرهيز كن . زيرا اوّل گناهي كه نسبت به خداوند انجام شد ، همين كبر بود ، چون پروردگار مرا امر كرد براي پدرت آدم سجده كنم ، اگر تكبّر نمي كردم و سجده مي نمودم ، مرا از عالم ملكوت خارج نمي كردند .

دوّم : از حرص دوري كن ، زيرا خداوند تمام بهشت را براي پدرت آدم مباح و حلال گردانيد . از يك درخت او را نهي كرد . حرص آدم را واداشت تا از آن درخت خورد و ديد آن چه بايد ببيند .

ص: 86

حكايت مرد ثروتمند و فقيري

سوم : هيچگاه با زن بيگانه و اجنبي خلوت مكن ، مگر اين كه شخص ثالثي و سومي با شما باشد . اگر بدون كسي خلوت كني ، من در آن جا حاضر مي شوم آن قدر وسوسه مي نمايم تا به عمل حرام وادارت كنم . خداوند به نوح (علیه السلام) وحي فرمود كه : گفتة شيطان را قبول كن . (1)

4- حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : مرد ثروتمندي با لباس هاي پاكيزه و تميز ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و نشست ، بعد از آن مرد ثروتمند ، مرد تنگدستي با لباس كهنه و مندرس وارد شد ، پهلوي همان ثروتمند نشست صاحب لباس آراسته جامه اي خود را زير پاي مستمند تازه وارد ، جمع كرد ، حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ترسيدي از فقر او ، كه به تو چسبيده ؟ عرض كرد : نه ، فرمود : ترسيدي از غنا و ثروت تو ، نصيبش گردد ، جواب داد نه ، فرمود : ترسيدي لباست را كثيف نمايد ، عرض كرد : خير ، پرسيد پس براي چه اين عمل را انجام دادي ؟

عرض كرد : مرا هم نشيني است ( شايد مراد نفس خودش بوده ) كه هركار خوب را در نظرم بد جلوه مي دهد و كار بد را خوب ، اينك يا رسول الله نصف از مال خود را براي كيفر عملم به او بخشيدم ، آن حضرت رو كردند به شخصي مستمند ، فرمودند : مي پذيري ؟ عرض كرد : نه يا رسول الله ، مرد ثروتمند پرسيد : چرا ؟ گفت مي ترسم آن چه تو را فرا گرفت از خود پسندي و كبر ، مرا هم فراگيرد.(2)

( و من خَفَّت مَوازينُهُ فَهُوَ اللئيم ) هر كس اعمالش سبك بود ، پست و بي ارزش است (3)

شعر

نشنيده اي كه

زير چناري كدوبني

بررست و بر دويد بر او بر بروز بيست

پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اي

گفت چنار سال مرا بيشتر ز سي است

خنديد بس كدو كه من از تو به بيست روز

برتر شدم بگوي كه اين كاهليت چيست

او را چنار گفت كه امروز اي كدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوري است

فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان

آن گه شود پديد كه

نامرد و مرد كيست(4)نشنيده اي كه

زير چناري كدوبني

بررست و بر دويد بر او بر بروز بيست

پرسيد از آن چنار كه تو چند روزه اي

گفت چنار سال مرا بيشتر ز سي است

خنديد بس كدو كه من از تو به بيست روز

برتر شدم بگوي كه اين كاهليت چيست

او را چنار گفت كه امروز اي كدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوري است

فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان

آن گه شود پديد كه

نامرد و مرد كيست(5)

ص: 87


1- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 30 ، به نقل از انوار النُّعْمانية ، سيّد نعمت الله جزائري ، ص 81
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 31 – لئالي الاخبار
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 32
4- . شعر از ناصر خسرو
5- . شعر از ناصر خسرو

نشانه هاي كبر

1- هنگامي كه با امثال خود در مطلبي گفت و گو مي كند ، اگر حقّ بر زبانشان جاري شود ، در صورتي كه پذيرفتن و اعتراف كردن به آن برايش گران باشد و اظهار بشاشت و خرّمي نتواند بنمايد ، معلوم است ، تكبّر دارد .

2- اگر در محافل و مجامع پايين تر از محلي كه سزاوار نشستن او است ، برايش گران باشد ، يا هنگام راه رفتن عقب همه قرار گرفتن برايش گران باشد ، متكبّر است .

3- در صورتي كه اوّل سلام كردن به زير دستش برايش سخت باشد متكبّر است .

4- اگر اجابت دعوت فقير بي نوايي با انجام حاجتش يا نشستن پهلويش ، برايش سخت باشد نشانه كبر است .

5- ضروريات زندگي خانه را از بازار خريدن و به روي دست گرفتن و به خانه بردن ، اگر برايش مشكل باشد متكبّر است . (1)

مگر در صورتي كه به مقتضاي زمان و مكان و حال و شأنش ، اين عمل برايش واقعاً عيب باشد و سبب غيبت كردن مردم بشود .6- پوشيدن جامه هاي كم بها و زير و كهنه ، اگر برايش گران باشد و در بند پوشيدن لباس نفيس و فاخر بوده و آن را شرف و بزرگ بداند ، متكبّر است ، مگر حقيقتاً ، اين عمل سبب هتك آبرويش باشد چنان چه گذشت .

7- نشستن با نوكر و كلفت و شاگرد ، بر سر يك سفره ي طعام ، اگر بر او گران باشد ، علامت كبر است. (2)

8- از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه : براي متكبّران در جهنم ، وادي است كه آن را سَقَرآ نامند و از شدّت حرارت خود ، به خدا شكايت كرد و رُخصت طلبيد كه يك نفس بكشد ، پس نفس كشيد از نفس او ، جهنّم سوخت ، و فرمودند : متكبّرين را در روز قيامت ، به صورت مورچه گان محشور خواهند كرد

ص: 88


1- . البته شئونات افراد متفاوت است .
2- . معاني كبر مفصّل است ، به معراج السعاده از صفحه 216 تا صفحه 229 و ديگر كتب اخلاقي ، در اين باره مانند جامع السعادات و غيره مراجعه شود .

و مردم ايشان را پايمال خواهد كرد . و مردم ايشان را پايمال خواهند نمود . تا خداوند از حساب بندگان فارغ شود . و فرمودند كه : هيچ كس نيست كه تكبّر كند ، مگر اين كه در خود ، پستي مي بيند ، مي خواهد كه به تكبّر او را بپوشاند و فرمود كه : دو ملك در آسمان هستند كه موكّل بندگانند ، كه هر كه تواضع بنمايد ، او را بلند مرتبه كنند و هر كه تكبّر نمايد او را پست رتبه بنمايد .

و فرمودند كه : جَبّار ملعون كسي است كه ، به حق جاهل باشد و مردم را حقير بشمارد .

و فرمودند كه : هيچ بنده اي نيست مگر اين كه او را حكمت و دانايي است و ملكي است كه نگاه مي دارد آن حكمت را از براي او ، پس او در پيش خود ، از همه كس بزرگ تر و در نظر مردم از همه كس كوچكتر مي شود ، و اگر تواضع و فروتني نمود ، مي گويد : بلند مرتبه شو ، خداوند تو رابلند گرداند و بردارد . پس او در دل خود از همه كس كوچك تر مي شود و در چشم مردم از همه كس بلندتر مي گردد . (1)

و ضد تكبّر : تواضع است ، و آن عبارت است از شكسته نفسي كه ، نگذارد آدمي ، خود را بالاتر از ديگران ببيند و لازم آن كردار و گفتار چنديست كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مي كند و ملامت بر آن ها و اقواي معالجه است ، از براي مرض كبر و اين از اشراف صفات و ملكات است . (2)

شعر

ز

خاك آفريدت خداوند پاك

تواضع سر رفعت افرازدت

به عزت هر آن كو فروتر نشست

بگردن فتد سركش و تند خوي

پس

اي بنده افتادگي كن چو خاك

تكبّر به خاك اندر اندازدت

به خواري نيفتد ز بالا و پست

بلنديت بايد بلندي مجوي

ص: 89


1- . معراج السعادة ، ص 218
2- . معراج السعادة ، ص 227

9- در سفينة البحار از قول امام حسن عسكري (علیه السلام) روايت كرده كه ، فرمودند : بر حضرت اميرمؤمنان علي (علیه السلام) پدر و پسري از اهل ايمان ، وارد شدند ، پس آن حضرت براي آن ها برخاست و ايشان را گرامي داشت و بالاي مجلس نشانيد و نزدشان نشست ، پس حضرت ، امر فرمود : طعام آوردند و هر دو خوردند ، پس قنبر طشت و اِبريق آورد . حضرت او را سوگند داد كه با كمال اطمينان دستش را بشويد ، كه قنبر بر دستش آب مي ريزد ، آن مرد پذيرفت ، و چون آن حضرت از شستن دستش فارغ شدند ، اِبريق را به فرزند خود ، محمّد بن الحنفية داده و فرمودند : فرزندم ، اگر اين پسر تنها نزد من آمده بود خودم بر دستش آب مي ريختم ، لاكن خداوند نخواسته در محلي كه پدر و پسر با هم باشند ، مثل يكديگر با آن ها رفتار شود ، اينك من دست پدر را شستم تو هم كه فرزند من هستي ، آب بر دست پسر بريز تا پدر دست پدر و پسر دست پسر را شسته باشد . (1)

10- در سفينة البحار ، نقل كرده است كه ، حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) به مردي سوداني كه سياه و زشت بود ، عبور فرمود ، به او سلام نمود و نزدش رفت و مقدار زيادي با او سخن گفت، پس فرمود:

هر كاري داري بگو تا انجام دهم گفتند : اي پسر پيغمبر ، آيا به چنين شخصي وارد مي شوي و از حوائج او مي پرسي در حالي كه او به شما ، محتاج تر است ؟ حضرت فرمودند : بنده اي است از بندگان خدا و برادر ديني ما است و ما و او را بهترين پدرها كه آدم (علیه السلام) ابوالبشر است و بهترين دين ها كه دين اسلام است ، جمع مي كند. و شايد روزگار ، ما را محتاج به او كند ، پس ما را كه بر او تكبّر مي كرديم ، از جمله فروتن ها مشاهده كند . (2)

11- محمد بن مسلم مردي ثروتمند ، از اشراف كوفه و از اصحاب حضرت امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بود ، روزي حضرت امام باقر (علیه السلام) به او فرمود : اي محمد ، بايد تواضع كني ، چون محمد از مدينه به كوفه برگشت ، ظرف خرما و ترازوي برداشت و درب مسجد جامع كوفه نشست و صدا مي زد هر كه خرما مي خواهد ، بيايد و از من بخرد ( اين كار را براي از بين بردن كبر نفس انجام مي داد ) بستگانش آمدند و گفتند : ما را با اين كار خود رسوا كردي ، گفت : مولايم ، مرا امر به چيزي فرمود كه : مخالفتش را نخواهم كرد ، و از اين محل اجتماع حركت نمي كنم تا تمام خرمايي كه ، در اين ظرف است بفروشم .

ص: 90


1- . سفینة البحار ، ج4 ، ص 101
2- . سفینة البحار ، 4 ، ص 407

بستگانش گفتند : حال كه مي خواهي حتماً خريد و فروش كني ، پس در محلي كه گندم آرد مي كنند برو ، ايشان هم قبول كرد و شتر و سنگ آسيايي خريد و مشغول آرد كردن گندم شد . ( تا با اين عمل ، كبر نفس خود را از بين ببرد و خود را با يك فرد عادي برابر ببيند . (1))

روزه

اشاره

متن : وَ الصِّیامَ ( وَصَومَ ) تَثبِیتاً لِلْاِخْلاصِ

خداوند متعال روزه را سبب استحکام اخلاص قرار داده

شرح و توضیح :

روزه در قرآن 13 مورد آمده است .

1- بقره آیه 184 6- بقره آیه 196 11- مائده آیه 95

2- بقره آیه 185 7- بقره آیه 196 12- احزاب آیه 35

3- مریم آیه 26 8- نساء آیه 92 13- احزاب آیه 35

4- بقره آیه 183 9- مائده آیه 89

5- بقره آیه 187 10- مجادله آیه 4

روزه در شرع مقدس اسلام عبارت از ، عدم خوردن و آشامیدن و امساک و مفطرات دیگر است که درفقه(2) به تفصیل بیان شده به قصد قربت به خداوند اخلاص هم آوردن عمل است فقط برای اجرای امر خداوند متعال به اهمیت و فضیلت این عمل این آیه شریفه تصریح می نماید .

«یا ایُّها الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبْلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقونَ » (3)« روزه بر شما «در ماه رمضان» واجب شد چنان که به امّت های قبل از شما واجب بوده که به وسیله آن تقوی را تحصیل کرده و از گناهان بپرهیزید . یعنی روزه موجب نورانیت قلب و دوری از

ص: 91


1- . سفینة البحار ، ج4 ، ص 705
2- . در کتاب البیان فی شهر رمضان مفصّلاً شرح داده ایم ، به آن جا رجوع شود .
3- . سورة بقره ، آیه 183

شهوت است که انگیزۀ معصیت و نافرمانی در انسان است . در این فراز این سوال پیش می آید ، راز این که روزه را تثبیت دهندۀ اخلاص معرّفی فرموده با وجود این که ، هر یک از واجبات دیگر مانند نماز و زکوة اگر با شرایط به جا آورده شود موجب تثبیت و استحکام اخلاص است ، چیست ؟

پاسخ به این سوال این است که ، این عمل بالخصوص از چشم مردم مستور و از توقع تمجید و تعریفشان بر کنار است به خلاف عبادات دیگر که آن ها از افعال اعضاء و جوارح و در معرض دید و اطلاع مردم است و به همین جهت اخلاص را بیشتر استوار می نماید حضرت امام باقر (علیه السلام) از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرماید .

« قال الله عَزَّوَجَلَّ : الصوم لی و اَنا اَجزی به (1)»

یعنی خداوند عَزَّوَجَل فرموده روزه برای من است و من خود پاداش آن را می دهم» سرّ این عظمت در این است که ، انسان در روزه ، خود را آماده می کند که از چیزهایی که در کتاب های فقه ذکر شده دوری جوید ، و فقط اعلام الغیوب از آن آگاه است . برخلاف سائر عبادات که ، آن ها در معرض دید مردم قرار دارند ، و معنای این که « خود پاداش را می دهم » کنایه از اهتمام و بزرگداشت این عمل است زیرا هر عملی که مورد توجّه زیاد و اهتمام شخص باشد.

خود بالمباشره آن را انجام می دهد .

علت وجوب روزه (روایات)

علت وجوب روزه(2)

1- امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند : برترین وسیله ای که متوسلان می توانند با آن به سوی خداوند تقرب جویند : ایمان به او و پیامبر او است و همچنین جهاد در راه او چه این که ، جهاده قلّه مرتفع اسلام است و نیز کلمۀ اخلاص (شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر) که هماهنگ با سرشت بشر است و به پا داشتن نماز که سپری است در برابر مجازات خدا که ، فریضه ای است واجب و روزه ماه رمضان که سپری است در برابر مجازات خدا ، و حج و عمرۀ خانه خدا ، که نابود کننده فقر و شستشو کننده گناه است ، و صله رحم که باعث فزونی مال و طول عمر است و صدقه های پنهانی که ، کفارهای خطاها است.

ص: 92


1- . وافی ج 2 ص 5 ، سفينة البحار ، ج 2 ، ص 158 به نقل از ثواب الاعمال
2- . در کتاب البیان فی شهر رمضان مفضلاً توضیح داده ایم رجوع به آن کتاب شود .

و صدقه های آشکار که از مرگ های ناگهانی و بد پیش گیری می کند و نیکوکاری که از لغزش ها و شکست های خوار کننده باز می دارد ، دائماً به یاد خدا باشید که بهترین ذکرهاست . (1)

2- و قال (علیه السلام) : الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍ وَ الحَجُّ جِهادُ کُلِّ ضَعیفٍ وَ لِکُلِّ شَیءٍ زکاةٌ وَ زَکاةُ البَدَنِ الصِّیامُ وَجَهادُ المَرأةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ (2)

نماز موجب تقرب هر پرهیزکار است و حج جهاد هر ضعیفی است و برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن ، شوهرداری شایسته است .

3- قال (علیه السلام) : فَرَضَ اللهُ الایمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاةَ تَنْزِیهاً عِنَ الکِبرِ ، وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزقِ ، وَ الصِّیامَ ابتِلاءً لِإخْلاصِ الخَلقِ ، وَ الحَجَّ تَقْربَةً لِلدّینِ وَ الجَهادَ عِزّاً لِلأسلامِ ، وَ الامرَ بالمَعروفِ مَصلَحَةً لِلعَوامِّ وَ النَّهی عَنِ المُنکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهآءِ ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنمَآةً لِلعَدَدِ ، وَ القِصاصَ حَقْناً لِلدِّماء ، وَ اِقامَةَ الحُدودِ اِعظاماً لِلمَحارِمِ ، وَ تَرِکَ شُربِ الخَمرِ تَحْصِیناً للعَقلِ ، وَ مُجانَبَةَ السِّرقَةِ اِیجاباًلِلعِفَّةِ ، وَ تَرکَ الزِّنیتَحْصِيناً لِلنَّسَبِ وَ تَرْكَ اللِّواطِ تَكْثِيراً لِلنَّسِل ، وَ الشَّهاداتِ اسْتسِظهاراً عَلي المُجاهَدَاتِ ، وَ تَركَ الكَذِبِ تَشْريفاً لِلصِّدْقِ ، وَ السَّلامَ اَماناً مِنَ المَخاوِفِ ، وَ الاَمانَةَ نِظامًا لِلأُمَّةِ ، وَ الطّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْاِمامَةِ .(3)

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند :

(علّت فلسفه احكام ، بسياري از مطالب ، (4)

خداوند ايمان را به خاطر تطهير دل از شرك واجب فرمود، و نماز را براي پاك شدن از كبر (كه توضيحش گذشت ) زكات را سبب روزي ، روزه را آزمايش براي اخلاص بندگان ، حج را وسيله نزديكي مسلمانان جهاد را براي سربلندي اسلام ، امر به معروف را به خاطر اصلاح توده مردم ، نهي از منكر را براي بازداشتن بي خردان ، صلة رحم را براي كثرت نفرات ، قصاص را براي حفاظت خون ها ، اقامه حدود ، را براي بزرگداشت محرّمات الهي و ترك شرخمر را براي حفظ و سلامت عقل ، دوري از دزدي را براي حفظ عفت (دست ها) و ترك زنا را براي حفظ نسبت ها ، ترك لواط را به خاطر افزايش نسل ، و شهادت و گواهي را براي اظهار حقّ در برابر انكارها ، ترك دروغ

ص: 93


1- . خطبۀ 110 ، سابقاً هم اشاره شد .
2- . حکمت 136
3- . حكمت 252
4- . شبيه خطبة حضرت فاطمة الزهرا (علیها السلام) است .

را به خاطر احترام راستي ، و سلام را به عنوان تأمين از خوف و خطر ، امانت را براي نظام امت و طاعت و فرمانبرداري (از ائمّه هدي (علیهم السلام) ) را براي تعظيم مقام پيشوايي .

4- قال الامام الصادق (علیه السلام) : اِنَّ اللهَ تبارك و تعالي يقول : الصوم لي و انا اخبري عليه (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : روزه از آن من است و خودم پاداش آن را خواهم داد .

5- قال فاطمة الزهراء (علیها السلام) :

فَرَضَ اللهُ الصِيّامَ تَثْبِيتاً لِلاخْلاصِ(2)حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمودند : خداوند به خاطر تثبيت كردن اخلاص و استوار بودن آن روزه راواجب فرمود .

6- قال رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم) : عليك بالصوم فانّه جنّة من النار و اِن استطعت اِن ياتيك الموت و بطنك جائع فافعل (3)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بر تو باد بر روزه گرفتن ، چون سپر آتش است و اگر بتواني در وقتي كه مرگت برسد روزه باشي ، اين عمل را انجام بده

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِكُلِّ شيءٍ زكاة و زكاة الابدان الصِيام (4)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي هر چيزي زكاتي است و زكات بدن ها روزه است .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : صُوْمُوا تَصِحُّوا (5)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : روزه بگيريد تا صحيح و سالم بمانيد .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: اِنَّ للجَنَّة باباً يدعي الرِّيان لا يدخل منه اِلّا الصائمون (6)

و نيز فرمودند : بهشت دري دارد به نام رَيّان غير از روزه بگيران كسي از آن در وارد نشود .

ص: 94


1- . اصول كافي ج4 ، ص 63 ، ح 6
2- . احتجاج طبرسي (بحث خطبه فدك) ، علل الشرائع ص 270
3- . دعائم الاسلام م1/270
4- . فضائل الاشهر الثلاثة : 75
5- . الدعوات راوندي : 76 يا 179
6- . معاني الاخبار : 409/90 ، رَيّان ، يعني : سيراب ، شاداب ، تر و تازه

10- قال الباقر (علیه السلام) : الصيّام و الحج تسكين القلوب (1)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : روزه و حج تسكين دل هاست .امام سجاد (علیه السلام) در دعا 45 صحيفه سجاديّه (علیه السلام) كه در اواخر ماه رمضان ، مربوط مي باشد . به نام دعاي وداع ماه مبارك رمضان است . طوري امام (علیه السلام) وداع مي كند كه گويا مادر با جوانش كه در بستر رحلت است ، وداع مي نمايد . و داعي بسيار جان سوز ، با غمي جانكاه در اعماق قلبش ، در اين دعا شريف 19 بار با جملة « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ » سلام و خداحافظي مي كند ، از جمله خطاب به ماه مبارك رمضان مي فرمايد : سلام بر تو اي ماه بزرگ خدا ، سلام بر تو اي عيد اولياء خدا ، سلام بر تو اي بهترين همنشين و مونس ، فراقت بسيار طاقت فرسا و جان گداز است :

شعر

اَلْوَداع

اي ماه رحمت اَلْوَداع

اي همه لطف و كرامت الوداع

الوداع اي ماه ربّ ذوالجلال

الوداع ، باشد فراقت پر مَلال

الوداع اي ماه پر فيض جلي

الوداع اي ماه ايثار علي

الوداع اي ماه اخلاص و صفا

الوداع اي شافع روز جزا

الوداع اي عيد عشق بازان حق

مايه ي لطف و محبّت هاي حق

اي مَهِ فرصت براي مغفرت

داده اي هر گونه لطف و مرحمت

قدر شب هاي تو را نشناختم

سوختم از اين ندامت اي كريم

رفتي و داغت جگر سوزم نمود

اي كه حق در عرش ، قَدرت را ستود

اي كه تو عيد بزرگي كردگار

رهنما و مظهر پروردگار

مايه ي فخر و شرافت در زمان

اي كريم ميزبان مهربان

تاج زينت بخش پاكان الوداع

رد نكن مهمان خوانت ، الوداع

واي اگر ما را ببخشي (2)

الوداع

ما

به جا مانديم و عصيان ، الوداعاَلْوَداع

اي ماه رحمت اَلْوَداع

اي همه لطف و كرامت الوداع

الوداع اي ماه ربّ ذوالجلال

الوداع ، باشد فراقت پر مَلال

الوداع اي ماه پر فيض جلي

الوداع اي ماه ايثار علي

الوداع اي ماه اخلاص و صفا

الوداع اي شافع روز جزا

الوداع اي عيد عشق بازان حق

مايه ي لطف و محبّت هاي حق

اي مَهِ فرصت براي مغفرت

داده اي هر گونه لطف و مرحمت

قدر شب هاي تو را نشناختم

سوختم از اين ندامت اي كريم

رفتي و داغت جگر سوزم نمود

اي كه حق در عرش ، قَدرت را ستود

اي كه تو عيد بزرگي كردگار

رهنما و مظهر پروردگار

مايه ي فخر و شرافت در زمان

اي كريم ميزبان مهربان

تاج زينت بخش پاكان الوداع

رد نكن مهمان خوانت ، الوداع

واي اگر ما را ببخشي (3)

الوداع

ما

به جا مانديم و عصيان ، الوداع

ص: 95


1- . امالي شيخ طوسي : 296/582
2- . منظور از بخشش ، خداي متعال است ، كه در اين ماه اميد بخشش از كرمش ، در اين ماه پر بركت است .
3- . منظور از بخشش ، خداي متعال است ، كه در اين ماه اميد بخشش از كرمش ، در اين ماه پر بركت است .

در من لا يحضره الفقيه ، از حسن ابن علي بن ابي طالب (علیهما السلام) نقل كرده ، كه طايفه اي از يهود ، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شده و اعلم آن ها ، از آن بزرگوار ، از مسائل چند ، سؤال كرد . از جمله سؤال نمود ، از علت وجود صوم و روزه بر بندگان ، از اُمَّت آن1- بزرگوار ، در مدت سي روز ، و حال آن كه بر ساير امت ها بيش از سي روز واجب كرده است . پس آن حضرت در جواب آل يهود فرمود : چون جناب آدم (علیه السلام) از شجره منهيه ( نهي شده ) تناول نمود آن چه خورده بود ، باقي ماند در شكم او تا سي روز ، پس خداوند بر ذريّه ي آدم (علیه السلام) سي روز روزه را واجب فرمود .

وجوع و عطش را تا سي روز ، تا غرامت و جبران آن عمل آدم (علیه السلام) باشد . و آن چه را كه در شب ، از عدل و شرب و غيره ، اين ها مرتكب مي شوند ، تفضّلي است از جانب باري تعالي برايشان است . و به همين دليل روزه واجب بود بر خود آدم (علیه السلام) و آن چه كه خداوند متعال بر آدم (علیه السلام) واجب فرموده بود بر امت من هم واجب كرده ، سپس حضرت اين آيه شريفه را تلاوت كردند :

« يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (1)

يعني : اي گروه مؤمنان نوشته شده است بر شما روزه همچنان كه نوشته شده است بر آنان كه پيش از شما بودند شايد پرهيزكار شويد .

پس آن يهودي عرض كرد : صَدَقْتَ يا محمد ، اي محمد درست گفتي ، عرض كرد : پس ثواب و جزاي آن كه ماه رمضان را روزه بگيريد چيست ؟

حضرت فرمودند : نيست هيچ مؤمني كه روزه بگيرد ماه مبارك رمضان را احتساباً و اِمْتِثالاً لِاَمْرِالله ( براي خشنودي خداوند و با اخلاص ) مگر اين كه خداوند متعال هفت خصلت را براي او واجب مي كند .

اول : آن كه آب مي گرداند حرام را و ذوب مي كند از جسد او

دوم : آن كه نزديك مي شود به سوي رحمت باري تعالي

ص: 96


1- . سورة مباركه بقره ، آيه 183

سوم : آن كه اين صوم و روزه اش ، كفاره است براي خطاي (ترك اولي) پدرش آدم (علیه السلام) و باعث خشنودي اوست ، از او

چهارم : آن كه آسان مي گرداند بر او سكرات مرگ را

پنجم اين كه : اين روزه اش امان است ، او را از گرسنگي و تشنگي روز قيامت

ششم آن كه : عطا نمايد باري تعالي او را ، برات از آتش جهنم

هفتم آن كه : او را اطعام مي نمايد ، از طيّبات و اغذيه لذيذه او ، پس آن يهودي عرض كرد : صَدَقْتَ يا محمد ، اي محمد ، راست گفتي (1)

3- در بسياري از كتب معتبرة اخبار ، خصوصاً بحارالانوار ، از تفسير امام حسن عسكري (علیه السلام) روايت نموده كه : روز قيامت ، ماه مبارك رمضان را به صورتي مي آورند ، به غايت خوب و زيبا و بر بلندي او را نگه مي دارند و خلقت هاي بهشت از سُنْدُس و استبرق ، آن قدر روي او مي افكنند كه عدد آن را جز خدا نمي داند ، و مُنادي از جانب خداوند عزوجل ندا مي دهد كه : اين ماه رمضان است ، بسا كه به وسيله او بدبخت شده است و بسا كه به وسيله او بر تخت ( و اَريكه بهشتي ) نشسته است . پس فرمان آيد كه ، هر مؤمني كه ، او را (در دنيا) تعظيم كرده ( و روزه گرفته ) و حرمت او را حفظ كرده باشد و امتثال اوامر حق تعالي نموده باشد و اجتناب و دوري از نواهي او كرده باشد ، بيايد و از اين خلعت ها برگيرد . و به تن بپوشاند ، و روي به بهشت آورند .

و جماعتي ديگر بيايند كه ، ايمان ايشان نيكو نبوده و يا در ماه رمضان ، گناهان بزرگ را مرتكب شده اند ، از آن جامه ها برگيرند و بر تن بپوشانند ، اما بر تن ايشان پاره هاي آتش شوند . و رشته هاي آن ها مارها و عقرب ها گردد . پس آتش آن ها را بسوزاند و ماران و عقربان آن ها را مي گزند ، پس فرياد برآوردند كه ، خداوندا اين خلعت ها و اين جامه ها چرا بر تن ما آتش سوزاند و ماران و عقربان شده و بر تن هاي ديگران چنين نبوده ؟

ص: 97


1- . علل الشرايع ، ص 378 ، باب 109 ، روايت 1

پس از جانب خداوند متعال ندا آيد كه ايشان در ماه رمضان طاعت و عبادت كردند و شما فسق و فجور و گناه و معصيت و نافرماني انجام داديد . ايشان از خداوند ترسيدند و شما نترسيديد ، ايشان به عدالت عمل كردند و شما ظلم و ستم ، پس لاجرم ايشان در بهشتند و شما در جهنم .

با نعيم ابدي و مقيم هميشگي خواهند بود ، و شما هم در دوزخ با عذاب اليم قرار خواهيد گرفت . (1)

اين يك نمونه عالي و بارز ، خانم نفيسه

4- سيده نفيسه دختر حسن بن زيد كه او پسر امام حسن مجتبي (علیه السلام) است :

شبلنجي در فورالأبصار و محمد صبان در اسعاف الراغبين نقل كرده اند كه : سيّده نفيسه سنة 145 ، در مكه متولّد شد و در مدينه نشو و نما كرد . روزها پيوسته روزه مي گرفت و شب ها را به عبادت به سر مي برد . و داراي ثروتي بود ، به زمين گيران و بيماران و عموم مردم احسان مي كرد .

سي مرتبه به حج مشرف شد كه اكثر آن با پاي پياده بود .

زينب دختر برادر نفيسه گفت : چهل سال تمام عمه ام را خدمت كردم . در اين مدت نديدم شبي بخوابد و يا روزي افطار كند . و پيوسته شب ها را به قيام و روزها را به روزه مي گذرانيد . به او گفتم با خود مدارا نمي كني ، جواب داد ، چگونه با نفسم رفق و مدارا كنم ، با اين كه در جلوي من عقباتي دارم كه از آن ها نمي گذرند مگر مردمان رستگار .

نفيسه از شوهر خود اسحاق مؤتمن (پسر امام صادق (علیه السلام) ) دو فرزند داشت : يكي به نام قاسم و ديگري به نام ام كلثوم ، از آن ها عقبي و نسلي به وجود نيامد ، سالي با شوهرش به زيارت حضرت ابراهيم خليل الرحمان (علیه السلام) مشرف شد ، در مراجعت به مصر ، تشريف آورد و در منزلي سكني گرفت، در همسايگي آن ها دختر يهوديه اي نابينا بود ، يك روز با آب وضو نفيسه تبرك جست در همان حال چشمش روشن شد . يهوديان بسيار اسلام آوردند و اهل مصر در حق آن مخدره بسيارعقيده مند شدند ، از نفيسه خواهش كردند در مصر توقف كند ، به زيارت او مشرف مي شدند ، و بركاتي مي ديدند ، در مصر توقف نمود تا در همان جا از دنيا رفت ، آن مخدره قبري به دست خويش براي خود كنده بود ،

ص: 98


1- . خزينة الجواهر ، ص 275

پيوسته در آن قبر داخل مي شد ، نماز مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد تا اين كه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نمود ، در ماه مبارك رمضان سنه 208 از دنيا رفت ، هنگام احتضار ، روزه بود ، او را امر با افطار كردند . گفت : وا اعجبا سي سال است تا به حال از خداوند متعال مسئلت مي كنم با حالت روزه از دنيا بروم . اكنون كه روزه هستم ، افطار كنم ؟ شروع كرد به خواند سورة انعام ، آيه 127 ، همين كه رسيد به آية مباركة (لَهُمْ دارُالسَّلام عِنْدَ رَبِّهِمْ ) . از دنيا رفت پس از فوت نفيسه ، مردم از دهات و شهرهاي مصر ، اجتماع كردند . شمع هاي بسياري در آن شب ، روشن نمودند . از هر خانه اي كه در مصر بود ، صداي گريه شنيده مي شد . همه در ماتم آن بانوي ارجمند ، غمناك و افسرده بودند . جمعيتي بر جنازه او نماز خواندند كه ، سابقه نداشت ، تمام بيابان را پركرده بودند ، در همان قبري كه به دست خود ، حفر كرده بود ، دفن شد .

نقل شده كه بعد از وفات نفيسه ، شوهرش اسحاق مؤتمن ، خواست بدن او را به مدينه ي معظّمه انتقال دهند و در بقيع دفن نمايند و اهل مصر اجتماع نموده درخواست كردند كه آن مخدّره را در مصر بگذارند . براي تبّرك و تَيَمُّنْ ، و مال بسياري بذل كردند اسحاق راضي نشد تا آنكه در خواب پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ديدند ، فرمودند : درباره ي نفيسه با اهل مصر معارضه مكن ، به واسطه ي بركت او ، براي آن ها رحمت نازل مي شود . (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در فوائد روزه :1- سلامتي و تندرستي : روزه بگيريد تا سالم بمانيد .(2)

2- سپر در برابر آتش جهنم است . (3)

3- ماية اجابت دعاست ، لا تُرَدُّ دَعْوَةُ الصّائِمْ : يعني : دعاي روزه دار رد نمي شود . (4)

4- سبب بخشش گناهان است : هركس ماه رمضان را براي خداوند روزه بگيرد ، تمام گناهانش آمرزيده مي شود . (مگر حق الناس) (5)

ص: 99


1- . پند تاريخ ، ج 5 ، ص 231 ، به نقل از تحفة الاحباب ، ص 393
2- . بحارالانوار ، ج 3 ، ص 255
3- . وسائل الشيعة ، ج 7 ، ص 285
4- . نهج الفصاحة ، ص 393
5- . تفسير مراغي ، ج 7 ، ص 69

5- باعث مي شود فرشتگان برايش دعا كنند ، خداوند فرشتگان خود را موظّف كرده است كه براي روزه داران دعا كنند . (1)

6- پنج چيز به اين امت داده شده :

- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اُعْطِيَتْ اُمَّتي في شَهْرِ رَمَضان خَمْساً لَمْ يُعْطِهِنَّ اُمَّةُ نَبيٍّ اَمّا الواحِدَةُ : فَاِذا كانَ اَوَّلُ : لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضان .

نَظَرَاللهُ عَلَيْهِ لَمْ يُعَذِّبْهُ اَبَداً .

وَ اَمَّا الثّانِيَةُ : فَاِنَّ خُلُوفَ اَفْواهِهِمْ حينَ يُمْسُونَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَطْيَبُ مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ

وَ اَمَّا الثّالِثَةُ : فَاِنَّ الْمَلائِكَةُ يَسْتَغْفِرونَ لَهُمْ في لَيْلِهِمْ وَ نَهارِهِمْ

وَ اَمَّا الرابِعَةُ : فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَاْمُرُ جَنَّتَهُ اَنِ اسْتَغْفِري وَ تَزَيَّني لِعِبادي فَيُوشَكَ اَنْ يَذْهَبَ بِهِمْ نَصْبُ الدُّنيا وَ آذاها و يَصيروُا اِلي جَنَّتي وَ كَرامَتي .وَ اَمَّا الخامِسَةُ : فَاِذا كانَ آخِرُ لَيْلَةٍ ، غَفَرَ لَهُمْ جَميعاً .

فَقالَ : رَجُلٌ ، في لَيْلَةِ الْقَدْر يا رَسُولَ اللهِ ؟

فقالَ: اَلَمْ تَرَ اِلَي العُمّالِ اِذا فَرِغوا مِنْ اَعْمالِهِمْ وُفُّوا (2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

به امّت من در ماه رمضان ، پنج چيز داده شده كه به اُمَّت هيچ پيغمبري پيش از من داده نشده است .

1- هرگاه شب اول ماه رمضان فرا رسد ، خداوند به سوي آنان نظر مي كند و كسي كه خداوند به او نظر كرده هرگز او را عذاب نمي كند .

2- بوي بد دهان آنان به هنگام غروب در نزد خداوند ، خوشبو تر از بوي مشك است .

ص: 100


1- . بحارالانوار ، ج 93 ف ص 285
2- . بحارالانوار ، بيروت ، ج 96 ، ص 367

3- ملائكه براي ايشان در شب و روز ، استغفار مي كنند .

4- خداوند عَزَّوَجَل به بهشت خويش امر مي فرمايد كه : براي بندگان من استغفار نموده و خود را براي آنان تزيين كن ، پس چه نزديك است كه ، سختي هاي دنيا آن ها را (در خود فرو ) برد و به سوي بهشت و كرامت من ، بروند .

5- هرگاه شب آخر فرا رسد ، خداوند ، همه گناهان آنان را مي آمرزد .

و فرمودند : چهاركس دعايشان رد نمي شود ، و درهاي آسمان به روي ايشان باز است .

1- دعاي پدر درباره فرزند

2- نفرين مظلوم بر ظالم3- دعاي كسي كه به عمره رفته تا گاهي كه بازگردد .

4- دعاي روزه دار تا افطار كند (1)

حج

اشاره

متن : وَ الحَجَّ تَشيداً لِلدِّينِ

خداي متعال حج را براي استواري دين قرار داد . كلمه تشيد به معني استوار كردن ، بلند كردن ديوار يا ساختمان شادَ البِناءَ شَيداً ، بلند گردانيد او را يعني ساختمان را

شرح و توضيح : حجّ در لغت به معني قصد و در اصطلاح شرع عبارت از اعمال مخصوصي است كه در امكنه و مشاعر خاص انجام مي گيرد و اين عبارت از بزرگترين عبادت هاي دين مقدس اسلام و داراي چند بُعد است : بُعد اجتماعي سياسي و بُعد فرهنگي كه در هر سال مسلمانان از نقاط مختلف جهان در آن مهبط وحي كَرد هم آمده و كُنگره بزرگي را تشكيل داده و از مصالح مسلمانان پاسداري نمايند.

در اين جا حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) در اين فراز از خطبه اشاره به آيه 27 و 28 سوره حج فرموده است كه مي فرمايد :

ص: 101


1- . كاشف الاستار ، در ترجمه جامع الاخبار ، ص 99

« وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجّ عَمِیقٍ ، لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ

»(1)

« اي پيامبر اعلان عمومي حج را صادر كن تا مردم چه پياده و يا سواره از مسافت هاي بسيار دو در آن جا گردهم آيند و مصالح و منافع خود را به طور مستقيم رسيدگي و نظارت نمايند . . . »

اما از نظر بُعد فردي حج موجب اصلاح است كه در رفع تكبّر و خودبيني و پي بردن آدمي به كوچكي و ناچيزي خود و پيدايش حالت تسليم در برابر فرمان هاي الهي است . امام علي (علیه السلام) در خطبه قاصعه به اين حقيقت تأكيد مي فرمايد :أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صلواتُ اللهِ عَلَيْهِ إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَلَا تَنْفَعُ وَلَا تُبْصِرُ وَلَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ

« آيا نمي نگريد كه ذات اقد الهي از زمان آدم پشينيان را تا آيندگان با سنگ هايي كه نه ضرر مي تواند بزند و نه نفعي را عايد مي سازد و نه مي بيند و نه مي شنويد به مقام امتحان آورد ، و آن جا را مركز قيام مردم قرار داد سپس آن را در سنگلاخ ترين نقطة زمين و بي حاصل ترين و در تنگ گاي كوه هاي سخت دشمن زار كه حركت در آن به دشواري انجام مي گيرد و چشمه هاي سنت جوش و آبادي هاي بي آب و علف كه چهار پايان در آن قادر به زندگي نيستند قرار داد. آن گاه آدم (علیه السلام) و فرزندان آن حضرت را فرمان داد كه آهنگ آنجا كنند » كه در اثر اين مسافرت ها كه به مركز اقتصادي و تجارتي تبديل شد و هدف و نهايت سير مسافرت ها گرديد كه از صحراهاي بي آب و علف و نقاط بسيار دور و زمين هاي ناهموار و ميان كوه ها و جزاير درياها آهنگ آن جا مي نمايند تا مردم نشانه هاي خود را در سعي و طواف با ذلّت به حركت درآورده و در اطراف خانه خدا تهليل (لا اله الا الله گفتن ) گويان با موهاي ژوليده و گردگرفته و جامه ها را پشت سرانداخته و موهاي اصلاح نشده و چهره هاي نابسامان بچرخند با چنين عملي خدا آزمايش سختي نمود تا در انسان شايستگي نزول رحمتش پيدا شده و نيل به بهشت جاويدان فراهم گردد . . . (2)

ص: 102


1- . سورة حجّ ، آيه 27 و 28
2- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 292

و اما از نظر بُعد سياسي و فرهنگي ، هشام بن الحكم از امام صادق (علیه السلام) فلسفه حج را سؤال مي كند و امام در جواب به علت اجتماعي و سياسي و فرهنگي حج اشاره مي فرمايد :

« فقلت له جعلت فداك ، مَاالْعِلَّةِ التي من أجلها كلّف الله العباد الحجّ و الطّواف بالبيت ؟فقال : اِنَّ الله خلق الخلق ، ]الي ان قال[ : و أمرهم بما يكون من امرالطاعة في الدّين و مصلحتم من امر ديناهم ، فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب ليتعارفوا ، و لينزع كل قوم من التجارات مِن بلد الي بلد وَ لِيَنْتَفِع بذلك المكاري و الجّمال ، لتعرف آثار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و تعرف اخباره ، و يذكر و لاينسي، و لوكان كلّ قوم « اِنَّما » يتكلّمون علي بلادهم و ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت الجلب وَ الارباح ، و عميت الاخبار و لم تقفوا علي ذلك و ذلك علّة الحج . . . » (1)

علّت حج

يعني : «هشام گفت : از امام (علیه السلام) پرسيدم چرا خداي متعال مردم را به حجّ و طواف خانه خود فرمان داد ؟ فرمود : براي آن كه مسلمانان از شرق و غرب كشورهاي اسلامي گردهم آيند و با يك ديگر طرح آشنايي بريزند و از اوضاع و احوال همديگر مطلع شده و هم ديگر را ياري نمايند و روابط اقتصادي و تجارتي با همديگر برقرار سازند و از فرآورده هاي همديگر آگاه باشند و ضمناً دارندگان وسائل نقليه سود ببرند و اگر بنا باشد كه اهل هر كشور در داد و ستد فقط به محدوده كشور خويش اكتفا نمايند و روابط اقتصادي با كشورهاي اسلامي ديگر برقرار نسازند ، مسلماً بُنيان اقتصادي آنان متزلزل شده و از بين مي رود . و شهرها در اثر انحطاط اقتصادي روبه ويراني نهاده و سرمايه ها تباه مي گردد و يك اثر مهمّ فرهنگي و حياتي ديگر آن بازديد و شناسايي آثار پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد و ياد آوري سرگذشت آن حضرت و شناخت أخبارش تا آن آثار از خاطره ها فراموش نگردد و اگر در حج ارتباط مردم كشورهاي اسلامي با هم صورت نگيرد و از اوضاع هم مطلع نشوند بلكه در غفلت مانده و مورد تاخت و تاز و هجوم ملل قرار مي گيرد و سرانجام شهرها و سرمايه ها به نابودي كشيده شده و اخبار از همديگر منقطع شده ، در تاريكي بي خبري به سر مي برند ، اين است علّت حج با يك سير اجمالي در مراسم حج كه ، هم اكنون مسلمانان آن را به جاي مي آورند چيزي كه به دست انسان مي آيد از

ص: 103


1- . وسائل الشيعه ج 8 كتاب حج ص 9

اين مسائل حياتي و سازنده و تحرّك بخش خبري نيست و فقط مردم به يك بُعد حج كه انجام اعمال خاص است توجه دارند و بس واقعاً جاي بسي تأسّف است با اين كه در اين عصر وسائل مسافرت سهل گشته سالانه ميليون ها مسلمان در آن ها گرد هم مي آيند ولي از اين تعاليم حيات بخش سخني به ميان نمي آيد ، جمعيّت زياد اما ميان تهي است و به فرمودة قرآن كه دربارة قوم بني اسرائيل مي فرمايد :

«... بَأسُهُم بَينَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأنَّهُم قَومٌ لا يَعقِلُونَ (1) » يعني « به ظاهر محكم استوار انسان مي پندارد كه امتي متّحد و پر توان هستند ولي چنين نيست زيرا فكرها و قلب ها پراكنده هست و با هم ديگر يك دل و يك رنگ نيستند چه اين كه ملتي بي خردند...»

روايات

1- قال ابوعبدالله (علیه السلام) : مَن حَج يُريدُ بِهِ اللهَ وَ لا يُريدُ بِهِ رِياءً وَ لا سُمْعَةً غَفَرَاللهُ لَهُ البَتَّةَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هر كس حجّ به جا آورد و براي خود ، و قصد رياء و نشان دادن به مردم و يا بگوش مردم رساندن نداشته باشد مسلّماً خداوند او را مي آمرزد .

2- عَن عليّ بن اَسباط رفعه الي اَبي عبدالله (علیه السلام) قال: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ (علیهما السلام) يَقُولُ : حُجّوا وَ اعْتَمِروُا تَصِحَّ اَجْسامُكُمْ تَتَسِّعْ اَرزاقُكُمْ وَ يَصْلُحْ اِيمانُكُم وَ تُكْفَوا مَؤونَةَ النّاسِ وَ مَؤوُنَةَ عِيالاتِكُمْ (3) از امام سجاد (علیه السلام) مرويست كه مكرّر مي فرمود : حجّ و عمره به جاي آوريد تا بدن هايتان سالم و روزي شما وسيع و ايمان شما شايسته و مخارج زندگي خود و مخارج مردم و مخارج خانواده خود را نيز تأمين نمائيد .

3- قال اَبُوعبدالله (علیه السلام) : الحاجُّ يَصْدُروُنَ علي ثَلاثَةِ اَصْنافٍ : صِنفٌ يُعتَقُ مِنَ النّارِ ، و صِنفٌ يُخْرَجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيئَةِ يَومٍ وَلَدَتْهُ اُمُّهُ ، و صِنْفٌ يُحْفَظُ في اَهْلِهِ وَ مالِهِ فَذاكَ اَدْني ما يَرْجِعُ بِهِ الحاجٍّ (4)

ص: 104


1- . سورة حشر ، آيه 14
2- . ثواب الاعمال ص 109
3- . ثواب الاعمال ص 108
4- . ثواب الاعمال ص 112

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : حاجيان در برگشتن از حجّ سه گروه خواهند بود ، دسته اي از آتش جهنم آزاد مي شوند و گروهي مانند روزي كه از مادر متولد شدند از گناهان پاك گردند و دسته دوّم اشخاصي هستند كه ، اموال و زن و فرزند آن ها محفوظ ماند و اين دسته كم بهره ترين حاجيان خواهد بود .

4- عن ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ لِلّهِ تبارَكَ و تعالي حَولَ الكَعْبَةِ مائَةً وَ عِشْرينَ رَحْمَةً مِنها ستُّونَ لِلْطّائِفينَ وَ اَربَعُونَ لِلمُصَلّينَ و عِشروُنَ لِلنّاظرينَ (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند تبارك و تعالي در هر آني گرد كعبه صد و بيست قسمت رحمت دارد. شصت قسمت از بالاي طواف كنندگان و چهل قسمت از براي نمازگزاران و بيست قسمت از براي تماشا كنندگان است .

5- عن موسي بن جعفر (علیه السلام) قال : الحَجُّ جِهادُ الضُّعَفآءِ وَ هُمْ شَيعَتُنا (2)

امام هفتم موسي بن جعفر (علیه السلام) فرمودند : حج خانه خدا جهاد ضعيفان است و آن ها شيعيان ما مي باشند .

6- عَن اَبي عَبدالله (علیه السلام) قال : مَن لَقِيَ حاجّاً فَصافَحَهُ كانَ لَمِنْ استَلَمَ الحَجَرَ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هركس با حاجي كه از سفر حجّ بازگشته ملاقات كند و با وي مصافحه نمايد مانند كسي است كه خود استلام حَجَر كرده « يعني آن كه دست خود را به حجرالاسود رسانيده است».7- قال علي (علیه السلام) فيما أوصي عند وفاته اَلله اَلله في بَيْتِ رَبِّكُمْ ، لا تُخَلُّوُ ما بَقِيْتُمْ ، فانّه اِنْ تُرِكَ لم تُناظرُوا ، امام علي (علیه السلام) فرمودند : خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان سفارش مي كنم او را خالي نگذاريد كه دشمنان به شما مهلت نمي دهند . (4)

8- قال الصادق (علیه السلام) : من حجّ حجّتين لم يزل في خير حتّي يموت (5)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كسي كه دو بار حج كرده باشد پيوسته به خير و خوبي است تا از دنيا برود .

ص: 105


1- . ثواب الاعمال ص 113
2- . ثواب الاعمال ص 115
3- . ثواب الاعمال 116
4- . كتاب و نامه 7 ، نهج البلاغه ، وصيّت نامه
5- . خصال 60/81

9- و قال (علیه السلام) : من حجّ ثلاث حجج لم يُصِبْه فقراً اَبداً (1)

و نيز فرمودند كسي كه سه حج كرده باشد هرگز روي فقر را نبيند .

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حجّوا تستغنوا (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : به جا مي آوريد تا دولتمند گرديد .

1- علّت حج از نظر امام رضا (علیه السلام) اين است كه ، فرمودند :

و علّت حج به جاي آوردن ، رفتن به سوي خدا و طلب كردن ثواب بسيار و بيرون شدن از جميع گناهان كه ، از انسان صادر شده است ، مي باشد . و نيز براي اين است كه ، از اشتباهات گذشته ، توبه كرده و پاك شده و اعمال آينده ي خود را از سر گيرد ، چون حجّ موجب آمرزش و كفّاره ي گناهان گذشته او خواهد بود و مانند فردي است كه ، تازه به حدّ بلوغ رسيده و مكلّف شده است ، و نيز علّت حجّ لوازم آن است كه از خرج كردن و به حساب رسيدن اموال رو به تعب و زحمت و مشقّت انداختنبدن و منع شدن از اعمالي شهواني و بردن لذّت ، و تقرّب پروردگار عزَّوَجل به سبب عبادات و خضوع و فروتني ، و كشيدن ذلّت سفر مُدتي مديد در ميان صحرا و دره و دشت ، در گرما و سرما ، ميان امن و خوف و خاطر جمعي و ترس ، در زماني بس طولاني و پيوسته ، و آن چه در حجّ است ، از منافع براي جميع مردم ، وخواستن حاجت از خداوند متعال و ترسيدن از او ، و رها كردن و دور شدن از صفت زشت . بي رحمي و سنگ دلي و بي باكي ، و نيز از ياد نبردن خدا و او را فراموش نكردن و از غير خدا اميد بردين و به عمل پرداختن ، و به حقوق رسيدگي كردن ، و جلوگيري نفس از فسادگراني، و نفع رساندن يا به منفعت رسيدن كساني كه در شرق يا غرب زمين زندگي مي كنند . در صحرا يا دريا ، به سر مي برند . در حجّ شركت كرده يا نكرده اند ، از تاجر و بازرگانان

ص: 106


1- . خصال 117/101
2- . محاسن 2/97/1203

از وارد كننده و فروشنده يا خريدار و مشتري ، از كاسب و نيازمند ، و هم چنين برآوردن حاجات مردم اطراف و اكناف و آن مكان ها كه اجتماع حاجيان در آن هست . چنان كه فرموده است : لِيَشْهَدوُا مَنافِعَ لَهُمْ (1)

و علّت وجوب حجّ در مدّت عمر ، يك بار ، براي اين است كه خداوند عزوجل در همه ي واجبات و فرائض ، ملاحظة كم قدرت ترين مكّلّفين را فرموده است و يكي از آن واجبات ، حج و زيارت خانة خداست كه : وجوبش يك مرتبه در عمر است ، آن گاه صاحب قدرتان را به آن ، ترغيب كرده كه مكرّر كرده به جاي آورند . (2)

2- حج از اركان دين است .عن ابي جعفر (علیه السلام) قال : بُنِيَ الاِسلامُ عَلي خَمْسِ ( دَعائِم ) الْوِلايَةِ وَ الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ و الصَّومِ شَهْرِ رَمَضانَ وَ الحَجِّ . (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اسلام روي پنج پايه و ستون ، بنا شده است :

ولايت ، ( كه پايه و ركن آن و از آن چهارتاي ديگر بالاتر است) . و نماز و زكات و روزه ي ماه رمضان و حج

3- شرائط وجب حجّ

اوّل : بلوغ است ، بنابراين اگر طفل پيش از بالغ شدن ، حج نمايد : هر چند مانند ساير مردم ، عباداتش صحيح و مستحب است ، لاكن از حجّ واجب (حجة الاسلام ) كفايت نمي كند ، اگر بعد از بلوغ ، ساير شرايط برايش جمع شده ، حج بر او واجب مي شود .

دوم : عقل : حج از انساني كه در حال ديوانه است صحيح نيست .

سوّم : آزاد بودن ( بنده كسي نبودن )

ص: 107


1- . سوره حج ، آيه 28
2- . عيون الاخبار الرضا (علیه السلام) ج 2 ص 174 ، انتشارات ، دارالكتب الاسلاميه ، تهران ، چاپ خانه : گوهر انديشه ، تاريخ انتشار : 1384 ه- . ش ، علل الشرايع ، باب 133 تا 222 مسائل حجّ مفصل است.
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 33

چهارم : به واسطه حج كردن ، ناچار نشود ، كار حرامي را انجام بدهد يا عمل واجبي را ترك كند (بعضي بر آن عقيده اند كه در اين مورد بايد رعايت اَهّم و مهم را نمود )

پنجم : آن كه مستطيع باشد ، شرايط استطاعت :

مستطيع بودن به چند چيز است .

اوّل : داشتن توشه و مَرْكَبْ ( وسيله نقليه و هوايي ) براي رفتن به حج و برگشتن ، يا دارا بودن مقدار مالي كه توشه و مركب اين سفر را به مقداري كه لايق به حال و شأن او است ، بتواند تهيه كند .

دوّم : سلامت مَزاج و توانايي كه بتواند حج انجام دهد و برگردد .سوم : در راه مانعي از رفتن به حج نداشته باشد .

پس اگر مي ترسد كه در راه ، جان يا آبرو و يا مالش را ببرند ، حجّ بر او واجب نيست .

چهارم : به مقدار حج انجام دادن ، وقت داشته باشد ، و وقت تنگ نباشد ( حال يا عمداً يا غفلتاً يا عذراً ) تأخير انداخته مناسك حجّ را

پنجم : مخارج عائله اش را در مدّت رفتن و برگشتن ، بتواند تأمين كند و عائله شخص كساني اند كه تحت سرپرستي و تكلّف او هستند . خواه واجب النفقه باشند ، مانند زوجه و اولاد ، يا نباشند مانند برادر صغير يا كبير كه ، فقير و نان خور برادرند و مانند يتيمي كه او را نزد خودش آورده و متكفل او شده ، يا مانند نوكر و كلفت

ششم : پس از برگشتن از حج ، در معيشتش به مشقّت و زحمت نيفتند ، يعني رشته كسب يا عايدي ملكي يا راه ديگري براي معاش خود عايله اش داشته كه به زحمت نيفتد . و حجّ واجب در عمر ، يك مرتبه واجب است ، و پس از اداء واجب ، در صورت تمكّن ، همه ساله مستحّب است و پس از جمع شدن شرايط شش گانة مذكوره ، واجب است ، در همان سال حجّ كند و تأخيرش به سال آينده حرام و گناه كبيره است . (1)

ص: 108


1- . رجوع شود به كتب فقهي ، مانند جواهر الكلام ، لُمعه ، عروة الوثقي ، شرايع الاسلام ، مسبوط و ديگر كتب فقهي

4- مسعودي در اثبات الوصيّة مي نويسد : يكي از سال ها كه ، امام حسن مجتبي (علیه السلام) به جانب مكه حركت نمود ، پاي مباركش ورم كرد . يكي از غلام هاي آن حضرت عرض كرد : اگر سوار بر مركب شويد ، ورم پاي شما تخفيف پيدا مي كند . آن حضرت فرمودند : به اين منزل كه مي رسي ، مرد سياهي در جلو ما مي آيد ، آن مرد روغن دارد كه براي ورم پا مفيد است ، تو آن روغن را به هر قيمتي كه باشد خريداري نما ، و از خريدن آن مُضايقه نكن . همين كه آمدند تا به آن موضعي كه امام (علیه السلام) فرموده بود . ديدند ، آن مرد سياه در آن جا حضور دارد امام (علیه السلام) به غلامش فرمود: خود را به آن مرد سياه برسان و روغن را از او بگير ، غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن را به همان قيمتي كه گفت خريد ، و پول آن را به روغن فروش داد . آن مرد سياه گفت اين روغن را براي چه كسي گرفتي؟ غلام گفت : براي امام حسن مجتبي (علیه السلام)

آن شخص با غلام به حضور امام حسن مجتبي (علیه السلام) آمد و گفت : پدر و مادرم به فداي شما نمي دانستم كه اين روغن را براي شما مي خواهد من دوست ندارم كه ، پول اين روغن را از شما بگيرم زيرا من غلام شما هستم ، ولي من در آن ماهي از زوجه ام جدا شدم كه ، بناء بود وضع حمل نمايد ، تقاضاي من اين است كه شما دعا كني تا خدا پسري صحيح و سالم به من عطا كند و دوست دار شما خانواده باشد ، امام حسن (علیه السلام) فرمود : به منزل برگرد كه خداوند خواسته ي تو را مرحمت كرد و يك پسر صحيح و سالمي كه دوست دار ، ما خانواده است به تو عطا فرموده (البته پول روغن را هم حضرت رد كرد ) همين كه آن شخص به منزل خود مراجعت كرد . ديد زوجة او وضع حمل كرده و پسري به دنيا آورده است . روايت شده ، آن پسري كه به دعاي امام حسن مجتبي (علیه السلام) متولد شد ابوهاشم سيّد بن محمد حِمْيَري بود كه ، پدرش از زمين حِمْيَرْ به جانب مكه آمد و پس از اين جريان به طرف شهر خود مراجعت كرد . (1)

اين حكايت براي ترك حجّ مايه عبرت است

7- مرحوم حاج عبدالعلي مشك سار نقل كرده كه : يك روز صبح ، در مسجد آقا احمد ، مرحوم عالم ربّاني ، حاج سيّد عبدالباقي ، پس از نمازجماعت به منبر رفت و من حاضر بودم ، و فرمود : امروز مي خواهم چيزي را كه خود ديده ام ، براي موعظه ي شما ، نقل كنم ، رفيقي داشتم از مؤمنين

ص: 109


1- . اثبات الوصية مسعودي ، ص 29 ، انتشارات : كتاب فروشي اسلاميّه ، چاپ اسلاميّه ، وسائل الشيعة ، ج 8 ص 55 روايت 3 و 8 – بحارالانوار ، ج 43 ، ص 324 ، چاپ : ايران ، مكتبة الاسلامية

و مريض شد ، به عيادتش رفتم ، چون او را در حال سكرات مرگ ديدم ، نزدش نشستم و سوره يس و صافات را تلاوت كردم . اهل خانواده او ، از حجره بيرون رفتند ، و من تنها نزدش بودم ، پس او راكلمة توحيد و ولايت تلقين مي كردم ، آن چه اصرار كردم ، نگفت . با اين كه مي توانست حرف بزند ، و با شعور بود ، پس ناگاه با كمال غيظ متوجّه من شده و سه مرتبه گفت : يهودي ، يهودي ، يهودي ، من بر سر خودم زدم و طاقت توقف ديگر نداشتم ، از حجره بيرون آمدم و اهل بيتش نزدش رفتند ، درب خانه كه رسيدم ، صداي شيون و ناله بلند شد . معلوم شد مرده است ، و پس از تحقيق از حالش ، معلوم شد كه ، او چند سال بود كه ، واجب الحجّ بود و به اين واجب مهمّ الهي اعتنايي نكرده بود ، تا اين كه يهودي از دنيا رفت . (1)

حكايت عجيبي در بين راه حج

8- در جامع الحكايات است كه ، يكي از بزرگان دين ، حكايت مي كند كه ، سال عزيمت حجّ كردم ، در باديه و صحراء ، ناگاه زني را ديدم كه عصائي در دست و پا افزاري محكم پوشيده و به نشاط تمام مي رود . من بر او ترحّم كردم ، نزديك او رفتم و گفتم : اي ضعيفه چرا پياده مي روي ؟ گفت : اي شيخ نذر كرده ام كه بيست حجّ پياده بگذارم .

چهارده حجّ را پياده رفته ام و شش حجّ ديگر مانده است كه بروم . گويد: گفتم : چرا نذر كرده اي ، سبب نذرت چه بوده ؟

گفت : اين قصّه دراز است ، اين را گفت و رفت ، چون به موقف رسيدم ، روزي آن زن را ديدم صورت حال را از او پرسيدم ، گفت : مرا نصيحت نكن و از سخط خود ايمن گردان ، صورت حال را براي تو خواهم گفت : پس از اين كه ايمن گشت ، گفت : بدان كه پدرم مُفتي و مادرم صالحه بود و جز من فرزندي نداشتند و خلق ميل به مصاهرت و دامادي من نمودند ، و من كسي را قبول نكردم و پدرم

ص: 110


1- . داستان هاي شگفت ، آقاي دستغيب شيرازي ، صفحه 115 ، ناشر : انتشارات صبا ، شبيه اين مطلب نيز در الكلام يَجُرُ الكَلام در ج 2 ، ص 252 آمده است .

رضاي مرا منظور داشت . و از نوادر اتّفاقات ، آن است كه روزي پدرم به مسجد رفته بودم تا به شاگردان درس سَبْق گويد ،. (1)

من سر از خانه بيرون آوردم ، جواني را ديدم لطيف و با جمال و شمايل موزون ، تا نظرم بر او افتاد ، دلم اشتياق به او ، پيدا كرد. پس خود را به او نشان دادم ، او نيز مفتون و شيفته من شد .

استدعا كرد كه ساعتي با هم باشيم ، چون آمد و معانقه كرديم ، پدرم در آن بين به كتابي نياز پيدا كرد و آمد و در زد ، آن جوان پرسيد من كجا روم ، كندوئي بود كه از غلّه تهي شده بود گفتم : در آن جا برو ، جوان در آن جا رفت ، من سر آن را بستم و در را باز كردم ، پدرم آمد و كتابي كه مي خواست ، گرفت و بيرون رفت ، من بر سر آن كندو رفتم و سر آن را گشودم ، جوان را مُرده يافتم ، از عقوبت و گند غلّه متحيّر ماندم و هيچ نمي دانستم كه چه كنم ، پس ، چاره و نقشه اي به كار گرفتم ، و جوان را از آن موضع در آوردم ولي نمي دانستم چاره اي براي دفن او كنم و بر بام خانه نگاه مي كردم مرد زنگي سياه رويي ديدم ، به او اشاره كردم و او را خواندم ، چون از بالاي بام پايين آمد ، از ترس و بيم پدر و مادرم به او گفتم كه ، مرا به جوان مردي تو حاجتي است آيا مي شود حاجت مرا برآوري ، و هرچه از زر و سيم بخواهي به تو خواهم داد . گفت : فرمان بردارم و خدمت مي كنم ، گفتم : سوگند بخور كه مرا رسوا نكني ، سوگند خورد ، پس قضيّه ي حال خود را براي او حكايت كردم و آن جوان را به او نشان دادم ، زنگي فرياد زد و آواز سرداد ، من به دست و پاي او افتادم كه، براي رضاي خدا ، مرا رسوا نكن و دست از اين شورش و غوغا بردار ، هر چه خواهي به تو مي دهم . اين مرده را از اينجا بيرون ببر ، زنگي گفت : اگر كام مرا برآوري ، اين عمل را انجام خواهم داد ، من هم ناچار به آن امر راضي شدم ، بكارت مرا از بين برد ، و آن جوان را از خانه ما بيرون برد و من متحيّر ماندم ، و چون شب شد ، زنگي اوّل روز آمد و سنگي انداخت و سر و صدا كرد . من از خوف رسوايي بر بام رفتم ، او را سرمست ديدم ، به من گفت : ياران من شراب مي خورند و هر يك شاهدي دارند ، با من بيا .

ص: 111


1- . يعني پيش گرو و شرط بندي در مسابقه ، اَسباق جمع يك عنواني است در فقه ، به نام السَّبْق و الرِماية : سَبْق به سكون باء به معني اين است كه ، دو نفري كه بالغ و عاقل باشند و خالي از حِجر و مانع باشند (مَحْجود و ممنوع نباشد ) مثلاً محجور العقل نباشند ، يعني عاقل و سالم نباشد . ) و مسابقه بر اسب و استر و الاغ واقع مي شود . و كشتي گرفتن و مسابقه در كشتي راني و پرندگان و دويدن و بلند كردن سنگ و انداختن سنگ و امثالِ اين موارد ، ( رجوع شود به فقه ، درباب كتاب السَّبق و الرِّماية ، مسابقه و تيرانداختن )

با اصرار زيادي از او مهلت خواستم تا پدرم خواب رود ، چون پدرم به خواب رفت ، نزديك او رفتم و از بام پايين آمديم و در نزديك ما طويله اي بود كه حيوانات را آن جا مي بستند و عده اي از زنان مشغول شراب خوردن بودند ، و زنگي هم با آنان يكي شد . و مرا با خود آورد . و بعضي از زنان مرا شناختند ، گفتند : اين چه زهد و عفتي بود براي تو و اين چه فضيحت و رسوائي و شهوت است كه انجام داده اي ؟ من گفتم : اي خواهران ، فضيحت كردن شرط نيست ، در آدمي زاد اتفاق مي افتد ، ولي پرده پوشيدن از مروّت است . به من شراب عرضه كردند . من امتناع كردم و گفتم : امشب مرا معذور بداريد ، من ساقي شما مي شوم ، وقت ديگر ، با شما موافقت خواهم كرد ، ايشان هم مرا معذور داشتند ، و من آن شب ، شراب هاي گراني به خورد آنان دادم تا همه مست شدند و روي زمين افتادند، پس كاردي را از ميان يك نفر بيرون درآوردم ، و همه آنان را سر بريدم ، از زن و مرد . آن گاه برخاستم و به خانه رفتم ، و فردا صبح خبر كشته شدن آنان فاش شد ، و هيچ كس گمان نمي كرد كه ، من چنين كاري را انجام داده ام . بعد از مدّت مديده اي ، مرا به ازدواج كسي از اَقوام و اَقارب درآوردند ، من ناچار به آن ازدواج ، تن دادم و كنيزي خريدم هم زاد خود ، و شب و روز او را مي پروريدم و تربيت كردم . به خاطر مصلحتي ، و آن كنيز با من از وفاداري دم مي زد ، تا آن كه شب زفاف نزديك شد ، من اول قصّه را با كنيز بيان كردم كه حال و قصه اين است و بكارت من از بين رفته است ، من تو را براي چنين روزي تربيت كردم ، چون من از پيش شوهر بيرون آمدم و زر و زيور به خود پوشاندم . تو لطفي كن ، به بستر او برو تا بكارت تو را زيل كند ، كنيز هم قبول كرد ، چون مرا بر تخت شوهر بردند و به خلوت در آورد ، از جمله ي اتفاقات ، آن است كه : شوهرم در آن شب شراب خورده بود و اثر مستي در وي پديد آمد . من بيامدم و كنيزك با من خصومت را آغاز كرد و گفت : بكارت خود را از بين برده اي و حال ميخواهي با چنين حيله و نقشه و زينت ، شوهر ، مُراد تو شود و تو را بپذيرد .من خواجه و مولاي خود را از دست ندهم . چون من آن سخنان را از آن كنيز شنيدم ، دانستم كه رسوا مي شوم ، دو دست خود را دراز كردم و طوري گلوي كنيزك را گرفتم و فشار دادم تا خفته شد ، پس مُرده او را در ميان هيزم ها مخفي كردم ، آن گاه چراغ بردم و در هيزم ها آتش زدم ، تا هيزم ها با آن كنيزك همه سوختند و اين راز را نيز ، كسي ندانست ، پس از چند سال به شوهرم گفتم : دست

ص: 112

از من بردار كه من به سفر حج مي روم و ترك دنيا كنم . شوهر نيز از من دست برداشت و من به اسم (به نيابت از هركدام ) هر يك از مقتولان و كشته شدگان حجي مي گذارم ، شايد كه قبول شود . (1)

عدل

اشاره

متن : وَ العَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلوبِ

يعني : خداوند متعال عدل و دادگستري را سبب برابري قلب ها قرار داد .

شرح : اين جمله و دو جمله بعدي متمّم و مكمّل يك ديگر است و اشاره به دو ركن عظيم اختلافات جوامع بشري است اساس و ريشة اختلاف در جامعة انساني بر محور دو موضوع دور مي زند .

الف) نابرابري در توزيع ثروت و موهبت هاي الهي است كه به خاطر عموم بشر آفريده شده و بايد همه از آن به طور عادلانه بهره مند شوند در اين فراز اشاره به آن است .

ب) اختلاف در عقايد و افكار و عدم ايشاع در جواب به حد كافي انگيزه بروز اختلاف فكري در جامعه مي شود كه ، فراز بعدي به آن اشاره مي كند .

« وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِّلَةِ » كه اگر اين دو مسئله اساسي در جامعه بشري حاصل شود جامعه يك پارچگي خود را حفظ نموده و رشد واقعي و تكاملي خود را ادامه خواهد داد .قال توجه است كه بيشتر رويدادهاي جُنائي از قبيل سرقت ، قتل ، بي حرمتي ، تجاوز به ناموس ، راهزني و بلكه اساس انقلاب هاي خونين را تا در تاريخ بشريت بررسي شود مي بينيم كه ، سر منشاء اصلي فقدان عدالت و وجود نابرابري ها به ويژه در مسئله ثروت كه اختصاص به عدّه محدود دارد و اكثريت از آن محروم مي باشد و هركس به طور عادلانه از آن برخوردار نيست و به عبارت ديگر منشاء طغيان اكثر همان خواسته هاي دروني است كه بارها فرياد خواسته خود را از باطن جانش اعلام نموده و فشارها را تحمّل كرده و چون فرياد رسي نيافته قهراً به صورت انحرافي بيرون زده است ، زيرا غرائز و احتاجات مادي و بدني شان به طور عادلانه تأمين بشود اين طور نيست كه ، باز دست به جنايت

ص: 113


1- . خزينة الجواهر ، ص 624

و يا خيانت بزند . اميرمؤمنان (علیه السلام) در جواب كسي كه عرض مي كند شما چرا وسعت را در لباس و خوراك به خودتان روا نمي داريد مي فرمايد :

« انّ الله فرض علي ائمة العدول ان يقدّروا اَنفسهم بضعفَةِ الناس كي لا يبتيغ بالفقير فقره (1)»

خداوند بزرگ بر رهبران دادگستر به طور حتمي واجب كرده است برخود تنگ بگيرند تا نياز تهيدستان آنان را به هيجان و شورش وا ندارد .

در اين جمله « يبتيغ به هيجان مي آورد » (در حديث وارد شده كه عليكم بالحجامة لا يتبيغ الدم باحدكم فيقتله لا يتّبيغ اَي لا يتهيج ، حجامت ، را ترك ننمائيد تا خون شما به هيجان نيامده و شما را نكشد (2))

اشاره به نكتة مهمّي فرموده كه هر چيزي فشار را تا حدّ معيني تحمّل مي كند يعني همان حدّ معتدل و طبيعي و اگر از حدّ گذشت ، موجب طغيان مي شود مانند گردش خون در رگ هايبدن آدمي حدّ معين و معتدلي از فشار را دارد كه ماية زندگي و نشاط در بدن است اگر فشار را از آن اندازه معيّن گذشت . موجب مرگ خواهد شد ، به همين ترتيب خواسته ها و نيازها به افراد جامعه فشار مي آورد اگر آن نيازها با داد و قسط برطرف شد جامعه در آسايش و اعتدال زندگي خواهد كرد وگرنه سرانجام به هيجان و انفجار منجر خواهد شد .

در هر فردي نيازهاي طبيعي مانند خوراك و پوشاك و مسكن و همسر و . . . موجود است و اگر اين ضرورت ها به طور عادلانه از مواهب طبيعي و خدادادي برخوردار شد ، هيجان ها خاموش وگرنه به صورت عقده مُتراكم و بُسان آتش زير خاكستر درآمده و در هر فردي دير يا زود به حدّ قدرت و توان وي منفجر مي گردد . اگر افرادي عاجز و ناتوان بودند آن عقده ها به صورت انتقاد و بدگوئي و غيبت جلوه مي كند . چنان كه مي بينيم اميرمؤمنان (علیه السلام) در كلمات قصار ريشة بدگوئي و غيبت را عجز و ناتواني معرّفي مي فرمايد .

ص: 114


1- . نهج البلاغه عبده ص 400
2- . فدك سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج 1 ، ص 449 ، به نقل از حَراج اللغة

« الغيبة جُهدُ العاجز (1)»

همه قدرت و توان و عاجز در بدگوئي اوست و اگر جرأت بيشتري داشت دست به جنايت زده و تا حدّي فشار و هيجان داخلي را با اقدام به جنايت تسكين مي دهد . و اگر با سياست و تدبير توأم با شيطنت بود با استفاده از اين عقده ها دست به انقلاب عمومي زده و دمار از روزگار خوش گذران ها كه جز آسايش خود و اطرافيان خود نمي انديشند در مي آورد . و اين است تفسير فرمايش امام (علیه السلام) كه مي فرمايد «نياز فقير او را به هيجان واندارد».

و روي همين انگيزه است كه حضرت ، در بخش نامه اي به فرماندارش در بصره چنين مي نويسد .وَ لوشِئْتُ لَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ ، اِلي مُصَفَّي هذاَ العَسَلِ وَ لُبابِ هذا القَمْحَ ، وَ نَسائِحِ هذا القَزِّ ، وَلكِنْ هَيْهاتَ اَنْ يَغْلِبَني هَوايَ،وَ يَقُودَني جَشَعي اِلي تَخَيُّرِ الاَطْعِمَةِ ، وَ لَعَلَّ بِالْحِجازِ وَ الْيَمامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهَ بِالْقُرْصِ،

وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ، اَو اَبَيْتَ مِبْطاناً وَ حَولي بُطونٌ غَرْثي ، وَ اَكْبادٌ حَرّي ، اَوْ اَكُونَ كَما قالَ القائِلُ (2) :

شعر

وَ

حَسْبُكَ داءً اَنْ تَبيتَ بِبَطْنَةٍ

وَ

حَوْلَكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ اِلي الْقِدِّ

يعني : « اگر بخواهم راه دستيابي به عسل مُصَفّا و نان مغز گندم را بلد هستم اما هيهات كه هواي نفس بر من چيره گردد و فزون طلبي مرا وا دارد به اختيار طعام هاي كه هواي نفس بر من چيره گردد و فزون طلبي مرا وا دارد به اختيار طعام هاي لذيذ بروم و چه بسا در قلمرو و فرمانروائي من در يمامُه حجاز كسي باشد كه هرگز از غذاي معمولي سير نشده و مدت هاست كه يك قرص نان را به دست نياورده باشد و نه هرگز شكمي سير خورده باشد ، آيا من با شكمي سير بخوابم در حالي كه در اطرافم شكم هاي گرسنه و كبدهاي سوزاني باشد ؟ و آيا آن چنان باشم كه شاعر گفته است: »

« اين درد تو را بس كه شب با شكمي سير بخوابي در حالي كه در اطراف تو ، شكم هايي گرسنه و به پشت چسبيده باشند . »

ص: 115


1- . حكمت 461 نهج البلاغه
2- . نهج البلاغه عَبْدُهْ ص 505 نامة 45

و نيز حضرت در نامه اي به مصريان هنگام فرمان روائي مالك اشتر مي فرمايد :

ولكن آسي ان يلي امر هذا الامة سفهاءها و فجارها فيتخذون مال الله دولاً و عباده خولاً (1)«ولاكن من از آن اندوهناكم كه كار رهبري و امامت اين امت به دست سفيهان و فاجران بيفتد آن گاه مال خداوند (بيت المال) كه بايد در مصالح و تأمين احتياجات همه مسلمان ها توزيع و صرف بشود در ميان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا را استثمار نموده و از آنان برده وار بهره بگيرند .»

و بر همين اساس است كه به مالك اشتر در عهدنامة تأكيد مي فرمايد : « اِيّاكَ وَالْإِسْتِئْثارَ بِمَا النَّاسَ فِيهِ اُسْوَةٌ » « مبادا در چيزهايي كه مردم حق مساوي دارند به خود اختصاص دهي . . . (2)»

پس بنابراين بنا به تعبير حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) براي تنسيق قلب ها بايد عدل و قسط را گسترش داد تا سكون و امنيت اجتماعي تأمين شده و همة افراد از زندگي متوسط بهره مند گردند و اگر مواهب طبيعي و همگاني مخصوص به يك طبقه گرديد و اكثريت جامعه را قشر ضروريات خود و خانواده شان درمانده شدند و يا در توزيع ثروت تبعيضات تا موزون ، حكم فرما گرديد تنسيق قلب ها به هم خورده احساس تحقير و محروميت عُقده هاي رواني توليد خواهد كرد و نارضايتي در سطح اجتماع حاصل خواهد شد ، و همان منشأ اصلي درگيري ها و خون ريزي ها و انقلاب ها مي شود .

عدل در قرآن

27 مورد در قرآن آمده است .

1- اِنَّ اللهَ يَأمُرُ باِلعَدْلِ وَ الاِحْسانِ . . . (3)

2- . . . هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأمُرُ باِلعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُستَقيمٍ (4)

3- . . . اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوي . . . (5)

ص: 116


1- . نهج البلاغه صبحي صالح ص 252 ، نامة 62
2- . نامه 53 ، به مالك اَشتر
3- . سوره نحل آيه 90
4- . سوره نحل آيه 76
5- . سوره مائده آيه 8

4- . . . وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا باِلعَدْلِ . . . (1)

5- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً . . .(2)

6- . . . فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما باِلْعَدْلِ وَ اَقْسِطوُا اِنَّ الله يُحِبُّ المُقْسِطينَ (3)

7- . . . وَ اُمِرْتُ لِاَعْدِلَ بَيْنَكُمْ . (4)

و كلمه قِسط در قرآن نيز 27 مورد آمده است .

1- نساء آيه 3

2- ممتحته آيه 8

3- حجرات آيه 9

4- جن آيه 14

5- جن آيه 15

6- بقره آيه 282

7- احزاب آيه 5

8- مائده آيه 42

9- حجرات آيه 9

10- آل عمران 18

12- آل عمران آيه 21

13- نساء آيه 127

14- نساء آيه 135

15- مائده آيه 85

16- مائده آيه 42

17- انعام آيه 152

18- اعراف آيه 29

19- يونس آيه 4

20- يونس آيه 47

21- يونس آيه 54

22- هود آيه 85

23- انبياء آيه 47

24- الرَّحمن آيه 9

25- حديد آيه 25

ص: 117


1- . سوره نساء آيه 58
2- . سوره انعام آيه 115
3- . سوره حجرات آيه 9
4- . سوره شوري آيه 15

26- شعراء آيه 182

27- بني اسرائيل آيه 35

كلمه عَدل در لغت به معني : داد ، ضِدّظلم و جور ، و به معني عادل ، و نظير و برابر و كلمه عدل به كسر به معني مِثل و نظير مثل و مانند چيزي در وزن ، قيمت ، لنگة بار و . . .

و كلمه قسط به كسر قاف به معني عدل ، داد ، حِصَّه ، مقدار ، و يك قسمت از وامي كه چند قسمت تقسيم شده باشد ، اقساط جمع ، قسط و عدل به يك معني آمده اند و عدل به معناي مساوات و برابري نيز آمده است .

عدل به معناي تساوي و برابري بين دو چيز است .

مانند برابر بودن دو كفّه ميزان ، و معني نهادن چيزي است در محل خود ، برخلاف ظلم كه ، وضع چيزي در غير موضعش مي باشد و به معني امر متوسط نيز آمده و به معني استقامت هم استعمال مي شود مانند استقامت خط و در اصطلاح به معني منزّه دانستن حقّ تعالي از فعل قبيح و لغو و اِخلال به واجب است .

عدل نسبت به عباد ، بر 3 قسم است ، عدل در افعال، عدل در اخلاق ، و عدل در احكام

عدل در افعال اين است كه ، گفتار و كردار و رفتار انسان مطابق با حكم عقل و شرع و از روي حكمت و مصلحت باشد و اعلي مراتب آن عصمت مي باشد كه با عبارت از ملكه نفساني مي باشد كه مانع صدور جميع معاصي ، اعم از صغيره و كبيره و باعث ايتان به واجبات و مصون بودن از خطاء و سهو و نسيان گردد و عصمت كه در پيغمبر و امام شرط است . همين معنا مي باشد و اين خودداري مراتبي است تا برسد به درجه ي كه حتي مانع از صدور ترك اَوْلي هم بشود .و نازل ترين مرتبه آن عدالت شرعي است كه عبارت از ملكه نفساني مي باشد كه باعث ترك معناي كبيره و اصرار بر صغيره و منافيات مروت شود و در مفتي و قاضي و شاهد و امام جماعت ، همين معني شرط است .

ص: 118

و عدل در اخلاق اين است كه انسان در جميع صفات نفساني در حدّ وسط يعني ما بين دو حد افراط و تفريط باشد ، مثلاً شجاعت كه حد وسط بين جُبُن (ترس) و تهوّر (گستاخي ، دليري ، بي پروايي) با تواضع كه حد وسط بين كبر و اذلال (خوار و ذليل كردن و نمودن) و يا سخاوت كه واسطه بين بُخل و اسراف است دارا باشد ، و عدل در احكام اين است كه هر ذي حقي را از حقش محروم ننمايد و در دعاوي به حقّ حكم نمايد و ملاحظه هيچ يك از طرفين دعاوي را به واسطه تقرّب يا جهات ديگر ننمايد . و قسط اخصّ از عدل است ، معناي بالاتر از عدل مي باشد .

روايات

1- قال علي (علیه السلام) : العَدْل أساس به قوام العالَم (1)

علي (علیه السلام) فرمودند : به عدل اساس و پايه جهان بر پا مي باشد . و قال (علیه السلام) : العدل أقوي أساس (2)

و نيز فرمودند : عدل قوي ترين اساس است در زندگي

3- قال علي (علیه السلام) : العدل جُنَّة الدُوَل (3)و نيز فرمود : عدل سپر ( وسيله اي است كه مي توانند به واسطه او مردم داري كنند ، حقوق مردم را اداء كند ، يك كشور بلكه يك جهان با اعمال عدل در كارها مي تواند باقي بماند ) دولت ها است .4- قال علي (علیه السلام) : العَدْل نظام الإمرة (4)

و ايضاً فرمودند : عدل نظام يك حكومت است .

5- و قال (علیه السلام) : العدل حياة الاحكام (5)

و فرمودند : عدل زنده نگه داشتن احكام الهي .

6- و قال علي (علیه السلام) : الفضائل أربعة أجناس : أحدها الحكمة و قوامها في الفكرة و الثاني العفّة و قوامها في الشهوة و الثالث القوّة و قوامها في الغضب و الرّابع العدل و قوامه في اعتدال قوي النفس (6)

و فرمودند : قوام عدل به چهار فضيلت است يا فضائل چهار جنس است . 1- حكمت كه قوام او در فكر و انديشه كردن است . 2- در عفّت كه قِوامش در شهوت است (حفظ شهوت) به وسيلة عفت .

ص: 119


1- . مطالب السئول : 61
2- . غررالحكم 863، 3464 ، 4789 ، 1954
3- . غررالحكم 1656، 584، 1873
4- . غررالحكم : 774 ، 2223، 2253 ، 5592، 9543، 6496
5- . غررالحكم : 1704 ، 247 ، 386 ، 138
6- . كشف الغمّه ، ج 3 ، ص 138

3- قدرت و نيرومندي كه قِوامش در غضب است ، كنترل آن در غضب است ، جايي كه بايد غضب كرد براي امور ديني ، لازم است و يك جا هم نبايد غضب كرد ، و از قدرتمندي سوء استفاده نمود ، بلكه بايد او را كنتزل كرد .

4- عدل كه قوامش در اعتدال قواي نفس است قواي نفس هم بايد كنتزل و تحت نظارت عقل باشد .

7- قال علي (علیه السلام) في وصيَّته لابنه الحسين (علیه السلام) اُوصيك بتقوي الله في الغني و الفقر و بالعدل علي الصديق و العدّو (1)و

فرمودند : در وصيّت به پسربزرگوار خود ، امام حسين (علیه السلام) كه تو را توصيه مي كنم به تقواي الهي در بي نياز و نيازمند . . . و توصيه مي كنم تو را به عدل و عدالت در دوست و دشمن خود كه ، به عدالت رفتار كني و منصف باشي و همچنين توصيه فرموده به امام حسن مجتبي (علیه السلام) در وصيت خود قال (علیه السلام) في وصيّت لابنه الحسين (علیهالسلام) اُوصيك يا بُنَيّ بالصلاة عند وقتها و العدل في الرضا و الغضبِ(2) تو را توصيه مي كنم اي پسرم به نماز اول وقت و عدل در خشنودي و سخط (ميانه رو باش )

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اعدل الناس من رضي للناس مايرضي لنفسه و كره لهم ما يكره لنفسه (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند با عدالت ترين مردم كسي است كه آن چه را براي خود به پسندد براي ديگران همان را بپسندد و آن چه را براي خود ناخورسند داند براي ديگران همان را بداند .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم)

: لاتنال شفاعتي ذالسلطان جائر غشوم(4)

و نيز فرمودند شفاعت من به صاحب نفوذ و قدرت ستم كار نمي رسد (غشوم به معني ستم كار است )

10- و قال (علیه السلام) : أوّل من يدخل النار أمير متسلّط لم يعدل و ذوثروة من المال لم يعط المال حَقَّه و فقير فخور (5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : اوّل كسي كه داخل آتش مي شود اميرصاحب سُلطه اي است كه در ميان رعيت خود به عدالت رفتار نكرده است و صاحب ثروتي كه حقوق مال خود را خمس و زكات و . . .

ص: 120


1- . تحف العقول : 88
2- . امالي مفيد ، ص 243 ، ناشر : بنياد پژوهش هاي اسلامي ، چاپ : صلاحي – شكيب ، تاريخ نشر و انتشار : 1364
3- . اَمالي صدوق : 27/4
4- . مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص 99 ، ح 13627
5- . عيون الاخبار الرضا (علیه السلام) ج 2 ، ص 28 ، ح 20

نداده باشد و رعايت نكرده باشد و فقير صاحب افتخار ( باليدن ، مباهات كردن ، متكبّر به چه چيزي افتخار كند )اِن موسي (علیه السلام) سأل الله تعالي فقال : أيّ عبادك اَغني ؟ فقال : أقنعهم بما أعطيته قال : وَ أيّهم أعدل ؟ قال : من أنصف من نفسه (1)

جناب موسي (علیه السلام) از خداوند كريم سوال كرد كدام يك از بندگانت ثروتمندترست ؟ فرمود قانع ترين آن ها به چيزي كه داده ام آن ها را ، و كدام عادل تر ، كسي به خود انصاف دهد .

1- اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِحْسانِ (2)

يعني به درستي كه خداوند امر مي فرمايد به عدالت و نيكويي با يكديگر

قال علي (علیه السلام) : في قول الله تعالي : اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ و الاِحْسانِ ، اَلْعَدْلُ : اَلْاِنصافُ وَ الْاِحْسانُ : التَفَضَّلُ (3) و قال في وصيَّتِهِ لِاِبْنِهِ الحَسَنْ (علیهما السلام) اَيْ بُنَيَّ وَاجْعَلْ نَفْسَكَ ميزاناً فيما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ ، فَاحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تحبّ لِنَفْسِكْ ، و اكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهْ لِنَفْسِكَ و لا تظلم ، كما لا تحبّ اَنْ تُظْلَمْ . وَ اَحَسِنْ كما تُحِبّ اَنْ يُحْسِنَ اِلَيْكْ ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تستقبح مِنْ غَيْرك وارْضِ مِنَ الناس لَكَ ما تَرْضي بِهِ لَهُمْ مِنْكَ وَ لا تَقُلْ بِما لا تَعْلَمْ بَلْ لا تَقُلْ كُلّما تَعْلَمْ ، وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبّ اَنْ يُقالَ لَكَ . . . (4)

امام علي (علیه السلام) در تفسير آيه ي اِنَّ اللهَ يَامُرُ بِالْعَدْلِ والاِحْسان ( خداوند به دادگري و نيكي امر مي كند) مي فرمايد : عدل : عبارت است از انصاف و دادن حق مردم است ، احسان اضافه دادن به آن ها از مال خود و نيز در وصيّت به امام حسن مجتبي (علیه السلام) مي فرمايد : پسر جان نفس خود را مِقياس قرار ده بين مردم و خودت . به اين گونه كه ، آن چه براي خود مي خواهي براي مردم همان را بخواه و نخواه براي ديگري آن چه براي خود نمي خواهي . ستم مكن ، همانطوري كه ميل نداري نسبت به تو ستم شود ، نيكي به مردم كن چنان چه دوست داري به تو نيكي شود . زشت شمار از كارهاي خود

ص: 121


1- . تنبيه الخواطر : 1/163
2- . سوره نحل ، آيه 90
3- . حكمت 231 ، بحار ، ج 15 ، ص 126
4- . تحف العقول ص 72 ، چاپ : سازمان چاپ دريا ، ناشر : انتشارات : كتابچي ، تاريخ نشر : تابستان 1373

آن چه را كه از مردم زشت مي شماري ، خشنود باش از مردم به اندازه اي از ، خشنودي مي نمائي آن ها را ، از طرف خود .

آن چه نمي داني مگو ، ]البته هر چه هم مي داني مگو [ هر چه مي داني بگو ، هر چه دوست نداري درباره است گفته شود ، درباره ي ديگران آن را مگو

سامان دادن كار بيچاره ها

2- گويند : يكي از سلاطين شوق طواف خانه ي خدا را داشت ، عازم سفر حج گرديد ، چون اركان دولت بر اين انگيزه (زيارت خانة كعبه ) مطّلع شدند ، گفتند كه ، اگر با حَشَم و سپاه عزيمت اين راه نمائيد . تهية اسباب آن ، دُشوار و سخت است ، و اگر سبك و مخفف باشد خطر كلي قابل تصوّر است ، علاوه بر اين كه چون مملكت از وجود پادشاه خالي گردد ، انواع و اقسام اخلال در بُنيان مملكت به وجود خواهد آمد و رعيّت و زير دستان پايمال گردند . سلطان گفت : چون اين سفر ميسّر نمي شود ، چه كنم كه ثواب حج را به دست آورم ، گفتند : در اين ولايت عالمي هست كه سال ها مجاور حرم بوده و درك چندين حج نموده ، شايد ثواب حجي از او بتوان خريد ، سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فيض همراهي او را دريافته و اظهار مطلب كرد ، عالم گفت : ثواب حج هاي خود را به تو مي فروشم ، سلطان گفت : هر حجّي به چند ( دينار يا درهم ) گفت : ثواب هر قدمي كه در آن زده ام به تمام دنيا ، سلطان گفت : من زياده از قدري اندك از دنيا ندارم و آن خود بهاي يك قدم نمي شود ، پس اين سَودا چگونه ميسّر مي شود ، عالم گفت : آسان است ، ساعتي كه در ديوان دادخواهي به عدالت بپردازي و كار بيچارگان را سامان دهي ثواب آن را به من بده ، تا ثواب شصت حجّ خود را به تو ارزاني دارم و در اين معامله هنوز من صرفه خواهم برد . (1)

حكايت سلطان محمود غزنوي و پيرزني كه دادخواهي كرد

3- از سلطان محمود غزنوي نقل شده كه ، شبي در بستر استراحت آراميد ، و در آن شب خواب ، پيرامون چشم او نگرديد ، هر چند از پهلو به پهلو مي غلطيد ، ديده اش به هم نمي رسيد ، با خود گفت : همانا مظلومي در سراي من به تظلّم و دادخواهي آمده و دست دادخواهي او ، خواب از چشم من پريد .

ص: 122


1- . معراج السعادة ، ص 372

پس به پاسبانان گفت : در گِرد خانة من بگرديد و ببينيد كه ، مظلومي را مي بينيد و بياوريد ، پاسبانان تفحّص كرده كسي را نيافتند ، باز سلطان هر چه سعي كرد خواب به ديدة او نرفت ، بار ديگر دستور به تجسس نمود ، كسي را نيافتند ، تا سه دفعه ، در مرتبة چهارم ، خود برخاست و بر اطراف دولت سراي خود مي گشت تا گذرش به مسجدي افتاد كه به جهت نماز خواندن امراء و غلامان ، در حوالي خانة سلطان ساخته بودند . و ناله و زاري شنيد كه از جان پُر دردي كشيده مي شد ، نزديك رفته ، ديد بيچاره اي سر به سجده نهاده و از سوز دل ، خدا را مي خواند ، سلطان فغان بر كشيد كه زنهار اي مظلوم ، دست دادخواهي نگهدار كه من از اول شب تا حال ، خواب را بر خود حرام كرده تو را مي جويم و شكوة مرا به درگاه پادشاه جبّار (خداوند متعال) نكني ، كه من در طلب تو نياسوده ام ، بگو : تا بر تو چه ستمي شده ؟ گفت : ستم كاري بي باكي شبانه به خانه ي من آمده ، مرا از خانه بيرون كرده و دست ناپاكي به دامن ناموس من دراز كرده ، خود را به درخانة سلطان رسانيدم ، چون دستم به او نرسيد عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان (خداوند دادگر ) كردم ، سلطان محمود ، از شنيدن اين سخن آتش در نهاد دلش افتاد ، چون آن شخص ظالم رفت ، در آن شب جستن او ميسّر نبود ، گفت : بار ديگر آن نا به كار آيد او را در خانه گذاشته به زودي خود را به من برسان و آن شخص را به پاسبانان حرمگاه پادشاه ارائه دهند ، گفت : هر وقت از روز يا شب كه اين شخص بيايد ، اگر چه من در خواب راحت باشم ، او را به من برسانيد . بعد از سه شب ديگر ، آن شخص بد سيرت به درخانة آن شخص رفته ، بيچاره به سرعت تمام خود را به سلطان رسانيد . سلطان محمود بي توقّف از جا برخاسته با چند نفر از ملازمان خود ، به سراي آن مظلوم رسانيده ، اوّل گفت : تا چراغ را خاموش كردند پس تيغ كشيد آن بدبخت را كشت و چراغ طلبيده آن سياه روز را ملاحظه كرده به سجدهافتاد ، آن مسكين زبان به دعا و ثناي آن سلطان باز كرد ، و از سبب خاموش كردن چراغ و سجده پرسيد ؟ سلطان گفت : اين قضيه را وقتي من شنيدم به خاطرم گذشت كه ، اين كار يكي از فرزندان من خواهد بود ، چون به ديگري جرئت اين گمان را نداشتم ، لهذا خود متوجه سياست او گشتم كه مبادا اگر ديگري را بفرستم ، تعلّل آورد ، و اما سبب خاموش كردن چراغ اين بود كه ، ترسيدم يكي از فرزندان من باشد كه مهر پدري مانع سياست گردد و اما باعث سجده آن بود كه ، چون ديدم كه

ص: 123

بيگانه است ، شكر الهي را نمودم كه ، فرزندم ، به قتل نرسيد و چنين عملي از اولاد من ، صادر نگرديد . (1)

4- از امام موسي بن جعفر (علیه السلام) مرويست كه ، اي گروه شيعه ، خود را ذليل مسازيد و به ورطة هلاكت نيندازيد ، به سبب نافرماني سلطان و فرمان روايي خود ، پس اگر عادل است ، از خدا درخواست كنيد ، او را پاينده دارد و اگر ظالم است ، از درگاه الهي مسئلت نمائيد كه ، او را به صلاح آورد كه صلاح احوال شما در صلاح سلطان شما است ، به درستي كه سلطان عادل به منزلة پدر مهربان است ، پس بپسنديد براي او ، آن چه براي خود مي پسنديد و نپسنديد براي او ، آن چه براي خود ، نمي پسنديد . (2)

بنا به دستور معتضد عباسي ، اميراحمد ساماني بر سر عمرو ليث از بُخارا لشكر كشيد ، هنگامي كه از كوچة باغ هاي بخارا مي گذشت ، شاخه ي ميوه داري كه سر از باغ بيرون آورده بود ، توجّه او را جلب كرد ، خواجه نظام المُلك در كتاب خود (سيرالملوك) مي نويسد كه : اميراحمد با خود گفت : اگر سپاه دادگري مرا منظور نموده دست به ميوه ي اين شاخه نزدند و آن را نشكستند ، بر عمروليث ، پيروز خواهم شد ، چنان چه شكستند ، از همين جا بر مي گردميكي از معتمدان را گماشت و به او دستور داد ، هركس اين شاخه را شكست ، او را پيش من بياور ، سپاهي كه 12 هزار سرباز و فرمانده داشت ، از آن كوچه گذشتند و هيچ كدام از بيم عدالت اميراحمد به شاخه ي ميوه توجهي ننمودند ، گماشته پيش امير آمده توجه نكردن سپاهيان را به عرض او رسانيد ، امير از اسب پياده شد ، سر به سجده نهاد ، نتيجه اش اين شد كه در هنگام روبه رو شدن دو لشكر ، عمروليث با اين كه 70 هزار سرباز داشت ، شكست خورد ، اسبش او را به ميان لشكر اميراحمد آورد و اسير گشت . (3)

ص: 124


1- . معراج السعادة ، ص 379
2- . معراج السعادة ، ص 382
3- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 185

امروز بايد به حساب خود رسيد نه فردا

5- روزي ملك شاه به شكار رفته بود ، در قلعه اي فرود آمد ، جمعي از غلامان او ، گاوي ديدند كه ، صاحب ندارد ، گاو را كشته و گوشت آن را خوردند ، گاو از پيرزني بود كه با سه يتيم خود ، از شير آن زندگي مي كرد . وقتي اطلاع پيدا كرد كه ، سربازان ملك شاه گاوش را كشته اند ، بسيار اندوهناك گرديد سحرگاه بر سر پل زاينده رود آمد . مَوْكَب ملك شاه هنگامي كه خواست از پل بگذرد ، پيرزن از جاي برخواسته گفت : اي پسر الب ارسلان ، داد مرا بر سر اين پل مي دهي يا بر سر پل صراط ، اكنون فكر كن كدام يك برايت بهتر است ، ملك شاه گفت : بر سر پل زاينده رود ، زيرا طاقت دادخواهي تو را سر آن پل ندارم .

اكنون بگو ، تو را چه شده تا با آن رسيدگي كنم .

گفت : گاوي داشتم ، غلامان تو آن را كشته اند ، در حقيقت اين ظلم از تو سر زده كه در باريان و اطرافيانت را خود سرانه تربيت كرده اي ، ملك شاه دستور داد غلاماني كه ، اين عمل را انجام داده اند، پيدا كنند ، به زودي مجرمين پيدا شدند ، آن ها را كيفر شديد نموده ، به پيرزن صدگاو در عوض يك گاوش داد ، آن گاه گفت : پيرزن از پسر الب ارسلان راضي شدي ؟ گفت : آري به خدا سوگندپس از درگذشت ملك شاه ، پيرزن صورت بر خاك گذاشته ، گفت : پروردگارا ، پسر الب ارسلان با پستي خود دربارة من عدالت نمود و سخاوت نيز كرد .

تو اكرم الاكرميني ، اگر دربارة او تفضّل فرمايي و از جرائمش بگذري ، دور نيست ، در آن ايّام يكي از زُهّاد ملك شاه را در خواب ديد ، از حالش پرسيد ، گفت اگر شفاعت پيرزن كه در سر پل زاينده رود به دادش رسيدم ، نبود ، واي بر من بود . (1)

اين يك نمونه عدالت و خوش برخوردي از انوشيروان

6- هنگامي كه انوشيروان تصميم گرفت ، طاق مدائن را بسازد دستور داد ، اطراف آن عمارت را خريداري كنند ، مردم با ميل به قيمت گزافي فروختند ، مگر پيرزني كه امتناع ورزيده گفت : من همسايگي شاهنشاه انوشيروان را به تمام عالم نمي فروشم ، انوشيروان سخن او را پسنديده گفت :

ص: 125


1- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 186 ، به نقل از تاريخ بحيرة ، ص 20 و زينة المجالس مجدي

خانه ي پيرزن به جاي خودش باقي باشد . ساختمان او را محكم و با دوام نمود . ايوان را محيط بر آن ساخت ، در كنار ايوان عمارتي بود كه ، اهل آن نواحي ، آن جا را خانة پيرزن مي ناميدند .

ديوارهاي ايوان را رنگ آميزي نموده ، عكس هاي زيبايي بر آن نقاشي كردن ، غلامان به انوشيروان شكايت كردند كه ، پيرزن ، دود مي كند ، رنگ آميزي ايوان خراب مي شود . گفت : هر چند بار كه خراب شد ، باز رنگ خواهيم زد .

او را مانع از دود كردن نَشَويد ، پيرزن گاوي داشت كه هر شامگاه براي دوشيدن به خانه اش مي آمد ، هر وقت گاو از صحرا بر مي گشت فرش هاي روي ايوان را جمع مي كردند تا بگذرد در موقع بيرون آمدن ، نيز فرش ها را دو مرتبه جمع مي نمودند و باز به جاي خود بر مي گرداندند . (1)

گويند : قيصر روم ، سفيري به ايران فرستاد ، سفير وقتي به مدائن آمد ، طاق كسري را كه مشاهده نمود ، از عظمت آن ساختمان ، بسيار در شگفت شد ، در گوشة ايوان مدائن يك نوع نقص و كجي توجّه او را صلب نمود ، پرسيد اين قسمت چرا درست نشد و ايوان ناقص مانده است .گفتند : اين محلّ خانة پيرزني است كه ، مايل نبود آن را بفروشد . سلطان نيز او را مجبور به واگذاري نكرد ، از اين رو ايوان ناقص شده ، سفير گفت : ( اِنَّ هذا الاعوجاج احسن مِنَ الاستقامة ) اين چنين كجي و نقص كه ، از عدل و دادگستري به هم رسد ، بهتر است از آراستگي و درستي كه از روي ظلم پيدا شود .

يك زن در نزد معاويه تعريف اميرالمؤمنين (علیه السلام) را مي كند

7- سوده دختر عمّاره همداني ، بعد از شهادت اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيش معاويه (ملعون) رفت . معاويه او را شناخت . كه در جنگ صفين همين زن همراه لشكر امام علي (علیه السلام) بود ، و مردم را عليه سپاه معاويه به هيجان مي آورد . شروع كرد به سرزنش نمودن و گفت : فراموش كرده اي كه در جنگ صفين چگونه سپاه علي را عليه ما شورانيدي ؟ بعد از گفت و گوي زياد ، گفت اينك منظور تو چيست؟ سوده گفت : خداوند از تو راجع به ما بازخواست خواهد كرد ، نسبت به حقوقي كه لازم است آن ها را رعايت كن ( لا يزالُ يَعْدو علينا مِنْ قَبْلِكَ مَنْ يسمو بِمكانك و يبطشن بسلطانك فيحصدنا حصد السنبل و يدو سنادوس الحرمل ، يسومنا الخسف و يذيقنا الختف ) يعني : پيوسته كساني كه از

ص: 126


1- . پندتاريخ ، ج 3 ، ص 187 ، به نقل از انور نُعْمانيّة ، ص 353

طرف تو بر ما رياست مي كنند ، ستم روا مي دارند ، و با قهر و زور به ما جفا مي كنند همانند خوشة گندم ما را درو كرده ، اسفندوار پايمال مي كنند ، به خواري و ذلّت ما را كشانده ، خونابة مرگ بر ما مي چشانند .

بُسْربن ]ملعون[ اَرطاة از طرف تو آمد ، مردان ما را كشت و اموالمان را گرفت . اگر به ملاحظه ي فرمان بري از تو نبود ، نيرويي جلوگيري از او و شرافت نرفتن زير با ستمش را داشتيم .

اينك اگر از كار بركنارش مي كني ، فبها و الا با تو مخالفت مي كنم . معاويه گفت : مرا از قدرت قبيله خود مي ترساني ؟

دستور مي دهم ، تو را بر شتري شرور ، سوار كنند و پيش بُسربن ارطاة برگردانند ، تا هر چه ميل داشت نسبت به تو ، انجام دهد ، سوده كمي سر به زير انداخت ، آن گاه سر برداشته شروع به خواندن اين دو شعر كرد :شعر :

صلي

الاله علي جسم تضمنها

قبر فاصبح فيه العز مدفوناً

قد خالف الحق لايبغي به بدلاً

فصار

بالحق و الايمان مقروناً

درود پروردگار بر پيكري باد كه ، در دل خاك جاي گرفته ، شرافت و بزرگواري نيز با او دفن شده ، آن پيكري كه هم پيمان با حق و عدالت بود ، جز بر حقيقت حكومت نمي كرد ، با ايمان استوار و حق محض ، همراه بود .

معاويه گفت : سوده ، كسي كه اين دو شعر را درباره اش سرودي كيست ؟

جواب داد : سوگند به خدا ، آن آقا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) است . اكنون داستاني از حكومت و عدالت او ، برايت شرح دهم . مردي را مأموريت داده بود كه جمع آوري حقوق واجب مالي ما را بنمايد . آن مرد بر ما ستم كرد ، به دادخواهي ، خدمت اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمدم ، هنگامي رسيدم كه براي نماز ، ايستاده بود . تا چشمش به من افتاد ، دست از نماز كشيده ، با خوش روئي تمام و رأفت فراوان و لطف بي اندازه ، روي به من آورده ، گفت : كاري با من داشتي ؟ عرض كردم بلي ، جريان آن مرد را شرح دادم ، ديدم قطرات اشك ، مُژگان علي (علیه السلام)

را فرا گرفت و بر گونه اش جاري

ص: 127

شد ، گفت : ( اللهم انت الشاهد علي و عليهم انّي لم آمرهم بظلم خلقك و لا بترك حقك ) پروردگارا تو گواهي بر من و آن ها كه ، هيچگاه نگفتم : بر مردم ستم كنند و نه حق تو را واگذارند.پاره ي پوستي برداشت و نوشت : بسم الله الرَّحمن الرَّحيم ، قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ، فَاَوْفُواالْكَيْلَ وَ الميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيائَهُمْ وَ لا تُفْسِدوُا فِي الاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها (1)

شما را از طرف خداوند بيّنه و برهاني آمد ، در معاملات ، درست و كامل پيمانه و ترازو را بدهيد ، كم نكنيد از اموال مردم فساد در زمين ننمائيد بعد از اصلاح آن ،

نامة مرا خواندي ، اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هر چه گرفته اي نگه دار تا كسي كه مي فرستم ، از تو تحويل بگيرد ، والسلام .

نامه را به من داد ، به خدا سوگند نه آن را چسبانيد و نه محكم بست ، رسانيدم ، به آن شخص ، معزول و برگرديد .

فقال معاوية اكتبوا لها ما تريد واصرفوها الي بلدها غير شاكية ، معاويه گفت : خواستة اين زن ، هر چه هست برايش بنويسيد و او را با رضايت به وطنش برگردانيد . (2)

8- معاويه (ملعون) روزي از عقيل ، داستان حديدة محماة ( آهن گداخته ) را پرسيد ، عقيل از يادآوري خاطرات گذشته راجع به برادرش علي (علیه السلام) و عدالت و دادگريش ، به گريه افتاد . آن گاه پس از نقل يك قضيه ، گفت : آري روزي وضع زندگي من خيلي آشفته گرديد ، تنگ دستي سختي دچار شدم ، خدمت برادرم علي (علیه السلام) رفته از او درخواست كمكي نمودم ( بنا به فرمايش خود امام علي (علیه السلام) در نهج البلاغه يك من آرد از بيت المال مي خواست ) اما به منظور نائل نشدم . پس از آن بچه هاي خود را جمع نموده آن ها را در حالي كه آثار گرسنگي شديد و بي تابي از ظاهرشان هويدا بود ، پيش ايشان بردم باز تقاضاي كمك كردم ، فرمود : امشب ، بيا ، شبانگاه با يكي از بچه ها پيش آن حضر رفتم ، به پسرم گفت : تو برگرد . او را نگذاشت نزديك بيايد ، آن گاه فرمود :جلو بيا تا بدهم ، من از شدّت تنگدستي و حرصي كه داشتم ، خيال كردم كيسه ديناري به من خواهد داد .

ص: 128


1- . سورة اعراف ، آيه 85
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 194 ، به نقل از كشكول شيخ بهايي ، ج 2 ، ص 173

همين كه دست دراز كردم ، بر روي آهني گداخته وارد شد ، پس از گرفتن ، فوراً آن را انداختم و مانند گاو نري در دست قصّاب ناله كردم .

گفت : عقيل مادرت به عزايت بنشيند ، اين همه ناراحتي تو از آهني است كه با آتش دنيا افروخته شده چه خواهد گذشت بر من و تو ، اگر در زنجيره هاي آتش جهنم بسته شويم ، سپس اين آيه را خواندند : اِذِالاَغْلالُ في اَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْبَحُونَ (1)

گاهي كه غُل ها در گردن هاي آنان است و زنجيرها كشيده شوند ، پس از آن فرمود : عقيل ، بيش تر از حقي كه خداوند برايت معين كرده ، اگر بخواهي ، همين آهن گداخته خواهد بود . به خانه ات برگرد كه ، فايده اي ندارد ، معاويه از شنيدن گفتار عقيل ، تعجب مي كرد ( و به قول هيهات عقمت النِساء اَنْ يلدن بمثله ) مي گفت : هرگز زنان مانند ، علي را ديگر نخواهند به دنيا آورد . (2)

شعر

نقاب

گر فكني از جمال ذات علي جان

شوند خلق جهان بر رُخ تو مات علي جان

اگر نه ذات تو واجب بود نهاده چسان سر

به خط بندگيت جمله كائنات علي جان

مگر كه عالم امر است خاك كوي تو تماشاها

كه هست موطن ارواح طيّبات علي جان

پيام معرفتت كوته است پاية عرفان

كه نيست عارف ذات تو جز خدات علي جان

فتاده جان ضعيفم شبها به بحر طبيعت

بيا بيا كه توئي كشتي نجات علي جان

از آن زمان كه شنيدم فمن يمت يرني را

هواي مودت به سر دارم و لقات علي جان

خدا نخواسته باشد كه دوري تو بينم

چه در حيات علي جان چه در ممات علي جان

اگر چه غرق گناهم غم از حساب ندارم

كه پرده حبّ توام بيم سيئات علي جان

طمع ز چشمه كوثر بريده ام كه ما را

دهي

ز چشمه لعل لبت برات علي جان(3)نقاب

گر فكني از جمال ذات علي جان

شوند خلق جهان بر رُخ تو مات علي جان

اگر نه ذات تو واجب بود نهاده چسان سر

به خط بندگيت جمله كائنات علي جان

مگر كه عالم امر است خاك كوي تو تماشاها

كه هست موطن ارواح طيّبات علي جان

پيام معرفتت كوته است پاية عرفان

كه نيست عارف ذات تو جز خدات علي جان

فتاده جان ضعيفم شبها به بحر طبيعت

بيا بيا كه توئي كشتي نجات علي جان

از آن زمان كه شنيدم فمن يمت يرني را

هواي مودت به سر دارم و لقات علي جان

خدا نخواسته باشد كه دوري تو بينم

چه در حيات علي جان چه در ممات علي جان

اگر چه غرق گناهم غم از حساب ندارم

كه پرده حبّ توام بيم سيئات علي جان

طمع ز چشمه كوثر بريده ام كه ما را

دهي

ز چشمه لعل لبت برات علي جان(4)

ص: 129


1- . سورة غافر ، آيه 71
2- . پند تاريخ ، ج 3 ، ص 203 ، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ، ج 3 ، ص 117
3- . صدفي
4- . صدفي

اطاعت اهل بيت (علیهم السلام)

اشاره

متن : وَ طاعَتنا نِطاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتا اَماناً مِنَ الفُرْقَةِ

خداوند متعال اطاعت از ما را نظام امّت اسلامي و رهبري ما را سبب ايمني از پراكندگي قرار داد .

شرح و توضيح :

در اين دو فراز ، حضرت صديقه كبري فاطمة زهرا (علیها السلام) : كه شامل يك مضمون است نظام امّت اسلامي و مصون بودن از پراكندگي را در گرو امامت و پيروي از رهبري خودشان معرفي فرموده كه دومين اساس در حفظ وحدت اجتماع مي باشد كه هر جامعه اي بايد قطب فكري داشته باشد تا تمام افكار را به خود جذب و خلاء موجود از اين ناحيه را برطرف كند ، در اين صورت است كه ، زمينه اي براي اختلاف فكر باقي نمي ماند.

در اين جا اين سوال مطرح مي شود كه با بودن قرآن كريم و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و رهبريت يك فرد كه با اكثريت آراء انتخاب شده ديگر اختلافي باقي نمي ماند و نظام اسلامي از پراكندگي و هرج و مرج مصون خواهد بود . پس به چه دليل نظام امّت و امنيت از تفرقه در گرو امامت رهبري اهل بيت (علیهم السلام) مي باشد؟

پاسخ اين سوال : هر چيزي ركن وثيق مي خواهد به قول اميرالمؤمنين (علیه السلام) تا انسان به آن ركن وثيق پناهنده گردد .

به قول شاعر

فان

النار بالعودين تزكي

و

ان الحرب اوّله كلام

به راستي آتش از دو چوب روشن مي شود و آغاز هر جنگي از سخن آغاز مي شود . اين شاعر مي گويد : اين طور نيست كه جنگ ها به طور دفعي واقع شده باشند بلكه اگر ريشه يابي شود مي بينيم آغاز آن از سخن شروع مي شود . به اين بيان كه با رَدُ وَ بدل كردن سخنان ناشايسته كم كم ، عُقده ها و كينه ها بسته شده و سرانجام به يك پيكار خونبار تبديل مي شود و اگر اين نكته اجتماعي كه ، در اين بيت عربي تصوّر شده به طور گسترده بنگريم خواهيم ديد كه ، يكي از عوامل موثر

ص: 130

در جنگ ها كه ، در اثر صف بندي ها و تقسيم بندي در اجتماع صورت مي گيرد ، ريشة آن نيز اوّل به صورت عُقْده و سپس به مرور زمان منجر به اختلاف در گفتار و سرانجام حوادث خونبار مي شود . بنابراين اگر بخواهيم نظام جامعه محفوظ و از تفرّق مصون بوده باشد بايد هم آهنگي در عقايد را فراهم نمود زيرا مهمترين عامل در وحدت و نظام يك اجتماع وحدت فكر و عقيده در آن اجتماع است كه ، يك پارچگي را حفظ خواهد نمود وگرنه جامعه دير يا زود از هم خواهد پاشيد .

و جامعه از درون متلاشي خواهد شد . گرچه ممكن است بر مبناي تعصّبات جاهلانه بدون تكيه براساس فرهنگي ، وحدتي براساس قوميت و امثال آن ايجاد كرد ، امّا هرگز آن وحدت ضامن حفظ بنيان اجتماعي نخواهد بود بلكه عمده و اساس در جامعه وحدت افكار و عقايد است و اگر چنين وحدتي در اجتماع نبود در باطن آن جامعه هرج و مرج وجود خواهد داشت ، زيرا پناهنده به ركن وثيق نيست . هركس در تاريخ اسلام سيري بنمايد مي بيند كه در طي قرون بر اثر فتوحات شاياني كه نصيب مسلمانان گرديد ، افكار و آراء گوناگون جديد داخل در حوزة اسلام گرديد . دانشمندان اديان و مذاهب مختلف به اجتماع مسلمين رو مي آوردند و از طرفي هم چون كنتزل فكري هم نبود بحث هاي گوناگوني در اطراف معارف اسلامي مطرح شد كه مسلمان ها مي بايست با توجه قرآن و اصول معارف اسلام با قرآن را حاكم و غالب بر آن ها دانسته و همه آن افكار را با قرآن مي سنجيدند و پس از تطبيق ، قرآن و سنّت هرچه مطابق با قرآن باشد قبول و آن چه را كه مخالف يافتند رد نمايند و به اين ترتيب اصالت و حاكميت قرآن را حفظ نمايند و يا اين كه باطناً مغلوب آن افكار شده و كتاب و سنّت را به آن افكار تطبيق دهند . البتّه حفظ و برتري قرآن در برابر افكار انحرافي احتياج به كساني دارد كه ، خود قرآن را معرّفي نموده و به آنان ارجاع داده و آنان با احاطه غيبي به حقايق و دارا بودن «علم اسماء» اين صلاحيّت و توانايي را به طور انحصاري دارند كه ، همه افكار را در چهار چوب قرآن تفسير نموده و نظرها را اشباع نمايند تا ديگر مجالي را براي اختلاف باقي نماند . (1)

ص: 131


1- . قرآن كريم دستور وحدت و هماهنگي داده : واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميِعاً وَ لا تَفَرَّقُوا و اي (مؤمنان) چنگ زنيد به ريسمان و رشته الهي همه با هم و پراكنده و گروه گروه ، و حزب حزب نشويد . حبل و ريسمان خدا ، برحسب تفاسير شيعه و سنّي ، اهل بيت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خصوصاً وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليهم آلاف تحيّةِ و الثناء مي باشد . حاكم حسكاني در شواهد التنزيل ، در ذيل اين آيه شريفه روايت كرده است از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمودند : مَن اَحَبَّ اَنْ يَرْكِبَ سَفيِنَة النِّجاة وَ يَسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقي وَ يَعْتَصِمَ بِحَبْلِ الله الْمَتينَ ، فَلْيُوالِ عَليّاً وَ لْيَاْتَمَّ بِالْهُداةِ مِنْ وُلْدِه ، شواهد التنزيل ج 1 ، ص 168 ، مؤسسة الطّبع و النشر ، التابعةُ لِوِزارَةِالْثِقافَة وَ الارشاد الاسلامي ، مَجْمَعُ اِحياءِ الثِقافَةِ الاسلاميّة ، الطبعة الاولي ، 1411 ه- ، ق و 1990 م ، كسي كه دوست دارد كه سوار كشتي نجات شود و متمسّك به عروة الوثقي و وسيله چنگ آويز گردد و چنگ زند به ريسمان ] ناگسستني [ متين و محكم و استوار ، پس علي را دوست بدارد و ولايت او را ]كه از جانب خداوند است [ بپذيرد و اقتداء كند به فرزندان معصومش كه بعد از خودش خواهند بود ، شواهد التنزيل ج 1 ، ص 168 و در روايت ديگر از قول امام صادق (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمودند : در ذيل آيه شريفه مذكوره ، قال : نَحْنُ حَبْلُ الله ، يعني مائيم ريسمان محكم و استوار الهي ، ص 169 ، و در روايت ديگر از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمودند : نَحْنُ حَبْلُ اللهَ الَّذي قال اللهُ : وَاعْتَصِموا . . . فَلْمُتُمَسِّك به ولاية علي بن ابي طالب (علیه السلام) فمن تَمَسَّكَ به كانَ مُؤمِناً وَ مَنْ تَرَكَهُ كانَ خارِجاً مِنَ الاْيمانِ ، پس كسي كه چنگ به ولايت علي (علیه السلام) بزند مؤمن است و كسي كه چنگ نزد ، كافر خواهد بود ، ص 169 ، اما همه ي مصائب اسلام به قول ابن عبّاس از آن جا شروع شد كه با قول و گفتار وصيّت پيامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علناً مخالفت كردند . عبدالله بن عباس گويد : چون زمان رحلت ]شهادت[ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد ، گروهي كه خليفه دوم (عمربن الخطاب) نيز در ميان آنان بود ، در خانه حضور داشتند ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بيائيد نامه اي براي شما بنويسم ]كه سابقاً كراراً اين مطلب را گوش زد كرده بود [ تا هرگز پس از آن گمراه نشويد ، عمر گفت : چيزي نياوريد : لا تَاْتوُهُ بِشَيءٍ فَاِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ ، حَسْبُنَا كتابُ الله ، كه درد بر او غلبه كرده ]و هذيان مي گويد [ و قرآن نزد شما هست و كتاب خدا ما را كافي است (با اين كه دهها روايت داريم در كتب شيعه و سنّي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، كتاب و سنّت را در كنار هم قرار داده است ، من جمله اين روايت كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِنّي تارِكْ فيكُمُ الثقلين كتاب الله و عِترتي اَهْلَ البَيْت ، لَنْ يَفْتَرَقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْض من تَوَسَّلَ (تَمَسَّكَ) بِهِما فَقَدْ نَجي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُما هَلَكَ ، ما اِنْ تَمَسَكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِّلُوا اَبَدا اين روايت را بسياري از بزرگان اهل تسنن در كتاب هاي خودشان نقل كرده اند ، حدود پنجاه نفر را مرحوم سلطان الواعظين شيرازي ، خود و كتابشان را نام برده ، رجوع شود به شب هاي پيشاور ، ص 224 تا 226 ، ابن عباس مي گويد : ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند ، عده اي مي گفتند : برخيزيد (كاغذ بياوريد ) تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برايتان بنويسد ، و عده اي ديگر سخن عُمَر را مي گفتند : چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : از نزد من برخيزيد و مرا تنها بگذاريد . امالي شيخ مفيد ، ص 48 ، به تعبير ديگر گفت : دَعْوا الرَّجُلَ فَاِنَهُ لِيَهْجُرْ حسبنا كتاب الله ، صحيح بخاري ، كتاب العلم ، باب كتابة العلم ، ج 1 ، ص 39 و ج 2 ، ص 118 و ج4 ، باب قول المريض ، از كتاب المرضي ج 6 ، ص 5 ، باب مرض النبي و وفاته ص 11 و ج 4 كتاب الجهاد ، باب جوائزالوَفد ص 85 ، صحيح مسلم ج 6 ، كتاب الوَصيَّة ، باب ترك الوَصيَّة ص 85 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ، ج2، ص 563 ، و ج 2 ، ص 20 ، تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 193 ، كنزل العمال ، متقّي هندي ، ج 3 ، ص 138 ، جامع الاصول ابن اثير ، ج 11 ، ص 69 ، ص 71 ، طبقات الكبري ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 37 )

در اينجاست كه چون جز معصوم (علیه السلام) قادر بر چنين كاري نيست ، به ناچار هر كسي با نسخ افكاري كه ، خود دارد آن را اصل قرار مي دهد و بر طبق خواسته و عواطف و افكار و آراء خود بدون توجه قرآن و سنّت را به همان گونه تفسير خواهد نمود . انشاء اختلاف از اين جا آغاز مي شود و هرج و مرج در عقايد به وجود مي آيد و روي همين جهت «فقدان قيّم قرآن» گروه هاي مختلفي به نام اشاعره و معتزله و شافيّه و مالكيّه و حنفيّه به وجود آمد و پيروان هر دسته و فرقه پيروان فرقه ديگر را تكفير و لعن و سبّ مي نمود ، مثلاً در تفسير قرآن در اثر اختلاط با دانشمندان يهود و مسيحيان ، تفسير قرآن پر از افسانه هاي اسرائيلي و مسيحيّت گرديد و مسلمانان چون تاريخ بني اسرائيل در قرآن كريم بهاختصار آمده مايل بودند به طور مفصّل بشنوند زمينه اي براي ورود چنين افسانه ها به وجود آمد . در تفسير طبري (سنّي) سند روايت ها منتهي به وهب بن منبّه مي شود ، وي يكي از يهوديان يمن بود كه قبول اسلام نمود و به مناسبت اصل يهوديّت ، كتب آن ها را تتبّع مي نمود و بدون بحث و تدقيق داخل در تفسير قرآن مي كرد به گفته ابن خلدون (سنّي) مسلمان ها نيز از وي نقل مي كردند چنان كه در تفسير آيات مربوط به مسيحيّت سلسلة سند منتهي به (ابن جريح عبدالملك

ص: 132

بن عبدالعزيز جريح مكّي) مي شود كه در تذكرة الحُفّاظ گفته : « انّه من اصل رومي » وي اصلاً رومي (مسيحي) بود . بعضي مي گويند او جعل حديث مي نمود . (1)

وجوب اطاعت اولي الامر

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُواللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ (2) فقط كلمه اطيعوا 19 بار آمده اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد . . .

همه مفسّران شيعه در اين زمينه اتفاق دارند كه ، منظور از «اولي الامر» امامان معصوم (علیهم السلام) مي باشند كه ، رهبري مادّي و معنوي جامعة اسلامي در تمام شئون زندگي از طرف خداوند و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن ها سپرده شده است و غير آن ها را شامل نمي شود .

1- شيخ سليمان حنفي قندوزي كه از دانشمندان معروف سنّي است در كتاب خود ينابيع المودة از كتاب مناقب از سليم بن قيس هلالي نقل مي كند كه ، روزي مردي به خدمت علي (علیه السلام) آمد و پرسيد : كمترين چيزي كه انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزي كه با آن جزء كافران و يا گمراهان در مي آيد كدام است ؟فرمودند : اما كمترين چيزي كه انسان به سبب آن در زمرة گمراهان در مي آيد اين است كه ، حجّت و نمايندة خدا و شاهد و گواه او را كه طاعت و ولايت او لازم است نشناسد آن مرد گفت : يا اميرالمؤمنين آن ها را براي من معرّفي كن امام علي (علیه السلام) فرمود : همان هايي كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و فرموده يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا وَ اَُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ

آن مرد گفت : فدايت شوم باز هم روشن تر بفرما . امام علي (علیه السلام) فرمود : همان هايي كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در موارد مختلف و در خطبة روز آخر عمرش از آن ها ياد كرده و فرمود :

ص: 133


1- . فدك سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، ج 1 ، ص 455
2- . سوره نساء آيه 59

اِنّي تركت فيكم امرين لن تضلّوا بعدي ان تمسّكتم بهما كتاب الله و عرفني أهلبيتي : « من در ميان شما دو چيز به يادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آن ها بزنيد ، هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و خاندانم (1)

و روايات زيادي است كه اسم معصومين (علیهم السلام) را يكي يكي نام برده است كه اين بزرگواران اطاعتشان واجب است . » (يعني : چهارده معصوم و بعد از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دختر گراميشان حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) اطاعت دوازده امام معصوم (علیهم السلام) واجب است . )

2- عَنْ اَبي عبدالله (علیه السلام) قال : نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللهُ طاعَتنا وَ اَنتُمْ تَأتَمُّونَ بِمَنْ لا يُعْذَرُ النّاسُ بِجِهالَتِهِ (2)امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ما خانواده گروهي هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و شما پيروي مي كنيد از كسي كه مردم به ناداني او معذور نيستند (پس اگر اهل تسنّن در روز قيامت بگويند ما اهل بيت را نمي شناختيم تا از آن ها پيروي كنيم ، اگر مستضعف نباشند (كه اين زمان بعيد است كسي مستضعف باشد ، خداوند معذورشان ندارد زيرا امامت ايشان (معصومين (علیهم السلام) ) براهين روشن دارد . )

3- قال ابوعبدالله (علیه السلام) : نَحْنُ قَومٌ فَرَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ طاعَتَنا . . . (3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ماگروهي هستيم كه كه خداوند عَزَّوَجَلَّ اطاعت ما را واجب كرده .

4- عن ابي جعفر (علیه السلام) في قول الله عَزَّوَجَل : يا ايها الَّذينَ آمَنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرَّسول و اولي الامر منكم ، قال : الائمَّة من ولد علي و فاطمة (علیهما السلام) الي ان يقوم الساعة (4)

امام باقر (علیه السلام) در مورد گفتار خداوند عَزَّوَجَل كه مي فرمايد اي كساني كه ايمان آورديد خدا و رسول و اولي الامر را اطاعت كنيد .

فرمودند : منظور ائمّة از فرزندان علي و فاطمه (علیهما السلام) هستند تا روز قيامت

5- عن سليم بن قيس الهلالي قال : سمعت اميرالمؤمنين (علیه السلام) يقول : احذروا علي دينكم الي قوله وَ طاعة لمن عصي الله اِنَّما الطاعَة لله و لرسوله و لولاة الامر ، و اِنَّما امرالله تعالي بطاعته الرسول لانه

ص: 134


1- . ينابيع المودة طبع اسلامبول ص 116
2- . اصول كافي ج 1 ص 263
3- . اصول كافي ج 1 ص 264
4- . نورالثقلين ج 2 ص 499

معصوم مطهر لا يامر بمعصية وَ اِنَّما امر بطاعة اولي الامر لانَّهم معصومون مطهّرون لا يأمرون بمعصية (1) وجود مبارك اميرمؤمنان امام علي (علیه السلام) مي فرمايد : اطاعت كردن براي كسي كه ، خداوند را معصيت كند ، نيست (يعني حرام است) بلكه اطاعت خداوند و رسولش و صاحبان امر (اولي الامر) واجب است و همانا خداوند متعال اِطاعت رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را واجب نموده زيرا كه ، آن حضرت معصوم و پاك و مُطَهَّر است و هيچگاه امر به گناه و معصيت نمي كند (مردم را) و همانا خداوند متعال امر فرموده به اطاعت اولي الامر صاحبان امر يعني امامان معصوم (علیهم السلام) زيرا كه آنان معصوم و پاك و مطهّرند و هيچ گاه مردم را امر به معصيت و گناه نمي كنند (اگر اطاعت علماء (شيعه) هم واجب است به خاطر اين است كه فعلاً در زمان غيبت كبري مردم را خود ائمّه هدي (علیهم السلام) ارجاع داده اند البتّه اطاعت آن ها شرائطي دارد ، نه مطلق – من جمله بايد عادل باشند و برخلاف حكم خداوند و سنّت رسول خداوند (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل نكنند و مردم را امر به گناه و معصيت ندهند بدعتي در دين نياورند ، خود نشان فاسق نباشند ، اما به هر حال اولي الامر نيستند ، بلكه اولي الامر حضرات دوازده امام معصوم (علیهم السلام) پاكند كه ، اطاعتشان بدون چون و چرا بر همه مخلوقات عالم واجب است ، اين كه سنّي ها مي گويند: اولي الامر علماء هستند كاملاً اشتباه مي كنند آن هم علمائي كه مردم را از صراط مستقيم گمراه كرده اند و كساني را مدخلّيت داده اند كه مرضي خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) او نيستند واي بر احوالشان مانند دانشمندان وهّابيان يهود و نصّاب و . . . )

6- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) اعرافوا الله بالله و الرَّسول بالرِّسالة و اولي الامر بالمعروف و العدل و الاحسان (2)

يعني وجود مبارك اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند متعال را به يگانگي او و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولي الامر (ائمّه هدي (علیهم السلام) به رسالت را به معروف و عدل و احسان بشناسيد ، كه مردم را امر به معروف ، نيكي ها ، (و نهي از منكر ، زشتي ها و بدي ها و كج روي ها) و عدل الهي و احسانامر مي كنند و خودشان هم به نحو احسن و اكمل و اتم و اخلص اين امور را انجام مي دهند .

7- عن الحسين بن اَبي العلاقال: قلت لابي عبدالله (علیه السلام) الاوصياء طاعتهم مفترضة قال : نَعم ،

ص: 135


1- . نورالثقلين ج 1 ص 500 ، علل الشرايع ، ص 123 ، باب 102 ، روايت 1
2- . نورالثقلين ، ج 1 ص 501 نقل از توحيد صدوق رحمة الله علیه

قال : نعم ، هم الَّذين قال الله : « اَطيعُواللهَ وَ اَطيعُوالرَّسول وَ اُولِي الاَمْر مِنْكُمْ وَ هُمُ الَّذينَ ، قالَ الله تعالي اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعونَ (1)»

حسين بن ابي علاء گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم آيا طاعت (فرمان) اوصياء واجب است ؟ فرمود : بلي : همان هايي كه خداوند متعال اطاعتشان را واجب فرموده : كه در سوره نساء آيه 59 مي فرمايد : اي كساني كه ايمان آورده ايد خداوند را اطاعت كنيد و پيامبر خدا را اطاعت كند و اولي الامر (دوازده امام معصوم) را اطاعت كنيد . و همان هايي كه خداوند درحقّشان فرموده ، (2)همانا

ولي و سرپرست شما خداوند و رسولش و كساني كه ايمان آوردند و نماز به پا داشتند و زكات داده اند (يعني وجود مبارك اميرمؤمنان ارواحنا فداه و يازده فرزند پاكش (علیهم السلام) كه بعد از آن حضرت ، امام و حجّت خداوند بر مردم هستند ) اطاعت اين بزرگواران واجب است ، چرا كه وجوب اطاعت آنان در رديف وجوب اطاعت خداوند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است . (3)8- قال علي (علیه السلام) : فَمِنَ اسْتطاعَ عِنْدَ ذلِكَ اَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلي اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَاِنْ اَطَعْتُمُوني فَاِنّي حامِلُكُمْ اِنْ شاءَ اللهِ عَلي سَبيل الجَنَّةِ وَ اِنْ كانَ ذامشَقَّةِ شَديدَةٍ وَ مَذاقَةٍ مَريرَةٍ (4)در

هنگامي كه اميرمؤمنان علي (علیه السلام) اهل بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاي آينده آن ها را آگاه نموده است . فرمود : آن كس كه مي تواند خويشتن را وقف پروردگار سازد (يعني وجود مبارك خود و حضرت) بايد چنين كند اگر از دستور من پيروي كنيد من به خواست خداوند متعال شما را به سوي بهشت خواهم برد هر چند كه راه بهشت پر مشقت و تلخي هايي به همراه دارد .

9- و قال (علیه السلام) . . . وَ اردُدْ اِليَ اللهِ وَ رَسُولِهِ ما يُضْلِعُكَ مِنَ الخُطُوبِ ، وَ يَشتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاُمُورِ فَقَدْ قالَ اللهُ تَعالي لِقَومٍ اَحَبَّ اِرْشادَهُمْ : « يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوالرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فيِ شَيءٍ فَرُودّوُه اِليَ اللهِ وَ الرَّسُولِ ، فَالرَّدُ اِليَ الله : الاَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتابِهِ وَ الرَّدُ اِلي الرَّسُولِ : الاَخْذُ بِسُّنَتِه الجامَعِةِ غَيْرِ المُفَرِّقَةِ (5)

ص: 136


1- . سورة مائده ، آيه 55
2- . سورة مائده ، آيه 55
3- . برهان ، ج 2 ، ص 275
4- . خطبة 156 نهج البلاغه
5- . نامه 53 به مالك اشتر نهج البلاغه

. . . مشكلاتي كه در احكام برايت (اي مالك) پيش مي آيد و اموري كه بر تو مُشْتَبَه مي شود ، به خدا و پيامبرش ارجاع ده ، چرا كه خداوند بزرگ و ( بي نهايت ) به گروهي كه علاقه داشته است . ارشادشان كند فرمود .

اي كساني كه ايمان آورده ايد ، اطاعت خداوند كنيد و اطاعت پيامبرش و اطاعت اولي الامري كه از خود شما هستند ،(1)

و اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد ، بازگردانده چيزي به خداوند متمسّك شدن به قرآن كريم و يافتن دستور از آيات محكم آن است و بازگرداندن به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همان تمسّك به سنّت قطعي و مورد اتّفاق آن حضرت است .10- ابوبكربن مؤمن شيرازي در رسالة اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشي ، از ابن عباس نقل مي كند كه، آيه 69 سوره نساء ، درباره امام علي (علیه السلام) نازل شده هنگامي كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را (در غزوة تبوك) در مدينه به جاي خود گذارد ، امام علي (علیه السلام) عرض كرد : اي پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار مي دهي؟ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : اما تَرْضي اَنْ تَكون مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي ، حِينَ قال ادْخلقني في قومي واصلح ، فقال عَزَّوَجَل : «وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ ، آيا دوست نداري نسبت به من همانند هارون (برادر موسي (علیه السلام) ) نسبت به موسي بوده باشي آن زماني كه موسي به او گفت : در ميان بني اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عَزَّوَجَل فرمود : « و اولي الامر منكم » (2)

جهاد

اشاره

متن : وَ الجَهادَ عِزّاً لِلاسلامِ ، پيكار با دشمنان اسلام را مايه عزّت و سربلندي قرار داد .

توضيح و شرح :

كلمه جهاد در لغت به معناي كوشيدن ، كوشش ، جنگ كردن در راه خدا و دين و پيكار مي باشد فقهاي اسلام از مجموع آيات و روايات وارده اقسامي براي احكام جهاد به دست آورده و براي هر يك اصطلاح خاصي دارند : جَهَدَ جَهْداً كوشش كرد و رنجيد جِهاد و مُجاهَدَة كار زار كردن در راه خدا و دين او ، اين كلمه در قرآن 41 مورد آمده است و پنج مورد فقط كلمه جهاد آمده است .

ص: 137


1- . سورة نساء ، آية 59
2- . احقاق الحق ج 3 ص 425

1- اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَروا وَ جاهَدُوا فيِ سَبيلِ اللهِ اُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (1)

2- وَ مَنْ جاهَدَ فَاِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ اِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ عَنِ العالَمِينَ (2)

3- وَ الَّذينَ جاهَدَوُا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (3)4- يا اَيُّها النَّبِيُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقينَ وَ اغلُظْ عَلَيْهِم وَ مَأوَئهم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ الْمَصيرُ : (4)

5- سوره تحريم آيه 9 همين آيه آمده است .

6- يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُواللهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ : (5)

7- وَ جاهِدوُا في اللهِ حَقَّ جِهادِهِ . . . (6)

8- . . . وَ فَضِّلَ اللهُ المُجاهِدِينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدينَ دَرَجَةً (7)

جهاد به معناي عام : عبارت از بذل نفس و مال براي اعلاي كلمه اسلام و برپا داشتن شعائر ايمان است ، با قيد «اعلاء كلمه اسلام » تعريف شامل جهاد با كفّار و با قيد (بر پا داشتن شعائر ايمان ) شامل جنگ با طائفه موسوم به «بُغاة» مي شود .

بغاة جمع باغي و آن ها گروهي هستند كه بر امام معصوم (علیه السلام) شورش نمايند و از اطاعتش سرپيچي كنند مانند گروهي كه در جنگ جمل و يا صفين بودند و چه نام گذاري به « باغي » الهام از آيه شريفه است كه ، مي فرمايد : « . . . فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ»(8)

ص: 138


1- . سورة بقره ، آية 218
2- . سورة انفال ، آية 6
3- . سورة عنكبوت ، آية 69
4- . سوره توبه آيه 73
5- . سوره انفال آيه 35
6- . حجّ 78
7- . سوره نساء آيه 95
8- . سوره حجرات ، آيه 9

« اگر يك گروه از مؤمنان تجاوز به ديگري نمود با تجاوز گران پيكار كنيد تا آنان به امر خدا برگردند . . . » جهاد بر دو قسم است . جهاد تَهاجُمّي براي دعوت به اسلام و هجوم به كفّار و نشر آيين و گسترش دين در روي زمين ، جهاد دفاعي و راندن از سرزمين هاي اسلامي است .در جهاد تهاجمي اِذن امام معصوم (علیهم السلام) به اتفاق فقها شرط است و نمي توان با اذن فقها كه نُواب عام هستند به اين قسم جهاد قيام و اقدام نمود و روايات زيادي كه عده اي از علماء ادعاي تواتر نموده اند در اين باب وارد شده و از آن جمله آن هاست « اِنَّ القتال مع غير الامام المفترض طاعته حرام مثل الميتته و الدم ولحم الخنزيز (1)»

جنگ با غير امام مفترض اطاعه مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك حرام است .

جهاد تهاجمي با سه طايفه صورت مي گيرد :

1- بُغاة و مراد افرادي هستند كه بر عليه امام مفترض الطاعه ياغي شوند و اسلحه به دست گيرند (مانند عايشه و طلحه و زبير و جنگ جمل و بصره )

2- اهل كتاب ، مراد يهودي و نصاري و مجوس و جهاد با اين سه طائفه در صورتي است كه از دادن جزيه خودداري نمايند در اين صورت امام معصوم با آن ها جنگ مي كند و اگر جزيه دادند از جنگ دست برداشته مي شود . و مي توانند آزادانه در ممالك اسلامي به مراسم ديني خود عمل نمايند .

3- جنگ با كفار مانند مشركان جنگ با اينان با دادن جزيه پايان نمي گيرد بايد اسلام را بپذيرند و يا كشته شوند . جهاد دفاعي ، در صورتي است كه خطري از ناحيه بيگانگان و دشمنان اسلام به حوزه اسلام بشود . در اين قسم بايد تمام مسلمانان بر عليه دشمن بسيج شوند اعم از زن و مرد و سالم و معيوب .

صاحب جواهر مي فرمايد : « اگر گروهي از كفّار به مسلمانان هجوم آوردند به نحوي كه بيم رخنه براساس اسلام برود و يا خواستند به آبادي هاي مسلمانان هجوم آورند و آنان را اسير نمايند در چنين

ص: 139


1- . وسائل الشيعة ، ج 11 ، ص 32 ، جواهر الكلام ، ج 21 ، ص 11

صورتي احتياج به حضور آنان در صحنه و در چنين جهادي حضور امام و اذن آن امام شرط نيست .(1)»

اما اين كه جهاد عزّت اسلام است خيلي واضح است چنان كه اكنون مي بينيم در اثر مسامحه در اين فريضه بزرگ كشورهاي اسلامي مورد تاخت و تاز دشمنان اسلام از استعمارگران شرق و غرب واقع شده و بر تمام شئون كشورهاي اسلامي مسلّط شده اند و مسلمانان هر چند به ظاهر استقلال دارند . امّا در تحت نفوذ و سيطرة دُوَل كفّار مي باشند و عزّت و استقلال خود را از دست داده اند .

علي بن ابراهيم به سند خود از امام علي (علیه السلام) روايت كرده است كه فرمود :

«اِنَّ اللهَ فرض الجِهاد و عظّمه و جعل نصره و ناصره والله ما صلحت دين و لا دينابه (2)»

« به راستي كه خدا جهاد را واجب فرمود و آن را بزرگ داشته و جهاد را يار و ياور خود قرار داد به خدا قسم سوگند نه دين و نه دنيا اصلاح نمي شود مگر با جهاد ، اميرالمؤمنين (علیه السلام) وقتي كه اصحاب معاويه به در صفين به نزديكي فرات رسيدند و آب را بر اصحاب امام (علیه السلام) بستند خطبه اي ايراد فرموده اند كه : در آن معيار عزّت و ذلّت در زندگي را با بيان بسيار شيوا چنين بيان مي فرمايد :

«قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ القِتالَ ، فَاَقَرُّوا علي مَذَلَّةٍ ، وَ تَأخيرِ مَحَّلَةٍ ، اَوْ رَوُّوالسُّيُوفَ مِنَ الدِّماءِ ، تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ ، فَالْمَوْتُ في حياتِكُمْ مَقْهورِينَ وَ الْحَياةُ في مَوْتِكُمْ قاهِرينَ (3)

اينان خواهان جنگند يا بر ذلّت و بيچارگي در دست دشمن و عقب افتادن تن در دهيد و با شمشيرها را از خون دشمن سيراب كنيد تا به آب فرات دست يابيد زيرا زنده بودن شما است در حالي كه در دست دشمن مغلوب باشيد . . . »

روايات

1- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) اَمّا بَعْدُ ، فَاِنَّ الجِهادَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الجَنَّةِ ، فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّتِه اَوْلِيائِهِ ، وَ هُوَ لِباسُ التَّقْوي ، وَ دِرْعُ اللهِ الحَصِينَةُ ،وَ جُنَّتُهُ الوَثيقَةُ ، فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ ، اَلْبَسَهُ اللهُ ثَوبَالذُّلِّ ،

ص: 140


1- . جواهر الكلام ج 21/18
2- . وسائل ج 11 كتاب جهاد
3- . نهج البلاغه عبده 157 چاپ دوم خطبه 51 نهج البلاغه

وَ شَمِلَهُ الْبَلاءُ ، وَ دُيِّثَ باِلصفَّارِ وَ القَمآءةِ ، وَ ضُرِبَ عَلي قَلْبِهِ باِلإِسْهابِ ، وَ اُديِلَ الحَقُّ مِنْهُ ، بِتَضْييعِ الجِهادِ ، وَ سِيمَ الخَسْفَ ، وَ مُنِعَ النَّصَفَ (1)

اما بعد جهاد دري است از درهاي بهشت خداوند آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است . جهاد لباس تقوا ، زره محكم و سپر مطمئن خداوند است .

مردمي كه از جهاد روي برگردانند خداوند لباس ذلّت بر تن آن ها مي پوشاند و بلا به آنان هجوم مي آورند حقير و ذليل مي شوند عقل و فهمشان تباه مي گردد و به خاطر تضييع جهاد ، حق آن ها پايمال مي شود و نشان هاي ذلّت در آن ها آشكار مي گردد . و از عدالت محروم مي شوند .

2- وَ قال (علیه السلام) اَوَّلُ ما تَغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهادِ الجِهادُ بِاَيْدِيْكُمْ ، ثُمَّ بِاَلْسِنَتِكُمْ ، ثُمَّ بِقُلوبِكُمْ ، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِه مَعْروُفاً ، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً ، قُلِبَ فَجُعِلَ اَعْلاهُ اَسْفَلَهُ ، وَ اَسْفَلُهُ اَعْلاهُ (2)

نخستين چيزي كه از جهاد از شما مي گيرند جهاد با دست است ، سپس با زبان ، و بعد با دل ، آن كس كه حتي با قلبش به طرفداري با نيكي ها و مبارزه با منكرات برنخيزد ، قلبش واژگونه مي شود بالاي آن پايين و پايين آن بالا (يعني حس تشخيص نيك و بد را از دست مي دهد و آن ها را وارونه تشخيص خواهد داد ، چون چنين عادت كرده است .)

3- عن ابي جعفر (علیه السلام) : قال الخيركلّه في السّيف ، و تحت السّيف ، و في ظلّ السّيف (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : تمام خير در شمشير و زير شمشير و در سايه شمشير است .

4- قال ابوعبدالله (علیه السلام) من قتل في سبيل الله لم يعرفه الله شيئاً من سيئاته (4)امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كسي كه در راه خداوند كشته شود چيزي از گناهان او را نمي شناسد (گناهان او را ناديده مي گيرد)

ص: 141


1- . نهج البلاغه خطبه 27
2- . نهج البلاغه حكمت 375
3- . وسائل الشيعه ج 11 ص 9
4- . وسائل الشيعه ج 11 ص 9

5- قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) :

كتب الله الجهاد علي الرِّجال و النساء فجهاد الرَّجل بذل «الرَّجال اَن يبذل» ماله و نفسه حتّي يقتل في سبيل الله و جهاد المرأة اَنْ تصبر علي ما تري من أذي زوجها و غيرته « عشرته » (1)

اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند جهاد را بر مردان و زنان نوشت ، پس جهاد مرد بذل كردن (بخشيدن) مال و جانش است در مسير حقّ تعالي ، تا اين كه در راه خدا كشته شود و جهاد زن اين كه ، بر اذيت شوهرش مي بيند صبر و شكيبايي ورزد .

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ جبرئيل أخبرني بأمرقرّت به عيني ، و فرّج به قلبي ، قال : يا محمّد من غَزا غَزاة «غزوة» في سبيل الله من اُمَّتك فما اصابه قطرة من السماء اَوصداع اِلّا كانت له شهادة يوم القيامة (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : جبرئيل به من خبري داد كه چشمم به آن روشن و دلم به آن شاد شد ، گفت اي محمّد كسي كه از امّت تو جنگ كند با دشمنان (يك بار) در راه خداوند سبحان قطره اي از خون او نچكد روي زمين و سر دردي او را نگيزد مگر اين كه در روز قيامت به نفع او شهادت و گواهي مي دهد .7- قال الصادق (علیه السلام) : الجهاد أفضل الأشياء بعد الفرائض (3) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : جهاد بعد از واجبات الهي برترين چيزها مي باشد .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِنَّ لِكُلِّ اُمَّة سياحة و سياحة اُمَّتي ، الجهاد في سبيل الله (4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند براي هر امّتي سياحتي (مسافرتي ، جهان گردي) است و سياحت امّت من جهاد و مبارزه كردن در راه خداوند است .

9- قال علي (علیه السلام) جاهدوا في سبيل الله بأيديكم فَإن لم تقدروا فجاهدوا بألسنتكم فَاِن لم تقدروا فجاهدوا بقلُوُبكم (5)

ص: 142


1- . وسائل الشيعه ج 11 ص 15
2- . وسائل الشيعه ج 11 ص 7
3- . مشكاة الأنوار ص 154
4- . كنزل العمال : ج4 ، شماره 105270
5- . بحار : 100/49/23

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : با دست هايتان در راه خدا جهاد كنيد ، پس اگر نمي توانيد با زبانتان جهاد كنيد و اگر نمي توانيد پس با دل هايتان مجاهدت كنيد ، در راه خدا

10- قال علي (علیه السلام) : وَ اللهَ اَللهَ فِي الجِهادِ بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ (1)

فرمودند : خدا را خدا را در مورد جهاد ، با اموال جان ها و زبان هاي خويش ، در راه خدا

1- عَنْ اَبي عَبْدِالله (علیه السلام) ، اَنَّ النَّبيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) بَعَثَ سَرِيَةً فَلَمّا رَجَعُوا ، قالَ : مَرْحَباً بِقَومٍ غَضُّوا الجِهادَ الاَصْغَرَ وَ بَقِي عَلَيْهُمُ الْجِهادُ الاَكْبَرُ .فَقيل يا رَسولَ الله : مَا الجِهادُ الاَكْبَرُ ؟ قال : جِهادُ النَّفْسِ (2)

از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است كه فرمودند : پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عدّه اي را به جنگ فرستاد ، چون از جنگ بازگشتند ، فرمودند : آفرين به گروهي كه پيكار كوچك را سپري كردند و پيكار بزرگ تر بر عهده آنان به جاي مانده است ، گفته شد : يا رسول الله جهاد و پيكار بزرگتر چيست ؟ فرمودند : جهاد و پيكار با نفس ( جهاد نفس از قبيل ، تهذيب نفس ، حفظ زبان ، عفت چشم ، عفت فَرْج ، شكم ، و نخوردن حرام ، عدم رياء و نشان دادن ، عدم ربا خوردن و . . . )

امام باقر (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرده است كه فرمودند : خداوند عَزَّوَجل مي فرمايد : سوگند به عزّت و شكوه و بزرگ منشي و نور و برتري و بلندي جايگاهم كه هيچ بنده اي خواهش نفساني خويش را بر خواستة من مقدّم نمي دارد ، جز اين كه كارش را پريشان و پراكنده مي سازم و دنيايش را بر او مشتبه و درهم بر هم مي گردانم و قلبش را به دنيايش مشغول مي سازم ( و با اين همه ) به او از دنيا به همان اندازه اي كه برايش مقدّر نموده ام ، مي دهم ، و سوگند به عزّت و شكوه و بزرگ و نور و برتري و بلندي جايگاهم كه هيچ بنده اي خواستة مرا بر خواهشِ نفسانيِ خويش مقدّم نمي دارد ، مگر اين كه فرشتگانم را براي حفظ و نگاهداري اش ، بر مي گمارم و آسمان ها و زمين را

ص: 143


1- . كتاب و نامه 47 نهج البلاغه
2- . جهاد با نفس مرحوم شيخ حُرّ عاملي ، ص 8 ، ناشر : انتشارات: نهاوندي – قم ، تاريخ چاپ : سوّم بهار 82 ، چاپ قلم

ضامن و عهده دار روزي اش قرار مي دهم و براي او از (سودِ ) تجارت هر تاجري برتر خواهم بود ، و چنين كسي دنيا به سراغش مي آيد در حالي كه او دنيا را ناپسند مي داند . (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : قال : اَلْعَدْلُ اَحْلي مِنَ السَّماءِ يُصِيبُهُ الظَّمانُ ، مَا اَوْسَعَ الْعَدْلَ فيهِ وَ اِنْ قَلَّ (2)عدل از آب گوارايي كه تشنه به آن برخورد مي كند ، شيرين تر است زيرا فراخ و گسترده است عدالت ، زماني كه جانب انصاف و تعادل در آن ، رعايت شود ، اگر چه كم باشد .

2- وُجُوهُ الجِهاد :

سُئِلَ عَنِ الجَهادِ ، سُنَّةٌ اَوْ فَريضَةٌ ؟ فقال الحُسَيْن (علیه السلام) : الجِهادُ عَلي اَرْبَعَةِ اَوْجُهٍ : فَجِهادانِ ، فَرْضٌ ، وَ جِهادُ سُنَّةٍ لا يُقامِ اِلّا مَعَ فَرْضٍ ، وَ جِهادُ سُنَّةٍ ، فَامّا اَحَدُ الفَرضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفُسَهُ عَنْ مَعاصِيِ اللهِ وَ هُوَ مِنْ اَعْظَمِ الْجِهادِ وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ فَرْضٌ ، وَ اَمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةُ لا يُقامُ اِلّا مَعَ فَرْضِ ، فَاِنَّ مَجاهَدَةَ العَدوِّ فَرْضٌ عَلي جَميع الاُمَّةِ ، لَوْ تَرَكُوا الجِهادَ لَاَتاهُمُ العَذابُ ، وَ هذا هُوَ مِنْ عَذابِ الاُمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَي الاِمامِ وَ حَدُّهُ اَنْ يَأتِيَ الْعَدُوَّ مَعَ الاُمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ .

وَ اَمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةُ فَكُلُّ سُنَّةٍ اَقا مَهاالرَّجُلُ وَ جاهَدَ في اِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ اِحْيائِها ، فَالعَمَلُ وَ السَّعْيُ فيها مِنْ اَفْضَلِ الاَعْمالِ لِاَنَّها اِحْياءُ سُنَّةٍ .

وَ قَدْ قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ اَجْرُها وَ اَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها اِلي يَومِ الْقيامَةِ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقَضَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَيئاً» (3)

از امام حسين (علیه السلام) پرسيدند كه ، جهاد واجب است يا مستحب ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : جهاد بر چهارگونه است : دو جهاد واجب است و جهاد ديگر مستحب است . كه جز با واجب تحقق نيابد ، و چهارمي جهاد مستحبي محض است ، امّا آن دو جهاد كه واجب هستند : يكي جهاد شخص با نَفْس خويش است كه با كناره گيري از نافرماني ها نسبت به خداوند ، صورت مي گيرد و آن از بزرگ ترين

ص: 144


1- . جهاد با نفس ، ص 146
2- . جهاد با نفس ، ص 162
3- . تحفّ العقول ، ص 422 ، ناشر : انتشارات آل علي (علیه السلام) ، چاپ خانه : غدير ، تاريخ چاپ : دوم 1382

جهاد است . و ديگري جهاد با كافراني است كه ، با شما هم مرزند ، كه اين نيز واجب است ، امّا آن جهاد كه ، مستحب مي باشد كه در ساية واجب ، امكان پذير است ، جهاد با دشمن است كه بر همة امّت واجب است و اگر آن را ترك نمايد ، عذاب بر آن ها فرود آيد و اين عذاب شامل همة امّت گردد و آن جهاد بر امام (علیه السلام) مستحب و سنّت است و حدّ آن اين است كه ، امام (علیه السلام) براي سركوبي دشمن رود و با دشمنان پيكار نمايد . و اما آن جهادي كه مستحب محض است ، برپا داشتن سنّت ها است ، كه مرد مسلمان در بر پا نگه داشتن و رشد و احياي آن ، سعي و كوشش خود را به كار گيرد و مبارزه كند ، پس كار و تلاش در اين خصوص ، از بهترين اعمال است ، زيرا احياي سنّت است ، و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : « بنيانگذار روش نيكويي باشد ، هم چون پاداش كسي كه ، به آن عمل كرده ، پاداش دارد و نيز از پاداش همة آنان كه ، تا روز رستاخير به آن عمل نمايند ، بهره مند خواهد شد ، بي آن كه از پاداش انجام دهندگانش ، چيزي كاسته شود . »

هزار ماه قتال با مشركين و بت پرستان

3- وهب گويد : به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند : در بني اسرائيل مردي بود كه وي سلاح بر دوش نهاد و هزار ماه قتال و جهاد كرد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعجّب كردند ، خداي تعالي اين آيه را نازل فرمود : ليْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ (1)

وهب گويد : آن مرد به نام شمسون بود ، و خداي متعال او را قوّتي تمام داده بود ، و او قتال با استخوان شتر مي كرد ، و چون دركار زار تشنه شد ، از استخوان ، چشمه آب بيرون آمد . تا او آشاميد و سيراب شد . و بر اين گونه قتال و جهاد مي كرد . تا كافران از او عاجز شدند و زن او را فريفتند به مال و گفتند : چون او شب خوابيد او را حيله و نقشه اي دست بسته تحويل دهد . در شب كه آن مرد به خواب رفت ، زن او را رَسَن و طنابي ، با قوّت تمام او را بست ، آن مرد با قوّت تمام رسن را پاره نمود ، دوباره چون به خواب رفت ، زن رفت و زنجير آورده و دست و پاي او را سخت بست و اوبيدار شد با قوّت تمام زنجير را پاره نمود (يا از هم جدا نمود ) . به زن خود گفت چرا چنين كردي ، گفت : جهت امتحان و آزمايش بود ، آن گاه گفت : به خدا سوگند كه تو با اين كارها بر من غالب نخواهي آمد ، زن او را قسم داد تو را به خداي خود بگو : با چه چيزي تو را مي توانم ببندم تا غالب بر تو آيم؟

ص: 145


1- . سوره قدر ، آيه 4

شوهر آن زن گفت : به هيچ وجه تو غالب نمي آيي مگر با موي سرت مرا در خواب ببندي ، چون خواب رفت ،زن به موهاي سر خود ، دست هاي او را بست و كافران را خبر كرد . آمدند و او را گرفتند، اسير كردند و به شهر خود بردند ، و گوش و بيني او را بريدند ، و چشم هاي او را بيرون آوردند ، و او را در بازار آويزان كردند و مردم نظاره مي كردند ، او به خداي متعال ناليد و پادشاه آن مردم بر كوشكي نشسته بود و نظاره مي كرد .

و موي از دست او جدا شد و بر آن قوم حمله كرد ، ايشان از او گريختند و پراكنده شدند ، و كوشك آن پادشاه كه بر چند ستون نهاده شده بود و آن ستوني كه خانة پادشاه بر بالاي آن بناء شده بود ، بجنبانيد و ويران شد و كوشك فرو آمد و ايشان را هلاك كرد و همه مُردند . (1)

4- امام باقر (علیه السلام) فرمودند : مردي خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند ، پس گفت : يا رسول الله من ميل فراواني به جهاد دارم . حضرت فرمودند : پس در راه خداوند ، جهاد كن ، پس اگر تو كشته شدي ، نزد خداوند زنده اي و روزي مي خوري و اگر هم مُردي ، پس ثواب و اجر تو بر خداوند است و اگر برگشتي از گناهان خود بيرون آمده اي . (2)

قال علي (علیه السلام) : وَ الْجِهادُ عَلي اَرْبَعِ شُعَب : علي الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و الصدق في المواطن و شنآن الفاسقين ، فمن اَمر بالمعروف شَدَّ ظَهَرَ المؤمن و من نهي عن المنكر اَرغَمَ انفالمنافقين و من صدق في المواطِن قضي الَّذي عليه و من شنأ الفاسقين غضب الله عزوجل و من غضب للهِ غضب الله عزوجل لَهُ فذلك الايمان و دعائمه و شعبه (3)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : جهاد چهار پَرَه دارد :

1- امر به معروف 2- نهي از منكر 3- پايداري در جبهة جنگ ، 4- دشمني و بدگوئي فاسقان

كسي كه امر به معروف كرد و مردم را به كارهاي نيك وادارد ، پشت مؤمن را قوي كرده است ، و كسي كه نهي از منكر كند و از كارهاي زشت جلوگيري نمايد ، بيني منافق را به خاك ماليده ،

ص: 146


1- . تفسير شيخ ابوالفتوح رازي ، ج 12 ، ص 139 ، به نقل از تفسير ثعلبي ( سنّي مذهب ) البته اين داستان به بياني ديگر نيز حكايت شده است .
2- . تفسير عياشي ، ج 1 ، ص 206 ، ح 252 ، تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 197 ، با كمي تفاوت
3- . خصال ، ص 217 ، كتاب فروشي : اسلاميه ، چاپ : افست اسلاميه

كسي كه در جبهه هاي جنگ پايداري كند ، وظيفة خود را انجام داده و كسي كه فاسقان را دشمن بدارد و براي خدا خشم ورزد خداوند براي او خشم ورزد ، اين است ايمان و ستون ها و پَرَه هاي آن .

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ جبرئيل اَخبرني بامرقرّت به عيني و فرح له قلبي ، قال يا محمد من غَزا غَزة في سبيل الله مِنْ اُمَّتِكَ فما اصابته قطرة من السماء اوصداع اِلّا كانت لَهُ شاهدة (شهادة) يوم القيامة (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : جبرئيل به من خبر داد به امري كه چشمم به آن روشن و دلم شاد شد .

گفت : اي محمّد ، هر كسي از امت تو به جهادي رود ، در راه خدا ، قطره باران يا درد سري به او نرسد جز آن كه در قيامت گواه او باشد .

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : للجَنَّة باب يُقالُ لَهُ باب المجاهدين يَمضون اِلَيه فاذا هو مفتوح و هم متقلدون بسيوفهم و الجمع في الموقف وَ المَلائكَةِ ترحب بهم ، فَمَنْ تَرك الجِهاد اَلْبَسَهِالله ذُلّاً في نفسه و فقراً في معيشته و محقا في دينه ، اِنَّ الله تبارك و تعالي اَعَزُّ اُمَّتي بِسَنابك خيلها و مراكز رماحها .(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي بهشت دري است به نام باب المُجاهدين كه ، مجاهدان به سوي آن روند و آن باز است و شمشير به كمر دارند و هنوز مردم در موقف محشر معطل باشند ، فرشتگان ، به مجاهدان خوش آمد گويند : هر كه ترك جهاد كند ، خوار شود و تنگ روزي و بي ديني به او روآورد .

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ بَلَغَ رِسالَةَ غاز كان كمن اعتق رقبة و هو شريكه في باب غزوته (3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه نامه مجاهدي را برساند ، چون كسي باشد كه بنده اي آزاد كرده

و او در جهادش شريك است .

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيول الغزاة خيولهم فِي الجَنَّة (4)

و فرمودند : اسبان مجاهدان ، همان اسبان آن ها باشند در بهشت

ص: 147


1- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 7
2- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 8
3- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 9
4- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ص 10

و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : الخير كله في السَّيْف و تحت ظلّ السّيف وَ لا يقيم الناس اِلّا السَّيف و السُّيُوف مقاليدُ الجَنَّةِ و النّار (1)

و فرمودند : همه ي خوبي ها در شمشير است و در زير سايه شمشير و مردم استوار نشوند جز به شمشير و شمشيرها كليد بهشت است .قال اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : الجهاد عماد الدّين ، و منهاج السعداء (2)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : جهاد ستون دين و راه خوش بختان مي باشد .

و قال علي (علیه السلام) فرمودند : جاهدوا في سبيل الله بِايديكم فَاِنْ لم تقدروا مجاهدوا بالسنتكم ، فَاِنْ لم تقدروا فجاهدوا بقلوبكم . (3)

اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمودند : مجاهدت كنيد در راه خدا با دستان خود پس اگر مقدوريت نداريد پس مجاهدت كنيد با زبانتان ، پس اگر قادر نيستيد پس با دل هايتان جهاد كنيد .

و قال علي (علیه السلام) : اللهَ اللهَ فِي الجهاد بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ و الْسِنَتِكُمْ في سبيل الله . (4)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند : خدا را خدا را در امر جهاد به اموالتان و جانتان و زبانتان در راه خدا

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : حرس ليلة في سبيل الله عزوجل اَفضل من الف ليلة يُقام ليلها و يُصام نهارها(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : پاسداري و حراست و نگهداري يك شب در راه خداي عزوجل برتر است از هزار شب كه در او به عبادت ، قيام كند و روز آن را ، روزه بگيرد .

قال علي (علیه السلام) : افضل الجهاد جهاد النَّفس عن الهوي و فطامها عن لذّاتِ الدُّنيا (6)

ص: 148


1- . امالي شيخ صدوق ، مجلس 85 ، روايت 11
2- . غررالحكم ، شماره 1346
3- . بحارالانوار ، ج 100 ، ص 49 ، ح 23
4- . نامه ي 47 نهج البلاغه
5- . كنزل العُمّال ، ج 4 ، ص 279 ، 344 - 361 ، 590 ، الجهاد ، شماره 1058 ، 10510 ، 10611 ، 10714، 10730 ،
6- . غررالحكم ، شماره 3232

امام علي (علیه السلام) فرمودند : برترين جهاد و مجاهدت ، جهاد نفس است . از مبارزه با هواي نفس و قطع كردن و بريدن او را از لذّات دنيا

صبر

اشاره

متن : وَ الصَبْرُ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الاَجْرِ

صبر و استقامت را كمك براي استحقاق اَجر و پاداش قرار داد .

لغت صبر و معني آن : به فتح صاد ، شكيبايي ، بردباري ،

صَبَرَ عَلَي الاَمْرِ صَبْراً شكيبايي نمود بر آن كار و ثبات و دوام ورزيد .

اين كلمه 103 مورد در قرآن آمده است من جمله

1- يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اسْتَعينوُا باِلصَّبْرِ وَ الصَّلواةِ اِنَّ اللهَ مَعَ الصابِرِينَ (1)

2- ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنوُا وَ تَواصَوا باِلصَّبْرِ وَ تَواصَوا باِلمَرْحَمَةِ (2)

3- وَ تَواصَوا بِالَحَقِّ وَ تَوَاصَواباِلصَّبْرِ (3)

4- . . . رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِتْ اَقْدامَنا وَ انصُرْنا عَليَ القَوْمِ الكافِرينَ (4)

5- قالَ اِنَّكَ لَنْ تَستَطيعَ مَعِيَ صَبْراً (5)

6- فَاصْبِر صَبْراً جَميلاً (6)

7- فَاصْبِر كَما صَبَرَ اُولُوالعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ . . . (7)

ص: 149


1- . سورة بقره ، آيه 153
2- . سورة بلد ، آيه 17
3- . سورة عصر ، آيه 3
4- . سورة بقره ، آيه 25
5- . سورة كهف ، آيه 67
6- . سورة معارج ، آيه 5
7- . سورة احقاف ، آيه 35

8- وَ اصبِرْعَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْ هُمْ هَجْراً جَميلاً (1)

9- وَ اصبِرُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ (2)

10- وَ الصابِرِينَ فَي البَاسآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَحينَ البَأسِ . . . (3)

صبر بر دو قسم است .

1- صبر بر طاعت و فرمان برداري ، از امر و نهي الهي در عمل به واجبات و ترك محرمات

2- صبر در مقابل حوادث روزگار ، در روي داده هاي اندوه آور و طاقت فرسا .

حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) در اين قسمت ، پاداش صبر را به طور مطلق بيان مي فرمايد :

«استحقاق اجر و مثوبت» و بلكه فرمود : شكيبايي موجب حتمي شدن پاداش است ، خواه در دنيا و آخرت ، مقيّد به دنيا و يا آخرت نفرمود ، و اين اشاره به عظمت صبر است و الهام از قرآن چه اين كه خداوند متعال مي فرمايد :

« وَ كُلِّ شَيءٍ عِنْدَهُ بِمقْدارٍ» سوره رعد آيه 8 هر چيز در نزد او به اندازه معين مي باشد ولي صبر را از اين محدوده خارج ساخته و مي فرمايد :

« اِنَّما يُوَفَّي الصّابِروُنَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرحِسابٍ » (4)

پاداش صابران بدون حساب داده خواهد شد . صبر و شكيبايي علاوه بر مغفرت و درود الهي موجب پاداش دنيوي است خداوند از قول حضرت يوسف (علیه السلام) در قرآن هنگامي كه ، با برادرانش سخن مي گفت چنين نقل مي فرمايد :« اِنَّهُ مَنْ يَتِّقَ وَ يَصْبِرفَاِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ المُحْسِنينَ (5)»

ص: 150


1- . سورة مزمل ، آيه 10
2- . سورة انفال ، آيه 46
3- . سورة بقره ، آيه 177
4- . سورة زمر ، آيه 10
5- . سورة يوسف ، آية 90

«به درستي كه چنين است كسي كه تقوي پيشه سازد و استقامت و صبر كند ، به طور حتم خداوند اَجْر نيكوكاران را تباه نمي سازد و در نزد مؤمنيني كه راه تقوي را پيش گيرند اجر اخروي بهتر است . . . » به قرينه « ولاجر الاخرة » همان پاداش دنيوي است علاوه بر اين كه پاداش آخرت را هم متذكّر مي گردد و يا در استقامت عده اي مي فرمايد :

« . . . وَ اِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيئاً اِنَّ اللهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ » (1)

«اگر صبر و استقامت همراه با تقوي باشد هرگز كِيد و مَكر دشمنان به شما آسيب و ضرر نمي رساند و به راستي خدا از عمل كافران آگاه است . . . »

و اميرالمؤمنين (علیه السلام) در نهج البلاغه حال مؤمنان امّت هاي گذشته را چنين بيان مي فرمايد :

كه مؤمنان در كمال شدّت ، از طرف فرعون هاي زمان خود بودند و با نداشتن وسيله در اثر صبر و استقامت ، خداوند آنان را نجات داد . «حَتّي اِذا رأي اللهُ سُبْحانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَيَ الاَذي في مَحَبَّتِهِ ، وَ الاِحْتِمالَ لِلْمَكْروُهِ مِنْ خَوْفِه ، جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضايِقِ البَلاء فَرَجاً ، فَاَبْدَلَهُمُ العِزَّ مَكانَ الذُّلِّ، وَ الاَمنَ مَكانَ الخَوْفِ فصارُوا مُلُوكاً حُكّاماً ، وَ اَئِمَّةً اَعْلاماً ، وَ قَدْ بَلَغَتِ الْكَرامَةُ مِنَ اللهِ لَهُمْ مالَمْ تَذْهَبِ الاَمالُ اِلَيْه بِهِمْ » (2)

«تا وقتي كه خداوند آنان را ديد كه به خاطر محبّت او صبر مي كنند ، و از ترس او دشواري ها را تحمّل مي نمايند لذا در تنگناهاي حوادث آنان تبديل نمود و بدين جهت در اثر صبر و استقامت به سلطنت و حكومت رسيدند و چنان بزرگ يافتند كه چنين آرزوئي درباره آنان نمي رفت . . . »پس همان طور كه خداوند متعال وعده فرموده پاداش نيكوكاران تباه نخواهد شد و در دنيا و آخرت جزاي صبر و استقامت را خواهند ديد .

ص: 151


1- . سورة آل عمران ، آيه 120
2- . نهج البلاغه عبده /369 ، خطبة 192

صبر در اخلاق

صبر ضد جزع و بي قراري است . و آن عبارت از اثبات نفس و اطمينان آن و مضطرب نگشتن آن در بلايا و مصائب و مقاومت كردن با حوادث و شدايد به نحوي كه سينه او تنگ نشود و خاطر او پريشان نگردد پس زبان خود را از شكايت نگاهدارد و اعضاي خود را از حركات ناهنجار محافظت كند و اين صبر در شدائد است كه ، ضد آن جزع است و اقسامي دارد ، مانند صبر در جنگ ها كه از افراد شجاعت است .

و صبر در حال غضب كه حلم است و صبر در مشقّت طاعت و عبادت و صبر بر مقتضيات شهوت و صبر بر زهد در دنيا و غير اين ها ظاهر مي گردد كه ، اكثر اخلاق داخل صبر است . باعث صبر در بلايا و مِحَنْ و امتحان و اَندوه چند چيز است .

1- اظهار قوّت نفس و اطمينان دل در نزد مردم

2- توقّع ثواب و رحمت وصول به درجات رفيعه در خانة آخرت و اين صبر طايفة زهاد و پرهيز گاران است و اشاره به اين خبر است فرمود : خداوند متعال : «اِنَّما يُوَفَّي الصابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (1)

3- بهجت و لذت يافتن به آن چه از جانب خداوند وارد مي شود چون هر چه از دوست مي رسد مطلوب است . (2)»

شعرعاشقم

بر رنج خويش و درد خويش

به هر خشنودي شاه فرد خويش

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

صبر تلخ آمد وليكن عاقبت

ميوه

شرين دهد پُر منفعت

ص: 152


1- . سورة زُمَر، آيه 10
2- . معراج سعاده ص 643

روايات

1- رجوع به حكمت 31 نهج البلاغه كه مفصّل است .

2- و قال (علیه السلام) : الصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عَلي ما تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عمّا تُحِبُّ (1)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : صبر بر دو گونه است : صبر در انجام كار خوبي كه دوست نداري ، و صبر بر ترك كار بدي كه دوست داري .

3- و نيز فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مي كنم كه اگر براي تحصيل آن شتران را هوار را سوار شويد و در اطراف بيابان ها گردش كنيد سزاوار است (كنايه از اين كه هر قدر زحمت براي آن بكشيد به جا مي باشد ).

1- جز به خداوند متعال اميدوار نداشته باشيد.

2- جز از گناهانتان نترسيد .

3- اگر چيزي را نمي دانيد از فرا گرفتن آن خجالت نكشيد .4- اگر از چيزي سؤال كنند كه نمي دانيد ، حياء نكنيد و بگوييد : نمي دانيم.

5- صبر و استقامت را در هر كار پيشه كنيد كه صبر نسبت به ايمان ، همچون سر است در مقابل تن ، تن بي سر فايده ندارد و صبر بي ايمان نيز بي نتيجه است . (2)

6- و قال (علیه السلام) : لا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ اِنْ طالَ بِهِ الزَّمانُ (3)

شخص صبور پيروزي را از دست نخواهد داد هر چند طول بكشد .

7- و قال (علیه السلام) : اِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الاَكارِمِ وَ اِلّا سَلَوْتَ سُلُوَّالبَهائِمِ (4) و فرمودند : (به اشعت بن قيس به عنوان تسليت فرزندش ) يا همچون مردان بزرگوار شكيبايي كن و گرنه همچون بهايم خود را به غفلت بزن .

ص: 153


1- . حكمت 55
2- . حكمت 82
3- . حكمت 153
4- . حكمت 414

8- قال علي (علیه السلام) : الصَّبْرُصَبْرانِ : صَبْرُ عِنْدَ المُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ وَ اَحْسَنُ مِنْ ذلِك الصَّبْرُ عِنْدَما حرّم اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْكَ (1)

و فرمودند : صبر دو گونه است . صبر و شكيبايي در هنگام مصيبت كه جميل و خوب است و بهتر نيكوتر از آن صبر در مقابل آن چه كه خداوند عَزَّوَجَل بر تو حرام كرده است .

9- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :

الصَّبْر ثَلاثة : صَبْرُ عِنْدَالمُصيبَةَ وَ صَبْر عَلَي الطّاعَةِ وَ صَّبْرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ (2)

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :صبر بر سه گونه است : 1- صبر هنگام مصيبت 2- صبر بر طاعت و فرمان الهي 3- و صبر بر معصيت

10- قال علي (علیه السلام) : اَلصَّبْرُ فِي الاُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأسِ مِنَ الْجَسَدِ فسد الجسد و اِذا فارق الصبرا لامور فسدت الامور (3)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : صبر و شكيبايي در امور زندگاني به منزله سرانسان از جسد است پس هنگامي كه سرانسان از جسد جدا شد جسد فاسد و تباه مي شود و هنگامي كه صبر از امور زندگي جدا شد امور فاسد خواهد شد (پيروزمند نخواهد شد)

11- و قال (علیه السلام) : اَيُّهَا النّاسُ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَاِنَّهُ لا دِيْنَ لِمَنْ لا صَبْرَلَهُ (4)

و نيز فرمودند : اي مردم بر شما باد به صبر ، زيرا دين ندارد كسي كه صبر ندارد .

12- قال الصادق (علیه السلام) من ابْتلي مِنْ شِيعَتِنا فَصَبَر عَلَيْهِ كانَ لَهُ اَجْرُ اَلْفَ شَهيدٍ (5) و نيز فرمود كسي كه از شيعيان ما مبتلاء شود ، پس صبر كند اجر و پاداش هزار شهيد را دارد .

ص: 154


1- . كافي : 2/90/11
2- . كافي : 2/19/15
3- . اصول كافي 2/90/9 و ص 87/1 و ج 2
4- . بحار الانوار ، ج 71 ، ص 92 ، ح 46
5- . بحارالانوار ، ج68 ، ص 94 به نقل از تمحيص

معناي جزع و فرياد

1- عبارت است از رها كردن عَنان و دهانه ، و لگام خود ، در مصيبت و بلا ، به فرياد كشيدن و آه و ناله كردن و جامه دريدن و برخود زدن . بلكه داخل جزاع است ، دل تنگ شدن درمصائب و ملول گشتن و پريشان شدن خاطر و عبوس كردن ، و سبب كلّي آن ، ضعف نفس است . و اين صفت از جمله مهلكات عظيمه است چرا كه آن در حقيقت ، انكار بر قضاي خدا و اِكراه از حكم و فعل او مي باشد .لذا از اين جهت است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : تمام محنت در وقت بلاء جزع كردن است .

و فرمود كه : اجر عظيم با بلاي عظيم است ، و چون خداوند قومي را دوست دارد ، ايشان را مبتلاء مي سازد پس هر كه راضي شد ، رضاي خداوند از براي اوست . و در حديث قُدسي است كه ، هر كه راضي نگردد به قضاي من ، و شكر نكند بر نعمت هاي من ، و صبر ننمايد بر بلاي من ، پس پروردگاري غير از من بجويد . و مروي است كه چون جناب زكريّا (علیه السلام) ، از كفّار فرار نمود در ميان درختي پنهان شد ، كفّار مطّلع شده به تعليم شيطان اره دو سر ساختند و بر بالاي درخت نهاده كشيدند تا اره به فرق جناب زكريّا (علیه السلام) رسيد ، بي اختيار ناله از او سرزد ، پس وحي الهي به زكريّا (علیه السلام) رسيد كه : اگر يك نالة ديگر از تو بلند شود ، نام تو را از ديوان انبياء محو مي سازم ، پس زكريّا (علیه السلام) دم در كشيد و دندان بر جگر نهاد تا او را به دو نيم كردند . (1)

شعر

گفتمش

اين قدر آزار دل آزار مكن

گفت اگر يار مني شكوه ز آزار مكن

گفتم از درد دل خويش به جانم چه كنم

گفت

تا جان بودت درد دل اظهار مكن(2)

ضد صفت جزع و فرياد ، صبر است . و آن عبارت است از ثبات نفس و اطمينان آن و مضطرب نگشتن آن در بلايا و مصائب و مقاومت كردن با حوادث و شدايد ، به نحوي كه سينه او تنگ نشود و خاطر او پريشان نگردد و گشادگي و طمأنينه اي پيش از حدوث آن واقعه است زوال نپذيرد و از بين نرود .

ص: 155


1- . لئالی الاخبار ، ج 5 ، ص 454 - معراج السعادة ص 643
2- . معراج السعادة ، ص 643

پس زبان خود را ، از شكايت نگاه دارد . و اعضاي خود را از حركات ناهنجار ، محافظت كند . و اين صبر در شدايد است كه ضد آن جزع است . (1)

3- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : چون بنده مؤمن داخل قبر شود ، نمازهاي او به طرف راست او مي باشد و زكات او به طرف چپ و عمل او بر او سايه افكند .

و صبر در كناري قرار گيرد ، و چون دو ملكي كه موكل سؤالند ، بر او داخل مي شوند ، صبر به نماز و زكات و عمل و بِرّ و نيكي مي گويد :

متوجّه صاحب خود باشيد ، و او را دريابيد ، پس اگر شما عاجز شويد ، من او را دريابم . (2)

و فرمودند : چون روز قيامت شود ، طايفه اي از مردم برخيزند و حلقه بر در بهشت زنند ، به ايشان گفته شود كه : شما كيستيد ؟ مي گويند : ما اهل صبريم ، خطاب مي رسد كه ، بر چه صبر مي كرديد؟

گويند : صبر مي كرديم بر طاعت خدا و كناره مي گرفتيم از معصيت خدا ، پس حق تعالي مي فرمايد: راست گفتيد ، ايشان را داخل بهشت كنيد . (3)

شعر

هر

كه در اين بزم مقرّب تر است

جام

بلا بيشترش مي دهند

4- در روز قيامت ، شهدائي را كه براي برافراشتن پرچم دين و توسعة حق و حقيقت ، شربت شهادت نوشيده اند ، امر به ورود به بهشت مي نمايند . همين كه وارد مي شوند ، عدّه اي را مي بينند كه ، درمقام ارجمندي قبل از آن ها ، جاي گرفته اند . عرض مي كنند ، خداوندا ، ما فرزندان خود را يتيم كرديم و جان را فدا ساختيم ، اين ها به چه عملي پيش از ما وارد بهشت شده اند ؟ خطاب مي رسد ، ايشان مستمندان و تنگ دستان امت محمدند (صلوات الله علیهم اجمعین) شما در تمام عمر يك بار به شمشير كفّار كشته

ص: 156


1- . معراج السعادة ، ص 643
2- . معراج السعادة ، ص 651
3- . معراج السعادة ، ص 651 ، حكايت جناب ايوب (علیه السلام) در كتاب معراج السعادة از صفحه 655 الي 657 مفصّل است . به كتاب لئالي الاخبار، ج 1 ، ص 325 تا 333 و صفحه ي 253 تا 348 حكايت صابرين و ابتلاع مؤمن رجوع شود . مؤسسة التاريخ العربي – بيروت – لبنان ، اصول كافي ، باب صبر ، و ابتلاع و شدت گرفتاري مؤمن ، ج3 ، مترجم : صفحه 348 الي 351 ، كنزل العُمّال ، ج 3 ، ص 271 الي 343 ،

و شهيد شديد . در صورتي كه ايشان روزي صد بار با تيغ ابتلاء و تير امتحان ( و تير فقر ) كشته مي شوند ، مرتبة شهادت به مقام اين ها نمي رسد . (1)

اگر صبر كني به مراد ( شرعي ) خواهي رسيد

5- آورده اند كه : اميرالمؤمنين (علیه السلام) مؤذني داشت كه در اوقات نماز ، به در خانه حضرت مي آمد و حضرت را اعلان مي كرد . روزي چشم او به كنيزكي افتاد كه در آن خانه بود ، آتش محبّت او در كانون سينه اش مشتغل شد ، بعد از آن ، هر روز كه مي آمد به كنيز مي گفت : حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلام عليه ، را بگو كه : وقت نماز است ، و من تو را دوست مي دارم تا مدت يك سال بر اين مِنوال گذشت . آخرالامر ، آن كنيز قضيّه را به حضرت عرض مي داشت . حضرت فرمودند كه : اگر بعد از اين سخن را بگويد تو بگو كه ، من هم تو را دوست مي دارم ، مصلحت چيست ؟

روز ديگر كه ، مؤذن بيامد و همان سخن را گفت ، كنيز آن چه حضرت به او امر فرموده بود ، به مؤذن گفت ، مؤذن گفت : اَصْبِر و تصبرين الي يوم يوفي الصابرون ، حضرت امام علي (علیه السلام) ، آن كنيز را از مال خود ، آزاد كرد و او را به نكاح مؤذن در آورد و مؤذن به بركت نيّت (خالص) صبر و قصد شكيبايي به مراد خود رسيد .

اِنَّما يُوَفيَّ الصّابرِونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍجز اين نيست كه به تمام و كمال داده مي شود ، صبر كنندگان را مزدشان را بي شمار و بي حساب (2)

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « اِنَّهُ ينصب الموازين يوم القيامة لاهل الصلوةُ الصدقة و الحجَّ فَيُفونَ بها اُجورهم و لا ينصب لِاَهل البلاء بل يصب عليهم الاجر صباً حتي يتمني اهل العافية في الدُّنيا اَنْ اَجسادهم تُعرض بالمقاريض مما يذهب به اهل البلاء من الفضل (3)»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : روز قيامت ، نصب موازين كنند از براي اهل نماز و صدقه و حج ، پس جزاي اعمال ايشان را به تمام و كمال به ايشان دهند ، و از براي بلاء كشان صابر ، هيچ ميزاني نصب

ص: 157


1- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 82
2- . سوره زمر ، آيه 10
3- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 81

نكنند و ديواني وضع ننمايند ، بلكه مزدهاي ايشان را بي حساب نازل كنند و كار ايشان را به درجه اي رساند كه ، اهل عافيت در دنيا به اَلَمي و اذيّتي مبتلاء باشند ، تمنّا كنند كه ، كاشكي بدن هاي ايشان را در دنيا به مقراض و قيچي ها ، پاره پاره و قطعه قطعه مي كردند ، تا امروز با اهل بلاء در راه فضيلت و مزيّت درجه سالكان حق و حقيقت مي رسيدند . (1)

6- از يونس بن يعقوب نقل شده كه ، گفت : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : ملعون است ، ملعون است هر بدني كه بيماري يا ناراحتي نبيند . در هر چهل روز ، يك مرتبه گويد : عرض كردم : آيا به همين سبب مورد لعنت خداوند واقع مي شود ؟ فرمود : آري ، چون ديد اين موضوع بر من خيلي گران آمد ، فرمود : اي يونس ، از بليّه و گرفتاري ، محسوب مي شود . خدشه و خراش يا لطمه ( با كف دست به صورت يا جاي ديگر زدن ) و يا لغزش و به زمين خوردن و مصيبتي كه به ايشان روي آورد ، يا توهيني كه به شخصي وارد شود . پاره شدن بند نعلين ، نيز از اين ها است و هر چه پيش آيد از اين قبيل .يونس گويد : مؤمن گرامي تر است نزد خداوند ، از اين كه چهل روز بر او بگذرد و پيش آمدي بر او پيش نيايد كه گناهان او زائل شود . گرچه به غم و محنتي كه ، برايش حاصل گردد و نداند به چه علّت غمگين و افسرده است .

به خدا سوگند ، اي يونس ، پيش آمد مي كند براي بعضي از شماها حتّي به اين كه ، پول ها را مي شمارد ( در روايت وَزْن مي كند ) مي بيند كم است، افسرده مي شود، مرتبة ديگر كه مي شمارد ، درست مي يابد، متوجه مي شود كم نبوده، همين حزن باعث حبط و نابودي بعضي از گناهان مي شود .

اي يونس ، ملعون است ، ملعون است كسي كه همسايه اش را بيازارد ، ملعون است ، ملعون است كسي كه ، برادرش در موردي از در صلح با او در آيد و او راضي نگردد ، اين روايت مفصّل است . پانزده نفر را ، حضرت جزء لعنت شدگان مي شمارد . (2)

ص: 158


1- . منهج الصادقين ، ج 8 ، ص 81
2- . پند تاريخ ، چ 2 ، ص 179 ، به نقل از روضات الجَنّات ، ص 671

7- پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، دختري را خواستگاري كرد . پدر دختر شروع به تعريف دختر خود نمود و امتيازات او را مي شمرد ، از آن جمله گفت : اين دختر از زمان تولّدش تا اين زمان ، بيمار نشده ، حضرت از مجلس برخواست و قطع كلام خود نمود و فرمود : خيري در چنين وجودي نيست كه ، مانند گوره خر ، بيمار نشود ، مرض و بلا تحفه اي است از جانب خداوند ، به سوي بنده كه اگر از ياد او غافل شده باشد آن پيش آمد او را متوجّه سازد . (1)

شعر

درد پشتم داد

حق از فضل خويش

تا نخسبم جمله شب چون گاو و ميش

دادمر فرعون را صد ملك و مال

تا نيارد رو به حق آن بدسگال (2)

در همه عمرش نديد او درد سر

تا ننالد سوي حق آن بد گُهر

اي خجسته درد و بيماري و غم

اي خوشا امراض و بلوا و سقم

هر زمان گويد بگوشم بخت نو

گر تو را غمگين كند خشمين نشو

خلق را با تو بد و بد خو كند

كه تو را

ناچار و آن سو كند (3)درد پشتم داد

حق از فضل خويش

تا نخسبم جمله شب چون گاو و ميش

دادمر فرعون را صد ملك و مال

تا نيارد رو به حق آن بدسگال (4)

در همه عمرش نديد او درد سر

تا ننالد سوي حق آن بد گُهر

اي خجسته درد و بيماري و غم

اي خوشا امراض و بلوا و سقم

هر زمان گويد بگوشم بخت نو

گر تو را غمگين كند خشمين نشو

خلق را با تو بد و بد خو كند

كه تو را

ناچار و آن سو كند (5)

8- شخصي گويد : با رفيقم به طرف بيابان رفتيم ، پس از مدّتي سير ، راه را گم كرديم ، بالاخره سمت راست بيابان ، خيمه اي توجّه ما را جلب كرد . به طرف آن خيمه رهسپار شديم ، زني در آن جا بود ، به او سلام كرديم ، جواب داده پرسيد شما كيستيد ؟ گفتيم ، راه را گم كرديم ، گذر ما به خيمة شما افتاد ، آمديم شايد راهنمايي پيدا كنيم .

گفت : صبر كنيد ، تا وسائل پذيرايي براي شما آماده كنم ، پلاسي آورد ، گفت : بفرمائيد ، تا پسرم بيايد ، براي شما خوراك تهيّه كنم .

آمدن پسرش به تأخير افتاد ، مرتّب دامن خيمه را بالا مي زد ، انتظار او را داشت ، ناگاه از دور شترسواري آشكار شد . زن گفت : خداوند به خير كند ، اين شتر از پسر من است ولي سواره او نيست،

ص: 159


1- . پند تاريخ ج 2 ص 180
2- . سِگال : به كسر سين ، به معناي انديشه ، فكر ، چاره جو ، مشورت
3- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 180
4- . سِگال : به كسر سين ، به معناي انديشه ، فكر ، چاره جو ، مشورت
5- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 180

شتر سوار نزديك شد ، سلام كرد ، زن را به فوت فرزندش تسليت داد . گفت : راست مي گوئي ؟ جواب داد آري ، شترش رم كرد و او را در چاه انداخت ، گفت : اينك پياده شو ، ايشان ميهمان منند ،كمك كن اين گوسفند را بكش تا غذايي براي ايشان تهيّه كنم ، خوراكي آماده كرده براي ماها آورد ، از صبر و نيروي روح اين زن در شگفت شديم . پس از صرف غذا ، پيش آمده گفت : آيا از قرآن آياتي مي دانيد ؟ گفتم : آري ، تقاضا كرد ، قرائت كنم ، اين آيه را خواندم :

وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (1)

يعني : پس بشارت ده به كساني كه شكيبايند ، هرگاه آن ها را مصيبتي پيش آيد مي گويند ما نيز ملك خدائيم و به سوي او بازگشت مي كنيم ، بر چنين اشخاص ، خداوند درود و رحمت خود را مي فرستد ، ايشان هدايتش يافتگانند .

گفت: تو را به خدا قسم ، اين آيه از قرآن همين طور است ، جواب دادم : آري ، حركت كرد چند ركعت نماز خواند و دست نياز دراز كرده گفت : ( اللّهُمَ اِنّي قَدْ فَعَلْتُ ما اَمَرْتَني بِهِ فَاَنْجِزلي ما وَعَدْتَني) بار خدايا ، آن چه دستور دادي انجام دادم ، اينك تو نيز به آن چه وعده دادي ، وفا كن در آخر گفت : اگر بنا بود كسي جاودان براي ديگري بماند ، « من در اين موقع با خود خيال كردم ، خواهد گفت ، پسر من برايم مي ماند ، چون به او احتياج داشتم ) ولي شنيدم كه گفت : اگر بنا بود كسي باقي بماند هر آينه ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، براي امّتش مي ماند . (2)

شعر

در

مسلخ عشق جز نيكو را نكشند

لاغر صفتان زشت خود را نكشند

گر عاشق صادقي ز كشتن مگريز

مُردار

بود هر آن كه او را نكشند

9- مرحوم توسيركاني نقل كرده است .

ص: 160


1- . سوره بقره ، آيه 155 و 156
2- . پند تاريخ ، ج 2 ، ص 183

امام علي (علیه السلام) ، از مقابل دكّان قصّابي مي گذشت ، مرد قصّاب كه گوشت فربهي داشت به حضرت عرض كرد : يا اميرالمؤمنين از اين گوشت پروار به خريد . اميرمؤمنان علي (علیه السلام) فرمود : فعلاً پولي ندارم ، قصّاب گفت : نسيه مي دهم و براي دريافت قيمت آن صبر مي كنم ، حضرت فرمودند : به جاي صبر تو ، از گرفتن پول گوشت ، من از خوردنِ گوشت صبر مي كنم . (1)

10- مرويست كه ، يكي از انبياء به خداوند شكايت كرد ، كه خداوندا ، بنده مؤمن طاعت مي كند ، و از معصيت تو ، اجتناب مي ورزد . دنيا را بر او تنگ مي كني و او را در معرض بلاها در مي آوري و بنده كافري ، تو را اطاعت نمي كند و بر معاصي تو جرأت مي نمايد ، بلا را از او دفع مي كني و دنيا را بر او وسيع مي گرداني ؟

خداوند متعال به او وحي فرمود كه : بلا از من است و بندگان از من ، و همه به تسبيح و حمد من ، مشغولند ، و بنده مؤمن من ، گاهي است گناهي دارد ، پس دنيا را از او مي گيرم و بلا را بر او مي گمارم. تا كفّاره گناهانش شود ، تا چون به ملاقات من فايز گردد ، هيچ گناهي نداشته باشد ، و جزاي حسنات او را به او بدهم . و گاهي كافري حسناتي دارد ، پس روزي او را وسيع مي گردانم و بلا را از او دفع مي كنم كه ، در دنيا به جزاي اعمال حسنه خود برسد و در روز قيامت جزاي اعمال سيئة را به او بدهند . (2)

امر به معروف

اشاره

متن : وَ الأَمْرَ باِلْمَعْروفِ مَصْلَحَةً لِلعامَّةِ

امر به معروف را براي مصلحت عمومي قرار داد . با اين كه نهي از منكر در مصلحت اجتماعي مؤثر و بلكه بازداشتن جامعه از بدي ها و منكرات تقريباً اساس براي اولي است ، از اين رو فقط به «امر به معروف» اكتفا نمود ولي هر دو قرينه هم مي باشند به جهت اشتراك در مصلحت.

معروف يعني چه ؟

معروف از ريشه عُرف گرفته شده يعني شناخته شده و منكر در مقابل آن يعني ناشناخته و معروف به معناي مشهور و كار نيك هم آمده ، و منكر به معناي كار زشت و ناپسند نامشروع ، در قرآن كريم از

ص: 161


1- . لئالي الاخبار ، ج 2 ، ص 36 ، مؤسسة التاريخ العربي ، بيروت ، لبنان
2- . معراج السعادة ، ص 653

برادران حضرت يوسف (علیه السلام) نقل مي فرمايد : وقتي كه وارد بروي شدند جناب يوسف (علیه السلام) برادران را شناخت و آنان حضرت يوسف (علیه السلام) را به جا نياوردند .

« وَ جآءَ اِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلوُا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (1)»

«برادران يوسف وقتي كه آمدند وي آنان را شناخت ولي آنان يوسف را به جا نياوردند » بنابراين در تعريف معروف بايد چنين گفت :

« المعروف اسم لِكُلِّ فعل يعرف بالعقل والشرع حسنه ، و المنكر ما ينكربهما » كاري را كه عقل و شرع آن را بپذيرد معروف ناميده مي شود . در مقابل آن هر كاري كه عقل و شرع آن را نپذيرد منكر گفته مي شود چنان كه قرآن از حضرت لوط (علیه السلام) نقل مي كند كه به قوم خود گفت : « . . . وَ تَأتُونَ في ناديكُمُ المُنْكَرَ (2)»

يعني : اين مردم نادان و بي شرم قوم لوط در جلسات خود با كمال وَقاحت و بي شرمي تيز مي دادند (باد صدا داري كه از مقعد خارج مي كردند ) پيداست اين چنين كاري ناشناخته با فطرت انساني است. خداي متعال فطرت انسان را موزون آفريده و بعضي از كارها را كه انسان انجام مي دهد با آن آشناست. و بعضي كارها را نمي شناسد و با آن سازگار نيست و در صورت ارتكاب دچار ملامت باطني مي شود ، گرچه اين فطرت در جامعه دست خوش تغيير و تبديل مي شود ولي انسان قبل از مسخ چنين فطرت، دست نخورده راست مي گويد . چون با فطرتش آشناست و دروغ نمي گويد چون بر فطرت پاك ناشناخته است و با همين فطرت دست نخورده است كه انسان مي تواند حق و باطل را از هم باز شناخته و به فضيلت عملي انساني آراسته گردد . و اين خود يكي از عجايب آفرينش آدمي است و حاكي از شخصيّت چند بُعدي او است . خلاصه معناي معروف عبارت از هر كاري است كه موردشناخت فطرت و عقل و شرع باشد و منكر عبارت از كاري است ناشناخته و بي ارتباط با فطرت و عقل و چنين امر به معروف و نهي منكر در برگيرنده مصالح زير است كه امام باقر (علیه السلام) مي فرمايد : «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء ، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب ، و تُحلّ المكاسب ، وَ تُرَدَّالمظالمْ ، و تعمر الارض ، و يَتَنْصِفُ الاعداء و يستقيم الامر»

ص: 162


1- . سورة يوسف ، آية 58
2- . سورة عنكبوت ، آية 29

«دعوت به معروف و بازداشتن از منكرات ، راه پيامبران و برنامه صالحان ، فريضه بزرگوار است كه، براساس آن واجبات الهي برپا مي شود و راه ها اَمْن مي گردد ، و معاملات از راه مشروع انجام مي گيرد و مال هاي غصبي به صاحبان دادستان مي شود ، و كارها بر مبناي عدل استوار مي گردد . » (1)

امر به معروف و نهي از منكر در قرآن

كلمه معروف 39 مورد آمده است .

1- وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِليَ الخَيْرِ وَ يَأمُروُنَ باِلمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكَرِ (2)

2- كُنْتُم خَيْرَ اُمَّةٍ و اُخْرِجَتْ لِلْنّاسِ تَأمُروُنَ باِلمَعْروُفِ وَ تَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ (3)

3- يُؤمِنُونَ باِللهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ يَأمُروُنَ باِلمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكِر (4)

4- وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعْضُهُم اَولياءُ بَعْضٍ يَأمُروُنَ باِلْمَعْروفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ المُنْكَرِ (5)

5- سوره توبه آيه 126- سوره حج آيه 41

و كلمه منكر در قرآن 22 مورد است .

آل عمران 104 و 110 و 114 اعراف 157، توبه 71 و 112 و حجّ 41

روايات

1- عن ابي عبدالله (علیه السلام) اِنَّ رجلاً من خثعم جاء الي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا رسول الله أخبرني ما أفضل الاسلام ؟ قال : الايمان بالله قال : ثمَّ ماذا ؟ قال : صلة الرَّحم قال: ثُمَّ ماذا؟ قال: الامر بالامعروف وَ النهي

ص: 163


1- . كافي ، ج 5 ، ص 56 ، ح 1
2- . سوره آل عمران آيه 104
3- . سوره آل عمران آيه 110
4- . آل عمران 114
5- . سوره توبه آيه 71

عن المنكر قال : فقال : الرَّجل : فأخبرني اي الاعمال اَبغض الي الله ؟ قال : الشِّرك باللهِ قال : ثُمَّ ماذا؟ قال : قطيعة الرحم قال : ثُمَّ ماذا؟ قال : الامر بالمنكر والنهي عن المعروف (1)

امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد مردي از طايفه خثعم ، محضر مبارك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد پس عرض كرد يا رسول الله به من خبر برده كه چه چيزي در اسلام فضيلت و برتري دارد ؟ فرمودند : ايمان به خداوند متعال گفت بعد از آن چيست ؟ فرمود صلة رحم و پيوند خويشاوندي گفت : بعد از آن ؟ فرمود امر به معروف (2)

و آن مرد گفت : به من خبر بده از دشمن ترين چيزي نزد خداوند ، فرمود : شرك به خدا ، گفت : بعد از آن چيست ؟ فرمود : قطع رحم ، گفت بعد از آن ، فرمودند : امر به منكر و نهي از معروف2- قال ابوجعفر (علیه السلام) : الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر خلقانِ مِنْ خلق الله فمن نصرهما أعزّه الله و من خذلهما خذله الله (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : امر به معروف و نهي از منكر دو خلقا و آفريده شده خداوند متعال اند ، پس كسي آن دو را ياري كند (امر به معروف كند و نهي از منكر نمايد ) خداوند متعال او را ياري مي كند و كسي آن دو را خوار كند (امر به معروف و نهي از منكر ننمايد و آن ها را در جامعه به كار نگيرد) خداوند متعال او را خوار خواهد نمود .

3- عن النَّبي (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنَّهُ قال : لاتزال اُمَّتي بخير ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا علي البرّ فاذالم يفعلوا ذلك نَزَعَتْ منهم البركات ، و سلّط بعضهم علي بعض ولم يكن لهم ناصر في الارض و لا في السماء (4)

از نبيّ اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : پيوسته امّت من به خير و خوبي به سر مي برند تا وقتي كه ، امر به معروف و نهي از منكر كنند و كمك دهند يكديگر را بر نيكي

ص: 164


1- . وسائل ج 11 ص 396
2- . امر به معروف يعني واداشتن ديگري را بر طاعت و نهي از منكر يعني بازداشتن ديگري را از معصيت ، مانند : نماز ، روزه ، جهاد ، حجّ ، زكات (واجبند) و از اركان فرائض اسلام مي باشند ، البتّه تولي و تبرّي هم دو ركن است . بلكه وارد شده : كه ولايت از آن چهارركن بالاتر است چنانچه در روز غديرخم ندا داده شد كه بقيه به اين حد نبودند ، اصول كافي ج 3 ، ص 29 مترجم
3- . وسائل ج 11 ص 398
4- . وسائل ج11 ص 398

پس زماني كه اين اعمال را انجام ندهند بركات (زميني و سماوي) از آنان برداشته خواهد شد . و بعضي از آنان را بر بعضي ديگر مسلّط خواهد نمود و نه در زمين ياري دارند و در آسمان

4- عن محمّد بن عَرَفَة قال : سمعت اَباالحسن الرضا (علیه السلام) يقول : لتأمرن بالمعروف و لتنهّن عن المنكر أو ليستعملّن عليكم شراركم فيد عوخياركم فلا يستجالهم (1)از محمّد بن عرفه مرويست كه گويد : من از حضرت رضا (علیه السلام) شنيدم كه ، حضرتش فرمودند : بايد كه امر به معروف و نهي از منكر كنيد و يا خداوند ، اشرار شما را بر شما مسلّط نمايد و خوبان شما دعا كنند پس مستجاب نشود .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من اَمربمعروف أو نهي عن منكر أول دلّ علي خير أو أشاربه فهو شريك و من أمر بسوء اَودلّ عليه أو أشاربه ، فهو شريك (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه به امر به معروف يا نهي از منكر كند يا راهنما بر عمل خير باشد يا اشاره به خير كند پس او در امر به معروف و نهي از منكر شريك خواهد بود و كسي كه امر به بدي كند يا دلال و راهنما بربدي باشد يا اشاره به بدي كند او هم در همان بدي (و امر به بدي) شريك خواهد بود .

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من أمر بالمعروف و نهي عن المنكر فهو خليفة الله في الارض و خليفة رسوله (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه امر به معروف و نهي از منكر كند پس او خليفه خدا و خليفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است در زمين

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا يَنْبَغي لنفس مؤمِنةٍ تري من يعصي الله فلا تنكر عليه (4)

و نيز فرمودند سزاوار نيست بر شخصي كه ببيند كسي خداوند متعال را نافرماني مي كند و او را نهي از منكر نكند و از آن عمل زشت بازندارد .

ص: 165


1- . وسائل ج 11 ص 394
2- . وسائل ج 11 ص 398
3- . مستدرك الوسائل : 12/179/13817
4- . كنزل العمّال ج 3 ، ص 64 ، 680 ، 691 ، شماره ، 5614

8- قال علي (علیه السلام) : الراضي بفعل قومٍ كالداخل فيه معهم و علي كلّ داخل في باطل اِثمان : إثم العمل به و إثم الرضي به (1)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : شخصي راضي به عمل قومي خود داخل در آن چيز است با آن قوم و براي هر داخل در باطل دو گناه است ، يك گناه به خاطر آْن عمل است كه انجام داده و يكي هم به خاطر راضي بودن به آن عمل است .

9- قال علي (علیه السلام) لعن الله الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العالمين به (2) امام علي (علیه السلام) فرمودند : خداوند لعنت كند آمرين به معروف را كه ، خودشان تاركين آن هستند و لعنت كند نهي كنندگان منكر را كه ، خودشان عاملين منكرند .

10- قال علي (علیه السلام) وَ اِنَّهُ سيأتي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدي زمانٌ لَيْسَ فيه شَيءٌ اَخْفي مِنَ الْحَقِّ ، وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الباطل وَلا اَكْثَرَ مِنَ الكَذِبِ عَلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ لَيْسَ عِنْدَ اَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ ، سِلْعَةٌ اَبْوَرَ مِنَ الكتابِ اِذا تُليَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، وَ لا اَنْفَقَ مِنْهُ ، اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِه ، وَ لا فِي البِلادِ شَيءٌ اَنْكَرَ مِنَ المعروفَ ، وَ لا اَعْرَفَ مِنَ المُنْكر . . . (3)

يعني آگاه باشيد به زودي پس از من زماني فراخواهد رسيد كه ، چيزي پنهان تر از حق ، آشكار تر از باطل فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش يافت نخواهد شد . نزد مردم آن زمان كالائي كسادتر از قرآن يافت نمي شود . اگر آن را درست تلاوت و تفسير كنند ، و كالائي پر خريدارتر از آن نخواهد بود هرگاه از معني اصلي تحريف گردد .

و طبق دلخواه افراد تفسير شود و در شهرها

چيزي ناشناخته تر از معروف ( نيكي ها ) و آشناتر از منكر ، پيدا نخواهد شد .1- اهميّت امر به معروف و نهي از منكر ، در بسياري از آيات و روايات با تعبيرات گوناگون و تأكيدآميز تكرار شده است . تا حدّي كه اميرمؤمنان علي صلوات الله و سلام عليه مي فرمايد : وَ ما اَعْمالُ البِرِّ كُلُّها وَ الجِهادُ في سبيل الله عِنْدَ الاَمْرِ باِلْمَعْروفِ وَ لنَّهِي عَنِ المُنْكَرِ اِلّا كَنَفْثَةٍ في بَحْرِ لُجِِّيٍ : تمام اعمال

ص: 166


1- . حكمت 154 نهج البلاغه شرح نهج البلاغه ابن اَبي الحديد 18/362
2- . خطبة 129 شرح نهج البلاغه ابن حديد 8/245
3- . خطبة 147 ، نهج البلاغه

و كارهاي خير و جهاد در راه خدا نزد امر به معروف و نهي از منكر ، همچون قطره اي در برابر درياي پهناور است . (1)

در حقيقت اگر تمام افراد جامعه خود را موظّف بدانند كه هم ديگر را دعوت به خير نموده و از بدي ها باز دارند ، چقدر سودمند و مفيد است ؟ كم كم ، انحراف ها و جنايات و ساير گناهان اخلاقي از اجتماع ، بيرون مي رود ، اين جا است كه به اهميّت و ارزش نظارت عمومي (امر به معروف و نهي از منكر ) پي مي بريم .

2- امام باقر (علیه السلام) مي فرمايد : « خداوند به جناب شُعَيب (علیه السلام) نموده چنين فرمود : من از پيروان تو ، صدهزار نفر را عذاب مي نمايم ، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از خوبان آنان » جناب شعيب (علیه السلام) عرض كرد : « خداوندا ، بدان به جاي خود ، ولي نيكان را چرا ؟ به ايشان وحي شد چون با گنهكاران سازش نمودند و آنان را نصيحت نكردند و براي خاطر من به آنان غضب ننمودند . (2)راجع

به مواسات و تعاون و كمك به هم ديگر ، نيز در اسلام ، آيات و روايات بي شماري آمده به طوري كه مي توان گفت : دين اسلام ، دين تعاون و هماهنگي و مواسات است .

كما اين كه قرآن كريم مي فرمايد : وَ تَعاوَنوا عَلَي البِرِّ وَ التَّقوي (3)

به همديگر كمك به نيكي كنيد ، در صورتي كه نيكي شما از راه تقوي و پرهيزكاري باشد ،و در خبر آمده است كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مَثَلُ الاَخَوَيْنِ مَثَلُ اليَدَيْنِ يُغْسَلُ اِحْداهُما الاُخْري :

مثل دو برادر ديني همانند دو دست است ، كه يكي ديگري را مي شويد . (4)

شعر

داني

كه چرا خدا به تو داده دو دست

من معتقدم كه اندر آن سرّي هست

يك دست به كار خويشتن پردازي

با

دست دگر ز ديگران ، گيري است

ص: 167


1- . نهج البلاغه ، حكمت 374
2- . فروع كافي ، ج 5 ، ص 56
3- . سوره ي مائده ، آيه 2
4- . المحجّةُ البيضاء ، ج9 ، ص 43 ، ناشر: ذوِي القُربي ، تاريخ طبع 1426

3- امام زين العابدين (علیه السلام) در ذيل اين آيه شريفه كه مي فرمايد :

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونوُا قِرَدَةً خاسِئينَ (1)

فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين (2)

همانا دانستيد داستان كساني را كه در روز شنبه تجاوز و تعدّي نمودند . به ايشان گفتيم بوزينه اي مطرود و منفور شويد ، اين كيفر را ماية عبرتي براي حاضرين و آيندگان قرار داديم و هم پندي براي پرهيزكاران

اين يك تمرّد از فرمان الهي است

اين دسته كه خداوند به داستان آن ها اشاره مي نمايد : جمعيتي بودند كه ، در كنار دريا زندگي مي كردند ، خداوند آن ها را از صيد ماهي در روز شنبه نهي كرده بود . انبياء (علیهم السلام) نيز به ايشان گفته بودند. از راه حيله و نيرنگ خواستند صيد ماهي را در روز شنبه بر خود حلال نمايند . جويي هايي از دريا جدا كرده ، آن ها را منتهي به حوض هايي نمودند ، اين عمل را طوري انجام دادند كه ماهي به آساني وارد جويي ها و پس از آن داخل حوص مي شدند ، هنگام بازگشت به دريا دام طوري آماده شده بود كه ، آن ها را از برگشت به دريا مانع بود . ماهي ها بنا به عادت و اَماني كه خداوند متعال به آن ها داده بود ، روز شنبه خود را از صيد صيّادان در امان مي ديدند . از راه جويي ها داخل حوضچه مي شدند ، شامگاه كه خيال بازگشت داشتند ، راه را مسدود ديده به آساني در دام مي افتادند ، صيّادان ، روز يكشنبه بدون هيچ زحمت و رنج ، ماهي هاي به دام افتاده را صيد مي نمودند ، براي اين كه خود را دور از خطا و عصيان نشان دهند ، مي گفتند : ما روز شنبه صيد نكرديم ، امروز كه يكشنبه است ، صيد مي كنم ، صيد ماهي در روز شنبه بر ما حرام است .

امام زين العابدين (علیه السلام) مي فرمايد : دروغ مي گفتند ، زيرا ايشان به وسيلة جويي ها و دام هايي كه ، در روز شنبه ، آماده كرده بودند ، ماهي ها را به دام مي انداختند ، از اين رو كه ، در روز امان خدا حيله به كار مي بردند ، ماهي بسيار زيادي نصيبشان مي گرديد ، ثروت سرشاري به هم بستند و كمال استفاده را از غريزه شهواني و كيف و لذّت ، زندگي مي بردند . در آن شهر ، قريب هشتاد چند

ص: 168


1- . سوره بقره ، آيه 65
2- . سوره بقره ، آيه 66

هزار نفر جمعيت زندگي مي كردند . هفتاد هزار نفر آن ها به اين نيرنگ خشنود بودند ، بقيه از مردم، ايشان را از كردارشان نهي كرده و از مخالفت با خداوند متعال بر حذر مي داشتند . چنان كه در اين آية شريفه ، اشاره به داستان آن ها شده است .وَسْئَلْهُمْ عَنِ القَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ اِذْ يَعْدوُنَ فِي السَّبْتِ اِذْ تأتيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتوُنَ لا تَاتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (1)

دسته اي از جمعيت اين شهر پيوسته حيله ورزان را مي ترساندند ، و آن ها را به كيفري دردناك ، تهديد مي نمودند ، ( دستة ديگر بنا به روايت تفسير برهان ، ساكت بودند و به نهي كنندگان مي گفتند لَمْ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهْلِكُهُمْ اَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً (2)

)

« چرا اندرز مي دهيد كساني را كه خداوند آن ها را هلاك خواهد كرد يا به كيفري شديد مبتلاء مي سازد . » در جواب ايشان مي گفتند : چون ما مأموريم ، امر به معروف و نهي از منكر نمائيم ، آن ها را تذكر مي دهيم .

تا آشكار شود با ايشان هم آهنگ نيستيم و عملشان را دوست نداريم . و شايد پند و اندرز ما ، آن ها را سودي بخشد و از عمل زشت خود ، بپرهيزند ، ولي گفتار اين دسته در حيله گران تأثير نمي كرد و به كردار زشت خود ، ادامه مي دادند ، آن گاه كه ، تكبّر ورزيدند ، از قبول پند و اندرز جمعيّتي كه ، امر به معروف مي كردند ، وقتي اثري از گفتار خوي خويش در آن ها نديدند ، از آن محل دور شده در قرية ديگر مسكن گرفتند . با خود گفتند : هيچ اطمينان نيست از اين كه نيمه شبي عذاب نازل شود و ما در ميان آن ها باشيم .

پس از رفتن آن ها ، خداوند شبانگاهي تمام ساكنين قريه را به صورت بوزينه مسخ كرد و صبح درب قلعه باز نشد ، نه كسي وارد گرديد و نه از آن جا اَحَدي خارج شد ، بالاخره جريان به قُراء اطراف رسيد ، براي كسب اطلاع كنار آن قريه آمدند ، از ديوار بالا رفتند ، ساكنين آن جا را به طور كلي به صورت بوزينه ديدند ، بعضي با قرائن و نشانه هايي به يكي از آن ها كه احتمال مي دادند ، از دوستان يا بستگانش باشد ، مي گفت : تو فلاني نيستي ؟ اشك مُژگان او را مي گرفت و با سر اشاره مي كرد چرا ،

ص: 169


1- . سورة انعام ، آيه 63
2- . سورة انعام ، آيه 164

تا سه روز به همين شكل و وضع بودند ، آن گاه خداوند متعال باران شديد و بادي سهمگين فرستاد، آن ها را در ميان دريا راند. هيچ مسخ شده اي بيش از سه روز، زندگي نكرده، بوزينه هايي كه شبيه آن ها ، مشاهده مي شود ، مخلوقي هستند كه به آن صورت خلق شده اند ، نه آن كه از خود مسخ شده ها و يا از نسلشان باشند . (1)

روايتي صاحب تفسير بُرهان از امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند : في قوله تعالي : فَلَمّا نسُوا ما ذُكِّروُا اَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ (2) تا گاهي كه فراموش كردند آن چه را يادآور مي شدند نجات داديم آنان را كه نهي مي كردند از بدي

قال (علیه السلام) :كانوا ثلاثة اَصْناف ِ ، صنف ائتمروا و امروا و نجوا و صنف أتمروا و لم يأمروا فمسخوا و صنف لم يأتمروا و لم يأمروا فهلكوا

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ( در بيان آية شريفه ) اين جمعيت سه دسته بودند :

1- كساني كه عمل مي كردند و ديگران را نيز امر مي نمودند ، اين ها نجات يافتند .

2- كساني كه عمل مي كردند ، ولي امر به معروف نمي كردند ، آن ها مسخ شدند .

3- آن هايي كه نه عمل مي نمودند و نه امر به معروف مي كردند .

آن ها هلاك شدند . (3)

4- عثمان بن عفّان سيستاني گويد : در جستجوي علم و دانش ، از سيستان خارج شدم ، وارد بصره گرديدم ، پيش محمّد بن عُبّاد بزرگ و رئيس عبادان رفتم گفتم : مردي غريبم كه از راه دور ، براي استفاده از دانش تو آمده ام ، پرسيد اهل كجائي ؟ جواب دادم اهل سيستان هستم .گفت : سيستان مركز خوارج ؟( ناصيبيان و دشمنان اهل البيت (علیهم السلام) و شيعيان و دوستانشان )

ص: 170


1- . پند تاريخ ، ج 5 ، ص 14 الي 17 ، به نقل از بحارالانوار جزء 14 ، ص 57
2- . سورة اعراف ، آيه 165
3- . برهان ، ج 3 ، ص 227 ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات ، بيروت ، لبنان ، المطبعة الاولي : 1419 ه- 1999 م

پاسخ دادم : اگر من خارجي بودم ، از مثل تو جوياي علم و دانش نمي شدم ، گفت : اكنون ميل داري داستاني برايت نقل كنم ، تا وقتي كه به وطن خود بازگشتي ، مردم با به اين داستان تذكر دهي ؟ گفتم : آري

بي تفاوت نسبت به دشمنان اهل بيت (علیهم السلام)

به يونس گفت : مرا همسايه اي بود ، بسيار پرهيزكار و مقيّد به عبادات ، شبي مي گفت : در خواب ديدم مثل اين كه از دنيا رفته ام و مرا دفن كردن ، هنگام قيامت رسيد ، براي حساب و گذشتن از صراط آماده شدم ، در اين خلال بر حوض كوثر گذشتم ، چشمم به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد كه در كنار حوضي نشسته ، امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) ، نيز دوستان خود را سيراب مي كردند ، پيش رفته از امام حسن مجتبي (علیه السلام) ، تقاضاي اب كردم ، امتناع فرمود : از امام حسين (علیه السلام) درخواست كردم ، ايشان نيز ، امتناع فرمود .

رو به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نموده ، عرض كردم : مردي از امت شمايم ، خدمت امام حسن مجتبي (علیه السلام) رسيدم و تقاضاي آب كردم ، ايشان امتناع نمود . از امام حسين (علیه السلام) هم خواستم ، نداد .

فرمودند : اگر پيش اميرالمؤمنين صلوات الله و سلام عليه اگر هم بروي ، آب نخواهد داد .

گريه ام گرفت ، با اشك جاري عرض كردم : من مردي از امت شما و شيعيان علي (علیه السلام) هستم .قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : ( لَكَ جارٌ يَلْعَنْ عَلِيّاً وَ لَمْ تَنْههُ ) فرمودند : تو را همسايه اي است كه علي (علیه السلام) را ( العياذ بالله ) لعنت مي كند ، چرا او را نهي نمي كني ؟ گفتم : يا رسول الله ، من مردي ضعيفم و نيروئي ندارم ، از طرفي آن مرد از اطرافيان سلطان است ، در اين هنگام پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كاردي به من داده فرمود : اكنون برو با همين كارد ، او را بكش . كارد را گرفتم و به طرف منزل آن مرد ، ناصبي و خارجي ، روانه شدم . وقتي به درخانه اش رسيدم ، ديدم باز است ، داخل خانه شدم ، او را در بسترش خوابيده يافتم ، همان دم او را كشتم و به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتم . در حالي كه كارد آغشته به خون او ، بود ، فرمودند : كارد را بده ، تقديم كردم ، در اين موقع به امام حسن مجتبي (علیه السلام) فرمودند : مرا آب بدهد ، جامي آب به من داد ، اكنون نمي دانم آشاميدم يا نه

ص: 171

از خواب با وحشت و هراس بيدار شدم ، آماده اي نماز گرديدم ، همين كه هوا روشن شد ، صداي نالة زنان همسايه بلند گرديد . از كنيزم پرسيدم چه خبر است ، گفت : فلاني در ميان بسترش كشته شده ، پس از ساعتي ، مأمورين آمدند ، عدّه اي از همسايگان را به اتّهام شركت در قتل او ، گرفتند . در اين هنگام ، من از جاي خود حركت كرده ، پيش امير رفتم ، خود را معرّفي كردم ، گفتم : كساني را كه به جُرم اين خيانت گرفته ايد ، همه بي تقصيرند ، اين عمل از من صادر شده ، گفت : چه مي گويي ؟ تو در نزد ما هرگز به چنين كاري متهّم نمي شوي ، از تو مثل اين عمل سر نمي زند . داستان خواب را برايش شرح دادم . گفت : تو نيز مجرم نيستي ، اين ها هم جرمي ندارند . (1)

4- مرحوم شيخ الطائفه (شيخ طوسي) عليه الرحمة از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل مي كند كه خداوند ، دو ملك و فرشته را ، براي هلاك و نابود كردن ، قريه اي مأموريت داد ، وقتي به محل مأموريتآمدند ، مردي را ديدند در دل شب ، دست نياز به درگاه خداوند دراز كرده مشغول تضرّع و زاري و عبادت است .

يكي از آن دو ملك به ديگري گفت : خوب است درباره ي اين مرد مراجعه كنيم كه ، آيا او را نيز با ديگران هلاك نمائيم ، يا نه ، ملك ديگر گفت : من مأموريت خود را انجام مي دهم و در اين باره پرسشي نخواهم كرد .

آن يك ملك ، از خداوند راجع به آن مرد ، كسب تكليف كرد ، خداوند متعال به ملكي كه كسب تكليف نكرده بود وحي كرد كه آن مرد را هم با ديگران ، هلاك گردان (فَقَدْ حل به مَعَهُمْ سخطي ان هذا لم يتغير وجهه قطّ غضباً ) بر او نيز مانند ديگران خشمگين هستم . زيرا هيچگاه نشد كه (از ديدن معاطي مردم ) خشم ، او را فراگيرد و چهره اش ، از ناراحتي حتّي تغيير كند .

آن ملك كه كسب تكليف كرد ، خداوند بر او غضب نمود در جزيره اي انداخته شد ، هنوز زنده است و مورد خشم خداوند است . (2)

ص: 172


1- . دارالسلام نوري ، ج 2 ، ص 226 ، مناقب شهرابن آشوب ج 2 ، ص 345
2- . الكني ، ج 1 ، ص 310

حكايت اِرميا (علیه السلام)

5- در ذيل آية شريفه : أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا (1)

يا مانند آن كه بگذشت به شهري كه فرو خوابيده بود بر ستون ها يا بر پوش هاي ، خود ، گفت : كي چگونه زنده كند اين را خدا پس از مردنش ، حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند پيغمبري را به نام اِرْميا به سوي بني اسرائيل فرستاد و به او وحي كرد به بني اسرائيل بگو : شهرستانيرا چنين امتياز ندادم از بين زمين كه در آن بهترين اشجار را برويانم ولي برعكس به جاي چنين اشجاري ، خُرنوب(2)

برويد .

پس از شنيدم پيام ، بني اسرائيل شروع به خنده و مسخره كردند .

ارميا ، شكايت آن ها را به خدا كرد ، به او وحي شد ، بني اسرائيل را بگو : آن شهرستان بيت المقدّس است ، اشجار ممتاز بني اسرائيليند كه ، آن ها را از غريبه ها پاك گردانيدم ، ستمگران را از ايشان دور كردم . آن ها برخلاف رفتار نموده به معصيت مشغول شدند ، همانا برايشان مسلّط خواهم كرد ، شخصي را كه در همين شهر ، خون هايشان را بريزد و اموال آن ها را بگيرد . در اين هنگام ، اگر گريه كنند ، بر آن ها ترحم نمي كنم ، و اگر دعا كنند ، مستجاب نخواهم نمود ، صد سال آن جا را خراب نمايم ، سپس آباد خواهم كرد وقتي اين داستان و پيام را جناب ارميا ، براي بني اسرائيل ، شرح داد . علماء و دانشمندان در تضرّع و زاري شدند .

گفتند : پيغمبر خدا ، ما را چه گناهي است ، ما كه در عمل با آن ها شركت نداشتيم ، دربارة ما زا خدا سؤال كن ، ارميا ، هفت روز ، روزه گرفت . آن گاه غذايي خورد ، سوال كرد ، وحي به او نرسيد ، هفت روز ديگر روزه گرفت ، باز پس از خوردن غذا ، سوال نمود ، باز به ايشان وحي نشد . هفت روز سوم را روزه گرفت ، تا بيست و يك روز . در روز بيست و يكم به آن جناب وحي شد ، ارميا بازگرد از آن چه اراده داري از من درخواستي مي كني دربارة موضوع كه حكمش را كرده و آن را گذرانده و امضاء كرده ام . اگر بازنگردي صورتت را به پشت بر مي گردانم .

ص: 173


1- . سورة بقره ، آيه 259
2- . درختي شبيه درخت گردو است داراي گل هاي زرد ، ميوة آن در غلافي دراز شبيه باقلا جاي دارد ، فرهنگ عميد

ثم اوحي اليه قل لهم : لِاَنَّكُمْ رايتم المنكر فلم تنكروه

سپس به ارميا وحي كرد كه به علماء بگو : چون شما ديديد مردم معصيت مي كنند ، آن ها را بازنداشتيد و نهي از منكر ننموديد . حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند بُخت نصر را بر آن ها مسلّط كرد . به طوري كه شنيده اي آن ها را نابود نمود . (1)آنگاه بخت نصر ارميا را خواست و به او گفت : شنيده ام آن چه من به بني اسرائيل ، انجام دادم ، قبلاً به آن ها گفته بودي و ايشان را از طرف خداوندت ، اخبار كرده و اطّلاع داده بودي .

اينك اگر مايلي با ماباش ، چنان چه ميل نداري به هر كجا مي خواهي برو ، گفت : مي روم

مقداري شيره و انجير(2) به عنوان خوراك برداشت و خارج شد ، همين كه به اندازة چشم اندازي دور شد ، توجّهي به سوي آن ها كرد (كشته شدگان به دست بخت نصر كه پيكرشان بر روي زمين افتاده و طعمه ي حيوانات بيابان مي شد ) توجّه او را جلب نمود . « فقال : اَنّي يُحيي هذه اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللهُ مِاَةَ عامٍ » (3)

با خود گفت : چگونه خدا اين ها را زنده مي كند بعد از چنين مُردني ، خداوند او را در همان مكان صدسال جانش را گرفت . ابتداي مُردنش صبحگاه بود ، نزديك شامگاه ، پس از صدسال زنده شد ، اول چشم هايش همانند پوستة تخم مرغ به وجود آمد ، آنگاه به او گفته شد « كَمْ لَبِثْتَ يَوْماً » چقدر اين جا دَرَنْگ كرده اي ؟ گفت : يك روز ، وقتي دقت كرد ، به خاطرش رسيد ، صبحي بود .

به اين محل وارد شد و اكنون نزديك شام است .

أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(4)

ص: 174


1- . بخت نصر صد سال پس از كشته شدن يحيي بن زكريا (علیهما السلام) ، قيام كرد . وقتي به بيت المقدّس مسلّط گرديد ، بني اسرائيل را از بين برد به طوري كه احدي از آن ها باقي نماند ، داخل يك يك قريه مي گرديد ، زن و مرد ، كوچك و بزرگ را ، نابود مي كرد . تا اين كه روزي پرسيد ، كسي هنوز باقي مانده است ؟ گفتند : آري پيرزني هست ؟ گفت : او را بياوريد تا بكشيم ، آن پيرزن را كشتند . پند تاريخ ج 5 ص 25 به نقل از جزء 14 بحارالانوار ص 358
2- . در بعضي روايات ، به جاي انجير ، (لبن) شير است .
3- . سوره بقره ، آيه 259
4- . سورة بقره ، آيه 259

گفت يا مقداري از روز در اين جا درنگ كرده ام ، به او گفتند اين طور نيست ، اكنون صد سال است كه ، در اين محلّ هستي ، نگاهي به خوراكي كه آورده اي بكن ، هيچ تغييري نكرده و بو نداده و خراب نشده ولي به الاغت توجّه نما كه پيكرش در هم ريخته شده اينك ببين چگونه آن را زنده مي كنيم ، تا تو را نشانه اي براي مردم قرار دهيم ، توجّه ببين استخوان ها را چگونه به هم پيوست مي دهيم .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : نگاه كرد ، ديد با وضع شگفت انگيزي ، استخوان ها به يكديگر مي پيوندد كم كم رگ ها به وجود مي آيند تا اين كه بالاخره حيوان به پا ايستاده ، آن گاه جناب ارميا گفت ، بارپروردگارا دانستم خدا بر هر چيزي توانا و قادر است . (1)

6- عن مسعدة بن صدقة ، قال سمعت اَبا عبدالله (علیه السلام) يَقول وسئل عن الامر بالمعروف و النهي عن المنكر ، اواجب هو علي الاُمَّةَ جميعاً ؟ فقال : لا فقيل لَهُ لم ؟

قال : اِنَّما هو علي القوي المطاع ، العالم بالمعروف من المنكر ، لا علي الضعيف الَّذي لا يهتدي سبيلاً الي اي من اي يقول من الحقّ الي الباطل ، والدليل علي ذلك كتاب الله عزوجل قوله «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (2)

فهذا خاص غيرعام و كما قال الله عَزَّوَجَل : وَ مِن قَوْمِ مُوسىَ أُمَّةٌ يهَْدُونَ بِالحَْقّ ِ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (3)

وَلَمْ يقل علي اُمة موسي و لا علي كلّ قومه و هم يومئذ امم مختلفة و الاُمَّة واحدة فصاعداً ، كما قال الله عَزَّوَجلّ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (4)

ص: 175


1- . پندتاريخ ، ج 5 ، ص 27 ، به نقل از جزء 14 بحارالانوار ، ص 352 و تفسير برهان ، ج 1 ص 248 ، البته اختلاف است كه كدام يك از پيامبران بوده ، ارميا ، خضر ، عُزَير ، در حديث از امام صادق (علیه السلام) عُزَير تأييد شده است . رجوع به تفاسير شود .
2- . سوره انعام ، آيه 104
3- . سورة اعراف ، آيه 159
4- . سورة نحل ، آيه 120

يقول مطيعاً لِلّه عَزَّوَجل وَ ليس علي من يعلم ذلك في هذه الهدنة من خرج اِذا كانَ لا قُوَّة لَهُ وَ لا عُذْر و لا طاعة (1)

مسعدة بن صدقة گويد : از حضرت امام صادق (علیه السلام) سؤال شد ، امر به معروف و نهي از منكر بر تمام مردم واجب است ؟ فرمودند : نه ، عرض شد به چه سبب ، فرمودند : امر به معروف و نهي از منكر ، واجب است بر كسي كه قدرت داشته باشد و او را اطاعت كنند و خود نيز خوب و بد را تميز بدهد . نه بر شخص ناتواني كه خودش راه را نمي داند ، از كجا به كجا برود ، در اين صورت ، مردم را از راه راست به باطل مي كشاند . دليل بر اين كه : امر به معروف و نهي از منكر ، بر تمام مردم واجب نيست، اين آية شريفه از قرآن مجيد است كه مي فرمايد : بايد دسته اي از شما مردم را به سوي نيكي راهنمايي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند ، و در آية ديگر مي فرمايد : و من قوم موسي امة. . . در اين آيه ، خداوند نمي فرمايد : بر امت موسي و نه فرموده بر تمام قوم او . با اين كه آن ها دسته هاي مختلفي بودند ، لفظ اُمّت ، اطلاق بر يك نفر نموده .

اِنَّ اِبْراهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتاً . . . ابراهيم امت ، مطيعي براي خدا بود . در اين زمان كه ما ، در تحت تسلّط خلفاء جور هستيم ، كسي كه متوجّه اين موضوع باشد اشكالي براي او ندارد ، اگر امر به معروف و نهي از منكر ننمود ، در صورتي كه نيرو ندارد و نه از او مي پذيرند و نمي تواند عذري بياورد ، اگر مورد مؤاخذه از طرف خلفاء جور قرار گرفت .

شروط امر به معروف و نهي از منكر :

1- كسي كه امر به معروف و نهي از منكر مي كند ، خودش بايد بين معروف و منكر (خوب و بد) تميز دهد .

2- گناهكار ، اصرار بر عمل زشت خود ، داشته باشد ، و قرائن و شواهد پيدا نشود كه دلالت بر پشيماني او بكند .

3- احتمال تأثير بدهد كه ، سخنش در او مؤثر واقع مي شود .4- ضرري مالي يا بدني يا عِرضي به شخصي كه امر به معروف و هي از منكر مي كند و يا ديگري از مسلمانان به واسطة اين امر به معروف ، وارد نشود .

ص: 176


1- . جزء پنجم ، فروع كافي ، ص 59

حديث مذكور اشاره به شرط اول و سوم دارد ، البته اين شرط درامر به معروف به وسيلة زبان و دست مي باشد . اما انكار قلبي كه قلباً از كار زشت ديگران ، متنفّر باشد ، و از كار خوب او ، خوشش آيد ، بدون هيچ شرطي واجب است . (1)

نيكي به والدين

اشاره

متن : وَ بِرَّ الوالدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَط ، خداوند متعال فرمان برداري و اطاعت از پدر و مادر را سبب نگهداري از غضب و خشم خويش قرار داد .

شرح و توضيح :

زمان برداري از والدين را برّ به فتح با مي گويند . (2)

چنان كه در آية شريفه در مدح يحيي بن زكريا (علیهما السلام) مي فرمايد :

« . . . وَ بَرَّاً بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصيًّا» به پدر و مادر خود فرمان بردار بود و جبّار و نافرمان نسبت به آنان نبود .

يا مي فرمايد : « وَ قَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدوُا اِلّا اِيّاهُ وَ باِلوالِدَيْنِ اِحْساناً اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكَبِرَ اَحَدُهُما اَوْ كِلاهُما فَلا تَقُل لَهُما اُفٍ وَ لا تَنْهَسر هُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً (3) »

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمُهما كَما رَبَيّاني صَغيراً (4)مشيّت حتمي ذات اقدالهي برآن قرار شد كه جز او را پرستش نكنيد و به پدر و مادر خود نيكي كنيد و چنانچه يكي از آن ها و يا هر دو به پيري رسيدند ( و در اثر پيري تند خو و كم طاقت شدند ) بر آنان اف نگو و بانگ بر آن ها نزن و با آن ها به خوشي و خوبي و مهرباني سخن بگو به آن سان كه مرغ بال مذلّت براي جوجه هاي خود مي گشايد تو نيز با لطف و رحمت در برابر آنان كوچكي نما و در دعا برآنان بگو پروردگارا بر آنان رحمت و لطف خود را ارزاني دار چنان كه آنان مرا در طفوليت پرورش دادند . . . »

ص: 177


1- . رجوع شود به اربعين شيخ بهايي رحمة الله تعالي عليه ، ص 106
2- . صراح اللغة
3- . آيه 23 سوره اِسراء
4- . سورة اسراء ، آيه 25

اما اين كه مانع از غضب پروردگار است علاوه بر فرمايش خود حضرت صديقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) كه مهرباني با والدين مانع از غضب الهي است در كافي نيز از ابراهيم بن شعيب از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه ، به خدمت امام عرض كردم :

اِنَّ اَبي قَدَ كُبَر جِدّاً وَ ضَعُفَ فَنَحْنُ نَحْمِلُهُ اِذا اَرادُ الْحاجَةَ فقال :

«اِن اَسْتَطَعْتُ اَنْ تَلِيَ ذلِكَ مِنْهُ فَاَفْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِيَدِكَ فَاِنَّهُ جُنَّةُ لَكَ غَداً » (1)

يعني: پدرم به غايت سن پيري رسيده و ضعف پيدا كرده و در وقت قضاي حاجت او را كمك مي كنم . امام (علیه السلام) فرمود : اگر توانستي خودت با مباشرت اين عمل را انجام بده و خود به تنهايي به كارهاي او رسيدگي نما و با دست خود به دهانش لقمه بگذار زيرا اين كار براي فرداي تو سپري است . . .

يعني اين كار سپر غضب الهي است و نيز از امام سجّاد (علیه السلام) روايت شده كه فرمودند : شخصي به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت : يا رسول الله از منكرات عملي نمانده كه من آن را انجام نداده باشم آيا دَرِ توبه براي من به آن همه گناهان گشاده و باز است .رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا پدر و مادرت زنده هستند ؟ گفت : پدرم زنده است .

فرمودند : برو به او نيكوئي و مهرباني كن . امام سجاد (علیه السلام) فرمودند : به محض اين كه شخص سؤال كننده از محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شد پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اي كاش مادرش در قيد حيات مي بود. (2)

از اين جمله معلوم مي شود كه مهرباني با مادر بيشتر از پدر در كفاره گناهان مؤثر است . و نيز امام سجاد (علیه السلام) در صحيفه مباركه خود در دعاي 24 از ذات اَقدس الهي چنين درخواست مي كند :

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي اَهابُهُما هَيْبَةَ السُّلْطَانِ الْعَسُوفِ ، وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الْأُمِّ الرَّءُوفِ ، وَ اجْعَلْ طَاعَتِي لِوَالِدَيَّ وَ بِرِّي بِهِمَا أَقَرَّ لِعَيْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْوَسْنَانِ ، وَ أَثْلَجَ لِصَدْرِي مِنْ شَرْبَةِ الظَّمْآنِ حَتَّى أُوثِرَ عَلَى هَوَايَ هَوَاهُمَا ، وَ اُقَدِّمَ عَلَى رِضَايَ رِضَاهُمَا وَ اَسْتَكْثِرَ بِرَّهُمَا بِي وَ إِنْ قَلَّ ، وَ اَسْتَقِلَّ بِرِّي بِهِمَا وَ إِنْ كَثُرَ. (3)»

ص: 178


1- . اصول كافي ج 3 ، ص 236
2- . بحارالانوار ، ج71 ف ص 82
3- . صحيفة السجادّيه (علیها السلام) دعاي 24

يعني : « بارالها مرا آن چنان قرار بده كه از والدينم مانند پادشاه ستم كار بترسم و در عين حال مانند مادر بر آن دو مهربان باشم و اطاعت مرا به آنان آن چنان قرار بده كه از خواب بر چشمان خواب آلوده لذيذتر و از شربت آبي بر تشنه كام گواراتر باشد تا خواستة آنان را برخواستة خود و رضاي آنان را بر رضاي خود مقدّم بدارم و نيكي آنان را بزرگ بشمارم اگر چه اندك باشد و نيكي خود را اگر چه بزرگ باشد قليل و كم بنمايانم .»

احسان والدين در قرآن 5 مورد

1- وَ اِذا اَخَذْنا ميثاقَ بَني اِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ اِلّا اللهَ وَ باِلوالِدَيْنِ اِحْساناً . . . (1)

2- وَ اِعْبدُوُا اللهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ وَ باِلوالدَيْنِ اِحْساناً (2)

3- . . . اَلّا تُشْرِكوُوا بِه شَيْئاً وَ بالوالدَيْنِ اِحساناً (3)

4- وَ قَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ وَ باِلوالدَيْنِ اِحْساناً (4)

1- وَ وَصَينا الاِنسانَ بِوالدَيْهِ اِحْساناً حَمَلَتْهُ اُمُّهُ (5)

روايات

1- قال علي (علیه السلام) : برّالوالدين أكبر فريضة (6) امام علي (علیه السلام) فرمودند : نيكي به والدين بزگترين فريضه است .

2- قال الرضا (علیه السلام) اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ . . . اَمْر بالشكر له و للوالدين ، فمن لم يشكر والدين لم يشكر الله(7)

امام رضا (علیه السلام) فرمودند : خداوند عَزَّوَجَلّ امر شكرش فرموده و امر به تشكر از والدين پس كسي كه تشكر از والدين نكند ، از خداوند هم تشكر نكرده است .

ص: 179


1- . سورة بقره ، آية 83
2- . سورة نساء ، آية 36
3- . سورة انعام ، آية 151
4- . سورة اسراء ، آية 23
5- . سورة احقاف ، آية 15
6- . غررالحكم : 4423
7- . خصال 1/156/196

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رضا الله في رضا الوالد و سخط الله في سخط الوالد (1)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خشنودي خداوند در خشنودي خداوند است . و سخط و غضب خداوند در سخط و غضب والدين است .

4- قال الصادق (علیه السلام) جاءَ رَجُلٌ اِلَي النَّبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا رَسُولَ اللهِ مَنْ اَبرُّ؟

قال : اُمَّكَ ، قال: ثُمَّ من ؟ قال : اُمَّكَ ، قال : ثُمَّ مَنْ ؟ قال : اُمَّكَ ، قال : ثُمَّ مَنْ ؟ قال : اَباكَ (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : مردي محضر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد يا رسول الله به چه كسي نيكي كنم ؟ فرمودند به مادرت

گفت : سپس به چه كسي ؟ فرمود به مادرت

گفت : سپس به چه كسي فرمود : مادرت

گفت : سپس به چه كسي ؟ فرمود به پدرت

5- قال الباقر (علیه السلام) فرمودند : جناب موسي بن عمران (علیه السلام) عرض كرد : پروردگارا به من سفارش و توصيه كن فرمود : توصيه مي كنم تو را در حق خودم گفت : خداوندا به من توصيه كن فرمود در حق خودم تو را توصيه مي كنم ، گفت خدايا مرا توصيه كن فرمود در حق مادرت تو را توصيه مي كنم .

گفت: خدايا به من توصيه فرما فرمود : تو را توصيه مي كنم در حقّ مادرت

6- قال الرضا (علیه السلام) : برّالوالدين واجب و ان كانا مشركين و لا طاعة لهما في معصيته الخالق (3)امام

رضا (علیه السلام) فرمودند : نيكي به والدين واجب است اگر چه مشركين باشند ، امّا در چيزي كه معصيت خالق باشد اطاعت بي معنا است (مثلاً بگويند مسلمان مشو يا نماز نخوان يا حج نرو يا روزه مگر و . . . )

ص: 180


1- . الترغيب و الترهيب ج 3 ، ص 322 ، ح 30
2- . كافي ج 3 ، ص 233
3- . بحارالانوار ، ج 74 ، ص 72 ، ح 55 و ص 56 و ص 86 ، ح 100

7- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : سيّد الاَبرار يوم القيامة رجل برّ والدين بعد موتهما (1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :

سرور نيكان روز قيامت مردي است كه نيكي به والدين كرده باشد بعد از مردنشان

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : الجَنَّة تحت اقدام الاُمهات (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : بهشت زير پاي مادران است .

9- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : من سرّه اَن يَمُدَّ له في عمره و يزاد في رزقه فليبّر والديه ، و ليصل رحمه (3)

و نيز فرمودند: كسي كه بخواهد عمرش طولاني گردد و رزقش زياد پس نيكي كنيد به والدين خود وصله رحم نمايد .

10- قال الصادق (علیه السلام) برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم (4) امام صادق (علیه السلام) فرمودند : نيكي كند به پدران خود تا به پسران شما نيكي كنند .

1-

امام زين العابدين (علیه السلام) فرمودند :

وَ حَقُّ اُمِّكَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّها حَمَلَتْكَ حَيْثُ لا يَحْتَمِلُ اَحَدٌ اَحَداً ، وَ اَعْطَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا يُعْطي اَحَدٌ اَحَداً ، وَ وَقَتْكَ بِجَميعِ جَوارِحِها ، وَ لَمْ تُبالِ اَنْ تَجُوعَ وَ تُطْعِمُكَ ، و تَعْطِشَ وَ سَقِيِكَ ، وَ تَعْري وَ تَكْسُوْكَ وَ تَضَحي وَ تَظِلُّكَ وَ تَهْجُرِكَ النَّومَ لِاَجْلِكَ ، وَ وَقَتْكَ الحَرَّ وَ الْبَرْدَ لِتَكُوْنَ لَها ، فَاِنَّكَ لا تُطيقُ شُكْرَها اِلّا بِعَونِ اللهِ وَ تَوْفيقه (5)و اما حقّ مادرت ، اين است كه ، بداني او تو را ( در شكمش ) حمل كرده : آن گونه كه كسي ، كسي ديگر را حمل نكند . و از بَشَرة جانش ، تو را خوارنده و شير داده ، آن گونه كه ، كسي ، ديگري را نخوارند و شيرنداد . به راستي كه او با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و تمام اندامش ، تو را نگهداري كرده و به اين نگهداري ، خشنود و شاد و پيوسته در كار بوده است .

ص: 181


1- . بحارالانوار ، ج 74 ، ص 72 ، ج 55 و ص 56 و ص 86 ، ح 100
2- . كنزل العمّال : 45439 ، ج 16 / 417 و 16 / 461 ، 577
3- . الترغيب و الترهيب : 3/317/16
4- . بحار: 77/212/1
5- . تحف العقول ، ص 460 ، انتشارات : آل علي (علیهم السلام) ، چاپ خانه : غدير

و هر گوهه ناگواري و رنج و سختي و نگراني را ، تحمّل كرده تا اين كه دست قهر (طبيعت) را از تو ، دور سازد و تو را به دنيا آورده و آن گاه خشنود بوده كه تو سيرباشي و او گرسنه باشد .

تو پوشيده باشي و او برهنه ماند ، تو را بنوشاند و خود تشنه ماند ، تو را در سايه دارد و خود در آفتاب باشد ، با تنگنايي خويش ، به تو نعمت بخشد با شب بيداري ، تو را شيريني خواب ، چشاند . و شكمش آوَند و جود تو و دامنش پرورش تو و پستانش مَشْك نوشين تو ، و وجودش پرستار تو بوده .

گرم و سرد دنيا را براي تو و به خاطر تو ، به جان خريده ، پس به اندازة اين همه ( تلاش مادر ) سپاسش داد و جز به ياري و توفيق خداوند ، تو را ياري آن سپاس داري نباشد .

و در مورد حقّ پدر فرمودند : وَ اَمَّا حَقُّ اَبيكَ ، فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّهُ اَصْلُكَ وَ اَنَّهُ لَوْلاهُ لَمْ تَكُنْ ، فَمَهْما رَاَيْتَ في نَفْسِكَ مِمّا يُعْجِبُكَ ، فَاعْلَمْ اَنَّ اَباكَ اَصْبَلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ فيهِ ، فَاحْمَدِاللهَ وَ اشْكُرْهُ عَلي قَدْرِ ذلِكَ ، وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ .

امّا حقّ پدرت اين است كه : بداني ، به راستي او ريشة ( وجود ) تو است و تو شاخة ( درخت وجود ) اويي ، و چون او نبود تو نيز نبودي ، پس هرگاه درخويش چيزي ديدي كه پسنديده آمد ، پس آگاه باش كه اين نيكويي در تو ، ريشه در پدرت دارد ، پس خداي را ستايش نما و به اندازة آن نيكويي ، سپاسش دار ، ولا قُوَّةَ اِلّا بِالله.

2- قال علي بن ابي طالب (علیه السلام) سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول : اَنا وَ عَليٌّ اَبوا هذِهِ الاُمَّةِ وَ لْحَقِّنا عليهم اَعظمُ مِنْ حقّ والديهم ، فَاِنّا ننقذهم اِنْ اَطاعونا مِنَ النّار الي دار القرار و لنلحقهم من العبودية بخيارالاحرار . (1)اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند : من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرمودند : من و علي ، دو پدر ( معنوي و روحاني ) اين امتيم ، و حقّ ما بر آنان از حقّ پدران ( نَسَبي ) آنان بزرگتر است . پس ما آنان را ، اگر از ما اطاعت كنند ، از آتش ، نجات مي دهيم ، و به طرف بهشت مي كشانيم .

ص: 182


1- . برهان ، ج 1 ، ص 265

جواني كه اسلام آورد

3- جواني نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده عرض كرد : من جوان با نشاط ورزيده اي هستم ، و جهاد را دوست دارم ، ولي مادري دارم كه از اين موضوع ناراحت مي شود . پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِرْجعْ فَكُنْ مَعَ وَالِدَتِكَ فَوَالَّذي بَعَثَنيِ بِالحَقِّ لَاُنْسَها بِكَ لَيْلَةً ، خَيْرٌ مِنْ جِهادٍ في سبيلِ الله سَنَةً ، برگرد و با مادرت باش قسم به آن خدايي كه ، مرا به حقّ مبعوث گردانيده است ، يك شب مادر ، با تو مأنوس گردد ، از يك سال جهاد ، در راه خدا بهتر است . (1)

4- زكريا بن ابراهيم گويد : من نصراني بودم (مسيحي) ، مسلمان شدم و به حجّ رفتم ، و بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم ، گفتم : من نصراني بودم ، مسلمان شدم ، فرمودند : درباره اسلام چه دليلي ديدي؟

گويد ، گفتم : قول خداوند متعال كه مي فرمايد : « ما كُنْتَ تَدْري مَا الكِتابُ وَ لَا الايمانُ وَلاكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِنا » (2)

اي پيامبر نمي دانستي كتاب و ايمان چيست ولاكن آن كتاب و ايمان را نوري قرار داديم كه به آن هر كه را خواهيم هدايت كنيم .

حضرت فرمودند : خداوند تو را هدايت نموده و سه بار فرمودند : خدايا او را ثابت گردان ، بعد رو به من كرد و فرمودند: اي فرزند ، هر چه خواهي بپرس ؟ عرض كردم : پدر و مادر و اهل خانه ام نصراني هستند ، و مادرم نابينا مي باشد و با ايشان هستم ، و در ظروف آنان غذا مي خوارم ، فرمودند : گوش خوكمي خورند ؟ گفتم : نه و آن را دست نمي زنند ، فرمودند : عيب ندارد ، و به شأن مادرت بنگر و به او احسان كن ، و چون بميرد ، كار او را به ديگري وامگذار .

باز نزد من مي آيي ، گويد : در مِنا خدمت آن حضرت رسيدم ، مردم دور آن حضرت بودند ، از مسائل مي پرسيدند و چون وارد كوفه شدم ، به مادرم مهرباني كردم ، جامه اش را مي جستم ، او را خدمت مي كردم ، گفت : اي پسرم پيش از اين كه بر دين من بودي ، چنين كاري نمي كردي ، اين چه مهرباني است كه از تو مي بينم؟

گويد : گفتم : به دين حنيف درآمده ام و مردي از فرزندان پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا تعليم فرمود.

ص: 183


1- . جامع السادات ، ج 2 ، ص 260 ، بحارالانوار ، ج 71 ، ص 59
2- . سوره شوري ، آيه 52

گفت : پسرم دين تو بهترين دين است ، آن را به من عرضه بدار ، من به او عرضه كردم به اسلام در آمد و او را احكام دين آموختم ، نماز ظهر و عصر و عشاء را خواند، بعد حالتي به او عارض شد ، گفت : اي فرزند ، آن چه گفتي اعاده كن و دوباره بگو ، من اعاده كردم ، او هم اقرار كرد ، و از دنيا رفت ، مسلمانان غسلش داده ، من بر او نماز خواندم ، در قبرش نهادم . (1)

در واقع سبب اسلام آن زن ، نيكي فرزندش بود .

نيكي به پدر پير

5- آقا سيّد محمد هندي عالم جليل ، گويد : ( از قول شيخ باقر ثقه ) كه مَرد دلّاكي صادق ، پدري پيري داشت كه ، در خدمت گذاري او ، كوتاهي نمي كرد ، حتّي براي او در مستراح ، آب حاضر مي نمود ، و مي ايستاد تا بيرون آيد ، و به جايش برساند .

و هميشه مواظب خدمت او بود ، جز شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفت و آن را ترك كرد ، به سبب اين خدمت و احسان ، علت ترك مسجد سهله را پرسيدم ، گفت : چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم ، چون شب چهارشنبه آخر شد ، ميسّر نشد رفتن ، مگر نزديك مغرب ، تنها روانه شدم تا ثلث راه باقي بود ، مهتاب شبي بود ، پس شخص عربي را ديدم بر اَسبي سوار ، رو به من نموده با خودگفتم : مرا برهنه خواهد كرد ، چون به من رسيد ، به زبان عَرَب بَدوَي (صحرائي) با من گفت و گو سخن كرد ، و از مقصدم پرسيد ؟ گفتم : مسجد سهله

فرمودند : با تو چيز خوردني است ، گفتم : نه ، فرمود : دست در جيب خود كن ، گفتم : در آن چيزي نيست ، باز با تكرار كرد با تندي ، سپس من دست در جيب خود كردم ، قدري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم كه به طفل خود بدهم . و در جيبم مانده بود ، آن گاه به من فرمود : اُوصيكَ بِالعَود ، سه بار تكرار كرد و به زبان عرب بَدَوي و صحرائي ، پير را ، عود مي گويند ، يعني تو را به پدر پيرت سفارش مي كنم ، آن گاه از نظرم ناپديد شد ، پس دانستم كه ايشان (حضرت مهدي صلوات الله و سلامه عليه ) مي باشند ، و دانستم كه آن جناب ، به جدائي من از پدرم راضي نيست ، حتي شب چهارشنبه ، و اين بود كه ، ديگر به مسجد سهله نرفتم ، ( و فهميدم كه احسان به پدر پيرم از مسجد سهله بهتر است . (اهميت او ) ) (2)

ص: 184


1- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 333 مترجم
2- . منتهي الامال ج 2 ، ص 548

همنشين با حضرت موسي (علیه السلام)

6- روزي حضرت موسي علي نبيّنا و آله و (علیه السلام) در ضمن مناجات با پروردگار خود ، عرض كرد : خدايا مي خواهم همنشيني كه در بهشت دارم ، ببينم چگونه شخصي است ؟ جبرئيل (علیه السلام) بر ايشان نازل شد و گفت : يا موسي ، فلان قصّاب در محلّة فلاني ، همنشين تو خواهد بود . حضرت موسي (علیه السلام) به درب دكان قصّاب آمده ، ديد جواني شبيه شب گردان مشغول فروختن گوشت است . شام كه شد ، جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد .

جناب موسي (علیه السلام) از پي او تا درب منزلش آمد و به او گفت : مهمان نمي خواهي ؟ جوان گفت : خوش آمديد ، ايشان را به درون خانه برد ، حضرت موسي (علیه السلام) ديد جوان غذايي تهيه نمود ، آن گاه زنبيلي از سقف به زير آورد و پيرزني بس فرتوت و كهن سال را از درونزنبيل خارج كرد ، او را شست و شو داد ، غذايش را با دست خودش به او خورانيد ، موقعي كه مي خواست زنبيل را به جاي اوّل بياوزيد ، زبان پيرزن به كلماتي كه مفهوم و معنا نمي شد ، حركت كرد ، بعد از آن ، جوان براي حضرت موسي (علیه السلام) ، غذا آورد و با هم غذا خوردند ، حضرت موسي (علیه السلام) پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه است ؟ عرض كرد : اين پيرزن مادر من است .

چون مرا بضاعت مالي نيست كه جهت او كنيزي بخرم ، ناچار خودم كمر به خدمت او بسته ام .

حضرت موسي (علیه السلام) پرسيد آن كلماتي را كه به زبان جاري كرد چه بود ؟ آن جوان گفت : هر وقت او را شست و شو مي دهم و غذا به ايشان مي خورانم ، مي گويد : غَفَرَاللهُ لَكَ وَ جَعَلَكَ جَليسَ موسي يوم القيامة في قُبَّتِهِ وَ دَرَجَته : خداوند تو را ببخشد و بيامرزد ، و هم نشين حضرت موسي (علیه السلام) كند ، و در بهشت به همان جايگاه كه جناب موسي (علیه السلام) مي باشد ، قرار بگيري . (1)

7- از حضرت امام باقر (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : مردي به خدمت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد : يا رسول الله پدر و مادرم ، خيلي كهن سال و افتاده شده اند . پدرم از دنيا رفت ، ولي مادرم به اندازه ي فرتوت و شكسته شده كه مانند بچه هاي كوچك غذا نرم كرده و در دهانش مي گذارم و او را

ص: 185


1- . پند تاريخ ، ج 1 ، ص 68 به نقل از كتاب قرّة العين به نقل از مختصر الكلام

در پارچه و قِماط مانند بچه هاي شيرخوار مي پيچم و در گهواره اي گذارده مي جنبانم تا خواب برود. كار به جايي رسيده كه گاهي چيزي مي خواست و نمي فهميدم چه مي خواهد ، از اين رو ، از خداوند منّان درخواست كردم ، مرا پستاني شير بدهد تا او را شيردهم . همان طور كه مرا شير داده است ، در اين موقع سينة خود را بازكرده پستانش نمايان شد ، كمي فشرد و از آن شير بيرون آمد .رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، از ديدن اين جريان اشك از ديده مباركش فرو ريخت ، و فرمود : اي جوان با قلبي پاك و نيّتي خالص درخواست كردي و خداوند هم دعايت را مستجاب نمود ، عرض كرد : يا رسول الله، آيا زحمات و حقوق او را جبران كرده ام ؟ حضرت فرمودند : هرگز جبران يك ناله از ناله هايي كه در موقع زايمان از فرط رنج و فشار درد مي نمود نكرده اي . (1)

شعر

اي

مادر عزيز كه جانم فداي تو

قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان

هم پاية محبّت و مهر و وفاي تو

مهرت برون نمي رود از سينه ام كه هست

اين سينه خانة تو و اين دل سراي تو

تو گوهر يگانة درياي خلقتي

كاندر جهان كسي نشناسد بهاي تو

مدح تو واجب است ولي كيست آن كسي كايد

برون ز عهدة مدح و ثناي تو

هر بهره اي كه برده ام از حسن تربيت باشد ز فيض كوشش بي منتهاي تو

گر جان خويش هم ز برايت فدا كنم كاري بزرگ نيست كه باشد سزاي تو

خوشنودي تو ماية خوشبختي من است زيرا بود رضاي خدا در رضاي تو

گر بود اختيار جهاني به دست من

مي

ريختم تمام جهان را به پاي تواي

مادر عزيز كه جانم فداي تو

قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان

هم پاية محبّت و مهر و وفاي تو

مهرت برون نمي رود از سينه ام كه هست

اين سينه خانة تو و اين دل سراي تو

تو گوهر يگانة درياي خلقتي

كاندر جهان كسي نشناسد بهاي تو

مدح تو واجب است ولي كيست آن كسي كايد

برون ز عهدة مدح و ثناي تو

هر بهره اي كه برده ام از حسن تربيت باشد ز فيض كوشش بي منتهاي تو

گر جان خويش هم ز برايت فدا كنم كاري بزرگ نيست كه باشد سزاي تو

خوشنودي تو ماية خوشبختي من است زيرا بود رضاي خدا در رضاي تو

گر بود اختيار جهاني به دست من

مي

ريختم تمام جهان را به پاي تو

چند دسته عاق شده اند

8- انس بن مالك گويد : در آن ماه رمضاني كه علي بن ابي طالب (علیه السلام) شربت شهادت نوشيد ، در خدمتش بودم ، پسر آن بزرگوار ، امام حسن مجتبي را احضار كرد و به ايشان فرمود : اي ابا محمد (كنيه حضرت امام حسن مجتبي (علیه السلام) است ) بالاي منبر برو و خداوند را فراوان حمد و ثنا بگو و بهترين ياد از جدّت پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بنما ، و بگو :

ص: 186


1- . مستدرك الوسائل ، چ 2 ، ص 631

لَعَن اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ

لَعَنَ اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ

لَعَنَ اللهُ وَلَداً عَقَّ اَبَوَيْهِ وَ لَعَنَ اللهُ عَبْداً اَبِقَ مِنْ مَواليهِ ، لَعَنَ غَنَماً ضَلَّتْ عَنْ الرّاعي

لعنت خدا بر فرزندي باد كه ، پدر و مادرش را ناراحت و اذيت كند و پدر و مادرش از او ناراضي باشند و او را عاقّ كنند و اين جمله را سه بار تكرار نما ، و لعنت خدا بر برده و بنده اي كه از آقاي خود ، فرار كرده است و خداوند از رحمت خود دور گرداند ، گوسفندي را كه از چوپان خود ، دور افتد .

و از منبر فرود آيي ، امام حسن مجتبي (علیه السلام) فرمان پدر را انجام داد . چون سخنراني آن حضرت به پايان رسيد ، و به زير آمد ، مردم دور آن حضرت گرد آمدند و گفتند : اي فرزند اميرالمؤمنين ، زاده دخت گرامي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مقصودت از اين چند جمله كلّي ، چه بود ؟

فرمود : پاسخ بر عهده اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) است . به خدمت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) آمدند و سؤال كردند علت را ، حضرت فرمودند : زماني در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم كه ، نمازي را خوانده بود ، دست راست خود را به دست راست من مي زد و آن را كشيد و محكم به سينة مبارك خود چسبانيد آن گاه به من فرمود : اي علي ، گفتم : بلي ، يا رسول الله ، فرمودند: من و تو دو پدر اين اُمّت هستيم (پدر روحاني ، پدري كه مردم را به سوي خدا سوق مي دهد رسالت خداوند را مي رساند و تمام زحمت ها و مرارت ها را در تبليغ دين خداوند تحمّل ميكند ) خدا لعنت كند ، شخصي را كه موجب نارضايتي و ناخشنودي ما گردد . بگو آمين ، من گفتم : آمين ( خدايا مستجاب گردان ) بعد فرمودند : من و تو دو مولاي و سرور و آقاي اين اُمَّتيم ، خدا لعنت كند آن كسي را كه فرار كند ، از ما ( زير پرچم نبوت و ولايت و امامت فرار كند از ما زير پرچم نبوّت و ولايت و اماميت آنان قرار نگيرد .

كساني را كه خداوند نفرموده ، پيروي كند و در واقع به دنبال شيطان ملعون برود . )

بگو : آمين ، گفتم : آمين ، سپس فرمود : من و تو سرپرست و راعي و مسئول اين امتم ، خداوند ، دور گرداند از رحمتش فردي را كه از ما فاصله بگيرد ، (نبوّت و امامت و ولايت ما را نپذيرد و تحت ولايت اجانب بروند ، ) بگو آمين ، گفتم : آمين ، اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند : و صداي دو گوينده را شنيدم كه هم نواي با من ، مي گفتند : آمين ، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كردم ، از اين دو نفر كه با

ص: 187

من « آمين گفتند » عرض كردم اين دو نفر كه با من آمين گفتند چه كساني بودند ؟ حضرت فرمودند : آن دو نفر جبرئيل و ميكائيل بودند كه همراه تو آمين گفتند . (1)

صلة رحم

اشاره

وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنَسَأةً فِي العُمْرِ وَ مَنْماةً لِلعُدَدِ

خداوند متعال پيوند با خويشاوندان را سبب تكثير عدد نسل قرار داد .

شرح و توضيح :

خداوند متعال در قرآن كريم رعايت خويشاوندان و تعقد از آنان آن چنان تاكيد فرموده كه : در رديف تقوي قرار داده چنان كه در اين آيه شريفه « وَ اتَقُّواللهَ الَّذي تَساءَلونَ بِهِ وَ الاَرْحامُ » (2) (بترسيد از خداوندي كه از او پرسش شويد درباره رَحم ها ) خود را از غضب خداي متعال كه همديگر را در كارهاي مهم به او سوگند مي دهيد نگهداري نموده و نيز از گسستن از ارحام خودداري نمائيد .سؤال 1- قطع رحم حرام است چنان كه از آيات قرآني و اخبار وارده بر تأكيد آن استفاده مي شود . شهيد اوّل در قواعد خود مي گويد : « هل الصِّلَةُ واجبة او مستحبة والجواب انها تنقسم الي الرحم معصية بل هي من الكبائِر و المستحب مازاد علي ذلك»

« سوال مي شود صلة رحم واجب است يا مستحب در پاسخ گفته مي شود يك قسم واجب است و آن رحم خارج مي شود زيرا قطع رحم گناه و بلكه از گناهان كبيره است و يك قسم مستحب است و آن عبارت از آن است كه بالاتر از حد و واجب باشد . . . »

نگارنده گويد : در اصول فقها به ثبوت رسيده كه حكم به يك طرف تعلق مي گيرد : فعل و يا ترك مثلاً شرب خمر فعلي است كه نسبت به قدرت مكلّف دو طرف دارد ، آشاميدن و ترك آن حرمت در اين جا فقط متعلّق به فعل است و ديگر ترك آن متعلّق وجوب نمي باشد و نيز همان گونه است

ص: 188


1- . معاني الاخبار ، ص 118 ، انتشارات اسلامي ، وابسطه به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
2- . سورة نساء ، آية 1

نماز كه فعل آن واجب ولي تركش حرام نيست و از اين تعبير مي شود : كه احكام بسيط هستند و مركّب نيستند مركب به اين معني كه ، وقتي واجب شد تركش نيز حرام باشد .

زيرا مسلّم است كه وجوب و حرام مولوي مراد است نه ارشادي و بالضرورة هر ترك واجب ، يك عقاب دارد نه دو عقاب ، يكي از باب ترك فعل واجب و ديگري از بابت ترك حرمت آن بلكه عقوبت از جهت ترك فعل است ، بنابراين در مورد رحم هم تحقيق چنين است كه قطع رحم است . و موجب عقوبت ، نه اين كه صله آن واجب باشد و صلة رحم دو حكم ندارد . يكي وجوب صلة رحم و ديگري حرمت قطع آن چنان كه شهيد اول عليه الرحمة فرموده كه قطع حرام است و خروج از قطع تا حد صلة آن واجب

2- مراد از رحم كه قطع آن حرام است كدام است ؟

ج: ظاهراً آن است كه در عرف مردم آن را خويشاوندان نزديك باشد زيرا در جائي شرعاً عنوان معين نشده پس مرجع ، عرف است .3- معيار براي تعيين حدّي كه با آن از حدود حرمت بتوان بيرون آمد ، عبارت از آن است كه ، عرف بگويند قطع رحم نكرده و مسلّم است كه با اختلاف عادت و دوري و نزديكي محل سكونت تفاوت خواهد كرد .

4- صله رحم ممكن است با سلام كردن تحقق يابد چنانچه در روايت نبوّي (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده « صلوا اَرحامكم و لوبالسلام» صله رحم به جا آوريد با خويشان خود هر چند با سلام كردن ، باشد پر واضح است اين روايت ناظر به غير موارد وجوب آن است زيرا مثلاً اگر رحم پدر و مادر باشد و آن ها تنگ دست باشند واجب است فرزند معاش آن ها را اداره نمايد و در غير از والدين مستحب است كه در صورت تنگ دستي ، معاش آن ها را اداره نموده و اگر خويشاوند و ارث باشد مستحب موكّد است و اگر تنگ دستي نباشد هديه دادن به آن ها مستحب است و روايت نبوّي (صلی الله علیه و آله و سلم) در موردي است كه خبر از سلام كردن ميسور نباشد . (1)

ص: 189


1- . قواعد شهيد اول ج 2 ص 53 چاپ نجف

صله رحم در قرآن :

1- اِلّا الَّذينَ يَصِلُونَ اِلي قَومِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مَيثاقٌ اَوْجآءوُكُمْ . . . (1)

2- وَ الَّذينَ يَصِلوُنَ ما اَمْرَ اللهُ بِهِ اَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوَءَ الحِسابِ (2)

3- الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِن؟ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما اَمْرَ اللهُ بِهِ اَنْ يُوْصَلَ وَ يُفْسِدوُنَ فِي الاَرْضِ اُولئِكَ هُمُ الخاسِروُنَ (3)4- وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللهِ مِن؟ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما اَمْرَ اللهَ بِهِ اَنْ يُوْصَلَ وَ يُفْسِدوُنَ فِي الارضِ اولئكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُالدّارِ (4)

5- سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آيه 22 و 23

1- قال رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لا تَقْطَع رَحَمِكَ وَ اِنْ قَطَعَتْكَ (5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : قطع رحم مكن اگر چه او از تو قطع كند .

2- قالَ اَبو عبدالله (علیه السلام) : صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسْنُ الجوارِ يَعْمُرانِ الدِّيارَ وَ يَزيدانِ فِي الأعمارِ (6)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صله رحم و خوش رفتاري با همسايه ، شهرها را آباد و عمرها را زياد كنند.

3- عَنْ ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ صِلَةُ الرَّحِمِ تُهِوَّنْ الحِسابَ يَوْمَ القِيامَةِ وَ هِيَ مَنْسأةٌ فِي العُمْرِ وَ تَقي مَصارِعَ السُّوء وَ صَدَقَةُ اللَّيْلِ تُطْفِئيُ غَضَبُ الرَّبِّ (7)

ص: 190


1- . سورة نساء ، آية90
2- . سورة رعد ، آية 21
3- . سورة بقره ، آيه 27
4- . سورة رعد ، آيه 25
5- . اصول كافي ج 4 ص 48
6- . اصول كافي ، ج 3، ص 223
7- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 229

يعني : امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صله رحم حساب روز قيامت را آسان مي كند و عمر را طولاني مي نمايد و از مرگ بد ، نگه داري مي كند و صدقه دادن در شب خشم پروردگار را ، خاموش مي كند .4- عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قال : اِنَّ صِلَّةَ الرَّحِمِ تُزَكِّي الاَعْمالَ وَ تُنْمِي الاَمْوالَ وَ تُسَيِّرُ الحِسابِ وَ تُدْفَعُ البَلْوي وَ تَزيدَ فِي الرِّزْقِ (1)

5- لِلرَّحِمِ لِسانٌ عِنْدَ الميزانِ تَقُولُ : يا رَبِّ مَنْ قَطَعَني فَاقْطَعْهُ وَ مَنْ وَصَلَني فَصِلْهُ (2)

فرمودند : خويشاوندي روز حساب زباني دارد و گويد : خدايا هر كه مرا بريد او را سير و هركه مرا پيوست او را پيوند ده

6- جاء رجل الي النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال اي الاعمال ابغض الي الله فقال : الشرك بالله قال ثم ماذا فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) قطيعة الرحم قال ثم ماذا فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) الامر بالمنكر و النهي عن المعروف (3)

مردي به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد : كدام عمل نزد خداوند بدتر و مبغوض تر است ؟ فرمود : شريك قرار دادن براي او ، گفت " پس از آن چيست ؟ فرمود : قطع رحم ، گفت: پس از آن چيست ؟ فرمود : امر به منكر و نهي از معروف

7- قال الباقر (علیه السلام) ثَلاثُ خِصالٍ لايَمُوتُ صاحِبُهُنَّ حَتّي يَري وَ بالَهُنَّ ، اَلْبَغيُ وَ قَطيِعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمينُ الْكاذِبَةُ . . .

امام باقر (علیه السلام) سه خصلت است كه لاصاحب آن نميرد تا وبال و عذاب آن را ببيندستم كاري ، قطع رحم و قسم دروغ خوردن (4)

8- عن ابي جعفر (علیه السلام) قال رَسُول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَوْصي الشّاهِدَ مِنْ اُمَّتي وَ الغائِبَ مِنْهُمْ وَ مَنْ فِي اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ اَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ لَوْ كانَ مِنْهُ عَلي مَسيرَةٍ سَنَةٍ فَاِنَّ ذلِك مِنَ

ص: 191


1- . اصول كافي ، ج3 ، ص 229
2- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 222
3- . كافي باب صلة الرحم ج2 ، ص 289
4- . كافي باب صلة الرحم ، ج4 ، ص 47

الدِّينَ (1)

از امام باقر (علیه السلام) مرويست كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : وصيت و سفارش مي كنم حاضرين و غائبين از امّتم را و كساني كه هنوز به دنيا نيامده اند ، تا روز قيامت كه صله رحم نمايند ، هر چند فاصله ميان ايشان و رحم يكسال باشد به درستي كه صلة رحم از اموري است كه خداوند متعال آن را جزء دين قرار داده است .

9- قال الباقر (علیه السلام) صَلِةُ الاَرْحامِ تُزْكّيِ الاَعْمالَ وَ تُنْمي اَلامْوالَ وَ تَدْمَعُ الْبَلْوي وَ يُتَسِّرُالحِسابَ وَ تُنْسِيُ فِي الاَجَلِ (2)

امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند : صلة رحم اعمال نيك صاحبش را پاكيزه مي كند يعني نقائص آن را برطرف مي كند و به درجة قبول مي رساند ، مال را زياد كرده و شدائد و مصيبت ها را دفع مي كند و حساب روز قيامت را آسان مي كند و اجل را تأخير مي اندازد .

10- قال الصادق (علیه السلام) اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ البِرَّ لَيُهَوِّ نانِ الحِسابَ وَ يَعْصِمانِ مِنَ الذُّنُوبِ ، فَصِلُوا اَرْحامَكُمَ وَ بروُّا اِخْوانَكُمْ وَ لو بِحُسْنِ السَّلامِ وَرَدِّ الجَوابِ (3)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : صلة رحم و نيكي به برادران روحاني و ايماني حساب را در روز قيامت آسان مي كند و از گناهان ، نگه می دارد ، پس نزدیكان خود را صله كنید و به برادران خود نیكی نمائید ، هر چند نیكی سلام كردن و پاسخ دادن باشد .

پس خلاصه قدر مسلم از وجوب صله ، مقداري است كه ، در ترك آن قطع رحم عرفاً صدق نماد . پس هر عمل كه صلة رحم بر آن صادق باشد به طور كه اگر به جا نیاورد می گویند قطع رحم كرده آن عمل شرعاً واجب است ، مثلاً هرگاه شخص ثروت مندی ، رحم فقیری داشته باشد كه محتاج ضروریه، مانند نفقه ي روزانه یا معالجه مرض یا اداء دَین ، شده و از رحم ثروت مند و متمكّن خود مطالبة وجهی برای رفع ضرورت كند ، اگر او مُضایقه كرد ، قطع رحم نموده ، پس دادن این مال به مقداری كه رفع حاجتش گردد صلة رحم و شرعاً هم شكی در واجب بودنش نیست . همچنین هر نوع حاجت ضرور كه داشته و به یرحم خود عرضه بدارد ، او هم از عُهده بر می آید و طوری است كه اگر اعتنا نكند

ص: 192


1- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 221
2- . كافي باب صلة الرحم ، ج 3 ، ص 221
3- . اصول كافي ، ج 3 ، ص 229

در عرف قاطع رحم شمرده می شود ، این قسم گاه صلة رحم واجب است ، مگر این كه انجام حاجتش موجب عُسر و حرج باشد یا این كه حاجتش غیر مشروع باشد ، یا این كه در راه انجام حاجتش در معصیت واقع می شود كه در این مورد هم واجب نخواهد بود . مثل این كه رحم شخص ، از سفر آمده و اگر از او دیدن نكند در عرف قطع رحم است لیكن اگر صله رحم كند و به خانه اش رود گرفتار معصیت می گردد این قسم صله واجب نیست .

و در هر صورتی كه شك دارد آیا این مقدار از صله واجب است یا نه ، به عرف رجوع نماید اگر ترك آن را قطع رحم دانستند ، واجب خواهد بود و گاهی هم می شود كه ترك سلام یا ترك احسان كمی یا بر نیاوردن حاجت مختصری یا ترك دیداری در عرف قطع رحم شمرده می شود . و گاهی هم مستحب می شود به هر حال جنبة احتیاط را ترك نكند در انجام آن .

ص: 193

دوري از حرام

اشاره

5- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هركس مالي را از راه حرام به دست آورد ، خداوند هيچ گونه عمل خيري ، چه صدقه ، چه آزاد كردن بنده ، چه حج و چه عمره و هر چه از آن مال به دست آورده است ، پس از خود باقي بگذارد ، همان توشه او خواهد بود براي سفر دوزخ و هر كس بر مال حرام دست يابد و آن را از ترس خدا ، نگيرد اين شخص مشمول محبت پروردگار و رحمت واسع او خواهد بود . و امر مي شوند او را به بهشت ببرند . (1)

از حضرت امام صادق (علیه السلام) مرويست كه فرمود شنيدم مردي را از مخالفين ( اهل تسنن ) بسيار مي ستايند و احترام مي نمايند ، ميل داشتم به طور ناشناس او را ببينم ، اتفاقاً روزي در محلي ملاقاتش كردم ، مردم اطرافش را گرفته بودند ولي او از آن ها كناره مي گرفت ، با پارچه اي ( لِثام ) صورت خود را تا بيني پوشانده بود ، پيوسته درصدد بود از مردم جدا شود و بالاخره راهي را انتخاب نموده اطرافيان او را گذاشتند ، من از پيش رفتم و كارهايش را زير نظر داشتم . به دكان نانوايي رسيد ، در يك موقع مناسب كه صاحب دكان غافل بود ، دو گرده نان برداشته و از آن جا گذشت و به انار فروشي برخورد كرد و از او نيز دو انار سرقت كرد ، در شگفت شدم كه چرا اين مرد دزدي مي كند ، بالاخره در بين راه به مريضي رسيد همان دو نان و دو انار را به بيمار داد ، من او را تعقيب كردم كه از شهر خارج شد ، خواست در آن جا وارد خانه شود ، گفتم : بنده خدا آوازت را شنيده بودم مايل بودم تو را از نزديك ببينم ، ولي از تو چيزي ديدم كه بي ميل شدم ، پرسيد چه ديدي ؟ گفتم: از آن دو گرده نان و دو انار كه دزديدي ، مجال ادامه سخن نداده پرسيد تو كيستي ؟ پاسخ دادم مردي از اهل بيت پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم . از وطنم سوال كرد ؟ گفتم مدينه است ، گفت شايد تو جعفربن محمدبن علي بن حسيني ، جواب دادم آري ، گفت : اين نسبت چه سودي براي تو دارد كه جاهلي و علم جدّت را واگذاشته اي ؟ پرسيدم از چه جهت گفت : زيرا به قرآن اطّلاع نداري ، كه در اين آيه خداوند مي فرمايد :مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها فلا يُجْزي اِلّا مِثْلَها(2)

هركه كار نيكي كند ده برابر پاداش مي گيرد و كسي كه كار زشتي انجام دهد مطابق همان كيفر مي بيند .

ص: 194


1- . ثواب الاعمال ( عقاب الاعمال ، ص 651 ) ، تاريخ انتشار : زمستان 1363 ، چاپ رستم خاني
2- . سورة مباركة انعام ، آية 160

من دو نان با دو انار دزديدم در اين صورت چهار گناه كرده ام ، ولي چون آن ها را انفاق كردم در راه خدا و به آن مريض دادم ، به دليل همان آيه ،40 حسنه دارم ، وقتي كه 4 از 40 كسر شود 36 حسنة ديگر طلبكار مي شوم ، حضرت فرمودند گفتم : (ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ ) يعني مادرت به سوگواري و عزايت بنشيند ، تو جاهل به كتاب خدايي ، آيا نشنيده اي كه خدا مي فرمايد : اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (1)

همانا خداوند از پرهيزكاران قبول مي كند نه از هركسي . به او گفتم : دو نان و دو انار دزديده اي ، چهار گناه كرده اي چون بدون اجازه صاحبش به ديگري داده اي ، چهار گناه ديگر اضافه شد ، نگاهي دقيقي به من كرد و او را واگذاشتم و او وارد خانه شد . (2)

دنباله مطالب : قصاص

وَ الْقِصَاصَ حِقْناً لِلدِّمَاء؛

خداوند متعال قصاص را برای جلوگیری از خونریزی مقرّر فرمود.

شرح و توضیح:

در این قسمت حضرت صدیقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به آیۀ شریفه: «وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»(3)قصاص برای خردمندان و عاقلان زندگی مخصوصی است. اشاره می فرماید. - چون قصاص از حکام جزائی اسلام و چه بسا عده ای ناآگاه آن را خلاف رأفت و دلیل پرخشونت احکام اسلامی بدانند- که با یک مقدمه این اشکال رفع می شود به طور کلّی احکامی که در اسلام تشریح و جعل شده مانند قصاص ، الهام از قانون تکوینی است که ، دست قدرت آفریدگار حکیم در غریزه و فطرت هر حیوان نهاده ، زیرا می بینیم دفاع در مقابل متجاوز و نشاندن وی در جای خود ، در انسان و حیوانات موجود است و اگر ما این حرکت دفاعی را در مقابل ستم از انسان بگیریم او را انسانی غیرمعمولی نموده و به زبونی و ذلت و خواری وا داشته ایم . و در هر جامعه بشری اگر توجّه شود ، می بینیم که ذلّت و خواری زشت و مکروه است و ذلّت هم مفهومی جز تحمّل ستم و تجاوز ندارد .

ص: 195


1- . سورة مباركة مائده ، آية 27
2- . پند تاريخ ، ج 4 ، ص 116 ، انتشارات : كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست اسلاميه ، نقل از انوارالنعمانيه ، سيّد نعمت الله جزائري
3- . سورة بقره ، آیة 179

و اگر در رفتار کودکهای خردسال بنگریم خواهیم دید که ، در برابر کسی که بدون ، جهت صدمه میرساند شدیداً موضع دفاعی گرفته و درصدد تلافی برآمده و بهر وسیله باشد ، از او انتقام می گیرد و اگر نتوانست تأسّف خود را با زبان گریه و اعلام مظلومیّت و معرفی ظالم ابراز می دارد .

دقّت در زندگی حیوانات نیز کاشف از وجود غریزه دفاع در آنان می باشد و در مقابل متجاوز استقامت نموده و متجاوز را از حریم خود می رانند و براساس همین امر غریزی و فطری ، نظام اجتماع اسلامی بنیان گذاری شده و یکی از پایه های اساسی آن پاکسازی موجودات مزاحم و متجاوز است .

در طب می بینیم اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شد و مانند آن صحّت بدن را مختل نمود آن عضو فاسد را قطع مینمایند و دیگر صلاحیت عضو بودن بدن را در اثر مختل کردن نظم طبیعی سایر اعضاء از دست خواهد داد و این اصل مستفاد از فطرت را قرآن کریم در مورد هلاک کردن فرزند نوح (علیه السلام) بیان میکند: « قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ... » (1)

« او دیگر از خاندان تو نیست او عمل ناصالح است و صلاحیت عضو بودن ترا ندارد . یعنی عمل او عمل تو نیست زیرا کهاعمالش غیرصالحه است نه اینکه فرزند نسبی نباشد ، قطعاً فرزند آن حضرت بود ، اما عملش فاسد بود چون با کفّار و بت پرستان همکاری می کرد.

گر بیک دندان تو کرم اوفتاد نیست دندان، برکنش ای اوستاد

پسر نوح با بدان بنشست خاندان

نبوّتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند پی اصحاف گرفت و آدم شد

باغبان که پاسدار مصالح باغ می باشد برای حراست گیاهان مفید درختان بارور گیاهان و شاخههای مزاحم را قطع می کند ، و گرنه گیاهان و درختان فاسد امان نمی دهند . چنانکه کسی با نظر سطحی بنگرد می گوید چرا عضوی از اعضاء بدنش با داشتن سوابق خدماتی با کمال قساوت از جامعه بدن قطع شود ؟ چنین قضاوتی کاملا سطحی بوده و بلکه نابخردانه است بر فرض زیان اندکی که در این عمل باشد در مقابل خیر کثیر که عائد جامعه می شود قابل ملاحظه نیست . پس اگر مصالح افراد

ص: 196


1- . سورة هود ، آیة 46

و جامعه را در نظر بگیریم خواهیم دید حکم قصاص چه تاثیر بسزا و مهمّی را در صیانت جامعه بشری ایفا خواهد نمود . حق قصاص و از بین بردن جانی و پاکسازی جامعه از شخصیت کثیف آنان درست مانند قطع یکی از اعضاء بدن است که فاسد شده است از این رو می بینیم قرآن کریم و به تبع آن حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به تعبیر دیگر می فرماید در تشریع قصاص «زندگی دیگری» است.

پاسخ چند اشکال:

1- می گویند: تشریع قصاص عملی است مانند همان عمل نابخردانه جانی و تکرار عمل جاهلانه در نزد عقل مانند ابتداء آن و بلکه بیشتر محکوم است . پاسخ این اشکال با دقّت در مقدمۀ فوق معلوم می شود که قصاص تکرار همان عمل نیست ، بلکه در مبدء و خود فعل و در غرض و غایت دو عملاست که با هم فرق روشن دارند . زیرا مبدأ خیانت عبارت از قوه غضبی است که مابه الاشتراک انسان و درندگان است و شخص جانبی از قوه غضبی بدون رعایت فرمان قوه عاقله مبادرت باین عمل جانیانه نموده است ، اما قصاص از قوه عاقله فرمان می گیرد ، و عقل برای استقرار نظم و امنیّت در جامعه و برطرف ساختن هرج و مرج اجتماع و حفظ احترام جان افراد حکم قصاص را صادر می نماید . اما در غایت و انگیزه با هم تفاوت دارند زیرا انگیزۀ جانی تسکین غضب و تشفّی آن است که اقدام به جنایت می نماید ولی در قصاص انگیزه استقرار نظم و برقراری تعادل در سطح اجتماع است. و چون افعال انسان بدون قصد و نیت صورت نمی گیرد ، پس قصدها در انجام عمل متفاوت است و تکرار نیست .

2- قصاص ناشی از غریزۀ انتقام جوئی و قساوت است و عملی نمودن قصاص یک خوی ناپسند حیوانی است.

پاسخ : اینکه گفته شد قصاص به منظور حفظ و صیانت از آنچه حیات اجتماعی را به مخاطره انداخته می باشد و ناشی از تصویب عقل و حکم عملی آن است ، برخلاف جنایت که امر شخصی و برای فرو نشاندن آتش غضب است پس اولی خوی ناپسند حیوانی و دومی رافع و جلوگیر آنست و هرگز چیزی و مانعش صورت یک عمل بخود نمیگیرد .

3- می گویند : انسان کشی منشائی جز از اختلال روانی ندارد و می بایست اختلال روانی را معالجه نمود نه اینکه مبتلاء را از بین برد .

ص: 197

پاسخ : این اشکال هم مانند دو اشکال دیگر مغالطه است . زیرا مراد از اختلال روانی اگر مغلوب شدن قوه عاقله در حین ارتکاب جرم می باشد چنین مغلوبیتی که موجب از بین بردن اختیار و درک و شعور نباشد اختلال گفته نمیشود زیرا در حال اختیار خود را مغلوب قوه غضبی نموده و همین معیار برای صحت تادیب و قصاص است . و اگر مراد از اختلال روانی از بین رفتن قوه عاقله و درک و تمیز باشد ، چنین فردی مشاعرش مختل و باید آن را روانه تیمارستان ساخت و اسلام از چنینفردی حکم را برداشته و فرمود « رفع القلم عن المجنون حتی یفیق » (1) از دیوانه حکم برداشته شده تا از این مرض افاقه و بهبود حاصل نماید . . .

4- می گویند : قانون قصاص یادگار دوران سُبعیَّت و توحّش بشریت است جامعه ، تکامل یافته و پیشرفته فعلی بشریت اجازه نمی دهد که قانون صحرائی و جنگلی در آن اجرا شود ؟

پاسخ : آنچه با تأمل در آیات قرآن کریم و روایات صحیح و در حد تواتر استفاده می شود در تمام ادوار گذشتۀ بشریت به موازات ادراکات عقلی که در لسان شرع از آن به رسول باطنی تعبیر شده است حجّت های الهی هم که چراغ هدایت برای جامعه بشری باشند مبعوث شده اند وگرنه لازم می آید که خلقت بشر لغو و عبث بشود و ذات اقدس الهی منزه از دست زدن به کار عبث است چرا در اثر طغیان و سرکشی در امت های بشری پس از هدایت انبیاء جاهلیت پدید آمده و این جاهلیت نتیجه ی عدم پیروی از مکتب انبیاء (علیه السلام) و به طور کلی خط جاهلیت درس هایی از قرآن بر اساس عدم پیروی از مکتب آسمانی است که به وسیله ی پیامبران در ادوار گذشته به بشریت ارائه شده است و مخصوص دوره و مکان و زمان خاصی نیست.

در این آیۀ شریفه می فرماید: « ... وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (2) » هیچ امتی نیست مگر اینکه بیم دهنده ای در میان آنان بوده . در این آیۀ شریفه کلمۀ مِن استغراق نفی را می رساند یعنی هیچ اجتماعی و امتی نبوده مگر اینکه در میان آنها از طرف خدا بیم دهندهای بوده است.

ص: 198


1- . خصال شيخ صدوق روايات سه عددي
2- . سورة فاطر ، آية 24

پس آنچه مشهور و معروف است که می گویند :فلان عمل یادگار دوران توحّش است درست نیست چون هر وقت بشریت در برابر مکتب انبیاء تسلیم نشود همان وقت دوران توحّش و جاهلیّت از دیدگاه قرآن خواهد بود .

این طور نبوده که انبیاء (علیهم السلام) و مصلحان الهی به تکامل تدریجی آمده باشند و چنین اعتقادی از لوازم اعتقاد بعد استقلال انسان در نوع تکامل از حیوان و بوزینه است که ، ناخودآگاه به نویسندگان و فضلاء ما هم سرایت کرده است.

بلی گفته اند که « الرحمة فوق العدل » رحمت و فضل بالاتر و گرامی تر از عدل است ولی هیچ وقت فضل و رحمت نمی توانند مانند عدل پاسدار و نگهبان مصالح عمومی شود .

اسلام برای افرادی که بخواهند به کلاس و درس عالی اسلام برسند ، راهی را به روی طالبانش باز کرده و تشریح قصاص را به عنوان حق اولیای مقتول قرار داده و می فرماید: « ... فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ... (1)

« يعني : پس اگر در مورد جانی از طرف برادرش به وی چیزی بخشیده شود از نیکی پیروی نموده و در حق او احسان کرده است...»

اسلام از راه حکمت و مصالح اجتماعی قصاص را تشریح نموده و برای نیل به هدف عالی انسانیت برای اولیای مقتول راه بخشودن را هم باز گذاشته و قصاص را حقی قابل گذشت قرار داده نه حکم غیرقابل اسقاط و اولیای مقتول را نسبت به قاتل میان یکی از سه حق مخیر قرار داده :

1- حق قصاص

2- صلح کردن به دیه در صورتی که جانی حاضر باشد.

3- عفو بدون خون بهاء

ص: 199


1- . سورة بقره ، آیة 178

و نکته لطیف در آیه است و آن این است قاتل را برادر معرفی میکند «... فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ ...» با تحریک عواطف اولیای مقتول و اینکه با این جنایت مقتول از برادری دینی بودن بیرون نرفته بهتر است که : قصاص با تخفیف عملی شود و یا اصلاً مورد عفو قرار گیرد و این است صراط مستقیم خالی از افراط و تفریط .

و خلاصه علت قصاص را خود قرآن بیان فرموده است.

«وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ« (1)

يعني : و برای شما در قصاص حیات و زندگی است ای صاحبان خرد باشد که تقوی پیشه کنید و قصاص در لغت به معنای پشت سرآمدن است و از آنجا که اولیای مقتول نسبت به قاتل همان عمل را انجام می دهند ، در واقع از عمل او پیروی کرده اند لذا این واژه در مورد آن ها به کار برده می شود.

« قَصَّ الشَّعْرَ قَصّاً » برید و چید موی را

« قَصَّهُ المَوْت وَ اَقَصَّ » نزدیک شد مرگ او را

« قَصَّ اَثَرهُ قَصّاً وَ قِصَصًا » بر پی او رفت

« تَقَصَّصَ اَثَرَهُ » در پی او رفت

البته درباره قصاص سخن بسیار راست باید رجوع به تفسیر کرد.

ص: 200


1- . سورة بقره ، آیة 179

و قصاص در قرآن در چهار مورد آمده است :

1. آیه 179 بقره1. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ ... » (1)

2. « الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ ... » (2)

3. «وَ کَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» (3)

وفاء به نذر

اشاره

متن: « وَ الوَفآءَ بِاانَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ »

و فرمود : خدای متعال وفاء بنذر را زمینه ای برای مغفرت خود قرار داد.

شرح و توضیح :

نذر عبارت از کار ثوابی است که شخص مکلّف بر عهدۀ خود واجب می سازد . مانند اینکه در نذر مطلق نذرکننده می گوید : « لِلّهِ عَلَیَّ اِن فعل... اَوْ اَترُک... » برای خداوند است در ذمه و بر عهدهی من مثلاً دو رکعت نماز مستحبی بخوانم و یا فلان عمل مرجوح را ترک کنم. – سیگار نکشم مثلاً- و یا بگوید: « لِلّهِ عَلَیَّ اِنْ کانَ کذا اَنْ اَفْعَلَ اَوْ اَترک... » در عهده من است برای خدای متعال اگر مثلاً مریض شفا یافت فلان عبادت و یا فلان عمل مرجوح را ترک نمایم. وفاء و بجا آوردن نذر در قرآن مورد مَدح قرار داده شده « يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً » (4)

« این عِدَّه به اتفاق مفسرین ، مراد مولای متقیان علی و فاطمۀ زهراء (علیهما السلام) به نذر خود وفا می کنند و از روزی می ترسند که شرّ آن همه جا را فرا خواهد گرفت . » ... جملۀ « یُوفونَ بِالنَّذْر » در مقام

ص: 201


1- . سورة بقره ، آیة 178
2- . سورة بقره ، آیة 194
3- . سوره مائدة ، آیة 45
4- . سوره دهر یا انسان ، آیة 7

مدح است زیرا وفاء به نذر باید موقعیت بس ارجمندی را داشته باشد تا خدای متعال اولیای خود را به آن عمل تمجید و تجلیل نماید.

اما اینکه فرمود: این عمل موجب درست نشدن زمینۀ غفران الهی است فعلا دو جهت به نظر می رسد.

1. نذر از اقسام عهد و پیمانی است که شخص میان خود و خداوند متعال می بندد و استقامت در پیمان علاوه از مدح عقلی ، شرعاً هم ممدوح است. در آیۀ «...الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ...(1)

افرادی که به پیمان و عهد خود وفا می کنند بدون شبهه بجا آوردن نذر از مصادیق بارز پیمان به عهد است که انسان بدین وسیله خود را در معرض مغفرت و بخشایش الهی قرار می دهد.

2. در تکالیف حتی دیگر وجوب آنها در تحت اختیار مکلف نیست. اما وجوب وفا به نذر تکلیف حتمی است که شخص با اختیار خود بر ذمه خود می آورد. واضح است که ، در چنین شخصی رو به تسلیم و فرمانبرداری مولای حقیقی بیشتر است به خصوص در نذر غیرمشروط و مانند کسی است که ، در جهاد هجومی با اینکه به مناسبت عذری مانند لنگ بودن با تکلیف جهاد از روی برداشته شده ولی با عشق و محبتی که به خدا دارد با شوق هر چه تمامتر با همان پای شکسته عازم میدان جهاد میگردد ، چنانکه از این نمونهها در عصر نبوّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار میبینیم . یکی از صحابه هر دو فرزندش عازم جهاد بودند او نیز با اینکه پایش لنگ بود و تکلیفی نداشت ، به هر وسیله ای بود از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رخصت طلبید و عازم میدان جنگ شد .

اما فرق بین نذر و عهد و یمین این است که نذر آن است که انسان مکلف بر خود واجب کند که کار خیری را برای خدای متعال بجا آورد یا کاری را که نکردن آن بهتر است برای خداوند متعال بجا آورده یا کاری را که نکردن آن بهتر است برای خداوند متعال ترک کند ، عهد این است که هر گاه با خدا عهد کند که اگر به حاجت شرعی خود برسد ، کار خیری انجام دهد، (بعد از آن که حاجتش برآورده شد) ، باید آن کار را انجام دهد و حتی اگر بدون آنکه حاجتی داشته باشد ، عهد کند که عمل خیری را انجام دهد ، آن عمل بر او واجب شود .

ص: 202


1- . سورة بقره ، آیة 177

اما یمین و قسم اینکه قسم بخورد که اگر کاری را انجام دهد یا ترک کند مثلاً قسم بخورد که روزه بگیرد (يعني منظور روزه مستحبي است ، چون روزه واجب كه خود به اصل و به ذات واجب است ) یا دود استعمال نکند، باید به قسم خود عمل کند.

نذر در قرآن پنج مورد آمده است:

1. «إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَکَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ«(1)

2. «... فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيّاً» (2)

3. «وَ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ ...» (3)

4. «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ« (4)

5. «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً » (5) پس وفاء به نذر ، زمينه مغفرت الهي را فراهم مي كند .

پیمانه ها و ترازوها

متن: وَ تَوْفیةَ المِکاییلِ وَالمَوازینِ تَغْییراً لِلبَخْسِ

خداوند متعال بر دادن پیمانهها و ترازوها را برای دگرگونی کم فروشی قرار داد.

شرح و توضیح:

بخس کم گذاردن حقوق اشخاص است.

اشاره به آیۀ شریفه است:

«... أَوْفُوا الْمِکْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ...» (6)

ص: 203


1- . سورة آل عمران ، آیة 35
2- . سورة مريم ، آية 26
3- . سورة بقره ، آیة 270
4- . سورة حج ، آیة 29
5- . سورة إنسان ، آیة 7
6- . سورة هود ، آیة 85

پیمانه ها و ترازوها را نیک اداء کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید ... زیرا خیانت و تقلّب در معاملات و داد و ستد اساس اطمینان و اعتماد عمومی را نسبت به هم که بزرگترین پشتوانۀ اقتصادی

ملت هاست ، متزلزل و ضایعات جبرانناپذیری از این رهگذر بر جامعه وارد می شود .

در ذیل آیۀ شریفه از قول شعیب (علیه السلام) نقل میکند که هم برای به دست آوردن مصلحت مادی هم که حساب شود سودی که از راه مشروع باقی میماند بهتر است.

« بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ...» (1)

اما مغفرت پروردگار متعال : كلمه مغفرت در لغت به معناي آمرزش ، چشم پوشي از گناه كسي ، غفران يعني آمرزيدن ، بخشيدن گناه ، آمرزش يعني آمرزيدن ، آمرزيدن يعني بخشودن و عفو كردن و در گذشتن خداوند متعال ، آمرزشكار هم گفته شده است ، آمرزنده ، بخشايش ، بخشاينده و در گذرنده از گناه بندگان ، يكي از صفات خداوند متعال است .

غَفَرَ الشَّيءَ غَفْراً ، پوشيد آن را ، غَفَرَاللهُ لَهُ الذَّنْبَ غَفْراً وَ غَفْرَةً و غَفيرَةً و غفيراً و غُفْراناً وَ مَغْفِرَةً و غَفوراً ، آمرزيد و پوشيد گناه او را ، غَفَرَ الاَمْرَ يعني اصلاح كرد و بياراست . غَفّار ، نيك آمرزنده ، از صفات خداوند متعال است. (2)

اين كلمه در قرآن 235 مرتبه آمده است .

من جمله :

1- اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرِكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مادُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ (3)

2- قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلي اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنوبَ جَميِعاً اِنَّهُ هُوَ الْغَفورُ الرَّحيم ،(4)

ص: 204


1- . سورة هود ، آیة 86
2- . فرهنگ جامع و عميد
3- . سورة نساء ، آية 48 و 116
4- . سورة زمر ، آية 53

3- وَاغْفِرْلَنا وَاعْفُ عَنّا (1)

4- رَبَّنا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الاَبْرارِ (2)

5- اَنْتَ وَليُِّنا فَاغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا وَ اَنْتَ خَيْرُ الغافِرينَ (3)

6- وَ الَّذينَ اِذا فَعَلوُا فاحِشَةً اَوْ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرَاللهَ فَاسْتَغْفِروا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلّا اللهُ وَ لَمْ يُصِّروُا عَلي ما فَعَلوُا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (4)

7- وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِروُنَ (5)

8- اَفَلا يَتُوبوُنَ اِليَ اللهِ وَ يَسْتَغْفِروُنَهُ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (6)

9- اِعْلَمُوا اَنَّ اللهَ شَديدُ العِقابِ وَ اَنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (7)

10- غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوبِ شَديدِ العِقابِ (8)

11- نَبِّيء عِبادِي اَنّي اَنَا الْغَفورُ الرَّحيمُ وَ اَنَّ عَذابي هُوَ العَذابُ الأليمُ (9)12- تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَّطَرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِروُنَ لِمَنْ فِي الاَرْضِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم (10)

13- وَ اِنّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي (11)

ص: 205


1- . سورة بقره ، آية 286
2- . سورة آل عمران ، آية 193
3- . سورة اعراف ، آية 155
4- . سورة آل عمران ، آية 135
5- . سورة اَنفال ، آية 33
6- . سورة انفال ، آية 74
7- . سورة مائده ، آية 98
8- . سورة مؤمن يا غافر ، آية 3
9- . سورة حجر ، آية 49
10- . سورة شوري ، آية 5
11- . سورة طه ، آية 82

14- سابِقوُا اِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّمآءِ وَ الاَرْضِ (1)

مغفرت

اشاره

ذيل آيه 53 سوره مباركه زُمَرْ ، روايتي از اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه ، آمده است كه ، فرمودند : ما فِي الْقُرْآن آية اوسَعُ مِنْ عِبادي الَّذينَ اَسْرَفوا ...

در قرآن آيه اي مانند اين آيه وسيع تر نيست كه رحمت و مغفرت را در برداشته باشد . در خبر است كه عبدالله بن مسعود ، روزي در مسجد وارد شد و شنيد كه واعظي ذكر آتش دوزخ و غُل و زنجيرهاي آتشين و انواع عقاب و عذاب را بيان مي كند . عبدالله بر او فرياد زد كه چرا مردم را از رحمت واسعه خداوند نااميد مي كني ، مگر آيه قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسْرَفوُا عَلي اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ

نخوانده اي و به عمق آن پي نبرده اي .

و آورده اند كه زيد أسلم زاهد زمانه و عابد يگانه بود ، و در عبادت و طاعات نمونة تمام بود ، و سعي فراواني به جاي آورد ، ولي مردم را بسيار مي ترساند و از رحمت خداوند نا اميد مي كرد . چون وفات كرد گفت : خدايا من در پيشگاه تو چه منزلتي دارم ؟خطاب آمد كه ، دوزخ ، گفت : ثواب طاعت و عبادت كه انجام دادم به كجا مي رود ؟ و چه مي شود ؟ خطاب آمد كه چون بندگان مرا از رحمت من نااميد كردي ، امروز من نيز تو را از رحمت خود نااميد مي گردانم و تو را به سلاسل و زنجيرها و حلقه هاي آتشين مي كشانم . (2)

مرويست كه در ايّام مالك دينار ، مردي بود كه ، جميع عمر خود را در خرابات ( ميكده و مي خانه ها ) به سر برده بود و در مدّت عمر خود ، هرگز روي به خير و نيكي نياورد و شبي را در كار خير و عمل صالحي انديشه نكرد . صلحا و بزرگان روزگار از او حذر كردند و دوري جستند ، ناگاه ملك الموت سراغ او آمد و چون دريافت كه وقت مردنش و رحلتش است ، نظر در نامه هاي اعمالش كرد و خطي كه رقم اميد و رجائي داشته باشد ، نديد ، آهي كشيد و به جانب آسمان نگريست و گفت :

ص: 206


1- . سورة حديد ، آية 21
2- . منهاج الصادقين ، ج 8 ، ص 108

يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ ، اِرْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَة

اي آن كسي كه دنيا و آخرت از آن تو است ، رحم كن بر حال كسي كه نه دنيا دارد و نه آخرت .

اين سخن را داد و جان داد ، اهل شهر به فوت او شادي كردند و خوشحال شدند ، و او را در مذبله و خاكروبه و سرگين انداختند و خس و خاشاك روي او ريختند و آن موضع را از خاك پُر كردند ، شبانه مالك دينار را در خواب آمدند كه (1) فلان كس در گذشته و در ميان مذبله اش انداخته اند برخيز و او را از آن مقام بردار و غسل بده و در مقبره صلحا و اتقياء و خوبيان دفنش كنند ، گفت: خدايا او در ميان خلق به بدي معروف و مشهور بود ، مگر چه چيزي به درگاه كبريائي ات آورده كه سزاوار چنين كرامتي شده است ؟ ندائي آمد كه ، چون به حالت نزع و جان كندن رسيد ، و جرايد و نامه هاي اعمال خود را ديد كه همه خطا و گناه مي باشد . و مفلس و عاجزانه به درگاه ما ناليد و ما از فضل و كَرَم خود در حق او ترحم كرده و نجاتش داديم و بر او رحم كرديم و گناهان او را ناديده گرفتيم و از عذاب اليم و عقاب عظيمش در گذشتيم . (2)در بعضي از اخبار آمده است كه وقتي جناب موسي (علیه السلام) در هنگام مناجات سه مرتبه عرض كرد : يا اله العالمين ، يك بار لبّيك شنيد ، عرض كرد دوباره يا اله العاصين ، دو مرتبه لبّيك شنيد ، عرض كرد : پروردگارا اول يك دفعه جواب فرمودي و در ندا آخر دو دفعه گفتي ، اين چگونه است ؟ خطاب آمد كه علما به علم خود مغرورند و عارفين به معرفت خود مطمئن اند و عابدين به عبادت خود اميدوراند . اما اهل معصيت و عاصين كسي را به غير من نمي شناسند . لذا دو دفعه جواب گفتند (3)

و نيز در كتاب مصابيح القلوب نقل شده كه يكي از بزرگان به نام شيخ نجيب الدّين مي گويد : در قبرستان بصره رفتم چون نيمي از شب گذشته بود و مردم در خواب رفته بودند نگاه كردم ديديم چهار نفر جنازه اي را بر دوش كشيده مي آورند ، با خود گفتم گويا اين شخص را كشته اند ، نزد آن ها رفتم سلام كردم گفتم شما را به خدا سوگند راست بگوئيد اين شخص را كشته ايد ؟ يا كساني ديگر او را كشته اند ؟

ص: 207


1- . در بعضي از روايات خطاب شد به يكي از انبياء
2- . عنوان الكلام ، ص 235
3- . عنوان الكلام ، ص 82

گفتند : اي مرد گمان بد در حق مسلمانان مكن كه اين شخص را كسي نكشته و ما مزدوريم ، زني را نشان دادند كه اين مادر او است رفتم نزد آن زن گفتم : چرا اين پسر خود را روز نياوردي دفن كني و كسي را از فوت او اطّلاع ندادي ؟

گفت : اين فرزند من جواني بود شراب خوار و فاسق و بدكردار ، به حدي كه در اين شهر او را به بدي مَثَلْ مي زدند چون نزديك به مرگش رسيد به من وصيت كرد كه اي مادر، چون من مُردم طنابي به گردن من بينداز و به دور خانه بِكَش و بگو : خدايا اين است آن مرد گريخته ي بد عمل كه به دست سلطان اَجَل گرفتار شده ، الهي من او را بسته و به نزد تو آوردم و ديگر اين كه جنازه مرا در شب بردار دفن كن كه مردم نفهمند و مرا دشنام ندهند و لعن نكنند و ديگر آن كه تو خود در قبر بگذار شايد خداوند به واسطه ي گيس سفيد تو بر من ترحم كند ، چون مُرد به وصيت او عمل كردم و ريسمانيبه گردن او انداختم و خواستم او را به دور خانه بكشم آوازي بلند شد كه اي زن چه گستاخي و جسارتي تو كه با دوستان خدا اينگونه عمل مي كني ، مگر ندانسته اي كه دوستان خدا رستگارند . الا ان اولياء الله هم الفائزون ، پس قدري خشنود شدم و از آن اراده برگشتم و به وصيت دوم او عمل كردم و او را شب به قبرستان آوردم . والحال مي خواهم به وصيت سوم او عمل كنم ، و به دست خود او را در قبر بگذارم ، گفتم : اي زن او را به من واگذار نما كه مادر نمي تواند فرزند خود را به قبر بگذارد و خداوند هم او را عفو فرموده است ، آن پيرزن قبول كرد ، شيخ مي گويد : من آن جوان را به قبر گذاشتم خواستم خشت بر لحد او بچينم ، به حركت آمد و كفن از روي خود گشود و تبسم كرد و گفت : اي شيخ حق تعالي مهربان است به عباد و بندگان خود و آمرزيده است گنه كاران را ، تعجب من زيادتر شد خواستم از او سؤال كنم ، ندائي آمد كه ، اي مرد چرا دوست ما را معطل مي كني و توقف كرده اي ؟ في الحال روي قبرش را پوشيدم (1)

ذيل آيه 135 آل عمران و آنان كه كار زشتي مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند خدا را ياد كنند و براي گناهانشان آمرزش خواهند و چه كسي جز خدا گناهان را مي آمرزد و آگاهانه بر آن چه مرتكب شده اند پافشاري نمي كنند :

ص: 208


1- . عنوان الكلام ، ص 235

حكايتي نقل شده است كه معاذبن جَبَل گريان بر پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و به ايشان سلام كرد ، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از جواب سلام پرسيد اي معاذ چرا گريه مي كني ؟

عرض كرد : بيرون در جواني شاداب خوش رنگ و زيبارو ايستاده است و مانند زنان فرزند مُرده گريه مي كند و مي خواهد نزد شما بيايد ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي معاذ آن جوان را نزد من بياور ، معاذ وي را وارد كرد آن جوان سلام كرد و پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ داد ، و پرسيد چرا گريه مي كني ؟ جوان عرض كرد : چگونه گريه نكنم كه مرتكبگناهاني شده ام كه اگر خداوند عَزَّوجلّ به شماري از آن ها را هم در نظر بگيرد ، مرا وارد آتش خواهد كرد ، و چنين مي گويند كه خداوند مرا مؤاخذه خواهد كرد و هرگز مرا نخواهد بخشيد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمود آيا شريكي براي خدا قائل شده اي ؟ جوان گفت : به خدا پناه مي برم از اين كه براي او شريكي قائل شوم ، پرسيد آيا نفس محترمي را كشته اي ؟ گفت : نه ، فرمود خداوند گناهان تو را مي بخشد ، اگر چه همچون كوه هاي سر به فلك كشيده باشد ، جوان گفت: گناهان من از كوه هاي بلند هم بيشتر است ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند گناهان تو را مي بخشد ، گرچه به مقدار زمين هاي هفتگانه و درياها و ريگ ها و درختان و همه ي آفريدگان در آن ها باشد .

جوان گفت : گناهان من از زمين هاي هفتگانه و درياها و ريگ ها و درختان و آفريدگان در آن ها هم بيشتر است .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند گناهان تو را مي بخشد اگر چه به اندازه ي آسمان هاي هفتگانه و ستارگان آن و عرش و كُرسي باشد ، جوان گفت گناه من از همه ي اين ها بزرگتر است .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاهي خشمگيني به وي كردند و فرمودند: اي جوان، واي بر تو

آيا گناهان تو بزرگترند يا پروردگارت ؟ جوان صورتش را بر خاك نهاد در حالي كه مي گفت : منزّه است پروردگار من ، هيچ چيز از پروردگار من بزرگتر نيست ، پروردگارم بزرگتر از همه چيز است اي رسول خدا

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا گناه بزرگ را جز خداي بزرگ مي بخشد ؟

جوان گفت : نه به خدا ، اي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اي جوان آيا يكي از گناهانت را براي من نمي گويي؟

ص: 209

جوان گفت : آري ، من هفت سال است كه نبش قبر مي كنم ، ( نامش بهلول نبّاش بود ) و مُرده ها را از قبر بيرون مي آورم و كفن آن ها را در مي آورم ، دختر يكي از انصار درگذشت وقتي او را در قبر گذاشتند و دفن كردند و اقوام وي برگشتند ، هوا تاريك شد . سرقبر آمدم و قبر او را شكافتم و او را از قبر بيرون آوردم و كفن وي را برداشتم و در كنار قبرش برهنه رها كرده و برگشتم ، شيطان به سراغم آمد و به آراستن وي در نظرم جلوه كرد و به من گفت : آيا شكم سفيدش را نديدي ؟ آيا باسنش را ( لگن خاصره ، تهي گاه ، پهلو ، استخوان بندي شبيه به لگن كه در بدن انسان زير شكم و تهي گاه قرار دارد ) نديدي ؟

اين وسوسه ها را ادامه داد تا آن كه برگشتم و نتوانستم خود را نگه دارم . با او نزديكي كردم ، و سپس او را در همان جا رها كردم ، ناگهان از پشت سر خود صدايي را شنيدم كه مي گفت : اي جوان واي بر تو از حسابرسي روز قيامت . روزي كه تو را و مرا كه به صورت برهنه اي در ميان سپاه مُردگان رها كردي ، و از گور بيرونم آوردي و كفن مرا درآوردي و رهايم كردي تا به حالت جنب براي حساب رسي بايستم . احضار كند ، واي بر تو اي جوان از دوزخ، من گمان نمي كنم كه هرگز رايحة بهشت را استشمام كنم . نظر تو چيست اي رسول خدا ؟

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي فاسق از من دور شو كه مي ترسم كه به آتش تو من هم بسوزم ، چقدر به دوزخ نزديكي ، چقدر به دوزخ نزديكي .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پي در پي اين جمله را فرمود و به آن جوان اشاره مي كرد تا اين كه از نظرش ناپديد شد ، جوان به مدينه رفت و مقداري آذوقه برداشت و به يكي از كوه هاي مدينه پناه بُرد و در آن جا به عبادت پرداخت ، لباس پشمينه پوشيد ، دست هايش را بر گردنش بست و فرياد مي زد پروردگارا اين بنده تو بهلول است ، كه دست بسته به پيشگاه تو است . پروردگارا تويي كه مرا مي شناسي و از من خطايي سر زده است كه مي داني .اي سرور و سيّد من ، اي پروردگار من ، از پشيمانان هستم ، توبه كنان نزد پيغمبر رفتم ، اما ايشان مرا راند ، به نامت و جلالت و عظمت پادشاهيت درخواست مي كنم كه اميدم را نااميد نكني . سرور من دعاي مرا باطل نكن و مرا از رحمت خود نااميد نساز . وي 40 شب و روز همين مطلب را مي گفت .

ص: 210

به گونه اي كه درندگان و وحوش و جانداران بياباني برايش مي گريستند . وقتي 40 شب و روز تمام شد ، دست خود را به سمت آسمان بلند كرده و گفت : پروردگارا درباره حاجت من چه كردي ؟ اگر دعاي مرا اجابت كردي و از اشتباهم درگذشتي . به پيامبرت . وحي كن و اگر دعاي مرا اجابت نكردي و مرا نبخشيده اي و مي خواهي كيفر بدهي . مرا در همين دنيا در آتش بسوزان و يا به كيفر عذابم حلاك كن و مرا از رسوايي روز قيامت رهايي ده .

خداوند متعال اين آيات را بر پيامبرش نازل كرد :

وَ الَّذينَ اِذا فَعَلوُا فاحِشَةً اَوْ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُاللهَ فَاسْتَغْفِروُا لِذُنوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ لِذُنوُبَ اِلا اللهُ وَ لَمْ يُصِرّوُا عَلي ما فَعَلوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (1) اُولئِكَ جَزائُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَناتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَاالاَنهارُ خالدينَ فيها وَ نِعْمَ اَجْرُ العامِلينَ (2)

كساني كه هرزگي كردند : ( زِنا كردند ) و يا برخويش ستم كردند ، يعني به ارتكاب گناهي بزرگتر از زنا و نبش قبر و دزدي كفن : خدا را ياد كردند ، پس براي گناهانشان استغفار كردند يعني از خدا ترسيدند و در توبه شتاب كردند و چه كسي جز خدا گناهان را مي بخشد . خداوند عَزَّوجل فرمود: اي محمد ، بنده ام توبه كنان نزد تو آمد اما تو او را راندي كجا برود ؟ قصد كجا كند ؟ و جز از من از چه كسي درخواست كند كه گناهان من را ببخشد ، سپس خداي عزوجل مي فرمايد بر آن چه انجام دادند اصرار نمي كنند و خود مي دانند : يعني بر زنا و نبش قبر و كفن دزدي ادامه نمي دهند . براي ايشان بخششي از سوي پروردگارشان و بهشتي است كه از زير آن جويي هايي جاري است در آنجاودان اند و بهترين پاداش را دارند . وقتي كه اين آيات را بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد ، از خانه بيرون آمد و در حالي كه آيه را مي خواند و لبخندي بر لبش داشت ، به ياران خود فرمودند چه كسي مرا نزد آن جوان توبه كار مي برد ؟ معاذ گفت : اي رسول خدا شنيده ايم كه وي در فلان جا باشد .

پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه يارانش به راه افتاده و به سوي آن كوه رفتند ، بالاي كوه رفته و به جستجوي آن جوان پرداختند و او را در بين دو صخره يافتند در حالي كه دست هايش بر گردنش بسته بود و صورتش سياه شده و از بسياريه گريه پلك هايش افتاده بود . ( مژه هايش ريخته بود )

ص: 211


1- . سورة آل عمران ، آية 135
2- . سورة آل عمران ، آية 136

و مي گفت : سَرور من مرا نيك آوردي و صورتم را زيبا ساختي ، اي كاش مي دانستم كه در مورد من چه تصميمي داري ؟ آيا مرا در آتش مي سوزاني يا در جوار خود ساكن مي كني ؟

اي كاش مي دانستم پايان كار من چه خواهد شد . آيا در بهشت جايم مي دهي يا مرا به سوي دوزخ مي كشاني؟

پروردگارا خطاي من از آسمان ها و زمين و از كُرسي گسترده تر و از عرشت عظيم تر است . اي كاش مي دانستم كه اشتباه مرا مي بخشي و مرا در روز قيامت رسوا مي كني . وي همچنان كه اين سخنان را مي گفت و گريه مي كرد و خاك بر سر خود مي ريخت ، درندگان گردش را گرفته بودند و پرندگان بالاي سرش پرواز مي كردند و از گريه ي او مي گريستند . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزديك وي رفت و دست هايش از گردنش باز كرد و گرد و خاك را از سر وي پاك كرد و فرمود : اي بهلول به تو بشارت مي دهم ، تو آزاد شده ي خدا از آتش هستي . آن گاه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ياران خود فرمود اين چنين كه بهلول گناهانش را جبران كرد ، گناهان خود را جبرانكنيد . سپس آيه اي را كه خداوند غفّار نازل فرموده بود براي آن جوان خواند و او را به بهشت بشارت داد .(1)

ذيل آيه 33 سوره انفال كه مي فرمايد : و ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرونَ- يعني : و خدا بر آن نيست كه آنان را در حالي كه تو در ميان آنان به سر مي بري عذاب كنند و تا ايشان طلب آمرزش و استغفار مي كند خدا عذاب كننده ي آن ها نخواهد بود .

در اين جا يك روايت است : عَنْ ابي جعفر (علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هو في نَفَرِ من اصحابِه اِنَّ مقامي بين اَظْهِرُكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ وِ اِنَّ مَفارَقَتي لَكُمْ فقامَ اِلَيهِ جابرن بن عبدالله انصاري

فقال يا رسول الله اَمّا مَقامُكَ بين اَظْهُرِنا فقد عَرَفْنا فَكَيْفَ تَكُونُ مَفارَقَتُكْ اِيّانا خَيراً لَنا ؟

فقال : اَمّا مقامي بين اَظْهُرِكُمْ فَاِنَّ اللهَ يقول : و ما كانَ اللهُ . . . فَعَذَّبَهُمْ بالسَّيفِ وَ اَمّا مُفارِقَتي اِيّاكُمْ فَهي خَيْرٌ لَكُمْ ، لِأَنَّ اَعْمالَكُمْ تُعْرَضُ عليّ كلِّ اثْنَينِ وَ خَمْسين فَما كانَ مِنْ حَسَنٍ ، حَمِدْتُ الله عليه و ما كانَ مِنْ سيئيٍ اَسْتَغْفِرُاللهَ لَكُمْ (2)

ص: 212


1- . امالي شيخ صدوق مجلس يازدهم ، روايت 3
2- . برهان ج 8 ، ص 312

يعني امام باقر (علیه السلام) فرموده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مقام من در ميان شما براي شما خير است ، چرا كه خداوند مي فرمايد : تا زماني كه در ميان امّت هستي خداوند عذابشان نخواهد كرد و جدايي من از ميان شما هم براي شما خير است ، پس اصحاب گفتند : يا رسول الله چگونه مقام شما در ميان ما خير است و چگونه جداي شما از ميان ما هم خير است ؟ فرمودند : اما جدايي من از شما خير است براي شما ، چرا كه اعمال شما بر من در روز پنج شنبه و دوشنبه عرضه مي شود . پس وقتي كه من به اعمال شما مي نگرم كه در آن حسنه و نيكي داريد ،خدا را حمد مي كنم و آن چه كه در اعمال شما سيّئه و بدي و گناه مي بينم ، براي شما از خداوند طلب آمرزش و استغفار مي نمايم .

روايات :

1- عن جابربن عبدالله اَنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال :

تَعَلَّموا سيّد الاِسْتِغْفار : اللّهُمَّ اَنْتَ رَبّي لا اِله الاّ اَنْتَ خلقتني وَ اَنا عَبْدُكَ وَ اَنَا علي عَهْدِكَ وَ اَبؤ بِنِعْمَتِكَ عليّ وَ اَبؤ لَكَ بِذَنْبي فَاغْفِرْلي اِنّهُ لا يَغْفِرالذُّنوبَ اِلّا اَنْتَ (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : آقا و بزرگ ( و مهم ترين ) استغفار و آمرزش (خداوند متعال) را فرا بگيريد و بگوييد اللّهُمَّ اَنْتَ رَبّي لا اِله الّا اَنْتَ خَلَقْتَني و اَنا عَبْدُكَ وَ انا علي عَهْدِكْ و اَبُوء بِنِعْمَتِكَ عليّ وَ اَبوء لَكَ بِذَنْبي فَاغْفِرْلي اِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنوبَ اِلّا اَنْتَ :

يعني : پروردگارا توئي خداي من (آن خدايي كه) غير از تو خدايي و معبودي وجود نخواهد داشت (و ندارد و نبوده و نخواهد بود )

تو مرا آفريده اي و من بنده ي توام و من بر عهد تو باقيم (هر فرماني و پيماني و عهدي كه با بندگانت بسته اي چه واجب چه مستحب چه حرام چه غير از احكام مانند پيمان بر يگانگي خودت و پيمان بر قبولي نبوّت انبياء و پذيرفتن امامت و ولايت ائمه (علیهم السلام) و اقرار به معاد و قيامت تا آخر )

اقرار مي كنم به نعمتت كه به من ارزاني فرموده اي ( باءَ اِلَيْهِ بَوءاً رجوع كرد و برگشت به سوي آن باءَ بِدَمِهِ بَوءً اقرار كرد به آن و اعتراف نمود بَوءَ وَ بَواء گناه كردن ) و من اقرار به گناه خود مي كنم

ص: 213


1- . معاني الاخبار ، ص 140 ، انتشارات اسلامي ، وابسطه به جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم 1361 هجري شمسي

( من گناه كارم و تو منزّه از هر عيبي ) و تو مولاي نعمت دهنده اي پس بيامرز مرا كه غير از تو براي بخشش و آمرزش گناه نيست ( در هيچ عالمي از عوالم )

2- امام صادق (علیه السلام) فرمودند : هر كس گناهي كند هفت ساعت از روز دربارة آن ها به او مهلت دهند ، پس اگر سه بار گفت : « اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذي لا اِله الاّ هُو الحيُّ القَيوم » آن گناه بر او نوشته نشود . ( اگر براي استغفار و طلب آمرزش ذكر مخصوصي بيان نشده و مطلق ذكر شده در اخبار – اما اين جملات فرد اكمل استغفار است ) . (1)

3- و ايضاً فرمودند : بندة مؤمن چون گناه كند ( از روي جهل نه عمد و لجاجت بلكه از راه جهل و فريب خوردن نفس اماره و فريب خوردن از شيطان ) خداوند او را هفت ساعت مهلت مي دهد ، پس اگر از خداوند آمرزش خواست چيزي بر او نوشته نشود و اگر اين ساعت ها گذشت و آمرزش نخواست يك گناه بر او نوشته شود . و همانا مؤمن پس از 20 سال به ياد گناهش بيفتد تا از خداوند متعال آمرزش خواهد و خداوند غفّار گناهانش را بيامرزد ، و كافر همان ساعت آن گناه را فراموش كند .

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِدْفَعوا أبواب البلايا بالاستغفار (2)

رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : درهاي بلاها را به استغفار دفع كنيد .

5- قال علي (علیه السلام) عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الاِسْتِغْفار (3)

حضرت علي (علیه السلام) فرمودند : من تعجّب و شگفت دارم از كسي كه نااميد مي شود و حال آن كه استغفار با او مي باشد .

6- و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيرُ الدعاء الاستغفار(4)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين دعا استغفار است .

ص: 214


1- . اصول كافي ، ج 4 ، ص 170 مترجم : انتشارات علميّه اسلامي
2- . مستدرك الوسائل ، ج 5 ، ص 318 ، حديث 5980
3- . حكمت 87 نهج البلاغه
4- . اصول كافي ، ج 2 ، ص 504

7- و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : طوبي لِمَنْ وجد في صحيفة عمله يوم القيامة تحت كلّ ذنب : اَسْتَغْفِرُاللهَ (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خوشا به حال كسي كه در صحيفه و نامه عملش در روز قيامت زير هر گناهي يك استغفار باشد .

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَكْثِروا مِنَ الاِسْتِغْفار ، فَاِنَّ اللهَ عَزَوجل لَمْ يُعَلِّمُكُمْ الاستغفار اِلّا و هو يُريدُ اَنْ يَغْفِرَ لَكُمْ (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : زياد استغفار كنيد به درستي كه خداوند ياد نمي دهد به شما استغفار را مگر اين كه مي خواهد كه خداوند شما را ببخشد .

9- قال علي (علیه السلام) : سِلاحِ المُذْنِب الاستغفار (3)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : سِلاح وسيله ي شخص گناه كار ، استغفار است .

10- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : من كَثْرَتْ همومه فعليه بالاستغفار (4)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : كسي كه هموم و اندوه و غصّه ها و دل گرفتگي و دل تنگي هاي او ، زياد شود ، پس بر او باد به استغفار و طلب آمرزش .

11- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اَلا اَدَلُّكُمْ دائُكُمْ و دوائُكُمْ ؟

اَلا اِنَّ دائَكُمْ الذُنوب و دواءَكُمْ الاستغفار (5)رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آيا مي خواهيد شما را بر دردتان و دوايتان دلالت و راهنمايي نمايم ؟

آگاه باشيد كه درد شما گناهان شماست و دوايتان استغفار است .

12- و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لِكُلِ داءِ دواء و دواء الذنوب الاستغفار (6)

ص: 215


1- . كنزالعمّال ، ج 1 ، ص 475 و جلد 2 ، ص 257 ، شماره 2064
2- . تنبيه الخواطر ، ج 1 ص 5
3- . غررالحكم : شماره 2887 ، 5562 ، 10658
4- . اصول كافي ، ج 8 ص 93 حديث 65
5- . الترغيب و الترهيب : ج 2 ص 467 حديث 3 و ص 468 حديث 4
6- . كنزل العمّال ، ج 1 ، شماره 2089

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : براي هر درد و بيماري دوايي است و دواي گناهان استغفار است.

13- قال علي (علیه السلام) مَنْ اُعْطي الاستغفار لم يُحْرم المَغْفِرة (1)

فرمودند به كسي كه استغفار داده شد از مغفرت و بخشش ( گناه ) محروم نشده است .

14- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَّ اللهَ تعالي يُحِبُّ ثلاثَة اَصوات :

صوت الديك و صوت قارئ القرآن و صوت الَّذين يستغفرون بالأسحار(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداوند صداي سه كس را دوست دارد ، صداي خروس (چون به اوقات نماز و بيداري غافلين ) و صداي قاري قرآن (هنگام تلاوت قرآن ) و صداي كساني كه در سحرها طلب آمرزش مي كنند .

15- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : ثلاثة معصومون مِنْ اِبليس و جنوده : الذاكرون لِلّهِ و الباكون من خشية الله

و المستغفرون بالأسحار(3)رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : سه كس از شرّ و وسوسه هاي ابليس ( ملعون ) و دار و دسته و لشكريانش مصون و محفوظ اند . كساني كه (دائماً به ياد خدا هستند ) و كساني كه گريه مي كنند از خشيت و خوف خدا و عظمت او و كساني كه در سحرها طلب استغفار و آمرزش مي نمايند .

16- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ اَكْثَرَ الاستغفار جَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْ كُلِّ هَمِّ فَرَجاً وَ مِنْ كُلّ ضيق مخرجاً (4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : كسي كه بسيار استغفار كند خداوند متعال براي او از هر هم و اندوهي يك فَرَجي و از هر تنگ گاهي (در زندگي اش) راه خروجي ( از هم و غم ) قرار دهد .

17- قال الصادق (علیه السلام) : كانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يَتُوبُ اِلي الله في كلّ يوم سبعين مرّة من غير ذنب(5)

ص: 216


1- . حكمت 35 و 435 نهج البلاغه
2- . مستدرك الوسائل ، ج 12 ص 146 و حديث 3742 و حديث 13744
3- . مستدرك الوسائل ، ج 12 ص 146 و حديث 3742 و حديث 13744
4- . نورالثقلين ، ج 5 ص 357 ، حديث 45
5- . مستدرك الوسائل ، ج 5 ص 320 ، حديث 5987 و 5986

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در هر روزي هفتاد بار به سوي خدا توبه مي كرد و استغفار مي نمود با اين كه آن بزرگوار داراي مقام عصمت و بي گناه بود .

18- امام صادق (علیه السلام) فرمودند: كانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)يتوب اِلي الله عَزوجل في كلّ يوم سبعين مرّة ، فقلتُ : اَكانَ يقول : أستغفرُالله وَ اَتوبُ اِليهِ ؟ قال : لا ولاكن كان يقول اَتُوُبُ اِلي الله (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوي خداي عزوجل در هر روزي هفتاد بار توبه مي كرد راوي مي گويد عرض كردم : استغفرالله وَ اَتوب اليه مي گفت ؟ فرمودند نه ، بلكه مي گفتند : اَتُوب اِلي الله ( چون گناه براي آن بزرگوار معنا نداشت ، زيرا مقام عصمت به حدّ اعلي را دارا بود )

19- قال علي (علیه السلام) : من استغفر بلسانه و لم يندم بقلبه فقد استهزأ بنفسه (2)

حضرت امام علي (علیه السلام) فرمودند : كسي كه با زبانش استغفار كند اما در قلبش پشيمان نشود خود را استهزاء و مسخره كرده است .

20- قال الرضا (علیه السلام) : المستغفر من ذنب و يفعله كالمستهزئ بربّه (3)

حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمودند : كسي كه استغفار از گناه كند ولي گناه انجام دهد ، مانند شخص مسخره كردن به پروردگارش است ( نعوذ بالله ) يعني گناه را سبك مي گيرد .

21- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : خيرُ الاستغفار عندالله الإقلاع و الندم (4)

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : بهترين استغفار در نزد خداي عزّوجلّ دل كندن از گناه و پشيماني از آن است .

ص: 217


1- . اصول كافي ج 2 ، ص 438 حديث 4
2- . بحارالانوار ، ج 78 ص 356 حديث 11
3- . اصول كافي ، ج 2 ص 504 حديث 3
4- . تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 123

كم فروشي

هيچ فرقه اي نباشند كه به كم فروشي و كم سنجيدن و كم پيمودن ، عادت كنند مگر اين كه ايشان را از نباتات و قوت ها ، محروم سازند و به قحط غلّات مؤاخذه گرداند و هيچ گروهي نباشد كه منع زكات كنند و آن را به مستحقّان نرسانند مگر اين كه باران را از ايشان دريغ كنند و باز دارند . (1)

و در خبر است كه چون اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه از حكومت فارغ شد به بازار كوفه آمد و مي فرمود :

يا ايُّها النّاس اتّقوا الله و اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياء هم و لا تعثوا في الارض مفسدين – اي مردم از خدا بترسيد و كيل و زن را تمام بپيماييد و راه عدالت را در آن رعايت كنيد و چيزهاي موزون و كيل را به مردم كم ندهيد و در زمين فساد و تباهي نكنيد . (2)

و مرويست كه اميرمؤمنان (علیه السلام) در بازار مردي را ديد كه زعفران مي كشد و آن كفه ي ترازو كه زعفران در آن بود مي چربيد حضرت دانست كه ترازوي او درست و راست نيست ، زعفران را از كفه بريخت و فرمود : أقم الوزن بالقسط ثم ارجح بعد ذلك ماشئت ، اوّل ترازو را راست كن به درستي و عدل ، و بعد از آن اگر مي خواهي با چرب بسنجي عمل كن . (3)

و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر كه در كيل و وزن خيانت كند فردا او را به قعر دوزخ درآورند و او را در ميان دو كوه آتش جاي دهند و گويند كه كيل و وزن اين كوه ها را بكن و او براي هميشه به اين عمل مشغول باشد . (4)

كم فروشي يكي از گناهان كبيره است ، در اين زمينه قرآن مي فرمايد :

وَيْلٌ لِلْمُطَفّفينَ آيه 1 سوره مطففين - واي بر كم فروشان .الَّذينَ اِذا اكْتالوُا عَليَ النّاسِ يَسْتَؤفوُنَ آيه 2 سوره مطففين – آنان كه هرگاه بپيمايند بر مردم تمام بردارند .

ص: 218


1- . منهج الصادقين ج 10 ص 176
2- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177
3- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177
4- . منهج الصادقين ، ج 10 ، ص 177

و اِذا كالوُهُمْ اَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِروُنَ آيه 3 سوره مطففين – و هرگاه بپيمايندشان و بسنجايند كم دهند .

چون اين سوره نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ميان بازار آمد و برايشان خواند و بعد از آن فرمودند : خمس بخمس، فرمودند : ما نقض قوم العهد الّا سلط الله عليهم عدوَّهُمْ وَ ما حكموا بغير ما انزل الله اِلّا فشافيهم الفقر و ما ظهرت فيهم العهد اِلّا سلّط الله عليهم عدوَّهُمْ و ما ظهرت فيهم الفاحشة اِلّا فشا فيهم الموت و لا طففوا الكيل اِلّا منعوالبنات و أخذوا بالسنين وَ لا منع و الزكاة اِلّا حبس عنهم القطر :

يعني : هيچ گروهي نباشند كه نقض عهد كنند و وفا به آن ننمايند مگر آن كه خداي تعالي دشمن را بر ايشان مسلّط گرداند و هيچ گروهي نباشند كه حكم كنند به غير آن چه خداوند متعال نازل فرموده مگر اين كه فقر و نداري در ميانشان آشكارا شود و هيچ جماعتي نباشند كه در ميان ايشان فاحشه آشكار گردد مگر اين كه مرگ را در ميانشان نمايان نمايد .

آنچه که با مراعات دستور الهی در معاملات از سود باقی می ماند بهتر است اگر ایمان داشته باشید. ایمان به خدا را شرط قرار می دهد. زیرا فقط در این صورت است که اعمال صالح به سود دنیا و آخرت خواهد بود. و این موضوع به تجربه رسیده که سود اندک با مراعات تقوی هزار مرتبه برکتش از سود و بهره زیادی است که بدون تقوی به دست می آید.

کلمه بخس: به فتح با و سکون خا به معنی ناقص ، کم و اندک و به معنی زمینی که بدون آبیاری حاصل بدهد ، زراعت دیم : بَخسَهُ و بَخساً کاست و کم کرد حق او را ظلم کرد بر او و در قرآن 7 مورد آمده است :

1. سوره ي اعراف آیۀ 85 : «... فَأَوْفُوا الْکَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ...»1. هود آیۀ 85

2. «وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ ... (1)

3. «... وَ لاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً ... (2)

4. هود آیه 15

ص: 219


1- . سورة شعراء ، آية 183
2- . سورة بقره ، آية 282

5. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ ... (1)

6. جنّ آیۀ 13

وای بر احوال کم فروشان قال الله تبارک و تعالی: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (2)

وای به حال کم فروشان در کید وزن آنان که چون از مردم می گیرند به طور تمام می گیرند . و چون میپیمایند و یا وزن می کنند برای مردم ضرر می رسانند و کم می دهند و می کاهند از کیل و وزن.

بعضی از مفسرین ذکر کرده اند ، هنگامی که این سوره مبارکه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به میان بازار آمد و این آیه را برایشان خواند و بعد از آن فرمودند: « خمس بخمس قال: ما نقض قوم العهد إلا سلّط اللّه عليهم عدوَّهم وَ ما حكموا بغير ما أَنزل الله إلّا فشا فيهم الفقر ولا ظهرت فيهم الفاحشة إلّا فشا فيهم الموت ولا طففوا المكيال إلا منعوا النبات وأخذوا بالسنين ولا منعوا الزكاة إلا حبس عنهم القطر. » هیچ گروهی نباشد که نقص عهد کنند و وفا به آن ننمایند مگر اینکه خدای متعال دشمن را بر ایشان مسلط گرداند و هیچ گروهی نباشد که حکم کنند به غیر آن چه خداوند متعال نازل گردانیده مگر اینکه فقر و نداری را در میانشان آشکار سازد و هیچ جماعتی نباشند که در میانشان فاحشه رواج پیدا کند مگر اینکه مرگ در میانشان شایع شود و هیچ فرقهای نباشند که به کمسنجیدن و کم پیمودن عادت کنند مگر اینکه ایشان را از نباتات و گیاهان و قوت ها محروم ساز و به قحط و گرانی مؤاخذه گرداند و هیچ گروهی نباشند که منع زکاة کنند و آن را به مستحقین ندهند مگر اینکه باران را از ایشان دریغ بدارد.(3)

مَا نَقَضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إلّا سَلَّطَ [ اللّهُ ] عَلَيْهِمْ عَدُّوُهُمْ ، وَ ما حَکَمُوا بِغَیْرِما اَنْزَلَ اللهُ اِلّا فَشافيهُم الفَقْرُ وَ لا ظَهَرَتْ فیهُم الفاحِشَةُ اِلّا فَشا فیهمُ المَوْتُ وَ لا طَفّفَوُا المِکْیالَ اِلّا مُنِعُوا النَّباتَ وَ اُخِذُوا بِالسِّنینَ وَ لا مَنَعُوا الزَّکاةَ اِلّا حُبِسَ عَنْهُمُ القَطْرُ (4)

ص: 220


1- . سورة يوسف ، آیة 20
2- . سورة مطففين ، آيه هاي 1 و 2 و 3
3- . منهج الصلدقین ، ج 1 ص 176 ، انتشارات علمیه اسلامیه ، چاپخانه حیدری ، افست
4- . نهج الفصاحة ، ص 306 ، ناشر : سازمان انتشارات جاویدان ، چاپخانۀ محمد حسين اعلمی

شُرب خَمْر

اشاره

وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الّرِجْسِ : خداوند متعال : نهی از شرب خمر را برای پاکی از پلیدی قرار داد.

شرح و توضیح:

شرب خمر در قرآن 6 مورد است:

1- يَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ کَبِيرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا (1)

2- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (2)

3- سوره محمد آیه 15

4- یوسف 36

5- یوسف 41در این فراز از خطبه حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) اشاره به این آیه فرموده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (90)

إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91) (3)

«ای کسانی که ایمان آورده اید حقیقت این است که مَی خواری و قمار و بت هائی که برای پرستش نصب میشود و قرعه با تیرها پلیدی و از عمل شیطان است پس از آن پلیدی دوری کنید ، باشد که

ص: 221


1- . سورة بقره ، آیة 219
2- . سورة مائده ، آیة 90
3- . سورة مائده ، آية 91

رستگار شوید . فقط غرض شیطان از این کارها آن است که میان شما با می خواری و قمار کردن دشمنی و کینه در اندازد و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد آیا با این همه ابلاغ شما خودداری خواهید کرد؟ ...»

مراد از رِجس پلیدی مضری است و آنچه از مضرّات مشروب الکلی به روح و جسم در تمام مجامع علمی با ثبات رسیده ما را از بحث در این مورد بی نیاز می سازد.

نکته ای که باید توجه داشت این است که در آیۀ شریفه مرادف خمر میسر و انصاب و ازلام ذکر شده ولی خبر را فقط برای خمر آورده و فرموده « فَاجْتَنِبُوهُ ...»

شاید برای آن است که شراب ام الخبائث است و بقیه حرمتشان از باب مرادف خمر از موارد ابلاغ جمیل و تأکید فوق العاده برای نزاهت و پاکی روح و جسم است.

علت حرمت خمر و شراب مسکر از دیدگاه روایات:

1- قال رضا (علیه السلام) : « و تَحْریمُ الخَمْر قَلیِلِها وَ کَثیرِها ، وَ تَحْریمُ کُلِّ شَرابٍ مُسْکِرٍ قَلیلهُ وَ کَثیرُهْ وَ ما أَشکَرَ کَثیرَهُ فَقلیِلِهُ حَرامٌ وَالمُضْطَرُّ لا یَشْرَبُ الخَمْرُ لأَنَّها تَقْتُلُهُ »(1)و از آئین اسلام است حرمت خَمر و مُسْکرات، چه اندک و چه بسیار آن، و حرمت هر مست کنندهای اندک یا بسیار و هر چه بسیارش مستی آورد اندکش نیز حرام است ، و مضطرّ به آن نباید شراب بخورد زیرا او را خواهد کشت.

1- عن عَبدِالرَّحْمن بِن سالِم عَنِ المُفصَّلَ بن عُمَر قال: قَلْتُ لِأَبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) لِمَ حرَّمَ اللهُ الخَمْرَ؟

قال: لِفِعْلِها وَ فَسادِها، لِأَنَّ مُدْمَنَ الخَمْرِ تُورِثَةُ الإرْتِعاش، وَ تَذْهَبُ بِنُوْرِهِ، وَ تَهْدِمُ مُروّتَهُ، وَ تَحْمِلُهُ عَلى أَنْ یَجْتَرَءَ عَلى اِرْتكابِ المحَارِم ، وَ سَفْكِ الدِّماء ، وَ رُكوْبِ الزِّنا ، وَ لا يُؤمِنُ اِذا سَكَرَ أنْ يَثبَ على حَرَمِهِ وَ لا يَعقِلُ ذلِك ، وَ لا يَزيدُ شارِبُها إلاّ كُلَّ شَرٍّ(2).

عبدالرحمان بن سالم از مفضل بن عمر نقل کرده که گوید : به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم : چرا و به چه علت خداوند متعال خمر و می ( مسکر ) را حرام کرد ؟ فرمودند : خداوند متعال خمر را حرام

ص: 222


1- - عیون الاخبار الرضا (علیه السلام) ، ج 2، ص 277 ، مترجَم : ناشر دارالکتب الاسلامیه ، چاپخانه گوهر اندیشه
2- - علل ، جزء 2 ، ص 476 ، منشورات المكتبة الحيدريةُ و مطبعتها في النجف

فرمود به خاطر مسکر بودن و فساد آن زیرا کسی که دائماً خمر می نوشد موجب ارتعاش و لرزش بدن میشود و نور ایمان او به سبب این مواد خبیثه از بین می رود و مروت او را نابود می ساد و او را وادار میکند بر جرئت کردن مرتکب حرام ها و ریختن خون ها و ارتکاب فعل زنا و مؤمن نیست کسی که مست شد و بر محارم خود مانند عمه و خاله و دختر ورمی جهد ، چون عقل ندارد شارب و خمر و دست به هر کار شرّ و بد می زند و مرتکب هر عمل شومی می شود .

2- عن اَبی بَکر الحَضْرَمّی عَنْ اَحَدِهما (علیهما السلام) قال: الغِناءُ عُشُّ النِّفاق وَ الشُرْبُ مُفتاحُ کُلَّ شَرِّ و مُدْمِنُ الخَمْرِ کَعابِدِ الوَثَنِ مکذوب بِکتابِ الله لَوْ صدّق کِتابَ الله لَحَرَمَ حرامَ الله.(1)

ابی بکر حضرمی از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) روایت کرده که فرمودند: غِناء و آوازخوانی ( صدا را در گلو چرخاندن ) لانه نفاق است و نوشیدن می کلید هر بدی است و دائم الخمر مانندبتپرست است و کتاب خداوند متعال را دروغ می پندارد. اگر تصدیق می کرد و باور داشت ، حرمتی برای حرام خداوند قائل می شد و نمی نوشید مسکرات و مست کننده .

1- عن اَسماعیلَ بن یسار قال: سأَلَ رَجُلٌ اَبا عَبْدالله (علیه السلام) عَنْ شُرْبِ الخَمْرِ اَشَّرُ اَم تَرْکُ الصَّلاةُ ؟

فقال: شُرْبُ الخَمْرِ أَشَّرُ مِن تَرْکِ الصَّلوةِ وَ تَدْری لِمَ ذاکَ؟ قال: لا قال: یَصیرُ فی حالِ لا یَعرِفُ الله تعالی و لا یَعْرِفُ من خالَفَهُ.(2)

اسماعیل بن یسار گوید: مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید : شُرب خمر بدتر است (گناه او) یا ترک نماز؟ فرمودند: شرب خمر بدتر است. فرمود می دانی چرا ؟ گفت: نه فرمود : به خاطر این که شارب الخمر در حالی می رود که خدا را نمي شناسد و نمی داند چه کسی را مخالفت کرده است و نافرمانی چه کسی را انجام داده .

گناهان

در اصول كافي 19 گناه را جزء كبائر به حساب آورده ، از جمله خمر و شراب خواري را ، كه عبدالعظيم حسني از امام جواد (علیه السلام) نقل مي كند ، كه فرمودند : از پدرم از امام رضا (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : از پدرم موسي بن جعفر (علیه السلام) شنيدم كه فرمودند : وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِاَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ نَهي عَنها كَما نهي عَنْ عِبادَةِ الأوثانِ

ص: 223


1- . علل جزء 2، ص 476. منشورات المكتبة الحيدريةُ
2- . علل جزء 2، ص 476.

و شراب خواري زيرا خداي عزّوجلّ

از آن نهي فرموده ، مثل آن كه از پرستش بت ها نهي فرموده است .

يا ايُّها الَّذين آمنوا اِنَّما الْخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الْاَنْصابُ وَ الاَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمِلَ الشَّيطانِ فَاجْتَنِبوُهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلَحوُنَ (1)

در اين جا هر دو ( خمر و قمار ) را به يك روش پليد و شيطاني معرفي كرده است . (2)رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اِنَّ الله لعن الخَمْرَ و عاصرها و معتصرها و شاربها و ساقيها و حاملها و المحمولة اليه و بائعها و مشتريها و آكل ثمنها (3)

يعني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : خداوند ده كس را درباره شراب ( مستي آورنده ) لعنت فرموده آن كس كه درختش را كاشته و آن كه نگهبانيش را كرده و آن كه انگورش را فشرده و آن كه آن را نوشيده و آن كه آن را در جام ريخته و آن كسي كه آن را حمل كرده و آن كسي كه از بارور تحويل گرفته و آن كه خريده و آن كه فروخته و آن كه پولش را دريافت كرده است . و فرمودند : كسي كه شراب بنوشد ( مست كننده ) خداوند نماز او را تا 40 روز قبول نكند و اگر در اين 40 روز بميرد ( بدون توبه ) خداوند از طينت خبال ( از آب چرك آلوده جهنم ) به او بياشامد . (4)

در اين باره روايات بسيار و فراوان است .

اين روايت در اصول كافي به اين صورت آمده است :

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست كه فرمودند : 5 چيز است كه اگر به آن ها برخورد كرديد ، از آن ها به خدا پناه ببريد ، هرگز در مردمي زنا پيدا نشود كه آن را آشكارا كند ( مخفيانه هم حرام است ) جز اين كه در ايشان طاعون و دردهايي كه در گذشتگان آن ها سابقه نداشته پديدار گردد ، و از پيمانه و ترازو كم نگذارند جز اين كه به قحطي و سختي مخارج زندگي و ستم سلطان گرفتار شوند ، و از دادن زكات منع نكنند جزء اين كه آمدن باران از آسمان بر آن ها ممنوع گردد و اگر به خاطر چارپايان نبود هيچ باران بر آن ها نمي باريد و پيمان خدا و رسولش را نشكنند جزء اين كه خداوند دشمنانشان را بر ايشان چيره كند و برخي اموالشان را بگيرند و به غير آن چه خداي عزّوجلّ نازل كرده حكم نكنند جزء اين كه خداوند كشمكش و ستيزه ميان آن ها قرار دهد .(5)

ص: 224


1- . سورة مائده ، آية 90
2- . اصول كافي ، ج 3 ص 391
3- . وسائل الشيعه ، ج 17 ص 237
4- . بحارالانوار ، ج 79 ، ص 131 و ص 127 و ص 148 چاپ ايران
5- . اصول كافي ، ج 4 ص 81

شراب خواري يكي از گناهان كبيره است و ائمه معصومين (علیهم السلام) ما ، آن را جزء كبائر ذكر فرموده اند و در قرآن مجيد از آن به گناهان بزرگ تعبير فرموده اند ، از آن جا كه خداوند مي فرمايد : يَسْئَلونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلْناسِ وَ اِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (1)

از مي و قِمار از تو مي پرسند بگو در آن دو گناه بزرگي است و سودهايي ( كاذب ) براي مردمان دارد ولي گناه آن ها از آن بزرگتر است .

اجتناب از قذف

اشاره

وَ اجْتِنابَ القَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ

خداوند متعال دوری جستن از نسبت زنا ( به زن عفیف ) را حجاب و مانعی از لعنت دنیا و آخرت قرار داد.

شرح و توضیح:

حضرت صدیقه طاهره شریک القرآن ، امّ النُّجَباء فاطمۀ زهراء (علیها السلام) ، در این فراز به این آیۀ شریفه اشاره میفرماید:

«إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (2)

« به راستی افرادی که زن های عفیف و غافل از معصیت و با ایمان را به زنا تهمت می زنند در دنیا و آخرت مورد لعنت واقع شده و بر آنان عذاب دردناک است . »

در این آیۀ شریفه روشن است که خدای متعال « قذف محصنه » را بسیار مورد اهیمت قرار داده تا جائی که معلوم نیست معصیتی را تا این درجه از اهمیّت قرار داده باشد چه اینکه آنان را در دنیا و آخرت ملعون و به عذاب دردناک بیم داده است ، شاید انگیزۀ این همه تهدید به دو جهت باشد:1- آبرو و حیثیت شخصی آبرودار حائز درجۀ اعلای اهمیّت است ، زیرا قرآن کریم از قول مریم (علیها السلام) نقل میکند وقتی که خود را در عرض چنین تهمتی می بیند از جان و دل آرزوی مرگ میکند.

«... قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَ کُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً (3)

ص: 225


1- . سورة مباركة بقره ، آية 219
2- . سورة نور ، آیۀ 23
3- . سورۀ مريم ، آیۀ 23

ای کاش قبل از این جریان مرده بودم و از خاطره ها به کلّی محو و فراموش می گردیدم .

ضربة روحی تهمت و افتراء آنچنان کاری است ، که مانند مریم (علیها السلام) که به تصدیق قرآن « صدیقه » است از تحمل آن اظهار ناتوانی و آرزوی مرگ می کند .

2- در اسلام به کانون خانواده که زمینه ی رشد انسان ها است توجه خاص شده و باید محیط خانواده گرم و سرشار از حُسن اعتماد باشد. چنین تهمت ها اساس یک خانواده را از هم می پاشد و سوءظن ایجاد می نماید و در نتیجه حسن تفاهم و صمیمیت از کانون خانواده رخت بربسته و محیط گرم خانواده به مرکز کینه و عداوت تبدیل می شود.

گرچه در آیۀ شریف از تهمت به « رمی » و در خطبه به « قذف » تعبیر می کند ولی اشاره به همین آیۀ شریفه است.

قذف چیست؟

کلمه ی قذف در لغت به معنی دشنام دادن و فحش دادن است.

قَذَفَ قَذْفاً قی کرد . قَذَفَ بقَولِهِ سخن گفت . بدون فکر و تدبّر قَذَفَ المُحْضِنة به زنا خواند و متهّم کرد زن شوهردار را قَذَفَ الرَّجُلَ ، فحش و دشنام داد او را1- قذف عبارت از تهمت زدن به کسی به زنا و یا لواط به شرط آن که با لفظ صریح و تهمت زننده معنای لفظ را بداند و با آگاهی بگوید. اگرچه کسی که مورد تهمت قرار می گیرد معنای آن را نداند و چه مرد باشد چه زن .

2- قذف فقط در مورد زنا و یا لواط و مُساحقه(1)

تحقق می باید و اما تهمت کفر و مشروب خواری حد ندارد و باید تعزیر شود.

3- در کسی که تهمت زده می شود شرط است که آزاد و مسلمان و بالغ باشد و در غیر این صورت و این شرائط تعزیر ثابت می شود.

4- حد قذف حق الناس است باید کسی که مورد همت واقع می شود از حاکم شرع مطالبه نماید و حد قذف با توبه ساقط نمی شود مگر قبل از آنکه تهمت قذف به مرحله اثبات رسد . شخص متهم عفو نماید و اگر با بیّنه شرعی تهمت ثابت شد عفو متهّم اثری نخواهد داشت. در قرآن این کلمه 10 مورد آمده :

ص: 226


1- . مساحقه هم جنس بازی زنان

1- احزاب 26

2- حشر 2

3- طه 87

4- انبیاء 18

5- سبا 48

6- سبا 53

7- طه 39

8- طه 39

9- صافات 8

10- نور 23و از گناهان کبیره است و آن نسبت دادن زنا یا لواط به زن یا مرد مسلمان پاک دامن دادن است و حد قذف 80 تازیانه است که البته شروطی دارد و به کبیره بودنش چه قرآن و چه روایات تصریح شده است و این هم از آفات بزرگ زبان است نعوذبالله مِنْهُ .

قذف يكي از گناهان كبيره است ، و معناي آن اين است كه نسبت زنا يا لواط به زن يا مرد مسلمان و پاك دامن دادن است . ( نعوذ بالله ) و از ائمه معصومين (علیهم السلام) در احاديث وارد شده است بر كبيره بودنش و يكي از 19 گناه بزرگ كه در اصول كافي آمده است .

از قول امام جواد و امام رضا و امام موسي بن جعفر (علیهم السلام)

وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، لِاَنَّ اللهَ عَزّوَجَلَّ يَقُولُ : لِعُنوُا فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عظِيمٌ (1)

وَ متهم ساختن زن پاكدامن به زنا ( يا مرد پاكدامن به لواط ) زيرا خداوند عزوجل مي فرمايد : آن ها در دنيا و آخرت لعنت شده و عذاب بزرگي دارند . (2)

ص: 227


1- . اصول كافي ، ج 4 ، ص 390
2- . سورة نور ، آية 23

كه در اين آيه مي فرمايد : اِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصِناتِ الغافِلاتِ المُؤمناتِ لُعِنوُا فِي الدُّنيا و الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عذابٌ عظيم

يعني : آنان كه به زنان پاكدامن نسبت زنا مي دهند كه از آن چه به ايشان نسبت مي دهند بي خبران و اهل ايمانند ، دور شده اند ( از نام نيك در دنيا و در آخرت از رحمت الهي دور شده اند ) و براي ايشان شكنجه ي بزرگي است در روزي كه زبانشان و دست و پايشان بر آن چه كرده اند گواهي دهند . ( يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَيديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما كانوُا يَعْمَلون َ) (1)يعني : كساني كه به زنان و مردان پاك دامن نسبت زنا مي دهند در دنيا مطرود و ملعون و مردود بندگان و در آخرت ملعون و مورد غضب پروردگارند يا اين كه در دنيا به عقوبت حد و رد شهادت و در آخرت به انواع و اقسام عذاب ها مبتلا خواهند بود .

عَمْرُبْنِ نُعْمان جُعفي گويند : حضرت امام صادق (علیه السلام) دوستي داشت كه آن حضرت را به هر جا كه

مي رفت رها نمي كرد و از ايشان جدا نمي شد ، روزي در بازار كفّاش ها همراه حضرت مي رفت و دنبالشان غلام او كه از اهل سِند ( هند ) بود مي آمد . ناگاه آن مرد به پشت سرش متوجه شد غلام را نديد و تا سه مرتبه به دنبالش برگشت و او را نيافت بار چهارم كه او را ديد گفت : اي زنازاده كجا بودي ؟ حضرت امام صادق (علیه السلام) دست خود را بلند كرد و به پيشاني مباركش زد و فرمود سبحان الله مادرش را به زنا متهمّ مي كني ؟ من خيال مي كردم تو خوددار و پارسائي و اكنون مي بينم كه ورع و پارسائي نداري ؟ عرض كرد : قربانت گردم مادرش زني است از اهل سِند و مشرك است، فرمودند : مگر نمي داني كه هر ملّتي براي خود ازدواجي دارند ، از من دورشو

عمربن نعمان جُعفي گويد : ديگر او را نديدم كه با آن حضرت راه برود تا آن كه مردي ميان آن ها جدايي انداخت(2).

ص: 228


1- . سورة نور ، آية 24
2- . اصول كافي ، ج 4 ص 15

روایات:

1- عن الرضا (علیه السلام) فیما کُتِبَ اِلَیْهِ مِن جَواب مسائله: وَ حَرَّمَ اللّهُ قَذْفَ اَلمُحْصنات لما فیه من فسادالأَنساب و نقی الولد و ابطال المواریث و ترک التربیة و ذهاب المعارف و ما فیه منَ الکبائر العلل التّی تؤدّي الی فساد الخلق(1)در میان مسائلی که به حضرت رضا (علیه السلام) نوشته شده بود من جمله مسئله و حکم و علّت قذف و نسبت دادن به زنان شوهر دار پاک دامن: فرمود خداوند متعال حرام فرموده قذف زنان پاک دامن شوهردار را چون که با این عمل نسبت ها فاسد می شوند و نفی فرزند و باطل و از بین رفتن ارث ها و از بین رفتن تربیت ( فرزندان ) و از بین رفتن شخصیت ها و گناهان بزرگ و علت هائی که منجر به فساد خلق است ، می شود.

1- قال النّبّی (صلی الله علیه و آله و سلم) : وَ مَن رَمْیِ مُحْضِاً اَوْ مُحْصِنَةً أحْبَطَ اللّه عَمَلَهُ و جَلّده یوم اَلقیامة سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَك مِنْ بَيْنِ يَدَيهِ وَ مِنْ خَلْفِه ثُمَّ يؤُمَرُ بِهِ إلى النّارِ(2)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند کسی که مرد پاک دامن زن دار و یا زن پاک دامن شوهرداری را نسبت ناروا بدهد خداوند عمل ( صالح ) او را هبط و نابود می کند و روز قیامت هفتاد هزار فرشته از مقابل و پشت سرش تازیانه می زنند . سپس دستور داده می شود او را به آتش بیندازند.

2- عن غیاث این ابراهیم ، عن جعفر ، عن ابیهِ قال: جاءت امرأة اِلی رَسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقالَتْ یا رَسُولَ الله اِنّی قَلتُ لِأمَتَی : یا زانیه فقال: هل رأیتِ عَلَیْها زنا ؟ فقالت : لا فقال: اَما أنَّها سيقادٍ مِنْكِ يوم القيامة فرجعت اِلى أمتها فأعطيتها سوطًا ثُمَّ قالت : اجلديني فأبت الاَمَة فأعتقتها ثم اَتت اِلَی النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فأخبرته فقال: عسى اَن يكون به.(3)

زنی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: یا رسول من به کنیزم گفتم ای زنا دهنده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : آیا دیده بودی زنا دادن او را ؟ گفت : نه رسول ، خدا فرمودند: آگاه باش روز قیامت از تو تلافی خواهد شد پس زن آمد نزد کنیزش و تازیانه را به او داد و گفت: مرا حد (80 تازیانه ) بزن،

ص: 229


1- . وسائل الشیعه ، ج 18 ص 431 ، مکتبة الاسلامیه بطهران کتاب الحدود ، علل الشرایع، جزء 2، ص 48 ، منشورات المكتبة الحيدريةُ
2- . وسائل الشيعه ، ج 18 ص 431 ، به نقل از عقاب الاعمال صدوق
3- . وسائل الشيعه ، ج 18 باب الحدود ص 430

کنیز نپذیرفت پس کنیز را آزاد کرد سپس نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و کار خود را به آن حضرت خبر داد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: امید است با این کارت تلافی شده باشد یعنی در آخرت عذابی نداشته باشی.

ترک سرقت

اشاره

وَ تَرَکَ السَّرِقةِ اِیجاباً للعِفَّةِ

خداوند متعال دزدی را برای عفت نفس و نگهداری از طمع به مال مردم قرار داد.

این قسمت ناظر به آیۀ شریفه 38 سوره مائده است.

﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ ﴾

« دست های دزد چه زن و چه مرد را قطع نمائید تا کیفر آنچه که بت عمل خود به دست می آوردند ببینند و عقوبت الهی را بچشند چه اینکه خدا قادر و حکیم است »

زیرا دستی که واجد امانت و عفت شد ارزش بسیار سنگینی دارد امّا وقتی که خیانت کرد دیگر کرامت و ارزشی ندارد زیرا از حدود خود تجاوز نموده است.

ابوالعلاء معرّی از سیّد مرتضی علم الهدی (قدس سّره) فلسفه این حکم قرآنی را این چنین سؤال کرد:

یَدٌ بخمسین مئین عسجد اودیت

ما بالها قطعت فی ربع دیناراً

دستی که 500 دینار طلا دیه آن است چرا به خاطر یک چهارم دینار باید بریده شود؟

سیدمرتضی چنین جواب می دهد :

عزّ الأمانة أءلاها و أرخصهاذلّ الخیانة فافهم حکمة البادی (1)

ص: 230


1- . فاطمة الزَّهرا (علیها السلام) من المهد الي اللحد ص 408

آنچه که به دست عزّت بخشیده امانت است و ذلت خیانت است که او را از ارزش انداخته پس حکمت الهی را بدان.

پس سرقت عفت را از دست سلب می کند و ترک سرقت موجب بقا و عظمت و امانت می گردد.

تبصرة: 1- اگر دزدی در نزد حاکم شرع دو مرتبه اقرار به دزدی کرد و یا دو شاهد عادل شهادت دادند باید از دست راست چهار انگشت او را برید و انگشت ابهام و بزرگ را باقی گذاشت.

2- نصابی که موجب قطع است بنابر مشهور چهار دینار طلای خالص و یا به اندازه قیمت چهار دینار باشد. بعضی از بزرگان فقها گفته اند که نصاب قطع خمس دینار ( پنج دینار)

3- دزدی باید مخفیانه باشد نه علنی و نیز خودش بالمباشرة (به تنهایی) بر دارد ، نه دیگری به او امر کند و نه مشارکت دیگری دزدی نماید ، مگر اینکه دزدی هر یک به اندازه نصاب باشد (علی تقدیرین)

4- اصحاب ما يعني شيعه شرط کرده اند که باید بر داشتن مال از حرز باشد و مراد از حِرز یعنی مال در جائی محفوظ باشد و به جز مالک کسی را حق ورود به آنجا نباشد.

البته مفهوم حرز را باید از عرف پرسید از این جا اهمیّت احترام اموال مردم از نظر اسلام معلوم می شود که چقدر مسلمانان باید نسبت به اموال همدیگر با دیده احتیاط بنگرند.

علّت سرقت

قال الرضا (علیه السلام) : وَ حُرْمَةُ السِّرقَةِ لِما فیهِ مِنْ فَسادِ الاَمْوالِ وَ قَتْلِ الأَنْفُسِ لَوْکانَتْ مُباحَةً وَ لِما یَأتی فِی التَّغاصُبِ مِنَ القَتْلِ وَ النَّتازُعِ وَ التَّحاسُدُ و ما یَدْعُو اِلی تَرْکِ التِّجاراتِ وَ الصِّناعاتِ فِی المکاسِبِ وَ اِقتِنآءِ الأَمْوالِ اِذا کانَ اَلشَّی ءُ المُقْتَنی لا یَکوُنُ أَحَدٌ أَحَقَّ بِهِ مِنْ أَحَدٍ. (1)امام رضا (علیه السلام) فرمودند: .... و حرمت دزدی از این جهت است که اگر جایز بود ، همۀ اموال از دست میرفت و خونریزی و کشتار مردم یک دیگر را به وجود می آمد و همه در معرض تلف واقع می شدند . زیرا برای غصب مال شخصی ناچار به قتل او با منازعه و زد و خورد به او با ایشان می گشتند و بر یک دیگر حسد میبردند و تجارت و کسب و صناعت تعطیل میگشت و هیچ کس به

ص: 231


1- . عیون الاخبار ، ج 2، ص 193، مترجم دارالکتب الاسلامیه ، چاپخانه گوهر اندیشه سنه 1380

کار و کوشش و تلاش نمی پرداخت و چون چنین شود آن مال که با کوشش فردی پیدا شده همه در اَخذ آن همسان و مساویند ( و این روشن است که نادرست است)

روایات

1- عن ابی الحَسَن قال: لا یَزالُ العَبْد یَسْرِق حَتّى اِذا استوفى ثَمَن یَده أَظهره الله علیه .(1)

از امام رضا (علیه السلام) مرویست پیوسته بنده دزدی می کند و دست به سرقت می زند تا وقتی که کاملاً و به طور مستوفی [ کراراً این عمل را انجام دهد ] بهاء و قیمت آن متاع یا کالا در دستش باشد خداوند امر او را ظاهر سازد [ یعنی کار او را به رسوایی می کشاند ]

از امام رضا (علیه السلام) مرویست در آنچه که به آن حضرت نوشته شده بود ، از بعضی علل احکام و من جمله علّت قطع دست سارق را پرسیده بودند ؟ فرموده بود غالباً چیزها را با دست راست بر می دارد و این افضل و برتر اعضاء اوست بیشتر به دست راست تیغ می برد پس دست او قطع می شود تا عبرتی باشد برای خلق تا دیگر جرئت نکند اموال مردم را از طریق غیرحلال بردارند چه اینکه اکثر وقت سرقت با این دست صورت می گیرد و غصب اموال مردم و أخذش به طریق غیرحلال حرام است، به خاطر اینکه در این عمل انواع فساد وجود دارد و فساد نیز حرام است چون اموال مردم به نیستی و فناء میرود و اَنحاء فساد دیگر که در این کار وجود دارد و به خاطر غصب مال مردم و سرقت لازمه اش1- کشتن اشخاص و نزاع و کشمکش و حسادت به وجود می آید و خلاصه منجر به ترک تجارت و صناعات دیگر در کسبها می شود[ که دیگر کسی به دنبال کسب و تجارت و کار نرود] و اکتفاء به این عمل ردد و در این حال کسی به حق خود نمیرسد. (2)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اَربَعٌ لایَدْخُلَ بَیْتًا واحدة مِنهُنَّ الّا خَرِبَ و لم یعمربالبرکة الخيانة و السِّرقة وَ شُرب الخمَرْ و الزّنا.(3)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) فرمودند: چهار چیزند که در هر خانه ای وارد شدند خراب و ویران کنند و عمران و برکت را از بین می برند از آن خانه و اهلش خیانت کردن، دزدی، نوشیدن مَیْ (خمر) و زنا

ص: 232


1- . وسائل، ج 18، ص 481
2- . وسائل، ج 18، ص 481
3- . وسائل، ج 18، ص 482

3- قال الصادق (علیه السلام) : السُرّق ثلاثَةٌ: مانعٌ الزَّکاة و مُسْتَحِّلُ مُهور النِّساء و کذلک مَنِ استدانَ وَ لَمْ یَنْوِ قضآءَهُ. (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سارقین (دُزدان) سه دسته هستند : 1- مانعین زکات 2- کسانی که مهرهای زنان را حلال می دانند ( نپرداختن آن را ) 3- و کسی که از مردم قرض می کند و قصدش اینکه دَین خود را نپردازد.

و این کلام در قرآن 9 مورد آمده است : یوسف 77 ، یوسف 81 ، یوسف 77 ، ممتحنه 12 ، فجر 18 ، مائده 38، یوسف 70، یوسف 8

دوری از شِرک

اشاره

وَ حَرَّمَ اللّهُ الشِّرْکَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ فَاتَقُّواللّهَ حَقَّ تقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَو خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص ورزند.

پس از خداوند ( در بندگی ) بدان گونه که شایسته است ، پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز در حال مسلمانی از دنیا نروید.

شرح و توضیح :

شرک در قرآن 156 مورد آمده است.

1- ... لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (2)

2- ... وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ (3)

3- لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لاَ أُشْرِکُ بِرَبِّي أَحَداً (4)

4- ... وَ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّي أَحَداً (5)

5- قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَ لاَ أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (6)

ص: 233


1- . بحار الانوار ، 96/12/15
2- . سورة زمر ، آیة 65
3- . سورة انعام ، آیة 88
4- . سورة كهف ، آیة 38
5- . سورة كهف ، آیة 42
6- . سورة جن ، آیة 20

6- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَيْئاً ...(1)

7- ... أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً ... (2)

8- إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ .... (3)

9- ... إِنَّهُ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ ... (4)

10- ... وَ لاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (5)1- ... وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِکُونَ (6)

شرک چیست؟

کلمه شرک : به کسر شین کفر ، انبازی ، شریک دانستن برای خداوند اَشْرَکَ بالله انکار کرد ، شریک قرار داد . مُشْرِک- کافر

شرک عبارتست از اینکه غیر خداوند سبحانه را هم ردیف یا هم مصدر امری و منشأ اثری بداند و اعتقاد داشته باشد که از غیر پروردگار هم کاری ساخته است پس اگر به این عقیده آن غیر را بندگی و عبادت کند . آن را شرک گویند و اگر آن را عبادت نکند ولیکن اطاعت کند او را در چیزی که رضای سبحان در آن نیست آن را شرکت طاعت گویند که اولی شرک جَلی و دومی شرک خفی می نامند.

و شبهه ای نیست که شرک اعظم گناهان و اکبر کبائر و مشرک موجب خلود در عذاب و آتش جهنّم خواهد بود و هم ردیف با کفّار باشد و دلیل بر کبیره بلکه اکبرکبائر بودن او آیات و روایات فراوان است.

ص: 234


1- . سورة نساء ، آیة 36
2- . سورة آل عمران ، آیة 64
3- . سورة نساء ، آیة 116
4- . سورة مائده ، آیة 72
5- . سورة كهف ، آیة 110
6- . سورة توبه ، آیة 31

از جمله آیه 116 سورة نساء که می فرماید :

« إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ ...»

خداوند مشرک را نمی آمرزد .

و آیه 72 سورة مائده می فرماید:

«... إِنَّهُ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ ...»

به درستی کسی که به خداوند متعال شرک بورزد حقیقت خداوند بهشت را بر او حرام خواهد نمود.لقمان حكيم به پسرش می فرماید:

لا تُشْرِکْ بِالّله اِنَّ الشِّرکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (1)

به خدا شرک نیار ( مشرک مباش ) که به درستی شرک ظلم بزرگی است.

و امام باقر (علیه السلام) می فرماید: اَلْظُلم ثَلاثَةٌ ظُلْمٌ یغْفِرُهُ الّله وَ ظُلْمٌ لا یَغْفِرُهُ الله و ظُلْم لا یَدَعَهُ الله فَاَمّا الظُلْم والذّی لا یَغْفِره الله فالشِّرکُ و اَمّا الظُلم الذّی یَغفِرهُ فظَلْمُ الرّجُلِ نَفْسَهُ فیما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الله و امّا الظُلمُ الذّی لا یَدَعَهُ الله فالمُداَنیةُ بَیْنَ العِباد. (2)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : ظلم و ستم سه گونه است . ظلمی که خداوند او را می بخشد و ظلمی که نمیبخشد و ظلمی که از او نمی گذرد. اما ظلمی که می بخشد ظلمی است که بنده گناه کار گناهانی انجام داده و با توبه خداوند می بخشد، و ظلمی که از او نمی گذرد ظلم کردن به حق دیگران و مظالم عباد است (حق الناس) و اما ظلمی که نمی بخشد ظلم شرک است کسی که مشرک به خداوند شده. البته اگر مشرك مسلمان و موحّد شود ، گناه او بخشيده خواهد شد .

ص: 235


1- . سورة لقمان ، آیة 13
2- . تفسیر صافی ج 2، ص 310 منشورات المکتبه الاسلامیّه ، چاپ اسلامیّه، 1362 شمسی

انباز و اندادی برای او قرار داده باشد.

امام زین العابدین (علیه السلام) می فرماید:

فَاَمّا حَقُّ اللّه الاَکْبَر عَلَیْکَ فَأَنْ تَعْبُدَهُ لا تُشْرِکَ بِهِ شَیئاً ، فَاذا فَعَلْتَ بِالاِخْلاصِ جَعَلَ لَکَ عَلی نَفْسِهِ اَنْ یَکْفیَکَ اَمْرَالدُّنسا و الآخِرَةِاما حق خدایت ( که بزرگتر از حدّ توصیف است ) این است که او را بندگی کرده، کسی یا چیزی را شریک وی نسازی ، هرگاه این حقّ خداوندی را لباس عمل پوشانده و به زیور اخلاص آراستی ، خدای بزرگ بر خود واجب میکند که امر دنیا و آخرتت را کفایت کند .(1)

در مقابل شرک ، توحید است که خود مراتبی دارد

1- توحید در ذات و آن عبارت است از یکی دانستن ذات مقدس خداوند که قدیم و ازلی است و مبدأ و علت ایجاد جمیع عوالم امکانیه از محسوس و غیر محسوس است و شرک در این مقام متعدد است. (2)

2- توحید در مقام صفات ، که عبارت است از اینکه صفات حقیقت ذاتیة الهیه مانند حیات و علم و قدرت و اراده و امثال آن را عین ذات حضرت احدیت و در غیر او زائد و عارض بداند به این معنا که هر یک از این صفات را در غیر خداوند جلّ و عز از موهبات و افاضات حضرتش بداند.

شرک در این مقام هم دو قسم است: 1- اینکه صفات را زائد بر ذات حق بداند که لازمۀ آن تعدد قدما است که ، این مذهب منسوب باشاعره که بطلان این قول هم در جای خودش (بحث کلام) ثابت شده.

3- توحید و شرک در افعال: حقیقت توحید در افعال این است که بداند در جمیع عوالم ملک و ملکوت مالک و مدبّر و متصرّف تنها خداوند یکتا و بی همتا و بی شریک است و یقین بدارد برای خداوند سبحان در جمیع شئون ربوبیت و الوهیت شریک و انبازی نیست و جهت ربوبیت او را در آسمان ها و زمین و اهل آن و سایر عوالم یکسان بداند و او را خالق آسمان ها بشناسد و بداند خالق

ص: 236


1- . رسالة الحقوق امام زین العابدین (علیه السلام) ، خصال صدوق ، ج 2 ، ص 346 مترجم چاپ افست اسلامیه ، البته هر نوع شرکی و کفری با توبه واقعی بخشیده خواهد شد .
2- . چنانچه طایفۀ ثنویه می گویند در عالم دارای دو مبدأ متساوی است که هر دو قدیم و ازلی هستند ؛ یکی مبدأ خیرات و آن یزدان است و دیگری مبدأ شرور و آن « اهریمن » که این کفر است و قولشان باطل، و طایفۀ نصاری که قاتل به سه اصل قدیم هستند و به اقالیم ثلاثه ( اب- ابن- روح القدس ) قائلند این هم کفر است و قولشان باطل طبق قرآن و روایات و از این اقوال کفر و شرک بسیار است در جهان

ستارگانی است و خالق همۀ مخلوقات و موجودات و اگر این امور را از غیر خداوند یکتا و قادر بداند كه در افعال است یعنی در خلقت کارهای او دیگری را هم مد خلیت داده است.

1- توحید و شرک در اطاعت : شخص مؤمن پس از آنکه یقین دانست که خالق و رازق و مدَبّر و مربّی او وسائر مخلوقات یکی است و در هیچ مرتبه ای از مراتب الوهیت و شئون ربوبیتش شریک ندارد ، به حکم عقل و ایمان در مقام اطاعت و فرمان برداری ، غیر او کس را فرمان ده خود قرار نخواهد داد و فقط او را لازم الاطاعة می داند و بس و سایر مخلوقات را با خود در این جهت یکسان می داند که همه مخلوقات عاجز و ضعیفند و از خود هیچ ندارند .

یکی هر کس را که خداوند تعیین فرموده و ولایت داده و امر خلق را به او ارجاع کرده قهراً واجبالاطاعة خواهد بود چون خودش تعیین کرده است مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و 12 امام (علیهم السلام) که این بزرگواران وُلاة امر مردمند از جانب خداوند و مردم باید بدون چون و چرا اطاعات کنند.

و ائمه هدی (علیهم السلام) هم هر دستوری به مردم دادند باید ملزم به اوامر آنها باشند من جمله نوابی با شرائط چه نواب خاصه چه نواب عامه، برای مردم تعیین می کنند که در زمان غیبت به آنان رجوع کنند.

2- توحید و شرک در مقام عبادت: پروردگار عالم برای اظهار فضل عظیمش، بندگانش را دعوت فرموده که بر بساط قربش وارد شده و از برکات آثار عظیمه جوار آن حضرت بهره مند گردند و به درجاتی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر کسی خطور نکرده نائل گردند.

البته بندگان بدون واسطه و آماده شدن و استعداد نمی توانند بر بساط قربش قدم گذارند پس به حکمت بالغراش خاتم الانبیا و ائمه هدی (علیهم السلام) را واسطه و به وسیلۀ ایشان عباداتی را تشریح فرموده است. پس اگر غیر او را عبادت کنند چه بت چه انسان چه غیره را شریک قرار دهد به هر نحوی از انحاء باطل و مشرک است. یا مثلاً در عبادات ریاء و نشان دادن برای غیرخداوند عبادت کند که پای دیگری در کار باشد. باطل و فاسد و مشرک خواهد بود. چون عبادت فقط از آن اوست و لا غیره [خداوند به همه ماها رحم کند]

اطاعت خداوند در آنچه که امر فرموده است.

وَ اَطیعُواللهَ فیما اَمرَکُمْ بِهِ وَ نَهاکُمْ عَنْهُ. فَاِنَّهُ « اِنّما یَخْشیَ اللهَ مِنْ عِبادِهِ العِلَماءُ»

ص: 237

و خداوند را در آنچه که شما را بدان امر می کند و آنچه که نهی می نماید، فرمانبرداری کنید زیرا «فقط بندگان بینا و دانا از خداوند خوف و ترس دارند»

شرح و توضیح:

اطاعت یعنی فرمانبرداری کردن. فرمانبرداری در یک کلام یعنی اوامر و نواهی پروردگار را اطاعت کردن به این معنا که اوامر خداوند را انجام و نواهی الهی را ترک کردن اوامر و نواهی خداوند بسیار است که در قرآن به خصوص و در اخبار و روایات آمده است و در قرآن این کلمه یعنی فقط «اطیعو» 21 مورد آمده و کلمه اَطیعون 11 مرتبه و کلمه یطع الله و رسوله 6 مورد نیز آمده است من جمله آیۀ 59 سوره نِساء بدیهی است برای یک فرد با ایمان همۀ اطاعت ها باید به اطاعت خداوند منتهی شود و هر گونه رهبری باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد و طبق فرمان او باشد، زیرا حاکم و مالک تکوینی جهان و تشریعی او است و هر گونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد.

و در مبحث توحید و عدم شرک صفحه 22 در قسمت چهارم توحید در طاعت گذشت و یکی از دستورات پروردگار متعال پیروی از اولی الامر و ولاة الامر است یعنی کسانی که اطاعتشان ار جانب خداوند بر مردم و بلکه کل مخلوقات واجب شده است، آن افرادی که مقام عصمت دارند و حجت های خداوند بر خلقش میباشند مانند انبیاء و اوصیایشان و مخصوصاً چهارده معصوم (علیهم السلام) . پیامبری که معصوم است و هرگز از روی هوی و هوس سخن نمیگوید:

وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى (4) ﴿ سوره نجم ﴾ (پیامبر (صلی الله علیه و آله) ) از روی هوا و هوس سخن نمی گوید. نیست (کار و گفتار و عمل او) مگر به وسیلۀ وحی که بر او نازل میشود از جانب خداوند.

پیامبری که نمایندۀ خداوند در میان مردم است و سخن خدا است و این منصب را خداوند به او داده است. بنابراین اطاعت از خداوند مقتضای خالقیت و حاکمیت ذات او است ولی اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله)و اولی الامر مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است. و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمّه هدی (علیهم السلام) واجب الاطاعة بالغیر.

و منظور از اولی الامر فقط ائمه دوازده گانه معصوم (علیهم السلام) اند طبق روایات زیادی ذیل آیه شریفه 59 سوره نساء و لاغیرهم

ص: 238

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... » (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را ...

شاهد بر اینکه اولی الامر هم مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اطاعتشان واجب است بر همه یک نمونه این روایت است که شیخ سلیمان حنفی مذهب قندوزی از دانشمندان اهل تسنن در کتاب ینابیع الموده، از کتاب مناقب (شهر بن آشوب) از سلیم بن قیس هِلالی، نقل می کند: که روزی مردی به خدمت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمد و پرسید: کمترین چیزی که انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چیز است؟ و نیز کمترین چیزی که با آن جزء کافران و یا گمراهان می گردد کدام است؟

امام (علیه السلام) فرمودند: اما کمترین چیزی که انسان به سبب آن در زمرۀ گمراهان در می آید این است که حجّت و نمایندۀ خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولایت آن حجّت خدا لازم و واجب است نشناسد. آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آنها را برای من معرفی کن. علی (علیه السلام) فرمود: همان هائی که خداوند در ردیف خود و پیامبرش (صلی الله علیه و آله) قرار داده و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... » آن مرد گفت: فدایت گردم باز همروشن تر بفرمائید. علی (علیه السلام) فرمودند: همان هايی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در موارد مختلف و در خطبۀ روز آخر عمرش از آن ها یاد فرموده :

« اِنّی تَرَکْتُ فیکُمْ اَمْرَین لَنْ تَضِلّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا ، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی » من در میان شما دو چیز به یادگار گذاشتم که اگر دست به دامن آنها بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد . کتاب خدا و خاندانم. (2)

و البته پیروی از اطاعت خداوند متعال و از انبیاء و خصوصاً رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولی الامر (علیهم السلام) که دوازده امام معصوم باشند و هر کسی را که اولی الامر (علیهم السلام) دستور پیروی بدهند [ که واجد شرائط باشند مانند نواب اربعه و عامه با شرایط که در روایات آمده است ] کسی میداند و انجام می دهد که از آنچه خداوند امر کرده و نهی فرموده مطیع باشد و از خداوند خوف و خشیت داشته باشد که حضرت صدیقه طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) در خطبه غرّاء فدک بیان فرموده: به درستی که فقط علمای ربانی و خداترس از خدا می ترسند از میان بندگانش. که حضرت از این آیه شریفه در سوره فاطر آیه 28 « ... إِنَّمَا

ص: 239


1- . سوره نساء ، آيه 59
2- . ینابع الموده ، ج 1، ص 136، منشورات المکتبه الحیدریة و مطبعتها فی النجف ، 1384 ه- . 1965 م

يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ » جز این است که علما و دانایان از بندگان خداوند در میان بندگانش می ترسند.

البته علمائی که عمل او گفتارش را تصدیق کند و الا او عالم نیست در این صورت خوف و خشیت ندارد.

لذا در این فراز از خطبه کلمه فاء آمده است یعنی نتیجه گیری است . بدین بیان حال که امر در تشریح احکام الهی را در موضوعات مختلف مانند نماز و روزه و حج و حکومت و زمام داری ما اهل بیت نبوّت و مرکز وحی طهارت را شندید ، پس حق تقوی و خداترسی را به جا آوردید و اجل شما را درک نکند مگر در حالی که در راه اسلام باشید و خدا را در آنچه امر کرده و یا نهی فرموده فرمان برید زیرا حق تقوی را بجا آوردن میسّر نیست مگر با فرمان برداری از همۀ احکام و در همه موضوعات وگرنهتاریخ بیهوده تکرار خواهد شد که در قرآن از آن بیم داده « ... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (1)

یعنی: «آیا به بعضی از کتاب ( تورات) ایمان آورده و از بعضی دیگر سرباز می زنید پس نتیجه این کار را بدانید که جز رسوایی و خواری و گرفتاری در زندگی دنیا چیزی نیست و در آخرت نیز به بدترین وجه به عذاب الهی گرفتار خواهید شد. و خدا از آنچه عمل می کنید غافل نمی باشد.»

چون دین نظام یک پارچه است که اگر تبعیض در آن صورت گیرد از بی ایمانی بدتر است و قرآن در این آیه به این حقیقت تأکید می فرماید:

إِنَّ الَّذِينَ يَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِکَ سَبِيلاً أُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً (2)

«هوشیار باشید افرادی که به خدا و رسولش ایمان ندارند می خواهند بین خدا و پیامبرشان تفرقه ایجاد کنند میگویند : به بعضی ایمان داشته و بعضی دیگر را قبول نداریم و می خواهند میان ایمان

ص: 240


1- . سورة بقره ، آیة 85
2- . سورة نساء ، آية 150 و 151

به خدا و رسولش (که یک واحد جدا نشدنی است) راهی برای خود ایجاد کنند . اینان به راستی کافر هستند و برای کافرین عذاب دردناک فراهم کرده ایم . »

اطاعت

بنابراين اطاعت اولي الامر ( ائمه (علیهم السلام) ) را خداوند واجب فرموده است ( بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت فاطمه (علیها السلام) ) يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا اَطيعوُا اللهَ و اَطيعوُا الرَّسولَ وَ اُوْليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ (1)اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و رسول خدا را و صاحبان امر را ، امام صادق (علیه السلام) و پدر بزرگوارشان امام باقر (علیه السلام) مي فرمايند: اِنَّ اُولي الاَمْرِ اَئمة مِنْ آلِ محمدٍ اَوْجَبَ الله طاعَتُهُمْ بِالاطلاق كما اوجب طاعته و طاعة رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يعني به درستي كه اولي الامر ائمه معصومين (علیهم السلام) از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه حق تعالي طاعت ايشان را واجب گردانيده بر همة بندگان . علي الاطلاق چنان كه واجب گردانيده است حق تعالي طاعت خودو طاعت رسول خود را بر همه ي مكلّفين ، و جايز نيست حق تعالي واجب گرداند اطاعت عهدي را علي الاطلاق مگر آن كه او را مقام عصمت عطا فرموده باشد و باطن او همچون ظاهر او باشد و مؤتمن ( امين و با اطمينان ) باشد، از غلط كاري و كار قبيح و زشت مبرّا باشد ، و اين امر در امراء و علمائي كه غير ائمه معصومين (علیهم السلام) باشند محقق نمي يابد ، مؤيد اين مطلب اين است كه حق تعالي ميان خود و رسول خود را تسويه ( مساوي و بالسويه فرموده در حكم ، ) و طاعت اولي الامر را مقارن ساخته به طاعت خود و اطاعت رسول خود ، هم چنان كه حكم خود را در حكم رسول خود ، فوق ساير بندگان گردانيده و حكم اولي الامر را نيز فوق ايشان قرار داده است ، و بديهي است كه تسوية ميان اولي الامر ، ميان خدا و رسول ، در اين امر ، بدون عصمت ايشان، متصوّر نيست ، زيرا كه حكم غيرمعصوم در مظان خطاب و مخالفت است و حكم خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مجزوم اليقين ( يعني جزمي و صد در صدي ) مي باشد . پس چگونه ميان دو حكم تسويه باشد و حال آن كه خداي متعال طاعت خود و طاعت رسول خود و اولي الامر را مساوي ذكر كرده است . پس روشن شد كه ولايت صفت ائمه هدي (علیهم السلام) از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است . كه امامت و عصمت ايشان ثابت و همه ي امت متّفقند بر علوّ مرتبه و عدالت امامان معصومين (علیهم السلام) و مرحوم شيخ ابوالفتوه رازي در

ص: 241


1- . سورة نساء ، آية 59

تفسير خود ذكر كرده و مي گويد : وجه استدلال و دليل آوردن از اين آيه شريفه ( سوره نساء آيه 59) بر امامت ائمه اثني عشر صلوات الله عليهم آن است كه حق تعالي اطاعت اولي الامر را با اطاعت خود و اطاعت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مقرون ساخته است ، هم چنان كه خداي متعال از همه قبايح و زشتي ها منزّه و پاك است ، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم از همهي معاصي كبيره و صغيره معصوم و مطهر است . و نيز اولي الامر هم بايد داراي چنين صفات باشند ( كه هستند ) و به اتفاق امّت بعد از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) غير از ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) معصوم نبوده ( و نيستند ) پس مراد به اولي الامر ، ائمه هدي (علیهم السلام) مي باشند نه غير ايشان و چون اگر اولي الامر علي العموم باشد ، لازم مي آيد كه هر حاكمي و عالمي كه به ناحق و ناروا حكم مي كند بايد تابع او باشند و اطاعت او را انجام بدهند ، به خاطر عموميت لفظ ( اطاعت ) و اين عموميت باطل و فاسد است . ( و حق هم همين است و اولي الامر به غير از امامان معصوم (علیهم السلام) كسي ديگر نيست . ) و جابربن عبدالله انصاري گفت : يا رسول الله من ، خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را شناختم و مي دانم اما اولي الامر را نمي دانم ( توضيح بفرماييد ) آن حضرت فرمودند : اي جابر ، هُمْ خُلَفائي و ائمة المسلمين اَوَلُهُمْ علي بن ابي طالب (علیهم السلام) يعني ايشان خلفاي منند و امامان مسلمانان مي باشند بعد از من . و بعد از علي بن ابي طالب (علیه السلام) فرزندش امام حسن مجتبي (علیه السلام) است و بعد از امام حسن (علیه السلام) امام حسين (علیه السلام) است و بعد از امام حسين (علیه السلام) علي بن الحسين (علیه السلام) است و از نسل امام سجاد (علیه السلام) است محمدبن علي يعني امام باقر (علیه السلام) كه او در تورات معروف است به باقر و تو او را درياب اي جابر ، چون او را ببيني سلام مرا به ايشان برسان ، و بعد از آن يك يك ائمه (علیهم السلام) را نام برد تا رسيد به حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فرمودند : كه نام او هم نام من مي باشد و كنيه ي او كنيه يمن ، و آخرين سفير الهي و حجت او است در زمين بر خلقش ، خداوند مشارق ( زمين ) و مغارب ( زمين ) را به دست او فتح مي نمايد . و از شيعيان خود غائب گردد به طوري كه از غائب بودنش بخاطر طولاني مدت غيبتش احدي به وجودش تصديق نكند مگر مؤمن كه حق تعالي او را به ايمان ، امتحان كرده باشد ، جابر گفت يا رسول الله شيعيان او در زمان غيبت از او بهره مي برند ؟ فرمودند آري ، اي جابر بهره بردن آن ها از ايشان مانند بهره بردن آفتاب است كه پشت ابر باشد ، اي جابر ايشان ( يعني حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) )

ص: 242

مكنون سرّ خداوند و مخزن علم او مي باشد و اين سخن را از من نگه دار و به هيچ كس نرسان مگر كساني را كه اهل ايمان باشند . (1)

1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِنَّ الله عَزّوجلّ عَهَدَ اِليَّ في عليّ بن ابي طالب (علیه السلام)

عهداً ، قُلْتُ : يا ربّ بيّنه لي

قال : اِسْمَعْ ، قُلْتُ : قَدْ سَمِعْتُ قال : اِنَّ علياً راية الهدي و اِمامُ اوليائي وَ نُوُرٌ مَنْ اَطاعَني وَ الْكَلِمَةُ الَّتي اَلْزَمْتُها اَلْمُتَّقين مَنْ اَحَبّهُ اَحَبَّني وَ مَنْ اَطاعَهُ اَطاعَني (2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : به درستي كه خداوند به من عهدي فرمود در حق علي بن ابي طالب (علیه السلام) عرض كردم يارب براي من بيان كن خطاب كن گوش بده گفتم گوش مي دهم ، فرمود : علي پرچم هدايت و امام دوستان من و نور كسي است كه از من اطاعت كند و علي آن كلمه اي است كه بر متّقين لازم داشته ام ، كسي كه او را اطاعت كند از من اطاعت كرده .

2- عن ابي جعفر (علیه السلام) : قالَ لا تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذاهِبُ فَوَ اللهِ ما شيعَتُنا اِلّا مَن اَطاعَ اللهَ عَزَّوَجَلّ (3)امام باقر (علیه السلام) فرمودند : هر مذهبي و راهي شما را به راهي نبرد ، به خدا كه شيعه ي ما نيست جز آن كه خداي عزّوجلّ را اطاعت كند .

3- جابر گويد : امام باقر (علیه السلام) فرمودند : اي جابر آيا كسي كه دعا تشيّع و شيعه گري مي كند او را بس است كه ، از محبّت ما خانواده دم بزنند ؟ به خدا شيعه ما نيست جز آن كه از خدا پروا كند و او را اطاعت نمايد ، اي جابر ايشان شناخته نمي شوند جز با فروتني و خشوع و امامت و بسياري ياد كردن خدا و روزه و نماز و نيكي به پدر و مادر و مراعات همسايگان فقير و مستمند و قرض داران و يتيمان و راستي گفتار و تلاوت قرآن و باز داشتن زبان از مردم ، جز از نيكي آن ها ، و اين كه امانتدار فاميل خويش باشند .

جابر گويد عرض كردم : يابن رسول الله ما امروز كسي را داراي اين صفات نمي شناسيم ، حضرت فرمودند: اي جابر به راه هاي مختلف نرو ، آيا براي من كافي است كه بگويد من علي را دوست دارم و از ايشان پيروي مي كنم .و با وجود اين فعاليت ديني نكند ؟ پس اگر بگويد من علي را دوست دارم ،

ص: 243


1- . منهج الصادقين ، ج 3 ص 53
2- . نورالثقلين ج 5 ، ص 73 ، حديث 74
3- . اصول كافي ، ج 3 ص 117

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

كه از علي (علیه السلام) بهتر است ، سپس از رفتار او پيروي نكند و به سنّتش عمل ننمايد ، محبتش به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او هيچ سودي ندهد . پس از خدا پروا كنيد و براي آن كه نزد خداست عمل نماييد ، خدا با هيچ كس خويشي ندارد . دوست ترين بندگان خداي عزّوجلّ و گرامي ترينشان نزد او ، باتقواترين و مطيع ترين آن هاست .

اي جابر : به خدا جز با اطاعت خداي تبارك و تعالي ، تقرب نمي توان جُست و همراه ما برات آزادي از دوزخ نيست و هيچ بر خدا حجّت ندارد . هر كه مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرماني ما كند دشمن ماست . ولايت ما جز با عمل كردن به ورع به دست نيايد . (1)شيخ سليمان حنفي قندوزي كه از دانشمندان معروف سنّي است در كتاب خود به نام ينابيع الموده از كتاب سليم بن قيس هلالي نقل كرده كه روزي مردي به خدمت امام علي (علیه السلام) آمد و پرسيد كمترين چيزي كه انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيزي است ؟ و نيز كمترين چيزي كه با آن جزء كافران و يا گمراهان مي گردد كدام است ؟ امام (علیه السلام) فرمودند : اما كمترين چيزي كه انسان به سبب آن در زمرة گمراهان در مي آيد اين است كه حجّت و نمايندة خدا و شاهد و گواه او كه اطاعت و ولايت او لازم است ، نشناسد ، آن مرد گفت : يا اميرالمؤمنين آن ها را براي من معرّفي كن ، امام علي (علیه السلام) فرمودند: همان هايي كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده و فرموده : يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوُا اَطيعوُاللهَ وَ الرَّسُولَ وَ اُوليِ الاَمْرِ مِنْكُمْ ، آن مرد گفت : فدايت شوم باز هم روشن تر بفرمائيد ، حضرت فرمودند : همان هايي كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در موارد مختلف و در خطبة روز آخر عمرش از آن ها ياد كرده و فرموده : اِنّي تَرَكْتُ فيكُمْ اَمْرَين لَنْ تَضِّلوا بَعدي اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما كتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهلبيتي : من در ميان شما دو چيز به يادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آن ها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و خاندانم (2)

در كتاب هاي بسياري از سنّي ها كه به الفاظ مختلف از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده است كه فرمود : مَنْ اَطاعَ علياً وَ مَنْ اطاعَني فَقَدْ اطاعَ الله وَ مَنْ اَنْكَرَ علياً فَقَدْ اَنْكَرَني وَ مَنْ اَنْكَرَني فَقَدْ اَنْكَرَالله (3)

ص: 244


1- . اصول كافي ج 3 ص 118
2- . ينابيع الموده ص 134، الناشر : انتشارات الشريف الرضي المطبعة امير ، قم ، سنتة الطبع ، 1375-1417
3- . شب هاي پيشاور ص 683

هر كه علي (علیه السلام) اطاعت نمايد مرا اطاعت كرده و كسي كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و كسي كه علي را انكار نمايد مرا انكار كرده و كسي كه مرا انكار نمايد خدا را انكار كرده

و نيز فرمود : مَنْ اَكْرَمَ عَلياً فَقَدْ اَكْرَمَني وَ مَنْ اَكْرَمَ الله وَ مَنْ اَهانَ عَليّاً فَقَدْ اَهانني وَ مَنْ اَهانَني فَقَدْ اَهانَ الله (1)

و فرمودند كسي كه علي را اكرام و گرامي بدارد ، در حقيقت مرا اكرام و گرامي داشته و كسي كه مرا گرامي نمايد در حقيقت خدا را گرامي داشته و كسي كه علي (علیه السلام) اهانت كند در حقيقت مرا اهانت كرده و كسي كه مرا اهانت كند در حقيت مرا توهين كرده است .

روايات فوق العاده در حد تواتر است در زمينه اطاعت اهل البيت (علیهم السلام) زياد بسط نمي دهيم

پس تبعیض در ایمان به دستورات الهی ، عین کفر حقیقی است و حق تقوی که دستور الهی است با حق کفر به هیچ وجه سازگار نیست. آن هم چنین تبعیض مهّم که امامت ما و فرمان برداری از ما را نپذیرفته است و دیگر دستورات را عمل کنید این عین کفر است ( گرچه به دیگر دستورات هم عمل نکردند آن طوری که دستور دادهاند )

بلکه شما ای صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که باید حائز عالی ترین درجات تقوی را که مقام و حیثیت مخصوص دانشمندان است باشید. زیرا پدرم که معلم کتاب و حکمت و منبع دانش بود درک کردید و به افتخار صحبت او نائل آمدید و اینک در ادامۀ آن موفقیّت خود رسالتتان به جهانیان «بلغائه الی الامم» از افراد دانشمند و از قضیه آگاه هستید و باید دارای مقام خشیت باشید و مقام خشیت از بالاترین مراتب خوف خداوند است چون به حکم همین آیه خشیت ناشی از درک عظمت الهی است پس باید مو به مو فرمان های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که از مهمترین آن ولایت و فرمانروائی است بپذیرید و هیچ گونه تبعیض روا ندارید اما شما عقب نشینی کردید و بی راهه رفتید و آخرت خود را به متاع کم دنیا فروختید و خیانت هایی که نباید انجام دهید مرتکب شدید.

ص: 245


1- . شب هاي پيشاور ، ص 684

... خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ (1)

پرهیز از اموال یتیمان

وَ التَنَّزَهَ عَنْ اَکْلِ اَمْوالِ الاَیْتامِ وَ الإِستیثار بِفَیْئهِمْ اِجارَةَ مِنَ الظلمَ

دوری جستن از خورد اموال یتیمان و اختصاص غنائم به خود آنان را برای حفظ از ظلم به آنان قرار داده است .(2)

شرح و توضیح : در این قسمت اشاره به این آیه شریفه است :

﴿ وَ ابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ لاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَ بِدَاراً أَنْ يَکْبَرُوا ... (3)

)

« یتیمان را تا وقت بلوغ و صلاحیت ازدواج ، امتحا نمائید اگر در این مدّت از آنان رشد نگهداری مال را دریافتید آنگاه مال آنان را به خودشان ردّ نمایید و اموال آنان را از راه اسراف و حق العمل کاری و یا از ترس اینکه بزرگ شده و خود صلاحیت تصرّف را پیدا کنند در خوردن آنان پیش دستی ننمائید...»

خوردن مال هر چند یکی از مهمترین اقسام ظلم و بیدادگری است ولی این گونه بیدادگری امتیازی دارد زیرا یتیم از دفاع خود و مالش عاجز و بلادفاع است. ظلم به چنین فردی در نزد هر فردی کهفطرت اصلی خود را از دست نداده و مسخ نشده باشد محکوم است و کمال بی انصافی و دردمنشی است و روی همین اساس خدای متعال از عاقبت وخیم این بیدادگری ترسانده و می فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْکُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ﴾ (4)

« به راستی کسانی که اموال یتیمان را می خورند، شکم هاشان را از آتش دوزخ پر می کنند و به زودی گرفتار شعله های دوزخ خواهند شد »

ص: 246


1- . سورة حج ، آیة 11
2- . کشف الغمّة ، ج 2 ، ص 110، دارالأَضْواء ، بیروت – لبنان 1405 ه- . 1985 م
3- . سورة نساء ، آیة 6
4- . سورة نساء ، آیة 10

میان اکل و استیشار فرق است ، اکل مفهوم وسیع تر از استیشار دارد زیرا اولی شامل چیزهائی میشود که فقط خوردن و بریدن دست یتیم از مال خودش اطلاق می شود.

در این زمینه مطالب زیاد است و روایات بسیار و تصریح شدن آن به گناه کبیره چه در قرآن و چه در روایات مسلّم است در برهان در ذیل آیه شریفه 10 سوره نساء روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که شخصی سؤال کرد این مجازات آتش دربارۀ چه مقدار از غصب مال یتیم است؟

فرمود : در برابر دو درهم (1)

خوردن مال يتيم

خورنده مال يتيم يكي از گناهان كبيره است كه وعده ي آتش داده شده براي خورنده آن چه از آيات كريمه چه روايت اهل بيت (علیهم السلام)

ابن محبوب گويد : يكي از اصحاب نامه اي نوشت و به من داد كه به حضرت ابوالحسن (علیه السلام) ( امام رضا يا امام موسي كاظم (علیهم السلام) ) در آن نامه پرسيده بود كبائر چندتا است و چيست ؟حضرت نوشت كبائر اين است كه كسي كه از آن چه خداوند بر آن وعده ي دوزخ داده دوري كند ، كردارهاي بدش پوشيده مي شود ، اگر مؤمن باشد و هر گناهي كه موجب دوزخ مي شود از اين قرار است :

الكبائِرُ سَبْعٌ : قَتْلُ المؤمِنِ مُتّعِمِّداً وَ قَذْفُ الْمُحْصِنَةِ وَ الْفِرارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ اَكْلُ الْيَتيم ظُلْماً

وَ اَكْلُ الرِّبا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ كُلُّ ما اَوْجَبَ اللهُ عَلَيْهِ النّارَ (2)

1- آدم كُشي حرام است . (غير از قصاص به حق )

2- نافرماني پدر و مادر ( البته به درجه اي كه عاق آن ها شود )

3- رباخواري

ص: 247


1- . برهان ج 2 ، ص 174
2- . اصول كافي ، جلد 3 ، ص 379 و ص 281 و ص 389 و 293

4- تعرُّب بعد از هجرت (درصدر اسلام نسبت به كساني بوده كه از مكه و آبادي هاي ديگر كفرنشين به مدينه و مركز اسلام هجرت نموده بودند برگشتن آن ها يا مسلمين ديگر را به بلاد كفر، تعرّب بعد از هجرت مي گفتند )

5- متهم كردن زنان پاكدامن و پارسا را به زنا

6- خوردن مال يتيم

7- فرار از جهاد

روزي پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) : براي اداي نماز عيد ( قربان ) يا فطر از منزل خارج شد ديد بچه ها با هم ديگر بازي مي كنند ولي در كنار آن ها ، بچه اي كه لباس كهنه و پاره پاره بر تن داشت گريه مي كند ، حضرت نزد او آمد فرمود : مالَكَ تَبْكي وَ لا تَلْعَبْ مَعَ الصِّبيانِ ؟ چرا گريه مي كني و با بچه ها بازي نمي كني ؟

بچه كه آن حضرت را نمي شناخت ، عرض كرد : اي آقا ، به من كار نداشته باش ، پدرم در فلان جنگ اسلامي مُرده است ، مادرم با شوهر ديگر ازدواج نموده مال مرا خوردند و مرا از خانه بيرون كرده اند ، نه غذا دارم نه آب و نه لباس و نه خانه اي كه به آن پناه ببرم ، چون ديدم بچه ها با همديگر بازي مي كنند و پدر دارند خانه و كاشانه دارند ، غم و مصيبت من تازه شد از اين رو گريه ام گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست آن كودك را گرفت و به او فرمود : « اَما تَرْضي اَنْ اَكونَ لَكَ اَباً وَ فاطِمَةُ اُخْتاً وَ عَليٌّ عَمّاً وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ اَخْوَيْنْ » آيا راضي نيستي كه من پدر تو و دخترم فاطمه (علیها السلام) خواهر تو و علي (علیه السلام) عموي تو و حسن و حسين (علیهما السلام) برادران تو باشند ؟

ص: 248

يتيم گفت : چگونه راضي نيستم اي رسول الله ؟

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به سوي خانه برد و لباس نو و نظيف به او پوشانيد و غذا به او داد و به طور كامل موجب خوشحالي او را فراهم كرد ، كودك يتيم با لب هاي خندان از خانه بيرون آمد و به سوي بچه ها دويد ، بچه ها مي گفتند تو كه الان گريه مي كردي چطور شد كه اكنون خندان و شادمان هستي ؟

يتيم گفت : من گرسنه بودم سير شدم ، برهنه بودم لباس نو به تن كردم ، يتيم و بي پدر بودم پدري چون رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهري چون فاطمه (علیها السلام) عمويي چون علي (علیه السلام) و برادراني چون حسن و حسين (علیهما السلام) پيدا كردم ، اين بچه به سرپرستي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زندگاني را ادامه داد تا اين كه آن حضرت از دنيا رفت . (شهيد شد )هنگامي كه خبر شهادت حضرت به بچه رسيد ، گويي آسمان بر سرش خراب گرديد و از خانه بيرون آمد و ناله و فريادش بلند شد و خاك بر سر مي ريخت و مي گفت : الانَ صِرْتُ يَتيماً - الانَ صِرْتُ غريباً ، اينك يتيم شدم و غريب گشتم . بعضي از صحابه سرپرستي او را قبول كردند و به عهده گرفتند . (1)

1- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : جناب عيسي (علیه السلام) به قبري گذر كرد كه او را عذاب مي كردند (صاحب آن قبر را ) سپس سال بعد به همان قبرستان گذر كرد ديد كه صاحب آن قبر را عذاب نمي كنند ، گفت : پروردگارا چه شده كه سال گذشته به اين قبر گذر كردم صاحبش را در عذاب ديدم و امسال او را در عذاب نمي بينم ؟

خداوند متعال به ايشان وحي فرمود : كه اي روح الله اين مرد يك فرزندي را پس از خود گذاشت ، آن فرزند صالح بود ، راهي را اصلاح كرد و يتيمي را هم پناه داد ، به خاطر اين عمل پسر صالحش او را بخشيدم . (2)

2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنْ كَفَلَ يَتيماً وَ كَفَلَ نَفَقَتَهُ كُنْتُ اَنَا وَ هُوَ فِي الجَنَّة كَهاتَيْن ، وَ قَرَنَ بَيْن اِصْبَعيه الْمُسَبِّحَه وَ الْوسطي(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : كسي كه متكفّل و عهده دار يتيم و نفقه و خرج او شود ، من با او در بهشت در يك جا با هم قرينيم و بين انگشت خود اشاره كردند، بين انگشت شهادت و انگشت وسطي ( كه هر دو كنار همند ) (يعني اين قدر بين هم فاصله داريم در بهشت )

3- عن ابي بصير قال : قُلْتُ : لِاَبي جعفر (علیه السلام) اَصْلَحَكَ الله ما اَيْسَرُ ما يَدْخُلُ به العَبد النار ؟ قال : مَنْ اَكَلَ مِنْ مال اليتيم درهماً (4)

ص: 249


1- . الدّين في قصص ، ج 1 ، ص 54 ، پندهاي جاويدان ص 101 ، چاپ نهضت ، اول زمستان 72 ، انتشارات نبوي
2- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872 ، به نقل از امالي شيخ صدوق
3- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872
4- . سفينة البحار ، ج 4 ، ص 872 ، به نقل از تفسير عيّاشي

ابي بصير گويد : به امام باقر (علیه السلام) عرض كردم : آسان ترين چيزي كه بنده را داخل آتش مي كند چه چيزي است؟

حضرت فرمودند : كسي كه يك درهم از مال يتيم بخورد .

4- از امام صادق (علیه السلام) مرويست كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) از درد چشم مي ناليد و پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عيادتش آمدند و ديدند كه صيحه و فرياد مي زند ، پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ايشان فرمودند : آيا فرياد مي كني يا درد مي كند ؟ عرض كرد : يا رسول الله تا به حال چنين دردي را لمس نكرده بودم و سابقه نداشته ام و از اين درد سخت تر هرگز نديده بودم ، حضرت فرمودند : يا علي به درستي كه ملك الموت هنگام قبض روح كافر نازل مي شود با سيخ هايي از آتش ، جان او را مي كشد بالا ، پس جانش را مي گيرد پس صداي او در جهنم بلند مي شود و فرياد و صيحه مي زند حضرت علي (علیه السلام) عرض كرد يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره كلمات خود را اعاده بفرماييد ، به درستي كه درد از من برطرف شد سپس حضرت عرض كرد يا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آيا احدي از امّت شما به اين بليّه گرفتار مي شود ؟

فرمودند : آري سه دسته به اين بلا گرفتار مي شوند :

اول : حاكم جور و ستمكار

دوم : خورنده مال يتيم از روي ظلم و ستم

سوم : كسي كه شاهد زور و دروغ مي گويد گرفتار اين بليّه مي شوند . (1)

5- قال العسكري (علیه السلام) : وَ مَنْ مَسَحَ يَدَهُ عَلي رأسِ يتيم رِفْقاً بِهِ جَعَلَ اللهُ لَهُ فِي الْجَنَّةِ بِكُلِّ شَعْرَةٍ مَرَّتْ تَحْتَ يَدَه قَصراً اَوْسَعٍ مِنَ الدُّنيا بِما ( فيها ) ما تشتهي الأنفُسْ وَ تَلَذُ الأعين وَ هُمْ فيها خالدون . (2)امام حسن العسكري (علیه السلام) مرويست كه فرمودند : كسي كه از روي مهربان دستي بر سر يتيمي بكشد خداوند در بهشت ، به ازاي هر مويي كه زير دست او گذر كرده و كشيده شده است ، يك قصري

ص: 250


1- . سفينة البحار ، ج 4 ص 873 ، به نقل از كافي
2- . سفينة البحار ، ج 4 ص 873

عنايت كند كه از دنيا وسيع تر باشد و آن چه در دنيا است و هرچه كه نفس اشتها دارد و در آن هميشه مي ماند .

دادگری و عدالت

اشاره

متن : وَ عَدْلُ الحُكّامِ اِيناساً لِلرَّعْيَةِ : دادگري و عدالت ، در واليان امور را ، موجب اُنس و با محبّت شدن رعيّت قرار داد .

کلمه اِیناس: آنَسَهُ اِیناساً انس داد او را ضد وحشت است.

متن: وَ عَدَلَ الحُکّامَ اِیناساً لِلرَعْیَّةِ

دادگری و عدالت در والیان امور موجب اُنس و با محبت شدن رعیت قرارداد(1)

شرح و توضیح دادگری و عدالت در والیان: از اَهمّ یک حکومت است.

این فراز [این دو فراز آخر نقل از کتاب کشف الغمه (2)شده است] از جمله پربارترین سخنان آن حضرت است که ، یادگار نبوت ثابت می کند که بضعة الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و نشان گر استجابت دعای آن بزرگوار دربارۀ اهل بیت خود هست که فرمود:« اَعْطاهُمُ اللهُ فَهْمي وَ عِلْمي . . . »(3)

« اَللّهُمَّ ارزُقْهُمْفَهْمي وَ عِلْمي . . . يعني : خدايا روزي فرما آنان را فَهم و علم و دانش مرا (4)»

« بارالها به اهل بیت من فهم و قضاوت مخصوص به من را ارزانی فرما» این سخن راجع به آئین مملکت داری است و این فراز به منزله صغرای قیاسی است که ترتیب آن به این صورت است « العَدلُ اِیناسُ لِلرَّعْیَّة وَ کُلُّ اِیناسِ لِلرَّعْیَّة مُصْلِحٌ لِدَّوْلَة فالعَدْلُ مُصْلِحٌ لِلدَوْلَة »

« عدالت انگیزه انس و محبت رعیت است و هر انس و محبت رعیت موجب اصلاح دولت است پس عدالت اصلاح کنندۀ دولت است. »

ص: 251


1- . کشف الغمّة ج1 ص 110 دارالأَضْواء ، بیروت – لبنان 1405 ه-- 1985 م
2- . كشف الغمّة ، ج 1 ، ص 110 ، دارالاَضْواء ، بيروت ، لبنان ، 1405 ه- 1985 م
3- . اصول کافی ، باب الحجّه ، ج 1 ، ص 209
4- . اصول كافي ، باب الحجّه ، ج 1 ، ص 208

و این موضوع یکی از قواعد اساسی مملکت داری است. زیرا عدل به رعیت همگی راجع به امور دولت است که امروزه از آن به سیاست تعبیر می کنند.

در جهان امروز یکی از امور مسلّمۀ حکومت ها آن است که ملّی باشد یعنی مطابق درخواست همه طبقات بوده و تحمیلی نباشد و لذا بهترین حکومت را همان حکومت جمهوری تشخیص داده و می گویند: در این سیستم از حکومت است که مردم آزادنه با ملاحظۀ سوابق خدمت و فعالّیت و لیاقت فرد معین آن را با شرائط خاص انتخاب می نمایند که رئیس قوه مجریه باشد که در تحت نظارت مجلس شورای که آن با آگاهی از طرف مردم تعیین شده اند و باید از متخصصان و آگاهان به سیاست و اوضاع مملکت باشند . انجام وظیفه بنمایند و در حقیقت مرجع قانون گذاری در چنین نظامی لازم خواهد بود.

امّا حکومت اسلامی اکثریت آراء به عنوان پشتوانۀ قوّه مجریه و رئیس دولت که عبارت از قوۀ مجریّه است می باشد. هرگز اکثریّت مردم مرجع برای قانون گذاری نیست و از این دیدگاه اکثریت مردم از نظر قرآن محکوم است پس بنابراین اگر رئیس قوّه مجریه در حکومت اسلامی هر چند همۀ مردمطالب و خواهان وی بوده باشند اگر از آئین الهی تخطی و تجاوز نماید مشروعیّت خو را از دست داده و خود به خود معزول خواهد شد و نیاز به خلع ندارد.

فرق اساسی بین حکومت اسلامی و حکومت های جهان دیگر در جهان ، در این نکته ی اساسی است که در نظام حکومت های جهان آنچه مطرح است فقط رضایت و خواستۀ اکثریّت است و دیگر اینکه آیا خواست اکثریت مطابق قوانین الهی هست یا نه اصلاً مطرح نیست.

از این جهت می بینیم یکی از ژنرال های فرانسه که در جنگ جهانی دوّم خدمات شایانی به فرانسه نموده و فرانسه را از یوغ حکومت هیتلری نجات داد ژنرال دوگل بود ، پس از پایان جنگ ملت فرانسه به پاداش خدمات و جانفشانی وی او را به سمت ریاست جمهوری انتخاب نمود تا اینکه ژنرال فوق با توجه به رقص های کاملاً عریان که در سینماها و کاباره های فرانسه رایج بود و به اخلاق و عفت عمومی صدمه می زد، در طی اطلاعیهای از مردم خواست که رقاصه ها در هنگام رقص به اندازه موضع مخصوص خود را ستر نمایند و آنگاه رقص کنند.

ص: 252

امّا به مجرد صدور این اعلامیه سیل اعتراضات مردم روانه شد که ملت تو را انتخاب نمود برای آنکه آنچه خواستۀ آنان می باشد بدون چون و چرا اجرا کنی ژنرال دوگل هم وقتی موقعیت ریاست خود را در خطر دید با اعتذار از مردم دستور خود را در خصوص پوشاندن موضع خاص پس گرفت. آری این است نظریه اکثریت که به تفسیر قرآن «... کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ... » (1)

پس دیدگاه قرآن به اکثریت غیر از آن است که در حکومت فعلی و سیاسی جهان است . اسلام بر اساس جهان بینی الهی اکثریت را به عنوان وسیله قدرت الهی می داند که در مواقع خطر عمومی از آن ها کار ساخته و موج خروشانی هستند که هیچ قدرتی به شرط اتحاد در برابر آن مقاوت نماید. نه اینکه اختیار قانون گذاری به دست آن ها باشد نه اینکه منتخب مردم باید در قوانین از رأی اکثریت تبعیّت نماید ، بلکه درست در جهت مخالف حکومت های فعلی که باید تابع نظر اکثریت باشند.حال حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در خصوص خواستۀ رعیت چگونه می اندیشد؟ آن حضرت می فرماید دادگستری والی سبب آرامش و رضایت تودۀ مردم است. حال این سؤال پیش می آید آرامش مردم چه فائده به ملّت و دولت؟ جواب این سؤال را از عهدنامه علی (علیه السلام) به مالک اشتر نقل می کنیم:

«... وَ لیَکُنْ اَحَبَّ الاُمُور اِلَیْکَ اَوْسَطُها فِی الحقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي اَلْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى اَلرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ اَلْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ اَلْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى اَلْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى اَلْوَالِي مَؤوُنَةً فِي اَلرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي اَلْبَلاَءِ وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ اَلْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ اَلدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ اَلدِّينِ وَ جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ اَلْعَامَّةُ مِنَ اَلْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ(2)

« باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که و حق با عدالت موافق تر و با رضایت توده مردم هماهنگ تر است چرا که خشم توده مردم خشنودی خواص را بی اثر می سازد، اما ناخشنودی خاصان با رضایت عموم جبران پذیر است (این را نیز بدان که) احدی از رعایا و همه مردم از نظر هزینه زندگی در حالت صلح و آسایش بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات در اعانت و همکاری

ص: 253


1- . سورة اعراف ، آیة 179
2- . نامه 53 به مالک اشتر نهج البلاغه

کمتر و در اجرای انصاف ناراحت تر و به هنگام درخواست و سؤال پر اصرارتر و پس از عطا و بخشش کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دیرعذر پذیرتر و در ساعات رویاروئی با مشکلات کم استقامت تر از گروه خواص نخواهند بود ولی پایه دین و جمعیت مسلمانان و ذخیرۀ دفاع از دشمنان تنها توده ملت همیشه بنابراین باید گوشت به آن ها و میلت با آنان باشد یعنی باید با آنان همراه بوده و میل و رغبت تو با آنان باشد.در این قسمت از عهدنامه مراد از « رعیّت » اکثریّت هستند که در برابر آن «خاصه» به تعبیر مولی (علیه السلام) می باشد. خاصه همان است که در اصطلاح فعلی از آن به طبقۀ مرفه و خوش گذران و بی حال و ثروتمند تعبیر می شود چنانکه مراد از عامّه در آن ها اکثریّت زحمت کش است که ثروت محدود چنان اجازه ای به آنان نمی دهد که در پی خوش گذرانی باشند و معاش خود را با کسب و کار و جدیّت اداره می کنند.

امام علی (علیه السلام) می فرماید: در همۀ کارها که می خواهی در مملکت اجرا شود باید با توجه به مقتضای عدالت و با در نظرگرفتن مصالح اکثریت مردمی که از چنان زندگی مرفّهی برخوردار نیستند باشد. حال باید چرا رضایت اکثریت را جلب کرد؟

امام علی (علیه السلام) خصلت هر دو گروه را با دیدی بسیار عمیق به بیان می فرماید:

الف- گروه خاصّه «اقلیّت» در حرکت اجتماعی در مواضع خاصی قرار می گیرند که آن ها عبارت است از :

در حالت عادی قشری هستند که بر خزانه دولت تحمیل می شوند.

انصاف و عدل بر آنان دشوار است زیرا عدالت مخالف منافع شخصی آنان هست.

در مصالح شخصی خود بسیار پافشاری و اصرار می ورزند.

در هنگام تقسیم بیت المال کم سپاس هستند . چون به اندازه میل به آنان سهمیه داده نمی شود.

در موقع منع حقوق به خاطر مصالح عالیه مملکتی دیر عذرپذیرند و با والی کدورت پیدا می کنند.

و در ناملایمات و حوادث روزگار کم طاقت هستند.

ص: 254

ب – گروه عامّه «رعیّت» و اکثریت جامعه دارای ویژگی هایی می باشند. من جمله :آنان پایه های دین هستند.

اجتماع مسلمانان را آنان تشکیل می دهند. ذخیره در برابر هجوم دشمن می باشند. به این معنا که همیشه همین قشر هستند که در مقابل دشمن ایستادگی می کنند. امام (علیهم السلام) با بیان ویژگی های هر دو گروه به مالک اشتر تأکید می فرمایند که همواره عامه مردم را در نظر داشته باشد و در جلب رضایت آنان سعی و کوشش فراوان مبذول دارد و از جبهه گیری اقلیّت در هراس نباشد زیرا رضایت عمومی ناخشنودی اقلیت را تحت الشعاع قرار داده و بلکه اگر در اندیشۀ رضایت اقلیّت باشد نارضائی عمومی خشنودی یک مشت اقلیّت را همچون سیل از بین خواهد برد . در این قسمن می بینیم که امتیاز اکثریت از آن جهت است که به قدرت آنان دین در جامعه عملی می گردد و پایه های دولت اسلامی بر دوش رعیّت که همان اکثریت است می باشد و آنان قدرت و ذخیره دولت هستند و در مواقع بحرانی بیاریش می شتابند پس باید آرامش خاطر آنان را جلب نمود و آن جز در سایۀ عدل که مقررات اسلامی تأمین کنندۀ آن است ، صورت پذیر نیست و اکثریت جامعه به عنوان اهرمی در تحقق قوانین اسلامی در نظر گرفته شده اند نه از جهت کمیّت با قطع نظر از کیفیّت، چنانکه به کمیّت بدون کیفیّت و فقط بر محور عدد در ملت های غربی تکیه شده و همچنان که اشاره شد اکثریت بدون کیفیّت خاص در قرآن تمجید نشده ، بلکه به شدت محکوم شده است.

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (1)

« ای پیامبر آیا گمان داری اکثریت آنان گوش شنوا دارند و دارای عقل هستند ؟ نه اینان مانند چهارپایانی و بلکه گمراه تر از آن ها می باشند »

ص: 255


1- . سورة فرقان ، آیة 44

1- قالَ علي (علیه السلام) الْعَدْلُ أساسُ به قوام العالم (1)امام علي (علیه السلام) فرمودند : عدل و داد و برابري و انصاف داشتن ، اساس است براي قوام عالم ، يعني به وسيله عدل عالم قيامش پابرجا است .

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : عدل و عدالت يك ساعت از عبادت شصت سال بهتر است كه شب را به عبادت و روز را به روزه به سر برد . و جور و ستم در حكم ، به يك ساعت سخت تر و عظيم تر است از گناه شصت سال نزد خداوند متعال (2)

3- قال علي (علیه السلام) : فَاِذا اَدَّتِ الرَّعيَّةُ اِليَ الوالي حَقَّهُ وَ اَدَّي الْوالي اِلَيها حَقَّها عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قامَتْ مَناهِجُ الدّين وَ اعْتَدَلَتْ مَعالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلي اَذْلالِها السُّنَنْ ، فَصَلَحَ الزَّمانُ ، وَ طُمِعَ في بَقاءِ الدُّولَةِ وَ يَسِئَتْ مَطامِعُ الأعداءِ وَ اِذا غَلَبَتِ الرَّعيَّةُ وَ اِلَيْها وَ اَوْ اَجْحَفَ الوَالي بِرَعْيَّتِه ، اِخْتَلَفَتْ هُنالِكَ الْكَلِمَةُ ، وَ ظَهَرَتْ مَعالِمُ الجَورِ(3)

امام علي (علیه السلام) فرمودند : آن گاه كه رعيت حق حكومت را اداء كند و حكومت نيز حق رعايا ( و سرپرست و عهده داران امور مردم ) را مراعات نمايد حق در ميانشان قوي و نيرومند خواهد شد . و جاده هاي دين صاف و بي دست انداز مي گردد .

نشانه و علامت هاي عدالت ، اعتدال مي پذيرد و راه و رسم ها درست در مجراي خويش به كار مي افتد ، بدين ترتيب زمان صالح مي شود ، به بقاء دولت اميدوار بايد بود و دشمنان مأيوس خواهند شد ، اما آن گاه كه رعيت بر والي خويش چيره گردد يا رئيس و حكومت بر رعايا اجحاف نمايد ، نظام بر هم مي خورد ، نشانه هاي ستم و جور آشكار خواهد گرديد .

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّار اَمير المتسلط لم يعدل و ذوثروة من المال لم يعط المال حقّة و فقير فخور (4)

ص: 256


1- . مطالب السؤال ، ص 61
2- . جامع الاخبار ، ص 435/1216
3- . خطبه ي 216 نهج البلاغه
4- . عيون الاخبار ، ج 2 ، ص 28 ، حديث 20

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : اول كسي كه داخل جهنم مي شود اميري است كه مسلّط شده بر مردم و به عدالت رفتار نمي كند و همچنين صاحب ثروت مالي كه مال را در حقّش صرف نمي كند و فقيري كه مي بالد و مباهات مي كند و تكبّر ورزد .

5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لا تنال شفاعتي ذاسلطان جائر غشوم (1)

و نيز فرمودند به شفاعت من نمي رسد صاحب قدرتمند ستمكار فاسد

عاقبت دادرسي نكردن به مظلومين چيست ؟

خوارزم شاه هنگامي كه با لشكر مغول جنگ نمود و شكست خورد از مقابلة با آن ها ، بسيار ترسيد ، ابتدا خيال فرار به هندوستان را داشت ، ولي بعد عازم عراق گرديد ، به نيشابور كه رسيد ديگر دست از غيرت و نام و ننگ شسته به خوش گذارني مشغول شد . چنگيزيان نيز آتش در عالم زده مي آمدند ، خوارزمشاه هيچ انديشه نداشت . در همان موقع مظلومين و شكايت داران بيش از دو سال و سه سال از او تقاضاي رسيدگي مي كردند، ولي كسي نبود كه به حرف آن ها گوش دهد .

روزي اين بيچارگان اجتماع نموده جلو بارگاه سلطان ، به وزير پناه آوردند و گفتند : براي خدا چاره اي نسبت به ما بينديش و زير در جواب آن ها گفت : سلطان مرا مأمور آرايش زنان مطرب كرده ، اينك نمي توانم با اين حرف ها رسيدگي كنم .

و در همين موقع خبر آوردند كه سَنَتاي بهادر ، باسي هزار نفر از جيحون ( اسم وادي است در خراسان ) گذشته اند. سلطان از ترس نزديك بود هلاك شود ، بدون درنگ به طرف عراق حركت كرد ، لشكر مغول نيز از پي آن ها مي آمدند . خواجه عطاء الملك جويني صاحب تاريخ جهان گشا مي گويد : پدرم در آن زمان جزء همراهان خوارزمشاه بود كه به عراق مي رفتند ، گفت: سلطان ساعتي بر يكبلندي نشسته بود تا اشخاصي كه در عقب او هستند بگذرند ، چشمش به من افتاد مرا پيش خواند همين كه نزديك آمدم دست به محاسن خود كشيد و آهي از جگر برآورده گفت : جويني ديدي كه

ص: 257


1- . مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص 92 حديث 13627

فلك بر كردار آخر با ما چه كرد و بخت تيره چه بر سر ما آورد ، و شروع كرد به گريه كردن و اشعار را همان دم سرود :

شعر

به

روز نكتب اگر برج قلعة فلكت

چون

شاه معركة چرخ مأمن و مأواست

يقين

بدان كه بگاه نزول نيز قضا

حصار

محكم تو هم چو دامن صحراست

به

روز دولت اگر مسكن تو هامونست

تو

را گشادگي خلق دامن صحراست

تو

كار نيك و بد خويش كن بحق تفويض

به روز دولت و نكبت كه ملك ، ملك خداست

سلطان برّي (1) آمد از آن جا به طبرستان و جُرجان (گرگان) رفت در قلعة اقلال ، عيال و اطفال خود را خزائن مخفي كرد . خودش به جزيرة آبْسِكون پناهنده شد ، سنتاي بهادر از پي آن ها تا قلعة اقلال آمد ، فهميدند خانواده ي سلطان در اين جا هستند قلعه را محاصره كردند ، گرچه تا آن وقت كسي اين حِصن و قلعه را نتوانسته بود تسخير نمايد ، ولي يك روز صبح اهل قلعه تسليم شده گفتند : آب انبارها خشك گرديده خانوادة سلطان با خزائن او به دست مغول افتاد .

همين كه اين خبر ، به خوارزمشاه رسيد بعد از سه روز از غصه در بستتري كثيف و مندرس ، زندگي را وداع كرد ، سلطاني كه هر وقت به شكار مي رفت چندين هزار سوار با او همراه بودند از بي كسي با جامة تنش او را دفن كردند ، زيرا هيچ وسيلة ديگري نبود ، سرداران مغول زن و فرزند سلطان را پيش چنگيز بردند . چنگيز دستور داد پسر بچه ها را بكشند و زنان او را به سرداران ببخشند ، و فرمان دادكه مادر سلطان نيز سوار بر اسب برهنه اي در جلوي لشكر گريه و زاري نمايد ، اين عاقبت دادنرسي به مظلومان است در دنيا ، عقبي كه جاي خود دارد . (2)

ص: 258


1- . بياباني كه در صحراي غربت به دام دشمن افتاده است .
2- . پند تاريخ ج 3 ص 170 به نقل از تاريخ طبري

از اين نمونه ها در تاريخ فراوان است .

و در روایات از امام هادی (علیه السلام) وارد شده که فرمودند: «الغوغا قتلة الانبیاء» : (1)

اکثریت هياهو بودند و آشوب كنان و فتنه انگيزان که انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتند :

اصل:

ثم قالت: اَیُّهَا النَّاسُ ! اِعْلَمُوا اِنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً [بَدْءاً]، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (2) فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِکُمْ ، وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِکُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ ]المَعْزي[

اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ. فَبَلَّغَ الرِّسالَهَ صادِعاً بِالنَّذارَهِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَهِ الْمُشْرِکینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِاَکْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَهِ و الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ يُكَسِّرُ ، ]یَجُفُّ[ الْاَصْنامَ وَ یَنْکُثُ ] يَنْكِتُ [ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدَّبَرْ . حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ، وَ خَرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینَ، وَ طاحَ وَ شِیظُ النِّفاقِ،وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِکَلِمَهِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ ]الَّذينَ اَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيراً [ . وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ ]مَذْقَةَ [ الشَّارِبِ وَ نُهْزَةِ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعَجْلانِ ]الْعِجْلانِ[، وَ مُوْطِی ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ ]وَالوَرَقَ [، اَذِلَّهً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکُمْ، فَاَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِابی مُحَمَّدٍ ]بِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) [ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی ، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْکِتابِ.

«... کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ...(3) »

اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَهٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْکَفِی ءُ حَتَّى يَطَاَصِماخَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَکْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً کادِحاً، [لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لائِم] وَ اَنْتُمَ فی

ص: 259


1- . امالي شيخ طوسي ، مجلس 29 ، روايت 3 ، ص 877 ، جزء 18
2- . سورة مبارکة توبه ، آیۀ 128
3- - سورۀ مبارکۀ مائده ، آیه 64

رَفاهِیَّهٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ ]وَادَّعُونَ[ فاکِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرُ ، وَ تَتَوَکَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْکُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

ترجمه: آنگاه خطاب به حاضران در مسجد فرمود: ای مردم بدانید من فاطمه ام و پدرم محمد [ (صلی الله علیه و آله و سلم) ] که صلوات و رود بر آن حضرت و خاندانش باد . آنچه می گویم آغاز و انجامش یکی است و هرگز ضد و نقیض در آن راه ندارد و آنچه را می گویم غلط نمی گویم و در اعمالم راه خطا [هرگز] و کج روی نمیپویم.

« به یقین رسولی از خود شما به سوی تان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است »هرگاه نسب او را بجوئید می بینید او پدر من بوده است نه پدر زنان شما و برادر پسر عمّم و نه برادر مردهاي شما مي باشد . نه برادر مردان شما و چه پرافتخار است این نسب. درود خدا بر او و خاندانش باد.

آری آن حضرت آمد و رسالت خویش را به خوبی انجام داد و مردم را به روشنی انذار کرد از طریقۀ مشرکان روی برتافت و بر گردن هایشان کوبید و گلویشان را فشرد تا از شرک دست بردارند و در راه توحید گام بگذارند. آن حضرت همواره به دلیل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت می کرد. بُت ها را در هم میشکست و مغزهای مبتکران را می کوبید تا جمع آن ها متلاشی شد.

و تاریکی ها بر طرف گشت صبح فردا رسید و حق آشکار شد نمایندۀ دین به سخن درآمد و زمزمه های شیاطین خاموش گشت. افسر نفاق بر زمین فرو افتاد. گره های کفر و اختلاف گشوده شد و شما زبان به کلمۀ اخلاص [لا اله الا الله] گشودید ، در حالی گروهی اندک و تهیدست بیش نبودید .

آری شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتید و از کمی نفرات همچون جرعه ای برای شخص تشنه و یا لقمه ای برای گرسنه و یا شعلۀ آتشی برای کسی که شتابان به دنبال آتش می رود بودید و زیر دست و پاها له می شدید.

در آن ایام آب نوشیدنی شما متعفّن و گندیده بود و خوراکتان برگ درختان ذلیل و خوار بودید و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند.

ص: 260

اما خداوند تبارک و تعالی شما را به برکت محمّد که درود خدا بر آن حضرت و خاندانش بعد از آن همه ذلّت و خواری و ناتوانی نجات بخشید آن حضرت با شجاعان درگیر شد و با گرگ های عرب و سرکشان یهود و نصاری پنجه درافکند ولی هر زمان آتش جنگ را برافروختند خداوند آن را خاموش کرد .

و هر گاه شاخ شیطان نمایان می گشت و فتنه های مشرکان دهان می گشود. پدرم برادرش علی (علیه السلام) را در کام آنها می افکند و آن ها را به وسیله او سرکوب می نمود و آن حضرتش هرگز از اینمأموریت های خطرناک باز نمی گشت مگر زمانی که سرهای دشمنان را پایمال می کرد و بینی آن ها را به خاک می مالید!

لغات:

کلمۀ عوْداً وَ بَدْواً [بَدْءاً] به معنی آخرین و اولین کلام عَود به فتح عین به معنای برگشت، بازگشت و کلمۀ بدو به فتح با و سکون دال و واو به معنای آغاز ، ابتدا اول چیزی در اصل بدء بوده.

بَدَءَ بهِ ئدءً و ابتَدَءَ بِه آغاز کردن به آن

بَدَءَ الشَّیء وَ ابْتَدَاَهُ بیرون آورد آن را بجا آورد

ابتداءً عادَ کَذاعَوْداً چنین گشت

عادَ عَوْدَةً و عَوْداً و معاداً ، برگردید و بازگشت، رد کرد ، بازگردانید .

کلمه بَدَءَ 15 بار در قرآن آمده

1- الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ (1)

2- إِلَيْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ... (2)

3- قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ... (3)

4- إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (4)

ص: 261


1- . سورة سجده ، آیة 7
2- . سورة يونس ، آیة 4
3- . سورة يونس ، آیة 34
4- . سورة بروج ، آیة 13

کلمه غَلَطاً : اشتباه کردن در سخن، نشناختن وجه صواب در امری ، خطا کردن در امری ، سهو ، خطا اَغلاط جمع غَلِطَ الاَمْرَ غَلَطاً نشناخت وجه صواب کار را ، اِغْلاطاً بغلط افکند و افتادکلمه شَطَطاً: شَطَّ ، شَطّاً و

شُطُوطاً دور شد ، شطَّ شَطَطاً تجاوز کرد از حدّ آن ، دور شد

لا تُشْطِطْ و تَشْطِطُ و تُشْطِطُ و تُشاطِطُ ، از حق نگذر و دور مشو

این کلمه سه بار در قرآن آمده است:

1- ... وَ لاَ تُشْطِطْ وَ اهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ (1)

2- ... لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً (2)

3- وَ أَنَّهُ کَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (3)

شَطَطْ به معنای دوری و تجاوز از حق، اِفراط در دوری در مکان مانند شَطَّت الدّار، یعنی خانه بسیار دور است و در حکم به مانند آن که در آیه مذکور فرموده: لَقَدْ قُلْنا اِذاً شَطَطاً یعنی گفتار بسیار دور از حقیقت گفته ایم .

کلمه عَزیزٌ عَلَیْهِ: دشوار و گران است بر او.

عَزیز به فتح عین: شریف، گرامی، گرانمایه، ارجمند اعزا و اعزه جمع عِزَّةً و عَزازَةً ، ارجمند گردید قوی شد ، ضعیف و ناتوان شد.

عَزَّ الشَّیءُ کمیاب شد

عِزَّة : اسم مصدر است ، ارجمندی ، خلاف ذلّت ، باران سخت

این کلمه (فقط عزیز) 110 مورد آمده است.

ص: 262


1- . سورة ص ، آیة 22
2- . سورة كهف ، آیة 14
3- . سورة جن ، آیة 4

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (1)

کلمه ما عَنِتُّمُ آنچه موجب مشقت و دشواری شما باشد عَنِتَ عَنَتاً ، افتاد در کار مشکل و سختی و رنج و مشقت و بد

این کلمه در قرآن پنج مورد آمده است .

1- ... مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ ... (2)

2- ... عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ ... (3)

کلمه حَریصٌ عَلَیْکُمْ بسیار مشتاق و خواهان حِرص آز شرر، حُرَصاء آزمندان جمع حریص حَریص آزمند، آرزو، دارای آز و شرّ ، حَرُصا و حراص جمع

حَرَصَ القَصّار الثَوب حَرْصاً شکافت گازُر جامه را ، حَرَصَ عَلَیْه حِرْصاً حریص شد. آز، طمع ، كلمه گازُرْ به معني رخت شوئي و كسي كه پيشه اش رخت شوئي است .

این کلمه 5 مورد آمده است:

1- وَ مَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (4)

2- نساء ، 129

3- نحل، 37

4- توبه 129

5- بقره 69

کلمه تَعْزوُهُ : نسبت بدهید او را

کلمه صادِعاً : از صَد ع : آشکارکردن و شکافتن و به جای آوردن فرمان، صَدَعَ اِلی کذا صُدُعاً مائل شد به سوی او صَدَعَ الشَّیْی ء صَدْعاً شکافت آن را صَدَعَ باِلحقَّ ، سخن خود را آشکار گفت .

ص: 263


1- . سوره شعراء، آیه 9، و آیه های 68، 104 ،122، 159، 175، 191، 217
2- . سورة آل عمران ، آیه 118
3- . سوره توبة ، آیه 128
4- . سورة يوسف ، آیة 103

در قرآن 5 مورد آمده است:

حجر 94 ، روم 43 ، واقعه 19 ، حشر 21 ، طارق 12

مَدْرَجَة : راه و مَحلّه و مرکز، مَدْرجه. به فتح میم و راء هر طريقه و وسیله ای که برای ارتقاء به مقام بهتر و درجه بالاتر بکار آید، مدارج جمع

دَرَجَ درُوُجًا و دَرَجاناً رفت ، درَج الرَّجُل راه رافت ، دَرَجات پایگاه، دَرَجة ، درج جمع، نردبان ، پایه مَدْرَج و مَدْرَجَة جای رفتن، راه

این کلمه 20 مورد آمده است:

1- ... فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ... (1)

2- تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ... (2)

3- ... نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ ... (3)

4- ... وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ... (4)

کلمه نِّذارَة ، به کسر نون از ماده اِنذار، بیم دادن نَذیر به فتح نون ، بیم دهنده، ترساننده

نَذَرَ عَلی نَفْسِه نَذْراً و نُذوراً ، واجب گردانید آن را بر خود که واجب نبود، نَذیر اسم است به معنی انذار، نُذور جمع ترساننده و بیم کرده شده، آواز کمان، پیغمبر ، پیری ، از نام های عرب است.

44 مورد نذیر و 14 بار نُذُر و 12 مورد تُنْذر، و 11 مورد یُنْذر اَنذِرْ 12 مورد و پنج بار منتَذِر و 14 بار مُنذرین و یک بار مُنْذروُن در قرآن آمده است .و کلمه مائلاً : اگر مائلاً علی مَدْرَجة المُشْرِکین باشد به معنای در حالی که حمله می برد به مرکز مشرکان و اگر مائِلاً عن مَدْرَجَةِ المُشْرِکین یاشد، یعنی از راه و مرکز مشرکان منحرف بود.

ص: 264


1- . سورة نساء ، آیة 95
2- . سورة بقره ، آية 253
3- . سورة انعام ، آیة 83
4- . سورة مجادله ، آیة 11

مایل برگردیده ، حمیده، میل کننده، راغب گراییده به چیزی مآل به فتح میم مرجع بازگشت

مال الَیْهِ مَیْلاً و تَمْیالاً و مَیَلاناً و مَیْلوُلَةً وَ مَمالاً و مَمیلاً برگردید به سوی او خمید

کلمه ثَبْج : وسط هر چیز و عمدۀ آن میان پشت و کتف ، ثَبِجَ الکلام ثَبْجاً تَعْمیه [پوشیدن ساختن معنی مُعَمی گفتن] در میان سخن و بیان نکردن آن را ، ثَبَجَ ثَبْجاً بر اطراف هر دو پا نشست

کلمه اَکْظام : جمع کظم ( به فتح کاف و ظا) گلو، دهان راه تنفس، فروخوردن خشم ، خودداری از خشم کردم، کَظَمَ البابَ کَظْماً قفل نهاد بر در، کَظَمَ غَیْظَهُ فرو خوردن خشم خود را

این کلمه در قرآن 6 مورد آمده است:

1- ... وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (1)

2- ... وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ ... (2)

3- غافر 18

4- نحل 58

5- زخرف 17

6- قلم 48

کلمه یَنْکُت : با نون و تا از نکت به معنی رو انداختن ، به سر افکندن را می گویند. طَعَنَهُ فَنَکَتَه شمشیر زد او را پس به سر درافکند. نَکَتَ الاَرضَ نَکْتاً زد بر زمین چنانچه اثر آن باقی ماند. مَنْکوتبسر افتاده و اگر نَکَثَ باشد به معنی شکستن است. نَکثَ الَعَهْدَ نَکْثاً شکست پیمان را البته معنای اولی انسب است کلمه نکت در قرآن نیست اما نکث 7 مورد آمده است.

کلمه اَلهام: جمع هامَّه به معنای سرها ، کنایه از بزرگان قوم .

ص: 265


1- . سورة آل عمران ، آیة 134
2- . سورة يوسف ، آیة 84

کلمه اِنْهِزَمَ: شکست خورد لشکر، هزیمت یافتن هَزَمَ العَدُّوَ و هَزْماً شکست داد شمشیر را و منهزم کرد. اِنْهَزمَ الجُیُوش شکست لشکر را ، لشکریان را پراکنده و منهزم یافت. هازِمَة هَوازم جمع ، بلا و سختی ، بی آبی.

کلمه وَلُّوالدَّبْرَ: پشت بگرداندند، کنایه از شکست. از ریشه وَلِیَ که به معنای دوستی، و تصرّف و یاری کردن و نزدیک و پشت سر وغیرهم می باشد و کلمه تولّوا فقط 20 مورد است.

تَفرَّیَ اللّیلَ عن صُبْحِهِ: شب شکافت صبح را. فَریَ عَلَیْهِ الکِذْبُ فَرْیًا دروغ بافت. فَریَ البَرْقَ ، درخشید. فَریَ الشّیْءَ شکافت و پاره پاره کرد.

يُقالِ تَفَرَّیَ اللَّیْلَ مِنْ صُبحهِ روشن شد شب تار تا طلوع فجر

کلمه اَسْفَرَ: روشن شد. سَفرَ البَعیر ، مهار را بر پشت بینی شتر نهاد ، سَفَرَ الصُّبحْ روشن شد صبح سِفْرَ اَسْفار جمع کتاب بزرگ یا قسمتی از تورات و نوشته، و به معني مسافت باشد ، بقیه سفیدی روز بعد از فرود شدن آفتاب، سفیدی آفتاب ، کلمه اَسْفَرَ در قرآن یک بار آمده است بدون اشتقاقش

وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (1) قسم به شب تار چون باز گردد. وَ الصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ (2) و قسم به صبح چون جهان را روشن سازد.

کلمه مَحض: خالص، آمیخته نشده با چیزی، مَحُضَ مُحُوضَةً خالص نسب گردیدکلمه شقاشق: جمع شَقیقه به کشر شین اول و دوم، آنچه اُشتر مست از دهان بیرون کند، کنایه از سخن وری. شِقْشِقه به کسر هر دو شین چیزی که مانند ریه که شتر هنگام هیجان از دهان خود خارج می کند، بانگ کردن شتر . شَقَّ الشَّیْء شَقّاَ شکافت آن را، شَقیق، اَشْقاء جمع ، نصف چیز، هر چیزی که دو نصف شود.

کلمه طاحَ: هلاک شد. طاحَ طَوْحاً هلاک گردید. یا نزدیک به هلاکت شده رفت و ساقط گردید. سرگشته شد.

ص: 266


1- . سورة مُدَّثر ، آیة 33
2- . سورة مُدَّثر ، آیة 34

کلمه وشیظ: مردمان رَذل و پست و جلف، جوهری در لغت گوید: وشیظ برخی از مردم اند که دارای ریشه واحدی نباشند و در مقابل وسیط یعنی شریف

کلمه اِنْحَلَّت : گشوده شد. حَلَّ العُقْدَةَ حَلّاً گشوده گره را ، اَحَلَّ در ماههای حلال درآمد. از حَرَم بیرون آمد. از عهد و میثاق فارغ آمد.

کُلاً 51 مورد با تمام ابعادش در قرآن آمده و آیه 27 طه به معنی گشودن آمده است: « وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي « و عُقْدَ را از زبانم بگشا.

کلمه عُقَدْ: جمع عُقْدَه: گره ها.

عَقِدا الحَبْلَ عَقْداً: محکم کرد ریسمان را (معانی فراوان دارد)

7 مورد آمده است:

نساء آیه 33

مائده آیه 1 و 89

بقره آیه 235 و 237طه آیه 27

فلق آیه 4

کلمه شِقاق: مخالف و عناد. دشمنی و ناسازگاری. نفاق و جدایی. تشاقَ القَوْم: مخالفت کردند با یک دیگر. شَقَ الشَّیء شَقّاً شکافت آن را. شَقَّ عَصَاالقوم: متفرق و پراکنده کرد جمع شان را.

این کلمه 23 مورد با ابعادش آمده و خود این کلمه 7 مورد آمده است.

کلمه فُهْتُم: به زبان آورید. فاهَ بِالکَلام فَوْهاً وَ تَفَوَّهَ: سخن گفت. فوَّههُ الّلهُ: خداوند او را فِراخ دهان و دراز دندان گردانید. فاهاهُ مفاهاةً : هم سخن شد با او. فُوهَة فُوهات جمع، دهانه کوه و راه رودخانه

ص: 267

13 مورد کلمه فاهُ و اَفواهُهُمْ آمده است.

کلمه اِلأخْلاص:کلمۀ لا اله الّا الله. سوره قل هو الله اَحد ، پاک و خالص کردن.

دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت و عقیدۀ پاک داشتن ، خَلص خُلوُصاً و خالِصَةً ساده و خالص گردد . اَخْلَصَ لِلّهِ ، بدون ریاء عبادت کردن خدا را .

31 مورد آمده است با ابعاد و مشتقّاتش.

کلمه نَفَرٌ: مردم کمتر از ده نفر و به بیشتر از ده نفر گفته نمیشود.

مردم، گروه مردم، عده ای مرد از سه تا ده، در فارسی به یک شخص هم اطلاق میشود.

نَفَرتِ الدّابة نُفُوراً و نِفاراً و نفیراً ترسید چهارپا و دور گردید نَفَرَ القَوْمُ و پراکنده شدند

18 مورد در قرآن آمده است ، و كلمه نفر 3 بار آمده است.توبه 122 و جن 1 و کهف 24 و احقاف 21

کلمه البیض به کسر یاء جمع ابیض : سفید پوستان بَیض به فتح باء تخم مرغ، واحدش بَیضه، بیوض و بیضات جمع و به کسر باء جمع ابیض به معنی سفیده است. ایام البیض: روزهایی که شب های آن ها ماهتاب و روشن است باضَ الطایر بَیضاً پرنده تخم گذارد، باضَ قُلاناً غالب آمد او را در سفیدی . 12 مورد در قران آمده .

کلمه خِماص:جمع اَخْمَص ، گرسنگان ، فی نفر مِنَ البیض

الخماص:در میان گروهی از سفیدرویان، گرسنه شکم بر اثر روزه «کنایه از اهل ورع و تقوي است»

کلمه مَخْمَصة ، در قران دو مورد آمده است. در سوره مائده آیه 3 و سوره توبه آیه 120 و به معنی (شدّت) و سختی است و گرسنگی و مفرط و ابتلاء و گرفتاری. خَمَصَ الجُرحُ خُمُوصاً و اِنْخَمَصَ فرو نشست ورم جراحت ، خَمَصَهُ الجُوءُ خَمْصاً و مَخْمَصَةً گرسنگی او را لاغر و باریک گردانید .

ص: 268

کلمه شَفا حُفْرَةٍ به فتح شین : طرف هر چیز و کنار آن ، شفا حُفْرَة : کنار گودال ، شفاه به کسر شین به معنی لبها جمع شفه ، شَفَی الّلهُ شِفاءً تندرستی داد خدا او را از بیماری روا كرد .

شَفاهُ وَ اَشْفاه اِشْفاءً تندرستی خواست ، برای او تندرستی داد ، سودمند گردید ، شَفاء ،اَشفاء و شُفیِ و شِفّی ، جمع شَفْوان تثينه ، تندرستی، کناره هر چیزی این کلمه 2 مورد در قرآن آمده است.

... وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ... (1)

... مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ... (2)کلمه مُزذْفَةَ : به ضم میم ، نوشابۀ اندک آب، مَذْفَةَ الشّارِب: نوشیدن یک جرعه آب. مَذَقَ اللَّبَن مَذْقاً ، آب آمیخت شیر را مَذَقَ فُلاناً آب داد او را : کلمة نُهْزَه: به ضم نون و سکون ها و فتح زا: فرصت ، نَهَزَهُ نَهْزاً راند او را و دور کرد و زد. نَهَزَ فُلانٌ برخاست ، ناهَزَالفُرصَة غنیمت شمرد. ، نُهْزَة ، نُهزَ جمع به معني فرصت، پروای کار و غنیمت

کلمه قَسْبَةَ : قَسْبَةُ العَجْلان : شعله ای از آتش که شخص با شتاب و عجله بردارد ، کنایه از حقارت و پستی در برابر قدرت های بزرگ آن عصر است. قُسْبَة به ضمِ قاف، شعله کوچک آتش. قَبَسَ مِنْهُ النّار قَسْباً گرفت ، از آن شعلۀ آتش

کلمه مَوطِئَ : به فتح میم و طا: لگد کوب مَوطِیءَ الاَقدام، مثل مشهوری است در مذّلت و مغلوبیت و در این جا مراد لگدکوب ملت هاست.

وَ طِئَ الشَّیْ بِرجلِهِ وطْأً پایمال کرد آن را وَطئ کوفته، پایمال شده مَوْطَأ وَ مَوْطِئ جای قدم

این کلمه 6 مورد آمده است و کلمه وَطْأً یک بار در سوره مزمّل آیه 6 و مَوْطِئاً یک بار در سوره توبه آیه 120

کلمه طَرْقَ: به فتح طا و شکون را: گنداب، آب آمیخته به بول شتر، مَطروُق ، آب باران و غیره که در آن شتران پشکل انداخته باشند. طَرَقَهُ طَرْقاً زد او را به پتک آهنگران

ص: 269


1- . سورة آل عمران ، آیة 103
2- . سورة توبه ، آیة 109

11 مورد در قرآن آمده است ، مانند الطّارِق و طریق و طرائق

کلمه تَقْتاتُون: از قُوت به معنای غذا یعنی آذوقه خود قرار می دادید، قُوت به ضم قاف، خورش، خوردنی، طعام، روزی اقوات ، جمعکلمه القِدَّ ، به کسر قاف و تشدید دال: پوست بُز دبّاغی ، نشده کنایه از اشیای پست است و احتمال دارد از قدید گوشت خشک شده در آفتاب باشد و در نسخه دیگر؛ ورق، برگ درخت است ، قَدَّ الشّیء قَدّاً وَ قَدَّدَ ، برید آن را از بیخ و شکافت آن را به درازا ، قَدَّدَ اللَّحمَ ، پاره پاره کرد گوشت را و کباب نمود

قَدّ، اَقُدّ و قِدد و قُدُدو اَقِدَّه جمع ، درازا از هر چیزی ؛ پوست بُزغاله، تازیانه، اندازه و مقدار، قامت مرد و تقطیع وی ، اعتدال آن قدّ ، اَقُدّ جمع ، ظرفی است چرمی، تازیانه، دوال از پوست ناپیراسته.

این کلمه 5 مورد در قرآن آمده است.

یوسف 25 و 26 و 27 و 28 جن 11

تقتاتونَ القِدّ: قوت قرار می دادید از پوست دباغی نشدۀ چهارپایان ، کنایه از وخامت اوضاع اقتصادی است.

کلمه اَذِلَّة: جمع ذلیل : خوارها و زبونها

ذُلّ به ضم ذال و تشدید لام، خواری، نرمی، فروتنی انقیاد، تواضع، ذِلّ به کسر ذال و تشدید لام رفق و نرمی، اذلال جمع

ذَلَّ ذُلّاً و ذِلَّةً و ذَلالَةً وَ ذُلٰالَةً وَ مَذَلَّةً ، خوار گردید، ذلیل و ذُلّان، ذِلال وَ اَذِلّاء وَ اَذِلَّة جمع ، ذَلَّ ذِلّاً ، نرم و رام گردید .

این کلمه 24 مورد آمده است با ابعادش

و اَذِلّةَ 4 مورد

آل عمران123، مائده 54 ، نمل 34 و 37

ص: 270

کلمه خاسِئین : جمع خاسئ : ذلیل و رانده شده (کنابه از مطرود بودن است) و در آیۀ شریفه است که ... کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (1)

خطاب به طاغیان بنی اسرائیل : بوزینه ها بِشَوید در حالی که پست و رانده شده اید و اخسأ شیطانی ، به همزه وصل ، یعنی شیطان مرا از من ذلیل و دورکن .

خَسَأَ الکَلْبً خَسْأً و خُسوءاً ، رد کرد سگ را

این کلمه 4 مورد آمده است. مؤمنون 108، ملک 4، بقره 65 ، الاعراف 166

کلمه یَتخَطَفَکُمْ : بربایند ، از تخطّف : ربودن با سرعت

خَطَفَ الشَّیْء خَطْفاً ربود آن را خَطَفَ البَرْقُ البَصَرَ ، خیره گردانید بینایی را .

این کلمه هفت مورد آمده است :

1- صافات آیه 10

2- حج آیه 31

3- بقره آیه 20

4- انفال آیه 26

5- قصص آیه 57

6- عنکبوت آیه 67

7- صافات آیه 10

کلمه فَاَنْقَذَکُمْ: اَنْقَذَکُمْ ، نجات بخشید

نَقَذَ فُلاناً نَقْذاً وَ اَنْقَذَ وَ نَقَّذَ ، رهانید او را و نجات داد او را

این کلمه در قرآن 5 مورد آمده است

سوره آل عمران آیه 103

سوره زمر آیه 19

ص: 271


1- . سورة بقره ، آیة 65

سوره یس آیه 23

سوره یس آیه 43

سوره حج آیه 73

کلمه الْلَّیتا و الَّتی: به فتح لام در اللیتا: رویدادهای بزرگ و کوچک

کلمه ذُؤبان: به ضم ذال و سکون همزه، جمع ذِئب، گُرگان، ذَأَبَ الشّیءُ ذَاْباً فراهم آورد آن را، ترساند. ذَؤُبَ ذابَة ، و ذَئبِ ذَأَباً ، مانند گرگ شد.

در قرآن سه مورد آمده است. سوره یوسف آیه 13، و آیه 14 و آیه 17

کلمه ذُؤُبانِ العَرَب: سرکردگان عرب [کنایه از خطرناک بودن آنها]در دعاي ندبه می خوانیم

وَ قَتَلَ اَبْطالَهُم وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُم

و يعني [امیرالمؤنین علی (علیه السلام) ] پهلوانان آن ها را كشت و گرگان آنها را دستگیر کرد .

کلمه مُنِیَ: به ضم میم و کسر نون: گرفتار شد به معنی مرگ، آرزو ، مقدار و اندازه، آزمودن، دروغ، مِنی سرزمین عربستان و ... آمده است.

کلمه بُهَمِ الرِّجال : به ضم میم و فتح هاء ( مثل غُرَف) جمع غُرْفَة ، به معنی مردان دلیر بُهَم جمع بُهْمَة کلمه مَرَدَةِ : به فتح میم و راء دال.

جمع مارد: طغیان گران و سرکشان، مَرَد مُرُوداً و مَرادَة و مُرُودَةً ، سرکش گردید و از همه سبقت بُرد. تَمَرُّد سرکشی کرد. در گذرنده ، استکبار نمود، مارد، مَرَدَة و مار دون و مُراد جمع ، سرکش ،درگذرنده، این کلمه 5 مورد در قرآن آمده : سوره توبه آیه 101، سوره صافات آیه 7، سوره حج آیه 3، سوره نساء آیه 117، سوره نمل آیه 44

کلمه اَطْفأَها: فعل ماضی از اِطْفاء به معنی خاموش کردن

ص: 272

کلمه نَجَم : آشکار شد، نجم به سکون جیم، آشکار شدن و روییدن گیاهان، نَجَمَ الرَّجُلُ نَجْماً و نَجیماً نَجَماناً روشن کرد یا نفسی عمیق و آه سرد کشید و ناله برآورد، نَجْمهَ : سُرْفه ، این کلمه 13 مورد آمده: سوره نحل آیه 16 ، سوره نجم آیه 1 ، سوره رحمن آیه 6، سوره طارق آیه 3، سوره انعام آیه 97، سوره اعراف آیه 54، سوره نحل آیه 12، سوره حج آیه 18، سوره صافات آیه 88، سوره طور آیه 49، سوره واقعه آیه 75، سوره مرسلات آیه 8، سوره تکویر آیه 3

کلمه قَرْنْ: به فتح قاف و سکون را به معنی شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها، به معنی وقت و زمان، یک دوره صد ساله، سه دَه، قرون جمع

قَرَنَ الشّی بِالشَّیء پیوست و بست چیزی را به چیزی، این کلمه در قرآن 40 مورد آمده: 7 مورد قَرْن و سه مورد قَرْنین و 13 مورد قُرون و 7 بار قرین و 5 مورد مُقْرِنین و 4 مرتبه قارون

کلمه فَغَرَتْ: به فتح فا و غَین: گشوده شده. فَغَر فاغَرَةٌ : گشوده شد دهانی ، ظاهراً در گشوده شدن دهان ، استعمال می شود: در صحیفۀ امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «اَعوذُ بِکَ مِن عَقارِبها الفاغِرة اَفْواهما، بارالها پناه می برم به تو از عَقربهای جهنم کرد دهانهای خود را گشوده اند»

فَغَرَ فاهُ فَقْراً گشاد دهان را (فرهنگ جامع) و کلمه قَذَفَ : فعل ماضی از قذف به معنی انداختن قَذَفَ الحِجارَة انداخت سنگ را. این کلمه مرتبه در قرآن آمده است: احزاب 26 ، حشر 2، طه 87، انبیا18، سبأ 48 و 53 ، طه 39، صافات 8کلمه لَهَوات: به فتح لام و هاء ، جمع لِهاة بر وزن حِصاة به معنی زبانک دهان (کنایه از محل احاطه و گلوگاه دشمن و وسطِ معرکه جنگ)، لَها الرَّجُل لَهوْاً ، بازی کرد. لَهاة ، لَهَوات و لَهَیات و لُهِیّ وَ لَهًا و لَهاء و لِهاء (جمع) بیخ کام که گوشت پارۀ آن آویزان است.

کلمه فَلایَنکَفَئُ بر نمی گشت، دست بردار نبود

کلمه یَطَاَ: مُضارع از مصدر وَطِئَ : لگدکوب می کرد وَ طِئَ الشَّیْءَ وَطْأً ، پایمال کرد آن را این کلمه 6 مورد در قرآن آمده است: سوره أحزاب آیه 27، سوره فتح آیه 25، سوره توبه آیه 120، سوره مزمّل آيه 6

کلمه صِماخ: به کسر صاد: سوراخ گوش و خود گوش یَطَاَ صِماخِها (کنایۀ از بین بردن و سرکوب نمودن)

ص: 273

کلمه اَخْمَصْ: به فتح همزه و سکون خاء و فتح میم بر وزن احمر، فرو رفتگی کف پای كه به زمین نمی رسد. خَمَصَ الجُرج خمُوُصاً و اِنْخمَصَ، فرو نشست ورم جراحت

دو مورد آمده است سوره مائده آیه 3، سوره توبه آیه 9

کلمه اِخماد: مصدر: به معني خاموش کردن.

خَمَدَتِ النّار خَمْداً و خُمُوداً: خاموش شد شعله آتش و حرارت آن باقیست.

این کلمه دو مرود به صورت جمع آمده است. سوره یس، آیه 29. سوره انبیاء آیه 15

کلمه لَهَبْها : لَهَبْ بر وزن فَرَس به فتح لام و هاء، شعله آتش که همراهش دود نباشد.

لَهیب به فتح لام و کسر هاء شعله، زبانۀ آتش، گرمی آتش

لَهِبَتِ النّارُ لَهْباً و لَهَباً و لَهیباً و لُهاباً وَ لَهَباناً ، شعله کشید و زبانه زد آتش بدون دودکلمه مَکْدوُد: اسم مفعول از کدّ به فتح کاف، رنج پذیر، رنج بر، کدّ کدّاً شدید و سخت شد در کار.

کلمه مُشَمِّراً: اسم فاعل از «شَمَّرَ اِزارَهُ عَنْ ساقه» بالا زد پیراهن خود را از ساق پا «کنایه از آمادگی کامل و مصمّم بودن برای خدمت گزاری»

شَمَرَ شَمْرأً ، با تَبخَتُّر و تکبر خرامید یا سرعت نمود و به شتاب رفت.

کلمه کادِح: رنجبر، زحمت کش، مجتهد، بسیار کوشا و ستوده، کدَحَ العَمَلَ کَدْحاً

کوشش نمود برای خود کاری را ، این کلمه دو مورد آمده است. سوره انشقاق آیه 6 دو بار تکرار شده است.

کلمه رِفاهِیَّةٍ: تن آسایی ، رفاهیة من العیش: در فراخی زندگی ، و در نسخه دیگر به جای رفاهیه «بُلْهَیِنَةٍ مِنَ العیش » آمده که به همان معنا است. رَفاه به فتح راء «آسودگی» تن آسایی فراخ عیشی که خوش گذرانی باشد .

کلمه وادعِوُن: آسود خیالان، تن آسایان «جمع ودیع یا وادع»

ص: 274

وَدَعَ الشَّئَ وَدْعاً ، بگذاشت آن را و رها کرد وَدُعَ دَعَةً ، فراخ زندگی گردید . این كلمه چهار مورد آمده است.

کلمه فاکِهون : مَزاح کنندگان، فاکِههَ میوه ، هر میوه که خورده شود، فواکه جمع فَکاهة به فتح فا و ها ، خوش طبع بودن، شوخ و خندان. 19 مورد اين كلمه آمده است.

کلمه دوائِرَ : جمع دایره به حوادث نامطلوب دایره می گویند . در قرآن کریم می فرماید: ... عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ ... (1)دارَ دوْراً و دَوَرانًا : گردید : دائِرةَ هزیمت، دائِرَة ، دوائِر جمع ، هر چه محیط چیزی باشد. در قرآن این کلمه یک بار آمده و در سوره مائده آیه 52 و دوائِر سه بار سوره توبه آیه 98 و سوره آل عمران آیه 140 و سوره فتح آیه 6

کلمه تَتَرَبَصُّونَ: انتظار می کشیدند.

رَبَصَ بِهِ رَیْصاً انتظار آن کشید نیک یابد چشم داشت که فرود آید بر او، در انتظار داشت او را. این کلمه 17 مورد در قرآن آمده است.

کلمه نَتْکُصُونَ: از آن چیزی که به طرف آن رفته بودید بر می گشتید ، عقب نشینی می کردید.

نَکَصَ عَنِ الأَمْرِ نَکْصاً و نُکوصاً و مَنْکَصاً

باز ایستاد از آن کار و رفت و بد دل شد. اِنْتَکَصَ الرَّجُلُ ، برگشت به عقب

این کلمه یعنی تَتْکِصُونَ یک بار آمده در سوره مؤمنون آیه 66 و کلمه نَکَصَ نیز یک بار آمده در سوره انفال آیه 48

کلمه تَتَوکفَّوُنَ: توقع می داشتند ، از مصدر توکّف: توقع داشتن وَ کَفَ الدَّمْعُ وَکْفاً و وَکِیفاً و وَ کوُفاً و وَکَفافاً و تَوَکافاً ، ریزان گردید اشک کم کم. تَوَکُّف : چشم داشتن خیر و نیکوئی را . پیش آمدن کسی را ، عهد بستن

کلمه نِزّالِ : به کسر نون. رویارویی، دو طرف در جنگ نَزَلَ نُزُولاً ، فرود آمد از بالا به پایین .

ص: 275


1- . سورة فتح ، آیة 6

حضرت صدیقه طاهر (علیها السلام) خود را معرفی می کند.

متن: ثُمَّ قالَتْ: اَیُّهَا النَّاسُ اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً،وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُۆْمِنینَ رَۆُوفٌ رَحیمٌ.

شرح و توضیح: ای مردم بدانید من فاطمه هستم و پدرم محمّد (صلی الله علیه و آله) و این اوّلین و آخرین گفتارم با شماست و آنچه را می گویم از راه غلط نبوده و آنچه را که انجام می دهم از راه کج روی نیست. به راستی پیامبری از میان شما بر شما مبعوث شد که رنج شما بر وی سخت و گران بود و به سعادت شما حریص و به مؤمنان بسیار مهربان و دارای عفو و بخشش بود و چنانچه این پیامبر را نسبت بدهید و او را شناسایی کنید میبینید که پدر من است و نه پدر زنان شما و برادر پسرعم من است و نه برادر مَردهای شما باشد.

معرّفی خود

در این فراز نخست به معرفی خود پرداخته است چرا این حکم تابع موضوع آن است وقتی موضوع حکم ثابت شد ، قهراً حکم آن نيز ثابت خواهد شد.

لذا می فرماید من فاطمه هستم. پدرم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (1) حضرت تأکید می کند که من فاطمه هستم، وقتی فاطمه بودن من ثابت شد، صدیقه بودن، و سیدة النساء العالمین من الاولین و الآخرین بودن هم ثابت میشود، پس هر چه میگوید: عین صواب و محض حق است.

وقتی حضرت به آن مردم فریب خورده و سالوس [فریب دهنده حیله گر، ریاکار] زده که سخنان آن حضرت را می شنیدند، بر این نام تأکید می کند که احدی با آن نام آشنا نیست و مکرر این نام را از زبان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) همراه با احترام فراوان و عظمت شنیده بودند وقتی مردم فهمیدند فاطمه (علیها السلام) فاطمه است، دیگر ثبوت حکم ضروری است و آنچه می گوید راست و عین حقیقت است.

محبّت فوق العادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) بود. جلو پایش بلند می شود و سینه و پیشانی اش را می بوسید و آنگاه می فرمود: هِیَ فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّي وَهِيَ قَلْبِيْ وَهِيَ روُحِي

ص: 276


1- . راجع به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سابقاً مفصل توضیح داده شد.

التي بَيْنَ جَنْبِيّ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانی وَ مَن آذانی فَقَدْ اَذی الله ، يعني: فاطمه پاره تن من است و او دل و جانی که در درون من است می باشد پس هر کس فاطمه را بیازارد ، مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار بدهد خدا را آزار داده است. (1)

و این روایت در منابع عامه به چند نحو آمده است:

صحیح ترمذی ج 2، ص 319 از عایشه قالت:

« ما رأیتُ اَحَداً اَشْبَه سمتاً و هَدیاً برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی قیامها و قعودها من فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قالت و کانت اذا دخلت علی النَّبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قام الیها فقبلّها و اجلسا فی مَجْلسه و کان النّبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اِذ ادخَلَ علیها قامت من مجلسها فقبّلته فی مجلسها»

عایشه گوید: من هرگز احدی را ندیدم به روش خوش سیرت و خوش نیکو از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به فاطمه (علیها السلام) دخت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) . در نشست و برخاست آن حضرت، عایشه گوید: هنگامی که فاطمه (علیها السلام) وارد بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) می شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جلوی پای فاطمه (علیها السلام) بلند می شد و او را می بوسید و در جای خودش مینشانید و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی وارد بر فاطمه (علیها السلام) می شد (متقابلاً) بلند می شد از جای خود و آن حضرت می بوسید و به جای خود می نشانید.

همین روایت را ابوداود در صحیح خود و حاکم در مستدرک ج 4 ص 272 و بخاری در الادب المفرد ص 136 آورده اند و کلمه سَمْت راه و روش نیکو می باشد و ابوعمرو در استیعاب ج 2 ص 751 و بیهقی در سُنَن خود نوشته اند. وَ کانَ (یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ) اِذ ادخل علیهارَحَبَّتْ بِهِ و قامَتْ و اخذت یده فَقَبَّلَتَهُ ، یعنی وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد بر فاطمه (علیها السلام) میشد حضرت فاطمه به پیامبر خدا مَرْحَبا بِکَ می گفت و دست آن را میگرفت و میبوسید .

صحیح بخاری در کتاب بَدء الخلق در باب مناقب قرابت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از مسورة بن مخرمة نقل می کند : اِنّ رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال : «فاطِمةَ بَضْعةٌ مِنّی فَمَنْ اَغْضَبَها اَغْضَبَنی»

ص: 277


1- - بحار ج 43 ص 170 المکتبة الاسلامیه ، 1362 شمسی و روایت 31 ص 204

یعنی رسول گرامی (صلی الله علیه و آله)

فرمودند : فاطمه پاره تن من است. پس کسی که فاطمه را به خشم بیاورد. مرا به خشم آورده است و همین روایت را مرحوم اربلی در کشف الغمّه ج 2 ص 24 آورده است.

و در کتاب الریاض النَضْرَة ج 2 ص 252 نقل کرده از ابوسعید خُدری کاِنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) قال: لِعلی (علیه السلام) : أُوتیتَ ثُلاثاً لَمْ یُؤتِهِنَّ أحدٌ وَلا أَنَا: صِهراً مِثلی، وَلَمْ أُوتَ أَنَا مِثْلی، وأُوْتیتَ زَوْجَةٌ صِدّیقَةٌ مِثْل اِبْنَتی، وَلَمْ أُوتَ مثلها زوجة، وأُوتیتَ الحَسَن وَالحُسین مِنْ صُلْبِکَ، ولم أُوت من صلبی مثلهما، وَلکنّکم مِنّی وَأَنَا منکم.

یعنی ابوسعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: سه چیز به تو داده شده که به احد ناسی داده نشده و نه به من.

اولاً : مانند من پدر زنی به تو که به احدی داده نشده است. کلمه صِهر به معنی قرابت، خویشی ، داماد

ثانیاً : زوجه ای به تو داده شده مثل دختر من فاطمه زهراء (علیها السلام) و مثل او به احدی داده نشده است چنین زوجه ای حتی به منثالثاً: حسن و حسین به تو داده شده که صلب و نسل تو می باشند و حتی به من چنین فرزندانی مثل این دو نفر (حسن و حسین (علیه السلام) ) داده نشده ولاکن شما از من هستید و من از شما (1)

و از جمله القابی که مکرر دخترش فاطمه (علیها السلام) را به آن ملقب فرموده «صدیقه» است که این هیأت از صیغه های مبالغه است و مذکرش «صدیق» می باشد [صدیق لقب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است و صدّیقه لقب حضرت فاطمه طاهره (علیها السلام) ] و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند من بنده خدا و برادر رسولم و هفت ساله بودم نماز می خواندم [اول نماز جماعت که به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) اقتداء نمود و حضرت خدیجه (علیها السلام) هم پشت سر علی (علیه السلام) ایستاده بود و اول نماز جماعت که در اسلام بر پا شد این نماز بود]

و من صدیق هستم و هر کس بعد از من چنین ادعاء میکند و چنین لقبی به خود نسبت دهد یقیناً کذّاب است که خیلی ها این لقب را به خود اختصاص دادند از خلفای جور از صدر اسلام تا خلفای بنی امیّه و خلفای بنیالعباس و دروغ بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بستند.

ص: 278


1- . فضائل الخمسة ج 1 ص 391 مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت، لبنان 1402 ه- 1982 ، نقل از ریا النضرة ج 2 ص 202

در قرآن از قول چند نفر که مأمور شدند تعبیر خواب عزیز مصر را از حضرت یوسف (علیه السلام) بپرسند نقل می کند که آنان در خطاب به جناب یوسف چنین گفتند:يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ ... (1)

یوسف ای بسیار راستگو

چون یکی از آنان در طول معاشرت، عصمت و تقوی یوسف را دیده بود، همه را در این لقب خلاصه کرد.اما در مورد حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء (علیها السلام) ، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) که « ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی» مطابق وحی سخن می گوید (2)

به فاطمه (علیها السلام) لقب صدّیقّه می دهد اگر خطاب رفیقان يوسف (علیه السلام) از مردم متعارف بوده و احتمال مبالغه و خطا برود چنین احتمالی در خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) نیست و یقین است.

چون صدّیق را فقط صدیق غسل می دهد یعنی معصومه را فقط معصوم غسل می دهد.

حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی مذهب ، در کتاب ینابیع الموده اش ، از احمد حنبل و ابونعیم اصفهانی و ابن مغازّلی و خوارزمی نقل می کند از ابوایّوب انصاری از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمودند:

الصّديّقون ثَلاثَة : حبيب النجار و هو المؤمن الذی قال یا قومی إتبعوا المرسلين وحزقيل مؤمن آل فرعون، الذی قال: اَتقتلوُنَ رجلاً ان یقول ربی الله و علی بن ابی طالب و هو أفضلهم. (3)

یعنی رسول گرامی (صلی الله علیه و آله)

فرمودند صدّیقون سه نفر بودند. حبیب النجار که حکایتش در قرآن است، آن مؤمنی که آیه 20 و 21 وسوره یاسین

«وَ جاءَ مِنَ اَقْصَا المَدینةِ رَجُلٌ یَسْعی قال یا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرسَلینَ» و مردی شتابان از دورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت ای مردم رسولان خدا را پیروی کنید

«اتَّبعوُا مَن لا یَسْیَلُکُم اَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدوُنَ» « از اینان که هیچ اجر و مزد رسالتی نمی خواهند و شما را هدایت میکنند پیروی کنید »

ص: 279


1- . سورة يوسف ، آیة 46
2- . سورة نجم آیۀ 3
3- . ینابیع الموده ج اصلی 146 منشورات الشریف رضی 1384 ه- ، 1965 م

و حزقیل مؤمن آل فرعون آن کسی که:

می گفت: وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَکْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ ... (1)

« و مرد با ایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان می داشت ( از فرعونیان ) گفت آیا مردی را به جرم اینکه میگوید پروردگار من خدا است ، می کشید »

و علی بن ابی طالب (علیه السلام) صدیق سوم است که البته افضل و برتر از آن دو نفر است.

عَنْ عائِشة رفعته: فاطمة بضعة منّی فمن آذاها فقد آذانی (2) عایشه از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمودند: فاطمه پاره تن من است، پس کسی که فاطمه را اذیت کند مرا آزرده است.

من ابوهریرة رفعه : انّ الله اَخبرنی عن فاطمة سیّدة نساء اَهل الجنّه و الحَسن و الحُسین سیّد اشباب اهل الجّنة(3)

ابوهریره از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمودند: خداوند متعال به من خبر داده است که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است و حسن و حسین سَرور جوانان اهل بهشتند.

عن ابوهریرة قال: نظر رسول الله (صلی الله علیه و آله) الی علی و فاطمة و الحَسن و الحُسَین قال: اَنا حَرْب لِمَن حارَبکم و سلم لمن سالمکم(4)

ابوهریره گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاهی به علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) انداخت. فرمود من می جنگم با کسی که با شما می جنگد و مسالمه و آشتی ام با کسی که با شما صلح و آشتی باشد.عن ذاذان عن سلمان رفعه : یا سلمان من أحبّ فاطمة اِبنتی فهو فی الجنّة معی، وَ من اَغبضها فهو فی النار، یا سَلمان حُبُّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن أیسر تلک المواطن القبر و المیزان و الصراط و الحساب ، فمن رضیت عَنْهُ ابنتی فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضی اللّه عنه و من غضبت

ص: 280


1- . سورة غافر ، آیة 28
2- . ینابیع الموده ، ص 310 ج 1
3- . ینابیع ج 1 ص 311
4- . ینابیع الموده ج 1 ص 311

علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضب الله علیه ، یا سلمان وبل لمن یظلمها و یظلم بعلمها علیّاً و ویل لمن یظلم دریّتها وَ شیعتهما(1)

سلمان فارسی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که حضرت فرمودند: ای سلمان کسی دوست بدارد دخترم فاطمه را پس او را در بهشت با من خواهد بود و کسی فاطمه را دشمن بدارد در جهنّم به سر خواهد برد ، ای سلمان دوستی فاطمه درصد مکان فایده دارد که آسان ترین آن مواطن و جایگاه ها قبر و میزان (سنجش اعمال) و حساب رسی و صراط است. پس کسی که دخترم فاطمه از او راضی باشد من از او راضی ام و كسي كه دخترم فاطمه (علیها السلام) از دست او ناراضي باشد من از دست او ناراضي ام . ای سلمان وای به حال کسی که ظلم به فاطمه کند و ستم به علی نماید و وای به حال کسی که به ذراری و شیعیانش ظلم کند.

عن أنس قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : خیر نساء العالمین اَربعة ، مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمة بنت محمد (علیهم السلام) . (2)

انس مالک از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده است که حضرت فرمودند: بهترین زنان (عالم) چهار نفرند : مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم (زن فرعون)، خدیجه دختر خُویلد و فاطمه دختر محمد (علیهم السلام) [البته حضرت از آن سه بانو بزرگوار افضل است از هر جهت]همۀ این معرّفیها در میان مسلمان ها مسلّم بوده و کسی که اندک شبهه ای در آن کند مسلّم در اصل نبوّت پدرش شک آورده پس ایمان به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ندارد و جز یک نفر در میان فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فاطمه نام نداشت پس در اثبات سخنان خود فقط لازم بود خود را معرّفی فرماید : که بفرماید : «من فاطمه هستم» لذا با ثبوت موضوع «فاطمه» ترتّب همه احکام بر آن ، از نظر حقوقی ، ضروری خواهد بود ، پس از تعریف و معرّفی خود تأکید می فرماید:

« اَقوْلُ عَوْداً و بَدْواْ (بَدْاً) » اولین و آخرین سخنم هست و چنین تأکیدی برای اتمام حجّت است ، بنابراین چنین گفته ای غلط و تجاوز از حق و عدالت نخواهد بود. چه اینکه تجاوز از حق به دو جهت است.

ص: 281


1- . همان مدرک ص 314 ج 1
2- . ینابیع ج 1 ص 413

انسان به راه خطا برود ولی قصد صواب داشته باشد ( رسیدن به واقع) و از آن تعبیر به قصور می شود مثل افرادی که در تجزّی و جستجوی حق هستند ، اما به خطا می روند و دچار خطاء می شوند.

اگر انسان به عمد تجاوز از حق نماید و بر انگیزه هوای نفس ، حق را نادیده بگیرد و آن را «شَطَط» و به تعبیر دیگر «تقصیر» می گویند. بر این اساس است که صدیقة طاهره (علیها السلام)

تأکید می کند که گفتارم نه از روی جهت اولی «وَ لا اَقولُ و ما اًقولُ غَلَطاً» است بلکه متن حق و محض واقع است و از جهت دومي شَطَطَ هم نيست (و تقصير و تجاوز از حقّ ندارد )

معرّفی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

سپس در معرّفی بنیانگذار اسلام با الهام از قرآن کریم چنین می فرماید:

لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِن اَنْفُسِکُمْ ...پیامبر شما از میان خودتان برخاسته و از شما جدا نیست پس هر گونه رنج و ناملایماتی که بر شما وارد شود بر او گران است و از صمیم قلب سعادت شما را آرزومند است و به مؤمنان رؤف و مهربان است. (1)

اگر کمی دقّت کنید خواهید فهمید که او پدر من ، نه پدر زنهای شما ، برادر پسر عمویم ، نه برادر مردان شماست.

متن: « فَبَلَغَ الرِّسالَةَ صادِعًا بِالنِّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ المُشْرِکينَ ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخَذاً بِأکْظامِهِمْ، داعِياً اِلي سَبيلِ رَبِّهِ باِلحِکْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ. »

شرح: پس بدین سان پیامبر مهربان، رسالت خو را در حالی که صف های مشرکان را می شکافت و از راه آن ها سخت منحرف بود ابلاغ کرد و چنان بر گُرده مشرکان کوفت تا راه نفس کشیدن را بر آنان بست و چنین رسالتی همراه با دعوت به راه خدا با حکمت و موعظه حسنه بود ، راجع به رسالت آن حضرت سابقاً گذشت .

ص: 282


1- . با طرح این آیۀ شریفه ( 128 توبه) حضرت ضدیقه طاهره (علیها السلام) به یک نکته اساسی در مقام رهبری اشاره که باید کسی رهبری و خلافت را عهده دارد بشود که غم خوار و رؤف به مردم باشد.

به عبارت ديگر شناخت فاطمة زهرا (علیها السلام) از دو بُعد معرّفي مي شود :

1- بُعد نَسَب كه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد . زيرا كه براي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت خديجه امّ المؤمنين (علیها السلام) ، طاهر و قاسم و فاطمه (علیها السلام) و امّ كلثوم و رقيّه و زينب ، دارا بود . حضرت فاطمه (علیها السلام) و حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كه (پسرعموي ايشان بود) به ازدواج درآورد . و زينب را به ابوالعاص بن ربيعه كه از بني اميّه بود به ازدواج او در آورد . و ام كلثوم را به ازدواج عثمان بن عُفّان درآورد ، و البته پيش از آن كه به خانة او برود به رحمت الهي واصل شد و بعد از او حضرت رقيّه را به ازدواج او درآورد .و ابراهيم از مارية قبطيّه كه پادشاه اسكندريه او را با استر ( اَشْهبي : به رنگ سياه و سفيد ) و به بعضي هداياي ديگر فرستاده بود ، متولد گرديد . ابن بابويه گفته است براي آن حضرت از خديجه (علیها السلام) قاسم و طاهر و (نام طاهر عبدالله بوده ) و امّ كلثوم و رقيه و زينب و فاطمه (علیها السلام) به دنيا آمدند و مشهور گفته اند : براي آن حضرت سه تا پسر بود اول قاسم ، كه آن حضرت را به سبب آن فرزند ، ابوالقاسم مي گفتند . يعني : كنيه اش اين بود . و پيش از بعثت آن حضرت متولد شد .

دوم عبدالله ، كه بعد از بعثت آن حضرت به دنيا آمد و به اين سبب ملقب به طيّب و طاهر گردانيدند .

سوم ابراهيم ، و بعضي گفته اند ، پسران آن حضرت پنج تن بودند و طيّب و طاهر را نام دو پسر ديگر مي دانند غير از عبدالله . البته قول اول اشهر و اصح است . و مشهور آن است كه قاسم پيش از عبدالله متولد شده و بعضي بر عكس گفته اند . و به اتفاق هر دو در طفوليت در مكه معظّمه به رحمت خدا به سوي بهشت ارتحال كردند.

و ابراهيم در مدينة طيبه به رحمت الهي واصل شد . (1)

پس مشهور در نسب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اين است :

فاطمه (علیها السلام) بنت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصّي بن كلاب بن مُرّةِ بن لوي بن غالب بن فهربن مالك بن النضربن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان بن ادبن ادريس بن اليسع بن المهميسع بن سلامان بن البنت بن حمل بن قيداربن

ص: 283


1- . حيوة القلوب ، ج 4 ص 1503 ، 1512 ، بحارالانوار ج 22 ، ص 151 – 170

اسماعيل بن ابراهيم بن خليل (علیه السلام) ابن تارخ بن بن ناخوربن شروغ بن ارغوبن فالغ بن غابربن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن اخنوخ بن اليارذبن مهمائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم (علیه السلام) (1)

امام شناخت معنوي و مقام منيع آن بزرگوار فراتر از اين مطلب است كه بشود بيان نمود ، نه قلم و نه زبان و نه كتاب و . . .

1- كسي كه يكي از اصحاب كساء است كه خداوند به خاطر اين ها عوالم را خلق كرده است . و هدف غائي باري تعالي بوده است فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : يا مَلائِكَتي وَ يا سُكانَ سَماواتي ، اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَرَاً مُنيراً ، وَ لا شَمْساً مُضيئَةً وَ لا فَلَكاً يَدُوُرُ وَ لا بَحْراً يَجْري وَ لا فُلْكاً يَسْري اِلّا في مَحَبَّةِ هؤلاءِ الْخَمْسَةِ ، اَلَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساء فقال جِبْرائيلُ : يا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الْكِساءِ ؟

فَقالَ عَزَّوَجَلَّ : هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالة ، هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنوها (2)

2- كسي كه خداوند او را پاك و مطّهره و معصومه از هر خطائي و لغزشي قرار داده است ،

كما قال الله تبارك و تعالي في كتابه الكريم : اِنَّما يُريدُ اللهِ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبِيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (3)

و در همين حديث شريف كساء پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق اهل بيتش (علیهم السلام) چنين فرموده است : با خداي خود عرض مي كند ، قال فاطمه (علیها السلام) اَخَذَ اَبي رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِطَرَفِيَ الْكِساء ، وَ اَوْمأَ بِيَدِهِ الْيُمْني اِلي السَّماءِ وَ قالَ : اَللهُمَّ اِنَّ هُؤلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حامَّتي ، لَحْمُهُمْ لَحْمي ، وَ دَمُهُمْ دَمي ، يُؤلِمُني ما يُؤلِمُهُمْ وَ يَحْزُنُني ما يَحْزُنُهُمْ ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْاِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنَا مِنْهُمْ ، فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ ، وَ غُفْرانَكَ وَ رِضْوانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ وَ اَذْهِبْ اَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِرْهُمْ تَطهيراً (4)

ص: 284


1- . حيوة القلوب ج 3 ص 15 اعلام الوري ص 4 كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست ، چاپخانه اسلاميه ، تاريخ چاپ : 1377 شمسي ، اثبات الوصيّة ص 196-198 كتاب فروشي اسلاميه چاپ افست ، بحارالانوار ، ج 15 ، ص 35
2- . حديث شريف كساء
3- . آيه 33 سوره ي مباركه احزاب
4- . حديث شريف كساء ، راجع به حدیث شریف کساء رجوع شود به دو جلد حدیث کساء که در مورد شرح او نوشته ام .

3- كسي كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرموده اند : اِنّي سَمِّيْتُ اِبْنَتي فاطِمَة لَأَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَطمها و فَطَمَ مَنْ اَحَبَّها مِنَ النّار (1)

من دخترم را فاطمه نام نهادم زيرا خداي عَزَّوَجَلَّ فاطمه (علیها السلام) و كسي كه ايشان را دوست داشته باشد ، از آتش جهنم بريده و قطع شده ( دوست واقعي با شرايطش )

و در روايت ديگر دارد قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يا فاطمة اَتَدْرينَ لم سُمِيَّتِ فاطمة ؟

فقال علي (علیه السلام) يا رَسُولَ الله لم سُمِيَّتْ ؟ قال : لِاَنَّها فُطِمَتْ هِيَ وَ شيعتُها مِنَ النّار (2)

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : اي فاطمه مي داني چرا فاطمه ناميده شده اي ؟ امام علي (علیه السلام) عرض كردند يا رسول الله چرا فاطمه نام نهاده شد ؟ فرمودند : چون او و شيعيان و دوستانش از آتش جهنم بريده شده اند؟

4- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : اِنَا الله عَزَّوَجَلَّ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطمة وَ يَرْضي الرِّضاها (3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند : خداي عَزَّوَجل بخاطر غضب و خشم فاطمه (علیها السلام) غضب و خشم مي كند و به خاطر راضي و خشنوديش خشنود مي گردد .5- عن عمربن الخطاب : اَنَّهُ قال دَخَلَ علي فاطمة (علیها السلام) بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال : يا فاطمة وَ اللهِ ما رَأَيْتُ اَحَداً اَحَبَّ اِلي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْكِ وَ اللهِ ما كانَ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ بَعْدَ اَبيكِ اَحَبُّ اِليَّ مِنْكِ (4)

عمربن الخطاب بر حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) وارد شد و گفت اي فاطمه به خدا سوگند من احدي از مردم را نديدم از نظر دوستي به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به تو ، و به خدا قسم احدي از مردم بعد از پدرت در نزد من از تو محبوب تر نيست .

ص: 285


1- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 12
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 14
3- . مقتل الحسين (علیه السلام) ، خوارزمي ، ص 90 ، الناشر : انتشارات : انوارالهُدي ، سنة الطبع : الرابع/ 1428 ه- - 2007 م
4- . مقتل الحسين (علیه السلام) ص 95

6- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطِمَةُ بَهْجَةُ قَلْبي وَ اِبْناهُما ثَمَرَةُ فُؤادي وَ بَعْلُها نُورُ بَصَري وَ الأئِمَّةُ مِنْ وُلْدِها اُمَنآء وَ رَبّي وَ حَبْلُهُ الْمَمْدود بينه و بين خَلْقِه من اعتَصَمَ بِهِمْ نجاوَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ هوي (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

فرمودند: فاطمه (علیها السلام) شادماني من است و دو پسرش ( همه ي فرزندان معصومش (علیهم السلام) و بلكه همه ي فرزندانش نسل بعدالنسل ) ميوه دل من است و شوهرش ( اميرالمؤمنين (علیه السلام) ) نور چشم من است و ائمة (معصومين (علیهم السلام) ) از فرزندانش . اَمينان پروردگار منند. و حبل و ريسمان الهي اند كه كشيده شده اند . ( و مورد ارتباط بين خلقند ) بين او و خلقش ، كسي كه به آنان چنگ زند ، اهل نجات است و كسي كه از آنان تخلّف كند نابود و هلاك خواهد بود .

7- محمد بن مسلم ثقفي گويد : از امام باقر (علیها السلام) شنيدم كه مي فرمودند : فاطمه (علیها السلام) بر در جهنممي ايستد ، پس وقتي روز قيامت مي شود بين هر مرد مؤمن و زن مومنه (مرد كافر و زن كافره نوشته شده كه اين مرد و زن مومن اند يا اين مرد و زن كافر اند . ) پس امر مي شود به محبّ و دوست آن حضرت كه به خاطر كثرت گناهانش به جهنم بُرده شود ، پس فاطمة زهرا (علیها السلام) بين دو چشمش را مي بيند كه نوشته شده است اين محب است ، پس عرض مي نمايد : خدايا وَ سيد من تو مرا فاطمه ناميدي و مرا و محبّ مرا و كسي كه ذريّه ي مرا دوست دارد ، از آتش جهنم قطع نموده اي و وعده ي تو حق است و خُلف وعده در امر و لطف تو وجود ندارد، پس خداي عزوجل مي فرمايد : درست گفتي : اي فاطمه من تو را فاطمه نام نهاده ام و به واسطه ي تو كسي كه تو را و فرزندان تو را دوست داشته باشد از آتش جهنم نجات دهم و البته وعده ي من حتمي است و خلاف وعده ي خود عمل نمي كنم ، و من اين عمل را ( دستور مرد يا زن به جهنم را ) براي اين انجام داده ام تا تو شفاعت كني ، پس او را شفاعت كن تا ملائكه و انبياء و پيامبران و رسولانم مقام تو را نزد من ببينند . ( كه چه مقام ارزشمندي پيش من داري ) پس كسي را كه مي بيني بين دو چشم او نوشته شده است مومن يا مومنه مي باشد، پس دست او را بگير و داخل بهشتش كن . (2)

ص: 286


1- . مقتل الحسين (علیه السلام) ص 99
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 14 ، چاپ خانه : اسلاميه ، تاريخ نشر 1362 شمسي المطبعة الاسلامية

8- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : يا عليُّ اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ اَشْرَفَ عَلي الدُّنيا فاختارني منها علي رجال العالمين ثُمَّ اطلع الثانيةَ فَخْتارَكَ علي رِجالِ الْعالمينَ بعدي ، ثُمَّ اَطْلَعَ ثالِثةَ فاختارالأئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكْ علي رِجالِ الْعالَمين بَعْدَكَ ، ثُمَّ اَطْلَعَ الرابِعَةَ فاختار فاطمةَ علي نِساءِ العالمين (1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امام علي (علیه السلام) فرمودند : يا علي خداي عَزَّوَجَلْ بر ( اهل ) دنيا نظر كرد (يعني : بر امر واقف بود كه چه كسي را براي پيامبري و امامت و ولايت انتخاب كند و برگزيند )پس مرا برگزيد ( از ميان همه ي اهل دنيا ) و بر مردان دنيا ترجيح داد . سپس با واقف اطلاع بودن خود ، براي باردوم تو را برگزيد و بر مردان دنيا اختيار كرد و سپس با اشراف و اطلاع و علم خود ائمه ي ( معصومين (علیهم السلام) ) از فرزندان تو را بر مردان عالميان برگزيد و اختيار و انتخاب كرد ، بعد از تو . و سپس براي بار چهارم اختيار كرد و برگزيد فاطمه (علیها السلام) بر زنان دنيا(2)

9- مفضّل بن عمر گويد : به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم : به من خبر بده در حق فاطمة زهرا (علیها السلام) كه آن حضرت سرور زنان زمان خودش مي باشد ، فرمودند : اين از آن مريم (علیها السلام) بود كه از زنان زمان خود برتر بوده است اما فاطمة زهرا (علیها السلام) سرور زنان عالميان از اولين و آخرين مي باشد . (3)

10- عن مجاهد قال : خَرَجَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَدْ اَخَذَ بِيَدِ فاطمة (علیها السلام) وَ قالَ : مَنْ عَرف هذه فَقَدْ عَرفها وَ مْن لَمْ يعرفها فهي فاطمة بنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هي بضعة منّي و هي قلبي الَّذي بين جَنْبيَّ فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَدْ آذي الله (4)

مجاهد گويد : ( روزي ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست فاطمه (علیها السلام) را گرفته بود و فرمودند : كسي كه مي شناسد اين ( بانوي بزرگ اسلام ) را پس بشناسد . و كسي كه نمي شناسد ، پس ( او ) فاطمه (علیها السلام) دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مي باشد. و او پاره ي تن من است و قلب من است بين دو پهلويم پس كسي كه او را اذيت كند در حقيقت مرا اذيت كرده و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است .

ص: 287


1- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 26
2- . بحارالانوار ، ج 43 ص 26
3- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 26
4- . بحارالانوار ، ج 43، ص 54

11- عن ابي عبدالله (علیه السلام) قال: لولا اَنَّ الله خَلَقَ اميرالمؤمنين (علیه السلام) لِفاطِمَة ما كان لَها كُفْو عَلَي الارض (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : اگر خداي متعال اميرالمؤمنين (علیه السلام) خلق نمي كرد كفو و نظير و همتايي براي ( ازدواج ) براي فاطمه (علیها السلام) نبود .

12- عَن ابي عبدالله (علیه السلام) قال : اِنَّ الله تبارك و تعالي اَمْهَرَ فاطمة (علیها السلام) رُبْعَ الدُّنيا ، فربعها لها و امهرها الجنة و النار ، تدخل اعدله ها النّار و تدخل اولياء ها الجنّة و هي الصديقة الكُبري و علي معرفتها دارت القرونُ الاولي (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداي تبارك و تعالي ، مهر فاطمه (علیها السلام) يك چهارم دنيا قرار داد ، پس يك ربع ( يك چهارم ) از آن اوست . و مهريه ي ايشان و بهشت و جهنم قرار داد ، دشمنانش را داخل آتش مي كند و دوستانش را داخل بهشت ، و او صديقه ي كبرايي است كه قرن هاي سابق ذائر مدار معرفت ايشان مي باشند (يعني هر پيامبري با امتش معرفت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر آنان لازم و واجب بوده تا برسد به زمان ما تا قيامت ، يعني محور معرفت همه بوده است و بدون شناختنش هيچ كاري از پيش نخواهند برد . )

13- عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن الله تبارك و تعالي أنَّهُ قال : يا احمد لولاك لما خلقت الأفلاك و الاعليّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما (3)

از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرويست : كه خداوند تبارك و تعالي فرمود : اي احمد اگر تو نبودي افلاك (آسمان ها و ستارگان و فرشتگان ) را خلق نمي كردم ، و اگر علي (علیه السلام) نبود تو را خلق نمي كرد و اگر فاطمه (علیها السلام) نبود تو و علي را نمي آفريدم .14- امام باقر (علیه السلام) در ضمن حديثي طولاني فرمودند : اطاعت فاطمة زهرا (علیها السلام) بر تمام آفريدگان خداوند ، از جنّ و انس ، پرندگان و حيوانات وحشي و پيامبران و فرشتگان ، واجب بود . (4)

ص: 288


1- . بحارالانوار ، ج 43 ص 97
2- . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 105
3- . عوالم ج 11 ، ص 26 ، مؤسسة الامام المهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، قم المقدسة ، انتشارات : اَنصاريان المطبعة امير ، قم المقدسة ، تاريخ طبع : جمادي الثانية 1411 ، ترجمة بهجة القلب المصطفي ، ص 80
4- . دلائل الامامة ، ابوجعفر طبري ، ص 28

اين بود ، اجمالي از آن بزرگوار يعني بضعة الرسول فاطمة زهرا (علیها السلام)

علّت ارسال انبیاء (علیه السلام)

قرآن کریم می فرماید: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَکِيماً (1)

پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا برای مردم بعد از این پیامبران بر خدا حجتّی باقی نماند ( و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.

در واقع انبیاء (علیه السلام) براي استخراج گنج های عقول بشر ارسال شده اند در خطبۀ اول نهج البلاغه چنین آمده است: وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ وَ يُروُهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌلاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ

از میان فرزندان او ( آدم (علیه السلام) ) پیامبرانی برگزید و پیمان وحی را از آنان گرفت. و از آن ها خواست که امامت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی که اکثر مردم پیمان خداوند متعال را تبدیل کرده بودند و حق او را نمیشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار داده بودند و شیاطین آن ها را از معرفت خداوند باز داشته و از عبادت و طاعتش آن ها را جدا نموده بودند، پیامبرانش در میان آن ها مبعوث ساخت و پی در پی رسولان خود را به سوی آن ها فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمت های فراموش شده را به یاد آنها آوردند و با ابلاغ دستورات خدا حجّت را بر آن ها تمام کنند ، گنج های پنهانی عقل ها را آشکار سازند و آیات قدرت خدای را به آنان نشان دهند: آن سقف بلند

ص: 289


1- . سورة نساء، آیة 165

پایه آسمان که بر فراز آن ها را زنده نگهدارد و اجل هایی که آنها را فانی می سازد و مشکلات و رنج هائی که آن ها را پیر می کرد و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد میگردد. «همه این ها را به آنان گوش زد کنند»

خداوند هرگز بندگان خود را از پیامبران مرسل و کتب آسمانی و یا دلیلی قاطع و یا راهی صاف و مستقیم خالی نگذارده : پیامبرانی که با کمی نفراتشان و فراوانی دشمنان و تکدیب کنندگان ، هرگز در انجام وظائف خود کوتاهی نمی کردند، پیامبرانی که بعضی بشارت به ظهور پیغمبر آینده دادند ، و بعضی به خاطر پیامبر پیشین شناخته بودند.

إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِقَاءَهُ وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً (صلی الله علیه و آله) وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ(1)

به همین حال قرن ها گذشت، روزگاران سپری شد پدران درگذشتند و فرزندان جانشین آن ها گردیدند تا اینکه خدای سبحان برای وفای به وعده خود و کامل گردانیدن نبوّت محمد (صلی الله علیه و آله) رسول خویش را مبعوث ساخت، کسی که از همه پیامبران برای بشارت به آمدنش پیمان گرفته شده بود، نشانه هایش مشهور و میلاد پسندیده بود، در آن روز مردم زمین دارای مذاهب پراکنده و خواسته های ضد و نقیض و جمعیت هایی متشتّت بودند ، عده ای خدای را به مخلوقش تشبیه می کردند، گروهی ملحد بودند، و جمعی معبودهای دیگری غیر از خدای یگانه داشتند اما آن حضرت آن ها را از گمراهی نجات داد و هدایت نمود و با موقعیت خود، آنان را از جهالت نجات داد و سپس خداوند سبحان لقای خویش را بر محمّد (صلی الله علیه و آله) اختیار کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید آن حضرت را با انتقال از دنیا گرامی داشت و از گرفتاری با مشکلات نجات داد و آن حضرت را در نهایت احترام قبض روح کرده

ص: 290


1- . خطبۀ 1 نهج البلاغه فیض الاسلام

و به سوی خویش فرا خواند. و آن حضرت هم آنچه را که انبیا پیشین برای خود، گذارده بودند، در میان اُمَّت خویش ، به جای گذاشت(کتاب خداوند و اوصیای خویش دوازده نفر در میان آنان قرار داد) زیرا آن ها هرگز امت خود را مُهْمَل و بی سرپرست رها نساختند و بدون اینکه راهی روشن و دانشی پایدار به آن ها بدهند از میان آنان بیرون نرفتند.

مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید چرا خداوند انبیاء و رسولان را به سوی مردم فرستاد؟ حضرت فرمودند: به خاطر اینکه بعد از ارسال و فرستادن انبیاء و رسولان حجّتی بر خدا نداشته باشند و تا اینکه نگویند: کسی از جانب خدا به عنوان بشیر و نذیر به سوی ما نیامد ، آیا تو گفتار خداوندتبارک و تعالی را بشنیده ای که حکایت از قول مالک دوزخ می کند که به آنان گویند چرا شما به دوزخ کشیده شدید مگر برای شما نذیری که شما را بترساند نیامده بود؟

... أَلَمْ يَأْتِکُمْ نَذِيرٌ قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَکَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلاَلٍ کَبِيرٍ (1)

«... آیا پیغمبری برای شما نیامد. گویند آری آمد ولی ما تکذیب او کردیم و گفتیم که خدا چیزی نفرستاده و جز اینکه شما رسولان سخت به گمراهی و ضلالت ، هیچ نیست»(2)

اساس دعوت انبیا به طور روشن و بسیار مشفقانه و به اصطلاح قرآن کریم «بلاغ مبین» این کلمه بلاغ مُبین 6 بار تکرار شده است در قرآن

سوره مائده آیه 92، سوره نحل آیه 35، سوره نحل آیه 82، سوره نور آیه 54، سوره عنکبوت آیه 18، سوره یس آیه 17

... فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (3)

پس اگر رو بگردانید پس بر رسول جز آن که با آشکار حکم خدا را ابلاغ کند تکلیفی نخواهد بود.

ص: 291


1- . سورة مُلْك ، آية 8 و 9
2- - علل الشرایع جزء اول ص 121، منشورات المکتبة الحیدریه طبع نجف ، 1385 ه-، 1966 م
3- . سوره مائده ، آیة 92

که با مطالعه در تاریخ انبیاء این حقیقت، کاملاً روشن است که جز استقرار عدالت بر طبق دستور الهی منظور دیگری نداشتهاند: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ... (1)به طور تحقیق، فرستادگان خود را با نشانه های روشن فرستادیم و با آنان جهت هدایت جامعه (بشری) کتاب و میزان نیز فرستادیم تا مردم را به صلابت و عدالت و منفعت های بسیار برای مردم است به پا دارند .

در این آیۀ شریفه هدف از قیام انبیاء برپایی مردم به قسط و عدل معرفی شده و به کار بردن اسلحه پس ، از آن برای رفع مانع بوده که پیوسته در طول تاریخ انبیاء طیف خاصی که از آن یاد شده به عنوان مانع در سر راه انبیاء بروز کرده اند که به ناچار برای از بین بردن مانع دست به اسلحه زده اند و منظوری هم جز نابود كردن اجرای فرمان الهی نداشتند.

در قرآن از قول پنج پیغمبر نقل می کند: که می فرمایند ما از شما هیچ گونه مزد و اجری درخواست نمی کنیم و پاداش ما نیست مگر بر خدای عالمیان و جهانیان

1- وَ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (2)

2- سوره شعراء ، آیه 127

3- سوره شعراء ، آیه 145

4- سوره شعراء ، آیه 164

5- سوره شعراء ، آیه 180

ص: 292


1- . سورة حديد ، آیة 25
2- . سورة شعراء ، آیة 109

ویژگی رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

صادعاً بِالنِّذارَةِ ، کلمه صَدَعَ گفته شد 5 مورد در قرآن آمده است به معنی آشکار کردن است.

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِينَ (1)ای پیامبر نقشه ها و توطئه های مشرکان را با قاطعیّت بشکاف

راغب اصفهانی در مفردات خود می گوید:

« الصدع الشّق فی الأجسام الصلبة» صدع ، شکافتن ساده نیست ، بلکه در جسم سخت و به هم فشرده است ، در آیۀ شریفه یعنی شکافتن صفوف کاملاً به هم پیوستۀ مشرکان است. پس جملۀ صادعاً بالنّذارَة چنین میشود:

بنیان گذار نهضت الهی یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با دادن بیم، صفهای مشرکان را می شکافت. یکی از ویژگی دعوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را همراه با بیم و انذار می فرماید، زیرا در مقابل افراد سخت ابتدا اِنذار، سپس وارد عمل شدن، بیشتر موجب تأثیر شکاف در صف های آنان می شود، از این جهت است که در قرآن تمام پیامبران و بالخصوص وجود مبارك رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به وصف «نذیر» خیلی بیشتر از «بشیر» آمده است حال چرا در دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، جهت بیم دادن موجب تفرقه و شکاف در صف های دشمن قرار داده شده در حالی که دعوت انبیاء مشتمل بر امید و بشارت نیز هست؟

وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ ... (2)

ما پیامبران را جز بر آنانکه مژده دهنده بترسانند نفرستادیم.

نکته اینکه چرا جنبۀ بیم دادن بیشتر است، اگر ما در عمل عاقلان دقت کنیم، می بینیم در هر مرحله نخست خود را از ورطۀ هلاک نجات می دهند و عمدۀ نظر آنان رهایی از خطری است که تهدیدشان می کند و بر همین اساس است که عاقلان در مواقع تحریک برای رسیدن به کمال ، ابتداء به بیان آفت و گرفتاری ما که ، در پی آن است می پردازند.

ص: 293


1- . سورة حجر ، آیة 94
2- . سورة انعام ، آیه 48

مثلاً برای وادار ساختم به مشورت می گویند: ترک مشورت ندامت آور است و یا بدون دوراندیشی ، مبادرت به کاری موجب گرفتاری است شاید جهت آن این باشد.

هر چند که هوی و هوس جزء سرشت و خمیر مایه ای آدمی است ، امّا با این همه ، اصل سعادت بر نعمت و سعادت است ، و آفت ها عارضی و به جهت مراعات نمودن مقرراتِ طبیعی کارها است.

آدم و همسرش (علیها السلام) در بهشت متنعّم بودند و اندک تذکر کافی بود که بفرماید: « وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا (1)» با وسعت و فراخی از نعمتهای بهشت به هر نحو که می خواهید استفاده کنید... ولی عمده بیم آفت بود که ، ممکن است در اثر عدم رعایت مقرّرات ، دامن گیر آنان بشود، بدین جهت در آن طرف بیم دادن بیشتر سعی شده.

فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ يُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (2)

إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَ لاَ تَعْرَى (3)

وَ أَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِيهَا وَ لاَ تَضْحَى (4)

به راستی این شیطان دشمن تو و همسرت هست. پس مواظب باشید شما را از بهشت بیرون نکند که دچار رنج و مشقّت می شوید و بر تو است که در این جا نه گرسنگی و نه تشنگی و نه برهنگی و نه آفتاب زدگی بکشید.

در این آیات شریفه ابتدا با بیم دادن و معرفی دشمن به منافع ماندن در بهشت اشاره می فرماید . پس بدین جهت می بینیم عاقلان بر حسب فطرت عقلی نجات از آفت ها را اهمّیت بیشتر می دهند چه اینکه نجات از آن ها همراه با نعمت ها است.

ص: 294


1- . سورة بقره ، آية 35
2- . سورة طه ، آية 117
3- . سورة طه ، آية 118
4- . سورة طه ، آية 119

لذا بر همین اساس است که می بینیم همه انبیاء به ویژه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حسب نقل قرآن ، مأمور می شود که خود را چنین معرفی نماید: « وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (1)» بگو ای پیامبر من بیم دهنده آشکار هستم.

بر این اساس یادگار نبوّت هم الهام از قرآن، می فرماید: یکی از ویژگی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ابلاغ کوبنده و شکنندۀ همراه با بیم و انذار بوده است.

قاطعیّت و انعطاف ناپذیری

مائلاً عَنْ مَدْرَجَةِ المُشْرِکینَ: یکی دیگر از ویژگی حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قاطعیت و انعطاف ناپذیری در قبال راه و صف های مشرکان است لذا مي بينيم جنگ هايي كه در اسلام رُخ داده روي اين جهت بوده اند :

تاریخ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ، شاهد این معنا است که مشرکان و کافران در اوایل بعثت دست به هر وسیله ای زدند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را شاید از دعوتش باز دارند، ولی هرگز موفق نشدند، در این آیه به این معنا اشاره شده است که می فرماید:

وَ إِنْ کَادُوا لَيَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِيلاً (2)

وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (3)

إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَيْنَا نَصِيراً (4)

مشرکان و کافران کم مانده بود تو را از آنچه به تو وحی می کنیم بلغزانند و آنگاه با تو دوست شوند و اگر صیانت ما از تو نبود، به راستی کم مانده بود که به طرف آنان تمایل کنی و در این صورت [تسلیم و انعطاف] به خواست آنان بود که به درستی دو برابر عذاب دنیا و دو برابر عذاب آخرت را به تو می چشاندیم و دیگر کسی را در برابر این عذاب کمک و یاور نمی یافتی.

ص: 295


1- . سورة حجر ، آیة 89
2- . سورة إسراء ، آية 73
3- . سورة إسراء ، آية 74
4- . سورة إسراء ، آية 75

در این آیۀ شریفه با تأکید بر « تثَّبتُ » صیانت و استواری، به طور کلی خط انبیای الهی را را در مقابله با صفهای مشرکان روشن می فرماید.

مشرکان سعی فراوان کردند ، ولی قاطعیّت و انعطاف ناپذیری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) آنان را از صحنه خارج ساخت.

در این باره این اثیر (سنّی) در تاریخ کامل خود می نویسد:

«سپس مجادله در میان آنان در بر گرفت ، تا اینکه بین آنان شکاف افتاد و کینه ها بر همدیگر بسته شد و قریش در مورد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زیاد به گفتگو پرداخته و همدیگر را به جنگ و مقاومت در برابر وی دعوت می کردند.» و یک بار به نزد ابوطالب رفته و گفتند: ای ابوطالب تو در نزد ما از سنّ و شرافت بیشتری برخوردار هستی، میخواهیم پسر برادر خود را نصیحت کنی که به ما کاری نداشته باشد ، به خدا سوگند، ما در برابر ناسزاگویی وی بر خدایان و پدران ما و بی عقلی کردن ما ساکت نمی شینیم، تا از این کار دست بردارد و یا درگیر شویم و یکی از طرفین هلاک شود. ابوطالب خواسته و تهدید قریش را به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش کرد و گفت: خود و مرا نگهدار و بر من چیزی را تحمیل مکن که طاقت آن را ندارم، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین پنداشت که عمویش نظرش نسبت به وی تغییر یافته و دیگر آن حضرت را یاری نکرده و از یاری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ناتوان شده ، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: ای عموی بزرگوارم ، اگر خورشید را در دست راست من قرار دهند و ماه را در دست چپ من، تا از این رسالت دست بردارم هرگز چنين كاري نخواهم كرد تا اين كه : کشته شوم و یا اینکه خدا کمک فرموده و پیروز شوم.(1)

و نیز در تاریخ کامل می نویسد:«وقتی که ابوطالب (علیه السلام) دید قبیله بنی هاشم پیشنهاد وی را مبنی بر حمایت پیامبر قبول کردند ، مسرور شد و از آنان سپاسگزاری نموده و فضیلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بر انان بازگو کرد، هنگام مرگ ابوطالب، قریش به نزد وی آمده و به او گفتند: تو بزرگ و سَرور مایی و به پسر برادرت بگو که با ما منصفانه رفتار نماید و به او امر کن که از ناسزاگویی خدایان ما خودداری کند تا او را با خدای خودش رها سازیم.

ص: 296


1- . تاریخ ابن اثیر ج 2 ص 64 و 65 ، مؤسسه علمی- طهران، مطبعة الحیدری سنۀ 1366

ابوطالب ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را احضار نمود و گفت: اینان بزرگان قبیلۀ تو هستند. و از تو می خواهند از ناسزا گفتن به خدایان آنان خودداری نموده تا در مقابل، آنان هم تو را با خدای خود رها سازند.

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای عمو آیا آنان را دعوت نکنم به چیزی که خیر آنان در آن است که اگر بگویند، عرب را بر خود خاضع نموده و بر غیر عرب حاکم می شوند؟ ابوجهل گفت: آن کلمه چیست تا ما ده برابر آن را به تو بدهیم؟

فرمود: بگوئید: لا اله الا الله

همگی ناراحت شده و متفرّق شدند و گفتند: چیز دیگری از ماه بخواه.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ گفت: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید ، چیز دیگری را از شما درخواست نخواهم کرد. پس این عمل از ویژگی انبیاء است که در برابر مخالفان ستیزه کنند و کوچک ترین انعطاف نشان ندهند و استوار در مقابل آنان ایستادگی کنند. و این قاطعیّت را حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در جمله های بعدی این فراز چنین تصویر می کند: ضارِباً ثَبَجَهُمْ: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان بر گردن های مشرکان کوفت که آخِذاً بِاَکْظامِهِمِ: راه نفس کشیدن را بر آنان گرفت و مراد از گرفتن راه نفس کشیدن، یعنیچنان ضربه قاطع بود که آنان را درجا میخ کوب کرده و مجال هرگونه توطئه ای را از آنان گرفت و نقشه های باطل آنان را از بین برد. داعِیاً اِلی سَبیلِ رَبِّهِ بِالحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ

البته دعوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یکسان نبود ، بلکه سطح فکر مردم را مراعات فرمود و چنان نبود که یکنواخت بر همه بتازد بلکه با مردمان فهیمده با بیانات محکم و با مردم متعارف با اندرزهای نیکو که فراخور درک آنان بود و آنان نیز خوب آن ها را درک می کردند که به جز خیرخواهی هدف دیگری در کار نیست ، رسالت خود را ابلاغ می کرد. اما با چنین نرم خویی در برابر بُت ها هرگز انعطاف نشان نداد.

یِکَسِّرُ الأنصامَ: با تمام قاطعیّت بت ها را شکست.

وَ یَنْکُتُ الهامَ: و با سرکردگان کفر و شرک به ستیز برخاسته و سر آنان را به رو به خاک مذلّت می انداخت.

حَتَّی انْهَزَمَ الجَمْعُ وَ وَلُّوا الدَّبْرَ:

ص: 297

تا اینکه دراثر کوشش و پیگیری بی امان و جهاد مستمر، هیئت کفار شکسته شد و جمعشان از هم پاشید و رو به فرار گذاشتند.

حَتّی تَفرَّیَ الَّیلَ عَنْ صُبْحِه: و عقب کفر و ضلالت از ضلالت از صبح ایمان و هدایت جدا و حق چهرۀ خود را آشکار کرد.

وَ نَطَقَ زَعیمُ الدِّینِ: و پس از آن همه مجاهدت و جانفشانی، زعیم دین با کمال حرّیت و آزادی لب به سخن گشود.

وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینَ: حرکت شیطان ها بازایستاد و سخن آنان خاموش شد و شیاطین کفر و عناد پس از سخنوری ها ، به خاموشی گراییدند.

وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ: و گروهکهای نفاق هلاک شدند.وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الکُفْرِ وَ الشِّقاقِ: و همبستگی کفر و دو دستگی ها در هم گشوده شد.

وَ فُهْتُمْ بِکَلَمةِ الاِخْلاصِ: و بدون پروا از مشرکان کلمۀ اخلاص (لا اله الا الله) را بر زبان جاری ساختيد .

فی نَفَرٍ مِنَ البِیْضِ الخِماصِ: تمام این مُجاهدت ها ، به همراهی دستۀ بسیار اندکی از اهل ورع و تقوا از مجاهدان صدر اول انجام پذیرفت.

صفات و القاب و کُنی [کُنْیَه هاي] رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) :

القاب

1-مَجلّی اول

2-منصبة اول

3-حقیقة الحقایق

4-عقل

5-نون

6-قلم

ص: 298

7-نور

8-روح

9-برزخ اعظم

10-برزخ اکبر

11-انسان مکمل

12-عین العالم

13-عین المقصود

14-اظلّ الله

15-شمش الخلایق

16-مظهر اَحَدیّت

17-مظهر حضرت نهایة

18-واسطة الفیض

19-مفیض العالمین

20-صاحب الزمان

21-قطب الاقطاب

22-شجرة مبارکه

23-شجرة زیتونه

24-صبيح الوجه

25-جواد

26-کامل

27-صورت الحق

28-مرات لذّات

29-مرات الصّفات

30-مظهر الأتمّ

31-مظهر الأسماء

ص: 299

32-صفّی الله

33-حبیب الله

34-شفیع المذنبین

35-مبارک

36-خاتم النّبیّین

37-متوکّل

38-بشیر

39-نذیر

40-مکرّم

41-طاهر

42-مصطفی

43-مختار

44-امین

45-رحمة للعالمین

46-امام المتقین

47-رؤف

48-رحیم

49-شاهد

50-راکب الجَمَل

51-رسول

52-موقف

53-عاقب

54-حاشر

55-اُمّی

56-منذر

ص: 300

57-مذکّر

58-داعی

59-سراج

60-فتّاح

61-طیّب

62-غایة المطلوب

63-غایة الغایات

64-نهایة النّهایات

65-مذَمِلّ ....

متجاوز از هزار لقب که اهم آن ها 103

لقب می باشد. (1)

اَسماء آن حضرت

1-محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

2-احمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

3-ماحی ( محوکننده باطل)

4-محمود (ستوده شده)

5-عبد ( بنده خدا )

6-طه

7-یس

8-ضحوک [صاحب خنده، راه روشن، آشکار]

9-قتّال [بسیار جنگ کننده با دشمنان دين مبين اسلام ]

10-قیّم (سرپرست و عهده دار يتيمان يا به طور كلي سرپرست و عهده دار امور مردم باذن الله تعالي .)

11-شمس

12-نجم

ص: 301


1- - جنّات الْخُلود ، خاتون آبادی ، صفحه 14 از نشریات کتاب فروشی اَدیبّه تهران، ناصر خسرو ، 1378

13-قایل (گوینده)

14-یتیم

15-احید ، یگانه

16-حاد (تند و برّنده در مقابل دشمن)

17-نور

18-حم

19-سما و یتن

20-فارقلیط

21-طاب طاب

22-یَلْواح (درخشیدن)

23-ساحی (ابر رحمت)

کُنیه ها

1- ابوالقاسم

2- ابوابراهیم

3- ابوالاَرامل

4- ابوالمکارم

5- ابوالفضایل

6- ابوالمظفّر

7- ابوالنّصر

8- ابوالارواح

9- ابوالبشر

10- [به علت تقدم آن حضرت بر خلقت ارواح و اجساد](1)

ص: 302


1- - جنات الخلود ، ص 14

در کتاب المناقب شهر بن آشوب ، اسامی و القاب شریف حضرت را که در عددش در قرآن به 400 عدد می رسید جمع کرده است از جمله:

1-العاقب: کسی که به دنبال انبیاء آمد و بعد از آنان تشریف آورد.

2-الماحی: کسی که به سبب آن حضرت ، کفر محو و نابود شد. یا گناهان پیروانش از بین رفت.

3-الحاشر: کسی که مردم بعد از آن حضرت ، وارد محشر شوند.

4-المُقفّی: کسی که پشت سر تمام انبیاء آمده و آنان را متابعت کرده است.

5-الموقف: کسی که مردم را در پیشگاه الهی امر به توقف می دهد و آنان را نگه می دارد.

6-الفثم: کسی که از هر جهت کامل و همه صفات نیکو برای آن حضرت جمع شده است.

7-الناشر: نشر دهنده (دین)

8-الناصح: خیرخواه مردم

9-الوفی: کسی که به عهد و وفای خود عمل می کند.

10-المطاع: کسی اطاعتش بر دیگران واجب است و از آن حضرت باید پیروی کنند.

11-النجی: نجات دهنده

12-المأمون: مورد اعتماد

13-الحنیف: از عبادت بت ها به دور است.

14-المغیث: فریادرس

15-الحبیب: دوست

16-الطیّب: کسی که از پلیدی و آلودگی، اجتناب کرده و خود را به فضائل آراسته

17-السیّد: بزرگ و سرور

18-المقرّب نزدیک کننده مردم به خدا (و خودش هم مُقَرَّب عندالله هست )1

19-الدّافع: دور کننده

20-الشافع: شفاعت کننده

21-المشفعّ: کسی که شفاعتش پذیرفته شود.

22-الحامد: حمد کننده

ص: 303

23-المحمود: کسی که خصالش نیکو است و مورد سپاس واقع می شود.

24-الموجّه: آبرومند

25-المتوکّل: به خدا اعتماد کرده و کارها را به او واگذار نموده است.

26-الغیث : باران رحمت و تمام وجودش خیر محض است. (1)

شرح اوضاع سابق جزیرة العرب

متن: كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتَاتُونَ الِقَّد، أَذِلَّةً خَاسِئِينَ، [تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُم](2) فَاَنْقَذَکُمُ الله تعالی تَبارَکَ وَ تَعالی بِه مُحَمَدٍّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ...

حضرت صدیقة طاهره فاطمة زهراء (علیها السلام) به روش کتاب آسمانی (قرآن کریم) رفتار فرموده و مردم را به روزیهای قبل از اسلام تذکر می دهد. همچون قرآن کریم که بنی اسرائیل را به اوضاع نابسامان و هَرْج و مَرْج و روزهای بدی که داشتند متذکّر می کند که در چنگال فرعونیان گرفتار بودند، تا قدرت نعمت رهایی از آن گرفتاری ها را بدانند.

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَکُمْ وَ فِي ذلِکُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِيمٌ ﴿ سوره إبراهيم ، آیه 6﴾ای پیامبر! به یاد آر هنگامی که موسی (علیه السلام) به قوم خود گفت: به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان ، آن زمانی را که شما را از آل فرعون نجات داد که آنان شما را با شکنجه و عذاب بد به رنج و مشقّت

می انداختند و پسران شما را سر می بریدند و زن های شما را باقی می گذاشتند تا آنان را به کنیزی خود درآورند و در این دگرگونی از جانب پروردگار امتحان بزرگی است و نیز با جملۀ «تَخافوُنَ اَنْ یَتَخطَّفَکُمُ النّاسُ» اشاره به آیۀ وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَ أَيَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (3)

ص: 304


1- . مناقب شهرین آشوب ج 1 ، ص 150 دارالأضواء بیروت- لبنان ، 1405 ه- ، 1985 م
2- . این جملات گرفته شده از این آیه شریفه: ... تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَ أَيَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿سوره انفال ، آیه 26﴾
3- . سورۀ انفال ، آیۀ 26

« مسلمانان! متذکر باشید شما جمعیت اندک و مستضعفی بودید در روی زمین که همواره در بیم آن بودید که شما را بربایند ، خداوند متعال به شما روی داد ، تا باشد که سپاس گزار باشید.

لذا به همین مناسبت تنها یادگار رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) مسلمانان حاضر در مسجد را که از بزرگان مهاجر انصار بودند و مخصوصاً انصار را متوجه می سازد که «... کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ ...» (1)

در اثر شرک و کفر در لبة پرتگاه آتش بدبختی و فلاکت بودید. اشاره به آیه شریفه 103 سوره آل عمران است:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (2)«به ریسمان استوار الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید و به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان هنگامی که دشمن یک دیگر بودید خدا میان قلب های شما اُلفت داد، در نتیجه به نعمت خدا با هم برادر شدید و در کنار گودالی از آتش بودید، پس خدا آیات خود را به شما روشن ، تا باشد که راه بیابید. »

بعد حضرت چنین شرح می دهد که ، شما عرب آن چنان جمعیت بی قدر و ارج بودید، به مانند نوشابۀ بی ارزشی برای نوشنده که هر طمع کاری به آن دست می یافت و شعلۀ کوچکی که شتاب زده از آتش بر میدارد، پایمال زورمندان بودید و از آب های آلوده به پیشاب شتران می نوشیدید و گوشت خام و برگ درختان را غذای خود قرار می دادید و رانده شدگان خواری بودید که بیم آن داشتید ابرقدرتان از اطراف شما را در ربایند.(3)

ص: 305


1- . سورۀ آل عمران ، آیۀ 103
2- . سوره آل عمران، آیه 103
3- - شبیه این مطالب ، از امام علی (علیه السلام) در وضع عرب قبل از بعثت گفته شد.

وضع جغرافیای عربستان

عربستان شبه جزیرۀ بزرگی است که در جنوب غربی آسیا قرار دارد و مساحت آن سه میلیون(1)

کیلومتر مربع است ، یعنی تقریباً دو برابر مساحت ایران و 6 برابر مساحت فرانسه و 10 برابر ایتالیا و 80 برابر سوئیس میباشد.

این شبه جزیره به طور مستطیل غیر متوازی الاضلاع است که از شمال به فلسطین و صحرای شام از مشرق به حیره و دجله و فرات و خلیج فارس، از جنوب به اقیانوس هند و خلیج عُمّان و از مغرب به بحر احمر محدود می شود.

بنابراین از طرف مغرب و جنوب به وسیله دریا و از شمال و مشرق به وسیله صحرا و خلیج فارس محصور است.

از قدیم الایام این سرزمین را به سه بخش تقسیم کرده اند.1. بخش شمالی و غربی که « حجاز » باشد.

2. بخش مرکزی و شرقی که آن را « صحرای عرب » میگویند.

3. بخش جنوبی که « یمن » نامیده می شود.

داخل شبه جزیره ، صحراهای بزرگ و شن زارهای گرم و تقریباً غیرقابل سکونت فراوان است ، یکی از این صحرا صحرای «بادیه سماوه» است که امروز به آن «نفود» گفته می شود و دیگر صحرای وسیعی است که تا خلیج فارس امتداد دارد و نام امروز آن « الربع الخالی » است و سابقاً به قسمتی از این صحراها «احقاف» و قسمت دیگر «دهنا» می گفتند.

در اثر این صحراها، یک سوم مساحت شبه جزیره را سرزمین های بی آب و علف که قابل سکونت نیست، تشکیل می دهد، فقط گاهی در اثر بارندگی در قلب صحراها، آب های مختصری پیدا می شود و پاره ای از قبایل عرب مدّت کمی شتر و چهارپایان خود را برای چرا به آنجا می بردند.(2)

ص: 306


1- - فروغ ابديت ج 1 ص 9 – 41
2- - البته حالا جوّ عوض شده تا حدودی با این مسائل پیش رفته، نخل ها، قنوات، باغستان ها، وسائل نقلیه این زمان ، وسعت پيدا كرده است.

هوای شبه جزیره در صحراها و سرزمین های مرکزی بسیار گرم و خشک و در سواحل مرطوب و در پاره ای از نقاط متداول است و در اثر بدی آب و هوا، جمعیت آن خیلی رشد ندارد.

در این سرزمین یک سلسله کوه هایی است که از طرف جنب به طرف شمال کشیده شده و آخرین ارتفاع آنها در حدود 2470 متر است.

معادن طلا و نقره و احجار کریمه (سنگ های پر قیمت) از قدیم، منابع ثروت شبه جزیره بود و در میان حیوانات بیشتر به تربیت شترو اسب می پرداختند و از میان مرغان کبوتر و شترمرغ بیش از مرغ های دیگر وجود داشت.

بزرگ ترین وسیلۀ ثروت امروز عربستان به واسطه استخراج نفت و بنزین است. مرکز نفت شبه جزیره، شهر «ظهران» است که اروپایان به آن « دهران » می گویند، این شهر در کشور سعودی ناحیه«احساء» در حدود خلیج فارس واقع شده است. در میان این شبه جزیره ، همیشه مسئله تعصّب دایر بوده ، تعصب قبیلگی در میان آنان رواج داشته هیچ گونه حقوق و احترامی از نظر افراد این قبیله نداشتند ، غارت اموال و کشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان، جزء حقوق قانونی آنان بود، مگر اینکه با قبیله پیمانی داشته باشند که آن هم معمولاً دیری نمی پایید و یک جسارت کوچک کافی بود که آن پیمان را در هم شکنند و در این هنگام، بهانه برای حملۀ مجدّد به دست می آمد. چنانچه قرآن می فرماید : أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (2) ﴿سوره تكاثر﴾ شما را بالیدن به مال و اولاد تا هنگام مرگ مشغول داشت ، تا اینکه مردگان را برای بزرگ داشت به حساب می آورید .

امیرالمؤمنان (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید :

اول کسی که بنای اساس و پایه عصبیّت را بنا نهاد شیطان ملعون بود.

الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ (1)

این سرسلسلۀ متکبّران است که اساس تعصّب ، را پی ریزی کرد و با خداوند در ردای جبروتی به ستیزه و منازعه پرداخت و لباس بزرگی را به تن پوشانید و پوشش و تواضع و فروتنی را کنار گذارد.

ص: 307


1- - نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 192

و در آخر خطبه می فرماید: آنچه به تعصب جنبۀ رذیله می دهد، تعصّبی است که بر اساس هیچ و پوچ باشد. مثل تعصّب های بر اساس رنگ، قبیله و نژاد . اما تعصّب در برابر مکارم اخلاق که از نظر الهی و والای انسانی نشأت می گیرد از صفات حسنه به شمار می رود.

فإن كانَ لابُدَّ مِنَ العَصَبِيَّةِ فلْيَكُن تَعَصُّبُكُم لِمَكارِمِ الخِصالِ ، ومَحامِدِ الأَفْعالِ ، وَمَحاسِنِ الاُمورِ

اگر قرار است تعصّبی در کار باشد، باید به خاطر اخلاق پسندیده، افعال نیک و کارهای خوب باشد. لذا یکی از بزرگترین مصیبت های فرد بَدَوی آن بود که قبیله ای او را طرد یا خلع کند. بدین ترتیب ویدیگر منسوب به قبیله ای نبود و مورد حمایت قرار نمی گرفت و هیچ قدرت قانونی پاسدار جان و مال او نبود و در نتیجه هر کس حق داشت او را بکشد یا به بردگی بگیرد و یا اموالش را غارت کند.

زنده به گور کردن دختران، بعضی از قبیلههای عرب مانند بنی اسد و بنی تمیم، دختران خود را زنده به گور میکردند که سابقاً گذشت، لذا در این مورد قرآن می فرماید:

وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ (58) يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْکُمُونَ (59) ﴿ سوره نحل ﴾

«اگر به یکی از آن ها بشارت نوزاد دختر می دادند، چهره اش تیره می شد و خشم خود را فرو می برد و از شنیدن این خبر ننگ آور، از چشم های مردم پنهان می شد و سرگشته می شد که آیا قبول خواری نموده و دختر را نگهداری نماید و یا او را در خاک پنهان کند واقعاً چه داوری بدی است»

بت پرستی و ریشه و منشأ آن

در ذیل این آیۀ شریفه: وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً(1) و گفتند هرگز خدایان خود را رها نکنید و به خصوص دست از پرستش (این پنج بت) ودّوسُواع و یفوث و یعوق و نسر هرگز ، برندارید.

فرمود: مردم و قوم صالحی و شایسته ای بودند، خداوند را عبادت می کردند پس آنان مُردند ، پس صدای ناله و غوغای مردم بلند شد از شدّت ناراحتی و فقدان آن قوم صالح . آنان را بسیار رنج می داد

ص: 308


1- . سورۀ نوح ، آیۀ 23

به طوری که تحمّل فقدان آنان را نداشتند. پس ابلیس ملعون سراغ آن ها آمد و با یک حیله ای در میانشان رخنه کرد بت هایی را به صورت و تمثال آن قوم صالح که مُرده بودند کشید تا این گروه سرگرم به تماشای این مجسمه ها و صورت ها شوند پس آن قوم خداوند را پرستش می کردند و به آن صورت و تمثال ها نگاه می کردند. پس فصل زمستان پیش آمد آن صورت ها را به خانه های خودبردند و خداوند را پرستش می کردند تا این گروه هم مُردند و اولادشان به وجود آمدند پس گفتند: پدران ما این مجسمه و صورت ها را می پرستیدند و بدون خداوند یکتا عبادت می کردند. لذا ریشه بت پرستی ها از این جا به وجود آمد که می فرماید: آن گروه گفتند دست از بت ها و خدایان حق که (عبارت از پنج بت بودند) دست برندارید (1)

لذا بت پرستی در میان عرب رایج بود به صورت های گوناگون. برخی معتقد بودند که پایه گذاری بت پرستی در حجار «عمرو بن لحی» بود. می نوسیند: « هُبل [بتی بوده در کعبه که پیش از ظهور اسلام آن را پرستش میکردند] را او از شام به مکه آورد، معروف ترین خدایان کعبه هُبَل بود، به شکل انسان ساخته شده بود و تیرهای مقدس را که کاهن برای فال گرفتن به کار می برد ، جلوی او گذارده بودند و دامنۀ بت پرستی تا آنجا توسعه پیدا کرد که بت هایی را به شکل حیوان و گیاه و انسان و جنّ و فرشتگان و ستارگان ساخته می شد و حتی سنگ را می پرستیدند بت های نام دار آن در قرآن آمده است:

«لات» در طائف به صورت سنگی چهارگوش بود و نزدیک طائف چمن و چراگاه خاصی داشت که حرام بود و قطع درخت و شکار و خون ریزی در قلمروی آن روا نبود و مردم مکّه و دیگران به زیارت آن می رفتند.

«عُزّا» خدای بسیار عزیزکه معادل ستارۀ زهره بود در نخله (شرق مکه) قرار داشت و بیش از سایر بتها اعتبار داشته حرم عُزّا از سه درخت تشکیل شده بود و قربانی انسان هم بدان تقدیم می شد. «منات»: قدیمی ترین بتها بت مَنات بود که عقیده داشتند خدای قضا و قدر، به خصوص فرمان مرگ جانداران در دست اوست و محل این بت در قدید (میان مکه و مدینه) در کنار دریا بود و همین بت مورد احترام شدید قبیله های اَزُد، اَوْس و خَزْرَج بود تا اینکه چنان که ابن کلبی نوشته ، مولای

ص: 309


1- - علل الشرایع ، جزء اول ، ص 3 ، منشورات المکتبة الحیدریه ، طبع نجف ت (368) 1385 ه- ، 1966 م

متقیان امام علی (علیه السلام) به فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را در سال دوم هجری شکست، این سه بت ، خدایان مؤنث و تمثال های ملائکه بودند. ( نستحير باللهِ )یکی از عادت های قریش آن بود، در وقت طواف به دور کعبه می گفتند: « اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری . فَاِنَّهُنُّ الغَرانیقَ العُلی و إنَّ شَفاعَتَهُنَّ تُرْتَجی »

و این جمله را تکرار می کردند : بَناتُ الله وَ هِیَ یَشْفَعْنَ اِلَیْهِ ، این سه بت دختران خدا هستند [العیاذ بالله] و آنها را در پیشگاه خدا شفاعت خواهند نمود [نعوذ بالله] در جواب این خرافات و مزخّرفات ، قرآن چنین میفرماید:

أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى

وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى

أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثَى تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (1)

آیا به راستی شما فکر می کنید لات و عزّا و منات سوّمی ، بر چیزی قادرند که آن ها را عبادت می کنید ؟ و آیا به راستی فکر می کنید ملائکه دختران خدا و پسرها فرزندان شما هستند؟

اگر چنین پنداری درست باشد ، چه تقسیم ظالمانه ای است. این پندارها نیست مگر ساخته و پرداختۀ شما و پدرانتان و دلیلی از ناحیۀ خدا بر ان ها نیامده است؟ و مشرکان چیزی غیرگمان و هوای نفس خود را پیروی نمی کنند و از جانب خدایشان هدایت بر آن ها آمد.

«بَعْل» مظهر روح چشمه ها و آب های زیرزمین بود ، قرآن کریم می فرماید:

أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ (2)

آیا شما در مشکل های خود بَعْل را صدا میزنید و بهترین آفریننده را ترک می کنید؟

ص: 310


1- . سورۀ مبارکۀ نجم ، آیۀ 19 ، 20 ، 21 ، 22 ، 23
2- . سورۀ صافات ، آیۀ 125

عقیده به روز رستاخیز

عقیده به روز رستاخیز کمتر در میان عرب های جزیره به چشم می خورد عده ای از آن ها چنانچه قرآن نقل می کند: وَ قَالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (1)

و گفتند: « جز زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست و برانگیخته نخواهیم شد.» یا می گفتند: وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (2)

و گفتند: « و غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست . می میریم و زنده می شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند[ولی] به این [مطلب] هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمی سپرند»

در دائرة المعارف فرید وجدی « در ماده حَمَدَ» از ژرژ لابوم ، نقل می کند که ، بعضی معتقد بودند که روح وقتی از بدن جدا شد و به صورت مرغی در می آید که پیوسته اطراف قبر پرواز می کند و نوحه سرائی می نماید. و او وسیله خبررسانی فرزندان و باقی ماندگان است و اگر کشته شده باشد مرغ فریاد می زند سیرایم کنید تا باقی ماندگان انتقام کشته را از کشنده بگیرند.

برداشت عرب از نبوّت و معاد

عرب جاهلّ چنین می پنداشت که پیامبر باید از خوردن و آشامیدن و همسر گرفتن و فرزند داشتن و در بازار راه رفتن خودداری نماید و هیچ یک از این ها با شأن رسالت و پیامبری سازگار نیست.

وَ قَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ يَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْ لاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نَذِيراً(3)

« و باز کافران گفتند: این چگونه پیامبری است که غذا می خورد و در بازارها به راه می افتد و چرا ملکی به همراه او فرستاده نشده تا همراه او مردم را بیم دهد»

از این آیه شریفه به خوبی روشن است که مشرکان بر اساس فطرت الهی اگرچه در مقام عمل می خواستند این فطرت را نادیده بگیرند ولی اصل ضروری بودن پیامبر را نمی توانند انکار نمایند

ص: 311


1- . سورۀ انعام ، آیۀ 29
2- . سورۀ جاثية ، آیۀ 24
3- . سورۀ فرقان، آیۀ 7

و بلکه به خیال باطل خود پیامبر را بی نیاز و بالاتر از نیاز غذا و همسر می پنداشتند و به اصطلاح اشکال در صغرای قضیه بوده نه کبرا

در مورد معاد هم نمی توانستند به حساب فکر کوتاه خود باور کنند چگونه انیان دوباره پس از مرگ زنده میشود و این عمل را استبعاد می دانستند.

ذلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَ قَالُوا أَ إِذَا کُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (1)

« آیا وقتی که ما استخوان شده و پوسیدیم، باز با خلقت دیگر مبعوث خواهیم شد؟ »

یا می گفتند: إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (2)

«غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگر] نیست و ما مبعوث نخواهیم شد. می میریم و زنده می شود و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند.

رواج رباخواری

طبری گوید: هنگامی که زمان طلب فرا می رسید ، بستانکار به بدهکار می گفت: وام را می دهی یا به مبلغ ربا می افزایی؟ اگر بدهکار قدرت اداء وام را داشت می داد وگرنه به مبلغ ربا در هر سال افزوده می شد. شاید به همین جهت آیه شریفه اشاره می فرماید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (3)

« ای افرادی که ایمان آورده اید! ربا را به چند برابر افزون نخورید»از مظاهر انحطاط جامعۀ جاهلی، شیوع زنا بود. هر مرد می توانست با چند زن ارتباط نامشروع برقرار کند و همان طور نیز زن می توانست با چند مرد ارتباط نامشروع جنسی برقرار بکند، تا جایی که زن ها را بالاجبار وادار به زنا می کردند :

ص: 312


1- - سوره إسراء ، آیه 98
2- - سوره مؤمنون، آیه 37
3- - سوره آل عمران، آیه 130

... وَ لاَ تُکْرِهُوا فَتَيَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً ... (1)

« و دخترهای خود را مجبور به زنا و فجور نکنید، و برای درآوردن پول به این ننگ اقدام ننمایید »

کار به جایی رسید که در عرض مدت کم رهایی یافته و به یکپارچه وحشی گری خود را نشان دادند

و به قول شاعر

ما بَرِحَتْ مُظْلِمَةً دُنياكُمْ

حَتّي اَضاءَت كَوْكبٌ في هاشِمٍ

بِنْتُمْ بِهِ وَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ

سِرٌّ يَمُوتُ في ضُلُوع كاتِمٍ

فَصارَ هَلْ مِنْ مَلكٍ مُسالِمٍ

يَقوُلُ هَلْ مِنْ مَلكٍ مُقاومٍ

ای عرب! همواره دنیای شما تاریک و وحشتناک بود تا اینکه ستارۀ درخشانی از طایفۀ بنی هاشم درخشان شد به برکت تعلیمهای حیات بخش او بود ، که در جهان قد عَلَم کردید در حالی که پیش از آن خیلی گمنام بوده و بسان رازی که در سینۀ رازدار پنهان می شود بودید تا آنجا رسیدید که هماندستۀ پراکنده و دور از تمدّن و معنویت که به قدرت های اطراف میگفتید: با ما مسالمت رفتار کنید ، گفتند: آیا توان مقاومت در برابر ما را دارید؟ و صدها عمل نامشروع در میان آن ها شیوع داشت و همه به برکت بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از بین رفتند.

بیان خدمت های امیرمؤمنان (علیه السلام)

متن:«کُلَّما أَوْ قَدُوا ناراً لِلحَرْبِ أَطْفَأَها اللّهُ)، أَوْنَجَمَ قَرْنٌ الشيطان أَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ المُشْرِکين قَذَفَ في لَهَواتِها، فَلا يَنْکَفِي ءُ حَتّي »

شرح: هر وقتی که صف های دشمنان متشکل شده و درصدد روشن کردن آتش جنگ می شدند. خداوند آنان را خاموش ساخته، و یا شاخی از شیطان و حیله ای از مشرکان برای از هم پاشیدن اجتماع مسلمانان گسترده میشد. برادر خود را برای درهم کوبیدن آنان به گلوگاه دشمن می انداخت

ص: 313


1- - سوره نور ، آیه 33

و او هم از جبهۀ جنگ بر نمیگشت. تا اینکه سرهای دشمنی را لگدکوب نموده و آتش جنگ را با شمشیر خود خاموش می کرد.

خلاصه این قسمت شرح فشرده ای از فداکاری مولای متقیان امام علی (علیه السلام) و همیشه در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودن آن حضرت و کفایت در جنگ های هولناک به دست خیبرگشای حضرتش میباشد ، و از طرفی از کنار آمدن و کناره گیری زمام داران اسلام و دست به عصا حرکت کردن آنان می باشد.

در خطبه 197: این طور حضرت خود را معرفی می کند:وَ لَقَدْ عَلِمَ اَلْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ محمّد (صلی الله علیه و آله) أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَى اَللَّهِ وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بِنَفْسِی فِی اَلْمَوَاطِنِ اَلَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا اَلْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا اَلْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اَللَّهُ بِهَا (1)

«دانشمندان از صحابه که حفاظت اسلام به عهدۀ آنان بود، خوب می دانستند که من حتّی یک لحظه بر خدا و رسولش رو نیاوردم (پشت نکردم) و در معرکه های هولناک پهلوانان از شرکت در آن سرباز زده و قدم پس مینهادند، به راستی استوار مانده و مواسات نمودم، و این مواسات در اثر شجاعتی بود که خدا مرا با آن گرامی داشته بود.»

ابن ابی الحدید مغتزلی در شرح این قسمت می گوید: یکی از فضیلت های مختص آن حضرت همین مواسات است او می گوید:

« این مواسات یکی از ویژگی های برتر در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایدار بود، اما دیگران فرار کردند و نیز احد در کنار حُنَيْن و خبیر استقامت کرد و عده ای که پیامبر (صلی الله علیه و آله)

پیش از آن حضرت برای فتح خبیر فرستاده بود فرار کردند، اما امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می جنگید تا خداوند به دست او فتح را نصیب اسلام نمود.» (2)

همچنین او می گوید: «محدثّان آورده اند هنگامی که در جنگ اُحد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جراحت سخت برداشت، مردم گفتند: محمّد (صلی الله علیه و آله) کشته شد لشکری از مشرکان آن حضرت را دیدند که در میان کشته شدگان افتاده اما هنوز زنده است. آهنگ قتل آن حضرت کردند به امام علی (علیه السلام) فرمود: این ها را از من

ص: 314


1- - خطبه 197، فیض الاسلام
2- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 14 ص 271 ( دو جلدی ها) نورالهدی، ایران، قم ، سید حیدرالموسوی ، طبع اول ، 1429 ه-

دور کن، مولای متقیان علی (علیه السلام) نیز به آن لشکر حمله ور شد و رئیس آنان را کشت آنگاه لشکری دیگر آهنگ حمله به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود. باز فرمود: یا علی این هارا از من بِران. امام علی (علیه السلام) حمله ور شد و لشکر را به عقب زده و پراکنده نموده و رئیس آنان را به قتل رسانید. باز لشکر سومی به آهنگ کشتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمله کرد ، همچنان به علی (علیه السلام) فرمان دفاع داد، مولا علی (علیه السلام) نیز این لشکر را عقب رانده و جبرئیل (علیه السلام) می گفت: به راستی این دفاع علی (علیه السلام) مواسات است ، من به جبرئیل گفتم: چرا این گونه نباشد، در حالی که علی از من است و من نیز از علی آن گاه جبرئیل گفت: من هم از شما دو تن هستم.

باز محدّثان روایت کرده اند مسلمانان در روز شکست مسلمانان و حملۀ مشرکان و دفاع مولای متقّیان علی (علیه السلام) از آسمان صدای هاتفی را شنیدند که ندا در می داد: « لاسیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علّی» شمشیری نیست مگر ذوالفقار و جوان مردی نیست جز علی (علیه السلام) . آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حاضران فرمود: نمی شنوید؟ این صدای جبرئیل است. (1)

اما در واقعۀ حُنَيْن ، مولا متقیان علی (علیه السلام) با تنی چند از بنی هاشم با رسول الله (صلی الله علیه و آله) پس از آنکه مسلمانان پشت به جنگ کرده و فرار کردند، همچنان پایداری نموده و گروهی از قبیلۀ هوازن را در برابر چشمش به قتل رسانید. تا پس از مدّتی انصار به خیمۀ جنگ برگشتند و قبیلۀ هوازن شکست سختی خورد و اموالشان به غنیمت مسلمانان درآمد، و داستان فتح خبیر هم مشهور می باشد که ذکرش موجب تطویل است. باز ابن ابی الحدید در شرح فرمایش امیر مؤمنان علی صلواتالله علیه که به حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) می فرماید:

لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ (2)

هرگز مردم را به مبارزه نطلب و اگر به مبارزه خوانده شدی اجابت کن چه اینکه دعوت کننده ستم گر است و هر ستم گر به زمین می خورد.

ص: 315


1- - همان مدرک، ج 14 ، علل شرایع جزء اول ، ص 7 ، منشورات مکتبة الحیدریه، طبع نجف ت (368) ، سنۀ 1385 ه- ، 1966 م
2- - کلمات قصار 233

چنین می گوید: نشنیدیم علی (علیه السلام) کسی را به مبارزه بخواند ، مگر اینکه کسی او را به اسم می خواند و یا به طور عموم دعوت به مبارزه می کرد.

امام (علیه السلام) در این وقت به طرف او رفته و با او پیکار می کند و در روز بدر ، پسران ربیعة بن عبد شمس، بنی هاشم را به مبارزه در کشتن عُتبه با حمزه مشارکت داشت و در جنگ احد، طلحه پسر ابن طلحه دعوت به مبارزه کرد و امام علی (علیه السلام) با آنان به مقابله پرداخت و او را کشت. در روز خبیر، مرحب دعوت به مبارزه کرد و امام علی (علیه السلام) پس از مبارزه او را کشت، اما مبارزۀ امام علی (علیه السلام) در جنگ خندق با عمروبن عَبْدَوُد، مسأله ای نبود که از آن به عنوان حادثۀ بزرگ یا عظیم یاد کرد، بلکه بالاتر از این ها است. این حادثه به گونهای است که شیخ ما «اَبوالهذیل» در جواب سائلی که پرسید: کدام یک روز در نزد خدا منزلتی عظیم دارند، علی یا ابوبکر؟

گفت : به خدا قسم مبارزۀ علی با عمروبن عبدود در جنگ خندق ، معادل تمام مهاجر و انصار و طاعت آن ها و برتر می باشد تا چه رسد به ابوبکر تنها.

پایداری امام علی (علیه السلام) در جنگ ها از زبان حُذَیْفَه

از حذیفة بن الیمان روایتی نقل شده که رساتر از گفتۀ ابوالهذیل است. قیس بن الربیع از ابوهارون عبدی، از ربیعة بن السعدی روایت کرده که گفت: به نزد حذیفة الیمان آمدم و گفتم: یا اباعبدالله ، مردم درباره مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) مطالبی نقل می کنند که اهل بصیرت به آنان می گویند: شما در مدح این مرد افراط می کنید آیا شما روایتی برای من نقل میکنید که برای مردم نقل کنم؟

گفت: ای ربیعه آنچه درباره علی (علیه السلام) از من سؤال می کنی و اینکه حدیثی از برای او نقل کنم ، به خدای جان آفرین که جان حذیفه در دست اوست قسم ، اگر تمام اعمال امّت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا امروز در یک کفّۀ ترازو قرار دهند و یک عمل علی (علیه السلام) را در کفّۀ دیگر ، عمل علی (علیه السلام) بر آن ها برتر خواهد شد. ربیعه گفت: یا ابا عبدالله ، این مدح ، غیرقابل پذیرش و گمان می کنم دچار زیاده روی شدی و مبالغه کردی. حذیفه گفت: ای مردم لئیم و خوار چگونهغیرقابل پذیرش است؟ کجا بودند مسلمانان در جنگ خندق وقتی که عمروبن عبدود و پیروانش بر آنان عبور می کرد. ترس و وحشت آنان ر ا فرا گرفته بود و به مبارزه دعوت می کرد. از ترس عقب نشینی کردند تا اینکه علی (علیه السلام) به مبارزۀ او رفته و او را

ص: 316

کشت؟ به خدا قسم همین عمل علی در آن روز، از نظر اجر اُخروی بالاتر از اعمال امت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا به امروز ، تا روز قیامت است و در حدیث مرفوع آمده رسول الله (صلی الله علیه و آله) در آن روز وقتی که امام علی (علیه السلام) به طرف عمروبن عبدود رفت، فرمود: تمام پیکرۀ ایمان به مبارزۀ، تمام پیکرۀ شرک رفت.

ابوبکر بن عیاش گفته است: علی بن ابی طالب (علیه السلام) ضربه ای زده است که پربار تر از او در تاریخ اسلام نیست و آن هم ضربه علی (علیه السلام) در جنگ خندق به عمرو است و به راستی علی هم نیز ضربه ای خورد که در تاریخ اسلام از آن ضربه شوم تر نیست. ( یعنی ضربۀ این ملجم ملعون)

در حدیث مرفوع آمده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی که امام علی (علیه السلام) به مبارزۀ عمرو رفت، همواره دست های خود را به طرف آسمان بلند نمود و با سَرِ باز به راز و نیاز مشغول بود و چنین گفت: بار الها تو در جنگ بدر عبیده را از من گرفتی و حمزه را در جنگ اُحُد ، علی را امروز خود حفظ کن، پروردگارا مرا تنها نگذار و تو از بهترین وارثان هستی.

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: به خدا قسم داستان کشتن امام علی (علیه السلام) عمرو بن عبدود را در روز احزاب و شکستن مشرکان، پس از آن مسأله ای نیست که چیزی شبیه او باشد، مگر آن چه خدا در داستان طالوت و جالوت نقل فرموده.

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ ... (1)

«پس بدین سان آنان به اذن خدا آنان را شکست داد و داود ، جالوت را کشت »امام علي (علیه السلام) عمروبن عبدود را کشت، سر او را جدا کرده و آورد پیش روی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انداخت و عمر و ابوبکر برخاستند و به سر او بوسه زدند.

دیدند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : لا اله الا الله گویان می فرماید: این پیروزی است یا این آغاز پیروزی است.(2)

مرحوم شیخ مفید رحمة الله تعالی عليه در مورد شرح دلیری های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین می فرماید:

ص: 317


1- - سوره بقرة ، آیه 251
2- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 19

«جهاد که با آن پایه های اسلام استوار و با استواری آن، دستورها و قوانین اسلام، محکم و مستقر می گردد، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را از آن بهرۀ وافری است که در میان مردم شهرت یافته و در نزد خاصه و عامه منتشر شده و هیچ یک از دانش مندان در این مهم اختلافی نداشته و مردم فهمیده نیز در درستی آن نزاعی ندارند و هیچ کس نمی تواند در این حقیقت تردید داشته باشد، مگر ساده لوحان کم فهم که در اخبار تأمل کافی نمی نمایند، و نیز هیچ یک از ناظران آثار در آن دچار شک و تردید نشده است. مگر کسی که از سر عناد، حیاء و شرمی از ننگ و عار ندارد، چنین امر روشنی را انکار نماید. (1)

» و از این نمونه مناقب افزون از حد است در کتب خاصه و عامّه [اخباری و تاریخی و دیگر کتب به خصوص کتاب ارشاد شیخ مفید]که اگر بخواهیم آن مناقب و فضایل را به قلم آوریم هرگز قادر بر قلم آوردن نیستیم صدها بلکه هزارها جلد می گردد.

رنج پذیری امام علی (علیه السلام) در راه خداوندمتن: مَکدْوُداً فی ذاتِ الله

شرح : علی (علیه السلام) در راه خدا رنج پذیر بود.

ابن دأب(2) می گوید : مولای متّقیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در جنگ اُحُد 80 جراحت به پیکرش وارد آمده بود ، جراحتی که فتیلهها، پارچه ها از یک طرف داخل آن ها می کردند و از طرف دیگر جراحت ها بیرون میآرودند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عیادتش آمد، در حالی که مانند قطعه گوشت کوبیده در روی پوستی افتاده بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دیدن این همه جراحت شمشیرها و اسلحۀ کاری گریست و فرمود: «اِنَّ رَجُلاً یُصیبه هذا فی الله لَحقَّ علی اللهِ اَنْ یَفْعَلَ به و یَفْعَلَ مسلّماً ، مردی را که این همه در راه خدا فداکاری نماید، بر خدا حقّ است که او را چنین و چنان بکند»]به درجات اعلاء و مقام اعلاء

ص: 318


1- - ارشاد شیخ مفید مترجم ص 6 کتاب فروشی اسلامیه چاپ اسلامیه ، سنه 1364 شمسی
2- - ابوالولید عیسی بن یزید بن بکر بن دأب بر وزن فَلس، هم عصر موسی هادی عباسی و سرآمد دانش مندان عصر خود در ادبیات عرب و تاریخ بود و در نزد خلیفۀ عباسی منزلت بس ارجمند داشت و در هنگام ورود به مجلس او را بالشی مخصوص بود و این مهّم ترین منزلت در نزد خلیفه بود که دیگران از آن محروم بودند و حتی روزی خلیفۀ عباسی به وی گفت هر روز یا شبی که تو را نبینم، خیال می کنم کسی دیگر را نخواهم دید. الکُنی و الالقاب ج 1 ص 281

سرآمد همه بندگان و فرشتگان و انسان ها برساند و در بهشت عالي ترين درجات را براي او فراهم كند و به وجود او بر ملائك و بندگان خود مباهات كند [

امام علی (علیه السلام) در حالی که می گریست جواب داد: ای رسول خدا پدرم و مادرم فدای تو باد ، سپاس خدای را که مرا موفّق کرد و در جنگ، نه پشت به دشمن کردم و نه فرار نمودم، پدرم و مادرم فدایت، چگونه از فیض شهادت محروم شدم؟

فرمود: چنین نیست. شهادت در آینده نصیب تو خواهد شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوسفیان پیام دادهبه حمراءالاسد(1)

وعده گذاشته، عرض کرد: پدر و مادرم فدایت به خدا سوگند اگر پیکرم را به دوش بکشند و به بدتر از این حال باشم، دست از دامن تو بر نمی دارم آنگاه در اثر این کوشش و استقامت آیه نازل شد.

وَ کَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ کَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (2)

« و چه بسیار پیامبرانی که در رکاب آنان مردان خدایی زیادی به جنگ می پردازند و هرگز در راه خدا آن چه به آنان از صدمه ها می رسد به خود سستی و ضعف و زبونی راه نمی دهند و خدا دوست دار صابران است.»

نسبیۀ جراحه و زن دیگر که مجروحان رزمنده را معالجه می کردند، به رسول الله (صلی الله علیه و آله) گفتند: علی (علیه السلام) چه بردبار است و هیچ از درد این همه جراحت ناله نمی کند، و گفتند: یا رسول الله این همه پارچه که به زخم های فراوانش می گذاریم؛ آن هم از محلّی پارچه را داخل و از جای دیگر بیرون میآوریم، ندیدیم که از درد بنالد و همه را کتمان می کند.

آنگاه ابن وأب می گوید: در هنگامی که به شهادت رسید، جراحت های پیکر مبارکش از فرق سر تا قدم ها هزار جراحت بود.

ص: 319


1- - حمراء الاسد : محلی است در هشت میلی مدینه که در جنگ اُحُد ، مسلمانان مشرکان را تا آن جا تعقیب نمودند «یاقوت حموی، معجم البلدان»
2- - سوره آل عمران ، آیه 146

کوشا در اجرای فرمان خداوند

متن: مُجْتَهِداً فی اَمْرِاللّهِ

شرح: دراجرای فرمان الهی بسیار کوشا بود، اشاره به این آیۀ شریفه است:يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

(1)

« ای افرادی که ایمان آورده اید هر کس از شما از دین خودش برگشت، به زودی خدا قومی را خواهد آورد که خدا آنان را دوست می دارد و آنان نیز خدا را دوست می دارند، در قبال مؤمنان آنان را دوست می دارد و آنان نیز خدا را دوست می دارند، در قبال مؤمنان سخت فروتن و در مقابل کافران سرکش و در راه خدا مجاهده میکنند و از ملامت ملامت گران ترسی به خود راه نمی دهند و این فضل الهی است که به هر کس بخواهد ارزانی می دارد و خدا واسع و دانا است.»

که مراد از «فسوف یَأتی اللهُ» امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) است ، به قول مرحوم علامّه حلّی ، حمدالله، از تفسیر ثعلبی سنّی ، ذیل آیۀ مذکوره.

در تفسیر مجمع البیان در ذیل همین آیۀ شریفه، از عمّار و حُذَیفه و این عباس روایت کرده اند که: « هُمْ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و اصحابه حین قاتل من قاتل مِنَ النّاکثینَ وَ القاسِطینَ وَ المارِقینَ » می توان گفت که مسلّماً از بارزترین مصداق های این آیۀ شریفه ، عبارت از مولای امیرمؤمنان (علیه السلام) است. زیرا این اوصاف را رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در «ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی» می باشد دربارۀ آن بزرگوار فرمود: زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در فتح خبیر پس از ردّ پرچم دار، که مردم را از یهودیان خبیر می ترساند، چنان که مسلمانان او را نیز می ترسانیدند، فرمود: «لَاُ عْطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلاً، یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّاراً غَیْرَ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ عَلى یَدِهِ ثُمَّ اَعْطاها اِیّاهُ»

ص: 320


1- - سوره مائده ، آیه 54

« فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که دوست می دارد خدا و رسولش را و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند، پی در پی به دشمن حمله می کند، و اَبداً فرار نمی کند و از جنگ بر نمی گردد. تا خدا به دست او فتح و پیروزی پیش می آورد. (1)

نزدیک به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.

متن: قَریباً مِنْ رَسُولِ الّله

شرح: نزدیک به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. یعنی مولای مؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) خویشاوندی و مؤکد داشت، زیرا پسر عم ابوینی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و هم دامادش که تأکید خویشاوندی است .

اشاره به این آیۀ شریفه است:

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کَانَ رَبُّکَ قَدِيراً (2)

« و او آن پروردگاری است که از آب بشر را آفرید و او را دارای نسب و خویشاوندی از ناحیۀ زن و یا شوی قرار داد، چه اینکه پروردگار تو توانا است.»

ثعلبی(سنّی) در تفسیر خود (تفسیر ثعلبی) به سند از ابی قُتَیْبَهِ تَمیمی از ابن سیرین روایت کرده که او گفت : من از ابن سیرین در تفسیر آیۀ شریفه « وَ هُوَ الَذّی خَلَقَ ... » شنیدم گفت : آیه در خصوص پیامبر ( (صلی الله علیه و آله و سلم) ) و علی بن ابی طالب ( (علیه السلام) ) نازل گشت. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فاطمه (علیها السلام) را به علی صلوات الله علیه تزویج نمود در حالی که او فرزند عمویش بود، پس علی (علیه السلام) هم خویشاوندی نسبی دارد و هم خویش دامادی(3)و مرحوم علامه مجلسی (ره) از تفسیر فرات نقل کرده عن ابن عباس فی قوله تعالی: وَ هُوَ الذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشراً...

ص: 321


1- - مجمع البیان ج 3 ، ص 385 مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت، لبنان 1435 ه- ، 2005 م نور الثقلین ج 1، ص 641 ، مؤسسه اسماعیلیان 1412 ق ، 1370 شمسی
2- - سورة فرقان ، آیه 54
3- - بحار الانوار ، ج 35، ص 361 کلمه صِهْر به کسر صاد به معنی قرابت خویشی، داماد اَصْهَرَ بِفلانٍ اِصْهاراً داماد او شد، پیوست به مَحرَمیَّت یا نسبت داماد و شوهر خواهر. اَصهار و صُهَرآء جمع

قال: خَلَقَ اللَّهُ نُطْفَةً بَیْضاء مَکْنُونَة ، فَجَعَلَها فی صُلْبِ آدَمَ، ثُمَّ نَقَلَها مِن صلب آدم إلی صُلْبِ شَیْثٍ ، وَمِنْ صُلْبِ شَیْثٍ إِلی صُلْبِ أَنوُش ، ومِن صُلْبِ أَنُوشٍ إلی قَیْنانٍ حتّی توارَثتها کِرام الأصلابٍ وَمُطَهَّراتِ الأَرْحام حتَّی جَعَلَها اللَّهُ فی صُلْبِ عَبْدِالمُطَّلِب. ثُمَّ قَسَّمها نِصْفَیْن: فألقی نِصْفها إِلی صُلْبِ عَبْدِاللَّهِ، ونِصْفها إِلی صُلْبِ أَبی طالِبٍ ، وَهِیَ سُلالَة ، تولد من عبداللَّه محمّد (صلی الله علیه و آله) ، وَمِنْ أبیَ طالِبٍ عَلیّ علیه السلام، فذلک قول اللَّه تعالی: (وَهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً». زَوْجُ فاطمة بنت محمّد (صلی الله علیه و آله) ، فعلیّ من محمّد [ (صلی الله علیه و آله) ]و محمّد [ (صلی الله علیه و آله) ] مِن عِلیِّ ، وَالحسَنَ وَالحُسَیْنُ وَ فاطمة علیهم السلام نَسَبٌ، وَ علی (علیه السلام) الصُهْر.

ابن عباس در گفتار خداوند متعال که می فرماید : و او آن خدائی است که از آب بشر را آفرید و او را دارای نَسَب و خویشاوندی از ناحیۀ زن و شوی قرار داد، چه اینکه پروردگار تو توانا است : می گوید:

پس خداوند او را از نطفه سفید پوشیده آفرید.

پس او را در صُلب و پشت آدم (علیه السلام) . سپس از صلب آدم به صلب شیث (علیه السلام) و سپس از صلب شیث به صلب اَنوش و از صلب اَنوش به صلب قَنْیان تا اینکه صلب های بزرگواری و رحم های پاک آن را به ارث بردند و تا اینکه او را در صلب عبدالمطلب (علیه السلام) قرار داد.

سپس آن را به دو قسم تقسیم نمود پس نصف او را در عبدالله و نصف دیگر را در صلب ابی طالب علیهما السلام و این سُلالة و خلاصه [از همه صلب ها] می باشد، پس از عبدالله محمد [ (صلی الله علیه و آله) ] متولد شد و از ابوطالب علی [ (علیه السلام) ]

پس این معنای گفتار خداوند متعال است که می فرماید: و آن خدائی است که از آب بشر را خلق کرد. پس علی (علیه السلام) زوج فاطمه (علیها السلام) دخت گرامی محمد (صلی الله علیه و آله) میباشد، پس حسن و حسین و فاطمه (علیهم السلام) نَسَبَند [قرابت و خویشی، فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ] و علی صِهْر[داماد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ] می باشد. (1)

ص: 322


1- - بحار الانوار، ج 35، ص 360، دار اِحیاء التُراب العربی، بیروت، لبنان، سنۀ 1403 ه-، 1983 م

عَن ابن عباس قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عَلّیٌ مِنّی مِثل رأسی مِنْ بَدَنی .

ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند که فرمودند: علی از من است مانند سر من از بدنم [همچنان که سرم از بدنم جدا نیست علی از من جدا نیست](1)

وَ عن ابن عبّاس عَن عُمَربن الخطّاب قال: قال النبّی (صلی الله علیه و آله و سلم) کُلُّ سَبب مُنْقَطعٌ یوم القیامة اِلّا ما کان سَبَبی و نَسَبی.

ابن عباس از عمربن خطّاب از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که حضرتش فرمودند: هر سبب و نسبی در روز قیامت قطع خواهد شد [کاری از آن ها بر نمی آید] مگر سبب و نسب [دودمان] من.(2)

عَن ابن عمر قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَمّا خَلَقَ الله عزّوجلّ الخَلْق اختار العَرَب فَاْختار قَریشًا وَ اختار بنی هاشم مِن قریش فأنا خِیرَةٌ مِنْ خِیَرةٍ ، اَلا فَأَحِبّوا قُرَیْشًا وَ لا تُبْغِضوُها فَتُهْلِکُوا اَلا کُلُّ سبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطعٌ یَوْمَ القِیامَةِ ما خَلا سَبَبی وَ نَسَبی اَلا اِنَّ عَلَیَّ ابن اَبی طالِبٍ مِنْ نَسَبی: من اَحبَّهُ فَقَدْ اَحَبَّنی وَ مَنْ اَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنی . (3)ابن عباس از پسر عمر بن خطاب نقل می کند که: او گفت : رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هنگامی که خداوند خلق خود را آفرید در میان خلق خود عرب را و در میان عرب قریش را و از میان قریش بنی هاشم را برگزید ، پس من برگزیده برگزیدگانم، آگاه باشید که هر پیوند و رشته خویش در روز قیامت قطع میگردد مگر حسب و نسب من. اگاه باشید که علی بن ابی طالب (علیه السلام) ار نسب من است، پس کسی که علی را دوست بدارد در حقیقت مرا دوست داشته است و کسی که علی را دشمن بدارد در حقیقت امر مرا دشمن داشته است.

وَ قال (صلی الله علیه و آله و سلم) :

اِنّ عَلّیاً مِنّی وَ اَنَا مِنْهُ وَ وَلیُّ کُلّ مُؤمِنِ بَعْدی

و نیز فرمودند : علی از من است و من از علی و علی ولی و مولای هر مؤمنی است بعد از من(4)

ص: 323


1- - مناقب ابن مغازلی ص 92، مکتبة الاسلامیه ، 394 ه- . ق
2- - مناقب ابن مغازلی ص 108 -109
3- - مناقب ابن مغازلی ص 108
4- - فضائل الخمسة ج 1، ص 390، منشورات مؤسسه علمی ، طبع بیروت- لبنان 7120 نقل از خصائص نسّائی

و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : لعلی (علیه السلام) اُؤیتتَ ثَلاثاً ... و قال (صلی الله علیه و آله) و قال (صلی الله علیه و آله) اَما اَنْتَ یا علّی فَخَتَنی وَ اَيُووُلْدي اَنتَ مِنّي وَ اَنَامِنْكَ ، یا علی اما تو داماد و پدر فرزندان منی تو از منی و من از تو (1)

[خَتَن به معنی داماد و پیوند زناشوئی در لغت آمده است.]

علی، امیرِالمؤنین (علیه السلام)

متن: سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ الَّلهِ

شرح: و بزرگ اولیای خدا ، بزرگی و مهتری با فضیلت های معنوی و دارا بودن حَد اکمل تقوا می باشد. چنانچه در این آیۀ شریفه آمده است:... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ... (2)

ارجمندترین شما با تقواترین شماست.

کتب شیعه و سنّی مملو از فضیلت های امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است و اگر عنوان سیادت و بزرگی باشد ، آن هم نیز در روایات وارده از طریق عامّه و خاصّه فراوان است که ما چند روایت در این مورد ذکر می کنیم:

1- رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به انس بن مالک فرمودند: «يَا أَنَسُ اُسْكُبْ لِي وُضُوءًا »، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ قَالَ: " يَا أَنَسُ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ , وَخَاتَمُ الْوَصِيِّينِ،

« ای انس آب وضو را برای من بریز سپس دو رکعت نماز گزارد ، و آنگاه گفت: ای انس از این در ، بر تو وارد می شود امیرالمؤمنین و سیّد و سَرور مسلمانان و پیشوای پیشانی سفیدان و خاتم اوصیا» (3)

2- عن ابن عباس قال: أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا ، سَيِّدٌ فِي الْآخِرَةِ ، حَبِيبُكَ حَبِيبِي ، وَحَبِيبِي حَبِيبُ اللَّهِ ، وَعَدُوُّكَ عَدُوُّي ، وَعَدُوُّي عَدُوُّ اللَّهِ ، فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَبْغَضَكَ بَعْدِي.

ص: 324


1- - فضائل الخمسة ج 1 ص 390 سابقاً گذشت كه فرمود : يا علي خداوند سه چيز به تو داده كه به من نداده است .
2- - سورة حجرات ، آیه 13
3- - ابونعیم اصفهانی ، حلیة الاولیاء ج 1، ص 63 ، دارالکتب العلمیه، بیروت- لبنان

« ابن عباس می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاهی به علی (علیه السلام) افکندند پس فرمودند : تو سیّد و سَروری [برای فرزندان آدم] در دنیا و سروری در آخرت کسی که تو را دوست بدارد به حقیقت مرا دوست داشته است دوست تو دوست من و خداوند است . و دشمن تو دشمن من و خداوند می باشد، وای به حال کسی که دشمن تو باشد بعد از من.(1)

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : لو علم الناس انّ علیاً متی سمّی أمیرالمؤمنین ما أنکروا فضله و سمی أمیرالمؤمنین و آدم بین الروح و الجسد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:اگر مردم می دانستند که چرا علی (علیه السلام) امیرالمؤمنین نامیده شده ، هرگز فضلیت آن حضرت را منکر نمیشدند و در وقتی امیرمؤمنان نامیده شد که آدم (علیه السلام) بین روح و جسد بود.

فرار دیگران در جنگ ها

متن: وَ تَنْکُصونَ عِنْدَ النِّزالِ وَ تَفِّرُونَ مِنُ القِتالِ.

شرح : و در رویارویی جا زده و به عقب برگشته و از معرکه فرار می کردند.

شجاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

البته گفت و گو درباره شجاعت امیرالمؤمنین سلام الله علیه مانند گفت و گو دربارۀ نور آفتاب است. اگر کسی بخواهد از شجاعت آن بزرگوار گفت و گو کند به چه لفظی می تواند آن حضرت را تعبیر نماید؟ در صورتی که جبرئیل (علیه السلام) و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دربارۀ آن شیر خدا فرموده اند:

لا سَیْفَ اِلّا ذوالفقار و لا فتی اِلّا علیّ

و خود آن بزرگوار می فرمودند: اگر همۀ عرب برای جنگ با من اقدام نمایند پشت به آنان نخواهم کرد [ یعنی کَرّار غیر فرّار بود] و نیز می فرمود: بهترین مُردن کشته شدن در راه خداست. قسم به حق آن کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست ، هزار ضربت شمشیر زدن در راه خدا آسان تر است از مردن در بین رختخواب.

ص: 325


1- - ینابیع المودّه ، ج 1، ص 295 ، منشورات مکتبة الحیدریة ، طبه نجف ، 1384 ه- ، 1965 م انتشارات شریف رضی ، سنه طبع: 1375 – 1417

کسی از شجاعت آن بزرگوار چیزی ننوشت و چیزی نگفت مگر یک مختصری و کسی تاکنون نتوانسته همۀ شجاعت های امام علی (علیه السلام) را بنویسد یا بگوید، امام علی (علیه السلام) ابداً سابقۀ فرار از جنگ را نداشت. امام علی (علیه السلام) هرگز از لشگری نترسید.امام علی (علیه السلام) با هیچ مبارزی رو به رو نشد مگر اینکه او را کشت یا اسیر کرد یا بعد از آن که بر او غلبه یافت منت نهاد او را آزاد کرد.

امام علی (علیه السلام) هیچ ضربتی نزد که به ضربت دوم احتیاج داشته باشد، همۀ ضربت های آن حضرت تک بود نه جفت

امام علی (علیه السلام) هر وقت ضربتی را از طرف بالا بر دشمن می زد تا پایین می شکافت و هر وقت از طرف عَرض و پهنای دشمن ضربتی می زد قطع می کرد.

1- امام علی (علیه السلام) پرچم دار با تدبیری بود.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزی که مکّه مکّرمه را فتح می کرد، پرچم پیروزی را به دست سعد بن عُباده داد و فرمود: پیش از ورود آن حضرت وارد مکّه شود، سعد حسب الامر آن حضرت پرچم را به دست گرفته و می گفت: « الیوم یوم الملحمة ، الیوم تسبی الحرمة » امروز روز جنگ است امروز روزی است که زنان و دختران به بند اسارت خواهند افتاد.

برخی از اصحاب آن حضرت عرض کردند. یا رسول الله می شنوید سعد چه می گوید. می ترسیم این سخن خون در دل قریش ایجاد کند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمودند: به زودی خود را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و خود با پرچم وارد شهر مکّه شو ، و امام علی (علیه السلام) باذن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این عمل را انجام داد و سعد نتوانست آن طور شاید وباید رعایت سیاست (جنگ) را به پایان برساند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با مأموریت دادن به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) توانست تدبیر از دست رفته را دوباره به کفّ آورد و مردم انصار هم از این کار پیامبر (صلی الله علیه و آله) کمال رضایت را داشتند ، زیرا نمی خواستند سعد بن عباده که بزرگ آن ها است از این مقام معزول شود در صورتی که عزل او امضاء شود و دیگری به جای او قرار شود. شخصی باشد که در بزرگواری و جلالت فرمانداری مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بالاخره شخصی برای این عمل نامزد شود که به مقام سعد و اهمیت

ص: 326

او توهین نشود و از این که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) امام علی (علیه السلام) را برای پرچم داری نامزد کند، پیداست که دیگری جز امام علی (علیه السلام) شایشه برای این منزلت نبوده وگرنه باید او را انتخاب میکرد و نظر به اینکه احکام ، بافعال واقعۀ مربوط به آن ها است و تعظیم و اجلال و عظمتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) انجام می داد، آن حضرت را شایسته اصلاح امور دین می دانسته و کارهایی که دیگران بر خلاف قاعده انجام می داده اند به وسیلۀ او تدبیر و تدارک می کرده باید این منقبت را ویژه آن حضرت بدانیم و آن حضرت را با توجه به این فضیلت برتر و بالاتر از همگان بشناسیم.(1)

1- عن عامر بن سعد بن ابی وقاص عن ابیه قال: امر معاویة بن ابی سفیان سعداً قال: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ ؟ فَقَالَ : أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا ، قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، يَقُولُ لَهُ : خَلَّفَهُ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ ، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، خَلَّفْتَنِي مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي ، وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ : لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ " ، قَالَ : فَتَطَاوَلْنَا لَهَا ، فَقَالَ : ادْعُوا لِي عَلِيًّا ، فَأُتِيَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِي عَيْنِهِ ، وَدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ(2)

2- عَنْ سَعْدٍ بن ابی و قاص قَالَ: قَدِمَ مُعَاوِیَةُ فِی بَعْضِ حَجَّاتِهِ، فَأَتَاهُ سَعْدٌ فَذَکَرُوا عَلِیًّا (علیه السلام) ، فَنَالَ مِنْهُ مُعَاوِیَةُ فَغَضِبَ سَعْدٌفَقَالَ: تَقُولُ هَذَا الرَّجُلُ ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ; وَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَه(3)

که خلاصه معنی این دو حدیث این است که از سعد و قّاص نقل می کنند که معاویه ( ملعون ) در بعضی از سفرهای که به حج آمده بود و مردم به دیدنش می آمدند از آن جملهسعد به دیدنش رفت، در آن ساعت گفت و گو از امام علی (علیه السلام) به میان آمد، معاویه آن حضرت را دشنام داد در آن ساعت سعد به غضب آمد و گفت: کسی را بدگوئی می کنی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود : تو نسبت به من به منزله هاورنی نسبت به موسی الا این که بعد از من پیغمبری نخواهد آمد، من خود شنیدم

ص: 327


1- . ارشاد شیخ مفید ص 54، انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ اسلامیه ، 1364 شمسی
2- . فرائد السمطین ج 1 ص 331 ، طبع الجمهوریة العربیة السوریة 5/9/2006 م مناقب خوارزمی ص 108 مؤسسة نشرالاسلامیه التابعة اجماعة المدرسین قم المشرفّة تاریخ 1425 ه. ق
3- . فضائل الخمسة ج 1 ص 35 نقل از صحیح ابن ماجه ص 12 مناقب ابن مغازلی ص 176، مطبعة الاسلامیه طهران 1394 ه-- ق

که در روز خبیر فرمود به زودی رایت و پرچم جنگ را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دوست دارد و خدا و رسول خدا او را دوست دارند در بعضی از غزوات آن حضرت را خلیفه و جانشین خود کرده بود [ و به مصلحتی آن حضرت را در جنگ شرکت نداد تا به مردم بفهماند که علی (علیه السلام) امام و جانشین بعد از من خواهد بود مخالفت با او مخالفت با من است] مردم نادان و مغرض آن حضرت را مذمت می کردند ، به این که اگر علی را دوست می داشت با خود در جنگ می برد، حضرت امام علی (علیه السلام) به آن حضرت ، حرف های مردم را تذکر می داد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیه راضی نیستی تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی با این فرق که بعد از من پیامبری نخواهد آمد و شنیدم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در حق آن حضرت فرمودند: فردا پرچم جنگ را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم

او را دوست دارند و آن روز امام علی (علیه السلام) را خواست ، گفته شد ، چشم دردی علی را مبتلاء کرد حضرت فرمود علی را احضار کنید. علی (علیه السلام) را حاضر کردند آب دهان مبارک را [به قصد شفا و تبرك ] در چشمان علی (علیه السلام) وارد نمود و پرچم جنگ و هدایت را به دست آن جناب داد و خداوند تبارک و تعالی فتح و پیروزی را به دست آن حضرت نصیب مسلمانان کرد و به دست آن بزرگوار گشود ، سعد وقّاص گوید : و اگر یکی از این سه چیز را خداود به من می داد برای من کافی بود از تمام نعمت های دنیا و سابقاً گذشت که از آن سه چیز این بود که علی (علیه السلام) داماد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) میباشد .1- عن الصادق جعفر بن محمّد عن ابیه الباقر محمد ، عن أبیه زین العابدین علی بن الحسین الشّهید ابن علیّ ، عن ابیه المرتضی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) عن المصطفی محمّد الأمین سیّد الاوّلین و الآخرین (صلی الله علیه و آله) اَنّه قال: لعلیّ بِنْ ابی طالب (علیه السلام) با اَباالحَسَن (علیه السلام) : السّلام علیک اَیُّهَا العبد المطیع لله فقالت الشّمس و علیک السلام یا أمیرالمؤمنین و امام المتقین وَ قائد العزُّالمُحَجلّین یا علیّ اَنْتَ وشیعتک فِی الجَنَّتِه یا علّی اَوَّلُ مَنْ تَنْشَقَّ عَنْهُ الأرض محمّد ثمَّ أنت و اَوّلَ من یحیی محمّد ثُمَّ وَ اَنتَ وَ اَوّل مَنْ یُکسی محمّد ثمَّ اَنتَ فانکبّ علیّ ساجِداً و عیناه تَذْزَفان دموعاً فانکّب علیه النّبیَّ (صلی الله علیه و آله) و قال یا اَخی و حبیبی اِرْفعَ رأسَکَ فقد بامی الله بِکَ اهل سبع سماوات(1)

امام صادق از پدر بزرگوار خود تا برسد به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود با اباالحسن با خورشید سخن بگو که با تو سخن خواهد گفت، پس امام علی (علیه السلام)

فرمود: سلام بر تو ای بنده مطیع خدا، پس خورشید گفت :

ص: 328


1- . مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 83 ، انتشارات انوارالهدی مطبعة وفا ، سنه الطبع الرابع ، 1428 ه- ، 2007 م

علیک سلام ای امیرمؤمنان و امام اهل تقوی و ای پیشوای روی سفیدان، ای علیّ تو و شیعیانت در بهشت هستید یا علی اوّل کسی که سر از خاک محمد (صلی الله علیه و آله) سپس تو باشی و اوّل کسی که لباس بهشتی بپوشد محمّد (صلی الله علیه و آله) سپس تو باشی پس امام علی (علیه السلام) به سجده رفت (خدا را شکر کرد) در حالی که اشک از چشمانش می ریخت پس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود ای برادر و دوست من سربردار که خداوند به وسیله تو با اهل هفت آسمان مباهات میکند.

متن: آشکار شدن درون ها بعد از رکود

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیكُمْ حَسْيكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّینَ، وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْعِزَّةِ ]وَلَلْعَزَّة[ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْفَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غَضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ، وَ اَوْرَدْتُمْ غَیْرَ شِربِكُمْ. هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْكَلْمُ رَحِیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ

[... أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْکَافِرِينَ](1)

.فَهَیْهاتَ مِنْکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَکُونَ، وَ کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُونَ؟ [...بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً](2)

[وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ] (3) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلّا رَیْثٌ ]اِلي رَيثٍ [ اَنْ تَسْکُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ ]وَ يُسْلِسَ[ قِیادُها ، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها ، وَ تُهَیِّجُونَ ]وَ تَهَيَّجُونَ[ جَمْرَتَها ، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهْتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِخْمادِ ]اِهْمادِ[ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ ، تُسِرُّونَ (4)حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ ]وَوُلْدِهِ[ فِی الْخَمَرِ ]فِي الْخَمْرَةِ[ وَ الضَّرَّآءِ ، وَ نَصْبِرُ مِنْکُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى ، وَ وَخْزِالسِّنانِ فىِ الحَشا .

ترجمه: پس وقتی که خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه و آله) منزلگاه انبیا و مأوی اصفیای خود را [آخرت] برگزید. خار، نفاق در دل ها خلیده و فرو رفته بود ، آشکار و ظاهر گشت ، و لباس دین پوشیده شد

ص: 329


1- - سورۀ توبه آیه 49
2- - سورۀ کهف آیه 50
3- - سوره آل عمران، آیه 85
4- . در احتجاج ، تَشرَبون ضبط کرده که غلط است ، بلکه تُسِرُّونَ صحیح تر است .

و گمراهانی که لب فرو بسته بودند زبان گشودند و فرومایگان گمنام با قدر و منزلت شدند و باطل گرایان به صدا درآمد و در قلمرو شما به تکاپو پرداختند ( زمینه برای شیطان فراهم شد) و از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوی خود خواند و شما را به دعوت خود پذیرا یافت و برفرش آماده، سپس شما را برانگیخت شما را بسیار چالاک یافت و به هیجان آورد و دید که در راه او چه خشمناکمی باشید در نتیجه مرکبی غیر از مرکب خودتان برای خود نشانه کردید و بر چشمه آبی را ندید که شما را در آن نصیبی نخواهد بود.

این شتاب زدگی ها انجام گرفت ، هنوز دیری از رحلت ( شهادت ) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نگذشته بود و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) التیام و بهبود نپذیرفته بود .

و پیکر پاکش به خاک سپرده نشده است ، هدف از این شتاب زدگی دست یافتن به خلافت بود که به فتنه درنیافتید ولی در فتنه فرو رفتید و جهنم فراگیرندۀ کافران است.

چه دور شدید و چه شد بر شما و چرا از راه خود منحرف شدید؟

در حالی که کتاب خدا در فراروی شماست دستوراتش روشن و احکامش واضح و نشانه هایش آشکار و نهیها و امرهای آن آشکارست.

شما آن را به پشت سرگذاشتید.

آیا رغبتی به آن ندارید و یا جایگزینی به جز قرآن انتخاب کرده اید؟

و چه انتخاب بدی

و هر کس به جز اسلام دینی را انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است.

سپس پس از این که در این مَرکب خلافت استقرار یافته و افسارش در دستتان ، سهل شد ، آتش فتنه ها را دامن زده و شعله ها برافروخته و با جان و دل به نداهای گمراه کننده شیطان پاسخ داده و به خاموش کردن انوار روشن دین و از بین بردن سنّت های پیامبر پاک (صلی الله علیه و آله) پرداختید، آهسته آهسته و در پرده آثار دین را محو می کنید و در پی فرصت هستید که کینه های خود را که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در

ص: 330

سینه دارید در اهل بیت آن حضرت عملی سازید و این را بدانید بسان کسی گه با کارد و نیزه پیکرش چاک چاک شود در برابر شما استقامت و صبر میکنم!

لغات :

کلمه حَسیکَة یا حَسَکَة : خار، کینه و عداوت در دل ، حسکه کنایه از خلیدن و ناراحت کردن باطن هم هست حَسَکَ عَلَیَّ حَسَکاً خشم گرفت بر من و دشمنی کرد حَسَکَ ، حَسَکةَ ، خَسَک (خاریست سه پهلو)

لغت سَمَلَ: پوسیده بشد ، سَمَلَ عَیْنُه سَمْلاً کور کرد چشم او را و بیرون نمود. سَمَلَ التَوْبَ سُمُولاً و سُمُولَةً وَ سَمُلَ و سَمالةً ، کهنه شد جامه

کلمه جِلباب به معنی روپوش ، جامۀ فراخ ، چادر زنان ، جَلَبَهُ جَلْبًا و جَلَباً وَ اِجْتَلَبَهُ ، کشید آن را از مکانی به مکان دیگر.

جِلْباب و جَلْباب ، جَلابیت جمع پیراهن و چادر زنان، جَلْب کشیدن از جائی به جای دیگر

جَلَب هر چیز قلب و بدل ، آدم بد ذات ، این کلمه دو مورد آمده است در قرآن :

1- ... وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِکَ وَ رَجِلِکَ ... (1)

2- يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ ... (2)

کلمه کاظم: ساکت، خاموش، فرو خورندۀ خشم. کَظَمَ البابَ کَظْماً ، قفل نهاد بر در ، کَظَمَ غَیْظَهُ فرو خورد خشم را

در قرآن کاظِمینَ دو مورد آمده و کَظَم سه مورد

یوسف آیه 18 و نحل 58 و زخرف 17

و مَکْظوم یک بار در سوره قلم آیه 48

ص: 331


1- - سوره إسراء ، آیه 64
2- - سوره احزاب ، آیه 59

1- ... وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ... (1)

2- وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ ... (2)

کلمه غاوِینِ : گمراهان ، کاظم الغاوین ، گمراهان خاموش.

غَوی غَیّاً و غَوایَةً ، گمراه شد و نومید گردید. اِغْواء گمراه شناختن ، گمراه ساختن ، گول زدن ، از راه بدر بردن ، غَواهُ گمراه کرد او را

22 مورد این کلمه در قرآن آمده است و کلمه غاوین چهار بار آمده است:

1- اعراف آیه 175

2- حجر آیه 42

3- شعراء آیه 91

4- صافات آیه 32

کلمه نَبَعَ، ظاهر شد، نَبَعَ الشَّیْءُ نُبُوغاً و نَبْغاً ، آشکار گردید آن چیز، نَبَغَ الماءُ جوشید آب از چشمه

کلمه حامِلُ: ساقط ، زبون ، گمنام ، خَمَلَ خمُوُلاً ، گمنام و بی قدر گردید ، زَبون به فتح زا و ضم با ، خوار ، زیردست ، بیچاره ، عاجز ، ناتوانا، زبونی ، خواری ، مذلّت

کلمه فَنیقُ : رئیس ارجمند ، الفَنیق مِنَ الفُحول: شتر نر نجیبی که بر آن سوار نشوند و آن را نرنجانند فَتَقَ الغُلامَ وَ فانَقَ به ناز و نعمت بر درد آورد آن را فَنیق- فُتُق جمع اَفناق (من اسماء الفُحول) نر نیکو و نجیب که به جهت نجابت نرجانند او را. عَشیقٌ مُفانِق زندگانی خوش

کلمه المُبْطلینَ: بی هود گرایان ، مُبْطل باطل کننده بَطَلَ بُطْلاً و بُطوُلاً و بُطْلاناً ، فاسد و ناچیز شد. بَطالَة ، بی کاری ، هَزْل این کلمه 36 مورد آمده با ابعادش کلمه مُبْطلوُن دو مورد . غافر 78 و جاثیه 27.کلمه فَخَطَر: خطر ، دم جنبانیدن حیوان و به راست و چپ زدن آن، کنایه از استقلال در تصرف است. یعنی رئیس دیگر با اطمینان خاطر در ساحت و حوزه شما مشغول شد.

ص: 332


1- - سوره آل عمران ، آیه 134
2- - سوره غافر، آیه 18

خَطَرَ الرَّجُل فی مَشیتَهِ خَطَراناً و خطیراً ، دست هایش را برداشت و فرود آورد، خَطَرَ الفَحْل بِذَنْبهِ ، دم جنبانید چپ و راست. اَخْطَرَهُ ، الله یاد داد او را خدا بعد ازفراموشی. دارای قدر و منزلت رفیع گردانید او را.

کلمه عَرَصات: ساحت ها ، عَرَصهَ ساحت و مساحَت خانه، حیاط، میدان، اعراص و اعرصات جمع عَرَصَ البَرقُ عَرْصاً و عَرَصاً پراکنده درخشید برق عَرَصة، عِراص و عَرَصات و اَعراص جمع ، گشادگی میان سرای که در آن ساختمان نباشد . جای کارزار ، زمین سرای وسط خانه

کلمه اَطْلَعَ : از گوشه آشکار شد. طَلَعَ الکَوْکبُ طُلوعًا و مَطْلِعًا و مطلعاً برآمد و نمایان شد ستاره اَطْلَعَ الفَجْر نظر به فجر نمودن در وقت طلوع و پیدا شدن آن ، این کلمه 19 مرتبه آمده است و کلمه اَطَّلَعَ یک بار ، در سوره مریم آیه 78 و کلمه اطِّلعُ دو بار ، در سوره قصص آیه 38 و سوره غافر آیه 37

کلمه مَغْرِزه: جای خزیدن، غَرَزَهُ بالْاِبرَةِ غَرْزاً بهِ ، سوزن دوخت او را، غَرَزَ غَرَزاً ، اطاعت نمود بعد از نافرمانی، غَرَزَ رَجْلَهُ فِی الغَرِز ، پای در رکاب کرد

کلمه فَأَلْفاکُمْ: پس یافت (او) شما را

کلمه اَلْغَرَّةِ : خُدعه یعنی: شیطان یافت شما را که با استراق نظر در مُراقب و انتظار او هستید.

غَرّاً غُرُواً و غَرِّةً فریفت او را و بی هوده امیدوار نمود ، اِغْتِرار فریفته گردیدن ، به غفلت افتادن . و اگر كلمة عِزَّة باشد ، به معني عزيز شدن ، گرامي شدن ، ارجمند ، البته معناي اول صحيح تر است .

این کلمه 27 مورد آمده است.کلمه اَحْمَشَکُمْ : شما را به خشم تهییج کرد. البته هر دو کلمه اَحْمَشَ و اَحْمَسَ به یک معنا آمده اند، حَمَسَهُ حَمْسًا و اَحْمَسَهُ وُ حَمَسَّهُ به خشم آورد او را ، حَمَشَهُ حَمَشًا و حَمشَّهُ تَحْمیشًا فراهم آورد آن را ، به خشم آورد او را حَمَشَ القَوْمَ ، راند آنها را به خشم

کلمه فَوَسَمْتُمْ: از وسم: اثر داغ کردن حیوان با آتش، مالک حیوان به آن وسیله حیوان را مشخص می کند که اشتباه نشود؛ یعنی، داغ و علامت زدید، غیر از شتر خودتان را (خلافت).

ص: 333

وسم به فتح واو و سکون سین به معنی داغ کردن ، علامت گذاشتن ، نشان کردن و به معنی داغ و نشان و جای داغ وسوم جمع، وَسَمَهُ وَسْمًا وَسَمِةً ، نشان کرد و داغ نمود.

کلمه اَوْرَدْتُمْ: از ورود یعنی به کنار آب رسیدن بدون آن که در آب داخل گردد ، یعنی به کنار آب رسیدند. وَرَدَ الماءَ ورُوُداً به آب آمد وارد ، 11 مورد این کلمه در قرآن آمده و یک بار کلمه وارِدَهُمْ آمده در سوره یوسف آیه 19

کلمه شِرْب: به کسر شین: سهمیۀ آب.

شَرَبَ الماء شَرْباً و شِرباً و مَشْرَباً و تَشْراباً ، نوشید آب را ، این کلمه 39 مورد در قرآن آمده و کلمه شِرْبٍ 3 مورد . سوره شعرا آیه 155 دوبار تکرار شده و سوره قمر آیه 28

و کلمه شُرْبَ یک بار در سوره واقعه آیه 55

و کلمه شَرِبَ یک بار در سوره بقره آیه 249

کلمه: وَالکَلْمُ: بر وزن فَلْس: جراحت و زخم ، کَلَمَهُ و کَلْماً خسته کرد او را، کَلَّمَهُ تَکلیمًا خسته و مجروح کرد او را

کلمه رَحیبٌ: وسیع، گشادرَحُبَ رُحباً وَ رَحبًا وَ رَحابَةً فراخ گردید اَرْحَبَ اِرْحاباً ، فراخ گردید. رَحیب فراخ ، پُرخوار ، فراخ سینه ، این کلمه چهار بار در قرآن آمده است، توبه 25 و 118 ، ص 59 و 60

کلمه جُرْحُ: به ضم جیم و جَراحه به فتح جیم، زخم جَرَحَهُ جَرْحًا و جَرَّحَهُ خسته و مجروح کرد او را. جُرْحِ ، جُروُح و اَجْراح جمع زخم . چيز كم جَوارح ، جارِحَه ، اندام و اعضای مردم.

چهار مورد در قرآن آمده است : انعام 60 ، جاثیه 21، مائده 45 و 4

کلمه لَمّایَنْدَمِلْ : هنوز جراحت بهبودی نیافته

ص: 334

دُمَل به ضم دال و فتح میم به معنای زخم و ورم مخروطی شکل که ، روی پوست بدن پیدا می شود و از آن چرک و خونابه بیرون می آید. آبسه ، دَمَلَ الأرْضَ دَملاً و دَمَلانًا و اَدْمَلَ ، اصلاح کرد آن را یا نیرو داد زمین را به سرگین دَمَلَ الجَرْح دَمَلاً وانْدَمَلَ واِدَّمَلَ بِه شد و نیکو کرد به جراحت

کلمه هَیْهات : دور است (اسم فعل) مَبني و معرب ، به معنی دور است بعضی گفته اند به معنی تعجّب نیز آمده است . این کلمه دوبار در قرآن تکرار شده ، سوره مؤمنون آیه 36 ، هَیْهآت هَیْهاتَ لِما تُوْعُدوُنَ

کلمه اَنّی : مانند حتی ، کلمۀ استفهام مثلاً اَنّی یکون هذا . یعنی چگونه این کار عملی می شود؟ چگونه ، کجا ، هر کجا ، و حرف شرط است . این کلمه 28 مرتبه در قرآن تکرار شده است .

1- ... قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... (1)

2- وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرَى (2)

کلمه تُوْفَکُونَ: مجهول از افک: هر کاری است که از راه خدا منحرف گردد. 9 مورد در قرآن آمده است اين كلمه1- سوره مائده 75 ، 2- سوره انعام 95 ،

3- سوره انعام 101 ، 4- سوره توبه آيه30 ، 5- یونس آيه 34 ،

6- عنکبوت آیه 61، 7 - سوره فاطر آیه 3 ، 8 - سوره غافر آیه 62 9- زخرف آیه 87 ،

کلمه بَیْنَ اَظْهُرکُمْ : میان شما ، هُوَ بَیْنَ ظَهْرَیْهِم اَوْظَهْرانیهِمْ: او وسط و در مُعْظَمِ ایشان است . ظَهَرَ اَظْهُرْ و ظُهُور و ظُهْران جمع ، پشت، مال سواری، مال بسیار، جانب و طرف، دشت و زمین بلند...

این کلمه 59 مورد آمده است با ابعادش کلمه زاهِرَةٌ : از زهر به معنای درخشیدن ، درخشان ، فروزان

زَهَرَ السِّراجُ زُهُوراً ، روشن گردید چراغ ، زَهَرَ القَمَرَ اَوِ الوَجْهَ درخشید ماه یا روی او

کلمه اَعْلامُهُ : نشانه های آن، اِعْلام به کسر همزه آگاه ساختن ، آگاهی دادن اِعْلان آشکار کردن ، ظاهر ساختن، علنی کردن

ص: 335


1- . سوره آل عمران ، آیه 37
2- . سوره فجر، آیه 23

عَلَمَهُ ، نشان کردن بر آن

کلمه اَعلام دو مورد در قرآن آمده است. سوره شوری آیه 32 : وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ کَالْاَعْلاَمِ

و آیه 24 سوره الرحمن: وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ کَالْأَعْلاَمِ

و کلمه علاماتٍ یک مورد ، در سوره نحل آیه 16: وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ

کلمه باهِرَةٌ : نور چیره و غالب ، باهِر روشن ظاهر ، فائق ، درخشان ، آشکار

بَهَرَ بَهْراً و بُهُوراً ، روشن شد

خوشنما نمود ، غلبه کرد.کلمه زَواجِرُهٌ: جمع زاجر، به معنای منع و قدغن کردن. زَجَرَهُ زَجْراً بازداشت او را و زجر کرد ، این کلمه 4 مورد آمده است. سوره صافات آیه 2 ، سوره صافات آیه 19، سوره نازعات آیه 13

کلمه یَبْتَغْ : طلب کند. بَغا الشَّیْء بَغْواً باتأمّل نگریست آن را بَغیتُهُ بُغیً و بُغًا و بُغَیةً وَ بغیَةً ، طلب کردم و یافتم او را و اعانت کردم .

اَبْغاهُ وَ بَغاهُ الشَّیْ ، بر طلب آن چیز داشت او را و یاری داد. این کلمه 96 مورد آمده است و کلمه یَبْتَغِ یک بار در سوره آلعمران آیه 85 وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ

کلمه لَمْ تَلْبَثُوا: درنگ نکردید. از لبث به معنای درنگ نمودن. لَبِثَ بِالمَکانِ لَبْثًا وَ لُبْثًا وَ لَبَثًا وَ لَباثا وَ لَباثَةً و لَبَثاناً وَ لَبیثَةً ، اِقامت و درنگ کرد.

این کلمه 31 مورد در قرآن تکرار شده ، در قرآن کریم یَلْبثَوُا 3 مورد تَلَبثُّوا یک مورد در سوره احزاب آیه 14، یَلْبثَوُنَ یک مورد در سوره اسراء آیه 76

کلمه رَیْثَ : به اندازۀ چیزی، مثلاً می گویند وَقَفَ رَیْثَ صَلَّیْنا : او به اندازه ای که ما نماز گذاردیم ایستاد . راثَ رَیْثًا و تَرَیَّثَ درنگ کرد، رَیْث کُند و درنگ کار رَیْث مقدار درنگی از زمان، کُندی، درنگی

ص: 336

کلمه یَسْلَسَ: آسان شود.

سَلِسَتِ التَّخْلَة سَلَسًا ، رفت بیخ شاخ درخت خرما

سُلِسَ سُلاسًا ، دیوانه و بی هوش گردید.مَسلوُس، سَلِسَ سَلاسَةً و سُلوُساً و سَلَساً ، نرم و منقاد و مطیع گردید. سَلِسَ بِحَقّی ، داد حقّ مرا به سهولت و آسانی . سَلِس نرم و آسان ، رام در قرآن چهار مورد ، به این صورت که سوره انسان کلمه سَلسَبیلاً آیه 18، سوره حاقه آیه 32 سِلْسِلَةٍ ، سَلاسِلُ در سوره غافر آیه 71 سَلاسِلاَ در سورة انسان آیه 4.

کلمه قِیاد : ریسمانی که با آن حیوانی را بکشند.

قِیادت ، رهبری کردن ، پیشوایی کردن ، پیشرو شدن ، قادَ الدّابَةَ قَوْداً و قیادَةً و قیاداً وَ مقادَةً و قیاوَدَةً ، رفت به دنبال چهارپا و دهانه آن را به دست گرفت.

کلمه اَخَذْتُمْ: شروع کردید. اَخَذَ یَقُولَ کَذا آغاز کرد و چنین گفتن را

این کلمه تقریبًا : 39 یا 40 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه تُوروُن : آتش جنگ را روشن کردید.

نارَ نوَْراً و نِیاراً روشن گردید. نُور ، اَنوار و نیران جمع ، روشنائی یا شعاع این کلمه حدوداً 210 مورد در قرآن آمده است.

کلمه وَقْدَةَ : بر وزن تمره : شعله

وَ قَدَ وقْداً و وَ قَداً و وُقوداً وَ وَقداناً وَ قَدةً وانْقَدَ ، افروخته شد و درخشید و قَدَ النّارُ ، شعله کشید آتش وقْدَة ، سختترین گرما وِقاد هیزم ، وَقُود آتش گیرنده ، هیزم ، این کلمه 11 مورد آمده است.

کلمه تُهَیِّجُوُنَ : به هیجان درآورید. هاجَ الشَّیْءُ هَیْجًا و هِیاجًا و هَیْجاناً ، برانگیخته شد. جنبید اَو هاج البَحْرُ موج زد دریا

ص: 337

کلمه جَمْرَة : قطعۀ شعله ور شده از آتش ، جَمْرَه به فتح جیم و را ، أخگر، یک تکه آتش، یک سنگ ریزه ، به معنی قوم و جماعتی که با یک دیگر پیوسته و هماهنگ باشند. جمرات جمعجَمَرَ القَوم جَمْراً و اَجْمَرَ و جَمَّرَ و تَجَمرَّ و اِسْتَجَمْرَ ، جمع آمدند بر کار، جَمْرَة، جَمرو جَمَرات جمع ، یک پاره آتش، حرارت زمین.

کلمه هِتاف: بانک کردن، هَتَفَ فُلانٌ هُتافاً ، بانک زد به او و به ضم هاء بر وزن غُراب به معني بانگ

کلمه غَوِّیِ: گمراه

غَوی غَیًّا و غَوایَةً گمراه شد ، غَواهُ ، گمراه کرد او را این کلمه 22 مورد در قرآن آمده است.

کلمه اِهْمادِ [اخماد] خاموش کردن

هَمَدَتِ النّارُ هُمُوداً : رفت و تمام شد حرارت آتش ساکن شد شعله آن، خاموش شد آتش ، اَهْمَدَ اَصْواتَ القُوم ساکت و خاموش شد آواز و خاموش صدای آن ها و اِخماد همان معنا را در بر دارد.

کلمه سُنَن : به ضم سین و فتح نون، روش و راه سُنَنُ الطّریق راه پیدا و گشاده ، سُنّت ، روی یا رخساره، صورت ، پیشانی و هر دو جانب آن . خوی ، طبیعت و روش

کلمه سُنَن فقط 5 مورد آمده است.

کلمه تُسِّرونَ حَسْواً فی اِرْتفاء: مثلی است در عرب: ظرف شیری را که بالای آن سرشیر است. در ظاهر نشان بدهد که سرشیر آن را می خورد و در واقع خود شیر را مثلی است برای کسی که در عملی به ظاهر به سود کسی است ، اما در واقع به مصلحت خویش باشد.

کلمه سَرَّهُ سُرُوراً و سُرّاً و سُرّی و تَسِرَّةً و مَسَّرَةً . شاد کرد او را

حَسْو: هر چیز رقیق که آشامیدنی باشد.

اِرْتِغاء : سر شیر، رَغَا اللبَّنَ سرشیر برآورد شیر اِرْتَغَي الرَّغْوَة ، گرفت کف شیر را و خورد.

ص: 338

کلمه خَمَرَ: به فتح میم ، خَمَرَ الوادی : نهانگاه صحرا ، خَمَرَهُ نهان کرد او را و پوشانید ، خَمَرَ الشّهادَة ، کتمان کرد شهادت را

این کلمه 7 مورد در قرآن آمده است.

کلمه ضَّرَّاء : به فتح ضاد و مدّ بدون تشدید

درخت های به هم پیچیده در صحراء، ضَرَاَ العِرْق ضُرُّواً ، بیرون جست خون از رگ ، ضَرَآء درختان انبوه در رودخانه که در آن پنهان شوند ، زمین نشیب یا کم درخت که در آن درندگان جای گیرند.

و با تشدید به معنی سختی و بدحالی

بأسآء و ضَرّاء ، سختی، نیازمند، تنگ نقصان در مال و جان.

فقط کلمه ضَرّاء 9 مورد آمده است : ... وَ الصّابِرینَ فی البأسَآءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ البَأسِ (1)

کلمه حَزِّ: به فتح حا: بریدن. حَزّهُ بِالسّیف حَزّاً

بُرید او را به شمشیر، حَزّ رِخنه در چیزی افکندن ، افزون شدن در شرف و کرم

کلمه مُدی : به ضم میم ، جمع مدینه ، کارد تيز

مَدَنَ بِالمَکانِ مُدُوناً ، پیوسته ماند آن جا ، مَدَنَ المَدینَة درآمد به شهر، مَدینَة، مَدائن و مُدْن و مُدُن جمع ، شهر، مَدینَةَالاسلام، لقب شهر بغداد است . کلمه مدینه 14 مورد آمده است.

و کلمه مدائن 3 مرتبه و کلمه مدْیَنْ10 مرتبه

کلمه وَخزْ به فتح واو و سکون خا و را ، با تیر یا نیزه زدن ، اما به قدری که بشکافد ، وَ خَزَهُ وَخزْاً زد او را به نیزه چنانکه در نگذشت ، وَ خَزْ ، به معناي اندك چيزي

ص: 339


1- . سورة بقره ، آیة 177

توضیح و شرح

متن: فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ ، ظَهَرَ فیکُمْ حَسْيکَهُ النِّفاقِ ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ.

هنگامی که خداوند برگزید برای پیامبرش ، منزلگاه پیامبران و آرامگاه برگزیدگان خود را ، در میان شما خار نفاق آشکار شد و پوشش دین پوسید و گمراهان ساکت به سخن درآمدند و پست مرتبه و گمنامان با قدر و منزلت شده و مرکب اهل باطل به صدا درآمده و در میدان های شما به جولان درآمدند.

در این فراز از خطبه حضرت صدیقه کبری حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) جریان های انحرافی را به مسلمانان هشدار می دهد که این سنّت جاری غلط و مخرّب و فساد ضرر به اصل بعثت انبیاء و هدف مردم و هداست آن ها میزند و مردم را به سیاه چاله ها و ضلالت و گمراهی می کشاند.

شرح و توضیح این مطلب این است که یک سنّت و شریعت الهی را ممکن است دو دشمن تهدید کند:

1. دشمن خارجی:

دشمنانی که با اصل شریعت دین و بعثت انبیاء و هدایت و ارشاد آنان تضاد دارند و برای نابودی اهداف انبیاء (علیهم السلام) سعی و تلاش می کنند از راه های مختلف و آن را به ضرر منافع و دستگاه ریاست و مقام و منصب خویش می دانند. روشن و واضح است که چنین افراد، آنچه که در توان قدرت خویش دارند در بر انداختم یک حکومت الهی که منافع همۀ آنان را تهدید کرده و در معرض سقوط قرار داده، به جنگ و مقابله بر خواهند خواست. زیر حکومت دینی و الهی انبیاء (علیه السلام) که اصل هدف خداوند متعال است که مردم به سوی توحید و خداپرستی و عدالت باشد. ریاست و ثروت و اهداف باطله آنان را تهدید می کند که اینان نیز دو طبقه هستند. اول طبقۀ فرمان روایان که در اثر ظلم و بیدادگریو غضب حقوق جامعه بر دوش مردم سوار شده و همۀ مواهب را از آن خود میدانند و با در دست داشتن قدرت شیطانی، طبقات مردم را مطابق میل خود علیه قیام انبیاء (علیهم السلام) و مصلحان تاریخ بسیج می کنند، از این طبقه قرآن به « مستکبرین » تعبیر می نماید که رئیس همۀ آنان شیطان است.

ص: 340

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (1)

وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِينَ (2)

... وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ لاَ يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً (3)

... إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِينَ (4)

دوم : طبقه اسیر در دست آنان که از این طبقه قرآن به « مستضعفین » نام می برد و عذر آنان را در پیروی از مستکبران اعتناء نمی دهد .

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (5)

وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً (6)

و این دشمنان خارجی که در طول تاریخ در رویارویی صف انبیاء قرار گرفته اند، قرآن کریم وعدۀ پیروزی قطعی را بر این دشمنان آشکار در صورت پایداری مؤمنان می دهد .

فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (7)و به تحقیق سخنان ما از پیش برای بندگان فرستادۀ ما گفته شده که به راستی آنان پیروز و لشکر ما بر آنان غالب خواهند شد.

اما پیروزی انبیاء (علیهم السلام) و پیروان را مشروط به تقوی دانسته .

... فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِينَ (8)

وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ (9)

ص: 341


1- . سورة ص ، آیه 75
2- . سوره عنكبوت ، آیه 39
3- . سورة نساء ، آیه 173
4- . سوره نحل ، آیه 23
5- . سوره أعراف ، آیه 38
6- . سورة احزاب ، آية 67 و 68
7- . سورة صافات ، آيه هاي 170 ، 171 ، 172 ، 173
8- . سوره إبراهيم ، آیه 13
9- . سوره إبراهيم ، آیه 14

«آنگاه پروردگارشان (انبیاء) به آنان وحی کرد ما حتماً ستمکاران را هلاک خواهیم ساخت و شما را در سرزمین آنها جایگزین خواهیم نمود اما به شرط اینکه از مقام عدل و وعدۀ عقوبتم بترسید»

1. دشمنان نفوذی داخلی

طبقۀ دیگر، دشمنان بسیار خطرناک و نقاب دار داخلی هستند و بی شبهه خطر اینان طرف مقایسه یا خطر دشمنان رویارویی نیست و بلکه هزاران بار

بدتر از آن است، که قرآن کریم از آنان به «منافقین» تعبیر می نماید. و کتاب الهی پر از معرفی آنان و هشدار به مسلمانان که آگاه از خطر آنان باشند، و با معرفی ترفند آنان از فریب و تزویر و چند چهرگی که اینک به صورت داغترین مؤمنان درآمده اند ، به تدریج تلاش های طاقت فرسای انبیا و تودۀ طرف دار انبیاء را به هدر داده و آن را از داخل پوسانده و بی محتوا سازند . و 37 مورد در قرآن نِفاق آمده است من جمله:

1. الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کَانَ لِلْکَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْکُمُ بَيْنَکُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا کُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِکَ لاَ إِلَى هٰؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَى هٰؤُلاَءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (1)آنانی که در مراقبت و انتظار شما مؤمنان به سر می برند [و تماشاگر اوضاع و منتظر پیشامد هستند و تابع فتح و غلبه و جز ریاست و مقدم هدفی ندارند و از هر طرف باشد برای آنها مطرح نیست و ابداً پایگاه ایمانی ندارند] آنان چنانچه از جانب خدا فتح و گیروزی نصیب شما شد، می گویند: آیا ما با شما (همرزم) نبودیم؟ و اگر پیروزی نصیب کافران گردید، میگویند: آیا در غلبه بر مؤمنان و دفاع از حریم شما نبودیم؟ (این منافقان) خدا در روز رستاخیز در میانشان داوری خواهد کرد و هرگز بر مؤمنان راهی ندارند، منافقان خدا را فریب می دهند ، در حالی که خدا فریب دهندۀ آنها می باشد و هنگامی که به نماز میایستند ، با کسالت میایستند و آنان ریا و خودنمایی به مؤمنان می نمایند و اندکی خدا را به یاد نمیآوند. آنان خط قاطعی ندارند گاهی به سوی مؤمنان و زمانی در راه کافران هستند نه از آنان و نه از اینان و کسی را که خدا گمراه سازد ، هرگز راهی برای اصلاح او نخواهی یافت.

ص: 342


1- . سورة نساء ، آية 141 ، 142 ، 143

1. سوره توبه آیه 6 و 68

2. سوره احزاب آیه 91 و 73

3. سوره حج آیه 6

4. سوره منافقون آیه 138

5. سوره نسا آیه 140 و 145

در این آیات شریفه ، یکی از چهره های منافقان را ، خداوند متعال تصویر می کند که ، می بینیم خداوند آنان را نه از دشمنان خارجی که در خط کفر هستند معرفی فرموده و نه از مؤمنان، پس اینان هدفی جز ریاست و جاه و مقام در سر ندارند و با دستیابی به مقصد خود، ناچار چهرۀ واقعی دین و مکتب را هر چند به تدریج باشد، تابع خواستۀ خود خواهند نمود و از دین هر چه به ریاست آنان صدمه نداشت گرفته ، و آنچه مانع و خار راه گردید به شدت سرکوب می کنند.

بروز اختلاف پس از شهادت و رحلت آنان ( اَنبیاء ) از مکررات تاریخ است، و ظهور و بروز دشمنان داخلی می بایست بر حسب سنّت الهی برای امتحان و ورزیده می شود و پخته شدن مردم که اینورزیدگی در کوران این رویدادها انجام می شود عملی شود و امر نوظهوری در این امت نیست، مثلاً در جنگ جمل می بینیم که مردی درباره گروه مخالف سؤال می کند و بدیهی است چنین سؤالی پدیدۀ جنگی است میان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و دیگران که دشمنان نقاب دار که در انتظار غروب آفتاب وحی بودند ، ولی آنان در میان مردم با چهرۀ دیانت جلوه کرده بودند.

اصبغ بن نباته گفت: در آغاز جنگ جمل در کنار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم مردی گفت: یا امیرالمؤمنین! گروهی که ما اینک آمادۀ جنگ با آنان هستیم، مانند ما تکبیر می گویند و بسان ما نماز می خوانند ، حال چه مجوّزی پیکار با آنان روا باشد؟

حضرت فرمودند: به دلیل آیه ای که خداوند متعال د رکتاب خود نازل فرموده است.

آن مرد پرسید: من به قرآن احاطه ندارم و نمی دانم کلام آیۀ مجوّز جنگ ما با اینان است ، یا امیرالمؤمنین مرا تعلیم ده که آن کدام آیه است؟

ص: 343

و فرمود این آیه است: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (1)

« آن پیامبران ، بعضی را بر بعضی دیگر برتری دادیم، از آنان کسی است که با خدا تکلم کرد و بعضی را بر دیگر انبیاء برتری دادیم و به عیسی بن مریم معجزه های روشن دادیم و به روح القدس مددش کردیم و اگر خدا می خواست، آنانی که پس از پیامبرانشان بودند [با آن همه معجزه ها و بیّنه ها که جای انکار و اختلافی را به شرط غلبۀ ایمان و تقوا باقی نمی گذارد] دست به کشتار نمی زدند. اما به پیروی از هواهای نفس منافقان و دشمنان داخلی، اختلاف را تا سرحد خون ریزی به راه انداختند دراین وقت بود که امت ها به دو قسم منقسم شدند: بعضی ایمان آوردند و بعضی دیگر کافر شدند و اگر خدا میخواست (با اجبار و تهدید و عذاب ها) دست به خون ریزی نمی زدند، اما خدا بر حسب حکمت خود آن چه را که خواهد انجام می دهد. »

مرد سائل که این آیه را از مولا امیرالمؤمنان (علیه السلام) شنید گفت: کَفَر القَوم وَ رَبِّ الکعبة. به خدا سوگند که این گروه (پیروان عاشیه) کافر هستند. سپس بر آنان یورش برده تا به شهادت رسید. رضوان الله علیه» (2)

پس می بینیم که در این گفتگو چگونه امام (علیه السلام) چهرۀ واقعی گروه مقابل را روشن می کند و با استدلال از آیۀ شریفه، ستیز با آنان را توجیه می فرماید. ایشان همان دشمنان نقاب دارد داخلی هستند که خطر آنان به مراتب بیشتر است.

حکایت سعد بن عبدالله و مرد ناصبی

برای روشن شدن این مطالب و هُوِیَّت انسان ظاهرنما که خود را منتسب به اسلام می کند و خود را مسلمان و مؤمن نشان می دهد ولی در غالب این عمل هزاران جنایت می کند، و ضمنًا هویت او معلوم می گردد که اصلاً مسلمان واقعی نبوده، یک حکایتی است مرحوم شیخ طبرسی [ابومنصور احمد بن

ص: 344


1- . سوره بقره ، آیه 253
2- - احتجاج ج 1 ص 366، ناشر دار الکتب الاسلامیّه ، تهران، بازار سلطانی، 99 ، تاریخ انتشار، 1381ه- . ش

علی بن ابی طالب] در احتجاج خود نقل کرده که مجموعه ای از سؤالات دینی است که از محضر شریف امام زمان صلوات الله علیه سؤال شده و حضرت همه را جواب داده اند در حالی که در سنّ کودگی در محضر پدر بزرگوار شان امام حسن عسگری (علیه السلام) بوده اند. البته روایت بسیار مفصل است فقط این قسمتی که مربوط به بحث ما می شود در اینجا می آوریم تا برای راغبین اهل ولایت و امامت ، روشن گردد ، بلکه برای افرادی که ناآگاه یا جاهل اند، در این وادی سندی و عبرتي باشد.مرحوم شیخ صدوق و محمدبن جریر طبری و دیگران با سند معتبر خود از سعد بن عبدالله روایت کرده اند که ، سعد گفت : من مردی بودم که دانا بودن به جمیع کتبی که شامل علوم مشکله و دقایق آن ها و بسیار متعصّب بودم در مذهب شیعه و در مسیر اهل بیت (علیهم السلام) ثابت قدم بودم و مخالف بودم بر مذهب غیرشیعه و زیاد بدگویی میکردم آن مذهب (سنّی) و بزرگان آنان را به طوری که آن ها را به خشم می آوردم. تا این که روزی به یک شخص ناصبی گرفتار شدم که در عصر خود نظیر نذاشت. در مُجادله و مُناظره و مُخاصمه در علوم ، و بسیار آدم لجبازی بود. به من گفت: ای سعد وای بر تو و بر اصحابت، ]گروه شیعیان و رافضیان[ و به من بسیار طعنه میزد و می گفت: شما گروه رافضیان، طعن می زنید بر انصار و مهاجرین و صحابة رسول الله (صلی الله علیه و آله) و به خلفا بدگویی میکنید با وجود اینکه یکی از ایشان صدّیق است که ، فوق همه صحابه است. در سبقت اسلام ، آیا ندیدی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را با خود با غار ثور برد به خاطر اینکه او خلیفه آن حضرت بود و می خواست امور امّت را به او بسپارد و اقامه حدود را به او واگذار خواهد نمود و فتح بلاد و لشکری به دست او صورت گرفت پس همچنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر نبوّت خود ترسید ، همچنین بر خلافت صدّیق هم ترسید که ، مبادا کشته شود و اگر خلافت ضایع گردد. والا کسی که می خواهد از خوف دشمن مخفی شود ، محتاج به آن نیست که کسی را با خود بردارد، بلکه کسی را با خود نمی برد که در تنهائی در عدم اطلاع بر حال او بهتر باشد ، پس صدّیق را با خود نیز نَبُرد مگر به همان جهت که ذکر شد.

و امام علی (علیه السلام) را پس در جای خود خوابانید به جهت آنکه می دانست که اگر کشته شود چندان ضرری به دین وارد نخواهد شد، زیرا که به جهت جنگ ها و سرداری لشکرها دیگری را ممکن بود در جای او نصب کند سعد گوید: چون این سخن را از او شنیدم در این باب هر چند جواب گفتم ، همه جواب های مرا رد کرد و مجابش نکرد.

ص: 345

سپس گفت: ای گروه رافضیان ، شما معتقدید که خلیفه اوّلی و دومی از اهل نفاق بوده اند، و در اثبات آن استدلال به شب عَقَبه می کنید. [14 نفری که خواستند شتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را رم دهند و آن حضرت را به شهادت برسانند یعنی بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک برگشتند 14 نفر در شب کمین کردند. که شتر آن بزرگوار را رم دهند که ، به درّه سقوط کند و در نتیجه به درجۀ شهادت نائل گردد، خداوند به وسیلۀ پیک وحی خود جناب جبرئیل (علیه السلام) به آن بزرگوار خبر داد که 14 نفر کمین کرده اند شما را بکشند. به این صورت رسول خدا را از شرّ آنان حفظ فرمود و این مطلب حقیقت دارد این روایات در کتب تفسیری و اخباری و تاریخی آمده من جمله در خصال شیخ صدوق علیه الرحمة ، ص 272 ، خصال مترجم ، ناشر کتاب فروشی اسلامیه تهران ، خیابان بوذرجمهری چاپ افست اسلامیه]

حذیقة بن یمان گفته است: آنانکه در برگشت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک شتر آن حضرت را رم دادند ، تا به آن حضرت آسیب برسانند 14 نفر بودند.

ابوالشرور، 2- ابوالدواهی، 3- ابوالمعازف، 4- پدر ابوالمعازف، 5- طلحه، 6- سعد بن ابی و قّاص ، 7- ابوعُبیده،(جَرّاح) 8- ابوالاعور، 9- مغیره ، 10- سالم ، آزاد کرده ابوحذیقه ، 11- خالد بن ولید ، 12- عمروبن عاص13- ابوموسی اَشعري ، 14- عبدالرحمان بن عوف و هم آنانند که خداوند عزوجل در سوره توبه آیه 74 درباره آنان نازل شده و تصمیم گرفتند به آنچه نرسیدند.... وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا ... یعنی تصمیم گرفتند بدان چه که نرسیدند یعنی : مقصودشان کشتن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که موفّق نشدند ، الحمدالله و نقششان بر آب شد در تفسیر صافی ج 1 ص 715 از انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، تهران خیابان 15 خرداد ، چاپ اسلامیه 1362 شمسی ، نقل از تفسیر قمی می کند که این آیه شریفه (64 سوره توبه) درباره کسانی نازل شده كه در کعبه قسم خوردند که امر خلافت به بنی هاشم برنگردد ( امامت ) و این قَسَم این ها، کفر بود ، بعد پشت گردنه ( معروف به لیلة العقبة ) نشستند و تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند که خداوند اشاره فرموده به اهداف شوم آنان که تصمیم گرفتند به چیزی به دان نرسیدند و پیامبر خود را آگاهی داد بر نقشه شوم آنان. امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: هنگامی که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به فرمان خداوند بر سر دست بلند کرد و آن حضرت را به امامت و جانشین بعد از خودش معرفی فرمود . در روز غدیرخم 7 نفر از منافقین که از این قبیل بودند [ که قصد کشتن پیغمبر خدا را (صلی الله علیه و آله) را نمودند] 1- ابوبکر 2- عمر 3- عبدالرحمان بن عوف

ص: 346

4- سعدبن ابی وقاص 5- ابُوعبیده 6- سالم بنده و غلام ابی خذیقه 7- مغیرة بن شعبه ...] در خصال شيخ صدوق در باب احاديث 14 عدد مطالب فوق را ذكر كرده است و اَسامي آنان را برده است .

دنبال مطلب از مرد ناصبی ، سپس به من گفت : بگو ببینم آیا اسلام آن دو ( ابوبکر و عمر ) از سر مَیل و رغبت بود یا کراهت و اجبار؟ من نیز از پاسخ بدان احتراز کرده و در دل گفتم: اگر بگویم از سر میل و رغبت بوده می گوید : در این صورت ممکن نیست که ایمان آن دو نفر از نفاق بوده باشد و اگر بگویم : از سر اکراه و اجبار بوده باشد که در آن زمان هنوز اسلام نیرو و قوّتی نگرفته بود که اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد . پس بدون هیچ پاسخی از نزد این فرد مخاصم ناصبی برگشتم ، در حالی که از غصّه نزدیک بود جگرم پاره پاره شود ، پس از آن دست به قلم برده و در طوماری اقدام به نوشتن بیش از 40 مسئله مشکل که جوابش را نمی دانستم نمودم و با خود گفتم : آن را از احمد بن اسحاق مصاحب مولایمان امام حسن عسكری (علیه السلام) است پرسش کنم به همین جهت به دنبال او رفتم ولی او رفته بود ، من نیز به دنبال او رفته و در مکانی به او رسیدم و حال خود را برایش باز گفتم .

به من گفت: با من به سامّرا بیا تا آن مسائل را از مولایمان امام حسن عسکری (علیه السلام) بپرسیم. پس با او به سامرّا رفته تا این که رسیدیم به درب منزل مولایمان (علیه السلام) ، اجازه ورود به منزل را گرفتیم و آن حضرت اجازه فرمود ما نیز داخل سرا شدیم و احمد بن اسحاق با خود انبانی داشت که آن را با یک عبای طبری پوشانده بود و در آن حدود 160 بسته دینار و درهم بود و سر هر کیسه راصاحبش مهر زده بود، وقتی ما داخل شدیم و دیدگانمان بر آن حضرت افتاد سیمای آن حضرت همچون ماه بدر می درخشید و بر زانوی آن حضرت پسر بچّه ای نشسته بود که ، در نیکویی و زیبایی همچون ستارۀ مشتری بود و بر سر او دو زُلف بود و در مقابل آن حضرت اناری بود از طلا مزیّن به نگین و جواهرات گران بها که یکی از سران بصره به آن حضرت اهداء کرده بود و در دست مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) قلمی بود که مطالبی را بر کاغذی می نوشت و هربار قصد نوشتن را می فرمود آن پسر بچّه دست او را می گرفت و آن حضرت نیز آن انار طلایی را رها می ساخت تا به دنبال آن رود و آن حضرت بتواند کتابت خود را انجام بدهد... تا به اینجا می رسد بعد از آنکه امام زمان (علیه السلام) جواب همه مسائل من و احمد بن اسحاق را داد ، سپس امام زمان (علیه السلام) به من فرمود: ای سعد هر که در مقام خصم تو ، ادّعا کرد که : « رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با برگزیدۀ این امت به غار رفت زیرا که او همان گونه بر جان خود در هراس

ص: 347

بود، بر جان او نیز بیم داشت زیرا می دانست او جانشین و خلیفۀ آن حضرت خواهد بود و قرار هم نبود با کسی غیر از او پنهان و مخفی شود و اینکه برای این علی (علیه السلام) را در فراش خود خوابانید زیرا می دانست خللی که از قتل ابوبکر پیش می آید از کشته شدن او واقع نخواهد شد . زیرا فردی که جانشین علی باشد در میان صحابه موجود است »

چرا تو با این کلام او را جواب نداردی و نقضی کردی که : «مگر شما معتقد نیستید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خلافت پس از من سی سال است. » و این سی سال: مدّت عُمر خلفای سه گانه [ابی بکر، عمر، عثمان و علی (علیه السلام) ] است. زیرا اینان بنابر اعتقادتان خلفای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشند؟ زیرا گریزی جز گفتن آری ندارند.اگر مطلب این باشد که ابوبکر خلیفۀ پس از آن حضرت می باشد، بنابراین سه خلیفۀ بعدی نیز خلیفۀ امّت آن حضرت هستند. پس برای چه ، تنها یک خلیفه [ابوبکر] را به غار برد و آن سه نفر را نبرد؟ پس به واسطۀ ترک آن سه نفر و تخصیص اَبوبکر به همراهی خود آن را خوار ساخته است ، زیرا حقّ این بود که همان رفتاری که با ابوبکر فرموده بود با دیگران نیز داشته باشد ، با این کردار حقوقشان را ناچیز شمرده و دل سوزی را برایشان ترک گفته پس از آنکه بر آن حضرت واجب بود بنا بر تربیت خلافتشان بر آنان همان کند که درباره أبوبکر انجام داد [یعنی : چون می دانست خلیفۀ پس از آن حضرت اَبوبکر و عمر و عثمان و علی (علیه السلام) خواهند بود باید همۀ ایشان را به غار می برد و بر جانشان می ترسید و این مطلب در مقام جَدَل [نزاع و خصومت ، ستیزه و کشمکش] است نه تأیید خصم]

و امّا پاسخ به مطلبی که خصم تو گفت که : آیا اسلام آن دو [ابوبکر و عمر] با میل و رغبت بوده یا زور و اجبار ، چرا نگفتی اسلام آن دو نه از روی میل بوده و نه از روی اکراه و اجبار ، بلکه اسلامشان از روی طمع بوده ، زیرا آن دو نفر با یهودیان مجالست داشتند و از پیش گوئی های تورات و کتاب های گذشتگان از خروج حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) و استیلای آن حضرت بر عرب و پایان کار آن جناب ، خبر دارد می شدند و ایشان پیشگوئی کرده بودند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بر عرب مسلط می شود همان گونه که بُخْتُ نَّصَر بر بنی اسرائیل مسلّط شد ، جز آنکه محمد (صلی الله علیه و آله) ادّعای نبوت می کند ولی او عاری از نبوّت بود. بنابراین وقتی امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ظاهر و آشکار شد نزد آن حضرت شتافتند و با دو ، جمله لا اله الا الله و محمّد رسول الله، آن حضرت را یاری دادند به طمع اینکه چون امور آن حضرت استقرار یافت

ص: 348

و خیالش راحت شد و ولایتش استقامت گرفت، هر کدام به حکومت شهری برسند ولی چون تیرشان به سنگ خورد ، با همه گان خود در شب عقبه ایستادند و به بالای گردنه رفتند تا مرکب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را پس از صعود به آنجا ساقط کنند تا آن حضرت هلاک گردد. ولی خداوند متعال آن حضرت را از کَید و مَکر ایشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند کاری از پیش ببرند و حال آن دو نفر [ابی بکر و عمر] همچون رفتار طلحه و زبیر بود ، آن هنگام که نزد امام علی (علیه السلام) رسیدند و به طمع آنکه هر کدام به ولایت شهری برسند. با آن حضرت بیعت کردند ولی چون تیرشان به سنگ خورد و از رسیدن به ولایت نومید شدند بیعت او را شکسته و بر آن حضرت شورش کردند تا عاقبت کارشان به همان جا ختم شد که سرانجام هر عهدشکنی است. (1)

هشدار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کاملاً در لحظه های آخر عمر مبارک خود [ و در حال سلامتی و زندگانی به اهل بیت خود (علیهم السلام) ] به اتّفاق مورخان به شدّت نگران و ناراحت بود.

چون می دانست به محض این که رهسپار دارانبیاء شد منافقان امت که در کمین بودند بیرون آمده و آن چه که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بنیان گذاری فرموده از میان خواهند برداشت و شاهد این نگرانی عمیق، روایات فراوانی است در کتب شیعه و سنّی موجود است، کتب عامه مانند صحیح بخاری و دیگر کتب آنان

روایات در این باره

1- هر مصیبتی که بر سر اسلام و مسلمین آمد از این جا شروع شد.

عبدالله بن عبّاس می گوید: چون زمان رحلت ( شهادت ) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرا رسید گروهی که عمربن خطّاب نیز در میان آنان بود در خانه حضور داشتند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بیائید نامه ای برای شما بنویسم تا هرگز پس از آن گمراه نشوید ، عمر گفت : چیزی نیاورید که درد بر او غلبه کرده و قرآن نزد شما هست و کتاب خدا ما را کافی است. میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند. عدّه ای می گفتند: برخیزید ( کاغذ بیاورید ) تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برایتان بنویسد و عدّهای دیگر سخن عمر را میگفتند ، چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: از نزد من

ص: 349


1- . بحارالانوار ، ج 52 ، ص 78 - 89

برخیزید ( و مرا تنها گذارید ) راوی می گوید: ابن عباس همیشه میگفت: تمام مصیبت ها از همان وقتی آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کاری خود ، مانع از آن شدند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن نوشته را برایمان بنویسد(1)

1- عَنْ أبي عَقيلٍ قال: كُنّا عِنْدَ أَميرِ المؤمنينَ عَلّيِ بْنِ أَبي طالِبٍ صَلَوت اللهِ عليه فَقالَ لَتَفَرَّقَنَّ هذِهِ الأُمَّةُ عَلى َثلاثِ وَسَبعينَ فِرْقَةً ، وَالذَّي نَفْسي بِيَدِهِ أَنَّ الفِرَقَ كُلَّها ضالَّةٌ إِلّا مِنَ اتَّبَعَني وَكانَ مِنْ شيعَتي .(2)

ابوعقیل گوید: خدمت امیرالمؤمنین علّی بن ابی طالب (علیه السلام) بودیم، فرمود: هر آینه این امت 73 فرقه پراکنده خواهد شد ، سوگند به آن کس که جانم به دست اوست ، تمام فرقه ها گمراهند جز آن کس که از من پیروی کند و از شیعیان من باشد .

2- قال ابوجَعْفَرٍ (علیه السلام) اِرْتّد النّاس اِلّا ثَلاثَهُ نَفَرٍ ، سلمان و ابوذرّ و المِقداد (3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند مردم [ بعد از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) ] مرتّد شدند و از دین برگشتند مگر سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد

ابان گوید: سلیم (بن قیس) گفت : شنیدم از علی بن ابیطالب (علیه السلام) که فرمود : به زودی امت [پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ] تا 73 فرقه از هم جدا شوند 72 فرقه در دوزخ باشند و یک فرقه در بهشت و 13 فرقه از این 73 فرقه دوستی خانواده ما را به خود می بندند که از آن ها یک فرقه در بهشت است و 12 دیگر در دوزخ اما فرقه ناجیه و هدایت یافته و مؤمن و مسلمان و موفق همان است1- که به من اعتماد دارد و پذیرای فرمان من است و مطیع من است و بیزار از دشمن من و دوست دار من است و دشمن دشمنم ، آنکه حقّ و مقام و امامت و فرض طاعت مرا از قرآن و سنّت پیغمبرش به خوبی شناخته و برنگردد و تردید و شک ندارد برای اینکه الله دلش را به نور معرفت حق ما روشن کرده و فضیلت ما را به او شناسانده و به دلش انداخته و کاکلش را گرفته و او را در زمره شیعیان ما درآورده تا دلش آرام شده و چنان یقین کرده که شک در آن رخنه ندارد و آلوده با شک نیست. راستش من و اوصیایم بعد

ص: 350


1- . امالی شیخ مفید مترجم ص 48 ناشر: بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ و صحافی: صلاحی- شکیب ، تاریخ انتشار : 1364
2- . امالی شیخ مفید ص 234 همان چاپ ، ملل و نحل شهرستاني ، ج 1 ، ص 29 ، الناشر : مكتبة الأنجلوا المصريّة ، مؤسسة الصادق - صحيح بخاري ، كتاب علم ج 1 ص 22 ، و ج 2 ص 14 - صحيح المسلم ج 2 ص 14 – مسند احمد حنبل ج1 ص 325 و 355 – شرح نهج البلاغه ابن حديد ج 2 ص 20 – كنزالعمال ج 3 ص 136 – طبقات الكبري ج 2 ص 244 ، سنن ترمذي ، ص 1029 رجوع به المراجعات مرحوم سيّد شرف الدين عاملي شود .
3- . اختصاص شیخ مفيد ص 10 ، منشورات جماعة الحوزة العلمیّة المدرسین فی قم المقدّسة

از من تا روز قیامت رهنمایان و ره یافته گانند که الله آن ها را با خود و پیغمبرش در آیات بسیاری از قرآن قرین کرده، ما را پاکیزه کرده و معصوم ساخته و شاهدان را بر خلقش نموده و حجّت و خزانه داران علمش و معادن حکمتش و شارحان وحیش و ما را به همراه قرآن وا داشته و قرآن را به همراه ما ، از آن جدا نشویم و از ما جدا نشود تا بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شویم و بر سر حوض او ، چنان حضرتش فرمود : و این یک فرقه از 73 فرقه باشد رها از دوزخ و از همه فتنه ها و گمراهی ها و اشتباهات ، آنانند اهل بهشت به حق و آنان 70 هزار باشند که بی حساب به بهشت درآیند و همه این 72 فرقه دیگر آنانند که دین ناحق دارند، یاران دین شیطان باشند و از ابلیس و اولیاء او دین خود را بگیرند و آنان دشمنان خدا و رسول او و دشمنان مؤمنان باشند و بی حساب به دوزخ درآیند ، بیزارند از خدا و رسولش و مشرک بالله باشند و کافر و پرستیده اند جز الله را ندانسته و آنان پندارند که کار خوبی کرده اند و روز قیامت گویند به خداوند که ما مشرک نبودیم ، سوگند خوردند برای خداوند چنان سوگند خورند برای شما و پندارند پايه اي دارند ، آگاه باش که به راستی دروغگو باشند.

گوید : که گفته شد ای امیرمؤمنان بفرمایید که اگر کسی متوقّف باشد و به شما ناروا نورزد و شما را دشمن ندارد و اظهار دشمنی با شما نکند و ولایت شما را تعهد نکند و از دشمن شما هم بیزاری نکند و بگوید من نمی دانم و راست هم بگوید ؟فرمود : آن ها از 73 فرقه نباشند . همانا مقصود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از 73 فرقه شورشیان و دشمنی کنان باشند آنان که خود را مشهور کنند و به دین خود دعوت کنند یک فرقه آنان به دین خدای رحمن باشند و 72 فرقه به دین شیطان که دوست داری کند به پذیرش آن و بی زاری کند از مخالفان آن

و اما کسانی که خدا را یکتا می دانند و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایمان دارد ولي شناسا نیست ، به روش گمراهی دشمن ما و اظهار دشمنی ندارد با چیزی و حکم به حلال و حرام صادر نکند و آنچه اتّفاق است میان فرقه مختلفه که خداوند عزّوَجلّ به آن امر شده یا نهی شده و چیزی را دشمن ندارد و چیزی را حلال یا حرام نکند و آن چه به راستی مورد اشکال است علم آن را به خداوند وا می گذارد (بگو خدا می داند) او ناجی است و این طبقه میان مؤمنان و مشرکان باشند و انبوه مردم و بیشتر آنانند و گرفتار حساب و میزان و اهل اعرافند و دوزخیانی باشند که پیغمبران و فرشتگان و مؤمنان برایشان شفاعت کنند و از دوزخ به درآیند و خارج شوند و نام جهنّمی به خود گیرند.

ص: 351

اما مؤمنان رها شوند و بی حساب بهشت روند و همانا حساب برای موصوفین به این صفات است که بین مؤمنان و مشرکانند ، ولی مؤلّفه قلوبهم و گنه کاران و آنانکه کاری خوب و بد دارند و مستضعفان که حیله نتوانند و راه به جایی نبرند و حیله کفر و شرک نتوانند و ندانند که اظهار دشمنی کنند و راه به خیری نبرند که مؤمن و عارف شوند ، اهل اعراف باشند و حواله آن ها به خواست خداوند است اگر یکی را به دوزخ بَرَد به سزای گناه او است و اگر از او بگذرد به رحمت الهی است .(1)

1- زمینه سازی عمر و ابوبکر برای کشتن امام علی (علیه السلام)

ابن عباس گويد: سپس آن ها (عمر و ابوبکر ) با هم مشورت کردند و به گفت و گو پرداختند و گفتند: کار ما پایدار نشود تا این مرد که ]علی[ (علیه السلام) باشد زنده است . ابوبکر گفت : چه کسی به طرف داری ما او را میکشد ؟عمر گفت: خالد بن ولید ، و فرستادند پیش او و گفتند: ای خالد چه نظری داری در کاری که ما آن را به دوش تو گذاردیم؟ گفت: هر چه باشد و بخواهید به من فرمان دهید به خدا قسم که اگر مرا وا دارید به کشتن علی بنابیطالب آن را انجام می دهم.

گفتند : به خدا قسم ما جز آن را نخواستم و مقصود ما همین است.

گفت: من مرد این کارم . ابوبکر گفت: چون برای نماز بام داد هنگام سپیده دم ، برخاستیم تو کنار به او بایست و شمشیرت همراهت باشد ، چون من سلام دادم نماز را ، گردن او را بزن

گفت: بسیار خوب و با این قرارداد از هم جدا شدند.

سپس ابوبکر در اندیشید و در هراس فرو رفت از آن چه فرمان داده بود درباره کشتن امام علی (علیه السلام) و دانست که اگر چنین کاری انجام شود جنگ سختی درگیرد و گرفتاری دنباله داری رخ دهد ، و از این فرمان خودش پشیمان شد و آن شب خواب به چشمش نیامد تا به مسجد آمد و نماز برپا شده بود و جلو رفت و با مردم نماز خواند ولی در اندیشه و هراس بود و نمی دانست چه می گوید ، و خالدبن ولید هم شمشیر بسته آمد و در کنار امام علی (علیه السلام) جا گرفت و آن حضرت به اندازه ای از این ماجرا متوجّه شد، چون ابوبکر از تشهد فارغ شد و پیش از سلام نماز خود فریاد زد ای خالد مکن آن چه را به تو فرمان دادم و اگر انجام بدهی تو را می کشم ، و آنگه سلامی داد به سمت راستش و سلامی به سوی چپش، امام علی (علیه السلام) برجست و یقه خالد را گرفت و شمشیرش از دستش درآورد و او را به خاک

ص: 352


1- . سلیم بن قیس ص 187 ، مترجم ، انتشارات اهل بیت (علیهم السلام)

افکند و بر روی سینه اش نشست و شمشیرش را برگرفت تا او را بکشد. حاضرین مسجد جمع شدند تا خالد را رها کنند و نتوانستند . عباس گفت: او را به حق قبر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) قسم بدهید تا خالد را رها کند ، آن حضرت را به قبر مطهر قسم دادند او را رها کرد و او روانه خانه خود شد.(1)1- عَن عَبداله بن عمر عن النّبّی صل الله علیه و آله لا تَرْجِعوُا بَعْدی کُفّاراً یَضرِبُ بَعْضُکُمْ رِقابَ بَعْضٍ. (2)

ابن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که آن حضرت فرمودند : پس از من به کفر برنگردید که بعضی گردن بعضی دیگر را بزند .

2- و اعظم خلاف ببین الاُمَّة خلاف الامامة اِذما سل سیف فی الاسلام علی قاعدةً ابنیة مثل ما سل علی الامامة فی کلّ زمان(3)

«بزرگترین اختلاف در میان امت ، اختلاف امامت است چه اینکه در اسلام برای برپایی قاعده ای مثل امامت در هر زمان شمشیر کشیده نشده»

3- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : لا تَرْجِعُوا بَعْدي كُفَّارًا يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقابَ بَعْضٍ فَاِنّی قد ترکتُ فیکم ما اِنْ اَخذتم به لم تضلّوا کتاب الله ربّکم الاهل بلّعتُ ؟ اللّهمّ الشهد(4)

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خود از قول رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل میکند که آن حضرت فرمودند: بعد از من به کفر برنگردید که بعضی گردن بعضی را بزنند.

من در میان شما کتاب خدا را که پروردگار شما است می گذارم [ کتاب خدا و عترت اهل بیتم را ] تا مادمی که عمل به آن کنید و چنگ نید به دستورات آن هرگز گمراه نخواهید شد . خدایا شاهد باش که من رساندم [پیغام و امر تو را ] وظیفه خود را.

4- واقدی در المغازی خود روایتی را نقل کرده که: عَلی قتلی اُحُدْ و قال (صلی الله علیه و آله) علیّ و اَنا علی هولاء شهیدٌ فقال ابوبکر: یا رسول الله اَلیسوْا اِخْوانِنا أسلموا کما اَسْلَمنا وَ جاهدوا کما جاهدنا؟ قال بلی: ولاکن هؤلاء لَمْ یَأکلوا مِن أُجورِهم شَیْئاً

وَ لااَدری ما تحدثون بعدی فبکی ابوبکر و قال: انّا لکائنون بعدک؟(5)

ص: 353


1- . سلیم بن قیس ص 544
2- . صحیح بخاری ، ج 4 ص 1722 دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع ، بیروت، لبنان سنۀ 1424 ه- ، 2003 م باب قول النبّی (صلی الله علیه و آله)
3- . الملل و النِحَل شهرستانی ، ج 1 ص 30، ناشر مکتبة الاَنْجِلوا المصرّیة
4- [3]. شرح نهج البلاغه ج 1 ص 183 ، أنوار المهدی ، سیّد حیدر الموسوی ، تهران ، قم ، شارع ارم ، پاساژ قدس الطابق الارضی ، رقم 57 ، سنة 1492 ه-
5- . المغازی واقدی ، ج 1 ، ص 310 ناشر مکتب الاعلام الاسلامی تاریخ نشر رمضان 1414 ه-

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر کشته شدگان اُحُد نماز خواند و فرمود: من بر اینان شاهد و گواهم .

ابوبکر گفت: یا رسول الله

آیا آنان برادران ما نیستند که اسلام آوردند ، به همان گونه که ما اسلام آوردیم، و مجاهده کردند، بدان گونه که ما مجاهده کردیم؟ فرمود چرا: و لاکن آنان اجر و پاداش خود را با خرج کردن از بین نبردند، ولی نمی دانم شما پس از من چه حادثه هایی برپا خواهید ساخت [یعنی می دانم شماها چه فتنه هایی برپا خواهید کرد بعد از من و گروه گروه از دین خارج خواهید شد و حق علی (علیه السلام) از خلافت و غیره را تصاحب خواهید نمود و مردم را از دین خداوند و سنت من گمراه خواهید کرد و ...] در این وقت ابوبکر گریه کرد و گفت: ما پس از تو زنده خواهیم ماند؟ [ که بعدش هم گفتار آن بزرگوار روشن شد که او و دو همکارش با دین خداوند و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه کردند]

1- در صحیحن [ بخاری و مسلم] از قول ابن عباس نقل کرده اند ، عن ابن عباس قال: لمّا احتضر رسول الله (صلی الله علیه و آله) فی البیت رجالٌ منهم عمربن الخطاب .

قال النّبّی (صلی الله علیه و آله) هلّم [هَلّموا] أکتب لکم کتاباً لا تضِلّونَ بعده

فقال عمر: اِنّ رسول الله قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف أهل البيت فاختصموا منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه وسلم كتاباً لن تضلّوا بعده ومنهم من يقول ما قال عمر فَلّما أكثروا اللغو والاختلاف عنده (علیه السلام) قال لهم قوموا فكان ابن عباس يقول إِنَّ الرّزية كل الرّزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وسلم و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب(1)

ترجمه اش در روایت 1 گذشت.

در این باره صدها روایت از شیعه و سنّی وجود دارد که چه فتنه های اهل فتنه به وجود آوردند.

ص: 354


1- - شرح بن ابی الحدید ج 2، ص 63 سید حیدر الموسوی ، ایران، قم شارع ارم، پاساژ قدس الطابق الأرضی، رقم 57، الطبقة الاول ، 1429 ه-

پوسیده شدن دین

اشاره

متن: سَمَلَ جِلبابُ الدّینِ

شرح: در هنگام رحلت [شهادت] رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دارانبیاء (علیهم السلام) پوشش دین پوسیده و کهنه شد در حالی که در کمال طراوت بود.

در این جمله حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) اشاره می فرماید: که با غلبۀ شما به امر خلافت ، دین پوسیده و کُهنه شد. در این جا یک سؤال پیش می آید. مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) که به قدرت رسیدند. هر یک در طول تاریخ به فتوحاتی نائل شده و جهان گشائی نموده اند و اسلام و قرآن را در اقطار جهان ترویج نمودند و به شهادت تاریخ، جهان گشایی نه فقط در عصر به اصطلاح خلفای راشدین بوده ، بلکه در عصر اَغلب خلفای بنی امیه و بنی العباس اتفاق افتاده و دنیا با دین جامع و کامل رو به رو شد پس چگونه است که حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) می فرماید » پوشش دین پوسیده شد؟

پاسخ : اما این که چگونه به محض شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اشغال خلافت دین پوسیده شد ، چون اساس پوسیدگی در آن وقت گذشته شد و در همان زمان پوسیدگی دین ، با تصدّی نا اهل و نادان شروع گردید.

خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج

اما این که با قدرت رسیدن مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) گسترش اسلام شروع گردید، باید قبلاً فهمید که تازگی و طراوت و زنده بودن دین با چه چیز صورت می گیرد، آیا خود دین می تواند خود را محافظت نماید و پیش برود یا نه ، مسلّماً جواب منفی است ، زیرا قانون بدون عملی شدن آن در جامعه و به وسیله مردم ، نخواهد توانست قدرت خود را حفظ کند و تا دین در اجتماع رسمی و عملینشود پس از مدتی به کلّی از بین رفته و از خاطرهها محو خواهد شد و حتی بر فرض اینکه معارف و محتوای آن در پایه ای بلند باشد آیا این با فتوحات و لشگرکشی به اقطار جهان و در نتیجه، آوازۀ بلندش می تواند نگه دار خود باشد؟

پاسخ این سؤال نیز منفی است دین با آوازۀ بلند و طرف داران آن بسیار باز ، قدرت نگه داری خود را ندارد. و این دعا نیاز به مقدماتی دارد تا دین روشن گردد.

ص: 355

دین چیست؟

1- دین چیست؟ دین مجموعه ای است از عقیده ها و عمل ها که آدمی با داشتن آن عقیده ها و پیروی از آن اعمال به کمک مناسب خود نایل می گردد.

توضیح مطلب به این است که انسان را از افکار مختلف زیر سؤال قرار می دهد. از خود می پرسد این جهان هستی آیا سازنده و مدبری دارد یا نه؟ و بر فرض داشتن آن، می توان به درک آن نایل شد یا نه؟ آیا او همۀ صفات کمال را دارا است یا نه؟ و یکی از صفات کمالی، حکیم بودن ذات متعال است. آنگاه این سؤال پیش می آید: به چه علّت و حکمتی این خلقت را بنا نهاده و غرض از خلقت آدمی و پدیده های دیگر چیست؟ آیا این خلقت آغاز و انجامی دارد یا نه؟ آیا در انجام چگونه خواهد شد؟ تکلیف آدمی با این همه اختلاف ها در عقاید و افکار چیست؟

آیا در مدتی که در این جهان به سر می برد ناچار از تمدّن و حکومت است؟ حکومتش چگونه است؟ آیا اعمال خودش چگونه است؟ اصلاً در عالم حسن و قبحی وجود دارد و یا همۀ این ها بافتۀ خیال و اوهام است؟

آیا عمل و رفتار انسان راجع به خود و بستگان و جامعه اش چگونه است؟ این افکار و صدها از این قبیل سؤالها را باید این مجموعۀ الهی به اسم دین جواب گو باشد.

جامعیت قرآن: ادعای قرآن است که ای مجموعۀ به اسم دین اسلام آن چنان جامع است که کتابش گواه صادق و غالب بر کتاب های آسمانی که دربارۀ پاسخ گویی به این سؤال ها برای بشر فرود1- آمده و جواب گوی همۀ پرسش ها در همۀ موضوع ها خداشناسی و جهان بینی و سایر موضوع ها که تاکنون به فکر بشر رسیده و یا خواهد رسید. دلیل بر این ادعا آیه شریفه 48 سوره مائده است:

وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ ... (1)

« ما کتاب را به حق به سوی تو فرو فرستادیم که تصدیق کنندۀ همۀ کتاب های آسمانی و حاکم بر آنها است»

ص: 356


1- . سوره مائده ، آیه 48

پس کتاب های آسمانی و الهی به همۀ کتاب هایی که پاسخ گوی سؤال ها چه دربارۀ خداشناسی و جهان بینی و سؤال های دیگر بوده و دچار انحراف شده نظارت و سیطره دارد پس قرآن هم در اوج عظمت خود چنان است که پاسخ گوی همۀ سؤال ها و ضامن اصلاح همۀ ابعاد زندگی بشر میباشد.

جامعۀ اصلاح شده و تکامل یافته دارای خصلت ویژه ای است، چنان جامعه ای با عمل به دستورهای جامعۀ نمونه، الگویی برای همۀ جهانیان خواهد شد و آنان را از افراط و تفریط در همۀ شئون اعتقادی و عملی و فردی و واجتماعی و سیاسی و اقتصادی و در یک کلمه «آیین مملکت داری» باز داشته و بر آنان شاهد و مراقب بوده و از انحراف جلوگیری خواهد کرد. قرآن خطاب جامعۀ اسلامی که پیروان اسلام هستند چنین می فرماید:

وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً ... (1)

« و بدین گونه شما را امتّی میانه قرار دادیم تا مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد»

مراد از شهید ، مراقبت و نظارت است ، و این معنا از خود قرآن استفاده می شود. خداوند از قول جناب عیسی (علیه السلام) نقل می کند که :

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (2)«جز آن چه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم. [گفته ام] که خدا ، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی که در میانشان بودم بر آنان گواه بودم . پس چون روح مرا گرفتی ، تو خود بر آنان نگهبان بودی و تو بر هر چیز گواهی »

1- دین پاسخ به مشکلات : حال دینی که می خواهد به همۀ جهانیان ناظر و آن ها را در همۀ جهت ها از افراط و تفریط نگهداری کند، ناگزیر باید پاسخ گوی همۀ سؤال ها باشد و جواب کافی و لازم را بدهد و گرنه افراد بشر در برابر سؤال ها آرام نمی گیرد و اگر جواب کافی یافت از تنگنای سؤال «چرا» و به چه «علّت» که همواره در ورطۀ افراط یا تفریط دچار خواهد شد. چه اینکه بدون نور نبوّت، انسان با وجود اختلاف عقیده ها در زمینه های گوناگون راه صواب را پیموده و خلأ فکری خود را آن طوری

ص: 357


1- . سوره بقره ، آیه 143
2- . سوره مائده ، آیة 117

که با سعادت واقعی او ارتباط دارد پر نخواهد ساخت . و قرآن بدون پيامبر و عترت معني ندارد كاري از پيش نخواهد بُرد .

در چنین هنگامی که نور نبوّت در میان نباشد. دین بالبع کهنه و رو به افسردگی خواهد نهاد و چون دین چنین است ، می بینیم در آغاز نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از هر سو روی به آن حضرت نهاده و سؤال های گوناگون می نمودند و دین جدید را بالفطره پاسخ گوی همۀ جهت ها می دانستند و اینکه این همه در قرآن « یَسْئَلُونَکَ » تکرار گردیده بر روی همین اساس است.

پس دین جهانی و باقی تا روز قیامت باید در همۀ ادوار و قرون به همۀ فکرها مسلّط بوده و با اصلاح آن ها و هدایت به حد وسط الهی ، آن ها را نگهداری و نظارت نماید ، در غیر این صورت ، اختلاط فکرهای دیگر آن را پوسیده خواهد نمود و باید همه افکار را تحت سیطرۀ خود قرار بدهد تا پویایی خود را حفظ نموده و از زوال مصون باشد.

دین وسیلۀ سلطنت نیست. باید هدف از قدرت یافتن و خاضع کردن ملل دیگر وسیله ای باشد برای داده های نوینی که به طور کلی حیات آنان تجدید نماید و اگر فقط هدف از استیلای بر دیگران سلطنت و فرمان روایی باشد این همان ایست که قرآن از آن به «عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ» تعبیر فرموده و از آن1- به شدّت تخذیر شده و فرموده: آخرت با سعادت از آن کسانی است که چنین خواهایی در سر نداشته باشند.

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً ... (1) و چنین حالتی بالاتر از استکبار است.

... أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (2)

و از فرعون به بدی یاد می کند، آن جا که فرماید:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ ... (3)

پس از دیدگاه اسلام و قرآن به قدرت رسیدن وسیله ایست برای پیاده کردن معارف و علوم الهی تا زمینه برای عمل به دستورهای سعادت آفرین فراهم شود.

ص: 358


1- . سورة قصص ، آیة 83
2- . سورة ص ، آیة 75
3- . سورة قصص ، آیة 4

2- ضرورت پاسخ گویی به نیازهای علمی

پس از فتوحات و جهان گشایی که راه برای ملل متمدّن قدیم، مانند هند و مصر و یونان و چین و سایر ملّت های دیگر باز شده و به اسلام روی آورند چون رسوب هایی از دین و افکار خود در آنان بوده میبایست دین تازه تا تحرک فکری و اسلوب تازه با آن رسوب ها نفوذ و به مبارزه پرداخته تا بتواند آن افکار را تحت الشعاع قرار داده و بر آن ها سیطره داشته باشد و اگر قدرت تحرک و طراوت نداشته باشد، همان افکار کهنه با توجهات مختصری و تطبیق آن با دین جدید چهرۀ دین را دگرگون و فرسوده ساخته و بلکه بدتر می کند. چنین دینی که واجد تحرک و پویایی باشد جواب ها و راه حل های گسترده و وسیع و کافی را در همه شئون داشته باشد تا بتواند در برخورد ها مُهَیْمِّن و غالب شود ، آیا متصوّر است چنین دینی بدون شهید و مراقب باشد؟

بدون تردید چنین مکتبی باید قطب علمی داشته باشد که در تحت نظارت او اداره شود و این نظارت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

با خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از آن قطبی که بتواند چنین نظارتی داشته باشد به جز اوصیای طاهرینش – که از گوشت و پوست و استخوان خودپیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) هستند – چه کسی می تواند باشد تا دین را پس از قدرت رسیدن و دوران بازسازی در همۀ جهت ها اداره نماید وگرنه دین پوسیده و کهنه می گردد و دین بدون قیّم و ناظر بسان شتر و گاو و پلنگی است که یک واحد مرکب ار فکرهای التقاطی دیگران خواهد شد.

روی این اساس حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) می فرماید: سمل جلباب الدین ، پوشش دین پوسیده شد ، یعنی با اِنحراف خلافت از خلیفۀ حقیقی ، دین الهی فاقد شاهد و مراقب و قطب علمی شد و چنین دینی به فرسودگی کشیده می شود ، اگرچه کشورگشایی بشود و بر محیط جغرافیایی اسلام افزوده گردد ، بدون اینکه دین تازه با افکار نو خود مرزهای تفکر را بگشاید و خلأ فکری آن جَوامع را پر کند و نشانۀ چنین فرسودگی هم اکنون پس از چهارده قرن به خوبی مشاهده می شود .

ص: 359

یک نمونه دین اسلام و پیشوای آن

مردی به نام زکریابن ابراهیم نقل می کند: من مسیحی بوده ام و سپس به اسلام گرائیدم و به خانۀ خدا مشرف شدم ، در سفر حج خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب گشتم و به عرض آن حضرت رسانیدم که من مسیحی بوده ام و مسلمان شده ام، امام (علیه السلام) فرمود: تو در اسلام چه امتیازی دیدی که آن را پذیرفتی ؟

گفتم: این آیۀ قرآن وَ ... مَا کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ ... (1)

( نبودي بداني چيست كتاب و نه ايمان وليكن گردانيدش تابشي كه رهبري كنيم بدان . . . )

امام (علیه السلام) فرمود: خدا تو را به اسلام هدایت فرموده و قلبت را به نور نیت آن منور ساخته است ، سپس در حق من دعا کرد و هدایت بیشتری را برایم مسئلت فرمود.به عرض امام رسانیدم که : پدر و مادر و بستگان من به آئین مسیحیت باقی هستند و مادرم نابینا است. آیا برای من جایز است که با آن ها زندگی کنم و روابطی داشته باشم؟

امام (علیه السلام) پرسید : آیا آن ها گوشت خوک می خورند؟

گفتم : نه

فرمود: معاشرت تو با آن ها بی مانع است، سپس اضافه فرمود: درباره مادرت مراقب باش به او نیکی و احسان کن و هر گاه زندگیش به پایان رسید و از دنیا رفت، خودت عهده دار کفن و دفنش باش.

چون از سفر حج بازگشتم و به کوفه رسیدم بر طبق فرمان امام (علیه السلام) ملاطفت و مهربانی بسیاری نسبت به مادرم نمودم. خودم به او غذا می دادم و لباسش را مرتب می کردم و سرش را شانه می زدم و عهده دار خدمتش می شدم.

مادرم که این تغییرات را در روش من دید گفن: پسرم! تو در آن روزگار که به دین من بودی با من این طور رفتار نمی کردی. چه دلیل دارد که از وقتی به دین اسلام گرویده ای با من این قدر محبّت می کنی؟

گفتم: یکی را فرزندان پیغمبر اسلام به من دستور داده که این طور رفتار کنم .

ص: 360


1- . سورة شورى ، آیة 52

گفت : آیا تو همان پیغمبر شما است؟

گفتم: نه بعد از پیغمبر ما پیغمبری مبعوث نخواهد شد و او پسر پیغمبر ما است.

گفت: این دستورات ، دستورات پیامبران است و دین تو از دین من بهتر است. مرا راهنمائی کن که مسلمان شوم .

من طریقۀ اسلام را به آموختم و او مسلمان شد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و در نیمه های شب کسالتی پیدا کرد.من در کنار بسترش بودم و به پرستاریش اشتغال داشتم، به من گفت: پسرجان، اعتقادات اسلام را یک بار دیگر برایم تکرا کن. تکرار مردم و او به همه آن ها اقرار کرد و در همان شب چشم از جهان پوشید.

بامداد روز بعد جنازه اش به وسیله گروهی از مسلمین و مطابق مراسم اسلام تشییع شد و من بر جنازۀ او نماز خواندم و به دست خود به خاکش سپردم.(1)

دینی که اول و آخرش این است

أَوَّلُ اَلدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ اَلتَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ (2)

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: سرآغاز دین معرف او است و کمال معرفتش تصدیق ذات او است و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر یگانگی او می باشد.

پس از شهادت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)

متن: ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها وَ يَسْلَسَ قِيادُها ، ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها . وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهْتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدِّينِ الْجَلِىِّ وَ اِخْماد ]اِهْمال[ سُنَنِ النَّبِىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْواً فِى ارْتِغآءٍ. وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى، وَ وَخْزِ السِّنانِ فِى الْحَشآ.

ص: 361


1- . کافی ج 2 ص 16
2- . خطبه اول نهج البلاغه

شرح : این فراز از خطبه به وقایعی که پس از شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاد اشاره میفرماید:پس از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کاملاً به دست می آید که عمدۀ مانع در نظر کار گردانان خلافت یعنی ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح ، بنی هاشم بود زیرا حزب حاکم سه دسته معارض داشت:

انصار، بنی امیه، بنی هاشم ولی با اولی و دومی به آسانی می توانستند کنار آمده و غلبه نمایند، عمده رقیب خطرناک در نظر آنان بنی هاشم بود. زیرا بنی هاشم در جامعه اسلامی از قداست خاصی برخوردار بودند. مردم آنان را خویشاوندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و با دیده احترام به آنان می نگریستند و خصوصیت دیگر آنان این بود که با همان دلیلی که ابوبکر به کرسی خلافت نشست ، همان دلیل در بنی هاشم به طور بیشتری بود(1)

ابن قتیبه دینوری در « الامامة و السیاسة »، منشورات: مؤسسه علمی مطبوعات ، بیروت- لبنان ، ص . ب 7120 – طبع اول 1427 ه- ، 2006 م آورده : « عباس عموی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به همین سبک با ابوبکر استدلال کرد : اگر به خاطر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) خلافت را گرفته ای که حق ما را گفته ای و اگر به پشتیبانی مؤمنان بوده ما در صف مؤمنان از دیگران سبقت داریم و اگر امر خلافت با مؤمنان و انتخاب آن است پس چگونه این انتخاب انجام گرفت که ما از آن بیزاریم و کراهت داریم» البتهمطلب این که ، به ابابکر گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درباره چنین وصیّتی کرده است؟ گفت: نه ، همین کلام را هم به عمر گفت: گفت نه. بعد گفت: یا علی دستت را بده تا با تو بیعت کنم. و این مسئله در آتیه

ص: 362


1- . ابن هشام می گوید: مولای متقیان علی (علیه السلام) سؤال فرمود در سقیفه ، چه صحبت شد؟ در جواب گفتند: انصار می خواستند از خودشان خلیفه تعیین کنند فرمود: «چرا به حدیث پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) استناد نکردید که فرمود: به نیکوکارانشان محبّت کنید و از گنه کارانشان درگذرید» پرسیدند: این حدیث به چه وجه دلالت دارد؟ فرمود: اگر خلافت دست آنان باشد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به چه کسی وصیت می کند که آنان را رعایت کنید؟ آنان باید مردم را رعایت کنند. این مطلب دلیل است که آنان موصی الیهم هستند نه وصّی ، پس از انصار نمی شود خلیفه تعیین نمود. فرمود: دیگر چه گفتند؟ در جواب گفتند که : آنان هم استدلال کردند که خلیفۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) باید از مهاجران و از قریش و خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و از شاخه های درخت نبوّت باشد. مولا علیّ صلوات الله علیه فرمودند: «احتجوا بالشجرة و اَضاعوا الثمرة آنان به درخت استناد جسته ولی میوۀ آن را ضایع می کنند» و معلوم است که مراد از میوۀ شجره نبوّت کیست ، آیا می شود شجرۀ نبوّت میوه ای بهتر از مولای متقّیان و اوصیاء طاهرینش (علیهم السلام) باشد؟ سپس این شعر را خواند: فَإِنْ كُنْتَ بِالشوري مَلَّكت أُمُورَهُم فَكَيْفَ بِهذَا وَالمُشيروُنَ غيَّبُ وَإِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيْمَهُم فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَبُ اگر با شورا زمام خلافت را به دست گرفته ای، این چه شورایی است که رأی دهندگان آن غایب هستند؟ و اگر به سبب قرابت، خصم را منکوم و محکوم کرده ای ؟ در حالی که غیر از تو ، به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سزاوارتر و قوم و خویشی نزدیک تر است؟ سیره ابن هشام ، ناقل سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني ، شرح خطبه فدك ج2 ، ص 193

برای آنان مسأله ساز بود ناچار به فکرشان رسید هم اکنون زمام قدرت در دستشان است راه های شورش بنی هاشم را در آینده ببندند.

در مقام چاره جویی این خطر بزرگ، در مرحلۀ نخست و کوتاه مدت قیام علیه دولت در دست تشکیل را فتنه نامیدند و بالطبع هر که با دولت فعلی در مقام معارضه باشد فتنه جو خواهد بود . و به این تدبیر سریع آنان در بخش قبل به « زعمتم خوف الفتنة» اشاره فرمود و اما تدبیر آنان در دراز مدت عبارت بود از الغای هر گونه امتیازها در بنی هاشم ، پایین آوردن مقام و منزلت آنان و حذف آنان از مناصب حکومتی در اجرای برنامۀ اول لازم دیدند که ، با اهل بیت (علیهم السلام) با خشونت هر چه تمام تر به ویژه با رئیس آنان، مولا امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) رفتار نمایند که در آغاز بیعت خلیفه اول ، آن ماجراها را پیش آوردند. (1)خود خلیفه ناحق که بر کرسی خلافت استقرار یافت بعد از پایان سخنرانی حضرت صدیقۀ طاهره صلوات الله علیها به نقل ابن ابی الحدید معتزلی – خلیفه بسیار ناراحت شد و به منبر رفت و خطبه ای به این مضمون خواند: « ایّها النّاس ما هذه السرعة کلّ قالة ...» ای مردم با چه سرعت به هر صدایی

ص: 363


1- - شهرستانی در بیان فرقه نظامیه ، یعنی اصحاب ابراهیم بن سیّار که از بزرگان متکلمان اسلامی است و تاکنون آراء فلسفی وی مورد بحث و نظر است از وی نقل می کند که : او گفته : إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ – صلوات الله علیها- یوم البَیْعَةِ حَتّى ألقَتْ المُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها. وکان یصیح [عمر] احرقوا الدّارها بمن فیها، وما کان فی الدّار غیر علی و فاطمة والحسن والحسین. عمر بن خطاب ، در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) زد و در اثر آن محسن سقط شد و عمر فریاد زد: خانه را با صاحبان و ساکنان آن آتش بزنید و در آن غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین نبود، ملل و نحل ج 1، ص 59 شبیه این مطلب را ابن قتیبه دینوری در الامامه و السیاسة ص 21- 24 آورده است و همین مطلب را نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج 1، ص 34 و تاریخ طبری ج 3 ص 223 و تاریخ ابی الفداء ج 1، ص 156 و تاریخ یعقوبی ج 2، ص 105 و مروج الذهب ج 1، ص 404 نقل کرده اند و شیعه نیز در تمام منابع تاریخی خود این موضوع را آورده است. و مسلّماً این تدبیر خلیفه اول و مشاوران او بود ، مانند عمر بن خطاب و قنفذ و خالد بن ولید و دیگران که سخط خداوند را به خشنودی مردم گنه کار خریدند و این امور را اجراء کردند و محمد حافظ ابراهیم نویسنده و شاعر معروف مصر و شاگرد شیخ محمد عبده هم چنین سروده: وَ قَوْلُةٌ لِعَليًّ قالَها عُمَرَ أَكْرَمُ بِسامِعِها أَعْظَم ِبمُلْقيِها حَرَّقْتُ دارَكَ لا أَبْقي عَلَيْكَ بِها إِنْ لَمْ تُبايِع وَبِنْتَ المُصْطَفى فيها ما كانَ غَيْرَ أَبى حَفْص(کینه عمر) لقائِلِها أمام فارِسٍ عَدْنانٍ وحاميها عمر ، سخنی به علی گفت: چه شنوندۀ ارجمندی و چه گویندۀ بزرگی، گفت: خانه ات را اگر از بیعت سر بزنی آتش می زنم و هرگز از آن چه لازم است کوتاهی نمی کنم در حالتی که دختر مصطفی – (صلی الله علیه و آله) – در آن خانه بود. و گویندۀ این سخن به رهبر شهسوار، از قبیلۀ عدنان و حمایت کنندۀ آنان جز عمر کس دیگر نبود.

و قیل قالی متوجه میشوید » کجا این فکرهای باطل در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود؟ هر که شنیده باز گوید و هر که شاهد است سخن بگوید .

این حرف به مثابه – نعوذ بالله- روباهی است که گفتند: شاهد تو کیست؟ در جواب دُم خود را بلند کرد. اینان تقویت کنندۀ هر فتنه هستند. اوست که می گوید: پس از خاموشی فتنه دوباره بپا خزید و از ضعیفان یاری جسته و زنان را به کمک خود می خواند . مانند ام طحال ( زن آلوده و فاسد ) را مانند که از خویشاوندان خود آن کس که فاسد بود دوست می داشت.

آن گاه ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: از نقیب ابو یحیی جعفر بن یحیی پرسیدم که این تعرّض ها به کی است؟

گفت: تعرض نیست ، تصریح است. گفت: اگر تصریحی بود از تو سؤال نمی کردم . او خندید و گفت: تعریض به علی بن ابی طالب صلوات الله علیه- است گفتم: همۀ این توهین ها به علی است؟ گفت: آری، کجا هستی موضوع حکومت و سلطنت است، گفتم: مگر انصار چه می گفتند؟ گفت: برخی از آنان نام علی را بردند، ترسید که اوضاع متقلب گردد این خطبه همه را خاموش کرد.(1)در اجرای برنامۀ دوّم و دراز مدت خلیفه ، احدی از بنی هاشم را در سیاست و ادارۀ امور کشوری شرکت نداد ، بر خلاف بنی اُمَیِّه که آنان را به منصب های حساس برگمارد و این تصمیم حساس را در مورد بنی هاشم میتوان از گزارش گفت و گویی که بین ابن عباس و عمر اتفاق افتاده به دست آورد.

ابن عباس از وی درخواست فرمان داری شهر حَمْص را نمود عمر گفت: اگر شما را به یک مرکز مهّم اسلامی منصوب نمایم بیم آن دارم پس از من تدبیر خلافت به آن گونه که ترتیب داده ایم، عمل نگردد. (2)

از این گزارش به خوبی به دست می آید، برنامه طوری طرح ریزی شده بود که در آینده هم بنی هاشم از صحنه سیاست حذف شوند و می بینیم که این تصمیم خانمان برانداز علیه خاندان نبوت چگونه عملی شد و چگونه خلیفه از بازگشتن بنی هاشم به صحنۀ سیاست در هراس بودند که راه بازگشت آنان را در زمان های بعد با تمهید مقدماتی با گماردن بنی امیّه در مناصب حکومتی بستند. در

ص: 364


1- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 229 ، انوار الهدی ع – سید حیدر موسوی ایران، قم شارع ارم، پاساژ قدس الطابق لأرضی، رقم 57
2- . مروج الذهب ج 2 ص 321

راستای همین سیاست که می بینیم بنی امیه در دوران هر دو خلیفه دارای مناصب عالی بودند ، یزید بن ابی سفیان ( ملعون ) و معاویة بن ابی سفیان ملعون و نیز از کیفیت تدبیری که عمر در طرح شورا ریخته بود معلوم بود که هدف برگزیده شدن عثمان، بزرگ خاندان بنیامیّه، دشمن شماره یک خاندان بنی هاشم می باشد.

خلاصه ، غرض هر دو خلیفه آن بود که بنی امیّه به خلافت برسند و واضح است این پذیرایی ها از بنی امیّه ، دشمن شماره یک خاندان هاشم عبارت از انتقال دادن خصومت از صورت فردی به خصومت پایدار و تحکیم آن در نسل آینده است ، پس بدین سان آن دو خلیفه نخستین سنگ بنیاد خلافت بنی امیه را نهادند و با پایین آوردن مرتبۀ خاندان بنی هاشم و تقویت دشمنان سرسخت آنان، شعله های آتش را روشن ساختند « تهیجُون جَمْرتَها » و آن چنان به بانگ شیطان گمراه کننده با دل و جان گوش فرا دادند که در تاریخ نظیر آن کم است.«تَسْتَجیبُونَ لهِتاف الشّیطان الغوّی»

هدف دیگر از الغای امتیازهای بنی هاشم آن بود که می خواستند اختصاص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن خاندان را سلب نمایند و اسلحۀ فکری را که ممکن است به وسیلۀ بنی هاشم هر چند در زمان های دور به وسیلۀ آن قیام کنند از دست آنان بگیرند و نیز اسلحۀ مادّی (فدک) محکم دیگری که بنی هاشم می تواند زمینۀ شورش آنان باشد ، باید از دستشان گرفته شود، یا به عبارت دیگر با طرح آنان از منصب های حکومتی و الغای امتیازها به آن چه آنان در مورد این خاندان شریف می خواستند تأمین شد ولی با دست داشتن فدک، از کجا معلوم بنیهاشم در فرصت مناسب علیه دولت های دست نشانده قیام ننمایند؟ پس برای حصول اطمینان بیشتر لازم دیدند که فدک نیز از تصرّف آنان خارج شود و این وسیلۀ اقتصادی و اسلحۀ محکم در دست بنی هاشم نباشد و گرنه چه اشکالی داشت، آنان حکومت می کردند و فدک هم در دست آنان می ماند؟

ص: 365

دلیل این مطلّب ابن ابی الحدید از قول صدیقه طاهره (علیها السلام) که در مقابل ابی بکر فرمود: « وعده فرمود تمام عایدات فدک را در مصالح مسلمین مصرف نمایند» (1)

قاعده بر این است که اگر – العیاذ بالله – بر طبق وعده ای که فرموده بودند عمل نمی شد، آن گاه از تصرّف آن بزرگوار خارج می کردند.

این شتاب در غصب فدک وجهی جز آن که بیم آن داشتند که به عنوان مصالح عامه، عایدات سرشار فدک را در راه تشیید مبانی حکومت خود اختصاص دهند نداشت و از طرفی با گرفتن فدک با یک تیر چند نشان زدند. از جمله این که زهرای طاهره و صدیقۀ اطهر (علیها السلام) که سندی محکم و عالی برای خلافت مولای متقیان صلوات الله علیه بود و می شد از این دو وسیلۀ بسیار کاری را از دست مولای متّقیان علی (علیه السلام) خارج کردند و به هر دو مقصد نایل شدند چه آن که باغصب فدک، منزلت رفیع اهل بیت عصمت و طهارت را که قرآن می فرماید: ... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ... (2)

زیر سؤال بردند زیرا با گرفتن آن به مسلمین اعلان کردند ادعای زهرای اطهر صلوات الله علیها – که فدک را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به زهرای طاهره (علیها السلام) بخشیده بود و لااقل به عنوان ارث پدری اصلاً قابل طرح نیست حتی اگر برای تثبیت ادعای خود شاهد هم بیاورید، چه برسد به خلافت . زیرا کسی که – العیاذ بالله- به نا حق ادعای مالکیت سرزمینی را بنماید و در آن اصرار ورزد برای او بسیار ساده است چنانچه صلاح دیده برای پسرعمویش و شوهرش ادعای خلافت نماید.

پس با غصب فدک دو امتیازی که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) – واجد آن بودند و دیگران (انصار

و بنی امیّه) دارای چنین امتیازی نبودند و آن طهارت و قداست خاص آنان در قلوب مردم و بودم سرمایۀ مالی که امکان شورش را برای آنان فراهم می ساخت ، از دست آن بزرگوار خارج ساختند و با جعل روایت به مردم نشان دادند که اهل بیت (علیهم السلام) ممکن است به ادعای ناحق ، مالی را که باید در مهّمات دولت اسلامی مصروف گردد به ملک خود درآورند و صدیقه طاهرة تقیّة نَفَّسَهُ زکیّه صلوات الله علیها- نزد آنان نیز مانند یک فرد عادی از دعوی کذب منزه نیست چه این که وقتی دربارۀ فدک چنین

ص: 366


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 4، ص 80
2- . سورة أحزاب ، آیه 33

ادعایی می کند، ادعاهای دیگر او نیز از این قبیل خواهد بود- العیاذ بالله- این است که می فرماید: تَسْتَجابُونَ لِهْتاف الشَّیطان الغَوّی ، چه از صمیم دل به بانگ شیطان فریب گر پاسخ دادید!

امتحان بسیار سخت انصار و مهاجرین در یک پیشامد بسیار عجیب، سقیفه بنی ساعده ، آشیانه فتنه و آشوب

حکایت سقیفه بنی ساعده از این قرار بودبر إِبن عازب گوید :

چون رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسید می ترسیدم که قریش هم دست شوند در بیرون کردن امر خلافت از بنیهاشم و چون مردم کردند آن چه کردند از بیعت با ابی بکر ، مرا دردی گرفت، چون شیدای داغ دیده، به دنبال اندوه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و در رفت آمد بودم و به چهره مردم خیره می شدم با اینکه بنی هاشم در کار غسل و حنوط رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و گفته سعد بن عباده و پیروانش از صحابه به گوش می رسید و بدان توجهی نکردم و دانستم که به نتیجه نمی رسد و میان مجمع آن ها و مسجد در رفت و آمد بودم و چهره های قریش را مینگریستم ، در این کار بودم و ابوبکر و عمر را نمی دیدم ولی درنگی نکردم که ناگاه ابی بکر و عمر و ابوعبیده جَرّاح ، با مجمع سقیفه بنی ساعده پیش آمدند و خود را از با ازارهای ( جامه های بلند) صنعاني آراساته بودند وکسی به آن ها گذر نمی کرد جز این که او را می کشیدند و چون او را می شناختند دستش را می کشیدند و به دست ابیبکر می رساندند برای بیعت چه می خواست و چه نمی خواست. هوش از سرم رفت از بیتابی بر این پیش آمد با سابقه مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و شتابانه بیرون رفتم تا به مسجد و از آن جا به خانه بنی هاشم و در بسته بود بروی آنان و به سختی در را زدم و گفتم با اهل بیت و فضل بن عباس نزد من بیرون آمد به او گفتم: مردم با ابی بکر بیعت کردند.

و عباس به آن ها گفت: دست شما تا آخر الزمان از کار خلافت برید . آگاه باشید که من به شما اندرز دادم و نافرمانی کردید و با درد دل خود در ستیز بودم . چون شب رسید ، به مسجد رفتم و در مسجد به یاد آوردم که من قرآن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را خوب می شنیدم و از جا برخاستم در فضای محله بین بیاضه رفتم و دیدم چند تن با هم نجوی می کنند و چون به آن ها نزدیک شدم خاموش شدند. و از آن ها روگرداندم و مرا شناختند و من آنها را نشناختم مرا خواستند و نزد آن ها رفتم ناگاه مقداد

ص: 367

و ابوذر و سلمان و عمّار بن یاسر و عبادة بن صامت و خذیفة بن یمان، و زبیر بن عوّام بودند و حذیفه می گفت: به خدا سوگند که خواهند کرد آن چه را به شما گفتم نه دروغ گفتم و نه دروغ شنیدم: و دانستم که مقصود آن مردمی اند که کار خلافت را برتر مي دانند به سوی شوری میان مهاجران و انصار (و بیعت ابی بکر را نادیده گیرند) حُذَیفه گفت: با هم برویم نزد ابیّ بن کعب که او هم میداند مانند مانند آن چه را که شما می دانید رفتیم به سوی ابی بن کعب و در خانه اش را زدیم پشت در آمد و گفت: شما چه کسانید؟ و مقداد با او در گفت و گو شد ، گفت: برای چه آمدید؟ مقداد گفت در را باز کن آن کاری که دنبالش آمدیم، بزرگتر از این است كه از پشت در ، انجام گيرد ، پاسخ داد ، كه من در خانه ام را نگشايم می دانم برای چه آمدید من در را باز نمی کنم، گویا درباره این بیعت می خواهید فکر کنید. گفتیم: آری.

گفت: حذیفه با شما است؟ گفتیم: آری گفت: گفته همان است که حذیفه گفته است و من هم در را باز نمی کنم تا کار بر آنچه باید بگذرد و آنچه بعد از آن باشد بدتر از آن است و باید به خدا جلّ شأنه شکایت کرد و نالید ، گوید : همه برگشتند و اُبیَّ بن کعبْ به خانۀ خود رفت .

راوی گوید: این خبر به گوش ابی بکر و عمر رسید و ابی عبیدة بن جرّاح و مغیره بن شعبه را خواستند و نظر آنها را پرسید و مغیره بن شعبه گفت: نظر من این است که عباس بن عبدالمطلب را دیدار کنید و او را به طمع اندازید که در کار خلافت سهمی دارد برای خودش و فرزندانش پس از او و بدین وسیله طرف علی بن ابیطالب را از خود بریده زیرا اگر عباس بن عبدالمطلب همراه شما شود، حجّتی است در برابر مردم دیگر و کار علی بنابی طالب به تنهایی بر شما آسان گردد گفت: ابوبکر و عمر و ابوعبیدة بن جرّاح با هم رفتند و شب دوم شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر عباس بن عبدالمطلب وارد شدند ، ابوبکر به سخن درآمده و خداوند عزّوجلّ را سپاس گفت و ستایش نمود و سپس گفت : خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را از شما مبعوث کرد تا پیغمبر باشد و سرپرست همه مؤمنان باشد و خداوند بدان ها منّت نهاد که میان خودشان باشد تا برگزید برایش آن چه برای او بود و کار مردم را به خودشان واگذاشت تا برای خود مصلحت بینی کنند ، با سازش به هم دیگر ، و راز اختلاف را برطرف کنند پس مرا مردم بر خود والی ساختند و سرکار آوردند و من هم آن را پذیرفتم وبه یاری خدا ازسستی و حیرت ترسان نیستم و ترسو نمی باشم و تنها از خدا توفیق خواهم جز این که البتّه کسانی از من

ص: 368

انتقاد کنند که به گوش من می رسد و بر خلاف قول عموم مردم سخن گویند و شما را پناه خود گرفته اند تا دژ محکم آن ها باشید و اشکال تراش نخستین گردید به شما، یا با مردم هم صدا شوید یا مخالفان را از شورش باز دارید و ما آمده ایم نزد تو و می خواهیم برای تو سهمی در این کار خلافت مقرّر داریم که از آن تو باشد و بعد از تو از آن بازماندگانت باشد. چون تو عمّ رسول خدایی – (صلی الله علیه و آله) و اگرچه مردم موقعیت تو و موقعیت رفیقت ( علی (علیه السلام) ) را دیده اند و این امر خلافت را از شما به سوی دیگران کشیدند.

عمر گفت: آری به خدا و سخن دیگر اینکه ای بنی هاشم آرام باشید زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما و شما هر دو است و ما نیامده ایم نز تو برای این که نیازی به تو داریم، ولی نگرانیم که انتقادی شود از آن چه مسلمانان در آن اتفاق کردند و به وسیلۀ شما گروهی در کار افتد برای شما و آن ها برای خودتان و عموم مردم پس خوب فکر کنید در این مورد

پس عباس به سخن آمد و گفت: خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را چنان چه گفتی و وصف کردی پیغمبر و سرپرست مردم مبعوث گردانید و اگر تو به واسطه نسبت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این خلافت را طالب شدی حقّ ما را گرفته ای و اگر به رأی مؤمنان بوده ما هم از مؤمنانیم و سابقه ای از کار تو نداریم و با ما مشورت نکردی و از ما نظر نخواستی و خلافت را برای تو دوست نداریم زیرا ما مؤمنانیم و ناخواه تو هستیم.

اما این که گفتی برای من در این کار سهمی مقرر می داری، اگر این خلافت از آن تو است به خصوص برای خودت نگهدارش و ما به تو نیازی نداریم و اگر از مؤمنان است تو حق نداری در حق آنان حاکمشوی و تصمیم بگیری اگر حق ما است ، ما راضی نمی شویم به پاره ای از آن. و اما این که تو ای عمر گفتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما و شما است راستش این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درختی است و ما شاخه های آنیم و شما همسایه های آن و ما اَوْلی و احق هستیم به او از شماها و اما این که گفتی ما می ترسیم در کار گِرهی افتد به واسطه شما بدین کاری که شما خودتان کردید بدانید که این آغاز آن است و خداوند یاری دهنده است.

ص: 369

و از نزد او بیرون آمدند، و عباس شروع کرد به سرودن این اشعار

مَا

کنْتُ أُحْسِبُ هذَا الْاَمْر َ

مُنْحَرِفاً

عَنْ

هَاشِمٍ ثُمَّ

مِنْهُمْ عَنْ أَبِی حَسَنٍ

اَلَیْسَ

اَوَّلُ مَنْ صَلَّی لِقِبْلَتِکُمْ

وَ

اَعْلَمُ النَّاسِ بِالْآثَارِ وَ السُّنَنِ

وَ

اَقْرَبُ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِیِّ وَ مَنْ

جِبْرِیلُ

عَوْنٌ لَهُ فِی الغُسْلِ وَ الْکَفَنِ

مَنْ

فِیهِ مَا فِی جَمِیعِ النَّاسِ کُلِّهِمُ

وَ

لَیْسَ فِی النَّاسِ مَا فِیهِ مِنَ الحَسَنِ

مَنْ

ذَا الَّذِی رَدَّکُمْ عَنْهُ فَنَعْرِفُهُ

ها

اِنَّ بَیْعَتَکُمْ مِنْ أوَّلِ الفِتَنِ

1. من پنداشتم منحرف شود این امر خلافت از بنی هاشم و آنگه در میان آن ها از ابی الحسن علی

2. آیا نیست او اول کسی که به قبله شما نماز خوانده و داناتر همه مردم به آثار و سنت ها

3. و نزدیک تر از همه در عهد و پیمان با پیغمبر و کسی که جبرئیل یار او بوده در غسل و کفن پیغمبر

4. آن که در اوست هر خوبی که در همه مردم است و نیست در مردم خوبیها که در او است.

5. چه کسی شما را از او برگردانده تا او را بشناسم آگاه باشید که بیعت شما سرآغاز فتنه ها است.

سلمان فارسی از داستان خلافت سخن می گوید و از اَبان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس گفت: از سلمان فارسی شنیدم که چون پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و مردم کردند آن چه کردند، ابوبکر و عمر و ابوعبیدة جرّاح آمدند با انصار محاکمه کردند و آن ها را به دلیلی که از آن علی (علیه السلام) بود محکوم کردند، گفتند : ای گروه انصار قریش سزاوارترند به این امر خلافت از شما برای اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش بود و مهاجران از شما بهتراند چون خداوند در قرآن آن ها را اول آورده و برتری داده(1) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم فرموده است که « الأئِمَةُ مِنْ قُرَیْش » ائمه از قریش باشند .

سلمان گوید: نزد علی (علیه السلام) آمدم و آن حضرت مشغول غسل دادن رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن جناب وصیت کرده بود که جز آن حضرت کسی متولّی غسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشود و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرده بود : یا رسول الله چه کسی مرا کمک می کند؟ فرمود: جبرئیل و علی (علیه السلام) هر عضو را که قصد غسل می کرد برای آن حضرت برگردان می شد و چون آن حضرت را غسل داد و حنوط کرد

ص: 370


1- . وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ...﴿سوره توبة، آیه 100﴾ ... فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ﴿سوره نساء، آیه 95﴾

و کفن پوشید مرا نزد خود راه داد و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام) را هم وارد کرد و ما را پشت سرش به صف کرد و نماز بر آن حضرت خواند. عائشه در حجره بود و نمی دانست و خداوند متعال دیدگانش را گرفته بود ، سپس ده نفر از مهاجر و ده نفر از انصار را وارد کرده و می آمدند ده تا ده تا نماز می خواندند و بیرون می رفتند تا هیچ مهاجر و انصاری نماند مگر آن که بر آن حضرت نماز خواند. سلمان گوید: در حالی که علی (علیه السلام) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را غسل میداد گزارش دادم که قوم ( مهاجر و انصار) چه کردند (بیعت با ابی بکر) گفتم که: هم اکنون ابی بکر بالای منبر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) است و مردم نپسندند که با یک دست او بیعت کنند و از بس هجوم آوردند به هر دو دست او از راست و چپش بیعت کنند، علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان می دانی اول کسی که روی منبر رسول الله(صلی الله علیه و آله) با او بیعت کرد که بود؟ گفتم: نه همین را دیدم که در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار خصومت می کردند، اوّل کسی که با او بیعت کرد ، مغیره بن شعبه بود و سپس بشیرین بن سعد و آنگاه ابوعبیدة بن جراح، و از آن پس ، عمر بن خطاب ، و سپس سالم مولی حذیفه، و معاذبن جبل ، علی (علیه السلام) فرمود: این ها را از تو نپرسیدم ولی می دانی اوّل کسی که بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با او بیعت کرد که بود ؟ گفتم : نه ولی پیرمرد سالخورده ای دیدم که بر عصا تکیه می زد و میان دو چشمش و روی پیشانی اش اثر سجده بسیار چروک خرده ای بود که اوّل بر منبر آمد و می گریست و می گفت سپاس خدایی را که مرا نمیراند تا تو را در اینجا دیدم. دستت را دراز کن و ابوبکر دستش را دراز کرد و او بیعت کرد و گفت: روزی است چون روز فریب آدم، سپس از منبر به زیر آمد و از مسجد بیرون رفت امام علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان می دانی که بود؟ گفتم: نه از گفته او بدم آمد که گویا مردن و شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

را سرزنش میکرد. حضرت علی (علیه السلام) فرمد: او شیطان بود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داد که ابلیس و نوچه های او و سروران اصحابش در روز غدیرخم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امر خداوند مرا به امامت منصوب کرد ، حاضر بودند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم خبر داد که من اَوْلی هستم به آنها از خودشان و به آنها فرمود: که حاضران این مطلب را به غائبان برسانند و نوچه های ابلیس و یاران سرکش او باور کردند و گفتند: این اُمَّت مرحومه است و معصومه از گناه و تو را و ما را به آن ها راهی نیست و مفزع و امامشان هم که بعد از پیغمبر است به آنها اعلام شد و ابلیس اندوهگین شد و شکسته خورده رفت . امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به من فرمود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داده که مردم با ابوبکر بیعت می کنند در سقیفه بنی ساعده بعد از محاکمه درباره حق ما و تمسّک به محبّت ما سپس

ص: 371

می آیند به مسجد و اوّل کسی که بر منبر من با او بیعت کند ، ابلیس است پیرمرد دامن بالا زده و چنین و چنان می گوید . سپس از مسجد خارج شود و شیاطین و نوچه های خود را گرد آوردو سجده کنند و بیرون شوند و می گویند : ای آقای ما و بزرگ ما توئی که آدم را از بهشت بیرون کردی ، می گوید: کدام امت بودند که پس از پیغمبرشان گمراه نشوند نه هرگز و گمان بردید که من راهی به آن ها ندارم. دیدید چه کردم با آن ها چون که فرمان پیغمبر خود را رها کردند و کسی را که خداوند فرمان به طاعت او داده بود و رسول او (صلی الله علیه و آله) هم آن ها را به دان امر کرده بود ، وانهادند و این است گفته خداوند متعال وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (1)

« و البته که ابلیس گمان خود را درباره آن ها درست درآورد و پیرو او شدند مگر دسته ای از مؤمنان»

سلمان گفت: چون شب شد . علی (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را سوار الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین (علیه السلام) را گرفت و هیچ کدام از حاضران بدر از مهاجر و انصار وانگذاشت جز این که به خانه او آمد و حق خود را یادآوری کرد و آن ها را به یاری خود خواند و جز 40 نفر مرد از آن حضرت نپذیرفتند و به آن چهل نفر فرمودند اول صبح با سر تراشیده و با سلاح بیآیند و بکوشند تا بر مرگ بیعت کند و تا سر حد مرگ استقامت کنند، صبح که شد هیچ کدام بدین عهد وفا نکردند مگر 4 کس.

به سلمان گفتم: این 4 نفر کیا بودند ؟

پاسخ داد من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام، سپس علی (علیه السلام) شب آیند نزد آن ها آمد و آن ها را قسم داد و گفتند : فرداد اول صبح حاضریم و باز هم کسی جز ما نیامد و شب سوم هم باز آن حضرت نزد آن ها آمد باز هم جز ما دیگری نیامد چون عهدشکنی و کم وفائی آن ها را دید در خانه نشست و به قرآن رو آورد و آن را به هم پيوست و جمع می کرد و از خانه بیرون نیامد تا آن را جمع کرد روی بن شاخه های خرما و تیکه های چوب و پاره های پوست و تیکه های سنگ ، و چون همه را جمع کرد و به دست خود نوشت از تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ، ابوبکر نزد آن حضرت فرستاد که بیرون بیا

ص: 372


1- . سورة سبإ ، آیة 20

و بیعت کن، پاسخ داد که من مشغول کاری هستم و با خود سوگند خوردم که رداء بر دوش نپوشم جز برای نماز تا این که قرآن را تألیف کنم و جمع آوری نمایم.(1)

عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی داری که بفرستی نزد این مرد [علی بن ابی طالب (علیه السلام) ] تا بیعت کند، چون که کسی بی بیعت نمانده جز او، و آن را بیاورند برای بیعت . ابوبکر گفت : چه کسی را بفرستم؟ عمر گفت : قنفذ را می فرستم که مردی سخت دل و خشن و جفاجو است در میان طُلقاء [آزاد شدگان] و از تیره بنی عدب بن کعب است( یعنی تیره خود عمر) و او را با یاورانی فرستاد و روان شد و آمد از علی (علیه السلام) اجازه ورود خواست و آن حضرت اجازه ورود نداد و همراهان قنفذ برگشتند نزد ابی بکر و مردم گردشان [گِرد مگسان] جمع بودند و گفتند: به ما اجازه نداد. عمر گفت: بروید و اگر اجازه نداد بی اجازه وارد خانه شوید و روانه شدند و اجازه خواستند فاطمه (علیها السلام) فرمود غدقن می کنم که بی اذن وارد خانه من شوید برگشتند و قنفذ ملعون بر جای خود ماند و آن ها برگشتند و گفتند: فاطمه چنین و چنان گفت و غدقن کرد که بی اجازه به خانه او در آئیم ، عمر خشم کرد و گفت : ما با زن ها چه کار داریم و به مردمی که گِردش بودند دستور داد هیزم به دوش گرفتند و خود عمر هم هیزم برداشت و آن ها را گرد خانه نهادند که فاطمه (علیها السلام) و دو پسرش و علی (علیه السلام) هم بودند [حتماً دو دختر آن بزرگوار زينب و امّ كلثوم (علیهما السلام) هم بودند] و عمر داد کشید چنانچه علی و فاطمه بشنوند، ای علی باید بیرون بیائی از خانه و با خلیفۀ رسول الله [العیاذ بالله] بیعت کنی وگرنه خانه ات را به آتش می افروزم [و در روایتی دارد نیز دستور آتش زدن خانه را ابوبکر صادر کرد] فاطمه (علیها السلام) فرمود: ای عمر تو را با ما چه کار است؟در پاسخ گفت: در را باز کن و گرنه خانۀ شما را آتش می زنم، فرمود: ای عمر از خدا نمی ترسی که بدون اجازه به خانه من وارد می شوی و عمر آتش خواست و در را آتش زد و در را فشار داد و وارد خانه شد و فاطمه (علیها السلام) جلو آمد و فریاد کشید ای پدرجان ، یا رسول الله ، و عمر شمشیر خود را کشید با غلاف بلند کرد و بر پهلوی فاطمه (علیها السلام) فشرد و آن حضرت شیون وا اَبتاه بلند کرد و عمر تازیانه به بازوی او زد و آن حضرت فریاد زد با رسول الله چه بد جایگزین تو شدند ابوبکر و عمر ، و علی (علیه السلام) از جا

ص: 373


1- . این هم امتحان سرسخت مهاجرین و انصار بود ، پناه می بریم از امتحان سخت الهی ، أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ ﴿ سوره عنكبوت، آیه 2﴾

برخاست عمر را گرفت به زمین افکند و بینی و گردنش را گرفت و خواست او را بکشد وصیّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به یاد آورد و فرمود: به آن خدایی که: محمد (صلی الله علیه و آله) را به نبوّت گرامی داشت اگر نبود آن چه از پیش در کتاب خداوند ثبت شده و سفارشی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من کرده بود می دانستی که نمی توانی به خانه من در آئی و عمر پیوسته دادرس می خواست. و مردم در خانه علی (علیه السلام) ریختند و علی (علیه السلام) دست به شمشیر خود برد و قنفذ نزد ابی بکر برگشت و می ترسید که امام علی (علیه السلام) با شمشیرش از خانه به در آید چون دل آوری و تندی و شدّت آن حضرت را می دانست، ابوبکر به قنفد گفت : برگرد و اگر به درآمد که بهتر وگرنه به زور وارد خانه شو و اگر امتناع کرد ، خانه آن ها را به آتش بکش و قنفذ ملعون روانه شد و به زور با یارانش بی اجازه به خانه ریختند و علی (علیه السلام) دست به شمشیر بر آن ها یورش برد و آنان زودتر پیش دستی کردند و آن حضرت را با عده بسیاری دور کردند و یکی از آن ها را در ربود و بسیار بر آن حضرت فشار آوردند تا ریسمانی به گردن آن حجّت خدا انداختند و فاطمه (علیها السلام) جلوی درخانه از بردن علی (علیه السلام)

مانع شد و قنفذ ملعون آن پاره تن رسول الله (صلی الله علیه و آله) را با تازیانه زد و چون آن حضرت به شهادت رسید بازویش بر اثر ضربت او به مانند دُمَل برآمدگی داشت ، و علی (علیه السلام) را روانه کردند و به سختی کشیدند تا نزد ابی بکر خلیفه غاصب بردند و عمر با شمشیر کشیده بالای سرش ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیدة بن جرّاح و سالم مولی ( غلام ) حذیفه و معاذبن شعبه و اسیدبن حضیر و بشیر بن سعد و دیگر مردم با اسلحه گرد ابوبکر بودند.سلیم بن قیس گوید: به سلمان رضی الله عنه گفتم : بی اجازه وارد خانه فاطمه (علیها السلام) شدند؟

گفت: آری به خدا قسم و آن حضرت سرپوش (1) نداشت و فریاد زد یا اَبتاه یا رسول الله چه بد جایگزین شدند ابوبکر و عمر، و هنوز در قبرت چشم نگذاشتی و به آواز بلندتر خود فریاد می زد و دیدم ابوبکر و همه کسانی که گِرد آن حضرت بود می گریستند جز عمر وخالد و مغیره بن شعبه و عمر می گفت : ما با زنان و رأی آنان کاری نداریم .

و علی (علیه السلام) را نزد ابی بکر کشاندند می فرمود : به خدا اگر دستم به شمشیرم بود می دانستند که بدین نتیجه هرگز نمی رسیدند.

ص: 374


1- . در نامه اي كه عمر به معاويه مي نويسد آمده است ، كه وقتي وارد خانه شدم فاطمة زهرا (علیها السلام) را پشت در ديدم ، با سيلي به روي مقنعه به صورتش زدم كه گوشواره هاي وي به روي زمين افتادند .

امام علي (علیه السلام) فرمودند : حالا به خدا من خود را در جهاد با شما سرزنش نکنم و اگر چهل مرد در فرمان داشتم جمع شما را پراکنده میساختم . ولی خدا لعنت کند مردمی را که با من بیعت کردند و سپس مرا بی کس و یار گذاشتند و چون ابیبکر به آن حضرت نگریست داد زد علی یرا رها کنید علی (علیه السلام) فرمود : ای ابی بکر چه زود بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جسارت کردید ، به چه حق و با چه مقامی تو مردم را به بیعت خود خواندی ، مگر تو دیروز به امر خدا و رسول الله علیه و آله با من بیعت نکردی (مگر تو روز غدیرخم را فراموش کردی)

قنفذ لعنة الله علیه ، زمانی که فاطمه (علیها السلام) را با تازیانه زد چون که میان آن حضرت و شوهرش حائل شده بود و عمر پیغام داده بود اگر فاطمه مانع شد او را بزن قنفذ آن حضرت را به جوری پَستانه ای در خانه اش واکشاند و آن را فشار داد و دنده آن حضرت شکست و بچه ای (به نام محسن (علیه السلام) ) از آن حضرت کشته شد و پیوسته در بستر بیماری بود تا جان داد و رحمت خدا بر آن حضرت باد شهید شد ، این بود سقیفه شوم بنی ساعده و لانه فتنه و آشوب و امتحان مهاجرین و انصار که دست از امام زمانشان برداشتند و یاری نکردند حتی در حد چهل نفر و این بلاها به سر اهل بیت(علیهم السلام) و اسلام وارد شد در اثر یاری نکردن حجّت خدا ، در مورد سقیفه بنی ساعده کتاب بسیار نوشته شد چه از شیعه و چه از سنّی اما حیف که مخالفین دست از لج بازی و باطل بر نمی دارند و به حقیقت بنگرند و حاضرند در باطل خود بمانند و حق را نادیده بگیرند این ها مسلّماً در روز قیامت گرفتار عذاب الهی قرار خواهند گرفت ، و اهل باطل و ائمه ضالّه به فریادشان نخواهند رسید، بلکه هم خودشان و هم پیشوایان گمراه آن ها با هم در آتش جهنم و غضب قهر الهی به سر خواهند برد. تابع و متبوع هر دو در عذابند و هر کدام از دیگری بیزاری می جوید و با رئیس خود ابلیس به سر می برند و این گفته خداوند تبارک و تعالی می باشد.

1. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذلِکَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ(1)

2. قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِينَ (2)

ص: 375


1- . سورة بقره ، آيه هاي 166 و 167
2- . سوره أعراف ، آیه 18

خلاصه راجع به بحث سقیفه بنی ساعده، کتب شیعه و سنّی این موضوع را آورده اند. البته الفاظ آن مختلف است ولی لبّ و خلاصه و مفاد آن یکی است، چند کتاب در اینجا ذکر می کنیم به عنوان نمونه(1)

محاکمه کردن حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) خلیفه ناحق را

اشاره

اصل و متن :

وَ اَنْتُمْ تَزْعَمُونَ الْآنَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا ؟ أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (2)

اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلی تَجَلّی لَکمْ کَالشَّمْسِ الضّاحِیةِ انِّی ابْنَتُهُ. ایهَا الْمُسْلِمُونَ ءَاُغْلَبُ عَلی اِرْثَیْه؟ یابْن ابِی قُحافَةَ ! اَفِی کتابِ اللَّهِ انْ تَرِثَ اَباکَ وَ لا ارِثُ اَبِی ؟ لَقَدْ جِئْتَ فَرِیاً (3).

[عَلَی الله و رَسُولِهِ] اَفَعَلی عَمْدٍ تَرَکتُمْ کِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکمْ ؟ اِذْ یقُولُ :

«وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ».(4)

وَ قالَ فیمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ یحْیی بْنِ زَکرِیا اذْ قالَ: « فَهَبْ لِی مِنْ لَّدُنْک وَلِیّاً * یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ » .(5)

وَ قالَ: «وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللَّهِ».(6)

وَ قالَ: «یوصِیکمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیینِ».(7)

وَ قالَ: «إِنْ تَرَک خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوَالِدَینِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ».(8)

ص: 376


1- . سلیم بن قیس هلالی ص 139- 191 ، انتشارات اهل بیت (علیهم السلام) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 5 ص 9- 57 و ج 10 ص 285 همان چاپ قبل که اشاره شد در پاورقی و ج 14 در مورد فدک ص 224 – 301 که مفصل است. تاریخ کامل ابن اثیر ج 2 ص 325 – مؤسسه علمی طهران تاریخ طبری ج 3 ، ص 125 الامامة و السیاسة دینوری ص 15 ، مؤسسه علمی مطبوعات، بیروت – لبنان الطبعة الأولی 1427 ه- ، 2006 م شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 7-57 و ج 10 ص 285- 303
2- - سوره مائده ، آیه 50
3- . سورة مريم ، آية 27
4- - سوره نمل ، آیه 16
5- - سوره مبارکه مریم ، آیه 5
6- - سوره مبارکه انفال آیه 75
7- - سوره مبارکه نساء آیه 11
8- - سوره مبارکه بقره آیه 180

وَ زَعَمْتُمْ انْ لا حُظْوَةَ ]لا حَظْوَةَ[ لِی وَ لا ارِثُ مِنْ ابِی؟ وَ لا رَحِمَ بَینَنا؟ افَخَصَّکُمُ اللَّهُ بِآیةٍ ]مِنَ القُرآنِ [ اَخْرَجَ مِنْها اَبِی ؟ امْ هَلْ تَقُولُونَ انَّ اهْلَ مِلَّتَینِ لا یتَوارَثانِ؟ اوَ لَسْتُ انَا وَ اَبِی مِنْ اهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ اَمْ انْتُمْ اعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبِی وَابْنِ عَمِّی؟ فَدُونَکها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً ، تَلْقاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ ، فَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ ، وَالزَّعِیمُ محمّد (صلی الله علیه و آله) ، وَالْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ ، وَ عِنْدَ السّاعَةِ یُخْسَرُ ]يَخْسِرُ] [تَخْسِرونَ [

الْمُبْطِلُونَ وَ لاینْفَعُکمْ ]ما قُلْتُمْ[ اذْ تَنْدَمُونَ، « وَ لِّکلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ » (1)

«مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُّقِیمٌ» (2)ترجمه: هم اکنون شما چنین می پندارید که ما را ارثی نیست؟

آیا در پی حکم جاهلیت هستید؟ چه کسی حکمش از خدا بهتر است [البته ] برای کسانی که اهل یقین و باورند. آیا نمی دانید «که من دختر پیامبر شما» هستم؟ آری مانند آفتاب تابان به شما روشن است که من دختر آن حضرتم.

ای مسلمانان آیا روا است که من در میراث پدر خود مغلوب شوم؟

ای فرزند ابوقحافه آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب بهتان بزرگی است [ بر خدا و رسولش ] آیا از روی عمد کتاب خدا را ترک گفته و در پشت سر انداختید که می گوید:

« سلیمان از داود ارث برد »

و در حکایتی که از سرگذشت یحیی بن زکریا نقل فرموده که گفت: «خدایا از جانب خود فرزندی به من ببخش که از من و آل یعقوب ارث ببرد» و فرمود : «در کتاب خدا خویشاوندان در ارث از یک دیگر اَوْلی هستند»

و فرمود: «خداوند به شما دربارۀ فرزندان توصیه می کند که سهم پسران را دو برابر دختران است»

و فرمود :« اگر شخصی مالی را پس از خود باقی گذاشت، برای پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به طور شایسته وصیت کند، این بر همۀ پرهیزکاران حق است»

ص: 377


1- - سورۀ انعام ، آیۀ 67
2- - سورۀ مبارکه هود ، آیۀ 39

و شما چنین می پندارید که مرا بهره ای و ارثی از پدرم نیست؟

آیا خداوند به شما آیه ای نازل کرده و در آن پدرم را خارج ساخته؟

یا می گویید : من و پدرم پیرو دو مذهب جداگانه ای هستیم و پیروان دو مذهب ارث نمی برند.آیا من و پدرم اهل یک دین و ملت نیستیم؟ آیا شما به خاص قرآن و عامش از پدر و پسرعمویم داناترید؟

پس بگیر ارث مرا ( یا خلافت را ) که همچون مرکب آماده و مهارشده آمادۀ بهره برداری است اما بدان در روز حشر با تو روبه رو خواهم شد.

در دادگاه شایسته که داور آن خدا و به سرپرستی محمد (صلی الله علیه و آله) و به هنگام قیامت و در آن روز است که باطل گرایان در زیان خواهند بود و آن وقت پشیمانی سودی ندارد.

و برای هر خبری قرارگاهی است و به زودی می دانید که چه کسی دچار عذاب خوارکننده و عذابی جاویدان خواهد شد.

ذكر فوت ابوبكر :

مرگ ابوبكر در شب سه شنبه 22 جمادي الثاني در سال سيزدهم هجري قمري – نام او عبدالله و پدرش عثمان و كنيه اش ابوبكر . ابن ابي قُحافه .

در سن 67 سالگي از اين جهان رفت . به قولي مرگ ابوبكر در 27 جمادي الثاني بوده است. (1)

او مدت دو سال و سه ماه بيست و دو روز ، غاصب خلافت بود . و اولين كسي بود كه بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به انتخاب اعضاي سقيفة بني ساعده خليفه شد ، انتخاب ابوبكر به گونه اي بي حساب بود كه عمربن الخطاب با آن كه ، خود گرداننده ي برنامه ي سقيفه بود ، مي گويد : بيعت با ابوبكر

ص: 378


1- . بحارالانوار ج 29 ، ص 517 ، العدد القوية ، ص 344 ، تتمة المنتهي ص 10 ، تاريخ الخلفاء ، ص 81 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 166 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 19 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ، ص 138 ، تاريخ طبري ج 2 ، ص 611 ، مروج و ذهب ، ج 2 ، ص 304 ، مستدرك الحاكم نيشابوري ج 3 ، ص 63 و 81 و 238 .

امري بدون تدبير و مشورت و دقت بود . مثل زمان جاهليت كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن محفوظ داشت ، هركس چنين كاري را تكرار كند او را بكشد . (1)اهل تسنّن در علت مرگ ابي بكر نوشته اند :

ابوبكر در روز دوشنبه 7 جمادي الاخر ، غسل كرده بود و آن روز هوا سرد بود ، به اين دليل سرما خورد و تب كرد و 15 روز اين تب ادامه داشت و به نماز نمي رفت تا در شب سه شنبه 22 جمادي الاخر بعد از آن كه خلافت را به عمر واگذار كرد ، مُرد . تاريخ خلفاء ص 81 ، بحار ج 29 ص 521 .

مرحوم محدّث قمي در تتمة المنتهي صفحه 9 مي نويسد :

اول كسي كه بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لباس خلافت بر خود پوشيد ، عبدالله بن عثمان بن عامربن كعب بن سعدبن تيم بن مُرَّةِ بن كعبه بن لوي معروف به ابي بكربن ابي قحافة بود .

و اين در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجري ، و در سنة 6136 از هبوط آدم (علیه السلام) واقع شد .

و ايام خلافت او دو سال و چهارماه الاّ چند روزي طول كشيد . و در شب سه شنبه ما بين نماز مغرب و عشاء 8 شب به آخر ماه جمادي الاخره مانده ، سال سيزدهم هجري از دنيا رفت. و مدت عمر او 63 سال بوده و مورخ معروف علي بن الحسين مسعودي در سبب موت او گفته كه يهود ، زهري در طعام داخل كردند ، ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند . حارث از اثر زهر كور شد ، و در ابوبكر اثر كرد تا آن كه مريض شد و 15 روز به حالت مريض بود تا از دنيا رفت .

و بالجمله خليفه نشد و هيچ كس در حال حيات پدرش مگر ابوبكر كه پدرش زنده بود . در ايّام او و در زمان خلافت عمر سال سيزدهم يا چهاردهم هجري مُرد و 99 سال عمر داشت . و ابوبكر اولاد ذكور او به نام عبدالله و عبدالرَّحمن و محمد بودند و مادر محمد ، اسماء بنت عميس بود ، و محمد را عابد

ص: 379


1- . الغدير ج 3 ، ص 241 و ج 5 ص 370 و ج 7 ص 79 – 171 ، احتجاج ، ج 1 ، ص 381 ، التعجب ص 13 ، بحار ج 30 ص 443 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ، ص 26 و 29 و 24 ، تاريخ يعقوبي ج 2 ، ص 158 ، صحيح بخاري ، باب رجم الحبلي ج 8 ص 26 ، مُسند احمد حنبل ج 1 ، ص 55 ، حديث 393 ، سيرة النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ابن هشام ج 4 ، ص 308 ، تاريخ طبري ج 2 ص 446 ، البداية و النهاية ، ج 5 ، ص 266 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 281 و 283 و 285 ، سبيل الهُدي و الرشاد ج 11 ، ص 127 ، السيرة النّبويّة (ابن كثير) ج 4 ، ص 487 ، الفائق في غريب الحديث ، ج 3 ، ص 50

قريش مي گفتند به جهت زهد او و تربيت شده ي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) بود . و در ايّام معاوية بن اَبي سفيان ، معاوية بن خديج ، به امر عمروبن عاص در فتح مصر او را كُشت و جسدش را در پوست الاغي گذاشت و بسوخت . و اولاد اُناث و دختري ابوبكر ، دو دختر بود . يكي عايشه ، ديگري اسماء ذات النطاقين كه مادر عبدالله بن زبير بوده و در ايّام خلافت ابوبكر در سنة 12 وفات كرده ، زيد برادر عمرو ابوحُذَيفه ، و سالم مولي حذيفه و ثابت بن قيس خطيب انصار و ابودجانه ، سماك بن خرشه و ابوالعاص بن ربيع قريشي (زوج حضرت زينب دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ) و در سنة 13 وفات كرد . ابان بن سعيد بن العاص اموي ، تتمة المنتهي ص 10

ابوبكر قبل از مُردن عثمان را براي نوشتن وصيت نامه اي دربارة خلافت طلب كرد كه امر خلافت بعد از ابوبكر به عمربن خطّاب باشد . او كلمه اي گفت و بي هوش شد بقيّه را عثمان از پيش خود نوشت كه امر خلافت با عمر است . ابوبكر به هوش آمد و عثمان را دعا كرد كه آن چه او مي خواست ، نوشته است . (1)

بايد پرسيد : چرا هنگامي كه پيامبر خدا

(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز هاي آخر عمر ، كاغذ و قلم خواست تا وصيّت بعد از خود را به امر خداوند متعال معيّن كند . نسبت هذيان به او دادند و عمر گفت: ( اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرْ ) به آن مقام معظّم دادند ؟ كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و طبق وحي سخن مي گفت : ( وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوي آيه 3 سوره نجم اِنْ هُوَ اِلّا وَحْيٌ يُوحي آيه 4 سوره نجم ) و نه سخن از روي هوا و هوس مي گويد . نيست آن ( پيامبر ) جز اين كه به او وحي مي شود ( از جانب خدا ) و به حق هم وصيّت كرد و به دستور خداوند بود ( حرف و سخنش را رد كردند و نسبت هذيان دادند امّا چطور شد حرف ابوبكر را كه به ناحق وصيت كرد و حق وصيت كردن و دخالت نمودن در خلافت را نداشت ، ولي كسي اعتراض به او نكرد كه حق چه كسي را به چه كسي حواله مي كني و وصيّت مي نمايي. )

ص: 380


1- . بحارالانوار ج 30 ، ص 519 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 165

ابوبكر در هنگام مرگ كلماتي گفت : از جمله اين كه : كاش تفتيش خانه ي فاطمه و علي (علیهما السلام) نمي كردم ، همان تفتيشي كه شهادت پاره ي تن پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به همراه داشت . (1)

و در خصال مرحوم شيخ صدوق چنين آمده است :

ابوبكر در مرض موتش گفت : آگاه باشيد من بر هيچ چيز دنيا اَسْفناك نيستم مگر به سه كار خود . كه كاش انجام نداده بودم و بر سه كار كه كاش انجام مي دادم و بر سه كار كه اي كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم ، اما آن سه كاري كه اي كاش انجام نداده بودم :

1- كاش در خانة حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) نمي گشودم گرچه براي تهيه ي جنگ بسته شده بود .

2- و كاش فجأ را سوزانيده بودم و او را فوراً كُشته بودم و يا با كاميابي او را بخشيده بودم .3- كاش روز سقيفة بني ساعده كار خلافت را به گردن عمر يا ابي عبيدة بن جرّاح انداخته بودم و يكي از آن ها خليفه شده بود و من وزير او شده بودم و اما آن سه كاري كه نكرده بودم و كاش انجام داده بودم .

1- روزي كه اشعث ( ابن قيس ) را اسير كرده بودند و نزد من آورده بودند ، اي كاش گردنش را زده بودند، به گمانم مي رسد هيچ شرّ انگيزي را نمي بينيد مگر آن كه به او كمك مي دهد ، 2- كاش وقتي خالدبن وليد را به جنگ مرتدّين فرستاده بودم (حكايت جنايت خالدبن وليد و كُشتن او مالك بن نويره خواهد آمد) خودم هم به يكي از دهات پشت جبهه رفته بودم تا اگر مسلمانان پيروز مي شدند به چشم خود مي ديدند و اگر تدبيري به ضدّ آن ها مي شد در مقام جنگ يا كمك بر مي آمدم .

3- و كاش وقتي كه خالدبن وليد را به جبهه جنگ فرستاده ، عمربن الخطاب را هم به جبهة جنگ خاورميانه ( يعني عراق و ايران ) فرستاده بودم تا هر دو دست خويش را از راست و چپ در راه خدا به كار واداشته بودم .

ص: 381


1- . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 308 ، الايضاح ص 518 ، بحارالانوار ج 30 ، ص 352 ، الغدير ج 7 ، ص 170 ، تتمة المنتهي ص 10 ، سبعة من السلف ، ص 77 ، خلاصة عبقات الانوار ج 3 ص 322 ، السقيفة و فدك ، ص 75 ، تاريخ طبري ج 4 ص 619 ، ميزان الاعتدال ج 3 ، ص 109 ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 20 ، ص 24 ، كنزل العمال ج 5 ، ص 631 ، تاريخ دمشق ج 30 ، ص 420 ، لسان الميزان ج 4 ، ص 189 ، الامامة و السياسة ج 1 ، ص 36

و اما آن سه مطلبي 1- كه كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيده بودم كه ، امر خلافت بعد از او با كيست ( اين بسيار واضح است كه ابي بكر و عمر در تمام صحنه هايي كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) را به عنوان وصي خود از جانب خداوند متعال معرفي مي كرد . مانند آن كه در روز هجدهم ذي الحجه يعني روز غدير خم كه بر همه ايان گشت و جاي ابهامي ابداً براي احدي باقي نمانده كه فرمودند : من كُنْتُ مولاهُ فهذا عليٌ مولا يعني هر كه را كه من مولا و سرپرست و سيّد و سرور و عهده دار كارهاي اويم ، پس از من علي (علیه السلام) مولا و سرپرست و سيّد و سرور و عهده دار كار هاي او مي باشد . ) تا در امر خلافت با كسي كه شايسته و اهل آن بود ، نزاع و كشمش نكردهبود ، 2- كاش از او پرسيده بودم كه آيا جماعت انصار مدينه هم در امر خلافت بهره و نصيبي دارند يا نه ( كه هيچ حقي نداشتند دخالت نمايند ) 3- كاش در ميراث برادر و عم آن حضرت ( اميرالمؤمنين (علیه السلام) ) پرسيده بودم كه در دل من راجع به آن نيازي است .

و اما مسئله فجأ كه ابوبكر از سوزانيدنش اظهار پشيماني كرد : مرحوم مجلسي رحمة الله تعالي عليه در بحار ج8 از كامل ابن اثير نقل كرده است : اين است كه ، فجأة سلمي به نام اياس بن عبديا ليل ، پيش ابوبكر آمد و گفت : اسلحه اي به من بده تا با مرتدّين از اسلام بجنگم ، ابوبكر اسلحه اي به او داد و فرماني براي او صادر كرد ، فجأ اسلحه را گرفت و بر خلاف دستور ابوبكر به مسلمانان تاخت و رفت در جواء كه آبي داشت مركز گرفت و نجيبه را با لشكري فرستاد تا مسلمانان سليم و عامر و هوازن را ، غارت كرد . خبر به ابوبكر رسيد ، طريف بن حاشي را خواست و به او دستور داد با جمعي به دفع او بپردازند و عبدالله بن قيس حاشي را به مدد او فرستاد.

و آن ها به دنبال فجأ رفتند ، او در جواء متحصّن شد ، با او جنگيدند تا نجيبه كشته شد و خودش فرار كرد ، طريف او را گرفت و اسير كرد و پيش ابوبكر فرستاد . ابوبكر دستور داد در مصلّي مدينه آتشي افروختند و او را دست و پا بسته و او را در آتش سوزاندند .

و اما راجع به اشعث در همان كتاب نقل كرده كه ، بعد از رحلت ( شهادت ) پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشعث با قبيله ي كِنده در يمن مرتدّ شدند و چون قشون اسلام آن ها را تعقيب كرد در قلعه پناهنده شدند و چون كار بر آن ها سخت شد ، اشعث درخواست كرد كه هفتاد نفر را امان بدهند و تسليم شوند ، و چون مطابق اين قرار داد تسليم شدند ، اشعث (بن قيس ) در موقع شمردن هفتاد تن كه در امان

ص: 382

بودند و خود را نشمرده بود ، ابوبكر گفت : اكنون خود در قرار داد امان نيستي و تو را خواهيم كشت . او در جواب گفت : به كار بهتري تو را راهنمايي مي كنم و از وجود من براي دفع دشمنان خود ،كمك دريافت كن و خواهرت را هم به من تزويج كن . ابوبكر قبول كرد و خواهرش را به او داد و توبه اش را پذيرفت و بعد پشيمان شد . (1)

لغات :

لغت ابوقُحاقه: به ضم قاف و حاء بی نقطه : پدر ابوبکر که اسمش عثمان بن عامر بود.

لغت فَرِیَّا: بر وزن غنّیاً، تهمت بزرگ و عجیب فَرَی عَلَیْهِ الْکِذبُ فَرْیاً دروغ بافت.

اِفْتراء دروغ بافتن

اقتباس از آیۀ شریفه که یهود به حضرت مریم (علیها السلام) که حضرت عیسی علیه نوزاد خود را به دنیا آورد، گفتند :

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً (2)

فرزند را به سوی قومش آورد که او را در آغوش داشت، گفتند: ای مریم چه دروغ عجیب و چه امر مهمی آورده ای ، راغب در مفردات گوید: « قیل معناه عظیماً و قیل عجیباً و قیل مصنوعاً ، و کلّ ذلک اشارة الی معنی واحد» گفته شده : معنای فَری ، یعنی عظیم و نیز عجیب و نیز به معنای ساختگی که همه اشاره به یک معناست، ظاهراً مراد راغب دربارۀ اعتقاد یهود در مورد مسیح نوزاد هر سه معنا جمع است ، عجیب بود ، بزرگ بود و در عین حال ساختگی . جمعاً 60 مورد در قرآن آمده ولی کلمه فرّیاً یک بار در سوره مریم ، آیه 27

لغت حُظْوَة با حاء بی نقطه و ظاء با نقطه بر وزن عُدَّة و حُظوه به ضم حاء و به کسر آن: محبوبیت و منزلت ، حظّی بر وزن فعیل ، یعنی ارجمند و منزلت دار و به فتح حاء حَظْوَة و کسر حاء حِظْوَة نیز آمده است. حُظْوَة و حِظْوَة و حِظَة ، حِظئ و حِظاء جمع به معنی مرتبه، بهره، نصیب با قدر و دولت مند

ص: 383


1- . خصال شيخ صدوق ص 171 – 173 كتاب فروشي اسلاميه ، چاپ افست اسلاميّه
2- . سورۀ مريم ، آیۀ 27

لغت فَدُونُکُما: اسم فعل ، به معنی امر است یعنی، بگیر مرکب و شتر خلافت را

لغت مَخطُومَةً : مهار شده از حَطَمتُ البعیر مهار را بر دماغ شتر زدم.

خَطَمَهُ خَطْماً زد بینی او را یا کشید بینی او را تا مهار کند.

لغت مَرْحُولَةً : اَفسار زده و جُلّ شده ( آماده )

رَحَلَ البَعیر پالان نهاد بر شتر، بَعیرٌ مَرْحوُل شتر پالان نهاده

چهار مورد کلمه رَحْل آمده است.

لغت اَلْحَکَمْ : داور، حاکم . حَکَمَ عَلَیْه بالاَمْرِ حُکْمًا و حُکومَةً فرمان داد بر او به کار حَکَم مرد پیر . داور و میان جگری ، حکم کننده کلمه حَکَمْ سه مورد آمده است.

سوره نساء آیه 35 ، سوره انعام آیه 114

شرح و توضیح :

در بخش گذشته ، موضوع سخن در تصدّی ناحق آنان به منصب امامت که عهد و امانت الهی بود و اینکه دست زدن به چنین کاری ، عین خروج از دین اسلام و گرفتن دینی غیر از آن است:

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (1)

اینک این قسمت نیز در بیان یک مورد دیگر از بی اعتنایی به احکام قرآن و انداختن به پشت سر می باشد. پس در حقیقت این ها نه به قرآن عمل کردند و نه عترتي اهل بیت (علیهم السلام) یعنی درست گفته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمودند اِنّی تارکُ فیکم الثقلین کتاب الله و عترت اَهل بیتی ما اِنْ تمسّکتم بهما لن تَضِلّوُا بَعدی اَبداً و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض(2)، هر دو را ترک کردند و به تلقای نفس خود عمل نمودند و دیگران را نیز مانند خود گمراه نمودند و از هر دو امانت بزرگ الهی برخلاف نص صریح قرآن عمل کردند . زیرا که قرآن می فرماید: نصب و تعیین امام و امامت از جانب ما است نه از جانب شما حتی انبیاء

ص: 384


1- . سورة آل عمران ، آیة 85
2- . احقاق الحق ج 9 ص 309 ينابيع الموده ص 35 ، الناشر : انتشارات الشريف الرضي ، المطبعة اميررقم ، سنة الطبع : 1375 – 1417 خصال شيخ صدوق ص 101 ، كتاب فروشي : اسلاميّه – چاپ افست

و مردم، آنان حق تعیین امام ندارند. منصب امامت از شئونات الهی است و این ها آمدند و بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شورای تشکیل دادند از طریق مردم چه جبراً و زوراً و چه مَیلاً و رغبتًه اشخاصی را به عنوان خلیفه رسول الله مشخص کردند کجا قرآن و سخنان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دارد که این افراد را معین کرده باشند. غیر از چند حدیث جعلی درست کردند و به خورد مردم دادند و هر خلیفه ناحق و گناه کار و فاسق حتی معاویه و یزید و به عنوان خلیفه مسلمین قلمداد نمودند .

مگر این قرآن نیست که با زبان ابراهیم (علیه السلام) سخن می گوید در وقتی تقاضای امامت را می نماید برای وزاری خود. خداوند بدون تعارف می فرماید: منصب امام از شئونات ما می باشد نه شما .

وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (1)

این ها در واقع امر فرمایشات خداوند را به باد مسخره گرفتند و سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را زیرپا گذاشتند و فکرشان و عقلشان از خدا و رسولش بالاتر بوده، العیاذ بالله .

آیا چه کبیره ای از این بالاتر می شود و چه جسارتی عظیم تر با اینکه در اکثر کتب خود مخالفین موجود است که : ائمه هدی (علیهم السلام) بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند وکلّهم با اسامی و مشخّصات آمده است ، مع الوصف پیرو شیطان گردیده اند، و در این قطعه ، بحث از ارث برده شده است.

لازم به تذکر است که ادعای ارث و استدلال به قرآن ، بعد از گفته حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) به اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فدک را به عنوان « نحله »(2) و هدیه از طرف پدر بزرگوارش بود استدلال فرمود و چون

ص: 385


1- . سورة بقره ، آیة 124
2- - سابقاً در رابطه با سند فدک توضیح دادیم که هنگامی خداوند متعال قلعه های خبیر را با انداختن رُعب و وحشت در قلب یهودیان برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فتح کرد ، در اثر آن فتح، اهالی فدک نیز مرعوب شده با کمال ذلّت تن به صلح دادند. به این ترتیب که نصف سرزمین آن ها و بعضی گفته اند ، تمام آن سرزمین به ملک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آمد . رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) وسلّم نیز چنین صلحی را امضاء فرمود بنابراین نصف سرزمین فدک مسلّماً ملک خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مضمون آیۀ شریفۀ: وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاَ رِکَابٍ ... ﴿سوره مبارکه حشر، آیه 6﴾ بود که احدی از مسلمانان را در آن حقی نبود. در بین مسلمانان این مسأله متفق علیه است وقتی که خدای متعال آیۀ وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ... ﴿سوره مبارکه إسراء، آیه 26﴾ که به تصدیق علمای عامّه در مدینه نازل شده و در بعضی قرآن های مطبوع در مصر چندین آیه که از سورۀ « اسراء» که در مکه نازل شده استثناء نموده و گفته است که در مدینه نازل شده ، همین آیۀ 26 از آن سوره است. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به مفاد این آیۀ شریفه فدک را به حضرت صدیقه طاهره فاطمۀ زهراء صلوات الله و سلامه علیها ، هدیه و هبه فرمود. در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فدک مدت ها در تصرّف و ملک حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) بود تا اینکه از تصرّفش به عنوان این که از بیت المال است درآوردند و این مسأله که فدک به هبه و نحلۀ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در تصرّفش بود مورد اتفاق ائمۀ اهل البیت (علیهم السلام) و شیعیان آنان است و در نزد آنان جای هیچ گونه شبهه و تردید نیست که فدک در تصرّف و ملک آنان بود. تا غاصبان خلافت که روی کار آمدند از تصرفش در آوردند. چنانچه امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه به عثمان بن حُنَیف فرمان دارش در بصره، چنین مرقوم می فرماید: «بَلی کانَتْ فی اَیْدِینا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّمآءُ فَشَحَّتْ عَلَیْها نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرینَ وَنِعْمَ الحَکَمُ اللّهُ وَما اَصْنَعُ بِفَدکٍ وَغَیْرِ فَدَکٍ...» [ نامه 45 نهج البلاغه به عثمان به حُنیف، فرمان دار آن حضرت] یعنی: آری در دست ما فدک بود، از تمام آن چه آسمان، به آن سایه افکنده بود ، که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروهی هم آن را سخاوت مندانه رها کردند [ و از دست ما خارج گردید] و بهترین حاکم خداوند است. در این معنا روایات متواتره از ائمۀ اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده و هم بزرگان حدیث با سندهای صحیح از ابو سعید خدری روایت کرده اند که وی گفت: وقتی که آیه شریفه «وَ آتِ ذَاالقُرْبی حَقَّهُ» نازل گردید، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ، فدک را به فاطمۀ زهراء صلوات الله علیها بخشش فرمود ( مفصل سابقاً بحث شد ، رجوع شود به جلد اول ) این حدیث آن چنان در درجۀ اعلای صحّت است که ، مأمون عباسی با همین حدیث فدک را به اولاد صدیقه طاهره ، صلوات الله علیها برگردانید ، با دعوی اینکه به عنوان هبه مالک فدک است ، به محاکمۀ خلیفه قیام فرمود. فخر رازی در تفسیر آیۀ فیء از سوره مبارکه حشر، جلد هشتم تفسیرش به این معنا تصریح کرده. فخر رازی سنّی چنین گوید: وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رحلت [به شهادت] نائل شد فرمود . فاطمه (علیها السلام) ادعا کرد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فدک را به آن حضرت بخشیده بود و ابوبکر به فاطمه (علیها السلام) گفت: شما عزیزترین مردم به من در حال ناداری و محبوب ترین آنان در حال تمکن و دارایی هستید ولی من صحّت ادعای شما را نمی بینم، پس چگونه حکم کنم فدک از آن شماست در حالی که فقط ام ایمن و غلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) شهادت دادند؟ پس اين بدین سان ابوبکر از فاطمه علیها السلام شاهدی که بشود شهادت آن حضرت را در شرع پذیرفت مطالبه کرد ، و شاهدی نبود. (( قابل ذکر است که این عالم شاک سنی که در همه چیز شک می کند حتی در بدیهات و ضروریات و خداوند مهر نفهمی به قلب او زده است ، می گوید شاهدی که بشود پذیرفت و استناد کرد نبود ، در صورتی که گذشت ، معصوم و معصومه شاهد نمی خواهد ، حرف خودش حجّت است ، و بر فرض که لازم باشد ، چندین نفر را برای شاهد آورد از جمله ام ایمن که به ابوبکر گفت اول من از تو سؤال می کنم یک مطلبی را اگر جواب دادی ، بعد راجع به این موضوع سخن خواهم گفت و آن این است ، آیا تو شنیدی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: ام ایمن یکی از زنان بهشت است؟ ابوبکر گفت : آری چنین مطلبی مسلم است که ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حق تو فرمودند . ام ایمن گفت من خود شاهد و حاضر بودم که آیه 26 سوره مبارکه اسراء نازل شد که فدک را به فاطمه (علیها السلام) رد کن . ابوبکر تصدیق کرد نامه ای نوشت و به حضرت داد که عمر هم نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: نَحْنُ معاشر الانبیاء لا نوّرثُ . ما تَرَکْناهُ صَدَقةٌ اين عالم سنّی مصری گوید: و فرض کنیم چنین جمله را رسول اکرم فرموده باشند ( که نفرموده اند) با این همه ابوبکر می توانست قسمتی از متروکات پدرش یعنی فدک را به فاطمه صلوات الله علیها ببخشد و از حق امامت و خلافت خود حُسن استفاده را بنماید. زیرا حق خلیفه است که هر کس را که خواست می تواند مخصوص به هدیه و هبه نماید چنانچه بعضی از متروکات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به زبیر بن عوّام و محمد بن مسلمه بخشید مضافاً بر این که همین فدک را عثمان با استفاده از حق زعامت خود به مروان بخشید. (مجلة الرسالة المصریة ، عدد 518، سال 11، ص 451)) ایضاً سخنی از محمود ابوریۀ مصری در این مورد است که وی گوید: «سخنی که لازم است به صراحت بگویم، این است که آن چنان بود برخورد ابوبکر با فاطمه صلوات الله علیها دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و رفتارش در خصوص میراث پدرش زیرا اگر ما قبول کنیم که عموم قطعی کتاب را با خبر واحد ظنی می توان تخصیص داد » ( اشاره به همان خبر جعلی که ابوبکر ساخت و به ساحت مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله) نسبت داد ))

آن مواجه با رد شد با اقامۀ دعوی ارث که قرآن به آن شهادت می دهد از خود دفاع فرمود ( که آیات ارث گذشت) و چون آن نیز با نیرنگ جعل حدیث و نسبت دروغ به ساحت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) داد ناچار به یکی از مخالفت های علنی با حکم الله در قرآن مجید و احیای رسوم جاهلّیت یعنی محرومیت دختران از میراث پدرشان صورت تحقق یافت ، اشاره فرمود ، که اینک شما حکم کردید ارثی بر ما [اهل بیت (علیهم السلام) ] نیست .

أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (1)

ص: 386


1- . سورة مائده ، آیة 50

«آیا [با منع میراث فدک] پس حکم جاهلیت را طلب می کنی؟ کیست که حکمش نیکوتر از خدا باشد برای اهل یقین؟ » [یعنی پسر ابی قُحافه تو بر خلاف حکم و قانون خداوند ، در کتابش حکم می کنی ؟ خداوند می فرماید خویشان متوفی ارث می برند تو می گوئی ارث نمی برد و حدیث جعلی درست می کنی و نسبت به ساحت مقدّس رسول الله علیه و آله می دهی]

« اَیُّها المُسْلِمُونَ أَاُغْلَبُ عَلی اِرْثَیْهِ؟ »جملۀ شریفه لن استغاثه و دادخواهی را دارد، یعنی ای مسلمانان، این گونه می بیند و نگاه می کند وارث مرا میبرند؟ [ و شما سکوت کرده اید] هان به یاری قرآن برخیزید که قرآن را زیر پا می گذارند و این سرآغاز نقطۀ انحراف از احکام اسلام است و طولی نمی کشد که تاریخ بنی اسرائیل تکرار می شود. که در تاریخ بنیاسرائیل قرآن می فرماید :

... يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ ... (1)

کلمات و احکام قرآن نیز از قرارگاه واقعی خود منحرف می گردد و این ستم بر من و غصب ارث سنگ زیربنای آن است که خلیفه [ناحق] آن را بنیان گذاری می کند.

حضرت زهراء (علیها السلام) در مسجد نبویّ (صلی الله علیه و آله) که بی دادگاه خلیفه باید آن را نامید ، ادعای ارث با مهارتی که سزاوار مقام والا و ارجمندش می باشد مطرح فرمود. دعوی در حقیقت مرکّب از صغری و کبرای قیاس است . صورت قیاس چنین است : اَنَا فاطِمَةُ اِبْنَةُ النَّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و کُلُّ اِبْنَةِ نَبِّيِ تَرِثُ عَنْ اَبيها فَانَا اَرِثُ عَنْ اَبي ، من فاطمه دختر پیامبر اسلام

(صلی الله علیه و آله) هستم و هر دختر پیامبری از پدرش میراث بر است. پس من از پدرم ارث می برم .

در مقام بیان صغرای قیاس، علاوه از معرفی در بخش های قبل که فرمود:

« اِعْلَمُوا اَيُّهَا النّاسُ ! اِنّي فاطِمةُ وَ اَبي مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) » در اين بخش هم فرمود: «اَفلا تَعْلَموُنَ؟ بَلي قَد تَجَلّي لَکُمْ کَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ اَنّی ابْنَتُهُ » آيا پس از اين معرفيها باز نمي دانيد که من دختر پيامبرتان هستم ؟ نه بخوبي مي دانيد و مانند آفتاب درخشان به شما روشن است که من (فاطمه) دخترش

ص: 387


1- . سورة نساء ، آیة 46

( پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ) هستم؛ پس در صغراي قياس شک و شبهه اي باقي نمي ماند، اما راجع به کبراي قياس که هر دختر پيامبر از پدرش ارث مي بَرَد ، دو قسم استدلال فرمود :

1. ارث بردن فرزندان انبيا بالخصوص از پدرانشان، مانند ارث بردن سليمان بن داوود از پدرش (علیهما السلام) و مانند ارث بردن يحيي از زکريا (علیهما السلام) است.

2. استدلال به عمومات قرآن در ارث و وصيت که مسلما شامل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شود، و چنانچه با دقّت به عبارت هاي شريفه بنگريم، پي به مهارت مي بريم؛ زيرا برحسب مقتضاي طبيعت استدلال، فرمود که متبادر از ارث و اطلاق ميراث، همانا ميراث مال و اعيان خارجيه است، چنانچه در آيۀ شريفه 18 سوره آل عمران به اين ظهور اطلاقي تصريح شده: «وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ.».

آيه در مقام نکوهش بخيلان است ، كه مي فرمايد: براي خداست ميراث آسمان ها و زمين ها؛ و هرگز متبادر از آيات ميراث انبيا ، ميراث مال و حکمت نيست، هرچند آن هم به استعمال مجازي جايز باشد ، چنان چه مي بينيم حاضران مجلس و مستمعان خطبه ، حتي خود خليفه غاصب ( مدّعي ) ايرادي از اين جهت وارد نساخت ، [ نمی تواند ایراد کند] فقط تشبّث ( دست آويزشدن ) به آوردن روايت و « مخصّص » نمود ، و اين تکلّف که مراد از ميراث ارث نبوّت باشد ، تکلّفي است که از طرفداران بعدي مي باشد که جواب کافي و وافی خواهد داده شد ان شاء الله تعالی. آيۀ « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قال ...» (1)

وجه دلالتش به اين بيان است : مراد خداوند متعال از ارث ، نبوت و علم نيست ، زيرا در آيۀ ديگر آمده : «وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ اِذْ يَحْکُمانِ فيِ الحَرْثِ اِذْ نَفَشتْ فيهِ غَنَمُ القَوْمِ وَ کُنّا لِحُکمِهِمْ شاهدِيِنَ (2) .

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ کُلّاً آتيْنا حُکماً وَ عِلْماً ، (3)

به ياد آريد داستان داود و سليمان را که هر دو دربارۀ مزرعه حکم کردند که در آن مزرعه گوسفندان قوم شبانه چريدند و ما شاهد حکم آنان بوديم که آندو پيامبر به هر دو متخاصّمان چه حکمي دادند » پس آن داوري و قضاوت را ما به سليمان فهمانديم ( که چگونه عادلانه قضاوت نمايد ) و به هر يک از آن دو ، حکم و علم داديم » و مراد از حکم همان

ص: 388


1- . سورة مبارکه نمل ، آیة 6
2- . سورة مبارکه انبیاء ، آیة 78
3- . سورة انبیاء ، آیة 79

نبوت است . همچنين راجع به يحيي (علیه السلام) مي فرمايد: « وَ آتَيْناهُ الحُکْمَ صَبيًّا » (1) ما به يحيي در حالي که طفل بود نبوّت را داديم . نبوت در سليمان S در حال حيات پدرش موهبت شده بود ، ديگر احتياجي نيست که خدا بفرمايد : سليمان بعد از درگذشت داود نبوت را از داود ارث برد. پس به اين قرينۀ قطعي مراد از « وَرِثَ » همان ميراث مالي است ، چنانچه حضرت صديقۀ طاهره (علیها السلام) اشاره فرمود. اما ارث يحيي از زکريا که فرمود: «وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَ کَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّاً (2) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (3)

من از خويشاوندان و اقاربي که از من ارث مي برند مي ترسم ، و زن من نازاست و از او فرزندي ندارم که او وارث من باشد؛ پس از جانب خود وليي [و جانشيني] به من مرحمت فرما که او از من ارث مالم را ببرد و او را مورد رضايت خود قرار بده .

بسیار روشن است مقام منيع نبوت در زکريا (علیه السلام) مانع از آن است که ترسي داشته باشد که نزديکانش علم و نبوتش را ارث ببرند (چه شايستگي آن را داشته باشند يا نه) زيرا در صورت اول دادن منصبي از طرف خداي حکيم به کسي که لياقت آن را دارد هرگز موجب ترس نمي شود زيرا خدا خود داناست که آن منصب را به چه کسي عنايت فرمايد ...اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ... (4)

« خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد » . در صورت دوم و عدم شايستگي، باز ترس معنا ندارد، زيرا خداوند متعال هرگز خلاف حکمت رفتار نمي کند، و مقام شامخ نبوت را به افراد نالايق و نااهل و معصيت کار نمي دهد. پس بنابراين در هر دو صورت، ترس از انتقال نبوت معنا ندارد،و به اين قرينه ي قطعيه ثابت مي شود که ترس زکريا (علیه السلام) از ارث ، انتقال مال بوده که برحسب شريعت از مورّث به وارث- اعم از صالح و فاسد ، متقّي و فاجر- منتقل مي شود. پس زکريا (علیه السلام) مي ترسيد که ما ترک او را خويشاوندان ارث برش صرف در مناهي و معصيت نمايند، لذا از خداي متعال درخواست فرزندي شايسته بر ارث مالش نمود ، چنانچه از تتمۀ دعايش (بار الها او را مرضّي خود قرار بده) استفاده مي شود ؛ زيرا درخواست اين قيد با ارث بردن مسألۀ نبوّت مناسب نيست ، زيرا مانند آن

ص: 389


1- . سورة مریم ، آیة 12
2- . سورة مريم ، آیة 5
3- . سورة مريم ، آیة 6
4- . سورة أنعام ، آیة 124

است بگويد: « رَبِّ هَبْ لي مِنْ ذُرّيَتي نَبّيًا وَ اجْعَلْهُ عاقِلاً وَ دَيّناً رَشيداً » زيرا مرتبۀ نبوّت، فوق مرتبه هاي متوسط و مقام شامخي است که عقل و علم و رشد همه را جامع است ، پس درخواست ذريۀ باقيه قرينۀ واضحي است که مراد از ارث در فرمايش زکريا : يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقوُبَ ، همانا ارث مال است ، چنان که شريکة القرآن - صلوات الله عليها- فرمود.

آيه شريفۀ : «وَ اُوْلُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في کِتابِ اللهِ» (1) و خويشاوندان بعضي از بعضي ديگر در کتاب خدا اولي هستند. دلالتش به اين است که خداي متعال در اين آيه شريفه حق توارث را به خويشاوندان مورث مرحمت فرموده ، و قبل از نزول اين آيۀ شريفه ، ارث از جمله آثار و حقوق ولايت و دوستي در دين بود. پس از آن که خداوند متعال به اسلام عزّت بخشيد، به اين آيۀ شريفه حق توارث با ولايت ديني را نسخ فرمود و حق ارث را منحصراً به نزديکان و خويشاوندان، به ترتيب الأَقرب فالاقرب ، مطلقاً مقرر فرمود (چه مُوَّرِث نبي باشد يا غير نبّي) چنان که ظاهر آيه شهادت مي دهد.

آيه «يُوصِيکُمُ اللَّهُ فِي أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ... (2) «خداوند شما را دربارۀ فرزندانتان وصيت مي کند : سهم پسر دو برابر سهم دختر است » . دلالت اين مثل دلالت آيات ديگر ، مانند : «... کُتِبَعَلَيْکُمُ الصِّيَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ ... (3)

و آیۀ شريفه « ... فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ ... (4)

و يا آیه شریفه «حُرِّمَتْ عَلَيْکُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّيْتُمْ ... (5)

بسيار روشن است، در تمام اين آيات، نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تکليف با ديگران مشارکت داشته و ابداً فرقي بين پيامبر و امتش نيست؛ چيزي که هست مخاطب در اين آيات، شخص شخيص نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که هم خود عمل کند و هم به ديگران از امتش برساند، و به همين جهت اختصاص در خطاب به تکليف خود پيامبر ميرساند که آن بزرگوار از همه ي افراد ديگر به التزام و امتثال اين تکليف ها اولويت دارند.

ص: 390


1- . سورة انفال ، آیة 75
2- . سورة نساء ، آیة 11
3- . سورة بقره ، آیة 183
4- . سورة بقره ، آیة 184
5- . سورة مائده ، آیة 3

همچنين آيه ديگر: «... إِنْ تَرَکَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ (1)

اگر مالي باقي بگذارد براي پدر و مادر و نزديکان به طور پسنديده وصيت نمايد ، و اين حقي است بر پرهيزگاران » . اين آيۀ شريفه در خصوص وصيت به پدر و مادر و خويشاوندان است نه ارث ، لکن از امر به وصيت به آن استفاده مي شود که پدر و مادر و خويشاوندان اولويت دارند، و آيه دلالت حتمي دارد که وصيت به وارث جايز است . البته برخي از متعصّبان عامه ، در دلالت اين آيات مناقشاتي دارند ، با اينکه همۀ آنها موهون و بی پايه اند و چرندیات ، ولي مع الوصف علماي اماميه بالاخص علامّة مجلسي در فتن و محن بحارالانوار [ از جلد 28 شروع می شود ] متعرّض آنها شده و به نحو احسن همه را جواب داده ، (قدّس الله روحه)متن: وَ زَعَمْتُمْ أَنْ حُظْوَةَ لي وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي اَفَخصَّکُمَ الله

شرح: در اين بخش حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) براي استوار کردن جوانب استدلال و محکم کردن آن ، به اشکالاتي که امکان ورود آن است پرداخته و پاسخ مي دهند:

ايراد اول: اين ايراد را پس از گرفتن چند اقرار طرح مي فرمايند،

اول اين که قبول داريد که عموم و اطلاقات آيه، من و پدرم را شامل است، زيرا چنانچه اشاره شد، کسي از حاضران از جمله خود خليفه ايرادي نگرفت که مراد از اين آيات، ميراث مالي نيست. دوم: اين که قبول داريد که در قرآن کريم آيۀ ارثي که مخصوص به شما باشد و صريحاً پدرم را از آن عموم بيرون کرده باشد ، نيست . و مضمون آيه چنين باشد: « ورثۀ همه ارث مي برند، به جز نبي اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) » و اين نکته را با اَفَخَصَّکُمُ الله بيان فرمود.

سوم اين که اعتراف داريد من و پدرم اهل دو دين و آيين نيستيم ؛ يعني- العياذ بالله- من در دين پدرم نباشم و به اين جهت ارث نبرم ، و به اين مطلب اشاره فرمود: « اَمْ تَقُولوُنَ اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْن

لا يَتَوارَثانِ ؟ اَوَلَسْتُ اَنَا و اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ ، آيا مي گوييد : ما اهل دو دين و آيين هستيم که از همديگر ارث نمي برند ! ؟ آيا من و پدرم اهل يک دين نيستيم!؟»

ص: 391


1- . سورة بقره ، آیة 180

پس از گرفتن اين اقرارها ، باز جاي اشکال باقي است که همۀ مراتب سه گانۀ فوق مورد تصديق است، يعني قبول دارند که آيه ارث اطلاق دارد و نيز قبول دارند که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از عموم آيه بيرون نيست و نيز اهل دو آيين نيستند ، ولي ممکن است گفته شود اين عمومات نيز شامل حضرت فاطمه (علیها السلام) و حضرت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، منتها با دليل منفصل از آيه اثبات مي شود : که عمومات شامل آن بزرگواران نمي شود و آن دليل هم روايتي است که خليفه به آن در مقابل حضرتفاطمه (علیها السلام) استناد کرد . يادگار نبوّت ، که نمونه « اُوتِيَتُ جَوامع الکَلِم » مي باشد ، با يک جملۀ کوتاه و پر معنا به پيامد فاسد استناد خليفه اشاره مي فرمايد : « اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ القُرْآنِ وَ عُموُمِهِ مِنْ اَبي وَ ابْنِ عَمّي ؟.» توضيح مطلب به این که اگر با دليل منفصل از آيات ، اثبات شود که مراد از عموم آيات غير از حضرت فاطمه صلوات الله علیها و حضرت نبّی اکرم پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، از دو حال خارج نيست : يا اين است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آن مخصّص و دليل منفصل را ابلاغ فرموده و يا نه- و العياذ بالله- آن را مهمل گذاشته و ابلاغ نفرموده ، و در صورت دوم عدم ابلاغ يا از راه تقصير بوده و يا قصور ، و مراد از قصور؛ يعني جهل به مخصص است ، و مسلّماً هر دو صورت در حقّ رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) محال و ممتنع است ، زيرا در صورت اول ؛ يعني ، ابلاغ مخصّص بيش از سه قسم نيست :

1. يا به همة مردم ابلاغ فرموده

2. فقط به اهل بيت (علیهم السلام) ابلاغ فرموده و مردم را در جريان نگذاشته

3. به مردم ابلاغ فرموده و از اهل بيت (علیهم السلام) مخفي داشته، هر سه صورت باطل است.

اما صورت اولي؛ يعني، ابلاغ به همه مردم، موقعيت ايجاب مي کرد خليفه که در روايت خود [متفرّد = تنها ] بود استشهاد نمايد، زيرا در اين صورت روايت، متواتر مي شد که «فرزندان انبيا از پدرشان ارث نمي برند » و در اين صورت اصلا خود مردم مجالي به استشهاد خليفه نمي دادند و در تفويت کلام خليفه روايت را از رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي کردند ، در حالي که خليفه چنين کاري را نکرد، و خود علماي اصول ، از عامه به اين نکته که غير خليفه آن روايت را نقل نکرده تصريح مي کنند. در بحث اصول در فصل « تخصيص کتاب به خبر واحد » مثالي که مي آورند براي تخصيص، به اين روايت خليفه مثال مي زنند . خود عايشه نيز به اين موضوع اقرار دارد که پدرش در اين روايت متفرّد و تنها مي باشد. ابن حجر در

ص: 392

صواعق، و متّقي هندي در کتاب کنزالعمّال در بخش فضايل ابوبکر، [به اعتقاد خودشان] از ابوالقاسم بغوي و ابن عساکر از عايشه روايت کرده اند که او در حديثي گفته :

«اِنّ النّاس اختلفوا في ميراث رسول الله ، فما وجدوا عند اَحد من ذلک علماً فقال ابوبکر : سَمِعْتُ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول : اِنّا مَعاشِرُ الأنبيآء لا نورث ما ترکناه صدقة »

همانا مردم در ميراث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف کردند، پس روايتي در اين مورد از احدي پيدا نکردند. در اين هنگام ابوبکر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم که فرمود: ما طايفه ي پيامبران ارث نمي گذاريم و هرچه از ما باقي بماند صدقه است»

اما صورت دوم که مخصّص را رسول گرامي (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط به اهل بيت (علیهم السلام) ابلاغ فرموده لازم ميآيد- و العياذ بالله- صدّيقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) با يقين به اينکه حقي در فدک ندارد ، باز به باطل اقامۀ دعوي نمايد و هم مولاي متّقيان علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) آن بزرگوار را در اين باطل تقرير و تثبيت نمايد و نيز پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ابلاغ تقصير و کوتاهي فرموده باشد، زيرا مسألۀ عمومي را چرا بايد به مردم ابلاغ ننمايد؟ اما صورت سوم که به مردم ابلاغ نمايد و از اهل بيت (علیهم السلام) پوشيده نگهدارد، در اين صورت لازم مي آيد مسألۀ به اين اهميّت را چگونه از اهل بيت خود (علیهم السلام) مخفي بدارد، در حالي که آن بزرگوار معدن وحي و حاملان احکام مي باشد؟

و هيچ مسلمان با انصافي نمي تواند به اين مطلب زبان بگشايد .

پس هر سه صورت باطل شد و در نتيجه مقدّمه اين قياس که ، بودن مخصص منفصل براي عموم آيات ارث است هم باطل خواهد شد، و به اين استدلال با بيان فشرده اشاره مي فرمايد: «اَمْ اَنْتُمْ أعلَمُ بِخصوُصِ القرآن و عمومه من ابي و ابن عمّي ؟ آيا شما به عموم قرآن و خصوص قرآن از پدر و پسر عمويم آگاهتريد؟»«ابن الحديد از بعضي از گذشتگان، کلامي نقل مي کند که مضمونش سرزنش و تعجّب از موضع دو خليفه ، در قبال حضرت زهراء (علیها السلام) پس از شهادت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است: «و قد کان الاجل ان يمنعهما التکرم عما ارتکباه من بنت رسول الله فضلا عن الدين» . بهترين عمل آن بود که نجابت و بزرگواري

ص: 393

آن دو ، مانع از اين برخورد نابجا با دخت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مي شد، تا چه برسد به اينکه اقتضاي دينداري اين است » . سپس ابن ابي الحديد مي گويد: «هذا الکلام لاجواب له؛ اين کلام جوابي ندارد».(1)در

ذيل گفتار ابن الحديد از بعضي از سلف، سيد فقيه اهل بيت، آيت الله شرف الدين- اعلي الله الشريف - چنين مي فرمايد: نه فقط اقتضاي بزرگواري و نجابت ايجاب مي کرد که چنين رفتاري را با دخت گرامی پيامبر (صلی الله علیه و آله) بکنند، بلکه براساس موازين شرعي قضاوت هم مي بايست که حکم را به نفع زهراي اطهر (علیها السلام) صادر مي کردند که فدک ملک فاطمۀ زهراء (علیها السلام) مي باشد، و اين مطلب هرچند موازين شرعي فراوان دارد و بر اهل انصاف پوشيده نيست، اما آنچه که مهم است و در اين مقام کفايت مي کند، اين است که حاکم محکمه به يقين مي دانست که ، مدعي مسأله در منزلت و مقام، بسيار عظيم و هم طراز مريم (علیها السلام) بلکه برتر از آن است. ابن عبدالبِّر در کتاب الاستيعاب (2)در شرح حال صديقۀ طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) آورده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « اَلاتَرْضين اَن تکوني سيدة نِساء هذه الاُمَّة ؟ » آيا خشنود نمي شوي که سرور زنان عالم باشي؟» مرحوم سيّد شرف الدین اعلی الله مقامه الشریف ، پس از نقل فضايل و مناقب حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) از کتاب هاي عامه ، چنين ميفرمايد :

« زهراي طاهره را در پيشگاه خداوند منزلت و آبرويي بود که به درستي و صحّت ادعايش اطمينان حاصل ميشد ، به قسمي که ابداً احتياج به شاهد نداشت ، چه هرگز زبان مبارکش به باطل گشودهنشده بود، و هرگز به جز حق سخن نمي گفت. پس دعوي چنين شخصي به تنهايي کافي در صدق آن حضرت و بلکه چنين ادعايي در حد فوق تمام قرار دارد، و هر کسي که آن بزرگوار را مي شناخت ، در اين مسأله شک و ترديدي ندارد ، و در اين سخن که گفتيم: کسي که صديقه طاهره صلوات الله و سلامه را مي شناسد نمي تواند شک کند ، حتي خود ابوبکر بهتر از همه به صدق گفتار و صحّت مدّعايش واقف بود؛ ولي حقيقت مطلب آن چيزي است که ابن ابي الحديد در اشاره به راز عدم قبول ابوبکر فرمايش حضرت فاطمه (علیها السلام) از آن پرده برمي دارد و مي گويد که: از استادم علي بن الفارقي ، که از بزرگان بغداد و استاد و مدرس در مدرسۀ غربي بغداد بود ، سؤال کردم: «آيا فاطمه (علیها السلام) در ادّعاي خود که فدک نحله [بخشش] بود صادق بود؟

ص: 394


1- - النص و الاجتهاد سیّد شرف الدین ص 71
2- . ج 4 ، ص 375

گفت : آري . گفتم : پس چرا ابوبکر با اين که مي دانست فاطمه (علیها السلام) راست مي گويد به گفتۀ آن ترتيب اثر نداد؟

در پاسخ تبسّمي نمود و پاسخي بسيار ظريف و زيبايي داد، او مردي بسيار باوقار و کم شوخي و متين بود ، او گفت : اگر ابوبکر به مجرّد ادّعاي فاطمه سلام الله عليها فدک را به وي واگذار مي کرد، فردا ناگزير مي شد در مقابل ادّعاي خلافت براي همسرش تسليم شود و او را از مقام خلافت متزلزّل کند، زيرا در چنين روزي ديگر هيچ گونه عذري از او پذيرفته نمي شد، چه اينکه خود امضا کرده بود که آن حضرت در ادّعايش صادق است و نيازي به گواه ديگر ندارد». (1)

آنگاه مرحوم سيّد بزرگوار (شرف الدين) چنين ادامه مي دهد: «و با همين شيوه ، ابوبکر شهادت مولاي متّقيان علی (علیه السلام) را در مورد نحله بودن فدک براي فاطمه سلام الله عليها رد کرد در حالي که يهوديان خيبر با همه رذالتشان و با آن بلايي که مولا امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه عليه به سر آنان آورد ، ساحت مقدسش را از شهادت دروغ منزه دانستند ، و نيز با اين شيوه و با خَلْط سخني به سخن ديگر کسي که متصرّف و صاحب يد بود او را مدّعي جلوه داده و مطالبه بينه نمودند،در حالي که مي دانيم بينه بر ابوبکر بود که بايد مي آورد ، و اين مسأله اي بود که در شب برنامه ريزي شده بود.» .(2)

مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني- قدس سرّه- چنين مي گوید :

يا ويلهم قد سألوها البيّنة

علي خلاف السُنَّة المبيّنة

واي بر آنان ، از آن بزرگوار بيّنه مطالبه کردند و اين عمل آنان برخلاف سنت روشن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است . باز مرحوم سیّد شرف الدين مي فرمايند :

« فراموش شدني نيست جبهه گيري ابوبکر در مقابل فاطمه (علیها السلام) که گفت: من صدق گفتار شما را نميدانم در حالي که فرمايش آن بزرگوار به تنهايي از روشن ترين موازين قضايي بود که حکم کند . با قطع نظر از اين دليلهاي روشن، مسلّم مي شماريم که آن بزرگوار مثل ساير زنان صالحه در اثبات

ص: 395


1- . النص و الاجتهاد، ص 84 ، شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 298
2- . النص و الاجتهاد ، ص 84 ، شرح ابن ابی الحدید ، ج 16، ص 299

ادعايش نياز به بيّنه دارد. آيا شهادت علي (علیه السلام) که برادر پيامبر و منزلتش مانند منزلت هارون به موسي بود کفايت نمي کرد؟ ديگر بعد از تعين در مرافعات چه چيزي لازم در فصل مرافعه است؟

مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت خزيمة بن ثابت را برابر با دو شاهد قرار نداد ؟ و به ذات حق سوگند علي (علیه السلام) در مسألۀ شهادت از خزيمه و امثال او شايستۀ هر فضيلت بود. باز اگر ما فروتر آمده و بپذيريم که شهادت علي (علیه السلام) هم مانند يک نفر شاهد عادل است، (بلا تشبیه) چرا ابوبکر از صديقه طاهره (علیها السلام) نخواست که به جاي شاهد ديگر قسم ياد کند؟ و در صورت خودداري از قسم ادعايش را رد مي کرد. هرگز اين موازين را مراعات نکرد و همه را زير پايش گذاشت؛ آري شهادت ام ايمن و مولاي متقيان (علیه السلام) را رد کرد، همان طور که ملاحظه ميکنيد ردّ يک طرفه و بر اساس تصوّر و برداشت فردي است، چه اين که چگونه مي توان شهادت علي (علیه السلام) را نپذيرفت ، در حالي که علي (علیه السلام) عدل قرآن و با قرآن ، و قرآن با او بوده و هرگز از هم جدا نمي شوند، و آن حضرت در آيه مباهله نفس مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم) است، چنان چه شاعر مي گويد :

و هو في آية التباهل نفس

المصطفي ليس غيره اياها

و او (یعنی علي (علیه السلام) ) در آيه مباهله نفس مصطفي و غير از علي کسي نفس مصطفي نشده است. شخصيتي اين چنين در چنين محاکمه اي شهادتش مردود اعلام مي شود واقعاً چه مصيبت بزرگي است که با او رو به رو ميشويم و بايد گفت: « انا لله و انا اليه راجعون . » (1)

صدیقه طاهره (علیها السلام) و آنان که حق را یاری نکردند (اَنصار)

اشاره

متن و اصل :

ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها [ بِطَرَفِها ] نَحْوَ الأَنْصارِ ، فَقالَتْ[ لَهُمْ ] : یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ[الْفِتیَةِ] وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ [حِضْنَته] الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمِیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما

ص: 396


1- - النص و الاجتهاد ، ص 84- 86

اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ (صلی الله علیه و آله) فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، [وَ کُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ]، وَ اَکْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیِعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.فَتِلْکَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرىوَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لِامْثَلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ أعْلَنَ بِها، کِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِکُمْ، وَ فی مُمْساکُمْ وَ مُصْبَحِکُمْ، [یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِکُمْ] هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلِهِ [وَلقَبْلَهُ- وَ لِقَنْلِهِ] ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ [بأَنبیآءِ]وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاکِرینَ». (1)

اَیْهاً بَنی قیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی؟ وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً [بِمَرْأی]مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدىً وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُکُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُکُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ [وَالجُنْدُ]، تُوافیکُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیکُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتُیِرَتْ [لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.] قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْکَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ کافَحْتُمُ الْبُهَمَ،[ف] لا نَبْرَحُ وَ اَوْ [وَ] تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُکُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ ثُغْرَةُ الشِّرْکِ[نُعْرَةٌ]، وَ سَکَنَتْ [سَکَتَتْ]فَوْرَةُ الْاِفْکِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْکُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ [وَالمَرْجِ] ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ [جُرْتُمْ]بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟ بُؤساً لِقَومٍ نَکَثوا اَیمانَهُم ، مِن بَعدِ عَهدِهِم ، وَ هَمُّوا بِاِخراجِ الرَّسُولِ ، وَ هُم بَدَاوُکُم اَوَّلَ مَرَّةٍ ، اَتَخشَونَهُم فَاللهُ اَحَقُّ اَن تَخشَوهُ ، اِن کُنتُم مؤمِنینَ ، اَلا وَقَد اَری اَن قَد اَخلَدتُم اِلی الخَفضِ ، وَ اَبعَدتُم مَن هُوَ اَحَقُّ بِالبَسط وَ القَبضِ ، وَ خَلَوتُم بِالدَّعَةِ وَ نَحوتُم بِالضِّیقِ مِنَ السَّعَةِ فَمَجَجتُم ماوعَیتُم، وَ دَسَعتُمُ الَّذی تَسَوَّغتُم، فَاِن تَکفروُا اَنتُم وَ مَن فیِ الاَرضِ جَمیِعاً فَاِنَّ اللهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ .

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (2)

ص: 397


1- . سورة آل عمران ، آیة 144
2- . سورة توبه ، آیه 13

اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيتُمْ ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ... إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (1)

اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرَتْکُمْ ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُمْ ، وَ لکِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ ، وَ خَوْرِ الْقَناة ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ ، فَدُونَکُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ ]دُبرَةُ [ الظَّهْرِ ، نَقِبَةَ ]نَقبَةَ[ الْخُفِّ ، باقِیَةَ الْعارِ ، مَوْسُومَةً بِغَضِبَ اللّهِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ . فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ « فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ . » (2)

ترجمه :

سپس حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) به طرف انصار توجّه فرمود و چنین فرمود :

ای بزرگ و ای بازوان ملت و نگهبانان اسلام

این کوتاه بینی و سست نگری در حق من چرا ؟

و این خواب آلودگی در برابر ستمی که به من می رود چرا ؟

آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پدرم نمی گفت: « احترام مرد را در فرزندانش نگهدارید؟ »

چه زود حادثه بار آوردید و چه با شتاب بیراهه رفتید

با اینکه شما توانایی انجام مقصد مرا دارید و نیروی کافی در جهت دستیابی به هدف مرا دارید، آیا می گویید : محمد (صلی الله علیه و آله) را مرگ درگرفت ( و همه چیز تمام شد و خاندان نبوت گم شد ؟ )

ص: 398


1- . سورة إبراهيم ، آیة 8
2- . اقتباس از آیات 121 و 122 سوره هود

آری ، مرگ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حادثه ی بزرگی بود که اثر آن همه جا را گرفت و شکافش آشکار گردید و پیچیدگی آن همه گیر شد و روی زمین با غیبتش تیره گشت و ستارگان در مصیبتش گرفته شدند.

و آرزوها به آخر رسید

و کوه ها فروتنی کرد

و حریم ها درشکست

و حرمت ها به هنگام مرگش درهم ریخت.

فقدان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فاجعه بزرگ و مصیبتی بس عظیم ، که همچون مصیبت سختی مثل او

و بلايي مانند او ، نيامده است .

این کتاب خدای- عزوجل- در خانه های شماست ، که در صبح و شام،بلند و آهسته ، و به صورت عادی و یا با لحن مطبوع می خوانید که می گوید:

قبل از پیامبر هم به پیامبران گذشته حادثۀ حتمی و قطعی (مرگ) جاری شده: « نیست محمد جز اینکه پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمده اند [و رفته اند] پس اگر او بمیرد و یا کشته شود ، شما به پیشینۀ خود (جاهلیّت) خواهید برگشت ؛ شما مطمئن باشید، اگر کسی برگردد زیانی به خدا نمی رسد ، و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد . »

هان ای فرزندان قیله ! ( کنیۀ انصار توضیح او خواهد آمد ) .

آیا مرا از ارث پدر محروم سازند در حضور شما ، می بینید و می شنوید و در مجلسی و مجمعی که من شما را می خوانم و از ظلمی که به من می رود آگاه هستید ؟و شما افراد زیادی دارید و ساز و برگ و نیروی ( دفاع از مرا ) دارید.

به ندای من پاسخ نمی دهید ، و به فریاد من نمی رسید.

شما مردان جنگی و به خیر و صلاح معروف و شناخته شده اید.

ص: 399

شما برگزیدگان و صالحانی بودید که به جنگ با عرب انتخاب شدید،

و در این راه متحمّل رنج و زحمت شدید ،

و با امت ها شاخ به شاخ و رو در روی شجاعان ایستادید ، و پیوسته به شما فرمان می دادیم و شما فرمان بر بودید ، تا اینکه [در اثر فداکاری های شما] آسیاب اسلام به کار افتاد و خیر و برکت روزگار جاری شد و نعرۀ شرک فرو شد و دروغ از جوشش افتاد و آتش کفر خاموش شد و صدای از هم پاشیدگی فرونشست و نظام دین به ترتیب افتاد.

پس چرا این گونه بعد از بیان و اعلان، سرگشتگی و پنهان کاری می کنید ،

و پس از آغاز، عقب نشینی، و پس از ایمان، به شرک برگشتید ؟

چرا با قومی که پیمان خود را شکستند و در صدد بیرون راندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و آنان آغازگر جنگ در نخستین بودند جنگ نمی کنید؟

آیا از آنان می ترسید؟ پس خدا شایستۀ ترس است اگر ایمان داشته باشید .

هشیار باشید می بینم به خوشگذرانی و راحت طلبی رو آورده اید ، و کسی را که شایستۀ دخل و تصرف در کارهاست [علی بن ابی طالب (علیه السلام) ] کنار زدید ،

و به تن پروری در گوشه ای آرام تن دادید .

و از فشارها و سختی ها [ی مسؤولیّت] به فضای باز بی احساسی روی آوردید .آنچه را از ایمان برگرفته بودید به بیرون افکندید، و آنچه را که به گوارایی فرو برده بودید بالا آوردید ، و بدانید اگر شما و تمام افراد روی زمین کافر شوند [ از ملک و قدرت خدا چیزی نمی کاهد زیرا ] خدا سخت بی نیاز و سپاس گزار است.

و من آنچه را که گفتم [نه از راه جهالت به حال شما بود ، بلکه] از روی معرفت گفتم.

ص: 400

به سبب عدم یاوری که در خمیرۀ شماست، و نیرنگ و فریبی که در صمیم دل های شماست، موجب شد که غصّه های دل لبریز شده و آن چه در دل داشتید ظاهر کردید. آنچه گفته شد اتمام حجت بود.

حال بگیرید این مرکب خلافت را

و آنچه از وزر و وبال است به او حمل کنید.

اما این مرکب پشتش زخم و پایش مجروح و ننگ آن ابدی ، و نشان غضب الهی که شعلۀ آن سر از سینه ها درمی آورد خواهد بود .

آنچه که انجام می دهید همه را خدا می بینید و چه زود ستمگران خواهند دریافت در چه بازگشت سختی قرار خواهند گرفت .

و من دختر ترساننده از عذاب شدیدی که در پیش دارید می باشم . پس شایسته است که ما و شما در انجام وظیفۀ خود فروگذار نباشیم ، و در انتظار نتیجۀ اعمال خود باشیم .

لغات

لغَت رَمَتْ : از رمی ؛ یعنی ، انداختن و پرت کردن، ولی در این جا مراد انداختن نگاه است ؛ و به عبارت دیگر ، توجه نظر . در بعضی نسخه ها به جای رَمَت ، رَنَتْ با نون دوم به جای میم آمدۀ از ماده رنی یرنو رنوّاً . یعنی ، نگاه خود را ادامه دادن که در معنا نزدیک به معنای رَمیْ است.

رَمَیَ الشّی و به رَمْیاً و رِمایَةً ، انداخت آن را از دسترَنا اِلَیْهِ رُنُوّاً وَ رَنّاً پیوسته به سکون چشم نگریست به او

این کلمه 9 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه طَرْف : به فتح طاء و سکون راء به معنای چشم و یا نگاه است.

طَرَفَهُ عَنْهُ ، برگردانید او را از آن ، طَرَف عَیْنَهُ چشم بر هم زد، طَرَفَ اِلَیْهِ نگر نیست به سوی او طَرْف چشم نگاه از گوشۀ چشم به کنارۀ چیزی

ص: 401

این کلمه 11 مورد در قرآن آمده است.

1. وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ (1)

2. وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (2)

3. ... يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ (3)

کلمه مَعْشَر: جماعت، شَعَرَ النّاس متفرّق و پراکنده شدند. جماعت مردم

کلمه نقِّیَبه: از نَقبْ: شاهد قوم که گفتۀ او مورد قبول طایفۀ خود باشد و به عبارت دیگر، چهره های با نفوذ و شناخته شده. نقیب به فتح نون، مهتر قوم، سرپرست و رئیس قوم ، نقباء ، نَقَبَ عَلیَ القوم نِقابَةً و نَقابَةً و نَقبًا مهتر و بزرگتر گردید برایشان

در نسخه دار دارد فِتْیَه به معنای جوان مردی فتوّت به ضم فا و تا و فتح واو مشدد سخاء کرم ، جوان مردی

فَتَا الرَّجُل فَتْواً ، غلبه کرد در سخاوت فَتیَ فَتیً و فَتاءً ، جوان گردید

فَتِیٌّ – فَتِیَّة مؤنث – فِتاو وَ اَفْتاء جمع جوان از هر چیز ، جوان مردیکلمه نقیب یک بار در سوره مائده ، آیه 12 در قرآن آمده است و کلمه نَقَّبُوا یک مورد در سوره ق آیه 36 و کلمه نَقْبًا یک مورد در سوره کهف ، آیه 97 و کلمه الفِتیَةُ ، فقط دو مورد در سوره کهف ، آیه 10 و 13

کلمه اَعْضاد: جمع عَضد به معنای نصرت و بازو که میان شانه و آرنج دست می باشد، و از آن جهت به آن عضد گفته می شود که بازو سبب قوّت انسان بر اعمال است که در آیۀ شریفه هست: «... مَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً » (4)

ص: 402


1- . سورة صافات ، آیة 48
2- . سورة ص ، آیة 52
3- . سورة شورى ، آیة 45
4- . سورة كهف ، آیة 51

و یک بار نیز در سوره قصص آیه 35 آمده است.

قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِيکَ ... (1)

کلمه حَضْنَتَه یا حِضْنَتَه : جمع حاضن به معنای حافظ و نگهدارنده ، حَضَ الصَّبی حَضْناً و حِضانَةً وَاحْتَضَنَ ، در کنار گرفت کودک را و دایگی کرد ، پرورش داد ، حاضِنِ ص حُضّان جمع

کلمه غَمیزهَ: مرحوم خلیل گوید: « ضعفه فی العمل و جهله فی العقل ؛ سستی در عمل ، و نادانی در عقل است . » کتاب لغت العین.

غَمَزَهُ غَمْزاً - غَمزَ بالعَین به چشم اشاره کرد اِغْتَمَزَ الکَلِمَةَ پست و ضعیف دانست آن را غَمیزَة عیب- سستی عقل

این کلمه یک بار در قرآن آمده ، سوره مطففین آیه 30- وَ إِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ

کلمه سِنَّةُ : غنودن ؛ یعنی ، خواب سبک « گفته شده : سَنَة ، سنگینی در سر ، و نُعاس سنگینی در چشم و نوم ، سنگینی در قلب است . » (2)قرآن می فرماید:«اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ ...» (3)

«هیچ معبودی جز خداوند یگانه زنده ، که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند، وجود ندارد هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد. (و لحظه ای از تدبیر جهان هستی غافل نمیباشد . ) »

کلمه ظُلامَة : به معنای مَظلمه، آن چیزی که ستمگر از شما گرفته باشد و شما در پی گرفتن آن باشید.

از ریشه ظلم . ظَلمَ ظُلْمًا و ظَلْمًا و ظَلَمةً ، ستم کرد ، بی جا و غیر محل نهاد چیزی را ظُلامَة و مَظْلَمة ، مَظالم جمع دادخواهی این کلمه 315 مورد در قرآن آمده است.

ص: 403


1- . سورة قصص ، آیة 35
2- . لسان التنزیل ، ص 213
3- . سورة بقره ، آیة 255

کلمه سَرْعانَ و کلمه عَجْلان : هر دو اسم فعل به معنای سَرَعَ و عَجَلَ ؛ یعنی، چه با سرعت و با شتاب.

عجلان ذا اِهالَةٍ : اهاله پیه و مانند آن است که ذوب شود و عَجَلان به معنای سرعت است ، و این مثلی است برای خبری که او در تعجب باشد . در شرح قاموس چنین گوید : «و خبری که در معنای تعجّب هست می باشد و از این است که در او معنای تعجّبی هست . آنچه گفته می شود که : سرعان ما صنعت کذا ؛ یعنی ، چه زود کرد آنچه کرد چنین ؛ و اما گفتۀ ایشان در مثل « سرعان ذا اِهالَة » پس اصل او این است که مردی بود از برای او میش لاغری بود که روان می شد آب بینی او از سوراخهای بینی او ؛ پس گفته شد از برای او که: چیست این ؟ پس گفت که : چربش اوست . پس گفت سؤال کننده که : «سرعان ذا اهاله» و زده می شود این مثل از برای کسی که خبر می دهد به بودن چیزی پیش از وقت او.»(1)

کلمه خَطب : به فتح خ ، امر عظیم.خَطَبَ الخاطِبُ خُطْبَةً و خَطْباً و خَطابَةً ، خطبه خواند

خَطب خُطُوب جمع ، حال ، "شأن" ، کار بزرگ یا کوچک، خواستگاری 12 مورد در قرآن آمده است.

قَالَ فَمَا خَطْبُکَ يَا سَامِرِيُ (2)

پس چیست این کار عظیم توای سامری

کلمه اِسْتَوْسَعَ: از وسعت: گشاد شد.

وَسَعَ المکانُ سَعَةً و وِسْعَةً ، فراخ و گشاد شد مکان

33 مورد با ابعادش در قرآن آمده است .

کلمه وَهْنُهُ : در بعضی نسخه ها وهیِه آمده است؛ یعنی ، لباسی که پوشیده و پاره شده باشد.

وَ هَنَ فِی الَعَهدِ وَهْنًا وَهَنًا ، سستی کرد در کار ، سُست گردید این کلمه 8 مورد در قرآن آمده

ص: 404


1- . شرح قاموس ج 1 ص 597 (چاپ سنگی)
2- . سورة طه ، آیة 95

کلمه اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ : فتق : شکاف ، استنهر به معنای استوسع است. يعني مراخ و گشادي

نَهَرَ الدَّمُ نَهْراً سیلان ، یافت خون به شدّت ، نَهَرَ الماءُ ، جاری شد آب در زمین . اِسْتَنْهَرَ الشَّیْءُ ، فراخ شد آن چیز فَتَقَ الشَّیْء فَتْقًا ، شکافت او را

کلمه نَهَرَ 112 مورد و کلمه فتق یک مورد در سوره انبیا آیه 30

کلمه اَکْدَتِ الآمالُ: خیرش تمام شده و منقطع شده، « اِکداء آمال » کنایه از ، از بین رفتن امیر است.

کلمه بائِقَه : شرّ و بلا، باقَ بَوقاً و بُؤوقاً ، بدی و خصومت ، باق المال تباه و هلاک شد مالبائِقة ، بوائِق جمع ، سختی و بلا

کلمه اَفْنِیَتِکُمْ : جمع فنا ، به کسر فاء : جوانب منزل از بیرون و یا عرصۀ گشاد رو به روی منزل.

فَنِیَ فَنآءً سپری شد . فَنآء هلاک خلاف بقا ، فانی پیرسال خورده ، نیست شده

کُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (1)

کلمه هُتافاً: به ضم هاء ؛ آواز بلند.

هَتَفَتْ فُلانٌ هُتافًا ، بانک زد به او هاتِف ستاینده، آواز کننده

کلمه صُراخاً: صدای بلند، هر دو به یک معنا می شود. صَرَخَ صُراخاً و صَریخًا بانگ و فریاد زد ، صُراخ فریاد یا آواز سخت

سه بار این کلمه در قرآن آمده است.

کلمه تِلاوَةً : تلاوت به کسر ؛ یعنی ، قرائت .

تَلَوْتُ القُرآن تِلاوةً ، خواندم قرآن را فقط کلمه تِلاوَتِه یک بار در قرآن آمده است .

ص: 405


1- . سورة رحمن ، آية 26

الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْکِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ ... (1)

کلمه اَلْحاناً : اَلحان : جمع لَحن به معنای « با طرب و ترجیع خواندن و نیکو کردن قرائت و یا شعر و غنا » به قرینه مقابله ، با صدای خوب خواندن .(2)لَحَنَ فی کَلامِهِ لَحْناً وَ لَحَناً و لحُوُناً وَ لَحانَةً وَ لَحانِیَةً ، خطا کرد در خواندن و در حرکات كلمات

لاحِنْ و لَحان و لَحّانة ص – لاحِن – خطاکننده در قراءت و اعراب ، دانا به انجام سخن

اَلحَن دانا ، آگاه

این کلمه یک بار در قرآن آمده است، آیه 30 سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

کلمه اَیّهًا : اسم فعل است، به معنای امر، و به کسی که از کسی دیگر ادامۀ گفتار و یا عملی را بخواهد « اِیِهٍ » گفته می شود. ابن سِکیّت گوید: « اگر لفظ اِیِه را (به کلمه بعد) وصل کردی با تنوین می خوانی ، مثل اینکه می گویی : « اِیِهٍ حدّثنا » و وقتی خواستی معنای دور کردن به لفظ اِیِه را برسانی با فتح همزۀ اَیّهاً می گویی ، که به معنای هیهات ؛ یعنی ، دور است.»(3)

کلمه اَاُهْضَمُ : از هضم به معنای شکستن، ظلم کردن، بازداشتن و نقص.

هَضَمَ الشَّیء هَضْمًا : شکست آن را هَضَمَ فُلاناً ستم کرد و خشم گرفت او را هَضَمَ حَقَّهُ کم کرد حق او را ، اِهْتَضَمَهُ : ستم کرد و خشم گرفت بر او، چیزی از حق او کم کرد

کلمه هَضْمًا یک بار در سوره طه آیه 112 آمده و کلمه هَضیمٌ در سوره شعراء یک بار آیه 148

کلمه مُنْتَدَیً : مجلس و محل مشورت.

نَدَا القومُ نَدْوًا اجتماع کردند و حاضر گشتند

ص: 406


1- . سورة بقره ، آیة 121
2- . ابن اثیر ، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ، ج 4، ص 242
3- . مجمع البحرین مادۀ « ای ه- »

نادیُ فُلاناً ، نشست با او در اَنجمن ، مفاخره کردند با هم، مُنْتَدیٰ ، انجمن روزانه ، مجلس ، کلمه نِدا با ابعادش زیاد در قرآن آمده است.کلمه کِفاح : بدون زره و سپر به استقبال دشمن رفتن . کَفَحَ العَدّوٌ ، با دشمن رو به روی شد ، کَفْح ، مصدر ، رویاروی ، شمشیر زدن، کِفاح به کسر کاف ، چیز بسیار

کلمه ناطَحْتُمُ : نَطَحَ الکبش از باب ضرب: شاخ به شاخ شدن . نَطَحَ فُلاناً راه نداد او را و دور کرد از او، ناطَحَهُ نِطاحاً مُناطَحَةً ، شاخ زدند یک دیگر را

کلمه نَطیِحَةٌ یک بار در سوره مائده آیه 3 آمده است.

کلمه بُهَمَ : با ضم ، جمع بُهَمَة : مجهولی که شناخته نشود ، قهرمان.

اَبْهَمَ الاَمْر اِبهامًا واسْتَبهَمَ و کار مشتبه شد ، اَبْهَمَ فُلانًا عَنِ الاَمر دور کرد و راه نداد او را اِبْهام مجهول و بیقید گذاشتن چیزی را

کلمه دَرَّ حَلْبُ: دَرّ؛ یعنی، جریان و کثرت.

حَلْب: شیر دوشیدن.

دَرَّ النَبّات دَرّاً ، بسیار شد گیاه و در هم پیچید. دَرّ ، خون، شیر، غنیمت ، بسیاری شیر، خوبی و نیکوئی

حَلَبَ الشّاة و غیرها حَلْباً وَ حَلَبًا و حِلاباً ، دوشید گوسفند و غیر آن را حَلَبَ حَلَبًا ، سیاه شد

کلمه ثُغْرَة : به ضم ثاء و غین : مقصود در اینجا خضوع گردنکشان است.

ثَغَرَهُ ثَغْراً رخنه کرد در آن ، ثَغَرَ فُلاناً ، شکست دندان او را [ در نسخه ای ثُغْرَه ثبت شده است ، ثَغَرَتِ القِدرُ ثَغْراً وَ ثَغَراناً جوشید دیگ، ثَغِرَ عَلَیْه خشم ناک گردید بر آن]

کلمه اِفْک: دروغ ، كذب ، افتراء

اَفِکَ اِفْکاً وَ اَفْکاً و اَفَکاً و اُفُوکاً

ص: 407

دروغ گفت این کلمه 11 مورد آمده است.

کلمه خَمَدَتْ : فرونشستن شعله های آتش.

خَمَدَتِ النّار خَمْداً و خُموُداً ، خاموش شد شعله آتش و حرارت آن باقی است.

خامِدُونَ در سوره یس آیه 29

و خامِدینَ در سوره انبیاء آیه 15 آمده اند.

کلمه هَدَأَتْ: آرامش پیدا کرد.

هَدَءاَ هَدْءاً و هُدُوُءاً و هُدْئَةً ، آرمید هَدَءا بِالمَکان ، اقامت نمود بدآنجا

کلمه الهَرْج: با فتحه هاء به معنای فتنه.

هَرَجَ النّاسُ هَرْجاً در فتنه و آشوب و کشتن و اختلاط افتادند، هَرَج الباب ، گشاد گذاشت در را ، هَرْج ، آشوب و فتنه هِرْج به کسر هاء به معنای احمق ، سست از هر چیزی

کلمه اِسْتَوْسَقَ: نظم یافت.

وَسَقَ الشَّئَ وَسْقًا ، جمع کرد آن را و با نمود

اِسْتَوْسَقَ ، اجتماع کردند.

اِسْتَوسَقَ الاَمْرُ ترتیب یافت کار

وَسَقَ در سوره انشقاق آیه 17 و نیز اتَّسَقَ در سوره انشقاق آیه 18 آمده است.

کلمه نَکَثَ: نقض کرد. نَکَثَ العَهْدَ نَکْثًا ، شکست پیمانه ، تَناکَثوُا با هم دیگر عهد و پیمان بستند.

این کلمه 7 مرتبه آمده است در قرآن 2 مورد در سوره توبه ، آیه 12 و آیه 13 و کلمه نَکَثَ یک بار در سوره فتح آیه 10.

ص: 408

کلمه قَدْ اَری : رؤیت در اینجا به معنای علم است. رَأی رَأیًا وَ رُوُیَةً و رائَةً و رِئیاناً ، نظر کردن به چشم و دانستن و نظر دادن به عقل رَأهُ عالِماً دانست او را دانشمند

این کلمه در قرآن بسیار آمده است.

کلمه اَخْلَدْتُمْ : از خلود، یعنی ، رکون کردن و مایل شدن. خَلَدَ خُلُوداً ، همیشه دائماً ماند 87 مورد آمده و کلمه اَخْلَدَه یک بار اعراف 176 و اَخْلَدَهُ یک بار در سوره حمزه آیه 3

کلمه خَفْض : آسایش زندگی.

خَفَضَهُ خَفْضًا فرود آورد.

وَ اخفِضْ لهما جَناحَ الدُّلِ مِنَ الرَّحْمَة (آیه)

خَفَضَ بِالمکان مقیم گردید در جای

خَفْضَ خَفْضًا خوش گذرانی کرد

عَیْشٌ خافِض زندگی خوش و خُرَّم

چهار مورد این کلمه آمده است.

سوره حجر آیه 88 سوره اِسراء آیه 24

سوره شعراء آیه 215 سوره واقعه آیه 3

کلمه الدَّعَةِ : راحت و آرامش. دَعَّهُ دَعّاً سخت راند او را به سختي فرو رفت دُعاع – دُعاعَة : واحد ، نخله هاي متفرّق و پراكنده

کلمه الدَّسْعَ: مانند منع بیرون انداختن شتر، نشخوار خود را. دَسَعَ دَسْعًا ، راند ، برآوردن شتر نشخوار را به دهان، دَسیعَه ، دَسائِع ، جمع بخشش بزرگ ، بخشیدن

ص: 409

کلمه مَجّ : ریختن. وَعَیْتُم: از وعاء ؛ یعنی، ظرف وعیتم ؛ یعنی ، آن چیزی را که حفظ کرده بودید به بیرون ریختید .

مَجَّ الشَّرابَ مَجّاً ، انداخت از دهن شراب را مَجَّ الرّیق ، انداخت آب دهان را

وَعَی الشَّیء وَعْیًا جمع کرد و گرد آورد آن را

این کلمه 7 مورد در قرآن آمده است.

کلمه تَسَوَّغْتُمْ: از ساغ الشراب؛ یعنی، به سهل و آسانی نوشیده شود. ساغَ الاَمْرُ سَوْغاً و سَوَغاناً ، جایز و رواست آن کار

ساغَ الشّرابُ ، آسان به گِلو ريخت

کلمه الفَیْض: در لغت به معنای کثرت آب و جریان اوست و گفته می شود : فاض الخبر؛ یعنی، شایع شد، و فاضَ صَدْرُهُ بِالسّر؛ یعنی، سرّ را ظاهر کرد، و مراد از فیضه در اینجا ، عدم تاب و توانایی نفس به ضبط و نگهداری آنچه داشت.

فاضَ السَّیْلُ فَیضًا و فُیُوضًا و فَیوُضاً و فُیُوضَةً و فَیْضوضَةً و فَیَضاناً ، بسیار شد سیل و جاری گردید .

فَیْض- اَفْیاض و فُیُوض جمع مرگ ، رود نیل اسب تیزرو

این کلمه 9 مورد آمده است.

کلمه النَفَثْ: مانند نفخ فوت کردن است و آن کمتر از آب دهان است ، یعنی ، فوت کردن بدون آب دهن.

نَفَثَ البُصاقَ مِنْ فیهِ نَفْثًا و نَفَثاناً .

آب دهن را بریخت . نَفَثَ المَصْدوُر ، دردمند سینه نفس کشید.نَفْثَة المصدوُر : آه کشیدن از درد سینه ، برای کسی که در سینه اش درد باشد ( چه درد ظاهری و یا باطنی ) . چه اینکه گاهی انسان خشمگین نفس بلندی می کشد و از حرارت قلب آرامش پیدا می کند.

ص: 410

این کلمه در قرآن یک بار آمده است:

وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (1)

کلمه خَوْرُ القَنا: خَوْر: ضعف و سستی. خارَ الثَور خَوْراً بانگ کرد گاو

خارَ الحرّ خَوَراً و خُوءراً ضعیف و لاغر شکسته گردید.

کلمه القَنا : نیزه شاید مراد ضعف نفس در مقابل شداید و یا دریغ کردن از نصرت و یا سستی نشان دادن در برابر دشمن باشد.

قنا الشّئُ قَنْواً و قَنواناً و قُنُوّاً ، فراهم آورد و گرفت به جهت خودش

قَناة ، قَنوات و قَنا و قنِّی و قَنْیات جمع قِناء ، نیزه یا چوب آن

کلمه بَثَّهُ : نشر و اظهار هست، و نیز به معنای غمی که انسان توانایی کتمان او را ندارد و اظهار می کند . ( اِنّما اشکو بثّی و حُزنی الی الله ).

بَثَّ الخَبرَ بَثًّا ، شایع و آشکار کرد خبر را

بَثّ ، حال ، غم و اندوه سخت، بیماری شدید حاجت ، مَبْثوث پراکنده و گسترده

این کلمه 9 مورد در قرآن آمده از جمله

قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ (2)کلمه تَقْدِمَةُ الحُجَّةِ : قبل از وقت، اعلام کردن تا طرف به غفلت و بی خبری عذر نیاورد.

قَدَمَ القَوْمَ قَدْماً و قُدْماً و قُدُوماً ، پیشی گرفت قوم را ، تَقدُّم پیش آمدن ، بسیار پیشی نمودن ، قُدْمَة پیشی در کار ، دلیری ، خرامیدن قَدَم - اَقدام جمع قَدَمَة – مؤنث ، پیشی در کار

حُجَّة ، حُجَج جمع برهان ، کلام راست

ص: 411


1- . سورة فلق ، آیة 4
2- . سورة يوسف ، آیة 86

فقط کلمه حُجَّة 4 مورد در قرآن آمده است.

بقره 150، نساء 165، انعام 149، شوری 15 و کلمه قَدَم 56 مورد با ابعادش آمده است.

کلمه فَاحْتَقبُوها : از حَقَبَ : آن ریسمانی است که رحل (1)را

به شکم شتر می بندند و آمادۀ سوار شدن می شود.

حَقِبَ البَصیرَ حَقْباً واحَقَبَ ، بند شد بول شتر از افتادن تنگ بر غلاف تیره او حَقَب - تنگ شتر ، ریسمان پالان بند ، کمربند ، زنان آراسته به زیور و حُلی دوبار این کلمه آمده است ، سورۀ کهف آیه 60 ، سوره نباء آیه 23

کلمه الدَبَرْ: زخمی که در پشت شتر و یا هر مرکوبی باشد.

دَبَرَ الرَّجُلُ دُبُوراً پیر شد.

دَبَرَة ، دَبَر و اَدْبار جمع جراحت پشت چهارپا این کلمه 44 مورد آمده است.

کلمه النَقَبْ : نازک شدن پای شتر

نَقَبَ الحائِط نَقبًا ، سوراخ کرد دیوار را

اَنْقَبَ البَعیرُ ، سائیده و باریک شد کف پای شتراین سه مرتبه آمده است ، سوره ق آیه 36 ، سوره کهف آیه 97 ، سوره مائده آیه 12

کلمه العارِ : عیبی که در معرض زوال نباشد .

عار عیب و ننگ

4 مورد در قرآن آمده است: سوره احزاب آیه 13( دوبار تکرار شده) سوره نور آیه 31، سوره نور آیه 58

کلمه شَنار: عیب و عار. شَنَّر علیه تَشْنیراً ، عیب کرد او را یا شنوایند عیب او را شَنّار عیب و عار، بدخوی ، و پر عیب

ص: 412


1- . رَحْل : به معني رَخت و اسباب و اثاث

کلمه مُنْقَلَبِ : برگشت گاه ، سرنوشت .

قَلَبَ الشَّیْء قَلْبًا برگردانید آن را .

قرار داد بالای آن را پائین آن یا باطن آن را ظاهر کرد ، مُنْقَلبَ برگردیدن ، مکان برگردیدن

این کلمه با مشتقّاتش بسیار در قرآن آمده است .

فقط کلمه مُنْقَلَبٍ یک مورد در سوره شعراء آیه 227

شرح و توضیح : انصار چه کسانی اند ؟

در سالی که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) هجرت کردند (1) از مکه به مدینه که حادثه عجیبی بود و علت هجرت این بود که عدّه ای از مشرکین و کُفّار مکه تصمیم گرفته بودند، پیامبر الهی (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند. خداوند متعال به وسیله جبرئیل (علیه السلام) پیغام را رسانید و نقشه شوم مشرکین را نیز به آن حضرت گوش زد فرمود.ناچار ، امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را جای خود گذاشت و خود به طرف غار ثور حرکت کرد و از آن جا هم در شب چهارم همان ماه ربیع الاول به جانب مدینه حرکت فرمودند .(2)

وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شدند در محلّه ای به نام قُباء که تا مدینه تقریباً 4000 متر است نزد قبیلۀ بنی عمرو بن عوف پیاده شدند و فرمودند: تا برادرم علی و دخترم فاطمه نيايند ، من داخل مدینه نخواهم شد تا وقتی به وسیله ابوواقد با نامه ای به حضور امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرستادند که زود به ما ملحق شو و توقف نکن هنگامی که فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) رسید ، آمادۀ هجرت شد لذا حضرت علی (علیه السلام) ، فاطمۀ زهرا (علیها السلام) با فاطمۀ بنت اسد مادر بزرگوار خود و امِّ کلثوم دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سوده زوجه آن حضرت (صلی الله علیه و آله) و ام ایمن و ... را برداشته متوجّه مدینه شد ، یک روز یا دو روز بعد از این که امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و آله متوجّه مدینه گردید ، همین که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شدند مردم مدینه ( انصار ) به مهار ناقۀ آن حضرت می چسبیدند . [و سخت

ص: 413


1- - هجرت در شب پنج شنبه اول ربیع الاول سنۀ 13 بعثت از مکه به غار ثور بوده و از آن جا به مدینه
2- - روز دوشنبه 12 همان ماه هنگام زوال ظهر به محله قباء به فاصلۀ دو میل طرف چپ کسی قرار دارد که بخواهد از مدینه به مکه رود ، وارد شدند.

استقبال می کردند] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمود: بگذارید که ناقۀ من آزاد باشد در هر خانه ای که ناقۀ من بخوابد همان جا پیاده خواهم شد وقتی که ناقۀ آن حضرت در خانۀ ابواَیُّوب انصاری معروف صحابه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) خوابید. ابوایّوب مادر خود را که نابینا بود صدا زدند که ای مادر در را بگشای که سیّد بشر، عزیزترین ربیعه مَضَر یعنی محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) و رسول مجتبی آمد. وقتی که مادر ابوایّوب در را گشود و خارج شد گفت : واحسرتاه ، چقدر خوب بود که من بینا می بودم و جمال پیامبر خود- (صلی الله علیه و آله) - را می دیدم ؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دست مبارک خود را به صورت مادر ابوایّوب انصاری کشید و بینا شد که این اوّلین معجزه ای بود از آن حضرت ظاهر گردید.این اجمالی بود از هجرت آن بزرگوار و استقبال پرشور مردم انصار مدینه(1)

نیاکان انصار

انصار لقب دو قبیلۀ اوس و خزرج است که از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این لقب مشرّف شدند.(2)

زیرا آنان به هنگام مهاجرت حضرتش به مدینه به یاوری و طرف داری و حمایت از آن حضرت قیام نمودند.

نسب انصار را در تاریخ کامل ابن اثیر چنین می نویسد:

اَوس و خَزْرَج فرزند حارثه ، حارثه فرزند ثعلبة العنقاء فرزند عمرو مزيقياء، فرزند عامر ماء الحساب، فرزند حارثة العطريف ، فرزند امرء القيس البطريق، فرزند ثعلبة ، فرزند مازن، فرزند اَزُدْ ، فرزند غوث، فرزند مالک ، فرزند زيد ، فرزند کهلان ، فرزند سباوي ، فرزند يشجب ، فرزند يَعْرب ، فرزند قحطان (پدر بزرگ عرب) . مادر و جَده اعلاي آنان ، قَيْلَه بود، فرزند کاهل بن عُذرة بن سعد ، و به همين مناسبت به انصار بني قَيْلَه مي گويند.»(3) آنگاه ابن اثیر در تاريخ کامل خود به بعضي از ويژگيهاي نامبردگان از اجداد و نياکان انصار مي پردازد ، تا به اَزُد مي رسد و مي گويد : جايگاه اَزُد در شهر مأدب يمن بود ، تا کاهني عمرو را از سيل بنيان کن خانمان برانداز عِرَمْ و اينکه اکثر اهالي به سرنوشت عمل خود ، يعني تکذيب انبياي الهي - که به آنان مبعوث شده بودند - گرفتار خواهند شد. خبر داد عمرو بن عامر پس از اين آگاهي هرچه از اموال و زمين داشت به فروش رسانده ، خود

ص: 414


1- . بحار ج 19، ص 28 – 133 احیاء التراث العربی ، بیروت – لبنان ، ناسخ التواریخ ج 1، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ص 8- 109 انتشارات کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ افست اسلامیه سنه 1363 شمسی
2- . انصار جمع نصیر و ناصر به معنی یاری کنندگان، گروهی از مردم مدینه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را یاری کردند ، که اشاره شده در متن کتاب
3- . ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 1، ص 655 مؤسسه علمی طهران مطبعة حیدری، طبع اول سنۀ 1366

و پيروانش از مأدب کوچ نمودند و در شهرهاي مختلف اقامت گزيدند. خزاعه ساکن حجاز شد، غسّان در شام مسکن گزيد، و هنگامي که ثعلبة بن عمرو بن عامر ، از مدينه گذر مي کرد، اوس و خزرج(فرزندان حارثه) در يثرب (مدينه) ساکن شدند. يثرب هم در آن اوان داراي روستاها و بازارها بود و هم در آن سرزمين چندين قبيله از يهود بني اسرائيل و غير از آنان زندگي مي کردند، و از جملة آنان يهود قُرَيظه و نضير و بني قينقاع و بنيماسلّه و بني زعورا ، مي باشد.

يهود در مدينه قلعه هايي ساخته بودند که به هنگام خطر در آنان متحصّن شوند، اوس و خزرج نيز در مدينه وارد به قبيله هاي يهود مزبور شدند، تازه واردها ، نيز به روش يهود منازل و قلعه هايي بنا نمودند، و پيوسته بزرگي و زَعامت و رياست با يهود بود، تا اينکه از بزرگ يهوديان به اسم «اخطيون» عملي ننگين سرزد و موجب سقوط آنان گرديد، و بدين سان ، رياست به دست اوس و خزرج افتاد. اين دو قبيله با کمال اتحاد و صفا به همزيستي ادامه دادند، تا اينکه جنگ سُمير ، روي داد و اين نخستين جنگي بود که ميان دو قبيلۀ اوس و خزرج درگرفت؛ و پس از اين جنگ- به تفصيلي که نيز در تاريخ کامل و ديگران گفته اند- عداوت و دشمني شدت يافت. در کامل ميگويد: «و افترقوا و قد شبت البغضاء في نفوسهم و تمکنت العداوة بينهم(1)

؛ متفرق گشته و دشمني در دلهاي آنان جوانه زد و عداوت ريشه دوانيد.»

انصار در ايام جاهليت برحسب رسم مشرکين به مکّه مي آمدند . رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه آنان را ملاقات مي فرمود و رسالت الهي خود را به آنان بازگو مي فرمود و استمداد مي جست ، آنان نيز به حضرتش گرويدند و تعهد هرگونه ياري و جانفشاني را در راه ترويج اسلام به حضرتش دادند ، و براساس تعهد صادقانۀ آنان بود که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با گروهي به مدينه هجرت فرمود.(2)

ص: 415


1- . همان آدرس ، ص 659 ، مؤسسه علمی - طهران ، مطبعة حیدری ، طبع اول سنۀ 1366
2- . همان آدرس

مرحوم علامه مجلسی(رحمه الله تعالی عليه ) از مرحوم طبرسی (رحمه الله تعالی عليه ) چنین نقل می کند:

«عن زراره عن ابی جعفر- صلوات الله علیه : ما سلّت السُیُّوف و لا اقیمت الصفوف فی صلاة و لا ذحوف و لا جهر باذان و لا انزل الله تعالی ]یا ایُّهَا الذّینَ آمَنُوا[ حَتّی اَسْلَمَ اَبناء القیله الاوس و الخزرج(1)

امام باقر (علیه السلام) فرمود : شمشیرها کشیده نشد، و صفها در نماز و جنگ بسته نشد ، و به صدای بلند اذانی گفته نشد ، و خداوند متعال آیۀ « یا ایها الذین آمنوا » را فرو نفرستاد ، مگر اینکه فرزندان قیله ( اَوس و خزرج ) اسلام را پذیرفتند . »

امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه در مدح انصار نیز می فرمایند :

« هُمْ وَ اَللَّهِ رَبََّوُا اَلْإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى اَلْفِلْوُ مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَیْدِیهِمُ اَلْسّباطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ اَلسِّلاَطِ(2) ؛

به خدا سوگند آن ها اسلام را هم چون فرزند در دامانشان پرورش دادند. با دستهای گشاده و پر سخاوت و زبانهای گویا و منطق کوبنده ، با اینکه نیاز مادی به آن نداشتند »

در شرح جملۀ فوق بعد از مطالبی چنین می گوید :

«انصار بودند که خدای متعال دین خود را با آنان یاری فرمود و به وسیلۀ آنان اسلام را که در نهان بود آشکار ساخت ، و اگر آنان نمی بودند ، مهاجران هرگز توان جنگیدن با قریش و عرب را در حمایت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را نداشتند ، و اگر مدینه جایگاه انصار نبود هرگز پناهگاهی برای مهاجران نبود ، و در افتخار آنان ، روز حمراء الاسد کافی است ، روزی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را پس از شکست در جنگ اُحد و به شهادت رسیدن گروهی از انصار به مقاومت و پایداری در برابر قریش به خارج مدینه دعوت کرد، با اینکه همگی در جنگ جراحت برداشته بودند و تا در مقابله با قریش حماسه ها آفریدند، و با اینکه همچنان خون از جراحتهایی که برداشته بودندمیریخت ، آن دلاوران همچون شیر گرسنه که به شکار خود حمله ور می شوند به دشمن حمله کردند، و چه بسیار از این روزهای پر افتخار در تاریخ آنان ثبت شده است....»

ص: 416


1- . بحار ج 22، ص 312
2- . نهج البلاغه ، حکمت 465

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین گوید:

«انصار بودند که می گفتند:

«لولا عَلیّ بن ابیطالب- صلوات الله علیه- فی المهاجرین لِأبینا لِأَنفُسنا اَن یَذْکر المهاجرون معنا او ان یقرنوا بنا و لکن رُبَّ واحدٍ کَالْفِ بَلْ اَلوف»

اگر نبود علی بن ابی طالب- صلوات الله علیه- در میان مهاجران ، ما هرگز زیر بار اینکه مهاجران را همدوش نام ما ببرند نمی رفتیم و یا در ردیف ما به شمار آیند؛ اما چه بسا یک تن با هزار یا هزاران برابری می کند.»

بعد ابیاتی را در مدح انصار از وزیر مغربی نقل می کند:

اِنَّ الذَّی اَرسی دعائم اَحَمد

وَعَلا بِدَعْوَتِهِ عَلی کِیوانِ

ابناء قیله وارثوا شرف العُلی

وَ عراعِر الاقیال مِنْ قَحْطانِ

بسیوفهم یوم الوَغیَ وَ اکفهَّم

صَرَبْت مصاعب مُلکه بجران

لولا مَصارِعُهْم و صِدق قراعِهِم

خرّت عروش الدّین للَاذْقانِ

« برپاکننده پایه های نهضت محمّدی (صلی الله علیه و آله) و دعوتش را به ستارۀ کیوان و زُحَل و رساننده فرزندان قِیله (انصار) بودند ، آن وارثان شرافت و بزرگی ، و شرافتمندان از بزرگان قحطان (جد اعلای عرب ، اول ناطق به لغت عرب ) و به شمشیرهای آنان در روز جنگ و به دست آناندشواریهای نهضتش به سهولت گرایید ، و اگر نبود شهادت طلبی و شمشیر زدنهای آنان از روی صدق و صفا ، حتماً پایه های دین فرو می ریخت . »(1)

ص: 417


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 20، ص 186

سرانجام کار انصار

با این همه این امتیازی که برای انصار ذکر شد ، باید گفت که: « ملاک الامر خواتیمه ؛ معیار حساب کار ، فرجامش می باشد » . با کمال تأسف هوای مُلک و ریاست مجال نداد که ، به یاری دختر گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخیزند ، و عجیب این است ، بعضی از آن اشقیا و بدبختان می گفتند که یا اباالحسن اگر این گفتارها و احتجاج ها را قبل از بیعت با ما می کردی ، ما هرگز از بیعت تو شانه خالی نمی کردیم و به جان و دل می پذیرفتیم .

سبحان الله شکستن عهد الهی و غدیر را به آسانی نادیده گرفته ، و به خود اجازۀ شکستن بیعت با انسانی ظلوم و جهول [خلیفة ناحق] را نمی دادند .

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا کَانُوا يَفْتَرُونَ (1)

« در روز قیامت علاوه بر به دوش کشیدن گناهان سنگین خود، گرانی گناهان دیگران را بر دوش خود خواهند کشید، و از آنچه عمل کرده اند بازخواست خواهند شد. »

چطور این مردم گمراه سفارش های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را در حقّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به یاد بردند و در ورطه غفلت و فراموشی سپردند.

و این نیست مگر حبّ ریاست و حبّ دنیا اینکه در خطاب به انصار فرمودند: یا مَعْاشِرَ النَّقیبة وَ اَعْضاءَ المِلَّةِای گروه سرشناس و با نفوذ، اعضاد الملّه : بازوان دین و آیین، حَضْنَةَ الإِسلام: نگهبانان اسلام، مَوْصُوفوُنَ بالکِفاحِ: شما به نبرد و دلیری متصف هستید، النُّخْبَةُ التَّی انْتُخِبَتْ : برگزیدگان و انتخاب شده ها، الخیِرةُ الَّتیِ اخْتُیرتْ : نیکان برگزیده شده ، مراد و مقصود : تهیج آنان با ذکر سابقه های درخشانی است که انصار (بنی قِیله) دارند ، که چه شد با آن همه سوابق، این چنین به خاموشی و بازنشستن از گرفتن حقّ گرایش کردید؟ آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پدرم نمی فرمود : و رعایت و نگهداری و احترام شخص پس از درگذشت ، در رفتار با بازماندگانش معلوم می گردد ؟

ص: 418


1- - سورة عنکبوت ، آیۀ 13

مبادا چنین باشد که آنچه در دل داشتید تحت نفوذ و قدرت و عظمت شخصیت وی قرار گرفته بودید و عقده و خشمهای درونی خود را نمی توانستید آشکار نمایید، هم اکنون با فقدان آن بزرگوار، آن خشمها و کینهها را در اهل بیت (علیهم السلام) - که وجود تداومی آن بزرگوار می باشند- خالی می کنید، و چه زود این عُقْدَه ها منفجّر شد و برخلاف تأکیدهای پدرم رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حق اهل بیت (علیهم السلام) ، در کوبیدن و برگرداندن خلافت از محور اصلی و آسمانی خود و قرار دادن آن به مشورت و انتخاب پرداختید ، و به اسم جلوگیری از فتنه، شما را در فتنهها انداختند « وَ عَجْلانَ ذا اِهالَة » همان طوری که در بخش لغات توضیح داده شد ، این مَثَل دربارۀ بازگو کردن حادثه ای است که در شرف وقوع است و آن در میل به چربی و تصوّر اینکه حیوان چربی که مایه نیروی بدن است ، با شتاب به سقیفه روی آوردید ، ولی با آب دماغ کثیف ( فتنه ها ) عوضی گرفتید .

سپس می فرماید در شما ، استعداد قیام علیه حکومت جائر موجود است: « وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلی ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ... وَ اَنْتُمْ ذوُو العَدَدِ و العُدَّةِ وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الجَّنَةُ »اینک در شما نیروی قیام برای برانداختن حکومت جائر و غاصب موجود است، به دلیل اینکه شما بودید که پیرامون بنیانگذار اسلام ( يعني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ) را گرفتید ، هم اکنون لازم است که اطراف وجود امتدادی او [مولای متّقیان وجود مبارک امیرالمؤمنان علیه صلوات الله] را بگیرید ، و اسلحه را تا کار را تمام نکرده و صحنۀ اسلام را ، از لوث وجود منافقان پاک نکرده اید، زمین نگذاشته و آرام نگیرید ؛ و از طرفی شما انصار ، جنگ آزموده و خود پخته ، و صحنه های حساس نبرد دیده می باشید .

آن همه تحمّل رنج و مشقّت در زیر فرمان ما «لانَبْرَحُ وَ تَبْرَحُونَ نَأمُرُکُمْ فَتَأتَمرُونَ» کار ما فرماندهی و کار شما فرمانبری بود ، حال چه شد؟ کجا رفت آن مجاهدتها ، آن جانفشانیها که در نتیجه اش ، گردش آسیای اسلام به خاموشی کفر گرایید ؟ اکنون هم همان زمینۀ شرک و کفر به صورت اسلام جلوه گری میکند ، پس موجبات قیام و انقلاب کاملاً موجود است .

با آن همه سوابق درخشان، ممکن است عذر بیاورند که بنا به دلایلی می توانستند ، دست به قیام بزنند ، ولی حضرت صدیقۀ طاهره سلام الله این عُذرها را موجّه نمی دانند . یکی از آن عذرها ممکن است

ص: 419

نبودن و مطرح نکردن صاحب حق ، حقوق خود را باشد ، چون در آن جلسه حاضر نبود ، در پاسخ می فرمایند : و انتم بمرأیً وَ مَسْمَعٍ . چگونه می تواند عدم حضور عذر باشد ، در حالی که شما می بینید و می شنوید ، و در مجلسی که ظلم به من می شود آگاه هستید و فریاد می کنم پاسخ نمی دهید؟ و نیز ممکن است فقدان زعیم اسلام و از بین رفتن پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) را عذر بیاورند که موجب دهشت و درهم ریختن و پراکندگی افکار شده بود ، اَتَقَوُلوُنَ ماتَ محمَّدٌ

امّا این عذر نیز موجّه نبوده و موجب نمی شود که در بازپس گیری حق کوتاهی ورزند. بلی ، شهادت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) و فقدان آن حضرت ، ضایعۀ بزرگی بود، ولی دو بُعد دارد : یک بُعد ، بزرگیو جبرانناپذیری ضایعه ، و بُعد دیگر تشخیص و انجام وظیفه در چنین رویداد بزرگ . به بعد ، با جمله هایی چون فَخَطبٌ جَلیلٌ... بلی ، و شهادت آن بزرگوار روی داد بس بزرگ و سستی آن وسعت یافته ، و موجی است که شکافی بس فراخ در پهنۀ وجود انداخت .

درست است که این حادثه نظیری نمی توان برای آن یافت ، زیرا حرمت خاندان پیامبر که آیۀ تطهیر دربارۀ آنان نازل شده بود از میان رفت ، ولی با تصدیق بزرگی مصیبت ، این نیز نمی تواند عذر موجه باشد ؛ چه اینکه این حادثه ، بُعْد دیگر قرآنی دارد که ، عذر کوتاه آمدن آنان را ناموجّه می کند ، و آن معیار قرآنی عبارت است از: « اَعْلَنَ بِها کِتابُ اللّه جَلَّ ثَنآؤُهُ فی اَفْنَیْتَکُمْ » (1)

در قرآن آیه ای است که به هنگام شکست مسلمانان در جنگ اُحد، در اثر تخلّف از فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تفصیلی که در تفاسیر و کتب تاریخ آمده ، نازل شده ؛ یکی از مشرکین صدا زد:

«اَلا اَنَّ محمّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) قد قتل» توجّه ، محمد کشته شد. این شایعۀ دروغین تأثیر نامطلوبی در روحیۀ جنگ جویان اسلام به جای گذاشت.

ص: 420


1- - ممکن است از جملۀ «اعلن بها کتاب الله جل ثناؤه فی اَفنیتکم» استفاده نمود که قرآن کریم در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تدوین و جمع آوری شده و در مورد تلاوت و قرائت و در دسترس صبگاهان و شام گاهان بوده ، زیرا خطاب به امت اسلامی حاضر در جلسه می فرماید: اعلن بها کتاب الله یعنی کتاب خدا آن را اعلان کرده همان قرآنی که در خانه هایتان در شبانه روز آهسته و یا بلند می خوانید، ظهور «کتاب الله »در مجموع قرآن است ، مگر قرینه باشد که مراد بعضی آن است ، معلوم می شود که قرآن در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تدوین شده بوده و همه مسلمانان از تلاوت آن با شیوه های گوناگون آهسته و بلند بهره مند بوده پس این گفتار که قرآن در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تدوین نشده بوده بعد از خلفا تدوین شده ، عاری از صحت است. البیان ص 68 ، آیة الله خوئی قدس سرّه الشریف رجوع شود به كتابي در مورد آثار و بركات قرآن که نوشته ايم .

حالت خودباختن و در نتیجه فرار از صحنۀ جنگ پیش آمد و موجب هزیمت بیشتر آنان گردید. برای این حادثه به جهت خودسازی مسلمانها آیه نازل شد : «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ(1)محمد (صلی الله علیه و آله) جز پیام آوری بیش نیست که پیش از او رسولان دیگر درگذشته اند [وی نیز به همان سنت ، دیر یا زود درخواهد گذشت] حالی اگر این سنّت حتمی الهی در حقّ وی جاری شد و از دنیا رفت یا کشته شد ، آیا شما با مرگ او ، به دوران پیش بازگشته و به جاهلیت خود بازگشت خواهید نمود ؟

پیام و روح آیه این است ، شما باید تربیت یافتگان قرآن باشید، قرآن در مقابله با هر حادثه ای که پیش می آید، هرچند سهمگین باشد دستورالعملی دارد، و آن اینکه هرچند در نظام دین الهی، حتماً محور و قطب الهی لازم و بایسته است، با این همه مسلمانان باید آن چنان باشند که اگر آن محور از دست رفت، آنان همچنان پابرجا باشند، و نمی بایست با انتشار شایعه اي درگذشت و کشته شدن رسول (صلی الله علیه و آله) ، این چنین از هم پاشیده گردند، و برفرض كه چنین اتفاقی افتاده بود، می بایست شما تا به دست آوردن پیروزی نهایی، به گرمی هرچه بیشتر به جنگ ادامه می دادید ، که اگر بیگانه ای به صحنۀ جنگ بی خبرانه وارد می شد، اصلاً احساس نمی کرد که زعمیم خودشان را از دست دادهاند. مسلّماً اگر ایمان شما راسخ و پابرجا بود، هرگز مرتکب این گناه بزرگ (پشت به جنگ کردن) نمی شدید ، کجا مانده که به آن زودی پا به فرار بگذارید . پس شما شخصپرست بوده اید، نه خداپرست.

حضرت صدیقۀ طاهره ، (علیها السلام) می فرماید: اکنون همان صحنه تکرار شده ، فرقی که هست ، در گذشته مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شایعه ای بیش نبود ، اما این بار واقعیّت دارد ، در آن صحنه دشمن بی نقاب در معرکۀ جنگ بود ، اما این دفعه دشمن با نقاب اسلام در صحنه است و با نقاب اسلام معرکه گردانی می کند. پس به حکم آیۀشریفه ، هرچند قائد و زعیم را مرگ فراگرفته و از این بُعد مصیبتی بس سنگین ، عاید مسلمانها گشته ، ولی از نظر بُعد دیگر شما باید به پیکار خود ادامه دهید ، چه این که به مفاد « وَ اَنْتُم مَوْصُوفُونَ بِالکِفاح » و در برانداختن حکومت جور کوتاهی نکنید.

سپس می فرماید: « حَتّی اذا دارَتْ بنا رَحَی الاِسلامِ ؛ تا اینکه به وسیلۀ ما آسیاب اسلام به راه افتاد ». با آن همه شجاعت و دلاوری و جانفشانی انصار ، بر طبق قاعده باید می فرمود: «دارت بکم رحی الاسلام ؛

ص: 421


1- . سورة آل عمران ، آیة 144

به وسیلۀ شما آسیاب اسلام به راه افتاد » ولی چنین نفرمود ، بلکه فرمود : به وسیلۀ ما آسیاب اسلام به راه افتاد . شاید نکتۀ آن این است که ، هرچند انصار جانفشانیهای بسیار نمودند، ولی جزء اخیر علّت تامه با استقامت و پای مردی مولای متقیان علی (علیه السلام) و به تعبیر زیارتهای وارده « سیف الله المسلول(1)شمشیر

کشیده خدا » نبود، کار جنگ خاتمه پیدا نمی کرد ؛ چنانچه در بخش گذشته فرمود :

« او نجم قرن الشیطان » اگر شاخی از شیطان سرمیزد و یا دهانۀ جنگی از مشرکان باز می شد ، برادرش را در گلوگاههای آنان می انداخت، و تا آنان را گوش مالی نمی کرد و لهیب آتش فتنه را با شمشیرش خاموش نمیکرد، آرام نمی گرفت.»

در زیارت ششم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین آمده:

«الذَّی جَعَلْتَهُ سَیْفًا لِنُبُوَّتِهِ وَ آیَةً لِرِسالَتِهِ وَ شاهِدًا علی اُمَّتِهِ... وَ باباً لِسِرّه وَ مِفْتاحاً لِظَفَرِهِ حَتّی هَزَمَ جُیُوش الشِّرکِ بِاِذْنِکَ(2)

[مولایی که] او را برای نبوت شمشیر ، و کرامت و معجزه ای برای رسالت ، و شاهدی بر امت رسول... و بابی برای سرّ او ، و کلیدی برای پیروزی رسول قرار دادی ، تا اینکه لشگریان شرک به اذن تو مغلوب شدند.»

ص: 422


1- . مفاتیح الجنان ، ص 355
2- . همان مدرک ( مفاتیح )

شرک بعد از ایمان

اشاره

اصل و متن : وَ اَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الأِیمانِ .

شرح : خطاب به همه حاضران فرموده : اعم از مهاجر و انصار ، همگی پس از ایمان مشرک شدید. مطلب بسیار مهّم است ، العیاذ بالله گزاف و بی هوده نیست ، قاطعانه به همه حاضران می فرماید که: شما پس از ایمان مشرک شدید ؛ این فراز صغرا را بیان می فرماید که جامعه تان به شرک آلوده شده، و باید به فرماندهی ما اهل بیت به جنگ برخیزید ، و کبرای این قیاس را بعد از اقتباس از آیۀ شریفه که فرمود: «أَ لاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ ...» (1) بیان می فرماید. درباره هر دو مقدمه به نحو اختصار:

درباره اینکه اکثر مردم مشرک شدند، در آیه ی شریفه ی «... فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا ...» (2)

دلالت دارد بر اینکه توحید تنها كافي نيست به این معنا که اسلام و قرآن فقط به این اکتفا نکرده که ایمان فقط پذیرش خدا باشد ، بلکه نجات از شرکهای گوناگون و رسیدن به عروة الوثقی واقعیّت توحید را تشکیل می دهد ، که اول نفی طاغوت ، بعد هم ایمان به خدا ؛ به طوری که اگر این مجموع تحقق یافت ، آنگاه تمسّک به ریسمان الهی صورت یافته وگرنه تمسّک به ریسمان الهی نیست ، و هرگونه ایمانی همراه با نفی طاغوت نباشد ، سخت سست بنیاد و در معرض از هم گسستگی است(3).

از طرفی از وقوع طاغوت در مقابل الله در آیۀ شریفه استفاده می کنیم : طاغوت آن است که در مقابل شأنی از شؤون کبریایی و الهی ایستادگی کردن و خود را جا زدن و از تسلیم به ذات احدی سر باز زدن .مسلم است که الله ذات مستجمع ( دربرگیرنده ) جمیع کمالها و همۀ شؤون به طور وجوب ذاتی داراست که واجب الوجود بالذات ، واجب الوجود من جمیع الجهات است . در همۀ شؤون ، خواه شأن خالقیت و آفریدن ، خواه ولایت و فرمانروایی و خواه ولایت تشریع و قانونگذاری ، همه از آن ذات واحد ربوبی است ؛ پس اگر کسی در یکی از شؤون تسلیم ذات احدی نشد و خود را در مقابل ذات احدیت قرار داد، مسلما طاغوت خواهد بود؛ مثلاً اگر کسی در ولایت تشریعی و قانونگذاری برآمده و

ص: 423


1- . سورة توبه ، آیة 13
2- . سورة بقره ، آیة 256
3- . چنان چه این معنای ترکیبی توحید را از سبک تعبیر استفاده می کنیم، زیرا «مَنْ» از حروف شرط است و کلمه «فقد استمسک»جزای شرط است ، مثل اینکه فرموده : به شرط نفی طاغوت و ایمان به خدا ، تمسک محقق است ، در معنی شركة و توحید سابقاً توضیح داده شد .

به خود حق دهد که در برابر احکام الهی قانون وضع کرده و جعل حکمی نماید ، این بی شبهه به حکم نص الهی گرفتار شرک شده ، زیرا « اِن الحُکْمِ اِلّا لِلّهِ » حکم و قانون فقط در اختیار اوست.

شیعه و سنّی در تفسیر این آیۀ شریفه اتفاق نظر دارند که «اتّخاذ ربّ» در آیة «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِکُونَ » (1)

آنان بزرگان و راهبها را برای خود رب ( خدا ) گرفتند در حالی که به جز عبادت خدای یکتا مأمور نبودند ، و خدای متعال پاک و بالاتر از آن است که برای او شریک قرار دهند . یهود و نصارا نه اینکه بزرگان دینی خود را به عنوان خدا مورد پرستش قرار دادند ، بلکه آنان در برابر احکام تورات و انجیل احکام و قوانینی جعل کردند و مردم را به عمل کردن به قوانین مجعول خودشان واداشتند. پس بدینسان می بینیم خداوند متعال تعبّد به قانون غیر از قانون خدا را ، در حد پرستش و شرک نامیده ، زیرا حق قانونگذاری و تعیین حکومت، مخصوص ذات الهی است، و هر کس در شأنی از شؤون خدایی بدون اذن او دخالت کرد طاغوت است ، و بدون تبرّی جستن از او تمسّک به عروة الوثقی میسر نخواهد بود .

حکومت خدا در جامعۀ بشری بدون واسطه در پیامبران و یا مع الواسطه در اوصیای پیامبران خلاصه و مشخص شده است: « وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ... » (2)هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به اذن خدا اطاعت شوند و هر کس در برابر آنان قد علم نمود، خود از بزرگترین طاغوت است و یکی از ارکان توحید نفی طاغوت است که تا آن نفی صورت نگیرد، توحید به عمل نیامده و نفی توحید شرک است. پس کسی که در برابر حکومت حق و الهی مولای متقیان (علیه السلام) قد برافراشت ، از بدترین اقسام طاغوت ، و تسلیم به او به حکم قرآن شرک خواهد بود ، هرچند به ظاهر به زبان کلمۀ توحید را جاری سازد ؛ با بیانی که در مورد شرک گذشت بنابراین نباید شک داشت همۀ افرادی که با شنیدن آن همه نصوص از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند انصار بنای سقیفه را نهادند و خلافت را از مسیر تعیین شدۀ الهی- ]جلّت عظمته[- منحرف ساختند و در نتیجه آماده شدند برای غیر مولا (علیه السلام) بیعت بگیرند ، همه بی شبهه مشرک هستند ، ولی نباید این نکته را فراموش کرد

ص: 424


1- . سورة توبه ، آیة 31
2- . سورة نساء ، آیة 64

که احکام ظاهری اسلام بر آنان بار است، اما بیان کبرای قیاسی که هر کسی این گونه باشد باید به قتال و جهاد با او قیام کرد از آیۀ شریفه که حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) از جملۀ « اَشْرَکْتُم بعد الایمان » می فرمایند استفاده می شود.(1)

معنای ارتداد

اِرتداد ، رد شدن ، برگشتن ، باز ایستادن ، از کاری مرتّد شدن ، از دين برگشتن ]از دين اسلام و دين حنيف و شيعه[

قرآن می فرماید: ... وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ کَافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (2)

«... و کسی که از آئینش برگردد و در حال کفر بمیرد تمام اعمال نیک ( گذشته ) او در دنیا و آخرت بر باد میرود و آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود. »حبط عمل به معنی باطل و بی خاصیّت نمودن عمل است [ با اختلافی که در حبط عمل است]

1- عن ابی جعفر (علیه السلام) : اِرْتَدّ النّاسُ بَعْد النّبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم) : إِلّا ثَلاثَةُ نَفَرٍ : المقداد بن الأسود ، وَأَبو ذّر الغفّاري وسَلمانُ الفارسّيُ(3)

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: مردم بعد از نَبّی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از دین خود برگشتند و مرتدّ شدند [ امتحان مردم در سقیفه بنیساعده و بیعت با خلیفه ناحق و دو خلیفه دیگر بعد از او و دست از دین خدا و سنّت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برداشتن و اطاعت نکردن از حجّت خدا و خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه]

و عنه عمرو بن ثابت قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إِنَّ النَّبیِ (صلی الله علیه و آله) لمّا قُبِضَ ارتدّ الناس علی أَعقابهم کفّاراً إِلّا ثلاثَة : سلمان والمقداد و أبوذّر الغفّاری إِنّه لمّا قبض رسول الله (صلی الله علیه و آله) جاء أَرْبعون رَجُلاً إلی علی بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: لا و اللّهِ لانُعْطی أحداً طاعة بعدک أبداً قالَ وَ لِمَ قالوا إِنّا سَمِعْنا مِن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیکَ یوم غدیر[خُمّ] قال: وَتَفْعَلوُن ؟ قالوُا نعم قال: فأتونی غَداً مُحلّقین قال: فما أَتاه إِلّا هؤلاء الثلاثه

ص: 425


1- . اشاره به آیۀ 13 سورۀ توبه است که گذشت .
2- . سوره بقره ، آیه 217
3- . اختصاص شیخ مفید ص 6 ، منشورات جماعة المدرسّین فی الحوزه العلمّهیة فی قم المقدّسة

قال: وجاءه عمّار بن یاسر بعدالظهر فضرب یده عَلی صدره ثُمَّ قال له ما لک أن تَسْتیقظ من نومة الغفلة ارجعوا فلاحاجة لی فیکم أنتم لم تطیعونی فی حلق الرَّأس فکیف تطیعونی فی قِتال جبال الحدید ارجعوا فَلاحاجة لی فیکم(1)

امام صادق (علیه السلام) می فرماید:هنگامی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبض روح شدند ( و به شهادت رسیدند) چهل مرد خدمت علی بن ابی طالب (علیه السلام) آمدند، پس گفتند: به خدا سوگند ما احدی را بعد شما مطیع نخواهیم بود ، حضرت فرمودند چرا؟

گفتند: ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيديم که : در روز عید غدیر خم در حقّ تو سفارش کردند [ و فرمودند ایها الناس هرکه را من مولا و سرور و رهبر او بودم بعد از من علی سرور و مولا و رهبر او خواهد بود] حضرت فرمود (واقعا) این عمل را حقیقتاً عمل می کنید؟

گفتند: آری فرمودند بروید و فردا صبح در حالی که سر خود را تراشیده اید [ و آماده و مهیّا برای دفاع با دشمنانم شده اید] بیائید.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از آن چهل نفر فقط 3 نفر با سر تراشیده [و شمشیر به کار بسته] آمدند. [سلمان فارسی، ابوذر غفّاری ، مقداد بن اسود کِندی] حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: عمّار یاسر بعدازظهر آمد خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که حضرت با دست مبارکش به سینه او زد و او فرمودند: چه شده که از خواب غفلت بیدار نشدی (تا حالا) من به شما نیازی و حاجتی ندارم برگردید بروید منازل خودتان، شما در یک امر جزئی که سر تراشیدن باشد ، مرا اطاعت نکردید پس چگونه در مقابل مردان جنگی مرا اطاعت می کنید، برگردید که من نیازی به شماها ندارم.

پس جای دارد که حضرت صدّیقۀ طاهره این گونه مهاجر و انصار را خطاب نماید ، چه طور شد که یک مرتبه، ایمان خود را زیر پای نهادند و خدا و آخرت را به فراموشی سپردند و وصیّت های اَکید رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفتند و پیرو شیطان و حزب شیطان گردیدند و اعمال گذشته و فعالیت های خود را ضایع نمودند به خاطر دنیا و مقام و پست و ریاست چند روزی در دنيا .

ص: 426


1- . اختصاص شیخ مفید ، ص 6

2- شبیه این روایت را در کتاب سلیم بن قیس هِلالی آورده اند که ، جناب سلمان رحمة الله تعالی علیه ، میفرماید:چون شب علی (علیه السلام) فاطمه (علیها السلام) را سوار الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین (علیهما السلام) را گرفت

و هیچ کدام از حاضران بَدْر را از مهاجر و انصار وا نگذاشت جز به خانه او آمد و حق خود را یادآوری کرد و آن ها را به یاری خود خواند و جز 40 مرد از آن حضرت نذیرفتند و با آن ها فرمود: اول صبح با سر تراشیده و با سلاح بیآیند و بر بکوشند تا دم مرگ بیعت کنند، صبح که شد هیچ کدام به این عهد وفا نکردند مگر 4 کس.

راوی گوید: به سلمان گفتم: این 4 کس کیا بودند؟ پاسخ داد من و ابوذر. مقداد و زبیربن عوام.(1)

سپس علی (علیه السلام) شب آینده نزد آن ها آمد و آن ها را قسم داد و گفتند:

فردا اوّل صبح حاضریم و باز هم کسی جز ما نیآمد و شب سوم هم باز آن حضرت نز آن ها آمد باز هم جز ما دیگری نیآمد. چون عهد شکنی و کم وفائی آن ها را دید، در خانه نشست و به قرآن رو آورد و آن را به هم میپيوست و جمع می کرد و از خانه بیرون نیامد تا آن را جمع کرد روی شاخه های خرما و تیکه های چوب و پاره های پوست و تیکه های سنگ و چون همه را جمع کرد و به دست خود نوشت از تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ ، ابوبکر نزد آن حضرت فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن. حضرت پاسخ داد که من مشغول کاری هستم و با خود سوگند خوردم که رداء بر دوش نپوشم جز برای نماز تا این که قرآن را تألیف کنم و جمع آوری نمایم.(2)

موانع قیام

متن: اَلا قَدْ اَری قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلیَ الخَفْضِ وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ

شرح : در این فراز ، موانع قیام علیه حکومت جائر و علّتهای روانی آن را بیان می فرماید :

اِخلاد به خفض ؛ همان طوری که در بخش لغات گفته شد ، اِخلاد به معنای رکون و اعتماد نمودن است ، به تصوّر اینکه آن شی ء و یا حالت باقی ماندنی است، چون خلود مصونیت شی ء از تباهی و فساد است و هرچه که به آن تباهی دیر رسد ، عرب آن را خلود می گویند . خفض تن آسایی؛ یعنی

ص: 427


1- . البته زبیر بعدها بیعت و عهد خود را شکست و رفیق طلحه شود و از ناكثين گشتند . پناه به خداوند می بریم .
2- . سلیم بن قیس ص 154 همان چاپ

الآن می بینم که شما بشدت تمایل به تن آسایی پیدا کرده اید، نکتۀ لطیف تعبیر در این است که جمله ی «وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ» با واو به جملۀ «اخلدتم» عطف فرمودند. فاء شاید اشاره باشد به نکته ای که فلاسفه(1)

و از جمله صدرالمتألهین در فرق میان غایت و حرکت بیان کرده اند؛ در فرق میان غایت و حرکت گفته اند: در غایت، شعور و التفات و توجّه هست، ولی در حرکت، لازم نیست توجّه و التفات باشد. اگر جمله ی «وَ اَبْعَدَتُم» با فاء گفته میشد، آنگاه به معنای نتیجه و غایت می شد که التفات و توجّه را لازم دارد، برخلاف انتهای حرکت که شعور و توجه را لازم ندارد. با عطف به واو، حضرت صدیقة طاهره (علیها السلام) می خواهند بفرمایند که : شما انصار که با گرایش به تن آسایی ، قصد این را داشتید کسی را که اولی و احق به خلافت بود پس بزنید ، ولی نتیجه و نهایت و طبیعت تن آسایی در شما آن شد که بدون توجّه به طرف باطل و حکومت ظالمانه کشیده بشوید، و در ضمیر ناخودآگاهتان خواهان دنیا و عیش و نوش آن بودید، لاجرم به سویی کشیده شدید که به جهت تأمین تن آسایی با تضییع حقوق ملّت روبه رو شدید.

در این جمله، حضرت صدیقة طاهره (علیها السلام) همچون قرآن در مورد پرستش گوساله به وسیلۀ بنی اسرائیل که چرا بنیاسرائیل به طرف گوساله پرستی رفتند؟ می فرماید: « ...أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُکُمْ بِهِ إِيمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » (2)

به جهت کفرشان محبّت گوساله در جانهایشان آبیاری شده بود. بگو: به چه بد چیزی ایمان شما امر میکند ، اگر واقعا ایمان داشته باشید . و چون بین اشیا سنخیت است و تشابه علّت انضمام است، تن آسایی با تضییع حقوق ملّت تشابه دارد ، همچنانچه کفر با گوساله پرستی تشابه دارد .

خَلَوْتُمْ باِلدَّعَةِ : یعنی شما را هدفی جز تن آسایی نبود ، زیرا کسی که با شخصی خلوت نمود ، معنایش این است که: غیر او را از محضرش می راند و با مقصود خود خلوت می کند، یعنی به عوضمقصدهای عالیه که امّت اسلامی به حکم قرآن مأمور اجرای آن در بسیط زمین بود، از دست دادید و فقط رفاه و تن آسایی را برای خود قبله و مقصود قرار دادید ، و در نتیجه کسی را انتخاب خواهید کرد که آن را تأمین نماید ، و هنوز کار تمام نشده دست از یاری پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در وجود تداومی اش ،

ص: 428


1- . البته ما اعتقاد به فلسفه نداریم و مطالب فلسفه گويان را قبول نیز نداریم .
2- . سورة بقره ، آية 93

یعنی مولای متقیان علی صلوات الله علیه- است دست برداشتید، اما آن هم تأمین نشد ، و تاریخ گواه صادقی است بر گفته های صدیقه طاهره (علیها السلام) که چه جنگهای خونینی بر سر خلافت برپا شد و چه فتنه هایی مثل فتنه عبدالله بن زبیر و غیره ایجاد شد.

وَ نَجَوْتُمْ مِن الضّیقِ بِالسِّعَةِ :

یعنی شما با سهل انگاری و کوتاهی در مورد دستورات اسلام ، از تنگنای معیشت به وسعت و گشایش نجات یافتید . توضیح آنکه از مجموع معرفی هایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مولای متقیان (علیه السلام) میفرمود، و نیز از آثار و گفتارش کاملا آشکار بود ، اگر چنانچه اختیار ولایت و حکومت الهی به دست آن بزرگوار بیفتد ، تمام برنامه های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عملی خواهد شد ، و جز قسط و عدل چیز دیگری نخواهد بود. اما انصار به خیال خام خودشان و با انتخاب عجولانه خواستند از تنگنایی عمل به قرآن و قانونهای آسمانی حیات بخش رهایی یابند ، ولی طولی نکشید که گرفتار حکومت عثمان و بنی امیه شدند که خود در زمان حکومتش فرمود: « وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً »(1)

ولی چیزی که مرا محزون و غمگین می سازد این است که سرپرستی این امت به دست سفیهان و تبهکاران بیفتد و مال خدا را در دست بگردانند و بندگان خدا را به بندگی بکشند.و این نکته را که اگر حکومت به دست مولای متّقیان صلوات الله علیه ، باشد جز عدل و قسط نخواهد بود، از توصیف و تمجیدهایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت به مولای متقیان صلوات الله علیه در برابر شکایتهایی از مولا به عرضش می رساندند به دست می آید، که اگر زمام خلافت به دست مولا (علیه السلام) بیفتد، جز عدل و مساوات و الغای امتیازها ، خبری نیست.

چند روایت از عامه ( سنی ها ) در این مورد

1. مسلم از ابوسعید خدری روایت می کند :

ص: 429


1- - نامه 62 نهج البلاغه، فیض الاسلام

« شکا علیّ بن ابیطالب الناس الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقام فینا خطیبا فسمعته یقول: ایها الناس! لاتشکوا علیا فوالله انه لاخیشن فی ذات الله و فی سبیل الله. (1)

ای مردم! از علی شکایت نکنید پس به خدا سوگند. او از همه در ذات خدا و در راهش خشن تر است.»

2. ابن عبدالبرّ از زینب بنت کعب بن عجره که او گفت: «اشتکی الناس علیا فقام رسول الله (صلی الله علیه و آله) خطیبا فسمعته یقول : ایها الناس لاتشکو علیا فوالله انه لِاَخیشِنَّ فی ذات الله من ان یشتکی به. (2)

( يعني : در اجراي حكم خداوند )

ای مردم از علی شکایت نکنید پس به خدا سوگند او خشن تر است در ذات خدا از اینکه از او شکایت بشود.»

3. ابن عبدالبِّر به سند خود از اسحاق بن کعب بن عجره نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علی مخشوشن فی ذات الله. (3)

علی در ذات خدا بسیار فوق العاده خشن است و نرمش پذیر نیست.»4. ابونعیم از اسحاق بن کعب بن عجره عن ابیه که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاتسبّوا علیّاً فانه مموس فی ذات الله.(4)

علی را دشنام ندهید زیرا او شیدای ذات خداست» و هیچ عاطفه و احساسی او را از اجرای حکم الهی بازنمی دارد.

5. ابن عبدالبر از عایشه نقل کرده که او گفت: «وقالت عایشه لمّا بلغها قتل علی ، لتصنع العربُ ما شآءت فلیس لها احد ینهاها .(5)

هنگامی که خبر کشته شدن مولای متقیان علی (علیه السلام) را به عایشه دادند، گفت: اکنون عرب آنچه دلش می خواهد انجام بدهد، انجام دهد، دیگر کسی نیست که آنان را نهی کند»

یک نمونه از سرسختی علی (علیه السلام) در اجرای عدالت آن چیزی است که دو شیخ بزرگوار شیخ مفید در کتاب مجالس و شیخ طوسی در کتاب امالی خودشان آورده اند:

ص: 430


1- - صحیح مسلم، ج 3، ص 134
2- - الاستعیاب، ج 2 ص 736
3- - همان مدرک ص 465
4- - جلبة الاولیاء ج 1 ص 68
5- - الاستیعاب ج 2 ص 469

«گروهی از اصحاب مولای متّقیان علی (علیه السلام) هنگامی که مردم از اطرافش پراکنده و ملحق به معاویه میشدند ، تا شاید از دنیای وی بهره مند گردند، به مولا (علیه السلام) چنین پیشنهاد می کردند: یاامیرالمؤمنین این اموال ( بیت المال ) را به اَشراف عرب و قریش و به بزرگان از عجم و به افرادی که ممکن است آسیبی از آنان به اسلام و به حکومت تو وارد شود و بدین وسیله از فرار آنان و پیوستن به معاویه جلوگیری کنید ، قسمت فرمایید. امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: « أَتَأمُرُونِّى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لا أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ ، وَ ما أَمّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً وَ لَوْ كانَ الْمالُ لِى لَسَّوَيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمالُ مالُ اللَّهِ.(1) آیا به من پیشنهاد می کنید پیروزی را به وسیله جور و ستم به دست آورم ؟ نه به خدا قسم تا عُمْر من باقی و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند هرگز به چنین کاری دست نمیزنم . »آنگاه فرمود: «به خدا قسم اگر مال از آن من بود به طور مساوی در میان آنان تقسیم می کردم ، چه رسد به اینکه مال، مال خداست.»

این است روش مولای متقیان (علیه السلام) که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با تأکید به آن و بازگو کردن آن به مردم، روشن می فرمود که شیوه علی (علیه السلام) جز اجرای عدالت و حدود و قوانین اسلامی نیست ، ولی متأسفانه آنان را یارای تحمّل چنان عدالتی نبود.

متن: فَمَجَجُتْم ما وَعَیْتُمْ وَ دَسَعْتُم الذَّی تَسَوَّغْتُمْ

شرح: یا این تقاعد و بازنشستن آنچه تا حال در درونتان از ایمان به خدا و رسول و جهاد فی سبیل الله بود و هنوز جذب بدنتان نشده از دهان بیرون ریختید. این جمله نیز مانند فرازهای دیگر پرمعناست.

توضیح آنکه مراد از تغذیه آن است که آن غذا و مواد لازم و ضروری بدن کاملا جذب شده و آنچه از بین میرود جایگزین گشته و مبدّل به نیرو و توان بدنی گردد، و هرچه از مقدمات خوردن، یعنی لقمه و جویدن و فروبردن و سایر اعمال گوارش انسان، همه جنبه، مقدماتی داشته و برای نیرو گرفتن و جایگزین شدن آنچه از بین رفته است، وگرنه چنانچه گفتیم: خوردن و دریافت لذّت غذاها ذاتاً مطلوب نیست، حال اگر کسی روی نیاز طبیعی به طرف غذا رفت و آن را در دهان گذاشت و پس از جویدن و احساس لذت و پاره ای مقدمات دیگر آن را از دهان بیرون انداخت، و تصوّر کرد که همین

ص: 431


1- . خطبه 126 نهج البلاغه فیض الاسلام ، مجالس مفید ، ص 95 امالی طوسی ، ج 1 ، ص 21 و 197

مقدار کافی است و غایت مطلوب حاصل شده، به طور مسلّم در نهایت بی عقلی و ابله است، زیرا هنوز بسیار از مقدمات دیگر لازم دارد که غذا توان بخش باشد و به تمام اعضا و جوارح بدن قوت و قدرت لازم را برساند، و در نتیجۀ این بازگرداندن ابلهانۀ غذا، بدن نظام خود را بکلّی از دست داده و هلاک خواهد شد. تعلیمات دینی و اسلام و قرآن نیز همچون غذا با نور حجّت عصر باید با روان آدمی آمیزش پیدا کند، زیرا هدف اصلی از تعلیمات کتاب و سنّت آن است که در انسان دگرگونی ایجاد نماید. در دعای حفظ قرآن پس از چند جمله چنین آمده است :«اسألک ان تُصَلّیِ عَلی مُحَمَّد و آل محمد و ان ترزقنی حفظ القرآن، واصنات العلم و ان تثبتها فی قلبی و سمعی و بَصری و ان تخالط بها لَحْمی و دَمی و عظامی و مُخّی و تستعمل بها لیلی و نَهاری برحمتک و قدرتک فانّه لا حول و لا قوة الا بک یا حی یا قیوم. (1)

«بارالها ! از تو می خواهم که بر محمد و آل محمد درود بفرستی، و حفظ قرآن و علمهای گوناگون را بر من روزی داری ، و قرآن و علمهای دیگر را در قلب و گوش و چشم من استوار سازی ، و آنها را با گوشت و خون و استخوان و مخ من مخلوط کنی، و شب و روز مرا با قرآن و علمهای دیگر با رحمت و قدرت خود ، به کار بندی چه اینکه هیچ دگرگونی و نیرویی نیست جز به نیروی تو، ای حیّ ای قیّوم»

آری، غرض تحوّل کلّی در آدمی است ، و حتی انبار کردن معلومات الهی و قرآنی را بدون تحوّل اساسی نه فقط کافی نمی داند، بلکه به درازگوشی تشبیه می کند که کتابی چند بر آن بار شده: «کَمَثَلِ الحِمارِ یَحْمُلُ اَسْفاراً . » (2)

نه محقق بود نه دانشمند

چارپایی بر او کتابی چند

و چنانچه غذا اگر به سَیر نهایی خود در بدن آدمی رسید، دیگر برگرداندن آن محال است ، زیرا دیگر آن غذا صورت و فعلیّت خود را از دست داده و در جهان تن فانی و به بقای او باقی گشته ، قرآن و نور ایمان نیز اگر به سیر نهایی خود در آدمی برسند، با بدن و روح انسان عجین شده و در تحت ولایت

ص: 432


1- . اصول کافی ج 2 ص 419
2- . سورة جمعه ، آیة 5

و قبض و بسط ولیّ و حجّت الهی عصر تبدیل به نور می گردد ، و دیگر برگرداندن در چنین فردی زمینه نخواهد داشت . زیرا روح آدمی با معلومات الهی و نورانی ، صورت فعلی پیدا کرده است .انصار اکتفا به لذت ابتدایی غذای ایمان و جهاد در راه اسلام نمودند و هنوز در تحت مراقبت ولی الله الاعظم و وصی رسول ربّ العالمین به درجه نهایی نرسیده و به مرحله تحوّل اساسی نایل نگشته بودند، که با تقاعد و سستی خود آنچه را که خورده بودند همه را بیرون ریختند ، و همان گونه که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: «اَلا و َاِنَّ بَلّیِتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَیْئتِها یَوْمَ بَعَثَ الله نَبِیُّکُمْ (صلی الله علیه و آله) آگاه باشید. بلای جاهلیّت مانند صورت اوّلی بازگشته است.» [تیره روزی ها درست همانند زمان بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بار دیگر روی آور شده همان اختلاف و پراکندگی و دشمنیها که پیش از اسلام در میان شما رواج داشت امروز از سر گرفته شده]

سپس حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) به آیۀ شریفه « وَ قَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» (1)

گر نه تنها شما، بلکه هر کسی که در کره زمین است کافر شوید، خدا بی نیاز و حمید است.

استشهاد می فرماید .

هرچه کنی بخود کنی

گر همه نیک و بد کنی

این انتخاب عجولانه و شتاب ابلهانه بلایی بود که به سوء اختیار خودتان خود را گرفتار کردید ، وگرنه خدا و اولیای الهی بی نیاز و به جهت غنای ذات الهی نیاز به ستایش ستایشگران ندارد و خود ذات ، ستایشگر ذات است.

متن: اَلا وَ قَدْ قُلْتُ ماقلت علی مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالخَذْلَةِ الَتّی خامَرَتْکُمْ... و انْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِروُنَ.

شرح: حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در این قسمت از خطبه میخواهند بفرمایند : حرکت و فعالیت من با این معرفتی که از ضمیر شما دارم و از درون شما با خبرم و از سرّ آگاهم ، به امید تأثیر و پذیرش از ناحیۀ شما نیست، زیرا محبّت دنیا و جاه طلبی چنان بر شما مستولی شده که جایی برای تأثیر موعظه

ص: 433


1- . سورة إبراهيم ، آیة 8

و اندرز باقی نیست ، اما در اثر لبریزی هیجان نفس و به درد آمدن روح انسان و کمی تاب و تحمّل، ناچار به سخن آمدم ، حال که این گونه رفتار کردید، بگیرید این شما و این مرکب خلافت و آن را دو پشته بار کنید ! اما بدانید که از عهدۀ سواری این مرکب برنخواهید آمد ، چه اینکه سرانجام پشتش مجروح و پاهایش شکاف برخواهد داشت و هرگز شما را به مقصد سعادت نایل نخواهد ساخت و ننگ دائمی همراهتان خواهد بود ، و آن حد وسط و صراط مستقیم را برای همیشه از دست خواهید داد .

پس از اینکه مرکب خلافت و زمامداری به دست نابکاران افتاد ، در عیادتی که زنهای انصار از آن بزرگوار کردند چنین فرمود: «راستی از ابوالحسن چه عیبی و چه ایرادی دیدند؟ به خدا ! از شدّت شمشیرش در برابر مرگ ، و از سرسختی و انعطاف ناپذیری در برابر دشمن، و از خشم و غضب در برابر اجرای ارادۀ الهی است. به خدا سوگند! اگر این قوم خود را از به دست گیری زمام خلافت بازمی داشتند و به کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او واگذار کرده بود واگذار می کردند و او به دست می گرفت، با کمال آرامش و مهارت او را حرکت می داد، بدون اینکه دهان مرکب از فشار مجروح شود، و قافله سالاری که هرگز احساس سنگینی و رنج و تعب نمی کرد، و در نهایت همراهان را بدون اینکه خسته و ملول بشوند، به چشمۀؤ صاف و گوارایی که هرگز با گل و لای مخلوط نیست می رساند.»

آری ، آن امام مبین است که به فیض روح القدس و مدد الهی می توانست عدالت اقتصادی را در جامعۀ اسلامی مراعات نماید و لا غیر او ، مگر کسانی که از همین خاندان رسالت باشند یعنی در یک کلام چهارده معصوم (علیهم السلام) چنان چه خود حضرتش می فرمایند:« اللّهم انّک تعلم انّه لم یکن الذی کان مِنّا ، منافسه فی سلطان، و لا التماس شی ء من فُضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک(1)

بارالها ! تو بخوبی می دانی که آنچه ما انجام دادیم ، (نظیر جنگ با قاسطان و مارقان و ناکثان) نه به خاطر رقابت در نیل به جاه و جلال و به دست آوردن قدرت بود، و برای به چنگ آوردن آثار دین

ص: 434


1- - نهج البلاغه عبده ص 242

و ثروت اندوزی نبود ، بلکه هدف برای برگرداندن آثار دین تو و اصلاحات در جامعۀ اسلامی ، تا ستمدیدگان از بندگان تو احساس امنیت نموده ، و احکام تعطیل شدۀ الهی برپا شود . »

طولی نکشید آنچه صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) پیش بینی [از قبل هم عالم به آن بود] فرموده بود در جامعۀ اسلامی جوانه زد . در زمان خلافت عمر بن الخطاب با ایجاد امتیاز طبقاتی ، جراحتی دیگر و عظیم بر پشت این مرکب خلافت وارد شد، عمر بن الخطاب شرکت کنندگان بدر را به دیگر رزمندگان ، و مهاجران را به انصار، و زنهای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را به دیگران در تقسیم بیت المال امتیاز و ترجیح داد.

این بدعمت موجب شد که دوباره سنّت جاهلیّت و امتیازهای موهوم قبیله و نژاد ، تجدید گردد ، و گروهی مشغول رسیدگی به انساب شدند ، و از نو امتیازهای عدنانی و قحطانی تجدید گردید، و جزء افتخارها شد، و روز به روز هم به دایرۀ آن اضافه شده، تا اینکه یکی از گرفتاریهای عمدۀ مولای متقیان (علیه السلام) در زمان خلافت آن حضرت بود .

در خطبۀ قاصعه می فرماید :«وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فما وَجَدْتُ اَحَدًا مِنَ العالَمینَ یَتَعَصَّبُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الاَشْیآءِ اِلّا عَنْ عِلَّةِ تَمْوِیَةَ الجُهَلاءِ ، اَوْحُجَّةٍ تَلِیطٌ بِعُقُولِ السُّفَهآءِ، غَیْرَکُمْ ، فَإنَّکُمْ تَتَعَصَّبوُنَ لِاَمْرِ ما یُعْرِفُ لَهُ سَبَبٌ و لا عِلَّةٌ.»

من در اعمال و کردار جهانیان نظر افکندم . هیچ کس را نیافتم که درباره چیزی تعصّب به خرج دهد جز اینکه علّتی داشته که ، حقیقت را بر جاهلان مشتبه ساخته و یا در عقل و اندیشه سفیهان نفوذ نموده ، جز شما که تعصّب دربارۀ چیزی می ورزید که نه سببی دارد و نه علتی.(1)

با طرح شورا که به وسیلۀ عمر با کمال مهارت مقدمه ای برای خلافت عثمان بود و سرانجام بنی امیّه خلافت را به سلطنت جائرانۀ بنی امیّه ، یعنی پیروزی نظام اشرافی در غالب دین تبدیل کردند . در وقتی که سقیفه برپا شد ، ابوسفیان برای جمع آوری زکات در خارج مدینه بود. وقتی که وارد مدینه شد، رسول الله (صلی الله علیه و آله) رحلت فرموده بود (به شهادت رسیده بود) از اوضاع حکومت پرسید، گفتند: ابوبکر به خلافت انتخاب شد. پرسید: کدام ابوبکر؟ همان ابوالفصیل؟ گفتند: آری همان ابوالفصیل . در جواب

ص: 435


1- - نهج البلاغه ، خطبۀ قاصعه ، خطبة 192

گفت: « اِنّی لاَری عجاجه لا یطفئها اِلّا الدّم » من به خوبی گرد و غباری که هوا را آلوده ساخته می بینم و آن را جز خونریزی برطرف نمی سازد.

از این سخن به خوبی بوی خون استشمام می شود. در چنین هنگام به عنوان حق السکوت ، ابوسفیان هرچه از صدقات جمع آوری کرده بود همه را به وی بخشیدند ، و به قول معروف باز دماغ ابوسفیان تر نشد . قول دادند که فرزندش یزید بن ابی سفیان ، فرماندار شام خواهد شد . وقتی ابوسفیان وعدۀ امارت و حکومت شام را شنید بسیار شاد شد و گفت : عجب صله رحمی! سپس با تجلیل فراوان، خلیفۀ اول یزید بن ابی سفیان را امیر لشکر برای فتح شام نمود و معاویه و ابوسفیان را در زیر پرچم او مأموریت داد.پس از درگذشت یزید بن ابی سفیان، ابوبکر معاویه را به حکومت شام برگزید، و معاویه در بقیۀ خلافت ابوبکر و تمام مدّت خلافت عمر و عثمان والی شامات بود(1) و به طور خلاص بنیانگذار تبدیل خلافت الهی به سلطنت جابرانه « بنی امیّه » بودند .(2) این هم یکی دیگر از زخمهای عمیقی بود که بر پشت مرکب خلافت وارد شد.

نیکلسون در این باره گوید:

«مسلمانان پیروزی نظام اریستوکراسی و شرک و بت پرستی به حساب می آورند. این نظام همان، نظامی بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و یارانش علیه آن می جنگیدند ، و صبر و استقامت و جهاد فراوانی در براندازی آن به کار بردند، و در روی خرابه های آن ، نظام عدل اسلامی را بنا کردند ؛ دینی سهل و آسان که همۀ مردم در آن در گرفتاری و خوشی یکسان، و محوکننده حکومت و رهبریت گروه خاص که نادان را کوچک شمرده و ناتوانان را به ذلت و خواری کشیده و اموال آنان را غارت نمایند.» (3)

ص: 436


1- . الکامل، ج 2 ، ص 404
2- . در صحاح سنی ها آمده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : الخلافة بعدی ثلاثون سنة ، ثم یعود مُلکًا عضوضاً ، خلافت پس از درگذشت من سی سال است و پس از ان به صورت سلطنت استبدادی شدید درخواهد آمد ، مرحوم علامه در کتاب « نهج الحق » از سنی ها نقل فرموده : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معاویه لعن می فرمودند : اللعین ابن اللعین الطلیق بن الطلیق
3- - حیاة الامام حسین (علیه السلام) ج 2 ، ص 117

عمر از مرگ یزید بن ابی سفیان بسیار بی تابی نمود و استانداری شام را به معاویه نوشت. روزی از بزرگان صحابه به عمر گفتند: معاویه در شام براساس عدالت رفتار نمی کند و لباسهای ابریشم بر تن می کند و در ظرفهای طلا و نقره غذا صرف می کند. عمر در پاسخ گفت:«دعونا مِن ذمّ فَتیً مِن قریش من یضحک فی الغضب ، و لا ینال ما عنده الا علی الرضا ، و لا یؤخذ مافوق رأسه الا من تحت قدمیه .(1)

مرا واگذارید از سرزنش رادمرد قریشی که در هنگام خشم خندان است ، و آنچه که در نزد او به چیزی دست یافته می شود ، جز با رضا و خشنودی نیست ، و چیزهای بلندی را از زیر پایش می شود برداشت ( کارهای مهمّ را به آسانی می توان به وسیله او انجام داد ) .

علاوه بر این گفتارها دفاع غایبانۀ خلیفۀ ( ناحق ) ثانی از معاویه ، موجب به طمع انداختن وی به خلافت کبرای اسلامی شد ، زیرا در مقام تهدید اعضای شورا که تعیین کرده بود گفت : « انّکم ان تحاسدتم و تقاعدتم و تدابرتم و تباغضتم غلبکم علی هذا معاویة ابن ابی سفیان.(2)

اگر شما بر همدیگر حسد کردید و عقب نشینی نموده و به همدیگر پشت نموده و در نتیجه به جنگ و ستیز پرداختید، این معاویة بن ابی سفیان بر شما غلبه خواهد کرد.»

همچنان که روشن است، عمر در این دو تعبیر حمایت و تمجید کرده از معاویه، در صورتی که ، معاویه بلسان رسول الله (صلی الله علیه و آله) ملعون به حساب آمده است.

پاسخ ابوبکر

اشاره

فَأَجابَها اَبْوُ بَکْرٍ عَبْدُ اللّهِ بْنُ عُثْمانَ وَ قالَ: یا اِبْنَةَ [بِنْتَ] رَسُول الله (صلی الله علیه و آله) لَقَدْ کانَ اَبُوک بِالمُؤمنینَ عَطُوفاً کَریمًا، رَؤُفاً ، رَحیمًا وَ عَلَی الکافِرینَ عَذاباً أَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباکِ دُونَ النِّساءِ وَ اَخاً لِبَعْلِکِ [وَ اَخا اِلْفِکِ]دُوْنَ الاَخِلّاءِ ، آثَرَهُ عَلی کُلِّ حَمیم و ساعَدَهُ فی کُلِّ اَمْرٍ جَسیمٍ لا یُحِبُّکُمْ اِلّا سَعیدٍ وَ لا یُبْغِضُکُم اِلّا [کُلُّ] شَقّیٍ فَأَنْتُمْ عِتْرَةً رَسُولِ الله – (صلی الله علیه و آله) - الطَّیّبُونَ وَ الخِیرَةُ المُنْتَجَبُونَ عَلَی الخَیْرِ ، اَدِلَّتُنا وَ اِلیَ الجَنَّةِ مسالِکُنا وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّسآءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الأَنْبِیآءِ ، صادِقَةً فی قَوْلِکِ سابِقَةً فی وُفُورِ

ص: 437


1- - الاستیعاب ، ج 3 ، ص 418
2- - شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 249

عَقْلِکِ غَیْرُ مَرْدودَةٍ عَنْ حَقِّکِ وَ لا مَصْدوُدَةٍ عَنْ صِدْقِکِ ، وَاللّهِ، ما عَدَوْتُ رَأیَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ لا عَمِلْتُ اِلّا بِاِذْنِهِ وَ اِنَّ الرّائِدَ لایَکْذِبُ اَهْلَهُ وَ اِنّی اُشْهِدُ اللّهَ وَ کَفَی بِهِ شَهیداً اِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقوُلُ : نَحْنُ مَعاشِرُ الأَنْبیآءِ لا نُوَرَّثُ ذَهَبًا وَ لا فِضّةً وَ لا داراً وَ لا عِقاراً وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الکِتابَ وَ الحِکْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُّوَةَ وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلوَ لِیّ الاَمْرُ [فَلوَالِی الأَمْرُ] بَعْدَنا اَنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ و [وَقَدْ] جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فی الکُراعِ [الکِراعِ] وَ السِّلاحِ یُقاتِلُ بِها المُسْلِمُونَ [المُسْلمینَ] وَ یُجاهِدُونَ الکُفّارَ وَ یُجالِدوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلک باِجْماعِ مِن المُسْلِمینَ لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدی ، وَ لَمْ اَسْتَبِدَ بِما کانَ الرّأیُ فیه عِنْدی ، وَ هذِهِ حالی وَ مالی هِیَ لَکِ وَ بَیْنَ یَدَیْکِ لا نَزْوِی عَنْکِ ، وَ لا نَدَّخِرْ دوُنَکِ ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ أَبیکِ ، وَ الشَّجَرةُ الطّیَّبةُ لِبَنیِّکِ ، لا نَدْفَعُ مالِکِ مِنْ فَضْلِکِ ، وَ لا یُوْضَعُ [نُوضَعُ] فی [مِنْ] فَرْعِکِ وَ اَصْلِکِ ، حُکْمُکِ نافِذٌ فی ما مَلَکَتْ یَدایَ ، فَهَلْ تَرینَ اَنْ [اَنَّی] اُخالِفُ فی ذلِکَ اَباکِ.

ترجمه :

سپس ابوبکر بن عثمان(1)،

پاسخ فاطمه (علیها السلام) را چنین داد:

ای دختر رسول خدا همانا پدر گرامی شما به مؤمنان رؤوف و مهربان و کریم بود ، و بر کافران عذاب دردناک و شکنجۀ بزرگ ، اگر در پی نسبت خانوادگی باشیم ، آن بزرگوار پدر شما نه زنان دیگر است ، و برادر شوهر شما و نه دیگر دوستان، و می بینیم که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)

( شوهر شما را ) بر هر دوستی ترجیح داد و در هر کار بزرگ شوهر شما پیامبر را مساعدت می نمود .

شما را دوست نمی دارد مگر خوشبخت ، و دشمن نمی دارد مگر بدبخت.

پس شما خاندان پاک رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستید و برگزیده نجیبان.

راهنمایان بر هر خیر و دلیل بر راه بهشت. و شما بالاخص برگزیدۀ زنان و دختر بهترین پیامبران هستید.در گفتار راستگو ، و در عقل و درایت بر دیگران سابق ،

و هرگز در حق شما کوتاهی و در راه راستی که در پیش دارید مانعی ایجاد نخواهد شد.

ص: 438


1- . ابی بکر بن قحافة المشار الیه هو ابوبکر و اسمه القدیم عبدالکعبة فسّماه رسول الله (صلی الله علیه و آله) و اختلفوا فی ( عتیق ) فقیل کان اسمه فی الجاهلیّة و قیل بل سماه به رسول الله (صلی الله علیه و آله) و اسم ابی قُحافة عثمان، و هو عثمان بن عامر بن عمرو بن کعب بن سعید بن تَیْم بن مُرَّة بن کعب بن لؤیّ بن غالب و اُمّه اِبنة عمّ اَبیه و هی اُمّ الخیر بنت صخرة بن کعب بن سعید ( شرح نهج البلاغه ابن بی الحدید) ، ج 1 ، ص 214

به خدا سوگند! من از رأی رسول خدا تجاوز نمی کنم، و هرگز عملی بدون اذنش انجام نخواهم داد. چه اینکه پیشرو و قافله سالار، به مردمان قافله دروغ نمی گوید،و خدا را در این مسأله شاهد می گیرم ، و شهادت او کافی است. که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود : ما طایفۀ انبیاء طلا و نقره و خانه و مزرعه را به ارث نمیگذاریم، و آنچه از ما به ارث باقی می ماند کتاب و حکمت و دانش و نبوت است.(1)

و آنچه از وسیلۀ قوت ما باقی مانده باشد، اختیار او در دست ولیّ امر بعد از ماست ، که آنچه صلاح می داند دربارۀ او حکم کند. و آنچه را که شما درباره فدک مطالبه می کنید، ما آن را برای تهیۀ اسب و اسلحه برای رزمندگان اسلام قرار دادیم ، که با آن با کافران و بدکاران تبهکار بجنگند .

و این مسأله چیزی نیست که من به تنهایی دربارۀ او تصمیم گرفته باشم ، بلکه به اجماع تمام مسلمانان انجام داده ام . این است حال من ، و آنچه در اختیار من است از آن شما و در اختیار شما است ، از شما دریغ نمیورزم و به غیر از شما ذخیره نمی کنم .

شما سرور بانوان امت پدر گرامی تان هستید ، و درخت پاک و ریشۀ فرزندانتان می باشید ، و هرگز آنچه از فضیلت و برتری برخوردار هستید قابل انکار نیست ، و در حقوق شما [چه اصل و چه فرع] کوتاهی نخواهد شد ، فرمان شما در مایملک شخصی من مطاع و نافذ است . آیا بدین سان صلاح می دانید که در این مورد با فرمان پدر گرامی شما (صلی الله علیه و آله) مخالفت کنم؟

لغات

کلمه عَزْوناهُ: از مادۀ عَزَوَ به ، معنای بستگی و خویشاوندی . عَز الشّیء و اِلَیْه و لَهُ عَزْواً نسبت پذیرفت به او و منسوب کرد به سوی او

کلمه وَ اَخاً لِبَعْلِکِ یا اَخاً اِلْفِکِ: هر دو به یک معنا است ، چون اِلف به معنای رفیق ، یار، همدم و همراه آمده است. بَعْل به معنای شوهر، صاحب. بَعَلَ الرَّجُل بُعُولَةً ، شوهر گردید آن مرد ، باعَلَ القَوم ، قَوْماً ازدواج کردند با هم دیگر اَلِفَهُ اِلفاً وَ الْفاً ، اُنس گرفت با او ، دوست گرفت او را، اِلف ، آلاف جمع ، دوستی و يار ، و بَعل 7 مورد در قرآن آمده است و اَلَّفَ 8 مورد

ص: 439


1- . کذب محض بر پیامبر خدا بسته است.

کلمه اَخِلّاء : جمع خلیل و خُلّان هم جمع آن آمده است.

خلیل: اَخِلّا وخُلّان جمع ، دوست ، صادق و خالص آن ، خَلَّ لَحْمُحهُ خلاً و خُلُولاً ، لاغر و کم گوشت گردید.

خالَّهُ و مُخالَّةً وَ خَلالاً ، دوستی و برادری کردن با هم.

کلمه خلیل سه بار آمده و کلمه اَخِلّا یک بار در سوره زخرف آیه 67

کلمه خلیل دوست ویژه ، دوستی که بر اساس پاکی و صداقت باشد .

کلمه حَمیم : نزدیک ، خودمانی .

حَمِیَ الشِّئ حَمِيماً و حِمایةً و حِمْیَةً و مَحْمَیةً ، نگاه داشت آن را و حمایت کرد.

این کلمه 20 مرتبه آمده است.

کلمه مَصْدودَة : ممنوع.

صَدَّهُ عَن کَذا صَدّاً ، روی گردانید از او اعراض کرد، بازداشت او را از آن برگردانید

این کلمه 40 مورد آمده است.کلمه عَدَوْتُ: از مادۀ عَدَی؛ یعنی، تجاوز عَدا عَلَیه عَدْواً و عُدُوّاً و عَداءً و عُدْواناً وَ وِعْدواناً و عُدْیً ، ستم کرد بر وی درگذشت از حدّ عادی فُلاناً مُعاداةً و عِداءً ، دشمنی نمود و دشمن گردید بر او در قرآن این ماده زیاد آمده است.

کلمه رائِد: آن کسی که در پیش روی قافله حرکت نموده و به آنان مراتع و جایگاه میوه را نشان می دهد . رادَ الشَّئ رَوْداً و رِیاداً ، جست آن را رادً الاَرض ، جستجو کرد در زمین از چراگاه و آب

رائد - رادَهُ جمع ، جویند و خواهنده، آن را که جهت طلب آب و علف فرستاده باشند.

کلمه کُراع : به ضم کاف : دسته اسب.

کَرَعَ فِی الماءِ کَرُعاً و کُرُوعاً ، به دهن از جوی آب برداشت و خورد .

ص: 440

کُراع - اَکْراع و اَکارع جمع ، پای چه گوسفند و گاو که جای باریک ساق است و اسب و شتر

کُراعیّ پاچه فروش [ آن که پاچه گاو و گوسفند و غیره آن می فروشد ]

کلمه یُجالِدوُنَ : از جلد : جنگیدن و دست و پنجه نرم کردن .

جَلَدَة بِالسِیّاطِ جَلْداً ، زد او را با تازیانه پوست ، این کلمه 13 مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه مَرَدَه : جمع مارد : طاغی ، سرکش ، نافرمان . مَرَدَ مُروُداً و مَرادَةً و مُروُدَةً ، سرکش گردید و از همه سبقت بُرد تَمَّرُد سرکشی کردن ، استکبار نمود ، مَرید ، مُرَداء جمع ، سرکش درگذرنده این کلمه 4 مرتبه آمده است.

کلمه لا نَزْوي عَنْکِ : یعنی از شما پنهان نیست.

اَزوی اِزْواءاً آمد و با خود دیگری هم را آورد تَزَوّی زاویه و گوشه گرفت.

اِنْزَوی دور شد و زاویه گرفت.کلمه لاتَدّخِرُ دوُنَکِ: از ذَخَرَ ادِّخَرَ : برای روز مبادا ، کنار گذاشت ، پس انداز کردن . ذَخَرَهُ زَخْراً ذخیره نهاد برای وقت حاجت

کلمه داخرین دو مورد ، در سوره نمل آیه 87 و سوره غافر آیه 60 آمده و کلمه داخِرُونَ(1) نیز 2 مورد.

در سوره نحل ، آیه 48 و سوره صافات آیه 18

شرح و توضیح :

ابوبکر گذشت که کنیۀ او اول ، اسمش عبدالله ، پدرش عثمان ، کنیه اش ابوقحافة بن عامر بن عمرو بن کعب سعد بن تَیم بن مرّة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر القرشی التمیمی. اسم ابوبکر در جاهلیّت عبدالکعبه بود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به عبدالله تغییر داد. وی را نیز عتیق (عَتيق يعني :

ص: 441


1- . داخر به معناي سرافكنده و ذليل آمده است .

ديرينه ، كُهنه ، منظور از عتيق بودن او ، همين است ) هم گفتهاند. ابوبکر در سر دو سال و دوازده شب پس از رحلت (شهادت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مُرد .(1)

امّا هدف تواضع ظاهری خلیفه ی ناحق چه بوده است؟

ابن ابی الحدید از کتاب سقیفه جوهری نقل می کند که: چگونه ابوبکر به مولی المتّقین علی (علیه السلام) جسارت نمود و گفت: « اِنّما هو ثعالة شهیدة ذَنَبَهُ » «روباهی است که دمش را شاهد می آورد»

العياذ بالله - سپس گفت: «یستعینون بِالضعفه وَ یستنصرون بالنِّسآء» «از زنان و از ضعیفان طلب کمک و یاری می کنند!».(2)با دقت در این گفتار روشن می شود که ابی بکر ، حضرت صدیقۀ طاهره را (علیها السلام) که سیدة نساء العالمین من الاوّلین و الآخرین است ، یک فرد عادی از زنها به حساب آورده و از آن بزرگوار به عنوان «ضعیفه: ناتوانان» یاد می کند. این برداشت واقعی خلیفه غاصب است، حال چگونه شد که در این مقام بدین سان تواضع و فروتنی نشان می دهد و با «اَنْتِ یا خِیرَةُ النِّسآء!» خطاب می کند؟ این نیست مگر یک مکر و حیله و فریب. وی با این کلمات متواضعانه و تعریف و تمجید ظاهری و منافقانه می خواهد بگوید: پدر بزرگوار شما آن گونه به مؤمنان رحیم و رؤوف بود، حال چه شد که شما اکنون بر خلاف رویۀ پدر مهربان، مهاجران و بویژه انصار را سرزنش کرده و می کوبی؟ پس از این برخورد دوگانه کاملاً روشن می شود، واقعیت چهره همان است که ابن ابی الحدید از جوهری نقل می کند ، و این تواضع و فروتنی همه ساختگی است. اگر چه در واقع صدیقۀ طاهره- صلوات الله علیها- همان گونه و بلکه بالاتر از آن هست که خلیفه غاصب می گفت، ولی برخورد خلیفه در مقابلۀ دوم منافقانه بود و به اصطلاح کذب مجزی داشت.

مانند این در قرآن آمده، درباره منافقان خداوند متعال می فرماید: «... وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَکَاذِبُونَ»(3) «محققاً خدا می داند که شما رسول او هستید، و خدا گواه است که منافقان دروغ می گویند.» خلیفۀ غاصب اوّل در این برخورد می خواهد به مردم بفهماند که وی جز ارادت و اخلاص به خاندان وحی

ص: 442


1- . الاستیعاب ج3، ص 977 سابقاً اشاره شد .
2- - شرح ابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 229
3- - سورة منافقون ، آیة 1

و نبوت در ضمیر ندارد ، و از خُلق عظیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یاد می کند ، تا اینکه برساند که شما بر خلاف رأفت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ، سوابق مجاهدت و جانفشانیهای انصار را فراموش کرده، این گونه آنان را سرزنش می کنید؟ خطاب عتاب آمیز صدیقۀ طاهره- صلوات الله و سلام علیها- را که از کانون محبت سرچشمه گرفته بود و هدفی جز دلسوزی و غمخواری امت نبود، به صورت قدرناشناسی از مجاهدان صدر اسلام منعکس سازد ، و به این گفتار دلسوزانه رنگ حقنشناسی بدهد، و با تأکید به اینکه غرضی جز اجرای فرمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) نیست و هرگز قصد خیانت و عداوت با خاندانش را ندارد ، و روایتی را که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت می دهد ، با کمال صدق و صفا بوده و از راه صمیمیت به امت پدرش می باشد ، تا شک و تردید را از قلبهای مسلمانان نسبت به روایتی که نقل می کند برطرف سازد ، و برای اثبات اینکه در دل غرض و مرضی ندارد ، مال خود را به سیدة النساء پیشکش می کند. این هم نیرنگ دیگری است ، زیرا خود ابی بکر خوب می داند که زهرای طاهره (علیها السلام) تربیت شدۀ پدر بزرگوارش و پارۀ تن آن حضرت می باشد و هرگز زیر بار منّت این چنینی نمی رود. وانگهی ، اگر این پیشکش از روی صفا و صمیمیت بود بهتر بود که آن را به مسلمانان می داد و از حق فاطمۀ اطهر

(علیها السلام) حاتم بخشی نمی نمود.

سپس جهت پذیرایی از مردم می گوید: اخذ فدک تصمیم فردی نبود و مسلمانان اجماع کردند . ]سبحان الله در کدام تاریخ نوشته شده که غصب فدک به آراء عمومی گذارده شده و همه مسلمانان به غصب آن رأی داده باشند ؟ در حالی که این توطئه تصمیم افراد خاص و باند ، حاکم بود و بر اساس آن انجام گرفت و هیچ یک از مسلمانان از آن خبردار نبودند، و اگر روایتی که خلیفۀ ناحق و غاصب نقل می کند درست باشد ، چنانچه با قسم غلیظ یاد می کند ، دیگر چه نیازی به اجماع مسلمانان است؟ چه اینکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مفترض الطاعة است: «... وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ...»[ (1)

« آنچه از امری که رسول خدا برای شما می آورد پذیرفته، و آنچه را که نهی می کند ، از آن دوری کنید.»

همچنین به مقتضای قول رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: « الکذب ریبه و الصدق طمأنینه » «در دروغ شک و تردید و در راست آرامش و سکون است» معلوم است که باطن خلیفه غاصب از این روایت

ص: 443


1- - سوره حشر ، آیه 7

متزلزل است و ممکن است کسی در مقام انکار براید و بگوید : غیر از او کسی این حدیث را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل نکرده ؛ برای جلوگیری و دفع این سؤال مقدّر، با اظهار اعتماد به مردم و شرکت آنان در تصمیم گیری کلی ، زبان آنان را بسته و کسی لب به اعتراض نگشاید ، زیرا با وجود روایت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیازی به انضمام سند دیگری نیست، و اجماع و اتفاق در آن صورت حجیّت دارد که سند دیگری نباشد ( فی طلعة الشمس ما یغنیک عن زحل ؛ در طلوع خورشید به قدری نور هست که تو را از نور زحل(1) بی نیاز می کند ) .

پیرامون حدیث « انا معاشر الاَنبیاء لا نُوَّرِثُ ما تَرَکْناهُ صَدَقَةُ » (2)

باید در دو مقام بحث کرد :

اول: سند روایت ، دوم متن روایت .

مقام اول :

قراین قطعی و یقینی در دست است که دلالت می کند این حدیث کذب محض است . چه اینکه روایات متعددی در حد تواتر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) و مولای متقّیان حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه نقل شد ، که همۀ قراین قطعی هستند ، که با وجود آن روایات نمی تواند این روایت صحیح باشد و کذب است .

من جمله : 1. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «فاطمه سیّدة نساء العالمین» و یا « سیّدة نساء اهل الجّنة ». این روایت را احمد حنبل در کتاب مسند خود ، و بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابن حبان در صحیح خود ، و ابن ابی شیبه و حاکم در مستدرک ، و ابویعلی و روبانی و عقیلی و طبرانی و ابن عساکر و صاحب استیعاب و دیگران ، از حذیفه از ابوسعید خدری از ابن عباس از عایشه از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند.

ص: 444


1- . به ضم زا و فتح حاء کیوان ، ساتورن ، یکی از سیارات ، بعد از مشتری از تمام سیارات بزرگتر و تقریباً 700 برابر زمین است 8 قمر دارد و یک حلقۀ نورانی دور آن احاطه کرده، مدّت انتقالش 29 سال و نیم است. فرهنگ عمید .
2- . از صفحه 110-280 راجع به این حدیث جعلی مفصل توضیح داده شد.

2. حضرت فاطمه و علی (علیهما السلام) از عترت و اهل بیت و آنان معادل قرآن(1) هستند ، و این دو هرگز از هم جدایی ندارند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « اِنّی تارک فیکم الثقلین او الخلیفتین ، کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا ، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض . »

بیش از سی نفر از صحابه ، این حدیث را که معروف است به حدیث تقلین ، از رسول اکرم ، (صلی الله علیه و آله) نقل کرده و شنیده اند ، به این ترتیب:

1. علی امیرالمؤمنین و سیدالوصیین- صلوات الله علیه-

2. عبدالله بن عباس

3. ابوذر غفاری

4. جابر بن عبدالله انصاری

5. عبدالله بن عمر

6. حذیفه بن اُسید

7. زید بن ارقم

8. عبدالرحمن بن عوف

9. ضمیرة الاسلمی

10.عاصم بن لیلی

11.ابورافع

12.ابوهریره1. عبدالله بن حنطب

2. زید بن ثابت

3. ام سلمه

4. ام هانی بنت ابی طالب (علیه السلام)

5. خزیمه بن ثابت

6. سهل بن سعد

ص: 445


1- - بل افضل و برتر چون به نظر ما ثقل اکبر اهل بیت (علیهم السلام) است طبق ادله ای . که در دست است ، مانند مأة منقبة ابن شاذان و غیره

7. عدی بن حاتم

8. عقبه بن عامر

9. ابوایوب انصاری

10.ابوسعید خدری

11.ابوشریح خزاعی

12.ابوقدامه انصاری

13.ابولیلی

14.ابوالهیثم بن التیهان

راویان بعد از ام هانی رضوان الله علیها هر یک مستقلاً روایت کرده اند و در رحبۀ کوفه ایستادند با هفت نفر از قریش و آن هفت نفر شهادت دادند که آنها هم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این حدیث را شنیده اند و مجموعاً سی نفر میشوند . به کتاب « عبقات » در این مورد رجوع شود . که دو جلد آن مخصوص این حدیث شریف ( ثقلین ) است .

3. ابن نجّار و بیهقی به سند خود از ابن عباس روایت کرده اند که ابن عباس گفت : از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسیدم از کلماتی که در مقام توبه ، خداوند متعال به آدم تعلیم نمود ، و در اثر توسل به آنها توبه اش قبول شد کدام است ؟ فرمود: « سأل بحق محمّد و علی و فاطمه و الحسن والحسین (علیهم السلام) » خداوند متعال توبه آدم (علیه السلام) را قبول فرمود. پس بنابر مفاد این روایت ، حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله کلمات تعلیم شده می باشد.

4. حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله افرادی هستند که خداوند متعال پیامبرش صلوات الله و سلام علیه و آله را مأمور نمود که با نصارای نجران مباهله کند ، در مراسم مباهله شرکت داشتند . مسلم در صحیح خود ، و ترمذی در صحیح خود، ابونعیم در دلایل، بیهقی در سنن خود، ابن ابی شیبه، سعید بن منصور، و عبد بن حمید، و ابن جریر، و ابن منذر، حاکم در مستدرک، ابن مردویه، تفسیر ثعلبی، واحدی در اسباب نزول ، ابن اسحاق در مغازی ، موفق بن احمد ، ابن المغازلی ، حموینی ، فصول

ص: 446

مالکی، سیوطی در دُر منثور، و در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آیۀ مباهله(1) را به حضرت علی و فاطمه و حسنین تفسیر نموده اند، و در این آیۀ کریمه خداوند متعال رسول گرامی را امر نمود که علی را نفس خود بخواند، تا مردم بدانند که علی (علیه السلام) تالی مرتبۀ نبوت ختمی مرتبت و ولایت عامه و زعامت کبری و قیام به امر امت و سیاست است.

5. حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) از جمله اهل بیت هستند که درآیه شریفه به آن تأکید شده است: « ...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً » (2)« خدا پلیدی را از اهل بیت برده و آنان را پاک و مطهر کرده است.»6. علی- صلوات الله علیه- امیرالمؤمنین است. احمد بن حنبل در مسند خود از ابن عباس، سیوطی در دُرالمنثور، و ابونعیم در حلیة الاولیاء از ابن عباس که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ما انزلت آیه فیها یا ایها الذین آمنوا الا و علی رأسها و امیرها ؛ هیچ آیه ای نازل نشده در آن یا ایها الذین آمنوا باشد، مگر اینکه علی در رأس آن و امیر آن می باشد.»(3)

7. توصیف و ذکر مناقب این دو بزرگوار به لسانهای مختلف، «علیّ باب مدینة العلم» «علی مع الحق یدور معه حیثما دار» «علی اَقضی الاُمَّة» و مناقب دیگر، پس با چنین توصیفهایی از زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که « وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ( 3 ) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى ( 4 ) » ﴿ سوره نجم ﴾

دربارۀ این دو بزرگوار معلوم می شود که این دو بزرگوار ، معصوم و از هر رجسی منزّه هستند ، از رجس طمع به بیت المال مسلمانان و یا مخفی داشتن حدیثی که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده باشند . آیا با وجود چنین امتیازهایی چگونه متصور است اصرار در به دست آوردن فدکی بنماید که اصلاً حق شخصی در آن نداشته باشد ، و بلکه از بیت المال و در ملک عموم مسلمانان است ؟ آیا چنین عملی غصب اموال عمومی ، یعنی فقیران و ایتام و ضعیفان نیست ؟ آیا در مقابل چنین درخواستی مولای متقیّان (علیه السلام) با آن سختگیری که دربارۀ فرمانداران خود در مورد بیت المال داشت ، چرا عکس العمل

ص: 447


1- - فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِينَ ﴿سوره مبارکه آل عمران، آیه 61﴾
2- - ﴿سوره أحزاب، آیه 33﴾
3- - ده ها روایات از شیعه و سنّی داریم در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) که این لقب را خداوند متعال به آن حضرت اختصاص داده است.

نشان نداد ؟ و حالی که مطابق روایات عامه، مولای مؤمنان (علیه السلام) تا زمان عمر فدک را مطالبه می فرمود و زهرای اطهر (علیها السلام) از ابوبکر گاهی به عنوان «نِحْله: پیشکش» و گاهی به عنوان ارث مطالبه فرموده است. از طرف دیگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با آن شدت محبت که به هر دوی این بزرگوار داشتند- چنانچه گذشت- چگونه آنان را از واقعیت امر که فدک بیت المال و از اموال عمومی است مطلع نمی سازد، و آنان را از این حکم باعظمت- العیاذ بالله- بی اطلاع نگاه می دارد؟ و یا اینکه آن دو بزرگوار از این حکم الهی اطلاع داشته، ولی در مقام عمل اعتنایی نداشتهباشند. چنین احتمالی با بودن علی (علیه السلام) باب مدینة العلم و نفس الرسول و کسی که لحظه ای از حق جدا نمی شود و کسی که آیۀ تطهیر در شأن خود و همسرش نازل شده و یا سیدة نساء العالمین است، چگونه سازگار است ؟ آیا می شود این خیال باطل را کرد که علی (علیه السلام) و زهرای اطهر (علیها السلام) در اموال عمومی تصرّف عدوانی و به اسم ملک شخصی خود تصرف نمایند ؟ آیا این سؤال برانگیز نیست که چگونه این دو بزرگوار با وجود حدیثی که ابوبکر نقل می کند ، چرا اصرار در برگرداندن فدک می نمایند؟ جواب تمام این سؤالها فقط یک پاسخ دارد و آن این است که آن دو بزرگوار بخوبی میدانستند که چنین حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیامده بود ، لذا با کمال اطمینان خاطر و بیاعتنایی به آنچه ابوبکر نقل می کند ، در مطالبۀ سهم خود اصرار می ورزیدند.

اگر گفته شود که اصرار به مطالبه به جهت آن بود که محکمۀ قضایی بر طبق موازین اسلامی تشکیل نشده بود و اعتنایی به گفتار ابوبکر نمی نمودند، و وجه عدم انطباق به موازین شرعی است که در این جریان، ابوبکر مدعی بود و هم او بود که به فدک استیلا داشت، بلکه می بایست با صدیقّۀ طاهره (علیها السلام) در محکمه حاضر بشوند ، و قاضی این محکمه هم باید کسی باشد که روایت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده باشد نه خود ابابکر که مدعی است ، و در این جریان ، ابوبکر مراعات این موازین اسلامی را ننمود و خود هم مدّعی بود و هم قاضی .

در جواب باید گفت که: این مقدمات موجب نمی شود که حضرت زهرای مرضیه (علیها السلام) چنانچه خود عامه گفته و نوشته اند ، ابوبکر را به کلّی ترک نماید و تا روز وفاتش حاضر به ملاقات و گفتگو با وی نگردد، و میبایست این دو بزرگوار در صورت احتمال صدق این روایت- هرچند ردّ ابابکر با موازین قضا مطابقت نداشته باشد- زهرای اطهر (علیها السلام) این گونه ابوبکر را ترک نکند و مولا علی (علیه السلام) با قاطعیّت ، ابوبکر را غادر ( فریبکار ) و متجاوز و خائن نداند . چه اینکه بنا به گفته عمر در جواب علی (علیه السلام) و عباس،

ص: 448

عموی پیامبر و علی (علیهما السلام) که به جهت مطالبۀ ارث به نزد عمر رفته بودند ، در جواب آنان گفت: «فرأیتماه کاذبَا آثماً غادراً خائناً .(1) پس شما دو نفر ( ابابکر ) را دروغگو ، گناهکار، فریبکار، خائن میدانید». یا اینکه در مورد خود می گوید: «فرأیتمانی کاذبا آثما غادراً خائناً(2) ؛ شما من را دروغگو و گناهکار و فریبکار و خائن می دانید.»

پس بنابراین با در دست داشتن مقام و قداست صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) و مولای متقیان (علیه السلام) و اینکه آنان التزام کامل به احکام شریعت طاهره دارند، ایجاب می کند که چون بر احکام قرآن و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) از همه بالاتر احاطه داشتند ، یقین به کذب روایت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) داشتند و اندک اعتباری به آن قائل نبودند .

علاوه بر این دلیلها ، اعتبار عقلی هم حکم می کند که فاطمۀ زهراء (علیها السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) می بایست قبل از همه کس این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده باشند ، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حکم آیه شریفۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ » (3) «بستگان نزدیک خود را دعوت و انذار کن» . می بایست ممنوعیت انبیاء را از ارث گذاشتن را به عشیره و بستگان نزدیک خود می فرمود، تا مبادا آنان بر خلاف حق اقامه دعوی نمایند.

دعوایی که قرنهاست میان بزرگان سر و صدا انداخته.

در تأیید مطلب مذکور می بینیم هیچ یک از زوجات پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از عایشه خبردار نبودند، چون همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواستند شخصی را پیش عثمان فرستاده و میراث خود را از خلیفه ناحق درخواست کنند، در پاسخ آنان عایشه گفت : مگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نگفت: «لانورث، ما ترکنا صدقة .»(4)احمد بن حنبل در مسند خود در حدیثی گفت : «عمر به علی و عباس گفت: ابوبکر برای من حدیث کرد و قسم خورد که راست می گوید که او شنیده است پیامبر (صلی الله علیه و آله) ارث نمی گذارد و هرچه از او میراث باقی بماند مال مستمندان مسلمین و مساکین است.»

ص: 449


1- - صحیح مسلم ، ج6 ، ص 151 ، فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 254
2- - صحیح مسلم، ج 6، ص 151
3- . سورة شعراء ، آیة 214
4- - صحیح مسلم ، ج 6 ، ص 153

اگر واقعاً چنین روایتی را عمر و دیگران از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند، دیگر لازم نبود که ابوبکر قسم یاد کند که او راست می گوید، و شاهد بر این مطلب، گفتۀ عایشه ( دختر ابوبکر ) است. در صواعق ابن حجر و کنزالعمال و مختصر کنزالعمال، در فضایل ابوبکر [که صاحب فضیلت نبوده] آمده است که ابوالقاسم بغوی و ابوبکر در غیلانیات و ابن عساکر از عایشه نقل کرده اند که: « مردم در میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اختلاف کردند، و در نزد کسی در این مورد علمی ( حدیثی ) پیدا نکردند ، فقط ابوبکر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود : اِنّا معاشر الأنبیآء لانورث ، ما ترکناه صدقة .» اگر گفته شود در روایتی که در صحیح بخاری، مالک بن اوس می گوید: «اِنَّ عمر ناشد علیاً و العباس بالله انهما هل یعلمان ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لانورث ما ترکناه صدقة ، فقالا نعم . عمر ، علی و عباس را به خدا قسم داد که آیا آنان می دانند که رسول خدا فرمود : ما ارث نمی گذاریم ، هرچه باقی گذاشتیم صدقه است؟ جواب دادند: آری.»

از این فراز استفاده می شود که به جز ابوبکر، دیگران هم از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) این روایت را شنیده بودند. در پاسخ گفته می شود که: این روایت قرینۀ کذبش در خود آن نهفته است زیرا در صدر روایت مالک بن اوس نقل میکند که عمر از عباس و علی به مضمون روایت اقرار گرفت و در ذیل آن آمده که عمر در مقام سرزنش آن دو بزرگوار می گوید: «جئتنی یا عباس تسألنی نصیبک من ابن اخیک، و جائنی هذا (یرید علیّاً (علیه السلام) ) یرید نصیب امرأته من ابیها.(1) آمدی ای عباس و از من سهم پسر برادرت را مطالبه می کنی، و این ( علی ) آمده و از من نصیب زنش را مطالبه می کند.»با قطع نظر از مقام عصمت مولای متقیّان (علیه السلام) مقام زهد و تقوای آن بزرگوار به هیچ منصفی پوشیده نیست ، بنابراین چگونه متصوّر است که آن بزرگوار با علم به اینکه رسول الله (صلی الله علیه و آله) حکم خدا را در ممنوعیت انبیا از موروث بودن، و اینکه متروکات آنان صدقۀ عامه و به همۀ مسلمانان تعلق دارد، میدانستند و مع الوصف درخواست ارث کند و آن را از مسلمانان غصب نماید و این خیلی بدتر از غصب ملک شخصی است، زیرا مسلمانان مشتمل بر فقیر و زمین گیر و یتیم و مسکین است، و چگونه متصوّر است که علی (علیه السلام) در غصب حقوق یک مشت ضعیف و ناتوان، چندین سال تا زمان عمر پافشاری کند؟

ص: 450


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 242 و 243

فرضاً کسی در مقام زهد و تقوای مولای متقّیان (علیه السلام) از روی خیانت شک آورد، اما در اینکه علی (علیه السلام) و عباس دارای شرافت و آبرومند و اینکه مقید بودند که آبروشان نرود بوده اند و در آن شکی نیست ، چگونه با اعتراف به روایت لانورث... و مطالبۀ فدک با آبروی خود بازی می کنند ؟ زیرا معنا و مفهوم چنین عملی این است که ایّها المسلمون این چند سال پافشاری ما در مطالبۀ فدک- با اینکه روایت را شنیده و حکم اللّه را میدانستیم- راه خطا بوده و هدف از مخالفت چندین ساله، دستیابی به اموال مسلمانان و اکل مال بر باطل بوده

کدام انسان عاقلی حتی از طبقات پایین جامعه عمداً کاری می کند که آبرو و حیثیت خود را متزلزل سازد ؟ سبحان الله چنین فردی که چنین قصدی دارد ، چرا عمر او را کاندید خلافت مسلمانان می نماید؟ مگر میشود غاصب را امین معین نمود ؟

ابن حجر عسقلانی متوجه این تناقض عجیب در این روایت شده و چنین می گوید:

«و فی ذلک اشکال شدید...». در مضمون این روایت اشکال شدید است، زیرا اصل داستان این است که عباس و علی می دانستند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده : « لانورث . . . ». پس اگر این حدیث را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند ، پس چرا او را از ابوبکر مطالبه می کردند ؟ و اگر ازابوبکر شنیده و در زمان او به طوری که بر ایشان اطمینان حاصل شده که این روایت از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس چگونه و چرا او را از عمر مطالبه می کردند ؟ »(1)

اگر گفته شود که عمر، عثمان و عبدالرحمن و زبیر و سعد بن ابی وقّاص را مانند علی و عباس سوگند داد ، آنان هم تصدیق نمودند که این خبر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس خبر واحد نشد و از چند طریق ثابت می شود . در پاسخ گفته می شود : در روایت مالک بن اوس چنین آمده: «انشدکم باللّه الذی باذنِهِ تقوم السمآء و الارضِ هل تعملون اَنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: « لانورث ما ترکناه صدقة »(2).

در این فراز می گوید که : عمر سوگند داد که آیا این روایت را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانید؟ آنان در جواب گفتند: آری . سؤال از علم است نه از شنیدن، آنان نیز به اعتماد روایت ابوبکر گفتند که: میدانیم، پیامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 451


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 255
2- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 6 ، ص 243

چنین روایتی را فرموده است، علاوه بر اینکه این عده متّهم هستند و دربارۀ حضرت علی (علیه السلام) عداوت باطنی داشتند ، و شهادت چنین افرادی قابل اعتماد نیست.

سؤال دوم که ممکن است پیش آید، در این باره روایت دیگری هم هست که اثبات می کند که متروکات پیامبر (صلی الله علیه و آله)

صدقه است ، و آن روایت ابوهریره از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که فرمود : «لایقتسم ورثتی دینارا ، ما ترکت بعد نفقه نسائی و مؤونة عاملی ، فهو صدقة(1). ورثه ی من نباید طلا را تقسیم نمایند، آنچه باقی می ماند پس از نفقه ی عیال و مخارج عامل من، همه اش صدقه است.»

پاسخ از این روایت این است که این روایت با آنچه آنان از ابوبکر روایت می کنند در تعارض است. چه اینکه اگر روایت ابوبکر این است که کل ماترک پیامبر (صلی الله علیه و آله) صدقه است، به چهمناسبت نفقۀ نساء و عامل استثنا شده ، و اگر گفته شود که از روایت ابوبکر نفقه نساء و نفقۀ عامل به طور تخصیص خارج شده ، جواب این است : سبحان الله چگونه پیامبر برای عامل و نفقۀ همسران پیش بینی فرموده، اما به بضعۀ (پارۀ تن) خود فکری نکرده؟ و این حدیث دروغ است از ناحیه ابی هریره به خاطر تقرّب به خلفا و حاکمان. پس باید با در دست داشتن این قراین قطعی روایت خلیفه از اعتبار ساقط می شود.

مقام دوم

بر فرض اینکه حدیث از حیث سند اشکالی نداشته باشد ، متن این حدیث به آنچه ابوبکر به او استشهاد نموده دلالت ندارد ، زیرا متبادر از حدیث مزبور، خبر است ، نه انشاء . [یعنی این حدیث چون خبر است ، کاشف از ارادۀ قانونی و تشریعی نیست ، چه این که اراده قانونی نوعاً در قالب انشاء بیان می شود]

یعنی انبیا به مناسبت مقام زهد و ورع که دارند ، آنچه از مال دنیا در اختیار دارند در راه خدا به مصرف میرسانند و چیزی از متروکات مالی باقی نمی گذارند، زیرا مقام شامخ آنان اقتضا دارد که اهمیتی به جمع مال ندهند، و آنچه مناسب مقام انبیاء (علیهم السلام) است ، عبارت از میراث علم و حکمت است ، نه مال و باغ و زمین، و بر این نکته در حدیث تصریح شده: «لانورث ذهبًا و لافضّة و لاداراً و لاعقاراً و انما نورث الکتاب و الحکمه و العلم و النّبّوة .»

ص: 452


1- - فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 12 ، ص 5

این جمله ها خبر از شأن رفیع خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سایر انبیاء (علیهم السلام) می دهد ، و کاشف از ارادۀ قانونی و تشریعی نیست که ما انبیا به عنوان ارث چیزی را باقی نمی گذاریم و آنان از قانون کلی ارث مستثناء باشند ، یعنی آن قدر شرافت و بزرگواری دارند که آنچه دارند در راه خداوند می دهند ، دیگر موضوعی برای ارث باقی نمی ماند . قرینۀ دیگر اینکه این حدیث ، خبر است نه انشاء ؛ از متروکاتمهم از قبیل: طلا و نقره و خانه و ملک اسم می برد و این مناسب مقام خبر است، و اگر انشاء بود مناسبت مقام ایجاب میکرد که حقیرترین مال را ذکر نماید، به این بیان: «نحن معاشر الانبیاء لانورث حتی التافه القلیل ؛ ما طایفه انبیا ارث نمی گذاریم ، حتی اشیای بی ارزش و قلیل را . »

اگر کسی بگوید: مناسب مقام شارعیت و قانون گذاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن است که همواره در مقام انشاء باشد نه خبر، جواب آن است که: انشاء در این مقام بی ثمر و بی فایده است، زیرا فرض این است که در حال حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جز ذات شریفش پیامبری نبود تا تعبیر به جمع شود، و از تعبیر جمع به دست می آید که مراد پیامبر گزارش عملکرد انبیاء است، و اگر مراد شخص نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد ، آن وقت وجهی برای تعبیر به جمیع نمی ماند و تعبیر بدون حکمت می شود .

اگر گفته شود : در صورت خبر بودن کذب لازم می آید، زیرا بودند از انبیاء، مانند سلیمان بن داوود (علیهما السلام) که متروکات داشتند ، جواب آن است که این قبیل اخبار خبر از قاعدۀ عقلی نیست که استثناپذیر نباشد ، بلکه بر اساس اکثریت جاری است و خروج یک فرد یا چندین فرد مضر نیست .

اما اینکه خلیفه گفت : بازپس گیری فدک به اجماع مسلمانان بود در جواب گفته می شود : لابد مراد از اجماع ، سکوت مردم است وگرنه کجا با مردم مشورت کردند تا مردم رأی بدهند ؟ وانگهی این چه اجماعی است که بزرگان صحابه ، مانند سلمان و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و همۀ بنی هاشم شرکت نداشتند . و این اجماعی است که اینان درست کردند ، این اجماع حجّت نیست و بر خلاف عقائد شیعه و باطل است .

ص: 453

پاسخ حضرت صدّیقه کبری فاطمة زهرا (علیها السلام) به ابوبکر

اشاره

فقالَتْ (علیها السلام) : سُبْحانَ اللّهِ، ما كانَ أَبی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عَنْ كِتابِ اللّهِ صادِفاً وَ لا لِأَحْكامِهِ مُخالِفاً ، بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو [یَقْفَی] سُورَهُ ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَی الْغَدْرِ اعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ [وَ الْبُهْتانِ] ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِی لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَياتِهِ ، هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلاً ، وَ ناطِقاً فَصْلاً يَقُولُ « يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ....» (1)

[وَ یَقُولُ] « وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ...» (2)

فَبَيّنَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ عَلَيْهَ مِنَ الْأَقْساطِ ، وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْميراثِ ، وَ أباحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاناثِ ، ما أزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ ، وَ أزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبُهاتِ فِی الْغابِرينَ .

کَلّا «... سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (3)»

فَقالَ [لَها]أَبُوبَكرٍ: صَدَقَ اللّهُ وَ رَسولُهُ ، وَ صَدَقَتْ اِبْنَتَهُ ، وَ أَنْتِ مَعْدَنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدی وَ الرَّحْمَةِ وَ رُكْنُ الدِّينِ ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ ، لااُبْعَدُ صَوابِكِ ، وَ لااُنْكِرُ خِطابِكِ ، هوُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْنی وَ بَيْنَكَ، قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ ، وَ بِاِتِّفاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ ، ما أَخَذْتُ ، غَيْرَ مُكابِرٍ وَ لاْمُسْتَبِدٍّ وَ لامُسْتَأثِرٍ ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ .

ترجمه : پس حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) فرمود : سبحان الله ! هرگز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کتاب خدا رو نمی گرداند و با احکام آن مخالفت نمی نمود ، بلکه پیوسته پیرو قرآن بود و از آنچه سوره هایش مشتمل بر آن بود تبعیّت می کرد.

آیا حال تصمیم بر مکر و نیرنگ دارید و با دروغ بستن به او عذر می آورید؟ و این حیلۀ شما شبیه توطئه هایی است که به هنگام زنده بودن پیامبر برای از بین بردن او انجام می شد.

اینک این کتاب خدا داور و دادگر و گویندۀ حقّ است ، و چنین می گوید :

[و فرزندی که] از من و از فرزندان یعقوب ارث می برد و نیز می گوید: «و سلیمان از داوود ارث برد.»

ص: 454


1- . سورة مبارکة مريم ، آیة 6
2- . سورة مبارکة نمل ، آیة 16
3- . سورۀ مبارکة يوسف ، آیة 18

خدای- بزرگ و قادر- در تقسیم سهم هر یک از ورثه ، نصیب آنان را چه مرد و چه زن روشن فرمود به طوری که دیگر جایی برای بهانۀ باطل گرایان ، و گمان و شبهه های آیندگان باقی نماند.

نه این چنین است که عمل می کنی.

بلکه هواهای نفسانی و تسویلات شیطانی است و در این هنگام جز صبر جمیل نیست ، و از خدا در مقابل آنچه وصف می کنید (عمل می کنید) مدد می جویم.

ابوبکر در جواب چنین گفت:

خدا و رسولش راست گفت ، و شما نیز ، ای دخت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما معدن حکمت و مرکز هدایت و رحمت ، و رکن دین و سرچشمۀ حجّت هستید ، و درستی فرمایش شما را بعید نمی دانم ، و خطابۀ شما را انکار نمی کنم ؛ ولی این مسلمانان بین من و شما داورند ، و آنان این خلافت را بر گردن من انداختند ، و آنچه گرفته ام به اتّفاق و تصمیم آنان گرفته ام ، بدون هیچ زور و استبداد و خودپرستی ، و آنان به این گواه هستند .

لغات

صادِفاً : از صدف : اعراض کننده.

صَدَفَ صَدْفاً و صُدوفاً ، برگشت و میل کرد صَدَفَ عَنْهُ صَدْفاً ، روی گردانید از او ، صَدَف و صُدُف و صُدَف بریدگی کوه ، ناحیه و جانب ، کناره آن ، صَدَفَةُ الأذُنُ ، گوش ماهی دریائی

یَقْفُو: از قَفَو ؛ یعنی، پیروی کردن«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ...» (1)

« به آنچه که علم نداری پیروی مکن » قَفا الرَّجُلُ قَفْواً زد بر پس گردن او ، متّهم کرد او را به فجور ، دشنام داد او را ، پیروی کرد او را و در پی او رفت اِفتَقی اَثَرَهُ در پی آن رفت.

این کلمه پنج مرتبه در قرآن آمده

ص: 455


1- . سورة بنی اسرائیل ، آیة 36

1. سوره اسراء آیه 36

2. سوره بقره آیه 87

3. سوره مائده آیه 46

4. سوره حدید آیه 27

5. سوره حدید آیه 27

کلمه سُوَر: به ضم سین و فتح واو : جمع سَوره است ، هر جایی که مرتفع باشد ، و از همین لفظ است سور مدینه، به سورۀ قرآن، سوره گفته می شود، چون ابتدای سوره قرآن به منزلۀ جایگاه مرتفعی است که از سورۀ قبلی مشخص می شود.

سارَ الحائط سَوْراً ، بر دیوار برآمد

سَوَّر المَدینَة دیوار کشید دور شهر

سُورَة – سُوَر و سُئور جمع ، شرف و منزلت علامت و نشان، آن چه بلند است و از بناء از قرآن قطعۀ مستقل جدا از دیگری

این کلمه با ابعادش 17 مورد در قرآن آمده است

کلمه اَفَتَجْمَعُونَ: آیا تصمیم گرفته اید؟فراهم آمدن، اجتماع کردن، گرد آوردن، جمع شدن جمع آوری و ... حدود 150 مورد در قران آمده است.

الغَدْر: خیانت، ضد وفا.

غَدَرَ الرَّجُلُ و بِهِ غَدْراً و غَدَراناً ، بی وفائی کرد شکست عهد را

اِعْتلال: بهانه جویی و علت تراشیدن.

عَلَّ عَلّاً و عُلَّ عِلَّةً ، بیمار گردید ، علیل شد اعتلال مشغول داشتن به کاری ، بازداشت کسی از کاری

الزّوُر: دروغ، باطل، شرک به خدا ، بی عقلی

ص: 456

این کلمه در چهار مورد آمده است

1. آیه 30 سوره حج

2. آیه 72 سوره فرقان

3. آیه 4 سوره فرقان

4. آیه 2 سوره مجادله

بُغِیَ: فعل مجهول: طلب می شده .

بَغی علیه ستم و تعدّی نمود . از حق برگشت نافرمانی کرد، تجاوز ز حد کرد ، اِبتغاء سزاوار ، اَبْغاهُ و بَغاهُ النَّبی بر طلب آن چیز داشت او را یاری می داد.

این کلمه 96 مورد در قرآن آمده است.

الغَوائِل : جمع غائله : فساد و شرّ و تبهکاری.

غالَهُ غوْلاً و مُغالاً ، هلاک کرد او را به ناگاه گرفت و هلاک کرد و ربودغَوائل- غائِلة جمع سختی ها و بلاها

حَکَمْ: قاضی و داور. حَکَمَ عَلَیهِ بالاَمر حُکْماً و حُکومَةً . فرمان داد بر او به کاری

حَکَمَ بَیْنَهُم فرمان داد بین ایشان در قرآن بسیار آمده ابعادش، اما کلمه حَکَمَ یک مرتبه در سوره غافر آیه 48 آمده است.

ناطِقًا فَصْلاً: گوینده ی قاطع در مباحثه و مخاصمه. نَطَقَ نُطْقًا وَ مَنْطَقاً و نُطُوقاً به زبان راند سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد ناطَقَهُ ، گفت و گو کرد و سخن گفت با او فَصَلَ الشَّئَ فَصْلاً ، برید و پاره و جدا نمود آن را جدا شد، فَصَّل الکلامَ ، پیدا و آشکار کرد و جدا نمود.

این کلمه 24 مرتبه آمده با ابعادش

وَزَّعَ: از توزیع : تقسیم کرد.

ص: 457

وَزَعَ فُلاناً بازداشت او را ، وَزَّع المالَ عَلَیْهِمْ ، بخش کرد برایشان مارا توزیع پراکنده کرد ، تقسیم کردن چیزی

اَقْساط : جمع قِسط ، و به کسر قاف : حِصّهَ و نصیب . قسط به معنای عدل، بهره و حصه ، پیمانه که نیم صاع است، مقدار، روزی و رزق ، ترازو، کوزه، ستم و جور [از اضداد است]

این کلمه 25 مورد آمده است با ابعادش

فَرائِض: جمع فریضه: سهم میراثی که در قرآن کریم معین شده، مانند: نصف و سُدس و ثُمن، در مقابل میراثی که مطلق ارث باشد.

فَرَضَ الشّئُ فَرْضاً برید آن را

فَرَضَ اللهُ الاَحکامَ فَرْضًا ، واجب و سنّت گردانید برای او وقت پیدا کرد به جهت او

اَفْرَضَهُ اِفْراضًا ، عطا داد او رافَریضَه ، فَرائِض جمع ، امر خدا تعالی ، بهره فرض کرد ، 18 مورد در قرآن آمده است.

اَزاحَ : از ازاحة : برطرف ساختن و دور کردن.

زاحَ عَنِ المکان زَوْحاً و زَواحًا ، دور شد از آن مکان، رفت از آن جا

التَّظَنِّی: گمان بردن. ظَنَّ الشَّئ ظَنًّا ، دانست آن را و گمان برد ظَنَّ داوُدَ [آیه است]علوم و یقین داشت داود این کلمه 69 مورد در قرآن با ابعادش آمده است.

الغابِرِین : جمع غابر ، که هم به معنای گذشته و باقیمانده و آیندگان استعمال می شود ، و در این مورد به معنای آیندگان است.

غَبَرَ غُبُوراً ، درنگ کرد و باقی ماند.

غَبَرَ غَبْراً ، رفت و درگذشت [ از اضداد است ]

7 مورد کلمه غابرین و یک مورد غَبَرَةٌ ، در قرآن آمده است.

ص: 458

کَلّا: چنین نیست . این کلمه 33 مورد آمده است.

سَوَّلَتْ: از تسویل، به معنای زیبا ساختن چیزی که زیبا نیست، و جلوه دادن و سپس آن عمل و گفته را انجام دادن.

سالَ سُوْالاً و سَوالاً [لغتی است در مَثَل] سِوِلَ سَوَلاً سستی و ورم زیر ناف تسویل آراستن کاری

کلمه سَوَّلَ: 2 مورد ، سوره محمد آیه 15

و کلمه سَوَّلَت: 3 مورد ، سوره یوسف

آیه 18 و 83 و سوره طه آیه 96 ، آمده استلا اَبْعُدُ : دور نمی دانم ، بعید نمی دانم.

بَعُدَ بُعْداً و بَعَداً ، دور شد و مرد، بَعید و باعد و بُعاد، بُعداء و بُعُد و بُعدٰان جمع ، دور کرد او را در قرآن این کلمه با ابعادش زیاد آمده است.

قَلَّدوُنی : از تقلید : به گردن آویختن.

قَلَدَ الحَبْلَ تابید ریسمان را ، قَلَّدهُ تَقْلیداً ، پیروی کرد او را قلّاده در گردن کسی کردن

کلمه قَلائِد 2 مورد آمده است در قرآن

1. سوره مائده آیه 2

2. سوره مائده آیه 97

و کلمه مقالید نیز 2 مورد ، سوره زمر آیه 63 و سوره شوری آیه 12

غَیْرُ مُکابِر: غیر معاند، یعنی تصرف فدک از راه عناد نبود [ کذب محض ] مُکابَرَ اظهر کبر و بزرگی کردن. معارضه و عناد کردن با کسی

کَبِرَ فِی السِّن کِبَراً و مَکْبِراض ، بزرگ و کهن سال شد تکابُر بزرگ منشی

ص: 459

در قرآن این کلمه با ابعادش زیاد آمده است.

مُسْتَأثِر: ترجیح دهندۀ خود بر دیگران ، تک روی.

اَثِرَ عَلی اَصحابِه اَثَراً برگزید و انتخاب کرد برای خود و چیزهای نیکو را نه برای یارانش اِسْتأثَرَ عَلی اَصحابه برگزید چیزهای خوب را به جهت خود نه برای یارانش

این کلمه 21 مورد با ابعادش آمده است.شرح و توضیح :

حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) پس از دلیل آوردن از قرآن کریم ، تعجّب می فرماید که ، چگونه ممکن است رسول الله (صلی الله علیه و آله) بر خلاف ظاهر قرآن سخنی و یا حرفی بزند و آن را از ما اهل بیت کتمان کند، آیا رأفت و رحمتش به شما بیشتر از ماست ؟ با این همه احادث و روایاتی که وجود دارد از شیعه و سنّی ، در مورد اهل بیت ، مانند حدیث منزلت و حدیث سقیفه و حدیث ثقلین و صدها حدیث دیگر.

سپس حضرت می فرماید: شما هم اکنون مرتکب دو گناه بزرگ شدید: به آن حضرت نسبت دروغ می دهید: «اَفَتْجَمَعُونَ اِلیَ الغَدْرِ اِعْتلالًا عَلَیْهِ بِالزُّور؟»

شما تصمیم گرفته اید به خیانت و به دروغ علّت تراشی کنید و به او نسبت دروغ بدهید و غصب فدک ، این دو گناه غائلۀ بزرگی است، مانند همان توطئه هایی است که در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انجام می شد. [کارشکنیهای زیادی که می شد]

ممکن است کسی بگوید در اینجا که: حدیث مذکور- در صورت صحّت ورودش- با عموم آیات ارث مخالفتی ندارد ، و فقط با آیاتی که ارث را در انبیاء (علیهم السلام) اثبات می کند مخالفت دارد ، زیرا در اصول بحث شده مراد از مخالفت قرآن در اخبار و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) مخالفت به نحو تباین و یا عموم

ص: 460

و یا اطلاق و تقیید، عرفاً به آن مخالفت گفته نمی شود، زیرا با تأمل زایل می شود، یعنی نوعاً خاص و مقید قرینه است بر عام و مطلق، و حدیث مذکور با آیات ارث نسبت عموم و خصوص مطلق را دارد، پس با قرآن مخالفتی ندارد(1).

جواب از این سؤال این است که در اصول بحث شده ، عام دو گونه است : پاره ای از عامهاست که قرینۀ خارجیه دلالت دارد که عموم، مراد جِدّی است و به هیچ وجه تخصیص بردار نیست ، و به عبارت فنی، عام «آبی از تخصیص است، یعنی لسان عام طوری است که تخصیص بردار نیست» . در چنین صورتی برگشت مخالفت به مخالفت تباینی است ، چه اینکه وقتی خاص را بر عام قرینه و حاکم می کنند ، در صورتی که عام در عموم ظاهر باشد ، ولی وقتی قرینۀ قطعی قائم شد که عام بدون خاص مراد واقعی و جدی مولاست، در این صورت ، خاص با عام تنافی داشته ، و قرینۀ ظهور عام در عموم مبدل به نص می شود؛ و پاره ای از عامها است که ظهور عام متکی بر قرینۀ خارجی نبوده و فقط ظهور عام هست ، در این صورت ، خاص چون ظهورش اقوا مي باشد مقدم بر ظهور عام خواهد بود و سرّ تخصیص می دهد، و سر تخصیص این است که چون ظاهر عام مراد به ارادۀ استعمالی است ، ولی ممکن است ارادۀ جدی در عام نباشد . در چنین صورتی تا مادامی که قرینه ای نیامده ، بنای عاقلان بر ظهور عام است و با آمدن مخصّص قرینه بر عدم ارادۀ استعمالی که عام است ثابت شدۀ و مراد جدّی در عموم عام مراد نبوده ، بلکه خاص کاشف از عدم ارادۀ جدی بر ظهور عام است ، و چون ظهور قرینه بر ذیالقرینه حاکم است، لذا تعارضی نخواهد بود .

پس از این مقدمه ، گفته می شود : نسبت روایت مذکور از ناحیۀ خلیفۀ اول با آیات ارث ، از قبیل اول است ، یعنی با فرمایشات صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) که قرینۀ خارجیۀ قطعیه است، که مراد جدی از آیات ارث ، عموم آیات شریفه بوده و عموم آن تخصیص بردار نیست و تعارض میان روایت و ظاهر آیات ارث ، درست میشود، و به طور مسلّم عموم آیات در مقام تعارض، مقدم می شود.

ص: 461


1- . عامه در کتاب های اصول خود در باب تخصیص ظاهر کتاب به چند واحد، این حدیث منقول از خلیفه را به عنوان شاهد مثال می آوردند. و دفاع از باطل مي كنند برخلاف قول خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

توطئه غصب فدک

متن: وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبیِهٌ

شرح: توطئه غصب فدک و نسبت دادن به پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله) ، پس از مرگ آن بزرگوار، همانند توطئه زمان حیاتش می باشد. این داستان را از زبان واقدی قابل دقت است. او می نویسد:

«پس از مراجعت از جنگ تبوک، گروهی از منافقان به حیله نشسته و میان خود به مشورت پرداختند که در پیش رو درّه ای است، با رم دادن مَرکب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و انداختن در قعر درّه حضرت را ، به کشتن دهند. هنگامی که حضرت به بالای آن درّه رسید و مسلمانان خواستند که با آن حضرت از بالای درّه حرکت کنند ، خبر توطئه به آن حضرت [از ناحیۀ خداوند متعال به وسیله جبرئیل ، پیک الهی] رسید که ، این افراد چنین توطئه ای در حقّ تو نموده اند. آن حضرت به مردم فرمان داد که آنان از میان درّه- که راهی فراخ و هموار داشت- بروند و خود حضرت از بالای درّه به حرکت ادامه دهند. عمّار یاسر جلودار ناقۀ حضرت و حذیفه از پشت مواظب بود. وقتی که به بالای دره رسیدند ، ناگهان متوجّه شدند که گروهی دور ناقۀ رسول اکرم را گرفته اند. حضرت به خشم آمده ، به حذیفه فرمان راندن آنان را دادند و حذیفه با عصای آهنی که داشت به صورت مرکبهای آنها زد ، و آنان متوجّه شدند که پیامبر از توطئه آنان با خبر شده، از بالای دره با شتاب خود را به پایین دره رسانده و در میان مردم خود را انداختند تا شناخته نشوند، و حذیفه پس از متفرّق کردن آنان برگشت و همچنان در کنار ناقه بود تا از آن درّه گذشتند. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) از حذیفه پرسیدند: آیا از آن گروه شناسایی حاصل کردی؟ به عرض رساند: یا رسول الله مرکب چند نفر، فلان و فلان را شناختم، اما خود آن گروه نقاب به صورت داشتند و در تاریکی نتوانستم آنان را بشناسم...»(1).به این حکایت قرآن مجید هم اشاره فرموده است ذیل آیه شریفه « ... وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا ... » (2) « و تصمیم ( به کار خطرناکی ) گرفتند که به آن نرسیدند »

در تفسير قمی زیر آیه مذکوره ، چنین می گوید:

ص: 462


1- - المُغازی ج2، ص 989- 1025 ناشر: مکتب الاعلام اسلامی، تاریخ نشر: رمضان 1414 ه.
2- . سورة توبه ، آیة 74

در مورد افرادی نازل شده است که در کعبه قسم خوردند که این امر خلافت به بنی هاشم نرسد که این خود کلمه کفری بود که بر زبان جاری کردند. این ها معروف به اصحاب عقبه [گردنه] بودند و تصمیم گرفتند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند [ولی خداوند آنان را به مقاصدشان نرسانید] روایت کرده از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: هنگامی که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را در روز غدیر خم به امر خداوند منصوب فرمودند، هفت نفر از منافقان در همان روز که فلان و فلان ( ابوبکر و عمر) و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقّاص و ابوعبیده و سالم مولی (غلام) ابی حذیقه و مغیرة بن شعبه دومی گفت: (عمر) آیا نمی بینید چشم محمّد را گویا چشم مجنون است که الساعه بلند شده و می گوید: خداوند به من امر فرموده در این امر (نصب علی (علیه السلام) بر خلافت [امامت] ای مردم آیا من از خود شما به شما اَوْلی و سزاوارتر وا احق نیستم؟ گفتند: بلی خدا او و رسولش اَوْلی و سزاوارترند بر ما بر امورمان از خودمان فرمود: خدایا تو شاهد و گواه باش، پس از آن فرمودند : هر که را من مولا و سَرور و سرپرست و عهده دار امور او هستم، پس علی مولا و سرور و سرپرست او خواهد بود و با لقب امیرالمؤمنین به علی سلام کنید. پس آن مقاله منافقان در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) جبرئیل نازل شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از گفتار آن افراد آگاهی داد .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنان را احضار کرد و از آنان پرسید هدف شومشان را ولی ، منکر شدند که ما چنین چیزی نگفتیم. (1)حذیفة بن یمان گفته است : آنان که در برگشت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک شتر آن حضرت را رم دادند تا بآن حضرت آسیب رسانند چهارده کس بودند:

1. ابولشروا (2)

2. ابوالدواهی (3)

3. ابوالمعارف

4. پدر ابوالمعارف

ص: 463


1- . تفسیر قمی، ج 1، ص 301 ، مؤسسۀ دارالکتاب طبع و نشر قم، ایران، طبع سوم ماه صفر سال 1404
2- . خلیفه ی اول
3- . خلیفه ی دوم

5. طلجه

6. سعد بن ابی وقّاص

7. ابوعُبَیده

8. ابوالاعور

9. مغیره

10.سالم آزاد کرده ابوحذیفه

11.خالد بن ولید

12.عمروبن عاص

13.ابوموسی اشعری

14.عبدالرحمن بن عوف (1)

این گروه هرچند به مقصد اصلی خود موّفق نشدند، ولی توانستند بار و لوازم و اثاثیه ای که بار ناقۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود به زمین بیندازند. همچنین واقدی می گوید:«اُسید بن حضیر ، به رسول الله گفت: یا رسول الله خودتان آنان را شناسایی فرموده و به ما معرفی فرمایید تا سرهای آنان را در پیش شما حاضر کنیم ، و من به رئیس قبیلۀ خزرج فرمان می دهم و آن هم کفایت منافقان قبیلۀ خود را می نماید ، تا به کی با اینان با مُدارات رفتار کنیم . اکنون که اسلام شوکت و قدرت دارد، دلیلی برای تأخیر سیاست اینان نمی بینم ، و رسول الله (صلی الله علیه و آله) در جواب فرمودند: «برای من دشوار است که مردم بگویند : محمّد وقتی که جنگ بین او و مشرکان به پایان رسید، دست به کشتار یاران خود زد»(2)

پس به تصریح روایت واقدی در میان اصحاب بوده اند گروهی که در صدد کشتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده اند، و از فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: برای من دشوار است...، معلوم میشود آن عده نامدار بوده اند و در آغاز نهضت در مکه و به هنگام هجرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همکاری نموده اند و در ردیف بنیانگذاران نهضت نبوی (صلی الله علیه و آله) شمرده می شدند، به نحوی که کشته شدن آنان موجب می گردید که

ص: 464


1- - خصال ، ج2 ، ص 272 ، کتاب فروشی اسلامیه ، چاپ افست اسلامیه ، چاپ هفتم
2- . المُغازی واقدی ، ج 2 ، ص 1042

مردم مقام نبوت را با دستگاه سلطنت همسان بدانند، و بگویند: این جباران و پادشاهان هستند که پس از پیروزی و انتقال قدرت ، افراد برجسته ای را که با آنان همکاری نموده اند از بین می برند، و از این جهت معروف شده: «الثورة کالهّرة تأکل ولدها ؛ نهضت و انقلاب به مثابۀ ، گربه است که بچه اش را می خورد» و این شیوه ی معمولی قدرتها است.

پس از توجّه به این نکته شاید وجه اینکه به اُسید می فرمایند که : اگر من چنین عملی را انجام دهم، این سؤال در میان مردم ایجاد میشود که نکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز همانند یکی از زمامداران دنیوی است ، نهایت ، اینکه در زیر پوشش نبوّت چنین کاری را انجام می دهد.

خلیفه و اجماع مسلمانان

اشاره

اصل و متن: هؤُلاء المُسْلِموُنَ قَلَّدوُنی ما تَقَلَّدْتُ وَ باِتّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ غَیْرُ مُکابِرٍشرح : در این فراز ، خلیفه (ناحق) در مقابل صدیقۀ طاهره (علیها السلام) ادعای اجماع امت و اتّفاق آراء را می نماید که ، مردم به خلافت وی رأی داده اند، و عامه ( سنّی ها ) هم در تصحیح خلافت وی اجماع را حجّت قطعی می دانند ، و حجت بودن اجماع را مستند به فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می دانند که فرمود: «لاتجتمع اُمّتی عَلی الخطاء» و یا «لاتجتمع علی الضَّلال» و اصل این روایت نیز خود خلیفه ( ناحق است) . در روایت صدوق از امام صادق (علیه السلام) است که :

«مولای متّقیان علی (علیه السلام) از خلیفه سؤال فرمود: چرا به این امر با عظمت اقدام کردی؟ در جواب گفت:

«حدیث سمعته مِن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ، انّ اللّه لاتجتمع اُمّتی علی ضلال و لما رأیت اجتماعهم اتبعت حدیث النّبیّ (صلی الله علیه و آله) وَ اَحَلْتُ ان یکون اجتماعهم علی خلاف الهدی فاعطیتهم قود الاجابه و لو علمت ان احدا تخلف لأمتنعت.(1)

حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «امّت من بر گمراهی اجتماع نمی کنند» و چون اجتماع مسلمانان را دیدم ، از حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیروی کردم و محال دانستم که اجتماع آنان بر خلاف هدایت باشد ، و اگر می دانستم یک نفر هم از رأی به خلافت من تخلف می کرد، از پذیرفتن خلافت امتناع می کردم.»

ص: 465


1- - بحار ، ج 8 ، ص 29، خصال ج 2 ، ص 548

جواب : پس از تسلیم صحّت روایت، متبادر از این روایات آن است، پس از اینکه امّت در مورد کاری به مشورت نشستند و با اختیار و تأمل و با اتّفاق آراء آن را انتخاب کردند، چنین اجتماعی در ضلالت و گمراهی نخواهد بود و چنین شرایطی در بیعت ابوبکر نبود ، کما اینکه مولا علی (علیه السلام) در ذیل همین روایت اشاره و تصریح می فرماید . زیرا وقتی اهل حلّ و عقد را با اکراه وادار به بیعت بکنند، چنین بیعتی ربطی به مضمون روایت نخواهد داشت، و شاهد بر این مسأله در سقیفه بنی ساعده فقط عمر بن خطاب با ابوعبیده و چند نفر دیگر بیعت کردند و اهل حلّ و عَقْد را در مقابل قضیۀ انجام شده قرار دادند ، و از طرفی هم رقابتی که بین دو قبیلۀ اوس و خزرج انصار بود، زمینه را کاملاً برای موفقیّت بیعت با خلیفه غاصب آماده کرد؛ چنانچه خود خلیفه در اوایل خلافت در خطبه ای که خواند و در مقام عذرخواهی برآمد ، به این نکته اشاره می کند ، و خطبۀ مزبور را ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری در کتاب سقیفه ، و ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهجالبلاغه (ص 26-68) ذکر کرده ، و در آن خطبه چنین می گوید: « ان بیعتی کانت فلتة وقی الله شرها و خشیت الفتنه ؛ همانا بیعت با من از روی بی مشورتی و دفعی بود و خدا از گزند او حفظ فرمود و از آشوب و فتنه در هراس بودم » . عمر نیز در خطابۀ خود این چنین تعبیر نموده :

« ثم بلغنی ان قائلا منکم یقول والله لومات عمر بایعت فلانا فلایغترّن امرؤ اَنْ یقول انما کانت بیعة اَبی بکر فلتة و تمّت ، الا انها قد کانت کذلک ولکن وقی الله شرّها »

«به من خبر رسیده بعضی از شماها(1)چنین

می گوید که: به خدا قسم اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد؛ اما نباید کسی به این سخن فریب بخورد که بیعت ابی بکر بدون فکر و مقدمه و بر خلاف رویّه و بی حساب بوده [چون لغت «فَلْتَة(2)» به معنای «الامر الذی یقع من غیر احکام» (العین خلیل، ماده فَلَت، ص 635 ، یعنی کاری را بدون فکر و تدبر در اطرافش انجام دهند: فلته گفته می گويند : ) و لذا گفته می شود « افلت الامر » یعنی بدون درنگ لازم کرا را انجام دادم و مجهول از این ماده: « اُقْتُلْتُ » به معنای مرگ مفاجاة است.] ، درست است که خلافت ابوبکر به همان گونه بوده و خداوند از شر این کار ، بی حساب امّت را حفظ فرمود،

ص: 466


1- . این شخص بنا به نوشتۀ ابن حجر عسقلانی ، طلحة بن عبیدالله بوده ، فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 11، ص 178 تاريخ يعقوبي ج2 ص157 دارصادر ، بيروت
2- . لغت فلتة : فَلَتَهُ فَلْتاً و اَفْلَتَهُ ، رها و خلاص كرد او را فَلْتَة : كار ناگهاني بي انديشه ، فِلات: ناگهان گرفتگي ، فرهنگ جامع

ولی در میان شما کسی مثل او نیست ، و پس از این هر بیعتی باید با مشورت باشد . حال اگر دو نفر مستبدانه رفتار کرده، بدون مشورت و اتفاق به دیگری بیعت نماید ، رأی آنان رسمی نبوده و خود را در معرض کشتن قرار داده و به هنگام رحلت (شهادت) پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ما خبر رسید که انصار در مقام مخالفت با ما ، در سقیفه گردآمده ، و نیز علی و زبیر و طرفدارانشان با ما به مخالفت برخاستند...». در پایان خطبه چنین می گوید : « از اختلاف شدید آراء و بلند شدن صداها در بیم شدم که اسلام از بین برود، به ابابکر گفتم : دستت را پیش بیاور، و او دستش را پیش آورد و من بیعت کردم ... »(1)

با چنین وضعی چگونه می توان ادّعای اتّفاق آراء نمود با اینکه اهل سنّت در مؤلّفات خودشان به وجود اختلاف تصریح می کنند. علاوه بر این، هیچ یک از اهل بیت نبوّت و رسالت و مهبط وحی (علیهم السلام) حاضر نبودند و همگی در خانه مولای متّقیان علی (علیه السلام) گردآمده بودند و در میان آنان سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و زبیر و خزیمة بن ثابت ، اُبَّی بن کعب ، دُوفروبن عمر انصاری ،

براء بن عازب ، خالد بن سعید العاص اموی ، از بزرگان و مشاهیر و مسلماً بنا به تعبیر خودشان از اهل حل و عقد بوده اند، پس چگونه میشود با غیبت اهل بیت- که عِدل کتاب خدا و کشتی نجات امّت است- اجماع تحقق پذیرد؟

ممکن است کسی اشکال نموده و بگوید: اختلاف و بلند شدن سر و صدا و بالا گرفتن اختلافها لازمۀ طبیعی هر مجلس مشورتی است ، خصوصاً در امور مهّم کشوری ، و به همین مناسبت است که می بینیم در ملل متمدّن، هر یک از حِزبها ، با گرایشهای مختلفی که دارند، گاهی چنان اختلاف بالا می گیرد که کار به ناسزاگویی می کشد ، امّا با وجود اختلاف ، با قبول اکثریت طرفهای دیگر هم می پذیرند و رسمیت آن را قبول می کنند .

پاسخ از این اشکال این است که چنانچه گذشت که: متبادر از این روایت آن است که در اموری که عاقلان در آن به مشورت می نشینند و از این طریق به واقع برسند، و از طرفی هم نمی دانند مصلحت واقعی چیست ، در چنین صورتی است که خداوند متعال بنا بر نقل ، خلیفۀ امّت را از خطا و گمراهی

ص: 467


1- . فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 11، ص 175، صحیح بخاری ، ج 4، ص 119

بازمی دارد ، همچنان که در تفرقه نیز خدای متعال این امّت را از محذورات بازمی دارد؛ در قرآن می فرماید: « وَ إِنْ يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ ... » (1)

«و اگر آنان متفرق شوند ، خداوند هر دو گروه را بی نیاز می کند» و به طور مسلّم این روایت در مقامی است که در موارد مشورتی، واقع امر مجهول باشد، مانند حکم ظاهری که واقع امر برای ما روشن نیست. لذا میبینیم که چه بسا رأی اکثر بر خلاف مصلحت باشد، و با خود این روایت نمی توان مورد مشورت را تشخیص داد ، و اصحاب امامیّه و هر انسان منصفی در مورد خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نظرشان این است که واقع با وجود نصوص غدیر و غیر آن کاملاً روشن و هیچ گونه تردیدی و ابهامی نداشت، چون در صورتی که واقع در دست باشد نوبت به حکم ظاهری نمی رسد.(2)

بر فرض تسلیم که امر خلافت هم برای مردم نهفته بود و نیاز به کشف از جهت اجماع مردم بود ، به طور مسلّم اکثریت طبیعی مراد از حدیث است ، نه اقلیّتی که با چنگ زدن به نیرنگ و فریب خود را تحمیل کنند و در ماجرای خلافت می بینیم اکثر اهل حلّ و عَقد مخالفت نموده و کناره گیری کردند .

به فرازهایی از جریان سقیفه از زبان ابن ابی الحدید بنگریم که چه می گوید : در شرح خطبۀ شقشقیه در احوال ابن ابی خطاب چنین می گوید :

« عمر همان کسی است که بیعت ابوبکر را استوار ساخت ، مخالفان را از صحنه برکنار کرد ، شمشیر زبیر را شکست ، به سینۀ مقداد کوفت و در سقیفه حِقّ سعد بن عبادة را پایمال نمود(3) و گفت : سعد را بکشید . خدا او را بکشد . حباب بن منذر را که در روز سقیفه گفت : من صاحب رأی هستم که ، در امثال این حادثه نظر من راهگشا ، و در زیادی تجربه و آگاهی به موارد آن ، بسان درخت خرما هستم که بار زیادی داشته باشد، و هر کسی از خاندان هاشم به خانۀ فاطمه (علیها السلام) پناه برده بود ،تهدید نمود و آنان را از آنجا خارج ساخت ، و اگر نبود فعالیّت او، پایۀ خلافت برای ابوبکر استوار نمی شد . » (4)

ص: 468


1- . سورة نساء ، آیة 130
2- - اصلاً امامت منصبی است که تعیین آن از جانب خداوند است و خداوند 12 امام را به عنوان امام ، منصوب کرده ، در مقابل حکم خدا شورا جه مزخرفی است آن هم شورای سقیفه و عمر .
3- . هیچ کدام حق به خلافت نداشتند ، مگر وجود مقدس امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه
4- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 209 - 260

یکی از بزرگان اهل حلّ و عقد امت ، عباس بن عبدالمُطَّلِب ، عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود که حاضر نشد خلافت ابابکر را بپذیرد ، و نیز اکثر مهاجرین نبودند ، و عدّه ای زیادی از بنی هاشم نبودند . رأس وجود همۀ آنان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) و باز در این باره ابن ابی الحدید در جریان سقیفه از براء بن عازب چنین نقل می کند :

« در سقیفه ایستاده بودم که یک دفعه متوجّه شدم ابوبکر می آید ، و با او عمر و ابوعبیده و جماعتی از اصحاب سقیفه ، در حالی که ... و به هر کسی می رسیدند می زدند و ابوبکر را جلو انداخته و دست آن را به دست ابوبکر به عنوان بیعت می کشیدند ، بدون اعتنا به اینکه طرف مایل به این بیعت هست یا نه... و در شب ، پس از روز سقیفه مقداد و سلمان و ابوذر و عبادة بن صامت و ابوهیثم تیهان و حُذَیفه بن یمان و عمّار را دیدم که ، در نظر داشتند مسألۀ خلافت را در میان مهاجرین به شورا بگذارند ، و این خبر به ابوبکر و عمر رسید . آنان شخصی را به نزد ابی عبیده و مغیرة بن شعبه فرستادند ، و از نظر آنان در این مورد جویا شدند . مغیره ، در پاسخ چنین گفت : به نظر من در این مسأله سهمی به عباس و پسرانش قرار دهید ، تا او را از علی بن ابی طالب جدا کنید . »(1)

از این فراز تاریخ معلوم می شود که کار سقیفه به رسوایی کشیده تا جایی که بزرگان مهاجرین بنا گذاشته اند انتخاب اوّلی را لغو نموده و دست به تشکیل شورای دیگری که در آن فقط مهاجرین هستند بزنند از شنیدن این تصمیم ، آن دو احساس خطر کرده و با مشورت ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه ، با دادن سهمیۀ کافی به عباس بن عبدالمطلب او را در برابر مولای متقّیان (علیه السلام) قرار بدهندو آن حضرت را بدین وسیله از گروه بنی هاشم که در جبهۀ مخالف بودند جدا سازند . براء بن عازب نیز می گوید : ابوبکر و عمر با مغیرة بن شعبه شب دوم رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ( شهادت ) در سقیفه حضور داشتند ابوبکر خطبه خواند و در آخر خطبه خطاب به عباس بن عبدالمطلب چنین گفت:

« ما آمده ایم به شما و نسل آیندۀ شما در این امر ( خلافت ) سهمی قرار دهیم ، به دلیل اینکه عموی رسول الله هستی ، اگر چه در نظام انتخابات ، مسلمانان به اتفاق به هر کسی رأی دادند تمام

ص: 469


1- . شرح ابن ابی الحدید ، ج 1 ، 209 - 260

حق از آن اوست ، چه اینکه مردم در مسألۀ خلافت موقعیّت شما و خانوادۀ شما را می دیدند ، و با وجود این امتیاز ، شما و بنی هاشم را کنار زدند ، چه اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم از ماست و هم از شماست . »

در این هنگام عمر در میان سخنان او برخاست و همچون او در خشونت و تهدید کردن و در وقت حساس وارد عمل شدن چنین گفت:

« آری به خدا متوجّه باشید ، ما از روی نیاز دست روی شما دراز نکردیم، ولی برای ما اشکال تراشی در اجتماع مسلمانان از طرف شما دشوار آمد که مشکلهایی برای شما و مسلمانان پیش بیاید، به فکر خود و عموم مسلمانان باشید . »

سپس آرام شد . عبّاس زبان به سخن گشود ، خدا را حمد و ثنا گفت ، و سپس چنین گفت :

« ... اگر دلیل شما در اشغال منصب خلافت وابستگی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ، پس حق ما را گرفته اید، و اگر به اتّفاق مسلمانان است، ما هم جزو مسلمانان بوده و در مسألۀ شما از مسلمانان نه پیش افتادیم و نه در وسط قرار گرفتیم و نه از مکان او دور هستیم. پس بدین رو اگر انتخاب به وسیلۀ مسلمانان بوده ، پس مسألۀ انتخاب تمام نشده، چون ما راضی نیستیم، پس چرا می گویی در اجتماع مسلمانان اشکال تراشی می کنید و چه حرف دور از حقی استو اما حقّی که به من واگذار می کنی اگر از حق شخصی خودت می باشد، از این عطا و بخشش باز بایست ، و اگر حقّ مسلمانان است، از آن تو نیست که در آن حکم کنی، و اگر مسألۀ خلافت حق ماست ، ما حاضر نیستیم که قسمتی از آن را به تو واگذار کنیم و از قسمت دیگر صرف نظر کنیم؛ و نظرم در این گفته ها این نیست که شما را از آنچه به دست آورده اید محروم کنم، ولی چون شما استدلال می کنید پاسخ آن باید با استدلال داده شود.

اما اینکه می گویی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ما و شماست ، آری درست است ، رسول الله (صلی الله علیه و آله) به مثابۀ درختی است که ، ما شاخۀ او و شما همسایۀ او هستید؛ و اما گفتۀ تو ای عمر، که از شورش مردم بر ما بیمناک هستی ، پس آنچه شما بر آن پیشی گرفته اید سرآغاز شورش است، و از خداوند از این فتنه استمداد می طلبم . »(1)

ص: 470


1- - شرح ابن ابی الحدید ج 1، همان صفحه

به طور خلاصه اینکه بر فرض ثبوت روایت(1)،

[که پنبۀ او را زدیم و از مجهولات ابوبکر است]موضوع خلافت به اتّفاق آرا نبوده و خلیفه غاصب در این مورد مرتکب کذب شده و جز توطئه، تحمیل و زور در این جریان امر دیگری دخالت نداشته است و علاوه لسان این روایت این نیست که اتّفاق تحقق پذیرفته ، چون قضیه خبریه و از قبیل قضایای حقیقیّه است و مفادش ثبوت حکم بر فرض تحقق موضوع است، نه اینکه موضوع محقق شده است و به عبارت دیگر، هیچ وقت حکم موضوع خود را درست نمی کند، بر فرض تحقق موضوع، حکم مترتّب است، چه اینکه رتبۀ موضوع مقدّم بر حکم است و این روایت در مقام بیان حکم است نه تحقق موضوع.

سخن حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) با مردم «حاضرین مجلس»

فَالتَقَتْ فاطِمةُ علیها السلام اِلیَ النّاسِ و قالَت«مَعاشِرَ النّاسِ [المُسْلِمینَ] المُسرِعَةِ اِلی قیلِ الباطِلِ ، المُغضِیةِ عَلی الفِعلِ القَبیح الخاسِرِ ، ( أفلا تَتَدبَّرُونَ القُرآنَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها ) ﴿ سوره محمد ، آیه 24 ﴾ (کَلّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِکُم) ﴿سوره مطففّین، آیه 14﴾ (2) ما أسَاتُم مِن اَعْمالِکُم ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُم وَ اَبْصارِکُمْ ، وَ لَبِئسَ ما تَأوَّلْتُم ، وَ ساءَ ما بهِ اَشَرتُم وَ شَرَّ ما مِنهُ اِعتَضتُم لَتَجِدُنَّ وَ اللهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً ، وَغِبَّهُ وَ بیلاً ، اذا کُشِفَ لَکُم الغِطاءُ ، وَ بَانَ ماوَرائَهُ الضَّرّاءُ ، (وَ بَدالَکُم مِن رَبِّکُم ما لَم تَکُونُوا تَحْتَسِبُونَ) ، ﴿سوره زمر، آیه 47﴾ (وَ خَسِرَ هُنا لِکَ المُبطِلُونَ) ، ﴿سوره غافر، آیه 78﴾ »

ثُمَّ عَطَفَتْ عَلی قَبْرِ النَبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و قالت (علیها السلام) :

قَدْ

كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ

لَوْ

كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْبِرُ ]تَکثِرُ[ الْخُطَبُ

اِنَّا

فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها

وَ

اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ قَد نَکِبُو [وَ لا تَغِبُ]

وَ

كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ

عِنْدَ

الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبٌ

اَبْدَتْ

رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمْ

لمَّا

مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ

تَجَهَّمَتْنا

]تَجَهَّمنا[ رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا

لَمَّا

فُقِدْتَ وَ كُلُّ مُغْتَصَبُ

ص: 471


1- - در سند این روایت فقط احمد بن عبدالله میمون تغلبی، بنا به گفتۀ ابن حجر ، زاهد و ثقه است، [كه هر دو از مخالفین و معاندین اند] ولی بقیۀ رجال سند ، مهمل و یا مجهول است. « خصال ، ج 2 ، ص 548 (پاورقی) » .
2- - اقتباس از سوره مطففین ، آیه 14

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ

بِهِ

عَلَيْكَ

تُنْزَلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

وَ

كانَ جِبْرِيلُ بِالاْياتِ يُؤْنِسُنا

فَقَدْ

فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجِبٌ

فَلَيْتَ

قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادَفَنا

لَمّا

مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُثُبُ

اِنّا

رُزِئْنا بِما لَمْ يُرْزَ ذُو شُجَنٍ

مِنَ

الْبَرِيَّةِ لا عُجْمٌ [عَجَمٌ] وَ لا

عَرَبٌ

ترجمه : ای مردمی که شتابان به گفتار باطل روی آورده کار زشت و زیان بار را با دیدۀ اغماض نگریسته و چشم پوشنده آیا در قرآن تدبر و اندیشه نمی کنید؟ و یا بر دلهای شما قفلها زده شده. نه چنین نیست، بلکه در اثر اعمال بد شما قلبها مُهر زده شده و در نتیجه، شنوایی گوش و بینایی چشم از شما گرفته شده، و چه آیات الهی را بد تأویل نمودید و چه رأی بد از خود نشان دادید و چه بد اوضاع را عوض کردید.بی گمان درخواهید یافت سنگینی بار گران و سرانجام بسیار بدی را وقتی که پرده از جلوی چشمتان کنار زده شد و آنچه از زیانها در پس پرده بود به شما روشن گردید و آنچه به فکرتان از رنج و شکنجه نمی رسید آشکار گردید ، آنجاست که باطل گرایان زیان می بینند.

سپس متوجه قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شد و فرمود :

پس از تو خبرها و گفتارهای گوناگون رخ داد ، اگر تو می بودی آنها روی نمی داد.

همانا مثل زمینی هستیم که بارانهای درشت خود را از دست داده

و قوم تو پریشان و مختل گردیده اند. بنگر که چه نکبتها بار آمده ،

هر اهل بیت پیامبر که او را منزلتی در پیشگاه خداوند است او را احترام مخصوص که به سایر اقربا بدان منزلت ترجیح دارند، غیر از اهل بیت تو یا رسول الله

مردمانی آنچه در دلها (از حِقد و کینه) به ما داشتند ، آنگاه که تو درگذشتی و خاکها میان ما و شما حایل شد فاش کردند.

ص: 472

مردمانی با ترشرویی با ما روبه رو شدند و ما را سبک شمردند و آنچه از زمین در دست ما بود به غصب از دست ما خارج کردند.

شما نوری بودید که از روشنی آن استفاده می شد و بر شما از طرف رب العزّة کتابها نازل می شد جبرئیل (علیه السلام) با آیاتی که می آورد مایۀ انس ما بود.

اینک که شما را از دست دادیم راه هر خیری از ما پوشیده شد. ای کاش پیش از شما مرگ ما را فرا میگرفت.

به هنگامی که شما این دنیا را ترک فرموده و ریگها میان ما و شما حایل شد، ما را مصیبتی و اندوهی رسید که به هیچ اندوهناکی از مردمان (چه عجم و چه عرب) نرسیده بود.

لغات :

المُسْرِعَة: گروه شتابنده. سَرُعَ سُرعَةً وَ سِرّعاً و سَرَعًا و سِرْعًا و سَرْعًا و سَراعةً ، به شتاب رفت و سرعت نمود ، سارَعَ اِلَیْهِ شتافت

این کلمه 23 مورد در قرآن آمده است.

قیلَ الباطِلِ: گفتار بیهوده و گزاف.

قال قولًا و و قالًا و قیلاً و قَوْلَةً وَ مقالًا : گفت قال و قیل گفت و گوی مردم ، ابتداء بَطَلَ بُطْلاً و بُطولًا و بُطلانًا ، فاسد و ناچیز شد کلمه قال و قیل و مشتقّاتش بسیار در قرآن آمده و کلمه باطل و بَطَلَ 31 مورد در قرآن آمده است.

المُغْضِیَةِ : چشم پوشنده. غَضَیَ طَرْفَهُ غِضاضاً و غَضاضاً و غَضاضَةً و غَضّاً ، فرو خوابانید چشم او را و برداشت کرد مکروه را

این کلمه 4 مورد در قرآن آمده است.

1- سوره نور آیه 31

2- سوره نور آیه 30

3- سوره حجرات آیه 3

ص: 473

4- سوره لقمان آیه 19

رانَ: بر قلب مهر زده شود، رانَ یَرینُ عَلی قَلْبِه، یعنی زنگار بر دلش احاطه یافت، برخی گفته اند: رَیْن گناه بر روی گناه است تا اینکه قلب سیاه شود و این در اثر غلبۀ گناه است.

رانَ الاَمر رَوْناً سخت شد کار، رُوان- رُؤون ، جمع ، سختی و شدّت این کلمه یک بار در سوره مطففین آیه 14 آمدهتاوّل: تاوّل و تاویل: تفسیر کلامی است که معانی مختلف داشته باشد، تفسیر آن از ظاهر آن صحیح نیست و از غیر لفظ و ظاهر تفسیر می شود.

آلَ اِلَیْهِ اوَلًا و مالًا بازگشت به سوی آن اَوِلَ اَولًا درگذشت و سبقت نمود اَوَّلَهُ و اِلَیْهِ تَأوِیلاً ، بازگردانید او را به سوی او

17 مرتبه

کلمه تأویٖل ، در قرآن آمده است.

اِشارَة: به بهترین وجهی در امری دستور دادن.

اَشِرَ اَشَراً ، تکبّر کرد و تَبَخْتُّرْ نمود . اَشِر وَ اَشُرو اَشِرو اَشَر و اَشْران اَشِرون و اَشرُون و اَشری و اَشاری و اِشاری جمع اشاره – اِشارت نشان دادن چیزی را با حرکت چشم یا انگشت ، به رمز گفتن ، به کنایه سخن گفتن ، اشارات جمع

اِعْتَضْتُمْ : عوض کردید. محمله : بر دوش گرفتن آن.

غِبَّهُ : با کسر غین و تشدید باء: عاقبت و سرانجام . غَبَّ غَبّاً و غِبّاً آمد بعد از چند روز غَبَّتِ الاُموُرُ آخر رسید کارها

غبِّ پایان هر چیزی ، یک روز در میان با آب آمدن شتر

وَبیلاً : دارای وزر و وبال؛ عذاب وبیل: شدید . وَبَلَ فُلانًا بِالعَصا وَبْلاً به چوب دستی زد او را پی در پی وَ بُلَ الشَیّءُ سخت و گران گردید ، وَ بیل ، کار سخت و دشوار فقط کلمه و بیل یک بار در سوره مزمل آیه 16 آمده است : فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذاً وَبِيلاً

ص: 474

ضَرّاء : زمین همواری که در آن درندگان باشد. ضَرَّ فُلانًا و بِفُلانٍ ضَرّاً گزند رسانید ، ضَرّ و ضُرّ گزند و ضرر – خلاف نع ، سختی و بدی و حال ، نقصانی که به چیزی رسد بأساء و ضَرّاء سختی و بدحالی به چیزی کلمه ضَرّاء 7 مورد در قرآن آمده است.

هَنْبَثة : گفتارهای گوناگون بی اساس . شوریدگی کار و سخنوابِلْ : بارانهای درشت دانه .

وَبَلَ فُلانًا بِالعَصا وَبْلاً – به چوب دستی زد او را پی در پی وَ بَلَتِ السَّمآءُ باران درشت قطره بارید وَبْل و وابلِ باران درشت قطره شدید کلمه وابل سه مرتبه در قرآن آمده. سوره بقره آیه 264 و 265 و 265

قُرْبی: حق صاحبان قرابت و نزدیکی. قَرِبَ قُرْباً و قُرْباناً و قِرْباناً نزدیک شد کلمه قُرْبی فقط 16 مورد در قرآن آمده است.

تُرْبُ : بر وزن فُعْلُ به معنای خاک.

تَرِبَ تَرَبضا وَ مَتْرَبًا ، محتاج گردید.

تَرَّبَهُ خاک برانداخت بر آن و خاک آلوده کرد وی را

این کلمه با مشتقاتش 22 مورد آمده است.

التَجَّهُمْ: روی ترش کردن. جَهَمَهُ جَهْماً ترش رو کرد با او، جَهْم عاجز و ضعیف

مُغْتَصَبٌ : مبنی بر مجهول ؛ یعنی ، مغصوب ، غصب شده . غَصَبَهُ علی الشئ غَصْباً خشم کرد بر او

غَصَبَ الشئَ به ستم گرفت آن را، غَصْب و مَغْصوب آن چه به ستم گرفته شود.

الکُتُبْ: کتاب – جبرئیل با وحی و کتاب فرود آمد و در نسخه ای کُثُبْ : با دو ضمه ، جمع کثیب : به تل از شن گفته می شود. ولی الکُتُبْ اَنسب است. ظاهراً

شَجَنْ: غم و اندوه. شَجِنَ شَجْناً و شُجُونًا اندوهگین شد

ص: 475

العَجَم: در مقابل عرب است. عَجَمَ العَود عَجْماً و عُجُومًا ، آزمود و امتحان کرد چوب را عُجْم غیرعرب ، عَجم عَجْمَة ، غیر عرب از مردم ، کلمه اَعْجَمّیٌ دو بار در سوره نحل آیه 103 و فصلّت آیه 44 و اًعْجَمّیًا در سوره فصلت آیه 44 و اَعْجَمینَ در سوره شعراء آیه 198 آمده است.

رَجُلٌ اَعْجَمّیٌ : مرد غیر عربشرح و توضیح :

این بخش در توبیخ حاضران که مهاجران و انصار را تشکیل می دادند می باشد(1)، و آنان را به گروه شتابنده به پذیرش گفتار باطل و چشم پوشندگان از کردار زشت و زیانبار توصیف فرمود. به راستی که عبارت شریفه به مصداق « صَدَر مِن اَهلها و وقع فی محلّها » می باشد و همه را حضرت صدیقۀ طاهره (علیها السلام) از قرآن کریم استفاده و اقتباس فرموده ، که همۀ کجرویها در نتیجۀ سوء اختیار خودشان می باشد و اثر اعمال زشت است که اساسش را محبّت دنیا تشکیل می دهد، زیرا حرص به ریاست دنیا موجب شد که میان انصار اختلاف و شکاف ایجاد شود و همان اختلاف، زمینه را برای بهره مندی خلیفه و اطرافیانش فراهم ساخت، لذا با کلمۀ کوبنده ردع «کلا: نه این چنین است» تعبیر می فرماید ، که هرچه به سرتان آمد و آنچه خواهد آمد همه را خود سبب و علّت شده اید ، وگرنه شیطان هم علّت بدبختی شما نیست، بلکه همان کشش و میل باطنی است که در اثر اعمال قبیح فطرت قلب شده و اصالت و پاکی خود را از دست می دهد و طبیعت گرایش به باطل را پیدا می کند.

چون شیطان می گوید: «وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مَا کَانَ لِي عَلَيْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (2)»

و شیطان هنگامی که کار تمام می شود [برای محاسبه قیمت گناهکاران] می گوید: خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلّف کردم. من بر شما تسلطی نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما پذیرفتید بنابراین مرا سرزنش نکنید، خود را سرزنش کنید، نه من فریاد رس

ص: 476


1- . مفصل در مورد مهاجر و انصار سخن گفته شد رجوع شود به قبل
2- . سوره ابراهیم ، آیه 22

شما هستم و نه شما فریاد رس من، من نسبت به شرک شما درباره خود که از قبل داشتید (و اطاعت مرا هم ردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزارم و کافرم، مسلماً ستم کاران عذاب دردناکی دارند.اما چه کار بد و نکوهیده از شما سرزد:

1. آیات الهی را بد تأویل و تفسیر نمودید و در نتیجه، حق اهل بیت عصمت و طهارت را غصب کردید.

2. آنچه تصمیم گرفته و نتیجۀ مشورت شما شد، بسیار بد و هلاکت مسلمانان را در بر خواهد داشت، و این دو نشانۀ انحراف از مسیر اصلی خلافت و امامت کبرای الهی است که آن را با دست خود منحرف ساختید.

3. و آنچه را که از دست داده و دیگری را به جای آن گرفتید شرّ بود، و وقتی متوجه خواهید شد که از جلو دیدگان شما پردۀ عالم طبیعت برداشته شود و فراسوی این عالم خاکی را ، به رأی العین می بینید، آنگاه خواهید یافت با باری گران و وزر و وبال سنگین با بدبختی قرین هستید، و آنچه اندر وهم شما نیاید خود را در شکنجه و عذاب درخواهید یافت. امّا اینکه در آینده چگونه از مسیر صحیح خود منحرف شده و پیامدهای ناگوار و هولناک در انتظار امت اسلامی نشسته، این مسأله را در دیداری که با زنهای انصار و مهاجرین با حضرت انجام دادند بیان فرموده: «والله لو تکافوا عن زمام نبذه رسول الله (صلی الله علیه و آله) الیه لاعتلقه ولسار بهم سیرا سُجُحا؛ به خدا سوگند اگر آنان زمامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او (علی (علیه السلام) ) واگذار کرده بود خود را باز می داشتند، بر او متعلق می شد و آنان را در مسیری بسیار سهل و نرم قرار میداد». سپس از اوضاع و آیندۀ مسلمانان خبر می دهد: «اما لعمر اِلهکَ لَقَدْ لَقَحَت، فَنِظرَة رَیْثَ ما تَنْتُجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبیطاً، و ذُعافا ممقرا؛ به خدا سوگند اوضاع آبستن حوادثی شد، به اندازۀ دوران وضع حمل ناقه بیشتر در انتظار نخواهید ماند، سپس قدحهایی از خون تازه خواهید دوشید و به سمّ کشنده و مهلکی گرفتار خواهید شد.

حضرت صدّیقه طاهره و امیرالمؤمنین (علیهما السلام)

اشاره

ثُمَ انْكَفَأَتْ (علیها السلام) وَ أَمِیرِ الْمُوْمِنِین (علیه السلام) یَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَیْهِ وَ یَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَیْهِ (علیهما السلام) فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ قَالَتْ لِأَمِیرِ الْمُوْمِنِین (علیه السلام) یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِینِ ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِینِ ، نَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ ، فَخَانَكَ رِیشُ الْأَعْزَلِ ، هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نِحْلَةَ [نُحَيْلَةَ] أَبِي وَ بُلْغَةَ ابْنَيَّ ]اِبنی[،

ص: 477

لَقَدْ اَجْهَدَ [أَجْهَرَ] [فِي] خِصَامِي، وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي كَلَامِي، حَتَّى حَبَسَتْنِي قَيْلَةُ نَصْرَهَا، وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا، وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا، فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ، خَرَجْتُ كَاظِمَةً، وَ عُدْتُ رَاغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ، وَافْتَرَشتَ التُّرابَ [الذِّئَابَ]، مَا كَفَفْتُ قَائِلًا، وَ لَا أَغْنَيْتُ بَاطِلًا [طائِلًا]، وَ لَا خِيَارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَنِيَّتي [هَيْنَتِي]، وَ دُونَ ذِلَّتِي، عَذِيرِي اللَّهُ مِنْكَ عَادِياً، وَ مِنْكَ حَامِياً، وَيْلَايَ فِي كُلِّ شَارِقٍ [غارِبٍ]، مَاتَ الْعَمَدُ ، وَ وَهَتِ [وَهَنَتِ] الْعَضُدُ، شَكْوَايَ إِلَى أَبِي، وَ عَدْوَايَ إِلَى رَبِّي، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلًا، وَ اَشَدُّ [أَحَدُّ] بَأْساً وَ تَنْكِيلًا.

فقالَ [لَها] اَميرُالمُؤمنين (علیه السلام) : لا وَيْلَ لَكِ[عَلَیْکِ [یا بِنْتَ سَیِّدِالنَّبیینَ]]، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ،[ثُمَّ] نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ [اَعَدَّ اللّهُ] لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ فَقالَت حَسبِیَ اللهُ و نِعْمَ الوَکیلُ ، وَ اَمْسَکَتْ.

ترجمه سپس حضرت صدّیقه طاهره- صلوات الله علیها- برگشت و مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در انتظار مراجعتش و درخشیدن سیمای مبارکش بود. وقتی که در خانه قرار گرفت به مولا (علیه السلام) فرمود: ای فرزند ابی طالب! آیا مانند کودکی که در جنین است، پرده پوشیده ای و در خانه نشسته ای ، مانند کسی که به او تهمت زده شده است . تو شاه پرهای بازها را درهم می شکستی ، اما اکنون از پر و بالهای مرغان ناتوان فرومانده ای؟

اینک فرزند ابی قُحافه ، عطیّه پدر و قوّت و معیشت فرزندانم را به ظلم می رباید ، آشکارا با من دشمنی می ورزد و به سختی در سخن من می تازد

و جسورانه مجادله می کند . کارم به جایی کشیده که انصار دست از یاری من برداشته و مهاجرین دیگر رشتۀ دوستی را گسسته اند و مردمان، دیگر هم چشم از یار و یاوری ام پوشیده اند. اینک نه مدافعی دارم نه ممانعتکننده ای ، با دلی آکنده از خشم بیرون شدم و با نهایت خواری و خفت برگشته ام .

آری، آن روز شکست خوردی که تندی و حدت خود را ضایع ساختی.روزگاری گرگان را شکار و پاره می کردی، اما هم اکنون خاک نشینی را اختیار کرده ای؟

جواب گوینده را نمی دهی و باطلی را از سر راه برنمی داری.

ص: 478

من هم دیگر چاره را از دست داده ام، ای کاش! پیش از این خواری و ذلّت مرده بودم.

( دلم تنگ است ، به جز شما این عُقْده ها را پیش چه کسی خالی کنم؟ )

و عذرخواه من در این سخنان که با شما بازگفتم و کم حرمتی که صادر شد ، خدای من است. ] از اين سه تو را اين گونه خطاب كردم و نتوانستم از تو حمايت و پشتيباني نمايم . از خداوند پوزش مي طلبم اي واي بر من به هنگام تابش خورشيد و در هر واپسين [

چه مرا وابگذاری و یا حمایت فرمایی ، وای بر من در هر طلوع آفتاب ، تکیه گاه و محل اعتمادم مرد، بازویم سست شد ، به پیشگاه پدرم شکایت می برم و از پروردگارم دادخواهی می کنم . بارالها قوّت و قدرت تو از همه بیشتر و عذاب و نکال تو از همه شدیدتر است .

آنگاه مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود : هرگز بر تو سختی و ناگواری نیست، اي دختر پيغمبر همۀ ناگواریها از آن دشمن بدخواه شما است ، غم و اندوهتان را فرونشانید، ای دختر برگزیدۀ عالمیان و یادگار پیامبر آخرالزمان. من که در دینم هرگز سستی نورزیدم و از حد توانم دور نشده ام، اگر مقصود شما روزی به قدر کفاف است ، آن را خدای ضمانت فرموده و خدا ضامن استواری است ، و آنچه را که برای شما (در آخرت) مهیا و آماده شده ، برتر از آن است که از دست شما گرفتند؛ بنابراین، مسأله را به خدا واگذارید.

حضرت صدیقۀ طاهره زهرا – سلان الله علیها - فرمود: حسبی الله؛ و دیگر سخنی نفرمود.

لغات:

اِنْکَفأَتْ : رجوع فرمود، از انکفاء به معنای رجوع کردن است.کَفَأهُ و کَفَأً برگردانید او را، پیروی او کرد.

شِمْلَةَ الجَنین : ممکن است با کسر شین باشد که این وزن، هیأت را می رساند ؛ یعنی ، پوشیده شدنی ، مانند جنین ؛ و ممکن است به فتح شین خوانده شود، و آن پوشش کوچکی است که کودک را به آن میپیچند، ولی بهتر قرائت با کسر است که نوع مُنْزَوِی شدن و کنار بودن مولا (علیه السلام) را می رساند .

حُجْرَةُ الظَّنینِ : گوشه گیری شخص مُتَّهَمْ در اتاق کوچک .

ص: 479

ریش الاَعْزَل : پَر مرغان ضعیف .

قادِمَةَ الاَجْدَل : شهپر عقاب .

شهپر (به فتح اول و سوم) شاهپر ، و نیز قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما به توسط آن انجام میگیرد.

یَبْتَزُنّی : می رباید. نَزَّ المكانَ نَزَّاً وَ نزيزاً ، درشت و سخت شد زمين ، نَزَّزَ فُلاناً عَنْ كَذا ، پاك كرد او را از آن ( و محو نمود ) نَزَّعَ بَيْنَ قوم نَزْءاً وَ نُزوءاً ، تباهي افكند ميان ايشان : نَزَاَ علي فُلانِ حمله ور بر او شد . اين لغت از دو باب آمده است .

نِحْلَة : عطاء ، نُحَیْلَة : عطیه کوچک.

از ريشه نحل به معني زنبور و عطاء است .

اَلدَّفی کلامی : خصومت ورزید در سخنگویی با من.

در آيه 204 بقره مي فرمايد : وَ هُوَ اَلَدُّاالخِصامِ و اوست سخت ترين دشمنان

کاظِمَةً: در حال که خشم خود را فرو برده بودم.

كظم غيظ ، فرو بردن خشم و خودداري از خشم كردنراغِمَةً: در حال خفت و ذلت.

رَغَموُ رَغْماً و مَرْغَمَةً ، سختي كرد او را خاك آلوده شد ، خوار شدن

اِفْتَرَشْتَ: خاک را فرش ود قرار دادی در نسخه ای اِفْتَرَسْتَ یعنی دریدی و پاره کردی. یعنی افراد بی دین را در جنگ ها مانند شیر شجاع پاره کردی، می دریدی

ذئاب: گرگان، جمع ذئب. یعنی تو کسی بودی که گرگان جنگی را شکمشن را می دریدی یعنی افراد گرگ صفت را می کشتی مانند مشرکین، کفار، منافقین

هَنيَّتي : هِینَه بر وزن سِدْرَه و جِلْسَه ، مصدر هانَ یَهُون ، یعنی ، خِفّت و خواری . هانَ الاَمْرُ عَلي فلان هَوْناً سبك و آسان گشت كار بر او ، هانَ الرَّجل هَوْناً وَ هَواناً و مِهانَةً : خوار گرديد و سبك شد ، البته

ص: 480

آن چه مناسب اين معني در اين جا مي باشد ، براي ساحت مقدس آن حضرت يعني : ياري نداشت ، ياري نكردند ايشان را

عَذیر : عُذرخواه .

عَذَرَهُ عُذْراً و عُذري وَ مَعْذِرَةً و مُعْذَرَةً : معذور داشت او را

اِعْتذار : عُذر خواستن ، با عُذر شدن

عادِیًا : در حال تجاوز و ستم .

تَعَدِّي عَلَيْه : ستم كرد بر او

عادي فُلاناً مُعاداةً و عيداءً دشمن نمود و دشمن گرديد بر او

شارِق: آفتاب تابان . و در نسخه ای غارِبٍ . غوارب جمع دوش یا مابین کوهان و گردن شتر . حَبْلُکَ علی غارِبِکَ یعنی ریسمان تو بر دوش تو است ، کنایه از این که رو به هر جا که می خواهی بروی و به معنی کندی ، درنگی ، دوری ، غایب بودن ، پنهان ، البته شارق مناسب تر است که تو آفتاب تابانی .العَمَد : ستون.

نَهِنْهی : بازدار . نَهاهُ عَنْ كَذا نَهْياً ، بازداشت او را از كار ، نَهَي اللهُ عَنْ كَذا حرام كرد خدا او را

عَدْوایَ : طلب انتقام من ، در برابر ستمی که رفته.

عَداوَة : دشمن

وَجْدِکِ : حُزن و غم ، وَجَدَلَهُ : اندوهگين شد ، اَوْجَدَهُ عَلَي الاَمْرُ ، به ستم و اكراه به كاري وا داشت او را تَوَجَّدَلَهُ ، اندوهگين شد .

شانِئَکِ: دشمن بدخواه تو، شَنأ شَنَاً و شِنَاً و شُنَاً و شُنْأةً وَ شَناناً وَ شَنَئاناً و مَشْناً و مَشْنَأةً و مَنْشؤئَةً ، دشمن داشت او را و با او دشمني كرد و بدخُلقي كرد ، در آيه 3 سوره كوثر مي فرمايد : اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبْتَر ، همانا بدخواه تو شَلْ شده است و (دستش قطع گرديده است ) .

وَنَیْتُ : عجز و ناتوانی . وَيْناً و وِبناً وونيّاً وَوِناءً وَ وِيْنَةً وَنيَةً وَ وَنيً ، مانده گرديد و سست شد .

ص: 481

البُلْغَة : روزی کافی.

بَلَغَ المَكانَ بُلوغاً رسيده به آن محلّ بُلْغَة بَلُغَ جمع معاش روزانه و آن چه روز بدان گذران كنند .

شرح و توضیح :

اشاره

در این بخش ممکن است کسی اشکالی به نظرش بیاید و آن اینکه صدّیقۀ طاهره- (علیها السلام) - از همه بیشتر به مقامهای پسر عمّ و شوهر خود واقف و آشنا بود ، و آن بزرگوار حجّت ربّ العالمین ، و چنانچه در دعای صبح روز جمعه وارد شده: « وَ اَشْهَدُ اَنَّهُمْ فی عِلمِ اللهِ وَ طاعَتِهِ کَمُحَمَّدٍ صَلیَّ الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ»(1) میباشند ، و بالاخّص ، مولای متّقیان علی (علیه السلام) برحسب روایت ابی وهب قصری از امام صادق (علیه السلام) میگوید:

وارد مدینه شدم و به محضر حضرت رسیدم و گفتم: جانم فدای شما باد، در حالی به محضرتان می رسم که قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را زیارت نکرده ام . حضرت در جواب فرمود: چه کار بدی کردی ، و اگر نبود که تو از شیعیان ما هستی شما را نمی پذیرفتم . آیا زیارت نمی کنی کسی را که خدای متعال او را زیارت می کند و انبیاء او را زیارت می کنند و مؤمنان ، آن ولی خدا را زیارت می کنند؟ در جواب گفتم: جانم فدایت، این نکته را نمی دانستم. فرمود: بدان. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نزد خدا از تمام ائمه افضل است، و بر آن بزرگوار است ثواب اعمال آنان.(2)

پس این پرخاش صدیقۀ طاهره (علیها السلام) چگونه توجیه می شود!؟

برای این اشکال ، دو پاسخ است و برگشت هر دو به این است که صدیقۀ کبری (علیها السلام) از اینکه میدیدند خلافت عظمای الهی از محور خود خارج شده و چگونه اسلام وارونه خواهد شد ، در رنج بودند، و هم از نظر حکمتی چنین برخوردی حکیمانه بوده است، به توضیحی که خواهد آمد.

پاسخ اول

نظیر چنین پرخاشی از پیغمبر اولوالعزم و معصومی دیگر هم صادر شده ، و می توان نام چنین پرخاشی را «پرخاش مقدّس» نامید ، به این شرح که : هارون (علیه السلام) در زمان غیبت برادرش موسی بن عمران (علیهما السلام) ، اندک تخلف و سرپیچی از اطاعت امر خدا و فرمان شریک نبوت خویش نکرده بود ، و وظیفۀ خود را به هنگام غیبت برادرش به نحو احسن انجام داده

ص: 482


1- . مفاتیح الجنان در اعمال شب و روز جمعه
2- . کامل الزیارات ، ص 38 بحار الانوار ج 97 ، ص 257

بود ، و اسرائیلیان را از نیرنگ و شعبدۀ سامری و واداشتن وی آنان را به پرستش گوساله کاملاً برحذر داشته بود، اما چه سود ، چه اینکه سامری کار خود را کرد، و آن سبک سران به حکم سنخیت یا اینکه نشانه های بسیار و معجزه های فراوان از کلیم خدا، موسی بن عمران (علیه السلام) دیده بودند ، ولی به حُکم اینکه سنخیت ، علّت انضمام است، و آیۀ شریفه «...وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ ...» (1) و نوشانيده شدند در دل هاي خود گوساله را به كفرشان (محبت گوساله در دلشان كار خود را كرد و از خداوند سرپيچي كردند و از دستور جناب موسي (علیه السلام) منحرف شدند و گوساله پرست شدند . )

همۀ از آن آیات و نشانه های الهی را نادیده گرفته و در زمان کوتاهی که حضرت موسی (علیه السلام) غیبت داشت، [برای مناجات با خداوند متعال] به پرستش گوسالۀ ساخت سامری شتافتند. کلیم خدا پس از مراجعت از طور هرگز فکر نمی کرد با آن همه سوابق و دیدن آیات 9 گانۀ الهی، اسرائیلیان به این سرعت به عقب برگشته و رسوم جاهلیت را بپذیرند، و اوضاع را کاملاً برخلاف انتظار دید، در چنین وقتی بود که برحسب نقل قرآن، موسی (علیه السلام) به سختی برآشفت:

«... وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ ...» (2)

موسی (علیه السلام) الواح را انداخت [با اینکه خلاف احترام و تعظیم کلام الهی بود] و سر برادر خود را گرفت و به طرف خود کشید.

وَ لَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاکِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى (3)

ص: 483


1- . سورة بقره ، آیة 93
2- . سورة أعراف ، آیة 150
3- . سورة طه ، آية 90

و هارون از پیش اتمام حجّت نموده و گفته بود: شما فریب سامری را خوردید، و پروردگار شما رحمن و بخشنده است، پس مرا پیروی نموده و از فرمان من اطاعت نمایید. ولی اسرائیلیان گفتند: ما تا برگشتن موسی همچنان به عبادت گوساله ادامه خواهیم داد.

قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) (1)

گفت: ای پسر مادر از محاسن و سر من مگیر، چه اینکه در بیم آن شدم که بگویی در میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و از قول من مراقبت ننمودی.»

چنین برخوردی از موسی (علیه السلام) با اینکه هارون بجز انجام وظیفه کاری نکرده بود، جز تعصّب

و سرسختی در راه حق و فریاد و پرخاشگری در راه مبارزه با باطل نیست.

حضرت صدیقه کبری تنها یادگار خاتمیت (علیهما السلام) هم که می دید به حکم سنخیت و رسوب جاهلیّت و گوساله پرستی در صمیم دل آنان، با وجود آن همه تأکید پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ، مسلمانان هارون امت را ترک کرده و اطراف عجل را گرفته اند، بشدت ناراحت شد، و انگیزۀ ناراحتی صدیقه کبری سلام الله علیها، از کفران عظیم امّت اسلامی و عبادت طاغوت در برابر نعمت بزرگ وصایت و خلافت بود ، که با حذف هارون امّت چه سرنوشت سختی در انتظار امت است؛ و به مصداق فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : « بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بُدأ ، فطوبی للغرباء(2) اسلام با غربت آغاز شد و بزودی همچون آغاز، به غربت باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان»مسلمانان با حذف هارون امت دیری نمی کشد باز دوباره به حالت غربت برمی گردد، پس ناراحتی و پرخاش آن بزرگوار نشان دهندۀ عظمت فاجعه است، نه اینکه یادگار نبوّت می خواست به هارون امّت ، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از راه پرخاش اعتراض نماید.

اَبَداً چنین چیزی نیست.

ص: 484


1- - سورة طه ، آية 94
2- - کنزل العمال متقی هندی حدیث 1192 بحار ج 8، ص 12

پاسخ دوم

حکمتی در قضیه بود که صدیقه کبری فاطمۀ زهراء (علیها السلام) می خواست که روشن شود. حضور آن حضرت در اجتماع مردم مطابق رضایت کامل مولای متقیان علی (علیه السلام) بوده، و آنچه از حضرت مرضیه (علیها السلام) صادر شده همه به عنوان همدردی و مطابق خواسته های قلبی مولا علی (علیه السلام) بوده و نه اینکه- العیاذ بالله- فاطمۀ زهراء (علیها السلام) بدون رضایت همسرش کاری را بدون صلاح دید انجام داده ، و این پرخاش صدیقۀ طاهره (علیها السلام) و تسلّی و دلداری مولا علی (علیه السلام) در جواب بازگوکننده، رضایت کامل آن حضرت از این برخورد سازندۀ صدّیقۀ طاهره (علیها السلام) است و اگر نبود حقیقتًا حضور و خطبۀ روشنگر بضعۀ (پاره تن) رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حساس ترین مرحلۀ تاریخ اسلام، ماها از چه منبع موثقی می توانستیم به جریان نفاق حاکم ، در صدر اسلام با تبلیغ گستردۀ حاکمان آن روز پی ببریم؟

باز فرازی در این بخش هست که نیاز به توضیح دارد. ممکن است گفته شود: از جواب مولا علی (علیه السلام) که فرمود: « فَاِنْ کُنْتِ تُریدینَ البُلْغَة ، فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ » اگر مقصود شما روزی باشد، روزی به قدر کفاف را خدا ضامن است و خدا ضامن استوار و درستی است؛ این سؤال پیش می آید: مگر انگیزۀ حضرت از ایراد خطبه به خاطر رزق و روزی بود، تا چنین جوابی را مولا علی (علیه السلام) در پاسخ بفرمایند؟ آیا با وجود پایۀ معرفتی صدیقۀ طاهره (علیها السلام) در حد عصمت می تواند چنین پاسخی داشته باشد؟ و آیا مضمون و محتوا و استخوان بندی خطبه که مملو از معارف الهی و با بیانیشکافنده، انحراف عظیم دست اندرکاران سقیفه و نفاق حاکم بر جامعه اسلامی را بازگو میکند، نشان دهندۀ آن است که فریاد حضرت فاطمۀ زهراء (علیها السلام) به جهت سرنوشت بدی که در انتظار مسلمانان است می باشد ، نه رزق و روزی؟

پاسخ این سؤال با دقّت در خطبه و با توجّه به پرخاش مقدّس صدیقه طاهره (علیها السلام) روشن می شود که ، مسلّماً مولای متقّیان علی (علیه السلام) در این جواب در مقام آن نبوده که حضرت را نسبت به رزق و روزی تأمین دهد، بلکه از آنجایی که زهرای طاهره (علیها السلام) از جریان وارونه کردن هدفهای پیامبر عظیمالشأن اسلام (صلی الله علیه و آله) و سرنوشت بدی که در انتظار اسلام و مسلمانان بود، قلب مبارکش در رنج بود، با جمله های آرام بخش، این چنین: ای دختر برگزیده و یادگار نبوّت، من هرگز در ادای وظیفه کوتاهی نکردم...، با این جمله های نرم و فروتنانه در مقام تسلی و آرامش دادن آن حضرت بودند، وگرنه همین سؤال در جملۀ «فماوَنَیْتُ عَنْ دینی؛ در دینم کوتاهی نکردم» وجود دارد . مگر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) در مقام

ص: 485

و عظمت مولا علی (علیه السلام) نمی فرماید: « مکدوداً فی ذاتِ الله ، مجتهداً فی امر الله ». پس مسلّم صدیقه طاهره (علیها السلام) می دانستند که مولا علی (علیه السلام) کوتاهی نفرموده . به این قرینه و قراین دیگر این جمله های مولا علی (علیه السلام) در معانی اصلی و ابتدایی آن مراد نیست و به اصطلاح علم بلاغت، در این فراز هدف از ایراد این جملات فایدۀ خبر و یا لازم فایدۀ خبر نیست(1)،

بلکه گاهی اوقات هدف از جملۀ خبریه به جز هدف دوگانه، از قبیل استرحام(2)

و یا اظهارتحسّر(3)

و تسلی و... است، که هدف از سیاق جملهها به دست آورده می شود. در این فراز هم مولا علی (علیه السلام) به جهت تسلی خاطر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) با این گونه جملهها حضرت را نوازش می فرمایند و هدف تأمین از روزی کفاف نیست.

خطبه دوم سخنان حضرت صدّیقه طاهره (علیها السلام) با زنان انصار و مهاجر

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : لَمَّا مَرِضَتْ[سَیِّدتُنا] فَاطِمَةُ (علیها السلام) الْمَرْضَةُ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا دَخَلَتْ عَلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا فَقُلْنَ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟

فَحَمِدَتِ اللَّهَ (علیهما السلام) وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا (صلی الله علیه و آله)

ثُمَّ قَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ [لُدْنیاکُمْ]قَالِيَةً لِرِجالِکُمَ [لِرِجَالِكُنَّ] لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ ، وَ شَنِئْتُهُمْ ]وَشَنأتُهُمْ[ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الجِدِّ ]وَ خَوْرِ القَناة[ وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ ، وَ (صَدْعِ الْقَنَاةِ) وَ خَطِلَ [خَتْلِ] الْآرَاءِ[الرَّأیِ] ، وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ : أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ ، (سوره مائده آيه 80) لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهْم رِبْقَتَهَا ،

ص: 486


1- - اصل در جملۀ خبریه برای دو هدف است: 1. فهماندن مخاطب مضمون جمله را، و به این گفته می شود: فایدۀ خبر؛ مثل: «ولد النبی فی عام الفیل و اوحی الیه فی سن الاربعین؛ پیامبر- (صلی الله علیه و آله و سلم) - در عام الفیل متولّد شد و در سنّ چهل سالگي به او وحی شد». 2. فهماندن مخاطب به اینکه متکلّم عالم به حکم است، و به این گفته می شود: لازم فایده ی خبر، مثل: «لقد نهضت من نومک مبکرا؛ امروز صبح سحرخیز بودی» یعنی من از سحرخیزی تو آگاهم.
2- - استرحام: طلب رحم و بخشش کردن، مثل این شعر ابراهیم بن مهدی: 1- اَتَیْتُ جُرْمًا شَنیعًا+ وَ اَنْتَ لِلْعَفْوِ اَهْلٌ 2- فَاِنْ عَفَوْتَ فَمَّنٌ+ وَ اِنْ قَتَلْتَ فَعَدْلٌ من مرتکب گناه بزرگی شدم، ولی تو شایستۀ عفو و بخشش هستی، اگر ببخشی منت نهاده ای و اگر بکشی بر طبق عدل رفتار کرده ای.
3- - اظهار تحسّر: بروز دادن حسرت؛ مثل شعری که معروف است امام علی - (علیه السلام) - در کنار جنازۀ عمّار یاسر فرمودند: 1- اَلا یا اَیُّهَا الموت لَسْتَ تارکی ارحنی فقد اَفْنَیْتَ کُلَّ خلیلی 2- اراکَ بصیراً بالدّین اُحبّهم کأنّک تنحو نحوهم بدلیلٍ الا ای مرگ! چرا مرا آسوده نمی گذاری؟ مرا آسوده بگذار ، تمام دوستان مرا فانی کردی، تو را چنان بصیر میبینم، آنان که من او را دوست دارم گویی با راهنما در پی آنان هستی. در شعر اولی و دومی هدف، فهماندن مضمون جمله ها به مخاطب نیست، بلکه در شعر اولی هدف طلب عفو و بخشش است، و در شعر دوم هدف اظهار حزن و اندوه از فقدان دوست صمیمی، و در این فراز هم مولا علی (علیه السلام) با این جمله ها روح آزردۀ زهرای اطهر- سلام الله علیها- را تسلی می دهند.

وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا ، وَ شَنَنْتُ [شَنَّتْ] عَلَيْهِمْ غَارَاتِهَا (غارَها) فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ ]سُحْقاً[ لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا ]زَحْزَحُوها [ عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِوَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ«أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ»(1) وَ مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَن (علیه السلام) نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ ، وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ [عزَّوَجَلَّ] وَ اللَّهِ ]تَاللهِ[ لَوْ تَکافّوُا [مَالُوا زِمامِ نَبَذَهُ [عَنِ الْمَحَجَّةِ اللَّائِحَةِ] رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلَیْهِ لاَعْتَقَلَهُ [وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا] وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً- لَا يَكْلُمُ [یُکَلِّمُ]حِشاشه[خِشَاشُهُ](2) وَ لَا يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لَا يَمَلُّ ]ولا يَتَعْتَعُ[ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ ]فَضْفاضاً[ وَ لَا يَتَرَنَّقُ ]وَلا يَتَرَنِّقُ[ جَانِبَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْيَا بِطَائِلٍ ]مِنَ الْغَنِي بِطائِلٍ[ وَ لَا يَحْظَى مِنْهَا بِنَائِلٍ ، غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ ، وَ شُبْعَةِ الْكَافِلِ ، وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكَاذِبِ« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (3) وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (4) [بعد از وَلاَصْدَرَهم بِطاناً ، این جملات در بحار است: قَدْ تَحَیَّرَ بِهِمُ الرَّیُ غَیْرَ مُتَحَلًّ مِنْهُ بِطائِلٍ اِلّا بِغَمْرِ الماءِ وَ رَدْعَةِ شَرَرَةِ السّاعِبِ وَ لَفُتحَتْ وَ سَیَأ خُذُهُمُ اللهُ بِما کانُوا یَکْسِبوُنَ] أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ ]فَاستَمِع[ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرَ عَجَباً- وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ[فَقَدْ اَعْجَبَکَ الحادِث] قَوْلُهُمْ لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ إِلَى أَيِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا؟ وَ بِأَيَّةِ [وَ بِاَیِّ]عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا ؟ وَ عَلَى [اَی]أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ، اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ... » (5) «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ» (6) وَيْحَهُمْ «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؟ (7) أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَیثَما ]رَيْثٍ[ ما تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا

ص: 487


1- - سوره زمر آیه 15
2- - و لا یَکِّلُ سائِرُهُ وَ لا یَمِلُّ راکِبَهُ ، فی الاحتجاج ج طبرسی، بحار ج 8 ص 112 – 109 چاپ کمپانی و جلد 43 ص 158 ، چاپ خانه اسلامیه توضیح: البته خطبه در احتجاج طبرسی با خطبه در بحار الفاط خیلی اختلاف دارد ا
3- . سورة اعراف ، آیة 96
4- . سورة زمر ، آیة 51
5- . سورة کهف ، آیة 104
6- . سورة بقره ، آیة 12
7- . سورة یونس ، آیة 35

مِلْ ءَ [طِلاعَ] الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً[مُمْقِراً] هُنَالِكَ«... يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» (1)

وَ يَعْرِفُ التّالوُنَ غِبَّ مَا أُسِّسَ[سَنَّ] [اُسَّسَهُ] الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ [عَنْ اَنْفُسِکُمْ] أَنْفُساً [نَفْساً]وَ اطْمَأَنُّوا[وَ طأمُنوُا] لِلْفِتْنَةِ جَاشاً ، وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ [هَرْج شامِلٍ] وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً ، [وَزَرْعَکُمْ حَصیداً]فَيَا حَسْرَةً [حَسْرَتَى] لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ غُمِيَتْ عَلَيْكُمْ[قُلُوبُکُمْ] «أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» (2)

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : فَأَدَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا (علیها السلام) عَلَى رِجَالِهِنَّ فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ وُجوهِ الْمُهَاجِرِينَ

وَ الْأَنْصَارِ ، مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يُبْرَمَ الْعَهْدُ وَ نَحکُمَ ]يُحْكَمَ[ الْعَقْدُ ، لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ ، فَقَالَتْ: (علیها السلام) إِلَيْكُمْ عَنِّيِ فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ ، وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ .(3)

ترجمه :

و سويد بن غفله گفت : چون بانوى ما حضرت فاطمه (علیها السلام) به بستر بيمارى افتاد- همان بيمارى كه منجر به فوت (شهادت) آن حضرت گشت ، زنان انصار و مهاجرين براى عيادت به خدمت او رسيده و گفتند: با اين بيمارى چگونه شب را به صبح آوردى اى دخت پيامبر؟

حضرت زهرا سلام الله عليها نيز پس از حمد الهى و صلوات بر پدرش فرمود:

به خدا سوگند در حالى شب را به صبح رساندم كه از دنياى شما ناراضى، و از مردان شما بيزارم ، از همۀ آنان كناره گيرى نمودم. [سپس گمراه شدن پس از هدايت را به باد انتقاد گرفته و فرمود:] قبيح و زشت باد آن شكافهاى شمشير [كه در جهاد راه خدا ايجاد شد]، و هر كار لهوى پس از كارى جدّى، و آن سنگ خوردنها از كفّار و آزار نيزه! و نتيجه اش اين خطاى در رأى و سستى نظر چه كار بدىمرتكب شدند كه غضب الهى براى ايشان مهيّا و تا ابد در جهنّم خواهند ماند.البتّه من ايشان را به راه

ص: 488


1- . سورة جاثیه ، آیة 27
2- . سورة هود ، آیة 28
3- . اجتحاج طبرسی ج 1 ، ص 246 – 250 مترجم ، ناشر: دارالکتب الاسلامّیه

حقّ خواندم و متوجّه سنگينى آن نموده و همه چيز را بر آنان ظاهر نمودم. رويشان بخاك باد! مرگ بر آنان لعنت بر قوم ستمكار!.

واى بر اين امّت چه چيز آنان را از: ستونهاى استوار رسالت و اساس نبوّت و راهنمايى و مهبط فرشتۀ وحى، و دانا به تمام امور دنيا و آخرت، گمراه ساخت، آگاه باشيد كه اين انحراف خسران مبين است. چرا اين گونه أبو الحسن را عقوبت كردید و انتقام گرفتید.

به خدا سوگند كه اين مجازات (خذلان و تنهاگذارن آن حضرت) فقط به خاطر ترس از شمشير او و كمى ملاحظه در اجراى حقّ ، و سختى و شدّت جنگ او، و شجاعت كارزار، و بى مهابا بودن او در اجراى فرامين الهى بود، و به خدا سوگند اگر تمام امّت از راه سعادت منحرف شده و از پذيرش راه روشن امتناع مى كردند، [علىّ (علیه السلام) ] همۀ آنان را به راه آورده و آرام آرام و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى كشاند ، كه نه خود خسته شود و نه ايشان ملول، و در نهايت آنان را به سرچشمه اى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى برد، و ايشان را از آن سيراب باز ميگرداند و در خفا و آشكاراشان را نصيحت مى نمود در حالى كه خود آن حضرت از غناى آنها بهره نمى برد و از دنياى ايشان براى خود چيزى ذخيره نمى فرمود مگر به اندازۀ شربت آبى كه تشنه خود را سيراب كند و اندكى از طعام كه گرسنه بدان سدّ جوع نمايد، و در آن وقت زاهد از راغب و راستگو از دروغگو تميز داده و شناخته ميشد، «اگر مردم قُرىٰ و دهات ايمان مى آوردند و پرهيزگارى ميكردند هر آينه درهاى آسمان را به رحمت و بركت بروى ايشان بازميكرديم و زمين را رخصت مى داديم تاخيرو بركات خود را برون اندازد ، و لكن چون مردم تكذيب آيات الهى كردند و به اعمال زشت پرداختند ما هم بر ايشان تنگ گرفتيم و به سبب كردار قبيح و عصيان ايشان را معاقب و مأخوذ داشتيم- یعنی کیفر دادیم آنان را » (1)

و كسانى كه از اين جماعت مرتكب ظلم و ستم شدند بزودى جزاى اعمال بدشان به آنان مى رسد ، چه آنان از تحت قدرت و نفوذ ما خارج نيستند و ما از گرفتنشان عاجز نيستيم.

ص: 489


1- . سورة اعراف ، آیة 96

آهاى همگى گوش كنيد . زودا كه روزگار عجائب خود را به شما نمايش دهد و اگر متعجّب شديد اين از عجيب بودن گفتارشان است اى كاش مى دانستم كه اين مردم به چه بناى بلندى تكيه كرده ،

و متمسّك چه دستگيره اى شده ، و هتك حرمت چه ذرّيّه اى را نموده و ايشان را مقهور و مغلوب ساخته اند ، بد مولايى است مولايشان و بد دوستى است دوستشان، و ظالمان مبادله اى بسيار بد كردند [كه أمير المؤمنين (علیه السلام) را خانه نشين كردند]

درد را دوا، و مرض را شفا، و گلخن را گلشن، و ظلمت را نور ، و سياه چال را كوه طور پنداشتند، بخاك ماليده باد بينى هاى گروهى كه گمان مى كنند كه كار نيك مى كنند، آگاه باشيد كه آنان مفسدانند و لكن خودشان نمى دانند ، واى بر آنان آيا آنكه به سوى حقّ راهنمائى مى كنيد به تبعيّت و پيروى شايسته تر است يا آنكه به حقّ راه نمى نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است ؟

شما را چه مى شود ؟ چگونه حكم مى كنيد ؟ بجانم قسم كه اين افعال شما حامل گشت ، پس منتظر باشيد تا مدّت حمل منقضى شود، پس از آن نتيجه باز آورد! اكنون خون تازه خواهيد دوشيد و اوانى و ظرف های شما از هر قاتل سرشار خواهد شد ، در آن زمان ضرر جاهل و سود عاقل آشكار شود و آنجا را اندوخته پيشينيان باشد بر اخلاق ميراث رسد ، پس ساكن كنيد قلب خود را و آرام دهيد نفوس خويش را، و مهيّا شويد از براى حوادث و فتنه ها و مصيبتها و خود را به شمشير قاطع و دواهىمهلك و استبداد ستمكاران بشارت دهيد بى شكّ منافع شما نابود و مزارعتان محصود و بهرۀ شما افسوس و دريغ خواهد بود، زودا كه گريبان ندامت بدريد و هيچ نمى دانيد به كجا اندر افتاديد، بى گمان كوركورانه در ظلمت خانه ضلالت اسير و در چاه جهالت دستگير گشتيد، چگونه شما را ملزم كنيم به سوى راه هدايت و حال آنكه از شنيدن كلمات ما كراهت داريد؟

سويد بن غفله گويد: زنان مهاجر و انصار تمام فرمايشات حضرت فاطمه لام الله عليها را به سمع مردان خود رساندند، و سران مهاجر و انصار تمام با شنيدن اين سخنان به جانب آن حضرت شتافته و گفتند: اى بانوى زنان جهان، اگر علىّ بن ابى طالب پيش از آنكه ما با أبوبكر بيعت كنيم و پيمان متابعت محكم نماییم، حاضر مى شد و اين سخنان مى فرمود هرگز سر از طاعت او بيرون نمى كرديم. حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: از من دور شويد پس از اتمام حجّت بر شما ديگر جايى براى عذر و بهانه شما نيست، و هيچ چيز چارۀ تقصير و كوتاهى شما نكند.

ص: 490

توضیح و شرح (خلاصه این فقرات)

اشاره

عیادت حضرت ، توسط زنان مهاجر و انصار:

در تعداد عیادت کنندگان معلوم است که چند نفر بوده اند ، در این که مهاجر و انصار زنان خود را به عنوان عیادت ، محضر حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) فرستاده اند چند احتمال می رود :

1- یا برای عذرخواهی و پوزش

2- یا به خاطر حفظ آبروی از دست ریخته بودآن وجهه ای که انصار و مهاجر داشتند ، در این امتحان بزرگ الهی پیروزمند از آب در نیامدند و می خواستند ابراز کنند تقصیر و خواری مردان خود را

3- یا یک اسباب سیاستی در کار بود ، که بر زنان واجب بود در محضر آن بزرگوار حاضر شوند ، پس حاضر شدند تا اینکه هم تن به حکومت جور و جوّ آن زمان و هم شرمندگی خود و شوهرانشان را در حضور حضرت صدِیقه طاهره (علیها السلام) تخفیف بدهند، به خاطر آن رسوائی و خذلانی که در حق خلافت و حکومت اهل بیت (علیهم السلام) به بار آوردند و رفتند به طرف حکومت ظالمانه و باطل، و دست از اهل بیت تبوّت کشیدند و خذلان خود را به دست آوردند.

و مخصوصاً به خاطر کناره گرفتن حضرت صدّیقه فاطمه زهراء (علیها السلام) از آن افراد دنیاپرستان و دنیا دوستان بی عار و بی تفاوت و قهرو غضب از دستگاه ظالمانه ای که ، حق و حقوق آن بزرگوار را تصاحب کردند و بالاترین حق ، خلافت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را غصب نمودند و این مردم بی انصاف و ترسو و زن نما یاری نکردند ، امام زمان خود را و ظلم و ستم آنان باهلبیت را مشاهده می کردند اما به هر دلیل اعتنائی نمی کردند و قطعاً اگر مهاجر و انصار یاری می دادند ، ابداً مسئله ای

ص: 491

پیش نمی آمده اصلاً حکومتی به غیر از حکومت حقّه امیرالمؤمنین و فرزندان معصومش (علیهم السلام)

که در واقع حکومت عدل الهی بود به وجود نمیآمد .

و خجالتی که مهاجر و انصار بیشتر داشتند به خاطر آن چهار شبی بود که امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهراء و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) پشت سر هم به در خانه مهاجر و انصار ، برای دفاع و حمایت از خاندان نبوت و وحی رفتند که فردای آن روز خود را آماده کنند از هر حیث ، در مقابل دشمنان سینه سپر کنند تا حکومت عدل الهی منتقل به اهل ضلال و نفاق و کفر نشود لذا این شب ها را به خاطر می آوردند ، یعنی در واقع امر خذلان و روسوائی را که با دست خودشان کسب کردند، می دیدند از این جهت می دانستند که بزرگترین گناه را مرتکب شده اند، به همین جهت آمدند تابلکه اگر بتوانند با یک حالت عذرخواهی از تقصیر خود، دل حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) را به دست آورند . که بر رسوائی خود افزودند.

اَصْبَحْتُ وَاللّه ِعائِفَةً لِدُنْياكُمْ،

به خدا سوگند ، روزگارم سرآمده و حالم به گونه ای است که از دنیای ( پست ) شما ناخشنود و از مردان شما خشمگین و ناراحتم.

عائِفَة : ار ریشه عافَ عَیْفاً و عَیَفافاً وَ عِیافاً وَ عِیافَةً ، ننگ داشت، عائِف ، فال گوی به مرغان و غیر آن، ناپسند دارنده طعام و شراب، ننگ دارنده

قالِیَةً لِرِجالِکُنَّ: از مردان شما خشم گین و ناراحتم

قالِیَة به معنی دشمن داشتن است، قَلِیَ فُلاناً زد بر سر او ، قَلَی الرَّجُل قلیً وَ قَلاءً و مَقْلِیَةً ، دشمن داشت او را و سخت ناپسندید

قَلیلَة ، دشمن داشت

و حق بود برای آن بزرگوار که انزجار و غضب خود را نسبت به مردان انصار و مهاجر ظاهر سازد چون جایگاه آنان نزد حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهراء سلبی بود، یعنی بعد از آن امتحان سخت که از کوره بدر رفتند جایگاهی برای آنان باقی نماند، زیرا فریاد و ضجّه آن حضرت را به خاطر از دست دادن

ص: 492

پدر بزرگوارش شنیدند، عوض این که دل دارند، مدد دهند و کمک کنند موقعیّت آن حضرت را درک کنند مع ذلِكَ جوابش را ندادند.

لَفَظْتُهُم: قَبْلَ [بَعْدَ] اَنْ عَجَمْتُهُمْ

پیش از آنکه سودی از آنان ببرملَفَظْتُهُم: ای رَمَیْتُهُم ، یعنی آنان را دور انداختم

لَفَظَ الشَّئَ لَفْظًا انداخت آن را از دست من بیرون افکند ، لَفَظَ فُلانٌ ، مُرد لَفیظ انداخت.

عَجَمَ العَود عَجْماً و عُجوُماً ، آزمود و امتحان کرد. لِسانُ اَعْجَمْ ، زبان گنگ، بابٌ مَعْجمٌ ، در بسته قفل شده یعنی از دهان من افتادید، از شما چشم برداشتم، مانند اینکه یکی از ماها لقمه ای را که سازگار برای او نیست، از او اِشمئزاز دارد یعنی از این لقمه متنفر است، از دهان بیرون می افکند.

وَ وَ شَنِئتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ: یعنی شما را دشمن دارم و از شما خسته شدم بعد از آن که امتحان و آزمایش و در قلبم شما را ناپسند و مکروه دارم ، به جهت بدی و زشتی کارتان و حرکاتتان که تصرف کردید و نشان دادید.

شَنَاَ- شَنًا و شِنًا و شُنًا وَ شَنْاَةً وَ شَناناً وَ مَشْنًا وَ مَشْنَئاَةً وَ مَشْنُؤَئةً : دشمن داشت او را و دشمن کرد

سَبَرْتُهُمْ : سَبَرَ الأَمْرَ وَ اَسْبَرَ واسْتَبرَ ، آزمود آن کار را

سَبْر و سِبْر نهاد چیزی – اصل- سِبْر دشمنی

قُبْحًا لِغُلُولِ الحَدِّ :

چه بسیار زشت است ، شکست و رخنه ای که بر لَبۀ شمشیر وارید آید

در این جلمه حضرت صدّیقه طاهره فاطمۀ زهراء (علیها السلام) تشبیه فرموده است: مردم مدینه را به شمشیری که ، در اثر کهنه بودن کنار زده باشد و ظرف او را سوراخ شده باشد، از کار افتاده باشد و بُرّش نیست و قطع کن نیست این مطلب اشاره به مردم مهاجر و انصار است که ، نشسته اند و از جایشان بر

ص: 493

نمی خیزند و آن بزرگوار را یاری دهند و دارند می بینند حاکم ظالم و ستم کار حق آن حضرت را می برد و حق خلافت را از صاحب خلافت و مستحق آن می گیرند و صدای فریاد آنان بلند نمی شود و سکوت محض اختیار کرده اند واین سکوت را دشمن دارد.

وَالَّعْبِ بَعْد الجِّدِ : و هر کار لَعبی بعد از جدّیت آن که ، مقصود در این جا، بی مبالات بودن نسبت به حق بعد از آنکه تلاش های کردند ، در جنگ ها شمشیر بر دشمنان زدند، اسلام را یاری دادند در دین هجرت کردند. ولاکن الان که موقع حساس و دفاع از حریم ولایت است، با سیاست بازی می کنند یا چشم به طمع سیاست یاری نمی دهند.

قضیه کار این مردم همانند زنی می مانند که شبانه روز با تلاش خودش می رسید، بعد یک مرتبه با فتنه های خود را باز می کند این کار بی هوده و بازی است، یک بازی کودکانه می باشد عمل این مردم کلمه لعب ، بازی کردن است ، لَعَبَ الصَّبِی لَعْبًا و لَعَباً ، رفت آب دهن کودک لَعِبَ لَعْباً و لَعِبًا وَ تَلْعاباً ، بازی کرد در مقابل

جِدّ: که به معنی کوشش- راستی ، حقیقت . ضد هَزل ، جدّیت

جَدَّ فی الاَمْرِ جِدّاً- کوشید در آن کار جِدّ- درستی در کار، شتابی سریع وَ قَرْعُ الصَّفاةِ ، مراد تذلّل و ایقاد و تسلیم در برابر کسی که رهبر و رهنمای آنان است یعنی بعد از آنه سر تسلیم در برابر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمِّه هدی (علیهم السلام) ، عهد خود را شکستند و خذلان خود را نشان دادند.

قَرَعَ البابَ قَرْعاً کوفت در را، قَرَعَ الشَّئْ ، اختیار کرد آن را، قَرعاء سختی و بلا فاسد شده

الصِّفاة : از ریشه صف و نظم است صَفَ القَوم و صَفْتُ ، مهیّا کردم در صف، صَفّ ، صُفُوف جمع صف لشکر، یعنی شما در مقابل صف های لشکر شمشیر می زدید و می جنگیدید و الان سکوت اختیار می کنید.

و صَدْعِ القَناةِ در مقابل تیرهای دشمنی مقاومت می کردید، صَدْع شکافتن چیز سخت را ، ممتاز ساختن حق از باطل

صَدَعَ الشَّئْ صَدْعاً ، شکافت آن را یا پاره ساخت صَدَعَ الاَمر آشکار رکد و واضح ساختالقَتاةِ- قَتاة قَنوات جمع ، نیزه ، هر چوب دستی کج، کار ریز زیر زمین.

ص: 494

در نسخه دیگر (بحار الانوار ج 43)

خُور القَتاة دارد که اشاره به نازکی نیزه به سبب شکافتن و ترک خوردن او و باید نیزه سفت و محکم باشد چون در مقابل طعن به او می زنند پس وقتی نیزه نازک باشد ممکن نیست به وسیله او طعن به دشمن زده شود، یعنی: شماها مانند چنین نیزه ای می باشید، حال شما این گونه است و خَطَلَ الآراءِ در نسخه ای « أفون الرأی » و در نسخه دیگر « خطل القول » و بهر تقدیر این جمله اشاره به انحراف آراء آنان و فسادشان ، چرا که آنها از اهل بیت (علیهم السلام) عدول کردند بغیر آنان خَطِلَ خَطَلاً ، فحش گفت، سُست گردید بد نام شد

خَتَلَهُ خَتْلاً و خَتَلاناً و خاتَلَهُ مُخاتَلَةً ، فریفت او را خِتال حیله گر و خدعه زن

و ذُلَلُ الأَهْواءِ: هواهای ذلیل و خوار چقدر زشت است این میل و رغبت های منحرفه ای که با مقدّرات مسلمانان بازی می کند طبق گذشت تاریخ و قرن ها این لغزش ها همه منشأئشان هوای گمراه کننده است و دل خواهای نفس است.

«... لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (1)

»

با اين خطا در رأی سستی نظر ، چه بسيار کار بدی را مرتکب شدند که ، غضب الهی برای ایشان مهیّا و تا ابد در جهنّم خواهد ماند .

دو آیه قبل از این آیه شریفه است.

لُعِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ، ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا يَعْتَدُونَ (2)آن ها که از بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی بن مریم لعن ( و نفرین ) شدند ، این به خاطر ان بود که گناه میکردند و تجاوز می نمودند .

کَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا يَفْعَلُونَ (3)

آنها ااز اعمال زشتی که انجام ی دادند یک دیگر را نهی نمی کردند چه بد کاری انجام می دادند.

ص: 495


1- . سورة مائده ، آیة 80
2- . سورة مائده ، آیة 78
3- . سورة مائده ، آیة 79

لا اجَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها ، من مطلب را برای آنها روشن و واضح کردم . حضرت این بارگران مسئولیت را بر گردن آنان انداخت زیرا هنگامی که در مسجد خطبه خواندند ، اتمام حجّت فرمود بر حاضرین.

لا جَرَم : لابد و لا محاله ، هر آینه ، ناچار

قَلّدَ: قَلَّدَهُ تَقلیداً ، قلّاده ، در گردن کسی کردن

رِبقَتَها: رَبَقَهُ رَبْقاً وَ رِبْقاً ، بست و کشید سر او را در یک گوشه. دام- ریسمان

وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتُها : یعنی انان بار سنگین مسئولیت و شوم آن را بر دوش کشیده اند

اَوْقَتُها : آقَ عَلَیْه ، ِمشرّف شدن بر چيزي ، گراني ، مايل گرديدن به چيزي ، گران شدن به وزن

اَوق : سنگیني

اَلْقی عَلَیْهِ اَوقَه ، انداخت بر او سنگینی خود را و شَنَّتْ عَلَیْهِم غارَتُها [عارَها] روی شان به خاک باد، مرگ بر آنان

کلمه شَنَّتْ ، شَنَّ الماء علی الشَّراب شَنًّا ، پاشید آب را بر شراب و پراکنده کرد یا شَنَّتِ الماءِ علی التّراب ، آب بر خاک پاشید در نسخه ای سَنَّتْ ، یعنی به صورت متصل به او رسید.به هر حال معنا این می شود: عار ابدیت تاریخ بر آنان باد به خاطر آن جفاء و ستمی که در مقابل

اهل بیت (علیهم السلام) انجام دادند و اهل بیت (علیهم السلام) را یاری ندادند ، بلکه کمک به ظلم هم نمودند .

فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً للقَوْمِ الظّالمینَ ، و در نسخه ای «فَحْدعًا وَ رَغْماً» و در نسخه دیگر « فَجَدْعًا و عَقْراً وَ بُعْداً » تمام این کلمات نفرین بر آنان می باشد .

به سبب ظلم و ستم کردن به آل رسول (صلی الله علیه و آله) است و ظلم معنای او این است: وَضْع الشیء فی غیرما وُضع له ، قرار دادن چیزی در غیر جای و محل خودش ، بر عکس عدل و ظلم درجاتی دارد و در اینجا ظلم به مورچه است و در آن جا ظلم به امت اسلامی است در تاریخ عبرت و ظلم به اَولیاء الله ، آن کسانی که خشنودی آنان خشنودی خداوند و غضبشان غضب خدا است پس ستم کاران حقشان

ص: 496

نفرین است که ، معنای او این می شود، خداوند دستشان را قطع کند و بدنشان را مجروح نماید و گوششان بریده باد.

جَدْع بریدن بینی یا گوش یا دست و لب

عَقْر: عَقَرَهُ عَقْراً ، زخم کرد او را ، خسته کرد او را

سُحْقًا: سَحَقَهُ سَحْقًا، سائید آن را و گفت یا ریزه ریزه کرد سَحِقَ سَحَقاً و سُحْقاً ، دور شد

وَیْحَهُمْ: ویح کلمه ای است که در مقام تعجّب استعمال می گردد و گاهی نیز معنای او ویل است [وای ، نفرین]

اَنّی زحْزحَوُها عِنَ الرَّوا سِی الرِّسالَةِ ؟و در نسخه دیگر: زَعْزَعُوها: حضرت تعجب می کند از سوء ختیار این مردم که چگونه خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از

جایگاهی ثابت شده است برای مستحق آن ، مانند امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم آن حضرت

(علیهم السلام) که به منزله جبال و کوه ها ثابت است و به صورت منظم در حال حرکت است [یعنی از امام اول به امام دوم و از دوم به سوم و الی آخر آنان که این حکومت و امارت به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می رسد، چون جایگاه خلافت و امامت ، فقط و فقط در این خاندان بزرگوار است و لا غیرهم و هیچ گونه اضطرابی هم در او راه ندارد، مع الوصف این مردم نادان با حماقت خود دست از اهل بیت

(علیهم السلام) کشیدند و به طاغوت پناهنده شدند.

زَحْزَحَ عَنْ مکانِهِ تَزَحْزَح ، دور کرد آن را از او زَحْزَح دوری

رواسِ ، رَسَّة ستون استوار محکم ، رئیس قابت استورا

و قواعِدِ النّبوّةِ : پایه های محکم نبوّت

قواعد جمع قاعده است و در این جا اساس برای بناء می باشد ، همچنان که اگر بناء را بر اساس نگذارند ، منهدم می شود همین طور خلافت ، اگر در غیر محل خودش قرار داده شود [که محل آن

ص: 497

پیامبر و ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم است می باشد] نظام مختل و به هم می خورد و ارکان یک جهان مضطرب می گردد.

مَهْبِطَ ( الوَحْی ) الأَمین: و محلّ نزول وحی امین، که مراد جبرئیل (علیه السلام) است ، می آمد در خانه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خانه های اهل بیت (علیهم السلام) و خانه حضرت زهرای مرضیه (علیها السلام) محل هبوط و آمدن جبرئیل بود.

وَالطَّبینَ بِاَمْرِ الدُّنیا وَالدّینَ : و انسان آگاه به امر دین و دنیا منحرف کرده دور ساختند یعنی از شخصی مانند امیرالمؤمنین دور شدند و گمراه گردیدند و به طرف گمراهان رفتند و دین و دنیای خود را تبه نمودند.اَلا ذلِکَ هُوَ الخُسْرانُ المُبینُ آگاه باشید که این همان زیان و خسران آشکار است .

یعنی والله خسران واضح این که امّت اسلامیّه در جمیع حالات زیان دیدند ، زندگانی آنها چه حیات فردیّت و زوجیّت و عائله و اجتماعیّه و اقتصادیّه و سیاسیّه و عمرانی و دینی و دنیویّه و آخرتی و این خسرات تا حال وبعد هم ادامه دارد در میان امت اسلامی تا کی جبران شود ، خداوند متعال عالم است ، وَ ما الذَّی نَقَمُوا مِنْ اَبی الحَسَن؟

به چه مناسبت این مردم از ابوالحسن (علی (علیه السلام) ) انتقام گرفتند ، و غیر آن حضرت را مقدّم داشتند بر حکومت و خلافت

آیا نقصان در علم داشت

یا جهل در مسائل دینی

یا سوء خلق العیاذ بالله

یا ننگ در حسب ( نعوذ بالله )

یا ضعف دینی

یا عدم کفایت او در امر

یا ترس در نفس

یا پستی نسب ( نعُوذبالله )

ص: 498

یا کمی در شرافت ( العیاذبالله )

یا عیب در عدم اداره کردن امور امتهیچ کدام این ها در وجود شریف علی (علیه السلام) نبوده بلکه آن حضرت عالم تر از امت است چون آن بزرگوار مدینة علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و داناتر در احکام از امت

و شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از نظر خُلْق عظیم

و بزرگ اَباطح ( ابطحی ها ) ابی طالب (علیه السلام) مؤمن قریش ، بَطَحَهُ بَطْحاً بر روي افكنه او را ، اَبْطَحْ ، اَباطِحْ (جمع سرزمين مكّه)

و عابدترین این امت

و شجاع ترین آنان از جهت قوّی بودن دل

و زیاد جهاد کردن از همه امّت

و از جهت فضائل و مناقب

و از نظر اوج شرف و عظمت

و سخی ترین و باذل ترین آنان

پس به چه سبب شما مردم نادان و احمق، خلافت از آن بزرگوار به دیگری که لیاقت و شأنیت نداشت صرف نظر کردند و به طرف باطل رو آوردید

نَقَموُا وَاللهِ مِنهُ نَکیرِ سَیْفَهُ

به خدا سوگند ، ناخشنودی از شمشیرش سختی و استواری اش ، جنگاوری و زخم های ناشی از شمشیرش

ص: 499

مقصود این که علی (علیه السلام) در غزوات و جنگ ها، افراد(1) دلاوری را کشت و به خاطر شجاعتش در دین و کشتن افراد مشرک و کافر و منافق از علی (علیه السلام) بدشان می آمد.

وَ قِلَّةَ مبالاتِهِ : و تنها خدا جویی و اخلاصش باعث شد که از او انتقام بگیرند یعنی برای آن حضرت مرگ اهمیتی نداشت از کشی واهمه ای ، ترسی نداشت ، پس همان طور که می کشت هم چنین در مسیر دین الهی کشته شد .

خود علی (علیه السلام) می فرمود: و الله لاببال ابن ابی طالب اوقع علی الموت اَم وقع الموت علیه (2)

به خدا سوگند پسر ابی طالب باکی ندارد که مرگ آن حضرت را دریابد ، یا به استقبال مرگ برود

وَ شِدَّةَ وَ في نسخة اُخري ]وطْئِهِ[ وَ نَکالِ وَ قَعْتِهِ : به خدا سوگند که اگر زمام امری که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) سپرده بود ، دست بر می داشتند آن حضرت مهار شتر رهبری خلافت را کاملاً در دست می گرفت به آسانی آنان را رهبری می کرد به طوری که بر شتر خلافت نه جراحتی در بینی ( ناشی از مهار ) ایجاد می شد ( به واسطۀ سُلْطَ حضرت بر مهار کردن این مَرکَب ) و نه اضطراب و نا آرامی بر سوارکارش دست می داد آنان را به سرچشمه ای زلال، جوشان و وسیع می رساند، تشنگی را برطرف می کرد ، در آب غوطه ور شده و شرارۀ تشنگی و گرسنگی را خاموش مینمود .

وَ تَنَمُّرِهِ فی ذاتِ الله عزّوجلّ :

النَّمر شدید غضب است هنگامی غضب و خشم کند ، باکی دیگر ندارد چه مردم گم باشند یا زیاد ، چیزی و کسی جلوی آن را ن می تواند بگیرد.

در این جا منظور مرد شجاع است آن کسی که جهاد می کند و باکی ندارد و خوفی برای وی نیست در حق این مرد جنگ جويي می گویند : شبیه به نَمِر است [پلنگ] در اِقتحام و سخت و شدت عملکردن و کسی را ذلیل نمودن و جنگهای علی (علیه السلام) زبان زد خاصّ و عامّ است. امثال جنگ بدر و اُحد و حُنَین و خندق و صفین و غیرهم و کشتن مثل عتبه و شیبه ولید و عمربن عبدوّد و عقبة بن ولید

ص: 500


1- . من جمله ، عمر در نامه ای به معاویه نوشت این بود که من وقتی در خانه فاطمه رفتم و آن مانع شد و او را با ضرب تازیانه می زدم و در اثر فریاد دلسوزانه وی می خواستم منصرف شوم و برگردم اما به یاد کینه های علی افتادم که در جنگ ها افراد دلاور را کُشت ، منصرف نشدم. بحار ج 30 ، ص 288 ، به نقل از دلائل الامامة طبري شيعه
2- . امالي شيخ صدوق مجلس بيست و سوّم ، روايت 8

و غیرهم و اکثر قبایل عرب از مشرکین و کُفّار توسط شمشیرش پاره پاره شدند و فریاد جبرئیل در جنگ بدر که صدا زد

لا فتی الّا علی و لا سیف الّا ذوالفقار ، یا در روز جنگ خندق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حقش فرمودند : ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین.

وَاللهِ لَوْ تکافّوا عَنْ زمامِ نَبذَهُ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) – اِلَیْهِ لَاَعْتَقَلَهُ ، ترجمه اش گذشت.

تکافوا : کَفَّ عَنِ الاَمر باز گردید از آن کار

تکافَ القَوم دفاع کردند با هم و بازداشتند همدیگر را یعنی ان قوم بعضی را بعضی دیگر منع می کردند ، به حیثی اگر یکی از آنان می خواست آن کار را انجام دهد بعضی دیگر منع می کردند .

لاَعَتْقَلَهُ عَلِقً یَفلً کَذا ، شروع کرد که بنماید آن کار را یعنی علی (علیه السلام) زمام امور را گرفت و به واجب عمل کند [امور اهمیّت اداره مملکت]

هم چنانکه فقط آن حضرت سزاوار این عمل بود و مسیر راه را به بهترین وجه رهبری نماید که تمام برکات و خیرات بر امت اسلامی نازل می شد به واسطه رهبری کردن آن بزرگوار ، اما دنیاپرستان نگذاشتند ، امّت اسلامی به اوج شوکت و قدرت برسد و برنامه های اسلامی اجراء گردد و آن چه صلاح امّت اسلامی است به خیر و خوبی صورت بگیرد ، مردم را به انحطاط کشاندند

وَلَسارَبِهِمْ سَیْراً سُجُحًا :یعنی پیشوا دینی و رهبر الهی علی (علیه السلام) مردم را به راه صحیح به مقصد می رساند همان طوری که یک مرکوب راهوار انسان را به مقصد می رساند.

خود اذیت می شود اما راکب خود را با آرامش طمأنینه به هدف می رساند.

سُجُحًا : سَجِحَ الخَّدُ و سَجاجَةً ، نرم و تابان و دراز با اعتدال گردید ، رخسار او کم گوشت گردید سُجُح نرم و آسان شاه راه و اندازه

ص: 501

لا تَکْلِمُ خِشاشِهُ وَ لا یُتَعْتَعُ راکِبُهُ در نسخه دیگر آمده است« و لا یکل سائره و لا یمل راکبه» یعنی آن چوبی یا ریسمانی که در بینی شتر قرار می دهند به او خِشاشه می گویند که بینی شتر را مجروح و زخم نمی کند و او را به سلامت به مقصد می رساند.

یک رهبر عالی مقام دینی و الهی مانند علی بن ابیطالب (علیه السلام) مردم را صحیح و سالم به مقصد می رساند خود را در تعب و رنج می اندازد ، اما امت اسلامی را بلکه کل جهان را به سعادت ابدی که راه صحیح و سالم از خطرات دین و دنیا است ، می رساند چون اولاً معصوم است و ثانیاً متکی به وحی است که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل میشد می باشد و ثالثاً عالم وئ آگاه تر از همه است رابعاً حجّت خداوند می باشد بر مخلوقین بعد از نبی یاکرم (صلی الله علیه و آله) و کسی که حجّت خدا باشد از تمام لغزش ها و انحراف ها مصون و محفوظ است و مردم را از انحراف ها و سیاه چاله ها نجات می دهد و از این صفات عالیه تا هر چه که بخواهی در وجود شریف آن بزرگوار موجود است.

وَ لاَ ورَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمیراً فَضْضاضاً: در نسخه ای، « مَنْهَلاً رویاً » دارد آن راهنما و هادی که جلو قافله راه می رود آنان را به بهترین منزل می رساند، اگر راهنما آگاه و عالم به امور باشد و به مکانی عالی

می برد ، کنار نهری یا چشمه ای می رساند تا ستراحت کنند در کنار آب و از آن چشمه و آب برای حاجت خود بهره وافی و کافی بردارند حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) می خواهد بفرماید علی بنابی طالب (علیه السلام) که رهبر الهی است امت اسلام را به محل اَمن و امان می رساند به چشمه ای می رساند که هرگز قطع نخواهد شد اگر به دستورات آن بزرگوار عمل کنند، و پیروی نمايند از آن حضرت ، و به دنبال رهبران گمراه نروند.

تَطْفَحُ صَفَتّاهُ وَ لا تَیَرَنَّقُ جانِباهُ :

به چشمه ای می رساند که دو طرف آن نهر و چشمه آب شیرین بدون کدارت و تیرگی روان است و دو طرف او کدر و گل آلود نیست که تمام ین مثال ها کنایه است به حیات و زندگی با سعادت همیشگی و صاحب تمام خیرات و برکات و عدل و طمأنینه و آسودگی و سلامت و رفاه و امان و پر از نعیم آخرت البته این اوصاف نعم آخرت یا حتّی دنیا ز آن کسی است که امیر او وجود مقدّس علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشد نه امراء و حکام ظالم و ستم کار و منحرف و گمراه باشد.

ص: 502

وَ لَاَصْدَرهُمْ بِطاناً نتیجه این ورد رسیدن به جایگاه امن و امان است و نتیجه خروج از این جایگاه سیرشدن است و هرگز حِرمان و فقر و مسکنت وجود ندارد

وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعلانًا :

کلمه نَصَح ، به معنی حبّ و دوستی و بی غش معنی این کلمه علی (علیه السلام) در سعادت آن مردم سعی

و تلاش می کرد و چه آشکارا و چه مخفیانه جلب خیر بود برای آنان و غیر خیر محض و سعادت ابدی چیز دیگر برای ایشان نمی خواست خیرخواه مردم بود.

وَ لَمْ یَکُن یَتَحلَّی [یحلّی]مِنَ الغِنی بِطائلٍ وَ لا یَحْظی مِنَ الدُّنیا نِبائِلٍ غَیْرَ رَایِّ النّائِلٍ.

در این حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) موقف و جایگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از جهت زعامت کلّی و رهبری مردم معرفی می کند.و کلمه یَتَجَلّی از ماده جَلی جَلَهَ الشئ جَلْهاً ، ظاهر کرد آن را یا از باب جَلاه جَلوْاً و جَلآءٌ به معنی رفتن ، جَلالِیَ الامر به معنی هویدا شدن بر کاری که تقریباً بیک معنی اند یعنی امر دین را جلی داد و آشکارا نمود در نسخه دیگر یحلّی آمده است.

حَلی- حُلّی جمع ، حُلْیةَ واحدْ و حَلی (جمع) به معنی زیور و زینت و آرایش یعنی آنان را زینت (دین) بخشید و اگر زمام حکومت به دست امام علی (علیه السلام) می افتاد چیزی از اموال مردم استفاده نمی کرد و چیزی از بیت المال و گنج های ثروت و انبار را بر خود استفاده نمی برد و حَظیّ از دنیا نمی برد مگر مقداری که سدّ جوع شود برای خود و عائله اش.

این یک رهبر الهی است ، یکی هم بیت المال مردم را حیف و میل می کرد و لباس های فاخر ، مسکن های سلطنتی ، و اکل و شرب آن چنانی، مرکب کذائی، عیش و زندگی فوق مرفاهانه ، خرج و مرج های بی حد و حساب که قابل توصیف نیست .

یک نمونه حکومت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) حکایت عثمان بن حُنَیف است که از طرف حضرت فرمان دار بصره بوده

ص: 503

أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ(1)

اما بعد: ای پسر حُنَیف به من گزارش داده شده که مردی از متمکنّان اهل (بصره) تو را به خوان میهمانیش دعوت کرده و تو به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که طعام های رنگارنگ و ظرف های بزرگ غذا یکی بعد از دیگری پیش تو قرار داده می شد، من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشان ممنوع ، و ثروت مندانشان دعوت شوند به آن جه می خوری بنگر[آیا حلال است یا حرام؟] آن گاه آن چه حلال بودنش برای تو مشتبه بود از دهان بینداز و آن چه را یقین به پاکیزگی و حلتیش داری تناول کن

در نامه ای دیگر هشدار از خیابنت به بیت المال به زیاد بن ابیه فرماندار بصره می دهد.

وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْ ءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ اَلظَّهْرِ ضَئِیلَ الْأَمْرِ. وَ اَلسَّلاَمُ(2)

به خداوند سوگند یاد می کنم اگر گزارش رسد که از غنائم و بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته ای آن چنان بر تو سخت بگیرم که در زندگی کم بهره و بی نوا و حقیر و ضعیف شوی، والسلام این رهبر الهی و حجّت خدا بر مردم است.

اما جنایات حکام و امراء ظالم بی حد و حساب است ، فقط یک نمونه در این جا می آوریم تا بدانند حجّت و رهبر الهی و انسان ظالم و حاکم ستم کار بر مردم چه کسی می باشد ؟ و چه جنایت ها و خیانت ها و سفک دماء غصب حقوق و ... توسط آن ها صورت می گیرد یک جانی به تمام معنا در زمان خلافت ابی بکر ، خالد بن ولید است . که او به طرف قبیله ای از مسلمانان به نام جذیمه و در آن قبیله مرد مسلمانی به نام مالک بن نویره بود كه به خدا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشت و به همه اسلام و دین مبین ایمان آورد، خالد بن ولید بدون هیچ گونه جرمی او را کشت و زنی زیبائی داشت: مالک

ص: 504


1- . نامه 45 نهج البلاغه
2- . نامه 20، نهج البلاغه

بن نویره را کشت و همان ساعت با زن و ناموس او تجاوز کرد، مخالفین برای اینکه این تجاوزگر را از صحنه گناه بیرون ببرند می گویند به خاطر این بود که زکاة نمی داد و حال اینکه چنین نبوده ، او اعتقاد به همه چیز داشت ، نمی خواست زکات به یک شخص فاسق و فاجر بدهد ، حقّ هم با او بودنمی خواست زکات را به حکومت ظالم و جائبر بدهد، این که جرم نبود و این حکایت در زمان حکومت ابی بکر افتاد و بعد از برگشت خالدبن ولید ، او را ابداً ملامت نکرد (1).

جريان كشتن مالك بن نويره به دستور ابوبكر ، به اين طريق است :

طايفه اي از عرب باديه بودند كه ، در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شدند و رئيس آن قوم ، مالك بن نويره بود. كه از اَرادف ( پادشاهان ) مُلوك و شجاعان روزگار و از فصحاي زمان و شرف صحابه بودن (خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ) را داشت و همگي از جملة محبان اهل بيت (علیهم السلام) بودند . آورده اند كه چون مالك شنيد كه ابوبكر را مردم خليفه خود ساخته اند ، از صحرا متوجه مدينه گرديد ، اتفاقاً روز جمعه به مدينه رسيد ، چون به مسجد وارد شد ديد كه ابوبكر بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه مي خواند . پس به ابوبكر خطاب كرد و گفت : اي ابوبكر بر نفس خود زيادتر از قدر طاقت بار مكن و در گوشه اي از خانة خود بنشين و طلب آمرزش گناه خود را بخواه و حق را به صاحب حق بسپار .

آيا شرم نداري از آن كه در جايي مقام بگيري كه خداي تعالي و رسول او ، آن را براي ديگري مقرر ساخته اند ، آيا مگر فراموش كرده اي سلام كردن خود را در آن روز بر علي بن ابي طالب (علیه السلام) ، بدين عبارت كه اسلام عليك يا اميرالمؤمنين . اي آل مهاجر و انصار اگر حق را به مركز اصلي او قرار ندهيد كار بر شما دشوار خواهد شد . ابوبكر چون اين سخنان را شنيد بر آشفت و به مالك بن نويره گفت : خاموش باش كه ، تو از اهل سابقه نيستي يعني ( سبقت در اسلام نداري ) و در راه اسلام مجاهده و كوشش ننموده اي . مالك گفت : تو را از مجاهدت چه نصيبي است تا بر ديگري بر آن افتخار كني و هميشه آل تيم كه قوم تو بودند در جاهليت و اسلام از اذناب و تابعان ديگر اقدام كرده بودند . ابوبكر چون آن سخن درشت را از مالك شنيد ، به حاضران گفت كه كفايت كنيد و دور كنيد اين اعرابي بول

ص: 505


1- . جريان كشتن مالك بن نُوَيرَه به دست خالدبن وليد و تجاوز به ناموس او ، به دستور ابي بكر ، مفصّل است . به كتاب صراط المستقيم ج 2 ص 279 رجوع شود ، گرچه ما تمام جوانب حكايات را در اين جا آورده ايم .

كننده بر پاشنة پاي خود را ، پس جماعتي بر مالك درآويختند و او را لگد كاري كرده و او را از مسجد بيرون كردند و او در آن اثناء ايشان را تهديد مي نمود و چون ابوبكر از نماز فارغ شد و به منزل خود برگشت ، خالدبن وليد را كه در ميان او و ميان او و مالك در زمان جاهليت كينه و كدورتي بود نزد خود طلبيد و به او گفت : هر قدر نفرات كه خواهي بردار و برو مالك بن نويره را به بهانه ي اين كه زكات نمي دهد او را بكُش و قوم او را اسير نما، كه مي ترسم خللي در كار ما بيندازد . پس خالدبن وليد از شجاعت مالك كه دلير نامدار بود ترسيد و اظهار آن نمود كه من به جاي ديگر مي روم و امشب اين جا مهمانم لاجرم مالك و قوم او ، او را اِكرام نمودند و ضيافت كردند و چون نصف شب شد خالدبن وليد (ملعون) برخواست و شمشير برداشت و بربالين مالك آمد كه در بستر خود خوابيده بود . او را همان جا كُشت و بعد از آن لشكريان را دستور داد كه سوار شده مردان آن قوم را كشتند و زنان و فرزندان ايشان را اسير كردند و مال هاي ايشان را به غنيمت گرفتند و همان شب خالدبن وليد بر ناموس مالك تجاوز كرد و اسيران و غنايم را نزد ابوبكر آوردند .

نقل است كه ، مالك بن نويره در ايّام جاهليّت ، حليف و دوست عمربن الخطاب بود . چون قصد كشتن مالك و آوردن اسيران قوم او را به مدينه شنيد ، به مسجد آمده ديد كه خالدبن وليد جامه اي پوشيده كه از ساويدن زره ، زنگ گرفته و سه تير به سر زده و در مسجد از روي خوشحالي افتخار به كشتن مالك و اسير كردن قوم او ميخرامد و مي نازد و تكبّر مي ورزد . پس عمر به او گفت : اي دشمن خدا از روي ريا كار مي كني و در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متكبّرانه و مستانه مي خرامي و حال آن كه تعدّي و تجاوز كرده اي بر مردي از مسلمانان و او را به خيانت كشته و زن او را از حرام تجاوز كرده اي ، آن گاه دست دراز كرده ، تيرها را از سر او بيرون كشيد و شكست و او را از مسجد بيرون كرد و گفت : به خدا قسم اگر مرا قدرتي به هم رسد تو را بخاطر خون مالك خواهم كشت . پس خالد از مسجد با حال گريان بيرون رفت نزد ابوبكر و ماجراي خود را با ابوبكر در ميان گذاشت . بعد از آن ابوبكر عمر را طلبيد و او را نصيحت كرده كه خالد را در اين واقعه ملامت نكن كه او شمشير ما مي باشد كه آن چه كرده به امر من انجام داده و مصلحت در آن بود به لاجرم .عمر ديگر در آن باب چيزي نگفت تا آن كه چون خلافت به عمر رسيد و خواست كه خالد را به خاطر خون مالك قصاص كند خالد از او گريخته به شام رفت و در آن جا مرد . و بالجمله قتل مالك و قوم او

ص: 506

و اسيركردن زنان و اولاد ايشان ، به بهانه ي اين كه زكات نمي دادند ، بلكه به واسطة ميل و محبّت او به اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) و انحراف او از اعتقاد خلافت ابوبكر بود و لاغيره

به عبارت ديگر : سپهداري كه از سقيفة بني ساعده به وجود آمد .

ابوبكر خالدبن وليد را با سپاهي فرستاد تا به طرف بطاح رود . مالك بن نويره بني يربوع را متفرق نمود . وقتي خالد وارد بطاح شد و در آن جا كسي را نيافت ، دسته دسته لشكر را به اطراف فرستاد تا هركسي كه از اسلام سرپيچي نموده بياورند . اگر از آمدن امتناع ورزند او را بكشند ، ابوبكر به خالد دستور داده بود به هر منزلي كه رسيدي اذان و اقامه بگوييد اگر اهالي آن جا نيز از آن اقامه گفتند از آن ها دست برداريد . و اگر اين عمل را انجام ندادند ، مال آن ها را وارد كنيد و آن ها را بكشيد به هر نحوي كه خواستيد . با سوختن آن ها يا كشتن آن ها به نحوي ديگر ، چنانچه اقرار به اسلام كردند ، باز راجع به ذكات از آن ها سوال كنيد ، اگر اقرار به زكات كردند قبول نماييد و در صورتي كه انكار نمودند ، جز غارت دستور ديگري نداريد .

مالك بن نويره را با عده اي از بني ثعلبة بن يربوع از قبيل عاصم و عبيد و عرين و جعفر ، پيش خالدبن وليد آوردند ، ابوقتاده نيز با لكشر بود . او گواهي مي داد كه اين ها اذان و اقامه مي گفتند . خالد دستور داد كه آن ها را زنداني كنند . شب بسيار سردي بود و پيوسته سردي زياد مي شد در آن شب دستور داد همه اسيران را از دم تيغ بگذارنند .

در تاريخ طبري ج 3 ص 241 مي نويسد خالدبن وليد زن مالك بن نويره را ديد او زني بسيار زيبا بود مالك همين كه فهميد خالد زنش را مشاهده كرد و به زن خود گفت : تو باعث كشته شدن من شدي ، يعني : به واسطه حمايت از ناموس كشته خواهم شد ( بلكه منظور مالك اين بود كه چون خالدبنوليد وجاهت و زيبايي تو را ديد براي دست رسي به تو مرا به اتهام ارتداد خواهد كشت ، تا بتواند تو را تصاحب كند )

زمخشري و ابن اثير و ابوالفداء و زبيدي نوشته اند ( به نقل از الغدير ج 7 ص 170) مالك بن نويره همان روز كه خالد او را كشت ، به زن خود گفت تو با وجاهت و زيبايي . من را در معرض كشتن

ص: 507

قرار دادي ، زيرا لازم است از تو دفاع كنم و حافظ ناموس خود باشم ، زن مالك بسيار زيبا و خوش اندام بود و خالد پس از كشتن مالك همان شب با او ازدواج كرد .

اين خبر به مدينه رسيد ، عمر مطلع شده راجع به اين موضوع با ابوبكر صحبت ها كرد . گفت : اين دشمن خدا بر مرد مسلماني تجاوز كرده و او را به ناحق كشت سپس بلافاصله با زنش در آميخت ، خالدبن وليد وارد مدينه شد از معابر گذشت تا وارد مسجد گرديد .

قباي مخصوصي داشت كه مواقع افتخار مي پوشيد خود را آراسته به سلاح هاي آهنين نموده بود و بر بالاي عمامه اش چند تير جاي داده با يك افتخار و خود خواهي ، زننده اي وارد مسجد شد . همين كه عمر چشمش به خالد افتاد با اين وضع از جاي حركت كرده ، تيرها را از سر او كشيد به زمين زد ، گفت : مرد مسلماني را مي كشي و به ناموس او تجاوز مي كني . به خدا سوگند تو را سنگ سار خواهم كرد . خالد در جواب عمر چيزي نگفت وارد خانة ابوبكر شد ، پس از ورود جريان را اطلاع داد و عذرخواهي كرد . ابوبكر نيز عذر او را پذيرفت و از گناهي كه در اين جنگ از خالد سر زده بود چشم پوشي نمود . همين كه از او راضي شد وارد مسجد گرديد ، عمر را ديد آن جا نشسته رو به او كرده و گفت : ( هَلُّمْ اِليّ يابن ام شملة )

بيا ببينم پسر اُمّ شمله ، عمر از جسارت خالد دريافت كه ابابكر از او راضي شده چيزي به او نگفته وارد منزل خود شد .سويد مي گويد : مالك بن نويره مويش از تمام مردم بيشتر بود ، سرهاي كشته شدگان را پايه براي ديگ هاي غذا قرار دادند ، آتش به پوست هاي سرهاي كشته شدگان رسيد ، مگر سر مالك كه غذا پخته شد ، ولي به واسطه زيادي مو آتش به پوست سر او نرسيد . موهايش از رسيدن حرارت به پوست نگه داري كرد . (1)

برادر مالك متمّم بن نويره ، اشعاري چند درباره ي خون برادر براي ابوبكر خواند و بازگرداندن اسيران خود را خواستار شد ، عمر نيز اصرار زياد كرد كه خالد را از سرداري سپاه عزل نمايد ، گفت : نوك شمشير خالد خون ستم مي چكد ، ابوبكر در جواب او گفت : من شمشير را كه خداوند از نيام برآورده

ص: 508


1- . الغدير ج 7 ص 158 - 180

در غلاف نمي كنم (يعني كار خالد را امضاء كرد كه طبق حكم الله عمل كرده ، با تمام آن همه جنايات كه ذكر شد ) به مادر مالك گرفتن ديه را ( به جاي قصاص عرضه داشت و به خالد گفت : زن مالك را طلاق بدهد )

مرحوم آقاي اميني ، پس از داستان مالك بن نويره ، مي نويسد : لازم است از دو نظر درباره ي اين پيش آمد دقّت كرد .

اوّل : جنايت بزرگي كه خالدبن وليد ، انجام داد ، آن جنايتي كه ساحت هر شخصي كه بويي از اسلام برده از چنين عملي منزّه است . عمل خالد با نداي قرآن كريم و سنّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف است . هر كس به خداي قادر و پيامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان داشته باشد از عامل چنين جنايتي بي زاري مي جويد .

( مانند تكفيري و وهّابي ها و سلفي ها و اتباعشان امروزه كه مسلمانان را با كاركرد و وسيله برّنده سر جدا مي كنند و يا با گلوله و اسلحه مي كشتند اما با ذكر الله اكبر ، درست صد در صد مخالف با صريح قرآن كريم مي باشد )زيرا قرآن كريم مي فرمايد : مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِي الارضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جميعا (1)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَّمِداً فَجَزآؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعْنَهُ وَ اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً ،(2)

به كدام دليل و كدام آيه و كدام سنّتي تجويز مي شود ، ريختن خون اين مردان پاك كه به خداو پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه ايمان داشتند ؟ خالدبن وليد چه عذري براي كشتن مالك مي آورد ، آن مالكي كه از صحابه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار مي رفت و نيكو مصاحبت با آن جناب را داشت . پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عامل صدقات قبيله ي خود قرار داده بود ، از اشراف جاهليّت و اسلام به شمار مي رفت و در رديف پادشاهان محسوب مي شد اين چه قساوت و سنگ دلي و بي رحمي است و چقدر از تربيت اسلام دور است كه سربريده ي مردان مسلمان را شكنجه دهند و آن ها را زير ديگ گذاشته به عنوان پايه از آن ها استفاده نمايند و به آتش بسوزانند .

ص: 509


1- . سورة مائده آية 32
2- . سورة نساء آية 93

خالد را چه مي رسيد كه به آن كور دلي و شهوت پرستي و بد مستي كه داشت باعث هتك حرمت خدا گردد و حيثيّت و آوازه اسلام را با عمل خود آلوده نمايد و آن شب كه مالك را به ظلم و ستم مي كشد بر ناموسش تجاوز كند ( البته سوء سابقه و جنايات خالد معروف و مشهورتر است در قضيه قصد كشتن وجود كَونَين مقدس كل مخلوقات و موجودات عالم و ركن ركين اصحاب كساء و هدف غائي خداوند متعال از خلقت مخلوقاتش ، وجود مبارك اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (علیه السلام) و جانشين بر حق ، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و حجّت خداوند بر خلقتش ، و به تعبير حديث قدسي ، لولا عليٌّ لما خلقتك ، اگر علي نبود تو را اي پيامبر خلق نمي كردم ، كه حكايت قصد كشتن آن بزرگوار به وسيلة توطئة ابي بكر و عمر كه ، خالد را والد كرده بودند تا آن جناب را به قتل برسانند ، كه خداوند مكرشان رانقش بر آب كرد و اگر نبود كه حضرت را به پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قسم داده بودند كه خالد را رها كند ، قطعاً خالد را كشته بود )

آري او را جز براي همين كار نكشتند ، منظورش همين بود ، مالك نيز از اين تيره دلي او اطلاع داشت به زنش قبل از كشته و شهادتش گفت : مرا به كشتن دادي او به واسطة غيرت و حميّت و حفظ ناموسش كشته شد .

در خبر است كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ اَهْلِهِ فَهُوَ شَهيدٌ (1)

هر كس براي حفظ ناموس خودش كشته شود شهيد محسوب مي شود . پس صد در صد مالك بن نويره شهيد شد .

عذر ساختگي خالد كه مالك از دادن زكات خودداري كرده بود ، چنين جنايتي را تجويز نمي كند ، آيا ممكن است كسي كه ايمان به خدا و آن چه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده داشته باشد و با صداي بلند فرياد بزند ما مسلمانيم و پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را عامل صدقات قرار داده باشد ، انكار زكات نمايد ؟ و با اين كه اقرار به وجود زكات داشته باشد ، آيا ممكن است در چنين صورتي حكم به قتل چنين شخصي داد با اين كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايد: « لا يحل دم امرء مسلم الّا باحدي ثلاث ، رجل كفر بعد اسلامه اوزني بعد احصائه او قتل نفساً بغير نفس »

ص: 510


1- . كنزل العمّال ج 4 ، ص 397-593 في الشهادة الحقيقة

جايز نيست ريختن خون مسلماني را مگر به واسطه ي يكي از سه چيز :

1- بعد از مسلمان شدن كافر شود

2- با داشتن زن زنا كند3- شخصي را بدون جرم و گناه بكشد .

جهت دوّم : كه لازم است در آن باره دقّت كرد اين است كه چرا بايد خليفه ( ناحق ) مانند خالدبن وليد شراب خوار ، جنايت كاري را بر عِرض و ناموس مسلمانان مسلط گرداند و به لشكريان سفارش كند اَهل رَدّه را بسوزانند ( كه اهل ردّ و مرتد نبودند ، بلكه مسلمان بودند و معتقد به خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و به ائمه (علیهم السلام) بودند . )

تازه بعد از انجام چنين جناياتي خليفة چشم پوشي كند ، مثل اين كه كاري نشده است و صورت نگرفته باشد . چرا خليفه خالد را براي كشتن مالك و همراهانش مؤاخذه ننمود ؟ نه از او قصاص كرد و نه حدّ زنا بر او زد .

چرا خالد را از كار بر كنار نكرد با اين كه عملش را دوست نداشت زيرا به برادر مالك گرفتن ديه را عرض داشت و دستور داد خالد زن مالك را طلاق بدهد .

از تمام اين ها كه بگذريم . لااقل لازم بود از باب امر به معروف و نهي از منكر خالد را توبيخ و سرزنش نمايد و آخرين درجه اش اين بود كه عملش را ناپسند شمارد چرا بايد ، خليفه توقف داشته باشد و دفاع از جنايات خالد بكند ، گاهي بگويد اشتباه كرده و گاهي بگويد خالد شمشيري از شمشيرهاي خدا است و عمربن الخطاب را از دنباله گيري كارهاي خالد نهي كند و دستور دهد كه در اين باره ديگر سخن نگويد و ابوقتاده كه در لشكر خالد حضور داشت و با ديدن عمل خالد خشمگين شد و گفت : ديگر با سپاهي كه او امير باشد نخواهم رفت ، از اين سخن ابوقتاده ، خليفه بر او خشم بگيرد

ص: 511

چنانچه در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ج 4 ص187 ذكر شده است . اين بود گفتار جناب آقاي اميني رحمة الله تعالي عليه (1) در الغديرمرحوم زَين الدّين اَبي محمد علي بن يُونس عاملي نَبّاطي بَياضي متوفاي 877 ، در كتاب صراط المستقيم درباره مالك بن نويره از شيخ عَمّي (محمّن بن جمهور العمّي) نقل كرده (در كتاب خود ، الواحد ، از بُراء بن عازب ) كه از قبيله ي تميم خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند كه اميرشان مالك بن نويره بود ، عرض كرد يا رسول الله : ايمان را ياد و تعليم من بده ، پس پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

شهادتين و ساير اركان شريعت را تعليم او دادند و از آن چه كه بايد خودداري كند ، تعليمش داد . و امر كرد او را كه وصي بعد او را ( يعني اميرالمؤمنين (علیه السلام) دوست بدارد و از ايشان پيروي كنند و ايشان هم قبول كرد و عمل نمود . ) ايمان آورد و دوست و محبِّ ايشان باشد پس وقتي كه مالك پشت كرد و رفت . پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَنْظُرَ اِلي رَجُلٍّ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْيَنْظُرُ اِلَيْهِ ، كسي كه مي خواهد مردي از اهل بهشت را ببيند ، پس نگاه كند به مالك بن نويره . پس ابوبكر و عمر به دنبال او رفتند و از او خواستند كه براي ابوبكر و عمر طلب استغفار نمايد . پس او گفت : لا غفرالله لكما تدعان صاحب الشفاعة و تسألاني ؟ شما را خدا نيامرزد شما دو نفر ادعاي شهادت مي كنيد ( به ادعاي شما مي توانيد روز قيامت شفاعت كنيد ) و از من سوال مي كنيد كه براي شما طلب مغفرت كنم (يعني شما در حقيقت به پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان نداريد ) پس آن دو نفر در حالت خشم و غضب برگشتند ، پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن ها را ديد پس تبسم كرد ( و كار مالك را تحسين نمود ) (2)

و در هر حکومت ظالمی قرن های بعدی این اتفاقات افتاد که ذکر کردن آن ها مایه ننگ است گرچه باید ذکر شود و در تاریخ همه مضبوط است. مانند معاویه و ظلمهای او و ریختن خونهای بی گناه و سَبّ امیرالمؤمنین ( العیاذبالله ) که آن ملعون دستور داشت علی بن ابی طالب (علیه السلام) را در هر مکان ، چه روی منابر و چه خطبای ملعون او در نمازها و چه در منازل و لعن كنند و قاتل فرزند برومند

ص: 512


1- . الغدير ج 7 ص 214 لمركز الغدير لِلدِّراسات الاسلامية المطعبة الاولي المحقّقة 1416 ه- 1995 ميلادي ، بحارالانوار ج 30 ص 471 – 494 دارالرضا (علیه السلام) ، بيروت ، لبنان ، مجالس المؤمنين ج 1 ص119 ، چاپخانه اسلاميه ، كتاب فروشي اسلاميه ، حديقة الشيعة ص 261 انتشارات گلي ، تاريخ چاپ 1377 ، چاپخانه پايا
2- . صراط المستقيم ج 2 ص 279 – 282 ، المكتبة المرتضوية ، مطعبة الحيدري

امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و پسر ملعون او یزید چه جنایاتی که انجام نداد ، بزرگترین جنایات به شهادت رساندن وجو مقدس حضرت سیّد الشّهداء (علیه السلام) و قضیه حَرَّه و جنایات دیگر.

وَ لَبانَ لَهُمْ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ

و می فرماید: ابالحسن علی (علیه السلام) اگر رهبری مردم را به آن حضرت تسلیم می کردند به مقدار کمی از دنیا قانع بود و آن مقدار به اندازه سدّ جوع خود و عائله اش بود و زاهد حقیقی است.

اَلا هَلُّمَ فَاسْمَع ، وَ عِشْتَ اَراکَ الدَّهْرُ عَجَباً : بیا بشنو که تا زنده ای به شگفت خواهی آمد و روزگار با رویدادهای تازه اش بر شگفتی تو خواهد افزود.

در نسخه ای چنین است «هلممن» بنا بر نسخه اول: خطاب به جمیع مردم است و بر نسخه دوم خطاب خاصی است از برای زنان که حاضر در مجلسند که به عنوان عیادت آمده بودند.

کلمه عِشْتَ یعنی هر گاه زندگی کنی با در مدّت زندگانی ات در دنیا خواهی دید عجائبی را خطور به قلب و عقل نخواهد شد.

اِنْ تَعْجَبَ قَولَهُمْ : که این آیه 5 در سوره رعد است «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذَا کُنَّا تُرَاباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ...»

و اگر می خواهی ( از چیزی ) تعجب کن عجیب گفتار آن ها است که می گویند: آیا هنگامی که خاک شدیم ( بار دیگر زنده می شویم ) و مقصود این که مردم تعجّب می کنند از این امور و این تعجب نیست و در آن جا اموری وجود دارد که سزاوار است برای آن ها تعجّب نمود و امر عجیب این که

لَیْتَ شِعری اِلی اَیَّ سِنادٍ اسْتَنَدُوا ؟

وَ عَلی اَیِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا؟

وَ بِاَیَّةٍ عَرُوَةٍ تَمَسَّکوا؟وَ عَلی آیَّةِ ذُرِّیَّةٍ اَقْدَمُوا وَ احْتَنکُوا ؟ کاش می دانستم به چه دلیل و مستندی تکیه کرده و به کدام ریسمانی چنگ زدهاند.

هتک و حرمت چه ذریّه ای را نموده اند.

ص: 513

توضیح مطلب :

تعجب این است که مردم استناد می کند که ما منقاد رسول (صلی الله علیه و آله) هستیم و امر آن حضرت را اطاعت می کنیم اما بعد شهادت آن حضرت بر سر حکومت و خلافت نزاع می کنند و نااهل را بر علی و اهلبيت او مقدّم می دارند پس اینها چگونه می گویند ما متمسّک به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می شویم مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نفرمودند:

انّی تارک فیکم الثقلین : کتاب الله و عترتی أهل بیتی و انّکم لن تضلوا و ما اِن تمسکتم بهما

من در میان شما دو چیز گران بهاء را به رسم امات می گذارم و می روم کتاب خدا و عترت اهل بیتم و شما هرگز گمراه نخواهید مادامی که چنگ بزنید به این چیز و آیا این ها با این اعمال قبیحه چنگ زدند ، بلکه نه به قرآن متمسک شدند و نه به عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیا این ها نمی دانند كه من فاطمه زهراء هستم. آیا به منزلت ذریّه طاهره شریفه که اشرف مخلوقات روی زمین [بلکه آسمان] مي باشند آگاه نيستند و چه کاری کردند با ذریه رسول الله (صلی الله علیه و آله) آیا خداوند امر به مودّت و محبّت اهل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نداده.

«... قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ...» (1)

بگو: من مزد رسالت از شما نمی خواهم مگر مودّت و محبّت خویشان مرا که علی- فاطمه- حسن- حسین و بقیه معصومین (علیهم السلام) باشند.آیا اطاعات انها را واجب نفرمود.

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ ...» (2)

(بگو) خدا را اطاعت کند و رسول خدا و اولی المر [ائمه اثنی عشر]

قَالَ: إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح (علیه السلام) ، مَنْ رَکِبَها نجی ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ (3)

که فرمود مثل اهل بیت من همانند کشتی نوح (علیه السلام) است کسی سوار بر کشتی شود نجات یابد و کسی که تخلف کند غرق و به هلاکت خواهد رسید .

ص: 514


1- . سوره شورى ، آیة 23
2- . سورة نساء ، آیة 59
3- . فضائل الخمسه ج 2 ص 56

كسي كه در حقّشان فرمود : اَللهُمَّ اِنَّ هؤلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حآمَّتي لَحْمُهُمْ لَجْمي وَ دَمُهُمْ دَمي ، يُؤلِمُني ما بُؤلُمِهُم و يَحْزُونَني ما يَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُم وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنا مِنْهُمْ :

يعني : عرض كرد : خدايا به درستي كه ، اين ها (علي و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمّه هدي (علیهم السلام) ) اهل بيت مخصوص من هستند . گوشت ايشان گوشت من است و خونشان خون من است و اذيّت مي كند به من هر كه به آن ها اذيّت كند و غمگين مي كند مرا هر كه آن ها را غمگين كند . من طرف بيننده ام با هر كه با آن ها در ستيزه باشد و آشتي ام با هر كه با ايشان در صلح و آشتي باشد . و دشمنم هر كه ايشان را دشمن بدارد و دوستم با هر كه آنان را دوست بدارد چرا كه آنان از منند و من از آنان هستم . (1)به خدا قسم این مردم هم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را آزار دادند و هم اهلبیتش را و حرمت آنان را هتک نمودند و مردم را جرئت دادند بر آزار و اذیت آنان

به چه شریعتی ؟ به چه دینی ؟ به چه مجوزی ؟ چنین کاری را انجام داده اند .

«... لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ » (2)

یعنی چه بد حاکمی که انتخاب کردند و چه بد اند پیروان او. هم مُنْتَخَب و هم مُنْتَخِب ، هر دو بسیار بدند. هم حاکم و هم همراه او ، هر دو جایگاه بدی دارند.

«... بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً » (3)

چه بد است ستم کاران را ( ابلیس ) بدلی به جای خدا یعنی چه بد ستم کاری

حاکم جور و ستم کار به جای رهبر الهی

اِسْتَبْدَلوُا واللهِ الذُّنابی بِالقَوادِمِ وَالعَجْزِ بِالکاهِل:

به کدام ريسماني چنگ زده که:

ص: 515


1- . حديث شريف كساء
2- . سورة حج ، آیة 13
3- . سورة كهف ، آیة 50

شهپر را به پرهاي نازک و بي خاصيت تعويض کرده پيش گامان و فرزانگان را کنار گذاشته و فرومايگان را بر سر کار آوردند؟

در این بخش حضرت صدّيقة كبري (علیها السلام) تشبیه نموده امّت اسلامی را به پرنده ای و تشبیه فرموده قیادت و رهبری را به بال پرنده زیرا پرنده و طائر قدرت ندارد بدون بال پرواز کند و بال مُرَکَّب از ده پر بزرگ است که به او قوادم می گویند و زیر آن پرهای بزرگ ده پر کوچک وجود دارد. که به او خَوافی [الخّواف پرنده سیاه، ضجّه و صدا کردن] و بر سر دُم پرنده قوام پرواز است و ممکننیست پرواز بدون قوادم [پَر دراز] پس قوام پرواز ، به پر پرنده است. اگر پر و بال نداشته باشد. چطور پرواز کند یعنی یک امّت اسلامی چطور بدون رهبر الهی می تواند به سعادت ابدی برسد امکان ندارد.

فَرَغْماً لَمِعا طِسِ قَوْمٍ « یَحسَنُونَ اَنَّهُمْ صُنْعًا » [ولی در عمل فرومایگان را حمایت می کند] به خاک مالیده میشود .

رَغم- اِرغام در خاک افکندن چیزی

مَعاطِس به معني بيني

اما لَعَمری لَقَد لَقِحْت: سوگند به خداوندت که شتران این فتنه آبستن شده به همین زودی خواهند زایید.

فَنَظِرَةُ رَیْثٍ [رَیْثَما] تُنْتَجُ :

رَیْث: راثَ رَیْثاً ، درنگ کرد یعنی منتظر باشد تا میکروبات در هیکل اسلام منتشر گردد وقتی شما به دَوْر حکام جائر و ظالم جمع شدید ، البتّه که میکروبات به تن امت اسلام سرایت خواهد نمود و نتیجه اش پیروی از آراء شخصی می شود تا او هم به دلخواه خود هر چه خواست عمل کند.

ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاءَ القَعْبِ دَمًا عَبیطاً :

سپس شما قدح خونین و سَمّ مهلک از آن خواهید دوشید: شتر وقتی که بچه به دنیا بیاورد شیرش را می دوشند و لاکن هنگامی که فتنه به وجود آمد از او خون می دوشند نه شیر، دین اسلامی تا که به

ص: 516

دست اهل آن باشد همیشه زند بر جای خود باقی می ماند ولی هنگامی که به دست نااهل افتد هلاکت ، خون ریزی فناپذیر است که تاریخ پر از این حکایات و قصایا عجیب است و این اثر یک رهبر الهی است هنگامی که امور به دست وی باشد که همیشه امن و امان و سعادت و عدالت است ، امّا به دست يک پیشوای گمراه فساد و خون ریز، ظلم بیعدالت بيفتد هرج و مرج و ناامنيتي به وجود مي آورد .وَ ذُعافًا مُمْقِراً مبیداً:

ذُعاف: زَعَفَهُ ذَعْفاً زهر خورانید او را

ذُعاف ، ذُعُف جمع ، زهر یا زهری که در یک ساعت هلاک کند. مُمْقر شَیءٌ مِمْقِر وَ مَقِر ، چیزی ترش و تلخ باشد یَمْقُور ، تلخ.

یعنی خون بدوشید و سمّ تلخ بدوشید

مقصود این که نتیجه گناهی شومی همه اسلام و مسلمین را فرا گفت و آن مصائبی که بر سر اسلام وارد کردند به واسطه انتخاب شوم آنان در امر خلافت، هُنالِکَ «یَخْسَرُ المُبْطِلوُنَ» و در آن هنگام یاوه سرایان و تبهکاران زیان خواهند دید.

وَ یُعْرَفُ التّالُونَ غِبَّ ما أسَّسَ [اَسسَّهُ] [سَنَّ] الأًوَّلوُنَ : و آیندگان پیامد سنت های گذشتگان را خواهند دید.

ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنیاکُمْ اَنْفُشاً ، در آن هنگام به خاطر جمعی و رضایت خاطر ، خو را آماده فتنه کنید.

وَ اطْمَأنَوُا لِلفِتنَةِ جَأشاً : جاشَ اِلَیْهِ جَأشاً ، رو گردانید به سوی او جَأش قَلْبُه مضطرب شد دل او از ترس و اندوه و اَبْشِروا بِسَیْفِ صارِمٍ و سَطْوَةٍ مُعْتدٍ غاشِمٍ : و به شمشیری برّان و هرج و مرج فراگیر و خودکامگی ستم گران نوید دهید یعنی خود را برای عذاب الیم بشارت می دهم هَرْجٍ شامِلٍ و در نسخه ای « وَ هَرج دائم شاملٍ ، هرج یعنی تنه و اختلال امور

هَرَجَ

النّاسُ هَرْجًا ، در فتنه و آشوب و کشتن و اختلاط افتادند . مَرْج به معنی مضطرب

مِرَجَ الأمْرُ وَ العَهْد و الأمانَةَ مَرَجاً ، مضطرب و فاسد شد کار و به عهد و امانت وفا نشد

وَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهیداً وَ حَمَعَکُمْ حَصیداً:

ص: 517

وَ سهمیّه هایتان را اندک و محصولات کشاورزی تان را ، خود درو خواهيد کرد مقصود از این امور و از این اشیاء این است که با دست خودتان به وجود آوردید و هلاکت خود را فراهم کردید.

و اسْتِبْدادٍ مِنَ الظّالمینَ:

استبداد دیکتاتور ، صاحب اختیار ، مستبد ، ودرأی ، فرمان روای خودسر، عمل کردن بر خلاف موازین که نه تحت نظامی باشد و نه تحت قانونی یا نه بر شریعت و دینی

وَ قَدْ عَمِیْتْ علیکم ، دل هایتان کور گشته ، حقایق بر شما مخفی مانده و تدبیرتان کم شده وَ اَنّی لَکُمْ؟ یعنی شما چه می دانید به چه مسیری می روید ؟ و حال آنکه شما از طریق هدایت منحرف شده اید و در وادی هلاکت قرار گرفتهاید.

...أَ نُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ :

ما شما را الزام و اجبار نماییم در حالی که خود اکراه دارید (1)

یعنی شما می خواهید که من شما را معرفت و شناخت اجبار کنم و شما با اکراه به معرفت روی آورید و این مقدور نیست برای من و آن چه بر من واجب است این که بر من واجب است شما را به بیّنه و دلیلی بر طریق واضح هدایت کنم، ولی من نمی توانم شما را جبراً بر معرفت آن راه وادارم ، سخن حضرت صديقة طاهره فاطمة زهرا (علیها السلام) با زنان انصار و مهاجر تمام شد ، صل الله علیها و ابیها و بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا و شيعتها و محبّيها اللّهم اجعلنا من شيعتها و شيعة أبيها و شيعة بنيها ، انشاء الله تعالي اَللّهمَّ تقبل مِنّا هذا الرِسالة قليلة بكرمك اَيُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوْفِ لنَاالَيلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزيِ الْمُتَصَدِّقينَ

فدك از نظر مرحوم شيخ مفيد رحمة الله تعالي عليه در كتاب اختصاص كه مفصل است از صفحة 387 تا 391 فدك از نظر مرحوم شيخ طوسي رحمة الله تعالي عليه : چنين مي فرمايد :

عَمروبن حَزْم از پدرش روايت كرد كه گفت : عمربن عبدالعزيز در مورد فدك به فكر فرو رفت ، آن گاه به ابوبكر ( دست نشانده ي او ) كه در مدينه بود نوشت شش هزار دينا بگير و غَلِّه ي فدك را كه چهار

ص: 518


1- . سورة هود ، آیة 28

هزار دينا است بر آن بيفزا و آن را در ميان فرزندان فاطمه (علیها السلام) از بني هاشم تقسيم كن . راوي گويد فدك مخصوص پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

عَنْ عَبْدِاللهِ بن اَبي بَكْرِبْنِ عَمْرِوبن حَزْمٍ عَنْ اَبيه ، قال : عَرَضَ في نَفْسِ عُمَرَبْنِ عَبْدِ الْعَزيز شييءٌ مِنْ فَدَكْ ، فَكَتَبَ الي اَبي بَكْرٍ وَ هُوَ عَلَي الْمَدينَةِ : اُنْظُرْ سِتَّةَ آلافِ دِينارٍ فَزِدْ عَلَيْها غَلَّةَ فَدَكَ اَرْبَعَةَ آلافِ دِينارٍ فَاقْسِمْها في وُلْدِ فاطِمَةَ (علیها السلام) مِنْ بَني هاشمٍ وَ كانَتْ فَدَكُ لِلنَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصَّةً (1)

ابن ابي الحديد معتزلي و قضيّه فدك :

اين دانشمند سنّي متعصّب قضيّه فدك را در شرح نهج البلاغه خود جلد 16 از صفحه 224 تا صفحه 301 با بحث و حديث جعلي ( نحن معاشر الأنبياء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَة ) از قول واقدي سنّي و ابي بكر مؤلف كتاب سقيفه كه آن هم سنّي مذهب است ، مفصّل نقل كرده است .

ما در اين جا قسمتي از سخنان او را نقل مي كنيم .

ابن اَبي الحديد در شرح نهج البلاغه خود ، در قضيّه فدك چنين نقل مي كند : واقِدي گويد كه : فدك از آن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود ، مخصوصاً زيرا به جنگ و جهاد او را فتح نكرده بود و عطا كرد فدك را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمة زهرا (علیها السلام) و در تصرّف ايشان بود تا زماني كه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات ( به شهادت رسيد) نمود . و شد آن چه شد از خلافت اَبي بكر در سقيفه بني ساعِده ، و از تصرّف او در فدك حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) از خانة خود بيرون شد با جماعتي از كنيزان خود ، پس آمد به مسجد و ابوبكر در آن جا بود . و در نزد او جماعت بسيار از مهاجرين و انصار بودند ، پس در ميان مردان و زنان پرده و معجري آويختند ، پس حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) ناله نمود و فرياد كشيد و اشاره به سوي قبر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود در حالتي كه اين ابيات را مي خواند :

ص: 519


1- . امالي شيخ طوسي ج 1 ص 584 مجلس دهم ، انتشارات : انديشه هادي ، اوّل 1388

قَدْ كانَ بَعْدُكَ اَنْبآءُ و هَنْبَة

لَوْ کانَتْ شاهِدُها لَمْ تُكْثِرُ الخُطب

تا آخر اشعار ( كه در بحث خطبة فدك ، ذكر كرده ايم ) پس مردم همه گريستند حتي ابوبكر هم گريست و گفتگوها ميان آن ها جاري شد . تا اين كه ابوبكر گفت : اي دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فقيري عايشه خوش تر از فقيري تو ، ليكن چگونه دهم به تو مال مسلمانان را ، پس فاطمه (علیها السلام) را به غضب آورده خشمناك برخاسته به سوي خانه اش روانه شد ، بعد ابوبكر بر منبر آمد و گفت : هر كه شهادت دارد به فاطمه پس شهادت بدهد و شاهد او در اوست كه مربي هر فتنه است في هذه السرعة الي كلّ حالة .

بعد ابن ابي الحديد گفته است : روزي به استادم شيخ ابي جعفر نقيب المعتزلي ، گفتم : ابوبكر در اين كلام خود به چه كسي اعتراض مي كند ؟ گفت : اي پسر ، تعريض نيست بلكه تصريح است ، گفتم : هرگاه تصريح باشد ، از تو سوال نمي كردم از آن ، پس خوشش آمد و خنديد ، بعد گفت : اعتراض مي كند به آن به سوي اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس گفتم : آيا مانند ابوبكر اعتراض مي كند ، به مثل اين كلام به مانند علي (علیه السلام) ؟ پس به من گفت : اي پسر ، مُلك عقيم است .

اما فريب كاري هاي ابن ابي الحديد

بايد گفت : هر گاه ابن ابي الحديد و استادش راه انصاف و ايمان به خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مي رفتنند پس بايد حكم به كفر و زنديقي و اِلحاد و ارتداد ابوبكر را مي دادند و به جهت اين كلام از آن قطع نظر از ساير وجه هايي كه ، دلالت دارد به كفر و زندَقة او

بعد ابن ابي الحديد بعد از كلام طولاني ، از آن ذكر نموده كه چنگ زد أحنف(1) به آن حديث كه ، شنيده شده است از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه پيغمبر فرمودند : ما گروه پيامبران ميراث نمي گذاريم ، هر چه

ص: 520


1- . گوشه اي از جنايات معاويه و شجاعت احنف بن قيس مجلسي به ظاهر باشكوه تشكيل شده بود . معاويه با رجال برجستة شام ، دور هم نشسته بودند مردي از اهل شام وارد مدينه شده ايستاده و سخنراني مي نمود و در آخر سخنراني ( براي خوش آيند معاويه ) امام علي (علیه السلام) سبّ و لعنت كرد ( نعوذ بالله ) احنف بن قيس كه در مجلس حضور داشت به معاويه رو كرد و گفت اين گوينده وسخنران ، اگر مي دانست كه تو از لعن امامان مرسل خشنود مي شوي ، آنان را نيز لعنت مي كرد . از خدا بترس ، علي (علیه السلام) از دنيا رفته ، از او دست بردار ، او را در قبر خودش به تنهايي گذاشته اند و اوست و عمل او ، به خدا سوگند علي (علیه السلام) شخصي شجاع و پاك بود . و تا در دنيا بود همواره دست به گريبان مصائب و رنج ها بود ، اين سخنان معاويه را چنان دگرگون كرد كه بي درنگ به احنف گفت چشمم را پر از خار كردي ، سوگند به خدا بايد به منبر بروي و خواه ناخواه علي را لعنت كني ، احنف گفت اي معاويه اگر مرا عفو كني براي تو بهتر است ، و اگر مرا اجبار كني به خدا سوگند دو لب من به اين كار (لعن حضرت علي (علیه السلام) ) هرگز حركت نخواهد كرد . معاويه گفت : بلند شو برو منبر ، احنف گفت : از مرز انصاف خارج نخواهم شد ، سپس ناگريز به منبر رفت و پس از حمد و ثنا ، گفت : اي مردم . معاويه مرا امر كرده است كه علي (علیه السلام) را لعن كنم ، علي و معاويه با هم اختلاف داشتند و هر دو ادعا مي كردند كه از ناحيه ي ديگري ظلم و تجاوز به او و سپاه او شده است . اگر من دعا كردم همه ي شما آمين بگوييد . خداوندا تو و فرشتگان و پيامبرانت و همه ي مخلوقاتت ، لعنت كنيد ، آن كسي را كه از اين دو نفر ظالم و متجاوز بودند . و آن سپاه متجاوز را نيز لعنت كنيد اي مردم آمين بگوييد . اي معاويه سوگند به خدا كه از اين گفتار نه حرفي را كم مي كنم و نه زياد ، گرچه جانم در خطر باشد ، معاويه گفت اينك از ناحيه ي من بخشيده هستي . العقد و الفريد ج 2 ص 144 ، المستطرف ج 1 ص 54 ، به نقل از الغدير ج 10 ص 262

از ما بماند صدقه است . بعد از اين ذكر كرده سيّد اجلّ سيّد مرتضي رحمة الله عليه ( كه در دفاع از حريم اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت كوشا بوده است )

به اين كه اين روايت را تنها ابوبكر نقل كرده است ، حتّي صاحبش عمر هم اين ادّعا را نكرده ، علاوه بر اين اخبار آحاد در فروع حجّت نيست ، كجا مانده در اصول باشد ، و بعد از تنزل از اين به درستي كه اين روايت برابري نمي كند به معارضة عمومات بسيار از كتاب .بعد ابن ابي الحديد ايرادها وارد كرده بر سيّد مرتضي و كلام را طولاني نموده به چيزي كه در نخست او فايده اي نيست . اصلاً بلكه در بعضي متناقضات آورده كه : نيستند مگر مانند لباس پاره شده اي كه هر قدر از طرفي وصله مي زنند از طرف ديگر پاره مي شود .

بعد همين آدم منحرف ( ابن ابي الحديد ) در آخر شرح اين كتاب مي گويد : امّا آن چه كه رافضيان (شيعيان) گمان كرده اند از اين كه فاطمه آمد به خانه ي ابوبكر حكم فدك را به او داد ، زماني كه از خانة ابوبكر بيرون آمد ، در راه عمر بن الخطاب رسيد و كاغذ را از دست او گرفت و پاره كرد . فاطمة زهرا (علیها السلام) فرمودند : (مَزَّقَ اللهُ بَطْنَكَ كَما مَزَّقْتَ كتابي) همچنان كه تو كاغذ مرا پاره كردي ، خداوند شكمت را پاره كند ، مي گويد : اين سخن رافضي ها از كثرت عداوت آن ها است به صحابه ، خدا ايشان را هم بكشد .

باز مي گويد : ملاقات نمودم در حلّه ي فيحاء به عالمي علوي از علماي ايشان ، گفتم كه شما گروه رافضيين احمق و جاهليد ، گفت : چرا ؟ گفتم : شما با اين كه ادعا مي نمائيد كه ابوبكر و عمر ، خلافت را غصب نمودند كه حق اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) بود . و با وجود اين هم ، قضية فدك را ذكر نمي

ص: 521

نمائيد ، در عنوان مستقل و كلام بسيار در آن مي گوئيد كه نيست . اين ها مگر مي شود در مثل آن همه كه صيدها در جوف و شكم آهو است . از عنوان غصب فدك و اضعاف اضعاف (چند برابر) او .

گفت : حالا روشن شد جاهلي شما به من ثابت شد ، اي گروه متعصّب زياده از گمراهي و باطلي شما كه محقق بود گفتم چرا آيا ندانسته ايد كه صاحبان و بزرگان شما ، ابوبكر و عمر صاحب مكر و انكار بودند .

به تحقيق در نفس هاي خود فكر كردند و خيال نمودند كه ، غصب خلافت و گرفتن آن از اهلش ، برايشان ، ثمره اي و فايده اي نمي دهد . بدون غصب فدك بلكه از پيش نمي رود . بدون غصب او از اهل بيت رحمت و عصمت (علیهم السلام) زيرا كه منافع فدك در هر سال به دوازده هزار دينار مي رسيد . پس زماني كه خواستند درِ خانه رحمت و عصمت و نبوت و خلافت و امامت را ببندند و زوّارو ترددكنندگان را به سوي آن ، اندك نمايند بلكه نفي و معدوم نمايند از اصل قطع نمايند ، آن چه را كه به آن بود گذرانشان تا آسوده باشند از اين كه كسي با آن ها مقابله و مُخاصمه نمايد .

پس در مِثل غصب فدك سزاوار است اين كه گفته شود : پس هر شكار در جوف حمار وحشي است ، پس علماي ما به جهت قضية فدك ، عنوان مستقلّي برپا كرده اند . در كتب خودشان و تحقيق حال در غصب أخيف و صاحب او ، آن را از فضول و كلام لاطائل نيست .

بلكه اين واجب است كه تفصيل و بسط داده شود ، در آن كلام ، تا اين كه مردم خبردار باشند به آن هايي كه در گوشه ها پنهان شده اند . پس اين است حاصل عالم علوي ( يعني سيّد مرتضي اعلي الله مقام الشريف ) قسم به خدا هر آينه افادة وجود نموده و حرف نزده مگر به راستي و خوبي ، خداي تعالي او را جزاي خير دهد و بعد از اين ، ابن ابي الحديد گفته است : در آخر كلام خود بعد از نقل كردن كلام اين عالم علوي و بزرگوار ، نظري كنيد به سوي اين رافضي چگونه مجادله مي نمايد و غلط مي گويد : اين راه

حال بايد گفت : به شيعيان و دوستان اهل بيت (علیهم السلام) و آن چه كه دائرمدار سرزبان ها مي باشد كه بعضي مي پندارند كه : ابن ابي الحديد شيعه شده و بصيرت يافته است ، چنين چيزي وجود ندارد . بلكه اين عالم سنّي متعصّب ناصبيّت را تا در حدّ نهايت و تعصّب رسانده است . چه او و چه استادش ابوجعفر نقيب و چه واقدي . سبحان الله تعجب از اين قوم ( نادان و مغرض و پيروان شيطان ) چگونه نباشد چيزي كه مورد اتّفاقي است بين فريقين كه فدك را پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد به فاطمة زهرا (علیها السلام) در

ص: 522

زمان حياتش و همه هم اِذعان و اقرار دارند به اين كه علي (علیه السلام) خيرالبريّه و خيرالبشر است(1)

. و هر كه اين مطلب را كه از قول پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است انكار كند ، به تحقيق كه كافر شده است .پس چگونه اين كلمات كه از اَخيف صادر شده دلالت نمي كند بر ارتداد و اِلحاد و زنديقي و كفر او ، تعجّب از اين گروه كج روان با وجودي كه قائل اند به صحّت مقدّمات برهانيه ، از جهت شروط جهاتيّه و ماديّه و با همة اين مطالب ، حكم نمي كنند به حاصل شدن نتيجه ، و نقض مي كنند اصل مؤصل خودشان را ، از اين كه : علم به نتيجه اي از باب جريان عادت الله است بر خلق او عقيب مقدّمتين ، و بالجمله واسطه غير معقول است به اين معني كه شخص عالم خبير از اهل سنّت و جماعت يا بايد در واقع شيعه و بصيرت باشد يا اين كه مرتد و زنديق و در بحر ضلالت و طغيان و كفران غريق باشد .

{ يا اَيُّها العَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوفِ لَنَا الكَيْلَ وَ تَصَدَّقَ عَلَيْنا اِنَّ اللهَ يَجْزيِ المُتَصدِّقينَ }

( سوره يوسف ، آية 88 )

تَمَّتْ بِعَون الله تبارک و تعالی

شنبه 1433 ، 8 رجب المرجّب

عَبْد عاصي فيض الله ويسي

اشعار فدكيه

حمد سزد قادر بخشنده را

خالق انوار درخشنده را

آن كه همه خلقت عالم از اوست

جوهرة هستي آدم از اوست

لوح قلم كرسي و ارض و سما

مهر و سپهر و فلك و ما سوي

ساجد حقند نبات و جماد

آتش و آب و شجر و خاك و باد

بعد ثناي صمد بي نياز

احمد مرسل نَبيّ سر افراز

هست سزاوار درود سلام

با همه عترت و آلش تمام

ص: 523


1- . قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عليٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ اَبي فَقَدْ كَفَرَ ، كنزل العُمّال ج 11 ص 625 پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : علي (علیه السلام) بهترين انسان هاست پس هر كه اين را نپذيرد كافر است .

بعد تحيّت به رسول خدا

شرح دهم واقعه اي جانگزارراوي اين واقعه عبداللهست

اين سخن از سبط رسول اللهست

او ز پدر نقل روايت كند

از علي اين گونه حكايت كند

چون سخن از غصب فدك گفته شد

فاش يكي فتنة بنهفته شد

فاطمه آن عصمت پاك خداي

فاطمه آن آينة حق نماي

فاطمه آن گوهر بحر شرف

در گران ماية دين را صدف

شمسة ايوان جمال و جلال

نيرة كاملة ذوالجلال

فاطمه آن درة تاج رسول

عاقلة فاضله يعني بتول

همچو پدر شد سوي مسجد روان

هشته سراندر قدمش آسمان

سلسله در سلسله بودش براه

خيل زنان زهره صفت گرد ماه

گوئي ظاهر شده ختم رسل

جانب مسجد شده آن عقل كل

شد به حرم بانوي بيت الحرام

فاطة طاهرة محترم

دختر پيغمبر والا تبار

همسر حيدر ولي كردگار

آن كه بود كوثر و تسنيم از او

آن كه قلم يافته تعليم از او

با همه عزّ و جيروت و وقار

شد به پس پرده نهان پرده دار

ص: 524

داشت ابابكر به منبر مكان

با همه صاحب ز خُرد و كلان

مظهر احمد ز جگر ز دخروش

قُلْزَم قهر نبيّ آمد بجوش

گشت قيامت بجهان آشكار

رفت ز انصار و مهاجر قرار

ناله كنان صحيه زنان مرد و زن

مسجد گوئي شده بيت الحَزَن

بانوي اسلام چو آرام شد

صيد سخن در كف او رام شد

حمد و ثنا و صلوات و درود

خواند خدا را و پدر را ستود

بار دگر بانگ نوا شد بپا

از سخن دخت رسول خدا

غنچة توحيد دهن باز كرد

معني كوثر سخن آغاز كرد

بانوي اسلام از اين احتجاج

خواست نهد بر سر اسلام تاج

زد به عدو بانگ كه هشيار باش

رفت زره قافله بيدار باش

گفت سخن به ز در آبداردر خور محبوب خداوندگار

ص: 525

مسجد پيغمبر و احباب او

مركز دانشگه اصحاب او

مهبط جبريل و مقام خليل

محكمة اي بي بدل و بي بديل

مطلب او روشن و مقصد بديد

مدرك او نص كتاب مجيد

خصم نبيّ مدعي دادگاه

عصمت كه ، براي خدا دادخواه

بود سوي حضار ز راه كتاب

كرد در آن محكمه زهرا خطاب

كاي ز خدا بي خبران العجب

كور دلان خيره سران العجب

خانة اسلام به امر خدا

گشت چو بر دست پيمبر بنا

چون پدرم باب نوبت گشود

غير علي يار و نديمش كه بود

نور فروزان امام مبين

در نظر مردم اهل يقين

هست چو خورشيد فك تابناكنيست بر او از گذر ابر باك

احمد مرسل كه رسول خداست

بر همة خلق جهان رهنماست

ص: 526

هست عيان بر همه افكار او

كوشش و جانبازي و افكار او

با صفت و شيوة پيغمبري

كرد شما را سوي دين رهبري

داشت چراغي بفرا راهتان

تاشده روشن دل گمراهتان

بت شكستيد و مسلمان شديد

اهل سخن تابع قرآن شديد

حالي ايا مردم با داد و دين

اي همگان صاحب نفس امين

اين من و اين نص كتاب خدا

اين من و اين مجمع و اين پيشوا

من نه مگر دختر پيغمبرم

من نه مگر فاطمة اطهرم

همسر من نيست مگر مرتضي

ابن عم احمد و شير خدا

آن كه بتان را زحرم برفكنداز همه اَبطال عدو سرفكند

صهر نبيّ آن كه بگاه جدال

در صف اسلام نبودش همال

آن كه نبيّ بستودي به جان

داشتي از اهرمنش درامان

ص: 527

آن كه بهنگامة خونين بدر

فارغ از انديشة هر كيد و غدر

گِرد سر خاتم پيغمبران

بود چو پروانه همي بر زنان

ليك شما غرق نشاط و طرب

جُز صفا با امراي عرب

بر سرتان سايه زده سايبان

تا كه بلائي رسد از آسمان

دهر به كام دل دشمن بشود

خاك يتيمي به سر من شود

دامن همت به كمر زد علي

بر جگر خصم شرر زد علي

ليك شما را نبُد از كارزار

جُز غدر و مكر و فريب و فرارحال كه پيغمبر آخر زمان

ز امر خدا دليده بيست از جهان

جامة دين پاره شد از خارو خس

دزد به تن كرده لباس عَسَس(1)

جاهل گمراه به افسون گري

خاسته بر دعوي پيغمبري

چون شتر مست تكان داده دُم

ص: 528


1- . ( شب گرد ، پاسبان ، گِزمه)

تا شده باطل حق و حق گشته گم

داغ به غير شتر خود ز ديد

عقل رها كرده رهي بد زديد

آتشي از كينه بيفروختيد

خرمن دين را به عبث سوختيد

مدّعيان شيوه شيطان كجا ؟

سنّت پيغمبر پاكان كجا ؟

جاي كف شير بخورديد شير

روبه مكار شده شير گير

تا كه چو من طاير بشكسته بال

قامت سروم شده از غم هلال

تا كه يكي جاهل گم كرده راهاز سر بغض و حسد و اشتباه

غصب كند حق من خسته را

صيد كند طاير پر بسته را

پس به ابابكر به پرخاش گفت

كاي شده با شيوة ابليس جفت

چيست كه اين گونه خطا مي زني

تهمت بي جا به خدا مي زني

نيست سزاوار تو اي بوالفتن

امر خدا پشت سر انداختن

اين نه مگر آية قرآن بُوَد؟

ص: 529

وارث داود سليمان بُوَد ؟

قصة يحيي به كتاب خدا

شاهد ارث آمده بر انبياء

گر تو بداني اولوالارحام را

سر فكني اين طمع خام را

آية « يوصيكم » اگر خوانده اي

از چه چنين خنگ خطا رانده اي ؟

« اِن تَرَكَ خَيْراً » از بهر چيست ؟

نصّ كتابست جواب تو چيست ؟

چيست گمان تو زغارتگريآبروي خوش چرا مي بري؟

جمله بدانيد همه خاص و عام

هست علي صاحب قرآن تمام

كاشف اسرار خفيّ و جلّي

بعد نبيّ نيست به غير از عليّ

اين تو و اين اُشتر و اين بار او

اين تو و اين رشتة افسار او

خيز و بزن بار و بگير و ببر

تا به صف حشر بر داد دگر

حاكم آن محكمه باشد اله

هست در او ختم رسل دادخواه

ماه چو در جلوه به صحرا شود

ص: 530

دزد سر گردنه رسوا شود

واي بر آن كوره باطل سپرد

غير ندامت ز بطالت نبرد

آتش نيران خداي اَحَد

بر سر او خيمه زند تا ابد

من به تو اعلام خطر مي كنم

آگهت از اين همه شر مي كنم

چونكه تو را نيست به حق دسترسدست به نِشْتَر مزن اي بوالهوس

ختم سخن را چو به هشدار كرد

پس روي خود جانب انصار كرد

كرد بدان ها توقّع نگاه

گفت كه اي مردم آزاد خواه

خانة اسلام مقام من است

اين حرم از باب گِرام من است

آية تطهير به اكرام ماست

زينت آيات خدا نام ماست

من كه مِهِينْ بانوي اين خانه ام

وارث اين منصب جانانه ام

چيست كه اين گونه عذابم كنيد

بعد پدر خانه خرابم كنيد

شد ز شما دين نبيّ استوار

ص: 531

نيست به از اين سند افتخار

بهر حضانت چو بر افراشتيد

بيضة اسلام نگه داشتيد

باب من اكنون ز جهان رخت بست

پشت فلك زين غم عظمي شكستاي ز شما « قيله »(1)

سر افراز و شاد

مردمِ با مادرِ والانژاد

مي شنويد اين همه فرياد من

شد به فلك در ره حق داد من

چون همه رزمنده و كُند آوريد

شير ژيا بند و غضنفر فريد

تابع فرمان پيمبر بُديد

پيشبر و مردم ديگر بُديد

چيست كه غافل ز خدا كشته ايد

از هدف خويش جدا گشته ايد

مستي و رخوت ز چه؟ غفلت چرا

در ره دين سستي همت چرا

آبروي خويش چرا ريختيد

رشتة وحدت ز چه بگسيختيد

من به شما بانگ خطر مي زنم

ص: 532


1- . منظور حضرت از قيله (به فتح قاف) قيله نام مادر طائفهِ اَوس و خَزْرَج است كه ، حضرت آن ها را به نام مادرشان ذكر فرموده است . خطابش به انصار بود . و كلمة مِهينْ به كسر ميم و هاء و نون ساكن به معني بزرگ .

از غم اسلام به سر مي زنم

عاقبت كفر و عناد و نفاق

نيست به جز ذلّت و رنج و شقاقآمده چون موسم غارتگري

كرده شما را از حميّت بري

اينك اين اُشتر و اين بار او

جمله جو هستيد گرفتار او

بار دگر بر سربارش نهيد

تنگي زرين به كنارش نهيد

ليك بدانيد كه اين داغ ننگ

بر رُختان تابه ابد بسته رنگ

كار شما در بر چشم خداست

كيفر آن آتش خشم خداست

دختر والاي بشير و نذير

كُفو علي سيّد صاحب سرير

دادِ سخن در آن انجمن بست

زِهرَباب ره اَهْرِمَن

گرچه بلند است بناي ستم

آه ستمديده از او نيست كم

بلبل باغ نبوي با اميد

ختم سخن كرد به قيد اميد

تا مگر آن مردم دور از حساب

زانهمه حجّت چه دهندش جواب

گفت ابابكر كه اي پاك دين

ص: 533

دخت رسول مدني امين

باب گِرام توبه اهل جهان

مشفق و غمخوار بُد و مهربان

يار ستمديده و مظلوم بود

راهبر مردم محروم بود

احمد مرسل كه حبيب خداست

باب تو و اين عم مرتضي است

هست برابر به امام مبين

شير خدا رهبر اهل يقين

داد ز تقوي به علي برتري

تا كه رساندش به سر و سروري

گفت كه انسان سعادت نصيب

با علي و فاطمه باشد حبيب

خصم علي خصم محمّد بود

خصمي او دشمن سرمد بود

بخت بد او را كه به تو دشمن است

دشمن تو پيرو اهر يمن است

آل نبي تاج سر عالمند

اشرف اولاد نبيّ آدمند

مشعل توحيد به دست علي است

آب حيات از سرشت علي است

ص: 534

دخت نبيّ شَمسه(1) خوبان توئي

سيّده و سرور نسوان توئي

نيست به عالم چو تو كسي راستگو

همچو توئي پاك دل و نيكو

بر احد قادر يكتا قسم

حق خداوند تعالي قسم

مي روم آن سان كه نبيّ پاگذاشت

زان قدمي پيش نخواهم گذاشت

پيشرو قافله با اقربا

كذب نگويد ننمايد خطا

قادر قهّار گواه من است

راه رسول است نه راه من است

گفت كه از مُكْنَت پيغمبران

ارث نماند دِرَمي در جهان

نه زر و نه نقره و ني دانه اي

نه حَشَم و خانه و كاشانه اي

غير كتاب آن چه بماند به جا

حق بود از بهر اولوالامر ما

ارث پيمبر ز اوالوالامر اوست

آن چه تو مي جوئي وخواهان شديآن چه تو مي جوئي وخواهان شدي

ص: 535


1- . شمسه به فتح : تعيين نقش نگاري كه با گلابتون روي لباس مي دوزند آن چه كه ، از فلز به شكل خورشيد درست كنند و بالاي قبّه يا جايي ديگر نصب كند .

آمدي و در طلب آن شدي

ما پي تجهيز سلاج و سپاه

بهره بجوئيم از او چندگاه

بُنْيَةِ اسلام قوي تر كنيم

لشكر اسلام غني تر كنيم

من ز خود اين حكم ندارم چنين

بلكه بود با نظر مسلمين

اينك اين حال من و مال من

هست به فرمان تو اموال من

نيست دريغ از تو مراجان و مال

از تو نه پنهان بودم هيچ حال

سيّد نسوان جهان جز تو نيست

نخلة طوباي جنان جز تو نيست

در شرف بحر فضائل توئي

نور هُدي حجّت كامل توئي

حكم تو نافذ چو كلام خداست

لايق شأن تو سلام خداست

ليك تو مپسند كز اين ماجرا

من بنهم قول نبيّ زيرپا

فاطمه چون اين سخن از وي شنيدآه جگر سوز ز دل بر كشيد

گفت كه يا لَلْعجب اين حرف چيست

؟

ص: 536

اين سخنان جز غدر و مكر نيست

وا اَسَفا اين چه تبهكاري است

اين چه فسونكاري (1)و

غدّاري است

آن كه از او غصب فدك مي كني

مدحتش از حقّ نمك مي كني

آن كه بود قول رسولش هدف

از چه كند حقّ بتولش تلف

قول رسول الله و قرآن يكي است

آن چه نبيّ گفته و يزدان يكي است

ختم رُسُلْ پيرو امر خداست

اين سخن از قول پيمبر خطاست

بهر هلاكش به زمان حيات

دام فكندند محبّان لات

بعد وفاتش بود اين دام و قيد

تهمت و كذب و غدر و مكروكيد

اينك آيا مردم دور از وفا

حاكم ماهست كلام خدااو حَكَمِ بين حق و باطل است

ناطق قطعي حكم عادل است

بار دگر آيتي از ارث خواند

داد سخن و بسي درفشاند

از زكرياي نَبيِّ كرد ياد

ص: 537


1- . فُسُون ، فسون كاري ، افسوس ، افسوس كاري

داغ به پيشاني باطل نهاد

بس سخن از فرقت يعقوب گفت

آنچه ببايد ز بد و خوب گفت

گفت كه جز صبر مرا چاره نيست

غيرخداحامي بي چاره كيست ؟

ديد چو آن قوم ستم كيش را

هيچ نبيند مگر خويش را

نيست به جز ظلم و ستم كارشان

خاطرش آزرد ز آزارشان

گفت كه اي مردم دور از ادب

فاطمه ام دخت رسول عرب

سوزم و سازم ز ستم هايتان

تا به صف حشر رسد پايتان

ختم سخن كرد به صبر جميل

صبر و سكون خواست زحي جليلزادة قُحافه چو ايشان بديد

برق رضايت زد و چشمش پريد

با صَدَق الله و صَدَقَ الرَّسُول

وصف نَبيّ گفت و مديح بتول

بار دگر لب به ثنا برگشود

گفت كه اي عصمت ربّ و دود

معدن لطف و كرم و حكمتي

ص: 538

مشعل نور و شرف و رحمتي

پاية دين گوهر حكمت ز توست

بحرسخا چشمة حجّت زتوست

هست كلام تو چنان دُرّ ناب

من به تو از نهي نگويم جواب

اين من و اين انجمن مسلمين

اين تو و اين قاطبة مؤمنين

من كه چنين سلسله دَر گردنم

خويش به آتش ز چه رو افكنم

آن چه من از خوب و ز بد كرده ام

غصب فدك را نه ز خود كرده ام

عامة مردم كه پناه منند

در همه احوال گواه منندآن چه من از سود و زيان مي كنم

كار براي همگان مي كنم

نيست تو را چاره در اين ماجرا

صبر كن و باش رضا برقضا

زاده قُحافه چو گفت اين سخن

بار دگر فاطمة ممتحن

همچو نَبيّ لب به سخن باز كرد

در بر مردم سخن آغاز كرد

كز چه در اين راه خطا مي رويد

ص: 539

زين خط بي جا به كجا مي رويد

راه كج و كار بد و ناپسند

نيست شما را به خدا سودمند

آن كه در اين راه دليل شماست

در وَحَل(1)

افتاده ذليل شماست

در ره او پاي خِرَد در گِل است

حمل چنين بار گران مشكل است

كرده قضا كور و كرو لالشان

از پي اندوختن مالتان

روز جزا برده چو يكسو نهندحاصل ما را به ترازو نهند

واي بر آن كس كه در اين كشت زار

كاشته بذري كه نبايد به كار

هر كه در اين مزرعه بنمود كِشت

مي درود كشته چه زيبا چه زشت

آن كه ره جهل و ضلالت گزيد

گشت گرفتار عذاب شديد

هست حديثي ز رُوات اَنام

آمده در سيرة ابن هشام

دور ابا كه چو پايان گرفت

بانك زدش مرگ و گريبان گرفت

راه زهر سو به رُخش بسته شد

ص: 540


1- . وَحَل به فتح و او وحاء : به معني گِل و لاي مَنْجلاب اَوحال و وحول جمع

شانه اش از بار ندم خسته شد

داس اجل رشتة عمرش بريد

جامة جان را از تن او دريد

گفت كه هيهات كه بگذشت كار

چو دم مرگ است و دم اختصار

خواست در آن لحظه دو تا پيرهن

هر دو بپوشد به جاي كفن

عايشه اش گفت كه جان پدرهست تو را گنج و طلا و گُهَرْ

داده تو را دولت افزون خدا

از چه نخواهي كفني پربها

گفت ابوبكر به اندوه و درد

با دل پر حسرت و با روي زرد

آن چه مراجع شد از گنج و مال

نيست به جز ماية ورز و وبال

شد بدن من چو به خاك اندرون

ساعت ديگرهمه چركست و خون

حاصل دنيا كه به جز مَهْمِل(1) نيست

اي خنك آن كس كه سرافرار نيست

خصمي پيغمبر والاتبار

هست يقين در دو جهان شرمسار

الغرض آن محرم اسرار حق

ص: 541


1- . مَهْمَل به فتح ميم و سكون ما : آهسته كاركردن ، نرمي ، آهسته

فاطمه آن مظهر انوار حق

روسوي آرامگه باب كرد

شكوه برآن مِهرجهان تاب كرد

گفت پدر خون رود از ديده ام

بسكه ز خصم تو ستم ديده امبعد تو اي سيّد ملك حجاز

گشت بپافتنه و شد پرده باز

تا تو بُدي پرچم دين باز بود

ملت اسلام سرافراز بود

رفتي و اهل تو پريشان شدند

امّت تو پيرو شيطان شدند

بعد شد رنگ دگر آشكار

روزبه چشمم شده چون سام تار

روي تو بُد شمع شبستان ما

مهر فروزندة ايوان ما

عالمي از توبه نشاط و سرور

كرد جهان از تو همي كسب نور

چونكه خدا را به تو پيوند بود

مونس ما پيك خداوند بود

كاش كه پيش از تو سپرديم جان

اي پدر اي بار ستم ديدگان

دست ستم هر كه به ما مي زند

بر سر او دست خدا مي زند

ص: 542

تا كه كنم خويش به قربان تو

اشك فشانم پي هجران تواز غمت اي محور دين رامدار

هست جهان بشري داغ دار

سرّخدا بودي و محبوب حق

نور خدا بودي و مطلوب حق

رفتي و خيرات ز ما رخ نهفت

گشت سليل تو به اندوه جفت

بعد توام اي پدر از عمر سير

تنگ گرفته است به ما چرخ پير

بهر حسين و حسنم دل فكار

شد ز دلم تاب و توان و قرار

بانوي خوبان جهان فشاند

اشك غم از ديده به شدت فشاند

درد دل خود بر بابا شمرد

همچو گل لاله زداغش فَسُرْد

مرغ حرم سوي حرمخانه شد

بانوي عصمت سوي كاشانه شد

شير خدا مظهر پروردگار

مي كشد اندر ره او انتظار

پرده نشيني حرم كبريا

گفت كه اي معدن سر خدا

ص: 543

از چه چنين خانه نشين گشته اي

دل زجان شسته و بنشسته اي

پرده نشيني چو چنين در شكم

روي نهان كرده چنان متهم

شهپر مرغان بلند آيشان

بستي و بشكستي و دادي امان

ليك كنون زاغ و بطّ (1)ما كيان

كرده تو را زير پر خون نهان

آن چه مرا بود ز ارث پدر

مهرية مادر و نان پسر

دشمن اسلام به زور و علن

غصب نمود از من و طفلان من

يافتم اينگونه كه آن نابكار

با مَنِش استيزه بود آشكار

عامة مردم همه از خاص و عام

جملة انصار و مهاجر تمام

قدر من غم زده نشناختند

جانب بيگانه بپرداختند

راه دفاع از همه جا بسته شد

رشته الفت همه بگسسته شد

با دو صد اميد پي حق خويش

رفتم وگشتم زستم سينه ريش

ص: 544


1- . ماكيان مرغ خانگي

تا تو ز كف تيغ بينداختي

با غم و اندوه و الم ساختي

تا بنهادي به زمين تيغ تيز

خصم بر افراشت لواي ستيز

گرگ دغل را بدر يدي چو شير

نَك(1)

مگست مي زند اي شير گير

من همه خود گفته ام از گفتني

سفتم در ليك چه در سفتني

تيره دلان را سخن حق چه سود

حاصلم از گفته به جز غم نبود

گو چه كنم اي مه برج وقار

شد زكفم چاره و از دل قرار

كاشي كه دست اجلم پيش از اين

بردي و ظلمي نكشيدم چنين

يا علي اين خود نه گناه من است

خالق من بر تو گواه من است

آه كه از گردش شام و سحر

هردمم از تو غمي آيد به بر

بعد پدر بر من ماتم زدهخانة ويران شده ماتم كده

پشتم از اين ماتم عظمي شكست

پاي زره ماند و شد از كار دست

ص: 545


1- . نَك مخفف انيك ، نُك ، نوك

شِكوه برم نزد رسول كِبار

داد رسم نيست به جز كردگار

بار خدايا چو توئي دادرس

اي ز تو فرياد به فريادرس

ديد علي شافع يوم الحساب

فاطمه را در تعب و التهاب

از پي آرامش آن نور حق

گفت كه اي برده زخوبان سبق

صبر كن و گرية بي حد مكن

از غم ايام تو دل بد مكن

حسرت و اندوه ز بد خواه توست

خالق پاك تو خواه توست

بشنوا يا دخت حبيب خدا

مام امامان دُرِ بحرِ سخا

نيست كسي بعد خداوند گار

بر تو چو من در غم ايام يار

در ره اسلام به هرگير و داربودم و هستم به خدا استوار

گسترش عدل شعار من است

سستي و اهمال نه كار من است

دانم آيا دختر خير البشر

نيست تو را در پي روزي نظر

ص: 546

دعوي حق منشأ پيكار ماست

در دو جهان حق طلبي كار ماست

من كه در اين دار كفيل توام

عبد توام گرچه دليل توام

آن چه كنون دريد فرمان توست

بهتر از آن قطع شده نان توست

پس بگو دختر ختم رسل

هست خدايم پس از اين جزء وكل

فاطمه چون اين سخن حق شنيد

بحر خروشان به دمي آرميد

ساكت و آرام شد آن بحر جُود

برد بر خالق يكتا سجود

گوهر يك دانة كانِ وقار

زد به جهان از تَفِ(1) آهش شرارگشت خمش ليك از اين احتجاج

بر سر اسلام زد از فخر تاج

خلق جها شاد ز ارشاد اوست

تاج شرف بر سر اولاد اوست

خطبة آن شمسة برج حيا

هست درخشنده چو مهر سما

هست مهِ ملك حيا فاطمه

شافعة روز جزا فاطمه

ص: 547


1- . تَفِ به فتح تاء گرمي ، حرارت

چون به صف حشر قدم مي نهد

بر زبر چرخ عَلَم مي نهد

خصمي او جاي به نيران كند

شكوه ز اَعدا بَرِ يَزدان كند

هست جنان جان محبان او

هر كه بود ريزه خور خوان او

مي دهد از لطف به دستش برات

تا دهدش ز آتش دوزخ نجات

هدية «مرداني» افسرده حال

دربرِ آن مظهر عزّو جلال

نيست به جز دفتر اشعار او

حاصل عمرش بود آثار اوهست همه مدحتِ آل رسول

تا كند آن بانوي عُظمي قبول

هست همه مدح ورثاي حسين

جان جهاني به فداي حسين

هديه چو صوري به سليمان برد

قطرة اشكي برِ عمان برد

مُهر چو بر دفتر او مي نهد

تاج شرف بر سر او مي نهد (1)

ص: 548


1- . دو درياي رحمت ، ديوان محمّد علي مرداني

و به تعبير ديگر :

اي هُماي سايه گستر اي تذر و خوش خرام

تا به كي بي مهريت چون فاخته دارد دوام

ريز اندر بلبله از خلق بط خون حمام

تا چو هدهد بوالمليح طبعم از جام مدام

چتر طاوس زند بر سر بهنگام كلام

گردد از ذكر كِسا طوطي صفت شكرشكن

آفتاب چرخ رفعت اَختر برج جلال

عالم علم لدن كان عمل بحر كمالعالم علم لدن كان عمل بحر كمال

احمد محمود حسن كل حبيب لا يزال

كرد روزي بيت بنت خويش روشن از

جمال

ص: 549

گفت با زهرا كه از ضعف بدن دارم ملال

بهر من آور كِسايي را كه باشد از يمن

زهره الزهراء اطاعت كرد تا امر پدر

مخزن اَسرار حق زير كسا شد مستتر

كامد از در بسط اكبر با رُخ هم چون قمر

گفت از بعد درود اي مادر فرخ سير

بر مشام جان رسد بويي ز جانانم مگر

كلبة ما را مزيّن كرده سلطان زَمَن

گوهر بحر نبوّت شد ز مرجان درفشان

گفت با دُردانه ي خود اي مرا روح روان

باب رحمت كنز حكمت مقتداي قدسيان

رحمة للعالمين شاه زَمَن ماه زمان

كلبة ما را ز خاك مقدمش افزوده شأن

حاليا زير كِسا آسوده از ضعف بدن

نور چشم فاطمه نوباوة خيرالاَنام

زادة شاهنشه كيوان غلام

شد روان سوي كِسا با صد هزاران احترام

گوهرافشان شد ز مرجان كرد بر جدش

سلامتا كه در زير كِسا بگرفت با رخصت مقام

مهر و مه گرديد در برج شرافت مقترن

ساعتي نگذشت كز در شد عيان مرآت رب

سبط احمد افتخار چار ام و هفت اَب

كرد بر مادر سلام و گفت از روي ادب

ص: 550

آيد از مشكوي ما بوي رسول منتخب

از پي بذل گهر بگشود زهراء لعل لب

در گوش گوشوار عرش بنمود اين سخن

كز قدوم فرخ فرخنده خير المرسلين

قدر فرش كوي ما افزوده از عرش برين

حال در زير كِسا با مجتبي باشد مكين

پس روان سوي كِسا شد وجه رب العالمين

خواست از بعد درود اذن ورود از شاه دين

تا چه قرآن گشت نازل بر رسول مؤتمن

كز در رحمت درآمد خالق ارض و سماء

بعد تكريم و تواضع گفت با خيرالنساء

آشنا را مي رسد اين لحظه بوي آشنا

گفته زهرا دارد از بابم سراي ما صفا

خفته با شُبَير و شُبَر حاليا زير كِسا

بهر ديدار نبيّ سوي كِسا شد بوالحسنحامي دين معني ايمان علي اصل اصول

قبلة اهل صفا سر حلقة اهل قبول

از نبيّ بگرفت از بعد درود اذن دخول

تا كلام الله ناطق گشت نازل بر رسول

ديد ياران انجمن بنموده زهراي بتول

ليك خالي مانده جاي شمع در آن انجمن

عصمت كبراي حق سوي كِسا شد رهسپار

ص: 551

از دو لعل به ز مرجان سفت دُرّ شاهوار

بر نبي آمد سلامي في المثل از كردگار

رخصت ام الاولياء را داد تا باب كَبار

قطب امكان را شد اندر محور مركز قرار

گشت در درج كِسا مأواي آن درّ عدن

پنج نور ذات يكتا را كِسا چون شد حجاب

از شرافت مفتخر بر عرش اعلاء شد تراب

آن دم از صورت گرفتي شاهد معني نقاب

ديد در آيينه چون سيماي به از آفتاب

گشت و صاف جمال خويشتن حسن المآب

بر ملايك افتخاري كرد ز آن وجه حسن

كانچه پيدا شد ز لفظ كاف و نون

از بيش و كم

اسفل و اعلي زمين و آسمان لوح و قلممهر و ماه و ثابت و سيار انوار و ظَلَم

قبض و بسط و رنج و راحت روز و شب

شادي و غم

خشك و تر ابر و مطر كوه و كمر

هامون و يم

عقل و دانش حس و بينش جسم و جان

سِرّ و علن

مور و مار و آدم و جن و ملك و وحش طيور

برزخ و دنيا و عقبي دوزخ و خُلد و قصور

محشر و ميزان و كوثر طوبي غِلمان و حور

باري آيد آن چه از كتم عدم اندر ظهور

سر به سر از بَدو عالم تا رسد يوم النُشور

ص: 552

علت غايي ندارد جز وجود پنج تن

ز اين سخن كروبيان كردند از ايزد سوال

كاي جنابت مصدر عز و شرف جاه و جلال

كيستند اين پنج تن با اين همه

فضل و كمال

بر ملايك اين خطاب آمد ز حيّ لا يَزال

فاطمه با باب و سِبْطَين است و

شوي خوش خصال

كز اَزَل شد نامشان زينت فزاي عرش من

پس گرفتي سبقت از خيل ملك روح الاَمين

تا شود از خرمن فيض خدايي خوشه چين

رُخصتي حاصل نمود آن دم ز خلّاق مبين

با درود آمد به سوي رحمة

لِلْعالمينسر همي سودي به خاك پاي آل و سنين

آية تطهير آورده ز حيّ ذوالمِنَن

فرقه ايي كز رتبه بودند آفرينش را سبب

مهبط وحي خدا بحر حيا كنز اَدب

زد فلك سنگ جفا بر جامشان ياللعجب

از عناد دشمن زراق بي نام و نسب

شد بساط بزمشان آماده از حُزن كَرْب

جام رنج و اِبتلا در بزمشان شد دور زن

گاه از سنگ جفا دندان پيغمبر شكست

گاه شمشير ستم بر تارك حيدر نشست

گاه روي فاطمه از سيلي بيداد خست

ص: 553

گه حَسن را زهركين تار وجود از

هم گُسست

با دلي صد چاك چون از دار فاني

رخت بست

خُسرو مظلوم را شد اول رنج و مِحَن

از مدينه بهر مهماني چو آمد در عراق

كوفي و شامي عجب كردند با او اتفاق

ريختند از راه بيداد و ستم طرح نفاق

طاقت فرزند دل بند نبيّ كردند طاق

ما سواي را آب شيرين تلخ اندر مَذاق

آب را بستند چون از كينه بر آن ممتحنچون مصمم شَه براي رزم آن افواج شد

سيد لولاك گفتي باز در معراج شد

راستي حق روبه رو با قوم كج منهاج شد

وا مصيبت بحر بيداد و ستم موّاج شد

پيكر پاكش به تير اشقيا آماج شد

شد مُشبَّك چون زره بر جسم زارش

پيرهن

آه از آن ساعت كه از زين شد نگون

در قتلگاه

من ندانم عرش را چون مكان بر خاك راه

­­­­­­­­­­­­­­­­­

غوطور اندر يم خون هم چو ماهي شد

چو ماه

شمر دون خنجر به كف آمد به قصد

جان شاه

ديد بر خاك بلا آيينه وجه اله

سر جدا كرد از تن آن شاه بي غسل

و كفن

بعد قتل خون حق شاهنشه مُلك حجاز

ص: 554

از جفا كردند آن قوم مخالف ترك تاز

بر خيام سرور دين دست غارت شد دراز

از حريم خاص حق آن دم به آن جان گُداز

بانگ يا جَدّا رسول الله بر شد بر فراز

سوخت چون قلب شكيب از غم دل چرخ

كهن (1)و به تعبير ديگر :

به نام رحمان و رحيم خدا

لب به سخن وا كنم از ابتدا

حكايت از محشر كُبرا كنم

ترجمه خطبة زهرا (علیها

السلام) كنم

بعد نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

پاسخ حقِّ نمك

غصب خلافت شد و غصب فدك

عصمت حق فاطمه (علیها

السلام) دخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

كفو علي (علیه السلام) ام

اَبيها بتول

غصب فدك دوري روي پدر

بي كسي شوهر و قتل پسر

ص: 555


1- . ديوان شكيب اصفهاني

شُعله شد و از دل او سر گرفت

مُهر سكوت از لب خود بر گرفتناله به دل اشك به چشم تَرَش

رو به سوي مسجد پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم)

زنان هاشمي به دنبال او

محو كمال و ماتِ اجلال او

در پس پرده حجاب ايستاد

ناله زد و آه كشيد از نهاد

پاي صداي نالة فاطمه (علیها

السلام)

ريخت به هم نظام مسجد همه

گريه زمام خود ز كف داده بود

مدينه در تلاطم افتاده بود

صداي گريه شد چو كم كم خموش

به خطبة فاطمه (علیها

السلام) دادند گوش

عصمت حق لب به سخن باز كرد

بدين عبارت سخن آغاز كرد

حمد خدا راست به انعامها

شكر بر او زان همه اِلهامها

ستايش او را كه ز لطف و كرم

پيش قدم شد به عطاي نَعَم

گسترده نعمت الوان بسي

منّت جودش به سر هر كسي

ص: 556

نعمت پي در پي او پيش پيش

از عدد و طاعت و اوهام بيش

پاي چنين سفره ي آراسته

شكر ز ما ، حمد ز ما خواسته

شكر طلب كرد كه گيرد زوال

حمد ز ما خواست كه بخشد كمال

پس به جزاي شكر و حمد و ثنا

كرد دو چندان كرمش را به ما

لبم به توحيد گواهي دهد

كه صدق و اِخلاص الهي دهد

دل را سازد به خدا متّصل

چراغ عقل را كند مشتعل

اوست فراتر به جمال و كمال

از نگه و از سخن و از خيال

عالم هستي ز عدم ساخته

ساخته و بسته و پرداخته

اين همه صورت كه به عالم نگاشت

نقشه ز اندازه و الگو نداشت

گشت به قدرتش جهان پايدار

داد فزوني همه را بيشماراو كه بدين خلقت حاجت نداشت

سود بر او اين همه صورت نداشت

ص: 557

جز به ثبوت حكمت و قدرتش

و ز پي فرمان بري و طاعتش

خواست كه فرمان عبادت دهد

دعوت فرمايد و عزّت دهد

مي خرد از بندة خود در حساب

طاعت و عصيان به ثواب و عقاب

بعد ستايش خداي ودود

بر پدرم شخص محمد درود

آن كه خدا كرد و را انتخاب

بيشتر از رسالت آن جناب

خواند و پسنديد بدين شوكتش

پيشتر از ولادت و بعثتش

در آن زمان ها كه جهان وجود

در عدم و تيرگي و غيب بود

بهر كمال امر و انجام كار

از طرف ذات خداوندگار

بعثت آن عبد مؤيّد رسيد

حكم رسالت به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)

رسيدديد پيمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

همه در اختلاف

هر كه گرفته است طريقي خلاف

آن به سُنتش ساجد و اين عبدنار

قوم دگر منكر پروردگار

ص: 558

تا كه خداوند كريم و ودود

ظلمتشان را به محمد زدود

پرده ز چشم دلشان بر گرفت

ابر ضلالت رده ديگر گرفت

خاست نبيّ (صلی الله علیه و آله و سلم)

بهر هدايت به پا

كرد شب را ز ضلالت رها

چشم و دل كور بشر باز شد

دورة روشن گري آغاز شد

راهبري كرد ، به دين قويم

خواند شما را به ره مستقيم

تا كه به فرمان خداي ودود

كرد ز تن روح محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

صعود

روح وي از رأفت و از اختيار

گشت رها از تعب روزگار

همره خيل ملك آن مقتدا

رفت به رضوان به جوار خدابر پدرم درود حيّ مبين

رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و

برگزيده بود و امين

مرضيِّ حقّ حضرت خيرالاَنام

بر او درود و بركات و سلام

الغرض آن عبد خدائي صفات

كرد سوي مسجديان التفات

ص: 559

گفت : عبادالله در امر و نهي

حمل كنندگان اسلام و وحي

معتمد و امين حق بين هم

مبلغين او به سوي اُمَم

بقية اللهش زَ عيم

شماست

اين سند عهد قديم شماست

اوست كتابي كه به حق ناطق است

به نام قرآن ، به سخن ، صادق است

نورش در اوج درخشندگي

شعاع آن را همه تابندگي

بُرهانش بر همگان آشكار

باطن آن چو ظاهرش نور بار

تابع آن را سوي جنّت برند

به پيروانش همه حسرت برنددست توسل سوي قرآن بريد

تا حجج الله ورا بنگريد

ذكر شده به آيه هايش تمام

واجب و مستحب ، مُباح و حرام

اَدِلّه و برهانش سر به

سر

روشن و كافي از براي بشر

اوست قوانين خدا در خطاب

كه آمده جمع شما را كتاب

ص: 560

ايمان را قرار داده خدا

تا كند از شرك ، بشر را رها

براي تنزيه ، ز هر كبر و ناز

حكم نماز آمد از بي نياز

زكات بر تزكيه نفس خواست

روزه به تثبيت خلوص شماست

حجّ بود از براي تحكيم دين

عدل براي وحدت مسلمين

طاعت ما براي حفظ نظام

واجب شد بر همة خاص و عام

امامت ماست در اجراي دين

مانع از تفرقة مسلمينجهاد بر عزّت و وارستگي است

صبر براي اجر شايستگي است

براي اصلاح بشر از خطا

امر به معروف به او شد عطا

نيكي فرزند ، به مادر و پدر

پيش عقوبت خدا شد سپر

بر صله ي رحم خدا حكم داد

تا كه شود جمع طوايف زياد

براي حفظ حرمت خون ، قصاص

يافته از جانب حق اختصاص

ص: 561

وفا به نذر است به فرمان او

موجب آمرزش و غفران او

تا نشود حق كسي كاسته

كيل به هر بيع و شرا خواسته

نهي شده بندة او از شراب

كآن همه رجس است و پليد و عذاب

منع شده گناه تهمت بسي

تا نشود موجب لعنت كسي

حرمت دُزدي شده تا خاص و عام

دامنشان پاك بُود از حرامشِرك حرام آمد تا پاك پاك

پيش خدا بنده نهد سر به خاك

كمال تقواست شما را پناه

پس همه پرهيز كنيد از گناه

از ره تقوا به خدا بگرويد

مبادا روز مرگ كافر شويد

امر خدا را همه اجرا كنيد

ز نهي او يك سره پروا كنيد

آن كه خود آگه بود از خير و شرّ

مي كند از خشم الهي حذر

باز ندا داد به مردم همه

گفت بدانيد منم فاطمه

ص: 562

فاطمه ام آري بابم نبيّ است

آخِر و آغاز كلامم يكي است

بستگيم هست به وحي اله

نيست به فعل و سخنم اشتباه

رسولي از سوي خداي شما

آمده از شما براي شما

بار غم به دوشش عظيم

به مؤمنين رئوف بود و رحيممعرفت و بينشان خود گوا است

كو پدر من نه زنان شماست

بن عمّ من بر او برادر بود

نه اين شرف ز مرد ديگر بُوَد

به كه چه نيكوست مرا نسبتش

درود حق بر وي و بر عترتش

او كه خود ابلاغ رسالت نمود

زبان به اَندرز و نصيحت گشود

ز مشركين رو سوي معبود بُرد

شكستشان داد و گلوشان فشرد

به حكمت و منطق نيكو جدا

خواند بشر را به طريق خُدا

بُتان شكست و بت گران را فكند

تا كه پراكنده به هر سو شدند

ص: 563

رفت شب و صبح سياهي زُدود

رهبر دين لب به تكلّم گشود

بانگ شياطين همه جا شد خموش

ماند لب منافقين از خروش

گسسته شد سلسله هاي نفاق

بريده شد نداي كفر و نفاقشما به اخلاص گشوديد لب

همره رو سفيدهاي عرب

شما كه بوديد حقير و تباه

گُرسنگاني به لب پرتگاه

چو خوردن آب و غذا دشمنان

به سويتان گشوده دست و دهان

عمر شما جرقّه اي بود و بس

زير لگدها همه چون خار و خس

شرابتان ز آب گنديده بود

غذايتان برگ خزان ديده بود

تغذيه از پوست حيوانتان

لرزه ز بيم خصم ، بر جانتان

تا به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

كه ز حيّ ودود

بر وي و آلش صلوات و درود

از پس ارشاد شما روز و شب

ديد بسي محنت و رنج و تعب

ص: 564

گاه ز گرگان عرب در عذاب

گاه ز سركشان اهل كتاب

جنگ به هر صحنه كه آتش فكند

شد به ستم چو شاخ شيطان بلنداَفعي فتنه چو دهن باز كرد

او به علي درد دل ابراز كرد

رو به سوي برادر خويش بُرد

به كام اژدهاي جنگش سپرد

علي دمي خسته نشد از قتال

داد به خيل سركشان كو شمال

به تيغ آن مجاهد سخت كوش

شراره هاي فتنه مي شد خموش

علي (علیه السلام) به

حق هميشه پاي بند بود

مطيع فرمان خداوند بود

به مصطفي همدم و همراه بود

سيّد اولياي الله

بود

تا صبح و ثابت قدم و سخت كوش

شما همه در طلب عيش و نوش

روي زمين غرق نَعَم

در امان

تا چه كند چرخ به ما خاندان

منتظر سختي ما در ملال

دائم در حال فرار از قتال

ص: 565

تا كه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

خويش را كبريا

بُرد به دارالشرف أنبياء

او به ديدار اصفياء جا گرفت

بين شما نفاق بالا گرفت

جامة دين كهنه شد و كاسته

گمره گمرهان به پا خواسته

پست ترين شد به شما پيشتاز

در طلب فتنه دهن كرد باز

او به شما چيره و شيطان دون

كرد مخفي گه خود سر برون

خواند شما را و شما از ستم

يك سره گفتيد به پاسخ نَعَم

آن چه كه او خواست شما آن شديد

دشمن ما ، حامي شيطان شديد

داغ زن اُشتر ديگر شديد

راهي آبشخور ديگر شديد

هنوز پيمان نبيّ تازه بود

به گوشتان ز وحي آوازه بود

جراحت زخمِ فراقش به دل

نرفته جسم پاك او زير گِل

ز بيم فتنه ، فتنه ها ساختيد

خويش به چاه فتنه انداختيد

ص: 566

روز جزا با شرري بس عظيم

به كافران احاطه دارد جحيم

هيهات از شما كه كافر شويد

چه مي كنيد و به كجا مي رويد ؟

پيش روي شما كتاب خداست

امور آن ظاهر و حكمش رساست

پرچم نوراني او

استوار

اَوامر و نواهيش آشكار

راه خود از خدا جدا ساختيد

قرآن را پشت سر انداختيد

يا شده تسليم كتابي جدا

واي به ظالم از عذاب خدا

هركس آرد به جز اسلام دين

زو نپذيرند به طور يقين

سعي و تلاش همگي بي ثمر

نيست بر او غير زيان و ضرر

صبر نكرديد در آن صحنه ها

رام شود مركب اين فتنه ها

باد زن آتش سوزان شديد

شيطان را بندة فرمان شديددر پي خاموشي و تضعيف دين

پاي فشرديد به تخفيف دين

ص: 567

عهد شما با نبيّ از ياد رفت

هستي تان يك سره بر باد رفت

اي به زبان حق ، دلتان را نفاق

كرده به مخفي گه خود اتّفاق

آل نبيّ را همه داديد سير

از سر نيزه هاي به فرمان غير

ما چه كسي كه رفته تيغش به دست

بر گلويش نيزه فرو رفته است

به ذات معبود توكل كنيم

صبر نمائيم و تحمل كنيم

نيست مرا ارث گمان كرده ايد

روي به جاهليّت آورده ايد

كيست كه بهتر ز خداي مُبين

حكم كند براي اهل يقين

چو مِهر تابنده عيان بر شماست

كه فاطمه (علیها

السلام) دُخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

خداست

آيا ساكتيد اي مسلمينكه حق من غصب شود اين چنين ؟

پور ابو قُحافه غالب شود

ارث مرا به زور صاحب شود

يابن اَبي قُحافه اين

ناروا

آمده باشد به كتاب خدا ؟

ص: 568

تو بِبَري از پدرت ارث و من

منع ز ارث پدر خويشتن

وه كه چه قانون بدي ساختيد

قرآن را پشت سر انداختيد

ارث نبيّ نصّ كتاب خداست

قصّه داود و سليمان گواست

اين زكرياست كه وقت دعا

گفت خدايا پسري ده مرا

تا بِبَرد ز جاه و حِشَم

از من و ذريّة يعقوب هم

وز او اولوالارحام خدا گفته

باز

هست به يك دگرشان امتياز

باز شما را به كتاب مبين

توصيه فرموده خدا اين چنين

هر چه كه ميراث به دختر رسدبر پسر از آن دو برابر رسد

قرآن گويد به ترك جهان

بر پدر و مادر و بستگان

به نيكي و خير وصيّت كنيد

كه حق متقيّن رعايت كنيد

آيا من از پدرم مصطفي

بهره ندارم به گمان شما ؟

ص: 569

آيا آيه اي است خاص شما

كزان خدا كرده نبي را جدا

آيا من نه دخترم زان پدر

يا ز دو ملّتيم ما يك دگر ؟

آيا ما جدا از اين امّتيم

من و محمد نه ز يك ملّتيم

آيا در خصوص قرآن سريد

از پدر و شوهر من برتريد

اين شتر خلافت ، اينش زِمام

بتاز با سرعت هر چه تمام

بتاز روي به حشر آوري

كيفر كار خويش را بنگري

روز جزا خدا وكيل من استخاتم انبياء كفيل من است

روز زيان روز پريشانيت

مي ندهد سود ، پشيمانيت

چون به شما روز جزاء روي داد

جايگهي هست و به هر رويداد

خود همه ببينيد به قعر جحيم

كيست معذّب به عذاب اليم ؟

نسل جوان كه بازوي ملّتند

ذخيره هاي مكتب و امتند

ص: 570

چه شد كه در سكوت بنشسته ايد

لب ز دفاع من فرو بسته ايد

مگر نداده پدرم آگهي

اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في

وُلْدِهِ

يعني احترام هر پاك خو

بسته به احترام فرزند او

چه زود قول او فراموش شد

غفلت با شما هم آغوش شد

شما توانيد در اين ماجرا

باز ستانيد حقوق مرا

آيا اين است شما را دليلمات مُحَمَّدٌ فَخَطْبٌ جليل

رشته ي اتّصال از اين غم گسيخت

خاك مصيبت به سر خلق ريخت

سينة اميد در اين غم شكافت

چاره آن را نتوان باز يافت

ظلمت بر اَهل زمين چيره شد

روي همه ستارگان تيره شد

ريخت فرو در غم او كوه ها

شكسته شد حريم ما را بها

گشت در اين فاجعة ارتحال

حُرمت اهل بيت او پايمال

ص: 571

قسم به عزّت خداي بزرگ

مصيبت اوست بلاي بزرگ

مصيبتي كه مثل آن در جهان

نيامده فرود از آسمان

اين خبري بوده كه پروردگار

گفته به قرآن مجيد آشكار

همان كتابي كه ميان شماست

آياتش وِرد زبان شماست

بلند و آرام به هر صبح و شامتِلاوتش كنيد با احترام

مرگ رسل بوده ز روز ازل

مشيّت خداي عزّوَجل

گفت خدا نيست محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

مگر ؟

رسول از جانب حق بر بشر

پيغمبران پيش از او مُرده اند

رو به سوي دار بقا بُرده اند

اگر بميرد آن رسول جليل

و يا شود به دست دشمن قتيل

آيا از دين نگران مي شويد ؟

پير

راه پدران مي شويد

هر آن كه از دين خدا بازگشت

كرده به دين پدران بازگشت

ص: 572

زيان نه هرگز به خدا مي رسد

به شاكرين زود جزا مي رسد

اي پسران دو انجمن (1)

آيا بلعيده شود حق من

شما كه بر ناله ي من ناظريدگوش فرا داده همه حاضريد

مجتمعتان راست توان قيام

گشته براي همه حجّت تمام

يكسره بي شبهه گواهيد حال

كه حق فاطمه (علیها

السلام) شده پايمال

از چه نشستيد شما را به دست

اسلحه و قدرت پيكار هست

دعوتتان مي كنم و بي هُشيد

ناله ي من شنيده و خامُشيد

اي همه موصوف به جنگاوري

وي شده معبود به دين پروري

به خير و نيكي وفا منتخب

جنگيده با عجم و با عرب

كرده تحمّل بلا بارها

ستاده در هجوم پيكارها

به طاعت ما همه بوديد راه

تا كه ز ما گرفته مكتب قوام

ص: 573


1- . قبيله ي اَوس و خَزْرَج

سينه ي ايام پُر از شير شد

كُفر فرو ماند و زمين گير شدتهمت و افتراء فراموش شد

شراره هاي كفر خاموش شد

ريشه ي هرج و مرج بر باد رفت

نظام داد ، آمد و بيداد رفت

چه شد كه بعد از آن همه آگهي

شديد گم و به وادي گمرهي

چرا به كار خويش سرگشته ايد

چرا ز دين خويش برگشته ايد

لواي دين كه بود بر دوشتان

فتاد و گرديد فراموشتان

از پس اعلان وفا در خفا

دست گشوديد به جور و جفا

پيش رُويد و عقب تاختيد

يك سره مشرك شده دين باختيد

ندا دهد خداي حيّ مبين

الا نمي جنگيد با ناكثين ؟

كه عهد خود شكسته مُرْتَد شديد

در پي اخراج محمد شديد

آيا حراص از دشمنيد

ز حق بترسيد اگر مؤمنيد

ص: 574

اَلا ، كه مي بينم در هر نگاه

شما گرفتيد طريق رفاه

علي كه در حكم سزاوار بود

واقف اسرار به هر كار بود

تا بگريزيد ز

پروردگار

زديد آن حجت حق را كنار

در طلب راحتي و تنبلي

جدا شديد از نبيّ و از علي

آن كه گرفتيد ز كف باختيد

گوهر خود به دور انداختيد

اگر شما و جمله اهل زمين

كفر بورزيد به حيّ مبين

خدا بُوَد از همگان بي نياز

زبان به حمدش بگشايند باز

الا كه من گفتم و دانم شما

گذشته ي كارتان ز اندر ما

سُستي و پستي و سكوت و رفاه

كرده دگر قلب شما را سياه

بُوَد كلامم همه سوز درون

با شرر ناله ام آمد برون

در شرر نار دل افروختم

گفتم و فرياد زدم سوختم

ص: 575

خطبه ي من نالة از دل رهاست

اتمام حجّت من با شماست

اين شتر خلافت و اين شما

سخت بگيريد مهار ورا

او به جبين نشان باطل زده

زخم به پشت پاش تاول زده

مُهر غصب ، بُوَد به پيشانيش

زشتي جاودانه ارزانيش

سوار آن تاخته سوي جهيم

احاطه اش كرده عذاب عظيم

آن چه كه كرديد بُوَد آشكار

به محضر حضرت پروردگار

زود جزا دهد به ظالم نشان

كه ظالم بر كه مي رساند زيان

منم همان دخت رسول مجيد

كه بيمتان داده ز نار شديد

شما و ظلم و ستم و خودسري

ما و تلاش و صبر و روشن گري

شما و ما در گرو كار خويش

منتظر حاصل رفتار خويشسوز درون ريخت برون فاطمه

پاسخ او بُوَد سكوت همه

ص: 576

هر چه كه آمد به سر روزگار

بُوَد از آن خامُشي مرگبار

دُخت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

و خطبة بي جواب

واي به خامُشان ز روز حساب

« ميثم » را چه زهره لب

واكند

ترجمه خطبة زهرا كند

آن چه كه گفتم به دفاع بتول

بار خدايا ز كرم كن قبول (1)

فدك ، غدير ، سقيفه

شهر مدينه با همه زيبايي و صفا

جولانگه ستم شده آبستن جفا

دشمني گرفته سخت كمين در لباس دوست

طرح هزار فتنه كشيده است در جفا

مردم چون نفس ها كه به ديوار در سكوت

عطرت غريب مانده و قرآن به زير پانفس نبي ولي خدا بُرده سر به جَيْب

پُور ابوقُحافه به منبر گرفته جا

زاغ سياه و خرمن گل وامصيبتا

بيگانه جانشين نبيّ وا محمدا

دندان براي غصب فدك كرده سخت تيز

ص: 577


1- . حاج غلام رضا سازگار

قول دروغ بسته به پيغمبر خدا

اخراج از فدك شده عُمّال فاطمه

بي اطلاع فاطمه بي اذن مرتضي

گر اذن مي گرفت خليفه ، گناه بود

يا آن كه بُود حضرت داد از نارضا

اوّل فدك گرفت سپس خواست بيّنه

اين بي عدالتي كه شنيده است در قضا

غصب فدك نبوده روا از كسي كه خود

پيراهن زفاف به سائل كند عطا

كفر است كفر خواستن شاهد از كسي

كو را خدا ستوده به تطهير و هَلْ اَتا

هرگز روا نبود كه شاهد طلب كند

آن هم ز روح بين دو پهلوي مصطفي

آن كو پيمبر از غضبش مي كند غضب

وان كو شود به شادي او شاد كبرياظلم ستم به حضرت او بُوَد ناپسند

غصب حقوق حقّة او بُوَد ناروا

بردند حق فاطمه (علیها

السلام) را و به كذب محض

گفتند ارث مي نگذارد أنبياء

قول دروغ محض و خلاف كتاب حق

دادند فاش نسبت آن را به مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)

اوّل كسي كه غصب فدك كرد از بتول

اوّل كسي كه او به نبيّ بست افترا

ص: 578

داود ارث بهر سليمان گذاشته

بوده است قصة زكريا ، گواه ما

دشمن دروغ گفت ، شهادت دهد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

زهرا درست گفت گواهي دهد خدا

آيا رسول فاطمه اش از دو ملّتند

يا بُوَد آيه اي كه نبيّ از آن جُدا

يا آن كه بُوَد دانش آنان به حكم حقّ

بالاتر از رسول و فراتر از مرتضي

گر قول « لا نُوَرِّث » مي بود از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)

آن را نگفت با علي و فاطمه چرا

باور كنم كه حضرت صديقه و دروغباور كنم ز عصمت حقّ گفتة خطا ؟

زهرا دروغ گفت كه روح صداقت است

يا آن كه كرد غصب فدك را ز ابتدا

پور اُبوقُحافه بَرَد ارث از پدر

حق يگانه دخت پيمبر بدو عطا

ارثي نبود تا بستانند از بتول

گيرم كه بُوَد اين سخن ناروا ، روا

آن كس كه بست كذب پيغمبر از ستم

وان كو كه كرد غصب فدك از ره جفا

نگذاشت دخترش ز چه با ادعاي ارث

در خانه ي رسول شود دفن ، مجتبي

ص: 579

او غاصب فدك شد وان كار ارث كرد

اين كرد روز دفن حسن ، ارث ادّعا

تا حال كَس نگفته كه يك دين و دو مرام

هرگز كسي نديده كه يك بام و دو هوا

بيت نبيّ به فاطمه اش ارث مي رسيد

زهرا چو رفت از حَسُنَيْن است آن سرا

گرديد بي اجازة اولاد فاطمه (علیها

السلام)

در بيت وحي دفن تن آن دو تن چرا ؟

وُرّاث نيست حق تمامي مردم استوُرّاث نيست حق تمامي مردم است

بايد برون نمود از آن خانه آن دو را

گيرم كه بر خليفه خلاف كتاب حق

غصب فدك ز فاطمه مي كرد اقتضا

طبق كدام آية قرآن حلال بُوَد

بي حرمتي به خانة ناموس كبريا

اين قول من نه بلكه فريقين گفته اند

زهرا هماره زين دو نفر بود نارضا

آن كو امام خود نشناسد يقين كنيد

ميرد به جاهليت ، فرمود مصطفي

امام اوست كه زهرا امام خواند

او كيست جز ولي خدا شخص مرتضي

زهرا به دوستي علي تازيانه خورد

شيعه در اين طريق به او كرده اقتدا

ص: 580

اين ما و دوستي علي و طريق او

اين خصم تازيانه و دشنام و ناسزا

ما از علي جدا نشديم و نمي شويم

صدبار اگر شود سرمان از بدن جدا

گفتا نبيّ حقيقت كل سيّد رُسُل

گر ما سوا شوند همه از علي سوا

حق جانب علي بود و خلق باطلندحجّت تمام گشته از اين قول بهر ما

دين ازعلي است همچو نبوّت كه از نبي است

حق با علي است زآن كه جدا نيست با خدا

بيگانه با خداست به پيغمبرش قسم

هركس كه با غدير و علي نيست آشنا

قومي غديريند و گروهي سقيفه اي

هشدار با كه مي روي و مي روي كجا ؟

هرگز غدير را به سقيفه نمي دهم

كان جنّت ولا بُوَد اين دوزخ بلا

آن جانباي دين به ولايت نهاده شد

اين جالواي فتنه در اسلام شد به پا

روز غدير گشت علي مير مؤمنين

روز سقيفه خانه نشين گشت مرتضي

بالله شكسته از لگد آن سقيفه شد

پهلوي دخت قافله سالار أنبياء

ص: 581

شمشيري از سقيفه برون آمد و از آن

برق علي به دامن محراب شد دو تا

روز سقيفه دست علي بسته شد به ظلم

روز سقيفه فاطمه شد پشت در فدا

روز سقيفه محسن زهرا شهيد شدتير ستم به خنجر اصغر گرفت جا

روز سقيفه آتش صفّين برفروخت

روز سقيفه جنگ جمل گشت ابتدا

روز سقيفه كرد معاويه سربلند

روز سقيفه پاره شد قلب مجتبي

روز سقيفه مالك اشتر شهيد شد

پشت علي ز ماتم عمّار شد دو تا

روز سقيفه خصم به شمشير ظلم كشت

عَمرو و سعيد و ميثم و حُجْر و رُشيد را

روز سقيفه با قلم فتنه ثبت شد

تاريخ سرنوشت شهيدان كربلا

روز سقيفه از حرم عترت رسول

دودي بلند گشت كه بگذشت از سما

روز سقيفه با لب خشك از حسين سر

بين دو نهر آب ، جدا گشت از قفا

روز سقيفه بُوَد كه زير سُمِّ سُتور

جسم عزيز فاطمه گرديد توتيا

ص: 582

روز سقيفه زينب كبري اسير شد

هفتاد داغ ديد به صحراي نينوا

پيچيده بين سلسلة آن سقيفه شدجسمي كه جسم و جان همة عالمش فدا

با دست آن سقيفه به دامان خاك ريخت

خوني كه دربهاش خدا بُوَد خون بها

چوب همان سقيفه لبي را كبود كرد

كان را حضور فاطمه بوسيد مصطفي

تيغ همان سقيفه سري را ز تن بريد

كز او رسيده ديده ي خورشيد را ضيا

با سنگ آن سقيفه جبيني شكسته شد

كائينه بود ، آئينه حُسْن كبريا

آري به رب كعبه قسم كه هر جنايتي

سر منشأش سقيفه بود تا صف جزا

بيگانه گر به جاي پيمبر نمي نشست

هرگز سر حسين نمي شد ز تن جدا

محصول آن سقيفه همانا يزيد بود

محصول آن يزيد ، جنايات كربلا

« ميثم » سقيفه راه علي نيست كج مرو

راه غدير گير و به زهرا كن اقتدا(1)

ص: 583


1- . حاج غلامرضا سازگار

فدك

محمد و علي چو اصل و من چو امّ خلقتم

منم كه باب خويش را در اين مقام مادرم

فدك چه جلوه اي كند به پيشگاه دولتم

كه مالكيت جنان به كف بُوَد چو حيدرم

عليه غاصب فدك از آن قيام كرده ام

كه راه بر جهاد حق ، نشان دهم به پيروم

حسان بُوَد مودّت رسول و آل مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)

اميد برزخِ من و پناه روز محشرم (1)

ص: 584


1- . حبيب الله چايچيان

حدود فدك

اي آفتاب حُسن به زيبائيت سلام

وي آسمان فضل به دانائيت سلام

در صبر شاخص به شكيبائيت سلام

تنها قوي كاظمي كه به تنهائيت سلام

هرگز غضب به قلب رئوف نيافت دست

از آب عفو آتش خشمت فرو نشست

تو عبد صالح و به كفت قدرت خداست

هر ادعا را قدرت و عزت تو را سزاست

هارون چگونه صاحب اين دعوي خطاست

كي ابر هر كجا كه بباري ز ملك ماست

قدرت از آن توست كه برابر پيل وار

ص: 585

فرمان دهي و شيعة خود را كني سوار

روزي خليفه خواند تو را كي اباالحسن

اكنون بگير نامة رد فدك ز من

كردي تو امتناع از اين كار و اين سخن

بسيار رفت بين اندر انجمن

كه آخر شدي پذير و گفتي به آن عنود

من مي كنم قبول وليكن به اين حدود

يك حدّ و آن ملك عَدَن يابد انتها

حدّي دگر شود به سمرقند منتهي

ديگر از آن حدود رسد تا به افرقا

سيف البحر است حدّ دگر از فدك هِلا

اگر كه ملك فدك را به ما دهي

بايد به واگذاري مُلكت رضا دهي

آن غاصب فدك چو حدود فدك شناخت

كين حدّ و مرز كشور او را احاطه ساخت

شرمندگي ز گفته خود بُرد و رنگ باخت

از شرم آب گشته و از خشم برگداخت

گفتا كه با جواب تو بر مدّعاي ما

باقي نماند چيز دگر از براي ما

اي وارث فدك كه بُوَد بنده ات مَلَكصد داغ دل براي تو جا مانده از فدك

از خاطرات فاطمه (علیها

السلام) داغي فديت لك

زان ردّ نامة فدك و كوچه و كتك

ص: 586

مي خواستي تو ردّ فدك را و در حجاب

دشمن نداد جز به شهادت تو را جواب(1)

فدك به تعبير ديگر

گيرم كه بُوَد بغض علي در نهاد تو

سيلي زدن به صورت زهرا دگر چرا

سيلي زدي به فاطمه دستت شكسته باد

مادر زدن مقابل چشم پسر چرا ؟

*****بگرفت نامة فدكم را پاره كرد

با شدتي كه جان مرا در خطر گرفت

سيلي مگر نوازش پهلو شكسته است

ظلمي تمام نا شده ، ظلمي دگر گرفت

*****

روزي كه دوّمي سر راه مرا گرفت

ص: 587


1- . حاج سيّد رضا مؤيد

با من ز هيچ گونه جنايت اِبا نكرد

دستش حجاب صورت من شد ولي به قهر

سيلي به روي من زد و خوف از خدا نكرد

*****

عيادت مي كند قاتل ز من ، اين قدر مظلومم

بيائيد و ز سوي او بگردانيد رويم را

نه تنها من نماز خويش را بنشسته مي خوانم

كه با همياري فضه به جاي آرم وضويم را

*****

پي گرفتن حقّ امام مظلومم

زِ هَر كسي كه كمك خواستم جوابم كرد

به عضو ، عضو تنم مانده به جاي غصب فدك

مرا كه « بَضْعَةُ

مِنّي » پدر خطابم كرد

*****سرماية محبّت زهرا است دين من

من دين خويش را به دو دنيا نمي دهم

اگر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

يك ذرّه از محبت زهرا نمي دهم

*****

تا صاحب فدك ببرد نيز بهره اي

نقش فدك به صورت صاحب فدك زدند

يابن الحسن بيا و به ما دوستان بگو

ص: 588

زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند (1)كوچه ، سيلي ، فدك

در كوچه خزان به گل ، سر راه گرفت

بغض آمد و در گلو ره آه گرفت

جبرئيل به خورشيد ولايت مي گفت

خاموش چرا نشسته اي ماه گرفت

*****

آن روز بذر ناله بلبل مي كاشت

با ناله به سينه سنبل مي كاشت

در كوچه هاشمي به ضرب سيلي

بر صورت فاطمه (علیها

السلام) عدو گل مي كاشت

*****

ص: 589


1- . حاج سيّد رضا مؤيد

تا چشم علي (علیه

السلام) به صورت يار افتاد

قلبش به خدا به سينه از كار افتاد

رو كرد به قبر مصطفي و فرمود

بازوي علي (علیه

السلام) دگر ز پيكار افتاد

*****

منم علي كه ز داغ غمت سيه پوشم

كنار قبر تو با ياد تو هم آغوشمكنار قبر تو با ياد تو هم آغوشم

قسم به جان تو زهرا ، هر آن چه كردم سعي

حديث كوچه و سيلي نشد فراموشم

حديث كوچه دلم را به پيچ و تاب انداخت

چنانكه خصم به دست علي طناب انداخت

ز وصف كوچه همين بسكه بعد از آن زهرا (علیها

السلام)

به پيش ديدة شوهر به رُخ نقاب انداخت

*****

كسي به پيكر من جز غم تو تاب نداد

هجوم اشك به چشمم مجال خواب نداد

حديث كوچه و سيلي بگو تو خود با من

ص: 590

كه اين سؤال مرا هيچ كس جواب نداد

*****

يا رب آن يار پري چهرة ما را برسان

مصلح كل بشر ، خون خدا را برسانتا بگيرد به جهان دادِ دل فاطمه را

جان زهرا و علي مهدي ما را برسان (1)

ص: 591


1- . ژوليده نيشابوري

فهرست مطالب

سورۀ روم آیه 32 که گذشت آیه و ترجمه آن .......... 6

شرح و توضیح ( قرآن بهترین است )...... 15

قرآن و عترت ........... 18

اهانت به مقام شامخ رسول الله ................ 20

روایات ...... 28

ایمان ........ 31

حکایت دقیانوس کافر و اصحاب کهف .................... 34

اصحاب اخدود........... 39

حکایت شدّاد ............ 45

بیان شرک.................. 47

روایات ...... 49

نماز و علت نماز ....... 52

نماز در قرآن ............ 55

تعریف نماز ............... 57

روایات ...... 58زکات ........ 68

شرح و توضیح .......... 69

ص: 592

بحث مالکیت ............ 70

سرّ و علّت زکات ...... 73

نقش کبر در عبادات ................ 79

کبر از نظر اخلاقی .................... 80

روایات کبر ................ 82

منصور دوانیقی یک متکبر طاغی و سرکش ........... 85

مواعظ شیطان به نوح (علیه السلام) ... 86

حکایت مرد ثروتمند و فقیری ................. 87

نشانه های کبر ......... 88

روزه (شرح و توضیح )............... 91

علت وجوب روزه ( روایات ) ... 92

این یک نمونه عالی و بارز ، خانم نفیسه ................. 98

حج ........ 101علّت حج.................. 103

روایات ... 104

این حکایت برای ترک حج مایه عبرت است ....... 109

حکایت عجیبی در بین راه حج ............ 110

عدل ...... 113

ص: 593

عدل در قرآن ........ 116

روایات ... 119

سامان دادن کار بیچاره ها ... 122

حکایت سلطان محمود غزنوی و پیرزنی که دادخواهی کرد ............... 122

امروز باید به حساب خود رسید نه فردا ................ 125

این یک نمونه عدالت و خوش برخوردی از انوشیروان ........ 125

یک زن در نزد معاویه تعریف امیرالمؤمنین (علیه السلام) را می کند ............. 126

اطاعت اهل البیت (علیهم السلام) و شرح و توضیح آن .................... 130

جهاد و شرح و توضیح آن .... 137

روایات ... 140هزار ماه قتال با مشرکین و بت پرستان ............... 145

صبر ....... 149

صبر در اخلاق ....... 152

روایات ... 153

معنای جزع و فریاد ............... 155

اگر صبر کنی به مراد (شرعی) خواهی رسید ...... 157

امر به معروف ......... 161

معروف یعنی چه .................... 161

ص: 594

روایات ... 163

این یک تمرّد از فرمان الهی است ........ 168

بی تفاوت نسبت به دشمنان اهل البیت (علیهم السلام) .................. 171

حکایت اِرمیا (علیه السلام) ................. 173

شروط امر به معروف و نهی از منکر .... 176

نیکی به والدین ( شرح و توضیح آن ) .................. 177

احسان والدین در قرآن 5 مورد ............ 179روایات ... 179

جوانی که اسلام آورد ............ 183

نیکی به پدر پیر ... 184

همنشین با حضرت موسی (علیه السلام) ......... 185

چند دسته عاق شده اند ....... 186

صلۀ رحم ( شرح و توضیح آن ) ........... 188

صله رحم در قرآن ................. 190

دوری از حرام ........ 194

شرح و توضیح ....... 195

وفاء به نذر (شرح و توضیح آن )............ 201

پیمانه ها و ترازوها (شرح و توضیح آن )............... 203

ص: 595

مغفرت .................... 206

روایات ... 213

کم فروشی ............. 218

شُرب خَمر (شرح و توضیح آن )............ 221

گناهان .................... 223

اجتناب از قذف (شرح و توضیح آن )... 225

قذف چیست ؟........ 226

روایات ... 229

ترک سرقت ........... 230

علّت سرقت ........... 231

روایات ... 232

دوری از شرک (شرح و توضیح آن ).... 233

شرک چیست ........ 234

شرح و توضیح ....... 238

اطاعت ... 241

خوردن مال یتیم ................... 247

معرفی خود ............ 276

علّت ارسال انبیاء (علیه السلام) ........ 289

ص: 596

ویژگی رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) .... 293

قاطعیت و انعطاف ناپذیری .................... 295

القاب ..... 298

اسماء آن حضرت ................... 301

کنیه ها ................... 302

شرح اوضاع سابق جزیرة العرب ............ 304

وضع جغرافیای عربستان ...... 306

بت پرستی و ریشه و منشأ آن .............. 308

عقیده به روز رستاخیر .......... 311

برداشت عرب از نبوّت و معاد ................ 311

رواج رباخواری ...... 312

بیان خدمت های امیرمؤمنان (علیه السلام) .... 313

شجاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ................. 325

لغات ...... 331

هشدار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و روایات در این باره .............. 349

پوسیده شدن دین ................. 355

دین چیست ........... 356

یک نمونه دین اسلام و پیشوای آن ..... 360

ص: 597

پس از شهادت پیامبر خدا ... 361

ذکر فوت ابوبکر .... 378

لغات ...... 383

لغات ...... 401

نیکان انصار ............ 414

سرانجام کارانصار .................... 418

شرک بعد از ایمان ................. 423

معنای ارتداد ......... 425

موانع قیام .............. 427

پاسخ ابوبکر ............ 437

لغات....... 439

پاسخ حضرت صدیقه کبری فاطمۀ زهرا (علیها السلام) به ابوبکر ... 454

لغات ...... 455

خلیفه و اجماع مسلمانان ..... 465

لغات....... 473

حضرت صدیقه طاهره و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) .................... 477لغات ...... 479

پاسخ دوم ............... 485

ص: 598

توضیح و شرح (خلاصه این فقرات) .... 491

جریان کشتن مالک بن نویره به دستور ابوبکر به این طریق است ..... 505

واستِبدادٍ مِنَ الظالمینَ .......... 518

ابن ابی الحدید معتزلی و قضیّه فدک ................... 519

فریب کاری های ابن ابی الحدید ......... 520

اشعار فدکیه .......... 523

ص: 599

مدارك شرح خطبة حضرت زهرا (علیها السلام)

1- قرآن کریم

2- نهج البلاغه (مؤلف : سیّد رضی ، متوفای سنۀ 359 ق - 406 ق )

3- اصول كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

4- فروع كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

5- روضه كافی : ( محمدبن یعقوب کلینی ، متوفای سنۀ 329 ق )

6- عوالم العلوم : ( شیخ عبدالله بحرانی اصفهانی ، قرن 12-14 )

7- حدیقة الشیعة : ( شیخ احمد مقدس اردبیلی متوفای سنۀ 993 ه- . ق )

8- غیب النعمانی : (محمد سلطان واعظین ، 1276 – 1350 ه- )

9- غیبت شیخ طوسی : ( 385- 460 ق )

10- ارشاد مفید : ( متوفای سنۀ 413 )

11- ارشاد القلوب : ( حسن بن محمد ، قرن 8 ق )

12- تنبیه الخواطر : ( ابی الحسن ورّام بن ابی فراس ت 605 ه- . ق )

13- امالی شیخ مفید : ( متوفای سنۀ 413 )

14- ثواب الاعمال : ( متوفای سنۀ 381)

15- امالی شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

16- مستدرك الوسائل : ( سیخ حسین نوری طبرسی ، متوفای سنۀ 1320 ه- )

17- امالی شیخ طوسی : ( 385- 460 ق )

ص: 600

18- مدینة المعاجز : (سیّد هاشم بحرانی ، متوفای سنۀ 1107 ه- . ق )

19- خصال شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381 )

20- عیون المعجزات : (سید مرتضی )

21- علل الشرایع شیخ صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

22- معالم الزلفی : (سیّد هاشم بحرانی ، 1107 ؟ ق)

23- بحارالانوار: (محمد باقر مجلسی ، متوفای سنۀ 1111)

24- جامع السعادات : (شیخ مهدی نراقی ، سنۀ 12 و 13 )

25- شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید معتزلی 586-656 ه- )

26- معراج السعادة : ( شیخ احمد نراقی )

27- توحید صدوق : ( متوفای سنۀ 381)

28- تحف العقول : (حسن بن علی بن حسین بن شعبه ی حرّانی ، قرن چهارم هجری )

29- وسائل الشیعه : ( شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

30- سفینة البحار : ( شیخ عباس قمی ، 1254 - 1319)

31- معانی الاخبار : ( شیخ صدوق ، متوفای سنۀ 381)32- اسرار آل محمد

33- لئالی الاخبار : شیخ محمد نبی تویسرکانی

34- شبهای پیشاور : (سلطان الواعظین شیرازی ، 1254 – 1320 ق )

35- جامع الاخبار : (شیخ تاج الدین محمد بن محمد بن حیدر شعیری قرن ششم )

ص: 601

36- تأویل الآیات : (سیّد شرف الدّین علی الحسینی استر آبادی از اعلام قرن عاشر )

37- بصائر الدرجات : (صفّار ، متوفای سنّۀ 290 ق )

38- نفس الرحمن فی فضائل سلمان : حاج ميرزا حسين نوري طبرسي (1254-1320 ه- . ق )

39- كلّیات حدیث قدسی : ( شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

40- احتجاج طبرسی : ( احمد بن علی طبرسی ، قرن 6 ق )

41- عُدّة الداعی : ( شیخ احمد بن فهد حلّی ، متوفای سنۀ 841 ه- . ق )

42- اثبات الهدی : (شیخ حرّ عاملی ، متوفای سنۀ 1104 ه- )

43- الغدیر : ( شیخ عبدالحسین امینی 1281-1349 )

44- كشف الغمّه : ( ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی ، متوفای سنۀ 693 هجری )

45- مصباح الشریعة : ( عبدالرزّاق بن محمد هاشم ، قرن 11 ق )

46- الصراط المستقیم : ( علی بن محمد نباطی عاملی ، 791- 877 ق )

47- منهج الصادقین : ( ملا فتح الله کاشانی )

48- صحاح السِته : ( صحیح بخاری ، متوفای سنۀ 256 ه- ) ، (صحیح مسلم ، 206 الی 261 ) ، (سنن ترمذی ، 209 – 297 ه- ) ، (سنن ابن ماجَر ، 207- 275 ) ، ( المِلَلُ و النِحَل شهرستانی ، متوفای سنۀ 479 ه- )

49- كفایة الموحدین : ( سیّد اسماعیل نوری )

50- كشّاف زمخشری : ( محمد بن عمرالزَمَخشَری، الخوارزمی 467 – 538 ه- )

51- زاد المعاد : (محمد باقر مجلسی ، متوفای سنۀ 1111)

52- تفسیر فخررازی : ( متوفای 606)

ص: 602

53- اختصاص شیخ مفید ، متوفای 413

54- مجمع البیان : ( امین الاسلام ابی علی فضل بن حسن طبرسی از اعلام قرن سادس هجری )

55- عبقری الحسان : ( شیخ علی اکبر نهاوندی )

56- تفسیرصافی: ( فیض کاشانی ، متوفای سنۀ 1091 هجری )

57- مروج الذهب : ( علی بن حسین بن علی مسعودی ، متوفای سنۀ 346 ه- )

58- وافی : ( محسن فیض کاشانی )

59- كامل الزیارات : ( جعفربن محمد بن قولویه ، متوفای سنۀ 368 ق )

60- مفردات راغب اصفهانی : ( متوفای سنۀ 502 )

61- جلاء العیون : ( محمد باقر مجلسی )

62- جامع الاصول ابن اثیر جزری ، متوفای 60663- فرائد السمطین : ( ابراهیم بن المؤید جوینی خراسانی ، 644 – 730 )

64- حلیة الاولیاء : ( ابی نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی ، متوفای سنۀ 430 ه- )

65- مكارم الاخلاق : ( حسن بن فضل طبرسی ، از دانشمندان قرن ششم ه- )

66- مغازی واقدی : (محمد بن عمر بن واقد ، متوفای سنۀ 207 ه- )

67- دارالسلام نوری : ( حاج میرزا حسین نوری طبرسی ، 1254 – 1320 ق )

68- فتح الباری : ( شرح صحیح بخاری ، ابن حجر عسقلانی )

69- فضائل الخمسة : ( سیّد مرتضی حسینی فیروز آبادی )

70- طبقات سعد : ( سعد بن منیع زَهری ، متوفای سنۀ 220 ه- )

ص: 603

71- بشارة المصطفی : ( عمادالدّین ابوجعفر محمد بن ابی القاسم طبری ، از دانشمندان قرن ششم هجری )

72- تاریخ طبری : ( العمم و الملوک ، 234 – 310 )

73- تفسیر امام حسن عسكری (علیه السلام) : ( متعلق به قرن سوم )

74- تاریخ كامل : ( عِزُّ الدّین ابن اثیر ، متوفای سنۀ 630 )

75- الخرائج و الجرائح : ( قطب الدین راوندی ، متوفای سنۀ 573 روز چهارشنبه 14 شوال )

76- سیرة ابن هشام : ( اسیرة النبویة ، متوفای سنۀ 218 ه- . ق )

77- حیاة القلوب : ( محمد باقر مجلسی )

78- تفسیر آلاء الرحمن : (شیخ محمد جواد بلاغی ، متوفای سنۀ 1351 )79- مجمع البحرین : ( شیخ فخرالدین الطریحی ، متوفای سنۀ 1085)

80- فدك در تاریخ : محمد باقر صدر 1931-1979

81- صحیفة سجادیّة : ( امام زین العابدین (علیه السلام) ، 38 – 94 ه- . ق )

82- الاستیعاب : ( ابن عبدالور قُرطبی ، متوفای سنۀ 463 )

83- محجة البیضاء : ( محسن فیض کاشانی ، متوفای سنۀ 1091 هجری )

84- كفایة الطالب : ( محمد بن یوسف گنجی شافعی ، 615 – 658 )

85- تلبیس ابلیس : ( ابوالفرج ابن جوزی عالم و واعظ حنبلی قرن ششم)

86- تنقیح المقال: ( شیخ عبدالله مامقانی ، 1351 ق )

87- نورالثقلین : ( عبد علی بن جمعة العروسی حویزی ، متوفای سنۀ 1112 )

88- تاریخ التمدن اسلامی (زیدان، جرجی) در 27 شعبان 1332/21 ژوئیه 1914 در گذشت

ص: 604

89- تفسیر برهان : ( سیّد هاشم بحرانی )

90- تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی : از دانشمندان قرن 6 هجری

91- الاغانی: ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی زیدی ، متوفای سنۀ 356

92- الحوائط السبعة : سیّد محمد باقر حسینی جلالی

93- فدک سید محمد حسن قزوینی

94- الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام) عبدالفتاح ، عبدالمقصود

95- السیرة الحلبیّة : علی بن ابراهیم، 975 - 1044ق.

96- معجم البلدان : ( یاقوت حموی ، 574-626 ه- )

97- تتمة المنتهی : ( شیخ عباس قمی )

98- تاریخ یعقوبی : (ابن واضح الاخباری ، ف 284 ه- )

99- مصباح الهدایه : (عزالدّین محمود بن علی کاشانی ، سدۀ هشتم )

100- تفسیر طبری : 224-315

101- كنزل العمال : ( علی متقیّه بن الحسام الدّین هندی برهان ، متوفای سنۀ 975 )

102- مصباح المنیر : ( فیومّی )

103- كنزل العرفان : (مقدادبن عبدالله سیوری)

104- فتوح البلدان : ( بلاذری )

105- النص و الاجتهاد : (سید شریف الدین علی حسینی استر آبادی ، از اعلام قرن عاشر )

106- الدرالمنثور : ( جلال الدین سیوطی ، متوفای 911 ه- )

ص: 605

107- كتاب العین : ( ابی عبدالرَّحمان ، خلیل بن احمد ، 100 -175 ه- )

108- الصواعق المحرقه : ( ابن حجر مکّی ، متوفای 967)

109- لسان التنزیل : ( مهدی محقق )

110- شواهد التنزیل : (ابواسحاق حسکانی حنفی ، نیمه ی قرن پنجم ، )111- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر : ( ابن اثیر )

112- منتخب کنزل العمال : ( متّقی هندی )

113- شرح قاموس : ( الیاس انطون ، مسیحی لبنانی ، متوفای 1371)

114- مُسند احمد بن حنبل : ( متوفای 241)

115- مجالس شیخ مفید

116- صحاح اللغّة : ( اسماعیل بن حماد فارابی جوهری ، متوفای 393 )

117- الاصول ، ابوعبید

118- البدایة و النهایة فی التاریخ : ( عماد الدّین ، ابوالفداء اسماعیل بن عمر 700-774 ه- )

119- نهج الحق ، ابوعبید

120- لسان العرب : ( ابن منظور ، متوفای 711 )

121- فدك و العوالی : ( سید محمد باقر الحسینی الجلالی )

122- فاطمة الزَّهرا بهجة قلب المصطفی : (رحمانی همدانی )

123- تفسیر فرات كوفی : (نیمه دوم قرن سوم و اوایل قرن چهارم قمری)

124- مواقف : عبدالرحمن بن احمد ایجی متوفای سنۀ 700-756 ق

ص: 606

125- اكمال الدین صدوق : شیخ صدوق

126- سعد السعود : (سیّد بن طاووس ، متوفای سنۀ 664)127- عیون الاخبار الرِّضا (علیه السلام) : ( متوفای سنۀ 381 )

128- کنزل الفوائد : (کراچکی ، متوفای سنۀ 449)

129- مفاتیح الجنان : ( محدث قمی ، متوفای سنۀ 1359 )

130- دلائل الصدق : شیخ محمد حسن مظفّر ( سنۀ وفات 1375 ق )

131- کامل بهائی : ( عماد الدّین حسن بن علی بن محمد بن حسن طبری آملی ، قرن هفتم )

132- الجمع بین الصحیحین : حمیدی متوفای سنۀ 488 ق

133- غایة المرام : ( سید هاشم بحرانی ، متوفای سنۀ 1107ه- )

134- الطرائف : سیّد رضی ابن طاووس : متوفای سنۀ 664 ه-

135- مناقب ابن شهر آشوب مازندرانی : ( متوفای سنۀ 483 )

136- تخلیص الشاهی : شیخ طوسی

137- سیرۀ ائمه (علیهم السلام)

138- اللمعة البیضاء : ( فیض کاشانی )

139- سنن بیهقی : (384 - 458 ق / 994-1066 م)

140- تفسیر ابن کثیر : ( اسماعیل بن کثیر ، متوفای سنۀ 774 ه- )

141- تاریخ ابن کثیر : ( اسماعیل بن کثیر ، متوفای سنۀ 774 ه- )

142- عقدالفرید : ( احمد بن محمد بن عبدرَبّه اُندُلِسی ، 246- 328 ق)

ص: 607

143- تاریخ الخلفاء : سیوطی ، جلال الدین سیوطی : متوفای سنۀ 911

144- اعلام النِساء : ( عمررضا کحاله در سال 1323ق / 1905م)

145- اعیان الشیعه : سیّد محسن امین عاملی ، متوفای سنۀ 1371 ه-

146- سیرۀ اعلام النُّبَلاء : شمس الدّین ذهبی ، متوفای سنۀ 748

147- سنن کُبری : بیهقی ، متوفای سنۀ 458

148- سنن نساعی : ( متوفای سنۀ 303)

149- سنن ابن داوود : ( متوفای سنۀ 275)

150- ربیع الابرار زمخشری : محمود زمخشری ، متوفای سنۀ 538

151- مراصدالاطلاع : ( لصفّی الدّین عبدالحق ، متوفای سنۀ 739 )

152- علم الیقین فیض کاشانی ، متوفّای 1091 ه-

153- حلیة الاولیاء : ( ابونعیم اصفهانی ، متوفای سنۀ 402 ق )

154- مصباح الانوار : ( هاشم بن محمد عالم قرن ششم )

155- بلاغات النساء : ابن طیفور

156- سقیفه و فدک : ( ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری ، 24 ربیع الآخر سال 323ق )

157- الدرة البیضاء : (سید محمد تقی رضوی )

158- الکشف و البیان : ( احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری ، تولد و وفات 426 - 427 - 437)

159- تفسیر روح المعانی : آلوسی بغدادی متوفای 1270 ه-

160- تفسیر روح البیان : ( اسماعیل حقی بروسوی متوفای سنۀ 1137)

ص: 608

161- اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهرا (علیها السلام) : ( حاج محمد انصاری )

162- نهج الحق و کشف الصدق : ( علامۀ حلّی ، 21 محرم سال 726 ه- . ق)

163- تنقیح المقال : شیخ عبدالله مامقانی در 18 محرم 1323 ق درگذشت

164- میزان الاعتدال : ذهبی ، متوفای سنۀ 748 ه-

165- اعلام الورا : ابی فضل بن حسن بن طبرسی ، متوفای سنۀ 548 ه- . ق

166- تذکرة الحفاظ : شمس الدین ذهبی ، متوفای 748

167- خصائص الزَّهرا (علیها السلام) : محمود جویباری

168- ناسخ التواریخ : ( لسان الملک ، میرزا محمد تقی سپهر ، تولد و وفات : 1207 – 1297 )

169- ذخائر العقبی : محبّ الدّین طبری در سال 694

170- انوار النعمانیة : سیّد نعمت الله جزایری در 23 شوال 1112 در گذشت

171- حیاة الامام حسین (علیه السلام) : الشيخ باقر شريف القرشي ، یکشنبه 26 رجب 1433ق برابر با 28 خرداد ماه 1391ش

172- وفاء الوفاء : سمهودی ، متوفای سنۀ 911

ص: 609

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109