آفاق الولایه فی فقه الامامه : اجتهادی در بحث تفقه و سؤال ...

مشخصات کتاب

سرشناسه:میردامادی،سید محمود، 1336 -

عنوان و نام پديدآور:آفاق الولایه فی فقه الامامه: اجتهادی در بحث تفقه و سؤال .../ دروس و مباحث سیدمحمود بحرالعلوم میردامادی؛ تقرير جمعی از فضلاء حوزه علمیه نجف اشرف.

وضعيت ويراست:ویراست ؟.

مشخصات نشر:تهران: دلیل ما ، 1399 -

مشخصات ظاهری:578 ص

شابک:دوره 978-600-442-212-3: ؛ 750000 ریال:ج. 1 978-600-442-211-6:

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:ج. 1. چاپ دوم (فاپا).

مندرجات:ج.1.مزین به تقریظ مراجع و علمای عظیم الشان.

موضوع:ولایت فقیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:Wilayat al-faqih -- Apologetic works

موضوع:امامت -- دفاعیه ها

موضوع:Imamate -- Apologetic works

موضوع:فقیهان شیعه

موضوع:*Faqihs, Shiite

رده بندی کنگره:BP223/8

رده بندی دیویی:297/45

شماره کتابشناسی ملی:6195201

وضعيت ركورد:فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

تصویر

ص: 16

تصویر

ص: 17

ص: 18

تقریظهای مراجع و علماء.

اشاره

ص: 19

تقریظ مرجع عالیقدرحضرت آیت اللّه حاج شیخ بشیر حسین النجفی «دام ظلّه العالی»

ص: 20

تقریظ مرجع عالیقدرحضرت آیت اللّه حاج شیخ بشیر حسین النجفی «دام ظلّه العالی»

ص: 21

تقریظ فقیه عظیم الشأن حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حقیقت «قدس سره»

ص: 22

ص: 23

ص: 24

تقریظ فقیه عظیم الشأن حضرت آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حقیقت «قدس سره»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلّی الله علی رسوله و امينه محمّد وآله الطيبين الطاهرين لاسيّما بقيّة الله فی الارضين ولعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال مولانا أبو عبدالله جعفر بن محمّد(سلام الله علیهما)

« إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُبِ عَلَيْهَا يَسْتَدِيرُ مُحْكَمُ الْقُرْآنِ وَ بِهَا يُوهَبُ الْكُتُبُ وَ يَسْتَبِينُ الْإِيمَانُ وَ قَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله)أَنْ يُقْتَدَى بِالْقُرْآنِ وَ آلِ محمّد وَ ذَلِكَ حَيْثُ قَالَ آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ الثِّقلُ الْأَكْبَرَ وَ الثِّقلُ الْأَصْغَرَ فَأَمَّا الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ رَبِّي وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي فَاحْفَظُونِي فِيهِمَا فَلَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا».(1)

دین عهد و پیمان خدا است، دین یعنی پیوند با ولایت محمّد و آل محمّد صلّی الله علیهم اجمعین. یعنی انس و الفت و ولایتِ کسانی که از اساس خلقت، تکوین شان برایِ عهدِ هدایتِ ما سوی الله ایجاد شده است همان کسانی که عملاً نیز در عرصۀ تشریع به همۀ لوازم و شرایط آن عهد الهی وفا کردند و تمام وجود خویش را در راه رضای خداوند تبارک و تعالی صرف نمودند تا همۀ خلایقِ عَوالمِ ملک و ملکوت با حقایق به نحوی آشنا شوند و عبودیتِ واقعی تحقق یابد و برای نوعِ بشر نیز با تبعیت و اطاعت از این والیانِ امر، کمال و سعادت انسان رقم بخورد.

امّا هر صفحه از تاریخ خجل از صفحۀ دیگری است که امر ایشان شنیده نشده

ص: 25


1- - بحارالانوار، ج89، ص27؛ ولی در تفاسیر: عیاشی، ج1، ص5؛ برهان، ج1، ص8؛ صافی، ج2، ص12، عبارت «بها نوّهت الكتب» می باشد.

«... فَلَمْ يُطَعْ لَكُمْ أَمْرٌ وَ لَمْ تُصْغ إِلَيْكُمْ أُذُنٌ فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ أَجْسَادِكُمْ».(1)

ابعاد جنایت بانیان سقیفه نسبت به ثقل اکبر هم قابل توصیف نیست ما می بایست معانی هر کلمه و لغت قرآن را از عترت اخذ می کردیم تا به ثقلین رسول خدا جفا نشود و به خطاب «فاحفظونی فیهما» عمل گردد.

چه ظلمی بالاتر از این است که با خیانتِ به دین، فاصلۀ مردم از اساسِ قرآن هر لحظه بیشتر شود و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) منزوی تر.

عامل این دوری و انزوا در مرتبۀ اوّل دشمنان دین و توحید هستند و در مرتبۀ دوّم کسانی هستند که در پاسخ به ندای «سلونی» امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین سلام الله علیهم اجمعین یا ساکت ایستادند و یا با سؤالات پوچ خویش به لغو و استهزاء نشستند و فرصت درک معانی یک یک کلمات قرآن را تباه کردند. لَعنهم الله اِلی یَوم الدّین.

این که پس از دورۀ تابعین اصطلاح «قیّم القرآن» مطرح است(2) و سؤال از مصداق اصطلاح «قیّم القرآن» روشن ضمیران جهان اسلام را در عصر امام صادق(علیه السلام) به عترت و اهل ذکر و حاملان وحی تسدیدی رهنمون می سازد شاهدی است که نشان می دهد معانی هر کلمه از کلمات قرآن در گذر اعصار و ازمنه

برای جمیع نسل ها محتاج صدها پرسش علمی از امام معصوم می باشد.

حاصل توقّفِ ننگین و ظالمانه آن گروهِ جاهل در عدم سؤال از قرآن ناطق، مصائب عظیمه ای ایجاد نموده که خواه و ناخواه، و کم و بیش بدان مبتلائیم.

سیرۀ عالمان شیعه از ابتداء در نقد و ردّ و تحلیلِ مباحث اعتقادی و تفسیری همواره عامل صیانت از عقاید مکتب حقّه و باعث شناخت این مصائب عدیده و مانع

ص: 26


1- - بحارالأنوار، ج 99، ص164.
2- 2- اشاره به مناظره ی منصور بن حازم و حدیث امام صادق(علیه السلام) (کافی، ج1، صص 169 و 189 و 463).

بروز انحرافات در آتیه بوده و خواهد بود.

بحمدالله و المنّه مجموعۀ حاضر، تفصیلی از آثار و دروس ارائه شده توسط محقّق مکرّم، آیت الله آقای حاج سیّد محمود بحرالعلوم میردامادی در حوزۀ کهن و با عظمت نجف اشرف، در جوار مضجع منوّر مولانا امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائدالغر المحجلین، اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه افضل صلوات المصلین می باشد.

الحق و الانصاف معظّم له توانسته اند که بر این نهج شریف، جهت ارتقاء معرفت نسبت به مقام امامت عظماء و ولایت کبرای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم الصلوات و السلام قدم بردارند، کثّر الله امثاله فی الاسلام و وفّقه الله لمرضات مولانا صاحب الزّمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف).

اینجانب به عنوان یکی از میراث داران حریّت علمی و مکتب فقهی صاحب الزعامة التامة و المرجعیة العامة، استادنا الاعظم سید الطائفة، حضرت آیت الله العظمی حاج سیّد حسین طباطبائی بروجردی قدّس الله روحه و نوّر الله مضجعه، و منهج تفسیری صاحب تفسیر شریف المیزان، استادنا الامجد حضرت علامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، برای همۀ علماء امامیّه که نظریاتشان در این کتاب، نقد و طرح و تنقیح شده علوّ درجات و برای حوزه های علمیّه و مجاهدان احیاء فقه امامت و ولایت توفیق مضاعف و اخلاص در عمل، تحت عنایات خاصّۀ ولیّ الله الاعظم ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء مسألت دارم.

والسّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

حوزۀ علمیۀ شیراز - 5 ذی الحجّه 1435 ق

عبدالکریم حقیقت

ص: 27

دیدار با مرجع عالیقدر حضرت آیت الله حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه العالی) و بیان معظّم له، پیرامون کتاب حاضر

تصویر

مرجع عالیقدر حضرت آیت اللّه حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه العالی) در مورد کتاب حاضر فرمودند:

این کتاب را هم اینک بوسیدم و بعد از چاپ هم در حضور مردم بوسه می زنم.(1)

ص: 28


1- - خبرگزاری فارس تاریخ: 27/11/94 ه ش (7 جمادی الاولی 1437 ه . ق).

تقریظ عالم جلیل القدر محدّث خبیر آیت الله حاج سید عبدالحسین روضاتی «قدس سره »

تصویر

ص: 29

بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِين حَمداً كَثِيراً كما هوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ و الصّلاةُ و السّلامُ عَلى سيّدنا و نبيّنا خاتم المرسلین محمّد بن عبد الله و على اهل بیته الطّاهرين سیّما بقیة الله فی الارضین عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدّین فبعد، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي، فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.(1)

بنا بر این حدیث شریف، از صدر اسلام تا کنون، بزرگان دین و علمای عاملین، سعی داشته اند، حق و حقیقت را بیان کنند، و با شبهات و بدع مبارزه نمایند.

لذا عالم جلیل القدر، آیت الله حاج سید محمود بحرالعلوم میردامادی، که موفّق به تأییدات الهیّه شده، و در جوار حرم مطهّر باب علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، به تدریس و تعلیم و تربیت طلاب پرداخته، و یکی از خدمات ایشان، کتاب آفاق الولایة می باشد، در همین رابطه به احیای امر ولایت، و ردّ شبهات و بدع پرداخته اند.

امید است این دورس با این شیوه، بیش از پیش منتشر گردد، تا همگان، خاصّه حوزویان از آن بهرمند شوند.

از آن عالم بزرگوار و سروران معظّم که استفاده از بیانات و دقائق روایات را در نجف اشرف می نمایند، التماس دعا دارم.

و السّلام علیکم و رحمة الله

24 شوال المکّرم 1439

اصفهان – حفید صاحب الروضات

سیّد عبد الحسین روضاتی

ص: 30


1- الكافي، ج 1: ص54، ح2.

متن تقریظ محقق عالیقدر آیت اللّه حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی «دام ظله»

تصویر

ص: 31

بسمه تعالی

با توجّه به حدیث ارزشمند امام صادق(علیه السلام) که فرمودند: خَيْرُ النَّاسِ بَعْدَنَا مَنْ ذَاكَرَ بِأَمْرِنَا وَ دَعَا إِلَى ذِكْرِنَا، بهترین مردم بعد از ما خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کسی است که امر ما را مورد مذاکره قرار داده و مردم را به سوی ولایت ما دعوت نماید، بنا بر این آشنا نمودن مردم با اهل بیت عصمت و طهارت: عالی ترین و سرنوشت سازترین خدمات دینی بشمار می آید.

بحمد اللّه تعالی کتاب ارزشمند آفاق الولایة فی فقه الامامة، اثر آیت اللّه حاج سید محمود بحرالعلوم میردامادی دام بقائه، از مصادیق حدیث فوق می باشد.

این کتاب به بررسی آیات و روایات پیرامون ولایت و امامت پرداخته و با تحقیق و استدلال، در احیاء امر اهل بیت: خصوصاً حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) کوشیده است.

امید است اهل تحقیق، بویژه حوزویان محترم، به این مباحث توجّه نمایند و از این کتاب بهرمند گردند. ان شاء الله تعالی

حوزه علمیه اصفهان

عید غدیر خم 1439

مهدی فقیه ایمانی

ص: 32

متن تقریظ ره یافته بصیر، دانشمند خبیر دکتر عصام العماد یمنی«دام عزه»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين ، و الصلاة و السلام على سيد المرسلين و آله الطاهرين سیّما بقیة الله فی الارضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

قد قرأت كتاب «آفاق الولاية في فقه الإمامة» الذي كتبه آية الله العلامة المحقق المجتهد السيد محمود بحر العلوم الميردامادي، في بيان أهمية دراسة فقه الإمامة، و وجدت له رسوخاً في فقه الإمامة، و بصراً بالنصوص الإلهية في الإمامة، و أنا أطمع من طلاب العلم الإهتمام بهذا الكتاب القيم.

و أنا و غيري من المشتغلين بالدعوة إلى ضرورة اﻹهتمام بفقه اﻹمامة، وجدنا بأن الذين ضلوا الطريق، إنما كان سبب ضلالهم هو قلة فقههم في اﻹمامة.

و الغريب أنك تجد بعض طلبة العلوم الدينية يبذل كل وقته في فقه الفروع، لكنه لا يفقه في الإمامة شيئا.

و قراءة قليلة في فقه الإمامة، و قراءة كثيرة في فقه الفروع، لا تعطيان صورة دقيقة عن فقه الإمامة، إذ لابد من توازن بين قراءة ذلك و قراءة هذا.

و كيف نحسن الدعوة إلى إمامة الأئمة الاثني عشر من أهل البيت(علیهم السلام)إذا كان وقتنا كله يمضي في دراسة فقه الفروع، و لا نبذل جهدا في دراسة فقه الإمامة.

إن أهل الفقه في اﻹمامة هم الذين يمكنهم أن يتحدثوا عن إمامة الأئمة الاثني عشر من أهل البيت(علیهم السلام)و يشرحون الآيات القرآنية و الأحاديث التي تتحدث عن الإمامة، أما الذي أشتغل في فقه الفروع و هجر فقه الإمامة فستجد لديه قصورا و تقصيرا في فقه الإمامة.

و الكثير من طلاب العلم يعانون من الضعف العلمي في فقه الإمامة، و أنا لا أعجب من غير الشيعي اﻹمامي إذا هجر دراسة فقه الإمامة و اعتكف على دراسة فقه الفروع؛ ﻷن

ص: 33

الإمامة لديه قضية فرعية هامشية، ولكن عجبي على طالب العلم الشيعي اﻹمامي الذي هجر فقه الإمامة مع إيمانه بأنها من أصول دين اﻹسلام.

و أنا أرى بأن أكبر مشكلة تقود المسلم إلى الضلال، هي مشكلة إهمال التفقه و التدبر في اﻵيات القرآنية و في الأحاديث الواردة في الإمامة، و بالتالي فالنجاة من الضلال لا يكون إلا بالتفقه و التدبر في اﻵيات القرآنية و في الأحاديث الواردة في الإمامة.

و لیس سماحته من الذين فرقوا بين شجرة تعاليم اﻹسلام و حصروا اﻹسلام في فقه اﻷصول و أهملوا فقه الفروع، فوقعوا في الضلال؛ لأن الإسلام يهتم بفقه الفروع كما يهتم بفقه الأصول.

و قد عرفت منهجه دام ظله من خلال دروسه في بحث الخارج في حوزة النجف الأشرف، و محاضراته في قم المشرفة، و وجد طلبة الحوزة في دروسه في بحث الخارج عمقاً في تدريس فقه أصول الدين و تحقيقاً في تدريس فقه فروع الدين.

و له مسير طويلة في تدريس فقه الإمامة و لا سیّما فقه المهدوية للمستبصرين، و لأجل فقه اﻹمامة و المهدوية قام _ حفظه الله _ بتأسيس مراكز علمية متخصصة في فقه الإمامة و المهدوية منتشرة في بعض المدن الإسلامية مثل مدينة النجف الأشرف و مدينة قم المقدسة و مدينة إصفهان و مدينة شيراز.

أسأل الله _ جل ثناؤه _ أن يرزقنا التفقه و التدبر في الإمامة، إنه سميع مجيب و هو ولي التوفيق.

عصام العماد

25-فبراير-2020

ص: 34

ترجمه تقریظ ره یافته بصیر، دانشمند خبیر دکتر عصام العماد یمنی«دام عزه»

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب «آفاق الولاية في فقه الإمامة» را که آیت الله علامه محقق مجتهد سيد محمود بحر العلوم ميردامادی در بیان اهمیت آموختن فقه امامت نوشته اند، مطالعه کردم و ایشان را دارای رسوخ علمی و بصیرت در نصوص الهیه در موضوع امامت یافتم.

بنده از طلاب علوم دینیه خواهش می کنم که به این کتاب ارزشمند اهمیت بدهند.

برای من و غیر من از کسانی که مشغولند به تبلیغ دین، لازم است که به مطالعه ی پیرامون امامت اهتمام داشته باشند.

ما دیدیم کسانی را که از راه منحرف شدند که سبب گمراهی آنها قلّت فهم آنها بود نسبت به امامت، و عجیب است که بعضی از طلاب علوم دینیه را می بینی که تمام وقتشان را صرف در فقه حلال و حرام می نمایند ولی در امامت چیزی را نمی دانند. مطالعه ی کم در امامت و زیاد پرداختن در علم فقه و اصول صورت دقیقی از فقه امامت را تشکیل نمی دهد، زیرا که لازم است بین این دو توازن برقرار شود.

چگونه ما می توانیم از ائمه ی دوازده گانه ی اهل البیت؟عهم؟، تبلیغ خوبی داشته باشیم، در حالی که همه ی وقت ما در آموختن فقه و اصول بگذرد، و در فقه امامت تلاشی نداشته باشیم.

براستی که اهل تفقّه در امامت کسانی هستند که قدرت دارند که در باره ی امامت ائمه ی دوازده گانه ی اهل البیت(علیهم السلام)صحبت کنند و آیات قرآنی و احادیث مربوط به امامت را شرح بنمایند، امّا کسی که مشغول به فقه و اصول شده و از فقه امامت فاصله گرفته، در فقه امامت قاصر و مقصّر است، و بسیاری از طلاب علوم دینیه به ضعف علمی در فقه امامت دچارند.

و من از غیر شیعه ی امامیه تعجب نمی کنم، اگر از فقه امامت فاصله بگیرد و فقط

ص: 35

فقه و اصول را دنبال کند، زیرا که امامت در نظر او قضیه ی فرعیه و حاشیه ای است، ولی تعجبم از طلاب شیعه ی امامی است که از فقه امامت فاصله گرفته با وجود اینکه ایمان دارند که امامت از اصول دین اسلام است.

اعتقادم این است که بزرگترین مشکلی که فرد مسلمان را به سوی گمراهی سوق می دهد مشکل ترک کردن تفقّه و تدبّر در آیات قرآنی و احادیث وارده در امامت است. در نتیجه نجات از گمراهی جز با تفقّه و تدبّر در آیات قرآنی و احادیث وارده در امامت حاصل نمی شود.

و جناب سید دام ظله از آن کسانی نیستند که بین درخت تعلیمات اسلام، جدایی انداخته باشند و اسلام را در تفقّه در اصول دین محو نموده و تفقّه در فروع دین را رها کرده باشند، زیرا که اسلام به فقه فروع اهمیت می دهد همانطور که فقه اصول را اهمیت می دهد.

و من در خلال دروس معظم له در بحث خارج در نجف اشرف، و محاضرات ایشان در قم مشرفه برنامه ی ایشان را دانستم و طلاب حوزه در دروس ایشان در بحث خارج اصول دین، ژرف نگری و در تدریس فقه فروع دین تحقیق را می یابند.

آیت الله سید محمود بحرالعلوم میردامادی هدف بزرگی را برای آشنایی مستبصرین نسبت به فقه امامت و مهدویّت دنبال می کنند و به همین دلیل، ایشان به تأسیس مراکز علمی تخصصی پیرامون این موضوع، قیام نمودند، که این مراکز در بعضی شهرها مثل نجف اشرف و قم مقدّسه و شهر اصفهان و شهر شیراز، مورد استفاده می باشد.

از خداوند جل ثنائه مسئلت دارم که تفقّه و تدبّر در امامت را روزی ما بفرماید.

انّه سمیع مجیب و هو ولی التّوفیق

عصام العماد

25 _ فوریه _2020

ص: 36

مقدمۀ مجمع

ص: 37

ص: 38

مقدمۀ مجمع مطالعات و تحقیقات مسائل امامت و مهدویّت

بدون تردید علم و معرفت بزرگترین نعمتی است که خداوند سبحان به بندگان عطا کرده است. ارزش و فضیلت دانش، امری بدیهی و روشن است و در ضرورت دست یابی به معرفت صحیح تردیدی وجود ندارد. شعلۀ اشتیاق به آگاهی از حقایق، همواره در جان انسان، مشتعل بوده و پیوسته او را به تلاش در راه رسیدن به حقیقت سوق داده است.

ضرورت تفقّه در دین یا شناخت وظایف بندگی

در میان همۀ حقایق عالم، خودشناسی و شناخت شأن و جایگاه خویشتن یکی از مهمترین معرفت ها است. شاید بتوان گفت از جهتی علمِ به اینکه انسان کیست، از کجا آمده، برای چه آمده و به کجا خواهد رفت، از هر دانش دیگری با ارزش تر است و اهمیّت بیشتری دارد. برهمین اساس در روایت آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) یعنی «هر کس خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است»؛ زیرا با وجود

ص: 39


1- - تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص232، ح4637.

معرفتی که خدای متعال به بندگانش عطا فرموده است، انسان با توجّه به خویش به روشنی می یابد که به خودی خود به وجود نیامده و روی پای خویش نایستاده است، بلکه آفریدۀ خدای متعال است و به اذن او بقا دارد. درنتیجه به مالکیت و مولویت خداوند و مملوکیت و عبودیت خویش متذکر می شود و می داند که شأن اصلی و جایگاه حقیقی او بندگی و خضوع در برابر خداوند است. برای چنین انسانی، آگاهی از فرامین الهی ضروری است؛ یعنی اینکه باید بداند خداوند از او چه می خواهد و چه اموری او را از دین خدا خارج می سازد.

حضرت امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلُّهُ فی اَرْبَع، اوّلها اَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ الثّانی اَنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِکَ وَ الثّالِثُ اَنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْکَ وَ الرّابِعُ اَنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ».(1)

همۀ علم مردم را در چهار چیز یافتم: اوّل اینکه پروردگارت را بشناسی. دوم اینکه بدانی خداوند برای تو چه کارهایی انجام داده است و سوم اینکه بدانی از تو چه می خواهد و چهارم اینکه بدانی چه چیزی تو را از دین بیرون می کند.

بنابراین بعد از شناخت پروردگار و توجّه به مخلوقیت و مملوکیت و بندگی خویش، آگاهی از اوامر و نواهی خداوند سبحان و شناخت اموری که انسان را از دین الهی خارج می کند، مهمترین علم می باشد و از همین جا اهمیّت فوق العاده و ضرورت تفقّه در دین به روشنی فهمیده می شود.

ص: 40


1- - کافی، ج1، ص50، ونک: روضة المتقین فی شرح من الحضیره الفقیه، ج12، ص170.

شناخت خدا و نعمت های او

به بیانی دیگر انسان ابتدا باید آفریدگار، مولا و ولی نعمت خود را بشناسد و بداند حیات و بقاء وی و هر آنچه دارد به اوست، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر همین اساس می فرمایند:

«معرفة الله سبحانه أعلی المعارف».(1)

شناخت خداوند سبحان، برترین و والاترین معرفت هاست.

بعد از معرفت خدای متعال، انسان باید بداند که او چه چیزهایی را به بندگانش عطا کرده؛ آنان را از چه اموری بهره مند ساخته و چه نعمت هایی به آنان ارزانی داشته است.

نعمت معرفت اللّه

خداوند صاحب تمام نعمت ها و کمالات است اما بی شک مهمترین امری که خداوند به بندگان عطا کرده، معرفت الله است. این نعمت را هرگز نمی توان با نعمت های مادی مقایسه کرد. حضرت امام صادق(علیه السلام) دربارۀ اهمیّت و فضیلت معرفت الله می فرمایند:

«لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ نَعِيمِهَا وَ كَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ اوّليَاءِ اللَّهِ. إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ وَ صَاحِبٌ مِنْ كُلِّ

ص: 41


1- - غررالحکم و دررالکلم، ص712، ونک: تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص81، ح1270.

وَحْدَةٍ وَ نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ وَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْم».(1)

اگر مردم ارزش معرفت خداوند عزّ و جلّ را می دانستند، چشمانشان را به نعمت های گذرا و فریبندۀ دنیا که خداوند دشمنان را از آنها بهره مند کرده است نمی دوختند؛ و دنیای آنها نزد ایشان بسیار خوارتر از آن چیزی می شد که زیر پایشان لگدمال می کنند و با معرفت خدا به نعمت و لذت می رسیدند؛ همچون لذت کسی که تا ابد، در باغ های بهشت با اوّلیای الهی است.

به راستی معرفت خدای عزّ و جلّ مایۀ اُنس انسان در هر وحشت، همدم او در هر تنهایی، نور او در هر تاریکی، قوّت او در هر ناتوانی و شفای او از هر بیماری است.

نعمت عقل و علم

بعد از اعطای معرفت الله مهمترین امری که انسانها به فضل خداوند از آن بهره مندند، عقل و علم است. عقل نوری است که به وسیلۀ آن حق و باطل، خوبی و بدی، زشتی و زیبایی و وجوب و حرمت شناخته می شود. خدای متعال می فرماید:

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوّاهَا»،«فَأَلْهَمَهَا فُجورَهَا وَتَقْوَاهَا»،«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاهَا»، «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسّاهَا»(2)

و سوگند به نفس و آنچه آن را کامل ساخت، پس پلیدی ها و پرهیزکاریش را به او الهام کرد، به تحقیق آن که نفس خویش را تزکیه کرد، رستگار شد، و آن کس که آن را (با پلیدی ها) پوشانید، بی بهره گشت.

ص: 42


1- - کافی، ج8، ص247، ونک: مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج26، ص277.
2- - سوره شمس (91)، آیات 10 – 7.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:

«اَلعقلُ نُورٌ في القَلبِ يفرقُ بِهِ بَينَ الحَقِّ وَ الباطِلِ».(1)

عقل نوری است در قلب که میان حق و باطل با آن تمیز داده می شود.

براساس احادیث، عقل نوری است که انسان را به عبادت خدای رحمان و اکتساب بهشت رضوان می خواند. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان».(2)

عقل چیزی است که خدای رحمان با آن عبادت و بهشت با آن اکتساب می شود.

نعمت ولایت و معرفت حجّت اللّه

اما نعمتی که بهره گیری از دو نعمت پیش گفته را ممکن و میسّر می سازد، نعمت ولایت و معرفت حجة الله است. زیرا آن کس که بندگانِ غافل از خدا را به نعمت فراموش شدۀ معرفت الله توجّه می دهد و متذکر می سازد، حجّت خداوند است. آن کس که گنج های مدفون عقل را بیرون می آورد و انسان را به تعقل از منظر الهی رهنمون می شود، حجّت الله است. بر همین اساس حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبۀ اوّل نهج البلاغه می فرمایند:

«...فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ

ص: 43


1- - ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص198، ونک: شرح نهج البلاغه ابن ابی کریر، ج20، ص40.
2- - روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج12، ص273.

مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ...».(1)

پس خداوند رسولانش را در میان مردم مبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی به سوی آنها گسیل داشت تا پیمان فطرتش را از آنها مطالبه کنند و نعمت فراموش شده اش را به یاد آنها بیاورند و با تبلیغ، حجّت را بر آنان تمام کنند و گنج های پنهان عقل ها را آشکار سازند.

آری تذکار به معرفت فراموش شده کار حجّت های الهی است و بدون این تذکار انسانها هرگز از غفلت بیرون نمی آیند و به خدای معروف فطری توجّه و تذکّر نمی یابند بر همین اساس امام باقر(علیه السلام) می فرمایند:

«بِنا عُبِدَالله وَ بِنا عُرِفَ اللهُ وَ بِنا وُحِّدَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی».(2)

به واسطه ما خداوند عبادت و شناخته می شود و به واسطه ما اعتقاد به توحید و یکتایی خدای تبارک و تعالی تحقق می یابد.

و امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:

«إنّ الله تبارك و تعالی لَوْ شاءَ لَعرَّفَ العبادَ نَفْسَه و لكن جَعَلنا أبْوابَهُ و صِراطَهُ وَ سبیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذی یُؤْتی منه».(3)

همانا اگر خدای تبارک و تعالی می خواست، خود را به بندگانش می شناساند؛ ولی ما را درب ها و صراط و راه خویش و جهتی قرار داده است که از آن می توان به او رسید.

ص: 44


1- - نهج البلاغه، خطبه اول، ونک: بحارالانوار، ج11، ص60.
2- - کافی، ج1، ص145، ونک: بحارالانوار، ج23، ص102.
3- - بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج1، ص497؛ کافی، ج1، ص184.

حجّت های خداوند همچنین گنج های پنهان شده عقل را بیرون می آورند و انسانها تحت تربیت ایشان از نور عقل خویش بهره می گیرند. انسان برای درک حقایق باید عقل خود را به کار گیرد و درست تعقل کند و خداوند حجّت های خود را فرستاده است تا راه درست تعقّل کردن را به بندگانش بیاموزند.

امام کاظم(علیه السلام) خطاب به هشام بن حکم می فرمایند:

«یا هِشام! ما بَعَثَ الله أَنْبِیائَه وَرُسُلَه الى عِبادِهِ اِلاّ لِیَعْقِلُوا عَنِ الله، فَأَحْسَنُهُمُ إسْتِجابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ الله أحْسَنُهُمْ عَقَلاً وَأکْمَلُهُمْ عَقْلاً أَرفَعُهُمْ دَرَجَةً فى الدُّنیا وَالآخِرَة».(1)

ای هشام! خداوند پیامبران و رسولانش را به سوی بندگانش نفرستاد جز برای این که از منظر الهی تعقل کنند. پس هر که معرفتش بهتر باشد، اجابتش نیکوتر خواهد بود و آن که به امر الهی آگاه تر باشد، عقلش نیکوتر خواهد بود و هر کس که خردش کامل تر باشد درجه اش در دنیا و آخرت بالاتر است.

ضرورت مراجعه به حجّت های خدا برای شناخت وظایف بندگی

حاصل آن که انسان بعد از شناخت پروردگار خویش و آن چه که او برای بندگانش انجام داده، باید به دنبال آن باشد که خالق و ولی نعمتش از وی چه می خواهد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید به خدای متعال مراجعه کرد اما روشن است که عموم بندگان به طور مستقیم با خدا ارتباط ندارند پس لازم است برای آگاهی از وظایف بندگی خویش در مقابل خداوند سبحان به کسانی که با او در ارتباط اند مراجعه کنند.

ص: 45


1- - کافی، ج1، ص16، ونک: تحف العقول، ص386.

به دیگر سخن مهمترین وظیفه بندگان در برابر خداوند حفظ بندگی است و آن هم جز با شناخت وظایف بندگی حاصل نمی شود و برای شناخت وظایف بندگی باید به حجّت های خدا مراجعه کرد. عدم شناخت و مراجعه نکردن به حجّت های خداوند، انسان را از شناخت وظایف دینی محروم می سازد و در نتیجه او را از دین بیرون می کند. به همین جهت امام صادق(علیه السلام) به شیعیان توصیه می کند که در زمان غیبت حجّت خدا پیوسته این دعا را بخوانند:

«اَلّلهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفكَ اَلّلهُمَّ عَرِّفْني نَبِيَّكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْ نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ اَلّلهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی».(1)

خدایا! خودت را به من بشناسان؛ که اگر خودت را به من نشناسانی، هیچ گاه تو را نخواهم شناخت. خدایا! پیامبرت را به من بشناسان؛ که اگر او را به من نشناسانی هرگز او را نخواهم شناخت. خدایا! حجّت خود را به من معرفی کن؛ که اگر او را به من معرفی نکنی؛ از دینم منحرف خواهم شد.

امر به تفقّه در د ین

براساس آنچه گذشت ضرورت تفقّه در دین و شناخت صحیح آموزه های دینی روشن شد. خدای متعال در این باره می فرماید:

«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».(2)

ص: 46


1- - کافی، ج1، ص342 ونک: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج4، ص61.
2- - سوره توبه (9)، آیه 122.

و بر عهدۀ مؤمنان نیست که همۀ آنان کوچ کنند، پس چرا از هر طایفه ای از مؤمنان تعدادی کوچ نمی کنند تا در دین تفقّه کنند و هنگامی که بازگشتند، قوم خویش را انذار کنند، امید است که آنان (از مخالفت با دین) حذر کنند.

خداوند سبحان در این آیۀ شریفه عده ای از بندگان را به تفقّه در دین امر می کند. درنتیجه تفقّه در دین همواره برای عده ای از مؤمنان واجب است. برای عمل به این دستور الهی ضرورتاً باید دین و مسائل آن را شناخت و در همۀ دین تفقّه کرد.

دین عبارت از احکام، قوانین و وظایف بندگی است. وظایف بندگی شامل دو حوزۀ اعتقاد و عمل می شود. پس دین به معنای مجموع آموزه های اعتقادی و عملی است. احکام و اخلاق به عمل بندگان نظر دارند و عقاید اموری اند که هدف اصلی در آنها معرفت و اعتقاد است؛ درنتیجه تفقّه در دین شامل تفقّه در اعتقادات، اخلاق و احکام می شود و منحصرکردن فقه و فقاهت به فروعات احکام انحرافی آشکار در امتثال امر الهی به تفقّه در دین است.

ضرورت اهتمام به تفقّه در اصول اعتقادی

تردیدی نیست که فروعات احکام، شاخه ای از آموزه های دینی هستند و تفقّه در آنها ضرورت دارد. اما باید دانست که دین منحصر در فروعات احکام نیست، بلکه اصول اعتقادی پایه و اساس دین هستند؛ پس اهمیّت و ضرورت تفقّه در حوزۀ اعتقادات بسیار بیشتر است و اهتمام به مباحث اعتقادی و رسیدن به معرفت صحیح در این حوزه ضروری است.

ضرورت اهتمام به فقه عقاید به قدری روشن و واضح است که به برهان و استدلال نیازی ندارد. در قرآن و احادیث نورانی اهل بیت: توجّه ویژه ای به

ص: 47

اعتقادات شده است و عقل نیز به روشنی اهمیّت معرفت صحیح در حوزۀ اعتقادات را در می یابد.

قرآن کریم در آیات بسیاری بر مسألۀ هدایت تأکید می کند و امر هدایت در اعتقادات و رسیدن به عقیدۀ درست، یقیناً از بخش های دیگر مهم تر است. اصحابی که در زمینۀ اعتقادات به ویژه در مسائل مربوط به ولایت ورود بیشتری داشتند، بیشتر مورد توجّه ائمّه: بودند. در حدیثی آمده است:

جمعی در محضر حضرت امام هادی(علیه السلام) بودند. در این جمع، بزرگانی از علویان و بنی هاشم حضور داشتند. کنار حضرت، تشکی بود که ایشان خارج از آن نشسته بودند. در این هنگام مردی از فقهای شیعه که با یکی از دشمنان اهل بیت: مناظره کرده و بر او غالب شده بود، وارد شد. حضرت او را بسیار احترام کردند و در کنار خود بر آن مسند نشاندند.

احترام حضرت به گونه ای بود که موجب ناراحتی برخی از افراد و بزرگان مجلس شد. یکی از بزرگان بنی هاشم عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، چرا مردی غیر هاشمی را بر بزرگان بنی هاشم مقدّم می دارید؟ حضرت فرمودند: آیا دوست دارید من به روش قرآن عمل کنم یا برخلاف آن؟ گفت: معلوم است روشی که قرآن می فرماید مطلوب همه است. آنگاه حضرت، این آیه را تلاوت کردند:

«یَرفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنوُا مِنکُم وَ الَّذِینَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجاتٍ وَاللّهُ بِما تَعمَلُونَ خَبِیرُ».(1)

و بعد فرمودند:

ص: 48


1- - سوره مجادله (58)، آیه 11.

خداوند راضی نشده که مؤمنانِ عالِم را در ردیف مؤمنانِ غیرعالِم بیاورد، بلکه آنها را به گونۀ خاصّی تکریم فرموده است.

سپس فرمودند: من این مرد را به این جهت مقدّم داشتم که او در دفاع از حق و اثبات آن، از آگاهی و توانایی کامل برخوردار است و هر کجا باشد، می تواند حق را اثبات کند.

«إنّ کَسرَ هذا لفلانٍ النّاصِبِ بحُجَجِ اللهِ التی عَلَّمَه إیّاها لأفضَلُ لَهُ مِن کلِّ شَرَفٍ فی النَسَبِ».(1)

در هم شکستن فلان ناصبی با ادلّه ای که خدایش تعلیم فرموده، برای او از شرافت هرگونه نسبی بهتر است.

با بررسی شرح حال اصحاب خاصّ ائمّه: روشن می شود که هر یک از آن بزرگواران در زمینۀ خاصّی از مسائل اعتقادی تخصص داشته و در حوزۀ اعتقادات عالم بوده اند.(2)

بنابراین همواره بر عده ای فرض است که در اعتقادات تفقّه کنند و پاسخگوی سؤالات و شبهات اعتقادی باشند. جای بسی تأسف است که در حوزه های علمیه به مسائل اعتقادی توجّه لازم نمی شود.

طلاب علوم دینیه بعد از ادبیات بلافاصله به خواندن شرح لمعه، شرایع، مکاسب

ص: 49


1- - احتجاج طبرسی، ج2، صص 501 - 500؛ بحارالانوار، ج2، صص 14 - 13.
2- - برای نمونه رک: اختیار معرفة الرجال، ص234، ح494؛ بحارالانوار، ج47، ص407. از روایت شریف به خوبی فهمیده می شود که هر یک از اصحاب بزرگوار امام صادق(علیه السلام) در یکی از مسائل اعتقادی تخصص بیشتری داشته اند و امام صادق(علیه السلام) در زمینه های مختلفی به تربیت شاگرد پرداخته و از آنها در زمینه ی تخصصی خودشان در مناظره با مخالفان استفاده می کرده اند.

و متون اصول فقه می پردازند و متأسفانه از اعتقادات چندان خبری در حوزه های علمیه نیست. این در حالی است که بیشتر اندیشمندان حوزۀ دین به وجود شبهات اعتقادی فراوان و انحراف های ویرانگر در حوزۀ معارف دینی آگاه اند، ولی بیشتر همت خود را صرف مسائل فقهی و اصولی مصطلح می کنند.

در ارزش و اهمیّت فقه احکام تردیدی وجود ندارد و روشن است که احکام عملی مردم را نمی توان نادیده گرفت و نیازهای مردم در این حوزه نیز کم نیست امّا باید دانست که تا اعتقادات درست و محکم نشود، رفتن به سراغ فروع فایده ای ندارد. پس پرداختن به فقه احکام هرگز نباید موجب غفلت از تفقّه در اعتقادات شود.

استاد معظّم آیت الله سید محمود بحرالعلوم میردامادی با درک عمیقی از اهمیّت معارف اعتقادی، درد بزرگ خلاء این مباحث در حوزه های علمیه را با تمام وجود احساس کرده و یکی از ریشه های اصلی آن را عدم درک معنای صحیح آیه تفقّه می دانند و معتقدند، تلقی نادرست از محتوای این آیۀ شریفه یکی از عواملی است که موجب شده این مصیبت عظیم گریبانگیر حوزه شود. بر همین اساس یکی از محورهای اساسی کرسی درس ایشان توجّه دادن طلاب به این مهم است.

انحصار مرجعیّت الهی به اهل بیت: و ضرورت سؤال از ایشان

از نظر استاد، معرفت صحیح در سایه تفقّه و تلاش و اجتهاد به دست می آید و برای تفقّه در دین که اوّلاً امام شناسی است، ضرورتاً باید به اهل بیت: مراجعه کرد زیرا امام را از زبان امام باید شناخت و این مدلول روایات ذیل آیۀ شریفۀ «نفر» است و نیز وفق مراد آیۀ شریفۀ «سؤال» و روایات ذیل آن مسئولیّت علمی و عملی و مرجعیّت الهی با اهل بیت: است.

هدایت بندگان به سوی ولایت در قرآن

بی شک خدای متعال دین خود را در کتاب خویش بیان فرموده است و قرآن

ص: 50

کریم کتاب هدایت و ارزنده ترین منبع تبیین حقایق و دربردارنده آموزه های دین الهی است.

خداوند سبحان دربارۀ کتاب خود می فرماید:

«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا».(1)

همانا این قرآن به آنچه استوارتر است، هدایت می کند و به مؤمنانی که کارهای نیک انجام می دهند، بشارت می دهد که اجر بزرگی برای آنان خواهد بود.

براساس روایات نورانی اهل بیت: مراد از «هی اقوم» ولایت است. در کتاب شریف کافی آمده است.

عن ابی عبدالله(علیه السلام) فی قول الله تعالی: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» قال: «یهدی الی الامام»(2).

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که دربارۀ آیۀ: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» فرمودند: «[یعنی] به سوی امام، هدایت می کند.»

و در تفسیر عیاشی روایت شده است: «یهدی الی الولایة»(3) یعنی قرآن، بندگان خدا را به سوی ولایت، هدایت می کند. چرا که خداوند به صراحت می فرماید:

ص: 51


1- - سوره اسراء (17)، آیه 9.
2- - کافی، ج1، ص216، ح2.
3- - تفسیر عیاشی، ج2، ص283، ح24.

«بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(1)

بلکه قرآن، آیاتی روشن در سینۀ کسانی است که علم داده شده اند.

بر همین اساس حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) از امام باقر(علیه السلام) و ایشان از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل می کنند که فرمودند:

«الْإِمَامُ مِنَّا لَا یَکُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَیْسَتِ الْعِصْمَةُ فِی ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَیُعْرَفَ بِهَا فَلِذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً. فَقِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ؟ فَقَالَ: هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ، لَا یَفْتَرِقَانِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ الْإِمَامُ یَهْدِی إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»».(2)

امام از ما نیست جز آنکه معصوم باشد و عصمت در ظاهر خلقت آشکار نیست تا بدان شناخته شود؛ به همین دلیل، امام باید منصوص باشد. به امام عرض شد: ای فرزند رسول خدا! معنای معصوم چیست؟ فرمودند: او کسی است که به ریسمان الهی چنگ زده است، و ریسمان خدا، همان قرآن است. امام و قرآن تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند و امام به سوی قرآن هدایت می کند و قرآن به سوی امام، رهنمون می شود و این (معنای) فرمایش خدای عزّ و جلّ است که فرمود: «همانا این قرآن به آنچه استوارتر است هدایت می کند».

بر این اساس قرآن، بندگان خدا را برای شناخت حقایق دین به استوارترین راه هدایت یعنی امام الهی راهنمایی می کند، پس تفقّه در دین اوّلاً تفقّه در ولایت و

ص: 52


1- - عنکبوت (29)، آیه 49.
2- - معانی الاخبار، ص132.

امامت است و ثانیاً تفقّه در معارف و احکامی است که صاحب الولایه بیان داشته است.

ضرورت تفسیر قرآن در مکتب اهل بیت

دین خدا در قرآن تبیین شده و تأویل قرآن را فقط خداوند متعال و راسخان در علم می دانند. خدای متعال دربارۀ کتاب و منبع دین خویش می فرماید:

«وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».(1)

و تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم کسی نمی داند.

به دیگر سخن، خداوند، دین و آئین بندگی را از طریق رسول خویش فرو فرستاده است اما بیان آن، بر عهدۀ عترت و جانشینان پیامبر یعنی ائمّه اطهار: است. چرا که فقط ایشان راسخ در علم اند و تأویل قرآن را می دانند. پس قرآن ضرورتاً باید در مکتب اهل ذکر تفسیر شود. بر همین اساس خدای متعال به بندگانش دستور می دهد: «فَاسْأَلواْ أَهْلَ الذِّكْرِ»(2) براساس صریح روایات مراد از اهل ذکر عترت و اهل بیت پیامبر صلوات الله علیهم اجمعین هستند.(3)

بطلان قول به مرجعیّت علمی یهود

اما دشمنان دین خدا و مخالفان حجج الهی و در رأس آنها یهود از سر دشمنی و بعضی دیگر به علّت ناآگاهی کوشیده اند القا کنند که مراد از «اهل ذکر» در آیۀ سؤال،

ص: 53


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 7.
2- - سوره نحل (16)، آیه 43 و سوره أنبیاء (21)، آیه 7.
3- - رک: تفسیر قمی، ج2، ص68؛ بصائر الدرجات، ج1، ص38.

یهود است. بی شک این قول سخیف به حکم روشن عقل و روایات معصومان: باطل و مردود است.(1)

امام صادق(علیه السلام) در نامه ای به عده ای از شیعیان می فرمایند:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ لَا مِنْ أَمْرِهِ أَنْ يَأْخُذَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فِى دِينِهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْيٍ وَ لَا مَقَايِيسَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ وَ جَعَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرْآنِ وَ لِتَعَلُّمِ الْقُرْآنِ أَهْلًا لَا يَسَعُ أَهْلَ عِلْمِ الْقُرْآنِ الَّذِينَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ أَنْ يَأْخُذُوا فِيهِ بِهَوًى وَ لَا رَأْيٍ وَ لَا مَقَايِيسَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ بِمَا آتَاهُمْ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ أَكْرَمَهُمْ بِهَا وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّةَ بِسُؤالِهِمْ».(2)

و بدانید که در علم خدا نگذشته است و از امر خداوند این نیست که احدی در دین خدا، هوای نفس و رأی و قیاس، اِعمال کند. خداوند قرآن را نازل کرده و بیان هر چیزی را در آن قرار داده است، و برای قرآن و یادگیری آن اهلی قرار داده است. اهل علم قرآن و کسانی که خدای تعالی علم قرآن را به ایشان عطا کرده است حق ندارند در آن هوای نفس و رأی و قیاسی اعمال کنند. خداوند به سبب علمی که به ایشان عطا فرموده و آن علم را به ایشان اختصاص داده و نزد ایشان ودیعه نهاده و با آن علم ایشان را گرامی داشته است، آنان را از اِعمال رأی و قیاس بی نیاز ساخته است. ایشان اهل ذکر هستند که خداوند این امت را به سؤال از آنها امر کرده است.

بر این اساس دین خدا را نمی توان با رأی و قیاس فهمید بلکه باید آن را از قرآن

ص: 54


1- - رک: کافی، ج1، ص211؛ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص239.
2- - کافی، ج8، صص 5 و 6.

که بیان هر چیز در آن است آموخت و علم قرآن تنها نزد اهل ذکر است اهل ذکر به اعطای الهی از علم معصوم و بی خطا بهره مند هستند به همین دلیل بندگان به سؤال از ایشان امر شده اند. روشن است که یهود هرگز از چنین علمی برخوردار نیستند و در عمل هم محرّف و شدیدترین دشمنان دینند و چنان که گذشت مراد از عالمان به علوم قرآن و منظور از اهل ذکر فقط اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند؛ درنتیجه برای فهم دین و آگاهی از معارف نهفته در قرآن ضرورتاً باید به ائمّه اطهار: مراجعه و از آن بزرگواران سؤال کرد.

بی معرفتی نسبت به اهل ذکر و عدم مراجعه به ایشان برای اخذ دین سبب انحراف از دین الهی می شود. بدون تردید فلسفه علم نیست و علم نزد فیلسوفان یافت نمی شود. همچنین عرفای صوفیّه هیچ بهره ای از علم ندارند، کشف و شهود آنان علم نیست و علم در خانقاه نیز یافت نمی شود. در سقیفۀ ظلم و ظلمت هم اثری از علم نیست و جبتیان و طاغوتیان بویی از علم نبرده اند.

بر همین اساس استاد معظّم معتقدند که عاقل هرگز نباید عمر گرانمایه را به خواندن فلسفه و اصطلاحات عوام فریبانه و پوشالی سپری کند. جایز نیست که به دنبال درویشی و قطب تراشی رود و یا با دورشدن از مکتب اهل بیت: به دامان اهل سقیفه افتد.

دغدغدۀ اصلی معظّم له تذکار به این واقعیت است که حوزه و حوزویان باید علم و عالمان راستین را بشناسند و برای اخذ دین به ویژه در زمینۀ اعتقادات، که پایه اساسی دین خداست، به اهل ذکر مراجعه و از ایشان سؤال کنند؛ لذا محور دیگر کرسی درس استاد، تفسیر و تبیین آیۀ سؤال است.

ایشان در نخستین سال اقامت در حوزۀ علمیه نجف اشرف ضمن تدریس فقه و اصول،

ص: 55

در یکی از کرسی های درسی خویش در میان جمعی از فضلاء به شرح و تفسیر آیۀ تفقّه و آیۀ سؤال پرداخته است. اثر حاضر محصول جلسات یاد شده است که حدود یک سال درسی، هر هفته دو جلسه در حوزۀ مقدّس نجف اشرف افاده شده است.

از آنجا که هدف اصلی جلسات درس معظّم له، تفهیم کامل مطالب به مستمعین بوده است، لذا در مواردی مباحث تکرار شده و استاد به بیانهای مختلف به شرح مطلب پرداخته اند.

در تدوین و تنظیم این اثر که مرجع عالیقدر، فقیه عظیم الشأن حضرت آیت الله حاج شیخ بشیر حسین النجفی و فقیه عظیم الشأن علامه ذوالفنون حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حقیقت ادام الله عزهما بر آن تقریظ نوشته اند، سعی بر آن بوده که نظام طرح بحث معظّم له بر هم نخورد و بر شکل درس گفتاری مطالب حفاظت شود.

ایشان نیز این اثر را مطالعه کرده و ضمن اضافه نمودن بعضی مطالب مقدمه ای تفصیلی نگاشته اند.

در ادامه به ارائه گزارشی اجمالی از محتوای اثر حاضر خواهیم پرداخت.

ویژگیهای فقیه و معنای تفقّه

استاد در مقدمه به ترسیم ویژگی های فقیه دین و معنای صحیح تفقّه در دین پرداخته و مباحث کلیدی و مهمی را که یک فقیه دین باید در آنها تفقّه کند به صورت فهرست وار مطرح کرده اند. ایشان در ابتدای مقدمه امامت الهی را پناهگاه و رفیع ترین خانۀ خدا برای بشر، علّت مبقیۀ دین و عامل جاودانگی قرآن معرفی کرده و یادآور شده اند که دشمنان خدا و دین از سر حسادت و استکبار به مبارزه با ولایت پرداخته اند و در مقابل فقهای دین و مرزبانان ولایت به مبارزه با آنان برخاسته اند.

به اعتقاد ایشان تفقّه در دین باید از فاتحة الکتاب آغاز گردد و فقیه باید «صِرَاطَ

ص: 56

الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ»، «المَغضُوبِ عَلَيهِمْ» و «الضَّالِّينَ» را به خوبی بشناسد، گوی سبقت را در معرفت حجّت های الهی از همگان برباید، با تفقّه در آیات ذمّ یهود و نصاری خط دشمنان دین را شناسایی کند و بداند که اوّلین امری که بعد از توحید از سوی خدا نازل شده، مسئلۀ امامت و ولایت است و دشمنان نیز با تحریف کلام خدا و مخفی سازی حقایق به مبارزه با این اصل مهم و علّت مبقیۀ دین پرداخته اند.

استاد معظّم یکی از راهکارهای دشمنان برای مبارزه با ولایت الهی را مقابله با مرجعیّت الهی اهل بیت: دانسته اند؛ زیرا با تفقّه در آموزه های وحیانی به هویدایی تمام معلوم می شود که مسئولیّت علمی و عملی و مرجعیّت الهی، منحصر به اهل بیت: است و یهود با همکاری منافقان آن را برای خود ادعا کرده است. ایشان همچنین یادآور شده اند که مکتب تراشی در برابر مکتب اهل بیت: یکی دیگر از اقدامات دشمن است که با همین هدف شوم انجام گرفته و منجر به پیدایش مکتب سقیفه و خانقاه و... شده است.

ایشان در ادامه با بیان این حقیقت که امامت از اصول دین است بر لزوم توجّه مسلمانان به احادیث معصومان: تأکید کرده اند؛ سپس با اشاره به اهمیّت بالاتر اصول اعتقادی نسبت به فروع احکام به اهتمام فقهای شیعه بر تبیین و تشریح عقاید حقّه و نگارش کتاب های مهمی در بحث ولایت و امامت اشاره فرموده اند و با استناد به روایات به ذکر مقام بالا و شأن والای فقهای مدافع حریم ولایت و تعهّد ایشان در برابر صاحب الولایة پرداخته اند.

ایشان تصریح می کنند:

«اگر فقیهی نسبت به وظائف معیّنه در دفاع از ولایت و امامت حضرات معصومین: بی تفاوت باشد، به ویژه امروز در دفاع از ولیّ نعمت، یعنی حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، کم کاری و سستی کند، فروع و حجّت در فقه فروع را، بر اصول عقائد و مسائل مهم فقه ولایت و امامت ترجیح دهد و حوزویان را به

ص: 57

کسب معرفة الحجّة(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مبارزه با انحرافات عقیدتی ارشاد ننماید، در فقاهت و دانش او به قرآن و سنّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت:، تردید می شود».

استاد معظّم معتقدند که براساس آیات قرآن و احادیث عترت:، دینی که فقیه باید حافظ آن باشد، چیزی غیر از ولایت و امامت اهل بیت: نیست. ایشان با استناد به حدیثی که در آن ویژگی های فقیه شایستۀ تقلید ذکر شده است، نتیجه می گیرند که مجاهدۀ نفس با اطاعت از صاحب الولایة گره خورده است و فقیهی که بر نفس خویش حاکم باشد می تواند حافظ دین و مطیع مولا باشد.

از نظر استاد، به دلیل رعایت افراد کم استعداد و کم ظرفیّت و نیز به خاطر پیشگیری از ضربه منافقان به دین، اسرار و رموزی برای ورود به دین قرار داده شده و بر همین اساس آیات قرآن، به ویژه آیات مربوط به ولایت و مهدویّت، رموز و بواطنی دارند که فقیه برای دستیابی به حقایق آنها باید زحمت بکشد و با هدایت ائمّه هدی: و تقوی و تفقّه به اندازۀ ظرفیّت خویش از آن بهره برد.

ایشان با تأکید بر ضرورت پرداختن به اصول عقاید و فراهم ساختن اسباب معرفت صحیح و قوّۀ یقین، تفقّه در آیات ولایت و مهدویّت را از واجبات مهمی دانسته اند که اگر صورت نگیرد، اجتهاد برای کسب علم فروع بیهوده و بلکه مضرّ خواهد بود.

در پایان مقدمه نیز نکاتی دربارۀ هدف کتاب، ساختار و محتوای کتاب، ضرورت مطالعۀ دقیق همۀ کتاب و نحوۀ شکل گیری و خاستگاه مباحث کتاب ذکر شده است و استاد شعری نیز در مدح حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) آورده اند.

ص: 58

بررسی هدف خلقت انسان و وظیفه بندگان

چنان که پیشتر اشاره شد، محور مباحث استاد در این کتاب تفسیر و تبیین دو آیۀ تفقّه و سؤال است. استاد بحث را با بررسی هدف خلقت انسان آغاز می کنند و با استناد به آیه پنجاه و ششم سورۀ مبارکۀ ذاریات، هدف خلقت را عبادت دانسته اند و تأکید می کنند که برنامۀ عبادت باید از سوی مولا به عبد ارائه شود چون عبد موظّف است فقط از امر مولا و امر کسانی که مولا به ایشان حق امر و نهی عطا فرموده است، اطاعت کند. بنابراین گام اوّل در بندگی، شناخت مولا و نمایندگان او و سپس اخذ دستورات از ایشان است.

از نظر استاد، خمیرمایۀ انسان، خدایی است، لذا همۀ انسانها ارادۀ شناخت خدا را دارند و هیچ کس نمی تواند منکر خالق و آفرینندۀ جهان باشد، چون که براساس آیۀ 172 سورۀ اعراف، همه در روز «الست» به ربوبیّت او «بله» گفته اند. انکار خدا از سوی ملحدان به خاطر آن است که گرد و غبار هوی و هوس و تاریکی ظلم و گناه، چراغ فطرتشان را به خاموشی سوق می دهد، لذا در این مسیر غبارآلود برای حرکت به سوی خدا ناگزیر باید به راهنما و هادی الی الله تمسّک جست؛ چرا که حرکت به سوی الله، بدون شناخت اسماء الله غیرممکن است.

همچنین با تفقّه در روایات دوستی اهل بیت:، روشن می شود که معرفت اسماء الله و مودّت ایشان مطلوب اساسی خدا و رسول اوست و موضوعیّت دارد و قول به موضوعیّت نداشتن مودّت عترت مردود است.

استاد ضمن ارائۀ ادلّه، مستندات و شواهد متعدد به بررسی تفصیلی این موضوع پرداخته اند. سپس به بحث اصلی بازگشته و مجدداً بر ضرورت شناخت ائمّه دین و

ص: 59

نمایندگان ربّ العالمین برای شناخت راه بندگی تأکید کرده اند.

ایشان یادآور می شوند که پیروی از نمایندگان خدا و پرسیدن شرح و تأویل سخن خدا از ایشان امر خداوند است، پس فقط اهل مودّت، همراهی کنندگان با صادقین و شاگردان راسخان در علم مصداق واقعی متدین اند؛ چرا که دین جز اعتقاد به خدا و مودّت نمایندگان او، چیز دیگری نیست و تکذیب دین، تکذیب ولایت نمایندگان خداوند است. در ادامه این بحث با استناد به برخی آیات و روایات بر ضرورت وجود حجّت الهی در هر زمان استدلال شده است.

شرح و تفسیر آیۀ تفقّه

پس از طرح این کلیات، استاد وارد شرح و تفسیر آیۀ تفقّه شده اند. خدای متعال در این آیۀ شریفه می فرماید:

«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».(1)

و بر عهدۀ مؤمنان نیست که همۀ آنان کوچ کنند، پس چرا از هر طایفه ای از مؤمنان تعدادی کوچ نمی کنند تا در دین تفقّه کنند و هنگامی که بازگشتند، قوم خویش را انذار کنند، امید است که آنان (از مخالفت با دین) حذر کنند.

استاد صیغۀ مضارع بودن «لیتفقهوا» را دلیل بر استمرار وجوب تفقّه در همه زمان ها می دانند و معتقدند که تفقّه در دین به معنای شناخت رهبر دین است درنتیجه از نظر ایشان مدلول آیۀ تفقّه با حدیث نبوی «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» یکی است و براساس آیۀ تفقّه، شناخت امام عصر در هر زمانی

ص: 60


1- - سوره توبه (9)، آیه 122.

واجب است. البته متفقّه، معرفة الحجّة را از مبدأ معرفت پاک و الهی می گیرد و بعداً به قوم و جامعه خود تعلیم می دهد و جامعۀ مأمور به معرفة الحجّة، در کلاس فقیه درس معرفت می آموزد. استاد سپس به همین مناسبت یکی از مباحثات خویش را با خطیب عراقی با استناد به این حدیث نبوی ذکر می کنند و از هدایت شدن او گزارش می دهند.

بعد از ذکر داستان مباحثه با خطیب عراقی مجدداً بحث دربارۀ تفسیر و تبیین آیه تفقّه پی گیری شده است. به اعتقاد استاد این آیۀ شریفه علاوه بر بیان اهمیّت موضوع امامت و ولایت، طریق شناخت امام و مأخذ معرفت حجّت الهی را نیز به مؤمنان نشان می دهد.

ایشان همچنین یادآور می شوند که براساس این آیۀ شریفه غایت نفر، تفقّه؛ غایت تفقّه، انذار و غایت انذار، تحذیر است و مقصود اصلی از «لینذروا»، انذار مردم نسبت به عدم شناخت و بی اعتنایی به اصول عقاید (به ویژه توحید و شرط آن، یعنی ولایت و امامت) و بی تقوایی عقیدتی یعنی توجّه به جبت و طاغوت است. به همین جهت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در انذار عشیره و نزدیکان خود، غیر از توحید، نبوّت و ولایت خویش و نیز وصایت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را اعلان فرمودند.

در پایان این بخش نیز یادآوری شده است که فقیه باید در تشریح مقاصد دشمنان اهتمام داشته باشد و پرده از مکر آنان بردارد؛ به ویژه با بررسی تاریخ یهود و خیانت های آنان، تأثیر تصمیم گیری ها و پروتکل های یهود در شکل گیری فرهنگ سقیفه را بررسی کند. در نهایت نیز نُه فایده برای این بحث ذکر شده و استاد به دو مطلب زیر اشاره کرده اند:

ص: 61

1- در جامعۀ شیعه، به ویژه حوزویان نسبت به آیۀ شریفۀ «نفر» بی توجهی شده و آیه عملاً به تفقّه در فروع تفسیر شده است.

2- حوزه های علمیه، وفق مراد آیۀ «نفر» اوّل باید به عقائد طلاب بپردازند و در فقه اکبر کار کنند و سپس، فروع را تعلیم دهند.

تأکید استاد بر ضرورت تفقّه در آیات ولایت

در بخش بعدی ضمن اشاره به آیۀ شریفۀ سؤال یادآوری شده است که با تفقّه در آیات و روایات مربوط به ولایت و فضائل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان: روشن می گردد که اهل بیت: منشأ خیرات و زیبائی ها و بزرگی ها؛ صراط مستقیم؛ صاحبان امر و دارندگان علم الهی اند و خداوند بشریت را به این بزرگواران ارجاع داده و به سؤال از ایشان امر کرده است.

استاد عدم تفقّه در آیاتی همچون آیۀ سؤال، آیۀ تطهیر، آیۀ نور، آیۀ اعتصام به حبل الله، آیۀ همراهی با صادقین و سایر آیات مربوط به امامت و ولایت را عامل دوری از هادیان الهی و گرفتار آمدن به دام صوفیّه و انحراف در عقیده دانسته اند و تأکید می کنند با تفقّه در آیۀ:

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء».(1)

روشن می شود که امضاءکنندگان تقدیرات و تقسیم کنندگان آب حیات، یعنی ائمّه اهل بیت: «شجرۀ طیّبه» و برترین پاکیزگان عالم وجودند.

ص: 62


1- - سوره ابراهیم (14)، آیه 24، ترجمه: آيا نديدی چگونه خداوند كلمه ی طيبه را به درخت پاكيزه ای تشبيه كرده كه ريشه ی آن (در زمين) ثابت و شاخه ی آن در آسمان است؟!

بیان شرط تفقّه در آیات ولایت

از نظر استاد شرط تفقّه در آیات ولایت، جدّ و جهد فراوان، نیّت صادقانه، توکل، توسّل و تقواست و تفقّه بدون توفیق الهی و لیاقت روحی امکان ندارد؛ زیرا رسیدن به این معارف به ایصال ذوات مقدّسه اهل بیت: محتاج است و ایصال آن بزرگواران نیّت صادقه و قلوب طاهره می طلبد و به کار فراوان و جهاد مستمر نیاز دارد.

بررسی علّت مهجور شدن آیۀ نفر و تأکید دوباره بر ضرورت تفقّه در آیات ولایت

استاد در ادامه به بررسی علّت مهجور شدن آیۀ «نفر» پرداخته و این امر را سبب مهجور شدن تفقّه در آیات ولایت و مقامات صاحب الولایه دانسته اند. ایشان با اشاره به عظمت آیۀ «نفر» و نقش معنوی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن بر اهمیّت فوق العاده تبلیغ ولایت و تفقّه در آیات مهدویّت تأکید کرده و دفاع از مذهب تشیع و ردّ مخالفان را اوجب واجبات دانسته اند.

ایشان همچنین با یادآوری اینکه اهمیّت تفقّه در اصول اعتقادی و عظمت دفاع علمی از عقاید هرگز با تفقّه فروع شرعیّه قابل مقایسه نیست به کم توجهی حوزه در این جهت انتقاد کرده و نمونه ای از تفسیرهای نادرست به خاطر عدم توجّه به روایات بیانگر مطلوب آیۀ شریفه را مطرح و نقد کرده اند. ایشان در ردّ قول کسانی که هدف نفر در آیه شریفه را جهاد معرفی کرده اند، به ظهور آیه و روایات تفسیری آن استناد کرده و نادیده گرفتن روایات را سبب ابتلاء به تفسیر رأی دانسته اند.

از نظر ایشان اظهار نظر در مقابل روایات اهل بیت: مصداق بارز اجتهاد در مقابل نص است.

در ادامه برای تثبیت معنای صحیح و مطلوب آیۀ شریفه به کلامی از صاحب

ص: 63

تفسیر اطیب البیان(قدس سره) نیز استشهاد شده و استاد کلام ایشان را با ظاهر آیه و روایات ذیل آن موافق دانسته اند، سپس به مناسبت اهتمام فقیه عظیم الشأن مرحوم آیت الله سید علی بهبهانی(قدس سره) به مباحث امامت و ولایت و دفع فتنه وهّابیّت در اصفهان با تدریس این مباحث، یادی از ایشان به میان آمده و از جمله قسمتی از نقدهای ایشان به برخی از آراء صوفیّه در مجلسی که علماء حضور داشته اند، مطرح شده است.

انتقاد به بی توجهی حوزویان به فقه عقاید

استاد مجدداً با انتقاد به بی توجهی حوزویان به فقه عقاید این بی توجهی را زمینه ساز هجمه های فرهنگی و اعتقادی به جامعه شیعی حتی به حوزه های علمیه شیعه معرفی می کنند و یادآور می شوند که ولایت و امامت ائمّه معصومین: کتاب الطهارة عقاید است و کسانی که از ماء طهور ولایت آل رسول (صلوات الله علیهم اجمعین) فاصله گرفته اند، معتقدات پاکیزه و مهذّب ندارند، آنان که از آب حیات عترت: دورند به اقسام پستی ها و زشتی ها مبتلایند. ایشان معتقدند که اخلاقی که به کتاب الطهارة ولایت عرضه نشده باشد به وسوسه های فصوصی و الهامات ابلیسی آمیخته خواهد شد و موجب گرفتار آمدن طلاب در دام تصوف و عرفان مصطلح می شود.

استاد دانایی به مبانی ولایت و عالم بودن به معارف امامت را عامل قدرتمندی فقیه در مقابله با مخالفان می دانند و ضمن اشاره به توانمندی های فقهای بزرگی همچون خواجه نصیر الدین طوسی، علامه حلّی، میرداماد و... قدرت علماء، شجاعت، حقیقت گویی و قاطعیت ایشان را اثر تفقّه در دین و آشنایی با مقامات حجج رب العالمین معرفی کرده اند.

استاد در ادامه بار دیگر تأکید می کنند که کار فقیه بسیار مهم تر و فراتر از اجتهاد

ص: 64

در فروع شرعیّه است و فقیه وظیفه دارد علاوه بر نشر و ترویج حقایق مکتب معصومان: به مقابله با دشمنان و افشاء نقش یهود در مبارزه با توحید و ارتباط سیاسی یهودیان با سقیفه نشینان بپردازد. از نظر استاد احیاء امر ولایت و مبارزه با ائمّۀ شقاوت و انذار خلق، به سلاح ایمان، فقه و بصیرت در دین نیاز دارد و این سلاح در دست فقیه مؤمن موجود است و مرگ چنین فقیهی ضایعه ای جبران ناشدنی بر پیکر اسلام به شمار می رود.

تبیین حدیث شریف «اختلاف امتی رحمة»

بخش دیگری از درس های استاد به تبیین حدیث شریف «اختلاف امتی رحمة» اختصاص یافته است. از نظر ایشان مراد از اختلاف امّت، رفت و آمد آنان با معصومان: و بهره گیری از ارشادات علمی و عنایات معنوی آن بزرگواران است که وجودشان سراسر لطف و رحمت الهی است. این فیض رسانی بر دل فقهایی که روح لایق و قلب خاشع دارند، از عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تا دوران غیبت کبری همواره تداوم دارد.

استاد در ادامه به نقش فقها در حفاظت از دین در برابر تحریف غالیان و بدعت باطل گرایان و تأویل جاهلان پرداخته و تأکید می کنند که فقیه با تشویق مردم به تفقّه، جامعه خود را از مرتبۀ اَعرابی به اوج مدنیت ولایت سوق می دهد.

به اعتقاد ایشان دوری از محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم موجب باقی ماندن در خلق و خوی بادیه نشینی و جاهلیت است. امّا تمسک کنندگان به قرآن و سنّت پیامبر و ائمّه (صلوات الله علیهم) از آرامش روحی و سلامت نفس برخوردارند. دوری از مباحث ولایت و امامت سبب ابتلاء به دروس شیطانی و گرفتار آمدن در دام

ص: 65

تصوّف و قطب تراشی است.

تأکید بر لزوم تبلیغ معارف قرآنی و عترت در سطح جهانی

مطلب دیگری که در این دروس بدان پرداخته شده لزوم تبلیغ و ترویج معارف قرآن و عترت در سطح جهانی است، چرا که براساس قرآن و سنّت، منطق رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت: بر کل عالم پیروز خواهد شد و حضرت امام عصر(علیه السلام) حکومت جهانی تشکیل خواهند داد. از سوی دیگر امروزه با وجود وسایل ارتباط جمعی گویا همۀ سرزمینها به یک شهر تبدیل شده اند و فقیه با یک جهان خسته از رذائل و تشنۀ حقایق روبروست. لذا باید خود را برای مناظرات عقیدتی بزرگ جهانی آماده سازد، از تبلیغات و جاروجنجال معاندان نهراسد و با کالبد شکافی تبلیغات دشمن، انحرافات و مغالطات آن را کشف و برای مردم دنیا افشا کند. استاد همچنین نکاتی را درباره بایدها و نبایدهای تبلیغی ذکر کرده اند.

تأکید بر لزوم تفقّه در ولایت به بیانی دیگر

در ادامۀ بحث مجدداً به اهمیّت آیه نفر و نقش این آیۀ شریفه در هدایت مؤمنان به سوی معصومین: و معرفی طریق و مبدأ تفقّه اشاره شده است. استاد به بیان دیگری بر لزوم تفقّه در اعتقادات به ویژه تفقّه در شرط توحید یعنی ولایت خاندان رسالت: تأکید و معصومان: را ابواب معارف الهیّه، به ویژه توحید، معرفی کرده اند.

طرح دو مقدمه برای ورود به بحث پیرامون آیۀ «سؤال»

پس از تفسیر و تبیین آیه تفقّه، با ذکر دو مقدمه زمینه برای بحث دربارۀ آیه سؤال فراهم شده است. در مقدمۀ اوّل یادآوری شده است که براساس آیه چهل و

ص: 66

سوم سورۀ مبارکۀ رعد و آیۀ هفدهم سورۀ مبارکۀ هود، قرآن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) دو شاهد حقانیت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخگوی سؤالات مربوط به رسالت و دین خدا هستند. در مقدمۀ دوم، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آئینۀ علم و حکمت پیامبر، مدافع حقانیت و اهداف مقدس آن حضرت در جبهۀ فرهنگی، علمی و اعتقادی و پاسخگوی سؤالات و شبهات دینی مردم معرفی شده است. همچنین با اشاره به نقشه های دشمنان دین برای مخفی ساختن بُعد علمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و عالم تراشی در برابر آن حضرت، محکومیت این توطئۀ دشمنان در آیات قرآن و احادیث عترت: شرح داده شده است.

ذکر مدلول آیۀ «سؤال»

در آغاز بحث پیرامون آیۀ سؤال، این آیۀ شریفه بیانگر علم و حکمت اهل بیت: و مرجعیّت علمی و معنوی ایشان معرفی شده است. سپس استاد یادآوری می کنند:

به نظر می رسد که مدلول «فسئلوا اهل الذکر» با آیۀ شریفۀ (نفر) یکسان باشد، در آیۀ نفر مؤمنین به تفقّه و علم آموزی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: خوانده شده اند، در این آیه هم شیفتگان علم بر اطلاع یابی از باب دانش الهی و باب دانشگاه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)

مأمور گشته اند.

بررسی علل مهجور ماندن آیۀ شریفۀ «سؤال»

استاد پیش از پرداختن به مقصد آیۀ شریفۀ براساس روایات معصومین: بحث مفصلی دربارۀ مهجور و ناشناخته ماندن این آیۀ شریفه در اثر مکر دشمنان و بی توجهی دوستان مطرح ساخته و معتقدند مهجوریت آیه از آنجا ناشی می شود که برخی از روی عناد و بعضی از روی ناآگاهی «اهل الذکر» را علمای یهود یا مطلق علماء معرفی کرده اند در حالی که براساس روایات، مصداق «اهل الذکر» فقط عترت پیامبر: هستند.

ص: 67

بررسی نقش یهود درمهجور شدن آیۀ «سؤال»

ایشان سپس به طور مبسوط به نقش یهود در این زمینه و هدایت جریان نفاق و همکاری یهود با سقیفه نشینان پرداخته اند. استاد یادآوری می کنند که سیاست یهود آن است که اهداف خود را مخفیانه و از پشت پرده و با هدایت عمّال خویش پیش ببرد. به همین جهت برای مبارزه با اسلام با پیش انداختن منافقان قدرت طلب، از مبارزات خط سقیفه با قرآن و عترت پشتیبانی می نماید.

ایشان با ارائه مدارکی روشن می سازند:

1. منع نقل و سوزاندن احادیث دستورالعملی بود که از سوی یهود به سران سقیفه القاء شد.

2. یهود به دست سران سقیفه، کاری کرد که امر خداوند به تدبر در قرآن، تفقّه در آیات و سؤال از متشابهات آن به فراموشی سپرده شود.

3. سران سقیفه با هدایت یهود، علی رغم نهی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، مردم را به سؤال از یهود سوق دادند.

4. سران نفاق از قبل، زمینه مخالفت با قرآن و ترویج تورات و مقدمات ورود فرهنگ یهود به جامعۀ اسلامی را فراهم کرده بودند.

5. عمّال یهود به نام شرع مطهر و با سلاح «قال رسول الله» ورود اسرائیلیات به جامعه اسلامی را رواج دادند.

6. با هدایت یهود، حکومت به دست معاویه و بنی امیّه افتاد و یزید، که ثمرۀ حکومت خلفا بود، فرزند زهرای بتول(علیها السلام) حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) را به شهادت

ص: 68

رسانید.

7. طرح براندازی قرآن و عترت تا آنجا پیش رفت که ولید بن یزید قرآن را تیرباران کرد.

8. معاویه در راستای اجرای سیاست شیطانی و مکر یهود برای از بین بردن دین مبین و نام مقدس خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله و سلم) با نفس پیامبر یعنی حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) جنگید و یزید با همین هدف حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) را شهید کرد، امروز نیز وهّابیّت با همین هدف شوم به انکار مقام رسالت، ولایت، شفاعت، توسّل، غیبت، انتظار و تعظیم شعائر مذهبی می پردازد.

9. یهود و عمّال آن برای مبارزه فرهنگی علیه اسلام از یک سو نقل احادیث نبوی را منع کردند و از سوی دیگر به جاسوس یهودیان یعنی کعب الاحبار و شاگرد او ابوهریره مجوز حدیث گوئی دادند. کعب الاحبار وزیر فرهنگ خلفا «اهل الذکر» معرفی شد تا مردم به سراغ باب مدینۀ علم و حکمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نروند.

10. در اثر نقشه یهود و منع مردم از تدبر در قرآن و جلوگیری از نقل احادیث نبوی، تفسیر به رأی در آیات قرآن و قیاس در شریعت اسلام رواج یافت.

11. در جامعۀ پیرو سقیفه با معرفی یهود به عنوان مصداق «اهل الذکر» در اصول و فروع براساس مآخذ اسرائیلی فتوا داده می شد و بر همین اساس گریه بر میّت را حرام کردند تا صدای معترضین را، که اوّلین و بزرگترین ایشان حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) بود، خاموش کنند و امروز هم فریاد فاطمیون و دل سوختگان شهید کربلا به گوش مردم عالم نرسد و افشاگری علیه ظلم و ظالم صورت نگیرد. امروز وهّابیّت بر همین اساس با عزاداری مخالفت و روضه خوانی را نفی می کند. مخالفت با مجالس توسّل

ص: 69

و شعائر مذهبی دستورالعمل یهود است که به وسیله ایادی آنان، یعنی وهّابیّت و تصوف، صورت می گیرد؛ وهّابیّت عزاداری را از مظاهر شرک معرفی می کند و تصوف روز عاشورا را روز سرور می داند!

یادآوری نقش ائمّه و شاگردان مکتب اهل بیت: در مبارزه با توطئه یهود

استاد در ضمن افشاء و تحلیل نقشه های یهود و عمّال آنان برای مبارزه با دین و حجّت های خدا، بر مبارزۀ ائمّه: با مروجین فرهنگ یهود و نقش اساسی و مهم مکتب اهل بیت: در حفاظت و نگهبانی از کتاب و سنّت نیز تاکید می کنند و یادآور می شوند که شاگردان مکتب اهل بیت: نیز در مبارزه با ترویج فرهنگ یهود، خدمات بزرگی را ارئه داده اند. ایشان همچنین بر ثمرات مبارزه با فرهنگ یهود اشاره کرده و یکی از وظائف مهم مسلمانان را اخذ علم از مآخذ صحیح و سرچشمۀ پاک دانسته اند.

پرداختن به تفسیر تفصیلی آیۀ «سؤال» و بررسی آراء علماء

بعد از بررسی نقش یهود و خط سقیفه در مهجور کردن آیۀ شریفۀ سؤال، به تفسیر تفصیلی آیه پرداخته شده است. استاد با ذکر این نکته که امر به سؤال از «اهل الذکر» در دو آیه از قرآن یعنی آیه چهل و سوم سورۀ مبارکۀ نحل و آیۀ هفتم سورۀ مبارکۀ انبیاء مطرح شده است، به نقل و نقد آراء مفسران در ذیل این دو آیه پرداخته اند. ابتدا قول صاحب مجمع البیان را ذکر می کنند و می گویند:

«صاحب مجمع البیان(قدس سره) اگرچه اقوالی را در مورد معنی «اهل الذکر» می آورند ولی به مدلول روایاتی که «اهل الذکر» را اهل بیت: می دانند، نظر دارند». سپس استاد به بررسی قول شیخ انصاری(قدس سره) پرداخته و یادآور شده اند که ایشان در مقام ردّ استدلال به آیۀ سؤال بر حجیت خبر واحد، به سیاق آیه و قول منسوب به ابن

ص: 70

عباس، که «اهل الذکر» را یهود دانسته است، اشاره می کنند ولی قول مختار شیخ اعظم همان مدلول اخباری است که از نظر ایشان مستفیض اند و «اهل الذکر» را اهل البیت: معرفی می کنند.

استاد در ادامه جهت روشن ساختن دیدگاه شیخ انصاری(قدس سره)، نُه روایت از اصول کافی نقل کرده اند که در آنها تصریح شده مراد از «اهل الذکر» در آیۀ شریفۀ سؤال اهل بیت: هستند. در این روایات هم، مطلوب اثبات شده و اهل بیت: مصداق «اهل الذکر» معرفی شده است و هم، نفی ما عداه صورت گرفته و مصداق «اهل الذکر» بودن یهود و نصاری نفی شده است.

استاد با استناد به کلامی از مرحوم علامه مجلسی(قدس سره) دربارۀ قول منسوب به ابن عباس، که «اهل الذکر» را یهود معرفی کرده است، می گویند: «اولاً ابن عباس طرفدار تفسیر اهل الذکر به اهل کتاب نیست، ثانیاً مگر ابن عباس امام معصوم است که ردّ قولش کفر آور باشد» ایشان یادآور می شوند که نظرات ابن عباس تا زمانی در بین علمای شیعه محترم است که وفق مراد قرآن و عترت: سخن بگوید.

نظریۀ سومی که دربارۀ آیۀ سؤال مطرح و بررسی شده، نظریه علامه مجلسی(قدس سره) است. ایشان در باب بزرگی از کتاب شریف بحارالانوار بیش از 60 حدیث نقل می کند که براساس آنها اهل بیت: مصداق «اهل الذکر» و «المسئولون» هستند. علامه مجلسی(قدس سره) در تفسیر این آیه با مستفیض دانستن اخبار مربوط به «اهل الذکر» بودن اهل بیت: اقوال دیگر در تفسیر آیۀ شریفه سؤال را نفی و طرد کرده اند.

یادآوری اخبار ائمّه: از مکر یهود و خنثی سازی آن

استاد مجدداً در شرح احادیثِ ذیل آیۀ سؤال به اِخبار ائمّه: از مکر شیطانی یهود می پردازند و یادآور می شوند که معرفی یهود به عنوان «اهل الذکر» نقشه خود

ص: 71

یهودیان، برای تکیه زدن بر مرجعیّت علمی مسلمین بوده است.

ایشان به کارگیری تعبیر «یزعمون» و «یقولون» در طرح دیدگاه قائلان به «اهل الذکر» بودن یهود را نشانی از بی پایگی این قول معرفی می کند و تردید دربارۀ دیدگاه ائمّه: با استناد به قول منسوب به ابن عباس، که انتساب آن هم ثابت نشده است، را بسیار عجیب می شمارند.

استاد به این نکته توجّه می دهند که ائمّه: در کلام خویش گاهی برای نفی این دیدگاه که مراد از «اهل الذکر» یهودند، استدلال فرموده اند و گاه قائلان به این قول را لعن و تکذیب و یا سؤال از یهود را سؤال از جهّال معرفی کرده اند. در کلام ائمّه: ضمن تأکید بر مسئول بودن ائمّه: مسئولیّت علمی هر شخص و گروه دیگری به شدت رد شده است.

استاد همچنین تاکید می کنند که قرآن از دروغ پردازی، تخریب و کتمان حقایق توسط یهود، پرده برداشته و ائمّه: از روح برتری جوئی و مبارزۀ فرهنگی یهود خبر داده و مسلمین را از مکر آنان بر حذر داشته اند. ایشان معتقدند که حدیث شریف منزلت علاوه بر بیان مقام و منزلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشاندهندۀ تکرار تاریخ جنایات یهود علیه رسالت و وصایت است.

ترسیم نقشۀ یهود برای مصادر ۀ عنوان «اهل الذکر»

استاد یادآور می شوند که یهود به خاطر دشمنی با پیامبران، به ویژه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این شبهه را در جامعه مخاطبان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پراکندند که فرستادۀ خدا باید فرشته باشد، غذا نخورد یا عمر جاودان داشته باشد، و سپس القا کردند که برای رفع شبهه، مسلمانان باید به یهود و نصاری مراجعه کنند. امّا روشن است که

ص: 72

توقع پاسخ صحیح به این شبهه از سوی طراحان آن خطاست؛ حتی اگر طراح شبهه، مشرکین حجاز و غیریهود باشند باز هم رجوع به آنان که کینه، حسادت و دشمنی دیرینی با پیامبران علی نبینا و آله و علیهم السلام دارند، بی مورد است.

با تفقّه در آیات مربوط به یهود روشن می شود که این قوم، گمراه و گمراه کننده اند. به طوری که گمراهی نصاری نیز از یهود سرچشمه می گیرد و موافقت مسیحیت با صهیونیسم گواه این مدعاست. در اسلام نیز مذاهب باطل، مثل وهّابیّت و تصوف، با واسطه یا بی واسطه، در بدو امر یا در تکمیل و رشد به یهود مربوط می شوند. گاه عمّال یهود با عناوینی دینی و حوزوی در مراکز تفقّه و تحقیقات شیعه نفوذ می کنند و به میدان عقاید اسلامی می آیند و یا با چهرۀ دانشگاهی و به نام روشنفکری علیه ولایت و امامت مبارزه می کنند.

استاد سپس به برگزاری نکوداشت صوفیّه انتقاد کرده و برخی مطالب یکی از کتاب های منتشر شده در این نکوداشت را به نقد کشیده اند.

بازگشت به بحث دربارۀ آیۀ سؤال و نقد دیدگاه برخی مفسران

سیر مباحث دوباره به بحث پیرامون آیۀ سؤال باز می گردد و استاد یادآور می شوند که رجوع به عالم خبیر در هر کاری، دستور عقل است و آیۀ سؤال در حقیقت عالم خبیر در دین را به ما معرفی می کند، درنتیجه عاقل سلیم النفس با دو بال عقل و وحی به سوی اهل بیت: حرکت می کند. ایشان سپس به نقد دیدگاه بعض اصولیین می پردازند که آیۀ سؤال را بیانگر لزوم رجوع به هر عالم خبیری می داند و یهود را از مصادیق «اهل الذکر» معرفی می کند و معتقد است که چون سؤال مورد نظر آیۀ شریفه دربارۀ فرشته بودن پیامبران است، پس مراد از «اهل الذکر» در این آیه

ص: 73

علمای یهود و نصاری هستند!

استاد نشاندن غیرمعصوم را در کنار معصوم با عباراتی همچون مرحله کامل و مصداق شاخص و... بی دلیل و باعث سرگردانی متفقّهینی می دانند که علی رغم پرداختن به تفسیر قرآن، از تفاسیر اهل بیت: ذیل آیات الولایة بهره نبرده اند و با تعمیم مصادیق، برای مقامات اهل بیت: شریک قائل می شوند. ایشان در ادامه برای نمونه، دیدگاه صاحب تفسیر نمونه را دربارۀ آیۀ «امة وسطاً»(1) و آیۀ «شاهد»(2) مطرح و نقد کرده اند. سپس یادآوری می کنند که اشتباه کاریهایی که در تفاسیری مثل تفسیر نمونه وجود دارد موجب سوء استفاده دشمن می شود به ویژه اگر حوزویان در برابر این اشتباهات ساکت باشند و اینگونه تفاسیر را نقد و بررسی نکنند.

در ادامه، معرفی یهود به عنوان «اهل الذکر» با استناد به سیاق آیه، مورد مناقشه قرار گرفته و تأکید شده است که ظهور سیاقی نمی تواند در برابر قرینه ایستادگی کند. برای تثبیت و روشن تر شدن این مطلب نیز به غلط بودن استناد به سیاق در تفسیر آیۀ «تبلیغ»(3) و آیۀ «تطهیر»(4) اشاره شده است.

تأکید مجدد بر کم کاری حوزه در اعتقادات و نقد دیدگاه تفسیر قرآن به قرآن

در سیر مباحث بار دیگر نمونه هایی از انحرافات عقیدتی در حوزه، ذکر و بر لزوم اهتمام به تفقّه در اعتقادات و مقدم داشتن آن بر فروع در حوزه تأکید شده است. استاد همچنین با یادآوری توجّه داشتن مرحوم علامه طباطبایی به روایات

ص: 74


1- - سوره بقره (2)، آیه 143.
2- - سوره هود (11)، آیه 17.
3- - سوره مائده (5)، آیه 67.
4- - سوره احزاب (33)، آیه 33.

معصومین:، قول ایشان مبنی بر عدم لزوم مراجعه به بیان احدی حتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در فهم معانی آیات را نقد کرده و با این مقدمه به طرح و نقد دیدگاه صاحب المیزان درباره آیۀ سؤال پرداخته اند.

نقد نظر صاحب کتاب ا لمیزان در تفسیر آیۀ «سؤال»

صاحب المیزان معتقد است با قطع نظر از مورد آیه، اهل بیت: مصداق «اهل الذکر» هستند امّا با در نظر گرفتن مورد آیه، مصداق «اهل الذکر» اهل کتاب، به ویژه یهودند، زیرا شبهه انداز، دشمنی است که سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب و پیروان او را نمی پذیرد، پس پاسخگو هم باید دشمن باشد تا او قبول کند!

استاد در پاسخ می گویند:

این مطلب به نظر ما قابل قبول نیست، زیرا اگر دشمن از گروه «فی قلوبهم مرض» است که فصل خصومتش «فزادهم الله مرضاً» است، یعنی پاسخگو هر که باشد قبول نمی کند، و اگر لایق هدایت است که بدون شک از هادی الهی، بهتر بهره مند می گردد.

پیوند دادن آیۀ سؤال با برخی آیات دیگر برای تحکیم مطلب

در ادامه برای تحکیم این مطلب که مراد از «اهل الذکر» اهل بیت: هستند، آیۀ سؤال به آیات «من عنده علم الکتاب»، «شاهد منه» و «انه لذکر لک و لقومک» پیوند خورده و تأکید شده است که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) صاحب علم کتاب و شاهد رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس تنها ایشان و اوّلاد معصومینشان: شأنیت و شایستگی دفاع علمی از مقام رسالت و حقانیت شریعت را دارند و خدای متعال نیز با تعبیر «کفی بالله» بر بی نیازی از مراجعه و سؤال از غیر معصومین: تأکید فرموده

ص: 75

است.

برر سی چند قول دیگر در تفسیر آیۀ سؤال

استاد یادآور می شوند که قرآن خود را برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و قوم آن حضرت، که به تصریح روایات، اهل بیت: هستند، «ذکر» معرفی کرده است. پس تنها اهل بیت: «اهل الذکر» و مسئول هستند. ایشان سپس قول صاحب المیزان، صاحب مجمع البیان و مرحوم علامه مجلسی را در تفسیر این آیه مطرح و بررسی کرده اند.

در ادامه نیز مطالبی از مرحوم آیة الله سید علی بهبهانی(قدس سره) در تفسیر آیۀ شریفه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب» مطرح و مباحث پیرامون آیات مذکور جمع بندی شده است. پس از آن استاد به لزوم توجّه به روایات تأکید فرموده اند و آن گاه دیدگاه صاحب تفسیر نمونه و نظریه صاحب المنهج القویم را دربارۀ آیۀ سؤال به تفصیل نقل و نقد کرده اند.

بحث پیرامون آیۀ سؤال با ذکر مطالب مفصلی از کتاب لوامع صاحبقرانی، کتاب مصباح الهدایة و طرح تفصیلی دیدگاه مرحوم علامه سید هاشم حسینی تهرانی پی گرفته شده است.

اشاره به برخی روایات اهل سنّت و طرح دیدگاه دو مستبصر پیرامون آیۀ سؤال

در ادامه مباحث روایاتی از برخی منابع اهل سنّت نقل شده که براساس آنها اهل بیت: مصداق «اهل الذکر» هستند. همچنین ذیل عنوان «نظریۀ یک مستبصر شهیر» دیدگاه آقای محمّد تیجانی سماوی مطرح شده است. آقای تیجانی معتقد است که آیۀ سؤال نازل شده تا اهل بیت:؛ یعنی پنج تن آل عبا و نُه نفر از فرزندان معصوم حضرت سیدالشهداء:، را معرفی کند. وی برای احتجاج با مخالفان با ذکر

ص: 76

سند به اعتراف برخی اندیشمندان و مفسران سنّی به نزول آیۀ سؤال دربارۀ اهل بیت: اشاره کرده است. آقای تیجانی همچنین به طور مستدل به ردّ دیدگاهی می پردازد که یهود و نصاری را مصداق «اهل الذکر» می داند.

بعد از طرح دیدگاه آقای تیجانی، نظر یک بانوی مستبصره نیز به نقل از کتاب ولایت اهل البیت: فی القرآن و السنة، تألیف حسینة حسن الدریب مطرح شده است. این بانو نیز همچون آقای تیجانی در اثبات این معنا که مراد از «اهل الذکر» اهل بیت: است به بحث و استدلال پرداخته و با استناد به روایات و ارائه دلائل متقن با مخالفان احتجاج کرده است.

تأکید مجدد بر نقش ائمّه در مبارزه با فکر یهود و لزوم مراجعه به اهل بیت(سلام الله علیهم) برای تفقّه در دین

پس از بحث تفصیلی پیرامون آیۀ سؤال استاد مجدداً به همکاری منافقین و یهود برای ایجاد تفرقه و مبارزه علیه اسلام اشاره می کنند و یادآور می شوند که خدای متعال برای حفظ دین اسلام و مکتب قرآن در برابر کینه توزی و حسدورزی یهود و ایادی او عترت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان کهف و حافظ در کنار قرآن قرار داده و بدین گونه از شریعت مقدسه نگهبانی کرده است.

حدیث ثقلین یادآور و بلکه امرکننده به این معناست که معارف و مقاصد قرآن را باید از عترت فرا بگیریم. لذا خداوند قرآن را فقط برای مؤمنان شفا و رحمت و برای مخالفان اهل بیت: مایۀ خسران معرفی می کند، زیرا مؤمنان با اعتقاد به ولایت و امامت، قرآن را با عترت: تفسیر می کنند. به علاوه در جانب تکوین نیز، نظر کیمیا اثر عترت: شرط توفیق و پیروزی مفسّر و متفقّه در قرآن است. پس هیچ کس بدون هادی آسمانی به حقیقت

نمی رسد و تفسیر قرآن بدون مبین الهی ممکن

ص: 77

نیست.

پرداختن به تفسیر آیۀ شریفۀ «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»

استاد با این مقدمات به سراغ تفسیر آیۀ شریفۀ «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» می روند و پس از ذکر چند روایت از منابع اهل سنّت در ذیل این آیه، که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را اعلم به قرآن و تأویل آن معرفی کرده اند، بیان علامه بلاغی(قدس سره) را دربارۀ تفسیر این آیۀ شریفه مطرح می سازند.

علامه بلاغی دیدگاه مفسرانی را که «واو» را در «و الراسخون فی العلم» «واو» استیناف گرفته اند، نقد کرده و با ارائۀ دلائلی به اثبات این مدّعا پرداخته که «واو» در «و الراسخون فی العلم» «واو» عاطفه است.

استاد بعد از نقل و تبیین دیدگاه علامه بلاغی، برخی از آثار و پیامدهای نفی علم تأویل قرآن از اهل بیت: را بیان می کنند و سپس به اثبات عالم بودن اهل بیت: به تأویل قرآن می پردازند. همچنین یادآور می شوند که نفی علم به ذات خداوند، و ترک تعمق در این زمینه، که رسوخ در علم معرفی شده است، نه از باب تقصیر، بلکه از باب قصور امکانی است؛ پس راسخون در علم ضمن عالم بودن به تأویل قرآن و آگاهی از اسرار و بواطن کلام الهی به قصور در علم به ذات حق تعالی معترفند.

در ادامه همین بحث، قرآن غنچه ای معرفی شده که شکوفائی و عطرافشانی آن مشروط به تابش آفتاب ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت: است، درنتیجه کسانی که از نظام ولایت بیرونند، از فهم واقعی قرآن محروم و در رسیدن به رضایت الهی ناموفق اند.

ص: 78

تأکید بر ا حتیا ج قرآن به مبیّن ا لهی

استاد تأکید می کنند که براساس آیه 44 سورۀ مبارکۀ نحل، قرآن مبیّن می خواهد و با این استدلال که قرآن نور است و برای روشن شدن، به نور دیگری نیاز ندارد، نمی توان نیاز قرآن به مبین را نفی کرد؛ زیرا عوامل متعددی مانع بهره مندی غیرمعصوم از نور کتاب خدا می شود. چنان که کِندی علی رغم نور بودن قرآن به نوشتن کتاب «تناقض القرآن» اقدام کرده است. پس قرآن کتاب طب است و تبیین و حتّی ترجمۀ آن باید با نظر طبیب آسمانی صورت گیرد.

اهل بیت: حافظ قرآن و مفتاح و میزان علوم و اسرار قرآن کریم هستند، به همین جهت ما به معرفت یابی نسبت به اهل بیت: امر شده ایم. به عبارت دیگر عدم شناخت اهل بیت: به معنی عدم شناخت قرآن و نرسیدن به حیات طیّبه و رستگاری است. چنان که در احادیث نیز تصریح شده است، نجات انسان از مرگ جاهلی در گرو شناخت امام و حجت الهی است.

استاد با بیان این نکته که قرآن و عترت مرآت یکدیگرند، راه شناخت امام را مراجعه به قرآن می دانند و معتقدند که اوصاف امام الهی به گونه ای روشن در قرآن بیان شده است به این صورت که، امام فصل الخطاب، قاطع و به دور از عوامل تحیّر است. اوصاف ذکر شده برای ائمّه: منحصر به ایشان است و احدی را نباید و نمی توان با آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین مقایسه و ویژگی های آن بزرگواران را به دیگران تعمیم داد.

استاد همچنین با اشاره به برخی پیامدهای ناگوار تعمیم آیات ولایت به مکر و سیاست یهود در این زمینه تذکّر می دهند و نمونه هایی از تبلیغات شیطانی یهود را

ص: 79

مطرح می سازند.

در پایان این بخش نیز آمده است:

از آنچه گذشت، اجمالاً اهمیّت اصول عقائد خاصّه شرط توحید، یعنی ولایت و امامت هداة مهدیّین: معلوم گردید.

اگرچه در این کار مهم و اهم اصول، کم کاری شده است، ولی بعضی علمای شیعه و مرزبانان عقائد حقّه به شرح و بیان عقائد پرداخته و از حقائق دین و مکتب معصومین: دفاع نموده اند.

طالب فقه فروع شرعیّه، قبل از پرداختن به تحصیل اصول فقه باید به تحصیل اصول عقائد بپردازد و از کتبی که علماء در این باب نوشته اند استفاده کند.

انتقاد به کم لطفی برخی در حق مرزبانان عقاید

استاد همچنین بر وجوب تفقّه در علائم ظهور و اهتمام ویژه به آیات ولایت و نیز بر نقش و تأثیر القاء دشمنان دین در سستی و کم کاری نسبت به اصول عقائد، به ویژه شناخت امام عصر(علیه السلام)، تأکید می کنند. ایشان با انتقاد به کم لطفی برخی در حق مرزبانان عقاید، عامل اصلی این کم لطفی ها را دشمنان ولایت و امامت دانسته اند که باواسطه یا بی واسطه افراد ساده لوح را فریب می دهند تا به بهانۀ دفاع از فقه و فقاهت به مرزبانان عقائد بتازند!

استاد بی توجهی به اخلاق را عامل دیگری می دانند که زمینه ساز اهداف دشمن در مبارزه با مدافعان حریم عقاید می شود. ایشان ضمن تذکّر به این نکته که درس اخلاقی که مبدأش آیات و روایات وختامش ذکر و روضه مصائب اهل بیت: باشد، مفید و مؤثّر است، نمونه هایی از بی اخلاقی هایی را ذکر می کنند که ثمرۀ دوری از

ص: 80

تعالیم اهل بیت: و هم آغوشی با صوفیان عارف نماست.

ذکر و بررسی علل کم توجّهی به عقاید در حوزه ها ی علمیّه

استاد در ادامه به مناسبت به بررسی علل استهزاء مجالس توسّل و طعن بر مجالس اهل بیت: می پردازند و ارتباط این امور با منع حدیث و حدیث سوزانی خط سقیفه را تشریح می کنند. ایشان برای کم توجهی به عقاید در حوزه و کمبود فقیه در موضوع عقاید پنج علّت ذکر می کنند:

1- بی توجّهی به آیات و روایاتی که وظیفه مردم را در قبال ولایت و امامت بیان می دارد، از جمله آیۀ شریفۀ (نفر) و مدلول (اوّلی) آیه نفر که در جهت تفقّه در اصول عقائد خاصه ولایت و مهدویّت است.

2- تحقیر مباحث ولایت و مهدویّت با القاء دشمنان دانا و فریب خوردن دوستان نادان.

3- بی توجّهی به تاریخ دشمنان دیروز و استعمارگران امروز.

4- فرار از مسئولیّتهای ناشی از طرح مباحث عقیدتی بویژه مباحث ولایت و مهدویّت.

5- بی توجّهی نسبت به اولویّت ها، ضرورتها و احتیاجات علمی، تحقیقی و تبلیغی حوزه.

استاد سپس به توضیح موارد پنجگانه می پردازند و در تبیین مورد پنجم یادآور می شوند که اگر معتقدات حوزویان با ادلّه همراه نشود و دچار ضعف گردد به کل جامعه آسیب عقیدتی وارد می شود. همچنین تأکید می کنند که صرف علم به فروع شرعیّه پاسخگوی مسائل جوامع بیگانه نیست و در آن جوامع باید از اصول عقائد و

ص: 81

امتیازات تشیع سخن گفت و انحرافات و کمبودهای سایر ادیان و مذاهب را تشریح کرد زیرا در پرتو پرداختن به مسائل اعتقادی و توجّه دادن به ولایت اهل بیت: است که حق جویانِ مستعد، هدایت می یابند، درنتیجه تفقّه در اصول عقائد بر تفقّه در مسائل فرعیّه تقدم رتبی دارد و باید در اولویّت باشد. ایشان با یادآوری مجدد پیامدهای ناگوار بی توجّهی به فقه عقاید تأکید می کنند که شناخت فروع شرعیّه در رتبه دوم قرار دارد و بعد از شناخت اصول دین و آشنایی با بزرگی و صاحب اختیاری حجج رب العالمین، نوبت به شناخت فروع شرعیّه و مسائل مربوط به آن می رسد.

بحثی دربارۀ مقدمات تفقّه در مسائل شرعیّه

استاد در پایان این بخش بحثی نیز دربارۀ مقدمات تحقیق و تفقّه در مسائل شرعیّه فرعیّه مطرح می سازند و به تشریح مبدأ تأسیس اصول فقه و غایت و هدف آن می پردازند و فرق استنباط احکام از اصول متخذ از قرآن و سنّت با روش عامّه، یعنی قیاس و تفسیر به رأی را بیان می کنند.

ذکر آیات و احادیث باب 9 از «ابواب الآیات النازلة فیهم» از کتاب الامامة بحارالانوار

در انتهای کتاب نیز آیات و احادیث در «باب أنهم: الذکر، و اهل الذکر، و انهم المسئولون، و أنه فرض علی شیعتهم المسأله، و لم یفرض علیهم الجواب» به همراه تفسیر آیات و بیانهای مرحوم علامه مجلسی(قدس سره) ذیل روایات از کتاب شریف بحارالانوار، جلد 23، نقل و سپس ترجمۀ آنها ذکر شده است.

ذکر شعری از حاج آقا امیر ایزدی همدانی (دام عزّه)

حسن ختام این مجموعۀ شریف نیز اشعار بلند و رسائی از شاعر اهل بیت:، جناب استاد امیر ایزدی همدانی (دام عزّه) است که آیۀ سؤال را در آیینۀ شعر به تصویر کشیده است.

ص: 82

در پایان از کلیۀ دانشورانی که در آماده سازی اثر حاضر همکاری داشتند، خاصه محقق گرامی جناب آقای دکتر اصغر غلامی (دام عزّه) تشکر و قدردانی می شود. امید است این اثر برای حوزویان و دانشگاهیان و همۀ متفقّهان در اعتقادات سودمند باشد.

مجمع مطالعات و تحقیقات مسائل امامت و مهدویّت

رجب المرجب 1436 ه . ق

ص: 83

ص: 84

مقدمۀ استاد

ص: 85

ص: 86

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام بر دژ امامت و حرم امن مهدویّت

سلام بر حصن حصین و بنای استوار و اقوم الهی، که قرآن مردم را به سوی آن هدایت می کند.(1)

دژی که بر کاملترین نقشه، بدست اکمل انسانها ساخته شده و همۀ نیازهای پناهندگان را با تمامی نعمتی که دارد برآورده می نماید.(2)

ص: 87


1- - قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدی لِلَّتی هِی أَقْوَمُ وَ ...»، سوره اسراء (17)، آیه 9. ... عن ابی عبدالله(علیه السلام) فی قول الله تعالی : «اِنّ هذا القرآن...»، قال: «یهدی الی الامام». ... عن ابی جعفر(علیه السلام) «ان هذا القرآن یهدی...» قال: «یهدی الی الولایة»، البرهان، ج4، ص540. «ان الکتاب لمّا کان هادیاً الی جمیع مایحتاج الیه المتقون و المؤمنون، فمن اهم مظاهر الهدایة و اعظمها حاجة هی الهدایة الی الخلیفة النبی 6 فان لم یهد الیه لم یکن هدی للمتقین و...» راجع: المنهج القویم فی اثبات الامامة من الذکر الحکیم، تألیف فقیه عظیم الشّأن، آیة الله السید محمد رجائی موسوی (دام ظله).
2- - قال الله تبارک و تعالی: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دیناً»، مائده (5)، آیه 3، راجع: البرهان، ج2، ص372 الی ص 398، این دژ کامل، دژ ولایت و امامت است.

سلام بر پناهگاه بشر که با ارکانی قوی بنا شده و به اذن خداوند متعال، رفیع ترین خانۀ امن(1) برای بشریّت است.

سلام بر محمّد خاتم پیامبران(صلی الله علیه و آله و سلم) و بر عترت طاهرین ایشان: و لعن بر اعداءشان.

اهل اطّلاع می دانند که دشمنان اسلام برای نابودی دین مبین و شریعت خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله و سلم)، مبارزه با ولایت و امامت و حذف اعتقادات شیعه اثنی عشریه را دنبال می کنند.

دستگاههای جاسوسی دشمنان دولت کریمۀ عترت: یعنی «بنی اسرائیل» دیروز و «صهیونیست» امروز خوب فهمیده اند که علّت مبقیۀ دین اسلام و عامل جاودانگی قرآن، ولایت، ارشاد و هدایت اهل بیت: می باشد.(2)

آنان با مطالعۀ کتب سماوی قبل و دقّت در آیات قرآن و روایات فریقین می دانند، امامت حضرت ابراهیم(علیه السلام) بعد از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، در عترت طاهرین: باقی و بوسیله حکومت و رهبری حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اوج عظمت ظاهری و

ص: 88


1- - قال الله تبارک و تعالی: «فیهِ آیاتٌ بَیناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»، سوره آل عمران (3)، آیه 97، راجع: البرهان، ج2، ص71، و قال تبارک و تعالی: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً»، سوره ابراهیم (14)، آیه 35؛ راجع: البرهان، ج4، ص335، این پناهگاه امن، ولایت و امامت است.
2- - [در حال حاضر در 25 دانشگاه در آمریکا و کانادا، درس مطالعات اسلامی تدریس می شود ولی استادان و معلّمان همه یهودی هستند و 80 اسرائیلی!!!...] خاورشناسی توطئه ی خاورشناسان، نوشته ی مریم جملیه، ترجمه ی غلامرضا سعیدی؛ جمله ی مذکوره از مقدمه ی مترجم است: نقل از کتاب شهید مطهر افشاگر توطئه، ص224، نوشته ی دانشمند متتبع مرحوم استاد ابو الحسنی(منذر) 1.

باطنی خود می رسد.

ناگفته نماند که این دانستنیها را دشمنان برای بقاء خود و حکومتشان کسب کرده، تلاششان در جهت اطلاع یابی از تشیّع و مکتب غنی اهل بیت: برای خدا و رسیدن به معارف الهیّه نبوده و نیست.

آنها با حسادت و استکبار فراوان، پای نابودی علّت مبقیه دین و حافظ اسلام یعنی ولایت و امامت ائمّۀ اطهار: ایستاده اند.

البته دشمنان، حماقت به خرج می دهند و از این نکته غافل می شوند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی:، از باطن آلوده و شیطانی آنها خبر داده و بوسیلۀ ارشادات الهیّه، فقهای دین و مرزبانان ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را آمادۀ مبارزه با آنان نموده اند.

براستی دشمنان عترت طاهرین:، علیرغم آگاهی هایی که دارند، بسیار نادان اند.

آنان بارها و بارها، در طول قرون و اعصار، در این میدان شکست خورده و بحول الله تعالی به ذلّت کشیده شده اند، ولی باز جاه طلبی، هوای نفس و نادانی آنها به باطن حقانیّت دین و عترت طاهرین: باعث شده، در جنگ تسلیحاتی و بیشتر فکری و فرهنگی علیه دین و پیشوایان آن تلاش نمایند.

در واقع دشمنان دین، از عظمت منطق اسلام و بزرگی دستورات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)و عترت طاهرین: ایشان با خبرند امّا چون اهل ایمان نیستند و دل به خدا و جهان غیب نداده اند، از بسیاری از حقائق و واقعیّت های غافلند، همین کور دلی را اینان نسبت به نگهبانان اسلام و مکتب ولایت یعنی فقهاء شیعه دارند، آنها فقهای شیعه را خوب می شناسند و بارها از این مرزبانان عقائد حقّه، شکست خورده اند ولی باز در

ص: 89

اثر قدرت طلبی و کوردلی به میدان مبارزه آمده، هر روز با عنوانی تازه و ظاهری آراسته علیه اصلِ هدف فقهاء و مراد آنان یعنی ولایت و مهدویّت فعالیت می کنند.

شناخت راه

قرآن کریم و روایات معصومین:، در مورد صراط مستقیم و خط اوّلیاء الله، بیانات بلند و اطلاع رسانی کافی دارند.

این دو ثقل بزرگ الهی پیرامون خط دشمنان دین نیز افشاگری نموده و جامعۀ مسلمین و شیعیان راستین را از فریب و نیرنگ آنان هشدار و انذار می نمایند.

مسلمانان در هر نمازی که می خوانند بوسیلۀ سورۀ حمد، اجمالاً به فقه اوّلیاء الله و راه آنان و به شناخت خطوط انحرافی مرور می کنند.

طالب فقه تفقّهش از سورۀ حمد آغاز می گردد، و با عمل به دستور «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1) به بالاترین شناخت نسبت به «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»، «مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» و «ضَّالِّينَ» می رسد.

از امیرالمؤمنین(علیه السلام) منقول است که فرمودند:

«لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ».(2)

در عبادتى كه تفكّر نباشد خيرى نیست.

ص: 90


1- - سوره توبه (9)، آیه 122، البرهان، ج 3، ص518، این آیه از آیات ولایت و امامت است.
2- - بحارالانوار، ج2، ص49.

از امام کاظم(علیه السلام) منقول است که فرمودند:

«إِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَوَاكِبِ»(1)

برترى فقیه و فردی که دين را می فهمد بر فرد عابد، همچون برترى خورشيد بر ستارگان است.

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که فرمودند:

«فَقِيهٌ وَاحِدٌ أَشَدُّ عَلَى الشَّيْطَانِ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ».(2)

تحمّل یک فقیه براى شیطان از هزار عابد سخت تر است.

حکمت یا معرفت الحجّه

در بین جامعۀ اسلامی فقط فقهای عظیم الشّأن شیعه هستند که بیشتر و بهتر از دیگران به امر تفقّه و دستورالعمل آیۀ شریفۀ «نفر» توجّه و عمل نموده اند. فقهای شیعه که خود مبلّغ تفقّه و راهنمایان این امر عظیم می باشند، در اثر تفقّه و مطالعۀ دقیق پیرامون ولایت و مهدویّت، به مفتاح بصیرت و مدینۀ حکمت دست یافته، عامل به آیۀ شریفۀ «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً»(3) شده، گوی سبقت را در بصیرت و حکمت یعنی معرفت حجج الهیّه از دیگران ربوده اند.

مگر نه اینست که خدای متعال می فرماید:

ص: 91


1- - همان، ص19.
2- - همان، ص25.
3- - سوره بقره (2)، آیه 148؛ البرهان، ج1، ص349، این آیه پیرامون ولایت و مهدویت است.

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً»(1)

و مگر روایات، حکمت را به «معرفة الحجّة» معنا و تفسیر نکرده است؟(2)

و مگر مودّت و معرفت اهل بیت: موضوعیّت(3) نداشته، اساس اسلام و فوق کل عبادات محسوب نمی شود؟

مگر امام صادق(علیه السلام) نمی فرمایند:

«لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(4)

هر چيزى را اساس و پايه اى است و پايۀ اسلام محبّت ما اهل بيت است.

و نیز

«إِنَّ فَوْقَ كُلِّ عِبَادَةٍ عِبَادَةٌ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَفْضَلُ عِبَادَةٍ».(5)

بالاتر از هر عبادت عبادتى است و محبّت ما اهل بيت بهترين عبادت است.

آگاهی به خط دشمنان دین

فقهای شیعه با تفقّه در آیات قرآن خاصّه آیات ذمّ یهود و نصاری خط دشمنان

ص: 92


1- - سوره بقره (2)، آیه 269، ترجمه: (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) می دهد، و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانی داده شده است.
2- - البرهان، ج1، ص563؛ شواهد التنزیل، ج1، ص253، ... عن ابن عباس فی قوله تعالی: ... یعلمهم الکتاب و الحکمة، قال: الکتاب القرآن و الحکمة ولایة علی بن ابیطالب(علیه السلام).
3- - در این موضوع آینده سخن خواهیم داشت. انشاء الله تعالی
4- - الكافی، ج2، ص46، ح2.
5- - بحارالانوار، ج27، ص91، ح48.

دین را خوب می شناسند.

آنها با تعلیم از سورۀ حمد و شناخت اجمالی «مغضوب علیهم» به جستجوی کامل دربارۀ یهود می پردازند و پروندۀ آنها را نه از صدر اسلام، بلکه از زمان پیامبران گذشته تا به امروز تحت توجّه و بررسی قرار می دهند.

قرآن می فرماید:

«وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ».(1)

«عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ: كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ، كُلَّمَا أَرَادَ جَبَّارٌ مِنَ الْجَبَابِرَةِ هَلَكَةَ آلِ محمّد قَصَمَهُ اللَّهُ».(2)

جابر از حضرت باقر(علیه السلام) دربارۀ آيه ی:« كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ»، هر وقت آتشى براى جنگ افروزند خدا خاموش مي كند. فرمودند: هر يك از ستمگران كه بخواهد به كشتار آل محمّد دست بزند خدا او را نابود مى كند.

فقیه در پی شناخت «ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ» که مورد غضب دشمنان اسلام است حرکت می کند و پیرامون علّت آتش افروزی اعداء و فسادانگیزی آنها تفقّه می نماید و به نتیجه می رسد.

آیا نتیجه چه می شود؟

ص: 93


1- - سوره مائده (5)، آیه 64.
2- - بحارالانوار، ج9، ص198، ح50 و ج 24، ص309، ح11؛ تفسیر القمی، ج 1، ص171.

قرآن می فرماید:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ».(1)

«ما اُنزِلَ» چیست که بر یهود و نصاری نازل شده و باید اقامه گردد؟

چه دستورالعمل مهمی بر آنان نازل گشته که اقامۀ آن برکات داشته است؟

در حدیث حضرت امام باقر(علیه السلام) نقل شده، که آن مهم «ولایت» بوده است.(2)

باز قرآن می فرماید:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ».(3)

در مورد این قسمت از آیۀ شریفه:

ص: 94


1- - سوره مائده (5)، آیه 66، ترجمه: و چنانچه آنها به دستور تورات و انجیل خودشان و آنچه که از سوى پروردگارشان به سوى آنها نازل شده قیام مى كردند، البته از هر گونه نعمت از بالا و پایین برخوردار مى شدند، (لیكن) برخى از آنان مردمى میانه رو و معتدل، و بسیارى از آنها بسى زشتكار و بد عملند.
2- - الكافی، ج 1، ص413، ح6؛ بصائر الدرجات، ج1، ص76، ح2؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص330، ح149.
3- - سوره مائده (5)، آیه 68، ترجمه: (اى پیغمبر) بگو: اى اهل كتاب، شما ارزشى ندارید تا آنكه به دستور تورات و انجیل و آنچه كه به شما از جانب خدا فرستاده شده قیام كنید. و همانا قرآنی كه به تو از سوى پروردگارت نازل شد (به جاى آنكه به آن ایمان آرند) بر كفر و سركشى بسیارى از آنان خواهد افزود، در این صورت (تو اى پیغمبر) بر حال كافران نباید تأسّف خورى.

«... وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ»

از حضرت امام باقر(علیه السلام) منقول است:

«هِيَ وَلَايَتُنَا»(1)

و در مورد

«وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً »

حضرتش می فرماید:

«هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)».(2)

پس غیر از ادلّۀ تاریخی و حدیثی منقول از فریقین پیرامون آیۀ شریفۀ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...»(3) فقیه و متدبّر در قرآن کریم بر اینکه «ما انزل» ولایت و امامت است، دلیل داشته، اقامۀ برهان می نماید.

فقهای شیعه می دانند بعد از توحید اوّل چیزی که از طرف حق تعالی نازل شده است و بر تمام «احکام» تقدّم رتبی دارد، مسئلۀ ولایت و امامت است.

آنان به فساد انگیزی و ستمگری معاندین، خاصّه، یهود، آگاه بوده، می دانند که این مخالفتها، به صدر اسلام منحصر نمی شود و به دشمنی با «ما انزل» یعنی ولایت و امامت در ازمنۀ سابقه بر می گردد.

ص: 95


1- - مختصر البصائر، ص203.
2- - بصائر الدرجات، ج1، ص74، ح8.
3- - سوره مائده (5)، آیه 67.

فقهای شیعه با تدبّر در آیۀ:

«يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(1)

و آیۀ:

«يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ»(2)

حتّی به نوع روش مخالفین اسلام در براندازی علّت مبقیۀ این مکتب الهی، آگاهی داشته و برای مبارزه با «تحریف» و «اخفاء» حقائق سعی و تلاش دارند.

می دانید پیشگیری مقدّم بر درمان است، فقهای شیعه برای پیشگیری و مبارزه با مرض تحریف و اخفاء حقائق، مردم را به آیاتی مثل:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى اوّلياءَ بَعْضُهُمْ اوّلياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(3)

ص: 96


1- - سوره مائده (5)، آیه 13، کلمه و کلمات ائمّه ی معصومین : می باشند و اسامی آن حضرات در تورات و انجیل بیان گردیده ولی یهود و نصاری، دست به تحریف زده عَلَم مخالفت را با این بزرگواران برداشتند. راجع «مصقل صفا» نوشته ی علامه میر سید احمد علوی عاملی، با گفتاری از: پرفسور «هانری کربن».
2- - سوره مائده (5)، آیه 15، ترجمه: اى اهل كتاب! تحقیقاً رسول ما به سوى شما آمده كه حقایق و احكام بسیارى از آنچه از كتاب آسمانى را پنهان مى دارید براى شما بیان مى كند و از سرِ بسیارى (از خطاهاى شما) در مى گذرد. همانا از جانب خدا براى (هدایت) شما نورى (عظیم) و كتابى آشكار آمد. البرهان، ج2، ص418، نور، پیامبر 6 و ائمّه : هستند.
3- - سوره مائده (5)، آیه 51، ترجمه: اى اهل ایمان! یهود و نصارى را به دوستى مگیرید، آنان بعضى دوستدار بعضى دیگرند، و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستى كند به حقیقت از آنها خواهد بود همانا خدا ستمكاران را هدایت نخواهد نمود.

و

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ اوّلياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(1)

توجّه می دهند و برای درمان این مرض فرهنگی، با تدریس، نوشتن کتاب و خلاصه دفاع از دین و مبارزه با افکار ضد ولایت و مهدویّت که به اَشکال مختلف در جامعه ظاهر می گردد، مثل افکار التقاطی، عرفان نمایانه، روشنفکر مآبانه و مخالف با شعائر مودّت، به وظیفۀ خود عمل می نمایند.

هر لحظه به شکلی

مخالفین ولایت و معاندین امامت، یعنی یهود با زمینه سازی منافقینِ دیروز و امروز برای فریب مردم و گرمی بازار خود، هر لحظه به شکلی در آمده، عنوان، لحن و طرز گفتار و تبلیغ خود را عوض می کنند.

یکی از فریبنده ترین این عناوین و اَشکال، عنوان مرجعیّت علمی در بین جامعۀ اسلامی است که آنها با جعل و دروغ برای خود درست کرده اند.

ص: 97


1- - سوره توبه (5)، آیه 23، ترجمه: اى اهل ایمان! شما پدران و برادران خود را نباید دوست بگیرید اگر كه آنها كفر را بر ایمان بگزینند، و هر كس از شما آنان را دوست گیرد چنین كسانى بى شك ستمكارند. تفسیر البرهان، ج3، ص385، قرآن کریم کفر به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را کفر به ایمان می خواند: و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله .... سوره مائده (5)، آیه 5، تفسیر البرهان، ج2، ص405.

فقهای شیعه با تفقّه در آیۀ شریفۀ «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»(1)، و تدبّر در روایات کثیره، مسئول علمی و عملی و مرجعیّت الهی در آیۀ شریفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) را فقط اهل بیت:، می دانند و بیدار تبلیغات «مُحّرِفین کَلِم»، «مغضوب علیهم» و بدتر از آنان منافقین و پیروان جبت و طاغوت، هستند.

ما در این دروس می گوئیم که آیۀ سؤال هیچ ربطی به یهود ندارد و «أهل الذکر» فقط اهل بیت: می باشند.

سدّ ابواب

فقهاء با تفقّه در آیات مربوط به علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: و تدبّر در روایاتی مثل «سد ابواب»(3) خود از سرچشمه علم و حکمت قرآن و عترت: استفاده کرده، حوزویان را فقط به این سرچشمه ارجاع می دهند.

فقهای شیعه، با دارائی بزرگ قرآن و عترت:، خود و حوزه های شیعه را بی نیاز از آراء فلاسفه و دستورات عرفان نمایانه می دانند و با هشدار جامعه، ابواب فرهنگی بیگانگان را مسدود می کنند.

ص: 98


1- - سوره زخرف (43)، آیه 44، تفسیر البرهان، ج7، ص131، این آیه پیرامون مرجعیت الهی اهلبیت: است.
2- - سوره نحل (16)، آیه 43، ما در مورد این آیه ی شریفه بحث خواهیم کرد.
3- - حدیث سد ابواب در کتب عامّه موجود است، فضائل الخمسه من الصحاح السته،( تألیف فقیه عظیم الشّأن آیة الله فیروز آبادی1) ج 2، ص182، طبق این حدیث شریف همه ی ابواب به مسجد مسدود گشت، الّا باب ولایت و امامت، یعنی عبادت باید با ارتباط به این خانه انجام گیرد، دستور ذکر و رکوع و سجود، فقط کار صاحب الولایة است و دستور غیر اهل بیت: مطاع نیست.

شرط توحید

فقهای شیعه در آیۀ شریفۀ «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»(1) تفقّه داشته، و با اعتقاد راسخ به شرط توحید، که ولایت و مودّت اهل بیت: است، با عبادت علمی و عملی(2) «مغضوب علیهم» و «ضالین» و پیروان «جبت» و «طاغوت» شدیداً مخالفت می کنند.

دو گفتار

قال العلامه السيّد علی البهبهانی(قدس سره):

«فاعلم أنها «ای الآية المذکوره» تدل علی اختصاص الامامة و الخلافة بمولانا اميرالمؤمنين(علیه السلام) و ابنائه الطاهرين سلام الله عليهم اجمعين، توضيح ذلک...»(3)

و قال العلامه، السیّد شهاب الدین النجفی المرعشی(قدس سره)، فی ربط ذیل الآیه بما قبلها:

«لا یبعد تعمیم الآلهه بحیث یشمل کل ما عبد من دون الله، فیشمل صنمی قریش»(4)

ص: 99


1- - سوره زخرف (43)، آیه 45، روایات ذیل آیه ی شریفه را به دقت نگاه کنید، آیه در مورد توحید است ولی روایات ذیل آیه پیرامون ولایت رسول خدا 6 و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تفسیر برهان، ج7، ص133؛ شواهد التنزیل، ج2، ص156.
2- - عبادت علمی یعنی پذیرفتن فرهنگ و افکار دشمنان دین و عبادت عملی یعنی پیروی از آنان در اَعمال و اخلاق.
3- - الامام علی(علیه السلام) من حبّه عنوان الصحیفة، آیت الله رحمانی همدانی1 بنقل از: مصباح الهدایة، ص184.
4- - همان، بنقل از هامش: احقاق الحق، ج3، ص146.

ترویج فرهنگ بیگانه، مکتب تراشی در برابر عقائد حقّه، حزب گرائی صوفیّه، تبلیغ جبت و طاغوت و مبارزه با شرط توحید، یقیناً یک نوع عبودیّت غیر توحیدی و همراه با شرک است.

إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهبا

ينجيك يوم البعث من ألم النار

فدع عنك قول الشافعي و مالك

و أحمد و النعمان أو كعب الأحبار

و وال أناسا قولهم و حديثهم

روى جدنا عن جبرئيل عن الباري (1)

اگر مذهب و را ه صدقی بخواهی

نجاتت دهد روز حشر و گواهی

برو دست از اهل طغیان تو بردار

شوند آل احمد برایت پناهی

کمی از زیاد

فقهای شیعه می دانند، آنچه از بزرگی بزرگان عالم، اهل بیت: به پیروان آنها

ص: 100


1- - بحارالانوار، ج 105، ص117.

رسیده، کمی از زیاد و قطره ای از اقیانوس و دریا است.

ظرفیتهای کم، افکار ناتوان، مردم نا مستعد و مهمتر وجود منافقین و ایادی یهود، در جامعه، باعث گردید خدا و رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) از کمالات آل عصمت: برای همه بیان نکنند و بعضی از آن کمالات را به صورت رمزی و سرّی بیان دارند.

«لَوْ لَا أَنْ يَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنْهُمْ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا إِلَّا قَامُوا إِلَيْكَ يَأْخُذُونَ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ فِي ذَلِكَ الْبَرَكَةَ».(1)

توصیف تو یا علی به دنیا نکنم با مردم پست شرح معنا نکنم

توصیف تو خوبست علی با زهرا با اهل، صفات بحر اخفاء نکنم

مگر آنچه در کمالات این خانواده در کتب سابقین و روایات آمده از گزند حوادث یعنی از خطر سرقت دزدان جهانی «یهود» و سقیفه نشینان در امان بوده است؟

چه خوب گفته اند که سه کس کمالات و فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) را آنطور که باید بیان نداشتند، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از ترس منافقین و افراد کم ظرفیّت، و دوستان از ترس، و دشمنان از حسد، و با این حال شرق و غرب عالم را بزرگی فضائلش پر کرده است.

ص: 101


1- - بحارالانوار، ج35، ص321، ح18؛ در پاورقی شواهد التنزیل، ج2، ص164. ترجمه: اگر نبود ترس از اینكه گروههایى از امّتم درباره ی تو همان گویند كه ترسایان درباره ی عیسى مى گفتند، درباره ی تو چیزهایى مى گفتم كه از میان مردم گذر نكنى مگر آنكه خاك پایت را براى تبرّك مى بردند.

جایگاه ولایت و امامت

فقهای شیعه، که مرزبانان ولایت و امامتند، این اصل مهم را از اصول دین می شمرند.

قال المحقق الاکبر، الطوسی(قدس سره):

«اصول الدين ثلاثة: التصديقِ بوحدانية الله عزّ وجلّ فی ذاته و العدل فی افعاله، و التصديق بنبوة الانبياء و التصديق بامامة الائمّة المعصومين:»(1)

و قال العلامة البهبهانی(قدس سره):

«ان الامامة من اصول الدين و الاعتراف بامامة الامام و ولايته کالاقرار بنبوة النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) من الاصول لامن الفروع، و لذا قال(صلی الله علیه و آله و سلم): من مات و لم يعرف امام زمانهِ مات ميتة جاهلية».(2)

توجّه به احادیث

توجّه به احادیث دریچه هائی از فقه و معرفت را به روی انسان متفقّه می گشاید.

شما ببینید حدیث مشهور بین فریقین «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»(3)چه دلالت روشنی در وجوب «معرفة

الحجّة» دارد و چه مقدار برای ارائۀ طریق و راهگشائی افراد طالب حقیقت، دارای اهمیّت است.

ص: 102


1- - الامام علی(علیه السلام) من حبّه عنوان الصحیفة، آیت الله رحمانی همدانی1، ص500؛ بحارالانوار، ج 66، ص128؛ مرآة العقول، ج 7، ص128.
2- - مدرک قبل، به نقل از: مصباح الهدایة، ص114.
3- - این حدیث و نظائر معنوی آن «بغیر امام، لیس فی عنقه بیعة و...» در مدارک عامه نظیر: صحیح مسلم، ج3، ص1478، کتاب الاماره؛ ینابیع المودّة، ج3، ص56، نقل شده است.

کاتب این مقدمه، مستبصرین فراوانی را می شناسد که بوسیلۀ همین حدیث نورانی به حصن حصین ولایت و دژ استوار امامت پناهنده شده اند.

احادیث بعد از قرآن و همراه با قرآن نه فقط در اصول عقائد و فروع شرعیّه راهنما هستند که در برنامه های اخلاق و تزکیه و مسائل اجتماعی و سیاسی نیز رهگشا می باشند.

فقیه عظیم الشّأن آیة الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه) بیان می دارند:

«لاريب فی انّ ما عند المسلمين، بعد الکتاب المبين الذی هو الحبل المتين، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حکيم حميد، من السنة النبوية و الاحاديث الشريفة المسندة المأثورة عن سيّدنا رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، و عن عترته الطاهرة، الذين هم احد الثقلين اللذين امرنا(صلی الله علیه و آله و سلم) بالتمسک بهما، ثروة علمية کبيرة و تراث ضخم جليل مملوء من المعارف الحقيقية و البرامج التربوية و التعاليم الاخلاقية و السياسية و الاجتماعيه، و اصول التقدم و الرقی و حقوق الانسان، الحرية و المدنية و غيرها من التعاليم الصحيحة السليمة و القواعد الحکيمة و المناهج القيمة القويمة التی لو تمسکت البشرية بها ما سقطت فی هاوية الفساد و الظلم و الاستکبار و الاستعباد، و لم تقهر و لم يستضعفها جبابرتها الاقوياء.(1)

ص: 103


1- - و لنعم ما قاله البعض من غیر المسلمین فی قصیدته التی یمدح بها نبینا العظیم6 لعظمته الفذّة المفردة فی جمیع جوانب العظمة و الحیاة الإنسانیة الممتازة: إنّی و إن اك قد كفرت بدینه هل أكفرنّ بمحكم الآیات إلى أن یقول: و قواعد لو أنّهم عملوا بها ما قیدوا العمران بالعادات من دونه الأبطال فی كلّ الورى من حاضر أو غائب او آت

و لم يقع المسلمون فيما وقعوا فيه من الفساد الاجتماعی و التفرّق و التخالف و التخاصم و غلبة الاشرار و سلطة الکفار و المعيشه الضنک، الا الاعراض عن هذه المناهج الحکيمه الالهيه و جهل بعضهم بقوة هذه التعاليم الرشيده البنّاءة، و اخذهم بالبرامج الاستيرادية العلمانية الشرقيه او الغربية، فلم يکن حالهم اِلّا کحال تاجر، خزائنه مملوءة بالجواهر و الاحجار الکريمه و هو غافل عنها و لا يعرف قيمتها، و يشتری من غيره الرمال و الاحجار عوضاً عن الجواهر بقيمتها و بذهاب عزه و مجده و حريته و استقلاله و لا يفتح خزائنه ليری ان ما يوجد عنده من انواع الجواهر لا يوجد فی سوق من الاسواق و لا عند تاجر من التجار.

نعم، قال النبی(صلی الله علیه و آله و سلم): «ما من شی يقربّکم من الجنة و يباعدکم من النار اِلّا و قد امرتکم به، و ما من شی يقرّبکم من النار و يباعدکم من الجنه اِلا و قد نهيتکم عنه».(1)

اِنّ الاحاديث الشريفه تتضمن جميع ما يحتاج اليه الانسان، فيجب علينا الاهتمام بها، بدراستها و التفقه فيها فی الکليات و الجامعات و فی المحاضرات و جميع المناسبات و فی الصحف و المجلات و الجرائد و الاذاعات و غيرها، و ايم الله انی لا اظن باحد درس هذه الاحاديث و ما تحويه من العلوم و المعارف ان يعدل عنها الی غيرها، اللهم الا ان يکون فی قلبه مرض

و قد سعت السياسات التی لاتری من مصلحتها عناية المسلمين بالاحاديث و اهتمامهم لهذه الثروة العلمية و الانظمة الحکيمة لاخفائها و ابعادها عن واقع حياة المسلمين عقيدة و سياسة و نظاماً و اخلاقاً، حتی صار المسلمون سائلين بعد ما کانوا مسئولين و خادمين بعد ما کانوا مخدومين کما وصفهم بذلک النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 104


1- - الکافی، ج2، ص74.

بانهم (يستخدمون و لا يستخدمون).

ففی البرهة الاولی من الزمان حدثت مصيبة المنع عن تدوين السنة و حدثت الی جانبها مصيبة الاسرائيليات و کان مثل کعب الاحبار بطلها الفذّ من خواص ذوی السلطة و مرجعهم فی تفسير القرآن و قصص الانبياء و الاخبار عن الملاحم و المسائل المهمة الاخری، هذا علی رغم اَنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لمّا رای بعضهم مشغولاً بقراءة کتاب من اهل الکتاب او مطالعته قال:

لوکان موسی حيّاً لما وسعه اِلا اتّباعی(1) و علی رغم وجود امام مثل علی(علیه السلام) الذی هو باب مدينة العلم بنص الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و قوله فيه «علی مع الحق و الحق معه و لا يفارقه» و علی رغم وجود عترته بينهم التی قال النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) فيها و فی القرآن: «انهما لن يفترقا حتی يردا علیّ الحوض»

و فی الفترة الثانية التی بدأت من عصر بنی اميّه و تکاملت فی عصر بنی العباس سيّما المأمون جاءت السياسات الحاکمة المعارضه للقوانين الاسلاميه التی لا تسمح لارباب هذه السياسات بسياساتهم الاستضعافيه فی الحکم و الادارة و المال و ما يتعلق بالمسلمين و بيت مالهم، جاءت بالفلسفة اليونانية بما يوجد فيها من الاراء الالحادية و المبادی التی لا تتفق فی النهايه مع رسالة الله تعالی و هداية الانبياء فی معرفة الله تعالی و اسمائه الحسنی و صفاته الکماليه و افعاله الحکيمه و إن أصرّ بعض المشتغلين بها على التوفيق بين المدرستين.

مدرسة الأنبياء و دعوتهم التوحيدية التي قررّها و بيّنها القرآن بأحسن التقرير و أكمل التبيين و التي يتفق الكل عليها و على اصولها القيّمة القويمة، فلم يختلفوا حتّى في أصل واحد.

ص: 105


1- - تفسیر القرطبی، ج 13، ص355.

و مدرسة الفلاسفة الذين اختلفوا في اصولهم اختلافاً كثيراً فلم يجمعوا في المبادئ الأولية على كلمة واحدة و لم يجعلوا أمام البشرية مسلكا مشخصا بمبادئه الفكرية و العملية و لم يهدوها الى حقّ اتفقوا عليه.

و قد اختلفت آراؤهم في المسائل المتعلقة بالمبدإ و المعاد حتى لعلك لم تجد اثنين منهم اتفقا على رأي واحد في جميع هذه المسائل، فلكل منهم مسلك سلكه و طريق يذهب فيه اللّهم إلا المتمسّكين منهم بحبل وحي الأنبياء و المعتمدين على هدايتهم و هداية الأئمة المعصومين: ممن لم يغتروا بأقوال أصحاب الفلسفة و لم يخوضوا في مباحث لم يأذن الشرع الخوض فيها.

و من سبر كتبهم و اصطلاحاتهم يعرف أنّ منطق الفلاسفة و لغتهم غير لغة الأنبياء و المتشرّعين بشرائعهم.

فاللّه الذي هو خالق الكلّ يفعل ما يشاء، و يبعث الرسل و يجازى العباد على أفعالهم و يرزقهم، و يسمع دعاءهم، و يستجيب لهم، و هو موصوف بالصفات التي وصف هو تعالى نفسه بها، ليس هو ما أسماه الفلاسفة بالعلة الاولى التي لا يصح اطلاق أسماء اللّه الحسنى عليها حقيقة مثل: الخالق و الرازق و الغفار و التواب. . . الخ،

إلا بالتأويل و التسامح و التجوّز، فليس في أسماء اللّه تعالى ما هو مرادف للعلة الاولى و لا ما مفهومه مفهومها أو مفهوم غيرها مما أطلقه الفلاسفة الذين عبّروا عن اللّه تعالى بالعلة الاولى.

كما يعلم أنّ مفهوم مثل الخالق و الخالقية و المخلوقية و نحوها الذي يبين به الفرق بين اللّه و بين ما سواه ليس مفهوم العلة و العلية و المعلولية الذي يدور عندهم عليه تبيين ربط الحادث بالقديم، على تفاصيل و بيانات مختلفة فلسفية مذكورة في كتب القوم.

ص: 106

و سواء أمكن التوفيق بين ما بنيت عليه دعوة الأنبياء و المعارف القرآنية و المأثورة عن أهل بيت الوحي و الذين هم عدل الكتاب، و ما قرره حكماؤنا الإسلاميون الذين ثبتت استقامة طريقتهم و اعتمادهم في مسالكهم على هداية الكتاب و السنّة أم لم يمكن فلا ريب أنّ المسلمين في دور طويل و قرون متمادية اشتغلوا بالبحث و الجدل حول مسائل لا يمكن إدراكها و الوصول الى حقيقتها، و لم يكلّفهم الشرع البحث عنها، و لم يستضيئوا فيها بأنوار القرآن و ما في الأحاديث من العلوم و المعارف حق الاستنارة و الاستضاءة.

و لو لا عناية جماعة من العلماء الأفذاذ و رجالات التفسير و الحديث و المعارف، و الذين لم يتتلمذوا إلا في مكتب القرآن و الحديث و لم يغترفوا إلا من بحار علوم أهل البیت(علیهم السلام) و لم يسألوا الا أهل الذكر، و لم يأخذوا إلا من اوّلئك الذين علمهم من علم اللّه تعالى، و عندهم ما نزل إلى الرسل و ما نزل به الروح الامين الى النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) لاندرست آثار النبوة.

نعم، هؤلاء الأعاظم هم تلامذة مدرسة الإسلام و مدرسة القرآن و مدرسة الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، و الإمام أمير المؤمنين و سائر الأئمة:، لهم علينا حقّ كبير عظيم،

فقد حفظوا الآثار و المعارف الإسلامية طول القرون و الأعصار حتّى وصلت إلينا و هي كيومها الأوّل و زمان بلاغها أقوم المعارف الحقيقة و الإلهية و أتقنها.

هذا و في زماننا، و من عهد قريب، افتتن المسلمون بالفلسفة المادية العلمانية الحديثة، و مال إليها طائفة من المفتونين بالتمدن المادي العلماني الغربي أو الإلحادي الشرقي، فآمنت فئة بالأول و شرذمة بالثاني، و كان وراء هذا الميل أيضا السياسات الاستكبارية الشرقية و الغربية، فزيّنت بلسان عملائها ما حصل لغير المسلمين من الرقيّ الصناعي و التقدم التكنيكي، فظن بعضهم أنّ ذلك معلول لمبادئهم العلمانية، فأخذوا في ترويج الحضارات المادية و المبادئ الماركسية و تشجيع الشباب

ص: 107

على رفض الآداب الإسلامية، و عمد عدد من الذين يعدّون أنفسهم من أهل الثقافة و التنوّر الفكري، و من الذين كل ثقافتهم و تنوّرهم ليست إلا الخضوع المفرط أمام المدينة المادية و توهين المبادئ الفكرية الإسلامية، عمدوا الى تفسير اصول الإسلام و مناهجه على الأصول المادية حتى الماركسية الملحدة.

و بالجملة فقد قلب هؤلاء المتسمّون بالمتنوّرين الامور في الإدارة و السياسة و الاقتصاد و التربية و الفنّ و غيرها ظهرا لبطن، و كان بلاؤهم و فتنهم و ما يروّجون من الضلالات باسم الثقافة بلاء عظيما.

الا أن الاسلام بأحكامه البناءة الالهية قام في كل عصر و زمان في وجه الضلالات بكل أساليبها، و ما زال يسجل انتصاراته في هذه المعارك الايديولوجية.

فكتابه العظيم كما كان في عصر نزوله يهدي للتي هي أقوم، فكذلك هو في بعده و في كل العصور و القرون الى قرننا الخامس عشر هذا، و بعده الى آخر الدهر. . .

يهدي للتي هى أقوم، فهو دين الهي و وحي سماوي، جاء للبشرية كلها في كل عصورها الى أن يرث اللّه الأرض و من عليها. دين جاء للبقاء و الخلود، لهداية.

جميع الأمم، و تحقيق العدل بينها، فهو لا يرضى بتسلط أمة على أمة و لا بلد على بلد، و لا قوم على قوم، و لا ينظر مصلحة شعب دون شعب. . .

جاء ليختم الحياة على الأرض باقامة دولة العدل الالهي على يد خاتم الأوصياء و الحجج، صلوات اللّه و سلامه عليه، ليكون الدين كله للّه رب العالمين، و تكون الأمم كلها أمة واحدة، لا فرق بين أبيضهم و أسودهم، و أحمرهم و أصفرهم. . .

كلهم أمام الحق سواء.

و واجب المسلمين- سيما علماء اليوم، و قد يئست البشرية من جميع المدارس و الايديولوجيات المادية و الأنظمة العلمانية، واجبهم-عرض مبادئ الدين الحنيف

ص: 108

الإلهية على البشرية الحائرة، و بيان ما فيه من الطاقات القوية الجامعة الكافلة لجميع ما تحتاج إليه مقتصرا على ما بيّن في الكتاب و السنّة متعلّما عن القرآن و النبيّ(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترته الطاهرة:.

فيا أيّها المسلمون كونوا شاكرين لهذه النعمة العظمى، و لا تكونوا عنها غافلين أو- و العياذ باللّه- معرضين عنها أو كافرين، «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ»، «إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّهِ اَلصُّمُّ اَلْبُكْمُ اَلَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»،(1) و اتّقوا من الإلحاد في آيات اللّه و دينه، قال اللّه تعالى: «إِنَّ اَلَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي اَلنّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ اَلْقِيامَةِ اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»،(2) فخوضوا في بحار هذه العلوم و استخرجوا ما فيها من الدرر الغالية، و عليكم بالسير و السياحة في رياضها التي عرضها أعرض من السماء و الأرض، فاقتطفوا من أزهارها الجميلة البهية و أثمارها الشهية الروحانية، و خذوا من هذا التراث الإسلامي ما به حياة روحكم و إصابة نظركم و سلامة فكركم و نظام معاشكم و دينكم و دنياكم و لا تبتغوا له بدلا، و كونوا من تلامذة مدرسة الحديث و خرّيجى مدرسة الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، و مدرسة أهل بيته و الأئمة الصادقين من عترته:.

قال اللّه تعالى: «يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ كُونُوا مَعَ اَلصّادِقِينَ»(3)».(4)

بی شک سیرۀ نبوی و احادیث شریف مستندی که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان پاکش، که یکی از ثقلین هستند که آن بزرگوار به ما دستور فرموده به دامن آنها

ص: 109


1- - سوره انفال (8)، آیات 21 و 22.
2- - سوره فصّلت (41)، آیه 40.
3- - سوره توبه (9)، آیه 119.
4- - مقدمه ی کتاب شریف منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج1، صص12- 5.

چنگ زنیم، رسیده و در دست مسلمان هاست، بعد از قرآن مجید، که ریسمان محکم الهی است و از جانب خداوند حکیم نازل گشته و باطل در آن هیچ راهی ندارد، ثروت علمی عظمی و میراث ارزشمند و گرانبها و گنجینه ای است از معارف حقیقی و برنامه های تربیتی و آموزه های اخلاقی و سیاسی و اجتماعی، و اصول پیشرفت و ترقی و حقوق انسان و آزادگی و مدنیّت و نیز شامل تعلیمات درست و قوانین حکمت آمیز و روش های ارزشمند و استواری است که اگر جامعۀ بشری به آنها چنگ می زد، هرگز به قعر دوزخ ظلم و فساد و استکبار و به بردگی کشیدن بندگان خدا سقوط نمی کرد و مغلوب زورگویان قدرتمند نمی گشت.

و اگر مسلمانان، امروز دچار فساد اجتماعی و تفرقه و اختلافات و دشمنی ها و غلبۀ اشرار و سلطۀ کفّار و زندگی های پرفشار و سخت شده اند. تنها به خاطر رویگردانی از این دستورات حکیمانۀ الهی و آگاهی نداشتن آنان از توان و قدرت کارایی این آموزه های استوار و سازنده و روی آوردن آنها به برنامه های وارداتی ضد دینی شرقی و غربی است. از این رو آنان را به تاجری می توان تشبیه کرد که صندوق هایش پر از جواهر و سنگ های گرانبهاست، در حالی که خودش از آنها و بهای سنگین آنها غافل است و سنگ و کلوخ هایی را به قیمت جواهر از دیگران می خرد و عزّت و بزرگواری و آزادی و استقلال خود را هم از دست می دهد و هیچ گاه گنجینه هایش را نمی گشاید تا ببیند انواع جواهراتی که نزد اوست در هیچ بازاری یافت نمی شود و هیچ تاجری مانندش را ندارد.

آری، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دوزخ دور کند مگر آن که شما را به آن امر کرده ام، و هیچ چیز نیست که شما را به آتش دوزخ نزدیک و از بهشت دور گرداند مگر آنکه شما را از آن بازداشته ام.»

ص: 110

احادیث شریف معصومین، سلام الله علیهم اجمعین، در بر دارندۀ همۀ نیازهای انسان است، از این رو بر ما لازم است با تحقیق و پژوهش و تدریس و طرح آنها در دانشکده ها و دانشگاه ها، مجامع علمی، سخنرانی ها و همۀ مناسبت ها و در روزنامه ها و مجلات و رسانه ها و غیره نسبت به آنها اهتمام ورزیم.

به خدا سوگند من تصوّر نمی کنم کسی که احادیث و علوم و معارف آنها را فرا گرفته است، از آنها دست شوید و به غیر آنها روی آورد مگر این که زنگار مرض آینۀ قلبش را پوشانده باشد.

مع الأسف سیاست هایی که توجّه مسلمانان به احادیث، و اهتمامشان به این ثروت علمی و این نظام قانون مند را به مصلحت خود نمی دیدند، در راستای محو این احادیث و دورکردن آنها از متن زندگی عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی مسلمانان کوشیدند. و این جریان تا آنجا پیش رفت که مسلمانان که روزگاری دیگران از آنها درخواست می کردند و به آنها خدمت می نمودند، خود درخواست کننده و خادم دیگران شدند، حال آن که خدای متعال، آنان را برای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در شب معراج چنین توصیف فرموده بود که «آنان دیگران را به خدمت می گیرند و خود به خدمت گرفته نمی شوند».

(تفصیل مطلب آن که) در دورۀ اوّل پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاجعۀ منع از نگاشتن سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داد که خود، فاجعۀ دیگری را به دنبال داشت و آن رواج اسرائلیات بود و شخصی مثل کعب الأحبار که یکه تاز این عرصه بود، از خواص دستگاه حاکم و مرجع آنها در تفسیر قرآن و داستانهای پیامبران و اخبار آینده و سایر مسائل مهم گردید.

و این جریان در حالی بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که مشاهده کرد یکی از مسلمانان در حال خواندن کتابی از اهل کتاب است، فرمودند: «اگر موسی زنده

ص: 111

بود چاره ای جز تبعیت از من نداشت» و نیز در حالی بود که امامی چون علی(علیه السلام) در میان امت بود که بنابر فرمایش صریح پیامبر، دروازۀ شهر علم بود و حضرت درباره اش فرموده بود: «علی همواره همراه حق است و حق نیز همیشه همراه اوست و هرگز از او جدا نخواهد شد» و همچنین در حالی بود که اهل بیت پیامبر در میان مسلمانان بودند که خود رسول اکرم در مورد آنها و قرآن کریم فرموده بود: «آن دو هرگز از هم جدا نخواهند گشت تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند».

و در دورۀ دوّم که از عصر بنی امیّه آغاز شد و در دوران بنی عباس به ویژه در زمان مأمون، به اوج خود رسید، سیاست هایی بر جامعه حاکم شد که با قوانین اسلام که به مجریان این سیاست ها اجازۀ اجرای برنامه های سلطه طلبانه در حکومت و ادارۀ جامعه و بیت المال و همۀ امور مربوط به مسلمانان را نمی داد، در تعارض و تضاد بود. اصحاب این سیاست ها فلسفۀ یونانی را (در جامعه) مطرح کردند. فلسفه ای با نظریات کفرآمیز و اصول و پایه هایی که در نهایت با رسالت الهی و تعلیمات پیامبران در باب شناخت خداوند و اسماء حسنی و صفات کمال و افعال حکیمانه اش هماهنگ نبود. گرچه برخی از اصحاب فلسفه بر هماهنگی و همخوانی بین این دو مکتب اصرار می ورزند.

یکی مکتب پیامبران و دعوت توحیدی آنها که قرآن با بهترین بیان و کاملترین شیوه، آن را تبیین کرده و همۀ پیامبران، روی آن دعوت و اصول ارزشمندش اتفاق نظر داشته حتی در یک اصل آن هم اختلافی ندارند، و دیگری مکتب فلاسفه که خودشان در اصولشان با هم اختلاف زیادی دارند و در اصول و پایه های اوّلیه هم بر روی مطلب واحدی اتفاق نظر ندارند، و از همین رو نتوانسته اند راه و روش مشخصی را همراه با مبانی نظری و عملی آن، فراروی

ص: 112

جامعۀ بشری قرار دهند و آن را به راه حقّی که مورد قبول همۀ آنها باشد راهنمایی کنند.

نظرات آنها در مسائل مربوط به مبداء و معاد، دارای اختلافات زیادی است تا جایی که شاید نتوان دو نفر از آنان را یافت که در همۀ این مسائل هم عقیده و هم نظر باشند.

هریک از ایشان روشی دارد که طبق آن حرکت می کند و راهی دارد که در آن راه قدم برمی دارد، به جز آن دسته از ایشان که با چنگ زدن به ریسمان وحی پیامبران و با تکیه بر هدایت ایشان و راهنمائی ائمّۀ معصومین: فریب حرف های فلاسفه را نخورده اند و در مباحثی که شرع مقدّس اجازۀ ورود به آنها را نداده است، وارد نشده اند. و هرکس درکتاب ها و اطلاحات فلاسفه غور کند، در می یابد که منطق فلاسفه و زبان آنان با منطق و زبان پیامبران و پیروان آنها متفاوت است.

خدایی که خالق همۀ هستی است، هر چه بخواهد انجام می دهد، پیامبران را مبعوث می کند، بندگان را بر اعمالشان جزا می دهد، به آنها روزی می رساند، دعایشان را می شنود و اجابت می کند و متّصف به صفاتی است که خودش، ذات خود را بدان ها وصف نموده است، خدایی نیست که فلاسفه آنرا «علّت اوّلی» نامیده اند که اطلاق اسماء حسنای الهی از قبیل خالق و رازق و غفّار و توّاب و غیره بر او صحیح نیست، مگر با ارتکاب تأویل و تسامح و مجاز.

اساساً در میان اسماء خداوند، اسمی که هم معنا و هم مفهوم باشد با «علّت اوّلی» و یا سایر نام هایی که فلاسفه خداوند را به آنها تعبیر کرده اند، یافت نمی شود.

ص: 113

همچنان که روشن می شود که مفهوم خالق و خالقیّت و مخلوقیّت و مانند اینها که به وسیلۀ آنها فرق میان خدا و غیرخدا مشخص می شود، چیزی غیر از مفهوم علّت و علیّت و معلولیّتی است که در نظر فلاسفه، رابطۀ میان و حادث و قدیم - با آن تفصیل ها و بیان های مختلف فلسفی که در کتاب هایشان ذکر شده است بر محور آن می چرخد و مبتنی بر آن است.

(حال با توجّه به این همه اختلافهای بنیادی و ریشه ای) خواه امکان توافق و هماهنگی میان آنچه دعوت انبیاء برآن پایه گذاری شده و معارف قرآنی و معارف رسیده از اهل بیت وحی، که هم تراز قرآنند، و میان آنچه حکمای اسلامی ما که راهشان مستقیم و تکیۀ آنها بر هدایت کتاب و سنّت است، بیان کرده اند، وجود داشته باشد یاخیر، آنچه مسلّم است این است که مسلمانان در سالیان دراز و قرن های متمادی، خود را سرگرم بحث و جدل دربارۀ مسائلی کرده اند که نه درک نهایی آنها و رسیدن به حقیقتشان ممکن بوده و نه شارع مقدّس، آنها را به بحث در مورد آنها تکلیف کرده است و در این مجال، از انوار قرآن کریم و علوم و معارفی که در احادیث هست، آن طور که باید و شاید بهره نبرده اند.

و اگر نبود توجّه گروهی از علمای بی نظیر و مفسّران و حدیث شناسان و متخصّصان معارف دینی وکسانی که جز در مکتب قرآن و حدیث زانو نزده اند و از غیر دریای علوم اهل بیت جرعه نوشی نکرده اند و تنها از اهل ذکر کسب معلومات کرده و فقط از کسانی علم آموخته اند که علمشان از علم خداوند سرچشمه می گیرد وآنچه بر پیامبران نازل شده و جبرئیل امین بر رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) وحی کرده، نزد آنان موجود است، قطعاً آثار و نشانه های نبوّت از بین رفته بود.

آری، این بزرگان که شاگردان مکتب اسلام و قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)و امیرالمؤمنین و دیگر ائمّه: اند، حق بزرگی بر گردن ما دارند، چرا که آنان احادیث و معارف

ص: 114

اسلامی را در طول قرن ها و دوران های گذشته نگهداری کرده اند تا این که امروز به دست ما رسیده و همانند روز نخست و زمان ابلاغ، صحیح ترین و استوارترین معارف حقیقی و الهی است.

این چنین بود تا دوران معاصر و اندکی پیش از آن، که مسلمانان گرفتار فلسفه های جدید مادّی ضد دین شدند و گروهی ازکسانی که شیفتۀ تمدّن ضدّ دینی غربی یا الحادی شرقی بودند بدان گرویده، گروهی به غرب و گروهی به شرق ایمان آوردند.

در پس این گرایش ها نیز سیاست های استکباری شرقی و غربی پنهان بود که از طریق مزدورانشان، پیشرفتهای علمی و صنعتی غیر مسلمانان را به رخ مسلمانان می کشیدند تا آنجا که گروهی از نا آگاهان گمان کردند که این پیشرفتها محصول اصول ضدّ دینی آنهاست، از این رو اقدام به ترویج وگسترش فرهنگ های مادّی و اصول اعتقادی مارکسیسم نموده و جوانان را به ترک آداب اسلامی تشویق کردند.

گروهی از کسانی هم که خود را اهل فرهنگ و روشنفکری می دانستند و از آنهایی بودند که همۀ فرهنگ و روشنفکریشان چیزی جز تسلیم مذلّت بار در برابر تمدن مادّی و سست شمردن و بی پایه جلوه دادن اصول فکری اسلام نبود، به تأویل اصول اسلامی و تطبیق معارف و اندیشه های دینی بر اصول مادّی حتی مارکسیستی الحادی روی آوردند.

خلاصه این افراد که از روشنفکری تنها نام آنرا یدک می کشند، همه چیز را در ادارۀ جامعه و سیاست و اقتصاد و امور تربیتی و هنر و غیره دگرگون کردند و مصیبت و بلای آنها و انحرافاتی که به اسم فرهنگ ترویج می کردند فاجعۀ بزرگی بود.

ص: 115

امّا اسلام با احکام و دستورات الهی و سازنده اش در هر دوره ای، در برابر گمراهی ها با همۀ شیوه ها و روش هایش ایستاده و همواره در این میدان های مبارزۀ عقیدتی، پیروزمند و سربلند بیرون آمده است.

قرآن عظیم همانگونه که در زمان نزولش به محکمترین و استوارترین راه، هدایت می نمود، پس از آن هم، در تمام زمان ها و قرن ها تا همین قرن پانزدهم ما و پس از آن تا ابد، همچنان به استوارترین راه، هدایت می کند؛ چراکه اسلام دین الهی و وحی آسمانی است و برای همۀ بشریّت در همۀ زمان ها تا آنگاه که خدا زمین و اهلش را به ارث ببرد، آمده است.

اسلام دینی است که برای بقا و جاودانگی و برای هدایت همۀ امّت ها و ایجاد عدالت میان آنها آمده است، از همین رو، به سلطۀ امّتی بر امّت دیگر، یا سرزمینی بر سرزمین دیگر و قومیتی و قومیت دیگر رضایت نداده و مصالح هیچ ملّتی را بر دیگر ملّت ها ترجیح نمی دهد.

اسلام آمده است تا زندگی بر کرۀ خاکی را با تشکیل دولت عدل الهی به دست آخرین حجّت الهی و آخرین وصیّ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به پایان برد تا دین در همه جای زمین، دین خدا پروردگار جهانیان باشد و همۀ امّت ها امّتی یگانه شوند، فرقی میان سیاه و سفید و زرد و سرخشان نباشد و همگی در برابر حق یکسان باشند.

امروز که بشریّت از تمام مکاتب و ایدئولوژی های مادّی و نظام های ضدّ دین نا امید شده است، آنچه بر همۀ مسلمانان به ویژه علما واجب است عرضۀ دین راستین الهی و اصول و پایه های آن و بیان توانایی های بالا و جامعیت آموزه های آن در سطح تمام نیازمندی های انسان بر بشر سرگردان است، آن هم تنها با بهره گیری از قرآ ن و بیان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله

و سلم)و ائمّۀ اطهار: و در همان چارچوبی که آنها مشخص و معیّن کرده اند.

ص: 116

پس ای مسلمانان، شکر گذار این نعمت بزرگ باشید و مبادا از آن غافل شوید و یا - العیاذ بالله - روی از آن برتابید و به آن کافر شوید.

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ»، «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ»

و مانند کسانی نباشید که گفتند شنیدیم، با آنکه نمی شنوند. بدترین جنبدگان نزد خدا کسانی هستند که (از شنیدن حق و گفتن آن) نا شنوا و گنگ اند و هیچ تعقّل نمی کنند.

و از کجروی در آیات خداوند و دینش بپرهیزید که می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ».

آنانکه در آیات ما کجروی می کنند بر ما پوشیده نیستند، آیا کسی که روز قیامت در آتش دوزخ افکنده می شود بهتر است یا آنکه در امن و امان می آید؟ هرچه می خواهید انجام دهید که خداوند به همۀ اعمالتان بیناست.

پس در دریای این علوم غوطه ور شوید و مروارید های گرانبهای آن را استخراج نمایید، در بوستان هایی که از آسمان و زمین پهناورتر است بگردید، شکوفه های زیبا و دل انگیز و میوه های دلپذیر و روحانی آن را بچینید و از این میراث اسلامی، آنچه را که موجب حیات روح و درستی نظر و سلامت فکر و نظام معیشت و دین و دنیایتان می شود، برگیرید و به دنبال هیچ جایگزینی برای آن نباشید.

از دانش آموختگان مکتب حدیث و فارغ التحصیلان مکتب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مکتب اهل بیت او و امامان راستین عترتش: باشید که خداوند می فرماید:

ص: 117

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»، ای اهل ایمان، از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.(1)

توجّه به اصول ایمان

آشکار است که در بنای فکری مؤمن آنچه باید اوّل به آن پرداخته شود ارکان ایمان می باشد و توجّه به فروع در مرحله دوم قرار دارد.

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«أَحْسِنُوا النَّظَرَ فِيمَا لَا يَسَعُكُمْ جَهْلُهُ وَ انْصَحُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ جَاهِدُوهَا فِي طَلَبِ مَعْرِفَةِ مَا لَا عُذْرَ لَكُمْ فِي جَهْلِهِ فَإِنَّ لِدِينِ اللَّهِ أَرْكَاناً لَا يَنْفَعُ مَنْ جَهِلَهَا شِدَّةُ اجْتِهَادِهِ فِي طَلَبِ ظَاهِرِ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَضُرُّ مَنْ عَرَفَهَا فَدَانَ بِهَا حُسْنُ اقْتِصَادِهِ وَ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ إِلَى ذَلِكَ إِلَّا بِعَوْنٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ».(2)

نيك نظر و دقّت كنيد در آنچه نادانى آن بر شما جايز و روا نيست، و براى خود خير انديشى كنيد و بكوشيد در بدست آوردن آنچه ندانستن آن بهانه و عذر شما نشود، زيرا براى دين خدا ركنها و پايه هائى است كه كوشش بسيار در عبادت با ندانستن آنها سودى ندهد، و هر كه آنها را شناخت و معتقد و متديّن بدان ها شد ميانه روى در عبادت به او زيان نزند (مقصود شناختن امام است كه كوشش در عبادت بدون شناسائى امام سود ندهد، و ميانه روى در عبادت با معرفت به امام زيان نزند) و براى هيچ كس راهى به شناسائى اركان دين نيست جز به يارى خداى عزّ و جلّ.

ص: 118


1- - منتخب الاثر، ترجمه ی جناب حاج شیخ محسن احمدی، ج1، صص 5-2.
2- - بحارالانوار، ج1، ص209، ح12.

بر این اساس عدّه ای از فقهای شیعه در طول تاریخ برای تبیین و تشریح عقائد حقّه به نوشتن کتب مهم اقدام نموده و بخصوص پیرامون ولایت و امامت تلاش کرده و برای عمل به آیۀ شریفۀ «نفر» انذار خود را با تصنیف و تألیف کتب به گوش مردم رسانده اند.

این کار مهم یعنی تشریح مبانی ولایت و تبیین بزرگی امامت، خاصّه امامت حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چون مطلوب خداوند متعال و اوّلیای اوست، در بعضی از موارد بر آن از طرف صاحب ولایت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) امر و دستور صادر شده است.

مقام فقهای مدافع

طبق آیۀ شریفۀ «نفر»(1) غایت تفقّه انذار است و دفاع فقهای عظیم الشّأن از ولایت و مهدویّت و فریاد آنان علیه منحرفین و محرفین، از طریق تدریس، سخنرانی و یا نوشتن کتاب، مصداق بارز انذار محسوب می گردد.

در روایات معصومین:، از فقهای مدافع مدح شده و مقام آنها بیان گردیده است.

در حدیث امام عسکری(علیه السلام) از قول امام کاظم(علیه السلام) آمده است:

«فَقِيهٌ وَاحِدٌ يُنْقِذُ يَتِيماً مِنْ أَيْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِينَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا بِتَعْلِيمِ مَا هُوَ مُحْتَاجٌ إِلَيْهِ أَشَدُّ عَلَى إِبْلِيسَ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ لِأَنَّ الْعَابِدَ هَمُّهُ ذَاتُ نَفْسِهِ فَقَطْ وَ هَذَا هَمُّهُ مَعَ ذَاتِ نَفْسِهِ ذَاتُ عِبَادِ اللَّهِ وَ إِمَائِهِ لِيُنْقِذَهُمْ مِنْ يَدِ إِبْلِيسَ

وَ مَرَدَتِهِ فَذَلِكَ هُوَ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدٍ وَ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدَةٍ».(2)

ص: 119


1- - استاد این آیه را در این دروسی که پیش روی دارید، مورد دقت قرار داده اند.
2- - بحارالانوار، ج2، ص5، ح9.

وجود یک دین شناس راستین که بی پناهی از ایتام ما را که از فرهنگ ما دور افتاده و از مشاهدۀ ما محروم شده است، با آموزش آنچه به آن نیاز دارد نجات دهد، (و او را رهایی بخشد) بر شیطان از هزار عابد دشوارتر است.

زیرا عابد فقط به فکر نجات خویش است و این گونه عالم به رهایی خود و دیگر مردان و زنان از بندگان خدا می اندشید. تا آنان را از دست شیطان و نوکرانش رهایی بخشد. بنابراین، این نوع عالم دینی از یک میلیون مرد و زنی که اهل عبادت باشند، برتر است.

امام عسکری(علیه السلام) از قول امام رضا(علیه السلام) بیان می دارند:

«... أَلَا إِنَّ الْفَقِيهَ مَنْ أَفَاضَ عَلَى النَّاسِ خَيْرَهُ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ وَفَّرَ عَلَيْهِمْ نِعَمَ جِنَانِ اللَّهِ وَ حَصَّلَ لَهُمْ رِضْوَانَ اللَّهِ تَعَالَى وَ يُقَالُ لِلْفَقِيهِ: يَا أَيُّهَا الْكَافِلُ لِأَيْتَامِ آلِ محمّد الْهَادِي لِضُعَفَاءِ مُحِبِّيهِمْ وَ مَوَالِيهِمْ قِفْ حَتَّى تَشْفَعَ لِمَنْ أَخَذَ عَنْكَ أَوْ تَعَلَّمَ مِنْكَ فَيَقِفُ ...».(1)

بدانید که فقیه کسی است که خیر خود را بر مردم فرو ریزد و آنان را از دشمنان برهاند، به فقیه گفته می شود: ای کسی که سرپرستی یتیمان خاندان محمّد را به عهده گرفتی و دوستداران و پیروان ناتوان آنان را هدایت کردی! بایست تا برای هرکس که از تو بهره مند شده یا دانش آموخته شفاعت کنی.

امام عسکری(علیه السلام) از امام هادی(علیه السلام) بیان می دارند:

«لَوْ لَا مَنْ يَبْقَى بَعْدَ غَيْبَةِ قَائِمِنَا(علیه السلام) مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِينَ إِلَيْهِ وَ الدَّالِّينَ عَلَيْهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْ دِينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِينَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاكِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ

دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُمُ الَّذِينَ يُمْسِكُونَ أَزِمَّةَ

ص: 120


1- - همان، ص6، ح10.

قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّيعَةِ كَمَا يُمْسِكُ صَاحِبُ السَّفِينَةِ سُكَّانها اوّلئِكَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.»(1)

اگر در زمان غيبت امام قائم(علیه السلام) علمائى نبودند كه داعى به سوى او بوده و اشاره به او كنند، و با براهين الهى از او دفاع نمايند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابليس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب (دشمنان اهل بيت) رهايى بخشند، همۀ مردم از دين خدا دست كشيده و مرتدّ مى شدند، لكن علماء كسانى هستند كه زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست داشته و مهار مى كنند، همچون ناخداى كشتى كه سكّان آن را در دست دارد. اين گروه همان شخصيتهاى برتر و افضل در نزد خداوند با عزّت و جلال مى باشند.

حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) از پدرشان بیان می دارند:

«...إِنَّ عُلَمَاءَ شِيعَتِنَا يُحْشَرُونَ فَيُخْلَعُ عَلَيْهِمْ مِنْ خِلَعِ الْكَرَامَاتِ عَلَى قَدْرِ كَثْرَةِ عُلُومِهِمْ وَ جِدِّهِمْ فِي إِرْشَادِ عِبَادِ اللَّهِ ...».(2)

همانا علمائی که از شيعیان ما هستند وقتی در روز قيامت محشور می شوند به اندازۀ كثرت علومشان و جدّيتشان در ارشاد بندگان خداوند خلعتهاى كرامت بر آنان می پوشانند...

در حدیثی امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ».(3)

ص: 121


1- - همان، ص6، ح12.
2- - همان، ص3، ح3.
3- - الکافی، ج1، ص33، ح9.

آنكه احاديث ما را روايت كند و دلهاى شيعيانمان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است.

امام عسکری(علیه السلام) از امام رضا(علیه السلام) بیان می کنند:

«أَفْضَلُ مَا يُقَدِّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ مُحِبِّينَا وَ مَوَالِينَا أَمَامَهُ لِيَوْمِ فَقْرِهِ وَ فَاقَتِهِ وَ ذُلِّهِ وَ مَسْكَنَتِهِ أَنْ يُغِيثَ فِي الدُّنْيَا مِسْكِيناً مِنْ مُحِبِّينَا مِنْ يَدِ نَاصِبٍ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ يَقُومُ مِنْ قَبْرِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ صُفُوفٌ مِنْ شَفِيرِ قَبْرِهِ إِلَى مَوْضِعِ مَحَلِّهِ مِنْ جِنَانِ اللَّهِ فَيَحْمِلُونَهُ عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ وَ يَقُولُونَ طُوبَاكَ طُوبَاكَ يَا دَافِعَ الْكِلَابِ عَنِ الْأَبْرَارِ وَ يَا أَيُّهَا الْمُتَعَصِّبُ لِلْأَئِمَّةِ الْأَخْيَارِ».(1)

بهترین چیزی که یک عالم از دوست داران ما می تواند برای روز نیازمندی و احتیاج و خواری و مسکنت خود پیش فرستد این است که به داد یک مسکین از دوست داران ما برسد و او را از دست دشمن خدا و دشمن رسولش نجات دهد.

چنین عالمی هنگامی که از قبرش بیرون می آید ملائکه از سر قبرش تا مکانش در بهشت صف کشیده اند و او را بر روی بال هایشان حمل می کنند و به او می گویند:

خوش آمدی! آفرین بر تو! خوش به حالت! ای کسی که سگها را از بندگان خوب خدا راندی! و ای کسی که متعصّب بر ائمّۀ اطهار: که بهترین هستند باقی ماندی.

امام عسکری(علیه السلام) از قول امام صادق(علیه السلام) بیان می دارند:

«مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كَسْرِ النَّوَاصِبِ عَنِ الْمَسَاكِينِ مِنْ شِيعَتِنَا الْمُوَالِينَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ

ص: 122


1- - بحارالانوار، ج2، ص11، ح21.

يَكْسِرُهُمْ عَنْهُمْ وَ يَكْشِفُ عَنْ مَخَازِيهِمْ وَ يُبَيِّنُ عَوْرَاتِهِمْ وَ يُفَخِّمُ أَمْرَ محمّد وَ آلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ جَعَلَ اللَّهُ هِمَّةَ أَمْلَاكِ الْجِنَانِ فِي بِنَاءِ قُصُورِهِ وَ دُورِهِ يَسْتَعْمِلُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِنْ حُرُوفِ حُجَجِهِ عَلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ عَدَدِ أَهْلِ الدُّنْيَا أَمْلَاكاً قُوَّةُ كُلِّ وَاحِدٍ تَفْضُلُ عَنْ حَمْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَكَمْ مِنْ بِنَاءٍ وَ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ وَ كَمْ مِنْ قُصُورٍ لَا يَعْرِفُ قَدْرَهَا إِلَّا رَبُّ الْعَالَمِينَ».(1)

کسی که اهتمام ورزد در شکست دادن نواصب که در برابر شیعیان جبهه گیری کرده اند و برای ما اهل بیت جوانمردی و مروّت به خرج دهد، آنها را از (مقصودشان در اغوای) ضعفای شیعه باز دارد و در برابر شیعه آنها را خرد نماید و پرده از رسوایی های آنها بردارد و عیبهای آنها را واضح و روشن بیان نماید، و امر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندانش را تمجید نموده و بستاید ، خداوند همت فرشتگان بهشتی را در ساختن خانه ها و کاخهای او قرار دهد. به عدد هر حرفی که در برابر دشمنان به کار برد، خدا فرشتگانی، بیش از تعداد مردم دنیا، را برای او بکار گیرد. بسا قصرهایی که ارزش آن را جز پروردگار جهانیان نداند.

و نیز امام عسکری(علیه السلام) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان می کنند:

«مَنْ قَوَّى مِسْكِيناً فِي دِينِهِ ضَعِيفاً فِي مَعْرِفَتِهِ عَلَى نَاصِبٍ مُخَالِفٍ فَأَفْحَمَهُ لَقَّنَهُ اللَّهُ يَوْمَ يُدْلَى فِي قَبْرِهِ أَنْ يَقُولَ اللَّهُ رَبِّي وَ محمّد نَبِيِّي وَ عَلِيٌّ وَلِيِّي وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتِي وَ الْقُرْآنُ بَهْجَتِي وَ عُدَّتِي وَ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَانِي فَيَقُولُ اللَّهُ أَدْلَيْتَ بِالْحُجَّةِ فَوَجَبَتْ لَكَ أَعَالِي دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَحَوَّلُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ أَنْزَهَ رِيَاضِ الْجَنَّةِ».(2)

کسی که درمانده ای را در دین و ناتوانی را در معرفتش، در برابر دشمن مخالف

ص: 123


1- - همان، ص10، ح19.
2- - همان، ص7، ح14.

ما توانا سازد تا آن دشمن را شکست دهد و به جایش بنشاند، خداوند روزی که او را به سوی قبرش می فرستند، به او تلقین می فرماید تا بگوید: الله پروردگار من است و محمّد پیامبر و علی ولی ّمن و کعبه قبله و قرآن موجب شادمانی و ذخیرۀ من و مؤمنان، برادران من اند.

آنگاه خداوند خطاب به او می فرماید: حجّت را ادا کردی، پس اینک درجات بالای بهشت از آن توست. در این هنگام شاداب ترین باغ های بهشت، برایش آماده می شود.

و در حدیثی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:

«مَنْ خَرَجَ يَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِيَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَى حَقٍّ أَوْ ضَلَالَةٍ إِلَى هُدًى، كَانَ عَمَلُهُ ذَلِكَ كَعِبَادَةِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِينَ عَاماً».(1)

كسى كه بيرون رود براى اينكه مطلب و پاره اى از علم و دانش طلب نموده و بدست آورد تا باطل و نادرستى را بحق و درستى يا ضلالت و گمراهى را به هدايت و راهنمائى باز گرداند عمل و رفتار او مانند عبادت و بندگى چهل سال عبادت كننده است.

و نیز می فرمایند:

«أخلصوا أعمالكم و أعزوا الإسلام، قالوا: يا رسول الله! و كيف نعز الإسلام؟ قال: بالحضور عند العلماء لتعلم العلم بالرد على أهل الأهواء، فإن من رد عليهم و أراد به وجه الله، فله عبادة الثقلين: الجن و الإنس...».(2)

ص: 124


1- - تفسیر البرهان، ج1، ص16؛ بحارالانوار، ج 1، ص182، ح72.
2- - تفسیر البرهان، ج1، ص15، ح24.

اعمالتان را خالص و اسلام را عزيز نمائيد، عرض كردند: چگونه اسلام را عزيز كنيم؟ حضرت فرمودند: با حضور در نزد علماء براى ياد گرفتن علم كسى كه دانش بياموزد و جواب منحرفین را بدهد، و براى رضاى خدا با آنها بحث نماید، در این صورت ثواب عبادت ثقلين، یعنی جنّ و انس، براى او است.

متفقّه با تدبّر و تفقّه در احادیث مذکوره به این نتیجه می رسد که مسئولیّتی فراتر از تفقّه و بیان فروع شرعیّه بر دوش حوزویان نهاده شده که آن، انقاذ عباد الله، دستگیری مساکین عقیدتی و فرهنگی، تقویت مردم در برابر مخالفین دین، رد باطل و اهل اهواء، دفع کلاب از ابرار، کسر نواصب و خلاصه نجات دوستان اهل بیت: از شبکه های انحرافی ابلیس و پیروان او می باشد.

به راستی از این احادیث شأن فقهاء و مقام حوزویان و تعهدشان در برابر صاحب الولایة معلوم می شود.

سستی در وظائف معینه

غیر از احادیث یاد شده، آیات قرآن بر این وظائف ناطق است.

قرآن کریم می فرماید:

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ».(1)

در تفاسیر شیعه(2) و مخالفین(3) آمده است، که روز جزاء از ولایت علی بن ابیطالب(علیه السلام)، سؤال می شود، و معلوم است که در اعتقاد ولایت آن حضرت و اوّلاد

ص: 125


1- - سوره صافات (37)، آیه 24.
2- - تفسیر البرهان، ج6، ص412.
3- - شواهد التنزیل، ج2، ص106.

طاهرین ایشان:، ترویج آن و مبارزه با منحرفین و ایادی سقیفه، فقهاء مسئولیّتشان از همۀ مردم بالاتر و زیادتر است.

نکته ای که در اینجا باید بیان شود اینست که اگر فقیهی نسبت به وظائف معیّنه در دفاع از ولایت و امامت حضرات معصومین: بی تفاوت باشد، به ویژه امروز در دفاع از ولیّ نعمت حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، کم کاری و سستی کند، فروع و حجّت در فقه فروع را، بر اصول عقائد و مسائل مهم فقه ولایت و امامت ترجیح دهد و حوزویان را به کسب معرفة الحجّة(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مبارزه با انحرافات عقیدتی ارشاد ننماید، در فقاهت و دانش او به قرآن و سنّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت:، تردید می شود.

یادم آمد یکی از دوستان اهل بیت:، شعر استاد شهریار(ره) را در این موضوع متذکر شدند که موعظۀ توجّه به ولایت معصومین: در آن، قلوب مستعده را خاضع می کند و حوزویان را بیدارِ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» می نماید.(1)

مبارزات فقهاء و نگرانی دشمنان

ص: 126


1- - یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی بابی انت و امّی گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی بابی انت و امّی در تولا هم اگر سهو ولایت!چه سفاهت اُف بر این شَمّ فقاهت بی ولای علی و آل، چه فقهی و چه شمّی! بابی انت و امّی تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا از ثَری تا به ثریّا شَر و شور است و دگر هیچ نه کیفیّ و نه کمّی بابی انت و امّی چون بود آدم کامل غرض از خلقت عالم پس به ذریه آدم جز شما مهدِ نبوت نبُوَد چیز مهمّی بابی انت و امّی عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم منکرت مستحق ذَم وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی و نه ذمّی بابی انت و امّی

مبارزات فقهای شیعه و حفظ و حراست آنان از دین مبین و مکتب هداة مهدیین:، در طول تاریخ غیبت کبری، برای اهل مطالعه معلوم و آشکار است.

بزرگانی که برای نگهداری مکتب ولایت و امامت و احکام آن از هر طریق ممکن، مسئولیّت خود را انجام و بعضاً در این راه به شهادت رسیده اند.

لذا دشمنان اسلام و مکتب اهل بیت: از فقهاء و مرزبانان تشیّع دل خوشی نداشته در فکر براندازی و حذف آنان از جامعه می باشند.

حافظاً لدینه

در حدیث است:

«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ».(1)

هر کدام از فقهاء که صیانت نفس دارد، از دینش محافظت می نماید، با هوای نفس مخالفت می کند و امر مولای خود (ائمّۀ معصومین:) را اطاعت می کند، پس بر مردم است که از او تقلید کنند.

فقیهی که اهل مبارزه با نفس است و حافظ دینش می باشد می تواند در احکام الهیّه معتمَد مردم باشد.

اینجا «حافظاً لدینه» چه چیزی را تذکّر می دهد؟

«صائناً لنفسه» و «حافظاً لدینه» چه ارتباطی می توانند داشته باشند؟

ص: 127


1- - التفسیر الإمام الحسن العسكری(علیه السلام)، ص300.

آیا «حافظاً لدینه» همان دینی را نمی گوید که تفقّه در آن طبق آیه «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ»(1) لازم و واجب است، همان «دِينِ الْحَقِّ»(2) همان «دِينِ اللَّهِ»(3) همان «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»(4) همان «رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»(5) همان «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»(6) همان «دِينُ الْقَيِّمَةِ».(7)

این ها و آدرس های فراوان دیگر از دینی است که فقیه باید حافظ آن باشد که آن غیر از ولایت و امامت معصومین: چیزی دیگری نیست.

و معلوم است اگر فقیهی اهل مبارزه با هوای نفس نباشد نمی تواند سرباز خوبی برای دین یعنی ولایت ائمّۀ معصومین: باشد.

و می بینیم که حدیث می فرماید: «مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ»، مجاهدۀ نفس با اطاعت از صاحب الولایة (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گره خورده است، فقیهی که حاکم بر نفس خویش است و در میدان مجاهده نفس پیروز گردیده، می تواند حافظ دین و مطیع مولا باشد. (8)

ص: 128


1- - سوره توبه (9)، آیه 122.
2- - سوره توبه (9)، آیه 33.
3- - سوره فتح (48)، آیه 2.
4- - سوره آل عمران (3)، آیه 19.
5- - سوره مائده (5)، آیه 3.
6- - سوره مائده (5)، آیه 3.
7- - سوره بینه (98)، آیه 5.
8- - در کتابی که درباره ی عرفان سخن های التقاطی گفته، نویسنده، حدیث «من کان من الفقهاء» را تعمیم داده و جایگاهی برای قطب و مرشد در روایت مذکوره تصوّر کرده است. در حالیکه اقطاب و مرشدها اوّلاً فقه مطلوب (لیتفقّهوا فی الدّین) را کسب نکرده اند، ثانیاً: شرط «صائناً لنفسه» و شروط دیگر را ندارند، چرا که اسیر هوی هستند و مخالف روش اهل بیت : قدم بر می دارند. شما بگوئید قطب صوفیّه، و مرشد دراویش، موافق اهل بیت : است؟ پس احادیث ذمّ این قوم منافق چه می شود؟!! آیا اقطاب و مرشدها مطیع معصوم اند؟ اگر مطیعند چرا صوفی اند؟ این همه روایات ذمّ صوفیّه برای آدم بصیر، کافی نیست، که بنام ولایت اهل بیت : از این فرقه ی ضالّ و مضل ترویج ننماید؟!! تازه اینها که فوق فقه دین و روش معصومین :، کار می کنند، مثلاً در نماز میّت، ان هذا عبدی، می گویند، و من و ما و تو، «هو» شد، می گویند، آیا فقیهند؟ البته هر مذهبی برای خودش فقه دارد، فقه یهود، فقه نصاری، فقه ابو حنیفه و صوفی هم، فقه لامذهبی و هر لحظه به شکلی، حتی به شکل آخوند، که او را بر فرق فقه می کوبد، اینجا است که دیگر کشف، جای ظنّ را می گیرد و کشک گران می شود!!!

حصن امن و ر موز الهی

برای اهل تحقیق معلوم است قلعۀ توحید و دژ استوار دین مبین که حصن و پناهگاه امن مؤمنین است، با نقشه و حکم خداوند تبارک و تعالی و معماری انبیاء خاصّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ساخته شده است.

انبیاء: برای ساختن این حصن و پناهگاه زحمت زیادی را متحمّل شده و رنج های فراوانی را بر خود هموار کرده اند.

بویژه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، در راه بنای قلعۀ توحید و حصن امن برای مؤمنین بسیار اذیّت شدند.

یکی از مشکلات بزرگ، وجود منافقین بر سر راه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است.

همانطور که بیان گردید وجود افراد کم ظرفیّت، نامستعد و بیشتر افراد منافق

ص: 129

باعث شد، این معمار الهی به دستور خداوند متعال، حفاظت و ادارۀ خانۀ امن مؤمنین را با رموز و نشانه های مخصوص، انجام دهد و بطور سرّی به بعض کمالات خود و عترت طاهرین: اشاره فرماید.

چون دنیا قبل از ظهور حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شب تشبیه شده است،(1) در این شب ها، شب ظلمانی دوری از خدا و اوّلیای او، شب تاریک ظلم و جور، و شب وحشتناک جهل و بی معرفتی، دوست و دشمن و مؤمن و منافق را چگونه باید شناخت؟

نظام، نظام توحیدی است، وارد شدن در دژ و حصن توحید با تحقّق شرط میسّر است و ورود به این پناهگاه و پایگاه الهی، برای دشمن ممنوع است، حال چه باید کرد که دشمن به این دژ استوار، راه پیدا نکند و دوست از دشمن، جدا گردیده، تشخیص داده شود.

کد ورود و رمز شب

اینجا لزوم رمز شب و کُد ویژه برای حفظ و حراست دژ توحید و جلوگیری از سوء استفاده اغیار، خاصّه منافقین، مطرح می گردد. دوست را از دشمن و مؤمن را از منافق، بوسیلۀ این رمز و نشانۀ مخصوص، تشخیص می دهند و راه ورود به حصن الهی و پایگاه توحیدی را برای آشنایان به این رمز باز می کنند.

پس وجود اسرار و رموز دینی، به دلیل رعایت افراد کم استعداد و کم ظرفیّت و

ص: 130


1- - «وَ لَیالٍ عَشْرٍ»، سوره فجر (89)، آیه 2، تفسیر البرهان، ج5، ص651.

بیشتر بخاطر حفظ دین از ضربۀ منافقین می باشد.(1)

می بینیم که قرآن کریم آیاتش، خاصّه آیات الولایة و آیات المهدویّة رموز و بواطن دارد و برای اطلاع یابی از آنها باید متفقّه زحمت بکشد.

آیاتی مثل:

«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ »(2)

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ...»(3)

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ ...»(4)

«وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»(5)

«وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»(6)

ص: 131


1- - وجود اسرار و رموز دینی غیر از اسرار صوفیّه و عارف نماها است، اینها می گویند: هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند، ولی بیچاره ها از بس پرگوئی و پر مدعائی دارند دهانشان کف می کند، و بعد از شعار «خر برفت»، باید شکمی از غذای حلال پر نمایند!!! و بعد عذر بدتر از گناه بیاورند که این پرگوئیها شطحیّات است که ...!!!
2- - سوره زخرف (43)، آیه 45.
3- - سوره اسراء (17)، آیه 9.
4- - سوره بقره (2)، آیه 238.
5- - سوره آل عمران (3)، آیه 97.
6- - سوره الرحمن (55)، آیه 27.

«فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ»(1)

با هدایت «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(2)

و با جهاد تفقّه در قرآن و روایات، تقوی و توسّل، برای افراد لایق و بقول قرآن «للمتّقین»(3) وفق مراد قائل «عزّ اسمه» تفسیر و باطن آن، آن هم به اندازۀ ظرفیّت باز می شود.

این آیات نمونه ای از صدها آیه ای است که در ولایت و امامت و عظمت شأن ولیّ الله و خليفة الله سخن می گوید، حال جای سؤال است که در حوزه های علمیّه برای فهم این آیات که رمز سعادت و کُد ورود به پایگاه امنیّت است، آیا بصورت رسمی کلاس و تدریسی وجود دارد؟

آیا به اسرار و رموز معنوی ادعیه و زیارات، خطب و کلمات معصومین:، مثل خطبۀ شقشقية، خطبۀ غدیر، فدکیّه، و یا دعای عرفه، دعای ندبه، دعای ابو حمزه، زیارت جامعه، زیارت آل یاسین، در حوزه چه اندازه توجّه می شود؟

درستی معرفت

پرداختن به اصول عقائد و فراهم نمودن اسباب صحّت معرفت و قدرت یقین، از واجبات مهمّی است که اگر صورت نگیرد، اجتهاد در راه کسب علم فروع و حجّت آن، بیهوده و بلکه مضرّ خواهد بود.

امام سجاد(علیه السلام) می فرمایند:

ص: 132


1- - سوره یونس (10)، آیه 94.
2- - سوره عنکبوت (29)، آیه 69.
3- - «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»، سوره بقره (2)، آیه 2.

«... وَ إِنَّ لِلْقَائِمِ مِنَّا غَيْبَتَيْنِ، إِحْدَاهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْأُخْرَى، أَمَّا الْأُولَى فَسِتَّةُ أَيَّامٍ وَ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ سِتُّ سِنِينَ، وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَيَطُولُ أَمَدُهَا حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ أَكْثَرُ مَنْ يَقُولُ بِهِ، فَلَا يَثْبُتُ عَلَيْهِ إِلَّا مَنْ قَوِيَ يَقِينُهُ وَ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ، وَ لَمْ يَجِدْ فِي نَفْسِهِ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْنَا وَ سَلَّمَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».(1)

... و براى قائم ما دو غيبت است، كه يكى از ديگرى طولانى تر است، امّا غيبت اوّل شش روز و شش ماه و شش سال به طول مى انجامد، و امّا غيبت ديگر طولانى مى شود تا به حدّی كه بيشتر معتقدين به آن امام از اين امر باز گردند و بر آن ثابت نمانند، مگر كسى كه يقينش قوى و معرفتش درست باشد و در دلش حرجى از آنچه حكم مى كنيم نبوده و تسليم ما اهل بيت باشد.

عالمی که از قوّۀ یقین و صحّت معرفت، بی بهره است و تفقّه و توجّه در بواطن آیات الولایة و رموز آیات المهدویّة، نداشته و تحقیق در خطبة الغدیر، فدکیّه و تفکّر در ادعیه و زیارات را کار روضه خوان ها معرفی می کند، چگونه می خواهد از ولایت و مهدویّت دفاع کند و دوست را از دشمن به وسیلۀ رمز شب بشناسد؟

آیا این بی تفاوتی ها زمینه نمی شود که تصوّف که در جهالتکدۀ تسنّنِ (یهودی) آب می خورد و در برابر ولایت الهیّه، قطب و مرشد می تراشد، حوزه های علمیّه را بکوبد و علمای شیعه را، قشری معرفی کند؟

عوامل بزرگی و افتخار

علی رغم تبلیغات دشمن، تمام عوامل بزرگی و افتخار نزد حوزویان موجود است.

حوزویان می توانند با تفقّه در قرآن و رموز آن و توجّه به مبانی ولایت و اسرار آن، از

ص: 133


1- - بحارالانوار، ج51، ص134، ح1؛ كمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص323، ح8 .

بالاترین مراتب معرفت و روشنفکری واقعی برخوردار باشند.

امام باقر(علیه السلام) به امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«يَا بُنَيَّ! اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ، فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ، إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ(علیه السلام) فَوَجَدْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ قِيمَةَ كُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا».(1)

فرزندم، حدّ دانش و درك پيروان مكتب علىّ(علیه السلام) را از اينكه آنان چه مقدار سخنان معصومين را آموخته و درك نموده اند و به ديگران مى آموزند بدست بياور. زيرا، شناخت آنان از گفتار پيشوايان دين و آگاهى ايشان بوسيله درك فرمايشات معصومين باعث مى شود كه مؤمن، خود را به بلندترين قلّه هاى ايمان برساند، من كتابى از حضرت على(علیه السلام) مطالعه مى كردم كه اين عبارت را در آن مشاهده نمودم: معيار ارزش و مقام هر كس، اندازه آگاهى و شناخت وى مى باشد، زيرا خداوند تبارك و تعالى هنگام سنجش اعمال انسان، به اندازه خردى كه در دنيا به او داده است كردارش را حساب مى كشد.

عالم خبره در آیات الولایة و احادیث پیرامون اهل بیت: می داند علم صحیح و آگاهی واقعی، یعنی نور، نزد آنهائی است که آیۀ نور، آدرس مدرسه و دانشگاه آنان است و مکتب بیگانه با اهل بیت:، یعنی بافندگی فلاسفه و متصوّفه، خالی از نور و آگاهی های آنان غیر واقع و ناصحیح است.

ص: 134


1- - بحارالانوار، ج1، ص106، ح2؛ معانی الأخبار، ص1، ح2.

«إِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»(1)

بر این اساس باید بگوئیم:

عالمی که دل به ولایت و امامت اهل بیت: نداده و در هدایت یابی، عوض «نصوص» به «فصوص» و کتب بیگانه روی آورده، هرگز نمی تواند الگوی خوبی برای جامعۀ خویش به حساب آید و در دین و مکتب ولایت و امامت استوار بماند.

انذار فقهاء

همانطور که تفقّه در حوزه های علمیّه اوّلاً باید پیرامون اصول عقائد، خاصّه ولایت و امامت و بحث مهدویّت باشد، انذار فقهاء برای جامعه نیز اوّلاً باید در همین موضوع انجام گیرد.

همانطور که گذشت فقهای شیعه و مرزبانان عقائد در اثر تفقّه در قرآن و احادیث، طرح های دشمنان دین، خاصّه یهود و بدتر از آنان منافقین و طرفداران سقیفه را خوب می دانند و جامعۀ اسلامی را از اثرات مخّرب این طرح ها می ترسانند.

«أَيُّهَا النَّاسُ دِينَكُمْ دِينَكُمْ تَمَسَّكُوا بِهِ وَ لَا يُزِيلَنَّكُمْ و لا یَرُدَّنَّکُم أَحَدٌ عَنْهُ لِأَنَّ السَّيِّئَةَ فِيهِ خَيْرٌ مِنَ الْحَسَنَةِ فِي غَيْرِهِ لِأَنَّ السَّيِّئَةَ فِيهِ تُغْفَرُ وَ الْحَسَنَةَ فِي غَيْرِهِ لَا تُقْبَلُ».(2)

اى مردم! دينتان را! دينتان را! به او بچسبيد و هيچ گاه از آن دور نشويد، زيرا گناه در دين بهتر است از حسنه و كار خوب در غير دين، چون گناه در دين آمرزيده است ولى كار خوب در غير دين پذيرفته نيست.

ص: 135


1- - وسائل الشیعة، ج 27، ص72، ح29.
2- - بحارالانوار، ج 65، ص309، ح1؛ معانی الأخبار، ص186.

تفقّه در حدیث فوق به حوزویان می آموزد آنچه باید اساس تبلیغ قرار گیرد، «دین»، یعنی مکتب ولایت ائمّۀ معصومین: است و آنچه باید مورد انذار قرار گیرد دور شدن و جدائی جامعه از ولایت و امامت است.

پایان مقدمۀ استاد

در پایان این مقدمه به چند نکته اشاره می گردد:

1- هدف در این کتاب تشریح مسئولیّت تفقّه در دین و تبیین سائل و مسئول در آیۀ سؤال بوده و در این سطور جایگاه رفیع فقهاء دین و وظائف آنان از آیات قرآن و روایات بررسی شده است.

2- این کتاب با نقد علمی همراه است، پس می طلبد که خواننده شرح صدر داشته باشد و به ویژه تفسیر صحیح آیۀ «نفر» و تفسیر صحیح آیۀ «سؤال» را به خوبی دریافت نماید.

3- آیات دیگری نیز مورد تفقّه قرار گرفته که زمینۀ بحث پیرامون دو آیۀ مذکوره بوده است.

4- ضمن تفسیر صحیح دو آیه مذکوره، غرضمان بیان وظائف حوزویان در قبال صاحب الولایه، و بیان عظمت اصل ولایت و امامت بوده است.

5- بحثهای این کتاب به یکدیگر مربوط است، خواهشمند است همۀ کتاب را با دقّت مطالعه فرمائید، از تذکّرات علمای اعلام و دیگر خوانندگان گرامی استفاده خواهیم کرد.

6- برای بندۀ حقیر، نگاه به این کتاب، ترسیم حال و هوای نجف اشرف را به

ص: 136

دنبال دارد، امیدوارم روح خوانندگان محترم هم با عنایت محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین، به مودّت بیشتر ارتقاء پیدا کند و مطالعه این کتاب باعث بهرۀ معنوی آنان گردد.

7- بخشی از این مباحث به زمان فقیه عظیم الشّأن، مرحوم آیة الله حاج سید علی بهبهانی(قدس سره)، که از اهواز به اصفهان تشریف می آوردند، و بحث ولایت و امامت داشتند، برمی گردد.

البته از اساتید بزرگوار، فقیه عظیم الشّأن حضرت آیت الله حاج شیخ محمّد تقی مجلسی دام ظلّه، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالحسین خراسانی(واعظ)(قدس سره)، مرحوم پدرم، آیت الله حاج سید بحرالعلوم میردامادی (قدس سره)، مرحوم آیت الله حاج شیخ احمد رحمانی همدانی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید حسن فقیه امامی(قدس سره) و اخیراً از فقیه عظیم الشّأن، علامه عالی مقام حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حقیقت دام ظلّه نیز بهره برده ام.

همچنین از توجّه ویژۀ مرجع عالیقدر، فقیه عظیم الشّأن حضرت آیة الله آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه العالی) به مباحث ولایت، امامت و مهدویّت و پاسخگوئی معظّم له به سؤالات و شبهات عقیدتی، بسیار بهره برده، درس وفاداری نسبت به شریعت مطهّره علی صاحبها و آله السّلام و دفاع از عترت طاهرین: ، خاصّه حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از ایشان آموخته ام، خداوند متعال وجود با برکت ایشان را محفوظ بدارد.

در اینجا لازم است از مرجع عالیقدر، فقیه عظیم الشّأن حضرت آیة الله حاج شیخ بشیرحسین النجفی دام ظلّه و فقیه عظیم الشأن علامه عالیمقام حضرت آیة الله حاج

ص: 137

شیخ عبدالکریم حقیقت (دام ظلّه)، به خاطر تقریظی که بر این کتاب مرقوم فرموده اند و بنده را مورد لطف قرار داده اند تشکر فراوان نمایم.

و نیز از دانشمندان محترم آیة الله حاج سید محمّدرضا موسوی، آیة الله حاج سید یحیی حسینی، دکتر حاج سید محسن قائم فرد و حجج الاسلام و المسلمین آقایان شیخ نورمحمد ثالثی، سید فیاض حسین حسینی، سید احمد عباس عابدی موسوی، حاج سید محمّدجعفر روضاتی، حاج سید محمّدمهدی تجویدی، سید رضا طالقانی، فاضل ارجمند آقای دکتر سید علی آیت اللهی و صدیق گرامی آقای مهندس حاج احمد جعفری (دام بقائهم) و دوستان خدمتگزار در مرکز جهانی حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشکر می نمایم.

و تشکر فراوان دارم از محقّق گرامی، خادم الحجّة(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جناب آقای دکتر اصغر غلامی (دام عزّه) خداوند متعال به همۀ خدّام ولایت و مهدویّت خاصّه ایشان توفیقات روزافزون و سلامت عطا فرماید.

و نیز در خاتمه از امام ثانی عشر، ولیّ منتظر، امیر انس و جان، مولانا صاحب الزّمان حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بالاترین تشکر را داشته، طلب عفو و درخواست عنایت بیشتر دارم، شعری را به یاد حضرتش سروده ام، خدا کند قبول افتد.

ای هویدا ز انفس و آفاق

سفره دار ضیافت عشاق

هیچ قیدی مقیدت نکند

جز که خلقی به بندگی الصاق

سنریهم ز قول حق خواندم

مادح خور نباشدش اغراق

سامره قبله گاه اهل دل است

بوسه دادم به خاک صحن و رواق

ص: 138

فخر عرش است نام نامی تو

هست منقوش صد هزاران ساق

تطمئن القلوب حق دانم

شاهد روز توست با اطلاق

می کنم ار طلب ز تو بخشش

مهربانی کن ای رفیق ارفاق

ای ذخیره ز علم و حشمت و جاه

ناتوانند به مدح تو نطاق

«کوچک» بی نوا چه می گوید

کن نگاهی، نگاه استحقاق(1)

والسّلام علیک و علی امّک الزّهراء و علی آبائک. نجف اشرف 1435 ه ق

سیّد محمود بحرالعلوم میردامادی

ص: 139


1- - نقل از کتاب در حسرت آسمان آبی، سروده های معظّم له.

ص: 140

تفقّه در آیات «نفر» و «سؤال»

ص: 141

ص: 142

آیات مورد بحث

قال الله تبارک و تعالی:

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتفقّهوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1)

و قال تبارک و تعالی:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2)

و قال تبارک و تعالی:

«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(3).

ص: 143


1- - سوره توبه (9)، آیه 122، ترجمه: و نیست از براى مؤمنین و نباید كه تمام آنها كوچ كنند پس چرا كوچ نمی كند از هر فرقه ای از مؤمنین طائفه اى تا اینكه تفقّه در دین كنند و انذار كنند قوم خود را زمانى كه مراجعت كنند بسوى آنها امید است كه آنها حذر كنند و مخالفت دین نكنند.
2- - سوره نحل (16)، آیه 43، ترجمه: و پیش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كردیم، نفرستادیم! اگر نمى دانید، از آگاهان بپرسید.
3- - سوره انبیاء (21)، آیه 7، ترجمه: ما پیش از تو، جز مردانى كه به آنان وحى مى كردیم، نفرستادیم! اگر نمى دانید، از آگاهان بپرسید.

سیری در اصول عقائد

قرآن کریم هدف خلقت انسان را عبادت و بندگی معرّفی نموده است.

قال الله تبارک و تعالی:

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(1).

این آیه پاسخ کسانی است که آفرینش را بیهوده انگاشته و برای خلقت انسان هدفی فراتر از ماده (= متافیزیک) قائل نیستند.

با اعتقاد به این هدف مقدّس سؤالی پیش می آید که عبادت و بندگی، بر چه منهج و روشی باید انجام گیرد و مکلِّف و مقنِّن در برنامه های عبادی و کل آنچه بشر بدان محتاج است چه کسی است؟

پاسخ اینست که برنامۀ عبادت و بندگی چون نقشۀ کمال بشریّت و سعادت انسانهاست، باید از مبدأ کمال یعنی خالق ذو الجلال نازل گردد.

یعنی عبد باید ببیند مولا و صاحب اختیارش چه برنامه ای را برای او تکلیف کرده و مطلوب او چه می باشد.

چون عبد اگر به دستور دیگری جز مولا عمل کند، عبد محسوب نمی شود و از جادّۀ عبودیّت بیرون می گردد.

ممکن است مولا بگوید به امر و نهی نمایندۀ من عمل کن و یا تفسیر و تأویل

ص: 144


1- - سوره ذاریات (51)، آیه 56، ترجمه: من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینكه عبادتم كنند (و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند)! تاریخ تقریر این دروس سال 1432 هجری قمری بوده است.

گفتار مرا از او اخذ نما که توجّه به این فرمان نیز عین عبودیّت و توجّه به دستور و فرمان مولا به حساب می آید.

شناخت مولا

آنچه انسان را به سمت بندگی و عبودیّت سوق می دهد، شناخت مولای حکیم و ربّ کریم است.

مکلَّف اگر مکلِّف و فرماندۀ خود را بشناسد، بهتر به انجام وظائف و تکالیف کمر همّت می بندد.

شناخت نمایندگان مولا نیز در اخذ دستور صحیح، در بهتر عمل نمودن به دستورات مولا، و در قبول شدن اعمال، نقش اساسی و مهمّی را دارا می باشد.

اینجاست که می بینیم، در آیات و روایات بر معرفت نسبت به خداوند متعال و اوّلیای او، امر و دستور فراوان رسیده است.

وقتی شناخت حق تعالی برای عبد حاصل گردد، شناخت نمایندگان او نیز هویدا می گردد.

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».(1)

ص: 145


1- - ترجمه: بار خدایا، خویش را به من بشناسان. پس به درستى كه تو اگر خویش را به من نشناسانى، پیغمبر تو را نشناسم. خداوندا، رسول خود را به من بشناسان، پس به درستى كه تو اگر رسول خود را به من نشناسانى، حجّت تو را نشناسم. خداوندا، حجّت خود را به من بشناسان، پس به درستى كه تو اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دین خویش گمراه مى شوم. بحارالانوار، ج 52، ص146، ح70؛ الكافی، ج 1، ص337، ح5؛ كمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص342، ح24.

در بعضی از زیارات حجج الهیّه، ذکر (الله اکبر) وارد شده است،(1) چرا؟

شاید برای غلوّ زدائی است، کما اینکه بعضی از بزرگان علماء این مطلب را نقل نموده اند.(2)

به نظر می رسد باید بیشتر در مورد این دستور فکر کرد، هادی راه می خواهد رهرو از بزرگی سلطان به بزرگی نماینده اش واقف شود و ولیّ الله را بوسیلۀ بزرگی «الله» ببیند.

می خواهد زائر از بزرگی خداوند متعال و عظمت او به بزرگی نمایندۀ او یعنی «ولیّ الله» معرفت پیدا کند.

خداوندِ بزرگ، عالم و قادر، آیا نماینده اش کوچک، جاهل و ناتوان است؟

یا نمایش دهندۀ بزرگی حق باید نسبت به سایر خلائق، بزرگ، عالِم و قادر باشد؟

بدون شک نمایندۀ خدای متعال باید بزرگ، عالم و قادر باشد، مثلاً امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، که آنچه خوبان همه دارند، ایشان به تنهایی دارا می باشند، اگر بزرگی و علم و قدرت نداشته باشند، چگونه ولیّ خداوند متعال محسوب می شوند و چگونه قیام می کنند و صلح و سعادت می آورند.

ص: 146


1- - مثلاً در زیارت جامعه.
2- - مفاتیح الجنان، انتشارات اسوه: ص544.

البته اوّلیای الهی: در مقام عبودیّت و مناجات با خدای متعال «انا الصغیر» و «انا الجاهل»(1) می گویند و یا استغفار می کنند. چرا؟

این دلیل بزرگی معرفت آنان، نسبت به خدای متعال است، آنان نسبت به خالق جلَّ و علَی، فقیر و نادارند و مشمول آیۀ شریفۀ: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(2) می باشند، امّا نسبت به خلائق، امارت، ولایت، بزرگی، غنی و قدرت دارند و استغفار آنان، نه به خاطر تقصیر در بندگی و اطاعت است، بلکه به دلیل قصور امکانی آنان است، یعنی به لسان حال و قال می گویند: ما بیشتر و بهتر از این توان بندگی و اطاعت نداریم.(3)

همانطور که از شناخت خداوند به شناخت حجّت الهی نائل می شویم، از شناخت حجّت الله نیز می توانیم به معرفت «الله» تبارک و تعالی برسیم.

دلیل این مطلب روایات صحیحه ای است با این مضمون که: «بوسیلۀ ما خداوند متعال شناخته می شود»(4)، و در زیارت جامعۀ کبیره می خوانیم:

ص: 147


1- - مفاتیح الجنان، دعای عرفه ی امام حسین(علیه السلام).
2- - سوره فاطر (35)، آیه 15.
3- - قال محقّق الطوسی1: ... فآخر مراتب الشّكر الاعتراف بالعجز عنه، كما أنّ آخر مراتب المعرفة و الثّناء، الاعتراف بالعجز عنهما، وَ كَذَا الْعِبَادَةُ، كَمَا قَالَ سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ الْعَارِفِینَ وَ الشَّاكِرِینَ(علیه السلام): لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَیتَ عَلَى نَفْسِكَ. وَ قَالَ النَّبِی 6: مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ». بحارالانوار، ج 68: ص23.
4- - بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ، الكافی، ج1، ص145، ح10.

«مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ...»، «بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا...»(1).

البته این مطلب بلند عقیدتی، در کلاسهائی مستقل باید به خوبی تشریح و تبیین گردد.

خمیر مایۀ انسان

کدام انسانی است که ارادۀ شناخت حق تعالی را نداشته باشد و نسبت به خالق کریم و منعم رئوف بی محبّت باشد؟

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(2).

جبلّی و خمیر مایۀ انسان، خدائی است و انسانِ بدون اعتقاد به خدا، بدبختی و شقاوت را برای خود ترسیم کرده است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، «وَ الْعَصْرِ»، « إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»، «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(3).

ولی وقتی گرد و غبار هوی و هوس و ظلمت بندگی شیطان، بر چراغ فطرت بنشیند، انسان از خالق خویش و معرفت او دور شده، فصل را بر قرب الهی ترجیح

ص: 148


1- - مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ی کبیره.
2- - سوره روم (30)، آیه 30، ترجمه: پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار كن! این فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفریده.
3- - سوره عصر (103)، آیات 3-1، ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان* به عصر سوگند* كه انسانها همه در زیانند* مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و یكدیگر را به حق سفارش كرده و یكدیگر را به شكیبایى و استقامت توصیه نموده اند!.

می دهد و در مسیر ترقّی و رسیدن به سعادت خویش، مانع تراشی می کند.

مگر انسان می تواند منکر خالق و آفرینندۀ جهان بشود؟

مگر خمیر مایۀ انسان خدائی نیست؟

مگر انسان روز «الست» به ربوبیّت خالق «بلی» نگفته است؟(1)

پس چرا؟

ماتریالیست یا منکر خدا

پس چرا ما به افرادی که حق را انکار می کنند و از جادّۀ مستقیم منحرف شده اند، مواجه می شویم؟

پاسخ همان است که در دروس گذشته بیان گردید، گرد و غبار هوی و هوس و تاریکی ظلم و گناه، چراغ فطرت انسان را به خاموشی سوق می دهد و ندای درون بشر را که «لبیک» گوئی به خدا است، به ضعف و ناتوانی می کشاند.

ماتریالیست و منکر خدا، منکر خدا نمی تواند باشد، مگر او روز «الست» به خدا «بلی» نگفته است، پس این انکار، انکار چه چیز است؟

ص: 149


1- - اشاره به: سوره اعراف (7)، آیه 172، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ». ترجمه: و به یاد آر هنگامى كه خداى تو از پشت فرزندان آدم ذرّیه ی آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، ما گواهى دهیم. (و ما این گواهى گرفتیم) كه دیگر در روز قیامت نگویید: ما از این واقعه غافل بودیم.

به قول یکی از بزرگان علم و معرفت، منکر خدا، منکر تصوّر ذهنی خودش است،(1) یعنی هیچ کس نمی تواند راستی منکر خدای متعال بشود.

مگر کسی می تواند منکر بنّا برای ساختمانِ کوچک و یا بزرگ شده، و یا کاتب و مؤلّف کتاب و نوشته ای را انکار نماید؟

و مگر ...؟(2)

ص: 150


1- - الحمدلله الذی من انكره انكر ما بذهنه تصوره
2- - شاید تا کنون نام پروفسور استفان هاوکینگ، استاد ارشد ریاضیات در دانشگاه کمبریج و فیزیكدان و كیهان شناس سرشناس، را شنیده باشید و حتی چیزهایی درباره نظریات او و به خصوص نظریاتش در مورد انفجار بزرگ، Big Bang، سیاه چاله ها، black holes، طبیعت فرازمینی، extraterrestrial life، و دیگر موضوعات و مسائل پیرامونی آنها خوانده باشید. اما این دانشمند بریتانیایی در مورد موضوعات مذهبی نیز نظریاتی ابراز کرده و عقاید خود در این زمینه را به نظریات کیهان شناسی خود پیوند زده است. او در نخستین کتاب خود به نام تاریخچه مختصر زمان، A Brief History of Time، نوشت؛ «اگر یک نظریه کامل را کشف کنیم، آن واپسین پیروزی عقل انسان خواهد بود زیرا در آن موقع ما ذهن خداوند را خواهیم شناخت». او در همان کتاب وجود خداوند را برای تبیین اصل جهان غیرضروری خواند. او اخیراً به صورت مشخص تری عقیده خود در مورد وجود خداوند را در مصاحبه های مختلف و همچنین در کتاب 2010 خود به نام طرح عظیم، The Grand Design، بیان کرده است. او در این کتاب نوشت؛ «مسئله این است: آیا مسیر آغاز جهان توسط خداوند و به دلایلی نامعلوم برای ما، بوده است یا آن که با قوانین علمی تعین یافته است؟ من معتقد به دومی هستم. به دلیل قانونی همچون جاذبه است که جهان می تواند خود را از هیچ به وجود آورد و در آینده نیز به وجود خواهد آورد». کتابها و نظریات متعددی در پاسخ به عقاید هاوکینگ نوشته شده که از آن جمله می توان به كتاب«خدا و استفان هاوکینگ: بالاخره طراحی از آن کیست؟» به قلم جان کارسون لنوکس استاد ریاضیات آکسفورد اشاره كرد. متن زیر جوابیه ای از استاد معظم است: بعضی از دانشجویان از بنده خواسته اند، به اظهارات پروفسور استفان هاوکینگ (Professor Stephen Hawking ) كه اخیراً بر خلاف علم و منطق سخن گفته و آب به آسیاب ماتریالیستها و حكومت های مستكبر ریخته مطالبی را بیان كنم. بنده به حول الله و قوته و با تكیه به عنایات حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مطالبی را بیان می كنم. 1- مگر بشر چه مقدار از جهان فیزیك اطلاع دارد كه بتواند به نفی جهان متا فیزیك بپردازد او كه هنوز اندر خم یك كوچه است و قرن ها زمان و تلاش علمی لازم دارد كه تا پنج درصد اطلاعات فعلیش رشد و ترقی نماید آنوقت تازه هنوز اندر خم یك كوچه است. 2- جهان فیزیك در این مورد پاسخ گوست و اطلاعات بشر از عالم آفرینش پاسخ می دهد كه عالم آفرینش و جهان فیزیك بدون بنّا و معمار نمی تواند باشد، یعنی اثبات صانع و اقرار به بنّا و معمار برای جهان فیزیك از مقررات خود فیزیك و دانستنی های مادی گرفته شده است و مربوط به جای دیگر نیست. 3- انسان جزئی از فیزیك است و از هر نظر، از دیگر مخلوقات مادی برتر است. این انسان با این برتری اقرار دارد كه هر ساختمان، محتاج معماری خبیر و سازنده ای داناست، پس مسئله اثبات خدا، مربوط به پیامبران نیست بلكه مربوط به فكر بشری است كه جزء فیزیك است. البته جهان حیوانات، نباتات، جمادات و كل جهان فیزیك هم، با زبان بی زبانی همین مطلب را می گویند، كه مصنوع و پدیده، بدون پدید آورنده نمی شود. برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت كردگار 4- مطالعه ی علل گرایش به ماتریالیسم (Materialism)، به ما می گوید كه برخی ماتریالیست ها عمل مدعیان دین داری را ملاك حق بودن مكتب خداپرستی قرار داده اند و چون از بعضی از آنان صداقت و عدالت ندیده اند، به اصل مكتب بد بین شده، به انكار خدا قیام كرده اند. در حالی كه در مقابل، گروهی از خدا پرستان و در رأس آنان پیامبران و جانشینان حقیقی آنان راست كردار و عادل بوده و برای برپایی عدالت رنج فراوان كشیده اند. 5- علت گرایش بعضی به مادی گری و انكار خدا این است كه، اینها می بینند دین برای شهوترانی، بی بندباری، بی عدالتی و خلاصه خلافكاری ترمز است و این عده می خواهند افسار گسیخته باشند و به نام آزادی به حریم ناموس، مال و زندگی دیگران تجاوز كنند. لذا می گویند ما وجود خدا را منكریم، یعنی انكارشان بر مبنای شهوترانی و افسار گسیختگی است و جنبه عقلی و علمی ندارد. 6- حكومت های ظالم، چگونه با مقصد انبیاء و جانشینان واقعی آنها خودشان را وفق بدهند. روحیه ستم گری اینان با مكتب انبیاء كه بشارت عدالت صد در صد، در دولت کریمه را می دهد و برای رسیدن به مدینه فاضله (Utopia)، مردم را به پاكی و عدالت دعوت می كند، نمی سازد. لذا اندیشه ماتریالیستی و الحاد را ترویج می كنند تا مانعی به نام دین، سر راه ستمگری آنان نباشد. 7- مطالعه ی علت های گرایش به ماتریالیسم و انكار خدا، به ما می گوید كه این مسئله گاهی جنبه علم زده گی و شهرت طلبی دارد، مثلا چون شخص خیلی خود را دانشمند می داند و نیز شهرت طلبی دارد، بر خلاف فطرت و عقل یك حرفی می زند تا رسانه ها و روزنامه ها بگویند و بنویسند و او از این تبلیغ عقده گشایی كند و شهرتی كسب نماید. 8- همانطور كه گفتیم چون مادی گری و انكار خدای متعال به سود حكومت های ظالم است، لذا دانشمند تحت نظارت حكومت، در اثر قدرت زده گی باید در برابر این نظریه ی خلاف علم، تسلیم باشد و بنا بر مصالح سیاسی حكومت، جوّ را علیه خدا پرستی تخریب نماید و با تلقین مطالب ظاهراً علمی و روشنفكری، منكر متافیزیك (Metaphysics) و جهان ماوراء طبیعت (Beyond nature) گردد و این كار بویژه از قدرت های صهیونیستی (Zionism) و دانشمندان آنان كه آخر كار جبراً دیوانه می شوند و خود راباید به تخدیر بزنند، اصلاً بعید نیست. 9- رجوع به متخصص از مطالبی است، كه در دنیای دانش، معروف و مشهور است. یعنی هر رشته ای استاد خبیر خودش را می طلبد. آیا این دلیل نمی شود كه برای شناخت بنّا و معمار فیزیك كه فوق فیزیك و ماوراء طبیعت است، به كسانی رجوع كنیم كه مدعی اند با ماوراء فیزیك ارتباط دارند و ادعایشان با معجزه و كارهای خارق العاده و مافوق فیزیك، همراه است. (برای اصل اعتقاد به خدا یعنی اثبات صانع عقل كفایت می كند اما برای شناخت خدا و اعتقاد به توحید علم و عقل می گوید باید به پیامبران رجوع نمود.) (اصل نبوت) 10- مكتب انبیاء و قوانین آنان مطابق با قوانین فیزیك، خاصه مطابق با خلقت روحی و جسمی انسان است و این مطلب چیزی نیست كه از نظر دانشمندان بزرگ دور باشد. 11- در جهان فیزیك هر چیزی جای خود و در مسیر تعیین شده ی خود حركت می كند ولی انسان كه از آزادی برخوردار است، خلاف مسیر معین، سعی و تلاش دارد. لذا انبیاء به موعظه انسان پرداخته و او را از سوء استفاده از آزادی خدا دادی منع می كنند. 12- مطلوبیت عدالت در جهان فیزیك كه هر چیزی كار خودش را باید بكند و در مسیر تعیین شده خودش حركت نماید، مثل مطلوبیت علم و آگاهی، قبول كننده ی تغییر نمی باشد و جریان تز (thesis) و آنتی تز (Antithesis) بر آن حكومت ندارد. 13- در جهان فیزیك هر چیزی در جایگاه خودش باید باشد و هر شیئی كار خودش را باید بكند. آیا این همان معنای عدالت نیست، كه پیامبران در جوامع بشری خواهان آن بوده اند؟ 14- خالق فیزیك كه عدالت را بر عالم آفرینش و جهان فیزیك حاكم كرده، روزی كه عقل و دانش بشر ارتقاء یابد، به فرماندهی یك انسان معصوم، عدالت را در زندگی بشر، حاكم می گرداند و انسان در كنار موجودات دیگر، لذّت عدالت را می چشد (اصل مهدویت). 15- هیچ انسانی نمی تواند بنّا و سازنده جهان را منكر شود. هركه ادعای انكار كند، منكر بنّا و سازنده جهان نشده بلكه تصور ذهنی خویش را منكر شده است. در خاتمه می گویم، آقای دكتر استفان هاوکینگ(stephen hawking) و امثال او اگر دانشمند به بندكشیده ی حكومت های ستمگر نیستند، بیایند اسلام را با دو اصل قرآن و عترت، مطالعه نمایند. آن وقت از انكار خدا خجالت می كشند و از نام او، امر و نهی او، عبادت و نیایش با او، لذت می برند. بهرحال ما آماده ی مباحثه در موارد فوق هستیم.

ص: 151

ص: 152

ص: 153

من اراد اللّه

در مورد اثبات وجود خداوند و قائل شدن به خالق هستی، بشر با بال عقل و فطرت خود، طی طریق می کند.

البته اگر بالَش را ضربت گناه و شلّاق تبلیغات سوء نشکسته باشد.

غالب مردم در همۀ ازمنه، چوب تبلیغات سامری ها و شلّاق گناهان خود را می خورند و در توجّه به خداوند و عبادت او مردود می شوند.

حال در این ظلمت تبلیغات سوء و در این مسیر غبارآلود، اگر کسی خواست به

ص: 154

مدینۀ معرفت و عبودیّت حق تعالی برسد و به بلد امین توحید راه یابد، باید به رهنما و هادی راه پناهنده شود و دست در دست امیر کاروان، طی مسیر نماید.

مگر حرکت بسوی خداوند متعال و مهاجرت الی الله، یک سفر آسمانی نیست؟

چگونه در مسافرت های زمینی، مسافر به مدیر کاروان و مترجم، محتاج است، در این مسافرت الهی و عروج آسمانی، صد چندان و هزار برابر، این نیاز ضروری به نظر می رسد.

اینجا طالب عبودیّت و مهیّای سفر معنویّت، اضافه بر بال عقل به بال وحی محتاج است و باید دست در دست «ید الله» و با سرپرستی «َالصَّادِقِين»(1) حرکت را آغاز نماید.(2)

ص: 155


1- - سوره توبه (9)، آیه 119، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ». فخر رازی مفسّر معروف عامّه می نویسد: «کسی که جایز الخطاست واجب است به کسی که معصوم است اقتدا کند و معصومین همان کسانی هستند که خداوند آنان را «صادقین» نامیده است؛ لذا این آیه دلالت دارد بر این که افراد جایز الخطا واجب است که با معصومان از خطا، همراه باشند تا اینان، مانع خطای آنان شوند و این معنا، در هر زمانی ثابت است؛ لذا در هر زمانی باید معصومی وجود داشته باشد و الّا این دستور، تکلیف به مالایطاق است.» (تفسیر رازی، ج16، ص221) و مصادری همچون شواهد التنزیل، ج1، ص259، ح350 الی 357؛ تاریخ مدینه ی دمشق، ترجمه ی علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج42، ص361؛ مناقب خوارزمی، منقبت 273؛ فتح القدیر شوکانی، ج2، ص502؛ الصّواعق المحرقه ابن حجر: ص316؛ روح المعانی آلوسی، ج11: ص40 و... به انحصار مفهوم «صادقین» در وجود مقدّس اهل بیت پیامبر اکرم 6 اذعان نموده اند.
2- - احتیاج به وحی و نیاز به امام زمان در هر عصر، برهانی است و ادلّه ی فراوان دارد، ولی نیاز به قطب و مرشدی که صوفیّه می گویند، دلیلی جز دکانداری ندارد، بله ما، به تذکّر احتیاج داریم و باید موعظه بشنویم و این غیر از تحزّب و گروه بندی و سلسله درست کردن صوفیّه است. تمام سلسله های صوفیه، به نظر فقهاء بزرگ شیعه باطل و وسیله انحراف از مبدأ ولایت هستند. کدام سلسله ی صوفی به معصوم می رسد؟! مگر صوفیه مردود معصومین : نیستند؟! «أین تذهبون»؟

این احتیاج، یعنی نیاز به نمایندۀ خداوند متعال، همه گانی است، بویژه فقیه و مبیّن قانون الهی، حرکتش باید به «اسم الله» باشد و با استفاده از امر و نهی آسمانیِ «ولیّ خدا» باید در موضوع احکام الله و اصول و فروع دین تلاش و سعی نماید.

«عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام): يَا أَبَا حَمْزَةَ! يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلًا». (1)

فقیهی که تکیه به عقل و رأی شخصی نماید و به بهانۀ زمان، آراء زمینی را بر آراء آسمانی ترجیح دهد، حتّی بال عقل را هم نداشته، در این حرکت باز مانده، مصداق «اخلد الی الارض»(2) می گردد.

شناخت اسماء اللّه

حرکت بسوی معنویّت و مهاجرت «الی الله» بدون شناخت «اسماء الله» برای بشر غیر ممکن است.

عبد باید در مقام عبودیّت «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»(3) بگوید، تا

معبود او را به

ص: 156


1- - الكافی، ج 1، ص184، ح10. ترجمه: ابو حمزه گوید: امام باقر(علیه السلام) به من فرمودند: اى ابا حمزة! هر یك از شما اگر بخواهد چند فرسخى راه بپیماید براى خود راهنمائى می گیرد. تو كه به راههاى آسمان نادانترى تا به راههاى زمین، پس براى خود راهنمائى طلب كن. (و آن راهنما غیر از اهل بیت پیغمبر نباشد زیرا از آسمان، وحى در خانه ی آنها نازل شده و راه بهشت و جهنم را آنها می دانند).
2- - اشاره به داستان قرآنی بلعم باعورا، سوره اعراف (7)، آیات 175 و 176.
3- - عن ابی بریدة فی قول الله: «اهدنا الصّراط المستقیم»، قال: صراط محمّد و آله؛ عن ابن عباس فی قول الله تعالی: «اهدنا الصراط المستقیم»، قال: یقول قولوا معاشر العباد: اهدنا الی حب النبی و اهل بیته؛ عن ابن عباس قال: قال رسول الله 6 لعلی بن ابی طالب(علیه السلام): انت الطّریق الواضح و انت الصّراط المستقیم و انت یعسوب المؤمنین؛ عن جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله6: ان الله جعل علیاً و زوجته و أبنائه حجج الله علی خلقه و هم أبواب العلم فی أمتی من اهتدی بهم هدی الی صراط مستقیم؛ عن ابی جعفر الباقر عن أبیه عن جدّه : قال، قال رسول الله6: من سره ان یجوز علی الصراط كالریح العاصف و یلج الجنة بغیر حساب فلیتولّ ولیی و وصیی و صاحبی و خلیفتی علی اهلی علی ابن ابی طالب(علیه السلام)، و من سره ان یلج النار فلیترك ولایته فوعزّة ربّی و جلاله، انه لباب الله الذی لایؤتی الامنة، و انه الصراط المستقیم و انه الذی یسأل الله عن ولایته یوم القیامة؛ عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال: الصراط الذی قال ابلیس: «لا قعدن لهم صراطك المستقیم» (سوره اعراف(7)، آیه 16) فهو علی(علیه السلام)؛ عن حذیفة قال: قال رسول الله 6: ان تولوا علیاً- و لن تفعلوا- تجدوه هادیاً مهدیاً یسلك بكم الطریق؛ قال عبدالرحمن بن زید بن اسلم عن ابیه فی قول الله تعالی: «صراط الّذین انعمت علیهم» قال: النّبی و من معه و علی بن ابی طالب و شیعته. حاكم حسكانی در كتاب «شواهد التّنزیل» كه به تفسیر آیات نازله در شأن اهل بیت اختصاص دارد با نقل این روایات و نظایر آن، منظور از «صراط مستقیم» را منحصر در وجود مقدّس پیغمبر خدا 6 و اهل بیت معصوم ایشان : می داند. قندوزی حنفی در تفسیر آیه ی شریفه ی: «وَ إِنَّ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» (سوره مؤمنون (23)، آیه، 74) از اصبغ ابن نباته از لسان در افشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل می كند كه فرمود: «صراط، اهل بیت هستند». (ینابیع المودة، ج1، ص338 با ذكر چند روایت دیگر با این مضمون). وی همچنین در ذیل آیه ی شریفه ی: «وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (سوره مؤمنون (23)، آیه 73) از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می نویسد: «صراط مستقیم» ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است (ینابیع المودة، ج1، ص339). خطیب خوارزمی در مناقب می نویسد: صراط بر دو قسم است: صراط دنیا و صراط آخرت، منظور از صراط دنیا، علی بن ابی طالب(علیه السلام) و منظور از صراط آخرت، پل (روی) جهنّم است؛ كسی كه صراط دنیا را بشناسد می تواند از صراط آخرت بگذرد. انس بن مالك گوید: رسول خدا 6 فرمودند: «آن گاه كه قیامت بر پا شود و صراط بر جهنّم نصب شود، احدی از آن نمی گذارد، مگر كسی كه جوازی با عنوان ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) به همراه داشته باشد و این همان قول خداوند تعالی است كه فرمود: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (سوره صافات (37)، آیه 24) آنها را نگاه دارید كه مورد بازخواست و پرسش هستند». (ینابیع المودّة، ج1، ص338). ابواسحاق ثعلبی مفسّر معروف عامّه نیز در تفسیر «الكشف و البیان» به نقل از ابوهریره منظور از «صراط مستقیم» را صراط و راه محمّد و آل محمّد می داند. قندوزی حنفی با نقل چند روایت دیگر به اثبات دلالت صراط مستقیم بر وجود اقدس حضرات معصومین : می پردازد كه ذیلاً به بعض آنها اشاره می شود: حضرت علی بن الحسین(علیه السلام) می فرماید: «ما (اهل بیت) ابواب الله و صراط مستقیم و گنجینه ی علم الهی و ترجمان وحی خدا و اركان توحید و جایگاه سرّ خداوندی می باشیم.» (ینابیع المودة، ج1، ص76 و ج 3، ص259). امام باقر و امام صادق 6 می فرمایند: «منظور از صراط مستقیم امام است و منظور از این كه خداوند فرموده است: «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبیلِهِ» (سوره انعام (6)، آیه 153) راه غیر امام است و ما (اهل بیت) راه خدا هستیم». (ینابیع المودّة، ج1، ص322). رسول اكرم 6 خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «یا علی! انت حجّة الله و انت باب الله و انت الطّریق الی الله و انت النّبا العظیم و انت الصّراط المستقیم...». (ینابیع المودة، ج3، ص402).

دلیل راه و هادی طریق بسپارد.

اینجاست که به بزرگی آیۀ شریفۀ «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»(1) پی برده، ضرورت شناخت اسماء الله(2) و معیّت با صادقین برای ما معلوم می گردد.

ص: 157


1- - سوره مائده (5)، آیه 35. قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام): «وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ، أَنَا وَسِیلَتُهُ». مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص75.
2- - «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»، سوره اعراف (7)، آیه 180، عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»، نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّذِینَ لَا یقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا. الكافی، ج1، ص144، ح4؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص194؛ تفسیر الصافی، ج2، ص255؛ بحارالانوار، ج 91، ص6، ح7.

رمز موفقیّت فقهای بزرگ در همین است که کارشان با توکّل بر خداوند متعال و توسّل به «اسم الله» و در معیّت با صادقین صورت می گیرد.

آشنایی با اسماء حُسنی، نگاه به آیاتی است که بزرگی، علم و قدرت حق تعالی را نشان می دهد و مهاجر الی الله را دلیل و راهنما می گردد.

در طول این مسیر الهی و تا پایان این هجرت آسمانی، نگاه به این آیات الهی واجب و ضروری است، پس معرفت اسماء الله و مودّت و محبّت آن بزرگواران طریقیت داشته و بنا به دلائلی که بعداً خواهیم گفت نیز موضوعیّت(1) دارد و مهمترین اصل اصول دین و به تعبیر بهتر تمام دین به شمار می رود.(2)

بعضی از علماء پیرامون مودّت آل عصمت: گفته اند:

«... دوستی خاندان رسالت، خود مطلوب اساسی و به اصطلاح (موضوعیت) ندارد، بلکه صد در صد جنبۀ تربیتی داشته و مقصود از محبّت و مودّت آنان، پیروی از گفتار و کردار آنان است ...».(3)

ص: 158


1- - اشاره به این معنا که معرفت، قبول ولایت اولیاء الله (ائمه ی معصومین:) و محبّت و مودّت به ایشان ارزش ذاتی داشته و خود مطلوب پروردگار متعال است نه اینکه صرفاً وسیله و طریقی برای رسیدن به احکام الله باشد. اصطلاحاً این معرفت و مودّت موضوعیّت دارد نه فقط طریقیّت.
2- - در زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز غدیر می خوانیم: «السَّلَامُ عَلَیكَ یا دِینَ اللَّهِ الْقَوِیمَ». امیرالمؤمنین(علیه السلام) «دین الله» هستند، دین استوار خدا، فراموش نکنیم آیه ی شریفه ی قرآن را که می فرماید: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدی لِلَّتی هِی أَقْوَمُ» (سوره اسراء (17)، آیهیهآ 9) قرآن هادی بشریّت به سوی دین استوار و طریق راست، می باشد. راجع: البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص509.
3- - کاوشهائی پیرامون ولایت، ص88.

چون سخن ما بیشتر با اهل تفقّه است، عرض می کنیم که اگر متفقّه، روایات دوستی اهل بیت: را دقیقاً مطالعه کند، به این نتیجه می رسد که این کیمیای سعادت، مطلوب اساسی خداوند متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد و موضوعیّت دارد، پس سخن فوق در موضوعیّت نداشتن مودّت، مردود است، روایات فراوان این باب می گوید اگر کسی عمل نیک مثل نماز، روزه، حج و انفاق داشته باشد به تعبیر بعضی به نسخۀ پزشک الهی خوب عمل کند ولی این پزشک را دوست نداشته باشد، این شخص رستگار نمی باشد.

توضیح مطلب اینکه ممکن است کسی عامل به دستورات دینی باشد ولی در دستور مودّت نمرۀ صفر بیاورد، این چنین شخصی اعمالش پذیرفته نمی شود. (بعضی مَثَل زده اند که فردی به دلیل علم و تخصص پزشکی، از او پیروی می کند و ضمن پیروی نسبت به او حسد دارد، یعنی عامل اینکه از پزشک پیروی می کند دوستی پزشک نیست، بلکه عامل این است که می داند پزشک از روی آگاهی سخن می گوید، و برای همین هم، نسبت به پزشک حسد دارد و می خواهد سلب نعمت آگاهی از پزشک بشود. این مَثَل برای این بحث، نارسا است، زیرا پیروی از پزشک محسود، ممکن است مفید باشد ولی پیروی در مثلاً نماز و روزه و غیرهما از حجّت الهی که محسود واقع شده و مودّتش در قلب عمل کننده نباشد، مورد قبول خدای متعال نیست و موجب فلاح نمی شود.)

نتیجه اینکه دوستی عترت:، خود موضوعیّت دارد، به طوریکه اگر کسی اعمال صالحه ای بدون مودّت داشته باشد، ذره ای ارزش نداشته، اضافه بر این، با او معاملۀ منافق می شود.

ص: 159

سخن آیت اللّه رحمانی همدانی(قدس سره)

فقیه و محدّث گرانقدر آیة الله رحمانی همدانی(قدس سره) در کتاب شریف «الامام علی(علیه السلام) من حبه عنوان الصحیفة» باب اوّل، فصل 24، روایاتی را تحت عنوان «حبّ علیّ و الائمّة من ولده: عبادة و مکفِّر للسیئات»، نقل فرموده اند که ما به بعضی از آنها اشاره می نمائیم:

1- عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)، قال: «أيّها النّاس! مَن أرادَ أن يُطفِىءَ غَضَبَ اللّه وَ أن يَقبِلَ اللّهُ عَمَلَهُ فَليَنظُر إلَى عَليِّ بنِ أبِي طالِب(علیه السلام)، فالنّظَرُ إلَيهِ يَزيدُ فِي الإيمان، وَ إنّ حُبّهُ يَذيبُ السّيِئات كَما تَذيبُ النّار الرّصاص».(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای مردم! هرکه می خواهد خشم خدا را خاموش کند و خداوند عمل او را بپذیرد پس باید به علی بن ابی طالب(علیه السلام) بنگرد، که نگاه به او ایمان را می افزاید، و دوستی او گناهان را آب می کند چنانکه آتش قلع را.

2- عن جعفر بن محمّد(علیهما السلام)، قال: «حُبُّ عَليٍّ(علیه السلام) عِبادَةٍ، وَ أفضَلُ العِبادَة».(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: دوستی علی عبادت و برترین عبادت است.

3- روى عن محمّد بن حميد، قال: سمعت مهران بن أبي عمر يقول: سمعت سفيان الثّوري يقول: «حُبُّ عَليٍّ(علیه السلام) مِنَ العِبادَة ...».(3)

سفیان ثوری می گفت: دوستی علی(علیه السلام) از عبادت است...

ص: 160


1- - كشفی النجفی: المناقب المرتضویة، ص123.
2- - الخطیب: تاریخ بغداد، ص351.
3- - ابن كثیر، تاریخ دمشق، (ترجمه علی بن ابی طالب(علیه السلام)) تحقیق، الشیخ محمد باقر المحمودی، ج3، ص254.

4- عن اللّه عزّ وجلّ: (يا آدم!) لَوْ لَا عَبْدَانِ أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَهُمَا فِي دَارِ الدُّنْيَا مَا خَلَقْتُكَ، قَالَ: إِلَهِي فَيَكُونَانِ مِنِّي؟ قَالَ: نَعَمْ، يَا آدَمُ! ارْفَعْ رَأْسَكَ انْظُرْ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَإِذَا مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، محمّد رَسُولُ الله نَبِيُّ الرَّحْمَةِ، وَ عَلِيٌّ مُقِيمُ الحجّة، وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّ عَلِيٍّ زَكَى وَ طَابَ، وَ مَنْ أَنْكَرَ حَقَّهُ لُعِنَ وَ خَابَ، أَقْسَمْتُ بِعِزَّتِي أَنْ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ مَنْ أَطَاعَهُ وَ إِنْ عَصَانِي، وَ أَقْسَمْتُ بِعِزَّتِي أَنْ أُدْخِلَ النَّارَ مَنْ عَصَاهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي».(1)

خدای متعال در خطاب به آدم(علیه السلام) فرمود: اگر نبودند آن دو بنده ای که آهنگ آفرینش آنها را در سرای دنیا دارم تو را نمی آفریدم. آدم گفت: خداوندا! آنها نسل من اند؟ فرمود: آری، ای آدم! سر بردار و ببین. آدم سر برداشت دید که بر عرش نوشته است: «خدایی جز الله نیست، محمّد رسول خدا پیامبر رحمت است، علی برپادارندۀ حجّت است؛ هرکه حق علی را بشناسد بالنده و پاکیزه باشد، و هرکه حق او انکار کند ملعون و زیانکار گردد. به عزّت خود سوگند خورده ام که فرمانبر او را به بهشت برم گرچه مرا نافرمانی نموده باشد، به عزّت خود سوگند خورده ام که نافرمان او را به آتش دوزخ برم گرچه مرا فرمان برده باشد».

5- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) تَأْكُلُ السَّيِّئَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب».(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دوستی علی بن ابی طالب(علیه السلام) گناهان را می خورد چنانکه آتش هیزم را.

ص: 161


1- - اخطب الخوارزم: المناقب، ص227.
2- - ابن حجر: لسان المیزان، ج1، ص185؛ الخطیب: تاریخ بغداد، ج4، ص195؛ الكنجی: كفایة الطالب، ص325.

6- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): «لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى حُبِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ النَّار».(1)

و فرمودند: اگر مردم بر دوستی علی بن ابی طالب گرد می آمدند خدای بزرگ آنش دوزخ را نمی آفرید.

7- عَن النّبيّ(صلی الله علیه و آله و سلم): «إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ يَتَرَحَّمُ عَلَى مُحِبِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) كَمَا يَتَرَحَّمُ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ:».(2)

و فرمودند: فرشتۀ مرگ بر دوستان علی بن ابی طالب با مهربانی رفتار می کند چنانکه با پیامبران.

8- عَنْ أَبِي عَلْقَمَةَ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ، قَالَ: «صَلَّى بِنَا النَّبِيُّ(صلی الله علیه و آله و سلم) الصُّبْحَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا، فَقَالَ: مَعَاشِرَ أَصْحَابِي! رَأَيْتُ الْبَارِحَةَ عَمِّي حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَخِي جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا طَبَقٌ مِنْ نَبَقٍ، فَأَكَلَا سَاعَةً ثُمَّ تَحَوَّلَ النَّبِقُ عِنَباً، فَأَكَلَا سَاعَةً ثُمَّ تَحَوَّلَ الْعِنَبُ رُطَباً، فَأَكَلَا سَاعَةً، فَدَنَوْتُ مِنْهُمَا وَ قُلْتُ: بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتُمَا! أَيَّ الْأَعْمَالِ وَجَدْتُمَا أَفْضَلَ؟ قَالا: فَدَيْنَاكَ بِالْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ وَجَدْنَا أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الصَّلَاةَ عَلَيْكَ، وَ سَقْيَ الْمَاءِ، وَ حُبَّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».(3)

ابوعلقمه مولای(4) بنی هاشم گوید: روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نماز صبح را با ما خواند. آن گاه به ما رو کرد و فرمودند: ای یاران! دیشب عمویم حمزه بن

ص: 162


1- - اخطب الخوارزم: المناقب، ص28.
2- - اخطب الخوارزم: المناقب، ص31.
3- - اخطب الخوارزم: المناقب، ص33.
4- - مولا به معانی گوناگون می آید، امّا هرگاه به قبیله ای منسوب گردد معمولاً به معنای (هم پیمان) یا (پناهنده) می باشد.

عبدالمطلب و برادرم(1) جعفر بن ابی طالب را در عالم رؤیا دیدم که در برابر آنا طبقی از آرد مغز ساقۀ نخل بود، لختی از آن خوردند و آن آرد تبدیل به انگور شد، لختی از آن خوردند و انگور به خرمای تازه بدل شد و باز لختی از آن خوردند. من نزدیک آن شدم و گفتم: پدرم فدایتان باد! شما کدام عمل را برترین اعمال یافتید؟ گفتند: پدران و مادران ما فدای تو باد! ما برترین اعمال را صلوات بر تو، سقّایی آب و دوستی علی بن ابی طالب یافتم.

9- عن أبي عبد اللّه(علیه السلام): «إِنَّ فَوْقَ كُلِّ عِبَادَةٍ عِبَادَةٌ، وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَفْضَلُ عِبَادَةٍ».(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: بالاتر از هر عبادتی عبادتی هست، و دوستی ما خاندان برترین عبادت است.

10- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: «مَنْ أَحَبَّنَا وَ لَقِيَ اللَّهَ وَ عَلَيْهِ مِثْلُ زَبَدِ الْبَحْرِ ذُنُوباً كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يَغْفِرَ لَهُ».(3)

و فرمودند: هرکه ما را دوست بدارد و با گناهانی به قدر کفهای دریا خدا را دیدار کند، بر خداست که او را بیامرزد.

11- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): «إِنَّ الذُّنُوبَ تَسَاقَطُ عَنْ ظُهُورِ شِيعَتِنَا كَمَا تُسْقِطُ الرِّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ».(4)

ص: 163


1- - منظور برادر دینی است، زیرا او عمو زاده ی آن حضرت بوده است.
2- - المجلسى، بحارالانوار، ج27، ص91.
3- - المجلسی، بحارالانوار، ج27، ص121.
4- - همان، ص123.

و فرمودند: گناهان از دوش شیعیان ما می ریزد بسان برگهای درخت که با وزیدن باد فرو می ریزد.

12- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): «إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَيَحُطُّ الذُّنُوبَ عَنِ الْعِبَادِ كَمَا تَحُطُّ الرِّيحُ الشَّدِيدَةُ الْوَرَقَ عَنِ الشَّجَرِ».(1)

و فرمودند: همانا دوستی ما خاندان گناهان را از بندگان می ریزد، چنانکه باد سخت برگ را از درختان.

13- عن النّبيّ(صلی الله علیه و آله و سلم): «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يُحْرِقُ الذُّنُوبَ كَمَا تُحْرِقُ النَّارُ الْحَطَبَ».(2)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دوستی علی بن ابی طالب گناهان را می سوزد چنانکه آتش هیزم را.

14- عَنِ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم): «حُبُّ عَلِيٍّ يُخْمِدُ النِّيرَانَ».(3)

و فرمودند: دوستی علی آتش دوزخ را خاموش می کند.

15- قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم): «مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً نَادَاهُ مَلَكٌ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ أن يَا عَبْدَ اللَّهِ! اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ الذُّنُوبَ كُلَّهَا، أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يَشْرَبَ مِنَ الْكَوْثَرِ، وَ يَأْكُلَ مِنْ شَجَرَة طُوبَى، وَ يَرَى مَكَانَهُ فِي الْجَنَّةِ، أَلَا

ص: 164


1- -المصدر، ص77.
2- - المجلسی، بحارالانوار، ج39، ص266.
3- - همان، ص304.

وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً وَ تَوَلّاهُ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ وَ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ وَ أَمَاناً مِنَ الْعَذَابِ».(1)

و فرمودند: هرکه علی را دوست بدارد فرشته ای از زیر عرش او را ندا می دهد که ای بندۀ خدا عمل را از سر بگیر که خداوند همۀ گناهان (گذشته ی) تو را بخشید. هش دارید که هرکه علی را دوست بدارد از دنیا بیرون نرود تا از آب کوثر بنوشد و از میوۀ درخت طوبی بخورد و جای خود را در بهشت ببیند. آگاه باشد که هرکه علی را دوست بدارد و ولایت او را بپذیرد خداوند برات بیزاری از آتش دوزخ و جواز عبور از صراط و امان نامۀ از عذاب را برای او بنویسد.

16- قالَ رسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم): «إِنَّ شَأْنَ عَلِيٍّ عَظِيمٌ، إِنَّ حَالَ عَلِيٍّ جَلِيلٌ، إِنَّ وَزْنَ عَلِيٍّ ثَقِيلٌ، مَا وُضِعَ حُبُّ عَلِيٍّ فِي مِيزَانِ أَحَدٍ إِلَّا رَجَحَ عَلَى سَيِّئَاتِهِ، وَ لَا وُضِعَ بُغْضُهُ فِي مِيزَانِ أَحَدٍ إِلَّا رَجَحَ عَلَى حَسَنَاتِهِ».(2)

و فرمودند: همانا شأن علی عظیم است، حال علی جلیل است، وزنۀ علی سنگین است، دوستی علی را در ترازوی عمل کسی ننهند جز آنکه بر بدیهایش رجحان یابد، و دشمنی او را در ترازوی عمل کسی ننهند جز آنکه بر نیکی هایش سنگینی کند.

17- عن النّبيّ(صلی الله علیه و آله و سلم): «يَا عَلِيُّ! حُبُّكَ تَقْوَى وَ إِيمَانٌ، وَ بُغْضُكَ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ».(3)

و فرمودند: ای علی! دوستی تو تقوا و ایمان است، و دشمنی تو کفر و نفاق.

ص: 165


1- - المصدر، ص277.
2- - المصدر، ص26.
3- - المصدر، ص263.

18- عن النّبيّ(صلی الله علیه و آله و سلم): حُبُّ عَلِيٍّ نِعْمَةٌ، وَ اتِّبَاعُهُ فَضِيلَةٌ إلى أن قال: لَوْ أُوحِيَ إِلَى أَحَدٍ بَعْدِي لَأُوْحِيَ إِلَيْهِ، فَزَيَّنَ اللَّهُ بِهِ الْمَحَافِلَ، وَ أَكْرَمَ بِهِ الْعَسَاكِرَ، وَ أَخْصَبَ بِهِ الْبِلَادَ، وَ أَعَزَّ بِهِ الْأَجْنَاد الحدیث».(1)

و فرمودند: دوستی علی نعمت است و پیروی او فضیلت... اگر بنا بود پس از من به کسی وحی شود بی گمان به او وحی می شد، خداوند انجمنها را به او زینت داد، سپاهیان را به او گرامی داشت، سرزمینها را به او سبز و خرم کرد، و لشکریان را به او عزّت بخشید... .

19- عَن سَعدِ بنِ حُذَيفة، يقول: سَمِعتُ أبي حُذَيْفَةَ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ: «مَا مِنْ عَبْدٍ وَ لَا أَمَةٍ يَمُوتُ وَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ مِنْ حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْجَنَّةَ».(2)

و فرمودند: هیچ بنده ای و کنیزی (مرد و زنی) نمیرد و در دل به وزن دانه های خردل از دوستی علی بن ابی طالب(علیه السلام) داشته باشد جز آنکه خدای بزرگ او را به بهشت در آورد.

20- نَزَلَ جَبْرَئِيلُ(علیه السلام) عَلَى النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قالَ: «يَا محمّد! اللَّهُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ قَالَ: محمّد نَبِيُّ رَحْمَتِي وَ عَلِيٌّ مُقِيمُ حُجَّتِي لَا أُعَذِّبُ مَنْ وَالاهُ وَ إِنْ عَصَانِي وَ لَا أَرْحَمُ مَنْ عَادَاهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي».(3)

جبرئیل(علیه السلام) بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و گفت: ای محمّد! خدای بلند پایه و والا مرتبه تو را سلام می رساند و می گوید: محمّد پیامبر رحمت من است و علی

ص: 166


1- - المجلسی: بحارالانوار، ج39، ص37.
2- - المصدر، ص247.
3- - المصدر، ص259.

برپادارندۀ حجّت من. دوست او را عذاب نکنم گرچه مرا نافرمانی کرده، و بر دشمن او رحم نیاورم گرچه مرا فرمان برده باشد.

أيّها الأخ العزيز! أنت بعد ما قرأت هذه الأخبار المرويّة من طرق العامة و الخاصّة، و أحطت بألفاظها و معانيها تتجلّى لك الحقيقة بأنّ حبّ عليّ عليه السّلام يأكل السّيّئات، و يذيب الآثام و يحطّ الذّنوب كما تسقط الرّيح الشّديدة الورق من الشّجر، و يحرق الذّنوب كما تحرق النّار الحطب، و أنّ من أحبّه و اوّلاده و لقي اللّه و عليه مثل زبد البحر ذنوبا كان حقّا على اللّه أن يغفر له، و أنّه ما وضع حبّه في ميزان أحد إلاّ رجح على سيّئاته، أنّه أن يغفر له، و أنّه ما من عبد و لا أمة يموت و فى قلبه مثقال حبّة من خردل من حبّه عليه السّلام إلاّ أدخله اللّه عزّ وجلّ الجنّة...(1)

ای خوانندۀ گرامی! با مطالعۀ این اخبار که از طریق عامّه و خاصّه روایت شده است و پس از احاطه به الفاظ و معانی آنها این حقیقت برای او روشن می شود که دوستی آن حضرت گرچه وسیلۀ تهذیب اخلاق و آشنایی و عمل به شریعت اسلامی است، ولی منحصر در این معنا نیست بلکه به خودی خود موضوعیّت دارد و موجب آمرزش گناهان دوستان اوست...

بعد مرحوم آیة الله رحمانی همدانی(قدس سره) در جواب کسی که برای مودّت موضوعیّت قائل نیست، می گویند:

إنّا إذا فرضنا رجلين مسلمين: أحدهما يحبّ عليّا و اوّلاده المعصومين: و الآخر بخلافه، و الحال أنّهما لم يوفّقا على العمل بأحكام الإسلام قطّ، فهل هما عند اللّه تعالى سيّان؟ اجعل نفسك قاضيا. أو نفرض أنّهما عملا عملا تامّا كاملا ثمّ ماتا، و لكن أحدهما مات مع حبّ عليّ(علیه السلام)، و الآخر بدونه فهل هما سيّان عند اللّه عزّ وجلّ؟

ص: 167


1- - الامام علی من حبه عنوان الصحیفة، صص204-200.

فاجعل نفسك قاضيا.(1)

اگر دو نفر مسلمان را فرض کنیم که یکی به علی و فرزندان معصوم او: محبت می ورزد و دیگری بر خلاف او یا دشمن آن حضرت است یا ارادتی نمی ورزد، و فرض کنیم که هیچ یک اصلاً به احکام اسلام عمل نکرده اند، آیا این دو تن نزد خداوند برابرند؟ یا فرض می کنیم که هر دو با عمل تام و کامل از دنیا روند امّا یکی با دوستی آن حضرت و دیگری بدون آن، آیا نزد خداوند برابرند؟ کلاه خود را قاضی کنید.

موضوعیّت داشتن مودّت در حدیث تمثیل

به مناسبت بحث موضوعیّت داشتن مودّت و دوستی اهل بیت:، حدیث شریف تمثیل را همراه با شرحی که محقق عظیم الشأن، مرحوم میرداماد(قدس سره) برای آن بیان داشته، نقل می نمائیم:

در امالی شیخ صدوق(قدس سره) از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که خطاب به حضرت علی(علیه السلام) فرمودند:

«مثَل تو در امّتم، مثَل «قل هو الله احد» است کسی که یک مرتبه این سوره را بخواند ثلث قرآن و کسی که دو مرتبه این سوره را بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده و کسی که سه مرتبه این سوره را بخواند قرآن را ختم کرده است.

کسی که تو را با زبانش دوست بدارد، ثلث ایمان را دارا می باشد.

ص: 168


1- - همان، ص205.

و کسی که با زبان و قلبش دوست بدارد، دو ثلث ایمان را دارا می باشد.

و کسی که با زبان و قلب تو را دوست بدارد و ناصر تو باشد براستی ایمانش کامل است.

سوگند به خدایی که مرا مبعوث نموده (ای علی) اگر مردم زمین، همانند اهل آسمان، تو را دوست می داشتند، عذاب از آنها برداشته می شد».(1)

ص: 169


1- - علی(علیه السلام) و سوره توحید، ص36، ترجمه ی رساله ی سورة الاخلاص، مرحوم میرداماد1. اصل روایت این است: «... عَن أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ8 یحَدِّثُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ : قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6 یوْماً لِأَصْحَابِهِ أَیكُمْ یصُومُ الدَّهْرَ؟ فَقَالَ سَلْمَانُ;: أَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: فَأَیكُمْ یحْیی اللَّیلَ؟ قَالَ سَلْمَانُ: أَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَأَیكُمْ یخْتِمُ الْقُرْآنَ فِی كُلِّ یوْمٍ؟ فَقَالَ سَلْمَانُ: أَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ، فَغَضِبَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ! فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّ سَلْمَانَ رَجُلٌ مِنَ الْفُرْسِ یرِیدُ أَنْ یفْتَخِرَ عَلَینَا مَعَاشِرَ قُرَیشٍ، قُلْتَ: أَیكُمْ یصُومُ الدَّهْرَ؟ فَقَالَ: أَنَا وَ هُوَ أَكْثَرَ أَیامِهِ یأْكُلُ، وَ قُلْتَ: أَیكُمْ یحْیی اللَّیلَ؟ فَقَالَ: أَنَا وَ هُوَ أَكْثَرَ لَیلَتِهِ نَائِمٌ، وَ قُلْتَ: أَیكُمْ یخْتِمُ الْقُرْآنَ فِی كُلِّ یوْمٍ؟ فَقَالَ: أَنَا وَ هُوَ أَكْثَرَ نَهَارِهِ صَامِتٌ، فَقَالَ النَّبِی 6: مَهْ یا فُلَانُ! أَنَّى لَكَ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَكِیمِ، سَلْهُ فَإِنَّهُ ینَبِّئُكَ، فَقَالَ الرَّجُلُ لِسَلْمَانَ: یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَ لَیسَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَصُومُ الدَّهْرَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ: رَأَیتُكَ فِی أَكْثَرِ نَهَارِكَ تَأْكُلُ، فَقَالَ: لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ إِنِّی أَصُومُ الثَّلَاثَةَ فِی الشَّهْرِ، وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» وَ أَصِلُ شَعْبَانَ بِشَهْرِ رَمَضَانَ فَذَلِكَ صَوْمُ الدَّهْرِ، فَقَالَ: أَ لَیسَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُحْیی اللَّیلَ؟ فَقَالَ نَعَمْ، فَقَالَ: أَنْتَ أَكْثَرَ لَیلَتِكَ نَائِمٌ، فَقَالَ: لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ وَ لَكِنِّی سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ6 یقُولُ: مَنْ بَاتَ عَلَى طُهْرٍ فَكَأَنَّمَا أَحْیا اللَّیلَ كُلَّهُ، فَأَنَا أَبِیتُ عَلَى طُهْرٍ، فَقَالَ: أَ لَیسَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَخْتِمُ الْقُرْآنَ فِی كُلِّ یوْمٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأَنْتَ أَكْثَرَ أَیامِكَ صَامِتٌ، فَقَالَ: لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ وَ لَكِنِّی سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ یقُولُ لِعَلِی(علیه السلام): یا أَبَا الْحَسَنِ! مَثَلُكَ فِی أُمَّتِی مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ، وَ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَینِ فَقَدْ قَرَأَ ثُلُثَی الْقُرْآنِ، وَ مَنْ قَرَأَهَا ثَلَاثاً فَقَدْ خَتَمَ الْقُرْآنَ، فَمَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ الْإِیمَانِ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَقَدْ كَمَلَ ثُلُثَا الْإِیمَانِ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ نَصَرَكَ بِیدِهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْإِیمَانَ، وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ یا عَلِی! لَوْ أَحَبَّكَ أَهْلُ الْأَرْضِ كَمَحَبَّةِ أَهْلِ السَّمَاءِ لَكَ لَمَا عُذِّبَ أَحَدٌ بِالنَّارِ، وَ أَنَا أَقْرَأُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فِی كُلِّ یوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَامَ وَ كَأَنَّهُ قَدْ أُلْقِمَ حَجَراً». الأمالی الصدوق، ص33، المجلس التاسع، ح5.

این حدیث شریف را مرحوم میرداماد(قدس سره) در رسالۀ سورة الاخلاص، شرح نموده و می فرماید:

«ما این روایت را در شرح تقدمۀ تقویم الایمان آورده ایم».

و در این کتاب، شرح مفصل و بیان اسرار الهی این روایت را به اصل کتاب یعنی «تقویم الایمان» موکول نموده است.(1)

شرح اجمالی حدیث

ما برای استفادۀ اهل تفقّه و شیفتگان معرفت به ترجمه عبارات محقق عظیم الشأن، مرحوم میرداماد(قدس سره) در شرح حدیث مذکور می پردازیم:

جملۀ ممکنات و نظام آنها «عموماً» که بزرگان حکماء از آن به انسان کبیر تعبیر می کنند، کتاب الله مبین است، این کتاب تکوینی الهی، جامع همۀ اشیاء، از کوچک و بزرگ است.

(باید دانست این کتاب از حروف و کلمات مفرده و کلام و جمل مرکبه و آیات و سور، تشکیل شده) اگر در آن ملاحظۀ اعمیت صنف نسبت به شخص، و اعمیّت نوع نسبت به صنف، و اعمیّت جنس نسبت به نوع، بشود (در این صورت) گفته شده که:

تشخصات و اشخاص، بمنزلۀ حروف و کلمات

ص: 170


1- - رساله ی سوره الاخلاص در مجموعه ی جامع و ارزنده ی (اثنی عشر رساله) به همّت دانشمند معظم مرحوم آقای حاج سیّد جمال الدین میردامادی؛ با مقدمه ی فقیه عظیم الشأن مرحوم آیة الله مرعشی نجفی1 چاپ و منتشر گردید، استاد این رساله را ترجمه و شرح نموده اند.

اصناف، بمنزلۀ افراد کلام و جمل

انواع، بمنزلۀ آیات

اجناس، بمنزلۀ سور این کتاب الله مبین هستند

و قوی و لوازم و اوصاف، بمنزلۀ تشدید و مد و اعراب می باشند.

(البته به صورت دیگری هم، می توان مسئله را مطرح ساخت، با این بیان که):

اگر، ترکیب نوع از جنس و فصل

صنف، از نوع و لواحق مصنّفه

شخص، از حقیقت صنفیه و عوارض مشخّصه

ملاحظه شود، مسئله عکس صورت اوّل می شود، زیرا در صورت اوّل

ص: 171

اشخاص کلمه، و در صورت دوّم اشخاص سوَر هستند.

بنابراین، نفس ناطقۀ بشری که به کمال واقعی در جانب علم و عمل رسیده باشد صورت کمالیۀ عالم وجود بتمامه است، که به دلیل شمول و جامعیتش، خود کتاب مبین می باشد، همانطوری که مجموع عالم وجود کتاب حق تعالی است.

از اینجاست که به انسان عارف،(1) عالم صغیر و به مجموع عالم، انسان کبیر گفته می شود.

بلکه چون انسان عارف نسخۀ عالم کبیر و صورت کمالیه آفرینش است و از نظر روح و غیره، عظمت خاصی دارد، به او عالم کبیر و به مجموع عالم،

ص: 172


1- - کلمه ی عارف، غیر از عارفی است که مورد نظر صوفیّه است، اینجا سخن از کاملترین انسان است.

انسان صغیر گفته می شود.

حال که تو را از دو راه مذکور(1) (عکس یکدیگر به تطبیق عالم وجود با کتاب تدوینی) راهنمایی نمودیم پس باید بدانی که برای هر کدام از این دو اعتبار (وراه) درجه ای از تحقیق هست.

به اعتبار اوّل (اطلاق کلمات بر اشخاص) قول خداوند جل سلطانه در قرآن کریم:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ» (2)

آشکار می گردد.

و به اعتبار دوّم (اطلاق سوره بر اشخاص) معنی و تفسیر قول رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم):

«مثل علی بن ابیطالب فیکم مثل قل هو الله احد فی القرآن» معلوم می شود.

و از دقّت در سخنان قبل، سخن (ارزنده ی) پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که: «مثل علی بن ابی طالب فی هذه الامة مثل عیسی بن مریم فی بنی اسرائیل» ظاهر می گردد.

باید دانست همانطور که حضرت عیسی(علیه السلام) کلمة الله است، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم، کلمة الله هستند.

ص: 173


1- - یعنی راه اوّل که اشخاص کلمات بودند و راه دوّم که اشخاص سور بودند.
2- - سوره آل عمران (3)، آیه 45.

مطلب دیگر اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به علی(علیه السلام) فرمودند:

اگر از مردم نمی ترسیدم که گویند درباره ات آنچه دربارۀ عیسی(علیه السلام) گفتند، تو را تعریف و مدح می نمودم که خاک پایت را به تبرّک برگیرند.

یعنی اگر آنطور که هستی تو را تعریف نمایم، چون مردم کشش فکری و ظرفیّت ندارند، تو را خدا می خوانند همانطور که عیسی را خدا نامیدند.

و این چیزی است که از طریق عامّه و خاصّه روایت شده است.

وجه تشبیه حضرت علی(علیه السلام) به سورۀ توحید

در سورۀ «قل هو الله احد» خداوند متعال خود را به برترین صفات جلاله و بالاترین مقامات، وصف فرموده است (سؤال این است که به چه مناسبت علی(علیه السلام) به این سوره تشبیه شده و چگونه این تشبیه مخصوص ایشان گشته)، پاسخ باید گفت: حالِ علی(علیه السلام) در اخلاص برای خدای متعال و معرفت (آنحضرت) نسبت به حقایق توحید، گویای همان چیزی است که سورۀ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» آنرا بیان می کند، و علی(علیه السلام) مظهر حق و مجسّم اخلاص و همانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» جامع معارف الهیّه و مخالف شرک می باشند، به این دلیل علی(علیه السلام) به سورۀ توحید تشبیه شده اند.

(آری) علی(علیه السلام) با سیره و روش خویش و با لسان حال به معارفی که در « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» مندرج است گویا هستند و زبان حال، فصیحتر و رساتر از به کار بردن الفاظ است.

بدین جهت (مولای ما امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره به قرآن نمودند و) فرمودند:

«این کتاب صامت است و من کتاب ناطق می باشم».

ص: 174

نتیجه

پس علی(علیه السلام) در کتاب آفرینش سورۀ اخلاص، توحید و صورت کمالیۀ «مشابه» عالم وجود است.

آنچه گفتیم به قدر فهم ما می باشد و اسرار آیات و وسیلۀ درک آن نزد خدای علیم و حکیم و رموز احادیث و علم به آن، در پیشگاه نور بخش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است.

و فضل به دست خداوند و سعادت در پیروی رسول اکرم و توسّل به اهل بیت: می باشد. صلوات الله علیه و علیهم اجمعین.(1)

بسوی تفقّه

انسانی را فرض کنید که اسماء الله یعنی ائمّۀ دین و نمایندگان ربّ العالمین را نمی شناسد، خوب این انسان در مقام عبودیّت از چه منهجی پیروی و از چه روشی متابعت می کند؟

مگر دستورالعمل بیگانه، روش عبودیّت حساب می شود؟ از کجا بیگانه روش بندگی معبود را می داند؟

همانطور که در جلسۀ گذشته گفتیم، مولا به عبد توصیه و امر نموده است، که از نمایندگان من پیروی نما و شرح و تأویل سخن مرا از آنان بخواه.

ص: 175


1- - پایان ترجمه ی عبارات مرحوم میرداماد درباره ی حدیث «تمثیل».

کما قال الله تبارک و تعالی:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوّلي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1)

و کما قال تبارک و تعالی:

«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ »(2)

ص: 176


1- - ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! اطاعت كنید خدا را! و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیاى پیامبر] را! سوره نساء (4)، آیه 59. «عَنْ بَكْرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَصْرِی عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِی عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْبَاقِرِ(علیه السلام) قَالَ: أَوْصَى النَّبِی 6 إِلَى عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ : ثُمَّ قَالَ فِی قَوْلِ اللَّهِ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»»، قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِی وَ فَاطِمَةَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ». حضرت باقر(علیه السلام) فرمودند: پیامبر اكرم 6 وصیت كردند به علی و حسن و حسین : سپس درباره ی این آیه: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» فرمودند: ائمّه از نژاد على و فاطمه زهرا3 هستند تا روز قیامت. بحارالانوار، ج 23، ص286، ح3.
2- - سوره آل عمران (3)، آیه 7، ترجمه: او كسى است كه این كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آیات «محكم» [صریح و روشن] است كه اساس این كتاب مى باشد (و هرگونه پیچیدگى در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، و روایات صحیحه برطرف مى گردد.) و قسمتى از آن، «متشابه» است [آیاتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مى رود ولى با توجّه به آیات محكم و روایات صحیحه، تفسیر آنها آشكار مى گردد.] اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگیزى كنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسیر (نادرستى) براى آن مى طلبند در حالى كه تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند.

عبد بعد از اعتقاد به ولایت الله و ولایت اوّلیاء الله، صبغۀ الهی(1) پیدا می کند و رنگ و بوی اوّلیاء را به خود می گیرد، و از معیّت با «صادقین» به منهج عبودیّت نزدیک می گردد.

اهل مودّت و شاگردان «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، چون به نمایندگان الهی متصلند و معیّت با صادقین دارند، مصداق واقعی متدیّن می باشند.

در زیارت حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) می خوانیم:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دِينَ اللَّهِ الْقَوِيمَ».(2)

تدیّن و صبغۀ الهی به خود گرفتن زمان زیادی نمی طلبد، یک روز یا کمتر از آن، حر بن یزید ریاحی(علیه السلام) در کربلای معلّا و یا راهب; در مسیر صفّین در معنویّت و هجرت الی الله برنده شده، با اقتداء به سابق و حرکت بر منهج صادقین، مصلّی گردیدند.(3)

ص: 177


1- - اشاره به: سوره بقره (2)، آیه 138، «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون»، ترجمه: رنگ خداست (كه به ما رنگ ایمان و سیرت توحید بخشیده) و چه رنگى بهتر از رنگ (ایمان به) خدا؟ و ما او را پرستش مى كنیم. عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»، قَالَ: صَبَغَ الْمُؤْمِنِینَ بِالْوَلَایةِ فِی الْمِیثَاقِ. الكافی، ج 1، ص422، ح53. فی تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»، قَالَ: الصِّبْغَةُ مَعْرِفَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) بِالْوَلَایةِ فِی الْمِیثَاقِ. بحارالانوار، ج 3، ص281، ح20؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص62، ح109.
2- - مفاتیح الجنان، زیارت مخصوصه ی حضرت در روز غدیر.
3- - اشاره به: مدّثر: 42 و 43، «ما سَلَكَكُمْ فی سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ»، نک: تفسیر نور الثقلین(5 جلدی)، ج 5، ص459، مصلّی همانطور که در کتب فقهی (نک: شرح لمعه، باب سبق و رمایة) آمده است، کسی را گویند که پیرو و دنبال برنده ی اوّل مسابقه (یعنی سابق، با توجّه به سوره واقعه (56)، آیات 10 و 11، «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» «أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ») حرکت می کند که مصداق آن اتباع صاحب الولایة و پیروان ائمّه ی هدایت: می باشند که در مسابقه ی خیرات (بقره: 148«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ»، نک: تفسیر نور الثقلین(5 جلدی)، ج 1، ص139، که خیرات را به ولایت تفسیر و تأویل نموده اند)، برنده و سرفرازند.

و این صلاة، همان صلاة خاشعین است، کما قال الله تبارک و تعالی:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»، «الَّذينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»(1)

پس دین جز اعتقاد به مبدأ کمال و مودّت نمایندگان خدای ذوالجلال، چیز دیگری نیست.

دین داران واقعی پاسخ گوی، هل من ناصر صاحب الولایه و تشریح کنندۀ «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»(2)، متخذین سبیل رب(3)، عاملین به آیۀ مودّت(4) و برندگان مدال «فَهُوَ

ص: 178


1- - سوره مؤمنون (23)، آیات 1 و 2.
2- - بحارالانوار، ج 66، ص237، ح5.
3- - اشاره به کریمه ی: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا»، سوره فرقان (25)، آیه 57، ترجمه: بگو: من از شما هیچ پاداشى نمى خواهم، جز اینكه هر كه بخواهد (مى تواند از بركت هدایت من) راهى به سوى پروردگارش بگیرد.
4- - اشاره به کریمه ی: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً»، سوره شوری (42)، آیه 23، ترجمه: بگو: من از شما اجر رسالت جز این نخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندانم منظور دارید، و هر كه كارى نیكو انجام دهد ما نیز در آن مورد بر نیكوییش بیفزاییم. «عَن ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»، قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَمَرَنَا اللَّهُ بِمَوَدَّتِهِمْ؟ قَالَ: عَلِی وَ فَاطِمَةُ وَ وُلْدُهُمَا». شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص189، ح822. بیضاوی مفسّر معروف عامّه می نویسد: «چون این آیه ی شریفه نازل شد، از رسول خدا 6 پرسیدند: نزدیکان تو (که خداوند امر به مودّت آنان فرموده) چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: علی(علیه السلام) و فاطمه3 و دو پسرشان8، سپس فرمودند: معنی اقتراف حسنه (کار نیکو کردن) کسب طاعت، خصوصاً محبّت آل رسول است». شواهد التنزیل، ج2، ص397؛ دیگر مصادر عامّه نیز نظیر تفسیر کشّاف، ج4، ص220؛ مناقب ابن مغازلی، ص263؛ تفسیر رازی، ذیل آیه ی شریفه؛ تفسیر ثعلبی، ذیل آیه ی شریفه؛ الدّر المنثور، ج7، ص348؛ تفسیر طبری، ذیل آیه ی شریفه و ... مصداق قُربی را آل محمّد 6 و مصداق اقتراف حسنه را مودّت آل محمّد 6 می دانند.

لَكُمْ»(1) هستند.

تکذیب دین چیست؟

تکذیب دین، تکذیب روش عبودیّت و منهج بندگی است، زیرا تکذیب مثلاً نمازهای یومیّه کفر شمرده می شود، در حالیکه تکذیب نماز تراویح کفر به حساب نمی آید.(2)

تکذیب صلاة بر منهج کتاب و سنّت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین:، تکذیب نمایندۀ خدای متعال است و تکذیب نمایندۀ خدا، تکذیب خداست و تکذیب خداوند متعال کفر است.

ص: 179


1- - اشاره به کریمه ی: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَی ءٍ شَهیدٌ»، سوره سبأ (34)، آیه 47، ترجمه: بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست، اجر من تنها بر خداوند است، و او بر همه چیز گواه است!
2- - مورّخین عامّه اتفاق نظر دارند که نماز جماعت تراویح توسّط خلیفۀ دوّم وضع شد و قبل از آن نه تنها در زمان رسول اکرم 6 بلکه در دوران خلیفۀ اول هم سابقه نداشته است. فلذا چیزی است خارج از سنّت نبوی و بدعت شمرده می شود.

امّا تکذیب صلاة تراویح تکذیب چه کسی به شمار می آید؟ آیا آمر به صلاة تراویح، نمایندۀ خدای متعال بوده است؟

پس معلوم شد تکذیب دین، تکذیب ولایت نمایندگان الهی و پیشوایان معصوم است و منظور از دین، ولایت و صاحب اختیاری معصومین: می باشد.

دین در آیات قرآنی

شما این نکته را اگر خوب تحقیق کنید و آیاتی را که بیان می کنیم با احادیث مربوطه بررسی نمایید، به همین نتیجه می رسید:

1- «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»(1).

2- «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» (2).

ص: 180


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 19، ترجمه: دین در نزد خدا، اسلام است. «عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، قال: یعنی الدّین فیه الإیمان». تفسیر العیاشی، ج 1، ص166، ح22. «عَن الْبَاقِرُ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، قَالَ: التَّسْلِیمُ لِعَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) بِالْوَلَایة». مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص95. البرهان فی تفسیر القرآن(5 جلدی)، ج 1، ص604.
2- - سوره مائده (5)، آیه 3، ترجمه: امروز، كافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند. فی تفسیر العیاشی، «عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی هَذِهِ الْآیةِ: «الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ»، یوْمَ یقُومُ الْقَائِمُ(علیه السلام) یئِسَ بَنُو أُمَیةَ فَهُمُ «الَّذِینَ كَفَرُوا»، یئِسُوا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ:». بحارالانوار، ج 51، ص55، ح39؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص223، ح2901؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص292، ح19؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص587، ح24. فی تفسیر على بن إبراهیم قمی، «فی قوله: «الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ»، قال: ذلك لما نزلت ولایة أمیرالمؤمنین(علیه السلام)». البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص223، ح2900؛ تفسیر القمی، ج 1، ص162؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص587، ح23.

3- «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»(1).

ص: 181


1- - سوره مائده (5)، آیه 3، ترجمه: امروز، دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: «رسول خدا 6 در حالی که دست مرا گرفته بودند فرمودند: هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست، خدایا دوست علی را دوست بدار، و دشمنش را دشمن بدار، در این هنگام سلمان برخاست و گفت: ای رسول خدا! ولایت علی مانند ولایت کیست؟ رسول خدا 6 فرمودند: ولایت علی مانند ولایت من است، هر کسی که من بر او اولی هستم و ولایت دارم، علی نیز بر او ولایت دارد، پس از آن خداوند تعالی این آیه را نازل فرمود: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دیناً»، و رسول خدا 6 فرمودند: الله اکبر بر اکمال دین، و اتمام نعمت، و رضایت پروردگارم به رسالتم، و بر ولایت علی بعد از من، آنگاه عده ای گفتند: ای رسول خدا، آیا این آیات خاص علی است؟ رسول خدا 6 فرمودند: آری، درباره ی او و اوصیای من تا روز قیامت است، گفتند: ای رسول خدا! آنان را برای ما بیان کن، رسول خدا 6 فرمودند: علی برادر، و وارث من و وصی من و ولی هر مؤمنی پس از من است، سپس فرزندم حسن و سپس فرزندم حسین و سپس نُه تن از فرزندان حسین هستند، قرآن با ایشان است و آنان هم با قرآن می باشند، و از قرآن مفارقت نکنند و قرآن هم از آنان جدا نشود، تا آن که در حوض کوثر بر من وارد شوند...».(ینابیع المودة، ج1، صص343 و 347) ابو هریره گوید: «هر كس روز هیجدهم ذیحجه را روزه بگیرد، خداوند ثواب روزه ی شصت ماه را در نامه ى اعمال او مى نویسد و آن روز، روز غدیر خم است، كه پیامبر خدا 6 دست علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) را گرفت و گفت: به به! مبارک باد تو را، اى پسر ابى طالب! ابو سعید خدری گوید: وقتى این آیه بر پیامبر 6 نازل شد، فرمودند: اللّه اكبر بر اكمال دین و اتمام نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) پس از من! سپس فرمودند: هر كه من مولاى اویم على مولاى اوست، خداوندا! دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و یاری كن هر كه او را یاری كند و خوار كن كسى را كه او را خوار كند». (الدّر المنثور، ج2، ص259؛ مناقب خوارزمی، ص6؛ شواهد التنزیل، ج1، صص201 و 202؛ تاریخ مدینه ی دمشق، ج42، ص233) «و مِن طرق العامه: عَنْ قَیسٍ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِی: عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ 6 لَمَّا دَعَا النَّاسَ إِلَى عَلِی فِی غَدِیرِ خُمٍّ أَمَرَ بِمَا كَانَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ مِنَ الشَّوْكِ فَقُمَّ وَ ذَلِكَ یوْمَ الْخَمِیسِ، ثُمَّ دَعَا النَّاسَ إِلَى عَلِی(علیه السلام) فَأَخَذَ بِضَبْعِهِ، حتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَى بَیاضِ إِبْطَی رَسُولِ اللَّهِ 6 ثُمَّ لَمْ یتَفَرَّقُوا حَتَّى نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی» الْآیةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6: اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّینِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَا الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَ بِالْوَلَایةِ لِعَلِی مِنْ بَعْدِی. ثُمَّ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. فَقَالَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِی: یا رَسُولَ اللَّهِ! أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أَقُولَ فِی عَلِی أَبْیاتَ شَعْرٍ؟ فَقَالَ: قُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ. فَقَامَ حَسَّانُ، فَقَالَ: یا مَعْشَرَ مَشِیخَةِ قُرَیشٍ! اسْمَعُوا قَوْلِی بِشَهَادَةٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، فَقَالَ: ینَادِیهِمُ یوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیهُمْ بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالنَّبِی مُنَادِیاً یقُولُ: فَمَنْ مَوْلَاكُمُ وَ وَلِیكُمْ فَقَالُوا- وَ لَمْ یبْدُوا هُنَاكَ التَّعَامِیا إِلَهُكَ مَوْلَانَا وَ أَنْتَ نَبِینَا وَ لَا تَجِدَنْ مِنَّا لَكَ الْیوْمَ عَاصِیاً فَقَالَ لَهُ: قُمْ یا عَلِی فَإِنَّنِی رَضِیتُكَ مِنْ بَعْدِی إِمَاماً وَ هَادِیا» البرهان، ج3، ص189، ح18؛ فرائد السمطین، ج1، ص72، ح39. اختصاص این کریمه به امر ولایت علوی و نزول آن در غدیر خُم در حد تواتر نقل شده، به کتاب قیّم (الغدیر) مراجعه فرمائید.

4- «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(1).

ص: 182


1- - سوره های توبه (9)، آیه 33 و صف (61)، آیه 9؛ ترجمه: او كسى است كه رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند! «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی(علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «... هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ»، قَالَ: هُوَ الَّذِی أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَایةِ لِوَصِیهِ، وَ الْوَلَایةُ هِی دِینُ الْحَقِّ، قُلْتُ: «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ»، قَالَ: یظْهِرُهُ عَلَى جَمِیعِ الْأَدْیانِ عِنْدَ قِیامِ الْقَائِمِ(علیه السلام)...». (الکافی، ج1، ص432، ح91؛ بحارالانوار، ج23، ص318، ح29 و ج24، ص336، ح59 و ج35، ص397؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص212، ح125؛ البرهان، ج9، ص76، ح3).

5- «كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ»(1).

6- «... وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ» (2) .

7- «أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ»(3).

ص: 183


1- - سوره انفطار (82)، آیه 9، ترجمه: آن چنان كه شما مى پندارید نیست، بلكه شما روز جزا را منكرید. فی تفسیر علی بن ابراهیم قمی: «« كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّینِ»، قَالَ: بِرَسُولِ اللَّهِ6 و أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)»، (البرهان، ج10، ص119، ح1؛ تفسیر القمی، ج2، ص409؛ تفسیر نور الثقلین، ج5، ص522، ح13). ذكره أیضا علی بن إبراهیم فی تفسیره، «قال: و قوله عزّ وجلّ: «بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّینِ»، أی بالولایة فالدّین هو الولایة». (البرهان، ج10، ص120، ح6؛ تأویل الآیات، ج2، ص770).
2- - سوره بیّنه (98)، آیه 5، ترجمه: و دین ثابت و پایدار همین است. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «... وَ ما أُمِرُوا»، هَؤُلَاءِ الْأَصْنَافُ، «إِلَّا لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، وَ الْإِخْلَاصُ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ 6 وَ الْأَئِمَّةِ: وَ قَوْلُهُ: «وَ یقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یؤْتُوا الزَّكاةَ»، فَالصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)، «وَ ذلِكَ دِینُ الْقَیمَةِ»، قَالَ: هِی فَاطِمَةُ3 ... ».(تأویل الآیات، ج2، ص829، ص1؛ البرهان، ج10، ص207، ح1). «وَ رَوَى ابْنُ أَسْبَاطٍ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «دِینُ الْقَیمَةِ»، قَالَ: إِنَّمَا هُوَ ذَلِكَ دِینُ الْقَائِمِ(علیه السلام)». (البرهان، ج10، ص207، ح3؛ بحارالانوار، ج23: ص370، ح44؛ تأویل الآیات، ج2، ص831، ح2).
3- - سوره ماعون (107)، آیه 1، ترجمه: آیا كسى كه دین خدا و روز جزا را تكذیب مى كند، دیدى؟ «قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِی بْنِ زَكَرِیا بْنِ عَاصِمٍ عَنْ الْهَیثَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الرَّمَادِی، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ:، فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «أَ رَأَیتَ الَّذِی یكَذِّبُ بِالدِّینِ»، قَالَ: بِوَلَایةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی(علیه السلام)».(بحارالانوار، ج23، ص367، ح33؛ البرهان، ج10، ص244، ح1؛ تأویل الآیات، ج2، ص855، ح1). «وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «أَ رَأَیتَ الَّذِی یكَذِّبُ بِالدِّینِ»، قَالَ: بِالْوَلَایةِ».(بحارالانوار، ج23، ص367، ح33؛ البرهان، ج10، ص244، ح2؛ تأویل الآیات، ج2، ص855، ح2).

8- «إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً»(1).

9- «قُلْ إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ»(2).

10- «وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ»(3).

ص: 184


1- - سوره انعام (6)، آیه 159، ترجمه: بى تردید كسانى كه دینشان را تجزیه نمودند و گروه گروه شدند. فی تفسیر القمی، «فی قَوْلِهِ: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ كانُوا شِیعاً»، قَالَ: فَارَقُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) وَ صَارُوا أَحْزَاباً». (بحارالانوار، ج9، ص208، ح77؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص782، ح361؛ تفسیر القمی، ج1، ص222؛ البرهان، ج4، ص49، ح1).
2- - سوره انعام (6)، آیه 161، ترجمه: بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه راست هدایت نموده، به دینى پایدار، همان آیین ابراهیم كه حق گرا بود و هرگز از مشركان نبود. فی تفسیر العیاشی، «عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی(علیه السلام) قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ یدِینُ بِدِینِ إِبْرَاهِیمَ غَیرُنَا وَ شِیعَتِنَا». فی تفسیر العیاشی، «عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مِیثَمٍ قَالَ: سَمِعْتُ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ یقُولُ: مَا أَحَدٌ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بِرَاءٌ». (تفسیر العیاشی، ج1، ص388، ح144 و ح146؛ بحارالانوار، ج 65: ص 85، ح5 و ح6؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص786، ح378 و 380؛ البرهان، ج4، ص53، ح5 و ح7).
3- - سوره معارج (70)، آیه 26، ترجمه: و همانها كه روز جزاء را تصدیق می كنند. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ«... وَ الَّذِینَ یصَدِّقُونَ بِیوْمِ الدِّینِ»، قَالَ: بِخُرُوجِ الْقَائِمِ(علیه السلام)». (الکافی، ج8، ص287، ح432؛ بحارالانوار، ج24، ص313، ح18؛ تفسیر نور الثقلین، ج5، ص418، ح33).

11- «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتفقّهوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1).

وجود امام و حجّت الهی در هر زمان

با توجّه به آیات قرآن و احادیث معصومین به این نتیجه می رسیم که همواره باید روی زمین حجّتی از حجج الهی وجود داشته باشد.

آیۀ شریفه ای مثل:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»(2)

ص: 185


1- - سوره توبه (9)، آیه 122، ترجمه: و نیست از براى مؤمنین و نباید كه تمام آنها كوچ كنند پس چرا كوچ نمی كند از هر فرقه ای از مؤمنین طائفه اى تا اینكه تفقّه در دین كنند و انذار كنند قوم خود را زمانى كه مراجعت كنند بسوى آنها؟ امید است كه آنها حذر كنند و مخالفت دین نكنند.
2- - سوره رعد (13)، آیه 7، ترجمه: اى پیامبر! تو هشداردهنده اى، و براى هر قومى رهبرى است. هنگامى كه این آیه نازل شد، پیغمبر اكرم 6 دست خود را بر سینه اش نهاد و فرمودند: «منم بیم دهنده!» و با دست به شانه ى امیرالمؤمنین على(علیه السلام) زدند و فرمودند: «یا على! تویى هادى؛ و به واسطه ى تو اى على هدایت یافتگان هدایت مى شوند». امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ى تفسیر این آیه ى شریفه مى فرمایند: «پیغمبر اكرم6 مى فرمودند: منم بیم دهنده؛ و هادى (در هر زمان)، مردى از بنى هاشم است». محمد بن مسلم گوید از جعفر بن محمّد الصّادق(علیه السلام) در مورد این آیه سؤال كردم، فرمودند: «كلُّ امامٍ هادٍ لِكُلِّ قومٍ فى زَمانِهِم»: هر امامى هادى هر قومى در زمان خودشان مى باشد. (ینابیع المودة / ج 1، ص297 به نقل از مناقب) ثعلبى نیز پس از نقل این روایت در تفسیر خود «الكشف و البیان»، ذیل آیه ى شریفه مى نویسد: این روایتى است كه عدّه ى بسیارى از مفسّرین و محدّثین از ابن عبّاس و محمّد بن مسلم نقل كرده اند. (همان) امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: رسول اللّه 6 در تفسیر این آیه ى شریفه، فرمودند: «اَنَا المُنْذِرُ وَ عَلىٌ الهادى، اَما وَاللّه ما زالَت فینا اِلَى السّاعَة: من ام بیم دهنده و على است هدایت كننده، به خدا سوگند این (منصب) تا قیامت متعلّق به ماست». (ینابیع المودّة / ج 2، ص246 به نقل از مناقب) حاكم حسكانى حنفى مى نویسد: رسول اللّه 6 آب پاكیزه اى طلبیدند و على بن ابى طالب(علیه السلام) نزد ایشان بودند. پس طهارت جستند؛ سپس دست على(علیه السلام) را گرفتند و به سینه ى خود چسباندند و فرمودند: «اِنّما اَنْتَ مُنذِر» (یعنى مصداق بیم دهنده، من هستم) و بعد دست على(علیه السلام) را به سینه ى خود آن حضرت گذاشتند و فرمودند: «وَ لِكُلِّ قَومٍ هاد» (یعنى مصداق هادى امت تویى) ... (شواهدالتّنزیل، ج1، ص302) این احادیث و امثال آن در دیگر كتب عامّه از جمله كنزالعمّال، ح4443 ؛ تفسیر ابن كثیر، ج2، ص520 ؛ المُستَدرك على الصَّحیحَین، ج3، ص140، ح4646 و 244 ؛ الدُّرّالمَنثور، ج4، ص608 ؛ ینابیع المودّة، ج1، ص90 و ص296 و تعداد بسیارى از دیگر كتب عامّه و تعداد بیشمارى از تفاسیر و روایات شیعه نقل شده است.

و آیۀ شریفه ای مثل:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»(1)

گویای این است که خدای متعال برای همۀ اقوام در طول زمان هادی معصوم و راهنمای صادق قرار داده است.

ص: 186


1- - سوره توبه (9)، آیه 119، ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! پرهیزکار باشید و با صادقان باشید!

روایاتی که ذیل اینگونه آیات رسیده(1) و حدیث شریف ثقلین(2) که منقول از فریقین است بر وجود حجّت الهی در هر زمان دلالت دارد و هر گونه تردیدی را پیرامون این موضوع رد می کند.

تفقّه در آیۀ تفقّه (نفر)

از جمله آیاتی که در این موضوع با اهمیّت اعتقادی، می توان مطرح کرد، آیۀ شریفۀ نفر است:

ص: 187


1- - البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص515. روایات اهل بیت : آینه هایی هستند که مقصد و مطلوب ثقلین را نشان می دهند، یعنی هم مرآت قرآنند و هم مرآت آراء آسمانی معصومین:، ولی در بعضی تفاسیر به روایات بی توجهی و یا کم توجهی شده است، بدیهی است وقتی ما روایات را نادیده بگیریم در تفسیر قرآن مبتلاء به تفسیر به رأی می شویم.
2- - «عن زید بن ارقم قال: قام رسول اللّه 6 یوماً خطیبا فحمد اللّه و اثنى علیه ثم قال: الا ایها الناس! فانما انا بشر یوشك ان یأتی رسول ربی فاجیب و انا تارك فیكم ثقلین، اولهما كتاب اللّه فیه الهدى و النور فخذوا بكتاب اللّه و استمسكوا به فحث على كتاب اللّه و رغب فیه ثم قال: و اهل بیتی اذكركم اللّه فی اهل بیتی اذكركم اللّه فى اهل بیتی اذكركم اللّه فى اهل بیتی». (صحیح مسلم، طبع سعودى، كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل على بن ابى طالب(علیه السلام) سنن الدارمى، دارالكتب العربى، ج2، ص524، ح3316). «قال رسول اللّه 6: ...فانظروا كیف تخلفونی فی الثقلین؟ قالوا و ما الثقلان یا رسول اللّه؟! قال: كتاب اللّه طرفه بید اللّه و طرفه بایدیكم فاستمسكوا و لا تضلوا و الاخر عترتی و ان اللطیف الخبیر نبأنی انهما لن یفترقا حتى یردا علىَّ الحوض فسألت ذلك لهما ربی، فلا تقدموهما فُتهلَكوا و لا تقصروا عنهما فتهلكوا و لا تعلوهم فانهم اعلم منكم، من كنت اولى به من نفسه فعلی ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». (كنزالعمال، متقى هندى/ ح 957) و به عبارات دیگر در (مسند احمد، ج3، ص18 و ج 2، ص17 كنزالعلمال، متقى هندى: ح 943 و احادیث بعد از آن).

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتفقّهوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(1).

قابل دقّت است که «لیتفقّهوا» به صورت مضارع آمده و این دلیل استمرار وجوب تفقّه در همۀ ازمنه است و چون تفقّه فی الدّین، یعنی شناخت رهبر دین و امام عصر، پس شناخت امام و حجّت در همۀ ازمنه واجب است، و این همان مدلول حدیث معروف است که :

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (2)

پس باید در هر عصری امام و حجّتی باشد تا تفقّه پیرامون او و یا امام بعد از او صورت بگیرد، طبق آیۀ شریفه در تمام اعصار از هر طایفه عده ای باید در طلب ولیّ پروردگار حرکت نموده، از یک مبدأ الهی از امام عصر و مقامات و فضائل او جستجو و

ص: 188


1- - سوره توبه (9)، آیه 122.
2- - قال رسول الله 6: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه». ترجمه: کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیّت مرده است. ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ج3، ص456. این روایت در كتب مختلفه ى شیعه و عامّه با عبارات و طرق مختلفه از رسول اكرم 6 نقل شده است. همچنین صحیح مسلم، ج3، ص1478 (كتاب الامارة) و نیز تفسیر ابن كثیر ذیل آیه ى شریفه ى «اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسولَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُم» و دیگر كتب روایى از پیغمبر 6 نقل مى كنند كه فرمود: «كسى كه بمیرد و بیعت امامى بر گردن او نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است». (در كتاب ارزشمند «شناخت امام، راه رهایى از مرگ جاهلى، نوشته ی آیت الله حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی دام ظلّه»، هفتاد روایت با این مضمون، با عبارات مختلفه از طرق عامّه نقل شده است).

تفقّه نمایند(1) و بعد از آن، قوم خود را در این موضوع آگاه نموده از بی معرفتی هشدار دهند، پس مردم عادی که دور از مبدأ معرفت هستند، وظیفه دارند از فقهاء که در معرفة الحجّة کار کرده اند، کسب معرفت نمایند.

این آیه که در کتب اصول فقه (بحث حجیّت خبر واحد) عنوان گشته، از آیات امامت و مهدویّت است و وجوب تفقّه در جهت مقامات صاحب الولایه را بازگو می کند.

هدایت یابی خطیب عراقی

يكی از هدايت يافتگان اخير آقای شيخ عبد الرّحمن العلی (عراقي) است.

او سنّی شافعی بود و در اثر بعض تبليغات وهّابيّت، با شيعه و مكتب تشيّع،

ص: 189


1- - الفقه هو التوصل الی علم غائب بعلم شاهد، فهو اخص من العلم(مفردات راغب: ماده ی فقه) فهمیدن باطن مطلب و رسیدن به کنه چیزی فقه است، در فقه یک نحوه تلاش لازم است. این تلاش در علم لازم نیست، مثلاً نگاه به یک منظره ی زیبا، علم به آن است، امّا درک کیفیت و چگونگی آن فقه است، تفقّه تلاش و طلب بیشتر برای رسیدن به عمق و چگونگی مطلب یا طلب فهم بیشتر و دقیق تر آن است... مفردات راغب (انظر). فی المثل فردی منظره ی زیبائی را می بیند ولی فکرش جای دیگر است، مثل اینکه اصلاً منظره را ندیده است. فرد دیگری پیدا می شود که آن منظره را می بیند ولی ظاهر بین است، یعنی می بیند ولی دقّت و تعمق ندارد. فرد سوّمی پیدا می شود که به منظره نگاه می کند و نگاهش نگاه دقّت است، عمیق می شود و در فهم علّت یا علل و کیفیت آن منظره سعی می نماید. مطلوب آیه ی نفر این است که گلستان ولایت و بوستان امامت، نگاه دقیق و فهم عمیق می خواهد. طلاب حوزه ی علمیّه ی شیعه بر اساس آیه ی«لیتفقّهوا فی الدّین»، باید در این بهشت جاوید یعنی شجره ی طیّبه ی عترت: و مقامات و فضائل آن حضرات کار علمی و تحقیقی فراوان داشته باشند. طلبه اضافه بر حفظ آیات الولایه و احادیث این موضوع مثل خطبه ی غدیر و خطبه ی فدکیّه و عبارات نورانی زیارات باید به عمق آیات و احادیث و زیارات برسد، و اضافه بر تفقّه، توسّل هم داشته باشد.

مخالفت و ضدّيّت داشت. نامبرده در تاريخ 17/1/75 بوسيلۀ عدّه ای از دوستان به مركز جهانی حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمد و اينجانب در محيطی كه به استغاثه به حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ذكر شريف(يابن الحسن) متبرّك شده است، با او بحث نمودم و اين همان محيطی است كه آقای مهندس بودائی سومياكی (روح الله) و اهل ژاپن بعد از دو سه روز مباحثه در تاريخ 25/8/74 در برابر اسلام سر فرود آورد و به بركت عنايت حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به گروه هدايت يافته و فرقۀ ناجيه پيوست.(1)

نتيجۀ مباحثات ما با آقای شيخ عبدالرحمن العلی اين شد، كه به عنايت حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ايشان از گذشتۀ خويش نادم شده، با تمام وجود و از روی صميم قلب مكتب اهل بیت(علیهم السلام) را پذيرفت.

احياءگری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا آنجا رسيد كه نامبرده جزوه ای به نام «موعظتي لكلّ مسلم» نوشته و مسلمين را به اتحاد زير لوای امامت اهلبیت(علیهم السلام) فرا خوانده است.(2)

ص: 190


1- - خلاصه ای از داستان تشرّف این مهندس ژاپنی با عنوان «استقبال از خورشید» در پیوست کتاب «در محضر دوست» منتشر شده است. رک: «در محضر دوست» همراه با مقاله «استقبال از خورشید» تهیه و تنظیم مجمع مطالعات و تحقیقات مسائل جهانی مهدویت، ج1، صص 181 – 169. در ضمن خبر این تشرّف، در روزنامه کیهان شماره 15507 به تاریخ 5 آذر 1374 مصادف با سوم رجب المرجب 1416 منتشر شده است. تصویر خبر روزنامه کیهان به همراه تصاویری از تشرّف و آموزش نماز به مهندس سومیاکی، به انتهای کتاب ضمیمه شده است.
2- - متن این جزوه با عنوان «گمشده ام را یافتم» در انتهای جلد دوم کتاب «در محضر دوست» منتشر شده است. همچنین درخواست مؤلف برای نشر جزوه به دو زبان عربی و فارسی و نیز متن نامه فقیه عظیم الشّأن آیت الله صافی گلپایگانی در تقدیر از مدرسه و کتابخانه تخصصی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و زحمات حضرت استاد، در پیوست آمده است. رک: «در محضر دوست» همراه با مقاله «گمشده ام را یافتم» تهیه و تنظیم مجمع مطالعات و تحقیقات مسائل جهانی مهدویت، ج2، صص 154 – 135.

نمونه ا ی از مباحثات با خطيب عراقی

بنده حديث «من مات...» که از طريق فريفتن، شيعه و سنی نقل شده است را مطرح کردم و به آقای شيخ عبدالرّحمن گفتم:

آيا شما اين حديث را قبول داريد؟

گفت: آری گفتم: آيا شما حديث «الخلافة بعدی ثلاثون سنه» را ديده ايد؟

گفت: اين حديث را نديده ام و از آن خبر ندارم.

گفتم: اين حديث را فقط علماء شما از قول پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده و در پی توجيه حكومت خلفاء بوده اند و چند مأخذ از علمای شما دارد از جمله سنن ترمذي، جلد4: صفحۀ 436.

گفت: غرض شما از مطرح ساختن اين دو حديث چه مي باشد؟

گفتم: اگر من و شما ساعت و آنِ بعد از وفاتِ پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) حيات داشتيم آيا مأمور به معرفت يابی نسبت به امام زمانمان بوديم؟

گفت: بلي!

گفتم: امام زمان ما در آن ساعت چه كسی بود؟

اگر بگوئيد، ابابكر امامت داشت، مي گوئيم او كه بعد از مدتی انتخاب گرديد، قبلاً كه پيشوائی نداشت، صحبت ما آنِ بعد از وفاتِ پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) تا انتخاب ابابكر است، در اين فتره و فاصله، امام مردم چه كسی بوده است؟

توضيح اينكه اهل سنّت انتخاب را كاشف حكومت نمي دانند بلكه مثبت حكومت مي دانند، بنابراين قبل از انتخاب، ابابكر(به قول عامّه) هيچ كاره بوده

ص: 191

است.

شما بفرمائيد بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تا انتخاب ابابكر(هر مقدار باشد) امام زمان مسلمين و پيشوای موحّدين چه كسی مي باشد؟

اگر بگوئيد در آن فاصله مسلمين امام زمان نداشته اند خلاف حديث سخن گفته ايد، چون معنی حديث «من مات...» اين مي شود كه همواره بايد امام زمانی در جامعه باشد تا مردم او را بشناسند.

درمورد حديث خودتان هم «الخلافة بعدي...» پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايند:

خلافت بعد از من سی سال است، ظاهر كلمه (بعدي) چه چيزی را مي رساند،

يعني: آنِ بعد وفات من، خلافت آغاز مي گردد و تا سی سال طول مي كشد، سؤال را تكرار مي كنيم، در اين فتره و فاصلۀ زمانی يعنی از آنِ بعد از وفات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) تا انتخاب ابابكر چه كسی خليفه و جانشين پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است؟

اگر بگوئيد ابابكر خليفه بود، مي گوئيم قبل از انتخاب كه (روی قول شما)(1) او كاره ای نبوده است.

اگر بگوئيد در آن فاصلۀ زمانی جامعه بدون خليفه بوده است، اين هم خلاف حديثی است كه خودتان نقل كرده ايد كه «الخلافة بعدي...» چون اين حديث گويای اينست كه، لحظۀ بعد از وفاتِ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت بايد آغاز بشود و نه بعد از گذشت مدّتی از وفات او، پس:

1- حديث «من مات...» كه علمای ما و شما از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده اند.

ص: 192


1- - و بنابر قول شیعه بعد از انتخاب هم كاره ای نبوده است.

2- حديث «الخلافة بعدي...» كه علماء شما از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده اند، اين مطلب را به ما مي گويد كه: بايد امام و خليفه ای آنِ بعد از وفات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) موجود باشد، تا مردم به عنوان حجّت و امام او را بشناسند و به او مراجعه كنند، و الّا در اين فاصله زمين خالی از حجت مي ماند و رهبری خلق گسيخته مي شود، و مردم در معرفت يابی امام زمانشان، سرگردان مي شوند و مي گويند ما مأمور به شناخت كسی شده ايم كه وجود ندارد.

اين بود قسمت مختصری از صحبت اينجانب با آقای عبدالرحمن العلی كه نقل كرديم و تفصيل مطالب در مورد ولايت تشريعيّه و تكوينيّه، و توسّلات به وجود مطهر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) كه مدتها طول كشيد، بايد زمان دیگر بیان شود.

ممكن است بگوئيد، نتيجه اين قسمت مباحثه چه شد و سخن به كجا كشيد؟

وقتی اينجانب مطالب ياده شده را در مورد حديث (من مات...) و (الخلافة بعدي...) گفتم، و از آقای عبد الرّحمن سئوال كردم، اگر ما، در آن زمان بوديم به امامت و خلافت چه كسی اعتقاد پيدا مي كرديم و چه كسی را بايد امام مي دانستيم و مي شناختيم تا مرگمان مرگ جاهليت نباشد؟

ايشان خواست از بحث فرار كند، لذا بحثهای ديگری از قبيل آيۀ تطهير و يا معجزه را پيش كشيد.

حقير گفتم: مسئلۀ اصلی و اوّلی ما مسئلۀ خلافت و رهبری بعد از رسول گرامي(صلی الله علیه و آله و سلم) است، چرا از بحث فرار مي كنيد و به مسائل ديگر مي پردازيد؟

گفت: من بايد در مورد سؤال شما فكر كنم.

گفتم: بسيار كار خوبی است، اسلام آئين تفكّر و تدبّر است اگر خوب فكر كنيد و

ص: 193

ادلّۀ شيعه را در امامت ائمّه بررسی نمائيد، به نتيجه مي رسيد.

همانطور كه بسياری از افراد، اعم از عالم و غير عالم بوده اند، كه گرايش به مذهب عامّه داشته و ابابكر را خليفه و جانشين پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مي دانستند، ولی در اثر مباحثه و مطالعه و تفكّر به تشيّع رو آورده اند، و به دفاع از مكتب ولايت پرداخته اند.

البته ما در مورد آيۀ تطهير و معجزات هم بحث مي كنيم و از مباحث دينی و مذهبی فراری و روگردان نيستيم ولی فعلاً شما بايد در مورد فترت و فاصله بعد از وفات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نظرتان را بگوئيد.

جلسۀ آن روز تمام شد و حقير چند كتاب در مورد ولايت ائمّه در اختيار آقای عبد الرحمن العلی گذاشتم.

جلسۀ بعد، ديدم او از نظر روحی فرق كرده، شادابی خاصی پيدا نموده است، معلوم شد خواب ديده، كه آقائی به او عينك داده اند، اوّل نگران شده بود، ولی دوستان به او گفته بودند، اين عينك بصيرت در دين است، چرا نگران شده اي؟

و راستی بصيرت پيدا كرد و آقا، دستش را گرفتند.

قبول كرد كه امام و خليفۀ بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود مطهّر حضرت علي(علیه السلام) بوده اند و خلاصه حق با علي(علیه السلام) و خاندان ايشان بوده و هست، خدا مي داند آن جلسه، چه مقدار شاد و شادی آفرين بود و جوانان شيعه تا چه اندازه در ولايت اهل بیت(علیهم السلام) استواری پيدا كردند.

ص: 194

فرار از مرگ جاهلیّت

از آنجایی که کسب معرفت نسبت به امام و حجّت الهی یک امر واجب و اهم واجبات است، بطوریکه خدای متعال می فرماید:

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»(1).

بر این اساس قرآن راه کسب معرفت امام و طریق شناخت حجّت معصوم را با آیۀ «نفر» معلوم نموده است. یعنی خدای متعال که شناخت امام را واجب فرموده، راه کسب این واجب الهی را رجوع به خود امام معرفی نموده است.

آیۀ نفر می گوید در میان هر طائفه باید گروهی که امکانات دارند به سوی مأخذ علم و منبع معرفت یعنی رهبر معصوم حرکت کنند و از او کسب معرفة الحجّه نمایند.

در آیه، اضافه بر بیان اهمیّت موضوع امامت و ولایت، طریق شناخت امام و مأخذ معرفت حجّت الهی برای جامعۀ مؤمنین نشان داده شده است.

دانشگاه امام شناسی

دستور و حکم وجوب شناخت امام و حجّت الهی یک مطلب است و نشان دادن

ص: 195


1- - سوره صافات (37)، آیه 24، ترجمه: آنها را نگهدارید كه باید بازپرسى شوند! خطیب خوارزمی در مناقب می نویسد: صراط بر دو قسم است: صراط دنیا و صراط آخرت، منظور از صراط دنیا، علی بن ابی طالب و منظور از صراط آخرت، پل (روی) جهنم است؛ کسی که صراط دنیا را بشناسد می تواند از صراط آخرت بگذرد. انس بن مالک گوید: رسول خدا فرمودند: «آنگاه که قیامت برپا شود و صراط بر جهنم نصب شود، احدی از آن نمیگذارد، مگر کسی که جوازی با عنوان ولایت علی بن ابی طالب به همراه داشته باشد و این همان قول خداوند تعالی است که فرمود: «و قفوهم انهم مسئولون»: آنها را نگاه دارید که مورد بازخواست و پرسش هستند». (ینابیع المودة، ج1، ص388).

مأخذ و منبع شناخت مطلب دیگر.

اقوال کسانی که از مقامات صاحب الولایه بی خبرند ولی لقب عارف را به خود هدیه می دهند، آیا در شناخت امام گره گشاست؟

فلاسفه چطور؟ مستشرقین چطور؟

ماسینیون فرانسوی حلاج شناسی می کند و تصوّف را ترویج می کند، آیا این جاسوس یهود، می تواند گفتارش در امام شناسی برای جامعۀ ما میزان باشد، اقطاب و خرقه پوشان که ادعای خدائی دارند و از شطحیّاتشان شیطان پرستی غربی و ماتریالیسم شرقی ترویج می شود آیا به آدرس ولایت الهی و امامت آسمانی، عالم اند؟

مگر بحث، بحث زمینی است؟ سخن از «ما أَنْزَلَ اللَّهُ» است، «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»(1).

ص: 196


1- - عنوان «ما انزل الله»، «ما انزل»، «ما اوحی» و مانند آن در موارد متعدد در روایات به امر خطیر و بزرگ «ولایت» تفسیر و تأویل شده است. به نمونه هایی توجه فرمایید: الف) سوره مائده (5)، آیه 67، «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک»، روایات متواتره از فریقین دلالت بر اختصاص این آیه ی کریمه به تبلیغ امر ولایت علوی در غدیر خم دارد (راجع الغدیر للعلامه الامینی» و تفاسیر الشیعه و العامه). ب) سوره محمّد6 (47)، آیه 9، «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ». علی بن ابراهیم، ثم قال تعالی: «و الذین کفروا فقالهم و اضل اعمالهم. ذلک بانهم کرهوا ما انزل الله» فی علی «فاحبط اعمالهم». (تفسیر القمی، ج2، ص302؛ تفسیر البرهان، ج9، ص45، ح2). محمد بن العباس، قال: حدثنا احمد بن القاسم، عن احمد بن محمد، عن احمد بن خالد، عن محمد بن علی، علی ابن الضیل، عن ابی حمزه، عن جابر، عن ابی جعفر(علیه السلام)، انه قال قوله تعالی، ذلک بانهم کرهوا ما انزل الله فی علی فاحبط اعمالهم (تأویل الایات، ج2، ص583، ح6» البرهان، ج9، ص45، ص3) ان الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبیین لهم الهدی الشیطان سول لهم و املی لهم. ج) سوره محمّد6 (47)، آیه 26، «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذینَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطیعُكُمْ فی بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ یعْلَمُ إِسْرارَهُمْ»، «مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُرْوَمَةَ عَنْ عَلِی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِی بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَى»، فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ارْتَدُّوا عَنِ الْإِیمَانِ فِی تَرْكِ وَلَایةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالَى: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِیعُكُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ»، قَالَ: نَزَلَتْ وَ اللَّهِ فِیهِمَا وَ فِی أَتْبَاعِهِمَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ الَّذِی نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) عَلَى مُحَمَّدٍ6 «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ» فِی عَلِی(علیه السلام) «سَنُطِیعُكُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ» قَالَ دَعَوْا بَنِی أُمَیةَ إِلَى مِیثَاقِهِمْ أَلَّا یصَیرُوا الْأَمْرَ فِینَا بَعْدَ النَّبِی6 وَ لَا یعْطُونَا مِنَ الْخُمُسِ شَیئاً وَ قَالُوا إِنْ أَعْطَینَاهُمْ إِیاهُ لَمْ یحْتَاجُوا إِلَى شَی ءٍ وَ لَمْ یبَالُوا أَنْ یكُونَ الْأَمْرُ فِیهِمْ فَقَالُوا سَنُطِیعُكُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ الَّذِی دَعَوْتُمُونَا إِلَیهِ وَ هُوَ الْخُمُسُ أَلَّا نُعْطِیهُمْ مِنْهُ شَیئاً وَ قَوْلُهُ: « كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ» وَ الَّذِی نَزَّلَ اللَّهُ مَا افْتَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ وَلَایةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) وَ كَانَ مَعَهُمْ أَبُو عُبَیدَةَ وَ كَانَ كَاتِبَهُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ أَمْ یحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ الْآیة»». (الکافی، ج1، ص348، ح43؛ تفسیر البرهان، ج1، ص53، و ستة روایات اخر فی هذا المجال نقلاً عن الصادقین(علیه السلام) و عن تفسیر علی بن ابراهیم القمی;). د) سوره نجم (53)، آیه 10، علی بن ابراهیم: «ثم قال: «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى»، ثم اذن له فرقی فی السماء، فقال: «ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى»، کان بین لفظه بین سماع رسول الله، کما بین وتر القوس و عودها، «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» فسئل رسول الله6 عن ذلک الوحی، فقال: اوحی الی ان علیا سیّد الوصیّین، و امام المتقین، و قائد الغر المحجلین، و اول خلیفة یستخلفه خاتم النبیین، فدخل القوم فی الکلام، فقالوا له: أمن الله و من رسوله؟ فقال الله جل ذکره لرسوله 6: قل لهم : «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»...». (تفسیر القمی، ج2، ص334؛ تفسیر البرهان، ج9، ص150، ح18 و روایات عدیدة نقلها السید البحرانی; فی البرهان)

بحث یک انسان عادی و یک مقام عادی نیست، این مقام به جعل الهی بستگی

ص: 197

دارد.(1)

قال الله تبارک و تعالی: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»(2) پس سخن از شورا، اجماع و اقوال متفکران، عرفا و فلاسفه در این مورد بیهوده است.

پس باید چه کرد و امام را از کجا باید شناخت؟

پاسخ این است که: امام را باید از قول الله و قول معصوم بشناسیم.

قال امیرالمؤمنین(علیه السلام): «فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرّحمن.(3)

از الطاف الهی است که خداوند متعال، امام و حجّت را تعیین و با آیۀ شریفۀ (نفر) طریق شناخت و مبدء معرفت الحجّه را بیان می فرماید.

ص: 198


1- - آیات قرآنی در این باره به صورت روشن و قاطع امر خلافة الله و امامت امت و ولایت الهی را مسأله ای انتصابی از جانب خداوند متعال و نه انتخابی(به هر کدام از صور آن) معرفی می فرماید. به عنوان نمونه: - «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» (سوره بقره (2)، آیه 30). - «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (سوره ص (38)، آیه 26).
2- - سوره بقره (2)، آیه 124، ترجمه: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم.
3- - نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 154.

تفقّه در «لینذروا»

در بررسی کلمات این آیۀ شریفه اجمالاً باید گفت، «لِيَتَفَقَّهُوا» غایت نفر، «لِيُنْذِرُوا» غایت تفقّه و «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» غایت انذار است.

البته باید توجّه داشت که تفقّه، اوّل دست خود متفقّه را می گیرد و او را بیدار راه و آگاه به بایدها و نبایدهای اعتقادی می کند.

مطلب قابل توجّهی که در اینجا باید بیان شود این است که انذار در اسلام و مدرسۀ خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، برای کسانی است که در دروس اصلی و اصول عقائد نمره نیاورند و چه درسی از ولایت عترت: مهمتر و چه اصلی از رهبری آن حضرات بالاتر است؟

ولایت و امامت، اصلی است که بقاء اصول دیگر دین، در جامعۀ بشری بدان بستگی دارد.

ولایت و امامت، علّت مبقیّۀ دین مبین و شارح و مبیّن شریعت خاتم المرسلین(صلی الله علیه و آله و سلم) و برای فلاح بشریّت، جزء اخیر از علّت تامّه است.

ولایت و امامت شرط قبول توحید و اعمال صالحه است، وقتی ما در آیاتی مثل «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»(1) و «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(2) و «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»(3) و روایاتی مثل «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»

ص: 199


1- - سوره نور (24)، آیه 36.
2- - سوره زمر (39)، آیه 18.
3- - سوره مائده (5)، آیه 67.

توجّه می کنیم، به این نتیجه می رسیم که اگر ولایت و امامت اعتقاد ما نباشد ما اهل عبادت نبوده، به توحید و رسالت راستین بی عقیده ایم.

بر این اساس همگان باید از بی توجّهی نسبت به این اصل و از عدم شناخت این مهم، انذار شوند.

شما انذارهای قرآن را ببینید شامل حال چه کسانی می شود.

همانطور که سابقاً گفتیم، تکذیب کنندۀ صلاة بدلیل اینکه تکذیبش به پیامبر و امام برمی گردد، کافر است و البته برای کافر انذار است.

قرآن می فرماید:

«ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ »،«قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»(1).

یعنی به صاحب شریعت(صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیاء آن حضرت: معرفت نداشتیم، برای همین، امر و نهی آنان را اهمیّت نمی دادیم، و به تعبیر دیگر دنبال سابق نبودیم و به دلیل راه توجّه نداشتیم، لذا به آتش الهی مبتلا شدیم.(2)

در آیۀ شریفۀ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»(3) انذار علیه کسانی است که به صاحب

ص: 200


1- - سوره مدثر (74)، آیات 42 و 43، ترجمه: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى گویند: ما از نمازگزاران نبودیم!
2- - راجع تفسیر نور الثقلین، ج5، ص458؛ شرح اللمعة الدمشقیه، ج4، ص428.
3- - سوره صافات (37)، آیه 24، «... عَنْ تَمَامَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ النَّبِی6 قَالَ: إِذَا كَانَ یوْمُ الْقِیامَةِ وَ نُصِبَ الصِّرَاطُ عَلَى جَهَنَّمَ، لَمْ یجُزْ عَلَیهِ إِلَّا مَنْ كَانَ مَعَهُ جَوَازٌ فِیهِ وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ، یعْنِی عَنْ وَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)». بحارالانوار، ج8، ص68، ح11. «... عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی عَنِ النَّبِی 6 فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»، قَالَ: عَنْ وَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)»، شواهد التنزیل، ج2، ص161، ح787.

الولایة معرفت نداشته باشند.

در حدیث «من مات...» که به عبارات مختلفه(1) منقول است، موت جاهلیّت برای کسی است که، امام و حجّت الهی را نشناسد و بدون معرفت او بمیرد و می دانیم، انذار به موت جاهلیّت، بالاترین انذار و بزرگترین بشارت به عذاب الله است.

یوم الحسرة، چه چیزی باعث حسرت دوزخیان است؟

قال الله تبارک و تعالی:

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»(2)

البته انذار برای افراد بی تقوا نیز وجود دارد کسانی که به آیۀ شریفۀ:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»(3)

ص: 201


1- - قال رسول الله 6: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة». این روایت و نظائر معنوی آن: (بغیر امام، لیس فی عنقه بیعة، و...) در مدارك عامّه نظیر: صحیح مسلم، ج3، ص1478، كتاب الامارة؛ تفسیر ابن كثیر، ذیل آیه ی شریفه ی «اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منكم»؛ ینابیع المودة، ج3، ص456 نقل شده است.
2- - سوره فرقان (25)، آیه 27، «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «یا لَیتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»، یعْنِی عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)». بحارالانوار، ج 24، ص17، ح28؛ الهدایة القرآنیّه (بحرانی)، ج1، ص277؛ تفسیر البرهان، ج5، ص446، ح2؛ تأویل الآیات، ص370.
3- - سوره توبه (9)، آیه 119، ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! از خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید!

و آیۀ شریفۀ:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»(1)

بی توجّه بوده، قلب را جایگاه محبّت جبت و طاغوت قرار داده و زمینۀ ایمان به صاحب الولایة را فراهم نکرده اند، به عذاب الهی مبتلا می گردند.

قال الله تبارک و تعالی:

«يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»(2).

نتیجه اینکه: مقصود اصلی از (لِیُنذروا) در آیۀ شریفۀ (نفر)، انذار مردم نسبت به عدم شناخت و بی اعتنائی به اصول عقائد (خاصّه توحید و شرط آن، یعنی ولایت و امامت) و بی تقوائی عقیدتی یعنی توجّه به جبت و طاغوت است.

ممکن است برای معتقد به ولایت و مؤمن به امامت و دوست آل عصمت: که در اثر نادانی (نه از سر انکار دین) گناهی مرتکب شده، انذاری باشد، امّا اینها هشدارهای تربیتی است که پدر علیه فرزندش به کار می گیرد و همانطور که در روایات آمده ممکن است برای این گروه جریمه ای باشد، امّا این کجا و عذاب منکرین توحید و رسالت و ولایت کجا؟!!

بر این اساس طالب فقاهت، باید مبانی اصول عقائد و مباحث توحید، عدل،

ص: 202


1- - سوره مائده (5)، آیه 35، ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله اى براى تقرّب به او بجوئید! امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: پیامبر اکرم 6 فرمودند: «ائمه از فرزندان من هستند، هر کس آنها را اطاعت کند، خدا را اطاعت نموده و هر کس مخالفت آنان کند، با خدا مخالفت ورزیده است، ایشانند عروة الوثقی و ایشانند وسیله ی (تقرب) به خداوند عزّ و جلّ» (ینابیع المودة، ج3، ص292).
2- - سوره فرقان (25)، آیه 28، ترجمه: اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! راجع: الهدایة القرآنیّه، ج1، ص478.

نبوّت، معاد و خاصّه ولایت و امامت را خوب تحصیل کند «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» و با مطالعه و همراه با آگاهی، جامعۀ خویش را بیدار و انذار نماید. «لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ».

انذار عشیره و نزدیکان

همانطور که گفتیم انذارهای قرآن، متوجّه کسانی است که در عقائد بویژه در عقیده به ولایت و امامت اهل بیت: انحراف داشته باشند و منکر مقامات و فضائل برگزیدگان خداوند متعال شده، به تکذیب آنان قیام نمایند.

انذار عشیره و نزدیکان در آیۀ شریفۀ «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ»(1) نیز به خاطر بی توجّهی و عدم ایمان به اصول عقائد یعنی توحید، نبوّت و صاحب اختیاری پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است.(2)

ممکن است کسی بگوید، انذار فقط بخاطر عدم اعتقاد به توحید بوده و ربطی به ولایت ندارد، پاسخ این است که توحید راستین مشروط به شرط ولایت است، برای همین در همان مجلس پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) غیر از توحید، نبوّت و ولایت خود، ولایت و وصایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را اعلان فرمود.

ضروری است بدانیم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جایی که هنوز تبلیغ توحید و ترویج رسالت به ثمر ننشسته، تبلیغ وصایت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را فرمود.

این بدین خاطر است که وقتی پای انذار به میان بیاید، باید نسبت به اصول عقائد یعنی توحید و شرط توحید که ولایت است اتمام حجّت شده باشد.

ص: 203


1- - سوره شعراء (26)، آیه 214.
2- - شواهد التنزیل، ج 1، ص486، ح514.

رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) که اسوۀ همگان هستند با تعین وصی و جانشین در یوم الانذار، به عوام و خواص تدریس فرمودند که پا به پای تبلیغ توحید، باید تبلیغ ولایت و امامت نیز بشود، هر جا سخن از توحید باشد، باید به بیان شرط آن پرداخته شود و اِلّا آن تبلیغ ناقص و به مردم اتمام حجّت نشده است.

تشریح مقاصد دشمن

البته بررسی مقاصد دشمن و اطلاع یابی از اهداف مخالفین و تشریح اهداف اعداء نیز در فقه امامت و ولایت، مندرج است.

فقیه باید در تشریح مقاصد دشمنان اهتمام داشته باشد، و با رعایت شرایط زمان و مکان، در مورد تقوای قلوب(1) و اعتقادات، کار کند و پرده از مکر اعداء بردارد.

اینکه گفته می شود گذشته ها گذشت، قابل قبول یک فقیه و متخصّص امور اعتقادی و امامت و ولایت نیست، بررسی تاریخ گذشته و عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان مطلوب قرآن و عترت: است.

بویژه فقیه، تاریخ یهود و تأثیر خیانتهای آنان را در تاریخ و فرهنگ اسلام، باید بررسی نماید و به این مسئله واقف گردد و مردم را در جریان امر قرار دهد که فرهنگ سقیفه در طول زمان الی الآن متأثّر از تصمیم گیری ها و پروتکل های(2) یهود بوده

ص: 204


1- - تقوای قلب این است که بیگانه را به قلب راه ندهی، محبّت جبت و طاغوت، دوستی با ستمگران در حق اهل بیت:،همکاری با ایادی استعمار و حکومتهای طاغوتی، با تقوائی که در آیه ی شریفه ی «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» مأمورٌ به است، منافات دارد.
2- - به نظر می رسد قبل از اینکه پروتکلهای یهود افشاء بشود و از لابه لای گفتار و نوشتار ایادی این قوم عنود نقشه های ضدّ انسانی و ضدّ اسلامی اینان معلوم گردد، قرآن کریم از الف تا خاتمه ی این نقشه های شیطانی و پروتکل های ضدّ توحیدی را به صوَر مختلف بیان فرموده است، ولی کجاست فقیه بیدار که در پی وظیفه ی تفقّه و انذار با کمک تاریخ و روایات آل اطهار : شارح بیان قرآن باشد و با بیدار نمودن مسلمانان به إذن الله خطر این قوم غضب شده را در هم بکوبد؟! صحیح این است که بگوییم: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّكُورُ»، سوره سبأ (34)، آیه 13.

است.

شنیدم یکی از فقهای عظیم الشّأن(قدس سره) فرموده اند که آیۀ قرآن دربارۀ یهود می فرماید: «... وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ...»(1)، پس یهود ذلیل و بیچاره است و کاری را نمی تواند از پیش ببرد، بنده عرض می کنم: یهود از ذلّت و بیچارگیش این همه مکر می کند و این همه غدر دارد، او می خواهد کمبودهای فرهنگی و معنوی خود و بی آبرو بودنش را در عالم با حیله و تزویر جبران کند او ذلیلِ حسد و بیچارۀ کینه توزی است. «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضلِهِ»(2). پس باید از حسد و مکر این دشمن غدّار باخبر باشیم و کید او را به خودش برگردانیم.

فائد ۀ بحث

از مباحث گذشته، در مورد کلمۀ دین در «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» و انذار در «َلِيُنْذِرُوا» و آیات و روایات مربوطه به نتایجی دست یافتیم از جمله:

ص: 205


1- - سوره بقره (2)، آیه 61، ترجمه: خداوند (مهر) ذلّت و نياز بر پيشانی آنها زد و مجدداً گرفتار غضب پروردگار شدند، چرا كه آنها نسبت به آيات الهی كفر می ورزيدند.
2- - سوره نساء (4)، آیه 54، ترجمه: یا اينكه به مردم (پيامبر و خاندانش) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده، حسد می ورزند.

1- تفقّه در دین، که تفقّه در ولایت معصومین و مقامات حجج رب العالمین: و مخصوصاً امروز در امر مهدویّت یعنی ولایت و صاحب اختیاری آخرین وصیّ خاتم النّبیین(صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت مهدی آل محمّد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، از نظر قرآن واجب و اهم واجبات می باشد.(1)

2- این واجب بر دوش عدّه ای از جامعۀ مؤمنین است آنهایی که می توانند خود را به مبدأ علم و منبع معرفت یعنی معصوم برسانند و برای جامعۀ خود، مذکِّر و مبلِّغ باشند.

البته این مسئولیّت و انجام این واجب الهی، در زمان غیبت حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر دوش افراد توانا و مستعد از جامعۀ مؤمنین است که به مراکز تحقیقی و حوزه های علمی شیعه مراجعه کنند و با إشراف فقهای عالی قدر و جامع الشرائط، یعنی مرزبانان اصول دین و شریعت خیر المرسلین(صلی الله علیه و آله و سلم) به تفقّه بپردازند و سپس جامعۀ خود را با ولایت و مهدویّت آشنا کنند.

3- این عده که به فقه امامت و ولایت و معرفت حجج الهیّه: منوّر و مزّین هستند، نباید بخل در گفتار و نوشتار در دفاع از اصول اسلام و اصل علّت مبقیّه و شارحۀ اسلام یعنی امامت و مهدویّت داشته باشد، بلکه باید حرکت کنند و مردم را انذار و بیدار نمایند.

4- انذار برای کسی است که در اصول عقائد اسلام خاصّه علّت مبقیّه و شارحۀ اسلام یعنی امامت و مهدویّت نمرۀ کم آورده، در معرض مردودیّت الهی و سقوط

ص: 206


1- - البته پس از کسب معرفة الحجّه و شناخت اولی الامر نوبت به اطاعت می رسد و اطاعت بدون شناخت تکلیف و مأمور به، تحقق پیدا نمی کند، پس تفقّه در فروع شرعیّه در رتبه ی دوّم قرار دارد.

معنوی باشد، و انذار کسی که منکر فرعی از فروع شرعیّه است، بخاطر این است که انکارش به یک اصل اعتقادی مثلاً تکذیب معصومین: بر می گردد.

5- شنوندگان و مخاطبین، باید به تبلیغ فقهاء و مرزبانان عقائد پیرامون اصول دین و اصل امامت و مهدویّت توجّه کنند و گوش شنوا داشته باشند.

6- تفقّه باید از مبدأ فقه و مأخذ علم صورت بگیرد، فاقد شیئ نمی تواند معطی باشد، پس اسلام شناسی و امام شناسی در کلاس عرفا، فلاسفه، مستشرقین و متفکرین، تفقّه مطلوب قرآن کریم نیست، بخصوص به بهانۀ آیۀ شریفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» گدائی فرهنگی از علماء یهود عین گمراهی و ضلالت است و معلوم است که آنها جامعۀ مسلمین را به کفر و فساد و مسیر ظلمانی خود دعوت می کنند.(1) (ما پیرامون این

ص: 207


1- - «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، أَنَّهُمُ الْیهُودُ وَ النَّصَارَى، قَالَ: إِذاً یدْعُونَكُمْ إِلَى دِینِهِمْ: قَالَ: قَالَ بِیدِهِ إِلَى صَدْرِهِ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ». ترجمه: محمد بن مسلم به امام باقر(علیه السلام) عرضكرد: همشهریان ما گمان می كنند که قول خداى عزّ و جلّ: «اگر نمی دانید از اهل ذكر بپرسید»، اهل ذكر، یهود و نصارى هستند، حضرت فرمودند: بنابراین آنها شما را به دین خود دعوت كنند!!! سپس با دست به سینه شان اشاره كردند و فرمودند: ما هستیم اهل ذكر و ما هستیم سؤال شوندگان. الكافی، ج 1، ص211، ح7؛ تفسیر العیاشی، ج 2، ص260، ح32؛ تفسیر الصافی، ج 3، ص331؛ وسائل الشیعة، ج 27، ص63، ح33205- 3؛ بحارالانوار، ج 23، ص183، ح43. «فی عیون أخبار الرضا(علیه السلام) فِیمَا بَینَ الرِّضَا(علیه السلام) عِنْدَ الْمَأْمُونِ مِنْ فَضْلِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ: أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا التَّاسِعَةُ فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ فَاسْأَلُونَا إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، فَقَالَتِ الْعُلَمَاءُ: إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْیهُودَ وَ النَّصَارَى، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(علیه السلام): سُبْحَانَ اللَّهِ! وَ هَلْ یجُوزُ ذَلِكَ إِذاً یدْعُونَنَا إِلَى دِینِهِمْ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِینِ الْإِسْلَامِ». ترجمه: در کتاب عیون أخبار الرضا(علیه السلام) در جلسه ای که بین امام رضا(علیه السلام) و مأمون تشکیل شد در فضیلت عترت طاهره : رسیدند به آیه ی نهم، که آیه ی شریفه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، است و ما اهل ذكریم اگر نمیدانید از ما سؤال كنید، علماء عرض كردند: كه مقصود حق تعالى به اهل ذكر یهود و نصارى است، حضرت فرمودند: سبحان اللَّه! آیا این مطلب درست است؟ پس در این صورت آنها ما را به دین خود دعوت می كنند و می گویند كه دین ما افضل از دین اسلام است. بحارالانوار، ج 23، ص173، ح20 و ج 25، ص231، ح20؛ تفسیر نور الثقلین، ج3، ص57، ح98 و ج 5، ص363، ح87؛ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص239، باب 23، ح1؛ الأمالی(للصدوق)، ص532، مجلس 79، ح1؛ الهدایة القرآنیّه، ج1، ص347.

موضوع مفصلاً بحث می کنیم)

7- اجر کسی که در راه تفقّه از دار دنیا برود، اجر مهاجر «إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» است و با خداست.(1)

ص: 208


1- - «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَصْلَحَكَ اللَّهُ! بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ؟ قَالَ: إِنَّ عَلِیاً(علیه السلام) كَانَ عَالِماً وَ الْعِلْمُ یتَوَارَثُ فَلَا یهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِی مِنْ بَعْدِهِ مَنْ یعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ، قُلْتُ: أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ؟ فَقَالَ: أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا (یعْنِی الْمَدِینَةَ) وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ، إِنَّ اللَّهَ یقُولُ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ»، قَالَ: قُلْتُ: أَ رَأَیتَ مَنْ مَاتَ فِی ذَلِكَ؟ فَقَالَ: هُوَ بِمَنْزِلَةِ: «مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»، قَالَ: قُلْتُ: فَإِذَا قَدِمُوا بِأَی شَی ءٍ یعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ: یعْطَى السَّكِینَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَیبَةَ». ترجمه: محمد بن مسلم گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرضكردم: اصلحك الله! خبر بیمارى شما بما رسید و ما را نگران كرد، اى كاش ما را آگاه می ساختید که وصىّ شما كیست؟ حضرت فرمودند: همانا على بن ابى طالب(علیه السلام) عالم (امام) بود و علم به ارث می رسد، و هیچ عالمى نمی میرد جز اینكه پس از وى كسى باشد كه مانند علم او یا آنچه خدا خواهد بداند، عرضكردم: براى مردم رواست كه چون امامى بمیرد، امام بعد از او را نشناسند؟ فرمودند: اما براى اهل این شهر- یعنى مدینه- روا نیست، ولی نسبت به شهرهاى دیگر معذوریت آنها به اندازه رسیدنشان تا مدینه است، همانا خدا می فرماید: «همه ی مؤمنین نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گروه ایشان دسته اى سفر نكنند تا در امر دین دانش اندوزند و چون بازگشتند، قوم خویش را بیم دهند شاید آنها بترسند» عرضكردم: بفرمائید اگر كسى در این راه بمیرد، چه مى شود؟ حضرت فرمودند: او بمنزله ی كسى است كه براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش از منزلش بیرون شده، سپس مرگش فرا رسد كه پاداش او بر خداست. عرضكردم: وقتى وارد مدینه شدند، به چه دلیل امام خود را می شناسند؟ فرمودند: به امام آرامش و وقار و هیبت عطا شود. تذکر این معنا لازم است که همه ی آیه ی شریفه ی (نفر) از اوّل تا آخر در کلام امام(علیه السلام) آمده است و این مطلب می رساند که همه ی آیه در نفر برای تفقّه است. الكافی، ج1، ص379، ح3؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص518، ح2؛ مرآة العقول، ج4، ص234، ح3؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص541، ح523؛ الهدایة القرآنیه، ج1، ص270.

8- همانطور که در روایات مربوط به آیۀ شریفۀ «نفر» آمده است تفقّه پیرامون امامت و ولایت، امام بعد از امام و نشانه های حقانیّت او، منظور قرآن کریم است، و این خود دلیلی است که زمین خالی از حجّت نمی شود و همواره باید امام و حجّت الهی روی زمین وجود داشته باشد.

9- تفقّه در فروع شرعیّه بعد از تفقّه در اصول عقائد و اصل ولایت و امامت است، و آیه نفر، اوّل، نظر به عقائد دارد.

در پایان این بحث، باید که به دو مطلب اشاره نمایم:

1- در جامعۀ شیعه، بویژه حوزویان نسبت به آیۀ شریفۀ «نفر» بی توجّهی شده و آیه عملاً تنها به تفقّه در فروع تفسیر شده است.

2- حوزه های علمیّه، وفق مراد آیۀ «نفر»، اوّل باید به عقائد طلاب بپردازند و در فقه اکبر کار کنند و سپس، فروع را تعلیم دهند.

ص: 209

تفقّه در بزرگترین اصل

دقّت در آیات فضائل و ولایت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین ایشان و نیز تفقّه در روایات پیرامون این موضوع ما را به منشأ خیرات، زیبائیها و بزرگی ها هدایت می کند.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت آن بزرگوار، صراط مستقیم و صاحبان امر الهی هستند(1) و دارندگان علم الهی،(2) که خدای متعال برای حل مشکلات و ترقی علمی و معنوی، بشریّت را به سوی این بزرگواران ارجاع داده و می فرماید:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(3).

خدای متعال هادی است و هدایتش به وسیلۀ رسول امین(صلی الله علیه و آله و سلم) و هداة مهدیین: به بشر می رسد.

به دنبال چرا غ

ما در همین دروس به پیرامون بیان عظمت آیۀ شریفۀ «سؤال» و تحریف معنوی که پیرامون کلمۀ «اهل الذّکر» به وسیلۀ دشمنان مکّار و دوستان بی توجّه صورت

ص: 210


1- - «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» سوره نساء (4)، آیه 59، راجع: تفسیر البرهان، ج2، ص252؛ شواهد التنزیل، ج1، ص190.
2- - سوره رعد (13)، آیه 43، «عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ 6 عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، قَالَ: ذَاكَ أَخِی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ». شواهد التنزیل، ج1، ص400، ح422؛ امالی صدوق، ص564، ح3؛ وسائل الشیعه، ج27: ص 118، ح33564؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص523، ح211؛ تفسیر البرهان، ج4، ص301، ح12.
3- - سوره انبیاء (21)، آیه 7 و سوره نحل (16)، آیه 43.

گرفته، سخن خواهیم داشت.

متفقّه عظمت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین را از آیۀ شریفۀ «تطهیر» دریافت می کند.(1)

ص: 211


1- - سوره احزاب (33)، آیه 33. «قَالَتْ عَائِشَةُ: خَرَجَ النَّبِی غَدَاةً وَ عَلَیهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَینُ فَدَخَلَ مَعَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِی فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرا». (صحیح مسلم، کاب فضائل الصحابة، باب فضائل اهل بیت النبی؛ السنن الکبری، بیهقی، ح 2858؛ شواهد التنزیل، ج2، ص56، ح676؛ إثبات الهداة، ج2، ص277، ح80). «عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: فِی بَیتِی أُنْزِلَتْ: «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ»، قَالَتْ: فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى فَاطِمَةَ وَ عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ قَالَ: هَؤُلَاءِ أَهْلِی. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات»، ج 2، ص301، ح172؛ بحارالانوار، ج 35، ص217، ح23؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص92، ح718. حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت از بخاری انتقاد کرده و می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط البخاری و لم یخرجه». (المستدرک علی الصّحیحین، کتاب معرفة الصحابة، ح4759 به بعد). «عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول الله: نزلت هذه الآیة فی خمسة: فی و فی علی و الحسن و الحسین و فاطمة:: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». عن انس ان النبی کان یمرّ ببیت فاطمة ستة اشهر کلما خرج الی الصلاة: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»». (تفسیر جامع البیان، طبری، ذیل آیه ی شریفه، ح21727 به بعد). «اخرج الطبرانی عن امّ سلمه رضی الله عنها: ان رسول الله قال لفاطمة رضی الله عنها، ائتنی بزوجک و ابنیه فجاءت بهم فالقی رسول الله علیهم کساء فدکیا ثم وضع یده علیهم ثم قال: اللهم ان هولاء اهل محمد-وفی لفظ آل محمد-فاجعل صلواتک و برکاتک علی آل محمد کما جعلتها علی آل ابراهیم انک حمید مجید قالت ام سلمه رضی الله عنها:فرفعت الکساء لادخل معهم فجذبه من یدی و قال: انک علی خیر. (تفسیر الدّر المنثور، سیوطی، ذیل آیه ی شریفه، به ضمیمه ی چند روایت دیگر).

او که به دنبال چراغ می گردد، با تفقّه در آیات ولایت و امامت، به چراغی می رسد که خاموشی ندارد.

«فِيها مِصْباحٌ»(1) در آیۀ نور آیا به چه چیز توصیه می فرماید و بشر را به چه چیز ارجاع می دهد؟

آیا آیۀ نور تفقّه نمی خواهد، متفقّه بعد از شناخت امام نور، آیا دیگر به دنبال امام نار، یعنی فلاسفه و صوفیّه می رود؟

فهم آیۀ نور آیا اولویّت بر فهم ادلّۀ احکام فرعیّه ندارد؟

فقه آیۀ نور و شناخت امام هدایت، اگر نباشد حرکت فقیه فقه فروع، بدون چراغ است.

عدالت دائمی، که در آیۀ شریفۀ«وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»(2) آمده، به کدامین پیشوا

ص: 212


1- - سوره نور(24)، آیه 35. ابن مغازلی از بزرگان اهل سنّت در ضمن روایتی، منظور از (مشکات) را حضرت فاطمه ی زهرا3 و مقصود از (مصباح) را امام حسن و امام حسین8 و «یکادُ زیتها یضیء»را با عنوان «نزدیک است که علم از آن (شجره) بجوشد» معنی می کند. (مناقب ابن مغازلی، ص264).
2- - سوره نحل (16)، آیه 76، ترجمه: كسى كه امر به عدل و داد مى كند. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِهِ: هَلْ یسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ، قَالَ: هُوَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)، یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. مناقب ابن شهر آشوب»، ج2، ص107؛ البرهان، ج3، ص440، ح14؛ الهدایة القرآنیّه، ج1، ص354، ح478؛ بحارالانوار، ج24، ص24، ح51.

اختصاص دارد؟

وسیلۀ قرب الهی(1) آیا نباید مورد تفقّه قرار گیرد، مگر متفقّه در حوزه، خواهان قرب الهی نیست، و می دانید بی توجّهی به این نکته، طالب قرب را به دکّانداران تصوّف می سپارد و از حوزه به خانقاه دعوت می کند.

وقتی متفقّه «حبل الله» را نمی شناسد، به «صادقین» معرفت ندارد، «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» را نمی داند و به نمایش دهندۀ دید و شنود خداوند توجّه نمی کند و به «عین الله» و «اذُن الله» بی معرفت است، آنوقت باید حرفهای صوفیّه برایش جلوه کند و پای رقص آنها بنشیند، خر برفت بخواند، و دست در دست

ص: 213


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 103، «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»، ترجمه: و همگى به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراكنده نشوید! صاحب مناقب می نویسد: «ابن عباس گوید: نزد پیامبر بودیم که یک اعرابی آمد و گفت: ای رسول خدا! شنیده ام که می گویید به ریسمان الهی چنگ زنید. ریسمان الهی چیست؟ پس رسول خدا دستشان را در دست علی قرار دادند و به او فرمودند:«به این شخص متمسک شوید، او حبل الله المتین است.» (ینابیع المودة، ج1، ص356؛ بحارالانوار، ج36، ص16، ح5). «عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ : قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یرْكَبَ سَفِینَةَ النَّجَاةِ وَ یسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ یعْتَصِمَ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتِینِ، فَلْیوَالِ عَلِیاً بَعْدِی وَ لْیعَادِ عَدُوَّهُ وَ لْیأْتَمَّ بِالْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ وُلْدِهِ». الأمالی( للصدوق)، ص19، مجلس 5، ح5؛ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص292، ح43؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص168، ح177؛ بحارالانوار، ج 23، ص144، ح100؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص263، ح1056. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ8 قَالَ: نَحْنُ حَبْلُ اللَّهِ، الَّذِی قَالَ اللَّهُ: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً» الْآیةَ، فَالْمُسْتَمْسِكُ بِوَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ الْمُسْتَمْسِكُ بِالْبِرِّ، فَمَنْ تَمَسَّكَ بِهِ كَانَ مُؤْمِناً، وَ مَنْ تَرَكَهُ كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِیمَانِ. شواهد التنزیل، ج 1، ص169، ح178.

«چشتیّه» و یا «ذهبیّه» و دیگران بگذارد.(1)

امروز که اوج هجمۀ دشمنان به دین مبین است، می بینیم که بعضی از طالبین علم در حوزه، سرگردان پیدا کردن مرادند و به دنبال خطوط انحرافی و تصوّف حرکت می کنند. چرا؟

چون در بدو امر و زمان شروع تحصیل به این آقای طالب علم، آیۀ «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» و «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» و «كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ» و «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً» و «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ» و اینکه مراد فقط آل عصمت اند، تفهیم نشده است و طلبه قبل از اینکه به آیات الولایه برسد و در آنها تفقّه کند، به آیات احکام فروع پرداخته، در کتاب الطّهارۀ فقه فروع، مانده است.

متفقّه با توجّه به «شجرۀ طیّبه»(2) در قرآن، دلش آرام می گیرد که امضاء کنندگان

ص: 214


1- - این فِرق آخوند هم دارند ولی آخوندهایشان یا مأمور و یا نادان و غیر فقیهند، اگر اینان فقیه بودند خود به انذار این منحرفین قیام می کردند و کتابهائی مثل: «اثنی عشریّه»، «خیراتیّه» و «حدیقة الشیعه» می نوشتند و احادیث ردّ صوفیّه را ترویج می کردند.
2- - سوره ابراهیم (14)، آیه 24، «أَ لَمْ تَرَ كَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیبَةً كَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»، ترجمه: آیا ندیدى چگونه خداوند «كلمه طیبه» را به درخت پاكیزه اى تشبیه كرده كه ریشه ی آن ثابت، و شاخه ی آن در آسمان است؟! «عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «كَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُكُلَها كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»، فَقَالَ: الشَّجَرَةُ رَسُولُ اللَّهِ، نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِی بَنِی هَاشِمٍ، وَ عُنْصُرُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ، وَ فَرْعُ الشَّجَرَةِ عَلِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، وَ أَغْصَانُ الشَّجَرَةِ وَ ثَمَرُهَا الْأَئِمَّةُ، وَ وَرَقُ الشَّجَرَةِ الشِّیعَةُ». بصائر الدرجات، ج1، ص59، ح3؛ بحارالانوار، ج 24: ص 138، ح2.

تقدیرات(1) و تقسیم کنندگان آب حیات(2) از برترین پاکیزگان عالم وجودند.

ص: 215


1- - اشاره به سوره ی مبارکه ی قدر (97) و سوره ی دخان (44)، آیه 4، «فیها یفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكیمٍ»، از امام باقر و امام صادق و امام کاظم : روایت شده است: «یقَدِّرُ اللَّهُ كُلَّ أَمْر... وَ یلْقِیهِ رَسُولُ اللَّهِ 6 إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) وَ یلْقِیهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) إِلَى الْأَئِمَّةِ : حَتَّى ینْتَهِی ذَلِكَ إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف)». بحارالانوار، ج4، ص101، ح12؛ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص620، ح8؛ تفسیر الصافی، ج4، ص403؛ تفسیر القمی، ج2، ص290.
2- - از جمله ی این آیات می توان به این موارد اشاره نمود: - سوره جن (72)، آیه 16، «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً»، ترجمه: و اینكه اگر آنها در راه (ایمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سیرابشان مى كنیم! - سوره فرقان (25)، آیه 48، «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»، ترجمه: و از آسمان آبى پاك كننده نازل كردیم. - سوره حدید (57)، آیه 17، «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»، ترجمه: بدانید خداوند، زمین را پس از مرگ آن زنده می کند. «عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»، قَالَ: یحْییهَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِالْقَائِمِ(علیه السلام) بَعْدَ مَوْتِهَا [یعْنِی] بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْكَافِرُ مَیتٌ». امام باقر(علیه السلام) درباره ی این آیه ی شریفه می فرماید: «خداوند عزّ و جلّ زمین را پس از مرگش به واسطه ی قائم(علیه السلام) زنده می کند و منظور از مرگ زمین، کفر اهل آن است، چرا که کافر(در واقع) میت و مرده می باشد.» كمال الدین، ج 2، ص668، ح13؛ تأویل الآیات، ص638؛ تفسیر الصافی، ج 5، ص135؛ إثبات الهداة، ج 5، ص109، ح237؛ بحارالانوار، ج 51، ص54، ح37. - سوره انفال (8)، آیه 11، «... وَ ینَزِّلُ عَلَیكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ یذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّیطانِ وَ لِیرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ یثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ»، ترجمه: ... و آبی از آسمان برای شما فرو می فرستد تا با آن، شما را پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دل های شما را محکم و گام ها را با آن ثابت گرداند. جابر بن عبدالله گوید: از امام باقر در مورد باطن این آیه ی شریفه پرسیدم، فرمودند: «آسمان»، رسول الله است و «آب»، علی است که خداوند او را از رسول خدا قرار داده؛ این است قول خداوند که فرموده است: «ما لیطهرکم به»،این علی است که خداوند به واسطه ی او قلب موالیان و دوستانش را پاک می گرداند و اما این که فرموده: «یذهب عنکم رجز الشیطان» (یعنی) هر که موالات علی را داشته باشد، رجز از او دور می شود و قلبش قوی می گردد و منظور از «و لیربط علی قلوبکم و یثبت به الاقدام» این است که هر که با علی موالات ورزد، خداوند او را قوی دل سازد تا بر ولایت او ثابت قدم بماند.» تفسیر برهان، ج3، ص289، ح2؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص50، ح25؛ الهدایة القرآنیّه، ج1، ص240، ح286. - سوره ملک (67)، آیه 30، «قُلْ أَ رَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیكُمْ بِماءٍ مَعینٍ»، ترجمه: بگو آیا می دانید اگر آب های سرزمین شما در زمین فرو رود، کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آورد؟ علی بن جعفر از برادرش امام کاظم نقل می کند که در مورد این آیه فرمود: «یعنی: هنگامی که امامتان غایب شود، کیست که جز او امامی جدید برایتان بیاورد؟» ینابیع المودة، ج3، ص253؛ الكافی، ج1، ص340، ح14؛ كمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص360، ح3؛ الغیبة (للطوسی)، ص160؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص683؛ إثبات الهداة، ج5، ص57، ح26؛ بحارالانوار، ج 51، ص53، ح30.

نیّت صادقه و تفقّه

بدیهی است همۀ طالبین فقاهت قبل از پرداختن به فقه فروع شرعیّه باید به تفقّه پیرامون آیات ولایت بپردازند و معرفت ولی خدا را، از آیات خدا، طلب نمایند.

این کار مهم و این مسئولیّت بزرگ که بر دوش حوزویان است، جدّ و جهد فراوان می طلبد، نیّت صادقه، توکّل، توسّل و تقوا می خواهد.

معلوم است، وارد شدن در مدینۀ معرفت حجج رب العالمین،یعنی موضع سرّ

ص: 216

نبی،(1) مخزن دانش نبوی،(2) حافظ کتب و سنّت الهی که «فیهم کرائم القرآن» بر بالای سر درب آسمانی آنان نصب شده، «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»(3)

ص: 217


1- - «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیبَةُ عِلمِه»، نهج البلاغه: خطبه ی 2.
2- - قال رسول الله 6: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیاشٍ قَالَ: حَدَّثَنِی سُلَیمُ بْنُ قَیسٍ الْهِلَالِی قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیاً یقُولُ: مَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ 6 آیةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِیهَا، أَوْ أَمْلَاهَا، عَلَی فَأَكْتُبُهَا بِخَطِّی، وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا وَ تَفْسِیرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا، وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا، وَ دَعَا اللَّهَ لِی أَنْ یعَلِّمَنِی فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا، فَلَمْ أَنْسَ مِنْهُ حَرْفاً وَاحِداً. عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ النَّبِی6 عَلِی یعَلِّمُ النَّاسَ بَعْدِی مِنْ تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ مَا لَا یعْلَمُونَ. عَنْ عُمَیرِ بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِی قَالَ: قَالَ ابْنُ عُمَرَ: عَلِی أَعْلَمُ النَّاسِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ. عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَیسٍ قَالَ: قَالَ عَلِی سَلُونِی یا أَهْلَ الْكُوفَةِ قَبْلَ أَنْ لَا تَسْأَلُونِّی فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ- مَا نَزَلَتْ آیةٌ إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ بِهَا أَینَ نَزَلَتْ وَ فِیمَنْ نَزَلَتْ، فِی سَهْلٍ أَمْ فِی جَبَلٍ أَوْ فِی مَسِیرٍ أَمْ فِی مَقَامٍ». شواهد التنزیل، ج1، ص40 به بعد.
3- - سوره نور (24)، آیه 36، ترجمه: (این چراغ پرفروغ) در خانه هایى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده رفعت داده شود، خانه هایى كه نام خدا در آنها برده مى شود، و صبح و شام در آنها تسبیح او مى گویند. انس بن مالک و بریده گویند: «رسول خدا 6 این آیه را تلاوت فرمود: «فی بیوتٍ ... و الابصار»، مردی برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! این خانه ها، کدام خانه است؟ حضرت فرمود: «خانه های انبیاء است». پس ابوبکر برخاست و در حالی که به خانه ی علی(علیه السلام) و فاطمه3 اشاره می کرد، گفت: یا رسول الله! آیا این خانه هم از جمله ی این بیوت است؟ حضرت فرمودند: آری! از برترینِ آن خانه هاست». شواهد التنزیل، ج1، ص533، ح567؛ کشف الغمه، ج1، ص319؛ الدر المنثور، ج6، ص203؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص359؛ بحارالانوار، ج 23: ص 325، ح1؛ تفسیر برهان، ج5، ص396، ح8. باید از خلیفه پرسید که آیا خانه ای که چنین عظمت و جایگاهی دارد، شایسته ی آن بود که دستور آتش زدنش صادر شود؟!...

عنوان و آدرس آنان است و در کلام صادق مصدَّق، یعنی مقصد و مقصود آیۀ «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» وجود مطهّر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کنوز الرّحمن،(1) می باشند فقه مقاماتشان، فهم فضائلشان، درک محیط حکومتشان، و وصول به معارفشان، رسیدن به عمق زیبایی کلامشان،(2) چشیدن شیرینی اسامی شان(3) و خلاصه یافتن گنج مودّتشان بدون رنج تفقّه، تحقیق و جستجوی فراوان و مهمتر، دستگیری ویژۀ آنحضرات، هرگز هرگز میسّر و مقدور نیست.

قلوب پاک و تفقّه

فقه و فهم «بِنَا أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ»(4)، «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ»(5)، «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»(6)، «أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ»(7)، «مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»(8)، «لَوْلَاهُمْ لَمَا خَلَقْتُكَ»(9)،

ص: 218


1- - «فِیهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ»، نهج البلاغه: خطبه 154.
2- - «كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِیتُكُمُ التَّقْوَى...»، مفاتیح الجنان: زیارت جامعه ی کبیره.
3- - «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ...»، همان.
4- - تفسیر برهان، ج2، ص381، ح9.
5- - مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ی کبیره.
6- - مفاتیح الجنان، زیارت حضرت سیّد الشهداء(علیه السلام).
7- - مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ی کبیره.
8- - مفاتیح الجنان، زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام).
9- - الفضائل (ابن شاذان القمی)، ص128.

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»(1)، ثقلین(2)، منزلت(3)، «أَنَا دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ(علیه السلام)»(4)، «نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ، نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِهِ، نَحْنُ أَرْكَانُ تَوْحِيدِه»(5)، «نَحْنُ أُمَّةُ الْوَسَط وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِه»(6) و صدها و هزاران عبارت در روایات، ادعیه و زیارات معتبره پیرامون کمالات

ص: 219


1- - بحارالانوار، ج 22: ص 232 و ص 489، ح 35 و ج 23، ص103، ح11 و ص 141، ح92 و ...
2- - بحارالانوار، ج2، ص226، ح3 و ج 5، ص21، ح30 و ج 10، ص160، ح12 و ص 369، ح18 و ج 22، ص311، ح14 و ج 23، ص106، ح7 و ص 107، ح9 و ...
3- - بحارالانوار، ج5، ص69 و ج 8، ص1، ح1 و ج 21، ص142، ح5 و ...
4- - مربوط به: سوره ابراهیم (14)، آیه 35، «وَ اجْنُبْنی وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6 أَنَا دَعْوَةُ أَبِی إِبْرَاهِیمَ، قَالَ قُلْتُ: كَیفَ صِرْتَ دَعْوَةَ أَبِیكَ إِبْرَاهِیمَ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِیمَ: «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»، فَاسْتَخَفَّ بِهِ الْفَرَحُ، فَقَالَ: یا رَبِّ! وَ مِنْ ذُرِّیتِی أَئِمَّةً مِثْلِی؟ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَیهِ: یا إِبْرَاهِیمَ! إِنِّی لَا أُعْطِیكَ عَهْداً لَا أَفِی لَكَ بِهِ، قَالَ: یا رَبِّ! وَ مَا الْعَهْدُ الَّذِی لَا تَفِی لِی بِهِ؟ قَالَ: لَا أُعْطِیكَ الظَّالِمَ مِنْ ذُرِّیتِكَ عَهْداً، فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ عِنْدَهَا: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِیراً مِنَ النَّاسِ»، ثُمَّ قَالَ النَّبِی 6: فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَی وَ إِلَى عَلِی لَمْ یسْجُدْ أَحَدُنَا لِصَنَمٍ فَاتَّخَذَنِی نَبِیاً وَ اتَّخَذَ عَلِیاً وَصِیاً». الأمالی (طوسی)، ص379، ح62، مجلس 13؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص411، ح435؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص83؛ بحارالانوار، ج 25، ص200، ح12 و ج 38، ص143، ح108؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص546، ح98.
5- - «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنِی ثَابِتٌ الثُّمَالِی عَنْ سَیدِ الْعَابِدِینَ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ(علیه السلام) قَالَ: لَیسَ بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ، نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ عَیبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیهِ وَ نَحْنُ أَرْكَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّهِ». معانی الأخبار، ص35، ح5؛ بحارالانوار، ج 24، ص12، ح5.
6- - مربوط به: سوره بقره (2)، آیه 143، «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، ترجمه: همان گونه شما را نیز، امت میانه اى قرار دادیم. «عَنْ بُرَیدٍ الْعِجْلِی قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یكُونَ الرَّسُولُ عَلَیكُمْ شَهِیداً»،قَالَ: نَحْنُ أُمَّةُ الْوَسَطِ وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ». بصائر الدرجات، ج1، ص63، ح11؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص344، ح3.

و دلیل حقانیّت خاندان رسالت: بدور از توفیق الهی و بدون لیاقت قلبی و روحی، امکان پذیر نبوده، وصول و رسیدن به این معارف بلند آسمانی، به ایصالِ آن ذوات مقدّسه: محتاج است، و ایصال ایشان، نیّات صادقه و قلوب طاهرۀ طالبین را می طلبد.

فقیه شدن، یعنی درک مقام ولایت، بصیرت یافتن به عظمت امامت، دل به حجّت خدا سپردن، صبغۀ مودّت داشتن، و رشد به ارشاد آنانکه (اَمرُهُم رُشد) تا رسیدن به مقام افقه الفقهائی (منّا اهل البیت) کار فراوان و جهاد مستمر نیاز دارد.

مهجوریّت آیۀ تفقّه (نفر)

محققّین و اهل نظر می دانند که آیۀ (نفر) اوّلاً در مورد تفقّه پیرامون اصول دین و ولایت و امامت حجّت الهی سخن می گوید(1)، با این حال چرا مهجوریّت به سراغ آن آمده است؟ چرا در ضمن آیات ولایت و امامت سخنی از آیۀ نفر گفته نمی شود، مگر

ص: 220


1- - شیخ اعظم مرحوم شیخ انصاری1 در کتاب فرائد الاصول در بحث حجیّت خبر واحد، در تفسیر آیه ی شریفه ی (نفر) مطالبی را بیان فرموده اند که به بعضی از آنها اشاره شده است. ایشان در پاسخ کسی که می گوید مراد از نفر، نفر الی الجهاد است، زیرا این مطلب از صدر آیه یعنی «ما کان المؤمنون» ظاهر است، پس آشکار است که نفر در جهت جهاد است، نه برای تفقّه و انذار، می فرماید: «اوّلاً انّه لیس فی صدر الایة دلالة علی انّ المراد النّفر الی الجهاد، و ذکر الایه فی آیات الجهاد لایدلّ علی ذلک». ایشان در ادامه ی بحث به تفسیر آیه ی شریفه و نقل بعضی از روایات در موضوع ولایت و امامت که ذیل آیه ی شریفه آمده، پرداخته اند.

تدریس ولایت و مهدویّت عمل و توجّه به مطلوب اوّلی این آیۀ شریفه نیست؟

شاید چون این آیه در کتب اصول فقه، بحث حجیّت خبر واحد، که از مباحث اصول فروع شرعیّه است عنوان شده، کم کم لباس مهجوریّت پوشیده و از شمار آیات اصول عقائد و بحث ولایت و امامت کناره گرفته است.

به هر حال مهجوریّت این آیۀ شریفه و عوامل دیگر باعث شده که در حوزه های علمیّه مباحث عقائد و بخصوص بحث ولایت و امامت و تفقّه پیرامون مقامات صاحب الولایه مهجور باشد.

شبکۀ اطلاع رسانی

بیان این نکته ضرورت دارد که عظمت آیۀ شریفۀ «نفر» و نقش معنوی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن که باعث بسیج و حرکت مؤمنین مستعد به سوی امام معصوم و اعتصام و اتصال آنها به حبل ولایت و امامت می شود، نباید نادیده گرفته شود.

تبلیغ ولایت و آگاه نمودن مردم در مورد وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و یا امام بعد از آن، و خلاصه تشکیل یک شبکۀ اطلاع رسانی در موضوع رهبری جامعه، در آن جوّی که حکومت های ظالم و ایادی خائن آنها با تعلیمات یهود، علیه قرآن و عترت: ایجاد کرده بودند کم و کوچک نیست.

و نیز امروز بحث از موضوع «مهدویّت»، تفقّه در آیات مربوط به حضرت مهدی منتظر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،کسب معرفت نسبت به آن جناب، دفاع از مذهب الهی تشیّع و ردّ مخالفین بخصوص ایادی یهود (وهّابیّت، بابیّت و بهائیّت) اوجب واجبات الهی، ضروری ترین مهم و مسئولیّتی بزرگ است.

ص: 221

اهمیّت این تفقّه و بزرگی این دفاع علمی را نمی توانیم با تفقّه فروع شرعیّه قیاس کنیم، مگر مکلِّف شناسی را می توان نادیده گرفت.

تحقیق دربارۀ مذهب و امر به معروف که همان امر به ولایت و مهدویّت است در فقه فروع نیز مطرح است.

یعنی فقهای عظام در فقه فروع اهمیّت تفقّه در اصول عقائد، تحقیق پیرامون این موضوع و دفاع از امامت و ولایت را بیان می فرمایند و تقلید در اصول عقائد را جایز نمی دانند، ولی عملاً در حوزه، تحقیق در فروع دین بر تحقیق در اصول عقائد ترجیح دارد!!

اوّلی واجب است و مدال افتخار دارد، و دوّمی در نظر کوته نظران کار غیر ضروری محسوب می شود!!!

چه زیباست که بدانیم ائمّه معصومین:، بخوبی از مطلوب این آیۀ شریفه سخن گفته، تردیدی در هدف از (نفر) که تفقّه در ولایت و امامت است باقی نگذاشته اند، ان شاء الله تعالی ما روایات این موضوع را نقل می کنیم.

عدم توجّه به مطلوب آ یۀ شریفه

همانطور که گفتیم هدف مقدّس و بزرگی در آیۀ نفر وجود دارد، ولی نسبت به آن بی توجّهی شده است، مثلاً در حالیکه روایات کثیره ای، دربارۀ مقصود از (نفر) که تفقّه در ولایت و امامت است، نقل گردیده(1)، «تفسیر نمونه» حتّی به یک روایت هم

ص: 222


1- - تفسیر شریف برهان بیش از ده روایت، ذیل آیه نقل فرموده و تفسیر شریف نورالثقلین بیش از 12 روایت بیان داشته ولی هیچکدام از روایات در تفسیر نمونه، نیامده است.

اشاره ندارد.(1)

نتیجه این بی توجّهی به گفتار ائمّۀ طاهرین:، این می شود که مفسّر، حتّی ظهور آیۀ شریفه را که در (نفرِ) در جهت تفقّه در دین است فراموش کند و قول به (نفر) در جهت جهاد را تقویت نماید.

مطالب تفسیر نمونه پیرامون این آیه به صورت مضطرب بیان شده، و در خاتمه به فضل تحصیل علم و مبارزه با جهل پرداخته، در حالیکه به علم واقعی که همان مطلوب آیۀ شریفه است، یعنی امام شناسی و مبارزه با موت جاهلیّت اشاره ای ندارد.

ما اعتقاد داریم با توجّه به آیات و روایات پیرامون ائمّۀ معصومین: و با توجّه به سیره ی نورانی آن حضرات، «عیش العلم و موت الجهل» این بزرگوارانند، و علم فقه فروع شرعیّه و علوم دیگر بدون شناخت مقامات هداة مهدیین بی فائده و بلکه مضرّ است.

ادامه ی بحث : آیا نفر برای جهاد است؟

بعضی از اصولیین در بحث حجیّت خبر واحد، هدف نفر را در آیۀ شریفه، جهاد معرفی نموده اند.(2) در حالی که اوّلاً ظهور قسمت اخیر آیه یعنی «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ» در نفر به معنی حرکت برای تفقّه، قابل انکار نیست، و همین ظهور در روشن نمودن معنی صدر آیۀ شریفه بی نتیجه نمی باشد.(3)

ص: 223


1- - تفسیر نمونه، ج8، ص189.
2- - انوار الاصول، ج2، ص409.
3- -«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا(علیه السلام) كِتَاباً فَكَانَ فِی بَعْضِ مَا كَتَبْتُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ»، فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَیهِمُ الْمَسْأَلَةُ وَ لَمْ یفْرَضْ عَلَیكُمُ الْجَوَابُ، قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَإِنْ لَمْ یسْتَجِیبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما یتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواه». توجّه دارید که اوّلاً آیه ی شریفه ی «فسئلوا اهل الذکر» و آیه ی شریفه (نفر) با هم در سؤال سائل آمده است، یعنی محمد بن ابی نصر می دانسته که مرجع سؤال و تفقّه اهل بیت: می باشند، ثانیاً آیه ی شریفه ی (نفر) از اوّل تا آخر در سؤال سائل مطرح گردیده است، یعنی سائل توجّه داشته که کلّ آیه در موردِ نفرِ در جهت تفقّه است. شارح اصول کافی می گوید: آیه ی شریفه ی: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا كَافَّةً»، را علاوه بر مفسرین و محدثین، علمای اصول هم مورد بحث و تحقیق قرار داده و در باب حجیت خبر واحد به آن استدلال می كنند و به آیه ی نفر مشهور گشته است، این دانشمندان بزرگ در تفسیر آیه ی شریفه می گویند: مورد نزول آیه درباره ی مسلمینى است كه از محضر پیغمبر و امام صلوات اللَّه علیهم دورند و در شهر دیگر زندگى می كنند و چون تحصیل علم دین بر آنها لازمست و از طرفى هم ممكن نیست كه همه ی مكلفین كوچ كنند و شهری را در اختیار كودكان غیر مكلف گذارند باید كه از تمام مردم شهر، دسته اى كوچ كنند و خدمت امام برسند و معارف و احكام دین را یاد بگیرند و عذاب و عقابى كه بر گناه مترتب مى شود از امامشان بشنوند، سپس به شهر خود مراجعت كرده و آنچه آموخته اند به همشهریان خود باز گویند و ایشان را از عواقب وخیم معاصى بیم دهند، شاید آنها بپذیرند. بنابراین تحصیل علم بر همه واجب است، براى یك دسته با رفتن به خدمت امام و شنیدن از آن حضرت و براى دیگران با شنیدن از آن دسته هنگامى كه برمی گردند، پس اصل تحصیل علم بر همه واجب است به وجوب عینى و مسافرت براى تحصیل علم بر چند نفرى به وجوب كفائى واجب است. و البته از این آیه استفاده مى شود كه پرسیدن مردم از امام لازمست، چنان كه از آیه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، استفاده مى شود، پس مقصود محمد بن ابى نصر اینست كه: طبق این دو آیه بر مردم لازمست كه از شما بپرسند و شما می فرمائید كه جواب دادن بر ما لازم نیست، این چگونه درست مى آید؟!! حضرت در پاسخ به آیه ی شریفه50 سوره قصص (28) استشهاد می فرمایند: یعنى همچنان كه پیغمبر 6 به مردم پاسخ می دادند ولى هوا پرستان نمی پذیرفتند و خداى تعالى آن آیه را نازل فرمود. تا اشاره داشته باشد به اینكه پاسخ دادن به هوا پرستان لازم نیست، ما امامان هم كه جانشین پیغمبر هستیم، همان روش را داریم، پس یكى از جهات پاسخ ندادن ما اینست كه سئوال كننده قصد فهمیدن ندارد، بلكه هوا پرست و متمرد است. اصول کافی (شرح سیّد جواد مصطفوی)، ج1، ص307 – 306.

ص: 224

مرحوم علامه مظفر(قدس سره) می فرماید:

«الكلام فى صدر الاية : «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً», تمهيدا للاستدلال, فان الظاهر من هذه الفقرة نفى وجوب النفر على المؤمنين كافة، و المراد من النفر بقرينة باقى الاية النفر الى الرسول للتفقّه فى الدّين لا النفر الى الجهاد, و ان كانت الايات الّتى قبلها واردة فى الجهاد, فان ذلك وحده غير كاف ليكون قرينة مع ظهور باقى الاية فى النفر الى التعلم و التفقّه. انّ الكلام الواحد يفسر بعضه بعضا».(1)

ثانیاً: روایات فراوان، که نفر را به معنی نفر در جهت تفقّه (پیرامون ولایت و امامت) معرفی می کند، قول قائل را ردّ می نماید.

قائل مذکور دربارۀ روایات منقوله می گویند:

«و هذا اشکال مهم ینشأ من روایات کثیرة تبلغ اثنتا عشرة روایة تشهد بأن النفر فی الایة بمعنی النفر الی التفقّه لا الجهاد...»(2)

و بعد می گویند:

ص: 225


1- - اصول الفقه مرحوم مظفر، ج3، ص65.
2- - انوار الاصول، ج2، ص410.

«و یمکن الجواب عنه بان استدلال الامام(علیه السلام) فی هذه الروایات ربما یکون بما یستنتج من الایه و بملاک یستفاد منها و هو انّ تحصیل العلم و التفقّه فی الدّین واجب کفائی کما انّ الجهاد واجب کفائی و النفر مقدمة له...».(1)

باید بدانیم، روایات اهل بیت: که چراغ راه و مانع افتادن به چاه است، اگر نادیده گرفته شود، ما به تفسیر به رأی که مذموم و مردود خداوند و اوّلیاء دین است مبتلاء می شویم.

در بحث فعلی که خود قائل، قائل اند روایات کثیره ای در مورد مقصود نفر داریم، چه باید بکنیم؟ مگر مطلوب ما مطلوب روایات نباید باشد، روایات کثیره می فرمایند مقصود نفر، نفر برای تفقّه است، ولی قائل می گویند مقصود، نفر برای جهاد است، این مطلب آیا شبیه اجتهاد در برابر نصّ نمی باشد؟!

اهل تحقیق باز عبارت قائل که:

«یمکن الجواب عنه بان استدلال الامام(علیه السلام) فی هذه الروایات ربما یکون بما یستنتج من الایه و بملاک یستفاد منها و هو ...»، را بخوانند و با دقّت در روایات کثیره(2) ذیل آیۀ شریفۀ (نفر) خود به قضاوت بنشینند. به نظر ما روایات مذکوره را با عبارت (یمکن

ص: 226


1- - انوار الاصول، ج2، ص410.
2- - «... عَنْ یعْقُوبَ بْنِ شُعَیبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِذَا هَلَكَ الْإِمَامُ فَبَلَغَ قَوْماً لَیسُوا بِحَضْرَتِهِ، قَالَ: یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ فَإِنَّهُمْ لَا یزَالُونَ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ، قُلْتُ: یخْرُجُونَ كُلُّهُمْ أَوْ یكْفِیهِمْ أَنْ یخْرُجَ بَعْضُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یقُولُ: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ»، قَالَ: هَؤُلَاءِ الْمُقِیمُونَ فِی السَّعَةِ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُم». تفسیر برهان، ج3، ص518؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص282؛ علل الشرائع، ج2، ص591، ح41.

الجواب) گذاشتن و گذشتن، می رساند که قائل کمتر توجّه به مباحث ولایت و امامت دارند.

در حالیکه، قائل در عبارت خود بیان نموده اند که:

«و هنا إشكال مهمّ ينشأ من روايات كثيرة تبلغ اثنتا عشرة روایة تشهد بان النفر فی الایه بمعنی النفر فی التفقّه لاالجهاد»(1) آیا دیگر جای اظهار نظر باقی می ماند؟

راستی جای سؤال است، وقتی روایات شاهد این است که نفر در آیه به معنی نفر در جهت تفقّه است نه جهاد، چگونه این مطلب واضح و آشکار، با عبارت (یمکن الجواب) مورد تردید واقع می گردد؟

تکیه بر آراء شخصی

بدیهی است وقتی به امر (تفقّه در دین) یعنی تفقّه در ولایت و امامت حجج رب العالمین و هداة مهدیین:، توجّه نشود و عبارات مضطرب جای منطق قوی و استدلال صحیح را بگیرد، حوزۀ درسی امام شناسی و معرفة الحجّه و تدریس آیات الولایه و بررسی روایات کثیره پیرامون این موضوع مهم تضعیف شده، فقه و فقاهت مطلوبِ «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» تعطیل گشته، ارائۀ آراء شخصیّه جای آن را می گیرد.

حوزه های علمیّه وقتی به دروس عقائد و اهم آنها اصل ولایت و امامت توجّه مطلوبِ قرآن را می نمایند که آیۀ شریفه (نفر) برای آنان خوب تفسیر و تبیین گردد.

امّا وقتی این آیۀ شریفه با این پیام مهم الهی، در بعضی از کتب تفسیر از مقصود دور شود و حتّی بعضی از کتب امام شناسی و تبیین مبانی ولایت، که در تطبیق آیات

ص: 227


1- - انوار الاصول، ج2، ص410.

مربوط به قرآن و عترت:، ابتکار شایسته و پسندیده ای دارند، بیان این آیۀ شریفه به نظرشان نرسد،(1) آن وقت انتظار تشکیل کرسی درس قوی و مستقل در موضوع ولایت و امامت و تشریح آیات مربوط به آن، تبیین موضوع مهدویّت و آیات و روایات مربوط به آن و پاسخگویی سؤالات و شبهات، در حوزه های علمیّه، انتظاری بی فائده و غیر عملی به نظر می رسد.

گفتار کتاب اطیب البیان در مورد آیۀ (نَفر)

عالم ربّانی مرحوم آیت الله طیّب(قدس سره) در تفسیر آیۀ (نفر) می فرمایند:

«و نيست از براى مؤمنين و نبايد كه تمام آنها كوچ كنند پس چرا كوچ نمي كند از هر فرقه از مؤمنين طائفه اى تا اينكه تفقّه در دين كنند و انذار كنند قوم خود را زمانى كه مراجعت كنند بسوى آنها، اميد است كه آنها حذر كنند و مخالفت دين نكنند.

اين آيۀ شريفه را به واسطه ی كلمه ی نفر توهّم كردند كه مربوط به جهاد است لذا در آيات جهاد ذكر كردند، لكن ابداً ارتباطى با امر جهاد ندارد، بلكه راجع به تحصيل علم و معرفت در عقائد و احكام است، كه اشخاصى كه دور دستند و ايمان آوردند لازم نيست تمام آنها هجرت براى تحصيل معارف و احكام كنند، بلكه يك دسته از آنها هجرت كنند و تحصيل معارف و احكام كنند و برگردند و به بقيّه تعليم كنند و آنها را انذار كنند از ارتكاب مناهى، و بايد آنها هم حذر كنند و لذا اجماع علماء است بر وجوب تحصيل

ص: 228


1- - با اینکه با یقین «تفقّه» دقیق، ارائه بلیغ و خالصانه و بیان نکات علمی آیات ولایت و امامت در کتابی که بدان اشاره گردید، بنابر خواسته و مطلوب آیه ی شریفه ی(نفر) صورت گرفته است.

علم و اجتهاد به وجوب كفايى به مقدار ما به الكفاية، و سپس در اوطان خود بيايند و به ديگران خبر دهند و بر آنها واجب است اخذ كنند و عمل نمايند.

و دليل بر اين مدّعى علاوه از ظاهر آيه كه بيان مي شود انشاء اللَّه، اخبار بسيار شايد حدود بيست حديث داريم كه از ائمّۀ اطهار: سؤال مي كنند كه اگر خداى نخواسته پيش آمدى بر امام(علیه السلام) وارد شد، يعنى رحلت فرمود، مؤمنين از كجا بفهمند كه امام بعد از او كيست؟

ائمّه: تمسّك به اين آيه می كنند كه واجب است بعضى كوچ كنند و بروند امام را بشناسند به علائم و معجزات، و برگردند و ديگران را آگاه كنند، و مخصوصاً در اخبار دارد كه در اين مدّت معذورند و اگر آنهايى كه كوچ كردند در اثناء راه بميرند مشمول آيۀ شريفۀ: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»(1)، مي شوند «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ» يعنى جميع مؤمنين كه مراد شيعه اثنى عشرى است، «لِيَنْفِرُوا كَافَّةً» تماما، مكلف نيستند كه فرداً فرد كوچ كنند و نفر كنند كه واجب عينى باشد و محل خود را خالى بگذارند.

«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ»، به مقدار كفايت مثل ساير واجبات كفايى و البته مراد عقلاء و دانشمندان كه استعداد تحصيل داشته باشند و قابليت داشته باشند، لِيَتفقّهوا تفقّه از فقه به معنى فهم فِی الدِّينِ آنچه مربوط به دين است از معرفت نبى و امام و مشاهده ی معجزات و وصيّت امام

ص: 229


1- - سوره نساء (4)، آیه 100.

سابق و بودن ودايع امامت نزد او و اينكه داراى شرائط نبوّت و امامت هست و فاقد موانع و ساير آثار و از اخذ احكام از نبى يا امام بلاواسطه يا مع الواسطه و اجتهاد در دوره غيبت از اعمال قوى و تحصيل خدمت اكابر و بايد جامع شرائط هم باشند تا ديگران بتوانند از آنها تقليد كنند و ساير امور مربوط به دين، «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»، واجب است برگردند در قوم خود و انذار كنند آنها را به فعل واجبات و ترك محرمات و ساير امور محتاج اليها...».(1)

نتیجه ی گفتار آیت اللّه طیّب(قدس سره)

به گفتار مرحوم آیة الله طیّب(قدس سره) خوب دقّت کنید، ایشان موافق با ظاهر آیه و روایات کثیره ذیل آن سخن گفته اند، نکته ی مهم در گفتار ایشان، توجّه به اصول عقائد و بحث ولایت و امامت یعنی مطلوب اوّلی آیۀ شریفۀ (نفر) است.

نتیجه اینکه تفسیر این آیۀ شریفه همان تفسیری است که ائمّۀ معصومین: فرموده اند. آیه در مورد نفر برای تفقّه است، آن هم اوّلاً تفقّه در ولایت و امامت که اصل اصول است.

یادی از آیت اللّه بهبهانی(قدس سره)

بر اساس مسئولیّت شناخت صاحب الولایه که در آیۀ (نفر) و بعضی آیات دیگر مطرح شده می بینیم، عدّه ای از علماء وظیفه شناس، برای تدریس این اصل که اصل

ص: 230


1- - اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص333.

اصول است، وقت می گذاشتند(1) و ویژه ی مباحث عقائد خصوصاً ولایت و امامت کرسی تدریس داشتند.

فقیه عظیم الشّأن، عالم زاهد، مرحوم آیة الله سیّد علی بهبهانی(قدس سره)(2) که سیمایش سیمای صدّیقین و کلامش کلام ابرار بود، از جمله فقهائی بود که به فقه عقائد و ولایت و امامت، اهمیّت می داد و در حوزۀ علمیّۀ اصفهان، پیرامون این موضوع تدریس می فرمود.

هنوز شیرینی کلام و حلاوت دفاعیّات آن مرزبان عقائد از حریم مقدّس تشیّع در خاطر این عبد وجود دارد.

فتنه ی وهّابیّت در اصفهان با تدریس ولایت و امامت که توسّط آن فقیه بزرگ انجام می گرفت و مجاهدۀ عالم زاهد مرحوم آیت الله شهید سیّد ابوالحسن شمس آبادی(قدس سره) و دیگر علمای اصفهان(3)، خاموش گردید و مردم اعتقاداتشان حفظ

ص: 231


1- - و در این زمان نیز علماء وظیفه شناس در حوزه های علمیه به این امر مهم، توجّه دارند نوشتن کتب عقائد شیعه، ردّ وهّابیّت و تصوّف و احیاء امر مهدویّت و توجّه عملی به امر شهادت ام الائمه حضرت صدیقه ی شهیده3 و عزاداری با پای برهنه از خدماتی است که ثبت در تاریخ است، ولی: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّكُورُ» سوره سبأ (34)، آیه 13.
2- - ایشان صاحب کتاب شریف «مصباح الهدایة فی اثبات الولایه»، و آثار ذی قیمت دیگر می باشند و از شاگردان استاد الفقهاء مرحوم میرزای نائینی1 بوده و سالهائی با دروس فقه و اصول به ویژه درس عقائد (امام شناسی) به حوزه ی علمیّه ی اصفهان رونق بخشیدند.
3- - از جمله «مرحوم آیت الله طیب»، «مرحوم آیت الله خادمی»، «مرحوم آیت الله سیّد محمد علی موحّد ابطحی»، «مرحوم آیت الله سیّد محمد باقر موحّد ابطحی»، «مرحوم آیت الله سیّد ضیاءالدین علامه فانی»، «مرحوم آیت الله سیّد بحرالعلوم میردامادی»، «مرحوم آیت الله سیّد احمد فقیه امامی» و «مرحوم آیت الله سیّد حسن فقیه امامی» (رضوان الله علیهم).

شد.

البته بعضی از علماء با نوشتن کتب عقائد، تشریح مبانی ولایت و امامت، و ردّ مخالفین دین و ایادی یهود (مثل وهّابیّت، تصوّف، بابیّت و بهائیّت) تا حدّی خلإ کرسی درس پیرامون این مهم را پر کرده اند، ولی تدریس پیرامون عقائد و خاصّه ولایت و امامت در حوزه، نه بصورت ضمنی و حاشیه ای، بلکه بعنوان یک کار لازم و اساسی اثر بیشتری دارد و یک عمل کلیدی است.

پای استکشافیان چوبین بود

در مجلسی که در منزل مرحوم پدرم (آیة الله حاج سید بحرالعلوم میردامادی(قدس سره)) بر پا بود و فقيه عظیم الشّأن مرحوم آیة الله بهبهانی(قدس سره) و جمعی از علمای اصفهان، از جمله: مرحوم آیة الله حاج سید حسين خادمی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید مصطفی مهدوی هُرستانی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید مرتضی مهدوی هُرستانی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید حسين ظهير ميردامادی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید صدرالاسلام میردامادی(قدس سره) مرحوم آیة الله حاج سید باقر رجائی(قدس سره)، مرحوم آیة الله حاج سید ضیاء الدین تجویدی(قدس سره) مرحوم آیة الله حاج سید اسماعیل هاشمی(قدس سره) و غيرهم تشریف داشتند، یک مباحثه ی علمی پیرامون موضوع کشف و شهود، انجام گرفت.

آنچه در خاطر بنده ی حقیر مانده اینست که مرحوم والدم به دلیل اینکه محققانه مسائل اعتقادی را دنبال می کردند، و کتب موافق و مخالف را مطالعه می نمودند، در آن مجلس موضوع کشف و شهود صوفیّه را طرح نمودند و از محضر آیة الله بهبهانی(قدس سره) خواستند در این موضوع بیاناتی را ارائه بفرمایند.

مطالب ایشان را بنده به اختصار نقل می کنم، و کسانی که تفصیل آن مطالب را

ص: 232

بخواهند باید به کتاب دانشمند محترم، نویسنده ی متعهد و دلسوز، مرحوم آقای دوانی که از شاگردان و نزدیکان آیة الله بهبهانی(قدس سره) بودند، رجوع نمایند.(1)

پاسخ آیت اللّه بهبهانی(قدس سره)

ایشان فرمودند:

مولوی گفته است:

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

ص: 233


1- - مباحثی در معارف اسلامی، ص194 و چهل پرسش پیرامون موضوعات اعتقادی و پاسخ آنها، چاپ حسینیه ی مرحوم آقای عمادزاده;، اصفهان، صص 22، 31 و 71.

و این گفته باطل است، و خلاف آیات قرآنی می باشد، قرآن اهل فکر و استدلال را مدح کرده و کسانی که اهل تفکر و تدبر نیستند را مذمت نموده است، و اختلاف مسالک و مذاهب از عدم توجّه به قواعد استدلال است و ربطی به خود استدلال ندارد، به اضافه همین اختلاف نیز در سلسله های صوفیّه به طور وسیع وجود دارد، در حالیکه اینها قائل به کشف و شهودند، این چه شهودی است که اختلاف پذیر است؟

مرحوم میرداماد(قدس سره) در پاسخ مولوی گفته اند:

ای که گفتی پای چوبین شد دلیل

ورنه بودی فخر رازی بی بدیل

فرق ناکرده میان عقل و وهم

طعنه بر برهان مزن ای کج بفهم!

هست در تحقیق، برهان اوستاد

داده خاک خرمن شبهت به باد

در کتاب حق اوّلوالالباب بین

وآن تدبّر را که کرده است آفرین

زآهنِ تثبیتِ فیّاضِ مبین

پای استدلال کردم آهنین

پای برهان آهنین خواهی به راه

از صراط المستقیم ما بخواه

مرحوم آیة الله بهبهانی(قدس سره) در ادامه فرمودند:

ص: 234

یکی از اقطاب ذهبیّه، از نافهمی به پاسخ میرداماد(قدس سره) پرداخته، و در شعری گفته است:

ای كه طعنه می زنی بر مولوی

ای كه محرومی ز فهم مثنوی

گر تو فهم مثنوی می داشتی

كی زبان طعنه می افراشتی

گرچه سستیهای استدلال عقل

مولوی در مثنوی كردست نقل

لیک مقصودش نبوده عقل كل

زآنكه او هادی است در كل سبل

بلكه قصدش عقل جزئی فلسفی است

زآنكه او بی نور حسن یوسفی است

بعد فرمودند:

ولی این پاسخ که این صوفی ذهبیّه داده است، حرف بی ربطی است، چون صحبت در مورد پایۀ استدلال است که ظن است یا یقین و مربوط به صحّت حکم عقل نیست، که بیائیم در مورد عقل کلی یا جزئی سخن بگوئیم.

به اضافه عقل چه جزئی و چه کلی، حکمش درست است، و آنچه باطل است، وَهم است که تمییز آن با عقل، بازگشت به قانون استدلال دارد، یعنی هر حکمی اگر با قانون استدلال مطابقت کند، صحیح است و حکم عقل است وگرنه وَهم است و باطل.

ص: 235

مطلب دیگر اینکه کشف و شهود آیا برای درستی اش میزانی دارد؟ یا هر کشف و شهودی درست است؟

آیا کسی در بین صوفیّه هست که بگوید کشف و شهود من باطل است؟

با این اختلاف بین استکشافیان، کدام درست می گویند؟

پس اینجا به میزانی احتیاج است، و آن میزان عقل است، و عقل داعی به برهان است، نتیجه این می شود که کشف باید با دلیل مطابق باشد، وگرنه این کشف درست نیست.

(جالب اینست که در آن مجلس یکی از آقایان به شوخی گفت: آقا این کشف نیست، بلکه کشک است، آیة الله بهبهانی(قدس سره) فرمودند: تمام ادّعاهای صوفیّه کشک است).(1)

بعد فرمودند:

پس برای استواری کشف، برهان لازم است و عاقبت باید به استدلال رجوع کرد، پس باید در جواب شعر (پای استدلالیان) بگوئیم: پای استکشافیان چوبین بود ...(2)

ص: 236


1- - عرفان پیش من است، همه ی مولوی را می خواهید پیش من است، هر جا را که می خواهی برایت می گویم، فلسفه را بخواهید از اوّل اسفار تا آخر، از هر جا بگی، از اوّل مفهوم وجود تا آخر مباحث طبیعیات برایت می گویم، امّا همه اش کشک است، هرچه هست در قرآن و روایت است. نظر فقیه عظیم الشأن آیت الله وحید خراسانی(دام ظلّه) در باره ی فلسفه و عرفان.
2- - طالب حقائق، شرح حال فقیه اهل بیت : آیة الله بحرالعلوم میردامادی1، صص 35-29. در این کتاب به افشاگری مرحوم آیت الله بحرالعلوم میردامادی1 علیه صوفیه اشاره شده است. از جمله اینکه ایشان می فرموده، صوفیه ی ذهبیّه دزد طلا هستند، طلاهای حوزه مثل شیخ اعظم انصاری1 و علامه سید بحرالعلوم1 را به خود نسبت می دهند تا اسم ذهبیّه با مسمّی بشود. یعنی اینها از وجهه و آبروی بزرگان سوء استفاده می کنند.

با بیان این جریان، می خواستم کمی از خستگی بیرون بیائید.(1)

تفقّه در کتاب الطّهارۀ عقائد

یکی از دوستان به یکی از علماء پیشنهاد داده بود که هفته ای یک روز تدریس عقائد بفرمائید، آن عالم فرموده بود، من اشتغال دارم، لازم به ذکر است که اشتغال ایشان تدریس باب طهارت یعنی فقه فروع شرعیّه بود، خوب معلوم است، فرع آمده جای اصل، کتاب الطّهاره و بیان آب قلیل و کُر،(2) آمده جای بیان کتاب الطّهارۀ عقائد،

ص: 237


1- - می گویند: کسی را نامگذاری کردند، به اسم «کشک»، هر جا می رفت می گفتند: کشک آمد، این بیچاره از این اسم، متنفر شده بود، و می گفت: چرا به من می گویند کشک؟ می گفتند: شاید چون کشکی حرف می زنی، بافندگی می کنی، و خلاصه حرفهایت بدون میزان و ملاک است، این اسم را روی تو نهاده اند. روزی این بیچاره آشی را پخت، و بین مردم تقسیم کرد و گفت: از امروز به من «ذهب» یعنی طلا بگوئید، اگر هم یک میرزا اضافه کنید که دیگر لطف شما در حق من کامل می شود، یعنی بگوئید: میرزا ذهب، (میرزا طلا) مردمی که آش را خورده بودند، برای دیگران نقل می کردند که میرزا ذهب آش خوبی پخته بود و از ما پذیرائی کرد، آنها که از جریان اطلاع نداشتند می گفتند: میرزا ذهب یعنی چه؟ خورندگان آش می گفتند: یعنی کشک. و این همان وضعیّت صوفیّه است که هر چه اسم عوض کنند، لباس عوض کنند، میرزای ذهبیّه بشوند و سلسله و کرامت بتراشند، عاقبت باید برای معرفی آنها، از کلمه ی کشک استفاده شود.
2- - برای همین بعضی از فقهای فقه فروع در علم امام و یا قدرت امام مانده اند!!!

یعنی جای بیان «ماء معین»(1)، «ماء غدق»(2) و «مرج البحرین»(3)، بیان حکم چاه آب آمده جای بیان بئر معطله،(4) تاریخ این بی توجّهی به فقه عقائد و بی تفاوتی نسبت به فهم بزرگی های امامت و ولایت شاید روشن نباشد، ولی آثار آن در جامعۀ اهل علم مشهود است.(5)

تصوّر کنید بزرگی را که فقه فروعش تدریس می شود، در کتاب الطّهارۀ خویش نشان می دهد که روی کتاب الطّهارۀ عقائد یعنی فقه امامت و برتری های امام، کمتر کار کرده به طوریکه، علم امام برایش روشن نگشته است، و حالا چه آثار سوئی این بی توجّهی ها روی اندیشۀ طلاب دارد، و چه تبلیغاتی از ناحیه ی مخالفین بدینوسیله علیه فضائل معصومین: می شود، خدا می داند.

امروز که هجمۀ فرهنگی و اعتقادی بصورت مسری در حرکت است و حتّی جامعۀ طلّاب را هم در بر می گیرد، بی توجّهی به مباحث عقائد، بویژه بحث ولایت و امامت، آیا زمینه ساز آن هجمه نیست، حالا تازه این آقای سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در مورد فرمانده و امام خود و بزرگی های او از آیات و روایات کم می داند و حوزه برایش درسی

ص: 238


1- - سوره ملک (67)، آیه30.
2- - سوره جن (72)، آیه 16.
3- - سوره الرّحمن (55)، آیه 19.
4- - سوره حج (22)، آیه 45.
5- - بعضی از افرادی که در لزوم کلاسهای عقائد در حوزه تردید می کنند ممکن است به عقیده ی راسخ خودشان نگاه می نمایند، می بینند با وجود هجمه های فراوان در ایمان به خداوند متعال و رسول او6 و ولایت و امامت ائمّه ی هدی: استوار و ثابت قدمند، این بزرگواران آیا نمی خواهند زکات علم و ایمانشان را به مستضعفین فکری و عقیدتی بدهند، حداقل هفته ای یک روز به جای میزان آب کُر طریق اتصال به «ماء معین» و «بحرین» را به حوزویان بیاموزند.

قرار نداده، اگر مواجه شود با انکار علم امام، ببینید چه می شود؟ یا مواجه شود با انکار فدک، حدیث کساء، زیارت ناحیه، سیاهپوشی، عزاداری، شهادت ثالثه و ...

طلبه ای که توی روضه ها حوزه ای شده، پای منبرهای روضه، تشویق به حوزه گشته، حالا آمده و ردّ روضه و انکار احراقِ خانۀ ولایت به گوشش می خورد.

جای سؤال است که این شبهات و سنگ اندازی ها را، آیا کتب فقه یا اصول فقه پاسخ می دهد و یا کلاس های درس ویژه ی خود را می طلبد؟

البته می دانیم که قائل به اصول عقائد و مؤمن به ولایت و امامت، باید به فروع دین و احکام الله ملتزم باشد، ولی هر چیزی به جای خویش نیکوست، تدریس فروع شرعیّه خلأ تدریس عقائد و ولایت و امامت را پر نمی کند.

طهارت بخشی آب

کتاب «الطّهارۀ عقائد و مطهِّر معتقدات»، ولایت و امامت ائمّۀ معصومین: است، عقیدۀ به توحید، نبوّت، معاد و عدل الهی، در این کتاب الهی، بدون هر عیب و نقص و به دور از هر گونه شرک و انحراف تدریس می شود.

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»(1)، می بینید عقیدۀ به توحید در مذاهب دیگر، شرک آلود است، چه کسانی به تجسیم قائلند، چه کسانی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را جاهل و گنهکار معرفی می کنند و...؟

ص: 239


1- - سوره بقره (2)، آیه 2، «فی تفسیر القمی ... عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: «الم» وَ كُلُّ حَرْفٍ فِی الْقُرْآنِ مُقَطَّعَةٌ مِنْ حُرُوفِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ الَّذِی یؤَلِّفُهُ الرَّسُولُ وَ الْإِمَامُ(علیه السلام) فَیدْعُو بِهِ فَیجَابُ، قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیبَ فِیهِ»، قَالَ: الْكِتَابُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا شَكَّ فِیهِ ...». بحارالانوار، ج 24، ص352، ح69.

پاسخ معلوم است، آنان که با ماء طهور یعنی مکتب آل رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) فاصله دارند، معتقدات پاکیزه و مهذّب ندارند.

آنان که از عترت دورند، از آب حیات دورند و به اقسام پستی ها و زشتی ها مبتلا می باشند.

پس تدریس درس ولایت و امامت تدریس فقه اکبر است و شرح کتاب الطّهارۀ عقائد محسوب می گردد. تدریس اخلاق مطلوب قرآن و عرفان مطلوب دین نیز در این دانشگاه بزرگ یافت می شود.

«إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ اوّلهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»(1).

تدریس ولایت و امامت شامل تدریس همۀ خیرات، اعم از عبادت، اخلاق و معرفت است و قلوب مستعدّه را تزکیه می نماید.

متأسفانه بعضی در حوزۀ علمیّۀ تشیّع، اخلاق می گویند، اما اخلاقی که به کتاب الطّهارۀ ولایت و امامت عرضه نشده است، عرفان می گویند امّا عرفان وسوسه های فصوصی و الهامات ابلیسی، که احادیث فراوانی از معصومین: در ردّ این طریق رسیده است.(2)

گرفتار شدن بعضی از طلاب به عرفان این چنینی نیز بازگشت به عدم اطلاع از مکتب ولایت و امامت دارد، از طلبّۀ تازه وارد چه توقّع که مثلاً از کتاب اثنی عشریّه در ردّ صوفیّه با خبر باشد

ص: 240


1- - مفاتیح الجنان، زیارت جامعۀ کبیره.
2- - به کتاب «اثنی عشریّه فی ردّ علی الصّوفیّه»، تألیف محدّث عظیم الشّأن جناب شیخ حرّ عاملی1 رجوع نمائید.

و یا از نقشه های عرفان نمایانۀ صوفیّه مطلع باشد، زمانی که توحید فصوص جای توحید نهج البلاغه را می گیرد، وقتی در حوزه «تفقّه در دین» درست معنا نمی شود، و آیۀ (نفر) آدرسِ منبع سیر و سلوک بشریّت و عنوان «بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»(1) صحیح تشریح نمی گردد، آن وقت پای قطب و مرشد باز شده، تصوّف سوغات تسنّن یهودیّت به نام «عرفان» راهی پایگاه علمی تشیّع می شود. بخصوص که بعضی از حوزویان در مقام تدریس کتب تصوّف برآیند، و دانشجوی تشنۀ معارف الهیّه را به جای «ماء معین» با سراب دل خوش کنند.

قدرتمند ی فقیه

نتیجه تفقّه واقعی و طی نمودن قله های معنوی و علمی آیات الولایه، احادیث المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ملکه شدن براهین متقنۀ ولایت و امامت، قدرت بیان داشتن و از دشمنان نهراسیدن است.

هشام بن حکم چگونه در مقابل مخالفین ولایت ایستاد و پاسخ دندان شکن به دشمن داد.(2)

چه خوب گفته اند که: توانا بود هر که دانا بود، دانای مبانی ولایت و عالم به معارف امامت با قدرت سخن می گوید و با بصیرت الهیّه، ضعف دشمنان ولایت و امامت را بازگو می کند، در نظر فقیه و عالم به اسرار و مقامات امام، مخالف جلوه و نمایشی ندارد و بالعکس مخالف، از فقیه و عالم به براهین ولایت و امامت خوف و

ص: 241


1- - سوره نور (24)، آیه 36.
2- - معنای این جمله این نیست که فقیه غرور علمی دارد و متکبّر است، بلکه مقصد این است که فقیه چون متوکّل بر خداست و نورانیّت دارد قدرت دشمن روحیه او را نمی شکند و از مقابله و مبارزه ی فرهنگی و علمی باز نمی دارد.

هراس دارد.

فقهای بزرگ

شما به بزرگان فقهاء، مثل علامۀ دوران مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی(قدس سره) و وحید زمان مرحوم علامه حلّی(قدس سره) نگاه کنید. چه توانمند و با قدرت به دفاع از ولایت و امامت پرداخته اند.

محقّق بی بدیل مرحوم میرداماد(قدس سره) در کتاب شریف (شرح تقدمه تقویم الایمان) که در فضائل آقای عالَم امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوشته(1) و در بعضی از کتب دیگر، وقتی به مطلبی از علمای مخالف برخورد می کند، توانمند می نگرد و از خود ضعف نشان نمی دهد.

مثلاً وقتی مطلبی از فخر رازی نقل می فرماید، با تعبیر «قال فخرهم» به مطلب خاتمه می دهد.

در مقدمۀ کتاب شریف «اربعة ایام» این محقق بزرگ اشاره به تجلیل شاه از عید غدیر دارد، یعنی قدرت علماء باعث شده، سلطان در برابر صاحب الولایه تعظیم نماید.

مرحوم علامه آقا محمّد علی فرزند عظیم الشّأن مرحوم علامه وحید بهبهانی(قدس سره) در خیراتیه از کتاب ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب نقل می کند:

از سیدنا استاد الکل فی الکل، امیر محمّد باقر داماد که از جمله ی استادان این

ص: 242


1- - این کتاب بهترین کتاب در ولایت و امامت است که در سالگرد رحلت والد بزرگوار معظم له، مرحوم آیت الله سیّد بحرالعلوم میردامادی1 جهت شادی روح ایشان منتشر گردید.

ضعیف است، پرسیدند که راست می گویند که تصوّف راهی است که منتهی می شود به خانۀ الحاد؟

در جواب گفت: غلط می گویند، تصوّف (خود) خانۀ الحاد است.(1)

این قدرت از فقه ولایت و امامت و از مجاهده در این راه کسب می شود، هرگز نمی خواهیم بگوییم فقیه، مغرور و متکبّر است، بلکه غرض این است که تبیین نمائیم، فقیه چون نورانیّت معرفة الحجّه(علیه السلام) را دارد، قدرت بیگانه روحیۀ او را نمی شکند و در برابر مخالف کوتاه نمی آید.

کسانی که در لباس روحانیّت و اهل علم در برابر تصوّف تسلیم می شوند، افرادی ساده اندیش و خود گم کرده اند، این بیچاره ها شناسنامۀ طلبگی را فراموش کرده اند که سربازی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و دل به شهود دروغینِ مرشد و قطب بسته اند، البته غالباً اینها اوّل صوفی بوده اند و بعد برای ضربه زدن به حوزه، طلبه شده اند.

به یکی از بزرگان گفتند: طلبه ای دزدی کرده است، ایشان فرمودند: طلبه دزدی نمی کند، بگوئید دزدی طلبه شده است.

آیة الله سیّد زین العابدین ابرقوئی(قدس سره) در کتاب شریف ولایة المتّقین که حقاً کتابی متین و در آسمان ولایت برهانی مبین است با قاطعیّت می فرماید:

«پس آن کسانی که می روند بالای منبر مسلمین و در مقابل جمعیت می گویند که: «مرحوم حجّة الاسلام غزالی (رحمة

الله علیه)! در کتاب «احیاء علوم» اینچنین فرموده اند»، دیگر چه توقّعی است از این واعظ، که منکر فضائل علی(علیه السلام) نشود،

ص: 243


1- - خیراتیه در ابطال طریقه ی صوفیّه، ج2، ص168.

بلکه جا دارد که اقتداءً به غزالی منکر مناقب امیر المؤمنین و ائمّه گردد، یا منکر توسّلات و زیارات به لسان علمی و مغالطه ی منطقی شود».(1)

این حقیقت گوئی و قاطعیّت اثر تفقّه در دین و آشنایی با مقامات حجج رب العالمین: است که فقیه از مخالف نهراسد و القاب و عناوین زمانه او را شکست ندهد.

فراتر از فروع شرعیّه

کار فقیه یک کار اساسی و بنیادی است، کار از اجتهاد در فروع شرعیّه بسیار فراتر و مهمتر است، فقیه به پیروی از ائمّه(2)

از یک طرف بار فرهنگی، علمی و معنوی عظیمی را به دوش می کشد و با نشان دادنِ اهداف، کشف اسرار و تبیین مواضع دشمن، مباحثه، مناظره، نوشتن کتب در پیرامون منهج قویم ولایت و احقاق حق امامت و تعظیم مدلول خطبۀ «الغدیر» به میدان مروجّین عقائد خلاف رفته و با نشان دادن نقش یهود در مبارزه با توحید، ارتباط فرهنگی سیاسی آنان را با سقیفه نشینان افشاء می نماید و از یک طرف با تدبیر الهی و سیاست دینی با استفاده از قدرت های موجود در جهت ترویج فرهنگ دین، نشر حقایق مکتب معصومین: فعالیت می نماید.

ص: 244


1- - ولایت المتّقین، تألیف آیت الله سیّد زین العابدین طباطبائی ابرقوئی1، ص162.
2- - «مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِیاءَ لَمْ یورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَی ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً، فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ، فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ الْبَیتِ فِی كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا ینْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِینَ». الكافی، ج1، ص32، ح2؛ بحارالانوار، ج 2، ص92، ح21.

احیاء امر ولایت

مسئولیت احیاء امر ولایت، مبارزه با ایادی یهود که ائمّۀ شقاوتند، و کار انذار خلق، سلاح ایمان، فقه و بصیرت در دین را می طلبد و این سلاح در فقیه مؤمن موجود است. در حدیث است که:

«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ ءٌ».(1)

این حدیث یاد آور نقش فقیه در جامعه است، کلمه ی «المؤمن» اشاره به «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً»(2) دارد، فقیهی از اهل ایمان، که با قلبی سرشار از حب اهل البیت: مسئولیّت مدیریت جامعه را در حرکت به سوی مبدء خوبی ها یعنی قرآن و عترت: به دوش می کشد.

بدیهی است وقتی فقیه وظیفه شناس و اهل مبارزه با مُلهَمین وسواس خنّاس از دار دنیا برود جایش در جامعه خالی می ماند و خلإ مدیریت، تدریس، انذار و مجاهدۀ او را هیچ چیزی نمی تواند جبران کند.

مگر جای خالی علامۀ دوران مرحوم خواجۀ طوسی(قدس سره) را کسی می تواند پر نماید؟

ص: 245


1- - الكافی، ج 1، ص38، ح2؛ و نیز امام صادق(علیه السلام) در حدیث دیگری می فرمایند: «مَا مِنْ أَحَدٍ یمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِیسَ مِنْ مَوْتِ فَقِیهٍ». (همان مأخذ) و امام کاظم(علیه السلام) مؤمن فقیه را حصن و دژ اسلام معرفی می فرمایند.(همان مأخذ) «لایسدّها شیئ»، شاید اشاره به این مطلب است که مثلاً کتابهای علمی و در پیرامون عقائد هر مقدار هم در امر مرزبانی دین و ولایت مهم باشند نمی توانند جای فقیه مؤمن را پر کنند، یا مثلاً پولهایی که لایق راه ترویج اند و اشیاء دیگر اینها جای خالی فقیه مؤمن را نمی توانند پر کنند، ولی بهتر است بگوییم افراد نمی توانند جای خالی فقیه مؤمن را پر کنند.
2- - سوره توبه (9)، آیه 122.

وحید زمان مرحوم علامۀ حلّی(قدس سره) جای خودش به کار و انجام وظائف می پردازد، مگر جای خالی پرچمدار ولایت و امامت مرحوم علامۀ مجلسی(قدس سره) را کسی می تواند پر کند؟

فقهای دیگر جای خود و در جهت انجام وظائف خود به امور علمی و معنوی رسیده و پاسخگو می باشند.

اختلاف امّتی

می دانیم مستعدّین فقاهت و افراد لایق معرفت در عصر رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی تا امام عسکری: با آن بزرگواران، رفت و آمد داشتند و از ارشادات علمی و عنایات معنوی آن حضرات، به صورت مخفی و آشکارا، بهرمند می شدند.

این رفت و آمد محضر معصومین:، همان «اختلاف امّتی» است که رحمت به شمار آمده است، شما می توانید این مطلب را در روایتی که ذیل آیۀ شریفۀ (نفر) نقل گردیده، مطالعه کنید.(1)

ص: 246


1- - «عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِی قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنَّ قَوْماً یرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ 6 قَالَ: اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ، فَقَالَ: صَدَقُوا، فَقُلْتُ: إِنْ كَانَ اخْتِلَافُهُمْ رَحْمَةً فَاجْتِمَاعُهُمْ عَذَابٌ؟ قَالَ: لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ وَ ذَهَبُوا، وَ إِنَّمَا أَرَادَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ»، فَأَمَرَهُمْ أَنْ ینْفِرُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ 6 وَ یخْتَلِفُوا إِلَیهِ فَیتَعَلَّمُوا ثُمَّ یرْجِعُوا إِلَى قَوْمِهِمْ فَیعَلِّمُوهُمْ، إِنَّمَا أَرَادَ اخْتِلَافَهُمْ مِنَ الْبُلْدَانِ لَا اخْتِلَافاً فِی دِینِ اللَّهِ إِنَّمَا الدِّینُ وَاحِدٌ إِنَّمَا الدِّینُ وَاحِد». علل الشرائع، ج1، ص85، ح4؛ تفسیر برهان، ج3، ص521، ح6؛ وسائل الشیعة، ج 27، ص141، ح33425؛ بحارالانوار، ج1، ص227، ح19. عبد المؤمن أنصارى گفت: عرض كردم به حضرت صادق(علیه السلام) كه بعضى از مردم روایت می كنند از حضرت رسول6 كه فرموده اند: اختلاف امت من رحمت است، حضرت فرمودند: راست می گویند، عرض كردم: اگر این چنین باشد كه اختلاف امّت رحمت باشد پس اجتماع ایشان عذاب است؟ فرمودند: این چنین نیست معنى حدیث كه تو و دیگران گمان می كنید، بلكه مقصود و اراده ی آن حضرت معنى آیه ی شریفه است كه خدا می فرماید: باید از هر دسته و جمعى یك نفر برود و تحصیل علم دین نماید و مسائل عقیدتی و احكام دین را یاد گیرد و برگردد و به قوم و قبیله ی خود بیاموزد آنچه را كه یاد گرفته، شاید آن قوم و قبیله از خدا بترسند، كه خداوند امر فرموده به مردم كه نزد رسول خدا6 (و بعد از آن حضرت نزد ائمّه و بعد از ایشان تا زمان ظهور وجود مقدّس إمام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خدمت علماى اعلام و مراجع عظام) بروند و مسائل عقیدتی و احكام دین را یاد گیرند و برگردند به سوى شهر و دیار و قوم و قبیله ی خودشان و آنها را از آنچه كه یاد گرفته اند یاد دهند و تعلیم نمایند. و مراد از إختلاف إختلاف شهرهاى امت (مسلمان) است (كه از شهرهاى مختلف جمع شوند براى تعلیم احكام دین) نه اختلاف در دین زیرا دین خداوند یكی است و در آن اختلافى نیست.

چرا رفت و آمد محضر اوّلیای خدا و حجج الهی رحمت نباشد، که وجود این بزرگواران سراسر لطف و رحمت الهی است.

قال الله تبارک و تعالی:

«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»(1).

ص: 247


1- - سوره یونس (10)، آیه 58، ترجمه: بگو: به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند كه این، از تمام آنچه گردآورى كرده اند، بهتر است! «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَیضِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ : قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ 6 ذَاتَ یوْمٍ وَ هُوَ رَاكِبٌ وَ خَرَجَ عَلِی(علیه السلام) وَ هُوَ یمْشِی، فَقَالَ لَهُ: یا أَبَا الْحَسَنِ! إِمَّا أَنْ تَرْكَبَ وَ إِمَّا أَنْ تَنْصَرِفَ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَمَرَنِی أَنْ تَرْكَبَ إِذَا رَكِبْتُ، وَ تَمْشِی إِذَا مَشَیتُ، وَ تَجْلِسَ إِذَا جَلَسْتُ، إِلَّا أَنْ یكُونَ حَدٌّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ لَا بُدَّ لَكَ مِنَ الْقِیامِ وَ الْقُعُودِ فِیهِ، وَ مَا أَكْرَمَنِی اللَّهُ بِكَرَامَةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَكْرَمَكَ بِمِثْلِهَا، وَ خَصَّنِی بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ جَعَلَكَ وَلِیی فِی ذَلِكَ تَقُومُ فِی حُدُودِهِ، وَ فِی صَعْبِ أُمُورِهِ، وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیاً مَا آمَنَ بِی مَنْ أَنْكَرَكَ، وَ لَا أَقَرَّ بِی مَنْ جَحَدَكَ، وَ لَا آمَنَ بِاللَّهِ مَنْ كَفَرَ بِكَ، وَ إِنَّ فَضْلَكَ لَمِنْ فَضْلِی، وَ إِنَّ فَضْلِی لَكَ لَفَضْلُ اللَّهِ، وَ هُوَ قَوْلُ رَبِّی عَزَّ وَجَلَّ: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ، فَفَضْلُ اللَّهِ نُبُوَّةُ نَبِیكُمْ، وَ رَحْمَتُهُ وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَبِذَلِكَ قَالَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الْوَلَایةِ فَلْیفْرَحُوا یعْنِی الشِّیعَةَ، هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ، یعْنِی مُخَالِفِیهِمْ مِنَ الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ فِی دَارِ الدُّنْیا». الأمالی (للصدوق)، ص494، ح13؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص222، ح50؛ بحارالانوار، ج 38: ص 105، ح33؛ تفسیر برهان، ج4، ص32، ح6.

فیض رسانی رحمت اللّه

سؤال این است که این رحمت، که رحمت خاص خداوند است، در زمان غیبت امام به متعلّمین و مستعدّین فقاهت چگونه می رسد؟

آیا فیض رسانی رحمت الله در زمان غیبت تعطیل شده است؟

آیا فیض در زمان غیبت، منحصر به تحصیل مبانی ولایت، مطالعه ی آیات و روایات امامت و کثرت تعلّم است؟

پاسخ این است که فیض رسانی رحمت الله و حجّت خداوند برای متعلّمین و مستعدّین همیشگی است، و این فیض غیر از تعلّم مبانی ولایت و فراگیری براهین امامت، شرح صدر، نورانیّت و ارشادی است که از طرف ولیّ الله و حجّت خدا به طالب فقاهت می رسد.

فقیهی که بی بهره از عنایات خاصّه ی صاحب الولایه است و شرح صدر و نورانیّت ندارد، در فهم معارف ولایت و معرفت مبانی امامت می ماند، و این چنین فقیهی فقیه واقعی و مطلوب قرآن نمی باشد، اگر چه عالم به فقه فروع شرعیّه باشد.

مقام ا فقه الفقهائی

پس فیض رسانی «رحمت الله» در زمان غیبت تعطیل نشده است. امّا آیا همۀ

ص: 248

طالبین فقاهت، روح لایق و قلب خاشع دارند؟

قال الله تبارک و تعالی:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»،«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»،«الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»(1)

و قال تبارک و تعالی:

«وَ إنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ»(2).

مگر آبشار فقه و فهم معارف الهیّه بر قلوبی که «كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ»(3) را مصداق شده و یا غرور فراگیری اصطلاحات، علم به لغات و قیل و قال نظرات آن را فرا گرفته، سرازیر می شود؟

آنکه نادیده خریدار است و از راه دور، از تابش نور و از آب طهور ولایت و امامت استفاده می کند، تا به حضور می رسد و مقام منّا اهل البیت را کسب می کند سلمان محمّدی است.

اویس قرنی که جانش از تاریکی استکبار، غرور و حسد راحت و قلبش در فراق یار

ص: 249


1- - سوره مؤمنون (23)، آیات 1 و 2.
2- - سوره بقره (2)، آیه 45.
3- - سوره محمد 6 (47)، آیه 9، ترجمه: این بخاطر آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند از این رو خدا اعمالشّأن را حبط و نابود كرد! فی مجمع البیان و قال أبو جعفر(علیه السلام): «كرهوا ما أنزل الله»، فی حق على(علیه السلام). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص149؛ تفسیر نور الثقلین، ج5، ص31، ح22؛ تفسیر الصافی، ج5، ص22.

و ولیّ پروردگار نا آرام و ناراحت بود، نیز توانست فقاهت را تا مرز شهود راستین طی کند.

مردانی مثل اباذر، مقداد، کمیل، میثم تمار، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و برتر از همۀ اینان حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) که حدیث ولایت و خبر امامت برایشان صعب مستصعب(1) نبود، اسرار را توان بار داشتند و بار را به منزل رساندند، اینها فقهای صدر اسلامند.

و بعد از آن خصوصاً دوران امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بزرگمردانی بودند که با حفظ حدیث، نگهبانی اسرار و مناظره و مبارزه با منحرفین، پایگاه فرهنگی سقیفه و ایادی یهود را تخریب می کردند.

دوران سخت غیبت

بعد، دوران سخت و پر مشقّت اوّل غیبت را می بینیم کار به سهولت نمی گذرد، یکی می شود شلمغانی(2)، که اسیر هوی گشته، درهم و دینار او را از مودّت یار جدا

ص: 250


1- - «عَنْ شُعَیبٍ الْحَدَّادِ قَالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ8 یقُولُ: إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِی مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ». ترجمه: شعیب حداد گوید: شنیدم امام صادق(علیه السلام) مى فرمودند: البتّه حدیث ما بسیار سخت و طاقت فرساست، و آن را تحمّل نمى كند، مگر فرشته ی مقرّب یا پیغمبر مرسل یا بنده ی مؤمنى كه خداوند دلش را با ایمان آزموده باشد. بحارالانوار، ج2، ص183، ح1؛ بصائر الدرجات، ج1، ص22، ح6؛ الأمالی صدوق، ص4، ح6.
2- - ابو جعفر محمد بن على شلمغانى معروف به (ابن العزاقر)، همزمان با امام حسن عسكرى(علیه السلام) و از دانشمندان و دبیران زمان خود در بغداد بود و نخست از اصحاب آن امام همام به شمار مى رفت، ولی در زمان غیبت صغرى تغییر مشرب داده با حسین بن روح نوبختى از نوّاب اربعه به منافسه و رقابت پرداخت و دعوى بابیت كرد.

می کند، یکی هم می شود ابوالقاسم حسین بن روح(1) که سمت نیابت خاص امام و حجّت خدا(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دریافت می نماید.

فقیه به دنبال اجرای کار (لیتفقّهوا فی الدّین) و وظیفه ی سؤال «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» مجاهده می کند، او در جستجوی خبری است که مستکبرین در قبول آن وا مانده اند، خبر بزرگ(2)، خبر بزرگی که به مستعد فقاهت و طالب معرفت، یعنی کسی که امتحن الله قلبه للایمان، اخبار بزرگی را از عوالم بالا تعلیم نماید.

عنایات صاحب الولایه

در عصر غیبت کبری این چنین فقهائی داشته ایم که شیرینی عسل ولایت،(3) حیات بخشی آب مودّت(4) و گرمی تابش خورشید امامت را بارها و بارها احساس کرده، به دستور امام و حجّت حق، فتوا داده، کتاب نوشته و خلاصه به امر مرزبانی عقائد و مبارزه با منحرفین از ولایت و مهدویّت پرداخته اند.

مرحوم شیخ صدوق(قدس سره) کتاب شریف کمال الدّین را به دستور حجّت الهی می نویسد، مرحوم صاحب مکیال المکارم(قدس سره)، به امر امام(علیه السلام)، به نوشتن این کتاب می پردازد، مرحوم آیت الله طیّب(قدس سره)، تفسیر اطیب البیان را نیز به امر امام(علیه السلام)

ص: 251


1- - ابو القاسم حسین بن روح بن ابى بحر نوبختى، سوّمین نایب خاص حضرت حجّت(علیه السلام) در زمان غیبت صغری می باشد.
2- - اشاره به: «عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ»، ترجمه: از خبر بزرگ و پراهمیت. سوره نبأ (78)، آیه 2.
3- - «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ»، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ی کبیره.
4- - سوره فرقان (25)، آیه 48، «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»، ترجمه: و از آسمان آبى پاك كننده نازل كردیم.

می نگارند.

نقش فقهاء در حفاظت از دین

از آنچه گذشت در حد توان نقش فقهاء را در حفاظت از دین و نصرت ولایت و امامت هداة مهدیین: بیان داشتیم.

نقش کسانی که:

1- تحریف و تغییر غلاة و مردم کاسه گرمتر از آش.

2- بدع و جعل دین توسط خرابکاران.

3- روگردانی از حق و تأویل توسّط جاهلین.(1)

را به پیروی از ائمّۀ دین: نفی می کنند و همچون، برجهای منوّر(2) با روایت و حدیث معصومین: قلوب شیعیان را استوار می سازند.(3)

فقیه مشوّق مردم در جهت علم آموزی و تفقّه در دین است و جامعۀ خود را از

ص: 252


1- - اشاره به حدیث شریف امام صادق(علیه السلام): «فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ الْبَیتِ فِی كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا ینْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِینَ». الكافی، ج1، ص32، ح2؛ بحارالانوار، ج 2، ص92، ح21.
2- - اشاره به حدیث شریف امام صادق(علیه السلام): «الْعُلَمَاءُ مَنَارٌ وَ الْأَتْقِیاءُ حُصُونٌ وَ الْأَوْصِیاءُ سَادَةٌ». الكافی، ج1، ص33، ح5؛ مرآة العقول، ج1، ص107.
3- - اشاره به حدیث شریف: «الرَّاوِیةُ لِحَدِیثِنَا یشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِیعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ». امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «آنكه احادیث ما را روایت كند و دلهاى شیعیانمان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است». الكافی، ج1، ص33، ح9؛ مرآة العقول، ج1، ص107، ح9.

مرتبه ی اعرابی به اوج مدنیّت معارف ولایت و امامت سوق می دهد.(1)

مدنیّت واقعی

می دانیم جوامعی که از فرهنگ اهل بیت: دور باشند و اخلاق، آداب، سیره ی همراه با عدالت، صفا و صداقت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: را نشناسند، نمی توانند در مدنیّت واقعی، حریّت، آزادگی، روشنفکری حقیقی، و کمالات انسانی نمره و درجه ای داشته باشند.

معلوم است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، پیامبر رحمت، مبدأ اخلاق پسندیده،که اصل بعثت او برای تزکیه، اخلاق و علم و نورانیّت است،(2) می تواند برای بشریّت، استاد تقوا، عدالت، علم و نورانیّت باشد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) صوت عدالت انسانی و نفس

ص: 253


1- - «عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) یقُولُ: تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِی الدِّینِ فَهُوَ أَعْرَابِی، إِنَّ اللَّهَ یقُولُ فِی كِتَابِهِ: «لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُون»». على بن أبى حمزه گوید شنیدم كه حضرت صادق(علیه السلام) می فرمودند: دین را خوب بفهمید زیرا هر كه دین را خوب نفهمد مانند صحراگرد است، خداوند در كتابش می فرماید: تا در امر دین دانش اندوزند و چون بازگشتند قوم خود را بیم دهند شاید آنها بترسند. الكافی، ج1، ص31، ح6؛ مرآة العقول، ج1، ص107، ح6؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص254، ح277.
2- - سوره جمعه (62)، آیه 2، «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ». ترجمه: او كسى است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكیه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)(1) نیز بهترین استاد برای بیان اخلاق و ترسیم حیات طیّبۀ انسانی است.

اینجا انسانها هستند که باید زمینه ی استفاده را برای خویش و جامعۀ خویش آماده کنند و از چراغ رسالت و ولایت بهره ببرند.

روحیۀ بادیه نشینی

بشر هر چه از مبدأ کمال، یعنی پیامبر و آل او: دوری کند، در خلق و خوی بادیه نشینی و جاهلیّت باقی می ماند، روحیۀ خشونت گری، جنگ افروزی، حسد و کینه توزی، روحیۀ مخالفین معصومین: و دور افتادگان مدرسه ی ولایت و امامت است.

مردمی که متعلّم در مکتب نورانی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیای بزرگوار ایشان نباشند، اسیر هوی و هوسند و هر روز گرفتار آراء شیطانی، افکار متشتّت و ایسمها می گردند.

ولی آخذینِ به قرآن و سنّت پیامبر خدا و ائمّۀ هدی: استوارترین افراد جامعۀ خود هستند، و از آرامش روحی(2) و سلامت نفس برخوردارند.

خود شاهد بوده ایم افراد و یا جوامعی که در اثر تعلیمات فقهای اسلام و آگاهی به منهج قویم اهل بیت: شیعه شده اند، از نظر ادب، اخلاق، استواری و استقامت در

ص: 254


1- - اشاره به آیه ی شریفه ی مباهله: سوره آل عمران (3)، آیه 61.
2- - اشاره به: سوره رعد (13)، آیهیهب 28، «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، ترجمه: آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد!

رتبه های اوّل و مقدّم قرار دارند.(1)

افسوس بر طالب فقاهت و دانشجوی معرفت که از غذای سالم معنوی ثقلین (قرآن و عترت:) بهره برداری نکند و از مباحث ولایت و امامت توشه برنگیرد.

چنین شخصی مبتلاء به دروس شیطانی شده، متعلّم در مکاتب غیر آسمانی و گمراه کننده می گردد.(2) معلوم است وقتی غذای سالم به انسان نرسد، غذای مسموم به او می دهند، بجای نهج البلاغه و توحید دعای عرفه و ابوحمزه، فصوص غذای طلبه می شود و بجای ادعیه صحیفه سجادیه، اذکار قطب و مرشد دراویش.

داستان اینگونه افراد ضالّ که بعد از مدّتی مضلّ جامعه شده اند عبرت آور است.

داستان ابوحنیفه که خفاش صفت از کنار خورشید ولایت و امامت حضرت اباعبد الله جعفر بن محمّد(علیهما السلام) رد شد و در تفقّه در دین مردود گردید و داستان علی محمّد شیرازی (معروف به باب) که به شکل طالب فقه در آمد امّا به دروس تصوّف و غلوّ مبتلا گردید تا به علوّخواهی و ادّعای بی اساس و نغمه های وسواس خنّاس کشیده شد و داستان بعضی از

ص: 255


1- - «قد قال العالم(علیه السلام): من دخل فی الإیمان بعلم ثبت فیه، و نفعه إیمانه، و من دخل فیه بغیر علم خرج منه كما دخل فیه، امام(علیه السلام) فرموده اند: كسى كه از روى علم داخل ایمان شود ثابت ماند و ایمانش او را سود بخشد، و كسى كه بدون علم داخل شود همچنان كه داخل شده خارج مى شود». الكافی، ج 1، ص7.
2- - «عَنْ بَشِیرٍ الدَّهَّانِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): لَا خَیرَ فِیمَنْ لَا یتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا، یا بَشِیرُ! إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ یسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَیهِمْ، فَإِذَا احْتَاجَ إِلَیهِمْ أَدْخَلُوهُ فِی بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا یعْلَمُ». ترجمه: حضرت صادق(علیه السلام) به بشیر فرمود: هر یك از اصحاب ما كه فهم دین ندارد خیرى ندارد، اى بشیر هر مردى از ایشان كه از نظر فهم دین بى نیاز نباشد بدیگران نیاز پیدا میكند و چون به آنها نیازمند شد او را در گمراهى خویش وارد كنند و او نفهمد. الكافی، ج1، ص33، ح6؛ مرآة العقول، ج1، ص107، ح6؛ بحارالانوار، ج1، ص220، ح59.

عارفین زمان که اسرار ملکوت را در دروس محی الدّین جستجو می کنند و غرفه های شهود را در تذکّرة الاولیاء و مثنوی مولوی می یابند و داستان علمای وهّابی زده که سخن امام معصوم را مهجور نموده و به سخنان ابن تیمیه و محمّد بن عبدالوهّاب فخر می کنند و داستان مجاهدین راه درهم و دینار که به جای تفقّه در ولایت و امامت ائمّۀ اطهار: و اقدام به موعظه و انذار به انحراف افکار می پردازند و هر روزی در پی رزق و روزی، عمر تلف کرده، باعث رنجش صاحب الولایه می گردند، باید باعث عبرت و بیداری همۀ شیفتگان فقاهت باشد.

پیروزی منطق و حکومت جهانی

پیروزی منطق رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: بر کل عالم و حکومت جهانی آن بزرگواران از معتقدات متّخذه ی قرآن و سنّت است.

بر این اساس طالب فقاهت به غیر از تعلیم کتب عقائد و آشنایی با مبانی ولایت و امامت و روایات فریقین و دقّت در آثار موافق و مخالف، برای تبلیغ، دیدگاه وسیع جهانی دارد.

فقیه با اعتقاد به «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى»(1) و «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»(2) برای ترویج جهانی قرآن و عترت: خود را آماده و مهیّا می سازد.

فقیه طبق آیۀ شریفۀ (نفر) فقه اصول عقائد را فرا گرفته و در اصل مهم ولایت و امامت تفقّه کرده پس از آن باید به شهر و دیار خود طبق آیۀ شریفۀ «إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»(3)

ص: 256


1- - سوره توبه (9)، آیه 33.
2- - سوره قصص (28)، آیه 5.
3- - سوره توبه (9)، آیه 122.

برگردد، امّا امروزه دیگر شهرها بسته و جدای از یکدیگر نیستند.

از نشانه های حقانیّت آیات مربوط به ظهور و حاکمیّت جهانی امام نور و هدایت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی این است که با وجود وسائل ارتباط جمعی، گویا بلاد و مدن به یک بلد و مدینه تبدیل شده و مردم بیدار، منتظر صوت العداله از زبان یک رجل آسمانی هستند.

تشنۀ حقائق

فقیه امروز بازگشت به یک بلده و یا به یک کشور دور افتاده، ندارد او با یک جهان تشنۀ حقائق امّا خسته از رذائل روبروست.

اینجا کار فقیه فراتر از دانستن احکام شرعیّه ی فرعیّه و علم به طهارت و صلاة و صوم است، او با علم به اصول دین با براهین متقنه و آیات و روایات معتبره و ادلّه ی عقلیّه مردم را بیدار می کند، فاصله ها را تا معرفت الحجّة (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با هشدار جامعه کم می نماید و با موانعی که حکومت های ستم پیشه در راه فهم مکتب قرآن و عترت: ایجاد کرده اند مبارزه می نماید.

فقیه و مرزبان عقائد غیر از علم و آگاهی، به شرح صدر و نورانیّت باطنی محتاج است، توکّل و توسّل و ارتباط قلبی با صاحب الولایة (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، کار فقیه بیدار است.

فقیه و مرزبان عقائد با تکیه بر قدرت خدای متعال، با تشکیل کلاسها و انجام مباحث عقیدتی با دوستان خود، قوای علمی و قدرت اندیشۀ (بالقوّه) خود را به فعلیّت می رساند و برای مناظرات عقیدتی بزرگ جهانی آماده می شود.

تبلیغات جهانی دشمن

تبلیغات منفی دشمن و ایادی یهود، در روحیۀ فقیه اثر نمی کند، همانطور که

ص: 257

مدحها وعناوین، او را مغرور نمی سازد.

فقیه از تبلیغات مخالف و جار و جنجال معاند نمی ترسد، زیرا تبلیغات منفی همیشه وجود داشته، ولی عاقبت خوب همراه با سربلندی از آنِ طرفداران حق بوده است. تبلیغات مخالفین و زد و خوردهای عقیدتی فقیه را پخته و آماده می کند.

تمام شدن تاریخ مصرف

فقیه می داند، تبلیغات منفی که از طرف ایادی یهود و استکبار جهانی در برابر حق صورت می گیرد، تاریخ مصرفش به سر آمده و زمان تحقق «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»(1) نزدیک شده است.

او می داند که تبلیغات منفی دشمنان، افشاگری علیه خودشان است، گفته اند: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد، شبکه های جهانی و ماهواره های دشمن بدون اینکه بدانند، علیه خودشان مطلب انتشار می دهند، و این فقیه است که با کالبد شکافی تبلیغات دشمن، مطالب انحرافی و مغالطه کاری آنان را کشف و برای بیداری مردم دنیا افشاگری می نماید.

فقیه عقائد و مرزبان اصول دین، اهل تقوا و عمل صالح است، بیش از علمش، مردم از عمل او به راه آمده، انذار می شوند.

داستان عبودیّت، زهد، تقوا و صداقت عالم مؤیّد، مقدّس اردبیلی و فخر الشّیعه، شیخ انصاری(قدس سره) هنوز منذر مردم و باعث ارشاد خلق است.

مراعات افکار ضعیف

ص: 258


1- - سوره اعراف (7)، آیه 128.

فقیه با نورانیّت خدادادی، مستمعین را می شناسد و «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ نُكَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1) را رعایت می کند.(2)

او می داند افکار ضعیف، توان درک مطالب بالا و بلند ولایت و امامت را ندارد و ممکن است این مطلب باعث رنجش و زدگی ضعفای فکری گردد.

برای همین به مستمع تازه وارد و مبتدی القاء می کند که مطلبی که مثلاً در ولایت تکوینیّه شنیده ای، کلاسش بالاست، تو باید برای درک آن بیشتر مطالعه کنی، و مهمتر باید قلبت را از مرض عناد، کینه و حسد نسبت به اوّلیاء الله: پاک نمایی.

مثلاً در مورد ولایت تکوینیّه ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: فقیه کلاس به کلاس پیش می رود و استعداد و ظرفیّت مستمع را در نظر می گیرد.

برای تدریس این موضوع فقیه اوّل به آیات قرآن متمسّک می شود و ولایت انبیای قبل را برای تقریب به ذهن مستمع، بازگو می نماید.

مثل اینکه برای قبول حقانیت غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، از غیبت انبیاء می گوید و از داستان شیخ صدوق(قدس سره) استفاده می کند.(3)

ص: 259


1- - بحارالانوار، ج2، ص242، ح35.
2- - کار فقیه شیعه، دستگیری ضعفای فکری و فرهنگی است، این کار با مأموریت مدعیان عرفان و مبلّغین تصوّف بسیار فرق دارد. فقهای شیعه نجات غریق اند، لذا توان مردم را درنظر می گیرند ولی صوفیّه که خود گرداب الحاد هستند، برای اینکه خود را دانشمند جلوه دهند، لفاظی می کنند، بازی با کلمات می نمایند، نظم و نثر را با هم پیوند می دهند، التقاط و تناقض را به هم می دوزند و بدینوسیله مردم جاهل را به گرداب الحاد می رانند و البته همه ی اینها وحی شیطانی است «إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَى أَوْلِیآئِهِمْ» سوره انعام (6)، آیه 121.
3- - به کتاب کمال الدین، محدّث عظیم الشّأن شیخ صدوق1 رجوع نمایید.

فقیه و مرزبان عقائد، از تقصیر دور است و بحول الله و قوته در برابر دشمنان اسلام قصور هم ندارد.

او از غلوّ و زیاده روی پرهیز می کند و میل به صوفیّه و طریق فلاسفه ندارد و با توجّه به قدرت کلام الله و منطق روایات معتبره، علیه معاندین ولایت و امامت، خصوصاً عمّال یهود، افشاگری می کند.

این ها بایدها و نبایدهای تبلیغی است که بخاطر ادب برای حافظین حدود الله، یعنی مرزبانان اعتقادی و سربازان سرفراز امام منتظر حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به صورت خبر، بیان گردید.(1)

ادامه ی بحث

در گذشته پیرامون فقه مطلوب خدای متعال، در آیۀ شریفۀ (نفر) سخن گفتیم، آیه ای که جامعۀ مؤمنین را به طلب فهم و تحقیق عمیق در موضوع اصول عقائد و بویژه ولایت و امامت دعوت می کند.

آیه ای که کوچ کردن و مهاجرت به سمت مبدأ علم و کمال و نماینده ی خدای ذوالجلال را به اهل ایمان دستور می دهد. مهاجرت به سوی او که «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(2) است و کسانی که «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(3) هستند.

اثر آیۀ شریفۀ نفر

ص: 260


1- - این دروس خلاصه ی بیانات معظم له است که در ذی القعدة الحرام 1432ه ق، القاء گردیده است.
2- - سوره رعد (13)، آیه 43؛ تفسیر برهان، ج4، ص298.
3- - سوره آل عمران (3)، آیه 7؛ تفسیر برهان، ج2، ص7.

این آیۀ شریفه در رهبری مؤمنین، به سمت معصومین: نقش بزرگی را ایفاء می کند و طریق تفقّه و مبدأ آن را به مستعدّین و مشتاقین دین معرفی می نماید.

در این تفقّه متفقّه به آیات پیرامون ولایت و امامت آشنا می شود و ادلّه ی صاحب اختیاری پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: را فرا می گیرد.

بدیهی است وقتی متفقّه به شرط توحید(1) یعنی اعتقاد به صاحب اختیاری پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: رسید، مشروط، یعنی اعتقاد به توحید خدای متعال در فکر و قلب او متحقّق می گردد. اینجا دیگر فقیه به دنبال توحید صوفیانه نمی گردد، او از توحید قرآن و عترت: روحش سرشار گشته است.

چون متفقّه در امر ولایت و امامت و معتقد به رهبری خاندان رسالت:، از باب خیرات و درب ورودی اعتقادات حقّه وارد شده است، به رهبری حجّت الهی در تمام اعتقادات حقّه کلاس می بیند و پس از آن وارد کلاس اخلاق حسنه و احکام شرعیّه ی فرعیّه می گردد.

قال الله تبارک و تعالی:

ص: 261


1- - «... قَالَ الرّضا(علیه السلام) سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ8 یقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ8 یقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی یقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی عَلِی بْنَ الْحُسَینِ یقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَینَ بْنَ عَلِی یقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) یقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِی6 یقُولُ: سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یقُولُ: سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یقُولُ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»، فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا». عیون أخبار الرّضا(علیه السلام)، ج2، ص135، ح4؛ الأمالی( للصدوق)، ص235، ح8؛ بحارالانوار، ج3، ص7، ح16 و ج 49، ص123، ح4.

«لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(1).

طبق روایات معتبره، ابواب معارف الهیّه خاصّه توحید، حضرات معصومین: می باشند. حالا چه شده بعضی به ابواب غیر معصومین: و دزدان طریق برای معرفت توحید روی آورده اند، این اوّلاً بازگشت به کم کاری حوزه در جهت نشان دادن اصل «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» دارد، وقتی طالب علم، (الدّین) را نمی داند چیست، آنوقت مثنوی برای او دین می شود و قطب و پیر، امام و حجّت الهی!

یکی از ثمرات تفقّه در مکتب صاحب الولایه بعد از شناخت توحید، شناخت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، یعنی باب شناخت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و آیینه تمام نمای بزرگی خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، ائمّه اطهار: هستند.

احادیثی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نفس نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و از یک شجره و اصل معرفی می کند مثل:

ص: 262


1- - سوره بقره (2)، آیه 189، «عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیةِ: «وَ لَیسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها»، فَقَالَ: آلُ مُحَمَّدٍ 6 أَبْوَابُ اللَّهِ وَ سَبِیلُهُ وَ الدُّعَاةُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْقَادَةُ إِلَیهَا وَ الْأَدِلَّاءُ عَلَیهَا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ». ترجمه: سعد گوید: از امام محمّد باقر(علیه السلام) از تفسیر این آیه پرسیدم: برّ و نیكى این نیست كه از پشت خانه ها در آئید، و لیكن نیكوئى، نیكوئى كسى است كه بپرهیزد، و از در خانه ها در آئید، حضرت فرمودند: آل محمّد 6 درهاى خدا و راه او هستند، ایشان تا روز رستاخیز دعوت كننده به بهشت و جلو داران به سوى آن و رهنمایان بر آن می باشند. وسائل الشیعة، ج 27، ص20، ح33099؛ بحارالانوار، ج2، ص104، ح60؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص86، ح210؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص177، ح622؛ تفسیر برهان، ج1، ص408، ح5.

- عَنْ أَبِي الْحَزَوَّرِ عَنْ أَبِي جَعْفَر (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): خُلِقَ النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، أَصْلِي عَلِيٌّ وَ فَرْعيِ جَعْفَرٌ.(1)

- عَنْ عَلِيٍّ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و آله و سلم): النَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى، وَ أَنَا وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ.(2)

- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): يَا عَلِيُّ! خُلِقَ النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى، وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، أَنَا أَصْلُهَا وَ أَنْتَ فَرْعُهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَغْصَانها وَ شِيعَتُنَا أَوْرَاقُهَا فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانها أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ.(3)

اینها دلالت بر مطلب ما دارد.

همراه و همراز

امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تربیت شده ی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، همراه و همراز ایشان و دلیل

ص: 263


1- - الخصال، ج1، ص21، ح72؛ بحارالانوار، ج 22، ص278، ح31؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص535، ح54. ترجمه: ابو الحزور از امام باقر(علیه السلام) نقل مى كند كه فرمودند: پیامبر خدا 6 فرمودند: مردم از درختان گوناگونى آفریده شده اند، و من و على بن ابى طالب از یك درخت آفریده شده ایم، اصل من على و شاخه ی من جعفر است.
2- - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام)، ج2، ص63، ح267؛ بحارالانوار، ج 35، ص35، ح34. ترجمه: از حضرت على(علیه السلام) مروى است كه فرمودند: رسول خدا 6 فرمودند: مردم از درختهاى متعدده هستند، و من و تو یا علی، از یك درختیم.
3- - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام)، ج2، ص73، ح340؛ بحارالانوار، ج 37، ص38، ح7 . ترجمه: از حضرت على(علیه السلام) روایت است كه رسول خدا 6 فرمودند: یا على! تو آفریده شده از درختى كه من آفریده شده ام، من بیخ آن درختم و تو ساق آن درختى و حسن و حسین شاخه هاى آن درخت هستند و دوستان ما از برگهاى آن درختند، پس كسى كه به چیزى از آن درخت بیاویزد خدا او را داخل بهشت كند.

حقانیّت ایشان هستند.

کما قال الله تبارک و تعالی:

«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(1)

طبق این آیۀ شریفه، قرآن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) دو شاهد بزرگ حقانیّت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند.

پس بالیقین قرآن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) معرّف بزرگی های رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و پاسخگوی سؤالات پیرامون ایشان هستند.

قال الله تبارک و تعالی:

«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً اوّلئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه...»(2)

ما در مباحث آینده با استفاده از این دو آیه بیان می کنیم که مرجع سؤال پیرامون توحید و نبوّت و دیگر معارف الهیّه، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و عترت طاهرین: می باشند، و با وجود این بزرگواران دیگر فرصت به یهود فرصت طلب نمی رسد که مرجع سؤال باشد، پس اهل الذّکر در آیۀ شریفۀ «سؤال» عترت اند.

ص: 264


1- - سوره رعد (13)، آیه 43، در ادامه، پیرامون این آیه سخن خواهیم داشت.
2- - سوره هود (11)، آیه 17. آیا پیغمبرى كه از جانب خدا دلیلى روشن (مانند قرآن) دارد و گواهى صادق (مانند على(علیه السلام)) در پى اوست و به علاوه كتاب تورات موسى هم كه پیشوا و رحمت حق بر خلق بود پیش از او بوده و اینان (از اهل كتاب) به آن ایمان دارند ... ان شاءالله پیرامون این آیه ی شریفه سخن خواهیم داشت.

آیینه ی علم و حکمت

وجود مطهّر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نه فقط در جبهه های جنگ، آیینه ی قدرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، که در مبارزات فرهنگی و مجاهدات علمی نیز، علم و حکمت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را نشان می داد و بدین وسیله از آن حضرت دفاع می کرد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مدافعی عالم و معصوم و از نظر خانوادگی نزد مخالف و موافق دارای شرافت و بزرگی بود، به خوبی می توانست از حقانیّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهداف مقدّس آن حضرت در جبهه ی فرهنگی، علمی و اعتقادی دفاع نماید.

شبهات و سؤالاتی که از طرف دشمنان اسلام و غیرهم مطرح می شد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پاسخگو بود، برای همین جهت مخالفین از آن حضرت دل خوشی نداشتند.

وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) شاهد حقانیّت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی می شود معنای آن این است که در هر مباحثه، مناظره و در مورد هر مطلبی پیرامون معارف الهیّه و خاصّه رسالت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، ایشان با قدرت الهی آماده ی دفاع می باشد.

یعنی در واقع همانطور که امیرالمؤمنین(علیه السلام) وزیر دفاع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و مجاهد راه ایشان است، وزیر فرهنگ و علوم آنحضرت نیز محسوب می گردد.

و معلوم است دشمنان خواهانند که بیانات علمی، حکم، مواعظ، مباحثات و احتجاجات الهی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کمتر از جهاد و رزم او منتشر شود.

یکی از نقشه های دشمن برای اینکه بُعد علمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخفی بماند این است که در برابر آن حضرت عالِم تراشی می کند، در علم، عبد الله بن سلام را می تراشند و در عرفان، طرفداران خرقه و خانقاه، مثل معصوم علی شاه را... بعضی

ص: 265

می آیند نجف اشرف بر سر قبر به قول خودشان عارف، مثنوی می خوانند.

ولی آیات شریفۀ قرآن دربارۀ علم و حکمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و روایات کثیره ای که در این موضوع است، خواسته ی دشمنان را محکوم نموده، مبدأ بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در علوم، خاصّه علم توحید و معارف الهیّه، آشکار و معلوم ساخته است.

مرجعیت ائمّه و آیۀ سؤال

قال الله تعالی:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1).

یکی از آیاتی که پیرامون علم و حکمت اهل بیت: است، آیۀ شریفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» است.

این آیه مرجعیّت علمی و معنوی عترت طاهرین: را اعلان داشته، مردم را به سؤال نمودن از ایشان امر می کند.

به نظر می رسد که مدلول «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» با آیۀ شریفه ی (نفر) یکسان باشد، در آیۀ نفر مؤمنین به تفقّه و علم آموزی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: خوانده شده اند، در این آیه هم شیفتگان علم بر اطلاع یابی از باب دانش الهی و باب دانشگاه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور گشته اند.

مهجوریّت آیۀ سؤال

همانطور که قبلاً گفتیم، سقیفه نشینان و عمّال یهود، سعی بر این داشته که

ص: 266


1- - سوره نحل (16)، آیه 43 و سوره انبیاء (21)، آیه 7.

دلائل و نشانه های علم و حکمت، دانش و بصیرت عترت طاهرین: در بین جوامع بشری بی رنگ و ناشناخته بماند.

از جمله دلائل و نشانه های علم و حکمت، دانش و بصیرت آن بزرگواران که در اثر مکر دشمنان و بی توجّهی دوستان دچار مهجوریّت شده و ناشناخته مانده است، آیۀ شریفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» است.

ما معتقدیم که دشمنان دین از روی دشمنی این مهجوریت را بر این آیۀ شریفه حاکم نموده و دوستان از روی قصور و بی توجّهی، این مهجوریت را تقویت کرده اند.

مهجوریّت این آیه از آنجا ناشی می شود که بعضی از روی عناد و بعضی از روی ناآگاهی «اهل الذکر» را علمای یهود و یا مطلق علماء معرفی نموده، در حالی که روایاتی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ طاهرین: به ما رسیده که مصداق «اهل الذکر» را عترت: معرفی کرده اند.

ما قبل از پرداختن به مقصد آیۀ شریفه و بیان روایات معصومین: به فعالیّت فرهنگی و فکری یهود در ضدیّت با قرآن، احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: مروری خواهیم داشت.

آیا می دانید؟

آیا می دانید که قدرت طلبی خلفاء و مبارزاتشان با قرآن و سنّت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین:، به پشتیبانی یهود بوده است؟

نیرنگ یهود

قبل از اینکه این بحث را ادامه دهیم، باید بگوییم که روش یهود در مبارزات

ص: 267

علیه ادیان خاصّه ی اسلام و مکتب اهل بیت: و سیاست او در قدرت یابی بیشتر، یک روش و سیاست مکّارانه و همراه با خدعه و نیرنگ است، هنری فورد در کتاب (یهودی جهانی یگانه مشکل جهان) که در سال 1921م انتشار یافته(1) می گوید:

«هنوز یهود همان سیاست قدیم مبنی بر آنکه نباید یهودی را در جلو انداخت بلکه اغیار را (Gentiles) صورت قرار داده و یهود در واقع باشند، در پیش گرفته اند، فائده ی این کار آن است که آنها با (ظاهر) بودن اغیار بیش از ظاهر بودن یهود می توانند اغراض خود را اعمال کنند، زیرا اگر یهود رئیس باشد و علناً به اغراض یهود کمک کند، مردم او را متّهم کرده و شاید از یهود متنفر شوند، در صورتی که اگر آنها همچنان زیر پرده باشند، هیچگاه مورد اتهام نخواهند شد، و در این صورت، هم از انتقاد سالم مانده اند و هم خواسته ی خود را جامه ی عمل پوشانده اند».(2)

حاصل اینکه، یهود غالباً سیاست و قدرت خود را آشکار نمی کند و خود به میدان مخالف نمی آید، بلکه با سیاست منفی و پشت پرده، توسّط عمّالش به مخالفت برمی خیزد و از وجود اغیار بهره می گیرد.

مبارزه با ایلیا با هماهنگی یهود

ص: 268


1- - این کتاب که شامل بخشهایی از قبیل: برنامه ی سیاسی یهود، گوشه هایی از نفوذ یهود، مقدمه بر کتاب پروتکل ها، چگونه یهود از سلطه ی خود استفاده می کند و... می باشد، در سال 1921م منتشر شده و بلافاصله یهود نسخه های آن را جمع کرده و آتش زدند. (فورد) پس از تألیف این کتاب آنقدر مورد انتقاد محافل امریکائی قرار گرفت که بالاخره مجبور شد معذرت نامه ای را که روزنامه ها از طرف او چاپ کرده بودند، امضاء کند. (دنیا بازیچه ی یهود، ص34).
2- - دنیا بازیچه ی یهود، ص42، به نقل از یهودی جهانی یگانه مشکل جهان، ص132.

بسیار زیبا و قابل دقت است که بدانیم یهود نابودی خود را به دست عترت: می بیند. تاریخ دیروز و امروز یهود اضافه بر اینکه نشان دهنده ی مکر و غدر این گروه غدّار است، نشان دهنده خوف شدید ایشان از عترت: و پیروان آن بزرگواران می باشد.

بدین جهت سران سقیفه با تحریک یهود مقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مبارزه قیام نمودند و امروز سران وهّابیّت و تصوّف با شعبی که دارند مقابل مکتب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حزب الله با دستورالعمل یهود ایستاده و به مبارزه فرهنگی و تسلیحاتی علیه ولایت و مهدویّت اقدام می کنند.

در نامه های اینترنتی بین علامه متتبع شیعه سید جعفر مرتضی عاملی (دام ظلّه) و شخصی به نام «خاخام یعقوب بنیامین زیاده» دانشمند و فیلسوف یهودی در کتاب شبهات یهودی، شما به این عبارت برخورد می کنید که آن خاخام یهودی به علامه سید جعفر مرتضی عاملی (دام ظلّه) می نویسد:

آیا می دانی و من برای تو معلوم می نمایم که اگر اصحاب پیامبرتان محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) آن جوان را که نامش ایلیا (علی) است، رها می کردند و مانع او نمی شدند، دیگر اثری از دین ما باقی نبود. کسی که خدای متعال وعده داده است که نهایت کار ما به دست یکی از فرزندان او باشد که خواهد آمد و بر ما سخت خواهد گرفت.(1)

این دانشمند یهودی در سطور بعد اقرار می کند که آنکسی که مانع ایلیا یعنی علی(علیه السلام) در مبارزه با یهود شد، عمر بوده است.

در این عبارات که این خاخام و دانشمند یهودی بیان داشته، اوّلاً ارتباط و

ص: 269


1- - شبهات یهودی، علامه سید جعفر مرتضی عاملی دام ظله، المرکز الاسلامی للدراسات، ص15.

دوستی سقیفه با یهود آشکار می گردد، ثانیاً مبدأ و چرایی دشمنی یهود با أمیرالمؤمنین(علیه السلام) معلوم می شود، ثالثاً واضح می شود که ترس یهود از حزب الله ، در واقع ترس از فرزند أمیرالمؤمنین(علیه السلام) یعنی منتقم مظلومین، حضرت صاحب الأمر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. یهود می داند که در آخرالزمان، خیبرهایی مثل جنگ خیبر صدر اسلام در پیش روی دارد که به فرماندهی حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ائمّه کفر و سران نفاق، خاصّه یهود به کیفر جنایات خود می رسند.

ادامه ی سخن

قصد ما در بحثِ قدرت طلبی اهل سقیفه و مبارزات آنها علیه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: به رهبری و یاری رسانی یهود، اطلاع رسانی کامل در مورد یهود و مسیحیان تابع یهود نیست، بلکه مختصراً به بحث مذکور می پردازیم.(1)

ضروری است بدانیم که منع نقل حدیث و حدیث سوزانی، دستورالعملی بود که از طرف یهود به سران سقیفه، القاء گردید، این مطلب از مطالبی که آینده نقل می نماییم، معلوم می گردد.

«و في خطوة تصعيدية حاسمة و حازمة يطلب الخليفة الثاني عمر بن الخطاب من الصحابة أن يأتوه بما كانوا قد كتبوه عن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم)، بحجة أنه يريد جمع الحديث النّبوي، و كتابته، حتى لا يندرس.

فبقي شهراً و هو يجمع مكتوبات الصّحابة، ثم قام بإحراق ما اجتمع لديه محتجّا لعمله هذا بقوله.

ص: 270


1- - در این بحث بیشتر از کتاب: الصحیح من سیرة النّبی الاعظم 6، نوشته ی دانشمند متتبع علامه سیّد جعفر مرتضی عاملی دام بقائه و ترجمه ی آن به قلم آقای دکتر محمد سپهری استفاده شده است.

مثناة كمثناة أهل الكتاب؟!

و الظّاهر أن الصحيح: «مشناة كمشناة أهل الكتاب...»(1)

و في نص آخر أنه قال: «ذكرت قوماً كانوا قبلكم، كتبوا كتبا فأكبوا عليها، و تركوا كتاب اللّه. و إني-و اللّه-لا أشوب كتاب اللّه بشيء أبدا»

أو قال: لا كتاب مع كتاب اللّه.

و كتب إلى الأمصار: «من كان عنده شيء منها فليمحه».

و مهما يكن من أمر فلقد بلغ من تشدّد الخليفة في هذا الأمر: أنهم يذكرون في ترجمة أبي هريرة: أنهم ما كانوا يستطيعون أن يقولوا: قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)، حتّى قبض عمر».(2)

عمر در گامی فراتر و در یک اقدام حساب شده از صحابه خواست: آنچه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته اند، نزد او آورند، به این بهانه که می خواهد احادیث نبوی را جمع و تدوین و از خطر نابودی حفظ کند. یک ماه نوشته های صحابه را جمع کرد و سپس همه را سوزاند و این گونه احتجاج کرد:

مثناة کمثناة اهل الکتاب؟!

ظاهراً درست این باشد:

مشناة کمشناة اهل الکتاب.(3)

ص: 271


1- - المشناة: روایات شفویة، دونها الیهود، ثم شرحها علمائهم.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص68، به نقل از: سیر اعلام النبلاء، ج2، ص601.
3- - مشناة، روایات شفاهی است که یهودیان، تدوین و سپس دانشمندان یهود آن را شرح کردند. این شرح، «جمار» نام گرفت. سپس اصل وشرح را در یکجا گرد آوردند و مجموع را «تلمود» نامیدند.

یعنی: روایات شفاهی تدوین شده همچون روایات شفاهی ای است که یهود تدوین و علمایشان آن را شرح کردند. آنان، شرح را «جمار» نامیدند و سپس هر دو را در یک کتاب آوردند و اصل و شرح: مشناة و جمار، را تلموذ نام نهادند...

در متن دیگری آمده که عمر گفت:

قومی را به یاد آوردم که کتاب هایی نوشتند و به آن چسبیدند و کتاب خدا را رها کردند امّا من، به خدای سوگند! کتاب خداوند را با هیچ چیز در هم نخواهم آمیخت.

یا گفت:

هیچ کتابی با کتاب خداوند نیست.

او به شهرها نوشت:

هر که چیزی از روایات مکتوب نزد خود دارد، محو سازد.

به هر حال شدّت عمل خلیفه در این باره به جایی رسید که در شرح حال ابوهریره می گویند:

صحابه نمی توانستند بگویند: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، تا اینکه عمر مرد.

نتیجه این شد که، عمر بن الخطاب به بهانه ی اینکه در اثر توجّه به احادیث به کتاب الله بی توجّهی می شود، احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) را جمع آوری نموده و آتش زد.

مثل یک کارشناس

با اینکه همه می دانند عمر از علم و آگاهی بی بهره بوده ولی چگونه برای توجیه آتش زدن احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) مثل یک کارشناس امور مذهبی یهود، سخن گفته

ص: 272

است؟

پاسخ این است که سیاست پشت پرده ی یهود و نقشه ی آنان در مبارزه با اسلام، این توجیهات را به عامل خود تعلیم داده است.

منع حدیث برای چه؟

درست است که اساساً یهود با اسلام و احکام آن دشمنی داشت و القاء فکر منع حدیث و حدیث سوزانی به اسم حفظ کتاب الله در جهت دشمنی با اسلام انجام گرفت، امّا نکته ی مهمی که نباید در اخلاق و روش این قوم عنود نادیده گرفته شود، حسادات آنان نسبت به اصل اسلام یعنی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت آن حضرت است،(1) لذا به طور حتم، منع نقل حدیث و حدیث سوزانی برای محو فضائل و ادلّه ی حقانیّت این بزرگواران صورت گرفته است.

مسئله را به شکل دقیق تری بررسی می کنیم، که آیا یهود و عمّالش از احادیث در مورد نماز، روزه، زکات و خلاصه فروع شرعیّه هراسی داشتند؟

اگر گوینده ای در زمان خلفاء برای مردم از فروع و احکام مربوط به آن می گفت، چه ضرری برای حکومت خلفاء داشت؟

مگر خلفاء نماز نمی خواندند، و مگر سران سقیفه با روزه و یا زکات مخالفت

ص: 273


1- - «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینا آلَ إِبْراهیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیناهُمْ مُلْكاً عَظیماً» سوره نساء (4)، آیه 54، ترجمه: بلكه حسد مى ورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نمود، كه البته ما به آل ابراهیم كتاب و حكمت دادیم و به آنها ملك و سلطنتى بزرگ عطا كردیم.

داشتند؟

نگرانی و مخالفت اینان از آنجا آغاز می شد که گوینده بخواهد از عقائد حقّه سخن بگوید و شرط قبولی اعمال را که ولایت و امامت است، بیان نماید.

پس منع حدیث و آتش زدن آن برای جلوگیری از نماز و روزه نبوده، بلکه برای ممانعت از تبلیغ اصول دین خاصّه اصل ولایت و امامت صورت گرفته است.

حال شما آیا می توانید بگویید سران سقیفه چه قدر با منع حدیث و حدیث سوزانی، احادیث فضائل و حقانیّت اهل بیت: را از بین بردند و به جای آن حدیث جعلی به نفع خودشان ساختند؟

هذا، و لا بد من الإشارة هنا إلى أن السياسة الّتي انتهجت تجاه حديث النبي(صلی الله علیه و آله و سلم)، و إن كانت سبباً مهما لما حاق بالإسلام من بلاء، على صعيد تجهيل النّاس به، و التلاعب بالدين، و تغيير أحكام الشريعة.

و لكن ذلك ليس هو كل شيء في هذا المجال، بل إن ثمة سبباً آخر كان له دوره و تأثيره في ذلك، و هو: بغض علي(علیه السلام)، و الإصرار على مخالفته في كل شيء.

قال ابن عباس: «اللهم العنهم، قد تركوا السّنة من بغض علي.»(1)

لازم است اشاره کنیم که هر چند سیاستی که در قبال حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اتخاذ شد ضربه ی مهمی به اسلام وارد کرد و باعث جاهل نگه داشتن مردم، بازی با دین و تغییر احکام شریعت بود، امّا این تنها عامل نبود بلکه

ص: 274


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص199.

سبب دیگری هم در این زمینه وجود داشت و آن، دشمنی با علی(علیه السلام) و مخالفت با وی در همه چیز بود. عبدالله بن عباس گفت:

خدایا! آنان را لعنت کن که سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به سبب بغض علی رها کردند.

ظرافت سخن

در سخن ابن عباس ظرافتی است، او می گوید مخالفین ولایت و امامت، سنّت را به خاطر بغض با امیرالمؤمنین(علیه السلام) ترک کردند، چرا؟

چون سنّت منادی ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، سنّت و ولایت باهم اند و از یکدیگر جدا نمی شوند.

فکر نکنیم که اهل سقیفه فقط با سنّت مخالفت داشتند ولی نسبت به قرآن کریم علاقمند بودند، هرگز اینگونه نیست، بلکه آنها با فهم قرآن به خصوص آیات مربوط به ولایت و امامت نیز مخالفت می کردند.

باز می توان تعبیر «ابن عباس» را تکرار کرد که سران سقیفه فقه قرآن و درک معارف قرآن را به خاطر بغضی که با اهل بیت: داشتند، تعطیل کردند.

سیاست یهود بدست سران سقیفه و باند نفاق تحقق پیدا کرد و امر و دستور «تدبّر در قرآن»، تفقّه در آیات آن و سؤال پیرامون متشابهات آن به فراموشی سپرده شد.

ص: 275

و لكن و رغم توصية ابن الحنفية الآنفة بكتاب اللّه و قبل و فوق ذلك وصايا النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) و الوصي(علیه السلام) به أيضاً، و رغم أن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) كان يعلّم أصحابه الآيات من القرآن، و يوقفهم على ما فيها من علم و عمل، و ما فيها من حلال و حرام، و ما ينبغي أن يقف عنده.

ثم ما روي عنه(صلی الله علیه و آله و سلم) من أنه قال: تعلموا القرآن، و التمسوا غرائبه، و غرائبه فرائضه، و فرائضه حدوده، و حدوده حلال و حرام، و محكم و متشابه إلخ.

و ما روي عن عمر أنه قال حين وفاة النبي(صلی الله علیه و آله و سلم): حسبنا كتاب اللّه - كما تقدّم-ثم مبادرته حين تولّيه الخلافة إلى المنع من تدوين الحديث و روايته، و إلخ.

نعم رغم ذلك كله، فإننا لا نجد لدى رواد هذه السياسة كبير اهتمام بالقرآن، و تعليمه، و تفسيره للناس، بل نجد عكس ذلك تماما، فإن عمر بن الخطاب نفسه كان يمنع النّاس من السّؤال عن معاني القرآن، و يضرب و يعاقب من يسأل عن شيء منه...

و قد بقي ابن عباس سنة كاملة أو سنّتين لا يجرؤ على سؤال عمر عن آية في كتاب اللّه، رغم ما كان له من المكانة عنده.(1)

به رغم توصیه ی محمّد بن حنفیه و پیش از آن و بلکه بالاتر از آن سفارش های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) در مورد کتاب خدا و به رغم آنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آیات قرآن را به اصحاب می آموخت و علم و عمل و حلال و حرام و سایر مواضع آن را بیان می فرمود، و علی رغم روایت منقول از آن حضرت که فرمودند: قرآن را بیاموزید و

ص: 276


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم6، ج1، ص79، به نقل از: تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص146.

غرایب آن را فراگیرید، غرایب قرآن، فرایض آن است و فرایض آن، حدود آن و حدود آن، حلال و حرام و محکم و متشابه.

و به رغم اینکه عمر به هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «ما را کتاب خدا کافی است» و اقدام وی پس از روی کار آمدن، در منع روایت و تدوین حدیث و...

آری! به رغم این همه، نه تنها نزد سردمداران این سیاست، هیچ اهتمامی به قرآن، آموزش و تفسیر آن نمی بینیم بلکه بر عکس ملاحظه می شود که شخص عمر، مردم را از پرسش دربارۀ معانی قرآن منع می کرد و متخلفان را تازیانه می زد و عقوبت می کرد...

عبد الله بن عبّاس که نزد عمر از موقعیت ممتازی برخوردار بود، یک یا دو سال صبر کرد و نمی توانست از وی دربارۀ یک آیۀ قرآن سؤال کند.

نتیجه این که: با اقدامات خلیفۀ دوّم، هم سنّت به دست فراموشی سپرده شد و هم قرآن متروک ماند و کسی حق نداشت سؤالی از معانی قرآن بکند.

جامعۀ بدون قرآن و سنّت

حالا تصوّر کنید، جامعه ای که به دلیل سیاست خلفاء از احادیث و سنّت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) دور شده، و طبق همان سیاست در آیات قرآن هم نباید تفکّر و تدبّر داشته باشد و متشابهات آن را از اهلش سؤال کند، عاقبت این جامعه به کجا می انجامد؟

جایگزینِ قرآن و سنّت

آیا این جامعه، همان جامعه ای نیست که باید برای مآخذ فکریش یعنی قرآن و سنّت جایگزین درست کند؟

با اینکه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

ص: 277

«لا تسألوا أهل الكتاب عن شيء، فإنهم لن يهدوكم، و قد أضلوا أنفسهم».(1)

دربارۀ چیزی از اهل کتاب سؤال نکنید، آنان شما را هدایت نمی کنند بلکه خود را گمراه کرده اند.

و با اینکه قرآن دربارۀ اهل کتاب می فرماید:

«مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...»(2)

و همچنین می فرماید:

«فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً»(3).

ولی سران سقیفه برای اینکه برای قرآن و سنّت جایگزین داشته باشند، مردم را به علم آموزی از اهل کتاب و سؤال نمودن از یهود سوق می دادند.

مدارس ماسکه

و لكن الأمر الذي يثير عجبنا هو أننا نجد: أن بعض مشاهير الصحابة يستمر على التعلم من أهل الكتاب. و كان بعضهم - كالخليفة الثّاني عمر بن الخطاب-

ص: 278


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص111، به نقل از: المصنف للصنعانی، ج10، ص312 و ج 6، ص110 و... پیرامون نهی پیامبر خدا 6 از سؤال کردن از اهل کتاب؛ بحارالانوار، ج 26، ص315، ح78.
2- - سوره نساء (4)، آیه 46.
3- - سوره بقره (2)، آیه 79.

يقصدهم إلى مدارسهم في المدينة، و تسمى «ماسكة».(1)

امّا آنچه ما را شگفت زده می کند، این است که می بینیم برخی از مشاهیر اصحاب به فراگیری علم از اهل کتاب ادامه می دهند و برخی از آنان – همچون خلیفۀ دوّم – بدین منظور به مدارس یهودیان در مدینه موسوم به «ماسکه»، می رفتند.

نتیجه اینکه: با وجود نهی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از سؤال نمودن از اهل کتاب و با توجّه به خیانت فرهنگی اینان، عمر بن خطاب به فرهنگ یهود توجّه داشت و به مدارس آنها ارج می نهاد.

اروا ح قابله

تعجّب نکنید، زمینه سازی مخالفت با قرآن و ترویج تورات، از قبل از سقیفه انجام گرفته و عمر که، خود را طرفدار کتاب الله نشان می داد، حامل تورات گشته، مقدمات ورود فرهنگ یهود را به جامعۀ اسلامی فراهم کرده بود.

«و قد جاء عمر بن الخطاب إلى الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) بترجمة للتوراة، و جعل يتلوها على النبي(صلی الله علیه و آله و سلم)، و وجه النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) يتمعّر- أي يتقبّض- و قال له رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم): «أمهوّكون أنتم؟! لقد جئتكم بها نقية بيضاء، و اللّه، لو كان موسى حيّاً ما وسعه إلا اتّباعي».(2)

عمر بن خطاب ترجمه ی تورات را نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 279


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص112، بنقل از کنز العمّال، ج2، ص228؛ الدر المنثور، ج1، ص90.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص113، بنقل از مسند احمد، ج3، ص387.

خواند. در همین هنگام که او مشغول خواندن بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنان در خشم شد که آثار آن در چهره ی حضرت نمودار شد. آن گاه فرمودند:

آیا عقل ندارید و نابخردانه خود را به چاه می افکنید؟! من برای شما به جای تورات، کتابی پاکیزه و روشن آوردم. به خدا سوگند! اگر موسی زنده بود جز از من پیروی نمی کرد.

حاصل اینکه عمر، مبلّغ تورات گشته، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را ناراحت نمود.

پس سیاست شیطانی یهود در مورد کنار زدن ثقلین (کتاب الله و عترت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)) از جامعۀ اسلامی جامه ی عمل پوشید، مردم دیگر نه سنّت صحیحه ای داشتند و نه از معارف قرآن می توانستند استفاده نمایند.

یک شب قرآن یک شب تورات

زمینه سازی ورود فرهنگ یهود به جامعۀ اسلامی به آنجا رسید که گفتند پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، به عبدالله بن سلام دستور داده است: یک شب قرآن بخواند، و یک شب به تلاوت تورات مشغول باشد.(1)

و با این زمینه چینی، عمر هم، در جایگاه خلافت اسلامی به کعب الاحبار اجازه می دهد که روز و شب تورات بخواند.(2)

ورود اسرائیلیّات

نتیجه بی توجّهی به آیات قرآن که یهود را ضال و مضلّ معرفی می کند و

ص: 280


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص116، بنقل از ذکر اخبار اصبهان، ج1، ص84.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص117،بنقل از غریب الحدیث، ج4، ص262؛ جامع بیان العلم، ج2، ص53.

بی توجّهی به حدیث پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که (لا تسئلوا اهل الکتاب عن شیء فانهم لن یهدوکم و قد اضلوا انفسهم) و ثمره ی دوری از «اهل الذّکر» یعنی عترت طاهرین:، رواج ورود اسرائیلیّات به جامعۀ اسلامی گردید و متأسفانه این کار که تقویت جبهه ی یهود و ایادی آنان بود، با سلاح (قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)) و به نام شرع مطهّر تحقّق پیدا کرد.

«و بذلك يكونون قد سمحوا لأهل الكتاب بأن ينشروا أساطيرهم، و يشيعوا أباطيلهم، و ذلك بصورة شرعية، و رسمية، و لا يمكن الإعتراض عليها، لا سيّما، و أنهم قد دعموا ذلك بمزاعم أخرى من قبيل ما زعموه من أن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) كان يحدثهم عن بني إسرائيل عامة ليله، حتى يصبح».(1)

بدین ترتیب به اهل کتاب اجازه دادند که به طور رسمی و قانونی به نشر افسانه ها و اباطیل خود بپردازند، بدون اینکه کسی متعرّض آنان شود. این دروغ خود را با دروغ های دیگری تقویت کردند. همچون این دروغ که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از سر شب تا صبح برای آنان از بنی اسرائیل حدیث می گفته است.

منشور معاویه افشاگر توطئه ی منع حدیث

معاویه اعلان نمود که هر کس در مناقب علی(علیه السلام) و اهل بیت: حدیثی نقل کند هیچگونه مصونیتی در جان و مال و عرض خود نخواهد داشت.(2)

سیاست مخفی یهود که کتمان حقائق و مبارزه با آن بود در منشور معاویه ظاهر گردید، و خدای قادر، هدف خلفاء را از منع حدیث و حدیث سوزانی، بدست فرزندشان

ص: 281


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص116، به نقل از: سنن ابی داوود، ج3، ص322؛ مجمع الزوائد، ج1، ص191.
2- - النصایح الکافیه، ص87 و 194.

آشکار ساخت.

جالب است بدانیم معاویه فرزند سقیفه، همچون عمر بن خطاب علاقمند اهل کتاب و دشمنان دین بوده است.

در تاریخ اسلام با رویکرد دشمن شناسی آمده است:

در منابع زیادی از جمله شرح ابن ابی الحدید و نیز کامل بهائی آمده که وقتی معاویه مرد، قاضی القضات آمد تا لباسهای معاویه را در آورد (این مراسم برای این بود که مُهرش به دست کسی نیافتد و ...) وقتی که قاضی لباسهای معاویه را در می آورد، دید که صلیبی به گردن معاویه است. آنجا گفت: «ماتَ مُعاویَةُ مُستَشفیاً بِالصَّنَم» یعنی خلیفۀ مسلمین در حالی از دنیا رفت که بُت (یا صلیب) را به قصد شفا گرفتن به گردن انداخته بود.(1)

تورات مبشر خلفاء

باز در همان کتاب می خوانیم:

همکاری یهود با ابو سفیان، تا زمان معاویه هم ادامه داشت وهمین هم پیمانی ها بود که سبب شد کعب الاحبار دربارۀ اینکه دمشق پایتخت مسلمان ها خواهد شد، احادیثی جعل کند.

ص: 282


1- - تاریخ اسلام با رویکرد دشمن شناسی(نوشته ی دانشمند متتبّع علی اکبر مهدی پور دام بقائه)، ص127، به نقل از: کامل بهائی، ج2، ص212.

در عهد عثمان، کعب الاحبار رسماً اعلام کرد که بعد از عثمان، خلافت با معاویه است.

معاویه روزی به کعب الاحبار گفت: این حرف از کجاست؟ گفت: در کتاب خدا (یعنی تورات). معاویه پرسید: چگونه؟ گفت: در تورات می خوانیم که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ترتیب، ابو بکر، عمر، عثمان و سپس معاویه خلافت خواهند کرد. پرسید: با وجود علی(علیه السلام)؟ کعب گفت: بله.

کعب الاحبار که نزد عمر احترام خاصّی داشت از وی خواست که به معاویه سِمتی بدهد و لذا عمر به معاویه، استانداری شام را داد و او در زمان خلیفۀ دوّم والی دمشق شد.

معاویه در زمان عثمان خیلی قدرت یافت. حتّی او به پیشنهاد کعب الاحبار از عثمان خواهش کرد که پایتخت را از مدینه به دمشق منتقل کند، چون کعب الاحبار مکرراً می گفت که ما در کتاب خدا یعنی تورات می خوانیم که ولادت پیامبر اسلام در مکّه، هجرت او در مدینه و قدرت و سلطنتش در شام است. (1)

برانداز ی دین

فعالیّت یهود توسّط سران سقیفه با هدف براندازی دین مبین و مبارزه با قرآن و حضرات معصومین: تدریجاً پیش می رفت.

یزید بن معاویه، ثمره ی حکومت خلفاء و حاکم کافر، سبط رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و فرزند

ص: 283


1- - همان، ص115.

زهرای بتول، حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) را به شهادت رسانید و گفت:

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل(1)

بنی هاشم با حکومت و پادشاهی بازی کردند و گرنه، نه خبری از نزد خدا آمد و نه وحی ای نازل شد.

قول عبدالله علائلی را بشنوید:

«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحی بدانیم به طوری که از تربیت اسلامی و آشنایی با فرهنگ و تعلیمات اسلامی دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انکار از این معنا تعجب کند، ولی اگر بدانیم که یزید از طرف مادر از قبیله ی «بنی کلب» بود که پیش از اسلام دین مسیحی داشتند، تعجّب نخواهیم کرد، زیرا از بدیهیّات علم الاجتماع این است که ریشه کن ساختن عقائد یک ملّت که اساس خویها و خصلتها و ارزشهای اجتماعی و سرچمشه ی افکار و عادات و فرهنگ عمومی آنهاست، گذشت زمانی طولانی است.

تاریخ به ما می گوید: یزید تا زمان جوانی در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است که وی دوران تربیت پذیری و شکل گیری شخصیّت خود را که مورد توجّه مربیّان است، در چنین محیطی گذرانده بود و با این تربیت، علاوه بر تأثیرپذیری از مسیحیّت، خشونت بادیه و سختی طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود.

بعلاوه به نظر گروهی از مورّخان، از آن جمله «لامنس» مسیحی در کتاب

ص: 284


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص50، به نقل از: تاریخ الامم و الملوک، ج6، ص337.

«معاویه» و کتاب «یزید»، بعضی از استادان یزید از مسیحیان شام بوده اند، و آثار سوء چنین تربیتی در مورد کسی که می خواست زمامدار مسلمانان باشد بر کسی پوشیده نیست.

«علائلی» آنگاه می گوید: «اینکه یزید «اخطل»، شاعر مسیحی را واداشت که انصار را هجو کند و نیز سپردن تربیت پسرش به یک نفر مسیحی که مورّخان به اتفاق آن را نقل کرده اند، ریشه در همین تربیت مسیحی وی داشت.»(1)

این یزید همان کسی است که به نظر علمای وهّابیّت باید با لقب «امیرالمؤمنین» از او استقبال کرد.

البته این مطلب درستی است، او امیرالمؤمنین است، پادشاه مؤمنینِ به تورات تحریف شده و در واقع پادشاهِ منتخب یهود، و نصاری، نه امیر مؤمنین به قرآن و عترت:.

تیرباران کردن قرآن

طرح براندازی قرآن و عترت: از طرف حکّام جور و سلاطین ستم، پیش رفت تا آنجا که حاکم دیگری از همین سلسله هدف اصلی طرّاحان را ظاهر و آشکار ساخت و قرآن کریم را تیرباران کرد:

«و يذكر المؤرخون: أن الخليفة الأموي الوليد بن يزيد لعنه اللّه، قرأ ذات يوم:

ص: 285


1- - سیره ی پیشوایان، ص88، قول عبد الله علائلی.

«وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ»، «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ»(1) فرمى المصحف بالنشّاب، و هو يقول:

تهددني بجبار عنيد

فها أنا ذاك جبار عنيد

إذا ما جئت ربك يوم حشر

فقل يا رب خرقني الوليد(2)

مورخان می گویند: ولید بن یزید اموی روزی خواند:

«وَ استَفتَحوا وَ خابَ کلُّ جَبَارٍ عَنیدٍ؛ مِّن وَرَآئِهِ جَهَنِّمُ وَیُسقَی مِن مَّاءٍ صَدِیدٍ».

و (پیامبران از خدا) گشایش خواستند و (سرانجام) هر زورگوی لجوجی نومید شد. (آن کس که) دوزخ پیش روی او است و به او آبی چرکین نوشانده می شود.

پس قرآن را هدف تیر قرار داد و گفت:

مرا به گردنکش ستیزه جو تهدید می کنی؟

اینک منم آن گردنکش ستیزه جو.

وقتی روز محشر، پروردگارت را ملاقات کردی، بگو: پروردگار من! ولید مرا پاره پاره کرد.

ص: 286


1- - سوره ابراهیم (14)، آیات 15 و 16.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص46، به نقل از: بهج الصباغة، ج5، ص339؛ ج 3، ص 193؛ الحور العین، ص190؛مروج الذهب، ج3، ص226؛ الأغانی، (ط: دار إحیاء التراث) ج 7، ص 49.

یهود انبیاء را کشتند، عمّال یهود هم، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتند، ولید قرآن را تیرباران کرد و یزیدیان، کلمة الله و روح قرآن را به شهادت رساندند.

ولی قائل، «إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» و «كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا»، می گوید:

«وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»(1).

دفناً دفناً

هیچ عجله نکنید، در این سیر تاریخی با هم هستیم، آیا این همان سیاست شیطانی و مکر یهود نبود که می خواست دین مبین و نام مقدّس خاتم النّبیین(صلی الله علیه و آله و سلم) از بین برود و نابود گردد.

حدّث مطرّف بن المغيرة: أن معاوية قال للمغيرة في سياق حديث ذكر فيه معاوية ملك أبي بكر، و عمر، و عثمان، و أنهم هلكوا فهلك ذكرهم:

«و إن أخا هاشم يصرخ به في كل يوم خمس مرات: أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، فأي عمل يبقى مع هذا لا أم لك؟! لا و اللّه! إلا دفناً دفناً»

و يقال: إن هذه القضية بالذّات هي السّبب في إقدام المأمون في سنة 212 ه على النداء بلعن معاوية، لو لا أنهم أقنعوه بالعدول عن ذلك».(2)

مطرف بن مغیره می گوید: معاویه در قالب یک حدیث از پادشاهی ابوبکر، عمر و عثمان و اینکه آنان هلاک شدند و نامشان هم از بین رفت، به مغیره گفت:

ص: 287


1- - سوره اعراف (7)، آیه 128 و سوره قصص (28)، آیه 83 .
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص29، به نقل از: الموفقیات، ص577؛ شرح النهج المعتزلی، ج5، ص129.

امّا برادر هاشم (رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم))، هر روز نامش پنج بار برده می شود و می گویند: «اشهد انّ محمّداً رسول الله.»

ای بی مادر! با این وضعیت چه باقی می ماند؟ نه به خدای سوگند؛ از پا ننشینم تا آن را برای همیشه دفن کنم.

گفته می شود: همین قضیه باعث شد که مأمون در سال دویست و دوازده هجری دستور داد که معاویه را لعن کنند، اما اطرافیانش او را قانع کردند و از این کار دست برداشت.(1)

معاویه با هدف براندازی اسلام و دفن نام پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با نفس رسول، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می جنگد و فرزندش با همان هدف، سبط نبی ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) را به شهادت می رساند و این همان سیاست مخفی یهود است که منافقین عامل آن بوده اند.

فقه نفت یا فقه دین

موشکاف در تاریخ و کسی که تاریخ را خوب بررسی می کند، می داند که سیاست وهّابیّت متّخذ از سیاست یهود است.

به هر حال سیاست براندازی دین و دفن نام مقدّس پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به عصر ما کشیده می شود، فقیه نفت و اجیر دلار به انکار رسالت، ولایت، شفاعت، غیبت، انتظار، توسّل و تعظیم شعائر مذهبی می پردازد و به نام توحید به پیام آور توحید، بزرگترین اهانت ها را می نماید.

«و الّذي يلفت نظرنا هنا: أننا نجد الوهابيين ينفذون السياسات الأموية هذه بأمانة

ص: 288


1- - مروج الذّهب، ج3، ص455-454.

و دقة حتى إن زعيمهم محمّد بن عبد الوهاب يقول عن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم): «إنه طارش».

و بعض أتباعه يقول بحضرته، أو يبلغه فيرضى: عصاي هذه خير من محمّد، لأنه ينتفع بها في قتل الحية و العقرب، و نحوها، و محمّد قد مات، و لم يبق فيه نفع، و إنما هو طارش.(1)

آنچه نظرمان را به خود جلب می کند، این است که وهابیان سیاست های امویان را با همین دقّت و امانت اجرا می کنند حتی رهبرشان، محمّد بن عبدالوهّاب دربارۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید:

او پادو و فرستاده ای بود که خداوند او را در پی نیازی گسیل داشت.

یکی از پیروانش در حضور وی یا در جای دیگری که به او خبر رسید و بدان رضایت داشت، گفت:

این عصای من از محمّد بهتر است، زیرا از آن در کشتن مار و عقرب و غیره استفاده می شود، امّا محمّد مرده است و چیزی از او نمانده که در آن سودی باشد بلکه او پادویی بیش نیست.

آغاز مبارزه

آیا زمان آغاز این مبارزه علیه رسالت و ولایت را می توانید معرفی کنید؟ شما شاید یوم الخمیس را آدرس بدهید که عمّال یهود به بهانه ی قرآن، بزرگترینِ بی ادبی را به آورنده ی قرآن، نمودند و مانع شدند آنحضرت به تأیید بیشتر شارحین قرآن، یعنی

ص: 289


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص38، به نقل از: کشف الارتباب ص 139 عن خلاصة الکلام، ص230، و الطارش هو: الرسول فی الحاجة.

عترت: بپردازد.(1)

ولی به نظر می رسد که بتوان یوم الخمیس را روز ظهور و بروز اهداف پشت پرده ی یهود نامید، همانطور که روز احراق بیت در مدینه و احراق خیام در کربلا نیز روز آشکار شدن آن اهداف بوده است و آغاز مبارزه، بازگشت به روز تصمیم گیری یهود علیه دین و مکتب خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد.

نویسنده ی یهودی (اسرائیل ولفنسون) می گوید:

«اگر تعالیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فقط منحصر به مبارزه با بت پرستی می شد و از یهود نمی خواست که به رسالت او ایمان آورند، هرگز نزاعی میان یهود و مسلمانان رخ نمی داد.»(2)

ظاهراً این نویسنده خبر از روحیۀ جاه طلبی، برتری جوئی، انحصار طلبی و ثروت اندوزی یهود نداشته و یا مغرضانه سخن گفته است.

هر انسان آزاده، بدور از حقد و کینه، اگر در پروتکل های فاش شده ی یهود، مطالعه ای داشته باشد و تاریخ یهود را از مآخذ صحیح بررسی نماید، متوجّه این موضوع می شود که این قوم با آنچه بر پایۀ حق و حقیقت باشد و مردم را به راه صدق و صفا، عدالت و خیرخواهی دعوت کند، مخالفت می کنند.

بنابراین یهود با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که بجز صدق، حقیقت خواهی، عدالت و خداجویی راهی را نمی پیمود چگونه می توانست در فکر خدعه و جنگ تسلیحاتی و

ص: 290


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم6، ج1، ص66، به نقل از: صحیح البخاری، ج4، ص5 و 173 و ج 1، ص22؛ صحیح مسلم، ج5، ص72.
2- - یهود از نظر قرآن، ص33، به نقل از: تاریخ الیهود فی بلاد العرب و لفنسون.

مبارزه فرهنگی نباشد؟

مبارزه ی فرهنگی

یهود برای مخالفت با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از هر وسیله ای استفاده کرد، محاصره ی اقتصادی، فتنه انگیزی در میان قبایل، جاسوسی و خلاصه جنگ تسلیحاتی از کارهایی است که این قوم عنود برای براندازی اسلام و محو نمودن نام و روش پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، انجام داد.

ولی هیچ کدام از این نوع مبارزات به اندازۀ شبهه افکنی یهود در جوامع اسلامی و مبارزه ی فرهنگی آنان برای دین مبین و مکتب خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) ضرر نداشته است.

البته اسلام مؤیّد من عند الله است، ولی به هر حال دشمن آبروی خود می برد و برای رهبران الهی زحمت ایجاد می کند.

پس آغاز کار مخالفت و شروع مبارزه ی شدید علیه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و فعالیّت مؤثّر در راه جدا نمودن مسلمین از رهبران معصوم: روزی است که یهود تصمیم گرفت شبهه افکنی، دروغ پردازی، تحریف، تکذیب حقائق و خلاصه مبارزه ی فرهنگی و فکری را راه اندازی کند.

با توجّه به آیات قرآن و تاریخ صدر اسلام به این نتیجه می رسیم که قضیّه ی منع حدیث و آتش زدن آن، ترویج تورات و اخبار اسرائیلی و دور نمودن مردم از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین ایشان: به مبارزه ی فرهنگی و فکری یهود علیه قرآن و دین اسلام برمی گردد.

نتیجه ی این مبارزه این بود که مردم عوض استفاده از معارف خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 291

و باب علم و حکمت آن حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به علماء و قصه پردازان یهود با عنوان (اهل الذّکر) روی آورده، و کتب اسرائیلیّه و علمای اهل کتاب مرجع فکری آنان بشوند.

«و مهما يكن من أمر، فإن النّاس كانوا يأخذون من كعب الأحبار، الذي كان يحدثهم عن الكتب الإسرائيلية و عن وهب بن منبه، و عبد اللّه بن سلام، و غيرهم من علماء و أحبار أهل الكتاب، الذين أظهروا الإسلام».(1)

به هر حال، مردم از کعب الاحبار که کتاب های بنی اسرائیل را برایشان حدیث می کرد و از وهب بن منبه و عبدالله بن سلام و دیگر عالمان و دانشمندان اهل کتاب که اظهار اسلام کرده بودند، علم آموختند.

«إن من يراجع كتب تراجم الصحابة و التابعين يجد الكثير من الروايات رواها رواتها عن خصوص كعب الأحبار، و لو بالواسطة، الأمر الذي يشير إلى كثرة تلامذة هذا الرّجل، و شدة اهتمام فريق من الناس بالأخذ عنه».(2)

با مراجعه به شرح حال صحابه و تابعین، ملاحظه می شود که بسیاری از روایات آنان، هر چند با واسطه، به کعب الاحبار می رسد. این می رساند که شاگردان این مرد بسیار بوده، عدّه ی زیادی سعی داشته اند از او علم و دانش فراگیرند.

نتیجه این شد: کعب الاحبار جاسوس یهودِ صدر اسلام و همکارانش به حدیث سازی و جعل اخبار پرداختند و اخبار اسرائیلی جای حقائق آسمانی را گرفت.

لیال یهودیه بیان می دارد:

ص: 292


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص118، به نقل از: سیر اعلام النبلاء، ج3، ص489.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص121.

«و فی تلک الایّام سمح عثمان بالمنهج الیهودی لکعب الاحبار کما کان فی زمن عمر بن الخطاب.

و المنهج یتمثّل فی قیام کعب بإلقاء محاضرتین اسبوعیّاً فی المسجد النّبوی واحدة قبل صلاة الجمعة یذکر فیها الأحکام الدّینیة و القصص النّبویة و التّاریخیة و الامور الغیبیة، فاصبحت هذه المحاضرات تراثاً للمسلمین و تاریخاً للیهود و النّصاری و الروم بقلم یهودی ماکر!!

و استمرّ کعب الاحبار فی الوعظ الدّینی فی المسجد النّبوی فی زمن عمر و عثمان و معاویة و هی مدّة زمنیّة طویلة شاب علیها الصبیان و کبر علیها الشباب، فأصبحت القصص الیهودیّة الکاذبة قصصاً للمسلمین، و أضحت أحادیث کعب أقوالاً للنّبی(صلی الله علیه و آله و سلم).»(1)

مصیبت زمان عمر تکرار شد و کعب الاحبار منهج یهودی را ترویج می کرد و در مسجد نبوی در بهترین ساعات، یعنی قبل از نماز جمعه احکام و قصص و تاریخ بیان می داشت، و این کار ادامه داشت تا کودکان جوان شدند و جوانان پیر شدند (یعنی زمان طولانی این انحراف فرهنگی ادامه داشت تا حدیث کعب الاحبار جای اقوال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت).

آزاد ی بیان برا ی یهود

شما می توانید بگوئید برای چه در آن خفقان شدید که بیان احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم)، و تدبّر در قرآن و معارف دین ممنوع بود، بیان احادیث و قصص اسرائیلی آزاد اعلان گشت، آیا این دلیل رابطه ی دوستانه ی سران سقیفه با یهود تلقّی نمی گردد؟

ص: 293


1- - لیال یهودیّة، نوشته ی محقق شهیر، نجاح الطائی، ص226.

یکی از شاگردان کعب الاحبار، ابوهریره است که با اینکه مدّت کمی با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، امّا صدها حدیث از آنحضرت نقل کرده است.

ابو ریّه گفته است: آنچه از ابوهریره نقل شده به 5374 حدیث می رسد، در حالی که از علی(علیه السلام) 158 حدیث آورده اند.(1)

ممکن است کسی سؤال کند که، چرا قانون ممنوعیّت حدیث، برای ابوهریره شکسته شده است؟

پاسخ برای مطلعین از تاریخ معلوم است، ابوهریره شاگرد کعب الاحبار یهودی است، او مجوّز حدیث گوئی از یهود و سران سقیفه دارد!!!

کعب الاحبار دربارۀ ابوهریره می گوید:

«ما رأیت أحداً لم یقرأ التوراة أعلم بما فیها من أبی هریرة».(2)

کسی را ندیدم که تورات را نخوانده باشد امّا به محتوای آن از ابوهریره آگاه تر باشد.

مؤلّف الصحیح من سیرة النبی الاعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) می نویسند:

«و لا ندری من أین حصل أبو هریرة علی علوم التوراة، و کیف عرف ما فیها دون أن یقرأها.

و هل یمکن أن یوجد شخص غیر هذا الرّجل یستطیع أن ینال علم شیء دون أن یطلع

ص: 294


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص63، بنقل از أضواء على السنة المحمّدیة، صص224 و 225.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6 ج 1، ص127، بنقل از سیر اعلام النبلاء، ج2، ص600.

علیه، و یعرف ما فیه؟!».(1)

نمی دانیم چگونه ابوهریره به علوم تورات دست یافته و چگونه بدون خواندن کتاب مقدّس یهود، از محتوای آن آگاه شده است. آیا کسی جز این مرد هست که به چیزی آگاهی یابد بدون اینکه آن را بخواند و از محتوای آن آگاه باشد؟!

وزیر فرهنگ خلفاء

معلوم است وقتی کعب الاحبار یهودی وزیر فرهنگ خلفاء، «اهل الذّکر» محسوب می شود، دیگر مردم فریب خورده سراغ باب مدینه ی علم و حکمت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمی روند و معارف الهی را از اهلش سؤال نمی کنند.

آنان که لقب صدیق و فاروق را سرقت کرده به ابابکر و عمر رشوه دادند،(2) همان ها با سرقت لقب «اهل الذّکر» اهل ذکر واقعی یعنی عترت: را از جامعه کنار زدند.

أحقاداً بدریّه و...

چرا این همه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) عناد و کینه داشتند؟

سری به دعای شریف ندبه، افشاء کننده ی خط یهود و عمّالش، می زنیم:

«قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ، وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ، وَ أَوْدَعَ

قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ،...».(3)

ص: 295


1- - همان.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج4، صص 228- 227؛ تاریخ اسلام با رویکرد دشمن شناسی، صص 53-52 و ص 131.
3- - مفاتیح الجنان، دعای ندبه.

چه خوب گفته است:

«و کانت نتیجة المعارک عدم اقدام أبی بکر و عمر و عثمان علی قتل ای مشرک قرشی و یهودی، و هذا الأمر من دواعی حقد قریش و الیهود علی محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) و حبّهم لأبی بکر و عمر».(1)

نتیجه ی این جنگها این است که خلفاء هیچ اقدامی بر کشتن مشرکین و یهود نداشته و در عوض مورد دوستی آنان واقع شدند ولی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام)، مورد حقد و کینه ی قریشیان و یهود بودند، چرا که با آنان جهاد کردند.

سابقه ی دوستی با یهود

یکی از دلسوختگان ولایت و امامت گفته است:

جنگ خیبر را هنوز آن گونه که باید و شاید تجزیه و تحلیل نکرده اند. آنچه که هست در این غزوه فوق العادگی ها بچشم می خورد، ابابکر می رود و فتح ناکرده برمی گردد، عمر می رود و فتح ناکرده برمی گردد، آیا تبانی در کار بوده است؟ خدا می داند.(2)

بنده عرض می کنم: اینها از دوستان یهود بوده اند و ادلّه تاریخی هم همین را می گوید. خود این شهید، نقل کرده که «إذا رأیت الرجل لا یحب علی بن ابیطالب فاعلم اصله یهودی» و از ابن ابی الحدید نقل نموده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده اند، هر کس دشمن من باشد و لو از انصار، یهودی است، و از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده، «من لقی الله عز و جل و فی قلبه بغض علی بن ابیطالب لقی الله و هو یهودی» و نیز نقل نموده: «مَن أبغَضَنا أهلَ البَيتِ حَشَرَهُ

ص: 296


1- - لیالٍ یهودیّة، ص199.
2- - «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر»، ج30، ص67، شهید دکتر سید رضا پاک نژاد (رحمة الله علیه).

اللّه ُ يَومَ القِيامَةِ يَهودِيًّا»(1) - و شهید مذکور نقل می کند: وقتی یهودی ها در سینا فاتح شدند، سرکرده آنان فریاد می زد که: «الیوم بیوم خیبر» - امروز بجای خیبر.

می دانید که یهود بجای خیبر فقط فتح سینا نمی کند، بلکه به فتح مغزها می پردازد. مثلاً اوّل سقیفه درست می کند، بعد خانقاه می سازد، شیخی درست می کند، صوفی پرورش می دهد تا بعد بتواند بابی، بهائی، قادیانی و وهابی زایمان کند.

لقب فاروق هدیه ی یهود

در لسان اهل سقیفه، یهود «اهل الذّکر» تلقّی شد تا در مقابل این هدیه و یا بهتر بگوئیم رشوه، عمر در نظر یهود «فاروق» محسوب شود.

«یقول النص التاریخی: بلغنا أن اهل الکتاب اوّل من قال لعمر: (الفاروق).

و کان المسلمون یأترون ذلک من قولهم. و لم یبلغنا: أن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر من ذلک شیئاً.

و ربما یظهر من روایة الطبری: أن الّذی سماه بذلک هو کعب الأحبار نفسه. و واضح: أن منح هذا اللقب للخلیفة قد یکون رشوة، و قد یکون مکافاة له علی إفساحه المجال لأهل الکتاب لنشر ترهاتهم و أباطیلهم فی المسلمین بعد أن حُرم المسلمون من حدیث نبیّهم روایة و کتابة، و من قرآنهم أیضاً، حسبما ألمحنا إلیه».(2)

اهل کتاب به شیوه ی دیگری نیز خود را به خلیفۀ دوّم نزدیک کردند، به

ص: 297


1- - همان، صص 69-67.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص126، از مدارک عامّه من جمله: الطبقات الکبری (ا بن سعد)، ج3، قسم 1، ص193.

این صورت که به وی لقب «فاروق» دادند و این لقب به مذاق خلیفه خوش می آمد.

منابع تاریخی نشان می دهد که اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر فاروق گفته اند و چنین لقبی هیچ گاه از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او داده نشده است.

شاید از روایت طبری به دست آید که کسی که او را فاروق نامید، شخص کعب الاحبار بود.

واضح است که بخشیدن این لقب به خلیفه نوعی رشوه است و شاید پاداش کاری باشد که عمر برای اهل کتاب، انجام داد و دست آنان را باز گذاشت تا ترهات و اباطیل خود را در میان مسلمانان واگویند و مسلمین نیز از روایت و کتابت حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و حتّی قرآن محروم مانند.

مصیبت اسلام

بر سر اسلام مصیبت فراوان وارد شده است، ولی هیچ مصیبتی به اندازۀ مصیبت ضربه ی فکری و فرهنگی ناشی از منع حدیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و منع تدبّر در قرآن کریم نمی رسد.

«و قد استمر المنع من کتابة الحدیث و روایته عشرات السنین، و أصبح التحاشی عنه هو الصفة الممیزة لعلماء الأمة و طلیعتها المثقفة.

بل لقد صارت کتابة الحدیث عیباً أیضاً، حتّی فی أوائل عهد بنی مروان.

و مضت السنوات و الأحقاب و مات الصحابة الأخیار بل أوشک التابعون علی الانقراض أیضاً.

ص: 298

و نشأت أجیال و أجیال لم تسمع أحداً یذکر شیئاً عن نبیها، و لا عن مواقفه، و تعالیمه، و سیرته و مفاهیمه.

و تربت هذه الأجیال عن النهج الفکری الّذی أراده لها الحکام و المتسلطون و الموتورون و الحاقدون.

و تلامذة أهل الکتاب، المعجبون بهم. و ذهب الدّین و تلاشی، حتّی لم یبق من الاسلام إلّا اسمه و من الدّین إلّا رسمه، حسبما روی عن أمیرالمؤمنین علی علیه الصّلاة و السّلام، الذی لم یعش إلّا إلی سنة أربعین من الهجرة.»(1)

منع کتابت و روایت حدیث ده ها سال ادامه یافت و کناره گیری از نقل حدیث، ویژه ی عالمان و روشنفکران طلایه دار امّت گردید و بلکه در اوایل دوران مروانیان، نوشتن حدیث ننگ محسوب می شد.

ده ها سال گذشت و نیکان صحابه از دنیا رفتند و تابعان نیز واپسین سال های حیات خود را می گذراندند. نسل ها یکی پس از دیگری آمدند امّا کسی از آنان دربارۀ اهداف و تعالیم و سیره و مفاهیم پیامبرشان چیزی نشنید.

این نسل ها بر پایۀ اندیشۀ حاکمان و فرمانروایان و دشمنان و کینه توزان و خودباختگان و شاگردان اهل کتاب تربیت شدند. دین از بین رفت و نابود شد تا آنجا که از اسلام جز نام و از دین جز نشانی نماند. این مضمون روایتی است از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که فقط تا سال چهلم هجری زندگی کرد.

ص: 299


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص159.

مدرسه ی رأی و قیاس

تا اندازه ای با اثرات مخرّب منع مردم از فهم و تدبّر قرآن و جلوگیری از نقل احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) که با نقشه ی یهود صورت گرفت آشنا شدیم، در اینجا متذکّر این نکته می شویم که ورود تفسیر به رأی در آیات قرآن و ترویج مسئله ی قیاس در شریعت اسلام، از اثرات دیگر این موضوع است.

«و غنی عن القول: إن استبعاد حدیث الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، قد أوقع السلطات الحاکمة فی مأزق حقیقی علی صعید الفتوی، و إصدار الأحکام، و لذلک کان اوّل من بادر إلی العمل بالرأی و القیاس هم الحکّام أنفسهم، الّذین کانوا یصرون علی استبعاد أهل البیت: - قدر الامکان - عن دائرة الفتوی، و عن بث العلوم و المعارف الصحیحة، و الصافیة فی النّاس.

ثم تبعهم رعیل کبیر ممن تسمی بالفقهاء و المحدثین، الّذین کان الکثیرون منهم من طلاب اللبانات، و من المتزلفین إلی الحکّام، و من وعّاظ السلاطین. فطغت مدرسة الرأی، و انتشر العمل بالاستحسان و بالقیاس (حتّی استحالت الشّریعة، و صار أصحاب القیاس أصحاب شریعة جدیدة) کما قاله المعتزلی الشّافعی».(1)

نیازی به بیان ندارد که دوری جستن از حدیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حکومت ها را در زمینه ی فتوا و صدور حکم در تنگنای حقیقی قرار داد. از این رو، حاکمان از نخستین کسانی بودند که به رأی و قیاس روی آوردند و در دور ساختن هر چه بیشتر اهل بیت: از دایره ی فتوا و انتشار علوم و معارف صحیح و ناب در میان مردم تأکید و اصرار داشتند.

ص: 300


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص186؛ کنزل العمال، ج1، ص332.

سپس گروهی گسترده از کسانی موسوم به فقهاء و محدّثان که بسیاری از آنان از جیره خواران و متملقان حاکمان بودند، از آنان پیروی کردند و به رأی و قیاس مبادرت ورزیدند. بدین ترتیب مکتب رأی رواج پیدا کرد و عمل به استحسان و قیاس در میان مردم منتشر شد، تا آنجا که به گفته ابن ابی الحدید معتزلی شافعی: «شریعت اسلام به کلّی دگرگون شد و اصحاب قیاس صاحبان شریعت جدید شدند.» (1)

حدثوا عن بنی اسرائیل

سران سقیفه مردم را از غذای سالم قرآن و حدیث باز داشتند و چون خودشان بی بهره از اطلاعات بودند برای پر کردن خلأ فرهنگی جامعه به ترویج محدثّین یهود و تعظیم علمای این قوم عنود پرداختند.

اینان با جعل حدیث: (حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج) و معرفی علمای یهود به عنوان (اهل الذّکر) پای فرهنگ یهود را به جامعۀ اسلامی باز کردند.

«لقد کان لابد لهم بادئ ذی بدء من إعطاء روایة الإسرائیلیّات جوازاً شرعیاً، مستنداً إلی النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) لیقبله النّاس، و لیکون حجّة علی من یرید أن یعترض، فکان أن أصدروا مرسوماً عاماً، منسوباً إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: (حدثوا عن بنی إسرائیل و لا حرج) کما رواه عبد الله بن عمرو بن العاص، و أبوهریرة، و أبو سعید الخدری.

و بذلک یکونون قد سمحوا لأهل الکتاب بأن ینشروا أساطیرهم، و یشیعوا أباطیلهم، و ذلک بصورة شرعیة، و رسمیة، و لا یمکن الاعتراض علیها، لا سیّما و أنهم قد دعموا ذلک بمزاعم أخری من قبیل ما زعموه من أن النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) کان یحدثهم عن

ص: 301


1- - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص84.

بنی اسرائیل عامة لیله، حتّی یصبح.»(1)

نظام حاکم ناچار بود در ابتدای کار برای روایت اسرائیلیّات، با استناد به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه ی شرعی صادر کند تا هم مردم بپذیرند و هم علیه معترضان احتمالی حجّتی داشته باشند. لذا یک اجازه ی کلّی منسوب به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) صادر کردند که حضرت فرمودند:

از بنی اسرائیل روایت کنید که هیچ اشکالی ندارد.

این حدیث را عبد الله بن عمرو بن عاص و ابوهریره و ابو سعید خدری روایت کرده اند.

بدین ترتیب به اهل کتاب اجازه دادند که به طور رسمی و قانونی به نشر افسانه ها و اباطیل خود بپردازند، بدون اینکه کسی متعرّض آنان شود. این دروغ خود را با دروغ های دیگری تقویت کردند. همچون این دروغ که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از سر شب تا صبح برای آنان از بنی اسرائیل حدیث می گفته است.

مبارزات ائمّه با مروّجین فرهنگ یهود

چه زیباست که بدانیم آن زمانی که عمّال یهود و اهل سقیفه مردم را از نقل، نشر و کتابت حدیث منع می کردند و مسلمین را از سؤال پیرامون آیات قرآن باز می داشتند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمودند:

«تزاوروا، و أکثروا مذاکرة الحدیث، فإن لم تفعلوا یندرس الحدیث.»(2)

ص: 302


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص115، بنقل از سنن ابی داود، ج3، ص322؛ مسند احمد، ج4، ص444.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص204، بنقل از کنز العمّال، ج10، ص189.

با یکدیگر دیدار کنید و دربارۀ حدیث هر چه بیشتر مذاکره نمایید وگرنه حدیث از بین خواهد رفت.

«کما أن الإمام الحسن(علیه السلام) دعا بنیه، و بنی أخیه، فقال: یا بنیّ، و بنی أخی، إنکم صغار قوم یوشک أن تکونوا کبار آخرین، فتعلموا العلم، فمن لم یستطع منکم أن یرویه، فلیکتبه، و لیضعه فی بیته».(1)

همانطور که امام حسن(علیه السلام) فرزندان و برادرزادگان خود را فرا خواندند و فرمودند: ای فرزندانم! و ای برادرزادگانم! امروز شما خردسالان قومی هستید و فردا بزرگان قومی دیگر. پس دانش فراگیرید. هر که از شما نمی تواند روایت کند، حدیث بنویسد و آن را در خانه اش بگذارد.

به هر حال مکتب اهل بیت(علیه السلام) در حفاظت و نگهبانی کتاب و سنّت نقش اساسی و مهمی را ایفاء نمود.

شاگردان مکتب اهل بیت: نیز در مبارزه با ترویج فرهنگ یهود، خدمات بزرگی را ارائه دادند.

«و قد اقتدی الشیعة الأبرار رضوان الله تعالی علیهم بأئمتهم: فی محاربة الفکر الإسرائیلی الدخیل، و تصدوا لرموزه، و للمروجین له بحزم، و شجاعة، و صلابة، رغم ما کان یتمتع به اوّلئک الأفاکون من حصانة قویة من قبل الحکّام علی أعلی المستویّات، لقد واجههم الشیعة، و تصدوا لهم، عملاً بالتکلیف الشرعی، الّذی أکده ما روی عن الرّسول الأکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) من أنه قال: (إن الله قضی بالجهاد علی المؤمنین فی الفتنة بعدی...)

ص: 303


1- - همان، ص205، بنقل از کنزالعمّال، ج10، ص153.

إلی أن قال: (...یجاهدون علی الإحداث فی الدّین، إذا عملوا بالرأی فی الدّین، لا رأی فی الدّین الخ...)».(1)

شیعیان آزاده در مبارزه با تفکّر التفاطی اسرائیلی به ائمّۀ اطهار: اقتدا کردند و با اینکه شخصیت ها و مروّجان این اندیشه از حمایت کامل حاکمان وقت برخوردار بودند، با قوّت، شجاعت و صلابت به جنگ آنان رفتند.

شیعیان در عمل به تکلیف شرعی خود که روایات مروی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را تأکید می کرد، به مقابله و مبارزه با فرهنگ یهود پرداختند. آن حضرت فرمودند:

خداوند مؤمنان را در فتنه های پس از من به جهاد امر کرده است...

هنگامی که در دین بر اساس رأی عمل کنند، آنان به خاطر تغییر در دین جهاد خواهند کرد. بدانید که رأی در دین وجود ندارد...

مبارزه با مأمور یهود

بر همین منهج و روش یعنی مبارزه با ترویج فرهنگ یهود می بینیم جناب اباذر تربیت شده رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کعب الاحبار نماینده ی یهود در جامعۀ اسلامی را محکوم می کند.

«یا ابن الیهودیة، تعلمنا دیننا؟! أو متی کانت الفتیا إلیک یا ابن الیهودیة؟!»(2)

ای پسر زن یهودی! آیا تو دین ما را به ما تعلیم می دهی؟ یا گفت: ای پسر زن

ص: 304


1- - همان، ص207، به نقل از تفسیر فرات، ص614.
2- - همان، ص209، به نقل از مروج الذهب، ج2، ص340؛ مسند احمد، ج1، ص63.

یهود! از کی فتوا با تو شده است؟

«لقد أعلن ابن عباس بالنکیر علی اوّلئک الّذین یسألون أهل الکتاب، مع وجود کتاب الله بین ظهرانیهم».(1)

عبدالله بن عبّاس علناً کسانی را که با وجود قرآن، احکام دین را از اهل کتاب می پرسیدند، تکذیب کرد.

«و روی نظیر ذلک عن ابن مسعود ایضاً».(2)

همین مسئله از عبد الله بن مسعود هم نقل شده است.

«و قد تصدی ابن عباس، و حذیفة بن الیمان لتکذیب کعب الاحبار صراحة فی بعض الموارد».(3)

ابن عباس و حذیفة بن یمان در برخی از موارد به صراحت کعب الاحبار را تکذیب کردند.

سرچشمه ی معارف

مبارزه با فرهنگ یهود که ناشی از پیروی قرآن و عترت: است، باعث می شود جامعۀ مسلمین به دارائیهای علمی و معنوی خود توجّه کنند و قدر آن را بدانند.

مسلمانان از نظر علم و حکمت، منطق و بصیرت بزرگترینِ سرمایه ها را دارا می باشند، ولی در اثر تبلیغات یهود و عمّال آن، به جای آب به سراب دل خوش کرده اند.

ص: 305


1- - همان، ص208، به نقل از صحیح البخاری، ج4، ص193.
2- - همان، به نقل از المصنف للصنعانی، ج6، ص112.
3- - همان، ص209، به نقل از اضواء علی السنة المحمّدیه، ص165، عن الکاف الشّاف، ص139.

یکی از وظائف مهم این است که مسلمین علم و آگاهی خود را از مآخذ صحیح و سرچشمه ی پاک اخذ کنند.

قال الله تبارک و تعالی:

«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»(1).

راستی آیا مسلمین به غذای فکری و معنوی خود نگاه می کنند که چگونه و از کجا اخذ می گردد؟

مگر قرآن نمی فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى اوّلياءَ بَعْضُهُمْ اوّلياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(2).

آیا مرجع قرار دادن یهود در امور اعتقادات و فروع شرعیّه، دوستی با یهود محسوب نمی گردد؟

بازگشت به بحث

شما بگوئید وقتی منع حدیث می شود و احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) را آتش می زنند، وقتی سؤال از قرآن و تدبّر در این کتاب آسمانی ممنوع می گردد، وقتی پیامبر خدا را هذیان گو معرفی می کنند و با اهداف او مخالفت می نمایند، وقتی کعب الاحبار یهودی، مفسّر و فقیه عالیقدر دربار سقیفه نشینان می گردد، آن زمان، آیۀ شریفه «فسئلوا اهل الذکر» چگونه باید تفسیر و تبیین گردد.

ص: 306


1- - سوره عبس(80)، آیه 24، ترجمه: انسان باید به غذاى خویش بنگرد!
2- - سوره مائده (5)، آیه 51.

دیدید که بدون کوچکترین دلیلی، ابابکر، صدیق و عمر، فاروق امّت شدند، آیا اینکه در سوره ی انبیاء آیۀ 48 و در سوره ی غافر آیۀ 54 وصف ذکر را برای تورات بیان داشته، مستمسک عمّال یهود نمی شود که ذکر در (اهل الذّکر) نیز به معنی تورات می باشد؟

مگر دشمن مرده است، و مگر سیاست یهود به وظیفه ی شیطانی خودش عمل نمی کند؟

برای چه یهود مرجعیّت علمی و عملی مسلمانان را با تفسیر صحیح «اهل الذّکر» رها سازد؟

مگر اهل سقیفه، که یهود، سالها آنها را در آستین خود پرورش داده بود از ضدیّت خود با «اهل الذّکر» یعنی عترت طاهرین: دست برمی دارند؟

مگر یهود برای تحریف معنوی، جابجائی مصداق ها و غلط اندازی در تطبیق، قرآن را مورد مطالعه قرار نداده است؟

مگر ایادی یهود چیزی از دین را سالم رها کرده اند تا تفسیر (اهل الذّکر) از تحریف معنوی سالم مانده باشد؟

مگر باند کعب الاحبار که اباهریره را برای جعل خلق می کند، در تحریف معنوی آیات ولایت و امامت، به خواب رفته است؟

مگر دشمن که داستان غرانیق(1) را ساخت تا هزار و چهار صد سال دیگر بتواند

ص: 307


1- - افسانه ی غرانیق ساخته و پرداخته ی دشمنان و مخالفان اسلام است که براى تضعیف موقعیت قرآن و پیامبر6 چنین حدیث بى اساسی را جعل کرده اند. آنها در این افسانه گفته اند: پیامبر خدا 6 در مکه مشغول خواندن سوره ی نجم بودند، چون به آیات 19 و 20 رسیدند، (نعوذ بالله) شیطان این دو جمله را بر زبان ایشان جارى ساخت که: «تلک الغرانیق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى»! یعنی: «اینها پرندگان زیباى بلند مقامى هستند و از آنها امید شفاعت است»!، در این هنگام پیامبر 6 سجده کردند و آنها هم سجده کردند، جبرئیل نازل شد و به پیامبر 6 اخطار کرد که این دو جمله را من براى شما نیاورده بودم، این از القائات شیطان بود. قرائن و شواهد فراوانی نشان مى دهد که این، یک حدیث مجعول و ساختگى است، لذا اهل تفسیر این حدیث را قویّاً نفى و آنرا به جعل جاعلین نسبت داده اند. تفسیر فخر رازی، ج23، ص50.

سفارش ساختن سلمان رشدی و امثال او را به عمّالش بدهد، می گذارد مسلمانان از اهل الذّکر راستین و علم و حکمت آنان با خبر شوند؟

مگر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) نفرمودند:

«يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ».(1)

روزگارى بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانى، و از اسلام جز نامى، باقى نخواهد ماند.

و مگر امام صادق(علیه السلام) نفرمودند:

«لا و الله، ما هم على شئ مما جاء به رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) إلا استقبال الكعبة فقط».(2)

به خدا سوگند! مردم به چیزی از آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آورده عمل نمی کنند، فقط رو به کعبه می ایستند.

و مگر مدافعین سقیفه خودشان نگفته اند:

«كل سنن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) قد غيرت، حتّى الصّلاة».(3)

ص: 308


1- - نهج البلاغه، حکمت 369؛ بحارالانوار، ج34، ص320.
2- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص163، به نقل از بحارالانوار، ج65، ص91.
3- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص162، به نقل از کتاب الأم للشافعی، ج1، ص208.

همه ی سنّت های رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حتّی نماز تغییر داده شده است.

و مگر رجوع سران سقیفه به علمای یهود معنی ارجاع مسلمین به این قوم عنود را نمی دهد و مگر این تفسیر عملی نسبت به آیۀ (اهل الذّکر) نمی باشد؟

مگر تاریخ نمی گوید:

«و قد كان بعض الصحابة المتأثرون بأهل الكتاب يوصون بأخذ العلم عنهم.

فقد روي: أنه حينما حضرت معاذاً الوفاة أوصاهم: أن يلتمسوا العلم عند أربعة و هم: سلمان، و ابن مسعود، و أبو الدرداء، و عبد الله بن سلام، الذي كان يهودياً فأسلم.

و أوضح من ذلك و أصرح: ما روي من أن رجلاً سأل ابن عمر عن مسألة، و عنده رجل من اليهود، يقال له: يوسف، فقال: سل يوسف، فإن الله يقول: «فسئلوا أهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون»»(1)

بعضی از صحابه، متأثّر از اهل کتاب، دیگران را به فراگیری علم و دانش از آنان توصیه و سفارش می کردند.

معاذ به هنگام احتضار، اطرافیان را سفارش کرد که علم را از چهار نفر فراگیرند: سلمان، ابن مسعود، ابو درداء و عبد الله بن سلام که یهودی بود و اسلام آورد.(2)

واضح تر و صریح تر از آن، روایت شده که مردی دربارۀ مسئله ای از عبد الله بن عمر سؤال کرد. عبد الله که مردی یهودی به نام یوسف نزد وی بود، گفت: از یوسف بپرس

ص: 309


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج1، ص120.
2- - شاید معاذ نام سلمان را برده است تا حساسیت ایجاد نشود.

که خداوند می فرماید: «فسئلوا أهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون».

جای تعجب نیست که حتّی پسر عمر هم یهودی زده شده است، او هم مثل پدرش مرجع فکری و معنوی مسلمانان را یهود می داند و با آیۀ سؤال تقویت جبهه ی یهود می کند.

با مطالعه در سیاست شیطانی یهود و عمّال آنان تعجّب نمی کنید که آنان به بهانه ی صدر آیۀ «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» حتّی موضوع سؤال را اطلاق داده و با این برهان سست (یعنی صدر و سیاق آیه) یهود را مرجع همۀ سؤالات از اصول و فروع معرفی کرده اند.

ببینید حتّی در مورد گریه کردن بر میّت، سیاست خفقان سقیفه، اقتضاء کرد که از تورات تقلید کند و آن را منع نماید.

«ان عمر بن الخطاب یمنع من البکاء علی المیت و یضرب علیه، و یفعل ما شاءت له قریحته فی سبیل المنع عنه، و یروی حدیثاً عن النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) مفاده: أن المیت لیعذب ببکاء أهله علیه.

مع أننا نجد أنه هو نفسه قد أمر بالبکاء علی خالد بن الولید

و يبدو لنا أن المنع من البكاء على الميت مأخود من أهل الكتاب.»(1)

عمر بن خطاب مانع گریه بود در حالیکه خودش امر کرد که بر خالدین ولید گریه کنند.

ص: 310


1- - الصحیح من سیرة النبی الاعظم 6، ج7، ص274، بنقل از اسد الغابة، ج2، ص96؛ فتح الباری، ج7، ص79.

او حدیثی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که: مرده، از گریه بر او عذاب می شود.

ولی او در واقع منع گریه را از اهل کتاب فرا گرفته بود.

به هر حال کار فتوی دادن با مآخذ اسرائیلی با مستمسک «فسئلوا اهل الذکر» در جامعه پیرو سقیفه به اصول و فروع کشیده شد و حتّی به گریه کردن بر میّت هم حاکم گردید.

خاموش کردن صدا ی معتر ضین

این سیاست سقیفه نشینان، بنی امیّه و طاغوتهای بعدی است که با تکیه به تورات و کتب منحرف دیگر فتوی به حرمت گریه بدهند، تا صدای گریه و اعتراض معترّضی به سیاست و عملکرد آنان بلند نگردد.

این سیاست و مکر یهود است که صدای گریه و اعتراض بزرگترین معترّض به سقیفه یعنی حضرت صدّیقه ی شهیده(علیها السلام) و امروز گریه و فریاد فاطمیّون و طرفداران پرچم عاشورا و نهضت کربلا به گوش مردم عالم نرسد و افشاگری علیه ظلم و ظالم پیش نیاید.

و خلاصه این سیاست امروز وهّابیّت، فرزند استعمار است که به نفی مخالفین سقیفه از راه نهی گریه پرداخته است.

ما معتقدیم که مخالفت با عزاداری برای اهل بیت:، نفی روضه خوانی،(1) مجالس

ص: 311


1- - این قلم فرساها! بازیتان ندهند، این اشخاصى كه با اسماء مختلفه، و با مرامهاى انحرافى، مى خواهند همه چیز را از دستتان بگیرند، و اینها مى بینند كه این مجالس، مجالس روضه، ذكر مصایب مظلوم، و ذكر جنایات ظالم، در هر عصرى (مظلومان را) مقابل ظالم قرار مى دهد.(صحیفه ی امام1، ج10، ص315). این طایفه باید در منابر، در مساجد، و هر جایى كه مقتضى است، با مردم صحبت كنند، و علاوه بر اینكه مسائل روز را مى گویند، مسائل اخلاقى و مسائل اعتقادى و این مسائل تهذیب نفس را به مردم بگویند، و مردم را هدایت كنند، و مردم را به این مسائل اسلامى آشنا كنند، و در آخر منبر روضه را بخوانند و زیاد بخوانند، دو كلمه نباشد. همان طورى كه در سابق عمل مى شد، روضه خوانى بشود، مرثیه گفته بشود، شعر و نثر در فضایل اهل بیت و در مصائب آنها گفته بشود. (صحیفه ی امام1، ج15: ص 332) ... بدانید كه حیات این ملت به همین روضه خوانیها، به همین اجتماعات، به همین دستجات است. (صحیفه ی امام1، ج15، ص337).

توسّل و شعائر مذهبی، نیز دستورالعمل یهود به وسیلۀ ایادی آنان، یعنی وهّابیّت و صوفیّه می باشد، وهّابیّت عزاداری را جزء مظاهر شرک معرفی می کند و صوفیّه عاشورا را روز سرور!! (1)

آنان چون از عاشورا و گریه و انقلاب مردم در این مصیبت جانکاه ضربه خورده، لذا با نام توحید، ولایت، شفاعت، زیارت، توسّل و عزاداری را محکوم می کنند و به شیعه که بهترین دروس توحیدی را از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمّۀ هدی:، یاد گرفته تهمت شرک می زنند.

بررسی آیۀ شریفۀ سؤال

این آیه در دو جای قرآن وجود دارد:

1- «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا

ص: 312


1- - وهّابیّت و تصوّف مشترکاتی دارند، یکی از آنها این است که هر دو برای توحید می میرند، البته توحید اینها با توحید قرآن و عترت: فرق فراوان دارد، توحید وهّابیّت یعنی دست در دست حکومت های مکّار و غدّار بیگانه ی با توحید یعنی یهود، و توحید صوفیّه نیز، یعنی دست در دست منحرفین از توحید قرآن و نهج البلاغه و طرفداران وحدت وجود و مخالفین اهل بیت: یعنی عمّال یهود.

تَعْلَمُونَ»(1).

2- «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2).

صاحب (مجمع البیان)(قدس سره) در ذیل آیۀ اوّل نکاتی را بیان داشته اند که به بعضی از آنها اشاره می نمائیم:

««فسئلوا اهل الذکر» فیه اقوال:

احدها: أن المعنی بذلك أهل العلم بأخبار من مضى من الأمم، سواء أ كانوا مؤمنين أو كفاراً. و سمي العلم ذكراً، لأن الذّكر منعقد بالعلم، فإن الذكر هو ضد السهو، فهو بمنزلة السبب المؤدي إلى العلم في ذكر الدليل، فحسن أن يقع موقعه، و ينبئ عن معناه إذا تعلق به هذا التعلق، عن الرماني، و الزجاج، و الأزهري.

و ثانيها: أن المراد بأهل الذّكر أهل الكتاب، عن ابن عباس، و مجاهد، أي: فسئلوا أهل التوراة و الإنجيل. «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» يخاطب مشركي مكة، و ذلك أنهم كانوا يصدقون اليهود و النصارى فيما كانوا يخبرون به من كتبهم، لأنهم كانوا يكذبون النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) لشدة عداوتهم له.

و ثالثها: أن المراد بهم أهل القرآن، لأن الذّكر هو القرآن، عن ابن زيد.

و يقرب منه ما رواه جابر و محمّد بن مسلم عن أبي جعفر(علیه السلام) أنه قال: نحن أهل الذّكر، و قد سمى الله رسوله ذكراً في قوله (ذِكْراً رَسُولًا) علی أحد الوجهین».(3)

ص: 313


1- - سوره نحل (16)، آیه 43.
2- - سوره انبیاء (21)، آیه 7.
3- - تفسیر مجمع البیان، ج6، ص159.

«فسئلوا أهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون»، در اين باره اقوالى است:

1- مقصود از «اهل ذكر» كسانى است كه به تاريخ گذشتگان، اعم از مؤمنان و كافران، آگاهند، بنابراين «اهل ذكر» يعنى اهل علم. بديهى است كه ذكر يعنى متذكر بودن و ضد سهو است و هر علمى از تذكر و يادآورى حاصل مى شود. و از اين لحاظ جايز است كه: ذكر، يعنى سبب، بجاى علم، يعنى مسبب، بكار رود. اين قول از رمانى و زجاج و ازهرى است.

2- ابن عباس و مجاهد گويند: منظور اهل كتاب است. يعنى اگر نمى دانيد از اهل تورات و انجيل سؤال كنيد. اين خطاب، به مشركين است، زيرا آنان اخبارى را كه يهود و نصارى از كتاب هاى خود مى دادند، تصديق و پيامبر را بخاطر شدت دشمنى تكذيب مى كردند.

3- ابن زيد گويد: مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعنى قرآن. قريب بهمين مضمون، جابر و محمّد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده اند كه فرمودند: «اهل ذكر ماييم» اينكه: خداوند در قرآن كريم، پيامبر را «ذكر» ناميده (طلاق: 10) بنا بر يكى از دو وجه است.

همچنین ایشان در ذیل آیۀ دوّم بیان داشته اند:

«اختلف فی المعنی باهل الذکر علی اقوال:

فروي عن علي(علیه السلام) أنه قال: نحن أهل الذّكر، و روي ذلك عن أبي جعفر(علیه السلام).

و يعضده أن الله تعالى سمى النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) ذكراً رسولاً في قوله «ذِكْراً رَسُولًا». و قيل: أهل الذّكر أهل التوراة و الإنجيل، عن الحسن و قتادة. و قيل: هم أهل العلم بأخبار من مضى من الأمم. و قيل: هم أهل القرآن. و الذّكر: هو القرآن. و هم العلماء بالقرآن، عن

ص: 314

ابن زيد».(1)

مجمع البیان به مدلول روایات نظر دارد

در عبارات این مفسّر در تفسیر آیۀ اوّل و تفسیر آیۀ دوّم، دوباره توجّه کنید، ایشان در تفسیر آیۀ اوّل می گویند، در اين باره اقوالى است:

1- مقصود از «اهل ذكر» كسانى هستند كه به تاريخ گذشتگان- اعم از مؤمنان و كافران- آگاهند، بنابراين «اهل ذكر» يعنى اهل علم. بديهى است كه ذكر يعنى متذكر بودن و ضد سهو است و هر علمى از تذكر و يادآورى حاصل مى شود.

2- ابن عباس و مجاهد گويند: منظور، اهل كتاب است. يعنى اگر نمى دانيد از اهل تورات و انجيل سؤال كنيد. اين خطاب، به مشركين است، زيرا آنان اخبارى را كه يهود و نصارى از كتاب هاى خود مى دادند، تصديق و پيامبر را به خاطر شدّت دشمنى تكذيب مى كردند.

3- ابن زيد گويد: مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعنى قرآن. قريب به همين مضمون، جابر و محمّد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده اند كه حضرت فرمودند: «اهل ذكر مائيم» اينكه: خداوند در قرآن كريم، پيامبر را «ذكر» ناميده (سروه طلاق (65)، آیه 10) بنا بر يكى از دو وجه است.

و نیز در تفسیر آیۀ دوّم می گویند:

مقصود از اهل ذكر كيست؟ در روايت است كه على(علیه السلام) فرمودند: مائيم اهل ذكر، از

ص: 315


1- - تفسیر مجمع البیان، ج7، ص73.

امام باقر(علیه السلام) نيز همين طور روايت شده است. مؤيد آن اين است كه خدا پيامبرش را «ذكراً رسولا» ناميده است برخى گويند: مقصود پيروان تورات و انجيل است. برخى گويند: مقصود اهل علم است به سرگذشت پيشينيان. برخى گويند: مقصود اهل قرآن است، يعنى عالمان قرآن.

پس ایشان (یعنی صاحب مجمع البیان)، در تفسیر آیۀ اوّل، می گویند معنی سوّم اهل الذّکر یعنی اهل قرآن و روایت جابر و محمّد بن مسلم را از امام باقر(علیه السلام) نقل می کنند که:

نحن اهل الذّکر (اهل الذّکر اهل قرآنند و اهل قرآن اهل بیت: می باشند) و در تفسیر آیۀ دوّم می گویند: اهل الذّکر یعنی اهل بیت: و روایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام) را نقل می کنند و می فرمایند: تأیید این معنی این است که خدا پیامبر را ذکر نامید (ذکراً رسولاً) و بعد بدون تائید، معنی دوّم (اهل تورات و انجیل) و معنی سوّم، اهل العلم باخبار گذشته و... را نقل می کنند.

پس صاحب مجمع البیان(قدس سره) اگر چه اقوالی را در مورد معنی (اهل الذّکر) می آورند ولی به مدلول روایات که اهل الذّکر را اهل بیت می دانند، نظر دارند.

قول شیخ اعظم، انصاری(قدس سره)

ممکن است کسی بگوید، مرحوم شیخ انصاری(قدس سره) در کتاب فرائد الاصول، از سیاق آیه و قول منسوب به ابن عباس سخن گفته اند، پس ایشان اهل الذّکر را اهل کتاب می دانند.

پاسخ این است که شیخ انصاری(قدس سره) در مقام ردّ مستدِل به آیۀ (سؤال) بر حجیّت

ص: 316

خبر واحد، به سیاق آیۀ (سؤال) (1) و قول منسوب به ابن عباس اشاره دارند، ولی در واقع قول مختار ایشان، مدلول اخبار (به قول خودشان) مستفیضه ای است، که اهل الذّکر را اهل بیت: می داند.

عبارت فرائد الاصول

«و يرد عليه: أن الاستدلال إن كان بظاهر الآية فظاهرها بمقتضى السياق إرادة علماء أهل الكتاب كما عن ابن عباس و مجاهد و الحسن و قتادة، فإن المذكور في سورة النحل: «و ما أرسلنا من قبلك إلا رجالاً نوحي إليهم فسئلوا أهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون بالبينات و الزّبر»، و في سورة الأنبياء: «و ما أرسلنا قبلك إلا رجالاً نوحي إليهم فسئلوا أهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون».(2)

یعنی آیۀ شریفه را اگر با سیاق آن در نظر بگیریم، ربطی به مسئله ی حجیّت خبر واحد ندارد، زیرا سیاق آیه سخن از علماء اهل کتاب دارد که مسئول عوام یهود و نصاری می باشند.

مرحوم شیخ(قدس سره)، ادامه می دهند:

«و إن كان مع قطع النظر عن سياقها، ففيه: اوّلاً أنه ورد في الأخبار المستفيضة أن

ص: 317


1- - البته باید توجّه داشت که سیاق آیه، موافق با این نیست که اهل الذّکر اهل کتابند، چون آیه ی شریفه ی 44 سوره نحل (16) می فرماید: «بالبینات و الزبر و انزلنا الیک الذّکر لتبین للناس...»، و همین دلیل است که «الذّکر» در آیه ی سؤال، به معنای قرآن است، پس طرفداران این قول (که می گویند: اهل الذّکر یعنی اهل کتاب)، یک دلیل بیشتر ندارند و آن هم سیاق آیه، که این دلیلشان هم سست و «و انزلنا الیک الذّکر...» بر خلاف آن است.
2- - فرائدالأصول، ج1، ص132.

أهل الذّكر هم الأئمة:.

و قد عقد في أصول الكافي باباً لذلك ...»(1)

یعنی اگر سیاق را در نظر نگیریم، نیز از آیۀ شریفه نمی توانیم حجیّت خبر واحد را استفاده کنیم، زیرا «اهل الذّکر» در اخبار، ائمّۀ اطهار: می باشند که قولشان بدون چون و چرا حجّت است.

روایات اصول کافی

ما انشاء الله تعالی در خاتمه ی بحث، احادیث این باب را از کتب مختلف نقل می کنیم تا طالبین بوسیلۀ آن به تفسیر آیه برسند ولی چون در جواب سائل، اشاره به قول مختار مرحوم شیخ انصاری(قدس سره) پیرامون آیۀ شریفۀ (سؤال) نمودیم روایات کتاب اصول کافی را در این باب نقل می کنیم:

1- الْحُسَيْنُ بْنُ محمّد عَنْ مُعَلَّى بْنِ محمّد عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): الذِّكْرُ أَنَا وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام): نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.

از عبد الله بن عجلان روایت است که امام باقر(علیه السلام) راجع به قول خداى عزّ و جلّ: «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» فرمودند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مي فرمايند: مقصود از ذكر من هستم و امامان اهل ذكر باشند و راجع به قول خداى عزّ و جلّ: «همانا قرآن براى تو و قوم تو ذكر است و بزودى از آن بازخواست مي شويد» امام باقر(علیه السلام) فرمودند: مائيم قوم او و مائيم سؤال شوندگان.

ص: 318


1- - همان، ص133.

2- الْحُسَيْنُ بْنُ محمّد عَنْ مُعَلَّى بْنِ محمّد عَنْ محمّد بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، قَالَ: الذِّكْرُ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ الْمَسْئُولُونَ، قَالَ قُلْتُ: قَوْلُهُ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ: إِيَّانَا عَنَى وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.

ابن كثير گويد: از امام صادق(علیه السلام) آيۀ «اگر نمي دانيد، از اهل ذكر بپرسيد» را پرسيدم، فرمودند: مقصود از ذكر حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و مائيم اهل او كه پرسيده مي شويم، به حضرت عرض كردم: خداى تعالى می فرمايد: «قرآن ذكر است براى تو و قومت و بزودى از آن پرسيده مي شويد» فرمودند: تنها ما را قصد كرده، مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان.

3- الْحُسَيْنُ بْنُ محمّد عَنْ مُعَلَّى بْنِ محمّد عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا(علیه السلام) فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، فَقَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ، قُلْتُ: فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ، وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ، قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ، قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا، قَالَ: لَا، ذَاكَ إِلَيْنَا إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ أَمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ.

وشاء گويد: به حضرت رضا(علیه السلام) عرض

كردم: قربانت گردم! «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» يعنى چه؟ فرمودند: مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان، عرض كردم: شما پرسش شونده و ما پرسش كننده ايم؟ فرمودند: آرى! عرض كردم، بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمودند: آرى! عرض كردم: بر شماست كه بما پاسخ دهيد؟ فرمودند: نه، اختيار با ماست، اگر خواستيم پاسخ دهيم و اگر نخواستيم پاسخ ندهيم، مگر نمي شنوى قول خداى تبارك و تعالى را: «اينست بخشش

ص: 319

بی حساب ما، خواهى ببخش يا نگهدار.»

4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، فَرَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) الذِّكْرُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ: الْمَسْئُولُونَ وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ.

ابو بصیر از امام صادق(علیه السلام) دربارۀ (آيه ی 44 سوره ی زخرف) فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ذكر است و اهل بيتش علیهم السلام پرسش شوندگان و اهل ذكر باشند.

5- أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.

فضیل از امام صادق(علیه السلام) دربارۀ همين آيه روایت کرده که حضرت فرمودند: همانا مراد از ذكر قرآن است و ما هستيم قوم او و ما هستيم پرسش شوندگان.

6- محمّد بْنُ يَحْيَى عَنْ محمّد بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ محمّد بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) وَ دَخَلَ عَلَيْهِ الْوَرْدُ أَخُو الْكُمَيْتِ، فَقَالَ: جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ! اخْتَرْتُ لَكَ سَبْعِينَ مَسْأَلَةً مَا تَحْضُرُنِي مِنْهَا مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ؟ قَالَ: وَ لَا وَاحِدَةٌ يَا وَرْدُ! قَالَ: بَلَى، قَدْ حَضَرَنِي مِنْهَا وَاحِدَةٌ، قَالَ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ، قَالَ قُلْتُ: عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ، قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا، قَالَ: ذَاكَ إِلَيْنَا.

ابو بكر حضرمى گويد: خدمت امام باقر(علیه السلام) شرفياب بودم كه ورد برادر كميت (كه از شعراء معروف عرب و مداح اهل بيت است) وارد شد و عرض كرد: خدا مرا

ص: 320

قربانت كند! هفتاد سؤال حاضر كرده بودم كه از شما بپرسم و اكنون يكى از آنها را هم به خاطر ندارم.

حضرت فرمودند: اى ورد! يكى را هم به خاطر ندارى؟!! عرض كرد: چرا يكى از آنها به خاطرم آمد، فرمودند: آن چيست؟ عرض كرد، قول خداى تبارك و تعالى: «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» ايشان كيانند؟ فرمودند: ما هستيم، عرض كرد: بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمودند: آرى! عرض كردم: بر شماست كه به ما جواب گوئيد؟ فرمودند: اختيار با ماست.

7- محمّد بْنُ يَحْيَى عَنْ محمّد بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى؟ قَالَ: إِذاً يَدْعُونَكُمْ إِلَى دِينِهِمْ! قَالَ: ثُمَ قَالَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ، نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.

محمد بن مسلم به امام باقر(علیه السلام) عرض كرد: همشهريان ما گمان كنند، قول خداى عزّ و جلّ: «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» اهل ذكر يهود و نصارى هستند، فرمودند: اگر چنین باشد، آنها شما را به دين خود دعوت كنند!!! سپس با دست به سينه شان اشاره كردند و فرمودند: ما هستيم اهل ذكر و ما هستيم سؤال شوندگان.

8- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ محمّد عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنَ الْفَرْضِ مَا لَيْسَ عَلَى شِيعَتِهِمْ وَ عَلَى شِيعَتِنَا مَا لَيْسَ عَلَيْنَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يَسْأَلُونَا، قَالَ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَسْأَلُونَا وَ لَيْسَ عَلَيْنَا الْجَوَابُ إِنْ شِئْنَا

ص: 321

أَجَبْنَا وَ إِنْ شِئْنَا أَمْسَكْنَا.

حضرت امام رضا(علیه السلام) از على بن الحسين(علیه السلام) نقل مي فرمايند: بر امامان چيزى واجبست كه بر شيعيانشان واجب نيست و بر شيعيان ماست چيزى كه بر ما نيست، (و آن امور دين خود را از ما پرسيدن است) خداى عزّ و جلّ ايشان را امر فرموده كه از ما بپرسند زيرا فرموده است: «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» به ايشان فرمان داده كه از ما بپرسند ولى پاسخ بر ما لازم نيست، اگر بخواهيم پاسخ دهيم و اگر بخواهيم باز ايستيم.

9- أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنْ أَحْمَدَ بْنِ محمّد بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا(علیه السلام) كِتَاباً فَكَانَ فِي بَعْضِ مَا كَتَبْتُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتفقّهوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»، فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْأَلَةُ وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْكُمُ الْجَوَابُ، قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ».(1)

محمد بن ابى نصر گويد: به امام رضا(علیه السلام) نامه اى نوشتم: كه قسمتى از آن اين بود خداى عزّ و جلّ می فرمايد: «اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» و نيز فرموده است: «مؤمنين همگى نتوانند سفر كنند، پس چرا از هر گروه ايشان، دسته اى سفر نكنند، تا در امر دين دانش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند: شايد آنها بترسند» بنابراين بر مردم پرسش واجب گشته و بر شما پاسخ

ص: 322


1- - الكافی (ط - الإسلامیة)، ج1، صص 212 - 210.

واجب نيست، امام(علیه السلام) مرقوم فرمودند: خداى تبارك و تعالى می فرمايد: «اگر از تو نپذيرفتند، بدان كه فقط از هوسهاى خود پيروى مي كنند، گمراه تر از كسى كه پيروى هوس خود كند كيست؟»(1)

نفی مطلق

همانطور که ملاحظه می کنید در حدیث (وشاء) و (ابی بکر الحضرمی)(2) مصداق «اهل الذّکر» اهل بیت: هستند و وظیفه ی مردم نسبت به آنان معلوم شده است و در حدیث محمّد بن مسلم، امام باقر(علیه السلام) به صراحت این نظریّه که اهل الذّکر علمای یهود و نصاری هستند را ردّ می فرمایند.

با توجّه به اینکه جناب شیخ انصاری(قدس سره) به احادیث مذکوره نظر دارد آیا می توانیم بگوئیم ایشان به سیاق و قول منسوب به ابن عباس در مورد اهل الذّکر قائل می باشند؟

قابل تذکّر است که سیاق آیه در سوره ی نحل آیۀ 43، با روایات موافقت دارد، و در صورتی هم که موافقت نداشت، مگر سیاق می تواند در برابر روایات قدرتی داشته باشد؟ و مگر قول منسوب به ابن عباس، می تواند قول معصوم را ردّ کند و روایاتی که، هم اثبات مطلوب در آن وجود دارد (یعنی اهل الذّکر را اهل البیت: می داند) و هم نفی ما عداه (یعنی می گوید نصاری و یهود مصداق اهل الذّکر نیستند)، را کنار بزند.

ص: 323


1- - اصول کافی، (ترجمه و شرح سیّد جواد مصطفوی)، ج1، ص307 - 303
2- - و البته احادیث معتبره ی دیگر ...

نظریّه ی ابن عباس پیرامون آیۀ سؤال

ما در مورد سیاق آیۀ (سؤال) بعداً سخن می گوییم، ولی در مورد قول ابن عباس که مجمع البیان نقل می کند: و ثانیهما انّ المراد باهل الذّکر، اهل الکتاب - عن ابن عباس و مجاهد - ای فسئلوا اهل التّوراة و الانجیل،(1) باید بگوئیم که علامۀ مجلسی(قدس سره) در بحارالانوار می فرماید:

قال العلامه(قدس سره) فی کتاب کشف الحق روی الحافظ محمّد بن موسی الشیرازی من علماء الجمهور و استخرجه من التفاسیر الاثنی عشر عن ابن عباس فی قوله تعالی: «فسئلوا اهل الذّکر»، قال هو محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین: و هم اهل الذّکر و العلم و العقل و البیان، و هم اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و الله ما سمی المؤمن مؤمناً اِلّا کرامة لامیرالمؤمنین(علیه السلام).(2)

علامۀ حلّی در كتاب كشف الحق گفته است كه حافظ محمّد بن موسى شيرازى كه از علماى اهل سنّت است روايت كرده و استخراج نموده از تفاسير دوازده گانه از ابن عباس دربارۀ آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، كه اهل ذكر محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسين: هستند كه اينها اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوّت و پايگاه رسالت و محل آمد و رفت ملائكه اند، بخدا قسم! مؤمن را مؤمن نام نداده اند مگر بواسطه احترام امير المؤمنين(علیه السلام).

توجّه بیشتر

پس اوّلاً ابن عباس طرفدار تفسیر «اهل الذّکر» به اهل کتاب نیست، ثانیاً مگر

ص: 324


1- - مجمع البیان، ج6، ص88 .
2- - بحارالانوار، ج23، ص186، ح54؛ نهج الحق و كشف الصدق(علامه ی حلّی)، ص210؛ احقاق الحق، ج3، ص484-482.

ابن عباس امام معصوم است که ردّ قولش کفرآور باشد.

به هر حال ابن عباس تا زمانی در بین محقّقین و علمای شیعه نظراتش محترم شمرده می شود که وفق مراد قرآن و عترت: سخن بگوید و آب به آسیاب یهود و ایادی آنان نریزد.

و دیدیم در قول ابن عباس که «اهل الذّکر»، اهل بیت: هستند، با روایات معصومین: موافقت دارد، پس این نظر قابل قبول است.

امّا مثلاً پیرامون آیۀ «من عنده علم الکتاب»، آیۀ برتری دانش و بزرگی بصیرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، که مرجعیّت علمی و معنوی آنحضرت را الی الابد اعلام می دارد، قول ابن عباس برای علمای شیعه و محقّقین ارزشی ندارد.

مجمع البیان می گوید:

«و الثاني: إن المراد به مؤمنوا أهل الكتاب، منهم عبد الله بن سلام و سلمان الفارسي و تميم الداري، عن ابن عباس و قتادة و مجاهد...»(1)

ابن عباس و قتاده و مجاهد و جبائى گويند: مقصود (از: من عنده علم الکتاب) مؤمنان اهل كتاب، از قبيل عبد اللَّه سلام و سلمان فارسى و تميم دارى است.

به هر حال جوّ سیاسی حکومت خلفاء و ایادی یهود، ممکن است ابن عباس را بدین مطلب غیر منطقی وا داشته و یا دستگاه دروغ پردازی کعب الاحبار(2) (وزیر فرهنگ سقیفه نشینان) ممکن است این دروغ را به نام ابن عباس منتشر نموده

ص: 325


1- - مجمع البیان، ج6، ص31.
2- - سیر اعلام النبلاء، ج3، ص354، ترجمه ی کعب الاحبار یهودی، را نگاه کنید او از معتمدین عامّه است.

باشند.

کما این که فقیه عظیم الشأن مرحوم آیة الله سیّد علی بهبهانی(قدس سره) این مطلب را ردّ می کنند که ابن عباس گفته: «من عنده علم الکتاب» مؤمنین اهل کتاب می باشند.

«... و الی ما بینّاه ینظر ما روی عن ابن عباس انه قال: «لا والله ما هو الّا علی ابن ابی طالب، لقد کان عالماً بالتفسیر و التأویل و الناسخ و المنسوخ و الحلال و الحرام» یعنی انّه لم یمکن فی امّته من یکون عالماً بجمیعه الّا علی ابن ابی طالب(علیه السلام)، فلا یحتمل نزولها فی شأن غیره».(1)

چنان که روایت ابن عباس ناظر به این معنی است، عبد الله بن عباس گفت: نه به خدا! «دارنده ی علم کتاب» کسی جز علی بن ابی طالب(علیه السلام) نیست. علی(علیه السلام) عالم به تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و حلال و حرام بود».

منظور ابن عباس این است که در امّت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کسی جز علی بن ابی طالب(علیه السلام) نبود که دارنده ی تمام علوم کتاب و قرآن مجید باشد، از این رو احتمال نمی رود که آیۀ شریفه دربارۀ دیگری نازل شده باشد.

نظریه ی علامۀ مجلسی(قدس سره) در مورد آیۀ سؤال

ایشان در کتاب شریف بحارالانوار باب بزرگی باز فرموده، و با بیش از 60 حدیث بیان می دارند «اهل الذّکر»، اهل بیت: و المسئولون می باشند.

این بزرگمرد از تفسیر آیۀ شریفۀ «فسئلوا اهل الذّکر» آغاز سخن فرموده:

ص: 326


1- - مصباح الهدایة فی اثبات الولایة، آیة الله بهبهانی، ص64.

«قيل المراد بأهل الذكر أهل العلم و قيل أهل الكتاب و ستعلم من الأخبار المستفيضة أنهم الأئمة: لوجهين الأول أنهم أهل علم القرآن لقوله تعالى بعد تلك الآية في سورة النحل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».

و الثاني أنهم أهل الرسول و قد سماه الله ذكرا في قوله: ذِكْراً رَسُولًا و هذا مما روته العامة أيضا.

رَوَى الشَّهْرَسْتَانِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ الْمُسَمَّى بِمَفَاتِيحِ الْأَسْرَارِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد(علیهما السلام) أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ فَقَالَ مَنْ عِنْدَنَا يَقُولُونَ قَوْلُهُ تَعَالَى «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» إِنَّ الذِّكْرَ هُوَ التَّوْرَاةُ وَ أَهْلَ الذِّكْرِ هُمْ عُلَمَاءُ الْيَهُودِ فَقَالَ(علیه السلام): وَ اللَّهِ إِذاً يَدْعُونَنَا إِلَى دِينِهِمْ بَلْ نَحْنُ وَ اللَّهِ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِرَدِّ الْمَسْأَلَةِ إِلَيْنَا...». (1)

بعضى گفته اند منظور از اهل ذكر، اهل علم است. بعضى اهل كتاب گفته اند، ولى بزودى ثابت مى شود از اخبار بسيار زيادى كه اهل ذكر، ائمّه هستند. به دو دليل:

الف) ائمّه اهل علم قرآن هستند چون خداوند بعد از آن آيه در سوره نحل مي فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».

ب) ائمّه اهل رسولند كه خداوند آنها را ذكر ناميده در اين آيه ذكراً رسولا.

اين مطلب را اهل سنّت نيز نقل كرده اند.

شهرستانى در تفسير خود بنام مفاتيح الاسرار می نویسد كه مردى از حضرت صادق(علیه السلام) سؤال كرده گفت كسانى در شهر ما هستند مي گويند اين آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» منظور از ذكر، تورات است و اهل

ص: 327


1- - بحارالانوار، ج23، ص172.

ذكر علماى يهودند.

حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: پس در اين صورت به خداوند قسم که آنها ما را به دين خود دعوت مى نمايند.

بخدا سوگند ما اهل ذكر هستيم كه دستور داده از ما بپرسند.

جالب این است که ایشان از تفسیر شهرستانی (مفاتیح الاسرار)(1) از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که کسی به امام عرض کرد:

عدّه ای می گویند که در آیۀ شریفۀ سؤال (الذّکر) تورات است و اهل ذکر علمای یهودند.

حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: «وَ اللَّهِ إِذاً يَدْعُونَنَا إِلَى دِينِهِمْ»، یعنی در این هنگام آنها ما را به دین خود دعوت می کنند، اگر از آنها سؤال کنیم آنها ما را از صراط مستقیم باز می دارند و به صراط مغضوب علیهم می خوانند.(2)

این نقل با روایت صحیحه ی محمّد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام)، از نظر مضمون نزدیک است و خبر از مکر شیطانی و سیاست پلید اهل کتاب خاصّه یهود می دهد.

طرح شیطانی

ببینید نقش ائمّه:، در پاسداری از معارف قرآن و افشاگری علیه یهود و نصاری، چه زیبا در این روایات، ترسیم شده است.

ص: 328


1- - تفسیر الشهرستانی المسمی مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ج1، ص48.
2- - اهل تحقیق بدانند که مرحوم علامه مجلسی1 با عبارت «قیل»، تفسیر اهل الذکر را به اهل کتاب، بازگو می فرمایند، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

ائمّه: نماینده ی علم و بصیرت خداوند متعال اند، آنان ساده لوح و بدون سیاست الهیّه نیستند که فریب یهود را بخورند و آنها را مسئول مسلمین بخوانند.

به هر حال یهود برای اینکه تبلیغاتش مؤثّر واقع شود، خود را «اهل الذّکر» خوانده و با این فریب می خواسته مرجع علمی مسلمین گردد.

فکر نکنید این قوم عنود از این طرح شیطانی، بهره ای نبرده اند، ورود اسرائیلیّات و تأسیس کارخانه های حدیث سازی در جامعۀ اهل سنّت، و همچنین تقویت فکری منافقین و تغذیه ی فرهنگی ظالمین در حق اهل بیت: به بهانه ی همین تفسیر غلط و خلاف قرآن و سنّت، صورت گرفته است.

در عبارت: اذاً یدعوننا الی دینهم، بیشتر تفقّه کنید، این فقه فراتر از فقه غسل و وضو و تیمم است، این فقه دشمن شناسی است و باید از آن قدرشناسی شود.

چرا یهود و ایادی آنان بویژه وهّابیّت علیه مکتب و حوزه های علمیّۀ شیعه تبلیغات سوء می کنند؟ و چرا مکتب ولایت و امامت و شعائر مربوط به آن را محکوم می کنند؟

زیرا مکتب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)، و مدرسه ی ولایت و امامت، علیه اینان افشاگری نموده، مردم را به نیرنگ این قوم عنود آگاه می سازند.

یزعمون

کلمه ی «یقولون» یا «یزعمون» که در روایات مربوط به اهل الذّکر آمده است، نشانی از بی پایه گی تفسیر «اهل الذّکر» به علمای اهل کتاب دارد، عدّه ای می گویند

ص: 329

یا عده ای گمان می کنند،(1) یعنی قول قاطعی نیست که پشتوانه ی قرآنی و حدیثی معتبر، داشته باشد.

حدیث امام رضا(علیه السلام)

مضمون مذکور و هشدار یاد شده (اذاً یدعوننا الی دینهم) در حدیث امام رضا(علیه السلام) نیز آمده است:

فی عيون أخبار الرضا(علیه السلام): فِيمَا بَيَّنَ الرِّضَا(علیه السلام) عِنْدَ الْمَأْمُونِ مِنْ فَضْلِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ (الی أَنْ قَالَ): وَ أَمَّا التَّاسِعَةُ فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ فَاسْأَلُونَا إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، فَقَالَتِ الْعُلَمَاءُ: إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(علیه السلام): سُبْحَانَ اللَّهِ! وَ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ؟ إِذاً يَدْعُونَنَا إِلَى دِينِهِمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِينِ الْإِسْلَامِ، فَقَالَ الْمَأْمُونُ: فَهَلْ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ شَرْحٌ بِخِلَافِ مَا قَالُوا يَا أَبَا الْحَسَنِ؟! فَقَالَ(علیه السلام): نَعَمْ، الذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ ذَلِكَ بَيِّنٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ يَقُولُ فِي سُورَةِ الطَّلَاقِ: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ»، فَالذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ.(2)

در کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) روایت است که حضرت رضا(علیه السلام) در نزد مأمون

ص: 330


1- - مانند آن را در این حدیث می بینید: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) أَنَّهُ قِیلَ لَهُ زَعَمُوا أَنَّ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ، قَالَ: لا، ذَاكَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). بحارالانوار، ج 40، ص146؛ تفسیر برهان، ج4، ص 303 در حدیث محمد بن مسلم است که گفتم به امام باقر(علیه السلام): إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، أَنَّهُمُ الْیهُودُ وَ النَّصَارَى، قَالَ: إِذاً یدْعُونَهُمْ إِلَى دِینِهِمْ، ثُمَّ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ. بحارالانوار، ج 23، ص180، ح30.
2- - بحارالانوار، ج 23، ص173، ح2؛ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص239، ح1.

فضائل عترت طاهره: را بیان داشتند تا رسیدند به: و امّا آيۀ نهم، اين آيۀ شريفه است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، و ما اهل ذكريم اگر نمي دانيد از ما سؤال كنيد، علماء عرض كردند كه: مقصود حقتعالى به اهل ذكر يهود و نصارى است، حضرت فرمودند: سبحان اللَّه! پس در اين صورت آنها، ما را به دين خود دعوت می كنند و می گويند كه دين ما افضل است از دين اسلام؟

مأمون عرض كرد: آيا شرحى هست نزد شما در اين باب كه دلالت كند بر خلاف آنچه علماء گفته اند؟ حضرت فرمودند: بلى، مقصود به ذكر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و مائيم اهل آن جناب، و بيان اين معنى در كتاب خدا است که در سوره ی طلاق مي فرمايد: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ»(1)، پس ذكر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و مائيم اهل او.

باید از کسانی که برای قول مثلاً ابن عباس احترام قائلند و می گویند: تفسیر اهل الذکر به اهل کتاب نظر ابن عباس است، پرسید: برای چه امام رضا(علیه السلام) حتّی در یک مورد هم (یعنی مورد اوّل صدر اسلام) تفسیر مذکور را قبول نفرمودند؟

مگر برای حضرت مانعی وجود داشت که بفرمایند، این تفسیر (یعنی تفسیر اهل الذکر، به اهل کتاب) برای پاسخگویی به مشرکین در صدر اسلام بوده، ولی دیگر تفسیر مذکور زمانش گذشته است، و حالا اهل الذکر ما هستیم؟!

واقعاً تعجّب دارد که بعضی به توهّم اینکه ابن عباس این نظریّه را داده است، مقابل اقوال معصومین: می ایستند، و ما در گذشته گفتیم که اصلاً ابن عباس قائل

ص: 331


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.

به قول مذکور نبوده است.

لعن و تکذیب

«فی بصائر الدرجات، أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، قَالَ: هُمْ آلُ محمّد:، فَذَكَرْنَا لَهُ حَدِيثَ الْكَلْبِيِّ أَنَّهُ قَالَ: هِيَ فِي أَهْلِ الْكِتَابِ، قَالَ: فَلَعَنَهُ وَ كَذَّبَهُ».(1)

در کتاب بصائر الدرجات، معلى بن خنيس از حضرت صادق(علیه السلام) در مورد آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، روایت كرده كه حضرت فرمودند: اهل ذكر آل محمّد:هستند، ما گفتار كلبى را به عرض امام(علیه السلام) رسانديم كه او مى گويد اهل ذكر، اهل كتاب، یعنی يهود و نصارى هستند، امام(علیه السلام) او را لعنت نموده تكذيبش کردند.

سؤال از جهّال

فی بصائر الدرجات، عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ محمّد بْنِ عِيسَى عَنْ محمّد بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، قَالَ: كِتَابُ اللَّهِ الذِّكْرُ وَ أَهْلُهُ آلُ محمّد:، الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ بِسُؤَالِهِمْ، وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ، وَ سَمَّى اللَّهُ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».(2)

باز در کتاب بصائر الدرجات، عبد الحميد از حضرت صادق(علیه السلام) دربارۀ آيه ی:

ص: 332


1- - بحارالانوار، ج 23، ص180، ح28؛ بصائر الدرجات، ج1، ص41، ح15.
2- - بحارالانوار، ج 23، ص181، ح32؛ بصائر الدرجات، ج1، ص41، ح19.

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، روایت کرده که حضرت فرمودند: كتاب خدا ذكر است و اهل آن آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند كه خدا دستور داده از آنها سؤال كنند، و به آنها دستور نداده از جهّال سؤال نمايند، خداوند قرآن را ذكر ناميده، فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(1).

در این حدیث سیاق آیۀ (سؤال) که دربارۀ قرآن است نشان داده شده است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».(2)

نحن المسئولون

محمد بن مسلم از بعضی که گمان می کنند مصداق اهل الذّکر یهود و نصاری هستند خبر می دهد، امام باقر(علیه السلام) می فرمایند:

إِذاً يَدْعُونَهُمْ إِلَى دِينِهِمْ، ثُمَّ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُون.(3)

نفی جمیع موارد

بعضی گفته اند که یهود و نصاری فقط در مورد شبهۀ نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) (که چرا بشر است) پاسخگو و مسئول می باشند. یعنی آیه در یک مورد هم که شده دربارۀ سؤال از اهل کتاب است.

ص: 333


1- - سوره نحل (16)، آیه 44.
2- - و این هم نکته ای است که از مکتب امام صادق(علیه السلام) استفاده می کنیم، که ذکر یعنی قرآن بر قلب مطهّر رسول الله 6 فرود آمد تا قانونی را که برای مردم نازل شده، تبیین فرماید، قرآن بدون مبیّن یعنی قانون بدون شارح و مفصّل، خواه قانون و حکم عقیدتی و خواه عملی و اخلاقی. (کتاب طب، به شرح و تبیین طبیب نیازمند است).
3- - بحارالانوار، ج 23، ص180، ح30.

پاسخ این است که:

این چه اصراری است که بعضی به خرج می دهند، راستی علّت این اصرار چیست؟

این مطلب که باید برای پاسخ شبهۀ مذکور مردم نزد یهود و نصاری بروند و از آنان سؤال کنند هیچ دلیل معتبری ندارد، نه قرآن این مطلب را فرموده و نه در روایات این چنین مطلبی نقل شده، به اضافه روایات فقط نمی گویند اهل بیت: مصداق اهل الذّکر هستند، بلکه به طور مطلق می گویند یهود و نصاری مصداق اهل الذّکر نیستند.

آيا سزاوار نيست، اهل تفقّه پيرامون اين روايات دقّت بيشتری داشته باشند، آيا تفقّه در اين روايات مصداق تفقّه در دين محسوب نمي شود.

روح برتر ی جوئی یهود

گفتیم قرآن از دروغ پردازی، تحریف و کتمان حقائق یهود پرده برداشته است، بر همین منهج روایات اهل بیت:، از روح برتری جوئی و مبارزه ی فرهنگی آنان خبر داده، و مسلمین را از فریب و مکرشان بر حذر می دارد.

در گذشته نیز نقل کردیم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

«لَا تَسْأَلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّهُمْ لَن يَهْدُوكُمْ وَ قَدْ اضَلُّوا انفُسَهُم».(1)

و مهم این است که این حدیث از اهل سنّت نقل شده، همان هائی که یهود را به بهانه های مختلف از جمله آیۀ سؤال به جامعۀ اسلامی راه دادند.

ص: 334


1- - الصحیح من سیرة النبی 6، ج1، ص111، از کتب عامّه، از جمله: المصنف للصنعانی، ج10، ص312.

حدیث شریف منزلت

حدیث شریف منزلت این است:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): يَا عَلِيُّ! أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي».(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای علی! مقام و منزلت تو نسبت به من، همچون مقام و منزلت هارون است نسبت به موسى(علیه السلام)، جز اينكه پس از من پيغمبرى نيست.

این حدیث شریف اضافه بر اینکه مقام و منزلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگو می کند، نشان دهنده ی تکرار تاریخ جنایات یهود علیه رسالت و وصایت است.

چگونه گوساله پرستان بنی اسرائیل با تبلیغات فکری علیه حضرت موسی و وصیّ او حضرت هارون(علیهما السلام) قیام کرده، وصیّ پیامبرشان را به استضعاف کشاندند،(2) همین جریان یعنی مبارزه ی تبلیغاتی از طرف این گروه عنود برای هدم اسلام و براندازی نظام رسالت و امامت تکرار شده است.

طرّاح شبهات خود یهود است

ص: 335


1- - الكافی، ج8، ص107، ح80؛ الأمالی (للطوسی)، ص253، مجلس 9، ح44؛ بحارالانوار، ج 32، ص487، ح420.
2- - اشاره به آیه ی شریفه ی «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ كادُوا یقْتُلُونَنی»، سوره اعراف (7)، آیه 150، ابن قتیبه صاحب کتاب الامامة و السیاسة گفته است: این آیه ی شریفه را امیرالمؤمنین هنگامی که از آن حضرت، برای ابوبکر، بیعت خواستند و عمر ایشان را تهدید به قتل نمود، قرائت فرمودند. الامامة و السیاسة، ج1، ص31.

به بحث پیرامون آیۀ شریفۀ «سؤال» ادامه می دهیم:

یکی از کارهائی که یهود در جهت مبارزه ی فرهنگی علیه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بدان متوسّل شده، مسئله ی بهانه تراشی و سؤالهای بیجا و درخواست های بی مورد و دور از عقل است.

این قوم عنود همانطور که در جنگ تسلیحاتی علیه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) محرّک مشرکین حجاز بودند، در مبارزه ی فرهنگی و بهانه تراشی های تبلیغاتی نیز دست به تحریکات می زدند و جبهه ی شرک را تقویت می کردند.

قرآن می فرماید:

«يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ...»(1).

به هر حال از سابقه ی تنفّربار یهود در ضدیّت با انبیاء:، خاصّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و از پیوستن آنان به مشرکین حجاز که در تاریخ مسطور است، آشکار می گردد که طرح این شبهه که پیام آور باید فرشته باشد، غذا نخورد و یا عمر جاودان داشته باشد، از طرف یهود بوده است.

پس توقّع اینکه طرّاح شبهه که از روی عناد طرح شبهه کرده خود پاسخگوی شبهه باشد، و به نفع پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن بگوید، توقّع بیجا و انتظاری بی مورد است.

ص: 336


1- - سوره نساء (4)، آیه 153، ترجمه: اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان (یك جا) برای آنها نازل كنى...

حتّی اگر کسی طرّاح شبهه را مشرکین حجاز بداند.(1) باز بر اساس حقد و حسدی که در یهود وجود داشته توقّع مذکور توقّعی بی اساس و بی جا محسوب می گردد.

گروه ضالّ و مضل

تفقّه در آیات مربوط به یهود به ما می گوید که این قوم ضالّ و مضل همواره به عناد خود باقی و در برابر حق تسلیم نبوده اند.

یهود در طول قرون و اعصار، نه فقط خود در ضلالت و گمراهی بوده بلکه دیگران را نیز به گمراهی و انحراف کشانده است.

برای نمونه ضلالت نصاری که در قرآن کریم با عنوان «الضَّالِّينَ» از آنها یاد می شود نیز از گروه «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» (2) یعنی یهود سرچشمه می گیرد.

دلیل دیگر این گفتار، سیاست امروز مسیحیّت است که با اهداف صهیونیسم همخوانی و موافقت دارد.

یقیناً مذاهب بی اساس و ساختگی، تسنّن و فرزندان آن، تصوّف، وهّابیّت و گروه هائی که از قرآن و عترت: انحراف دارند باواسطه یا بی واسطه در بدو امر و یا در تکمیل و رشد به یهود مربوط می شوند، داستان مستر همفر و تأسیس وهّابیّت و قصّۀ کینیاز دالگورکی و تأسیس بابیّت و بهائیّت و جریان ماسینیون فرانسوی و ترویج عرفان و تصوّف، گویای این مطلب است.

ص: 337


1- - شاید بگویند: سوره های نحل و انبیاء مکّی اند و یهود آنجا نبوده که طرح سؤال کنند، اوّلاً: برای پاسخ هم، یهود مکّه نبودند، ثانیاً: مگر مکّه و مدینه چه قدر فاصله دارد که بتوانیم ارتباط مشرکین و یهود را در اوج مبارزه با اسلام منکر شویم؟!!!
2- - البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص117.

مهم این است که بعضی از این طوائف با عنوان دینی و حوزوی به میدان عقائد اسلامی می آیند، یعنی در واقع از عناوین حوزه های علمیّه سوء استفاده کرده، نفوذ در مراکز تفقّه و تحقیقات شیعه می نمایند.

یکی از موثّقین سادات اصفهان می فرمود:

آیة الله زند کرمانی(قدس سره)، محمّد جواد غروی که سالها علیه اعتقادات شیعه و شعائر، تبلیغ می کرد را مأمور وهّابیّت می دانست، و علناً این مطلب را در جلسه ای که در منزل ما تشکیل گردید، در مقابل خود او بازگو فرمود.

یکی از بزرگان علم و سیادت می فرمود:

ابوالفضل برقعی مبلّغ افکار وهّابیّت برای اینکه تأییدی از حوزۀ علمیّۀ نجف اشرف داشته باشد، نزد یکی از مراجع گذشته ی نجف اشرف آمد و درخواست نمود ایشان بر کتاب او تقریظ بنویسند، ولی آن مرجع بیدار وقتی متوجّه انحراف کتاب او از مسیر ولایت و امامت گردید، از نوشتن تقریظ خودداری فرمود.

سوء استفاده ی این گروه یعنی وهّابیّت از حوزه و نام و نشان روحانیّت، انسان را به یاد سوء استفاده ی صوفیّه از عناوین حوزوی و نام بعضی از علماء می اندازد.

همانطور که غروی و برقعی با لقب «حجة الاسلام» و «علامه» به میدان مبارزه با علم ِ امام و عصمتِ معصوم شتافتند و علیه شعائر مذهبی قیام نمودند، آخوندهای صوفی هم از القاب، علامه، آیة الله و عارف سوء استفاده نموده، مروّج افکار ابن عربی و همراهان او شدند. از دیگر خیانت های این طایفه اینست که، چون شخصیت برازنده علمی ندارند، به سرقت شخصیت ها می پردازند و یا شخصیت تراشی می کنند. مثلاً علامه عظیم الشأن سید بحرالعلوم(قدس سره) را طرفدار این روش شیطانی

معرفی می کنند، و یا قطب الدین نیریزی مبلغ صوفیّه ذهبیه را عالم کامل می خوانند، در حالیکه نه علامه سید بحرالعلوم(قدس سره) تصدیق

ص: 338

صوفیّه نموده و نه ملا قطب الدین از کمال و نورانیت بهره ای داشته است.

صوفیه مشترکاتی با وهّابیّت دارند، یکی از آن مشترکات این است که همگی می خواهند برای توحید بمیرند، بیچاره ها به شرط توحید یعنی مودّت به قطب واقعی عالم حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بی توجهند و در برابر ایشان قطب می تراشند، ولی خود را عاشق و تشنۀ توحید جلوه می دهند.

چاپ و نشر این همه کتب به اصطلاح عرفانی که باطناً مروّج تصوّف است بی شباهت به چاپ و نشر کتب به اصطلاح توحیدی وهّابیّت نمی باشد. و این انحراف از قرآن و عترت:، بازگو کننده ی این معناست که در حوزه تفقّه،

تلاشی مطلوب در مرادشناسی که همان امام شناسی است صورت نگرفته است.

اگر حوزوی امام زمانش را خوب می شناخت دیگر به دنبال حزب گرائی تصوّف نمی رفت و به مدّاحی معصوم علیشاه و اقطاب دیگر نمی پرداخت.

و گفتیم که این عوامل ایجاد تفرقه در حوزه و حزب گرائی در دانشگاه و جامعه بازگشت به نقشه ها و پروتکل های یهود دارد.

باید بدانیم بعضی از گروه ها از عنوان دانشگاه سوء استفاده کرده، با نام روشنفکری و دانشگاهی علیه ولایت و امامت مبارزه می کنند، اینان با مستشرقین و غربیّون مأمور یهود، غالباً در ارتباط هستند و به وظیفه و تعهد در برابر غرب که ولی نعمتشان حساب می شود، عمل می نمایند.

نکوداشت صوفیّه

اخیراً در اصفهان مجلس نکوداشتی برای محمّد بیدآبادی سر پا کرده بودند، در اثری که از این نکوداشت به چاپ رسیده، ترویج تصوّف به ویژه صوفیّه ی ذهبیّه، به

ص: 339

چشم می خورد.

در این اثر بر خلاف آنچه از محمّد بیدآبادی نقل شده که:

در بیان معنای «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»(1)، انظر علمک عمن تأخذه، از اهل خرقه، سلسله و پیروان جعلیّات، مدح و ستایش شده است.

بر اهل تحقیق و مطالعه پوشیده نیست که روایات ذم صوفیّه که از اهل بیت عصمت و طهارت: منقول است، شامل حال همۀ صوفیّه از جمله ذهبیّه می شود، و اگر مطالب اثر یاد شده در صوفی بودن محمّد بیدآبادی را قبول کنیم، باید معتقد شویم که همۀ صوفیّه از جمله محمّد بیدآبادی بر خلاف آیۀ شریفۀ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» قدم برداشته و دانسته و یا نادانسته، کسب علم از غیر عالم ربانی نموده و مدال افتخار متعلِّمٌ علی سبیل النجاة، را از دست داده اند.

در اثر یاد شده، حتی مرحوم علامه ملا محمّد تقی مجلسی(قدس سره) هم مبلّغ صوفیّه ی ذهبیّه معرفی شده است، در حالی که فرزند عالیقدر ایشان، علامه ملا محمّد باقر مجلسی(قدس سره) به این تهمت بزرگ پاسخ فرموده است.(2)

در اثر یاد شده از تشویق السالکین، که اصلاً معلوم نیست از مرحوم علامه ملا محمّد تقی مجلسی(قدس سره) باشد، نقل می کند(3) که:

ص: 340


1- - سوره عبس (80)، آیه 24.
2- - اعتقادات علامه مجلسی1، ص64.
3- - رک: فصلنامه ی نور الصادق(علیه السلام)، شماره ی 7، فقیه عظیم الشأن آیة الله صافی گلپایگانی (دام ظلّه)، با ادلّه ای استوار نسبت کتاب مذکور را به مرحوم علامه ملا محمد تقی (مجلسی اوّل) ردّ می فرمایند، از جمله اینکه این کتاب مشتمل بر مطالبی است که به اجماع اعاظم علما و محدثین شیعه و اسلام شناسان و متخصصان اصول و مبانی مذهب تشیع، مانند فرزند عالیقدر ایشان، ... آن مطالب، مردود و باطل است... (در اینجا از مجله ی مفید نورالصادق(علیه السلام) قدردانی می کنیم و برای فقیه عظیم الشأن مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی1 از خدای متعال علوّ درجات مسئلت می نمائیم).

اقرب طرق به معرفت الهی، طریقه ی حقّه ی رضویّه ی ذهبیّه ی معروفیّه ی مرتضوی است که طریق تصوّف و حقیقتش نیز خوانند و آن عبارت است از تحصیل قرب معرفت رب العالمین به طریق زهد و ریاضت و ... .(1)

عبارات ذکر شده نمی تواند از عالمی وارسته و عظیم الشّأن همچون مرحوم علامه ملا محمّد تقی مجلسی(قدس سره) باشد، اینگونه عبارات از قلم کسانی صادر می شود که با مکتب اهل بیت: که اصل و ریشه ی معرفت، زهد و اسباب کمالند، نا آشنایند و به «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ اوّلهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ » و ...، توجّه ندارند.

سؤال اینست که چگونه مرحوم علامه ملا محمّد تقی مجلسی(قدس سره)، روایات ذم صوفیّه که مطلق است و مربوط به گروه خاصّی نیست را، ندیده اند و با چشم پوشی از انحرافات صوفیّه، به یاری این طایفه ی منحرف پرداخته اند؟

پاسخ را از علامۀ عظیم الشّأن مرحوم آقا محمّد علی فرزند علامۀ عظیم الشّأن و مجاهد بزرگ مرحوم وحید بهبهانی(قدس سره) بشنوید:

... محقق ماهر آخوند ملا محمّد باقر مجلسی(قدس سره) در آخر کتاب عقائدش به این مضمون فرموده:

که بپرهیز از این که گمان بد کنی در حق والد علامه، یعنی آخوند ملا محمّد تقی

ص: 341


1- - حیات دوباره، نکوداشت آقا محمد بیدآبادی، ص174.

مجلسی(قدس سره)، این که او از جمله ی صوفیّه بوده یا این که اعتقاد به خوبی به مسالک و مذاهب ایشان داشته است حاشا که چنین باشد و چگونه چنین می بود و حال آن که او آشناترین اهل عصر خود بود به اخبار اهل بیت:.(1)

بازگشت به بحث سؤال

آیا آیۀ شریفۀ «فسئلوا اهل الذّکر» دستور رجوع به عالم خبیر و آگاه است؟

پاسخ این است که انسان عاقل می داند که در هر کاری باید به اهلش رجوع کند، یعنی رجوع به عالم خبیر و آگاه دستور عقل است و انسان به تنهایی به این مسئله واقف می باشد.

چیزی که هست انسان، در شناخت مصداق عالم و آگاه، به کمک نیازمند است.

به تعبیر دیگر انسان می داند باید در دین شناسی و معرفت الله رجوع به عالم خبیر و آگاه بی بدیل بنماید، ولی نمی داند آن عالم آگاه کیست؟

پس آیۀ شریفۀ سؤال به مطلوب انسان توجّه کرده و افراد خبیر و آگاه به معارف الهیّه را معرفی می نماید.

آیۀ شریفۀ سؤال پاسخ انسان طالب را می دهد که خبیر در دین، معلّم قرآن و شارح برهان فقط اهل بیت: هستند.

قاعده ی عقلائی

بعضی از اصولیّین در مورد آیۀ شریفۀ (سؤال) گفته اند:

این آیۀ مبارکه از یک قاعده ی عقلائی حاکی است و آن اینکه، جاهل باید به

ص: 342


1- - خیراتیه در ابطال طریقه ی صوفیه، ج1، ص50؛ اعتقادات علامه مجلسی1، ص64.

عالم مراجعه کند، آیه در حقیقت از یک فطرت عقلائی و برنامه ی عقلائی حاکی است و آن اینکه جاهلان باید از عالمان بپرسند، حتّی این آیه در مقام بیان حکم مولوی نیست بلکه حکم ارشادی است، به این معنا که حتّی اگر قرآن این را نمی گفت، عقل ما این را می گفت که جاهل باید از عالم بپرسد.(1)

با دقّت در آیات و روایاتی که هدف این آیۀ شریفه را بازگو می کند، مطلب یاد شده قابل قبول نمی باشد.

یعنی آیۀ شریفه در لزوم رجوع به عالم خیبر سخن نمی گوید، بلکه هدف آیه معرّفی عالم خبیری است که عقل رجوع به او را لازم می داند و از معارف الهیّه، خداشناسی، پیامبرشناسی، احکام، اخلاق و تزکیه با خبر و اهل ذکر است.

در واقع عاقلِ سلیم النّفس با دو بال، به سمت اهل بیت: حرکت می کند:

1- بال عقل، که لزوم رجوع به عالم خبیر را یادآور است.

2- بال وحی، که عالم خبیر، شاهد حقّانیّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و شارح منهج قویم آن حضرت را معرفی می کند.

اگر قول یاد شده که آیه حاکی از یک قاعده ی عقلائی است، و آن لزوم مراجعه ی جاهل به عالم است، را قبول کنیم، آن وقت در تعیین مصداق «اهل الذّکر» متحیّر می شویم و عاقبت از فکر خودمان بهره گرفته، بر خلاف آیات و روایات، برای علمای یهود و نصاری جایگاهی در کنار اهل بیت: در نظر می گیریم.

حتّی آیۀ شریفه در پاسخ به انسان عاقل که به دنبال یک پشتوانه ی قوی و

ص: 343


1- - مباحث حجج و امارات، سید اسحاق حسنی، فارسی، ص289، دروس آیة الله سبحانی.

استوار، از نظر علم و آگاهی در اصول و فروع و مجموع معارف الهیّه می گردد، عالمی که خطاپذیر است و ممکن است اشتباه کند را معرفی نمی کند، و این مطلب از «ان کنتم لا تعلمون» استفاده می شود.

عالم مذکور در تفسیر آیۀ شریفۀ (سؤال) می گویند:

آیۀ سؤال در دو جای قرآن با کمی تفاوت آمده است:

1-«وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»(1)

2- «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ»(2).

آیۀ اوّل و دوّم مجمل است، ولی آیۀ سوّم که آیۀ هشتم سوره ی انبیاء می باشد، اجمال هر دو آیه را برطرف می کند. معلوم می شود که مشرکین عرب بر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد می کردند و می گفتند که شما چگونه پیغمبری هستید که اوّلاً شما مانند ما غذا می خورید و حال اینکه کسی که رسول خداست، مقامش بالاتر از این است که غذا بخورد، آنها اکل طعام را زیبنده ی رسول نمی دانستند، و لذا می گفتند که رسول باید ملک باشد و تو ملک نیستی به دلیل اینکه غذا می خوری.

قرآن در جواب اینها می فرماید که بروید و از اهل ذکر و علمای یهود و

ص: 344


1- 1- سوره نحل (16)، آیه 43.
2- - سوره انبیاء (21)، آیات 7 و 8.

نصاری بپرسید، انبیای قبلی هم مانند رسول خاتم بودند.(1)

بررسی این مطلب

ایشان به آیۀ هشتم سوره ی انبیاء «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدين» توجّه نموده می گویند این آیه اجمال دو آیۀ (آیۀ سؤال در سوره ی نحل و در سوره ی انبیاء) را برطرف می کند، خوب بود ایشان به آیۀ 44 سوره ی نحل هم دقّت می کردند، این آیه مبیّن این است که برای مصداق «اهل الذّکر» سرگردان نباشید، زیرا (ذکر) قرآن است و در نتیجه «اهل الذّکر»اهل بیت: هستند.

قال الله تبارک و تعالی:

«بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(2).

بسیار به جا بود که عالم مذکور، بحارالانوار علامۀ عظیم الشّأن مجلسی(قدس سره) را به دقّت می دیدند که می فرمایند:

«قيل المراد بأهل الذكر أهل العلم، و قيل أهل الكتاب، و ستعلم من الأخبار المستفيضة أنهم الأئمة: لوجهين: الأول: أنهم أهل علم القرآن، لقوله تعالى بعد تلك الآية في سورة النحل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».

و الثاني: أنهم أهل الرسول و قد سماه الله ذكراً في قوله: «ذِكْراً رَسُولًا» و هذا

ص: 345


1- - مباحث حجج و امارات، سید اسحاق حسنی، فارسی، ص288، دروس آیة الله سبحانی.
2- - سوره نحل (16)، آیه 44.

مما روته العامة أيضاً».(1)

گفته شده که منظور از اهل ذكر اهل علم اند، و گفته شده که اهل كتاب اند، ولى به زودى ثابت مى شود از اخبار بسيار زياد كه «اهل ذكر»، ائمّه هستند به دو دليل:

1 ائمّه اهل علم قرآن هستند، چون خداوند بعد از آن آيه در سوره ی نحل مي فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».

2 ائمّه اهل رسول اند كه خداوند آنها را ذكر ناميده در اين آيه: ذكراً رسولا.

اين مطلب را اهل سنّت نيز نقل كرده اند. لازم است یادآوری شود که مرحوم علامه مجلسی(قدس سره) تفسیر اهل الذکر را به اهل علم و اهل کتاب با عبارت (قیل) بیان می دارند ولی در مورد تفسیر اهل الذکر به اهل بیت: می فرمایند: ستعلم من الأخبار المستفيضة أنهم الأئمة: ... ایشان هم به سیاق «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» می پردازند و هم به دلیل قرآنی دیگر و روایات عامّه.

اهل جمود

عالم مذکور باز بیان داشته اند:

اگر احبار و رهبان مصداق «اهل ذکر» هستند، مصداق منحصر نیستند، این مورد را باید از آنها پرسید، یعنی هر چیز را از اهل فنّش باید سئوال کرد، اینها از باب مصداق است، اگر احبار و رهبان مراد است، این مصداق منحصر نیست بلکه در آن مورد باید حتماً به احبار و رهبان مراجعه کرد و از آنها سؤال کرد، چون تورات و انجیل در اختیار آنهاست، و اگر در کافی بابی به نام: «اهل الذکر» داریم که مراد

ص: 346


1- - بحارالانوار، ج 23، ص172، باب 9.

ائمّۀ اهل بیت: است، این از باب بیان افضل المصادیق است، و الّا مرجع تقلید هم اهل ذکر است، راوی هم که حدیث را از پیغمبر و ائمّه: شنیده است، اهل ذکر است و لذا ما نباید در بهره گیری از قرآن این مقدار جامد باشیم.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: القرآن یجری کجری الشمس، قرآن مانند آفتاب بر همه جا می تابد، انحصار اینکه مراد یهود و نصاری است این جمود است، یا بگوئیم که فقط ائمّۀ اهل بیت: مراد است این نیز یک نوع جمود است. (1)

اهل دقّت می دانند که نفی یهود و نصاری از مسئول بودن (در آیۀ سؤال) یک نظر بدون دلیل نیست که بتوان به آن نسبت جمود داد، بلکه این نظر به دلیل آیات قرآن و روایات نافیه ای است که به طور مطلق حتّی گمان مسئول بودن آنان را ردّ می کند.

قرآن برای بی نیاز نمودن مردم از اهل کتاب، «من عنده علم الکتاب» را معرّفی نموده و با «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ»(2) اهل الذکر را با عنوان مرجع الهی و آسمانی جهان بشریّت، ستوده است.

کسانی که بر اساس آیات قرآن و روایات کثیره نفی شریک برای اهل بیت: می کنند، مبتلا به جمود فکری نیستند، جرم اینان چیزی جز این نیست که در برابر روایات، قدرتی برای سیاق آیۀ مذکوره نمی بینند و با کمک گرفتن از آیات ذمّ یهود و روایات مربوط به آیۀ (سؤال)، مصداق اهل الذّکر را فقط اهل البیت: می دانند.

ص: 347


1- - مباحث حجج و امارات،سید اسحاق حسنی، فارسی، ص289، دروس آیة الله سبحانی.
2- - سوره زخرف (43)، آیه 44.

گمشده ی مؤمن

مؤمنین گمشده ای به نام حکمت دارند،(1) بر این اساس به دنبال مبدأ حکمت می گردند و أینَ أینَ گویان(2) از امام و نام و نشان او سؤال و تفقّه می کنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه پاسخ این طلب روحی و علمی مؤمنین را داده اند، آنجا که می فرمایند:

«فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ»(3)، آیات ستایشی (و مدحی) قرآن در شأن ائمّۀ اطهار: است، چون که قرآن خود امر کننده ی به تفقّه در موضوع ولایت و امامت است، به معرفی صاحب الولایه پرداخته و با نشانه ها و عناوینی برازنده و الهی متفقّه را به فقه مقام و شأن امام سوق می دهد.

این نشانه ها با عناوین مختلف مثل:

1- «الصادقین»(4)

ص: 348


1- - ترجمه و شرح نهج البلاغة (فیض الإسلام)، ج3، ص597.
2- - انسان مؤمن طالب علم و حکمت است و می داند گمشده اش را با یافتن امام می یابد، و به معرفت خداوند به همراهی امام و به ارشاد او می رسد. بر این اساس قال و حالش أین أین گفتن است، أَینَ الْحَسَنُ أَینَ الْحُسَینُ، أَینَ أَبْنَاءُ الْحُسَینِ، صالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ، وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ، أَینَ السَّبِیلُ بَعْدَ السَّبِیلِ، أَینَ الْخِیرَةُ بَعْدَ الْخِیرَةِ، أَینَ الشَّمُوسُ الطَّالِعَةُ، أَینَ الْأَقْمَارُ الْمُنِیرَةُ، أَینَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ، أَینَ أَعْلَامُ الدِّینِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ، أَینَ بَقِیةُ اللَّهِ الَّتِی لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِیةِ...، مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
3- - نهج البلاغه، خطبه ی 154.
4- - سوره توبه (9)، آیه 119، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص145.

2- «شهداء»(1)

3- «اولی الامر»(2)

4- «الاسماء الحسنی»(3)

5- «من عنده علم الکتاب»(4)

6- «اهل الذکر»(5)

7- «اوتوا العلم»(6)

8- «اهل البیت»(7)

ص: 349


1- - سوره بقره (2)، آیه 143، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص142، ایّانا دارد.
2- - سوره نساء (4)، آیه 59، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص87 .
3- - سوره اعراف (7)، آیه 180، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص123.
4- - سوره رعد (13)، آیه 43، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص165.
5- - سوره نحل (16)، آیه 43؛ سوره انبیاء (21)، آیه 7، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص182، ص354.
6- - سوره عنکبوت (29)، آیه 49، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص278.
7- - سوره احزاب (33)، آیه 33، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص294.

9- «الراسخون فی العلم»(1)

در قرآن آمده تا این گمشده که از هر گنجی برتر و با ارزش تر است با رنج تفقّه در آیات مفسِّره و روایات مربوطه برای تشنگان حکمت و شیفتگان ولایت به دست آید و «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(2) و «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(3) تحقق پیدا کند.

این اسامی که در دفتر الهی برای آل رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و بستگان بتول(علیها السلام) ثبت گردیده، کتاب تفقّه و تابلوی معرفت آموزی در جهت عمل به تکلیف دائمی «لیتفقّهوا» و دوری از مرگ جاهلیّت است.

این اسامی مقدّسه و عناوین الهی با هم و متصل به هم اند و در تفسیر یکدیگر البته با کمک روایات به ما یاری می رسانند.

«الراسخون فی العلم»، «فی صدور الذین اوتوا العلم» را تفسیر می کند. «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»، «لایمسه الا المطهرون» را بیان می کند، «و انه لذکر لک و لقومک»، «فسئلوا اهل الذکر» را شرح می دهد.

هرگز هرگز نباید این اسامی و عناوین مثل «صدّیق و فاروق»(4) به دست دشمنان

ص: 350


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 7، اللوامع النورانیّة او 1000 آیه نزلت فی الامام علی(علیه السلام) (علامه سید هاشم بحرانی)، ص51.
2- - سوره عنکبوت (29)، آیه 69.
3- - سوره جن (72)، آیه 16.
4- - فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج1، ص189.

مکّار و به وسیلۀ دوستان نادان، سرقت شوند و چراغ راه متفقّهین ولایت و امامت کم نور گردد.

بدیهی است در کنار معصوم، غیر معصوم را نشاندن و در نشانه های قرآنی اهل بیت: با عبارت، مرحله ی کامل، مصداق شاخص، بدون دلیل، شریک قائل شدن، طالب فقاهت را به تحیّر و سرگردانی می کشاند و می دانیم این خواست استعمار است.

چرا می بینیم عدّه ای از متفقّهین ولایت و امامت، بعد از خواندن مثلاً یک دوره تفسیر قرآن، هنوز در بعضی از شئون ولایت و امامت اهل بیت: مبتدی هستند و یا بعضاً به انکار برمی خیزند؟

پاسخ این است که بعضی از تفاسیر قرآن کریم در موضوع ولایت و امامت از آنچه خود اهل بیت:، ذیل آیات الولایه فرموده اند چندان بهره نبرده، مصادیق را تعمیم داده و برای مقامات اهل بیت: شریک قائل شده اند.

آیۀ «أمّةً وَسَطاً»

تفسیر نمونه که نزد محققین نمونه ای از تفسیر است، در مورد آیۀ شریفۀ: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً»(1) بیاناتی دارد که ذیلاً نقل می نمائیم:

«در آيۀ مورد بحث به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است.

نخست مى گويد: همانگونه (كه قبله ی شما يك قبله ی ميانه است) شما را نيز يك امّت ميانه قرار داديم «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً».

ص: 351


1- - سوره بقره (2)، آیه 143.

امّتى كه از هر نظر در حدّ اعتدال باشد، نه كندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نه تفريط، الگو و نمونه.

امّا چرا قبله ی مسلمانان، قبله ی ميانه است، زيرا مسيحيان تقريباً به سمت مشرق مى ايستادند به خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى غربى زندگى مى كردند و براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدّس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق قبله ی آنان محسوب مى شد ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند رو به سوى بيت المقدّس كه براى آنان تقريباً در سمت غرب بود مى ايستادند، و به اين ترتيب نقطه ی غرب قبله ی آنان بود.

امّا «كعبه» كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.

در حقيقت تمام اين مطالب را مى توان از جمله ی «و كذلك» استفاده كرد هر چند در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه قابل بحث و ايراد است.

به هر حال گويا قرآن مى خواهد رابطه اى ميان همۀ برنامه هاى اسلامى ذكر كند و آن اينكه نه تنها قبله ی مسلمانان يك قبله ی ميانه است كه تمام برنامه هايشان اين ويژگى را دارا است.

سپس اضافه مى كند: «هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد» «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ

ص: 352

شَهِيداً».

تعبير به «گواه بودن» امّت اسلامى بر مردم جهان، و همچنين «گواه بودن» پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به مسلمانان، ممكن است اشاره به اسوه و الگو بودن، بوده باشد، چرا كه گواهان و شاهدان را هميشه از ميان افراد نمونه انتخاب مى كنند.

يعنى شما با داشتن اين عقائد و تعليمات، امّتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه است.

شما با عمل و برنامه ی خود گواهى مى دهيد كه يك انسان مى تواند هم مرد دين باشد و هم مرد دنيا، در عين اجتماعى بودن جنبه هاى معنوى و روحانى خود را كاملاً حفظ كند، شما با اين عقائد و برنامه ها گواهى مى دهيد كه دين و علم، دنيا و آخرت، نه تنها تضادى با هم ندارند بلكه يكى در خدمت ديگرى است.»(1)

در این تفسیر به روایات اهل بیت: که فرموده اند: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوُسْطَى»، بی توجّهی شده و گواه بودن به اسوه بودن و الگو بودن، تفسیر گشته است.

توجّه به اطیب البیان

عالم ربّانی مرحوم آیت الله طیّب(قدس سره) در تفسیر شریف «اطیب البیان» می فرمایند:

«... بنابراين خطاب در آيه به ائمّۀ طاهرين است و چنانچه گذشت لفظ امّت در اصل عبارت از گروهى است كه وحدت نسبى داشته باشند و از باب

ص: 353


1- - تفسیر نمونه، ج1، صص 484 - 482.

توسعه بر اهل يك ملّت اطلاق مي گردد، و وسط به معنى عدل و راه مستقيم است كه بين دو طرف افراط و تفريط باشد، و امّت وسط يعنى گروهى كه در جميع شئون فردى و اجتماعى داراى روش مستقيمى بوده و به طرف افراط و تفريط منحرف نشوند، و اين خاصّه معصومين يعنى ائمّۀ طاهرين مي باشد كه از هر جهت در حد وسط بوده اند.

امّا از حيث اعتقادات: دربارۀ خدا معتقد به توحيد بوده كه حدّ وسط بين انكار وجود حق و شرك است و معتقد به عين ذات بودن صفات ربوبى كه حدّ وسط بين زياده ی صفات و انكار اصل صفات است كه منسوب به بعض حكماء مي باشد و در باب عدل معتقد به اختيار كه حدّ وسط بين جبر و تفويض است و در باب نبوّت قائل به عصمت انبياء كه حدّ وسط بين غلوّ و انكار نبوّت است، و در امامت قائل به شئونى براى امامند كه حدّ وسط بين غلوّ و انكار امامت است و در معاد معتقد به معاد جسمانى و روحانى بوده كه حدّ وسط بين انكار معاد و مذهب بعض عرفاست و همچنين حدّ وسط بين قول به معاد جسمانى تنها و معاد روحانى صرف است.

امّا از حيث اخلاق: متخلّق به جميع اخلاق فاضله و صفات پسنديده بوده اند كه حدّ وسط بين افراط و تفريط در اخلاق است. مثلاً ملكه ی شجاعت حدّ وسط بين تهور و جبن و علم حدّ وسط بين جربزه و جهل، و سخاوت حدّ وسط بين اسراف و بخل، و تواضع حدّ وسط بين تكبّر و ذلّت و همچنين ساير اخلاق.

امّا از حيث اعمال: داراى مقام عصمت بوده و كوچكترين عملى كه بر خلاف موازين شرع و عقل باشد از آنها صادر نمي شده و در شئون زندگى جنبه ی

ص: 354

روح و جسم هر دو را رعايت نموده و از رهبانيّت و دست كشيدن از مظاهر زندگى و از توغّل در ماديّت منع نموده اند و بالجمله در جميع شئون حياتى داراى مرتبه عدل بوده و قدمى بر غير موازين شرع و عقل بر نداشته اند، «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تا اينكه گواه بر اعمال مردم باشيد، اين موهبتى است كه خداوند به خاندان عصمت و طهارت داده كه آنان را امّت وسط و برگزيده ی خود قرار داده و علم و احاطه به آنها عنايت فرموده براى اينكه گواه اعمال امّت در روز قيامت باشند چنانچه مضمون بسيارى از اخبار و زيارات مخصوصاً مواضعى از زيارت جامعه بر اين معنى ناطق است.

و نمي شود خطاب در آيه متوجّه جميع امّت باشد، زيرا قرائنى در آيه و بيرون از آيه هست كه خطاب را تخصيص به بعض مي دهد كه از آن جمله است.

1- تعريفى و تفسيرى كه براى امّت وسط شده كه برگزيده و عدل از هر جهت باشد با همۀ امّت مطابقت نمي كند، زيرا در ميان امّت افراد فاسق و منحرف از صراط مستقيم و طاغى و سركش و بالاخره مجرم و عاصى بسيار بوده و مى باشند.

2- امّت وسط بايد شاهد بر اعمال مردم باشند و بنا بر فرمايش حضرت صادق(علیه السلام) چگونه مي شود كسى كه در دنيا شهادت او بر يك صاع از خرما قبول نيست در محضر امم گذشته شهادت دهد و شهادتش قبول شود .

3- اگر مراد از امّت وسط جميع امّت باشند و مراد از ناس نيز همه آنها باشند اتحاد شاهد و مشهود عليه لازم آيد با اينكه نص آيه مغايرت است.

ص: 355

4- شاهد بايد ناظر اعمال و افعال مردم باشد تا بتواند شهادت دهد و كسانى كه جاهل بافعال عباد باشند چگونه مي توانند شهادت دهند، پس بايد كسانى باشند كه خداوند در آيۀ شريفۀ: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»، آنان را در رديف خود و رسول خود قرار داده.

5- در اخبار وارده از ائمّۀ طاهرين و مبيّنان قرآن، امّت وسط به ائمّۀ اطهار تفسير شده چنانچه گذشت و لام در «لِتَكُونُوا» براى غايت است و از آن استفاده مي شود كه غرض از امّت وسط قرار دادن ائمّه اين بوده كه ناظر و شاهد افعال باشند و از آيات ديگر و اخبار استفاده مي شود كه در قيامت شهود بسيارند كه از آن جمله اعضاء بدن انسان از چشم و گوش و دست و پا و غيره است كه بر افعال صادره از خود شهادت مي دهند، و رقيب و عتيد و كرام الكاتبين و قرآن و مساجد و امكنه و زمان ها و ساعات شب و روز و غير اينها و بالاتر از همه ذات اقدس پروردگار مي باشد.

وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً، و پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دربارۀ ائمّۀ اطهار: شهادت مي دهد كه به امر امامت قيام كرده و به وظايف محوله به خود رفتار نموده اند و نه تنها رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شاهد بر ائمّۀ هدى: است بلكه شاهد بر جميع شهداء امم گذشته نيز مى باشد چنانچه در آيۀ شريفه مي فرمايد: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً»، و از اين آيات استفاده مي شود كه پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ اطهار: حيات و مماتشان يكسان است و ارواح مقدّسه ی آنها احاطه به همۀ جهان دارد و مظهر اتمّ

ص: 356

صفات پروردگار مى باشند و بر طبق اين معنى اخبار بسيار وارد شده است».(1)

این بود گفتار تفسیر اطیب البیان پیرامون آیۀ شریفۀ «اُمةً وسطاً» که با روایات اهل بیت: مطابقت دارد و با برهان هماهنگ است.

شما گفتار تفسیر نمونه که در صفحات قبل گذشت را با این گفتار مقایسه کنید، تا دریابید، تعمیم آیات خصائص معصومین: و بی توجّهی به روایات، چه خطای بزرگی است!!!

آیۀ شاهد

در مورد آیۀ شریفۀ شاهد «أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ...»(2) در تفسیر نمونه آمده است:

«منظور از «شاهد» در آيۀ فوق چيست؟

بعضى از مفسران گفته اند منظور «جبرئيل» پيك وحى خدا است، و بعضى منظور از آن را پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته اند، و بعضى آن را به معنى زبان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تفسير كرده اند (در حالى كه يتلوه را از ماده تلاوت به معنى «قرائت» گرفته اند، نه به معنى پشت سر آمدن).

ولى بسيارى از بزرگان مفسران آن را به على(علیه السلام) تفسير كرده اند.

در روايات متعددى كه از ائمّۀ معصومين به ما رسيده است، و در بعضى از كتب تفسير اهل سنّت نيز آمده روى این تفسير تأكيد شده است كه منظور

ص: 357


1- - تفسیر اطیب البیان، ج2، صص 231 - 228.
2- - سوره هود (11)، آیه 17.

از شاهد امام امير مؤمنان(علیه السلام) يعنى نخستين مردى كه به پيامبر و قرآن ايمان آورد، و در تمام مراحل با او بود و لحظه اى از فداكارى فروگذار نكرد و تا آخرين نفس در حمايتش كوشيده، مى باشد.

در حديثى مى خوانيم كه على(علیه السلام) فرمود: دربارۀ هر يك از مردان معروف قريش آيه يا آيه هايى نازل شده است كسى عرض كرد: اى امير مؤمنان! دربارۀ شما كدام آيه نازل شده است؟

امام فرمود: آيا آيه اى كه در سوره هود است نخوانده ای: «أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»؟ پيامبر «بينه الهى» داشت و «شاهد» من بودم.

در آخرين آيۀ سوره ی رعد نيز تعبيرى ديده مى شود كه اين معنى را تأييد مى كند آنجا كه مى فرمايد: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، كافران مى گويند: تو پيامبر نيستى، بگو: همين اندازه بس كه خداوند ميان من و شما شاهد و گواه است و همچنين كسى كه علم كتاب (قرآن) نزد او است.

در روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنّت چنين مى خوانيم كه منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، على(علیه السلام) است.

اين نكته نيز لازم به ياد آورى است: همانگونه كه سابقاً هم اشاره كرديم يكى از بهترين طرق شناخت حقانيّت يك مكتب مطالعه در وضع پيروان و مدافعان و حاميان آن است. طبق ضرب المثل معروف امام زاده را از زوّارش

بايد شناخت، هنگامى که ملاحظه كنيم گروهى پاكباز، باهوش، با ايمان، مخلص و با تقوى گرد رهبر و مكتبى جمع شده اند به خوبى مى توان

ص: 358

دريافت كه اين مكتب و آن رهبر در يك حد عالى از صداقت و درستى است.

امّا هنگامى كه ببينيم يك عدّه فرصت طلب، شياد، بى ايمان، و بى تقوا، اطراف مكتب و يا رهبرى را گرفته اند كمتر مى توان باور كرد كه آن رهبر و آن مكتب بر حق باشد.

اشاره به اين مطلب را نيز لازم مى دانيم كه تفسير كلمه ی «شاهد» به على(علیه السلام) منافاتى با اين حقيقت ندارد كه همۀ مؤمنان راستين و افرادى همچون ابو ذرها، سلمان ها، و عمار ياسرها را شامل شود، چرا كه اين گونه تفاسير اشاره به فرد شاخص و برتر مى كند، يعنى منظور اصلى گروهى است كه در رأس آنها آن فرد شاخص قرار گرفته است.

شاهد اين سخن روايتى است كه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: منظور از شاهد امير مؤمنان، سپس جانشينان او يكى بعد از ديگرى هستند، گرچه در اين حديث تنها معصومين ذكر شده اند ولى اين خود نشان مى دهد كه رواياتى كه شاهد را منحصراً به على(علیه السلام) تفسير، منظور خصوص آن حضرت نيست بلكه منظور مصداق شاخص است.»(1)

اهل تفقّه باز عبارات این تفسیر را در موضوع (شاهدٌ منه) به دقّت مطالعه کنند تا متوجّه شوند، آیه ای که به قول حضرت علی(علیه السلام) بهترین منقبت ایشان است و بنا به قول امام باقر(علیه السلام) اوصیاء آن حضرت هم کلمه ی (شاهد) شاملشان می شود، چگونه این آیه شامل ابوذرها و ... گشته است. ما نمی دانیم این لطف از ناحیه ی نویسندگان این تفسیر شامل حال ابوذرها و ... شده یا از ناحیه ی کلمه ی (منه) که به منزله ی

ص: 359


1- - تفسیر نمونه: ج 9، صص 56 - 54.

نفس نفیس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره دارد و فقط حضرت علی(علیه السلام) را در بر می گیرد.

و آیا اگر اوصیای حضرت علی(علیه السلام) همچون رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، علم، عصمت، ولایت و صاحب اختیاری نداشتند، آیا امام باقر(علیه السلام) آنها را در کنار امام معصوم و ولیّ مطلق یعنی حضرت علی(علیه السلام) قرار می دادند.

این تعمیم بدون دلیل مثل تعمیم بدون دلیل «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، خلاف روایتی است که حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: این آیه بهترین منقبت من است.

اهل اطلاع می دانند که در مورد آیۀ شریفۀ «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» از معصوم(علیه السلام) (ایانا عنی) رسیده است.(1)

و همین مطلب کفایت می کند که متفقّه بداند، که در «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کلمه ی (کفی) این معنی را می رساند که شهادت خداوند و ولیّ معصوم او به حقانیّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، کافی است و دیگر نیازی به شهادت، ابوذرها و سلمان ها و... نمی باشد.

وقتی حقانیت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیازمند شهادت ابوذرها و سلمان ها نباشد، به

ص: 360


1- - «بصائر الدرجات بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، قَالَ: إِیانَا عَنَى وَ عَلِی(علیه السلام) أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَیرُنَا». بحارالانوار، ج 26: ص172، ح39. «عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنِ ابْنِ أُذَینَةَ عَنْ بُرَیدِ بْنِ مُعَاوِیةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام): «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، قَالَ: إِیانَا عَنَى وَ عَلِی(علیه السلام) أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَیرُنَا بَعْدَ النَّبِی 6». الكافی، ج1، ص229، ح6.

طریق اوّلی محتاج بله گفتن و تأیید اهل کتاب هم نمی باشد.

وقتی حضرت علی(علیه السلام) با آن بزرگی شأن و عظمت مقام و رتبه، به ندای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ می دهد و پروانه وار دور شمع وجود آن حضرت حرکت می کند، دیگر چه نیازی به شهادت دیگران وجود دارد.

این عبارت را از نویسنده ی تفسیر نمونه نقل می نماییم:

«فهنا ذكر النبي شاهدين: الأوّل هو اللَّه تعالى، و الثاني هو الشخص الذي عنده «علم الكتاب» أي الشخص الذي يعلم بجميع ما في الكتاب لا بجزء منه، و هذان الشاهدان كافيان لمن كان يتحرك في طلب الحقّ و الحقيقة».(1)

سپس این نویسنده، روی این مطلب تأکید نموده اند که «من عنده علم الکتاب» علی بن ابیطالب(علیه السلام) می باشند،(2) با این حال چگونه متصوّر است که حقانیّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت افراد دیگری که در علم و عمل برابری با «من عنده علم الکتاب»نداشته، نیازمند باشد، تا بخواهیم از آیۀ «شاهدٌ منه» شاهد درست کنیم.

در واقع بین آنچه در تفسیر نمونه، در بحث تعمیم شاهد آمده، با آنچه در آیات الولایة فی القرآن، بیان شده است، (با اینکه از یک نویسنده می باشد)، تناقض وجود دارد.

بالاترین منقبت

عالم زاهد و فقیه عظیم الشأن مرحوم آیة الله بهبهانی(قدس سره) در مصباح الهدایة فی

ص: 361


1- - آیات الولایة فى القرآن، آیة الله مکارم شیرازی، ص251.
2- - همان، ص252.

اثبات الولایة بیانات جامع و ارزشمندی آورده اند، که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

«العیاشی عن مولانا الباقر(علیه السلام): الذي علی بینة من ربه، رسول الله، و الذي تلاه من بعده الشاهد منه أمیر المؤمنین ثم أوصیاؤه واحداً بعد واحد. ... و قد استفاضت الروایات عن أهل البیت: من طریقنا فی أن المراد ب(شاهد منه) مولانا أمیر المؤمنین(علیه السلام) بل کادت أن تکون متواترة.

و فی الاحتجاج: أنه سئل عن أفضل منقبة له فتلا هذه الآیة، و قال: أنا الشاهد من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)».

عیاشی در تفسیر خود از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) روایت نموده که فرمودند: کسی که از جانب خدای خود با دلیل روشن (قرآن) آمده بود، رسول خداست، و آن کس که بعد از آن حضرت بوده و شاهد اوست، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یک یک جانشینان آن حضرت می باشند.

باید دانست در روایات مستفیضی که از طریق شیعه رسیده است، ائمّۀ طاهرین: فرموده اند

منظور از «شاهدی از خود او» در این آیه، امیرمؤمنان(علیه السلام) است، و می توان گفت که این روایت به حد تواتر رسیده است.

در احتجاج طبرسی روایت می کند که از علی(علیه السلام) پرسیدند بهترین منقبت شما کدام است؟ حضرت این آیه را تلاوت نموده و فرمودند: «شاهدی که پیغمبر دارد، من هستم».

و قد استفاضت الروایات أیضاً من طریق العامّة مسندة إلی النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و مولانا أمیر المؤمنین(علیه السلام) و مولانا الباقر(علیه السلام) و ابن عباس أن المراد به مولانا أمیر المؤمنین(علیه السلام)...

همچنین در روایات مستفیضی که از طریق عامّه با سلسله ی سند از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان و امام باقر(علیه السلام) و عبد الله عباس رسیده است، صریحاً

ص: 362

می گوید که «شاهدٌ منه» علی(علیه السلام) است.

«فتبین بما بیناه أن کونه(علیه السلام) شاهدا للرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) من ألقابه الشریفة الدالة علی عصمته و طهارته، بل تقدیم شهادته علی شهادة کتاب موسی فی الذکر یدل علی تقدمها علیها رتبة المستلزم لتقدمه علی موسی الکلیم فی الرتبة، لما عرفت من أن علم کل نبی طبق ما حواه کتابه، فدرجته أیضا طبق درجة کتابه، فالمقدم علی الکتاب فی الرتبة مقدم علی صاحبه کذلک».

از آنچه گفتیم روشن می گردد که شاهد بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای اثبات نبوّت حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) یکی از القاب شریف آن حضرت است، که دلالت بر عصمت و طهارت آن وجود مقدّس می کند، بلکه تقدّم شهادت آن حضرت بر شهادت کتاب موسی در آیۀ شریفه، دلیل است که گواهی امیرالمؤمنین مقدّم بر گواهی و شهادت کتاب موسی است، و این معنی نیز می رساند که مقام و رتبه ی علی(علیه السلام) مقدّم بر حضرت موسی(علیه السلام) است، زیرا قبلاً گفتیم که دانش هر پیغمبری به اندازۀ محتوای کتاب اوست، و مقام آن پیغمبر نیز مطابق با مقام کتاب خود اوست، از این رو کسی که رتبه اش مقدّم بر کتاب پیغمبری است، بر صاحب آن کتاب نیز در مقام، مقدّم می باشد.

«هذا کله بالنسبة إلی کونه(علیه السلام) شاهداً للرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) علی رسالته. و أما کونه من الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) فمنقبة أخري قد کشف عنها الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) علی ما رواه الفریقان، أنه قال(صلی الله علیه و آله و سلم): أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتی و علی منی و أنا منه. و هی منقبة جلیلة دالة علی اتحادهما و تساویهما فی الکمال، و عدم ارتقاء أحد من الناس مرتبته و درجته».

امّا این که علی(علیه السلام) از پیغمبر است، خود منقبت دیگری برای آن حضرت می باشد و شخص پیغمبر آن را اظهار داشت. شیعه و سنی روایت کرده اند که

ص: 363

پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: أنا و علی من شجرة واحدة و سائر الناس من أشجار شتی، و علی منی و أنا منه. یعنی: من و علی از یک درخت هستیم و سایر مردم از درختهای متعدد می باشند، و علی از من است و من از اویم. و این خود منقبت بزرگی است که می رساند علی و پیغمبر مانند هم، در کمال و جلال مساوی بودند، و هیچ کس به مقام و درجۀ او نرسیده است.(1)

کلام اطیب البیان

«وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»، اخبار بسيار در اغلب كتب از ائمّۀ طاهرين: و از طرق مخالفين كه در برهان نقل كرده كه مراد از شاهد امير المؤمنين(علیه السلام) است كه اوّل مؤمنين به خدا است و رسول و آيات بسيار در شأن او نازل شده مثل آيۀ «انفسنا» در مباهله، آيۀ «ركوع»، آيۀ «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، آيۀ «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، آيۀ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»، آيۀ «كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»، آيۀ «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، آيۀ «تطهير» و بسيار آيات ديگر مخصوص به قرينه ی منه كه به منزله ی نفس نفيس پيغمبر است و برادر و پسر عم و داماد او است و نسل پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تا دامنه ی قيامت از او به وجود آمده و وصى و خليفه ی او است داراى ولايت كليّه ی الهيّه و غير اينها كه اگر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هيچ معجزه و دليلى نداشت فقط شهادت على(علیه السلام) لمكان عصمت و طهارتش كافى بود بر اثبات نبوّت او.(2)

ص: 364


1- - مصباح الهدایة، صص 77-67، فروغ هدایت، ترجمه ی دانشمند محقق مرحوم استاد علی دوانی1، صص 74-57.
2- - اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص24.

سوء استفاده ی د شمن

دشمنان دین وقتی مثل این اشتباه کاریها را که تفسیر نمونه دارد در حوزۀ تفقّه دین مشاهده می کنند، برای ضربه زدن به مکتب ولایت و امامت و مبارزه ی فرهنگی آماده تر می شوند، خاصّه اگر حوزویان برابر مثل این اشتباهات ساکت، و به نقد و بررسی اینگونه تفاسیر اقدام نکنند.

البته ما از تفسیر نمونه بیش از این مقدار که بیان شد گله مند هستیم و مطالب یاد شده نمونه ای از مطالبی است که نیاز به بررسی و نقد دارد.

ادامه ی بحث آیۀ سؤال

عدّه ای برای اینکه علمای یهود و نصاری را مصداق «اهل الذّکر» معرفی کنند بر سیاق آیه تکیه کرده اند.

پاسخ این عدّه این است که ظهور سیاقی در برابر، قرینه ایستادگی نمی تواند داشته باشد.

سیاق آیۀ تبلیغ

قال الله تبارک و تعالی:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»(1).

آیۀ قبل از این آیه می فرماید:

ص: 365


1- - سوره مائده (5)، آیه 67.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ»(1)

و آیۀ بعد می فرماید:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ»(2).

همانطور که ملاحظه می کنید، قبل و بعد آیۀ شریفۀ تبلیغ، در مورد اهل کتاب است، حال تفسیر این آیۀ شریفه چگونه است؟

آیا آیه در مورد ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیست؟ و الله یعصمک من الناس، چه می فرماید؟ الناس آیا منافقین نیستند؟

فخر راز ی چه می گوید

چشم دوختن به سیاق آیه و چشم پوشیدن از روایات پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت: که علم به تفسیر و تأویل قرآن در قلب و جانشان جای دارد، باعث می شود مفسّر (چه شیعه و چه سنّی) به حقائق قرآن و معارف الهی نرسد و دیگران را هم به انحراف بکشاند.

عالم متتبّع علامه سیّد جعفر مرتضی عاملی «دام بقائه» قول فخر رازی را در مورد آیۀ شریفۀ (تبلیغ) بیان می دارند:

ص: 366


1- - سوره مائده (5)، آیه 66.
2- - سوره مائده (5)، آیه 68.

«و قد رجح الرازي: انها تريد أن تؤمن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) من كيد اليهود و النصارى، فأمره اللّه بإظهار التبليغ، و عدم المبالاة بهم، و دليله على ذلك: أن ما قبل الآية و ما بعدها مرتبط بأهل الكتاب.

و نقول اوّلا: إن السياق ليس حجّة، و لا سيّما بعد ورود الروايات الكثيرة المبينة لشأن النزول ...».(1)

فخر رازی دربارۀ آیۀ تبلیغ، گفته، که خداوند متعال رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) را از کید یهود و نصاری، ایمن نمود و بعد از آن، امر به اظهار تبلیغ نموده است، و دلیل این مطلب، اینست که ما قبل آیه (یعنی آیۀ تبلیغ) و ما بعد آن، مربوط به اهل کتاب است.

سپس علامه سید جعفر مرتضی (دام بقائه) می گویند:

ما می گوئیم سیاق حجّت نیست، به ویژه بعد از روایات کثیره که بیان کننده ی شأن نزول است.

آیۀ تطهیر

آیۀ تطهیر از آیاتی است که عنوان «مطهّرون و معصومون» را از طرف حق تعالی برای اهل بیت: به ثبت رسانده و با این نشانه ی آسمانی آنان را برای هدایت بشر معرفی کرده است.

پیام این آیۀ شریفه دعوت بشریّت به مکتب ولایت و امامت و پیروی بی چون و چرای آنان در برابر اهل بیت: است با این وصف دشمن چه باید بکند؟ برای سرقت این عنوان بزرگ و این موهبت الهی چاره ای بجز این ندارد که بگوید: ببینید سیاق

ص: 367


1- - الصحیح من سیرة الإمام علی(علیه السلام)، ج7، ص251.

آیه چه می گوید؟

چون آیۀ شریفه در بین آیاتی قرار دارد که در مورد زنان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است، پس این آیه مربوط به آنان می باشد.

در حالی که قرائن حالیه و مقالیه، سیاق مذکور را می شکند و طالب معارف را به اعتقاد بر عصمت عترت: استوار می سازد.

«عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم) انها قَالَتْ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي بَيْتِهَا: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ، أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَنْ أُومِيَ إِلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا أَتَوْهُ اعْتَنَقَ عَلِيّاً بِيَمِينِهِ وَ الْحَسَنَ بِشِمَالِهِ وَ الْحُسَيْنَ عَلَى بَطْنِهِ وَ فَاطِمَةَ عِنْدَ رِجْلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً. قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، قُلْتُ: فَأَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: إِنَّكِ عَلَى خَيْرٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ».(1)

عبد اللَّه بن ربيعه، غلام ام سلمه همسر رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است كه ام سلمه بيان كرد: هنگامى كه آيۀ كريمه ی: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ...» نازل شد، رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) به من امر فرمودند على، فاطمه، حسن و حسين: را دعوت كنم تا حاضر شوند. چون همگى به حضور نبى(صلی الله علیه و آله و سلم) رسيدند، على(علیه السلام) را در سمت راست خويش قرار داد و حسن(علیه السلام) را در سمت چپ و حسين(علیه السلام) را روى سينه و در بغل خود گرفت و فاطمه (علیها السلام) را پیش پايش نشانيد. آن گاه دست به آسمان بلند كردند و فرمودند: «خدايا! اينها اهل بيت و عترت من هستند، ناپاكى و پليدى را از آنان زايل و طهارت روح و صفاى باطن به آنان عنايت فرما.»

ص: 368


1- - شواهد التنزیل، ج2، ص95، ح720.

پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سه مرتبه اين دعا را تكرار كردند. ام سلمه مى گويد عرض كردم: يا رسول اللَّه! آيا من هم از اهل بيت هستم؟ نبى(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: تو از زنان خوب و خيرانديش هستى، ولى از اهل بيت نيستى.

عارف اشتباه نمی کند

سرقت القاب ائمّه مثل «صدّیق» و «فاروق» و عناوین الهی و آسمانی آنان، مثل «اولی الامر» و «مطهّرون» در طول تاریخ جریان داشته است.

همانطور که مخالفین، جایگاهی از عصمت برای عایشه قائلند و یا کلّ صحابه را عادل می دانند، صوفیّها هم با عنوان عرفان اسلامی، برای عارف و صوفی مقاماتی را قائل شده، از جمله اینکه می گویند عارف اشتباه نمی کند.(1)

تعمیم آیات عصمت

در گذشته گفتیم، وقتی در حوزه، کتاب الطّهارۀ عقائد تدریس نمی شود یعنی «لیتفقّهوا فی الدّین» به «لیتفقّهوا فی الفروع» عملاً معنا می شود و متفقّه از «ماء معین» و «ماء غدق» بی خبر است، آن وقت ابن عربی برای او بت می شود و «فصوص» کتاب مقدّس، عارفی، روح را مجرد می کند تا بتواند با روح مجرد، عاشورا را از حزن و گریه

ص: 369


1- - اخیراً یک عمّامه به سر، که برای محی الدّین و دیگر صوفیّه طیّب الله... می گوید، کتابی نوشته و اسرار ملکوت را فاش کرده، یکی از آن اسرار این است که عارف اشتباه نمی کند اگر خدا اشتباه می کند، عارف هم اشتباه می کند!!! جا دارد عارف دیگری پیدا بشود و به ایشان بگوید: از باب وحدت وجود، لازم نیست بگوییم عارف اشتباه نمی کند، همه اشتباه نمی کنند، ابلیس و فرعون مگر اشتباه کردند، جبت، طاغوت، ابن ملجم، معاویه، یزید، شمر، پهلوی و صدام مگر اشتباه کردند، چرا شما عرفاء که وحدت وجودی هستید وحدت نظر ندارید، مگر رفیقتان نگفت شمر به بهشت می رود؟

جدا کند و شعائر، از جمله سیاه پوشی را منع نماید.

و عارف دیگر، اسرار ملکوت را به ارواح مجرده تعلیم می دهد تا طلبّۀ علم و کمال را با تعمیم آیات عصمت به عارف های معصوم از اشتباه (به قول خودش) رهنمون نماید و از غرض سیاسی وحدت وجود پرده بردارد(1).

و عارفی دیگر در نشان از نشان دارها، به دروغ از قول امیرالمؤمنین(علیه السلام)، صاد صوفی را از صفا و واوش را از وفا معرفی می کند تا بگویند دست در دست است تا دست علی(علیه السلام)، در صورتیکه علی التحقیق دست در دست است تا دست یهود.

ص: 370


1- - اخیراً دیگری که شعورش را در شیطنت به کار گرفته، نام و عکس فقیه عظیم الشّأن آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و فقیه عظیم الشّأن آیت الله بروجردی و بعضِ فقهای بزرگ دیگر5 را با عکس فخرالمحقّقین شیرازی آخوند ذهبیّه (که فقیه عظیم الشأن مرحوم آیت الله میرزا آقا اصطهباناتی1 بدلیل انحرافاتی که نامبرده داشت، منبر او را تحریم فرمود)، همراه نموده، شطّ شعورش باعث سدّ شعور شده و با شعر و نثر به زمینه سازی تبلیغ باصطلاح عرفای نامدار!!! مشغول گشته است. عرفایی که بعضاً تقریظ بر بعضی از کتب وهابی زده ها نوشته و یا عاشورا را روز سرور معرفی کرده و یا «لا تأخذنی سنة و لا نوم» را کشف کرده اند. این خاکساری در برابر اغیار، آیا نشان غفلت از مقام اَبرار نیست؟ به خدای متعال سوگند، همین سواد علی بیاض، فردای قیامت از این غفلت که به نام حیرت تبلیغ شده شکایت می کند، که در مقام و جاه چه کسانی در حیرتید، آیا از مصداق سالبه به انتفاء موضوع باخبرید؟ عرفایی که بزرگان عالم را به حیرت واداشته اند و وسئل مَن أرسَلنا برایشان آمده غیر اینانند، بیچاره های عارف ندیده، شما نمی دانید که عرفان به جز «فی بیوتٍ أَذِنَ الله أن تُرفَع» جای دیگر یافت نمی شود، مگر اینکه یافتن را به بافتن معنا کنید و به نام این و آن، با لفاظی و بدون برهان، مقابل «فَلِیَنْظُرِ الإنسان الی طَعامِه» قرآن، با التقاط و سوء استفاده از مراجع و بزرگان، نسل جوان را همچون خود به وادی حیرت و ضلالت بکشید و باب شعور را سدّ نمائید، اتقوا الله، با کلمات بازی نمودن، دلِ کلمات الهیه را می شکند و باعث معیشت ضنک می شود.

اینجاست که (ماسینیون) جاسوس فرانسوی، استاد العرفاء می شود(1) و برخی از مستشرقین دیگر طرفدار مولوی و ابن عربی، مثلاً مِستر هِمفِر(2) هم، سفارش دهنده ی خدمات صوفیّه می گردد.

اینها ضررهای بی توجهی به عقائد حقه ی امامیه است، اینکه می بینیم صوفی زده ها، مثلاً معروف کرخیِ مجهول الهویه را دارای مقام معرفی می نمایند، مثنوی را چو قرآن مدل و ابن عربی را هادی راه می خوانند این نشانه ی تفقّه نداشتن در آیات ولایت و امامت و عدم شناخت امام و حجّت الهی است. اینان ملّای عارف ندیده اند و الّا سراب را بجای آب نمی گرفتند و معصوم علی شاه و امثال او را بر سر حوزۀ نورانی و مقدّس امام جعفر صادق(علیه السلام) نمی زدند.

ممنوعیت تعمیم

وقتی تعمیم آیات خاص اهل بیت:، مثل آیۀ «شاهد منه»، «اهل الذّکر» و «اوتوا العلم» به راحتی به حوزۀ تفقّه راه پیدا می کند و علمای یهود و نصاری و دانشمندان دیگر در کتب تفسیر یا اصول فقه و ... کنار «الذین اوتو العلم» و «من عنده علم الکتاب» و اهل بیت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می نشینند و وقتی ممنوعیّت تعمیم که در

ص: 371


1- - او بزرگترین مستشرق و مشاور وزارت مستعمرات فرانسه است، می دانید که مستشرقین غالباً مأمور یهودند و ماسینیون مأمور یهود در ترویج تصوّف است بطوریکه کتابی به نام «حلاج صوفی شهید» نوشته و در دائرة المعارف اسلامی که شرکت نموده و در کتب دیگرش نقش خطرناکی را علیه اسلام داشته است، بی جهت نیست دکتر علی شریعتی طرفدار حلاج می شود و تبلیغ از اهل حق و صوفیّه می نماید. ر ک: الفکر الإسلامی و صلته بالاستعمار الغربی، چ دارالفکر بیروت. و کتاب «بررسی و نقد اندیشه ی شریعتی»، ص245.
2- - مستر هِمفِر گفته است باید حلقه های صوفیه را گسترش داد، کتابهائی را که به زُهد فرامی خواند ترویج نمود، همچنین کتاب «احیاء العلوم غزالی»، «مثنوی مولانا» و کتابهای ابن عربی. (خاطرات مستر همفر، ترجمه علی کاظمی، ص97).

روایات با جملاتی مثل (ایّانا عنی) آمده، رعایت و ملاحظه نمی شود، تعمیم مطهّرون و معصومون هم در حوزۀ تفقّه شیعه راه پیدا می کند، و سارقین عقیده به نام عرفان، تصوّف را رواج داده، دستور قطب و مرشد را جای دستور امام معصوم و حجّت خدا قرار می دهند.

وقتی مفسّرین شیعه در گفتار و نوشتار خود، حداقل، احتیاط نمی کنند و بعضاً به طور قطع در تعمیم آیات مذکوره سخن می گویند، آنوقت از صوفی می توان توقّع احتیاط کاری را داشت؟ او که می گوید ما از شریعت گذشته ایم و شما هنوز اندر خم یک کوچه اید.

راستی جای سؤال است، وقتی در مورد آیاتی مثل «کونوا مع الصّادقین» و «و انّه لذکر لک و لقومک» و «من عنده علم الکتاب» ایّانا عنی، داریم و در مورد مصداق غلط اهل الذّکر) در احادیث (سبحان الله، هل یجوز ذلک)(1) داریم، به چه دلیل و برای چه مقصد و هدفی بعضی به تعمیم این آیات رضایت می دهند و روایات را نادیده می گیرند.

آیا این مصداق تفسیر به رأی نیست که مورد نهی قرار گرفته است؟!

آیا اگر اصحاب حوزه، مبلّغ تفسیر به رأی بشوند، اصحاب خانقاه و عرفان های کاذب به خصوص در وقت وجد و روی دادن حالات شیطانی نباید عملاً قرآن را نادیده بگیرند و مثنوی را جای قرآن قرار دهند.

ص: 372


1- - الهدایة القرآنیّة، ج1، صص 267-264 و ص 317 و ج 2، ص238 و ص 26.

آشفته بازار تحقیق

ممکن است یک اشتباه کاری و بی احتیاطی در کتب فقهی یا کتب اصول فقه (مثل تعیین مصداق غلط برای کلمه ی اهل الذّکر) یا کتب تفسیری (مثل تعمیم عنوان های الهی اهل بیت:) آینده مشکل عقیدتی و فکری بزرگتری ایجاد کند و مورد سوء استفاده ی کسانی که جزء «فی قلوبهم مرض» هستند واقع شود.

ما ان شاء الله در سال آینده، در کلاس عقاید، سخن از تعظیم، تعمیم و تحقیر خواهیم داشت و عرض می کنیم که تعمیم بی دلیل و بی مورد، باعث می شود که تعظیم معصومین:، به تحقیر مبدّل شود.

وقتی تعمیم خصائص و ویژگی های اهل بیت: به آسانی انجام می گیرد، زمینه ی انکار آن خصائص برای مخالفین پیدا شده، از آشفته بازار فرهنگ و تحقیق سوء استفاده می کنند.

به قول یکی از شخصیّت های علمی شیعه، اهل ادّعا وقتی می بینند بزرگی های رهبران الهی را ندارند آن بزرگی ها را تکذیب می کنند تا بتوانند در ادّعای دروغین خود موفّق شوند.

مثلاً مردم از مدّعی بابیّت و مهدویّت علم غیب و آگاهی های الهی می خواهند مدّعی می گوید این درخواست ها بیجاست، مگر حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باید علم غیب و آگاهی الهی داشته باشد، مردم از مدّعی معجزه می خواهند، مدّعی همین مطلب را برای فرار از حقیقت بیان می دارد، چون به مقام امام و رهبر آسمانی نمی رسد، امام و رهبر الهی را در نظر مردم پایین می آورد، تا بتواند ادّعای بابیّت یا مهدویّت خود را به کرسی بنشاند.

ص: 373

امام و کسب تجربه

این مطلب را به چه کسی بگوئیم که اگر از انحراف عقیدتی و فرهنگی ممانعت نشود روز به روز بر بزرگی آن افزوده می شود.

مجله ی حوزه که در حوزۀ مقدّسه ی قم چاپ و منتشر می شود، مقاله ای را پیرامون غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آورده که بعضی از عبارات آن را نقل می کنیم،(1) تا به وجود انحراف عقیدتی در حوزه پی برده کمی به فکر بیائیم که تفقّه در اصول عقائد و مبارزه با انحرافات فکری و عقیدتی قبل از پرداختن به فروع شرعیّه باید انجام گیرد.

تجربه اندوز ی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

«... ثانیاً: شخصی که می خواهد دنیا را متحوّل سازد و دست به اصلاحی همه جانبه و فراگیر بزند، عدل را بگستراند، و ظلم و ستم را در همۀ اشکال و انواع آن، بر چیند، تمدّن بشری را که بر اساس زر و زور و تزویر بنا گردیده ویران سازد، و تمدّنی همه جانبه و بر اساس ارزشهای الهی و معنوی ایجاد کند، باید دارای عدّه و عدّه ی فراوان باشد، با ابزار مدرن و پیشرفته، آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره، از علل سقوط و صعود ملّتها تجربه بیاندوزد، تا بتواند حرکتی اساسی و بنیادی را آغاز و رهبری کند و موانع را از سر راه بشر بردارد.

این امر ممکن نیست مگر از کسی که طلوع و غروب تمدنها را دیده و با

ص: 374


1- - مجله ی حوزه، شماره ی 71-70: مهر، آبان، آذر و دی 1374، ص50.

کوله باری از تجربه و شناخت به میدان آمده باشد.»(1)

این گونه شبه افکنی ها که با غلط اندازی همراه است، و مخالف ادلّه ی عقلیّه و نقلیّه (قرآن و روایات صحیحه) می باشد، پاسخش برای معتقدین به ولایت و امامت معلوم و آشکار است، ولی مسئله ای که باید بدانیم این است که مرزبانان عقائد آیا به آنچه در حوزه می گذرد آگاهی دارند؟

آیا هنوز طالب فقاهت، بعد از دروس ادبیات باید، اصول فقه و فقه فروع شرعیّه بخواند و از اصول عقائد و فقه آیات الولایه بی خبر باشد؟

تفسیر المیزان

صاحب تفسیر المیزان به تفسیر روائی نظر داشته، به طوریکه تفسیری به نام «البیان فی الموافقة بین الحدیث و القرآن» را نوشته اند.

این تفسیر یک تفسیر روائی است که تا اواسط سوره ی مبارکه ی یوسف ادامه پیدا کرده و بعد متوقّف شده است.(2)

ایشان در اوّل مقدمۀ کوتاهی که برای کتاب تفسیر «نور الثقلین» مرقوم نموده اند، عرضه می دارند:

«اللهم صل علی محمّد و آله و اهدنا بهم الی کتابک الکریم و صراطک المستقیم و

ص: 375


1- - چشم به راه مهدی، جمعی از نویسندگان مجله ی حوزه، (سلسله کتابهای مجله ی حوزه-3)، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول 75، ص346.
2- - البیان فی الموافقة بین الحدیث و القرآن، ج1، ص26، (التحقیق: اصغر ارادتی، نشر: مکتب تنظیم و نشر آثار العلامة الطباطبائی، المطبعة: الاسوة، الطبعة: الاولی 1425ه . ق، 1383 ش).

...»(1)

و در مقدمۀ تفسير «العياشي» عرضه مي دارند:

«اللهم لک الحمد بما أنعمت علينا بنبيّک نبيّ الرحمة محمّد الذي أرسلته بکتابک الکريم، و بالطاهرين من أهل بيته، الذين هديتنا بهم إلي معارف کتابک و معالم دينک، و وفّقتنا لاقتفاء آثارهم و تعاطي أخبارهم، اللهم صلّ عليه و عليهم و هب لنا من لدنک رحمة إنک أنت الوهاب.

أما بعد: فإن من البين اللائح الذي لا يرتاب فيه ذو ريب أن الکتاب الکريم هو الأساس القويم الذي تقوم عليه بنية الدّين الحنيف، و هو الروح السماوية التي بها حياة العلة البيضاء، و أن النبي الکريم هو الذي خصّه الله ببيان ما أنزل إلي الناس من ربهم و تعليمه کما قال عزّ من قائل «لتبين للناس ما...» و قال: «و يعلمهم الکتاب و الحکمة...» و أن الطاهرين من أهل بيته هم الذين قارنهم النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) بکتاب الله فسماهما الثقلين، و أوقفهم موقف البيان و التعليم، و أمر بالتمسک بهم و أخذ الکتاب عنهم، فهم الهداة يهدي الله بهم لنوره من يشاء، و هم المعلّمون القائمون بتعليم ما فيه من حقائق المعارف و شرائع الدّين.»(2)

و با این حال چرا و به چه دلیل ایشان تفسیر قرآن به قرآن می نویسند؟

و چگونه در تفسير الميزان مي گويند:

«... و لا معنى لإرجاع فهم معاني الآيات، و المقام هذا المقام، إلى فهم الصحابة و

ص: 376


1- - تفسیر نور الثقلین، ج1، ص1.
2- - التفسیر العیاشی، ج1، ص5.

تلامذتهم من التابعين حتّى إلى بيان النبي(صلی الله علیه و آله و سلم)».(1)

جای سؤال است، در موضوع تحدی آیا محکمات کفایت نمی کند؟

و مگر تبيين رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در موضوع آيات متشابهات، هدايت آن حضرت، الی كتابه الكريم نيست؟!

و چگونه صاحب الميزان، (ذيل آيۀ شريفۀ سؤال) به احاديث كثيره توجّه ننموده، و اهل الذکر را به اهل کتاب، خاصّه یهود تفسیر کرده اند، مگر احاديث، ارشاد و هدايت هداة مهديين: نمي باشد؟!

پيرامون آيۀ مذكوره علامه مجلسی(قدس سره) بيش از شصت روايت نقل فرموده اند و به قول پدرشان(علامه مجلسی اوّل(قدس سره)) اين روايات به تواتر رسيده است، حال آيا ناديده گرفتن اين روايات، چشم پوشی از هدايت پيشوايان معصوم: محسوب نمي شود؟ و آيا اين چشم پوشی با در خواست «و اهدنا بهم الی كتابك الكريم»، تناقض ندارد؟ و آیا طبق آیۀ شریفۀ: «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(2) تبیین رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) مطلوب حق تعالی نبوده است؟

المیزان و آیۀ سؤال

در تفسیر المیزان می خوانیم:

«و قد مر أن الخطاب في الآية على ما يفيده السياق للمشركين من الوثنيين المحيلين للرسالة أمروا أن يسألوا أهل الذكر و هم أهل الكتب السماوية: هل بعث الله للرسالة رجالاً من البشر يوحي إليهم؟ و من المعلوم أن المشركين لما كانوا لا يقبلون من

ص: 377


1- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص84.
2- - سوره نحل (16)، آیه 64.

النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) لم يكن معنى لإرجاعهم إلى غيره من أهل القرآن لأنهم لم يكونوا يقرون للقرآن أنه ذكر من الله فتعين أن يكون المسئول عنه بالنظر إلى مورد الآية هم أهل الكتاب و خاصة اليهود.»(1)

قبلاً گذشت كه گفتيم خطاب در آيه بطورى كه از سياق بر مى آيد به مشركين است همان بت پرستانى كه عليه رسالت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حيله ها مى كردند، آنها مامور شدند كه از اهل ذكر بپرسند و اهل ذكر همان اهل كتابهاى آسمانيند، بايد از ايشان بپرسند آيا خدا هيچ فرستاده اى از جنس بشر فرستاده كه بسويش وحى كرده باشد يا نه؟ و معلوم است كه مشركين چون از خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نمى پذيرفتند ديگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرمايد اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد، چون آنها خود قرآن را قبول نداشتند تا چه رسد به اهل آن، ناگزير بايد بگوييم مقصود از اهل ذكر در خصوص مورد آيه، اهل كتاب و مخصوصا يهوديان است.

و باز در تفسیر المیزان می خوانیم:

«لكن المشركين المخاطبين بمثل قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» لما كانوا لا يسلمون للنبي(صلی الله علیه و آله و سلم) النبوة و لا يصدقونه في دعواه و يستهزءون بالقرآن ذي الذّكر كما يذكره تعالى في قوله: «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»(2)، لم ينطبق قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» بحسب المورد إلا على أهل التوراة، و خاصة من حيث كونهم أعداء للنبي(صلی الله علیه و آله و سلم) رادين لنبوته و كانت نفوس المشركين طيبة بهم لذلك، و قد

ص: 378


1- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص285.
2- - سوره حجر (15)، آیه 6.

قالوا في المشركين: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا»(1)(2)

ليكن مشركين كه در آيۀ شريفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» مورد خطاب هستند از آنجايى كه نمى خواستند تسليم گفته هاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و نبوّت او شده تصديقش كنند، و قرآن را مسخره مى كردند، هم چنان كه خود قرآن حكايت مى كند كه «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» لذا نمى توانند مورد خطاب در جمله «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» بوده باشند، و اين جمله جز با يهوديان اهل تورات قابل انطباق نيست، مخصوصاً با در نظر داشتن اينكه يهوديان، دشمن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و نبوّتش را رد مى كردند، و دلهاى مشركين با دشمنى آنان گرم بود، چون يهوديان از مشركين طرفدارى مى كردند، و مى گفتند: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا».

و باز در تفسیر المیزان می خوانیم:

«و المراد بالذكر الكتاب السماوي و بأهل الذكر أهل الكتاب فإنهم كانوا يشايعون المشركين في عداوة النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) و كان المشركون يعظمونهم و ربما شاوروهم في أمره و سألوهم عن مسائل يمتحنونه بها و هم القائلون للمشركين على المسلمين: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا»(3)(4)

و مقصود از «ذكر» كتابهاى آسمانى است، و مراد از «اهل ذكر»، علماى اهل كتابند، زيرا آنها در دشمنى با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دنبال مشركين بودند، و مشركين از آنها

ص: 379


1- - سوره نساء (4)، آیه 51.
2- - همان، ص257.
3- - سوره نساء (4)، آیه 51.
4- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص254.

احترام مى كردند، و چه بسا در كار خود با آنها مشورت مى نمودند، و مسائلى از آنها مى پرسيدند تا با آن مسائل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را امتحان كنند، و همان اهل كتاب بودند كه عليه مسلمانان به مشركين مى گفتند: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا».

و باز در تفسیر المیزان می خوانیم:

إذ لا معنى لإرجاع المشركين إلى أهل الرسول أو أهل القرآن و هم خصماؤهم و لو قبلوا منهم لقبلوا من النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) نفسه.(1)

چون معنا ندارد كه خداى تعالى مشركين را به اهل رسول و يا به اهل قرآن ارجاع دهد چون مشركين دشمنان اهل رسول و اهل قرآن بودند اگر مى خواستند از اهل رسول حرفى بپذيرند از خود رسول مى پذيرفتند.

پاسخ به نظریه ی المیزان

اوّلاً: در گذشته عرض کردیم که روایات فقط در مقام اثبات این نیستند که مصداق اهل الذّکر در آیۀ شریفه اهل بیت: می باشند بلکه موکداً نافی غیر این معنا به طور مطلق می باشند.

پس اینکه بگوییم با قطع نظر از مورد آیه، اهل بیت مصداق اهل الذّکر هستند، ولی با در نظر گفتن مورد آیه، اهل الذّکر اهل کتاب خاصه یهودند، با روایات نافیه که با تأکید هم وارد شده، سازشی نداشته و قابل قبول نمی باشد.

ثانیاً: صاحب تفسیر مذکور گفته اند:

ص: 380


1- - همان، ص257.

«شبهه انداز دشمن است پس پاسخگو هم باید دشمن باشد»(1)

این مطلب به نظر ما قابل قبول نیست، زیرا اگر دشمن از گروه «فی قلوبهم مرض» است که فصل خصومتش «فزادهم الله مرضاً» است، یعنی پاسخگو هر که باشد قبول نمی کند، و اگر لایق هدایت است که بدون شک از هادی الهی بهتر بهرمند می گردد.

اهل تفقّه می دانند که در آیۀ «علم الکتاب» شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان مثلاً پسر عمو و یا وصیّ خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح نگردیده اند بلکه به عنوان کسی که عالم به کتب سماوی و الهی اند از ایشان یاد شده است.

حال، دشمن اگر معاند و لجوج نباشد، پاسخ صحیح شبهه را از ایشان می گیرد و اگر مغرض و عنود باشد به خصومت خود ادامه می دهد.

این شبهه که پیامبر خدا باید فرشته باشد، یا غذا نخورد، شبهه ای بسیار ساده است، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با آن جاذبه ی الهی، فصاحت، بلاغت، وقار و عظمت روحی پاسخگوی سخت ترین شبهه ها بود، و آنکه لیاقت داشت و لجوج نبود از ایشان به عنوان عالم خبیر و آگاه بصیر بهترین استفاده را می برد.

نتیجه: سخن صاحب المیزان که: «اذا لا معنی لارجاع المشرکین الی اهل الرسول او ...» مردود است و در مقابل روایات منقوله که اهل الذکر را اهل بیت: معرفی می کند قرار دارد، پس عبارت ایشان باید به این جمله تغییر پیدا کند که: لا معنی لارجاع المشرکین الی اهل الکتاب خاصه الیهود، زیرا اگر مشرکین معاند و لجوج هستند، فرضاً اگر یهود حرف حقّی هم بزنند نمی پذیرند و اگر لایق هدایتند که از هداة

ص: 381


1- - مضمون کلام تفسیر المیزان.

مهدییّن و آل رسول: استفاده می کنند.

چه ساده لوحی است که از یهود انتظار دفاع از دین و شریعت خاتم النبیّین(صلی الله علیه و آله و سلم) را داشته باشیم، یهودی که به قول خود المیزان:

«فإنهم كانوا يشايعون المشركين في عداوة النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) ...»(1).

لتبیّن لِلنّاس

در بحث با یکی از علماء در مورد آیۀ شریفۀ (سؤال) بنده از آیات:

1- «من عنده علم الکتاب».

2- «شاهدٌ منه».

3- «انه لذکر لک و لقومک».

و آیات دیگر استفاده می نمودم، آن عالم نگران شده، فرمودند چرا این آیات را با هم می خواهید بررسی کنید؟ گفتم مگر شما نمی خواهید ولایت را منهای روایت از قرآن ثابت نمایید، مگر تفسیر قرآن به قرآن اقتضاء نمی کند، که آیۀ (سؤال) را از «لذکر لک و لقومک» و «شاهد منه» و «و من عنده علم الکتاب» و «یسعون فی الارض فساداً» و «لتجدن اشد الناس» بفهمیم؟

حالا چه شده به این روش معترضید؟ البته ما معتقدیم که به دلیل «یا ایها الرسول بلغ» تبیین ولایت و امامت به خطبۀ (الغدیر) و مانند آن محتاج است، تبیین رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) برای همه ی احکام الله، خاصّه ولایت و امامت مستخرج از قرآن کریم، لازم

ص: 382


1- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص254.

و ضروری است، «لتبیین للناس ما نزل الیهم».

کفی باللّه یعنی چه؟

ما منکر این هستیم که اثبات حقانیّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به غیر از «من عنده علم الکتاب» و «شاهدٌ منه»، به شاهدی دیگر نیاز داشته باشد، و یا شبهات مطرح شده، پیرامون رسالت آن حضرت به پاسخگوئی غیر معصوم محتاج باشد.

شما بفرمائید، کفی بالله در آیۀ شریفۀ «من عنده علم الکتاب» یعنی چه؟ یعنی با وجود معجزات از جمله قرآن کریم و با وجود نورانی، من عنده علم الکتاب، که مؤمن به رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) است، دیگر حقانیّت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نیاز به دلیل ندارد.

آیا وجود مطهّر امیرالمؤمنین(علیه السلام) که دارنده ی علم کتاب است و آگاهی به همۀ ادیان و مذاهب دارد، با این عظمت روحی و بزرگی معنوی، دفاع علمی و عملیش نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حقانیّت شریعت مطهّره و برنامه های رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را ثابت نمی کند.

بعضی گفته اند که آیۀ «و من عنده علم الکتاب»مدنی است، ولی به ایشان پاسخ داده می شود که نزول قرآن و ظهور معجزات، از مکّه آغاز شده و وجود «من عنده علم الکتاب» هم، همواره با رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند، برای همین می فرماید: «کفی بالله...» به اضافه، آیۀ «شاهدٌ منه...» مکّی است، این بیّنه و این شاهد مدافع، همراه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و به شاهد دیگری نیاز نبوده است.

به هر حال بی توجّهی به آیۀ شریفۀ «شاهدٌ منه» و آیۀ شریفۀ «من عنده علم الکتاب» و تفقّه نداشتن در آیات ولایت و امامت حضرات ائمّۀ معصومین:، باعث می شود، بعضی بدون قصد، زمینه ی انحراف را فراهم نمایند.

ص: 383

مطلب دیگر اینکه در بعضی آیات که مورد خاصّی غیر اهل بیت: وجود ندارد و می تواند مفسّر آیۀ (سؤال) باشد چرا در تفسیر المیزان به سکوت گذشته و به احادیث ذیل آیه حتّی اشاره هم نشده است؟

قرآن یادنامه است

صاحب تفسیر المیزان در مورد آیۀ شریفۀ «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»(1) می گویند:

«و إنه لشرف عظيم لك و لقومك من العرب تذكرون به بين الأمم.»(2)

اين قرآن شرافت عظيمى است براى تو و قومت، يعنى اعراب، كه تا قيام قيامت در بين امّت هاى ديگر سر بلند خواهيد بود.

این تفسیر در مورد آیۀ شریفه به دلائلی مردود است:

روایات اهل البیت: در مورد این آیۀ شریفه بیان می دارند که «ذکر»، قرآن است و قوم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، اهل بیت: می باشند.(3)

در روایتی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرموده اند:

ص: 384


1- - سوره زخرف (43)، آیه 44، «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، این آیه در مورد پیامبر خدا6 و اهل بیت ایشان: است، و احادیث کثیره ای ذیل آن وارد شده است. راجع تفسیر ارزشمند البرهان ذیل آیه ی شریفه.
2- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص105.
3- - بحارالانوار، ج23، ص175.

«إِنَّمَا عَنَانَا بِهَا نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ»(1).

توجّه به این نکته ضروری است که قرآن کریم برای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت:، ذکر است، و به تعبیر بهتر یادنامه، و آن بزرگواران بر اساس این یادنامه و کتاب، مسئول می باشند.

البته در قرآن و بویژه آیات ولایت و امامت عزّت و پیشرفت مؤمنین نهفته است، ولی این آیۀ شریفه مذکّر این است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان او بر اساس قرآن پاسخگوی مردم می باشند.

در تفسیر المیزان آمده است:

«و عن أكثر المفسّرين أن المراد بالذكر الشّرف الذي يذكر به، و المعنى: و إنه لشرف عظيم لك و لقومك من العرب تذكرون به بين الأمم.»(2)

و از بيشتر مفسرين نقل شده كه گفته اند مراد از «ذكر» شرف و نام نيكى است كه از آن جناب و قومش باقى بماند. و معنايش اين است كه: اين قرآن شرافت عظيمى است براى تو و قومت، يعنى اعراب، كه تا قيام قيامت در بين امت هاى ديگر سر بلند خواهيد بود.

در تفسیر مجمع البیان آمده است:

«أي: و إن القرآن الذي أوحي إليك لشرف لك و لقومك من قريش عن ابن عباس و السّدي و قيل لقومك أي للعرب، لأن القرآن نزل بلغتهم ثم يختص بذلك الشّرف

ص: 385


1- - بحارالانوار، ج23، ص175، ح7، در همین مأخذ نقل می فرماید: کنز جامع الفوائد: 293 فیه (محمد بن عبدالرحمن بن سلام) و فیه: ایانا عنی و نحن اهل الذکر المسئولون.
2- - المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص105.

الأخص من العرب حتّى يكون الشرف لقريش أكثر من غيرهم، ثم لبني هاشم أكثر مما يكون لقريش.»(1)

يعنى قرآنى كه بر تو وحى شده است براى تو و قومت قريش مايه ی شرافت است، از ابن عباس و سدى نقل شده است.

بعضى هم گفته اند منظور از «قومك» تمام عرب است، زيرا قرآن به زبان عرب نازل شده است، البته در اين شرافت سلسله مراتب هست كه قريش از ديگران سهم بيشترى از شرافت خواهند داشت، و نيز بنى هاشم از ميان قريش سهم بيشترى دارند.

در بحارالانوار مرحوم علامۀ مجلسی(قدس سره) می فرمایند:

«فسر المفسّرون الذّكر بالشّرف و السؤال، بأنهم يسألون يوم القيامة عن أداء شكر القرآن و القيام بحقّه و على هذه الأخبار المعنى أنكم تسألون عن علوم القرآن و أحكامه في الدنيا.»(2)

مفسرين ذكر را به «شرف» تفسير نموده اند و سؤال را گفته اند يعنى از مردم در روز قيامت مى پرسند در مورد اداى شكر قرآن و پاس حق آن را داشتن، بنا بر اين خبرها، معنى آيه اينست كه از شما سؤال مى شود راجع به علوم قرآن و احكام آن در دنيا.

همانطور که ملاحظه می فرمائید، مرحوم علامه مجلسی(قدس سره)، پاسخ مفسّرینی را که ذکر را به شرف و قوم را به قریش معنی کرده و زمان سؤال را قیامت دانسته، به خوبی

ص: 386


1- - مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص84 .
2- - بحارالانوار، ج23، ص175.

داده اند.

ایشان می فرمایند بنابر روایات اهل بیت:، اوّلاً: سؤال از علوم قرآن و احکام آن است و ثانیاً: جای این سؤال دنیا است.

واقعاً جا دارد طلب رحمت و رضوان الهی برای این مفسّر و محدّث عظیم الشّأن بنمائیم، که چگونه تفقّه در آیات و روایات داشته و اخبار آل عصمت: را بر قول ابن عباس و مفسّرین غیر معصوم، ترجیح می داده است.

ایشان حدیثی نقل می فرمایند:

«مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ محمّد بْنِ هَمَّامِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عِيسَى بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ»، قَالَ: الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم).(1)

عيسى بن داود از حضرت ابا الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) در مورد آيه ی: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ»، فرمودند: منظور فرمانبردارى از امام است پس از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم).

علامه بعد از نقل این حدیث می فرمایند:

«بيان: لعل المراد أن الذّكر الذي اشتمل عليه القرآن هو وجوب طاعة الإمام الذي هو

ص: 387


1- - بحارالانوار، ج23، ص186، ح56؛ كنز الفوائد: 163، قال صاحب الكتاب بعد ذلك: معنى ذلك ان الذی انزل فی الكتاب الذی فیه ذكركم و شرفكم و عزّكم، هی طاعة الامام الحق بعد النبی6 انتهى. اقول: لعل المعنى انا انزلنا كتابا یتضمن آیات فیها شرفكم و عزّكم و هی آیات تدلّ على وجوب اطاعة الامام كقوله: «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و أولى الامر منكم».

موجب لعزّ الدنيا و الآخرة.»

توضيح: شايد منظور اينست، ذكرى كه قرآن بر آن مشتمل است وجوب اطاعت امام است كه موجب عزّت دنيا و آخرت مى شود.

نتیجه اینکه آیۀ شریفۀ (سؤال) با آیۀ شریفۀ «و انه لذکر لک» از نظر تفسیر پیوند خورده، یعنی آیۀ اوّل به کمک آیۀ دوّم با همراهی روایات، تفسیر و تبیین می گردد.

به تعبیر دیگر روایات ذیل آیۀ شریفۀ «و انه لذکر لک» مسئول در آیۀ (سؤال) را اهل البیت: می داند.

المیزان برای تفسیر این آیۀ شریفه یعنی آیۀ «و انه لذکر لک» هیچ اشاره ای به احادیث نداشته، در حالیکه اگر توجّه به احادیث منقوله ی ذیل این آیه می نمود، تفسیر صحیح اهل الذّکر برای ایشان معلوم می گشت.

بر خلاف نظر المیزان، سؤال در آیۀ شریفۀ «و انه لذکر لک» مربوط به سؤالهای معارف الهیّه در دنیا است و ربطی به جهان آخرت ندارد.

آیۀ شریفۀ «و انه لذکر لک» مرجع علمی و مسئول سؤالات دینی و معنوی را اهل الذّکر یعنی اهل البیت: معرفی می کند و معلوم است، اوّلاً سؤال و کسب معرفت در دنیا سودبخش است و ثانیاً همین امر یعنی رجوع به اهل البیت: باعث عزّ و شرف سائلین و متفقّهین است.

پا ی درس فقیه عقائد

عالم ربّانی مرحوم آیة الله بهبهانی(قدس سره) در تفسیر آیۀ شریفۀ «من عنده علم الکتاب»مطالب ارزشمندی در کتاب شریف مصباح الهدایة فی اثبات الولایة بیان

ص: 388

فرموده که به بعضی از آنها اشاره می نمائیم.

ایشان قبل از ورود به بحث نقل می فرمایند:

«فی الکافی و بصائر الدرجات: عن مولانا الباقر(علیه السلام): ایّانا عنی و علی(علیه السلام) اوّلنا و افضلنا و خیرنا بعد النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)، و فی الاحتجاج: سأل رجل علی بن ابیطالب(علیه السلام) عن افضل منقبة له فقرأ الایه و قال: ایّانا عنی بمن عنده علم الکتاب.»(1)

در تفسیر این آیۀ قرآنی: کلینی در «کافی» و صفار در «بصائر الدرجات» از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمودند: خداوند در این آیه «کسی که علم کتاب در نزد اوست» ما اهل بیت پیغمبر را قصد کرده است، و علی(علیه السلام) بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نخستین و بهترین فرد ما است.

و همچنین طبرسی در احتجاج روایت نموده که شخصی از امیر مؤمنان پرسید بهترین فضیلتی که خداوند به شما داده چیست؟

حضرت همین آیه را تلاوت کردند و فرمودند: علم كتاب ايزد وهاب در نزد من است و حضرت قادر واحد در اين آيه فقط مرا قصد كرده است.

ایشان در صفحۀ57 همان کتاب می فرمایند:

«فإن قلت: المنکر للأصل و هو النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) منکر للفرع و هو الوصی بالضرورة، فلا تکون شهادته قاطعة للخصومة بالنسبة إلی النبوة، و لا وقع لشهادته عند المنکر، فکیف یستشهد الله عزّ وجل بشهادته علی ثبوت النبوة، ویحتج بها علی منکري

النبوة و الرسالة، ویجعلها کافیة.

قلت: إنما لا یجوز الاکتفاء بشهادة الفرع إذا کان القبول مستنداً إلی مجرد الاقرار و

ص: 389


1- - مصباح الهدایة فی اثبات الولایة، ص43.

الاعتراف، مع قطع النظر عن ظهور مقامه و درجته من کونه عالماً بالکتاب، واقفاً علی کل شیئ، قادراً علی إظهار المعجزات و خوارق العادات الملازم للعصمة و الصدق عقلاً. و أمّا إذا کان الاستشهاد به من حیث کونه کذلک کما فی المقام، حیث لم یذکر الشاهد باسمه بل بوصفه، لینظر المنکر فی شأنه، ویراجع إلیه، ویظهر عنده ثبوت آثاره، فینکشف عنده ثبوت الوصف للشاهد و حقیة المشهود به، فهو قاطع للخصومة، و مثبت للدعوي بالضرورة، و إن لم یعترف به المنکر عناداً.»

سؤال: کسی که منکر اصل یعنی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است، فرع را هم که جانشین آن حضرت باشد انکار می کند، در این صورت گواهی او فصل خصومت به انکار پیغمبر نمی کند، و انکارکننده آن را بی ارزش می داند، پس چگونه خداوند در ثبوت نبوّت پیغمبرش به گواهی او استناد می کند، و بدان وسیله با منکرین نبوّت و رسالت آن حضرت احتجاج نموده و آن را برای تأمین این منظور کافی می داند؟

پاسخ: در صورتی گواهی فرع برای ثبوت اصل کافی نیست و بی مورد است که فقط اکتفا شود به اقرار و اعتراف فرع، بدون در نظر گرفتن مقام عالی و جلالت قدر او و اطلاع وی از کتاب خدا، و احاطه به هر چیز و قدرت بر انجام امور خارق العادّه، که همه در نظر عقل ملازم با مقام عصمت و صداقت است، ولی اگر پذیرش گواهی جانشین پیغمبر، با در نظر گرفتن این اوصاف توأم باشد، چنان که در این مورد هست، و گواهی دهنده را با نام ذکر نکند، بلکه صفت او را یاد کند (دارنده ی علم کتاب) تا شخص منکر، شخصیّت او را به نظر آورد، و با دیدن وی و مشاهده ی آثارش تحقّق صفت گواهی دهنده و حقانیّت کسی که گواهی برای او داده شده است، برایش روشن گردد، بدیهی است که در این صورت گواهی جانشین پیغمبر برای فصل خصومت و اثبات رسالت آن حضرت کافی است، هر چند انکار کننده به واسطه ی عناد و دشمنی اعتراف نکند.

ص: 390

در اینجا پاسخ کتاب المیزان و کتب دیگری که برای فصل خصومت دلسوزی می کنند، به خوبی داده شده است، با این بیان که فصل خصومت با وجود عالم به کتاب انجام می گیرد، خواه آن معاند اعتراف کند و خواه اعتراف ننماید.

پس از بیان این مطالب، باید عرض کنیم:

1- اوّلاً با وجود شاهد معصوم، نیازی به شاهد دیگر برای اثبات حقانیّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست، پس نیازی نیست که یهود پاسخگوی سؤال دربارۀ آنحضرت باشند.

2- صاحب تفسیر المیزان که قائل به تفسیر قرآن به قرآن اند، باید از آیۀ «و سوف تسألون» برای تفسیر آیۀ «سؤال» بهره می بردند.

3- کسی که «عن اکثر المفسرین» سخن می گوید حداقل باید از استاد مفسّرین و مفسّر معصوم هم، روایت بیاورد.

4- قول ابن عباس وسدی که صاحب مجمع البیان آورده اند، از کجا نقل شده و مدرک این نقل، چیست؟ شاید مثل مواردی که عرض کردیم، اين نقل نيز صحيح نباشد.

5- اگر قرآن شرف است به خاطر آیاتی است که در آنها بیان ولایت و امامت شده است، چون می فرماید: «انه لذکر لک و لقومک».

6- آیۀ «من عنده علم الکتاب» مخصوص امیرالمؤمنین و اوّلاد ایشان: است، در حدیث امام باقر(علیه السلام)، «ایّانا عنی» دارد، پس تفسیر نمونه(1) که قائل به تعمیم شده، جدّاً به خطا رفته است.

7- آیۀ مذکوره می فرماید: شاهد حقانیّت، «من عنده علم الکتاب» است و نمی فرماید مثلاً پسر عمو و یا وصی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شاهد حقانیّت اند، پس سائل اگر مریض نباشد باید

ص: 391


1- - تفسیر نمونه، ج10، ص254.

زیر بار عالم به کتب آسمانی یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، برود، دلیل این مطلب «انا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفورا»(1)، است، کسانی که دلسوز فصل خصومت اند زیاد نگران نباشند.

توجّه به روایات

در مورد توجّه به روایات، مناسب است که آیۀ شریفۀ:

«فَبَشِّرْ عِبادِ»، «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اوّلئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ اوّلئِكَ هُمْ اوّلوا الْأَلْبابِ»(2) .

را متفقّه دقّت نماید.

در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) منقول است که:

«هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ محمّد الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ»(3).

آیۀ شریفه برخلاف نظر روشنفکرنماها پیرامون مطالعه در آراء و افکار مختلفه و

ص: 392


1- - سوره انسان (76)، آیه 3.
2- - سوره زمر (39)، آیات 17 و 18، ترجمه: (اى رسول!) بندگان مرا (به لطف و رحمت من) بشارت بده، آن بندگانى كه سخن بشنوند و به نیكوتر آن عمل كنند، آنان هستند كه خدا آنها را (به لطف خاص خود) هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند.
3- - ترجمه: ابو بصیر گوید: امام صادق(علیه السلام) راجع به قول خداى عزّ و جلّ «كسانى كه سخنان را می شنوند و از نیكوترش پیروى میكنند» فرمودند: ایشان تسلیم شوندگان در برابر آل محمّدند، همان كسانى كه چون حدیثى شنوند، كم و زیادش نكنند، و چنان كه شنیده اند تحویل دهند. الكافی، ج1، ص392، ح8؛ مختصر البصائر، ص236؛ تفسیر الصافی، ج4، ص318؛ وسائل الشیعة، ج 27، ص83، ح23؛ مرآة العقول، ج4، ص284، ح8؛ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص482، ح35.

انتخاب یک رأی و روش خوب، سخن نمی گوید بلکه سخن آیه در مورد کسانی است که «هداهم الله» هدایت یافته اند و بعد از هدایت دیگر تسلیم صد در صد در برابر حدیث آل محمّد: می باشند.

در حدیث منقول از امام صادق(علیه السلام) توجّه بفرمایید:

«... الذین اذا سمعوا الحدیث لم یزیدوا فیه و لم ینقصوا منه جاؤوا به کما سمعوه»، این کلام شریف از تحریف در حدیث جلوگیری نموده و مانع کم و یا زیاد شدن الفاظ احادیث و روایات است.

جای سؤال است که تحریف معنوی حدیث نیز مثل تحریف لفظی آن، آیا ممنوع نمی باشد؟

به نظر ما کسانی که با توجّه به احادیث نافیه در موضوع تفسیر «اهل الذّکر» به یهود، با توجیهات سست باز به همین تفسیر انحرافی رأی مثبت می دهند، دچار تحریف معنوی در احادیث نافیه می باشند، مثلاً بعضی از اینان قائلند که احادیث نافیه، موارد ديگر (غير مورد اوّل) را نفی مي كند، در حالیکه روایات نافیه همۀ موارد را ردّ می کند و روایاتی که اهل الذّکر را اهل البیت: می داند نیز مطلقاً به این مطلب تأکید و پافشاری دارد.

تفسير نمونه و آیۀ سؤال

«ذكر» به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود، و اگر بسيارى از مفسرين اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آنها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرايى بودند قاعدتا مى بايست از دانشمندان اهل كتاب و

ص: 393

علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آنها با مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه با اسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند.

راغب در «مفردات» مى گويد: ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است، البته اين يادآورى ممكن است بوسيله دل بوده باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود) و ممكن است به وسيله ی زبان باشد (كه ذكر لفظى محسوب مى گردد) و اگر مى بينيم به قرآن، ذكر گفته شده است به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى كند.

آيه بعد مى گويد: «اگر شما آگاه از دلائل روشن پيامبران و كتب آنها نيستيد به آگاهان مراجعه كنيد» «بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ».(1)

بينات جمع «بينة» به معنى دلائل روشن است، و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات و ساير دلائل اثبات حقانيت انبياء باشد، «زبر» جمع «زبور» به معنى كتاب است، در واقع «بينات»، دلائل اثبات نبوّت را مى گويد، و «زبر» اشاره به كتابهايى

ص: 394


1- - سوره نحل (16)، آیه 44؛ در اینكه «بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ» از نظر تركیب، متعلق به كدام فعل است، مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى آن را متعلق به«لا تعلمون» دانسته اند (همانگونه كه ما در بالا گفتیم و با ظاهر آیات سازگارتر است- توجه داشته باشید كه علم هم بدون باء و هم بوسیله «باء» متعدى مى شود) بعضى دیگر گفته اند كه جمله «ارسلنا» قبل از آن در تقدیر است و در اصل چنین بوده ارسلنا هم بالبینات و الزبر، بعضى دیگر گفته اند متعلق آن جمله «وَ ما أَرْسَلْنا» در آیه قبل است، و بعضى دیگر آن را متعلق به جمله «نُوحِی إِلَیهِمْ» دانسته اند، روشن است كه طبق هر كدام از اینها معنى آیه مفهوم خاصى خواهد داشت ولى در مجموع تفاوت زیادى ایجاد نمى كند.

است كه تعليمات انبياء در آن جمع بوده است.

سپس روى سخن را به پيامبر كرده و مى گويد: «ما اين ذكر را (قرآن را) بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى».

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(1).

«و تا اينكه آنها در اين آيات، و وظائفى كه در برابر آن دارند، بينديشند» «وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(2).

در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نو ظهور و بى سابقه اى نيست همانگونه كه بر رسولان پيشين، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى، تا با احساس تعهد و مسئوليت (نه از طريق اجبار و قوه قهريه ناشناخته الهى) در راه حق گام بگذارند و به سوى تكامل پيش بروند.

نكته: اهل ذكر كيانند؟

در روايات متعددى كه از طرق اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان: هستند، از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از آيه فوق فرمود:نحن اهل الذكر و نحن المسؤلون.

ص: 395


1- - سوره نحل (16)، آیه 44.
2- - سوره أعراف (7)، آیه 176.

«ما اهل ذكريم، و از ما بايد سؤال شود».(1)

و در روايت ديگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود:

«الذكر القرآن، و آل الرسول اهل الذكر، و هم المسؤلون».

«ذكر، قرآن است، و اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل ذكرند، و از آنها بايد سؤال كرد».(2)

در بعضى ديگر مى خوانيم كه «ذكر» شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و اهل بيت او اهل الذكر هستند.(3)

روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون رسيده.

در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنّت نيز رواياتى به همين مضمون ميخوانيم از جمله در تفسيرهاى دوازده گانه معروف اهل سنّت از ابن عباس در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه گفت: هو محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين: هم اهل الذكر و العقل و البيان: «اينان محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين: هستند آنها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان».(4)

اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيان مصداقهاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند، و

ص: 396


1- - تفسیر نور الثقلین، ج3، صص 55 و 56.
2- - همان.
3- - همان.
4- - احقاق الحق، ج3، ص482، منظور از تفسیرهاى دوازده گانه تفسیر ابو یوسف و ابن حجر و مقاتل بن سلیمان و وكیع بن جراح و یوسف بن موسى و تفسیر قتاده و تفسیر حرب الطائى و تفسیر سدى و مجاهد و مقاتل بن حیان و ابو صالح و محمد بن موسى الشیرازى است.

همانگونه كه گفتيم: ذكر به معنى هر گونه آگاهى و يادآورى و اطلاع است، و اهل الذكر، آگاهان و مطلعين را در همه زمينه ها در بر مى گيرد.

ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونه ی بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن «ذكر» اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز مصداق روشن ذكر است، به همين ترتيب امامان معصومين كه اهل بيت او و وارث علم او هستند، روشنترين مصداق اهل الذكرند.

ولى قبول همۀ اين مسائل هيچگونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين مورد نزول آن كه دانشمندان اهل كتاب است ندارد، و به همين دليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان در مسائل دينى از آگاهان و مجتهدين به اين آيه استدلال كرده اند.

حديث ديگرى از جابر جعفى در تفسير همين آيه در كتاب ثعلبى نقل شده كه مى گويد:

«لما نزلت هذه الايه قال على(علیه السلام) نحن اهل الذكر».

«هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد على(علیه السلام) فرمود: اهل ذكر مائيم» (به همان مدرك فوق مراجعه شود)

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده است مى خوانيم كه امام به آن كسانى كه آيۀ فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد: «سبحان اللَّه! مگر چنين چيزى ممكن است؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم مسلماً

ص: 397

ما را به مذهب خود دعوت مى كنند، سپس فرمود: اهل ذكر ما هستيم».(1)

ولى پاسخ اين سؤال روشن است، امام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه را منحصراً به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، در حالى كه مسلما چنين نيست در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) هرگز مردم موظّف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارى مراجعه كنند، در اين گونه اعصار، مرجع علماى اسلام كه در رأس آنها ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) قرار داشتند بودند.

به عبارت ديگر اگر مشركان عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براى آگاهى از اين مسأله كه پيامبران خدا هميشه از جنس بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان از اهل كتاب مراجعه كنند، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آنها مراجعه نمايند، بلكه هر مساله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مسأله پرسيد، و اين مطلب روشنى است.

به هر حال آيۀ فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و به همه مسلمانان تاكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و پيش خود در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند.

به اين ترتيب «مسأله تخصص» نه تنها در زمينه مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده، بلكه در همه زمينه ها مورد قبول و تأكيد است، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر در همه زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند.

ص: 398


1- - تفسیر نور الثقلین، ج3، ص57.

ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كه صداقت و درستى و بى نظرى آنها ثابت و محقق است، آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه و متخصص در رشته خود كه از صداقت و درستكاريش در همان كار خود، مطمئن نيستيم مراجعه مى كنيم؟! لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يا اعلميت قرار داده اند، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه به مسائل اسلامى باشد و هم با تقوا و پرهيزكار.(1)

پاسخ ما

اهل تفقّه مطالب تفسیر نمونه را پيرامون آیۀ شریفه، خوب بررسی کنند و با مطالعه ی روایات این باب و مطالبی که ما دربارۀ نفی تفسیر «اهل الذکر» به «اهل کتاب» عرض کردیم، خود به قضاوت بنشینند.

در اینجا می گوئیم:

اولاً: این «بسیاری از مفسرین» که اهل ذکر را به معنی علمای «اهل کتاب» تفسیر کرده اند، چه کسانی هستند، شیعه اند یا سنّی؟

خوب بود کمی از این بسیار، نامشان در تفسیر نمونه ذكر می گرديد.

ثانیاً: دلیل این مفسّرين زياد، بر اینکه اهل ذکر، یعنی علمای اهل کتاب، چه می باشد؟ ما در این دروس، ادلّه ی این مفسّرین را ردّ نمودیم.

از جمله که گفته اند: سیاق آیه می گوید اهل الذکر، یعنی اهل کتاب، گفتیم سیاق آیه، «انزلنا الیک الذکر» است، پس «الذکر» یعنی قرآن، و اهل قرآن اهل بیت اند.

آنانکه به دلیل سیاق، قائل به مطلب مذکورند، آیا با روایات این باب، موافقت دارند یا

ص: 399


1- - تفسیر نمونه، ج11، صص 246-242.

نه؟

آیا آنها می دانند که سیاق، در برابر روایات، قدرتی ندارد؟

آیا آنها می دانند روایاتی که می گوید «اهل الذکر» اهل بیت اند، به قول علامه مجلسی اوّل(قدس سره)، به تواتر رسیده و بطور مطلق نفی غیر اهل بیت نیز می نماید؟

آيا اين مفسرين، اهل تفقّه در روايات اند، و يا اينكه فكر خود را برتر از روايات مي دانند؟

بهرحال ما، به طور قطع می گوئیم: در این مبحث به مصداق واقعی ذکر، که قرآن و رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) است، با اینکه تأیید قرآنی و روائی دارد بی توجّهی شده، همانطور كه به معنای كلمه ی «اهل» هم بي دقتی شده است.(1)

تفسیر نمونه آیۀ سؤال را دلیل تقلید و رجوع به متخصّص گرفته، حال ممكن است خواننده ی اين تفسير سؤال كند که: اگر این آیه دلیل رجوع به متخصّص است، بفرمائید تخصّص چه کسی در علم به زندگانی انبیاء، تورات و انجیل، بالاتر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، مگر رجوع به اعلم، آن هم اعلم معصوم، حکم عقل نیست؟

و مگر حضرت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) نفرمودند: نحن اهل الذکر؟ حدیثی که تفسیر نمونه آن را نقل نموده است.

خداوند متعال برای چه هدفی «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(2) را در کنار رسول

ص: 400


1- - به دلائلی که گذشت، یهودِ صدر اسلام، اهل ذکر به معنی اهل تورات هم نبودند، بلکه آنها محرِّف تورات بودند، اهل تفقّه پیرامون كلمه ی «اهل»، دقّت داشته باشند، تا بدانند یهودِ اهل تحریف و دشمن اهل ایمان، اهل تورات نبوده است.
2- - سوره رعد (13)، آیه 43.

الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، قرار داده است؟

با توجّه به اینکه، عنوان «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» غیر از عنوان پسر عمو و خویش پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و جنبه ی شخصی ندارد، و همه می دانند برای کسب علم و اطلاع، باید به «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» مراجعه کنند، پس چرا بايد به اين مسئول اعلم و معصوم بي توجّهی بشود؟ مگر اين هادی الهی پاسخ گوی همۀ مسائل نبوده اند؟ «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1).

عقل می گوید: با وجود و حضور «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»در جامعه، حتّی مثلاً «الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»(2) (یعنی آصف بن برخیا) هم، نباید سخن بگوید و نباید مردم به «الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» (یعنی غیر اعلم) ارجاع داده شوند.

حدیث امام رضا(علیه السلام) که فرمودند: سبحان الله! به معنی اين است كه خداوند متعال منزّه است، كه با وجود اعلم معصوم، مشرکین را در صدر اسلام، و مسلمانان را در ازمنه ی بعد، به یهود، که عالِمِ معاند و مفسد است، ارجاع فرماید.

تفسیر نمونه در حالی که آیه را دلیل تقلید از متخصّص دانسته، متخصّص معصوم را که یگانه مصداق «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» است، فراموش نموده است.

البته، این فراموشی از اینجا ناشی می شود که این تفسیر، مصداق «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» را تعمیم داده است.

و (هل یجوز ذلک) در کلام امام رضا(علیه السلام) نیز، استفهام انکاری برای همۀ ازمنه

ص: 401


1- - سوره انسان (76)، آیه 3.
2- - سوره نمل (27)، آیه 40.

است، یعنی آیا خداوند متعال، با وجود اعلم معصوم، مردم را به یهودی که مبلّغ روش باطل خود است و دشمن ترين دشمن نسبت به مؤمنان است، ارجاع می دهد؟

تفقّه در «اذاً یدعوننا الی دینهم» معلوم می کند که روش استکباری یهود و دشمنی آنها در همه ي زمان ها وجود داشته است، به تعبیر دیگر، یهود فقط در زمان امام رضا(علیه السلام) به استکبار و فساد مبتلا نبوده است، بلکه همه وقت، خصوصاً صدر اسلام دچار استکبار و فساد بوده، و برای اینکه از ابتدا، اسلام را تضعیف کند، دشمنی و فساد خود را شدیداً آشکار نموده است. «لتجدّن اشدّ الناس...»

تفسیر نمونه در جای دیگر می گوید:

و اگر مى بينيم در رواياتى كه از طرق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسيده، اهل ذكر به على(علیه السلام) يا ساير امامان اهل بیت(علیهم السلام) تفسير شده به معنى انحصار نيست، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است.(1)

در پاسخ مي گوئيم: اهل تفقّه اگر به روایات وارده خوب دقّت کنند، واقف می شوند که فقط اهل بیت: مصداق اهل الذکر هستند، و این انحصار مدلول روایات فراوانی است که ما در مباحث گذشته آنرا مشروحاً بیان نمودیم.

نظریه ی «ا لمنهج ا لقويم فی اثبات ا لامامة من الذ کر ا لحکيم»

«الثانی عشر: الذّکر و الذّکری و التذکرة، قال سبحانه: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ»(2)

ص: 402


1- - تفسیر نمونه، ج13، ص361.
2- - سوره یس (36)، آیه 69.

و قال سبحانه: «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ»(1) و قال سبحانه: «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَیٰ»، «إِلَّا تذکّرةً لِمَنْ یخْشَی»(2) و قال سبحانه: «کِتَابٌ أُنزِلَ إِلَیْکَ فَلَا یَکُن فِی صَدْرِ کَ حَرَ جٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَ ىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ»(3).

قال فی الصحاح: الذکر و الذکری خلاف النسیان، و الذکر الصیت و الثناء، و التذکرة ما یستذکر به الحاجة.(4)

و قال فی المقاییس: ذکرت الشیء خلاف نسیته، ثمّ حمل علیه الذّکر باللسان، و یقولون: اجعله منک علی ذکر بالضمّ، أی: لا تنسه(5) إنتهی.

و لعلّ المعنی الجامع هو الاستحضار فی مقابل النسیان و عدم التوجّه، فذکر بالقلب، و ذکر باللسان، و ذکر عن نسیان، و ذکر بمعنی إدامة الحفظ.

و الفرق بین الذّکر و الهدایة أنّ الهدایة هی التوجیه نحو شیء، و الذکر هو استحضار الشیء. و ذکر الله عبده هو لطفه و رحمته الخاصّة فی مقابل ترکه، و إلا فکل موجود محتاج فی وجوده إلیه سبحانه.

و القرآن حضور للمعارف المتعلّقة بالمبدأ و المعاد و ما بینهما لإشتماله علیها، فالإرتباط به تلاوة و مطالعة و غیرهما یکون موجباً للتذکّر، قال سبحانه:

ص: 403


1- - سوره زخرف (43)، آیه 44.
2- - سوره طه (20)، آیات 3-2.
3- - سوره اعراف (7)، آیه 2.
4- - صحاح اللغة، ج2، ص664.
5- - معجم مقاییس اللغة 2، 358.

«فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ»(1) و قال سبحانه: «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ».(2)

و القرآن یذکّر العبد بربّه، و منسی نعمته و ما نسی من عهده الأول، و یرفع عشاوة الغفلة و النسیان عن قلبه، و لمّا کان القرآن تبیاناً لکلّ شیء لا خطأ فیه، فهو ذکر لا خطأ فیه.

و الکتاب ذکر فی جمیع مراتبه، و منها مرتبة وجوده العلمی و مرتبة وجوده الذی هو قلب النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و الإمام المعصوم(علیه السلام)، فهما ذکران معصومان لا خطأ فیهما.

و قد اُطلق الذکر علی الرسول فی قوله تعالی «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ»(3) بناءً علی أن یکون «رسولاً» بدلاً عن «ذکراً» و احتمل کونه مفعول ذکراً.

ثم إنّ کون القرآن ذکراً: إما مبالغة نظیر زید عدل، أو أنّه ذکر بالمعنی الفاعلی. و قد ظهر بالبیان المذکور صحّة الأخبار المفسّرة للذکر و التذکرة و ما یشتقّ منهما بالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و الإمام المعصوم(علیه السلام)،(4) و کذا صحّة الأخبار المفسرة لمتّبعی الذکر

ص: 404


1- - سوره ق (50)، آیه 45.
2- - سوره قمر (54)، آیات 17 و 22.
3- - سوره طلاق (65)، آیات 11-10.
4- - روی الکلینی1 فی الکافی(1: 210) بإسناده عن عبدالله بن عجلان، عن أبی جعفر(علیه السلام) فی قول الله عزّ وجلّ «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون» قال رسول الله 6: الذکر أنا والأئمة أهل الذکر، و قوله عزّ وجلّ «و إنّه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون» قال أبو جعفر(علیه السلام): نحن قومه و نحن المسؤولون. (ح 1). وروی أیضاً بإسناده عن عبد الرحمن بن کثیر، قال: قلت لأبی عبدالله(علیه السلام) «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» قال: الذکر محمد 6 و نحن أهله المسؤولون، قال: قلت: قوله «و إنّه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون» قال أبو جعفر(علیه السلام): نحن قومه و نحن المسؤولون. (ح 1). وروی أیضاً بإسناده عن عبدالرحمن بن کثیر، قال: قلت لأبی عبد الله(علیه السلام) «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» قال: الذکر محمد 6 و نحن أهله المسؤولون، قال: قلت: قوله «و أنه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون» قال: إیّانا عنی و نحن أهل الذکر و نحن المسؤولون. (ح 2). و أیضاً بإسناده عن الوشّاء،قال: سألت الرضا(علیه السلام)، فقلت له: جعلت فداک «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»؟ فقال: نحن أهل الذکر و نحن المسؤولون لاحدیث. و أیضاً بإسناده عن أبی بصیر،عن أبی عبد الله(علیه السلام) فی قول الله عزّ وجلّ«و أنه لذکرلک و لقومک و سوف تسألون» فرسول الله 6 الذکر و اهل بیته : المسؤولون و هم أهل الذکر (ح 3). و أیضاً بإسناده عن الفضیل، عن أبی عبد الله(علیه السلام) فی قول الله تبارک و تعالی «وإنه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون» الذکر القرآن و نحن قومه و نحن المسؤولون.(ح 4) و غیرها من الأحادیث المذکورة فی الباب. وأورد العلامة المجلسی1 فی البحار (23: 172) فی باب أنّهم : الذکر و أهل الذکر، و انهم المسؤولون، و أنه فرض علی شیعتهم المسألة و لم یفرض علیهم الجواب، عدّة أخبار کثیرة فی هذا المعنی،فمنها: ما فی المناقب فی قوله تعالی «فسئلوا أهل الذکر» قال الباقر(علیه السلام): نحن أهل الذکر. و منها: ما عن البصائر بإسناده، عن أبی جعفر(علیه السلام) فی قول الله «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم تعلمون» قال: رسول الله 6 و اهل بیته هم أهل الذکر، و هم الائمة و غیرهما.

بشیعتهم، و للمعرضین عن الذّکر بمعاندیهم.

تتمیم:

و نذکر فیه تطبیق بعض الآیات المشتملة علی کلمة الذکر.

منها: قوله تعالی «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ

ص: 405

إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1) تقدّم أنّ الذکر لغة هو إحضار الواقع علی ما هو علیه، و أهل الذکر من کان کلامه مطابقاً للواقع، و یحصل من کلامه العلم، و هو الاعتقاد بالشیء علی ما هو علیه، و یدلّ علی اعتبار کون کلامه موجباً للعلم مفهوم قوله تعالی «ان کنتم تعلمون».

و لأهل الذکر الواقعی الذی یحصل من قوله العلم مصادیق:

منها: علماء الیهود و النصاری الذین عندهم جمیع التوراة و الإنجیل الصحیحین لا المحرّفین، أو بعضهما غیر المحرّف المشتمل علی أوصاف الأنبیاء:، و قد کان فی زمان النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) جماعة من علمائهم عرفوا صحّة نبوّة نبیّنا بما عندهم من التوراة و الإنجیل، فیمکن شمول أهل الذکر لهم.

و من مصادیقه کلّ معصوم عالم بشیء، مثل نبینا(صلی الله علیه و آله و سلم) و الأئمة المعصومین:، فإنهم أهل الذکر، لأنّهم یحملون الذکر فی نفوسهم الشریفة، کما یقال للعلماء أهل العلم ، و یصحّ إطلاق الذکر علیهم أیضاً، کما تقدّم إطلاقه علی الرسول، و الائمة المعصومون أهل رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و هو ذکر، فهم أهل الذکر.

و بما ذکر ظهر أنه لیس المراد بأهل التوراة و الانجیل المحرّفین، لأنّ الله تعالی لا یأمر بسؤالهم، و لا من کان محکوماً بالعدالة ظاهراً، بل و لا من کان عادلاً واقعاً، لأنه یحتمل فیه الخطا، و لا یحصل العلم من خبره، و لا المجتهد، لعدم حصول العلم من إخباره عن الحلال و الحرام لاحتمال خطئه.

و المراد بالمسؤول من یحصل من قوله العلم، أی: الاعتقاد بالشیء علی ما هو علیه فی الواقع، لأنه أوجب السؤال علی من لا یعلم، و المراد به السؤال لتحصیل العلم، و لا

ص: 406


1- - سوره انبیاء (21)، آیه 7.

یحصل العلم إلا من إخبار المعصوم و نحوه.»(1)

از دیگر صفات کتاب وحی، «ذکر» و «ذکری» و «تذکرة» است. خداوند می فرماید:

«إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ»(2).

این (کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است.

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّک وَ لِقَوْمِک»(3).

و این مایه یادآوری (و عظمت) تو و قوم تو است.

« مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَیٰ»، «إِلَّا تذکّرةً لِمَنْ یَخْشَی »(4).

ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت اُفتی. آن را فقط برای یادآوری کسانی که از خدا می ترسند، نازل کردیم.

«کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْکَ فَلاَ يَکُنْ فِي صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ»(5).

این کتابی است که بر تو نازل شده- پس نباید از ناحیه ی آن، ناراحتی در سینه داشته باشی- تا به وسیلۀ آن (مردم را) بیم دهی، و تذکّری است برای مؤمنان.

در کتاب صحاح چنین آمده است:

«ذکر» و «ذکری» خلاف نسیان و فراموشی است، و «ذکر» به معنای آوازه و ثنا نیز

ص: 407


1- - المنهج القویم: صص 164-160.
2- - سوره یس (36)، آیه 69.
3- - سوره زخرف (43)، آیه 44.
4- - سوره طه (20)، آیات 3 - 2.
5- - سوره اعراف (7)، آیه 2.

آمده، و «تذکره» چیزی است که به وسیلۀ آن، نیاز انسان یادآوری می شود.(1)

و در مقاییس آمده:

«ذکرت الشی»، برخلاف «نَسیتُه» است. سپس ذکر به زبان بر همین معنا حمل شده است، و می گویند: «اجعله منک علی ذُکر (به ضّم ذال)، این مطلب را در خاطر خویش نگه دار»، أی «لاتنسه، فراموش مکن».(2)

و شاید معنای جامع همۀ معانی، استحضار(یادآوری) باشد که در مقابل نسیان و عدم توجّه است. پس گاهی یادآوری به وسیلۀ دل است، گاه به زبان، گاه یادآوری از چیز فراموش شده است و گاه یادآوری به معنای ادامه ی حفظ.

فرق بین هدایت و ذکر آن است که هدایت به معنای توجّه دادن به سوی چیزی است، ولی ذکر، یادآوریِ آن است. ذکر بنده از سوی خداوند به معنای یادآوری نیست، بلکه به این معنا است که خداوند به او لطف و رحمت خاص نموده، به عکسِ وقتی که این لطف و رحمت ویژه را ترک فرماید، وگرنه هر موجودی در اصل وجود خویش، نیازمند لطف عمومی خداوند سبحان است.

وجود قرآن عظیم، حضوری برای معارف مربوط به مبدأ و معاد و بین این دو است، چرا که این کتاب پاک الهی در بردارنده ی همۀ اینهاست. از این جهت، هرگونه ارتباط با قرآن از طریق تلاوت و مطالعه و دقّت در آن، باعث

ص: 408


1- - صحاح اللغة، ج2، ص664.
2- - معجم مقاییس اللغة، ج2، ص358.

تذکّر و یادآوری می شود، چنان که ذات مقدّس حق فرموده است:

«فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ»(1).

سپس به وسیلۀ قرآن،کسانی را که از عذاب من می ترسند، متذکّر ساز.

«وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»(2).

ما قرآن را برای تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسی هست که متذکّر شود؟!

قرآن بنده را به یاد پروردگار و نعمتهای فراموش شده ی وی و عهد پیشینِ از یاد رفته اش انداخته، و پرده ی غفلت و فراموشی را از دل او کنار می زند و چون قرآن بیانگر هر چیز است و خطا در آن راه ندارد، ذکری است که اشتباه در آن نیست. این کتاب الهی در تمام مراتب خود، مذکّر و یادآوری است و از جمله ی آن مراتب، مرتبه ی وجود عملی آن است که همان قلب مقدّس حضرت خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام معصوم(علیه السلام) است. بنابراین، این دو وجود پاک و مقدّس، هم ذکرند و هم معصوم که خطا در حریم آنان راه ندارد.

در قرآن کریم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به «ذکر» تعبیر شده است؛ چنان که می فرماید:

«قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا»، «رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ»(3).

خداوند به سوی شما ذکری را فرو فرستاد؛ رسولی که آیات روشن خداوند را بر

ص: 409


1- - سوره ق (50)، آیه 45.
2- - سوره قمر (54)، آیات 22-17.
3- - سوره طلاق (65)، آیات 11-10.

شما تلاوت کند.

البته این در صورتی است که کلمه ی «رسولاً» در آیۀ مبارکه، بدل از «ذکراً» باشد و احتمال دیگر آن است که «رسولاً» مفعول برای «ذکراً» باشد. امّا اینکه از قرآن «ذکر» تعبیر شده، یا از باب مبالغه است، مانند زیدٌ عدلٌ؛ یعنی چنان موجب ذکر و یادآوری است که گویا خود، ذکر و یاد است، و یا اینکه ذکر به معنای فاعلی است؛ یعنی «ذاکر» (=یادآورنده).

با این بیان، صحت روایاتی که در آنها، تعبیراتی مانند «ذکر» و «تذکرة» و مشتقات اینها را به پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیشوای معصوم(علیه السلام) تفسیر می کنند، واضح و روشن گشت؛(1) همچنین صحت اخباری که پیروان ذکر

ص: 410


1- - مرحوم شیخ بزرگوار کلینی1 در کتاب شریف کافی، به اسناد خود از عبدالله بن عجلان از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) درباره ی آیه ی شریفه «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (سوره انبیاء (21)، آیه 7) نقل می کند که فرمود: رسول خدا 6 فرمودند: «ذکر» منم و امامان، اهل ذکرند و حضرت امام باقر(علیه السلام) درباره ی آیه ی شریفه: «و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون» (سوره زخرف (43)، آیه 44) فرمودند: ما قوم آن حضرت هستیم و ما مسئول هاییم. اصول کافی، کتاب الحجة، ج1، ص210، ح1، باب ان اهل الذکر الذین امر الله... هم الائمة :. نیز به اسناد خود از عبد الرحمن بن کثیر روایت می کند که گفت: به حضرت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مقصود از آیه ی شریفه ی: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (سوره انبیاء (21)، آیه 7) چیست؟ آن حضرت فرمودند: ذکر، محمد 6 است و ما اهل اوییم که مسئولیم». راوی گوید: عرض کردم: آیه ی شریفه ی: «و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون» چه می شود؟ فرمودند: «مقصود، ماییم و ما اهل ذکریم و ما مسئول هستیم». همان، ح2.همچنین به اسناد خود از وشاء روایت می کند که گفت: از حضرت امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: فدایت شوم، تفسیر آیه ی مبارکه ی «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم تعلمون» چیست؟ آن حضرت فرمودند: «ما اهل ذکریم و ماییم پرسش شوندگان...». همان، ح3. نیز به اسناد خود از ابی بصیر از حضرت امام صادق(علیه السلام) درباره ی سخن خدای عزّ و جلّ: «و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون» نقل می کند که فرمودند: «رسول خدا 6 ذکر هستند و اهل بیت : پرسش شوندگان هستند و آنان اهل ذکرند». همان، ص211، ح4، باب ان اهل الذکر الذین امر الله الخلق. همچنین به اسناد خود از فضیل از حضرت امام صادق(علیه السلام) درباره ی سخن خدای تبارک و تعالی «و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون» روایت می کند که فرمودند: ذکر قرآن است و ما قوم رسول خداییم و ما «مسئولون» هستیم.» همان، ص211، ح 5 غیر از اینها احادیث دیگری نیز در این باب هست. و علامه بزرگوار مجلسی1 در کتاب مستطاب بحار در بابی به عنوان «انهم: الذکر و اهل الذرک، و انهم المسئولون، و انه فرض علی شیعتهم المسئلة و لم یفرض علیهم الجواب» روایات زیادی را در این معنا آورده است که از جمله است: در مناقب درباره ی آیه ی شریفه ی: «فسئلوا اهل الذکر» حضرت امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «ما اهل ذکریم»، بحارالانوار، کتاب الامامة، ج23، ص172، ح1. از بصائر به اسناد خود از امام محمد باقر(علیه السلام) درباره ی سخن خداوند: اهل بیت او، همان اهل ذکرند و آنان امامان : هستند. همان، ح9. و غیر از اینها نیز روایاتی آورده است.

را به شیعیان اهل بیت: و روی گردانندگان از ذکر را به دشمنان آنان تفسیر نموده، ظاهر شد.

در ادامه ی مطالب مربوط به عنوان «ذکر» به تطبیق برخی از آیات قرآن می پردازیم که در آنها، کلمه ی «ذکر» به کار رفته است.

اوّل، آیۀ شریفه:

«و ما أرسلنا قبلک إلا رجالا نوحی الیهم فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا

ص: 411

تعلمون».

ما پیش از تو، جز مردانی که به آنها وحی می کردیم، نفرستادیم. اگر نمی دانید، از آگاهان بپرسید.

پیش از این گذشت که «ذکر» در لغت به معنای احضار واقع است؛ همان گونه که هست، و اهل ذکر، کسی است که سخن او مطابق با واقع باشد؛ به گونه ای که از کلام او برای انسان، علم حاصل می شود و علم همان اعتقاد به چیزهاست، همان گونه که هستند. و دلیل اینکه کلام اهل ذکر باید علم آور باشد، مفهومی است که از جمله ی مبارکه ی: «ان کنتم لا تعلمون» استفاده می شود؛ یعنی اگر نمی دانید و علم ندارید، از اهل ذکر بپرسید تا بدانید و علم پیدا کنید.

اهل ذکر واقعی که از سخن آنها، قطع و علم حاصل شود، مصادیقی دارد؛ از جمله ی آن، دسته ای از علمای یهود و نصاراست که همۀ تورات و انجیل تحریف نشده یا مقداری از آن دو، نزدشان بود که ویژگیها و صفات پیامبران: را در بر داشت؛ زیرا در زمان نبی مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) عده ای از علمای آنان از طریق این دو کتاب آسمانی به درستی نبوّت پیامبر ما یقین داشتند.(1) بنابراین، ممکن است اهل ذکر، شامل آنان نیز باشد.

یکی دیگر از مصادیق اهل ذکر، هر معصوم عالم به چیزها است؛ همانند رسول گرامی ما و پیشوایان معصوم: که آن بزرگواران اهل ذکرند؛ زیرا در

ص: 412


1- - اصل عبارت این است: «و قد کان فی زمان النبی 6 جماعة من علمائهم عرفوا صحّة نبوّة نبیّنا...» المنهج القویم، ص163، که در ترجمه ی آن با عنوان صراط مستقیم، اشتباه ترجمه شده است.

نفوس شریفۀ خویش، «ذکر» را حمل می نمایند؛ چنان که به علماء، «اهل علم» گفته می شود؛ چون حامل علم اند، و می توان از خود آن ذوات مقدّس به «ذکر» تعبیر نمود و چنان که پیش از این گفتیم، اطلاق ذکر بر خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، صحیح است.(1)

همچنین پیشوایان معصوم:، اهل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و چون آن بزرگوار نیز «ذکر» است، پس ایشان نیز اهل ذکرند.

از آنچه بیان گردید، به خوبی روشن شد که مقصود از اهل ذکر، اهل تورات و انجیل تحریف شده نیستند؛ زیرا خدای تعالی دستور سؤال از چنین کسانی را نمی دهد، و مقصود از اهل ذکر، کسی که در ظاهر، عادل است هم نیست و حتّی عادل واقعی هم نمی تواند مقصود باشد؛ زیرا احتمال خطا دربارۀ آنان وجود دارد. از این جهت، از خبر دادن آنها، علم و قطع حاصل نمی شود. البته منظور مجتهد هم نیست؛ زیرا از خبر دادن مجتهد به حلال و حرام، قطع حاصل نمی شود؛ زیرا احتمال خطا در اجتهادشان وجود دارد.

بنابراین، مراد از کسانی که باید از آنان سؤال شود، آنهایی است که از گفتارشان، علم - یعنی اعتقاد به یک چیز همان گونه که هست- حاصل می شود؛ زیرا خداوند متعال تا آنجا که علم و قطع حاصل نشده، سؤال نمودن

را واجب فرموده و معلوم است که این گونه قطع و علم، جز از خبر

ص: 413


1- - اطلاق «ذکر» بر خود رسول خدا 6 یا از باب «زیدٌ عدلٌ» است، و یا اینکه «ذکر» به معنای فاعلی، یعنی «ذاکر» است(مترجمین المنهج القویم).

دادن معصوم و مانند آن به دست نمی آید.(1)

بررسی این نظریه

بنده از این کتاب شریف استفاده کرده و آن را برای تدریس در حوزه های علمیّۀ نجف اشرف و قم مقدّسه و اصفهان پیشنهاد داده ام(2) ولی در این بخش از کتاب باید بگویم:

شاید، مؤلّف معظّم به نحو کلّی و جدای از تفسیر آیۀ «سؤال» مصادیق اهل الذّکر را (آن هم به حسب ظاهر) بیان می دارند، و الّا هیچ دلیلی وجود ندارد که مصداق اهل الذّکر در آیۀ مذکوره علمای یهود و نصاری باشند، و حتّی سیاق آیه در سوره نحل «و انزلنا الیک الذکر»، همصدا با روایات کثیره این مطلب را رد می کند، و روایات فقط مثبِت این نیست که اهل الذّکر در آیۀ شریفه اهل بیت اند، بلکه نافی این است که غیر ایشان، اهل الذّکر باشند.

آیاتی مثل «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ...»(3) و «يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً...»(4) نشان دهنده ی عداوت شديد و فساد هميشگی يهود است.

یهودی که برای دشمنی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در آن زمان به حجاز آمده بودند و خود در تحریف تورات سعی داشتند، مگر به کسی فرصت سؤال می دادند و مگر اگر

ص: 414


1- - صراط مستقیم، ترجمه ی المنهج القویم، صص267-263.
2- - این پیشنهاد توسط بعضی از فضلاء حوزه، عملی شده است.
3- - سوره مائده (5)، آیه 82.
4- - سوره مائده (5)، آیه 33.

کسی در حقانیت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آنها سؤال می کرد، پاسخ صحیح می شنید؟(1)

اهل تفقّه آیۀ شریفۀ «وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ»(2) را مورد مطالعه دقیق قرار دهند تا بدانند یهود با آنکه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را می شناختند، اما پاسخ مثبت به آن حضرت ندادند و بصورت های مختلف با ایشان مبارزه کردند.(3)

عبارت «و قد کان فی زمان النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) جماعة من علمائهم عرفوا صحة نبوة نبینا بما عندهم من التوراة و الإنجیل فیمکن شمول اهل الذکر لهم» که در کتاب المنهج القويم فی اثبات الامامة من الذکر الحکيم،(4) آمده، بدین معناست که یهود می دانست که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در این ادعاء صادقند.

ص: 415


1- - عاصِم بن عمرو ابن قتاده گفته: بزرگان ما می گفتند ما در جاهلیت گمراه بودیم و یهودی ها می گفتند در این عصر پیامبری ظاهر می گردد که ما به او مؤمن می شویم و در لشکر او با شما می جنگیم، ولی «فلمّا بعث الله رسوله اتبعناه و کفروا به...». الدر المنثور فی التفسیر المأثور، ج1، ص169.
2- - سوره بقره (2)، آیه 89. ترجمه: و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤید آنچه نزد آنان است برایشان آمد و از دیرباز [در انتظارش] بر كسانى كه كافر شده بودند پیروزى مى جستند ولى همین كه آنچه [كه اوصافش] را مى شناختند برایشان آمد انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافران باد.
3- - ابن عباس گفته: قبیله بنی قریظه و بنی نضیر، که یهودی بودند، هر وقت با قبائل عرب اختلافشان می شد، از خدای متعال طلب پیروزی می نمودند و می گفتند خدایا بحق نبی اُمی، ما را بر بت پرستان یاری کن ولی وقتی رسول خدا6 مبعوث شدند و یهود آن حضرت را شناختند، به ایشان کفر ورزیدند. الدر المنثور فی التفسیر المأثور، ج1، ص170. در مجمع البیان، ج1، ص299، از قول ابن عباس آمده که یهود چون دیدند پیامبر خدا6 از بنی اسرائیل نیست، کفروا به و جحدوا ما کانوا یقولون فیه.
4- - ص 163.

سؤال این است که این دانایان به صحت نبوّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ، آیا ایمان هم آوردند تا انتظار پاسخ صحیح در حقانیت آن حضرت از آنان داشته باشیم؟

آیه مذکوره می فرماید: «فلما جائهم ما عرفوا کفروا به» یهود پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را می شناختند ولی به آن حضرت کفر ورزیدند، خوب، یهودی که به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) کفر می ورزد، آیا می تواند یکی از مصادیق اهل الذکری باشد که سؤال از او (مأمورٌ به) است؟ و آیا خبر دادن اینها در حال کفر و انکار، علم و قطع می آورد؟

باید توجّه نمود که آیه می فرماید: «فلما جائهم ما عرفوا کفروا به»، یعنی دانسته کفر می ورزیدند، به تعبیر دیگر یعنی عناد داشتند و حق را مخفی می کردند. حالا اینها که (عرفوا صحة نبوة نبینا بما عندهم من التوراة و الإنجیل) ولی عناد داشتند، آیا جواب صحیح به سائل می دادند؟ و آیا خبرشان علم آور بود؟

برای همین ما عرض می کنیم: در این بحث کلمه ی (نحوه) در (و لا یحصل العلم إِلّا من اخبار المعصوم و نحوه)(1)، برای حصول علم، تعلیق به محال است، زیرا یهودی که «وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ...» وردله وله نحضرت کفر می (2) برایش نازل شده و امام معصوم یعنی حضرت اباالحسن الرضا(علیه السلام)، نتیجه اطلاع یابی و پرسش از آنان را با جمله ی نورانی (اذاً یدعوننا الی دینهم) بازگو می فرمایند، محال است که سخنی از خیرخواهی و به دور از خیانت بگوید و دینی را که بدان کافر است تأیید کند و خبرش باعث قطع و یقین گردد.

در مورد قلیلی که ممکن است در بین یهود باطناً مؤمن باشند باید بگوئیم: اوّلاً در آن جوّی که «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ...» نمایش دهنده آن است، امکان اینکه این قلیل

ص: 416


1- - المنهج القویم فی اثبات الامامة من الذکر الحکیم، ص164.
2- - سوره مائده (5)، آیه 13.

سخن بگویند وجود نداشته است، پس ارجاع مردم به اینان بی معنا است، ثانیاً هیچ دلیلی نداریم که این قلیل مسئولند، بلکه دلیل فقط اهل بیت: را اهل الذکر و مسئول معرفی می کند و نافی غیر آن بزرگواران است.

باید بدانیم آنکه علمش صددرصد است، عترت طاهرین: هستند و دیگران هر که باشد، جزء (الذین لا یعلمون) است و آیه می فرماید «فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون».

ادامه ی بررسی، (مأمورٌ به) چیست؟

حال جا دارد که عرض کنیم: چون امر «فسئلوا أهل الذکر» به طور قطع استعلامی است و نيز بیهوده و لغو نبوده، پس مسئولی که از قولش سائلین هنگام شبه افکنی (چرا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ملک نیست و بشر است) به مطلب واقع، قطع و علم پیدا کنند، باید وجود داشته باشد، و علمای یهود که به دلائل گذشته منظور نبودند،(1) بلکه خود اینها شبهه افکنی و انحراف و تحریف داشتند. پس مراجعه به اهل الذّکر معصوم که از سخنشان قطع و علم حاصل شود «مأمورٌ به» بوده است.

یادآوری این نکته برای اهل تفقّه شاید ضرورت داشته باشد که بحث بر سر موردی است که مشرکین می گفتند چرا رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فرشته نیست و انسان است؟ خوب اینجا این شبهه باید پاسخ داده می شد و فصل خصومت می گردید.

بالیقین مرجعیّت علمی و فرهنگی یهود در همۀ موارد و به طور کلّی مورد نظر

ص: 417


1- - بحث علمای نصاری اینجا سالبه بانتفاء موضوع است، زیرا زمان رسول الله6 درگیری ها و شبهه پراکنی ها غالباً از ناحیه ی یهود و مشرکین بوجود می آمد و همانطور که متذکّر شدیم، طبق آیات قرآن یهود پایه گذار جنگ تسلیحاتی و فرهنگی و پیشکسوت فساد و تباهی بوده است.

قرآن کریم نبوده و نیست و در مورد مذکور هم، برای فصل خصومت، وجود کسی که عالم است و از سخنش علم و قطع حاصل می شود کفایت می کند، یعنی هرگز لازم نیست آن عالم، یهودی باشد، بلکه همین که عالم است و آگاهی صد در صد به کتب سماوی و انبیاء الهی دارد و حتّی به روش تبلیغ و راه و رسم دعوت به حق، عالم است برای پاسخ گویی و فصل خصومت کافی است، حالا خواه مخالفین پند گیرند خواه ملال.

مگر قرآن نمی فرماید: «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني»، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مصداق «من اتبعنی» بودند، داعی بحق بودند، حالا این داعی که به روش دعوت آگاه است و علم کتاب را داراست، چگونه در جواب یک سؤال، سخنش کفایت نمی کند، تا یک یهودی که سخنش علم آور است پیدا شود، و از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع نماید؟!

اگر عالمی معصوم که به انبیاء و کتبشان آگاهی کامل داشت با بیان الهی پاسخ این شبهه را می داد چه می شد؟

جواب این است مثل دیگر سؤالات و شبهات، یا واقعاً آن منکر و قائل به شبهه، هدایت می گردید و یا فصل خصومت به «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»(1) و «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»(2) می انجامید.

ص: 418


1- - سوره بقره (2)، آیه 7.
2- - سوره بقره (2)، آیه 10.

مگر قرآن نمی فرماید: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1) و مگر نمی فرماید: «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ»(2)؟

حالا آن عالم معصوم که به تورات و انجیل و مکتب انبیاء آگاهی کامل داشت چه کسی بوده است؟

قرآن می فرماید: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»(3).

و معلوم است که «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» فقط عترت طاهرین: هستند.

همانطور که عرض کردیم و در آینده هم عرض می کنیم، کلمه ی «کفی» قدرتمندی دو شاهد، یکی قرآن و دیگری عترت: را در پاسخگویی تمام سؤالات و شبهات دشمنان رسالت بیان می دارد.

به تعبیر دیگر کلمه ی «کفی» می گوید پاسخ قاطع و همراه با علم قرآن و عترت: به سائلین و اهل شبهه، کافی است و روشنگری و اتمام حجّت این دو شاهد بزرگ فرصتی برای دیگران، چه عادل و چه غیر عادل باقی نمی گذارد.

جواب از سؤال مقدّر

اگر چه سوره ی رعد را گفته اند مدنی است، ولی آغاز نزول قرآن و ظهور دیگر معجزات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از مکّه بوده و نیز «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» یعنی وجود مطهّر

ص: 419


1- - سوره انسان (76)، آیه 3.
2- - سوره یونس (10)، آیه 101.
3- - سوره رعد (13)، آیه 43.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مکّه وجود داشتند، و اضافه آیۀ (شاهد) مکّی است، پس رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) از اوّل بعثت، هم بیّنه داشتند و هم شاهد، و این معنای (کفی) است، با این وصف، دیگر به شاهدی غیر از دو شاهد مذکور احتیاج نبوده است.

در موضوع «انذر عشیرتک الاقربین» که اوّلین تصدیق کننده ی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده اند و رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در همان مجلس وصایت و ولایت ایشان را اعلام نمودند، حالا کسی بگوید این چه اعلامی است، افراد جلسه اصلاً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول نداشتند تا چه رسد به وصیّ ایشان، پاسخ این است که وقتی بناست اتمام حجّت بشود، می شود، چه کار دارند که آدم مریض قبول نمی کند، به قول معروف برای یک بی نماز که درب مسجد را نمی بندند(1)، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعنوان عالم به کتاب از اوّل بعثت، شاهد و مدافع رسالت بودند، و پاسخ گوی همۀ سؤالات و مسئول در آیۀ سؤال ایشان می باشند.

تذکّر این نکته لازم است که با وجود روایات کثیره و به قول علامه مجلسی اوّل(قدس سره)، متواتره، که «اهل الذکر» اهل بیت اند، نه یهود و نصاری، و با وجود ادلّه ی دیگر که در طول این دروس بیان گردید، آیا جا ندارد مفسّرین و فقهای محتاط، جانب احتیاط را رعایت کنند و در تفسیر اهل الذکر، به علماء یهود و نصاری تجدید نظر نمایند؟!!

آیا از تفسیر این چنینی، دشمنان اهل بیت: سوء استفاده نمی کنند؟ مگر عبدالله بن عمر سوال از یوسف یهودی را با استدلال به آیه شریفه «سؤال» جائز نمی دانست؟(2)

ص: 420


1- - این مطلب پاسخ المیزان نیز هست، ایشان می گویند که دشمن، از اهل بیت پیامبر خدا6 ، مطلب حق را قبول نمی کرد. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص257)
2- - الصحیح من سیرة النبی الأعظم 6، ج1، ص120.

از آقایانی که متأثّر از قول ابن عباس هستند باید سؤال نمود که در احکام شرعیّه ی فرعیّه، قول مثلاً ابن عباس را، آیا می توان بر قول امام صادق(علیه السلام) ترجیح داد؟ اینجا که سخن فراتر از یک حکم شرعی فرعی است.

فرضاً اگر ابن عباس، اهل الذکر را اهل کتاب بداند، آیا اعتماد به قولش موافق با عمل به آیۀ شریفۀ «کونوا مع الصادقین» است یا باید بدانیم دقیقاً عترت طاهرین: پیرامون این موضوع چه فرموده اند؟

در فقه فروع رسیدن به یک روایت صحیحه، چه تأثیری در نظر فقیه می گذارد؟

اینجا روایات متواتره با این روشنی در تبیین آیۀ سؤال، چرا به نظر نیامده، خصوصاً اینکه در روایات مذکوره، غیر اهل بیت: بطور مطلق، نفی شده است؟

ما در گذشته، نسبت این قول، به ابن عباس که گفته اهل الذکر، اهل کتاب اند را رد کردیم و عرض کردیم که سیاق هم قدرتی در برابر روایات و ادلّه ی دیگر ندارد.

مبدأ پاسخ به اهل شک

پیرامون آیۀ شریفۀ: «فَاسْئَلْ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ»(1) نیز بطور اجمال عرض می کنیم:

که اهل شک نباید به یهود مراجعه کنند، زیرا همانطور که گفتیم یهود اهل عناد می باشند، «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا... »(2) بلکه باید به انبیاء یا وارث آنها مراجعه نمایند و حقانیّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را از آنان سؤال کنند و در آن روز یعنی صدر اسلام، کسی جز حضرت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان نماینده و وارث انبیاء، وجود

ص: 421


1- - سوره یونس (10)، آیه 94.
2- - سوره بقره (2)، آیه 89.

نداشت.

اگر گفته شود که ظاهر آیه منظور نیست، چون روایت می فرماید که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد حقانیّت خود و قرآن کریم شک نداشتند(1)،

می گوییم چطور شما به این روایت توجّه می کنید، امّا به 63 روایتی که در مورد اهل الذّکر آمده، توجّه ندارید؟!

البته ما تابع روایات و ادلّه ی دیگر هستیم و معتقدیم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل شک و تردید نبودند، پس شک، مربوط به مردم می باشد، که باید برای رفع آن، از کسانی بپرسند که اوّلاً شک نداشته باشند و ثانیاً عنود نباشند و ما در گذشته گفتیم که اهل کتاب عناد داشتند، پس سؤال از خود انبیاء منظور است، چون شأن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بالاست و پیرامون عظمت ایشان، نباید از افراد پست و حتی افراد معمولی، سؤال شود، بلکه باید از بزرگان عالَم، پیرامون مقام ایشان پرسید و در آن زمان وارث بزرگان عالَم، أمیرالمؤمنین(علیه السلام) آماده ی پاسخ گویی بودند و شهادت و پاسخ آن حضرت، به قول قرآن برای همۀ سؤال کنندگان کافی بود «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا...»

می دانیم که سؤال از انبیاء در آیه ی شریفه ی «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ...»(2) نیز آمده است، یعنی سؤال از طرف پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح گردید که محور بعثت شما پیامبران چه چیزی است؟

همه ی پیامبران گفتند: عَلَى وَلَايَتِكَ وَ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.(3)

می تواند سؤال در آیه ی: «فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ...»، استنطاقی

ص: 422


1- - البرهان فی تفسیر القرآن، جلد3، ص53.
2- - سوره زخرف (43)، آیه 45.
3- - شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 2، ص223، ح855.

باشد، یعنی بخواهند از زبان دشمن پیرامون حقانیّت رسالت و قرآن اقرار بگیرند، اگر چه حق آشکار است، در حالی که سؤال در آیه ی شریفه ی اهل الذکر، به دلیل «إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» استعلامی است و باید معصوم، مسئول باشد، چون غیر معصوم جزء «الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» است.

در بحث «فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ...» شاید مسئول مستقلاً خود أمیرالمؤمنین(علیه السلام) باشند چون ایشان قبل از بعثت قرآن تلاوت نموده اند و آیه ی مذکوره که به صورت جمع آمده است، برای تعظیم مقام أمیرالمؤمنین(علیه السلام) است و شاید هم سؤال در آیه ی مذکوره، در خصوص ولایت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است، یعنی مردم در «مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ» که ولایت است، اگر شک دارند به دلیل بلندی مقام صاحب ولایت باید از «الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ...» یعنی از پیامبران که شأن پاسخ گویی را دارند سؤال کنند.

به هر حال این آیه ی شریفه یعنی «فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ...»، روایات فراوان و معتبره و ادلّه ی دیگر در مورد آیه ی: «فسئلوا اهل الذّکر» و این که اهل الذکر فقط اهل بیت اند را، نمی تواند رد کند.

در خاتمه با نهایت ادب می گوئیم: مطلب کتاب شریف «المنهج القویم فی اثبات الامامة من الذکر الحکيم» که:

«و لأهل الذکر الواقعی الذی یحصل من قوله العلم مصادیق، منها: علماء الیهود و النصاری...» تکلّفی بیش نیست و مدرک و دلیلی نمی تواند داشته باشد.

علامۀ مجلسی اوّل(قدس سره) و آیۀ سؤال

ص: 423

قال الله تبارک و تعالی «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1).

یعنی سؤال کنید از اهل علم اگر ندانید، و در اخبار متواتره وارد شده است از ائمّۀ معصومین: که مراد الهی از اهل ذکر، ائمّۀ طاهرین اند.

به دو عنوان اوّل آنکه: مراد از ذکر حضرت سیّد المرسلین است زیرا که ذکر در لغت به معنی شرف آمده است، و شرف عالمیان به وجود شریف اوست بلکه باعث ایجاد خلایق وجود مقدّس آن حضرت است، چنانکه در اخبار متواتره وارد شده است که حق سبحانه و تعالی فرمود که: یا محمّد! اگر تو نمی بودی من آسمان ها را نمی آفریدم و ائمّه اهل آن حضرت اند.

و عنوان دوّم آنکه: مراد از ذکر قرآن است و اهل بیت حضرت سیّد الانبیاء اهل قرآنند چنانکه خواهد آمد، و علی ای حال، ظاهر شد که جاهلان مأمورند به طلب علوم دیگر.

قال الله تبارک و تعالی: «... فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(2) ترجمه اش این است که چرا از میان هر جمعی کثیر طایفه ی قلیل از ایشان بیرون نمی روند تا تعلّم نمایند و بدانند علوم دینی را و چون برگردند به قوم خود ایشانرا از عذاب الهی بترسانند، شاید که به سبب این تحذیر قوم ایشان حذر کنند از عذاب الهی با آنکه عمل کنند به اوامر الهی، و اجتناب نمایند از نواهی الهی.

و در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) وارد شده است که: آن

ص: 424


1- - سوره نحل (16)، آیه 43.
2- - سوره توبه (9)، آیه 122.

حضرت فرمودند که: تفقّه و تعلّم کنید علوم دینیّه را زیرا که اگر شما شیعیان تفقّه نکنید و علوم دینیّه را یاد نگیرید مانند اعرابیان بادیه نشین خواهید بود، چه فایده توطّن در شهرها تعلّم علوم دینیّه است.

يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى باديه نشينان را فرموده است كه: ايشان كافرتر و منافق ترند از ديگر كفّار به اعتبار ترك مهاجرت، و سزاوارترند به جهل به احكام الهى، و فى الحقيقة مذمّت ايشان به واسطه ی جهل است، پس هر گاه اهل شهر ترك تعلّم نمايند بمنزلۀ ايشان خواهند بود، بلكه بدتر چون بر ايشان آسان تر است و بر اعراب مشكل تر.

بعد از آن حضرت استشهاد فرمودند به قول بارى تعالى: «فَلَوْ لا نَفَرَ» إلى آخر آيه كه ترجمه اش آنست كه گذشت.(1)

ص: 425


1- - لوامع صاحبقرانی، ج1، ص18.

کلام مصباح الهدایه

فی تفسیر قوله تعالی : «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1).

فی غایة المرام، بعد ان ذکر انّ المراد من اهل الذکر اهل البیت:، و انّ فیه احد و عشرون حدیثاً من طریقنا.(2)

قال: الحدیث الاول: محمّد بن یعقوب، عن الحسین بن محمّد ، عن معلّی بن محمّد، عن الوشاء، عن عبدالله بن عجلان، عن ابی جعفر(علیه السلام) فی قول الله عزّ وجلّ: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): الذکر انا و الائمّة: اهل الذکر، و قوله عزّ وجلّ: «وَ انَّهُ لَذِکرٌ لَکَ وَ لِقَومِکَ وَ سَوفَ تُسألُونَ» (3) قال ابو جعفر(علیه السلام): نحن قومه و نحن المسؤولون.(4)

الحدیث الثانی: عن ابن یعقوب، عن الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد بن اورمه، عن علی بن حسان، عن عمّه عبدالرحمن بن کثیر، قال: قلت لابی عبدالله(علیه السلام): «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» قال: الذکر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و نحن المسؤولون، قال: قلت قومه: «و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون» قال: ایّانا عنی، و نحن اهل الذکر و نحن المسؤولون. (5)

الحدیث الثالث: ابن یعقوب، عن الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشاء

ص: 426


1- - سوره انبیاء (21)، آیه 7.
2- - غایة المرام، صص 242-240.
3- - سوره زخرف (43)، آیه 44.
4- - الکافی، ج1، ص210؛ غایة المرام، ص240.
5- - همان.

قال: قال سألت الرضا(علیه السلام) فقلت له: جعلت فداک! «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» فقال: نحن اهل الذکر و نحن المسؤولون، قلت: انتم المسؤولون و نحن السائلون؟ قال نعم، قلت: حقّاً علینا ان نسألکم؟ قال: نعم، قلت: حقّاً علیکم ان تجیبونا؟ قال: لا، ذاک الینا ان شئنا فعلنا، و ان شئنا لم نفعل، امّا تسمع قول الله تبارک و تعالی: «هَذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ».(1)

و سرد الروایات الی اَن قال:

الثانی عشر: ابن بابویه، قال: حدثنا علی بن الحسین بن شاذویه المؤدّب، و جعفر بن محمّد بن مسرور رضی الله عنه قالا: حدّثنا محمّد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، عن ابیه، عن الریّان بن الصلت، قال: حضر الرضا(علیه السلام) مجلس المأمون بمرو، و قد اجتمع الیه فی مجلسه من علماء اهل العراق و خراسان، و ذکر الحدیث فی الفرق بین الآل و الامّة، و الحدیث المذکور بطوله فی عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ، و تقدّم عن قریب،(2) و ذکر الحدیث الی ان قال فیه الرضا(علیه السلام): نحن اهل الذکر الذین قال الله تعالی فی کتابه: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» فسئلوا ان کنتم لا تعلمون، فقالت العلماء: انّما عنی بذلک الیهود و النصاری، فقال ابوالحسن(علیه السلام): سبحان الله، و هل یجوز ذلک؟ اذن یدعوننا الی دینهم، و یقولون هو افضل من دین الاسلام، فقال المأمون: هل عندک فی ذلک شرح بخلاف ما قالوا؟ فقال: نعم، الذکر رسول الله، و نحن اهله، و ذلک بیّن فی کتاب الله حیث یقول فی سورة الطلاق «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا اوّلي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا»، «رَّسُولًا يَتْلُو

ص: 427


1- - سوره طه (20)، آیه 38 ، الکافی، ج1، ص210؛ غایة المرام، ص240.
2- - یعنی: فی غایه المرام.

عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ»(1) فالذکر رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، و نحن اهله.(2)

هذه جملة من الروایات من طریقنا.

و امّا من طریق العامّه فقد ذکر فی غایة المرام ثلاثة احادیث، منها، قال:

الحدیث الاوّل: الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» قال: قال جابر: لما نزلت هذه آلایه، قال علی(علیه السلام): نحن اهل الذکر.(3)

الحدیث الثانی: فی تفسیر یوسف القطّان ، عن وکیع، عن الثوری، عن السدی، قال: کنت عند عمر بن الخطاب اذا اقبل علیه کعب بن الاشرف، و مالک بن الصیف، و حی بن اخطب، فقالوا: ان فی کتاب الله: «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»(4) اذا کانت سعة جنة واحدة کسبع سماوات و سبع ارضین، فالجنان کلها یوم القیامة این تکون؟ فقال عمر: لا اعلم، فبینما هم کذلک اذ دخل علی(علیه السلام) فقال: افی شیء کنتم، فالقی الیهودی المسألة علیه، فقال لهم: خبرونی ان النهار اذا اقبل اللیل این یکون؟ قالوا له: فی علم الله تعالی، فقال علی(علیه السلام): کذلک الجنان، تکون فی علم الله، فجاء علی(علیه السلام) الی النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و أخبره بذلک فنزل «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون».(5)

الحدیث الثالت: ما رواه الحافظ محمّد مؤمن الشیرازی فی المستخرج من تفاسیر الاثنی

ص: 428


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.
2- - امالی الصدوق، ص428، المجلس 79؛ غایة المرام، ص241.
3- - غایة المرام، ص240.
4- - سوره آل عمران (3)، آیه 133.
5- - غایة المرام، ص240.

عشر، فی تفسیر قوله تعالی: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» یعنی اهل بیت النبوّة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائکة، و الله ما سمی المؤمن مؤمناً الاّ کرامة لعلی بن ابی طالب(علیه السلام).(1)

اقول: قد اطلق الذکر علی الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، کقوله تعالی فی سورة الطلاق،(2) و علی القرآن کقوله تعالی: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ»(3) و المعنی واحد و انما الاختلاف فی المصداق، فان کلا منهما ممحض لذکره تعالی شأنه، و اهل البیت: اهل لهما معاً، امّا الاوّل فواضح، و امّا الثّانی: فلانهم الذین قرنهم الرسول بکتاب الله، و خلفهما فی امّته و امر بالتمسک بهما، و قال: «الا انهما لن یفترقا حتّی یرداً علی الحوض» فهم اهل القرآن العالمون به، الذین لا یفارقون القرآن، و لا یفارقهم، فتفسیر الذکر فی اکثر الروایات بالرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) لا ینافی مع تفسیره فی بعضها بالقرآن، لرجوع التفسیرین الی معنی واحد.

و بما بیناه تبین ان تفسیر اهل الذکر بمطلق العلماء کما قد یتوّهم فی غیر محله.

و امّا تفسیره بعلماء الیهود و النصاری، کما توهّموه فبطلانه فی غایة الوضوح و الظهور، اذ لو ارید من الذکر مطلق الکتب السماویة لم یشملهم اهل الذکر لان اضافة الاهل الی الذکر انما تصح مع العلم به، و الموافقة و المتابعة له. و امّا مع العلم به و المخالفة له، فلا یصدق علی العالم به کذلک اهل الذکر قطعاً، و علماء الیهود و النصاری خالفوا الذکر، و الا اسلموا، بل لو شملهم اهل الذکر لم یشملهم الامر بالسؤال،

ص: 429


1- - همان.
2- - «فاتقوا الله یا اولی الالباب الذین آمنوا قد انزل الله الیکم ذکراً * رسولاً یتلو علیهم آیات الله مبینات». (آیات 10 و 11).
3- - سوره نحل (16)، آیه 44.

ضرورة ان الامر بالسؤال انما هو بالنسبة الی المأمونین منهم، و علماء الیهود و النصاری خالفوا الذکر، فکیف یأمر الله عزّ وجلّ بالسؤال عنهم؟

اذا اتضح لک ذلک فاعلم ان الایة الکریمة تدل علی اختصاص الخلافة و الامامة بهم، دون غیرهم من الأمّة، لان التعبیر عنهم باهل الذکر، و أمره تعالی شأنه سائر الأمة بسؤال ما لا یعلمون عنهم، یدل علی انهم الهداة الذین نصبهم و جعلهم مرجعاً للأمه فی اخذ العلم و اقتباسه منهم، و من هذا شأنه یکون خلیفة للرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، و اماماً للأمة لا محالة، لان الخلافة عن الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) فی شأن رسالته المستتبعة لافتراض الطاعة، و وجوب اللبیعة معه انما هو بقیام هدایة الأمة به، و دلالتهم الی الحق، و ارشادهم الی الصّواب، و اخراجهم من ظلمات الجهل الی نور الیقین، و من لم یجعله الله تعالی کذلک لا یعقل ان یکون خلیفة عن رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، و اماماً لأمته، و اوضح منه استحالة تقدیمه علی الهادی الذی نصبه الله تعالی هادیاً لأمته، و مرجعاً لأخذ العلم منه، و الحکم بافتراض طاعته علی الذی أمره الله تعالی بالرجوع الیه، و الاهتداء به.

فان قلت: الایة الکریمة انما تدل علی استحقاقهم الخلافة و الأمامة لا اختصاصها بهم، لجواز ان یکون المقدمون علی علی امیرالمومنین(علیه السلام) متصفین بصفات اهل الذکر، فیستحقونها أیضاً.

قلت: عدم اتصافهم بصفات اهل الذکر واضح بین لرجوعهم فی کثیر من المسائل التی عجزوا عن حلها الی مولانا امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کما هو مذکور فی کتب الفریقین،(1) فهم مندرجون تحت المأمورین بالسؤال عن اهل الذکر، فکیف یستحقون الخلافة، فضلاً عن استحقاقهم التقدم؟

ص: 430


1- - راجع الغدیر، ج6، ص327.

اگر نمی دانید از اهل ذکر سؤال کنید.

در «غایة المرام» بعد از آن که می گوید: «اهل ذکر» اهل بیت پیغمبر: هستند، و این که بیست و یک حدیث از طریق شیعه در این خصوص رسیده است، می نویسد:

حدیث اوّل: کلینی (به سند خود) از حضرت باقر(علیه السلام) روایت کرده است که پیغمبر در تفسیر این آیۀ فرمودند: «ذِکر» من هستم، و »أهلُ الذِّکر« ائمّۀ اطهار: هستند. و این که خدا در آیۀ دیگر می فرماید: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّک وَ لِقَوْمِک وَ سوْف تُسئَلُونَ»(1) یعنی این ذکری است برای تو و قوم تو و نزدیک است که از شما بپرسند قوم پیغمبر ما هستیم و از ما خواهند پرسید (نحن قومه و نحن المسئولون).(2)

حدیث دوم: نیز کلینی به سند خود از عبدالرحمن بن کثیر روایت می کند که گفت: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم تفسیر آیۀ «فسئلوا أهل الذکر» چیست؟ فرمودند: ذکر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و ما هستیم که باید جواب سؤال مردم را بدهیم. عرض کردم: در آیۀ دیگر که می فرماید: «و انه لذکر لک و لقومک...» منظور کیست؟ فرمودند: مقصود مائیم و اهل ذکر ما هستیم که باید پاسخ سؤالات را بدهیم.(3)

حدیث سوم: نیز کلینی در کافی از حسن بن علی وشاء روایت می کند که گفت: از

ص: 431


1- - سوره زخرف (43)، آیه 44.
2- - غایة المرام، صص 242-240؛ کافی، ج1، ص210.
3- - در تفسیر طبری ج 17، ص5، به سند خود از جابر جعفی روایت می کند که وقتی آیه ی «فسئلوا اهل الذکر» نازل شد علی(علیه السلام) فرمودند: «اهل ذکر ما هستیم» قبلاً گفتیم که عامّه اهل ذکر را علمای یهود و نصارا می دانند، از این رو از نقل و پذیرفتن روایات اهل بیت در این باره امتناع ورزیده اند!

حضرت رضا(علیه السلام) راجع به این آیه سؤال کردم، فرمودند: اهل ذکر ما هستیم که می باید از ما مسائل خود را بپرسند. عرض کردم: شما باید جواب دهید و ما باید سؤال کنیم؟ فرمودند: آری. عرض کردم: بر ما واجب است که سؤال کنیم؟ فرمودند: آری. گفتم: بر شما هم واجب است که به ما جواب بدهید؟ فرمودند: نه، بسته به میل ما است. اگر خواستیم جواب می دهیم وگرنه جواب نمی دهیم. این آیۀ شریفه را نمی خوانی که خدا می فرماید: «هَذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ...»(1) بقیۀ همین روایات را نقل می کند تا آن جا که می گوید:

حدیث دوازدهم: شیخ صدوق (به سند خود) از ریّان بن صلت روایت نموده که گفت: وقتی حضرت رضا(علیه السلام) در مرو وارد مجلس مأمون (خلیفۀ عباسی) شدند که علمای عراق و خراسان (از عامّه) در آن گرد آمده بودند، حضرت از جمله در پاسخ مسائل آنها فرمودند ... اهل ذکر که خدا در قرآن می فرماید: »فسئلوا اهل الذکر...« ما هستیم. پس هرچه نمی دانید از ما اهل بیت عصمت بپرسید.

علمای حاضر در مجلس گفتند: مقصود خداوند از اهل ذکر، علمای یهود و نصارا هستند. حضرت فرمودند: سبحان الله، بنابراین آیا جایز است اين معنا، در اين صورت یهود و نصارا به همین دلیل ما را دعوت به دین خود کنند و بگویند: دین ما بهتر از دین اسلام است؟!

مأمون گفت: آیا دلیلی بر خلاف نظریه ی علماء دارید؟ حضرت فرمودند: آری، «ذِکر» پیغمبر خداست، و اهل ذکر ما هستیم و این مطلب در کتاب خدا (قرآن) بیان شده است، آن جا که در سوره ی طلاق می فرماید:

ص: 432


1- - سوره طه (20)، آیه 38، کافی، ج1، ص210؛ غایة المرام، ص240.

«فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا اوّلي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا»، «رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ»(1).

ای خردمندان که به خدا ایمان آورده اید از خدا بترسید، به راستی که خداوند فرستاد به سوی شما تِذکاری را، (یعنی رسولی که آیات آشکار او را بر شما بخواند) بنابراین «ذِکر» رسول خداست و ما هم اهل ذکر هستیم.(2)

این بود قسمتی از روایاتی که راجع به تفسیر اهل ذکر و تطبیق آن به ائمّۀ اطهار از طریق شیعه رسیده است.

روایات عامّه در تفسیر اهل ذکر و تطبیق آن به ائمّۀ اطهار::

امّا از طریق عامّه در «غایة المرام» سه حدیث نقل می کند:

حدیث اوّل: ثعلبی در تفسیر خود ذیل این آیۀ شریفه از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که وقتی آیۀ «فسئلوا أهل الذکر» نازل شد علی(علیه السلام) فرمودند: اهل ذکر ما هستیم.

حدیث دوم: در تفسیر یوسف قطّان، از وکیع و او از سفیان ثوری و او از سدی روایت می کند که گفت: من در نزد عمر بن خطاب نشسته بودم که کعب بن اشرف و مالک بن صیف و حیی بن اخطب یهودی وارد شدند و گفتند: در کتاب شما (قرآن) آمده است که «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» یعنی: عرض بهشت به اندازۀ آسمان ها و زمین است. وقتی عرض یک طبقۀ بهشت به اندازۀ هفت آسمان و هفت زمین باشد، بقیۀ طبقات

ص: 433


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.
2- - غایة المرام، ص241؛ امالی شیخ صدوق، مجلس 79، ص428.

بهشت در روز قیامت کجا خواهد بود؟ عمر گفت: نمی دانم!

در این هنگام علی(علیه السلام) وارد شدند و پرسیدند مطلبی بود؟ علمای یهود مطلب را مطرح ساختند. امیرالمومنین(علیه السلام) فرمودند: به من بگوئید: وقتی که شب فرا می رسد، روز کجا می رود؟ یهودیان گفتند: خدا می داند!

حضرت فرمودند: به همین دلیل هم خدا بهتر می داند که بقیۀ طبقات بهشت کجا خواهد بود! سپس علی(علیه السلام) خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و مطلب را به عرض رسانیدند.

در این هنگام آیۀ شریفه نازل شد: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»

حدیث سوم: حافظ محمّد مؤمن شیرازی در تفسیر خود ذیل آیۀ شریفه می گوید: «اهل ذکر» اهل بیت نبوّت و معدن رسالت هستند که خانۀ آنها محل آمد و رفت فرشتگان بود، به خدا قسم! به هر کس بگویند «مؤمن» به خاطر علی بن ابی طالب است.

مؤلف: در قرآن مجید یک جا منظور از «ذکر» پیغمبر است، مثل آیۀ یاد شده از سوره ی طلاق،(1) و در یک جا مقصود، قرآن است، آن جا که می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ»(2) و هر دو نیز به یک معنی است، هر چند مصداق آنها فرق می کند، زیرا هر دو آمادگی برای یاد آوری و ذکر خداوند دارند، و بدین گونه اهل بیت پیغمبر نیز به هر دو معنی «اهل

ص: 434


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.
2- - سوره نحل (16)، آیه 44.

ذکر» هستند.

اگر «ذکر» به معنی پیغمبر باشد، اهل ذکر بودن اهل بیت روشن است و چنانچه به معنی قرآن باشد، از آن جهت است که پیغمبر، اهل بیت را به معنای قرآن دانست و هر دو را به یاد بود در میان امّت نهاد و امر کرد که مسلمانان دست به دامن آنها بزنند، و فرمودند: قرآن و عترت من، از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر نزد من حاضر گردند.

پس اهل بیت پیغمبر، اهل قرآن هستند و دانندگان قرآن می باشند. آنان از قرآن جدائی نداشتند و قرآن هم از آنها جدا نمی گردد، علیهذا این که در اکثر روایات «ذکر» تفسیر به پیغمبر شده است، منافات ندارد که در پاره ای از روایات به قرآن تفسیر شده باشد، زیرا هر دو تفسیر به یک معنی بازگشت می کند. از همین جا نیز روشن می گردد که تفسیر اهل ذکر به همۀ علماء، که برخی از علمای عامّه پنداشته اند بی مورد است.

و اینکه برخی دیگر از آنها (بلکه اکثر آنها) پنداشته اند که اهل ذکر علمای یهود و نصارا می باشند، به کلی باطل و بطلان آن روشن و آشکار است، زیرا اگر منظور اینان از «ذکر» همۀ کتابهای آسمانی است، علمای یهود و نصارا اهل ذکر نخواهند بود، چون از تمام کتب سماوی اطلاع نداشتند و بر وفق آن عمل نمی کردند، و پیروی نمی نمودند، و چنانچه عالم به همۀ کتب آسمانی بودند و با آن مخالفت می کردند که معنی نداشت به آنها اهل ذکر بگویند.

علمای یهود و نصارا با ذکر (که از جمله قرآن باشد) مخالفت نمودند، چون اگر مخالفت نمی کردند، می باید مسلمان شوند.

ص: 435

بالاتر می گوئیم بر فرض هم که ممکن بود به آنها اهل ذکر بگویند، باز سؤال کردن از آنها بی مورد بود، زیرا مردم مأمور بودند که از علمای امین آنها سؤال کنند. علمای یهود و نصارا در زمان پیغمبر اکرم با قرآن مخالف بودند، بنابراین چگونه خداوند مسلمانان را مأمور می ساخت که مشکلات دینی خود را از آنها بپرسند؟!

اکنون که این مطالب مذکور گشت، می گویم: آیۀ شریفه دلالت دارد که خلافت و امامت اختصاص به اهل بیت پیغمبر دارد و این حق به دیگران نمی رسد، زیرا همین که خداوند آنها را اهل ذکر دانسته است، و سایر مسلمانان را مأمور نموده که هرچه نمی دانند از آنها بپرسند، دلالت می کند که آن ذوات مقدّسه راهنمایان دین اسلام هستند، و خداوند آنها را منصوب داشته است که مرجع امّت باشند و هرگونه مطلبی را که دارند از آنها سؤال کنند.

بدیهی است که چنین کسی هم باید جانشین پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیشوای امّت اسلام باشد، زیرا کسی که به جای پیغمبر می نشیند برای این است که امّت او را هدایت و راهنمایی کند و به حق و حقیقت سوق داده و راه راست زندگی را به آنها نشان دهد و از ظلمت های جهل و نادانی در آورده به نور یقین رهبری کند، از این رو کسی که خداوند به وی چنین موهبتی نداده است، چگونه عقل می پذیرد که جانشین پیغمبر، و امام امّت او باشد.

عالم جامع سیّد هاشم حسینی تهرانی(قدس سره) و آیه سؤال

اهل ذکر در این آیه (یعنی آیۀ سؤال) خاندان نبوّت: هستند و شاهد این

ص: 436

تفسیر احادیثی است، برخی از آنها را مذکور می داریم:

یک: عَنْ محمّد بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام): نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، الَّذِي عَنَانَا اللَّهُ جَلَّ وَ عَلَا فِي كِتَابِهِ.(1)

محمد بن علی(علیه السلام) فرمودند: چون این آیه نازل شد علی(علیه السلام) گفتند: ما هستیم اهل ذکر که خدا (جل و علا) در کتابش اراده نموده.

دو: عَنِ الْحَارِثِ قَالَ: سَأَلْتُ عَلِيّاً عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، نَحْنُ أَهْلُ الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ مَعْدِنُ التَّأْوِيلِ وَ التَّنْزِيلِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ.(2)

حارث گفت: از على(علیه السلام) دربارۀ اين آيه پرسيدم: «فسئلوا أهل الذکر» پس فرمود: به خدا سوگند! كه ما اهل ذكر هستيم، ما اهل دانش هستيم و ما مركز تأويل و تنزيل هستيم و از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه مى فرمودند: من شهر علم هستم و على دروازه ی آن است، پس هر كسى علم بخواهد، از دروازه ی آن وارد شود.

سه: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.

حضرت ابوجعفر امام باقر(علیه السلام) در تفسیر «فسئلوا أهل الذکر» گفتند: ما هستیم

ص: 437


1- - این حدیث را روایت کرده: حسکانی در (شواهد التنزیل) ج 1، ص336، ح463؛ طبری در (جامع البیان)، ج17، ص5؛ ثعلبی در (الکشف و البیان) ج 3، ص41؛ قرطبی در (الجامع) ج 11، ص272؛ ابوحیان در (البحر المحیط) ج 6، ص298؛ قندوزی در (ینابیع الموده) باب 39، ص119.
2- - شواهد التنزیل، ج1، ص432، ح459.

اهل ذکر.(1)

و بعد عالم مذکور سه حدیث دیگر ذکر می کنند و بعد از آن به نتیجه گیری می پردازند:

این احادیث و مانند اینها شاهد است که اهل ذکر خاندان نبوّت: هستند، و برخی از مفسران اهل سنّت گفته اند: اهل ذکر در این آیه دانشمندان یهود و نصاری می باشند، و بر این نظریّه دلیلی نیست، بلکه دلائلی بر خلاف آن موجود است، برخی از آنها مذکور می شود:

دلیل اوّل: کسی که دارای فنّ عربیّت و دانای علم بلاغت است، در کمال روشنی از احادیثی که آوردیم استفاده می کند: اهل ذکر در این آیه فقط و منحصراً خاندان نبوّت: هستند، پس جای آن نیست که غیر آنان را در این آیه، اهل ذکر بنامیم ...

دلیل دوم:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ»(2).

ای کسانی که ایمان آوردید! اگر اطاعت کنید گروهی از اهل کتاب را بر

ص: 438


1- - این حدیث را روایت کرده: طبری در (جامع البیان)، ج14، ص75 ؛ حسکانی در (شواهد التنزیل)، ج1، ص335، ح460؛ آلوسی در (روح المعانی)، ج14، ص147؛ ابن کثیر در (تفسیر القرآن)، ج2، ص570.
2- - سوره آل عمران (3)، آیه 100.

می گردانند شما را پس از ایمانتان به سوی کفر.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ»(1).

ای کسانی که ایمان آوردید! اگر اطاعت کنید کافران را بر می گردانند شما را سوی گذشته ی شما، پس برگشت می کنید در حالی که زیان کار هستید.

این دو آیه نهی از اطاعت اهل کتاب، و پرسش استعلامی، گونه ای از اطاعت است.

دلیل سوم: احادیثی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که از پرسش اهل کتاب نهی فرموده است:

یک: عَن اَبی هُریرة قال: کان اهل الکتاب یقرؤون التَوراةَ بِالعبرانیَّة و یفسِّرُونَها بالعربیة لاهل الاسلام، فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): لا تُصَدِّقُوا اهلَ الکتابِ و لا تُکَذِّبُوهم، و قولوا آمنا بالله و ما اُنزِل.

ابو هریره گفت: اهل کتاب تورات را به لغت عبرانی می خواندند، و به لغت عربی برای مسلمانان تفسیر می نمودند، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: نه تصدیق کنید اهل کتاب را، و نه تکذیب کنید آنان را، و بگویید: ایمان داریم به خدا و به آنچه نازل شده بر پیامبران.(2)

ص: 439


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 149.
2- - این حدیث را روایت کرده: بخاری در (صحیحش) ج 8، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب قول النبی: «لا تسئلوا اهل الکتاب عن شیئ» ص160، و در کتاب التوحید، باب (ما یجوز من تفسیر التوراة و غیرها) ص193 و ج 6، کتاب التفسیر، سورة البقرة (2)، باب (قولوا آمنا بالله) ص25؛ ابن کثیر در (البدایة و النهایة) ج 2، کتاب اخبار الماضین، باب (بیان الاذن فی الروایة عن احبار بنی اسرائیل) ص 133.

یعنی: سخن آنان را نشنیده بگیرید، و گوش به آن ندهید، تا چه رسد پرسش کردن از آنان.

دو: عن ابی نملة الانصاری، انه بینما هو جالس عند رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و عنده رجل من الیهود مرّ بجنازة فقال: یا محمّد! هل تتکلم هذه الجنازة؟ فقال النبی(صلی الله علیه و آله و سلم): الله اعلم، فقال الیهودی: آنها تتکلم،

فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): ما حدثکم اهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا: آمنا بالله و رسله فان کان باطلاً لم تُصَدِّقوه و ان کان حقاً لم تُکَذِّبوه.

ابو نمله ی انصاری نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود، مردی از یهود در نزدش بود، جنازه ای بردند، یهودی گفت: ای محمّد! این جنازه سخن می گوید؟ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: خدا داناتر است، یهودی گفت: همانا سخن می گوید.

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اهل کتاب هر سخنی گفتند پس تصدیق نکنید و تکذیب نکنید، و بگوئید: ایمان داریم به خدا و پیامبران خدا، چه اگر باطل باشد پس باطل را تصدیق نکرده اید، و اگر حقّ باشد پس حق را تکذیب نکرده اید.(1)

ص: 440


1- - این حدیث را روایت کرده: ابو داود در (سُننش) ج 3، کتاب العلم، باب (روایة حدیث اهل الکتاب) ص 318، ح3644؛ صنعانی در (المصنف) ج 10، کتاب اهل الکتابین، باب (هل یسأل اهل الکتاب عن شیئ) ص 314، ح19214 و در ج 11: کتاب الجامع، باب (حدیث اهل الکتاب) ص110، ح20059؛ احمد حنبل در (مسندش) ج 4، ص136؛ ابن کثیر در (البدایة و النهایة) ج 2، کتاب اخبار الماضین، باب (بیان الاذن فی الروایة عن احبار بنی اسرائیل) ص 133.

عالم مذکور مجموعاً 17 حدیث در این موضوع آورده اند که اهل تفقّه خود مراجعه به کتاب بوستان معرفت نمایند.

سپس ایشان پس از ذکر چند حدیث دیگر در این موضوع، می گویند:

این احادیث و مانند اینها برای کسی مجال نمی گذارد که بگوید: «فسئلوا أهل الذکر» اهل کتاب هستند، و اگر بگوید، در ردّ این احادیث جرأتی کرده و سخنی بی برهان گفته.

دلیل چهارم: یهودیان و نصرانیان اهل ذکر نیستند، و برای ذکر اهلیّت ندارند، و باید برای روشن شدن این دلیل مطالبی را متذکر شد:

1 ذکر چیست؟

در لغت: حضور مطلب دانسته شده، و بودنش در صفحۀ ذهن، و اگر به کلّی زائل شود نسیان است، و اگر قدرت باز آوردن باشد سهو است، و سهو به معنی خطای علمی نیز استعمال می شود.

و نیز آنچه بر زبان جاری می شود ذکر گویند، چون از مطلب درونی حکایت می کند، و ذکر به هر دو معنی: معنوی و لفظی، باطنی و ظاهری در قرآن آمده است.

و ذکر نیز به معنی (مذکّر: یاد آورنده) استعمال شده، و خدای متعال در آیات بسیاری، قرآن و دیگر کتابهای آسمانی و رسولش را ذکر نامیده، چون یاد آورنده ی مبدأ و معاد و حقائق هستی و معارف و احکام الهی هستند، و کتابهای آسمانی نیز ذکر گفته می شود، چون بر زبان خدا جاری شده، و زبان خدا در میان بشر، پیامبران و اوصیاء آنان هستند، و در احادیثی

ص: 441

خاندان نبوّت: نیز ذکر نامیده شدند، اکنون برخی احادیث:

یک: عَنْ عَلِيٍّ(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ: أَحِبُّوا عَلِيّاً لِحُبِّي وَ أَكْرِمُوهُ لِكَرَامَتِي، وَ اللَّهِ! مَا قُلْتُ لَكُمْ هَذَا مِنْ قِبَلِي، وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِذَلِكَ، وَ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ! مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً مِنْ بَعْدِي، حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى لَيْسَ لَهُ حُجَّةٌ.

علی(علیه السلام) گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مهاجران و انصار را فرمود: علی(علیه السلام) را دوست بدارید برای دوستی من، و اکرامش کنید برای کرامت من، به خدا سوگند! من این را از پیش خود نگفتم، و لکن خدا تعالی مرا به آن امر نموده.

ای گروه عربها! هرکس علی(علیه السلام) را پس از من دشمنی نماید، خدا او را روز قیامت کور محشور می نماید، هیچ حجّت و عذری برایش نزد خدا نیست.

در این حدیث شریف، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به این آیه نظر دارند:

«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»(1).

و کسی که از ذکر من رو گرداند، پس برایش زندگی سختی خواهد بود، و روز قیامت او را کور محشور می نماییم.

دو: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي، فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً، وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» أَنَّ مَنْ تَرَكَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ أَعْمَاهُ اللَّهُ وَ أَصَمَّهُ.

ابن عباس در تفسیر این آیه گفت: همانا هرکس رها کند ولایت علی(علیه السلام) را خدا او را کور و کر می نماید، (یعنی: کوری و کری باطن، نه حقّ را می بیند و نه می شنود).

ص: 442


1- - سوره طه (20)، آیه 124.

عالم مذکور باز در این زمینه دو حدیث دیگر نقل می فرمایند سپس به معنی «اهل» می پردازند:

معنی اهل: اهلیّت در لغت: شایستگی است، و اهل کسی را گویند که در خور چیزی و شایسه ی آن است و البته باید جهت مناسبی در میان باشد.

گویند: اهل علم، از آن جهت که آن را تحصیل کرده، مدعی علم، اهل علم نیست.

گویند: اهل شهر، ازآن جهت که محل سکونت و زندگی دائمی قرار داده و کسی که در شهر رفت و آمد کند بلکه مدتی هم در آن بماند اهل آن شهر گفته نمی شود.

گویند: اهل بیت، از آن جهت که آشنایی و سر و کار و حق تصرّف و دخالت در محتویات خانه دارندو کسی که در خانه ای وارد شود و این گونه نباشد اهل آن خانه گفته نمی شود.

سپس عالم مذکور به بررسی تطبیق مسئله پرداخته، می گویند:

خدای متعال درآیات بسیاری یهودیان و نصرانیان را مخالف و دشمن اسلام و قرآن معرفی کرده و فرموده: آنان کتابهای آسمانی را تغییر دادند و تحریف نمودند، و از خود کتابهایی نوشتند و به دست مردم دادند و نام آنها را کتاب آسمانی نهادند و بندگان خدا را گمراه کردند.

پس می گوییم: (الذکر) در آیۀ «فسئلوا أهل الذکر» اگر مقصود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند، یهودیان و نصرانیان اهل او نیستند، و اگر قرآن باشد آنان اهل قرآن نیستند.

ص: 443

و اگر به معنی یاد خدا و آخرت بودن، باشد، نیز آنان اهلش نیستند، زیرا گفتار و کردار آنان با پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و رفتارشان با پبامبران گذشته و تحریفشان کتابهای آسمانی را، چنانچه در قرآن بیان شده، دلیل غفلت آنان از آخرت و نسیان آنان است از یاد خدا.

چنانچه خدای متعال در آیات قرآنی آنان را صریحاً به غفلت و نسیان نکوهش نموده.

«أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ اوّلئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»(1).

آنان کسانی هستند که خدا بر دلهاشان و گوششان و دیدگانشان، مُهر نهاده و آنان هستند غافلان.

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» (2).

ظاهری از زندگی دنیا درک می کنند و آنان از آخرت غافل هستند.

«... ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ» (3).

گمراهی آنان به سبب آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آنها غافل بودند.

سپس عالم مذکور آیات دیگری را در مذمت یهود و نصاری و دیگر کفار متذکّر شده می گویند:

این آیات و مانند اینها دربارۀ کافران، و برخی بخصوص دربارۀ یهودیان و

ص: 444


1- - سوره نحل (16)، آیه 108.
2- - سوره روم (30)، آیه 7.
3- - سوره اعراف (7)، آیه 146.

نصرانیان است، و با این وصف چگونه ممکن است آنان را خدا (اهل الذکر) بنامد.

و نیز اگر (الذکر) در آیۀ مقصود کتابهای آسمانی باشد که بر پیامبران گذشته نازل شده، یهودیان و نصرانیان بخصوص آنان که در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند اهل آن هم نیستند، زیرا آنها را تحریف کردند و با آیات و بیانات و دستورات آن کتابها مخالفت نمودند و با این حال دشمن آن کتابها محسوب می شوند، پس چگونه ممکن است خدا بگوید: آنان اهل آن کتابها هستند؟

پس (الذکر) در این آیه به هر معنایی که باشد، یهودیان و نصرانیان، اهل آن نیستند.

سپس عالم مذکور(قدس سره) در صفحۀ 135 کتاب مذکور می گویند:

اگر گویی: در سوره ی بقره آیۀ 211 «سل بنی اسرائیل» و سوره ی اعراف آیۀ 163 «واسئلهم» و سوره ی یونس آیۀ 94 «فان کنت فی شک» و سوره ی اسراء آیۀ 101 «فسئل بنی اسرائیل»، خطاب است که از آنان پرسش کنید.

پاسخ (گوئیم): پرسش دو گونه است: استعلامی، استنطاقی.

استعلامی، آن است که جاهل از عالم پرسش می کند، و بخواهد مجهولش را معلوم نماید.

استنطاقی آن است که منظورش استعلام نیست، بلکه برای جهت دیگری پرسش می کند.

ص: 445

و استنطاقی اقسامی است، مانند پرسش خدا از بندگان در روز قیامت و پرسش معلّم از شاگرد برای امتحان و پرسش قاضی از متّهم یا گواهان برای اثبات مدّعی و پرسش در جدال برای مغلوب کردن طرف و پرسش کسی از مدّعی علم برای رسوا کردن و غیر اینها، و در آیه، پرسش استعلام است، زیرا فرموده «ان کنتم لا تعلمون» اگر نمی دانید، و در آن آیات، پرسش استنطاقی است و شرح هر یک در کتابهای تفسیر مذکور است.

نظریه ی عامّه پیرامون آیۀ سؤال

قول شواهد التنزیل:

«... عَنِ السُّدِّيِّ عَنِ الْحَارِثِ قَالَ سَأَلْتُ عَلِيّاً(علیه السلام) عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر»، فَقَالَ: وَ اللَّهِ! إِنَّا لَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، نَحْنُ أَهْلُ الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ مَعْدِنُ التَّأْوِيلِ وَ التَّنْزِيلِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهِ مِنْ بَابِهِ».

سفيان ثورى از سدىّ روايت كرد كه حارث گفت: از امير المؤمنين على(علیه السلام) در تفسير آيۀ شريفۀ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» پرسيدم: اهل ذكر چه كسانى هستند؟

حضرت على(علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند! ما اهل ذكر، معدن علم و عارف به تأويل و تنزيل هستيم. رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) در حقّ من فرمودند: من شهر علمم و على(علیه السلام) درب ورودى آن شهر است، هر كسى طالب علم و تشنۀ معرفت است بايد از این درب وارد شود.

«... عَنِ السُّدِّيِّ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ عِتْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)، وَ تَلَا: وَ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ ذِكْراً

ص: 446

رَسُولًا».

فضيل بن يسار از حضرت ابو جعفر(علیه السلام) نقل كرده است كه آن حضرت در تفسير آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، فرمودند: اهل ذكر امامان معصوم از عترت و اهل بيت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و سپس آيه ی: «و انزلنا عليكم ذكراً رسولًا»، را تلاوت كردند.

«... عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ عَنْ محمّد بْنِ عَلِيٍّ(علیهما السلام) فِي قَوْلِهِ عَزَّ ذِكْرُهُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» قَالَ: نَحْنُ هُمْ».

سعد اسكاف از حضرت محمّد بن على(علیهما السلام) دربارۀ كلام خداوند: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ، نقل كرد آن جناب فرمودند: اهل ذكر، ما اهل بيت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) هستيم.

«... عَنْ جَابِرٍ عَنْ محمّد بْنِ عَلِيٍّ(علیهما السلام) قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام): نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، الَّذِي عَنَانَا اللَّهُ جَلَّ وَ عَلَا فِي كِتَابِهِ».

از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل است كه از حضرت محمّد بن على(علیه السلام) حكايت كرد، آن هنگام كه آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» ، نازل شد، از پدرم سؤال كردم: «أَهْلَ الذِّكْرِ» كه در قرآن امر به سؤال از آنان شده است چه كسانى هستند؟

حضرت على(علیه السلام) فرمودند: اهل ذكر كه خداى سبحان در قرآن امر به پرسش از آنان كرده، ما اهل بيت مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) هستيم كه معدن علم و سرچشمه حكمت هستيم.

«... عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ

ص: 447

الذِّكْرِ».(1)

جابر بن عبد اللَّه انصارى از حضرت ابو جعفر(علیه السلام) روايت كرد كه آن جناب در توضيح آيه ی: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ، فرمودند: اهل ذكر ما اهل بيت رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) هستيم.

قول ینابیع المودّة:

«أخرج الثعلبي: عن جابر بن عبد اللّه قال: قال علي بن أبي طالب: نحن أهل الذكر».

ثعلبى از جابر بن عبد اللّه نقل كرده كه او گفت: حضرت على(علیه السلام) فرمودند: ما اهل ذكر هستيم.

«في عيون الأخبار: قال علي الرضا بن موسى (رضي اللّه عنهما) : لا بدّ للأمّة أن يسألوا عنّا أمور دينهم لأنّا نحن أهل الذكر، و ذلك لأن الذكر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)، و نحن أهله حيث قال تعالى في سورة الطلاق: «فَاتَّقُوا اَللهَ یا اوّلي اَلْأَلْبابِ اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آیاتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ».

و در کتاب عيون اخبار الرضا(علیه السلام) است كه امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «امت اسلامى ناچار بايد امور دينشان را از ما سئوال كنند برای اینكه «اهل الذكر مائيم». و اين بدان علّت است كه مراد از ذكر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما اهل اوئيم.» چنانكه خدا در سوره ی طلاق می فرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ الَّذينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ» یعنى «اى صاحب دلان كه ايمان آورده ايد از عصيان در برابر فرمان خدا پرهيز كنيد كه به تحقيق ذكرى را، رسولى را، به سوى شما فرستاد كه آيات خدائى، دلائل روشن را بر شما

ص: 448


1- - شواهد التنزیل، ج1، ص432.

مى خواند».

«و في المناقب: عن عبد الحميد بن أبي ديلم عن جعفر الصادق(علیه السلام) قال: للذكر معنيان: القرآن و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و نحن أهل الذكر بكلا معنيه. أما معناه القرآن فقوله تعالى «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»، و قوله تعالى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، و ان معناه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) فالآية في سورة الطلاق: «فَاتَّقُوا اَللّهَ يا اوّلي اَلْأَلْبابِ...».»(1)

در (مناقب) از (عبد الحميد بن ابو ديلم) از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: براى «ذكر» دو معنى است. قرآن و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و ما به هر دو معنى آن اهل ذكر مى باشيم. امّا معنى قرآنى اش به دليل قول خداوند است كه فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» يعنى اى رسول اكرم ذكر را به تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم به سويشان فرو فرستاده شده است تبيين نمائى، و آيۀ ديگر كه فرمود: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» يعنى «و اينكه اين قرآن هر آينه ذكرى است براى تو و براى قومت و زود است كه پرسيده شويد»، و امّا معناى دوّمش كه حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) است همان آيۀ سوره ی طلاق است كه فرمودند: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ...».

نظریه ی یک مستبصر شهیر

إنّ هذه الآية الكريمة تأمر المسلمين بالرّجوع إلى أهل الذكر في كلّ ما أشكل عليهم حتّى يعرفوا وجه الصواب لأن اللّه رشّحهم لذلك بعد ما علّمهم، فهم الرّاسخون في العلم الذين يعلمون تأويل القرآن.

ص: 449


1- - ینابیع المودّة، ج1، ص357.

و قد نزلت هذه الآية لتعرّف بأهل البيت صلوات اللّه و سلامه عليهم و هم محمّد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين، و ذلك في عهد النبوّة، أمّا بعد النّبي و حتّى قيام السّاعة فهم هؤلاء الخمسة المذكورين أصحاب الكساء يضاف إليهم الأئمّة التسعة من ذرية الحسين الذين عيّنهم رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) في عدة مناسبات و سمّاهم أئمّة الهدى و مصابيح الدّجى و أهل الذكر، و الراسخون في العلم الذين أورثهم اللّه سبحانه علم الكتاب.

و هذه الروايات ثابتة صحيحة و متواترة عند الشيعة منذ عهد النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) و قد أخرجها بعض علماء أهل السنّة و مفسّروهم معترفين بنزولها في أهل البیت(علیهم السلام). أذكر من هؤلاء على سبيل المثال:

1- الإمام الثعلبي في تفسيره الكبير في معنى هذه الآية من سورة النّحل.

2-تفسير القرآن لابن كثير في جزئه الثاني الصفحة 570.

3-تفسير الطبري في جزئه الرابع عشر الصفحة 109.

4-تفسير الألوسي المسمّى روح المعاني في جزئه الرابع عشر الصفحة 134.

5-تفسير القرطبي في جزئه الحادي عشر الصفحة 272.

6-تفسير الحاكم المسمّى شواهد التنزيل في جزئه الأول الصفحة 334.

7-تفسير التستري المسمّى إحقاق الحق في جزئه الثالث الصفحة 482.

8-ينابيع المودّة للقندوزي الحنفي الصفحة 51 و 140.

و لمّا كان أهل الذكر في ظاهر الآية هم أهل الكتاب من اليهود و النّصارى كان لزاما علينا أن نوضّح بأنهم ليسوا المقصودين من الآية الكريمة.

أولا: لأن القرآن الكريم ذكر في العديد من الآيات بأنهم حرّفوا كلام اللّه و كتبوا الكتاب

ص: 450

بأيديهم و قالوا هو من عند اللّه ليشتروا به ثمنا قليلا و شهد بكذبهم و تقليبهم الحقائق فلا يمكن و الحال هذه أن يأمر المسلمين بأن يرجعوا إليهم في المسائل التي لا يعلمونها.

ثانيا: روى البخاري في صحيحه في كتاب الشهادات باب لا يسأل أهل الشرك من الجزء الثالث صفحة 163.

عن أبي هريرة: قال النّبي(صلی الله علیه و آله و سلم): «لا تصدّقوا أهل الكتاب و لا تكذّبوهم و قولوا آمنا باللّه و ما أنزل» . . . الآية.

و هو يفيد عدم الرجوع إليهم في المسألة و تركهم و إهمالهم، لأنّ عدم التصديق و عدم التكذيب ينفيان الغرض و هو السؤال الذي ينتظر الجواب الصحيح.

ثالثا: روى البخاري في صحيحه من كتاب التوحيد باب قول اللّه تعالى: « كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، من جزئه الثامن صفحة 208.

عن ابن عبّاس: قال يا معشر المسلمين! كيف تسألون أهل الكتاب عن شيء و كتابكم الذي أنزل اللّه على نبيكم(صلی الله علیه و آله و سلم) أحدث الأخبار باللّه محضا لم يشب، و قد حدثكم اللّه أن أهل الكتاب قد بدّلوا من كتب اللّه و غيّروا فكتبوا بأيديهم قالوا هو من عند اللّه ليشتروا بذلك ثمنا قليلا أو لا ينهاكم ما جاءكم من العلم عن مسألتهم. فلا و اللّه ما رأينا رجلا منهم يسألكم عن الذي أنزل عليكم.

رابعا: لو سألنا أهل الكتاب من النّصارى اليوم فإنهم يدّعون بأن عيسى هو إله و اليهود يكذّبونهم و لا يعترفون به حتى نبيّا. و كلاهما يكذّب بالإسلام و نبيّ الإسلام و يقولون عنه كذّاب و دجّال-لكل هذا لا يمكن أن يفهم من الآية بأنّ اللّه أمرنا بمسألتهم و لمّا كان أهل الذكر في ظاهر الآية هم أهل الكتاب من اليهود و النصاري. فإنّ هذا لا ينفي أنّها نازلة في أهل بيت النبوّة كما ثبت عند الشيعة و السنّة من طرق صحيحة و بذلك يفهم منها أن اللّه سبحانه و تعالى أورث علم الكتاب الذي ما

ص: 451

فرّط فيه من شيء إلى هؤلاء الأئمة الذين اصطفاهم من عباده ليرجع إليهم النّاس في التفسير و التأويل و بذلك تضمن هدايتهم-إذا ما أطاعوا اللّه و رسوله.

و لأن اللّه سبحانه و جلّت حكمته أراد أن يخضع النّاس عامّة إلى نخبة منهم اصطفاهم و علّمهم علم الكتاب لكي تسهل القيادة و تنتظم أحوال النّاس بذلك، فلو غاب هؤلاء عن حياة النّاس لأصبح المجال مفتوحا أمام المدّعين و الجاهلين و لركب كلّ واحد هواه و اضطربت أمور النّاس ما دام كل واحد يمكنه ادّعاء الأعلمية.

و لأبرهن على هذا الرأي بعد اقتناعي بأنّ أهل البيت هم أهل الذكر - فسأورد بعض الأسئلة التي ليس لها جواب عند أهل السنّة و الجماعة، أو أن لها جوابا و لكن متكلّف لا يستند إلى حجّة يقبلها الباحث المحقق. أمّا جوابها الحقيقي فهو عند هؤلاء الأئمة الأطهار الذين ملأوا الدنيا علما و معرفة، و عملا و صلاحا.(1)

از اهل ذكر و از دانشمندان امّت سؤال كنيد، اگر نمى دانيد. اين آيۀ كريمه، مسلمانان را امر مى كند كه در آنچه بر آنان مشكل شده، به اهل ذكر و دانشمندان امّت، مراجعه كنند تا اينكه حق را از باطل تشخيص دهند، زيرا خداوند پس از آنكه آنان را علم آموخت، به اين كار انتخابشان كرد و همانا آنان راسخين در علم اند كه به تأويل قرآن، آشنائى دارند.

اين آيه نازل شد تا اهل بیت(علیهم السلام) را معرفى كند و آنان عبارت اند از:

محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين:، و اينان پنج تن آل عبا هستند و پس از رسول خدا، بر آنان اضافه مى شود نه تن از ذريّه امام حسين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مناسبتهاى گوناگون، آنان را معرّفى كرده و به نام «امامان هدايت» و «چراغان تاريكى» و «اهل ذكر» و «راسخين در علم» نامگذارى كرده است كه به

ص: 452


1- - «فاسئلوا اهل الذکر»، محمد التیجانی السماوی، ص21.

تحقيق، خداى سبحان، علم كتاب را به آنان عطا فرمود.

و اين روايتها صحيح و متواتر است نزد شيعيان از دوران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنانكه برخى از علماى اهل سنّت و مفسرينشان اعتراف دارند به نزول آنها در مورد اهل بیت(علیهم السلام). به عنوان نمونه، چند مورد را يادآورى مى كنم:

1- امام ثعلبى در تفسير بزرگش، در معناى اين آيه از سوره نحل.

2- تفسير ابن كثير، ج2: ص591.

3- تفسير طبرى، ج14: ص75.

4- تفسير آلوسى معروف به «روح المعانى»، ج 14، ص 134.

5- تفسير قرطبى، ج11، ص 272.

6- تفسير حاكم معروف به «شواهد التنزيل»، ج 1، ص 334.

7- تفسير تسترى معروف به «احقاق الحق»، ج 3، ص 482.

8- ينابيع المودة قندوزى حنفى، ص 119.

و از اينكه در ظاهر آيه، ممكن است مقصود از اهل ذكر يهود و نصارى باشند، ازاين رو لازم است توضيح دهيم كه آنان، مقصود از اين آيۀ كريمه نمى باشند.

اوّلاً: قرآن كريم در آيات بى شمارى يادآور شده است كه يهود و نصارى كلام خدا را تحريف كرده و كتاب را با بيان خود نوشتند و گفتند كه از نزد خدا آمده است.

تا اينكه آن را به بهائى كم بفروشند، و گواهى داده است كه دروغ گفته اند و حقايق را وارونه جلوه داده اند، پس محال است كه مسلمانان را دستور دهد در مسائلى كه نمى دانند به آنها رجوع كنند.

ثانياً: بخارى در صحيح خود، در كتاب شهادات، باب «لا يسال اهل الشرك» از ابو

ص: 453

هريره روايت كرده است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اهل كتاب را تصديق نكنيد و تكذيب هم نكنيد، بلكه بگوئيد ايمان به خدا داريم و به آنچه نازل فرموده است».

از اين روايت استفاده مى شود كه نبايد به آنان رجوع كرد، بلكه بايد رهايشان نمود، زيرا عدم تصديق و عدم تكذيب، بمعناى بى اعتنائى به آنها است و لذا مقصود، منتفى است.

ثالثاً: بخارى در صحيح خود در باب سخن خداى متعال «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» از ابن عباس روايت كرده كه گفت: «اى گروه مسلمين! چگونه از اهل كتاب، چيزى مى پرسيد در حالى كه كتاب خداوند كه بر پيامبرتان(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، كهنه نشده است و خداوند به شما خبر داده است كه اهل كتاب، كتابهاى آسمانى خدا را تغيير دادند و آنها را با دستهاى خود نوشتند (يعنى تفسير به رأى) و گفتند كه اين از پيش خدا آمده است تا آن را به قيمتى اندك، بفروشند. مگر خداى تعالى شما را نهى نكرده كه از آنان چيزى سؤال نكنيد؟ به خدا قسم! يكى از آنان را نيافتيم كه از شما بپرسد چه بر شما نازل شده است؟!».

رابعاً: اگر امروز از مسيحيان اهل كتاب بپرسيم، ادعا خواهند كرد كه حضرت عيسى، خدا است و يهوديان هم تكذيبشان خواهند كرد و حتّى قبول ندارند كه او پيامبر خدا نيز باشد. و به هر حال، هر دو گروه (يهود و نصارى) اسلام را قبول ندارند و بدترين تهمت ها را به پيامبر اسلام مى زنند. لذا به هيچ وجه معنى ندارد خداوند به ما امر كند، از آنها مسائل مان را بپرسيم و آنچه نزد شيعه و سنّى از راه هاى صحيح ثابت شده است اين است كه اين

ص: 454

آيه دربارۀ اهل بيت نبوّت نازل شده و از آن فهميده مى شود كه: خداى سبحان علم كتاب را بدون كم و كاست به اين امامان عطا فرموده است و آنان را از ميان ساير بندگانش برگزيده است كه مردم در تفسير و تأويل به آنها مراجعه كنند و بدين سان هدايتشان تضمين شود.

و از اينكه خداى سبحان، مى خواست عموم مردم را در برابر اين برگزيدگانى كه علم كتاب را به آنان آموخته، خاضع كند تا رهبرى و تنظيم زندگانى مردم، ميسّر گردد؛ پس اگر اينان، كنار روند راه، براى ادّعاكنندگان و جاهلان گشوده مى شود و هركس پيروى از هواى نفس خود مى كند و امور مردم دگرگون مى گردد، زيرا هر كس ممكن است ادّعاى برترى و دانشمندتر بودن كند.

و در عين حالى كه اعتقاد بر اين است كه اهل بيت، همان اهل ذكرند، و براى اينكه اين مسئله را با دليل و برهان اثبات كنم، سؤالهائى را در اينجا مطرح مى كنم كه نزد اهل سنّت و جماعت، پاسخى براى آنها نيست و يا اينكه پاسخهائى دارند ولى مستند به استدلال نيست و قابل قبول محقّقين و پژوهشگران نمى باشد. و به هر حال جواب واقعى آنها نزد ائمّۀ اطهار است كه دنيا را پر از علم و معرفت و عمل كردند.

بیان یک مستبصره

قال تعالی: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».(1)

ص: 455


1- - سوره نحل(16)، آیه 43.

أنّ هذه الآیة قد نزلت لتعرّف بمقام أهل البیت: و هم: محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی و فاطمة و الحسنین: و ذلک فی عهد النبوة، أما بعد ذلک و حتی قیام الساعة فهؤلاء الخمسة المذکورین أصحاب الکساء یضاف إلیهم الأئمة التسعة من ذریة الحسین(علیه السلام) الذین عیّنهم رسول الله فی عدّة مناسبات، و سمّاهم بسفینة النجاة، و باب حطّة، و أمان أهل الأرض...

این بانوی مستبصره می گوید: این آیه برای معرفی مقام اهل البیت:، نازل شده که آنها، محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین: هستند، و این در عهد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، و امّا بعد از آنحضرت تا قیامت نُه نفر از ذریّه ی امام حسین(علیه السلام) هم به خمسه ی طیّبه (اصحاب کساء) اضافه می شود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را نام گذاری فرموده به: سفینة النجاة و باب حطّه و امان اهل الارض و ... .

بعد این بانوی مستبصره از علمای عامّه روایت و مطلب نقل می کند در اینکه «أَهْلَ الذِّكْرِ»، اهل البیت: هستند.

بعد ایشان به عنوان شبهه این موضوع را مطرح می کند که اهل الذکر در ظاهر آیه، یهود و نصاری می باشند:

و قد یُشکل بأنّ أهل الذکر فی ظاهر الآیة هم أهل الکتاب من الیهود و النصاری.

و الجواب:

أنه لا یمکن أن یکونوا المقصودین لعدّة أسباب، منها:

أولاً: لأنّ القرآن الکریم ذکر فی العدید من الآیات بأنهم حرفوا کلام الله و کتبوا الکتاب بأیدیهم، و قالوا هو من الله لیشتروا به ثمناً قلیلاً، فلا یمکن أن یأمر المسلمین بأن یرجعوا الیهم لجهلهم و خیانتهم.

ص: 456

سپس جواب این شبهه را ارائه می دهد:

1- قرآن کریم در آیات متعدد مذمت اهل کتاب را نموده، پس هرگز امر نمی کند که مسلمین به این گروه مذمت شده رجوع کنند.

ثانثاً: روی البخاری، عن ابن عباس قال: «یا معشر المسلمین، کیف تسألون أهل الکتاب عن شیء و کتابکم الذی أنزل الله علی نبیکم(صلی الله علیه و آله و سلم) أحدث الاخبار بالله محضاً لم یَشب، و قد حدثکم الله أن أهل الکتاب قد بدّلوا من کتب الله و غیّروا، فکتبوا بأیدیهم و قالوا: هو من عندالله لیشتروا بذلک ثمناً قلیلاً. اوّلا ینهاکم ما جاءکم من العلم عن مسألتهم؟! فلا و الله ما رأینا رجلاً منهم یسألکم عن الذی أنزل علیکم».(1)

2- بخاری از ابن عباس آورده که گفته: ای مسلمین چرا و چگونه از اهل کتاب سؤال می کنید در حالیکه خداوند متعال قرآن را که مخبر اخبار است بر پیامبرتان نازل کرده و خبر داده که اهل کتاب تحریف کننده و تغییر دهنده ی دین هستند...

ثالثاً: أن أهل الکتاب من النصاری یدّعون بأنّ عیسی(علیه السلام) هو إله، و الیهود یکذّبونهم و لا یعترفون به حتی نبیاً، و کلاهما یکذب بالإسلام و نبی الاسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و یقولون عنه: کذاب و دجال، فلا یمکن أن یأمرنا الله بمسألتهم و هم لایعترفون عنه: کذاب و دجال، فلا یمکن أن یأمرنا الله بمسألتهم و هم لایعترفون بنبوّة محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم).

3- نصاری می گویند عیسی(علیه السلام) خداست،

یهود او را، حتّی پیامبر هم نمی دانند، و این دو گروه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را ردّ می کنند، پس ممکن نیست که خدا ما را امر کند بر سؤال از آنها.

ص: 457


1- - صحیح البخاری، کتاب التوحید، باب قول الله تعالی: «کل یوم هو فی شأن» ج 8، ص208.

رابعاً: قد ثبت أنها نازلة فی اهل بیت النبوة(صلی الله علیه و آله و سلم) بإجماع الشیعة و کثیر من مصادر السنة، و لذلک قرائن کثیرة کحدیث السفینة: و النجوم، و الثقلین، و نحوها کقول رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «من أراد أن یدخل الجنّة لاتی غرسها ربی فلیوال علیاً من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتدری بأهل بتی من بعدی، فإنهم عترتی، خلقوا من طینتی، و رزقوا علمی و فهمی، فویل للمکذّبین بفضلهم من أمتی، القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم الله شفاعتی».

و قال(صلی الله علیه و آله و سلم) فی اهل بیته:: «فلا تقدّموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لاتعلموهم فإنهم أعلم نمکم.» دلیل علی أن من تأهل منهم للمراتب العلیة و الوظائف الدینیة کان مقدماً علی غیره.(1)

تأمیل و تدبر هذه الألفاظ: «رزقوا علمی و فهمی، و لا تعلموهم فإنهم أعلم منکم».

4- از نظر شیعه ثابت است و کثیری از مصادر عامّه هم گفته اند که این آیه دربارۀ اهل بیت نبوّت: است و قرائن فراوان در این باب هست مثل حدیث «سفینه»، «نجوم»، «ثقلین» و ...

خامساً: أن أهل البیت: فی کل عصر کل منهم أعلم أهل زمانه، فالتاریخ یسطّر رجوع الخلفاء للإمام علی(علیه السلام)، و رجوع أبی حنیفة للإمام الصادق(علیه السلام) و المأمون للرضا(علیه السلام) و هکذا، أفلا یکونوا مع کلّ هذا أهل الذکر؟!

و هل غیرهم یقول عن نفسه کما قال الإمام علی(علیه السلام): «تالله لقد علمت تبلیغ الرسالات، و إتمام العدّات، و تمام الکلمات، و عندنا أهل البیت أبواب الحکم و ضیائ الأمر»(2)، و قال(علیه السلام): «أین الذین زعموا أنهم الراسخون فی العلم دوننا، کذباً و

ص: 458


1- - قد ذکرنا مصادره.
2- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 119.

بغیاً علینا، أنّ رفعنا الله و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم.

بنا یستعطی الهدی، و یستجلی العمی. إن الأئمة من قریش غرسوا فی هذا فی هذا البطن من هاشم، لا تصلح علی سواهم، ولا تصلح الولاة من غیرهم».(1)

5- اهل البیت: در هر عصر، اعلمند و تاریخ گفته که خلفاء به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ابوحنفیه به امام صادق(علیه السلام) و مأمون به امام رضا(علیه السلام) رجوع می کردند و آیا این دلیل نمی شود که این بزرگواران اهل ذکرند و ...

و قال(علیه السلام) ایضاً: «نحن الشعار و الأصحاب، و الخزنة و الأبواب، و لا تؤتی البیوت إلّا من أبوابها، فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقاً.

فیهم کرائم القرآن، و هم کنوز الرحمن، إن نطقوا صدقوا، و إنّ صمتوا لم یُسبقوا».(2)

و قال(علیه السلام): «هم عیش العلم، و موت الجهل، یخبرکم حلمهم عن علمهم، و صمتهم عن حکم منطقهم، لا یخالفون الحق و لا یختلفون فیه، هم دعاتم الإسلام، و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحقّ فی نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته، عقلوا الدین عقل و عایة و رعایة، لا عقل سماع و روایة، فإن رواة العلم کثیر و رعاته قلیل».(3)

و قال(علیه السلام) أیضاً: «عترته خیر العتر، و أسرته خیر الأسر، و شجرته خیر الشجر، نبتت فی حرم، و بسقت فی کرم، لها فروع طوال، و ثمرة لا تنال».(4)

ص: 459


1- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 144.
2- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 154.
3- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 237.
4- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 93.

و قال(علیه السلام): «نحن شجرة النبوّة، و محطّ الرسالة، و مختلف الملائکة، و معادن العلم، و ینابیع الحکم، ناصرنا و محبّنا ینتظر الرحمة، و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السطوة»(1)

و قال(علیه السلام): «فأین تذهبون و أنّی تؤفکون؟ و الأعلام قائمة، و الآیات واضحة، و المنار منصوبة، فأین یُتاه بکم؟ بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیّکم؟

و هم أزمة الحقّ، و ألسنة الصّدق، فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهیم العطاش».

أیّها الناس، خذوها من خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله و سلم): «إنّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت، و یبلی من بلی منّا و لیس ببال، فلا تقولوا بمالا تعرفون، فإنّ أکثر الحقّ فیما تنکرون، و اعذروا من لا حجّة لکم علیه و أنا هو، ألم أعمل فیکم بالثقل الأکبر، و أترک فیکم الثقل الأصغر، و رکزت فیکم رایة الإیمان»(2)

و قال(علیه السلام) أیضاً: «اُنظروا اهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم، و اتبعوا أثرهم فلن یخرجوکم من هدی، و لن یعیدوکم فی ردیّ، فإنّ لبدوا فالبدوا، و إن نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلوا، و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا».(3)

و قال الإمام علی(علیه السلام): «سلونی قبل دن لا تسألونی، ولن تسألوا بعدی مثلی»(4) و قال(علیه السلام): «سلونی، و الله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلّا أخبرتکم،

ص: 460


1- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 108.
2- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 86.
3- - نهج البلاغة، الخطبة رقم 96.
4- - أخرجه الحاکم فی المستدرک ج 2، ص466، و صححه هو والذهبی فی تلخیصه. وأخرج نحوه ابن کثیر فی تفسیره ج 4، ص231 من طریقین و قال: ثبت أیضاً من غیروجه. و نحوه فی طبقات ابن سعد، ج2، ص28، و الاستیعاب، ج2، ص43.

سلونی عن کتاب الله فوالله ما من ایة إلا و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار، أم فی سهل أم فی جبل».(1)

و قال(علیه السلام): «إنّ هاهنا لعلماً جمّا - وأشار إلی صدره- لو أصبت له حملة».(2)

و من تتبع أقوال الأئمة من بنیه، أمثال الإمام الحسن، و الإمام الحسین، و زین العابدین، و جعفر الصادق، و الإمام الرضا، و بقیة الأئمة: لوجدهم یؤکّدون أنّهم هم أهل الذکر و حملة العلم، و أنّ الواجب الأخذ عنهم، و أهل البیت: واحد بعد آخر أبلغوا الناس أنّهم هم حجّة الله فی أرضه، کما جاء فی تفسیر ابن کثیر عن الإمام أبی جعفر محمّد الباقر قال: «نحن أهل الذکر».(3)

و قال أبو جعفر(علیه السلام): «و إنه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون»، قال: رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «و اهل بیته أهل الذکر و هم المسؤولون».(4)

و عن أبی عبدالله(علیه السلام) فی قول الله تعالی: «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»، قال: هم آل محمّد، فذکرنا له حدیث الکلبی أنّه قال: هی فی أهل الکتاب، قال فلعنه و کذّبه.(5)

و عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: قلت له: «إنّ من عندنا یزعمون أنّ قول الله تعالی: «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»، أنّهم الیهود و النصاری، قال:

ص: 461


1- - أخرجه المحبّ الطبری فی الریاض، ج2، ص198، و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 124، و تهذیب التهذیب ج 7، ص338، و فتح الباری، ج8، ص485.
2- - أعلام الموقعین، ج1، ص21، وینابیع المودة 3: 454، و الفائق للز مخشری، ج3، ص188.
3- - تفسیر ابن کثیر، ج2، ص591.
4- - بصائر الدرجات، ص58.
5- - بصائر الدرجات، ص58.

إذاً یدعونهم إلی دینهم، ثمّ أشار بیده إلی صدره فقال: نحن أهل الذکر و نحن المسؤولون».(1)

و عن أبی عبدالله(علیه السلام) فی قول الله تعالی: «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»، قال: «کتاب الله الذکر، و أهله ال محمّد الذین أمر الله بسؤالهم، و لم یؤمروا بسؤال الجهّال...»(2).

قال: «نحن أهل الذکر. قال أبو زرعة: صدق محمّد بن علی، و لعمری إنّ أبا جعفر لمن أکبر العلماء»(3).

پس از آن، مستبصره ی مذکوره، از روایات دلیل می آورد که این بزرگواران راسخون در علم، ابواب علم، کرائم قرآن، عیش العلم، موت الجهل، معادن علم و خلاصه صاحب مقامات عالیه ی علمی و عملی هستند و ایشان خود فرموده اند: ما اهل ذکر هستیم و مخالف این قول را لعن و تکذیب نموده اند.(4)

كلمَةُ حقّ يراد بهَا باطل

با شهادت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، سیاست و مکر یهود بوسیلۀ عُمّالشان یعنی سران سقیفه، وارد جامعه اسلامی گردید.

بهانه های بنی اسرائیلی در برابر حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قیام نموده و تا مرحله

ص: 462


1- - بصائر الدرجات، ص61.
2- - بصائر الدرجات، ص61.
3- - الإرشاد، ج2، ص163.
4- - ولایت اهل البیت: فی القرآن و السنة، تألیف حسینة حسن الدریب، صص 159-149.

لا حکم اِلّا لله ادامه پیدا کرد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل».(1)

بر محقق خبیر پوشیده نیست که تمام این دوران یعنی از شهادت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) تا شهادت زوج بتول علیها صلوات الله، دورانی است که تلاش برای براندازی دین، یعنی خاموشی نور امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، به اوج خود رسیده است.

کدام محقّقی است که ارتباط دستگاه خلافت، خاصه عثمان و معاویه را با پیر یهود یعنی کعب الاحبار و تربیت شدگان او نداند.

درست است که جنگ جمل و صفین و نهروان به عاملیت منافقین علیه ولایت و امامت انجام گرفته، امّا انسان بصیر دست پنهان یهود را در این مبارزات می بیند.

همان دستی که در اصل تشکیل سقیفه بنی ساعده دخالت داشت با نفوذ بر فکر معاویه، عمر و عاص و دیگر منافقین، به ایجاد جنگ علیه صاحب الولایه پرداخت.(2)

البته محکومیت منافقین صد در صد به جای خود باقی است و ما مجرم اصلی و اوّلی را باید منافقین بدانیم. یعنی بلا شک ورود یهود به دائره ی اسلام با موافقت و رضایت جبت و طاغوت و پیروان آنان بوده است و به تعبیر دیگر با زمینه چینی منافقین

گروه کفار (یهود) به مبادی تصمیم گیری اسلام راه پیدا کرده بزرگترینِ ظلم

ص: 463


1- - نهج البلاغه فیض الاسلام، ص125.
2- - برای اطلاع بیشتر به کتاب: تاریخ اسلام با رویکرد دشمن شناسی، نوشته ی استاد متتبع علی اکبر مهدی پور و کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی(علیه السلام)، نوشته ی علامه ی متتبع سید جعفر مرتضی عاملی، مراجعه نمایید.

و ستم را در حق قرآن و عترت: روا داشتند.

برای همین مسلمانان و همۀ انسانها، باید لعن ابدی را اوّل برای منافقین سپس برای یهود و باقی ظالمین خواهان باشند.

تبلیغات علیه دین

یهود که بوسیلۀ گروه منافقین، اختلاف و تفرقه درونی را ایجاد کرده بود، خود عامل تبلیغات علیه شریعت مقدّسه گشته وجود تفرقه و تشتّت را در جامعۀ اسلامی دلیل ضعف اسلام می شمرد.

در نهج البلاغه سرزنش یک یهودی را نقل می کند که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت:

شما (مسلمانان) پيغمبرتان را بخاك نسپرده بوديد كه دربارۀ او اختلاف نموديد.

حضرت پاسخ دندان شکنی به او داده؛ فرمودند:

ما اختلاف نموديم از او (دربارۀ جانشينى در امّت او) نه دربارۀ او (در پيغمبرى او و يگانگى خدا و آنچه فرموده بود اختلاف نداشتيم)، ولى هنوز پاهاى شما از آب دريا خشك نشده بود (هنگاميكه خدا شما يهود را از فرعونيان نجات داد و دريا را برايتان شكافت تا گذشتيد و فرعونيان را در دريا غرق نمود، با ديدن همۀ اين آيات و نشانه هاى توحيد چون به كنار دريا رسيده گروهى را ديديد كه بتهائى را مى پرستيدند از روى نفهمى و نافرمانى) به پيغمبر خود (حضرت موسى(علیه السلام)) گفتيد: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ

ص: 464

إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»(1) يعنى: براى ما خدائى (كه ببينيم) مانند خدايانى كه ايشان بدان معتقدند، قرار ده، موسى گفت:

شما سخت مردم نادانى هستيد (و در گمراهى فرو رفته ايد كه با ديدن اين همه آيات و نشانه هاى توحيد باز چنين سخن نادرست مى گوئيد).(2)

ببینید یهود چه مقدار جسور و خودخواه است که به بهانه ی تفرقه و تشتّت مسلمین، امیرالمؤمنین(علیه السلام) (یعنی اوّلین شخصیت آسمانی بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)) را سرزنش می نماید.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) با آشکار نمودن آگاهی خود نسبت به نفاق و بهانه تراشی یهود در ازمنه سابقه، از اسلام و مقام پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع نمودند، آری او عالم، مدافع و کهف مکتب پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است.

امروز هم ما به سرزنش یهود و پیروان یهود مبتلا هستیم که چرا مسلمین به انحطاط و عقب ماندگی دچارند؟

آنها تبلیغ می کنند، قوانین اسلام، کارایی نداشته و پاسخگوی نیازهای بشری نمی باشد.

یهود در حالی که پاسخ واقعی سؤال را خود می داند به طرح این سؤال مبادرت می ورزد، پاسخ واقعی در پروتکل ها و تصمیم گیری ها اعم از مبارزه فرهنگی و فکری، (یعنی دروغ پردازی، جعل، تحریف) و جنگ اقتصادی و تسلیحاتی آنان با مسلمانان

ص: 465


1- - اعراف (7)، آیه 138.
2- - نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص1237.

نهفته است.

آنان می دانند که علّت انحطاط و عقب ماندگی مسلمین، حکامی هستند که پای بیگانه (یعنی یهود) را به جامعۀ اسلامی در قرون و اعصار متمادی باز کرده و اهل ذکر و اهل پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و یگانه با آن حضرت (یعنی اهل بیت:) که پرچمدار علم، ادب، توحید، تقوا، جوانمردی، آزادگی، عدالت و سعادت بودند را ستم نموده و به شهادت رساندند.

اگر از اوّل، اسلام با نقشه ی مهندسی و چهارچوب فکری (کتاب الله و عترت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)) بر مردم حکومت می کرد، و «من عنده علم الکتاب» و «اهل الذکر» یعنی علم مصبوب، و عَلَم منصوب، و صوت العدالة الانسانیه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر مردم حاکم شده بود، کجا حکومت غاصب اسرائیل و حامیان آن، انگلیس و آمریکا ایجاد می شدند و آن همه اسباب انحطاط و عقب ماندگی برای مسلمین بوجود می آمد؟

مدلول حدیث شریف ثقلین

خدای متعال، که عالم به کینه توزی و حسد ورزی یهود و ایادی او است، چگونه دین اسلام و مکتب قرآن را حفظ نموده است.

پاسخ برای اهل مطالعه و طالب تفقّه در مباحث ولایت و امامت روشن است.

شما مدلول حدیث شریف ثقلین(1) را در آیات قرآن می بینید یعنی خدای متعال

ص: 466


1- - قال رسول الله6: «إنّی تارِک فِیکُمُ الثِّقلَینْ کِتابَ الله وَ عِترتی»، جلد اوّل، دوّم و سوّم نفحات الازهار، به نقل روایات حدیث ثقلین اختصاص دارد، در این حدیث که بیش از حدّ تواتر است، تصریح شده که هرگز قرآن و اهل بیت: از یکدیگر جدا نمی شوند. و نیز در بسیاری از کتب عامّه هم نقل شده، مثل: صحیح مسلم، جزء 7، ص122.

عترت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان کهف و حافظ در کنار قرآن قرار داده و بدین گونه از شریعت مقدسّه نگهبانی نموده است.

در آیاتی مثل: آیۀ «شاهِدٌ مِنْهُ»(1)، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب»(2)، «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ»(3)، «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»(4) و «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(5) که از آیات خصائص و انحصاری پیرامون عترت طاهرین: است، می بینید ثقلین (کتاب الله و عترت) کنار یکدیگر قرار گرفته اند.

حدیث ثقلین یادآور بلکه آمر این معنی است که معارف و مقاصد قرآن را از زبان عترت: فرا بگیریم، قرآن با بیان عترت: نور و چراغ راه است، قرآن با تفسیر عترت: دستگیر و هدایت است، فی المثل قرآن کتاب طب است که به بیان و تشریح طبیب، درمان دردها می شود.

کتاب طب و طبیب

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»(6).

چرا می فرماید: «للمؤمنین»، چون مؤمنین به «ما اُنزل»، یعنی معتقدین به ولایت و امامت، قرآن را با عترت:، تفسیر می کنند، کتاب طب را بوسیله طبیب شرح

ص: 467


1- - سوره هود (11)، آیه 17.
2- - سوره رعد (13)، آیه 43.
3- - سوره زخرف (43)، آیه 44.
4- - سوره عنکبوت (29)، آیه 49.
5- - سوره آل عمران (3)، آیه 7.
6- - سوره اسراء (17)، آیه 82.

می نمایند، این قید شافی بودن قرآن است، تفسیر قرآن بدون عترت، «وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»، را به دنبال دارد، پس این قرآن در دست مؤمنین به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون شارح الهی دارد، شفا است، امّا در دست ظالمین و منحرفین از جاده ی عترت:، ثمری جز بدبختی و زیانکاری ندارد.

یکی از مستبصرین که بسیار مرد فاضل و اهل تقوا هستند، می گفتند: اگر بنا بود تفسیر قرآن به قرآن کارساز و موفق باشد، باید فخر رازی و زمخشری و سید قطب و شاگردان مکتبشان از موفقیت و بهره ی کامل برخوردار باشند.

زیرا اینها در زبان عربی و فهم کلام عرب، کامل بودند، سید قطب 20 جلد کتاب شعر عربی دارد ولی اثر سعی این طایفه، جز زیانکاری چیز دیگری نیست.(1)

متفقّه اگر در آیات: «بَل هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»، «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» و «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» تفقّه داشته باشد، به این نتیجه می رسد که قرآن باید با تفسیر معصوم همراه باشد.

ممکن است آیه ای در بین آیات، به ظاهر تفسیر روشنی داشته باشد، این دلیل نمی شود که ما در این آیه از نظر الهی معصوم بی نیازیم، بلکه سکوت معصوم در برابر تفسیر این آیه، امضاء مبیّن و تفسیر مفسّر راسخ در علم و من عنده علم الکتاب محسوب می گردد، یعنی در واقع معصوم با سکوتش در تفسیر این آیه نظر داده و عاقبت این آیه با تأیید معصوم تفسیر شده است.

آنچه بیان شد مدلول آیۀ شریفۀ: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوّلي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»،

ص: 468


1- - دانشمند بصیر و مدافع اهل بیت: آقای عصام العماد یمنی (دام عزّه).

است، یعنی مؤمن در همه جا باید مطیع مولای خود باشد، بویژه در تفسیر قرآن که حیات همگان بدان بستگی دارد.

مثل آیۀ سؤال

ممکن است ما تفسیر آیه ای را آشکار بپنداریم، اگر امام سکوت نکند و عکس آنچه به نظر ما آمده تفسیری را ارائه فرماید، در این صورت تفسیر ما باطل و خلاف حق است.

مثل آیۀ شریفۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»، که به نظر بعضی از مفسّرین، «اهل الذکر» به اهل کتاب خاصّه یهود، تفسیر شده، ولی روایات فراوان این تفسیر را به طور مطلق ردّ می نمایند.

این تازه با صرف نظر از ولایت تکوینیه و عنایات ربانیه ی امام معصوم است، به تعبیر دیگر، این که قرآن را باید با تفسیر عترت: بفهمیم، این از نظر تشریع است، یعنی قانون «مُنزَل مِنَ السَّماءِ» است که قرآن مع الصادقین باید تفسیر شود، کما قال الله: «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ» متفقّه از این آیه می فهمد که همۀ کارها را باید، «مع الصادقین» انجام بدهد، به خصوص تفسیر قرآن که کار اساسی و حیاتی است.

به غیر این، در جانب تکوین هم، نظر کیمیا اثر عترت: شرط توفیق و پیروزی مفسّر و متفقّه در قرآن است، اگر آن بزرگواران دانش قرآن و بصیرت در دین را برای افراد، امضاء نکنند محال است کسی حتّی الف بای ظاهری قرآن را هم فرا بگیرد.

میزان الاعمال

فقیه با در نظر گرفتن «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوّلي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» و «كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ» و «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» و «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ

ص: 469

وَ الْمُؤْمِنُونَ»، و به پیروی از میزان الاعمال و صراط مستقیم، سخن می گوید و به تفسیر و تبیین قرآن می پردازد.

به تعبیر دیگر فقیه با اعتقاد به این آیات و روایات، خداوند متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت: را ناظر بر کار خود می بیند و کار تفسیر و تبیین قرآن را در چهارچوب حدیث ثقلین انجام می دهد.

توجّه به نظام ولایت و امامت و اعتقاد به میزان الهی اهل الذکر، یعنی توجّه به عالمی که متخصص در علم ظاهر و باطن قرآن کریم است، با حریّت علمی و آزادی منافات ندارد، مگر احرار و آزادگان جهان مجهولات خود را از افراد عالم نمی پرسند؟

اگر انسان آزاده ای برای حل مجهول خود به دانشمند خبیر و متخصص رجوع نکند بر خلاف حریّت و آزادگی قدم برداشته، خود را اسیر جهل مرکّب نموده است.

آیۀ شریفۀ «... فَبَشِّرْ عِبادِ » «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»(1) بر خلاف تفسیر روشنفکر مآبها، نشان از تسلیم بندگان هدایت شده در برابر اقوال معصومین: دارد، انسانهای آزاده در مکتب الهی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی مرتضی(علیه السلام) که پدر احرارند شاگردی می کنند و بر این شاگردی افتخار می نمایند.

اعتقاد ما در موضوع تفسیر قرآن کریم این است که این کار هم مثل دیگر کارها باید با میزان پیش برود، شما مگر در زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن حضرت را میزان الاعمال خطاب نمی کنید؟(2)

ص: 470


1- - سوره زمر (39)، آیات 17 و 18.
2- - «السَّلَامُ عَلَى مِیزَانِ الْأَعْمَالِ» مفاتیح الجنان، زیارت پنجم امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) .

عمل هر مقدار مهمتر باشد بیشتر به میزان محتاج است، عمارت هر مقدار عالی و رفیع تر باشد هنگام ساخت، بیشتر به شاقل، نیازمند است.

شما عملی بزرگتر و با اهمیّت تر از تفسیر قرآن سراغ دارید؟ و یا عمارتی رفیع تر از بنای اعتقاد، اخلاق و عمل بر اساس قرآن می شناسید؟

حال جای دارد سؤال کنیم تفسیر قرآن بدون مبیّن الهی با چه معیاری تطبیق دارد و با چه میزانی پیش می رود؟ آیا این کار شباهت به شهود ندارد؟

شهود اگر با دلیل منطبق نباشد و منطق صحیح آن را تأیید نکند، شهودی مردود و صوفیانه است.

آیا ثمره ی تفسیر بدون مبیّن الهی بر پائی جنگهای عقیدتی نیست که چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند؟

مگر کسی بدون هادی آسمانی به حقیقت می رسد، و صراط مستقیم را می شناسد؟ مگر تفسیر قرآن بدون مبیّن الهی، حرکت بدون هادی محسوب نمی شود؟ و کجا حرکت سر خود و بدون چراغ، موفقیّت آمیز است؟

شما اگر در شهود غیر منطبق با دلیل و غیر صحیح، موفّقیّت می بینید، در تفسیر قرآن بدون مبیّن الهی هم شاهد موفّقیّت در جهت رهیابی به دین و معارف الهیّه خواهید بود.

آنها که به دنبال سیر الی الله هستند به کدامین دستگیره متوسّلند؟ غیر معصوم اگر دستگیر باشد اوّل باید دستگیر خودش باشد، مگر می شود بیچاره ای که واجد چاره نیست چاره ساز باشد؟! پس این گروه بندی ها، حزب گرائی ها و سلسله تراشیدن ها به نام این و آن که هر روز در جامعۀ ما تبلیغ می شود، چه دلیلی می تواند داشته باشد؟ چرا بعضی از منبرها جای بیان کرامتهای بدون دلیل شده است؟ این همه نقل

ص: 471

کشف و شهود، بجای بیان فضائل، معارف و مصائب آل رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) برای چیست؟ چرا بعضی روضه ها پناهگاه صوفیّه شده است؟

«سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ»(1) به کدام سیر، امر می فرماید و مگر سیری که امنیّت

ص: 472


1- - «فی الإحتجاج فِی رِوَایةٍ أُخْرَى أَنَّ الصَّادِقَ(علیه السلام) قَالَ لِأَبِی حَنِیفَةَ: لَمَّا دَخَلَ عَلَیهِ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَبُو حَنِیفَةَ، قَالَ(علیه السلام): مُفْتِی أَهْلِ الْعِرَاقِ! قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: بِمَا تُفْتِیهِمْ؟ قَالَ: بِكِتَابِ اللَّهِ، قَالَ(علیه السلام): وَ إِنَّكَ لَعَالِمٌ بِكِتَابِ اللَّهِ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیرَ سِیرُوا فِیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنِینَ» أَی مَوْضِعٍ هُوَ؟ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: هُوَ مَا بَینَ مَكَّةَ وَ الْمَدِینَةِ، فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَسِیرُونَ بَینَ مَكَّةَ وَ الْمَدِینَةِ وَ لَا تَأْمَنُونَ عَلَى دِمَائِكُمْ مِنَ الْقَتْلِ وَ عَلَى أَمْوَالِكُمْ مِنَ السَّرَقِ؟ فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): وَیحَكَ یا أَبَا حَنِیفَةَ! إِنَّ اللَّهَ لَا یقُولُ إِلَّا حَقّاً، أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» أَی مَوْضِعٍ هُوَ؟ قَالَ: ذَلِكَ بَیتُ اللَّهِ الْحَرَامُ، فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): إِلَى جُلَسَائِهِ وَ قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ زُبَیرٍ وَ سَعِیدَ بْنَ جُبَیرٍ دَخَلَاهُ فَلَمْ یأْمَنَا الْقَتْلَ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): وَیحَكَ یا أَبَا حَنِیفَةَ! إِنَّ اللَّهَ لَا یقُولُ إِلَّا حَقّاً فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: لَیسَ لِی عِلْمٌ بِكِتَابِ اللَّهِ إِنَّمَا أَنَا صَاحِبُ قِیاسٍ ...». (الاحتجاج، ج2، ص360؛ بحارالانوار، ج2، ص287، ح4؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج6، ص336، ح12.) ترجمه: در کتاب احتجاج روایتی است كه امام صادق(علیه السلام) به ابو حنیفه فرمودند: تو كیستى؟ گفت: أبو حنیفه، فرمودند: همان مفتى أهل عراق؟ گفت: آرى، فرمودند: با چه چیزى به مردم فتوا مى دهى؟ گفت: با قرآن، فرمودند: آیا به تمام قرآن از ناسخ و منسوخ تا محكم و متشابه آن عالمى؟ گفت: آرى، فرمودند: مراد خداوند در آیه ی: «و در آنها آمد و شد را به اندازه كردیم [و گفتیم:] در آنها شبها و روزها ایمن و بى بیم رفت و آمد كنید، سوره سبأ (34)، آیه 18»، كجا است؟ أبو حنیفه گفت: آن میان مكّه و مدینه است، با این جواب امام صادق(علیه السلام) روى به جانب أهل مجلس كرده و فرمودند: شما را به خدا قسم! آیا تا حال شده كه میان مكّه و مدینه سیر كنید و بر جان و اموال خود در امان باشید؟ همگى گفتند: نه، به خدا همین است كه شما مى فرمایید. پس امام(علیه السلام) فرمودند: واى بر تو اى أبو حنیفه! خداوند جز حقّ را نگوید، بگو ببینم مراد خداوند در آیه ی: «و هر كه در آن درآید ایمن است، آل عمران (3)، آیه 97» كدام مكان است؟ گفت: آن بیت اللَّه الحرام است. امام(علیه السلام) روى به جانب أهل مجلس كرده و فرمودند: شما را به خدا قسم! مگر عبد اللَّه بن زبیر و سعید بن جبیر با داخل شدن به بیت اللَّه الحرام از قتل محفوظ ماندند؟ همگى گفتند: به خدا همین طور است كه شما مى گویید. حضرت فرمودند: واى بر تو اى أبو حنیفه! خداوند جز حقّ نگوید، أبو حنیفه گفت: من علمى به قرآن ندارم، بلكه عالم به قیاس مى باشم.

از زیغ و کجی دارد، در پناه مربّی غیر معصوم حاصل می گردد؟

«وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»(1) از داخل شدن در کدام مأمن سخن می گوید، آیا این مأمن غیر مدرسه ی الراسخون فی العلم است؟

اینها و سؤالات فراوان دیگر، از حرکت بدون هادی آسمانی و تفسیر بدون مبیّن الهی سؤالاتی است که مدعیان علم و کمال، باید پاسخگو باشند.

علم قرآن نزد کیست

یکی از آیاتی که دلالت دارد بر اینکه باید برای فهم قرآن کریم به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: رجوع نمود، آیۀ شریفۀ: «... وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي

ص: 473


1- - «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: «سِیرُوا فِیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنِینَ» فَقَالَ: مَعَ قَائِمِنَا أَهْلَ الْبَیتِ، وَ أَمَّا قَوْلُهُ: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» فَمَنْ بَایعَهُ وَ دَخَلَ مَعَهُ وَ مَسَحَ عَلَى یدِهِ وَ دَخَلَ فِی عَقْدِ أَصْحَابِهِ كَانَ آمِناً». (علل الشرایع، ج1، ص91، ح5؛ بحارالانوار، ج2، ص292، ح12و ج 52: ص 314، ح8؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص71، ح9؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص368، ح258) ترجمه: از حضرت صادق(علیه السلام) روایت است که فرمودند: مقصود از «سِیرُوا فِیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنِینَ» این است كه، با قائم ما اهل بیت سیر و مسافرت كنید كه در ایمنى كامل مى باشید، و مراد از «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» این است كه هر كس با قائم ما بیعت كرده و در حزب آن حضرت باشد و دست آن بزرگوار را مسح كند و در گروه اصحابش باشد البته از هر گزندى در امان مى باشد.

الْعِلْمِ»(1) است.

«... عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ قَالَ: حَدَّثَنِي سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ الْهِلَالِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً يَقُولُ مَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا، أَوْ أَمْلَاهَا، عَلَيَّ فَأَكْتُبُهَا (كَذَا) بِخَطِّي، وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا، وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا، وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يُعَلِّمَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا، فَلَمْ أَنْسَ مِنْهُ حَرْفاً وَاحِداً. فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ اخْتَصَرْتُهُ».(2)

ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس هلالى شنيده است كه على(علیه السلام) فرمودند: آيه اى نازل نمى شد مگر اين كه مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) بر من قرائت مى كردند و من آن را با خط خود مى نوشتم، آن حضرت تأويل، تفسير، ناسخ، منسوخ، محكم و متشابه آن آيات را به من آموختند و به بركت دعاى مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) حتى يك حرف را فراموش نكردم. و بر اثر دعاى آن حضرت خداى سبحان فهم، حفظ و ضبط قرآن را به من عنايت كرد.

«عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و آله و سلم): عَلِيٌّ يُعَلِّمُ النَّاسَ بَعْدِي مِنْ تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ مَا لَا يَعْلَمُونَ».(3)

ابى طفيل از انس بن مالك روايت كرده است كه مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: على(علیه السلام) پس از وفات من تعليم دهنده ی تأويل قرآن به مردم است، در آنچه نمى دانند.

«عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ: سَلُونِي يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ قَبْلَ أَنْ لَا تَسْأَلُونِّي (كَذَا) فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ بِهَا أَيْنَ نَزَلَتْ وَ فِيمَنْ نَزَلَتْ،

ص: 474


1- - سوره آل عمران (3)، آیه 7.
2- - شواهد التنزیل، ج1، ص48، ح41.
3- - شواهد التنزیل، ج1، ص39، ح28.

فِي سَهْلٍ أَمْ فِي جَبَلٍ أَوْ فِي مَسِيرٍ أَمْ فِي مَقَامٍ».(1)

سعيد بن حنظله از علقمة بن قيس روايت كرد على(علیه السلام) روزى در مسجد كوفه در خطبه اى فرمودند: اى اهل كوفه! از مسائل علمى و شرعى و حكمت هاى الهى از من بپرسيد، قبل از آن كه نتوانيد از من سؤال كنيد و من در ميان شما نباشم. به خدايى كه جان على(علیه السلام) در قبضه ی قدرت اوست، هيچ آيه اى نازل نشد مگر اين كه مى دانم در كجا و براى چه كسى و براى چه چيزى نازل شده است. آيا در دشت نازل شده يا در كوه؟ در مسير راه يا در منزلگاه؟ و مى دانم در توبيخ يا تمجيد چه كسى نازل شده است. پس از من دربارۀ قرآن بپرسيد تا دانا شويد.

«عَنْ عُمَيْرِ بْنِ (عَبْدِ اللَّهِ) بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيِّ قَالَ: قَالَ ابْنُ عُمَرَ: عَلِيٌّ أَعْلَمُ النَّاسِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)».(2)

عمير بن بشر خثعمى از قول عبد اللَّه بن عمر چنين نقل كرده است: على بن ابى طالب(علیه السلام) عالم ترين اصحاب نبى(صلی الله علیه و آله و سلم) به قرآن كريم است.

بیانی زیبا از علامه بَلاغی(قدس سره)

مرحوم علامه محمّد جواد بلاغی(قدس سره) در تفسیرش با عنوان «آلاء الرّحمن فی تفسیر القرآن» می فرماید:

«فمن الناس من يقف في الآية على لفظ الجلالة و يستأنف قوله تعالى وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ بأن يكون الراسخون مبتدأ و خبره يَقُولُونَ آمَنَّا فيخرج الراسخين في العلم عن فضيلة العلم بالتأويل و يحطهم عن رتبة استحقوها و نوّه بها القرآن الكريم في هذا السياق المشرق إذ وصفهم في طرده بالرسوخ في العلم. و من الناس من قال بعطف

ص: 475


1- - شواهد التنزیل، ج1، ص40، ح30 و ص 45، ح37.
2- - شواهد التنزیل، ج1، ص39، ح29.

«الراسخون» على لفظ الجلالة. و أن اللّه جلت آلاؤه فتح للراسخين في العلم باب العلم بالتأويل بلطفه، و كرّمهم بهذه الرتبة بتعليمه.

و هذا الخلاف مما لا يكتفى فيه بالمصادرات، و لا لعل و ليت. بل لا بد فيه من إيراد الدلائل الرافعة لتشابه موارد الواو في عطف المفرد او الجملة او الاستئناف. و غاية ما يحتج به للقول الأول هو ما جمع رواياته في الدر المنثور. منها عن ابن عباس قال تأويله يوم القيامة لا يعلمه الا اللّه. و عنه ايضا في بيان وجوه القرآن و تفسير يعلمه العلماء، و تفسير تعرفه العرب بلغتها، و تفسير لا يعلم تأويله الا اللّه و من ادعى علمه فهو كاذب.

و في رواية اخرى و تفسير تفسره العلماء و متشابه لا يعلم تأويله الا اللّه و من ادعى علمه سوى اللّه فهو كاذب و من طريق طاوس عن ابن عباس ايضاً كان يقرأها و ما يعلم تأويله الا اللّه و يقول الراسخون في العلم آمنا. و عن الأعمش قال في قراءة عبد اللّه و ان حقيقة تأويله الا عند اللّه و الراسخون في العلم يقولون آمنا.

و ذكر في الدر المنثور رواية هذا القول ايضا عن رأي عائشة و أبي الشعثاء و عروة و عمرو بن عبد العزيز و مالك و ذكر ايضا أحاديث تحذر من المجادلة في كتاب اللّه و اتباع المتشابه منها ما أخرجه عبد الرزاق و سعيد و عبد بن حميد و الجوامع الستة و غيرهم عن عائشة عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) انه قرأ الآيات و قال: فإذا رأيتم الذين يجادلون فيه فهم الذين عناهم اللّه فاحذروهم. و في لفظ البخاري فإذا رأيت الذين يتبعون ما تشابه منه فاحذرهم.

و جمع ابن جرير بين العبارتين- و يردّ هذا الاحتجاج بعد غض النظر عن الأسانيد و ما فيها هو ان يوم القيامة الذي في حديث ابن عباس خارج عن محل الخلاف و سوق الآية و موضوعها من التأويل. بل ان محل الخلاف هو ما عناه بقوله و تفسير تعلمه العلماء، او تفسره. و قوله في حديث آخر ظهره التلاوة و بطنه التأويل فجالسوا به

ص: 476

العلماء و جانبوا به السفهاء.

و أما ما روي من القراءة فيرده تواتر غيرها و اجماع المسلمين على عدم الاعتناء بها. و أما الآراء التي ذكرنا روايتها فهو اجتهاد في محل النزاع بلا دليل و اما التحذير ممن يجادل و يتبع المتشابه فإنما هو تحذير من الضالين المضلين الذين وصفتهم الآية الكريمة لا الراسخين في العلم. هذا و اما القول الثاني فحجته دلالة العقل و النقل الصحيح من الفريقين و سياق القرآن الكريم، أما دلالة العقل فإن المتشابه الذي أشرنا اليه و الى وجوه تشابهه و الذي يتبعه و يطلبه الزائغون عن الحق ابتغاء الفتنة في امر الدين و نظام الملة و احكام الشريعة هو في القرآن كثير جدا. و مما لا يصح في العقل انه مع هذه الكثرة يحرم اللّه من تأويله و العلم به رسوله الهادي الكريم و أمناءه على الوحي، و علماء الأمة. فيكون القسم الكبير من القرآن الكريم لا فائدة في تنزيله للبشر مطلقاً حتّى الرسول الأكرم و لا اثر له إلا صدى ألفاظه و سواد حروفه.

و اما الحديث من طريقنا ففي تفسير القمي في الصحيح عن الباقر(علیه السلام) قال: ان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) أفضل الراسخين في العلم قد علم جميع ما انزل في القرآن من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله و أوصيائه من بعده يعلمونه كله و عن العياشي مثله. و في الكافي عن أحدهما(صلی الله علیه و آله و سلم) مثله.

و في الكافي في الصحيح عن الصادق(علیه السلام): نحن الراسخون في العلم و نحن نعلم تأويله. و نحوه عن تفسير العياشي.

و في نهج البلاغة و غيره قول امير المؤمنين علي(علیه السلام) و لقد جئتهم بالكتاب مشتملا على التنزيل و التأويل:

و من طرق اهل السنة ما في الدر المنثور اخرج ابن جرير و ابن المنذر و ابن الانباري من طريق مجاهد عن ابن عباس قوله انا ممن يعرف تأويله.

ص: 477

و اخرج احمد و الطبراني و ابو نعيم في الحلية عن ابن عباس ان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) قال: اللهم أعط ابن عباس الحكمة و علمه التأويل.

و اخرج الحاكم في مستدركه و ابن أبي شيبة اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل. و اخرج الحاكم ايضاً: اللهم علمه تأويل القرآن. و أخرج ابن ماجه و ابن سعد و الطبراني: اللهم علمه الحكمة و تأويل الكتاب. فانظر اقلا الى كنز العمال و مختصره في كتاب الفضائل.

و لو كان علم التأويل منحصرا باللّه و لم يعلمه رسوله و الراسخين في العلم لما دعا به رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) لابن عباس. و ما هو معنى الدعاء بما لا يرجى وقوعه.

و اخرج الحاكم في الصحيح على شرط البخاري و مسلم كما هي عادته في المستدرك عن معقل بن يسار عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) اعملوا بكتاب اللّه فما اشتبه عليكم فسئلوا عنه اهل العلم يخبروكم. الحديث.

و الذي يشتبه عليهم هو المتشابه. و اخرج احمد و ابو يعلى في مسنديهما و البيهقي في شعبه و الحاكم في مستدركه و ابو نعيم في الحلية و سعيد بن منصور في سننه و ابن السكن عن الأخضر الانصاري. و الديلمي عن أبي ذر جميعا عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) ان عليا(علیه السلام) يقاتل على تأويل القرآن كما قاتل هو(صلی الله علیه و آله و سلم) على تنزيله.

و مفاد الحديث ان امير المؤمنين(علیه السلام) كان عالما بتأويل القرآن على حقيقته فهو يقاتل دفاعا عنه و تثبيتا لحقائقه في الدين و اساسياته كما قاتل رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاعا عن تنزيله.

و امّا دلالة سياق القرآن فإن تمجيد الراسخين في العلم بهذا التمجيد السامي و الصفة الفائقة انما يناسب عطفهم في مقام العلم بالتأويل و رسوخهم فيه و مجدهم في الايمان بمؤداه على بصيرة من أمرهم و امّا قولهم آمنا فلو أريد به الإيمان بنزول لفظه من دون

ص: 478

علم بمعناه و لا عمل به لكان المناسب له وصفهم بتصلبهم في الايمان و التسليم لرسول اللّه في التنزيل اذن فقوله تعالى «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ»، حال اي يعلمون تأويله حال كونهم يقولون آمنا اي بما عرفوه من مؤداه فإن الكثير منه هو اساسيات دينية قد اقتضت الحكمة إبهامها حال التنزيل بالإطلاق او العموم او الكناية او غير ذلك مع بيان تأويلها و خصوصية المراد بقرائن الحال او السنة كما وقع مثله في آية الزكاة إذ أهمل مقدارها و وقت أخذها و مورد وجوبها الى سنة ترويضا للناس في أمرها و صعوبتها عليهم. و سيمر ان شاء اللّه لذلك موارد كُلٌّ من المحكم و المتشابه و التنزيل و التأويل مِنْ عِنْدِ رَبِّنا و ولي أمرنا الحكيم في بيانه لنا و هدانا إلى الحق وَ ما يَذَّكَّرُ من ارشاد القرآن الكريم و هذه الآية الشريف... .(1)

مضمون کلام علامه بلاغی(قدس سره) این است که:

بعضی از مفسّرین «واو» در آیۀ شریفۀ «و الرّاسخون» را «واو» استیناف گرفته، آیۀ شریفه را بر کلمه ی (الله) وقف می کنند، و الرّاسخون را مبتداء و (یقولون آمنا) را خبر آن می دانند.

بعضی از مفسّرین، الرّاسخون را عطف به الله گرفته اند، نتیجه ی قول اوّل این است که تأویل متشابهات را غیر خدا کسی نمی داند، ولی بنا بر قول دوّم، راسخون نیز به تأویل آیات متشابه آگاهی دارند.

استناد قول اوّل روایاتی است که در درّ المنثور آمده(2)، از قول ابن عباس و دیگران که مراد از تأویل متشابهات بیان وقت قیامت است که کسی غیر از

ص: 479


1- - آلاء الرّحمن فی تفسیر القرآن، ج1، ص256.
2- - الدرالمنثور فی تفسیر المأثور، ج2، صص 11-8.

خداوند متعال آنرا نمی داند، و یا اینکه قسم سوّمی برای معنای قرآن، قرار داده که کسی آنرا جز خداوند نمی داند، و یا طاووس از ابن عباس نقل کرده که آیه را اینطور قرائت می کرد: «و ما یعلم تأویله اِلا الله و یقول الرّاسخون فی العلم امنّا...» و یا روایات دیگری نقل نموده اند که ما را برحذر می دارد از مجادله در قرآن و پیروی از متشابهات، و آن روایاتی است که، عبد الرّزّاق، سعید، عبد بن حمید و صحاح شش گانه و غیرهم از عایشه نقل کرده اند که پیامبر، آیات را می خواندند و می فرمودند: هر وقت دیدید افرادی در این آیات مجادله می کنند آنها را برحذر دارید.

جواب قول اوّل پیرامون (واو) در {و الراسخون}

علامه بلاغی(قدس سره) پاسخ داده اند که صرف نظر از اشکالاتی که در سند این روایات است، روایت اوّل که موردش قیامت است ربطی به آیات متشابه ندارد، و خارج از محل نزاع است، و قرائتی که نقل نمودند بر خلاف قرائت متواتر و اجماع مسلمین است، و مطالب دیگر همگی اجتهاد بدون دلیل است و تحذیر هم از ضالّین مضلّین است نه از راسخون در علم.

سپس علامه بلاغی(قدس سره) در تأیید قول دوّم (که واو عاطفه است و راسخون علم، علم تأویل را دارا می باشند) دلائلی را می آورند: (و امّا القول الثاني فحجّته دلالة العقل و النقل الصحيح من الفريقين و سياق القرآن الكريم).

یعنی قول دوّم، به دلیل عقل و روایات صحیحه، منقول از فریقین و نیز به دلیل سیاق قرآن کریم، درست است.

ایشان می گویند:

ص: 480

متشابه در قرآن کریم فراوان است و صحیح نیست که خداوند متعال رسولش و امناء بر وحی را علم به متشابهات نداده باشد، در این صورت فائده ای در تنزیل این قسم از آیات برای هیچ کس حتی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، وجود ندارد.

باضافه روایات شیعه می گوید امام باقر(علیه السلام) فرمودند: رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل راسخین در علم بوده اند و همۀ آیات قرآن را از نظر تنزیل و تأویل می دانستند و نیز اوصیاء ایشان، همه این علم را داشتند این حدیث صحیح است، و در تفسیر قمی و همچنین عیاشی و کافی آمده است.

و نیز در حدیث صحیح در کافی آمده است از امام صادق(علیه السلام): «نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأويله...»

و فی نهج البلاغه و غیره ...

از طرق اهل سنّت هم احادیثی داریم که علم تأویل را برای غیر خداوند، نیز می داند، از جمله از احمد و طبرانی و ابو نعیم از ابن عباس آمده است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند، خداوندا! به ابن عباس علم حکمت و علم تأویل عطا فرما ...

و نیز از بسیاری از علمای اهل سنّت روایت شده از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند: علی(علیه السلام) بر تأویل قرآن مقاتله می فرماید، کما اینکه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر تنزیل مقاتله می فرمود.

«و مفاد الحدیث ان امیرالمؤمنین(علیه السلام) کان عالماً بتأویل القرآن علی حقیقته فهو یقائل دفاعا عنه و ...»

یعنی مفاد حدیث فوق این است که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عالم به حقیقت تأویل قرآن بودند، و بر این اساس می جنگیدند تا دفاع از آن نموده

ص: 481

باشند. همانطور که رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) جنگیدند تا دفاع از تنزیل کرده باشند.

و امّا به غیر دلیل عقل و نقل صحیح که از فریقین بیان گردید، سیاق قرآن دلالت دارد که علم تأویل برای راسخون در علم، ثابت است، زیرا تمجید راسخین در علم به خاطر علمشان، مناسبت دارد که علم تأویل را هم داشته باشند و ... (پایان کلام علامه بلاغی(قدس سره)).

قابل تفقّه

بر افراد خبیر و اهل تفقّه پوشیده نیست که رأی اوّل که علم تأویل را مخصوص خدای متعال می داند، و راسخون در علم را از علم تأویل جدا معرفی می کند، خلاف هدف آیات فضائل است.

آیات فضائل و آیاتی که در علم و آگاهی های رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ معصومین: است، مشوّق مردم بسوی پیروی از این بزرگان الهی است.

مردم علم و عالم را دوست می دارند، وقتی راسخون در علم را از علم تأویل کتاب الله جدا معرفی کنیم، یعنی یکی از جاذبه های معنوی آنان را نگفته و از شمار محبّین و پیروان این خانواده کاسته ایم.

به تعبیر دیگر نقل و تبیین فضائل اهل بیت:، شیعه پرور است، وقتی فضائل را می گویید، تبلیغ تشیّع می کنید، امّا وقتی دریغ می دارید و فضائل را با میزان علم بشری و فلسفه ی زمینی، منکر می شوید، مانع تبلیغ تشیّع می شوید و بر جاذبه ها سرپوش می گذارید!!

همانطور که گفتیم انکار علم امام که با همین زمینه چینی ها شکل می گیرد، نیز به نفع کسانی است که می خواهند خود را امام، قطب و حجّت الهی، جا بزنند.

ص: 482

وقتی اعتقاد ما این است که امام تأویل قرآن را نمی داند، خوب مدّعی دروغین امامت، دکانداران تصوّف و مدّعیان قطبیت هم براحتی می توانند به اهداف شیطانی خود برسند و ادعای خود را به کرسی بنشانند.

اگر کسی از آنها تأویل آیه ای را طلب می نماید، می گویند: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ»، پس رأی اوّل که فقط خداوند تأویل قرآن را می داند، اسباب راحتی صوفیّه و به اصطلاح عارفین را، فراهم می کند و به آنان قدرت جسارت می دهد که بگویند: مگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) می دانست که ما هم بدانیم!

مطلب دیگری که اینجا باید بررسی شود اینست که این نظریّه می گوید راسخون در علم، علم تأویل ندارند، یعنی با این نظریّه، تمجید راسخون در علم، با اعلام اینکه آنها، علم تأویل را ندارند، همراه شده است.

به تعبیر دیگر قرآن به تمجید راسخون در علم پرداخته، و گویا می فرماید این راسخون در علم، علم به تأویل را ندارند، ولی این مطلب خلاف هدف تمجید است.

در برابر گروه منحرف

شکّی نیست که «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» عطف بر «إِلَّا اللَّهُ» می باشد، ما با بیان گذشته و مطالب محققانه ی مرحوم علامه بلاغی(قدس سره) این مطلب را ثابت نمودیم.

متفقّه در قرآن می داند که خدای متعال، از دو گروه سخن می گوید، اوّل گروه منحرفی که ادلّه ی قطعیّه عقلی و نقلی و قرآن و روایات معتبره را نادیده می گیرند و با احتمالات سست، آیات متشابه را تأویل و تفسیر می کنند، و بنا ندارند بر مبنای علم

و قطع به این کار بپردازند، دوّم در برابر این گروه منحرف گروه «الراسخون فی العلم» قرار دارند، به گفتار صاحب اطیب البیان(قدس سره) توجّه کنید.

ص: 483

ثابت در جمیع علوم

عالم ربّانی مرحوم آیة الله طیب(قدس سره) می گویند:

پس مراد از راسخین در علم یعنی ثابت در جمیع آنچه اطلاق علم بر او می شود (در کلمه ی العلم، الف و لام جنس است و افاده ی عموم می کند) و کلمه ی راسخ به معنای ثابت، دلالت دارد بر اینکه جهل و شک و سهو و نسیان در او راه ندارد و این معنای عصمت است و معصوم منحصر در محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او: است.(1)

نتیجه اینکه گروهی که انحراف در تفسیر و تأویل دارند، اغراض فاسدی را دنبال می کنند، بافته های خود را یافته های حق جلوه می دهند، و در برابر راسخون در علم، یعنی معصومین: به مخالفت قیام می پردازند.

پس در برابر این گروه منحرف که نادانند، گروه دانایان باید وجود داشته باشند، و خداوند متعال به وسیلۀ راسخون در علم، یعنی ثابتین در دانش، حجّت را تمام نماید.

صاحب مجمع البیان می گویند:

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، أي الثابتون في العلم الضابطون له المتقنون فيه و اختلف في نظمه و حكمه على قولين (أحدهما) أن الراسخون معطوف على الله بالواو على معنى أن تأويل المتشابه لا يعلمه إلا الله و إلا الراسخون في العلم فإنهم يعلمونه و «يَقُولُونَ» على هذا في موضع النصب على الحال و تقديره قائلين

ص: 484


1- - اطیب البیان، ج3، ص114.

«آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» كقول ابن المفرغ الحميري:

الريح تبكي شجوة

و البرق يلمع في غمامة

أي و البرق يبكي أيضاً لامعا في غمامة و هذا قول ابن عباس و الربيع و محمّد بن جعفر بن الزبير و اختيار أبي مسلم و هو المروي عن أبي جعفر(علیه السلام) فإنه قال كان رسول الله أفضل الراسخين في العلم قد علم جميع ما أنزل الله عليه من التأويل و التنزيل و ما كان الله لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله و هو و أوصياؤه من بعده يعلمونه كله، و مما يؤيده هذا القول أن الصحابة و التابعين أجمعوا على تفسير جميع آي القرآن و لم نرهم توقفوا على شي ء منه و لم يفسروه بأن قالوا هذا متشابه لا يعلمه إلا الله و كان ابن عباس يقول في هذه الآية: أنا من الراسخين في العلم و القول الآخر أن الواو في قوله «وَ الرَّاسِخُونَ» واو الاستئناف فعلى هذا القول...(1)

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» و تفسير متشابهات را جز خداوند عالم و راسخان در علم، كسى نمى داند، و مراد از راسخان، كسانى اند كه در دانش خويش، ثابت و ريشه دار و متقن و محكم اند.

در ترتيب و نظم و معناى راسخون دو قول گفته شده است:

1 راسخون به وسيله ی «واو» به اللَّه عطف شده است، يعنى تفسير متشابهات را جز خدا و راسخان در علم، كسى نمى داند و راسخان هستند كه آنها را دانسته اند، در حالى كه «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»، مي گويند: ما به آن ايمان آورده ايم و همه از طرف خداوند است، (اين معنا از امام محمّد باقر(علیه السلام) نقل شده و ابن عباس و ربيع و محمّد بن جعفر بن زبير نيز آن

ص: 485


1- - مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص241.

را گفته، و ابو مسلم هم آن را اختيار كرده است) و همين قول از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است كه فرمودند: پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل راسخان در علم بودند و تفسير و تأويل هر چه بر او نازل شد مى دانست، و چيزى بر آن حضرت نازل نشد كه تفسير آن را نداند و خود او پس از او اوصياء گراميش تفسير و تأويل همۀ قرآن را مى دانستند، و مؤيد اين مطلب اين است كه صحابه و تابعين تمام آيات قرآن را تفسير كرده اند و نقل نشده است كه آنان در جايى توقّف كرده، بگويند: اين مورد از متشابهات است كه جز خدا آن را نمى داند و از تفسير آن خوددارى كرده باشند، و ابن عباس در اين آيه مي گفت: من از راسخان در علم هستم.

2 «واو» در راسخون به جايى عطف نبوده و اوّل كلام است، بنابراين ...

نکته ای که اینجا باید عرض کنیم این است که چون مسدود کردن ابواب انحراف در تفسیر قرآن و جلوگیری از سوء استفاده ی فتنه انگیزان مطلوب خدای متعال است، پس باید میزان الهی و شاقل ویژه ای برای این مهم قرار بدهد برای این جهت خدای متعال منحصراً معصومین: را با عنوان راسخون در علم، میزان شناخت تأویل و تفسیر صحیح از مطالب انحرافی مقرر فرموده است.

به تعبیر دیگر میزان و وسیلۀ سنجش تأویل و تفسیر صحیح از تأویلها و تفاسیر انحرافی باید یک وسیله و میزان باشد، اگر اهل بیت: با عصمتی که دارند میزانند دیگر ابن عباس که غیر معصوم است نمی تواند میزان باشد، پس تعمیمی که برای راسخون در علم در تفسیر نمونه آمده(1) خلاف و غیر صحیح است.

ص: 486


1- - تفسیر نمونه، ج2، ص440.

راسخون در علم چه چیزی را نمی دانند؟

در نهج البلاغه حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) خطبه ای دارند که در مسجد کوفه بیان داشته اند،

قصّۀ این خطبه را در نهج البلاغه(1) و در کتاب توحید محدّث عظیم الشّأن مرحوم شیخ صدوق(قدس سره) از زبان مبارک امام صادق(علیه السلام) می توانید بخوانید.

خلاصۀ قصّه این است که، شخصی از امیر المؤمنین(علیه السلام) می خواهد که آنگونه خدای را توصیف بفرمائید، که گویا با چشم او را دیده ام.

حضرت خشمگین می شوند، و به مردم دستور اجتماع می فرمایند، و یک هشدار بزرگ در معارف الهیّه می دهند.

بر متفقّهین لازم است که این خطبه را مورد دقّت قرار بدهند، این جمله در خطبۀ یاد شده موجود است:

«وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِين».

یعنی : آگاه باش! آنها كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و معنی آن را نمى دانند، و از فرو رفتن در اسرار نهان بى نياز ساخته است، و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتوانى خود در برابر غيب و آنچه كه معنی آن را نمى دانند اعتراف مى كنند، ستايش فرمود، و ترك ژرف نگرى آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده

ص: 487


1- - نهج البلاغه، ترجمه ی دشتی، ص109، خ 91.

است. پس به همين مقدار بسنده كن! و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابى مكن، تا از تباه شدگان نباشى.

بعد از بیان این جمله از امیر المؤمنین(علیه السلام) این شبهه برای بعضی ممکن است پیدا شود که راسخین در علم که عالم به تأویل قرآنند، چگونه در این خطبه از اعترافشان به آنچه در پرده است و نمی دانند، خبر داده شده است؟

به تعبیر دیگر چگونه راسخین در علم احاطه ی علمی به مطلبی که بحث از کنه آن را خداوند امر نکرده ، ندارند ، آیا این با رسوخ در علم منافات ندارد؟

پاسخ برای کسانی که همۀ خطبۀ شریفۀ یاد شده را مطالعه ی دقیق کنند، آسان است، زیرا در این خطبه، جواب کسی داده شده که می خواسته خدای متعال را با چشم سر ببیند.

در این خطبه، سخن از خداشناسی است، که اگر آدمی با وهم و خیال طالب باشد او را بشناسد و با عقل و تلاش فراوان، سعی در درک ذات او داشته باشد، دست قدرت بر سینه ی او زده می شود و او را رد می کند.

در این خطبه آمده است:

ای سؤال کننده! خوب بنگر، آن چیزی که قرآن از صفات خداوند بیان می دارد، به آن اعتماد داشته باش و از نور هدایتش بهرمند شو، و آنچه را که شیطان تو را به دانستن آن امر می کند و کتاب خداوند آن را بر تو واجب نکرده و در سنّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: نیامده، رها کن و علم آن را به خداوند واگذار.

پس در این خطبه، سخن از علمی است که انسان به کسب آن تکلیف نشده است، علم و آگاهی به ذات حق تعالی، مگر مقدور است تا مأمورٌ به باشد، حال جای

ص: 488

سؤال است که راسخون در علم آیا احاطه ی علمی به خدای متعال دارند؟

مرحوم علامه مجلسی(قدس سره) از قول محقق طوسی(قدس سره) نقل می فرمایند:

«... و لما كان الشكر بالجوارح التي هي من نعمه تعالى و لا يتأتى إلا بتوفيقه سبحانه فالشكر أيضا نعمة من نعمه و يوجب شكرا آخر فينتهي إلى الاعتراف بالعجز عن الشكر فآخر مراتب الشكر الاعتراف بالعجز عنه كما أن آخر مراتب المعرفة و الثناء الاعتراف بالعجز عنهما، وَ كَذَا الْعِبَادَةُ كَمَا قَالَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ الْعَارِفِينَ وَ الشَّاكِرِينَ(صلی الله علیه و آله و سلم): لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ.

وَ قَالَ(صلی الله علیه و آله و سلم): مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ».(1)

علمی که در این خطبه، مطرح شده است، علمی است که نمی تواند در اختیار هیچ انسانی حتی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و آن علم به معنی (حق معرفت) خدای متعال است. کدامین انسان است که حق عبادت خداوند را بتواند بجای آورد و حق معرفت او را دارا باشد؟

استغفار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّۀ هدی: برای کدامین گناه بوده است؟

مگر معصوم از گناه، به گناه آلوده می شود؟

این بحث ها باید بحث حوزه ها باشد، تا متفقّه بداند، این نه از باب تقصیر است، بلکه از قصور امکانی است، ما عبدناک حق عبادتک، و ما عرفناک حق معرفتک.

پس راسخون در علم، راسخ در علم تنزیل و تأویل قرآنند و اسرار و بواطن کلام الهی را می دانند، ولی همین راسخ در علم عرض می کند: و ما عرفناک حق

ص: 489


1- - بحارالانوار، ج68، ص23.

معرفتک...

علمی که در «الراسخون فی العلم» مطرح است آن تمام علم، همۀ آگاهی و احاطه ی دانش به قرآن کریم و کتاب تشریع است، ولی علمی که در خطبۀ مذکوره مطرح است، علم به ذات حق تعالی و احاطه ی آگاهی به خالق یگانه است.

مهم این است، قائل این خطبه، یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اوّلاد طاهرین ایشان: قائلند که، مصداق «الراسخون فی العلم»، فقط پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت ایشان: می باشند.(1)

آفتاب ولایت

در دعای امام سجاد(علیه السلام) است:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِيِّكَ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) مُجْمَلًا، وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُكَمَّلًاً، وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً، وَ فَضَّلْتَنَا عَلَى مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ، وَ قَوَّيْتَنَا عَلَيْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ يُطِقْ حَمْلَهُ».

بار خدايا! تو اين قرآن را مجمل، بر پيامبرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادى و علم به شگفتيهايش را سراسر به او الهام فرمودى، و علم تفسير آن را به ما به ميراث دادى و ما را بر آن كس كه از علم قرآن بهره اى نبود برترى نهادى و ما را به شناخت قرآن توانايى بخشيدى، تا بر كسانى كه ياراى حمل آن ندارند شرف و برترى دهى.

تشریح عالم جامع، مرحوم میرداماد(قدس سره)

ص: 490


1- - به تفسیر البرهان، ذیل آیه ی شریفه، مراجعه نمائید.

عالم جامع، مرحوم میرداماد(قدس سره)، در شرح این عبارت شریفه می فرمایند:(1)

«ای انزلته علیه(صلی الله علیه و آله و سلم) مجملاً من حیث النبوة، و الهمته علم عجائبه مفصلاً من حیث الولایة، فان درجة النبوة تبلیغ التنزیل و ادماج الحقائق و درجة الولایة حمل التأویل و کشف الاسرار لذلک کان ولایة النبی افضل من نبوّته علی ماقد اقترّ فی مقامه.

و لقد صح عنه(صلی الله علیه و آله و سلم) من طرق العامه و من طریق الخاصه انّه قال(صلی الله علیه و آله و سلم) لامیرالمؤمنین(علیه السلام): یا علی! انک تقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت انا علی تنزیله.»(2)

مرحوم میرداماد(قدس سره) در کتاب «شرح تقدمة تقویم الایمان فی فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)»(3) نیز روایات قتال حضرت علی(علیه السلام) را بر تأویل قرآن از علمای عامّه نقل فرموده است، حاصل این روایات این می شود که قرآن کریم غنچه ای است، وقتی آفتاب ولایت بر آن بتابد، باز می شود و زیبائی و عطر خود را آشکار می نماید.

درست است که قرآن می فرماید:

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(4)

ص: 491


1- - شرح الصحیفة السجادیة الکاملة، تألیف، محقق بزرگ، سیّد محمّد باقر داماد، معروف به میرداماد، ص328. (این کتاب توسّط مرکز جهانی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چاپ و منتشر شده است.)
2- - همان، ص334، رواه جمع من اعلام العامة منهم: احمد بن حنبل فی مسنده، ج3، ص33؛ النسائی فی الخصائص، ص40؛ الحاکم فی المستدرک، ج3، ص122؛ ابو نعیم فی حلیة الاولیاء، ج1، ص67؛ الخوارزمی فی المناقب، ص175؛ السیوطی فی تاریخ الخلفاء، ص173؛ ابن المغازلی فی مناقبه، ص438؛ القندوزی فی الینابیع المودّة، ص209.
3- - این کتاب توسّط مرکز جهانی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چاپ و منتشر شده است.
4- - سوره نحل (16)، آیه 44.

غنچه ی قرآن به بیان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باز می شود ولی مگر بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) غیر بیان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) است.

مگر از جهت ولایت، که حمل تأویل و کشف اسرار کار آن است، بین پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، فرقی وجود دارد.

مگر آیۀ انفسنا همین مطلب را یادآور نمی باشد؟

نتیجه اینکه حدیث شریف ثقلین، غنچه ی قرآن یعنی آیات نازل شده را در معرض آفتاب صاحبان ولایت قرار داده است.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برای اجرا (لتبیّن للناس ما نزل الیهم) هم اجمال را بیان داشت و هم با حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث مدینه و خطبۀ غدیر و... تا روز قیامت نفوس شریفه ای که روح و جان آن حضرت محسوب می شدند و عالم به علم او بودند را برای تبیین، تأویل و تعلیم بواطن و اسرار قرآن مقرر فرمود.

حضرت علی(علیه السلام) و اوّلاد طاهرین ایشان به نمایندگی و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، به تبیین قرآن می پرداختند و نظر و رأی آسمانی آن حضرت را در نشان دادن باطن و اسرار قرآن(1) بیان می فرمودند.

نظام ولایت که از خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) شروع و به خاتم الاوصیاء(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ختم می شود، نظام صاحب اختیاری در تبیین، تأویل و اجرای حکم الله است.

کسانی که از نظام ولایت بیرونند، و به ولیّ الله لبیک نگفته اند، از فهم واقعی

ص: 492


1- - بحث بطون قرآن و مراتب آن از مباحث مهمی است که در روایات اهل بیت : فراوان سخن از آن به میان آمده و در مباحث قرآنی و علم تفسیر و اصول فقه گفتگوهایی را در پی داشته است، استاد معظم در بحث اشتراک (در اصول فقه) به طور تفصیل به موضوع بطون قرآن پرداخته اند.

قرآن و رسیدن به بواطن آن محروم و در اجرای احکام الله و رسیدن به رضایت الهی موفّق نیستند.

سمت ولایت و تبیین قرآن

قرآن می فرماید:

«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(1)

آنچه بیشتر مورد دقّت باید باشد، کلمه ی «لِتُبَيِّنَ» در آیۀ شریفه است که نشان می دهد، قرآن مبیّن می خواهد و تفسیر قرآن به قرآن کلیّت ندارد، ما موارد زیادی را داریم که نمی توانیم با تفسیر قرآن به قرآن پیش برویم،(2) پس درست است که قرآن نور است، امّا با مبیّن نور است، قرآن شفا است امّا برای مؤمنین به مبیّن، شفا است.

کسانی که نفس رسول، و شارح قرآن، یعنی حضرت علی(علیه السلام) را ردّ می کنند، آیا قرآن برای آنها شفا است؟

به هر حال، ما با عنوان قرآن، خود نور است، و نور، نور نمی خواهد، نمی توانیم احتیاج تفسیر قرآن را به مبیّن و شارح معصوم ردّ کنیم.

صاحب المیزان در تفسیر آیات احکام و بعضی از آیات دیگر، پذیرفته اند که قرآن نیاز به مبیّن دارد، خوب ایشان بفرمایند قرآن اگر نور است و به نور محتاج نیست، یعنی مفسّر نمی خواهد، چرا آیات احکام را استثناء کرده اند، مگر آیات احکام، نور

ص: 493


1- - سوره نحل (16)، آیه 44.
2- - در گذشته بیان گردید، سکوت حجّت الهی در تفسیر بعضی از آیات، امضاء ایشان است و چه بسا تفسیر آیه ای به نظر می رسد روشن باشد، امّا معصوم آنرا مردود بدانند.

نیست، یا مگر اینکه، قرآن نور بودنش به اراده ی ما است؟!!! (1)

داستان کِند ی فیلسوف عرب

قرآن نور است، مگر کسی می تواند بگوید قرآن ظلمت است، ولی گاهی مقابل خورشید، ابر می ایستد، گاهی ظلمت گناه، و سیاهی غرور علم و تاریکی استکبار برابر نور قرار می گیرد و دور بودن از مبانی آسمانی باعث می شود انسان نتواند مستقیماً از این کتاب نورانی استفاده نماید، پس باید به شاگردی کسانی دل بسپارد، که مبانی آسمانی را می دانند و از ظلمت گناه، غرور و استکبار، جدا هستند، داستان «اسحاق کندی» دانشمند عراقی و فیلسوف معروف، را مگر نشنیده اید؟

آیا این دانشمند تدبّر در قرآن نداشت، و مگر این فیلسوف، عرب زبان نبود؟ پس به چه علّت بعضی آیات قرآن را تصوّر کرد با یکدیگر متناقضند.

به نظر ما قرآن کتاب طب است، حتّی ترجمه اش هم باید با نظر طبیب آسمانی صورت بگیرد.

از رحمت خداوند دور باشند آن کسانی که انسانها را از طبیب آسمانی و معلم الهی دور نگه داشتند و عمداً و از روی آگاهی، قرآن را از عترت: جدا ساختند.

حال جریان کندی، فیلسوف عرب را بشنوید:

کتاب علیه قرآن

ابوالقاسم کوفی در کتاب «تبدیل» می نویسد:

اسحاق کندی که از فیلسوف های زمان خود بود شروع کرد به نوشتن کتابی به نام «تناقض القرآن»، مدتها به تنهایی مشغول نوشتن آن بود،

ص: 494


1- - المیزان، ج3، ص99 و ترجمه المیزان، ج3، ص133.

بی آنکه کسی را متوجّه نماید.

یکی از شاگردان او خدمت امام حسن عسکری(علیه السلام) رسید، حضرت عسکری(علیه السلام) فرمودند: یک مرد توانا میان شما (شاگردان) وجود ندارد که استادش را از سرگرم شدن به این کار انحرافی باز دارد؟ او گفت: ما از شاگردان این مرد هستیم چطور می توانیم در این مورد یا کار دیگری بر او اعتراض نماییم؟!

امام(علیه السلام) فرمودند: می توانی آنچه به تو می آموزم به او برسانی؟ جواب داد آری، فرمودند: می روی پیش او خیلی به او محبّت می کنی و در کاری که اشتغال دارد به او کمک خواهی کرد. وقتی با تو انس گرفت و به او نزدیک شدی، می گویی یک سؤال برایم پیش آمده اگر اجازه می دهی بپرسم؟ او خواهد گفت سؤالت را بپرس.

پس به او بگو: اگر متکلّمی با این قرآن پیش شما بیاید و بپرسد آیا جایز است که خداوند از آن سخنی که در قرآن فرموده، معنایی غیر از آنچه تو اندیشیده ای و بدان رفته ای، اراده کرده باشد؟

چون او مردی خردمند و صاحب اندیشه است به تو خواهد گفت: آری جایز است، پس چون به تو این پاسخ را داد، به او بگو: احتمال نمی دهی شاید آنچه خداوند اراده فرموده غیر از آن معنایی باشد که تو فهمیده ای و آن را مراد خداوند پنداشته ای؟

شاگرد پیش استاد کندی رفت و خیلی به او محبّت نمود، تا بالاخره این سؤال را کرد، کندی گفت: باز حرف خود را برایم تکرار کن. برای مرتبه دوّم

ص: 495

گفت.

استاد کندی به فکر فرو رفت و فهمید چنین چیزی در لغت امکان دارد و جایز است؛ امّا از آن شاگر پرسید: تو را سوگند می دهم به من بگویی این سؤال از کجا برایت پیدا شد، شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد! کندی گفت: هرگز! کسی مثل تو نمی تواند چنین مطالبی را مطرح کند، شاگرد گفت: امام حسن عسکری(علیه السلام) این سخن را به من تعلیم نمودند.

کندی گفت: آری چنین سخنانی تنها از ناحیه ی این خاندان ظهور کرده است. سپس کندی آتشی آورد و تمام آنچه را که در ردّ قرآن نوشته بود آتش زد.(1)

بیان حقیقت از زبان امیر المؤمنین(علیه السلام)

من کتاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) لمعاویة:

يَا مُعَاوِيَةُ! إِنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ وَ نُورٌ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ وَ شِفَاءٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، «وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى».(2)

حضرت علی(علیه السلام) به معاویه می نویسند: به راستی قرآن حق و نور است هدایت و رحمت است و شفابخش دردهای مؤمنان است، کسانی که ایمان نمی آورند در گوششان سنگینی است و قرآن باعث کوری آنان است.

ص: 496


1- - بحارالانوار، ج 50: ص311، ح9؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص424. سیره پیشوایان نوشته آقای مهدی پیشوائی ص 628 (می گوید: فیلسوفی که چنین کتابی نوشته بوده، پسر اسحاق کِندی بنام یعقوب بوده است نه خود اسحاق)
2- - بحارالانوار، ج33، ص155.

همانطور که گذشت، کلمه ی (للمؤمنین) بزرگترین پیام را دارا است، قرآن برای جامعۀ مؤمن به آل رسول(صلوات الله علیهم اجمعین) نور، هدایت، رحمت و شفاء است، یعنی دست کسانی را می گیرد که دستشان را به ولیّ الله داده باشند، با ولیّ الله قرآن را بفهمند و با معیّت صادقین به سیر در قرآن بپردازند.

مگر همین آقایان به اصطلاح اهل عرفان نمی گویند: بی پیر مرو تو در خرابات،حال چه شده است، که می گویند، فهم قرآن مشروط به بیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هم نیست؟!

و بعد از آن می گویند:

البته جزئیات احکام چیزی نیست که هر کس بتواند مستقلاً و بدون مراجعه به بیانات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را از قرآن کریم استخراج کند ... و همچنین جزئیات قصص و معارفی از قبیل مسأله معاد.

حافظ قرآن

درست است که با منع حدیث، حدیث سوزانی و ممنوعیت عترت: از بیان حقائق، غنچه قرآن که (تبیان کل شیء) است، برای بشریت به طور کامل باز نشد، ولی حفظ اصل قرآن بوسیلۀ عنایات و مجاهدات این بزرگواران به خوبی انجام گرفته است.

مفتاح قرآن

عترت:، نه تنها حافظ و نگهبان آیات قرآنند بلکه مفتاح و میزان علوم، دقائق، اسرار و حِکَم این کتاب الهی می باشند.

بدیهی است که (تبیان کل شیء) یعنی قرآن، باید مفتاح و میزانش دارنده ی

ص: 497

علم الکتاب، راسخ در دانش و قلبش جایگاه علوم آسمانی و الهی باشد.

برای همین، ما به معرفت یابی نسبت به اهل بیت: امر شده ایم، شناخت اهل بیت: شناخت مفتاح و میزان علوم و اسرار قرآن کریم است و انسان طالب را به راه و رسم حیات طیّبه و رسیدن به فلاح و رستگاری بر طبق قرآن رهبری می کند.

به تعبیر دیگر عدم شناخت اهل بیت: به معنی عدم شناخت قرآن و نرسیدن به حیات طیّبه و رستگاری است، بر این مبنا حدیث شریف می فرماید:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة».

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:

«عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ [فِي جَهَالَتِهِ] بِجَهَالَتِه»(1)

پس نجات انسان از مرگ جاهلیّت در شناخت امام و حجّت الهی است، وقتی امام را شناختی موحدی، مؤمنی و عامل به اعمال صالحه ی مقبوله می باشی.

قرآن کریم می فرماید:

«وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(2)

بدین معنا که باید همراه با توبه، ایمان و عمل صالح، هدایت به ولایت و معرفت

ص: 498


1- - بر شما باد پیروى كسیكه به نشناختن او معذور نیستید (از ائمّه پیروى نمائید و اگر بگوئید ایشان را نشناختیم عذرتان پذیرفته نیست)، ترجمه و شرح نهج البلاغة (فیض الإسلام)، ج 6، ص1164.
2- - سوره طه (20)، آیه 82، عَنْ یعْقُوبَ بْنِ شُعَیبٍ قَالَ: وَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»، قَالَ: وَ مَنْ تَابَ مِنْ ظُلْمٍ وَ آمَنَ مِنْ كُفْرٍ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى إِلَى وَلَایتِنَا وَ أَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَى صَدْرِه. بصائر الدرجات، ج1، ص78، ح6.

صاحب آن باشد.

حالا نوبت آن می رسد که سؤال کنیم امام را از کجا بشناسیم؟

قرآن کریم حافظ و مفتاح خودش را معرّفی کرده است، یعنی برای شناخت امام باید به آدرس های قرآن و نشانه های این کتاب آسمانی رجوع کنیم.

آیا در قرآن اسم امام آمده است، پاسخ گفته اند که وصف امام آمده است، زیرا از وصف، بهتر می توان به معرفت امام رسید.

المیزان و شبهۀ دور

شبهۀ دور كه در تفسير الميزان مطرح شده، بدون دليل است، زیرا ما با استفاده از حدیث ثقلین می فهمیم این دو حجّت الهی با هم اند و از هم جدا نمی شوند، به تعبیر دیگر قرآن و عترت مرآت یکدیگرند، البته حقانیّت قرآن را قبلاً شناخته و حقانیّت عترت را از قرآن و قول رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت نموده ایم، پس حالا نوبت می رسد به اینکه قرآن و عترت آینه ی یکدیگر باشند، برای فهم قرآن، بجز محکمات آن، از کلام معصوم استفاده می کنیم و برای شناخت مقام معصوم از قرآن بهره می بریم.

در بحث صحّت روایات و عرضه ی آنها بر قرآن،(1) و بحث تبیین قرآن با روایات هم

ص: 499


1- - تفسیر المیزان، ج3، ص98: ... على أن الأخبار المتواترة عنه ص المتضمنة لوصیته بالتمسك بالقرآن و الأخذ به و عرض الروایات المنقولة عنه 6 على كتاب الله لا یستقیم معناها إلا مع كون جمیع ما نقل عن النبی 6 مما یمكن استفادته من الكتاب، و لو توقف ذلك على بیان النبی 6 كان من الدور الباطل و هو ظاهر. علاوه بر اینكه اخبار متواتره اى از آن جناب رسیده كه امت را توصیه مى كند به تمسك به قرآن، و اخذ به آن، و اینكه هر روایتى از آن جناب به دستشان رسید عرضه بر قرآنش كنند، اگر با قرآن مطابق بود به آن عمل كنند، و گرنه به دیوارش بزنند، و این توصیه ها وقتى معنا دارد كه تمامى مضامین احادیث نبوى را بتوان از قرآن كریم در آورد، و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنها منوط به بیانى از رسول خدا 6 باشد دور لازم مى آید. (بیان تفسیر المیزان).

می گوییم: این بحث بعد از مرحله ی اثبات اصل نیاز به پیامبر و امام برای تبیین قرآن است، یعنی بعد از اینکه ثابت کردیم که باید برای فهم متشابهات قرآن، به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: رجوع کنیم، می گوییم: باید روایات منقوله از این بزرگواران با محکمات قرآن مطابق باشد.

پس اينجا دور، متصوّر نیست، و همانطور که گذشت آن کسی که قائل است برای جزئیات احکام و نیز قصص و معارفی از قبیل معاد به تبیین رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) محتاجیم، چگونه می تواند به طور کلی به این دلیل که قرآن نور است و نور به نور محتاج نیست و نیز شبهۀ دور،(1) نیازمندی قرآن را در تفسیر به روایات معصومین: رد نماید.

سرگردانی در شناخت امام

مفتاح علوم و کلید اسرار قرآن، کتاب حیات طیّبه و سعادت جاودانی منحصراً در دست امام و حجّت الهی است.

ص: 500


1- - تفسیر المیزان، ج3، ص99: ... فالحق أن الطریق إلى فهم القرآن الكریم غیر مسدود، و أن البیان الإلهی و الذكر الحكیم بنفسه هو الطریق الهادی إلى نفسه، أی إنه لا یحتاج فی تبیین مقاصده إلى طریق، فكیف یتصور أن یكون الكتاب الذی عرفه الله تعالى بأنه هدى و أنه نور و أنه تبیان لكل شی ء مفتقرا إلى هاد غیره و مستنیرا بنور غیره و مبینا بأمر غیره؟ ترجمه: پس حق مطلب این است كه: راه به سوى فهم قرآن به روى كسى بسته نیست، و خود بیان الهى و ذكر حكیم بهترین راه براى فهم خودش مى باشد، به این معنا كه قرآن كریم در بیانگرى مقاصدش احتیاج به هیچ راهى دیگر ندارد، پس چگونه تصوّر مى شود كتابى كه خداى تعالى آن را هدایت و نور معرفى كرده و «تبیان كل شى ء» خوانده، محتاج به هادى و رهنمایى دیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد. (بیان تفسیر المیزان)

پس بالیقین نباید در آدرس شناسائی امام و حجّت الهی، عوامل سرگردانی و تحیّر وجود داشته باشد.

حالا وقتی می گویید اسم امام در قرآن نیامده و شناخت امام و حجّت الهی بوسیله آیاتی است که وصف او را گفته است، پس آیات وصف کننده باید فصل الخطاب، قاطع و به دور از عوامل تحیّر باشد.

لا یُقاس

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:

«لَا يُقَاسُ بِآلِ محمّد: مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ...».(1)

هيچ يك از اين امّت با آل محمّد: طرف مقايسه نبوده و كسانيكه هميشه از نعمت و بخشش (معارف و علوم) ايشان بهره مندند با آنان برابر نيستند (پس چگونه خود را بر اينان ترجيح مى دهند و مردم را بسوى خويش مى خوانند، و حال آنكه) آل محمّد: اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند (زيرا بسبب هدايت و ارشاد ايشان دين اسلام بر پا است و آل محمّد: كسانى هستند كه) دور افتادگان از راه حقّ بآنان رجوع كرده و واماندگان، بايشان ملحق ميشوند، و خصائص امامت (علوم و معارف حقّه و آيات و معجزات) در آنان جمع و حقّ ايشان است و بس، و درباره آنان وصيّت (رسول اكرم) و ارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است و ايشان به آن حضرت از هر جهت نزديكتر و

ص: 501


1- - ترجمه و شرح نهج البلاغة (فیض الإسلام)، ج1، ص45، خطبه ی 2.

سزاوارترند...

یکی از عوامل سرگردانی و تحیّر در مسیر شناخت امام و حجّت الهی این است که مثلاً علم و آگاهی علماء و دانشمندان را با علم و آگاهی امام و حجّت الهی قیاس کنیم و یا حکومت و قدرت سلاطین را با حکومت و قدرت الهیه امام و حجّت الهی بسنجیم.

حتّی انسان به خود نباید اجازه دهد، قدرت صاحب (علم من الکتاب) یعنی آصف بن برخیا را با قدرت صاحب (علم الکتاب) یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام) قیاس نماید، زیرا همانطور که علم «آصف» قطره ای از اقیانوس علم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، قدرت او نیز با قدرت آن حضرت قیاس نمی شود.

ولایت تکوینیه

ان آصف بن برخیا بسبب اطلاعه علی بعض علم الکتاب و الاسم الاعظم استطاع ان یقوم بهذا العمل الخارق للعاده، فی حین اَنّ الامام علی(علیه السلام) لدیه علم الکتاب اجمع و کذلک الاسم الاعظم فهل یمکن قیاس قدرة آصف بن برخیا بقدرة الامام علی(علیه السلام)؟

من هذا البحث يمكننا التطرق إلى الولاية التكوينية للأئمّة الأطهار، لأن معنى العلم التكويني ليس هو أننا نعتقد بأن الإمام علي(علیه السلام) خالق السماوات و الأرض «و نعوذ باللّه» بل يعني أنّ هؤلاء الأولياء يتصرفون بعالم الوجود بإذن اللّه تعالى و مشيئته و يشبه

تصرفهم عمل آصف ابن برخيا.(1)

ص: 502


1- - آیات الولایة فی القرآن، ص256. البته آنچه بیان گردید با آنچه در تفسیر نمونه ( ج 10، ص254) در تفسیر «من عنده علم الکتاب» آمده است تناقض دارد.

«آصف بن برخیا» چون علم به بعض کتاب و اسم اعظم داشت، قدرت پیدا نمود که عمل خارق عادت انجام دهد و (تخت بلقیس را به سرعت جابجا نماید) در حالی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) همۀ علم کتاب و اسم اعظم را دارا بودند، حالا آیا می توان قدرت آصف را با قدرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مقایسه کرد؟

از اینجا می توانیم راهی به ولایة تکوینیه ی ائمّۀ اطهار: باز نمائیم، معنی ولایة تکوینیه این نیست و ما معتقد نیستیم که امام(علیه السلام) خالق آسمان و زمین است (نعوذ بالله)، بلکه به معنای این است که اوّلیای الهی (ائمّۀ اطهار:) تصرّف در عالم وجود باذن الله دارند و این مثال (کوچکش) عمل آصف بن برخیا است.

مقایسه ی قطره با اقیانوس

با این وصف آیا تعمیم مثلاً آیۀ شریفۀ (من عنده علم الکتاب) و قطره را کنار اقیانوس قرار دادن، شایستۀ یک فرد آگاه و خبیر در فقه ولایت و امامت است؟

آیا این گونه تفکر، که مثلاً امام باقر(علیه السلام) یک دانشمند نابغه است و یا امام صادق(علیه السلام) مغز متفکّر است از تعمیم «من عنده علم الکتاب» پیدا نمی شود؟

به تعبیر دیگر، آیا اندیشۀ تعمیم زمینه ساز فرهنگ روشنفکرنماها و کسانی که امام و حجّت الهی را یک رجل انقلابی، مصلح، نابغه و مغز متفکّر، معرّفی می کنند، نیست؟

به این دو روایت توجّه فرمایید:

1- فی تفسير القمي، أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) وَ سُئِلَ عَنِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ

ص: 503

الْكِتابِ أَعْلَمُ أَمِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ فَقَالَ مَا كَانَ عِلْمُ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ عِنْدَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ إِلَّا بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَلَا إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ جَمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ.(1)

ابن اذينه از حضرت صادق(علیه السلام) نقل كرد كه فرمودند: كسى كه داراى تمام علم كتاب است امير المؤمنين(علیه السلام) است، وقتی از آن جناب سؤال كردند كسى كه داراى علم كتاب است داناتر است يا كسى كه مقدارى از علم كتاب را دارد؟ حضرت فرمودند: نسبت علم كسى كه مقدارى از علم كتاب دارد به كسى كه تمام علم كتاب را دارد به اندازه اى است كه يك پشه از آب دريا با بال خود بر مي دارد. امير المؤمنين(علیه السلام) فرمودند: تمام دانشى را كه آدم از آسمان به زمين فرود آورد و همۀ امتيازات علمى پيامبران تا خاتم انبياء در اختيار عترت پيامبر خاتم است.

2- فی بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحَسَنِ وَ يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام): «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، قَالَ: إِيَّانَا عَنَى وَ عَلِيٌّ اوّلنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَيْرُنَا بَعْدَ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم).(2)

بُريد بن معاويه، روايت كرده كه گفت: به خدمت امام محمّد باقر(علیه السلام) عرض كردم كه: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، حضرت

ص: 504


1- - بحارالانوار، ج26، ص160، ح6؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص273؛ تفسیر القمی، ج1، ص367؛ تفسیر نور الثقلین، ج4، ص87، ح65.
2- - بحارالانوار، ج 39، ص91، ح5؛ بصائر الدرجات، ج1، ص216، ح20؛ الكافی، ج 1، ص229، ح6.

فرمودند: «فقط ما را قصد فرموده، و على اوّل و افضل و بهتر ما است بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)».

الرّاسخون فی العلم دوننا

تعمیم مثلاً آیه «من عنده علم الکتاب» و یا «الراسخون فی العلم» باعث می شود که مدعیان دروغین جرئت پیدا نموده خود را صاحب علم و دانش الهی معرفی کنند.

کتب صوفیّه، مثلاً تذکّرة الاولیاء، مدعی علم الهی برای خرقه پوشان و اهل مرید و دکان گشته، آنان را کنار امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) می نشاند.

گفتار ابن عباس که در بعضی از تفاسیر نقل شده، دلیل حقانیت و درستی تعمیم نمی شود، ابن عباس اگر شاگرد خوبی برای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد، می تواند به درجۀ والای متعلّم در مکتب ایشان و متفقّه در ولایت و امامت نائل گردد و جایگاه رفیعی تحت ظل صاحب الولایه داشته باشد. یعنی ما ابن عباس را یک انسان معصوم نمی دانیم و نباید اجازه دهیم از نام او در تعمیم خصائص اهل بیت: سوء استفاده شود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ».(1)

كجايند

كسانيكه گمان مي كنند كه آنان در علم (اسرار خلقت و تفسير و تأويل

ص: 505


1- - نهج البلاغه، خطبه ی 144؛ بحارالانوار، ج29، ص613، ح28.

قرآن كريم) مطّلع و استوارند، بجز ما اهل بيت؟ ادّعاى آنان دروغ و ستم بر ما است، زيرا خداوند ما را برترى داده و ايشان را فرو گذاشته، و (اين مقام و منزلت را) بما عطاء فرموده و آنان را بى بهره ساخته، و ما را داخل نموده و آنها را خارج فرموده، بوسيله ما هدايت و راهنمائى طلب مى گردد، و بينائى از كورى و گمراهى خواسته ميشود، محقّق است كه ائمّه و پيشوايان دين از قريش هستند كه از هاشم بوجود آمده اند (و از نسل علىّ و فاطمة(علیهما السلام) ظاهر گشته اند).

امامت و خلافت بر غير ايشان سزاوار نيست و خلفاى غير آنان (كه بنا حقّ روى كار آمده اند براى جانشينى پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)) صلاحيّت ندارند (زيرا لازمه خلافت و امامت خصائصى است كه در غير ائمّه اثنى عشر يافت نمى شود، و اين فرمايش امام(علیه السلام) صراحت دارد باينكه امامت براى غير دوازده امام شايسته نيست).

سیاست و مکر یهود

با تفکّر در اقوالی که مصداق آیات فضائل، مثل (علم الکتاب) را غیر اهل بیت: معرفی می کند، می بینیم که غالباً به صورت (قیل) نقل می شود و یا به صورت (یزعمون) یا (زعموا) بیان می گردد و با سابقه ای که از دروغ پردازی، جعل و تحریف یهود و عمّال او داریم به این نتیجه می رسیم که سیاست پشت پرده یهود برای اینکه مردم را از معرفت مفتاح علوم و اسرار قرآن کریم باز دارد، دست به کار تحریف معنوی شده، و به سرقت فضائل اهل بیت: پرداخته اند.

مثلاً سیاست یهود، مصداق «من عنده علم الکتاب» را عبد الله بن سلام دانسته و با حیله خاصی، این نام نامبارک را به تفاسیر قرآن راه داده است.

این حدیث را نگاه کنید:

ص: 506

«... عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَطَاءٍ قَالَ كُنْتُ جَالِساً مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي الْمَسْجِدِ فَرَأَيْتُ ابْناً لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ جَالِساً فِي نَاحِيَةٍ، فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام): زَعَمُوا أَنَّ أَبَا هَذَا «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (يَعْنِي) عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَلَامٍ. قَالَ: لَا إِنَّمَا ذَاكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام)».(1)

عبد اللّه بن عطا گفت: با حضرت ابو جعفر(علیه السلام) در مسجد نشسته بوديم پسر عبد اللّه بن سلام را ديدم كه در گوشه اى از مسجد بود، به حضرت ابو جعفر(علیه السلام) گفتم: گمان مى كنند كه علم كتاب نزد پدر اين شخص يعنى عبد اللّه بن سلام بوده است، حضرت فرمودند: نه، منظور از آن «من عنده علم الكتاب» علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) است.

کلمه ی (زعموا) در دو حدیث فوق متفقّه را به یاد کلمه ی (یزعمون و یقولون) احادیث مربوط به آیۀ (سؤال) می اندازد و سستی مطالب تحریف شده را آشکار می نماید.

یهود حداقل بهره ای که از این تبلیغات شیطانی گرفته این است

که نسبت به شرط توحید یعنی (ولایت و امامت) در جامعۀ اسلامی شک و تردید ایجاد نموده، افراد بی مطالعه و سست را به دامن منافقین و سران سقیفه کشانده است.

عقیدۀ راستین در فضائل این است که هیچ کس در فضائل با اهل بیت: شرکت نداشته فقط خوبان امّت مثل سلمان محمّدیE می توانند بر متعلّم بودن در مکتب پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت طاهرین: افتخار کنند.

به هر حال باید برای گوینده ی (سلونی) با سائل این درگاه و متفقّه این دانشگاه

ص: 507


1- - تفسیر البرهان، ج4، ص303؛ شواهد التنزیل ج 1، ص402، ح425.

فرق قائل باشیم و مقام مبدأ علم و کمال و ولیّ خدای ذوالجلال را با دیگران جدا بدانیم و اِلّا مبتلا به لعن (مؤذن) خواهیم شد.

کما قال الله تبارک و تعالی:

«وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ».(1)

غرض از تفقّه

از آنچه گذشت، اجمالاً اهمیّت اصول عقائد خاصّه شرط توحید، یعنی ولایت و امامت هداة مهدیّین: معلوم گردید.

ص: 508


1- - سوره اعراف (7)، آیه 44، ترجمه: و بهشتیان دوزخیان را صدا مى زنند كه: «آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق یافتیم آیا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟!» در این هنگام، ندادهنده اى در میان آنها ندا مى دهد كه: «لعنت خدا بر ستمگران باد! ... عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ عَنْ عَلِی(علیه السلام) قَالَ: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَینَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ»، فَأَنَا ذَلِكَ الْمُؤَذِّنُ. محمّد بن حنفیه از پدرش على بن ابى طالب(علیه السلام) حكایت مى كند، كه امیر المؤمنین على(علیه السلام) فرمودند: در آیه «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَینَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» آن مؤذّن كه در كلام خداوند جلیل آمده است. من هستم. ... عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ إِنَّ لِعَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی كِتَابِ اللَّهِ أَسْمَاءً لَا یعْرِفُهَا النَّاسُ [مِنْهَا] قَوْلُهُ: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَینَهُمْ فَهُوَ الْمُؤَذِّنُ بَینَهُمْ»، یقُولُ: أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الَّذِینَ كَذَّبُوا بِوَلَایتِی، وَ اسْتَخَفُّوا بِحَقِّی. ابن عباس نقل مى كند، براى امیر المؤمنین على(علیه السلام) در كتاب خدا اسم هایى است كه مردم آنها را نمى شناسند. از جمله آن اسم ها در آیه شریفه «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَینَهُمْ» است كه نام نیك على(علیه السلام) به عنوان مؤذّن آورده شده است، و امیر المؤمنین على(علیه السلام) در تفسیر بقیه ی آیه: «أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» فرمودند: یعنى لعنت خداوند بر كسانى كه ولایت مرا تكذیب كردند و حق و مقام مرا سبك شمردند. شواهد التنزیل، ج 1، ص267.

اگرچه در این کار مهم و اهم اصول، کم کاری شده است، ولی بعضی علمای شیعه و مرزبانان عقائد حقّه به شرح و بیان عقائد پرداخته و از حقائق دین و مکتب معصومین: دفاع نموده اند.

طالب فقه فروع شرعیّه، قبل از پرداختن به تحصیل اصول فقه باید به تحصیل اصول عقائد بپردازد و از کتبی که علماء در این باب نوشته اند استفاده کند.

کتبی که در مورد خداشناسی نوشته شده و پاسخ شبهات مادیّون و ماتریالیستها را می دهد و کتبی که پیرامون نبوّت عامّه و خاصّه است و شبهات حول وحی و معجزه را پاسخ می گوید، و بویژه کتبی که پیرامون ولایت و مهدویّت است و در عصر حاضر پاسخگوی وهّابیّت و بهائیت و مسلک های استعماری دیگر است، با راهنمایی اساتید حوزه باید، مورد تفقّه و مطالعه ی طلاب عزیز قرار بگیرد.

وجوب تفقّه در علائم ظهور

گفتیم که شناخت امام(علیه السلام) برای رسیدن به فلاح و رستگاری، ضروری و لازم است، معرفة الحجّه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میزان اعمال، بلکه شاقل افکار و عقائد است، حال می رسیم به معرفت علائم ظهور که:

«هل يجب معرفة علائم الظهور الّتي من جملتها خروج الدجّال، ليعلم به عند وقوعه، و يعرف المحقّ من المبطل، و يميز بين الخبيث و الطيّب؟ الظاهر هو وجوبها؛ حذرا عن الوقوع في الضلالة، و دفعا للضرر المحتمل، و يمكن أن يقال: إنّ الفائدة من بيان هذه العلامات أن يتعلّمها من يريد الأمان من الضلالة، و لا يكون للناس على اللّه حجّة، و ذلك يقتضي وجوب تعلّم العلامات، و عدم معذوريّة الشخص في الجهل به. نعم، الظاهر أنّ هذا الوجوب ليس نفسيّا، بل هو وجوب طريقيّ، بمعنى: أنّ المكلّف الجاهل بالعلامات إذا وقع بسبب جهله بها في الضلالة ليس معذورا، و إذا لم يقع

ص: 509

فيها لا يكون معاقبا لتركه التعلّم».(1)

آیا شناخت علائم ظهور که یکی از آنها خروج دجال است، واجب است تا بتوان بدین وسیله، هنگام ظهور او، اهل حق را از اهل باطل شناخت و بین پاک و ناپاک فرق گذاشت؟

ظاهراً چنین است و این شناخت، واجب است تا از گمراه شدن جلوگیری شود و ضرر احتمالی دفع گردد. و شاید بتوان گفت: فایده ی بیان این علامت ها این است که هر که می خواهد از گمراهی در امان بماند آنها را یاد بگیرد، و مردم بر خدا حجّتی نداشته باشند. و این امر مقتضی وجوب یادگیری این نشانه ها و معذور نبودن انسان در جهل به آنهاست.

و ظاهر این است که چنین وجوبی نفسی نیست بلکه طریقی است یعنی مکلّفی که این نشانه ها را نمی شناسد اگر به خاطر جهلش به آنها گمراه شود عذری ندارد. ولی اگر گمراه نشود، به سبب ترک یادگیری مؤاخذه نمی شود.

شیفتگان فقاهت باید بدانند کفایة الاصول و دیگر کتب اصولی ممکن است کفایت اصول فقه (فروع شرعیّه) باشد اما در مباحث عقائد و مکلِّف شناسی ما را مستغنی نمی کند.

برای شخص حوزوی عیب بزرگی است که از وظائف (فروع شرعیّه) مطلع باشد، اما از مکلِّف بی خبر باشد.

امروز مکلِّف ما و مولای بزرگ و ولی نعمت ما، حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

ص: 510


1- - منتخب الاثر، ج3، ص303.

می باشند، برای چه در معرفت یابی نسبت به ایشان سستی می کنیم؟

آیات ولایت در قرآن کریم که شمار آنها به صدها آیه می رسد، در کجا و در کدام مدرسه باید تدریس و مورد دقّت قرار گیرد؟

تدریس روایات فریقین در حقانیت اهل بیت: و تحقیق روایات المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کدام دانشگاه باید انجام گیرد؟

آیا در این سستی و کم کاری نسبت به اصول عقائد و بویژه شناخت امام زمان حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) القاء دشمنان دین احساس نمی شود؟

کم لطفی در حق مرزبانان عقائد

بعضی از افراد ناآگاه به وظائف، گوشه و کنار حوزه های علمیّه بوده و هستند که فقط ترویج تحصیل فقه(فروع شرعیّه) می کنند و پرداختن به تحصیل اصول عقائد و معرفت یابی نسبت به ولایت و امامت را خارج از وظائف حوزه می پندارند.

به خاطر دارم یک نفر از منسوبین یکی از علماء که حاشیه ای بر کفایة الاصول مرحوم آخوند خراسانی(قدس سره) دارد، ضمن مدح و تمجید حاشیه ی جدّ خود(1) به صاحب کتاب شریف و ارزشمند (الغدیر) مرحوم علامه امینی(قدس سره) کم لطفی می نمود و در علم و آگاهی این مرزدار تشیّع تردید می کرد.

در حالی که مرحوم علامه امینی(قدس سره) هم دانش به فروع شرعیّه داشت و هم فقیه بلکه افقه فقهاء در مبانی ولایت معصومین: بود.

ص: 511


1- - حاشیه مذکور بر کفایة الاصول، حاشیه ای طولانی ولی مفید است.

با نگاه به پرونده خیانت بار معاندین، خاصه یهود می توان گفت که عامل اصلی اینگونه تحقیرها، دشمنان ولایت و امامت هستند که با واسطه یا بی واسطه افراد ساده لوح و تازه به دوران رسیده را فریب داده تا به عنوان دفاع از فقه و فقاهت به مرزبانان عقائد بتازند.

برائت از جهاد نفس

البته وجود عُجب و حسد در بعضی از حوزویان و بی توجّهی به اخلاق اسلامی گاه زمینه ساز اهداف دشمن در مبارزه با پرچمداران ولایت و امامت و مدافعان حریم عقائد می شود.

خدا نکند افراد حسود و مغرور و تازه به دوران رسیده یک کلمه از فقه (فروع شرعیّه) بدانند و یا یک سطر از بحث برائت و استصحاب بخوانند، که دیگر به کسی سلام نمی کنند که هیچ، جواب سلام کسی را هم نمی دهند.

اینان چون کتاب الطهاره خوانده و یا می خواهند بخوانند، دیگر بی نیاز از طهارت قلبند و از خواندن کتب اخلاق (مثل معراج السعادة) و توجّه به احادیث جهاد با نفس، برائت می جویند، و بزرگی فقهاء بزرگ را برای خودشان استصحاب می کنند!!

تدریس اخلاق

فرزند یکی از مراجع عالیقدر(قدس سره) برای بنده نقل فرمود: که محدّث عالی مقام، عالم ربانی مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قمی(قدس سره) زمانی در مدرسه ی فیضیّه درس اخلاق داشتند.

وقتی ایشان شروع به درس اخلاق نمودند و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفتند، همۀ طلاب منقلب شدند و گریه کردند.

ص: 512

خوب معلوم است درس اخلاقی که مبدأش آیات قرآن و روایات معصومین: باشد و ختامش «صلّی الله علیک یا ابا عبد الله»، این درس اخلاق، طلاب مهذّب و اهل تقوا تحویل می دهد، ولی اگر درس اخلاق، اوّلش، «مدتی این مثنوی تأخیر شد»، باشد و آخرش هم گریه برای شکسته شدن پهلوی معروف کرخی(مجهول الهویّه) و قتل معصوم علیشاه صوفی، و روز عاشورا را روز سرور معرّفی کنند، این درس اخلاق چه باری می تواند داشته باشد؟

ثمره ی این درس اخلاق می شود عارف نمائی که به شمر پناهندگی می دهد!!

حوزه و روضه

شنیدم که یک مستشکل در درس فقه یا اصول فقه در وارد کردن اشکال های سست و بی پایه، برای نشان دادن لحیه، زیاده روی کرده و استاد که از اعاظم و مردی غیور در ولایت و امامت بود(1) را نگران نموده، استاد فرموده بود، آقا جوابتان را که دادم ساکت شوید، مستشکل گفته بود، مگر اینجا روضه است که ساکت شوم، آن فقیه بزرگ از این طعن ناراحت شده فرموده بود، آقا به روضه اهانت می کنید، اصلاً بقاء دین به روضه است، می دانید حوزه از روضه است و ...

ص: 513


1- - منظور فقیه عظیم الشّأن مرحوم آیة الله آقای میرزا جواد تبریزی1 می باشند، خدمات آن مرحوم و فقیه عظیم الشّأن آیة الله آقای حاج شیخ حسین وحید خراسانی (دام ظله) بزرگ است، من جمله شعائر فاطمیه به همّت این دو فقیه مدافع، و قبل از ایشان به همّت فقیه عظیم الشّأن، مدافع ولایت و امامت، مرحوم آیة الله آقای حاج سید محمد رضا گلپایگانی1 اقامه گردید. تعطیل رسمی شهادت حضرت فاطمه زهراء3 و روضه خوانی در بیت رهبری (دام ظله) نیز از خدمات فراموش ناشدنی است.

چرا استهزاء

چون گفتار ما با افراد متفقّه و طالب آگاهی است، مختصری به علّت استهزاء مجالس توسّل و طعن بر مجالس اهل بیت: می پردازیم.

موضوع استهزاء و بی ادبی نسبت به مجالس اهل بیت: خصوصاً شعائر عاشورا، می تواند با کار اسکتباری منع حدیث و حدیث سوزانی، ارتباط داشته باشد.

مبلغینِ (قرآن ما را بس است) که فرهنگ سقیفه را رواج می دهند، از بازگو کردن احادیث رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت: در حقانیت مکتب تشیّع نگران و ناراحتند.

برای همین مجالس روضه، پایگاه ذکر فضائل و مصائب اهل بیت: و مدرسه ترویج اخلاق و سیره آنان را استهزاء می کنند و علیه آن تبلیغ می نمایند.

البته شاید این مسئله در نظر بعضی بعید باشد و بگویند تاریخ منع حدیث کجا و تشکیل مجالس روضه خوانی و توسّل کجا؟

ولی باید اینان دقّت کنند که آغاز مجالس روضه خوانی که همان مقتل خوانی مربوط به عاشورا و بیان فضائل امام حسین(علیه السلام) و ترویج مکتب ولایت از روایات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) است، زمان امام سجاد(علیه السلام) است و با تاریخ منع حدیث و حدیث سوزانی از طرف سران سقیفه و ایادی یهود فاصله چندانی ندارد پس فرهنگ مبارزه با مجالس توسّل و روضه خوانی همان فرهنگ مبارزه با احادیث رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) (در حقانیّت اهل بیت:) است که به عنوان منع حدیث در تاریخ مشهور است.

به هر حال عاشورا احیاء کننده عواطف انسانها و تقویت کننده احساسات مؤمنین چگونه می تواند برای ایادی یهود و فرزندان فکری سقیفه قابل اغماض باشد؟

ص: 514

در سطور گذشته بیان شد که ایادی یهود با تکیه بر مآخذ محرَّف، اصلاً گریه بر میت را حرام دانسته تا صدای گریه معترضین به سران سقیفه را برای همیشه خاموش کنند.

و امروز همین خط توسط وهابیون حجاز، ادامه دارد و روشنفکرنماها و بعضی از حوزویان وهابی زده نیز، هم صدا با اینان به مجالس توسّل و روضه خوانی خرده گرفته، شعائر را زیر سؤال برده تحقیر می کنند.

مسئولیّت چیست؟

آیا لازمه ی فراگیری فقه (فروع شرعیّه) تحقیر تفقّه در اصول دین و ولایت و امامت معصومین: است؟

و مگر لازمه مطالعه کتب کلام و عقائد و تفقّه آیات ولایت و مهدویّت تحقیر تفقّه در فروع شرعیّه است؟

هرگز، اینها هر کدام جایگاه خود را داشته، مطلوب خدای متعال اند، ولی فقط مسئله ای که قابل بررسی و دقّت است این است که در کنار یک دوره سطح و خارج فقه و اصول فقه، چند سال و چند کتاب و کدام کتاب پیرامون اصول عقائد بویژه امامت و ولایت در حوزه تدریس می شود؟

یعنی پیام اصلی و اوّلی(آیۀ نفر) که تفقّه در اصل اصول یعنی ولایت و امامت است، چه مقدار مورد توجّه حوزویان قرار گرفته است؟

و توجّه دارید که اگر حوزوی در فراگیری فقه (فروع شرعیّه) به صورت استدلالی کوتاهی بکند، فضلی را از دست داده است، امّا کوتاهی در مسئله ی تفقّه پیرامون ولایت و امامت و سستی در کسب معرفت صاحب الولایه، مرگ جاهلیّت را به دنبال

ص: 515

داشته و انسان را مسئول آخرت می نماید.

قال الله تبارک و تعالی:

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»(1).

تحقیق پیرامون اصول دین و تفقّه در مورد ولایت و امامت ائمّۀ معصومین: خاصّه حضرت بقیّة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، وظیفه ی همگان است، امّا حوزویان باید بیشتر و بهتر از عموم مردم به این وظیفه بپردازند.

حوزویان فرزندان این خانه اند، لذا بیش از دیگران باید در مورد شناخت صاحب خانه کار کنند.

بی توجّهی به تفقّه در اصول عقائد باعث می شود بعضی از حوزویان در مسائل عقیدتی بمانند و از روی نادانی منکر علم امام، معجزه، زیارت، شفاعت و... بشوند.

ضرر انکار و یا تردید مردم عامی در عقائد به خودشان بر می گردد، ولی انکار و انحراف حوزویان به جامعه کشیده می شود و متأسّفانه آب به آسیاب دشمن و ایادی استکبار می ریزد.

ص: 516


1- - سوره صافات (37)، آیه 24، ... عَنْ تَمَامَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ النَّبِی 6 قَالَ: إِذَا كَانَ یوْمُ الْقِیامَةِ وَ نُصِبَ الصِّرَاطُ عَلَى جَهَنَّمَ، لَمْ یجُزْ عَلَیهِ إِلَّا مَنْ كَانَ مَعَهُ جَوَازٌ فِیهِ وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»، یعْنِی عَنْ وَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). بحارالانوار، ج8، ص68، ح11. ... عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی عَنِ النَّبِی 6 فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»، قَالَ: عَنْ وَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). شواهد التنزیل، ج2، ص161، ح787.

اینجاست که می بینیم، عوامل یهود، یعنی وهّابیّت با بزرگ پرچمدار تشیّع علامه مجلسی(قدس سره) و یا بزرگ مدافع ولایت و امامت علامه امینی(قدس سره) مخالفت می کنند ولی فلان شخصی که به نام عالم خود را جا زده و با انحرافش آب به آسیاب دشمن ریخته است را (عالم بزرگ) می نامند و گاه می گویند او از تشیّع به تسنّن گرایش پیدا کرده و به اصطلاح مستبصر شده است.(1)

و گاه از یک آخوند صوفی، تبلیغ نموده بوسیله افراد مغرض و یا نادان، برایش عرفان تراشی می کنند و به او لقب عارف بالله می دهند.

البته ما در این موضوع، یعنی سوء استفاده ی صوفیّه از لباس مقدّس روحانیّت، مطلب، فراوان داریم و إن شاء الله در دروس آینده بازگو می نمائیم.

کمبود فقیه

جای سؤال است که چرا حوزه های علمیّه که صبغه ی ولایت دارند و منسوب به اهل بیت: هستند، در بعضی از ازمنه با کمبود فقیه در موضوع عقائد روبرو شده اند؟

علّت این کمبود همانطور که به بعضی از آنها اشاره کردیم چند چیز است:

1- بی توجّهی به آیات و روایاتی که وظیفه مردم را در قبال ولایت و امامت بیان می دارد، از جمله آیه شریفۀ (نفر) و مدلول (اوّلی) آیه نفر که در جهت تفقّه در اصول

ص: 517


1- - گرایش از تسنّن به تشیع یعنی گرایش به آیات پیرامون ولایت وامامت و احادیثی که فریقین در این موضوع نقل کرده، و وصی و پیشوای بعد از رسول الله 6 را امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اولاد طاهرین او دانسته اند، خوب این افتخار است، اما گرایش از تشیّع به تسنّن، یعنی پشت پا زدن به آیات پیرامون ولایت و امامت و احادیث فریقین در این موضوع و روگردانی از ادله ی عقلیه و نادیده گرفتن تاریخ خاصه تاریخ غدیر خم، آیا این هم افتخار است. شاید برای عمّال وهّابیّت افتخار باشد؟!! غرض از شخصی که عوامل یهود روی او تبلیغ می کنند «ابوالفضل برقعی» طرفدار وهّابیّت است.

عقائد خاصه ولایت و مهدویّت است.

2- تحقیر مباحث ولایت و مهدویّت با القاء دشمنان دانا و فریب خوردن دوستان نادان.

3- بی توجّهی به تاریخ دشمنان دیروز و استعمارگران امروز.

4- فرار از مسئولیّتهای ناشی از طرح مباحث عقیدتی بویژه مباحث ولایت و مهدویّت.

5- بی توجّهی نسبت به اولویّت ها، ضرورتها و احتیاجات علمی، تحقیقی و تبلیغی حوزه.

موارد پنجگانه

بحول الله و قوته به توضیح موارد پنجگانه می پردازیم:

1 بی توجّهی به آیات و روایاتی که وظیفه ی مردم را در ولایت و امامت بیان می دارد:

یکی از آیاتی که وظیفه ی همۀ مردم خاصه حوزویان را بیان می کند آیۀ شریفۀ: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»(1) می باشد، همانطور که برای اهل دقّت و محققین واضح است این آیۀ شریفه به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور می دهد شب معراج از انبیاء در مورد توحید سؤال فرماید، ولی احادیث ذیل آیه می گوید، سؤال از طرف پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این گونه مطرح گردید:

ص: 518


1- - سوره زخرف (43)، آیه 45.

علی ما بعثتم؟

به چه چیزی و بر چه محوری شما مبعوث شدید؟

همه ی انبیاء به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ گفتند:

علی ولایتک و ولایة علی ابن ابیطالب(علیه السلام)

شواهد التنزیل آورده است:

«... عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ قَالَ: لِي رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ إِذَا مَلَكٌ قَدْ أَتَانِي فَقَالَ لِي: يَا محمّد! سَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا عَلَى مَا بُعِثُوا، قُلْتُ: مَعَاشِرَ الرُّسُلِ وَ النَّبِيِّينَ! عَلَى مَا بَعَثَكُمُ اللَّهُ؟ قَالُوا: عَلَى وَلَايَتِكَ يَا محمّد وَ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام)».(1)

... از عبد اللّه بن مسعود نقل است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمودند: شبى كه به سفر آسمانى رفته بودم ملكى كريم و با منزلت به نزد من آمد و گفت: يا محمّد! از انبياى گذشته و پيامبران سلف بپرس، بر چه عهد و پيمانى مبعوث شدند.

گفتم: اى رسولان الهى و انبياى گذشته! بر چه چيزى خداى رحمان شما را مبعوث و مأمور فرمود؟

انبياء در جواب گفتند: يا رسول اللَّه! ما بر ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب(علیه السلام) مبعوث شديم.

«... عَنْ عَلْقَمَةَ وَ الْأَسْوَدِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ(صلی الله علیه و آله و سلم): يَا عَبْدَ اللَّهِ! أَتَانِي الْمَلَكُ فَقَالَ: يَا محمّد! وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا عَلَى مَا بُعِثُوا؟ قُلْتُ:

ص: 519


1- - شواهد التنزیل، ج2، ص225، ح857.

عَلَى مَا بُعِثُوا؟ قَالَ: عَلَى وَلَايَتِكَ وَ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».(1)

علقمه و اسود از عبد اللَّه بن عباس روايت كردند، روزى رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: يا عبد اللَّه! جبرئيل به نزدم آمد و گفت: اى محمّد! از رسولان گذشته و پيامبران پيشين از رسالتى كه بر آن مبعوث شدند بپرس تا بيان كنند. به جبرئيل گفتم: انبياى گذشته بر چه رسالتى مبعوث و مأمور شدند؟ گفت: بر ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب(علیه السلام) مبعوث شدند.

متفقّه می داند...

جای سؤال است که مسئله ی توحید که در آیۀ شریفه مطرح شده است، چه ربطی به مسئله ی ولایت مطرح شده ی در روایات ذیل آیه دارد؟

پاسخ را کسی می داند که متفقّه در آیات و روایات ولایت و امامت باشد.

کسی که مدتها در اصول فقه (فروع شرعیّه) کار کرده و فقط دنبال بحث برائت و استصحاب است و مباحث ولایت و امامت را تحقیر می نماید، کجا می تواند پاسخگوی این مسائل باشد؟

پاسخ اجمالاً این است که توحید و تبلیغ آن مشروط به شرط اعتقاد به ولایت و امامت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیر المؤمنین(علیه السلام) است، و می دانیم تا شرط محقق نشود، مشروط محقق نمی شود، توحید صحیح و تبلیغ مقبول وقتی است که با اعتقاد به ولایت و امامت این بزرگواران همراه باشد.

جائی که اعتقاد به ولایت و امامت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرط تبلیغ انبیاء و محور ترویج ایشان است، آیا این اعتقاد، شرط تبلیغ مبلغین حوزه های

ص: 520


1- - شواهد التنزیل، ج2، ص223، ح855.

علمیّه، در زمان غیبت صاحب الولایه نیست؟ و آیا این اعتقاد نباید در حوزه، برهانی و استدلالی شده باشد؟ البته متوقَّع بالاتر است، ولایت و امامت چشیدنی است، «اللهم ارزقنا حلاوة ذکرک» و آن اضافه بر تفقّه، توسّل فراوان می طلبد.

چرا بعضی بحث ولایت و امامت را جزء کارهای جنبی و مطالعات تفریحی قرار می دهند؟

و چرا بزرگان حوزه برای علم آموزی و تفقّه طلاب پیرامون ولایت و مهدویّت، برنامه ریزی عمیق و دقیق وضع نمی کنند؟

آخوند رو شن فکر

طلبه ای که با القاء (بعض تفاسیر) به تعمیم آیاتی مثل آیۀ «شاهد» و «اوتوا العلم» و «الراسخون فی العلم» و «من عنده علم الکتاب» سوق داده شده است، آیا می تواند به اسرار آیات ولایت و امامت دست پیدا کند؟

آنکه علمش از کتب رسمی سرچشمه گرفته و برای فهم یک لغت و یا اصطلاح، چندین لغتنامه را باید زیر و رو کند و عاقبت هم مثلاً در عبارات زیارت عاشورا، زیارت ناحیه، دعای ندبه و حدیث کساء می ماند، چرا مغرور به علم اینچنینی شده در آیات الولایه و احادیث مربوطه دقّت نمی کند تا بداند علمِ (علمِ مصبوب)، تجسد آگاهی و تجسم علم و بینائی، حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه)، با علمِ اساتید عالَم کمّاً و کیفاً، فرق دارد.

ص: 521

طالب فقهی که با حکمت و اسرار لیلة القدر حتّی به قدر توانش آشنا نشده، «ارادة الرّب فی مقادیر اموره» را نمی داند، چگونه به خود جرأت می دهد علم کسانی که حتی با علم «آصف بن برخیا» هم قیاس نمی شود، و کمّاً و کیفاً فاصله فراوان دارد را با علم «من عنده علم الکتاب» مقایسه کند.

آیا این متفقّه همان کسی نیست که می خواهد در ضمن آخوندی، روشنفکر هم محسوب شود و برای همین، روضه را تحقیر، سیاه پوشی را استهزاء و نوشیدن چای در مجالس عزاداری، و بوسیدن عتبه و ضریح ائمّه: را به بهانه ی بهداشت، محکوم می کند؟

یادم هست طلبه ای به یک فرد عامّی گفته بود که عتبه ی حرم سیّد الشهداء(علیه السلام) را چرا بوسیدی، اینجا جای پای هزاران زائر است و میکرب دارد.

آن مرد عامی (امّا مؤمن و بصیر به ولایت و امامت) به آن طلبه گفته بود من عتبه را نبوسیدم، عتبه را بزرگان عالَم می بوسند، من جای پای هزاران هزار زائر را بوسیدم که شفای دردهای ظاهر و باطنم باشد.

عتبه بوسی شیخ انصاری(قدس سره)

علامۀ عظیم الشّأن مرحوم، شیخ عبد الله مامقانی(قدس سره) در کتاب «ازاحة الوسوسة عن تقبیل الاعتاب المقدّسة» می فرماید:

«و لقد نقل لی حضرة الشیخ الوالد العلامة أنار الله برهانه: إنّ الفاضل الدربندی(قدس سره)(1)

ص: 522


1- - علامه ی عظیم الشّأن مرحوم ملا آقا دربندی معروف به فاضل دربندی(متوفای 1285)، فرزند ملا عابد، یکی از شخصیّتهای برجسته در قرن سیزدهم هجری، فقیهی متبحّر و متکلمی محقّق بود، و در علوم معقول و منقول مهارت تمام داشت، یکی از آثار ایشان،کتاب اسرار الشهادة می باشد.

قال للشیخ العلامة الأنصاری(قدس سره): إنّ فعلک عند الشیعة حجّة، فإذا زرتَ قبور الأئمّة: فقبّل أعتابهم، لیقتدی بکَ الشیعة، فأجاب الشیخ(قدس سره): بأنّی حین التشرّف إلی زیارة أبی الفضل(علیه السلام) فضلاً عن الأئمّة: اُقبّل عتبته؛ المقدّسة؛ لأنها مثخن بأقدام الزائرین فضلاً عن أنها عتبة أبی الفضل(علیه السلام) هذا مجمل الکلام فی ذلک».

برایم نقل فرمود شیخ والد، یعنی مرحوم پدرم، که مرحوم علامه شیخ فاضل دربندی(قدس سره)، به شیخ اعظم انصاری(قدس سره) گفت: فعل شما حجّت است، زمانی که قبور ائمّه: را زیارت می کنید، اعتاب و درگاه آن بزرگواران را ببوسید. جناب شیخ انصاری(قدس سره) جواب فرمودند که من حین تشرّف به زیارت حضرت ابا الفضل(علیه السلام)، عتبه و درگاه حرم آن جناب را می بوسم، آن هم به عنوان جای پای زائرین، نه به عنوان عتبه و درگاه حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام).

زیرا این عنوان که بسیار بزرگ است و تازه عنوان اعتاب ائمّه: از عنوان عتبه ی حضرت ابا الفضل(علیه السلام)، بزرگ تر و با فضیلت تر است.

به هر حال، وقتی اینگونه آیات بزرگ (مثل آیه ی مذکوره: «واسئل...» برای نشان دادن عظمت صاحب الولایه در حوزه های علمیّه تدریس نمی شود و یا مثل آیۀ (نفر) با بی توجّهی به ظهور آیه و روایات کثیره، به نفر در جهت جهاد معنی می شود و یا فقط مصداقش نفر در جهت تفقّه در (فروع شرعیّه) معرفی می گردد، دیگر طالب علم در حوزه دلیل محکمی برای تحصیل آیات الولایه و روایات المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی بیند و رغبتی در مطالعه ی روایات حقانیّت اهل بیت:، منقول از فریقین، از خود نشان نمی دهد.

مورد دوم تحقیر مباحث ولایت و مهدویّت

تحقیر مباحث ولایت در تاریخ اسلام سابقه داشته است و شروع آن شاید یوم الانذار باشد.

ص: 523

در آن روز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را تحقیر کردند، چون از ولایت و صاحب اختیاری خود و وصیّ بعد از خودش سخن گفت، تا اینکه »فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ«(1) نازل گردید، اهل تحقیق می دانند این همان مأموریت تبلیغ ولایت است که با سنگ جفا بر کوه صفا روبرو شد.

مگر نفرمود: »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ«(2)، مگر »ما انزل« و »ما تؤمر« غیر از توحید مشروط به ولایت الهیه و سرپرستی هداة مهدیین: است؟

وقتی به »ما انزل الله« و »ما انزل« و »ما تؤمر«به دیده ی اصل اصول نگاه کنیم، یعنی ولایت و امامت را که اوّلین دستور الهی بعد از توحید است در نظر بگیریم و در راه آن تلاش کنیم، خدمات دیگر ما، هم با اصل می شود و هم لذّت بخش، تلاش برای فقه احکام الله، یعنی فروع شرعیّه، بدون توجّه به اوّلین حکم الله، یعنی ولایت و مهدویّت، صفر است، آنچه عدد است، »لیتفقهوا فی الدّین« یعنی تفقّه در ولایت و اسرار آن است، صفر بعد از عدد خوانده می شود.

باید بدانیم، عظمت »ما انزل« وقتی در گفتار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ظاهر می شد، شرک و نفاق محکوم می گشت و چشم کفّار و منافقین کور می شد، برای همین از سخنرانی و خطابه در موضوع ولایت و امامت کراهت داشتند و به تحقیر ولایت و امامت می پرداختند.

کما قال الله تبارک و تعالی:

ص: 524


1- - سوره حجر (15)، آیه 94؛ بحارالانوار، ج 23، ص381، ح72.
2- - سوره مائده (5)، آیه 67.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»(1).

البته این تحقیر که در ازمنه ی بعد، تا زمان ما وجود داشته، مظاهرش، سبک شمردن غدیر خم، تحقیر خطبۀ غدیر، بی توجّهی نسبت به خطبۀ فدکیّه، کوچک شمردن عظمت عاشورا و استهزاء انتظار موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.

این تحقیر به رهبری یهود و عمّال آن به افکار سست القاء می گردد و بعد از چند واسطه به دوستان نادان اثر می کند که مثلاً به فقیه در عقائد، خبیر در احادیث معصومین: و مدافع ولایت و امامت، به چشم تحقیر نگاه کنند و بگویند فلانی از فقه بی خبر است، با اینکه فقه عقائد حقّه، اصل و اهم علوم و بزرگترین دانش است.

همین تحقیر را شما در کلمات پیروان «گورویچ یهودی» نسبت به بزرگان دین و مدافعین امیر المؤمنین(علیه السلام) می بینید، چرا علمای بزرگی مثل مرحوم علامه مجلسی(قدس سره) را، عالِم درباری معرفی کردند، چون این بزرگواران فقهشان اوّل، فقه عقائد و ولایت و امامت بود و بعد فقه فروع.

شما ببینید علامه مجلسی(قدس سره) اضافه بر اینکه در مهدویّت کار مؤثّر دارند، در مسئله ی رجعت هم مشکل گشا بوده اند، عالم جامع مرحوم میرداماد(قدس سره) اضافه بر اینکه در ولایت کتاب نوشته اند، در تقیّه و بداء هم، صاحب نظر بوده و تألیفاتی دارند.

جامعیّت این علمای بزرگ و پاسخگوئی آنان به دشمنان اسلام و مکتب ولایت، فریاد مخالفین را بالا برده، باعث یأس آنان شده است.

ص: 525


1- - سوره محمّد 6 (47)، آیه 9. عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: قَوْلُهُ تَعَالَى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ، فِی عَلِی(علیه السلام) فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ. بحارالانوار، ج 23، ص385، ح87.

مصیبت صد چندان آن زمانی است که حوزوی، دنباله رو پیروان «گورویچ یهودی» بشود و هم نوع خود را که به تدریس و تألیف پیرامون عقائد حقّه و دفاع از ولایت و امامت مشغول است، تحقیر کند.

به هر حال وقتی اهل دقّت در آیات ولایت و امامت و احادیث حقانیّت آل عصمت:، با تحقیر روبرو می شوند، دیگر کسی به ادامه ی راه آنها رغبت نشان نمی دهد، و راه صاحب عبقات، احقاق الحق، الغدیر، کشف الاسرار، المراجعات، مصباح الهدایه و شبهای پیشاور، رضوان الله علیهم، که فقیه در عقائد حقّه بودند، کم رهرو می گردد.

مورد سوم بی توجّهی به تاریخ دشمنان

بعضی از حوزویان در جریان تاریخ دشمنان دیروز نبوده، از مکر و ستم استعمارگران و دشمنان امروز کمتر خبر دارند.

این عده شاید نمی دانند که در گذشته چه ظلمهایی در حق محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین شده و چه موانعی بر سر راه تبلیغ آیات ولایت و امامت و تشریح احادیث آل عصمت: بوده است.

منع حدیث نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) به خاطر چه مقصدی انجام گرفته و سوزاندن احادیث، چه هدفی را دنبال می کرده است؟

وقتی شخص حوزوی آگاهی کامل نسبت به کار دشمنان دیروز و امروز ندارد و نمی داند این روایات ولایت و مهدویّت که بحول الله و قوته از دستبرد یهود و مخالفین حفظ شده چه مقدار ارزش فرهنگی و معنوی دارد، چگونه به تحصیل عقائد و آیات و

روایات مربوطه بپردازد و به این مباحث اهمیّت بدهد.

ص: 526

مورد چهار م فرار از مسئولیّت ها

تفقّه در دین که همان تفقّه در معتقدات مدرسه ولایت و مهدویّت و تحصیل معرفت آل عصمت: است، دشمنانی غدار و مخالفینی مکار داشته و دارد.

دشمنان امروز ولایت و مهدویّت سرمشق از دشمنان گذشته گرفته، در هدم آثار تشیّع و مخالفت با مدافعین اهل بیت: کوشا هستند.

منع حدیث، سوزاندن اخبار نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم)، احراق بیت و خیام حرم، که نشان دهنده ی (احقاد بدریه و خیبریه) است، امروز برای خاموش کردن صدای مدرسین عقائد حقّه و شارحین آیات ولایت و امامت، به صورت های مختلفی انجام می گیرد.

اینجاست که ممکن است بعضی از حوزیان که با آیات قرآنیِ استقامت در طریقه ی ولایت و مهدویّت آشنا نیستند، از مسئولیّتها و مشکلات تفقّه در عقائد حقّه و پاسخگویی مخالفین فرار نموده، خود را به فروع شرعیّه مشغول سازند، اینان باید بدانند که فرع جای اصل را نمی گیرد، و فردا مسئول بی توجّهی به اصول عقائدند.

مورد پنجم بی توجّهی نسبت به اولویّت ها

توجّه به اولویّت ها، ضرورتها و خلاصه نیازهای معنوی و فرهنگی جامعه برای حوزویان لازم است، ولی با این حال به فراموشی سپرده شده است.

اینجا سؤالی پیش می آید که چه چیزی همیشه اولویّت و ضرورت دارد؟

پاسخ این است که تحصیل و بیان اصول عقائد حقّه، همیشه اولویّت و ضرورت داشته و دارد.

ص: 527

آنها که از تدریس و بیان عقائد حقّه، بویژه از بحث امامت و مهدویّت به بهانه های مختلف فرار می کنند، به »وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ« و »إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ...«، توجّه ندارند.

البته کیفیت و چگونگی تدریس و بیان اصول عقائد حقّه در هر زمان ممکن است نیاز به بررسی داشته باشد.

ولی آنچه تغییر ناپذیر است، اصل بودن و محوریّت مباحث اصول عقائد، خاصّه امامت و مهدویّت است.

همانطور که قبلاً هم اشاره شد، اگر معتقدات حوزویان، با ادلّه همراه نباشد و دچار ضعف گردد، به کلّ جامعه آسیب فکری و عقیدتی وارد می شود.

و مطلب دیگر این است که ما باید به تبلیغ جوامع غیر اسلامی نیز فکر کنیم، در آن جوامع مبلّغ به چه دانش و علومی نیازمند است.

آیا علم به فروع شرعیّه پاسخگوی مسائل جوامع بیگانه است، یا در آن جوامع از اصول عقائد و امتیازات اسلام راستین، یعنی تشیّع باید سخن گفت و کمبود و انحراف مذاهب غیرالهی و محرَّف را باید تشریح کرد.

آیا در حوزه های علمیّه چه در ایران و چه در عراق(که خداوند از خطرات و بلایا محفوظشان بدارد) برای طلاب تعلیم اصول عقائد مقایسه ای وجود دارد تا عقائد مسیحیت و یهودیت و غیرهما در مثلاً توحید و خداشناسی بررسی و با معارف توحیدی تشیّع (آیات قرآن، احادیث، ادعیه و زیارات) مقایسه شود؟

اگر مبلغین روی این مبانی کار کنند و متفقّهین در جهت عقائد و در مسیر نشان دادن معارف بلند تشیّع، حرکت نمایند، تشنگان حقائق و طالبین معارف الهیّه، دسته

ص: 528

دسته به سمت اسلام خواهند آمد و زمینه ی «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»، «وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً» (1)، پیدا خواهد شد.

حقیر تشرّف دهها تن از محققین اروپایی و غیرهم را به اسلام دیده ام، که همین اطلاع رسانیها پیرامون عقائد اسلامی و مزیتهای آن، آنان را به دین مبین و مکتب هداة مهدیین:، جذب کرده است.

گروه زیادی از کشورهای مختلف در اثر توجّه به نهج البلاغه و تعلیمات امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به تشیّع گرایش پیدا کرده اند.

اگر صوت العداله و فرمان حریّت، که از زبان امیرالمؤمنین(علیه السلام) صادر شده است از بلندگوهای حوزه های علمیّه، یعنی متفقّهین، به جهانیان می رسید، به جز افراد فرومایه و منافق، همه مسلمان شده، به توحید و رسالت و ولایت، عشق می ورزیدند.

محقّق دانمارکی

به یاد دارم که یک نفر محقّق از دانمارک، که شیفته ی فریاد عدالت خواهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده بود، می خواست مسلمان شود، شهادت توحید و نبوّت را که به او القاء نمودم، گفت و خود شهادت سوّم را به سرعت (بدون القاء این حقیر) بیان کرد، این یعنی عشق به پدر خوبی ها، مبدء خیرات، ولی الله الاعظم، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، و یعنی عشق بشر به صوت العدالة الانسانیة.

بیچاره و بدبخت آن آخوند غرب زده ای که در دانشگاه برای نسل جوان سخن از منشور حقوق بشر می گوید و به این منشور می نازد، ولی از منشور حقوق بشر در نهج

ص: 529


1- - سوره نصر (110)، آیات 1 و 2.

البلاغه بی خبر است.

همانطور که علم علماء را نمی توان با علم «من عنده علم الکتاب» مقایسه کرد، فریاد عدالت خواهی دیگران را هم نمی توان با صوت عدالت خواهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) مقایسه نمود.

اگر عدالت خواهی فرزند او حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز، توسط فقهاء، برای جهانیان ترسیم گردد، آن زمان ما، مانند مهندس آرکادی، حسین

مارکو مورلی و غیرهما، گروه گروه مستبصر خواهیم داشت.

مستبصرین

بعضی از این مستبصرین در اثر توجّه به خطبۀ بیدار کننده ی حضرت صدیقه شهیده(علیها السلام) شیعه شده، بعضی در اثر توجّه به قیام عاشورا و نهضت امام حسین(علیه السلام) به سراغ تشیّع آمده، بعضی در اثر توجّه به دعای عرفه، به صاحب الولایه لبیک گفته، بعضی به حدیث «من مات و لم یعرف...» فکر کرده به عتبه بوسی ولایت و امامت نائل گشته، بعضی به صحیفه ی سجادیّه و مهدویّه نظر افکنده، در مکتب ولایت ثبت نام نموده و بعضی از ظلم ستیزی شیعه و حوزه های علمیّه ی شیعه خرسند گشته، به مکتب اهل بیت: روی آورده اند.

ذكرُ عليّ عبادَة

طالب فقه «رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»(1) را با «انفسنا»(2)، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با رسول

ص: 530


1- - سوره شرح (94)، آیه 4.
2- - سوره آل عمران (3)، آیه 61.

الله(صلی الله علیه و آله و سلم) می بیند، و در تبلیغ و ترویج شهادت ثالثه دریغ نداشته، کوشش می نماید.

مگر «ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ»(1) از دید متفقّه، پوشیده است، و مگر شهادت ثالثه ذکر علی(علیه السلام) نیست؟

«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(2) که امر و دستور الهی برای رفعت دادن و تعظیم مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اوّلاد طاهرین ایشان: است، مگر نباید مورد تفقّه قرار بگیرد؟

آیۀ شریفۀ «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» و «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(3) آیا می تواند مورد استناد برای شعار شیعه، یعنی شهادت ثالثه نباشد؟!

مگر حوزوی از دو آیۀ شریفۀ: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اوّلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ»(4) و « حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»(5) اقل مدّت حمل را نمی فهمد؟(6)

و یا مگر در ضمن قصص، در مورد یک قوم (مثل قصه ی قوم لوط) به حرمت فعلی دست نمی یابد؟

ص: 531


1- - عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6: ذِكْرُ عَلِی عِبَادَةٌ. مناقب ابن مغازلی، ص206. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6: ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عِبَادَةٌ وَ ذِكْرِی عِبَادَةٌ وَ ذِكْرُ عَلِی عِبَادَةٌ و...، إثبات الهداة، ج2، ص217، ح747؛ بحارالانوار، ج 36، ص370، ح234.
2- - سوره نور (24)، آیه 36.
3- - سوره احزاب (33)، آیه 21.
4- - سوره بقره (2)، آیه 233.
5- - سوره احقاف (46)، آیه 15.
6- - در روایاتی از حضرات معصومین: رسیده است که دوران کامل شیرخوارگی دو سال، و اقل از آن، 21 ماه است، وسائل الشیعه، ج21، باب اقل مدّت الرضاع.

حالا این حوزوی، از آیۀ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه ...»، «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ ...»، «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»، «كُونُوا مَعَ الصَّادِقين»، «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» و آیات دیگر و از قصه ی غدیر خم و «فلیبلّغ الشاهد الغائب»، که مأموریّت تبلیغ ولایت و امامت است، و از احادیث این باب آیا نباید به جزء اخیر از علّت تامّه پی ببرد و به شهادت ثالثه رأی مثبت بدهد؟

آیا این حوزوی متعلّم در مکتب فقهائی نیست که منقذ عباد الله، دستگیر مساکین عقیدتی، دافع کلاب از ابرار، اهل مبارزه با نواصب و خوارج و باعث نجات دوستان اهل بیت: از شبکه های انحرافی، هستند، فقهائی که به خاطر دفاع از ولایت و امامت و شعائر شیعه جایگاه رفیعی پیشگاه خداوند متعال داشته، و رحلتشان ثلمه ی جبران ناپذیر بر پیکر اسلام محسوب می گردد؟!

تقدّم رُتبی

به هر حال برای متفقّه ضرورت دارد قبل از هر کار به عوامل جذب تشنه کامان فکر کند و می دانیم یکی از عوامل مهم در جذب افراد تشنه ی حقائق، آگاهی به اصول عقائد و علم به مزیّت های اسلام و تشیّع است، و باید متفقّه در پاسخ گویی سؤالات عقیدتی و شبهات فکری آگاه به اصول و مبانی ولایت و مهدویّت باشد.

ممکن است کسی اشکال کمی و یا عدم وقت مناسب، برای بررسی و تفقّه در اصول عقائد و کسب علم نسبت به فروع شرعیّه را مطرح کند.

پاسخ این است که تفقّه در اصول عقائد تقدّم رتبی بر تفقّه مسائل فرعیّه داشته، و بدون آن کار مبلّغ سست و بی اساس است و لذا کسب آگاهی از عقائد حقّه و علم به اصول اعتقادات به صورت برهانی، بعد از فراگیری مقدمات حوزوی در اوّلین فرصت

ص: 532

باید آغاز گردد.

البته مقصود ما از مقدمات حوزوی، مقدمات واقعی و لازمه ی حوزه می باشد، نه آنچه که به مرور زمان بر حوزه های علمیّه تحمیل شده و کم کم جنبه ی دستور و شکل کارهای لازم پیدا نموده است.

مثلاً کسی بگوید قبل از تفقّه در دین و مکتب نورانی هداة مهدیین:، شخص حوزوی باید فلسفه بیاموزد.

ما کاری به درستی یا نادرستی اصل موضوع نداریم، چون عاقبت خود تفقّه کننده در اصول دین و مبانی ولایت و امامت، به این نتیجه می رسد که مکتب اهل بیت: در ارشاد عقول و هدایت افکار در جهت ترسیم حقائق، بیان دقائق و خلاصه اقامه ی برهان مستغنی از فلسفه و قیل و قال فلاسفه است، ولی به هر حال اشتغال به فلسفه آیا چه مقدار زمان می طلبد و شخص حوزوی چه اندازه وقت دارد.

مدرسه ی اصول دین

با تدبّر در آیاتی همچون آیۀ «نفر» و روایاتی همچون «من مات» ضروری است که حوزویان و مرزداران دین مبین قبل از هر اقدام، به تأسیس مدرسه ی تخصصی اصول عقاید بویژه امامت و مهدویّت بپردازند.(1)

البته کم و بیش در بعضی از حوزه ها به این عناوین پرداخته شده،که البته جای خرسندی است، ولی باید انجام این وظیفه ی مهم بحول الله و قوته، همگانی گردد و به تعبیر دیگر پرداختن به اصول عقائد و تفقّه در مسئله ی امامت و مهدویّت باید

ص: 533


1- - چند سالی است مدرسه ای با عنوان بنیاد فرهنگی امامت، توسّط آیت الله سیّد علی میلانی (دام بقائه) تأسیس و شروع به کار نموده است.

رسمیّت پیدا کند و فرهنگ حوزه ها بشود.

متأسفانه به عللی که قبلاً بدان اشاره شد، از ناحیه ی بعضی از افراد ناآشنا به مبانی و یا مغرض، این وظیفه ی بزرگ تحقیر شده است.

فرض کنید کسی اصول فقه نخوانده، در درس فقه مثلاً مکاسب مرحوم شیخ انصاری(قدس سره) یا خارج فقه شرکت می کند، این شخص در عرف حوزویان و نزد اساتید حوزه کارش مردود و مورد اعتراض است.

چرا؟ چون که تحصیل فقه بدون کسب علم اصول فقه، کاری عبث و اتلاف وقت محسوب می گردد، حال بفرمایید اگر شخص حوزوی بی خبر از اصول عقائد، بدون تفقّه در ولایت و مهدویّت و خلاصه ناآشنای به توحید و شرط آن، در کلاس سطح و یا خارج فقه (فروع شرعیّه) شرکت کند، آیا کسی به او اعتراض می کند؟

وقتی طالب فقاهت کسب معرفت نسبت به مولای خودش حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نکرده، چگونه می تواند سرباز دلسوزی برای آن حضرت باشد و از مبانی دین و مکتب هداة مهدیین:، دفاع نماید.

عبدی که در مکلِّف شناسی کار نکرده و در کسب شناخت مولا قصور و تقصیر دارد، چه مقدار می تواند در کسب شناخت تکلیف، موفق باشد و از خود در تحصیل علم رغبت نشان بدهد.

یکی از حوزویان در انتقاد به زیارت ناحیه گفته است، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مگر بیکاراند که صبح و شام برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنند؟!! یا حوزوی دیگری گفته است عاشورا روز سرور اهل بیت: است، و یا دیگری علم امام(علیه السلام) را زیر سؤال برده، و یا ولایت و اختیارات امام(علیه السلام) برایش حل نشده است.

خوب این آقای حوزوی که در موضوع امام شناسی نمره ی صفر دارد اگر در فقه

ص: 534

فروع هر مقدار هم نمره ی بالا بیاورد ضررش بیشتر است، عاقبتِ کور و انسان بی نور، مبارزه با حق و افتادن به چاه است، مگر مردن به مرگ جاهلیّت، برای کسی است که غسل و وضو و تیمم را با دلیل نمی داند؟

آیا کسی می تواند بگوید ندانستن مکاسب شیخ اعظم(قدس سره) یعنی کافر مردن، یعنی مرگ جاهلیّت؟

مردن به مرگ جاهلیّت انعکاس زمان حیات است. زمان حیات چراغ معرفة الحجّه(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نداشته و از مطالعه ی آیات ولایت و روایات مهدویّت و تحقیق در کتب عقائد، فرار کرده و از شعائر، عاشورا، ناحیه، اشک و ندبه، گریزان بوده، حالا بی چراغ و بدون نور وارد سرای دیگر شده است.(1)

ص: 535


1- - سوره حدید (57)، آیه 12، «یوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یسْعى نُورُهُمْ بَینَ أَیدیهِمْ وَ بِأَیمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْیوْمَ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ». رَوَى جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: بَینَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ 6 إِذَا الْتَفَتَ إِلَى عَلِی(علیه السلام) فَقَالَ: یا أَبَا الْحَسَنِ! هَذَا جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) یقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْطَى شِیعَتَكَ وَ مُحِبِّیكَ سَبْعَ خِصَالٍ الرِّفْقَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْأُنْسَ عِنْدَ الْوَحْشَةِ وَ النُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ وَ الْأَمْنَ عِنْدَ الْفَزَعِ وَ الْقِسْطَ عِنْدَ الْمِیزَانِ وَ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ وَ دُخُولَ الْجَنَّةِ قَبْلَ النَّاسِ یسْعى نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِم. بحارالانوار، ج 27، ص162، ح13. سوره حدید (57)، آیه 28، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ». ... عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ وَ یجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ، قَالَ: عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). ... عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ النَّبِی 6 فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ وَ یجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ: عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). ... عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ فِی قَوْلِهِ: یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ [قَالَ:] الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ وَ یجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ: إِمَامُ عَدْلٍ تَأْتَمُّونَ بِهِ، عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام). ... عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ، قَالَ: مَنْ تَمَسَّكَ بِوَلَایةِ عَلِی فَلَهُ نُورٌ. ... عَنْ أَبِی عُبَیدٍ مَوْلَى ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِی یقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6 أَمَا وَ اللَّهِ لَا یحِبُّ اهل بیتی عَبْدٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ نُوراً حَتَّى یرِدَ عَلَی الْحَوْضَ، وَ لَا یبْغِضُ اهل بیتی عَبْدٌ إِلَّا احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ یوْمَ الْقِیامَةِ.

فرهنگ حوزه

چرا طلبه ای که در اصول دین مثل عوام و مردم عادی است، مثلاً نمی تواند پاسخ یک ملحد و ماتریالیست را به خوبی بدهد، یا در مسائل پیغمبرشناسی (مثلاً اثبات معجزه بودن قرآن و...) می ماند، یا در مورد شبهات موضوع مهدویّت (مثلاً طول عمر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) ارائۀ دلیل نمی تواند بکند، یا در مورد ردّ مخالفین کلاس ندیده و اصلاً فرق بین وهابی و بهائی را نمی داند، در حوزه های علمیّه مورد سؤال و توبیخ قرار نمی گیرد؟

و باز جای سؤال است که چگونه نپرداختن به شناخت تکلیف، یعنی فقه و یا اصول فقه، سؤال دارد، امّا نپرداختن به اصول دین و معرفة الحجّه(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سؤال و توبیخ ندارد، در حالی که در آیات و روایات، انذار و سؤال، برای کسی است که عقائدش را درست نکرده، معرفة الحجّة(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نداشته و به اهل بیت: خدمت نکرده است.

مورد سؤال واقع نشدن این قبیل افراد در حوزه از ناحیه اساتید نشان دهنده ی این است که توجّه به تفقّه در عقائد و معرفة الحجّه(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرهنگ حوزه ها نشده است.

ص: 536

مقدمات تحقیق و تفقّه در مسائل شرعیّه فرعیّه

بعد از شناخت اصول دین و آشنایی با بزرگی و صاحب اختیاری حجج رب العالمین:، نوبت به شناخت فروع شرعیّه و مسائل مربوط به آن می رسد.

طالب فقاهت بعون الله تبارک و تعالی بعد از تفقّه در دین که همان ولایت و امامت الهی اهل بیت: است به تفقّه در اوامر و نواهی حق تعالی و حجج او می پردازد و فروع شرعیّه را از ادلّه ی مربوطه استنباط می کند.

یکی از مقدمات فهم فروع شرعیّه و رسیدن به آن، تحصیل اصول فقه است. برای اینکه به مبدء تأسیس اصول فقه و غایت و هدف آن واقف گردیم لازم است به این مثال توجّه کنیم:

فرض کنید کسی خانه و کاشانه اش مقابل مدرسه و دانشگاهی است که در آن اشتغال به تحصیل دارد.

بدیهی است که این شخص به آدرس گرفتن از مدرسه و دانشگاه نیازمند نیست.

شخص دومی را فرض کنید که با مدرسه و دانشگاه فاصله دارد، این شخص برای رسیدن به مقصد به آدرس محتاج است، امّا شخص سوّمی را در نظر بگیرید که فاصله اش با مدرسه و دانشگاه خیلی زیاد است، این شخص برای رسیدن به مقصد نیازمند آدرس دقیق و توجّه بیشتر به آن آدرس است.

تطبیق مسئله

مسلمانان صدر اسلام به دستورالعمل خدای متعال با ارشاد و تبیین رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل می کردند، یعنی مجموعاً قرآن و هدایت گفتاری و عملی و تأییدات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برای جامعه ی مسلمین رهگشا و قابل اجراء بود.

ص: 537

در این زمان مردم با مدرسه ی عبودیّت و دانشگاه بندگی نزدیک بودند و آب را از سرچشمه می گرفتند و نیازی به گرفتن آدرس نداشتند. زمان رحلت رحمةٌ للعالمین(صلی الله علیه و آله و سلم) فرا رسید، در این دوره با عواملی که سران سقیفه و عمّال یهود بوجود آورده بودند کم کم مردم از سرچشمه ی حیات و دانشگاه عبودیّت دور شدند.

دورۀ دوم (یعنی این دوره) که عصر سقیفه نشینان و ادامه دهندگان راه آنان است، حرمت شکنی نسبت به سنّت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز گردید.

البته قبل از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حرمت شکنی نسبت به آورنده ی قانون الهی با تبلیغ (حسبنا کتاب الله) آغاز و زمینه سازی شده بود.

حسبنا کتاب الله، اوّل برای نابودی سنّت بکار گرفته شد و در مرحله ی دوّم به جنگ عترت: آمد.

و یا به تعبیری دقیق تر، حرمت شکنی نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و مبارزه با سنّت برای شکستن عترت: بکار گرفته شد.

در این هجمه ی منافقانه، هم به آورنده ی قرآن و مبدء سنّت، یعنی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ضربه زدند و هم باب مدینه ی علم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را شکستند و در نتیجه مردم از مدرسه عبودیّت و احکام بندگی دور شدند.

باید دانست که در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اوّلاد طاهرین ایشان: که البته دوره های مختلفی از نظر جوّ سیاسی و موانع تبلیغی وجود داشت، آن بزرگواران افراد تشنه ی معارف و لایق تفقّه را از چشمه ی جوشان ولایت، با تفسیر و تأویل آیات قرآنی و بیان احکام الهی سیراب می کردند.

این کار مهم الهی که بشارت آن با آیات قرآن مثل:

ص: 538

«قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني»(1)

داده شده بود، گاهی به صورت القاء اصول به متعلمین و طالبین فقاهت برای استخراج فروع شرعیّه انجام می گرفت.

اصولی که در زمان موجود نبودن نصّ و دستورالعمل صریح و آشکار، به کار مسلمانان بیاید و آنها را از سردرگمی و دوری از مدرسه و دانشگاه عبودیّت و بندگی نجات بخشد.

این اصول مثل اصل استصحاب و یا برائت (که اصول عملیّه خوانده می شود) و یا قواعدی مثل قاعده ی طهارت و یا لاضرر (که قواعد فقهیّه خوانده می شود) تعلیمات کلی است که برای استخراج فروع شرعیّه به کار طالب فقاهت می آمد.

دورۀ سوّم برای مسلمانان دورۀ غیبت امام و حجّت الهی حضرت بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که مردم از مدرسه و دانشگاه احکام، دورتر شدند و نیازشان به اصول و آدرس هائی که آنها را به خواسته ی مدرسه ی عبودیّت برساند، بیش از پیش گردید.

به هر حال از بعد رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جامعۀ اسلامی در اثر خیانت دشمنان دین و عمّال یهود، از آگاهی لازم نسبت به برنامه های دینی و بایدها و نبایدهای

ص: 539


1- - سوره یوسف (12)، آیه 108، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: لَا نَالَتْنِی شَفَاعَةُ جَدِّی إِنْ لَمْ یكُنْ هَذِهِ الْآیةُ نَزَلَتْ فِی عَلِی(علیه السلام) خَاصَّةً: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ». ... عَنْ نَجْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» قَالَ: وَ مَنِ اتَّبَعَنِی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص372.

فروع شرعی دور شدند.

آنچه می توانست در این فقر فرهنگی دست آنها را بگیرد و آدرس احکام الهیّه برای آنها باشد، اصولی بود که متّخذ از قرآن و سنّت، به ارشاد اهل بیت: به دستشان می رسید.

در حدیث امام صادق(علیه السلام) آمده است:

«إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»(1)

و همین مضمون از امام رضا(علیه السلام) منقول است:

«عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»(2)

پس پناه آوردن به اصول در جایی که مکلف دسترسی به معصوم نداشت و نیز نصّ و دستورالعمل معلومی در مسئله ی مورد ابتلا نبود، در زمان ائمّه هدی: سابقه داشته است.

البته این روش با روش عامّه که قیاس و آراء شخصیه را ملجأ خود ساخته بودند بسیار متفاوت است، سابقه تفسیر به رأی و قیاس در مکتب عامّه به صدر اسلام برمی گردد، روسای این قوم در هر مسئله ای که مطابق میلشان نبود از خود دستور می تراشیدند و به نام دین تبلیغ می کردند.

این خیانت فرهنگی و معنوی به روز صلح حدیبیه، روز جسارت به رسول الله (لیهجر گفتن به ایشان) احراق بیت، کشتن مالک بن نویره و امثال این جنایات

ص: 540


1- - وسائل الشیعة، ج 27، ص61، ح51.
2- - همان، ص62، ح52.

مربوط می شود و مهم این است که این جنایات که اجتهاد در برابر نص و مخالفت با «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوّلي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1) بود را به نام «تأویل» یا «اجتهاد» نام گذاری کرده بودند.

به نظر می رسد که یکی از اهداف منع حدیث و حدیث سوزانی (عمال یهود) این بوده که مردم با کمبود مصادر احکام و دستورالعمل الهی روبرو شوند در نتیجه به تفسیر برأی و قیاس روی آورند و تأویل شخصی حکام و دکانداری مجتهدین وابسته به رأی حکام رونق پیدا کند.

قطع نمودن ارتباط مردم با اهل بیت:، کشتن و یا تبعید ائمّه و اصحاب ائمّه برای این بوده که بیان حکم الهی (به صورت فروع و یا اصول) به عنوان فصل الخطاب به گوش مردم نرسد و تفسیر برأی و نظر شخصی خلفا و حکام و یا علماء دربار بعنوان یک منبع برای صدور احکام تلقی گردد.

البته آنهایی که مجری نقشه تفسیر برأی و به عبارت صحیح تر فقه هرج و مرج بودند برای فریب اذهان افراد متشرع، این نوع جنایت فرهنگی و ستم معنوی یعنی تفسیر (برأی) را «اجتهاد با عقل» نام نهادند.

بطلان این طریق بر محققین و طلاب فقاهت واضح و روشن است، زیرا که اجتهاد با عقل و رأی شخصی هرج و مرج در احکام را بوجود می آورد و قوانین دین را تابع هوی و هوس و تخیلات می نماید.

ص: 541


1- - سوره نساء (4)، آیه 59؛ شواهد التنزیل، ج1، ص189، ذیل آیه چندین روایت درباره ی حضرت علی(علیه السلام) آورده است.

به تعبیر دیگر با قرار دادن آراء شخصیه و قیاس در ردیف کتاب و سنّت، دیگر از قوانین الهی اثری باقی نمی ماند و احکام الله به احکام سلاطین و علماء تابع مبدّل می گردد.(1)

در روایات پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه معصومین: تفسیر به رأی و قیاس و خلاصه اجتهاد با عقول و آراء شخصیه مردود شمرده شده است.

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ»(2).

به هر حال این موضع گیری معصومین: است در برابر قیاس و تفسیر به رأی که از طرف طرفداران فقه هرج و مرج یعنی خلفای جور و پیروانشان ترویج شده بود.

پس پناه آوردن به اصولی که خود معصومین: برای استخراج حکم در اختیار طالب فقه قرار داده و باو القاء فرموده، با قیاس و پناه آوردن به اجتهاد و رأی شخصی فرق می کند.

مخالفت علماء با اجتهاد

گفتیم یکی از علل منع حدیث و مخالفت با سنّت واقعیّه، گرم کردن بازار اجتهاد عقلی یعنی قیاس و تفسیر برأی بود.

همانطور که سابقاً گفتیم، این عمل مورد نکوهش و مذمّت حضرات

ص: 542


1- - شما در بحثهای گذشته این بحث را ملاحظه کردید که در اثر مکر یهود و سقیفه نشینان عنود، دیگر اثری از اسلام و احکام آن باقی نمانده، سنّت عمریه جای سنّت محمّدیّه و علویّه را گرفته بود.
2- - وسائل الشیعة، ج2، ص347، ح1.

معصومین: قرار گرفته است.

بر همین اساس علماء شیعه با اجتهاد مذکور مخالفت و مبارزه داشته اند.

کتابهایی که در رد اصحاب اجتهاد و معتمدین بر نتایج عقول نوشته شده اجتهاد به معنی قیاس و عقل در برابر وحی و سنّت الهیّه را در نظر داشته اند.

فریادهای بزرگانی همچون، شیخ صدوق(قدس سره) و شیخ مفید(قدس سره) و سید مرتضی(قدس سره) و غیر هم تا اواخر قرن ششم، علیه اجتهاد به معنی قیاس و تکیه بر آراء شخصیه، فریادهایی به جا و برای حفظ مرزها و حدود الله بوده است.

ما در بحث خارج اصول فقه به طور مفصّل به مطالب مذکوره پرداخته ایم، الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین.

احادیث بحارالانوار

باب 9 أنهم: الذكر، و أهل الذكر، و أنهم المسئولون، و أنه فرض على شيعتهم المسألة، و لم يفرض عليهم الجواب:

الآيات: النحل: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ»، الأنبياء: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، ص: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ»، تفسير: قيل: المراد بأهل الذكر أهل العلم و قيل: أهل الكتاب و ستعلم من الأخبار المستفيضة أنهم الأئمة: لوجهين: الأول: أنهم أهل علم القرآن، لقوله تعالى بعد تلك الآية في سورة النحل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(1).

ص: 543


1- - سوره نحل (16)، آیه 44.

و الثاني: أنهم أهل الرسول و قد سماه الله ذكرا في قوله: «ذِكْراً رَسُولًا»(1) و هذا مما روته العامة أيضاً

رَوَى الشَّهْرَسْتَانِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ الْمُسَمَّى بِمَفَاتِيحِ الْأَسْرَارِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد(علیهما السلام) أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ فَقَالَ: مَنْ عِنْدَنَا يَقُولُونَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» إِنَّ الذِّكْرَ هُوَ التَّوْرَاةُ وَ أَهْلَ الذِّكْرِ هُمْ عُلَمَاءُ الْيَهُودِ، فَقَالَ(علیه السلام): وَ اللَّهِ إِذاً يَدْعُونَنَا إِلَى دِينِهِمْ، بَلْ نَحْنُ وَ اللَّهِ أَهْلُ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِرَدِّ الْمَسْأَلَةِ إِلَيْنَا.

قَالَ وَ كَذَا نُقِلَ عَنْ عَلِيٍّ(علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.

1- قب، المناقب لابن شهرآشوب محمّد بْنُ مُسْلِمٍ وَ جَابِرٌ الْجُعْفِيُّ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» قَالَ الْبَاقِرُ(علیه السلام): نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.

قال أبو زرعة صدق الله و لعمري إن أبا جعفر(علیه السلام) لأكبر العلماء.

قال أبو جعفر الطوسي: سمى الله رسوله ذكراً، قوله تعالى: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا».

فالذكر رسول الله و الأئمة أهله و هو المروي عن الباقر و الصادق و الرضا:.

و قال سليمان الصهرشتي: الذكر القرآن.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ و هم حافظوه و العارفون بمعانيه.

تَفْسِيرُ يُوسُفَ الْقَطَّانِ وَ وَكِيعِ بْنِ الْجَرَّاحِ وَ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ أَنَّهُ قَالَ الْحَارِثُ: سَأَلْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ، قَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ نَحْنُ أَهْلُ الْعِلْمِ نَحْنُ مَعْدِنُ التَّأْوِيلِ وَ التَّنْزِيلِ.

وَ رُوِيَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ فِي كَلَامٍ لَهُ وَ أَعَزَّ بِهِ الْعَرَبَ عَامَّةً وَ شَرَّفَ مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ خَاصَّةً

ص: 544


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.

فَقَالَ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ.(1)

2- ن، عيون أخبار الرضا(علیه السلام) فِيمَا بَيَّنَ الرِّضَا(علیه السلام) عِنْدَ الْمَأْمُونِ مِنْ فَضْلِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا التَّاسِعَةُ، فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ فَاسْأَلُونَا إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، فَقَالَتِ الْعُلَمَاءُ: إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ(علیه السلام): سُبْحَانَ اللَّهِ! وَ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ إِذاً يَدْعُونَنَا إِلَى دِينِهِمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِينِ الْإِسْلَامِ! فَقَالَ الْمَأْمُونُ: فَهَلْ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ شَرْحٌ بِخِلَافِ مَا قَالُوا، يَا أَبَا الْحَسَنِ؟! فَقَالَ(علیه السلام): نَعَمْ الذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ ذَلِكَ بَيِّنٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ يَقُولُ فِي سُورَةِ الطَّلَاقِ: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ» فَالذِّكْرُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ.(2)

3- فس، تفسير القمي محمّد بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ محمّد عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سُفْيَانَ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» مَنِ الْمُعَنْوَنُ بِذَلِكَ؟ قَالَ: نَحْنُ، قُلْتُ: فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَعَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ: لَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَ إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا وَ إِنْ شِئْنَا تَرَكْنَا، ثُمَّ قَالَ: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».(3)

4- ب، قرب الإسناد ابْنُ عِيسَى عَنِ الْبَزَنْطِيِّ فِيمَا كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ

ص: 545


1- - مناقب آل أبی طالب 3: 313. و الآیة فی سورة الزخرف (43)، آیه 44.
2- - عیون الأخبار: 132؛ و الآیة فی سورة الطلاق (65)، آیات 10 و 11.
3- - تفسیر القمّی، 426.

لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ وَ الرَّدُّ إِلَيْنَا وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْنَا الْجَوَابُ.(1)

5- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ، وَ نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

6- ير، بصائر الدرجات ابْنُ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) مِثْلَهُ.(3)

7- ير، بصائر الدرجات بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ: إِنَّمَا عَنَانَا بِهَا نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(4)

8- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ يَحْيَى عَنْ محمّد بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْهُ(علیه السلام) مِثْلَهُ.(5)

9- ير، بصائر الدرجات ابْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قَالَ أَبُو

ص: 546


1- - قرب الإسناد، 152 و 153 و الآیة الأولى فی الأنبیاء (21)، آیة 7 و الثانیة فی التوبة (9)، آیة 122 صدر الحدیث: (قال أبو جعفر(علیه السلام): انما شیعتنا من تابعنا و لم یخالفنا و من إذا خفنا خاف و من إذا أمنا امن فاولئك شیعتنا، و قال اللّه) ذیله: قال اللّه عزّ وجلّ: «فَإِنْ لَمْ یسْتَجِیبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما یتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» یعنى من اتخذ دینه رأیا بغیر امام من ائمة الهدى.
2- - بصائر الدرجات: 11؛ و الآیة فی سورة الزخرف (43)، آیة 44.
3- - بصائر الدرجات، 12.
4- - همان.
5- - كنز جامع الفوائد: 293 فیه: (محمّد بن عبد الرحمن بن سلام) و فیه: ایانا عنى و نحن أهل الذكر المسئولون.

جَعْفَرٍ(علیه السلام): «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): وَ أَهْلُ بَيْتِهِ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ.(1)

بيان فسر المفسرون الذكر بالشرف و السؤال بأنهم يسألون يوم القيامة عن أداء شكر القرآن و القيام بحقه و على هذه الأخبار المعنى أنكم تسألون عن علوم القرآن و أحكامه في الدنيا.

10- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْأَهْوَازِيِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم):وَ أَهْلُ بَيْتِهِ الْمَسْئُولُونَ وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ.(2)

11- ير، بصائر الدرجات عَبَّادُ بْنُ سُلَيْمَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الرِّضَا(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، قَالَ: نَحْنُ هُمْ.(3)

12- ير، بصائر الدرجات بِالْإِسْنَادِ عَنِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ: قَالَ اللَّهُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ:، «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَسْأَلُوهُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ أَنْ يُجِيبُوهُمْ إِنْ شَاءُوا أَجَابُوا وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ يُجِيبُوا.(4)

13- بِالْإِسْنَادِ الْأَوَّلِ عَنِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ هُمْ.(5)

14- ير، بصائر الدرجات بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ يَكُونُ الْإِمَامُ فِي حَالٍ يُسْأَلُ عَنِ

ص: 547


1- - بصائر الدرجات، 12.
2- - بصائر الدرجات، 11.
3- - همان.
4- - بصائر الدرجات، 13.
5- - همان.

الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الَّذِي يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُ شَيْ ءٌ؟ قَالَ: لَا وَ لَكِنْ قَدْ يَكُونُ عِنْدَهُ وَ لَا يُجِيبُ.(1)

15- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ محمّد بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) وَ دَخَلَ عَلَيْهِ الْوَرْدُ أَخُو الْكُمَيْتِ، فَقَالَ: جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ! اخْتَرْتُ لَكَ سَبْعِينَ مَسْأَلَةً مَا يَحْضُرُنِي مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ مِنْهَا، قَالَ: وَ لَا وَاحِدَةٌ يَا وَرْدُ؟ قَالَ: بَلَى قَدْ حَضَرَنِي وَاحِدَةٌ، قَالَ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَ: قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: يَا وَرْدُ! أَمَرَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ تَسْأَلُونَا وَ لَنَا إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَاكُمْ وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نُجِبْكُمْ.(2)

16- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیهما السلام): عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنَ الْفَرْضِ مَا لَيْسَ عَلَى شِيعَتِهِمْ وَ عَلَى شِيعَتِنَا مَا لَيْسَ عَلَيْنَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ أَنْ يَسْأَلُونَا، فَقَالَ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَسْأَلُونَا وَ لَيْسَ عَلَيْنَا الْجَوَابُ إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَا وَ إِنْ شِئْنَا أَمْسَكْنَا.(3)

17- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْبَزَنْطِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا(علیه السلام) كِتَاباً فَكَانَ فِي بَعْضِ مَا كَتَبْتُ إِلَيْهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ اللَّهُ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْنَا الْجَوَابُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ

ص: 548


1- - همان.
2- - بصائر الدرجات، 12.
3- - همان.

أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ».(1)

18- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ، قَالَ قُلْتُ: عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ: ذَلِكَ إِلَيْنَا.(2)

19- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ، قُلْتُ: فَمَنِ الْمَأْمُورُونَ بِالْمَسْأَلَةِ؟ قَالَ: أَنْتُمْ، قَالَ قُلْتُ: فَإِنَّا نَسْأَلُكَ كَمَا أُمِرْنَا وَ قَدْ ظَنَنْتُ أَنَّهُ لَا يَمْنَعُ مِنِّي إِذَا أَتَيْتُهُ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ، قَالَ فَقَالَ: إِنَّمَا أُمِرْتُمْ أَنْ تَسْأَلُونَا وَ لَيْسَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْجَوَابُ إِنَّمَا ذَلِكَ إِلَيْنَا.(3)

20- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: هُمْ آلُ محمّد:، فَعَلَى النَّاسِ أَنْ يَسْأَلُوهُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ أَنْ يُجِيبُوا ذَلِكَ إِلَيْهِمْ إِنْ شَاءُوا أَجَابُوا وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ يُجِيبُوا.(4)

21- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: يَكُونُ الْإِمَامُ يُسْأَلُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ فِيهِ شَيْ ءٌ، قَالَ: لَا، فَقَالَ: قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:

ص: 549


1- - بصائر الدرجات، 13 و الآیة الأولى فی الأنبیاء (21)، آیه 7؛ و الثانیة فی التوبة (9)، آیه 122؛ و الثالثة فی القصص(28)، آیه 50؛ راجع ذیل الحدیث الرابع.
2- - بصائر الدرجات، 12.
3- - بصائر الدرجات، 13.
4- - همان.

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» هُمُ الْأَئِمَّةُ:، «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ، قُلْتُ: فَمَنِ الْمَأْمُورُ بِالْمَسْأَلَةِ؟ قَالَ: أَنْتُمْ، قُلْتُ: فَإِنَّا نَسْأَلُكَ وَ قَدْ رُمْتُ أَنَّهُ لَا يَمْنَعُ مِنِّي إِذَا أَتَيْتُهُ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ، قَالَ: إِنَّمَا أُمِرْتُمْ أَنْ تَسْأَلُوا وَ لَيْسَ عَلَيْنَا الْجَوَابُ إِنَّمَا ذَلِكَ إِلَيْنَا.(1)

بيان: كان قوله هم الأئمة زيد من الرواة كما أنه لم يكن فيما مضى و على تقديره فالمراد بقوله من هم من الأئمة.

22- ير، بصائر الدرجات السِّنْدِيُّ بْنُ محمّد عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

23- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ وَ محمّد بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ محمّد بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَهْلُ بَيْتِهِ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ:.(3)

24- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(4)

25- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ

ص: 550


1- - بصائر الدرجات، 12.
2- - همان.
3- - همان.
4- - همان.

قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ(علیه السلام) يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: نَحْنُ هُمْ.(1)

26- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ محمّد بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الْأَئِمَّةُ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» قَالَ: نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

27- ير، بصائر الدرجات ابْنُ يَزِيدَ وَ محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ محمّد بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(3)

28- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: هُمْ آلُ محمّد: فَذَكَرْنَا لَهُ حَدِيثَ الْكَلْبِيِّ أَنَّهُ قَالَ: هِيَ فِي أَهْلِ الْكِتَابِ، قَالَ: فَلَعَنَهُ وَ كَذَّبَهُ.(4)

29- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ بُكَيْرٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: نَحْنُ، قُلْتُ: نَحْنُ

ص: 551


1- - همان.
2- - بصائر الدرجات، 12؛ و الآیة فی سورة الزخرف (43)، آیه 44.
3- - همان.
4- - بصائر الدرجات، 13.

الْمَأْمُورُونَ أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ ذَاكَ إِلَيْنَا إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَا وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نُجِبْ.(1)

30- ير، بصائر الدرجات السِّنْدِيُّ بْنُ محمّد عَنِ العلا [الْعَلَاءِ] عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى، قَالَ: إِذاً يَدْعُونَهُمْ إِلَى دِينِهِمْ، ثُمَّ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

31- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: هُمْ آلُ محمّد: أَلَا وَ أَنَا مِنْهُمْ.(3)

32- ير، بصائر الدرجات عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ محمّد بْنِ عِيسَى عَنْ محمّد بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: كِتَابُ اللَّهِ الذِّكْرُ وَ أَهْلُهُ آلُ محمّد: الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ بِسُؤَالِهِمْ وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ وَ سَمَّى اللَّهُ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».(4)

33- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ عَنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ آلُ رَسُولِ

ص: 552


1- - همان.
2- - بصائر الدرجات، 13.
3- - همان.
4- - بصائر الدرجات، 13؛ و الآیة فی سورة النحل (16)، آیه 44.

اللَّهِ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ.(1)

34- ير، بصائر الدرجات السِّنْدِيُّ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) أَهْلُ الذِّكْرِ وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

35- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَهْلُ بَيْتِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ.(3)

36- ير، بصائر الدرجات ابْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ أَهْلُهُ.(4)

37- ير، بصائر الدرجات عَلِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي الْحَسَنِ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ: يَكُونُ الْإِمَامُ يُسْأَلُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَلَا يَكُونُ عِنْدَهُ فِيهِ شَيْ ءٌ؟ قَالَ: لَا وَ لَكِنْ قَدْ يَكُونُ عِنْدَهُ وَ لَا يُجِيبُ.(5)

38- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنْ محمّد بْنِ سُلَيْمَانَ النَّوْفَلِيِّ عَنْ محمّد بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَسَدِيِّ وَ الْحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: أَتَاهُ رَجُلٌ مِنَ الْوَاقِفَةِ وَ أَخَذَ بِلِجَامِ دَابَّتِهِ(علیه السلام) وَ قَالَ: إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ، فَقَالَ: إِذاً لَا أُجِيبُكَ، فَقَالَ: وَ لِمَ لَا تُجِيبُنِي؟ قَالَ: لِأَنَّ ذَاكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أُجِيبُكَ وَ

ص: 553


1- - همان.
2- - همان.
3- - همان.
4- - همان.
5- - همان.

إِنْ شِئْتُ لَمْ أُجِبْكَ.(1)

39- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ محمّد عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنْ مَسْأَلَةٍ أَوْ سُئِلَ فَقَالَ: إِذَا لَقِيتَ مُوسَى فَاسْأَلْهُ عَنْهَا، قَالَ: فَقُلْتُ: أَوَ لَا تَعْلَمُهَا؟ قَالَ: بَلَى، قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي بِهَا، قَالَ: لَمْ يُؤْذَنْ لِي فِي ذَلِكَ.(2)

بيان إحالة الباقر(علیه السلام) جابرا على موسى(علیه السلام) غريب إذ كان ولادته(علیه السلام) بعد وفاة الباقر(علیه السلام) بسنين و كان وفاة جابر في سنة ولادة الكاظم(علیه السلام) على ما نقل إلا أن يكون المراد إن أدركته فسله أو يكون المراد بموسى بعض الرواة و لم تكن المصلحة في خصوص هذا اليوم أو تلك الساعة في الجواب.

40- ير، بصائر الدرجات محمّد بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ محمّد بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(علیه السلام) عَنِ الْإِمَامِ هَلْ يُسْأَلُ عَنْ شَيْ ءٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الَّذِي يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ فِيهِ شَيْ ءٌ؟ قَالَ: لَا وَ لَكِنْ يَكُونُ عِنْدَهُ وَ لَا يُجِيبُ ذَاكَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ أَجَابَ وَ إِنْ شَاءَ لَمْ يُجِبْ.(3)

41- ير، بصائر الدرجات عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ محمّد بْنِ عِيسَى عَنِ النَّضْرِ عَنْ هَارُونَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: نَحْنُ اوّلو الذِّكْرِ وَ اوّلو الْعِلْمِ وَ عِنْدَنَا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ.(4)

42- شي، تفسير العياشي عَنْ حَمْزَةَ بْنِ محمّد الطَّيَّارِ قَالَ: عَرَضْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) بَعْضَ خُطَبِ أَبِيهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَوْضِعٍ فَقَالَ: كُفَّ فَاسْكُتْ ثُمَّ قَالَ لِي: اكْتُبْ وَ أَمْلَى عَلَيَّ أَنَّهُ لَا يَسَعُكُمْ فِيمَا نَزَلَ بِكُمْ مِمَّا لَا تَعْلَمُونَ إِلَّا الْكَفُّ عَنْهُ وَ التَّثَبُّتُ فِيهِ وَ رَدُّهُ إِلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى حَتَّى يَحْمِلُوكُمْ فِيهِ عَلَى الْقَصْدِ وَ يَجْلُوا عَنْكُمْ فِيهِ الْعَمَى، قَالَ اللَّهُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا

ص: 554


1- - همان.
2- - همان.
3- - بصائر الدرجات، 13 و 14.
4- - بصائر الدرجات، 150.

تَعْلَمُونَ».(1)

43- شي، تفسير العياشي عَنْ محمّد بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى، فَقَالَ: إِذاً يَدْعُونَكُمْ إِلَى دِينِهِمْ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ، وَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام): الذِّكْرُ الْقُرْآنُ.(2)

44- شي، تفسير العياشي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ محمّد قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام) عَافَانَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ أَحْسَنَ عَافِيَتِهِ إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ تَابَعَنَا وَ لَمْ يُخَالِفْنَا وَ إِذَا خِفْنَا خَافَ وَ إِذَا أَمِنَّا أَمِنَ قَالَ اللَّهُ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» الْآيَةَ، فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ وَ الرَّدُّ إِلَيْنَا وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْنَا الْجَوَابُ أَ وَ لَمْ تُنْهَوْا عَنْ كَثْرَةِ الْمَسَائِلِ فَأَبَيْتُمْ أَنْ تَنْتَهُوا إِيَّاكُمْ وَ ذَاكَ فَإِنَّهُ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِكَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ لِأَنْبِيَائِهِمْ، قَالَ اللَّهُ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».(3)

45- مد، العمدة بِإِسْنَادِهِ إِلَى الثَّعْلَبِيِّ مِنْ تَفْسِيرِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ محمّد بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد بْنِ أَحْمَدَ عَنْ حَسَنِ بْنِ حُسَيْنٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عَلِيٍّ الرَّبَعِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد(علیهما السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» قَالَ: نَحْنُ.(4)

ص: 555


1- - تفسیر العیاشی 2، 260.
2- - تفسیر العیاشی 2، 260 و 261.
3- - تفسیر العیاشی 2، 261. تقدم الایعاز الى موضع الآیتین الاولتین فی صدر الباب، و اما الثالثة فهی فی سورة المائدة (5)، آیه 101.
4- - العمدة: 150.

46- قَالَ وَ قَالَ جَابِرٌ الْجُعْفِيُّ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ، قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام): نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.(1)

47- أَقُولُ رَوَى فِي الْمُسْتَدْرَكِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَافِظِ أَبِي نُعَيْمٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» أَتَدْرِي مَنْ هُمْ يَا ابْنَ أُمِّ سُلَيْمٍ؟ قُلْتُ: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ شِيعَتُنَا.(2)

48- قب، المناقب لابن شهرآشوب تَفْسِيرُ الثَّعْلَبِيِّ قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام): فِي قَوْلِهِ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.

49- إِبَانَةُ أَبِي الْعَبَّاسِ الْفَلَكِيِّ قَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام): أَلَا إِنَّ الذِّكْرَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ نَحْنُ أَهْلُهُ، وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ مَنَارُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ التُّقَى وَ لَنَا ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ.

50- الْبَاقِرُ(علیه السلام) إِنَّ النَّبِيَّ(صلی الله علیه و آله و سلم) أُوتِيَ عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ عِلْمَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ، ثُمَّ تَلَا: «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي» يَعْنِي النَّبِيَّ(صلی الله علیه و آله و سلم).(3)

51- ختص، الإختصاص يَعْنِي النَّبِيَّ(صلی الله علیه و آله و سلم) تَفْسِيرٌ لِلضَّمِيرِ فِي مَعِي وَ قَبْلِي وَ لَيْسَ هَذَا فِيمَا رَوَاهُ فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ.

52- ختص، الإختصاص أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنَا محمّد بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِمَا عَنِ ابْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي فِيهَا بِجَوَابٍ فَأَنَا جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا بِعَيْنِهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي فَدَخَلَ رَجُلٌ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْهَا بِعَيْنِهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَ خِلَافِ مَا أَجَابَ بِهِ صَاحِبِي فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ عَظُمَ عَلَيَّ فَلَمَّا خَرَجَ الْقَوْمُ نَظَرَ إِلَيَّ وَ قَالَ: يَا ابْنَ أَشْيَمَ! كَأَنَّكَ جَزِعْتَ؟ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ!

ص: 556


1- - همان.
2- - المستدرك: لم یطبع، و لیست نسخته عندی؛ و الآیة فی سورة الرعد (13)، آیه 28.
3- - مناقب آل أبی طالب 2، 293؛ و الآیة فی سورة الأنبیاء (21)، آیه 24.

إِنَّمَا جَزِعْتُ مِنْ ثَلَاثَةِ أَقَاوِيلَ فِي مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ! فَقَالَ: يَا ابْنَ أَشْيَمَ! إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى دَاوُدَ أَمْرَ مُلْكِهِ، فَقَالَ: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» وَ فَوَّضَ إِلَى محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) أَمْرَ دِينِهِ، فَقَالَ: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْأَئِمَّةِ مِنَّا وَ إِلَيْنَا مَا فَوَّضَ إِلَى محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) فَلَا تَجْزَعْ.(1)

53- فس، تفسير القمي، «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ» قَالَ: الَّذِينَ آمَنُوا الشِّيعَةُ وَ ذِكْرُ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ: ثُمَّ قَالَ: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(2)

54- أَقُولُ قَالَ الْعَلَّامَةُ(قدس سره) فِي كِتَابِ كَشْفِ الْحَقِّ رَوَى الْحَافِظُ محمّد بْنُ مُوسَى الشِّيرَازِيُّ مِنْ عُلَمَاءِ الْجُمْهُورِ وَ اسْتَخْرَجَهُ مِنَ التَّفَاسِيرِ الِاثْنَيْ عَشَرَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» قَالَ: هُوَ محمّد وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ: وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَقْلِ وَ الْبَيَانِ، وَ هُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ، وَ اللَّهِ! مَا سُمِّيَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً إِلَّا كَرَامَةً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام).(3)

55- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُصَيْنِ بْنِ مُخَارِقٍ عَنِ ابْنِ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.(4)

56- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ محمّد بْنِ هَمَّامِ بْنِ

ص: 557


1- - الاختصاص، 329 و 330؛ و الآیة الأولى فی سورة ص (38)، آیه 40 و الثانیة فی سورة الحشر (59)، آیه 7.
2- - تفسیر القمّی، 341.
3- - إحقاق الحقّ 3، 482 و 484.
4- - كنز الفوائد: 162 فیه: [عن میسر بن محارف] و فیه: نحن أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون.

إِسْمَاعِيلَ عَنْ عِيسَى بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» قَالَ: الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم).(1)

بيان لعل المراد أن الذكر الذي اشتمل عليه القرآن هو وجوب طاعة الإمام الذي هو موجب لعز الدنيا و الآخرة.

57- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ محمّد بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ عَلِيٍّ(علیه السلام) قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» فَنَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ.(2)

58- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ محمّد بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ محمّد الْحَلَبِيِّ قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» فَرَسُولُ اللَّهِ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ، أَمَرَ اللَّهُ النَّاسَ أَنْ يَسْأَلُوهُمْ فَهُمْ وُلَاةُ النَّاسِ وَ اوّلاهُمْ بِهِمْ، فَلَيْسَ يَحِلُّ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ أَنْ يَأْخُذَ هَذَا الْحَقَّ الَّذِي افْتَرَضَهُ اللَّهُ لَهُمْ.(3)

59- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ

ص: 558


1- - كنز الفوائد: 163 قال صاحب الكتاب بعد ذلك: معنى ذلك ان الذی انزل فی الكتاب الذی فیه ذكركم و شرفكم و عزكم هی طاعة الامام الحق بعد النبی 6 انتهى. اقول: لعل المعنى انا انزلنا كتابا یتضمن آیات فیها شرفكم و عزكم و هی آیات تدلّ على وجوب اطاعة الامام كقوله: «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و أولى الامر منكم».
2- - كنز الفوائد، 292 و 293.
3- - همان.

عَنْ محمّد بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» مَنْ هُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ هُمْ.(1)

60- كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة محمّد بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ محمّد الْبَرْقِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنَيِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» قَالَ: قَوْلُهُ: «وَ لِقَوْمِكَ» يَعْنِي عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) «وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ» عَنْ وَلَايَتِهِ.(2)

61- شي، تفسير العياشي عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» قَالَ: بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، وَ هُوَ ذِكْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُهُ.(3)

62- فر، تفسير فرات بن إبراهيم الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ.(4)

63- فر، تفسير فرات بن إبراهيم أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ(علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ: إِنَّ اللَّهَ سَمَّى رَسُولَهُ فِي كِتَابِهِ ذِكْراً، فَقَالَ: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا» وَ قَالَ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».(5)

64- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى

ص: 559


1- - همان.
2- - همان.
3- - تفسیر العیاشی 2، 211؛ و الآیة فی الرعد (13)، آیه 28.
4- - تفسیر فرات، 83 و 85.
5- - همان.

الدَّارِ» الْآيَاتِ، نَزَلَتْ فِي أَهْلِ الْبَيْتِ:.(1)

بيان لعله(علیه السلام) فسر «ذِكْرَى الدَّارِ » بذكر الدنيا و لما بقي ذكر إبراهيم و سائر الأنبياء بهم:، قال نزلت الآية فيهم.

ترجمه ی روايات بحارالانوار

بخش نهم ائمّه: ذكر و اهل ذكر هستند و آنهايند مسئول و بر شيعيان واجب است كه از آنها بپرسند ولى جواب دادن بر ايشان واجب نيست.

آيات

سوره ی نحل (16)، آيۀ 43، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ».

سوره ی انبياء (21)، آيۀ 7، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».

سوره ی ص (38)، آيۀ 39، «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

تفسير: بعضى گفته اند منظور از اهل ذكر اهل علم است بعضى اهل كتاب گفته اند ولى به زودى ثابت مى شود از اخبار بسيار زيادى كه اهل ذكر ائمّه: هستند به دو دليل.

1 ائمّه: اهل علم قرآن هستند چون خداوند بعد از آن آيه در سوره ی نحل مي فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».

2 ائمّه: اهل رسولند كه خداوند آنها را ذكر ناميده در اين آيه: «ذكراً رسولا».

ص: 560


1- - مناقب آل أبی طالب 3، 444 و الآیة فی سورة ص (38)، آیه 46.

اين مطلب را اهل سنّت نيز نقل كرده اند.

ترجمه ی روايات

شهرستانى در تفسير خود بنام مفاتيح الاسرار می نویسد كه مردى از حضرت صادق(علیه السلام) سؤال كرده گفت كسانى در شهر ما هستند مي گويند اين آيه: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» منظور از ذكر، تورات است و اهل ذكر، علماى يهودند.

حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: پس در اين صورت خداوند ما را دعوت به دين يهود مى نمايد.

به خدا سوگند! ما اهل ذكر هستيم كه دستور داده از ما بپرسند، گفته است همين طور از حضرت على(علیه السلام) نقل شده كه فرموده است: ما اهل ذكر هستيم.

مناقب: جابر جعفى در مورد آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرَِ»گفت كه حضرت باقر(علیه السلام) فرمودند: ما اهل ذكر هستيم، ابو زرعه گفت: سوگند به جان خود ميخورم! كه ابو جعفر حضرت باقر(علیه السلام) بزرگترين دانشمندان است.

ابو جعفر طوسى مي گويد: خداوند پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ذكر ناميده در اين آيه: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا». پس ذكر رسول اللَّه است و ائمّه اهل او هستند همين معنى از حضرت باقر و صادق و حضرت رضا: نقل شده.

سليمان صهرشتى مي گويد: ذكر قرآن است «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ» آنها حافظ قرآن و عارف به معنى آن هستند.

تفسير قطان: حارث گفت: از امير المؤمنين(علیه السلام) راجع به اين آيه پرسيدم، فرمودند: به خدا سوگند! ما اهل ذكر هستيم و ما اهل علم هستيم ما معدن تأويل و تنزيل

ص: 561

قرآنيم.

از حضرت امام حسن(علیه السلام) نقل شده در ضمن گفتارى، كه عزّت بخشيده به وسيله ی قرآن عرب را عموماً و شرافت داد به اشخاصى معين، فرموده است: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ».

عيون اخبار الرضا(علیه السلام): در ضمن سخنانى كه حضرت رضا(علیه السلام) پيش مأمون راجع به فضيلت عترت طاهره: بيان مى كردند، فرمودند: نهم اينست كه ما اهل ذكر هستيم كه خداوند مي فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ما اهل ذكريم از ما بپرسيد اگر نمي دانيد. علماء گفتند: منظور يهود و نصارى است، حضرت رضا(علیه السلام) فرمودند: سبحان اللَّه! آیا چنين چيزى جايز است؟ اگر درست باشد پس خداوند ما را دعوت به دين آنها نموده، آنها خواهند گفت كه دين يهود بهتر از دين اسلام است.

مأمون گفت: آيا شما توضيح ديگرى داريد بر خلاف آنچه گفته، حضرت فرمودند: آرى، ذكر رسول اللَّه است، و ما اهل او هستيم، اين مطلب در آيۀ قرآن تصريح شده در سوره ی طلاق مي فرمايد: ضمن آيه ی: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا اوّلي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ» پس ذكر پيامبر اكرم است و ما اهل او هستيم.

تفسير قمى: زرارة از حضرت باقر(علیه السلام) نقل كرد در مورد آيه: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» منظور از اهل ذكر كه ما بايد از آنها بپرسم كيانند؟ امام(علیه السلام) فرمودند: ما هستيم، گفتم: از شما بايد سؤال شود؟ فرمودند: آرى، عرض كردم: سئوال كننده ما هستيم؟ فرمودند: بلى، گفتم: پس ما بايد از شما سؤال كنيم؟ جواب دادند: آرى، گفتم: بر شما واجب است جواب ما را بدهيد؟ فرمودند: نه، اين امر براى ما اختيارى

ص: 562

است اگر خواستيم جواب مي دهيم در صورتى كه نخواهيم جواب نمي دهيم بعد اين آيه را خواندند: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

توضيح: شايد استشهاد به آيه از جهت مثال باشد يعنى همان طور كه به سلیمان نعمت دنيا را دادند و او را مخيّر كردند در بخشش و نگهدارى، همين طور نشر علم را در اختيار ما گذاشته اند.

ممكن است در مورد سليمان هم چنين باشد او را نيز در نشر علم اختيار داده باشد يا در هر دو.

قرب الاسناد: بزنطى گفت: در جواب نامه اى كه حضرت رضا(علیه السلام) براى او نوشت استشهاد به آيه نمودند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» و فرموده خداوند: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» فرمودند: بر شما واجب شده پرسيدن و بر ما جواب دادن واجب نيست.

در روايت ديگر ص 177، امام(علیه السلام) استدلال به اين آيه مي كنند: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ» تا آخر آيه.

بصائر الدرجات: فضيل از حضرت صادق(علیه السلام) نقل كرد كه در مورد آيه ی: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» فرمودند: ذكر قرآن است و ما آن قوم هستيم (كه در آيه ياد شده) و از ما بايد پرسيده شود.(1)

توضيح: مفسرين ذكر را به شرف تفسير نموده اند و سؤال را گفته اند، يعنى از مردم

ص: 563


1- - چند روایت مشابه همین روایت در مورد ذكر نقل شده كه ترجمه نكردیم.

در روز قيامت در مورد اداى شكر قرآن و پاس حق آن را داشتن می پرسند، بنا بر اين خبرها معنى آيه اينست كه از شما سؤال مى شود راجع به علوم قرآن و احكام آن در دنيا.

بصائر: از حضرت رضا(علیه السلام) نقل شد كه فرمودند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» اهل ذكر ائمّه: هستند اگر نمي دانند مردم بايد از آنها بپرسند، ولى بر ائمّه: واجب نيست جوابشان را بدهند در صورتى كه بخواهند جواب مى دهند و گر نه نمي دهند.

بصائر: با همين اسناد گفت: به حضرت رضا(علیه السلام) عرض كردم: آيا ممكن است در مورد حلال و حرام و ساير احتياجهاى مردم از امام سؤالى بكنند ولى جوابى در نزدش نباشد كه بدهد؟ حضرت فرمودند: نه، چنين چيزى ممكن نيست، ولى ممكن است جواب را بداند اما جواب ندهد.

بصائر الدرجات: ابو بكر حضرمى گفت: خدمت حضرت باقر(علیه السلام) بودم كه ورد برادر كميت وارد شد، گفت: فدايت شوم! هفتاد مسأله تهيه ديده بودم از شما بپرسم امّا اكنون يكى از آن مسائل يادم نيست، حضرت فرمودند: يكى هم يادت نمانده؟ عرض كرد: چرا يكى از آنها در خاطرم هست، فرمودند: آن چيست؟

گفت: اين آيه: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمودند: خداوند به شما امر كرده از ما سؤال كنيد، ما اگر خواستيم جواب مى دهيم و گر نه جواب نمى دهيم.

بصائر: وشاء از حضرت رضا(علیه السلام) نقل كرد که حضرت فرمودند: حضرت زين العابدين(علیه السلام) فرموده اند: بر ائمّه چيزهائى واجب است كه بر شيعيان واجب نيست و بر شيعيان چيزهائى واجب است كه براى ائمّه واجب نيست.

خدا به آنها دستور داده از ما سؤال كنند در اين آيه مى فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»دستور داده از ما بپرسند ولى بر ما جواب دادن لازم نيست در

ص: 564

صورتى كه بخواهيم جواب مى دهيم و گر نه نمى دهيم.

بصائر الدرجات: زراره گفت: از حضرت باقر(علیه السلام) در مورد آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» پرسيدم كه اهل ذكر كيانند؟ حضرت فرمودند: ما، گفتم: پس به چه كس دستور داده اند از شما بپرسند؟ فرمودند: به شما، گفتم: پس من از شما سؤال مي كنم همان طور كه دستور داده اند خيال مي كردم از اين راه كه وارد شوم جواب خواهند داد، فرمودند: به شما دستور داده اند بپرسيد و بر ما الزام نشده كه جواب به شما بدهيم، اين كار را در اختيار ما گذاشته اند.

بصائر الدرجات: ابن كثير از حضرت صادق(علیه السلام) نقل مي كند در مورد آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمودند: ذكر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما اهل آن هستيم و از ما بايد سؤال شود.

بصائر الدرجات: معلى بن خنيس از حضرت صادق(علیه السلام) در مورد آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» نقل كرد كه فرمودند: اهل ذكر آل محمّدند ما گفتار كلبى را به عرض امام(علیه السلام) رسانديم كه او مى گويد: اهل ذكر اهل كتاب يهود و نصارى هستند، امام(علیه السلام) او را لعنت نموده تكذيبش نمودند.

بصائر الدرجات: عبد الحميد از حضرت صادق(علیه السلام) دربارۀ آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمودند: كتاب خدا ذكر است و اهل آن آل محمّدند كه خدا دستور داده از آنها سؤال كنند به آنها دستور نداده از جهال سؤال نمايند خداوند قرآن را ذكر ناميده فرمود: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ

ص: 565

يَتَفَكَّرُونَ».(1)

بصائر الدرجات: حسن بن صالح گفت: مردى از واقفيها خدمت امام(علیه السلام) رسيده لجام مركب ايشان را گرفت و گفت: من مي خواهم سؤالى از شما بكنم فرمودند: من جواب ترا نمي دهم، گفت: چرا جواب نمي دهید؟ فرمودند: چون اين اختيار را به من داده اند اگر بخواهم جواب مي دهم و گر نه جواب نمي دهم.

بصائر الدرجات: جابر گفت: از حضرت ابو جعفر(علیه السلام) سؤالى كردم يا گفت سؤال شد از ايشان فرمودند: وقتى موسى را ديدى از او اين مسأله را بپرس. من گفتم: شما نمي دانيد جواب آن را؟ فرمودند: چرا، گفتم: پس برايم توضيح دهيد، فرمودند: به من اجازه اين كار را نداده اند.

توضيح: اينكه حضرت باقر(علیه السلام) جابر را به موسى بن جعفر(علیه السلام) ارجاع مي دهند بعيد است زيرا ولادت حضرت كاظم(علیه السلام) بعد از چند سال از وفات حضرت باقر(علیه السلام) بوده و وفات جابر هم در سال ولادت حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) اتفاق افتاده مگر منظور اين باشد كه اگر او را درك كردى سؤال كن يا منظور از موسى يكى از روات باشد و جوابدادن در آن روز يا ساعت صلاح نبوده.

تفسير عياشى: محمّد طيار گفت: به حضرت صادق(علیه السلام) عرضه داشتم بعضى از سخنرانيهاى پدرش را تا رسيدم به يك قسمت از آنها فرمودند: بايست و ساكت باش، بعد فرمودند: بنويس چنين فرمود، من نوشتم: شما را چاره اى نيست در مورد

چيزهائى كه نمي دانيد، جز توقّف و پايدارى و برگرداندن آن را به ائمّۀ هدى، تا شما را به راه

ص: 566


1- - بیش از بیست روایت در مورد تفسیر اهل ذكر و قسمتهاى دیگر نقل شده بود كه بواسطه عدم تكرار از ترجمه خوددارى شد.

واقعى وادارند، و رفع ابهام از شما بنمايند، خداوند مي فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».

تفسير عياشى: احمد بن محمّد گفت: حضرت رضا(علیه السلام) برايم نوشتند: خداوند به ما و تو بهترين عافيت عنايت كند. شيعيان ما كسانى هستند كه تابع ما باشند و مخالفت با ما نكنند، هرگاه ما خائف باشيم آنها نيز در خوف باشند، هنگام امن ما در امان باشند، خداوند مي فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» و در آيۀ ديگر مي فرمايد: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» براى شما واجب شده سؤال كردن و برگرداندن سؤالهاى خود را به ما، و بر ما واجب نشده جواب دادن، مگر خداوند نهى نكرده از زياد سؤال كردن، باز دست برنداشتيد. از اين كار خوددارى كنيد، همانا كسانى كه قبل از شما بودند هلاك شدند به واسطه ی زياد سؤال كردن از پيامبران خود، خداوند در اين آيه مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».

توضيح: روايت شده در مستدرك از حافظ ابى نعيم به استناد خود از انس كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، ای پسر ام سلمه! آیا مي دانى آنها كيانند؟ گفتم: كيانند يا رسول اللَّه؟ حضرت فرمودند؟ ما خانواده و شيعيانمان.

ابانة ابو العباس فلكى: می نویسد حضرت علي(علیه السلام) فرمودند: متوجّه باشيد ذكر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما اهل آن جناب هستيم، ما راسخين در علميم و مشعلهاى هدايت و پرچمهاى تقوى براى ما مثال زده شده.

حضرت باقر(علیه السلام) فرمودند: به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) علم تمام انبياء و علم تمام اوصياء

ص: 567

را داده اند، و علم آنچه اتفاق مى افتد تا روز قيامت، بعد اين آيه را تلاوت نمودند: «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي» منظور پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است.

اختصاص: موسى بن اشيم گفت: خدمت حضرت صادق(علیه السلام) رسيدم و مسأله اى سؤال كردم جوابش را فرمودند، همان جا نشسته بودم مردى آمد همان سؤال را كرد امام(علیه السلام) بر خلاف جواب من به او پاسخ دادند، در اين موقع مرد ديگرى وارد شد از همان مسأله ی به خصوص را سؤال كرد امام(علیه السلام) بر خلاف جواب من و جوابى كه به آن ديگرى داده بودند به اين مرد سوّم پاسخ دادند، من سخت ناراحت شدم و بسيار در نظرم گران آمد، وقتى مردم رفتند نگاهى من نموده فرمودند: ای پسر اشيم! مثل اينكه ناراحت شدى؟ عرض كردم: فدايت شوم! من ناراحت شدم كه در يك مسأله ی به خصوص سه جواب داديد، حضرت فرمودند: پسر اشيم! خداوند امور مملكتش را به داود سپرد در اين آيه مى فرمايد: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» به محمّد نيز امور دين را تفويض نموده فرموده است: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و خداوند به پيشوايان از ما خانواده و به ما واگذاشته آنچه به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) واگذاشته است ناراحت نباش.

تفسير قمى: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ» گفته است: «الَّذِينَ آمَنُوا» شيعه هستند و «ذكر اللَّه» امير المؤمنين و ائمّه هستند سپس اين آيه را خواندند: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».

توضيح: علامه در كتاب كشف الحق گفته است كه حافظ محمّد بن موسى شيرازى كه از علماى اهل سنّت است روايت كرده و استخراج نموده از تفاسير دوازده گانه از ابن عباس دربارۀ آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» كه اهل ذكر محمّد و علي و فاطمه و حسن

ص: 568

و حسين: هستند كه اينها اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوّت و پايگاه رسالت و محل آمد و رفت ملائكه اند، به خدا قسم! مؤمن را مؤمن نام نداده اند مگر به واسطه ی احترام امير المؤمنين(علیه السلام) و همين مطلب را روايت كرده سفيان ثورى از سدى از حارث، پايان.

كنز الفوائد: ص 162- ابن طريف از ابن نباته نقل كرد كه امير المؤمنين(علیه السلام) دربارۀ آيه ی: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمودند: ما اهل ذكريم.

كنز الفوائد: عيسى بن داود از ابو الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) در مورد آيه ی: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» فرمودند: منظور فرمانبردارى از امام است پس از پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم).

توضيح: شايد منظور اينست ذكرى كه قرآن بر آن مشتمل است وجوب اطاعت امام است كه موجب عزّت دنيا و آخرت مى شود.

كنز الفوائد: محمّد حلى گفت: آيۀ شريفۀ: «إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» گفت: حضرت رسول و اهل بيت آن جناب، اهل ذكر هستند، و از آنها بايد سؤال شود، خداوند دستور داده از آنها بپرسند، فرمانروايان مردم و مقدمند بر آنها از جانشان، حلال نيست براى احدى كه حق واجب آنها را بگيرد.

كنز الفوائد: عبد اللَّه از حضرت صادق(علیه السلام) نقل كرد كه در مورد آيه ی: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» فرمودند: «وَ لِقَوْمِكَ» يعنى على(علیه السلام) دنبال آيه معنيش اينست كه به زودى از ولايت امير المؤمنين(علیه السلام) بازخواست مى شويد.

تفسير عياشى: ص 211- خالد بن نجيح گفت در مورد آيه ی: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ

ص: 569

الْقُلُوبُ» حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) دلها آرامش مى يابد، او ذكراللَّه و حجاب خداست.

مناقب: ابن عباس دربارۀ آيه ی: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» گفت: اين آيات دربارۀ اهل بيت پيغمبر است.(1)

توضيح: شايد تفسير «ذِكْرَى الدَّارِ» را به ذكر دنيا نموده و چون باقيمانده ذكر ابراهيم و ساير انبياء به وسيله ی اهل بیت(علیهم السلام) است گفته آيه دربارۀ اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده.

ص: 570


1- - سوره ص (38)، آیه 46.

آیۀ سؤا ل در آ ینه ی شعر

آیۀ سؤا ل در آ ینه ی شعر(1)

قرآن کلام خالق جان آفرین است * «لا ریب فیه» ا ست و «هُد ی للُمتقین» ا ست

مجموع آثار ر سل در این کتاب ا ست * هر خشک و تر ، هر جزء و کل ، در این کتاب ا ست

از اشتباه و تیرگی دور ا ست قرآن*ما را شفا و رحمت و نور است قرآن

از آیه ها ی این کتاب آسمانی*باید بیاموزیم، درس زند گانی

فرمان قرآن است کز راه تدبّر*باید شود در آیه ها ی آن تفکّر

تنها نه صوت ولحن، باشد سهم قرآن*بالاتر ا ست ا ز هر قرائت، فهم قرآن

باید برای جستن تفسیر آیات*یاری بجز آیات، بگرفت از روایات

تفسیر قرآن باید از عترت بجوئیم*با صادقین با شیم و راه را ست پوئیم

با قول انی تارک، ختم رسالت

ص: 571


1- - این اشعار بلند و رسا، از شاعر شهیر و ذاکر مخلص اهل بیت:، جناب استاد حاج آقا امیر ایزدی همدانی (دام عزّه) می باشد.

ما را به سوی عترتش کرده دلالت

کو بهتر از قرآن و عترت، رهنمایی؟*ما بین این دو نیست یک لحظه جدایی

قرآن بی عترت، تن بی روح باشد*در موج طوفان، کشتی بی نوح باشد

باید ز اهل ا لبیت، شرح و حی آمو خت*در جهل و ظلمت، چلچر ا غ علم افر و خت

چون شد شهید از زهرکین ختم رسالت*چندین صحابیِّ پلید و بی عدالت

گشتند با شیطان، رفیق اندر سقیفه*با هم تراشیدند جایّ بت، خلیفه

پا بر سرِ عهدِ غدیر خم، نهادند*دل باز هم بر «جبت» و بر «طاغوت» دادند

هر یک از آن دو، خلف وعده با خدا کرد*امّا به عهدش با یهودی ها، وفا کرد

نقل حدیث از مصطفی را منع کردند*بر تشنگان، آب بقا را منع کردند

تا محو گردانند انوارِ احادیث*آتش زدند از کینه، طومارِ احادیث

افروخت دست آن ستمگرهای سرکش

ص: 572

در مَهبَطِ وحیِ الهی نیز آتش

بلکه شود یکباره، نور وحی، خاموش*گردد به عالم، حرمتِ عترت فراموش

غافل که شمعی را چو داور، بر فروزد*هر کس کند پُف، ریشه و ریشش بسوزد

حق، در کتاب خود دو جا فرموده تأکید*آنچه نمی دانید ز ا هل ذکر ، پرسید (1)

پس اهل ذکر آگاه از کلّ رموزند*در تیرگی ها، اختر گیتی فروزند

از چشم این دانشورانِ اهل بینش*از چشم این دانشورانِ اهل بینش

پوشیده نبود رازهای آفرینش*این سروران را بهره از علم لَدُنّی است

علم بشر، پا سخگو ی هر پر سشی نیست*بی شبهه ، ایشان اهل بیت طاهرین اند

که پاسدار مرز اصل و فرع دین اند*آن کاو درِ رحمت به روی ما گشاده

ما را به سوی ا هل بیت ارجا ع داده*ای اهل قرآن، باید از این اهل پرسید

از آیه ها ی انبیاء و نحل پرسید

ص: 573


1- - سوره نحل (16)، آیه 43 و سوره انبیاء (21)، آیه 7.

بایست بشناسید این نیک اختر ا ن را

این سرشناسان، سرفرازان، سروران را*پنجم ولی اللّه گفتا با زُراره

این آیه بر ما خانْد ا ن دارد اشاره*آنچه نمی دانید را از ما بپرسید

از بهترینِ خلق، در دنیا بپرسید*هان! ای مسلمانان عالم، هوش باشید

از پای تا سر جمله چشم و گوش باشید*این نکته را باید بگویم بی تقیّه

آنسان که سر وا کرد، زخم شقشقیّه*بعد از نبی، ثقلین او، ماند ند بی یار

دید ند از ا صحا ب مرتد، گشته آزار*آنانکه با قرآن و عترت در نبردند

تفسیر این دو آیه را تحریف کردند*گفتند بر تفسیر چون لب را گشودند

مقصود در اینجا نصار ی و یهودند*گویا ندانستند بر شخص پیمبر

نازل نمود این آیه را خلّاق اکبر*کز تو نباشد این دو ملّت را رضایت

تا دین ایشان برگزینی در نهایت

ص: 574

مفهوم لن ترضی گر از اوّل بخوانی(1)

شرحی مفصّل از همین مجمل بدانی*این آیه بر احمد چو نازل از احد شد

با لفظ لَن این ماجرا نفی ابد شد*با لفظ لَن این ماجرا نفی ابد شد

ا لقصه آن کج باوران، کم کم به تدریج*تفسیر تحریفی خود دادند ترویج

دادند این تفسیر خودرا، خوردِ مردم*شاید که حق در بینِ با طلها شود گم

از شیعه جمعی با وجود بس روایات*گفتند حرف سنّیان در شرح آیات

برخی سیاق آیه را حجّت شمارند*برخی هم از آن قوم، نقلِ قول دارند

کردند حرفِ «ابن عباس» و «سُدَی» نقل*که باورش در نزدِ ما دور است از عقل

در بین شیعه این مفسّرهایِ نامی*دارند قدر و جایگاه و احترامی

برماست لازم، حفظِ قدر ایشان*زیرا که کردند عُمرِ خود را صرف قرآن

ص: 575


1- - اشاره به آیه ی 120 سوره ی مباركه ی بقره (2).

از حضر ت باقر که عامل بود و عالم*جویا ی مطلب شد محمّد، ابن مسلم

پرسید: اهل الذکر، در قرآن کیانند؟*که پاسخ هر پرسشی را نیک دانند

گویند ایشان از یهودند و نصار ی*ما از شما خوا هیم شرح ماجر ا را

فرمود حضرت: گر از ایشا ن را ز پر سید*هر پر سشی دارید از آنها باز پر سید

از جای پاسخ، بی تأمل، آشکارا*خوانند بر آیین خود، آنها شما را

آن بر ج عصمت را، ز حق هفتم ستاره*با د ست، سوی سینه ی خود کر د ا شاره

فرمود: قصد حق ز اهل الذ کر مائیم*دانا ی پاسخ بر سؤالات شمائیم

قرآن پژوهان، در تفا سیر گر ا نسنگ*گفتند بر پویند گا ن راه فرهنگ

در متن مصحف، ذکر را باشد دو معنا*اوّل همان قرآن (1) و دوّم، شخص طه

در شصت و پنجم سوره از قرآن سرمد

ص: 576


1- - سوره نحل (16)، آیه 44.

ذکراً ر سولا هست ، مفهو مش محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)(1)

در نَحن نَزَّلنا که حق فرموده عنوان*مقصودِ از آن ذکر مُنزَل، هست قرآن

آنان که خود معیار هر ردّ و قبولند*هم اهل قرآنند، هم آل ر سولند

این مثنوی، تکرار شرح وا ضحات ا ست*نقلی ز عیّاشیّ و تفسیر فر ا ت ا ست

کافیّ و صافیّ و قمی شاهد بر آن است*شر حش به ا لبرهان و تبیان و بیان ا ست

بین کتب چون این روایتها بسی هست*شصت و سه مورد در بحار مجلسی هست(2)

ما پیرو قرآن، مرید اهل بیتیم*در انتظار صبح عید اهل بیتیم

تا پر سش خود، از ولیّ حق بپر سیم*این نکته را از حجّت مطلق بپر سیم

کز چه مزار مادر ش ز هرا نهان است؟*گرچه فرو غش در همه عالم، عیان است

باید بپر سم علّت دفنش به شب چیست؟*باید بپرسم قتل محسن را سبب چیست؟

محسن در آن غوغا، پناهی داشت آیا؟

ص: 577


1- - سوره طلاق (65)، آیات 10 و 11.
2- - به جلد 23 كتاب شریف بحارالانوار یا پایان همین كتاب مراجعه نمائید.

پروند ه ا ش جر م و گناهی دا شت آیا؟

آخر چرا سقط آن جنین نازنین شد؟*وقتی که ز هر ا مادر ش نقش زمین شد

ای «ایزدی» آن سان که فرمان داده سرمد*تفسیر قرآن را بپرس از آل احمد

این خاند ا ن سر چشمه ی تطهیر هستند*آ گاه از تأویل و از تفسیر هستند

ص: 578

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109