سرشناسه:قرشی ، باقرشریف ، 1926 - م .
Qarashi, Baqir Sharif
عنوان قراردادی:ام المومنین السیده خدیجه (س) .فارسی
عنوان و نام پديدآور:زندگانی بانو خدیجه کبری سلام الله علیها [کتاب]/مؤلف باقرشريف القرشی ؛ [ تحقیق مهدی باقر القرشی] ؛ مترجم محمد تقدمی صابری
مشخصات نشر:مشهد بنیاد پژوهشهای اسلامی
مشخصات ظاهری: 146ص.
شابک:: 978-600-06-0008-2
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:خدیجه (س) بنت خویلد، 68 - 3 قبل از هجرت.
موضوع:زنان مقدس مسلمان
موضوع:Muslim women saints
شناسه افزوده:قرشی ، مهدی باقر
شناسه افزوده:صالحی ، سیدمحمد، 1313 - ، مترجم
شناسه افزوده:مجمع جهانی شیعه شناسی
شناسه افزوده:The World Center for Shite Studies
شماره کتابشناسی ملی:3850841
ص: 1
زندگانی بانو خدیجه کبری سلام الله علیها
مؤلف باقرشريف القرشی
ص: 2
درآمد 7
پرتوهایی از زندگانی بانو خدیجه کبری(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 13
خانواده 13
پدر. 14
مادر. 15
ولادت. 16
نامگذاری. 16
کنیه 16
ایمان استوار به خدا 17
ارادۀ قوی. 18
صبر. 18
پاکدامنی. 19
سخاوت. 19
علاقه به تجارت. 20
جایگاه خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در جاهلیت. 20
اهمیت خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در اسلام 21
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در هاله ای از تکریم 21
ص: 3
تکریم پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 23
افتخار زهرا(علیها
السلام) به مادر خویش.. 25
ستایش ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 25
افتخار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )به جدۀ خویش.. 26
افتخار امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جدّۀ خویش.. 27
افتخار امام زین العابدین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 27
امام حسن عسکری(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 28
جلوه هایی از زندگی جاهلی. 29
بت پرستی. 29
بزرگمردانی که بت ها را نپذیرفتند 31
شکستن بت ها از سوی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 36
زنده به گور کردن دختران. 38
زندگی اقتصادی. 39
کرنش و فرمانبرداری. 40
بیسوادی. 41
حلف الفضول. 42
دارالندوه 43
تجارت و وصلت. 44
تجارت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با دارایی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 44
تحسین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 46
خواستگاری خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 46
خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 48
تحلیل خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 49
سن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 51
سن خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 51
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و بخشیدن اموالش به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 52
ص: 4
ازدواج نکردن خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با کسی غیر از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 53
فرزندان خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 55
ولادت فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 58
القاب. 59
کنیه ها 60
شباهت فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 61
فضیلت فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در احادیث رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 63
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در روزگار حیات پدر. 64
پس از وفات پدر. 66
به سوی بهشت برین. 68
علت وفات ام کلثوم 77
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیشگام جهاد در اسلام 79
در غار حرا 80
وحی. 82
با خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 83
ورقة بن نوفل و خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 84
اسلام خدیجه و علی8. 86
نماز پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در کعبه 87
طواف پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گرد کعبه 89
دعوت پنهانی به اسلام 90
دعوت آشکار. 93
هراس قریش.. 95
اقدامات شدید 96
ستم های هولناک بر پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 106
هجرت مسلمانان ناتوان به حبشه 112
فرستادگان قریش نزد نجاشی. 115
ص: 5
دومین هجرت مسلمانان به حبشه 119
مقررات پیمان نامۀ قریش.. 120
در شعب ابوطالب. 121
شکستن پیمان نامه 122
سوی بهشت برین و عام الحزن. 126
حسادت عایشه بر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 127
عوامل حسد 128
عایشه و امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 132
عایشه و امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 135
عام الحزن. 136
بیماری ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 137
وصیت ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 138
به سوی بهشت برین. 140
سوگواری رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 140
خدیجه به سوی بهشت برین. 142
اندوه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 144
اندوه فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 144
زمان وفات خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) 145
ص: 6
مبارزه و نبرد در امور عقیدتی و سیاسی تنها به مردان محدود نیست؛ زنان نیز نه تنها در این عرصه، بلکه در بیشتر جنبه های زندگی اجتماعی نقشی درخشان دارند. زن هماره و در ناگوارترین و پررنج و بلاخیزترین شرایط دوشادوش مرد در میدان ستیز و نبرد و رویارویی با ظلم و طغیان حضور داشته، حتی فراتر از مردان، جان فشانی و پهلوانی نموده است.
تاریخ سراسر فرود و فراز بشر، با افتخار و عزت تمام، موضع گیری های بانوانی را به ثبت رسانده است که در دستگاه حکومت منصبی داشته اند و با طاغوتیان به مبارزه برخاسته، جور و ستم آنان را بر نتابیده اند. از همین روی دربارۀ فعالیت های سیاسی و توان علمی این بانوانِ نمونه، کتاب هایی چون اعلام النساء، بلاغات النساء، الحور العین و ... تألیف شده است.
چنانچه از مواضع پهلوانانه و جاودانۀ زنان سخن نگوییم و آن را نادیده انگاریم، بر آنان بسی ستم روا داشته ایم و کاری بر خلاف
ص: 7
ارزش های ابتدایی آیین اسلام به انجام رسانده ایم.
در تاریخ زن، نمادهایی از فضیلت، جهاد و از خودگذشتگی به چشم می خورند که بانو آسیه بنت مزاحم، همسر فرعون ستمگر مصر، یکی از آن هاست. فرعون از سر ستمگری و نادانی، خویشتن را پروردگار خواند. هر که به او ایمان می آورد و به سرکشی و ستمگری اش گردن می نهاد، در امان بود و هر که خدایی او را باور نمی کرد، کارش ساخته بود. در چنین فضایی که رعب و وحشت بر آن سایه افکنده بود، دعوت به حق و یکتاپرستی، توفنده و خروشان در آسمان مصر بالا گرفت. آسیه ربوبیت فرعون را نپذیرفت و او را خردتر از آن دانست که خدایی کند و بانگش زد: تو کیستی؟ و چه می ارزی؟ تو شبحی از نابخردی و نادانی هستی که زود1 در ظلمات جهل نابود گردی و به خاکی گند بدل شوی!
آسیه از سر ایمان و اخلاص با آفریدگار به راز و نیاز پرداخت و فریاد بر آورد:
)رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَيْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ((1).
این بانوی ارجمند، شکنجه های سخت و تلخ گوناگونی را به خویش دید، لیک همه را به هیچ گرفت، زیرا به سرنوشت مبارک خویش و جایگاه بلندی که پروردگار در اعلی علیّین برایش مهیا ساخته بود، اعتماد داشت.
ص: 8
زن را همین والایی بس که رسولان الهی و پیمبران اولوالعزمی چون ابراهیم، پیر پیمبران، عیسی روح الله، موسی کلیم الله، محمد حبیب الله و دیگر پیمبران را در دامان خویش پرورده است؛ همان رسولان و پیامبرانی که سخن خدای تعالی را در زمین بر افراشتند و با نیروهای شرک و سرکشان زمین مبازره کردند و تلخ ترین و سخت ترین ستم را از آنان به خود دیدند. اوصیای بزرگ نیز همین گونه بودند، به ویژه سرآمد آنان، امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وصی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و دروازۀ شهر دانش او و امامان هدایت : که در رحم هایی پاک و مطهر جای داشتند و در راه خدای تعالی آن سان که باید و شاید جهاد کردند و با نابکاران و گمراهان جنگیدند و جبهۀ مخالف آنان شدند و در پی همین جهاد ها و جنگ ها بود که فرعون های دوران و سرکشان روزگار آنان را به طوفان شکنجه و آزار سپردند و با شمشیر و شرنگ شهیدشان ساختند.
به هر روی، زن از الطاف و فضل پروردگار متعال بهره های فراوان برده است و کاستن از اهمیت و ارج او، عرفی است جاهلی که زن را به دیدۀ تحقیر می نگریست و دختران را زنده به گور می کرد و نقل مجلسش بود که: «به گور کردن دختران در شمار کردارهای بزرگ منشانه است».
آیین اسلام این عرف جاهلی را از میان برداشت و با وضع احکام برای زنان و برقراری تساوی میان زن و مرد در احکام تکلیفی و وضعی، توجهی تام به آنان نشان داد. ما در کتاب حقوق زن در
ص: 9
اسلام به حقوق و جایگاه زنان در اسلام پرداخته ایم.
اما ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از مهم ترین عناصر برپایی و شکل گیری اسلام در روزگار رنج و غربت این آیین بود؛ نه از آن روی که با بذل دارایی انبوه خویش اسلام را انتشار داد و نومسلمانان بینوا را زیر بال و پر گرفت، بلکه به سبب نقش مثبت او در همدردی با پیامبری که به شدت رنج می کشید و سرکشان و نابخردان قریش، زشت و زننده به او بی حرمتی می کردند. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دردهای پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بر او آسان می کرد و روح جدیت و نشاط را در نهاد او می دمید، تا دعوت خویش را ادامه دهد و رسالت پروردگارش را بگزارد.
افزون بر این، خدیجه رنج ریشخند و تحقیر زنان و مردان قوم خویش را نیز به جان می خرید که چرا با پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ازدواج کرده، دعوت الهی او را پذیرفته و یاری اش می رساند؛ لیک به آن اهمیتی نمی داد و به سان کوه، استوار و پابرجا ایستاده بود و هیچ ستمگر و ریشخند کننده ای نمی توانست او را از تصمیمش بر یاری اسلام و پشتیبانی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) منصرف سازد.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به دعوت اسلام گردن نهاد و با آگاهی، استواری، اندیشه و ژرف نگری به ارزش ها و اهداف آن ایمان آورد. او نخستین کسی بود که ندای پروردگار را لبیک گفت و ایمان آورد و خویشتن را برای آیین او پاک و خالص نمود.
خدای تعالی به ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) لطفی بزرگ ارزانی داشت و بر او سخت منت نهاد که وی را مادر سترگ ترین بانوی دنیا و برترین
ص: 10
بانوی آخرت، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) قرار داد. همان بانویی که پروردگار متعال خشنودی و خشم خویش را به خشنودی و خشم او وابسته ساخته است. همان گونه که خدیجه را جدّۀ دو سبط رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، حسن و حسین، سروران جوانان بهشتی و جدّۀ دیگر امامان پاک و چراغ های فروزان اسلام و هم سنگان قرآن حکیم قرار داده است و سرانجام او را جده ساداتی نموده که از سلالۀ امامان هدایت _ که پروردگار بر شرف شان بیفزاید هستند.
سبب ساز تألیف این کتاب، حضرت حجت الاسلام سید احمد اشکوری حسینی است. هنگامی که با ایشان دربارۀ دانشنامۀ اهل بیت: _ که توفیق تألیف آن را یافته ام_ و بالغ بر چهل جلد است و به زبان انگلیسی و جلدهایی از آن به زبان فارسی ترجمه شده است، سخن می گفتم، نظر مرا به تألیف کتابی پیرامون زندگانی صدیقۀ طاهره؛ ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ) جلب نمود، تا تکمله ای بر دانشنامۀ یاد شده باشد و من نیز چون پیشنهاد او را به جا و درخور یافتم، دست به کار تألیف این کتاب شریف شدم، در حالی که از خدای تعالی می خواستم که توفیق چنین کاری را به من ارزانی دارد و مرا در زمرۀ یاران امامان پاک و مطهر محشور سازد. انه تعالی ولی ذلک و القادر علیه.
باقر شریف قرشی
کتابخانه عمومی امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
نجف اشرف
ص: 11
ص: 12
گمان می کنم برای گروهی از خوانندگان ارجمند، اهمیت دارد که با شخصیت ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیش از ازدواج با پیامبر اعظم(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و قبل از فعالیت و یاری رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)برای نشر آیین اسلام و گسترش آن در میان مردم، آشنا شوند. بی گمان و بر اساس پژوهش های نوین که به شناخت تمامی ویژگی های شخصیتی، مؤلفه های اجتماعی و دیگر جنبه های وی اهمیت می دهد، این آشنایی از پایه های بحث ما پیرامون شخصیت این بانوی ارجمند است.
بانوی پاکدامن، ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از خاندانی عرب به نام بنی زهره برخاسته است. زهره پسر کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی است و این خاندان که یکی از خاندان های عرب ساکن مکه بوده و به مهمان نوازی و دیگر ویژگی های عرب شناخته می شد، به او منتسب هستند. برخی مشاهیر عرب از جمله عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقاص از خاندان بنی زهره برخاسته اند. عالم و فقیه
ص: 13
بزرگ؛ محمدبن مسلم زهری نیز از شخصیت های برجستۀ خاندان بنی زهره است. او از دانش آموختگان مکتب امام باقر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام صادق(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و فضیلت پاسداری از میراث اهل بیت : از طریق تدوین و روایت احادیث آنان در فقه و شریعت اسلامی به او باز می گردد.
به نظر یعقوبی، نسب درخشان ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در قصی که جد چهارم رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و جد سوم آن بانوست، با پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) یکی می شود و این نسب ارجمند به ابراهیم(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پیر پیمبران، می رسد. (1)
پدر ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از شخصیت های برجسته و چهره های تابناک خاندان خویش است و خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب نام دارد.(2) منابعی که در دسترس ما قرار دارد چیزی از تاریخ زندگانی او را بازگو نمی سازد، جز اینکه وی مردی شریف، بزرگوار، ارجمند و در جود و سخاوت شهرۀ شهر بوده و او را همین افتخار بس که دختری پاکدامن چون خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) داشته است.
ص: 14
مادر ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بانویی ارجمند به نام فاطمه بنت زائدة بن الاصم بن هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤی است(1).
این بانوی ارجمند نمونه ای از پاکی و پاکدامنی بوده است و او را همین والایی و شرافت بس که مادرِ بزرگِ والاترین بانوی روزگار خویش و بلکه تمامی روزگاران، زهرای مرضیه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )، پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوده است.
خواهران و برادران
1- نوفل بن خویلد که پدر ورقه است.
2- حزام بن خویلد که پدر حکیم است.
3- عوّ ام بن خویلد که پدر زبیر است.
اما خواهران خدیجه(علیها السلام):
1- هاله بنت خویلد.
2- رقیه بنت خویلد.
3- خالده بنت خویلد.(2)
4- طاهره بنت خویلد.(3)
ص: 15
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سه سال پیش از عام الفیل در برترین سرزمین دنیا که همان مکه مکرمه است، متولد شد و در یکی از والاترین خاندان های آن شهر پرورش یافت و از پاکدامنی، کرامت و اخلاق پسندیده چندان بهره یافت که به الگویی آرمانی برای تمامی دختران عرب بدل شد. او در خانۀ شکوه و افتخار و ریاست و وقار زاده شد و با خویی ستوده نشو و نما یافت و دوراندیش و دانا و پاکدامن گردید.
اما سال زاد خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )؛ ما چون به سن آن بانو هنگام ازدواج با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پرداختیم، از سال زاد او نیز سخن خواهیم گفت.
پدرش او را خدیجه نام نهاد که از نام های ارجمند است. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در کودکی، احساسات پدر و مادر و خانواده اش را برانگیخته بود.
عرب فرزندان خویش را از اوان کودکی و رشد، کنیه می داد تا گرامی شان بدارد. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سرور زنان عالم نیز «طاهره» کنیه گرفت(1)، چرا که سخت پاکدامن و مطهر بود. نیز او را از بهر ویژگی های والا و گرایش های نابجا که داشت، سرور زنان قریش نام نهاده بودند.
ص: 16
تمامی ویژگی های اخلاقی ارجمند و گرایش های والا که آدمی به آن ها ممتاز است و به بالاترین مدارج کمال می رسد در شخصیت ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گرد آمده بود. برخی از ویژگی های اخلاقی آن بانو از این قرار است:
ام المؤمنین به خدای تعالی ایمانی خدشه ناپذیر داشت و با اخلاصی تمام خدای را می پرستید. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با خشم و خشونت قریشیان رو به رو شد، زیرا به پروردگار ایمان آورده بود و پرستش بت ها را نمی پذیرفت و آن ها را به سخره می گرفت و تحقیر می کرد. او سراپا سوی خداوند شد و نخستین کسی بود که دعوت پروردگار را اجابت کرد و به پیامبرش ایمان آورد.
آن گونه که راویان می گویند، ام المؤمنین حرزی داشت که خویشتن را با آن پاس می داشت. حرز او چنین بود: «یا حیّ یا قیّوم، برحمتک أستغیث فأغثنی، ولاتکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً، و أصلح لی شأنی کلّه»(1).
این حرز را ایمان ژرف بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به پروردگار و روی آوردن کامل او به خداوند حکایت دارد.
ص: 17
از دیگر ویژگی های شخصیتی ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیرومندی ارادۀ اوست. هنگامی که وی به اسلام گروید و دعوت مبارک آن را پذیرفت و تمامی دارایی خویش را برای پشتیبانی از این آیین و استواری بنیادهای آن پیش نهاد، با رخدادهای خطرناکی روبه رو شد، لیک به نیروهای جبهۀ مخالف و مردان و زنانی که با به کارگیری تمام توان خویش در برابرش ایستادگی می کردند، هیچ اهمیتی نمی داد، بلکه عزم و اراده و فعالیت را در نهاد خویش برای استمرار در گزاردن رسالت پروردگارش تقویت می کرد. او در شمار بانوان جاودانه ای بود که خداوند آنان را بر دیگر زنان برتری بخشیده است، در حدیثی از ابوالحسن اول، امام کاظم(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: «خداوند از میان زنان چهار نفر را برگزید: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه»(1).
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در برابر محنت های طاقت فرسایی که با گرویدن به اسلام بر سر او رفت، صبر پیشه ساخت. او از قوم خویش دشنام و ناسزا شنید و زنان وی را ترک گفتند، لیک این بانوی بزرگوار صبر و شکیبایی پیشه کرد و کارش را به خدای تعالی واگذارد و رنج هایی را که در راه پروردگار دیده بود به او تقدیم کرد تا در حسابش محفوظ بماند.
ص: 18
پاکدامنی و عفت از ویژگی های شخصیتی ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) است. راویان اتفاق نظر دارند که وی از عفیف ترین و پاکدامن ترین زنان قریش بوده است و در پاکی و بی گزندی از آلودگی ها و پلیدی، او را نمونه می آوردند، آن هم در جامعۀ جاهلی که به ندرت، زنان از خصلت های شریف و والا بهره مند بودند.
ام المؤمنین خدیجه از سخاوتمندترین مردمان بود. او برای دستگیری از مسلمانان بینوا، که قریش با تمام توان آنان را آزار و شکنجه می داد و از تمامی حقوق محروم شان می داشت، سهم عمده ای از دارایی اش را بخشید و با سخاوتمندی اموالش را برای آنان هزینه نمود و نیازهای شان را برآورده ساخت.
هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بنی هاشم در شعب ابوطالب زندانی شدند و قریش اقامت اجباری را به آنان تحمیل کرد تا همان جا بمیرند، هیچ کس به جز خدیجه _سرور زنان _ با تهیه نیازهای آنان _ از غذا گرفته تا چیزهای دیگر_ به یاری شان نشتافت و او بود که هزینه های شان را برعهده گرفت و بدین روی در پرداخت هزینه های رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بنی هاشم نقشی بسیار ارزنده و مهم داشت و چه سودها که به اسلام و مسلمانان نرساند!
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) چنان سخاوتمند بود که چهل گوسفند و شتری راهوار را که برای سواری زن ها در کوچیدن تربیت شده بود، به حلیمه
ص: 19
دایه پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بخشید.(1)
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به تجارت که در محیط مکه رایج بود، علاقۀ فراوانی داشت و در این شهر، فعالیت تجاری قابل ملاحظه ای از خود نشان می داد، چندان که از رهگذر تجارت به ثروت انبوهی دست یافته، در صدر تاجران مکه قرار گرفته بود. پیشۀ تجارت، سود هنگفتی را عاید خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ساخته بود و او به حدی مال و دارایی داشت که هیچ یک از زنان قریش به پای او نمی رسیدند.
گروهی از مکیان با دارایی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بر پایۀ قرارداد مضاربه و بر اساس تقسیم سود به دست آمده، به تجارت می پرداختند که ما در بحث های پیش رو به گستردگی در این باره سخن خواهیم گفت.
آنچه آوردیم؛ شماری از ویژگی های اخلاقی و مؤلفه های شخصیتی ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بود که او را بر دیگر زنان قریش فضیلت و برتری می بخشید و جاودانه اش می ساخت.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیش از اسلام در میان قریشیان جایگاهی ممتاز داشت و او را «طاهره»(2) و «بانوی قریش» می خواندند.
ص: 20
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) جایگاهی بس والا را در اسلام از آن خویش ساخته است، زیرا در شمار مهم ترین نمادهای این آیین است که در بنای کاخ اسلام و استواری پایه های آن مشارکت داشتند.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در نشر اسلام نقشی ممتاز داشته است، آن هم در حساس ترین شرایط و پر رنج و بلاترین موقعیت ها. در آن روز که قریش بر ستیز با اسلام و خاموش ساختن نور این آیین و دورساختن آن از زندگی عقیدتی و اجتماعی خویش، هم داستان شده بودند، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به جز ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پشتیبان اسلام، و بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) یار و یاوری نبود و در سایۀ حمایت این دو بود که نهال اسلام بالیدن گرفت و استوار و تنومند بر پای خویش ایستاد.
آیین اسلام، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را در هاله ای از بزرگداشت و تکریم نشانده است و ویژگی های والا و مبارکی را به او بخشیده، نشان های زرین را بر گردن او نهاده است که مهم ترین و با اهمیت ترین آن ها از این قرار است:
بزرگداشت خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از سوی پروردگار، کاری کرده که وی از ستایش ستایش گران و وصف واصفان بی نیاز باشد. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را نزد خدای تعالی منزلتی عظیم بوده است، چندان که جبرئیل را
ص: 21
فرمان داد تا به واسطۀ بنده و فرستاده اش حضرت محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تحیت و سلامش را به آن بانو برساند و پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز آن را به همسرش ابلاغ نمود و در پی آن جان شریف خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از سرور و شادمانی آکنده شد و در پاسخ تحیت و سلام خداوند گفت: «پروردگار همانا خودْ سلام است و سلام از او به سوی اوست و بر جبرئیل سلام»(1).
خدای تعالی این نشان ارزنده را بر گردن خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) آویخت و بر او تحیّت و سلام فرستاد و الطاف خویش را ارزانی او داشت تا به سبب خدماتش به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و اخلاصی که در دین داشت و ثروت بسیاری که در راه یاری اسلام هزینه کرده بود، او را تکریم کرده باشد.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) جایگاهی والا و بلند در بهشت برین دارد. پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از جانب خدای تعالی بشارت داد که او را در بهشت خانه ای است.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «فرمان یافته ام تا خدیجه را به خانه ای در بهشت بشارت دهم که از مروارید ساخته شده و در آن نه فریاد و هیاهوست و نه خستگی و رنج»(2).
ص: 22
پروردگار تعالی چنین خانه رفیعی را برای خدیجه آماده ساخته است!
شاعری می گوید:
بَیتُ خُوَیلِدِ المُکَرَّمْ*الماجِدالمُؤَیَّدِ المُعَظَّمْ
لَها مِنَ الجَنَّةِ بَیتٌ مِنْ قَصَبْ*لا صَخَبٌ فیهِوَ لَا نَصَبْ
وَ هذِهِ صوَرةُ لَفظِ الخَبَرِ*عَنِ النَّبِیِّ المُصْطَفی المُطَهَّرِ
«خاندان گرامی، بزرگوار، مؤید و معظّم خویلد را، در بهشت خانه ای است از مروارید که نه در آن فریاد و هیاهوست و نه خستگی و رنج، این ظاهر الفاظ روایت پیامبر برگزیده و پاک است».
پروردگار متعال والاترین گونه های تکریم و تعظیم را برای ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) فراهم ساخته است. پروردگار در بهشت برین برای آن بانو خانه ای بنا کرد و او را از بهر جهاد و رنج و آزاری که از مردان و زنان قریش تحمل نمود، گرامی داشت. همان سان که یادش را در دنیا جاودانه ساخت و سیرۀ عطرآگین او را در تمامی زمان ها و مکان ها برای زنان مسلمان سرمشق قرار داد.
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در شماری از احادیث خویش، ام المؤمنین خدیجه را بسی بزرگ و گرامی می دارد و از منزلت عظیم و جایگاه والای او سخن می گوید. اینک شماری از این روایات:
1- رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می فرماید: «مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد، نیکوترین زنان جهان اند»(1).
ص: 23
2- ابن عباس در روایتی می گوید: «رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر روی زمین چهار خط کشید و فرمود: آیا می دانید این ها چیست؟»
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
پس فرمود: خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، برترین زنان اهل بهشت اند»(1).
این بانوان، خویشتن را برای، پروردگار پاک و خالص داشتند و به درگاه او روی آوردند، پروردگار نیز آنان را بر زنان گیتی برتری بخشید و در بهشت برین، آنان را جایگاهی والا ارزانی داشت.
3- رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می فرماید: «چهار زن، سروران دنیای خویش اند: مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد، که برترین آن ها فاطمه است»(2).
4- عایشه در روایتی می گوید: «هرگاه از خدیجه یاد می شد، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از ستایش او و آمرزش خواهی برایش خسته نمی شد. روزی او را یاد کرد، پس حسادت زنانه من تحریک شد و گفتم: خدای تعالی تو را بهتر از آن پیرزن داد(3). در پی این سخن، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را
ص: 24
دیدم که سخت خشمگین شد و من از خشم او در خویش فرو رفتم و با خود گفتم: بارخدایا! اگر خشم رسولت را از من دور سازی، دیگر به بدی از خدیجه یاد نمی کنم.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چون دید که من در خویش فرو رفتم، فرمود: چگونه چنین گفتی؟ به خدا سوگند او آن هنگام به من ایمان آورد که همۀ مردم به من کفر ورزیدند و آن هنگام مرا پناه داد که همۀ مردم مرا طرد کردند و از او پسری روزی من شد که تو مرا از آن محروم ساختی».
عایشه گوید: ] رسول خدا ((صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ))[ سپیده دم رفت و ] به سبب این سخن[ یک ماه نزد من نیامد.
این شماری از روایات رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود که از ستایش بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و افتخار به او و پیش داشتنش بر دیگر زنان حکایت داشت.
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به مادر بزرگوار خویش حضرت خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) افتخار می کند و می فرماید: «من دختر خدیجه کبری هستم»(1).
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بزرگ بطحا، دربارۀ ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) می فرماید: «زنی کامل و مبارک و ارجمند است که از ننگ می هراسد
ص: 25
و از بی آبرویی پروا می کند»(1).
او در خواستگاری از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) برای رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفت: «من بانوی ارجمند شما را که به سخاوتمندی و پاکدامنی موصوف و به فضائل والا معروف است، خواستگاری می کنم»(2).
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در عفت و پاکدامنی و شخصیت والا در میان زنان قریش بی همتا بود و نه تنها برای زنان قریش، بلکه برای تمامی زنان دنیا افتخاری به شمار می آمد.
امام حسن مجتبی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دسته گل رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و نوۀ خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از کسانی است که به او افتخار می کند. هنگامی که معاویۀ ستمگر و ستمگرزاده در کوفه خطبه خواند و از وصی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و دروازه شهر دانش او، امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بد گفت، امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاست تا او را پاسخ دهد، لیک امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را بازداشت و به معاویه روی کرده، فرمود: «ای که از علی بد می گویی، من حسنم و پدرم علی است و تو معاویه ای و پدرت صخر، و مادر من فاطمه است و مادر تو هند، و جد من رسول الله است و جد تو حرب، و جده من خدیجه است و جدۀ تو قتیله. پس لعنت خدا بر هر کدام از ما که ناقابل تر است و تباری پلیدتر دارد و پیشینه ای بدتر و کفر و نفاقی
ص: 26
دیرین تر»(1).
صدای آمین مردم از گوشه و کنار مسجد به آسمان برخاست. فضل گوید که یحیی بن معین گفت: «من نیز آمین می گویم». ابوالفرج گوید: «و من نیز آمین می گویم و هر مؤمن شریفی نیز هم»(2).
امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نیز در صحرای کربلا و در برابر کوفیان خون ریز و نابکار به جدّۀ خویش خدیجه کبری(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) افتخار می کند و می فرماید: «آیا می دانید جدّۀ من خدیجه نخستین زن این امت است که اسلام آورد»(3).
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) مایۀ افتخار و سربلندی اهل بیت : بوده است. او نخستین زنی است که برای برپایی ستون های اسلام جهاد کرد.
امام زین العابدین و سیدالساجدین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دو جدّۀ خویش، سرور زنان عالم زهرای مرضیه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و ام المؤمنین خدیجه (عَلَيْهِا السَّلاَمُ )افتخار می کند و می فرماید: «من پسر فاطمۀ زهرا هستم، من پسر خدیجه کبری
ص: 27
هستم»(1).
امام(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در یکی از دعاهای خویش از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) یاد کرده، می گوید: «بارخدایا! بر محمد مصطفی و بر علی مرتضی و فاطمۀزهرا و خدیجه کبری و حسن مجتبی و حسین شهید کربلا و علی بن حسین زین العابدین و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمد بن علی التقی و علی بن محمد النقی و حسن بن علی العسکری و حجت قائم مهدی امام منتظر، صلوات الله علیهم اجمعین ... درود فرست»(2).
امام زین العابدین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را در کنار این بزرگان که سرور آفریدگان خدا بر روی زمین اند، یاد می کند.
امام حسن عسکری(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را یاد می کند و بر جدّۀ خویش فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و بر او درود می فرستد: «بارخدایا! همچنان که او را مادر امامان هدایت و همسر صاحب لوا(ی حمد) و نزد ملأ اعلی گرامی قرار دادی، بر او و بر مادرش درود فرست، درودی که با آن چهرۀ ]پدرش[ محمد_ درود خدا بر او و خاندانش_ را گرامی داری و چشم ذریه اش را روشن گردانی، در این لحظه از جانب من برترین تحیت و
ص: 28
سلام را به محضر آنان برسان»(1).
در کتب زیارت ائمه : از ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بسیار یاد شده است؛ در زیارت امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: «سلام بر تو ای پسر فاطمۀ زهرا، سلام بر تو ای پسر خدیجه کبری».
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دوره ای از زندگی خویش را در جامعۀ سراسر گناه جاهلی سپری ساخت. او با تکیه بر تیزهوشی خویش دریافت که جامعه جاهلی در گمراهی به سر می برد و از آداب رفتاری و اخلاق نیکو بی بهره است و در آن نشانی از تمدن انسانی به چشم نمی خورد و روح قبیله گرایی و بیداد و نادانی و ستم بر آن حاکم است.
آنچه در پی می آید، شماری از ویژگی های زشت و عقب ماندگی فکری و فرهنگی جامعۀ جاهلی است:
جامعۀ جاهلی بر این باور بود که بت های دست ساختۀ بشر، خالق و آفریدگار هستی اند، یا مایۀ تقرب انسان به خدا می شوند و برای انجام کارهای او، واسطه قرار می گیرند. این باور یکی از زشت ترین گونه های انحطاط و عقب ماندگی جامعۀ جاهلی به شمار می آمد. مکه به سان دژی برای بت ها بود و بر دیوارهای کعبۀ
ص: 29
مقدس، سیصد و شصت بت آویزان شده بود که به خانواده های ساکن مکه تعلق داشت. این خانوارها برای دفع رخدادهای ناگواری که دامن شان را می گرفت، با خواری و خضوع به بت ها متوسل می شدند، همان گونه که برای تقرب به آن ها، قربانی نیز می کردند. بت هایی که قریشیان از همه بیشتر گرامی می داشتند و بزرگ می شمردند، از این قرارند:
1_ هبل.
هبل را عمروبن هیت آورد(1) و ابوسفیان جاهلی، پدر معاویه و جد یزید آن را مقدس می شمرد و بزرگ می داشت. هنگامی که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گرد کعبه طواف می کرد و سرود اسلام را می خواند: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک و الملک، لاشریک لک لبیک»، ابوسفیان با شنیدن این عبارات هراسان شد و خدای خویش را چنین ستود: «هبل بالاتر است».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به ابوسفیان خندید و فرمود: «خداوند بالاتر و بزرگ تر است».
2_ أساف.
3_ نائله.
کسانی که کعبه را طواف می کردند، طواف خویش را از اساف آغاز می کردند و با رسیدن به نائله آن را پایان می دادند.
ص: 30
4_ عزی.
5_ منات.
6_ لات.
قرآن کریم به این بت های سه گانه اشاره کرده، می فرماید: )أَفَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى( (1).
آن گونه که از ابن عباس در تفسیر آیۀ : )وَمَا كَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً((2) روایت شده است، قریشیان برهنه و لخت و سوت کشان و کف زنان، گرد کعبه طواف می کردند(3). این رفتار قریشیان نشان می دهد که آنان چه اندازه در نادانی به سر می بردند.
شایان ذکر است که شماری از بزرگ مردان بی همتا و اندیشمندان عرب، پرستش بت ها را نپذیرفتند، از جمله:
امرؤ القیس، شاعر پر آوازۀ جاهلی، یکی از کسانی است که از پرستش بت ها بیزار بود و این رفتار را به باد تمسخر می گرفت. آن گونه که راویان می گویند، او برای خون خواهی پدرش بیرون آمد و راه خود را به سوی بتی که آن را «ذوالخلصه» می گفتند و عرب ها بزرگش می داشتند، کج کرد و به تیرهای بی سر و پَر قرعه زد، لیک تیری
ص: 31
بیرون آمد که او را از جنگ برای خون خواهی پدرش نهی می کرد. امرؤ القیس سه بار قرعه انداخت و هر سه بار با همان قرعه روبه رو شد. او نیز تیرها را جمع کرد و شکست و به صورت بت کوبید و دشنامش داد و گفت: اگر پدر تو کشته شده بود مرا منع نمی کردی!
سپس در پی خون خواهی پدرش رفت و چنین سرود:
لَو کُنتَ یا ذا الخلَصِ المَوْتورا*مِثْلی و کانَ شَیْخُکَ المَقْبُورا
لَمْ تَنْهَ عَنْ قَتْلِ العُداةِ زُورا (1)
«ای ذوالخلص! اگر تو نیز مثل من نمی توانستی انتقام پدر مقتولت را بگیری و پدرت در قبر بود، مرا از روی فریبکاری از کشتن دشمنان منع نمی کردی».
غاوی از کنار بتی به نام سواع می گذشت که دید دو روباه در برابر آن بت غذا می خورند. آن دو روباه سپس از بت بالا رفتند و بر آن ادرار کردند. غاوی، بت را مسخره کرد و چنین سرود:
أربّ یَبولُ الثُّعْلُبانُ بِرَأسِهِ*لَقَدْ ذَلَّ مَنْ بالَتْ عَلَیهِ الثَّعالبُ(2)
«آیا کسی که روبهان بر او ادرار کنند، پروردگار است؟ به راستی که خوار است آن کس که روبهان بر او ادرار کنند»!
ص: 32
زید بن عمرو از پرستش بت ها بیزاری می جست و در هجو آنان می گفت:
عَزَلْتُ اللّات و العُزّی جَمیعاً*کَذلِکَ یَفعلُ الجَلْدُ الصَّبوُرُ
فَلَاالعُزّی أَدینُ وَ لَا ابْنَتَیْها*ولا صَنَمیْ بَنی عَمروٍ أَزُورُ
ولا هُبَلاً أَدینُ وَ کانَ رَبّاً*لنا فی الدَّهرِ إذْ حِلْمی یَسیرُ
عَجِبتُ و فی اللّیالی مَعَجَباتٍ*و فی الأَیّامِ یَعْرِفُها البَصیرُ(1)
« از پرستش لات و عزی کناره گرفتم، که دلاور شکیبا چنین می کند؛ دیگر نه عزی را می پرستم و نه دو دخترش را و نه به زیارت دو بت بنی عمرو می روم؛ هبل را نیز نمی پرستم، همو که در دورۀ کم خردی ام آن را می پرستیدم؛ شگفت زده شدم و در شب ها شگفتی هایی هست که صاحب بصیرت به هنگام روز آن ها را در می یابد».
زید به آیین یهودیت و نصرانیت نیز در نیامد و از قوم خویش کناره گرفت و گفت که پروردگار ابراهیم را می پرستم. او به دیوار کعبه تکیه می کرد و خطاب به قریش می گفت: «ای قریشیان! سوگند به آن که جان زید بن عمرو در دست اوست، هیچ کس غیر من بر آیین ابراهیم نیست».
او افزود: «بارخدایا! اگر می دانستم کدام راه نزد تو محبوب تر است،
ص: 33
تو را از همان راه می پرستیدم، لیک نمی دانم».
این شعر نیز به زید بن عمرو بن نفیل منسوب است:
أَرَبّاً واحِداً أَمْ أَلفَ رَبٍّ*أَذینُ إِذا تُقِسَّمَتِ اْلأُمورُ(1)
«آیا آن هنگام که امور تقسیم می شوند، یک پروردگار را بپرستم یا هزار پروردگار را؟».
یکی از کسانی که بت ها را به باد تمسخر گرفته، عربی است بادیه نشین که با شتران خویش از ساحل جده می گذشت. او سوی بتی به نام سعد رفت تا از آن تبرک بجوید، لیک چون شترانش به آن بت نزدیک شدند به سبب خون قربانی ها، رم کردند! اعرابی نیز سنگی برداشت و به بت کوبید و او را گفت: «خداوند، تو را به عنوان معبود برکت ندهد! آیا شترانم را رماندی»؟ سپس در پی شتران خویش رفت تا اینکه آن ها را گرد آورد و بازگشت، در حالی که چنین می گفت:
أَتَیْنا إِلی سَعْدٍ لِیَجمَعَ شَمْلَنا*فَشَتَّتَنا سَعدٌ فلا نَحْنُ مِنْ سَعْدِ
و ما سَعْدُ اِلَّا صَخْرةٌ فی تَنوفَةٍ*مِنَ اْلأَرضِ لایَدعو لِغَیًّ و لا رُشْدِ (2)
«نزد سعد آمدیم تا ما را دور هم گرد آورد، لیک سعد ما را پراکنده ساخت، پس ما از سعد نیستیم؛ سعد چیزی نیست جز تخته سنگی بر روی زمینی بلند، که نه به بیراهه و نه به راه دعوت می کند».
ص: 34
خزاعی بن عبدالمزنی خدمت گزار بت ]قبیلۀ[ مزینه بود، لیک از پرستش او روی گرداند و شتابان خدمت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسید و اسلام آورد و گفت:
ذَهَبتُ إِلی نَهْمٍ لأَذبَحَ عِندَهُ*عَقیرةَ نُسکٍ کالَّذی کُنْتُ أَفْعَلُ
فَقُلتُ لِنَفْسی حینَ راجَعتُ عَقلَها*أهذا إِلهُ أَبْکَمٌ لَیسَ یَعقِلُ
أَبَیْتُ فَدینی الیَومَ دینُ مُحَمّدٍ*إِلهُ السَّماءِ الماجِدٌ المُتَفَضِّلُ(1)
«به نزد نهم(2) رفتم تا برایش گوسفندی قربانی کنم، چنان که همیشه می کردم؛ پس چون به خرد خویش رجوع کردم، با خود گفتم: آیا ]خدای تو[ این خدای بی زبان است که اندیشه و خردی ندارد؟ ] از او[ روی گرداندم و امروز دین من، دین محمد است و دین خدای بزرگوار بخشنده».
هنگامی که عبدالرحمان بن ابی سیرة را خبر رسید که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ظهور کرده است، به سوی بتی رفت که صنم نام داشت و از آنِ سعدالعشیره (3) بود سپس آن را در هم شکست. آنگاه خدمت
ص: 35
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسید و اسلام آورد و گفت:
تُبِعتُ رَسولَ اللهِ إذْ جاءَ بالهُدی* وخَلَّفْتُ فَرّاصاً بدارِ هَوانِ
شَدَدتُ عَلَیهِ شَدَّ ةً فتَرَکتُهُ* کَأَنْ لم یکُنْ و الدَّهرُ ذو حَدَثانِ
و لَمَّا رَأَیتُ اللهَ أَظْهَرَ دینَهُ*أَجَبْتُ رَسولَ اللهِ حینَ دَعانی
فَأَصبَحتُ لِلاسْلامِ ما عِشْتُ ناصراً* وأَلقَیْتُ فِیهِ کَلْکَلی و جِرانی
فَمَنْ مُبلِغٌ سَعدَ العَشیرةِ أَنَّنی* شَریتُ الَّذی یَبقی بِآخَرَ فانِ(1)
« آن هنگام که رسول خدا هدایت را آورد، از او پیروی کردم و فرّاص را در خانۀ پستی و مذلت بر جای نهادم؛ بر او حمله ای بردم و ترکش کردم، آن گونه که تو گویی هرگز نبوده است، و روزگار از این بازی ها بسیار دارد؛ و چون دیدم خداوند دین خویش را پیروزی بخشید؛ به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) _چون مرا فرا خواند_ پاسخ گفتم؛ پس تا آن هنگام که زنده ام، یاور اسلام شدم و سینه و گردنم را در بر زمین این آیین نهادم؛ پس چه کسی به سعدالعشیره خبر می دهد که من آنچه را که باقی است، به دیگری که فانی است، خریدم».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیش از آنکه مبعوث شود، دست به شکستن بت ها زد، همان گونه که جدش ابراهیم(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پیر پیمبران چنین کرد. امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روایتی می فرماید:
«من و پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به راه افتادیم تا اینکه به کعبه رسیدیم.
ص: 36
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مرا فرمود: بنشین! و از شانه های من بالا رفت و من خواستم که او را بلند کنم، لیک پیامبر خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چون ناتوانی مرا دید، پایین آمد و نشست و فرمود: از شانه هایم بالا برو».
امام می فرماید: «از شانه های پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بالا رفتم و آن حضرت مرا بلند کرد و چنان گمان بردم که اگر بخواهم می توانم به افق آسمان دست یابم. روی کعبه رفتم که بر آن مجسمه ای از روی یا مس بود و به کندن آن از راست و چپ و جلو و عقب پرداختم، تا اینکه توانستم آن را از جای برکَنم. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مرا فرمود: آن را بینداز! من نیز آن را به پایین انداختم، که همانند شیشه خرد شد، سپس پایین آمدم و با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر یکدیگر پیشی می گرفتیم تا اینکه به خانه هایمان پنهان شدیم، زیرا می هراسیدیم که کسی از مردم ما را ببیند»(1).
هنگامی که پروردگار، پیروزی آشکار را نصیب بنده و فرستاده اش نمود و آن حضرت، مکه را فتح کرد، سیصد و شصت بت بر کعبۀ مقدس آویخته شده بود که قریشیان آن ها را به خدایی گرفته بودند و به جای خداوند متعال می پرستیدند. نائله؛ اساف، منات، ذوالخلصه، ذوالکنی، ذوالشرف، اقیصر، نهم و سمیر از آن جمله بودند.(2)
هبل، خدای ابوسفیان، که از جنس مس بود و با میخ های آهنین به زمین کوبیده شده بود، سرور دیگر بت ها به شمار می آمد. حضرت
ص: 37
علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامی که از شانه های رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بالا رفت، دست به کار کندن هبل شد و توانست آن را از جای برکَند و بر زمین افکند، در حالی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این آیه را می خواند: )جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا((1). امام سپس بقیه بت ها را بر زمین افکند و بدین روی بیت الحرام را از آن پلیدی ها پاک کرد.
بت هایی که قریشیان به خدایی گرفته بودند و آن ها را به جای پروردگار متعال می پرستیدند، نشانگر میزان انحطاط فکری، جهالت عمیق و حماقت آنان است. ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که خداوند تعالی ایمان را به او ارزانی داشته، سوی حق هدایتش نموده بود، گمراهی و جهالت قریشیان را در پرستش بت ها می دید، به همین سبب از بت ها روی گرداند و به خدای تعالی ایمان آورد و به آیین ابراهیم و شریعت او گردن نهاد و ایمان آورد.
زنده به گور ساختن دختران، پدیدۀ دیگری است که نشان می دهد جامعۀ جاهلی تا چه اندازه ددمنش و درنده بوده است. هنگامی که زایمان زنی فرا می رسید، در کنار او حفره ای می کندند و زنی نیز در کنار او می نشست؛ اگر زن دختر می زایید، نوزادش را در آن حفره می انداختند و اگر پسر می زایید او را زنده نگاه می داشتند!
شاعری جاهلی می گوید:
ص: 38
سَمَّیتها إِذْ وُلِدَتْ تَموتُ*وَالقَبرُ صِهْرٌ ضامِنٌ زَمیت
«او ]دختر[ را نامزد کردم که چون به دنیا آید، بمیرد و قبر، دامادی نگهدارنده و ساکن است».
خدای متعال می فرماید: )وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ((1).
نیز می فرماید: )وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ((2).
همان گونه که برخی از مردمان عصر جاهلی، عادت داشتند فرزندان شان را از ترس فقر و تنگدستی به قتل رسانند.
خدای تعالی می فرماید: )وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا((3).
اما زندگی اقتصادی در عصر جاهلی زشت و ناخوشایند بود و فقر بر سر بسیاری از مردمان جزیرة العرب سایه داشت و آنان زندگی خویش را در فشار و تنگنا می گذراندند. سرور زنان عالم و پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، در سخن رانی تاریخی خویش پیرامون زندگی عصر
ص: 39
جاهلی می فرماید: «آب آلوده به ادرار شتران می نوشیدید و پوست خشک شدۀ بزغاله می خوردید».
مردم در روزگار جاهلی چندان فقیر و تنگدست بودند که آبی برای نوشیدن و غذایی برای خوردن نمی یافتند، بلکه از حشراتی تغذیه می کردند که حتی حیوانات نیز از آن ها روی می گرداندند. آنان آب آلوده به ادرار شتر را می نوشیدند و نیرومندشان، ناتوانان را غارت می کرد و دارایی اش را به تاراج می برد.
تاریخ نگاران گزارش هایی دردناک از غارت و چپاول را _ که میان قبائل عرب حاکم بود و آسیب های ناگواری را که این غارت ها و چپاول ها بر جان، روح و اموال مردم بر جای نهاد _ روایت کرده اند.
معاملات ربوی نیز در مکه فراگیر بود و سود ربوی به زشت ترین گونۀ آن ستانده می شد و معامله گران دیناری را در برابر دیناری و درهمی را در برابر درهمی می گرفتند. مکیان ربا را نوعی از خرید و فروش می دانستند و چون اسلام ربا را حرام کرد، قریشیان از این حکم به وحشت افتادند و با تمام توان در برابر اسلام ایستادند و ابوسفیان، سرآمد رباخواران، در میان مردمان مکه از همه بیشتر با اسلام مبارزه می کرد، زیرا آموزه ها و احکام این آیین با منافع ربوی او در تضاد بود.
جهان عرب در آن روزگار در بردگی و خواری ژرفی به سر می برد و سایۀ استعمار کسری و قیصر را بر سر خویش می دید. روح کرنش، فرمانبرداری و ذلت بر بسیاری از مناطق عربی حاکم بود. سرور زنان
ص: 40
عالم، زهرای رسول(علیها السلام) ، وضعیت اجتماعی عرب را در آن روزگار، در سخنرانی خویش چنین به وصف می کشد:
«بر لبۀ گودالی از آتش قرار داشتید، آبی بودید برای نوشنده و فرصتی برای آزمند و آتشی زودگذر و مغلوب و ذلیل».
حضرت در وصف اوضاع اجتماعی آنان می افزاید:
«خوار بودید و ذلیل و می هراسیدید که مردمان شما را از پیرامون تان بربایند،(1) پس خدای تبارک و تعالی _ پس از ماجراهایی _ شما را به دست محمد(صلی
الله علیه و آله)_ نجات داد و این زان پس بود که به مردان دلاور و گرگان عرب و گردنکشان اهل کتاب گرفتار آمد.
این وصفی دقیق است که ما را از اوضاع اجتماعی حاکم در عصر جاهلی آگاه می سازد.
بی سوادی به شکلی گسترده در بیشتر شهرها و آبادی های عربی رواج داشت. لیک چون خدای تعالی در نبرد بدر، پیروزی آشکار را نصیب بنده و فرستاده اش کرد و قریشیان را به خاک مذلت افکند و گروهی از آنان به بند اسارت گرفتار آمدند، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هر یک از آنان را که نمی توانست فدیه خویش را بپردازد و خواندن و نوشتن نیز می دانست، موظف ساخت که به جای پرداخت فدیه، ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بیاموزد. این موضوع نشان می دهد که
ص: 41
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چه اندازه به تعلیم و آموزش و گسترش آن در میان مسلمانان توجه و اهتمام داشته است.
آنچه آمد، نمونه هایی از عقب ماندگی جامعۀ جاهلی بود که ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با آگاهی آن ها را می دید.
حلف الفضول یکی از مهم ترین رخدادهای اجتماعی عصر جاهلی است، که عرب و مردمان مکه می توانند به آن افتخار کنند(1). این پیمان یا گروه برای یاری ناتوانان و حمایت از حقوق غریبان و اقلیت ها و بردگان ناتوان که در مکه زندگی می کردند، بنیان نهاده شد.
حلف الفضول در روزگار قبائل جرهم _ که در مکه ساکن بودند _ بسته شد و تا روزگار قریش استمرار یافت. نشست های این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان که از مشاهیر قریش به شمار می آمد، برپا می شد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در یکی از این نشست ها حاضر بوده، دربارۀ آن می فرماید: «در خانۀ عبدالله بن جدعان شاهد حلف الفضول بودم و اگر در روزگار اسلام به آن دعوت شوم، اجابتش می کنم»(2).
شایان ذکر است که چون مشاجره ای میان ابوالاحرار، امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ولید بن عتبة بن ابی سفیان که از سوی عمویش معاویه
ص: 42
به حکمرانی مدینه منصوب شده بود، درگرفت، امام بر آن فرومایه تاخت و فرمود: «به خدا سوگند یا باید با من منصفانه رفتار کنی، یا اینکه شمشیر خویش را برمی گیرم و در مسجد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می ایستم، سپس به حلف الفضول فرا می خوانم».
ابن زبیر که حاضر بود، گفت: «من نیز به خدا سوگند یاد می کنم که اگر حسین فرا بخواند، او را اجابت کنم تا اینکه یا او منصفانه به حقش برسد، یا اینکه بمیرم».
مسور بن مخرمه زهری و عبدالرحمان بن عثمان تمیمی نیز همین گونه گفتند و چون ولید بن عتبه سخن آنان را شنید، تسلیم شد و حق امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به او داد.(1)
یکی از نشانه های تمدن در مکه، تأسیس دارالندوه بود که در روزگار کنونی به مجلس نمایندگان شباهت دارد. دارالندوه را قصی تأسیس کرد و در آن را به روی مسجدالحرام گشود. قریشیان برای رایزنی و مشاوره دربارۀ امور مشهور و بیت الحرام در این مکان گرد می آمدند. بر اساس قوانین و مقررات دارالندوه، کسی که سنش از چهل سال کمتر بود حق عضویت در آن را نداشت. این مجلس در مکه از اهمیت بالایی برخوردار بود، چنان که شورای حل اختلاف مردم نیز بود.(2)
ص: 43
قصی ادارۀ این مجلس را به پسرش عبد مناف محول کرد. در اخبار مکه و دیگر منابع تاریخی از اوضاع و کار و بار این مجلس سخن گفته شده است.
اینک سخن دربارۀ برخی جلوه های زندگی جاهلی در عصر صدیقه زکیه ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را به پایان می بریم.
افتخارات درخشان ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از تجارت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با دارایی او و کسب سود هنگفت از آن آغاز می شود و با ازدواج آن بانو با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ادامه می یابد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ثروت انبوه خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را سرمایۀ اسلام ساخت و آن را برای برپایی دعوت خویش هزینه نمود.
آن دوران از زندگانی حضرت خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به فضایل گوناگون و جلوه های ایمان و جهاد آراسته بود و نیکوترین الگو برای پاکی و پاکدامنی و ارجمندی شد. اینک پرتوهایی از شئون خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).
راویان و تاریخ نگاران گونه های مختلفی از تجارت پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با دارایی ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را یاد کرده اند که شاید دقیق ترین آن ها روایت مجلسی باشد که آورده است:
ص: 44
«خدیجه بنت خویلد زنی تاجر پیشه و صاحب شرافت و ثروت بود که مردان را در اموال و دارایی خویش به کار می گرفت و با تعیین نمودن سهمی، با آنان قرار داد مضاربه می بست. قریشیان قومی تاجر بودند و چون خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را خبر رسید که محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) راستگو، باایمان و نیکو اخلاق است، کسی را در پی او فرستاد و به او پیشنهاد کرد که با دارایی وی و به عنوان تاجر راهی شام شود و چیزی فراتر از آنچه به دیگر تاجران می دهد، بگیرد. محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیشنهاد خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را پذیرفت و غلام آن بانو که میسره نام داشت با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همراه شد. آنان رفتند تا اینکه به شام رسیدند و چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در سایۀ درختی نزدیک صومعۀ راهبی پیاده شد، راهب، میسره را گفت: این مرد که زیر سایۀ این درخت پیاده شد، کیست؟
میسره گفت: مردی از قریش است از اهالی حرم.
راهب با وحشت و ترس گفت: هیچ کس زیر سایۀ این درخت پیاده نمی شود، مگر اینکه پیامبر باشد.
«پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) کالایی را که همراه داشت فروخت و سود هنگفت بی سابقه ای به دست آورد، سپس هر کالایی که می خواست خریداری کرد و همراه میسره به مکه بازگشت».(1)
هنگامی که آنان به مکه رسیدند، میسره شتابان سوی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفت و بانوی خویش را از سود هنگفتی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)
ص: 45
به دست آورده بود، خبر داد. میسره سپس با حیرت و تعجب برای خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) تعریف کرد که در طول سفر چه عجائب و غرائبی از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دیده است؛ از حرف های راهب گرفته تا سایه افکندن ابر بر سر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و مناجات مؤمنانه و خاشعانۀ آن حضرت با خدای تعالی و دیگر رخدادهای شگفت آور.
جان خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از تحسین و بزرگداشت پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آکنده شد، زیرا دریافته بود که او چه خصلت های نیکو و اخلاق والایی دارد و مانند دیگر جوانان قریش در پی وقت گذرانی، هرزگی و شهوت رانی نیست و با کمال، برتری خرد، پاک نهادی و دیگر ویژگی های اخلاقی نیکو، از آنان پیشی می گیرد. نیز خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) یقین پیدا کرد که کار محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بالا می گیرد و او آیندۀ درخشانی خواهد داشت.
سران، بازرگانان و توانگران قریش، از جمله عقبة بن ابی معیط، صلت بن ابی یهاب، ابوجهل و ابوسفیان، به خواستگاری خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفتند، لیک آن بانو همگی آنان را رد کرد و روی سوی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نهاد. او ایمانی استوار داشت که محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیامبری است که از سوی پروردگار برای عموم مردم فرستاده شده است و همانی است که پیامبران پیشین بشارت او را داده اند. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )
ص: 46
می گفت: نیکبخت است هر که همسر محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شود.(1)
بوصیری می گوید:
وَرَأتهُ خَدیجَةٌ وَ التُّقی* وَ الُّزهدُ فیهِ سَجیَّةٌ وَ حَباءُ
وَ أتاها أَنَّ الغَمامَةَ وَ السرحَ*أَضَلَّتهُ مِنهُما أفیاءُ
فَدَعَتهُ إِلی الَّزواجِ وَ ما*أََحسَنَ ما یَبلُغُ المُنی الأَذکِیاءُ(2)
«خدیجه، او (محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)) را چنان دید که پرهیزکاری و پارسایی، خوی و سرشت و ارمغان او بود؛
و محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد او آمد در حالی که ابر و موی سرش بر او سایه افکنده بودند؛
پس ]خدیجه((عَلَيْهِا السَّلاَمُ ))[او را به ازدواج فرا خواند؛ و چه زیباست که هوشمندان به خواسته خویش می رسند».
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) شتابان از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواستگاری کرد و مهریه را از دارایی های خویش برای آن حضرت فرستاد، لیک برخی قریشیان از این کار شگفت زده شدند و گفتند: «زنان به مردان مهریه دهند!».
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با دلیلی استوار آنان را پاسخ داد: «اگر مردان به سان این برادرزاده ام باشند، به بالاترین بها به ازدواج دعوت می شوند لیک اگر همانند شما باشند، جز با پرداخت مهریه ای بالا ازدواج نمی کنند»(3).
ص: 47
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گزیدۀ مردمان روی زمین را برگزید و به سعادتمندی دست پیدا کرد و بر تمامی زنان عالم برتری یافت و اگر ایمان، پرهیزکاری و پاک نهادی عظیمی نداشت، بدین جایگاه والا نمی رسید.
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با شماری از بنی هاشم و تعدادی از قریشیان نزد عمرو بن اسد، عموی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفت و عمرو با خوشامدگویی و تکریم از آنان استقبال کرد. ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه ای رسا گفت:
«سپاس خداوند این خانه را، که ما را از کشت ابراهیم و ذریۀ اسماعیل قرار داد و در حرم امن خود جای داد و بر مردم حاکم ساخت و در این شهر مشمول برکات خویش کرد.
سپس این برادرزاده ام _ یعنی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) _ با هر یک از مردان قریش هم سنگ شود، از او برتر خواهد بود و هر مردی با او قیاس شود، از آن مرد عظیم تر بود، و در میان مردم همانند ندارد، اگر چه ثروتی ندارد لیک ثروت، رودی است روان ]که از دست می رود[ و سایه ای است که پایدار نمی ماند، او را به خدیجه رغبتی است و ما اینک نزد تو آمده ایم تا خدیجه را به رضایت و امر او از تو خواستگاری کنیم. مهریه اش بر عهده من است و من آن را از دارایی خویش چه اینک بخواهید، چه در آینده، به شما پرداخت خواهم کرد. سوگند به پروردگار این خانه، که برادرزاده ام بهره ای فراوان، دینی فراگیر و خردی
ص: 48
کامل دارد»(1).
عموی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گفت که از این پیوند شادمان است و از او تقدیر کرد. سپس مراسم عقد برپا شد و میهمانان به ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دیگر خاندان او تبریک گفتند، همان گونه که هاشمیان از عموی بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به سبب استقبال گرم و تکریم شان تشکر کردند.
ناگزیر باید درنگی کوتاه داشته باشیم و برخی بندهای خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از نظر بگذرانیم.
نخست آنکه در خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از فضیلت خاندان هاشمی و جایگاه والای اجتماعی آن سخن گفته شده است و این از بهر ویژگی های رفیعی است که این خاندان دارند، از جمله:
1- این خاندان از ریشه هایی ارجمند که در اوج شرافت قرار دارد، منشعب شده است و از ذریۀ ابراهیم، پیر پیامبران و پسرش اسماعیل پیامبر خداست.
2- خاندان هاشمی در برترین سرزمین دنیا ساکن بود، همان حرمی که پروردگار، آن را برای بندگان خویش محلی امن قرار داده است.
ص: 49
3- از امتیازات هاشمیان این بود که سرور و حاکم بودند و مردمان در اختلافاتی که میان شان در می گرفت به آنان رجوع می کردند.
دوم آنکه خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سترگی شخصیت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حکایت دارد و بیان می دارد که تمامی افتخارات و فضائل در شخصیت او گرد آمده است، از جمله:
1- هیچ مردی از مردان قریش را نتوان در خصلت های اخلاقی با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هم سنگ کرد و آن حضرت در فضائل از همۀ قریشیان برتر است.
2- هیچ مردی از میان عرب و غیر عرب با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مقایسه نشود، جز اینکه حضرتش بر او برتری یابد.
3- پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در میان تمامی آفریدگان خدای تعالی همانندی ندارد.
سوم آنکه در شخصیت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خدشه ای نیست، جز فقر و دارایی اندک و این برای او نقصی به شمار نمی آید، زیرا مال و ثروت سایه ای است ناپایدار و آبی است روان.
چهارم آنکه ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اخبار کاهنان دریافته بود که برادرزاده اش جایگاهی سترگ دارد و آیینی خواهد آورد که در زمین حاکم می شود.
این ها پاره ای از نکاتی بود که در خطبۀ ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )به چشم می خورد.
ص: 50
سن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هنگام ازدواج با ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )25 سال بود.(1)
راویان دربارۀ سن ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) هنگام ازدواج با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دچار اختلاف اند. علامۀ محقق سید جعفر مرتضی عاملی _ دامت برکاته _ اقوال مورخان را چنین ارائه داده است:
1- در 25 سالگی(2)
2- در 28 سالگی(3)
3- در 30 سالگی(4)
4- در 35 سالگی(5)
5- در 40 سالگی(6)
ص: 51
6- در 44 سالگی(1)
7- در 45 سالگی(2)
8- در 46 سالگی(3)
سید جعفر مرتضی بر آن است که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در 25 سالگی با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ازدواج نموده است، همان گونه که بیهقی و دیگر راویان چنین آورده اند.
ما نیز پس از درنگ در منابع تاریخی که سید جعفر مرتضی _ دامت برکاته _ آن ها را یاد کرده است، به نتیجه ای مشابه او دست یافتیم و با او هم سخن هستیم.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) تمام اموال منقول و غیر منقول خویش را به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بخشید و به میسره، خادم خود، فرمان داد تا این موضوع را در میان قریشیان جار زند. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز اموال خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را در راه پشتیبانی از دعوت اسلام و استوارسازی ارکان آن هزینه ساخت.
از جمله املاک خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بازاری بود در ناحیه ای از مکه که عرب ها از آن خرید می کردند. این بازار را حکیم برای عمه اش
ص: 52
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) خریداری کرده بود و خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز آن را به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ارزانی داشت.(1)
با پژوهش های دقیق می توان به این نتیجه دست یافت که ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیش از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با کسی ازدواج نکرده بود و آنچه دربارۀ ازدواج او با کسانی غیر از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفته می شود، از صحت و درستی برخوردار نیست و به گمان قوی می تواند از ساخته های امویان یا عباسیان است تا شأن و جایگاه این بانوی بزرگوار را که جدّۀ امامان پاک : است، فرو بکاهند. دلایلی که در پی ارائه می شود، این نظر را تقویت و اثبات می کند:
نخست آنکه ادعا شده است که او با دو مرد ازدواج کرده، از آنان فرزند دار شده است، این دو مرد عبارت اند از:
1- عتیق بن عائذ بن عبدالله مخزومی.
2- ابوهاله تمیمی.
این دو شخص مجهول اند و در هاله ای از ابهام قرار دارند و راویان چیزی را از آنان روایت نکرده اند و از فرزندان آنان نیز فقط «هند» را یاد کرده اند که مشخص نیست فرزند کدام یک از این دو نفر است.
دوم آنکه خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از زیباترین و ثروتمندترین زنان قریش بود و بزرگان و توانگران قریش از او خواستگاری کردند، لیک آن بانو آنان را
ص: 53
پاسخ نگفت، پس چگونه به همسری دو شخص ناشناخته که از وضع اقتصادی و جایگاه اجتماعی آنان خبری نیست، درآمده باشد؟
سوم آنکه بزرگان و ثروتمندان قریش برای خواستگاری از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بر یکدیگر پیشی می گرفتند و این بر اساس آداب و رسوم عربی _ چه قدیم و چه جدید _ بی گمان نمی تواند جز بهر زنی باکره باشد.
چهارم آنکه جمعی از راویان بزرگ و تاریخ نگاران از جمله بلاذری، سید مرتضی و ابن شهر آشوب تصریح کرده اند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ازدواج کرده، در حالی که وی باکره بوده است.
پنجم آنکه اگر بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در سن چهل سالگی و بالاتر از آن با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ازدواج کرده است، پس چگونه در این سن یا سن بالاتر از آن که به طور طبیعی امکان باردار شدن کمتر است، این همه فرزند به دنیا آورده است؟
آنچه عرضه داشتیم، مهم ترین نکاتی است که ازدواج بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با کسی غیر رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بعید نشان می دهد. از این گذشته چگونه بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که هنگام ازدواج با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) 25 ساله بوده است، با این دو شخص ازدواج کرده، از آن ها صاحب فرزند شده است؟
ص: 54
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) فرزندان دختر و پسری را برای رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به دنیا آورده است که مورخان در شمار آنان به اختلاف دچارند. آنان عبارت اند از:
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) کنیۀ خویش را از این فرزند گرفته است. قاسم در سن 4 سالگی درگذشت. نیز گفته اند که او در سن 2 سالگی در مکه و پیش از آنکه به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وحی شود، درگذشت و آن حضرت بسیار اندوهگین شد و به کوهی از کوه های مکه روی کرده، فرمود: «اگر آنچه بر سر من رفته، بر سر تو رفته بود، ویرانت می کرد». هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قاسم را می برد تا به خاک سپارد، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز او را همراهی کرد تا اینکه پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را در آرامگاه ابدی اش دفن کرد، در حالی که مادرش به تلخی می گریست.(1)
درگذشت قاسم، سوز و گدازی در جان خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بر جای نهاد و او را به گریه و زاری واداشت. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در حالی که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) غرق در اشک و اندوه بود، بر او وارد شد و دلداری اش داد و فرمود: «ای خدیجه! آیا راضی نمی شوی که چون روز قیامت فرا رسد، او _ یعنی پسرش قاسم _ به در بهشت آید و آنجا بایستد و دست تو را بگیرد و به بهشت وارد کند و تو را در برترین جای آن بنشاند. این برای
ص: 55
همۀ مؤمنان است، زیرا خدای عزّوجل حکیم تر و گرامی تر از آن است که میوۀ دل مؤمن را بگیرد، سپس او را بعد از آن تا ابد عذاب کند»(1).
او پس از بعثت پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مکه به دنیا آمد و پیش از آنکه او را از شیر بگیرند، درگذشت. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به درد آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا! کاش می ماند تا او را از شیر می گرفتم».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را تسلیت گفت و دلداری داد و فرمود: «از شیر گرفتن او در بهشت خواهد بود».(2)
منافقان قریش از مرگ عبدالله شادمان شدند، عاص بن وائل گفت: «نسل محمد بریده شد و او بی تبار خواهد بود».
در پی این سخن، سوره کوثر بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نازل شد که در آن آمده است: )إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأبْتَرُ((3).
کوثر، بر اساس آنچه که برخی مفسران گفته اند، همان نسل فراوان و طاهر است که از دخترش، سرور زنان عالم، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواهد بود.
ص: 56
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اعلان کرده است که فرزندان فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ذریه و فرزندان اویند. حضرت می فرماید: «فرزندان هر پدری به خانواده پدرشان منسوب می شوند، جز فرزندان فاطمه که من پدرشان هستم و من خانوادۀ پدری آنانم»(1).
نیز می فرماید: «هر پیامبری را خانواده ای است که به آن منسوب می شوند و فرزندان فاطمه خانواده من اند که به آن منسوب می شوند».(2)
سادات _ که خداوند بر شرافت آنان بیفزاید _ اختران درخشان دنیای اسلام اند. آنان همواره در پی منافع مسلمانان بوده اند و در دفاع از حقوق محرومان و دردمندان و پاسداری از ارزش ها و اصول اسلام که عدالت سیاسی و اجتماعی را برای مردمان به بار می آورد، جانانه جهاد کرده اند.
آن گونه که گفته اند، او پس از بعثت، در مکه به دنیا آمده است، لیک برخی نپذیرفته اند که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پسری به نام طیب داشته باشد، بلکه آن را لقب عبدالله دانسته اند.
او را در سپیده دم دعوت اسلام در مکه به دنیا آمد، لیک برخی نمی پذیرند که رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پسری به نام طاهر داشته است، بلکه آن
ص: 57
را لقب عبدالله دانسته اند.
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سرور زنان عالم است و در میان دختران حوا، کسی عفیف تر، پاک تر، و پارساتر از او آفریده نشده است. او پرتوی از نور خدای تعالی است و نفحه ای از روح پدرش، سالار رسولان؛ همو که دخترش را خالصانه دوست می داشت و بزرگش می شمرد و خشنودی و خشم خدای را قرین خشنودی و خشم دخترش کرد و این بالاترین منزلتی است که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از آنِ فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ساخت. اینک پرتوی از زندگانی پاک آن بانو.
سرور زنان عالم در مکه و در خانۀ مادرش خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که در نزدیکی کوچۀ عطاران بود،(1) دیده به جهان گشود. هنگامی که بشارت تولد آن بانو را به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دادند، شتابان به خانه آمد و نوزاد مبارکش را در آغوش کشید و بوسه باران کرد و مراسم ولادت اسلامی را برای او برگزار کرد و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس جبرئیل بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نازل شد و سلام خدای تعالی را به او و مولود مبارکش رساند(2).
ص: 58
سرور زنان عالم، القاب ارجمندی دارد که برخاسته از جایگاه بلند و شأن عظیم اوست. اینک برخی از آن القاب:
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را از آن روی صدیقه لقب دادند که صادق ترین زن در دنیای اسلام است. او در ایمان و تمامی شئون زندگی اش صداقت داشت.
او و ذریه اش که داعیان حق و عدالت بر روی زمین اند، مبارک و فرخنده هستند.
او طاهرترین دختران حواست که خداوند او را از هر پلیدی و گناه پاک کرده است. خدای تعالی می فرماید: )إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا((1).
او پاک ترین زن اسلام است که از هر کاستی و پلیدی پاک شده است.
او را از آن روی بتول لقب دادند که از همانندان خویش برید و
ص: 59
جدا شد و نظیری نداشت. از احمد بن یحیی پرسیدند که چرا آن بانو را بتول لقب دادند، گفت: چون در عفت، فضیلت، دیانت و نسب در میان زنان هم روزگارش نظیر نداشت».
نیز گفته اند: برای اینکه از دنیا برید و خویش را وقف خدا کرد.(1)
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را القاب دیگری است که آن ها را در کتاب حیاة سیدة النساء فاطمة الزهراء(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) یاد کرده ایم.
پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حضرت فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) کنیه هایی داشت، که از آن جمله است:
از والاترین کنیه های آن بانو «ام ابیها» است، زیرا پدرش را بسیار دوست می داشت و برایش دلسوزی می کرد و در تمام اوقات از او مراقبت می نمود. فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) اگر پدرش را غمگین یا شادمان می دید، او نیز غمگین و شادمان می شد.
مورخان گزارش کرده اند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دخترش را بسیار دوست می داشت و چون از سفر باز می گشت، پیش از همه نزد دخترش می رفت. فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز چون پدرش از غزوه ای باز می گشت بر رخسار و چشمان او بوسه می زد. یک بار که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد
ص: 60
دخترش آمد و دید که او می گرید، فرمود: چرا می گریی؟
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) عرض کرد: تو را می بینم که رنگ پریده ای، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را آرام کرد و فرمود: «ای فاطمه! خدای عزّوجل پدرت را به امری مبعوث ساخت که بر روی زمین خانه و خیمه ای باقی نمی ماند، مگر اینکه به واسطۀ من، عزّت یا ذلّت بدان وارد می شود و تا روزگار هست، چنین است».(1)
معنی حدیث یاد شده آن است که عزّت زیور کسانی است که به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ایمان می آورند و ذلّت از آن کسانی است که او را انکار می کنند و به رسالت او کفر می ورزند.
پارۀ تن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، پدرش را بسیار دوست می داشت و چون او به بهشت برین شد، قلب دخترش به درد آمد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فراگرفت.
ام الحسنین دیگر کنیه بانو فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) است. حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو سبط رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و دو سرور جوانان اهل بهشت، یعنی امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند.
آنچه آوردیم، برخی کنیه های سرور زنان عالم بود.
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در میان خاندان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از همه بیشتر به آن
ص: 61
حضرت شبیه بود و در خوی و اخلاق، والایی شخصیت و تمام ویژگی ها به او شباهت تمام داشت.
جابربن عبدالله انصاری می گوید: «هرگاه فاطمه را در حال راه رفتن می دیدم به یاد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می افتادم. او ]فاطمه ((عَلَيْهِا السَّلاَمُ ))[ گاهی به راست و گاهی به طرف چپ خویش متمایل می شد»(1).
عایشه می گوید: «کسی را ندیدم که در حرکات و سکنات و نشست و برخاست از فاطمه دخت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شبیه تر باشد. او هرگاه بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد می شد، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برمی خاست و او را می بوسید و در جای خویش می نشاند و چون پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر او وارد می شد، فاطمه از جای خویش برمی خاست و آن حضرت را در جای خویش می نشاند».(2)
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سرور زنان عالم در ظاهر و سیما و تمامی ویژگی های رفتاری و شخصیتی به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شباهت داشت.
شاعری سرورده است:
هِیَ أَحمَدُ الثانِی و أَحمَدُ عَصرِها*هی عُنصرُ التَّوحِیدِ فِی عَرَصاتهِا
هِیَ مِشکاةُ نوُرِاللهِ جَلَّ جَلالُهُ*زَیْتُونَةٌ عَمَّ الوَرَی بَرَکاتُها
«او احمد دوم و احمد روزگار خویش است، او عنصر توحید است
ص: 62
در عرصه خویش؛
او چراغ نور خدای عزّوجل است، و درخت زیتونی که برکاتش تمامی مردمان را فرا گرفته است».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در شماری از احادیث خویش از فضیلت سرور زنان عالم و جایگاه والا و شأن عظیم او سخن گفته است؛ اینک نمونه هایی از آن احادیث عرضه می شود:
1- امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روایت می کند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) فرمود: «خداوند با خشم تو به خشم می آید و با خشنودی تو خشنود می شود»(1).
هیچ یک از پیامبران خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، از چنین جایگاه ارجمندی که پارۀ تن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دارد، برخوردار نبوده اند.
2- مسور بن مخرمه روایت می کند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را فرمود: فاطمه پارۀ تن من است، هر که او را خشمگین سازد، مرا خشمگین ساخته است.(2)
ص: 63
3- عبدالله بن زبیر روایت می کند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را فرمود: «همانا فاطمه پارۀ تن من است، هر چه او را آزار دهد، مرا نیز آزار می دهد و هر چه او را رنج دهد مرا نیز رنج می دهد».(1)
4- مسور بن مخرمه روایت می کند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به سرور زنان، فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر چه او را نگران کند، مرا نگران می کند و هر چه او را آزار رساند مرا آزار می رساند».(2)
این احادیث از معنای واحدی حکایت دارند و آن اینکه پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چونان پدر خویش است و خشنودی و خشم پدرش با خشنودی و خشم او قرین است.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در فضیلت فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پارۀ تن خویش، که او را بر دیگر زنان عالم برتری داده است، احادیث بسیاری دارد که شماری از آن ها را که از جایگاه والا و شأن عظیم آن بانو سخن می گویند، در کتاب حیاة سیدة النساء فاطمة الزهراء(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) آورده ایم.
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) ، سرور زنان عالم، در دامان پر مهر پدر خویش پرورش
ص: 64
یافت. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دخترش را از موهبت های خویش تغذیه کرد و ویژگی های شخصیتی خود را ارزانی او داشت و به آن بانو، قرآن و احکام دین _ از عبادات گرفته تا احکام _ را آموخت. فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) عهده دار خدمت به پدر خویش بود. او پدر را کمک می رساند و زخم هایش را مرهم می نهاد و چون قریشیان وحشی صفت، لباس های آن حضرت را آلوده می ساختند، آن ها را می شست. فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) هر روز از غم پدر خویش آب می شد و بر درد و رنجی که پدر در راه گزاردن رسالت خویش متحمل می شد، به تلخی می گریست. فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) تمام احساسات رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را از آن خویش ساخته بود و آن حضرت، وی را از ژرفای وجود دوست می داشت و بر دیگر زنان برتری می داد.
شوقی می گوید:
ما تَمَنّی غَیَرها نَسْلاً وَ مَنْ * یَلِدِ الزَّهراءَ یَزْهَدْ فی سِواها
«غیر او ]غیر زهرا ((عَلَيْهِا السَّلاَمُ ))[ فرزندی آرزو نکرد، و هر که زهرا را داشته باشد، دیگر فرزندی جز او نخواهد».
یکی از شادترین دوره های زندگانی حضرت زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) آن هنگام بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مکه را فتح کرد و مردم گروه گروه، به آیین اسلام درآمدند و این آیین بر بیشتر نواحی جزیرة العرب چیرگی یافت و چیزی نمانده بود که شرق عربی و دیگر سرزمین ها را نیز تحت حاکمیت خویش درآورد.
فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به نیکی دید که قریشیان ناچار شدند تا با خواری
ص: 65
و خفت به آیین اسلام گردن نهند، همانان که با پدرش نبرد کرده، نسبت به او از هیچ گونه بی ادبی و بی احترامی دریغ نورزیده بودند و برای رویارویی با او لشکر کشیده، سپاهیان را بسیج نموده بودند، تا اینکه پروردگار تعالی او را بر آنان پیروز ساخت و مسجد الحرام را از بت ها پاک کرد و بانگ «الله اکبر» در آستان مسجد الحرام به آسمان برخاست و حکومت اسلامی در آن سرزمین که دژ بت ها و تماشاخانۀ خرافات و آداب و رسوم جاهلی بود، حاکمیت یافت.
این دوره یکی از زیباترین دوره های زندگانی حضرت زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بود. آن بانو در این دوره دید که پدرش در نشر اسلام و برپایی بنیادهای آن و استوارسازی پایه های این آیین _ پس از آن اسلام در غربت به سر می برد _ چه پیروزی بزرگی به دست آورد.
پس از آنکه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به بهشت برین شتافت، دردها و مصیبت ها، دامان پارۀ تن او را گرفتند و روز روشن او را به شبی قیرگون بدل ساختند. فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دربارۀ آن روزها می گوید:
مَاذَا عَلی مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أَحْمَدٍ*أَنْ لَایَشَمَّ مَدَیِ الزَّمَانِ غَوَالِیا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبٌ لَوْأَنَّهَا*صُبَّتْ عَلَی اْلأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا(1)
«کسی که تربت احمد را ببوید، چه می بازد اگر تمام عمر، عطری نبوید؛
ص: 66
مصائبی بر سر من رفت، که اگر بر سر روزها می رفت، به شب بدل می شدند».
آری دردها و مصیبت ها دامان زهرای مرضیه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را گرفتند و حزب قریشی به رهبری ابوبکر و عمر، جایگاه و شأن عظیم آن بانو را انکار کردند و ستمکارانه با او رفتار نمودند و در حالی که مشعل های آتش در دست داشتند، به خانۀ او هجوم بردند. عمر با صدای بلند می گفت: «خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم»! او اعتنایی نمی کرد که امانت های رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در میان امتش، و هم سنگان قرآن حکیم در آن خانه اند. آن ستمکاران فرومایه بر محبوبۀ رسول خدا ستم روا داشتند و موجب سقط جنین او شدند و در راه دستیابی به قدرت و حکومت، پهلوی آن بانو را شکستند. ابوبکر از ظلم و ستمی که بر زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) روا داشته بود، پشیمان شد و آرزو می ورزید که هیچ گاه به خانۀ او حمله نبرده بود. او شتابان رفت تا از زهرای مرضیه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پوزش طلبد و حکومت خویش را مشروعیت ببخشد، لیک آن بانو، ابوبکر را اجازۀ دیدار نداد. ابوبکر از امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواهش کرد که از فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بخواهد تا او را اجازه دهد. پس از اینکه امام(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با همسرش سخن گفت، بانو فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به ابوبکر و رفیقش عمر اجازۀ شرفیابی داد. ابوبکر مهم ترین خواسته اش را که همان عفو و گذشت فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از آنان بود، مطرح کرد، لیک بانو فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در پاسخ به او و عمر فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم که آیا از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نشنیدید که می فرمود: خشنودی فاطمه، خشنودی من است و خشم
ص: 67
فاطمه، خشم من. پس هر که فاطمه دختر مرا دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که فاطمه را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته است و هر که فاطمه را خشمگین سازد، مرا خشمگین ساخته است.
آنان سخنش را تصدیق کردند و گفتند: آری شنیدیم که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنین می فرمود.
پس فاطمه دست به آسمان برداشت و با درد و اندوه گفت: «من پروردگار و فرشتگان او را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین ساختید و خشنود نکردید و چون با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دیدار کنم، از شما نزد او شکایت خواهم کرد».
بانو فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سپس به ابوبکر روی کرد و فرمود: «به خدا سوگند در پی هر نمازی که می خوانم، تو را نفرین می کنم».(1)
سخنان تند فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) چونان ضربات شمشیر بر پیکر آن دو فرود آمدند و کاری کردند که آنان در جلب رضایت و خشنودی سرور زنان عالم، شکست خورده و ناکام بمانند و دریابند که فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) چه اندازه از آنان خشمگین است!
پاره تن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از فقدان پدر خویش و ظلم و ستمی که قریشیان بر او روا داشته بودند، در سوز و گداز بود و زار می گریست. او به سان
ص: 68
گل هایی که در بی آبی پژمرده می شوند، پژمرده شده بود و مرگ در بهار جوانی به سراغ او آمد و چون مرگ خویش را نزدیک دید به پسر عمو و شوهر خویش، وصیتی جاودانه کرد که بندهایی از آن چنین است:
نخست آنکه: پیکر مقدس او را در دل تاریک شب به خاک سپارد و در تشییع جنازه اش احدی از آنان که بر او ظلم و ستم روا داشتند، حضور نداشته باشند، زیرا آنان دشمن او و پدرش بوده اند و بی گمان آن بانو در پیشگاه پروردگار از آنان شکایت خواهد کرد.
دوم اینکه: محل قبرش را پنهان سازد تا نشانه ای باشد برای نسل های آینده که بدانند فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بی هیچ شک و گمانی از آنان که بر وی ستم روا داشتند، خشمگین بوده است.
شریف مکه در قصیده ای زیبا به همین موضوع اشاره دارد. او می گوید:
قُلْ لَنا أَیُّها المُجادِلُ فِی القَولِ*عَنِ الغَاصبَیْنِ إِذْ غَصَباها
أََهُما ما تَعَمَّدَاها کَما قُلتَ*بِظُلْمٍ کَلَّا وَ لَا اهْتَضَماها
فَلِماذا إذ جُهِّزَتْ لِلِقاءِاللهِ*عِنْدَ المَماتِ لَمْ یَحْضُراها
شَیَّعَتْ نَعْشَها مَلائِکَةُ الرَّحمنِ *رِفْقاً بِها وَ ما شَیَّعاها
کانَ زُهْداً فی أَجْرِها أَمْ عِناداً *لِأ َبیها النَّبِیَّ لَمْ یَتْبَعاها
أَمْ لِأَنَّ البَتُولَ أَوْصَتْ بِأَنْ لَا*یشْهَدا دَفْنَها فَما شَهِداها
أَمْ أَبُوها أَسَرَّ ذاکَ إِلَیْها*فَأَطاعَتْ بِنْتُ النَّبِیِّ أَباها
ص: 69
کیفَ ما شِئْتَ قُلْ کَفاکَ فَهذِی*فِرْیَةٌ قَدْ بَلَغْتَ أَقْصی مَداها(1)
«ای که در سخن با ما مجادله می کنی، به ما دربارۀ آن دو غاصب بگو، آن هنگام که حق او ]یعنی فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را غصب کردند؛ آیا آنان _ آن گونه که تو می گویی _ هرگز از روی عمد بر او ظلم و ستم روا نداشتند؟
اگر این گونه است، پس چرا آنان هنگام رحلتش، که برای دیدار با خدا آماده می شد، نزد او حاضر نشدند؟
و چون فرشتگان پروردگار، برای مهربانی با او، پیکرش را تشییع کردند، آنان پیکرش را تشییع نکردند؟
آیا برای کم گذاشتن از پاداش او بود؟ یا برای دشمنی با پدرش که در پی جنازۀ او راه نرفتند؟
یا برای این بود که زهرای بتول وصیت کرد که آنان در دفن او حاضر نباشند و آنان نیز حضور نیافتند؟
و یا بدین سبب بود که پدرش پنهانی به او چنین فرمود، و دخت پیامبر نیز از پدرش اطاعت کرد؟
هر گونه که می خواهی بگو، لیک تو را همین دروغ بس بزرگ، بسنده است».
پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با این وصیت، مذهب اهل بیت: را بر پای داشت و حکومت ابوبکر را نامشروع شمرد.
ص: 70
دیری نپایید که روح پاک فاطمه، پارۀ تن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به آسمان پر کشید، در حالی که او قرآن می خواند. آری روح فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در حالی که فرشتگان و پیامبران بزرگ خدا و در رأس آنان پدرش، سرور کائنات، آن را همراهی می کردند، سوی خداوند پر کشید.
آن روح بزرگ به بهشت برین رفت، روح بانویی که در قداست، پاکی و ایمان، هیچ زنی هم سنگ او نبوده و نخواهد بود.
امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پیکر آن بانو را برای دفن آماده ساخت و پس از آنکه وی را در آرامگاه ابدی اش _ که کسی نشان آن را نمی داند _ به خاک سپرد، بر سر قبر او ایستاد و با چشمانی گریان و سینه ای پر سوز و گداز، فرمود:
«ای رسول خدا! از سوی من و دخترت _ که در جوار تو فرود آمده، در پیوستن به تو شتاب کرده است _ بر تو سلام باد.
ای رسول خدا! بردباری من از دوری دخت برگزیده ات اندک است و پس از دوری او، شکیبایی از دست رفته است؛ جز آنکه مفارقت گرانبار و سنگینی مصیبت تو، شکیبایی ام را افزود. همانا تو را در لحد قبرت نهادم و بین گردن و سینۀ من، جانت بیرون شد، پس «انا لله و انا الیه راجعون».
همانا که ودیعه باز پس داده شد و رهینه اخذ گردید، اما اندوه من جاودان است و شب من به بیداری خواهد گذشت تا خدا برای من سرای تو را که در آن اقامت داری برگزیند. دخترت تو را از ظلم امتت که بر او رفت، آگاه خواهد کرد.
ص: 71
ماجرا را از او جویا شو. این همه ستم بر ما رفت و چنین است ماجرا؛ حالی که از زمان تو روزگاری دراز نگذشته و یاد تو از میان نرفته است، و بر شما دو تن سلام باد، سلام بدرود کننده ای از سر مهر، نه سلام کینه ورز و دلتنگ!
پس اگر بروم نه از روی ملامت است و اگر باز ایستم نه از روی بدگمانی به چیزی است که خدا برای بردباران وعده داده است»(1).
آنچه در این عبارات آمده است، نشان می دهد که امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه اندازه از رنج ها و مصیبت هایی که بر سر همسرش زهرای مرضیه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفت، اندوهگین و دلتنگ است و همین رنج ها و مصیبت ها بودند که زندگانی دشوار و مرارت باری را برای آن بانو رقم زدند، چندان که به پروردگار پیوست تا در کنار پدرش سکنا گزیند و نزد او از ظلم و ستمی که برخی صحابیان به عمد بر او روا داشتند، شکایت کند.
اینک سخن را درباره برترین دختر ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به پایان می بریم.
برخی محققان _ از جمله علامه سید جعفر مرتضی عاملی _ تردید دارند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دختری به نام زینب داشته باشد، بلکه بر آن اند که وی در خانۀ خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و در سایۀ او پرورش یافته است. لیک برخی مورخان متقدم بر این باورند که زینب از جمله دختران
ص: 72
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوده و ده سال پیش از بعثت نبوی به دنیا آمده است. چون به بلوغ رسیده، هاله، خواهر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) او را برای پسرش ابوالعاص بن ربیع خواستگاری کرده است و خدیجه (عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز در پی مشورت با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را به همسری ابوالعاص در آورده است.
هنگامی که وحی بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرود آمد، آن حضرت، ابوالعاص را به اسلام فرا خواند، لیک او نپذیرفت، اما زینب؛ او به دین خدای تعالی گروید و با اینکه بر آیین اسلام بود و ابوالعاص بر آیین شرک، به همسری با او ادامه داد. سپس چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به مدینه هجرت کرد و نبرد بدر در گرفت، ابوالعاص بن ربیع به اسارت درآمد و چون مردمان مکه برای اسیران خود فدیه فرستادند تا آزادی آنان را رقم زنند، زینب نیز برای آزادی همسرش، گردنبند خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را فرستاد.
هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گردنبند خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را دید، دلش به حال زینب سوخت و مسلمانان را فرمود: «اگر صلاح می بینید که اسیر او را آزاد سازید و فدیه ای را که فرستاده به او باز گردانید، چنین کنید». مسلمانان نیز خواستۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را اجابت کردند و گردنبند زینب را باز گرداندند. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ابوالعاص را آزاد کرد و از او خواست که زینب را نزد وی بفرستد. ابوالعاص نیز زینب را همراه برادرش کنانة بن ربیع روانة مدینه کرد. کنانه، زینب را به هنگام روز در کجاوه ای بر روی شتر نشاند و افسار شتر را گرفته از مکه بیرون شد. چون قریشیان از ماجرا خبردار شدند، زینب را تعقیب کردند تا اینکه
ص: 73
در «ذی طوی» به او رسیدند. هبار بن اسود و نافع بن عبدالقیس فهری پیش از دیگران به سوی زینب تاختند و او را که باردار بود، ترساندند. چندان که کودکش را سقط کرد و پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز ریختن خون آنان را روا اعلان کرد.
زینب نزد پدرش رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ماند. ابوالعاص پیش از فتح مکه با اموال گروهی از قریشیان برای تجارت به شام رفت و چون به مکه باز می گشت، در راه، دسته ای از سپاهیان مسلمان با او رو به رو شدند و اموال او را مصادره کردند، ابوالعاص نیز به مدینه روی نهاد و نزد همسرش زینب رفته، به او پناه برد. زینب نیز برای باز پس گیری اموال ابوالعاص، به او پناه داد و نزد مسلمانان رفته، گفت: «من ابوالعاص را پناه دادم».
چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنید که زینب، ابوالعاص را پناه داده است، مسلمانان را فرمود: «آیا شنیدید که زینب چه گفت؟ حتی کمترین مسلمانان نیز می تواند کسی را پناه دهد». مسلمانان نیز این سخن را پذیرفتند. پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به خانه اش بازگشت و زینب را فرمود: «مقدمش را گرامی بدار، لیک به تو نزدیک نشود، زیرا تا آن هنگام که مشرک است، بر تو حرام می باشد».
ابوالعاص با اموالی که به همراه برده بود، به مکه بازگشت و به هر کس حقش را داد، سپس اسلام خویش را اعلان نمود و شتابان به سوی مدینه مهاجرت کرد و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز همسرش را بنابر همان
ص: 74
ازدواج نخست به او باز گرداند،(1) نیز گفته اند با عقدی جدید.(2)
زینب برای ابوالعاص، امامه را به دنیا آورد و امامه همانی است که امیرالمؤمنین علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنابر وصیت حضرت زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پس از وفات آن بانو، با وی ازدواج کرد و همین نشان می دهد که زینب دختر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوده است.
اما رقیه؛ برخی مورخان بر آن اند که او پیش از بعثت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با عتبة بن ابی لهب بن عبدالمطلب ازدواج کرد. پس از بعثت، چون ابولهب از سخت ترین منکران نبوت و از سرسخت ترین دشمنان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود به تکذیب و آزار آن حضرت پرداخت و چون آیۀ )تَبَّتْ يَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ((3) بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نازل شد، آن گنهکار بسی خشمگین شد و سوی پسرش رفته، از او خواست تا برای آزار رساندن و رنجاندن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دخترش را طلاق دهد. عتبة بن ابی لهب نیز روی سوی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نهاد و او را سخنان زشت گفت و دخترش را که هنوز با او عروسی نکرده بود، طلاق داد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عتبه را نفرین کرد که خدای تعالی سگی را بر او مسلط سازد تا وی را
ص: 75
بدرد. سپس عتبه به همراه پدر و گروهی دیگر به سوی شام رفتند. آنان در ناحیه ای که زیستگاه درندگان بود، فرود آمدند و ابولهب چون از نفرین رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر پسرش می هراسید، از همراهان خویش خواست تا هنگام خواب، عتبه را در میان خود بخوابانند. آنان نیز چنین کردند و او را در میان گرفتند، لیک شیری آمد و بر عتبه حمله برد و او را با ضربه ای از پای درآورد. در واپسین رمق های عتبه از او شنیدند که می گفت: «محمد راستگوترین مردمان است». او در پی نفرین رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هلاک شد.
برخی مورخان بر این باورند که عثمان بن عفان اموی پس از عتبه، رقیه را به همسری گرفت، لیک شماری از محققان این سخن را نمی پذیرند و این موضوع را از ساخته ها و دروغ های امویان می دانند.
مشهور است که این بانو به ازدواج عتیبة بن ابی لهب درآمد و چون آیه )تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ((1) بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرود آمد، ابولهب از پسرش خواست که وی را طلاق دهد. عتیبه نیز از خواستۀ پدرش اطاعت کرد و ام کلثوم را که هنوز با او عروسی نکرده بود، طلاق داد. ام کلثوم به خانۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد و پس از هجرت آن حضرت از مکه به مدینه، او نیز به مدینه هجرت کرد. برخی از مورخان بر آن اند که ام کلثوم با عثمان بن عفان اموی ازدواج کرد، لیک گروهی از پژوهشگران
ص: 76
نامی او را دخترخواندۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می دانند، نه دختر او.
راویان دربارۀ سبب وفات ام کلثوم گفته اند که عثمان بن عفان، معاویة بن مغیرة بن ابی العاص را _ که بینی حمزه(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بریده بود _ پناه داده، در خانۀ خویش پنهان کرده بود. عثمان، ام کلثوم را فرمان داد که پدرش را از این ماجرا آگاه نکند، لیک ام کلثوم گفت: «دشمن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را از او پنهان نمی سازم».
عثمان نزد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رفت و آن حضرت به واسطۀ وحی خبر معاویة بن مغیره را به او عرضه کرد. سپس رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فرمود تا معاویه را نزد او بیاورد، لیک امام، معاویه را نیافت و آنگاه عثمان نزد پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد و برای معاویه امان خواست.
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «اگر تا سه روز دیگر او را بیابم، به قتلش خواهم رساند». عثمان، معاویة بن مغیره را آورد و او را آماده ساخته، تجهیز کرد. پس از سه روز، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عمار و شخص سومی را اعزام کرد تا معاویة بن مغیره را بکشند. امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را بیرون مدینه یافت و به قتلش رساند. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سپس علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در پی ام کلثوم فرستاد تا او را بیاورد و فرمانش داد که اگر عثمان مانع آمدن او شد، با شمشیر سرش را از تن جدا کند. امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفت و ام کلثوم را از خانۀ عثمان بیرون کشید و نزد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آورد. هنگامی که چشم ام کلثوم به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) افتاد، به سختی گریست
ص: 77
و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز از گریه او به گریه افتاد و او را به خانه اش آورد و هنوز روزی سپری نشده بود که ام کلثوم درگذشت و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را به خاک سپرد.(1)
ص: 78
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در سپیده دم دعوت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، که آن حضرت در سخت ترین و دشوارترین موقعیت و پر محنت ترین و بلاخیزترین شرایط به سر می برد، او را همراهی نمود و همانند رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به انواع رنج ها و دردها گرفتار شد.
قریشیان دیگر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را نمی شناختند و زنان شان نیز او را ترک گفته بودند. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دشنام و سخنان تلخ می شنید، لیک صبر و شکیبایی پیشه می ساخت و در راه اسلام، دردها و ناگواری های فراوانی را تحمل می کرد، بدان امید که به پاداش خدای تعالی دست یابد و جامعه را از خرافات جاهلی برهاند و آیینی آکنده از ارزش های ارجمند و اصول اصیل بر آن حکم فرما سازد، تا بدین سان آدمی در سایه سار عدالت و راستی در آن به آسایش رسد.
به هر روی، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیش از آنکه پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به عنوان فرستادۀ خدا به سوی مردم، مبعوث شود به او ایمان آورده بود. او ویژگی های شخصیتی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را دیده بود؛ ویژگی هایی که بر پایۀ ایمان خالص به خدای تعالی و کوچک شمردن بت هایی که قریشیان به
ص: 79
دست خویش ساخته بودند و آن ها را به جای خداوند متعال می پرستیدند، استوار بود.
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دیده بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ اصلاح مردمان و تهذیب اخلاق آنان و اشاعۀ خوی و آداب پسندیده در نهادشان بسی اندیشه می کند؛ او دیده بود که حضرت با لهو و لعب و هرزگی حاکم بر جوانان قریش مخالف است و میلی به همراهی و آمیزش با آنان ندارد؛ او دیده بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به تنهایی امتی است و در ویژگی های شخصیتی و خوی و سرشت، یگانۀ دوران است. بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بزرگ می داشت و با او سخت مخلصانه رفتار می کرد. او به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به سان مصلح بزرگ بشریت و پیامبر عظیم الشأنی می نگریست، که پیامبران خدا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از سوی خدای تعالی بشارت او را داده بودند. او به رسالت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) یقین داشت و از همین روی ثروت هنگفت خویش را به وی بخشید و عهده دار والاترین خدمت، نیکی و احسان به او شد.
اینک شماری از کارهایی که ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در آن ها رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را همراهی نمود، عرضه می شود. این امور پیش از آن بودند که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به عنوان هدایتگر و مصلحی برای تمامی مردمان _ با همۀ اختلاف ها در نژاد و زبان شان _ برانگیخته گردد.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) می دید که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برای دوری از همهمه های زندگی و درآمیختن و همنشینی با مردمان، غار حرا را
ص: 80
برگزیده، در آنجا به اندیشه و درنگ در پدیده های هستی و نگاه ژرف به آفریدگان عظیم خدای تعالی می پردازد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به ستارگان می نگریست که در فضای بیکران هستی پراکنده بودند و با دقت و نظم سیر می کردند: )لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ((1).
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به خلقت انسان و اجزای عجیب درون آن _ که از عظمت خالق حکایت داشتند _ می نگریست. تمامی این پدیده ها وجود شریف پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را فرا گرفته بود و کاری می کرد که او بیشتر و بیشتر خدای تعالی را دوست داشته باشد و خویش را در طاعت او فانی سازد و در دوستی با خداوند مخلص باشد و روی سوی او آورد.
وجود شریف رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از جامعه ای که جهل و انحطاط بر آن سایه افکنده بود و بت ها را به جای خدای تعالی می پرستید، سخت آزرده بود. او بر قوم خویش دل می سوزاند و برای آنان خیر و نیکی می خواست و این سان بود که می دید ناگزیر باید آنان را آزادی بخشد و خردشان را از خرافاتی که آنان را در ناکجا آباد جهل افکنده بود، رهایی دهد.
غار حرا کانون نور و آگاهی این جهان بود. پرتوهای هدایت از آن تابیدن گرفت و به مردمان عالم و امت های روی زمین رسید.
شاعر قریشی می گوید:
ص: 81
به خَلَوةُ الهادی البَشیرِ مُحَمَّدٍ*وَ مِنْ فَوقِهِ غارٌ لَهُ کانَ یَرقاهُ
بِهِ مَرکزُ النورِ الالهیّ مُثبِتاً*فَلِلّهِ ما أَحْلی مَقاماً بِأَعْلاهُ
«خلوت محمد هدایتگر و بشارت دهنده در آن بود و بر بالای آن ]کوه[، غاری بود که پیامبر سوی آن بالا می رفت؛
آن ]کوه[ کانون نور الهی بود، خدا را که در بالای آن کوه چه جایگاهی زیبایی داشت».
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در غار حرا اقامت می گزید و خدای تعالی را می پرستید و یگانه می داشت و مطمئن بود که او مصلح بزرگ انسانیت و رهایی بخش انسان ها از گمراهی های جاهلیت است، هموست که سخن توحید را آشکار می سازد و در برابر جاهلان و مشرکان می ایستد و خاتم پیامبران و سالار رسولان است.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چون با خستگی و رنج به خانه باز می گشت، بانو خدیجه با لبخندهای سراسر مهر و محبت به استقبال او می شتافت و حالش را می پرسید و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز برای او از دردها و اندیشه ها و آرزوهایش می گفت.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بدون هیچ شک و گمانی می دانست که او خاتم پیامبران و سالار رسولان است، زیرا معجزاتی می دید، از جمله سایه انداختن ابر بر سر او _ تا از گرمای خورشید نگاهش دارد _ و دیگر نشانه ها، وحی رسالت در غار مبارک حرا بر او نازل شد. سن شریف
ص: 82
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آن هنگام _ اول فوریه سال 610 م. برابر با 17 رمضان سال 13 پیش از هجرت _ بر اساس نظر راویان چهل سال بود.
جبرئیل، فرستاده آسمان، با پیام خدای تعالی و در حالی که سورۀ علق (اقرأ) را با خویش می آورد، بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرود آمد. این سوره از آفرینش عظیم خدای تعالی و ابداع او، در خلقت انسان از خون بسته شده (علق) و منت و فضل خداوند بر پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که او را خواندن آموخت، حکایت داشت، زیرا خواندن آغاز بزرگ علم و دگرگونی آدمی است. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این سورۀ مبارک را خواند و جانش از امید و خواهش و هراس و ترس و خشیت از خدای تعالی و تحمل مسئولیت رهایی انسان از ناکجا آباد جهل _که روشنایی را از او باز داشته بود _ آکنده شد.
جبرئیل در پی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می آمد و او را از بهر جایگاه والایی که پروردگار تعالی به او ارزانی داشته است، شادباش و تهنیت می گفت.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شتابان به خانه اش بازگشت. ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با لبخندهای دلنشین به استقبال او آمد و پرتوهای نور را بر چهرۀ شریف آن حضرت دید. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را فرمود: «مرا بپوشانید».
سرور بانوان با اطمینان و ایمان، به سرعت او را پوشاند و عرض کرد: «ای ابوالقاسم! تو را به خدا مرا بگو که چه برایت پیش آمده است»؟
ص: 83
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گفت که نشان نبوت را بر گردن او انداخته اند و پروردگار تعالی او را به عنوان هدایتگر و بشارت دهندۀ همه مردمان برگزیده است. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) آن حضرت را تبریک گفت و تشویق نمود و اطمینان را در جان او برانگیخت و عرضه داشت: «به خدا سوگند که خداوند متعال هرگز تو را تنها نخواهد گذاشت. تو به خویشاوندانت رسیدگی می کنی و بار زندگی دیگران را بر دوش می کشی و برهنه را می پوشانی و مردم را به هنگام سختی های روزگار، کمک می رسانی. ای پسر عمو! شاد و پایدار باش، سوگند به آن که جان خدیجه در دستان اوست، من امیدوارم که پیامبر این امت باشی».(1)
این سخنان نشان می دهد که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در جان و نهاد خویش، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بزرگ می شمرد و به شخصیت او ایمان داشت و به طور کامل مطمئن بود که وی همان پیامبری است که برای اصلاح این امت فرستاده شده است. بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) عزم و نشاط را در جان و نهاد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برانگیخت تا او بتواند رسالت خدای تعالی را بر دوش کشد.
خدیجه، سرور بانوان، شتابان سوی پسر عمویش، ورقة بن نوفل _ که بر آیین مسیحیت بود و انجیل می دانست _ رفت و او را از آنچه
ص: 84
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دیده و از فرستاده آسمان شنیده بود، خبر داد. بیم و هراس وجود ورقه را فرا گرفت و با صدایی لرزان گفت: «قدوس! قدوس! ای خدیجه! سوگند به آن که جان ورقه در دستان اوست، اگر مرا تصدیق کنی، ناموس اکبر (جبرئیل) که نزد موسی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) می آمد، نزد او آمده است و او پیامبر این امت است، پس او را بگو که پایدار باشد».
جان خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از سخنان پسر عمویش لبریز شادمانی شد و شتابان رفت تا رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به آنچه ورقه گفته بود، بشارت دهد؛ لیک او را خفته یافت و چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بیدار شد، او را از سخنان ورقه خبر داد که گفته بود وی همان پیامبر بزرگی است که پیامبران پیشین بشارت او را داده اند.
پروردگار به پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمان داد که رسالت خدای تعالی را به مردمان ابلاغ کند. جبرئیل بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که در بستر خویش بود، فرود آمده این سوره را بر او خواند: )يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَلا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ * وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ((1).
خدای تعالی، رسول خویش را فرمان داده بود تا به پا خیزد و مردمان را به کلمۀ توحید _ که خاستگاه نیروهای خیر و شر زمین، ایمان و عدم ایمان به آن است _ فرا خوانَد. نیز خدای تعالی او را
ص: 85
فرموده بود که بندگان را از عذاب خدا بیم دهد؛ همان بندگانی که از مسیر حق به کژ راهه می روند و راه ستمگری و گمراهی می پویند.
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواست تا به بسترش باز گردد، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را فرمود: «ای خدیجه! روزگار خواب و آسایش سپری شد. جبرئیل مرا فرمان داد تا مردمان را بیم دهم و آنان را به سوی خدای تعالی و پرستش او فرا خوانم، پس که را فرا خوانم و کیست که مرا اجابت کند؟»(1)
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سختی ها را در چشم رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آسان می نمود و او را وعدۀ پیروزی می داد و کاری می کرد تا در راه گزاردن رسالت خدای تعالی بکوشد و در مسیر دعوت به سوی پروردگار سلاح شکیبایی و اراده در دست گیرد.
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) شتابان به اسلام گروید و نخستین کسی شد که اسلام آورد. امام امیرالمؤمنین علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نیز که در سن نوجوانی بود(2)، همراه بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) اسلام آورد و این دو نخستین کسانی بودند که به آیین اسلام گردن نهادند.(3)
ص: 86
امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در این باره می فرماید: «در آن روزها خانوادۀ مسلمانی در اسلام نبود، جز رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و خدیجه و من که سومین آن ها بودم».(1)
دربارۀ پیشتازی در گرویدن به اسلام، شعری به امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده شده است که به بیتی از آن چنین است:
سَبَقتُکُم إِلَی الْإِسْلامِ طُرّاً* غُلاماً ما بَلَغتُ أَوانَ حُلْمی(2)
«در گرویدن به اسلام از همۀ شما پیشی گرفتم، در حالی که نوجوانی بودم که هنوز به بلوغ نرسیده بودم».
از ابن عباس روایت شده است که گفت: «از میان مردان، نخستین کسی که به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ایمان آورد، علی بن ابی طالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و از میان زنان، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )».(3)
در روز دوم نزول وحی بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، آن حضرت به کعبه رفت و در آنجا نماز گزارد.(4) به باور ما، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با نماز آشنا بود و
ص: 87
پیش از بعثت آن را فرا گرفته، به وصی خویش و دروازۀ شهر دانشش امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسرش، سرور زنان خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ )، آموزش داده بود.
به هر روی، امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در نماز به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اقتدا کردند و آن نماز، نخستین نمازی بود که در کعبه مقدس خوانده شد. کسانی که آنجا بودند هراسیدند و از نمازی که پیشتر با آن آشنایی نداشتند، به شگفت آمدند و ماجرای این نماز نقل محافل مکه شد.
عفیف کندی در روایتی می گوید: «به مکه آمدم تا از خوشبویه ها و عطرهای آنجا برای همسرم خریداری کنم. نزد عباس بن عبدالمطلب که تاجر بود رفتم و همانجا ماندم تا اینکه خورشید بر آمد. پس به ناگاه جوانی را دیدم که به آسمان نظر افکند و آن گاه به سوی کعبه نگریست و دیری نپایید که نوجوانی آمد و در طرف راست او و زنی نیز آمد و پشت سر او ایستاد. جوان تکبیر گفت و آن دو نیز تکبیر گفتند، سپس او به رکوع رفت و آنان نیز به رکوع رفتند و چون سجده کرد آنان نیز سجده کردند.
گفتم: ای عباس! کاری است عظیم!
عباس گفت: کاری است عظیم، آن جوان را می شناسی؟
گفتم: نه.
گفت: او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است، برادرزاده ام.
سپس گفت: آیا می دانی که آن زن کیست؟
ص: 88
گفتم: نه.
گفت: این خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزی، سرور بانوان قریش، همسر برادرزاده ام و این علی بن ابی طالب، برادرزادۀ من است. برادرزاده ام ]حضرت محمد[(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می گوید که پروردگارش، پروردگار آسمان و زمین، او را به این آیین فرمان داده است. نه به خدا سوگند کسی بر روی زمین این آیین را نمی شناسد، مگر این سه نفر».(1)
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به همراه امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسرش، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سرور زنان گرد کعبه طواف کردند و این نخستین طواف اسلامی گرد کعبه بود.
عبدالله بن مسعود در روایتی می گوید: «نخستین چیزی که از کار رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اطلاع یافتم این بود که به همراه عموهایم به مکه آمدم. ما را به سوی عباس بن عبدالمطلب راهنمایی کردند. چون نزد او آمدیم، دیدیم که کنار زمزم نشسته است. پس در همان حال که پیش او بودیم، جوانی سرخ و سفید آمد که موهای انبوه پیچ پیچش تا بنا گوشش می رسید و بینی کشیده، دندان های براق، چشمان سیاه و ریش انبوه داشت و موهای سینه اش نازک بود و دست و پاهایی نه چندان فربه و نه چندان لاغر داشت. او دو پیراهن
ص: 89
سپید بر تن داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده می درخشید، در سمت راست او نوجوانی خوبروی که هنوز مو بر صورتش نروییده بود و به بلوغ رسیده بود، راه می رفت و پشت سر او نیز بانویی که خویش را پوشانده بود. جوان سوی حجر الاسود رفت تا آن را استلام کند، سپس نوجوان و آن زن چنین کردند و آن گاه جوان به همراه آن نوجوان و زن، هفت بار گرد کعبه طواف کردند.
گفتیم: ای ابوالفضل! این دین را در میان شما نمی شناختیم، آیا چیزی رخ داده است؟
عباس بن عبدالمطلب گفت: این برادرزاده ام محمد است و آن نوجوان علی بن ابی طالب و آن زن، خدیجه».
ابن مسعود در ادامۀ حدیث خویش می گوید: «به خدا سوگند بر روی زمین کسی را نمی شناسیم که خدای را با این دین پرستش کند، جز این سه نفر».(1)
آنچه آمد فضائل امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بود و آنان نخستین کسانی بودند که با آیین اسلام، گرد کعبه طواف کردند.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آغاز، مردم را پنهانی و مخفیانه به آیین اسلام دعوت می کرد، زیرا نیرویی او را پشتیبانی نمی کرد و جز عمویش
ص: 90
ابوطالب، کسی نبود که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به او پناه بَرَد. جامعه ای که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آن زندگی می کرد در جهل و نادانی و بت پرستی غرق بود. بنابراین، دعوت آشکار به پرستش خدای تعالی در آن هنگام با برخورد و خشونت شدید قریشیان رو به رو می شد و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آن شرایط تاب و تحمل آن را نداشت.
به هر روی، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به همین اکتفا کرد که مردم را به کنار نهادن بت ها فرا خواند و از آنان بخواهد که خدای تعالی را یگانه بدارند و برایش شریکی قائل نشوند. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را فرمود: «بگویید که خدایی جز الله نیست تا رستگار شوید».
دعوت به ایمان به خدای تعالی، روح اسلام و جوهرۀ اندیشه و آگاهی است و بر اساس آن هر چه به جای خدای تعالی پرستیده می شود، باطل است و باید ویران و زمین از آلودگی آن پاک گردد.
قریش به بت ها ایمان داشت و خویش را وقف پرستش آن ها کرده، قربانی های خود را تقدیم آنان می نمود، بنابراین ایستادگی در برابر آن و پاک کردن عقیدۀ پرستش بت ها از سر قریشیان درنده خو، نه کاری آسان که بسیار سخت بود.
نشان ایمان ژرف قریشیان به بت ها این است که از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواستند تا یک سال بت ها را بپرستند و سال دیگر خدای تعالی را. در پی درخواست یاد شده بود که این سوره بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نازل شد: ) قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ * لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ* وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ *
ص: 91
وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ * وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِیَ دِينِ((1).
همان گونه که گروهی از آنان از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواستند تا خدای تعالی را برای شان وصف کند، که آیا از جنس طلاست، یا مس، یا آهن، یا چوب؟! با وجود چنین ذهنیت منحط و جهلی که بر جامعۀ آن روز قریش حاکم بود، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دست به کار دعوت مردم به سوی خدای تعالی شد و در این راه، ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را یاری می کردند و ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نیز از او حمایت می نمود.
بردگان، بندگان، زنان رنج کشیده و برخی صاحبان فکر و فهم مانند جعفر طیار، عمار بن یاسر، ابوذر، سلمان فارسی و دیگران به دعوت اسلام ایمان آوردند، لیک آنان نیرویی بازدارنده را که بتواند در برابر ستمکاری و خشونت قریش از رسول خدا دفاع کند، تشکیل نمی دادند.
رسول خدا بی هیچ تردیدی یقین داشت که آیین اسلام ناگزیر پیروز می گردد و جاهلیت را با تمام نشانه هایش درهم می پیچد و بت های آن را به خاک می سپارد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می فرمود: «این کار _ یعنی اسلام _ پهنه ای به پهنای شب پیدا خواهد کرد و خداوند هیچ خانه و خیمه ای را بر جای نمی نهد مگر اینکه این دین را به آن وارد می کند و عزیز را با آن عزیز و ذلیل را با آن ذلیل می سازد و کفر را با این
ص: 92
آیین خوار می دارد».(1)
ارزش های والا و اصول اصیلی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اعلان نمود، خردها را از بند و زنجیر رهانید و افکار و اندیشه های جاهلی را فرو ریخت و آن را به توده ای از آوار بدل کرد. پیام اسلام به عنوان تنها پناهگاه اصلاح بشریت و حاکمیت خیر و نیکی در جای جای کرۀ خاکی تا ابد پاینده خواهد ماند.
جبرئیل، فرستادۀ آسمان، بر پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرود آمد و او را فرمان داد که دعوت اسلام را آشکار سازد و نخست آن را در میان خویشاوندانش تبلیغ کند. خدای تعالی می فرماید: )وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ (.(2)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با آغوش باز این دعوت را پذیرفت و امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فرمود تا بنی هاشم و دیگر افراد خاندانش را دعوت کند؛ همچنین که ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را نیز فرمان داد تا غذایی فراهم آورَد. بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) غذایی آماده کرد و مهمانان که شمارشان به چهل مرد می رسید و ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز در میان آنان بودند، به مهمانی آمدند. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) غذا را که اندک بود در برابر آنان نهاد و فرمود: «به نام خدا بخورید». آنان همگی خوردند و سیر شدند و
ص: 93
چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر آن شد تا سخن بگوید، ابولهب بر او پیش دستی کرده، گفت: «مانند جادوی امروز تو ندیده بودیم، اینک باید برویم».
مهمانان در حالی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را مسخره می کردند پراکنده شدند و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را هیچ نگفت. در روز دوم پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را به تناول طعامی که بانو خدیجه آماده کرده بود، دعوت کرد و چون آنان خوردن غذا را به پایان بردند، حضرت در میان شان به خطبه ایستاد و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! من به خدا سوگند جوانی را در میان عرب نمی شناسم که برای قوم خویش چیزی برتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خدای تعالی مرا فرمان داده است تا شما را به سوی او فرا خوانم، پس کدام یک از شما مرا در این کار یاری می رساند تا برادر، وصی و خلیفۀ من در میان شما باشد؟».
حاضران خاموش ماندند و هیچ کدام رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را پاسخ نگفتند، جز امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) که با شور و هیجان تمام عرض کرد: «من ای رسول خدا! در این کار وزیر تو خواهم بود». رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دست بر گردن امام نهاده، فرمود: «این برادر، وصی و خلیفۀ من در میان شما خواهد بود، پس حرف او را گوش کنید و از او فرمان برید».
در پی این سخنان صدای سخره و استهزای برخی از حاضران به آسمان برخاست و آنان ریشخند کنان ابوطالب را گفتند: «چه کسی
ص: 94
تو را فرمان داد که حرف پسرت را گوش دهی و از او فرمان بری»؟(1)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دعوت به توحید را با دعوت به خلافت، وزارت و جانشینی پس از خود قرین ساخت و امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همان روز، خلافت و جانشینی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را پس از رحلت آن حضرت بر گردن گرفت.
دعوت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خویشاوندان خود و اعلان نبوت از سوی او، نقل محافل قریش شد و آنان به سختی هراسیدند و بیم باورها و آیین های خویش را به دل راه دادند. بیزاری و ناخوشایندی، خاندان های قریش را فرا گرفت، زیرا گروهی از فرزندان، زنان و بردگان رنج کشیدۀ آنان به آیین اسلام گرویده بودند، کسانی مانند عمار، یاسر، سمیه و دیگران. اینان با پدران و برادران خویش، سخت اختلاف داشتند. چندان که پسر مسلمان از پدر مشرک خویش بیزاری می جست و زن مسلمان از اطاعت همسر خود، اگر مسلمان نبود، سرباز می زد. اما بردگان و بندگان رنج کشیده؛ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) افق های والای آزادی، عزت و کرامت را در برابر آنان گشود و بشارت شان داد که به زودی به سروری خواهند رسید و جباران قریش
ص: 95
بندگان آنان خواهند شد. این گونه بود که تشویش و اضطراب، تمامی خاندان های قریش را دربرگرفت و زلزله ای در میان آنان پدید آورد.
قریشیان شدیدترین، ظالمانه ترین و ستمکارانه ترین اقدامات را در برابر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و کسانی که به او ایمان آورده بودند، در پیش گرفتند. ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز با آزارهای شدید و ظالمانۀ بسیاری رو به رو شد: قریشیان از او دوری جستند و زنان شان او را ترک گفتند و او را بسیار دشنام دادند.
به هر روی، قریشیان با در پیش گرفتن اقدامات شدیدی که در پی خواهد آمد، با سختی تمام در برابر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مقاومت و ایستادگی کردند:
قریشیان، کودکان شان را گفتند تا پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را آزار رسانند. کودکان بر سر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خاک می ریختند و او را با سنگ می زدند. ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به استقبال رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می آمد و زخم هایش را مرهم می نهاد و لباس هایش را می شست و اراده و تکاپو را در جان و نهاد او بر می انگیخت.
دل پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از شرارت و گستاخی کودکان به درد می آمد. امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را همراهی می کرد و چون نوجوان و قوی
ص: 96
پنجه بود با قدرت و شجاعت بر کودکان حمله می برد و آنان را با ضربات خویش دور می کرد و کودکان با ترس و هراس از برابر او می گریختند.
متهم ساختن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به دیوانگی از اقداماتی بود که قریش بر ضد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در پیش گرفت و هدف آن روی گردان ساختن مردمان از آن حضرت و باز داشتن آن ها از شنیدن سخنان جذاب و دلکش او بود.
از این روی، قریش، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به دیوانگی متهم ساختند، در حالی که او عقل مدبّر انسانیت و مغز متفکّری بود که تمامی مسائل انسانی را بر رسید و برای آن ها راه حل های قطعی ارائه داد. پروردگار متعال در این باره چنین فرو فرستاد: )وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ * وَمَا هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ(.(1)
این اقدام قریش با شکست رو به رو شد و دعوت مبارک رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همانند پرتوی تمامی ملت های جهان و امت های زمین را دربرگرفت، همان دعوتی که خردها را روشن می سازد و سرگشتگان را به سر منزل مقصود رهنمون می شود.
ص: 97
قریش که نماد کفر و گمراهی بود به استهزا و مسخره کردن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) روی آورد. آنان به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می گفتند: «با این پسر ابو کبشه از آسمان سخن گفته می شود».
آنان به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اشاره می کردند و مسخره کنان می گفتند: «با این پسر عبدالمطلب از آسمان سخن گفته می شود».
این دست سخنان قریش پیش از آن بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خدایان آنان خرده بگیرد و آداب و رسوم شان را مسخره کند، لیک چون حضرت بر آنان اعتراض کرد، که چرا بت ها را می پرستید، هم داستان شدند که برای او توطئه بچینند.
گروهی گنهکار، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را مسخره می کردند. حضرت از این کار آنان دلتنگ شد، لیک پروردگار به او فرمان داد که ایستادگی کند. پروردگار می فرماید: )إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ(.(1)
قریشیان به دنبال رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) راه می افتادند و او را مسخره می کردند، حضرت نیز با صدای بلند می فرمود:) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ( و در پی این آیه بود که قریشیان با نفرت پشت می کردند. خداوند در این باره می فرماید: )وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا (.(2)
ص: 98
اما مسخره کنندگان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان عبارت بودند از:
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) انواع ریشخند و استهزا را از او دید، خداوند نیز از عاص انتقام گرفت و سنگی بر او افتاد و به هلاکت رسید.
او بسیار پیامبر را مسخره می کرد و خدای تعالی از او انتقام گرفت. روزی بر مردی از بنی خزاعه گذشت که تیری را می تراشید. تکه ای از چوب تیر به پایش خورد و رگش را برید. ولید بر اثر این زخم هلاک شد، در حالی که می گفت: «پروردگار محمد مرا کشت».
او، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را مسخره می کرد. وی به استقبال پسرش رفت و در سایۀ درختی خوابید. جبرئیل بدین هنگام، سر او را گرفت و به درخت کوبید، ولید از خدمتکار خویش کمک خواست تا جبرئیل را از او باز دارد، لیک خدمتکارش می گفت: «کسی را نمی بینم». ولید فریاد زد: «خدای محمد مرا کشت» و به هلاکت رسید.
اسود، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بسیار مسخره می کرد، خدای تعالی نیز از او انتقام گرفت: او ماهی ای خورد و به عطش دچار شد و در حالی که آب می خورد و عطشش برطرف نمی شد، می گفت: «خدای محمد مرا
ص: 99
کشت».
حارث از جمله بدکارانی بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بسیار ریشخند می کرد، خدای تعالی نیز از او انتقام گرفت: او در سوز گرما از خانه اش بیرون رفت و رنگ صورتش به سختی سیاه شد و خانواده اش چون او را نشناختند، به قتلش رساندند.
خداوند این گونه از این گروه گنهکار به سبب گناهانی که مرتکب شده بودند، انتقام گرفت.(1)
قریش، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به سحر و جادوگری متهم می ساخت، زیرا آن حضرت آیات روشن خدای تعالی را از قرآن کریم بر آنان می خواند؛ آیاتی که در بلاغت و فصاحت در حد اعجاز بود و قواعد اخلاق و آداب را عرضه می کرد و مقررات خلاقانۀ دلکشی در خود داشت. افزون بر قرآن کریم، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) معجزات روشنی را نیز به قریشیان نشان می داد، معجزاتی که خدای تعالی برای پشتیبانی از رسالت و تصدیق دعوت به آن حضرت عطا کرده بود، از این رو، آن فرومایگان که نمی توانستند، معجزات رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را انکار کنند، چاره ای نداشتند جز اینکه او را به سحر و جادوگری متهم سازند، لیک این نقشه نیز با شکست رو به رو شد.
ص: 100
قریشیان از دعوت پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خشمگین شدند و در رویارویی با او راه خشونت و سنگ دلی را در پیش گرفتند. این تبهکاران از کسانی بودند که به پیامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم کردند:
این مرد پلید از سرسخت ترین دشمنان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به شمار می آمد و جانش از دشمنی و کینه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آکنده بود. ابن مسعود در حدیثی دربارۀ آزار و اذیتی که این مرد جاهلی بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) روا داشت، می گوید: «با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مسجد بودیم و او نماز می گزارد که ابوجهل گفت: آیا مردی نیست که برخیزد و سرگین شتران فلان قبیله را بردارد و در حالی که محمد سجده می گزارد، آن را بر سرش افکند؟»
عقبة بن ابی معیط برخاست و سرگین آورد و در حالی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سجده می گزارد، بر سر او افکند و هیچ یک از مسلمانان به سبب ضعفی که داشتند، نتوانستند سرگین را از سر و روی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بردارند.
یکی از مسلمانان، سراغ سرور بانوان، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفت و او را از آنچه رخ داده بود، خبر داد. آن بانو نیز شتابان و گریه کنان آمد و آن ناپاکی ها را از سر و روی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پاک کرد و پیکر پدرش را شستشو داد. پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از این رویداد به شدت اندوهگین شد و آن تبهکاران را نفرین کرد و سه بار گفت: «خداوندا! کار قریش را بساز». آنان چون
ص: 101
دعای رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را شنیدند، هراسیدند، سپس پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر سخت ترین دشمنان خویش این گونه نفرین کرد: «بار خدایا! کار ابوجهل، عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ولید بن عقبه، امیة بن خلف، و عقبة بن ابی معیط را بساز».
ابن مسعود می گوید: «سوگند به آن که محمد را به حق برانگیخت، این نام بردگان _ یعنی کسانی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را نفرین کرد _ را در جنگ بدر کشته دیدم. سپس آنان را به سوی چاه بدر بردند و مردارشان را در آن چاه افکندند».(1)
ابوجهل پلید به حدی از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) کینه در دل داشت که چون آن حضرت در بازار ذی المجاز مردم را به اسلام دعوت می کرد و می فرمود: «بگویید خدایی جز خدای یگانه نیست، تا رستگار شوید»، از پشت بر پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خاک ریخت و با صدای بلند گفت: «این مرد شمار را از دین تان برنگرداند. او فقط می خواهد که شما پرستش لات و عزی را ترک کنید».(2)
این مرد ناپاک می خواست گردن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را در اثنای نماز لگدکوب کند، لیک به پشت افتاد و سرنگون شد و چون از او دربارۀ علت افتادنش پرسیدند، گفت: «بین خود و او خندقی ترسناک از آتش دیدم و فرشتگانی بالدار و این بود که مرا از آسیب رساندن به
ص: 102
پیامبر بازداشت».
چون این سخن ابوجهل را به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفتند، فرمود: «اگر به من نزدیک شده بود، فرشتگان عضو عضو او را می ربودند».(1)
این فرومایۀ پلید، انواع ستم ها را بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) روا داشت. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در حالی که از ستم قریش، رنجور و دلگیر بود به خانه می آمد و بدین هنگام بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دردهایش را تسکین می داد و او را می گفت که پیروزی حتمی از آن او خواهد بود.
ابولهب از کینه توزترین دشمنان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود. این مرد پلید بر در خانۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نجاست می ریخت، زیرا همسایۀ آن حضرت بود. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آن نجاست ها را پاک می کرد و می فرمود: «ای بنی عبد مناف! این چه همسایگی ای است که شما دارید»؟
ام جمیل، همسر ابولهب و خواهر ابوسفیان نیز در دشمنی با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از همسر و برادرش کمتر نبود. او به رسول دشنام و ناسزا می گفت و در راه او خار می نهاد و چون سورۀ )تَبَّتْ يَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ((2) نازل شد، آزار و اذیت ام جمیل نیز افزایش پیدا کرد، همان گونه که ابولهب نیز بر ستم خویش افزود. ابولهب در پی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) راه
ص: 103
می رفت و با صدای بلند می گفت: «این مرد، شما را از دین تان و دین پدران تان برنگرداند».(1)
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که رنج و اندوه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را از ستم و آزار ابولهب و دیگر وحشیان قریش می دید، اندوه و رنج را از جان آن حضرت می زدود و با سخنان دلنشین خویش، روح و روان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را آرامش می بخشید.
عقبة بن ابی معیط یکی از فرومایگانی بود که بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم روا داشتند. او چون دید رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در گوشۀ کعبه نماز می گزارد، پیراهنش را بر گلوی آن حضرت گذاشت تا خفه اش کند، لیک ابوبکر دوید و او را از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دور کرد.(2)
اسود بن عبد یغوث زهری قرشی یکی از کسانی بود که بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم روا داشتند. او رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ریشخند می کرد و اصحاب او را می گفت: «آیا امروز از آسمان با شما سخن گفته شده است؟... آیا پادشاهان زمین نزد شما آمده اند؟».
اسود از آن روی به صحابیان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنین می گفت که لباس های شان کهنه بود و زندگی زاهدانه ای داشتند، لیک
ص: 104
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را مژده می داد که در آینده پادشاهان زمین خواهند شد و زندگی مرفهی خواهند داشت.
حکم بن ابی العاص، پدر مروان و وزیر عثمان بن عفان، از پلیدترین دشمنان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود. حکم، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را مسخره می کرد و پشت سر او راه می رفت و چشمک می زد و اشاره می کرد و با بینی و دهان خویش ادا در می آورد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چون او را دید که چنین می کند، فرمود: «همین گونه باشی». او نیز تشنج و رعشه داشت تا اینکه مرد.
عبدالرحمان بن حسان بن ثابت، خطاب به مروان و در هجای حکم گفت:
اِنَّ اللَّعینَ أَبُوکَ فَارْمِ عِظامَهُ*اِنْ تَرْمِ تَرْمِ مُخْلَجاً مَجْنونا،
یُمْسی خَمیصَ البَطنِ مِنْ عَملِ التُّقی*وَ یَظَلُّ مِنْ عَمَلِ الْخبیث بَطینا(1)
«ملعون پدر توست، پس استخوان های او را بینداز، که اگر آن را بیندازی، استخوان های فرد مرتعش و دیوانه ای را انداخته ای؛
از کارهای نیک، درونی لاغر و نحیف دارد، و از کارهای بد، شکمی فربه و برآمده».
حکم نزد عثمان محبوب بود. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حکم را به طائف تبعید نموده بود و او را مجبور ساخته بود تا در آنجا اقامت دائمی
ص: 105
داشته باشد. وی در ایام خلافت ابوبکر و عمر نیز در تبعید بود ولی چون عثمان به خلافت رسید، او را از طائف به مدینه آورد و اموال بسیاری از بیت المال مسلمانان را به پای او ریخت.
امیة بن خلف نیز در شمار کسانی بود که بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم روا داشتند. امیه چون رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را می دید، از آن حضرت بدگویی و عیب جویی می کرد؛ خداوند متعال نیز دربارۀ او این آیات را فرو فرستاد: ) وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ * الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ((1). این ستمکار پلید در جنگ بدر کشته شد.(2)
اینان برخی از کسانی بودند که بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم روا داشتند. آن حضرت، ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را از استهزا و ستمی که بر او می رفت، خبر می داد. آن بانو نیز دردهای پیامبر را تسکین می داد و می گفت که خدا با اوست و بی گمان بر نیروی ستمکار پیروز می گردد.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ستم های گوناگونی به خود دید که از آن جمله است:
ص: 106
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آغاز دعوت از کوه مروه بالا رفت و به بانگ بلند فرمود: «ای مردم! من فرستادۀ خدایم». مردم به او نگریستند و ابوجهل سوی او شتافت و سنگی به سویش پرتاب کرد که پیشانی پیامبر را زخمی نمود. دیگر فرومایگان نیز با سنگ، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را زدند، چندان که از سنگ های پرتاب شده به سوی او، احساس سنگینی می کرد، از این رو به جایی تکیه داد و مشرکان در پی او رفتند تا کارش را یکسره سازند. امام امیرالمؤمنینu که خبر یافته بود، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به قتل رسیده است، شتابان سوی خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) رفت و او را خبر داد و گفت: «مشرکان او را با سنگ زدند و من نمی دانم که زنده است یا نه».
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) همراه امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شتابان رفتند تا در پی پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بگردند و چون به وادی الجبل رسیدند، علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بانگ زد: ای رسول خدا! جانم به فدایت! در کدام وادی افتاده ای؟
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز فریاد برآورد:
- چه کسی مرا از پیامبر برگزیده خبر می دهد؟
- چه کسی مرا از بهار خوشایندم خبر می دهد؟
- چه کسی مرا از آن که در راه خدا رانده شده است، خبر می دهد؟
- چه کسی مرا از ابوالقاسم خبر می دهد؟
جبرئیل بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرود آمد و حضرت چون چشمش به او
ص: 107
افتاد گریست و فرمود: «آیا نمی بینی که قومم با من چه کردند؟ آنان مرا تکذیب کردند و طرد نمودند و بر من شوریدند».
جبرئیل و دیگر فرشتگان از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواستند تا قومش را نفرین کند، لیک او نپذیرفت و فرمود: «من برای عذاب برانگیخته نشده ام بلکه به عنوان رحمتی برای جهانیان برانگیخته شدم. مرا با نادان قومم واگذارید که آنان نمی دانند».
جبرئیل، ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را دید که همراه امام امیرالمؤمنین در درۀ مکه به دنبال رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می گردد، او رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را گفت: «ای رسول خدا! این خدیجه است که در گریه غرق شده و با گریۀ خویش، فرشتگان را به گریه انداخته است، او را نزد خویش بخوان و سلام مرا به او برسان و بگو: «خداوند تو را سلام می رساند». نیز او را بشارت ده که در بهشت، خانه ای خواهد داشت از نی، که در آن خستگی و هیاهو نیست و آراسته به مروارید و طلاست. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را فرا خواند و او را به تحیت خدای تعالی و جایگاه و منزلت والا و عظیمش بشارت داد.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که خون بر چهرۀ شریفش جاری بود، با خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و امام امیرالمؤمنین همراه شد و چون شب فرا رسید، خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) همراه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خانه اش رفت، در حالی که سنگ های قریشیان در پی آنان بود و بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با ردای خویش پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را می پوشاند و با تن خویش او را از سنگ ها باز می داشت
ص: 108
تا اینکه وی را به خانه اش رساند.(1)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برای اینکه مردم قبیلۀ ثقیف را به سوی خدای تعالی بخواند، سوی آنان رفت. سه برادر که از اعیان ثقیف بودند، به استقبال رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمدند و آن حضرت نیز اسلام را بر آنان عرضه نمود، لیک یکی از آنان با سخنی تلخ او را گفت: «خداوند کسی غیر تو را نیافت که بفرستد».
دومی گفت: «خداوند با فرستادن تو گویی جامۀ کعبه را دریده است» و سومی گفت: «به خدا سوگند اگر _ همان گونه که می گویی _ فرستادۀ خدا باشی، هرگز با تو سخن نخواهم گفت، زیرا والاتر از آنی که پاسخت گویم و اگر بر خدای تعالی دروغ می بندی، برای من شایسته نیست که با تو سخن گویم».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خاموش بر جای خویش ایستاد، در حالی که از سخن تلخ آنان لبریز اندوه و غم گشته بود، آنان سپس رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را گفتند: «از سرزمین ما بیرون شو و نزد هر که می خواهی برو».
این سه برادر فرومایه، نابخردان و بردگان قبیلۀ خویش را فریفتند تا به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اسائۀ ادب کنند. آنان نیز دو صف شدند و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را چندان با سنگ زدند که از پاهایش خون جاری شد و بر زمین نشست و نتوانست برخیزد. دو نفر آمدند و او را از جای
ص: 109
برداشتند. حضرت شتابان سوی مکه رفت و مردم قبیلۀ ثقیف، خنده کنان او را می زدند و سر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شکاف برداشته بود و از پای او خون جاری بود.(1)
هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از شر قبیلۀ ثقیف رهایی یافت، این گونه به درگاه خدای تعالی دعا کرد:
«بار خدایا! من از ضعف نیرو، بیچارگی و ناچیزی ام در چشم مردم به تو شکایت می برم، ای مهربان ترین مهربانان! ای مهربان ترین مهربانان! تو پروردگار ستمدیدگانی، مرا به که وا می نهی؟ به دشمن دوری که با من ترشرویی کند یا به دوست نزدیکی که کارم را به دست او سپرده ای؟ اگر بر من خشمگین نباشی، اهمیتی نمی دهم، لیک سلامت تو برایم خوشایندتر است. به نور رخسار تو _ که تاریکی ها را روشن ساخته و کار دنیا و آخرت از آن سامان یافته است _ که خشم تو بر من فرود نیاید و نارضایتی ات دامن گیر من نگردد. آنقدر از تو رضایت طلب می کنم تا اینکه خشنود شوی، و هیچ حرکت و نیرویی نیست جز به ذات تو».(2)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شتابان به خانه اش بازگشت، در حالی که پیکر شریفش جراحت های بسیاری برداشته بود. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به استقبال
ص: 110
او آمد و زخم هایش را مرهم نهاد و غم و اندوه را از جان آن حضرت زدود.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سوی بنی عامر بن صعصعه رفت تا آنان را به اسلام فرا خواند. بَیْحره او را گفت: «اگر با تو بیعت کردیم، سپس پروردگار تو را بر مخالفانت پیروز ساخت، آیا فرمان روایی پس از تو از آن ما خواهد بود؟».
بَیْحره گمان می برد که دعوت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، دعوت به سوی پادشاهی و فرمان روایی است، تا او و قومش پس از پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شریک آن باشند! رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در پاسخ او فرمود: «کار از آن خدای تعالی است و آن را هر جا که بخواهد قرار می دهد».(1)
سخن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بَیْحره را رنجاند. او گفت: «آیا برای تو گردن هایمان را در تیررس عرب قرار دهیم و چون پروردگار تو را پیروز کرد، کار فرمان روایی از آن دیگری باشد؟ ما را به کار تو نیازی نیست».(2)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اندوهگین و ناراحت به خانه بازگشت.
بزرگ قبیلۀ بنی عامر، افراد قبیلۀ خود را به سبب نپذیرفتن دعوت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سرزنش کرد و گفت: «هیچ کس از فرزندان اسماعیل
ص: 111
در ادعای نبوت هرگز دروغ نمی گوید، حق با اوست و نظر شما به زیانتان خواهد بود».(1)
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در راه دعوت خویش انواع ستم و دردهای روحی را که از تلخی به وصف در نمی آیند، تجربه کرد، لیک ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با وعدۀ پیروزی قطعی، او را شادمان می کرد و درد و اندوه را از جانش می زدود.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به مسلمانان ناتوان که از سوی قریشیان با سخت ترین و بی رحمانه ترین کیفرها و شکنجه ها روبه رو بودند، فرمان داد تا به سرزمین حبشه هجرت کنند و برای رهایی از خشم قریش، سرزمین خویش را ترک گویند، زیرا بر حبشه پادشاهی حکومت می کرد که بر کسی ستم روا نمی داشت و در پادشاهی او بر کسی ظلم نمی شد.
گروهی از مسلمانان رنج کشیده که شکنجه شده بودند، دین خویش را برداشتند و گریختند. شمار آنان بر اساس گفتۀ مورخان، یازده مرد و چهار زن بود و هزینه های شان از دارایی ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پرداخت می شد، سپس مسلمانان دیگری نیز به آنان پیوستند، که شهید جاودان، جعفر طیار از آن جمله بود.
برخی از مسلمانان به همراه همسر و برخی به تنهایی هجرت
ص: 112
کردند. نجاشی با بزرگداشت و تکریم از آنان استقبال کرد و امنیت و حمایت را برای آنان فراهم آورد. از نظر محمد حسنین هیکل، قصد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از فرمان به صحابیان خویش برای هجرت به حبشه، تنها فرار از ستم قریشیان نبوده، بلکه هدف سیاسی نیز داشته که همان بشارت و تبلیغ آیین اسلام از سوی مسلمانان مهاجر بوده است. این نظر از نگاه ما به غایت درست و استوار است، زیرا رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همیشه گام هایی بسیار موثر برمی داشت و فرمان هجرت به حبشه و نه سرزمین های دیگری مانند یمن، از آن روی بوده که ساکنان آن دیار نصرانی بودند و کتاب های مقدس آنان از بشارت ظهور حضرت محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آکنده بود، بنابراین در مقایسه با سرزمین هایی که مردمانش بت می پرستیدند یا یهودی به شمار می آمدند، به پذیرش آیین اسلام سزاوارتر بودند.
باری، مسلمانان از ستم و خشونت قریشیان به حبشه پناه بردند. عبدالله بن حارث، جور و ستمی را که مسلمانان از سوی قریشیان دیدند و آسایشی را که در پی هجرت از مکه به دست آوردند، در ابیاتی به نظم کشیده است:
یا راکِباً بَلِّغَنْ عَنّی مُغَلغَلةً*مَنْ کانَ یَرجوبلَاغَ اللهِ وَالدّینِ
کُلَّ امْرِئٍ مِنْ عبادِ اللهِ مُضْطَهدٍ*بِبَطنِ مَکَّةَ مَقْهورٍ وَ مَفْتونِ
أَنّا وَجَدْنا بِلَادَ اللهِ واسِعَةً*تُنْجِی مِنَ الذُّلِّ و المَخْزاةِ و الهُونِ
فَلا تُقیموا عَلی ذُلِّ الحَیاةِ و خِزْ*ی فی المَماتِ وَ عَیْبٍ غَیرِ مَأْمونِ
إِنّا تَبِعنا رَسولَ اللهِ وَاطَّرَحوا*قَولَ النَّبیِّ وَ عالوا فی المَوازینِ
ص: 113
فَاجْعَلْ عذابَکَ بالقَومِ الَّذینَ بَغَوا*وعائِذاً بِکَ أَنْ یَعْلوا فَیُطغونی(1)
«ای سواره! از سوی من پیامی را برسان، به هر کس که امید دارد که پیام و دین خدا به او برسد؛
همۀ بندگان خدا در دل مکه، ستم دیده اند و گرفتار و اندوهگین اند؛
ما سرزمین های خدا را گسترده یافتیم، که از ذلت، پستی و خواری نجات می بخشند؛
پس با خواری زندگی نکنید و با پستی و ننگ نمیرید؛
ما از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیروی کردیم، لیک آنان ]قریشیان[ سخن پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به دور افکندند و بی عدالتی کردند؛
پس خدایا! این قوم ستمگر را عذاب کن، و به تو پناه می برم که برتری یابند و بر من ستم کنند».
این ابیات از رنج های سختی حکایت دارد که مسلمانان در مکه با آن ها آزموده شدند و شاعر در آن، مسلمانان را به هجرت از آن شهر فرا می خواند تا از ذلت و خواری در امان بمانند.
همان گونه که این شاعر در ابیاتی دوری مسلمانان از میهن خویش را به تصویر کشیده است:
أََبتْ کَبِدی لا أََکْذِبَنْکَ قِتالَهُمْ*عَلَیَّ وتَأْباهُ عَلَیَّ أََناملی
و کَیفَ قِتالی مَعشَراً أَدَّبوکُمُ*عَلَی الْحَقِّ أَنْ لَاتَأَْشِبوهُ بِباطلِ
ص: 114
نَفَتْهُمْ عِبادُ الجِنّ مِنْ حُرِّ أََرْضِهِمْ*فأَضْحَوا عَلی أَمْرٍ شَدیدِ البَلابِلِ(1)
«دل و پنجۀ من از اینکه دربارۀ کارزار با آن ها به تو دروغ بگویم، سرباز می زند؛ و چگونه با گروهی نبرد کنم که شما را بر حق تربیت کردند، که نباید حق را با باطل در هم آمیزید؛
بندگان جن، آن ها را از سرزمین ارجمند و عزیزشان دور کردند و آنان با کاری سخت و پر از وسوسه های اندوه روبه رو شدند».
به هر روی، مسلمانان پیش از هجرت به حبشه، رنج های سختی دیدند، لیک هنگامی که به حبشه رفتند، برای برگزاری آیین های دینی خویش به طور کامل آزاد بودند.
قریش، گروهی را به ریاست عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه نزد نجاشی فرستاد تا از او بخواهند که مهاجران قریش را از نزد خود براند و به آنان بازگردانَد. یکی از دو فرستادۀ قریش گفت: «ای پادشاه! جوانانی نابخرد از قوم ما به کشور تو پناه آورده اند. آنان دین خویش را ترک گفته و در دین تو نیز وارد نشده اند و دینی آورده اند که خود آن را ساخته اند و ما و تو آن را نمی شناسیم. ما را اشراف قوم شان _ از پدران، عموها و عشیره های آن _ فرستاده اند تا آنان را به ما بازگردانی، زیرا آنان نسبت به این جوانان بیناتر و به آنچه دربارۀ آن بر آنان عیب گرفته اند و نکوهش شان کرده اند، داناترند».
ص: 115
اسقف هایی که از پیرامونیان پادشاه بودند، سخن گروه اعزامی قریش را تصدیق کردند، زیرا از آنان هدیه و رشوه گرفته بودند، لیک نجاشی به درخواست نمایندگان پاسخ مثبت نداد و گفت: «آنان را به شما تحویل نمی دهم، چگونه تحویل شان دهم در حالی که به کشور من آمده اند و از میان دیگران مرا برگزیده اند. آنان را تحویل نمی دهم تا اینکه ببینم حرف شان چیست و اگر همان گونه بودند که شما می گویید به شما تحویل شان می دهم و آنان را به قوم شان باز می گردانم و اگر آن گونه که شما می گویید، نبودند، آنان را به قوم شان تحویل نمی دهم».
نجاشی در پی مسلمانان فرستاد و چون آمدند، به آنان گفت: «این دینی که برایش آیین قوم خویش را ترک گفتید و نه به دین من و نه به هیچ دین دیگری وارد نشده اید، چیست؟»
جعفر طیار پاسخ داد: «ای پادشاه! ما قومی نادان بودیم که بت ها را می پرستیدیم و مردار می خوردیم و کارهای زشت و پیوندهای خویشاوندی را می گسستیم و همسایگانی بد بودیم و نیرومندان ما حق ناتوانان را پایمال می کردند. ما بر همین کردار بودیم که پروردگار از میان مان، رسولی سوی ما فرستاد که از نسب، صداقت، امانت داری و پاکی او آگاهیم. او ما را فراخواند که پروردگار را به یگانگی پرستش کنیم و سنگ ها و بت هایی را که ما و پدرانمان به جای پروردگار می پرستیدیم، کنار نهیم. او ما را فرمان داد که راستگو باشیم و امانتداری کنیم و پیمان خویشاوندی را نگسلیم و همسایگانی خوب
ص: 116
باشیم و از کارهای ناروا و خون ریزی دست برداریم. او ما را از انجام کارهای زشت، دروغ گویی، خوردن اموال یتیمان و اتهام زنا به زنان پاکدامن بازداشت و فرمود که خدای یگانه را بپرستیم و چیزی را با او شریک نگردانیم و فرمان مان داد که نماز بگزاریم، زکات بپردازیم و روزه بداریم».
سخن رانی جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ارزش های ارجمند و اصول والای اسلام و اخلاق منحط و عقب مانده و کردارهای زشت جاهلیت آکنده بود، جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افزود: «ما او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم و از آنچه از سوی پروردگار تعالی آورده بود، پیروی کردیم. ما خدای یگانه را پرستیدیم و چیزی را با او شریک نگرداندیم و آنچه را که بر ما حرام بود، حرام کردیم و آنچه را که بر ما حلال بود، حلال کردیم. این گونه بود که قوم مان با ما دشمن شدند و شکنجه مان کردند و ما را از دین مان رهاندند تا ما را از عبادت خدای تعالی به عبادت بت ها برگردانند و ما کارهای پلید را حلال شمریم، پس چون بر ما چیره شدند و ستم روا داشتند و بر ما فشار آوردند و ما را از دین مان جدا کردند به کشور تو آمدیم و از میان همه تو را برگزیدیم و به همسایگی تو رغبت کردیم و امیدوار شدیم که نزد تو بر ما ستم نشود، ای پادشاه».
نجاشی از سخنان جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شگفت زده شد؛ سخنانی که از تعالیم اسلام و احکام خدای تعالی که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)آورده بود، حکایت داشت. نجاشی، جعفر را گفت: آیا از آنچه پیامبرتان از سوی پروردگار آورده است، چیزی نزد خود داری که بخوانی؟
ص: 117
جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ داد: آری.
نجاشی گفت: بخوان.
جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سورۀ مریم را خواند تا اینکه به این سخنان خدای تعالی رسید: )فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا * وَ السَّلامُ عَلَیَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ( (1).
این آیات احساسات نجاشی و اسقف ها را برانگیخت و اشک آنان را جاری ساخت. نجاشی به جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «این و دینی که عیسی آورده از یک چراغ دان بیرون می آیند». سپس نجاشی فرستادگان قریش را گفت: «بروید که به خدا سوگند آنان را به شما تحویل نمی دهم و آنان نیز تسلیم نخواهند شد».
نجاشی سپس فرمان دادکه عمروبن عاص و رفیقش را بیرون کنند، لیک ابن عاص خود را به میان انداخت و گفت: «مسلمانان دربارۀ عیسی سخنی درشت و ناروا می گویند»!
نجاشی هراسناک شد و در پی جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد و چون آمد از او
ص: 118
پرسید که نظر اسلام دربارۀ عیسی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چیست؟ جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شرح نظر اسلام دربارۀ حضرت عیسی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت و فرمود: «پیامبر ما می گوید که او بنده، فرستاده و روح خدا بود و کلمه ای که خداوند به مریم عذرای بتول القا کرد ...».جان و نهاد نجاشی از شادمانی لبریز شد و بر زمین خطی کشید و جعفر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گفت: «میان دین ما و دین شما بیش از این خط فاصله ای نیست».
نجاشی، عمروبن عاص را بیرون کرد و به مسلمانان اجازه داد تا در حبشه اقامت کنند و آنان را امان داد و حمایت کامل را برای آنان فراهم آورد، همان گونه که آنان را آزادی بخشید تا آیین های دینی خویش را برگزار کنند. ام المؤمنین ام سلمه دربارۀ حمایتی که در حبشه دید می گوید: «هنگامی که به سرزمین حبشه رفتیم نجاشی به خوبی ما را پناه داد و ما را بر دینمان امنیت بخشید و ما خدای تعالی را پرستش کردیم، بدون اینکه اذیت و آزار ببینیم و چیزی ناخوشایند بشنویم»(1).
مسلمانانی که با خشونت و شکنجۀ قریشیان روبه رو بودند خبر یافتند نجاشی از مسلمانانی که به قلمروی او وارد می شوند، حمایت می کند و ابن عاص از پیش او با ناکامی بازگشته است. بنابراین هشتاد مرد به همراه زنان و کودکان شان به حبشه مهاجرت کردند و
ص: 119
هزینۀ مورد نیاز آنان را نیز ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پرداخت.
هجرت مسلمانان به حبشه بازتاب گسترده ای در مکه و خارج آن داشت و در میان مردمان خارج مکه این پرسش را مطرح کرد که چرا اینان به مهاجرت دست زده اند؟ نیز باعث شد که گروهی از مردم به آیین اسلام در آیند، همان گونه که سبب شد تا این آیین در حبشه انتشار پیدا کند و تمامی این امور برخاسته از مهارت های سیاسی رسول خدا(صلی
الله علیه و آله) در طراحی سفر صحابیانش به حبشه بود.
قریشیان خشمگین شدند، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که بت هایشان را به ریشخند می گرفت و آداب و رسوم شان را استهزا می کرد، عرصه را بر آنان تنگ کرده بود، از این رو آنان نشستی بر پا کردند تا دربارۀ شکستی که دامن گیرشان شده بود، گفتگو کنند. جامعۀ آنان به پراکندگی دچار شده بود و رو به ویرانی و سقوط داشت و برخی جوانان، زنان و بردگانشان به آیین اسلام گرویده بودند. جامعۀ قریش به کشمکش و جدالی سخت گرفتار شده بود، چندان که جوان مسلمان از پدر و مادر کافر خویش فرمان برداری نمی کرد و زن مسلمان از همسر مشرک خویش جدا می شد و بردگان، اربابان خود را به هیچ می گرفتند و آنان را تحقیر می کردند؛ این شد که قریشیان در نشست خویش بندهای زیر را به تصویب رساندند:
1- به کسی از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب زن ندهند.
2- با زنان بنی هاشم ازدواج نکنند.
ص: 120
3- چیزی به آنان نفروشند.
4- چیزی از آنان نخرند.
قریشیان بندهای بالا را در پیمان نامه ای نگاشتند و برای پافشاری بر آن و پایبندی به بندهای آن، پیمان نامه را درون کعبه آویختند. پیمان نامۀ مذکور را منصوربن عکرمه نوشت که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را نفرین کرد و چند انگشت او فلج شد.
قریشیان اقامت اجباری را بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و همراهان او تحمیل کردند و بندهای پیمان نامه را به اجرا گذاشتند. بنی هاشم در شعب ابوطالب اقامت کردند و نمی توانستند از آن بیرون بیایند. آنان رنج ها و فشارهای سختی را تحمل کردند و در تمام این مدت، ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با تکیه بر ثروت هنگفت خویش، نیازهای آنان را تأمین می کرد. وه! که این بانو چه اندازه دین نوپای اسلام را سود رساند و به مسلمانان نیکی کرد.
مجاهد سترگ حضرت ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نیز در رنج و محنت بنی هاشم شریک بود.
هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در شعب ابوطالب بود، حضرت ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان بر او دلسوزی می کرد و چنان بر او می ترسید که هنگام خواب، آن حضرت را از ترس قریش، میان پسران خویش می خواباند.
ص: 121
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بنی هاشم افزون بر دو یا سه سال در شعب ابوطالب ماندند و رنج های گوناگونی را تحمل کردند. آنان به طور کلی از جامعه ای که تمامی روزنه های زندگی را بر آنان بسته و هر گونه ارتباط مردم را با آنان ممنوع کرده بود، جدا افتاده بودند.
خداوند متعال اراده فرمود تا بنی هاشم را از رنج و محنت و آن بلای سخت نجات دهد، پس موریانه ای را بر پیمان نامۀ قریش مسلط ساخت و آن موریانه تمام پیمان نامه را _ به جز نام خدای تعالی_ خورد. جبرئیل از آسمان فرود آمد و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را از این ماجرا خبر داد، آن حضرت نیز سوی عمویش ابوطالب شتافت و فرمود: «پروردگار متعال، موریانه ای را بر پیمان نامۀ قریش مسلط ساخته است. آن موریانه هر جا که نام خدا بوده، آن را باقی نهاده و هر چه ظلم و بهتان و دشمنی میان خویشان بوده، خورده است».
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: پروردگارت تو را از این ماجرا خبر داده است؟
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: آری.
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سوی قریش رفت و آنان را گفت: «ای قریشیان! برادرزاده ام مرا چنین و چنان خبر داده است، پس به پیمان نامۀ خویش بنگرید، اگر همان گونه بود که برادرزاده ام گفته، به قطع روابط با ما پایان دهید و از بندهای آن دست کشید و اگر برادرزاده ام دروغ گفته بود، او را به شما خواهم سپرد».
قریشیان فریاد زدند: راضی هستیم، راضی هستیم. آنان سوی
ص: 122
پیمان نامه دویدند و آن را همان گونه یافتند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده بود، لیک این موضوع بر سرکشی و بیزاری آنان افزود و به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ایمان نیاوردند و او را تصدیق نکردند(1).
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قصیده ای خبر پیمان نامه ای را که موریانه آن را خورد، به نظم کشیده است.
پیربطحا در این قصیده از پیمان نامه ای سخن گفته که موریانه آن را خورد و پاره پاره اش کرد. او آرزو می کند که خبر پیمان نامه به مسلمانانی برسد که دین خویش را برداشتند و از ظلم و ستم قریشیان به حبشه گریختند، تا از این خبر شادمان شوند.
به هر روی، سادات هاشمی همچنان در شعب ابوطالب در فشار و رنج بودند و خبر خورده شدن پیمان نامه به همه جا رسیده بود. گروهی از قریشیان به پیشاهنگی زهیربن ابی امیه به پا خاستند و بر رفع محاصره بنی هاشم هم داستان شدند. زهیر در میان قریش به سخن ایستاد و گفت:
«ای مکیان! آیا ما غذا بخوریم و لباس بپوشیم، در حالی که بنی هاشم نابود می شوند و نه چیزی به آنان فروخته و نه چیزی از آنان خریده می شود؟ به خدا سوگند از پای نمی نشینم تا آن هنگام که این پیمان نامۀ تفرقه افکن و ظالمانه پاره شود».
ابوجهل با درشتی به زهیر پاسخ داد: «به خدا سوگند پاره
ص: 123
نمی شود».
گروهی از موافقان زهیر به پا خاستند و پاسخ ابوجهل را دادند و با او مخالفت کردند، چندان که ابوجهل هراسید و گفت: «این دسیسه ای است که شبانه چیده شده است».
مخالفان پیروز شدند و ابوجهل یارای انجام دادن کاری را نیافت. بنی هاشم از شعب ابوطالب آزاد شدند و ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از تلاش زهیر و یارانش سپاسگزاری کرد و آنان را در چکامه ای ستود.
بزرگ بطحا، نقض کنندگان پیمان نامه را ستود و آنان را جوانمرد و سخاوتمند خواند و سعی و تلاش و لطف و احسان آنان به بنی هاشم را سپاس گفت، زیرا آنان بودند که بنی هاشم را از شعب _ که تلخی زندان را در آن تجربه کردند_ رهاندند.
به هر روی، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با نیرومندی و عزم راسخ از شعب بیرون آمد، در حالی که ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) او را یاری و پشتیبانی می کرد و عمویش ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نیز که نیرویی ضربتی بود، از او حمایت می کرد و افزون بر حمایت، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را برگزاردن رسالت پروردگارش تشویق می کرد. ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را گفت:
فَاصْدَعْ بِأَمْرِکَ
ما عَلَیْکَ غَضاضَةٌ
وَابْشِرْ
بِذاکَ وَ قُرَّ مِنْکَ عُیوناً
وَاللهِ لَنْ
یَصِلُوا إِلَیْکَ بِجَمْعِهِمْ
حَتّی أُوَسَّدَ
فِی التُّرابِ دَفِیناً(1)
«کار رسالت خویش را آشکار کن که هیچ ننگ و ذلتی بر تو
ص: 124
نیست! و از آن شادمان باش و چشمانت روشن! به خدا سوگند دست هیچ کدام شان به تو نرسد، مگر اینکه من در بستر خاک مدفون شوم».
به هر روی، ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخت ترین و پرمحنت ترین و بلاترین شرایط، حامی و پشتیبان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود، همان گونه که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز ثروت انبوهش را در راه پشتیبانی از اسلام و کمک رسانی به مسلمانان ناتوان هزینه کرد. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دارایی خویش را به مسلمانان بخشید تا آن را از تلخی فقر و زندگی برهاند، وه که این بانو چقدر آیین اسلام را سود رساند.
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در روزگار غربت و رنج رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آن هنگام که قبایل قریش برای مقاومت در برابر او با یکدیگر متحد شده بودند، کنار آن حضرت ایستاد و بذل سخاوتمندانۀ اموال او، اثری بزرگ در پشتیبانی از دعوت اسلام داشت.
یعقوبی گفته است که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در آن روزگار که بنی هاشم در شعب بودند، تمامی دارایی خویش را هزینه کرد، چندان که به حد تهیدستی رسید.(1)
ص: 125
ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در روزگار سختی و بلای رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آن هنگام که حضرت، دعوت اسلام را شکوفا ساخت و مردمان را به پرستش پروردگار تعالی و ویران کردن بت ها فراخواند، در کنار او بود. از همین روی قریشیان ستمگر با سرسختی و سنگ دلی در برابر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ایستادند و بدان هنگام کسی جز خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نبود که به یاری اش بشتابد.
ابن اسحاق در روایتی می گوید: «هرگاه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از سوی کسانی که کینه اش را در دل داشتند و او را تکذیب می کردند، سخن ناخوشایندی می شنید که اندوهگینش می ساخت، چون نزد خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) باز می گشت، خدای تعالی به وسیلۀ آن بانو به او آرامش می بخشید، زیرا وی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ثابت قدم می کرد و از درد و رنجش می کاست و تصدیقش می نمود و کار مردم را برای او آسان می ساخت و برکشیدن سنگینی های زندگی یاری اش می رساند. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) همین گونه بود تا اینکه به پروردگارش پیوست»(1).
ص: 126
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در پشتیبانی از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و مهربانی و محبت به او این گونه بود. آن بانو دردهای پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را که از ستم و استهزای قریشیان درنده خو و فرومایگان ستیزه جو و کینه توز این قبیله برخاسته بود، برای آن حضرت آسان و سبک می ساخت.
یکی از الطاف خدای تعالی بر بنده و رسولش محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این بود که بر او منت نهاد و این بانوی ارجمند و پاکدامن را به همسری اش در آورد؛ همان بانویی که به خدای یگانه ایمان آورد و رسولش را تصدیق کرد در حالی که فضای مکّه از کفر و الحاد آکنده بود و جز بت ها معبود دیگری بر این شهر سایه نیفکنده بود. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در چنین فضایی با آگاهی و اندیشه به آیین اسلام گردن نهاد و تمام امکانات اقتصادی و ثروت انبوه خویش را در راه گسترش و ترویج اسلام در میان مردمان هزینه کرد. پروردگار نیز تلاش های آن بانو را سپاس گزارد و به وسیلۀ رسولش محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر او تحیت و سلام فرستاد، همان گونه که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وی را بشارت داد که در بهشت خانه ای از نی دارد که در آن هیاهو و خستگی نیست.
اینک ناگزیر باید درنگی کوتاه داشته باشیم تا ببینیم سبب کینه و بیزاری عایشه از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و فرزندان او چه بوده است؟ به نظر ما پرداختن به این موضوع می تواند پژوهش ما را پیرامون زندگانی بانو
ص: 127
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) کامل تر سازد.
عایشه کینۀ سختی نسبت به خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در اعماق وجودش پنهان کرده بود. به نظر ما علت این کینه از این قرار است:
یکی از ویژگی های ذاتی و غرایز روانی زن این است که از هوو بیزار است، حتی اگر پیش از ازدواج او با شوهرش، مرده باشد؛ زیرا زن می خواهد یگانه محبوب شوهرش باشد و تمام احساس او را از آن خود کند و شوهرش عشقی خالصانه به او داشته باشد، لیک هوو در تمام این مسائل با زن رقابت می کند و احساسات او را خدشه دار می سازد. عایشه در شماری از احادیث خویش از این پدیده سخن گفته است:
1- عایشه می گوید: «بر هیچ زنی همچون خدیجه حسد نبردم و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با من ازدواج نکرد، مگر پس از مرگ او»(1).
2- عایشه دربارۀ عشق عمیق رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) می گوید: «رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خانه خارج نمی شد مگر اینکه خدیجه را یاد می کرد و او را می ستود. روزی از او یاد کرد، پس حسادت من تحریک شد و گفتم: آیا او جز پیرزنی بود که خداوند بهتر از او را به تو داد!
ص: 128
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خشمگین شد، چندان که موی جلوی سرش از خشم تکان خورد، سپس فرمود: نه! به خدا قسم! خداوند بهتر از او به من نداد، هنگامی به من ایمان آورد که مردمان به من کفر ورزیدند و هنگامی با دارایی اش مرا یاری کرد که مردم محرومم کردند و خداوند از او فرزندانی روزی من کرد، در حالی که از دیگر زنانم مرا فرزند نداد»(1).
3- رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آن قدر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را دوست می داشت که چون هاله، خواهر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به خانه او وارد شد و آن حضرت صدایش را که به صدای خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) شبیه بود شنید، فرمود: «خدایا! هاله است»!
عایشه با شنیدن این سخن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نتوانست خود را نگاه دارد و با خشم گفت: «چقدر از پیرزنی از پیرزنان قریش یاد می کنی! پیرزنی که گونه های سرخ داشت و درگذشت و خدا از او بهتر را نصیب تو کرد».
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خشمگین شد و بر سر عایشه فریاد کشید: «به خدا قسم که خداوند بهتر از او را نصیب من نکرد. هنگامی به من ایمان آورد که مردمان به من کفر ورزیدند و هنگامی مرا تصدیق کرد که مردمان مرا تکذیب کردند و هنگامی با اموالش مرا یاری کرد که
ص: 129
مردمان محرومم داشتند و خداوند از او فرزندانی روزی من کرد، در حالی که از دیگر زنانم به من فرزندی نداد»(1).
4- رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آن اندازه خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را دوست می داشت که چون گوسفندی قربانی می کرد، می فرمود: «مقداری از آن را برای دوستان خدیجه بفرستید». عایشه از این کار به جوش و خروش می آمد و می گفت: چرا چنین می کنی؟
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در پاسخ می فرمود: «زیرا من دوستان او را دوست می دارم»(2).
5- عایشه در روایتی می گوید: «رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خانه بیرون نمی رفت، مگر اینکه از خدیجه یاد می کرد و او را می ستود»(3).
دل عایشه از حسد لبریز شده بود، زیرا رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بسیار از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) تمجید و ستایش می کرد و از خداوند برای او رحمت می طلبید و این ها همه سبب کینۀ عایشه، از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و فرزندان او می شد.
ص: 130
یکی از علل دیگری که در بیزاری عایشه از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نقشی بسزا داشت، این بود که عایشه از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) صاحب فرزند نشد، در حالی که خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) صاحب سرور بانوان عالم، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بازماندۀ نبوت شد:
مَا تَمَنّی غَیْرَها نَسْلاً وَ مَنْ*یَلِدِ الزَّهْراءَ یَزْهَدْ فِی سِواها
«[رسول خدا](صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) غیر او فرزندی آرزو نکرد و هر کس فرزندی چون زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) داشته باشد، از فرزندان دیگر بی نیاز خواهد بود».
عایشه از فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) کینه به دل داشت، زیرا او دختر خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بود. او روزی با درشتی به حضرت فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گفت: تو بر آنی که مادرت بر ما فضیلت داشت؟ او چه فضیلتی بر ما داشت؟
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) اندوهگین شد و گریست، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را فرمود: «ای دختر محمد! چه چیز تو را به گریه انداخته است؟».
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) پاسخ داد: عایشه مادرم را یاد کرد و از قدر و منزلت او کاست.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خشمگین شد و فرمود: «ای حمیرا! بازایست. خدای تعالی، زن زایای مهربان را مبارک گردانیده است و خدیجه _ خدای رحمتش کند_ برای من طاهر که همان عبدالله است و مطهر و قاسم و فاطمه و رقیه و ام کلثوم و زینب را به دنیا آورد و تو از آنانی که
ص: 131
خدا عقیم شان ساخته است و تو فرزندی برای من به دنیا نیاوردی»(1).
یکی از اموری که بر کینۀ عایشه از فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) می افزود، این بود که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از جایگاه والای فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سخن می گفت و او را از همۀ زنان جهان برتر می شمرد و می فرمود که خدا از خشنودی فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) خشنود و از خشم او خشمگین می شود. هیچ یک از اولیای خدای تعالی این چنین تکریم نشده است.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را به هر گونه ای گرامی می داشت. هنگامی که آن بانو می آمد، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برای بزرگداشت او برمی خاست، همان گونه که دست او را می بوسید. عایشه تمام این تعظیم و تکریم ها را می دید و در خانه با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رفتاری ستیزجویانه داشت. بی گمان گرامی داشت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) اثری ژرف در جان و نهاد عایشه می نهاد. نیز همان گونه که عایشه از فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بیزار بود، فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نیز از او بیزاری می جست و به اسماء بنت عمیس سفارش می کرد که هنگام بیماری اش به عایشه اجازه عیادت از او را ندهد، نیز وصیت کرد که عایشه پس از وفاتش بر او وارد نشود و پیکر پاکش را نبیند.
روشن است که عایشه کینۀ سختی از امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دل
ص: 132
داشت، زیرا آن حضرت نزدیک ترین فرد به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و دروازۀ شهر دانش او و پدر فرزندانش بود و برای رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همان جایگاهی را داشت که هارون برای موسی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) . علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عواطف رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به خود جلب کرده بود، در حالی که نه عایشه و نه پدرش نتوانسته بودند به محبوبیت آن حضرت نزد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دست یابند. افزون بر این، علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همسر فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) دختر هووی او بود و گفتیم که عایشه از خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) کینۀ سختی به دل داشت.
بیزاری عایشه از امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روشن و مسلم است. هنگامی که آن حضرت به خلافت رسید، عایشه به هم ریخت و با اشاره به آسمان گفت: «کاش که این بر زمین افتد، اگر خلافت از آن علی گردد».
نیز عایشه خون عثمان را می طلبید در حالی که خود فتوای قتل و کفر او را داده؛ گفته بود: «این پیرمرد احمق کافر را بکشید». عایشه از قتل عثمان به عنوان برگ برنده ای استفاده کرد و مسلمانان را تحریک نمود تا حکومت امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را براندازند. طلحه و زبیر و والیان عثمان که بیت المال را غارت کرده بودند، به عایشه پیوستند و بیت المال را در راه تجهیز سپاه عایشه هزینه کردند. سپاه آنان که از توده پست و ساده لوح و طمع کار تشکیل شده بود، برای اشغال بصره به پیش رفت تا آن شهر را به پایگاهی برای براندازی حکومت امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدل کنند. این در حالی بود که حکومت آن حضرت نماد عدالت سیاسی و اجتماعی بود و آسایش و امنیت را برای همه
ص: 133
مسلمانان فراهم آورده بود. سپاه عایشه پس از اشغال بصره، آن شهر را ویران کردند و بیت المال را به تاراج بردند و گروهی از پاسبانان و دیگران را کشتند. هنگامی که امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اشغال بصره آگاهی یافت، برای فرونشاندن آتش فتنه، با سپاهیان خویش به سوی بصره رفت و به محض رسیدن به آن شهر، سپاه عایشه را به صلح فرا خواند، لیک آنان نپذیرفتند و بر تمرد و سرکشی پای فشردند و بدین سان، آتش جنگ برافروخته شد و طلحه و زبیر کشته شدند و فرماندهی سپاه به دست عایشه افتاد. او همیانی پول در دست داشت و آن را به سپاهیانش نشان می داد و می گفت: «این از آنِ کسی است که سر اصلع(1)_ یعنی امیرمؤمنان(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )_ را برای من بیاورد».
عایشه خانه های بصره و کوفه را از حزن و اندوه بر کشتگان شان لبریز کرد و میان مسلمانان فتنه برانگیخت و دروازۀ جنگ را در میان آنان گشود، همان گونه که به معاویةبن ابی سفیان فرصت داد تا شورش مسلحانۀ خویش را بر ضد حکومت امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعلان کند.
امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عایشه را بخشید و او را با رفتاری نیک به مدینه روانه کرد. عایشه در خانه اش، در حالی که قلبش از کینه و دشمنی علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آکنده بود و چون خبر شهادت امام به او رسید، شادمان شد و این بیت را خواند:
فَأَلقَتْ عَصاها وَ اسْتَقَرَّ بِهاالنَّوی*کَما قَرَّ عَیْناً بِالإِیابِ المسافر(2)
ص: 134
«عصایش را انداخت و در جای خویش آرام گرفت، ]شادمان شد[ همان گونه که مسافر از بازگشت خویش شادمان می شود».
عایشه در برابر امام علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موضعی چنین خصمانه داشت، در حالی که از پیوند مستحکم و دوستی صادقانه آن حضرت با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خبر داشت.
موضع عایشه در برابر امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گل بوستان نبوت، موضعی تأسف بار بود. هنگامی که پیکر مقدس امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آوردند تا آن را در جوار جدش به خاک سپارند، او با خشم بیرون آمد و گفت: «کسی را که دوست نمی دارم، به خانۀ من وارد نکنید»(1). او با این سخن از فرمودۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و برادرش امام حسین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روی گرداند، آنجا که می فرماید: «حسن و حسین سرور جوانان بهشتی اند» و آنجا که دربارۀ شخص امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) می فرماید: «خداوندا من او و دوستدارانش را دوست می دارم»(2).
عایشه از سخنان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رویگردان شد؛ تا احساسات آکنده از کینۀ خود را نسبت به فرزندان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پاسخ گوید. محققان شیعه بر آن اند که زن از زمین ارث نمی برد بلکه از ساختمان و درختان ارث می برد، پس چگونه خانۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می تواند از آنِ
ص: 135
عایشه باشد؟ این خانه در حقیقت ملک زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و پس از وفات آن بانو، ملک فرزندان اوست و افزون بر این؛ ابوبکر پدر عایشه روایت می کند که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «ما پیامبران طلا و نقره و خانه و مِلک به ارث نمی گذاریم». بر اساس روایت ابوبکر، خانۀ رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از آنِ مسلمانان است، پس عایشه چگونه پدرش و عمر را در آن به خاک سپرد؟
به هر روی، موضع عایشه و برخی صحابیان در برابر عترت نبوی، در میان مسلمانان فتنه به بار آورد و در میان آنان فرقه ها و احزاب گوناگون پدیدار ساخت و ما تنها از آن روی به مسائلی چنین پرداختیم که در خدمت حق باشیم و تاریخ حقیقی اسلام را عرضه بداریم.
عام الحزن (سال اندوه) سالی است که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دو رکن محبوب خویش را از دست داد: عمویش ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حامی اسلام در روزگار غربت این آیین و همسر نیکوکار و با وفایش خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که هر گونه نیکی و احسانی را تقدیم آن حضرت کرد. ما اینک به اختصار دربارۀ وفات ابوطالب، عموی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که در برابر شر و گزند مشرکان از آن حضرت حمایت کرد، سخن می گوییم. میان وفات ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) روزهای اندکی فاصله بود، لیک همین روزهای اندک چندان بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سخت، پر درد و رنج و مصیبت بار گذشت که آن سال را «عام الحزن» نامیدند.
ص: 136
هنگامی که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از شعب ابوطالب بیرون آمد، با حمایت عمویش ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بزرگ بطحا، که در برابر مکر و نیرنگ قریش از او پشتیبانی می کرد، دعوت اسلام را میان قبایلی که به مکه می آمدند، ترویج می نمود. ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مرز هشتاد سالگی رسیده بود و بیماری ها دامنش را گرفته، او را خانه نشین کرده بود. بزرگان و اشراف قریش به عیادت ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمدند و او را گفتند: «ای ابوطالب! تو می دانی که نزد ما چه جایگاهی داری و می بینی که چه کسانی نزد تو آمده اند و آگاهی که میان ما و برادرزاده ات چه گذشته است، پس او را ترک کن و از او پیمان بگیر که از ما دست بردارد و ما نیز به تو پیمان می دهیم که از او دست برداریم و او دین ما را رها کند و ما نیز دین او را».
ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پی رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرستاد و چون حضرت آمد، دانست که مراد قریشیان چیست، پس در سخن پیش دستی کرد و آنان را فرمود: یک سخن به من می گویید تا بدان بر عرب پادشاهی کنید و عجم نیز به آیین شما در آید؟
ابوجهل شتابان گفت: آری، بلکه ده سخن.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بگویید «لااله الّا الله» و آنچه را که به جای خداوند می پرستید، کنار نهید.
یکی از آن فرومایگان سخن رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را نپذیرفت و او را گفت: آیا می خواهی ما خدایان را کنار نهیم و خدای واحد را
ص: 137
بپرستیم؟
قریشیان ناامید شدند و یکی از آنان گفت: این مرد آنچه را که می خواهید به شما نمی دهد. قریشیان با نومیدی و خشم از نزد ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بیرون رفتند و پستی و خواری بر آنان سایه افکند.
هنگامی که ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احساس کرد مرگش نزدیک شده است، در وصیتی جاودان به پسران و دیگر خاندانش چنین فرمود:
«شما را وصیت می کنم که این بنا _ یعنی کعبه_ را بزرگ دارید که خشنودی خدا، قوام زندگی و ثبات سرزمین در آن است. پیوند خویشاوندی را نگاه دارید و آن را نگسلید، زیرا پیوند با خویشاوندان (صلۀ رحم) اجل را به تأخیر می اندازد و شمارتان را بسیار می کند. ستم را ترک گویید و به بینوا کمک کنید و راست بگویید و امانت دار باشید که به سبب آن در میان نزدیکان، محبوب و در میان تودۀ مردم ارجمند می گردید».
این وصیت نشان می دهد که تعالیم اسلام در جان و نهاد ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ریشه دوانده بود.
بزرگ بطحا در ادامه فرمود: «من شما را دربارۀ محمد سفارش می کنم، زیرا او امین قریش و صدیق عرب است. او جامع تمام وصیت هایی است که به شما کردم. او برای ما چیزی آورده است که دل آن را می پذیرد و قلب آن را در خود جای می دهد.
به خدا سوگند گویا من تهیدستان عرب و بادیه نشینان و مرد
ص: 138
ستم دیدۀ عرب را می بینم که دعوت او را پذیرفته اند و سخنش را تصدیق کرده اند و فرمانش را بزرگ شمرده اند و خویش را به گرداب مرگ فرو افکنده اند و سران و بزرگان قریش دنباله رو وی گشته اند و خانه های شان ویران شده است. آن که بر او درشتی بیشتری کرده، بدو نیازمندتر است و آن که از ما دورتر بوده، نزد او بهره مندتر است. عرب دوستی خود را برای او خالص کرده، رهبری اش را به او سپرده است.
ای قریشیان! مراقب برادرزادۀ خود باشید. دوست او باشید و حامی حزبش، که به خدا سوگند هر که به راه محمد رود، رهنمونی می یابد و هر که دامان او را بگیرد، نیکبخت گردد. من اگر برای خویشتن فرصتی می یافتم و در مرگم تأخیری، بلاها و مصیبت ها را از او دور می کردم، جز اینکه من به آنچه او شهادت می دهد، شهادت می دهم و سخن او را بزرگ می شمرم»(1).
این وصیت از ایمان ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پیشرفت و شکوفایی آیین اسلام و خواری و ذلت دشمنان آنان و عزت و سرافرازی ستم دیدگان حکایت دارد. آنچه ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پیش بینی کرده بود، تحقق یافت و سران قریش به پستی و خواری افتادند و ستم دیدگان، سروری و بزرگی یافتند.
وصیت ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ارزش های والا و آرمان های بلند و ایمان به
ص: 139
خدا و رسولش آکنده بود.
پس از وصیت، دیری نپایید که مرگ شتابان به سوی ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد. او نفس های آخر خویش را کشید و روحش در حالی که فرشتگان و پیامبران و فرستادگان خدا، آن را همراهی می کردند، به سوی خداوند تعالی پر کشید.
پسرش امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دیگر پسران ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پیکر پاک او را غسل دادند و مراسم شرعی را بر آن اجرا کردند، سپس آن را به سوی آرامگاه ابدی اش بردند و به خاک سپردند و به همراه آن، شرف، ایمان و کرامت را نیز در خاک کردند.
زندگانی این ابر مرد که خداوند متعال به وسیلۀ او اسلام را سرافرازی بخشید و رسولش را حمایت کرد به پایان رسید. سلام خدا بر او که چه بسیار آیین اسلام را سود رساند.(1)
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از وفات عمویش ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اندوهگین شد و دلش سخت به درد آمد. او با اندوه و غم، بالای قبر ابوطالب ایستاد و با چشمانی اشکبار در رثای او فرمود: «ای عمو! صله رحم کردی. ای عمو! پاداش نیکو بیابی، که چون کودک بودم مرا پرورش دادی و سرپرستی کردی و چون بزرگ شدم کمک و یاری ام کردی. به خدا
ص: 140
سوگند که بی گمان برای تو آمرزش خواهم خواست و برای تو چنان شفاعتی کنم که جنیان و آدمیان شگفت زده شوند»(1).
پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، یاور، تکیه گاه استوار و نیرویی را از دست داده بود که او را در برابر قریشیان پلید پشتیبانی می کرد.
قریشیان پس از وفات ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بی یار و یاور یافتند و بر آزار و اذیت او هم داستان شدند، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در این باره می فرماید: «قریش با من کار ناخوشایندی نکرد، تا اینکه ابوطالب مرد»(2).
قریشیان پس از وفات ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هجوم آوردند و بر سر آن حضرت خاک می ریختند و حتی به هنگام نماز بر او سیرابی گوسفند می انداختند.(3)
خداوند به ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاداش نیک و فراوان دهد که به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لطف بسیار کرد و این لطف، نشان افتخاری برای فرزندان او شد. این سخن که ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر کفر مرده، سخنی بس سست و سبک است که از سوی امویان و عباسیان _ که دشمنان علی(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان او بودند_ ساخته شده است.
چگونه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر کافری چنین اندوهگین و ناراحت شود و سالی که او در آن درگذرد «عام الحزن» نامیده شود؟
ص: 141
چگونه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برای کافری از خداوند آمرزش و رحمت بطلبد و او را همه گونه بزرگ و گرامی بدارد؟
چگونه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در خانۀ کافری بخورد و بیاشامد، در حالی که حکم اسلام دربارۀ نجاست کافر صراحت دارد؟
بیماری ها یکی پس از دیگری به سراغ ام المؤمنین خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) آمدند. او در روزهای پایانی زندگی اش به فقر دچار شده بود، زیرا تمام ثروت انبوه خویش را در راه اسلام هزینه کرده بود. بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) افزون بر فقر، از زنان و مردان قریش دشنام می شنید و تحقیر و استهزا می دید و همه آن ها را در راه خدا به جان می خرید.
مهم ترین غم و اندوه بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در لحظات پایانی عمرش، آیندۀ تنها دخترش، سرور زنان، فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) بود، زیرا زنان قریش به سبب ازدواج خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از او در دل کینه داشتند. خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) با چشمانی اشک آلود به دخترش می نگریست، اسماء بنت عمیس که در کنارش ایستاده بود، به او گفت: آیا می گریی در حالی که سرور زنان عالمی و همسر رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) که او به تو بهشت را بشارت داده است؟
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) فرمود: «از این نمی گریم، لیک دختر در شب عروسی اش زنی را می خواهد که نیازهایش را برآورده سازد. فاطمه کم سن و سال است و من می ترسم کسی نباشد که کارهایش را بر عهده بگیرد». اسماء قول داد که شب عروسی فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) کارهایش را بر
ص: 142
عهده بگیرد؛ او به خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گفت: «من تو را پیمانی خدایی می دهم که اگر تا آن روز زنده بودم، در آن کار جانشین تو باشم».
شب عروسی فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) و امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود تا زنان از خانه خارج شوند، لیک اسماء ماند، رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را فرمود: تو کیستی؟
گفت: اسماء بنت عمیس.
فرمود: آیا نگفتم زن ها خارج شوند؟
گفت: آری ای رسول خدا! قصد مخالفت با تو را نداشتم، لیک من با خدیجه پیمانی بسته ام. اسماء سپس ماجرا را برای حضرت باز گفت.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گریست و او را فرمود: «موفق بدین کار شدی»؛ سپس برای او دعا کرد(1).
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وصیت کرد تا از فاطمۀ زهرا(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) نگهداری کند، با اینکه می دانست که رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از ژرفای دل دخترش را دوست می دارد.
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در لحظات پایانی زندگی اش به دخترش فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) گفت که پدرش بگوید که او از قبر می ترسد ردایی را که پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هنگام نزول وحی می پوشید، می خواهد تا کفن خویش کند.
فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) شتابان سوی پدرش رفت و او را از خواستۀ مادرش خبر
ص: 143
داد. رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با سرعت سوی آن بانو آمد و ردایش را برای او آورد. دیری نپایید که روح پاک خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) به سوی پروردگار تعالی پر کشید، در حالی که فرشتگان مقرب و پیامبران و فرستادگان آن را همراهی می کردند.
مرگ، این بانو را که به سبب ایمان به خدای تعالی و خدمت به اسلام، یگانۀ روزگار خویش، بلکه تمام روزگاران بود، در ربود.
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با چشمانی اشک بار، همسر مهربان خویش را که در تمامی مراحل زندگی با او همراهی کرده بود، کفن کرد و برای او در قبرستان حجون قبری حفر نمود و خود به درون قبر رفت تا از نور آکنده گردد، سپس پیکر پاک خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) را در آن به خاک سپرد و همراه آن، عفت، فضیلت و وفاداری را نیز در خاک کرد.
چشمان رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اشک لبریز شد و از شدت غم و اندوه و درد مصیبت از هوش رفت. خوله بنت حکیم به آن حضرت عرض کرد: ای رسول خدا! با فقدان خدیجه، با کمبودی روبه رو شدید؟
رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «آری؛ مادر خانواده بود و بانوی خانه».
سرور زنان، فاطمه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) از وفات مادرش سخت اندوهگین شد. امام صادق(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) می فرماید: «هنگامی که خدیجه درگذشت، فاطمه نزد رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) می آمد و گرد او می گشت و از او می پرسید: از
ص: 144
رسول الله! مادرم کو؟ لیک رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را پاسخ نمی داد.
فاطمه همچنان در پی کسی می گشت تا از او دربارۀ مادرش بپرسد و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نمی دانست چه بگوید. پس جبرئیل نازل شد و به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عرض کرد: پروردگارت تو را فرمان می دهد که به فاطمه سلام رسانی و او را بگویی: مادرت در خیمه ای از نی است که گره های آن از طلا و ستون های آن از یاقوت سرخ است و میان آسیه زن فرعون و مریم بنت عمران نشسته است.
فاطمه گفت: خداوند! خودْ سلام است و سلام از اوست و به او باز می گردد»(1).
بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) در ماه رمضان درگذشت(2). او 24 سال با رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) زندگی کرد و سه سال _ یا بیشتر_ پیش از هجرت(3) و ده سال پس از بعثت رحلت کرد(4).
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) سه روز پس از ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درگذشت(5). در رثای ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) شعری به امام امیرالمؤمنین(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت
ص: 145
داده شده است که در پی می آید:
أَعَینَیَّ جُودا بارَک اللهُ فیکُما*عَلی هالکَینِ ما تَری لَهُما مِثْلا
عَلی سَیِّدِ البطحاءِ و ابْنِ رَئیسِها*و سَیِّدَةِ النِّسوانِ اَوَّلِ مَنْ صَلّی
مُصابُهُما اَدجی لی الجَوَّ و الهَوا*فَبِتُّ اُقاسی مِنهما الهَمَّ و الثَّکلی
لَقَدْ نَصَرا فی اللهِ دینَ مُحَمّدٍ*عَلی مَنْ بَغی فی الدِّین قَدرَ عیالا (1)
«ای چشمان من! اشک روان کنید که خدا شما را برکت دهد، برای آن دو از دست رفته که مانندی نداشتند؛ بر بزرگ بطحا و پسر رییس آن و سرور زنان، نخستین کسی که نماز گزارد؛ مصیبت آنان فضا را برای من تیره و تار کرد و اینک من مانده ام و غم و داغ آنان را تحمل می کنم؛ آنان در راه خدا، دین محمد را در برابر مخالفان آن یاری رساندند».
خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) جان پیامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را از محبت و عشق لبریز ساخت و پس از وفات آن بانو، چندین سال طول کشید تا رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ازدواج کند(2).
اینک سخن ما دربارۀ زندگانی بانو خدیجه(عَلَيْهِا السَّلاَمُ ) که زندگی خویش را به خداوند بخشید و در راه او به نیکی جهاد کرد به پایان می رسد. پروردگار او را برای خدماتی که به اسلام داشت، پاداش نیکِ فراوان دهد.
والسلام
ص: 146