پاسخ به شبهاتى پيرامون هماورد خواهى قرآن

مشخصات کتاب

پاسخ به شبهاتى پيرامون هماورد خواهى قرآن

حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى

ناشر: دفتر معظم له

نوبت چاپ: اوّل

تعداد صفحات:200ص

تاريخ انتشار: زمستان 1391

قيمت: 8000 تومان

مركز پخش: قم، ميدان مصلّى، بلوار شهيد محمّد منتظرى، كوچۀ شماره 8

تلفن: 14-37740011 * فاكس: 37740015 (025) * موبايل: 5050 252 0912

« www . Amontazeri . com »

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

پاسخ به شبهاتى پيرامون

هماورد خواهى قرآن

حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى

ناشر: دفتر معظم له

نوبت چاپ: اوّل

تاريخ انتشار: زمستان 1391

قيمت: 8000 تومان

مركز پخش: قم، ميدان مصلّى، بلوار شهيد محمّد منتظرى، كوچۀ شماره 8

تلفن: 14-37740011 * فاكس: 37740015 (025) * موبايل: 5050 252 0912

« www . Amontazeri . com »

ص:4

فهرست مطالب

مقدمه 11

آيات تحدّى و محدودۀ آن 13

شبهۀ اوّل: نامفهوم بودن معناى «مثل» 30

پاسخ 31

نمونه اى از آنچه «مثل» قرآن ادعا شده 34

شبهۀ دوّم: مبهم بودن تفسير تحدّى 38

پاسخ قسمت اوّل 39

1 - معيار تحدّى ويژگى هاى قرآن 40

2 - معرفى قرآن توسط قرآن 41

3 - تجربۀ بيرونى در مقايسه و تطبيق 42

پاسخ قسمت دوّم 42

شبهۀ سوّم: در تحدّى داورى با كيست؟ 44

پاسخ 44

شبهۀ چهارم: سه ايراد ديگر بر ملاك بودن نظر كارشناسان 46

ايراد اوّل: عملى نبودن اين روش 46

پاسخ 46

ايراد دوّم: عدم امكان تجمع آراء كارشناسان 47

پاسخ 47

ص:5

ايراد سوّم: عدم امكان احراز نظر كارشناسان 48

پاسخ 48

شبهۀ پنجم: نقد شهادت غير مسلمانان بر اعجاز قرآن 51

پاسخ 52

نكتۀ اوّل: اعتراف اديبان به عجز از معارضه با قرآن 52

نكتۀ دوّم: عدم تفاوت بين كارشناس مسلمان و غيرمسلمان 52

نكتۀ سوّم: انگيزه هاى كارشناسان غيرمسلمان 53

نمونه هايى از نظر صاحب نظران 55

1 - وليد بن مغيره 55

2 - جبير بن مطعم 56

3 - وليد بن مغيره، اخنس بن قيس و ابوجهل بن هشام 57

4 - ابوالعلاء معرّى 58

5 - ابن مقفع، ابن ابى العوجاء، ابو شاكر و عبدالملك 59

6 - شبلى شميل 59

7 - مستشرق فرانسوى دكتر ماردريس 60

8 - كونستان ور جيل جيور جيو 61

9 - بانو دكتر «لورا واكسيا واگليرى» 61

10 - بورس ورث سميت 62

11 - مستشرق ديگرى به نام «دينورت» 63

12 - ژول لابوم انديشمند و نويسندۀ فرانسوى 63

13 - كارلايل مورخ و دانشمند معروف انگليسى 64

14 - جان ديون پورت 64

ص:6

15 - ادوارد براون انگليسى 65

16 - هاميلتون گيپ، خاورشناس اسكاتلندى 65

17 - آرتور جان آربرى خاورشناس انگليسى 65

18 - دكتر موريس فرانسوى 66

شبهۀ ششم: امكان مقابله با تحدّى قرآن 66

پاسخ 67

ادامۀ شبهۀ ششم 67

پاسخ 68

شبهۀ هفتم: آوردن آيه اى مانند قرآن 73

پاسخ 73

شبهۀ هشتم: نقد ملازمه ميان عجز از معارضه با قرآن و الهى بودن آن 76

پاسخ 78

نكتۀ اوّل: صحت تحدّى و عدم استحاله آوردن مثل قرآن 78

نكتۀ دوّم: دعوت به تحدّى و نگاه به پيشينۀ آن 81

نكتۀ سوّم: عدم مقايسۀ مثل قرآن با صنايع بشرى 82

نكتۀ چهارم: امّى بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم 83

نكتۀ پنجم: عدم ادعاى الهى بودن آثار دانشمندان 85

نكتۀ ششم: مقابله و مقايسۀ آثار هنرمندان با يكديگر 87

نكتۀ هفتم: رابطۀ شاهكار فرهنگى هر ملت با زبان و... 88

شبهۀ نهم: رابطۀ غيربشرى بودن قرآن و الهى بودن آن 89

پاسخ 90

فرض هاى پنجگانه 90

ص:7

فرض اوّل: القاء قرآن توسط شيطان 90

فرض دوّم: سحر و جادو بودن قرآن 92

فرض سوّم: نقش اجنّه در القاء قرآن 94

فرض چهارم: نقش فرشته در القاء قرآن 97

فرض پنجم: كلام الهى بودن قرآن 98

شبهۀ دهم: وجود ميليون ها مدعى بشرى بودن قرآن 100

پاسخ 101

نكتۀ اوّل: ادعاى بدون دليل نويسنده 101

نكتۀ دوّم: يكسان نبودن مخالفان اعجاز قرآن 101

نكتۀ سوّم: بدفهمى هاى نويسنده از قرآن 103

نكتۀ چهارم: ضعف هاى ادبى قرآن را نشان دهند 104

نكتۀ پنجم: كلى گويى نويسنده در مورد محتواى قرآن 105

شبهۀ يازدهم: درخواست نامعقول قرآن از مردم جهان 117

پاسخ 118

شبهۀ دوازدهم: بى توجهى به انگيزه ها و اشكالات مخالفان قرآن 122

ادّعاى اوّل: بى توجهى قرآن به انگيزه هاى شك مخالفان 122

پاسخ 122

نكتۀ اوّل: نگاهى به انگيزۀ تشكيك مخالفان 122

نكتۀ دوّم: توجه قرآن به عناد مخالفان و انگيزۀ آن 128

نكتۀ سوّم: توجه قرآن به بهانه هاى ديگر منكران 132

موضوع اوّل: تقاضاى معجزات محسوس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 132

موضوع دوّم: تعجب مخالفان از نزول تدريجى قرآن 136

ص:8

نكتۀ چهارم: طرح بعضى از شبهات مخالفان در قرآن 140

ادعاى دوّم: طرح صدهااشكال و عيب در قرآن و زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 143

پاسخ 143

نكتۀ اوّل: ردّ ادعاى صدها اشكال در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 143

نكتۀ دوّم: ردّ ادعاى صدها اشكال در قرآن 144

جمع بندى شبهات طىّ چند پرسش 146

پرسش اوّل: منظور از متن مثل قرآن 146

پاسخ 146

پرسش دوّم: تحقيق پيرامون آوردن مثل قرآن 147

پاسخ 148

پرسش سوّم: احتمال آوردن مثل قرآن در آينده 149

پاسخ 149

پرسش چهارم: رابطۀ نياوردن مثلى براى قرآن با وحيانى بودن آن 151

پاسخ 151

شبهۀ سيزدهم: انكار وجود اوصافى كه قرآن آن ها را ادعا كرده 153

پاسخ 155

نكتۀ اوّل: اصرار قرآن نسبت به معارف الهى 155

نكتۀ دوّم: عدم گزاره هاى بدون دليل قطعى در قرآن 156

گزاره هاى قرآنى 157

ترديد در فصاحت و بلاغت قرآن 162

پاسخ 163

نكتۀ اوّل: ويژگى هاى كلام با مخاطبان نامحدود 163

ص:9

نكتۀ دوّم: فصاحت و بلاغت و ارتباط آن ها با اجمال 166

نكتۀ سوّم: تأمل در بلاغت از منظرى ديگر 169

نكتۀ چهارم: معانى طولى و معانى عرضى قرآن 172

نكتۀ پنجم: منظور عالمان اسلام از فصاحت و بلاغت قرآن 176

نكتۀ ششم: عدم تنافى اختلافات در فهم قرآن با فصاحت و... 177

تشكيك در نقش اسلام در تحول عرب 179

پاسخ 180

اظهارات دو دانشمند غيراسلامى 180

نقد اخلاقى برهان تحدّى و مقدمات آن 186

طرح سه سؤال از طرف نويسنده 188

سؤال اوّل: بررسى ادعاى مدعيان تحدّى قرآن 188

پاسخ 188

سؤال دوّم: تشكيك در مقدمات برهان تحدّى 191

پاسخ 191

نكتۀ اوّل: شرايط مقدمات برهان 191

نكتۀ دوّم: ادعاى كلّى و بدون دليل نويسنده 192

نكتۀ سوّم: دعوت از مدعيان آوردن مثل قرآن 193

سؤال سوّم: تشكيكى ديگر در مقدمات برهان تحدّى 194

پاسخ 195

ص:10

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مجموعۀ حاضر پاسخ به شبهاتى است كه به تحدّى قرآن يعنى هماوردخواهى قرآن ايراد شده است. اين اشكالات، چندى پيش پيرو طرح شبهاتى مربوط به "مبانى نظرى نبوّت" و نيز در ارتباط با "معجزه" در بعضى از سايت ها مطرح گرديده بود. پاسخ به شبهات مربوط به مبانى نظرى نبوّت توسط بخش پاسخگويى به مسائل دينى دفتر حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى (قدس سره) زير نظر معظم له تدوين و منتشر شد؛ و پاسخ به اشكالات پيرامون معجزه نيز در زمان حيات معظم له تنظيم و آمادۀ چاپ و انتشار گرديد.

آنچه اكنون ملاحظه مى كنيد پاسخ به شبهات سيزده گانه پيرامون تحدّى قرآن مى باشد كه توسط همان بخش و با اشراف معظم له تهيه و تنظيم شده و اكنون در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد. اميد است مورد قبول حضرت احديّت جلّ شأنه قرار بگيرد.

مهرماه 1390 - ذى القعده 1432

بخش پاسخگويى به مسائل دينى

دفتر حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى (قدس سرّه)

ص:11

ص:12

آيات تحدّى و محدودۀ آن

از جمله شبهاتى كه نسبت به قرآن وارد شده، شبهه در تحدّى قرآن است. تحدّى و مبارز طلبى و همتاخواهى براى آوردن «مثل» و مانند قرآن يكى از موضوعات علوم قرآنى است كه با آن، معجزه بودن قرآن ثابت مى شود.

واژۀ «تحدّى» در قرآن نيامده است، اما معنا و محتواى آن در آيات بسيارى مطرح شده است. در بعضى از اين آيات، تحدّى به طور عام مطرح شده است؛ يعنى شامل مخاطبان و معاصران قرآن و نيز ديگر مردمان و حتى جنّ ها تا روز قيامت مى شود، مانند آيۀ شريفۀ: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» 1 «(اى پيامبر! به مردم) بگو: اگر انس و جنّ گرد هم آيند تا مثل اين قرآن را بياورند، هرگز مثل آن را نياورند، هرچند برخى از آن ها پشتيبان برخى ديگر باشند.»(1)

ص:13


1- در رابطه با استدلال به آيۀ 88 سورۀ اسراء براى تحدّى شبهه اى در بعضى تفاسير و از جمله تفسير امام فخر رازى، ج 4، ص 280 مطرح مى باشد؛ مبنى بر اين كه ممكن است طايفۀ جن مثل و مانندى براى قرآن آورده باشند و ما انسان ها به دليل

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

ص:19

ص:20

و در بسيارى ديگر از آيات قرآن، تحدّى به طور خاصّ، يعنى ناظر به مخاطبان معاصر قرآن مطرح شده است؛ نظير اين آيات: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» 1 «آيا مى گويند (پيامبر) اين (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت داده است؟ بگو: اگر راست مى گوييد پس شما نيز ده سورۀ افترا بسته مانند آن را بياوريد و هر كس غير خدا را كه مى توانيد فرا خوانيد. پس اگر قبول نكردند بدانيد اين قرآن با علم خدا نازل شده، و جز او خدايى نخواهد بود. آيا تسليم (مسلمان) مى شويد؟»

از اين آيۀ شريفه فهميده مى شود كه عجز مخالفين از آوردن مثل قرآن، علاوه بر اين كه دلالت مى كند قرآن كلامى الهى است، بر وحدانيت و توحيد الهى نيز دلالت دارد؛ زيرا هنگامى كلامى مثلى نداشته باشد متكلم آن كلام نيز مثل نخواهد داشت.

و نيز آيات 23 و 24 سورۀ بقره: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى

ص:21

عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» 1 «و اگر در آنچه بر بندۀ خود نازل كرده ايم شك داريد، پس سوره اى مثل آن بياوريد و جز خدا همۀ گواهانتان را فرا خوانيد اگر راست مى گوييد. پس اگر چنين نكرديد و هرگز نخواهيد كرد، پس بترسيد از آتشى كه آتش گيرۀ آن، مردم و سنگ ها مى باشد؛ [و] براى كافران مهيّا شده است.»

از طرف ديگر در آيۀ 88 سورۀ اسراء، آوردن همانند و مثل براى قرآن مورد تحدّى قرار گرفته، و در آيات 13 و 14 سورۀ هود، آوردن همانند و مثل ده سوره از قرآن و در آيات 23 و 24 سورۀ بقره آوردن مثل يك سورۀ قرآن مورد تحدّى واقع شده است.

ويژگى هايى كه در هر دو نوع آيات تحدّى، مخصوصاً آياتى كه در مدينه نازل شده و متضمن قصص و اخبار غيبى و قوانين و نظامات مستحكم مى باشد، مورد تحدّى قرار گرفته عبارت است از:

1 - تحدّى به فصاحت و بلاغت و نظم خاصّ و زيبايى قرآن.(1)

ص:22


1- در اين رابطه مى توان به كتاب هايى كه در خصوص اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت و نظم خاصّ و زيبايى آن تأليف شده مراجعه نمود. از جملۀ اين كتاب ها: «اعجاز القرآن» باقلانى، «اعجاز القرآن» مصطفى صادق رافعى، «اعجاز القرآن» جاحظ، «نظم القرآن» ابن ابى داود، «اعجاز القرآن» رمانى، «اعجاز القرآن» خطّابى،

ص:23

2 - تحدّى به علم و معرفت و جامعيت قرآن نسبت به معارف دقيق نظرى، اخلاق فاضله، قوانين و فروع مربوط به عبادات، معاملات، سياسات و اجتماعيات و هر آنچه با عمل و رفتار انسان ها از نظر هدايت و سعادت آنان ارتباط دارد.

3 - تحدّى از جهت كسى كه قرآن به او نازل شده است.

4 - تحدّى از جهت عدم وجود اختلاف و تناقض در قرآن، با اين كه نزول آن در طول بيست و سه سال به تدريج و به مناسبت هاى گوناگون و در اماكن مختلف بوده است.

5 - تحدّى از جهت اخبار غيبى قرآن، اعمّ از حوادث گذشته يا آينده.(1)

ص:24


1- در مورد حوادث گذشته، پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم تا قبل از نزول قرآن از حوادث مهم تاريخ نظير داستان حضرت آدم و ساير پيامبران و موافقين و مخالفين آنان و به طوركلى اقوام آن پيامبران كه آثارى از آن ها باقى نمانده بود خبرى نداشت، زيرا كتابى نخوانده بود، ولى بعد از شروع نزول قرآن، آن حضرت از اخبار پيامبران گذشته و اقوام آنان مطلع شد. و در مورد حوادث آينده كه در زمان خود آن حضرت رخ داد در قرآن ضمن آياتى به آن ها اشاره شده است. از جمله آياتى كه به نحوى خبر از غيب آينده در آن ها ديده مى شود آيات زير است:

ص:25

6 - تحدّى از جهت عدم الگوگيرى از متن ديگر و عدم تشابه با آن در جهات لفظى و معنوى.

بنابراين تحدّى قرآن منحصر به فصاحت و بلاغت و نظم خاصّ الفاظ و معانى آن نيست؛ زيرا اولاً: در آيات 23 و 24 سورۀ بقره و نيز آيات 13 و 14 سورۀ هود كه مشركين و مخالفين معاصر قرآن مخاطب قرار گرفته اند، آمده است: «و غير از خداوند، از هر كس كه مى توانيد كمك بگيريد.» و اين تعبير شامل غير عرب نيز مى شود؛ و بديهى است كه غير عرب هرگز نمى تواند به فصاحت و بلاغت متنى

ص:26

عربى كمك نمايد تا استمداد از او معقول باشد. اگر تحدّى قرآن منحصر به فصاحت و بلاغت زبان عربى قرآن بود، مناسب آن بود كه در آيات فوق گفته شود: «و از عرب هاى ديگر نيز كمك بگيريد.» همچنين آيۀ 88 سورۀ اسراء نيز جنّ و انس را مورد تحدّى قرار داده است.

و چنين نيست كه همۀ جنّ و انس در فصاحت و بلاغت زبان عربى تبحّر داشته باشند.

و ثانياً: چنين نيست كه تحدّى در ويژگى هاى ذكر شده، عامّ و نسبت به همۀ افراد و اقشار يكسان باشد، بلكه تحدّى در هر ويژگى نسبت به كسانى صادق است كه در آن ويژگى آشنايى و يا تبحّر داشته باشند. مثلاً تحدّى در ويژگى فصاحت و بلاغت با اهل زبان و فن فصاحت و بلاغت است، و تحدّى در حكمت و معارف با اهل آن، و تحدّى در تربيت يا قانون گذارى با كسانى است كه در اين علوم تبحر داشته باشند؛ و همچنين است در ساير جهات و ويژگى ها.

و شاهد اين مطلب آن است كه از يك سو تحدّى عرب معاصر قرآن در غير فن فصاحت و بلاغت از ساير ويژگى هاى ذكر شده - كه عرب آن زمان يا آشنايى با آن ها نداشتند يا حداقل تبحّرى نداشتند - كار عقلايى نمى باشد.

و از سوى ديگر، در آيات تحدّى كه در مكه در اوايل بعثت نازل شد هنوز بسيارى از آيات مربوط به قصص و اخبار غيبى و نظامات اجتماعى محكم و استوار و معارف تفصيلى دين نازل نشده بود تا بتوان

ص:27

معاصران را نسبت به آن ها مورد تحدّى قرار داد.

علاوه بر اين، مقصود از تحدّى در ويژگى هاى ذكر شده اين است كه مجموعۀ آن ها در مجموعۀ قرآن وجود دارد نه همۀ آن ها در يك سوره مثلاً، زيرا يك سوره غالباً از يك يا چند جهت ويژگى دارد و مى تواند مورد تحدّى قرار گيرد نه در تمام جهات ششگانه.

و در بعضى آيات مانند آيۀ 23 و 24 سورۀ بقره، يك سوره مورد تحدّى قرار گرفته است.

بنابراين تحدّى قرآن در هر عصر و زمانى به قوت خود باقى خواهد بود، زيرا تحدّى آن منحصر به فصاحت و بلاغت نيست تا گفته شود فقط مخاطبان معاصر نزول قرآن كه در فن زبان عرب و سخنورى و فصاحت و بلاغت تبحّر كامل داشتند، مورد تحدّى بوده اند.

البته تحدّى قرآن در سه ويژگى مى تواند عام و نسبت به همه يكسان باشد، و آن سه ويژگى عبارت است از:

1 - اخبار از غيب؛

2 - عدم اختلاف در احكام و محتوا و اتقان محتوا؛

3 - آوردن آن از شخصى امّى همچون پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم.

در اين ويژگى ها تحدّى قرآن نسبت به همۀ افراد و اقشار يكسان است، زيرا هيچ كس قادر بر اخبار از غيب به طور يقين و قطع و آوردن

ص:28

متنى در حد اتقان قرآن بدون تحصيل علم و دانش نخواهد بود.(1)

ص:29


1- تفسير قرطبى ضمن اينكه وجوه اعجاز را به ده وجه رسانده است، مدعى است كه نظم بديع قرآن، داشتن اسلوبى مخالف ساير اسلوب هاى عرب و جزالت و فصاحت آن در هر سوره، بلكه در هر آيه وجود دارد. (تفسير قرطبى، ج 1، ص 73) و در كتاب البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 96 يكى از وجوه اعجاز قرآن را امورى ذكر كرده كه مربوط به اخبار از ضمائر و قلوب اشخاص خاصى مى باشد بدون اينكه هيچ گونه قول و عملى از آن ها ظاهر شده باشد، مانند آيات زير: 1 - «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا...» (آل عمران (3)، آيۀ 122) «چون دو گروه از شما همت گماردند كه سستى كنند...». 2 - «وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ» (مجادله (58)، آيۀ 8). «و هنگامى كه نزد تو آيند، تو را بدانچه خدا به آن (شيوه) تحيت نگفته تحيت گويند، و با خودشان مى گويند: «چرا به آنچه مى گوييم خدا ما را عذاب نمى كند؟» 3 - «وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ» (انفال (8)، آيۀ 7) «و چون خدا يكى از دو دستۀ (كاروان تجارى قريش يا سپاه ابوسفيان) را به شما وعده داد كه بى گمان از آن شما باشند و شما دوست داشتيد كه دستۀ بى ساز و برگ براى شما باشد.» 4 - «وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً...» (بقره (2)، آيۀ 95) «و آنان (يهود) هرگز مرگ را آرزو نمى كنند.» 5 - «ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر (59)، آيۀ 2) «گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان همواره گمان داشتند كه دژهايشان از (عذاب) خدا نگهبانشان است. پس خدا از جايى كه هرگز گمان نمى كردند بر آنان درآمد و در دل هايشان بيم افكند....» 6 - «لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ» (همان، آيۀ 13) «شما بى گمان در سينه هاى آنان بيش از خدا هراسناكيد، چرا كه آنان گروهى اند كه دقت و بررسى نمى كنند.»

ضمناً روشن شد كه مراد از «مثل» در آياتى كه به آوردن يك سوره مثل قرآن تحدّى شده است، مثل و مانند تمام ويژگى هايى است كه در آن سوره وجود دارد. و اين ويژگى ها علاوه بر فصاحت و بلاغت و رسايى بيان و اتقان محتوا بدون الگوگيرى از متنى ديگر، آوردن مثل يك سوره از شخصى امّى مانند پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم است؛ هرچند آن سوره، كوچك ترين سورۀ قرآن باشد.

شبهۀ اوّل: نامفهوم بودن معناى «مثل»

اشاره

نويسندۀ ياد شده در مقدمه، شبهۀ خود را در مورد تحّدى در آيات فوق ضمن پنج اشكال ارائه داده است:

نخستين اشكالى كه به تحدّى قرآن كرده است نامفهوم بودن معنا و مراد از «مثل» در آيات فوق است. او مى نويسد:

«در همۀ آيات فوق از مخالفان خواسته شده است تا متنى «مثل» قرآن بياورند، اما معناى دقيق واژۀ «مثل» در اين تحدّى نامعلوم است. قرآن

ص:30

نگفته است كه منظورش از مثل چيست؟ بنابراين دعوت به رقابت و مبارزه اى كرده كه معيار و ميزان داورى آن مشخص نيست. مخالفان هر چقدر هم متن هاى زيبا و فصيح و بليغ و با مضامين عالى اخلاقى، اجتماعى و... بياورند، پيروان قرآن به راحتى مى گويند: هيچكدام از اين متن ها مثل قرآن نيستند. اما اگر از آن ها سؤال شود كه به چه دليل و با كدام معيار و ميزانى چنين حكمى صادر مى شود، خواهيد ديد كه پاسخ دقيق و محكم و واحدى براى اين سؤال وجود ندارد.»

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به اين قسمت از شبهه بايد گفت: در آن آيات براى دعوت مخالفان و كسانى كه در اصالت و وحيانى بودن قرآن ترديد دارند، از كلمۀ مثل و مانند آن استفاده شده است. «مثل» و مانند قرآن به متنى گفته مى شود كه با تمام ويژگى هاى صورى و معنوى مانند قرآن باشد. اين معنا براى آشنايان به قرآن به ويژه اهل تخصص روشن است، زيرا قرآنى كه هماورد خواهى براى خود مى كند همان قرآنى است كه خود را به عنوان عربى مبين و كتاب هدايت و مخزن علوم معارف و هماهنگ با عقل و دريافت هاى درونى و عارى از تناقض و مانند آن معرفى كرده است. مراد از مثل آن، مثل در اين گونه امور است؛ و عموم مردم به خصوص متخصصان در اين امور كه با قرآن آشنا باشند مى دانند چه متنى مى تواند در اين ويژگى ها همانند و مثل قرآن باشد و با آن برابرى نمايد. چنان كه در زمان نزول قرآن، اعراب مخالفى كه آيات تحدّى را

ص:31

مى شنيدند و خود صاحب سخن و اهل شعر و نثر فصيح و بليغ بودند و كم و بيش با حكمت ها و معارف بشرى نيز آشنا بودند، معناى مثل و همانندى براى آنان روشن بود و لزومى نداشت معناى دقيق واژه مثل تعريف شود. از اين رو مخالفين قرآن كه آن را افسانه و اسطوره مى خواندند در يكى از برخوردهاى خود گفتند: ما اگر مى خواستيم مثل قرآن را مى آورديم: «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.» 1 «و چون آيات ما بر آنان خوانده شود گويند: هر آينه شنيديم اگر مى خواستيم قطعاً ما نيز مثل اين را مى گفتيم. اين جز افسانۀ گذشتگان نيست» از اين آيه به خوبى فهميده مى شود كه مخاطبان آيات تحدّى معناى مثل را كاملاً مى فهميدند؛ و از اين رو هيچ يك از آنان از معنا و مراد مثل سؤالى نكرد.

و از طرف ديگر تحدّى بين عرب، امرى متعارف بود. تحدّى و همتاطلبى بين امرؤ القيس و علقمه در تاريخ مشهور است.(1)

و همچنين بين افرادى چون: عمرو بن كلثوم، حرث بن حلزة، جرير، فرزدق(2) و اخطل.(3)

امروز اگر كسى ادعا كند من تابلويى نقاشى كرده ام كه هيچكس

ص:32


1- - تفسير صافى، ج 1، ص 780، ذيل آيۀ 13 سورۀ هود.
2- مجمع البيان، ذيل آيات 13 و 14 سورۀ هود.
3- بحارالانوار، ج 92، ص 136.

نمى تواند مانند آن را بياورد، براى مخاطب هنرمند و نقاش، اين همانندى شناخته شده است؛ و ملاك داورى، تخصص و كارشناس بودن داور است، خواه مخالف باشد يا موافق. و اعراب عصر نزول قرآن هم كه اهل فن و كارشناس بودند به شهادت تاريخ نتوانستند متنى بياورند كه در تمام ويژگى ها مثل و مانند قرآن باشد.

و كسانى كه در پنهان و آشكار به مقابله با قرآن پرداختند، جمله ها و كلماتى را ارائه دادند؛ ولى ديگرانى كه در فن فصاحت و بلاغت و جهات معنوى متون تا حدودى تخصص داشتند و اين جمله ها را شنيدند، چه آن هايى كه مسلمان بودند و چه آن هايى كه مسلمان نبودند، هرگز حاضر نشدند ادعا كنند كه اين جمله ها با قرآن برابرى كرده است.

و كارشناسان زمان ما كه مخالف اعجاز قرآن هستند نيز اگر متنى همانند و مثل قرآن بياورند، به يقين در بين مردم دنيا به عنوان يك مسألۀ مهم روز تلقى مى شود و هرگز مسلمانان نمى توانند آن را مخفى و مكتوم نگه دارند؛ يا برخلاف نظر كارشناسان و افكار عمومى مردم دنيا قضاوت نمايند.

امروز هم نوشته هايى در سايت هاى مختلف توسط برخى اعراب مسيحى عرضه شده و همه مى توانند به راحتى به آن ها مراجعه كنند.

لازم نيست پيرو قرآن باشند، ديگران هم مى توانند به راحتى داورى كنند كه متن آن ها مثل قرآن نيستند؛ و نزد آنان دليل و معيار مثل نبودنشان هم روشن است.

ص:33

نمونه اى از آنچه «مثل» قرآن ادعا شده

به نمونۀ كوچكى از اين متون كه به عنوان مثل قرآن آورده شده است توجه شود تا آن هايى كه با زبان عربى و كلمات قرآن آشنا هستند قضاوت كنند و روشن شود كه واژه مثل معيار دارد، و اين گونه نيست كه در چهارده قرن پيش، معاصران عرب قرآن كه اهل زبان بودند نفهميده باشند كه مراد از مثل در آيات تحدّى چيست.

امروز هم با همه توسعه اى كه در فلسفۀ تحليلى زبان انجام گرفته و پيچيدگى هاى كلام برجسته شده وقتى سخن از مثل قرآن مى شود معنا و مراد آن را مى فهمند و تلاش مى كنند كه با سبك و سياق قرآن، مانندى عرضه كنند.

در اينجا نمونه اى از آخرين تلاش مخالفان قرآن نشان داده مى شود تا معلوم گردد كه معنا و مراد از «مثل» فهميده شده كه براى آوردن آن تلاش كرده اند:

«سورة الفرقان: بسم الأب الكلمة الروح الا له الواحد الاوحد (1) فرقان حق لا ريب فيه، يهدى للّتى هى أقوم فاتبعوه و اتقوا لعلّكم ترحمون (2) ان هو الا نور الحق يهدى الضالّين و يفضح الافك و ما يكتم الظالمون (3) انزلناه بالحق مصدقا لدين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره الكافرون (4) و انزلناه نوراً على قلبه فبلغه بلسان مبين و انا له لحافظون.»(1)

ص:34


1- WWW.se2vanti3.net/4u2ad2/32.htm

اين چند سطر كه به عنوان مقابله و همطرازى با قرآن نوشته شده، نقل شد تا آشكار گردد تحدّى قرآن امر ناشناخته اى نيست و اهل تخصص از هر ملت و مذهبى مى توانند مانندش را بشناسند. اما اشكالات اين متن از جهات زير است:

الف: نام اين نوشته از خود قرآن گرفته شده و نام سورۀ بيست و پنجم قرآن است.

ب: بسيارى از جمله ها تقليد از خود قرآن، بلكه مونتاژ جمله هايى با جمله هاى ديگر از اين كتاب است كه هر كس كمى آشنايى با آن داشته باشد مى فهمد؛ هرچند مسلمان نباشد.

ج: تركيب برخى جمله ها مضحك و سبك و ناهماهنگ است و نشان مى دهد كه چگونه نويسندۀ آن ها كه با تقليد و كپى بردارى از قرآن به مقابله با آن برخاسته، با اين حال نتوانسته از نزد خود جمله هايى مستقل، قوى و مرتبط با هم و معنادار همانند قرآن بياورد.

مسيلمۀ كذاب نيز كه اهل يمامه بود به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتى آورده است كه در مقابل سوره «والذاريات» است. به يك نمونۀ آن اشاره مى شود:

«والمبذرات بذراً والحاصدات حصداً والذاريات قمحاً والطاحنات طحناً والعاجنات عجناً والخابزات خبزاً والثاردات ثرداً واللاقمات لقماً اهالة و سمناً.»(1)

ص:35


1- به نقل از اعجاز القرآن رافعى، ص 198. البته علاوه بر جملات فوق، جملات مضحك ديگرى نيز در همان صفحه از مسيلمه نقل شده كه در متن ذكر نشده است.

و در مقابل سورۀ كوثر آورده است: «انا اعطيناك الجواهر فصل لربك وهاجر انّ مبغضك رجل فاجر.» و در نقلى ديگر آمده است: «انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وبادر فى الليالى الغوادر.»(1)

و در مقابل سورۀ فيل آورده است: «الفيل ما الفيل له ذنب و بيل و خرطوم طويل.»(2)

و در مقابل سورۀ نبأ آورده است: «ان اللّه خلق النساء ازواجاً فنولج فيهن ايلاجاً ثم يخرج منهن ما يشاء اخراجاً فينتجن انتاجاً.»

وى اين به اصطلاح سوره را براى خوش آمدن سجاح دختر حارث از طايفۀ بنى تميم كه او هم مدعى نبوت بود انشاء كرد و سجاح در پاسخ او گفت: «اشهد انك نبىّ!»(3)

ص:36


1- مكاتيب الرسول، ج 1، ص 168 به نقل از سيرۀ زينى دهلان.
2- تاريخ طبرى، ج 4، ص 1933، چاپ استانبول.
3- مكاتيب الرسول، ج 1، به نقل از نهاية الارب، ص 67. علاوه بر مسيلمه و سجاح، افراد ديگرى نيز در قرون گذشته يا ادعاى نبوت نموده و يا فقط در مقام معارضه با قرآن برآمده اند. از جملۀ آنان عبارتند از: 1 - عبهلة بن كعب كه به او اسود عنسى نيز مى گفتند. وى در زمان پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم ادعاى نبوت نمود ولى چيزى به نام قرآن عرضه نكرد جز چند كلمۀ مهمل و بى معنا. 2 - طليحة بن خويلد اسدى. وى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادعاى نبوت نمود و جملات زير را به عنوان وحى نازل شده بر خود را براى پيروان متعصبش اظهار مى داشت: «ان اللّه لايصنع بتعفير وجوهكم وقبح ادباركم شيئا فاذكروا اللّه قياماً...» 3 - نضربن حارث. وى ادعاى نبوت نكرد ولى حكايت ها و داستان هايى از ملوك و پادشاهان عجم و فارس را كه عرب ها از آن ها بى اطلاع بودند با هم تلفيق و به خيال خود با قرآن معارضه نمود.

اشكالاتى كه به متن قبلى وارد بود به اين متون نيز وارد است.

اگر كسى با الهام از يك ديوان شعر و با انتخاب فرازها و جمله هاى آن ها، شعرى بسازد نمى گويند توانسته است مانند آن ديوان بياورد.

و اگر كسى تابلوى نقاشى را زير دست خود بگذارد و با كپى كردن قسمت هايى از آن تابلو، تابلوى ديگرى را رنگ آميزى كند نمى گويند دست به خلق اثرى هنرى زده است، بلكه مى گويند: تقلب كرده و عجز خود را نشان داده است. علاوه بر اين كه اين مدعيان، حتى با كنار هم گذاردن جملات و فرازهاى قرآن، نتوانسته اند متنى بليغ و رسا و با محتوا ارائه دهند؛ به گونه اى كه برخى از فرازهاى آن به طنز شباهت يافته است.

اما در مورد قرآن با اين كه خود از كتاب هاى آسمانى ديگر كراراً

ص:37

ياد مى كند و آن ها را تصديق مى نمايد، كسى كه در جهات و ويژگى هاى مربوط به اعجاز يك متن اهل فنّ باشد احتمال نمى دهد كه از نظر الفاظ و ادبيات يا محتوا و معانى متأثّر و برگرفتۀ از آن ها باشد.

شبهۀ دوّم: مبهم بودن تفسير تحدّى

اشاره

نويسنده در دومين شبهۀ خود بر تحدّى قرآن مى گويد:

«عموم عالمان اسلام معتقد به اعجاز لفظى و معنوى قرآن هستند.

به اعتقاد آن ها معناى آيات تحدّى اين است كه هيچ بشرى نمى تواند سوره اى بياورد كه به لحاظ زيبايى و فصاحت و بلاغت و عمق معانى مثل قرآن باشد.

اما اولاً: معلوم نيست چنين تفسيرى از آيات تحدّى با كدام دليل قطعى و با استناد به كدام شواهد و قرائن محكم به دست آمده است.

خود آيات تحدّى در اين مورد سكوت كرده اند و در آيات ديگر قرآن نيز هيچ نشانه و اشاره اى در اين مورد وجود ندارد.

و ثانياً: اوصاف مذكور (زيبايى، فصاحت، بلاغت و عمق معانى) هيچكدام معيارهاى دقيق و قابل اندازه گيرى ندارند تا با آن ها بتوان معلوم كرد كه به عنوان مثال اشعار ابن فارض (از جهات ياد شده) مثل اشعار دعبل خزاعى هست يا نه؟ و اگر اين دو مثل هم نيستند، كدام بهتر از ديگرى است؟ قضاوت در چنين مواردى بستگى به سليقه ها، ذوقيات، روحيات و پيش فرض ها و پيش زمينه هاى فكرى، تربيتى،

ص:38

اخلاقى، روحى و روانى انسان ها دارد، و چون اين امور در انسان ها يكسان نيستند قضاوت ها نيز متفاوت از آب در مى آيد.

منظور اين نيست كه فصاحت و بلاغت هيچ ضابطه و قاعده اى ندارد، بلكه منظور اين است: اين قواعد، خصوصاً در هنگام مقايسۀ شاهكارهاى ادبى نمى توانند نقش خط كش و ترازو را بازى كنند و ميزان زيبايى و فصاحت و بلاغت يك متن را به گونه اى دقيق نشان دهند. بسيارى از انسان هاى معمولى توانسته اند و مى توانند با رعايت همين قواعد، متن هايى زيبا، فصيح، بليغ و مشتمل بر مطالب عميق اخلاقى، عرفانى، و... خلق كنند (همان طور كه كرده اند و نمونه هاى آن فراوان است) اما سخن در اين است كه هيچ گاه نمى توانيم به طور محكم و قاطع (درست همان گونه كه وزن يا ابعاد دو جسم را با خط كش و ترازو اندازه گرفته و مقايسه مى كنيم) معلوم كنيم كه آيا اين متن ها مثل قرآن (يا برتر از آن) هستنديا نه؟

بنابراين در تحدّى قرآن معيار و ميزان داورى معلوم نيست و اين اشكال بزرگى است كه پاسخ مى طلبد.»

پاسخ قسمت اوّل:

اشاره

اگر كسى با سبك نزول تدريجى قرآن آشنا باشد مى داند كه قرآن مطالب خود را يكجا بيان نكرده است و اين سبك قرآن اهدافى را دنبال كرده كه فعلاً موضوع سخن ما نيست. آيات تحدّى نيز در سوره هايى كه

ص:39

قبلاً بيان شد در مجموع ويژگى هاى ذكر شده را نشان مى دهد.

مفسران اسلامى و غير اسلامى در تفسير اين آيات همگى اتفاق نظر دارند كه منظور از همتاطلبى، همانندى قرآن با همۀ ويژگى هاى اين كتاب است. ويژگى هايى كه بخشى از آن ها در عصر نزول قرآن مورد توجه قرار گرفت، مانند: ادبيات، فصاحت و بلاغت قرآن. و بخشى كه بعدها شناخته و برجسته گرديد، مانند عمق معانى و جاذبۀ معنوى و تأثيرگذارى اجتماعى و ديگر ويژگى هايى كه خود قرآن براى خود در آيات متعدد بيان كرده است. بنابراين مثل و مانند قرآن بودن، از هرجهت مى تواند باشد، نه در بعضى جهات.

و در ميان مفسران در اين جهت ترديدى نيست و شواهد آن به شرح زير است:

1 - معيار تحدّى ويژگى هاى قرآن

مراد از «مثل» همانندى چيزى با چيز ديگر در تمام خصوصيات و ويژگى ها است. در مفردات راغب آمده است:

«گفته شده است: «ندّ» مشاركت دو چيز است در جوهر فقط، «شَبَه» مشاركت دو چيز است در كيفيت فقط، «مساوى» مشاركت آن دو در كميت فقط، «شكل» مشاركت در اندازه و مساحت فقط، و «مثل» مشاركت آن ها در تمام امور ذكر شده.»(1)

ص:40


1- مفردات راغب، مادّۀ مثل.

البته معناى ذكر شده در امور محسوس و مادى كاملاً مفهوم است، يعنى اگر بخواهيم براى چيزى مثل بياوريم بايد در تمام امور ذكر شده همانند آن باشد. اما در مورد قرآن وقتى گفته مى شود: مثل و مانند، معيار تحدّى همۀ ويژگى هاى قرآن از لفظ و معنا مورد نظر است. و هرچند كه در ميان مفسران كسانى به صورت و لفظ تأكيد بيشترى داشته باشند و كسانى به معنا و محتواى قرآن تكيه نمايند، اما همگى همانندى و مثل قرآن در همۀ جهات را فهميده و پذيرفته اند.

2 - معرفى قرآن توسط قرآن

قرآن كريم در آياتى خود را به صفاتى معرفى كرده است، مانند:

هدايتگر (بقره / 2)، هدايت كننده به چيزها و معارفى بسيار محكم و قوى (اسراء / 9)، جداكنندۀ حق از باطل (بقره / 185)، شفاء و رحمت (اسراء / 17)، پندآموز و يادآور (اسراء / 41)، هدايت، رحمت و بشارت (نحل / 89)، وسيلۀ بيرون آمدن از تاريكى به نور (حديد / 9) و حكمت (اسراء / 39)؛ و از مخاطبان مى خواهد كه اين ويژگى ها را مورد توجه قرار دهند.

و در بعضى آيات با صراحت دربارۀ محتواى قرآن تحدّى كرده و مى گويد: «قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما» 1 «بگو پس

ص:41

كتابى را از نزد خدا بياوريد كه هدايتگرتر از آن دو (قرآن و تورات) باشد.» در اين آيۀ شريفه، صراحت در تحدّى در هدايتگرى است كه البته فصاحت و بلاغت و ديگر امور هم به گونه اى در آن، تأثير گذار است.

3 - تجربۀ بيرونى در مقايسه و تطبيق

مسلمانان صرف نظر از كتاب آسمانى كه به آن اعتقاد دارند، در مواردى ديگر دست به مقايسه مى زنند. و اصولاً مقايسه متنى با متنى ديگر يا اثر هنرى با اثرى ديگر امرى رايج بين صاحبان اين فنون است و اختصاص به مسلمانان و قرآن ندارد. و قرآن نيز در آيات تحدّى به همين شيوۀ رايج استناد كرده است.

پاسخ قسمت دوّم:

در اين رابطه بايد گفت: ترازو و شاغول هر چيزى متناسب با آن چيز است. اهل فن براى مقايسۀ متنى با متن ديگر از جهات گوناگون موازينى دارند كه به آسانى متون را از نظر الفاظ و ادبيات و معانى و محتوا با يكديگر مقايسه كرده و جايگاه هركدام را معيّن مى كنند، همان گونه كه عرب فصيح و بليغ جاهليت كه معاصر نزول قرآن بودند به راحتى بهترين شعر زمان خود را انتخاب مى كردند كه از اين انتخاب «معلّقات سبع» برگزيده شده. و اصولاً كارهايى از سنخ ارزيابى متن، مانند امور فيزيك و شيمى و رياضى نيست كه با كميت قابل شناخت و

ص:42

مقايسه باشند؛ نظير مقايسه و برترى زيبايى يك چهره بر چهره هاى ديگر كه قطعاً امرى ممكن و عملى است ولى نه با كميت و شاغول خاصى.

امور هنرى و علمى و انسانى با همۀ اختلاف سليقه ها و ذوقيات و روحيات و پيش فرض ها مى توانند با ميزان خاصّ خود قابل مقايسه باشند و كارشناسان اين فنون اعم از مسلمان و غير مسلمان تشخيص دهند كه اثرى خاص با همۀ ابعاد و جهات مانند اثر ديگر هست يا نيست.

ميزان تشخيص برترى قرآن و عدم امكان هماوردى با آن هم همان عقل بشرى است كه همواره قرآن آن را به تدبّر و تعقّل در آيات خود فراخوانده و آن را به عنوان داورى مصيب قلمداد كرده است.

و نكتۀ آن اين است كه قرآن در يك كلام كتاب هدايت است و تمام ويژگى هايى را هم كه براى خود برشمرده در همين راستا است و عقل انسان نيز با مراتبى كه دارد بالاترين نيروى ادراكى اوست كه او را به سمت و سوى تعالى و كمال هدايت مى نمايد و قهراً همين نيروست كه مى تواند ميزان و محك جايگاه بلند قرآن در هدايتگرى از ابعاد گوناگون باشد و عقل ترازوى دقيقى براى سنجش حق و حقيقت از باطل و تميز راه از بيراهه در دو بعد نظر و عمل است. البته اثبات اين كه عقل داراى چنين مقام منيعى است موكول به مباحث حكمت الهى و معرفت شناسى است و در اينجا اين منزلت براى عقل به عنوان اصل موضوعى پذيرفته شده است.

ص:43

شبهۀ سوّم: در تحدّى داورى با كيست؟

اشاره

سومين اشكال نويسنده بر تحدّى قرآن اين است:

«در صورتى كه فرضاً يك مسيحى عرب زبان در پاسخ به تحدّى قرآن متنى را ارائه كرد و مدعى شد كه اين متن حاوى مضامين عالى، اخلاقى و عرفانى است و حتى از قرآن برتر است، داورى آن را بر عهدۀ چه كسى بايد گذاشت؟ پيداست كه داور نبايد از ميان طرفين دعوا باشد.

بنابراين دو حالت مى ماند: يا بايد يكى از پيروان اديان ديگر (مثلاً يك يهودى) باشد يا شخص بى دين و لائيك.

امّا اولاً: اين دو نيز نمى توانند بى طرفانه قضاوت كنند، زيرا هر دو به دليلى با قرآن مخالفند و آن را ساختۀ دست بشرى مى دانند. و ثانياً: افراد منصف و بى غرض هم ممكن است قضاوت هاى مختلف داشته باشند.

در اين فرض اين سؤال پيش مى آيد كه قضاوت كدام يك از آن ها حجّت است و به چه دليل؟ و آيا هنگامى كه كار داورى به اختلاف نظر و مشاجرات و مباحثات داغ مى كشد مى توان انتظار نتيجه اى قطعى را داشت.»

پاسخ:

در پاسخ به اين شبهه گفته مى شود:

اولاً: همان گونه كه گفته شد ميزان در اين باب عقل تخصصى است، و عقل امرى برون دينى و خارج از حوزۀ اديان است هرچند مى تواند

ص:44

ره آوردهاى دينى را در باب معارف، اخلاق و كردار انسانى بفهمد و با آن هماهنگ آيد. بنابراين پيش كشيدن ردپاى صاحبان اديان ديگر يا افراد لائيك دخلى در اين زمينه ندارد و آنچه بايد به عرصه و كرسى داورى نشانده شود عقل حاكم بر انسان و قواى انسانى است، و در صورت تعارض و تشاحّ در ديدگاه هايى كه به عنوان ديدگاه عقل عرضه مى شود بايد آن ديدگاه ها به عقل جمعى و متخصصان عرضه گرديده و عقول ديگران به محكمۀ داورى كشانده شود.

ثانياً: با اغماض از پاسخ اوّل مى توان گفت: داور آن مى تواند متخصصان و كارشناسان از هر ملت و عقيده باشند، به شرط آن كه اكثر آنان تصديق كنند كه متن رقيب مانند قرآن است يا بر قرآن برترى صورى و معنايى با همۀ ويژگى هاى قرآن دارد.

ثالثاً: اصولاً اگر متنى با اين ويژگى ها نگارش يافت، نياز به دعوت از كارشناسان خاصّ از اديان و افراد لائيك ندارد. كافى است كه چنين متنى با داعيۀ تحدّى منتشر شود تا با انتشار آن قضاوت ديگران را به سوى خود جلب كند و در سطح افكار عمومى مشخص شود كه آيا واقعاً برترى دارد يا نه؟ و البته تاكنون يعنى قرن پانزدهم هجرى، نوشته اى در تقابل و تحدّى با قرآن نوشته نشده كه زيبايى، بلاغت، فصاحت و مضامين عالى اخلاقى و عرفانى قرآن را به چالش بكشد و كارشناسان بگويند كه اين نوشته با قرآن همانندى دارد، تا چه رسد به اين كه برترى داشته باشد؛ وگرنه كتمان آن ممكن نبود.

ص:45

رابعاً: در صورتى كه قضاوت افراد منصف و بى غرض - كه نويسنده، آن را قبول كرده است - مختلف باشد بايد ملاك را همان نظر اكثريت كارشناسان بى غرض و منصف قرار داد. و تاكنون چنين قضاوتى ديده نشده است.

شبهۀ چهارم: سه ايراد ديگر بر ملاك بودن نظر كارشناسان

اشاره

نويسندۀ مزبور از منظر ديگرى در رابطه با ملاك قراردادن نظر كارشناسان در تشخيص معجزه، سه ايراد ديگر را مطرح مى كند.

ايراد اوّل: عملى نبودن اين روش

اشاره

وى مى گويد: «اما اشكال اين روش اين است كه هيچگاه عملى نيست چرا كه نمى توان تعريف دقيق و روشنى از مفهوم كارشناس...

ارائه داد تا مصاديق آن معلوم شود.»

پاسخ:

در پاسخ اين شبهه مى گوييم: مردم در تمام امور مهمه كه خودشان اهل نظر نيستند به كارشناسان مورد اعتمادشان مراجعه مى كنند و هيچگاه در فهم مفهوم كارشناس يا شناخت مصاديق آن دچار تحيّر نمى شوند، زيرا كارشناس در هر فن و علمى همان شخص متبحر در آن فن و علم است كه با ابراز نظر مستدل و مقبول در پيشگاه عقل،

ص:46

كارشناسى و تبحر خود را نشان مى دهد و از اين طريق هم آزموده شده و به عنوان مصداق كارشناس، شناسايى مى گردد؛ و عموم مردم هرچند كارشناس در فن و علمى نباشند ولى عقول جمعى آن ها پس از عرضه و ابراز مكرّر فنّ و علم و تجربۀ آن از سوى شخص، به كارشناسى وى به عنوان يك قضيۀ بديهى تجربى كه يكى از مبادى برهان است پى مى برد و آن را ميزان در تشخيص مصداق كارشناس قرار مى دهد. در امورى نيز كه مربوط به صفات كلام و ويژگى هاى آن هاست همين روش را به كار مى گيرند، مثلاً اين كه در مورد ويژگى هاى كلامى و معانى اشعار حافظ، سعدى و مولوى و ديگران به نظرهايى مى رسند و هركدام را داراى ويژگى هايى مى دانند در اثر اظهار نظر كارشناسان مربوطه است. و اين امر در تمام امور مورد نياز آنان جريان دارد.

ايراد دوّم: عدم امكان تجمع آراء كارشناسان

اشاره

وى مى گويد: «در اين روش نمى توان قضاوت همۀ كارشناسان جهان... را به دست آورد تا با شمارش آراء و مشخص شدن رأى اكثريت به نتيجه رسيد.»

پاسخ:

در پاسخ اين شبهه مى گوييم: «اوّلاً - اگر در گذشته به دست آوردن قضاوت همۀ كارشناسان جهان مشكل بود، امروز ديگر با پيشرفت

ص:47

تكنولوژى و پيشرفت وسائل ارتباط جمعى هيچ مشكلى در اين راه وجود ندارد. گرچه در گذشته نيز همين امكان وجود داشت، ولى با كندى همراه بود و نياز به زمان بيشترى داشت.

و ثانياً - در تشخيص اعجاز و خارق العاده بودن امرى، نظر و قضاوت همۀ كارشناسان لازم نيست. اگر كارشناس، كارشناس باشد يقيناً اعجاز و خرق عادت را تشخيص مى دهد، منتها قبول نظر و تشخيص او منوط به حصول اطمينان از قول اوست كه مى تواند از جمع قرائن و شواهد از جمله تعدد كارشناس يا مخالفت و هم مسلك نبودن او با مدّعى نبوّت و مانند آن حاصل گردد.

ايراد سوّم: عدم امكان احراز نظر كارشناسان

اشاره

وى مى گويد: «از اين ها گذشته اگر روش درست داورى در مسابقۀ تحدّى اين است كه نظر كارشناسان معيار قضاوت قرار بگيرد، پس در مواردى كه در هزار و چهارصد سال گذشته و در زمان حاضر توسط مخالفان ارائه شده است نمى توان قضاوت قطعى كرد كه آيا مثل قرآن بوده اند و هستند يا نه، زيرا در هيچكدام از آن موارد نظر كارشناسان احراز نشده است تا نظر اكثريت آن ها به دست آيد.»

پاسخ:

در پاسخ اين ايراد گفته مى شود: هزار و چهار صد سال است كه قرآن

ص:48

تحدّى خود را به دنيا اعلام نموده و تمام مخالفان قرآن از آن با خبر شده و درصدد مقابله و معارضه برآمده اند و كار خود را مخفى نگاه نمى داشتند، بلكه آن را در هر زمان به تناسب وسائل نشر و ارتباط جمعى آن زمان در اختيار ديگران اعم از موافق قرآن و مخالف آن قرار داده اند، و در حقيقت بدون اعلام رسمى، در طول قرن هاى گذشته تا حال يك نظر سنجى در مورد متونى كه از طرف مخالفين به عنوان «مثل قرآن» ارائه شده به عمل آمده است و در كتاب ها چاپ و به دست همگان مخصوصاً كارشناسان رسيده و قضاوت ها شده است. گمان نمى كنيم نويسنده يك كارشناس مربوطه را سراغ داشته باشد كه از اين جريان با خبر نباشد. بنابراين اگر همانندى براى قرآن آمده بود هر آينه آشكار مى گرديد، به ويژه اين كه موضوع از اهميت بين المللى و بين الاديانى به سزايى برخوردار است. در اين رابطه روايت ذيل قابل توجه مى باشد:

در اين رابطه روايت ذيل قابل توجه است:

در تفسير نورالثقلين(1) و تفسير صافى ذيل آيۀ شريفۀ: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ...»2 به نقل از كتاب: «الخرائج والجرايح» در مورد اعلام امام صادق عليه السلام آمده است: ابن ابى العوجاء با سه نفر از دهريه كه همگى در مكه بودند، پيمان بستند كه هركدام يك چهارم كتابى مانند قرآن را تهيه و تنظيم نمايند و سال آينده آن را در مكه براى معارضه با

ص:49


1- - نورالثقلين، ج 3، ص 320 و تفسير صافى، ج 1، ص 989.

قرآن عرضه كنند. پس چون موعد آن پيمان رسيد، هنگامى آنان نزد مقام ابراهيم عليه السلام با يكديگر ديدار نمودند يكى از آنان گفت: من چون به اين آيه برخوردم: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ» 1 «و گفته شد: اى زمين آب خود را فرو بر، و اى آسمان آبت را (از بيخ و بن بركن) و آب فرو كاست.» از معارضه بازماندم.

و ديگرى گفت: من چون به اين آيه برخورد نمودم: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا...» 2 «پس هنگامى كه از او (يوسف) نوميد شدند، رازگويان رستند...» از معارضه مأيوس شدم. آنان اين امر را نزد خود پنهان مى داشتند، ناگهان امام صادق عليه السلام به آنان برخورد و اين آيۀ را قرائت نمود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ...» پس آنان مبهوت شدند.(1)

ص:50


1- در تاريخ آمده است: قصيده هاى جاهليت (كه به قصائد سبعه معروف بودند) قبل از نزول قرآن بر ديوار كعبه معلق بودند و هنگامى قرآن نازل شد به خاطر فصاحت آن، عربها قصيده ها را از ديوار كعبه برداشتند. (اعجاز القرآن باقلانى، ص 31) در پاورقى اعجاز القرآن رافعى، ص 204 روايت مذكور نقل شده، ولى در ذيل آن آمده است: «فقط خواهر امرؤ القيس حاضر نشد قصيدۀ برادرش را - كه در فصاحت و بلاغت شهرت زيادى داشت - بردارد، ولى هنگامى آيۀ: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ...» نازل شد او نيز قصيدۀ برادرش را از ديوار كعبه برداشت.» اما نويسندۀ پاورقى در صحت اصل روايت مذكور تشكيك كرده است.

شبهۀ پنجم: نقد شهادت غيرمسلمانان بر اعجاز قرآن

اشاره

پنجمين شبهۀ نويسنده در آيات تحدّى چنين است:

«تقريباً در تمام كتب كلامى و تفسيرى مسلمانان گفته مى شود:

شهادت اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاكنون، بر فوق توان بشرى بودن فصاحت و بلاغت قرآن، بهترين دليل خدايى بودن قرآن از اين جهت است.»

اما با تأمل در نكاتى كه آمد سستى اين استدلال آشكار مى شود، زيرا «اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاكنون» به دو دسته تقسيم مى شوند:

مسلمان و غير مسلمان! شهادت مسلمانان در چنين جايى البته چيزى را اثبات نمى كند، و براى پى بردن به نظرات اديبان غير مسلمان چه در قرن هاى گذشته و چه در زمان حاضر، بهترين و منطقى ترين راه، رجوع مستقيم به آثار مكتوب و رسمى خود آنان است، نه اعتماد به منابع مفسران مسلمان.

اگر با اين روش در اين مورد تحقيق شود آنگاه معلوم مى شود كه چه تعداد از اين اديبان و تا چه مقدار براى متن قرآن ارزش ادبى قائلند و چند نفر در ميان آن ها پيدا مى شوند كه فصاحت و بلاغت قرآن را در حدّ اعجاز و فوق توان بشر مى دانند و به حقانيت نبوت محمد و آسمانى بودن قرآن اعتراف مى كنند تا مسلمان شوند.»

ص:51

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به شبهۀ فوق سه نكته يادآورى مى شود:

نكتۀ اوّل: اعتراف اديبان به عجز از معارضه با قرآن

مقصود از آنچه در كتب كلامى و تفسيرى مسلمانان گفته شده است اعتراف اديبان به ناتوانى آنان از آغاز تاكنون براى معارضه با قرآن است.

در اين صورت فرقى بين شهادت مسلمان و غير مسلمان نيست زيرا وقتى موضوع عجز از معارضه با قرآن مطرح است تفاوتى نمى كند كه اين شهادت از سوى اديبان مسلمان باشد يا غير مسلمان و در اين صورت اساس اشكال مستشكل ويران مى شود؛ زيرا مراد از شهادت، شهادت مصطلح نيست تا گفته شود: شهادت مسلمانان در چنين جايى معتبر نيست...؛ بلكه شهادت بر يك امر تاريخى است و آن اين كه به طور قطع و يقين تاكنون متنى كه بتواند در تمام جهات با قرآن معارضه كند ارائه نشده است، و اگر ارائه شده بود - هرچند به اعتقاد اديبان غيرمسلمان - هرگز در طول تاريخ مخفى نمى ماند. پس چنين يقينى مى تواند در افزايش درصد اطمينان به اعجاز قرآن مؤثر باشد و در برهان براى اثبات اعجاز قرآن به كار رود.

نكتۀ دوّم: عدم تفاوت بين كارشناس مسلمان و غيرمسلمان

با اغماض از نكتۀ اوّل گفته مى شود: اگر كارشناسى كارشناسان

ص:52

مسلمان مورد تصديق و تأييد كارشناسان غيرمسلمان باشد چرا شهادت اديبان عرب مسلمان به عنوان متخصص رشتۀ ادبيات و سخن شناس نمى تواند چيزى را اثبات كند، مگر در حجت بودن نظر كارشناسان نزد عقلاء درصورت حصول اطمينان تفاوتى بين كارشناس مسلمان و غيرمسلمان وجود دارد؟ با اين كه اين اديبان براى خود صاحب نظر هستند و اگر در اين باره ترديدى داشته باشند، ترديد آن ها مى تواند براى خود و ديگران مؤثر باشد. و شهادت آن ها و خبر از بى مانند بودن قرآن دست كم براى مسلمانان ديگر و حتى غير مسلمانانى كه بدون تعصب در صدد رسيدن به حقّ باشند و از شهادت كارشناسان مسلمان اطمينان پيدا كنند حجّت مى باشد، چنان كه كسانى از آنان پيش از آشنايى با قرآن مسلمان نبوده اند و در اثر شهادت كارشناسان مسلمان و جاذبۀ قرآن مسلمان و مؤمن به آن شده اند.

نكتۀ سوّم: انگيزه هاى كارشناسان غيرمسلمان

اما در مورد نظرات دانشمندان اديب غير مسلمان بايد به سه امر توجه شود: يكى نظرات منفى بعضى از آنان نسبت به ارزش فوق العاده ادبى قرآن و اعجاز آن؛ و ديگرى عدم ايمان آنان به آسمانى بودن قرآن و حقانيت نبوت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم؛ و سوّم، اشاره به بخشى از مخالفان قرآن كه نسبت به آن نظر مثبت داده اند.

در مورد امر اوّل بايد گفت:

ص:53

اولاً: فصاحت و بلاغت قرآن يك جنبه از ويژگى هاى آن است نه تمام آن. با اين حال بايد منكرين ويژگى هاى ادبى قرآن متنى را بياورند كه در اين جهت همتاى قرآن باشد و آن گونه كه قرآن در دنيا جاذبه پيدا كرده است، جاذبه داشته باشد.

و ثانياً: بر فرض امكان آوردن متنى مثل قرآن در فصاحت و بلاغت، ملاك «مثل» و همانند بودن با قرآن فقط جهت فصاحت و بلاغت آن نيست، بلكه در صورتى ادعاى قرآن نقض مى شود كه مخالفان متنى ارائه كنند كه در تمام ويژگى هاى قرآن با آن مثل و همتا باشد و صرف تشكيك در فصاحت و بلاغت فوق توان بشرى قرآن مستلزم آوردن مثل قرآن در تمام جهات نمى باشد.

اما در مورد امر دوّم: دليلى ندارد كه هر اديبى كه قرآن را مطالعه مى كند اعتراف به آسمانى بودن آن كند و مسلمان شود. اعتراف كردن و پذيرفتن دين به عوامل گوناگونى وابسته است. كسانى كه مسيحى يا تابع اديان ديگر شده اند، همگى به دليل داشتن متن برتر مسيحى و يهودى و بودايى نبوده و همۀ مشركانى كه در صدر اسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند و مسلمان شدند الزاماً به خاطر فصاحت و بلاغت قرآن مسلمان نمى شدند.

بودند مشركانى كه به شگرفى و زيبايى قرآن اذعان داشتند(1) و

ص:54


1- - مانند جريان وليد بن مغيرة كه زير عنوان: «نمونه هايى از نظر صاحب نظران» نقل مى شود.

يهوديان و مسيحيانى كه حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اعتراف مى كردند، اما در اثر لجاجت و عناد ايمان نياوردند.

امروز هم ممكن است كسانى باشند كه حقيقت را بشناسند، اما به دلايل ديگر چون ترس و هوى و هوس و منافع، يا رفتار غلط مسلمانان، عقب ماندگى، ستم و استبداد حاكمان كشورهاى اسلامى به نام دين و...، مسلمان نشوند يا از اسلام گريزان گردند.

و امر سوّم، اين كه بسيارى از مخالفان قرآن از صدر اسلام تاكنون اعم از عرب و غير عرب كه يا اهل زبان بوده و يا در ساير علوم تبحّر داشته اند دربارۀ قرآن نظرات مثبتى داده اند كه شهادت و قضاوت آن ها مى تواند قابل استناد باشد.

نمونه هايى از نظر صاحب نظران

براى نمونه به چند نفر آنان اشاره مى شود:

1 - وليد بن مغيره

كه خود اهل زبان بود از طرف مشركين براى عيبجويى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده شد. او رفت و آياتى از سورۀ «حم سجده» را از آن حضرت شنيد و برگشت و چون از او دربارۀ قرآن نظر خواستند، گفت: «من از محمّد سخنى شنيدم كه از جنس سخن آدمى و پرى نبود و بى گمان در آن حلاوتى و بر آن زيبايى و آرايشى مى باشد، قسمت اعلاى آن داراى ثمرات باقيه و حكمت هاى عاليه است و قسمت پايين آن سنگين بار از وظائف فردى و اجتماعى

ص:55

(يا پر منفعت و حيات بخش) است و قطعاً آن برتر از هر سخنى است و هيچ سخنى برتر از آن نيست.»(1)

همين داستان با اندكى تفاوت در بعضى جزئيات آن در تفسير الدرّالمنثور، ذيل آيۀ شريفۀ: «فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ» 2 «پس او گفت نيست اين (قرآن) جز سحرى بر گرفته شده» و كتاب مستدرك حاكم با تأييد صحت آن، و نيز اعجاز القرآن رافعى، ص 306 نقل شده است.

2 - جبير بن مطعم

هنگامى سورۀ طور را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را قرائت مى نمودند و به آيۀ: «إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ» 3 «همانا عذاب پروردگارت به يقين وقوع مى يابد» رسيدند، گفت: مى ترسم عذاب الهى مرا در بر گيرد. و در نقلى ديگر گفت: نزديك است قلبم پرواز كند و مسلمان شود. و نيز نقل شده كه عمر نيز هنگامى سورۀ طه را شنيد مسلمان شد. و بعضى از نويسندگان كتابى را تأليف نموده اند كه مربوط است به تعداد كسانى كه با شنيدن آيه اى از قرآن فوت كرده اند.(2) و در نقل ديگرى آمده كه آيات 29 تا 37 سورۀ طور بود كه جبير را منقلب نمود.(3)

ص:56


1- مجمع البيان، ج 10، ص 584.
2- - البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 106.
3- اعجاز القرآن باقلانى، ص 32.

[3 - وليد بن مغيره، اخنس بن قيس و ابوجهل بن هشام]

3 - در رابطه با تأثير معنوى و روحى قرآن روى افراد حتى مخالف، در تاريخ آمده است: سه نفر از افراد بليغ قريش كه هيچ كس مانند آنان در بلاغت نبود: وليدبن مغيرة، اخنس بن قيس و ابوجهل بن هشام شبى تصميم گرفتند هنگامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نماز قرآن را تلاوت مى كند به آن گوش دهند و تا صبح در پشت خانۀ آن حضرت ماندند، هنگامى صبح فرارسيد در جلسۀ خصوصى يكديگر را ملامت كردند و گفتند اگر - به قول آنان - سفيهان مشاهده كنند كه ما به قرآن گوش مى داديم آنان نيز چنين مى كنند و به قرآن متمايل شده و سپس ايمان مى آورند. با اين حال شب دوم نيز مانند شب اول عمل كردند و تا صبح به قرآن خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گوش دادند و چون صبح شد و به مشورت پرداختند نگرانى آنان بيشتر شد و با يكديگر عهد بستند و قسم خوردند كه ديگر به خواندن قرآن گوش ندهند. پس چون آفتاب برآمد وليد به اخنس گفت در آنچه از محمد شنيدى چه مى گويى و نظرت چيست؟ اخنس گفت چه بگويم؟ فرزندان عبدالمطلب حجابت و حفاظت بيت اللّه را خواستند، گفتيم قبول است، سپس سدانت و خدمتگذارى بيت را خواستند، و ما قبول كرديم، بعداً سقايت و آب دادن به حجاج را خواستند و ما نيز قبول كرديم، اكنون مى گويند: نبوت نيز در اين خاندان مى باشد. قسم به خدا من هرگز به محمّد ايمان نمى آورم... و با يكديگر

ص:57

گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد و در آن كلام لغو و بى معنا بيفكنيد:

و آيۀ شريفۀ: «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ» 1 «و كسانى كه كافر شدند گفتند: [براى اين قرآن] (و پيشبرد آن) گوش فرا مدهيد و در آن، لغو و سخنان بيجا بيفكنيد شايد شما پيروز شويد» اشاره به همين جريان است(1) اين برخورد بليغان قريش بهترين دليل بر عجز آنان از آوردن مثل قرآن و ترس از تأثير روحى آن در هم كيشان آنان مى باشد.

4 - ابوالعلاء معرّى

كه در زمان خود در ادبيات عرب و فصاحت و بلاغت شهرت بسزايى داشت دربارۀ قرآن مى گويد: «هر ملحد و به هدايت رسيده و نيز هر منحرف از راه راست و رونده در آن اجماع دارند در اين كه به قطع و يقين كتابى كه محمّد آورده با اعجازش همه را به تحسين و تعجب واداشت و دشمنش را ناتوان ساخت» و پس از آن دربارۀ امتياز و سبك انحصارى قرآن مى گويد: «نه به روش هيچ سخنى آمده و نه به هيچ يك از انواع نظم و نثر عرب يا اسلوب كاهنان شباهتى دارد.»

سپس مى گويد: «بى گمان هر آيه يا قسمتى از آيه كه در ميانۀ فصيح ترين كلامى كه بشر بر آن توانايى دارد واقع شود مانند شهاب درخشانى در دل تاريكى خواهد بود، يا همچون گل بسيار زيبايى كه در بيابان خشك و بى گياه هويدا گردد.»(2)

ص:58


1- - اعجاز القرآن رافعى، ص 242.
2- رافعى، اعجاز القرآن، چاپ مصر، ص 211. در كتاب مذكور چنين آمده: «گفته شده ابوالعلاء معرّى در رابطه با معارضه با قرآن كتابى تأليف نمود به نام: «الفصول

[5 - ابن مقفع، ابن ابى العوجاء، ابو شاكر و عبدالملك]

5 - در تاريخ آمده است: ابن مقفع، ابن ابى العوجاء، ابو شاكر ديصانى و عبدالملك كه همگى ملحد بودند در مكه اجتماع و تعهد كردند كه تا سال بعد هر كدام معادل ربع قرآن بياورند. وقتى در صدد انجام كار برآمدند عجز خود را دريافتند و هر يك را آيه اى از قرآن به اعجاب واداشته از اقدام منصرفشان ساخت....»(1)

6 - شبلى شميل

كه مردى مادى و منكر دين و شارح مقالات داروين است در نامه اى به رشيد رضا نويسندۀ كتاب «وحى محمدى» مى نويسد: «تو به محمد به نظر پيامبرى مى نگرى و بزرگش مى شمارى و من او را چون مردى مى بينم و بزرگش مى شمارم» سپس اشعارى در ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن مى سرايد و از جمله مى گويد:

«من هرچند به دين محمّد كافرم آيا مى توانم نسبت به آيات استوار و پر از حكمت او نيز كافر باشم؟! او با بلاغت قرآن دل ها را ربود... و جميع نوابغ جهان مادون محمّدند، چه نوابغ گذشته و چه حال و چه آن ها كه در آينده بيايند.»

نامبرده پس از اين اشعار مى گويد:

ص:59


1- «المعجزة الخالدة» شهرستانى، ص 25.

«بى گمان در قرآن اصولى اجتماعى و عمومى است با خصوصيت و كيفيتى كه شايستۀ هر زمان و مكان حتى در امور مربوط به زنها مى باشد.

و به راستى قرآن درهاى سعى و عمل در امور دنيا و آخرت را به روى بشر گشوده است، پس از آن كه ديگر اديان آن ها را بسته بودند.»(1)

7 - مستشرق فرانسوى دكتر ماردريس

كه به دستور وزارت خارجه و وزارت فرهنگ فرانسه 63 سورۀ قرآن را در مدت نه سال با رنج و زحمت به زبان فرانسه ترجمه كرده و در سال 1926 منتشر شده است، در مقدمه اش مى نويسد:

«اما سبك قرآن بى گمان سبك كلام خداوند تبارك و تعالى است؛ زيرا اين سبك كه منطوى بر كنه وجودى است كه از آن صادر شده محال است كه جز سبك و روش خداوندى باشد. حقيقت اين است كه نويسندگانى كه جنبۀ شك و ترديدشان بيشتر بوده در برابر تأثير اين كتاب سر فرود آورده اند و فرمانروايى و نفوذ آن بر سيصد ميليون مسلمان روى زمين به حدّى است كه مبلّغين ما را عموماً وادار به اعتراف نموده كه ممكن نيست حتى يك پيش آمدى را ثابت و محقق كرد كه در آن يكى از مسلمين از دين برگشته باشد، زيرا اين سبكى كه ابتدا گوش بدويان آن را شنيده نثر بسيار تازه اى بود كه از حيث تنسيق بى نظير و سجع و جناس بسيار عالى داشته و در گوش هر كسى كه به لغت عربى آشنا بوده يك تأثير عميق مى بخشد. به همين جهت از

ص:60


1- رشيد رضا، وحى محمدى، ترجمۀ خليلى، ص 14.

كارهاى بيهوده و كوشش هاى بى نتيجه است كه انسان در صدد باشد تأثير فوق العادۀ اين نثر بى مانند را به زبان ديگرى ادا كند مخصوصاً با فرانسه كه دامنه اش تنگ است.»(1)

8 - كونستان ور جيل جيور جيو

مى گويد:

«با اين كه پيامبر امّى بود اولين آياتى كه بر او نازل شد قلم، علم، تعلم و تعليم را مطرح مى كند، و ما شريعتى را نمى شناسيم كه (همچون اسلام) در اولين زمان بعثت اين اندازه به علم و دانش اهميت داده باشد.

و اگر محمد يك عالم و دانشمند بود نزول قرآن بر او در غار حراء [با طرح قلم و علم و دانش] اين اندازه موجب تعجب نمى شد، زيرا عالم قدر علم را مى داند، و لكن محمد يك عالم و دانشمند نبود، بلكه فرد امّى بود كه نزد هيچ استادى علم و دانش را نياموخته بود. و من به مسلمانان از اين جهت تبريك مى گويم كه دين آنان از همان آغاز به دانش و علم اهميت داده و براى آن ارزش بزرگى قائل مى باشد.»(2)

9 - بانو دكتر «لورا واكسيا واگليرى»

استاد دانشگاه ايتاليايى «ناپل» در كتاب خود به نام «پيشرفت سريع اسلام» مى نويسد:

«كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است... (قرآن) كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد. نمونه، سبك و اسلوب قرآن در ادبيات

ص:61


1- همان.
2- اصول العقائد فى الاسلام، ج 2، ص 130، به نقل از كتاب «محمّد ذلك النبيّ الذي لابدّ أن يعرف من جديد»، ص 45.

سابقه ندارد، تأثيرى كه اين سبك در روح انسان ايجاد مى كند ناشى از امتيازات و برترى هاى آن است... چطور ممكن است اين كتاب اعجازآميز ساختۀ محمّد باشد در صورتى كه او يك نفر درس نخواندۀ امّى بود... ما در اين كتاب گنجينه ها و ذخائرى از علوم مى بينيم كه فوق استعداد و ظرفيت باهوش ترين و بزرگ ترين فيلسوفان و قوى ترين رجال سياست و قانون است.

به دليل اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده و دانشمند باشد.»(1)

10 - بورس ورث سميت

نويسندۀ كتاب «محمد و اعتناق الاسلام» كه يك دانشمند مسيحى است دربارۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن مى نويسد:

«من با كمال جرأت ايمان دارم كه به زودى روزى خواهد آمد كه عالى ترين فلسفه ها و علوم انسانى روزگار و نيز صادق ترين اصول مسيحيت شهادت مى دهند كه قرآن كتابى است الهى و محمّد فرستادۀ خداوند بوده است. آرى خداوند، پيامبرى كه در هيچ مكتب و مدرسه اى درس نخوانده بود را برگزيد و بر او قرآنى نازل نمود كه به واسطۀ تعاليم آن، اساس كتابخانه هاى پر از كتاب هاى گوناگون را پايه گذارى نمود، و معارف و ايدئولوژى و قوانين و نظام هاى تربيتى و فكرى متنوعى را وضع نمود.

ص:62


1- التقدم السريع للاسلام، ص 49.

محمد در محيط و خانواده اى رشد نمود كه از علم و دانش و تمدن خبرى نداشت. در شهر او حدود يازده نفر بيش نبودند كه خواندن و نوشتن را مى دانستند. در قبيلۀ بزرگ قريش كه در مكه و اطراف آن پراكنده بودند فقط هفده مرد بودند كه مى توانستند بخوانند و بنويسند.

با اين حال قرآن كه در اولين آياتش به علم و قلم ارزش داد، تحول عظيمى در اين عرصه ايجاد نمود و به دستور اسلام، طلب علم يك فريضه اى شد بر هر مسلمان، و مركّب دانشمندان و كاتبان از خون شهيدان با ارزش تر قلمداد شد....»

11 - مستشرق ديگرى به نام دينورت

دربارۀ قرآن مى گويد:

«واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموماً از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم، بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است.»(1)

12 - ژول لابوم انديشمند و نويسندۀ فرانسوى

نيز در كتاب خودش كه به نام «تفصيل الآيات» به عربى ترجمه شده است، مى نويسد:

«دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان به دست آمد و مسلمين علوم را از قرآنى كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند....»(2)

ص:63


1- شهرستانى، المعجزة الخالدة.
2- همان.

13 - كارلايل مورخ و دانشمند معروف انگليسى

نيز دربارۀ قرآن مى گويد:

«اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقايق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامين جوهرۀ آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آن ها نمايان مى گردد. و اين خود مزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى شود. بلى خواندن برخى از كتاب ها تأثيرات عميقى در ذهن انسان مى گذارد، ولى هرگز با تأثير قرآن قابل مقايسه نيست. از اين جهت بايستى گفت: مزاياى اوليۀ قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجستۀ مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است دربر داشته و آن ها را به خوبى نشان مى دهد.»(1)

14 - جان ديون پورت

مؤلف كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن» مى نويسد:

«قرآن به اندازه اى از نقائص مبرا و منزه است كه نيازمند كوچك ترين تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اوّل تا به آخر

ص:64


1- سازمانهاى تمدن امپراطورى اسلام.

آن خوانده شود بدون آن كه انسان كمترين ملالى از آن احساس كند.»

و باز او مى نويسد:

«و همه اين معنا را قبول دارند كه قرآن با بليغ ترين و فصيح ترين لسان و لهجۀ قبيله قريش كه نجيب ترين و مؤدب ترين عرب ها هستند نازل شد... و مملوّ از درخشنده ترين اشكال و محكم ترين تشبيهات است....»(1)

15 - ادوارد براون

انگليسى مى گويد:

«هرچه بيشتر به مطالعۀ قرآن مى پردازم و هرچه بيشتر براى درك روح قرآن كوشش مى كنم، بيشتر متوجه قدر و منزلت آن مى شوم.»(2)

16 - هاميلتون گيپ، خاورشناس اسكاتلندى

نيز مى گويد:

«ابراز هرگونه هنر و مهارتى در كار تأليف و تصنيف در قبال قرآن، هيچ است.»(3)

17 - آرتور جان آربرى خاورشناس انگليسى

نيز در مقام دفاع از قرآن كريم، پس از نقل سخنان ريچارد بل، مى گويد:

«بارى اين است وضعى كه قهرمان مكتب انتقاد از قرآن، يعنى ريچارد بل، اتفاقاً به آن رسيده است. ولى من اهتمام دارم تا بر ضد اين عدول از سنّت ديرين و بر ضد اين افراط و مجزا كردن قطعات مختلف

ص:65


1- همان، ص 111.
2- تاريخ ادبى ايران، ترجمۀ على پاشا صالح، ص 115، چاپ تهران.
3- اسلام، بررسى تاريخى، اثر هاميلتون گيپ، ترجمه منوچهر اميرى، ص 24، چاپ تهران.

پيكر مقدس اسلام، مجادله كنم و بحث نمايم و لزوم وحدت قرآن را با استدلال ثابت كنم.»(1)

18 - دكتر موريس فرانسوى

مى گويد:

«محققاً قرآن بهترين و برترين كتابى است كه قلم صنع و دست هنر ازلى براى بشر ساخته است....»(2)

شبهۀ ششم: امكان مقابله با تحدّى قرآن

اشاره

ششمين شبهۀ نويسنده در آيات تحدّى چنين است:

«در متون كلامى و تفسيرى مسلمانان با يك ادعاى ديگر نيز مواجه مى شويم و آن اين كه: نمونه هايى كه مخالفان اسلام در پاسخ به تحدّى قرآن ارائه داده اند به قدرى از فصاحت و بلاغت قرآن فاصله دارند كه هر فرد آشنا به ادبيات عرب را به غير قابل قياس بودن آن ها با آيات قرآن متفطن مى سازد.

شايد بعضى از اين نمونه ها چنين باشند، اما آيا همۀ متن هايى كه مخالفان (از صدر اسلام تاكنون) در پاسخ به تحدّى قرآن... ساخته اند واقعاً اين گونه اند؟ بسيارى از دانشمندان و اديبان عرب و مخالف اسلام ... چنين نظرى ندارند. لابد هيچ كدام از آن ها با زبان و ادبيات عرب

ص:66


1- تاريخ ترجمۀ قرآن در جهان، تأليف دكتر جواد سلماسى زاده، ص 46، چاپ تهران.
2- المعجزة الخالدة، ص 29.

آشنايى ندارند؟ چرا كه اگر آشنايى داشته باشند، بايد بفهمند كه اين نمونه ها هيچ كدام قابل قياس با قرآن نيستند... شايد هم همۀ آن ها بى انصاف و مغرض هستند!....»

پاسخ:

در پاسخ به اين شبهه گفته مى شود: نويسنده به كلى گويى بسنده كرده است و حتى يك نمونه از متونى را كه به ادعاى او مثل قرآن آورده شده ارائه نكرده است. آيا ممكن است چنين متنى تاكنون آورده شده باشد ولى كسى از آن با خبر نشده باشد؟! آن هم در جهانى كه صداى تحدّى قرآن بيش از چهارده قرن طنين افكن بوده و مخالفان قرآن با انواع و اشكال گوناگون به مبارزه و مقابله با آن برخاسته اند.

ادامۀ شبهۀ ششم:

اشاره

نويسنده در ادامۀ همين شبهه مى گويد:

«فرض مى كنيم براى قضاوت در مورد اين كه آيا نمونه هاى ارائه شده توسط مخالفان مثل قرآن هست يا نه، معيارهاى دقيق، عينى و قابل اندازه گيرى وجود داشته و قضاوت واقع بينانه و قاطع در اين مورد امكان پذير باشد؛ مسلمانان براى اين كه نشان دهند متن هاى ارائه شده توسط مخالفان مثل قرآن نيست... مى بايستى آن نمونه ها را نقد كنند و نقاط ضعف آن ها را نشان دهند، اما نكتۀ بسيار مهم اين است كه حتى اگر

ص:67

نقدهاى مسلمانان به اين متن ها درست بوده... رقيب به معناى واقعى شكست نخورده و مى تواند با رفع اشكالات (مطابق نظر مسلمانان) به متن هاى ديگرى برسد كه ديگر جاى چون و چرا نداشته باشند. در اين صورت متن هايى به دست مى آيد كه بنا به فرض مثل قرآن است و تحدّى قرآن با شكست مواجه مى شود. فى المثل اگر متنى ارائه شد و مسلمانان چندين ايراد و اشكال ادبى و غيره بر آن وارد كردند، بسيار خوب، فرض كنيم همۀ اين ايرادها وارد باشند اما مسلّم است كه همۀ آن ها قابل اصلاحند و پس از اصلاح اين موارد (خصوصاً طبق نظر مسلمانان) ديگر بهانه اى براى رد اين متن باقى نمى ماند و اين يعنى پايان ماجرا. مگر اين كه پس از اصلاح همۀ اين موارد و عدم وجود هرگونه اشكال ادبى و غيره در متن، ادعا شود كه اين متن از نظر زيبايى و جذابيت به پاى قرآن نمى رسد. اما زيبايى و جذابيت (حتى به اعتراف خود مسلمانان) هيچ قاعده و معيار دقيق و مشخصى ندارد و مفهومى كاملاً نسبى و ذهنى است....»

پاسخ:

در پاسخ مى گوييم:

اولاً: نويسنده گويا علم غيب دارد كه به طور قطع مى گويد: رقيب قرآن مى تواند به متن هاى ديگرى برسد كه ديگر جاى چون و چرا نباشد و اشكالات وارده را نداشته باشد. علاوه بر اين كه اين گفتار عين مدعاى

ص:68

اوست و ميان دعوا نرخ تعيين كردن و به اصطلاح مصادره بر مطلوب است. اين پيشگويى و مصادرۀ او بر اساس چيست؟

ثانياً: صرف رفع اشكالات اثبات مثليت نمى كند؛ زيرا رفع اشكال اعم از اين است كه مماثلت هم ثابت شود يا نه، و اثبات اعم اثبات اخصّ نمى كند.

ثالثاً: او چنين چيزى را فرض مى كند و مى گويد: در چنين فرضى كه تمام اشكالات وارده رفع شود، براى قرآن مثل آورده شده است. اهل فن مى گويند: فرض محال، محال نيست. فرض مى كنيم اگر متنى آورده شود كه تمام اشكالات وارده و از آن جمله، اقتباس و كپى بردارى از الفاظ و سبك قرآن رفع شود و فصاحت و بلاغت خاصّ قرآن و جذابيت ويژۀ آن و استحكام معانى و جامعيت قرآن را داشته باشد و آورندۀ آن فردى امّى و درس ناخوانده و مدعى تحدّى نيز باشد، مثل بودن ثابت گرديده و در اين صورت قرآن در تحدّى خود شكست خورده است، اما آيا صرف فرض ذهنى با واقعيت مطابقت دارد و موجب تحقق فرض در عالم واقع و خارج از ذهن است؟ هيچ ملازمۀ منطقى بر اين امر وجود ندارد بلكه برهان برخلاف آن است زيرا ما بسيارى از امور ممتنع را فرض مى كنيم با اين كه تحقق آن در خارج امرى محال است.

علاوه بر اين، تجربۀ چهارده قرن گذشته و آن همه تلاش از سوى دشمنان قوى و مستعدّ قرآن در هر زمان از زمان نزول آن تاكنون براى

ص:69

آوردن حتى يك سوره مثل قرآن نشان مى دهد كه از آوردن مثل قرآن همگان عاجزند. به يقين اگر تاكنون چنين متنى آورده شده بود اثرش در جهان طنين انداز مى شد و قابل كتمان نبود. قرآن در يك پيشگويى مى گويد: اگر جنّ و انس جمع شوند تا مثلى براى قرآن بياورند نمى توانند مثل آن را بياورند [سورۀ اسراء (17)، آيۀ 88] اين پيشگويى تاكنون يعنى در قرن پانزدهم از تاريخ اعلام آن، محقق شده است.

بنابراين، گفتار مخالفان قرآن كه در آيۀ شريفه: «قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا» 1 «گفتند: همانا شنيديم و اگر مى خواستيم مثل اين را مى گفتيم» به آن اشاره شده است جز ادعايى دروغ نيست؛ زيرا اگر واقعاً مى توانستند مثل قرآن را بياورند نيازى به آن همه مبارزه و دشمنى و جنگ با پيامبر (ص) و مسلمانان نبود.

همچنين چه لزومى داشت كه سران مخالفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از تهديد آن حضرت به قتل، از راه هاى ديگرى وارد محاجّه و اجتماع با پيامبر وارد شوند و خواسته هاى نامعقول و بسا غير ممكنى را از آن حضرت مطرح نمايند.؟ مانند: وعدۀ دادن مال و ثروت زياد و يا موقعيت و شرافت اجتماعى و حكومت بر آنان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و درخواست بسط و گسترش بلاد آنان و از بين بردن كوه ها و جارى نمودن نهرها و زنده كردن يكى از اموات آنان به نام قصى بن كلاب تا از او دربارۀ صحت و سقم ادعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال نمايند، و يا فرستادن

ص:70

ملكى براى تصديق آن حضرت، و يا ايجاد باغ ها و گنج ها و طلا و نقره براى آنان، و يا فرو آوردن آسمان و يا قرار دادن نردبانى براى بالا رفتن به آسمان و آوردن چهار ملك و يك نوشته اى كه نبوت آن حضرت را تأييد نمايند.

سران مذكور عبارتند از: عتبة و شيبة دو فرزند ربيعة، اباسفيان، و مردى از بنى عبدالدار، اباالبخترى، اسودبن مطلب، ربيعة بن اسود، وليدبن مغيره، ابوجهل، عبداللّه بن ابى اميّة، اميّة بن خلف، عاص بن وائل و بنيه و منبّه دو فرزند حجّاج.(1)

اين داستان با پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان در سورۀ اسراء آيات 90 تا 93 نقل شده و تفصيل آن در تفاسير شيعه و سنى با اندكى اختلاف ذكر شده است. اگر مخالفان مذكور كه اهل لسان و مسلط بر زبان فصيح بودند، توان آوردن حداقل يك سوره مثل قرآن را داشتند نيازى نبود كه - بنابر نقل تفاسير مذكور - در حول مكه جلسه اى تشكيل دهند و دربارۀ برخورد با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جهت بازگشت آن حضرت از ادعاى رسالت ياتخريب چهرۀ ايشان تصميم بگيرند و درخواست هاى نامعقولى را با آن حضرت مطرح سازند.

رابعاً: نويسنده كه مى گويد كه: «زيبايى و جذابيت هيچ قاعده و معيار دقيق و مشخصى ندارد و مفهومى كاملاً ذهنى و نسبى است».

ص:71


1- تفسير نور الثقلين حويزى، ج 3، ص 221 به نقل از كتاب احتجاج طبرسى، الميزان، ج 13، ص 214 و الدرّالمنثور ذيل آيات 90 تا 93 سورۀ اسراء.

اگر مقصودش اين است كه حتى براى اهل فن و كارشناسان معيار دقيق وجود ندارد اين ادعا برخلاف واقع است. بديهى است كارشناسان متون مى توانند به طور قطع متنى را بر متن ديگر از نظر فصاحت و بلاغت و زيبايى ترجيح دهند؛ و شاهد آن، معلّقات سبع مشهور است كه به نظر كارشناسان عرب آن زمان بهترين شعر تشخيص داده شده بود و لذا آن ها را بر ديوار كعبه آويزان كرده بودند.

بنابراين نسبى بودن زيبايى و جذابيت مستلزم نداشتن معيار مشخص نيست و منافاتى با امكان تشخيص قطعى آن توسط كارشناسان نيز ندارد. و همان گونه كه قبل از اين گفته شد ميزان و معيار در اين باب عقل است و در موارد اختلاف نظر، ميزان، عقل جمعى است.

همچنين اين كه مى گويد: «زيبايى و جذابيت مفهومى كاملاً ذهنى است»، اگر مقصودش اين است كه صفت زيبايى و جذابيت در خارج از ذهن وجود ندارد و امرى است ذهنى و اعتبارى، خلط بين امور واقعى و اعتبارى كرده است و برخلاف واقعيت است. مفاهيم ذهنى و اعتبارى مانند كليّت و جزئيّت و احكام انشايى است كه ذهنى و قائم به ذهن و اعتبار است و وجود خارجى ندارند؛ اما زيبايى و فصاحت و بلاغت متون قطعاً از اين قبيل نيستند، بلكه از مقولۀ عرض هستند و وجود خارجى دارند و قائم به الفاظ و جملات و كيفيت تنظيم و تنسيق آن ها مى باشند كه اهل فن به خوبى تشخيص مى دهند.

ص:72

شبهۀ هفتم: آوردن آيه اى مانند قرآن

اشاره

هفتمين شبهۀ نويسنده به اين شرح است:

«آيا (از نظر قرآن يا پيروان آن) بشر عادى مى تواند «آيه» اى مثل آيات قرآن بسازد؟ اگر پاسخ مثبت است در اين صورت بايد اعتراف كرد كه ساختن سوره اى مثل قرآن هم از عهدۀ بشر بر مى آيد؛ زيرا هر سوره از چند آيه - كه ممكن است ربطى به يكديگر نداشته باشند - ساخته شده است و اين، معجزه بودن قرآن را نقض مى كند و برخلاف مضمون آيات تحدّى است.

اما اگر پاسخ سؤال مذكور منفى است اين سؤال مطرح مى شود كه چرا خداوند نگفته است: اگر مى توانيد يك «آيه» مثل قرآن بياوريد؟ توجه كنيد كه اگر ما معتقد باشيم فردى نمى تواند وزنۀ ده كيلويى را بلند كند، براى متذكر شدن او نسبت به ضعفى كه دارد، نبايد بگوييم كه اگر راست مى گويى، فلان وزنۀ يكصد كيلويى را بلند كن! همين طور اگر بر اين باور باشيم كه شخص نمى تواند حتى يك بيت شعر با وزن و قافيه بگويد، نبايد به او بگوييم كه اگر راست مى گويى يك غزل دوازده بيتى بگو!»

پاسخ:

اولاً: چنين الزام و ضرورتى نيست كه اگر كسى توانست يك آيه

ص:73

مانند قرآن بسازد بتواند سوره اى مثل قرآن هم بياورد، زيرا چه بسا يك آيه مانند قرآن نتواند به خوبى معلوم كند اين شخص در آوردن كلماتى با رسايى و شيوايى و ژرفايى در معانى توانمند است؛ به ويژه اگر اين آيه مانند آيات كوچك سوره هاى مكى قرآن باشد. در اين صورت داورى چه بسا ممكن يا آسان نيست، زيرا شايد مرزبندى در ويژگى هاى ذكرشده در مورد يك آيه به خوبى انجام نگيرد، چنان كه نويسنده خود در پيش گفته بود: «بايد معيار دقيق و درست باشد و با يك آيه چنين معيارى براى شناخت حاصل نمى گردد.»

از باب تشبيه اگر كسى توانست چند آجر را همچون بنّا و معمار روى همديگر قرار دهد دليل آن نيست كه از عهدۀ يك ساختمان مجهّز و كامل نيز برمى آيد.

ثانياً: قرآن در آيات تحدّى نمى خواهد جدل كند تا نويسنده بگويد:

«اگر ما معتقد باشيم فردى نمى تواند وزنۀ ده كيلويى را بلند كند، براى متذكر شدن او نسبت به ضعفى كه دارد نبايد به او بگوييم كه اگر راست مى گويى فلان وزنۀ يكصد كيلويى را بلند كن!»

خير، قرآن دست پايين را مى گيرد تا نمونه اى را نشان دهد كه داورى دربارۀ آن براى ديگران ممكن است. از اين رو مشاهده مى شود آيات تحدّى كه به تدريج در مكه و مدينه نازل شده است، گاهى آوردن مثل قرآن يا ده سوره مثل قرآن را در مكه مطرح مى كند، مانند آيۀ شريفه: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ

ص:74

وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» 1 «بگو (اى پيامبر) اگر انس و جنّ جمع شوند تا مثلى براى اين قرآن بياورند قطعاً مثلى براى آن نمى آورند هرچند بعضى پشتيبان بعضى ديگر باشند.» و آيۀ شريفه: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» 2 «آيا مى گويند (پيامبر) آن (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت داده است؟ بگو اگر راست مى گوييد پس شما نيز ده سورۀ افترا بسته مانند آن را بياوريد و هر كس غير خدا را كه مى توانيد فراخوانيد.» و گاهى با تنزل بيشتر و گرفتن دست پايين تر، آوردن يك سوره مثل قرآن را مطرح مى كند، نظير اين آيۀ شريفه كه در مكه نازل شده است:

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» 3 «آيا مى گويند آن (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت داده است، پس بگو اگر راست مى گوييد يك سوره مانند آن را بياوريد و هركس غير خدا را فراخوانيد.» و نظير آيۀ شريفه ديگر كه در مدينه نازل شده است: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ...» 4 «و اگر در آنچه بر بنده خودمان نازل كرده ايم در شك هستيد پس يك سوره مانند آن بياوريد.»

اصولاً در آيات تحدّى آنچه مورد نظر قرار گرفته است تعبيراتى

ص:75

مانند: «مثل قرآن»، «حديثى مثل قرآن»، (1)«ده سوره مانند قرآن» و «يك سوره مانند قرآن» است؛ و چنين تعبيراتى هم متداول و متعارف عرب بوده، و هم اشاره به مواردى است كه داورى دربارۀ آن امكان خواهد داشت.

ثالثاً: اين كه نويسنده مى گويد: هر سوره از چندين آيه ساخته شده كه ممكن است هيچ ربطى با هم نداشته باشند، ادعاى بدون دليل و كلى گويى است و ناشى از عدم آشنايى با قرآن مى باشد. آيات سوره هاى قرآن كاملاً مرتبط با هم و در راستاى يك يا چند هدف نازل شده است.

فهم و درك ارتباط آيات هر سوره نياز به آشنايى كامل با سبك و سياق قرآن و احاطه بر مطالب و معارف مندرج در ساير سور دارد. بنابراين اگر كسى بخواهد آيه اى مثل قرآن بياورد بايد همانند آن ها مرتبط با ديگر آيات باشد و قهراً بايد براى تأمين و انجام چنين كارى چند آيه بياورد و آوردن چند آيه به منزلۀ آوردن يكى از سوره هاى كوچك قرآن است و طبعاً مشمول «بِسورَةٍ مِن مِثلِه» خواهد بود.

شبهۀ هشتم: نقد ملازمه ميان عجز از معارضه با قرآن و الهى بودن آن

اشاره

هشتمين شبهۀ نويسنده در تحدّى قرآن اين است:

«دعوت قرآن به چنين رقابتى غير منطقى است، زيرا نتيجۀ آن هيچگاه به طور قطع معلوم نمى شود.... فرض كنيد ما مخاطب آيات

ص:76


1- - سورۀ طور (52)، آيۀ 34.

تحدّى قرار گرفته ايم. سپس براى نقض مدعاى قرآن و پيامبر همۀ تلاش خود را به كار مى بنديم، اما نمى توانيم سوره اى مثل قرآن بياوريم.

حال آيا عجز ما از ساختن سوره اى مثل قرآن، منطقاً آسمانى بودن اين كتاب را اثبات مى كند؟

پاسخ منفى است به دو دليل:

1 - درست است كه ما نتوانسته ايم از عهدۀ اين كار برآييم، اما همواره ممكن است افراد ديگرى در جاهاى ديگر جهان باشند كه بتوانند سوره اى حتى بهتر از قرآن بياورند... دقت كنيد كه قرآن مى گويد: اگر جن و انس دست به دست هم دهند نمى توانند سوره اى مثل قرآن بياورند؛ و از مخالفان مى خواهد كه اگر باور نمى كنند اين مدعا را عملاً بيازمايند. اما نكتۀ مهم اين است كه چنين مدعايى قابل آزمون نيست تا نتيجۀ آن معلوم شود، يعنى نمى توان توانايى همۀ آدميان و جنيان در آوردن سوره اى مثل قرآن را مورد آزمايش قرار داد.

2 - ممكن است در دوره اى خاصّ - مثلاً زمان پيامبر يا حتى عصر حاضر - كسى نتواند سوره اى مثل قرآن بياورد، اما احتمال تحقق اين امر در آينده اى نزديك يا دور منتفى نيست.

حتى ممكن است فردى خاصّ - كه قصد پاسخ دادن به تحدّى قرآن را دارد - اكنون از ساختن متنى مانند قرآن عاجز باشد، اما همين فرد سال ها بعد از عهدۀ اين كار برآيد....

با اين روش كه قرآن براى اثبات معجزه بودن خود در پيش گرفته

ص:77

است، بسيارى از انديشمندان، هنرمندان، شاعران، مخترعان و...

مى توانند ادعاى پيامبرى كرده و آثار خود را معجزه بنامند! مثلاً لئوناردو داوينچى با خلق اثر شاهكار «موناليزا» مى تواند ادعا كند كه اين نقاشى با هدايت و كمك فرشتگان آسمانى خلق شده و بشر از آوردن نمونه اى مثل آن عاجز است... به همين ترتيب مولوى و حافظ نيز مى توانند مدعى باشند كه اشعارشان وحى الهى است، زيرا تاكنون نه مانند مثنوى مولوى آمده و نه غزليات حافظ رقيبى پيدا كرده است.

اين ها البته از باب جدل است و در حقيقت براى هيچ اثر هنرى يا متن ادبى، هيچگاه مثل و مانندى ظهور نخواهد يافت. در عالم ذوق و هنر و ادبيات هر حادثه اى فقط يك بار اتفاق مى افتد حتى قرآن. اما اين نشان دهندۀ آسمانى بودن آن نيست، بلكه به اين دليل است كه «مثل» و «مانند» در اين عرصه ها بى معيار است و لذا بى معنا و بى مصداق است.»

پاسخ:

اشاره

در پاسخ اين شبهه به چند نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اوّل: صحت تحدّى و عدم استحالۀ آوردن مثل قرآن

صحّت تحدّى، مستلزم استحالۀ عقلى و نفى امكان ذاتىِ آوردن مثل قرآن نيست تا نويسندۀ مزبور بگويد: در آينده يا مكان هاى ديگر امكان آوردن مثل قرآن منطقاً وجود دارد. زيرا بديهى است كه چنين چيزى از

ص:78

محالات عقلى نيست؛ بلكه مفاد آيات تحدّى و به خصوص آيۀ 88 سورۀ اسراء كه با لحن بسيار محكم و عام تحدّى شده است اين است كه معاصران و مخاطبان تحدّى اعم از انس و جن عملاً نمى توانند مثل قرآن را بياورند، يعنى امكان وقوعى آن نفى شده نه امكان ذاتى آن.

به عبارت ديگر، يعنى اين كه مثل قرآن از بشر عادى آورده شود تحقق و وقوع آن امرى محال است؛ و تاكنون نيز بشر نتوانسته است به تحدّى قرآن پاسخ مثبت داده و همانندش را بياورد.

و در حقيقت خداوند در آيات تحدّى مى خواهد به عجز بشر از آوردن مثل و مانند براى قرآن مخصوصاً از شخصى درس ناخوانده اشاره كند تا خودبه خود زمينۀ توجّه به آسمانى بودن آن در نفوس انسان ها پيدا شود و آن ها با تأمل و تدبّر در آيات - كه محتواى آن از دسترس عقول بشرى فاصلۀ بسيار دارد ولى با فطرت انسان و عقل او همخوانى دارد - به وحيانى و الهى بودن قرآن ايمان آورند؛ زيرا صدور قرآن با آن همه معارف بلندى كه دارد از انسانى درس ناخوانده و تعليم نيافته در هيچ زمانى از آغاز تا انجام روزگار امكان ندارد. بنابراين چنين كتابى جز از عالم غيب و معلّمى غير بشرى فرو نيامده است. پس لازمۀ اين كه بشر عادى بتواند همانند چنان كتابى را بياورد اين است كه بشر خاكى غير مرتبط با عالم غيب حقايق غيبى بياورد؛ و وقوع چنين چيزى از او در حكم تناقض و امرى محال است. و همين استدلال براى عدم امكان آوردن مثل آن در آينده توسط بشرعادى جريان دارد و موجب

ص:79

اطمينان به مرتبط بودن آورندۀ قرآن با عالم غيب و ايمان به او مى شود.

از طرف ديگر چنين ادعاى به اين بزرگى كه در آيۀ 88 سورۀ اسراء شده است، نشانۀ اعتماد و يقين مدعى آن است و موجب جلب اعتماد و ايمان ديگران به حقانيت قرآن خواهد شد.

علاوه بر اين، بايد توجه داشت كه براى اثبات معجزه بودن قرآن و تحدّى آن لازم نيست يك رابطۀ منطقى بين عجز بشر از آوردن مثل آن از زمان نزول تاكنون و عدم امكان آن تا آخر دنيا وجود داشته باشد، وگرنه درمورد معجزات پيامبران گذشته، مردم معاصر آنان نبايد ايمان مى آوردند و بايد صبر مى كردند تا آخر دنيا كه شايد كارى كه پيامبر زمان به عنوان معجزه انجام داده است توسط فردى نابغه و قدرتمند در آينده انجام شود و او ادعاى اعجاز نيز نكند، درحالى كه آنان با اعتماد به كارشناسان زمان خود مطمئن مى شدند كه كار پيامبر زمان، كار بشرى و عادى نيست و متكى به قدرت ماوراى عالم ماده است و به آن ايمان مى آوردند. همين وضع در مورد قرآن نيز جريان دارد. و سرّ آن اين است كه معجزۀ هر پيامبرى به خاطر غيرعادى بودن آن، موجب جلب نظر مردم به محتواى پيام دين آن پيامبر مى شود تا ملاحظه كنند محتواى آن دين با عقل نظرى و عقل عملى آنان مطابقت دارد يا ندارد، و هنگامى مى ديدند مطابقت دارد ايمان آنان جدى و محكم مى شود. و معناى «بيّنات» كه قرآن كراراً يادآور شده كه پيامبران را با بيّنات فرستاديم، همين است؛ يعنى تعاليم و دستورات و ارزش هاى موجود در پيام

ص:80

آسمانى آنان بيّن و روشن و براى عقول قابل فهم است.

البته در مورد قرآن، لازم نبود قبل از نزول آن، معجزۀ ديگرى توسط پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورده شود تا مردم پس از نزول قرآن، مطابقت محتواى آن را با عقل نظرى و عقل عملى ملاحظه كنند؛ بلكه قرآن با نزول خود همين دعوت را از مردم انجام داد و آنان را با توصيه به تفكر و تدبر در فصاحت و بلاغت و معناى ژرف و متقن و رهنمودهاى مستحكم خود و نيز توجه به امّى بودن آورندۀ آن و ساير جهات مذكور در معناى تحدّى و محدودۀ آن، تحدّى نمود.

نكتۀ دوّم: دعوت به تحدّى و نگاه به پيشينۀ آن

از سوى ديگر، دعوت به تحدّى براى هر عصر و نسلى در زمان خود و با نگاه به پيشينۀ آن قابل اثبات است. هر كس كه با قرآن مواجه مى شود، اگر در اين باره ترديد دارد و سبك و سياق و محتواى آن، او را قانع نكرده كه اين كتاب با اين ويژگى ها از فردى امّى و درس نخوانده قابل ارائه نيست و حتماً بايد از سوى خدا باشد، مى تواند امتحان كند و از ديگران بخواهد كه او را كمك بدهند. به گذشته ها برگردد، ببيند تلاش ها فرجامى داشته و آنچه به عنوان مبارزه طلبى با قرآن آمده، مورد تصديق كارشناسان فن قرار گرفته و هماوردى انجام گرفته و برترى و برابرى آن ها به اثبات رسيده؟ و اگر در اين چهارده قرن كتابى برساخته نشده، عجز بشر تا اين زمان از آوردن قرآن و معجزه بودن اين كتاب ثابت مى گردد.

ص:81

نكتۀ سوّم: عدم مقايسۀ مثل قرآن با صنايع بشرى

آوردن مانند قرآن، از قبيل تكنولوژى، صنعت و پيشرفت هاى بشر نيست كه با گذشت زمان و تحولى علمى، فرصت آوردن فراهم مى شود. معارف قرآن، معارف مربوط به تاريخ گذشتۀ انسان، اقوام پيشين، پيامبران، معارف معنوى، مكارم اخلاق، توحيد ناب، و توصيف اسماء و صفات الهى با زبان ساده و گويا و تأمل برانگيز و توسعه آفرين است؛ توسعه اى كه در سايۀ آن ها بسيارى از علوم اسلامى پى ريزى شده است. علم كلام اسلامى، عقايد الهى، اخلاق، عرفان، فلسفه، فقه و اصول از معارف قرآن سرچشمه گرفته و حتى مى توان تأثير اين رهنمودها را در شيوه هاى كلامى و فقهى اديان يهوديت و مسيحيت پس از ظهور اسلام ملاحظه كرد. و در اين باره كتاب ها و مقالات فراوانى از ناحيه محققان غير مسلمان نوشته شده است؛ و آنان تأثير آموزه هاى قرآن را در شيوۀ استدلال، موضع گيرى و اصلاح انديشه نشان داده اند.(1)

بنابراين، عرضۀ اين گونه معارف با زبان خاص ادبى و شيوۀ بيان، چيزى نيست كه موجب شود در اثر گذشت زمان مانند پيشرفت هاى

ص:82


1- به عنوان نمونه ر. ك: مجله هفت آسمان شمارۀ 11، ص 103، مقاله عرفان يهود، ژرژ وايدا، ترجمه احمد مفتاح؛ شمارۀ 14، ص 89، خداى سه گاه در كتاب مقدس، رابرت ويلكن، ترجمه الياس عارف زاده.

صنعتى به انسان امكان ساختن و ارائه بدهد. اگر بشريت در قرن چهاردهم توانسته بود كتابى بياورد كه بخواهد مبارزه طلبى با قرآن كند، كرده بود؛ و همين اندازه از تجربۀ تلاش انسان ها و عجز از آوردن مانند قرآن كافى است كه نشان دهد اگر در جزيرة العرب فردى امّى كتابى آورده كه ديگران - با آن كه اهل زبان و داراى معلومات و تجربه بودند و امكان كمك از ديگران را دارند - نتوانستند مانند آن را بياورند، پس او با توان بشرى خود آن را نياورده و اين كتاب با قدرت و فعل الهى بوده است. و از همين جهت در آيۀ 23 سورۀ بقره فرموده است: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ...»1 در اين آيه، به دو كلمۀ «عبدنا» و «من مثله» توجه شده است يعنى كسى كه مثل بندۀ ما مى باشد يك سوره مانند سوره هايى كه او آورده است، بياورد.

نكتۀ چهارم: امّى بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم

آنچه پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان قرآن آورده است، از كسى است كه امّى بوده و درس نخوانده(1) و آوردگاه آن را نمى توان با اين گستردگى و

ص:83


1- - قابل توجه اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه امّى و درس ناخوانده و خط نانوشته بود، صناعت نوشتن و كتابت را در بين عرب ترويج و تشويق نمود. قبل از رسالت آن حضرت كتابت در بين عرب مرسوم نبود و معمولاً نامه ها و رسائل خود را به وسيلۀ حافظه و زبان انجام مى دادند. و كاتبان وحى و نامه هاى آن حضرت در تاريخ ذكر

عمق از كسى دانست كه در جزيرة العرب قرن هفتم مسيحى مى زيسته، و از فرهنگ و عادات آن زمان متأثر شده باشد. نوشته هاى آن عصر جزيرة العرب كم و بيش موجود است. حداكثر اشعارى است كه هر اندازه كه عينى و تجسمى باشد، در هاله اى از تخيل و عشق و در توصيف شراب، زن و شتر و گرمى و خشكى جزيرة العرب، جنگ ها و طبيعت وحشى آن ديار و مانند اينها است. در آن عصر محصول فرهنگى بشريت روشن بوده است، حال در اين ميان كسى بدون سابقۀ علمى و فرهنگى، كتابى آورده كه مجموعه اى از معارف الهى را عرضه كرده است كه مانندش را نمى توان در كتاب هاى دينى و هدايتى آن عصر و پيش از آن يافت و با اثر جاودانى و معنوى قرآن مقايسه كرد؛ درحالى كه آثار فرهنگى و هنرى آن نويسندگان در بسترى از آموزش و تجربه و سير علمى اكتسابى به تدريج شكل گرفته و تا جايى رسيده كه توانسته اند آن را به عنوان اثرى ويژه ارائه دهند.

از طرف ديگر، آن حضرت علاوه بر امّى بودن، بين مردم زمان خود معروف و مشهور بود كه اطلاعى از كتاب هاى پيشينيان و داستان ها و قضايا و امور آنان نداشت، ولى با نزول آيات قرآن اخبار و داستان ها و قضاياى مهمى از خلقت آدم تا زمان بعثت را براى مردم اظهار

ص:84

مى داشت. آيۀ شريفۀ: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» 1 «و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى خوانده اى و با دست راست (نيروى نوشتار راستينت) (كتابى نمى نوشته اى، (وگرنه) در اين هنگام باطل انديشان بى گمان به شك و ترديد مى افتادند.» اشاره به اين واقعيت است.(1)

نكتۀ پنجم: عدم ادعاى الهى بودن آثار دانشمندان

هيچ يك از دانشمندان و عالمان با آوردن آثار خود ادعاى الهى و آسمانى بودن نكرده اند و خود مى دانسته اند كه كار آن ها محصولى اكتسابى و تجربۀ بشرى است، و به همين دلايل هم ادعاى پيامبرى نكرده اند؛ در صورتى كه پيامبر با اينكه به تعبير بسيارى از كارشناسان عرب و از جمله جاحظ فصيح ترين عرب بود،(2) خود مى دانست آوردن قرآن در توان او نبوده و حتى كلمات آن از سنخ سخنان ديگر او كه در اصطلاح ميان مسلمانان: «حديث قدسى» و «حديث نبوى» ناميده مى شود، نيست و شخصيت و هويت او مستقل از اين كلمات است؛ به همين دليل قرآن ادعاى تحدّى كرده است.

ممكن است مستشكل بگويد: ممكن است يك صاحب اثر ادبى يا

ص:85


1- ر. ك: اعجاز القرآن باقلانى، ص 85.
2- - اعجاز القرآن مصطفى صادق رافعى، ص 314.

هنرى در اثر ادبى و هنرى خود به سبكى سخن بگويد كه در زندگى عادى اش آن گونه سخن نگويد. و اصولاً آيا محال است كه وقتى كسى ادعا مى كند كلماتى به او وحى مى شود آن كلمات را به سبكى خاص و متفاوت بيان كند تا بيشتر مقبول افتد؟

در پاسخ او مى گوييم: اولاً - قرآن يك اثر تأليف و تدوين شده توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيست، بلكه به اتفاق نظر مورخين، آيات و سوره هاى قرآن به تدريج بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد و آن حضرت پس از نزول هر سوره و آيه نمى دانست بعد از آن چه سوره و آيه اى نازل خواهد شد.

و هيچگاه آن حضرت مدعى تأليف و تدوين قرآن به عنوان اثر خود نبود، بلكه آن را از طرف خداوند اعلام مى كرد. و در صداقت آن حضرت نيز كسى ترديدى نداشت، و در تاريخ ضبط نشده كه آن حضرت قبل از بعثت به دروغگويى و عدم امانت متهم شده باشد، بلكه بر عكس به صفت «امين» شهرت داشتند. حتى مخالفين پيامبر آن حضرت را به امانت و صداقت قبول داشتند.

و ثانياً - احاديث قدسى و نبوى و خطبه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در مواقع حساس ايراد فرموده، و نيز نامه هاى آن حضرت كه براى ملوك كشورها و سران مناطق مختلف ارسال داشته اند اهميت به سزايى داشته است و كلام عادى آن حضرت نبوده تا بتوان گفت از روى عمد به گونه اى ايراد و نوشته شده كه با سبك قرآن تفاوت داشته باشد، زيرا هر عاقلى - چه رسد به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه عاقل ترين مردم بوده - سعى

ص:86

مى كند در چنين شرايط و مواقع حسّاسى آنچه از فصاحت و بلاغت را در توان دارد به كار ببرد تا تأثير كلام و نوشته اش در مخاطب يا مخاطبان بيشتر و قوى تر باشد.

از طرف ديگر مطابق روايتى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده آن حضرت فرموده است: «ألا انّى اوتيت القرآن و مثله معه»(1) يعنى آگاه باشيد كه قرآن و مثل آن به من داده شده است. مقصود از مثل قرآن، همان سنت آن حضرت است كه بيان كنندۀ قرآن مى باشد، كه از جهت تلقى آن از وحى، مثل قرآن مى باشد. با اين حال تفاوت بين قرآن و سنت نبوى از نظر وجوه اعجاز قابل انكار نمى باشد.

نكتۀ ششم: مقابله و مقايسۀ آثار هنرمندان با يكديگر

نقاشان و هنرمندانى كه خلق اثر كرده اند، هرچند آثار آن ها استثنايى باشد، اما در برابر آن نوشته ها و نقاشى ها، آثار ديگرى پديد آمده اند كه به قضاوت اهل فن مى توانند قابل مقايسه با يكديگر باشند و برخى در رديف ديگرى يا برتر از آن باشد. آوردن نمونه اى ديگر از آثار هنرى، به اين معنا نيست كه عين آن آثار را بياورند، و اصولاً هيچ پديده اى عين آن قابل تكرار نمى باشد، بلكه آوردن مثل آن ها در ويژگى ها و خصوصيات آثار است، تا زمينۀ مقايسه انجام گيرد. از اين رو در هر زمان يك شاهكار ادبى يا هنرى و يا علمى ديده مى شود كه داراى ويژگى هاى خاصّى باشد

ص:87


1- - البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 176.

كه با ديگر آثار هم سنخ خود قابل مقايسه بوده و بعضى برتر و بعضى پايين تر از آن باشد.

بنابراين، روشى كه قرآن براى اثبات معجزه بودن خود در پيش گرفته، روش عدم مقايسه و عدم مماثلت با آثارى است كه از سوى انديشمندان، هنرمندان و مخترعان عرضه شده، زيرا از جهات مختلفى با آن ها متفاوت است. و نمى توان به صرف آن كه كار آن ها شاهكار و استثنايى است، با قرآن مقايسه كرد؛ كار قرآن نه تنها استثنايى است، بلكه انحصارى است و مانند ندارد و اگر كسى ادعاى ديگرى دارد، بايد با عرضۀ آن، به جهانيان ثابت كند كه مى تواند چيزى مانند قرآن بياورد.

نكتۀ هفتم: رابطۀ شاهكار فرهنگى هر ملت با زبان و فرهنگ خاصّ خود

اين كه نويسنده ادعا مى كند براى آثار هنرى يا ديوان حافظ و مثنوى مولوى مثل و رقيبى تاكنون ديده نشده با واقعيت تاريخى و خارجى اقوام و ملل تطبيق نمى كند؛ زيرا هر قوم و ملتى بر اساس فرهنگ و ادبيات و زبان ويژۀ خود شاهكارهايى دارد كه ديگران فاقد آن مى باشند و چه بسا نظير و شبيه يا بهتر از آن را داشته باشند.

به علاوه، اين كه مى گويد: «براى مثنوى و حافظ، مثل و رقيبى نيامده...».

اولاً: ملاك نظر كارشناسان است و به نظر آنان چنين نيست كه در زبان فارسى مانند مثنوى و ديوان حافظ تاكنون اثرى ظهور نكرده باشد،

ص:88

اين ادعايى است بدون دليل؛ ممكن است به نظر نويسنده يا بعضى ديگر چنين باشد، اما به نظر بعضى ديگر چنين نباشد، همان گونه كه در رابطه با شاهنامه فردوسى، شبلى نعمانى در شعر العجم در داستان اسكندر، مقايسه اى بين اشعار شاهنامه و اسكندرنامه نظامى مى كند و اشعار نظامى را بر فردوسى ترجيح مى دهد.(1)

ثانياً: بر فرض كه به نظر تمام اهل هنر و ذوق و شعر فارسى، مثنوى و حافظ بدون مثل و مانند باشند، اما آيا در تمام اقوام و ملل و نيز زبان هاى مختلف بشر چنين است؟ به طور قطع، جاذبه و شيوايى و زيبايى كه غزليات حافظ و مانند آن براى يك فارسى زبان دارد براى يك چينى يا اروپايى ندارد. و متقابلاً نيز آثار هنرى و اشعار معروف آنان براى يك فارسى زبان جاذبه و شيوايى لازم را ندارد.

البته اگر ملاك اعجاز قرآن، فقط فصاحت و بلاغت آن بود، مستشكل مى توانست بگويد: اين ملاك در اقوام غيرعرب جريان ندارد، اما در بحث از آيات تحدّى گفته شد كه اعجاز قرآن منحصر به فصاحت و بلاغت آن نيست.

شبهۀ نهم: رابطۀ غيربشرى بودن قرآن و الهى بودن آن

اشاره

نويسنده به دنبال همين شبهه از منظر ديگرى وارد مى شود و مى گويد: «... حتى اگر فرض كنيم غيربشرى بودن قرآن اثبات شود، باز

ص:89


1- تفسير نوين، مقدمۀ جزء سى ام، ص 44.

هم بايد توجه كنيم كه «غيربشرى» بودن معادل «الهى بودن» نيست، و از گزارۀ «قرآن كلام غيربشر است» به تنهايى نمى توان نتيجه گرفت كه «قرآن كلام خداست.»

پاسخ:

در پاسخ او به سه نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اول: چنانكه در بحث تحدّى گذشت، قرآن مدعى است از جانب خداست نه غيربشر، و چون از جانب خداست نمى توان مثل آن را آورد، اگر قبول نداريد با هركس غير از خدا كه فكر مى كنيد، مثل آن را بياوريد.

نكتۀ دوم: هرچند مفهوم «غيربشرى» عام است و با اثبات عامّ نمى توان خاصّ را اثبات نمود، ولى با ضميمۀ يك مقدمه مى توان آن را اثبات كرد؛ و آن اين است كه در غير بشرى بودن قرآن پنج وجه را مى توان فرض كرد:

فرض هاى پنجگانه

فرض اوّل: القاء قرآن توسط شيطان

بطلان اين فرض واضح است؛ زيرا سراسر قرآن دعوت به حقايق و امورى است كه شيطان برضد آن ها دعوت مى كند، زيرا اگر مقصود از شيطان همان ابليس باشد كه موجودى است جداى از قواى شهويّه و

ص:90

غضبيّه و تمايلات انسان ها، بديهى است كه آنچه از تعاليم و متون اديان آسمانى حتى غير قرآن و نيز مذاهب غير آسمانى(1) فهميده مى شود، او برحسب مقتضاى ذات خود انسان ها را به انواع فساد و شرور و بدى ها دعوت مى كند كه كاملاً در جهت مخالف دعوت قرآن مى باشد. و حتى در تمام قرآن يك مورد هم ديده نمى شود كه دعوت به چيزى شده باشد كه مقتضاى ذات شيطان و متناسب با او باشد.(2) و حتى در آياتى از قرآن صريحاً از متابعت و پيروى شيطان نهى مؤكد شده است، و او را دشمن آشكار شمرده است پس چگونه مى تواند كلام شيطان باشد؟!(3) و اگر

ص:91


1- - اديان و مذاهب غيرآسمانى نيز ارواح خبيثه را منشأ شرور و فساد بين انسان هامى دانند. و در جلد اول كتاب: «اديان و مذاهب جهان»، ص 552 آمده است: فرقۀ يزيديه، طاوس را همان فرشته شيطان مى دانند كه از بهشت رانده شده و شرّ را ايجاد مى كند، و بدين جهت به شيطان احترام كرده و از او مى ترسند تا شرّى ايجاد نكرده و به جهنم نبرد. و بدين جهت از كلمۀ شيطان حتى از حرف شين و طاء بسيار مى ترسند و كسى كه از شيطان اسم ببرد بوى دشمنى مى شنوند.
2- - آيۀ: «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ» (سورۀ تكوير (81)، آيۀ 25) «و اين قرآن كلام شيطان رانده شده نيست» اشاره به اين حقيقت است. يعنى چگونه شيطان رانده شده از مقام قرب و معنويت مى تواند كلامى را القاء كند كه بر ضد اقتضاى ذات خود صادر شود؟
3- - آيۀ شريفۀ: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ * تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ» (شعراء (26)، آيۀ 221 و 222) «آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسانى دم به دم فرود مى آيند؟ بر هر دروغ زن گناهكارى پياپى فرود مى آيند.» به همين حقيقت اشاره كرده است. «افّاك» يعنى شخصى بسيار دروغگو و «اثيم» يعنى شخصى گناهكار. و به شهادت تاريخ، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم قبل از بعثت نيز به راستگويى و درستكارى و امانت شهرت داشتند.

مقصود از شيطان، همان تمايلات و قواى شهويّه و غضبيّه انسان ها باشد، وجود چنين قوايى در انسان كه چه بسا او را دعوت به فساد و شرور و بدى ها مى كنند، وجدانى است و در جهت مخالف دعوت آيات قرآنى مى باشد. و در هر حال براى اثبات اين كه شيطان - به هر دو معنا - دعوت به شرور و فساد مى كند، به قرآن استدلال نشده است تا شبهۀ مصادره به مطلوب پيش آيد.

فرض دوّم: سحر و جادو بودن قرآن

فرض دوم به اين معنا است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سحر و جادو كه آن ها نيز از القائات شيطان و كارى است شيطانى قرآن را ساخته باشد. بطلان اين فرض از اين جهت است كه:

اوّلاً: حقيقت سحر نشان دادن چيز غيرواقعى به شكل واقع در انظار و چشم ديگران است، و اصول مطالب قرآن چيزهايى است كه عقل نظرى و عقل عملى انسان ها آن ها را درك مى كند و مطابق با واقعيت مى باشند، و نمى توان گفت تمام عقول نظرى و عملى مردم تحت تأثير سحر قرار گرفته و از قرآن مطالب غير واقعى مخالف عقل نظرى و عقل عملى را دريافت مى كنند.

ثانياً: شخص ساحر مى تواند مخاطبين حاضر در زمان خود را به نوعى سحر نمايد، نه نسل هاى آينده را كه هنوز به دنيا نيامده اند، و امكان تأثير بر قوّۀ خيال آن ها وجود ندارد.

ص:92

ثالثاً: در تاريخ ثبت نشده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از نزول قرآن سحرى را آموخته يا به آن عمل كرده باشد، و اگر چنين موردى وجود داشت مخالفين اسلام كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به ساحر بودن متهم مى كردند به آن مورد يا موارد استناد، و با سر و صدا از آن استفاده مى كردند.

رابعاً: از آنجا كه ساحر خيال ناظرين را تسخير مى كند وغير واقع را واقع و حق جلوه مى دهد هيچگاه داراى فضائل علمى و عملى نمى باشد، نه خودش به فلاح و رستگارى مى رسد و نه مى تواند ديگران را به فلاح و سعادت و فضائل و كمالات عقيدتى، اخلاقى و عملى دعوت كرده و به آن ها برساند؛ در حالى كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم به شهادت تاريخ، قبل از نبوّت و رسالت به امانت و پاكى و صداقت و اخلاق فاضله معروف و شناخته شده بود، و بعد از بعثت نيز تا آخر عمر مظهر فضائل و كمالات علمى و عملى بود، و در مدت بيست و سه سال، هزاران نفر را از سقوط كامل در درّۀ رذائل و انواع زشتى ها و پليدى هاى فكرى، اخلاقى و عملى نجات داد و به فلاح و رستگارى رساند و معتقد به عقائد صحيح و متخلّق به اخلاق فاضله و عامل به اعمال درست و مورد قبول عقل و منطق نمود، و شخص ساحر هرگز چنين قدرت و لياقتى ندارد.

خامساً: بنابه شهادت تاريخ تاكنون هيچ ساحرى كه در فن سحر تخصص داشته قرآن را از مقولۀ سحر اعلام نكرده است، و اگر چنين بود مخالفان قرآن در طول چهارده قرن گذشته آن را دستاويز و مستند

ص:93

قرار مى دادند. بلى تنها عده اى از مخالفان معاصر نزول قرآن كه هرگز تخصصى در سحر نداشتند، آن را سحر ناميدند، كه ادعاى آنان مورد تأييد ساير مخالفان معاصرشان قرار نگرفت به ويژه كه هيچ يك از ساحران غيرمسلمان نيز به اين ادعا ملتزم نشده است.

فرض سوّم: نقش اجنّه در القاء قرآن

به اين معنا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اثر ارتباط با جنّ قرآن را تهيه كرده باشند. بطلان اين فرض نيز از واضحات است؛ زيرا، اولاً اين فرض مبتنى بر آن است كه اشرار جنّ قرآن را به عنوان كلام الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم القاء كرده باشند، زيرا چنين كارى سنخيت با غيراشرار جن نخواهد داشت. بنابراين، اين فرض منطبق با فرض اول مى شود، و وجه بطان اول مى شود، و وجه بطلان آن، چنانكه ذكر شد اين است كه طبق قاعدۀ لزوم سنخيت بين اثر و صاحب اثر، موجودى كه برحسب اقتضاى ذات، شرّ و فساد را القاء مى كند نمى تواند حقايقى كه در قرآن ديده مى شود را القاء نمايد.(1)

ص:94


1- آيات 210 و 211 سورۀ شعراء نيز اشاره به همين حقيقت دارد: «وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ * وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ» (و شيطانه ها آن [قرآن] را فرود نياورده اند * و هرگز برايشان سزاوار [هم] نيست و [هم] نمى توانسته اند آن را فرو آورند.) و اين حقيقت در آيۀ 42 سورۀ الحاقّة به شكل ديگرى بيان شده است: «وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ» ([و اين قرآن] نه گفتار كاهنى است. [چه] كم است آنچه متذكر

و ثانياً متن قرآن به شهادت عرب معاصر آن - كه در فصاحت و بلاغت خبره و سرآمد زمان بودند - عربى فصيح و بليغ مى باشد و معلوم نيست جن داراى چنين زبان عربى فصيح باشد. و از اين رو وليد بن مغيرة كه از خبرگان فصاحت و بلاغت بود، پس از اين كه آياتى از قرآن را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود به بنى صخر گفت: به خدا قسم من كلامى از محمد شنيدم كه نه كلام انس بود و نه كلام جن.(1)

و نيز باقلانى مى گويد: ما با تأمل در آن مقدار از كلام و اشعار جن كه در تاريخ نقل شده است فهميديم كه كلام جن نه فقط از حدّ فصاحت كلام انس بالاتر نيست، بلكه شايد از اين جهت پايين تر نيز باشد.(2)

مؤلف كتاب: «البرهان فى علوم القرآن» و نيز تفسير «الميزان» نيز به همين نظريه تمايل دارند كه جنّ داراى زبان عربى فصيح نمى باشد.(3)

از طرف ديگر افراد مرتبط با جنّ معمولاً داراى نوعى عدم تعادل در گفتار و حركات و كارها مى باشند، درحالى كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، از نظر عقل و ادراك و استقامت و اعتدال در

ص:95


1- اعجاز القرآن، باقلانى، ص 29.
2- - همان، ص 90.
3- - البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 111 چاپ بيروت؛ الميزان، ج 13، ص 201.

فكر و اتقان نظر و عقل بين مردم شهرت داشت و مردم آن زمان در موارد بحرانى از عقل و فكر ايشان استفاده مى كردند. و مخالفان معاند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه آن حضرت را به سحر، جنون و افتراء متهم مى كردند هرگز آن حضرت را به ارتباط با جنّ و فراگيرى قرآن از آنان متهم نكردند؛ از نظر آنان روشن بود كه قرآن نمى تواند القاء شده از ناحيۀ جنّ باشد. و آيۀ شريفۀ: «وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» 1 «و همراه (و همنشين) شما مجنون نيست» اشاره به همين حقيقت دارد. مقصود آيه اين است كه شما مردم كه سال ها با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده ايد و از نزديك او را مى شناسيد هيچ نشانه و آثارى از جنون در او نديده ايد، پس چگونه او را متهم به جنون و جن زدگى مى كنيد؟

در آيات زيادى به شدت با اتهام ساحر يا مجنون بودن پيامبران توسط عده اى از مخالفان برخورد شده است. از باب نمونه: «كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» 2 «و اين چنين بود كه رسولى كه در گذشته براى آنان نمى آمد مگراين كه مى گفتند:

ساحر است يا مجنون».(1)

ص:96


1- در مفردات راغب در مادّۀ جنّ در رابطه با يكى از معانى مجنون مى گويد: «مجنون يعنى كسى كه يكى از طايفۀ جنّ با او همراه و منضم شده و آيۀ: «وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» (دخان / 14) شاهد آن مى باشد.» لازم به تذكر است كه هدف از نقل دو آيۀ مذكور استدلال به آن ها نمى باشد، زيرا چنين استدلالى مستلزم دور مى باشد، بلكه مقصود تأييد همان استدلال تاريخى است كه در ابتداء كلام ذكر شده است. ضمناً امام فخررازى در تفسير خود ج 4، ص 280 احتمال القاء قرآن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

فرض چهارم: نقش فرشته در القاء قرآن

به اين صورت كه قرآن كلام ملك و فرشته بدون ارتباط با خداوند و مأموريتى از طرف او باشد. بطلان اين فرض نيز روشن است؛ زيرا ملائكه وسايط فيض مادى و معنوى بين خدا و مخلوق مى باشند و هيچگاه استقلالى در كارهايشان در مقابل خداوند ندارند، و هركارى انجام مى دهند جز به امر پروردگارشان نيست؛ و اصولاً امكان نافرمانى كه از وجود قواى شهوت و غضب و مانند اين ها ناشى مى شود، در ملائكه وجود ندارد؛ زيرا ذوات آنان از هرجهت نورانى و منزّه از شهوت و غضب و تمايلات حيوانى و انسانى است. آيۀ شريفۀ:

«يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» 1 «[ملائكه] از پروردگارشان كه فوق آنان است مى ترسند و هر آنچه را كه امر شوند

ص:97

انجام مى دهند» و آيۀ شريفۀ: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» 1 «(ملائكه) معصيت خداوند را در آنچه ايشان را فرمايد، مرتكب نمى شوند؛ و آنچه را كه به آنان امر شده است انجام مى دهند»، اشاره به اين حقيقت دارند كه هيچگاه ملائكه بدون امر الهى كارى را انجام نمى دهند.

فرض پنجم: كلام الهى بودن قرآن

(1)

پس از بطلان چهار فرض مذكور، تنها فرض پنجم باقى مى ماند و آن، نزول قرآن از طرف خداوند با وساطت فرشتۀ وحى يا بدون وساطت او مى باشد. با اين مقدمه، پس از قبول اين كه قرآن كلام بشر نيست راهى جز قبول فرض پنجم، يعنى اين كه قرآن كلام خداوند است، وجود ندارد.

به بيانى ديگر: جنّ هرچند از نظر امور مرموز در تصرّفات پنهان از انسان چيره دست تر باشد ولى از نظر انديشۀ عقلانى از او فروترست؛ گرچه هر دو موجودى مختارند. و به هر حال قرآن با محتواى مطابق با وجدان و فطرت انسان و معناى معصوم از خلل و خطا و بلندى كه دارد از سطح انديشۀ انسان و جن و قهراً از حيطۀ اختيار و قدرت آنان فراتر

ص:98


1- يادآورى مى شود: مقصود از ذكر آيات مربوط به ملائكه، استدلال به آن ها نيست تا شبهۀ مصادره به مطلوب وارد گردد، بلكه مقصود فقط تأييد همان استدلال عقلى است كه در آغاز فرض چهارم ذكر شد.

است. و همين كه قرآن، معصوم و از افق انديشه و ادراك و اختيار جن و بشر و قدرت آن ها بيرون و عالى تر باشد و عجز آنان در هماوردى با آن آشكار گردد، الهى بودن آن ثابت خواهد شد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» 1 «بگو (اى پيامبر) اگر انس و جن جمع شوند تا مثلى براى اين قرآن بياورند هرآينه نخواهند آورد، هرچند بعضى كمك و پشتيبان بعضى ديگر باشند.» و علت اين كه با فرض وساطت فرشتگان براى نزول قرآن، الهى بودن آن ثابت مى شود، اين است كه وسايط بين حق تعالى و انس و جن، يا همان فرشتگان، موجوداتى بدون استقلال و بى اختيارند و نمى توانند از پيش خود مبدأ قرآن باشند و تنها نقش ابزار محض براى تحقق مراد حق تعالى را دارند و استناد قرآن به آن ها معقول نيست.

نكتۀ سوم: از زاويه اى ديگر، قرآن كريم همواره بر تدبّر و تعقّل در آيات خود تأكيد ورزيده و عقل را درباره عدم اختلاف در آن به داورى گرفته و ادعا كرده است كه چون اختلاف (تناقض و خلاف عقل نظرى و عملى) در آن نمى باشد، پس از طرف خداست كه فرمود: «لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» 2 «و اگر قرآن از طرف غيرخدا بود همانا در آن اختلاف زيادى مى يافتند» اگر اين معنا احراز گردد، عقل

ص:99

مفرّى جز اذعان به اين ندارد كه اين كلام از طرف قادر و حكيم مطلقى است كه با احاطۀ از ليش بر كائنات، كلامش دچار اختلاف نيست.

از اين رو قهراً چنين كلامى صدرنشين كلام هاست كه با آموزه هاى معرفتى و عملى و وعد و وعيد خود انسان را به طرف مدارج بلند كمال راهبر است.

شبهۀ دهم: وجود ميليون ها مدعى براى بشرى بودن قرآن

اشاره

دهمين شبهۀ نويسنده اين است كه مى گويد:

«به عقيدۀ مسلمانان آشنايى وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب به علاوه «كمى انصاف» و «اندكى تعمق» شرايط لازم و البته كافى براى اعتراف به معجزه بودن قرآن است. اما واقعيت اين است كه در سراسر جهان ميليون ها انسان با انصاف و با تعمق وجود دارند كه نه تنها قرآن را ساختۀ دست بشر مى دانند، بلكه معتقدند از نظر ادبى ضعف هاى فراوانى دارد و محتواى آن در بسيارى از موارد با قواعد عقلى و قوانين علمى و اصول اخلاقى ناسازگار است. (كه در بحث هاى آينده به تعدادى از اين موارد اشاره خواهد شد) و در بين اعراب صدها هزار تحصيل كردۀ روشنفكر و انديشمند غير مسلمانى وجود دارد كه هم با زبان عربى و ظرايف آن آشنا هستند و هم انصاف و صداقت دارند، اما متن قرآن را معجزه نمى دانند. آيا مى توان همۀ آن ها را به غرض ورزى، عدم صداقت يا بى سوادى و ناآشنا بودن به زبان عربى متهم كرد؟»

ص:100

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به اين شبهه به چند نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اوّل: ادعاى بدون دليل نويسنده

اولاً: ادعا يك چيز و اثبات ادعا چيزى ديگر است، مخالفان وحيانى بودن قرآن اگر مى گويند: قرآن ساختۀ دست بشر است مثل آن را بسازند.

ثانياً: معلوم نيست اين نويسنده از كجا ميليون ها انسان با انصاف و متعمق را مى شناسد كه نه تنها قرآن را ساخت بشر مى دانند كه آن را با قوانين علمى ناسازگار مى شناسند. ما كه يك ميليون انسان كه هيچ، ده هزار نفر را هم نمى شناسيم كه گفته و نوشته باشند قرآن ساختۀ دست بشر است. در ميان اعراب هم نه تنها صدها هزار كه ده هزار، بلكه هزار تحصيل كردۀ روشنفكر را كه بگويند متن قرآن معجزه نيست، نمى شناسيم. اگر نويسنده آن ها را مى شناسد، راهنمايى و آثار و تأليفات آن ها را معرفى كند تا ما هم با خبر شويم و بدانيم كه اين ها در كجاى كرۀ زمين وجود دارند كه ما آن ها را نمى بينيم. ممكن است نفراتى چند باشند، اما ده ها يا صدها هزار و ميليون ها نفر ادعايى بى دليل است.

نكتۀ دوّم: يكسان نبودن مخالفان اعجاز قرآن

فرق است ميان كسانى كه به قرآن اعتقاد ندارند، به اين علّت كه

ص:101

مسيحى يا يهودى يا تابع مذهب يا مكتبى هستند و طبعاً مسلمان نيستند، با كسانى كه به صورت تخصصى بر روى قرآن كار كرده اند و با آگاهى از اين كتاب و مقايسۀ آن با كتاب هاى ديگر به اين نتيجه رسيده باشند كه اين كتاب ساختۀ بشرى است؛ و اين البته در صورتى است كه خود تجربه كرده باشند كه مى توانند كتابى با اين ويژگى ارائه دهند.

هر چند آن ها تحصيل كرده و به قول نويسنده، روشنفكر و دانشمند هستند، اما پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم قبل از بعثت اين امتيازات را نداشته و از طرفى ديگر، امروز پس از چهارده قرن از زمان ارائۀ قرآن مى گذرد و در اين باره تجربه ها و تمرين ها بسيار شده و در محيط تنگ و عقب افتاده و جاهلى جزيرة العرب هم قرار ندارند.

اين نويسنده بايد نشان دهد كه اين ميليون ها و صدها هزار نفر كجا هستند كه چنين مبارز طلبى كرده باشند و به نتيجه رسيده باشند كه انسانى امّىِ درس ناخوانده در چهارده قرن پيش در عصر جاهليت جزيرة العرب كتابى با اين خصوصيات آورده و در عين حال بشرى است، در صورتى كه هنوز دانشمندانِ غير مسلمان بزرگى در ميان مستشرقان وجود دارند كه شب و روز وقت خود را مشغول اين كتاب كرده اند و به اعجاز آن اشاره كرده اند. آربرى، مترجم انگليسى زبان قرآن مى گويد پس از بيست سال كه از ترجمۀ اين كتاب مى گذرد، هنوز افسون هاى اين كتاب مرا رها نمى كند.(1) يا پرفوسور ژاك برك مى گويد:

ص:102


1- - [Arberry. A.J Quran.p 6. Landan. 1959.]

به هر حال من يك فرد غيرمسلمان هستم، اما اين مانع از آن نمى شود كه از جاذبۀ معنوى قرآن به دور باشم.(1)

بنابراين، فرق است ميان كسانى كه مسلمان نيستند و با اين كتاب آشنايى ندارند و بين كسانى كه آشنايى و تخصص دارند و قدرت بر مقايسه را هم دارند و به صورت علمى گفته باشند كه، اين كتاب بشرى است، و استدلال هاى آن ها مورد پذيرش ديگر متخصصان غير مسلمان هم قرار گرفته باشد.

نكتۀ سوّم: بدفهمى هاى نويسنده از قرآن

آنچه مايۀ اشتباه اين نويسنده شده و زاييدۀ پيش فرض هاى او يا كسانى است كه اشكالاتى بر قرآن گرفته اند، بد فهمى هايى است كه نسبت به برخى موضوعات قرآن پيدا كرده اند؛ بنابراين، الزاماً آن را به حساب بى انصافى يا لجاجت و عناد آنان نمى گذاريم، هرچند كه ممكن است كسانى باشند كه اين وصف را هم داشته باشند. اين افراد، برخى آيات قرآن كريم را بد تفسير كرده و مطلب مورد نظر در آيۀ مربوطه را به خوبى ندانسته اند، و احتمال نداده اند كه شايد اين آيه معناى ديگرى هم

ص:103


1- بازخوانى قرآن، ژاك برك، ترجمۀ محمود رضا افتخارزاده، ص 21، تهران، نشر روزگار، چاپ اوّل، 1379.

داشته باشد كه آن ها نفهميده اند.

به هر حال، اگر كسى در جايى شبهه و اشكال دارد، به اين معنا نيست كه اين كتاب ساختۀ بشر است، چنين كسى در يك ديالوگ علمى قرار نگرفته است تا معلوم شود كه كجاى اين اشكالات به حساب عدم آشنايى با مبانى و اصول شناخت قرآن است، و كجاى آن ناشى از ندانستن متن است، و كجاى آن فرضاً براساس اشكالات واقعى. البته تعداد اين افراد، هرگز به ميليون ها و صدها هزار نمى رسد، بلكه عده اى معدود هستند و لازم است به صورت انفرادى يكايك دلايل و انگيزه هايشان بررسى شود، يا در يك گفتگوى علمى شبهات و اشكالات آن ها پاسخ داده شود.

نكتۀ چهارم: ضعف هاى ادبى قرآن را نشان دهند

خوب بود نويسنده چند نمونۀ بارز از «ضعف هاى فراوان ادبى» كه به قول او در سراسر جهان ميليون ها نفر انسان بر قرآن، اشكال كرده اند را بر مى شمرد تا معلوم گردد چگونه اين ضعف هاى فراوان از چشم تيزبين مخاطبان مخالفِ قرآن كه در ادبيات عرب، زبانزد زمان خود بوده اند مخفى مانده و با آن همه تلاشى كه كرده اند نتوانستند اشكال ادبى بر قرآن وارد نمايند، اما كسانى كه به مراتب ضعيف ترند و قابل قياس با عرب معاصر قرآن نيستند، توانسته اند ضعف هاى ادبى فراوان بر قرآن وارد نمايند؟!

ص:104

نكتۀ پنجم: كلى گويى نويسنده در مورد محتواى قرآن

ادعاى نويسنده مبنى بر ناسازگارى محتواى قرآن با قواعد عقلى و قوانين علمى و اصول اخلاقى، علاوه بر اين كه بدون دليل و بدون ارائۀ حتى يك نمونه است، با مفاد و محتواى اين كتاب ناسازگار مى باشد و دقت در محتواى قرآن خلاف اين ادعا را در هر سه عرصه اثبات مى كند.

اما در عرصۀ قواعد عقلى؛ قرآن مجيد در آيات متعددى مردم را دعوت به تعقل و عقل گرايى و استفاده از نيروى عقل كرده و كسانى را كه در امور تعقل نمى كنند مذمت كرده است.

از باب مثال در قرآن در 24 مورد كلماتى همچون: «لعلكم تعقلون»، «افلا تعقلون» و 22 مورد كلماتى نظير: «يعقلون» و «لايعقلون» به كار رفته است. چگونه مى توان گفت: كتابى كه اين همه به عقل و تعقل اهميت داده است محتواى آن بر خلاف قواعد عقلى مى باشد؟

آياتى كه مردم را به تفكر و فكر كردن در آيات الهى دعوت كرده و كسانى را كه از اين خصلت بزرگ انسانى استفاده نمى كنند نكوهش نموده، نيز شاهد بر اين مطلب است؛ زيرا تفكر جز به وسيلۀ عقل انجام نمى شود. در 19 مورد خداوند اين معنا را با كلماتى همچون:

«تتفكرون»، «يتفكرون»، و «تتفكروا» تعبير فرموده است. آيا قابل قبول است كه قرآن به تفكر و فكر كردن اهميت دهد و خودش مطالبى بر خلاف عقل كه ابزار تفكر است، در بر داشته باشد؟

ص:105

اما در عرصۀ قوانين علمى؛ قرآن بيشترين اهميت را به تعلّم و تعليم و علم داده است. در اولين سورۀ آن يعنى سورۀ «علق» از علم و قلم و تعليم انسان ياد شده است: «اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» 1 «كسى كه با قلم تعليم داد به انسان آموخت آنچه را نمى دانست.» در اين دو آيه، اولاً: از بين صفات خداوند، صفت علم او و تعليم انسان توسط او به واسطۀ قلم - كه وسيلۀ كسب علم توسط انسان است - بيان شده است.

و ثانياً: يادآور شده كه به انسان چيزهايى را كه نمى داند تعليم كرده است، كه كنايه از قدرت انسان نسبت به فراگيرى علوم مختلف است.

و در سوره «الرحمن» نيز از صفت علم و تعليم ياد شده و آمده است:

«اَلرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ» 2 «خداى رحمان، قرآن را تعليم داد، انسان را آفريد و بيان را به او آموخت.» از بين صفات متعدد خداوند، به صفت تعليم بيان يعنى دادن قدرت تكلم به انسان در ضمن خلقت او توجه شده است. تكلم وسيلۀ اصلى ارتباط و تعامل انسان ها با يكديگر و فراگيرى علم و دانش در انسان است.

و دربارۀ حضرت آدم نيز به قدرت فراگيرى علوم و تعليم او توسط خداوند اشاره شده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» 3 «و تمام اسماء را

ص:106

به آدم آموخت.» و در سورۀ فاطر، پس از اشاره به علوم مختلف از قبيل:

زمين شناسى، كوه شناسى، انسان شناسى، حيوان شناسى و... فرموده است: «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» 1 «از ميان بندگان او تنها دانشمندان از خدا مى ترسند.» در اين آيه، صفت ترس و خشيت از خداوند را كه از بالاترين مقامات معنوى براى انسان است، در انحصار عالمان و دانشمندان قرار داده، يعنى كسانى كه ضمن آشنايى با علوم و فنون مذكور در آيۀ قبل از آيۀ فوق، در آفرينش آن ها تدبّر و تعقّل كرده و به عظمت آفريدگار آن ها پى مى برند.

و نيز فرموده است: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» 2 «و اين ها مثل هايى است كه براى مردم مى زنيم و آن ها را جز عالمان درك و تعقّل نمى كنند.» توجه خاص به تعقل و ارزش عالمان از اين آيۀ شريفه نيز به خوبى فهميده مى شود.

و در آيۀ 9 سورۀ زمر فرموده است: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» 3 «بگو (اى پيامبر) آيا

ص:107

كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند مساوى اند؟ تنها صاحبان خرد پند پذيرند.» در اين آيه، قضاوت در مورد عدم تساوى عالمان و غيرعالمان را به وجدان مردم عاقل واگذار فرموده است. حال، با اين همه توجه و تأكيدى كه قرآن كريم به ارزش علم و تعلم و دانش هاى مختلف داشته است، چگونه مى توان ادعا كرد كه محتواى آن با قوانين علمى مخالف است؟!

و اما در عرصۀ اصول اخلاقى نيز بيشترين تأكيد و توصيه نسبت به آن ها در قرآن ديده مى شود، از باب نمونه:

كرامت انسانى: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ...» 1 «و همانا ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم و آنان را در خشكى و دريا (بر مركب ها) حمل نموديم (و مسلط كرديم)....»

يتيم نوازى: «كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ» 2 «نه چنين است، بلكه شما يتيم را اكرام نمى كنيد.»

«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ»3 ؛ (پس اما يتيم را مورد قهر (و آزار) قرار مده.) گفتنى است در قرآن كريم در بيش از بيست آيه درمورد يتيمان سفارش شده است.

عدالت در تمام سطوح: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ...» 4 «و من مأمور شده ام تا عدالت را بين شما برقرار كنم....»

«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ...» 5 «همانا خداوند به عدالت و

ص:108

احسان امر مى كند.»

عدالت در قضاوت: «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ...» 1 «و هرگاه بين مردم حكم كرديد به عدالت حكم كنيد.»

عدالت در ازدواج با زنان: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً...» 2 «پس اگر مى ترسيد عدالت را مراعات نكنيد، پس (با) يك (زن ازدواج كنيد...)»

عدالت در برخورد با دشمن: «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى...» 3 «و دشمنى قومى (با شما) شما را وادار نكند تا عدالت را (در حق آنان) مراعات نكنيد. به عدالت عمل كنيد كه آن به تقوى نزديك تر است....»

عدالت در بين خانواده، نزديكان و ديگران: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ... فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا...» 4 «اى مؤمنان! همواره به

ص:109

عدالت قيام كنيد و براى خدا شهادت دهيد هرچند به زيان خودتان يا (به زيان) پدر و مادر يا خويشاوندان باشد... پس هوس را پيروى مكنيد كه (از حق) عدول خواهيد كرد....»

عفو و گذشت: «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى...» 1 «و اين كه عفو كنيد به تقوى نزديك تر است.»

«إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً» 2 «اگر خوبى را ظاهر يا آن را مخفى كنيد يا از بدى عفو نماييد، همانا خداوند عفو كنندۀ با قدرتى است.»

«وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» 3 «و اگر عفو كنيد و گذشت نماييد و بيامرزيد همانا خداوند آمرزندۀ رحيمى است.»

«وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ...» 4 «بايد عفو كنند و بايد گذشت كنند؛ آيا دوست نداريد خدا شما را بيامرزد....»

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ» 5 «پس (اى پيامبر) آنان را عفو كن و براى آنان طلب مغفرت نما.»

«فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ...» 6 «پس هر كس از جانب برادرش چيزى به او بخشيده شد پس بايد معروف پيروى شود...»

ايثار: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ...»7

ص:110

«و هر چند براى خودشان احتياجى باشد، (آنان را) بر خود مقدم مى دارند...»

آداب صحبت كردن با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» 1 «اى مؤمنان! صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد و با او بلند صحبت نكنيد مانند بلند صحبت كردن بعضى از شما با بعضى، مبادا اعمال شما تباه و حبط شود و شما متوجه نشويد.»

«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» 2 «همانا آنانى كه تو را (اى پيامبر) از پشت اتاق ها صدا مى زنند بيشترشان تعقّل نمى كنند.»

مسخره نكردن قومى توسط قومى ديگر: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ...» 3 «اى مؤمنان! نبايد دسته اى دستۀ ديگر را

ص:111

مسخره كنند، چه بسا آنان (كه مسخره شده اند) بهتر از اينان باشند.

و (نيز) نبايد دسته اى از زنان دستۀ ديگر را مسخره نمايند چه بسا آنان (كه مسخره شده اند) بهتر از اينان باشند.»

با زشتى نام نبردن: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ...» 1 «و به يكديگر لقب هاى زشت ندهيد، بدنامى است فسق پس از ايمان....»

نهى از سوء ظن، تجسس و غيبت: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ...» 2 «اى مؤمنان! از بسيارى از گمان ها پرهيز كنيد، همانا بعضى از گمان ها گناه است. و تجسّس نكنيد؛ و بعضى از شما غيبت بعضى ديگر را نكند آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟ پس، از آن بسى بدتان مى آيد.»

مدح خوشخويى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مردم: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...» 3 «پس (اى پيامبر) به رحمتى از سوى خدا با آنان نرمخو شدى؛ و اگر تو (اى پيامبر) تندخو و سخت دل بودى به يقين از اطراف تو پراكنده مى شدند...»

احسان به پدر و مادر: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً...» 4 «و پروردگارت حكم نمود كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد...»

ص:112

همين مضمون در آيات 83 بقره، 36 نساء، 151 انعام، و 15 احقاف با اندكى اختلاف آمده است.

صبر و مقاومت در شدائد و مصيبت ها: قرآن كريم درآيات متعدّد با عبارات گوناگون به صبر و شكيبايى شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و پيامبران ديگر يا ساير مردم اشاره كرده است.

نكوهش از ظلم و تجاوز به حقوق: احترام به حقوق و حفظ آن ها اعم از حقوق الهى يا مردمى يا حق خود انسان، در قرآن به طور اكيد مورد توجه قرار گرفته است. حدود دويست مورد در قرآن از ظلم و تجاوز به ديگران با تعابير گوناگون نكوهش شده است، و حتى در موارد متعددى علت عذاب ابدى براى كفار معاند را ظلم آنان برشمرده است.

ترديد در اين مطلب كه احترام به حقوق از بهترين اخلاق پسنديده و ظلم به آن از بدترين خصلت ها مى باشد، ترديد در امرى واضح است.

احسان و خدمت به مردم و نيكى كردن به آنان: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ...» 1 «همانا خداوند به عدالت و احسان امر مى كند...»

«وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ...» 2 «و خداوند را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد تا (به بهانۀ آن) نيكى كردن و پرهيزكارى و سازش ميان مردم راترك نماييد.»

ص:113

«وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» 1 «و نيكى كنيد، به درستى كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.»

مذمت از امر ديگران به نيكى و فراموشى خود: «أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ...» 2 «آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خودتان را فراموش مى كنيد؟»

تعاون در خوبى و تقوا و عدم تعاون در گناه و تجاوز: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ...» 3 «و در نيكى وتقوا همكارى نماييد و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد.»

انفاق در راه خدا و رفع نيازهاى گوناگون مردم: در قرآن تأكيد فراوانى نسبت به اين خصلت ممدوح شده است. متجاوز از پنجاه آيه با تعبيرات مختلف در اين رابطه در قرآن وجود دارد، كه بعضى به صورت امر و دستور عام يا خاصّ و بعضى به صورت نقل و اخبار با صيغۀ ماضى يا مضارع ذكر شده است.

اگر همين يك خصلت اخلاقى كه قرآن آن همه بر آن تأكيد نموده است مورد توجه مسلمانان و ديگران قرار مى گرفت به يقين هيچ نيازمندى ديده نمى شد.

صلح و برادرى: در قرآن همۀ مردم با ايمان برادر يكديگر خوانده

ص:114

شده اند و همگى مأمور ايجاد صلح و حالت برادرى بين مردم شده اند:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ...» 1 «همانا مؤمنان برادرانند، پس بين دو برادر خود صلح ايجاد نماييد...» در آيات متعدد ديگرى همين خصلت مورد تأكيد قرار گرفته است و با تعابير مختلفى به آن اشاره شده است. و در موردى كه بين دو دسته از مؤمنين حالت جنگ و نزاع پيش آيد، خداوند بر همۀ مردم واجب كرده است كه بين آنان را فوراً اصلاح نمايند: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما...» 2 «و اگر دو دسته از مؤمنان با هم جنگيدند پس بين آنان صلح ايجاد نماييد.»

مذمت شديد از تكبر، فخرفروشى و بخل: «... إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً؛ اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ...» 3 «... همانا خداوند آن كس را كه متكبّر و فخرفروش است دوست نمى دارد؛ آن هايى كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل فرمان مى دهند و آنچه را خداوند از فضل خود به آنان داده است كتمان مى كنند....»

همين مضمون با اندكى اختلاف در تعبير در آيۀ 24 سورۀ حديد و 180 سورۀ آل عمران و چند آيۀ ديگر ذكر شده است.

ص:115

حسد: اين صفت بسيار مذموم در آيۀ 5 سورۀ فلق، آيۀ 15 سورۀ فتح، آيۀ 54 سورۀ نساء، و آيۀ 109 سورۀ بقره مورد نكوهش و مذمت قرار گرفته است.

سخن چينى و نفاق افكنى در جامعه: دو خصلت مذكور در چندين آيه و از جمله: آيۀ 1 سورۀ همزه و آيۀ 1 سورۀ قلم مورد مذمت قرار گرفته است.

اين ها نمونۀ كوچكى بود از توجه قرآن به اصول اخلاقى و خصلت هاى پسنديده؛ با اين حال چگونه نويسنده به خود اجازه مى دهد بگويد: محتواى قرآن با اصول اخلاقى مخالف است؟

اين كه نوشته است: در بين اعراب صدها هزار تحصيل كرده، روشنفكر و دانشمند غير مسلمان وجود دارند كه هم با زبان عربى و ظرايف آن آشنا هستند و هم انصاف و صداقت دارند، اما متن قرآن را معجزه نمى دانند...؛ در جواب مى گوييم: تشخيص اعجاز متن قرآن از نظر ادبى و فصاحت و بلاغت با كارشناسان متبحّر است نظير عرب معاصر و مخاطب قرآن، نه هر دانشمند، روشنفكر و تحصيل كرده اى، و آن عرب معاصر با همه تلاشى كه نمود نتوانست مثل و مانندى براى قرآن بياورد، و آنچه در طول قرن هاى متمادى به عنوان «مثل» آورده شده اكثراً تقليد از كلمات و سبك و سياق قرآن است و باقى آن، جملاتى بى ربط و مضحك.

ص:116

شبهۀ يازدهم: درخواست نامعقول قرآن از مردم جهان

اشاره

يازدهمين شبهۀ نويسنده اين است كه مى گويد:

«در آيات مذكور نه تنها اعراب، بلكه همۀ مردم جهان دعوت به رقابت شده اند. به عبارت ديگر از آلمانى ها، فرانسوى ها و... نيز خواسته شده است تا در صورت عدم يقين به آسمانى بودن قرآن، متنى مثل آن بياورند و اگر نتوانستند چنين كنند، تسليم شوند و حقانيت قرآن و نبوّت پيامبر اسلام را بپذيرند. اما آيا چنين درخواستى نامعقول و حتى مضحك نيست؟ تصور كنيد فردى در عربستان ادعاى پيامبرى كرده و كتابى به زبان عربى آورده و اصرار مى كند كه محتواى آن وحى الهى است. آنگاه براى اثبات آسمانى بودن كتابش از مردم ژاپن - مثلاً - كه ممكن است حتى يك كلمه عربى ندانند مى خواهد يا متنى مثل قرآن بياورند يا آسمانى بودن آن را بپذيرند... او مى خواهد عجز ژاپنى ها از نوشتن كتابى مثل قرآن را دليل حقانيت نبوت خود و آسمانى بودن كتابش قلمداد كند.

ممكن است بگوييد: همان فرد ژاپنى وقتى مى بيند كه حتى اعراب نتوانسته اند متنى مثل قرآن بياورند مى فهمد كه ديگران نيز هرگز نمى توانند چنين كارى كنند. اما مشكل اينجاست كه فردى كه خود از زبان عربى هيچ نمى داند چگونه مى تواند بفهمد كه اعراب از آوردن متنى مثل قرآن عاجز شده اند يا نه؟»

ص:117

پاسخ:

در پاسخ به اين شبهه گفته مى شود:

اولاً: اشكال كننده تصوّر كرده است تحدّى قرآن منحصر به ويژگى آن در فصاحت و بلاغت و زبان آن است كه عرب معاصر قرآن در آن ويژگى تبحّر كامل داشت و ديگران يا اصلاً اهل زبان عربى نبودند يا تبحرى در فصاحت و بلاغت نداشتند. در حالى كه (چنان كه در آغاز اين نوشته يادآورى شد) قرآن در جهات گوناگون داراى ويژگى هاى خاصى است كه قابل تحدّى در آن ها مى باشد. اين ويژگى ها كه مورد تحدّى اند، عبارتند از: فصاحت و بلاغت و نظم خاص الفاظ و جملات آن، جامعيت قرآن نسبت به معارف دقيق نظرى، اخلاق فاضله، قوانين و فروع مربوط به عبادات، معاملات، سياسات و اجتماعيات؛ تحدّى به آن ها به خصوص با اين وصف كه كسى كه قرآن به او نازل شده است، بدون آموزش و كسب دانش بشرى متنى با اين جامعيت عرضه كرده است كه دانشمندان و متخصصان هر رشته اى را به اعجاب وامى دارد، همچنين تحدّى به جهت عدم وجود اختلاف و تناقض در آن متن، تحدّى به جهت اخبار غيبى اعم از حوادث گذشته و آينده، و بالاخره تحدّى در جهت عدم الگوگيرى از متن ديگر و عدم تشابه با آن.

بنابراين تحدّى در غير فصاحت و بلاغت زبان عربى مى تواند نسبت به اهل ساير زبان هاى بشرى عام و فراگير باشد. و در حقيقت اهل هر زبان كه حداقل در يكى از ويژگى هاى ذكر شده تبحّر يا آشنايى داشته

ص:118

باشند مى توانند مخاطب قرآن در امر تحدّى باشند؛ و اين هماوردخواهى كاملاً امر معقولى مى باشد بديهى است دقت و تعمق در اين ويژگى ها منحصر به اهل زبان عربى نيست؛ بلكه در برخى موارد ممكن است اين تعمق در غير عرب ها بيشتر از آن ها باشد،

ثانياً: ممكن است كسى زبان عربى را نداند، اما بتواند آن زبان و قواعد و ضوابط مربوط به فصاحت و بلاغت و زيبايى هاى آن را فراگيرد و حتى آثارى مشتمل بر اين زيبايى ها بيافريند. به عنوان نمونه مى توان از اديبان و واژه شناسان صاحب نظر معروف ايرانى نام برد كه در تسلّط بر ادبيات عرب سرآمد بوده اند؛ همچون: خليل بن احمد فراهيدى مؤلف فرهنگ نامۀ «العين»، سيبويه صاحب كتاب «الكتاب»،(1)

يونس بن حبيب معروف به نحوى مؤلف كتاب «معانى القرآن الكريم» كه به گفتۀ ابن نديم ايرانى الاصل است،(2) و ابوعبيده معمر بن مثنى مؤلف كتاب مجاز القرآن.(3)

در بخش تفسير نيز، بزرگ ترين مفسران قرآن، چون مقاتل، طبرى، فخر رازى، نيشابورى، ثعلبى، ابوالفتوح رازى، طبرسى، و... ايرانى هستند.(4)

ص:119


1- - مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 132.
2- - ابن نديم، الفهرست، ص 69 و 133.
3- همان.
4- در اين باره ر. ك: قيس آل قيس، الايرانيون و الادب العربى، تهران، مؤسسة البحوث والتحقيقات الثقافية.

ثالثاً: از همۀ اين ها گذشته، دربارۀ تحدّى قرآن مى توان فرض ديگرى را مطرح كرد؛ و آن فرض اين است كه قرآن از ديگر ملت ها و مردم داراى زبان ديگر بخواهد اگر گمان مى كنيد كه اين كتاب با اين ويژگى ها بشرى است شما هم به زبان خود كتابى مانند اين كتاب بياوريد. چون لازمۀ مثل قرآن آوردن حتى در فصاحت و بلاغت، عربى بودن نيست. عربى بودن جزء ذات وحى و جوهرۀ اين كتاب نيست، هرچند قرآن به زبان عربى نازل شده است؛ بلكه مراد از همانندى قرآن همانندى در قالب الفاظى حكايتگر از معنا هرچند معادل با الفاظ عربى است كه همچون قرآن ويژگى هاى ياد شده در جهات تحّدى را دارا باشد و بتواند همپاى آن مقبول عقل و عقلا و اهل معرفت قرار گيرد.

بر اين اساس براى غيرعرب زبان نامعقول نيست اگر ادعا كند كه كتابى مانند قرآن در نقش و نفوذ و محتوا و تأثير با آموزه هاى دينى و هدايتى و وسعت معانى آورده است و به عنوان تحدّى در برابر قرآن قرار دهد، آنگاه متخصصانى از آن زبان كه عربى را هم بدانند و محتواى قرآن را بشناسند به مقايسه روى آورند و تشخيص دهند كه آيا اين نوشتۀ عرضه شده مانند قرآن است يا نه؛ و از اين جهت، تحّدى به طور مطلق و فراگير نه نامعقول است و نه مضحك.

در اين باره مسلمانان معتقدند كه قرآن آن ها خبر داده است كه اگر كسانى هم بخواهند تلاش كنند، باز نمى توانند مانند قرآن بياورند. اين گوى و اين ميدان.

ص:120

بنابراين، اين كه نويسنده مى گويد: «فردى كه خود از زبان عربى هيچ نمى داند، چگونه مى تواند بفهمد كه اعراب از آوردن متنى مثل قرآن عاجز شده اند يا نه»، مطلبى سست و غيرعالمانه است زيرا فهميدن يك غيرعرب، با مطالعۀ متون زبان عربى و آثار و پژوهش هاى قرآنى و مقايسۀ آن ها با ديگر زبان ها حاصل مى شود. آقاى توشيهكو ايزوتسو يك ژاپنى و قرآن پژوه برجسته و داراى تأليفات محققانه در حوزۀ قرآن است و اتفاقاً عمدۀ آثار او در حوزۀ معناشناسى و پژوهش هاى ساختار زبانى قرآن و ويژگى هاى آن است. چگونه فردى مانند ايزوتسو، كه در كتاب: «خدا، انسان در قرآن»، نكات بديعى آورده و در حوزۀ زبان عربى مطالعات گسترده اى انجام داده، نمى تواند بفهمد كه اعراب از آوردن متنى مثل قرآن عاجز شده اند؟ پژوهندگان بسيارى از مستشرقين و محققان غير عرب بر روى متون قرآن و عربى مطالعه كرده تا جايى كه در اين رشته صاحب نظر شده اند، (آن ها با اين مطالعات و تحقيقات) مى توانند متون غيرقرآن را ارزيابى و بين آن ها و قرآن داورى كنند و در زبان خود به خوانندگان ديگر گزارش دهند. پس صاحبان ديگر زبان ها مى توانند در اين همتا طلبى داخل شوند و يا قرآن را با ساير متون عربى يا غيرعربى مقايسه نمايند.

ص:121

شبهۀ دوازدهم: بى توجهى به انگيزه ها و اشكالات مخالفان قرآن

اشاره

نويسنده در دوازدهمين شبهه، دو ادعاى بدون دليل را مطرح كرده است:

ادّعاى اوّل: بى توجهى قرآن به انگيزه هاى شك مخالفان

«بزرگ ترين خطاى محمد (قرآن) در اين است كه به علت ها و انگيزه هاى شك مخالفان قرآن توجهى نكرده است. اكثر مخالفان قرآن به دليل وجود اشكالات عقلى، علمى، اخلاقى، ادبى، و... در قرآن، آسمانى بودن آن را انكار مى كنند، نه به خاطر اين كه فكر مى كنند توان آوردن مثل آن را دارند. كارى به وارد بودن يا نبودن اشكالات و انتقادهاى آن ها نداريم، اما در برابر چنين افرادى آيا خنده دار نيست كه به جاى پاسخ منطقى به اشكالات و شبهاتشان از آن ها بخواهيم متنى مثل قرآن بياورند.

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به اين ادعا چند نكته يادآورى مى شود:

نكتۀ اوّل: نگاهى به انگيزۀ تشكيك مخالفان

بعثت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اعلام نزول قرآن از طرف خداوند بر او در

ص:122

جامعۀ مشرك و مادّى آن زمان، آن هم قرآنى كه از نظر ادبيات و فصاحت و بلاغت و محتوا قابل قياس با متون و محصول فرهنگى آن جامعه نبود، سؤال بزرگى را در افكار معاصران عرب ايجاد نمود، و آن اين كه آيا قرآن كلام بشر است يا غير بشر؟ طبيعى است كه با پديد آمدن چنين سؤال بزرگى سردمداران آن جامعه ضمن اين كه در صدد تحقيق و كنكاش بر مى آيند، چون رسالت پيامبر را مخالف اعتقادات مبتنى بر بت پرستى و عادات و رفتار خود مى بينند به مبارزه و مخالفت نيز بر مى خيزند.

در تفسير قمى و ساير تفاسير ذيل تفسير و شأن نزول آيۀ شريفۀ 8 تا 27 سورۀ مدّثّر: «فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ...» 1 «پس چون در ناقور (بوق جان افزا) دميده شد...» آمده است:

پس از اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرآن را در خانۀ خود قرائت مى كرد و قريش آن را شنيدند، از وليدبن مغيره مخزومى كه او پيامبر را مورد استهزاء قرار داده بود و از سردمداران با هوش و مجرّب عرب بود خواستند تا دربارۀ قرآن تحقيق كند كه آيا شعر است يا كهانت و غيب گويى يا خطابه و نثر؟ مغيره نزد پيامبر رفت و از آن حضرت پرسيد اين قرآن شعر است يا كهانت يا خطابه؟ حضرت فرمود: هيچ كدام، بلكه كلام الهى است كه خداوند براى ملائكه و پيامبرانش مى خواهد. وليد از

ص:123

پيامبر خواست بخشى از قرآن را براى او بخواند و حضرت سورۀ «حم سجده» را قرائت كرد. وقتى به اين آيه رسيد: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» 1 «پس اگر روى برتافتند بگو شما را از صاعقه اى چون صاعقۀ عاد و ثمود برحذر داشتم»، بدن وليد لرزيد و به خانۀ خود برگشت و نزد قريش نرفت. قريش كه از اين قضيه مطلع شدند از ابوجهل كمك خواستند و او وليد را سخت سرزنش كرد و گفت: اى عمو! ما را سر به زير و مفتضح كردى و مورد شماتت دشمن قرار دادى و به دين محمد تمايل پيدا كردى! وليد گفت: به دين محمد تمايل پيدا نكردم و لكن كلامى سخت از او شنيدم كه بدن ها را مى لرزاند. ابوجهل گفت: كلام او خطابه و نثر است؟ وليد گفت: نه، خطابه كلامى متصل و يكنواخت است ولى كلام او داراى نظم خاصى است. پرسيد: آيا شعر است؟ وليد گفت: نه، قسم مى خورم كه من تمام انواع شعر عرب را مى دانم و اين قرآن شعر هم نيست. ابوجهل پرسيد:

پس چيست؟ وليد گفت: مرا رها كن تا در مورد آن فكر كنم. فرداى آن روز، قريش از وليد پرسيدند: بالاخره دربارۀ قرآن چه مى گويى؟ وليد گفت: به مردم بگوييد: قرآن سحر است كه قلب ها را مى گيرد.

آيات 24 و 25 سورۀ مدّثّر كه مى فرمايد: «فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ» 2 «پس گفت: اين (قرآن) جز سحرى گرفته

ص:124

شده از ديگران نيست؛ و اين (قرآن) جز كلام بشر نيست»، اشاره به سخن وليد است.

در تفسير «الدرّ المنثور» ذيل آيات فوق به نقل از حاكم نيشابورى در حديث صحيح، و نيز كتاب «دلائل» بيهقى از طريق عكرمة به نقل از ابن عباس آمده است: وليد در جواب ابوجهل گفت: «به خدا قسم! در بين شما كسى نيست كه از من داناتر به انواع شعر(1) و به اشعار جن باشد.

ص:125


1- - مصطفى صادق رافعى در كتابش اعجاز القرآن مى گويد: به گمان ما اتهام شاعربودن پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ابتدا از ناحيۀ بعضى يهود بوده، و بعداً عرب غير يهود آن اتهام را به كار مى بردند، زيرا آنان خوب مى دانستند كه قرآن از نظر اوزان، عروض و ساير فنون مربوطه، شعر نمى باشد. (اعجاز القرآن رافعى، ص 222) و صاحب «البرهان فى علوم القرآن» به نقل از قاضى ابوبكر در كتابش «اعجاز القرآن» ص 80 به بعد در رابطه با آياتى كه شبيه شعر داراى وزن و قافيه است مى گويد: «فصحاى عرب هنگامى قرآن به آنان عرضه شد اگر معتقد بودند كه قرآن از مقولۀ شعر است به يقين به مبارزه و معارضۀ با آن مى پرداختند، زيرا آنان در فنّ شعر تسلط كامل داشتند، و از آنجا كه به چنين مبارزه اى نپرداختند معلوم مى شود قرآن به اعتقاد آنان، از مقولۀ شعر نبود...» (البرهان، ج 2، ص 116) ولى در اعجاز القرآن رافعى آمده است: «در اوائل زمان رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از قبائل در اثر همان نخوت جاهليت كه داشتند مى خواستند با شعراى خود با آن حضرت مبارزه نمايند، از جمله قوم بنى تميم هنگامى كه مى خواستند با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدار نمايند، شاعر معروف خود: «اقرع بن حابس» و به نقلى ديگر به همراه «زبرقان بن بدر» و نيز خطيب خود «عطارد بن حاجب» را با خود آوردند و از پشت اطاق هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلام نمودند اى محمّد بيا كه مى خواهيم با تو در شعر و خطابه مناظره كنيم، زيرا مدح ما موجب بلندى و مذمّت ما موجب حقارت تو خواهد شد. آنگاه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ آنان خطيب خود: «ثابت قيس بن شماّس» و يكى از شعراى خود: «عبداللّه رواحه» «حسّان بن ثابت» و «كعب بن مالك» را نزد آنان

به خدا قسم! به هيچ كدام شبيه نيست؛ به خدا قسم! كلام قرآن داراى حلاوت خاصّى است و بالاى آن مثمر و داراى ثمره و پايين آن، داراى آب گوارا مى باشد و از هر كلامى بالاتر است و هر كلامى را شكست مى دهد....» و در تفسير قرطبى آمده: عتبة بن ربيعة كه در فصاحت و بلاغت شهرت زيادى داشت، هنگامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سورۀ «حم فصلت» را براى او قرائت نمود اقرار كرد كه تاكنون كلامى مانند آن نشنيده است.(1)

از اين داستان كه در تفاسير شيعه و سنى ذيل تفسير آيۀ مذكور ذكر شده است، روشن مى شود كه اولاً: بزرگ ترين شبهه و سؤال معاصران عرب در مورد قرآن اين بوده كه آيا كلام بشر است يا كلام الهى؟

و ثانياً: پس از تحقيق و كنكاش توسط بهترين كارشناسان متون عربى امثال وليد بن مغيره، سرانجام با اين كه آنان به آسمانى و وحيانى بودن آن يقين پيدا كردند، براى حفظ موقعيت و به قول ابوجهل حفظ آبروى خود، سرانجام بنا را بر اين گذاشتند كه آن را سحر بنامند؛ و به تعبير قرآن، آن را «سِحْرٌ يُؤْثَرُ» - يعنى سحرى كه از ديگران گرفته شده

ص:126


1- تفسير قرطبى، ج 1، ص 73.

است - ناميدند. پس از اين تصميم، سران مشرك عرب پيامبر را ساحرى دروغگو و مفترى مى خواندند كه قرآن را كه كلام بشر است، به وحى و خداوند نسبت مى دهد. برخى از آيات تحدّى در چنين موقعيتى نازل شد. يعنى در پاسخ به امثال وليد بن مغيره و ابوجهل و ساير سردمداران شرك كه يقين داشتند قرآن كلام الهى است و از روى عناد و عصبيت مى گفتند: قرآن سحر است و پيامبر به خدا افترا مى زند. مانند آيۀ 13 سورۀ هود: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ...»1

«آيا مى گويند اين (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت داده است، به آنان بگو پس ده سورۀ برساخته شده مانند آن بياوريد.» و آيۀ 38 سورۀ يونس:

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ...» 2 «آيا مى گويند اين (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت داده است، بگو به آنان پس يك سوره مانند آن بياوريد.»

و در بعضى آيات ديگر، پاسخ آن دسته اى داده شده است كه واقعاً در حال شك و ريب بودند و ترديد داشتند كه قرآن كلام الهى است يا كلام بشر؟ مانند آيۀ 23 سورۀ بقره: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ...» 3 «و اگر در آنچه بر بندۀ خود نازل كرديم در شك مى باشيد، پس يك سوره مانند آن بياوريد.»

ص:127

نكتۀ دوّم: توجه قرآن به عناد مخالفان و انگيزۀ آن

در قرآن در موارد گوناگونى به بهانه ها و اشكال تراشى هاى مشركين و اهل كتاب كه از روى عناد و عصبيت قرآن را سحر و شعر و افترا بر خداوند معرفى مى كردند، اشاره شده است. و آيات تحدّى در حقيقت پاسخ به اين بهانه ها و اشكال تراشى ها مى باشد. به نمونه هايى از اين موارد توجه نماييد:

1 - «لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» 1 «حال آن كه دل هايشان (از ياد خدا) روى گردان است. و آنان كه ظلم كردند پنهانى به نجوا برخاستند (و گفتند): آيا اين (مرد) جز بشرى مانند شما است؟ آيا به سوى سحر مى رويد درحالى كه مى بينيد (و آگاهيد)». در اين آيه، بشر بودن پيامبر بهانۀ ايمان نياوردن به قرآن و سحر دانستن آن، ذكر شده است.

2 - «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ» 2 «و تعجب كردند از اين كه انذار دهنده اى از خودشان به سوى آنان آمده است. و كافران گفتند: اين (مرد) ساحرى است بسيار دروغگو!» در اين آيه نيز بهانۀ آنان براى سحر خواندن قرآن و تكذيب پيامبر، بشر بودن آن حضرت يا همنشينى او با آنان ذكر شده است.

ص:128

3 - «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ...» 1 «و ما پيش از تو پيامبران خود را نفرستاديم مگر اين كه آنان (نيز) غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند...» در اين آيه به بهانۀ ديگر منكرين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يعنى غذا خوردن و راه رفتن پيامبر در كوچه و بازار همانند ساير افراد بشر، اشاره شده است.

4 - «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ» 2 «و گفتند: اى كسى كه بر او ذكر (قرآن) نازل شده است، همانا تو ديوانه اى. اگر راست مى گويى چرا ملائكه را نزد ما نمى آورى؟»

و آيۀ: «وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا...» 3 «و كسانى كه به لقاى ما اميدى ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند يا (چرا) پروردگارمان را نمى بينيم؟...» در اين گونه آيات، منكرين وحى و رسالت پيامبر، به بهانۀ عدم نزول ملائكه بر آنان يا عدم رؤيت پروردگار! آن حضرت را تكذيب كرده اند. آنان چنين مى گفتند:

اگر قرآن وحى الهى است كه توسط ملائكه بر پيامبر نازل مى شود، درحالى كه او هم مثل ما بشرى بيش نيست، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شوند؟

ص:129

بنابراين، آيات تحدّى به خوبى در صدد پاسخ به اين گونه بهانه ها و اشكال تراشى هاى منكرين قرآن برآمده است. آنان مى خواستند با امثال اين بهانه ها وحيانى بودن قرآن را زير سؤال ببرند و پيامبر را كذّاب، مفترى شاعر و مجنون معرفى نمايند و قرآن را سحرى برگرفته از ديگرى قلمداد كنند: «فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ» 1 «پس گفت: اين (قرآن) نيست مگر سحرى كه آموخته (و پيروى) مى شود؛ نيست اين مگر سخن انسان.» و مفاد آيات تحدّى اين است كه اگر راست مى گوييد كه اين قرآن كلام الهى نيست و كلام بشر است، شما هم كه متبحّر در زبان عرب هستيد حداقل يك سوره مثل آن را بياوريد.

جالب است كه همين اشكال تراشى ها دربارۀ پيامبران ديگر هم وجود داشت و منكرين وحى و رسالت آنان، چيزهايى از جمله بشر بودن آنان را بهانۀ انكار قرار مى دادند، از باب نمونه:

1 - در قرآن دربارۀ حضرت نوح عليه السلام آمده است: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً...» 2 «پس اشراف قومش كه كافر شدند گفتند: اين (مرد) نيست جز بشرى مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى جويد؛ و اگر خدا مى خواست بى گمان فرشتگانى را مى فرستاد..»

ص:130

2 - دربارۀ پيامبرى كه بعد از نوح عليه السلام بوده است، مى فرمايد: «فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ * وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ» 1 «پس در ميانشان رسولى از خودشان فرستاديم كه خدا را بپرستيد، براى شما خدايى جز او نيست، پس چرا از خدا پروا نمى كنيد؟ و اشراف قوم او كه كافر شدند و ديدار آخرت را تكذيب كردند و آنان را در دنيا مرفّه و متنعّم ساختيم، گفتند: اين (مرد) نيست جز بشرى مانند شما كه از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه شما مى آشاميد مى آشامد.» در اين دو آيه، بشر بودن آن پيامبر و مانند بشر غذا خوردن او بهانۀ انكار ذكر شده است.

3 - در مورد حضرت صالح عليه السلام آمده است: «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا...» 2 «گفتند: جز اين نيست كه تو از جادوزده شدگانى؛ تو جز بشرى همانند ما نيستى...»

4 - مانند همين برخورد با حضرت شعيب عليه السلام در قرآن آمده است:

«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * وَ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا....»3

5 - دربارۀ پيامبرانى كه در يك زمان بوده اند، در قرآن آمده: «قالُوا ما

ص:131

أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ...» 1 «گفتند: شما نيستيد جز بشرى مانند ما نيستيد و (خداى) رحمان هيچ چيزى نازل نكرده است...»

6 - و دربارۀ پيامبران اقوام گذشته به طور كلى بدون ذكر آنان و پيامبرانشان آمده است: «ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا...» 2 «اين (بدفرجامى) به خاطر آن است كه رسولانشان برايشان دلائل آشكار مى آوردند، پس آنان گفتند: آيا بشرى ما را هدايت مى كند؟ پس كافر شدند و روى گردانيدند...» و دليل اصلى اين كه پيامبران گذشته نيز هر كدام متناسب با زمان و فرهنگ اقوام خود معجزاتى از طرف خداوند ارائه مى دادند، دفع همين شبهه و بهانۀ منكرين بود كه پيامبران را به خاطر بشر بودنشان مورد تكذيب قرار مى دادند و ارتباط آنان را با عالم غيب انكار مى كردند.

نكتۀ سوّم: توجه قرآن به بهانه هاى ديگر منكران

اشاره

در آيات قرآن دو موضوع ديگر نيز كه بهانه اى براى منكران بوده است، مورد توجه قرار گرفته است:

موضوع اوّل: تقاضاى معجزات محسوس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

آن ها چون در مورد پيامبران پيشين از كارهاى خارق العاده و

ص:132

معجزات محسوس (كه با چشم بتوانند آن ها را ببينند) اطلاع داشتند، درخواست معجزاتى چون اژدها شدن عصا، بينا شدن كوران و گلستان شدن آتش و مانند آن ها را مى كردند؛ كه گزارش برخى از اين گفتگوها در سورۀ اسراء آيات 90 به بعد آمده است و به خوبى نشان مى دهد كه مردمى كه در ذهن آن ها معجزاتى ملموس و محسوس بوده است از پيامبر چنين درخواستى دارند. قرآن درخواست آنان را چنين نقل مى كند: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً» 1 «و گفتند:

هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا آن كه از اين زمين چشمه اى براى ما روان سازى؛ يا باغى از درختان خرما و انگور براى تو باشد كه آشكارا در ميان آن نهرها جارى كنى؛ يا چنان كه ادعا مى كنى، آسمان را پاره پاره بر ما بيفكنى؛ يا خدا و فرشتگان را روبروى ما بياورى؛ يا خانه اى از جنس طلا براى تو باشد؛ يا در آسمان بالا روى، و در بالا رفتن تو را باور نمى كنيم تا اين كه نوشته اى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم. بگو منزّه است پروردگار من! آيا جز بشرى هستم كه فرستاده شده ام؟»

ص:133

خواسته هاى مذكور بعضاً امرى محال و غيرممكن است؛ مانند:

روبرو كردن خداوند و فرشتگان با منكران. و ساير خواسته ها از امورى است كه تحقق آن ها در اختيار قدرت مطلقۀ غيبى است كه محيط بر عالم مادى مى باشد و چنين قدرتى منحصراً از آن خداوند است و توقع اين كه خداوند اين قدرت مطلقه را به پيامبرش تفويض كرده باشد نوعى گزاف و خروج از منطق و عقل است. از اين رو خداوند در ابتدا در مقام پاسخ به آن ها فرموده است: بگو خداى من منزّه است از كارهاى گزاف و اين كه قدرت مطلقۀ خود را به درخواست عدّه اى از منكران به رسولش تفويض كرده باشد، و نيز از اين كه به خواست بندگانش معجزاتى بفرستد و نيز منزّه است از اين كه جسم باشد. و سپس فرمود: بگو آيا من جز بشرى هستم كه فرستاده شده ام؟ در حقيقت پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند به درخواست كنندگان اين است كه اگر چنين چيزهايى را از من به عنوان اين كه من يك بشرم درخواست مى كنيد، علاوه بر اين كه لازمۀ بعضى از آن ها - مانند آوردن خدا و فرشتگان روبروى آنان - مستلزم جسميت خدا و فرشتگان و ذاتاً محال است، من به طور مستقل و بدون اذن خدا چنين قدرتى را ندارم. و اگر به عنوان اين كه فرستاده خدا مى باشم چيزهاى مذكور را از من درخواست مى كنيد، من جز فرستاده اى از طرف خداوند نيستم و لازمۀ رسالت من، داشتن قدرت بر چنين چيزهايى نيست. رسالت من فقط انذار و تبشير و هدايت مردم است.

ص:134

لازم به يادآورى است كه در اين پاسخ به منكران رسالت و وحيانى بودن قرآن، گفته نشده است كه اگر مى توانيد متنى مثل قرآن بياوريد، آن گونه كه مستشكل مى گويد: «اما در برابر چنين افرادى آيا خنده دار نيست كه به جاى پاسخ منطقى به اشكالات و شبهاتشان از آن ها بخواهيم متنى مثل قرآن بياورند».

با اين حال چنانچه درخواست كنندگان امور مذكور نسبت به وحيانى و كلام خدا بودن قرآن مردّد بوده و يا عليرغم علم به وحيانى بودن قرآن، آن را انكار كرده باشند، آيات تحدّى مى تواند پاسخ مناسبى به آنان باشد؛ زيرا در معجزه بودن تفاوتى بين قرآن و امور مذكور وجود ندارد، منتهى الامر ارسال معجزه از طرف خداوند در هر زمان بايد متناسب با رشد فكرى و فرهنگ اهل آن زمان و با اذن خداوند باشد و چنين نيست كه هر پيامبرى به صرف درخواست معجزه توسط افرادى از امت خود بدون اذن خداوند و بدون تناسب با فرهنگ زمان بتواند معجزه اى ارائه دهد.

ضنماً خواسته هاى مذكور كه در آيات 90، 91 و 92 سورۀ اسراء ذكر شد، نمونه هايى از شبهات و خواسته هاى منكران معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. اما در مورد شبهات و اشكالات غيرمعاصران آن حضرت كه در طول تاريخ اسلام تاكنون مطرح شده است، در پاسخ به ادعاى دوم نويسنده به آن ها اشاره خواهد شد.

ص:135

موضوع دوّم: تعجب مخالفان از نزول تدريجى قرآن

بهانۀ ديگرى كه مخالفان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطرح مى كردند، نزول تدريجى آيات قرآن كريم بود. اين بهانه در چند آيۀ قرآن به اشكال مختلف اشاره شده است:

1 - آيۀ شريفۀ: «وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ» 1 «و اگر نوشته اى را در كاغذى بر تو نازل مى كرديم و آن را با دست هاى خود لمس مى كردند، آنان كه كفر ورزيدند هر آينه مى گفتند: اين جز سحرى آشكار نيست».

مطابق اين آيه، برفرض اين كه خداوند قرآن را در قالب كتابى نازل مى كرد هيچ تأثيرى در ايمان آوردن كافران نداشت و آنان آن را همچنان سحر مى شمردند. پس نزول آن به صورت كتاب كار لغو و گزافى مى بود، كه خداوند از آن منزّه است.

2 - آيۀ شريفۀ: «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً» 2 «و آنان كه كفر ورزيدند، گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل نشده است؟ اين گونه (قرآن را به تدريج نازل مى كنيم) تا قلبت را به وسيلۀ آن استوار گردانيم و آن را به آرامى و منظّم و مرتّب خوانديم».

ص:136

كافران مذكور در اين آيه مشركين عرب مى باشند نه اهل كتاب، و مشركين به تورات و انجيل ايمان نداشتند و لذا نمى توان گفت مراد آنان اشاره به تورات و انجيل است كه - بنابر آنچه معروف است - يكدفعه به صورت كتاب و الواح نازل شده اند، بلكه مرادشان اين است كه چرا قرآن به جاى نزول تدريجى بر پيامبر، يك دفعه بر او نازل نشد تا او نيز يك دفعه آن را بر مردم قرائت نمايد؟ به نظر آنان شرط اين كه قرآن كتابى آسمانى باشد اين است كه اجزاء و اصول و فروع و نيز فرائض و سنن آن به طور منظم و كامل مانند كتاب بر پيامبر نازل شده باشد، درصورتى كه قرآن چنين نيست؛ بلكه اقوال و كلماتى است كه به مناسبت هايى در حوادث گوناگون در قالب آيات و سوره هايى نازل شده است.

پاسخى كه خداوند به اين اعتراض داده، اين است كه اولاً: نزول تدريجى قرآن موجب تثبيت قلب پيامبر و استقرار كامل مطالب قرآن در آن مى باشد. مقتضاى حكم عقل و تجربه نيز همين است كه تعليم مطالب هرعلمى مخصوصاً علومى كه به عمل انسان و هدايت و تربيت روح او مرتبط است، چنانچه تدريجى و در هنگامى باشد كه انسان به مطلب خاصى نياز دارد تأثيرش در نفس بيشتر خواهد بود.

و ثانياً: اين نزول تدريجى به نحو ترتيل مى باشد يعنى به نحوى نيست كه موجب شود آيات و سوره ها بدون ارتباط و منقطع از هم باشند، تا غرض اصلى از نزول قرآن از بين برود، بلكه هركدام از آيات و

ص:137

سوره هاى به ظاهر جداگانه و متفرق ناظر بر يكديگر و به نحوى مرتبط با هم مى باشند.

3 - آيۀ شريفه: «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً»1

«اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى از آسمان بر آنان نازل كنى. البته آنان از موسى بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده. پس به سبب ظلمشان صاعقه آنان را فرا گرفت؛ سپس بعد از آن كه دليل هاى روشن برايشان آمد، آن گوساله را (به پرستش) برگرفتند، و ما از آنان در گذشتيم، و به موسى حجّتى روشن داديم.) درخواست مذكور در مدينه توسط اهل كتاب - اعم از يهود و نصارا - مطرح شده است، و بعد از آن بوده كه بخشى از قرآن در مكه و بخش كمى از آن در مدينه نازل شده بود. و آياتى كه در آن ها تحدّى شده مانند آيۀ 90 سورۀ اسراء، 38 سورۀ يونس، 13 سورۀ هود، 23 و 24 سورۀ بقره همگى قبل از سورۀ نساء كه آيۀ فوق در آن آمده، نازل شده و اهل كتاب از آن ها اطلاع پيدا كرده و در مقابل تحدّى و دعواى اعجاز قرآن نتوانسته اند متنى مانند قرآن بياورند؛ اگر آنان واقعاً درصدد رسيدن به حق بودند و در وحيانى بودن قرآن شك داشتند؛ پس از عجز از آوردن متنى مانند

ص:138

قرآن بايد انكار نمى كردند، ولى آنان همچنان بر انكار خود ادامه دادند.

از اين جهت درخواست آوردن كتابى از آسمان به جاى قرآن جز گزاف و ناشى از تعصب آنان در مقابل حق نمى باشد، از همين رو خداوند درخواست آنان را با درخواست پيشينيان مقايسه كرده كه از حضرت موسى (ع) نماياندن خدا به آنان را درخواست كرده بودند و منشأ هر دو درخواست جز ضلالت و كفر و عناد با حق در مقابل بيّنات نمى تواند باشد.

4 - آيۀ شريفۀ: «فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنّا بِكُلٍّ كافِرُونَ» 1 «پس هنگامى كه حق از نزد ما براى آنان آمد، گفتند: چرا مانند آنچه به موسى داده شد، به او داده نشده است؟ آيا پيش تر به آنچه به موسى داده شد كفر نورزيدند؟ گفتند: (تورات و قرآن) هر دو سحرند و پشتيبان يكديگرند؛ و گفتند: ما هر دو را انكار مى كنيم.»

اعتراض كنندگان همان كافران عرب بودند و مى گفتند: چرا قرآن نيز مانند تورات يكجا و به صورت دفعى نازل نمى شود؟ و خداوند در پاسخ آن ها مى فرمايد: آيا پيش تر به آنچه به موسى داده شد كفر نورزيدند؟ در حقيقت در پاسخ آنان گفته شده: هدف آنان از اين اعتراض، حق جويى و حق طلبى نيست، و گرنه چرا به تورات نيز ايمان نياوردند و آن را با قرآن سحر معرفى كردند؟

ص:139

نكتۀ چهارم: طرح بعضى از شبهات مخالفان در قرآن

قرآن نگران طرح اشكالات مخالفان نبوده است. اتفاقاً مواردى از شبهات و اشكالات آن عصر مخالفان قرآن را منعكس ساخته و فضاى گفتگو را فراهم كرده است، اما اين گفتگوها ربطى به تحدّى قرآن ندارد، و جالب اين جاست كه در برخى از آيات با نقل دو سويه گفتارها از مؤمنان مى خواهد كه همۀ سخنان - حتى سخن مخالفان - را بشنوند و بهترين ها را انتخاب كنند.(1)

بنابراين، كسى نگران طرح اين اشكالات نبوده، بلكه به آن ها پرداخته و پاسخ داده شده است. مسألۀ مهم اين است كه مخالفانى از اين دست در پى حقيقت جويى باشند نه جدل كردن. قرآن حتى مخالفان خود را دعوت به آوردن برهان و دليل مى كند، و مى فرمايد: اى پيامبر! به اينان بگو برهان خود را بياوريد: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ» . اين دعوت در سه آيه قرآن مطرح شده است:

1 - «تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» 2 «اين ها آرزوهاى آنان است؛ بگو اگر راست مى گوييد برهان و دليل خود را بياوريد.»

2 - «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ...» 3 «آيا آنان غير از

ص:140


1- سورۀ زمر (39)، آيات 18 و 19.

خدا، خدايانى را براى خود گرفته اند بگو برهان خود را بياوريد.»

3 - «أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» 1 «آيا با خدا، خداى ديگرى هست؟ بگو اگر راست مى گوييد برهان خود را بياوريد.»

و اصولاً قرآن خود را در بعضى آيات «برهان» ناميده است و فرموده:

«يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ...» 2 «اى مردم! همانا براى شما برهانى از طرف پروردگارتان آمده است....»

و در بعضى موارد، آيات قرآن را «بيّنات» دانسته است؛ «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ...» 3 «و همانا ما به سوى تو آياتى روشن را نازل كرديم....»

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى...» 4 «بى گمان آن هايى كه دلايل آشكار و رهنمودهايى را كه ما نازل كرديم كتمان مى كنند...» همچنين است آيات 185 و 209 و 213 از سورۀ بقره.

ص:141

چنين كتابى كه «برهان» و «بيّنات» است مى تواند پاسخگوى شبهات و سؤالات كسانى باشد كه به دور از عناد و تعصب در صدد رسيدن به حق و حقيقت هستند؛ و صدها آيۀ آن نيز گواه بر اين امر است.

عمدۀ شبهات و اشكالات مخالفان معاصر قرآن مربوط به وجود عالم غيب و ايمان به آفرينش جهان و وحدانيت و پرستش او و آيندۀ اين جهان، و آخرت و استبعاد آنان از اين امور مى باشد. براى آنان پرستش خدايى كه خالق زمين و آسمان ها و آنچه در آن هاست، سؤال برانگيز بود. نيز درك موجودات غيبى جهان هستى يعنى ملائكه و پايان كار اين جهان و رستاخيز انسان ها و پاداش و مجازات آنان در بهشت و جهنم سنگين بود و پيوسته آن را انكار مى كردند. در تمام موارد مذكور و موارد مشابه، قرآن با استدلال هاى قوى و محكم به شبهات آنان پاسخ داده و ضمن پاسخ، آنان را دعوت به تفكر و تعقل و دورى از عصبيت و عناد فرموده است. تعدادى از آياتى كه مخاطبين خود را توصيه به تفكر و تعقل مى كند در پاسخ به شبهۀ نهم به تفصيل ذكر شد. البته اين ها ربطى به آيات تحدّى ندارد، و هركدام به مناسبت هاى مختلف و در رابطه با شبهات و اشكال تراشى هاى متعددى است كه قرآن كريم در آيات زيادى آن ها را نقل و نقد كرده است.

لازم به تذكر است كه بر خلاف ادعاى نويسنده، اشكالاتى كه مخالفان قرآن مطرح مى كردند و قرآن در صدد ردّ و پاسخ به آن ها برآمده است، اصولاً اشكالاتى علمى و عقلى و اخلاقى نبود، بلكه عمدۀ آن ها از فقر فكرى و فرهنگى آنان و محصور نمودن جهان هستى در عالم مادّه و طبيعت و استبعاد وجود عالمى ديگر و موجوداتى غير محسوس و غير مادّى نشأت مى گرفت.

ص:142

ادعاى دوّم: طرح صدها اشكال و عيب در قرآن و زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

اشاره

دومين ادعايى كه نويسنده در شبهۀ دوازدهم خود مطرح كرده چنين است:

«از نقاط تاريك زندگى محمّد كه آن نيز بسيارى از محققان را به شك و ترديد انداخته است مى گذرم. آن ها مى گويند: گيريم كه ما نتوانستيم متنى مثل قرآن بياوريم، آيا بايد چشم خود را بر روى صدها اشكال و عيب و ايراد كه در قرآن وجود دارد ببنديم و همۀ آن ها را ناديده بگيريم و فقط به اين دليل كه نمى توانيم متنى مثل قرآن بياوريم، به آسمانى بودن آن اعتراف كنيم؟ شما پاسخ صدها سؤال و انتقاد ما را بدهيد، آنگاه ما حتى اگر بتوانيم متنى مثل قرآن بياوريم، باز هم به آسمانى بودن آن ايمان مى آوريم، چه رسد به اين كه از عهده اين كار برنياييم....»

پاسخ:

اشاره

در پاسخ اين ادعا نيز دو نكته يادآورى مى شود:

نكتۀ اوّل: ردّ ادعاى صدها اشكال در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

ادعاى نقاط تاريك زندگى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم يك ادعاى بدون دليل و بدون ارائۀ حتى يك نمونه است. همچنين مناسب بود وى محققان بسيارى را كه ادعا كرده است در مورد زندگى پيامبر اسلام به شك و

ص:143

ترديد افتاده اند، معرفى مى كرد تا خوانندگان با ميزان تحقيق آن ها آشنا شده و ادعا و دلايل و چگونگى تحقيق آنان را ملاحظه مى كردند.

دلائلى كه از چشم حساس مورخين دور مانده است! پيامبرى كه به اتفاق مورخين تا زمان بعثت، به «محمّد امين» معروف بود.

اگر نقاط تاريكى در زندگى پيامبر اسلام وجود داشت، قبل از اين كه نويسنده و محققان مورد نظر او از آن ها مطلع شوند، مخالفان معاصر پيامبر كه آن همه با او خصومت و مبارزه كردند (كه قابل انكار هيچ مورّخى نيست) از آن ها مطلع شده بودند و مطرح مى كردند. به علاوه، چگونه نويسنده به اشكال تراشى ها و عيب جويى هاى عده اى - به قول خودش محققان - استناد مى كند، ولى به اظهار نظرهاى مثبتى كه بسيارى از اسلام شناسان و دانشمندان غير مسلمان در گذشته و حال در مورد قرآن داشته و دارند توجهى نمى كند؟!

نكتۀ دوّم: ردّ ادعاى صدها اشكال در قرآن

ادعاى صدها اشكال و عيب و ايراد در قرآن نيز ادعايى كلى است كه نويسنده بدون دليل و ارائۀ حتى يك نمونه از آن ها بيان مى كند. چه خوب بود چند نمونه از اين عيب و اشكالات را مطرح مى كرد تا معلوم شود عيب و اشكال در قرآن است يا در فهم و درك مضامين آن؟

بى گمان پرسش ها و اشكال ها در هر سطح و هر جهتى كه باشد، بايد مورد بررسى قرار گرفته و به خوبى نگريسته شود كه آيا آن ها واقعاً

ص:144

اشكال هستند يا تفسيرهايى اند كه اشكال كننده بر اساس فهمى از متن كلام به دست آورده و پيرو آن، اشكالى به نظرش رسيده است؛ در صورتى كه بسا ممكن است فهم او از آيه درست نباشد، و يا اگر تفسير ديگرى از آيه شود، يا مبادى و مبانى سخن روشن گردد، آن اشكال مرتفع گردد يا از اساس بى جا به شمار آيد. ان شاءاللّه در موضوع هماهنگى ميان آيات - كه نويسنده مدعى تناقض و ناهماهنگى و عدم ارتباط بين آيات قرآن شده است - مطالبى توضيح داده خواهد شد.

و در هر حال اين اشكال ها مى تواند علت و انگيزۀ شك يا مخالفت و عناد با قرآن باشد، اما راه حل آن ها تحدّى نيست و قرآن در اين باره از راه تحدّى وارد نشده است. تحدّى قرآن ناظر به همان موضوعاتى است كه مخالفان به قرآن و پيامبر نسبت مى دادند، نظير: سحر، شعر، افترا بر خداوند، اضغاث احلام، جنون و مانند اين ها.

از طرف ديگر خاطر نويسنده را به اظهار نظرهايى كه بسيارى از دانشمندان و اسلام شناسان غير مسلمان در مورد قرآن و پيامبر اسلام كرده اند جلب مى كنيم كه نمونه هايى از آن ها را در پاسخ به شبهۀ پنجم نقل نموديم.

ص:145

جمع بندى شبهات طىّ چند پرسش

اشاره

نويسنده در پايان اين شبهات به عنوان جمع بندى شبهات بر تحدّى قرآن، آورده است: هر مسلمانى كه مدعى است تاكنون هيچ كس نتوانسته متنى مانند قرآن بياورد و نشان دهندۀ آسمانى بودن اين كتاب است، بايد به اين پرسش ها پاسخ دهد:

پرسش اوّل: منظور از متن مثل قرآن

اشاره

نويسنده در اين پرسش مى گويد: «منظور شما از متنى كه مثل قرآن باشد چيست؟ و معيار و ميزان روشن و مشخص آن كدام است؟»

پاسخ:

پيش از اين در پاسخ به شبهۀ اوّل نويسنده پيرامون «مثل» قرآن مطالبى گفته شد و روشن شد كه منظور از مانند اين كتاب، به لحاظ نثر، نظم، آهنگ، شيوۀ تعبير، فصاحت و بلاغت، جاذبه و تأثير درونى، شگرفى محتوا و ژرفايى معنايى كلمات در بيان مقاصد معنوى، هدايت گرى، عدم وجود اختلاف و تناقض در آن، پايان ناپذيرى و

ص:146

شگفت انگيزى، نظام وارگى، پيوستگى و پيوند كلمات در ظاهرى ناپيوسته مى باشد؛ و معيار و ميزان از مثل قرآن تمام اين ويژگى ها در ميان اهل فن و كارشناسان هر رشته - از مسلمان و غير مسلمان - است كه در شكل قابل قبول و اتفاق نظرى بگويند: اين نوشته با اين ويژگى با روش قرآن مطابقت دارد و همانند قرآن است. البته اگر چنين كتابى به صورت فردى يا جمعى نگارش يابد، طبعاً مانند قرآن مورد استفادۀ خواص و مردم عادى قرار مى گيرد و چنان شيفته و علاقه مند به وجود خواهد آورد و افراد را مانند مؤمنان به قرآن، مؤمن به آن كتاب خواهد كرد كه ديگر نويسنده نگران نباشد كه آيا معيار و ميزان روشن و مشخص است؟ اما اگر در اين چهارده قرن چنين اثرى به صورت مستقل آمده، در آينده هم خواهد آمد.

پرسش دوّم: تحقيق پيرامون آوردن مثل قرآن

اشاره

نويسنده در اين پرسش گفته است: «با فرض وجود معيارى مشخص و روشن شما از كجا مى دانيد كه تاكنون هيچ بشرى در هيچ كجاى كرۀ زمين نتوانسته متنى مثل قرآن بياورد؟ آيا تحقيق كافى كرده ايد؟ و آيا اصلاً چنين موضوعى قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاكنون هزاران مسيحى، يهودى، هندو، لائيك و... براى پاسخ به تحدّى قرآن سوره هايى ساخته و مدعى شده اند كه اين سوره ها «مثل» قرآن و در مواردى بهتر از آن مى باشد».

ص:147

پاسخ:

پاسخ به اين سؤال روشن است؛ چون واقعاً اگر چنين كتابى به نگارش در مى آمد و چنين ويژگى هايى را داشت، صدايش گوش ها را كر مى كرد، ده ها ترجمه از آن مى شد، ميليون ها نفر شيفته و فريفته و مؤمن به آن مى شدند، اين نويسنده و همۀ كسانى كه همواره مترصد جواب دندان شكن به مسلمانان هستند، هوار مى كشيدند و جار مى زدند و مؤمنانه اگر نباشد، مجادلانه به رخ مسلمانان مى كشيدند كه ببينيد اين كتاب مثل قرآن است و همان ويژگى ها را دارد و متخصصان فن هم آنان را تصديق مى كردند كه اين كتاب در رقابت با قرآن نوشته شده و همۀ ويژگى هاى قرآن را هم دارد. و اصولاً آيا امكان داشت چنين چيزى در دنيا مخفى و مكتوم بماند، يا مسلمانان آن را مخفى نگاه دارند؟

و متونى كه تاكنون آورده شده، هرگز مورد استقبال عمومى يا خواصّ و كارشناسان رشته هاى مذكور قرار نگرفته است. از طرف ديگر، اين هزاران مخالف مسيحى و يهودى و... كه به نظر نويسنده سوره هايى را ساخته و مدعى شده اند مثل قرآن يا بهتر از آن است، چه كسانى اند؟ و چه متنى را به هماوردى آورده اند؟ و كدام كارشناس ادعاى آنان را تصديق كرده است؟ و خود اينان آيا كارشناس و اهل فن در تمام رشته هاى مذكور بوده اند؟ اگر بگوييد: آرى، بايد آن را ثابت كنيد و ادعاى بدون دليل ارزشى ندارد. در بعد فصاحت و بلاغت كه

ص:148

قطعاً اهل فن و كارشناس نبوده اند، زيرا از مسلمات تاريخ است كه عرب معاصر قرآن سرآمد زمان در زبان عربى بوده اند و بعد از آن ها در اثر اختلاط زبان، آن ويژگى خاصّى كه آنان داشتند از بين رفته است.

و اگر بگوييد: نه، پس چه ارزشى دارد؟

علاوه بر اين، نويسنده كه مدّعى است هزاران مخالف مسيحى و يهودى و هندو و لائيك سوره هايى همانند قرآن ساخته و عرضه كرده اند، چه خوب بود معدودى از آن مثل ها يا بهتر از قرآن را براى خوانندگان نيز عرضه مى كرد و مورد تأييد كارشناسان فن قرار مى گرفت تا فقط مدّعى نباشد و در عالم خيال و فرض قلم نزند.

پرسش سوّم: احتمال آوردن مثل قرآن در آينده

اشاره

در اين پرسش نويسنده گفته است: «گيريم كه تاكنون هيچ كس نتوانسته باشد متنى مانند قرآن بياورد، از اين مدعا چگونه مى توان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت، درحالى كه هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟»

پاسخ:

در پاسخ مى گوييم:

اولاً: اين كه تاكنون هيچ كس از متخصصان و كارشناسان رشته هاى ويژۀ قرآن نتوانسته است متنى مانند قرآن بياورد با آن كه تلاش وسيع و

ص:149

گسترده اى براى آن شده است عادتاً نشان دهندۀ عجز بشر تاكنون خواهد بود، هرچند منطقاً و عقلاً عجز بشر را در آينده اثبات نمى كند، ولى براى ايمان آوردن به قرآن و يقين به صدق آن همين اندازه كافى است. بلى بر فرض اين كه در آينده، متنى كاملاً همانند قرآن و بدون تقليد و كپى بردارى از آن توسط بشر آورده شود، ما ملتزم به لوازم آن خواهيم شد.

و ثانياً: از نويسنده مى پرسيم كه اگر شما در مسائل علوم انسانى چنين استدلالى داريد، در قضاياى استقرايى در علوم تجربى چه مى گوييد؟ آن ها با تجربه هاى آزمايشگاهى فرمول هايى را بر اثر ارزيابى موارد زيادى به دست مى آورند و اطمينان به قانونمندى آن پيدا مى كنند؛ با اين كه احتمال موارد نقض منتفى نشده است. مثلاً اين فرمول كه اگر آب به صد درجه برسد به جوش مى آيد، براساس استقراء به دست آمده است، در حالى كه از اين استقراى آزمايشگاهى، هنوز احتمال تحقق خلاف آن در آينده منتفى نشده است. و صدها نمونه و مثال ديگر در قضاياى علوم تجربى كه حاصل استقراء بوده و عقلاً احتمال خلاف آن در آينده داده مى شود.

و اصولاً بنابر ادعاى نويسنده تمام امورى كه بشر در گذشته و حال با تجربه هاى مكرر و زياد به آن دست يافته است نبايد موجب اطمينان شود و نبايد در زندگى فردى و اجتماعى خود، روى آن ها حساب جدى باز كند، زيرا منطقاً ممكن است در آينده خلاف آن ثابت شود، بلكه

ص:150

انسان ها بايد تا آخرين روز حيات بشر در اين كره خاكى صبر كنند و ببينند چه خواهد شد؟(1)

پرسش چهارم: رابطۀ نياوردن مثلى براى قرآن با وحيانى بودن آن

اشاره

در اين رابطه نويسنده مى گويد: «بر فرض نتيجه اى كه از نياوردن مانند قرآن مى توان گرفت، اين كه پيامبراسلام هزاران سال پيش كتابى آورد كه هيچ بشرى نتوانست نظير آن را بياورد، اما باز وحيانى بودن آيات قرآن ثابت نمى شود، زيرا عقلاً ممكن است يك انسان باهوش با اتكاى به استعداد و نبوغ ذاتى و ذوق هنرى و ادبى خود اثرى علمى و هنرى به يادگار بگذارد، كه تا روز قيامت هم كسى نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، چون چنين فرض و احتمالى كاملاً نامعقول نيست.»

پاسخ:

پاسخ به اين اشكال هم روشن است. زيرا اولاً: اين ادعا كه

ص:151


1- اگر مى خواهيد درباره علم آوردن قضاياى استقرايى، مطالعه كنيد به كتاب هايى كه در اثبات اين مسأله پرداخته و به لحاظ رياضى آن را با استقراء در موارد خاص به اثبات رسانده به ويژه در بحث فلسفۀ علم مراجعه كنيد. در ميان كتاب هاى فارسى و عربى به «الاسس المنطقية للاستقراء» و ترجمه آن، اثر شهيد محمد باقر صدر و مقدمات منطقى و علمى آن مراجعه كنيد، آنگاه ببينيد كه چگونه استقراء نياوردن به مثل قرآن در چهارده قرن به لحاظ علمى مفيد اطمينان مى شود و مى توان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت.

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم ممكن است با اتكاى به استعداد و نبوغ ذاتى و ذوق ادبى خود قرآن را نوشته و تأليف كرده باشد، با واقعيت همخوانى ندارد؛ زيرا آن حضرت چنين موقعيتى نداشته و حتى امّى و در محيطى كاملاً عقب مانده و از نظر اعتقادى و اخلاقى و شئون انسانى كه مظهر جاهليت جهلاء بود مى زيسته و با مجامع ادبى، هنرى و علمى تماس نداشته، و پيش از بعثت هم هيچ سابقۀ گفتن شعر، نكات علمى و معنوى و ادبى در قالب و وزن خاصى نداشته است. شاهد بر مسأله اين كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خارج از بيان قرآن همچون ساير انسان ها سخن مى گفته است. احاديثى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم ثبت و ضبط شده، در منابع حديثى موجود است. از مقايسۀ ميان اين دو دسته از كلمات (قرآن و احاديث نبوى) تفاوت آن ها مشخص مى شود. كسى كه به اتكاى هوش و استعداد و نبوغ خود سخن بگويد پيوسته كلمات او در يك سطح بوده و تأثير مساوى خواهد داشت، نه اين كه دو گونه سخن غيرقابل مقايسه با يكديگر برزبان براند.

بنابراين، واقعيت تاريخى - كه هرگز قابل انكار نيست - اين بوده كه ذوق و استعداد بشرى در هيچ مقطعى از تاريخ نتوانسته است متنى مشابه قرآن به وجود آورد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز كه آورندۀ آن متن است اگر به خاطر ذوق و نبوغ بشرى آن متن را آورده است نبايد آن متن با ديگر سخنان او تفاوت فاحش داشته و از دو سنخ باشد.

و ثانياً: در آيات تحدّى نفى امكان ذاتى آوردن مثل قرآن نشده است

ص:152

و گفته نشده كه آن محال ذاتى است تا نويسنده در صدد اثبات امكان آن برآيد، بلكه مفاد آيات تحدّى نفى امكان وقوعى است، يعنى عملاً انسان ها حتى با كمك يكديگر نمى توانند براى قرآن مثل و مانندى بياورند. و اصولاً معناى معجزه اين نيست كه ديگران عقلاً نتوانند مانند آن را بياورند و آوردن آن، محال عقلى همچون اجتماع و ارتفاع نقيضين باشد. در هيچ معجزه اى چنين نبوده است، بلكه معناى معجزه اين است كه ديگران - غير از صاحب معجزه - عادتاً و با توجه به اسباب و علل طبيعى و مادى نمى توانند مانند آن را بياورند.

بنابراين هر معجزه اى به حسب نوع اعجاز آن، اگر اهل فنّى كه نوع معجزه به تخصص آنان مربوط است و طبعاً همان ها هم مورد تحدّى قرار گرفته اند، نتوانستند با بهره گرفتن از اسباب و علل طبيعى، مثل آن را بياورند، مى تواند دليل و نشانۀ آن باشد كه مدعى آن معجزه با جهانى ديگر غير از جهان علل و معلولات مادى و طبيعى ارتباط دارد.

شبهۀ سيزدهم: انكار وجود اوصافى كه قرآن آن ها را ادعا كرده است

اشاره

آنچه تاكنون ذكر شد پاسخ به شبهات دوازده گانه در مورد تحدّى قرآن بود. اما نويسنده از موضع ديگرى در مورد وجود اوصاف و ويژگى هايى كه مربوط به آموزه هاى ديگر قرآن است ترديد كرده و ضمن شبهاتى گفته است:

ص:153

«... قرآن به اعتقاد مسلمانان (و بنابر ادعاى خودش) انسان ها را به سوى حق و حقيقت هدايت مى كند و از اباطيل و خرافات مى پرهيزاند.... اما پرسش اين است كه آيا اين ادعا مطابق با واقع هم هست؟ از كجا و با كدام دلايل و براهين محكم و قاطع معلوم شده است كه همۀ آنچه قرآن حق مى نامد حق و همۀ آنچه باطل مى نامد، واقعاً باطل است؟ به عنوان مثال قرآن محمد را هم پيامبرى الهى و هم خاتم پيامبران معرفى مى كند. آيا اين گزاره ها واقعاً صادق و مطابق با واقع اند؟ به كدام دليل؟ قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد اما آيا وقوع معاد آن هم به نحو جسمانى قابل اثبات است؟ مطابق قرآن اگر نماز نخوانيم عذاب جهنم در انتظار ما خواهد بود. اين مدعا با كدام دليل اثبات مى شود؟ از اين ها بالاتر، قرآن اولاً به وجود خدايى كه جهان را آفريده است اذعان مى كند و هم چهره اى خاصّ را از آن به تصوير مى كشد. آيا واقعاً خدا وجود دارد؟ و اگر خدايى هست، آيا همان خدايى است كه قرآن از آن سخن مى گويد؟... من مى پرسم كدام دلايل و شواهد و قرائن محكم و قطعى صدق آموزه هاى قرآنى را اثبات يا تأييد كرده است؟ آيا همۀ دستورات و احكام اخلاقى و فقهى قرآن مطابق با عقل سليم و وجدان و فطرت انسانى و در جهت تكامل روحى و معنوى است؟ آيا اگر واقعاً آخرتى در كار باشد، عمل به آموزه هاى قرآنى موجب سعادت و انكار و عمل نكردن به آن موجب شقاوت ابدى مى شود؟ كدام يك از اين مدعيات بدون استناد به قرآن و با دلايل مستقل عقلى و يا شواهد و

ص:154

قرائن ديگر اثبات يا تأييد شده اند؟... البته اين مدعيات ممكن است حق و ممكن است باطل باشند. در اين صورت چگونه و با كدام مجوّز عقلى يا اخلاقى مى توانيم با قاطعيت و نهايت جزم و يقين، قرآن را «هدايتگر» و «جدا كنندۀ حق از باطل» بدانيم؟».

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به اين شبهه به دو نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اول: اصرار قرآن نسبت به معارف الهى

قرآن نسبت به معارف و علومى كه در هدايت انسان ها نقش دارد، اصرار زياد دارد قرآن مدعى است كه «تبيان كل شىء» است: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ»1 ظاهراً مقصود از تبيان بودن قرآن براى هر چيزى، تبيان آن نسبت به چيزهايى است كه در هدايت انسان - كه غرض اساسى از انزال قرآن مى باشد - مؤثر است.

و آيۀ شريفۀ: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» 2 «همانا براى شما نور و كتابى روشن آمد كه به وسيلۀ آن خداوند كسانى را كه از پى خشنودى او مى روند به

ص:155

راه هاى سلامت هدايت مى كند و آنان را به خواست خود از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد و به راهى مستقيم هدايتشان مى كند»، بر اين امر دلالت دارد كه غرض از فرستادن نور و كتاب مبين همان هدايت الهى است. بنابراين قرآن مشتمل بر تمام چيزهايى است كه در هدايت انسان ها مؤثر مى باشند. و در طول چهارده قرنى كه از نزول قرآن مى گذرد عالمان علوم انسانى كه هر كدام در رشته اى تخصص دارند به وجود ويژگى مذكور در قرآن و اتقان و استحكام رهنمودهاى آن در رشته هاى مربوط به انسان اذعان و اعتراف دارند، و از مخالفين متخصص در همان علوم رهنمودهايى بالاتر، متقن تر و مستحكم تر از رهنمودهاى قرآن در تاريخ ثبت و ضبط نشده است.

به علاوه قابل انكار نيست كه قرآن تاكنون بيش از صدها ميليون نفر را در گذشته و حال هدايت كرده و آن ها را از انواع خرافات، ظلم ها و فسادها نجات داده و در رسيدن آنان به كمال و حق و حقيقت و تحقق عدالت در خود و جامعه و نيز نيل به كرامت انسانى يارى كرده و ادعاى خود را در ميدان عمل به اثبات رسانده است.

نكتۀ دوّم: عدم گزاره هاى بدون دليل قطعى در قرآن

اين كه مستشكل مدعى است كه در قرآن گزاره هاى زيادى آمده است كه هيچ دليل قطعى و محكمى براى آن ها ارائه نشده است و فقط قرآن آن ها را ادعا مى كند، مخدوش و مورد تأمل است. قابل ذكر است كه

ص:156

صحت مدعاى قرآن در گزاره هاى مورد نظر مستشكل از راه عقل نظرى و يا از راه عقل عملى امكان پذير است.

گزاره هاى قرآنى

به عبارتى ديگر گزاره هاى قرآنى - غير از قصص و داستان هاى آن - معمولاً در سه بخش خلاصه مى شود:

الف: اصول دين.

ب: اخلاقيات

ج: احكام و فروع دين.

الف: مستند گزاره هاى مربوط به بخش اصول دين، عقل نظرى انسان ها و ارتكازات فطرى آنان است. قرآن در اين بخش هرچه مى گويد با اتكاء به همان ارتكازات فطرى انسان ها است كه ريشۀ ادلۀ عقلى در امور نظرى مى باشند. آيات مربوط به خلقت جهان توسط خداوند، مانند: «أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» 1 «آيا در خدايى كه خالق آسمان ها و زمين است شكى وجود دارد؟» اشاره است به ادلۀ اثبات خداوند. و آيات مربوط به عدالت خداوند و حكمت او و نيز آيات مربوط به عبث نبودن خلقت انسان ها و هدف مند بودن خلقت

ص:157

جهان و انسان، همگى اشاره و ارشاد است به ادلۀ لزوم بعثت پيامبران و رستاخيز پس از مرگ، ادله اى كه در رتبۀ قبل از دين و نزول قرآن بايد باشد. البته مفاد آيات مربوط به عدالت و حكمت خداوند منحصر به بعثت پيامبران و رستاخيز نيست و شامل حوزه هاى تكوين، تشريع و مجازات ها نيز مى باشد.

ب: مستند امور اخلاقى قرآن عقل عملى انسان ها و درك آن از حسن و قبح است. از قبيل حسن عدالت، احسان، نوع دوستى، كرامت انسان ها، شكر منعم، قبح ظلم، دروغ، قتل نفس، افساد در زمين و ده ها گزارۀ ديگر كه حسن و قبح و حق و باطل بودن آن ها براى عقل عملى انسان ها قابل درك است. و پيامبران و به خصوص پيامبرخاتم صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن كه آخرين كتاب آسمانى است انسان ها را متوجه همان مدركات فطرى آنان مى كند و براساس آن مدركات رهنمودهايى را ارائه مى دهند.

كلام حضرت امير عليه السلام در نهج البلاغه، خطبۀ يك در رابطه با هدف از بعثت پيامبران عليهم السلام كه مى فرمايد: «... و يثيروا لهم دفائن العقول»«تا گنج هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند»، اشاره به همين حقيقت دارد. يعنى مفاد پيام انبياء چيزهايى مى باشند كه در فطرت انسان ها وجود دارد و پيامبران آن ها را آشكار ساخته و عقول مردم را متوجه همان گنج ها و دفائن مى گردانند. آيات مربوط به مراعات عدالت، احسان، برّ و نيكى به والدين و پرهيز از قتل نفس و افساد در زمين و مانند اين ها اشاره به همين مدركات عقل عملى انسان ها است.

ص:158

هدايت گرى قرآن و استحكام رهنمودهاى آن در دو بخش ذكر شده، در آيات مربوطه مورد اشاره قرار گرفته است و قرآن، انسان ها را به مرتكزات عقل نظرى و عقل عملى آنان ارشاد مى كند و در مواردى مى گويد: «فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» 1 «شما را چه شده است، چگونه داورى مى كنيد؟» و از اين جايگاه حق و باطل را مطرح كرده و به هدايت گرى مى پردازد، نه اين كه بخواهد حق و باطل بودن آن ها را خود ابتداءً اثبات نمايد تا اشكال كننده بگويد: «آيا اين ادعاها مطابق با واقع هم هست؟ از كجا و با كدام دلايل...». البته گفتنى است كه: درك عقل نسبت به معقولات به دو گونه است: گاه عقل خودش با پاى خويش حق يا باطل بودن چيزى را درمى يابد و به اصطلاح، خودش فاعل فهم است و از درون با تفكر يا شهود قلبى به آن مى رسد و گاهى هم اين توان را ندارد ولى اگر چيزى به او عرضه شد كشش و قابليت فهم آن را از ناحيه بيرون دارد و در هر دوصورت نهايتاً داورى در صدق و يا كذب آن جمله امور با اوست و پذيرش آن جزافى و بى پايه نيست. اما جزئيات مسائل اعتقادى يا اخلاقى كه براى عقل مستقيم درك شدنى نيست همانند بسيارى از امور جزيى دربارۀ اسماء و صفات حق تعالى يا قيامت و معاد و همچنين امور ريز و ظريف مربوط به درجات سير و سلوك معنوى، پس عقل در اينگونه امور به طور غيرمستقيم با علم به

ص:159

صداقت گوينده، آن را مى پذيرد وگرنه حكم به رعايت جانب احتياط و عدم شتاب در ردّ و انكار آن مى نمايد.

بنابراين قرآن در دو محور عقيدتى و اخلاقى يعنى اصول دين و اخلاقيات پيش داورى نمى كند، بلكه با مخاطبينى حرف مى زند كه اولاً:

اولواالالباب و صاحبان عقل باشند و عقل آنان را به داورى دعوت مى كند؛ و ثانياً: داراى عناد نباشند و در شناخت مرزهاى حق و باطل عدل و انصاف را مراعات نموده و دقت مى كنند و عجولانه قضاوت نمى كنند و داراى تقوا و فطرت سالم مى باشند. و تشخيص عدل و انصاف يا عناد در قبول آنچه انسان آن را حق مى داند براى خود انسان ممكن و آسان است، هرچند براى ديگران چه بسا مشكل باشد چنانكه خود قرآن به اين دقيقه اشاره دارد كه: «اَلْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ» 1 (بلكه انسان بر (وضع) خودش بسى آگاه است و هرچند (در ظاهر براى خودش) عذرهايى بيفكند.) و بدين سان انسان را در محكمۀ جان خويش به قضاوت نشانده است.

و از طرف ديگر انسان ها را در امورى كه چه بسا در رسيدن به حق و حقيقت دچار اشتباه و خلط در مصداق شوند، به تفكر و تدبّر در اسرار خلقت جهان - و از جمله زمين و آسمان ها و كيفيت خلقت آن ها و تحولات طبيعى كه در زمين پيدا مى شود و شب و روز و فصول و سال را تشكيل مى دهند - دعوت مى كند تا هم به عمق علم و حكمت خالق

ص:160

آن ها و هدف مند بودن آن ها پى ببرند و هم موضوع امكان رستاخيز كه بسا درك آن براى بعضى نفوس ساده بين مشكل است، قابل درك باشد؛ و آنان را به كيفيت زنده كردن زمين و گياهان پس از مرگ آن ها يا كيفيت تولد اولين انسان از گل و انسان هاى بعدى از آبى متعفن (منى) توجه مى دهد تا عقل آنان به قضاوت بنشيند و به قدرت و حكمت خالق آگاه شوند و به حق بودن رستاخيز ايمان آورند.

بنابراين هدايت گرى قرآن، كوركورانه و غيرمنطقى و بدون پشتوانۀ دليل محكم نيست، آن گونه كه اشكال كننده تصور كرده است. بنابراين گزاره هاى قرآنى از قبيل وجود خداوند و صفات او و لزوم بعثت پيامبران و نيز اصل معاد و رستاخيز انسان ها مستند به دلايل عقل نظرى است و قرآن انسان ها را دعوت به تفكر و تعقل و قضاوت كرده است.

و مسألۀ پاداش و كيفر در قيامت و نوع آن ها و نيز تأثير عقايد و اخلاق و اعمال انسان ها در آن ها زير مجموعۀ سه اصل مذكور يعنى وجود و توحيد خداوند، لزوم بعثت پيامبران و معاد است.

ج: و اما در مورد احكام فقهى و فروع كه نويسنده مى گويد: «آيا تمام دستورات فقهى قرآن مطابق با عقل سليم و وجدان و فطرت است و در جهت تكامل روحى و معنوى است؟» بايد توجه شود وقتى ما قبل از ارشادات قرآن با عقل نظرى خود وجود خداوند حكيم و عادل على الاطلاق و نيز لزوم بعثت پيامبران در جهت كمك و يارى كردن عقول انسان ها در رساندن آن ها به كمال مطلوب و حق مطلق را با دليل و

ص:161

برهان اثبات و به آن ها اعتقاد پيدا كرده و ايمان آورديم قهراً به احكام و دستوراتى كه در قرآن از طرف خداوند حكيم و عادل آمده است و در دلالت آن ها شك و شبهه و اختلافى وجود ندارد، ملتزم مى شويم و آن ها را داراى مصلحت لازم و موافق با عقل سليم و فطرت خواهيم دانست؛ هرچند ممكن است بعضى انسان ها به عللى نتوانند آن مصلحت و هدف منظور در بعضى احكام را به طور كامل درك نمايند.

همان گونه كه وقتى يك پزشك حاذق و متخصص دارويى را براى بيمار مقرر مى كند بيمار به حكم عقل و عقلا بايد به نظر وى عمل كند و نمى تواند بگويد: من خواص و آثار بعضى از اين داروها را نمى دانم پس نبايد آن را مصرف كنم. آيا كلام خداوند حكيم و عادل و علاّم الغيوب به اندازۀ نظر يك پزشك متخصص اعتبار و حجيت ندارد؟!

يادآورى مى شود: به همين جهت اين گونه احكام بعد از مرتبۀ ايمان آوردن به حقانيت قرآن و وحى بودن آن صادر شده و معمولاً با تعبير:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» اعلام شده است.

ترديد در فصاحت و بلاغت قرآن

اشاره

سپس نويسنده مى گويد: «يكى از اوصافى كه تقريباً همۀ عالمان اسلام به آن اشاره مى كنند و آن را موضوع اصلى تحدّى قرآن مى دانند، فصاحت و بلاغت است... فصاحت به معناى شيوايى و روان بودن

ص:162

سخن و بلاغت به معناى گويا و رسا بودن كلام و خالى بودن آن از ابهام و ايهام است. آيا قرآن واقعاً واجد چنين وصفى آن هم در حدّ اعجاز است؟ اگر چنين است چرا در فهم و تفسير قرآن اين همه اختلافات عظيم و تشتت آراء در بين عالمان اسلام وجود دارد؟ امت اسلام در فهم معناى قرآن به هفتاد و سه فرقه تبديل شده و حتى عالمان درون هر فرقه هم در تفسير آيات قرآن و فهم معانى آن هزار گونه اختلاف و تشتت آراء دارند... با اين حال چگونه مى توان گفت كه متن قرآن آنقدر شيوا، روان، گويا، رسا و عارى از ابهام و ايهام است كه آدمى را به حيرت مى اندازد و بشر عادى نمى تواند متنى در اين حد از فصاحت و بلاغت بياورد؟»

پاسخ:

اشاره

در پاسخ به اين شبهه به چند نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اول: ويژگى كلام با مخاطبان نامحدود

با توجه به تحولات زبان و دلالت الفاظ و تغيير عوامل مؤثر در دلالت در طول زمان و نيز اختلاف توان ادراكى انسان ها و تفاوت ميزان اطلاعات آنان، تفاوت در برداشت و يا خطا در فهم، امرى طبيعى و لازمۀ عالم مادى و محدوديت انسان است و لزوماً به معناى قصور در فصاحت و بلاغت و شيوايى و رسايى كلام نيست.

ص:163

همانطور كه ناآشنايى برخى افراد به اصل زبان عربى مثلاً، موجب محروميت از فهم مراد گوينده مى شود بدون آن كه ارتباطى به قصور در شيوايى و رسايى كلام داشته باشد، كم اطلاعى و عدم آشنايى كامل افراد نسبت به زبان و عوامل مؤثر در دلالت عرفى الفاظ نيز موجب محدوديت يا خطا در فهم و برداشت مراد متكلم مى گردد بدون آنكه لزوماً ناقض فصاحت و بلاغت و ناشى از قصور در كلام باشد.

بنابراين تغيير و تحول تدريجى زبان و نيز تغيير و تبدل تدريجى قرائن و شواهد و نيز تحولات تاريخى و به طور كلى تغيير در هر يك از عواملى كه مؤثر در دلالت عرفى الفاظ است مى تواند منشأ اختلاف يا اشتباه در فهم مراد متكلم در دوره ها و موقعيت هاى مختلف گردد بدون آن كه مستلزم قصورى در تكلم باشد.

آنچه به كلام و متكلم مربوط مى شود اين است كه متكلم به ميزان مهارت و توان خود مى تواند كلام را چنان مديريت نمايد كه اين نارسايى ها به حداقل برسد (گرچه با توجه به طبيعت عالم مادى و محدوديت هاى انسان به نظر مى رسد به طور كلى منتفى نمى گردد.) حكمت و مهارت متكلم خبير و حكيم اقتضا دارد با تمهيداتى اين اختلاف و اشتباهات در فهم مخاطبان را به حداقل برساند. اين تمهيدات ممكن است به ويژه گى هاى خود كلام مانند نوع زبان تكلم و يا كيفيت آن مربوط باشد نظير ارجاع متشابهات قرآن به محكمات آن و ممكن است به تمهيداتى خارج از ويژگى خود زبان مربوط باشد.

ص:164

مرجعيت راسخون در علم و ارجاع تفسير متشابهات به آنان مى تواند در همين راستا باشد. در آيات و روايات متعدد علاوه بر لزوم تعقل و دقت و نيز سؤال در موارد جهل و پرهيز از تسرع و بى مبالاتى در فهم و نيز در بعضى روايات بر معيار بودن فهم راسخان در علم تأكيد شده است و از اين رو خداوند متعال فهم و تأويل متشابهات قرآن را به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت معصوم او عليهم السلام كه اطلاعات كامل و دقيق و قابل اعتمادى دارند ارجاع داده است.

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ» 1 «اوست كسى كه بر تو اين كتاب را نازل كرد، درحالى كه بخشى از آن، آيات محكم اند كه آن ها اصل اين كتابند، و بخشى ديگر متشابه اند. پس كسانى كه در دل هايشان انحرافى هست، به منظور فتنه جويى و طلب تأويل آن، آيات متشابه آن را دنبال مى كنند، با اين كه تأويل آن ها را كسى جز خداوند و راسخان در علم نمى داند. [و راسخان در علم] مى گويند: ما به آن آيمان آورده ايم، همه اش از جانب پروردگار است. و جز خردمندان كسى متذكر نمى شود.»(1)

ص:165


1- در رابطه با اين كه «واو» در جملۀ: «وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...» واو عطف است يا
نكتۀ دوّم: فصاحت و بلاغت و ارتباط آن ها با اجمال

معناى فصاحت روشنى و معناى بلاغت رسايى كلام است. فصاحت بنابر تعريف آن توسط اهل فن چنين است: «فصاحت در مفرد، خالى بودن آن از تنافر حروف و غرابت آن و نيز از مخالفت با قاعده است.

و فصاحت در كلام، خالى بودن آن از سستى تركيب و تنافر كلمات و تعقيد آن ها با حفظ فصاحت آن ها مى باشد. و بلاغت در كلام عبارت است از مطابقت آن با مقتضاى حال با مراعات فصاحت آن. و اين مطابقت با مقتضاى حال به حسب مقامات و موارد صدور كلام متفاوت است.»(1)

بنابراين آنچه در فصاحت لازم است شيوايى و تناسب كلمات و سست نبودن تركيب كلام است و آنچه در بلاغت لازم است تطابق و تناسب با مقتضاى حال است. و به بيان ديگر آنچه در فصاحت و بلاغت لازم مى باشد اين است كه از الفاظ و عباراتى كه شيوايى و دلالت اوليه روشن دارد استفاده شود و متكلم نيز دلالت آن را به گونه اى مديريت

ص:166


1- مقدمۀ مطوّل.

كند كه با هدف او تناسب و سازگارى داشته باشد و معنا را در همان كيفيت و حد و حدودى كه مصلحت مى داند به مخاطب برساند.

بنابراين اجمال نه ناقض فصاحت و نه ناقض بلاغت بلكه، در برخى مقامات داشتن نوعى اجمال و يا ايهام مقتضاى حال است و حسن مديريت متكلم براى تحصيل هدف خود و تأثيرگذارى در مخاطب چنين اقتضايى دارد. آيات متشابه قرآن بلكه حروف مقطعه مى تواند در اين راستا باشد. اصولاً بلاغت در كلامى كه مخاطبان نامحدود دارد و بر لايه هاى متفاوت مشتمل است اقتضا دارد كلام به گونه اى مديريت شود كه هريك از مخاطبان به فراخور توان و ظرفيت خويش قابليت فهم و دستيابى به معنا را داشته باشد و كلام بتواند بطون و لايه هاى متفاوت را به جوامع مختلف و متنوع منتقل نمايد. رموز و اشارات و اجمال در كلام مى تواند در اين راستا تأثيرگذار باشد.

قرآن كلام الهى است و از مقام نامتناهى الوهيت صادر شده است و سنخيت بين اثر و صاحب اثر اقتضا دارد معنا و محتواى آن از نظر شمول و وسعت متناسب با مقام صادر كننده باشد. و مقصود از پايان ناپذيرى قرآن نيز همين است. از طرف ديگر محتواى قرآن منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و لازمۀ خاتميت و ابديت قرآن، هدايت گرى براى همۀ نسل ها است.

بنابراين مديريت كلام براى دلالت بر بطون مختلف و براى مخاطبان متنوع، ممكن است اقتضا كند بيان به گونه اى باشد كه نسبت به

ص:167

برخى مطالب به ايهام و اجمال متصف گردد بلكه برخى اساساً مجمل بيان گردد. از اين رو مى توان گفت نوعى اجمال و ايهام نسبى در فهم مراد منافاتى با بلاغت ندارد بلكه ممكن است مقتضاى حال نيز باشد.

از نظر فصاحت نيز آنچه لازم است روشنى دلالت اوليۀ الفاظ است نه دلالت بر مراد. بنابراين منافاتى با اجمال در فهم مراد ندارد متشابهات و اجمال در آيات نوعاً ابهام در دلالت بر مراد دارند و در دلالت اوليۀ لفظى آن ها ابهامى نيست و اختلافات در تفسير نيز نوعاً به اختلاف فهم مراد برمى گردد نه فهم مدلول اوليۀ الفاظ.

علاوه بر اين، قرآن متضمن عقايد حقه و معارف حقيقى و مواعظ شافى و كافى از قبيل قصص، عبرت ها، امثال، وعد و وعيد و انذار و تبشير، احكام و شرايع و آفات قلوب مى باشد، و در بخش هاى مذكور كه همگى به هدايت گرى قرآن مربوط است، ابهام و ايهام وجود ندارد.

از طرف ديگر متن قرآن متنى است گفتارى (نه نوشتارى) كه در زمان ها و مكان ها و شرايط مختلف به تدريج نازل شده است، به نحوى كه اين امور قرائنى ملازم بوده و در فهم مراد آيات قرآن نقش زيادى دارند و به «شأن نزول» معروف مى باشند. توجه متكلم به چنين قرائنى در متون گفتارى براى تفهيم مقاصد خود امرى است رايج و معمول، و با توجه به قرائن مذكور ابهام و ايهامى در متن گفتارى ديده نمى شود.

برخلاف متون نوشتارى، كه در چنين متونى نويسنده بايد تمام آنچه را در فهم مراد خود دخالت دارد در كلام خود ذكر نمايد تا هيچ ابهام و

ص:168

ايهامى براى خواننده نباشد. البته عدم تتبع كافى در شأن نزولها و عدم دقت لازم در اعتبار و عدم اعتبار ناقلان آن ها و نيز اختلافى كه در اثر فاصلۀ زمانى با آن ها به وجود آمده، و همچنين نقش دست هاى مرموز دشمنان گوناگون قرآن در جعل و تحريف بعضى شأن نزول ها و نيز انزواى مفسران واقعى قرآن يعنى اهل البيت عليهم السلام مى تواند منشأ اختلاف نظر در فهم مراد بعضى آيات قرآنى باشد.

نكتۀ سوم: تأمل در بلاغت از منظرى ديگر

بلاغت يعنى مناسب مقتضاى حال و متناسب با علم و ظرفيت مخاطب سخن گفتن و تأثير معنا در اعماق ذهن مخاطبان را مديريت كردن. بلاغت به اين است كه متكلم كلام خود را متناسب با اهدافش تنظيم و مديريت نمايد. بلاغت آن نيست كه همۀ مطلب را به صراحت بيان نمايد، بلكه بلاغت آن است كه متكلم مطالب را در حد لازم و به گونه اى كه مناسب مى داند بيان كند؛ بلكه گاهى بلاغت اقتضاى عدم صراحت دارد. از اين رو بسا اختلاف سطح مخاطبان موجب اختلاف مقتضاى حال خواهد شد و متكلم همانطور كه مى تواند حد متوسط يا حداقل و يا حداكثر سطح مخاطبان را در نظر بگيرد، مى تواند بسته به مهارت خود مجموع مخاطبان را با لحاظ اختلاف سطوح آنان مدّنظر قرار دهد و به گونه اى سخن بگويد كه براى آنان دلالت هاى متفاوت و متناسب ايجاد نمايد. و به بيان ديگر، دلالات كلام واحدى را به تفصيل

ص:169

مخاطبان مديريت نمايد. و اين شيوه سخن گفتن البته به اختلاف برداشت منتهى مى گردد، اما اين اختلاف در دلالت اختلافى مثبت و ناشى از مهارت متكلم است نه اختلافى منفى و ناشى از خطاى او و يا قصور در دلالت كلام او. و چنين كلامى براى هيچ گروه از مخاطبان ملالت آور نخواهد بود گرچه به طور طبيعى همه سطوح و لايه هاى مدلول آن براى همه قابل دسترسى مستقيم نيست. البته اين لزوماً به معناى لغزگويى يا استعمال لفظ در معانى مختلف نيست بلكه مى تواند با دلالت هاى طولى و يا تنبهى صورت بگيرد كه نه لغز و معما و نه استعمال لفظ در اكثر معنا است تا خلاف متعارف و ناسازگار با هدايت باشد.(1)

يكى از عواملى كه مى تواند سبب تازگى و طراوت قرآن در همۀ اعصار باشد همين امر است. در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام در پاسخ مردى كه پرسيد: چگونه است كه قرآن با اين كه اين همه منتشر و تدريس مى شود هر روز بر تازگى او افزوده مى شود، فرمودند: «خداى متعال قرآن را براى زمان خاص و مردم خاصّى نازل نكرده است، از اين رو در هر زمان و براى هر قومى تا روز قيامت تازه و جديد است.»(2)

ص:170


1- بعضى از اديبان عرب گفته اند: بلاغت بر ده نوع مى باشد: ايجاز، تشبيه، استعاره، فواصل، تجانس، تصريف، تضمين، مبالغة و حسن بيان. (اعجاز القرآن باقلانى، ص 294) جهت اطلاع از معانى تفصيلى اينها و نمونه هايى از آيات قرآن به منبع مذكور مراجعه شود.
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 87.

امام صادق عليه السلام راز شادابى و تازگى دائمى قرآن را لحاظ وسعت مخاطبان و ويژگى آنان در اعصار مختلف بيان مى فرمايد. از اين رو مى توان گفت گاهى مقتضاى حال آن است كه متكلم مطالب را به گونه اى تنظيم كند كه ارتكازات نهفتۀ فطرى و درونى مخاطبان را از اعماق ذهن آنان به ظهور درآورد و آنان را متنبّه نمايد، و به لحاظ اقتضاى چنين هدفى به جاى صراحت تنها بخشى از معنا را بيان و قسمت اصلى را به ارتكاز مخاطب واگذار مى كند. اين روش در مواعظ اخلاقى و وجدانى امرى رايج و از فنون بيان است.

در كلام مجمل به معنايى كه بيان شد علاوه بر اينكه معناى اوليه ابهامى ندارد و ابهام تنها در مراد است، در مرحلۀ مراد نيز در اكثر موارد، قسمتى از مراد مبين است و تنها قسمتى از آن، مبهم است كه ممكن است با قسمت ديگرى از كلام همان گوينده يا از راه هاى ديگرى تبيين شود. و در هر حال اجمال به معناى عدم تبين معنا نيست همانطور كه لزوماً به معناى عدم تبين همۀ مراد هم نيست.

در قرآن كريم نيز گاهى با برخى عبارات سؤالى و مانند آن علاوه بر تأثيرگذارى در اعماق وجدان مخاطبان، سبب نوعى انعطاف مثبت در دلالت مى گردد تا مخاطبان از اين بيان به ظاهر مجمل متناسب با نيازى كه دارند منتقل به معانى مختلف گردند.

ص:171

مثلاً به جاى اين كه به آثار علم و تفاوت هاى عالمان و جاهلان در شؤن مختلف تصريح نمايد به سؤالى در مورد استواء دانايان و نادانان اكتفا كرده است تا مخاطبان بسته به ظرفيت و نياز خود متوجه به شئون مختلف متنبه گردند. در حقيقت گرچه لفظى در اين معانى استعمال نشده است اما القاى همۀ اين موارد هدف متكلم بوده است.

نكتۀ چهارم: معانى طولى و معانى عرضى قرآن

براى كلام متكلم دو نوع معانى و در حقيقت دو نوع دلالت مى توان فرض كرد:

1 - معانى طولى؛ دريافت معنا از الفاظ دامنۀ وسيعى دارد. اولين دامنه، معانى وضعى است؛ يعنى معانى اى كه الفاظ در آن معانى استعمال شده اند و اولين مواجهۀ شنونده با آن معانى است. و با ملاحظۀ قرائن موجود معناى ظاهرى عبارت حاصل مى گردد، و چنانچه مانعى وجود نداشته باشد مراد گوينده كشف مى گردد. اما دلالت به اين مرحله خاتمه نمى يابد، بلكه كلام دلالت هاى ديگر طولى نيز دارد كه متناسب سطح معلومات و اطلاعات مخاطبان شكل مى گيرد. اين دلالت ها در حقيقت مدلول مدلول اول است، اين مدلول ثانوى كه البته بطن مدلول اول است نمى تواند منافاتى با مدلول اولى داشته باشد. در برخى موارد ممكن است اساساً مورد التفات و توجه گوينده نباشد و اراده اى نسبت به آن نداشته باشد و بلكه ارادۀ عدم بيان آن را نيز داشته باشد و ناخواسته كلام او بر آن دلالت داشته باشد. در متكلم ماهر اين دلالت ها با التفات و اراده و مديريت متكلم صورت مى گيرد، و در حقيقت متكلم خبير چنان

ص:172

ماهرانه سخن مى گويد كه در عين حال كه اولين مرحلۀ دلالت براى همۀ مخاطبان آشنا به دلالت لفظى با حداقل دانش و در عرض هم حاصل مى گردد، متناسب با ميزان اطلاعات مخاطبان در سطوح مختلف دلالت هاى مختلف و متعدد ديگرى در طول هم قابل تحصيل مى باشد.

به عنوان مثال اگر كسى بگويد فلان اتفاق افتاده است همۀ آشنايان به آن زبان آن را دريافت مى كنند، اما كسانى كه مى دانند آن اتفاق با اتفاق ديگرى تلازم دارد از شنيدن اطلاع اول به اطلاع دوم نيز پى مى برند. و به عبارت ديگر مى توان گفت معانى طولى كلام، معانى لازم آن است كه به دلالت التزام از كلام متكلم فهميده مى شوند، منتهى الامر آن لوازم بايد لوازم بيّن باشند.

براى معانى طولى از قرآن مى توان به عنوان مثال به معناى التزامى «الحمد للّه» اشاره كرد، كه از معناى مطابقى آن فهميده مى شود. معناى مطابقى اين جمله كه براى همه كس قابل فهم مى باشد اين است كه جنس حمد يا همۀ حمدها و ستايش ها مال خداوند و متعلق به اوست، زيرا حمد و ستايش بايد براى خوبى هاى اختيارى باشد كه در «محمود» وجود دارد و خداوند چون واجد همۀ خوبى ها و كمالات مى باشد پس تمام حمدها و ستايش ها بايد متعلق به او باشد. سپس متوجه مى شويم كه يكى از خوبى ها و كمالات، حامد و ستايشگر بودن براى خوبى ها است كه قهراً آن هم بايد منحصر به خداوند باشد، و اين معنا لازمۀ معناى مطابقى الحمد للّه و در طول آن است.

ص:173

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرموده اند: «كتاب اللّه عزّوجلّ على اربعة اشياء؛ على العبارة والاشاره واللطائف والحقايق، فالعبارة للعوام والاشاره للخواصّ واللطائف للأولياء والحقايق للأنبياء»(1) (كتاب خداى عزّوجلّ داراى چهار گونه است: گونۀ عبارت، گونۀ اشاره، گونۀ لطائف و گونۀ حقايق، پس عبارت مربوط به عموم مردم است، اشاره مربوط به خواص، لطائف مربوط به اولياء و حقايق مربوط به پيامبران است.)

و در تفسير عياشى از جابر نقل كرده كه گفت: از امام باقر عليه السلام چيزى از تفسير قرآن را پرسيدم و جوابى دادند سپس همان چيز را در زمان ديگرى پرسيدم و جواب ديگرى دادند، آنگاه به آن حضرت گفتم: فداى شما، من اين موضوع را قبلاً از شما پرسيده بودم و جوابى داده بوديد و مجدداً كه پرسيدم جواب ديگرى داديد؟! فرمودند: «يا جابر انّ للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر؛ يا جابر! و ليس شىء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ان الآية لتكون اوّلها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متّصل يتصرف على وجوه»(2) «اى جابر! همانا براى قرآن باطنى و براى آن باطن، باطنى است؛ و براى آن ظاهرى و براى آن ظاهر، ظاهرى ديگر خواهد بود؛ و هيچ چيز دورتر از عقول و فهم مردم نسبت به قرآن نمى باشد، زيرا چه بسا اول يك آيه مربوط به چيزى و آخر آن مربوط به چيز

ص:174


1- - بحارالانوار، ج 91، باب 8، ح 81. يادآورى مى شود: در رابطه با حديث فوق مرحوم فيض كاشانى در پايان مقدمۀ چهارم، جلد اول تفسير صافى مطالب مفيدى را مطرح كرده است.
2- - همان، ح 37.

ديگرى مى باشد. و قرآن كلام متصل و به هم پيوسته اى است كه به گونه هايى حمل مى شود.»

2 - معانى عرضى؛ همان طور كه ممكن است شىء واحد براى افراد مختلف متناسب با زاويۀ ديد و ميزان اطلاعات و ذهنيت آنان، اطلاعات و علوم مختلفى در عرض هم ايجاد نمايد، كلام واحد نيز ممكن است با مهارت متكلم مداليل متعدد عرضى نيز داشته باشد؛ يعنى هر دلالت باطن مدلول ديگرى نباشد، بلكه در عرض هم باشد. اين مداليل متعدد و البته غيرمتناقض، مى تواند با مديريت و ارادۀ متكلم باشد. و اين لزوماً مستلزم استعمال لفظ در اكثر از معنا نيست، بلكه ممكن است در سطح دوم دلالت باشد كه پس از استعمال لفظ اتفاق مى افتد؛ يعنى كلام واحد از نظر سطح اول دلالت واحدى دارد، اما پس از آن، دو مدلول و ملزوم موازى و هم عرض دارد كه هر دو مى تواند مورد اراده و هدف متكلم باشد. مثلاً كلام واحدى با استعمال در معناى واحدى، براى افراد آشنا به علوم طبيعى دلالت بر امرى داشته باشد و براى افرادى كه اطلاعاتى در علوم انسانى دارند دلالت و تفسير ديگرى داشته باشد. بعيد نيست آيۀ شريفۀ: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» 1 «و تو كوه ها را مى بينى در حالى كه مى پندارى جامد و بى حركتند، در حالى كه همچون ابر در حال مرور و حركت مى باشند» از اين قبيل باشد زيرا اين آيه كه مدلول اولى آن روشن و براى همگان يكسان است، در عين حال

ص:175

به نظر بعضى از فلاسفه كه قائل به حركت جوهرى در ذات اشياء هستند، شاهد و دال بر آن است، و به نظر عالمان علم هيئت كه قائل به حركت زمين مى باشند ممكن است دال و شاهد برنظر آنان باشد.

از رواياتى كه قرآن را به جريان شب و روز و خورشيد و ماه تشبيه مى كند نيز مى توان فهميد كه قرآن پيوسته نور تازه اى دارد، و نيز از اين كه نور خورشيد و ماه و جريان شب و روز براى افراد مختلف به حسب مناطق مختلف زمين اختلاف دارد فهميده مى شود كه فهم افراد از قرآن و بهره بردن از آن يكسان نيست. از جملۀ اين روايات، روايتى است كه براساس آن، حضرت امام صادق عليه السلام فرموده اند: «للقرآن تأويل كما جرى اليل و النهار و كما تجرى الشمس و القمر فاذا جاء تأويل شىء منه وقع، فمنه ما قد جاء و منه ما يجىء»(1) «قرآن تأويلى دارد كه در حال جريان است، چنان كه شب و روز و خورشيد و ماه در جريان اند؛ پس هرگاه زمان تأويل چيزى از قرآن رسيد محقق مى شود، پس بخشى از تأويل آن تحقق يافته و بخشى ديگر محقق خواهد شد.»

نكتۀ پنجم: منظور عالمان اسلام از فصاحت و بلاغت قرآن

بر فرض قبول معناى فصاحت و بلاغت طبق نظر نويسنده، اولاً:

مقصود از اين كه عالمان اسلام گفته اند: قرآن داراى فصاحت و بلاغت در حدّ اعجاز است مجموع قرآن من حيث المجموع به نحو عام

ص:176


1- - بحارالانوار، ج 23، ص 79، باب 4، ح 13 و ج 91، باب 8، ح 47.

مجموعى است، نه هر آيه و جملۀ قرآن به نحو عام استغراقى. نظير اين كه گفته مى شود: كتاب سعدى يا حافظ كتابى است روان و هر كس مى تواند از آن ها استفاده كند، در حالى كه بعضى اشعار آن ها براى عامّۀ مردم چه بسا قابل فهم نباشد و به توضيح و تفسير اهل فن نياز داشته باشد.

ثانياً: هر آيه و جملۀ قرآن هم به لحاظ مفاد و پيامى كه در بردارد داراى فصاحت و بلاغت است، يعنى آن آيه و جمله بهترين قالب براى رساندن آن مفاد است به گونه اى كه اگر اندك تغييرى در آن داده شود با تبيين آنچه مراد از آيه و هدف گوينده است ناهماهنگ مى گردد. و اين يكى از ويژگى هاى قرآن است كه آن را از ديگر كتب ممتاز مى سازد.

و عدم فهم بعضى آيات توسط عامّه منافاتى با فصاحت و بلاغت به اين معنا ندارد، زيرا فهم عامّه نيز با بيان و تبيين توسط خواصّ ممكن و مقدور خواهد بود، ولى اغماض از تبيين مراد اصلى و هدف اساسى به خاطر رعايت حال عوام جبران پذير نيست.

نكتۀ ششم: عدم تنافى اختلافات در فهم قرآن با فصاحت و بلاغت آن

اختلافات عظيم و تشتت آراء در بين عالمان اسلام در فهم و تفسير بخشى از آيات قرآن - كه نويسنده آن ها را مخالف با فصاحت و بلاغت قرآن برشمرده - با فصاحت و بلاغت قرآن، منافاتى ندارد؛ زيرا بخش اعظم آيات قرآن در راستاى توجه دادن انسان ها به مبدأ و معاد و عالم

ص:177

غيب و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و قصص آموزندۀ انبياء و تلاش آن ها در راه توحيد و نفى شرك از جوامع زمانشان و تحمل شدايد و سختى ها در اين راه و عاقبت شوم ظالمان و طواغيت دوران هاى گوناگون پيامبران و نيز توجه مردم به فضائل و نهى از رذائل مورد فهم و درك عقل عملى انسان ها و نظاير اين ها است و در اين بخش ها اختلاف قابل توجهى كه با فصاحت و بلاغت قرآن منافات داشته باشد وجود ندارد. بيشتر اختلافات عالمان اسلامى در فهم و تفسير آيات مربوط به كنه صفات خداوند و چگونگى خلقت زمين و آسمان ها و بشر اوليه و نظاير اين ها و نيز جزئيات بعضى احكام فرعى است؛ و اين اختلافات بيشتر رو در روى هم و در عرض يكديگر نيستند بلكه به حسب مراتب گوناگون تعمق و تدبر در قرآن و كشف لايه هاى تو در توى معانى رخ داده اند. اين قبيل اختلاف ها نه تنها آسيبى به فصاحت و بلاغت وارد نمى سازد بلكه مؤكد و مؤيد آن است؛ زيرا كلامى كه اين ظرفيت را داشته باشد كه بتواند مضامين گوناگون صحيحى را به حسب ظرفيت ادراكى افراد ارائه دهد از احاطه و عظمت شأن گويندۀ آن حكايت دارد، آرى اگر فهمى از قرآن فهم صحيح نباشد اساساً از زمرۀ آراء و تفاسير بيرون است و اين چنين فهمى شرط صحت را فاقد خواهد بود.

و به هرصورت فهم ها و اختلافات طولى و لايه هاى معانى برداشت شدۀ ضعيف و قوى هيچ گونه آفتى نه در فصاحت و بلاغت قرآن - مطابق تفسير اهل فن از آن ها - ونه در بيان مراد و تبيين راه هدايت

ص:178

همگانى ندارد و متناقض با هدف رسالت و انزال كتاب آسمانى نيست.

و شاهد اين مدعا آن است كه با وجود اين همه اختلافات كه نويسنده به آن ها تكيه كرده است ضررى به هدايت گرى قرآن نسبت به ميليون ها انسان از زمان نزول آن تاكنون وارد نشده است.

قرآن در آيات مختلف نسبت به توحيد و نفى شرك و عبادت غير خدا و نهى از ظلم به خود و ديگران و مراعات عدالت و احسان و تقوا و كرامت انسان ها و كسب مكارم اخلاق و پرهيز از قتل نفوس و ده ها مقولۀ ديگر تأكيد فراوان دارد، و اين آيات به طور قطع براى هركس كه به كلام عربى و ادبيات قرآن آشنا باشد قابل فهم و خالى از هرگونه ابهام و ايهام است؛ و مقصود از هدايت گرى قرآن وجدا كردن حق از باطل نيز همين است. و نقش اساسى كه قرآن در جامعۀ بدوى معاصر نزول خود داشت و نيز تحولى كه در آنان ايجاد نمود براى هيچ منصفى قابل انكار نيست؛ و اگر مسيرى كه در زمان حيات پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم شروع شده بود بعد از آن حضرت نيز تداوم مى يافت و آن انحرافات بزرگ پيش نمى آمد به يقين ما امروز شاهد اوضاع ديگرى در جهان بوديم.

تشكيك در نقش اسلام در تحول عرب

اشاره

نويسنده ضمن كلام خود تحول مورد اشاره را انكار مى كند و مى نويسد: «شايد بگوييد عرب قبل از اسلام وحشى و بيابان گرد و سوسمار خور و جاهل و... بود و دختران را زنده به گور مى كرد، ولى

ص:179

قرآن آمد و آن ها را از آن وضع نجات داد. ولى ما مى گوييم: منبع همۀ اين ادعاهايى كه در مورد عرب دوران قبل از اسلام گفته مى شود، تاريخى است كه به دست مسلمانان مؤمن و معتقد آن هم صد سال پس از رحلت پيامبراسلام نوشته شده است. چنين منبعى در اين بحث از كدام اعتبار و حجيت برخوردار است؟»

پاسخ:

در پاسخ به اين اشكال به اظهارات دو تن از مورخين غير اسلامى دربارۀ وضعيت فكرى و اجتماعى عرب قبل از اسلام توجه فرماييد:

اظهارات دو دانشمند غير اسلامى

1 - دانشمند شهير ويل دورانت در رابطه با توحش عرب قبل از اسلام مى گويد: «اگر بزرگى را به ميزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجيم بايد بگوييم: محمّد از بزرگ ترين بزرگان تاريخ است. وى درصدد بود سطح معنويات و اخلاق قومى را كه در اثر گرماى هوا و خشكى صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد و در اين زمينه توفيقى يافت كه از همۀ مصلحان ديگر بيشتر بود. كمتر كسى را جز او مى توان يافت كه همۀ آرزوهاى خود را محقق كرده باشد. او مقصود خود را از راه دين انجام داد، زيرا به دين اعتقاد داشت.»

نيز مى گويد: «از قبايل بت پرستى و پراكنده در صحرا امتى واحد به

ص:180

وجود آورد...».(1)

آنگاه در رابطه با مبارزۀ پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم با خرافات مى نويسد:

«مطابقت و موافقت دين محمّد با عقل و استدلال بيشتر از عقيدۀ ممزوج با اسرار و رموز و خرافاتى است كه در قرن هفتم وجود داشت و آبروى سادگى تعليمات انجيل را برده بود.»(2)

و در رابطه با اخلاق و اعمال عرب قبل از اسلام مى گويد: «مرد عرب...

بى هيچ ترديد و با كمال آسايش خاطر، همۀ كارهايى را كه مرد متمدن در راه كشور و دين و نژاد خود مى كند، او به خاطر قبيله انجام مى داد.»(3)

و در رابطه با شغل و كار اكثر اعراب قبل از اسلام مى گويد: «پنج ششم جمعيت، بدوى صحراگرد بودند كه به چوپانى روزگار مى گذراندند.»(4)

و در رابطه با زنده به گور كردن دختران مى گويد: «هر پدرى اگر مى خواست مى توانست دختر خود را پس از تولد زنده به گور كند و اگر نمى كرد، دست كم از تولد وى غمگين مى شد و از شرم زدگى از كسانى پنهان مى داشت.»(5)

ص:181


1- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، ج 11، ص 21، همان، ج 4، ص 222.
2- همان.
3- همان، ج 4، ص 198.
4- همان، ص 200.
5- همان.

و در رابطه با برخورد با زنان مى گويد: «مع ذلك اين معشوق (زن) كالايى بيش نبود و جزو دارايى پدر يا شوهر يا پسرش به شمار مى رفت كه او را با چيزهايى ديگر به ارث مى برد. هميشه خادم مرد بود و كمتر مى شد كه به مقام يار و مصاحب وى ترقى كند. انتظار مرد از زن خود اين بود كه فرزندان بسيار بياورد و مخصوصاً پسر بزايد.»(1)

و در رابطه با سطح دانش و فرهنگ عرب قبل از اسلام مى گويد:

«عرب پيش از اسلام خواندن و نوشتن نمى دانست، ولى پس از اسب و زن و شراب، شعر را از همه چيز بيشتر دوست مى داشت. در ميان اعراب دورۀ جاهليت عالم و مورخ نبود، ولى علاقۀ فراوان به فصاحت زبان و صحت گفتار و اشعار مختلف موزون وجود داشت.»(2)

و در رابطه با اعتقاد به خرافات عرب قبل از اسلام مى گويد: «عرب بيابانى دينى ابتدايى و در عين حال لطيف و روشن داشت. در ستاره و ماه و اعماق زمين، خدايان متعدد را مى پرستيد و از آن ها مى ترسيد. گاه از آسمان انتقام جو طلب مرحمت مى كرد اما غالباً آن قدر اجنّه در اطرافش مى لوليدند و گيجش مى كردند كه از جلب رضايتشان نااميد مى شد...»(3)

ص:182


1- همان، ص 202.
2- همان.
3- همان، ص 205.

و در رابطه با اعتقاد خرافى پس از مرگ مى گويد: «عرب قبل اسلام دربارۀ زندگى پس از مرگ چندان انديشه نمى كرد، ولى گاهى اوقات تقاضا داشت كه شترش را پهلوى قبرش ببندند و گرسنه اش واگذارند تا زودتر در دنياى ديگر به او برسد و از ذلت پياده به بهشت رفتن نجاتش دهد. گهگاهى قربانيان انسانى به خدايان خود تقديم مى كرد و در بعضى نقاط بت هاى سنگى را مى پرستيد.»(1)

و در رابطه با عادت غارت و امتيازات نژادى عرب قبل از اسلام مى گويد: «اخلاقى كه محمّد عرضه كرد از مرزهاى قبيله اى كه وى در آن زاده شده بود گذشت، اما در ميان جمعيت دينى كه پديدآورد باقى ماند.

پس از فتح مكه غارت بين قبايل را ممنوع كرد - اگر چه منع اين كار به طور مطلق مقدور نبود -... امتيازات نژادى و طبقاتى را كه در ميان قبايل عربستان بنيادى استوار داشتند، در پرتو اعتقاد دينى مشابهشان محدود كرد.»(2)

2 - مورخ ديگر غيرمسلمان به نام ارنولد توين انگليسى در كتاب خود: «تاريخ تمدن» دربارۀ اعراب قبل از اسلام مطالبى شبيه آنچه را ويل دورانت نوشته، يادآور شده است، از جمله در رابطه با زندگى مادى و معنوى عرب قبل از اسلام مى گويد: «دين اسلام با نبوغ خدايى محمّد پيامبر خدا در رابطه با تاريخ عربستان طلوع كرد و شكوفا شد. عربستان از زمان اهلى شدن شتر عربى، يعنى تقريباً 2000 سال قبل از ايام محمد

ص:183


1- همان.
2- همان، ص 234.

قابل نفوذ شده بود. هلال خصيب كه در شمال آن قرار داشت چنين بود كه عقايد و نهادها در آن رخنه كرد... و اگر محمد براى هدايت آن مبعوث نمى شد شايد راهى براى فيضان پيدا نمى كرد.»(1)

در رابطه با فقر و گرسنگى مردم عربستان مى گويد: «ساكنين عربستان به غير از يمن، سال هاى سال گرسنه بودند و رخنۀ تدريجى تمدن در عربستان بر پشت شتر، با تخليه جمعيت آن همراه گرديده است.»(2)

و در رابطه با وضع اقتصادى و بى رحمى آن ها مى گويد: «آن ها دست اندركار داد و ستدهاى خصوصى اقتصادى بودند و در اين ميان از هيچ نوع بى رحمى ابا نداشتند...»(3)

آنچه ذكر شد نمونه هايى از اظهارات دو مورخ شهير غيرمسلمان دربارۀ اوضاع اقتصادى، فكرى و اجتماعى عرب قبل از اسلام بود.

در رابطه با نقش اسلام و پيامبر آن در تحول عربستان هرچند در نمونه هاى ذكر شده اشاراتى به آن ديده مى شود، ولى مناسب است به اظهارات ويل دورانت توجه شود. وى مى گويد: «كشور عربستان كه سه چهارم آن بى آب و علف بود، عرصۀ زندگى، قبايلى بدوى بود كه همۀ ثروتشان براى تزيين بنايى چون كليساى «سانتا سوفيا» بسنده نبود.

ص:184


1- ارنولد توين، تاريخ تمدن، ترجمۀ يعقوب آژند، ص 438.
2- همان، ص 439.
3- همان، ص 441.

در آن هنگام كسى به خواب نمى ديد كه يك قرن بعد اين مردم خانه به دوش نيمى از متصرفات آسيايى دولت روم، همۀ ايران، مصر و بيشتر شمال آفريقا را بگشايند و به سوى اسپانيا پيش تازند. به راستى اين نمود تاريخى كه از عربستان طلوع كرد و در نتيجۀ آن اعراب به نيمى از حوزۀ مديترانه تسلط يافتند و دين اسلام را در آنجا بسط دادند از عجيب ترين حوادث اجتماعى قرون وسطى است.»(1)

ص:185


1- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 4، ص 198.

نقد اخلاقى برهان تحدّى و مقدمات آن

اشاره

نويسنده پس از نقد علمى تحدّى قرآن، نقد - به تعبير او - اخلاقى آن را شروع مى كند و مى نويسد:

«عده اى از عالمان اسلام سعى كرده اند تا به تحدّى قرآن، شكل برهان بدهند. اين برهان از سه مقدمۀ زير تشكيل مى شود:

1 - پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يك امر خارق العاده كه فقط با امداد ويژۀ الهى تحقق مى يابد و دليل صحت ادعاى پيامبرى اوست مطرح كرده است. آيات تحدّى نيز بيانگر همين موضوع هستند.

2 - مخاطبين پيامبر - كه بنا به دلايل و عللى بيشترين انگيزه را براى پاسخ گويى به تحدّى قرآن داشته اند - مسأله را جدّى گرفته و در صدد بررسى قرآن و همانندآورى آن برآمده و در اين راه تلاش جدّى و فراوانى كرده اند.

3 - كتاب هاى تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددى را ذكر مى كنند كه در صدد همانندآورى قرآن برآمده و خود با بررسى قرآن به عجز خويش پى برده اند يا به آوردن چيزى شبيه قرآن دست يازيده، ولى نمونه هايى

ص:186

فراهم آورده اند كه موجبات رسوايى خويش را فراهم آورده و عدم توانايى بشر در همانندآورى را به اثبات رسانده اند. و اگر نمونه هاى ديگرى وجود داشت... حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت مى شد و هم اكنون در دسترس ما قرار مى گرفت.»

نويسنده پس از بيان استدلال فوق مى گويد:

«در مقدمات اوّل و دوّم اين برهان جاى شك و ترديد نيست، همۀ سخن در مقدمۀ سوّم است كه خود شامل سه مدعاى مشكوك و سؤال برانگيز مى باشد.

اوّل آن كه: از صدر اسلام تاكنون هر كس در هر كجا كه براى پاسخ گويى به تحدّى قرآن اقدام كرده، يا به عجز خود پى برده و عقب نشينى كرده، يا اين كه با آوردن نمونه هايى ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، رسوا و سرافكنده شده است.

دوّم اين كه: همۀ نمونه هايى كه در هزار و چهارصد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در كتب تاريخى ثبت شده و در كتب علوم قرآنى - كه عالمان اسلامى نوشته اند - مورد نقد و بررسى دقيق و علمى قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آن ها با قرآن» به گونه اى محكم و قطعى به اثبات رسيده است.

و سوّم آن كه: با توجه به دو مدعاى پيشين، عدم توانايى بشر در آوردن متنى مثل قرآن به اثبات مى رسد.»

ص:187

طرح سه سؤال از طرف نويسنده

اشاره

نويسنده سپس با طرح نقد اخلاقى برهان ذكر شده، چند سؤال را مطرح مى كند:

سؤال اوّل: بررسى ادعاى مدعيان تحدّى قرآن

اشاره

«آيا كسانى كه چنين برهانى را اقامه كرده اند، خودشان واقعاً معتقدند كه تمام نمونه هايى كه مخالفان قرآن از صدر اسلام تاكنون آورده اند، در كتب تاريخ ثبت شده و در كتب علوم قرآنى مورد نقد و بررسى علمى قرار گرفته و شكست همۀ آن ها به گونه اى محكم و قطعى نشان داده شده است؟»

پاسخ:

در پاسخ سؤال اوّل گفته مى شود: همان گونه كه اندكى پيش گفته شد اگر كسانى توانسته باشند كتابى مانند قرآن با همۀ ويژگى هاى آن در طول تاريخ از صدر اسلام تاكنون بياورند، بايد مانند قرآن جاى باز كند و صداى آن همه گير شده باشد و زيبايى و جذابيت و تأثير روحى و معنوى آن جمعيت هاى زيادى را به سوى خود كشانده باشد. و چون چنين كتابى به عنوان مبارزه طلبى با قرآن نگارش نيافته تا به مسلمانان بلكه به مخالفان آنان عرضه شده باشد، در آن صورت ديگر نيازى نيست كه به دنبال يافتن گوشه اى از يك شهر و منطقه باشيم، بايد مانند قرآن

ص:188

فراگير و همگانى و تأثيرگذار باشد، و قهراً نيازى به ثبت در كتب علوم قرآن نيست، بلكه همه كتابشناسى ها آن را ثبت مى كنند و هياهوى آن بزرگ تر از جنگ هايى خواهد بود كه در مقابل مسلمانان راه انداختند، و ديگر نيازى نبود، كه مسلمانان را با جنگ و خونريزى و تهاجمات ديگر سركوب كرده و نيروهاى انسانى و مالى خود را هم از دست بدهند بلكه همان نوشته را عرضه مى كردند.

آن نوشته هاى موهوم و خيالى و محتملى كه نويسنده از وجود آن ها ياد مى كند، نيازى به مخفى كردن نداشت، زيرا اگر وجود مى داشت توسط مؤمنان به آن كتاب دست به دست مى شد، چنان كه امروز ما شاهد كتاب هاى علمى و ادبى بسيارى در جهان هستيم كه در تحدّى قرآن نوشته نشده و در سطح قرآن هم نيست، و با اين كه در آن عصر كه صنعت چاپ نبوده، نسخه هاى مكررى از آن ها در كتابخانه هاى دنيا موجود است و ده ها و گاه صدها كتاب در توصيف و تحليل و تفسير آن ها نوشته شده است. نمونۀ آن مثنوى جلال الدين رومى است كه حجم عظيمى از آموزه هاى آن از قرآن كريم گرفته شده و فهرست آياتى كه دربارۀ اين ديوان منتشر شده تأثر شديد مولوى را از قرآن نشان مى دهد.(1) تا جايى كه عده اى آن را تفسير قرآن گفته اند، با اين كه

ص:189


1- - ر. ك: بهاءالدين خرم شاهى و سيامك مختارى، قرآن و مثنوى، تهران نشر قطره، 1382؛ محمود درگاهى، آيات مثنوى، تهران، اميركبير، چاپ اوّل، 1377.

فاصله اى جدى ميان مثنوى با قرآن است، چگونه عالم گير و جهانى شده و مورد نقد و تحليل، شرح و تفسير قرار گرفته و به فراوانى در مجامع علمى راه پيدا كرده تا جايى كه در برخى كشورهاى بزرگ، كتاب ادبى سال شناخته شده است. حال چگونه ممكن است كه كتابى در سطح قرآن و به عنوان تحدّى با قرآن نوشته شده باشد و خبر و اثرى از آن نباشد!

ضمناً معلوم نشد كه اين نويسنده، نقد اخلاقى را چگونه تصور كرده است و مانند بودن قرآن را در چه چيزى مى داند؟ آيا او خيال كرده است قرآن مانند بسيارى كتاب هاست كه ممكن است مانند آن كتابى نوشته شده و مسلمانان از آن اطلاعى نداشته باشند، يا از آن پرده پوشى نمايند؟

قرآن در هر سال توسط مسلمانان و غير مسلمانان، در ميليون ها نسخه چاپ مى شود، مؤسسات و مراكز علمى جهان از مسلمان و غير مسلمان دربارۀ آن تحقيق مى كنند و به ده ها زبان زندۀ دنيا ترجمه شده است. حال چگونه مى تواند كتابى همانند قرآن با همين ويژگى در اين چهارده قرن نوشته شده باشد، اما هيچ نمود و اثر و تحول و ايمان و شور و شوقى ايجاد نكرده باشد؟، اگر خود اين نويسنده كتابى را مانند قرآن يافته و جرأت مى كرد به متخصصان عالم نشان دهد كه مانند قرآن است، نيازى به اين همه جست و خيز نداشت و خود را به زحمت نمى انداخت و اين همه قلم فرسايى نمى كرد.

ص:190

سؤال دوّم: تشكيك در مقدمات برهان تحدّى

اشاره

«اين كه مقدمات يك برهان عقلى بايد از قطعيات باشد يا - مطابق قاعدۀ جدل - مورد قبول خصم باشد، اما آيا اين مقدمۀ سوّم چنين است؟

يك محقق نقاد و آزادانديش چگونه مى تواند مدعيات خودپسندانه و خيال بافانه اى را كه در مقدمات اين برهان آمده باور كند و با خود بگويد: ديگر نيازى به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعاى عالمان اسلام، اسناد و مدارك رسوايى همۀ مخالفانى كه در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سوره اى مثل قرآن را داشته اند در كتب تاريخ... و كتب علوم قرآنى مسلمانان آمده است؟

اين برهان است يا دعوت به خوش باورى و عافيت طلبى و تقليد كوركورانه؟

و تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نمى رسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمى شود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد مى آيد....»

پاسخ:
اشاره

در پاسخ به اين سؤال چند نكته يادآورى مى شود:

نكتۀ اوّل: شرايط مقدمات برهان

مقدمات برهان بايد از يقينيات باشد و يقينيات عبارتند از: اوليات،

ص:191

مشاهدات، تجربيات، متواترات، حدسيات و فطريات.

و عجز بشر از آوردن مثلى براى قرآن در حدود چهارده قرن تجربه، براى قطعى شدن آن، كفايت مى كند. زيرا با بيانى كه در پاسخ سؤال پيشين مطرح شد عدم وجود مثل در طول چهارده قرن گذشته قطعى است. پس مقدمۀ سوّم برهان جزو تجربيات است.

ضمناً اين كه نويسنده مى گويد: «مقدمۀ برهان مى تواند مطابق قاعدۀ جدل مورد قبول خصم باشد» كلام باطلى است، و بر خلاف موازين منطقى مى باشد. مقدمات برهان بايد يكى از امور ششگانه اى باشد كه ذكر شد و اساساً قياس جدلى مقابل و قسيم قياس برهان است.

نكتۀ دوّم: ادعاى كلّى و بدون دليل نويسنده

نويسنده كه مى گويد: «مدعيات خود پسندانه و خيال بافانه» در مقدمات برهان مذكور آمده است، يك ادعاى بى دليل و كلى گويى است.

كدام يك از مقدمات برهان خيال بافانه است؟ مقدمۀ اوّل و دوّم را كه نويسنده به طور قطع قبول كرده است، و مقدمۀ سوّم هنگامى مى تواند «خود پسندانه و خيال بافانه» باشد كه نويسنده اثبات كند در طول چهارده قرن گذشته متنى همچون قرآن در تمام جهات و ويژگى ها پديد آمده و مورد تصديق كارشناسان مربوطه و استقبال عمومى مردم دنيا قرار گرفته است.

مسلمانان مى گويند: ما از چنين متنى خبر نداريم و نمى توانيم بدون

ص:192

دليل قطعى و مشاهدۀ تجربى آن را قبول كنيم، اما نويسنده كه مدعى امكان و پديد آمدن آن است بايد وجود آن را اثبات نمايد. آيا اگر كسانى، ادعايى را بدون دليل قبول نكردند، «خودپسند و خيال باف و عافيت طلب» مى باشند؟!

نكتۀ سوّم: دعوت از مدعيان آوردن مثل قرآن

چه كسى گفته است نيازى به تحقيق نيست؟ قبلاً گفته شد كه اگر كتابى در رقابت و تحدّى با قرآن نوشته شده باشد، ديگر نيازى به اين نيست كه آن را از پستوهاى خانه ها در بياوريد. مانند قرآن بودن، بايد در همۀ خصوصيات ادبى، روحى و معنوى و علمى و اثرگذارى، مانند قرآن بشود. چنين دعوتى نه خوش باورى است و نه عافيت طلبى، و نه تقليد كوركورانه. شما اگر چنين مانندى سراغ داريد آن را نشان دهيد. ما فرض را بر اين مى گذاريم كه آنچه در كتب تاريخى و علوم قرآنى مسلمانان نوشته شده است مبنى بر اين كه تاكنون متنى مثل قرآن توسط مدعيان و مخالفان آن پديد نيامده است - به قول نويسنده - دروغ و خيال بافى و عافيت طلبى است، اما نويسنده خوب است به جاى اين همه تهمت و بدگويى يك نمونه از صدها متنى را كه مى گويد مثل قرآن است، ارائه دهد و زحمت خود را كم كند.

اين كه نويسنده مى گويد: «تحقيق در اين مورد به پايان نمى رسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمى شود»، بهترين دليل بر

ص:193

اين است كه تاكنون مخالفان نتوانسته اند متنى رقيب قرآن ارائه دهند، وگرنه چه لزومى داشت كه به تلاش خود ادامه دهند؟! چنان كه بهترين دليل بر عدم توانايى كسانى است كه به قول نويسنده صدها سال است در تلاشند تا متنى مانند قرآن بياورند.

هر روز صدها متن جديد نوشته مى شود، اما نه در رقابت با قرآن، بلكه در تفسير، توضيح و تحليل مطالب قرآن. اما اگر كتابى در رقابت با قرآن پديد آيد، بايد همانند قرآن چنين موقعيتى پيدا كند، و چنين چيزى با اين اثر گذارى و جاذبه و زيبايى و اثر معنوى، نياز به اين همه جنجال و عوام فريبى ندارد. شما اگر اهل تحقيق هستيد تحقيق كنيد، كسى براى تحقيق كردن از مسلمانان اجازه نمى گيرد. اگر كتابى مانند قرآن به عنوان مبارز طلبى با قرآن نوشته مى شد، نشر مى دادند، ترجمه مى كردند، و امثال شما براى آن تبليغ مى كردند؛ و چون چنين چيزى انجام نشده، نشانگر اين حقيقت است كه روش قرآن در اثبات آسمانى بودن خود، روشى معقول و سنجيده بوده است.

سؤال سوّم: تشكيكى ديگر در مقدمات برهان تحدّى

اشاره

نويسنده در پايان نقد اخلاقى خود مى گويد:

«در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است كه تاكنون هيچ كس نتوانسته است متنى مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است كه: «بشر در آوردن متنى مثل قرآن ناتوان است». تو را

ص:194

به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد كه اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟

آيا اگر (بنا به فرض) تاكنون كسى نتوانسته باشد متنى مثل قرآن بياورد، همين نشان مى دهد كه در آينده و تا ابد نيز هيچ كس از عهدۀ اين كار بر نمى آيد؟ اين استنتاج مستند به كدام قاعدۀ منطقى است؟... در استدلال فوق گيرم كه واژه «نتوانسته» درست باشد، اما واژه «نمى تواند» كه نوعى غيب گويى است از كجا آمده است؟»

پاسخ:

هر عالم اسلامى كه چنان دليلى را اقامه كرده است نمى خواهد يك تلازم منطقى و عقلى در مقام ثبوت بين «نتوانسته» و «نمى تواند» را ثابت كند، هرچند ممكن است با بيانى كه دربارۀ حقيقت معجزه در پاسخ به شبهات پيرامون آن ذكر گرديد بتوان رمز و راز عدم توان بشر را از گذشته تاكنون دريافت و از طريق آن حكم به عدم توانايى آن در آينده نيز نمود و از استقراء محض نسبت به عجز به قياس برهانى براى اثبات آن به طور دائم و كلى روى آورد. امّا مقصود عالمان اسلامى كه آن دليل را اقامه كرده اند اين است كه در مقام اثبات وقتى در حدود چهارده قرن انسان هاى گوناگون با تمام تلاش خود نتوانستند متنى مثل و مانند قرآن در تمام ويژگى ها و خصوصيات آن بياورند، عادتاً انسان مى تواند اطمينان به عجز بشر پيدا كند و به قرآن به عنوان وحى الهى ايمان بياورد.

ص:195

همان طور كه در عمل نيز مشاهده مى كنيم كه صدها ميليون انسان در طول قرن ها با همين استدلال به قرآن ايمان آورده اند. البته ناگفته نماند كه ايمان اكثريت مسلمانان فرهيخته به خاطر توجه آنان به اتقان و استحكام مطالب و محتواى قرآن و مطابقت آن ها با ارتكازات فطرى انسان ها مى باشد، و نه الزاماً به خاطر عجز مخالفان در هماورد خواهى.

والحمد للّه اولا و آخراً

ص:196

ص:197

كتابهاى منتشر شدۀ فقيه عاليقدر آيت اللّه العظمى منتظرى قدس سره

كتابهاى فارسى:

1 - درسهايى از نهج البلاغه (6 جلد)

2 - خطبۀ حضرت فاطمۀ زهرا عليها السلام

3 - از آغاز تا انجام (در گفتگوى دو دانشجو)

4 - اسلام دين فطرت

5 - موعود اديان

6 - مبانى فقهى حكومت اسلامى (8 جلد)

جلد اوّل: دولت و حكومت

جلد دوّم: امامت و رهبرى

جلد سوّم: قواى سه گانه، امر به معروف، حسبه و تعزيرات

جلد چهارم: احكام و آداب ادارۀ زندانها و استخبارات

جلد پنجم: احتكار، سياست خارجى، قواى نظامى و اخلاق كارگزاران...

جلد ششم: منابع مالى حكومت اسلامى

جلد هفتم: منابع مالى حكومت اسلامى، فىء، انفال

جلد هشتم: احياء موات، ماليات، پيوست ها، فهارس

7 - رسالۀ توضيح المسائل

8 - رسالۀ استفتائات (4 جلد)

9 - رسالۀ حقوق

10 - پاسخ به پرسشهاى دينى

11 - احكام پزشكى

12 - احكام و مناسك حج

13 - احكام عمرۀ مفرده

ص:198

14 - معارف و احكام نوجوان

15 - معارف و احكام بانوان

16 - استفتائات مسائل ضمان

17 - حكومت دينى و حقوق انسان

18 - مجازاتهاى اسلامى و حقوق بشر

19 - مبانى نظرى نبوّت

20 - معجزۀ پيامبران

21 - هماورد خواهى قرآن

22 - سفير حق و صفير وحى

23 - درس گفتار حكمت (شرح منظومه)

24 - جلوه هاى ماندگار (پند، حكمت، سرگذشت)

25 - فراز و فرود نفس (درس هايى از اخلاق - شرحى بر جامع السعادات)

26 - ستيز با ستم (بخشى از اسناد مبارزات آيت اللّه العظمى منتظرى) (2 جلد)

27 - كتاب خاطرات (2 جلد)

28 - كتاب ديدگاهها (3 جلد)

29 - انتقاد از خود (عبرت و وصيت)

كتابهاى عربى:

30 - دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلامية (4 جلد)

31 - كتاب الزكاة (4 جلد)

32 - دراسات في المكاسب المحرّمة (3 جلد)

33 - نهاية الأصول

34 - محاضرات فى الاصول

ص:199

35 - نظام الحكم في الإسلام

36 - البدر الزّاهر (في صلاة الجمعة والمسافر)

37 - كتاب الصلاة

38 - كتاب الصوم

39 - كتاب الحدود

40 - كتاب الخمس

41 - كتاب الإجارة والغصب والوصيّة

42 - التعليقة على العروة الوثقى

43 - الأحكام الشرعيّة على مذهب أهل البيت عليهم السلام

44 - مناسك الحجّ والعمرة

45 - مجمع الفوائد

46 - من المبدأ إلى المعاد (في حوار بين طالبين)

47 - الأفق أو الآفاق (في مسألة الهلال)

48 - منية الطالب (في حكم اللحية والشارب)

49 - رسالة مفتوحة (ردّاً على دعايات شنيعة على الشيعة و تراثهم)

50 - موعود الأديان

51 - الإسلام دين الفطرة

52 - نظام الحُكم الدّيني و حقوق الإنسان

53 - رسالة الحقوق في الإسلام

ص:200

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109