تفسیر روان

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

پيش گفتار

تكريم عالمان و انسان هاى وارسته، نشان پويايى و كمال طلبى جامعه به شمار مى رود، چنان كه، از قدردانى و احترام به سرمايه هاى انسانى خبر مى دهد.

حضرت آية اللّه ميرزا على مشكينى رحمه الله، از معدود انسان هايى است كه علم را با عمل، و زهد و ساده زيستى را با مبارزه و فعاليت هاى اجتماعى، درآميخت. زندگى ايشان، ابعاد گسترده اى داشت كه شايسته است براى بهره گيرى آيندگان، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، از جمله:

1. ويژگى هاى اخلاقى،

2. تدريس و عالم پرورى،

3. تأليف و پژوهش،

4. فعاليت هاى اجتماعى - سياسى.

همچنين از ايشان، دست نوشته هاى بسيار و نيز درس ها و سخنرانى هاى فراوان برجاى مانده كه شايسته بود براى استفادۀ جامعۀ علمى و عموم مردم، آمادۀ بهره بردارى گردد.

به خواست خداوند و اهتمام علاقه مندان ايشان، اين مجموعه ها - تا آن جا كه امكان دسترسى به آنها فراهم گرديد -، آماده سازى شده اند كه اينك به مناسبت همايش بزرگداشت آن مرحوم، انتشار مى يابند.

خداوند، روح آن انسان بزرگ را قرين رحمت خويش قرار دهد و او را با اولياى صالحش محشور گرداند!

محمد محمّدى رى شهرى

ص:13

ص:14

يادداشت دبير علمى همايش

يكم. نگاهى اجمالى به زندگانى آية اللّه مشكينى رحمه الله

اشارة

حضرت آية اللّه ميرزا على اكبر فيض، معروف به مشكينى در آذرماه سال 1300 شمسى (ربيع ثانى، 1340 قمرى) در روستاى «آلْنى» از توابع مشكينْشهر، در استان اردبيل، ديده به جهان گشود و در 8 مرداد 1386 مصادف با نيمۀ رجب 1428 دار فانى را وادع كرد.

آموزش هاى اوليه را در نجف اشرف به هنگام حضور پدر براى تحصيل علوم دينى در آن حوزۀ مقدس، آغاز كرد و پس از بازگشت به وطن نيز فراگيرى علوم دينى را در نزد پدر، ادامه داد.

پس از فوت پدر، براى ادامۀ تحصيل، راهى حوزۀ علميۀ اردبيل شد و چند ماهى در آن جا به آموختن دروس مقدّماتى مشغول بود و سپس براى ادامه تحصيل، به قم مهاجرت كرد و در حوزۀ علميۀ قم، در درس حضرات آيات: حجّت، محقّق داماد، بروجردى و امام خمينى - رحمهم اللّه - شركت جست. در اين دوره از زندگى، ايشان، مهاجرت كوتاهى به نجف داشت و حدود هفت ماه در اين شهر، زندگى كرد و از محضر اساتيد آن ديار، بهره بُرد؛ ولى به دليل گرمى هواى نجف و ضعف مزاج، مجبور به بازگشت شد و تحصيل و تدريس خود را در قم ادامه داد.

آية اللّه مشكينى يكى از استادان مبرّز حوزۀ علميه قم به شمار مى رفت و درس هاى مقدمات و سطح و نيز درس تفسير و اخلاق و درس خارج فقه ايشان، مورد توجه بود و شاگردان بسيارى تربيت كرد.

زندگى آية اللّه مشكينى ابعادى گسترده داشت. وى از يك سو، مدرّس حوزه هاى علميه بود و از سوى ديگر، محقّق و نويسنده اى پُركار و صاحب آثار فراوان، و در كنار اين دو، به فعاليت هاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى نيز - چه پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و چه پس از آن - اهتمام ويژه داشت.

مجموعه تلاش هاى فكرى و عملى ايشان در بخش هاى ذيل، قابل دسته بندى است:

ص:15

الف - آثار مكتوب

بيست و پنج عنوان از آثار مكتوب آية اللّه مشكينى در زمان حيات ايشان به چاپ رسيده بود(1) و دست نوشته هايى نيز از ايشان بر جاى مانده كه هنوز منتشر نشده اند.

ب - تدريس

آية اللّه مشكينى در طول زندگى علمى، هيچ گاه تدريس را رها نكرد. وى از اساتيد به نام و خوش بيان حوزه هاى علميه به شمار مى رفت و درس هاى مقدّمات، سطح و خارج را در حوزه ها تدريس كرد و جز آن، درس تفسير قرآن و درس اخلاق هفتگى نيز داشت.

ج - فعاليت هاى اجتماعى - سياسى

فعاليت هاى سياسى آية اللّه مشكينى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و همراهى ايشان با نهضت امام خمينى رحمه الله، بر كسى پوشيده نيست. نام ايشان هميشه به عنوان يكى از برجسته ترين ياران امام رحمه الله مطرح بود. برخى از موارد برجستۀ اين فعاليت ها عبارت اند از:

1. امضاى نامۀ مشهور اعلان مرجعيت امام خمينى، 2. مهاجرت اجبارى به مشهد، 3. تبعيد به كرمان، 4. تبعيد به گلپايگان، 5. تبعيد به كاشمر.

د - فعاليت هاى فرهنگى

آية اللّه مشكينى، در كنار فعاليت هاى اجتماعى - سياسى، به فعاليت هاى فرهنگى نيز اهتمام داشت كه برخى از آنها عبارت اند از:

ص:16


1- . عناوين اين كتاب ها از اين قرار است: 1. ترجمۀ قرآن كريم به فارسى، 2. التفسير المبسوط (تفسير سورۀ آل عمران)، 3. تفسير سورۀ «ص»، 4. التطوّر في القرآن (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان تكامل در قرآن)، 5. المواعظ العددية (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان نصايح يا سخنان چهارده معصوم)، 6. قصار الجُمَل (احاديث كوتاه، تحت عناوين موضوعى، دو جلد)، 7. مفتاح الجنان (كتاب دعا، تكميل المصباح المنير)، 8. الهادى الى موضوعات نهج البلاغة، 9. مسلكنا في العقائد والأخلاق والعمل (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان راه ما)، 10. دروس في الأخلاق (يك دورۀ اخلاق، داراى ترجمۀ فارسى با عنوان درس هاى اخلاق)، 11. الزواج في الاسلام (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان ازدواج در اسلام)، 12. اصطلاحات الاُصول، 13. تحرير «المعالم»، 14. الرسائل الجديدة، 15. مصطلحات الفقه، 16. الفقه المأثور (دورۀ فقه به طرزى نوين)، 17. واجب و حرام احكام الزامى (دورۀ فقه)، 18. تقليد چيست؟، 19. بحثى پيرامون خمس، 20. امر به معروف و نهى از منكر، 21. حاشيه توضيحى بر كتاب مضاربۀ العروة الوثقى، 22. المنافع العامة (شرح كتاب احياء الموات شرائع الإسلام)، 23. زمين و آنچه در آن است، 24. قضا و شهادات، 25. كشكول حكمت..

1. تأسيس مؤسسۀ «الهادى» و چاپ و نشر كتب مفيد اسلامى،

2. تأسيس مدرسۀ علميۀ «الهادى»، جهت پرورش طلاب،

3. ساخت بيمارستان «الهادى» جهت مداواى اقشار كم درآمد.

ه - منصب ها و مسئوليت ها در جمهورى اسلامى ايران

1. عضو و رئيس جامعۀ مدرّسين حوزۀ علميۀ قم،

2. عضو مجلس خبرگان تدوين قانون اساسى،

3. مسئول گزينش و اعزام قضات، با حكم امام خمينى رحمه الله،

4. امام جمعۀ قم، با حكم امام خمينى رحمه الله و آية اللّه خامنه اى - دام ظلّه -،

5. عضو و رئيس شوراى بازنگرى قانون اساسى،

6. عضو و رئيس مجلس خبرگان رهبرى.

دوم. فعاليت هاى علمى همايش

اشارة

اينك براى قدردانى از تلاش هاى آن مرد الهى و زنده نگه داشتن نام و ياد او و نيز فراهم ساختن زمينۀ بهره بردارى و آگاهى افزون تر جامعۀ علمى و عموم مردم از انديشه ها و زندگى او، تلاش مى شود تا ميراث علمى و عملى وى، در چهار مجموعه با اين عناوين، نشر يابد:

الف. مجموعه آثار آية اللّه مشكينى

تصحيح و تحقيق تمامى آثار ايشان اعم از چاپ شده و دست نوشت و چاپ آنها در يك مجموعۀ پنجاه جلدى به ترتيب زير:

1. ترجمۀ قرآن كريم به فارسى، 1 جلد

2. تفسير روان، 8 جلد

3. تفسير مبسوط، (جلد اول: تفسير سوره هاى آل عمران، نساء، مائده و بحث تكامل در قرآن؛ جلد دوم: تفسير سوره هاى لقمان و ص) 2 جلد

4. رسائل قرآنى، 2 جلد

5. المواعظ العددية، 3 جلد

6. قصار الجُمَل، 2 جلد

ص:17

7. مفتاح الجنان، 1 جلد

8. الهادي الى موضوعات نهج البلاغة، 1 جلد

9. مسلكنا في العقائد والأخلاق والعمل، 1 جلد

10. دروس في الأخلاق، 1 جلد

11. ازدواج در اسلام، 1 جلد

12. الاُصول، شامل «اصطلاحات الاُصول» و «تحرير المعالم»، 1 جلد

13. الرسائل الجديدة، 1 جلد

14. مصطلحات الفقه، 1 جلد

15. الفقه المأثور، 1 جلد

16. التعليقة الاستدلالية على «شرائع الإسلام»، 3 جلد

17. التعليقة الاستدلالية على «العروة الوثقى»، 3 جلد

18. التعليقة الاستدلالية على «تحرير الوسيلة»، 10 جلد

19. تحرير «التحرير»، 1 جلد

20. نوشتارهاى فقهى («كتاب واجب و حرام»، «تقليد چيست؟»، «بحثى پيرامون خمس»، «امر به معروف و نهى از منكر»، «زمين و آنچه در آن است» و «كتاب قضا و شهادات»)، 1 جلد

21. رسائل فقهى و اصولى، 2 جلد

22. كشكول حكمت، 1 جلد

23. مقالات، مقدمه ها، تقريظها و نامه ها، 2 جلد

ب - گفتارها

1. درس هاى تفسير، 2. درس هاى اخلاق، 3. درس هاى فقه، 4. خطبه هاى نماز جمعه، 5. سخنرانى ها.

ج - يادنامۀ آية اللّه مشكينى

1. زندگى و مبارزات آية اللّه مشكينى (با همكارى مركز اسناد انقلاب اسلامى)،

2. آية اللّه مشكينى از نگاه ديگران،

3. آية اللّه مشكينى در اسناد ساواك،

4. آية اللّه مشكينى در مجلس خبرگان،

ص:18

5. آية اللّه مشكينى در جامعۀ مدرّسين،

6. مجموعه مقالات همايش بزرگداشت آية اللّه مشكينى.

د - برنامه هاى ديگر

1. انتشار خبرنامۀ همايش، 2. توليد نرم افزار مجموعه آثار همايش، 3. راه اندازى پايگاه اينترنتى.

سوم. دربارۀ مجموعه آثار

آنچه به عنوان مجموعه آثار عرضه مى گردد، تمامى نوشته ها و مكتوبات چاپ شده و چاپ نشدۀ آية اللّه مشكينى است كه با جستجوهاى فراوان، از منزل ايشان و مجلات و كتاب ها به دست آمده است.

آنچه كميتۀ علمى دربارۀ مجموعه آثار به طور عام انجام داده، به شرح زير است:

1. تنظيم موضوعى نوشته ها، 2. افزودن حدّ اقلّى از علائم ويرايشى، 3. استخراج مصادر نقل ها، 4. اعراب گذارى حدّ اقلّى متون عربى، 5. اصلاح و تكميل عناوين، 6. تهيۀ فهرست فنى.

و البته در مورد آثار چاپ نشده، در حدّ تصحيح نسخه هاى دست نوشت، كار علمى صورت پذيرفته است.

چهارم. دربارۀ اين اثر

تفسير روان، مجموعه اى هشت جلدى است كه پنج جلد نخست آن را مرحوم آية اللّه مشكينى رحمه الله با قلمى روان و شيوا براى استفادۀ همگان، به ويژه قشر جوان جامعه، تحرير كرد و البته براى بهره مندى خواص و طلّاب عربى دان، مباحثى از قبيل صرف و نحو آيات و برخى مطالب ارزشمند ديگر را نيز بدان افزود.

اين تفسير، در زمان حيات مؤلّف، جهت ويرايش علمى و ادبى به جناب آقاى حسين استادوَلى سپرده شد؛ ولى تا زمان حيات مؤلّف، آماده نشر نگرديد، تا اين كه اوّلين بار، جلد نخست آن (از مجموع پنج جلد آماده سازى شده) در سال 1388، همزمان با دومين سالگرد ارتحال مؤلّف، به چاپ رسيد.

پنج جلد نخست اين كتاب، مشتمل بر تفسير هجده جزء قرآن بود و در دوازده جزء ديگر، بنا به وصيّت مؤلّف، به آوردن ترجمۀ آيات، از ترجمۀ خود ايشان - كه پيش از اين، بارها منتشر گرديده -

ص:19

اكتفا شده بود.

در چاپ دوم اين كتاب (دورۀ هشت جلدى حاضر)، ويرايش خاصّى بر روى بخش پيش گفته (تفسير هجده جزء نخست) انجام نشده و تنها يك بار مقابلۀ مطبعى جهت رفع اغلاط صورت گرفته است.

گفتنى است كه جلدهاى ششم، هفتم و هشتم اين چاپ، كه اختصاص به دوازده جزء آخر قرآن دارند، توسط آية اللّه رضا استادى، تحرير شده اند و نكات مربوط به اين سه جلد، توسط مؤلّف محترم، در صفحات آغازين جلد ششم درج شده است.

پنجم. تقدير و سپاس

پايان سخن را بايد به پاسداشت تلاش هاى علمى و عملى دست اندركاران اختصاص داد:

نخست، از محققان و انديشمندانى كه در تصحيح آثار و نگارش مقالات، سهمى بزرگ در اين همايش داشتند.

دوم، از دست اندركاران دبيرخانۀ همايش كه بار سنگين كارها بر عهدۀ آنان بود.

سوم، از بيت آية اللّه مشكينى و مسئولان مؤسسۀ الهادى كه در تهيه و در اختيار نهادن نسخه هاى چاپى و دست نوشت آثار و نيازمندى هاى همايش، خالصانه و بى دريغ، همراهى داشتند.

چهارم، از مراكز و نهادهاى علمى، فرهنگى و اجرايى كشور، به ويژه در قم و اردبيل.

در نهايت از اعضاى شوراى علمى - سياست گذارى همايش، حضرات آقايان:

1. آية اللّه رضا استادى،

2. آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى،

3. آية اللّه سيّد على حائرى،

4. حجة الاسلام و المسلمين محمدعلى مهدوى راد،

5. حجة الاسلام و المسلمين سيّد حسن عاملى،

6. حجة الاسلام و المسلمين سيّد مرتضى قافله باشى،

7. حجة الاسلام و المسلمين على عبد اللهى،

8. حجة الاسلام و المسلمين عادل مولايى.

ص:20

سخن ويراستار

سخن ويراستار

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

الحمد للّه رب العالمين، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطاهرين

1. قرآن كريم

قرآن كريم، ادبستان الهى و خوان گستردۀ خداوندى است(1) كه هم با شميم دل انگيرش مشام جويندگان دانش و هدايت را مى پرورد(2) و هم از نعمت بى دريغش كام خاص و عام را برمى آورد.(3) هم به گم شدگان وادى حيرت راه نجات و سعادت را نشان مى دهد(4) و هم به پويندگان راهش عزت و شرافت مى بخشد.(5) نه فروغ صبحش به خاموشى مى گرايد و نه آموزه هاى حيات بخشش رنگ زوال مى پذيرد. (6)

مصطفى را وعده كرد الطاف حق

ص:21


1- . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: القرآن مأدبة اللّه، فتعلّموا مأدبته مااستطعتم. (بحار الانوار، 19/92 و 267)..
2- . اشاره به آيۀ 7 سورۀ آل عمران و آيۀ 62 سورۀ نساء..
3- . اشاره به آيۀ 185 سورۀ بقره: هدًى للناس..
4- . اشاره به آيۀ 9 سورۀ اسراء..
5- . اشاره به آيۀ 10 سورۀ انبياء كه مراد از ذكر در آن، عزّت و شرافت است..
6- . اشاره به آيۀ 8 سورۀ صف..

چاكرانت شهرها گيرند و جاه

قرآن كريم امانت الهى و يادگار پيامبر گرامى است كه بايد آن را پاس داشت و پاسداشت آن تدبر در آن و كاويدن آيات آن است تا حقايق را هر چه بيشتر از دل آن بيرون كشيد و سپس به مرحلۀ عمل و اجرا رسانيد.

قرآن كريم براى همۀ زمان ها و همۀ نسل ها تا پايان روزگار پيام دارد و اين پيام را مسلمانان بايد به گوش جهانيان برسانند و همه را از آبشخور آن سيراب سازند. و بر همگان نيز لازم است كه با اين مائدۀ آسمانى و آخرين وحى الهى - هر كس به قدر وسعش - آشنا شوند و از اين رهگذر به بلندترين قله هاى معارف الهى و آخرين دستورات آسمانى دست يابند و زندگانى دنيوى خويش را بر اساس آن سامان بخشند و حيات معنوى و سعادت اخروى خود را در سايۀ آن تأمين نمايند.

بى شك راه عمومى و همگانى اين آشنايى، ترجمه و تفسير قرآن كريم توسط عالمان فرهيخته و دانش آموختگان اين مكتب است و به همين جهت از ديرباز تا كنون تفاسير بى شمارى بر اين كتاب عزيز نگاشته شده است. اما اين كه ميزان ترجمه و تفسير چيست و قواعد آن كدام است، مطلبى است كه در اين مقدمۀ كوتاه نمى گنجد و مجال واسع ترى مى طلبد.

2. مفسر گرانقدر

كتاب حاضر جلد اول از دورۀ پنج جلدى تفسير مختصر قرآن كريم به زبان فارسى و از رشحات قلم عالمانه و متعهدانۀ آية اللّه مشكينى (رضوان اللّه عليه) است. آية اللّه مشكينى از معاريف مدرسان فقه و اصول، و مشاهير علماى حوزۀ علميۀ عصر حاضر است كه نقش علم و دانش او در تربيت طلاب علوم دينى بر همگان آشكار، و روش و منش او در مسائل فردى و اجتماعى، زبانزد خاص و عام است. آن مرحوم در طول عمر پربركت خويش گاه بر كرسى تدريس درّ معانى مى سفت و گاه بر منبر وعظ و خطابه پند و نصيحت مى گفت و جان عاشقانِ شيداى الهى را صفا و جلا مى بخشيد، و گاه قلم به دست گرفته، به تأليف كتاب هاى درسى و آموزشى مى پرداخت و دمى از عمر گرانبهاى خويش را بيهوده نمى گذاشت.

ص:22

در عمل نيز پايبند گفته هاى خود بود. نرم خويى و فروتنى ايشان ستودنى بود، به ويژه فروتنى در پذيرش نقدهاى علمى كه نمونۀ آن را در پس گرفتن تقريظ خود بر يكى از كتاب ها در پيش از انقلاب، و نيز در اعتراف به برخى كاستى ها و تسامح ها در برخى نوشته هاى خودشان كه در مقدمۀ كتاب ازدواج در اسلام آمده است مى توان ديد، و نيز در روش بزرگوارانه اى كه در اين زمينه نسبت به ويراستار اين اثر اعمال مى داشت.

هم چنين پايبندى ايشان به حفظ آداب اسلامى مثال زدنى است. آن بزرگوار مقيد بود براى هر ديدى بازديدى داشته باشد و طبق اين روش، دو بار قدم بر چشم حقير نهاد و با آن حال ضعف و نقاهت به ديدار ما آمد. آرى اين مهر پدرانۀ ايشان را هرگز فراموش نمى كنم و شيرينى آن هرگز از كامم زدوده نخواهد شد. اما حديث تقوا و زهد و عمل و صدق و اخلاص او را حكايتى ديگر است كه بايد در يادنامه اى مفصل مذكور داشت.

بر اين همه، بايد توجه خاص ايشان را از نيم قرن پيش به اين طرف، به مسائل اجتماعى و سياسى اسلام افزود و نقش مؤثر ايشان را در ايجاد، پيشبرد و تثبيت انقلاب اسلامى ايران در نظر گرفت و از رنج هاى جانكاهى كه در اين باره به جان خريد، ياد كرد. بى شك اين گزارش كوتاه در خور مقام منيع آن عالم ربانى نبوده و از دست چو منى اين كار ساخته نيست، زيرا معرِّف بايد اجلاى از معرَّف باشد و اين نگارنده كجا و بيان خدمات ارزندۀ آن مرحوم كه از روشنى بى نياز از تعريف است كجا!

گوهر پاك وى از مدحت ما مستغنى استفكر مشّاطه چه با حُسن خداداد كند

3. تفسير روان

مرحوم آية اللّه مشكينى علاوه بر آن كه در طول حيات علمى خويش - چنان كه از آثار قلمى ايشان پيداست - به قرآن كريم و حديث معصومين عليهم السلام توجهى خاص داشت و آثارى در اين زمينه ها پرداخت، در سال هاى آخر عمر شريف، در آستان قرآن كريم بار انداخت و يكسره به ترجمه و تفسير اين كتاب آسمانى همت گماشت.

ز كعبه عاقبت امر سوى دير شدمهزار شكر كه من عاقبت به خير شدم

محصول اين رويكرد، ترجمۀ قرآن كريم است كه در پاييز سال 1380 براى بار اول به چاپ رسيد و نيز اين تفسير گرانبهاست كه از آن سخن مى گوييم. آن مرحوم انديشۀ نگارش اين تفسير را

ص:23

از سال ها پيش، يعنى از زمان اقدام به ترجمۀ قرآن كريم در سر مى پروراند چنان كه در مؤخرۀ ترجمۀ خود، نويد اين تفسير را داده است. ايشان على رغم كهولت سن و ضعف جسمانى، همت بلند و نشاط جوانى داشت و تا آخرين لحظه از حيات خويش از مطالعه و تحقيق و نگارش نياسود، به ويژه به كار اين تفسير پرداخت و تا اوايل جزء نوزدهم آن را به سامان رساند، تا آن كه حال مزاجى ايشان رو به وخامت نهاد و قلم را از دست گذاشت و دعوت حق را لبّيك گفت و روح پاكش به عالم قدس پرواز كرد.

نظر ايشان در نگارش اين تفسير بر آن بود كه تفسيرى بنگارد نه چندان مفصل كه حجم آن از شوق مطالعه كننده بكاهد، و نه چندان مختصر كه خواننده را در فهم آيه سرگردان گذارد، بلكه به اندازه اى ترتيب يابد كه نياز اوليۀ طالبان را برآورد و شوق آنان را در مراجعه به تفاسيرِ مفصل بيفزايد. و چون بيشتر نظر به قشر جوان جامعه داشت، پيشنهادشان اين بود كه اين تفسير را تفسير روان براى جوان بنامد. ولى در عمل چنين نشد، زيرا نمى خواست خواص و طلاب عربى دان نيز از فيض آن محروم بمانند و ناگزير مباحثى از قبيل صرف و نحو آيات يا تعابير علمى ديگرى را در آن به كار برد كه آن را از سطح همگانى قدرى بالاتر آورد. از اين رو در نامگذارى به نام تفسير روان بسنده شد.

سبك تفسيرى ايشان چنين است كه نخست يك يا چند آيۀ مربوط به هم را نقل كرده، سپس به ترجمۀ برخى لغات مشكل و برخى از اعراب هاى پيچيدۀ آيه كه در فهم آن دخيل است اشاره مى كند، سپس به تفسير آيه مى پردازد.

اين تفسير از ويژگى هايى برخوردار است كه از جملۀ آنها مى توان به امور زير اشاره كرد:

1. اين تفسير به صورت تفسير مزجى است. در اين راستا آيات تقطيع مى شود و توضيحات لازم در هر بخشى در قبل يا بعد يا ضمن ترجمۀ هر بخش آورده مى شود، بنابراين از كلمۀ يعنى فراوان استفاده شده است.

2. مؤلف قدس سره با آن كه مى كوشيد تا از به كار بردن اصطلاحات فنى بپرهيزد، زيرا بنا داشت تفسيرى همگانى فراهم بياورد، ولى در بسيارى موارد از ذكر اصطلاحات علمى ناگزير گرديده، تعابيرى چون تكوينى و تشريعى، امر مولوى و ارشادى، سوق و سياق آيه، اصطلاح عمودين در مسألۀ ارث، شرط محقِّق موضوع و امثال اين امور را به كار برده است.

ص:24

3. اين تفسير به روش تفسير قرآن به قرآن و تفسير ظاهر آيات است و هرگز به تأويل آيه نمى پردازد و به اصطلاح، تفسير وحدتى است، فقط گاهى از روايات در فهم آيه يا بيان مصداق آن كمك مى گيرد. هم چنين به شأن نزول كمتر مى پردازد و اشاره وار مى گذرد، و در احكام فقهى نيز پس از اشاره اى كوتاه به فقه ارجاع مى دهد.

4. ابداء رأى مستقل به هنگام اختلاف آراء مفسران در فهم آيه. ايشان هرگز مرعوب كسى نبوده و آنچه خود درست و مبرهن مى دانسته در اين تفسير آورده است و گاهى به نقد آرا ديگر نيز مى پردازد و گاه به معانى گوناگون يك كلمه يا يك آيه اشاره مى دارد.

5. توجه به مسائل اجتماعى و سياسى كه به مناسبت آيات، از آنها ياد مى كند و هر جا كه پاى عزت و عظمت مسلمين به ميان مى آيد، در اين باره نكاتى گوشزد مى نمايد و اشاراتى نيز به ولايت سياسى جامعه دارد.

6. ذكر مطالب ناب كه در لابه لاى برخى روايات نهفته و در تفاسير ديگر كمتر يافت مى شود و براى خوانندگان تازگى دارد، مانند بياناتى در بارۀ ساختمان كعبه يا حجر موسى عليه السلام و امثال آن.

علاوه بر آن، صدها نكتۀ ادبى، تاريخى، اعتقادى، فقهى، اخلاقى نيز در آن به چشم مى خورد.

4. دربارۀ ويرايش

كار ويرايش اين تفسير تقريباً همزمان با تأليف آن آغاز گرديد و به تدريج صورت پذيرفت. در اين ويرايش نخست قطعات آيات با متن قرآن كريم تطبيق مى شد تا افتادگى روى نداده باشد. سپس موارد شرح لغات و ضبط آنها با مراجعه به كتاب هاى مربوطه بررسى مى شد، و در بحث اعراب به تفاسيرى چون مجمع البيان، الميزان، كشاف و نيز كتاب هاى بيان اعراب چون املاء ما منَّ به الرحمن ابوالبقاء عكبرى و البيان فى غريب اعراب القرآن ابوالبركات بغدادى مراجعه و اصلاحاتى با هماهنگى ايشان صورت مى گرفت.

در متن تفسير، علاوه بر ويرايش املايى و ادبى و سجاوندى، بيشتر ويرايش محتوايى در نظر بود. از اين رو موارد اختلاف نظر چه در بحث لغت و اعراب و چه در بحث تفسير، يادداشت و طى نامه اى به محضر ايشان تقديم مى شد و اگر تذكرات مورد پذيرش ايشان قرار نمى گرفت، ويراستار يا صرف نظر مى كرد و يا كتباً يا حضوراً آن را با مؤلف در ميان مى نهاد و به نتيجۀ لازم مى رسيد.

مواردى هم كه به نظر شرح بيشترى مى طلبيد با تذكر ويراستار، شرح لازم نوشته مى شد. اما از

ص:25

سورۀ اعراف به بعد كه روح مؤلف قدس سره به عالم ملكوت پر كشيد و فرصت بازبينى موارد ويرايش شده برايشان دست نداد، موارد مهم اختلاف نظر در پاورقى آورده شد، تا اولاً تصرفى در دستنوشتۀ مؤلف قدس سره صورت نگيرد. ثانياً مطلب مورد نظر ناگفته نماند و حمل بر غفلت ويراستار نشود و اگر مؤلف حيات داشت قطعاً دربارۀ آنها تجديد نظر مى فرمود.

به هر روى، اين تفسير شريف و ويرايش و بازبينى آن طى حدود سه سال (1383-1386) ساخته و پرداخته شد و انتظار مى رفت كه از هنگام شروع كار، سالى يك مجلد آن از چاپ بيرون آيد، اما گاهى فرصت تجديد نظر براى مؤلف دست نمى داد و گاه كار حروفچينى دچار وقفه مى شد، تا سرانجام جلد اول به چاپ رسيد و چشم عاشقان قرآن و قرآن پژوهان را روشن نمود، و اميد مى رود باقى مجلدات نيز در اسرع وقت در اختيار علاقمندان قرار گيرد... اما صد افسوس كه اجل مهلت نداد و ديدۀ مؤلف قدس سره كه يعقوب وار در انتظار ديدن يوسفش بود بر جمال آن نيفتاد و ديدار الهى بر ديدار آن پيشى گرفت! اما بى شك روح آن بزرگوار ناظر بر اين اثر گرانقدر است و از بركت آن مبتهج و خرم خواهد بود.

در خاتمه، دست نياز به درگاه خداى بى نياز برمى داريم و او را بر اين نعمت بزرگ و توفيق سترگ سپاس و ستايش مى گوييم، و آن گاه از صميم دل بر روح پرفتوح عالم ربانى مرحوم آية اللّه مشكينى - كه عمرى پاك و منزه و موفق زيست و آثار گرانبهاى علمى و اجتماعى فراوانى از خود به يادگار گذاشت و خوشبخت و سعادتمند چشم از جهان فرو بست - درود مى فرستيم و براى آن عزيز از دست رفته طلب رحمت و رفعت درجت مى كنيم، و توفيق همگان را از كرم عميم الهى مسألت مى داريم.

حسين استادولى

87/4/10

ص:26

سورۀ حمد

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2)

الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3)

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6)

صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ (7)

ص:27

حمد ثناى الهى

لغت و اعراب:

حمد تعريف و ستايش بر امر جميل اختيارى است اعم از صفت و فعل، مانند علم و سخاوت، نه امر غيراختيارى نظير بلندى قد و زيبايى چهره. اللّه عَلَم است براى ذات يكتاى واجب الوجود كه واجد همۀ صفات حسنه و عارى از همۀ اوصاف رذيله و هر عيب و نقص است. رَبَّ اليتيمَ - از باب نَصَر -:

يتيم را تربيت كرد و رب صفت است به معناى مربّى، و نيز به معناى رئيس و مصلح و مالك. عالمين جمع عالَم، و عالَم به هر يك از انواع موجودات جهان مثل آب، آتش، انسان، فَرَس، بقر و غيره، و جمع آن عوالم و عالَمون (و عالمين) است. و نيز عالَم به معناى ما يُعلم به الشىء است يعنى چيزى كه به وسيلۀ آن اشياء معلوم مى شوند؛ و اطلاق مى شود بر همۀ جهان، چون وسيلۀ علم به صانع اوست، و روى اين معنا عالم جمع ندارد. رحمان و رحيم هر دو صفت مشبهه اند به معناى صاحب رَحْم يعنى حالت رقّت در شخص كه ملازم است غالباً با احسان به مرحوم. و اطلاق آنها بر خداوند به لحاظ لازمِ آن است يعنى احسان نه مبدأ آن كه حالت رقّت باشد. پس اين دو صفت در انسان از صفات ذات و در خداوند از صفات فعل اند. مالك: مسلّط تكوينى، صاحب ملك اعتبارى. دين: طاعت، جزاء، حساب و مجموعۀ قوانين آسمانى. عبادت: پرستش خاص يعنى نهايت خضوع در مقابل چيزى.

تفسير:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ»

الف لام «الحمد» يا براى جنس است يا استغراق. بنابر جنس، معناى جمله اين است: ستايش و تعريفِ حق و به جا و كامل و بِالذات از آنِ خداوند است، يعنى تعريف غير او ناقص و بِالغير است. و بنابر استغراق، مفاد جمله اين است: همۀ ستايش ها و توصيفاتِ صحيح و به جا حتى توصيف هر امر زيباى ديگرى از اجزاى عالم از آنِ خداست، زيرا اوست كه به همه چيز زيبايى بخشيده، پس همۀ ستايش ها به او باز مى گردد. و محتمل است معناى ستايش از آنِ خدا است اين باشد كه خدا بايد كسى را يا چيزى را ستايش نمايد و ستايش غير او بى ارزش است.

«رَبِّ الْعَلَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

يعنى: خدايى كه تربيت كننده و پرورش دهندۀ جهان هاست: جهان جمادات، نباتات، حيوانات، انسان ها و فرشتگان و جهان هاى تابعه، زيرا اوست كه از خاك به تربيت تكوينى سنگ هاى مختلف

ص:28

ملوّن و احجار كريمه، و از بذرها گياهان رنگارنگ، و از هسته ها درختان متنوع، و از نطفه ها حيوانات گوناگون و به ويژه انسان ها را پديد آورده. و اوست كه به تربيت تشريعى، از انسان ها و اجنّه، مسلمانان و مؤمنان و عالمان و عابدان و صالحان و ربّانيان و خاصه پيامبران و امامان معصوم مى سازد. و هم اوست كه صاحب اصلى همۀ عوالم و مصلح آنهاست. و اوست كه بخشنده و مهربان است.

عبادت و استعانت

«مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ»

يعنى: او مسلّطِ تامّالسلطنه و مستولىِ مقتدرِ روز قيامت، و فرمانفرما و متصرف به امر و نهى، و حسابگر و جزا دهندۀ بلامنازع روز حساب و مجازات است.

«اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعِينُ»

يعنى تنها تو را مى پرستيم، و نهايت خضوعِ ما كه خضوع به قصد الوهيت و ربوبيت است منحصر به توست، و هيچ كس و هيچ شىء را بدين قصد نمى پرستيم، و تنها از تو استعانت مى جوييم. مراد، استعانت از اعانت دهنده اى مقتدر و مستقل، و مريدى بدون منازع است كه كسى را توانِ آن اعانت نيست، و اعانت هر معينى زير نظر و مشروط به ارادۀ اوست.

و جمع بودن «نعبد» و «نستعين» بدين لحاظ است كه خوانندۀ سوره به ويژه در نماز، روى تواضع، عمل خود را در ميان عمل مؤمنان ادراج مى كند، باشد كه به خاطر آنها مورد قبول قرار گيرد.

سهم بنده از هدايت

«اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ»

يعنى: ما را به راه راست هدايت فرما. ضمير جمع در «اهدنا» دلالت بر رجحان اين امر دارد كه درخواست كننده از خداوند براى همه هدايت بخواهد يعنى براى خانوادۀ خود، يا دوستان خود، يا همۀ مسلمين و يا همۀ انسان هاى عصر يا اعصار آينده از مسلم و غير مسلم؛ و دعا كردن براى آنها به اين معنى كه خداوند همه را مسلمان كند به وسيلۀ ظهور مصلح كلّ و يا به هر وسيلۀ ديگر، مانعى ندارد.

الف لام «الصراط» براى جنسِ مفيد اطلاق، يا براى استغراقِ مفيد عموم است. يعنى به همۀ راه هاى مستقيم ما را هدايت و راهنمايى كن. و مراد راه هاى حسّى خارجى نيست بلكه راه هاى معنوى اعتقادى و اخلاقى و عملى است و بايد هر انسان مكلّفى كه تكويناً و طبعاً به سوى خدا مى رود، تشريعاً نيز از اين راه ها حركت كند. پس مفاد اين درخواست اين است: خدايا ما را در يكايك مسائل اعتقادى - قلبى، و اخلاقى - روانى، و عملى - بدنى به راه مستقيم هدايت فرما. و اين

ص:29

هدايت، گاه تكوينى و به وسيلۀ رسول باطنى يعنى عقلى سليم است كه خود انسان حسن و قبح را درك كند و راه نيكو را انتخاب نمايد، و گاه تشريعى و به واسطۀ فرستادن پيامبر و كتاب آسمانى است كه جامعه را به سوى راه راست هدايت كند، و خداوند هر دو را به جوامع بشرى عطا فرموده است.

«صَِرطَ الَّذِينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»

يعنى: راه راست كسانى كه به آنها نعمت بخشيده اى. اين موصول «الذين» منطبق نيست جز بر انبيا و ائمّۀ معصومين عليهم السلام زيرا مراد از نعمت، نبوت و ولايت و عصمت و نعمت هاى ديگرى است كه از شئون آن مراتب و منازل است، نه نعمت دين، زيرا اين نعمت، صراط آنهاست.

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَاالضَّآ لِّينَ»

يعنى: آنان كه نه مورد غضب قرار گرفته اند و نه گمراهند. اين دو وصف، صفتِ «الّذين» يا بدل از آن است. يعنى آنها اين چنين اند كه نه عمداً از راه مستقيم منحرف شده اند تا مورد غضب خدا باشند، و نه جهلاً و از روى خطا تا جزء گمراهان باشند.

***

ص:30

سورۀ بقره

اشارة

الم (1) تفسير:

اين حروف و نظاير آن را كه در اوّل برخى از سوره هاى اين كتاب كريم واقع شده حروف مقطّعه گويند، يعنى حروفى كه بايد جداجدا خوانده شود، مانند الف، لام، ميم. اين حروف جزء آيات متشابه قرآن است كه در آيۀ 7 از سورۀ آل عمران به آنها اشاره شده است: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ ءايَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» [او كسى است كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد كه برخى از آن آيه هاى محكم است كه آنها مادر و اصل كتاب است و عدّه اى ديگر آيه هاى متشابه است]. و متشابه كلمه يا آيه اى است كه ظاهرش مبهم و نيازمند توضيح است و بايد به وسيلۀ آيه هاى محكم يا كسانى كه به حقايق قرآن آشنايند روشن شود.

دربارۀ «الم» اين سوره و معناى آن تفاسيرى گفته شده، از جمله:

1. «الم» رمزى است ميان خدا و فرستادۀ او كه غير آنها حتى آورندۀ آن هم آن را نمى داند.

2. «الم» يعنى اين كتاب مركّب از همين حروف است، يعنى حروف تهجّى، ولى احدى را توان آوردن مانند آن نيست.

3. «الم» يعنى اين كتاب از الف (رمز اللّه) به وسيلۀ لام (رمز جبرئيل) به ميم (رمز محمّد) وحى و القا شده است.

ص:31

4. اين كتاب داراى اين گونه آيه هاى متشابه است چنانچه داراى آيه هاى محكم است. اين تفاسير دربارۀ حروف رمزى اغلب سوره هاى قرآن جارى است.

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ (2)

لغت و اعراب:

هدايت ويژۀ متقين

ذلِكَ اشاره به دور است، و آن مبتدا و خبرش لا ريب فيه است و هدًى خبر دوم است. وجوه ديگرى نيز در اعراب اين جملات گفته شده كه ما اظهر و اتقن را اختيار كرديم.

تفسير:

«ذَ لِكَ الْكِتَابُ»

اشاره به علوّ مقام و دورى رتبه و منزلت اين كتاب از افق افكار عامّه يا از درك نفوس خبيثه است. يعنى: اين كتابِ برتر و والاتر و رفيع المنزله، هيچ شك و ترديدى در آن نيست. مراد از «كتاب» حقيقت قرآن است، يعنى نفس كلام الهى و محتواى آن كه رهين الفاظ و كتابت نيست. و اطلاق كتاب بر آن به لحاظ آن است كه از ازمنۀ بسيار قديم در لوح محفوظ الهى، مكتوب و مندرج بوده و در زمان نزولش مكتوب بالقوّه نسبت به زمان هاى آينده تا پايان عمر بشر بوده است.

«لَا رَيْبَ فِيهِ»

يعنى: ترديدى در آن نيست، مراد آن است كه صاحب هر عقل سليم و فطرت پاك و وجدان سالم و غيرمتأثّر از انحرافات محيط خارج، اگر به نظر دقت و انصاف در آن بنگرد، در حقانيت آن شك نمى كند و به عظمت تنظيم كنندۀ آن و صدق آورندۀ آن و به كمال متانت و حكمت، و كثرت علوم و معارف، و علوّ محتوا، و غزارت مندرجاتِ آن يقين پيدا مى كند. و يا آن كه هر انسانى كه مسبوق به انكار و عناد نباشد مانند مشركانِ بى غرض، پس از مشاهدۀ حالات آورنده و معاينۀ معجزات او قهراً به صدق آن اذعان مى كند.

«هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين كتاب سراپا هدايت و راهنمايى است براى كسانى كه اهل تقوا و داراى اوصاف پنج گانه يا شش گانه اى هستند كه در آيۀ بعد ذكر شده است: ايمان به غيب، اقامۀ نماز، انفاق

ص:32

از دارايى خود، ايمان به اسلام و قرآن محمّد صلى الله عليه و آله، ايمان به كتاب ها و شرايع آسمانى گذشته و يقين به آخرت.

در اينجا اشكالى مطرح است و آن اينكه اگر متعلّق هدايت، اهل تقوا و واجدين امور مذكور هستند پس آنها خود هدايت يافته اند و هدايت قرآن نسبت به آنها تحصيل حاصل است.

پاسخ آن كه: مراد، متّقين بالاستعدادند يعنى كسانى كه به خاطر داشتن عقل سليم و وجدان سالم و آلوده نشدن روحشان به پليدى كفر و شرك، استعداد ذاتى براى تقوا دارند. لذا مى بينيم كه اوصاف مذكور به عنوان فعل ماضى يا اسم فاعل ذكر نشده (مانند هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ ءامَنوُا بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ، يا هُدًى لِلْمُتَّقِينَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْغَيْبِ وَ الْمُقِيمِينَ لِلصَّلاةِ) بلكه به عنوان فعل مضارع آمده است و گويى عبارت چنين است: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ يُؤمنونَ اذا عُرِضَ عَلَيهِمُ الايمان. و معنى جمله اين است: اين كتاب هدايت است براى آنان كه تقواى ذاتى دارند به گونه اى كه چون ايمان و امور ديگر بر آنها عرضه شود مى پذيرند، به آن ايمان مى آورند و اقامۀ نماز مى كنند. چنان كه نيروى عقل نيز در جايى كه قرآن نباشد براى همين اشخاص، مايۀ هدايت است.

برخى ديگر گفته اند كه هدايت داراى دو مرحله است:

اول هدايت به امور مذكور در اين آيات كه به واسطۀ آن، شخص، واجد عنوان متّقين مى شود.

دوم هدايت پس از آن به ساير كمالات انسانى و معنوى.

هدايت اول به وسيله عقل سالم و وجدان پاك و تعقّل و تدبّر در آيات انفسى و آفاقى حاصل مى شود، آن گاه موضوع هدايت قرآنى محقّق مى گردد. پس حاصل اين جمله اين است كه اين قرآن كسانى را كه به كمك عقل و يارى وجدان و به نيروى خرد، ايمان به امور مذكور پيدا كرده اند، به مراحل بعدى كمالات انسانى و معنوى هدايت مى كند. ولى اين معنى مخدوش است، زيرا قرآن هُدًى للّناس است يعنى عهده دار هدايت مردم در تمام مراحل از صفر تا بى نهايت است. كسانى را كه اصلاً هدايت ندارند و در اصول و فروع، منحرف يا ساده و خالى الذهن اند هدايت به درك و قبول آنها مى كند و كسانى را كه اين اصول و فروع را يافته اند به مراحل بالاتر، و همين طور. و منحصر نمودن هدايت به مرحلۀ دوم، يعنى به واجدين مرحلۀ اول با عقل و تدبّر، حمل به مورد نادرالوجود است.

و ممكن است گفته شود: معناى «هُديًللمتّقين» هو الهادى لِهؤلاء المتّقين يا هو الَّذى يَهْدى

ص:33

هؤلاء المتّقين است، و آن اشاره به جامعۀ مسلمين باشد، يعنى اين قرآن است كه متّقين داراى اوصاف زير را كه همين جامعۀ مسلمين باشند هدايت مى كند.

الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)

وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

صفات متقين

تفسير:

يعنى: متّقين و پرهيزگاران، كسانى هستند كه داراى اوصاف پنج گانه يا شش گانۀ زيرند:

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالْغَيْبِ»

نخست آن كه به غيب ايمان مى آورند. غيب بر حسب لغت، هر چيزى است كه از حواس ظاهرى يا باطنى انسان پنهان است. و مفاد غيب به اين معنا گسترده و غيرقابل الزام، و تقييد آن به امورى خاص داراى ابهام است. و ظاهر آن است كه مراد، هر امر پنهانى است كه شرع يا عقل دلالت بر وجوب اذعان به آن دارد، مانند ذات اقدس خداوند، صفات جلال و جمال او، فرشتگان، عالم برزخ، و عالم قيامت و حوادث آن مثل سؤال و حساب و نامۀ عمل و قضاوت و سنجش اعمال و شفاعت و بهشت و جهنّم و غير اينها. و نيز غيب شامل است بر همۀ آنچه در كتاب خدا و كلمات قطعى معصومين به آن خبر داده شده از خصوصيات فرشتگان و وجود اجنّه و شياطين و اوضاع آسمان ها و مَلَأ اعلا و ارواح برزخى و سرگذشت پيامبران و امم گذشته و آنچه خبر داده اند از مَلاحم و احوال آيندگان و ظهور حضرت بقيّة اللّه - ارواحنا فداه - و علائم قطعى آن.

«وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ»

ص:34

دوم آن كه نماز را برپا مى دارند، يعنى هم خود به قيام و قعود مى پردازند و هم عائله و مجتمع كوچك و بزرگ مسلمين را امر به آن مى كنند. و مراد از نماز، اعم از واجب و مستحب است. و نيز ذكر نماز در آيه به عنوان مثال و نمونه و انتخاب مهم ترين فرد از واجبات بدنى است مانند روزه و جهاد و حج و امر به معروف و نهى از منكر و هر كار خير عملى.

«وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ»

سوم آن كه از آنچه روزىِ آنها كرده ايم از مال و جان و جاه و اولاد، در راه خدا انفاق مى كنند، مانند اخراج حقوق واجبه و مستحبّه، فدا كردن نفس در جهاد و غيره، استفاده از مقام و جاه در قضاى حوايج مردم، انجام كارهاى خدماتى، تعليم علوم و فنون و اخلاق اسلامى و نظاير اينها.

«وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ»

چهارم آن كه آنها به آنچه بر تو فروفرستاده شده از كتاب كريم آسمانى و شريعت قويم اسلامى، و علوم و معارف سماوى ايمان مى آورند.

«وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ»

پنجم آن كه به آنچه پيش از تو بر پيامبران گذشته فروفرستاده شده از كتاب هاى آسمانى و شرايع مختلف نيز ايمان مى آورند و حاصل آن كه متّقين به يگانه دين الهى در طول تاريخ بشريت كه بر حسب مرور زمان و تبادل اقوام و ملل، به صورت شرايع مختلف پنج گانه بر بشر فرود آمده و عرضه شده و ايمان بر هر يك ملازم با ايمان به ديگرى است، ايمان مى آورند.

«وَ بِالأَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»

ششم آن كه به سراى آخرت و زنده شدن پس از مرگ يقين دارند. شكى نيست چنان كه گفتيم ايمان به آخرت و قيامت از مصاديق ايمان به غيب است ولى به خاطر اهميّت موضوع و نقش اساسى آن در سازندگى انسان، جداگانه ذكر شده است، از اين رو ما هم آن را يك صفت جداگانه به حساب آورديم.

بايد دانست كه در اين دو آيه به اصول سه گانۀ دين و اركان دوگانۀ فروع دين و واجبات بدنى و مالى اشاره شده است؛ به توحيد با كلمۀ «غيب» و به رسالت انبيا و كتاب هايشان با عبارت «ما انزل اليك و ما انزل من قبلك» و به معاد با كلمۀ «بالآخرة» وبه اركان فروع با كلمۀ «صلاة» و «انفاق». و

ص:35

گويى معنى آيه اين است كه متّقين يعنى انسان هاى پاك سرشت هنگامى كه قرآن يا عقل و وجدان، اصول دين و فروع مهمّه را بر آنها عرضه دارند به راحتى مى پذيرند.

اولئك على هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

تفسير:

«أُوْلَئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ»

يعنى: متّقين كه داراى اوصاف مذكورند، از جانب پروردگارشان بر پايه و اساس هدايت اند، زيرا اين اوصاف براى آنها به راهنمايى عقل و خرد و يا به هدايت اين كتاب كريم حاصل شده و اين هر دو از عطيّه هاى الهى است.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

يعنى: و آنها هستند كه حقيقتاً رستگارند.

پس به همۀ خواسته هاى خود در عالم آخرت خواهند رسيد.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6)

خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (7)

لغت و اعراب:

خَتَمَ الشىءَ و على الشىءِ - از باب ضَرَب -: يعنى تمام كرد آن را و مهر زد بر آن. سَمع هم به قوّۀ سامعه گويند و هم به گوش ظاهرى كه آلت شنيدن است. اَبصار: جمع بصر، هم به قوّۀ باصره گويند و هم به چشم ظاهرى. عَلى سَمْعِهِم محتمل است عطف به عَلى قُلوبِهِم باشد يا خبر اولِ غشاوةٌ. غشاوه مانند عِصابه و عِمامه، پوشش شىء است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ»

ص:36

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كسانى كه كافر شدند، يعنى سران مشرك مكّه و رؤسا و علماى اهل كتاب مدينه كه با دعوتت مخالفت كردند و به واسطۀ حفظ رياست و حبّ جاه و مال، در لجاجت و عناد واقع شدند، براى آنان يكسان است چه آنها را انذار كنى و از غضب و عذاب خدا بترسانى يا انذار نكنى، هرگز پس از اين ايمان نخواهند آورد.

كافران عنود

«خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»

يعنى: علت عدم ايمان آنها اين است كه خداوند بر دل هاى آنها به فرستادن پيامبر و كتاب و دعوت هاى مؤكّد كه منجر به آن حالت كفّار شده، به نحو تسبيب، مهر شقاوت زده،

«وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»

و در نتيجۀ اين قساوت گويى بر قوّۀ سامعه و گوش دلشان و بر چشم باطنشان پردۀ غفلت كشيده شده به طورى كه نه كلام حق را مى شنوند و نه مظاهر بارز و معجزات ظاهر دين را مى بينند.

«وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

يعنى: براى آنها در دنيا و آخرت عذابى بزرگ است. مراد از عذاب بزرگ در دنيا جنگ بدر است كه در آن كمر شرك شكست و در نتيجۀ آن ريشۀ آنها از جزيرة العرب كنده شد و كفار اهل كتاب نيز مغلوب شدند. و اين سوره هر چند مدنيّه است لكن اولين سورۀ نازل شده در مدينه است كه قبل از جنگ بدر فرود آمده، و اين آيه مانند آيۀ دهم سوره يس است كه مكيّه است.

معلوم باد كه تا حال در اين سوره چهار آيه در وصف مؤمنان، و دو آيه دربارۀ كفار مشرك و غير مشرك آمده و از آيۀ بعد تا آيۀ بيست، سيزده آيه دربارۀ منافقان است.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8)

يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9)

في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10)

ص:37

لغت و اعراب:

خدَعَه و خادعه: فريب داد او را و اظهار كرد بر او خلاف آنچه پنهان كرده بود. مراد از مَن موصوله در اول آيه جمع است به قرينۀ ضمائر بعدى. شَعَرَ به - از باب نَصَر -: علم پيدا كرد به آن. فزادهم اللّه محتمل است انشاء باشد يا اخبار. اليم صفت است به معنى مولم.

منافقان سركش

تفسير:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءامَنَّا بِاللِّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ»

اين آيه تا آيۀ بيستم دربارۀ منافقان است و اوصاف و احوال آنها را بيان مى كند.

يعنى: از مردمانى كه اهل شرك و اهل كتاب بودند و در زمرۀ مسلمين قرار گرفته اند، كسانى هستند كه مى گويند: ما به خداوند و روز واپسين يعنى عالم پس از مرگ ايمان آورده ايم در حالى كه واقعاً ايمان نياورده اند. ظاهر آيه اين است كه ايمان به خدا را هم از آنها نفى مى كند در صورتى كه مشركان و اهل كتاب به خداوند معتقد بودند. و ظاهراً جهت آن اين است كه اعتقاد به خدايى كه عيسى شريك او در الوهيت و عُزير فرزند او باشد و بت ها و ستارگان شريك او در ربوبيت باشند و فرستاده و كتابى براى بشر نداشته باشد، اعتقاد به خدا نيست؛ و نسبت به اهل كتاب اعتقاد به روز معادى كه جز يهود و نصارا به بهشت نرود، و روزى كه مبنا و قيامش براى اقامۀ عدل است ولى اين گونه حكم ظالمانه در آن باشد، اعتقاد به معاد نيست.

«يُخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءامَنُواْ»

يعنى: آنها به پندار خود، خداوند و كسانى را كه حقيقتاً ايمان آورده اند فريب مى دهند.

به گفتار، اظهار ايمان مى كنند و در اعتقاد و رفتار غير مؤمن اند.

«وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ»

يعنى: آنها با رفتار منافقانه جز خود را فريب نمى دهند - گويى آنان به خويشتن مى گويند: تو را دوست داريم ولى در عمل و رفتار، دشمن خود و به دوزخ افكنندۀ خويش اند - و به اين كه خودشان خود را فريب مى دهند علم ندارند.

«فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»

ص:38

يعنى: در دل هاى آنان بيمارى كفر و شرك و نفاق و عناد با حق است، پس خداوند اين مرض را بر آنها زيادتر كند! اين جمله يا جملۀ انشائيه و نفرين است و مراد آن است كه همين حالت بيمارى آنها ادامه يابد تا افزوده گردد. و يا جملۀ اخباريّه است و مراد اين است كه در دل هاى آنها از آغاز، مرض مخالفت با خدا و دين او نهفته بود و خدا با ارسال آيات متوالى و توجيه تكاليف مكرر از يك طرف و اصرار آنها بر مخالفت از طرف ديگر، مرضشان را افزون نمود.

«وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ»

يعنى: و براى آنها در عالم آخرت عذابى سخت و شديد است به سبب كذب و دروغشان؛ دروغ در اظهار ايمان كه همواره آن را در مقابل پيامبر و مؤمنان تكرار مى كردند.

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11)

أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12)

لغت:

فساد خارج شدن يك چيز از حدّ اعتدال متناسب خويش است مانند بيمارى بدن، تعفّن غذا، كفر در روح، اختلاف مضر، تجاوز به حقوق، و جدال و جنگ در جامعه؛ و صلاح خلاف آن است.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»

يعنى: و چون به آنان يعنى منافقان گفته شود: در روى زمين ايجاد فساد نكنيد، در عقايد مسلمين تشكيك نكنيد، اسرارشان را به كفار نگوييد و آنان را از كفار نترسانيد، آتش جنگ ميانشان نيفروزيد و مردم را از نزديك شدن به پيامبر و تكلّم و سؤال منع نكنيد، مى گويند: جز اين نيست كه ما اصلاح كننده ايم. يعنى به سبب خبث باطنشان فسادهاى خود را امر عادى يا صلاح مى دانند.

«أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لَّايَشْعُرُونَ»

يعنى: آگاه باشيد كه آنها هستند كه فسادانگيزند ولكن خودشان نمى دانند. يعنى آنها هستند كه با كارهاى منافقانۀ خود جامعه را به فساد و تباهى مى كشند و يا آن كه با كارهاى نفاق آميز خود نفس خودشان را فاسد مى كنند، و نمى فهمند يعنى به قبح كارشان توجه ندارند.

ص:39

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13)

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14)

اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)

لغت:

سفه و سفاهت: جهالت، سبكى عقل و ابلهى. شَطَنَ - از باب نَصَر -: دور شد، و شيطان: موجود دور از رحمت حق و متمرّد و نافرمان. مَدّ: كشيدن، يارى كردن. عَمِهَ - از باب عَلِم -: متحيّر و سرگردان شد.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءامِنُواْ كَمَآ ءامَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَآ ءامَنَ السُّفَهَآءُ»

يعنى: و چون به آنان گفته شود: شما هم مثل ساير مردم ايمان آوريد، مى گويند: آيا ما هم مثل سفيهان ايمان آوريم؟!

اين خطاب و جواب نمى توان گفت علنى و در ميان مسلمين بوده، بلكه ميان آنها و كسانى صورت مى گرفته كه از اسرار و نفاقشان با خبر بوده، و در نهان انجام مى يافته است. و مراد از «ناس» مسلمين است كه غالباً مردمان متعهد و متين و خوش نام بوده اند هر چند از نظر مالى، فقير و از طبقۀ پايين جامعه به شمار مى رفته اند مانند اغلب مهاجرين و انصار. و سبب اين كه آنها مسلمين را سفيه مى ناميدند جهل آنها به معنويات و غورشان در هوا و هوس و حبّ جاه و مال بوده است به گونه اى كه چون مى ديدند مسلمين با وجود ضعف مالى به گفتۀ پيامبر و اقتضاى مذهب از ارحام و اقوام خود مى بُرند و از وطن خود دست مى كشند و اموال خود را به ديگران مى بخشند، آنها را سفيه مى ناميدند. و در اين آيه خداوند گفتگوهاى نهانى آنها را فاش كرده و سپس فرموده:

«أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَآءُ وَلَكِن لَّايَعْلَمُونَ»

يعنى: آگاه باش اى مخاطب كه در حقيقت آنها خود سفيه اند، زيرا به تقليد غلط از گذشتگان

ص:40

جاهل، مجسمه ها را مى پرستند و دعوت پيامبران خدا و معجزات آنها را نمى پذيرند و در هواى نفس و رفتار جاهلى خود فرو رفته اند به گونه اى كه اعمال عقلا و خردمندان را سفاهت مى پندارند، ولى نمى دانند و توجه به اين عمل غيرعقلايى و ابلهانۀ خود ندارند.

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ»

يعنى: و چون آنها با مؤمنان برخورد كنند و در اجتماع آنها قرار گيرند مى گويند: ما ايمان آورده ايم و در زمرۀ شما هستيم، و چون با شيطان هاى خود يعنى كفار و مشركانِ متمرّد و سركش از فرمان حق خلوت كنند به آنها مى گويند: بى ترديد ما با شماييم يعنى دلمان و عقيده و فكرمان با شماست.

«إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»

يعنى: بى ترديد ما كه با مسلمانان اظهار ايمان و وحدت عقيده مى كنيم يا در اعمالى با آنها شركت داريم جز اين نيست كه آنها را به مسخره مى گيريم.

«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»

يعنى: خداوند با مسخرۀ آنها مقابله به مثل خواهد نمود، زيرا در دنيا اسلام آنها را به رسميت مى شناسد، ابدانشان را پاك، ذبايحشان را حلال، ازدواجشان را با مسلمان ها جايز، توارثشان را با ارحام اسلامى ثابت، وتجهيزات اسلامى را براى امواتشان لازم مى شمارد، ولى در آخرت با آنان معاملۀ كفر و شرك خواهد نمود، و اين است بزرگ ترين استهزا كه از حكيمى صادر مى گردد.

«وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ»

يعنى: و آنها را در دنيا مهلت خواهد داد و تقويت خواهد نمود به طورى كه آنان همچنان در طغيان اعتقادى و عملى خود، حيران و سرگردان بمانند واز اين لجن زار بيرون نتوانند آمد.

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (16)

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17)

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

ص:41

لغت واعراب:

اشتراء: خريدن و فروختن - از اضداد است - و نيز چيزى را از دست دادن و چيز ديگرى را به دست آوردن. وَقَدَ و اَوْقَدَ و اِسْتَوْقَدَ النّارَ: روشن و مشتعل نمود آتش را. اَضاءَ: روشن و منوّر نمود. صُمّ جمع اصَمّ: كر. بُكمْ جمع ابْكَم: لال. عُمْى جمع اعْمى: كور، و هر سه كلمه خبر اولئك است كه در تقدير گرفته مى شود.

تشبيه منافقان

تفسير:

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى»

يعنى: منافقان كسانى هستند كه گمراهى را به بهاى از دست دادن هدايت خريدند، يعنى آنها در زندگى دنيا و در بازار تجارت عمر، كفر و شرك و عمل به سنّت جاهلى را با اسلام و قرآن و كمالات انسانى معامله كردند.

«فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ»

يعنى: و در اين تجارت هرگز سود نبردند و راه درستى نرفتند، زيرا انسانيت و سعادت و بهشت را دادند و رفتار جاهليت و جهنم آخرت را گرفتند.

«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّايُبْصِرُونَ»

يعنى: مثال و توصيف حال اين منافقان، مثال كسى يا كسانى است كه در صحرايى وسيع و شبى بسيار تاريك به سرمى برند كه از فراز و نشيب اطراف خود بى اطلاع و از ترس سرما و درندگان، در وحشت سخت قرار گرفته اند، آن گاه آتشى را روشن مى كنند تا اطراف خود را ببينند، و همين كه شعلۀ آتش، اطرافشان را روشن نمايد و اندكى خوشى و آرامش پيدا كنند به ناگاه خداوند به وسيلۀ باد و بارانى، آتششان را از بين مى برد، و نورشان را خاموش مى نمايد و آنها را در تاريكى هاى وحشتناك متحير مى سازد به گونه اى كه جايى را نمى بينند.

وجه تشبيه منافقان به اين افراد اين است كه منافقان، پيش از اسلام در شب يلداى شرك و كفر و ظلمت هاى اخلاق و رسوم جاهليت و تاريكى هاى سنّت ها و رفتارهاى وحشيانه بودند، و چون ايمان ظاهرى آوردند و در جرگۀ مسلمان ها وارد شدند، در روشنى محيط مسلمين و امنيت

ص:42

اجتماعى آنها قرار گرفتند و از احكام و مزاياى اخلاقى مسلمين و وجوه برّيّه و غنائمشان برخوردار شدند، و اندكى بدين منوال گذشت و همين كه به اين حال دلگرم شدند و پنداشتند كه ديگر هيچ خطرى آنان را تهديد نمى كند، خداوند آنها را ميراند و كور و سرگردان در تاريكى هاى برزخ و قيامت رها كرد.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ»

يعنى: پس منافقان از شنيدن دعوت حق و انذار پيامبران و آواى كتاب كريم كرند و غيرمتأثر، و از اعتراف و اظهار ندامت از سوابق كفر و فسق و از اظهار تسليم گنگ اند و لال، و از مشاهدۀ آيات الهى در ملكوت آسمان ها و آفاق زمين و انفس خود كورند و غيرمتذكر.

«فَهُمْ لَايَرْجِعُونَ»

يعنى: پس آنها هرگز به ترك ضلالت و شقاوتى كه خريده اند و باز پس گرفتنِ هدايت و سعادتى كه از دست داده اند باز نمى گردند.

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (19)

يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (20)

لغت و اعراب:

صيّب: باران بسيار تند و رگبار، يا ابر باران زا. اصلش صَيْوب است مانند سيّد و جيّد كه سَيْود و جَيْود بوده و واو آن تبديل به ياء شده است. و آن عطف است به «الذى استوقد» به تقدير مضافى مانند اصحاب، يعنى اَو كاصحاب صيّب. رعد: صداى ابر، و برق جهش آن است. صواعق: جمع صاعقه و آن آتشى است كه از ابر با رعد شديد فرود مى آيد و در فارسى «آذرخش» گويند. خَطَفَ الشَىءَ: ربود آن را، و خَطَفَ البصرَ: نور چشم را ربود و ديدِ آن راگرفت.

ص:43

تفسير:

«أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِمْ مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ»

يعنى: مَثَل منافقان مَثَل گرفتار شدگان در باران تند و رگبارى است آن هم در صحرايى وسيع كه در آن باران تاريكى ها و رعد و برق است يعنى آن باران با تاريكى و رعد و برق همراه است، كه از ترس آن صاعقه ها سر انگشتان خود را از بيم مرگ در گوش هاى خود مى كنند، و خداوند به حال كافران از نظر علم و قدرت احاطه دارد.

جهت تشبيه منافقان به اين گروه آن است كه آيات وحى الهى همانند بارانى بر مسلمين و آنها مى بارد ولى براى آنها همراه است با مجهولاتى دربارۀ دين و مبهماتى از احكام كه با عقايد و سيره هاى فاسد آنها مخالف است و گويى به وسيلۀ وساوس شيطانى، تاريكى ها و ظلماتى برايشان ايجاد كرده و نيز همراه است با صداى پيروزى هاى مسلمين و شكست هاى كفار، و وعده هاى تهديدآميز پياپى قرآن و انذارهاى پيامبر، و آنها براى تحفّظ از رسوايى خود متوسل به غيبت از مسلمين و تخلّف از جهاد و تظاهر به مرض مى شوند، و خدا هم به همۀ اين احوال داناست.

«يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُمْ مَشَوْاْ فِيهِ وَ إِذَآ أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ»

يعنى: آن گروه گرفتار در باران شديد چنانند كه نزديك است آن برق نور چشمانشان را بربايد؛ هر وقت فضا بر آنها روشن مى شود راه مى افتند و چون تاريكى بر آنها غلبه كند مى ايستند.

«وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و اگر خدا مى خواست بى ترديد قوۀ شنوايى آنها و بيناييشان را از بين مى برد، زيرا بى شك خداوند به همه چيز تواناست.

جهت اين تشبيه آن است كه توبيخ ها و تهديدهاى قرآن و انذارهاى پيامبر و شعارهاى مسلمين گاهى آن گونه بوده كه نزديك مى شد منافقان از ميان اجتماع مسلمان ها فرار كنند و يا به كلى اظهار كفر كنند و به كفار لاحق كردند. و بالأخره حالشان چنين بود كه هر وقت مفاد قرآن و احكام دين به نفع آنها بود با اسلام و مسلمين همراهى داشتند و چون مخالف مى شد، مانند آيات نفى شرك و نفى تثليث و ابطال قول به فرزندى عُزَير و عيسى و ادلّۀ نسخ تورات و انجيل، در حيرت مى ماندند.

ص:44

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21)

الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)

لغت و اعراب:

عبادت: نهايت خضوع. فراش: آنچه مى گسترند و بر روى آن راه مى روند و مى خوابند. لعلّكم متعلق است به اعبدوا يا به خلقكم. رزقاً يا مفعولٌ به است يا مفعولٌ له.

تفسير:

بندگى شرط تقوا

«يَأَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ»

خطاب ارشادى است متوجه به همۀ انسان ها اعم از حاضران وقت خطاب و غايبان، و موجودين عصر خطاب و آيندگان تا انقراض نسل انسان. لكن نسبت به واجدين شرايط خطاب، فعلى، و نسبت به غير واجدين انشائى است، و حكم اغلب خطابات اين كتاب چنين است. و معناى آيه اين است: اى مردم، پروردگارى را كه شما و همۀ پيشينيان شما را تا آدم و حوّا آفريده است پرستش كنيد و نهايت خضوع را در برابر او انجام دهيد. و لازمِ مطلب اينكه همۀ فرامين او را از امر و نهى الزامى به نحو حتم، و دستورات غير الزامى او را به نحو استحباب به جا آوريد.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: شايد در نفوس شما صفت و ملكۀ تقوا تحقق يابد، يا شايد در سلك متقين و جرگۀ آنان درآييد. و اين سخن، توصيه و دستور ارشادى است پس از آن كه حال متقين و كفار و منافقان را در نوزده آيه بيان نمود.

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً»

يعنى: بپرستيد خدايى را كه اين زمين پهناور، يعنى مجموعۀ مركب از خاك و آب و هواى محيط را براى شما فرشِ زير پا قرار داد، كه خاك هموارش را با قدم و وسايل نقليۀ خشكى، و قلّه هاى سرسخت آن را به گونه اى ديگر، و آب هاى انبوه آن را به وسيلۀ كشتى، و هوا و فضاى

ص:45

محيط آن را با مركبى فضانورد بپيماييد.

«وَ السَّمَآءَ بِنَآءً»

يعنى: و آسمان بالاى سرتان را - انبوه نامحدود كهكشان ها و ستارگان ثابت و سيّار را، يا آسمان اول را كه همۀ ستارگان در مقعّر شكم آن همانند قنديل هاى معلق، اسباب زينت اند - براى شما طاقى مرتفع و قبّه اى بزرگ قرار داد.

«وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ»

يعنى: و از جوّ بالا سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو ريخت، پس به سبب آن از نتايج درختان و گياهان براى شما روزىِ خوراكى و پوشاكى به نام ميوه جات و حبوبات و سبزيجات در آورد، پس براى خدا شريك ها و انبازها در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و طاعت قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد و توان درك اين را داريد كه احدى را قدرت اين امور چهارگانه:

گستردن زمين، بر پا داشتن آسمان، فرود آوردن باران و استثمار گياهان نيست.

«فَلاَ تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: پس، بعد از مشاهدۀ اين همه قدرت و يافتن اين همه نعمت، هرگز براى خدا بت ها و ستارگان و فرشتگان و برخى از پيامبران مانند عُزَير و مسيح را شريك قرار ندهيد، يعنى آنها را در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و طاعت، شريكان خدا نكنيد در حالى كه خود مى دانيد و توان درك اين را داريد كه احدى جز خداوند را قدرت اين امور چهارگانه نيست: گستردن زمين، بناى آسمان، فرو باراندن باران و استخراج دانه ها و ميوه ها از زمين.

امام سجاد عليه السلام فرمود: خداوند زمين را ملائم طبع شما و مناسب زندگى اجساد شما قرار داد، نه با گرماى سخت كه شما را بسوزاند و نه با سرماى سخت كه بخشكاند. نه خوشبوى فوق العاده كه مغزتان را متلاشى كند و نه بدبوى سخت كه شما را هلاك سازد. نه آن را بسيار نرم كه غرقتان كند و نه بسيار سخت چون فولاد كه ساختن خانه و كندن قبور، ممكن نشود. با كمال متانت آن را آن چنان ساخت كه از آن سود بريد و بر روى آن قرار گيريد و پيكرهايتان بر آن استوار گردد و براى اهداف زندگيتان رام گردد، و از اين رو آن را «فراش» ناميد. و آسمان را سقفى محفوظ در بالاى سرتان قرار داد كه خورشيد و ماه و ستارگانش بچرخد. و باران را از بالاى سرتان از آن جا كه بر

ص:46

تپه ها و قلۀ كوه ها و بلندى ها و پستى ها فروريزد نازل نمود، سپس آن را به باران ريز و درشت و سخت و شديد و آرام ممتد تقسيم كرد تا زمين هايتان از آن سيراب گردد، و آن را ناگهانى فرو نريخت كه به كشت و زرع و درخت و خانه تان آسيب رساند؛ پس براى او شريك ها قرار ندهيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23)

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (24)

اعجاز قرآن

لغت و اعراب:

نزول: فرود آمدن، و انزال و تنزيل: فرو فرستادن، لكن غالباً انزال در نازل نمودن دفعى شىء و تنزيل در نازل كردن تدريجى آن استعمال مى شود. سوره: قطعه اى مستقل تعيين شده از قرآن كه داراى بسم اللّه باشد، و حداقل موجود آن در اين كتاب كريم سورۀ كوثر است كه سه آيه و حداكثر آن سورۀ بقره است كه 286 آيه مى باشد. فاتّقوا النار به تقدير فآمنوا واتقوا است. وَقَدَ النارُ - از باب ضَرَب -:

روشن و مشتعل گرديد، و وقود: وسيلۀ اشتعال مانند هيزم و غيره. حجارة: جمع حَجَر، يعنى سنگ ها.

من مثله مرجع ضمير عبدنا است و ممكن است قرآن باشد.

تفسير:

«وَ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا»

خطاب به كفار و كسانى است كه دربارۀ قرآن در شك و ترديدند، مى فرمايد: اگر شما در آيات قرآنى كه تا حال بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده ايم شك داريد و گمان مى كنيد كه از جانب خود او يا ديگران است،

«فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ»

يعنى: پس اجتماع كنيد و دسته جمعى سوره اى نظير اين قرآن، يعنى نظير سوره اى از آن را بياوريد، و يا آن كه يك سوره از شخصى مانند محمد صلى الله عليه و آله مردى كه از آغاز عمر تا چهل سالگى در محيطى بى فرهنگ و مردمى درس نخوانده بزرگ شده، نه مكتب رفته و نه استاد ديده، بياوريد.

ص:47

يعنى او نيز سوره اى مثل قرآن محمد صلى الله عليه و آله انشاء و تنظيم كند.

«وَ ادْعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

يعنى: و در انشاء دسته جمعى يك سورۀ آن، غير از خداوند همۀ حاضران محيط خود را فرا خوانيد تا شما را در تنظيم الفاظ و محتواى آن يارى دهند. و يا آن كه پس از تنظيم آن، همۀ گواهان يعنى سران قوم و عقلا و دانشمندانتان را كه صلاحيت شهادت دارند فرا خوانيد تا به مماثلت و همانندى سورۀ تنظيم شدۀ شما با سوره اى كه محمد صلى الله عليه و آله آورده گواهى دهند؛ اگر واقعاً در ادعاى خود راستگوييد و شك داريد كه اين كتاب از جانب خداست.

«فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ»

يعنى: پس اگر چنين كارى نكرديد - اگر سوره اى مماثل و همانند نياورديد - و هرگز هم نخواهيد توانست آورد،

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ»

يعنى: پس ايمان بياوريد به دعوت پيامبر، زيرا عجز و ناتوانى شما كاشف از اين است كه او حق است و آنچه آورده است از سوى خداست. (در تأييد محتواى اين دو آيه، به آيۀ 38 سورۀ يونس، و آيۀ 13 سورۀ هود، و آيۀ 88 سورۀ اسراء مراجعه شود.) و تقوا پيشه كنيد، يعنى بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن مردم است و سنگ ها. مراد از ناس مردمى هستند كه كافرند و اصول را نپذيرفته اند و كسانى كه گناهان فرعيشان بر آنها احاطه نموده است. و مراد از «حجاره» سنگ هايى است كه در دنيا به عنوان بت عبادت مى كردند و احجار كريمه يعنى سنگ هاى گران قيمتى كه به عنوان گنج ذخيره مى نمودند و حقوق الهى آنها را نمى پرداختند، و يا سنگ هايى كه در بناها و ساختمان ها به نحو حرام به كار مى بردند و امثال آنها. و علت آتش زدن اين احجار، توبيخ و زجر صاحبان آنهاست، نظير عمل موسى دربارۀ گوسالۀ سامرى كه فرمود: «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً»[طه، 97].

«أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: و آن آتش دوزخ است كه آفرينش و تهيۀ آن براى كافران است هر چند برخى از مسلمين هم موقّتاً در آن خواهند بود.

ص:48

وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهًا وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ (25)

تفسير:

نعمت هاى بهشت در دنيا

«وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

مخاطب در اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله و هر مكلفى است كه توان فهم اين كتاب و ابلاغ آن را دارد.

يعنى: كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند بشارت ده كه بى ترديد براى آنها باغ هايى است - يعنى در عالم برزخ پس از مرگ، و در بهشت ابدى پس از قيامت - كه از زير زمين آنها يا از زير درختان آنها نهرها روان است.

«كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ»

يعنى: هر وقت كه از آن باغ ها از نوعى ميوه رزقى - يعنى مقدارى از خوراكى - به آنها داده شود، مى گويند: اين همان نوع است كه پيش از اين در دنيا خدا به ما روزى كرده بود، يعنى نوع ميوه را مى شناسند هر چند در صفاتش تفاوت زيادى مى بينند. و يا آن كه اين ميوه، شبيه همان است كه چندى پيش در همين جا به ما دادند. و يا آن كه اين ميوه همان است كه پيش از اين در دنيا نصيب ما شده، زيرا نتيجۀ اعمال ماست. و يا آن كه اينها تبلور اعمال و تجسّم انفاقاتى است كه در دنيا بدان موفّق شديم.

«وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً»

ضمير مذكر به رزق برمى گردد، يعنى: مطلق رزق در آن جا براى آنها در طراوت و زيبايى و طعم و بو و غيره شبيه هم است.

«وَ لَهُمْ فِيهَآ أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ»

يعنى: و براى آنها در آن بهشت همسرانى پاكيزه است، پاكيزه از عادات زنانه، نقص اندام، امراض جسمى، اخلاق بد، عجز در گفتار، زشتى در قيافه.

«وَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

ص:49

يعنى: و آنان در آن جا خالد و جاودانند. «خلود» در لغت، بقاى شىء است بدون عروض تباهى و زوال بر آن در مدتى طولانى يا ابدى؛ و در اصطلاح قرآن و حديث ابديت است.

إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ (26)

لغت و اعراب:

امثال قرآن

مَثَلاً ما كلمۀ ما اسم است و صفت مَثَل براى افادۀ ابهام، مثل أعطنى كتاباً ما يعنى كتابى به من بده هركتابى باشد. بعوضه: پشه. الحق خبر انّ و من ربّهم حال است از ضمير مستتر حق يا از اسم انّ. و بهذا مثلاً بدل و مبدَلٌ منه است يعنى بهذا المثل.

تفسير:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»

يعنى: حقيقت اين است كه خدا را شرم نيايد از اين كه براى هدف هاى متنوع خود مثل بزند هر مثلى كه بخواهد، پشه باشد و مافوق آن، يعنى فوق آن در كوچكىِ جسم مانند ميكروب و ياخته، يا فوق آن در بزرگى مثل شتر و فيل و كوه و دريا.

«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ»

يعنى: اما كسانى كه ايمان آورده اند هر چند وجه تشبيه يا وجوه تشبيه را درك نكنند، مى دانند كه آن مثل حق و بجا و عقلايى و از جانب پروردگارشان است، يعنى مى دانند جزء متشابهات كتاب است و معنى واقعى و تأويل آن نزد اهلش ثابت است.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً»

و اما كسانى كه كفر ورزيده اند چون وجه يا وجوه تشبيه را درك نمى كنند، به عنوان استهزا و تحقير مى گويند: خداوند از اين مثل چه اراده كرده و چرا از اشياء كوچك و بى ارزش نام مى برد؟!

ص:50

«يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً»

اين كلام جواب خداوند از گفتۀ كفار است، يعنى: خداوند به واسطۀ آن مَثَل امتحانى پيش مى آورد كه عدۀ زيادى را با سبب سازى گمراه مى كند و جمع بسيارى را هدايت مى كند. كفار به اقتضاى غريزۀ انكار و عناد، پيروى از متشابه مى كنند و با تأويل و تحريف آن گمراه مى شوند، و مؤمنان به خاطر اذعان و تسليم، بر ايمانشان افزوده مى شود.

«وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»

گمراهى براى گناهكاران

يعنى: خداوند با سبب سازى هم گمراه نمى كند مگر كسانى را كه از اطاعت خدا خارج اند.

تذكر

خداوند در جاهاى زيادى از كلام آسمانى خود مثل هايى تنبّه آور و بيدارى بخش زده كه از آن جمله موارد زير است:

1. مشركان را در خواستن حاجت و توسل به بت ها به كسى كه با حيوانات سخن بگويد، تشبيه نموده. (171 بقره)

2. انفاق در راه خدا را به يك دانۀ كِشته شده كه هفتصد برابر يا زيادتر حاصل دهد، تشبيه نموده. (261 بقره)

3. عمل عبادى ريايى را به خاكى نرم روى سنگى صاف كه باران تندى بر آن ببارد و آن را بشويد، تشبيه نموده. (264 بقره)

4. عمل قربى خالص را به باغى بر روى تپه اى كه باران شديد بر آن ببارد و حاصل چند برابر دهد، تشبيه نموده. (265 بقره)

5. عيسى بن مريم عليهما السلام را در نداشتن پدر، به آدم عليه السلام تشبيه كرده. (59 آل عمران)

6. انفاقات كفار را به زراعتى كه باد سوزان بر آن دميده و نابودش سازد، تشبيه كرده. (117 آل عمران)

7. دانشمند فاسق را به سگى كه از شدت حرارت يا مرض، پيوسته زبانش را بيرون آورد، تشبيه نموده. (176 اعراف)

8. زندگى دنيا را به زمينِ خرّم و سرسبزى كه ناگهان خشم خدا بر آن نازل گشته و آن را چون

ص:51

زمينِ درو شده و خشكيده سازد، تشبيه كرده. (24 يونس)

9. كافران را به كوران و كران، و مؤمنان را به بينايان و شنوايان، تشبيه نموده. (24 هود)

10. اعمال خير كفار را به خاكسترى كه باد تند بر آن بوزد و نابودش سازد، تشبيه نموده. (18 ابراهيم)

11. كلام پاكيزه را به درخت پاكيزه اى كه ريشه اش ثابت و شاخه اش سر به فلك كشيده باشد، تشبيه كرده. (24 ابراهيم)

12. كلام پليد را به درختى كه از جاى خود كنده شده و روى پاى خود نيست، تشبيه نموده.

(26 ابراهيم)

13. ناتوانى بت ها را چنين مَثَل زده كه قدرت آفريدن مگسى را ندارند و اگر مگسى از آنها چيزى بربايد توان گرفتن آن را ندارند. (73 حج)

14. نور ذات اقدس خود را به چراغى كه از روغن زيتون خالص و شفافى روشن شود و در ميان شيشه اى نورانى در طاقچه اى محفوظ قرار گيرد كه نورى بر نورى اضافه گردد، تشبيه نموده. (35 نور)

15. اموال و اولاد را در دنيا به گياهان سرسبزى كه پس از اندك مدتى پژمرده و زرد و سپس خاشاكِ خشك شوند، تشبيه كرده. (20 حديد)

16. كسانى را كه غير خدا را سرپرست و ياور گيرند به عنكبوتى كه به خانۀ سست خود پناهنده شود، تشبيه نموده. (41 عنكبوت)

17. علماى تورات را كه از زير بار آن شانه خالى كردند به دراز گوشى كه بر وى بار كتاب زده اند، تشبيه كرده. (5 جمعه)

18. شريكانى راكه مشركان براى او مى تراشند به برده اى كه توان تصرف در مال و جان خود را ندارد، تشبيه نموده. (75 نحل)

19. و خود را به مرد آزادى كه اموال فراوان در اختيار دارد و در هر راهى كه مى خواهد مصرف مى كند، تشبيه كرده. (75 نحل)

20. و نيز آن شريكان را به گنگ مادرزادى كه بر هيچ كارى قادر نيست و بارى بر دوش سرپرست خويش است، تشبيه نموده. (76 نحل)

ص:52

21. و خود را به مردى گويا و صاحب نطق و بيان، كه بر جادۀ مستقيمى از كمالات قرار دارد و بر پايۀ عدل و قسط فرمان مى دهد، تشبيه كرده. (76 نحل)

22. عاقبت مؤمن و كافر را به دو برادرى تشبيه كرده كه ارثى سرشار از پدر برده اند و چون باغ هاى پربار خود را ديدند يكى كفر گفت و كفران نمود و ديگرى اظهار ايمان كرد، پس به ناگاه صاعقه اى باغ كافر را نابود كرد و باغ ديگرى سالم ماند. (32 كهف)

23. كافر را به بردۀ چند نفر مولاى مختلف الفكر و ناسازگار كه هر يك او را فرمانى مخالف فرمان ديگرى مى دهد و به سوى خود مى كشد، تشبيه نموده. (29 زمر)

24. و مؤمن را به بردۀ يك مولا و تسليم در برابر وى كه آن مولا هم در كار خود مستقل و عادلانه عمل مى كند، تشبيه كرده. (29 زمر)

25. كفار را به همسر نوح عليه السلام و همسر لوط عليه السلام تشبيه نموده كه از پيامبران الهى بهره مند نشدند و به آنها خيانت كردند و قرب جوار پيامبران سودى به حال آنها نبخشيد. (10 تحريم)

26. و مؤمنان را به همسر فرعون كه بر خلاف قدرت هاى حاكم وقت ايمان قوى يافت، و به مريم دختر عمران كه عفت خود را ضبط كرد و به خدا و كتاب هاى آسمانى او ايمان آورد و از نيكان شد، تشبيه نموده. (11 تحريم)

الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27)

لغت و اعراب:

الذين صفت فاسقين در آيۀ قبل، و اضافۀ عهد به اللّه اضافۀ به فاعل است. نَقَض العظمَ - از باب نَصَر -:

شكست آن را، و نقض العهدَ: فاسد و باطل نمود آن را. ميثاق عقدى است كه با قسم و عهد تحكيم شود و نيز به معناى خود تحكيم است. أن يوصل بدل از هاء مجرور در به است، يعنى أمر اللّه بوصله.

تفسير:

«الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ»

يعنى: فاسقين كسانى هستند كه عهد خدا را پس از تحكيم آن مى شكنند. و مراد از عهد، پيمانى

ص:53

است كه خداوند توسط پيامبران خود در اعصار مختلف از بشر براى پذيرش دين الهى و اصول و فروع گرفته است، و مراد از توثيق، تحكيم آن نسبت به هر انسانى به واسطۀ عقل اوست در مواردى كه درك كند، و به وسيلۀ تكرار آيات كتاب آسمانى با بيانات مختلف و سخنان انبياء است.

«وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ»

آغاز تا انجام انسان (شش حالت)

يعنى: و آنچه را كه خداوند به وصل و پيوند آن دستور داده قطع مى كنند. خداوند به صلۀ رحم و پيوند مودّت و دوستى با پدر و مادر و ساير خويشان و پيوند اعتقاد و طاعت با پيامبر و خلفاى معصوم او فرمان داده.

«وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ»

يعنى: و در روى زمين فساد برمى انگيزند. در عقايد مسلمين تشكيك مى كنند، آنها را از كفار مى ترسانند، اسرار آنها را به كفار مى دهند و طرفين را به قول و عمل، به جنگ ترغيب مى كنند.

«أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»

آنها هستند كه سخت زيانكارند، نه زيانكار در معاملات مالى، بلكه زيان اخروى و محروميت از سعادت ابدى، زيرا نيروى بدنى و فكرى انسان در دنيا سرمايه و بهاى خريد سعادت اخروى اوست و هدر دهندۀ آن در آخرت از پاداش بهشتى محروم است، و اينان به جاى تحصيل سعادت، سرمايه ها را براى تحصيل شقاوت، مصرف كردند كه در عوض آن، در آخرت عذاب جهنم دريافت مى كنند و چه زيانى بالاتر از اين؟!

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)

تفسير:

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ»

يعنى: چگونه به وحدانيت خدا و قدرت او بر ايجاد معاد و برانگيختن اموات كفر مى ورزيد در حالى كه اگر اندكى در مسير وجودى خود دقت كنيد بى ترديد ايمان مى آوريد، زيرا شما انسان ها پيش از آمدن به دنيا همه مرده بوديد، يعنى ذرات جسد شما در لابه لاى خاك و غير آن بى جان و ميت بود، پس خداوند، همه را از جاهاى مختلف گرد آورد و صورت انسانى بخشيد و روحى از

ص:54

عالم امر خود بر آن دميد و آن را زنده كرد و فعلاً در دنيا اينگونه انسانِ زنده ايد. و استعمال ميت بنابراين فرض مَجاز است، زيرا ميان ميت وحى، تقابل عدم و ملكه است، يعنى ميت به جسمى اطلاق مى شود كه در آن استعداد حيات و حلول روح باشد، و خاك و جمادات ديگر اين چنين نيستند. و ممكن است مراد، حالت جنينى انسان پيش از ولوج و دميدن روح باشد، و استعمال ميت در آن حقيقى است.

«ثُمَّ يُمِيتُكُمْ»

يعنى: سپس شما را در دنيا مى ميراند به ميراندن تدريجى از نخستين مرگ انسان ها تا اواخر دنيا كه به وسيلۀ فرشتگان مرگ انجام مى گيرد و آخرين آنها را در يك دفعه به واسطۀ نفخۀ اول صور اسرافيل مى ميراند.

«ثُمَّ يُحْيِيكُمْ»

يعنى: و پس از آن شما را براى زندگى در عالم برزخ و فاصلۀ ميان دنيا و قيامت زنده مى كند و در آن عالم تا مدتى ادامۀ حيات مى دهيد.

«ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

يعنى: سپس به سوى خداوند باز گردانده مى شويد. پس شما دوباره در عالم برزخ مى ميريد و در روز رستاخيز زنده شده، به سوى او باز مى گرديد. بنابراين، براى انسان از آغاز حركت از مبدأ وجوديش تا منتهاى نزولش در بهشت يا جهنم ابدى، شش حالت متضاد و متناوب است: حالت موت قبل از دنيا، احياء در دنيا، اماتۀ در دنيا، احياء در برزخ، اماتۀ در برزخ و احياء در قيامت.

روى اين بيان، اين آيه با آيۀ 11 سورۀ غافر «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ» مخالفتى ندارد و آن آيه مربوط به ما بعد ثبوت تكليف در اين جهان است، زيرا در آن آيه آمده: كفار در روز قيامت مى گويند:

«خداوندا! ما كه در دنيا منكر بعث و زنده شدن پس از مرگ بوديم براى اثبات آن دوبار ما را ميراندى و دوبار زنده كردى، پس ما اعتراف كرديم كه در رد دعوت پيامبرانت گنهكار بوديم» و اين گفتار اشاره است به مراحل چهارگانۀ اخيرِ مورد بحث، يعنى به مراحل پس از گذراندن مرحلۀ موت اول و احياء اول. و از اين بيان، مقايسه و حال آيۀ مورد بحث با آيات سه گانۀ نفخ صور در آستانۀ رستاخيز نيز روشن مى شود. اول، آيۀ نفخۀ اماتۀ همۀ زنده ها «وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللّهُ» [زمر، 68]. دوم، آيۀ احياء همۀ مردگان و بيرون

ص:55

آمدن همه از قبرها و منتظر حوادث قيامت بودن «ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ» [زمر، 68]. سوم، آيۀ نفخۀ احضار در محكمۀ حق براى حساب و سنجش اعمال و داورى «وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا» [كهف، 99] و «إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»[يس، 53]، زيرا نفخۀ اول داخل در يميتكم است، يعنى در نفخۀ اول بقاياى انسان ها و حيوانات زنده و اجنّه و فرشتگان مى ميرند و ارواحشان به برزخيان ملحق مى شود، و خارج از شمول اين نفخه، تنها ارواحى هستند كه در آيۀ اول استثنا شده اند. و اما نفخۀ دوم و سوم طبق تفسير جملۀ «ثم اليه ترجعون» داخل در اين جمله اند، يعنى پس از انقضاء حيات برزخى، به وسيلۀ دو نفخه در حضور خداوند حاضر خواهيد شد، و بنابراين نفخۀ دوم كه نفخۀ احياء همه است احياء حقيقى نسبت به اجساد مردگان است، و اما نسبت به ارواحشان كه در برزخ اند ظاهر برخى از ادلّه، انتقال است به سوى اجسادشان، لكن مقتضاى ظاهر «أمتّنا اثنتين و أحييتنا اثنتين» اين است كه مى ميرند و با ارتباط و جفت شدن با اجساد جديدالخلقۀ قيامتى زنده مى شوند، «و اذا النفوس زوّجت» أى مع الأجساد.

هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (29)

لغت:

استوى الى الشىء: قصد كرد آن را. سَوَّى الشىءَ: منظّم ساخت آن را.

تفسير:

«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً»

يعنى: اوست كسى كه همۀ آنچه در اين زمين است براى شما انسان هاى ساكن آن آفريده،

«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ فَسَوَّ يهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»

يعنى: پس از آفرينشِ آنچه نياز بشر است در زمين، اراده و قصد او متوجه به سوى آفرينش آسمان شد، يعنى به سوى دخانى (دودى و گازى) كه مواد اوليۀ آسمان ها بود، پس آن را هفت عدد آسمان بساخت.

ظاهر آيه اين است كه آفرينش زمين پيش از آسمان ها بوده، ولى در آن حال در زمين چيزى از

ص:56

وسائل زندگى وجود نداشته بدين معنى كه زمين چيزى بيش از كره اى منجمد و خامد و همانند قطعه سنگى مدوّر نبوده است. پس مراد از «ما فى الارض» مواد اوليّه و وسائل بالقوۀ زندگى است كه پس از خلقت آسمان ها به مرحلۀ فعليت در آمدند. چنان كه در سورۀ نازعات، آيات 30 تا 32 مى فرمايد: «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» [خداوند، اين زمين را پس از بنا نهادن و ساختن آسمان ها گسترش داد، آب هاى مورد نياز در آن درآورد و با صلاحيت بخشيدن به خاكش مراتع آن را بيرون آورد، و كوه ها را در آن ريشه داد و بالا برد].

بنابراين، آفرينش اصل كرۀ زمين پيش از آسمان ها بوده و تعمير و تسويه و ايجاد اصلاحات در آن از قبيل پديد آوردن هوا و آب دريا و خارج از دريا و ساير امورى كه سبب امكان زندگى انسان و ساير جانداران است پس از خلقت آسمان ها بوده، و پس از اين اصلاحات بود كه آدم و حوّا در آن فرود آمدند.

به هر حال مقتضاى عموم لكم اين است كه همۀ زمين از آنِ همۀ بشرهاست، لكن كيفيت و كمّيّت تقسيم آن ميان ساكنانش بايد بر طبق دستور آفرينندۀ آن و بر حسب برنامۀ آسمانى باشد كه انبيا عليهم السلام براى مردم آورده اند.

«وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و او به همه چيز داناست. يعنى اين زمين و آسمان هاى باعظمت و اين نظام محكم و استوار در عالم وجود و انسجام ميان اجزاء آن، كه همه را به نام جهان هستى مى ناميم و حفظ و تصرف و تدبير و اداره كردن آن به گونه اى كه «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» [ملك، 3] هيچ نقص و اختلاف و ناسازگارى در آن ديده نمى شود، جز از كسى كه عالم به همۀ اشياء است تحقق نمى پذيرد.

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)

لغت:

سفك الماءَ أوِ الدم: ريخت آن را. قَدَسَ - از باب نَصَر -: پاك و منزّه و مبارك شد، و قَدَّسَهُ پاكيزه كرد و بركت داد او را.

ص:57

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَآئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»

خلافت الهى انسان تا هبوطش از بهشت

خطاب به پيامبر و يكايك مكلّفان است كه به يادآور زمانى را كه پروردگارت به فرشتگانى كه در آن زمان غير آنها ذوى العقولى قابل تخاطب نبود به عنوان اعلام يك حادثۀ بسيار عظيم كه در واقع غرض از آفرينش همۀ موجودات حتى خود فرشته ها بود، و يا به عنوان مشورت براى ظهور مقدار درك و استعداد آنها براى خودشان و آيندگان تاريخ، چنين گفت: همانا من تصميم گرفته ام در روى زمين خليفه و جانشينى قرار دهم. و استعمال كلمۀ «جاعل» كه اسم فاعل است ظهور در مسلّم بودن اين امر دارد.

«قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ»

يعنى: فرشته ها خودشان يا عده اى به نيابت از همۀ آنها گفتند: آيا در زمين، كسانى را مى آفرينى كه ايجاد فساد كنند و خون هاى به ناحق ريزند؟

«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»

يعنى: در حالى كه ما تو را همراه حمد، تسبيح مى گوييم؛ يعنى ذاتت را متّصف به همۀ كمالات و عارى از هر نقص مى دانيم و افعالت را پاكيزه از هر ظلم و ستم و لغو و باطل مى شماريم.

ظاهر كلام فرشتگان اين است كه آنها گمان كردند تنها هدف خدا از خلقت بشر اين است كه كسانى را خلق كند كه او را حمد و تسبيح گويند و همان گونه كه خدا خود را حمد و تسبيح مى گويد آنها در اين امر، خلافتِ او نمايند. و چون مى دانستند كه موجود زمينى و مادى طبعاً در فطرت و خميره اش همراه قوۀ عقليه كه منشأ صدور تحميد و تسبيح است بايد قوۀ غضبيه و شهويه نيز باشد، و لازمۀ وجود اين دو غريزه در محيطى كه وسائل و مشتهيات زندگى كمتر و افراد نيازمند بيشتر است قهراً اين است كه كارشان در زندگى به تنازع انجامد و در نتيجه فساد و خونريزى پديد آيد و چنين موجودى نمى تواند خليفۀ خدايى باشد كه واجد همۀ كمال و فاقد هر نقص است، پس آنها به عنوان استخبار نه اعتراض گفتند: پس آفريدن چنين موجودى چرا؟

«قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

يعنى: خداوند فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. در اين كلام، خداوند جوابى به نحو اجمال گفته كه به تدريج براى فرشتگان روشن شده است.

ص:58

توضيح اين اجمال اين است كه خداوند پس از عدم رد اين كه آنها تسبيح و تقديس مى كنند و از موجود زمينى فساد و خونريزى صادر مى شود، گويى مى فرمايد: مراد از خلافت، جانشينى در تسبيح و تقديس نيست بلكه در علم به غيب در حدود استعداد ممكن و علم به غيب هاى زمين از طريق استخراج مجهولات از معلومات است همان گونه كه خداى واجب الوجود از راه احاطۀ ذاتى، علم به غيب هاى زمين و آسمان ها و به آنچه فرشته ها اظهار مى كنند يا پنهان مى نمايند دارد، و اين نحو علم را فرشته ها ندارند، زيرا آنها همانند ضبط صوت اند كه تنها هر چه از جانب خدا به آنان القا مى شود مى دانند. و اگر خداوند به همين قدر از جواب كه مى خواهم خليفه اى در علم به غيب بيافرينم اكتفا مى كرد آنها مى پذيرفتند، چه آن كه آنها تسليم محض «وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[تحريم، 6] هستند و ملاك و انگيزه و فكر مخالفت در آنها نيست، لكن خواست معناى اين را كه موجود زمينى چنين علمى را خواهد داشت براى فرشته ها به نحو عينى نشان دهد، از اين رو آدم را كه يكى از مصاديق خليفه و يكى از انبوه آن اجتماع است كه در طول تاريخ تا انقضاى نسلشان خواهند آمد، بيافريد و آنچه نسل متسلسل وى به واسطۀ استعداد ذاتيشان از اسرار نهانى زمين و مكنونات غيبى آن در طول تاريخ زندگيشان در روى زمين از استعداد به فعليت خواهند آورد همه را در مرأى و منظر فرشتگان قرار داد. آيات بعدى، بيان اين مطلب است.

وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31)

قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32)

تفسير:

«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا»

يعنى: و خداوند، همۀ نام ها را به آدم آموخت. به او استعداد بخشيد و اسماء همۀ موجودات زمينى را روى آن استعداد به او ياد داد. و مراد از اسماء (نام ها) مجازاً مسمَّيات (صاحبان آن نام ها) است. غرض آن كه همۀ موجودات زمينى را از اجزاء اصلى و مواد اوليۀ آن، و آنچه تا روز قيامت به دست بشر ايجاد و اختراع مى شود آفريد و در مرأى و منظر آدم قرار داد، و حقايق و كيفيت تركيب و تشكّل ماهيّت و خواص و آثار وجودى آنها را به او آموخت و او همه را به گونه اى فرا گرفت و

ص:59

آشنا شد مانند يك دكتر متخصص دارو كه به جعبه هاى دارو نظر كند و از محتواى آنها خبر دهد.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَآئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْمَآءِ هَؤُلَآءِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ»

ضمير «هُم» براى ذَوى العقول است و اينجا از باب تغليب در اعم استعمال شده است.

يعنى: سپس همان مسمَّيات را به فرشتگان عرضه داشت و در مرأى و منظر آنان قرار داد و گفت: از نام هاى اينها يعنى از حقايق و خواص و آثار وجودى آنها به من خبر دهيد اگر شما در دعوى اينكه خلافتِ شما كافى است راستگوييد.

برخى گفته اند: سؤال، تنها از شناخت به نحو واژه شناسى اهل لغت بوده نه در كشف حقايق اشياء، مانند فيزيكدان و شيميدان و فيلسوف. و بنابراين معلوم نمى شود تعليم نام ها با چه لغت از لغت هايى بوده كه بشر در آينده اختراع خواهد نمود، هر چند محتمل است عربى بوده، چون خود اين گفتگوها ظاهراً به عربى واقع شده است. و محتمل است كه همۀ زبان ها را به آدم ياد داده باشد.

و اين قول، مرجوح است.

«قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَاعِلْمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»

يعنى: فرشتگان خدا را به پاكى از عيب ياد كردند كه از آن جمله تكليف مالايُطاق است و گفتند:

تو را منزه مى داريم و از هر عيبى در ذات و صفات و افعال پاكيزه مى شماريم، ما را دانشى نيست جز آنچه خود به ما تعليم كرده اى، و اين تكليفى كه متوجه ما كرده اى خارج از حيطۀ توان ماست،

«إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»

يعنى: اى خداوند، بى ترديد تويى كه دانا و حكيمى، و همۀ ذرات عالم وجود در حيطۀ علم توست و همۀ كارهايت مطابق حكمت و متانت و صلاح و خردپسند است.

قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

تفسير:

«قَالَ يَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ»

مرجع ضميرهاى جمع در «أنبئهم» و «أنبأهم» فرشته ها و در «أسمائهم» مسمَّيات است.

ص:60

يعنى: خدا امر كرد كه اى آدم، فرشتگان را از نام هاى اين موجودات باخبر كن. آدم همۀ نام ها و لغت ها را به آنها خبر داد، يعنى هر شىء را با هزار اسم يا بيشتر خبر داد. و يا آن كه يكايك اشياء را به نام و حقيقت و كيفيت تكوّن و خواص و آثار وجودى آن بيان كرد. اين برنامه چند ماه يا چند سال طول كشيد معلوم نيست. و شايد در آن محيط ماه و سال هم نبود.

«فَلَمَّآ أَنْبَأَهُم بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»

يعنى: و چون آدم آن نام ها را به آن فرشتگان خبر داد، خداوند در خطابى به فرشتگان فرمود:

آيا در پاسخ پرسش اول شما نگفتم: «انّى اعلم مالا تعلمون» من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد؟ و مرادم اين مطلب بود كه من همۀ نهان ها و غيوب آسمان ها و زمين را مى دانم و از آنچه آشكار كنيد يا نهان داريد باخبرم. يعنى مى خواهم در روى زمين جانشينى بيافرينم كه در علم به غيب خليفۀ من باشد، و اين فرد يعنى آدم نمونه اى از آن نوعى است كه مى خواهم بيافرينم. بنابراين شبهه اى براى فرشتگان باقى نماند، زيرا معلوم شد كه مراد خلافت در علم به غيب است و چنين شخصى صلاحيت خلافت دارد.

برخى توهّم كرده و گفته اند كه ممكن بود فرشتگان بگويند: اگر اين علوم را به ما هم مى آموختى ما نيز مثل آدم پاسخ مى گفتيم.

جواب اين توهّم آن است كه اين علم، معلول استعدادى خاص است كه فرشتگان آن را ندارند.

و توضيح اجمالى اين كه: علومى كه خداوند به آدم آموخت نتايج تكامل بشر در طول تاريخ سكونتش در دنيا بود، يعنى همۀ مراحل تكامل يافته در امروز و آينده از علوم انسانى و فنون مختلف كه نتيجۀ كنكاش و تحقيق و موشكافى او در ذرات عالم وجود از اتم تا كهكشان هاست، و اينها همه، علوم غيبى است كه از مكنون موجودات استكشاف نموده و به منصّۀ ظهور آورده و از اين راه افتخار خلافت الهى را پيدا كرده است و هيچ گاه فرشتگان را چنين توانى نيست، زيرا آنان از نظر ذات و خلقت و استعداد محدودند و همانند نوار ضبط صوت آنچه به آنها داده شده همان را مى دانند. و اين بيان تقريب يكى از معانى محتمل در آيه است كه بر اذهان عارفان عرضه شد و گرنه غور در معارف كلام حق بسيار سخت و غير قابل دسترسى است.

لكن مطلبى در اينجا باقى ماند كه فرشتگان آن را تعقيب نكردند و شايد بر ايشان معلوم بود و

ص:61

آن اين است كه خداوند سخن آنها را (در اين كه اين موجود مادى زمينى در جنب قوۀ عقليه، قوۀ غضبيه و شهويه نيز دارد و آنها وى را به سوى فساد و خونريزى خواهند كشيد) پذيرفت. پس اگر آدمى به اقتضاى قوۀ عقليه تسبيح و تقديس هم بكند آلوده خواهد بود و صلاحيت خلافت مخدوش مى شود.

پاسخ اين اشكال اين است كه موجودى كه عقلش توان پى بردن به غيوب و اسرار زمين را دارد، طبعاً به پيروى عقل و يا به هدايت پيامبران، توحيدش به ذات حق قوى تر و عرفانش به صفات حق كامل تر خواهد بود و اقتضاى اين ايمان و عرفان، غلبه بر اقتضاى دو قوۀ غضبيّه و شهويه است و همين است كه آنان را خليفة اللّه قرار مى دهد و اين عنوان، منطبق بر انبيا و معصومين و پيروان صالح آنها مى شود.

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (34)

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (35)

لغت و اعراب:

سجده در لغت، مصدر است به معناى غايت خضوع كردن. و در اصطلاح شرع و متشرّعه، نهادن هفت عضو از بدن بر زمين است به عنوان خضوع براى خدا. و در تحقّق معناى لغوى آن اعتقاد به ربوبيت مسجودٌ له شرط نيست. ابليس اسم غير عربى است كه به جهت عَلَميت و عُجْمت غير منصرف است. و ابليس نام شيطان بزرگ پدر همۀ شياطين موجود است كه سال ها در ملأ اعلى بود و به خاطر كفر و مخالفت فرمان خداوند در سجده به آدم اخراج گرديد و هبوط كرد.

رَغِدَ عيشُهُ - از باب علِم -: پاكيزه و وسيع شد زندگى او. و رَغَد جمع راغد است مانند خدم و خادم، يعنى صاحبان زندگى مرفّه.

ص:62

تفسير:

سجده بر كدام آدم

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَآئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ»

ظاهر اتصال اين آيه به ما قبل خود مى رساند كه دستور سجده بر آدم در نتيجۀ حسن انجام آزمايش او در بيان اسماء است، لكن ظاهر مفاد آيۀ 72 سورۀ ص «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» اين است كه اين دستور بلافاصله پس از نفخ روح در او و زنده شدن اوست، بنابراين از آيات قبل جداست.

معناى آيه: به ياد آوريد زمانى را كه به فرشتگان به عنوان امر وجوبى مؤكّد دستور داديم كه به آدم سجده كنيد، يعنى در برابر او به هر نوع كه بخواهيد خضوع نماييد، يا همه به صورت سجدۀ شرعى و به عنوان غايت خضوع به سجده افتيد.

ممكن است كلمۀ «آدم» در اينجا به لحاظ شخص، خود آدم باشد، يعنى فرشته ها مأمور شدند در برابر شخص او احترام بگذارند و به سجده افتند، زيرا او نخستين فرد از نوع انسان است كه گرامى ترين موجود عالم خلقت است، و اولين پيامبرى است كه به خصوص عائله و اولاد خود مبعوث گشته، و يگانه انسانى است كه مرحلۀ آفرينش را به عنوان اعجاز، بدون پيمودن راه عادى خلقت، به دو دست تواناى خداوند، طى كرده است. و ممكن است آدم به عنوان حكايت از نسل آينده اش تا روز قيامت ملحوظ شده و معناى آيه اين باشد كه به همۀ گروه هاى مختلف فرشتگان دستور داديم در برابر طايفۀ انسان كه نمونۀ آنها شخص آدم است تا آن گاه كه نسلشان در جهان باقى است بايد خدمتگزار بوده و خضوع كنند؛ بدين معنى كه فرشته ها منقسم به گروه هاى متعدد گردند: برخى متكفّل ترسيم هيئت آنان در رحم، برخى محافظ آنها از حوادث جوّى و شيطان هاى جنّى، و عدّه اى مشغول نوشتن عقايد و اعمالشان از ايمان و كفر و طاعت و فسق، گروهى متصدى الهام قلبى به آنها در مواقع لازم و امر به معروف و نهى از منكر، طايفه اى فعال دربارۀ تأمين زندگى آنها از غذا و لباس و غيره، گروهى مباشر قبض ارواح آنان و انتقالشان به جهان ديگر و طوايف ديگرى متصدى امور مهمّ مربوط به پس از انتقال به برزخ و ما بعد آن.

«فَسَجَدُواْ إِلَّآ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»

يعنى: پس همۀ فرشتگان براى امتثال فرمان خدا و امر وجوبى او به سجده افتادند. يعنى هر فردى به طورى كه خواست اظهار خضوع نمود و يا همگى به صورت سجدۀ شرعى و به قصد

ص:63

خضوع به وى سجده كردند، نه به اعتقاد قداستى فوق مقام انسانيت و نه به قصد ربوبيت. ولى ابليس سجده نكرد و از امتثال فرمان حق امتناع ورزيد و تكبر نمود و او از پيش جزء كافران بود.

اگر «كان» به معنى «صار» باشد، معنى اين است كه از كافران شد، زيرا عدم امتثال حكم قطعى الصدورِ خداوند به عنوان رد و باطل شمردن اصل حكم سبب كفر است. و اگر «كان» براى سبق زمانى باشد معنى اين است كه وى از روزگاران پيش، از وقتى كه در زمين بود و يا از ابتداى ورود به ملأ اعلى كافر بود هر چند فرشتگان نمى دانستند.

«وَ قُلْنَا يَاءَادَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»

مراد از جنت و شجره

يعنى: پس از حادثۀ سجدۀ فرشتگان و مخالفت ابليس، گفتيم: اى آدم، تو و همسرت در اين بهشت مسكن گزينيد و از هر جاى آن كه بخواهيد با پاكيزگى و فراوانى بخوريد و تصرف نماييد، ولى زينهار كه به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران مى گرديد. مراد تأكيد نهى است از خوردن ميوۀ آن درخت، به گونه اى كه گويا نزديك شدن به آن هم حرام است.

در اين آيه كه مربوط به اسكان پدر و مادر اوليۀ بشر در بهشت است سخن از همسر آدم به ميان آمده، ولى معلوم نيست كه از چه زمانى همراه او بوده است. ظاهراً طبق روايات، او نيز همراه آدم از گِل ساخته شده و به هر دو در يك زمان نفخ روح شده است.

و مراد از «جنّت»، برخى بر آنند كه باغى وسيع در مكانى مسطح و سرزمينى سرسبز در نقطه اى از همين كره بوده، و برخى نيز بر آنند كه مراد، بهشت اصلى پس از قيامت است كه وارد شوندۀ به آن را خارج شدن نيست، و خروج اين دو نفر استثنايى بوده. و ارجح اين است كه مراد، بهشت برزخ است در دنيا، و برزخ عالَمى است در همين جهان در داخل دنيا و همراه اهل آن، ولى جدا از آن و اهل آن، نظير اجنّه. و در آن زمان برزخ خالى بوده، زيرا آن جا محل زندگى ارواح مردگان است و نخستين فردى كه در آن قدم نهاد اولين كسى است از انسان ها كه مُرد و احتمالاً هابيل بود، و سپس با انتقال پياپى ارواح به آن جا تا حال ميلياردها روح انسانى در آن اجتماع كرده اند.

و مراد از «شجره»، بوتۀ گندم است كه به اقتضاى محيط به صورت درخت بوده، و يا درخت انگور و انجير است و يا درختى كه جنبۀ مادى آن بيشتر بوده به گونه اى كه هر كس از آن مى خورد نظير غذاهاى دنيا نياز به تخلّى پيدا مى كرد، و چون در آن محيط نه تخلّى است و نه محل تخلّى، از

ص:64

خوردن آن ممنوع شدند.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ (36)

فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (37)

لغت و اعراب:

خطاى آدم و توبه

زَلَّ - از باب ضَرَب و مَنَع -: لغزيد و افتاد، و أَزَلَّ: لغزاند و در انداخت. و مرجع ضمير عنها «شجره» است. مستقرّ مصدر ميمى و اسم زمان و مكان است. متاع مصدر است يعنى انتفاع و برخوردارى، و اسم است براى آنچه از آن برخوردار شوند. تلقّى و تلقُّن: دريافت كلام و فهم آن.

تفسير:

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ»

يعنى: پس از اسكان آدم و حوّا در بهشت و نهى مؤكّدشان از خوردن ميوۀ درخت معهود و مورد نظر، شيطان قدم هاى آن دو نفر را از ناحيۀ آن درخت لغزانيد و آنان را در انداخت و از آنچه در آن بودند بيرون كرد، يعنى آنها را با وسوسۀ خود فريب داد تا از آن درخت خوردند، و از مقامشان ساقط كرد و سبب خروج آنها را از بهشتى كه در آن بودند و از رفاه حالى كه داشتند فراهم آورد.

راه رسيدن شيطان به آنها اين بود كه بهشتى كه در آن بودند بهشت ابدى پس از قيامت نبود كه شيطان بدان راه نداشته باشد و هر كه به آن درآيد جاويد باشد، از اين رو شيطان توانست به آن جا وارد شود، و چون آن دو نفر معصوم بودند و امكان ديدن شيطان را داشتند، توانست در مقابل آنها ظاهر گردد و با گفتار فريبنده و سوگند غليظ و مؤكّد آنها را بفريبد. و چون آنها از يك سو موجودى كافر و فاسق و فريب كار نديده بودند و از سوى ديگر داراى سلامت طبع و پاكى روح بودند و طمع خلود در بهشت يا فرشته شدن را داشتند كه به تلقين شيطان از خواص ميوۀ آن درخت بود، جرأت كردند و نهى خدا را مخالفت نمودند. ولى چون آن جا خانۀ تكليف نبود و هنوز دين و احكام و حلال و حرامى پديد نيامده بود، به علاوه آن كه نهى مزبور ارشادى بود نه مولوى، همانند نهى طبيب نسبت به مريض، در عصمت آنها خللى وارد نشد و در محكمۀ عقل و شرع جز به ترك اولى محكوم نشدند و آن هم به وسيلۀ توبه زدوده شد.

ص:65

«وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»

ضميرهاى جمع در اين آيه راجع است به آدم و حوّا و شيطان، و مراد، اعم از خود آنها و اولادشان است. و ظاهر آيه اين است كه شيطان، پس از فريب آنها تا زمان مخالفت همان جا بوده كه خطاب خروج بلافاصله دربارۀ آنها صادر شده است، و امر سابق شيطان به خروج پس از امتناع از سجده، به عنوان خروج از ملأاعلى و مجتمع فرشتگان بوده، و اين امر براى خروج از آن بهشت موقت به سوى دنيا است. مى فرمايد: و ما به آنها گفتيم كه از آن مقام و مكان به سوى زمين فرود آييد و در آن جا تا نفخۀ اول صور، دشمن يكديگر خواهيد بود.

«وَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ»

يعنى: و شما را در زمين ثبات و استقرار و بهره مندى اى خواهد بود و براى اين ثبات و استقرار و بهره مندى تان زمانى و مكانى تا وقت معينى خواهد بود. و البته زمان بقاى يكايك افراد تا دم مرگ آن فرد، و زمان بقاى مجموعشان و هم چنين بقاى نسل شيطان تا نفخۀ اول صور است.

«فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ»

يعنى: پس آدم از جانب پروردگار خود كلماتى را دريافت نمود و خداوند هم از اين راه به او عطف توجه كرد. يعنى پس از صدور مخالفت از آدم، ابتدا خداوند به سوى او توبه و رجوع نمود و به او وظيفۀ متخلّف و راه توبۀ او را بياموخت و جملاتى را كه سزاوار توبه كننده است به او تعليم نمود، چرا كه آن نخستين توبه از نخستين گناه بشر بود.

در روايات آمده كه آن كلمات عبارت بود از «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» [اعراف، 23]. و در برخى ديگر آمده كه چون آدم نام هاى مبارك پنج تن آل عبا را در ساق عرش خوانده و از شأن و مقام صاحبان آنها آگاه شده بود، خدا را به قداست و طهارت و منزلت آنان سوگند داد و توبه نمود. پس مراد از كلمات، همان دعاى استغفار، همراه با توسل به اهل بيت عصمت عليهم السلام و سوگند به نام آنهاست.

و معلوم باشد كه از آيات قرآنى استفاده مى شود كه سبقت خداوند بر توبۀ بندۀ گنهكارش سيرۀ جاريۀ اوست، يعنى ابتدا خداوند به بنده عطف توجه كرده به او الهام مى كند و وسايل تنبّه او را فراهم مى سازد و به او توفيق توبه مى دهد، و چون بنده توبه كرد، خداوند عطف توجه ديگرى مى كند و توبۀ او را مى پذيرد. در نتيجه، توبۀ بنده ميان دو توبۀ خداوند است، و از اين روست كه فرمود:

ص:66

«إِنَّهُ هُوَ التَّو َّابُ الرَّحِيمُ»

يعنى بى ترديد خدا سخت توجه كننده و روى آورندۀ به بنده و توبه پذير و بسيار مهربان است.

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (39)

تفسير:

«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً»

يعنى: به آنها گفتيم كه همگى از اين بهشت فرود آييد. و طبعاً پس از صدور چنين فرمانى از خداوند، فرشتگان آنها را بيرون مى كنند و به محل مقصود مى رسانند. و علت تكرار خطاب هبوط در اين آيه و آيۀ قبلى، تعدد پى آمدها و عواقب هبوط و اهميّت آنهاست به گونه اى كه سزاوار است كه هر يك در خطابى مستقل ادا شود، زيرا هدف در آيۀ قبلى، اولاً بيان دشمنى شديد ميان دو گروه است كه هر يك داراى افراد و نسل هاى بى پايان است، و حملۀ سخت نامرئى اولاد شياطين بر اولاد آدم، و وقوع نبردى سرد و طولانى به طول تاريخ حياتشان، به گونه اى كه جهنمِ هفت طبقه اى براى مغلوبين و سازشكاران و تسليم شوندگان از اولاد آدم تهيه شده. ثانياً اعلان موقّت بودن مكث در اين سرزمين به توقيت هاى مختلف.

و هدف در اين آيه، اعلام كلّى و عام بر اولاد آدم است كه اين سرزمين، موقّتاً براى آزمايش آنها تهيه شده است، بدين معنى كه از جانب خداوند وسائل هدايتى براى آنها خواهد آمد و آنها را بر سر دو راهى قرار خواهد داد؛ پيروان هدايت، بهشتى و مخالفان آن، اهل دوزخ خواهند بود.

«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

كلمۀ «اِمّا» در اصل «اِن ما» بوده كه «اِن» شرطيه، و «ما» زايده است، و نون مشدّد «يأتينّكم» براى تأكيد، و جواب شرط «فَمَن تَبِعَ» است. و غرض، خبر از اين مطلب است كه پس از آن كه در روى زمين قرار گرفتيد، هرگاه به سوى شما از جانب من هدايتى آمد - يعنى وسيلۀ هدايت مانند پيامبران مرسل و شرايع نازله و كتاب هاى آسمانى - و حتماً خواهد آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند، يعنى آن را به دل بپذيرند و در عمل پياده كنند، در عالم آخرت نه بر آنها خوفى است و

ص:67

نه اندوهگين مى شوند. يعنى هيچ خوف و ترسى نسبت به آيندۀ حوادث عظيم اخروى، و هيچ حزن و اندوهى نسبت به گذشتۀ ايام دنيوى نخواهند داشت، چرا كه گناهانشان مغفور و عمل هايشان مقبول خواهد بود.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

بنى اسرائيل در قرآن ونعمت ها و گرفتاريهاى آنان

يعنى: و كسانى كه ما را منكر شدند و آيات ما را تكذيب نمودند - آيات كتاب هاى آسمانى ما را كه به وسيلۀ پيامبران به آنها رسيده، يا آيات انفسى و آفاقى ما را كه به وسيلۀ عقل يا پيامبران به آنها ابلاغ شده نپذيرفتند - آنها اهل آتش اند و در آن جاودانه خواهند بود.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ (40)

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ (41)

لغت و اعراب:

اسرائيل اسم عِبرانى است مركّب از اِسر يعنى بندۀ برگزيده و ايل يعنى اللّه. و وَفى بالعهد و أوْفى به:

انجام داد آن را، و عَهِد الَيه - از باب عَلِم -: توصيه و سفارش نمود. عهد: پيمان، توصيه و سفارش. و ايّاى منصوب است به فعلى مقدر كه فعل بعدى يعنى فارهبوا تفسيرش مى كند، و همين طور است ايّاى فاتّقون. و اشترى المالَ: خريد آن را و فروخت آن را. و اشترى الثمن: تحصيل كرد مالى را كه مى تواند ثمن چيز ديگر باشد.

تفسير:

«يَا بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

خطاب به يهود در عصر نزول قرآن است كه اكثرشان از اولاد اسرائيل يعنى حضرت يعقوب بودند. و از اين آيه تا بيش از صد آيۀ بعد، خطاب ها متوجه به بنى اسرائيل و قوم يهود است و حدود دوازده قصه از ماجراهاى تاريخ آنها ذكر شده و در ضمن آنها به نعمت هاى متعددى از نعم الهى كه شامل حال آنها بوده اشاره گرديده كه همۀ آنها مورد كفران قرار گرفته است.

ص:68

«اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»

يعنى: به ياد آوريد نعمت مرا كه بر شما، يعنى بر گذشتگان شما از زمان موسى تا زمان نزول قرآن، عطا كرده ام. امر در اين آيه ارشاد است به سپاسگزارى و طاعت آنها، و «نعمت» جنس است كه شامل همۀ افراد آن مى شود از قبيل بعثت پيامبران متعدد از ميان آنها مانند موسى و هارون تا عيسى بن مريم، و نجات آنها از دست فرعونيان، و گذشتن از رود نيل، و نزول يكى از بزرگ ترين كتاب هاى آسمانى بر آنها يعنى تورات، و رهايى از بت پرستى، و اعطاى سنگى مكعب به آنها كه از چهار سطح از سطوح شش گانۀ آن دوازده چشمه جارى مى شد، و نزول منّ و سَلْوى در مدتى قريب چهل سال.

ياد كرد نعمتها، وفاى به به عهد، ايمان

«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِى»

يعنى: و به توصيه ها و سفارشات من كه هر يك به منزلۀ گرفتن پيمانى مؤكّد است كه به وسيلۀ عقول خود و هدايت پيامبرانتان گرفته شده وفا كنيد و دعوت انبياء گذشته و شرايع و كتاب هاى آسمانى آنها را مانند تورات و انجيل بپذيريد و عمل كنيد. و در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده كه مراد ز عهد مأخوذ، ايمان به پيامبر امّى عربى قرشى يعنى محمد صلى الله عليه و آله است كه خود، خاتم پيامبران و شريعتش خاتم شرايع و كتابش آخرين كتاب آسمانى است و اين از قبيل ذكر مهم ترين مصداق است.

«أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ»

يعنى: تا من هم درخواست هاى شما را كه نظير پيمان است بپذيرم؛ و تنها از مخالفت و غضب و عذاب من بترسيد و بس.

«وَ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ»

يعنى: و شما نيز همانند مسلمين به آنچه بر جامعۀ بشرى فرو فرستاده ام، يعنى قرآن كريم، ايمان آوريد، قرآنى كه مصدّق و مؤيّد آن، چيزى است كه با شما و مورد عقيدۀ شماست يعنى تورات؛ بدين معنى كه همۀ اوصافى را كه تورات دربارۀ آن گفته واجد است و توافق مخبرٌ عنه با خبر، تصديق خبر است، و بدين معنى كه قرآن، كتاب تورات و تمام احكام آن را تصديق دارد و حكم خدا مى داند، هر چند كه خبر از انقضاء مدت برخى از احكام آن داده كه «نسخ» ناميده مى شود.

«وَ لَاتَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ»

يعنى: و شما طايفۀ يهود نخستين كسان از اهل كتاب نباشيد كه كافر و منكر آن شوند. كلمۀ

ص:69

«اول» جنس و مراد، جمع است، زيرا وجهۀ سخن با يهود مدينه است كه نخستين كسانى بودند كه اين كتاب به آنها عرضه شد و اگر نمى پذيرفتند نخستين منكر مى بودند.

«وَ لَاتَشْتَرُواْ بَِآيَاتِى ثَمَناً قَلِيلاً»

اين خطاب متوجه علماى تورات و كسانى است كه آن را براى ملت يهود مى خواندند و تفسير مى كردند، و چون حكمى مخالف عمل سران يا ثروتمندان يهود مى شد از آنها مالى مى گرفتند و نوشتۀ تورات واقعى را به نفع آنان تغيير مى دادند. و نيز آياتى از تورات را كه در حقّ پيامبر اسلام و صدق نبوت و دعوت، و توصيف شخص او و دين و كتاب او بوده تحريف مى كردند كه مبادا مردم به او ايمان آورند و رياست روحانى و منافع دنيوى آنها به خطر افتد. و اينهاست ثمن قليلى كه به وسيلۀ حذف يا تحريف يا اضافۀ در تورات، دريافت مى كردند. «ثمن» مالى است كه در مقابل اشياء و اجناس پرداخت مى شود.

و براى همين خيانت هاى عظيم كه سبب شد طوايفى به نام يهود، به مرور زمان تا روز قيامت از دين حقيقى الهى خويش محروم بمانند، فرمود: «وَ إِيَّاىَ فَاتَّقُونِ» و تنها از من پروا كنيد و بس.

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42)

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ (43)

لغت:

لَبِس الثوبَ - از باب عَلِم -: پوشيد لباس را و پوشانيد آن را. و لَبَس عليه الامرَ - از باب ضَرَب -: كار را بر وى مخلوط و مشتبه كرد؛ و اين كنايه است. ركوع: مطلق انحنا و خم شدن، و نيز انحنا با هيئت خاص در شرع؛ و تواضع.

تفسير:

«وَ لَاتَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

اين آيات از تتمۀ خطاب هاى با بنى اسرائيل است.

يعنى: حق را به صورت باطل جلوه ندهيد و نيز حق را پنهان نسازيد در حالى كه از عمل خود و زشتى و حرمت آن باخبريد. و اين خطاب مصاديق فراوانى دارد، مانند پرستيدن بت به دعوى

ص:70

مقرِّبيت و شفاعت و توان وى بر برآوردن حاجت، كه او را با خدا مشتبه كرده، قدرت و مقام خدا را در آن موارد پنهان مى كنند. و مانند ادعاى نبوت و امامت و ولايت، كه امام اصل و ولايتش مستور مى گردد. و اختراع دين و شريعت و جعل هر حكم بدعتى كه سبب فراموشى حق مى شود.

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ»

يعنى: و نماز را برپا نگه داريد. خود بخوانيد و وسيلۀ نماز خواندن زن و فرزند و ارحام و مجتمع خويش باشيد. و مراد از نماز، اعم از اقسام شش گانۀ واجب و ارقام غيرمحصور مستحب آن است.

پس امر «أقيموا» براى مطلق طلب و قدر مشترك ميان وجوب و استحباب است، و ممكن است براى ارشاد و هدايت به اوامر اوّليه اى باشد كه متعلق به مصاديق نماز شده است، يعنى أطيعوا أوامرَ الصلاة.

«وَ ءَاتُواْ الزَّكَاةَ»

يعنى: و زكات را - زكات عام و خاص را - بپردازيد. زكات عام عبارت است از انفاق بر فقرا و مستمندان طبق سيرۀ عقلائيۀ جارى در ميان مردم جهان و در ميان صاحبان همۀ اديان به اقتضاى غريزۀ نوع دوستى و رحمت و عواطف انسانى. و مراد از كلمۀ «زكات» مكرّر در سوره هاى مكّيّۀ قرآن همين قسم است. و زكات خاص عبارت است از آنچه در شريعت اسلام بر اموال نُه گانۀ هر مكلّفى وضع شده كه در موارد هشت گانه مصرف شود، با اختلاف مقدار آن برحسب اختلاف متعلّق آن، با شرايط خاص. و مراد از امر به زكات نيز اعم از واجب و مستحب است، و يا ارشاد است.

«وَ ارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ»

يعنى: در مقابل اوامر خدا همراه ساير مسلمين سر فرود آريد. و يا آن كه به نماز جماعت برويد و همراه نمازگزاران و ركوع كنندگان نماز و ركوع به جا آوريد.

أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ (45)

الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46)

ص:71

لغت و اعراب:

استفهام أتأمرون انكارى است. بِرّ مشتقّ از بَرّ - به فتح - به معناى صحراى وسيع است و مراد توسعۀ در خيرات است. مراد از كتاب اعم از تورات و انجيل و قرآن است. الذين صفت خاشعين است.

يظنّون: گمان مى كنند، علم دارند.

تفسير:

يارى گرفتن از شكيبايى در نماز

«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»

خطاب عام است به همۀ مكلّفين و خاصّه به علماى يهود و نصارا كه در زمان نزول آيات، تماسى بيشتر با مسلمين داشتند. و معنى آيه اين است: آيا مردم را به نيكى و انجام خيرات فرمان مى دهيد و خودتان را فراموش مى كنيد در حالى كه شما كتاب آسمانى تورات يا انجيل يا قرآن مى خوانيد، آيا نمى انديشيد؟

مراد از «بِرّ» همۀ خيرات اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى است، از مصاديق مورد نظر در آيه، برخى از علماى يهود و نصارا هستند كه در خلوت، در مقام نصيحت به پيروان خود مى گفتند برويد به محمد صلى الله عليه و آله ايمان آوريد، و خود ايمان نمى آوردند. و غرض در آيه نهى از امر به خير نيست، زيرا وجوب يا استحباب امر به خير و معروف، مشروط به عمل امر كننده نيست، بلكه مقصود نهى از نسيان تكليف خود است، و اشاره به اين است كه ترك عمل به خير از امر كنندۀ به آن، زشت تر از ترك غير اوست.

«وَ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَا ةِ»

و حقيقتِ «صبر» تسلّط شخص بر نفس خود و قدرتِ قرار دادنِ آن، تحت ارادۀ عقل است، و اين يكى از بارزترين صفات انسانى و مهم ترين كمالات نفسانى است، و شمار زيادى از صفات برجستۀ انسان از اين صفت نشأت گرفته و يا از مصاديق آن است. مثلاً به كاربردن صبر در مبارزه با دشمن تحقّق بخش عنوان شجاعت، و در مرحلۀ بذل مال، تحقق بخش عنوان سخاوت، و در مقام اجتناب از شهوات، مصداق عنوان عفّت، و در مورد انجام وظايف الهى مصداق عنوان عدالت است، و از اين رو در آيه وسيلۀ استعانت شمرده شده است.

و مراد از «صلاة» خضوع در برابر خداست كه يكى از معانى لغوى آن است، يا خصوصِ نماز است و آن نيز والاترين وسيله براى وصول به اهداف انسانى است. و در اين آيه «مستعانٌ له» يعنى

ص:72

چيزى كه بايد براى آن استعانت خواست، ذكر نشده و حذفش علامت عموم است، يعنى در تمام امور دنيوى و اخروى از صبر و صلاة استعانت بجوييد.

«وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»

مرجع ضمير «اِنَّها» استعانت است يا صلاة، و مراد اين است كه تحصيل صفت صبر و استعانت به وسيلۀ آن بر امور، و همچنين انجام نماز صحيح و تام كه «قربانُ كُلِّ تقىٍّ» و «تَنهى عَنِ الفحشاءِ و المنكر» باشد تا سبب تأثير در امور انسان بشود، براى همه، مرحله اى بزرگ و سنگين است جز براى خاشعان، يعنى كسانى كه قلبشان در مقابل خداوند تسليم و رام است.

«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ»

آسانى نماز باخشوع

«ظنّ» در لغت به معنى گمان است، يعنى راجح بودن يكى از دو طرف احتمال، و به معنى علم نيز آمده است، و ظاهراً در مواردى كه در اصول عقايد و امور يقينى استعمال مى شود به معنى يقين مى آيد. پس معناى آيه اين است: خاشعان كسانى هستند كه يقين دارند خدا را ملاقات خواهند كرد، يعنى معتقد به معادند و مى دانند پس از مرگ حياتى ديگر و ملاقات با پروردگار هست. و مراد از ملاقات پس از مرگ با اينكه در دنيا نيز انسان نظير همۀ موجودات، در محضر حق و لقاى اوست، اين است كه لقاء و حضور مراتبى دارد و انسان پس از مرگ گويى نزديك تر به خدا شده، فرشتگان و ارواح حاضرين محضر او را مشاهده مى كند، خدا و نزديكان درگاهش با او سخن مى گويند و فضاى عالم برزخ را نوعى از حضور مى بيند، و بالاخره مظاهر جلال و جمال ربوبى در برزخ خيلى روشن تر از دنيا بر او جلوه مى كند و اين مرحلۀ جديدى از لقاء اللّه است.

«وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»

عطف است به مفعولِ يظنّون، يعنى آنها يقين دارند كه ملاقات خدا تنها در حيات برزخى نيست، بلكه پس از آن نيز موتى از برزخ و حياتى ديگر در قيامت است كه آخرين مرحلۀ رجوع به حضرت حق و ملاقات اوست. و اين معنا براى آيه از آيۀ «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» [غافر، 11] استفاده مى شود.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (47)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)

ص:73

بنى اسرائيل در قرآن ونعمت ها و گرفتاريهاى آن

لغت:

نعمت جنس است و دلالت بر جمع دارد. جزى عنه دَيناً: بدهى او را به عهده گرفت و كفايت كرد. عدل - به فتح و كسر -: مثل و عوض.

تفسير:

«يَا بَنِى إِسْرَآئِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»

خطاب به همۀ اولاد اسرائيل يعنى حضرت يعقوب است از زمان وى تا زمان نزول آيه، طبق مرسوم در كلام كه عملِ صادر شده از يك نفر يا چند نفر از طايفه اى را به همۀ آنها نسبت مى دهند.

يعنى «اى گروه بنى اسرائيل، نعمت هاى مرا كه در طول تاريخ به شما عطا كرده ام به ياد آريد و خاصّه اين نعمت كه شما را بر همۀ جهانيان عصرتان برترى بخشيدم». و ما اكثر نعمت هاى مورد اشارۀ آيه را در تفسير آيۀ 40 همين سوره ذكر كرديم.

«وَ اتَّقُواْ يَوْماً لَّاتَجْزِى نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَيْئاً»

يعنى: و پروا كنيد از روزى كه - يعنى از غضب و عذاب خدا در روزى كه - هيچ نفسى از نفس ديگر نمى تواند چيزى را متكفّل شود و بر عهده گيرد.

«وَ لَايُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»

يعنى: و از هيچ شخصى در آن روز، شفاعت و وساطت بالاستقلال و بدون اجازۀ خدا پذيرفته نمى شود، خواه وساطت در پذيرش عمل، يا افزونى پاداش، يا ترفيع درجه، يا عفو از گناه و اسقاط كيفر، يا تخفيف مجازات، و خواه غير اينها.

«وَ لَايُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لَاهُمْ يُنْصَرُونَ»

يعنى: و در آن روز از احدى در مقابل افراط و تفريطهايش عوضى قبول نمى شود، و هرگز آنها يارى نمى شوند، كه مثلاً كسى بتواند بر دستگاه قضايى آن روز، پاداشى بر عملشان يا اسقاط كيفرشان را تحميل كند و يا از دخول آنها در آتش جلوگيرى نمايد.

بدان كه ظاهر اين آيۀ شريفه و آيات ديگرى مانند «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ» [بقره، 254] و «مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلاَ شَفِيعٍ يُطَاعُ - غافر، 18» و «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ» [شعراء، 100 و 101] نفى مطلق شفاعت است به گونه اى كه در آن روز از هيچ كسى راجع به هيچ موضوعى شفاعت پذيرفته نيست. لكن بى ترديد هر عموم و اطلاقى

ص:74

در اين مورد باشد توسط آيات ديگر، تخصيص و تقييد خورده و اصل شفاعت در روز قيامت، ثابت و جزء مسلّمات اسلام و معتقدات قطعى مسلمين است و قطعاً عده اى در آن روز شفاعت خواهند كرد، مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السلام از اولاد او و عدّه اى از فرشتگان الهى و علما و شهدا و بندگان صالح خداوند، و گذشته از همه، شفاعت خود خداوند يعنى فضل و رحمتش در مقابل عدل و غضبش آن گاه كه همۀ شفاعت ها انجام يافت و اميد برخى از مجرمان از همه جا بريده شد.

اين آيات، شاهد ثبوت اصل شفاعت و برخى از فروع آن است:

«قُل لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً» [زمر، 44].

«لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ» [انعام، 51].

«وَ لَايَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى...» [انبياء، 28].

«لَّا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً» [مريم، 87].

«يَوْمَئِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلاً» [طه، 109].

«وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السَّمَاوَاتِ لَاتُغْنِى شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَ يَرْضَى» [نجم، 26].

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (49)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق است به اذكروا ى مقدّر. سامه العمَلَ - از باب نَصَر -: آن عمل را بر او تحميل كرد. سوء العذاب از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است. تذبيح زياده روى در كشتار است نظير قتل عام. استحياء به معناى طلب الحياة يا ازالة الحياء است.

ص:75

تفسير:

معجزات حضرت عيسى (ع)

«وَ إِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَآءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَآءَ كُمْ»

يعنى: اى بنى اسرائيل به ياد آوريد هنگامى را كه شما را از چنگال فرعونيان - يعنى اولاد فرعون اول - نجات داديم، كه بر شما بدترين عذاب و شكنجه را تحميل مى كردند، پسران شما را قتل عام مى نمودند و زنان شما را زنده نگه مى داشتند.

«وَ فِى ذَ لِكُمْ بَلَآءٌ مِّن رَبِّكُمْ عَظِيمٌ»

كلمۀ «ذلك» محتمل است اشاره به نجات باشد يعنى در اين نجات براى شما امتحانى بزرگ بود، كه آيا شكر آن را بجا مى آوريد يا نه. و محتمل است اشاره به «سوء العذاب» باشد، يعنى در اين شكنجۀ سخت امتحانى بزرگ بود، كه رو به اصلاح مى رويد يا دوباره رو به گناه خواهيد آورد.

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50)

لغت:

فَرَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت آن را و جدا كرد. باء در بكم البحر يا سببيه است و يا به معنى لام.

تفسير:

«وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ»

يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه دريا را براى شما يا با ورود شما شكافتيم، پس شما را نجات داديم. گفته شده كه مراد از دريا رود نيل است كه همانند دريا موّاج بود. لكن ظاهر آيات ديگر قرآن كريم اين است كه آن آب، رودخانه نبوده بلكه درياى حقيقى بوده، مانند بحر احمر و غيره، زيرا مفاد آيۀ «فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ» [شعراء، 63] اين است كه چون موسى عصا را بر دريا زد دوازده جادۀ وسيع كه كف زمينش خشك بود براى عبور ششصدهزار اسرائيلى پديد آمد و ديوارهاى يازده گانه از آب، ميان جاده ها هر يك مانند كوهى بزرگ بود؛ و ارتفاع كوه بزرگ حداقل بايد چند صدمتر باشد، پس بى ترديد طول راه ها و ارتفاع ديوارها بسيار زياد بوده، و اين امر در غير دريا محقّق نمى شود.

ص:76

«وَ أَغْرَقْنَآ ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنْظُرُونَ»

يعنى: و فرعونيان - يا فرعون و نسل او را - در آب غرق كرديم در حالى كه شما شكافته شدن دريا و نجات خود و غرق شدن آنها را مى نگريستيد. زيرا موسى در مقابل چشمانشان عصا را به دريا زد و راه ها پيدا شد و اسباط دوازده گانه هر يك از جاده اى روانه گشتند و از سوى ديگر دريا بيرون آمدند، سپس نگريستند كه فرعونيان جاده هاى ميان دريا را مى پيمايند و به ناگاه آن آب ها به هم آمد و ديواره هاى عظيم آب بر سر آنها فروريخت و همه غرق شدند. و يا آن كه چون پس از ساعت ها پيكرهاى آنها و اسبانشان از دريا بر سطح آب آمد آنها را مى نگريستيد.

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)

ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52)

تفسير:

«وَ إِذْ وَ اعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه با موسى وعده نهاديم كه چهل شبانه روز در حضور ما باشد، زيرا موسى به قوم خود گفته بود چون از شرّ فرعونيان رهايى يابيم براى شما از سوى خداوند و از آسمان رحمت، كتابى بياورم كه حاوى همۀ علوم و فنون دنيوى و اخروى باشد. و طبق اين وعده، موسى از جانب حق به سفر چهل شبانه روزى دعوت شد. و اطلاق «ليله» (شب) براى اين است كه در سال قمرى شب اصالت دارد و روز تابع آن است. منقول است كه اول اين سفر ابتداى ماه ذى قعده و پايان آن دهم ذى حجة بود، كه موسى ماه ذى قعده را روزه بگيرد و در دهۀ اول ذى حجه تورات را به طور كامل تلقى و دريافت كند، و اين مطلب در ذيل آيۀ 142 از سورۀ اعراف بيان شده است.

«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ»

يعنى: آن گاه، پس از آن كه موسى از ميان شما رفت گوساله را به خدايى، يعنى به ربوبيت، گرفتيد در حالى كه شما در اين كردار، ظالم و ستمگر بوديد؛ يعنى ظالم به خداوند كه جمادى پست

ص:77

را با مقام قدس الهى انباز كرديد، و ظالم به خودتان كه عقايد خود را با اين اعتقاد پليد آلوده ساختيد و كرامت انسانى خود را خدشه دار نموديد، و ظالم به نسل آيندۀ خود كه اين عقيدۀ باطل و سيرۀ عملى زشت را در ميان آنها به ارث گذاشتيد، و ظالم به پيامبران آينده كه بايد در طول تاريخ مبارزۀ طاقت فرسايى براى زدودن اين شرك انجام دهند.

«ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمْ مِّن بَعْدِ ذَ لِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: آن گاه، پس از ارتكاب اين خطاى عظيم، از شما به خاطر توبه و پشيمانى درگذشتيم شايد در آينده سپاس گزاريد و ديگر به اين گونه گناهان و ناسپاسى ها آلوده نشويد.

تفسير:

«وَ إِذْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (53)

يعنى: و به خاطر آوريد هنگامى را كه در كوه طور به موسى كتاب و فرقان داديم، شايد شما هدايت يابيد.

مراد از «كتاب»، حقيقت تورات است كه رهين كتابت در ورق و تكلّم به زبان و تصور در ذهن نيست و اطلاق اسم كتاب بر آن به لحاظ مكتوب بالفعل بودن در آن لوح محفوظ يا مكتوب بالقوه بودن آن در صفحات تورات هايى است كه پس از موسى نگاشته شده است. در روايات آمده كه خداوند تورات را در كوه طور از آغاز تا پايان، در سه شبانه روز با صدايى كه خود آفريده بود به گوش موسى بخواند و موسى همه را در يك حال خاص مانند قيام مستمر فرا گرفت و حفظ كرد و آن چنان مجذوب آواى الهى گشت كه چون در ميان مردم وارد شد همۀ صداها مدتى براى او ناآشنا و آزار دهنده بود.

«فرقان» مصدر به معناى فاعل است يا به معناى وسيلۀ جدا كردن بين اشياء. و محتمل است كه مراد از اين كلمه نيز تورات باشد به لحاظ آن كه در عصر خود جدا كنندۀ ميان حق و باطل در تمام امور بود. و نيز محتمل است كه مراد از آن، دين موسى باشد كه جدا كنندۀ بين حلال و حرام است. و ممكن است كه معجزات موسى باشد كه سبب جدا شدن و تميزدادن حق از باطل بود.

ص:78

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (54)

لغت:

عِجل: گوساله. برأه - از باب مَنَع -: او را از عدم آفريد، و بارئ به معناى خالق است كه در سه جاى قرآن آمده است.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ»

يعنى: و ياد آوريد زمانى را كه موسى پس از آن كه از طور بازگشت و امّت خود را دچار انحراف عظيم شرك، و گرفتار عمل پليد و گناه بزرگ گوساله پرستى ديد، بر اساس وظيفۀ خطير نبوت و رحمت و دلسوزى قومى، به آنان گفت: اى قوم من، شما بدين سبب كه گوساله را به خدايى گرفتيد بر خويش ستم كرديد،

«فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ»

يعنى: پس بايد به سوى خالق خود - ذات اقدسى كه شما را از كتم عدم به وجود آورده - باز گرديد و خود را بكشيد، يعنى هواهاى نفس و طغيان هاى هوس را به واسطۀ عمل به تورات و رياضت شرعى و تصفيۀ روح و تكميل اعمال، سركوب نماييد و اين معناى كشتن نفس است. و برخى گفته اند: مراد از كشتن خود، كشتن كسانى از خود آنهاست كه از پرستش گوساله توبه نكرده بودند.

«ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ»

يعنى: موسى گفت: اين گونه توبه براى شما در نزد خالقتان بهتر است.

«فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّو َّابُ الرَّحِيمُ»

ظاهر اين جمله اين است كه آنها توبه كردند و طبق دستور موسى شروع به قتل نفس كردند و پيش از آن كه توبۀ آنها به پايان برسد و عمل آنها تكميل گردد توبۀ حق به آنها رسيد، يعنى: خدا عطف توجه كرد و توبه شان را قبول نمود و از اين رو موسى جملۀ فوق را گفت. يعنى خدا به شما عطف توجه نمود، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.

ص:79

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55)

ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

لغت و اعراب:

جَهَرَ الأمرَ و بالأمر: آن را آشكار ساخت. جهرةً يعنى علانيةً، مفعول مطلق است يا حال از فاعل يا مفعول نَرى.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً»

به گفتۀ تاريخ، موسى براى سفر به كوه طور براى توبه و اعتذار از عبادت گوساله، يا براى دريافت كتاب عظيم تورات، هفتصد نفر از ميان قوم خود برگزيد و از ميان آنها هفتاد نفر انتخاب كرد و همگى روانۀ طور شدند. چون به ساحت اقدس حق و وادى مقدس طُوى رسيدند موسى با خداى خود در نزد آنان صحبت كرد و آنها هم كلام خدا را شنيدند، و آن جا بود كه گفتند: اى موسى، ما هرگز تو را باور نخواهيم داشت تا آن گاه كه خدا را به چشم خويش آشكارا ببينيم تا دربارۀ صدق گفتارت و راستى توراتت از خود او بپرسيم.

«فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنْظُرُونَ»

يعنى: پس به خاطر درخواست ناممكن و غير معقولتان آتشى از آسمان فرود آمد و شما را فرا گرفت و اين در حالى بود كه آمدن آتش و فراگرفتن و هلاك شدن خود را مى نگريستيد.

«ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

خطاب به بنى اسرائيل عصر قرآن، از باب نسبت اعمال اوايل ملتى به اواخر آنها به جهت انتساب و رضايتى كه به كار آنها داشتند، مى فرمايد: آن گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم و زنده كرديم شايد سپاس گزاريد كه دوباره زنده شديد و توفيق توبه يافتيد.

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

ص:80

لغت و اعراب:

ظَلَّلَه على زيدٍ: سايۀ آن را بر سر زيد افكند، آن را سايبان زيد قرار داد. غمام: ابر يا ابر سفيد. اضافۀ طيّبات به ما ى موصوله اضافۀ صفت به موصوف است، يعنى ممّا رزقنا كم من الطيّبات.

تفسير:

«وَ ظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ» اشاره به برخى از نعمت هاى ديگر است كه خدا به بنى اسرائيل عطا كرده بود در سفرى كه به دستور خدا از مصر به شام روانه مى شدند و در صحرايى بى آب و علف واماندند و آفتاب گرم و سوزان بر سرشان تابيد تا جانشان از تشنگى و گرسنگى به خطر افتاد و موسى براى آنها دعا نمود. در اين باره خدا خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: و ابرى متراكم را بر بالاى سرتان سايبان كرديم.

«وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى»

يعنى: و بر شما منّ و سلوى فرود آورديم.

«منّ» به شيرۀ درخت و به ترنجبين كه دارويى است شيرين و بر روى برخى از خارها مى نشيند اطلاق مى شود، و به هر حال ماده اى آن گونه را خداوند براى آنها در آن صحراى وسيع از آسمان به رنگ برف و همانند برف فرو مى باريد و آنها آن را جمع كرده، غذاى خود مى كردند. و ممكن است «منّ» مصدر به معناى «مايُمَنّ به» باشد، اشاره به خوراكى هاى مختلفى كه با فروريختن آنها از آسمان، بر آنها منّت مى نهاد. و «سَلوى» مرغ كبك است كه انبوهى نامحدود از آن همراه نسيم جنوب، پَرزنان بر آنها فرود مى آمدند و آنها مى گرفتند. و گفته شده كه در برابرشان مى نشستند و رام مى شدند و آنها هم صيد مى كردند.

«كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ»

يعنى: به آنها گفتيم: از آنچه روزى شما كرده ايم كه همه پاكيزه است بخوريد.

«وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»

يعنى: و پس از آن همه نعمت، باز ناسپاسى كردند، اما با اين ناسپاسى، به ما ستم نكردند بلكه پيوسته بر خويشتن ستم مى كردند.

ص:81

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (58)

فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى و امكنۀ اجتماع اعم از شهر و روستا. رَغد العيش - از باب عَلِم -: گوارا شد، وسعت يافت. و رغد جمع راغد، حال است از فاعلِ كلوا يعنى مرفّهين. و حطّة يعنى درخواست سقوط و ريزش گناه؛ خبر مبتداء محذوف، و تقدير آن مسألتنا حطّة است. رجز - به فتح و ضم -:

نجس، گناه و عذاب. قولاً غير الّذى مفعول دوم بدّل است و مفعول اول، القول مقدّر است.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ»

بنى اسرائيل به سبب غضب خدا در تيه يعنى صحرايى ميان مصر و شامات به مدت چهل سال سرگردان شدند، و پس از آن مأموريت يافتند كه به سوى قريه اى كه بيت المقدس بود يا اريحا كه نزديك هم اند حركت كنند و وارد آن گردند. مى فرمايد: به ياد آوريد وقتى را كه به بنى اسرائيل گفتيم: به اين شهر درآييد.

«فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً»

يعنى: و از نعمت هاى آن شهر هر چه بخواهيد و از هر جايش بخواهيد گوارا و به وسعت و فراخى بخوريد و برخوردار گرديد.

شهرى بود سرسبز و داراى همه گونه نعمت و مساكن و نهرها و ميوه جات و حبوبات. و مراد آن كه نترسيد كه آسيبى از ساكنان آن جا نمى بينيد، زيرا يا با سازش و دوستانه زندگى مى كنيد، يا آنان مغلوب شما شده، در اختيارتان قرار مى گيرند و يا فرار كرده، محيط را به شما وامى گذارند.

«وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَ قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ»

ص:82

يعنى: و چون از دروازۀ شهر در آييد در حال سجده و خضوع در برابر حضرت حق باشيد، يا در حالى كه پس از ورود به آن شهر به سجدۀ شكر افتيد. و «حطّه» بگوييد، يعنى بگوييد: «خدايا درخواست ما ريزش گناهان ما است.» كه اگر چنين كنيد گناه گنهكاران شما را مى بخشيم، و به زودى نيكوكاران را پاداش مى افزاييم.

«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ»

يعنى: پس در برابر اين فرمان خدا، آنان كه ظلم كرده بودند يعنى گوساله پرستيده و بر خويش و محيط خويش ستم نموده بودند، سخن خدا را به گفتارى غير آنچه به آنان گفته شده بود تبديل نمودند، يعنى به عنوان استهزاء، درخواست «حطّه» را به «حنطة» يعنى درخواست گندم قرمز، تبديل كردند.

«فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَآءِ»

يعنى: پس بر آن كسانى كه ستم كردند عذابى از آسمان فرو فرستاديم. گفته شده وبا و طاعونى در ميانشان افتاد كه همۀ عقلا و دانشمندانشان هلاك شدند و يك عده جهّال باقى ماندند. و اين عذاب، غير از آن كه مرگ زودرس بود، محيط ملّتى را هم خالى از دانشمند نمود.

«بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ»

يعنى: و اين عذاب، به كيفر آن بود كه همواره از فرمان ما تخلّف مى كردند.

وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (60)

لغت و اعراب:

اُناس جمع اِنس است. عَثى - از باب نَصَر و ضَرَب و مَنَع و عَلِم -: در فساد زياده روى كرد. مفسدين حال مؤكِّده از فاعل «لا تعثوا» است. فانفجرت به تقدير «فضرب فانفجرت» مى باشد.

ص:83

تفسير:

«وَ إِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه موسى در ايّام گرفتارى قومش در تپه و قرار گرفتنشان در خطر گرسنگى و تشنگى، از خداوند براى قوم خويش آب طلبيد.

«فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ»

يعنى: پس به او گفتيم كه با عصايت به آن سنگ بزن.

در تفاسير آمده: عصاى او از چوب آس بهشتى بود كه آدم وقت بيرون آمدن از بهشت در دست داشت و به وسيلۀ پيامبران گذشته به شعيب رسيد. و از او هنگام ازدواج موسى با دخترش، يا هنگام عزيمت موسى بر بازگشت به مصر، به دست موسى رسيد. و «حَجَر» يعنى آن سنگى كه موسى عصا را بدان زد نيز يكى از سه سنگ نازل شده از بهشت بود و آن دوتاى ديگر، يكى سنگى است كه مقام ابراهيم است يعنى جاى پاى آن حضرت بر آن است، و ديگرى حجرالاسود است كه در گوشۀ بيت شريف كعبه نصب شده است.

«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً»

ظاهراً آن سنگ، مكعب و داراى شش سطح بود كه چون روى زمين قرار مى گرفت و موسى عصا را بر سطح بالاى آن مى زد از هر يك از چهار سطح اطرافش سه چشمه فوران مى كرد، و هر چشمه اى در نهرى مستقل به سوى سبطى از اسباط دوازده گانه جارى مى شد. معناى آيه: پس موسى عصا بر آن سنگ زد و بلافاصله از آن سنگ دوازده چشمه جوشيد.

«قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُ نَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ»

يعنى: هر گروهى از آنها كه به نام سبطى ناميده مى شد جايگاه آب خود را شناخت، حال يا به وسيلۀ نوشته اى كه بر سر درِ انفجار بود، يا زياد و كمى سهم آب چشمه ها بر حسب اختلاف نفوس اسباط، و يا ميل آب در جريان خود به سوى جايگاه آنها.

«كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لَاتَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»

يعنى: به آنها گفتيم از منّ و سلوايى كه نازل كرديم بخوريد و از آبى كه از اين سنگ مى جوشد بنوشيد و در روى زمين تبهكارانه اين همه فساد نكنيد، يعنى به هيچ وجه دست به فساد نزنيد.

ص:84

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

لغت و اعراب:

بَقْل: سبزيجات و گياهان بوته اى. قثّاء: خيار. فوم: سير. بَصَل: پياز. استبدَلَ الأدنى بالأعلى: به عوض گرفت چيز پست را به دادن چيز بالاتر. و در اين گونه موارد هميشه «باء» بر سر چيزى كه زايل مى شود و از دست داده مى شود در مى آيد. مسكنت: فقر و ضعف.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ»

صحرايى كه بنى اسرائيل در آن بودند و اين درخواست را كردند سرزمين تيه، يعنى بيابانى بى آب و علف و غيرقابل كشت بود، زيرا خدا بر آنان نوشته و مقرّر داشته بود كه به سوى ارض مقدّسه يعنى سرزمين شامات بروند و با اهل آن جا بجنگند - و وعدۀ نصرت هم به آنان داده بود - و پس از فتح در آن جا ساكن شوند، اما آنها به سبب سستى اعتقاد و ضعف ايمان نفس و اختلاف آراء، پيش نمى رفتندو در آن صحرا مانده بودند، و آن جا بود كه خداوند از روى ترحّم، بر آنها مَنّ و سَلْوى مى فرستاد و آب از سنگ موسى مهيا كرده بود، و پيامبرشان چاره اى مى انديشيد كه به سوى هدف حركت كنند و به ارض مقدسه رسند. در اين مورد است كه خداوند به بنى اسرائيلِ عصر قرآن دربارۀ پيشينيانشان مى فرمايد: به ياد آريد زمانى را كه گفتيد: اى موسى، ما هرگز بر خوراكى يكنواخت صبر نخواهيم كرد و تا كى شبانه روز مَنّ و سَلْوى خوردن و آب حجر نوشيدن؟!

«فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّآئِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا»

ص:85

يعنى: پس براى حل مشكل ما پروردگارت را بخوان كه از خوراكى هاى مختلف و متنوعى كه زمين مى روياند از قبيل سبزيجات و خيار و سير و عدس و پياز براى ما بيرون آورد، و همان گونه كه در كشاورزى مصر داشتيم از انواع خوراكى ها بهره مند باشيم.

«قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ»

يعنى: موسى گفت: آيا چيزهايى را كه پست و بى ارج است به جاى چيزهاى خوب و برتر مى طلبيد؟! يعنى آنچه را كه كم ارزش است و با زحمات فراوان كشاورزى به دست مى آيد بر غذاهاى پرارج و بدون زحمت كه از آسمان براى شما فرومى آيد ترجيح مى دهيد؟!

«اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَّا سَأَلْتُمْ»

حال كه چنين است، برويد در شهرى در اطراف اين محيط فرود آييد كه آنچه خواستيد در آن جا براى شما ميسّر است.

«وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَآءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ»

يعنى: و پس از آن تقاضاهاى بيجا بر پيشانى آنها مهر ذلّت و خوارى و فقر و زبونى زده شد، و با عقيده و رفتار خود، خويش را گرفتار خشمى از خدا كردند.

«ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بَِآيَاتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذِ لِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ»

يعنى: و اين ذلّت و شقاوت براى آنها به سبب آن است كه آنها از زمان قديم به پيروى از پيشينيانشان، همواره به آيات خدا كفر و به نعمت هايش كفران مى ورزيدند و پيامبران خدا را مانند شعيب و زكريا و يحيى به ناحق مى كشتند و عيسى را خدا از دستشان ربود؛ و اين كفر و كفران و پيامبر كشى بدان جهت بود كه از آغاز زندگى خود نافرمانى مى كردند و همواره به حقوق ديگران تجاوز مى نمودند، زيرا ارتكاب صغائر انسان را به ارتكاب كبائر جرى مى كند.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

ص:86

لغت و اعراب:

هاد الرجلُ - از باب نَصَر -: توبه كرد، و نيز هاد: يهودى شد به لحاظ آن كه از عبادت گوساله توبه نمود. نصارا - جمع نصرانى -: منسوب به شهر ناصره، و اين نسبت برخلاف قاعده است. و نيز به پيروان عيسى بن مريم گويند. صباالرجل - از باب نَصَر -: از دينى به دين ديگر منتقل شد. صابئين به پيروان نوح عليه السلام گويند كه بر شريعت او باقى مانده اند، و يا به فرقه اى از نصارا، يا به پيروان يحيى عليه السلام، و من آمن قيد اين سه طايفه است. فلهم أجرهم خبر انّ است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ النَّصَارى وَ الصَّابِئِينَ»

يعنى: كسانى كه به اسلام و دين محمد صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند، و كسانى كه يهودى هستند، و نصرانى ها و صابئين؛

«مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

اين جمله قيد طوايف سه گانه است، يعنى: بى ترديد آنهايى كه از اين سه طايفه در عصر پيامبر خود و دين خود بودند و به خدا و روز قيامت ايمان درست و حقيقى آوردند و بر طبق شريعت خويش عمل هاى شايسته انجام دادند، براى همۀ آنها پاداششان در نزد پروردگارشان ثابت و مهيّاست، و هرگز در آن جهان بيمى بر آنان نمى رود و هيچگاه اندوهگين نخواهند شد. و آوردن قيد «من آمن» در آيه با اينكه همۀ اصناف سه گانه معتقد به مبدأ و معادند، اشاره به حال يهود و نصارا است كه ايمان آنان به مبدأ و معاد مخدوش است و بايد آن را اصلاح كنند، به خاطر آن كه آن خدا و معادى كه آنها مى گويند، نه خداى حقيقى است و نه معاد واقعى، زيرا خداى مجسّمى كه در باغ بهشت قدم بزند و آدم را در مخفيگاهش نيابد و از خوردن او از درخت عقل مطّلع نباشد، خدا نيست. و نيز خدايى كه سه قسمت شود، يك قسمتش در آسمان ها و دو قسمتش در زمين باشد خدا نيست. و روز معادى كه بهشتش تنها از آن يهود و نصارا باشد و كسى را حق ورود در آن نباشد و در جهنمش جايى براى يهود و نصارا نباشد و اگر كسى از آنها محكوم به دوزخ شد جز ايّامى چند، به شمار روزهاى عبادت گوساله از قوم موسى در دوزخ نماند، معاد حقيقى نيست.

ص:87

پس حاصل مفاد آيه اين است: آنان كه از اين طوايف در عصر پيامبرشان مى زيستند و به وسيلۀ ايمان به پيامبر و كتاب آسمانى خود نام يهود و نصارا داشتند، اگر ايمان صحيح به خدا و معاد داشته باشند بى ترديد اهل بهشت اند. و حمل كردن اين آيه را بر اين كه مراد از «من آمن باللّه و اليوم الآخر» كسانى از اين طوايف اند كه به پيامبر اسلام و قرآن ايمان آورده باشند، با ظاهر آيه سازگار نيست، و نظير اين آيه در معنا و مقصود، آيۀ 69 از سورۀ مائده است با اندك اختلافى در لفظ و به عبارت ديگر، هر يك از سه طايفۀ يهود و نصارا و صابئين، منقسم به سه قسم است:

اول آنهايى كه پيش از اسلام در عصر نبوت پيامبرشان به او ايمان آورده و به دينش عمل كرده اند.

دوم آنهايى كه در عصر نزول قرآن و پس از آن آمده و به پيامبر اسلام گرويده اند.

سوم آنهايى كه پس از ظهور اسلام آمده و به آن نگرويده اند.

آيۀ مورد بحث و آيۀ 69 مائده كه اندك اختلافى در عبارت با اين آيه دارد، ظهور دارند در قسم اول از اين طوايف سه گانه، و حداقل ارجح است از حمل بر قسم دوم. و اما آيۀ 17 از سورۀ حج كه طايفۀ مجوس و مشركان نيز به اين سه طايفه اضافه شده، ناظر است به اينكه خداوند، ميان آنها در روز قيامت جدايى مى افكند و حال طوايف سه گانۀ اين آيات از نظر اطلاق و تقييد، از آن استفاده نمى شود و آن آيه منافات با اين دو آيه ندارد و به خواست خدا در جاى خودش بحث خواهد شد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63)

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (64)

لغت و اعراب:

ميثاق: پيمان مؤكّد. طور: كوه، و خصوصِ كوه مشهور كه ميعادگاه خدا با موسى عليه السلام بود. خذوا به تقدير «قول» است يعنى قلنا خذوا. و مرجع ضمير فيه «ما» ى موصوله است كه مراد تورات است.

ص:88

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ»

خطاب به بنى اسرائيل است كه به ياد آوريد هنگامى را كه از شما براى پذيرش دعوت موسى و تورات او پيمان مؤكّد گرفتيم، يعنى هم به وسيلۀ عقل و قضاوت خرد پس از تأمل در حالات موسى و آيات او، و هم به واسطۀ نقل پس از اتمام حجت موسى و هارون و ارائۀ معجزات نُه گانه.

«وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ»

يعنى: و كوه را بر بالاى سرتان برافراشتيم. اين قضيه پس از نزول تورات و مطالعۀ دانشمندان قوم و اعلام مطالب آن به ملت بوده، كه ديدند پياده كردن محتويات آن بر آنها سنگين است و از اين رو از پذيرش آن سرباز زدند، خداوند جبرئيل را دستور داد كوهى از كوه هاى آن منطقه يا جاى ديگر را از جاى بر كند و بر بالاى سر مجتمعشان نگه دارد.

«خُذُواْ مَآ ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: به آنها گفتيم آنچه را به شما داده ايم - يعنى كتاب تورات را - بايد به جد بپذيريد و تحويل گيريد، و آنچه را در آن است از اصول و فروع و معارف، متذكر شويد، به اين معنا كه بخوانيد، حفظ كنيد، عمل نماييد و ياد دهيد، شايد صفت تقوا پيدا كنيد.

گفته شده: اين عمل، اكراه است و اكراه در دين در هر شريعتى مردود است، چون تكاليف الهى در دنيا براى بشر بر اساس اختيار و اراده است. لكن اين اشكال وارد نيست، زيرا ايمان قلبى به واسطۀ اخذ ميثاق بوده كه در اول آيه است، و ادلّۀ نقليه و معجزات انبيا و ادلّۀ عقليه است كه مى تواند سبب ايمان قلبى شود و آن عين اختيار است. اما افراشتن كوه بر سر آنان براى اجبار به عمل به تورات بوده، يعنى پذيرش لفظى، خواندن، تدريس، ابلاغ و به كار بستن فروع؛ و اجبار در فروع دين از شئون امامت انبيا و ائمه عليهم السلام و مربوط به امور اجتماعى است، و اجبار در امور اجتماعى نه تنها مانعى ندارد بلكه در مواردى واجب و لازم است.

«ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّنْ بَعْدِ ذَ لِكَ»

ظاهر آيه اين است كه تنها به وسيلۀ تهديد با برافراشتن كوه، آنچه را مورد تهديد بود پذيرفتند و كوه نيز پس از مدتى كه مقدارش معلوم نيست به جاى خود بازگشت و دوباره آنها به عصيان

ص:89

و طغيانشان روى آوردند، لذا مى فرمايد: سپس شما پس از آن وعده هاى توأم با تهديد روى برتافتيد.

«فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَسِرِينَ»

و اگر تفضّل و رحمت خداوند بر شما نبود، بى ترديد از زيانكاران بوديد. مراد، كسانى هستند كه پس از آن حادثه، به دست پيامبران بنى اسرائيل توبه كردند و يا پس از ظهور محمد صلى الله عليه و آله به اسلام گرويدند.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (65)

فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (66)

مسخ شدن اصحاب سبت

لغت و اعراب:

سَبْت: روز شنبه، و در قرآن غالباً در مورد سبتى كه صيد ماهى در آن بر بنى اسرائيل حرام بود استعمال شده است. خَسَأَ الكلبَ: سگ را دور كرد، و خسأ الكلبُ: سگ دور شد. قردة - جمع قرد -:

ميمون و بوزينه. فجعلناها ضمير منصوب راجع است به «عقوبت» كه از كلام استفاده مى شود، يا به «امت». نكال اسم مصدر است، يعنى عملى كه وسيلۀ عبرت ديگران شود.

تفسير:

«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْاْ مِنكُمْ فِى السَّبْتِ»

خطاب به طايفۀ يهود معاصر پيامبر است. يعنى: حقيقت اين است كه همۀ شما شناختيد كسانى از گذشتگانتان را كه دربارۀ سبت تجاوز كردند، يعنى حكم حرمت صيد ماهى را در آن روز به كلى شكستند و از راه هاى مختلف در آن تقلّب نمودند و كلاه شرعى درست كردند. مثلاً چون ماهيان، روز شنبه با احساس امن بيشتر مى آمدند، آنها ماهيان را در كانال هاى اطراف رودخانه حبس كردند و روز يكشنبه صيد كردند.

«فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَسِِينَ»

يعنى: پس در مقام كيفرِ تخلّف آنها گفتيم: بوزينه هايى پست و رانده شده گرديد.

ص:90

خدا با آفريدن چنين كلامى، آنها را بوزينه كرد، چرا كه سيره وسنّت او اجراى كارها به وسيلۀ اسباب است. و يا آن كه مراد از «قلنا» در اينجا ارادۀ تكوينى است، يعنى اراده كرديم كه آن ملت بوزينه شوند و بلافاصله شدند. و در روايات آمده كه جسم آنها مسخ شد و روانشان در آن جسم بماند، بر روى يكديگر زوزه مى كشيدند و بر سر مردارها جمع مى شدند، و سه روز در آن وضعيت ماندند و از غصّه چيزى نخوردند و نياشاميدند تا به هلاكت رسيدند. و برخى گفته اند كه مسخ روحى شدند برعكس فرض اول، و روحشان در پستى ادراك همانند ميمون شد و مدتى در بدن انسانى بماند. و اين طايفه ربطى به ميمون طبيعى نداشتند و ميمون ها نيز از نسل آنها نيستند.

«فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»

داستان گاو بنى اسرائيل

يعنى: پس ما آن عقوبت را يعنى مسخ كردن ناگهانى گروهى از انسان ها را به كيفر طغيانشان و تبديل جسم آنها را به جسم بوزينگان، مايۀ عبرت نسبت به گذشتگان و آيندگانشان قرار داديم، زيرا اين حادثۀ عجيب و هولناك را براى امت هاى گذشته نيز نقل كرده بوديم و آنها عبرت گرفتند و آيندگان نيز عبرت خواهند گرفت.

و ممكن است مراد از «لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا» مردمان هم عصر آنها، و مراد از «مَا خَلْفَهَا» آيندگان باشند. و بايد دانست كه هريك از عنوان «ما بين يدى الشىء» و «ما خلف الشىء» به گذشته و آينده گفته مى شود.

و نيز حادثۀ مسخ را براى همۀ پرهيزگاران سبب پند و اندرز قرار داديم.

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67)

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ...»

يعنى: و به ياد آريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: همانا خداوند دربارۀ پيدا شدن قاتل نامعلوم ميتى كه ذكر آن خواهد آمد، دستور مى دهد كه ماده گاوى را سر ببريد. آنها گفتند: اى موسى، آيا ما را به استهزا و مسخره مى گيرى؟ چه ارتباطى ميان پيدا شدن قاتل و بريدن سر ماده گاو است؟ گفت: پناه مى برم به خدا كه از جاهلان و افراد نادان باشم.

در اين استعاذه اشاره به اين است كه مصونيت او از جهل و آثار آن از شئون نبوت اوست و اشتباه و خطا در آن راه ندارد.

ص:91

بدان كه دقت در اين آيه و شش آيۀ بعد اقتضا مى كند كه اين آيات دربارۀ قصۀ خاصى است، و مقتضاى ترتيب آيات طبق ترتيب طبيعى قصه اين است كه اين آيه و چهار آيۀ بعدش، بعد از آيۀ 72 قرار گيرد، يعنى ميان آيۀ 72 و 73 باشد، زيرا حاصل قصه چنين است كه در بنى اسرائيل مردى يكى از ارحام خود را كشت و جسد او را در مقابل درب خانۀ يكى از اسباط افكند، سپس ادعا كرد كه او قاتل است. منازعه درگرفت تا آن جا كه نزد موسى آمدند كه او از خداوند حلّ مشكل را بخواهد، و اين است معناى آيۀ 72 «و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها». موسى از جانب خداوند به آنها گفت: بايد ماده گاوى سر ببريد. آنها از اين دستور تعجب كردند «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً...» و به هر حال به تحقيق دربارۀ آن ماده گاو پرداختند و چندين سؤال در اين باره به وسيلۀ موسى از خدا پرسيدند و بالاخره ماده گاو معهود را پيدا كرده، سر بريدند (آيات 67-71). سپس مأمور شدند جزئى از اجزاء آن مذبوح را به جسد آن ميّت بزنند تا آن مرده زنده شود و قاتل خود را معرفى كند (آيۀ 73).

و علت تقديم اين قسمت از قصه اهميت بيان جهل و نادانى و رفتارهاى نامناسب بنى اسرائيل است كه اوّلاً ابلاغ امر خدا را توسط پيامبرى مرسل چون موسى، استهزا و مسخره شمردند و به او نسبت كار جاهلانه دادند كه او كوشيد خود را تبرئه كند. ثانياً به محض رسيدن امر خدا به ذبح ماده گاو تسليم امر نشدند بلكه به سؤال هاى مختلف پرداختند. نخست از سنّ گاو، سپس از رنگ آن و بعد از كارى كه صاحبش از آن مى كشيد پرسيدند. و محتمل است كه سؤالات، بهانه اى براى تخلّف بوده. حال خداوند پرسش هاى آنها و جواب پرسش هارا در سه آيۀ بعد بيان مى كند.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68)

لغت:

فارض: مسنّ و سالمند. بكر: جوان. عوان: ميانسال.

تفسير:

«قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ...»

ص:92

يعنى: گفتند: اى موسى، پروردگارت را دربارۀ كار ما بخوان و بپرس آن ماده گاو چيست؟ يعنى از نظر سن چگونه باشد؟ موسى گفت: خدا مى فرمايد: ماده گاوى باشد نه مسنّ و سالمند و نه جوانِ كار نكرده، بلكه ماده گاوى باشد ميانسال، نه پير و نه جوان. پس آنچه را مأمور شده ايد انجام دهيد.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (69)

لغت:

صفراء: زرد رنگ. فاقع: پر رنگ و يكدست.

تفسير:

«قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا...»

يعنى: بنى اسرائيل گفتند: اى موسى، پروردگارت را راجع به كار ما بخوان و بپرس رنگ آن گاو چه باشد؟ موسى گفت: خداوند مى فرمايد: ماده گاوى باشد زردِ سير و يكنواخت، يعنى رنگ هاى ديگرى در آن نباشد، به طورى كه ديدن آن ماده گاو، هر بيننده اى را شادى بخشد.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنّا إِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (70)

قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ اْلأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا اْلآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)

لغت و اعراب:

ذلّ الفرسُ - از باب ضَرَب -: مُنقاد شد، ذلول: رام و منقاد. اِثارة: كشف شىء و اظهار آن، و اِثارة الأرض:

شخم زدن زمين. مسلّمة: سالم و بى عيب. شية: رنگى خاص و لكه اى كه مخلوط با رنگ اصلى باشد. و ما كادوا حال است از فاعلِ ذبحوا.

ص:93

تفسير:

«قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَبَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّآ إِن شَآءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ»

گفتند: اى موسى، پروردگارت را دربارۀ كار ما بخوان كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چيست؟ يعنى از جهت كار چگونه گاوى باشد؟ آيا گاو كارى باشد يا پروارى؟ بى ترديد امر اين ماده گاو بر ما مبهم و مشتبه شده و حتماً اگر خدا بخواهد به سوى مقصود حقيقى راه خواهيم يافت.

«قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّاذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لَاتَسْقِى الْحَرْثَ»

يعنى: موسى گفت: همانا خدا مى فرمايد: ماده گاوى باشد نه رام شده براى كشت كه زمين را شخم زند و نه براى كشيدن آب با دلْو يا آوردن آب از راه دور كه زراعت را آبيارى كند.

«مُسَلَّمَةٌ لَّاشِيَةَ فِيهَا»

يعنى: بلكه ماده گاوى باشد كه از لطف پروردگار، سالم از عيب و نقص و از جانب صاحبش سالم از هر نوع كارگيرى و از نظر رنگ يكدست باشد و ابلق و رنگارنگ نباشد.

«قَالُواْ الْأَنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ»

يعنى: پس از بيان و توضيحات كامل موسى عليه السلام در خصوصيات گاوى كه بايد سر ببرند، گفتند:

اكنون حق را آوردى، يعنى حقّ مطلب را ادا كردى و مشخصات گاو مورد نظر را چنان كه بايد، بيان نمودى. پس آن ماده گاو را پس از جستجو و پيدا كردن، طبق دستور خدا سر بريدند در حالى كه رغبتى در آن كار نداشتند و اميدى نبود كه چنين كنند، چرا كه از آشكارشدن قاتل و رسوايى خود در هراس بودند. يا آن كه قيمت آن گاو بالا بود، زيرا گاوى بدان صفت منحصر به فرد و در نزد يتيمى بود كه اولياى او به كمتر از ده برابر يا صد برابر قيمت نمى فروختند.

بدان كه پس از ابلاغ فرمان ذبح بقره در آيۀ 67 كه امرى مطلق و متعلّق به عنوان و موضوعى مطلق بود، اگر بنى اسرائيل به همان امر عمل مى كردند و گاوى را سر مى بريدند كافى بود هر چند قيد سن و رنگ و كار در آن محقّق نمى شد، چنان كه پس از سؤالِ اول بقره اى با يك قيد و پس از سؤال دوم بقره اى با دو قيد نيز كافى بود، ولى به آن قناعت نكردند و بقره اى با سه قيد لازم شد. و گفته شده علت عدم قناعتشان به امر اول و بحث از خصوصيات مأمورٌبه، مبنى بر اين اعتقاد بوده كه نبايد مطلبى را بدون دليل قطعى پذيرفت، و چون در مطلق گاو تأثير احياى ميّت نمى ديدند در پى چنين فحصى برآمدند. ولى اين پندار دربارۀ دستور خدا و ابلاغ پيامبر مرسل، باطل است.

ص:94

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72)

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

لغت:

ادّارأتم اصلش تدارأتم بوده أى تدافعتم يعنى نزاع كرديد و يكديگر را دفع و رد نموديد.

تفسير:

«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّ ارَءْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»

در مورد اين آيه كه نخستين آيه در بيان يكى از حوادث مهم بنى اسرائيل است قصص متعدد و مختلف نقل شده و ما در ذيل آيۀ 67 به قصۀ كوتاهى اشاره كرديم بدان اندازه كه مراد از آيه روشن شود. مى فرمايد: و به خاطر آوريد هنگامى را كه در ميان خودتان كسى را كشتيد و دربارۀ آن قتل و شخص قاتل به نزاع و مدافعه برخاستيد، و خداوند اراده كرده بود كه آنچه را پنهان مى داشتيد آشكار سازد.

«فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا»

ضمير مفرد «اضربوه» به نفس برمى گردد به لحاظ مقتول يا ميت، و ضمير مؤنّث «ببعضها» به بقره. و حاصل آن كه پس از كشتن بقره در طريق رسيدن به مقصود و كشف واقع، به آنها گفتيم كه بعضى از اجزاى بقره را به بدن آن ميت بزنيد. آنها نيز چنين كردند و دُم يا زبان يا ران يا قطعه اى از استخوان آن را به جسد ميت زدند و به مجرد تلاقى دو جسم بى روح، ميت انسانى زنده شد.

«كَذَ لِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَ يُرِيكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

«كذلك» اشاره است به احياى ميّت مزبور. يعنى: همان گونه كه خداوند با تلاقى دو جسم بى جان، مرده اى را زنده كرد و روح او را از عالم برزخ به بدنش بازگرداند، مرده ها را در قيامت زنده مى كند، روح برزخى آنها را در جسم نوساخته از ذرات منتشر شده در ميان خاك وارد كرده و بدين وسيله آنها را زنده مى كند، و اين چنين آيات و نشانه هاى خود را همواره در محيط زمين به شما نشان مى دهد، شايد بينديشيد.

ص:95

و از برخى روايات استفاده مى شود كه چون پارۀ بدن بقرۀ مذبوح، به بدن مقتول خورد بلافاصله روانش به قالب برگشت و از جاى برخاست و خود را در محضر موسى پيامبر خدا و انبوه طرفين دعوا و ميان اجتماع مردم ديد، كيفيت كشته شدن خود را به دست پسرعموها بازگو نمود و خداوند به او عمر طولانى دوباره عطا فرمود و دو قاتل وى به عنوان قصاص كشته شدند.

و اما اين كه چرا خداوند، خود ابتدا قاتل را معرفى نكرد يا مقتول را خود زنده نكرد و چرا جزء خاص بدن گاو مذبوح را به او زدند؟ اسرارش درست بر ما روشن نيست، لكن در روايات آمده كه خدا مى خواست اظهار قدرت كند كه تلاقى دو جسم بى جان ممكن است سبب ايجاد يك جان شود. و بنگر چگونه تلاقى نطفۀ ماده و نر را در انسان ها و حيوانات و گياهان سبب حيات قرار مى دهد! و نيز در روايت وارد است كه آن ماده گاو از آنِ جوانى فقير بود كه در حق پدر خود بسيار نيكوكار بوده و خدا خواست ماده گاو او را به بهاى گزافى بخرند و او را غنى و بى نياز سازد.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (74)

دل هاى سخت تر از سنگ

لغت و اعراب:

قَسا الشىءُ - از باب نَصَر -: غليظ و محكم شد. ذلك اشاره است به معجزۀ احياى مرده. حجاره: جمع حجر يعنى سنگ ها. يشّقّق اصلش يتشقّق بوده است، از مادّۀ «شقّ» به معناى شكاف. هبط الشىءُ:

فرود آمد.

تفسير:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّنْ بَعْدِ ذَ لِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»

تتمۀ خطاب به طايفۀ يهود است. يعنى: پس از مشاهدۀ زنده شدن ميت و تحقق چنين معجزه اى عجيب كه دلالت بر قدرت و عظمت خداوند و فرارسيدن روز جزا دارد، به جاى آن كه بترسيد و به حق بگرويد، دل هاى شما قساوت يافت و سخت شد و اينك قلوبتان مانند پاره هاى سنگ است يا

ص:96

از آنها هم قسى تر و سخت تر.

«وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ»

يعنى: چرا كه بى ترديد برخى از سنگ ها هست كه چندين نهر از آن مى جوشد و سرازير مى گردد، مانند حجر موسى و سنگ برخى از كوه ها كه مجارى آب هاى بسيارند.

«وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ»

يعنى: و برخى از سنگ ها هست كه شكافته مى شود و از لابه لايش آب بيرون مى زند.

«وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»

يعنى: و برخى از سنگ ها نيز از ترس و خشيت خداوند از محلّ مرتفع خود فرو مى غلتد. و مراد از خشيت، خشيت تكوينى است مانند «قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِين» [فصلت، 11].

و علت قسى تر بودن دل هايشان از سنگ اين است كه تعلق ارادۀ تكوينى خدا به يكبار در آنها اثر مى گذارد هرچند از سخت ترين موجودات روى زمين اند، ولى تعلق ارادۀ تشريعى خدا چندين بار به چندين نوع، نظير فرامين مؤكّد و تذكرات شديدى كه در كتاب هاى آسمانى و دعوت هاى منطقى پيامبران است و معجزات متنوع و مكرّر آنان و بالأخره آيات انفسى و آفاقى كه همه در برابر عقل و وجدان جلوه گرند، بر دل هاى آنها اثرى نمى گذارد.

«وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و هيچ گاه خداوند، پروردگار شما، از آنچه به جا مى آوريد غافل نيست.

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76)

أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77)

ص:97

تفسير:

تحريف كتاب در ميان يهود

«أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

اين آيات در مقام بيان حال يهود و قساوت دل و شقاوت ذات آنها، و ارشاد به سوابق سوئشان در انكار حق و عدم پذيرش دعوت پيامبران الهى است. در خطابى به پيامبر و مسلمين همۀ اعصار مى فرمايد: آيا شما طمع داريد در اين كه آنها به دعوت و گفته هاى شما ايمان آورند و كتاب و دين شما را بپذيرند؟ در حالى كه گروهى از آنان كلام خدا را مى شنيدند و پس از آن كه به عقل و انديشه درك مى كردند آن را تحريف مى نمودند در حالى كه زشتى كارشان را هم مى دانستند.

معلوم باشد كه مسألۀ شنيدن كلام خدا و تحريف آن، نخست از آن هفتاد نفر شروع شد كه موسى آنها را براى رفتن به كوه طور و تكلّم با خداوند و دريافت تورات انتخاب نمود، كه آنها سخنان خدا و صحبت هاى او را با موسى و آنچه به موسى وحى شد، همه را شنيدند و پس از بازگشت به ميان قوم خود، به خاطر منافع دنيوى و پيروى از هواى نفس خويش برخى از مطالب را نگفتند و برخى را تأويل و تحريف نمودند. واين سيرۀ سيّئه در ميان علماى تورات تا عصر پيامبر اسلام جارى بود، آنها نيز همۀ تصريحات تورات دربارۀ پيامبر و كتاب و دين او و علائم و اوصاف شخصى او را كه دلالت بر نبوت او داشت تحريف كردند و از اين راه سبب گمراهى ملتى تا امروز و فردا شدند.

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُعَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُمْ بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»

بى ايمانى حتى با شنيدن كلام خدا

فاعلِ «قالوا» ى دوم منافقان است يا كفار غيرمنافق و مخاطَبْ منافقان و استفهام انكارى است، و معناى آيه اين است: چون منافقان با مؤمنان ملاقات كنند مى گويند: ما ايمان آورديم، يعنى پيامبر اسلام و كتاب و دين او را پذيرفتيم، و چون برخى با برخى خلوت كنند - يعنى منافقان با كفار يا منافقان با يكديگر - مى گويند: آيا آنچه را كه خداوند راه علمش را بر شما گشوده يا بر شما حكم كرده، مانند آنچه در تورات از آمدن پيامبر امّى عربى و صفات او و حقّانيت دين و كتاب او به شما خبر داده و شما را امر كرده كه به او ايمان آوريد، براى مسلمان ها بازگو مى كنيد تا آنها با شما در نزد خداوند محاجّه كنند؟ آيا نمى انديشيد؟ و حاصل آن كه آنها ميان خود جر و بحث مى كنند و به يكديگر مى گويند: چرا اين گونه از مندرجات تورات را به مسلمين مى گوييد تا بر ضد شما احتجاج

ص:98

كنند و با تورات خودتان صحت اسلام خويش و كفر شما را ثابت نمايند؟! و مراد از «عند اللّه» يا علم و حضور خداست و يا مراد، احتجاج در پيشگاه خدا در روز قيامت است.

«أَوَ لَايَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ»

«أولايعلمون» اصلش «و ألايعلمون» است، همزه براى صدارت مقدم شده. معناى آيه: و آيا آنها نمى دانند كه خداوند آنچه را پنهان مى دارند و آنچه را آشكار مى سازند مى داند؟ يعنى رازهاى درونى و سخنان سرّى و گفتارهاى آشكار آنها را، كفر و نفاق باطنى و اسلام و ايمان ظاهرى و ادعايى آنها را، و كلمات تورات حقيقى و سخنان دروغين محرّف آنان را مى داند.

وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (78)

فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ (79)

لغت و اعراب:

اُمّى: كسى كه خواندن و نوشتن نداند، گويى همان گونه است كه از امّ يعنى مادر خود به دنيا آمده.

امانىّ: جمع امنيّه، آنچه انسان آرزو كند، و نيز به معناى دروغ. ثمن: مالى كه قابليت بها براى چيزى را داشته باشد. ظنّ: گمان غيرقطعى، و گاهى به قطع خلاف واقع گفته مى شود.

تفسير:

«وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَايَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّآ أَمَانِىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ»

ضمير «منهم» راجع است به يهود، و ممكن است مراد، اعم از يهود و نصارا باشد. معناى آيه: از طايفۀ يهود، عده اى عوام اند و بى سواد مادرزاد كه توان خواندن كتاب تورات را ندارند و از آن جز آرزوهاى خلاف واقع را نمى دانند و دانش آنها جز گمانى بيش نيست، زيرا علمايشان جز آن را بدانها نياموخته اند، نظير آن كه فرداى قيامت جز يهود و نصارا كسى به بهشت نمى رود. اگر كسى از يهود محكوم به جهنم شد جز روزهايى معدود به شمار روزهايى كه بنى اسرائيل گوساله پرستيدند در جهنم درنگ نمى كند. عُزَير پسرخواندۀ خداوند است. مسيح خدا يا يك سوم خدا يا يكى از سه

ص:99

خداوند است. اسلام به مرگ پيامبر آورنده اش نابود خواهد شد و امثال اينها.

و بالجمله مفاد اين آيه اين است كه از جامعۀ يهود، آنها كه تورات خوانده اند آن را تحريف كرده، از آن ناحيه زندگى مى كنند و آنها كه نخوانده اند گمان هاى پوچ و تحريف شدۀ آنها مبناى دين و معنويت آنهاست.

«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

غرور بى جاى يهود

يعنى: پس حسرت و مرگ بر حال كسانى كه مطالبى به نام كتاب تورات و انجيل به دست خود مى نويسند، آن گاه مى گويند: اين نوشته از جانب خداوند است كه به موسى و عيسى نازل شده. و چنين مى كنند تا بهايى اندك از مال و جاه و امتعۀ دنيا به دست آورند.

«فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ»

يعنى: پس واى به حال آنها از ناحيۀ آنچه دستشان براى فروش نوشت و واى به حالشان از آنچه همواره از اين راه كسب مى كنند.

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80)

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (81)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (82)

لغت و اعراب:

اَتّخذتم در اصل ااِتّخذتم بوده، همزۀ استفهام بر همزۀ وصل در آمده و همزۀ وصل حذف شده است.

ساءَ الشىءُ - از باب نَصَر -: زشت و قبيح شد، سيّئة: كار قبيح، و غالباً در گناه استعمال مى شود. خَطِئَ - از باب عَلِم -: خطا رفت، و خطيئه: گناه.

تفسير:

«وَ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: در آخرت آتش جهنم با ما - با گنهكاران يهود - تماسى نخواهد

ص:100

داشت جز روزهايى معدود، كه گفته اند تنها چهل روز به شمار روزهايى كه بنى اسرائيل در عهد موسى گوساله پرستيدند. و برخى گفته اند تنها هفت روز به لحاظ آن كه عمر دنيا هفت هزار سال است، و يهود به سزاى گناهان هر هزار سالى يك روز كيفر مى شود.

«قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدَاً فَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ»

يعنى: به آنان بگو: آيا در نزد خداوند پيمان محكمى با او بستيد و خاطرجمع شديد؟ كه اگر چنين است هرگز خداوند خلف وعده نمى كند،

«أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

و يا آن كه مطلبى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ يعنى يقيناً چنين است و شما گناه افتراى بر خدا داريد.

«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

«بلى» جواب از ادعاهاى آنها در صدر آيۀ قبل است، يعنى آن ادعاها باطل است، و معناى آيه چنين است: آنان گفتند عذاب جهنم به ما نمى رسد، پاسخ آن است كه چرا عذاب به آنها مى رسد، زيرا هركس گناهى كرد و گناه او بر وى احاطه نمود - يعنى زبان و جوارح و وجودشان را فرا گرفت - آنها اصحاب آتشند و آنان در آن جا ابدى و جاودان اند.

مراد از سيّئه و خطيئه در اين جا گناه است و نمى توان هر دو را به گناهان فرعى حمل كرد، زيرا طبق ادلّۀ ديگر كسى كه اصول عقايدش صحيح باشد گناهان فرعى اش هر چند بسيار باشد و بر او احاطه كند در جهنم خالد نخواهد بود، چرا كه اصل ايمان مانع از خلود در آتش است. پس مراد اين است كه احاطۀ گناهان فرعى سبب زوال اعتقاد گردد، نظير آيۀ 10 سورۀ روم «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَآءُوا السُّوءى أَن كَذَّبُوا بَِآيَاتِ اللّهِ» و يا آن كه مراد از سيّئه، گناه اعتقادى از قبيل كفر، شرك و نفاق است و مراد از خطيئه گناه فرعى، و معنى آيه اين است: كسى كه عقيده اش فاسد و گناهانش بسيار است مخلّد در آتش است، در مقابل آيۀ بعد كه سخن از ايمان و عمل صالح مى گويد.

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، آنها هستند كه ياران بهشتند و آنها در آن جا ابدى و جاويدانند.

ص:101

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)

يهودو نقض مواثيق الهى

لغت و اعراب:

لاتعبدون نفى است كه از آن نهى اراده شده. بالوالدين به تقدير أحسنوا يا تحسنون است. ذى القربى و ما بعدش عطف است به والدين. و أنتم معرضون حال است از فاعلِ تولّيتم.

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

يعنى: و ياد آوريد وقتى را كه پيمان بنى اسرائيل را گرفتيم. غرض از اضافۀ پيمان به بنى اسرائيل اين است كه پيمان مؤكّد متناسب با حال و عصر آنها را گرفتيم كه همان درك عقول آنها و دعوت و تعليم پيامبران و كتاب هاى آسمانيشان بود.

«لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ ذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ»

و مفاد آن پيمان، اين امور هشتگانه بود: هرگز جز خداوند چيزى را و كسى را از بت ها و ستارگان و فرشتگان و پيامبران مانند عُزَير و مسيح عبادت مكنيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، «احساناً» يعنى احسانى در خور حال آنها، يعنى دربارۀ والدين نَسَبى عهده دار هزينۀ زندگى آنها شويد و با حسن گفتار و رفتار، با آنها معاشرت كنيد، و دربارۀ والدين روحانى يعنى پيامبر و امام وقت با پذيرش مقام نبوت و امامت و با اعتقاد و محبّت و انقياد و اطاعت انجام وظيفه نماييد. و به اقربا و خويشانتان با عمل به فريضۀ صلۀ رحم، و به يتيمان و مستمندان نيز به وسيلۀ انفاقات مالى و ارشادات دينى، نيكى نماييد.

«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» يعنى: و به مردم سخن نيك گوييد و با آنان نيكو سخن گوييد، يعنى حتى با مخالفان و كفار نيز در مقام معاشرت و در همه نوع گفتار از امر و نهى و وعد و وعيد و قضاوت و داورى و اخبار و شهادت و عقد و قرار داد، نيك رفتار باشيد.

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَاةَ»

ص:102

يعنى: و نماز را - خواه واجب و خواه مندوب (مستحب) طبق اقتضاى امر الهى - برپا داريد، يعنى هم خود انجام دهيد و هم ديگران را به انجام آن واداريد. و زكات را بپردازيد، خواه زكات عام و انفاقات مالى عرفى بين المللى كه به اقتضاى نوع دوستى و عواطف بشرى مورد عمل عقلا است، و خواه زكات خاص و انفاقات معيّن شرعى كه از اجناس معدودى كه نُه چيز است گرفته مى شود و در مصارف معيّنى كه هشت مورد است مصرف مى گردد.

«ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنكُمْ وَ أَنتُمْ مُّعْرِضُونَ»

يعنى: سپس روى گردانديد - پس از آن همه پيمان ها و توصيه ها جز اندكى از شما عملاً روى گردانديد و قلباً اعراض كرديد - در حالى كه شما ذاتاً و عادتاً اعراض كنندۀ از حقّيد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84)

ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَريقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (85)

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

لغت و اعراب:

سَفَكَ الماءَ أو الدّم: آب يا خون را ريخت. تظاهرون در اصل تتظاهرون بوده، يعنى پشتيبانى مى كنيد و يارى مى دهيد. فدى الرجلَ - از باب ضَرَب - من الأسر: فديه داد و او را آزاد كرد. فادَى الأسير: فديه

ص:103

گرفت و اسير را آزاد نمود. و هو محرّم «هو» ضمير شأن است و اخراجهم آن را تفسير مى كند، به تقدير «و اخراجهم محرّم».

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَاتَسْفِكُونَ دِمَآءَكُمْ وَ لَاتُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِّن دِيَارِكُمْ»

يعنى: و به ياد آوريد اى بنى اسرائيل هنگامى را كه از همۀ شما طايفۀ يهود پيمان مؤكّد گرفتيم، يعنى پيمان اتحاد و ائتلاف و عدم تجاوز به حقوق يكديگر، و مفاد پيمان اين بود كه خون همديگر را به ناحق مريزيد و خودتان را - يعنى يكديگر را - از خانه هاى خود به سبب اختلاف و عداوت و دشمنى هاى شخصى و قبيله اى بيرون نكنيد. خطاب آيه به يهود عصر قرآن است به لحاظ وقوع اين حوادث در ميان گذشتگان آنها طبق عادت جاريه كه حوادث واقعه در برخى از اعضاى عرضى يا طولى قبيله را به همۀ آنها نسبت مى دهند.

«ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ»

يعنى: سپس شما به پيمانتان به عنوان تأكيد و پذيرش اعتراف كرديد و گواهى داديد.

گذشتگانتان پس از تحقّق پيمان، اقرار كردند و شما الآن به پيمان آنها اقرار مى كنيد و گواهى مى دهيد.

«ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلَآءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُمْ مِّن دِيَارِهِمْ»

در عصر نزول اين آيات طايفۀ بنى قُرَيْظه و بنى نَضير يهودى بودند و طايفۀ اوْس و خزرج مشرك، و بنى قريظه هم پيمان جنگى اوس، و بنى نضير هم پيمان جنگى خزرج بودند و چون اوس و خزرج باهم مى جنگيدند هم پيمان هر يك به كمك او مى شتافت و او را در كشتن و جلاى وطن دشمن يارى مى داد، و در نتيجه يهودان قريظه و نضير هم يكديگر را مى كشتند و از سرزمينشان بيرون مى كردند، ولى هر دو طايفه در هرجا اسير جنگى يهودى مى ديدند هر چند از طايفۀ ديگر، به حكم تورات فديۀ او را مى دادند و او را آزاد مى نمودند. دربارۀ اين حادثه آيه مى گويد: سپس اين شماييد كه يكديگر را مى كُشيد و گروهى از خودتان را از ديار و سرزمينشان بيرون مى كنيد،

«تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ»

يعنى: در حالى كه در اين كار يكديگر را به گناه و تعدّى بر ضد آنها يارى مى دهيد، چه آن كه اگر مثلاً اوس بر خزرج پيروز شد قريظه نيز در اين بين از بنى نضير مى كشد و آنها را از وطنشان بيرون مى كند و احياناً از آنها اسير مى گيرد.

ص:104

«وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ»

يعنى: و اگر عده اى از آنها به سوى شما در حال اسارت بيايند آنها را به دادن فديه آزاد مى كنيد، مثلاً اسيران بنى نضير را كه به دست بنى قريظه افتاده شما طايفۀ بنى نضير و قريظه آنها را مى خريد و آزاد مى كنيد در حالى كه اصل جنگيدن و كشتن و بيرون كردن آنها بر شما حرام بود،

«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»

يعنى: آيا به برخى از كتاب تورات - فديه دادن و آزاد كردن اسير هم كيش - ايمان مى آوريد و به برخى ديگر - جنگيدن و كشتن و از وطن بيرون كردن آنها - كفر مى ورزيد؟

«فَمَا جَزَآءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْىٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»

يعنى: پس آيا جزا و كيفر هر كس از شما كه مرتكب چنين كارى مى شود، يعنى در احكام تبعيض قائل مى شود، برخى را مى پذيرد و برخى را رد مى كند در حالى كه همه از جانب خداست، جز خوارى و خذلان در زندگى دنيا چيست؟ و ممكن است «ما» براى نفى باشد، يعنى جزا و كيفر چنين كسى جز خوارى و رسوايى در دنيا نيست.

«وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و چنين كسانى را در روز قيامت به سخت ترين عذاب باز خواهند برد، و هرگز خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنْصَرُونَ»

يعنى: آنهايند كسانى كه زندگى دنيا را به بهاى از دست دادن آخرت خريدند، و بنابراين در عالم آخرت نه عذاب از آنها سبك مى شود و نه آنها يارى مى شوند.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ (87)

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ (88)

ص:105

لغت و اعراب:

قَفا اثَرَه - از باب نَصَر -: دنبال او رفت، و قفّى فلاناً زيداً و بزيد: زيد را دنبال او روانه كرد. روح: مايۀ حيات جاندار، و روح القدس از باب اضافۀ موصوف به صفت است يعنى جبرئيل. أفكلّما استفهام براى تقرير است يا به تقدير أ بلغ الأمر منكم أنّكم كلّما جاء...، و ممكن است براى انكار و توبيخ باشد. غَلَفَ الشىءَ - از باب نَصَر -: پوشانيد آن را، و غُلْف يا جمع اغلف است به معناى چيزى كه در پوشش قرار گرفته، و يا جمع غلاف به معناى ظرف و جلد. و ما در «قليلاً ما» براى تأكيد قلّت است.

تفسير:

«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ»

يعنى: و حقيقت اين است كه موسى را كتاب آسمانى تورات و صحف داديم و پس از او نيز پيامبران را پياپى در پى او روانه كرديم به طورى كه همۀ آنها تا زمان عيسى تابع دين و كتاب او بودند.

«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ»

يعنى: و به عيسى بن مريم نيز دلايل روشن براى اثبات توحيد و معاد و نبوت او عطا كرديم مانند دميدن روح در مجسمۀ بى روح، زنده كردن مردگان، شفاى بيماران غيرقابل علاج و كوران مادرزاد، اخبار از مغيبات و فرود آمدن مائدۀ آسمانى به درخواست او.

«وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

يعنى: و او را به وسيلۀ روح القدس، روح پاكيزه يعنى جبرئيل امين و نازل كردن انجيل تقويت كرديم و به مرتبۀ نبوت و رسالت رسانديم.

«أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَاتَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»

خطاب به يهودان عصر نزول قرآن است. يعنى: اعتراف و اقرار كنيد كه در طول مدت پس از موسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله در هر زمانى هر فرستاده اى آنچه را كه شما دلتان نمى خواست براى شما آورد از احكام اصولى و فروعى الهى، در برابرش سخت تكبر ورزيديد پس گروهى را تكذيب كرديد مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله و گروهى را مى كشتيد مانند شعيا و زكريا و يحيى. و جملۀ مضارع «تقتلون» اشاره به اين است كه به واسطۀ رضايت شما بر اعمال گذشتگان گويى شما هم داريد

ص:106

مى كشيد. و اگر استفهام براى انكار و توبيخ باشد معناى آيه چنين است: پس چرا هرگاه پيامبرى آمد او را تكذيب كرده و يا مى كشتيد؟

«وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ»

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: دل هاى ما سرپوشيده است گويى پوشش هايى تكوينى بر آنها افتاده كه مانع از پذيرش دعوت محمد صلى الله عليه و آله و فهم كتاب اوست. يا آن كه دل هاى ما ظرف هايى است سرشار از علوم تورات، و علوم ديگر را نمى پذيرد و از اين روست كه دين و مفاهيم قرآن تو را تحمّل نمى كند.

«بَلْ لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ»

يعنى: اما چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه خداوند آنها را به سبب كفر و انكار نبوت محمد صلى الله عليه و آله لعن و طرد كرده و بر دل هاشان مهر نافهمى زده و غلاف شقاوت پوشانده، از اين رو آنها بسيار اندك ايمان مى آورند، يعنى فقط به مشتى مطالب مشترك ميان دو كتاب يا به آنچه منافع دنيويشان اقتضا كند ايمان مى آورند.

وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرينَ (89)

لغت و اعراب:

جواب و لمّا محذوف است به تقدير كفروا كه جواب فلمّا بر آن دلالت دارد. و ممكن است فلمّا بدل از و لمّا باشد و جواب، كفروا به باشد. استفتح الرجل: فتح و نصرت طلبيد. مراد از موصول ماعرفوا حق يا محمد صلى الله عليه و آله يا مجموع دين و كتاب و محمد صلى الله عليه و آله است.

تفسير:

«وَ لَمَّا جَآءَهُمْ كِتَابٌ مِّن عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»

اين آيه نيز در شرح حال يهود است. مى فرمايد: و چون كتابى از جانب خداوند به نام قرآن و فرقان نزد آنها آمد، يعنى نزد همۀ جوامع بشرى كه آنها نيز جزء آنند، به آن كفر ورزيدند؛ كتابى كه

ص:107

تصديق كنندۀ همۀ چيزهايى است كه همراه آنها و در نزد آنهاست از تورات و احكام اصولى و فروعى آن، و چيزهايى كه با آنهاست از شرايع و معارف و حِكَمى كه از پيامبران گذشته به ميراث به آنها رسيده، هر چند نسبت به برخى از احكام آن ناسخ بود.

«وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ»

يعنى: و اين در حالى است كه آنها پيش از ظهور اسلام، در مقام برخورد با مشركان و محاجّه و دشمنى، آنها را تهديد به آمدن پيامبر اسلام مى كردند و مى گفتند طبق تصريح تورات ما در اين سرزمين پيامبرى امّىِ عربى با اوصاف خاص ظهور خواهد نمود كه با هر دشمنى بجنگد پيروز مى شود، و ما به وى ايمان مى آوريم و زير پرچم او با شما مى جنگيم و غالب مى شويم.

گفته اند: گاهى هم در مقام ضرورت و موقع حساس انگشتان خود را در كتاب تورات روى نام يا صفات پيامبر آينده مى گذاشتند و از خدا يارى مى طلبيدند.

«فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»

يعنى: اما چون حقّى كه شناخته بودند به سوى آنها آمد يعنى محمد صلى الله عليه و آله يا اسلام، او را انكار كردند و به او كفر ورزيدند، پس لعنت و نفرين خدا بر اين كافران باد، زيرا اين انكار، برخلاف علم و صريح تورات و سخنان پيامبران و بر ضد وجدانشان بود، و نيز سبب انحراف اعتقادى و عملى ملتى غير محصور تا روز قيامت و محروميتشان از راه مستقيم خدا و فرستادگان او شد، و بى ترديد آنها را چيزى جز هواى نفس و حبّ رياست و حرص بر دنيا بر اين عمل زشت وادار نكرد.

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (90)

تفسير:

«بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ»

يعنى: بسى زشت است آن ثمن و بهايى كه خودشان را بدان فروختند و آن اين است كه به آنچه خدا نازل كرده كافر شوند، يعنى به دين و قرآنى كه خداوند بر محمّد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده. و مراد از

ص:108

فروختن نفس از دست دادن عقايد و اخلاق و دستورهاى اسلامى يعنى همۀ سعادت ها، و پذيرفتن كفر و سيرۀ نارواى كفّار جاهليت يعنى همۀ شقاوت هاست.

«بَغْياً أَن يُنَزِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»

يعنى: علت اين معامله و سبب پذيرفتن كفر به جاى اسلام، جاه طلبى و حسودى آنهاست در اين كه خداوند به هر كسى از بندگانش كه بخواهد از فضل خود نازل نمايد يعنى نسبت به پيامبر اسلام حسد داشتند و نمى توانستند ببينند كه خدا از رحمت خويش كتاب آسمانى و دين و شريعت بر او فرو فرستد.

«فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ»

يعنى: پس در نتيجه با غضبى روى غضبى از سوى خدا بازگشتند و به آن گرفتار شدند به سبب كفر به محمد صلى الله عليه و آله و دين او از روى جاه طلبى و حسد، و يا به سبب انكار قرآن و دين اسلام پس از انكار محتويات تورات حقيقى كه در اين باره وجود داشت. و در آخرت براى كافران عذابى خوار كننده است.

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (91)

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92)

لغت و اعراب:

وراءَ: سوا و غير، و به معناى پشت سر و جلو رو؛ و اين لغت از اضداد است. و ضمير هوالحق به ماوراء برمى گردد. فَلِمَ تقتلون به تقدير «فلم كنتم تقتلون» است.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَآ أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ»

ص:109

يعنى: و چون به طايفۀ يهود گفته شود: به آنچه خداوند بر پيامبر اسلام نازل كرده از دين و قرآن يا به همۀ كتاب هاى آسمانى كه خداوند بر پيامبرانش نازل نموده ايمان آوريد، مى گويند: ما به آنچه بر خودمان نازل گشته - يعنى تورات و صحف - ايمان مى آوريم؛ و به غير آن هر كتابى كه باشد و يا به آنچه پشت سر آن آمده - يعنى انجيل و قرآن - كفر مى ورزند در حالى كه همان كتاب ديگر كه قرآن است حق و ثابت و تصديق كنندۀ كتاب و دين آنهاست، هم به تصديق قولى به لحاظ تصريحات و تأييدات قرآن از تورات و آورندۀ آن، و هم به تصديق عملى به جهت آن كه همۀ وعده هاى تورات و انجيل دربارۀ ظهور پيامبر اسلام، محمّد صلى الله عليه و آله امّى عربى، و اخبار آن دو كتاب از اوصاف او و دين و كتاب و غزوات و ساير خصوصيات او تحقّق يافته، و اين نوعى تصديق آن دو كتاب است.

«قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَآءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

يعنى: اى پيامبر به آنان بگو: اگر شما ملت يهود به آنچه بر خودتان نازل شده ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين - كه در فاصلۀ ميان موسى و محمد صلى الله عليه و آله آمدند مانند زكريا و يحيى و عيسى كه به ادعاى خودتان پيامبر بودند - مى كشتيد؟ آيا تورات آسمانى كشتن پيامبران الهى را تجويز كرده بود؟!

«وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ»

اين آيه نيز مانند آيۀ قبل اشاره به كذب آنها در ادعاى ايمان به تورات است، مى فرمايد: و حقّاً و بى ترديد موسى در عصر تأسيس مكتب يهوديت دلايل روشنى در اثبات حقانيت توحيد و نبوت و كتاب خويش براى شما آورد، مانند عصا و يد بيضا و جوشيدن چندين نهر از قطعه اى سنگ و شكافته شدن دريا و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون، معجزاتى به منظور تأييد ايمان مؤمنان و شكست دشمنان.

«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ»

يعنى: و آن گاه كه چند صباحى از شما جدا شد، در غيبت وى گوساله را به عنوان خدايى به پرستش گرفتيد در حالى كه در اين عمل ستمكار بوديد، ستم به خداوند كه جمادى پست را در ربوبيت شريك او كرديد، و ستم به دو پيامبر مرسل كه زحمات آنها را هدر داديد، و ستم به دين و قوانين آسمانى كه مخالفت كرديد، و ستم به خودتان كه از مرحلۀ انسانيت سخت تنزّل نموديد، و

ص:110

ستم به نسل آيندۀ خود كه نيكانشان را شرمنده و سرافكنده ساختيد و بَدانشان را از راه حق منحرف كرديد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (93)

لغت و اعراب:

خذوا به تقدير قلنا خذوا است. قالوا سمعنا و عصينا به تقدير «قالوا لساناً سمعنا و قلباً عصينا». اُشْرِبَ زيدٌ حبَّ فلان: دوستى فلانى در دلش رسوخ يافته گويى همانند آب در همۀ اندامش نفوذ كرده.

العجل به تقدير مضاف است يعنى «حبَّ العجل».

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ»

خطاب به بنى اسرائيل است و ذكر برخى از طغيان ها كه از اسلافشان صادر شده و نسبت آن به موجودين به لحاظ رسم در محاوره، يا رضايتشان بدان اعمال است. مى فرمايد: و ياد آوريد هنگامى را كه پيمان مؤكّد از شما گرفتيم، يعنى بر پذيرش توحيد و قبول نبوت و كتاب موسى. و اين پيمان به وسيلۀ عقل يا نقل انجام يافت.

«وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُواْ»

يعنى: و كوه طور - يا كوهى از كوه هاى روى زمين - را از جاى بركنديم و برفراز سرتان نگه داشتيم و گفتيم: آنچه را به شما داديم - يعنى تورات و مندرجات آن از اصول و فروع و معارف را - به قوّتى استوار و نيروى فكرى و بدنى بگيريد و بشنويد، شنيدنى توأم با عمل.

«قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا»

يعنى: آنها از ترس فرو افتادن كوه بر سرشان، به ناچار به زبان گفتند: شنيديم و اطاعت مى كنيم، و در دل خود گفتند - يعنى سخن ضمير و زبان حالشان اين بود كه - عصيان و مخالفت خواهيم نمود.

ص:111

«وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ»

يعنى: و عشق و محبت گوساله و خضوع و كرنش در برابر آن در دل هايشان رسوخ كرده و با اجزاى قلبشان آميخته بود، و اين به سبب كفر آنها به خدا و انكار توحيد و ردّ دعوت پيامبران بود.

«قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُم بِهِ إِيمَانُكُم إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»

يعنى: اى پيامبر به آنها بگو: اگر به تورات ايمان داريد همان گونه كه ادعا مى كنيد، پس ايمانتان كار بسيار زشتى را به شما فرمان مى دهد، مانند تكذيب پيامبران و كشتن آنان و تكذيب كتاب هاى آسمانى و غير آنها از امورى كه مرتكب شده ايد. اين كلام بيان كفر و عدم ايمان آنهاست توأم با استهزا، يعنى ايمان به تورات هيچ گاه به چنين امورى فرمان نمى دهد و اقتضا نمى كند، پس معلوم مى شود كه ايمان نداريد.

قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (94)

وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (95)

اعراب:

الدارالآخرة اسم كان و لكم خبر آن، و عنداللّه ظرف عامل «لكم» يعنى «كانت»، و خالصة حال است از «الدار»، و من دون متعلق است به «خالصة».

تفسير:

«قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْأَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

يعنى: اى پيامبر به يهود و نصارا - در برابر ادعاهاى آنها كه مى گفتند بهشت در عالم آخرت مخصوص يهود و نصارا است و هرگز احدى را جز آنها به آن راه نيست - بگو: اگر خانۀ آخرت - يعنى بهشت آن عالم - در نزد خداوند محضاً از آنِ شماست نه مردم ديگر، پس بايد همواره مرگ را آرزو كنيد اگر در اين ادعا راستگوييد.

«وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَاْ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»

يعنى: ولى هرگز مرگ را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستان آنها از اعمال زشت جلوتر فرستاده است، مانند كفر و شرك و كشتن انبيا و تحريف تورات و معاصى بى پايان ديگر كه از اين

ص:112

گروه در طول تاريخ عمرشان صادر شده. و مراد از دستانشان خودشان است از قبيل نسبت فعل به بعض اعضاى فاعل به لحاظ آن كه اغلب كارهاى او به وسيلۀ آن صادر مى شود.

«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»

يهود و عشق به طول عمر

يعنى: و خداوند به حال ستمكاران - به همۀ عقايد فاسد باطنى و صفات رذيلۀ درونى و قبايح اعمال بدنى، و بالأخره به همۀ خطورات قلبى آنها - داناست.

أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

لغت و اعراب:

وَدَّهُ - از باب مَنَع -: دوست داشت و آرزو كرد حصول آن را. حياة نكره است و دلالت بر نوعى حيات، هر چند ذليلانه دارد. من الذين به تقدير «و أحرص من الذين» است. احدهم در قوۀ نكره است و افادۀ عموم مى كند. لو موصول حرفى است و با فعل بعدش تأويل مصدر مى رود. زحزحه عن مكانه او را از جاى خودش دور كرد و زايل نمود. أن يعمّر به تأويل «تعميره» بدل است از ضمير «ما هو».

تفسير:

«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ» يعنى: و يكى از اوصاف زشت يهودان اين است كه آنها را حريص ترين مردم به نوعى از زندگى در دنيا مى يابى هر چند توأم با خفّت و خوارى باشد، و بلكه بيشتر از كسانى كه شرك ورزيده اند حرص دارند، در حالى كه مشركان به عالم ديگر اعتقاد ندارند و تنها اميد و آرزويشان همين دنياست ولى آنها اعتراف به جهان ديگر دارند.

«يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»

يعنى: هر يك از آنها دوست دارد كه در اين جهان هزار سال عمر داده شود، در صورتى كه عمر هزار ساله، او را از عذاب آخرت دور نمى كند و نجات نمى بخشد، چرا كه طبق تقدير حتمى خداوند اين جهان را صلاحيت بقاى دائم نيست و جانداران هر چه در آن توقف كنند بالأخره فنا

ص:113

حتمى، و عالم ديگر در پيش، و جزاى اعمال مسلّم است. و خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند از اعمال قلبى و بدنى نهانى و آشكار، بينا و بصير است، و البته بينايى خدا علم او به اشياء است.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (97)

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (98)

يهود و تكذيب همۀ پيامبران

لغت و اعراب:

جبريل و جبرئيل لفظ غيرعربى است و محتمل است عبرانى باشد و در تفسير لفظ و معناى آن اختلاف بسيار است. و هم چنين است ميكال و ميكائيل. فانّه نزّله مرجع ضمير «هاء اول» جبريل و «هاء دوم» قرآن است كه از سياق كلام استفاده مى شود، و اين جمله تعليليه و به جاى جزاى شرط مقدر است، يعنى فهو مخطئ كافر باللّه. و مصدّقاً و هدى و بشرى هر سه حال اند از هاء «نزّله» كه به قرآن برمى گردد.

تفسير:

«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللِّهِ»

گفته شده كه چون پيامبر اسلام خبر داد كه واسطۀ وحى به او جبرئيل است عده اى از يهودان از پذيرش اسلام خوددارى كردند به اين بهانه كه جبرئيل دشمن يهود است و همواره دشمنى خود را ظاهر كرده و همۀ شدايدى كه بر بنى اسرائيل از جانب خدا رسيده به وسيلۀ او بوده و اوست كه پيوسته اسرار نهانى آنها را به محمّد رسانده، و اين قرآن و آياتى كه بر محمّد مى خواند ساخته و پرداختۀ خود اوست نه خداوند. خداوند در اين باره مى فرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد خطا كرده و كافر شده و در واقع با خداوند دشمنى كرده، زيرا جبرئيل از خود اختيارى ندارد بلكه او اين قرآن را از مبدأ وحى بر قلب تو به اذن خدا نازل نموده، هم به اذن تشريعى يعنى به امر و فرمان او، و هم به اذن تكوينى يعنى به تعليم و يارى و اعمال قدرت او كه بتواند فرشتۀ روحانى ملكوتى با بشر جسمانى ناسوتى تماس گيرد و تبادل سخن كند.

ص:114

«مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»

يعنى: آن هم قرآنى كه تصديق كنندۀ امورى است كه جلو دست او - يعنى در زمان هاى قديم پيش از او - گذشته، از پيامبران الهى كه از جملۀ آنان موسى است و كتاب هاى آسمانى كه از جملۀ آنها تورات است، و شرايع گذشته و معجزات پيامبران و قصص و سرگذشت واقعى آنها و امور ديگرى كه قرآن مشحون از نقل و اخبار از آنهاست، و چگونه ممكن است طايفۀ يهود آن امور را بپذيرند و قرآن را كه مصدّق آنهاست نپذيرند؟

«وَ هُدىً وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و نيز اين قرآن، سراپا هدايت و راهنمايى براى جوامع بشرى است و سرشار از مژده و بشارت براى گروندگان است، بشارت به توفيق و زندگى پاكيزۀ دنيا و سعادت و نعمت و بهشت ابدى آخرت.

«مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَمَلَآئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: هر كس دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد بى ترديد او كافر است و خدا نيز دشمن اوست، زيرا كه خدا دشمن كافران است.

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99)

أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100)

وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

لغت و اعراب:

نَبَذَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: دور افكند آن را. أو كلّما به تقدير و أكلّما است، و استفهام توبيخى و انكارى است كه براى صدارتش بر واو عطف مقدّم شده و جمله عطف است به مقدّر به تقدير «أكفروا». و كلّما عاهدوا عهداً مفعول مطلق است از غير باب فعل خود.

ص:115

تفسير:

«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ»

يعنى: حقيقت اين است كه ما به سوى تو آياتى روشن فرو فرستاديم، و مراد از آن، معجزاتى است كه يكى از آنها قرآن است و همه در دلالت بر صدق نبوت او روشن است. و يا آن كه آيات قرآن است كه همۀ آنها محكمات و دلالتش بر مراد، روشن است و متشابهات مستثنى است يا به وسيلۀ محكمات آشكار مى شود. و يا آن كه آياتى است كه مفاهيم اعتقادياتش به وسيلۀ تطابق با عقل و خرد، و فرعياتش به واسطۀ اشتمال بر مصالح فردى و اجتماعى واضح است. پس همۀ آياتش روشن و از قضاياى مقرون به قياسات است.

«وَ مَا يَكْفُرُ بِهَآ إِلَّا الْفَسِقُونَ»

يعنى: و هرگز آنها را انكار نمى كنند مگر فاسقان، يعنى كسانى كه بيرون از منطق عقل و خارج از حيطۀ وجدان و اسير تقليد و عناد باشند.

«أَوَ كُلَّمَا عَهَدُواْ عَهْدًا نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ»

يعنى: چرا كفر ورزيدند و چرا هر زمان با خدا معاهده اى كردند و پيمانى مؤكّد بستند گروهى كه اكثريت آنها را تشكيل مى دادند پيمان خدا را دور افكندند؟! چنان كه پيمان هاى الهى را از ايمان به عيسى عليه السلام و انجيل و محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن از زمان قديم تا امروز دور انداختند، و نظير بنى قريظه و بنى نضير كه معاهدۀ با پيامبر را شكستند و به مشركين يارى رساندند.

«بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايُؤْمِنُونَ»

يعنى: نقض عهد كه سهل است بلكه بيشتر آنها به تورات خود نيز ايمان نمى آورند.

«وَ لَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»

آيۀ قبل دربارۀ نقض عهد بود و اين آيه دربارۀ خيانتى مهم تر از آن يعنى در اصل نبوت و كتاب آسمانى است، و مراد از رسول، محمّد صلى الله عليه و آله است و محتمل است كه اعم از او و عيسى عليه السلام باشد، و مراد از كتاب اول تورات است و از كتاب دوم نيز محتمل است تورات باشد يا قرآن و يا اعم از قرآن و انجيل. و معناى آيه اين است: و چون طايفۀ يهود را فرستاده اى از نزد خدا آمد كه آنچه را همراه آنها بود از تورات موسى و شريعت و معجزات او تصديق مى نمود.

ص:116

«نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ كِتَبَ اللَّهِ وَ رَآءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَايَعْلَمُونَ»

يعنى: گروهى از كسانى كه علم تورات به آنها داده شده كتاب خدا را - يعنى آياتى از تورات را كه اوصاف محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او در آن است - پشت سر افكندند و بدين سبب رسول ما را انكار كردند، و با اين كار گويى همۀ تورات را به دور انداختند. و يا مراد اين است كه آنها كه علم تورات داشتند، در عصر ظهور عيسى عليه السلام انجيل او را و در عصر ظهور محمّد صلى الله عليه و آله قرآن او را پشت سر انداختند كه گويى هيچ نمى دانند. يعنى بشارت هاى كتاب خودشان را و يا محتويات معجز بيان قرآن را ناديده گرفتند و چنين وانمود كردند كه اصلاً خبرى از آن ندارند در حالى كه چنين نبود و به خوبى مى دانستند و آگاه بودند.

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

لغت و اعراب:

مُلك: تسلّط و حكومت. و على ملك يعنى فى ملك. وما انزل عطف است به ما تتلو. فتنه: امتحان و عذاب. سحر داراى معانى مختلف است از آن جمله عملى است داراى تأثيرات خاص كه كيفيت تأثيرش پنهان است. خلاق: حِصّه و نصيب. شَرى - از باب ضَرَب -: فروخت، خريد (از اضداد است).

ص:117

تفسير:

سحر و جادو در يهود

«وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُواْ الشَّيَطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَنَ»

در اين آيه به يكى ديگر از خيانت ها و رذايل اخلاقى يهود اشاره شده و آن عبارت از اين است كه آنها سحر و جادو ياد مى گرفتند و در مواردى به كار مى بستند، و آن را از دو طريق به دست مى آوردند:

اول - از اجنّه، زيرا هنگامى كه شياطين يعنى كفّار و فسّاقِ اجنّه به ارادۀ خدا در تحت اختيار سليمان پيامبر قرار گرفتند، پنهان از نظر دولت، آشنا به فنون سحر شدند و شايد از اين راه در صدد ساقط كردن دولت سليمانى نيز بر آمدند، بلكه اكثر آنان معتقد بودند كه سليمان نبى نيز سلطنت خود را از راه سحر به دست آورده است. و چون سليمان از كار آنها مطّلع شد نوشته جات سحرى آنان را جمع كرد و در زير تخت خود دفن نمود. در آن ايّام بود كه برخى از شياطين، نوشته هاى خود را براى عده اى از انسان ها مى خواندند و به آنها تعليم مى كردند و يهودان از اين راه آشنا به سحر شدند.

دوم - از فرشتگان، زيرا در عصرى كه روشن نيست كى بوده، عده اى از مردم بابِل كه شهرى در اطراف كوفه بود سراغ عمل سحر رفتند و در فنّ سحر تخصص يافتند و از اين راه موجب اذيت و آزار و تعدّى به مال و ناموس مردم شدند. خداوند دو نفر فرشته براى مردم فرستاد كه آنها را در مقابل تجاوز ساحران، سحر حلال يعنى سحر دفاعى بياموزند كه صنعت جادو را تنها در مرحلۀ دفع شرور ساحران به كار گيرند، اما آنها تخلّف كردند و در موارد ممنوعه نيز استعمال كردند و يهود را جادوگرى از آنها رسيد. خداوند در اين آيه اشاره به مدارك سحر يهود و كفر ساحران و تبرئۀ سليمان نبى و حال فرشتگان و تخلّف متعلّمان و دين فروشى و دنياطلبى آنان نموده و معناى آيه اين است:

يهودان چنان كه در آيۀ قبل گفته شد كتاب آسمانى خود را پشت سر انداختند و به دنبال سحر و جادويى افتادند كه شياطين جنّى در زمان سلطنت سليمان از نوشته جات جادوگرى براى عده اى از كاهنان و دوستان انسى خود تلاوت مى كردند.

«وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشَّيَطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ»

ص:118

و سليمان كفر نورزيد. مراد از كفر در اين جا استعمال سحر است كه براى شدت قبحش در آن عصر اطلاق كفر بر آن شده يا حكم سحر در آن شريعت در حكمِ كفر بوده. يعنى عمل جادوگرى را سليمان انجام نمى داد و نسبت سحر به او دروغ است، بلكه شياطين زير سلطۀ او سحر را در پنهانى به مردم مى آموختند و از آنها پاره اى به يهود رسيده است.

«وَ مَآ أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَرُوتَ وَ مَرُوتَ»

يعنى: و نيز طايفۀ يهود از آنچه بر آن دو فرشته به نام هاى هاروت و ماروت در شهر بابِل كوفه از فنون سحر و جادو نازل شده بود پيروى نمودند، يعنى آن را ياد گرفتند و به كار بستند در صورتى كه تعلّم و عمل به آن مشروط و محدود بود.

«وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَآ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ»

يعنى: و آن دو فرشته به هيچ كس ياد نمى دادند مگر آن كه مى گفتند: جز اين نيست كه ما امتناع از تعليم نداريم لكن ما وسيلۀ امتحانيم و خدا مردم را از اين راه آزمايش مى كند، پس مبادا كافر شوى، يعنى اين علم را در غير جهت مُجاز استعمال كنى!

«فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ»

يعنى: پس آنان برخلاف توصيۀ فرشتگانِ معلّم، همواره از آنها جادوهايى را فرامى گرفتند كه به سبب آن ميان مرد و همسرش جدايى مى افكندند و چنين گناهى را انجام مى دادند.

«وَ مَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»

يعنى: و هر چند سحرشان در مال و جان مردم اثر مى گذاشت لكن تأثير اين اسباب وابسته به ارادۀ تكوينى خدا بود همانند ساير اسباب و علل تكوينى جهان، و بدون اذن تكوينى او هرگز با جادوها احدى را نمى توانستند آسيب رسانند.

«وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَايَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ»

يعنى: و مردم آن ناحيه، از آن دو فرشتۀ الهى آنچه را به زيانشان بود و سودى به حالشان نداشت فرامى گرفتند، و حقيقت اين است كه آنها دانستند كه هر كس آن جادو را بخرد - يعنى به دست آورد - او را در آخرت نصيبى از رحمت خدا نخواهد بود. و اين كلام يعنى نفى مطلق رحمت الهى، شاهد اين است كه سحر در آن زمان كفر حقيقى بوده يا در حكم كفر قرار داشته است.

«وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ»

ص:119

يعنى: و حقّاً بسى زشت است آنچه آنان خود را بدان فروختند، زيرا همۀ كمالات انسانى و عقايد و اعمال صالحه و سعادت خود را از دست دادند تا آن جادو را خريدند؛ اگر مى دانستند، يعنى ندانستند، چون علم بدون عمل جهل است.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيْرٌ لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ»

يهود و اهانت به مسلمين

يعنى: و اگر آنان به جاى پيروى از كتاب هاى جادو و تبعيت از جادوگرى، به خدا و محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب او ايمان مى آوردند و تقواى اعتقادى و اخلاقى و عملى پيدا مى كردند، حتماً پاداشى كه به آنها از جانب خداوند در دنيا و آخرت اعطا مى شد بهتر بود، اگر آنها مى دانستند، يعنى اگر به آنچه مى دانستند عمل مى كردند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (104)

لغت:

راعاه مراعاةً: ملاحظه كرد او را و به نظر نيكى به سوى او نگريست.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَقُولُواْ رَاعِنَا»

خطاب به مسلمين با اين تعبير «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نخستين بار است كه در قرآن استعمال گرديده و در حدود 85 بار تكرار شده و مؤمنان را افتخار اين خطاب، نصيب گشته است. و دربارۀ اين آيه گفته شده كه كلمۀ «راعنا» به زبان عبرى كه يهود مدينه بدان تكلّم مى كردند به معناى «اى چوپان ما» و يا «بشنو كه هرگز نشنوى» است، و چون پيامبر اسلام با مردم صحبت مى كرد حاضرين مجلس از هر سو مى گفتند: «راعنا» يعنى به سوى ما نظر كن، و حضّار يهود كه در جلسات مسلمين شركت مى كردند اين كلمه را عمداً به مفهوم زبان خود اطلاق مى كردند و قصد اهانت و نفرين داشتند. خداوند به مؤمنان دستور داد كه شما «راعنا» مگوييد و «انظرنا» بگوييد كه همان معنا را مى دهد ولى راه بدگويى و اهانت يهود را مى بندد. و سخنان پيامبر را آن گونه كه سزاوار است بشنويد؛ و براى كافران عذابى دردناك به خاطر اين گناه و طغيان هاى ديگرشان ثابت و مسلّم است.

ص:120

ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (105)

تفسير:

«مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ لَاالْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ»

مراد از اهل كتاب در اين آيه طايفۀ يهود است، زيرا آيات قبل مربوط به آنها بود، و محتمل است اعم از يهود و نصارا باشد به عنوان تعميم پس از تخصيص. و معناى آيه اين است: كسانى از اهل كتاب كه به اسلام كفر ورزيده اند نه آنها دوست دارند و نه مشركان عرب، كه بر شما مسلمانان هيچ خيرى از جانب خداوند فرود آيد، نه پيروزى در جنگ و نه روزى دنيوى و غيره.

«وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

يعنى: ولكن خداوند علاوه بر رحمت هاى عامّه كه شامل همه است، هر كس را كه مشيّتش تعلّق گيرد به رحمت هاى خاصّۀ خود - نظير توفيق به انجام فرامين خدا از امر و نهى و واجب و مستحب، الهام حكمت و علم در قلب، اجابت دعاها، انتخاب پيامبر از ميان آنها و نزول كتاب آسمانى به زبانشان و غيره - مخصوص مى كند و خدا صاحب فضلى عظيم است، زيرا هر موجودى در عالم تكوين از جماد و نبات و حيوان و بالاتر در تكامل وجودى خود به هر احسان و تفضّلى كه نياز دارد او مى دهد، و چه فضل و كرمى بالاتر و بزرگ تر از اين؟!

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (106)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (107)

لغت و اعراب:

ما ننسخ ماى شرطيه است و جواب آن نأت است. نسخ زايل كردن شىء است شىء ديگر را مانند نسخ آفتاب سايه را و نسخ سايه آفتاب را، و پيرى جوانى را. و مراد، اعم از زايل كردن از صفحۀ

ص:121

وجود است يا از صحنۀ دل. و ملك - به تثليث ميم - قدرت و استيلاى بر شىء است و غالباً مِلك - به كسر - به استيلاى بر اموال گفته مى شود و مستولى مالك است، و مُلك - به ضم - به استيلاى بر نفوس، و مستولى مَلِك است، و استيلا در اين جا اعم از اعتبارى و تكوينى است. ولىّ: سرپرست، دوست، ناصر.

تفسير:

تسلسل آيات و نشانه هابراى هدايت

«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ»

اين آيه در مقام بيان ارادۀ تكوينى خداوند و سيرۀ جاريۀ اوست دربارۀ هدايت هاى دينى بشر و وسايط فيض معنوى او از ابتداى سكونت بشر در اين حيط خاكى تا آن گاه كه او بخواهد. و مراد از آيۀ قابل نسخ و به نسيان سپردن، اعم از آيات كتاب آسمانى و آيات تكوينى است، و معناى آيه اين است: ما در مرحلۀ هدايت بشر و ادارۀ امور دينى و معنوى او، هر آيۀ مورد انتفاع او را از بين ببريم و از صفحۀ وجود بشوييم و يا از صحنۀ دل ها فراموش سازيم و پاك كنيم، آيه و نشانه اى بهتر از آن يا همانند آن را به جاى آن مى آوريم، خواه آيات و سور و كتاب هاى آسمانى باشد، يا احكام دينى جامعه، يا آيات تكوينى. و از اين روست كه خداوند در طول تاريخ پس از نسخ هر شريعتى، شريعتى بهتر يا نظير آن و پس از نسخ هر كتاب آسمانى، كتابى جامع تر يا مُماثل آن، و پس از ميراندن هر پيامبرى، پيامبرى بهتر يا نظير او يعنى در نبوت، و پس از هر امام و حجتى امامى بهتر يا نظير او در امامت را به جامعۀ بشرى عرضه داشته. و كلام در علما و هاديان راه حق و احكام خاصّۀ يك شريعت نيز چنين است، نظير تبديل حدّ زانيه از حبس ابد به اجراى حد، و عدّۀ وفات از يك سال به چهار ماه و ده روز، و تبديل استقبال بيت المقدس به استقبال كعبۀ معظّمه، و حكم وجوب مقابلۀ يك نفر مسلم در جهاد با ده نفر و حرمت فرار از آن به وجوب مقابله در برابر دو نفر، وهكذا.

«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: آيا ندانستى اى مخاطب كه خداوند بر همه چيز توانا است؟ يعنى همان گونه كه خداوند در امور تكوينى جهان و حفظ سلسلۀ موجودات بر تبديل فانى به باقىِ احسن و مماثل، و تبديل قديم به جديدِ احسن و مماثل، توانا و مقتدر است، در مرحلۀ تشريع نيز تواناست.

«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

ص:122

يعنى: آيا ندانستى كه ملكيت آسمان ها و زمين و مالكيت و حاكميت آنها از آنِ خداوند است؟ اما ملكيت از آنِ اوست، زيرا ايجاد و ابداع همه به ارادۀ نافذ او، و حفظ و تدبير و تصرّفِ در همه به دست اوست و اين، سلطۀ حقيقى و ملكيت واقعى است. و اما مالكيت يعنى حكومت و ولايت بر موجودات زندۀ قابل ولايت نيز از آنِ اوست و اوست كه فرمان مى دهد و امر و نهى مى كند.

«وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ»

لزوم مدارابا يهود حسود

و هرگز شما را جز او هيچ سرپرست و دوست و ياورى نيست.

أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِاْلإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (108)

لغت و اعراب:

أم براى معادله است و در اين جا امِ منقطعه و به معناى «بل» استعمال شده است. تبدّل و استبدل الضّأن بالمعز: گوسفند را با بز عوض كرد، يعنى اولى را به جاى دومى گرفت. سواء: مستقيم و راست، اضافۀ آن به «سبيل» اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْئَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ»

آيه در تقبيح و توبيخ يهود است، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد از رسولتان محمد صلى الله عليه و آله همان گونه درخواست كنيد كه از موسى در زمان پيشين درخواست شد؟ يعنى درخواست هاى بى جا و جاهلانه و محال و غيرعاقلانه، مانند آن كه گفتند: براى ما خدايانى نظير خدايان آن بت پرستان فراهم كن «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ» [اعراف، 138]، و گفتند: خدا را آشكارا و با ديد همين چشم به ما نشان ده «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» [نساء، 153]. و در اين آيه اشاره است به نهى يهود كه مانند مشركان نگويند كه هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتنت هم ايمان نخواهيم آورد تا كتابى را بر ما فرود آورى كه بتوانيم آن را بخوانيم «أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَآءِ وَ لَن نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَبًا نَقْرَؤُهُ» [اسراء، 93] و ساير درخواست هاى ناروايى كه در اواخر سورۀ اسراء ذكر شده است.

ص:123

«وَ مَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَنِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ»

يعنى: و هر كس كفر را به جاى ايمان بپذيرد - يعنى ايمان را بدهد و كفر را بگيرد، مثلاً آيات محكم قرآن را با همۀ حقايق و معارفش نپذيرد و درخواست مطالب جاهلانه كند - حقاً كه راه راست را گم كرده است.

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (109)

لغت و اعراب:

كلمۀ لو اگر بعد از مادۀ وُدّ واقع شود به معنى أنِ مصدريه است مانند «ودَّ زيدٌ لو تأتيه». كفّاراً حال است از مفعول يردّونكم، و ممكن است يردّونكم به معنى «يصيّرونكم» باشد و «كفّاراً» مفعول دوم آن. حسداً مفعول له است. من عند متعلق به حسداً است. عفو: ترك عقوبت. صفح: ترك سرزنش.

تفسير:

«وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِّنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً»

يعنى: بسيارى از اهل كتاب از يهود و نصارا - يعنى احبار و علماى آنها - دوست داشتند و دارند كه شما مسلمين را پس از آن كه ايمان آورده ايد كافر كنند. استعمال «وُدّ» به صيغۀ ماضى دلالت بر سبق اين صفت در آنها يا ثبوت مسلّم آن دارد.

«حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم»

و اين امر به انگيزۀ حسد و نشأت يافته از خميرۀ ذات و اقتضاى طبيعت و خبث سريرۀ آنهاست.

«مِّنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»

يعنى: پس از آن كه حقّ مطلب دربارۀ شريعت اسلام بر آنها روشن و آشكار شده و آنان طبق تصريح تورات و انجيل، به آمدن نبىّ امىّ محمّد عربى صلى الله عليه و آله و بيان اوصاف كمال او و حقّانيت دين و كتاب او يقين پيدا كرده اند.

ص:124

«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»

يعنى: پس اى پيامبر و اى مسلمين فعلاً از آنان درگذريد و عكس العملى در برابر گفته ها و كرده هايشان نشان ندهيد و از توبيخ و سرزنش آنان روى برتابيد، زيرا فعلاً زمان قيام و جهاد نيست، تا آن گاه كه خداوند فرمان جهاد خود را صادر كند، مانند جنگ بدر و غيره.

«إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند بر همه چيز تواناست.

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (110)

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (111)

بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)

تفسير:

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ»

يعنى: و نماز را بر پاى داريد. خودتان انجام دهيد و به وسيلۀ امر به عائله و ديگران آن را تحقّق خارجى بخشيد. مراد از نماز، اعم از اقسام شش گانۀ واجب، و انواع بى حدّ و حصر مستحب آن است. و امر «اقيموا» ارشاد است و يا آن كه در طلب مطلق و قدر مشترك ميان واجب و مستحب استعمال شده. و مراد از «زكات» نيز اعم از زكات عام است، يعنى انفاق بر مستمندان به اقتضاى عواطف انسانى و غريزۀ بشردوستى و عمل خير عقلايى كه مورد قبول همۀ ملت هاست، و زكات خاص، يعنى ماليات اسلامى معيّنى كه بايد از نُه رقم جنس گرفته شود و در هشت مورد مصرف گردد.

«وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ»

يعنى: و هر چه از عمل خير براى خود پيش فرستيد، يعنى براى رضاى حق و ذخيرۀ آخرت انجام دهيد، خواه از اعمال باطنى و باورهاى درونى باشد يا از صفات فاضلۀ انسانى يا از اعمال

ص:125

صالحۀ بدنى، پاداش اخروى همه را در برزخ و قيامت در نزد خدا خواهيد يافت، و يا آن كه تجسّم عينى و تبلور خارجى آنها را در آن جهان مى يابيد.

«إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

انحصارطلبى يهود

يعنى: بى ترديد خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است. يعنى گمان نكنيد چگونه ممكن است عمل هاى باطنى و ظاهرى بى حدّ و حصر را كه از مكلّفان نامتناهى از انسان و اجنّه و شياطين سر زده و مى زند در جايى جمع كرد و محفوظ داشت و روز جزا محاسبه نمود و به همه پاداش و كيفر متناسب داد؟

«وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَرَى»

يعنى: طايفۀ يهود و نصارا در ضمن ادعاهاى ناروا و عظيم خود گفتند: در عالم آخرت جز كسانى كه يهودى و نصرانى هستند هرگز احدى وارد بهشت نمى شود و بهشت كاملاً در انحصار اين دو طايفه است.

«تِلْكَأَمَانِيُّهُمْ»

يعنى: اين آرزوى پوچ آنهاست. «تلك» اشاره است به همۀ آنچه برخلاف واقع آرزو دارند از قبيل آن كه خيرى بر مسلمين نازل نشود، مسلمين به كفر سابق خود باز گردند و به بهشت وارد نخواهند شد. يعنى آرزوهاى اعتقادى كفّار، همواره دربارۀ مسلمين اين چنين است.

«قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ»

يعنى: به آنان بگو: اگر در اين آرزوها صادق و راستگوييد حجت و برهان خود را بر آن از سخنان پيامبران گذشته يا كتاب هاى آسمانى يا از جانب عقل سليم بياوريد تا عاقلان و خردمندان داورى كنند.

«بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»

يعنى: علاوه بر عدم وجود برهانى در دست آنها، حقيقت مطلب به نحو كلى اين است كه هر كس روح و جان خود را تسليم خدا كند و به اصول عقايد دينى عصر خود اذعان نمايد، در حالى كه محسن نيز باشد، يعنى در مرحلۀ عمل نيز آنچه شريعتش اقتضا دارد عمل نمايد، در هر عصرى كه باشد، يهودى از عصر موسى تا زمان عيسى، نصرانى از زمان عيسى تا عصر محمد صلى الله عليه و آله و مسلمان از عصر اسلام تا آخر دنيا،

ص:126

«فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: بى ترديد او را فرداى رستاخيز در نزد پروردگارش پاداشى متناسب با عمل اوست، و بر ايشان در آن روز نه ترسى خواهد بود و نه آنان اندوهگين خواهند شد. نه ترس از مجهول بودن سرنوشت آينده دارند و نه اندوه از فوت پاداش حسنات و حلول كيفر سيّئات.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

تفسير:

«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَرَى عَلَى شَىْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَرَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ»

ظاهراً اين تكاذب ميان دو طايفه هنگامى رخ داد كه نصاراى نجران براى ديدن پيامبر و استماع دعوتش به مدينه آمدند و تصادفاً احبار يهود نيز در آن هنگام وارد مدينه شدند، آن گاه ميان دو طايفه در موضوع دين و شريعت بحثى در گرفت و پس از گفتگو و محاجّه، كارشان منجر به چنين گفتار شد. خدا مى فرمايد: طايفۀ يهود گفتند كه ملت نصارا از نظر پيامبر و كتاب و شريعت بر پايه اى محكم و مذهبى حق نيستند، و طايفۀ نصارا نيز گفتند كه ملت يهود بر پايه اى محكم و مذهبى حق نيستند. و غرض از نقل كلام طرفين بيان كفر عمدى و عناد هر طايفه نسبت به كتاب و دين طايفۀ ديگر است با علم به حقّانيت آن به تصديق كتاب خود و در نتيجه مخالفت و كفر هر يك به كتاب خويش است، و نيز بيان ارتكاب تحريف در كتابشان براى حفظ رياست و طمع دنياست.

«وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَبَ»

يعنى: چگونه چنين تكاذبى را انجام مى دهند در حالى كه هر دو طايفه، كتاب هاى آسمانى تلاوت مى كنند و هر يك از دو كتاب مورد تأييد و تصديق ديگرى است و هر يك در كتاب خود اخبار ديگرى و پيامبر و كتاب و شريعت و دوام مدت آن را مى خواند و از ناسخ و منسوخ آنها اطلاع دارد.

«كَذَ لِكَ قَالَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»

ص:127

كسانى كه علم ندارند نيز گفتارى مانند گفتار اينان گفتند. مراد از «الذين لا يعلمون» مشركان اند كه هر دو طايفۀ يهود و نصارا و نيز مسلمانان را قبول نداشتند و دربارۀ هر سه شريعت مى گفتند بر پايۀ حقّى نيست. غرض اين كه علماى اين دو طايفه نيز همانند آنها جاهل اند.

«فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»

ظلم تعطيل مسجد

يعنى: نتيجۀ عدم تسليم هر دو طايفه به اين كه قرآن در ميانشان قضاوت كند اين است كه خدا در ميان آنها در روز قيامت دربارۀ آن چه در آن اختلاف مى كردند حكم و داورى خواهد نمود. و معنى «كانوا» اين است كه خدا در قيامت از عيسى عليه السلام تا محمّد صلى الله عليه و آله در اختلاف دو طايفه داورى مى كند و پس از ظهور اسلام چون اختلافشان مثلث و سه شاخه شده، دربارۀ هر سه طايفه نسبت به تمام ازمنۀ بقاى اختلافشان داورى خواهد كرد.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (114)

وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ (115)

لغت و اعراب:

أن يذكر بدل است از «مساجد». خزى: عذاب و ذلت و رسوايى. الف لام در «المشرق و المغرب» بدل است از مضاف اليه، يعنى مشرق الأرض و مغرب الأرض. تولّوا مفعولش محذوف است يعنى «انفسكم» يا «وجوهكم». وجه: ذات، رضا. و تقدير اينما تولّوا «فى أىّ مكان توجّهتم الى القبلة»، يا «الى أىّ مكان توجّهتم» است.

تفسير:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَجِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعَى فِى خَرَابِهَآ»

يعنى: چه كسى است ظالم تر از آن كه از مسجدهاى خداوند جلوگيرى كند از اين كه نام خدا در آنها ذكر شود، و هر نوع عبادت و طاعت ديگر در آنها انجام يابد، و در خرابى آنها سعى و كوشش

ص:128

نمايد؟ چه در خرابى ساختمان آنها و چه در زوال رونق آنها و تعطيل اجتماعات و اقامۀ شعائر دينى در آنها به وسيلۀ ترساندن مردم يا ايجاد بى رغبتى از حضور. و اين عمل ظالمانه كه در واقع يكى از بزرگ ترين نوع محاربه با خداوند است در طول تاريخ، مصاديق زيادى از بزرگ و كوچك داشته، مانند عمل روميان كه پس از هفتاد سال از عروج مسيح، به بيت المقدس حمله بردند، مردم را بيرون كردند و آن را به گونه اى ويران كردند كه سنگى بر روى سنگى نماند؛ و نظير كار بخت نصّر كه او نيز در نوبت ديگرى مردم را از آن جا بيرون كرد و آن جا را خراب نمود؛ و مشركان مكه كه در سال حديبيه پيامبر و يارانش را از مسجدالحرام جلوگيرى كردند؛ و مسجد بابرى در هندوستان كه هندوها خراب كردند؛ و مساجد مسلمين در شوروى سابق كه از ابتداى رواج كمونيستى همۀ مساجد يك كشور پهناور را تصرّف كردند، برخى را خراب و برخى را تبديل به انبارهاى كاه كردند و قريب هفتاد سال بر اين منوال گذشت.

«أُوْلَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِينَ»

يعنى: در حالى كه مقتضاى فطرت انسانى اين ستمكاران و توحيد فطريشان اين بود كه به جاى تخريب خانۀ خدا تسليم او شوند و در آن مساجد جز با تواضع و ترس و بيم از خداوند وارد نشوند.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه ستمگران به اين مساجد پس از اين خيانت ها داخل مساجد خدا نخواهند شد جز با ترس و بيم از مسلمين.

«لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

يعنى: آنها را در دنيا ذلت و رسوايى است و در آخرت براى آنها عذابى بزرگ است.

«وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ»

يعنى: و جانب مشرق اين زمين و مغرب آن نسبت به هر انسانى در هر نقطه اى از آن، ملك خدا و از آنِ اوست و خداوند بر همۀ اجزاى آن مانند ساير اجزاى عالم هستى احاطۀ ملكى دارد، چنان كه احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد.

«فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»

يعنى: پس در هر جايى از مشرق و مغرب اين كرۀ خاكى كه خود را يا صورت خود را به سوى قبله كنيد، رضاى خدا در آن بوده و عبادتتان قبول است، پس باكى نيست كه از مساجد خاصّى ممنوع شديد.

ص:129

و ممكن است مراد از «فأينما تولّوا» «فإلى أىّ مكان توجّهتم» باشد، يعنى به سوى هر مكانى از اين كرۀ خاكى خود را متوجه كنيد خدا آن جاست و مورد رضاى خداست هر چند رو به كعبه نباشيد. پس اين آيه در مقام اعطاى توسعه است به كسانى كه از استقبال قبله معذورند، نظير موارد اضطرار در نماز و ذبح حيوانات و دفن اموات و نيز در حالت اختيار در نمازهاى نافله در حال حركت.

«إِنَّ اللَّهَ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند داراى وسعت است، وسعت وجودى و توانى و علمى و ملكى و رحمتى نسبت به عالم هستى و همۀ ذرّات آن، پس در همه جا هست و همه جاى عالم قبله است، و داراى علم است نسبت به حال بندگانش در دنيا و آخرت، پس از نيت شما با خبر است و نماز شما را كه به سوى غير قبله مى خوانيد مى پذيرد.

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116)

بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)

لغت و اعراب:

يهود و فرزندارى خدا

ولد: فرزند، كه به صورت مفرد و اسم جمع استعمال مى شود. سبحان مصدر است به معناى تنزيه و تقديس، و مفعول مطلقِ هر فعلى است كه به تناسب كلام در تقدير گرفته مى شود مانند اسَبِّحُ و يُسَبِّحُ، و در اغلب به واسطۀ كثرت اطلاق به معناى «خدا منزّه است» استعمال مى شود. قَنَتَ - از باب نَصَر: اطاعت نمود، تواضع كرد، قنوت نماز گرفت. بديع: آفرينندۀ ابتكارى و بدون سابقه.

قَضى الشىءَ - از باب ضَرَب -: تمام كرد آن را، محكم نمود آن را، قضاء: اراده، اتمام.

تفسير:

«وَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا»

يعنى: يهود و نصارا و مشركان گفتند: خداوند، فرزند يا فرزندانى براى خود اتخاذ كرده. زيرا يهود «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] و نصارا «اَلمَسيحُ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] گفتند و مشركان هم فرشتگان را دختران خدا ناميدند.

ص:130

گفته شده كه مبدأ ظهور اين ادّعا در ميان بشر روشن نيست چنان كه معلوم نيست كه چگونه بدين اعتقاد ناروا معتقد شده اند، آيا در آغاز به عنوان تشريف نسبت داده و بعداً جدى شده است، يا آن كه مى گويند نخست خداوند براى خود همسرى آفريده و ازدواج و ارتباطى تحقّق يافته تا اين افراد مورد بحث به وجود آمده اند و يا آن كه خداوند آنها را به عنوان خدايان مخلوق الساعه ايجاد نموده است؟ و آيا اينان هم كه ولد خدايند واجب الوجود و متّصف به صفات اويند و يا ممكن الوجود و فرزند واجب الوجودند؟ به هر حال تصور گفتارشان غير معقول است تا چه رسد به تحقّق خارجى آن.

«سُبْحَنَهُ»

يعنى: منزّه و مبرّاست خداوند از اين كه براى خود فرزندى اتخاذ نمايد، زيرا او از هر نقص و نيازى مبرّاست و ذاتى اتمّ و اكمل به تمام معنا است و از تجسّم و تعدّد و همانند و همسر و روابط جنسى و نياز به اولاد منزه است.

«بَل لَّهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: نه تنها او را نيازى به آن افراد نيست بلكه آن چه در آسمان ها و زمين است كه آن افراد نيز از اين جمله اند از آنِ او و ملك حقيقى اوست، چرا كه آفرينش همه و حفظ و تدبير و اداره و نابودى همه به دست اوست.

«كُلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ»

يعنى: همۀ آنچه در آسمان ها و زمين است علاوه بر خود آنها، براى او و در برابر قدرت و عظمت و سلطنت و هيبت او ذليل و خاضع و متواضع اند، پس او را چه نيازى به فرزند است؟ و چرا خصوص اين افراد را از ميان اين همه موجودات به فرزندى انتخاب نموده است؟!

«بَدِيعُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: خداوند آفرينندۀ ابتكارى آسمان ها و زمين است. نه كسى چنين دستگاهى پيش از خدا ايجاد كرده بود تا خدا از او تقليد يا استفاده كند، و نه خود پيش از اين، يك بار ديگر آن را خلق كرده بوده تا سبب پختگى در كار خود باشد.

«وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»

يعنى: توهّم نشود كه آفريدن آسمان هاى باعظمت و زمين پهناور براى خدا سخت بوده يا مدت

ص:131

مديدى به طول انجاميده، بلكه كار او و شأن او دربارۀ هر چيزى اين است كه هنگامى كه اراده كند آن را بيافريند جز اين نيست كه به او مى گويد: باش، پس او بلافاصله مى باشد. حال اگر ارادۀ وجود دفعى و غيرتدريجى كند مراد او دفعتاً وجود پيدا مى كند، و اگر ارادۀ وجود تدريجى كند مراد او تدريجاً موجود مى شود. دستور ايجاد آسمان ها و زمين در شش روز، تدريجى بود و مسخ بنى اسرائيل به بوزينگان به كلمۀ «كونوا قردة» [بقره، 65] دفعى بود.

و ظاهر آيه اين است كه خداوند در مقام خلقت اشياء، ابتدا كلمۀ «كُن» را ايجاد مى كند، و به وسيلۀ آن متعلّق «كُن» موجود مى شود، زيرا كه خداوند كارها را از راه اسباب جارى مى سازد «أبى اللّه أن يجرى الاُمور الاّ بأسبابها». و يا آن كه مراد اين است كه «اذا أراد شيئاً كان» يعنى تا خدا چيزى را اراده كند، موجود مى شود بدون نياز به قول و گفتن «كُن»، و تعبير آيه براى بيان اسهل بودن كار در نزد عرف است.

وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118)

إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ (119)

يهود و توقعات نا به جا

لغت و اعراب:

لولا حرف تحضيض و ترغيب است. كذلك متعلّق به قال است. مثل منصوب است به قالوا ى مقدّر.

تفسير:

«وَ قَالَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ»

مراد از «الذين لا يعلمون» مشركان اند كه جاهل و نادان اند و از عظمت حق و جلال واجب الوجود و كيفيت روابط او با بشرها و از معارف و حقايق دين اطلاع ندارند، از اين رو گفتند: چرا خداوند خود با ما سخن نمى گويد همان گونه كه با فرشتگانش سخن مى گويد؟ يا چرا براى ما آيه و

ص:132

نشانه اى يقين آور همانند عصاى موسى و يد بيضا نمى آيد؟!

«كَذَ لِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَبَهَتْ قُلُوبُهُمْ»

يعنى: كسانى از اهل كتاب كه پيش از اين ها بودند - مانند يهود عصر موسى - نيز مانند سخن آنان اين چنين گفتند، زيرا آنها هم گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده «أرنا اللّه جهرة» [نساء، 153].

دل هاى اينان - يعنى مشركان فعلى با يهود آن عصر - در جهل و نادانى و قساوت و عناد، مشابه و همانند است.

«قَدْ بَيَّنَّا الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»

يعنى: بى ترديد ما براى اهل يقين نشانه ها را روشن كرده ايم.

دربارۀ اثبات توحيد خود و صدق نبوت پيامبر و حقّانيت دين و كتاب آسمانى او نشانه هاى وافى و دلايل روشن و معجزات مُتْقن، به تناسب حال بشر و كيفيت ارتباط خالق با مخلوق و در خورِ روابط واجب با ممكن ارائه كرده ايم، البته براى آنها كه اهل يقين اند و استعداد دانش اعتقادى دارند و اسير هوا و شرك و عناد نيستند. آرى همۀ آنها را به دست فرستادۀ خود روشن كرده ايم و آن وجود پيامبر و حالات او و منطق و اخلاق و به ويژه قرآن اوست.

«إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا»

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما تو را به حق فرستاده ايم - يعنى به جا و مطابق حكم عقل و مصالح جامعۀ بشرى كه از روز بعثت تو تا انقراض نسل آنها موجود بوده و خواهند بود، و نيز به اقتضاى نظام اتمّ جهان در بُعد معنوى آن - بدين منظور كه مژده رسان راهيان راه حق و مستعدان طريق تقوا، و بيم دهندۀ منحرفان باشى.

«وَ لَاتُسْئَلُ عَنْ أَصْحَبِ الْجَحِيمِ»

يعنى: و تو هرگز مسئول اين كفّار اهل آتش نيستى؛ نه مسئول اجبار آنها بر ايمان و اعتقاد به اصول دين، زيرا اجبار به اعتقاد محال است؛ و نه مسئول اجبارشان به عمل و پياده كردن فروع دين، زيرا آن از وظايف امامت است؛ و نه مسئول كيفر دنيوى و عذاب اخروى آنها، زيرا آن از شئون خداوندى است. آرى مسئول ابلاغ دعوت خود و اقامۀ ادلّه و براهين و اتمام حجت بر آنها هستى كه آن را انجام داده اى.

ص:133

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (120)

لغت:

تعصب دينى يهود ونصارا

ملّت ممكن است مصدر به معنى «املال» باشد يعنى ديكته كردن، و ملّت يعنى مجموع شرايع نازله چون از جانب خدا به پيامبران و جامعه ديكته مى شود. هوا: رأى مطابق دلخواه.

تفسير:

«وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لَاالنَّصَرَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»

يعنى: هرگز يهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد مگر آن كه تابع كيش و آيين آنها شوى، زيرا آنها هدايت را در كيش خودشان مى پندارند و بس.

«قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى»

يعنى: بگو: هدايت خدا همان هدايت واقعى است كه به عنوان شريعت اسلام و قرآن كريم به جامعه عرضه شده نه شريعت موسى و عيسى، زيرا شريعت واقعى آنها كه در تورات و انجيلِ غيرمحرَّف است نسخ شده و قابل عمل نيست، و شريعتى كه در كتاب هاى محرَّف فعلى آنهاست ضلالت است نه هدايت.

«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ»

يعنى: و اگر پس از علم و يقينى كه براى تو از جانب حق دربارۀ دين و كتاب خويش آمده، از هواهاى نفسانى آنها - يعنى شريعتى كه بدعت هاى نفسانى آنهاست - پيروى كنى، هرگز براى تو از جانب خداوند در دنيا و آخرت هيچ سرپرست و ياورى نخواهد بود.

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)

ص:134

اعراب:

الذين مبتدا، و يتلونه حال است از مفعول «آتيناهم» و اولئك خبر است، و مراد از كتاب تورات و انجيل يا مطلق كتاب آسمانى است.

تفسير:

«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»

يعنى: كسانى از يهود و نصارا كه به آنها كتاب آسمانى تورات و انجيل داديم و آنها آن كتاب را چنان كه شايستۀ آن است - يعنى بدون تحريف و با تدبّر و عمل - تلاوت مى كنند آنها هستند كه به آن ايمان مى آورند. اين آيه به منزلۀ استدراك از آيۀ قبل است كه ظهور در بينونت تام ميان اهل كتاب و مسلمين داشت. يعنى آنها كه به كتاب واقعى خودشان ايمان دارند آنها هستند كه هدايت و ايمان واقعى دارند و چون از تحريفات پيروى نكرده اند ضلالت ندارند.

و ممكن است مراد از «الذين» همۀ انسان هايى باشند كه از زمان نوح در امتداد تاريخ، كتاب آسمانى متناسب با نفوس و عصرشان به آنها داده شده، و مراد اين باشد كه هر كس در عصر خود كتاب آسمانى خود را به نحو شايسته تلاوت نمود و بدان عمل كرد، آنها مؤمن واقعى و مشمول وعدۀ بهشت اند، خواه از ملّت نوح باشند يا ابراهيم يا موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله.

«وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ»

يعنى: و هر كس در هر عصرى به كتاب خود كفر ورزد آنها هستند كه زيانكارند.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (122)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

لغت و اعراب:

و أنّى فضّلتكم عطف است بر نعمتى. جزى من ذاك أو عن ذاك: قام مقامه و أغنى عنه، يعنى به جاى آن نشست و از آن كفايت كرد. عدْل - به فتح و كسر -: بدل و عوض.

ص:135

تفسير:

لزوم يادآورى نعمت ها

«يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَ نِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: اى بنى اسرائيل - اى فرزندان يعقوب - آن نعمت مرا كه به شما اعطا كرده ام و نيز اين نعمت را كه شما را بر جهانيان زمان خود برترى داده ام به ياد آوريد. اين آيه عيناً مانند آيۀ 47 است و شرح آن گذشت.

«وَ اتَّقُواْ يَوْمًا لَّاتَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً»

يعنى: و از روز قيامت پروا كنيد، روزى كه هرگز كسى از كسى چيزى را بالاستقلال كفايت نخواهد كرد، مثلاً ثواب كارهاى نيكش را بپردازد، يا كيفر گناهانش را ساقط كند يا تخفيف دهد، يا حق او را از ديگران دريافت نمايد، يا دَيْنش را بپردازد، يا اختلافش را با كسى حل كند.

«وَ لَايُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لَاتَنفَعُهَا شَفَعَةٌ وَ لَاهُمْ يُنصَرُونَ»

و از هيچ كسى به جاى جرمش بدلى پذيرفته نمى شود، و هيچ وساطت و شفاعتى بالاستقلال سودى نمى بخشد، و آنان - يعنى مجرمان - هرگز از طرف احدى در مقابل خداوند يارى نمى شوند.

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ (124)

لغت و اعراب:

امامت ابراهيم (ع) و نسل او

ابتلاه: او را امتحان كرد. من ذرّيّتى در موضع استفهام و عطف است به كاف در جاعلك به تقدير «و هل أنت جاعل من ذرّيّتى اماماً؟» و مِن تبعيضيه است.

تفسير:

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»

ظاهر اين است كه قضيۀ اعطاى مقام امامت به ابراهيم در اواخر عمر او و پس از تولد اسماعيل و اسحاق بوده، و معنى آيه اين است: به ياد آوريد هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به وسيلۀ سخنانى آزمايش نمود و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد. گفته شده مراد از «كلمات» امور مهم خاصّى است كه خدا به وسيلۀ كلماتى آنها را از وى خواست، مانند مبارزه با بت پرستى، شكستن

ص:136

بت ها، بناى كعبه و قربانى كردن فرزند. و اوْلى اين است كه مراد از «كلمات» اعم است و شامل همۀ اوامر و نواهى است كه خدا از كودكى تا زمان امامت متوجه او نموده و ابراهيم همه را به نحو شايسته و احسن انجام داده، چنان كه فرموده: «و ابراهيم الّذى وفّى» [نجم، 37] و توفيه و اتمام در معنا نزديك به هم اند.

عصمت شرط امامت

«قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»

يعنى: چون ابراهيم كاملاً موفّق به انجام آزمايش شد و نبوغ ذاتى و استعداد فطرى و ايمان و تسليم اختيارى او ظاهر گرديد، خدا فرمود: حقيقت اين است كه من تصميم گرفته ام تو را براى مردم، امام و پيشوا قرار دهم. و ظاهر اين كلام وعدۀ امامت است كه بعداً نصب كند. و ممكن است با همان جمله انشاى امامت نموده باشد، أى جَعَلتُك اماماً.

«قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ»

يعنى: ابراهيم درخواستى مؤدّبانه در قالب سؤال كرده، گفت: آيا از اولاد من كسى را نيز منصب امامت خواهد بود؟ خدا فرمود: آرى، برخى از صالحان آنها به امامت مى رسند، اما هرگز عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد. عهد به معناى توصيه و پيمان است و اطلاق آن بر امامت به لحاظ آن است كه امامت، توصيه اى است از خدا به امام يا پيمان مؤكّدى است كه با او مى بندد.

بدان كه طبق اعتقاد علماى اهل بيت، كلمه «الظالم» به معناى «مَن صَدَر عنه الظلم» است، يعنى مطلق كسى كه در تمام عمر ولو يك بار ظلمى از او سرزده باشد، خواه ظلم اعتقادى باشد مانند كفر و شرك، يا ظلم عملى مثل ارتكاب محرّمات فرعى، و خواه قبل از امامت باشد يا بعد از آن. و بنابراين، خلفاى سه گانۀ پس از پيامبر اسلام واجد شرايط امامت نبودند، زيرا خليفۀ اول در چهل سالگى اسلام آورد و خليفۀ دوم در سى و پنج سالگى و خليفۀ سوم در حدود سى و پنج سالگى، و پيش از آن همه مشرك و بت پرست بودند و طبعاً محرمات كبيره را هم انجام مى دادند و تنها على بن ابى طالب عليه السلام بود كه واجد همۀ شرايط امامت بود.

و علماى تسنّن بر آنند كه امام بايد در حال امامت ظالم نباشد، پس خلفاى سه گانه را مانعى نبود. و اين مسأله ريشۀ اصلى و مادر اختلافات ميان فرقۀ تشيّع و تسنّن است. و علماى تسنّن را در اثبات مطلب دليل قانع كننده اى نيست ولى اهل بيت عصمت عليهم السلام كه خود «اَدرى بما فى البيت»

ص:137

بودند حق مطلب را در اينجا ادا كرده اند و ادلّۀ قطعى، مانند حديث غدير و حديث ثقلين، و ادّلۀ قطعى ديگر اقامه كرده اند كه اهل دقّت و ايمان و انصاف و وجدان را شبهه اى در مسأله نمى ماند.

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125)

لغت و اعراب:

ابراهيم و خانه تكانى كعبه

ثابَ زيدٌ - از باب نَصَر: عود كرد و برگشت. مثابة: مرجع و مجتمع مردم. اتَّخِذوا به تقدير قلنا است.

مقام: سنگى است خاص كه ابراهيم پيامبر روى آن ايستاده، كعبه را بنا مى كرد. طائف: چرخنده به دور يك چيز، و طواف كنندۀ دور كعبه به قصد عبادت. عَكَفَ على الشىء: ملازم و مواظب آن شد، عاكف: مقيم و معتكف. رُكَّع: جمع راكع. سُجَّد: جمع ساجد.

تفسير:

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْناً»

يعنى: و ياد آوريد هنگامى را كه خانۀ كعبه را مرجع و جايگاه رفت و بازگشت مردم جهان و موضعى امن براى آنها قرارداديم. مراد از جعل مثابة، جعل تشريعى است كه به واسطۀ دعوت مردم به حج و واجب كردن اعمال خاصّۀ حج و عمره بر عده اى و مستحب كردن آنها براى همه، و تشريع طواف مستحب و تعيين ثواب غيرمحصور براى نماز و عبادت در مسجدالحرام، مرجعيت بيت و موقعيت آن را براى رفت و برگشت جهانيان محقّق نمود و اين جعل براى همۀ مكلّفان اعم از مؤمن و كافر است.

و مراد از جعلِ امنيت نيز جعل تشريعى است كه نشأت يافته از تحريم آزار هر انسان و حيوان اهلى و وحشى و حتّى بريدن درخت و كندن بوته است، تا آن جا كه قاتلِ محكوم به قصاص هم اگر به بيت پناهنده شود بايد در امان باشد و براى اخراج او راه ديگرى بينديشند. و ظاهراً انشاى اين احكام فى الجمله از زمان آدم ابوالبشر و فرزندانش بوده و از زمان ابراهيم تأييد و تقويت و اضافه پيدا كرده، و جزئيات عمل حج و عمره و شرايط مكلّفان، در عصر پيامبر اسلام تحقق يافته است.

«وَ اتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَ هِيمَ مُصَلًّى»

ص:138

يعنى: و در ضمن بيان اعمال حج به مردم گفتيم: از مقام ابراهيم جايگاهى براى نماز خود اتّخاذ كنيد. يعنى نماز طواف را در پشت سر يا طرف راست يا چپ آن انجام دهيد. برخى گفته اند كه مراد از مقام، شهر مكه يا تمام حرم است، پس قهراً «اتّخذوا مصلّى» اشاره به مسجدالحرام است. و در حديث آمده: خداوند سه عدد سنگ از بهشت فرو فرستاد، يكى سنگ مقام ابراهيم، يكى حجر موسى كه از آن دوازده چشمه جارى مى شد و ديگرى حجرالأسود.

سنگ مقام، قريب نيم متر ارتفاع دارد كه ابراهيم روى آن مى ايستاد و ديوار كعبه را بالا مى برد، و هر قدر ديوار بالا مى رفت سنگ نيز مرتفع تر مى شد. اين سنگ در عصر ابراهيم در نزديكى ديوار كعبه در همان جا كه روى آن مى ايستاده، بود و در زمان جاهليت به محلى كه الآن هست آورده شد و پس از ظهور اسلام، پيامبر گرامى آن را به محل ابراهيمى نقل داد و خليفۀ دوم در عصر خود به محل جاهليت منتقل نمود و ائمّۀ ما عليهم السلام دستور دادند كه طبق همين اخير عمل شود.

و نيز معلوم باشد كه تنها نماز طواف است كه با مقام رابطه دارد و بايد در پشت سر يا اطراف آن انجام يابد، و اما خود طواف، به مقام مربوط نيست و آن بايد در بُعد خاصّى از كعبه انجام يابد و مقام هرجا باشد فرق نمى كند.

«وَ عَهِدْنَآ إِلَى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّآئِفِينَ وَ الْعَكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»

يعنى: و به ابراهيم و فرزندش اسماعيل سفارش كرديم و امر مؤكّد نموديم كه شما دو نفر خانۀ مرا از كعبه تا انتهاى حرم براى طواف كنندگان و اقامت گزينان در مكّه و ملازمان و اعتكاف كنندگان در مسجد و ركوع و سجده كنندگان پاكيزه نماييد. يعنى پاكيزه از لوث وجود مشركين، و حضور آن رِجزها و نَجَس ها، و وجود نحس بت ها و اعمال پليد پرستيدن آنها، و ركوع و سجود و قربانى در مقابل مجسّمه ها، و طواف نيمه عريان زن ها به دور كعبۀ مقدسه، و ساير پليدى هاى معنوى و نجاسات ظاهرى و حسّى. و آن دو پيامبر تا حد ميسور عمل كردند و آنچه ابراهيم و اسماعيل نتوانستند پيامبر برگزيده اى از نسل آنها انجام داد.

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَليلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (126)

ص:139

لغت و اعراب:

دعاى ابراهيم براى ميهمانان خدا

آمناً صفت بلد است به لحاظ اهل آن مانند «عيشة راضية». مَن آمن بدل است از اهل، بدل بعض از كلّ. اضطرّه الى كذا: او را مجبور و وادار كرد به آن.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَ تِ»

يعنى: و به خاطر آريد هنگامى را كه ابراهيم به سرزمين خشك اطراف كعبه اشاره نموده، گفت:

پروردگارا، اين مكان را در آينده شهرى ايمن قرار ده، و اهل آن را از حاصل درختان و گياهان - يعنى ميوه جات و حبوبات - روزى كن،

«مَنْ ءَامَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: البته كسانى از آنها را كه به خدا و روز جزا - يعنى به مبدأ و معاد و اصول عقايد ميان آن دو مانند اعتقاد به فرشتگان و رسالت انبيا و كتب آسمانى و ساير ما انزل اللّه - ايمان آورده باشند.

در روايات است كه هيچ جبّارى قصد سوء به مكّه نكند مگر آن كه خداى جبّار او را بشكند و هلاك سازد، چنان كه با تُبّع و اصحاب فيل كرد. و پيامبر اسلام روز فتح مكه فرمود: خداوند از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد مكه را حرمت و مصونيت داد و هم چنين بايد تا روز قيامت مصون باشد، و براى احدى پيش از من حمله و جنگ در آن حلال نبوده و پس از من نيز حلال نخواهد شد، و بر من نيز جز ساعتى در اين روز حلال نيست.

«قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»

يعنى: خدا به عنوان پاسخ به درخواست ابراهيم فرمود: مؤمنان را از ثمرات برخوردار مى كنم، و كسى را كه كفر ورزد اندكى در اين جهان برخوردار مى سازم، سپس او را گرفتار آتش جهنم مى كنم و حقاً كه آن جا بد بازگشتگاهى است. زيرا از نظر وجدان، ننگين و از ديدگاه عقل، بسى سنگين است كه منتهاى سير تكاملى دنيوى و برزخى و اخروى موجودى مثل انسان جهنم ابدى باشد.

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (127)

ص:140

لغت و اعراب:

قواعد: جمع قاعده، پايه هاى خانه و غيره. ربَّنا تقبّل به تقدير «قائلَيْن» يا «يقولان».

ابراهيم و معمارى كعبه

تفسير:

«وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَ هِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَعِيلُ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه ابراهيم و فرزندش اسماعيل دو نفر پيامبر مرسل عظيم الشأن پايه ها را از اين خانه كه خانۀ خدا و خانۀ مردم است بالا مى بردند؛ مقدارى از سطح زمين را مى كندند و ديوارهاى آن را از سنگ و گل بنا مى نهادند. و گفته شده كه پايه ها را بر اساس شالودۀ اصلى آن كه به دست فرشتگان پيش از خلقت بشر براى عبادت آدم و اولادش پى ريزى شده بود برمى افراشتند. و ممكن است مراد از بالا بردن پايه هاى خانه اين باشد كه آن پدر و پسر مكانت و منزلت اين خانه را با اجراى مناسك آن در ميان عالميان بالا مى بردند.

«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّآ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

دعاى ابراهيم

يعنى: و در حال اشتغال به بناى خانه يا انجام مناسك حج، همواره به زبان قال يا به زبان حال مى گفتند: پروردگارا از ما بپذير. يعنى اين عمل عبادى - سياسى، دينى و دنيوى، فردى و اجتماعى و باقى در طول روزگار را قبول فرما، زيرا تويى كه شنواى همۀ صداها و دانا به ظاهر و باطن همۀ اشيائى.

در حديث است كه چون خداوند به ابراهيم دستور داد به حج برود اسماعيل را نيز با خود برد تا او را در حرم ساكن كند. هر دو بر شتر سرخ مويى سوار شدند و به حج رفتند و جز جبرئيل احدى همراه آنها و در سرزمين كعبه نبود. سال بعد نيز دستور رسيد به حج برود و كعبه را بسازد. ابراهيم به حج رفت و به اسماعيل خبر داد كه خدا دستور داده كعبه را بنا كنيم. در آن ايّام خانۀ كعبه جز خرابه اى با ديوارهاى ريخته نبود و مردم به همان حال زيارت مى كردند. چون زمان حج گذشت و مردم محل را خالى كردند اسماعيل سنگ هايى براى بنا در داخل خانه ريخت. و چون ديوارهاى كهنه را خراب كردند زير بناى كعبه را تخته سنگى سرخ فامِ يكپارچه يافتند و خدا دستور داد كعبه را روى آن سنگ بنا نهند. آن گاه فرشتگان به كمك آمدند، آنها سنگ مى آوردند و پدر و فرزند بنا را بالا مى بردند تا ديوارها به حدود شش متر رسيد و دوتا درب از دو طرف بر آن قرار دادند كه

ص:141

مردم از يكى وارد و از ديگرى خارج شوند.

از روايات استفاده مى شود كه ابراهيم نيز نخستين بانى كعبه و نخستين زائر آن نبوده بلكه خداوند در زمان آدم ابرى به مقدار مساحت خانۀ كعبه نازل نمود و بر زمين معيّنى سايۀ مربعى افكند، جبرئيل فرود آمد و به آدم گفت: محلّ سايه را از زمين خاك بردارى كن و براى خود و اولادت آن جا را خانۀ عبادت بساز. آدم محدودۀ سايه را بكَند، پايه اى از دُرّ سفيد بيرون آمد و آدم كعبه را بر روى آن بنا نهاد، و حجرالأسود را هم كه در آن زمان سفيد و نورانى بود از بهشت فرستادتا كعبه ساخته شد.

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (128)

لغت:

سَلِمَ: خالص و بى عيب شد، و أسلم: تسليم و مُنقاد شد. نَسَكَ الرجلُ - از باب نَصَر: عبادت كرد.

مَنسك: عبادت و محل عبادت و زمان عبادت.

تفسير:

«رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ»

يعنى: و آنها مى گفتند: پروردگارا، ما دو تن را تسليم و مُنقاد خود قرار ده. و به هر حال هاجر را در دعا شريك نكردند در حالى كه جزء آن خانواده بود، و شايد در آن حال حاضر نبوده يا رحلت كرده بوده است.

«وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ»

يعنى: و از اولاد و دودمان ما نيز امت و گروهى را مخلص و مُنقاد خود گردان. مراد مسلمين اولادش تا زمان پيامبر اسلام است و پس از آن حضرت، امت و پيروان مسلمان او تا قيامت، منهاى آنان كه در علم ازلى الهى حكم كفر و شقاوت آنها گذشته است.

«وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا»

يعنى: و پروردگارا، مناسك حج ما را - يعنى برنامه هاى عبادى خاص كه به نام اعمال حج و عمره ناميده مى شود از احرام و وقوف و اعمال مِنى و طواف و سعى و تقصير را به تعليم خود يا به

ص:142

ديدن عمل فرشتگان - به ما بنمايان، و يا محل عبادت هاى ما را از مواقيت و مكه و عرفات و مشعر و مِنى و مطاف و مسعى به ما نشان ده، و يا زمان عبادت هاى ما را از ماه هاى سه گانه و دهۀ ذى حجه و ايّام تشريق به ما ارائه كن.

«وَ تُبْ عَلَيْنآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»

يعنى: و خدايا، بر ما عطف توجه كن و توبه هاى ما را بپذير كه بى ترديد تويى كه سخت عطوف و توبه پذير و مهربانى.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (129)

لغت:

بعْث: برانگيختن. آيات: آيه هاى قرآن و نشانه هاى توحيد. حكمت: احكام شريعت و مستقلّات عقليّه. مرجع ضمير منهم، ذرّيّه است.

تفسير:

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِكَ»

يعنى: پروردگارا، و در ميان آنها - يعنى ذرّيّه و اولاد مسلمان آيندۀ من - رسولى از خودشان برانگيز كه آيات كتابت را بر آنها تلاوت كند، يا دلايل روشن توحيدت را از صفحۀ آفاق و انفس بازگو نمايد. و اين شخص غير از پيامبر اسلام محمّد صلى الله عليه و آله بر كسى منطبق نيست.

«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ»

يعنى: و به آنان كتاب را تعليم كند - قرآن و كتب آسمانى گذشته را بياموزد - و حكمت را ياد دهد، يعنى احكام شريعت و شناخت حقايق موجودات و احكام مستقل عقل را بياموزد، و آنها را تزكيه نمايد، يعنى آنان را در بُعد ذهنى و فكرى به الهام اعتقادات خالص، و در بُعد روحى و روانى به تعليم فضايل نفسانى، و در بُعد عملى با فرمان دادن به آداب شرعى، پاكيزه نمايد و رشد دهد.

«إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

يعنى: زيرا حقيقتاً و بى ترديد تويى كه مقتدر و غالبِ شكست ناپذير و داراى اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع هستى.

ص:143

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (130)

إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (131)

انحصار حقانيت در آيين ابراهيم

لغت و اعراب:

من يرغب استفهام انكارى است. سَفِهَ نفسَه: خود را ابله و نادان ساخت يا ذليل كرد. اذقال له تعليلِ اصطفينا يا متعلّق به «اُذكر» مقدّر است.

تفسير:

«وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَ هِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»

يعنى: چه كسى است كه به آيين ابراهيم بى ميل و بى رغبت شود و از آن اعراض كند جز كسى كه خود را ابله و نادان ساخته و خوار و ذليل كرده باشد؟ چنين عملى مورد تعجّب و انكار است، زيرا آيين او همان آيين اسلام است، اصولش مطابق عقل سليم، اخلاقش موافق وجدان و فطرت، و فروعش به اقتضاى كمال، صلاح و حكمت است.

«وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ»

مسلمانى ابراهيم، يعقوب و فرزندان يعقوب

يعنى: و حقيقت اين است كه ما او را در دنيا برگزيديم، يعنى در كودكى به بذل استعداد و الهام هاى غيبى، و در جوانى به اعطاى منصب نبوت و رسالت، و پس از آن به بخشيدن مقام خُلّت (دوستى)، و در پيرى به بذل مقام والاى امامت و ولايت. و بى ترديد او در آخرت از صالحان و شايستگان خواهد بود.

«إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَلَمِينَ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه پروردگارش به او گفت: تسليم شو. او در پاسخ گفت: تسليم فرمان پروردگار جهانيان شدم. ممكن است مراد از گفتن «أسلم» الهام غيبى به قلب او در اوايل بلوغ، پيش از مرحلۀ نبوت باشد، كه به واسطۀ ارائۀ آيات آفاقى و انفسى و خاصه افول ستارگان و ماه و خورشيد پيشنهاد توحيد خداوند شد و او به اذعان قلبى «أسلمت» گفت و پذيرفت. و ممكن است مراد پيشنهاد نبوت و رسالت و قبول آن باشد. و اين آيه به منزلۀ تعليل بر «اصطفا» در آيۀ قبل است.

ص:144

وَ وَصّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132)

أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

لغت و اعراب:

وصّى بها مرجع ضمير مجرور «ملّت» است يا كلمۀ «أسلمتُ» كه ابراهيم در برابر خدا گفت. أم كنتم أم منقطعه است به معناى «بل» با تقدير همزۀ استفهام انكارى پس از آن (بل أكنتم). خَلَى الشىءُ - از باب نَصَر -: مضى، يعنى گذشت و سپرى شد.

تفسير:

«وَ وَصَّى بِهَآ إِبْرَ هِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَبَنِىَّ»

يعنى: ابراهيم پسران خود را كه چهار نفر به نام هاى اسماعيل، اسحاق، مَدين و مُدان بودند، به ملت و آيين خويش كه همان اسلام است، و يا به گفتن كلمۀ «أسلمت» كه خود در پاسخ خداوند گفته بود و مآل و محتوايش همان اسلام بود، توصيه كرد. و هم چنين يعقوب پسران دوازده گانۀ خود را كه دو تن آخر آنها بنيامين و يوسف بودند، توصيه كرد،

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ»

يعنى: و به هر يك از آنان در وصيت خود چنين گفت: اى فرزندان من، بدون ترديد خدا اين دين - يعنى اسلام را - براى شما برگزيده و انتخاب نموده، پس نبايد بميريد مگر آن كه درحال اسلام باشيد. يعنى همواره بر اين دين ثابت بمانيد تا هرگاه مرگتان رسيد درحال اسلام از دنيا برويد.

ص:145

«أَمْ كُنتُمْ شُهَدَآءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِى»

خطاب به مسلمين يا اعم از آنها و اهل كتاب است، يعنى: آيا شما در آن زمان كه يعقوب را مرگ فرا رسيد حاضر بوديد آن گاه كه به فرزندان خود - به قصد توجيه آنها به سوى حق و تأكيد و تثبيت آنان بر توحيد - گفت: پس از من چه چيز را پرستش خواهيد نمود؟

«قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَ إِلَهَ ءَابَآئِكَ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ إِلَهًا وَ حِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

يعنى: آنها گفتند: ما خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را پرستش خواهيم كرد، خدايى كه يكتا و يگانه است و ما همگى در برابر او تسليم هستيم.

مراد از استفهام انكارى در آغاز آيه اين است كه شما هيچ يك در آن مكان نبوديد، پس اى مسلمين اين كلام متين و عظيم توحيد يعقوبى از راه وحى به شما رسيده، پس شكرگزار باشيد، و اى يهود و نصارا، چگونه هر يك از شما، ابراهيم و فرزندانش را از خود مى داند و عقايد فاسد خود را به آنها نسبت مى دهد درحالى كه آنها پيش از تشكيل قوم يهود و نصارا بودند؟!

و اطلاق كلمۀ «آباء يعقوب» بر سه نفر پيامبر كه يكى پدر و يكى جد و ديگرى عموى اوست، مَجاز است ولى كثرت استعمال دارد. و اگر جملۀ «و نحن له مسلمون» به معناى «نحن داخلون فى الاسلام» باشد، پس اشاره به آن است كه آيين ابراهيم و فرزندانش همان اسلام است.

«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَّا كَسَبْتُمْ»

يعنى: آنان - ابراهيم و فرزندان و پيروانش - ملّتى بودند كه درگذشتند، هر اعتقاد و عملى كه آنها كسب كردند در روز قيامت از آنِ آنهاست، يعنى آنها خود، پاداش صالحات و كيفر شرورشان را خواهند ديد، و آنچه شما از خير و شر كسب كرديد پاداش و كيفرش از آنِ شماست.

«وَ لَاتُسَْلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»

يعنى: و شما در روز قيامت مسئول اعمال شرّى كه آنها انجام مى دادند نيستيد و كيفرش را شما نمى كشيد و مستحقّ ثواب آنها هم نمى شويد. و اما عكس مطلب - يعنى اين كه آنها هم مسئول كارهاى ما نيستند، نه استحقاق ثوابى از خيرات ما و نه كيفرى از شرور ما دارند حتى اگر عملكرد

ص:146

آنان دخيل در اعمال خير يا شر ما باشد - در آيه ذكر نشده، زيرا محتمل است آنها مسئول باشند، بلكه گاهى مسئوليت آنها مسلّم است.

وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (135)

قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136)

لغت و اعراب:

قل بل ملّة به تقدير «قل بل نتّبع ملّة ابراهيم» است. حنيف: مستقيم و مايل به حق، و حنيفاً حال است از ابراهيم. سبط نوۀ شخص، و غالباً به نوۀ دخترى اطلاق مى شود، و «اسباط يهود» قبايل يهود است كه هر قبيله از نسل يكى از اولاد يعقوب مى باشد.

تفسير:

«وَ قَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَرَى تَهْتَدُواْ»

يعنى: طايفۀ يهود به مردم گفتند: يهودى شويد، و طايفۀ نصارا گفتند: نصرانى شويد، تا هدايت پيدا كنيد. يعنى چنين باشيد تا در اصول دينتان و فروع آن راه حق و مستقيم را برويد.

«قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، در برابر آنها بگو: بلكه ما از آيين ابراهيم پيروى مى كنيم كه هدايت واقعى در آن است در حالى كه او پيوسته حق گرا بود و هرگز از مشركان نبود ولى مذهب و مسلك شما ممزوج با شرك است، زيرا «عُزَير ابن اللّه و المسيح ابن اللّه» مى گوييد.

«قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنزِلَ إِلَى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ»

ص:147

يعنى: اى مسلمين، شما هم در مقابل آنان كلامى عامّ دربارۀ وظيفۀ بشر در مقابل پروردگار و فرستادگان او و در مقابل نعمت دين و شرايع آسمانى او بگوييد، بگوييد كه ما به خداوند ايمان آورديم، و به آنچه بر ما مسلمين نازل شده از شريعت و كتاب ايمان آورديم، و نيز به آنچه از كتاب و شريعت به سوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (نوادگان يعقوب) كه مقام نبوت و امامت داشتند نازل گشته، ايمان آورديم. و البته آنها در آغاز بر ابراهيم كه از پيامبران اولى العزم بوده نازل شده و پيامبران پس از وى تا زمان موسى پيروان او بودند.

اسلام، دين ايمان به همۀ پيامبران

«وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مَآ أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ»

يعنى: و نيز ايمان آورديم به آنچه به موسى از تورات و شريعت مستقل و به عيسى از انجيل و شريعت مستقل داده شده، و ايمان آورديم به همۀ آنچه به پيامبران گذشته از جانب پروردگارشان داده شده است.

«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

يعنى: و باز بگوييد كه ما ميان هيچ يك از آنان از آدم ابوالبشر تا محمّد خاتم صلى الله عليه و آله فرقى نمى گذاريم، خواه اولواالعزم پنج گانه باشند مانند نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله يا غير آنها. يعنى در اين كه همگى از جانب ذات واجب الوجود يكتايى كه ايجاد كنندۀ جهان هستى و مبدأ وحى پيامبران است مبعوث شده اند و براى ابلاغ يك دين در لباس پنج شريعت به سوى جوامع انسانى از آغاز تا پايان بقاى آنان اعزام شده اند و هر كتاب و شريعتى مخصوص زمان خود و منسوخ به شريعت بعدى است و شريعت پيامبر خاتم، خاتم شرايع است و كتاب و شرع او را پايانى جز فناى بشر و سقوط تكليف نيست، ما هيچ شك نداريم و همه را مى پذيريم و مانند يهود منكر عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و مانند نصارا منكر محمّد صلى الله عليه و آله نيستيم، و همه در برابر خداوند تسليم هستيم.

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (137)

صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138)

ص:148

لغت و اعراب:

شاقَّه شقاقاً: خالفه و عاداه، يعنى با او مخالفت و دشمنى نمود. صَبَغَ الثوبَ - از باب نَصَر و ضَرَب -:

رنگ كرد آن را. و صبغة مصدر است و نيز به معناى «ما يُصبغ به» يعنى چيزى كه با آن رنگ آميزى مى شود، و تقدير آن «صَبَغَنا اللّهُ صِبغةً» است.

تفسير:

«فَإِنْ ءَامَنُواْ بِمِثْلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْاْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِى شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ»

يعنى: پس اگر آنها نيز ايمان آوردند به مانند آنچه شما ايمان آورديد - يعنى به توحيد خداوند و به شرايع و كتب آسمانى و محمّد صلى الله عليه و آله و پيامبران گذشته و اتحاد آنها در همۀ اهداف كه مضمون آيۀ قبلى است - پس بى ترديد آنها هدايت يافته اند، و اگر روى برتافتند و به تمام آن مجموعه يا بعضى از آن ايمان نياوردند جز اين نيست كه آنها در مقام نوعى مخالفت و دشمنى با رسول خدا و مسلمين اند، پس زودا كه خداوند شر و ضرر و آسيب آنها را از تو كفايت كند، چنان كه وعدۀ خود را به كشتن و اسارت بنى قريظه و راندن آنها از اطراف مدينه به سوى شام و شكست بنى نضير و بستن جزيه بر نصاراى نجران و غيره منجّز نمود.

«وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

يعنى: و اوست كه شنوا به همۀ اصوات حتى صداى خطورات دل و حركات زبان، و دانا به همه چيز حتى ما فى الضمير آنان است.

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»

يعنى: بگوييد كه خدا ما را بدين طرز رنگ آميزى كرده و اين ايمانى كه در دل داريم رنگ آميزى خدايى است، و اوست كه خميرۀ روح و جان ما را به رنگ زيباى اعتقاد فطرى و حبّ ذاتى و عشق طبيعى به خدا نقش كرده، و كيست كه از خدا در رنگ آميزى نيكوتر باشد؟! همۀ اجسام را به الوان مختلف اعراض متأصّله رنگين، و همۀ ارواح و نفوس را به رنگ هاى گوناگون صفات و ملكات و حالات نقش نموده است.

«وَ نَحْنُ لَهُ عَبِدُونَ»

يعنى: و بگوييد كه ما همه پرستشگر خداييم و در برابر ذات اقدس و صفات جلال و جمالش خاضع و تسليم هستيم.

ص:149

قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطَ كانُوا هُودًا أَوْ نَصارى قُلْ ءَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (140)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

لغت:

محاجّه: مخاصمه و ستيزه، اين كه هر يك از طرفين بحث، حجت ديگرى را رد كند. أم تقولون استفهام انكارى است.

تفسير:

«قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِى اللَّهِ»

يعنى: اى پيامبر، به اهل كتاب بگو: آيا دربارۀ كار خدا با ما مسلمين محاجّه و ستيزه داريد؟ يعنى در اين كه چرا خداوند پيامبر را از بنى اسرائيل انتخاب نكرده در صورتى كه در عرب سابقۀ بعثت پيامبر نيست؟! و يا اين كه آنها فرزندان و دوستان خدايند نه غير آنها. و يا اين كه در روز جزا تنها يهود و نصارا اهل بهشت اند نه ديگران.

«وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ»

يعنى: درحالى كه اين محاجّه باطل است، زيرا او پروردگار ما و پروردگار شما است و اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست و ما كارهاى خود را براى خدا خالص نموده ايم.

خلاصۀ جواب اين است كه تفضيل و ترجيح آنها در هر جهت، اگر منشأ ربوبى دارد خدا تنها ربّ آنها نيست و همه در شمول ربوبيت يكسانند، و اگر نشأت يافته از كارهاى بندگان است ما نيز عمل داريم و عمل هايمان را براى خدا خالص كرده ايم.

«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَرَى»

ص:150

«أم» متّصله و كلام در مقابل «أتحاجّون» است، يعنى: آيا با ما دربارۀ خدا محاجّه مى كنيد كه سخنتان باطل است، يا آن كه مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط - يعنى از نوه هاى يعقوب آنها كه به پيامبرى رسيدند - همه يهودى يا نصرانى بودند؟ يعنى اگر اين را هم بگوييد كلامتان باطل است، زيرا آورندۀ تورات و كتاب و شريعتش، و انجيل و كتاب و دينش به حسب زمان پس از ابراهيم بودند و او خود صاحب كتاب و شريعتى مستقل بوده، پس چگونه مى تواند يهودى يا نصرانى باشد؟!

«قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ»

يعنى به آنها بگو: آيا شما داناتريد يا خداوند؟ اين سخن به عنوان توبيخ و استهزاى آنهاست.

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ»

يعنى: و چه كسى ظالم تر است از آن كه شهادتى را كه از خدا در نزد اوست كتمان نمايد؟

يهود و نصارا شهادت خدا را كه متحمّل شده اند و در نزد آنهاست ادا نمى كنند و آن شهادت خدا در تورات و انجيل راجع به ابراهيم است كه مفاد آن را خدا در آيۀ 67 آل عمران ذكر كرده كه ابراهيم يهودى و نصرانى نبود، بلكه مسلمانى پاك نهاد و حق گرا بود «مَا كَانَ ابْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لَانَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنيِفاً مُسْلِماً».

«وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

محتمل است اين خطاب به همۀ مردم باشد. يعنى: و هرگز خداوند در اين دنيا از اعمال باطنى و ظاهرى و عمل خير و شر شما غافل نيست و همه در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ و صحايف اعمالتان ثابت و مندرج است.

«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَ لَاتُسَْلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»

تفسير آن در ذيل آيۀ 134 كه نظير همين آيه است ذكر شده است.

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (142)

ص:151

تفسير:

آزمون يهود در تغيير قبلۀ مسلمين

«سَيَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَ لَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِى كَانُواْ عَلَيْهَا»

پيامبر اسلام و يارانش از حين بعثت در مكۀ معظّمه تا سيزده سال اقامت در آن و پس از هجرت به مدينه تا هفده ماه در آن، نماز را به سوى بيت المقدس يعنى مسجدالاقصى مى خواندند، و البته پيامبر اسلام در مكه براى حفظ احترام كعبه اگر در مسجدالحرام نماز مى خواندند كعبه را ميان خود و بيت المقدس قرار مى دادند كه مواجه هر دو باشند. و پس از مدت مزبور در مدينه به درخواست پيامبر از سوى خداوند دستور آمد كه قبله را از بيت المقدس به مكۀ معظّمه تغيير دهند. اين دستور را جبرئيل در وقتى براى پيامبر آورد كه در مسجدى مشغول نماز جماعت بود، در وسط نماز آيه را بر قلب پيامبر خواند و او را از حال استقبال بيت المقدس به سوى كعبه متوجه نمود، مأمومين نيز طبق آن به سوى كعبه برگشتند و در آن روز يك نماز به سوى دو قبله خوانده شد، و آن مسجد را «مسجد القبلتين» ناميدند. و پس از اين قضيه هر مسلمانى در هر جاى جزيرة العرب بود موظف شد در نمازها و هر آنچه استقبال در آن مطلوب است مانند ذبح حيوان و دفن ميت و دعا و مناجات متوجه كعبه شود و در حال تخلّى هم حرمت آن جا را رعايت نمايد.

و چون اين حكم با كيان مذهب يهود و حتى نصارا مخالف بود و مهم ترين افتخار يهود - يعنى توجه به بيت المقدس - باطل مى گرديد، براى آماده كردن افكار مسلمين و مقاومت در مقابل حملات فرهنگى اهل كتاب و منافقان و مشركان، اين آيه نازل شد تا مسلمين را در هر جا باشند در مقابله با اهل كتاب وحدت و مقاومت بخشد و لذا فرمود: به زودى سفيهان و كم خردانِ از مردم كه همان ناآگاهان از دين و جاهلان متعصّب اند خواهند گفت كه چه چيزى مسلمان ها را از قبله اى كه رو به سوى آن مى كردند برگردانيد و متوجّه كعبه نمود؟ درحالى كه آن قبله داراى قداست ذات و محل توجه پيامبران الهى و مورد استقبال آنان بود. و چون ملّت يهود نسخ در احكام شرع را باطل مى دانستند، اشكال نسخ را نيز بر اين مورد منطبق مى ديدند كه اگر توجه به بيت المقدس خلاف مصلحت بود پس چرا از ابتدا تشريع شد و مدت مديدى مورد عمل قرار گرفت، و اگر مصلحت بود پس چرا نسخ گرديد و خلاف آن تشريع شد؟!

«قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»

ص:152

يعنى: اى پيامبر بگو: جانب شرق كرۀ زمين و جانب غرب آن - كه اين تعبير كنايه است و مراد، هر نقطه اى از آن است - از آنِ خداست، ملك حقيقى خدا و در حفظ او و در تحت تصرف و تدبير اوست و توجه به هيچ جانب و جهتى رجحان ذاتى ندارد و اگر رجحانى در توجهى هست معلول روابط اجتماعى و دينى و مصالح ساكنان آن است و علم به آن و تشريع حكمى بر طبق آن تحت ارادۀ خداست، روزى صلاح در توجه به بيت المقدس و امروز در توجه به كعبه است، و خدا برطبق آن حكم مى دهد و حكمش صراط مستقيم است و هر كس را بخواهد به آن راه راست هدايت مى كند.

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رَحيمٌ (143)

لغت و اعراب:

اسلام، دين ميان روى

كذلك اشاره به صراط مستقيم در آيۀ قبل است. وسط: هر چيزى كه واقع ميان دو طرف است، و به معناى معتدل، نيكو و مصون از افراط و تفريط. مذكر و مؤنث و مفرد و جمع در آن يكسان است. و ان كانت لكبيرة ان مخفّفه از مثقّله است بقرينۀ لام، و تقدير آن «الشأن كانت القبلة».

تفسير:

«وَ كَذَ لِكَ جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا»

يعنى: و همان گونه كه به شما در باب قبله راه مستقيم عنايت كرديم، شما را امت وسط قرار داديم تا شما گواهان بر مردم و رسول من گواه بر شما باشد. اين كلام را دو تفسير و دو معنا است:

اول آن كه مخاطب در آيه، جميع مسلمين؛ و معناى «وسط»، معتدل و بهترين و مصون از افراط و تفريط؛ و معناى «شاهد»، گواه طبيعى و تكوينى؛ و مراد از «ناس»، غير مسلمين از اهل محشر است و حاصل آيه اين است: شما مسلمين را امّتى نيكو و بهتر قرار داديم تا در روز قيامت هنگامى

ص:153

كه در مقابل امم مختلف و انبوه اهل محشر قرار گيريد و براى كشف حال آنها عقايد و اعمال اسلامى شما مورد مقايسه با آنها شود، شما گواه طبيعى و تكوينى صحت و فساد عقايد و اعمال آنها باشيد و تطابق با شما ملاك ايمان، و تخالف با شما ملاك كفر آنها شود. و شما نيز چون با پيامبرتان مقايسه شديد عقايد و اعمال او گواه عقايد و اعمال شما گردد.

دوم آن كه مخاطب در اين آيه خصوص معصومين امّت و عدّۀ ديگرى كه تالى تِلوِ آنها هستند، و مراد از «وسط»، متوسط و فاصلۀ ميان دو چيز؛ و مراد از «شاهد»، گواه اصطلاحى؛ و مراد از «ناس»، اعم از مسلم و كافر است، و حاصل آن كه خدا مى فرمايد: شما را در دنيا امتى متوسط و در فاصلۀ ميان پيامبر و مردم جهان قرار داديم تا در موعد حساب و نياز به داورى، شما گواه حال همۀ جهانيان باشيد و ايمان و كفر و طاعت و فسق آنها به گواهى شما ثابت گردد - يعنى گواهى هر امامى دربارۀ جهانيان عصر او - و پيامبر مرسل هم گواه شما در كمال ايمان و اعمال صالحه باشد. و معناى دوم مطابق با ظاهر كلمۀ «وسط» و «شاهد» و مورد تأييد روايت هاى بسيارى از اهل بيت عليهم السلام است، كه ائمه عليهم السلام «شُهداءُ دارِالفناء، و شفعاءُ دار البقاء» هستند.

و معلوم باشد كه طبق معنايى كه ذكر شد، يعنى حمل آيه به گواهى در روز قيامت، اطلاق شهادت در هر دو مورد به لحاظ حال اداء است؛ و اگر مراد از آيه دنيا باشد شهادت ها به لحاظ تحمّل خواهند بود؛ چنان كه در روايات تعبير «شُهداءُ دارِالفناء، و شفعاءُ دارالبقاء» شده است. و كيفيت تحمل ائمۀ معصومين عليهم السلام نسبت به موارد شهادت و عقايد و اعمال بندگان خدا در دنيا اين گونه است كه فرشتگان رقيب و عتيد، در هر چند صباحى نوشته هاى خود را به آنها عرضه مى دارند، آنها حفظ مى كنند تا در روز قيامت طبق آن صحايف، شهادت دهند.

«وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيْهَآ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ»

خطاب به پيامبر است در بيان علت آن كه دستور يافت در سيزده سال اقامتِ در مكه و در حال مقابله و ستيزه با مشركان و دعوت آنها به اسلام، به سوى بيت المقدس نماز گزارد؛ و چون به مدينه هجرت نمود باز دستور يافت كه هفده ماه در حالى كه مقابل يهود و نصاراى مدينه بود بدان سوى نماز بخواند.

مى فرمايد: ما قبله اى را كه در مكه بدان سوى بودى برايت تشريع نكرديم جز براى آن كه كسانى از مشركان را كه ايمان مى آورند و پيروى از فرستادۀ ما مى كنند معلوم كنيم و آنها را از كسانى كه پس از اتمام حجت عقبگرد مى كنند - يعنى به بت پرستى برمى گردند - جدا كنيم، و اين

ص:154

غرض با قبله قرار دادن كعبه حاصل نمى شد، زيرا كعبه مورد احترام مشركان نيز بود.

و نيز بيت المقدس را كه مدتى اندك در مدينه به سوى آن بودى براى تو قبله قرار نداديم جز براى آن كه به وسيلۀ نسخ آن و تشريع كعبه به جاى آن، كسانى از يهود را كه پيرو رسول ما هستند معلوم كنيم و آنها را از كسانى كه عقبگرد مى كنند، يعنى به مذهب منسوخشان برمى گردند، تميز دهيم، زيرا در آغاز عده اى از يهود ايمان آوردند و چون قبله تغيير يافت به سراغ قبلۀ خود رفتند و نفاق يا ضعف ايمانشان كشف شد.

«وَ إِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ»

يعنى: و حقيقت اين است كه قبله اى كه بر آن بودند - بيت المقدس - براى كسانى كه اسلام آورده بودند در مكه و مدينه دشوار و سنگين بود، زيرا كعبه در آن محيط و در نزد اعراب، مورد توجه عموم و قبلۀ قديمى همه بود و توجه مسلمين به بيت المقدس سخت و سنگين بود مگر بر كسانى كه خدا آنها را به درك حقايق احكام هدايت نموده است. و ممكن است ضمير «كانَتْ» به «نَقْله» و «تحويله» كه مفهوم از كلام است برگردد؛ يعنى تحويل قبله از بيت المقدس به كعبه براى يهود سخت و بزرگ بود، زيرا از مصاديق نسخ بود و نسخ احكام در مذهب آنها باطل بود.

«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ»

عدّه اى توهّم كردند كه پس از تبديل قبله به قبلۀ مخالف، ايمان آنها - يعنى از قسمت عملى ايمانشان - آن مقدار كه مشروط به قبله است نظير نماز و كشتن حيوان و دفن اموات، محكوم به بطلان است و ضايع و هدر خواهد بود و بايد آنها را حتى المقدور اعاده نمود.

در اين باب مى فرمايد: و هرگز خداوند بر آن نبوده و نيست كه اعمال خير شما را ضايع كند؛ بلكه هر عملى در هر زمانى مطابق شرايط آن زمان انجام گيرد صحيح و سبب پاداش است، زيرا خداوند به همۀ مردم، سخت رئوف و مهربان است.

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ (144)

ص:155

لغت و اعراب:

تقلُّب: تحوّل و از سويى به سويى گشتن. ولّى وجهَه عن الشىءِ: روى خود را از آن برگردانيد، و الى الشىءِ: روى خود را به سوى او كرد. شطر: جهت، سوى.

تفسير:

«قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»

پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه و اقامۀ نماز در آن به مدت هفده ماه به سوى بيت المقدس، در آرزوى تغيير قبله و در انتظار آن بود كه از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير جهت دهد؛ و اين مطلب به لحاظ شرافت ذاتى كعبه و قدمت تاريخى آن نسبت به قدس، و سابقۀ تشريع نماز به سوى آن به وسيلۀ آدم و ابراهيم، و سرزنش يهود كه پيامبر اسلام در نمازش پيروى از قبلۀ ما دارد، و بالأخره سابقۀ وعدۀ الهى بود. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

به يقين ما تقلّب روى تو را در آسمان مى بينيم، يعنى به هر سو گشتن صورتت و نگاهت در آن به گونه اى كه گويى در جستجوى امرى راجع به قبله هستى؛ پس بى ترديد ما تو را متوجه قبله اى خواهيم كرد كه بدان راضى و خشنود هستى و آن را مى پسندى.

«فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: پس اينك روى خود را به سوى مسجدالحرام كن. يعنى در حقيقت به سوى خانۀ خاصى به نام كعبه كه در ميان آن مسجد است، همانند صخره اى كه در بيت المقدس است.

«وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»

يعنى: و تشريع اين حكم اختصاص به شخص تو يا به شهر مكه و يا به زمانى محدود ندارد، بلكه شما مسلمين در هر جاى اين كرۀ خاكى يا بيرون آن باشيد و در همۀ ازمنۀ تاريخِ سكونت در اين زمين، بايد روى به سوى آن كنيد؛ يعنى در نماز و در هر عملى كه شرعاً مشروط به استقبال (رو به قبله كردن) است.

«وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُبِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»

يعنى: و كسانى كه به آنان كتاب آسمانى (تورات و انجيل) داده شده - يهود و نصارا - حتماً مى دانند كه اين تغيير و تحويل، تشريعى حق و ثابت از جانب پروردگارشان است، زيرا در تورات و

ص:156

انجيل تصريح بر اين امر شده است كه پيامبر اسلام نبىّ عربى است و به سوى دو قبله نماز مى گزارد.

و اگر اين مطلب در كتابشان نباشد معلول تحريف است، كه نفوذ اين نوع دستِ خيانت در كتابشان كم نيست. و هرگز خداوند از آنچه انجام مى دهند غافل نيست.

وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (145)

تفسير:

«وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ ءَايَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ»

خطاب به پيامبر اسلام و همۀ مسلمين است كه طمعى در پيروى يهود و نصارا از قبلۀ مسلمين نداشته باشند. مى فرمايد: اگر براى كسانى كه به آنها كتاب آسمانى (تورات و انجيل) داده شده، هر نشانه اى بياورى - هر حجت و برهانى در اثبات حقّانيت قبله ات كعبه اقامه كنى - هرگز آنها از قبلۀ تو پيروى نخواهند كرد. يعنى عدم پيروى آنها معلول شكّ و ترديد نيست كه با اقامۀ برهان رفع شود؛ بلكه نشأت يافته از حبّ رياست، عدم تسليم در برابر اسلام، تقليد از گذشتگان و عناد در كار است.

«وَ مَآ أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ»

يعنى: و هرگز تو نيز پيرو قبلۀ آنها نخواهى بود. زيرا حقانيت اسلام و تشريع اين حكم از جانب خدا و بطلان دعوىِ عدم امكان نسخ كه يهود ادعا مى كنند، در نزد تو روشن تر از آفتاب است، پس چگونه تابع آنها خواهى شد؟!

«وَ مَا بَعْضُهُم بِتَابَعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ»

يعنى: و هيچ يك از يهود و نصارا نيز از سر تعصّب باطلشان پيرو قبلۀ ديگرى نخواهند بود.

يهود از توجه به صخرۀ بيت المقدس، و نصارا از توجه به مشرق، جايى كه عيسى عليه السلام در آن به دنيا آمد دست بر نخواهند داشت.

ص:157

«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»

محمد شناسى اهل كتاب

يعنى: و اگر تو پس از آن علم و دانشى كه از وحى و كتاب خدا برايت آمده پيروى از قبلۀ آنها كنى كه در واقع پيروى از هواهاى نفسانى آنهاست، در اين صورت يقيناً از ستمكاران خواهى بود.

ستم بر خود كه از راه راست منحرف شده اى، ستم بر امّتت كه آنها را نيز منحرف كرده اى، ستم به احكام الهى كه پشت سر انداخته اى، و ستم بر اهل كتاب كه آنها را در باطلشان تقويت نموده اى.

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (147)

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعًا إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (148)

لغت و اعراب:

الذين مبتدا و يعرفونه خبر آن است، و مرجع ضمير منصوبِ خبر «محمّد صلى الله عليه و آله» است كه از كلام فهميده مى شود و ارجاع آن ضمير به قرآن مرجوح است. الحقّ مبتدا و من ربك خبر آن است. امترى فى الشىء: شك كرد در آن. وجهة - به كسر و ضمّ -: جانب و ناحيه و چيزى كه به سوى آن توجه شود. مفعول دومِ هو مولّيها «وجهه» محذوف است.

تفسير:

«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمْ»

پس از ذكر برخى از حالات اهل كتاب، اشاره به برخى ديگر كرده مى فرمايد: آنان كه به آنها كتاب آسمانى داديم - يعنى يهود و نصارا - پيامبر اسلام را مى شناسند آن گونه كه پسرانشان را مى شناسند، زيرا در تورات و انجيل، اوصاف جسمى آن حضرت، فضايل روحى او، اصالت خاندان و شرافت نسب، محل نشو و نما، زمان دعوت، كتاب آسمانى و چگونگى نزول آن، پيروزى او در غزوات و جنگ ها و ساير اوصاف كمال و جمال او ذكر شده، هر چند همۀ اين اوصاف و

ص:158

تعريفات از اغلب نسخه هاى تورات و انجيل محو گرديده يا مورد تحريف لفظى يا تأويل معنوى قرار گرفته است.

«وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و برخى از آنها كه محمّد صلى الله عليه و آله را همانند فرزندان خود مى شناسند معرفت خويش را اظهار مى كنند يا به او ايمان مى آورند، و گروهى از آنها هستند كه حق را در حالى كه از آن آگاهند سخت كتمان مى كنند.

«الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ»

«الحقّ» مبتدا و الف لام آن براى عهد ذكرى و اشاره به حكم گذشتۀ قبله است، و يا الف و لام جنس است و آيه كلام مستأنف كلى است، و «من ربك» خبر است. بنابر تركيب اول، يعنى: اين حكم حق كه تغيير قبله از قدس به كعبه است، از جانب پروردگار تو ثابت و محقق است. و بنابر تركيب دوم، يعنى: حق در تمام امور همان است كه از جانب پروردگار توست؛ همانند نبوت تو و كتاب آسمانى و شريعت و قبلۀ تو و ساير آنچه برايت فرو فرستاده ايم و همۀ آنچه در تورات و انجيل واقعى و اصيل نوشتيم و نازل كرديم. پس آنچه اهل شرك و اهل كتاب از عقايد و اعمال خرافى مى گويند، همه باطل و سيرۀ جاهلى و از جانب غير خداوند است؛ پس هرگز در صحت آنچه بر تو فرود آمده و بطلان آنچه آنها مى گويند شك مكن و از ترديدكنندگان مباش.

«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَ تِ»

يعنى: و براى هر طايفه و اهل آيينى جهت و قبله اى است كه به سوى آن رو مى كند، يا خدا او را بدان سو متوجه مى نمايد؛ ابراهيم و اسماعيل رو به كعبه، بنى اسرائيل رو به بيت المقدس، نصارا رو به مشرق (محل تولد عيسى عليه السلام) و مسلمين نيز رو به كعبه. پس دربارۀ جهت گفتگو و محاجّه نكنيد، بلكه به سوى اعمال خيرِ مربوط به آن جهت و غير آن از اعمال سبقت جوييد.

«أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: شما بشرها از بدو خلقت تا آخرين فرد نسلتان، در هر جاى كرۀ زمين و در هر كره اى باشيد و بميريد خداوند در روز قيامت اجزا و ذرات بدنتان را از لابه لاى خاك گرد آورده، همۀ شما را مجتمعاً در صحنۀ قيامت حاضر خواهد نمود، همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.

ص:159

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (149)

دلايل تغيير قبله

اعراب:

من حيث متعلّق است به خرجت. انّه لَلحقّ مرجع اسمِ «انَّ» تولّىِ وجه به سوى قبله يا تبديل قبله از بيت المقدس به مسجدالحرام مفهوم از كلام سابق، و «لَلحقُّ» خبر «انَّ»، و من ربّك صفت «لَلحقّ» است.

تفسير:

«وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: و از شهر مكه و از هر مكانى به عزم سفر بيرون شدى و در هر شهر و مكانى فرود آمدى، روى خويش را در نمازهاى واجب حتى نماز ميت و در نمازهاى نافله به سوى مسجدالحرام كن.

«وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و بى ترديد، اين كار، دستورى حق و ثابت از جانب پروردگار توست كه نه مختص به مكانى و نه قابل نسخ در زمانى است، و هرگز خداوند از آنچه به جا مى آوريد از امور قلبى و بدنى غافل نيست.

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني وَ لأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

تفسير:

«وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»

يعنى: و از هر شهرى بيرون آيى روى خود را به سوى مسجدالحرام كن، و نيز تو خود و ساير مردم در هر محلى از كرۀ زمين يا غير آن باشيد بايد روى خود را به سوى آن كنيد.

ص:160

«لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ»

يعنى: يكى از علل اين حكم اين است كه مردم را بر شما حجتى نباشد؛ مشركان نگويند: او ادّعاى پيروى ابراهيم را دارد و نمازش بر خلاف قبلۀ اوست؛ و اهل كتاب نگويند: محمّد صلى الله عليه و آله قبلۀ ما را قبول دارد و دين ما را نمى پذيرد. يا نگويند: اگر محمد صلى الله عليه و آله آن پيامبر موعود بود نمازش به سوى مسجدالحرام بود.

«إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِى»

يعنى: مگر كسانى از آنها كه به وسيلۀ عناد و تكبر بر خويش ستم كرده اند، كه آنها دست از احتجاج فاسدشان نخواهند كشيد؛ پس از هيچ يك از آنان نترسيد و از من بترسيد.

بايد دانست كه تا اين جا از آيات گذشته، سه علت براى تغيير قبله از بيت المقدس به مسجدالحرام استفاده مى شود: اول - تعظيم پيامبر اسلام كه آرزو داشته قبلۀ او و امتش قبلۀ جدّش ابراهيم خليل عليه السلام باشد. از اين جهت نخست به خود او دستور توجه به مسجدالحرام را و سپس به همۀ نمازگزاران در همۀ مناطق روى زمين صادر نمود.

دوم - جريان سنّة اللّه، كه هر امتى را قبله و جهتى تعيين نمايد. از اين رو به پيامبر اسلام نيز دستور داد كه رو به مسجدالحرام كند و در هر سفر و در وطن، خود اين قانون الهى را رعايت نمايد.

سوم - ابطال حجج و اباطيل يهود و مشركان چنان كه گذشت. از اين رو دستور داد كه خود هركجا باشى رو به مسجدالحرام كن. و خود و امتت هرجا باشيد رو به مسجدالحرام كنيد. پس دنبال هر علتى، معلول كه حكم واحد كلى است، تكرار شده است.

«وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِى عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

يعنى: و علّت ديگرِ دستور توجه به مسجدالحرام اين است كه مى خواهم نعمتم را بر شما تمام كنم و باشد كه هدايت يابيد.

اين تكرار در امر قبله و بيان حال فرد و گروه در سفر و حضر، به لحاظ اهميت آن و سببيت آن براى امتياز اهل اين قبله، و شعار بودنش براى مسلمين، و مطلوبيت توجه به آن در همۀ عبادت ها، و رعايت احترام آن در حالات ناروا، و حساسيت رعايت آن در تذكيۀ حيوانات و صيد آنها و در آخرين لحظات زندگى و آرميدن در قبر پس از زندگى است.

ص:161

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151)

فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ (152)

تفسير:

«كَمَآ أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنكُمْ»

«كَما» متعلّق به «لاُتمّ نعمتى» در آيۀ سابق است. يعنى: تغيير قبلۀ سابق و تعيين كعبه كه شعار ابراهيمى است به عنوان قبلۀ ابدى، اتمام نعمت از جانب ما بود همان گونه كه نعمتى برتر و والاتر به شما عنايت كرديم و رسولى در ميان شما از ميان خودتان فرستاديم؛ نه از جنس فرشتگان و پريان كه تماس و انستان با او ناممكن و غير عادى باشد، و نه از غير عرب كه زبانتان با هم مختلف باشد.

«يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا»

يعنى: رسولى كه همواره آيات تشريعى نازلۀ ما را براى شما از كتاب آسمانى تلاوت مى كند، و آيات و نشانه هاى انفسى و آفاقى ما را از كتاب تكوين براى شما بازگو مى نمايد.

«وَ يُزَكِّيكُمْ»

يعنى: رسولى كه همواره روح شما را تزكيه مى كند. يعنى به وسيلۀ پند و اندرز نافذش از پليدى هاى فكرى شرك و كفر و نفاق، و خبائث روانى كبر و جبن و بخل، و ناروايى هاى عملىِ محرّمات الهى پاك مى كند و نيز شما را در مراحل انسانيت رشد و تكامل مى بخشد.

«وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ»

الف و لام «الكتاب» براى عهد حضورى است يا براى جنس. بنابر اول، يعنى: رسولى كه پيوسته اين كتاب آسمانى را به شما تعليم مى كند و شما را از معانى و اسرار محتواى عميق آن آگاه مى سازد. و بنابر دوم، يعنى از همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته در حدود استعدادتان به شما مى آموزد؛ و نيز همواره به شما حكمت مى آموزد؛ يعنى احكام شريعت و اصول و فروع دين و يا مستقلّات عقليه و معارفى را كه عقل و وجدان و خرد بر حسن و قبح و لزوم فعل و ترك آن قضاوت دارد.

ص:162

«وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ»

تلازم ياد خدا با عنايت به بنده

يعنى: رسولى كه پيوسته آنچه را نمى دانستيد و يا آنچه را خود، استعداد دانش آن را نداشتيد به شما ياد مى دهد، مانند معارف و اسرار توحيد، و حقايق صفات جلال و جمال ذات اقدس حق، و سرگذشت پيامبران گذشته و امم سالفه، و احوال و حقايق نهفتۀ فرشتگانِ محيط بر شما و سمك و عالم و شيطان و اجنّه و اعاجيب محيّرالعقول عوالم برزخ و قيامت و جهان ابديت و غير اينها از امورى كه جز با اخبارات غيبى و تعاليم انبياى الهى، بشر را بدانها راه نيست.

«فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ»

يعنى: پس مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم. يعنى مرابه تفكر در امر توحيد ذات و صفات كمال و تكميل عقايد ياد كنيد، تا من نيز شما را به بذل پاداش در دنيا و آخرت ياد كنم. مرا به طاعت و انقياد ياد كنيد، تا من نيز به قبول و پذيرش آنها شما را ياد كنم. مرا به انواع شكر ياد كنيد، تا من نيز به فزون بخشى نعمت ها شما را ياد كنم. مرا در ايّام صحت و رفاه ياد كنيد، تا من نيز در اوقات مرض و تنگى شما را ياد كنم؛ و مرا به دعا و درخواست ياد كنيد، تا من نيز به اجابت شما را ياد كنم.

«وَ اشْكُرُواْ لِى وَ لَاتَكْفُرُونِ»

يعنى: و حتماً مرا سپاس گزاريد و كفران نعمتِ من نكنيد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ (153)

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154)

تفسير:

صبر ونماز، حلال مشكلات

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به وسيلۀ صفت صبر كه يكى از اوصاف روح و از والاترين و فاضل ترين ملكات انسانى است، و به وسيلۀ نماز كه بهترين و برترين عبادت هاى بدنى است، از خداوند استعانت جوييد و يارى طلبيد براى انجام تمام امور به ويژه در رسيدن به ابعاد كمالات انسانى.

ص:163

«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّبِرِينَ»

شهيدان زنده اند

يعنى: همانا خداوند همراه صابران است. يعنى همراهى در اعانت و يارى رسانى نه معيّت و همراهى اى كه در آيۀ «و هُوَ مَعَكُم ايْنَما كُنْتُم» [حديد، 4] است كه آن معيّت و همراهى احاطى است، زيرا خداوند بر همۀ اشياء احاطۀ وجودى و علمى دارد.

بدان كه صبر، يكى از ملكات فاضلۀ نفس و حالات صالحۀ روح است، كه گاه موهوبى و خدادادى است و گاه كسبى؛ و حقيقت آن، تسلّط انسان بر نفس خويش است به گونه اى كه بتواند آن را به راحتى از مشتهياتش منع كند و بر انجام مكروهاتش وادارد. از مزاياى اين صفت اين است كه بر حسب موارد، لباس هاى فضيلت خاص مى پوشد و به اشكال مختلف در مى آيد. مثلاً اگر در موارد خوف جهاد و غيره در اختيار عقل قرار گيرد و نهراسد «شجاعت» مى شود؛ و در موارد بذل مال، اگر عادت به عدم امساك دارد «سخاوت» مى شود؛ و در موارد شهوت، اگر به راحتى تحفّظ نمايد «عفّت» مى شود؛ و اگر در مقام انجام واجب و ترك حرام به راحتى آنها را رعايت كند «عدالت» مى شود. پس اين صفت، بهترين ياور انسان در جهت اهداف اوست.

«وَ لَاتَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تٌ بَلْ أَحْيَآءٌ»

يعنى: و هرگز به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند نگوييد مرده اند، جسمشان بى روح گرديد و روحشان باطل شد؛ بلكه آنها زنده اند. يعنى ارواحشان پس از انفصال از بدن، در عالم برزخ استقلالاً و بدون حاجت به محل، داراى حيات استقلالى است، و يا با حلول در قالب مثالى - كه قالبى است شبيه اين بدن و رقيق تر از آن و غليظتر از روح - تا قيام رستاخيز از تمام شئون حيات جسمانى برخوردارند، تا در نفخۀ دوم صور دوباره به بدن دنيوى انتقال يابند.

«وَ لَّكِن لَّاتَشْعُرُونَ»

يعنى: ولكن شما درك دقيق نداريد. حواس ظاهرتان توان درك خود آنها و ذهن و فكرتان توان فهم حال آنها را ندارد.

تذكر:

ظاهر آيه اين است كه حيات پس از مرگ مختص به شهيدان است؛ ولى چنين نيست بلكه ذكر آنها براى بيان فضيلت و رفعت مقام آنهاست، و گرنه طبق آيات ديگر و روايات متواترِ فريقين، ارواح

ص:164

همۀ مؤمنان خالص و كفّار محض پس از مرگ در عالم برزخ زنده اند و بر وفق اعمالشان منعَّم يا معذَّب اند، (در اين باره به آيۀ 169 آل عمران و 46 غافر مراجعه شود) و باقى ارواح در حال «سُبات» يعنى خواب و استراحت اند. و اين بحث نياز به تفصيل دارد.

برزخ: در اصطلاح شرع، اسم عالَمى است كه محل اجتماع ارواح انسان ها پس از مرگ است؛ آغازش سكونت ارواح انسان ها در آن و پايانش نفخۀ دوم صور اسرافيل است، و نخستين روحِ وارد به آن جا اولين فردى است از بشر كه قبض روح شد و شايد هابيل باشد، و آخرين آنها واردين دسته جمعى هستند كه با نفخۀ اول صور مى ميرند، و ابتداى ورود افراد به آن جا به مجرد بيرون آمدن روح از بدن است. محل اين عالم، در داخل همين دنياست كه بشر زندگى مى كند؛ زنده ها در ظاهر و ارواح در باطن آنند. آنها براى زندگان قابل رؤيت نيستند و زندگان براى آنها قابل رؤيت اند، لكن محل سكونتشان جداست.

اهل برزخ به سه دسته تقسيم مى شوند:

برزخيان سه دسته اند

1. بيداران و هوشياران منعَّم، يعنى كسانى كه با اصول عقايد صحيح و عمل هاى صالح، دنيا را ترك گفته اند.

2. بيداران معذَّب، يعنى كسانى كه در دنيا پس از اتمام حجت، راه كفر و فسق را پيش گرفته اند.

3. ارواح در حال سُبات يعنى استراحت شبيه خواب، كه مرگشان نظير خواب رفتن و بعثشان در آخرت همانند بيدارشدن است، چنان كه وارد شده «كما تَنامون تموتون، و كما تستيقظون تبعثون»، و آنها از هيچ حادثه اى از حوادث دنيا و برزخ اطلاعى ندارند.

در كيفيت زندگى ارواح برزخى ابهام و اجمال وجود دارد و برخى از حالاتشان براى فكر ما قابل هضم نيست؛ ممكن است آنهابه استقلال و مجردِ از قالب زندگى كنند بنابر آن كه خود آنها اجرام نورانى شفاف رقيق اند و جوهر قابل تحقق و وجود بدون محل اند. و يا در قالبى شبيه بدن دنيوى حلول كرده اند كه آن را «قالب مثالى» گويند. و ظاهر ادلّه اين است كه آنان از نعمت هاى برزخى مثل خوراكى ها، پوشاكى ها و روابط همسرى و غيره برخوردارند و همۀ امور مورد استفادۀ آنها كيفيت برزخىِ ميان دنيا و حياتِ پس از قيامت را دارد.

محل سكونت ارواح برزخى بر حسب اختلاف مقامات معنوى و اعمال دنيوى است؛ برخى در محيط مرگشان باقى اند، برخى به انبوه ساكنان گورستان ها مى پيوندند و عده اى به امكنۀ برترى

ص:165

مانند وادى السلام نجف يا مدينۀ منوره برده مى شوند. آنها پيوسته در تزايدند ولى محيط بر آنها تنگ نمى شود. آنها مرگ تدريجى ندارند، لكن طبق بيان قرآن مجيد در انتهاى ازمنۀ برزخ ودر آستانۀ قيام قيامت همگى مى ميرند و براى انتقال به قيامت و ارتباط و ازدواج با قالب هاى نوساختۀ بدن دنيويشان زنده مى شوند؛ «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» [غافر، 11].

على عليه السلام دربارۀ انتقال از دنيا به عالم برزخ مى فرمايد: اگر راحل از دوستان خدا باشد، عملش به صورت انسانى خوشبو و نيكومنظر با لباسى فاخر در نظرش پيدا شود، او را مژدۀ رحمت خدا و بهشت دهد و به او خوش آمد گويد. راحل گويد: تو كيستى؟ او گويد: من عمل صالح تواَم، از اين دنيا به بهشت منتقل شو. او غسل دهنده اش را مى شناسد و به او دستور مى دهد كه در تجهيزش شتاب كند و چون به قبر درآيد دو فرشتۀ فتّان (امتحان كننده) وارد قبر او شوند و از خدا و پيامبر و دين او بپرسند؛ و چون گفت: خدايم اللّه، پيامبرم محمد صلى الله عليه و آله و دينم اسلام است، بر او دعا كنند و دريچه اى از قبرش به سوى بهشت بگشايند و گويند: همانند جوانى در رفاه زندگى بخواب.

و اگر راحل دشمن خدا باشد، فرشته ها در وقت مرگ به بدترين و وحشتناك ترين حال در آيند و او را به جهنّم وعده دهند. او از شوينده اش درخواست كند كه شتاب نكند. و چون به قبر درآيد، كفن از وى بر كشند و از خدا و پيامبر و دينش بپرسند؛ و چون بگويد «نمى دانم» يا خلاف واقع گويد، تازيانه اى بر وى بزنند كه ضجّۀ او را جز انسان و اجنّه همه بشنوند، و دريچه اى از قبرش به جهنم باز كنند.

و امام باقر عليه السلام فرمود: در قبر جز از كسى كه ايمان خالص و يا كفر محض دارد سؤال نمى شود، و غير آنها رها مى شوند؛ يعنى مستضعفان و كسانى كه در اصول و فروع دين قاصر بوده اند به مرگ بخوابند و در قيامت بيدار شوند.

و امام صادق عليه السلام فرمود: ارواح مؤمنان در عالم برزخ با هم ملاقات كنند و از يكديگر پرس و جو نمايند و به هم ديگر شناسايى دهند به طورى كه گاهى روحى را ببينند گويند كه فلان كس است.

و فرمود: روح مؤمن گاهى كه به ديدار خانواده اش مى آيد، از وضع زندگى آنها آنچه را كه او را مسرور كند مى بيند و آنچه را كه ناراحت كند نمى بيند. و كافر آنچه را دشمن دارد مى بيند و آنچه را دوست دارد نمى بيند. و برخى از ارواح، هر جمعه به زيارت خانواده شان مى آيند و برخى بر حسب

ص:166

اقتضاى عملشان گاه گاهى سر مى زنند.

آزمون فقر و ترس و زيان بينى

و فرمود: ارواح در برزخ در قيافۀ جسدهاى دنيوى هستند و با هم شناسايى دارند، و چون روحى تازه از دنيا رسد از وى مى پرسند كه فلانى چه شد، و فلانى چه شد؟ اگر بگويد: در دنيايند، به آمدنش نزد آنها اميدوار شوند، و اگر بگويد: او مرده است، گويند: هوى هوى، يعنى سقوط كرده و در جهنم افتاده كه نزد ما نيامده است.

و تفصيل عالم برزخ نياز به كتابى مستقل دارد و در آيات آينده ان شاءاللّه به برخى از آن اشاره مى شود.

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ (155)

الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156)

أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

تفسير:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ»

خطاب به همۀ كسانى است كه مورد خطاب قرآن اند از زمان نزول آن تا بقاى نسل بشر.

مى فرمايد: و حتماً و بى ترديد شما را به چيزى اندك از اين امور آزمايش خواهيم كرد: «خوف» يعنى ترس از دشمن و كيد و شرّ او، و «گرسنگى» از جهت قحطى و عوارض ديگر، و «كاهش اموال» به واسطۀ سلطه و غارت دشمن، گرفتن و غصب نمودن سلاطين جور، حوادث آسمانى و زيان در تجارت، و «نقص نفوس» به كشته شدن در جنگ يا حوادث يا امراض مختلف. و اين چهار امر مهم ترين و عمده ترين سبب از اسباب ناراحتى هاى بشر است، و ذكر «ثمرات» در مرحلۀ بعد است. و ممكن است مراد از ثمرات، نبود يا فوت اولاد باشد كه ميوه هاى دل انسانند و از مصاديق نفوس اند، يا كمبود ميوه جات به وسيلۀ آفت درختان و بادهاى مسموم و سرماى شديد و گرماى بى موقع و هجوم حشرات و غيره.

ص:167

«وَ بَشِّرِ الصَّبِرِينَ»

يعنى: و اى پيامبر، صابران و شكيبايان را در امثال اين موارد و هر امتحانى كه از جانب خداوند مى رسد بشارت ده به آنچه در آيۀ بعدى وعده مى دهيم.

«الَّذِينَ إِذَآ أَصَبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ»

يعنى: صابران و شكيبايان كسانى هستند كه چون مصيبتى از امور فوق يا غير آنها به آنان رسد از روى اذعان و عرفان و گواهى عقل و وجدان به دو چيز ثابت و مسلّم اعتراف مى كنند، مى گويند:

ما از آنِ خداييم و حتماً به سوى او باز مى گرديم. يعنى اقرار به مبدأ و معاد و اعتراف به مُلك و مِلك مى نمايند. «مُلك» يعنى ما و همۀ موجودات ملك حقيقى اوييم، زيرا آفرينش و حفظ و تدبير و تصرف و اعدام همه در دست قدرت و تحت ارادۀ اوست و اين مُلكيتِ تامّه است. و «مِلك» يعنى هرچند پس از مرگ، روح ما به سوى برزخ رفته و جسم ما در خاك هضم مى شود، لكن به نفخۀ دوم صور، اجزاى بدن ما تركّب يافته، متشكّل مى شود و ارواح برزخى ما با آنها امتزاج و حلول و ازدواج كرده، مصداق آيۀ 7 از سورۀ تكوير: «و اذا النفوس زوّجت مع الأبدان» تحقّق مى يابد، و سپس به سوى پروردگارمان مى شتابيم و در اختيار او قرار مى گيريم.

«أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»

يعنى: آنها هستند كه در مقابل صفت صبر در دل و ظهور علائم رضا بر زبان، آنان را درودهايى است از جانب پروردگارشان و رحمتى از خدايشان، و آنهايند كه هدايت يافته اند.

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158)

لغت و اعراب:

صفا عَلَم است براى كوهى كوچك در جنب مسجدالحرام كه حاجيان سعى خود را از آن آغاز مى كنند، و مروه عَلَم است براى كوه كوتاه ديگرى در مقابل فا كه سعى حاجيان به آن پايان مى يابد و فاصلۀ ميان آنها 760 ذراع يعنى تقريباً 380 متر است. شعائر: جمع شعيره، علامت. حج: قصد، و

ص:168

مجموعۀ عمل عبادى معروف. اعتمار: زيارت كردن، و مجموع عمل مركب از چند جزء. جُناح:

گناه. تطوُّع: انجام اطاعت، كار مستحب. فانّ اللّه شاكر به تقديرِ «فهو مُجازٌ بِعَمَله لِأنّ اللّهَ شاكر».

تفسير:

تشكر خدا از سعى صفا و مرو

«إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللَّهِ»

يعنى: بى ترديد دو كوه صفا و مروه از نشانه هاى خداست؛ يعنى نشانۀ عبادت و جايگاه پرستش اوست، مانند حِجْر و مقام و مِنى و مشعر و عرفات، زيرا در فاصلۀ ميان اين دو كوه، عمل عبادى «سعى» انجام مى گيرد.

«فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا»

يعنى: پس كسى كه مى خواهد خانۀ خدا را زيارت كند و اعمال حج يا عمره انجام دهد بر او گناهى نيست كه ميان آن دو چرخ زند؛ يعنى عمل خاص «سعى» را به جا آورد؛ از صفا شروع كند و هفت بار ميان صفا و مروه دور زند و در مروه خاتمه دهد.

بدان كه از ظاهر اين آيۀ شريفه نه استفادۀ وجوب سعى براى حج و عمره مى شود و نه جزئيت آن، در حالى كه سعى از اجزاى واجب نفسى و شرطى همۀ اقسام واجب و مستحب حج و عمره است؛ لكن مراد از آيه وجوب سعى است و تعبير «گناه ندارد» به لحاظ آن است كه مسلمين آن روز قريب العهد به زمان شرك بودند و كفار چون به حج مى آمدند بتى در صفا و بتى در مروه نصب مى كردند و در هر شَوطى از سعى، براى تبرك و تقرب، دستى به آنها مى ماليدند و در ميان عمل عبادى، كار شرك آميز مى كردند؛ از اين رو در ذهن مسلمين حرمت اصل عمل سعى تداعى مى كرده است. در اين آيه بيان شد كه سابقۀ وجود بت در اين دو مكان و حرمت سعى آنچنانىِ مشركان، مانع از وجوب سعى شما و حسن و قبول عبادتتان نيست، پس حتماً بايد طواف نماييد.

«وَ مَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و هركس داوطلبانه عمل خيرى انجام دهد - خواه طواف يا غير آن، و يا آن كه هر كسى سعى بيشتر كند مانند طواف اضافه - پاداش عمل خود را خواهد گرفت، زيرا خداوند سپاسگزار و داناست. يعنى مازاد را بى پاداش نمى گذارد و كمّ و كيف عمل و مقدار پاداش دنيوى و اخروى آن را مى داند.

ص:169

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ (160)

تفسير:

عذاب و لعنت خدا بر كتمان كنندگان ناحق

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الْهُدَى»

اين آيه دربارۀ علماى يهود و نصاراست، كه علماى يهود، آيات بشارت به عيسى و ادلّۀ نبوت او را كه مندرج در تورات بود پس از بعثت عيسى كتمان كردند و در نتيجه، بخش عظيمى از يهود را از گرويدن به عيسى مانع شدند، و نيز علماى هر دو مذهب آنچه در عهدين (تورات و انجيل) از بيّنات مربوط به محمّد صلى الله عليه و آله، و هدايت مربوط به احكام دين او بود پس از بعثتش كتمان نمودند. و مراد از «بيّنات»، آيات و دلايلى است كه دربارۀ عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله و اوصاف و اخلاق و دين و كتاب آنهاست، و مراد از «هدايت»، احكام و واجبات و محرمات از عهدين است كه وسيلۀ هدايت جامعه و موافق احكام اسلام و شاهد صدق قرآن است.

«مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ»

يعنى: پس از آن كه بيّنات و هدايت را براى مردم در كتاب بيان كرديم. در متن آن دو كتاب نگاشتيم و در اختيار علما و دانشمندان براى ابلاغ به مردم قرار داديم. معناى بيان براى مردم همين است و گرنه قطعاً احكام تورات و انجيل براى همۀ مردم هر چند موجودين آن عصر بيان نشد.

«أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّعِنُونَ»

يعنى: اين گروه از يهود و نصارا هستند كه خدا آنها را لعنت مى كند، به لعنت انشائى و لعنت تكوينى كه دور كردن آنها از رحمت خويش است؛ و هم لعنت كنندگان از فرشتگان و ارواح پيامبران و انسان هايى كه از جنايات آنان مطّلع اند آنها را لعنت مى كنند، و نيز عموم لعن بر ظالمان و جائران و شياطينِ انسى، آنان را شامل مى شود.

«إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَ أَصْلَحُواْ وَ بَيَّنُواْ»

ص:170

يعنى: مگر كسانى از آنان كه از كردۀ خويش توبه كنند، و آنچه را از عقايد و اعمال مردم فاسد كرده بودند اصلاح نمايند، و آنچه را از آن دو كتاب به حذف و تحريف تغيير داده بودند به جامعۀ خود بازگو كنند و روشن نمايند،

«فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»

لعنت ابدى خدا بر مردگان كافر

يعنى: آنها هستند كه من به آنها عطف توجه مى كنم و توبۀ آنها را مى پذيرم، و منم كه سخت توجه كننده و توبه پذير و مهربانم.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (161)

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (163)

لغت و اعراب:

عليهم لعنة اللّه مبتدا و خبر و مجموعاً خبر اولئك است. خالدين و لايخفَّف هر دو حال اند از ضمير مستقر در «عليهم». اِنظار: مهلت دادن.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ مَاتُواْ وَ هُمْ كُفَّارٌ»

يعنى: بى ترديد كسانى كه كفر ورزيدند - يكى از اركان و اصول عقايد را از توحيد، رسالت، معاد و غيره، پس از اتمام حجت، به عناد و اصرار نپذيرفتند؛ خواه كتمان كنندگان بيّنات و هدايت باشند، مانند مذكورين در آيۀ پيشين يا غير آنها - و در همان حال كفر مردند؛

«أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»

آنها هستند كه لعنت خداوند و فرشتگان و مردم همگى - هر فرشته و انسانى كه بر كافران و ظالمان و مفسدان لعنت كند - بر آنها ثابت و مستقر است. و تقييد عذاب كفر به اين كه پس از اتمام حجت باشد، به لحاظ اين است كه اگر كافر در اعتقاداتش جاهل قاصر باشد هر چند به همان حال

ص:171

از دنيا رود محكوم به عذاب اخروى نيست، چرا كه عذاب او عقاب بدون بيان است و شخص حكيم چنين كارى نمى كند.

«خَلِدِينَ فِيهَا لَايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنظَرُونَ»

يعنى: در حالى كه آنها در آن لعنت - در معلول و مقتضاى لعنت هاى انشائى خدا، فرشتگان و مردم كه عذاب جهنم است - جاودانه اند؛ هرگز عذابشان تخفيف نمى يابد، و هيچ گاه آنها را مهلتى نخواهند داد، نه براى بازگشت به دنيا و نه توبه كردن و نه معذرت خواهى.

«وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَ حِدٌ»

اين آيه، كلامى مستقل در بيان يك حكم كلى اصولى مستقل است و اشاره به توحيد ذاتى و برخى از صفات فعل حق دارد؛ و فى الجمله با ماقبل خود كه ذكر برخى از افعال خداوند، و با مابعدش كه بيان برخى از ادلّۀ وحدت اوست رابطه دارد، به همۀ بشر مى فرمايد: خدا و معبود شما خدايى يگانه و يكتاست. يگانه و غيرقابل تجزيه در ذات، و يگانه در الوهيت و وجوبِ وجود و جامعيتِ صفات جلال و جمال، و يگانه در يكايك صفات كمال - زيرا در هر وصفى بدان گونه كه اوست شريكى براى او نيست، زيرا صفت او نامحدود و صفت ديگران محدود است - و يگانه در آفريدن جهان و آنچه در آن است و در تدبير كلى امور آن، چرا كه شركت فرشتگان در تدبير و تصرّف پس از آفرينش، منافى استقلال و وحدت او در خلق و تدبير نيست، زيرا ارادۀ آنان گويى عين ارادۀ او و مندكّ در ارادۀ اوست و اختيار، تنها از آنِ اوست؛ و از اين روست كه آنها مريدند نه مختار.

«لَّآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ»

يعنى: جز او هرگز معبودى به حق و واجد شرايط عبادت و مستحق عبوديت نيست؛ و او صاحب رحمت عامّه در دنيا حتى بر كافران و مشركان و دشمنان خويش است (چرا كه او همۀ نعمت هاى بى پايان مادّى و تمام رحمت هاى بى حدّ و حصر معنوى نظير ارسال رسولان گرام و فروفرستادن كتاب هاى آسمانى و دين و شرايع و معارف را به همۀ بشرها يكسان عرضه داشته و تفاوتى در بذل آنها نديده، و پاداش متناسب اخروى را نيز براى همه تهيه كرده است، و اين خود انسان است كه گاهى نه نعم معنوى دنيوى را مى پذيرد و نه پاداش بى حساب اخروى را و به اختيار خود كافر و مشرك و فاسق مى گردد) و او صاحب رحمت خاصّه در آخرت براى مؤمنان است.

ص:172

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)

نشانه هاى توحيد در سراسر جهان هستى

لغت و اعراب:

اختلف الى المكان: رفت و آمد كرد به آن جا. فُلك: كشتى، مذكر و مؤنّث و مفرد و جمع در آن يكسان است. بَثَّ الشىءَ: پراكنده كرد آن را. تصريف: از سويى به سويى و از حالى به حالى برگرداندن.

اختلاف الليل، و الفلك و ما أنزل اللّه و تصريف الرياح و السحاب المسخّر پنج كلمه است كه همه معطوف اند به السمواتِ.

تفسير:

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَ تِ»

اين آيۀ عظيمه و مباركه براى هدايت انسان به ادلّۀ وافرى از توحيد كه در سراسر جهان هستى و در شراشر اجزاء آن موجود است نازل شده، و از انواع آنها به هفت يا ده مورد كلى اشاره گرديده است و هر يك از موارد نيز شامل آيات و ادلّۀ فراوانى است و احتياج به تعقّل دارد. مى فرمايد:

همانا در آفرينش آسمان ها آيات و نشانه هاست. يعنى در عظمت و بزرگى آنها، در كثرت كُرات معلَّق و مختلف در بزرگى و كوچكى، و متفاوت در استداره و استقامت سير، و با آن همه كهكشان هاى بى حدّ و حصر، و با آن جوّ وسيع و ميدان شناورى محيّرالعقول كرات، و با آن همه ساكنان شناخته شده مانند فرشتگان و ارواح، و ناشناخته كه خارج از درك بشر است.

«وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و در خلقت و آفرينش اين زمين نيز نشانه هاست. يعنى در طبقات مختلف آن، و درياها و صحراها و كوه ها و معادنِ مايع و جامد، و مخازنِ قابل استفادۀ بشر، و انبوه آب هاى محيط به اكثر سطح آن، و تراكم هواى محيط به همه جاى آن كه بزرگترين نعمت و ثروت آن است؛

ص:173

«وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ»

يعنى: و در رفت و آمد و گردش شب و روز زمين و اين كرۀ بى نور، نيز نشانه هاست كه چگونه از تابش نور كرۀ منوّر ديگرى بر وى، ظلّ مخروطى در طرف مقابل آن پديد مى آيد، و به واسطۀ حركت وضعى اش ظلّ حاصل، برخلاف حركت ذى ظل، سيرى نظير سرايت دارد «و اللَّيْلِ اذا يَسْرِ» [فجر، 4] و هرجا را آن ظل زير پر گيرد شب، و هرجا از زير چترش بيرون رود روز است، و اين دو امر همواره در تبادل اند؛ و البته شب و روز اختصاص به اين كره ندارد بلكه در ميان جوّ غيرمتناهى، هر كرۀ بى نورى كه در مقابل كرۀ منوّرى قرار گيرد - به شرط تحقّق حركت وضعى - در وى شب و روز پيدا مى شود.

«وَ الْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ»

يعنى: و نيز در كشتى هايى كه در دريا به نفع مردم جريان دارند نشانه هاست.

زيرا هر چند كشتى، آفريدۀ بشر و در اختيار اوست، لكن بذل استعداد فكرى براى بشر در كيفيت ساختن آن و اعطاى لوازم و ابزارهاى ساخت آن و به ويژه ايجاد آب دريا كه اعجب و اعظم پديده هاى جهان تكوين است، و انبوه كردن و طبعى لطيف و نرم بخشيدن به آن كه كشتى ها بتوانند سينۀ آن را بشكافند، از عجايب آيات اوست.

«وَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَآءِ مِن مَّآءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»

يعنى: و در آبى كه خداوند از آسمان فرو ريخته تا آن كه زمين را به وسيلۀ آن پس از حالت مرگش زنده نموده است نشانه هاست؛ كه چگونه آن را به شكل هاى مختلف باران و برف و تگرگ فرومى ريزد و هر يك از آن اقسام را نيز به صور مختلف درمى آورد كه درك كيفيت صورت بندى آنها و توجه به مرحلۀ كمّيت آنها كه گاهى طوفان نوح تشكيل مى دهد، و چگونه به قطعات زمين تشنه، به تقسيمات عادلانه بر حسب نيازها يا بر حسب استحقاق اعمال تقسيم مى شود «و يؤت كلّ ذى فضل فضله» [هود، 3]، از قدرت و توان بشر خارج است.

«وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ»

يعنى: و در آنچه خداوند در روى زمين از جنبنده ها پراكنده است نشانه هاست؛ كه چگونه انواع بى شمارى از جنبنده ها را در دريا، و اصنافى بى اندازه را در صحرا، و اقسامى بى حدّ و حصر را در هوا و روى زمين و زير آن با اشكال مختلف و الوان متعدد آفريده كه تصوّر اقسام و كيفيت

ص:174

زندگى و نحوۀ ارتزاق و تأثيرات وجودى آنها و انتفاع بشر از آنها از حيطۀ تصور بشر بيرون است.

«وَ تَصْرِيفِ الرِّيَحِ»

يعنى: و در وزاندن و ساختن انواع بادها نيز نشانه هاست؛ كه چگونه گاهى نرم و ملايم است و گاهى شديد و خطرناك، گاهى بسيار سرد و گاهى بسيار گرم، به رنگ زرد و سرخ و سياه و گاه سالم و گاه مسموم و هلاك كننده است. و نيز چگونه باد را وسيلۀ حيات و قابل تنفّس زنده ها از انسان و حيوانات و درختان و گياهان قرار داده، و وسيلۀ ازدواج انواع نباتات و باروَرى آنها كرده، و نيز آنها را مركب راهوار ابرها قرار داده است.

«وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و در ابرى كه ميان آسمان و زمين تحت ارادۀ تكوينى حق در حركت و سكون است نشانه هاست؛ كه از كجا و چگونه نشأت يافته و با اشكال و اوضاع مختلفِ خفيف و متراكم، سفيد و آبى، تند و آرام، بى صدا و با رعد و برق، به وسيلۀ راننده اى نامرئى سنگين ترين بار را كه آب باران است به سوى دورترين نقطه ها حركت مى دهد.

«لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»

يعنى: البته و بى ترديد در يكايك اين امور هفت گانه يا ده گانه، دلايل و نشانه هاى فراوانى بر توحيد و قدرت و عظمت و ازليت و علم و حكمت آفرينندۀ آنهاست براى گروهى كه عقل و خرد را به كار مى برند. و نشانه هاى هفت گانه عبارتند از: 1 - آفرينش آسمان ها و زمين 2 - گردش شب و روز 3 - كشتى روان در دريا 4 - آبى كه از آسمان فرو مى ريزد 5 - جنبندگان روى زمين 6 - گردش بادها 7 - ابر مسخّر ميان آسمان و زمين. و اگر زمين، گردش روز و زنده شدن زمين را نشانه هاى جداگانه حساب كنيم ده نشانه مى شود.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا وَ أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165)

ص:175

لغت و اعراب:

برترى محبت به خدا در مؤمنان

من يتّخذ مراد از موصولْ جمع است به قرينۀ يحبّونهم. أنداد: جمع نِدّ - به كسر اوّل - يعنى مثل. لو يرى يعنى لو يعلم، لو شرطيه است، اذ يرون متعلّق به يرى و به معنى رؤية العين، و أنّ القوة للّه مبتدا و خبر جاى دو مفعول يرى، و انّ اللّه شديد العذاب عطف است به «أنّ القوة»، و جواب شرط محذوف است به تقدير «لَنَدِمُوا أشَدّالنَّدَم».

تفسير:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا»

يعنى: و از مردم كسانى هستند كه غير خدا و به جاى او همتايان و شريكانى اتّخاذ مى كنند و مى پرستند، مانند مشركان كه بت ها و فرشتگان و برخى از ستارگان را اتّخاذ كرده بودند؛ و مانند اهل كتاب كه عُزَير و مسيح را شريك خدا كردند؛ و يا نظير همۀ عوام الناس و جهّالِ آنها كه در برابر رؤساى جور و علماى سوء چنان سر تسليم فرود مى آورند كه گويى آنها شركاى خدايند.

«يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ»

يعنى: به آن همتايان، همانند حبّ خدا و به آن اندازه كه شايستۀ خداست محبت مى ورزند.

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ»

يعنى: لكن كسانى كه به خداوند ايمان آورده اند مهرشان و حبّشان به خدا بيشتر است، زيرا محبت آنها به همتايان و شريكانى كه براى خدا ساخته اند بدون حجّت و برهان و روى شك و هوا و هوس و يا تقليد جاهلانه و غلط است، و اساس محبت مؤمنان به خداوند از روى علم اليقين به توحيد ذات و ايمان به كمال صفات است و ملاك طاعتشان عرفان به مبدأ و معاد است.

«وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»

يعنى: و اگر ببينند كسانى كه در دنيا به وسيلۀ شرك و كفر بر خويشتن ستم كرده اند در آن هنگام كه عذاب آخرت را مشاهده مى كنند، كه همۀ قدرت ها به دست خداست و خداوند سخت كيفر است، شديداً پشيمان خواهند شد.

و معناى اين كه همۀ قدرت ها در آن روز به دست خداست اين است كه پس از مرگ مطلقاً خواه در برزخ و قيامت و خواه مابعد آن، حاكم بلا منازع و مالك حقيقى خداست و همۀ قدرت هاى

ص:176

ظالمانه و مستكبرانۀ دنيا در آن روز، ذليل و در زنجير و آتشند و ادارۀ امور جهان برزخ و آخرت به دست فرشتگان خداى مالك الملك آن روز است. آنها هستند كه موكَّلان بر ارواح انسان ها و پريان و شياطين، و متصديان حفظ و احضار آنها در صحنۀ محشر، و پخش نامۀ عمل و كتاب عُمرند؛ آنهايند كه تنظيم كنندگان امور قضايى، و تهيه كنندگان محكمۀ بدون سابقه و لاحقۀ آن روز، و مجريان احكام صادره از سوى خداوند، و سوق دهندگان هر گروهى به مقرّ موقّت يا دائمى خود هستند؛ و آنهايند كه متصديان امكنۀ بهشتيان و هدايت اهالى آن ديار وسيع به منازل معيّن و مقرّ ابدى ثبت شده به نامشان، و مواظب انجام فنون تشريفات واردين به محل أمن خود، و رسيدگى به امور جهنّم و طبقات آن و تسلط بر آتش و مهار كردن غيظ و غضب جهنّم، و اجراى فرامين خداوند دربارۀ تعذيب و شكنجه هاى گوناگون آن جايند. آرى همۀ اينها به وسيلۀ فرشتگان صورت مى گيرد كه «لاَ يَعْصُونَ اللّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» [تحريم، 6]. اللّهُمَّ أجرنا من النار، و ارزقنا الجنّة.

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ (166)

وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ (167)

حسرت از تقليد در قيامت

لغت و اعراب:

اذ تبرّأ بدل است از اذ يرون در آيۀ قبل، يا متعلّق به «اُذكُر» مقدّر. تقطّع: منقطع و بريده شد. بهم يعنى عنهم. لو أنّ لنا، لو براى تمنّى است به معناى ليت به قرينۀ فاء نتيجه. حسرت: ناراحتى شديد باطنى توأم با اندوه.

تفسير:

«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ»

يعنى: روزى كه گنهكاران ستمگر عذاب را خواهند ديد هنگامى است و در صحنۀ هولناكى است كه متبوعان فاسد و به ناحقّ بشرى در طول تاريخ دنيا مانند حاكمان جائر و عالمان فاجر و

ص:177

پيشوايان گمراه، از پيروان خود تبرّى كنند و بيزارى جويند، و متبوعان و تابعان همگى، عذاب خدا و حالات قيامت و آتش جهنم را به چشم ببينند و به علم اليقين بدانند.

«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ»

يعنى: و هرگونه رابطه و پيوند غير الهى ميانشان از خويشى و رفاقت گرم دنيوى و هم قبيلگى و هم پيمانى و همكيشى و هم مسلكى از آنان بريده گردد.

«وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً»

يعنى: و كسانى كه در دنيا تابع بودند و پيروى از باطل و غير حق مى كردند با خود و با يكديگر مى گويند: اى كاش براى ما بازگشتى به دنيا بود و همان صحنه هاى گذشتۀ دنيا تجديد مى شد.

«فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّا»

يعنى: تا ما نيز همان گونه كه آنها امروز از ما بيزارى جستند از آنها بيزارى مى جستيم.

«كَذَ لِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَلَهُمْ حَسَرَ تٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُم بِخَرِجِينَ مِنَ النَّارِ»

يعنى: اين گونه خداوند اعمالشان را - يعنى اعمال تابعان و متبوعان را - سراپا حسرت هاى درونى بر خودشان، به آنان نشان خواهد داد و آنها هرگز از آتش بيرون آمدنى نيستند. و مراد از «اعمالهم» عمل هاى تابعان است از اعتقاد و محبت و طاعت طاغيان و فاجران، و عمل هاى متبوعان است، مانند اعمال رياست بر متبوعان و انتفاع جاهى و مالى و اضلال آنها.

يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي اْلأَرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (168)

إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169)

لغت:

أكل: خوردن و مطلق تصرف در شىء. طابَ الطعامُ - از باب ضَرَب -: لذت بخش و حلال و نيكو شد.

خطوات: جمع خطوة - به ضم و فتح -: گام برداشتن، و مقدار مساحت مابين دو قدم. سوء: كار زشت، و فحشاء: زشت تر، كه گويى زشتى اش از حد گذشته است.

ص:178

تفسير:

حلال و طيب آرى، گام هاى شيطان نه

«يَأَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ»

خطاب، متعلّق به تمام مردم است اعم از مرد و زن و مؤمن و كافر و اصناف ديگر انسان ها.

يعنى: اى مردم از آنچه در اين زمين است بخوريد و تصرف نماييد. و مراد از «ما فى الأرض» خود زمين است و آنچه در داخل و خارج آن است مانند نباتات و حيوانات و انسان ها، و اجزاى ممتاز آن كه از عنوان زمين بيرون است مثل معادن و سنگ هاى قيمتى و آب ها و هواهاى محيط آن، كه آيه همه را دربرمى گيرد. و «اكل» از حيث ماده به معناى خوردن است و كثيرالاستعمال شده در تصرف و برخوردارى، و از حيث هيئت «كُلُوا» دلالت بر اباحه دارد نه وجوب، به قرينۀ آن كه در مورد احتمال ممنوعيت، استعمال شده، زيرا عقلاً جاى توهّم اين هست كه همۀ ما فى الأرض، ملك خداست پس بشر را تصرف در آن نشايد، خدا فرموده مانعى نيست، مى توانيد تصرّف كنيد.

«حَلَلاً طَيِّبًا»

هر دو حال اند از «ما» ى موصوله و شرط حكم اباحه است. يعنى: حلّيت تصرف در آنچه در زمين است اوّلاً مشروط است به آن كه حلال باشد، پس تصرّف در حرام حلّيت ندارد. ثانياً پاكيزه باشد، پس تصرف در ناپاك يعنى خبيث، حلال نيست. و اين قيد غالباً در خوراكى و نحو آن است.

و بنابراين، شىء حرام يعنى آنچه بر طبق شريعت هر عصرى مورد نهى است. و امور محرّم در اسلام زياد است، لكن ممكن است همۀ محرّمات شرع در تحت عناوين زير در آيد هرچند حصر حاصر نيست: «كلّ مغصوب حرام، كلّ مسكر حرام، كلّ مضرّ حرام، كلّ نجس حرام، كلّ خبيث حرام، و كلّ ما ورد بحرمته نصٌّ خاصّ حرام». و ممكن است مراد از اكل، خصوصِ خوردن و آيه در مورد بيان خوراكى ها باشد.

«وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»

يعنى: و هرگز از گام هاى شيطان پيروى مكنيد - يعنى تابع گفتار و وسوسۀ او نشويد - زيرا او هر چه بگويد باطل و ضدّ كلام خدا و پيامبران و كتاب هاى آسمانى است و حقيقت اين است كه او براى شما دشمنى آشكار است. يعنى در نزد عاقلان و عالمان بابصيرت و مؤمنان صالح دشمن است هر چند در نزد مطيعانش دوست و همفكر و راهنما و سرپرست جلوه كند.

«إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَآءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

ص:179

يعنى: جز اين نيست كه شيطان شما را به هر كار ناروا و هر كار زشت بى حد فرمان مى دهد، يعنى به هر گناه صغيره و كبيره و گناه بدون كيفر دنيوى و با كيفر دنيوى، يعنى حدّ و تعزير؛ و دستور مى دهد كه چيزى را كه بدان علم نداريد به خدا نسبت دهيد؛ خواه در اصول دين نظير گفتار مشركان دربارۀ بت ها و فرشتگان، و سخن اهل كتاب دربارۀ عُزَير و مسيح و عالم آخرت، و يا در فروع احكام نظير قوانين مذاهب باطله و هر نوع بدعتى كه هر كس در دين احداث كند. و امّا احكام افتايى فقهاى دينى در رسائل عمليه در مواردى كه علم به تطابق آنها با واقع ندارند مشمول آيه نيست، زيرا آنها نسبت به حكم واقعى فتوا نمى دهند و نسبت به حكم ظاهرى هم علم و يقين دارند و جزء «ما لا يعلمون» نيست. و موارد قطع خطايى هم مستثنى است.

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (170)

وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171)

لغت و اعراب:

اَلفَى الشىءَ: يافت آن را. أو لو كان، همزه براى استفهام و تعجب است كه به جهت صدارت بر واو عاطفه مقدّم شده، و جواب لو مقدّر است، يعنى «لا تَّبعوهم؟» مثل الذين كفروا به تقدير «مثل داعى الذين كفروا» يا «مثل الذين كفروا فى دعوتهم الأصنام». نَعَقَ الراعى بغنمه - از باب ضَرَب و مَنَع -:

چوپان بر گوسفندانش بانگ زد. صمّ: جمع أصمّ، كر. بكم: جمع ابكم، لال. عُمْى: جمع اعمى، كور.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ»

يعنى: و چون به كفّار و مشركان گفته شود: بياييد از آنچه خداوند بر پيامبران و بندگانش فروفرستاده از دين و شريعت و كتاب آسمانى پيروى كنيد، بپذيريد و به كار بنديد، مى گويند: ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم؛ مشركان از پرستش بت و فرشته و ستاره و آداب و رسوم جاهليت، و اهل كتاب از عقايد محرَّف تورات و انجيل و احكام منسوخ آنها.

ص:180

«أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لَايَهْتَدُونَ»

كورى، و كرى و نافهمى كافران

اين كلامِ استفهامى، سوق شده براى جواب و اظهار تعجب و انكار از كسانى كه روش تقليد را انتخاب كرده اند. يعنى آيا از پدرانشان پيروى مى كنند اگرچه پدرانشان هيچ تعقّل و دركى هم دربارۀ شرع الهى و عقايد و رفتار فردى و اجتماعى آن نداشته و به هيچ راه مستقيمى هدايت نشده باشند؟!

«وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لَايَسْمَعُ إِلَّا دُعَآءً وَ نِدَآءً»

يعنى: و مَثَل دعوت كنندۀ مشركان و كافران براى پند و اندرز و عرضۀ دين و كتاب به آنان، مثل كسى است كه به حيوانى بانگ مى زند و با بانگ مطالبى به او مى گويد نظير بخور، بياشام، برو، بايست، كه او چيزى جز صدا و ندا نمى شنود. يعنى جز اصل بانگ را درك نمى كند و اگر بر طبق عادت، حركت يا توقفى را از بانگ درك كند مضامين كلام را نمى فهمد. غرض آن كه دعوت كفار به توحيد و حقايق دينى و القاى معارف حقّه به آنان اين چنين است، ظواهر كلام را درك مى كنند ولى معانى در دل سنگ و آهنين آنها اثر نمى كند و مورد تأمل و دقت قرار نمى گيرد.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَايَعْقِلُونَ»

يعنى: آن كافران در برابر دعوت هاى الهى و ابلاغ پيامبران همه كرند كه دعوت ها را نمى شنوند و ناشنيده مى گيرند، و همه لالند كه زبان به اقرار و اعتراف نمى گشايند، و همه كورند كه آثار روشن توحيد را در آفاق و انفس نمى بينند، از اين رو خرد را به كار نمى برند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (172)

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (173)

لغت و اعراب:

اضافۀ طيّبات به موصول، اضافۀ صفت به موصوف است، يعنى «كلوا ممّا رزقناكم من الطيّبات». هلّ الهلالُ و أهلّ: ماه ظاهر شد و أهلّ القوم بالشىء: بانگ بر آوردند براى آن. اضطرّ زيد: زيد ناچار شد.

باغى: طالب و جوينده. عادى: متجاوز از حدّ.

ص:181

تفسير:

حليت حرام ها در اضطرار

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ»

اين آيه با آيۀ 168 از نظر محتوا و مفاد، قريب المضمون است، با اين فرق كه در آن جا مخاطب عام است (همۀ مردم اند) و در اين جا خاص (خصوص مؤمنان)، و مقيد شدن اباحۀ عامّۀ تصرفات به حلّيت و طيّب بودن در آن آيه به نحو تقييد است و در اين آيه به نحو توصيف؛ و پس از حكم به اباحه در آن جا نهى از پيروى شيطان است و در اين جا امر به شكرگزارى. پس در اين آيه، احترام خاصى براى مؤمنان مراعات شده است. مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از روزى هاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم بخوريد، يعنى تصرف كنيد. مراد، همۀ نعمت هايى است كه در روى زمين براى بشر در تمام شئون زندگى او فراهم شده، چنان كه در آيۀ پيشين (آيۀ 168) اشاره شده است.

«وَ اشْكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»

امر به شكر در اين جا ارشادى است، و شرطيت عبادت براى شكر به عنوان تأييد و تشويق است، يعنى: خدا را شكر گزاريد اگر واقعاً فقط او را مى پرستيد.

«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ»

يعنى جز اين نيست كه خداوند چند چيز را بر شما حرام كرده است:

1. مردار، يعنى هر حيوانى كه بدون تذكيۀ شرعى مرده باشد.

2. خون، خونى كه از رگ هاى حيوان بريزد چه هنگام كشتن يا غير آن.

3. گوشت خوك، كه از حيوانات نجس العين است.

4. هر حيوانى كه در وقت تذكيه نام غير خدا بر آن برده شده باشد.

و مراد از «تذكيه» اعمّ است از بريدن سر حيوان، نحر كردن آن و صيد نمودن آن. و مراد از ذكر نام غير خدا اعمّ است از اين كه به اسم بت هاى اهل شرك كشته شود مانند لات و عزّى و هُبَل، يا به اسم فرشتگان يا برخى از ستارگان، يا به اسم عُزَير يا مسيح، يا به نام ساير مقدّسات. و در اين جا از ميته اى كه به واسطۀ ترك نام خدا ميته شده هرچند نام چيز ديگرى بر آن برده نشده اسمى نيامده و اكتفا شده به آنچه در آيۀ 121 انعام آمده است.

«فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَاعَادٍ فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ»

يعنى: پس اگر كسى مضطر و ناچار شود از خوردن يكى از محرَّمات ياد شده، بر او گناهى در

ص:182

خوردن آن نيست، در صورتى كه «باغى» نباشد، يعنى در حال قيام عليه حكومت عدل وقت نباشد، و «عادى» هم نباشد، يعنى بيش از حدّ ضرورت نخورد. پس اگر در حال خروج بر امام عدل و يا بيش از مقدار ضرورت بخورد حرمت آن باقى است هر چند مضطر باشد. و لازمِ مطلب اين است كه اگر باغى بخورد به حكم آيه عقاب دارد و اگر نخورد و بميرد نيز عقاب دارد كه حفظ نفس نكرده است. لكن عقلاً يكى از دو حكم از فعليت مى افتد و تابع اهمّ است و عقاب ديگرى نيز به لحاظ تكليف پيش از سقوط براى او هست.

«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

خداوند حكم حرمت رابراى مضطر به حال اضطرار تعميم نمى دهد و مى بخشد هر چند مى توانست تعميم دهد، زيرا او سخت آمرزنده و مهربان است. و به عبارت ديگر، حلال شدن محرمات اوليه در حال اضطرار و اقتضاى عناوين ثانويه مفسدۀ ذاتى عمل را كه ملاك حرمت است برنمى دارد، بلكه برطرف شدن حكم آن، معلول غفران و رحمت حق است.

بدان كه هر حيوانى كه به نام غير خدا سربريده يا نحر گردد ميته است، پس مجموع محرّمات مذكور در اين آيه سه قسم است: ميته، خون و خوك. و بنابراين ذكر «ما اهلّ به لغير اللّه» مستقلاً براى اهميت و شدّت حرمت آن است كه مصاديق آن در اين عصر از حدّ و حصر بيرون است.

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (174)

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ (175)

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (176)

ص:183

لغت و اعراب:

من الكتاب بيانِ ما أنزل اللّه يا حال از آن است و ضمير به راجع به كتمان يا مكتوم است. أكل فى بطنه أى ملأ بطنه، يعنى به پُرى شكم خورد.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَبِ»

آيه دربارۀ علماى يهود و نصارا است راجع به آن كه پيوسته اجزاى تورات و انجيل را از ملت خود و عوام يهود و نصارا پنهان مى كردند. مى فرمايد: بى ترديد كسانى كه آنچه را خداوند از كتاب آسمانى نازل كرده كتمان مى كنند - مراد، آيات و جملاتى از آن دو كتاب است كه دربارۀ پيامبر اسلام و نبوت و اوصاف كمال او و كتاب آسمانى و دين و غزوات و پيروزى هاى او نازل شده؛ و مراد از كتمان، حذف يا تحريف يا تأويل يا ترك بيان و خواندن آن براى مردم است -.

«وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

و بدين سبب بهايى اندك از دنيا به دست مى آورند؛ يعنى از رياست چند روزه و منافع مادى و جاهى آن برخوردار مى شوند؛

«أُوْلَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»

يعنى: آنان در دنيا و آخرت جز آتش به پُرىِ شكم خويش نمى خورند. اما خوردن آتش در دنيا از اين روست كه اين خوردن دنيوى سبب آن خوردن اخروى است و مسبّب را نحوى از وجود در سبب است و از اين رو اطلاق اسم مسبّب بر سبب جايز است، و اما در آخرت از اين روست كه آن خوردن تبلور خارجى و تجسم عينى اين خوردن است.

«وَ لَايُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَايُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند در روز قيامت هرگز با آنها سخن نخواهد گفت - يعنى مشمول غضب و بى اعتنايى خدا خواهند بود - و هرگز آنها را از پليدى گناهان فكرى و عملى، به وسيلۀ شفاعت و رحمت و عفو خود پاك نخواهد كرد و آنها را عذابى دردناك است؛ نعوذ باللّه منه.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ»

گمراهى و هدايت مربوط به دنيا، و عذاب و مغفرت مربوط به آخرت است. يعنى: آنها كسانى هستند كه در دنيا گمراهى را به هدايت خريدند؛ يعنى در دنيا گمراهى خود و پيروان خود را در دين

ص:184

و عمل، از آغاز معارضه با قرآن تا آن روز كه در دنيا نسلى از يهود و نصارا خواهد بود، به بهاى از دست دادن دين مبين اسلام و اصول و فروع آن خريدند، و در آخرت شقاوت دائمى و عذاب ابدى جهنم را به بهاى از دست دادن آمرزش الهى و بهشت ابدى خريدند.

«فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»

يعنى: پس چقدر صبور و شكيبايند آنها بر آتش! استعمال فعل تعجب از خداوند حكايت از عظمت خسران و زيان آنها و طول مكثشان در آتش عالم ابديت دارد.

«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ»

يعنى: آن عذاب اخروى براى كتمان كنندگان آيات تورات و انجيل به خاطر اين است كه خداوند، كتاب را به حق نازل كرده؛ يعنى همۀ كتاب هاى آسمانى را كه از آن جمله تورات و انجيل و قرآن است به صدق و درستى و غرضى برتر و هدفى والا و عقلانى و در خور پذيرش و اعتقاد و عمل براى بشر فرو فرستاده؛

«وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِى الْكِتَبِ لَفِى شِقَاقٍ بَعِيدٍ»

الف لام «الكتاب» يا جنس است و اشاره به مطلق كتاب آسمانى، يا عهد حضورى است و اشاره به قرآن. يعنى: و بدون ترديد كسانى كه در كتاب آسمانى با آن قداست ذات و اصالت و عظمت هدف اختلاف مى كنند - برخى را مى پذيرند و برخى را رد مى كنند، يا از آن كه پذيرفته اند آياتى را مى پذيرند و آياتى را رد مى كنند، مانند ردّ آيات تورات و انجيل مربوط به پيامبر اسلام و دين او، و ردّ آيات قرآن مخالف با شرك و رسوم جاهلى و نفى تثليث و غيره - حتماً آنها در مخالفت و دشمنى دور و درازى از حق اند.

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

ص:185

لغت و اعراب:

معيار هاى نيكوكارى

بِرّ: هر عمل نيك و شايسته، و بَرّ - به فتح - فاعل آن است يعنى نيكى كننده. قِبَل: جهت و سوى. لكنّ البرّ من آمن، به تقدير «لكنّ البرّ برُّ من آمن». على حبّه يعنى «على حبّ المال» يا «على حبّ اللّه».

رقاب: جمع رقَبَه به معناى عبد و برده. بأساء مصدر است به معناى شدت و ناراحتى در غير بدن مانند ناامنى و فقر. ضرّاء: تضرّر و آسيب ديدن در بدن مانند مرض و جراحت. بأس: شدت و جنگ.

اصول و اركان عقايد در شرع اسلام

تفسير:

«لَيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ»

پس از تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه، گفتگو و محاجّه و اعتراضاتى از يهود و نصارا صاحبان دو قبلۀ مشرق و مغرب زياد شد و هر يك از دو ملت مدعى شد كه قبلۀ حق و نيكو و مطابق واقع قبلۀ اوست. خدا در اين باره فرمود: اين كه صورتتان را به سوى مشرق يا به سوى مغرب كنيد برّ و عمل نيك - يعنى برّ مهم و در خور نزاع و محاجّه - نيست. نصارا مى گويند بايد در نماز و غير آن صورت به سوى شرق عالم كرد، زيرا مريم در جستجوى حاجت خود بدان سوى رفت تا عيسى را آورد «إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً» [مريم، 16] و يهودان مى گويند بايد روى به سوى مغرب نمود، زيرا موسى در جستجوى كتاب آسمانى بدان سوى رفت تا تورات را آورد «وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ» [قصص، 44]. و ممكن است مراد آيه اين باشد كه رو كردن به شرق و غرب پس از نسخ هر دو حكم برّ نيست، زيرا حكم منسوخ، باطل است و عمل بر طبق آن بدعت است.

«وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَ»

يعنى: وليكن برّ واقعى و نيكى كامل و در خور بحث و محاجّه عمل كسى است كه به خدا و روز واپسين و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورد،

«وَ ءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسَكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّآئِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَى الزَّكَوةَ»

يعنى: و نيز برّ عمل كسى است كه از مال خود با اين كه آن را دوست دارد يا براى اين كه خدا را دوست دارد به خويشان و يتيمان و فقرا و وامانده در راه و حاجت طلبان و در راه آزادى بردگان بذل كند، و نماز را بر پا دارد و زكات بدهد،

ص:186

«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُواْ»

و نيز برّ و عمل نيك، عمل وفا كنندگان به عهدشان است آن گاه كه پيمان بستند،

«وَ الصَّبِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ»

يعنى: و ستايش بر صابران و شكيبايان در سختى هاى مالى، و در حال مرض و ضررهاى جسمى و در هنگام جنگ. مقتضاى سوق عبارت، اين است كه اين كلمه «صابرون» به ضم باشد و معطوف به «الموفون» لكن عدول به نصب به تقدير «أمدح» شده براى بيان فضيلت صفت صبر.

حاصل مضمون آيۀ شريفه اين است كه عمل نيك در خور اهميت و تحسين، سه نوع است:

عمل ذهنى و فكرى كه ايمان است، عمل بدنى كه كارهاى خارجى است و اوصاف روانى كه اخلاق و ملكات است. و مراد از ايمان، اعتقاد به پنج چيز است كه اول آنها اعتقاد به مبدأ و آخرشان اعتقاد به معاد، و سه امر وسط، اعتقاد به فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و پيامبران است كه غالباً در آيات قرآنى در تقدير گرفته مى شود.

و از عمل بدنى، سه كار در اين آيه آمده است: 1 - دادن مال به شش طايفه: خويشان، يتيمان، فقيران، واماندگان در راه، حاجت طلبان و آزادى بردگان. 2 - برپا داشتن نماز. 3 - دادن زكات.

و از اخلاق نيز دو قسم از ملكات نفسانى ذكر شده: ملكۀ وفاى به پيمان، و ملكۀ صبر به ويژه در سه مورد ضررهاى مالى، آسيب هاى جسمى و حال جنگ.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»

يعنى: اين انسان هاى والا و برترند كه در مرحلۀ فكر و عمل و اخلاق عملاً راست گفتند و آنها هستند كه پرهيزگارند.

معلوم باد كه در اين آيه از امور اعتقادى چيزى فروگذار نشده و همۀ آنچه يك انسان مؤمن بايد معتقد شود از اصول دين و مذهب و غيره ذكر شده است، زيرا صفات خداوند كه از آن جمله عدل است مندرج در ايمان به اللّه است يعنى ذات واجب الوجودى كه جامع همۀ كمالات و عارى از همۀ عيوب است، و اعتقاد به امامت در اعتقاد به نبيّين مندرج است، زيرا امامان دوام امامت پيامبران اند. بلكه بهتر آن است كه بگوييم در شرع اسلام، اصول عقايد و اركان آنچه بايد بدان اذعان نمود، اعتقاد به پنج اصل زير است:

1. اللّه، يعنى خداى يكتاى واجب الوجود جامع همۀ كمالات ذات و صفات و افعال؛

ص:187

2. فرشتگان، يعنى متصديان امور عالم تكوين از نظر حفظ و تصرفات در دنيا و آخرت به اراده اى كه عين ارادۀ اللّه است، پس آنها مظهر جلال و جمال حق در دو جهان اند و شناخت خدا بدون آنها ناقص است؛

3. كتاب هاى آسمانى كه برنامۀ تكامل چند بُعدى بشرى است از بدو ورود آنها در صحنۀ وجود تا انقراض نسلشان، و پايۀ بنيادين هدف از خلقت بشر و جهان است؛

4. پيامبران كه وسايط وصول فيض ربّانى در تكوين و تشريع به سلسلۀ بشر و مربيان حقيقى اين موجود كريم الوجودند؛

5. روز واپسين كه روز عظيم حضور من سوى اللّه در محضر «اللّه»، و روز بى سابقه در امتداد ازليت و بى لاحقه در طول ابديت، و يگانه روز تاريخى در دوام الوهيت حضرت حق، و روز ظهور همۀ حقايق و اسرار پنهان جهان آفرينش براى همۀ ذوى العقول آن جهان، و روز مجازات همۀ صالحان به نعم ابدى غيرقابل تعريف، و طالحان و طاغيان به عذاب ابدى غير قابل توصيف است و هيچ كس را غير خداى عليم توان توصيف تامّ اين روز نيست. نعوذ باللّه من شرّه.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثى بِاْلأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (178)

وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179)

لغت و اعراب:

كُتِب: نوشته و مقرر شد. قصاص: مصدر «قاصّ أثره» يعنى دنبال او رفت؛ جنايتى را به مكافات جنايتى انجام داد. قتلى: جمع قتيل به معناى مقتول. الحرّ بالحرّ مبتدا و خبر است به تقدير «الحرّ يُقتَل أو يُقتصُّ منه بالحرّ». فمن عُفِى مراد از موصول، قاتل است. فاتّباع خبر مبتداى محذوف است يعنى فالأمر يا فالواجب اتّباع، و ضماير له و أخيه راجع به موصول، و اليه راجع است به أخيه و الف لامِ القصاص جنس است.

ص:188

تفسير:

حكم قصاص و فلسفۀ آن

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِى الْقَتْلَى»

مخاطب در اين آيه مؤمنان اند و حكم اين آيه مخصوص آنهاست و كفار اين حكم را نسبت به مؤمنان ندارند. و مراد از مؤمنانِ مخاطب «قاتلان» اند و ممكن است حكّام و اولياى امور مسلمين باشند، و معناى آيه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد و مسلمانى را عمداً و به ناحق كشته ايد، بر شما دربارۀ كشته شدگانتان قصاص و مجازاتِ به مثل مقرر شده است، يعنى ولىّ دم مقتول مى تواند شما را به عنوان مجازات بكشد، پس بايد خود را تسليم اين حكم الهى كنيد. و يا آن كه مراد اين است: اى حاكمان ملّت و اى اولياى امور، دربارۀ كشته شدگان به ناحق ملت بر شما حكم قصاص نوشته شده، يعنى استيفاى خون مقتول پس از درخواست ولىّ امرش مقرر گشته است.

«الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثَى بِالْأُنثَى»

يعنى: در مقام قصاص، آزاد در مقابل آزاد، برده در برابر برده و زن در مقابل زن قصاص مى شوند. عناوين متعلق حكم در اين سه جمله مفهوم مخالف ندارند، يعنى دلالت ندارند كه مثلاً آزاد در مقابل برده يا زن قصاص نمى شود، و يا آن كه برده در برابر آزاد يا در برابر زن قصاص نمى شود، و يا آن كه زن در مقابل آزاد يا برده قصاص ندارد. يعنى كلام نسبت به آن اقسام، ساكت است و بايد حكم آنها از دليل ديگرى استفاده شود؛ و از ادلّۀ ديگر استفاده شده كه آزاد در مقابل برده قصاص نمى شود ولى در مقابل زن قصاص مى شود به شرط ردّ مازاد ديه، و هم چنين برده در مقابل آزاد و زن قصاص مى شود، و نيز زن در مقابل آزاد قصاص دارد و در برابر برده قصاص ندارد.

و معلوم باد كه حكم فوق از يك سو خاص و از سوى ديگر عام است. اما خاص است بدان جهت كه حكم قصاص فقط در قتل عمدى است و در قتل خَطَأى يا شبه خَطَأى نيست و حكم قصاص به ديه تنزّل مى يابد. و اما عام است از اين جهت كه قصاص انحصار به قتل نفس ندارد، بلكه در قطع تمام اعضا و در جراحت ها فى الجمله و در ازالۀ منافع مانند كورى و كرى نيز قصاص ثابت است، در اين باره به آيۀ 45 سورۀ مائده نيز مراجعه شود.

«فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَآءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَنٍ»

مراد از «مَنِ» موصوله، قاتل است و مراد از «اخ» ولىّ دم است كه به منظور ايجاد تعاطف و تراحم عنوان برادر به وى اطلاق شده، و معناى آيه اين است: پس اگر براى قاتل از طرف برادر

ص:189

دينى اش - يعنى ولىّ دم - چيزى بخشيده شود و مثلاً از قصاص و ديه هر دو بگذرد، يا تنها از قصاص بگذرد، يا بعض ديه را عفو كند، بر هر يك از بخشنده و بخشوده شده است كه از عفو به نيكى پيروى كند، بخشنده در مطالبۀ ديه بد رفتارى نكند و طرف وى در اداى آن مماطله و تأخير ننمايد.

«ذَ لِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ»

«ذلك» اشاره به حكم وضعى مذكور است؛ يعنى تشريع اين قانون و مخيّرشدن ولىّ دم ميان عفو و قصاص و ديه كلاًّ يا بعضاً، تخفيفى است براى شما مسلمان ها از جانب پروردگارتان و رحمت و تفضلى است در مقابل يهود كه مكلف بودند به قصاص معيّناً، و نصارا كه موظف بودند به ديه معيّناً.

«فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَ لِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: پس از تشريع و ابلاغ اين قانون، اگر كسى تعدّى و تجاوز كند او را عذابى دردناك خواهد بود. يعنى مثلاً عفو كننده تعدّى كند و قاتل بخشيده شده را بكشد، معذّب خواهد بود.

«وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ»

مخاطب در اين آيه عقلا و دانش پژوهان و روانكاوان و جامعه شناسان بشرند.

يعنى: براى فرد و مجتمع شما اى صاحبان عقل و خرد در حكم قصاص و پياده كردن آن، زندگى فردى و اجتماعى و زندگى سالم و گوارا و پر از آرامش است، زيرا اين حكم يگانه رادع و قوى ترين مانع از جرأت افراد بر كشتن يكديگر است، چرا كه هر فردى آن گاه كه انگيزۀ كشتن فرد ديگر را پيدا كند طبعاً از ترس قصاص عقب مى كشد، پس آن فرد را از قتلِ به جَوْر و خود را از قتل به قصاص نجات مى دهد، پس قصاص كردن و جارى نمودن اين قانون آسمانى، سبب حيات جامعه است.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: اين قانون تشريع شد شايد شما از خونريزى بپرهيزيد و از خداوند پروا كنيد.

بدان كه دربارۀ فصاحت الفاظ و بلاغت محتوا و زيبايى تعبير و اختصار كلمات اين آيۀ شريفه از نظر ادباى قوم و علماى معانى و بيان، علاوه بر كمال حكمت حكم و متانت قانون از نظر اهل سنجشِ ملاكات احكام و صاحبان توجه به مصالح اجتماع و از نگاه رشد جامعه و زوال توحّش آنها، سخنان بسيارى گفته شده است كه ما براى اختصار ذكر نكرديم.

ص:190

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (180)

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (181)

فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (182)

لغت و اعراب:

خير: مال وافر. فانّما اثمه مرجع ضمير، تبديل است و مرجع سه ضمير ديگر در اين آيه وصيت به معناى ايصاء است. جَنَف: جور و انحراف از حق به باطل.

تفسير:

«كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَ لِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ»

خطاب به همۀ مكلّفان است و ظاهر آيه، وجوب حكم مذكور است، لكن قرينۀ خارجيه دلالت بر استحباب دارد، و معنى آيه اين است: بر شما مكلّفان نوشته شده؛ يعنى در لوح محفوظ مقرر شده و اين كتاب از آن حكايت دارد. و ممكن است اين جمله براى انشاء ابتدايى حكم باشد و مراد «كتبتُ عليكم» است يعنى نوشتم و مقرر كردم بر شما، و حكم اين است: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مال قابل توجّهى از خود باقى گذاشت، براى پدر و مادر و خويشان خود وصيتى به نيكى كند. يعنى سهمى از آن مال را علاوه بر فريضۀ اصلى پدر و مادر و سهم الارث ساير نزديكان به عنوان استحباب وصيّتى عادلانه و پسنديده و حلال در شرع انجام دهد. يعنى نه وصيت در حال دَين مستغرق، و نه وصيت به تمام مال، و نه وصيت به مال حرام، و نه به بيشتر از يك سوم مال، و نه به محروم كردن برخى ورّاث، و نه به مصرف كردن در موارد حرام و نحو اينها.

«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين وصيت، حقّى است استحبابى بر عهدۀ اهل تقوا.

«فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: پس از تحقّق چنين وصيتى، هر كس آن را بعد از آن كه شنيد و دانست تبديل نمايد، يعنى به كلّى عمل نكند يا كمّ و كيف آن را تغيير دهد، جز اين نيست كه گناه آن بر عهدۀ كسانى است كه

ص:191

تبديل مى كنند نه بر وصيت كننده، در صورتى كه توصيۀ او صحيح بوده باشد. يعنى او در قيامت پاداش وصيت عمل شده را مستحق خواهد بود، زيرا خداوند، شنوا و داناست.

«فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ»

اين آيه، نظير استثنا از آيۀ سابق و متعرض مواردى از جواز تبديل است. و مراد از خوف، بيم مقرون به علم است، و معنى آيه اين است: پس اگر كسى از وصيت كننده اى ترس گرايش به باطل پيدا كرد؛ يعنى پس از وقوع وصيت و مرگ موصى و حصول اختلاف ميان ورثۀ ميّت و موصى لَهُم و موصى اليهم كسى علم پيدا كرد كه موصى هر چند اشتباهاً به سوى باطل رفته يا از او توصيۀ حرامى سر زده، پس ميان آنها به وسيلۀ تغيير وصيت صلح داد؛ مثلاً ديد موصى همۀ مال را به غير وارث وصيت نموده، وى آن را تبديل به يك سوم نمود و يا با وجود بدهى مستغرقِ مال، برخى از آن را به كسى وصيت كرده يا به موارد حرام بخشيده، وى اموال را از موصى اليهم و موصى لهم يا از موارد حرام گرفت و به طلبكاران يا ورّاث تحويل داد،

«فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»

يعنى: هيچ گناهى بر او نيست - از مصاديق تبديل كنندۀ وصيت محسوب نمى شود، بلكه كارش گاهى واجب است - همانا خداوند، سخت بخشنده و مهربان است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183)

أَيّامًا مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184)

لغت و اعراب:

كُتِب: نوشته و مقرر شد و مراد از آن در اين آيه وجوب است. صوم و صيام در لغت، هر دو مصدر است به معنى امساك از شىء، و در شرع امساك و تحفّظ از امور مخصوصى است از اول روز تا آخر آن

ص:192

به قصد تقرّب به حق. ايّاماً منصوب است به تقدير «صوموا». طاقَ الشىء و أطاقه: قادر شد بر آن. فديةٌ طعامُ، طعام بَدَل از فديه است. تَطَوَّعَ الشىءَ: آن را افزون بر لزوم انجام داد.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ»

حكم روزه و فلسفۀ آن

ظاهر اين دو آيه و آيۀ بعد اين است كه روزه بر همۀ ملت هاى گذشته از آدم و نخستين گروه از نسل او تا روز نزول اين آيات واجب بوده است، پس اين عمل از عبادت هاى اوليه و از قديم ترين نوع پرستش در ميان بشر است و جزء دين الهى است كه ثابت و از لوازم وجود بشرى است نه جزء شرايع كه قابل تغيير است، و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نخستين فردِ «الذين من قبلكم» آدم است. و در برخى از روايات آمده كه روزه تنها بر پيامبران گذشته واجب بوده است. و از اين آيات بر مى آيد كه روزۀ امت هاى گذشته نيز همين روزۀ اسلامى در ماهى معيّن و شرايطى معيّن بوده و تفصيل اين مطلب در روايات است.

و بالجمله خدا مى فرمايد: اى كسانى كه به آخرين شريعت آسمانى - يعنى اسلام - ايمان آورده ايد، بر شما روزه نوشته شده - يعنى نخست در لوح محفوظ و سپس در اين كتاب كريم - همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما بودند نوشته شده بود. پس روزه از احكام اصيل و دعائم دين و از اصول و اركان فروع شريعت است.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: حكمت در تشريع آن علاوه بر مصالح كامنۀ ديگر اين است كه روح شما تقوا و نفس شما پروا يابد و شما ملكۀ پرهيز از گناه و مشتهيات نفسانى پيدا كنيد.

«أَيَّامًا مَّعْدُودَ تٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

يعنى: در روزهاى معدودى كه يك ماه است به نام ماه رمضان و يك دوازدهم سال است روزه بگيريد. پس اگر كسى از شما مريض باشد يا در سفر باشد روزۀ خود را بخورد و تعدادى از روزهاى ديگر - يعنى به همان مقدار كه افطار كرده - روزه بگيرد.

«وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ»

اطاقه اگر به معناى توان مطلق است تقدير كلام اين است «اذا أفطروا فدية» يعنى: و بر كسانى كه

ص:193

توان روزه را دارند واجب است در صورتى كه روزۀ خود را بخورند فديه دهند، يعنى طعامى به مسكينى به عنوان كفّاره بدهند. و اگر اطاقه به معناى توانِ با مشقّت باشد يا همزه اش براى سلب باشد، معناى آيه چنين است: و بر كسانى كه روزه را با زحمت و مشقّت مى گيرند يا توان روزه از آنها سلب شده است واجب است فديه اى، يعنى دادن طعام به فقيرى. و اين اشخاص كسانى مانند ناتوانان جسمى يا زنان باردار يا زنان شيرده يا مردان و زنان سالمند هستند.

بنابر معناى اول، مراد از فديه و دادن طعام، كفّارۀ سه گانۀ تخييرىِ خوردنِ روزۀ رمضان است كه يكى از سه خصلتِ عتق و اطعام و صيام ذكر شده، و بنابر معناى دوم، مراد از فديه، كفارۀ شصت مُدّ است كه در صورت امكان براى هر روز دو مدّ داده مى شود و اگر امكان نداشت يك مدّ، خواه به يك فقير يا بيشتر. و البته معناى اول مرجوح است. و بنابر هر دو معنا، طعام مسكين به نحو ابهام ذكر شده و ايضاحش حواله به خارج شده است.

«فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ»

يعنى: پس اگر كسى به ميل خود بر كار خيرش - بر مقدار طعام هر مسكينى يا بر تعداد مساكين - بيفزايد براى او بهتر است.

«وَ أَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و روزه گرفتن هر چند زحمت و مشقت داشته باشد براى شما از نظر صلاح فردى و تكامل روحى و تقويت روانى و از نظر مصالح اجتماعى بهتر است اگر بدانيد.

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)

ص:194

لغت و اعراب:

رمضان مصدر است يعنى شدت گرما، و عَلَم است براى نهمين ماه از دوازده ماه قمرى معروف به ماه روزه. نزول فرود آمدن، و اين ماده از باب افعال غالباً در فرود دفعى شىء، و از باب تفعيل در فرود تدريجى آن استعمال مى شود. شهر رمضان مبتدا و الذى خبر آن است. هدى للناس و بيّنات هر دو حال است از قرآن. شهد الشهر يعنى «حضر فى مصره فى الشهر». فعدّة به تقدير «فعليه عدّة».

ولتكملوا به تقدير «ليسهل عليكم الأمر و لتكملوا».

تفسير:

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»

يعنى: ماه رمضان ماهى است كه اين قرآن در آن همانند تورات و انجيل در يك مرتبه فرود آمده. و اين بيان، اشاره است به نزول دفعى آن در چندين مرحله، زيرا طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مجموع اين كتاب كريم، نخست از علم ازلى الهى بر قلم نازل گشته و آن گاه به وسيلۀ جريان قلم بر صفحۀ لوح، نازل به لوح محفوظ شده و در اين مرحله در مرأى و منظر فرشتگان يا مقرّبان از آنها قرار گرفته، سپس از لوح به صفحۀ ذهن مصفّاى جبرئيل به وسيلۀ خواندن لوح وارد گشته و از طريق او به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيده است.

و در كيفيت انتقال از جبرئيل به پيامبر دو راه تصوّر شده: اول آن كه جبرئيل در نخستين بار نزول به نزد محمّد صلى الله عليه و آله يا در يكى از نزول هاى اوليه همۀ آن را به يكبار در قلبِ اوسع از ملكوت پيامبر فروخوانده و پيامبر همه را حفظ كرده و سپس در مدت 23 سال نبوت و رسالت، هر نوبت كه جبرئيل نازل مى شده مقدارى از آن را كه به تناسب زمان و مكان بايد ابلاغ گردد براى پيامبر تعيين مى كرده است. دوم آن كه در مدت 23 سال در هر بار مقدارى از آن را بر قلب پيامبر مى خوانده تا به جامعه ابلاغ شود.

و به هر حال، نزول قرآن از جانب پيامبر به جامعه، تدريجى بوده است. و مراد از جامعه صفحات دل هاى مردم و اوراق نوشته شدۀ مصاحف است. پس معلوم شد كه اين كتاب عظيم الهى را شش مرحله از نزول است، سه مرحلۀ اول نزول دفعى است و نوبت چهارم ذوجهتين است و

ص:195

نوبت پنجم كه نزول از زبان پيامبر به صفحۀ دل ها و اوراق مصحف هاست نزول تدريجى در مدت محدود است. و اينها همه مراحل مقدّمى نزول است و امّا نزول اصلى و هدفى، نزول از افكار و اوراق به مرحلۀ عمل و متن مجامع بشرى است كه تدريجىِ دراز مدت است.

«هُدًى لِّلنَّاسِ وَ بَيِّنَتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ»

يعنى: در حالى كه اين قرآن سراپا هدايت و راهنمايى است - راهنماى مردم جهان است به سوى توحيد و اصول عقايد مستقيم و فروع شريعت قويم و فضايل اخلاقى از ديدگاه عقل سليم و معارف ديگر - و نيز اين قرآن ادلّه اى روشن از هدايت است؛ يعنى از ادلّه و براهينى كه قابل است بشر را به سوى حقايق راهنۀ بى پايان هدايت كند اين قرآن روشن ترين آنهاست، و از حجج و بيّناتى كه وسيلۀ جدايى حق از باطل در موارد نيازهاى بشرى است اين قرآن از واضح ترين آنهاست.

«فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»

يعنى: پس هر كس از شما مردم در اين ماه حاضر باشد - غير مسافر و در وطن خويش باشد - بايد اين ماه را روزه بگيرد.

«وَ مَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

و هر كس مريض باشد يا در سفر باشد بايد چند روزى از روزهاى ديگر - به تعداد روزهاى فوت شده از رمضان به عنوان قضاى ماه رمضان - را روزه بگيرد.

«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَايُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»

يعنى: خداوند براى شما در مرحلۀ توجيه تكليف و طلب طاعت، سهولت و آسانى را مى خواهد و هرگز براى شما سختى و مشقّت را نمى خواهد.

«وَ لِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: و تكليف انجام قضاى روزۀ ماه رمضان براى اين است كه شما ايّام معدودۀ رمضان را كه روزهايى مبارك و والا و معروف در ملأ اعلى و وسيلۀ تكامل انسانى و تعالى روح بشرى و تصفيه نفسى است، تكميل كنيد و ناقص نگذاريد و خدا را در برابر اين هدايت، بزرگ بدانيد و به بزرگى ياد كنيد، باشد كه او را سپاس گزاريد.

ص:196

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186)

لغت:

استجابَه و استجاب له: جواب داد او را. يرشدون يعنى «يهتدون».

تفسير:

شرط استجابت دعا

«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى»

يعنى: اى پيامبر، اگر بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند...؛ ظاهر آيه اين است كه سؤال آنها از حدود و كيفيت نزديكى خداوند به خلق خود و شنيدن نداها و دعاهاى آنهاست، نه از حقيقت ذات و كُنه الوهيت و ربوبيت و يا از ماهيت صفات ذات او، زيرا اگر سؤال از اينها بود جواب اين بود كه فكر و انديشۀ بشر كوچك تر و عاجزتر از آن است كه به كنه ذات و حقيقت وجود و ربوبيت و بلكه صفات او پى ببرد.

«فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»

به تقدير «فَقُل انّى قريب» يعنى: اى پيامبر به آنان بگو بى ترديد من به آنها نزديكم؛ يعنى به آنها از رگ اصلى گردنشان و به شراشر اجزاى عالم وجود كه آنها جزئى از آن درياى بى كرانند، نزديك ترم به قرب متساوى النسبة و به معناى احاطۀ وجودى و توانى و علمى. و بگو من دعاى هر دعوت كننده را آن گاه كه مرا بخواند اجابت مى كنم.

«فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»

يعنى: پس آنان نيز بايد دعوت مرا اجابت نمايند - آن گاه كه آنها را به وسيلۀ پيامبر و كتاب آسمانى به سوى اذعان به توحيد و شئون آن و اعتقاد به رسالت و معاد و دين مى خوانم بپذيرند - و به من ايمان آورند، يا ايمانشان را به واسطۀ عمل محكم و استوار سازند، باشد كه به مراحل كمال انسانيّت راه يابند.

ص:197

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

حكم قصاص و فلسفۀ آن

لغت و اعراب:

رفث در اصل به معناى فحش است و سپس در كلام ركيك حاكى از حالات جماع استعمال شده و بعد كنايه از خود جماع شده؛ و مقتضاى لغت «الرفث بالنساء» است و تعديه به «الى» براى تضمين معناى وصول و ميل است. اختانه: خيانت كرد به او. من الفجر بيان خيط ابيض است. حدّ: حاجز و فاصل ميان دو چيز، نيز به معناى منتهاى شىء.

تفسير:

«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»

در صدر اسلام پيش از نزول اين آيه، مدتى نه طولانى، براى شخص روزه دار در شب هاى ماه رمضان همبستر شدن با زن طبق تشريع اوّلى حرام بود، و نيز اگر روزه دار پيش از افطار خوابش مى برد خوردن غذا در آن شب براى او حرام مى شد، ولى برخى از مسلمين به پيروى از هوا و هوس در شب هاى ماه رمضان گرفتار آميزش مى شدند، و اتفاقاً مردى ضعيف المزاج كه شبى از ماه رمضان در اثر اين حكم غذا نخورده بود روزش به حالِ غشوه در آمد، آن گاه اين آيه نازل شد كه خطاب به مردها مى فرمايد: براى شما در شب روزه - يعنى روزۀ واجب ماه رمضان - آميزش با زنانتان حلال شد.

ص:198

«هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ»

يعنى: آنها لباس شمايند و شما لباس آنهاييد. اين نوع نزديكىِ شما به يكديگر مقتضىِ آن است كه در هيچ حالى از استمتاع شما منعى نباشد. و وجه تشبيه هر دو به لباس اين است كه همان طور كه لباس انسان تن او را از ضرر و آسيب حفظ مى كند، زن و مرد نيز يكديگر را از ارتكاب گناهان جنسى، روابط غير شرعى، شيوع فساد، نسل غير مشروع در جامعه، صدور كلمات ركيك و حالات حاكى از ميل به جماع با انسان و غير اينها نگه مى دارد.

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ»

يعنى: خداوند از ازل دانست كه شما از حين صدور حكمِ حرمت تا حال همواره بر خودتان خيانت مى كرديد و حكم خدا را مخالفت مى كرديد، اكنون به شما عطف توجه نمود و از مخالفت شما در گذشت.

«فَالَْنَ بَشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ»

يعنى: پس حال مى توانيد در شب هاى روزه با آنان همبستر شويد و در اين عمل، آنچه را خداوند براى شما نوشته و مقرر داشته بطلبيد، از قبيل التذاذ طبيعى طرفين، طلب فرزندان صالح، تحكيم روابط الفت فيما بين، ترك حرام به وسيلۀ انجام حلال، تشكيل نخستين واحد صالح در اجتماع، تشديد روابط متسلسل جامعه، حفظ و تكثير نسل انسانى كه مطلوب خداوند است و بالأخره پاداش وافر اخروى.

«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى الَّيْلِ»

يعنى: و نيز پس از اين در شب هاى ماه رمضان مى توانيد بخوريد و بياشاميد - حتى اگر پيش از افطار هم به خواب رويد - تا آن گاه كه صبح شود، يعنى در افق شرقى مسكنتان رشتۀ سفيد ممتدى كه فجر است از رشتۀ سياه روى آن، براى شما روشن گردد، زيرا آن رشتۀ سياه علامت شب و آن رشتۀ سفيد علامت حدوث روز است. سپس روزۀ خود را تا شب به اتمام رسانيد.

«وَلَا تُبَشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَكِفُونَ فِى الْمَسَجِدِ»

يعنى: و هرگز با همسرانتان در حالى كه در مساجد الهى در حال اعتكافيد آميزش نكنيد، زيرا اين عمل در مساجد هر چند شخص معتكف نباشد نيز براى احترام مسجد حرام است، و در حال اعتكاف واجب هر چند در مساجد هم نباشيد به خاطر وجوب اعتكاف، حرام است و در اعتكاف

ص:199

مستحب، مبطل اعتكاف است.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا»

حرمت مال اندوزى حرام

«تلك» اشاره به احكام ده گانۀ روزه است كه از آيۀ 183 به بعد بيان شده و عبارتند از: 1. اصل وجوب روزۀ ماه رمضان بر همۀ امت ها 2. سقوط آن از مريض و مسافر 3. وجوب قضاى آن در روزهاى ديگر 4. جواز افطار براى عدّه اى 5. وجوب كفّاره بر آنها 6. حُسن دعا كردن و استحباب مؤكّد آن 7. وجوب پذيرش دعوت هاى خداوند 8. سابقۀ تشريع حرمت جماع در شب هاى ماه رمضان 9. نسخ دو حكم حرمت پس از نزول آيۀ 187 10. حرمت جماع در مساجد و در حال اعتكاف.

و معناى آيه اين است: اين احكام كه ذكر شد همه حدود خداوند است، پس هرگز به حدود خدا نزديك نشويد و تخلّف نكنيد. يعنى اين احكام ده گانه و ساير واجبات و محرمات و احكام وضعى الهى، همه حاجز و مانع و مرزند در دنيا ميان حق و باطل و مصالح اعمال و مفاسد آن و رضاى خدا و غضب او، و در آخرت ميان بهشت و جهنم.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»

مراد از «آيات» احكام دين است از اصول و فروع، زيرا همه، نشانۀ الهى و نازل شده از طرف اوست. مى فرمايد: خداوند همان گونه كه اين احكام را براى شما بيان كرده ساير احكام را نيز براى همۀ مردم بيان مى كند، باشد كه دريابند و پياده كنند و از تخلّف بپرهيزند.

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقًا مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِاْلإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188)

لغت و اعراب:

اكل: خوردن، و نيز هرگونه تصرف و انتفاع. دلَا الدلوَ فى البئر و أدلاه: سرازير كرد دلو را در چاه، و تدلوا عطف است به تأكلوا.

تفسير:

«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ»

خطاب به همۀ مكلّفان جامعه است. يعنى: مال هاى خود را در ميان مجتمع خود از راه باطل

ص:200

تصرف نكنيد، نظير اختلاس، فريب، غصب، ربا، قمار، سرقت و هر راه ناروا و غيرمجاز ديگر. و اگر چنين كنيد گناه كرده ايد و ضامن مال، و مستحقّ كيفر تعزيرى در دنيا و عذاب در آخرت شده ايد.

«وَتُدْلُوا بِهَآ إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَ لِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و هرگز اموال خود را به سوى قاضيان و رؤساى جور جامعه به عنوان رشوه و اجرت و هديّه سرازير نكنيد تا بدين وسيله پاره اى از اموال مردم را به گناه بخوريد در حالى كه مى دانيد، يعنى از حرمت شرعى تصرف در مال غير، قبح توسل به آن از راه قضات رشوه گير و سلاطين جور، مفاسد اقتصادى نقض مالكيت مردم، مضرات اجتماعى اعانت بر تعدّى و جور طاغيان و بالأخره از عقاب اخروى ارتكاب حرام آگاهيد.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

لغت و اعراب:

اهلّه: جمع هلال، يعنى ماه در سه شب اول يا در هفت شب اول هر ماه قمرى و يا اعم از آنها و دو شب آخر ماه. مواقيت: جمع ميقات، يعنى وقت تعيين شده براى شىء يا مكان تعيين شده براى آن. ولكنّ البرّ مَن اتّقى يعنى «فعلُ من اتّقى».

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَ قِيتُ لِلنَّاسِ»

يعنى: از تو دربارۀ ماه هاى نو مى پرسند كه چه حكمت و مصلحتى است در تشكّل آن به شكل هلال و تغيير تدريجى آن تا صورت بدر، و سپس تغييرات آن تا هلال ديگر؟ بگو: ماه ها وسيلۀ تعيين اوقات براى مردم است - كه از چرخش آن به دور خود و دور زمين و تابش نور خورشيد بر آن، روزها و ماه ها و سال هاى قمرى پديد آيد و بدين وسيله اوقات كارهايشان از كشت و زرع، قراردادهاى معاملى، مطالبات اجتماعى، ولادت ها و وفات ها و ساير كارها به ويژه اوقات

ص:201

كارهاى آنان كه توان استفاده از سال هاى شمسى را ندارند، تعيين گردد -.

«وَالْحَجِّ»

يعنى: و نيز وسيلۀ تعيين وقت براى حجّ اكبر و حجّ اصغر - يعنى عمره - باشد، زيرا از اوّل هلال ماه دهم از سال قمرى (ماه شوال) احكام كلّى تكليفى و وضعى حج در محدودۀ سه ماه تشريع مى شود، و از اوايل هلال ماه دوازدهم كه پايان سال قمرى است عمدۀ احكام و مناسك آن توقيت مى گردد.

«وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى»

پندار اعراب جاهليت و انصار در اوايل اسلام چنين بود كه در حال احرام ورود به خانه ها از راه متعارف حرام است و بدين جهت نقبى يا سوراخى از پشت ديوار يا خيمه براى ورود و خروج، احداث مى كردند و اين عمل را نيز عبادت و كار نيك مى پنداشتند. آيه مى فرمايد: كار نيك و عمل خير اين نيست كه به خانه ها از پشت آنها وارد شويد، بلكه كار نيك كار كسى است كه تقوا ورزد؛ تقواى در عقايد به ترك باورهاى فاسد، و تقواى در اخلاق به اجتناب از رذايل صفات، و تقواى در اعمال به ترك همۀ كارهاى حرام.

«وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: بايد به خانه ها از درهاى آنها در آييد و پروا كنيد و تقوا ورزيد - يعنى تقوا از بدعتى كه در حج داشتيد و از هر بدعتى ديگر - باشد كه رستگار گرديد.

وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (190)

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (191)

فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (192)

ص:202

لغت و اعراب:

مقابله به مثل با كفار و عدم آغاز جنگ

قتل: كشتن، و قتال: با هم جنگيدن. ثَقِفَه - از باب عَلِم -: دست يافت بر او و چيره شد.

تفسير:

«وَقَتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ»

اين آيه در اوايل تشكّل حكومت اسلامى در مدينه نازل شده و نخستين آيه اى است كه در آن حكم جنگ با مشركان صادر گرديده، آن هم تنها با آنان كه با مسلمين سر جنگ داشتند نه با همۀ مشركان، و حكم همۀ مشركان يا كافران در صورت توان دولت اسلامى، جهاد ابتدايى مطلق است كه وابسته به صلاحديد ولىّ امر مسلمين است. در اين باره مى فرمايد: و در راه خدا و براى تحصيل رضاى او با كسانى از مشركان كه با شما مى جنگند - يعنى قصد جنگ با شما دارند - بجنگيد.

«وَلَا تَعْتَدُوا»

يعنى: هرگز در جنگ هم از حدود شرعى و عقلايى آن تجاوز نكنيد؛ مثلاً پيشدستى به جنگ نكنيد، با معاهدان و هم پيمانان نجنگيد، پيش از دعوت به اسلام و اتمام حجت حمله نكنيد، زنان و كودكان و پيران از كار افتاده و حيوانات را نكشيد، كشته ها را مُثله نكنيد، اشجار و مزارع و اموال را بى جهت اتلاف ننماييد،

«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»

يعنى: به يقين خداوند تجاوزكاران از حكم شرع و عقل را دوست ندارد.

«وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ»

نزول اين آيه پس از نيرومند شدن نسبى مسلمين و گذشت زمان ممنوعيت جنگ با مشركان است، كه در خطاب به مسلمين مى فرمايد: آنها را در هر كجا يافتيد بكشيد؛ در داخل شهر يا بيرون آن و يا در خانۀ خودشان، و از همان شهر مقدس كه شما را بيرون كردند - يعنى مكۀ معظّمه - آنها را بيرون نماييد.

«وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»

يعنى: توهّم نشود كه اين عملِ كيفرى كه شما انجام مى دهيد از جرم اخراج از وطن كه آنها انجام دادند بدتر است، زيرا فتنه - يعنى شرك و كفر و آزار مسلمين به جرم اسلام و بيرون كردن آنها

ص:203

از زادگاهشان - بدتر از كشتن است.

«وَ لَاتُقَتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَ لِكَ جَزَآءُ الْكَفِرِينَ»

ادامه جنگ تا رفع فتنه

يعنى: و با آنان در نزد مسجدالحرام نجنگيد - در داخل مسجد يا در خارج آن در محدودۀ حرم - تا آن كه آنان به جنگ با شما در اين مكان ها آغاز كنند، و اگر آنها در اين امكنه به جنگ با شما آغازيدند در همان جا آنها را بكشيد، زيرا آنها حرمت حرم را هتك نمودند و كيفر كافران همين گونه است.

«فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى: پس اگر آنها باز ايستادند خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است و آنها را مى بخشد. از اين كلام استفاده مى شود كه مراد از انتهاء و باز ايستادن، توبۀ از شرك است نه باز ايستادن از جنگ، زيرا مشركان اگر هم از جنگ باز ايستند بايد آنها را تعقيب كرد. پس اين آيه نظير آيۀ 38 سورۀ انفال «إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ» از ادلّۀ «جَبّ» است، يعنى اسلام آوردن مشرك - چه رسد به مطلق كافر - سبب غفران گناه و سقوط حقوق الهى گذشته از اوست. و تفصيل اين مسأله در فقه است.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمينَ (193)

تفسير:

«وَقَتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ»

مرجع ضمير منصوب «قاتلوهم» مشركين است. و مراد از فتنه شرك است كه دين مشركان بود و مردم مكه و اطرافش بدان معتقد بودند و به سوى آن دعوت مى كردند و برخى را هم به اكراه به تسليم و پرستش بت ها وامى داشتند. مى فرمايد: بر شما مسلمين واجب است كه با آنها بجنگيد تا آن گاه كه در آن محيط شركى باقى نماند و مشركان يا نابود شوند و يا اسلام آورند.

«وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ»

يعنى: و دين، تنها از آنِ خدا باشد. دين مورد اعتقاد و عمل مردم از آنِ خدا باشد و دينى باشد كه خداوند به وسيلۀ انبياء به مردم ابلاغ كرده و در كتاب هاى آسمانى در طول تاريخ به جامعۀ بشرى

ص:204

عرضه شده و شيطان و پيروان انسى و جنّى وى را در آن نصيبى نباشد. و ممكن است دين به معناى طاعت و انقياد باشد، يعنى بجنگيد با اطاعت و انقياد مطلقى در تمام جامعه كه در برابر فرامين خدا باشد تا احدى را فرمان استقلالى در مقابل او نباشد.

«فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَ نَ إِلَّا عَلَى الظَّلِمِينَ»

مقابله به مثل با كفار و عدم آغاز جنگ

يعنى: پس اگر مشركان از آيين خود و مبارزۀ با مسلمين در راه آن باز ايستادند - يعنى اگر ايمان آوردند و تسليم شدند - بر آنها تعدّى نخواهد بود، زيرا تعدّى به عنوان قتال ابتدايى براى دعوت به اسلام يا تعقيب گسترده براى كشتن يا كيفرهاى ديگر، فقط بر ستمكاران است، كسانى كه با شرك و كفر و افساد، بر خود و ديگران ستم مى كنند.

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (194)

وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (195)

لغت و اعراب:

الشهر الحرام الف لام آن جنس است. حرام: ممنوع به منع شرعى يا عقلى، يا ممنوع تكوينى مانند غير مقدور. و حرام و حرمت چيزى كه مصونيت و احترام دارد و هتك حرمتش ممنوع است. الشهر مبتدا و بالشهر خبر آن است. قصاص: پى جويى و تعقيب شىء. الحرمات قصاص مبتدا و خبر است به تقدير «ذو قصاص»، و حرمات جمع حرمت است. بايديكم «باء» زائده و «أيديكم» به معناى «أنفسكم» و مفعولٌبه است، و يا آن كه «باء» سببيّه و «أنفسكم» محذوف است به تقدير «بأيديكم أنفسَكم». احسان لازم و متعدى استعمال مى شود. تهلكه - به تثليث لام - مصدر است به معناى هلاكت و مرگ.

تفسير:

«الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ»

يعنى: ماه حرام در برابر ماه حرام است.

ص:205

مصونيت و وجوب حفظ احترام هر ماهى نسبت به هر شخص و گروهى در مقابل مصونيت و حفظ حرمت آن ماه از ناحيۀ شخص يا گروه ديگر است. پس اگر مثلاً گروهى حرمت ماه رجب را شكست و حملۀ جنگى كرد براى آن طرف نيز جايز است در آن ماه يا در ماه رجب ديگر حمله نمايد.

«وَالْحُرُمَتُ قِصَاصٌ»

حرمت به هلاكت انداختن خود

يعنى: هر امر لازم الاحترام و ممنوع الهتك مانند كعبه، مسجدالحرام، مكه، حرم، جان و عِرض و مال مؤمن داراى قصاص است. يعنى اگر كسى حرمت اين امكنه و ازمنه و چيزهاى محترم را به واسطۀ قتل و قطع و جرح هتك نمود در آن مكان و زمان مقابله به مثل مى شود.

«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»

يعنى: پس اگر كسى بر شما تعدى كرد به هر نحو از تعدى كه در شرع مجازات و كيفر جانى و مالى دارد، شما هم مى توانيد به مانند آن بر او تعدى نماييد، شما را بكشد او را بكشيد، قطع عضو و ازالۀ منافع(1) و جرح وارد كند شما نيز وارد كنيد، مالى تلف كند عوض بگيريد، عِرضى هتك كند حد جارى نماييد.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»

يعنى: بايد پروا و پرهيز كنيد كه از محدودۀ مماثلت تجاوز نكنيد، به جاى يك نفر كسان بيشترى را نكشيد، و پس از كشتن مُثله نكنيد، و در قطع اعضا و جرح و ازالة المنافع تعدّى ننماييد، و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است.

«وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»

يعنى: و در راه خدا انفاق كنيد - در راه هاى رضايت خدا، مانند انجام حج و عمره، جهاد با كفّار و باغيان و محاربان، صلۀ ارحام واجب و مستحب، اداى زكات هاى واجب و مندوب و اداى خمس ها و كفّارات - و خود را به هلاكت نيفكنيد، و يا به دست خود جانتان را به مرگ نسپاريد، نه به هلاكت دنيوى مانند خودكشى و ارتكاب كارهاى خطرناك غير عقلانى، و نه به هلاكت اخروى نظير ترك انفاقات مالى. و يا آن كه در مواقع جنگ اگر از نظر عِدّه و عُدّه با دشمن برابر نيستيد نجنگيد. و يا آن كه در انفاق به واسطۀ زياده روى و اسراف و تبذير و يا صرف مال در مصارف حرام،

ص:206


1- . ازالۀ منافع يعنى فايدۀ يك عضو را از ميان بردن، مثلاً كارى كند كه چشم يا گوش كسى بينايى يا شنوايى خود را ازدست بدهد..

خود رابه هلاكت نيفكنيد.

«وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: و در هر موردى كه بتوانيد، كار نيك انجام دهيد، يا به ديگران نيكى كنيد، زيرا خداوند، نيكوكاران و نيكى كنندگان را دوست دارد.

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (196)

لغت و اعراب:

حجّ: قصد و نيّت، و در اصطلاح شرع اسم مجموع عبادت خاصى است كه مركب از چهارده جزء است، و اهمّ شروط آن زمان خاص و مكان معيّن است، و اجزاى آن عبارت است از: 1. احرام 2. وقوف در عرفات 3. وقوف در مشعر 4. افاضه يعنى كوچ كردن از عرفات و مشعر و نزول در منى 5. رَمْىِ جمرۀ عقبه 6. نحر يعنى قربانى كردن 7. حلق يعنى سر تراشيدن يا تقصير يعنى كوتاه كردن مو يا ناخن 8. طواف حج 9. دو ركعت نماز طواف 10. سعى ميان صفا و مروه 11. طواف نساء 12. دو ركعت نماز طواف نساء 13. مَبيت يعنى ماندن شب در منى 14. رَمْىِ جمرات سه گانه.

و براى مجموع اين اعمال، عبارت «او و ارنَحْطَ رّس طر مر» را علامت قرار داده اند.

عمره، زيارت كردن، آباد نمودن، و شرعاً اسم مجموع عبادتى است كه مركب از پنج جزء است كه پيوسته مقيد به مكان خاص و گاهى هم مقيد به زمان خاص است و آنها عبارتند از: 1. احرام 2. طواف 3. ركعتين طواف 4. سعى 5. تقصير. و علامت آنها «اطرست» است.

احصار: ممنوع شدن حاجى پس از بستن احرام از اتمام عمل به واسطۀ مرض يا ممانعت دشمن

ص:207

يا عوارض ديگر. مَحِلّ: مَحَلّ، جايگاه. اَذى: ناراحتى و ضرر اندك. فمن تمتّع مبتدا و فما استيسر به تقدير «عليه ما استيسر» خبر آن است و مجموع مبتدا و خبر جواب اذا ى شرطيه است.

پاره اى از مناسك حج

تفسير:

«وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ»

يعنى: عمل حجّ و عمره را براى خدا به جا آوريد به طورى كه شائبۀ شرك و ريا در آنها نباشد. و يا آنها را براى خدا تامّ الأجزاء و الشرائط انجام دهيد به طورى كه نقصى در آنها نماند؛ خواه حجّ و عمرۀ واجب باشند يا مستحب، تمتّع باشند يا افراد يا قِران، از مكّى صادر شوند يا آفاقى، اصالى باشند يا نيابى، حِجّة الاسلام و عمرة الاسلام باشند يا غير آنها.

«فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ»

يعنى: اگر پس از بستن احرام، به واسطۀ مرض يا دشمن يا موانع ديگر از اتمام آنها ممنوع شديد و خواستيد مُحِلّ شويد يعنى از احرام در آييد، واجب است كه هر قربانى اى كه ميسور است از شتر و گاو و گوسفند از همان جا به مكه يا به منى ارسال داريد،

«وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ»

يعنى: و موى سر خود را نتراشيد تا آن گاه كه قربانى شما به محلّ ذبح و نحر خود برسد. و چون مطمئن به وصول آن شديد با تراشيدن موى سر از احرام بيرون آييد.

«فَمَن كَانَ مِنكُم مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذىً مِن رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ»

يعنى: و هر مُحرِمى از شما خواه در احرام حج باشد يا عمره، اگر در حال احرام مريض باشد يا او را از ناحيۀ سر آزار و آسيبى نظير سر درد، جراحت و مرض پوستى رسيده باشد و به ناچار سر خود را بتراشد فديه اى بر او واجب مى گردد. يعنى در نتيجۀ تراشيدن سر در حال احرام بايد كفّاره اى از يكى از امور زير بدهد: روزه گرفتن سه روز، صدقه دادن به شش نفر فقير، انجام نُسك يعنى قربانى كردن يك گوسفند.

«فَإِذَآ أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ»

يعنى: پس چون از دشمن و مرض ايمن گشتيد و خواستيد اين عبادت را آزادانه انجام دهيد، پس كسى كه مى خواهد با برخوردارى از عمرۀ تمتّع به سوى حج برود، يعنى كسى كه مى خواهد

ص:208

حج و عمرۀ تمتّع به جا آورد نه افراد و قِران پس برعهدۀ اوست هر قربانى اى كه ميسر شد. يعنى بايد يكى از انعام سه گانۀ: شتر، گاو و گوسفند را به نحو تخيير قربانى نمايد.

تعبير «تمتّع بالعمرة الى الحج» از حج و عمرۀ تمتّع بدين سبب است كه در اين قسم از حج پيش از آن كه مكلّف وارد حج شود از عمرۀ تمتّع از نظر معنوى و مادى برخوردار مى شود. امّا معنوى از اين جهت كه در آغاز كار به واسطۀ عبادت خاص عمره كه خود حج اصغر است به خدا تقرّب مى جويد و از اين قرب معنوى لذت مى برد. و امّا مادى از اين راه كه پس از اتمام احرام، مُحِلّ مى شود و از ممنوعات احرام آزاد و از محلَّلات احرام برخوردار مى گردد. پس معناى تمتّع بالعمرة الى الحج برخوردار شدن به سبب عمره در حال رفتن به سوى حج است.

«فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَثَةِ أَيَّامٍ فِى الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ»

يعنى: پس اگر كسى در حج تمتّع قربانى نيابد - يعنى قدرت مالى نداشته باشد يا قربانى پيدا نشود يا مانعى از ذبح و نحر باشد - برعهدۀ اوست كه سه روز در همان سفرِ حج روزه بگيرد و هفت روز ديگر را پس از آن كه به وطن خود بازگشت، كه آن سه روز و اين هفت روز جمعاً ده روز كامل است.

«ذَ لِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: اين عمل برتر و والا كه حج و عمرۀ تمتّع است و از خصوصيات آن شرطيت تقدّم عمرۀ آن بر حج و لزوم وقوع هر دو در يك سال است، فرض و وظيفۀ كسى است كه خود و خانواده اش از حاضران مسجدالحرام نباشند بلكه آفاقى باشند. و مراد از حاضران كسانى هستند كه اگر دايره اى كشيده شود و مركز آن مسجدالحرام و شعاع آن تا 24 كيلومتر باشد آنها در داخل دايره قرار گيرند.

و حج تمتّع وظيفۀ همۀ ساكنان خارج آن دايره در روى زمين است تا آن جا كه به نقطۀ مقابل كعبه از كرۀ زمين برسد. و امّا حاضران يعنى ساكنان داخل دايره، فرض و وظيفۀ آنها حج افراد يا قِران است كه بحث آن در فقه مذكور است.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: شما اى مكلّفان به حج و ساير واجبات عبادى و غير عبادى، از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.

ص:209

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ (197)

لغت و اعراب:

الحج اشهر مبتدا و خبر است به تقدير «أشهر الحج أشهر معلومات»، يا به تقدير «الحج فى أشهر معلومات». فَرَضَ: واجب كرد، به تقدير «على نفسه». رفث: كلام قبيح عرفى كه حكايت از عمل جماع كند و مراد، خود جماع است.

تفسير:

«الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَتٌ»

يعنى: ماه هاى حج كه بايد اين عبادت خاص الهى در آنها واقع شود - و اين ظرفيت، شرط صحت مظروف است - ماه هايى است معلوم، يعنى سه ماه شوال و ذى قعده و ذى حجه كه ماه هاى آخر سال قمرى است و دو ماه اخير از ماه هاى چهارگانۀ حرام است، و معناى آيه اين است كه بايد تمام اعمال حج در اين ماه ها انجام يابد و هيچ جزئى از آن در خارج اين ماه ها واقع نشود هرچند كيفيت وقوع آن در اين ماه ها شرايط خاصى دارد، و بنابراين مكلّف مى تواند اعمال را مستوعب زمانش قرار دهد، يعنى از اول شوال احرام حج افراد يا قِران و يا عمرۀ تمتّع ببندد و با انقطاع زمانى اندكى در بين الاحرامين در تمتّع، در آخر ذى حجه تمام كند، و مى تواند مثلاً در نهم ذى حجه شروع و در دوازدهم يا كمتر از آن تمام نمايد.

«فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِى الْحَجِّ»

يعنى: پس از معلوم شدن ماه هاى حج، اگر كسى در ايام صالح براى احرام، حج را به واسطۀ بستن احرام بر خود واجب كند - زيرا حج مستحب هم به بستن احرام واجب مى شود - پس در حج هرگز نبايد محرمات احرام را كه 24 چيز است مرتكب شود، يعنى نبايد با زن آميزش كند، و فسوق انجام دهد يعنى گناهى را مرتكب شود كه قبح و عقابش در اين حال شديدتر است، و نبايد دربارۀ

ص:210

هيچ موضوع عقلى و عرفى محاجّه و مجادله نمايد. اين سه چيز جزء 24 چيز حرام از محرمات احرام است كه در اين جا بالخصوص ذكر شده است.

«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»

يعنى: و آنچه در حال حج از امور خير به جا آوريد خدا آن را مى داند.

آن را پاداش مى دهد و طبعاً مزدش را به خاطر مكان و زمان مضاعف مى كند.

«وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»

تقدير كلام «و تزوَّدوا التقوى» است، يعنى: و از ترك گناهان و پرهيز از معاصى براى خود توشه برگيريد، زيرا بهترين توشه ها پرهيز از گناهان است.

«وَاتَّقُونِ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ»

يعنى: اى صاحبان خرد از من پروا كنيد و از غضب و عذابم پرهيز نماييد. و ذكر اين جملات در ميان احكام حج طبق سنّت جاريۀ الهى است در اين كتاب كه در خلال بيان مطالب مختلف، پند و اندرز و تشويق و انذار را ترك نمى كند.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ (198)

ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (199)

لغت و اعراب:

ابتغاء: طلب. أفَضْتُ الماءَ: ريختم آب را. «أفاض القومُ على الرجل»: فروريختند بر سر او. عرفات:

صحرايى وسيع و معروف و اواخر رودخانه اى كه از مكه از محاذات حجرالاسود به سوى مشرق مكه ممتد است و فاصلۀ آن تا مكه قريب چهار فرسخ است. مَشعر: قسمتى از داخل همان رودخانه كه از يك سو متصل به عرفات و از سوى ديگر متصل به منى است. و ان كنتم ان مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر.

ص:211

تفسير:

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ»

يعنى: بر شما گناهى نيست كه در حال احرام و اشتغال به حج و عمره از جانب پروردگارتان فضل و رحمت جستجو كنيد. يعنى به وسيلۀ دعا و اجير شدن و اجارۀ مركوب و هر كسب متناسب آن حال، مال دنيا بطلبيد.

«فَإِذَآ أَفَضْتُم مِنْ عَرَفَتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ»

يعنى: پس چون بعد از اتمام وقوف در عرفات، در غروب عصر نهم ذى حجه از صحراى عرفات به سوى مشعر دسته جمعى سرازير شديد خدا را در مشعرالحرام به دعا و ذكر و خواندن نماز مغرب و عشاى شب عيد و خواندن نماز سحر و نماز صبح در مابين الطلوعين روز عيد، ياد كنيد. توصيف مشعر به حرام، به خاطر حرمت تشريعى و وجوب وقوف در آن است كه از اعمال مهم حج بلكه ركن ركين همۀ عمل هاى حج است و عدم حضور در آن جا يا عبور بدون وقوف، هتك حرمت آن و سبب فساد حج است.

«وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ»

يعنى: بايد خدا را در آن جا به دعا و ذكر و مخصوصاً به نماز صبح و وقوف بين الطلوعين به ياد آوريد. همان گونه كه شما را به توحيد و دين و شريعت اسلام و كتاب آسمانى قرآن و اصول و فروع آن هدايت نموده است. يعنى به شكرانۀ اين نعمت ها بايد چنين كنيد.

«وَ إِن كُنتُم مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه شما پيش از اين هدايت، سخت در گمراهى شرك و كفر اعتقادى و جهل به اصول و فروع عملى بوديد.

«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

در معناى اين آيه دو احتمال است:

اول آن كه اين آيه مَسوق است براى رد طايفه اى از عرب كه در روز نهم ذى حجه به جاى وقوف در عرفات، در مشعر وقوف مى كردند و مى گفتند ما اهل حرم هستيم و عرفات خارج از حرم است، پس ما در مشعر وقوف مى كنيم و وقت كوچ كردن مردم از عرفات ما از مشعر كوچ مى كنيم. يعنى از جانب شرق مشعر به جانب غرب آن. خداوند پس از ايجاب افاضه از عرفات در آيۀ قبل، با كلمۀ

ص:212

«ثم» كه دالّ بر تراخىِ در ذكر است، يعنى «ثم أقول»، فرمود: سپس مى گويم از همان محلّى كه مردم به سوى مشعر كوچ مى كنند - يعنى عرفات - شما هم كوچ كنيد و از تخلّفات گذشتۀ خود استغفار نماييد كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

دوم آن كه مراد از افاضه در اين آيه كوچ كردن از مشعر به سوى منى است. يعنى پس از آن كه وظايف مشعر را انجام داديد، از آن محلى كه مردم به سوى منى سرازير مى شدند شما مسلمانان نيز سرازير شويد. يعنى از همان راهى كه از نخستين روز انعقاد حجّ دسته جمعى طبق راهنمايى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق عليهم السلام و پيامبران نسل آنها، مؤمنان و صالحان جهان تا امروز از آن جا به سوى منى سرازير مى شدند.

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ (201)

أُولئِكَ لَهُمْ نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (202)

لغت و اعراب:

مناسك: جمع مَنْسَك به معناى عبادت و محل و زمان عبادت. خلاق: سهم، نصيب. مما كسبوا: يعنى «من جنس ما كسبوا» يا «من أجْل ما كسبوا».

تفسير:

«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَآءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا»

از رسوم جاهليت پيش از اسلام اين بود كه پس از پايان يافتن اعمال حج، قبايل مختلف عرب، در منى كه محل ختم همۀ اعمال است و سپس در مكه اجتماع كرده، به تفاخر و تعريف و توصيف نياكان گذشتۀ خود مى پرداختند و از فزونى نفوس قبيله و اولاد و اموال و احشام و اسلحه هاى اجدادشان، و از صفات مختلف شجاعت و سخاوت و فصاحت و بلاغت آنان، به

ص:213

وسيلۀ شعر و نثر سخن مى گفتند، خطبه ها خوانده، مداحى ها نموده و دادِ سخن مى دادند.

در اين آيه مى فرمايد: و چون مناسك و اعمال حج و عمرۀ خود را به پايان رسانديد به ياد خداوند پردازيد همان گونه كه پدرانتان را ياد مى كرديد بلكه يادى بهتر و قوى تر و رساتر از آن.

يعنى از خدا بگوييد، از توحيد ذات و صفات و جمال و جلال او، و از نعمت هاى بى پايان دنيوى و اخروى و مادى و معنوى او، از آفريده هاى بى حدّ و حصر او در ملك آسمان ها تا زمين او، از دوام وجود از ازل تا ابد او و بالأخره هرچه از عظمت و جلال او مقدور فكر و توان نطق و بيانتان باشد به رشتۀ بيان و قلم در آريد.

«فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ»

خير دنيا و آخرت را بخواهيد

يعنى: برخى از مردم مى گويند: پروردگارا به ما از نعمت هايت در دنيا بده، يعنى تنها دنيا را مى خواهند، و آنان را در آخرت هيچ حظّ و نصيبى از رحمت الهى نخواهد بود، زيرا او آخرت را نخواسته است، يا به خاطر عدم اعتقاد يا عدم اعتنا.

«وَمِنْهُم مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً»

يعنى: و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا به ما در دنيا حسنه عطا كن و در آخرت حسنه عطا كن. و «حسنه» به طور كلى هر چيز نيكويى است كه انسان را شاد كند از نعمت هاى مادى و معنوى و دنيوى و اخروى. و آنچه در تفسير «حسنه» گفته شده مانند صحت بدن، روزى فراوان، اولاد صالح، همسر شايسته، ثروت وافر، جاه عريض و طويل، امنيت محيط، عقل سالم، دين حق، اخلاق فاضله، اعمال عبادى، محبت اهل بيت عليهم السلام و غير اينها همه از مصاديق معناى كلى است.

«وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: و اى پروردگار، ما را از عذاب آتش - يعنى آتش برزخ و قيامت و جهنم پس از قيامت - نگه دار.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا»

يعنى: آنها هستند كه براى آنها بهره اى است وافر از آنچه كسب كرده اند، يعنى از نِعَم دنيا و از نعم آخرت. مراد از «ما» در «ما كسبوا» عقايد و اخلاق و اعمال نيك آنهاست كه با مجاهدت هايى كسب كرده اند و از اين فراورده در دنيا نصيبشان اين است كه كمالات روحى و مقامات والاى انسانى نشأت مى يابد و در آخرت نعمت هاى بى منتهاى بهشتى، و يا خود اين فراورده ها در آخرت

ص:214

به صورت نعم اخروى تجسّم و تبلور پيدا مى كند و نصيب آنها مى گردد.

«وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

يعنى: و خداوند زودرس به حساب است. مراد، حساب همه چيز جهان نيست هرچند خدا حساب هرچه از موجودات عالم را كه نياز به حساب دارد مى داند، بلكه حساب اعمال مكلّفان از انس و فرشته و جنّ و شياطين است كه نياز به پاداش و كيفر دارد، و خداوند در دنيا سرعت حساب در نوشتن اعمال آنها دارد و هر عملى را از هر عاملى به محض صدور آن از نظر كمّ و كيف و مكان و زمان و مقدار پاداش و كيفر مى نويسد، يعنى فرشته هاى كرام الكاتبين در مرأى و منظر او مى نويسند. و خداوند سرعت در محاسبۀ آنها در آخرت دارد، زيرا در آن جا دو نوع حساب است:

اجمالى و تفصيلى. در حساب اجمالى، محاسبۀ همۀ خلايق در يك لحظه انجام مى يابد، يعنى همۀ مكلّفان در صحنۀ محشر خود را در برابر خداوند و مورد محاسبۀ او مى بينند و ناگهان حساب خود را تمام شده مى يابند. ولى حساب تفصيلى، ممتد است و طول مى كشد.

وَ اذْكُرُوا اللّهَ في أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ في يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

تفسير:

«وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِى أَيَّامٍ مَعْدُودَ تٍ»

اين آيه نيز از آيات احكام و در مقام بيان برخى از اعمال حج است.

يعنى: حاجيانى كه اعمال اصلى حج را خاتمه داده اند بايد براى گذراندن ايام تشريق در منى بدان جا روند و عمل مَبيت و رَمْى را انجام دهند. «مَبيت» عبارت است از بودن سه شب در وادى منى كه شب هاى يازده و دوازده و سيزده ذى حجه است. و «رَمْى» عبارت است از زدن سنگ به جمرات سه گانه با ترتيب خاص در روزهاى آن. و اين دو عمل خود از عبادت هاى خاص و خاتمۀ اعمال حج است، و اگر حاجى در حال احرام از صيد كردن و آميزش با زن پرهيز كرده باشد مى تواند دو شب در منى بماند و روز دوازدهم، مَبيت را خاتمه دهد.

در اين باره خدا مى فرمايد: و خدا را در صحراى منى در ايّام معدودات - يعنى سه شبانه روز

ص:215

متوالىِ پس از عيد - ياد كنيد، ياد كردن به واسطۀ خود مَبيت و رَمْى كه از عبادت هاى خاص الهى است، يا به وسيلۀ اذكار و اوراد ديگر كه از آن جمله تكبيرات معروف است كه پس از پانزده نماز - كه اول آنها نماز ظهر روز عيد است - خوانده مى شود.

«فَمَن تَعَجَّلَ فِى يَوْمَيْنِ فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلاَ إِثْمَ عَلَيهْ»

يعنى: پس هر كه از حاجيان عجله كند و اعمال تشريق را در دو روز يازدهم و دوازدهم انجام دهد بر او گناهى نيست، و كسى كه تأخير كند و اعمال را در سه روز يازدهم تا سيزدهم انجام دهد باز بر او گناهى نيست. يعنى مسأله تخييرى است و چنين نيست كه اهل جاهليت مى گفتند كه برخى تعجيل را و برخى تأخير را حرام مى شمردند.

«لِمَنِ اتَّقَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

«لمن» خبر مبتداست به تقدير «ذلك»، يعنى: اين حكم تخيير مخصوص كسى است كه در حال احرام حجّش از شكار وحش و آميزش با زن پرهيز كرده باشد، و گرنه بايد شب سوم را هم در منى باشد و در روزش رَمْىِ جمره كند. و از خداوند پروا كنيد. يعنى از همۀ محرمات پرهيز كنيد نه تنها از محرمات احرام.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»

يعنى: و بدانيد كه شما انسان ها پس از مرگ و پايان ايام برزخ و برانگيختن از قبر، به واسطۀ نفخۀ سوم صور، به منظور حساب و محاكمه و داورى به سوى او و حضور او گردآورى مى شويد.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204)

وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205)

وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206)

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ (207)

ص:216

لغت و اعراب:

فى الحياة الدنيا متعلّق است به يعجبك يا به قوله. لَدَّ الرجلَ - از باب نَصَر -: دشمنى سرسخت كرد با او، و ألدّ اسم تفضيل است يعنى شديدالخصومة. خصام مصدر است، و يا جمع خصم. تولّى: روى برگردانيد، و يا رياست و سرپرستى نمود. اخذته: حملته، يعنى وادار كرد او را. عزّة: قدرت، نخوت، تكبّر. مهاد: آرامگاه. شَرى - از باب ضَرَب -: فروخت و خريد (ضد).

تفسير:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»

اين آيات چهارگانه، انسان را از حيث كفر و ايمان و نفاق و اخلاص به دو قسم تقسيم مى كند:

منافقى كه در پنهان كردن نفاقش مى كوشد و عملاً به هر فساد و اتلاف جان و مال مردم دست مى يازد و چون پندش دهند از تكبّر به گناه ديگرى مى افتد؛ و موحّد مخلصى كه جان خود را به بهاى رضاى خدايش فروخته است.

در اين باره مى فرمايد: و از مردم كس هست كه گفتارش در اين دنيا تو را خوش آيد - يعنى ظاهر كلامش فريبنده است؛ از حقيقت و صدق سخن مى راند، از باطل و دروغ نكوهش دارد، اظهار ايمان و تقوا مى كند - و خدا را بر اين كه آنچه اظهار مى دارد مطابق مافى الضمير اوست گواه مى گيرد درحالى كه دشمنىِ سرسخت دارد و سرسخت ترين دشمن هاست.

و محتمل است معناى آيه اين باشد كه برخى از مردم دربارۀ بى وفايى دنيا سخنان اعجاب انگيز مى گويند و خدا را بر اين كه در دل محبت تو را دارند گواه مى گيرند درحالى كه سرسخت ترين دشمنان تواند.

«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا»

يعنى: و چون اين گونه انسان از نزد تو بيرون رود و يا آن كه پس از تو ولايت و سرپرستى مردم را به دست گيرد - مانند خلفاى بنى اميّه و بنى عباس و همۀ سلاطين جور و حكّام ستمگر دنيا - مى كوشد كه در روى زمين افساد كند؛

«وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَايُحِبُّ الْفَسَادَ»

يعنى: و سعى مى كند به وسيلۀ ظلم به مردم و قتل نفوس آنان، كِشت و زرعشان را تباه و

ص:217

دامداريشان را فاسد و نسلشان را نابود سازد؛ و خدا فساد و تباهى را دوست ندارد.

«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»

يعنى: و چون به چنين شخصى گفته شود: از خدا بترس - يك شخصيت برتر دينى يا يك انسان آزادِ از جان گذشته اى به عنوان نصيحت چنين گويد - قدرت ظاهرى و نخوت و غرور، او را وادار به گناه كند و عكس العمل خشنى از زدن و كشتن و حبس دربارۀ ناصح خود انجام دهد، يا بر طغيان خود بيفزايد.

«فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»

على (ع) در بستر پيامبر

يعنى: پس در مقابل نفاق و غرور و گناهانش جهنّم او را كافى است و حقّاً كه جهنّم بد آرامگاهى است.

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»

يعنى: و نيز از مردم كس هست كه جان خود را - چه رسد به جاه و مال و اولاد - در طلب رضاى خداوند و به بهاى خوشنودى او مى فروشد، همانند على بن ابى طالب عليه السلام در ليلة المبيت در مقدمۀ هجرت پيامبر از مكه به مدينه كه جان خود را به خدا فروخت و در بستر پيامبر خوابيد در شبى كه سران قريش همه با شمشير آخته دور او را گرفته بودند تا او را قطعه قطعه كنند. و در مرحلۀ بعد، همۀ كسانى كه در راه اسلام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر جان خود را تسليم خدا مى كنند،

«وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند به بندگان خود رئوف و مهربان است، و از اين روست كه نفوس آنها را به بهاى سنگين ابدىِ محيّرالعقول و غير قابل توصيف مى خرد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (208)

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (209)

ص:218

لغت و اعراب:

سِلم و سَلم و اسلام: صلح و تسليم شدن. كافّةً: جماعةً. جاءَ الناسُ كافّةً يعنى كُلُّهم. خطوات: جمع خُطْوَه، گام، يعنى فاصلۀ ميان دو قدم در وقت راه رفتن.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَآفَّةً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و سلم درآييد؛ يعنى صلح با خدا و بندگان صالح او و تسليم در برابر اوامر اصولى و فروعى او، و در هيچ فرمانى محارب او نباشيد.

«وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»

يعنى: و در هيچ امرى پيروى از گام هاى شيطان - تبعيت از وساوس او - نكنيد، زيرا او براى شما دشمنى آشكار است؛ چرا كه دشمنى خود را در آغاز خلقت در ملأ عام فرشتگان اظهار كرد و بقاى آن را در مراحل تاريخ اثبات نمود.

«فَإِن زَلَلْتُم مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْكُمُ الْبَيِّنَتُ»

يعنى: پس اگر بعد از آن كه دلايل روشن براى شما آمد، بلغزيد؛

پس از آن كه به عقل و خرد خويش به توحيد و اصول اعتقادات آگاه شديد و دلايل آشكار نقلى را از منطق رساى پيامبر و معجزات و كتاب او پذيرفتيد، اگر از راه مستقيم منحرف گرديد؛

«فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: پس بدانيد كه خدا مقتدر غالب و حكيم است.

چون عزيز و قدرتمند است مى تواند به كيفر شديد گرفتارتان نمايد، و چون حكيم است و كيفر و عذابش به اقتضاى مفاسد اعمال و بر وفق نظام تكوين است، انتقامش انتقامى از روى حكمت باشد.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (210)

لغت و اعراب:

هل ينظرون استفهام انكارى است يعنى «لاينظرون الّا ذلك». نَظَرَ الشىءَ: نگاه كرد به سوى آن، منتظر آن شد. ظُلَل: جمع ظُلّه، سايبان، مانند قُلَل و قلّه. غمام: ابر سفيد يا قطعه اى از ابر.

ص:219

تفسير:

«هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِى ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ»

خطاب به پيامبر و ساير مخاطبين، و سخن در بيان حال كفّار است.

يعنى: آيا آنها جز اين انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در ميان سايبان هايى از ابر سفيد بيايند و كار آنها تمام شود؟ يعنى: اين كه كفّار پس از آن همه دعوت و اتمام حجت ايمان نياوردند گويى منتظرند كه روز رستاخيز برپا شود و خدا و فرشتگان در ابرى سفيد كه در آغاز مظنّۀ رحمت و به ناگاه مظهر غضب و عذاب باشد به آنان روى آورند.

و مراد از آمدن خدا، آمدن فرمان او يا احاطۀ وجودى و توانى اوست به همان گونه كه در دنيا بود، با اين تفاوت كه در آخرت توأم با غضب و عذاب است. و اما آمدن فرشتگان به لحاظ آن كه آنها در آخرت نيز همانند دنيا مجريان فرامين حق و مدبّرات امور و مقسّمات رحمت و غضب اند.

و به طور كلى تمام جريانات و حوادث عالم هستى از بدو حدوث تا قيام رستاخيز و از آن روز تا ابدالآباد به دست فرشتگان الهى و ارادۀ تامّه و نافذۀ آنهاست، اراده اى كه تابع ارادة اللّه يا عين ارادة اللّه است، و از اين روست كه آنها اراده دارند و اختيار ندارند بلكه اختيار از آنِ خداست.

«وَالْمَلَآئِكَةُ وَقُضِىَ الْأَمْرُ»

يعنى: و چون چنين شد كار آنها همانند ساير اهل آتش در آن ساعت از نظر قضاوت به حق و تعيين كمّ و كيف اعمال و خفّت و ثقل و مقدار كيفر آنها تمام مى شود.

خدا جسم نيست

«وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»

جملۀ استينافيه و بيان قاعده اى كلّى در كمال شمول و گستردگى است. يعنى: همۀ كارها و حوادث جهان هستى و شراشر وقايع عالم وجود از ازل تا ابد در استمرار تاريخ دنيا و استقرار و ابديت آخرت، سلسلۀ علل و معلولات است كه منتهى به علّة العلل و ارادۀ خداوند است، پس او مرجع و منتهى است.

بدان كه مقتضاى ادلّۀ عقليۀ تامّه و نقليۀ وافره، اين است كه خداوند جسم نيست و عروض حركت و انتقال و رفت و آمد و رؤيت به چشم ظاهرى و ساير عوارض جسم براى او محال است، و آياتى كه از اين كتاب كريم دلالت بر عروض برخى عوارض جسم بر ذات اقدس او دارد مانند اين آيه و آيۀ 22 فجر و 2 حشر و 26 نحل از آيات متشابه است و بايد بر وفق آيات محكم و اقتضاى

ص:220

عقل تأويل شوند چنان كه در اين جا حمل كرديم و پس از حمل و تأويل، اين آيات نيز جزء محكمات مى شوند، زيرا محكم و متشابه، نسبت به اذهان و افكار، امرى نسبى است.

سَلْ بَني إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (211)

زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

تفسير:

«سَلْ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِنْ ءَايَةٍ بَيِّنَةٍ»

يعنى: اى مخاطب، از بنى اسرائيل يعنى از علماى تورات و انجيل و تاريخ دانان آنها به عنوان توبيخ و مذمّت سؤال كن كه از زمان يعقوب و اجدادش تا امروز چقدر از آيات و نشانه هاى روشن توحيد به آنها عطا كرديم، مانند عصاى موسى، يد بيضاء، شكافتن دريا، هلاكت دشمنان مقتدر و مسلّط، انزال مَنّ و سلوى، مائدۀ آسمانى عيسى عليه السلام و بالأخره تورات و انجيل كه فعلاً در دست شماست؟! يعنى نعمت هايى كه همه را كفران كرديد و وسيلۀ سعادت دو جهانى را تبديل به وسيلۀ شقاوت و عذاب دنيا و كيفر آخرت نموديد، چرا كه تورات و انجيل واقعى را كه هر دو از نعمت هاى عظيم خدا بودند و صلاحيت اثبات توحيد و دعوت پيامبران گذشته و نبوّت محمّد عربى صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او را داشتند و مدرك قطعى تاريخ انبيا و سرگذشت پيشينيان و حجت و برهان قوى بر نسخ شرايع و حدوث شرايع ديگر تا شريعت اسلام بودند، تبديل به دو كتاب محرّف مملوّ از اكاذيب و اساطير و جزء كتب ضالّه نموديد.

«وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: و هر كسى نعمت هاى خدا را پس از آن كه بدو رسيد تبديل كند - وسيلۀ هدايت را تبديل به وسيلۀ ضلالت، و يا شكر نعمت را تبديل به كفران نمايد - پس بى ترديد بداند كه خدا سخت كيفر است.

«زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا»

ص:221

حيات دنيوى در نظر كافران زينت داده شده است. مراد از حيات دنيوى، زندگى بر طبق هواهاى نفسانى و فرامين شيطانى است كه بدون اعتنا به حق و توأم با هر عقيدۀ خرافى و محرّم الهى باشد، همان گونه كه طاغيان و فرورفتگان در شهوات دنيا دارند، در مقابل زندگى مؤمنان صالح كه طبق دستور دين و رضاى خداوند است. و زينت دهندۀ آن حيات در انظار كفّار در مرحلۀ نخست خداوند است كه جهان را مملوّ از نعمت هاى زيبا و گوناگون و طبيعت بشرى را سخت مايل و راغب به آنها قرار داده و اين خود تزيين تكوينى از جانب خداست هر چند به توديع عقل در وجود بشر و تشريع شرايع آسمانى، او را از برخى مشتهيات نهى كرده است.

و در مرحلۀ دوم هواهاى نفسانى و شياطين انسى و جنّى هستند كه مشتهيات نفس و منهيّات خدا را براى كفّار و اهل طغيان، زيبا و آراسته كرده اند.

«وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا»

يعنى: و كفّار و طاغيان از روى جهل به اسرار خلقت و اهداف آفرينش، و غفلت از حقايق دينى و عالم ديگر، مؤمنان را در انتخاب زندگى خاص مسخره و استهزا مى كنند.

«وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ»

يعنى: و كسانى كه تقوا ورزيده اند و از شهوات نفس كه مورد نهى خداست پرهيز كرده اند در روز قيامت مرتبه اى برتر از آنها و فوق آنها خواهند داشت، برتريى فراتر از ادراك ما، زيرا آنها در آن روز در اعليعلّيّين و اينان در اسفل سافلين اند؛ آنها اهل كرامت الهى و مورد احترام فرشتگان و اينان مورد غضب خدا و خشم فرشتگان؛ و آنان استهزا و مسخره كننده به تلافى مسخرۀ دنيا و اينان متحمّل استهزا با كمال ذلّت و خوارى خواهند بود.

«وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

يعنى: و خداوند هركه را بخواهد در دنيا و آخرت روزىِ بدون حساب مى دهد. و معناى بدون حساب در دنيا اين است كه انواع نعم روزى شده بر بشر را حدّ و حصرى نيست. و يا آن كه در برابر اعمال نيست بلكه طبق اقتضاى مصالح است. و يا آن كه از كمّ و كيف آن سؤال نمى شود و از منعَمٌ عليه مطالبۀ پاداش نمى شود. و اما در آخرت حقيقتاً بدون حساب است و احدى را ياراى احاطۀ علمى به انواع و مقدار آن نيست.

ص:222

كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (213)

تفسير:

فلسفۀ دين

«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً»

يعنى: مردم، همگى يك امت بودند.

بشرها پس از سكونت در روى كرۀ زمين از زمان جدّ اعلايشان آدم تا برهه اى از زمان، بدون پيامبر و شريعت و كتاب آسمانى مى زيستند. در آن ايّام همه يكنواخت و امّى و رها شده بر وفق ادراك عقول و طبيعت و غرايزشان بودند؛ هر چه مى خواستند مى گفتند و مى كردند؛ به ارادۀ خود در هرجايى ساكن مى شدند و به دلخواه خود داراى همسر و اولاد مى گشتند «لا مؤمنين و لا كافرين» شبيه زندگى برخى از حيوانات متمدّن تكوينى. و اما اين كه كرۀ زمين در هيچ زمانى خالى از حجت الهى نمى شود منافاتى با اين مطلب ندارد، زيرا آدم ابوالبشر و اوصياى او تا زمان نوح پيامبر حجت الهى بودند، لكن كتاب و شريعت نداشتند و از احكام الهى هم معلوم نيست چه اندازه بر آنها نازل شده بود، و بر فرض وجود، مأمور به ابلاغ نبودند و مقتضاى حجّيّت، وجوبِ ابلاغ نيست بلكه خود بايد عمل كند و اگر پرسشى باشد جواب دهد. علاوه آن كه ظاهراً گرفتار ترس طاغيان زمان خود بودند مانند قابيل و اتباع او، و از حجج مغموره بودند.

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ»

يعنى: پس از مدتى خداوند بر حسب اقتضاى حال و مجتمع آنها پيامبرانى برانگيخت و به سوى آنها ارسال داشت. آنها صفت و منصب تبشير و انذار داشتند، يعنى دين و شريعت و كتاب آسمانى براى مردم آورده بودند كه طبعاً پذيرندگان را بشارت و انكار كنندگان را بيم مى دادند. و اما اين كه

ص:223

مدت پيش از بعثت از زمان آدم ابوالبشر تا نوح نبى چقدر بوده، روشن نيست. آن ايّام، روزگار فَترت اوّليه و ازمنۀ پيش از شريعت يا پيش از تكليف بود. و اين حال ادامه يافت تا نيروى عقلى بشر و سطح فكرى او بالا رفت واستعداد تحمّل تكاليف الهى و ورود در كلاس تربيت انسانى پيدا كرد؛ اجتماع و تعاونش تمدن آورد و نيز اختلافاتش قابل قضاوت و داورى در محكمه شد، چرا كه حلّ و فصل اختلاف غيرمكلّف را روال ديگرى است.

«وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ»

«كتاب» مطلق است و شامل همۀ كتاب هاى آسمانى است.

يعنى: و همراه پيامبران كتاب هاى آسمانى فرو فرستاد كه انزال همه به حق بود، يعنى به جا و بر طبق حكمت و اقتضاى نظام اتمّ و اكمل خلقت بود، چرا كه تنظيم آنها به منظور هدايت، و محتواى احكام آسمانى متضمن مصالح عاليۀ بشرى و برنامۀ حيات طيّبۀ دنيوى، و علوم و حِكَم ضامن سعادت اخروى او بود، و از اين رو آورندگان آنها داراى منصب تبشير و انذار شدند. و نام آنها كتاب بود، زيرا همگى از اقدم زمان در لوح محفوظ الهى مكتوب و مندرج بود و در آيندۀ تاريخ نيز بايد به دست بشر بر روى صفحات قراطيس مكتوب گردد تا مصون از زوال و نسيان باشد. پس آن حقايق و محتويات، هم كتاب بالفعل بود و هم كتاب بالقوّه. و اين جمله در واقع به منزلۀ توضيح «بعث اللّه النبيّين مبشّرين و منذرين» است، زيرا تبشير و انذار بدون نزول كتاب و عرضۀ دينى كه محتواى آن است معنا ندارد.

«لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»

فاعل «ليحكم» خدا يا كتاب يا هر يك از انبياست.

يعنى: كتاب هايى كه بر پيامبران نازل شده هر چند هدف از آنها ابلاغ دين و تبشير و انذار است، لكن يكى از اهداف مهمۀ آن كه گويى هدف اصلى به شمار مى رود آن است كه خدا در طول تاريخ و ازمنۀ سكونت بشر در دنيا دربارۀ هر اختلافى كه ميان آنها پديد آمد - خواه اختلاف دنيوى يا اختلاف دينى كه هر دو لازمۀ طبع بشر مجتمع و متمدن است - به وسيلۀ آن كتاب ها داورى كند.

پس مراد از موصول «ما اختلفوا فيه» مطلق مورد اختلاف اعمّ از امور مادى و مقاصد دينى است، زيرا دين و كتاب الهى است كه در تمام اختلافات دينى و دنيوى قضاوت مى كند.

ص:224

«وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ»

مرجع ضمير «فيه» «ما أتى به الأنبياء من الدين و الكتابِ» مفهوم از كلام است.

يعنى: اختلاف در دين و كتاب نشأت نيافت مگر از كسانى كه دين و كتاب بدان ها عرضه شد و آنها دريافتند. و اين جمله، استينافيه است و اشاره به اين كه منشأ اختلاف در امور مادى و دنيوى هر چند عموم مردم هستند، ولكن منشأ اختلاف در دين و كتاب و عقايد و مسالك، خصوصِ علما و دانشمندان قوم اند، زيرا آنها بودند كه از همان آغاز كه در مقابل انبيا قرار مى گرفتند، مخالفت مى كردند و شكاف مى آفريدند يا مخالفت جائران و مترَفين را توجيه مى نمودند، تا آن كه در ميان جوامع بشرى اختلافات اعتقادى و مذهبى عريق و مستمرّى پيدا شد و به مسالك و مذاهب گوناگونى منقسم شدند. و اختلافات رفته رفته زيادتر و شديدتر شد و منجر به نبردهاى خونين گرديد، از اين رو در آيه پس از ذكر اختلاف مطلق، به ذكر اين اختلاف و منشأ پيدايش آن پرداخته است.

«مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»

جار و مجرور متعلّق به «ما اختلف فيه» است، يعنى: عمل آنها و ايجاد اختلافشان در دين و كتاب پس از آن بود كه دلايل روشن و براهين قاطع از جانب خدا و انبياى او به آنها رسيد و حجت بر آنها تمام شد، و علت اين اختلاف حسد و برترى طلبى و حبّ جاه و مال بود.

«فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ»

ضمير جمع «اختلفوا» راجع به «الذين اوتوه» است و «من الحق» بيان «ما» ى موصوله است، و معنا اين است: پس خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و دين و كتاب را پذيرا شدند به آن حقّى كه علماى قوم در آن اختلاف كرده و از آن منحرف شده بودند، هدايت نمود. بدين معنا كه آنها را پس از ايمان و پذيرفتن اصل دين، به عمل و مراحل تكامل بعدى، به اذن تكوينى خود - يعنى به يارى و توفيق خويش - هدايت نمود.

«وَاللَّهُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُسْتَقِيمٍ»

يعنى: و خداوند هر كه را بخواهد - پس از آن كه اصل دعوت را پذيرفت - به راهى راست در مراحل تعالى و كمال بعدى راهنمايى مى كند.

ص:225

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ (214)

لغت و اعراب:

آزنون هاى سخت هميشگى است

أم حسبتم به معناى «بل أحسبتم» است و استفهام انكارىِ توبيخى است. مَثَل: صفت و حالت، كلام كلّى سائر در ميان مردم كه برخى از اشيا را بدان تشبيه كنند. بأساء: شدّت و ناراحتى در غير بدن مانند فقر و ناامنى. ضرّاء: ناراحتى جسمى مانند مرض و جراحت. آمَنوا معه به تقدير «آمنوا باللّه معه». و ألا انّ نصر اللّه به تقدير «قيل لهم» است.

تفسير:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم»

آيه در مقام بيان لزوم صبر و ثبات در امور دين و دنيا و در برابر حوادث طبيعى جهان و آسيب دشمنان است. يعنى: آيا گمان كرده ايد كه اگر به همين حال بميريد به محض مرگ وارد بهشت مى شويد در حالى كه حوادث و حالات سخت آنان كه پيش از شما گذشته اند بر شما وارد نشده و آزمايش هاى مختلف آنها را نداده ايد؟!

«مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَالضَّرَّآءُ وَزُلْزِلُوا»

يعنى: آنها را شدايد بسيار روحى مانند فقر و ناامنى و تلف مال و اولاد و تبعيد از وطن، و آسيب هاى جسمى مانند قتل و جرح و مرض وارد آمد و آنها به لرزه و اضطراب سختى در زندگى در افتادند؛

«حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ»

يعنى: تا آن جا كه فرستادۀ خدا و گروندگان همراهش از شدّت بلا و ناراحتى و تمام شدن صبر و طاقتشان به عنوان تأخير افتادن وعدۀ حق مى گفتند: پس يارى خدا كى مى رسد؟

ص:226

«أَلَآ إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ»

يعنى: به خاطر تسليت خاطر و توصيۀ به صبر به آنها گفته مى شد: آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است. و گوينده خداوند بود، ياپيامبر نسبت به امت، يا امت نسبت به يكديگر.

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (215)

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ»

ظاهر «ما» ى موصوله، سؤال از نوع اموالى است كه بايد انفاق نمود از نقد و جنس و غلّات و انعام و غير آنها. مى فرمايد: اى پيامبر، از تو مى پرسند چه مالى را انفاق كنند؟ و ظاهر جواب اين است كه سؤال از انفاقات مستحب است نه مانند زكات واجب كه به والدين نمى رسد؛ و نه مانند انفاق واجب به عَمودَيْن (يعنى پدر و مادر و اجداد، و فرزندان و نوادگان) كه بر ارحام ديگر واجب نيست.

«قُلْ مَآ أَنفَقْتُم مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»

در اين جمله اشاره است به اين كه سؤال از نوع اموال انفاقى اهميت ندارد، بلكه آنچه سزاوار سؤال است مورد مصرف مال است كه به چه كسانى بدهند و يا در چه كارى صرف كنند. و معناى آيه اين است كه اى پيامبر، به آنها بگو: هر چه از خير - يعنى مال دنيا - خواستيد انفاق كنيد به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و واماندۀ در راه انفاق كنيد.

و مراد از والدين اعمّ از پدر و مادر و اجداد پدرى و مادرى است هر چه بالا رود؛ و مراد از نزديكان همۀ مراتب دور و نزديك ارحام است؛ و مراد از يتيمان، يتيمان فقير است و ذكر مساكين پس از آن يعنى جمع بين خاص و عام براى اهميت خاص است. و معناى «ابن سبيل» مسافر است و مراد، كسى است كه در طول مسافرت هزينه اش تمام شده است. و ظاهر اين است كه سبيل در اين جا مانند اغلب موارد استعمالش در قرآن مجيد به معناى سبيل معنوى است نه حسّى مادى، پس كلام شامل راهيان طريق علوم دينى در انواع مختلف آن و هر علمى كه قوام حيات مسلمين به

ص:227

آن است - در صورتى كه هزينۀ سفر نداشته باشند - نيز مى شود.

«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

يعنى: هر كار خيرى كه انجام دهيد خواه انفاق مال يا انفاق غيرمال، يا غير انفاق مال از انجام ساير اعمال، بى ترديد خداوند بدان داناست.

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)

لغت:

كُرْه - به ضمّ -: مشقّت و مبغوضيتى كه انسان در باطن خود دريابد. و كَره - به فتح -: مشقّت و آسيبى كه از خارج برسد نظير اجبار كردن كسى بر عملى. و در اين جا «كَره لكم» يا به معناى «مكروه لكم» است يا «ذو كره لكم».

تفسير:

«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ»

يعنى: نبرد و جنگ با كافران و طاغيان و باغيان به نحو جهاد ابتدايى يا دفاعى بر شما در شريعت اسلام تشريع و مقرّر شده، و يا آن كه از علم ازلى الهى تنزّل كرده و در لوح محفوظ نگاشته شده، و يا از آن جا فرود آمده و در قرآن مجيد مرقوم گشته است، در حالى كه آن مبغوضِ شماست و طبعاً آن را خوش نمى داريد.

«وَ عَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ»

يعنى: ولى اميد آن مى رود كه چيزى را شما دشمن داريد در حالى كه به نفع فرد و صلاح اجتماع شما باشد - نظير اغلب واجبات و مستحبّات شرعى و محسَّنات عقلى - و نيز احتمال مى رود كه چيزى را شما دوست داريد در حالى كه آن، براى شما ضرر و زيان فردى و اجتماعى داشته باشد، مانند اغلب محرّمات الهى و منهيّات عقلى.

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»

ص:228

يعنى: در حالى كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.

خدا همۀ آنچه به نفع و صلاح شما يا به زيان و ضررتان است از احكام و موضوعات و علل و مَناطات ترتّب احكام بر موضوعات، همه را مى داند و از اين روست كه جعل قانون براى جامعه، تنها از آنِ اوست.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (217)

حرمت جنگ در ماههاى حرام

لغت و اعراب:

قتال فيه بدل است از الشهرالحرام. حرام: عمل محرَّم و گناه، و نيز شىء محترم كه هتك احترامش جايز نيست مانند قرآن، كعبه، مسجد و برخى از ماه هاى سال. المسجدالحرام عطف است به سبيل اللّه. من القتل الف لامش عهد ذهنى است.

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ»

قافلۀ تجارتى چند نفره اى از مشركان مكه از نزديكى مدينه گذر مى كرد، پيامبر اسلام مطّلع شد و سپاه اندكى گسيل داشت تا اموال آنان را به غنيمت گيرند. سپاه اسلام در صحرايى با آنها برخورد كردند و به گمان اينكه آخر جُمادى الثانيه است با آنان جنگيدند، برخى را كشته و اموالشان را به غنيمت گرفتند. بعداً معلوم شد كه جنگ در اوايل رجب كه از ماه هاى حرام و جنگ در آن ممنوع است اتفاق افتاده است.

اين نكته معلوم باشد كه اين مشركان از همان كسانى بودند كه پيامبر و يارانش را در مكّه در

ص:229

مدت سيزده سال آزار بى شمار مى دادند، مردم را از راه خدا و ايمان به او جلوگيرى مى كردند و خود به خدا كافر بودند و مسلمين را از دخول خانۀ خدا مانع مى شدند و آخر كارشان اين بود كه پيامبر و يارانش را از زادگاهشان مكه بيرون راندند.

مشركان در اين حادثۀ كوچك به بهانۀ اين كه پيامبر اسلام احترام ماه حرام را شكسته و به قانون و دين خود نيز پايبند نيست بر ضدّ او تبليغات وسيعى به راه انداختند، تا اين آيه نازل شد.

معناى آيه: اى پيامبر، دربارۀ ماه حرام از تو مى پرسند كه قتال و نبرد در آن چگونه است؟

ماه حرام در عبارت آيه جنس است و شامل همۀ ماه هاى حرام يعنى: رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم مى شود. رجب نام ماه هفتم سال هاى قمرى است، ذى قعده و ذى حجّه ماه هاى آخر سال و محرم ماه اول سال بعد است. اين ماه ها در ايّام جاهليت پيش از اسلام محترم بودند.

مشركان و كفّار و همۀ مردم جاهليت آنها را حرام مى شمردند، جنگ را در آن شروع نمى كردند و جنگ شروع شده را متاركه مى نمودند. در شرع اسلام نيز اين حكم وضعى و قانون عام امضا و تصويب شد و جزء احكام پُراهميت اسلام قرار گرفت. و تغيير ماه هاى حرام و مبادلۀ آنها با ماه هاى ديگر كه يكى از گناهان بزرگ مشركان بود مسألۀ ديگرى است كه در ذيل آيۀ 37 توبه بحث شده است.

«قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ»

يعنى: اى پيامبر بگو: هرگونه نبرد و جنگ در ماه حرام گناهى است بزرگ، ولكن جلوگيرى از راه خدا و از ايمان مردم به توحيد و نبوت و كتاب آسمانى، و كافر شدن به او يا كفران نعمت هاى او، و باز داشتن مسلمين از ورود به مسجدالحرام و زيارت آن و بيرون كردن اهل مسجد - يعنى پيامبر و يارانش را - از آن كه وطن و زادگاهشان است، يعنى اين چهار امر عظيم كه شما انجام مى داديد در نزد خداوند از جنگ و كشتن چند نفر در ماه حرام بزرگ تر و شديدتر است.

«وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»

يعنى: و شرك و گمراهى و ايجاد اختلافى كه حال هم شما بدان گرفتاريد بزرگ تر و شديدتر از قتلى است كه واقع شده است.

«وَلَا يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَعُوا»

ص:230

يعنى اى پيامبر، آنها همواره با شما خواهند جنگيد تا اگر بتوانند شما را از دينتان - يعنى توحيد ابراهيمى و اصول و فروع آن - باز گردانند.

«وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الْدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ»

حبط اعمال با ارتداد

يعنى: و هر كس از شما مسلمين از دين خود بر گردد - مرتدّ فطرى يا ملّى شود - و درحال كفر بميرد، چنين كسانى تمام عمل هاى خيرشان در دنيا و آخرت باطل و هدر و بيهوده مى گردد هر چند در دنيا عمل هاى نيك بى حساب و آثار خير بى پايان انجام داده باشند، زيرا در دنيا نام نيكشان از ميان مردم مى رود و حسن ظن ها تبديل به سوءظن مى گردد و دعاها و طلب غفران ها منقطع يا معكوس مى شود و اين معناى حبط در دنياست، و در آخرت پاداشى نمى برند؛ نه در مقابل حسنات نعم اخروى مى گيرند، و نه اعمال خيرشان مجسّم به صُوَر نيك و متبلور به اعيان خارجيه و لذايذ مى شود.

«وَ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و آنها همه ياران آتش و همدمان جهنم اند، و آنها در آن آتش دوزخ جاودان اند.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (218)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آورده اند و باطنشان اصول عقايد را باور كرده، و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كرده اند، خواه به هجرت جسمانى از مكانى به مكانى براى هر امر خيرى مانند حج و تحصيل علوم دين و فرار از معاشرت كفّار و فسّاق و سكونت در محيط اسلامى و اخلاقى، يا هجرت روحانى از جهل به سوى علم و دانش، از كفر به سوى ايمان، از رذايل صفات به سوى فضايل اخلاق و از گناهان به سوى عمل هاى صالح؛ و كسانى كه در راه خدا جهاد كرده اند خواه جهاد اصغر و نبرد كوچك مانند نبرد با دشمن در جهاد ابتدايى يا دفاعى، و خواه جهاد اكبر نظير ترك گناهان و انجام فرايض الهى و هرگونه مبارزه با هواى نفسِ مخالف عقل و شرع؛

«أُوْلَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

ص:231

يعنى: آنها هستند كه به رحمت خداوند اميد مى دارند، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. و تكرار «الذين» در صدر آيه براى عظمت و اهميت عمل است پس از ايمان و اهميت خصوص هجرت و جهاد در ميان عمل هاى فرعى.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219)

فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ َلأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (220)

لغت و اعراب:

حرمت شراب و غمار

خَمَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: پوشانيد آن را. خمر: مصدر، و به معناى هر پوشانندۀ عقل، و شراب انگور. يَسِرَ الأمرُ - از باب عَلِم و شَرُف -: آسان شد كار. و يَسَرَ - از باب ضَرَب -: قماربازى كرد. و مَيْسِر: مصدر، و به معناى قماربازى. أثم اثماً: تأخير انداخت، كندى كرد. و اِثم: مصدر، و به معناى گناه. عفا عنه و له - از باب نَصَر -: بخشيد او را، و عفو: مصدر، و به معناى بهتر و پاكيزه تر، و مازاد از نفقات واجب، و به معناى حد وسط. اَعْنَتَه: او را در مشقّت و سختى و هلاكت افكند.

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ»

خطاب به پيامبر و هر مخاطبى است كه از علوم دينى و معارف اسلامى اطلاعى داشته باشد و مورد سؤال قرار گيرد. يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ خمر و قمار مى پرسند. مراد از «خمر» معناى لغوى آن است يعنى چيزى كه مستى آورد و بر عقل و خرد پرده كشد هر چند مصداقش در آن روز معدود و يا منصرف به خصوص شراب انگور بود. و مراد از «مَيْسِر» قماربازى است به هر نوع و كيفيت هر چند مصاديقش در آن روز محدود بود. و اطلاق ميسر بر قمار كه به معناى آسانى يا آسان است به لحاظ

ص:232

آسانى تملّك مال براى برندۀ آن است. و ظاهر جواب در آيه اين است كه سؤال از جواز و حرمت نوشيدن شراب و بازى قمار است، و ممكن است از همۀ احكام آنها باشد مانند طهارت و نجاست خمر و جواز ساخت و خريد و فروش آن، و از تهيۀ ابزار قمار و نگهدارى آنها.

بدان كه تحريم خمر و شراب و همۀ مسكراتى كه عنوان خمر، شامل آنهاست و هم چنين قمار، در صدر اسلام به تدريج انجام گرفت. آغاز تحريم خمر به نحو حكم انشائى در مكّه و فعليت و تنجّز آن در مدينه بود و مجموع به تدريج در ضمن چهار يا پنج آيۀ زير اتمام يافت.

اول - آيۀ شريفۀ 33 اعراف «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ». اين آيه در سورۀ مكّى است و در آن به صراحت حرمت اثم يعنى هر عملى كه عقل انسان را از رسيدن به خيرات و كمالات محروم مى كند، بيان شده.

دوم - آيۀ مورد بحث (219 بقره) كه در نخستين سورۀ نازل شده در مدينه قرار گرفته و به صراحت، اثم بودن خمر در آن ذكر شده، و اين آيه با آيۀ سورۀ اعراف، گويى صغرا و كبرايى وافى براى اثبات حرمت خمر است (الْخمرُ اْثمٌ، و كُلُّ اثْمٍ حَرامٌ، فَالخمرُ حرامٌ).

سوم و چهارم - آيۀ 90 و 91 سورۀ مائده كه آخرين سوره از سوره هاى قرآنى است كه در مدينه نازل شده «يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ».

در اين دو آيه به صراحت، حرمت و رجاست و عمل شيطانى بودن خمر و قمار بيان شده و به برخى از ملاكات و علل حرمت آنها نيز اشاره شده. بااين بيان، حرمت خمر از مكّه آغاز شده، يعنى در مرحلۀ انشاء ابلاغ شده و در اوايل هجرت، حرمت آن در نزد اهل ادراك و كمال و اهل استنباط تمام گشته يعنى فعليّت يافته، و در اواخر ايّام حيات پيامبر اسلام حكم صريح و روشن آن مورد تأكيد قرار گرفته است. و امّا آيۀ 43 سورۀ نساء «يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ» در مقام بيان موانع و شرايط نماز است و اين كه حالت مستى، مانع از صحت آن است يا حالت هشيارى شرط آن، زيرا انسان مست، تماميت و كمال آنچه را مى گويد نمى داند يا معناى عبارت عربى را با اين كه عرب زبان است نمى فهمد. پس آيه در مقام بيان حكم خمر و آثار آن نيست.

ص:233

«قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ»

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، بگو: در ارتكاب هر دو، گناهى است بزرگ و البته سودها و منافعى هم در هر دو براى مردم هست.

مناسب است خاطرنشان سازيم كه دربارۀ مضرّات فردى و اجتماعى هر يك از اين دو عمل خبيث، مطالب زيادى گفته شده و كتاب هايى نوشته شده است. مثلاً در باب مضرّات خمر، متخصّصين فن گفته اند كه خمر داراى انواع مضرّت هاست، مضرّات جسمى مانند اثرات سوء آن بر معده و روده ها و كبد و ريه و اعصاب و شريان ها و قلب و حواس بينايى و ذائقه؛ و مضرّات اخلاقى از قبيل بدخلقى، فحّاشى، جنايت وارد كردن بر ديگران، كشتن، فاش كردن اسرار، هتك احترام، زير پا گذاشتن قوانين انسانى كه پايۀ حيات طيّبه و سعادت اوست و خاصه از بين بردن عفّت اخلاقى و هتك عرض و تعدّى به ناموس مردم؛ و مضرّات فكرى و ذهنى مانند زايل كردن گوهر خرد و عقل در حال مستى، و بيرون كردن شخص از حال عادى و باقى ماندن همين آثار فى الجمله در وجود انسان معتاد.

و اما مضرّات قمار نيز بسيار است، مانند توليد عداوت و دشمنى ميان برد و باخت كننده، باز داشتن آنها از ذكر خداوند، بى رغبتى آنها به ذكر خدا و معنويات، دست برداشتن معتاد از كسب و كار خود، سقوط بازيگران گاهى در يك لحظه از هستى مالى، و نزاع و به جان هم افتادنشان در برخى از اوقات.

«وَمَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا»

يعنى: منافعى هم در آنها براى مردم هست. مثلاً در خمر تجارت و سودهاى كلان براى همۀ متصديان توليد و توزيع از آغاز كاشتن نهال انگور و تهيۀ مقدمات ساير انواع مسكرات تا پايان رسيدن به دست مصرف كنندگان. و در قمار خوشحالى برنده تا مدتى پس از بردن، غنى شدن فقير در برخى از موارد، و غير ذلك. و پيداست كه مفاسد مترتّب بر هر يك، بسيار بزرگ است به گونه اى كه منافعشان قابل مقايسه با مفاسد آنها نيست.

«وَيَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»

يعنى: و از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند؟ بگو: آنچه را كه مازاد بر نفقات است و در حدّ اعتدال. ظاهر سؤال در اين آيه نظير آيۀ 215 است كه مراد پرسش از نوع مال بود براى انفاق؛ و در

ص:234

اينجا نيز جواب همانند آن آيه از امرى ديگر است براى بيان اين كه آنچه سزاوار است اين نيست كه بپرسند از چه مالى بدهيم، بلكه آنچه مهم است اين است كه انفاق را در حدّ متوسط و به مقدار اعتدال انجام دهند، نه در انفاق افراط كنند كه خود در اضطرار افتند، و نه تقتير و بخل نمايند كه طرف را محروم سازند.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ»

شفارش به خير خواهى يتيمان

«كذلك» اشاره به چند آيۀ گذشته است و مراد از آيات، ساير آيات قرآنى است و تشبيه در اين گونه موارد از قبيل تشبيه كلى به برخى از مصاديق است.

يعنى: خداوند مثل اين آيات كوتاه و پر محتوا با ظاهرى زيبا و باطنى بس عميق، در هر جا و در هر مورد، آيات كتاب خويش را بيان مى كند، باشد كه شما بينديشيد. و جملۀ «فى الدنيا و الآخرة» در اوّل آيۀ بعدى متعلّق به «تتفكرون» است. يعنى بيان آيات قرآن به نحو روشن و زيبا و متين و عميق، در حالى كه حكايت از اوضاع مختلف دنيا و احوال گوناگون آخرت دارد، به اميد اين است كه شما در امر دنيا و آخرت بينديشيد؛ فناى دنيا را درك كنيد و عبرت گيريد؛ از حلالش برخوردار شويد و براى عالم ديگر توشه اندوزيد؛ و از حرامش بپرهيزيد، و آخرت را بشناسيد و وسايل سعادت آن جا را فراهم نماييد و از عذاب آن جا دورى كنيد.

«وَيَسَْلُونَكَ عَنِ الْيَتَمَى»

در صدر اسلام به خاطر سابقۀ جنگ هاى قبايلى اعراب و سپس وقوع جنگ هايى ميان مسلمين و كفّار، يتيمان زيادى در ميان مسلمين به وجود آمد كه خود و اموالشان با مردم در هم آميخته بودند و به واسطۀ تشديد امر دربارۀ يتيمان و تحريم شديد تصرف در اموالشان كه با بيان پيامبر اسلام القاء شده بود مواظبت بر حال آنان و حفظ اموالشان با وجوب اجتناب از آن سبب مشقّت براى مسلمين شده بود، تا آن كه اين آيه نازل گشت. و مفسران گفته اند كه اين آيه پس از آيه هاى 2 و 10 سورۀ نساء نازل شده كه در آن آيات، دربارۀ يتيمان و اموالشان حكم شديد و اكيد وارد شده. و اين كلام مبتنى بر اين است كه آيۀ مورد بحث بقره پس از آن آيه ها نازل شده باشد هر چند خود سورۀ بقره پيش از سورۀ نساء نازل شده است.

و به هر حال معناى آيه اين است: اى پيامبر از تو دربارۀ يتيمان - يعنى مطلق يتيم يا آنها كه جدّ پدرى ندارند - مى پرسند. يعنى از كيفيت معاشرت با آنها و چگونگى تصرّف در اموال آنها.

ص:235

«قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَ نُكُمْ»

يعنى: به آنان بگو: اصلاح حال و اموال آنها به نحو نظارت از دور نيكوست، و اگر با آنها در زندگى مختلط شويد و درآميزيد و خودشان را همانند اولادتان تحت كفالت گيريد و اموالشان را نظير شركاء، در مال خود مخلوط نماييد مانعى نيست، آنها برادران شمايند. يعنى پس نيكوست با خود آنها به گونه اى مخالطت كنيد كه از شما به آنها حداقل ضرر مالى و اخلاقى نرسد و در اموال هم نظير شركاى صالح اموال باشيد.

بنابراين، از اين آيه استفادۀ جواز تصرف عادلانه در مال يتيم مى شود، نظير شركت در تجارت و زراعت؛ و توقف تصرفات غير جدّ در اموال يتيم به اذن ولىّ شرعى، حكم بعدى يا ثانويه است.

«وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»

يعنى: چون طبعاً ترخيص چنين تصرفى در اموال ايتام كه خودشان قدرت تشخيص افراط و تفريط و امانت و خيانت را ندارند امرى است محوّل به وجدان و ايمان اشخاص و كسى اطلاع نمى يابد، لذا مى فرمايد: و خداوند، متصرّف مفسد را از مصلح مى شناسد و تميز مى دهد.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و اگر خداوند اراده مى كرد، شما را در اين باره به مشقّت و سختى مى افكند - يعنى مواظبت بر نفوس و اموال آنها را واجب مى كرد و اختلاط اموال را حرام مى نمود، لكن چنين نكرد، زيرا خداوند غالب مقتدر شكست ناپذير است كه مى توانست چنين كند، و حكيم است كه كار را روى مصالح عام و اقتضاى نظام عادلانه انجام مى دهد و اجازۀ اختلاط داده است.

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

ص:236

لغت و اعراب:

نكاح مصدر است، به معناى ايجاد عُلقۀ زوجيت ميان مرد و زن كه حقيقتش امر اعتبارى وضعى است و به وسيلۀ گفتارهاى خاصى تحقق مى يابد، و آن گفتارها را هم الفاظ يا صيَغ عقد مى نامند. و نيز به معناى اختلاط دو شىء يا بيشتر و آميزش جنسى. مشرك: كسى كه غير خدا را در الوهيت يا ربوبيت يا در خلقت جهان هستى شريك خدا قرار دهد.

تفسير:

حرمت ازدواج با مشرك

«وَلَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»

يعنى: و نبايد با زن هاى مشرك ازدواج كنيد تا آن گاه كه ايمان آورند.

نبايد عقد زوجيت ايجاد كنيد، و يا اگر از سابق بوده ادامه دهيد. مثلاً اگر زن و شوهر هر دو مشرك بودند، مرد اسلام آورد و زن در شرك خود باقى ماند عقدشان به هم مى خورد. پس يكى از موانع ازدواج مرد يا زن مسلمان، شرك است و يا يكى از شرايط ازدواجشان ايمان است.

«وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ»

مراد از «اَمة» زن برده، و مراد از «مشركة» زن آزاد مشرك است.

يعنى مسلّماً كنيز با ايمان هر چند عنوانش پست و خودش فاقد مال و فاقد صلاحيت تملك و گاهى هم فاقد جمال باشد بهتر است از زن آزادى كه مشرك باشد هر چند داراى مال و جمال باشد و شما را خوش آيد. و ممكن است مراد از «أمة» أمة اللّه باشد يعنى مطلق زنى كه بندۀ خدا و باايمان باشد، و مراد از «مشركة» زن مشرك اعم از برده و آزاد. پس معناى اين جمله بيان قاعدۀ كلى است كه مورد بحث يكى از مصاديق آن است.

«وَلَا تُنكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا»

يعنى: به مشركان زن ندهيد تا آن گاه كه ايمان آورند. بنابراين، يكى از موانع ازدواج زن مسلمان شرك مرد، يا يكى از شرايط ازدواجش ايمان مرد است.

«وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ»

يعنى: و مسلّماً مرد بردۀ با ايمان هر چند مقامش پست و خودش فاقد جاه و مال باشد بهتر است از مرد مشرك گرچه صاحب مال و جاه باشد و شما را خوش آيد. و ممكن است مراد از «عبد مؤمن» بندۀ خدا باشد برده يا آزاد، و مراد از مشرك، مطلق مشرك باشد.

ص:237

«أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»

«اولئك» اشاره به مشركات و مشركين است. يعنى: زنان مشرك همسران مرد خود را و مردان مشرك همسران زن خود را به سوى آتش دعوت مى كنند به دعوت انشائى و لفظى و يا به دعوت تكوينى، بدين معنا كه زندگى گرم و نزديك و طولانى مادام العمرى مشرك و مؤمن كه مقتضاى ازدواج طبيعى است قهراً اثرات متقابل دارد، بنابر اين نبايد صورت بگيرد.

«وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ»

«باذنه» متعلّق به «يدعو» است. يعنى: خداوند نيز به اذن خود پيوسته جامعۀ انسانى را به سوى بهشت و آمرزش مى خواند. و البته دعوت خدا به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و يا به واسطۀ اعطاى نيروى خرد به آنهاست و معناى «باذنه» اين است كه اين دعوت، همواره توأم با اذن تكوينى است، يعنى توفيقات و يارى او پس از پذيرش دعوت انبياء مى رسد.

«وَيُبَيِّنُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»

يعنى: و خداوند آيات خود را براى همۀ جهانيان بيان مى كند، باشد كه متذكّر شوند.

محتمل است مراد از آيات، آيات قرآنى حاكى از احكام و معارف باشد، يعنى خدا احكام دينى و معارف معنوى خود را همواره به مرور تاريخ در اختيار جامعۀ بشرى قرار مى دهد. و يا آن كه روزى مجموع آيات اين كتاب را براى جامعۀ بشرى به ارادۀ نافذ خود روشن خواهد نمود و ممكن است مراد، آيات و نشانه هاى تكوينى باشد، يعنى خداوند به واسطۀ اعطاى عقل و خرد به انسان، پيوسته آيات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان مى دهد.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (222)

لغت و اعراب:

حاضَت المرأةُ - از باب ضَرَب -: خون حيض ديد. و حيض و محيض: خون قاعدگى. أذى: ناراحتى و آسيبى خاص. اعتزال: كناره گيرى. أتاه: آمد نزد او، و مراد آميزش جنسى است. چنان كه

ص:238

همۀ الفاظى كه در قرآن مجيد در عمل آميزش جنسى استعمال مى شود كنايى است حتى نكاح و مانند آن.

تفسير:

احكام زنان

«وَيَسَْلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ»

يعنى: و اى پيامبر، از تو دربارۀ عادت ماهيانۀ زن سؤال مى كنند. ظاهر اين است كه اين سؤال از ماهيت خون حيض يا از حقيقت حالت قاعدگى نبوده، بلكه عمدتاً از حكم آميزش بوده يا از ساير مسائلى كه يهود و نصارا در مورد زن در حال حيض اجرا مى كردند، و شايد سؤال كننده نيز آنها بوده اند.

«قُلْ هُوَ أَذىً»

يعنى: بگو: آن آسيب و ناراحتى خاص و ضرر اندكى است كه طبق اقتضاى طبع زن از ريزش خون در رحم وى حاصل مى شود، زيرا در خلال هر ماهى مقدارى از خون هاى طبيعى او در اثر فعاليت هاى مزاج از حالت عادى خارج مى شود و طبع وى آن را به سوى رحم دفع مى كند به گونه اى كه از همۀ جداره ها وارد رحم مى گردد كه در نتيجه رحم را شستشو دهد و يا مورد استفادۀ جنين قرار گيرد و يا در تهيۀ شير در ايّام رضاع مصرف شود.

«فَاعْتَزِلُوا النِّسَآءَ فِى الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ»

يعنى: پس بايد از زن ها درحال قاعدگىِ آنان كناره گيرى كنيد و به آنها براى عمل آميزش نزديك نشويد تا آن گاه كه از آن خون پاك شوند، و چون خود را پاك كردند يعنى غسل كردند يا خود را شستند، مى توانيد به آنان نزديك گرديد.

ظاهر اين كلام اين است كه در شريعت اسلام، غير حرمت آميزش، حكم ديگرى براى حالت قاعدگى زن تشريع نشده است و دلالت دارد بر بطلان آنچه ملت يهود و طائفۀ نصارا در اين مورد انجام مى دهند، زيرا ملت يهود به پيروى از تورات، برنامه هاى سختى براى آن ايام به كار مى بستند و به كلّى از هم غذا و هم سفره شدن با زن و نزديك آنان نشستن و معاشرت هاى ديگر پرهيز مى كردند، بلكه (طبق فصل 15 تورات) براى مردى كه در ايام حيض دست به بدن زن يا به رختخواب او زده مقررات سختى تعيين شده است.

ص:239

و اما از نظر نصارا منعى از هم غذا شدن و مؤانست نيست. و مشركان آن روز برخى پيروى از طرز عشرت يهود مى كردند، ولى اغلبشان از سيرۀ نصارا متأثر بودند و عدّه اى را نيز اعتقاد بر اين بود كه آميزش در آن حال سبب بى باك و سفّاك شدن فرزند مى شود. و اين امر در نزد آنها مطلوب بوده و از اين رو قرآن مجيد دستورى متوسط و برنامه اى معتدل بيان كرده كه در آن ايام، تنها آميزش جنسى حرام و روابط و عشرت و غير آن مطلقاً جايز است.

«مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»

يعنى: با آنها از آن راه و از آن ناحيه كه خدا دستور داده آميزش كنيد. در ظاهر اين كلام اجمال است، چه آن كه معلوم نيست مراد از آن راه و آن ناحيه چيست؟ لكن در آيۀ بعد اين اجمال را روشن نموده. و حقيقت اين است كه خداوند توبه كنندگان و نظافت كنندگان را دوست دارد. صيغۀ مبالغه در توبه، مفيد زيادى در كيفيت است، يعنى توبۀ محكم و نصوحى كه دنبالش شكستن توبه نباشد؛ يا در كمّيّت، يعنى همواره و در پى هر گناهى توبه مى كنند. و تطهّر نيز به خاطر زيادى مبانى بر نوعى از زيادى معانى دلالت دارد، يعنى كوشا در پاكيزگى و نظافت كردن، يا هر نوع پاكى فكرى و روحى و عملى را انجام مى دهند.

نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (223)

لغت و اعراب:

حَرَثَ الارضَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: زمين را آمادۀ كشت كرد. و حرث: زمين آمادۀ كشت. أنّى ظرف مكان است به معناى هر كجا؛ و ظرف زمان است به معناى هر وقت. قدّموا لأنفسكم به تقدير «ما ينفعكم» است.

تفسير:

«نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ»

يعنى: زنان شما محلى مهيّا براى كشت شمايند، پس به كشتزارتان از هر سو و در هر زمان كه بخواهيد در آييد.

ص:240

تشبيه زن به كشتزار به لحاظ مهيّا بودن رحم او براى پذيرش نطفۀ مرد و رشد و نمو نوع انسانى در آن است. و عمده جهت بذر بودن نطفه اسپرهاى آن است كه در اولين مرحلۀ حركت با اوولِ نطفۀ زن مخلوط مى شوند و نخستين مصداق «وَ اذاَ النُّفوسُ زُوِّجَتْ» [تكوير، 7] در انسان تحقّق مى يابد، و دومين مصداقش در برزخ تقارن روح وى با قالب مثالى، و سومش در قيامت حلول آن در بدن جديدالتركّب دنيوى است. و مراحل حركت جوهرى و كمّى و كيفى نطفه را آيۀ 14 سورۀ مؤمنون تا زمان جنين شدن بيان كرده است. و قبلاً ذكر شد كه در جملۀ «فأتوهنّ من حيث أمركم اللّه» در آيۀ قبل ابهامى به ذهن مى آمد و در اين آيه اشاره به شرح آن ابهام شده كه از هر سو و در هر زمان بذرافشانى را منعى نيست.

«وَقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ»

يعنى: و در عمل آميزش با آنها آنچه را به نفعتان است تقديم داريد. مراد، اين كه تنها مسألۀ التذاذِ چند لحظه اى را در نظر نگيريد، بلكه آن را مقدمه اى براى تحقق منافع بى پايان بعدى قرار دهيد، از قبيل توفيق اكتفا به حلال، دورى از مفاسد دنيوى و اخروى حرام، تقويت روابط و محبت در زندگى، حصول اولاد و بقاى نسل و ازدياد نفوس واحد خانوادگى و قبيله اى و سپس اجتماع مسلمين. و پس از دنيا آثار و نتايج فزونى اولاد و ارحام در عالم ديگر كه همه به نفع انسان مؤمن خواهد بود. و از خداوند پروا كنيد؛ يعنى در مسألۀ ارتباط مرد و زن از ابتداى بلوغ و توان التذاذ طرفين تا مراحل تكوّن اولاد و تربيت آنها كه پيوسته بشر در معرض خطر است بايد تقواى الهى رعايت شود.

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُم مُّلَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و بدانيد كه شما طايفۀ بشر همگى و بدون استثنا چندين بار ملاقات كنندۀ او خواهيد بود؛ در آغاز به ملاقات انفرادى هنگام مرگ كه مرتبۀ ابتدايى و حدّ خفيف ملاقات است، سپس به ملاقات دسته جمعى در عالم قيامت كه مرتبۀ بالاتر و در حدّ ظهور امورى از شئون جلال و جمال است، و پس از آن در جهان ابديت و محل استقرار كل در عالم لقاءاللّه كه وصفش را نتوان كرد. و در همۀ اين مراحل، مؤمنان را بشارت ده كه والاترين مراتب لذايذ و كمالات معنوى را خواهند يافت.

ص:241

وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (224)

لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (225)

لغت و اعراب:

عَرَضَ الشىءَ عليه - از باب ضَرَب -: نشان داد و عرضه كرد آن را بر او. عُرضه: چيزى كه در معرض ديد و برخورد قرار گيرد مانند نشانه براى تير و كالا براى فروش. أن تبرّوا به تقدير «لأن لا تبرّوا» است و اين امر در تكلّمات عربى، شايع است يا به تقدير «لأن تبرّوا».

تفسير:

«وَ لَاتَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَنِكُمْ أَن تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ»

يعنى: و خدا را - يعنى نام هاى خدا را - در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد براى آن كه نيكى نكنيد و تقوا نورزيد و اصلاح ميان مردم انجام ندهيد.

براى ترك اين امور به خدا سوگند نخوريد كه آن را بهانه اى براى شانه خالى كردن از عمل و عذرى پيش مردم قرار دهيد، زيرا خدا راضى نيست نام هاى اقدس او وسيلۀ ترك امورى باشد كه خود به آنها دستور داده است. اين معنا مبتنى بر اين است كه «لأن لاتبرّوا» بخوانيم. و ممكن است «لأن تبرّوا» بخوانيم و معنا اين باشد كه: خدا را پيوسته در معرض قسم هايتان قرار ندهيد كه عادت و جرأت كنيد و خداوند در نظرتان كوچك آيد، «و لأن تبرّوا» يعنى اين نهى براى اين است كه پيوسته نيكى كنيد و تقوا ورزيد و در ميان مردم در موارد اختلاف اصلاح نماييد.

«وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند نسبت به همۀ گفتارتان شنوا و به نيت هاى درونيتان داناست.

«لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَنِكُمْ»

در اين آيه سوگند، به دو قسم تقسيم شده، و مراد تقسيم مطلقِ سوگند اعم از اخبارى و تأكيدى نيست، بلكه سوگندى است كه براى تعهد به امرى از فعل و ترك خورده مى شود، و تفصيل بيشتر آن در آيۀ 89 سورۀ مائده ذكر شده، و در فقه اسلامى كتابى هست به نام كتاب الاَيْمان در تفصيل حال

ص:242

اين نوع سوگند و اقسام و احكام آن. آيه در اين باره مى فرمايد: خداوند شما را در سوگندهايتان - از قبيل آن كه بگوييد: واللّه اين كار را مى كنم يا نمى كنم - به صورت سوگند لغو، مؤاخذه نمى كند.

يعنى سوگندى كه بدون قصد جدى و به نحو متعارف در ميان غالب مردم انجام مى گيرد.

اين سوگند از نظر شرع صحت و نفوذ ندارد، عمل به آن واجب نيست و مخالفتش حَنْثِ يمينِ حرام و كفّاره آور نيست و عقاب اخروى نيز ندارد.

«وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»

احكام ايلاء و طلاق

يعنى: ولكن شما را به آنچه دل هايتان كسب كرده مؤاخذه مى كند؛ به انشائى التزامى كه از ارادۀ جدّى نشأت مى يابد و در قالب «واللّه» و «باللّه» ظهور مى كند، خواه به فعل شىء باشد يا به ترك آن.

و عنوان «مؤاخذه» در اين جا براى بيان اين است كه عمل مورد قسم وجوب شرعى مؤكّد پيدا مى كند سنگين تر از اغلب واجبات اصلى، و از اين رو بر ترك آن كفّارۀ خاصى نيز مترتّب مى شود.

«وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند بسيار آمرزنده است و لذا يمين لغو را عفو نموده، و بردبار است و لذا بر يمين جدّى مؤاخذۀ فورى نمى كند.

لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (226)

وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (227)

لغت و اعراب:

ايلاء: سوگند ياد كردن، و آلى مِن زيد: قسم خورد به قصد دورى از زيد. تربُّص: انتظار كشيدن. فاءَ - از باب ضَرَب -: برگشت.

تفسير:

«لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ»

يعنى: كسانى كه به ترك آميزش با همسرانشان بدون عذر موجه و براى دورى از آنها و اضرار و آسيب رسانى به آنها سوگند شرعى جامع شرايط مى خورند - سوگند به اين كه بيش از چهار ماه يا براى هميشه با آنها عمل زناشويى انجام ندهند - براى آنها در شريعت اسلام چهارماه مهلت است.

ص:243

بدين معنا كه زن مى تواند به قاضى مراجعه كند تا براى شوهر مدت مزبور را تعيين نمايد؛ و آغاز مدت از زمان سوگند مرد يا از زمان تعيين قاضى است.

و معلوم باد كه اين سوگند از قبيل سوگند بر كار حرام است، زيرا آميزش با زن، حدّاقل در هر چهار ماه واجب است، و سوگند بر حرام هر چند طبق حكم اوّلى خود حرام و باطل و غير نافذ است لكن در اين جا محكوم به صحت و انعقاد است، ولى حَنث و مخالفتش هم واجب است. پس از دو جهت اين سوگند مخالف قاعده است: انعقاد سوگند بر حرام، و وجوب نقض سوگند صحيح.

«فَإِن فَآءُو فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

اين كلام در بيان حكم ايلاء مذكور است كه حاكم وقت، مرد را ميان دو امر مخيّر مى كند: يا پيش از انقضاى چهار ماه سوگند خود را بشكند و كفّاره دهد و آميزش نمايد، و يا آن كه زن را طلاق دهد. در اين باره مى فرمايد: پس اگر ايلاءكنندگان از سوگند خود بازگشتند، يعنى سوگند را شكستند و كفّاره دادند و آميزش كردند، پس بى ترديد خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. يعنى اصل سوگند به حرام و شكستن آن را مى بخشد. و لازم اين بيان اين است كه بنا بر وجوب آميزش در هر چهار ماه، اگر سوگند مرد در اواسط يا اواخر آن چهار ماه اتفاق افتد و طبق اين چهار ماهى كه حاكم تعيين مى كند عمل شود - يعنى مرد مثلاً در اواخر آن رجوع نمايد - حكم چهار ماه مواقعه مختل مى شود، لكن مورد عفو قرار مى گيرد.

«وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و اگر ايلاءكنندگان، پيش از انقضاى مدت تعيين شدۀ حاكم تصميم بر طلاق گرفتند و زن را رها كردند بى ترديد خداوند، شنوا و داناست. يعنى آنها را مؤاخذه نمى كند، زيرا طلاق نظير مرگ در اثناء، سبب خروج از زوجيت و انتفاى موضوع قَسَم است.

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ في أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحًا وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (228)

ص:244

لغت و اعراب:

تربُّص: انتظار، و يتربّصن فعل مضارع است و از آن ارادۀ وجوب شده. قروء: جمع قُرْء، حالت پاكى زن ميان دو حيض، و خود حالت حيض؛ اين كلمه از اضداد است. بُعولة: جمع بَعل يعنى شوهر و «تاء» براى تأنيث لفظ است نظير «عمومة» و «خؤولة». فى ذلك اشاره به زمان تربّص است. مرجع ضمير جمع مؤنث در بعولتهنّ مطلّقات است. أحقّ بردّهنّ: افعَل به معناى فاعل است يعنى حقيق.

تفسير:

«وَالْمُطَلَّقَتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَثَةَ قُرُوءٍ»

يعنى: زن هايى كه طلاق داده شده اند بر آنها واجب است كه پس از طلاق، سه قُرء انتظار كشند، يعنى عدّه نگه دارند و شوهر نكنند. و اين حكم در غير اين پنج قسم از زن هاست: يائسه، صغيره، غير مدخوله، حامله (زن آبستن)، مسترابه يعنى زنى كه اصلاً حيض نمى بيند. چه آن كه سه قسم اول از اينها عدّه ندارند و به مجرد طلاق آزادند، و حامله عدّه اش تا وضع حمل است، و مسترابه عدّه اش سه ماه است. و عموم مطلّقات در آيه شامل مطلّقه هاى رجعى و بائن است، مانند طلاق سوم يا خلع و مبارات. و بنابراين عدّۀ مطلّقات گذراندن مدت سه پاكى است، يعنى فاصلۀ ميان دو حيض. و حداقل حيض سه روز و حداكثر آن ده روز است، و حداقلّ پاكى ميان دو حيض ده روز و حداكثر آن نامحدود است. و چون طلاق بايد در حالت پاكى واقع شود همان پاكى قرء اوّل محسوب مى شود و پس از دو پاكى ديگر يعنى با دخول در حيض سوم عدّۀ مطلقات تمام مى شود.

و بنابراين ممكن است عدۀ زن گاهى در مدت 26 روز و لحظاتى چند تمام گردد.

و معناى تربّص و عدّه اين است كه چنين زنى در طلاق رجعى بايد خود را همسر فعلى مرد ببيند و در اختيار او قرار دهد، زيرا طلاق رجعى، علت تامّۀ انفصال طرفين نيست بلكه مقتضى است، و شرط انفصال، گذشتِ زمان عدّه است، پس زن در عدّۀ طلاق رجعى زوجۀ حقيقى يا حكمى است.

«وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّبِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: براى زن ها اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارند جايز نيست كه آنچه را خداوند در رحِم آنها پديد آورده از حالت پاكى يا حيض يا وجود بچه پنهان دارند و اظهار نكنند، مثل اين كه زن ادعا

ص:245

كند كه پاكى سوم تمام شده در حالى كه هنوز باقى است، يا ادعا كند كه هر حيضى سه روز بوده و عدّه تمام است درحالى كه ده روز بوده و عدّه باقى است، و يا ادعا كند پاكى رحِم را از اولاد و در واقع آبستن باشد. و در همۀ اين صور مى خواهد شوهر را از حقّ رجوع محروم نمايد.

«وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِى ذَ لِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَحًا»

يعنى: شوهران مطلّقات فوق الذكر در طول مدت عدّه سزاوار و ذى حقّ اند كه آنها را به زوجيت خود بازگردانند و به واسطۀ گفتن «رجعت» يا با عملى دالّ بر رجوع، او را زوجۀ خود كنند اگر واقعاً قصد اصلاح داخله و سر آشتى و همسرى دارند.

بدان كه مراد از ضمير جمع «بعولتهنّ» و «بردّهنّ» مطلَّقات رجعى است، زيرا حق رجوع تنها در طلاق رجعى است و گفته شد كه مرجع اين ضمير، عام است از رجعى و بائن، پس ميان ضمير و مرجعش اختلاف است. ولى مانعى نيست كه ضمير به بعضى از مصاديق مرجع برگردد و لازم نيست مرجع را تخصيص دهيم، و اين را در علم ادب «استخدام» نامند، بدين معنا كه مرجع ضمير با ضمير در معناى مراد، مختلف باشند، مانند اين مورد كه از مرجع ضمير همۀ مطلّقات اراده شده و از ضمير آن، خصوصِ مطلّقات رجعيه.

«وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: براى زنان و به نفع آنها حقوقى است بر عهدۀ مردان همان گونه كه بر عهدۀ زنان حقوقى است به نفع مردان. و ثبوت هر دو حق يعنى حق هر يك بر ذمّۀ ديگرى به «معروف» است يعنى مطابق حكم آسمانى الهى و بر وفق عقل سليم و فطرت طبعى و خلقت جسمى و آداب و رسوم عقلايى است و از حقوق زن بر عهدۀ مرد: وجوب بذل مهر، حقّ مواقعه و آميزش، حق همخوابگى، استحقاق هزينۀ زندگى، معاشرت متعارف عقلايى و حقّ حضانت اولاد است. و از حقوق مرد بر عهدۀ زن: وجوب اطاعت در محدودۀ شرع، حقّ طلاق دادن، حقّ انتخاب همسر ديگر، حقّ تسلّط بر استمتاع، زيادتى در ارث به عنوان زوجيت، و اولويت در ولايت اولاد.

«وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ»

محتمل است اين جمله دنبالۀ بيان حال زن و شوهر باشد و مراد از «رجال» ازواج و شوهران و از ضمير «عليهنّ» زوجات باشد، يعنى: شوهران را بر همسران خويش در ادامۀ زندگى اجتماعى نوعى برترى است، چنان كه از حقوقى كه ذكر شد معلوم مى شود. و ممكن است اين جمله استينافيه

ص:246

و مستقل باشد و از اين جهت كلمۀ «رجال» گفته شده و مراد اين است كه به نحو كلّى مردان را بر زنان نوعى برترى تكوينى و تشريعى است؛ برترى تكوينى مانند برترى فكرى و عقلى و اخلاقى و جسمى و قواى ظاهرى و باطنى، و برترى تشريعى به همان نحو كه گذشت.

«وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: خداوند عزيز و حكيم است. عزيز است به شهادت آن كه بر همۀ موجودات جهان چه رسد به خصوص بشر تسلّط دارد و طبق ارادۀ بالغه و مشيّت نافذۀ خود حفظ و حراست و قلب و تصرّف دارد. و حكيم است به گواهى آن كه شراشر عالم وجود رابه نحو اعجب و اتمّ و اكمل اداره مى كند و به هر مستحقّ فضلى احسان متناسب مى كند و همۀ وسايل حيات مادى و معنوى موجودات را به ارادۀ خود فراهم ساخته، ميان مستحقّين انس و جنّ به طرزى عادلانه و حكيمانه قسمت مى كند. و همه را مقدمۀ جهان ديگرى اعجب از اين جهان قرار مى دهد.

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (229)

لغت و اعراب:

فامساك خبر مبتداى مقدّر است، يعنى «فالحكم امساك». تسريح: رها كردن و آزاد نمودن. افتدى:

فديه و بدل داد براى رهانيدن چيزى. حدود: جمع حدّ، مرز و فاصلۀ بين اشياء. فلا جناح عليهما به تقدير «فأبلغوا اليهما أنّه لاجناح» است.

تفسير:

«الطَّلَقُ مَرَّتَانِ»

يعنى: طلاق دو بار است. طلاقى كه مرد مى تواند پس از آن به زن رجوع كند و او را به همسرى خود باز گرداند دو بار است و در بار سوم حقّ رجوع ندارد و نياز به محلّل پيدا مى كند.

ص:247

«فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَنٍ»

مراد از «امساك» رجوع در عدّه، و مراد از «تسريح» اتمام عدّه است.

يعنى: پس از هر يك از دو طلاق، حكم الهى دربارۀ مرد تخيير است ميان آن كه به نيكى و به نحو پسنديده و با رعايت آداب شرعى و انسانى در عدّه رجوع كند و به همسرى خود ادامه دهد، يا به نيكى و حسن خلق و تأديۀ حقوق مالى، عدّه را به اتمام رساند و زن را رها سازد.

«وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُوا مِمَّآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً»

يعنى: براى شما مردان طلاق دهنده جايز نيست كه از آنچه به آنها - يعنى به همسرانتان - به عنوان مهر يا نفقه داده ايد چيزى را به اجبار پس بگيريد چه رسد به آن كه از اموال شخصى آنها باشد.

«إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ»

يعنى: مگر در جايى كه هر دو طرف بيم آن داشته باشند كه در صورت ادامۀ زوجيت، حدود الهى را اقامه نكنند. يعنى هر دو از تخلّف و نشوز يكديگر بترسند و درخواست طلاق از هر دو طرف باشد.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ»

خطاب «خفتم» متوجه اولياى شرعى يا عرفى طرفين است از قبيل پدر، برادر بزرگ، عمو و غيره؛ و يا متوجه حكّام شرع و قضات است. يعنى: اگر به واسطۀ تحقّق كراهت و تنفّر ميان مرد و زن بيم داشتيد از اين كه حدود الهى را اقامه نكنند، يعنى وظايف خود را انجام ندهند و هر يك نسبت به ديگرى نشوز پيدا كند، پس به آنان ابلاغ نماييد كه بر هيچ يك از دو طرف گناهى نيست در آنچه زن به عنوان فديۀ رهايى خويش به مرد بدهد. يعنى بر او دادن و بر اين گرفتن، گناه نيست.

بدان كه ظاهر اين آيه اين است كه جواز دادن و گرفتن فديه در صورتى است كه زن و شوهر هر دو نسبت به يكديگر كراهت داشته باشند و اين همان موضوع «طلاق مبارات» است كه مشروط به شروطى است، از جمله آن كه مرد بيش از مهريه نبايد چيزى بگيرد. و مفسران برآنند كه آيه شامل صورت ديگرى نيز هست و آن اين كه كراهت و بيم نشوز و تجاوز از جانب زن نسبت به مرد باشد كه موضوع «طلاق خلع» است و حكم آيه در اين صورت نيز جارى است و مرد در اين فرض مى تواند بيش از مهر هم چيزى بگيرد، و آنچه گرفته مى شود «عوض خلع» ناميده مى شود. اين مطلب مبتنى بر استفادۀ طلاق از جملۀ «أن لايقيما حدود اللّه» است كه شامل صورت نشوز هر دو

ص:248

مجتمعاً و هر يك متفرقاً مى باشد. ولى اگر چنين است آيه شامل صورت نشوز مرد و بيم تجاوز او به حقوق زن نيز هست، در صورتى كه در اين فرض اگر دادن فديه براى زن از روى اضطرار جايز باشد، گرفتن آن بر مرد حرام است و جُناح دارد. پس بايد اين مورد رابه واسطۀ روايات و جملۀ «فلا تأخذوا منه شيئاً» تخصيص زد.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا»

«تلك» اشاره است به برخى از برنامه هاى زندگى نخستين واحد اجتماع.

يعنى: احكام زوجيت و روابط همسرى كه در آيات قبل ذكر شد، از قبيل: حرمت ازدواج مؤمنين با مشركات و مؤمنات با مشركان، برترى ازدواج با بردگان با ايمان از احرار كافر، حرمت آميزش با حائض و حكم برخى از مقاربت ها، لغو بودن سوگند بدون اراده، وجوب وفا به سوگند جدّى، حرمت ايلاء يعنى قسم به ترك آميزش، وجوب به هم زدن قسم مزبور و تحمّل كفّاره يا طلاق، مقدار عدّه در طلاق رجعى، حرمت پنهان كردن حيض يا بچه در رحم، جواز رجوع مرد در طلاق رجعى، زيادتر بودن حقوق شوهر از حقوق زن، برترى مرتبۀ مرد از زن، رجعى بودن دو طلاق اوّلى، حرمت خوردن مهر زن بدون رضايت او و جواز آن در طلاق خلع و مبارات و غير ذلك. و اين جمله از آيه در اين باره مى فرمايد: اين احكام، حدود و مرزهاى خدا است ميان حقّ و باطل و ايمان و كفر و عدالت و فسق و مصالح و مفاسد و تكامل و سقوط و بهشت و جهنّم، پس رعايت كنيد آنها را و از آنها تجاوز ننماييد.

«وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُون»

يعنى: و هر كس از حدود و احكام خداوند تجاوز نمايد - خاصه احكامى كه حافظ كيان خانواده است - پس آنها هستند كه ستمكارند؛ ستم به نفس و عائلۀ خود، ستم به قانون آسمانى و در نتيجه ستم به اجتماع.

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

ص:249

تفسير:

«فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»

مراد از اين طلاق طلاق سوم است. يعنى: مردى كه زنش را دوبار طلاق داده و به واسطۀ رجوع در عدّۀ طلاق دوم، يابه ازدواج پس از تماميت عدّۀ دوم، باز به زوجيت او برگشت، اگر او را بار سوم طلاق داد، از اين پس آن زن بر آن مرد حلال نمى شود تا آن گاه كه با شوهر ديگرى ازدواج نمايد.

«فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ»

مرجع ضمير مذكّر «طلّقها» زوج دوم و مرجع ضمير «عليهما» زن و شوهر اوّل است.

يعنى: اگر شوهر دوم او را طلاق داد، پس گناهى نيست بر آن زن و شوهر اوّل كه به يكديگر مراجعه كنند و ازدواج نمايند.

«إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ»

يعنى: شرط رجحان اين ازدواج دومشان نه شرط صحّتش اين است كه مطمئن باشند ديگر در زندگى خويش حدود خدا و احكام او را دربارۀ معاشرت با همسر برپا خواهند داشت.

مفسّر كبير، صاحب الميزان قدس سره نوشته: «در اين آيه ايجاز و اختصار عجيبى است كه عقل را مبهوت مى كند، زيرا در اين آيۀ كوتاه چهارده ضمير مختلف المرجع آمده بدون اين كه ابهام و پيچيدگى در سخن و اغلاق در فهم معنا باشد.» لكن اگر ضمائر تثنيه را دوتا حساب كنيم ضمائر 16 عدد و اگر يكى حساب كنيم 12 عدد است.

«وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»

يعنى: اين احكام كه بيان شد حدود خدا و از تشريعات او و جزء دين و كتاب آسمانى اوست كه آن را براى گروهى كه مى دانند - يعنى دانش الهى و اجتماعى و معرفت دينى دارند - بيان مى دارد.

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (231)

ص:250

لغت و اعراب:

فَبَلَغْنَ: قارَبْنَ، يعنى نزديك شدند. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت.

تسريح: رها و آزاد كردن. هَزَأَ بفلان هزءاً و هُزُواً - از باب مَنَع و عَلِم -: مسخره كرد او را. ما أنزل جملۀ مستأنفه يا عطف تفسير به نعمت اللّه است.

تفسير:

«وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»

يعنى: و چون زن ها را به طلاق رجعى طلاق داديد و نزديك به آخر مدت عدّه شدند، يكى از دو معامله را به نيكى با آنها انجام دهيد: نخست آن كه آنها را به معروف نگه داريد، يعنى رجوع كنيد ولى با حسن خلق و جبران حقوق فوت شده و تصميم بر رعايت حقوق در آينده. دوم آن كه به معروف آنها را آزاد نماييد، يعنى بگذاريد عدّه تمام شود و با حسن خلق و استحلال از حقوق غير مالى و تتميم بقاياى نفقه و حقوق مالى و تسليم مهر به طور كامل، از آنها جدا شويد.

«وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»

يعنى: و آنها را براى ضرر زدن نگه نداريد كه تعدّى نماييد. مبادا رجوعتان در عدّه به منظور تعدّى به حقوق و ظلم به او باشد، نظير آن كه طلاق دهيد و در اواخر عدّه رجوع كنيد كه محروميت معاشرت در عدّه را بر وى تحميل نماييد؛ و يا آن كه به قصد طلاق پس از رجوع، مراجعه كنيد و طلاق دهيد و حرمان از معاشرت را در دو عدّۀ متوالى متوجه آنها نماييد. و كسى كه چنين رفتار كند به يقين بر خود ستم كرده است، زيرا بى ترديد عكس العمل ظلم در دنيا يا در آخرت يا در هر دو به ظالم بازمى گردد.

«وَلَا تَتَّخِذُوا ءَايَتِ اللَّهِ هُزُوًا»

يعنى: هرگز آيات كتاب خدا را به واسطۀ ترك عمل و مخالفت با احكام و معارف آن به مسخره و استهزا نگيريد.

«وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَآ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِنَ الْكِتَبِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و حتماً نعمت خدا را بر خويش به ياد آوريد كه جسم سالم و محيط زندگى راحت و همسر متناسب و وسايل رفاه دنيا براى شما بشرها در روى اين كره فراهم نموده، و نيز متذكر شويد

ص:251

آنچه را بر شما از نعم معنوى نازل كرده از قبيل كتاب آسمانى و شرايع دينى و علوم و مستقلّات عقلى. آرى خدا شما را به واسطۀ توجيه اين امور موعظه مى كند و پند مى دهد. و پيوسته آراسته به تقوا باشيد و از خداوند پروا كنيد، و بدانيد كه خداوند به همه چيز داناست.

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)

لغت و اعراب:

عَضَلَ المرأةَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: منع كرد او را. ازواجهنّ مراد ازواج بالقوه است نه بالفعل. ضمير جمع در تراضوا مردان خواستگار و زنان طلاق داده شده است. بالمعروف حال است از فاعلِ «تراضوا».

تفسير:

«وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَ جَهُنَّ إِذَا تَرَ ضَوْا بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: و چون زن ها را طلاق داديد و به آخر مدت عدّه رسيدند و از شما جدا شدند، پس نبايد آنها را از ازدواج با شوهران دلخواه خود، يعنى با كسانى كه صلاحيت همسرى با آنها را دارند، مانع شويد در صورتى كه باهم به معروف، يعنى با رعايت دستور شرع و تناسب حال، تراضى و توافق نموده اند.

اين آيه اشاره است به بطلان رفتار جاهليت كه زن ها را طلاق مى دادند و سپس از ازدواج آنها با غير مانع مى شدند.

«ذَ لِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: با اين دستورات به كسانى از شما پند داده مى شود كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند.

نه آن كه خطاب خدا به غير آنها متوجه نيست بلكه پندهاى خدا فقط در آنها اثر مى گذارد، وگرنه دستورات قرآنى در اصول و فروع از نظر متعلَّق، همۀ افراد جامعۀ بشرى را شامل مى شود و از جنبۀ

ص:252

زمانى، از روز نزول تا روز انقراض نسل بشر ادامه دارد.

«ذَ لِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»

احكام رضاع و شيردهى

يعنى: اين احكام براى شما جامعۀ انسانى «ازكى» است، يعنى بهتر به روانتان نفع مى دهد و به انسانيت شما رشد و نمو مى بخشد، و «اطهر» است، يعنى بهتر شما را از آلايش فساد و رذايل اخلاق پاك مى سازد. و خداوند صلاح و فساد اجتماع را مى داند و شما نمى دانيد.

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (233)

لغت و اعراب:

يرضعن اخبار است و در مقام حثّ و ترغيب. على المولود له ضمير مجرور، راجع است به الف و لام موصول. على الوارث عطف است به على المولود.

تفسير:

«وَ الْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ ارادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ»

يعنى: مادران بايد اولاد خود را پس از زاييدن تا دو سال كامل شير دهند، و اين حكم از آنِ كسى است كه مى خواهد دوران شيرخوارگى طبيعى را براى بچه به پايان رساند. و به عبارت ديگر، اين حكم، تشريع اوّلى الهى است دربارۀ انسان به عنوان قانون كلّى مطابق حال غالب مادران و فرزندان، هرچند به واسطۀ عناوين ثانويه قابل تغيير است، نظير آن كه مزاج زن اقتضا نداشته باشد، يا راه بهترى براى تغذيۀ كودك از قبيل دايۀ مناسب و يا شير خشك موجود باشد.

«وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

ص:253

يعنى: و هزينۀ زندگى و روزى و پوشاك اين زن ها به نحو معروف - بر وفق دستور شرع و اقتضاى عرف و عادت - بر كسى است كه كودك از آنِ اوست، يعنى پدر شيرخوار. و مقتضاى آيه، ثبوت استحقاق است خواه زن دائمى باشد كه با قطع نظر از بچه نيز مستحق نفقه است، يا زن منقطعه، يا در زمان عدّۀ بائن.

«لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا»

يعنى: هرگز هيچ كسى جز به مقدار توان و طاقتش مكلّف نمى شود. اگر پدر مولود از نفقۀ زن شيرده عاجز گردد، نفقه از او ساقط مى شود و برعهدۀ خود زن مى افتد و پدر بايد تنها نفقۀ بچه را بپردازد، و اگر از آن نيز عاجز شد آن هم به عهدۀ مادر مى افتد، و اگر خود مولود داراى ثروت باشد نفقۀ خود و والدينش بر عهدۀ او قرار مى گيرد كه پدر ولايتاً برداشت مى كند.

«لَا تُضَآرَّ وَ لِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»

فعل «لاتضارّ» اگر به صيغۀ معلوم باشد فاعل آن «والدة» است و مفعول آن محذوف، و معنا اين است كه نبايد مادر به وسيلۀ فرزندش به پدرِ فرزند آسيب و ضرر برساند، مثلاً كودك را بدون عذر شير ندهد و بر عهدۀ مرد افكند. و بنابراين معناى «و لا مولود له» اين است كه نبايد پدر به وسيلۀ كودك به مادر وى آسيب زند، مثلاً فرزند را بدون عذر از او بگيرد و حق ارضاع و حضانتش را ضايع نمايد يا ارضاع را بدون اجرت بر وى تحميل كند.

و اگر «لاتضارّ» به صيغۀ مجهول باشد معنا اين است كه نبايد مادر مولود به واسطۀ او ضرر و آسيب بيند، نظير آن كه مولود را از او بگيرند يا او را مجبور به ارضاع بدون اجرت نمايند. و نيز نبايد پدر مولود به واسطۀ او ضرر بيند، نظير آن كه مادر از دادن شير امتناع ورزد يا اجرت بيش از حد خواهد.

«وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَ لِكَ»

يعنى: و بر وارث مرد نيز همين حكم، ثابت است. مثلاً اگر پدر مولود بميرد و جدّ پدرى وارث او باشد او نيز بايد نفقه و كسوت مادر كودك شيرخوار را بدهد و به او به خاطر بچه ضرر نزند، و بر جدّ نيز به خاطر مولود آسيب وارد نشود. و در اين فرض اگر از ميّت چيزى نمانده باشد جدّ پدرى از مال خود، و اگر مانده باشد از مال مولود بردارد و مصرف نمايد.

«فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا»

ص:254

يعنى: پس اگر والد و والدۀ كودك پس از تراضى با يكديگر و تبادل نظر دربارۀ صلاح و فساد كودك، جدا كردن طفل را از شير پيش از موعد طبيعى خواستار شدند بر آنها گناهى نيست.

«وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَدَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَآ ءَاتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: و اگر شما پدران بخواهيد براى فرزندان شيرخوارتان در صورتى كه مادرانشان فوت كردند يا از دادن شير امتناع ورزيدند يا بيش از حدّ متعارف اجرت طلبيدند، دايه بگيريد بر شما گناهى نيست به شرط آن كه آنچه به آن ها مى خواهيد بدهيد از اجرت شيردهى، به نيكى و به طرزى پسنديده در نزد شرع و عقل و عادت تسليم كنيد. و اين شرط، شرطكمال و جريان امر به نحو پسنديده و احسن است نه شرط اصل استرضاع.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: و از غضب و عذاب خداوند پروا داشته باشيد و بدانيد كه حتماً خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

عدۀ وفات

وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْرًا فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (234)

لغت و اعراب:

توفّى منه دَينه: به تمام و كمال گرفت طلب خود را از او. وَذَرَ - از باب مَنَع -: ترك نمود. و از اين ماده به معنى ترك جز مضارع و امر استعمال نشده، مانند «يَذَره»، «ذَرْه». يتربّصن: ينتظرن. عشراً كه براى تميز مؤنّث است به اعتبار ليالى يا مجموع ليله و يوم است. خطاب لاجناح عليكم به حكّام و قضات شرع است.

تفسير:

«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَ جًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا»

يعنى: و كسانى از شما كه قبض روح مى شوند و مى ميرند و زنانى از خود به جا مى گذارند، وظيفۀ آن زنان پس از مرگ شويشان اين است كه خود را چهار ماه و ده شبانه روز در انتظار نگه

ص:255

دارند؛ يعنى عدّۀ وفات گيرند. و تعيين اين مدّت براى عدّه هم به لحاظ احترام ميت است و از اين رو حِداد يعنى ترك زينت و آرايش در زمان عدّه بر زن واجب مى شود، و فرقى نمى كند ميان زن مدخوله و غير مدخوله و صغيره و يائسه و دائمه و منقطعه؛ و هم براى روشن شدن وجود جنين در رحم است كه قدر متيقّن در اين مدت حركت مى كند، و عدّۀ زن تا زمان ولادت آن ادامه مى يابد.

«فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِى أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: و چون به آخر چهارماه و ده شبانه روز رسيدند و عدّه منقضى شد پس بر شما اى حاكمان مسلمين و متصديان امر امّت، هيچ جرم و گناهى نيست راجع به آنچه آنها دربارۀ خودشان به معروف انجام دهند، يعنى طبق دستور شرع و پسند عقل و عرف، رفتار كنند: ترك حِداد نمايند، خواستگار بپذيرند و شوهر ديگر اختيار نمايند و يا آن كه بدون شوهر زندگى كنند. و خداوند به همه آنچه شما بشرها انجام مى دهيد آگاه است.

آيين خواستگارى

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفًا وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (235)

لغت و اعراب:

تعريض: تلويح و مطلبى رابه طور اشاره و سر بسته القا كردن. خِطبه - به كسر -: خواستگارى - و به ضمّ - سخنرانى. من خطبة بيان «ما» ى موصوله است. أكَنَّ الشىء: پنهان داشت آن را. سرّاً ظرف مواعده است يا مفعول دوم لاتواعدوهنّ. الّا أن تقولوا استثناى منقطع است.

تفسير:

«وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَآءِ أَوْ أَكْنَنتُمْ فِى أَنفُسِكُمْ»

يعنى: بر شما مردان نسبت به خواستگارى زن هايى كه در عدّۀ وفات اند گناهى نيست در آنچه

ص:256

از خواستگارى آنها به تلويح و اشاره انجام دهيد، مثلاً بگوييد: من نيز در فكر ازدواجم، يا من طالب زن بلندقامتى هستم، در جايى كه او چنين باشد؛ يا من در زندگى رفتار خوشى دارم، و غير ذلك و يا آن كه آن را در دل خود پنهان داريد و اظهار نكنيد.

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِن لَاتُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا»

يعنى: خداوند از ازل دانست كه شما آنها را پس از مرگ شويشان به ياد مى آوريد، يعنى در فكر ازدواج با آنها مى افتيد و از اين جهت اجازۀ تعريض داد. ولكن با آنها قرار كار سرّى نگذاريد يعنى تكلّم به ازدواج صريح يا عمل آميزش حرام انجام ندهيد،

«إِلَّآ أَن تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً»

يعنى: لكن گفتارى پسنديده و نيكو بگوييد، يعنى مطلب را با اشارۀ مؤدّبانه ادا كنيد.

«وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَبُ أَجَلَهُ»

يعنى: نبايد تصميم بر اجراى عقد نكاح گيريد تا آن گاه كه نوشتۀ مقرّر شده براى عدّۀ وفات به پايان رسد.

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و بدانيد كه خداوند آنچه را در دل هاى شماست از ارادۀ ازدواج و رسيدن به زن مذكور از راه حلال يا از راه حرام، مى داند، پس از غضب و عذاب او بر حذر باشيد، و اين را هم بدانيد كه اگر در خطا و گناهى از اين راه يا از هر راهى افتاديد خداوند بسيار آمرزنده و بردبار است، از اين رو در مؤاخذه عجله نمى كند و شما هم از توبه و آمرزش و رحمت او مأيوس نشويد.

بدان كه در اسلام حكم زن معتدّه، خاصه در عدّۀ وفات، شديد و مؤكّد است و از اين رو خواستگارى صريح در حال عدّه، بنابر مشهور ميان اماميه حرام است و مجرد خواندن عقد ازدواج در آن حال در صورتى كه هر دو به حكم و موضوع عالم باشند - يعنى بدانند كه ازدواج در حال عدّه حرام است و زن در حال عده است - سبب حرمت ابدى ميان طرفين مى گردد، و اگر هر دو يا يكى جاهل به حكم يا موضوع باشد در صورتى كه دنبال آن مواقعه هم انجام بگيرد باز حرمت ابدى محقّق مى شود، و اگر مواقعه انجام نگرفته عقد مزبور باطل است و پس از عدّه ازدواجشان جايز مى باشد.

ص:257

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنينَ (236)

لغت و اعراب:

طلاق و چهار صورت در پرداخت مهريه

مَسَّ الشىءَ - از باب نَصَر و مَنَع -: لمس كرد آن را و تماس گرفت با آن. فريضه يعنى مفروض و مقدّر.

أو تفرضوا «أو» به معناى واو جمع است، يا به معناى «الاّ أن»، و بنابر اوّل «أو تفرضوا» به تقدير «أو لم تفرضوا» است. فرض الأمر - از باب ضَرَب -: تقدير و تعيين نمود، واجب كرد، تصوّر كرد. أقتَرَ زيدٌ:

كم مال و فقير شد.

تفسير:

«لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً»

ابتدا به چند نكته بايد توجه كرد:

الف - اگر عقد ازدواجى ميان مرد و زنى واقع شود و سپس به طلاق انجامد، از نظر اين كه مهرى در ضمن عقد ياد شده يا نه، و از نظر اين كه آميزشى پيش از طلاق انجام گرفته يا نه، چهار صورت پديد مى آيد: يك - وقوع عقد باذكر مهر و طلاق پس از آميزش، كه تمام مهر واجب مى شود. دو -وقوع عقد بدون مهر و طلاق بدون آميزش كه مورد مُتعه يعنى دادن مقدارى مال است. سه - وقوع عقد با ذكر مهر و طلاق بدون آميزش، كه نصف مهر واجب مى گردد. چهار - وقوع عقد بدون مهر و طلاق پس از آميزش، كه مهرالمثل واجب مى شود.

ب - كلمۀ «أو» در «أو تفرضوا» به معناى متداول آن - يعنى تخيير و ترديد - نيست و محتمل است به معناى واو جمع باشد، يا به معناى «الاّ أن».

ج - ظاهر آيه در مقام جواب اين اشكال است كه محروم نمودن زن از مهر با وجود عقد صحيح ميان آنها درست نيست. و ممكن است در مقام جواب اين اشكال باشد كه طلاق دادن زن بدون تماس با وى صحيح نيست. يا هدف، جواب از هر دو باشد و اين كه مورد اشكال در عصر نزول چه بوده، در استفاده از آيه دخالت ندارد، زيرا مورد مخصّص نيست.

اين آيه ناظر به صورت دوم از چهار صورت فوق است و «اَوْ» به معناى واو است، و آيۀ بعد

ص:258

ناظر به صورت سوم است. و معنا اين است: اى مردم، هيچ گناه و محذورى براى شما نيست اگر زن هاى خود را طلاق داديد در صورتى كه با آنها تماس نداشته ايد يعنى آميزش نكرده ايد و براى آنها فريضه و مهرى هم معيّن نكرده ايد. يعنى در اين صورت نه از جهت طلاق آنها گناه است و نه از جهت اين كه مهرى نمى دهيد، زيرا مهر بدل دارد.

و اگر «اَوْ» رابه معناى «الاّ أن» بگيريم معناى آيه اين است: بر شما گناهى نيست اگر زنانتان را طلاق دهيد در حالى كه با آنها تماس نگرفته ايد مگر اين كه براى آنها مهرى معين كرده باشيد. يعنى در اين صورت، ترك مهر گناه خواهد بود بلكه بايد نصف آن را بدهيد. پس جملۀ مستثنى مبيّن صورت دوم و جملۀ استثنا اشاره به صورت سوم است. و حاصل آيه دراين فرض اين است كه در صورت عدم تماس، اگر مهر هم نبود متعه است و اگر مهر بود نصف آن است. و بنابراين، جملۀ «فمتّعوهنّ» تا آخر بيان حكم صورت اول و آيۀ بعد مبيّن حكم صورت دوم است.

و وجه اين كه گفتيم «اَوْ» به معنى واو است اين است كه اگر تخييريه باشد معناى آيه اين است: بر شما چيزى نيست يعنى گناهى از ناحيۀ ندادن مهر نيست اگر زن هاتان را طلاق داديد و باآنها تماسى نگرفته ايد هر چند مهر هم تعيين كرده باشيد. يا اگر مهر تعيين نكرده باشيد هر چند با آنها تماس گرفته باشيد. درحالى كه لاجناح در هر دو شق جارى نيست بلكه در شق اول نصف مهر و در شق دوم مهرالمثل لازم مى آيد.

«وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَعَاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: در صورت اول كه «أو» به معناى «واو» باشد و ازدواج بدون مهر و طلاق بدون مسّ است و ظاهراً آيه براى آن سوق شده، بايد مطلَّقات را به چيزى از مال خود برخوردار كنيد؛ شخص داراى وسعت مالى به اندازۀ خود، و شخص فقير و تنگدست به اندازۀ خود، كه بايد به نحو احسان و نيكى و پسنديده در نزد شرع و عرف بپردازد، و اين حكم بر نيكوكاران حقّى است ثابت و لازم.

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (237)

ص:259

لغت و اعراب:

يعفون: جمع مذكّر است مانند يقضون و يمحون، و جمع مؤنث است نظير ينصرن. فنصف ما فرضتم به تقدير «فالواجب نصف» يا «فلهنّ نصف». و أن تعفوا أقرب مبتدا و خبر است.

تفسير:

«وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ»

خطاب به مردهاست. يعنى: و اگر همسرانتان راپيش از آن كه آنها را لمس كنيد - يعنى با آنها آميزش نماييد - طلاق داديد در صورتى كه برايشان در ضمن عقد ازدواج مهرى تعيين كرده ايد، بايد نصف آنچه را تعيين كرده ايد بدهيد.

«إِلَّآ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ»

اگر كلمۀ «يعفون» جمع مؤنث باشد معناى جمله اين است: مگر آن كه خود آن مطلّقات يا كسى كه گره ازدواجشان در دست اوست مانند ولىّ شرعى يا عرفى يا وكيل مطلِّق آنها عفو كنند، يعنى آن نصف ديگر را هم به شوهر مطلِّق ببخشند. و اگر «يعفون» جمع مذكر باشد معناى آيه اين است: مگر آن كه شوهران يا كسى كه ولىّ شرعى يا عرفى يا وكيل مطلِّق آنهاست آن نصفى را هم كه به واسطۀ طلاق از عهدۀ او ساقط شده ببخشد، يعنى تمام مهر رابه مطلّقات بپردازند.

«وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»

ظاهر «تعفوا» خطاب به مردان است، يعنى: بخشيدن شما به تقوا نزديك تر است كه تمام مهر را به مجرد تحقق عقد بدهيد هر چند تماس هم نگرفته ايد. و اين جمله شاهد اين است كه «يعفون» اول جمع مذكر باشد. و ممكن است «أن تعفوا» خطاب به طرفين عقد (مطلَّقات و طلاق دهندگان) باشد به عنوان تغليب، يعنى عفو هر يك نسبت به حقّ خود به تقوا نزديك تر است.

«وَلَا تَنسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: هيچ گاه شما مردان و زنان تفضل و احسان را نسبت به يكديگر در ميان اجتماعتان فراموش نكنيد، كه حتماً خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتينَ (238)

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْبانًا فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239)

ص:260

لغت و اعراب:

وسطى: مؤنث أوسط، ميانه. قنت الرجلُ - از باب نَصَر -: اطاعت كرد، تواضع نمود. و قنوت در اصطلاح فقه عمل خاصى است به عنوان جزء واجب يا مستحب نمازها. رجال جمع راجل، پياده، نظير قيام و قائم. ركبان: جمع راكب، سواره. فرجالاً حال است به تقدير «فصلّوا رجالاً».

تفسير:

«حَفِظُوا عَلَى الصَّلَوَ تِ وَالصَّلَوةِ الْوُسْطَى»

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: بر تمام نمازها خواه واجب يا مستحب و خاصه بر نماز ميانه محافظت نماييد. مراد اين كه احكامشان را ياد گيريد، افعال همه را كامل انجام دهيد، آداب و سنن همه را مرعى داريد، به انجام آنها در اوايل اوقات محافظت نماييد، توجه به معبود را كه روح آنهاست مراعات كنيد و از موانع صحت و قبول و كمال آنها، نيك بپرهيزيد.

و در تشخيص نماز وسطى - يعنى ميانه - اختلاف است، زيرا اين عنوان قابل انطباق با هر يك از نمازهاى يوميه است و هر نمازى ميان دو نماز ما قبل و ما بعد خود قرار دارد، لكن اظهر اقوال در نزد علماى اهل بيت عليهم السلام اين است كه صلاة وسطى نماز ظهر است به لحاظ آن كه وجوبش از وسط حقيقى روز - يعنى ميل خورشيد از نصف النهار - شروع مى شود.

«وَقُومُوا لِلَّهِ قَنِتِينَ»

يعنى: و براى خدا در نمازها متواضعانه و مطيعانه بايستيد. و يا آن كه در همۀ حركت هاى مهم فردى و عظيم اجتماعى، قيامتان براى خدا و به قصد تواضع و اطاعت از فرامين او باشد.

نماز خوف

«فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَاناً»

اين آيه در بيان كيفيت اقامۀ نمازهاى واجب در مقام بيم و ترس از حملات دشمن يا حيوانات يا غير آنهاست. مى فرمايد: پس اگر در حال به پاداشتن نماز بيم داشتيد، پس آن را پياده يا سواره به جا آوريد. يعنى در نبرد يا اضطرار ديگر به هر طريق ميسور هر چند با ترك استقرار و استقبال و تبديل افعال اختيارى به اضطرارى و سكون به حركت و حركت به سكون و ترك برخى اجزاء و اضافۀ برخى از افعال باشد.

«فَإِذَآ أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْتَكُونُوا تَعْلَمُونَ»

ص:261

يعنى: و چون از خوف به امن آمديد، پس خدا را ياد كنيد - يعنى به اقامۀ نماز متعارف خود و انحاء ديگر از ياد او، و براى شكرانۀ زوال ترس و غيره پردازيد - همان گونه كه به شما آنچه را نمى دانستيد تعليم نمود. و تشبيه با «كما» بدين معناست كه نماز و اذكارتان مشابه و از مصاديق كبرياتى باشد كه خداوند به شما آموخته است.

وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا وَصِيَّةً ِلأَزْواجِهِمْ مَتاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ في ما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (240)

وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (241)

لغت و اعراب:

احكام ايلاء و طلاق

توفّى: به تمام دريافت نمودن چيزى، و يتوفّون: يقربون الى الوفاة. وذَرَّ - از باب مَنَع -: ترك نمود. و از اين ماده جز مضارع و امر استعمال نشده. وصيّةً به تقدير «فليوصوا» كه وصيةً مفعول مطلق و متاعاً مفعولٌ بِه آن است. متاع: مال قابل استفاده. لاجناح عليكم خطاب به حكّام عدل مسلمين است.

تفسير:

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَ جًا وَصِيَّةً لِأَزْوَ جِهِم مَّتَعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ»

اين آيه در مقام بيان حكم عدّه و ارث زن هاى شوهر مرده در صدر اسلام است. مى فرمايد: و كسانى از شما كه در شرف مرگ و قبض روح قرار مى گيرند و از خود، همسرانى باقى مى گذارند بر آنها واجب است توصيه كنند كه همسرانشان از زمان وفات آنها تا مدّت يكسال از اموال آنها برخوردار شوند بدون آن كه آنها را از خانه بيرون كنند.

مراد اين است كه زن تا يك سال به حكم شرع از اموال شوهر در صورت مكث در خانۀ وى به جاى ارث، استحقاق نفقه و سكنى دارد، و امر شوهر به وصيت تأكيد آن حكم است نه مجرد وجوب وصيت بدون استحقاق مالى.

ص:262

«فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِى مَا فَعَلْنَ فِى أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ»

يعنى: اگر خود آنها از خانۀ شوهر بيرون رفتند حق نفقه و سكنايشان ساقط مى گردد، و بر شما اى حاكمان عدل اسلامى، گناهى نيست در آنچه آنها دربارۀ خود به نحو پسنديده در شرع و نيكو در نزد عقل انجام مى دهند، زيرا آنان نه وجوب حِداد دارند و نه التزام به عدّه و نه تحت ولايت كسى هستند.

معلوم باد كه در صدر اسلام پيش از نزول آيات عدّه و آيات ارث، حكم عدّۀ زن هاى شوهر از دست داده و ارثشان طبق اين آيه بود و آنها حق داشتند پس از مرگ شوهر تا يكسال در خانۀ شوهر بمانند و كسوه و نفقۀ خود را از ماترك وى بردارند. و بنابراين عدّۀ وفات آنها مدت يكسال و استحقاقشان از ميراث او هزينۀ يكسال بوده تا آن گاه كه اين حكم نسخ گرديد.

«وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و خداوند مقتدر غالب و داراى حكمت است.

و از اقتدار اوست كه جامعۀ بشرى را در تحت ولايت و حاكميت خويش دارد؛ و از حكمت اوست كه احكامى طبق اقتضاى زمان و مكان و حال مكلّفان تشريع مى كند.

«وَلِلْمُطَلَّقَتِ مَتَعٌ بِالْمَعْرُوفِ»

محتمل است اين آيه در مقام اثبات حقّ غير معيّنى باشد غير از مهر و نفقه، بر عهدۀ مرد براى زن، به نحو استحباب يا وجوب كه در نزد عقل، پسنديده و در نزد شرع مطلوب است، به ملاك عمل خلاف اخلاق مرد و گسستن رابطۀ مقدس زوجيت و نقض پيمان مؤكّد همسرى، هر چند براى او حلال باشد. و معنى آيه اين است: براى زن هاى طلاق داده شده مال قابل انتفاعى بر عهدۀ طلاق دهندگان است كه به طرزى نيكو و پسنديده تأديه نمايند و مقدار آن را خود مرد يا قضات شرع معيّن مى كنند. و ممكن است آيه ناظر به حال مهر و نفقه باشد، يعنى براى زن هاى طلاق داده شده به هر نوعى از طلاق طبق تشريع اسلامى و اقتضاى ذات طلاق، مالى قابل استفاده بر حسب اختلاف اقسام آن بر عهدۀ طلاق دهندگان ثابت است. يعنى در طلاق، با سابقۀ تعيين مهر، پس از دخولْ تمام مهر و پيش از دخولْ نصف مهر؛ و با سابقۀ عدم تعيين مهر، پس از دخولْ مهرالمثل و پيش از دخولْ مُتعه (متاع و مال قابل استفاده) است، و در صورت نپرداختن نفقه آن نيز بر مهر اضافه مى شود.

«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»

يعنى: حقوق مذكور كلاًّ بر عهدۀ كسانى كه اهل تقوا و پرهيز از گناهند ثابت است. يعنى توجه به اين حقوق و كوشش در تأديۀ آنها از آنِ متّقين است هر چند انشاى حكم دربارۀ همۀ مكلّفين است.

ص:263

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

نمونه اى از حيات مجدد

يعنى: اين گونه - به همين نحو كه خداوند در باب نكاح و اقسام طلاق احكام و تشريعاتى از عالم بالا به نفع اجتماع بشرى نازل نمود - در آينده نيز براى شما انسان ها به جهت تربيت و تكاملتان آياتى بيان خواهد نمود، يعنى آياتى كه حكايت از احكام راقيۀ اصولى و فروعى كند و ضامن سعادتتان باشد، باشد كه شما بشرها خرد را به كار بريد و انديشه كنيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (243) وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (244)

لغت:

رأى يَرى: نظر كرد به چشم يا به ديدۀ دل. ديار: جمع دار، خانه. حذر: تحفّظ و نگهدارى خود از شىء.

و حذر الموت به تقدير «حذراً من الموت» است.

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا»

بر طبق برخى از روايات، گروهى بس انبوه از مردم را كه از ترس وبا و طاعون از خانه هاى خود گريخته بودند، خداوند مورد غضب قرار داد و همه را بميراند و پس از مدتى كه بند بند اعضايشان از هم گسيخته و استخوان هايشان پوسيده و اجسادشان با خاك يكسان شده بود در زمانى كه اراده داشت زنده نمود تا هم خود متنبّه شوند و هم مردم جهان از حال آنها پند و عبرت گيرند.

داستان از اين قرار بود كه پيامبرى را به نام حزقيل برانگيخت و او را نيروى احياى اموات بخشيد و دستور زنده كردن آنها را به وى داد. حزقيل استخوان ها يا محيط هضم شدۀ آنها را ندا در داد و همه را فراخواند، به ناگاه ذرّات اجسادشان از لابه لاى خاك حركت كرده، به هم وصل شدند و جسم كامل هر يك تشكّلى تازه يافت و ارواحشان از عالم برزخ به سرعت در ابدانشان جاى گرفت و يكى از مصاديق «و اذا النفوس زوّجت مع الابدان» در دنيا تحقق يافت تا گواه عموم آن در عالم آخرت باشد. آن گروه با همان هيئتى كه مرده بودند به پاخاستند و نزد هم حاضر شدند به

ص:264

گونه اى كه احدى كم نيامد و روزگارى بزيستند. و برخى گفته اند: اين گروه، از جبهۀ جهادى كه پيامبر وقت دستور داده بود فرار كرده بودند.

خداوند در اين باره مى فرمايد: آيا به چشم دل و ديدۀ عبرت ننگريستى به كسانى كه از ديار خويش در حالى كه هزاران نفر بودند به خاطر تحفّظ و خودنگهدارى از مرگ بيرون شدند، پس خداوند به كيفر عدم رضايت و فرارشان از قضاى تكوينى يا حكم تشريعى او بدانها گفت: بميريد.

يعنى همان گونه كه با كلمۀ «كُن» زنده مى كند با كلمۀ «موتوا» آنها را ميرانيد. و محتمل است مراد از قول، ارادة اللّه باشد، يعنى مرگ آنها را اراده نمود و همه مردند. و يا آن كه اين عمل را به ارادۀ فرشتگان و يا اين بار به دست پيامبر وقت انجام داد چنان كه در روايت است.

«ثُمَّ أَحْيَاهُمْ»

يعنى: پس از ميراندن دفعى همه را دفعتاً به خاطر تنبّه خودشان و ديگران زنده نمود.

«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَشْكُرُونَ»

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند، داراى فضل و احسان بر كافّۀ مردم است كه چنين حادثۀ عجيبى را پديد مى آورد تا سبب تنبّه باشد، ولكن بيشتر مردم شكر و سپاس نمى گزارند، زيرا سپاس دعوت، اجابت است و سپاس موعظه، تنبّه است و سپاس فرمان، اطاعت است.

«وَ قَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: پس از علم به اين كه فرار از مرگ نجات بخش نيست چه خوب است كه هرگاه فرمان جهاد در رسد در راه خدا جهاد نماييد و از مرگ نهراسيد، زيرا اگر قضاى الهى مرگ در جهاد است فيض شهادت را مى بريد، و اگر نيست فوز غنيمت نصيبتان مى شود. و بدانيد كه خداوند، شنوا و داناست.

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافًا كَثيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

لغت و اعراب:

من ذا مبتدا و خبر است و الّذى بدل يا تأكيد يا صفت خبر. ضِعف شىء مماثل آن يا چند برابر آن است.

مى گويند: لك ضِعفُه يعنى براى توست دو برابر يا چند برابر آن. قرض مصدر است به معناى اقراض، يا وامى كه اعطا مى شود.

ص:265

تفسير:

«مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»

يعنى: كيست آن كه به خداوند وام دهد كه دادنش نيكو و وامش نيكو باشد؟ يعنى انجام عمل به واسطۀ قصد قربت و اخلاص، نيكو و وام اعطا شده به سبب حلّيت و پاكى و شمول و گستردگى به جاه و مال و اولاد و نفوس، نيكو باشد. و از همين رو به وام بدون بهره نيز «قرض الحسنه» گويند.

«فَيُضَعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً»

يعنى: تا خداوند آن را در مقام تأديۀ پاداش، براى او بسيار مضاعف سازد. و علاوه بر اين كه مادۀ ضِعف، مفيد چند برابر است آن را نيز چندين برابر نمايد. مثلاً در دنيا به هفتصد برابر و بيشتر رساند، و در آخرت به فوق تصوّر او منتهى نمايد.

«وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُطُ»

يعنى: و خداوند است كه گاهى تنگ مى گيرد و گاهى گسترش مى دهد. او نعمت هاى مادى و معنوى را براى مستحقين آن در اين جهان بر حسب اقتضاى صلاح فرد يا اجتماع و بر طبق حكمتِ ادارۀ نظام عالم وجود، گاهى تضييق و گاهى توسعه مى بخشد.

«وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

يعنى: براى دريافت پاداش يا كيفر اعمالى كه در دنيا بدان آزمايش شُديد به سوى او كه مالك روز جزا است باز گردانده مى شويد.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمََلإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكًا نُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (246)

ص:266

لغت و اعراب:

داستان طالوت و جالوت

ملأ: اشراف و سران هر قوم. عسى فعل جامد است و مشتقّات ندارد، كه در امور مطلوب به معناى اميد و در موارد مكروه به معناى بيم استعمال مى شود. و عسى خبرش ألاّ تقاتلوا است و انِ شرطيه ميان آنها فاصله است. و هل استفهام تقريرى است.

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِى إِسْرَ ءِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى»

طبق تواريخ، بنى اسرائيل كه پس از موسى مدت ها در مصر حكومت داشتند به تدريج از جنبۀ مذهبى تغيير حال دادند، فسق و فحشا و بلكه كفر و بت پرستى در ميانشان رواج يافت. در اين ايّام قوم عمالقه در تحت سلطنت جالوت كه در اطراف بحر روم ميان مصر و فلسطين زندگى مى كردند به ناگاه به مصر حمله كردند و پيروز شدند و منطقه را متصرّف شدند و بر زمين ها و مساكن آنان مسلّط گشتند، بنى اسرائيل را از شهر بيرون راندند و اولاد و ذرارى و ملوك بنى اسرائيل را به اسارت بردند. مدتى پس از اين حادثه خداوند در ميان آنها پيامبرى به نام اشموئيل يعنى اسماعيل برانگيخت و به وى دستور داد تورات را به بنى اسرائيل ابلاغ نمايد. و رسم آن روز بنى اسرائيل اين بود كه بايد پيوسته در طاعت سلطانى در آيند؛ حكومت و ولايت امر از آن سلطان و سلطان خود در تحت فرمان و هدايت پيامبر وقت قرار گيرد.

اين آيه در اين باره مى فرمايد: آيا به چشم دل و نظر عبرت ننگريستى به گروهى از اشراف و اعيان بنى اسرائيل پس از ارتحال موسى؛

«إِذْ قَالُوا لِنَبِىٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

يعنى: هنگامى كه به پيامبرشان اشموئيل گفتند: براى ما فرماندۀ سپاهى مقرّر دار كه تحت فرمان او در راه خدا - يعنى براى رفع فساد از زمين و استرداد اسيران و رواج تورات و خروج از سلطۀ حكومت جور - بجنگيم،

«قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَتِلُوا»

يعنى: پيامبرشان گفت: آيا اين بيم را داريد كه اگر جهاد بر شما مقرّر گردد نجنگيد و از فرمان خدا تخلّف نماييد؟ يعنى من اين بيم را از شما دارم و شما هم بدان اقرار كنيد.

ص:267

«قَالُوا وَ مَا لَنَآ أَلاَّ نُقَاتِلَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَ أَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»

يعنى: گفتند: چه شده ما را و چه عذرى داريم كه در راه خداوند كارزار نكنيم در حالى كه از ميان خانه ها و اولادمان بيرون رانده شده ايم؟! پس چون جهاد بر آنها نوشته و مقرّر گرديد جز شما و اندكى از آنان پشت كردند؛ و خدا به حال ستمكاران داناست.

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (247)

لغت و اعراب:

طالوت اسم عبرى و عَلَم شخص است و به جهت عَلَميت و عُجمت ممنوع از صرف است.

تفسير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»

يعنى: پيامبر آنها پس از نزول دستور الهى، بر آنان گفت: بى ترديد خداوند براى شما طبق درخواستتان طالوت را به عنوان ملِك و فرمانده برانگيخته است.

«قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ»

يعنى: گفتند: چگونه او را بر ما سلطنت و فرماندهى است و از كجا او سزاوار اين منصب است در حالى كه ما خود به سلطنت از نظر نسب و وراثت و از جنبۀ مال و ثروت سزاوارتريم، زيرا او از فرزندان بنيامين پسر يعقوب است و اولاد او را در طول تاريخشان امتيازى نبوده است، و برخى از ما از فرزندان لاوى پسر يعقوب اند كه نبوت در خاندان او بوده و موسى و هارون نيز از اولاد او مى باشند، و برخى ديگر از اولاد يهودا فرزند يعقوب اند كه ملك و سلطنت از آنِ آنها بوده و داوود و

ص:268

سليمان از اولاد او هستند.

«وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»

يعنى: علاوه براين، خداوند او را وسعت مالى نداده؛ گاهى سقّايى مى كند، گاهى مزدوركار و كرايه دهندۀ چارپاهاست و گاهى شغل دبّاغى دارد، پس او از نظر مالى نيز صلاحيت سلطنت را ندارد.

«قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ»

يعنى: پيامبرشان گفت: به يقين خداوند او را به حاكميت و فرماندهى بر شما برگزيده و او را از نظر دانش فكرى و نيروى جسمى فزونى بخشيده. يعنى ملاك و ميزان حاكميت يك شخص بر جامعه، مجرد نسب و فزونى مال نيست بلكه انتخاب الهى است، و خداوند او را بر شما برگزيده و مناصب الهى از نبوت و رسالت و امامت امت را كه همه بايد به اختيار حق و انتخاب و جعل او باشد خداوند در اختيار او نهاده است، علاوه آن كه شرط عمدۀ هر نبى و ولى، وفور علم و دانش او به ابعاد زندگى جامعه، خاصه به سياست ادارۀ ملت و تدبير امور امّت است و نيز قدرت بدنى و بزرگى و نيرومندى جسمى كه در مقام نبرد سبب ترس دشمن و پيروزى سپاهيانش شود، و او داراى اين دو ويژگى است.

«وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و بالاخره خداوند ملك و سلطنت مورد نظر خود را به هركس كه اراده مى كند مى دهد و خدا واسع است، يعنى داراى سعۀ ذات است كه همۀ موجودات جهان تكوين در احاطۀ ذات اوست، و داراى سعۀ صفات است كه گسترش قدرت و شمول رحمتش همۀ شراشر عالم وجود را فرا گرفته، و دانا به همه چيز است، يعنى علمش نافذ به اجزاى عالم وجود است.

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (248)

ص:269

لغت:

تابوت: صندوق، مشتق از «تاب» بر وزن فَعَلوت. سكينه: آرامش.

تفسير:

«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ»

ظاهر آيه اين است كه اشراف و اعيان بنى اسرائيل دربارۀ پذيرش طالوت و صلاحيت او براى سلطنت و فرماندهى، دليلى از پيامبرشان خواستند. پيامبرشان به آنها گفت: همانا نشانۀ ملك و حكومت وى اين است كه تابوت - يعنى آن صندوق معهود - براى شما خواهد آمد، حال به دست او يا به وسيلۀ فرشتگان.

معلوم باد كه طبق تواريخ و گفتۀ مفسران، تابوت مذكور، صندوق تورات بود كه پيوسته الواح و اوراق تورات در آن نگهدارى مى شد. و سابقۀ اين صندوق، آن است كه خداوند براى آدم ابوالبشر صندوقى از آسمان فرو فرستاد و عكس و تمثال همۀ پيامبرانى را كه در آينده از نسل او به صفحۀ وجود قدم مى گذارند در آن قرار داد تا آدم و حوّا با آنها انس گيرند و آشنايى پيدا كنند. و ظاهراً آدم با شرح اجمالى يا تفصيلى همه در روز تعليم اسماء آشنا شده بود. و ماهيت آن صندوق از درخت شمشاد بهشتى بود كه به طول سه ذراع به ذراع آدم و عرض دو ذراع ساخته شده بود، و اين صندوق در نزد اوصياى آدم بود تا آن گاه كه به دست يعقوب رسيد و از وى به مادر موسى منتقل شد تا كودك نوزاد خود را در آن نهد و به دريا افكند و سپس به موسى بازگشت و آن را محل نگهدارى تورات قرار داد و پس از موسى در اختيار پيامبران بعدى قرار گرفت و آنان هرگاه به جنگى عازم مى شدند آن را پيشاپيش سپاه حمل مى كردند تا به واسطۀ قداست و اعجاز آن، دل هاى سربازان به ديدنش تقويت شود و اطمينان و ثبات يابند و پيروز شوند. و چون حال بنى اسرائيل رو به فساد گذاشت و شيطان بر افراد و مجتمعشان مستولى شد خداوند عمالقه را بر آنها مسلّط نمود، تابوت را از آنها گرفتند و بردند و قداست و ابّهت و عظمت آن را شكستند و آن را ملعبۀ كودكان قرار دادند، تا دوباره خداوند آن را به وسيلۀ فرشتگان به دست طالوت رسانيد تا مقدمۀ بازگشت آن به بنى اسرائيل فراهم آمد.

«فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَآئِكَةُ»

ص:270

يعنى: پيامبرشان گفت: در آن صندوق براى شما آرامشى از جانب پروردگارتان است - به ديدن آن يا لمس آن يا اعتقاد به قداست آن يا به بركت تورات وديعه شده در آن در دلهايتان طمأنينه و آرامش پيدا مى شود - و در داخل آن بقيّه و يادگارى است از متروكات خاندان موسى و خاندان هارون، مانند عصا و زره جنگى و نعلين موسى و الواح تورات و شكسته هاى آن و عمامه و لباس هارون، و اين صندوق را فرشتگان در مواقع جنگ و خطر پيشاپيش سپاه حمل مى كنند.

«إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه در آمدن اين صندوق، نشانه اى است روشن بر صدق حاكميت و پادشاهى طالوت، اگر اهل ايمان باشيد.

و پس از بيان اين مطلب، بنى اسرائيل ملك و پادشاهى طالوت را پذيرفتند.

فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ (249)

لغت و اعراب:

فَصَلَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: قطع نمود آن را. و فصل: انفصل، جدا شد از آن. نَهْر و نَهَر - به سكون هاء و فتح آن -: رود روان بزرگ و وسيع. بالجنود باء به معناى «مع» است. الاّ مَن اغترف استثناست از فليس منّى. فئة: جماعت مردم اندك يا بسيار.

تفسير:

«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ»

يعنى: پس چون طالوت همراه سپاهش جدا شدند. پس از تعيين ولىّ امر و فرمانده كلّ قوا طبق

ص:271

هدف اصلى جنگ با جالوت و عمالقه، طالوت همراه سپاهيانش از مسكن و مقرّ خود جدا شدند.

مفسران گفته اند كه طالوت از ميان قوم بنى اسرائيل هشتاد هزار سرباز انتخاب نمود كه همه از جوان هاى با نشاط و آمادۀ كارزار با دشمن بودند و به سوى منطقۀ جالوت روانه شدند. مسافت ها پيمودند، هوا گرم و سوزان شد و تشنگى بر آنها چيره گشت و از طالوت طلب آب نمودند.

«قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَ مَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ»

يعنى: طالوت گفت: خداوند شما را به واسطۀ رودى وسيع و روان كه در پيش است خواهد آزمود؛ بدين گونه كه هر كس از آن سير بنوشد از من نيست و او را به سربازى نمى پذيرم جز كسى كه كفّى از آن به دست خويش بنوشد و كسى كه از آن نياشامد او از من است. پس چون بدان نهر وسيع رسيدند همۀ سربازان طالوت جز عدّۀ قليلى از آن آب سير نوشيدند و امتحان خوبى ندادند.

«فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ»

ممكن است مراد از «الذين آمنوا معه» كه از رود وسيع گذشتند همۀ سپاهيان او باشد خواه آنها كه در امتحان آشاميدن از نهر پيروز بودند يا پيروز نبودند. و ممكن است خصوص كسانى باشد كه از امتحان شرب موفق در آمدند، يعنى اكثريت قاطع سپاه در آن سوى نهر ماندند و نگذشتند. به هر حال مستفاد از كلام اين است كه چون طالوت و مؤمنان همراهش از نهر گذشتند پس از اندك مسافتى در جبهۀ جنگ مقابل جالوتيان قرار گرفتند.

«قَالُوا لَاطَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ»

يعنى: كسانى كه از نهر عبور كردند چون به سپاه دشمن نزديك شدند و از عِدّه و عُدّۀ آنها تا حدّى آگاه شدند و هراسى در دلشان از زيادى دشمن افتاد، گفتند: امروز هرگز ما را توان كارزار با جالوت و لشكريانش نيست.

«قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُوا اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّبِرِينَ»

يعنى: آنها كه علم داشتند كه خدا را ملاقات خواهند نمود - همانان كه ايمانشان به معاد در مرحلۀ يقين بود - گفتند: بسا هست كه گروهى اندك به يارى خدا و تأييد غيبى او بر گروهى بسيار پيروز شدند و خداوند با صابران و شكيبايان است.

ص:272

مراد اين است كه سپاهِ از رود گذشته، در برابر دشمن دو قسمت شدند؛ قسمتى از بيم دشمن حاضر به جهاد نشدند و گروهى آمادۀ جهاد شدند. و اگر عبوركنندگان از نهر تنها امتحان داده ها بودند لازم آن است كه سپاهيان طالوت دو بار منقسم شده باشند و براى تحمّل جنگ، فئۀ قليله و عدّه اى معدود مانده باشند.

وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (250)

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ (251)

لغت و اعراب:

بَرَزَ - از باب نَصَر: بيرون شد به سوى ميدان يا اجتماع. أفرَغَ الماءَ: ريخت آن را. هَزَمَ العدوَّ - از باب ضَرَب -: شكست داد او را.

تفسير:

«وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَآ أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ»

يعنى: سرانجام طالوت و آنچه از سپاهش كه پس از آزمون هاى مكرر و تصفيۀ امتحانى براى او باقى مانده بود در برابر دشمن آمادۀ كارزار شدند و به زبان قال و از سويداى دل و به زبان حال گفتند: پروردگارا شرابِ طهور صبر و شربت شيرين شكيبايى را از جام رحمت خويش در ظرف دل هاى ما فرو ريز و قدم هاى ما را در اين ورطه و لغزشگاه، ثابت و استوار گردان و ما را بر گروه كافران يارى ده. يعنى سه نعمت مرتّب صبر و ثبات و ظفر را بر ما ارزانى دار.

«فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ»

ص:273

يعنى: پس سپاهيان طالوت، جالوتيان را شكست دادند و داود نامى جالوت را كشت. مفسران گفته اند: متّى پدر داود به همراه هفت فرزندش كه داود كوچك ترين آنها بوده جزو سربازان طالوت بودند. شغل داود دامدارى و خود، چوپان گلۀ خويش بود و براى پاسخگويى به دعوت طالوت، با پدر و برادران خود به سپاه او پيوسته بودند. داود در انداختن فلاخن كه يكى از مهم ترين سلاح هاى جنگى آن روز بود مهارت كامل داشت و سنگش در هدف گيرى هر حيوانى از ببر و شير و گرگ به خطا نمى رفت و هدف هم از وى جان سالم به در نمى برد. جالوت رئيس دشمن نيز مردى قوى هيكل و شجاع بود و بارها در مقابل سپاهيان طالوت «هل من مبارز» گفت و كسى را ياراى جواب نبود. در آن هنگام كه تنور جنگ گرم شد، داود سنگى را در فلاخن نهاد و شخص جالوت را نشانه رفت. سنگ راه را گم نكرد و مستقيماً بر مغز جالوت اصابت نمود و نتيجۀ دعاى پيش از جنگ ظهور كرد. او درجا بمرد و با مرگ وى جنگ به نفع اسلام آن روز خاتمه يافت.

«وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»

يعنى: و خداوند به داود ملك و حكمت داد.

مراد از ملك، ولايت امر و مراد از حكمت، احكام شريعت مندرج در تورات و كتاب زبور است كه چهارصد و بيست سوره از مستقلّات عقليه و حكمت عملى بود.

يعنى پس از درگذشت طالوت ولىّ امر وقت، و ارتحال اشموئيل پيامبر زمان، خداوند به داود منصب ملك، يعنى ولايت امر و امامت امت را به عنوان ميراث طالوت، و مقام نبوت را به وراثت از اشموئيل به وى عطا نمود و دو عنوان والا را در يك مُعَنوَن جمع كرد كه پس از يعقوب پيامبر تا آن زمان در اسباط او نبود.

«وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَآءُ»

يعنى: و داود را از آنچه مى خواست از علوم و فنون مختلف كه هر يك دليلى روشن و معجزه اى عظيم براى اثبات توحيد خداوند و صدق نبوت و ولايت او بود، بياموخت، مانند نرم كردن آهن با سر انگشتان، بافتن زره جنگى با زنجيرهاى دست ساز، تعليم منطق طير يعنى فهم زبان پرندگان و مقاصدى كه ميانشان تبادل مى شود با شنيدن صداى آنها، صوت بسيار زيبا و مهارت در آوازه خوانى جذّاب و دلربا و روح پرور و عرفانى به گونه اى كه حيوانات هم مجذوب حسن آن و سرگشته در طواف گرد آن بودند و بالأخره هم نوا شدن كوه ها با وى در مقام مناجات با معبود يگانه

ص:274

آن گاه كه صوت داود در آنها با خواندن آيات زبور مى پيچيد.

«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: و اگر دفع كردن و دور ساختن خدا برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر نبود بى ترديد زمين به تباهى كشيده مى شد. در اين بيان اجمالى به دو حقيقت كلّى و اصل اصيل عقلانىِ حاكم بر جوامع بشرى از جنبۀ مادى و معنوى اشاره شده است:

يك - همان گونه كه جسم يك فرد و اعضا و اندام هاى وى نيازمند هماهنگى است و قيام و سلامت و فعاليت او رهين تعاون و تعاضد و تدافع اجزاست، مجتمع انسانى نيز چنين است و خداوند حوادث و آسيب هاى برخى را به برخى دفع، و نيازهاى بعضى را به بعضى رفع مى كند وگرنه اجتماع بشرى قهراً فاسد و تباه مى شود.

دو - در امور معنوى و مراحل تربيت و تكامل روحى نيز خداوند، قانون تعاضد و تعاون و اصل تدافع را عملى كرده، حوادث و وساوس شيطانى را از مغز، رذايل اخلاقى را از روح و فساد را از اعمال به وسيلۀ بيانات پيامبران و تعاليم اخلاقى آنها دفع مى كند و پياده شدن مسائل امر به معروف و نهى از منكر و رواج جهاد با دشمن، خاصّه جهاد ابتدايى از مصاديق بارز اين موضوع است.

وگرنه مجتمع بشرى طرّاً فاسد و تباه مى گردد.

ولى خداوند داراى فضل و رحمت بر همۀ جهانيان است و از اين روست كه قانون تكوينى و تشريعى تعاون و تدافع را بر همه حاكم نموده، و هر مثالى در خارج بيابى از مصاديق اين كبراى كلّى است.

تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (252)

تفسير:

«تِلْكَ ءَايَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ»

در آيات گذشته به وقايعى اشاره شد از قبيل: ميراندن و زنده كردن دفعى هزاران انسان، شكست جبّاران، اعطاى خلعت نبوت و ولايت به داود و غيره. كلمۀ «تلك» اشاره به آياتى از اين كتاب است كه حكايت از آن حوادث مى كند، و يا اشاره به خود آن حوادث خارجيه است كه به تدريج تحقّق يافته. پس معناى آيه اين است: اى پيامبر و يا اى مخاطب، آيات گذشته، آيه هاى

ص:275

كتاب خداست كه آنها را به حق و صدق و به دور از هر كذب و خطا بر تو مى خوانيم. و يا آن حوادث عجيب و وقايع تاريخى كه هر يك در عصرى براى قومى رخ داده، همه نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت و حكمت و غضب و رحمت خداست كه پيوسته آنها را براى تو به حق يعنى مطابق وقوع خارجى بدون خطا و اشتباه و به طرز عقلانى و هدف عقلايى بازگو مى كنيم.

تفاوت درجات انبياء

«وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»

يعنى: و حقيقت اين است كه تو از فرستادگانى كه آن آيات از راه وحى بر تو القا مى شود.

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ (253)

لغت و اعراب:

تلك الرسل «تلك» مبتدا و اسم اشاره است و تأنيثش به اعتبار جماعت است و خبرش «فضّلنا» است. روح القدس جبرئيل و اضافه اش بيانيه است يعنى روحى كه سراپا قداست و پاكى است.

تفسير:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»

هدف از اين آيه، نخست اشاره به مقام والاى رسالت فرستادگان خدا و وجود اختلاف در درجات و حالات تكوينى و مناصب تشريعى آنهاست هر چند در اصل اين عنوان و اصل فضيلت و كمالات شريك اند، و سپس اشاره به ردّ توهّمى است كه ممكن است پديد آيد. و الف لام «الرسل» عهد ذكرى و اشاره به پيامبرانى است كه نامشان برده شده و شرح مختصرى از سرگذشت آنها ذكر شده. و ممكن است الف لام براى استغراق باشد و اشاره به همۀ پيامبران پيش از اسلام باشد. و معناى آيه اين است: آن فرستادگان مختلف المراتب اند كه برخى از آنها را بر برخى ديگر برترى بخشيديم.

ص:276

«مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَتٍ وَءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَأَيَّدْنَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

يعنى: از آنها كسى است كه خدا بلاواسطه با او سخن گفت، مانند موسى بن عمران؛ و برخى از آنها را درجاتى بر ديگران برترى داد، مانند محمد صلى الله عليه و آله كه او را تفوّق و رجحان و برترى داد در همۀ فضايل و كمالات روحى، و در محتواى دين و شريعت آسمانى و وسعت و جامعيت آن از نظر اصول و فروع، و در شمول كتاب او بر معارف بى حدّ و حصر و علوم بى پايان و حقايق و حِكَم، و در گستردگى دامنۀ شريعتش بر همۀ پهنۀ گيتى، و شمول نبوت و كتاب و احكامش به اجنّه و پريان، و فراگيرى قلمرو حكومت و آيينش آيندۀ تاريخ را تا آخر دوران، و در پيروزى مكتبش بر مكاتب و مذاهب و اديان. و نيز به عيسى بن مريم دلايل روشنى بر نبوتش عطا كرديم، و او را با فرشتۀ وحى يعنى روح القدس تأييد و تقويت نموديم. يعنى از آغاز آفرينش او تا صعود او به آسمان، روح القدس دخالت داشت. در تكوّن او در رحم مادر به نحو اعجاز فعاليت داشت تا به نحو انسان ويژه اى پديد گرديد و از روزى كه يهود به كشتن او تصميم گرفتند پيوسته همراه او و مستحفظ او بود و چون كار براى وى خطرناك شد او را از ميان مردم با لباس دنيوى به سوى ملأ اعلى منتقل نمود.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَتُ»

يعنى: اگر خداوند ارادۀ حتمى مى كرد هرگز امت ها و مللى كه پس از آنها آمدند با يكديگر نمى جنگيدند پس از آن كه نشانه هاى روشن از دين و كتاب آسمانى و صدق بعثت انبيا براى آنها آمده بود.

«وَ لَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَنْ ءَامَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ»

يعنى: لكن آنها جنگيدند و سببش هم اين بود كه آنها در دين اختلاف كردند، عده اى ايمان آوردند و عده اى كفر ورزيدند تا جنگ و نبرد در ميانشان به راه افتاد.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا»

اين جمله تكرار جملۀ قبل است، يعنى: مسلّماً اگر خدا مى خواست و ارادۀ حتمى مى كرد كه نجنگند يعنى اختلاف نكنند تا منجر به جنگ شود، هرگز اختلاف نمى كردند و نمى جنگيدند؛

«وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ»

اين جمله در مقام دفع توهّم است. يعنى: توهّم نشود حال كه خدا اين گونه مشيّت نافذه دارد

ص:277

پس چرا اراده نكرده كه اختلافى در ميان امت هاى پيامبران پيدا نشود و در نتيجه جنگ و قتالى در ميانشان تحقّق نيابد؟ و معناى آيه اين است: ولكن خداوند آنچه را اراده كند انجام مى دهد. يعنى خدا نمى خواهد به اكراه و اجبار اختلافات و قتال ها را بردارد و در پذيرش اصول و فروع اعمال، ارادۀ حتمى كند، بلكه طبق سنّت جاريۀ خود جامعۀ انسانى را مورد توجه تكليف قرار مى دهد و اختيار پذيرش و ردّ را از آنها سلب نمى كند، و از اين رو آنها با اختيار اختلاف كردند و با اختيار به نبرد پرداختند، و خداوند در روز موعود به اعمال آنها رسيدگى خواهد كرد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ (254)

لغت و اعراب:

امر أنفِقوا براى طلب مطلق اعم از وجوب و استحباب است به قرينۀ عموم متعلّقش، و در محاورات عربى غالباً در فعل به قرينۀ متعلّق تصرف مى شود، مانند «كلوا ممّا رزقناكم»، «لاتأكلوا أموالكم».

خُلّة: دوستى و صداقت.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَكُم»

يعنى: اى اهل ايمان از آنچه روزى شما كرده ايم انفاق نماييد. يعنى از آنچه قابل انفاق است از مال و جاه در موارد اقتضا، و جان و اولاد هنگام نياز. و مراد از انفاق اعم است از انفاقات واجب در شريعت - مانند زكات، خمس، كفّارات، انفاق بر عيال، انفاق به ارحام واجب النفقه، انفاق براى حفظ نفس و در مقام جهاد و موارد نذر و عهد و يمين و غيره - و از انفاقات مستحب.

«مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَعَةٌ»

يعنى: انفاق كنيد پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن روز نه دادوستدى است كه براى اداى بدهى دست به معامله زنيد، و نه دوستى و رفاقتى كه شما را در اداى حقوق يارى نمايد يا از حقوق خود بگذرد، و نه شفاعت و وساطت استقلالى كه حقّى را از شما ساقط كند يا گناهى را ببخشد يا

ص:278

درجه اى را بالا برد، جز آن كس كه خدا تعيين كند و جز آن جا كه خدااجازه دهد.

«وَ الْكَفِرُونَ هُمُ الظَّلِمُونَ»

آية الكرسى

يعنى: و در آن روز كافران اند كه ستمكار حقيقى خواهند بود.

اصل و عمده و مهم ترين ستمكاران در آن روز كافران اند كه ستم به خدا و پيامبران و فرشتگان كرده اند و ستم به قوانين و شرايع الهى و ستم به پيروان انبيا و پيروان دنيوى خود نموده اند.

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ (255)

لغت و اعراب:

اللّه اسم عَلَم براى ذات واجب الوجودِ جامع همۀ صفات كمال و عارى از هر نقص و عيب است، و هيچ اسمى به جامعيت آن نيست، و اطلاق آن بر غير خداوند هر چند به عنوان تبرّك به تسميه باشد ناروا يا غير جايز است. و آن مبتدا و ما بعدش خبر آن است. قيّوم صيغۀ مبالغه است يعنى كثيرالقيام يا شديدالقيام يا دائم القيام. وَسَن - از باب ضَرَب -: خواب سنگين كرد، از خواب بيدار شد (از اضداد است)، و سَنَه حالت مقدمۀ خواب و نيز به معناى غفلت. كرسى: تخت و آنچه بر روى آن بنشينند از صندلى و غيره. و آدَه العملُ - از باب ضَرَب -: سنگين و خسته كرد او را كار. ما بين يَدَىِ الشىء: گذشتۀ آن يا آيندۀ آن، و هم چنين است ما خَلْفَه.

تفسير:

«اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ»

«اللّه» يعنى آن ذاتى كه واجب الوجود، ازلى و ابدى، جامع همۀ كمالات، عارى از همۀ نقايص است، جز او معبودى نيست، يعنى معبودى صالح براى عبادت و لايق براى پرستش.

«الْحَىُّ» يعنى: او زنده است به زندگى حقيقى غيرمشابه با زندگى ممكنات، زندگى ازلى بدون

ص:279

سابقۀ موت، و ابدى بدون عروض مرگ، زندگى اصلى غير مأخوذ از ديگران، و ذاتى استقلالى غير عرضى، و متحد با ذات غير مغاير با آن.

«الْقَيُّومُ» و قيّوم است، يعنى: قائم به ذات، مستقل در وجود، برپا دارندۀ ممكنات و حافظ و قائم به تدبير امور عالم وجود است.

«لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ»

يعنى: او را خواب سبك و خواب سنگين فرا نمى گيرد.

«لَّهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است علاوه بر خود آنها ملك حقيقى اوست. يعنى مورد تسلّط و احتوا و احاطۀ تامّۀ اوست، زيرا همه به كلمۀ او موجود، و به ارادۀ او باقى، و به مشيّت او تدبير مى شوند و به امر او در موعد مقرّر فانى خواهند شد. و اما ملكيت انشائى اعتبارى آنها كسى را نرسد كه براى او انشاء كند و خود نيز نياز به انشاء آن ندارد.

«مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»

يعنى: چه كسى است كه در نزد او شفاعت كند مگر به اذن او؟

استفهام انكارى است و مراد از «شفاعت» وساطت تكوينى دنيوى و انشائى و لفظى اخروى است. و مراد از «اذن» نيز اعم از ارادۀ تكوينى و ترخيص قولى است. يعنى پس از ثبوت اين كه همۀ اجزاى عالم وجود در تحت ارادۀ نافذۀ اوست، پس در دنيا چه كسى را و چه چيزى را ياراى آن است كه بدون ارادۀ او در كارهايش دخالت كند، علتى را در ايجاد معلول يارى دهد و معلولى را به علت خود نزديك نمايد، و يا در عالم آخرت بتواند كوششى در رساندن پاداش اعمال به مطيعان و بخشيدن گناهان و اسقاط كيفر مجرمان بدون اذن و ترخيص او انجام دهد.

«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ»

مرجع ضميرهاى جمع، شفاعت كنندگان و شفاعت شدگان اند كه از جملات سابق استفاده مى شود، چه در شفاعت تكوينى در اجزاى اين عالم و يا شفاعت ذوى العقول در عالم آخرت. و استعمال ضمير مذكّر براى تغليب است. يعنى خدا در دنيا گذشته و آيندۀ آنها را مى داند. گذشته يعنى سوابق پيش از وجودشان را چه رسد به ازمنۀ وجودشان؛ و آينده يعنى لواحق ازمنۀ پس از انعدامشان، و در محشر سوابق ازمنۀ دنيوى آنها و لواحق زمان هاى پس از قيامتشان را. بنابراين

ص:280

راهى براى فريب و خطا در شافعان و مشفوعان آن روز نمى ماند.

«وَ لَايُحِيطُونَ بِشَىْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَآءَ»

يعنى: شافعان و مشفوعان از انبيا و فرشتگان و بندگان صالح هرگز به چيز اندكى از علم خداوند توان احاطه ندارند جز آن اندازه كه او بخواهد، و آن همان مقدار است كه در دنيا و آخرت به همۀ ذوى العقول عنايت كرده، «وَمَآ أُوتِيتُم مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً» [اسراء، 85].

«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ»

يعنى: كرسى او همۀ آسمان ها و زمين را فرا گرفته. كرسى يا سلطۀ حقيقى و ملك واقعى اوست و يا علم اوست كه به ذرات عالم وجود احاطه دارد. و هرگز حفظ آسمان ها و زمين و نگهدارى كل عالم وجود با تمام وسعت و عظمت و همۀ مندرجات و محتوياتش بر او سنگينى نمى كند و خستگى نمى آورد. و او والا مرتبه در ذات و صفات و افعال، و بزرگ در شأن و مقام است.

بدان كه طبق روايات، اين آيه شريف ترين و پرمحتواترين آيات قرآن مجيد است و در مدح و توصيفش روايات بسيارى وارد شده. جناب ابوذر به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عرضه داشت: برترين چيزى كه بر تو نازل شده چيست؟ فرمود: آية الكرسى. و ديگرى پرسيد: كدامين آيه در قرآن بزرگ تر است؟ فرمود: آية الكرسى. و اين آيۀ مباركه اين نام را در زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و در السنۀ ائمۀ اهل بيت عليهم السلام داشته و دلالت بر عظمت و شرافت اين آيه دارد، زيرا اشاراتى در آن است كه در آيات ديگر نيست، مانند اشاره به ذات واجب الوجود واجد همۀ كمالات، به توحيد او، انحصار عبادت به ذات اقدس او، حيات ازلى و ابدى او، قيمومت او بر عالم وجود، برائت او از نقص و تغيير و فتور و غفلت، مالكيت مطلقۀ او بر همۀ هستى، مقهور و مربوب بودن اشيا در برابر او، احاطۀ علم او بر همه چيز پيش از وجود آن و پس از آن، نياز افاضۀ هر علمى بر عالمى به ترخيص او، سلطۀ تامّۀ او بر جهان هستى، علوّ شأن و عظمت جلال او.

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (256)

ص:281

لغت و اعراب:

اكراه: مجبور نمودن و به زور كسى را به كارى واداشتن. رَشَدَ - از باب نَصَر -: هدايت يافت و مستقيم شد، و رُشد: اهتدا و راهيابى. غوى - از باب ضَرَب و عَلِم -: گمراه شد، و غىّ: ضلالت و گمراهى.

طاغوت: مبالغۀ در طغيان است يعنى طغيانگر، شيطان، بت، هر معبودى غير خدا و هر بازدارنده از راه خدا. عروه: دستگيره و هر چيزى كه بدان چنگ زنند. انفصام: انقطاع و بريده شدن.

تفسير:

«لَآ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»

«دين» در اين جا آيين و روح شرايع و مجموع اصول اعتقادى است از توحيد تا معاد و غير آنها.

و سوق كلام در آيه در مقابل منكران عقايد از مشركان و كفّار است كه توجه به خطابات الهى و قدرت و توان فهم معارف اعتقادى را دارند و معناى آيه اين است: طبق قوانين اسلام، اكراه و اجبار در پذيرش دين نيست، چه آن كه موضوع دين از حيث اذعان و ردّ قلبى مورد منطق است و بايد با استدلال صورت پذيرد و اكراه را در آن راهى نيست.

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»

يعنى: به يقين راه هدايت از ضلالت و گمراهى روشن شده است. اين كلام در بيان علت جملۀ قبلى است. يعنى پس از آن كه پيامبران دعوتشان را به جامعه عرضه داشتند و دلايل روشن و براهين و معجزات خود را ارائه كردند، حقيقت امر و صحّت دين به وضوح روشن مى شود و كسى را مجال خدشه باقى نمى ماند و ديگر جايى براى اكراه و اجبار نيست. ولى بايد معلوم باشد كه ممكن است پس از اين مراحل، عده اى روى هواى نفس و تكبّر و عناد، و عدّه اى روى جهل و تقليد عاميانه از گذشتگان، دين را نپذيرند. در اين فرض بر متصدى گسترش دين از معصوم و غير او لازم است حكومت دينى تشكيل دهد و به جهاد ابتدايى اقدام نمايد و كفّار را به اكراه و اجبار به قبول ظاهرى دين و تسليم در برابر حكومت الهى وادارد تا محيط را از موانع، پاك و جوّ را براى سرائر و باطن هاى قابل و نفوس مستعدّ تقوا آماده سازد؛ و اين اكراه در دين نيست بلكه براى پذيرش عملى حكومت الهى است كه جهاد ابتدايى براى آن تشريع شده. چنان كه بى ترديد به منظور پياده كردن فروع دين در جامعه اى كه اصول را پذيرفته اند اجبار و اكراه، ثابت و جزء واجبات است.

ص:282

خروج مؤمنان از تاريكى ها

«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَاانفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌعَلِيمٌ»

يعنى پس هركس به طغيانگر كفر ورزد - يعنى به جنس طاغوت اعم از بتان و ائمۀ كفر و سلاطين جور و علماى سوء و هر متمرّد از حق و نافرمان اوامر خدا، حتى رفقاى بد و مفسد - و به خدا ايمان آورد پس حقّاً كه به دستگيرۀ محكمى كه هرگز گسستن و پاره شدن ندارد چنگ زده است، و خداوند نسبت به همۀ گفتار بندگان در امور دين و دنيا شنوا، و به عقايد و افكار و عزم و تصميم قلبى آنان داناست.

اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (257)

تفسير:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ»

«ولىّ» به معناى سرپرست و دوست و ياور است. يعنى: خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند سرپرست و دوست و ياور است، آنها را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد.

مراد از ظلمات و تاريكى هايى كه مؤمنان در آن بودند و به خاطر ايمانشان به سوى نور برده شدند، جهل به معارف و حقايق دينى و اصول و فروع احكام الهى و خالى بودن از فضايل اخلاقى است كه طبيعت بشرى در اوايل عمر، بدان مبتلا است. اين ظلمات با نور ذاتى و ايمان فطرى كه در ذات هر انسانى هست منافات ندارد، و چون ايمان آورد خداوند به توفيق خود و هدايت انبيا و يارى فرشتگان، او را از آن حالت ها به تدريج بيرون مى آورد و در ميان نور معرفت و علم دين و كمالات انسانى وارد مى كند؛ و از اين جهت اخراج و ادخال را به خود نسبت داده است. پس ظلمت و نورى كه دربارۀ مؤمن اطلاق شده ظلمت جهل طبيعى و نور علم و كمالات اكتسابى است، كه اوّلى امر عدمى و دومى امر وجودى است.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَتِ»

ص:283

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند دوستان و ياوران و سرپرستان آنها طاغوت زمان است، هرگونه طاغوتى از شياطين و سلاطين كفر و جور و علما و راهبران سوء كه آنها را از نور به سوى تاريكى ها مى كشند.

مراد از نورى كه كفّار از آن بيرون مى شوند نور جبلّى و توحيد فطرى است، و مراد از ظلمات، عقايد انحرافى از شرك و كفر و نفاق و رذايل اخلاق و خبائث اعمال است كه طواغيت زمان به وسيلۀ كيد و مكر و وساوس خود، آن نور را از آنان مى زدايند و آنان را در آن ظلمات وارد مى كنند. و نتيجۀ اين بيان اين است كه مؤمن پس از نور فطرى ايمان، گرفتار ظلمات طبيعى جهل و فقر است و به توفيق خدا ظلمات زدوده مى شود و ايمان اكتسابى جايگزين آن مى گردد «فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» [فرقان، 70]، و كافر از نور فطرى بيرون آمده در ظلمات اكتسابى فرو مى رود.

«أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

«اولئك» يعنى كفّارى كه از نور به سوى ظلمت بيرون شده اند، يا آنها و طاغوت هايشان كه وسيلۀ آن اهل شقاوت گرديده اند همگى ياران آتش اند، آتشى كه به سبب عقايد و اعمالشان برافروخته اند و يا تجسم آن عقايد و تجسّد آن اعمال و تبلور آن اخلاق است كه در دنيا داشته اند و پس از انتقال آنان به عالم آخرت به اقتضاى طبع آن عالم ظهور يافته، و از اين روست كه آنها در آن جاودانند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (258)

لغت و اعراب:

رَأى - از باب مَنَع -: نظر كرد به چشم يا به ديدۀ عقل. حاجَّهُ محاجّة: مخاصمه و ستيزه كرد با او. بُهِت به صيغۀ معلوم و مجهول: ساكت شد و متحير ماند. أن آتاه اللّه به تقدير «لأن آتاه اللّه» و مرجع ضمير «آتاه» «الّذى حاجّ» يا «ابراهيم» است.

ص:284

ابراهيم و نمرود

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حَآجَّ إِبْرَ هِيمَ فِى رَبِّهِ»

ابراهيم خليل، معاصر طاغوت زمان خود نمرود فرزند كنعان از شاهان بابِل و نخستين مدعى ربوبيت در روى زمين بود. وى ادعا مى كرد كه ربوبيت بر زمين و ساكنان آن از جانب خداى اصلى به وى واگذار شده، اوست كه مسلط و متصرف در زمين است و تربيت هرچه در آن است از آنِ او و تحت ارادۀ اوست؛ اوست كه باران فرومى ريزد، نبات مى روياند، زنده مى كند و مى ميراند، ولى راجع به خارج از محيط زمين مدّعى چيزى نبوده. و ظاهراً كسى از جنس بشر در روى زمين مدّعى الوهيت نشده كه بگويد من خداى واجب الوجود جامع همۀ كمالات و خالق همۀ موجوداتم، هر چند نصارا دربارۀ عيسى بن مريم قائل به تجزيۀ در الوهيت شده اند.

خدا در اين باره مى فرمايد: آيا به ديدۀ دل ننگريستى به كسى كه با ابراهيم دربارۀ پروردگارش محاجّه نمود. يعنى در اين كه او خود بالاستقلال و بدون واسطه در زمين تصرف دارد.

«أَنْ ءَاتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ»

يعنى: محاجّۀ او با ابراهيم بدين جهت بود كه خدا به او ملك و سلطۀ ظاهرى داده بود و هواى نفس و تكبّر و غرورش او را به مخالفت با پيامبر زمانش برانگيخت. و يا به خاطر آن كه چرا خداوند به ابراهيم ملك معنوى و ولايت تشريعى و سلطۀ بر دل ها داده است.

«إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْيى وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِى وَ أُمِيتُ»

يعنى: محاجّۀ او وقتى بود كه ابراهيم هنگام دعوت به سوى حق و بيان جلال و جمال خدا گفت:

اين پروردگار من است كه زنده مى كند و مى ميراند. يعنى آنچه در حيوانات و انسان ها در پهنۀ گيتى زنده مى شوند همه را پروردگار من زنده مى كند و آنچه مى ميرد خداى من مى ميراند. او گفت: اين منم كه آنها را زنده مى كنم و مى ميرانم. يعنى ربوبيت زمين از جانب خدا به من واگذار شده و اين موت ها و حيات ها كه مى بينى همه به وسيلۀ من است.

مفسران گفته اند كه وى در اثبات مدعاى خود دستور داد يك نفر زندانى محكوم به قتل را آزاد كردند و يك زندانى ديگر را كشتند. يعنى اين دو حادثه را از مصاديق احياء و اماتۀ خود به حساب آورد.

و معلوم باد كه نمرود در اين استدلال مغالطه و سفسطه كرده، وگرنه آزاد كردن زندانى از قبيل

ص:285

حيات مورد ادعاى ابراهيم نبود، زيرا مراد از احياء انسان مثلاً آفريدن او از نطفه و علقه و به كمال رساندن اوست نه نجات از يك مرض يا مهلكه كه بسيارى بر آن قادرند. و مراد از اماته، قبض روح او به وسيلۀ فرشتگان است نه كشتن او كه از دست همه برمى آيد. لكن ابراهيم در مقابل اين مغالطه، به سوى دليل روشن ترى رفت كه امكان مغالطه و سفسطه در آن نبود و در آيۀ بعد آمده است.

«قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ»

يعنى: ابراهيم به وى گفت: بى ترديد خداوند است كه هر روز خورشيد را از جانب خاور بيرون مى آورد و پس از سير روز، در مغرب فرو مى برد؛ حال تو آن را از جانب مغرب بيرون آر و در جانب مشرق فرو بر.

«فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ»

يعنى: پس آن كس كه كفر به خدا ورزيده بود در مقام محاجّه مبهوت و وامانده شد؛ و خدا كسانى را كه به خويش و جامعۀ خويش ستم مى كنند به راه غلبۀ بر خصم يا به راه نجات يا به راه بهشت در آخرت هدايت نمى كند.

أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (259)

لغت و اعراب:

كاف كالّذى به معناى مثل، و مجموع عطف است به الّذى حاجّ در آيۀ قبل و تقدير كلام «اولم تر الى مثل الذى مرّ» است. خَوَى - از باب ضَرَب -: خالى شد، ساقط و ويران شد. عروش: جمع عرش،

ص:286

سقف خانه، تخت. اَنّى سؤال است از زمان يعنى متى، و ازحال يعنى كيف و چگونه. تَسَنَّه: سال بر آن گذشت، تغيير پيدا كرد. نشز - از باب نَصَر -: ارتفاع يافت، از جاى خود برخاست. كساه الثوب: بر او لباس پوشانيد. و لنجعلك عطف است به مقدّر، يعنى لنريك آياتنا و لنجعلك.

تفسير:

نمونه اى از حيات مجدد

«أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا»

طبق برخى از روايات و بيان مفسران، شخصى به نام عُزَير يا ارميا كه محتمل است يكى از پيامبران بوده باشد، در سفر خويش بر شهر يا روستايى عبور كرد كه همۀ خانه هاى آن بر سقف خود فرو ريخته بود، يعنى در اثر زلزله يا باران و تگرگ شديد كه علامت غضب پروردگار است ابتدا سقف خانه ها فرو ريخته و سپس ديوارهاى اطراف بر روى سقف فرو ريخته بود. و ظاهر كلام اين است كه مردم و حيوانات آن ديار نيز به نحو غيرعادى مرده و جسدهاى بى روحشان ميان خانه ها و كوچه و ميادين، برخى متلاشى و برخى نيمه متلاشى در افتاده و منظرۀ وحشتناكى براى ناظرين پديد آورده بود.

معنى آيه اين است: يا آن كه آيا نديدى مثل كسى را كه به روستا يا شهرى عبور كرد در حالى كه آن روستا - يعنى همۀ ديوارهاى آن - بر روى سقف ها فروريخته بود؟

«قَالَ أَنَّى يُحْيِى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا»

داستان عزير

يعنى: عزير كه خود معتقد به معاد بود از روى كمال تعجب و عجز از ادراك كيفيت و چگونگى زنده شدن مردگان در آن عالم، با خود گفت: آيا چگونه خداوند اين مرده ها را زنده مى كند؟ يعنى آيا پس از آن كه گوشت و استخوان آنها خاك شد و ذرات وجودشان در ميان خاك هضم گرديد و اجزاى همه از بزرگ و كوچك، سفيد و سياه، مرد و زن با هم درآميخت و ارواحشان به ديار ديگر روانه گشت، چگونه اين اجزا گردآورى شده، مختلطها تجزيه و تحليل مى شود و جسد دنيوى هر يك جداگانه تركّب مى يابد، و چگونه ارواحشان با آنها تلاقى مى كند، و بالاخره كِى اين امر عظيمِ فوق تصوّر تحقّق مى يابد؟

«فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ»

خداوند براى رفع تعجب و تقويت ادراك او اراده كرد مسألۀ احياء را به عنوان مقدمۀ معاد، و

ص:287

سپس خود معاد را به طور علم اليقين كامل و عين اليقين به او نشان دهد. خود بميرد و زنده شود و كيفيت زنده شدن مردگان مختلف الماهيه را نيز به رأى العين ببيند.

در اين باره مى فرمايد: پس خداوند او را به مدت صد سال بميرانْد، سپس برانگيخت و از او پرسيد: چه مدتى در عالم مرگ درنگ نمودى؟ او طبق تخيل آن كه پيش از آن حادثه آغاز روز بود و حال پايان روز است، با حال ترديد گفت: يك روز در حالت موت مانده ام يا پاره اى از يك روز.

خدا فرمود: تو به مدت صد سال در حال مرگ درنگ كرده اى.

«فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ»

يعنى: به او گفتيم: اى عزير، مسافرى بودى، راحله ات دراز گوشى و زاد و توشۀ سفرت اندكى خوراكى و ظرفى از آب آشاميدنى؛ حال به خوراكى و آشاميدنى خود بنگر كه هيچ كهنه و متغيّر نشده و بو نگرفته، و دراز گوش خود را ببين كه او را نيز به همان حال كه بسته بودى بدون احتياج به آب و علف نگه داشته ايم. و اين خود يك معجزۀ مستقل تأييدى است.

«وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِلنَّاسِ»

يعنى: اين كار را كرديم براى اين كه قدرت و عظمت خود و چگونگى برانگيختن مردگان را در روز جزا به علم اليقين كامل و عين اليقين نشانت دهيم و براى اين كه تو را براى مردم عصر خود و ازمنۀ ممتد آيندۀ بشر، نشانۀ توحيد و قدرت و علم و حكمت خود قرار دهيم.

«وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا»

يعنى: به استخوان هاى اجسادى كه پيش از حادثۀ موت و حيات خود آنها را ديدى و در امر معاد به تعجب افتادى، بنگر كه چگونه آنها را يكايك از روى خاك يا از زير خاك برمى داريم و روى هم مى گذاريم تا اسكلت انسانى يا حيوانى شكل گيرد، سپس به ارادۀ تكوينى خود بر آنها لباس گوشت مى پوشانيم. هم چنين بر روى گوشت ها پوششى از پوست مى كشيم و روى پوست ها را با لباسى از موى مى پوشانيم و سپس در آنها روح مى دميم تا زنده شده، حركت نمايند.

«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: چون كيفيت حيات مردگان به رأى العين براى او روشن شد، به چشم ديد و به دل اذعان نمود، گفت: حال علم اليقين كامل دارم كه خدا بر هر چيزى قدرت دارد.

ص:288

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (260)

نمونه اى از حيات مجدد

لغت و اعراب:

اذ قال متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. بلى حرف تصديق و مختص به جواب مثبت است خواه سؤال مثبت باشد يا منفى. پس جواب «أقام زيد» يا «ألم يقم زيد» بلى است يعنى قام. صارَ الشىءَ - از باب نَصَر -: آن را قطعه قطعه كرد و از هم جدا نمود. و صار الشىءَ: آن را به سوى خود مايل نمود. طير:

جمع طائر مانند صَحْب و صاحب.

تفسير:

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى»

يعنى: اى مخاطب، به ياد آر زمانى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من بنمايان كه مرده ها را چگونه زنده مى كنى؟ ظاهر آيه اين است كه خواستۀ ابراهيم اين بوده كه خداوندا كيفيت و چگونگى زنده كردن مردگان را به من نشان ده تا به رأى العين ببينم چگونه به ارادۀ تكوينى و مشيّت نافذۀ خود افاضۀ روح از عالم امر به جمادات اين جهان مى كنى و به چه طرزى آنها را به موجودات جاندارى تبديل مى نمايى.

«قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى»

چون صدور سؤال فوق در بدو امر موهم اين معناست كه سائل در موضوع مورد سؤال، ترديد دارد، خطاب آمد: اى ابراهيم، آيا ايمان ندارى؟ يعنى قدرت خداى خود را بر احياى اموات باور نكرده اى؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده و باور دارم، ولكن خواست من براى اين است كه بصيرتم بالا رود و علم اليقين من كه حاصل از قيام حجت ها و براهين است تبديل به عين اليقين گردد و بدين سبب دلم آرامش و اطمينان پيدا كند.

«قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ»

ص:289

يعنى: خدا فرمود: پس چهار قسم از پرندگان را بگير (گفته شده آنها طاووس و خروس و كلاغ و كبوتر بوده) و آنها را به خويش نزديك گردان تا خصوصيات كيفى و كمّى آنها را به حافظه ات بسپارى. و ممكن است مراد از «فصرهنّ» اين باشد كه سرهاى آنها را از بدن جدا كن، بدن ها را قطعه قطعه كرده بكوب و مخلوط نما و سرها را سالم نگه دار. و اگر مراد معناى اول هم باشد ما بعد آيه اقتضا دارد كه اين عمل در تقدير گرفته شود.

«ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا»

يعنى: سپس بر قلۀ هر كوهى از هفت كوه يا ده كوه يا همۀ كوه هايى كه مسكنت را احاطه نموده قسمتى از آن گوشت كوبيده قرار ده، سپس آنها را به نام بطلب. يعنى سرهاى يكايك آنها را در دست گير و آن را به نام خود بخوان، مثلاً اى طاووس بيا، اى خروس بيا. آن گاه مى بينى كه شتابان نزد تو آيند. يعنى اراده و فرمان تو در مرده ها همان مى كند كه ارادۀ من مى كند، و اجزاى بدن مرغان از قلۀ كوه ها جدا گشته با يكديگر ملتئم مى شوند و جسدشان تركب و تشكل يافته، به لباس پرها ملبّس مى شوند و به سرهايى كه در دست دارى لاحق مى گردند و بدن تشكل كامل مى يابد.

لازم كلام اين است كه ارواح آنها كه در خارج جسد در عالم ديگرى منتظر رجوع به جايگاه خويش اند به شتاب به اجساد خود لاحق گردند، و عنوان «و اذا النفوس زوِّجت» [تكوير، 7] همانند روز قيامت تحقّق مى يابد و مقتضاى اين مطلب اين است كه خدا خود در مقابل چشمان ابراهيم احياى اموات نكرد بلكه فوق خواستۀ او به وى نيرو داد تا همانند خداوند با كلمه اى احياى اموات كند.

«وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و چون چنين ديدى، پس بدان كه خدا عزيز است يعنى مقتدر غالب بر مراد و شكست ناپذير از سوى كسى؛ و حكيم است يعنى همۀ آنچه را در جهان تكوين و تشريع به وجود مى آورد بر وفق دقت و متانت و استحكام و مصالح اكمل و نظام اتمّ است.

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (261)

ص:290

انفاق خوب و انفاق بد

لغت و اعراب:

مَثَل: توصيف، و به معناى حكم كلى كه موارد به آن قياس شود. و مثل الذين به تقدير «مثل انفاق الذين» يا به تقدير «كمثل باذِر حبّة» است. مضاعف: دو برابر يا چند برابر.

تفسير:

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

يعنى: مثل كسانى كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند، مثل انفاقات و صدقات آنها از نظر نتايج دنيوى و اخروى، خواه انفاقات واجب مانند زكات، خمس، كفّارات، هزينۀ حجّ واجب، بذل نفقه به عمودَيْن (پدر و مادر، فرزندان)، صرف در جهاد واجب، در حفظ نفس، عمل به نذر و عهد و يمين و غيره، و خواه انفاق مستحب. و مراد از سبيل اللّه، هر امر خير است اعم از موارد مذكور.

«كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَعِفُ لِمَن يَشَآءُ»

يعنى: مانند دانه اى است از گندم و ذرّت و ارزن و غيره كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه اى صد دانه باشد، و در نتيجه هر حبّه اى هفتصد برابر حاصل دهد، و اين مقدار در امثال ذرّت و ارزن و گل آفتابگردان غالبى است و در گندم نيز گاهى اتفاق مى افتد، و در آيه به عنوان مثال ذكر شده نه اخبار از تحقّق خارجى. و خداوند براى هركه بخواهد دو برابر يا چند برابر مى كند. و كيفيت تحويل بدل مضاعف در دنيا طبق ارادۀ اوست، و در آخرت از نعم اخروى است به عنوان پاداش مشابه اموال دنيوى يا به عنوان تجسم اعمال متعلق به اموال.

«وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند از حيث ذات واسع است به گونه اى كه بر همه چيز احاطۀ وجودى دارد، و از حيث صفات واسع است يعنى قدرت و علم و رحمتش همه چيز را فراگرفته، و او دانا به همه چيز است.

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذًى وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَليمٌ (263)

ص:291

لغت و اعراب:

سبيل اللّه هر عمل خير و مطلوب خداوند. منّ: منّت گذاشتن. أذى: اذيت و آزار نمودن، زخم زبان زدن.

تفسير:

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

كسانى كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند. يعنى در هر امرى كه در شرع مطلوب است اعم از واجب و مستحب. و اطلاق سبيل بر عمل خير به لحاظ آن است كه عامل بدان وسيله به سوى خدا مى رود.

«ثُمَّ لَايُتْبِعُونَ مَآ أَنفَقُوا مَنًّا وَ لَآأَذًى»

يعنى: سپس درپى انفاق بر مُنْفَقٌعليه منّتى نمى نهند و او را آزارى نمى رسانند، مثلاً با او بدخلقى نمى كنند، و به او زخم زبان نمى زنند و نمى گويند: چرا مرتب مى آيى؟ چرا اذيّت مى كنى؟ چرا خجالت نمى كشى؟ و امثال اينها.

«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: آنها را پاداشى درخور عمل و متناسب با حال و مقامشان در نزد پروردگارشان ثابت است، و آنان را در عالم آخرت هيچ ترسى نخواهد بود و نه آنها در آن جا اندوهى خواهند داشت.

ترسى نسبت به آينده ندارند، زيرا مى دانند عذابى در پيش نيست. و اندوهى نسبت به گناهان گذشتۀ دنيا ندارند، چون مى دانند كه مورد غفران قرار مى گيرند.

«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذىً وَ اللّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ»

يعنى: در مقام برخورد با سائل و صاحب هر حاجتى، خواه حاجتش را برآورد يا نه، گفتارى خوش و نيكو در شرع و پسنديده در نزد عقل، بهتر است از انفاق و رفع نيازى كه به دنبال آن اذيت و دل آزردن باشد، و خداوند بى نياز است، بنابراين هر صدقه اى را نمى پذيرد و هر عملى را دوست ندارد. و بردبار است كه چنين صدقه اى را كيفر نمى دهد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذى كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (264)

ص:292

لغت و اعراب:

صفوان: سنگ صاف و هموار. وابل: باران شديدِ دانه درشت. صَلْد: صاف و پاك از گرد و غبار. كالّذى به تقدير «كبطلان صدقات الذى ينفق و الذى لايؤمن». رئاء الناس مفعول له است. فمثله مرجع ضمير مثله «مرائى» يا «كل من المرائى و الكافر» است.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقه هاى خود را به سبب منّت نهادن و اذيت و آزار بعدى باطل نكنيد. يعنى از نظر پاداش و ثواب دنيوى و اخروى هدر و بى اثر نسازيد.

«كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَآءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»

مراد از «الذى ينفق» منافق است، و غرض از كلام، تشبيه صدقه اى است كه دنبالش منّت و آزار باشد به صدقۀ منافقى كه كفرش را پنهان كرده و براى ريا كارى با مردم انفاق مى كند. و معناى آيه اين است: همانند باطل كردن كسى - يعنى منافقى - كه مال خود را براى رياكارى با مردم انفاق مى كند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارد.

و احتمال ضعيف مى رود كه مراد از «الذى ينفق» اعمّ از منافق و كافر باشد، زيرا صدقۀ كافر رياكار نيز باطل است. و به هر حال، صدقه و انفاقات، هر دو از دو جهت يعنى ريا و كفر باطل است و بطلان هم از اصل وقوع است نه عارض بعد از وقوع. پس مراد از آيه، تشبيه صدقۀ صحيحى است كه به واسطۀ يكى از دو عمل مَنّ و اذى باطل شده به صدقه اى كه از ابتدا به واسطه يكى از دو عملِ ريا و كفر به نحو باطل، تحقق يافته است.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا»

يعنى: پس مَثَل او - يعنى آن منافق مرائى - مَثَل سنگ صاف و هموارى است كه بر روى آن خاكى نرم و لطيف ريخته شده كه قابل استفاده براى كشت است، پس به ناگاه بارانى شديد و دانه درشت بر آن فرو ريزد و همۀ خاك ها را بشويد و محل را صاف و پاك رها سازد. در اين جملات خود «الذى ينفق» اعمّ از مصاديق سه گانۀ آن تشبيه به سنگ صاف شده، و صدقات و انفاقات او به خاك روى سنگ كه بالذات قابل استفاده است، و ريا و نفاق و كفر به رگبار شديد پرخطر كه همۀ

ص:293

اجرام قابل استفاده را نابود مى كند. و طبق اين بيان، هر چند امور مستقلى جدا جدا به امور مستقلى تشبيه شده، لكن چون مرجع ضمير «فمثله» منافق است، تشبيه از قبيل تشبيه كل به كل و مجموع به مجموع است.

«لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِمَّا كَسَبُوا»

اين جمله مستأنفه است، يعنى: آرى آنها در روز جزا بر چيزى از دستاوردشان قادر نخواهند بود. چرا كه عمل هاى تباهِ بالذات نظير انفاق منافق و كافر، و تباه بالعرض نظير عمل متعاقَب به منّت و آزار، نه اقتضاى پاداش و نعم متقابل دارد و نه صلاحيت تجسّم به نعم اخروى.

«وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ»

يعنى: خداوند گروه كافران را پس از اتمام حجت و اعراض آنها، هرگز به راه هاى خير در مراحل كمالات معنوى و انسانى هدايت نخواهد كرد.

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (265)

لغت و اعراب:

تثبيتاً من أنفسهم يعنى «من أنفسهم لأنفسهم». ربوة - به حركات سه گانۀ راء -: تلّ، تپه، و نيز زمين نيكو و روياننده و بازده. وابل: باران شديد دانه درشت. اُكُل: خوردنى. ضِعف: دو برابر يا چند برابر، و چون تثنيه استعمال شود مفرد آن به معناى مِثل باشد و ضِعفَين يعنى دو برابر مانند زوجين. طلّ:

نرمه باران ضعيف.

تفسير:

«وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنفُسِهِمْ»

يعنى: و مَثَل كسانى كه اموال خود را براى طلب خوشنودى خدا و براى تثبيت نفس خود انفاق مى كنند، يعنى به خاطر آن كه نفس خود را در بُعد اعتقادى و اخلاقى و عملى ثبات و استحكام بخشند و انسانى كامل سازند؛

ص:294

«كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فََاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ»

يعنى: مَثَل انفاقات آنها مَثَل باغى است در زمينى مرتفع كه آفتاب بر آن خوب بتابد و نسيم نيكو بوزد، يا مَثَل باغى است در زمينى نيكو و مستعد و خوش طبيعت و روياننده كه باران شديد بر آن فرو ريزد و در نتيجه ميوۀ خود را دو برابر دهد، و اگر باران شديد نرسد نرمه بارانى بر آن ببارد.

وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه لازم وجود چنين باغى ثمربخش بودن و ميوۀ فراوان و مضاعف دادن است، انفاقات قربى يعنى با قصد تقرّب به خدا نيز لازم وجودش بازدهى در دنيا و آخرت و نتايج را چند برابر دادن است.

«وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: و خدا به آنچه انجام مى دهيد بينا است. با توجه به اين كه انفاق، ثواب و تأثيرات فوق العاده دارد مشروط به ابتغاء و طلب رضاى خدا و اخلاص در انجام آن است و خداوند هم ناظر و بصير است، پس بكوشيد كه اخلاص پيش آريد.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ لَهُ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)

لغت و اعراب:

وَدَّ - از باب مَنَع -: دوست داشت؛ و استفهام آن انكارى است. نخيل اسم جمع است يعنى درختان خرما. اعناب: جمع عنب، انگور، درخت انگور. اِعصار: گردباد.

تفسير:

«أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ»

استفهام اوّل جمله، انكارى است، يعنى: آيا يكى از شما دوست دارد - يعنى حتماً دوست ندارد - كه او را باغى باشد از درختان خرما و درختان انگور كه همواره از زير آنها - از زير درختان

ص:295

آن - نهرها و رودها جارى گردد و پيوسته ريشه هاى آنها در آب باشد، و او را علاوه بر اين دو قسم از درخت كه عمدۀ قسمت باغ را تشكيل داده اند در آن باغ از همۀ انواع ميوه جات حاصل باشد يعنى باغ شامل اقسام درختان باردار باشد؛

«وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ»

يعنى: و در حالى كه پيرى او را دريافته است و او را اولادى متعدّد است و از نظر سنّ يا مال و ثروت يا عقل يا جسم همه ناتوان اند، پس به ناگاه گردبادى كه در ميان آن آتش سوزان است بدان باغ برسد و همۀ درختان آن بسوزد؟

هدف از اين مَثَل آن است كه همان گونه كه اين شخص از اين حادثه در زندگى به كلّى مضطرّ و ناچار مى ماند و قدرت جبران گذشته و تأمين تلف شده ها را ندارد و اولادش توان يارى او و حفظ خودشان را پيدا نمى كنند، كسانى كه به دنبال انفاقاتشان منّت و آزار مى آورند و يااعمال خيرشان را از روى ريا و يا در حال كفر و نفاق انجام مى دهند در آخرت همه را باطل و سوخته و نابود ديده، هيچ راه چاره نخواهند داشت.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ»

يعنى: اين چنين - مانند اين مَثَل و مثل هاى گذشته چون قضيۀ عزير و ابراهيم و غير آنها - خداوند آيات كتاب آسمانى را يا نشانه هاى تنبّه و تفكر انسان و پند و اندرز از گذشته هاى تاريخ را براى شما روشن مى كند، باشد كه تفكر كنيد و بيدار شويد و حركت كنيد.

لغت و اعراب:

طيّب: حلال از نظر شرع و پاكيزه از نظر طبع. خبيث: مقابل طيّب، حرام و پليد. تيمّم الأمر و يمَّمه:

قصد كرد آن را.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ (267)

ص:296

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبَتِ مَا كَسَبْتُمْ»

خطاب به مؤمنان است كه از دو چيز و دو عنوان كلى انفاق نمايند: عايدات كسب و عايدات كشف. و امر «أنفقوا» براى مطلقِ طلب است اعم از وجوب و استحباب، به لحاظ آن كه متعلّق آن اعم است از انفاق واجب و مستحب. و معناى آيه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از طيّبات كسبتان انفاق نماييد. يعنى از حلال هاى آن نه از حرام، يا از نيكوها و طبع پسند و مورد رغبت ها نه از پست و پليد. و مراد از كسب، تحصيل مال از هر راهى است كه اسم تكسّب بر آن صادق آيد از تجارت و اجاره و دامدارى و صنايع و خدمات و غير اينها. و انفاق از آن شامل انفاقات واجب است نظير زكات طلا و نقرۀ مسكوك و چهارپايان و خمس فوايد كسب و انفاق بر عمودين يعنى سلسلۀ بالاى نسب (پدر و مادر و اجداد) و سلسلۀ پايين آن (فرزندان و نوادگان) با شرايط معيّن، و انفاقات مستحب كه بسيار زياد و غير محصور است.

«وَ مِمَّآ أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ»

يعنى: و نيز اى مؤمنان، از طيبات آنچه ما از زمين براى شما بيرون آورديم انفاق نماييد، مانند عايدات درختان و گياهان و حبوب و انواع آب هاى به دست آمده از زمين و اصناف مختلفِ معادن و كان ها. و مقدار لازم يا مستحب از انفاق در اين اقسام در جاى خود معيّن شده نظير زكات واجب در غلّات چهارگانه، و مستحب در ساير اقسام حبوبات، و خمس از مازاد از هزينۀ زندگى و غير اينها از موارد وجوب و استحباب انفاق.

«وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بَِاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغْمِضُوا فِيهِ»

يعنى: به سراغ حرام شرعى و پست و بى ارزش اين اموال نرويد كه از آن انفاق كنيد، به گونه اى كه اگر ديگران طلب شما را از آن بپردازند حاضر نيستيد بگيريد مگر آن كه دربارۀ آن اغماض كنيد، يعنى از دريافت كامل حق خود چشم بپوشيد.

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»

يعنى: بدانيد كه خداوند غنى است يعنى بى نياز است، پس آنچه از طيّبات مى خواهد روى نياز نيست بلكه براى امتحان و تربيت و تكامل شماست. و خداوند حميد يعنى حامد و محمود است. اما حامد است يعنى ستايشگر است، ذات و صفات و افعال خود را بسزا توصيف مى كند و هر موجود

ص:297

نيكو و حسن و هر عمل نيك را در حد حسن و كمالش تعريف مى كند. و اما محمود است يعنى ستوده ذات و ستوده صفات و ستوده افعال است، و مورد ستايش تشريعى فرشتگان و انبيا و صالحان از بندگان و مورد ستايش تكوينى همۀ ذرات عالم وجود است.

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (268)

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ (269)

لغت و اعراب:

هراس افكنى شيطان

شيطان از شَطَن به معناى بُعد است و نيز هر متمرّد از طاعت، متكبر و روح خبيث و شرّير از نوع اجنّه. فحشاء: بخل، و گناه بسيار زشت و بزرگ. حكمت: علم، حلم و بردبارى، احكام شريعت آسمانى، علوم قرآن، احكام مستقل عقلى و يافتن حق از روى علم و خرد. ألباب: جمع «لبّ» به معناى مغز، و عقل و خرد.

تفسير:

«الشَّيْطَنُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَآءِ»

يعنى: شيطان شما را دربارۀ انفاق، وعدۀ فقر مى دهد و به بخل و گناهان بزرگ وامى دارد. مراد از شيطان در اصطلاح قرآن و سنت، موجودى است مخلوق از شرارۀ آتش و روحى است ذاتاً خبيث و شرّير و متمرّد از فرامين الهى و دور از رحمت حق. و مراد از وعدۀ او القائات كذب او بر دل انسان هاست، زيرا به مقتضاى حكمت بالغۀ خدا در ادارۀ جامعۀ بشرى و قرار دادن آنان در طريق وصول به كمالات، و در معرض امتحان دنيوى، و به لحاظ صلاح كل در تدبير امور انواع ذوى العقول و رعايت نظام در آفرينش آنها، او رخصت يافته كه بر جنس بشر مسلط گردد ولى به اين اندازه كه بر دل هاى آنان وسوسه كند، آنان را به سوى هواى خود دعوت نمايد، به شرك و كفر و نفاق و گناهان كوچك و بزرگ وادارد، همۀ شرور و پليدى ها را در نظرش جلوه دهد و مزيّن نمايد و هر سفسطه اى را به صورت استدلال به وى القا كند؛ لكن همۀ سلطه و قدرتش بيش از القاى سخن و وسوسه و امر انشائى و ارشادى نيست و هيچ اجبار و سلطه اى بر فكر و اراده و عزم او

ص:298

ندارد. يعنى انسان مى تواند القائات او را درك كند و جواب گويد و اعتنا نكند، چنان كه مى تواند به اراده و اختيار خود، وساوس او را گوش دهد و بپذيرد و به يارى هواى نفس به كار بندد، حتى به تدريج در اطاعت كامل او در آيد و او را رخصت ورود به محوطۀ دل دهد و بر خويشتن مسلط نمايد و ولىّ امر و سرپرست و دوست خود گرداند و در نتيجه، انسان به اراده و اختيار خود مبدّل به يك شيطان مجسّم شود. نعوذ باللّه من ذلك.

«وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً»

يعنى: خداوند شما را وعدۀ آمرزشى از جانب خود و وعدۀ تفضّل و احسانى مى دهد. يعنى آمرزش همۀ گناهان در دنيا حتى گناه شرك و كفر و نفاق و گناهان كبيرۀ ديگر و اين در صورتى است كه اسباب آن از توبه و ساير مكفِّرات گناهان، از طرف مجرم تحقّق يابد. و تفضّل در دنيا ابتدايى يا به عنوان پاداش عمل هاى خير است و در آخرت به عنوان پاداش اخروى اعمال است مشروط به آن كه با ايمان از دنيا رفته باشد.

«وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند وسعت وجودى بر همۀ ذرات عالم هستى، و وسعت توانى بر هر چيزى كه اراده كند، و وسعت رحمتى بر شراشر آنچه آفريده دارد. و او داناست، علمش نافذ و محيط و گسترده و ازلى و ابدى و ذاتى و حضورى است.

«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَآءُ»

يعنى: خداوند حكمت را به هر كه بخواهد مى دهد. و چون اصل حكمت، از اتقان و استحكام حكايت دارد، پس مراد از آن در اين جا علم دين و احكام شريعت يا علوم و معارف مستقلّۀ عقلى است كه كذب و خطا در آن راه ندارد و خدشه بردار نيست. اين حكمت به برخى از مردم به نحو علم لدنّى و بذل ابتدايى بدون تحصيل داده مى شود مانند پيامبران و معصومان و نوادرى از صالحان عباد، و به برخى به توفيق تحصيل و كسب آن.

«وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا»

يعنى: و هر كه به او حكمت داده شود حقّاً كه خير فراوانى به او داده شده است، زيرا علم ذاتاً خير است به ويژه آن كه در دنيا وسيلۀ عيش هنىء و زندگى گواراى بشر باشد و در آخرت سبب استحقاق نعم بى پايان اخروى.

ص:299

آداب و پاداش انفاق

«وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُولُوا الْأَلْبَبِ»

يعنى و هرگز جز صاحبان خرد ناب، متذكّر اين امر نمى شوند؛ چه آن كه آنها مى توانند ميان علم و حكمت و ساير چيزها مثل مال و ثروت مقايسه كنند و آثار و نتايج هر دو را با هم بسنجند و بهترين را انتخاب كنند.

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (270)

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (271)

لغت و اعراب:

نَذَرَ على نفسه - از باب نَصَر و ضَرَب -: واجب كرد برخود. نعمّا مخفّف «نعم ما» است يعنى «نعم الشىءُ ابداؤها». كَفَرَ الشى ءَ - از باب نَصَر - و كفّره: پوشانيد آن را.

تفسير:

«وَمَآ أَنفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ»

يعنى: هر نوع نفقه و هزينۀ زندگى كه به ديگران انفاق كرديد و نيز هر عملى را از انفاق و غير آن برعهدۀ خويش آورديد، خواه واجب يا مستحب و خواه اندك يا بسيار و خواه آشكارا يا پنهان و خواه در رضاى حق يا در راه باطل و گناه، خداوند آن را مى داند، يعنى از چگونگى نيت و خصوصيت آن عمل آگاه است.

«وَمَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ»

يعنى: و هرگز براى ستمكاران ياورانى نيست. اگر كسى انفاق نكند و از اين راه بر فقيران ستم نمايد يا در راه غير مشروع بدهد، يا به ساير تعهدهاى خود عمل نكند و در نتيجه بر خود ستم نمايد، او را ياورانى كه در مقابل خدا بايستند و او را از غضب و عذاب خدا رها سازند نخواهد بود.

«إِن تُبْدُوا الصَّدَقَتِ فَنِعِمَّا هِىَ»

يعنى: اگر صدقه ها را آشكار دهيد چه نيكوست! خواه صدقات واجب مانند زكات، خمس،

ص:300

كفّارات، انفاق واجب النفقه و در راه حج و جهاد و غيره، و خواه مستحب، زيرا آشكار كردن اين ها علاوه بر انجام وظيفه، سبب تشويق ديگران و نوعى امر به معروف و اظهار و ترويج شعائر دينى است.

«وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»

يعنى: و اگر صدقات را مخفى دهيد و به فقرا برسانيد اين عمل براى شما بهتر است، زيرا بر حسب طبع انسانى از ريا دورتر و به اخلاص نزديكتر است. و حاصل اين جمله و جملۀ سابق اين است كه آثار و مصالح اجتماعىِ آشكارا دادن صدقه بيشتر است ولى پنهان نمودن براى صدقه دهنده سالم تر است.

«وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: خداوند به خاطر بذل صدقات آشكار يا پنهان شما، برخى از گناهان و بدى هاى شما را مى پوشاند و مى بخشايد و در دنيا يا آخرت به مردم نشان نمى دهد؛ و اين كنايه از عفو است. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد از آشكار و پنهان آگاه است.

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَِلأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)

تفسير:

«لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ»

يعنى: اى پيامبر و اى كسى كه توان تبليغ احكام الهى دارى، هدايت واقعى و ايمان درونى مردم، خواه در اصل آن و خواه در مراتب كمال آن، بر عهدۀ تو نيست و از استعداد تو بيرون است. بنابراين وظيفۀ تو دعوت است و ابلاغ و اقامۀ حجت و برهان و اظهار معجزه اى كه بدان مأمورى؛ و خداوند است كه هر كه را بخواهد و شايسته ببيند هدايت مى كند.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَآءَ وَجْهِ اللَّهِ»

«واو» در «و ما تنفقون» حاليه است و جمله حال است از فاعل «ما تنفقوا» و معناى آيه اين است: هر چه را كه از مال - يعنى هر مالى را كه - انفاق نماييد در حالى كه جز براى طلب رضاى خدا

ص:301

انفاق نمى كنيد، از آنِ شماست. يعنى قصد تقرب به حق، شرط پاداش دنيوى و اخروى است.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَاتُظْلَمُونَ»

مفاد جملۀ سابق، ثبوت و تحقق اصل پاداش براى منفق و شرطيت قصد قربت در آن است و اين جمله در بيان آن است كه پاداش، به نحو تمام و كمال خواهد رسيد كه حد متعارف آن، ده برابر اقتضاى ذاتى شىء است و چيزى از آن كسر نمى شود. يعنى: آنچه از مال انفاق كنيد به شما توفيه مى شود يعنى پاداش كامل در آخرت در مقابل آن مال داده مى شود، و هرگز مورد ستم و كاستى اجر قرار نمى گيريد.

لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْبًا فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافًا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (273)

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

لغت و اعراب:

للفقراء متعلّق به فعل مقدّر است يعنى «اجعلوا صدقاتكم للفقراء». احصار: در تنگنا و محاصره قرار دادن و قرار گرفتن. ضَرب فى الأرض: راه رفتن روى زمين و سفر كردن. تعفّف: عفّت ورزيدن و آبرودارى كردن. سيما: علامت و نشانه. ألحَفَ السائلُ: اصرار و الحاح نمود. الذين ينفقون مبتدا و فلهم أجرهم خبر آن است.

تفسير:

«لِلْفُقَرَآءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَايَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: صدقاتتان را (در غير آن جا كه از جانب شرع مصرف خاصى براى آن معيّن شده مانند عاملين زكات، جهاد در راه خدا و بعضى از مصاديق رقاب و سبيل اللّه) به فقرا و مستمندانى دهيد كه در راه خدا به محاصره افتاده اند؛ يعنى به خاطر اشتغال به جهاد يا تحصيل علوم لازم و نحو آنها در تنگناى

ص:302

زندگى و محاصرۀ نيازها قرار گرفته اند و قدرت حركت در روى زمين براى تحصيل هزينۀ زندگى ندارند.

«يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»

يعنى: آنها بدين گونه اند كه شخص ناآگاه از وضع حالى و مالى آنها، آنان را از شدت آبرودارى و محافظت، بى نياز و ثروتمند مى پندارد.

«تَعْرِفُهُم بِسِيمَهُمْ»

يعنى: تو آنها را به سبب علائم فقرى كه قابل اخفا نيست مانند لباس و رنگ رخ، مى شناسى.

خطاب مفرد در «تعرفهم» كه دلالت بر قلّت دارد دربارۀ شناختن آنان براى اين است كه آنها را اندكى از مردم و انگشت نماى از آنها كه دقيق و هشيارند مى شناسند و اگر اغلب، آنها را بشناسند عظمت و آبرويى براى آنها باقى نمى ماند.

«لَا يَسَْلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا»

يعنى: آنها در موردى كه نياز به درخواست چيزى از ديگران دارند هيچ گاه به الحاح و اصرار نمى خواهند.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

يعنى: و هر مالى را در هر راهى و به هر قصدى مصرف نماييد همانا خدا بدان داناست.

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُم بِالَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْعِندَ رَبِّهِمْ»

يعنى: كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند، آنان را پاداشى مناسب حالشان و در خور كارشان در نزد پروردگارشان ثابت است.

«وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: و ترسى بر آنها در عالم آخرت نسبت به گذشته هاى دنيايشان، و حزنى در آن جا نسبت به حيات ابديشان نخواهد بود، زيرا خواهند ديد نسبت به گذشتۀ دنيا گناهانشان بخشيده شده و نسبت به آينده از عذاب آخرت در امانند.

معلوم باد كه اغلب مفسران شيعه و سنّى ذكر كرده اند كه شأن نزول اين آيه عمل على بن ابى طالب عليه السلام بوده كه آن حضرت وقتى كه داراييش چهار درهم بود، درهمى را شب و درهمى را روز و درهمى را پنهان و درهمى را آشكار انفاق نمود و اين آيه نازل گشت و عمل او با خصوصيتش در متن كلام آسمانى نوشته شد و پاداش هاى سه گانه به او عطا گرديد.

ص:303

الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (275)

يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أَثيمٍ (276)

نقش تخريبى ربا

لغت و اعراب:

اَكْل: خوردن شىء با دهان، و نيز تصرف نمودن در شىء. ربا مصدر است به معناى زيادى، و گاهى هم با واو نوشته مى شود «رِبوا» اشاره به اين كه معتلّ واوى است و الف آخرش براى تشبيه به واو جمع است. تَخَبَّطَه: محكم زد به او يا به او آسيب رساند و او را ديوانه وار كرد. مَحَقَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

آن را به تدريج از بين برد و بركتش را زايل كرد. كَفّار: مبالغۀ در كفر يا كفران نعمت. اثيم: غرق در گناه.

تفسير:

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا لَايَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ»

مراد از «ربا» در اصطلاح شرع و متشرعه، زيادى بر رأس المال در معامله و نحو آن در مواردى خاص است نه هر ربح و سود و نه هر معامله. و موارد آن در فقه اسلامى دو مورد است: معامله و قرض.

رباى معاملى عبارت است از مبادله كردن افراد يك جنس مثلى با يكديگر با زيادى در يك طرف، به شرط آن كه مكيل و موزون باشد، مانند گندم، برنج، نخود و غير اينها. پس مبادلۀ مصاديق دو نوع با يكديگر مثل گندم با برنج هرچند با زيادى، و مبادلۀ افراد يك نوع مماثل بدون زيادى، و مبادلۀ افراد غير مكيل و موزون هرچند با زيادى مانند معدودات، ربا نيست.

و ربا در وام اين است كه مالى را وام دهد به شرط گرفتن اضافه، خواه در مكيل و موزون و خواه در غير آنها، و خواه اضافه از جنس وام باشد يا شىء ديگر. و مراد از ربا در آيه هر دو قسم است، و فروع هر دو قسم، در فقه اسلامى مبسوطاً ذكر شده است.

معناى آيه طبق گفتۀ اكثر مفسران اين است: كسانى كه در دنيا ربا مى خورند، در روز قيامت

ص:304

پس از نفخ دومِ صور از قبرهاى خود برنمى خيزند مگر همانند برخاستن كسى كه شيطان او را با مسّ و برخورد مضرّ خود مثل ديوانه ها كرده و حركات و رفتار او را از حال اعتدال بيرون آورده باشد.

لكن بهتر است بگوييم: مراد از قيام، قيام شخص در دنيا به امور خود و حركت او در ادارۀ زندگى خويش است، و معناى آيه اين است: كسانى كه ربا مى خورند، در تدبير امور و كيفيت روابط با جامعۀ خود قيام و رفتارى ندارند مگر مانند كسى كه شيطان او را به وسيلۀ برخورد مضرّ خود مخبّط نموده است. يعنى حركت و رفتارش را از حدّ اعتدال بيرون كرده و ديوانه وار نموده، زيرا ربا خواران سبب فقر و احتياج و نياز اكثريت جامعه، و تراكم ثروت در نزد خود مى گردند و هر يك عده اى را استثمار مى كند، از ضروريات زندگى او مى كاهد و بر رفاه عيش و اشرافيت زندگى خود مى افزايد و اين نحو زندگى تخبّط و بى عدالتى است و همواره در فزونى تصاعدى است و آنها از اين مطلب آگاه و به آن خشنودند و اين تخبّط را به اراده و اختيار خود انجام مى دهند.

«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَوا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَوا»

«ذلك» اشاره است به رفتار نامتعادل و غيرعادلانۀ آنها در دنيا.

يعنى: آن رفتار بدين سبب است كه گفتند: بيع و داد و ستد هم مانند ربا است و اين دو موضوع متساويند، در حالى كه خدا داد و ستد را حلال و ربا را حرام نموده است. يعنى مى گويند: چرا خدا اين حكم را كرده؟ و چه فرق است ميان آن كه متاعى كه ارزش آن نقداً 10 دينار است به 15 دينار نسيه براى مدت شش ماه مثلاً بفروشند و آن كه 10 دينار وام دهند و پس از شش ماه 15 دينار بگيرند؟ و اين كلام حاكى از انكار حكم حرمت ربا، و جهل آنها به مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى مكلّفان و علل و اسباب احكام است، و علت حقيقى كارشان همين جهل است.

و ممكن است جملۀ «و أحلّ اللّه البيع و حرّم الربا» جزء كلام خدا باشد. يعنى آنها خيال كرده اند كه اين دو عنوان، متساوى اند، در صورتى كه معاملۀ نسيه، با وام ربوى، دو موضوع مختلف و متباين است. وام ربوى داراى مفاسد فردى و اجتماعى و اقتصادى براى جامعه است، و بيع غير ربوى نسيه و غير نسيه چنين نيست و از اين رو اين حلال و آن حرام شده است.

«فَمَن جَآءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهَى فَلَهُ مَاسَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ»

يعنى: پس هركه او را پندى از پروردگارش رسيد و باز ايستاد، آنچه گذشته از آنِ اوست و كارش با خداست. يعنى كسى كه حكم حرمت ربا از خدايش در قالب پند و موعظه آمد و او پذيرفت، از نظر

ص:305

حكم وضعى و جنبۀ مالى، آنچه به عنوان ربا پيش از نزول حكم تحريم گرفته از آنِ اوست و ضامن پرداخت آن نيست، و كار راجع به كيفرش در آخرت براى ارتكاب قبيح عقلى و فاسد اجتماعى، يا عفو از او به لحاظ عدم فعليت حكم تكليفى حرمت، يا پاداش دادن به او براى پذيرش نهى بعدى با خداوند است.

و ممكن است معنى اين جمله، كلّى و اعم از مورد ربا باشد. يعنى دربارۀ هر حكم تحريمى الهى حتى شرك و كفر و غيره كه مكلّف مرتكب خلاف شده، اگر از جانب پروردگارش منعى حتى در قالب وعظ و اندرز بيايد، چون مكلّف آن را بپذيرد و باز ايستد دو عنوان «فله ما سلف» و «أمرُه الى اللّه» متوجه اوست. «فله ما سلف» يعنى آنچه مرتكب شده خواه در حقوق الهى يا حق الناس، عذاب دنيوى واخروى ندارد. و اما «أمرُه الى اللّه» دربارۀ غير مؤاخذه از آثار آن است كه مواردش مختلف است، در برخى از موارد آثار ديگر باقى است و مكلّف بايد بدانها ملتزم شود، مانند حقوق الناس، قتل عمدى و خطايى راجع به ديه و كفّارات، و ترك واجباتى كه قضا و كفّاره دارد، و تخلّف از نذر و قسم و عهد كه كفّاره دارد، و اتلاف اموال غير و غصب آن و غيره. و در برخى ديگر آثار باقى نيست، مانند توبۀ از شرك و كفر فى الجمله و ترك واجبات و ارتكاب محرماتى كه قضا و كفّاره ندارند. پس معناى «أمرُه الى اللّه» دستورات مختلف خدا برحسب اختلاف موارد است. و اين آيه شبيه آيۀ «إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ» [انفال، 38] و حديث جَبّ(1) با اختلاف الفاظ آن است.

«وَ مَنْ عَادَ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و كسانى كه پس از شنيدن حكم ربا و بازايستادن از ربا دوباره بدان بازگردند، آنان ياران آتش اند و در آن جاودانند.

ظاهر حكم به خلود اين است كه عود عملى بر هر گناهى پس از پذيرش حرمت آن، كفرآور است و از اين روست كه مستحق خلود در آتش است. ولى اين اطلاق با قواعد قطعى اسلامى مخالف است كه مخالفت عملى احكام الهى حتى ربا، كفر نمى آورد، و بدين جهت است كه در ذيل اين آيه دربارۀ ربا گفته اند: مراد، عود توأم با انكار حرمت است كه سبب ارتداد و خلود است. و اين جواب در برخى ديگر از محرّمات نيز جارى است.

«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَيُرْبِى الصَّدَقَتِ»

ص:306


1- . منظور، حديث الاسلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَه است، يعنى اسلام، احكام و آثار پيش از خود را از بين مى برد و سبب آمرزش گناه و سقوط حقوق الهى گذشته مى گردد..

يعنى: خداوند ربا را به تدريج نابود مى كند و صدقات را رشد و نمو مى بخشد. هر يك از ربا و صدقات غالباً ميان طبقات بالا و ثروتمندان و طبقات پايين و مستمندان عملى مى شود، و همان گونه كه صدقات، آثار نيكى در ميان طبقات مختلف جامعه مى گذارد و سبب ظهور محبت و تحريك عواطف، حسن تفاهم در زندگى، نزديكى دل ها به يكديگر، حصول نوعى از امنيت نسبت به اموال و نفوسِ دهندگان و گيرندگان و قلّت اختلاس و سرقت و فساد مى شود، و بى ترديد همۀ اين امور به تدريج به رشد و نمو اموال مجتمع يارى مى رساند، ربا هم در مقابل آن قرار گرفته، سبب ظهور قساوت در دل رباخواران، بغض و عداوت و سوءظن مستمندان و ربادهندگان، سلب امنيت مالى محيط و جرأت مردم به تعدى و تجاوز و سرقت و اتلاف مى شود و تفرّق و جدايى ميان طبقات، بيشتر مى گردد و درهاى اختلاف و نزاع، باز و منجر به اتلاف نفوس و اموال مى شود.

و علاوه بر اين ها شمول رحمت حق و نزول نعمت، كمتر شده و بركت از اموال برداشته مى شود.

و اين آثار دربارۀ صدقات و جامعه و ربا و مجتمع، در طول تاريخ تجربه شده و قابل انكار نيست، علاوه بر انفجارها و انقلاب هاى عجيب و بزرگ و خونين كه در صفحات تاريخ مندرج است.

«وَاللَّهُ لَايُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ»

يعنى: و خداوند هيچ اصرار كنندۀ بر كفر يا كفران نعمت و فرو رفتۀ در گناهى را دوست ندارد.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّلِحَتِ وَأَقَامُوا الصَّلَوةَ وَءَاتَوُا الزَّكَوةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند و نماز برپا داشتند و زكات پرداختند، پاداش در خور آنان نزد پروردگارشان ثابت است.

در آيه متعلّق ايمان ذكر نشده، ولى مراد ايمان است به آنچه بايد باور كرد و عقد قلبى بر آن نمود، و آن عبارت است از اصول عقايد، يعنى اعتقاد به توحيد، فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، پيامبران الهى و معاد. و اين امور پنج گانه امّهات اصول اسلام است، و اينها غير از اصول مذاهب

ص:307

پنج گانۀ معروف است، بلكه آنها در اين اصول مندرج است، زيرا عدل الهى و ساير صفات حق مندرج در توحيد، و امامت مندرج در نبوت است، زيرا معصومين از اوصياى پيامبران دوام وجودى مقام ولايت آنها هستند. و در كلام مجيد در چند آيه به اين اصول پنج گانۀ جامع اشاره شده، مثل آيۀ 177 همين سوره و آيۀ 136 سورۀ نساء.

و مراد از «عملوا الصالحات» همۀ كارهاى خير است، لكن مصداق روشن آنها انجام واجبات و ترك محرمات دينى است، زيرا اين اعمال است كه تأثيرى به سزا در بقا و تقويت و كمال ايمان دارد و آن را صلاحيت مى بخشد كه به ملكوت اعلى ارتقا يابد، چه آن كه ايمان كلم طيّب است و كلم طيّب را عمل صالح بالا مى برد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» [فاطر، 10] و اين اعمال است كه مصداق روشن تقوا و عدالت است. و اقامۀ نماز و دادن زكات از مصاديق روشن صالحات است و براى اهميت آن جداگانه ذكر شده است. و نماز اشاره به واجبات بدنى، و زكات اشاره به واجبات مالى است. و مراد از زكات در اينجا به لحاظ آن كه اين سوره مدنيّه است محتمل است زكات خاص شرعى باشد كه از نُه چيز گرفته مى شود و در هشت مورد مصرف مى شود، ولى مراد از آن در سور مكّيه صدقات عقلايى است كه در مجامع انسانى به اقتضاى فطرت و حسّ نوع دوستى، مورد جريان سيرۀ عقلا قرار گرفته و مى گيرد.

«وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: بر آنها به خاطر ايمان و عملشان هرگز بيمى نخواهد بود، نه از حوادث محشر و نه از آيندۀ زندگى ابدى، زيرا هنگام مرگ آنها را وعدۀ امن مى دهند؛ و هرگز اندوهى به سبب گناهان دنيا نخواهد بود، زيرا هنگام مرگ خبر عفو همه را درخواهد يافت.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (278)

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)

لغت و اعراب:

ذروا: ترك كنيد. و از مشتقّات اين ماده جز امر و مضارع استعمال نشده. أَذِن فى الشىء - از باب عَلِم -: اجازه و اذن داد، روا دانست آن را. و أَذِنَ بالشىء: دانست آن را.

ص:308

تفسير:

نقش تخريبى ربا

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

اين آيه خطاب به كسانى از مؤمنان است كه پس از تحريم ربا، باز به گرفتن تتمۀ آن از بدهكاران ادامه مى دادند. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و آنچه را از ربا در ذمّۀ بدهكارانتان باقى مانده رها نماييد و مطالبه نكنيد اگر واقعاً به خدا ايمان داريد. و اين شرط، شرط تأكيد حكم و اولويت مؤمنان به تقوا و ترك رباست نه شرط حرمت گرفتن ربا.

«فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

يعنى: اگر چنين نكرديد و به گرفتن تتمۀ ربا و يا به رباخوارى ادامه داديد پس بدانيد و مطمئن شويد به جنگى از جانب خدا و فرستادۀ او. يعنى خدا و رسولش هر دو به شما اعلام جنگ مى كنند، چرا كه شما به ارتكاب اين گناه بزرگ و ردّ حكم مؤكّد خدا به جنگ با او برخاسته ايد، و با ردّ ابلاغ پيامبر او و تخلّف از حكم و ارشاد او بر ضد او قيام نموده ايد، پس منتظر جنگ از جانب آنها باشيد، جنگى عاجل به تشكيل دولت حقّه به منظور اجراى احكام الهى هر چند به كُشت و كشتار، و يا جنگى آجل طبق ارادۀ تكوينى او در دراز مدت به انفجار جامعۀ فشار ديده عليه ستمكارانِ فشار آورنده.

«وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ»

يعنى: و اگر توبه كرديد، حكم الهى به نحو قانون كلى دربارۀ شما اين است كه مقدار اصل سرمايه از آنِ شماست، آن را مطالبه كنيد و از مازاد آن صرف نظر نماييد، كه در اين فرض نه ستم مى كنيد كه زيادتر گرفته باشيد، و نه ستم مى بينيد كه سرمايه تان به شما نرسيده باشد.

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

لغت و اعراب:

كان تامّه است يعنى «و ان وُجِد غريم ذوعسرة». نظرة مصدر است به معناى تأخير و مهلت دادن، و آن خبر است براى مبتداى محذوف يعنى «فالحكم نظرة». ميسرة: سهولت و بى نيازى. أن تصدّقوا

ص:309

اصلش «أن تتصدّقوا» مبتدا است و خبرش «خير» است. ان كنتم تعلمون به تقدير «ان كنتم تعلمون ملاكه تعلمون حُسنه».

تفسير:

هشدار به طلبكاران

«وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ»

اين آيه دربارۀ وظيفۀ طلبكار است نسبت به اصل سرمايه در صورتى كه بدهكار توان پرداخت آن را نيز نداشته باشد. يعنى: اگر بدهكارِ تنگدستى پيدا شد كه توان مالى نداشت، پس حكم حتمى و الزامى الهى اين است كه او را تا آن گاه كه بى نياز شود و قدرت پرداخت پيدا كند، مهلت دهيد.

«وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و صدقه دادن شما - بخشيدن بدهى او كه نوعى صدقه است - براى شما بهتر است اگر بدانيد. يعنى اگر از ملاكات و مصالح فردى و اجتماعى اين عمل و يا همۀ احكام الهى آگاه باشيد به حسن اين احسان پى مى بريد.

«وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ»

يعنى: و پروا و تحفّظ داشته باشيد از روزى كه در آن به سوى خدا باز گردانده مى شويد. و آن، دو روزِ عظيم و پر خوف و خطر است: يكى روز مرگ هر انسانى كه از دنيا به عالم ناآشنايى قدم مى نهد و حقايق و حوادثى را مى بيند كه در عمر دنيايى خود نديده، مانند فرشتگان، اجنّه، ارواح مردگان، قوالب مثالى، آب و هواى خاصّ برزخى، روابط و رفتار برزخيان، نعمت ها و عذاب هاى آن جا، وحدت كامل زبان ها و اختلاف فاحش قيافه ها، و بالاخره وضعى را از عجايب قدرت خداوند خواهد ديد كه گويى تازه به محضر خدا وارد شده. و ديگر، روز قيامت و انتقال ارواح از برزخ به صحنۀ وسيع و عجيب محشر كه مى بيند برزخ آن چنانى شمّه اى از اوضاع عجيب آن جاست. البته ورود مردم به برزخ، تدريجى و در طول عمر دنياست و ورود آنها به محشر، دفعى است كه به وسيلۀ نفخۀ دوم صور، انجام مى يابد.

در احاديث فريقين آمده كه اين آيه آخرين آيه از آيات قرآن كريم است كه بر پيامبر اسلام نازل شده، و چون همۀ قرآن از نظر سور و آيات كامل شده بود دستور رسيد آن را در رأس آيۀ 280 سورۀ بقره يعنى پس از آن آيه قرار دهد. و آن حضرت بعد از اين آيه جز بيست و يك روز زندگى نكرد. فانّا للّه و انّا اليه راجعون و صلوات اللّه عليه و على اهل بيته الطاهرين.

«ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَايُظْلَمُونَ»

ص:310

يعنى: سپس به هر يك از انسان ها و اجنّه و شياطين، آنچه كسب نموده به تمام و كمال پرداخته مى شود. مراد از «ما كسبت» عقايد فكرى و ملكات و حالات روانى و كارهاى بدنى است كه اگر تقدير «جزاء ما كسبت» باشد مراد نعمت ها و عذاب هايى است كه در برزخ و آخرت در مقابل آنها داده مى شود. و اگر مراد «نفس ما كسبت» باشد منظور تجسّم اعمال است، يعنى عقايد و اخلاق و حالات به شكل قيافه و اوصاف وجودى شخص، تجسّم يافته، به وى بازمى گردد، و اعمال خارجى به صورت نعمت ها و عذاب ها تبلور يافته، توفيه مى شود. و هيچ يك از آنها مورد ستم قرار نمى گيرد، نه از پاداششان كسر مى شود و نه بر كيفرشان افزوده مى گردد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهًا أَوْ ضَعيفًا أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرًا أَوْ كَبيرًا إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاّ تَرْتابُوا إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (282)

ص:311

لغت و اعراب:

تَدايَنَ القومُ: عمل دَيْن آور انجام دادند، وام به يكديگر دادند يا نسيه فروختند و خريدند. املال و املاء: القا كردن مطلب به ديگرى كه بنويسد. وليتّق اللّه فاعلش املا كننده يا نويسنده است. فرجل و امرأتان به تقدير «فليشهد رجل» است. فتذكّر احداهما الاُخرى «اُخرى» مفعول اول «تذكّر» و «الشهادة» كه مقدّر است مفعول دوم است يا «اُخرى» صفت «احداهما» است به تقدير «فتذكّرها».

أن تضلّ به تقدير «مخافة أن تضلّ» يا «ارادة أن تضلّ» است. سئم - از باب عَلِم -: خسته و ملول شد. صغيراً أو كبيراً حال اند از «ها» ى تكتبوه، و الى أجله متعلّق است به «مستقرّاً» كه حال است از همان ضمير.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مداينه به دَيْنى ميان شما واقع شد و تامدتى نامبرده شده بدهكار يكديگر يا طلبكار يكديگر شديد آن را بنويسيد. يعنى خواه اين مداينه به وسيلۀ معامله دَين آور باشد، مانند وام دادن و گرفتن، معاملۀ سَلَم، داد و ستد نسيه، عقد نكاح با مهر، طلاق خُلع با عوض، عقد اجاره، ضمان، حواله، كفاله و غيره؛ و خواه از راه هاى ديگر، مانند قتل يا جرح خطائى، يا اتلاف مال و غيره. و البته اين حكم در بدهى هاى مدت دار نامعيّن نيز جارى است، زيرا تقييد «تداين» به «اجل مسمّى» در مقابل معاملۀ نقد و «تجارة حاضرة» است كه نوشتن لازم ندارد نه در مقابل مؤجّل غيرمعيّن، مثل قرض بدون تعيين مدت، يا مهر يا عوض خُلع يا اتلاف نفس و مال. پس در اين موارد نيز حُسن كتابت يا لزوم آن ثابت است.

«وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ»

يعنى: و البته بايد آن را در ميان شما - ميان طلبكار و بدهكار - نويسنده اى با رعايت عدالت بنگارد، يعنى نه حق را كم نويسد نه بيشتر؛ نه شرطى را اضافه كند نه قيدى را كم كند، نه بر مدت بيفزايد نه كم نمايد، نه طلبكار را تغيير دهد نه بدهكار را.

«وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ»

يعنى: و نبايد هيچ نويسنده اى از نوشتن آن خواه با مزد يا بدون مزد امتناع ورزد؛ بايد بنويسد همان

ص:312

گونه كه خدا اصل نوشتن را به او ياد داده، يا كيفيت نگارش حق را در اسناد و اوراق متعارف هر عصر به او آموخته. يعنى اين كار در واقع شكرانۀ تعليم الهى و سپاسگزارى «عَلَّمَ بِالْقَلَم - علق، 4» است.

«فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً»

برخى از احكام معاملات

يعنى: كاتب بايد بنويسد و بدهكارى كه حق برعهدۀ اوست املا و ديكته كند كه از جانب او نوشته شود، و حتماً املا كننده و نويسنده از خدا پروا داشته باشند و نبايد املا كننده چيزى از حق مردم را بكاهد، و نويسنده كمتر يا زيادتر بنويسد و تغييرى در حقّ طرفين انجام بگيرد.

«فَإِن كَانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْضَعِيفًا أَوْ لَايَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ»

يعنى: پس اگر كسى كه بدهكار است و حق ديگران برعهدۀ اوست سفيه باشد، يا صغير و ناتوان سِنّى يا ديوانه و ناتوان فكرى باشد، يا به خاطر آفت زبان و عوارض ديگر نمى تواند املا كند و حق را براى نويسنده روشن نمايد، بايد ولىّ و سرپرست شرعى او مانند پدر يا جدّ پدرى يا وصىّ شرعى آنها و يا ولىّ امر مسلمين با رعايت عدل در كارشان املا نمايد.

«وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَآءِ»

يعنى: بايد دو نفر شاهد از مردانتان را به شهادت و گواهى طلبيد كه ثبوت حق و طرفين حق را بشناسند و سند مكتوب را امضا نمايند و شهادت را تحمل كنند، و اگر دو شاهد مرد ممكن نباشد يك مرد باشد و دو نفر زن كه به جاى يك مرد گواهى دهند، از كسانى كه به آنان رضايت داريد، يعنى به عدالت آنها وثوق و اطمينان داريد.

«أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى»

يعنى: تعيين دو نفر زن براى فرار از اين است كه اگر يكى از آنان از مطلب گم شود يعنى آن را فراموش نمايد، پس آن ديگرى او را تذكّر دهد. و تقدير كلام «فتذكّرها احداهما» است يا «فتذكّر احداهما الاُخرى مورد الشهادة».

«وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُوا»

يعنى: نبايد گواهان هنگامى كه دعوت شدند امتناع ورزند.

محتمل است مراد از اين جمله اين باشد كه شاهدانى كه دعوت به تحمل شهادت مى شوند كه بيايند و مطّلع شوند و عنداللزوم ادا كنند، نبايد امتناع نمايند. و يا اين كه شاهدانى كه از حق اطلاع

ص:313

دارند وقتى كه دعوت شدند به اداى شهادت نزد حاكم، نبايد امتناع ورزند. و طبعاً مراد از شاهد در فرض اول، شاهد بالقوّه و در فرض دوم شاهد بالفعل است.

«وَلَا تَسَْمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ»

اين خطاب متوجه متدايِنَيْن - طلبكار و بدهكار - است.

يعنى: هرگز خسته نشويد از اين كه بدهى را خواه كم و كوچك يا بسيار و بزرگ باشد در حالى كه در ذمّۀ بدهكار تا زمان حلول وقتش ثابت است، بنويسيد.

«ذَ لِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَدَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا»

يعنى: اين قسم نوشتن بدهى و محكم كردن آن در مدرك و سند، در نزد خداوند عادلانه تر و براى گواهى شاهدها استوارتر است، زيرا شاهد به واسطۀ وجود مدرك مطمئن تر است، و به اين كه شك و ترديدى در ثبوت حق و جنس و مدت آن و صاحب حق و شاهد آن نداشته باشيد، نزديك تراست.

«إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَرَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا»

«الاّ أن تكون» استثنا از «فاكتبوه» در صدر آيه است و گويى جملات واقع ميان اين دو كلام، معترضه است، و اسمِ «تكون» تجارت يا معاملۀ مفهوم از «تداينتم» است، و «تجارة حاضرة» معاملۀ نقدى است، و «اداره» يعنى دست به دست شدن آن درواقع به واسطۀ حضور و دست به دست شدن عوضين است. و معناى آيه اين است كه همۀ مداينه ها بايد نوشته شود مگر آن كه معامله، تجارت حاضره باشد كه اعيان و نقود را دست به دست ميان خود مى گردانيد، كه در اين صورت بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد.

«وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلَا يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»

يعنى: نيكوست به نحو كلّى كه هر داد و ستدى در هر زمانى انجام داديد براى آن شاهد بگيريد.

و كلمۀ «لايضارّ» اگر فعل معلوم باشد بدين معناست كه هرگز نبايد هيچ نويسنده و شاهدى به صاحب حق ضرر بزند، مثلاً حاضر به نوشتن و گواهى نشوند يا در كار خود خيانت كنند. و اگر فعل مجهول باشد معنا اين است كه نبايد هيچ نويسنده و شاهدى ضرر ببيند، مثلاً با وجود افراد قابل ديگر، كتابت يا حضور را بر آنها تحميل كنند و يا بدون اجرت از آنها كار بكشند.

«وَإِن تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ»

ص:314

خطاب به طرفين معامله و كاتب و شاهد است، كه اگر چنين كنيد، يعنى اگر به يكديگر ضرر بزنيد، كاتب و شاهد به طرفين معامله و طرفين به آنها، بى ترديد اين عمل براى شما خروج از فرمان خدا و گناه است.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و از عذاب و غضب خدا پرهيز نماييد، و خداوند هم احكام خود را از اصول و فروع و فردى و اجتماعى به شما تعليم مى دهد، و خداوند به همه چيز داناست.

بدان كه اين آيۀ مباركه طولانى ترين آيه در طولانى ترين سورۀ قرآن مجيد است و شامل قريب بيست حكم فرعى فقهى است، چنان كه خود سوره تقريباً محتوى پانصد حكم فرعى است اعم از تكليفى و وضعى، وجوبى و تحريمى و استحبابى، مولوى و ارشادى. و فهرست احكام فرعى اى كه از اين آيه استفاده مى شود بدين قرار است:

1. استحباب نوشتن بدهى براى بدهكار و طلبكار؛ بدهى از هر طريقى و نوشتن به هر طريقى (فاكتبوه).

2. استحباب توكيل در نوشتن سند بدهى (و ليكتب بينكم كاتب).

3. وجوب رعايت قسط و عدل بر كاتب در نگاشتن اصل دَين و ساير خصوصيات آن (بالعدل).

4. حرمت امتناع نويسنده از نوشتن سند يا كراهت آن بدون آن كه مانعى از گرفتن اجرت داشته باشد (و لا يأب كاتب أن يكتب).

5. وجوب ديكته كردن بدهكار براى نويسنده يا استحباب آن بر حسب اختلاف موارد (و ليملل الذى عليه الحقّ).

6. حرمت خيانت بدهكار يا كاتب در املاى بدهى به واسطۀ كم كردن اصل دَين يا تغيير در زمان و مكان و شرايط آن (و لا يبخس منه شيئاً).

7. وجوب ديكته كردن ولىّ بدهكار در حالى كه خود او سفيه يا صغير يا ديوانه يا داراى آفت هاى مانع از املا باشد (فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ).

8. وجوب رعايت عدالت بر ولىّ در املا كردن (بِالْعَدْلِ).

9. استحباب شاهد گرفتن براى معامله (وَ اسْتَشْهِدُواْ).

10. اشتراط تعدد در شاهد كه حداقل دو نفر باشند (وَ اسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ).

ص:315

11 و 12. اشتراط اين كه بايد شاهدها مرد و مسلمان باشند (مِن رِّجَالِكُمْ).

13. اشتراط اين كه در صورت نبود دو مرد، بايد يك مرد و دو زن باشند (فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ).

14. اشتراط عدالت در شاهدهاى مرد و زن (مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَآءِ).

15. حرمت امتناع شاهد هنگام دعوت به تحمل شهادت يا اداى آن (وَ لَايَأْبَ الشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْ).

16. كراهت خستگى و ملالت از نوشتن حق و ثبت آن در سند (وَ لَاتَسْئَمُواْ أَن تَكْتُبُوهُ).

17. عدم لزوم نوشتن در معاملات نقدى (إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً).

18. استحباب شاهد گرفتن حتى در معاملات نقدى (وَ أَشْهِدُواْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ).

19. حرمت ضرر زدن كاتب و شاهد به صاحب حق به وسيلۀ كتمان حق و خيانت در آن (وَ لَايُضَآرَّ كَاتِبٌ وَ لَاشَهِيدٌ)، (لايضارَّ به صيغۀ معلوم).

20. حرمت ضرر زدن صاحب حق به نويسنده و شاهد به وسيلۀ اجبار آنها به عمل بى مزد (وَ لَايُضَآرَّ كَاتِبٌ وَ لَاشَهِيدٌ)، (لَا يُضَآرَّ به صيغۀ مجهول).

وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِبًا فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (283)

لغت و اعراب:

رهان: جمع رهن يعنى عين مرهونه و مال گرو. و رهان مبتداست به تقدير «فعليكم» يا خبر است به تقدير «فالوثيقة».

تفسير:

«وَإِن كُنتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَنٌ مَقْبُوضَةٌ»

يعنى: و اگر شما در سفر بوديد و معاملۀ دَيْن آورى انجام داديد و نويسندۀ سند پيدا نكرديد - و احضار شاهد هم ميسّر نبود - پس وظيفۀ شما به جاى تنظيم سند و اقامۀ شهود، گرفتنِ گروهاى قبض شده است، يعنى اموالى كه به عنوان رهن بدهكار تحويل دهد و طلبكار تحويل گيرد.

ص:316

«فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِى اؤْتُمِنَ أَمَنَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»

يعنى: در چنين فرضى اگر برخى از شما برخى ديگر را امين شمرد، يعنى طلبكار به بدهكارش اطمينان كرد و نيازى به گرفتن رهن يا شهود پيدا نشد، پس بايد بدهكارى كه امينش داشته اند امانت خود را كه همان بدهى اوست ادا كند و از خداوند، پروردگار خود پروا داشته باشد، و در دادن بدهى از نظر كمّ و كيف و شرايط مربوطه تخلّف نكند و خيانت نورزد.

«وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَدَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ»

اين كلام، خطاب كلى است به همۀ كسانى كه شهادتى در نزد آنهاست و به اداى آن دعوت شده اند، خواه در مورد تداين باشد يا موارد ديگر. يعنى: اى گواهان آگاه، شهادت خود را در هيچ موردى كه نياز باشد كتمان نكنيد، و كسى كه شهادت خود را كتمان كند بى ترديد قلب او گنهكار است. و علت نسبت گناه به قلب نه به خود شخص، علاوه بر تأكيد و تعظيم گناه، اين است كه محل اين گناه - يعنى كتمان - دل است چنان كه محل اكل حرام دهان و معده، و محل اعمال شهوت حرام بدن است. و خداوند به آنچه از افعال قلب و بدن انجام مى دهيد داناست.

لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (284)

تفسير:

«لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: آنچه در آسمان هاست از فرشتگان، ارواح، جنبندگان موجود در آن محيط و غير آنها از اعيان و اجناس، علاوه بر خود آنها، از آنِ خدا و ملك حقيقى اوست، زيرا آفرينش همه به ارادۀ تكوينى او، اداره و تدبير امور، همه تحت مشيّت نافذ او و بالأخره فانى كردن همه در موعد مقتضى به خواست اوست، و چه ملكيتى برتر از اين؟

«وَإِن تُبْدُوا مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ»

يعنى: اگر آنچه را كه در درون قلبتان است آشكار سازيد يا پنهان داريد، خداوند شما را بدان محاسبه خواهد نمود. مراد از آنچه در درون انسان است عوارض نفس و روح است از خطورات

ص:317

قهرى و اختيارى، و عقايد و باورهاى فكرى از ايمان و يقين و كفر و شك و نفاق، و صفات و ملكات و حالات روحى از فضايل و رذايل اخلاقى. و ابداء و آشكار كردن اين امور گاهى به اظهار زبان است كه در منّت نهادن موجود است؛ و گاهى به ظهور طبيعى آثار عقايد و اخلاق در عمل است. و حاصل اين است كه ايمان قلبى يا كفر باطنى را چه به وسيلۀ تقوا يا فسق ظاهر سازيد يا پنهان داريد، و ملكات و صفات را چه با عمل خارجى آشكار كنيد يا نه، همه در صحيفۀ عمل منعكس مى شود و خداوند در روز قيامت بشر را به آنها مورد محاسبه قرار مى دهد.

«فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ»

يعنى: پس از محاسبه و روشن شدن بَواطن در روز واپسين، آن كس را كه بخواهد مى بخشد، و او كسى است كه ايمان باطنى را بدون خدشه به آن جهان برده است، و قبايح اخلاقى و گناهان عملى اش قابل بخشش است كه با تحقّق شرايطى بخشيده مى شود؛ و كسى را كه بخواهد عذاب مى كند، و او كسى است كه با كفر درونى به آخرت آمده، كه نه كفرش بخشوده مى گردد و نه گناهان عملى ديگرش كه از مظاهر باورهاى باطل بوده است. و اما خطورات قلبى غيراختيارى و بلكه اختيارى و عقايد باطل و رذايل اخلاقى و گناهان بدنى كه ناشى از جهلِ قصورى باشد از همه كس بخشيده مى شود.

«وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و خداوند بر همه چيز تواناست.

خدا قادر است كه آنچه براى سلسلۀ بشر از نخستين فرد آنها تا آخرينشان در طول مدت عمر دنيويشان از خطورات و عقايد و صفات نفس تحقّق يافته و آنها را ابدا كرده يا اخفا نموده، چه رسد به عمل هاى خارجى آنها، همه را بداند و محاسبه كند و به تناسب آن، پاداش و كيفر دهد.

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (285)

ص:318

لغت و اعراب:

اصول عقايد اسلامى

المؤمنون مبتداى اول و كلٌّ مبتداى دوم، آمن باللّه خبر مبتداى دوم، و مجموعاً خبر مبتداى اول است.

لانفرّق، مقول قولِ مقدّر است، يعنى «يقولون» يا «قائلين». غفرانك به تقدير «نسألك» است.

تفسير:

«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ»

در اين آيه تصريح و گواهى است از جانب خداوند بر اين كه پيامبر اسلام خود به آنچه به سوى او نازل شده اعتقاد و ايمان كامل دارد، و اين امر يكى از كمالات پيامبران الهى و رمز موفقيت هر صاحب مكتب است. مى فرمايد: اين فرستادۀ خدا، خود به آنچه به سوى او از جانب پروردگارش فرود آمده از وحى و قرآن و معارف، ايمان دارد.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ»

يعنى: و مؤمنان نيز يكايك آنها به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و فرستادگان او ايمان آورده اند.

اين امور چهارگانه با امر پنجم كه در آخر آيه آمده، اركان اسلام و اصول عقايد حقّه و پايه هاى حقيقى دين و مذهب است، و مسألۀ عدل و صفات ديگر خداوند در توحيد، و امامت در نبوت مندرج است.

اوّل - اين امور عبارت است از توحيد، يعنى اعتقاد به وحدت ذات واجب الوجودِ مستجمع همۀ صفات كمال، و منزّه از هر عيب و نقص.

دوم - اعتقاد به خدمۀ دربار الوهيت و كاركنان دستگاه ربوبيت و مجريان حقيقى فرامين الهى و پياده كنندگان اراده هاى حتمى او در شراشر جهان هستى، به گونه اى كه بقا و حركت و سكون ذرّات عالم وجود به وسيلۀ اراده و عمل آنها تحقّق مى يابد و گويى در واقع ارادۀ همۀ آنها عين ارادة اللّه است و ارادة اللّه به شكل ارادۀ آنها تمام عالم هستى را مى چرخاند، و يا در حقيقت، اراده هاى آنها نظير آلات و ابزار ارادۀ واجب الوجود است. و از اين روست كه مى توان گفت: آنها اراده دارند اما اختيار ندارند. لافَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَها الاّ انَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ(1).

ص:319


1- . مفتاح الجنان، ص 241، از همين مؤلف..

سوم - اعتقاد به كتب، يعنى برنامه هاى الهى كه در ملأ اعلى تحت ارادۀ او براى زندگى سلسلۀ بشر از آغاز تا پايان، انشا و تنظيم گشته و بر طبق حالات و حركات تكوينى و تكامل مادى و معنوى آنها در طول عمر نوعشان طبقه بندى شده است. اين برنامه، متكفّل هدايت آنها به سوى حيات معنوى و زندگى مادى سعادتمندانه است و طبق صلاح اتمّ جسمى و روحى آنها ملحوظ گرديده و پيش از خلقتشان از علم ازلى الهى به صفحۀ لوح محفوظ نزول يافته و مهيّاى طىّ مراحل بعدى به صورت وحى و كتاب هاى آسمانى گرديده است.

چهارم - اعتقاد به سفراى وحى او، يعنى عده اى از نخبگان عالم بشريت كه از ميان آنها در طول تاريخ حيات دنيويشان، از جانب خداوند انتخاب شده اند تا برنامه هاى تنظيم شدۀ آنان را به تدريج از سوى مبدأ اعلى دريافت كنند و به آنان ابلاغ نمايند و در وقت مقتضى، طبق ارادۀ حق، متصدى اجرا و پياده كردن آن نيز باشند، و آنها پيامبران الهى و اوصياى معصومين آنها هستند.

پنجم - اعتقاد به روز جزا و صحنۀ پاداش اعمال، يعنى جهان عظيم و اصيل و ابدى، و منتهياليه حركت هاى تكوينى و تشريعى بشر و همۀ ذوات ارواح، و مركز تجمّع اولين و آخرين، و حدّ يَقِفِ سير تكاملى و جريان مقدمى هر متحرك قابل تكامل، و عالم حضور ابدى در محضر ربوبى و جايگاه وصل هر عاشق لقا و اتّصال پس از انفصال درازمدت.

رازى چو يكى قطره كه از بحر جدا شدآمد به سبو، باز بشد جانب دريا

آن جا، در آغاز، مقدمات و تشريفات ورود در مستقر رحمت يا عذاب دائم انجام مى يابد، از قبيل دريافت صحيفۀ اعمال و سرنوشت احوال، و حضور در يگانه محكمۀ تشكيل شده براى حلّ همۀ اختلافات از همۀ بنى نوع آدمى از آغازين فرد تا آخرين مصداق، و فصل خصومت ها به عدل و قسط، و قضاوت خدا و پيامبران و معصومان، و صدور حكم قطعى و اجراى بدون تأخير همه، و خاتمه يافتن كار بشر پس از سال هاى نامتناهى. و به اين اصول پنج گانه در اين كتاب كريم در چند مورد اشاره شده، مانند آيۀ 177 همين سوره و آيۀ 136 از سورۀ نساء.

«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُّسُلِهِ»

يعنى: رسول و مؤمنان پيوسته مى گويند: ميان هيچ يك از فرستادگان او از نوح مرسل عليه السلام گرفته تا محمّد مرسل صلى الله عليه و آله فرقى نمى گذاريم. يعنى در اين كه همه امين و صادق اند و از جانب يك مبدأ موجد هستى و براى يك هدف جامع و شامل آمده اند و آن ابلاغ دين الهى به جامعۀ بشرى و تربيت

ص:320

و تكامل آنهاست، هر چند درجاتشان متفاوت و وظايفشان مختلف است.

«وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»

اين جمله هايى كه مى آيد همه جمله هاى انشائى است.

يعنى: گفتند: به گوش جان شنيديم و به تن اطاعت كرديم. يعنى مراحل تكامل ايمان و عمل را ملتزم شديم. پروردگارا آمرزش تو را مى طلبيم، و بازگشت همه به سوى توست.

لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (286)

لغت و اعراب:

وُسع: توان و قدرت. اِصْر: حبس شىء، سنگينى.

تفسير:

«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»

تكليف، عبارت از امر و نهى صادر از مولى است و متعلَّق آن بايد فعل ارادى و اختيارى باشد، خواه فعل ظاهرى و بدنى يا باطنى و قلبى. و اين قسم از فعل در انسان ها و فرشتگان و اجنّه مسلّم است و مرتبه اى از آن نيز در حيوانات هست. و معناى آيه اين است: خداوند هيچ نفسى را مكلّف نمى كند مگر به اعمالى كه در وسع و توان اوست. و از اين روست كه انسان را به درك علوم و معارف فوق استعداد، و اذعان به عقايد بالاتر از توان روح، و اعمال فراتر از توان جسمش مكلّف نمى كند.

پس واجبات هر شريعتى كه فعل آنها متعلّق اوامر الزامى است، و محرمات هر شريعتى كه فعل آنها متعلّق نواهى الزامى است قهراً متعلّق اراده و اختيار و مقدور انسان بوده و خداوند به مافوق توان فرمان نداده است.

ص:321

«لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»

دعاهاى قرآنى

«اكتساب» به لحاظ زيادى مبنا (يعنى حروف بيشترى كه از «كسب» دارد) دلالت بر كسبِ با سعى و كوشش دارد. و در آيه مراد از «ما كسبت» انجام عمل هاى خير و از «ما اكتسبت» كسب اعمال شر است. و به لحاظ آن كه نفس انسانى، مايل به محرّمات است و آن را با جدّ و كوشش انجام مى دهد «اكتسبت» استعمال شده. و حاصل آن است كه انسان هر عمل خيرى كسب كند خواه به وسيلۀ قلب، مانند باورهاى واجب و مستحب، و خواه به وسيلۀ بدن نظير واجبات و مستحبات بدنى، به نفع خود اوست، زيرا بى ترديد در مقابل همۀ آنها پاداش خير دنيوى و اخروى خواهد داشت. و هر چه كارهاى زشت انجام دهد، چه فكرى مانند عقايد فاسده، و چه بدنى مانند ارتكاب محرمات، به ضرر دنيا و آخرت او خواهد بود.

«رَبَّنَا لَاتُؤَاخِذْنَآ إِن نَسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَآ إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا»

جمله به تقدير «قولوا» يا «يقولون» است. يعنى: بگوييد، و يا مؤمنان چنين مى گويند:

پروردگارا، اگر ما در مقام انجام وظايف چيزى را فراموش كرديم يا خطا و اشتباه نموديم و واجبى را از اين راه ترك نموده و حرامى را مرتكب شديم ما را مؤاخذه مكن و در دنيا و آخرت كيفر مده. و اى پروردگار ما، كار سنگين و پرمشقّت برما تحميل مكن آن گونه كه بر پيشينيان تحميل نمودى.

مراد، تكاليف شاقّى است كه خدا برعهدۀ گذشتگان، به ويژه يهود و بنى اسرائيل، در نتيجۀ گناهانشان گذاشته بود، مانند لزوم بريدن موضع اصابت بول از بدن به جاى شستن يا قطع رابطۀ ديگران با آدمى كه نجاستى به او رسيده، منحصر بودن تطهير از نجس به آب، وجوب پنجاه بار نماز در شبانه روز، اشتراط نماز به خواندن آن در معبد، حرمت خوردن غذا در شب براى روزه دار پس از خوابيدن، حرام شدن حلالى بر شخص به صدور حرامى از او، نوشته شدن گناه شبانۀ هر شخصى بر سر درِ خانه اش در روز، وجوب يك چهارم مال در زكات، و غير اين ها.

«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَاطَاقَةَ لَنَا بِهِ»

يعنى: پروردگارا آنچه فوق توان و طاقت ماست بر ما تحميل مكن. مراد از «ما» ى موصوله تكليف نيست، زيرا بى ترديد خداوند بر هيچ مكلّفى بيش از طاقت او تحميل نمى كند، چرا كه اين امر شرعاً ممنوع و عقلاً قبيح است و اين مطلب از مقام عدل و حكمت خداوند دور است كه به كسى دستور دهد مثلاً به گوش خود ببين، به چشم خود بشنو، جسمت در يك آن در دو مكان باشد، يا

ص:322

دوباره از مادر خود متولد شو. و درخواست عدم تحميل چنين كارى از خداوند از شأن مؤمن عارف دور است، بلكه مراد از «ما» ى موصوله حوادث دنيا از قبيل وبا، طاعون، امراض غير قابل علاج، زلزله و غير آنها و يا عذاب هاى آخرت است.

«وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»

يعنى: پروردگارا، از گناهان ما درگذر و عيوب ما را بپوشان و رحمت خود را شامل حال ما كن، زيرا تو آقا و سرپرست و ياور مايى، پس ما را بر گروه كافران يارى ده.

اللّهمّ آمين، و الحمد للّه رب العالمين.

***

ص:323

ص:324

سورۀ آل عمران

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم (1)

تفسير:

«الم» اين كلمه داراى چند معنا است: 1. اين حروف، رمزهايى بين محمّد صلى الله عليه و آله و خداى اوست كه احدى را توان درك آن نيست. 2. اين چند حرف از حروف تهجّى است و اين كتاب، مركب از همين حروف است ولى احدى را قدرت آوردن كتابى مانند آن بلكه ده سوره نظير آن و بلكه يك سوره نظير آن نيست. 3. اين كتاب داراى الفاظ محكمات و اين گونه متشابهات است. 4. مجموع اين كتاب از الف (اللّه) به وساطت لام (جبرئيل) به ميم (محمد صلى الله عليه و آله) دوبار به صورت دفعى و تدريجى فرود آمده است.

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2)

لغت و اعراب:

حى: زنده. قيّوم: قائم به ذات خويش، حافظ شىء و بخشندۀ دوام و قوام به شىء. اللّه مبتدا و لا اله الاّ هو خبر آن، يا آن كه اين مبتدا داراى سه صفت مذكور است و نزّل در آيۀ بعد خبر آن است.

تفسير:

«اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»

يعنى: خداوند - ذاتى كه مستجمع جميع صفات جلال و جمال و عارى از هر نقص است - جز

ص:325

او معبودِ به حقّى نيست، كه زنده است به زندگى مطلق، يعنى ازلىِ غيرمسبوق به مرگ، اصلى افاضه نشده از ديگران، استقلالىِ غيرعَرَضى و متّحد با ذات غير مغاير با آن است. و قيّوم است، يعنى قائم به ذات خويش، مستقلّ در وجود، برپا دارندۀ مستمرّ ممكنات و قيام كنندۀ دائم به تدبير امور موجودات است.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ (3)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

تفسير:

ويژگى هاى قرآن

«نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»

يعنى: اى پيامبر، خداوند اين كتاب را كه تصديق كننده است آنچه را كه پيش از اوست، به حق تدريجاً بر تو فروفرستاد.

اطلاق كلمۀ «كتاب» يعنى نوشته شده بر «قرآن» به لحاظ اين است كه اين قرآن مكتوب بالفعل است از اقدم زمان در لوح محفوظ، و مكتوب بالقوّه است كه پس از نزول، به تدريج در صُحُف و اوراق نگارش مى يابد و تا انقراض نسل بشر مكتوب خواهد شد. و تقييد نزول آن به «حق» براى اين است كه توأم با حق و صدق و راستى و براى غرضى صحيح و هدفى بس والا و برتر است.

و مراد از مصدّق بودنِ سابقين اين است كه اين كتاب در ميان آيات و سور و محتويات خود، به صراحت و تكرار، همۀ پيامبرانى را كه از جانب حق به سوى بشر ارسال شده و كتاب هايى را كه از جانب او به بشر عرضه شده، تصديق و تأييد مى كند، و بسى سزاست كه چنين كند، زيرا همۀ رسولان از سوى يك مبدأ آمده اند و گويى يك نفرند، و همۀ كتب از جانب يك شخص است و گويى يك كتاب است، و همۀ رسالت ها و پيام ها و آنچه نازل شده به هدف هدايت يك جامعۀ متسلسل و مرتبط است و گويى يك فردند، و از اين روست كه يكايك سابقين، مبشّر لاحقين و يكايك لاحقين، مصدّق سابقين اند.

«وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ»

يعنى: خداوند، پيش از اين كتاب، تورات را كه بزرگترين و مبسوطترين كتاب آسمانى است بر

ص:326

موسى بن عمران، و انجيل را بر عيسى دفعتاً - يعنى هر يك را در يك مرتبه و يك جا - فروفرستاد.

«وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ»

مراد از «فرقان» مطلق كتاب هاى آسمانى است، يعنى: همۀ كتاب هاى آسمانى را براى بشر به عنوان فرقان نازل كرد. پس اين جمله بيان نعمتى است كلّى كه سه كتاب فوق از مصاديق آن است، زيرا همۀ كتاب هاى آسمانى فارق ميان حق و باطل است در اصول معتقدات و فروع عملى و علوم و فنون وقت خويش.

و ممكن است مراد از «فرقان» خصوص قرآن كريم باشد. و تعبير «انزال» اشاره به اين است كه اين مجموعۀ مركب از آيات و سور خاص، علاوه بر آن كه تدريجاً در مدت 23 سال نازل گشته، دفعتاً نيز در لحظاتى از ساعات نخستين بعثت پيامبر اسلام بر قلب آن حضرت فرود آمد و از بَدو تا ختم و از «اللّه» تا «الناس» آن در صفحۀ دل او نقش بست. و تعبير «فرقان» اشاره به اين است كه اين كتاب از زمان نزولش تا انقراض نسل بشر در دنيا در معارف مورد نياز بشر، فارق ميان حق و باطل خواهد بود و در آخرت در مقام داورى خداوند وسيلۀ جدايى حق از باطل، ايمان از كفر، توحيد از شرك و مكاتب و مذاهب حقّه از باطل خواهد بود.

و محتمل است مراد از «فرقان» نيروى عقل و خرد باشد كه خدا بر بشر نازل كرده كه يگانه فارق ميان حق و باطل در همۀ موضوعاتى است كه قدرت درك آن را دارد و فارق ميان حُسن و قبح اشياء در معارف معنوى اوست.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَِايَتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُوانتِقَامٍ»

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به آيات كتاب خدا يا به نشانه هاى توحيد او كه نفوس جانداران و كرانه هاى جهان را فراگرفته كفر ورزيدند - يعنى قرآن را انكار كردند يا ادلّۀ عقلى توحيد را منكر شدند - آنان را در آخرت عذابى است سخت؛ و خداوند هم غالب و مقتدر و شكست ناپذير است و هم انتقام گيرنده از مستحقين است.

انتقام، كيفر دادن مجرم در مقابل گناه اوست. و اين معنا هر چند در غير خدا غالباً براى تشفّىِ خاطر و خالى كردن كينۀ دل انجام مى گيرد ولى دربارۀ خداوند، نوعى وفا كردن به وعده است، چرا كه خود فرموده: «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَاءوا بِمَا عَمِلُوا» [نجم، 31].

ص:327

إِنَّ اللّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (5)

هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (6)

علم نامحدود و قدرت خدا در آفرينش

تفسير:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَخْفَى عَلَيْهِ شَىْءٌ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى السَّمَآءِ»

ظاهر اين است كه الف لامِ «الأرض» در اين جا بلكه در اغلب موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد براى عهد حضورى است و با جنس يا استغراق يا زينت كلام تناسبى ندارد، و الف لام «السماء» براى جنس است و شامل همۀ آسمان هاست. و معناى آيه اين كه: حقيقت اين است كه هيچ چيزى نه در اين زمين و نه در آسمان بر خدا پنهان نيست، از اجزاى داخلى آنها و حوادث جوّى و شمار ساكنان آنها از فرشتگان و ارواح صالحان و اجنّه و شياطين، و كيفيت تدبير و مدت دوام و بقاى نظام آنها، و سپس اختلال نظم و حدوث روز عظيم رستاخيز. پس كفر مكلّفان و اعمال شرّ آنها نيز كه سبب انتقام از آنان است در علم ازلى او ثابت است.

«هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَآءُ»

يعنى: اوست كسى كه در آغاز آفرينشتان، جسم شما را در رحم مادران بدان گونه كه مى خواهد از نظر اعضا و قيافه و صفات جسمى تصوير مى كند، و سپس روح شما را هنگامى كه از سُلالۀ جسمتان متكوّن مى شود و يا از خارج با جسمتان ارتباط و ازدواج پيدا مى كند، بدان گونه كه مشيّتش اقتضا مى كند از نظر حالات و استعداد فكرى و صفات روحى، صورت بندى مى نمايد. بلكه اوست كه هر جاندارى را از آغاز آفرينش تا آخرين مراحل هستى اش به صور مختلف در مى آورد.

«لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

يعنى: هيچ معبود به حقّى جز او كه اين گونه غالب و مقتدر و توانا در انجام خواسته هاى خود، و صاحب دقت و متانت و استوارى در خلق و حفظ آفريده هاى خود باشد، نيست.

ص:328

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ (7)

محكم و متشابه در قرآن

لغت و اعراب:

محكم: استوار. متشابه: شبهه ناك و چند پهلو. زيغ: كژى و انحراف. ابتغاء: طلب كردن. فتنه: ضلالت، عذاب، امتحان. الراسخون عطف است به اللّه، و يقولون حال است از فاعل، يا جملۀ مستأنفه است و الراسخون مبتدا و يقولون خبر آن است.

تفسير:

«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَبَ مِنْهُ ءَايَتٌ مُحْكَمَتٌ»

يعنى: اوست كسى كه اين كتاب را كه «قرآن» و «فرقان» و «حديث» نيز ناميده مى شود برتو فروفرستاده كه برخى از آيات آن «محكمات» است. يعنى آياتى است داراى عبارت هاى صريح و ظاهر حاكى از محتويات آشكار و معانى روشن.

«هُنَّ أُمُّ الْكِتَبِ»

يعنى: اين قسم از آيات «اُمّ الكتاب» است. اين آيات اصل و مرجع و مادر كتاب است كه آيات ديگر اين كتاب مانند «متشابهات» به آنها بازگردانده مى شود تا ابهام مجملات آنها حل شود و اجمال متشابهات آنها روشن گردد. اكثريت قاطع اين كتاب از اين قبيل است، يعنى يا صريح است و يا ظاهر. «صريح» لفظى است كه در نزد عرف احتمال خلاف ظاهر در آن نيست، و «ظاهر» لفظى است كه احتمال خلاف ظاهر در آن مرجوح است.

«وَأُخَرُ مُتَشَبِهَتٌ»

يعنى: و برخى ديگر از آيات اين كتاب «متشابهات» است. الفاظ و جملاتى است كه در نزد عامۀ مردم مجمل و مبهم و نيازمند توضيح و تفسير است، مانند حروف مقطّعه چون الم، ق، حم، ن، و

ص:329

برخى آيات مانند و جاء ربُّك، يضلّ من يشاء، الى ربّها ناظرة. وجه اين كه اين كتاب چنين است، يعنى داراى آيات محكم و متشابه است، اين است كه اين كتاب براى عرضه بر افكار و عقول همۀ بشر در طول همۀ اعصار و در همۀ امكنه تهيه و تنظيم شده، و مردم داراى استعدادهاى گوناگون و تخصص هاى مختلف اند، پس ممكن نيست تمام بخش هايش براى همۀ مردم روشن باشد. و محكم و متشابه دو امر نسبى است، يعنى برخى از آيات نسبت به افراد كم اطلاع يا كم استعداد «متشابه» و نسبت به دانشمند و خوش استعداد «محكم» است. و يا آن كه آيات مربوط به علم خاص نسبت به غير متخصص آن «متشابه» و نسبت به متخصص آن «محكم» است.

«فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ»

ملاك انحراف و عدم انحراف

يعنى: پس كسانى كه در دل هاى آنها نوعى كژى و انحراف است - يعنى در اثر اصرار بر كفر و شرك و فسق غريزۀ انحراف و باطل گرايى پيدا كرده اند - آنها از آيات محكم اعراض مى كنند و به انگيزۀ فتنه جويى و اضلال مردم به دنبال آيات متشابه مى روند، مثلاً همان ظاهر متشابه را مانند «و جاء ربُّك» و «الرحمن على العرش استوى» و «الى ربّها ناظرة» مى گيرند و قائل به تجسّم ذات خداوند مى شوند. يا براى ردّ و نقض محكم تمسّك به متشابه مى كنند. و نيز متشابهات آن را به انگيزۀ تأويل دنبال مى كنند كه آنها را به راهى كه طبق هواى نفسانى خويش است بازگردانند و يا مفاد حقيقى و مقصود واقعى آنها را پيدا كنند، نظير آنچه نصارا گفتند كه «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ» [نساء، 171] يعنى عيسى جزء او يا خود اوست.

و نظير تمسّك فرقه هاى باطل به بعضى از آيات قرآن، و تعيين زمان رستاخيز، يا ظهور مصلح كلّ، يا برخى از رمزهاى قرآن يا تأويل مَلَك و شيطان به برخى از مادّيات.

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا»

ميان مفسران اختلاف نظر است در اين كه بايد در كلمۀ «الاّ اللّه» توقف نمود و الراسخون جملۀ مستأنفه است، يا آن كه و الراسخون عطف است به لفظ جلاله؟ و منشأ اختلاف اين است كه آيا علم به تأويل متشابهات قرآن منحصر به خود خداوند است و راسخون هم نمى دانند؟ يا آن كه متشابهات را راسخون نيز مى دانند و غير آنها نمى دانند؟

بنابر اوّل، معناى آيه اين است كه كژدلان در جستجوى تأويل آيات متشابه اند در حالى كه تأويل متشابه را يا تأويل قرآن را جز خداوند احدى نمى داند، و اما كسانى كه راسخ در علم اند -

ص:330

يعنى در علم اصول و فروع دينى و معارف قرآنى واردند و ريشه دار و متخصّص - مى گويند: ما به متشابه نيز مانند محكمات ايمان داريم، هر يك از محكم و متشابه از جانب پروردگار ماست هرچند تأويل متشابه را ندانيم. يعنى كارشان نيز همين است كه مانند اهل انحراف در پى اضلال و تأويل طبق هواى خود نمى روند بلكه آن را به محكمات عرضه مى دارند، اگر ابهامش به بركت محكم رفع شد آن را جزء محكمات مى بينند واگرنه، علم آن را به خدا واگذار مى كنند.

و بنابر مسلك دوم، معناى آيه اين است كه تأويل متشابهات را تنها خدا و راسخون در علم مى دانند. و چون راسخون، مراد و مفهوم همه را مى دانند مى گويند: همه از جانب خداست هرچند طبق حكمت بالغه و مصالح عامّه، برخى را با عبارت هايى روشن و برخى را با جملاتى مجمل، بيان داشته است.

«وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُولُوا الْأَلْبَبِ»

دعاى قرآن

يعنى: اين حقايق و لزوم تسليم در برابر كتاب خداوند را هر چند معناى آن را نداند متذكر نمى شود جز صاحبان مغز يعنى صاحبان عقل سليم و فكر مستقيم.

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (8)

رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ (9)

تفسير:

«رَبَّنَا لَاتُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا»

اين آيه دعايى است شريف و پرمحتوا و انشاى خداوند از جانب كسانى كه اين كتاب را پذيرفته و روحشان در برابر محكمات و متشابهات آن تسليم است. و در واقع دعايى است به عنوان تعليم همۀ مؤمنان و سالكانِ الى اللّه كه نياز به يارى دارند. يعنى: پروردگارا، دل هاى ما را پس از آن كه هدايت كردى و به سوى پذيرش دين و كتاب آسمانيت و خاصه تسليم در مقابل محكمات و متشابهات آن راهنما شدى هرگز از اين راه منحرف مساز. يعنى مگذار كه شيطان و نفس، ما را به انحراف كشانند.

ص:331

«وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ»

يعنى: خداوندا، و ما را از جانب خود رحمتى ببخش - توجه و عنايتى كه ما را در حفظ نعمت موجود و سپس در تكامل آن يارى دهد - زيرا به يقين تويى كه بخشندۀ به تمام معنايى؛ به اندك بهانه اى مى بخشى، و فوق خواسته و استحقاق مى بخشى، و در دنيا و آخرت مى بخشى و على الدوام و به نحو ابدى مى بخشى.

«رَبَّنَآ إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَارَيْبَ فِيهِ»

يعنى: پروردگارا، بدون ترديد تو گردآورندۀ همۀ مردم براى روزى هستى كه در آن شكى نيست. استعمال اسم فاعل (جامعُ) غالباً در مقام حتميت فعل و تصميم جدّى فاعلِ آن است و متعلّق آن «ناس» است كه شامل نخستين فرد مخلوق تا آخرين فرد آينده مى شود. و اطلاق گردآورى به لحاظ آن است كه تمام مصاديق اين نوع كه به تدريج در سطح اين كره از روى زمين به زير خاك رفته و هضم شده اند نيازمند جمع و گردآورى اند. و اين گردآورى عجيب و محيّرالعقول و فوق انديشۀ هر صاحب انديشه اى، در يك لحظه كه حداكثر آن به «لَمْح العين» يعنى يك چشم برهم زدن تحديد شده، تحقّق خواهد يافت. و عدم ترديد در وجود چنين روزى نسبت به عقلا و اهل درك و منطق است، چرا كه آنها هستند كه در نزد آنها ادلّۀ نقليه يعنى تصريح انبيا و كتاب هاى آسمانى، و ادلّۀ عقليه يعنى حكم قاطع عقل سليم، پس از اذعان به مبدأ عالم مقتدر، بر اثبات آن قائم است.

«إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ»

يعنى: به يقين خداوند هرگز از وعدۀ خويش تخلّف نمى كند. چه آن كه هيچ دليل و برهانى بر جواز و امكان تخلّفِ وعده از ذاتى كه مقتدر و عالم و حكيم است قائم نيست.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النّارِ (10)

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ (11)

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12)

ص:332

خسرا ن كافران و فرعونيان

لغت و اعراب:

أغنى عنه ماله: كفايت كرد از او مالش. وَقود: هيزم و آتش گيره. دأب: عادت، روش. كدأب به تقدير «دأبهم كدأب» است. مهاد: بستر.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَ لُهُمْ وَ لَآأَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئاً»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه به هر نوعى از كفر، كافر شدند - به انكار مبدأ يا معاد يا تكذيب همه يا بعضى از فرستادگان خدا يا انكار كتاب هاى آسمانى كلاًّ يا بعضاً يا هر چه مستلزم تكذيب پيامبران يا انكار برخى از امور فوق شود - و با آن كفر از دنيا رفتند، در روز قيامت نه اموال و نه اولادشان هيچ سودى به حال آنها نخواهد داشت و هرگز چيزى را از جانب آنها و به نفع آنها از خدا كفايت نخواهد كرد؛ نه احتياج به رحمتى را تأمين خواهد نمود و نه ترس از عذابى را رفع خواهد كرد.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمْ وَ قُودُ النَّارِ»

يعنى: و آنها هستند كه خود در آخرت، هيزم آتش اند. يعنى كفر و فسق دنيوى، آن محكوميت را در آخرت آورد؛ يا اتصاف به كفر و فسق، در آن جا بدان حالت تجسّم و تبلور يافت.

«كَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بَِايَتِنَا»

يعنى: دأب و عادت اين كفار و مشركان همانند دأب فرعونيان و كافران پيش از آنهاست كه (از زمان نوح پيامبر صلى الله عليه و آله تا زمان موسى عليه السلام بودند) كه آنها به آيات كتاب ما كه در عصرشان نازل شده بود و به نشانه هاى توحيد ما كه پيامبرانشان با منطق و معجزات ارائه كردند كافر شدند،

«فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: پس خدا آنها را در مقابل گناهان اصولى و اعتقادى و كبائر فروعى و عملى شان مؤاخذه نمود (عده اى را غرق كرد و گروهى را به زلزله و صيحۀ آسمانى و باد سوزان هلاك نمود، و بر طايفه اى باران سنگ باريد)؛ و خدا سخت كيفر است.

«قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»

خطاب به پيامبر و يكايك كسانى است كه ايمان آورده اند و در برابر كفار قرار دارند. يعنى: به كسانى كه كافر شده اند و دعوت دين و قرآن را نپذيرفته اند بگو: به زودى در دنيا شكست

ص:333

مى خوريد - يعنى شكست فى الجمله تا مدّتى از زمان، و شكست در محاجّه و منطق در برابر اسلام در همۀ اعصار، و شكست نظامى كلّى دائمى پس از ظهور مصلح عظيم اسلام - و سپس در عالم آخرت پس از زنده شدن به واسطۀ نفخۀ سومِ اسرافيل، به سوى جهنّم گردآورى مى شويد، و جهنّم، آرامگاه بسيار بدى است.

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ (13)

تفسير:

امدادهاى غيبى خدا

«قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٌ فِى فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا»

اين آيه اشاره است به جنگ بدر، نخستين برخورد نظامى حكومت اسلامى با ملت شرك و سران آنها در صحرايى نزديك مكّه در جنب چاه بدر. سپاه كفر قريب هزار نفر با همۀ تجهيزات جنگى، يعنى به عدد نفوسشان مَركب و زره و شمشير همراه با آذوقه به قدر كافى بودند، و سپاه اسلام سيصد و سيزده نفر (كمتر از يك سوم عدد كفّار) و فاقد اغلب تجهيزات، كه گفته شده فقط هفتاد شتر، سه اسب، شش عدد زره و هشت عدد شمشير داشتند و با اين وضع، سپاه مسلمين با دادن بيست و دو شهيد و كشتن هفتاد نفر از سران قريش و به اسارت گرفتن هفتاد نفر ديگر پيروز شدند. و حقّاً كه پيروزى مسلمين در اين جنگ، با توجه به كمّيّت عدد طرفين و مقايسۀ امكانات آنها با يكديگر، از آيات عظيم و معجزات بزرگ خدا بود و در حقيقت، اين جنگ سرشار از اعجاز و سراپا بيّنه و برهان توحيد براى مسلمين و مملوّ از عبرت و دليل و حجت بر صدق پيامبر اسلام بود.

معناى آيه اين است كه حقّاً براى شما اى مسلمين و يا اى كفّار قريش و مدينه، دربارۀ دو گروهى كه با هم در صحراى بدر روبه رو شدند و جنگيدند نشانه و علامتى است؛ نشانۀ توحيد و عظمت و قدرت خدا و صدق نبوت پيامبر اسلام و حقانيت شريعت اسلام.

«فِئَةٌ تُقَتِلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرَى كَافِرَةٌ»

يعنى: يكى از دو گروه در راه خدا مى جنگيد، در راه توحيد خداوند و هدف والاى دين و كتاب

ص:334

الهى، و اينان پيامبر و ياران اندك او بودند، و آن ديگرى گروه كفّار بودند، كفّار مكه كه جنگشان به انگيزۀ رواج شرك و دوام بت پرستى و حفظ مقام موهوم بتان و بقاى رياست خودشان بود.

«يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ»

يعنى: اينها آنها را دوبرابر خود به ديد چشم مى ديدند. محتملات دو ضمير جمع در اين جمله با دو مرجع در جملۀ قبلى زياد است و حاصل احتمالات اين است كه هر يك از كفّار و مسلمين آن ديگرى را دوبرابر خود يا او مى ديد، و اين شامل چهار احتمال است. دو احتمال اول اين است كه كفّار، مسلمين را دوبرابر خودشان يعنى دو هزار نفر، يا دوبرابر مسلمين يعنى 626 نفر مى ديدند. و زياد ديدن براى اين بود كه بترسند. و دو احتمال دوم اين است كه مسلمين كفّار را دوبرابر خودشان يعنى 626 نفر يا دوبرابر كفّار يعنى دو هزار نفر مى ديدند. اول براى آن كه نترسند زيرا دوبرابر مهم نيست، و دوم براى آن كه در معرض امتحان بزرگ قرار گيرند و پخته شوند. و حمل جمله بر هر يك از معانى، محتمل و صحيح است.

«وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَآءُ»

يعنى: و خداوند به يارى خود، هر كس را بخواهد تأييد و تقويت مى كند، چنان كه پيامبر و يارانش را با كمى عِدّه و عُدّه بر انبوه اهل شرك يارى داد.

«إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الأَْبْصَرِ»

يعنى: حقيقت اين است كه در اين امر - در اين كه هر يك از دو سپاه مختلف در قلّت و كثرت را در چشم ديگرى دوبرابر نمايد كه نسبت به يكى ايجاد رعب و نسبت به ديگرى توليد اميد كند و بدين وسيله عجيب ترين حادثۀ تاريخ را در تقابل حق و باطل و توحيد و شرك و ايمان و كفر تحقّق بخشد - براى صاحبان بصيرت، عبرت و تنبّه است.

زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ اْلأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)

ص:335

لذايذ دنيا و لذايذ آخرت

لغت و اعراب:

شهوات: جمع شهوة، مصدر به معناى مفعول است يعنى مشتهيات و خواستنى ها. قناطير: جمع قنطار، مال بسيار، و مقنطرة تأكيد است. خيل اسم جمع است يعنى اسبان. مسوّمة: نشان دار مانند داغ كوبيده، يال زده، دم گره خورده؛ و يا رها شده در چراگاه براى چريدن، يا فربه و چاق. أنعام:

جمع نَعَم، چهارپايان سه گانه: شتر، گاو و گوسفند، يا خصوص شتر. آبَ - از باب نَصَر: رجوع كرد.

مَآب: مرجع، محل رجوع. و حسن المآب اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَ تِ»

يعنى: براى مردم و در ديده و دل آنان، محبّت مشتهيات دنيا آراسته شده است. در اين جمله، تزيين، نسبت داده شده به محبتِ مشتهيات نه به خود آنها، اشاره به اين كه به قدرى مشتهيات در دلشان آراسته شده كه گويى حبّ آنها مزيّن شده و كأنّه محبت به محبت دارند. ولى در واقع، آنچه مزيّن است خود مشتهيات است. زينت دهندۀ مشتهيات محتمل است خداوند باشد به تزيين تكوينى، زيرا آفريدن غرايز متعدد در باطن وجود انسان و نعمت هاى گوناگونِ متناسب با آن در خارج وجود او قهراً سبب كشش فطرى او به سوى نعمت ها و وجود جاذبه ميان عرضه و تقاضاست، و اين خود زينت تكوينى آنهاست. و بنابراين، آيه در مقام نكوهش اين تزيين نيست، زيرا كار خداست.

و ممكن است مراد از تزيين، اهميت و ارزش پيداكردن مشتهيات در نظر انسان باشد به طورى كه نگرشى اصالى و استقلالى بر آن كند و اين علاقه قوى شود به گونه اى كه بر اقتضائات مخالف هر چند حق باشند غلبه پيدا كند، و اين تزيين از جانب شيطان است كه در اثر آن، آدمى مشتهيات را اصالت بخشيده و مقدمه بودن آنها را به كلّى فراموش كند. و آيه بنابراين در مقام نكوهش است، زيرا اين حالت مَلَكه مى شود و خواسته هاى شرع و عقل را رها مى كند.

«مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَمِ وَالْحَرْثِ»

يعنى: مشتهيات آراسته شده در نظر مردم عبارت است از: زنان و پسران يا فرزندان و اموال

ص:336

كلان و انبوه از طلا و نقره (يعنى نقود متناسب هر عصر) و اسبان نشان دار چاق و فربه و رها شده در چراگاه، يعنى مَركب هاى فاخر و متنوعِ هر زمان، و چهارپايان سه گانه و كشت و زرع.

«ذَ لِكَ مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمََابِ»

يعنى: همۀ اينها كالا و وسيلۀ برخوردارى از زندگى دنياست. يعنى تملّك و تصرف و انتفاع از هيچ يك از نعمت هاى دنيا و مشتهيات آن اصالت وجودى ندارد، بلكه وسايل ادامۀ زندگى اين جهان است كه خود مقدمۀ جهان ديگر است. و اين خداوند است كه در نزد او - يعنى در عالم آخرت - جاى بازگشتِ نيكو و زيباست.

قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (15)

تفسير:

«قُلْ أَؤُنَبِّئُكُم بِخَيْرٍ مِن ذَ لِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا»

يعنى: اى پيامبر، به كسانى كه دنيا در نظرشان آراسته شده بگو: آيا شما را به بهتر از همۀ آنچه بدان علاقه داريد خبر دهم؟ براى كسانى كه در دنيا تقوا پيشه كرده اند، در جهان ديگر در نزد پروردگارشان بهشت هايى است كه از زير آنها - يعنى از زير درختان يا ساختمان هاى آنها - نهرهايى پيوسته در جريان است؛ يعنى نهرهايى از انواع مايعات آشاميدنى و غيره مانند آب زلال و گوارا و شيرى كه طعمش به واسطۀ ركود در يك محل تغيير نكرده و شرابى لذت بخش بدون اسكار و خمار، و شهد روان و غير اينها؛ در حالى كه آنان در آن جا در رفاه زندگى جاودان اند.

«وَأَزْوَ جٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَ نٌ مِنَ اللَّهِ»

يعنى: و آنها را در آن جا همسرانى است از زنان مؤمن دنيا يا از حوران مخلوق همان جا كه همگى پاكيزه اند، پاك از عادت هاى زنانۀ دنيوى و عيب هاى بدنى و بيمارى هاى جسمى، و رذايل اخلاقى، و قباحت منظر، و زشتى كردار و بدى معاشرت، و نقص در عقل معاش، و پيرى و

ص:337

سالخوردگى و بچگى و نارسايى، و حسادت و هوو ناپذيرى. و آنها را از جانب خداوند رضوانى است، يعنى نعمتى است كه بالاتر و والاتر و برتر از همۀ نعمت هاى محيط وسيع آن جاست و آن رضايت و خوشنودى خدا از آنهاست كه به اين صورت ها تجلّى مى كند: فرستادن فرشته و ابلاغ سلام و خوشامدگويى و احوال پرسى، دعوت به مهمانى خاص ربوبى، ديدار انبياى عظام و معصومان و صالحان، استماع سخنرانى حق و سخنگويان درگاه الهى، دريافت جوايز خاص خداوند و بالأخره تجلّى پروردگار به انواع مظاهر ربوبى كه فكر بشر را در اين جا توان تصور آن نيست.

«وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند به حال بندگان بيناست. او از همۀ حالات روحى و اعمال فكرى و كارهاى بدنى آنها آگاه است و نعمت هاى بهشتى را به عنوان پاداش اعمال مى دهد. و يا همۀ اعمالشان را در اين جهان به صورت نعمت هاى مختلف آن جهان مجسم و متبلور ساخته، تحويل مى دهد.

الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ (16)

الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِاْلأَسْحارِ (17)

لغت و اعراب:

الذين يقولون و پنج وصف ديگر در آيۀ بعد صفت للّذين اتّقوا در آيۀ قبل است، و ممكن است صفت هاى عباد باشد. قَنَتَ - از باب نَصَر -: اطاعت كرد، فروتنى و خاكسارى نمود.

تفسير:

«الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: كسانى كه تقوا پيشه كرده اند همان ها هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، به يقين ما ايمان آورديم، پس گناهانمان را براى ما ببخش و ما را در روز واپسين از عذاب آتش نگاه دار.

«الصَّبِرِينَ وَالصَّدِقِينَ وَالْقَنِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ»

يعنى: آنان كه تقوا پيشه كرده اند همان صابران، صادقان، متواضعان، منفقان و استغفارگويان در

ص:338

سحرهايند. صابران اند يعنى در انجام واجبات خداوند و ترك منهيّات او و در برابر حوادث تلخ زندگى شكيبايند. صادقان اند يعنى در باورنمودن به معتقدات و اتصاف به فضايل نفسانى و عمل به فرامين عملى راستگويند. متواضعان اند يعنى روحشان در برابر خدا و جسمشان در انجام وظايف خاضع و فروتن است. منفقان اند يعنى از تن و جان، و مقام و جاه، و فرزند و ارحام، و مال و منال بذل مى كنند. مستغفران اند يعنى در لحظات خلوت نيكان، و مناجات عارفان، و پرستش عابدان، و راز و نياز عاشقان، و دعاى مريدان، و گريۀ محبّان و به ويژه در سحرگاهان توبه كننده اند.

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18)

لغت و اعراب:

شهادت: اظهار آنچه بدان علم دارد. قَسَطَ الوالى - از باب نَصَر و ضَرَب -: عدالت ورزيد. قسط: عدل، و مفرد و جمع در آن يكسان است. قائماً حال براى «اللّه» است.

تفسير:

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ»

يعنى: خدا خود گواهى داد به اين كه جز او معبود به حقّى نيست. گواهى خداوند به گفتار، در ملأ اعلى به فرشتگان و در زمين به رسولان و پيامبران است، و به نوشتار، در لوح محفوظ و همۀ كتاب هاى آسمانى است، و به صُنع و كردار به بذل خرد به ذوى العقول است كه درك توحيد كنند و بدان اذعان نمايند، و به وسيلۀ ايجاد روابط حكيمانه ميان اجزاى عالم و تدبير نظام اتمّ آن است كه به روشنى، شهادت تكوينى به وحدت موجد خود مى دهند.

«وَ الْمَلَآئِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ»

يعنى: و همۀ فرشتگان و صاحبان دانش نيز از انس و جنّ شهادت و گواهى به توحيد او دادند.

فرشتگان به انشاء توحيد به زبان هاى مختلف و اذكار و اوراد گوناگون در تمام محيط گستردۀ عالم وجود، خاصه در ميان طبقات مختلف آسمان ها، و به توحيد تكوينى به واسطۀ تنظيم خلقت اجزاى جهان و تسويه و تعديل ميان ابعاض مختلف آن كه حكايتى روشن از توحيد ذات و صفات

ص:339

او دارند، و صاحبان علم به اقرار و اعتراف و انشاء پس از پذيرش ادلّۀ نقليه و ابلاغ پيامبران، و به واسطۀ ادلّۀ عقليه و توجه به آيات انفسى و آفاقى و درك تجلّى صانع در همۀ ابعاض مصنوع، و ظهور خالق در شراشر وجود مخلوق شهادت دهند.

و البته صدور اغلب اين شهادت ها مقارن با زمان حدوث خود شهود است و از اين رو شهادت ها با فعل ماضى ذكر شده است.

«قَائِماً بِالْقِسْطِ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

دين فقط اسلام

يعنى: خدايى كه پيوسته قائم به عدل است. يعنى تصدّى او به امور تكوين در مقام خلق و ايجاد، و به امور تشريع در مرحلۀ بعث رسل و انزال كتب، برپايۀ عدل و قسط است. جز او معبودى نيست.

اين تكرار براى تأكيد است. او مقتدر على الاطلاق و حكيم على الاطباق است.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (19)

لغت و اعراب:

دين: جزا و پاداش، اطاعت و فرمانبرى، مجموعۀ قوانين الهى آسمانى. اسلام: تسليم قلبى، تسليم عملى، مجموعۀ احكام آسمانى از اصول و فروع. بَغْى: طلب، ظلم.

تفسير:

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ»

يعنى: حقيقت اين است كه دين در نزد خداوند، اسلام است. دين صحيح و الهى، نازل شده از آسمان و وحى شده بر پيامبر مرسل، ضامن سلامت دنيا و سعادت آخرت بشر در هر عصر و زمان است دينى كه اعتقادش براى بشر لازم و اجراى برنامه اش بر او واجب است. دينى كه مورد احتجاج خدا و مردم در آخرت و مدرك ثواب و عقاب در قيامت است، اسلام است.

اسلام در اصطلاح قرآن و روايات و مسلمين عبارت است از مجموعۀ قوانين كلّى اصولى و اخلاقى و فروعى كه كفيل كرامت انسانى و وسيلۀ ارتباط انسان با خداوند است. اين مجموعه در

ص:340

هر عصرى به لباس شريعتى خاص متناسب با زمان و مكان و افق فكرى و حالات روانى فردى و اجتماعى اهل آن عصر در مى آيد و به وسيلۀ يكى از پيامبران اولواالعزم الهى به جامعۀ روز عرضه مى شود.

اين مجموعه در نخستين بار به صورت شريعت نوح عليه السلام همراه كتاب آسمانى او به جامعۀ آن روز عرضه شد، و بار دوم به صورت شريعت مستقل ديگرى كامل تر از پيشين همراه كتابى به واسطۀ ابراهيم خليل عليه السلام، و بار سوم به وسيلۀ موسى بن عمران عليه السلام و تورات او، و بار چهارم به واسطۀ عيسى بن مريم عليه السلام و انجيل او به اهل آن عصر ابلاغ گرديد، و بار پنجم يعنى آخرين بار به وسيلۀ محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله همراه كتابى آسمانى به جامعۀ روز اهدا شد. آرى اين بار با تحريرى تامّ و تكميل نواقص كمّى و كيفى و اصولى و فروعى بود به گونه اى كه بتواند نياز بشر را در عمر دنيويش تأمين نمايد هر چند سطح زندگيش بالا رود و افق فكريش و عقول نسلش تكامل يابد. و اين بار به نام شريعت اسلام بر آخرين پيامبر اولواالعزم و خاتم همۀ پيامبران، پيامبر عربى مكّى مدنى فرود آمد.

شناخت كامل اهل كتاب از اسلام

پس، از مطالب فوق معلوم شد:

1. اسلام دو اصطلاح دارد؛ كلّى مشترك بين همۀ شرايع، و خصوص شريعت پيامبر اسلام.

2. شريعت عبارت است از مصاديق آن كلّى كه بيش از پنج مصداق نيست.

3. هر تغييرى از زيادى و نقص و نسخ، عارض بر شريعت است نه اسلام.

4. در يك زمان دو شريعت از جانب خدا مُمضى نيست و نبوده، بنابراين در هر زمان يك شريعت بيشتر جواز عمل ندارد.

5. اسلام به غير از مصاديق پنج گانه بر هيچ مصداقى از آنچه ميان بشر از مكاتب و مذاهب و اديان وجود دارد يا ممكن است موجود شود قابل انطباق نيست.

«وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ»

گفته شد كه همۀ شرايع يك دين است در لباس شريعت هاى مختلف، و بايد هر شريعتى تا زمان ظهور شريعت ديگر كه ناسخ آن است محفوظ ماند و مورد عمل بشر قرار گيرد. مثلاً شريعت موسى عليه السلام محفوظ ماند تا عيسى عليه السلام آن را نسخ كند و شريعت عيسى سالم ماند تا پيامبر اسلام آن را نسخ نمايد. لكن اهل تورات پس از ارتحال موسى شريعت او را تجزيه كردند و فرقه هاى مختلف

ص:341

شدند، و اهل انجيل دين و شريعت عيسى را تجزيه نمودند و فرقه ها ايجاد كردند به گونه اى كه هر يك به هفتاد و اندى فرقه متفرق گشتند.

اين آيه در اين باره مى فرمايد: كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شد، اختلاف نكردند مگر پس از آن كه براى آن ها علم حاصل شد؛ يعنى اختلاف هر يك از علماى تورات و علماى انجيل در دينشان كه اصول و فروع آن را تجزيه نمودند و به فرقه هاى گوناگون متفرق گشتند پس از آن بود كه آنها از ادلّه و معجزات و كتاب آسمانى پيامبرشان به حقّانيت آن دين و شريعت يقين داشتند.

«بَغْيَاً بَيْنَهُمْ»

يعنى: اين اختلاف به انگيزۀ ظلم و حسادت و برترى جويى و حبّ رياست در ميان خودشان بود. از اين رو كتاب هاى آسمانى خود را تأويل كردند و هر بخشى از امت را به طرفى سوق دادند، تا آن جا كه به شكل امروز در آمدند. و معلوم است كه در اختلاف اصولى، گروهى كه حقّ اند مؤمن و اهل كتاب حقيقى، و گروه هاى ديگر همگى كافرند؛ و در اختلاف فروعى گروه حق مطيع فرمان خدا، و گروه هاى ديگر عاصى و فاسق اند.

«وَمَن يَكْفُرْ بَِايَتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

يعنى: و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، پس خدا زودرس به حساب است.

مراد از آيات اعمّ از آيه هاى كتاب تدوينى او مانند آيات قرآن كريم و ساير كتاب هاى آسمانى، و نشانه هاى كتاب تكوينى اوست كه در نظر صاحبان خرد در صفحات انفس و آفاق متجلّى است.

و مراد از زودرسيدن به حساب، شتاب سريع ذرات عالم هستى به سوى اهداف منظور از خلقت آنهاست كه تحت ارادۀ تامۀ خداوند انجام مى يابد.

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ اْلأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (20)

ص:342

لغت و اعراب:

انحرافات اهل كتاب و واكنش مسلمانان

وجه: صورت، و كنايه از وجود انسان. و من اتَّبعن عطف است به فاعل أسلمتُ. امّى: بى سواد و درس ناخوانده. أأسلمتم استفهام به معناى امر است يعنى «أسلِموا».

تفسير:

«فَإِنْ حَآجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ»

يعنى: اى پيامبر، اگر اهل كتاب با تو دربارۀ مفاد «انّ الدين عنداللّه الاسلام» محاجّه و ستيزه كردند و منكر آن شدند كه دين حق همان شريعت توست، بگو: من وجهم را تسليم خداكردم. يعنى با آنها به محاجّه و ستيزه برمخيز، زيرا سخنان آنها بر پايۀ عناد و تقليد است و دعوت تو را نخواهند پذيرفت، بلكه بگو كه من تمام وجودم را تسليم خدا كردم، يعنى اسلام را كه روحش تسليم است پذيرفتم و پيروان من نيز چنين اند.

«وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ وَالْأُمِّيِّينَ ءَأَسْلَمْتُمْ»

يعنى: به كسانى از يهود و نصارا كه كتاب تورات و انجيل به آنها داده شده خاصه به علماى آنها، و به امّيّين يعنى مشركان و كفّار ديگر كه غالباً مانند كودكان مادرزاد بى سواد هستند بگو: آيا پس از شنيدن منطق رساى پيامبرتان و ديدن معجزۀ عظيم قرآن، اسلام آورديد؟ يعنى اسلام بياوريد.

«فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا»

يعنى: پس اگر اسلام آوردند و نبوت و دين و قرآنت را پذيرفتند پس به يقين هدايت يافته اند، يعنى در مرحلۀ اعتقاد، به صراط مستقيم اسلام و در مرحلۀ عمل، به طريق صحيح عمل ره يافته اند،

«وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَغُ»

يعنى: و اگر روى برتافتند و دعوت تو را نپذيرفتند جز اين نيست كه آنچه برعهدۀ توست رساندن دعوت و ابلاغ رسالت و اتمام حجت است و بس؛ يعنى اجبار آنان بر اعتقاد قلبى از توان تو بيرون است و خدا هم در مورد دين چنين اراده اى ندارد؛ و جنگيدن و اجبار آنها به تسليم در برابر احكام اسلام از وظايف امامت است نه نبوت، و هنوز وقت آن نرسيده؛ و كيفر دادن دنيوى و اخروى به آنها از شئون ربوبيت خداست.

«وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»

ص:343

و خداوند به حال بندگان خود بيناست. يعنى مى داند كه سبب امتناع آنها چيست؟ و آيا پس از اين تسليم مى شوند يا نه؟

إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (21)

أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (22)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بَِايَتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»

اين آيه دربارۀ رفتار و روش كفار يهود و نصارا است كه در طول تاريخ عده اى از انبياى الهى را مانند زكريا و يحيى كشته و گروهى بى شمار از علماء دين و حُكَما و دانشمندان عصرشان را نيز به قتل رسانده اند. در اين باره مى فرمايد:

بى ترديد كسانى كه پيوسته به آيات كتاب خدا و به نشانه هاى روشن توحيد او از وحى و معجزات پيامبران و آياتى كه در آفاق جهان و نفوس جانداران گسترده است كفر مى ورزند و پيامبران خدا را به ناحق مى كشند و كسانى از مردم را كه همواره فرمان به قسط و عدل در جامعه مى دهند به قتل مى رسانند، آنها را به عذابى دردناك در دنيا و آخرت بشارت ده.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ»

اين آيه در مقام بيان حكم كلّى و قانون عامّى است دربارۀ همۀ كفار، راجع به عمل هاى خير آنها، اعمالى كه اگر كفر نبود در پيشگاه خدا سبب استحقاق پاداش دنيوى و اخروى بود. و از اين آيه شرطيت ايمان براى ترتّب ثواب عمل استفاده مى شود.

مى فرمايد: آنها هستند كه عمل هايشان در دنيا و آخرت حبط شده. مراد، عمل هاى خير آنهاست نظير برخى از باورهاى درونى صحيح و اعتقادات درست، و برخى اخلاق فاضلۀ انسانى، و انفاقات مالى به مستمندان، و ابتكارات گوناگون در مورد معالجات بيماران، جراحى، دارويى، و

ص:344

نيز توليد وسايل زندگى بى حدّ و حصر كه انصافاً خدمات رفاهى بسيار و وسايل استراحت بى شمار براى جامعۀ بشرى انجام داده اند.

و مراد از حَبْط در دنيا بطلان آثار آن است كه مثلاً اگر كسى پس از انجام اين خدمات كافر شود بر همۀ بركات غيبى الهى و ذكر خير و دعا و ثناى مؤمنان و آثار و ثواب هاى فراوان كه مرتباً در نامۀ عملش نوشته مى شد خط بطلان كشيده مى شود و نسبت به آينده نيز از همۀ آنها محروم مى گردد. پس حَبْط دنيوى نسبت به اعمال ما قبل و ما بعد كفر، ملحوظ مى شود. و اين مسأله در مقابل مسألۀ «جَبّ» است، زيرا همان گونه كه كفر قلبى و شرك و نفاق درونى و گناهان بسيارِ فرعى به واسطۀ اسلام به قاعدۀ «جبّ» ساقط مى شود، عمل هاى خيرى كه در حال كفر به جا آورده به واسطۀ ادامۀ كفر يا ارتداد بعدى و مرگِ در حال كفر، حبط مى شود. خلاصه به واسطۀ اسلام، گناهان حبط مى شود و به واسطۀ كفر، طاعت ها ساقط مى گردد. و در آخرت نيز همۀ پاداش هايى كه براى اعمال آنها در لوح محفوظ ملحوظ گرديده بود ممنوع و مسدود اعلام مى شود.

«وَ مَا لَهُم مِّن نَاصِرِينَ»

يعنى: و هرگز براى آنها ياورى از فرشتگان و شفاعت كنندگان و پيامبران و حتى رحمت موعود الهى نخواهد بود.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ في دينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24)

فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25)

لغت و اعراب:

رَأَى الشىءَ يراه - از باب مَنَع -: آن را به چشم يا به عقل ديد. و چون با «الى» متعدّى شود به معناى نَظَرَ باشد يعنى نگاه كرد. تولّى: روى برتافتن. و مراد از كتاب در هر دو مورد تورات است.

ص:345

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَبِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَبِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضُونَ»

پيامبر اسلام در مدينه در مقابل اهل كتاب يعنى يهود و نصارا بود و گاهى مطالبى را به تورات نسبت مى داد (نظير آن كه در تورات صفات روحى و جسمانى پيامبر اسلام نوشته شده، يا بشارت به نبوت و كتاب او در آن جا مندرج است، و يا نوشته شده كه ابراهيم يهودى نبوده بلكه بر دين حنيف اسلام بوده، و اين كه زناى محصنه يعنى زناى مرد يا زنى كه همسر داشته باشد حكمش رجم است) و غالباً علماى تورات اين نسبت را انكار مى كردند، و چون گفته مى شد تورات را بياوريد تا معلوم شود، امتناع مى كردند، زيرا اگر مجبور به احضار تورات مى شدند معلوم مى شد كه مطلب طبق بيان پيامبر اسلام است. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

اى پيامبر يا اى مخاطب، آيا ننگريستى به كسانى كه بهره اى از كتاب - يعنى بهره اى از علم كتاب تورات - به آنها داده شده، كه به سوى كتاب خدا كه همان تورات است خوانده مى شوند تا در ميانشان داورى كند - يعنى از آنها خواسته مى شود كه تورات را بياورند - آن گاه عده اى از دانشمندانشان از اين كار روى برمى تابند در حالى كه اعراض كننده اند؟!

و اعراض را به صيغۀ فاعل آورده اشاره به اين كه آنها عادت به اعراض دارند و هر چه از محتويات تورات كه با هواى نفسشان مخالف باشد آن را پنهان مى كنند.

«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّامًا مَّعْدُودَ تٍ»

يعنى: اين رفتار آنان كه احكام خدا را كتمان مى كنند و ملت را گمراه مى سازند به سبب اين است كه گفتند - يعنى مدعى هستند - كه هرگز آتش جهنم جز چند روز معدودى به ما نمى رسد.

يعنى چون اجداد ما در ايّام غيبت موسى در سفر طور، چهل روز گوساله پرستيدند، حداكثر عذاب قوم موسى در عالم آخرت به اندازۀ همان چهل روز خواهد بود.

«وَ غَرَّهُمْ فِى دِينِهِم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ»

اين جمله اشاره به افتراهايى است كه سبب غرور آنها شده، زيرا علاوه بر ادعاى فوق، مدعى هستند كه همگى از اولاد پيامبران بنى اسرائيل اند و اسرائيل يعنى حضرت يعقوب عليه السلام در روز قيامت آنها را شفاعت خواهد كرد. و يا آن كه به خاطر قرب و منزلت يعقوب، خداوند ملت يهود را

ص:346

عذاب نخواهد كرد جز به آن اندازه كه قَسَمش عملى شود، يعنى قسمى كه خورده كه پيروان شيطان را جهنم ببرد.

معناى آيه اين است: و آنچه پيوسته به خدا و انبيا افترا مى بستند آنها را در دينشان فريب داده است.

«فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَهُمْ لِيَوْمٍ لَارَيْبَ فِيهِ»

يعنى: به ادعاهاى آنها دربارۀ عالم آخرت نظر مكن، بلكه تأمل كن كه حال آنها چگونه خواهد بود آن گاه كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست گرد آوريم. يعنى اجزاى متلاشى شده در خاك و هضم شدۀ آنها را به واسطۀ نفخۀ دومِ صور از لابه لاى خاك ها جمع كرده و به هم پيوسته، اجساد دنيويشان را شكل دهيم و ارواح برزخى آنها را در آن وارد كنيم و به يك لحظه از قبرشان برانگيزيم، و سپس به وسيلۀ نفخۀ سوم صور، همه را در محكمۀ عدل خود براى محاسبه گرد آوريم.

«وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ»

يعنى: و آن گاه خواهى ديد كه در آن محكمه به هر نفسى از انس و جن كه اينان نيز جزء آنها هستند پاداش يا كيفر همۀ آنچه در دنيا به دست آورده اند از ايمان و كفر و طاعت و فسق به طور كامل داده شود، يا تجسم كسب خود را بيابند. تجسّم عقايد كفرآميز آتشى است كه «تطّلع على الأفئدة» [همزه، 7] بر دل ها زبانه مى كشد. و تجسّم رذايل اخلاق حالاتى است غيرقابل توصيف در روح. و تبلور اعمال بدنى، عذاب هاى گوناگون جهنم است كه از هرسو بر آدمى احاطه دارد.

«وَهُمْ لَايُظْلَمُونَ»

يعنى: و به آنها هرگز ستم نمى رود، زيرا حرمانشان از رحمت و نعمت الهى به اختيار خود، و عذابشان نتيجۀ اعمالشان است و بيش از استحقاق هم تحميل نمى شود.

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (26)

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

ص:347

لغت و اعراب:

دعاى قرآنى

اللّهمّ ميم آخر بدل از ياء اول است يعنى «يااللّه» و اين از خواص اين اسم است چنان كه در نداى اين اسم نيز ياء نداء با الف لام جمع مى شود. مِلك به كسر ميم غالباً در اموال مملوك به ملكيتِ اعتبارى، و به ضمّ ميم در سلطه بر نفوس و اموال استعمال مى شود. نَزَعَ الشىءَ من مكانه: كَند آن را از جاى خود. ايلاج: داخل كردن.

تفسير:

«قُلِ اللَّهُمَّ مَلِكَ الْمُلْكِ»

مُلك - به ضمّ ميم - سلطۀ بر شىء و قدرت بر تصرف و قلب و انقلاب در آن است مانند تسلط انسان بر قوۀ باصره يا بر دست و پاى خود، و سلطۀ او بر اموال خود. و از اتمّ مصاديق اين مفهوم، سلطۀ خداوند بر اجزاى عالم وجود است كه نسبت به همۀ آنها «يَفعلُ ما يَشاء و يَحكُم ما يُريد» است. و اين ملك در انسان بر دو نوع است: ملك تكوينى مانند مثال هايى كه گذشت. و ملك وضعى اعتبارى نظير ملكيتى كه مردم در ميان خودشان با معاملاتى مانند داد و ستد و اجاره و هِبِه ايجاد مى كنند؛ و سلطه و توان تصرفى كه در اين موارد با الفاظ و صِيَغ انشاء مى شود شبيه ملكيت تكوينى است. به صاحب و واجد مِلك - به كسر - مالك گفته مى شود. و اما مُلك به ضمّ ميم به معناى سلطه بر مِلك به كسر ميم است يعنى تسلّط بر تسلّط، نظير تسلّط مولا بر اموال بردۀ خود، كه آن را «مالكيت طولى» مى نامند، يعنى برده سلطنت و توان تصرف در اموال خود دارد و مولى تسلّط بر سلطنت او، كه مى تواند آن را سلب كند چنان كه مى تواند ايجاد كند؛ و صاحب و واجد چنين تسلّط را مَلِك و مليك مى نامند.

معناى آيه اين است: اى پيامبر بگو: خداوندا، اى مالك و اى سلطانِ همۀ سلطه ها و ملكيت ها.

«اللّهمّ» مناداى اول، و «مالك الملك» مناداى دوم است و وصفى است كه از آن استفاده مى شود كه همۀ سلطه هاى بشرى و غير بشرى نسبت به هر مال و نفسى مانند سلطۀ ثروتمندان بر اموالشان، سلطۀ موالى بر بردگانشان، سلطۀ اولياى اطفال و مجانين بر مُوَلّى عليه شان، و سلطۀ حاكمان به حق چون انبيا و منصوبين آنها بر ملّتشان، و سلطۀ حاكمان جور از سلاطين و شاهان نسبت به متعلَّق تسلّطشان، همه از آنِ تو و تحت سلطۀ توست.

ص:348

«تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ»

يعنى: مُلك را به هر كس كه بخواهى مى دهى و از هر كس كه بخواهى سلب مى كنى و باز مى ستانى. مراد، اين نيست كه اموال و املاكى از قبيل غذا و لباس و خانه به ديگران مى دهى، زيرا اينها اعطاى مِلك - به كسر - است، بلكه مراد اعطاى مُلك - به ضمّ - است نظير بذل ولايت به انبيا و منصوبين آنها، زيرا ولايت آنها بر نفوس و اموال جامعه از قبيل مُلك - به ضمّ - است. و اين جمله شامل سلطه هاى غيرشرعى نيز مى شود از قبيل ولايت سلاطين جور و ساير اهل تسلّط غيرمجاز بر جامعه؛ و نسبت آنها به خدا از باب اين است كه مقدمات آنها را خدا داده و نيز مى توانست مانع شود و مى تواند سلب كند هر چند براى امتحان، اندك مدتى مهلت داده است.

«وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و هر كس را بخواهى عزت مى بخشى - كرامت و اقتدار و شكست ناپذيرى مى دهى - و هر كس را بخواهى ذليل و خوار مى كنى؛ خير در دست توست. يعنى هر خيرى كه باشد، خواه از مقولۀ افعال باطنى مكلّفان يا اخلاق درونى يا اعمال بدنى آنها، و خواه آنچه در عالم وجود از نعم دنيا و آخرت بدان خير گفته شود، همه در دست توست، يعنى آنچه موجود است در قبضۀ قدرت توست و آنچه قابل وجود است در تحت كلمۀ كاف و نون توست. حقيقت اين است كه تو بر هر چيزى توانايى.

«تُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ»

يعنى: شب را در روز و روز را در شب وارد مى كنى. مقدارى از شب را به تدريج از اول زمستان تا اول تابستان داخل در روز مى كنى، و مقدارى از روز را به تدريج از آغاز تابستان تا آغاز زمستان داخل در شب مى كنى. اين تغيير در عرض شمالى كرۀ زمين است، و در عرض جنوبى مطلب برعكس بيان فوق است، يعنى از اول تابستان تا اول زمستان شب وارد روز، و از اول زمستان تا اول تابستان روز وارد شب مى شود. پس با نگرشى دقيق، تبادلى به نحو دوام ميان شب و روز برقرار است.

«وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ»

يعنى: زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورى. خداوند در مورد حيات نباتى، نباتات را از جمادات، و جمادات را از نباتات بيرون مى آورد چنان كه علف ها را از بذر و بذر را از علف. و در مورد حيات حيوانى، حيوانات را از نطفه، و نطفه را از حيوانات بيرون مى كند، و اطلاق مرده بر نطفه يا به لحاظ آن است كه نطفه از نظر ظاهر مرده است و يا به لحاظ حالات پيش از نطفگى است.

ص:349

و يا آن كه متخلّق به اخلاق انسانى را از فاقدان اخلاق، و فاقدان اخلاق را از متخلّق به آن بيرون مى آورد. و يا مؤمن را از كافر، و كافر را از مؤمن خارج مى سازد.

«وَتَرْزُقُ مَن تَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

تقيه در دوستى با كافران

يعنى: اى خداوند، هركس را بخواهى بى حساب روزى مى دهى. «مَنِ» موصوله براى ذوى العقول است، پس آيه در مقام ذكر روزى انسان ها و فرشتگان و اجنّه است كه هر نوع و صنفى را طبق خواست فطرتش روزى مى دهد و تقاضاى طبيعت را عرضه مى بخشد. و ممكن است به عنوان تغليب، در مطلق آنچه نياز به روزى دارد استعمال شده، مانند نباتات و حيوانات كه هر يك روزى خاصى لازم دارد.

و روزى بى حساب در مورد ذوى العقول، به معناى بدون لحاظ استحقاق يا بدون طلب عوض است.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ (28)

لغت و اعراب

أولياء: جمع ولى يعنى سرپرست، ياور، دوست. دون: نقيض فوق، «هو دونه» يعنى او در درجۀ پايين تر از آن است. و دون يعنى غير. و من دون: يا به معناى «غير»، و حال است از فاعل يتّخذ يعنى «متجاوزين عن المؤمنين» و يا به معناى «أدون»، و حال است از مفعول اول يتّخذ يعنى «حال كونهم أدون من المؤمنين». تُقاة و تقيّة: مصدر باب «اتَّقى يتَّقى» و تاء اوّل بدل از واو است.

تفسير:

«لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: هرگز نبايد گروندگان به اسلام، مؤمنان را رها كرده، كفّار را ولىّ خود اتّخاذ نمايند. و يا مراد آن كه كفّار را كه دون درجۀ مؤمنان اند، براى خود ولىّ بگيرند، بدين معنا كه هيچ نوع ولايت و حاكميت آنها را كه سبب اطاعت از آنها مى شود و هيچ گونه دوستى و صداقت آنها را كه وسيلۀ

ص:350

تأثيرپذيرى اعتقادى و اخلاقى و عملى و تبعيت از شئون زندگى جاهلى آنها مى شود، نپذيرند.

«وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَىْءٍ»

و هر كس چنين كند - كفّار را به ولايت بپذيرد و با آنها طرح دوستى و ارتباط باطنى و روانى بيفكند - او هيچ رابطه اى از روابط مخلوق با خدا را ندارد نظير ايمان، محبت باطنى، اطاعت عملى، عبادت خضوعى، توكل قلبى و توسل عملى. يا خداوند با او رابطه اى ندارد و هيچ گونه توفيق و يارى و نصرتى در حق او روا نمى دارد.

«إِلَّآ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»

يعنى: مگر آن كه بخواهيد از آنان به نوعى از تقيّه، تحفّظ و پرهيز كنيد، يعنى با پذيرش ظاهرى سلطه و ولايت، و اظهار توافق قولى و عملى و مخالفت واقعىِ قلبى و اعتقادى رفتار نماييد. و اين استثناى منقطع است، زيرا اين نحو رفتار ظاهرى از مصاديق پذيرش واقعى ولايت و دوستى باطنى نيست.

و توضيح اجمالى در باب تقيّه اين است كه تقيّه در لغت به معناى تحفّظ است، نظير نگهدارى جسم به وسيلۀ لباس از سرما و گرما. و مراد از تقيّۀ در دين از كفار يا غير آنها اين است كه لباسى بپوشد كه تار و پودش از گفتار و كردار كفرآميز يا فسق آور باشد، يعنى كلماتى كفرآور گويد، سجده در برابر بت نمايد، واجباتى را ترك كند، محرماتى را به جا آورد تا جان خود را از آسيب نگه دارد.

و چون عنوان تقيّه و حفظ نفس كه از عناوين ثانويه است بر متعلّق نواهى مورد ابتلا منطبق شود حكمِ اوّلى حرمت برداشته مى شود، چنان كه طبع عناوين ثانويه از قبيل خطا و نسيان و اكراه و اضطرار اين است، نظير عروض ضرر بر روزه كه وجوبش برداشته مى شود، و عروض حفظ نفس بر خوردن خمر كه حرمتش مرتفع مى گردد.

«وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»

يعنى: و خداوند شما را از غضب و عذاب خويش برحذر مى دارد، يعنى از اسباب غضب و عذاب كه ارتكاب گناه و مخالفت با فرامين اوست، خواه به دوستى و سرپرستى گرفتن كفّار باشد يا غير آن. و بازگشت همۀ صاحبان عقل و شعور كه در دنيا تكليفى در خور ادراكشان داشته اند به سوى اوست تا پاداش يا كيفر خود را ببينند.

ص:351

قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما في صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (29)

باطن بينى خداوند

لغت:

صدر: سينه، ولى مراد از آن در آيات و روايات، استخوان هاى سينه نيست بلكه صدر مرادف قلب و روح و نفس و عقل است كه مراد از همه غالباً روان انسانى است.

تفسير:

«قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فِى صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»

يعنى: اى پيامبر به آنها بگو: اگر آنچه را در سينه هايتان هست پنهان داريد يا آشكار سازيد همه را خدا مى داند. مراد، محتويات باطن و قلب انسان است از خطورات و تصوّرات، و يقين ها و باورها، و ايمان و كفر و نفاق، و حالات روحى و ملكات نفسانى كه همه از مصاديق «ما فى الصدر» و «ما فى الضمير» است، و آشكار ساختن آنچه درون سينه نهفته است به مردم گاهى به گفتار صريح يا اشاره و گاهى به نوشتار و گاهى به عمل و كردار است.

«وَيَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: خداوند نه تنها محتواى سينه ها را مى داند بلكه همۀ آنچه را كه در آسمان ها و اين زمين است مى داند، از اعداد كهكشان ها، و شمار ستارگان ثابت و سيّار، و حساب نفوس فرشتگان و اجنّه و شياطين و حالات و معلومات آنها، و بالأخره شمار همۀ ذرّات عالم وجود.

«وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: تنها اين نيست كه خدا احاطۀ علمى به موجودات دارد، بلكه بر همه چيز قادر است، يعنى بر همه چيز احاطۀ توانى هم دارد.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعيدًا وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)

ص:352

تجسم اعمال در آخرت

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر است. أمَد: غايت و انتهاى شىء از حيث مكان يا زمان. و ما عملت دوم عطف است به ما عملت اوّل. و تودّ جملۀ حاليه و محلاًّ منصوب است. بينها و بينه مرجع ضمير مؤنث «نفس» و ضمير مذكّر «ما عملت» دوم است.

تفسير:

«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ»

يعنى: به ياد آوريد روزى را كه هر نفسى آنچه را از عمل خير انجام داده حاضر شده بيند و هم چنين آنچه را از كار زشت انجام داده. مراد از «يوم» روز قيامت و مراد از «كلّ نفس» هر مكلّف ذى شعور از انس و جنّ است، و مراد از «ما عملت» عمل هاى آنهاست اعمّ از عمل هاى قلبى نيك مانند ايمان و ساير عقايد واجب و مستحب، و قلبى بد و پليد مانند كفر و شرك و نفاق و ساير باورهاى ناروا؛ و عمل هاى بدنى نيك و بد از فعل واجبات و ارتكاب محرمات. و مراد از حضور آنها حضور پاداش و كيفر اخروى آنهاست از نعمت ها و عذاب ها، كه صالحان پاداش ها را و طالحان كيفرها را حاضر خواهند يافت.

و محتمل است اين جمله اشاره به تجسم اعمال باشد، يعنى عمل هاى باطنى مثل ايمان و حبّ اللّه در صورت اوصاف كمالى و سرور و نشاط شخص متبلور مى شود و كفر و شرك و نفاق به حالات پليد و رنج و ترس شخص مبدل مى گردد. به هر حال مراد از حضور، حضور اعمال در نزد عامل آن در قيامت يا حضور صحايف اعمال است كه همه را نوشته يابد، يا حضور خود آنها و يا پاداش و كيفر آنهاست در نزد عامل پس از دخول وى به بهشت و دوزخ.

«تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَاً بَعِيدًا»

«أمد» در اين جا انتهاى مسافت مكانى است و معنا اين است كه هر نفسى در روز قيامت نسبت به عمل بد خويش كه آن را در نزد خود حاضر مى بيند آرزو مى كند اى كاش ميان من و آن، انتهاى مكانى دورى بود كه رسيدن به آن سال ها طول مى كشيد.

«وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند شما را از خود، يعنى از غضب خود و مؤاخذه اش در دنيا و عذابش در آخرت

ص:353

برحذر مى دارد، و خداوند بسى بر بندگانش مهربان است، پس كارى نكنيد كه مهر او به قهر تبديل شود و دامن شما را بگيرد.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (31)

قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ (32)

تفسير:

راه محبوب شدن نزد خدا

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»

اين آيه در مقام بيان اين است كه اگر بشر به اين مرحله از كمال رسيد كه به خدا معتقد شد و محبت او را به دست آورد و درصدد آن شد كه خدا نيز او را دوست داشته باشد تا بدين وسيله به همۀ كمالات انسانى نايل آيد، راهش اين است كه از وسايط فيض تشريعى او پيروى كامل نمايد، زيرا آنهايند كه وسايل كمالات انسانى و حقايق و معارف دينى در دست آنهاست و بدون پذيرش دين و پياده كردن آن در فرد و اجتماع بشرى، تقرّب به حق و تحصيل رضا و حبّ او محال است.

معناى آيه: اى پيامبر به مردم بگو: اگر شما چنين هستيد كه خدا را دوست داريد پس پيروى از من كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد. يعنى پيروى از گفتار من كنيد كه وحيى ناطق از ناطقِ به وحى است، و از عقايد درونى و فضايل نفسانى و كردار عملى من كه همه وحيى صامت از ناطق به حق است.

«وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى و در اثر پيروى، گناهانتان را نيز مى بخشد؛ و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

«قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ»

يعنى: بگو: از خداوند و فرستادۀ او كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است اطاعت كنيد. از خدا يعنى از همۀ احكام آسمانى او كه به عنوان دين الهى و شريعت اسلام نازل فرموده و شامل اقسام مختلفى است از فرامين مولوى بر واجبات و محرمات، و فرامين ارشادى كه براى هدايت به سوى مصالح و بازدارى از مفاسد است و اطاعت و مخالفتش مجازاتى ندارد، لكن در موافقتش رسيدن به سود هدايت و در مخالفتش گرفتارى به مضرّات است.

ص:354

«فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ»

يعنى: پس اگر از اطاعت خدا و رسول روى برتافتند خدا كافران را دوست ندارد.

اگر اعراضشان در احكام اصولى و عقيدتى باشد كافر مى شوند و از مورد محبت و رحمت حق بيرون مى روند، و اگر در فروع احكام باشد فاسق مى شوند و مستحق كيفر مى گردند.

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ (33)

ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (34)

لغت و اعراب:

اصطفاء: برگزيدن. آل اصلش «اهل» است و لذا تصغيرش «اُهَيل» مى شود، و فرقش با اهل آن است كه آل فقط بر اهل شرف و بزرگان اطلاق مى شود مانند آل اللّه و آل السلطان؛ و آل الخيّاط و آل العطار گفته نمى شود. ذرّيّة: فرزند، و بر مفرد و جمع اطلاق مى شود، و نصب آن به خاطر آن كه حال يا بدل است از نوح و دوآل.

تفسير:

برگزيدگان خدا

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

اما برگزيدن آدم عليه السلام به خاطر آن كه او بديعِ فطرت و نخستين فرد مخلوق ابتكارى بشر است كه خداوند به دو دست قدرت خويش مجسمۀ او را از گِل بساخت و به نحو غيرعادى از روح خود در آن دميد و بدين طريق او را حيات بخشيد. آدم عليه السلام جدّ اعلاى پدرى سلسلۀ آدميان و اولين خليفۀ منصوب از جانب خدا در كرۀ زمين و نخستين پيامبرى است كه مفتخر به دريافت وحى از جانب خداوند شد و با جبرئيل و فرشتگان، در زمينِ مادى تماس گرفت و تكلّم كرد. و او اولين كسى بود كه اركان خانۀ خدا و ملت را از زير خاك بيرون آورد و پيش از هر انسانى به عنوان تعظيم آن خانه و عبادت حق تعالى طواف نمود، يعنى هفت بار به دور آن چرخيد.

و اما نوح عليه السلام، او جدّ دوم بشر بود، زيرا همۀ بشرهاى نسل آدم از غير طريق نوح به وسيلۀ طوفان هلاك شدند و همراهان اندك او نيز غير از اولاد او پس از فرود آمدن از كشتى، به جهت

ص:355

نامساعد بودن روى زمين براى زندگى مردند و نوح دومين جدّ اعلاى بشر گرديد. نوح عليه السلام نخستين پيامبر اولواالعزم بود كه داراى شريعت مستقل و كتابى مشتمل بر احكام شرع بود هرچند كتابش در دست بشر نيست، و او اولين كارگر حرفه اى است كه شغل نجّارى انتخاب نمود و به تعليم حق تعالى نخستين كشتى تاريخى چند طبقه اى بسيار عظيم با الواح و دُسُر يعنى تخته هاى مخصوص و ميخ و مسمارهاى اهدايى از ملأاعلى ساخت و جبرئيل امين معلّم او و كارگر او بود، و او بود كه نسل بشر را از انقراض نجات داد.

و امّا آل ابراهيم، مراد ابراهيم و فرزندش اسماعيل و اسحاق و نيكان و پاكان از نسل آنهاست كه آخرين فرد از نسل اسماعيل، پيامبر اسلام است. و برگزيدن ابراهيم به خاطر اين است كه يگانه مجاهد و موحّد بت شكن زمان و اعصار، و تنها فرد بى ياور و سلطان بى لشكر بود كه با طاغوت بزرگ زمان و همۀ ملّت مشرك او به مبارزه برخاست و نصيبى از پيروزى به دست آورد. او بزرگ خاندان ابراهيمى و آل اسماعيل تا محمّد صلى الله عليه و آله و آل اسحاق و انبياى بى شمار از اولاد يعقوب تا عيسى بن مريم عليه السلام بود و در ميان همۀ ملل مختلف جهان مورد قبول است و به احترام و عظمت ياد مى شود. او و فرزندش اسماعيل خانۀ خدا و مردم يكتاپرست را بنا نمود و به اتمام رسانيد و جهانيان را دعوت به حج كرد دعوتى گسترده و رسا و اعجازآميز و مؤثر.

و اما آل عمران، ظاهر آيات اين است كه مراد عمران پدر موسى نيست كه اسمى از او در قرآن برده نشده است، بلكه عمران پدر مريم است كه چندين بار نامش در اين كتاب كريم ذكر شده و خاندان او مريم مصفّاة است، آن يگانه عابده و زاهدۀ زمان و تنها زنى كه بدون واجديت مقام نبوت و رسالت با فرشتگان خدا تماس گرفته و صحبت كرد، و نخستين زنى كه سدانت و خدمت كعبه يا بيت المقدس را به عهده گرفت، و يگانه بانويى كه در ميان زن هاى جهان بدون تماس با مردى، خداوند در رحم وى فرزندى پروريد و از روح پاك خود بر آن دميد و او را به عنوان نابغۀ بى نظير در ميان گذشتگان و آيندگان، تحويل عالم بشريت داد و در كنف رحمت خود به طرز غيرعادى براى يارىِ نجات بخش عالم بشريت، مهدى موعود عليه السلام نگه داشت و نگه مى دارد.

«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: در حالى كه نوح و اولاد ابراهيم و عمران همگى ذرارى و اولاد آدم اند و در توالد و تناسل برخى از برخى ديگر؛ يعنى همه در نسب منشعب از يكديگرند؛ پيامبر اسلام متسلسلاً از اسماعيل

ص:356

و ابراهيم، و عيسى متسلسلاً از اسحاق و ابراهيم، و همه با تسلسلِ نسبى از نوح و او نيز از آدم است.

مريم، زكريا و يحيى (ع)

و ممكن است مراد از يكديگر بودن در فضيلت و مقام نبوت و رسالت و امامت و ساير امتيازات انبيا باشد. و خداوند شنواى هر صوتى از صاحب هر صوتى و خاصّه اصوات ذكر و تسبيح و دعا، و دانا به همه چيز از جمله عبادت پرستش كنندگان است.

معلوم باد كه آل عمران داخل در عنوان آل ابراهيم است و ظاهر اين است كه مراد از آن، پدر مريم است، و ذكر يك دختر و فرزندش به عنوان آل عمران، در صورتى كه عيسى فرزند نداشت و پس از او بعثت پيامبر معلوم نيست، تنها براى بيان عظمت مقام اين زن و جلالت رتبۀ فرزند اوست.

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (35)

فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (36)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. نذر الشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: واجب كرد آن را برخود. محرَّر:

آزادشده. بما وضعتْ به سكون تاء و به ضم و كسر تاء، مرجع ضمير «ها» در وضعتهاى غايب و متكلّم، «نفس» يا «نَسَمه» است.

تفسير:

«إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَ نَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًا»

حَنّه دختر فاقوذ، همسر عمران، به مريم آبستن بود كه شوهرش عمران رحلت نمود. حنّه گمان مى كرد فرزندى كه در رحم دارد پسر است، از اين رو ميان خود و خدا نذر كرد پسرش را كه پيش از ولادت يتيم شده براى خدمت كنيسه آزاد سازد، يعنى از قيد خدمت مادر و شغل دنيوى بيرون آورد و به كنيسه هِبِه نمايد. اين عمل در آن زمان دربارۀ خصوص طايفۀ ذُكور مرسوم بود و از جملۀ عبادت ها محسوب مى شد.

ص:357

معناى آيه: به ياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت: پروردگارا بى ترديد من به خاطر جلب رضايت تو بر خود واجب كردم كه آنچه را در شكم من است براى خدمت خانۀ تو آزاد كنم و كارى به عنوان خدمت مادر و تحصيل زندگى دنيا بر او تحميل نكنم. اين نذر در نظر او مشروط بود به اين كه فرزندش پسر باشد، يا معناى اين نذر درخواست اين بود كه فرزندش پسر باشد.

«فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

پس اى خداوند، اين نذر را از من بپذير، زيرا تويى كه شنونده و دانايى؛ شنوندۀ نداى من و هر ندايى از هر صاحب حاجتى، و داناى به مافى الضمير من و هر خواننده پيش از آن كه به زبان آورد.

«فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَآ أُنثَى»

يعنى: پس چون او را زاييد و ديد كه دختر است و برخلاف آرزوى قلبى اوست، از روى اندوه و حسرت گفت: پروردگارا، من اين مولود را دختر آوردم.

«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ»

در اين جمله سه احتمال است: «وضعتُ» به ضمّ تاء آخر كلمه و به كسر آن و به سكون آن. بنابر اول، اين جمله كلام حنّه است كه پس از اظهار آن كه دختر آورده با خود گفته: خدا خود مى داند كه من دختر آورده ام. و بنابر احتمال دوم، جمله خطاب خداوند به حنّه است كه اى حنّه، خدا خود داناتر است به اين كه تو چه زاييده اى. و اين دو احتمال، مرجوح و غيرمتناسب با طرفين جمله است. و بنابر احتمال سوم، جملۀ اخباريه، سخن خدا و مقدمۀ جملۀ بعد است.

«وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنثَى»

الف لام در هر دو كلمه براى عهد است، و «الذكر» اشاره به آن مذكّر است كه در ذهن حنّه بوده، و «الاُنثى» اشاره به آن انثى كه در علم ازلى الهى بوده و سپس در لوح محفوظ مندرج گشته. و حاصل اين دو جمله اين است كه خدا خود داناتر است به آنچه او زاييده، و هرگز آن پسرى كه در نظر او بود و آخرين مرحلۀ كمالش اين است كه از خدمۀ كنيسه يا بيت المقدس شود، مانند آن دخترى نيست كه در علم ازلى ما گذشته؛ يعنى بى ترديد آن دختر از آن پسر بهتراست، زيرا او زنى خواهد شد طاهرۀ مطهرۀ پاكيزه از هر پليدى جسمى و روحى، مصفّاة و برگزيده از جانب خداوند، آبستن به فرزندى از طريق نفخ روح القدس، و خود و فرزندش آيتى از آيات روشن خداوند در روى زمين.

ص:358

«وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَنِ الرَّجِيمِ»

يعنى: حنّه گفت: خدايا من اين مولود را «مريم» ناميدم و به يقين او را و ذرّيّۀ او را از شرّ شيطان رانده شدۀ درگاهت در پناه تو قرار مى دهم.

فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (36)

لغت و اعراب:

بقبول حسن به تقدير «فَقَبِلَها» است. نباتاً مفعول مطلق «نبتَتْ» مقدّر است، يعنى «فنبتَتْ نباتاً حسناً». اَنّى استفهام از مكان و نيز به معناى كيف است. محراب: انسان شجاع و جنگجو، شريف ترين محل از خانه، محراب مسجد.

تفسير:

«فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا»

مفسّران گفته اند: مادر مريم او را پس از تولد در قنداقى پيچيد و نزد احبار يهود و عالمان و عابدان كنيسه برد و گفت: اين نوزاد فرزند عمران و نذرىِ كنيسه است، خودتان تحويل بگيريد.

احبارِ آن روز از پذيرش وى استقبال كردند، زيرا عمران پدر وى رهبر دينى و صاحب حرمت و محبوبيت در نزد آنها بود، از اين رو همگى به اخذ او سبقت كردند. زكريا كه شوهر خالۀ او بود ادّعاى اولويت تربيت او را كرد، احبار نپذيرفتند و بالاخره كار به قرعه كشيد و قرعه به نام زكريا اصابت كرد. زكريا به نام او خانه اى بساخت و دايه اى بگرفت كه شايد همان خالۀ وى و عيال خودش و مادر يحيى بود. تا آن گاه كه مريم بزرگ شد و به حدّ بلوغ رسيد، زكريا براى او جايگاه عبادتى به نام محراب ساخت و همانند كعبه درب آن را قدرى بالاتر قرار داد كه همه توان ورود نداشته باشند، و غذا و آب را خود هر روز براى او مى برد.

معناى آيه: پس پروردگار مريم، او را به پذيرش نيكويى پذيرفت، يعنى با صغر سن و عدم بلوغ

ص:359

و برخلاف اشتراط ذكوريت در سدانت بيت، او را به خدمت بيت پذيرفت و او را رويش و رشد داد، رويش جسمى به اين كه بدنش را سالم و محفوظ از آفات نمود و وسايل تغذيۀ مناسب را فراهم كرد، و رويش روحى به اين كه وسايل تكامل دينى و معارف الهى را به واسطۀ احبار و رهبان و زكريا فراهم نمود و او هم رشد نيكو كرد.

«وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا»

يعنى: و خداوند او را به زكريا سپرد و زكريا را سرپرست و كفيل تربيت و تعليمش نمود. هر زمان كه زكريا بر او در جايگاه شريف عبادت او وارد مى شد در نزد او رزقى مى يافت، يعنى نوعى از روزى متناسب انسان عابد، از آب و ميوه و نان و گوشت هر چند در غير فصل آنها بود.

«قَالَ يَمَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

يعنى: زكريا گفت: اى مريم، اين روزى براى تو از كجاست و چگونه پيدا شده است؟ - در حالى كه روزى غيرمتعارف و در غير فصل و در حالى است كه درهاى محراب بالاتر از سطح زمين قرار گرفته و با چندين قفل بسته است؟! - مريم گفت: آن از جانب خداوند است، حقّاً كه خداوند هر كس راكه بخواهد روزى بى حساب مى دهد، يعنى روزى وافر بى شمار، يا بدون استحقاق و به نحو تفضّل، يا بدون پاداش و عوض.

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ (38)

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّدًا وَ حَصُورًا وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحينَ (39)

قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40)

لغت و اعراب:

هنالك اشاره به زمان و مكان است. طيّب: مطابق طبع و آنچه حواسّ ظاهر يا روح انسان از آن لذت ببرد، پرخير و بركت. عاقِر: زن نازا، مردى كه بچه دار نمى شود. كذلك اللّه خبر مبتداى محذوف است يعنى «الأمر كذلك». اللّه يفعل مبتدا و خبر است.

ص:360

تفسير:

«هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَآءِ»

يعنى: در آن جا يا در آن حال و زمان بود كه زكريا پروردگار خود را خواند. زكريا پس از ديدن حالت خاص مريم و عرفان و معنويت و عبادت او و معجزه و رحمت و نعمت خدا دربارۀ او، از پروردگار خود چنين خواست، گفت: پروردگارا از جانب خويش به من فرزندى پاكيزه عطا كن، زيرا تو شنواى دعايى.

ظاهراً مراد زكريا از طيّب بودن فرزند علاوه بر واجديت مراحل ايمان و اخلاق و عمل، كمالاتى است كه در مريم مصفّاة ديده بود، مثل زهد در دنيا، حسن عبادت، روابط معنوى با حق و محبوبيت عامه.

«فَنَادَتْهُ الْمَلَآئِكَةُ وَ هُوَ قَآئِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى»

يعنى: پس فرشتگان - يعنى بعضى از آنها كه ظاهراً جبرئيل امين بوده - او را در حالى كه در محراب عبادتش ايستاده نماز مى كرد ندا كردند كه اى زكريا، خداوند تو را به يحيى مژده مى دهد، يعنى به فرزند پسرى كه نامش يحيى است.

«مُصَدِّقَاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّلِحِينَ»

يعنى: فرزندى كه تصديق كنندۀ كلمه اى از جانب خداست، يعنى او مصدّق آن عيسى خواهد بود كه خدا او را در رحم مادرش با گفتن كلمۀ «كُن» خلق نموده. و آن فرزند، سيّد قوم خود و سالار و بزرگ و عالم و سرپرست آنها خواهد بود. و او حَصور است، يعنى سخت نگهدارندۀ نفس خود از هوا و هوس و هر گناه و كار باطل است، و او پيامبرى از تبار صالحان و شايستگان خواهد بود.

«قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عَاقِرٌ»

طبق گفتۀ مفسران، در آن ايام، از عمر زكريا قريب صد سال و از عمر همسرش قريب نود سال مى گذشت و زمان توالدشان بر حسب عادت گذشته بود. و زكريا استبعاد توالد را در خود به كِبَر سن و در همسرش به نازا بودن نسبت داده، اشاره به اين كه گذشت سن در مرد سبب فرزنددار نشدن و در زن سبب نازايى مى شود. و ممكن است همسرش از ابتدا نيز نازا بوده است.

معناى آيه: زكريا گفت: پروردگارا چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه مرا پيرى رسيده و همسرم نازاست؟

«قَالَ كَذَ لِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ»

ص:361

خداوند يا فرشته اى از جانب او گفت: مطلب همان است؛ خداوند هر چه بخواهد مى كند. يعنى بشارت فرزند مسلّم است و منجّز خواهد بود، و خدا مى تواند به زوجين فرتوت، فرزند دهد چنان كه مى تواند به زن بدون زوج فرزند دهد يا انسانى را بدون پدر و مادر بيافريند.

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزًا وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِبْكارِ (41)

لغت و اعراب:

رَمَز اليه - از باب ضَرَب و مَنَع -: اشاره كرد به سوى او. عشىّ: نيمۀ دوم روز از ظهر تا غروب. اِبكار اصلش مصدر است به معناى دخول در روز، و اطلاق شده بر نيمۀ اول روز.

تفسير:

«قَالَ رَبِّ اجْعَل لِى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزًا وَ اذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكَرِ»

يعنى: زكرياى پيامبر پس از شنيدن نداى مژدۀ پسر از خداى خود علامت و نشانه طلبيد، يا براى اين كه روشن شود صوت مبشّر القاى مَلَكى و رحمانى بوده نه از القائات شيطانى كه گاهى شيطان چنين جرأتى مى كند و با پى گيرى رفع مى شود، و يا براى باردار شدن همسرش كه دلگرم و شكرگزار باشد.

معناى آيه: زكريا گفت: پروردگارا براى من نشانه اى قرار ده. خدا فرمود: نشانۀ تو اين است كه سه روز با مردم جز با اشاره حرف نمى زنى. يعنى سه روز روشن متوالى يا سه شبانه روز متوالى نتوانى با مردم حرف بزنى و زبانت در گفتگو با مردم بند مى آيد؛ ولى پروردگارت را در ايام حبسِ زبان ذكر بسيار گو و در شامگاهان و بامدادان تسبيح و تقديس كن.

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ (42)

يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرّاكِعينَ (43)

ص:362

لغت:

اصطفاء: برگزيدن، و چون با «على» متعدى شود به معناى برترى دادن. قَنَت - از باب نَصَر - : اطاعت كرد، تواضع و خضوع نمود.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَآئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ»

مستفاد از اين آيه اين است كه مريم «محدَّثه» بوده، يعنى فرشتگان با او حديث مى گفتند و او صداى آنها را مى شنيد و آياتى از سورۀ مريم نيز شاهد اين مطلب است. و ممكن است اين گفتار، به نحو الهام بوده نظير الهام فرشتگان به مادر موسى.

معناى آيه: به ياد آر هنگامى را كه فرشتگان - يعنى برخى از آنها كه محتمل است جبرئيل باشد - به مريم گفتند: اى مريم، حقيقت اين است كه خداوند تو را برگزيده. يعنى احبار زمانت خاصه زكريا را به حضانتت موظف داشته، و تو را با عدم بلوغ سنّى و فقد شرط ذكوريت به سدانت و خدمت بيت پذيرفته، و رزقى از غيب در محراب عبادت برايت نازل نموده است.

«وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَآءِ الْعَالَمِينَ»

و تو را پاكيزه و مطهّر ساخته، تو را از آلودگى به عادت هاى زنانه و از پليدى عقايد فاسده و اخلاق رذيله و گناهان فرعى، و از نقص اعضا و عيوب جسمى و بيمارى هاى سخت مصون داشته است. و نيز تو را بر همۀ زنان عصر خود برترى و فضيلت بخشيده است.

«يَمَرْيَمُ اقْنُتِى لِرَبِّكِ وَاسْجُدِى وَارْكَعِى مَعَ الرَّ كِعِينَ»

تتمۀ كلام فرشتگان است در خطاب به مريم. يعنى: اى مريم، در برابر اوامر خداوند اطاعت كن، و براى پروردگارت خضوع نما، و به پيشگاه خدا سجده آر، و همراه ساير ركوع كنندگان ركوع نما، يا در نماز جماعت مردان حاضر شو.

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44)

ص:363

لغت و اعراب:

مريم عيسى و معجزات

ذلك اشاره به داستان هاى گذشته است. أنباء: جمع نَبَأ يعنى خبر. أقلام: جمع قلم يعنى تيرهاى قرعه. أيّهم يكفل به تقدير «ليعلموا».

تفسير:

«ذَ لِكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ»

يعنى: اين داستان ها از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم.

اين كلام، تحدّى با كافران است و اشاره به اين كه آنها خود مى دانند اين داستان ها وحى است، زيرا غير آنها كه اطلاعات ناقصى داشتند كسى آگاه از اين مطالب نبود كه پيامبر اسلام از او ياد بگيرد و مى دانستند پيامبر، امّى و درس و كتاب ناخوانده است، پس راهى براى بيان اين مطالب جز وحى نيست.

«وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ»

طبق گفتۀ مفسران، قلم هاى مذكور در اين آيه تيرهاى قرعه كشى بوده كه روى آنها علامتى براى برنده يا بازنده ثبت بود، يا قلم هاى مخصوص نوشتن تورات بوده كه به خاطر احترام مريم با آن قرعه كشى مى كردند، مثلاً در آب مى افكندند يا در كيسه اى مى ريختند و شخصى يكى از آنها را به نام برنده بيرون مى آورد.

يعنى: اى پيامبر، تو آن روز در نزد آنها نبودى آن گاه كه قلم هاى خود را مى افكندند تا معلوم شود كدام يك از آنان بايد متكفّل حضانت مريم، يا تعليم و تربيت او، يا ادارۀ زندگى او در حال اشتغال به خدمت خانۀ خدا و عبادت الهى شود.

«وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ»

يعنى: و نيز آن گاه كه آنها دربارۀ تكفّل مريم نزاع و خصومت داشتند در نزد آنها نبودى.

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ (45)

وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحينَ (46)

ص:364

لغت و اعراب:

مسيح: معرَّب «مشيحا» به زبان عبرى است به معناى مبارك، و يا عربى است به معنى «ممسوح» يعنى مسح شدۀ به رحمت يا پاك شدۀ از گناه. و آن از القاب شريفه است مانند صدّيق و نحرير. و عيسى معرَّب «يشوع» عبرى است يعنى سيّد و آقا. وجيه: سيد و آقاى قوم، مقبول عامه، آبرومند. عيسى بن مريم بدل از مسيح است. مهد: گهواره. كَهل: انسان ميان سال ما بين سى تا پنجاه.

تفسير:

«إِذْ قَالَتِ الْمَلَئِكَةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه فرشتگان گفتند - يعنى برخى از فرشتگان كه شايد جبرئيل امين بوده كه به منظور بشارت فرزند به نزد مريم آمده بوده -: اى مريم، خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود بشارت مى دهد كه نام او مسيح، عيسى پسر مريم است. مراد از كلمه، كلمۀ «كُن» از جانب خداست كه به هر چيزى متعلق شود آن را موجود مى كند و آن را «كلمۀ ايجاد» نيز مى گويند.

و اطلاق اين كلمه بر عيسى بن مريم به علاقۀ سبب و مسبّب است. و در تصريح به اين كه وجود عيسى معلول كلمۀ «كن» است و اين كه او پسر مريم است براى اين است كه او پدر ندارد و مسألۀ ازدواج رسمى مريم در كار نيست.

«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ»

يعنى: او در دنيا و آخرت آقا و آبرومند و مورد توجه و مقبوليت عامه، و از نزديكان و مقرّبان درگاه خداست. و البته هيچ كس در دنيا در ميان جوامع بشرى، غير از ابراهيم خليل مقبوليت عامه مانند عيسى بن مريم را ندارد و اتباع و پيروانش بيش از همه اند.

«وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ»

يعنى: و او با مردم در گهواره و در ميان سالى سخن مى گويد. يعنى كلامش در هر دو حال از نظر صحّت و متانت و شمول بر علم و حكمت يكسان است. و يا آن كه او در گهواره به اعجاز در تلفظ و معنا، و در بزرگى به وحى در محتوا سخن مى گويد. و او از جملۀ صالحانِ بلند درجه يعنى انبياى اولواالعزم است مانند نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام.

ص:365

قالَتْ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47)

وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ (48)

لغت و اعراب:

مَسَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: با قوۀ لامسه آن را درك كرد. ولد: فرزند، كه بر مفرد و جمع و مذكر و مؤنث اطلاق مى شود. كذلك خبر مبتداء محذوف است به تقدير «الأمر كذلك» و يا متعلق به يخلق است. قضى الشىء: آن را محكم ساخت، كار را به پايان رساند. و مراد از آن در اين جا ارادۀ انجام چيزى است.

تفسير:

«قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ»

خطاب مريم به پروردگار خود در جواب بشارتى كه فرشتگان دادند بدين جهت است كه اراده و كلام فرشتگان، عين اراده و كلام پروردگار است، و با فرض اين كه فرشتگان سلسله مراتب دارند و عدّه اى مثلاً تحت ارادۀ جبرئيل و عدّه اى تحت ارادۀ عزرائيل و ميكائيل و اسرافيل هستند باز همان قانون جارى است، يعنى ارادۀ مأموران عين ارادۀ آمر، و ارادۀ او عين ارادة اللّه است و همه مانند ابزار كار براى ارادة اللّه است و لذا هيچ معصيتى از آنها صادر نمى شود. و اين مطلب نظير نسبت كار اعضاى بدن به روح است، مانند ديدم و شنيدم و گفتم و رفتم.

معناى آيه: مريم گفت: پروردگارا چگونه و از چه راهى مرا فرزندى خواهد بود در حالى كه بشرى با من تماس نگرفته و مرا لمس نكرده است؟! و اين استفهام براى تعجب و اظهار استبعاد است.

«قَالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

يعنى: خداوند يا فرشته گفت: مطلب همين طور است، كسى با تو تماس نگرفته، لكن خدا هر چه را بخواهد مى آفريند، و هرگاه كارى را حتمى بيند جز اين نيست كه به او مى گويد: «باش» پس او بلافاصله «مى باشد». يعنى هرگاه علم ازلى الهى به موجود شدن هر چيزى تعلّق گرفت خواه كوچك نظير ذرات اتم، يا بزرگ مانند كهكشان ها و كرات آسمان، يا در حد متوسط آن دو مانند وجود جنين انسانى در رحم زن، به او مى گويد: «موجود شو» او هم موجود مى شود. و ذكر كلمۀ

ص:366

«كُن» هم براى بيان سرعت و سهولت شىء براى اذهان است و گرنه مراد اين است كه هر چه را اراده كند مى شود بدون آن كه سخنى گويد.

«وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»

تتمۀ خطاب خدا يا فرشتگان به مريم است كه برخى از كمالات مولود موعود را براى او بيان مى كند. يعنى: خدا كتابت و نوشتن يا كتاب هاى نازل شده از آسمان بر پيامبران گذشته را به او خواهد آموخت، و به او تعليم حكمت مى كند. مراد احكام شرع يعنى شريعت خود اوست كه چهارمين شريعت نازل شده براى بشر است. و ممكن است مراد، مستقلات عقلى و علوم و معارف دينى و دنيوى باشد. و او را تورات و انجيل مى آموزد. ذكر اين دو كتاب جداگانه از ميان كتاب هاى آسمانى به لحاظ تقارن محتويات آن دو است، چه آن كه شريعت عيسى همان احكام تورات است با اندكى تغيير.

وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (49)

لغت و اعراب:

و رسولاً به تقدير «و يجعله رسولاً». أنّى قد جئتكم به تقدير «ناطقاً بأنّى». أنّى أخلق بدل است از أَنّى قد جئتكم. ابراء: شفا دادن. اكمه: كور مادرزاد. ابرص: بيمار پيسى گرفته.

تفسير:

«وَ رَسُولاً إِلَى بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

يعنى: و خداوند او را رسولى از جانب خود به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد. ظاهر اين آيه اين است كه رسالت عيسى عليه السلام مخصوص بنى اسرائيل است و شامل ساير جهانيان نيست. لكن مستفاد از آيات و روايات اين است كه عيسى نيز همانند ساير پيامبران صاحب شريعت، مبعوث به سوى

ص:367

همۀ جهانيان عصر خود و شريعتش عام و نبوتش گسترده بوده است. و مراد از رسالت در اين جا دعوت خاص و اظهار معجزات خاص است كه انكار و ردّ آنها سبب نزول عذاب است، و اختصاص چنين رسالتى بر قومى منافى با عموم نبوت او بر غايبين از آن محيط يا غير موجودين در آن زمان نيست.

«أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بَِآيَةٍ مِن رَّبِّكُمْ»

يعنى: عيسى به آنها چنين مى گويد كه جز اين نيست كه من براى شما از جانب پروردگارتان آيت و نشانه اى آورده ام. مراد، جنس آيت است كه شامل همۀ علايم مذكور و معجزاتى است كه از او سر زده و همۀ نشانه هاى توحيد فرستنده و صدق رسالت و دين و كتاب اوست.

«أَنِّى أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِى الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: آيت و نشانۀ من اين است كه براى شما از گِل همانند شكل پرنده مى سازم، سپس در آن مى دمم، پس بدون فاصله به اذن خدا يعنى به ارادۀ تكوينى او زنده شده، پرندۀ طبيعى مى گردد. و من كور مادرزاد و بيمار گرفتار پيسى را شفا مى بخشم، به اين نحو كه خواست از من و ايجاد به ارادۀ او، و يا به اين نحو كه به من توان آن را داده كه به نفخى روح دهم و زنده كنم و به نفخى شفا بخشم. و نيز به اذن خدا مرده ها را زنده مى كنم.

«وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ»

يعنى: و از نشانه ها و معجزات من اين است كه شما را از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم. يعنى مثلاً هر يك از آنها مى خواست به وى خبر مى داد شب گذشته چه خوردى و بقيه را چه كردى.

مخفى نماند كه عيسى بن مريم در سه معجزۀ زنده كردن پرنده و مردگان و شفاى كوران و پيسان، كلمۀ «باذن اللّه» گفته، و در اخبار از مَغيبات خوراكى و ذخيره كردن آن، اين كلمه را نگفته، و آن بدين جهت است كه در آن سه معجزه احتمال توهّم الوهيت فاعل در اذهان عامّه موجود است و در اخبار به غيب نيست، زيرا كه در آن احتمال اخبار فرشته و اجنّه و احتمال تنجيم و كهانت نيز موجود است.

«إِنَّ فِى ذلِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنِينَ»

ص:368

در اين كارها قطعاً براى شما نشانه اى كافى موجود است، يعنى نشانۀ توحيد حق و صدق رسالت من، اگر شما گروندۀ واقعى هستيد. اين در صورتى است كه مخاطب، مؤمنان باشند. و اگر مخاطب، كفّار قومش باشند مراد اين است كه اينها نشانه است اگر شما استعداد پذيرش ايمان داريد و فطرت و وجدانتان سالم است و آلوده به كفر و عناد و تقليد نيست.

وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ ِلأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (50)

إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (51)

تفسير:

«وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرَاةِ»

«مصدّقاً» حال است از فاعل «جئتكم» در آيۀ قبل كه عيسى است. يعنى: من آمده ام در حالى كه تصديق كنندۀ كتاب آسمانى توراتِ پيش از خويشم. و مراد، تورات حقيقى است بدان گونه كه در كوه طور بر موسى بن عمران نازل گشته بنابراين كه در عصر عيسى نيز همانند زمان پيامبر اسلام تورات واقعى دستخوش تحريفات فراوان علماى يهود قرار گرفته باشد.

و ظاهر كلام اين است كه عيسى بن مريم تورات را با تمام مندرجاتش كه از آن جمله مجموعۀ شريعت موسى است تصديق نموده، و بنابراين، شريعت عيسى همان شريعت موسى است و تعدد آن دو شريعت به لحاظ نسخ شدن برخى از احكام تورات است كه از آن جمله احكام مذكور در اين آيه است.

«وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»

يعنى: و من آمدم تا برخى از آنچه را بر شما حرام شده بود حلال كنم. مى خواهم برخى از كارها و برخى از طيّبات روزى را كه در زمان موسى و در شريعت او حرام شده بود به امر خدا نسخ كنم و به جاى آن، اباحه يا وجوب بياورم، مانند حرمت كار در روز شنبه و صيد ماهى در آن روز، و خوردن گوشت شتر، و پيه معده و رودۀ حيوانات حلال گوشت، و گوشت برخى از پرندگان مباح و گوشت هر حيوان ناخن دار و غير آنها.

ص:369

«وَ جِئْتُكُمْ بَِايَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ»

يعنى: و براى شما از جانب پروردگارتان علامت و نشانه اى آورده ام، پس از خدا پروا كنيد و از من اطاعت نماييد.

تكرار جملۀ «وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ» به خاطر اين است كه توهّم نشود جملۀ «فَاتَّقُوا اللّهَ» و مابعدش متفرّع بر حلّيت محرّمات است، بلكه متفرّع است بر آوردن آيات فراوان گذشته كه اثبات كنندۀ توحيد حق و صدق نبوت اوست.

«إِنَّ اللّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ»

يعنى: حقيقت امر اين است كه خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد، اين راه راست است.

توجيه اين خطاب از جانب عيسى به بنى اسرائيل كه مفادش اين است كه عيسى مربوب است نه رب و بايد همۀ مردم خدا را بپرستند نه غير او را، حكايت از اين دارد كه او از حالات قوم خود آيندۀ شرك آنها را حدس زده بود يا از جانب خداوند به او وحى شده بود، و لذا بدين كلام، اتمام حجت نمود.

فَلَمّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ (52)

رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ (53)

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ (54)

لغت و اعراب:

أحَسَّ الشىءَ و بالشىءِ: دانست آن را و درك كرد. أنصارى الى اللّه به تقدير «أنصارى ذاهباً الى اللّه» است. حَوْر و حَوَر مصدر است به معناى شدت سفيدى، و حوارىّ منسوب به آن است كه بر شىء يا شخص سفيد اطلاق مى شود. مكر: فريب و حيله، و آن قبيح است ولى دربارۀ خدا در عملى كه براى باطل كردن مكر ديگران يا عملى شبيه به مكر استعمال مى شود، قبيح نيست.

ص:370

تفسير:

«فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِى إلَى اللّهِ»

خداوند پس از بيان مقدارى از حالات خود عيسى و مادر او، در اين آيه اشاره به برخى از حالات او در رابطه با قومش مى كند، زيرا عيسى پس از گذشت مدتى از دعوتش و گرويدن عده اى، از قرائن خارجيه يا به الهام غيبى دانست كه برخى از به ظاهر گروندگان در كفر خود باقى مانده اند، از اين رو در صدد برآمد از قوم خود براى شناسايى صادق از غيرصادق و وفادار از بى وفا و به جهت تحكيم بنيان حكومت نوپا و جديدالتأسيس خود و تعيين خليفه از ميان آنها و حفظ مبانى شريعت و كتاب خود آزمايشى به عمل آورد. در آيه راجع به اين موضوع مى فرمايد:

پس چون عيسى از آنان احساس كفر كرد، يعنى دانست كه برخى از آنها ايمان نياورده اند، گفت: اى قوم من، از ميان شما كيان اند كه ياوران من باشند در حركت و سير من به سوى خداوند؟ محتمل است مراد او طلبيدن ياور و سرباز جنگى براى جهاد بوده، و محتمل است طلبيدن همراه بوده در سير معنوى به سوى خدا به عنوان رياضت نفس، و تعلّم معارف، و تخلّق به اخلاق و آداب شرعى و تأدّب به آداب تورات و انجيل، و يا آن كه خواستن ياور و همراه براى تبليغ و تعليم دين الهى و شريعت عيسوى در قلمرو نبوت و پياده كردن مسألۀ امر به معروف و نهى از منكر در ميان جامعه. و مقتضاى مقام رسالت عيسى عليه السلام و اولى العزمى او و دارا بودن كتاب شرع آسمانى و شريعتى مستقل اين است كه هر سه امر از او تحقق يابد و تشكيلاتش فوق اين امور باشد هر چند از تواريخ بر نمى آيد، لكن آيۀ آخر سورۀ صف، مؤيّد احتمال اول است.

«قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ ءَامَنَّا بِاللّهِ»

يعنى: در جواب پرسش عيسى، حواريّون او گفتند: ما ياوران خداييم، يعنى ياوران تو به سوى خداييم؛ ما به خدا ايمان آورده ايم. حوارى بر مقربان شخص اطلاق مى شود، و مراد از مقربان عيسى مؤمنان خالص اند. و اگر مراد از حوارى، سفيدها باشند باز مقصود مقربان و مطيعان او هستند كه غالباً سفيدپوش يا لباس شوى بودند كه لباس را سفيد مى كردند، يا مؤمنانى بودند كه به خاطر نورانيت باطنشان به آنها حوارى مى گفتند.

«وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

ص:371

يعنى: شهادت ده كه ما به تمام معنا تسليم خداييم. مرادشان شهادت روز قيامت است كه طبق تصريح مكرّر قرآن مجيد، روز واپسين هر پيامبرى در محكمۀ عدل الهى گواه امت خود خواهد بود، يعنى بر ايمان و كفر و عدالت و فسقشان گواهى مى دهد. و اين اداى شهادت است، و تحمل شهادت در دنيا به وسيلۀ اطلاعات خود يا فرشتگان موظف بر اعمال، انجام مى يابد.

«رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ»

يعنى: پروردگارا به آنچه نازل كردى ايمان آورديم، و از اين رسول پيروى كرديم، پس نام ما را در زمرۀ حاضران و گواهان بنويس.

اين كلام، تتمۀ سخنان حواريين است كه ابتدا اعتراف مى كنند به ايمان به آنچه بر عيسى يا بر همۀ پيامبران الهى از شرايع و كتاب هاى آسمانى نازل شده و اقرار مى كنند به پيروى از رسول خود، سپس درخواست مى كنند كه آنها را از شاهدان بنويسد، يعنى از حاضران دائمى محضر عيسى براى اطاعت او، يا از گواهان ابلاغ رسالت او طبق آنچه در اين كتاب كريم آمده كه روز قيامت همان گونه كه از پيامبران گواهى بر امّت خود مى گيرند از امّت هاى آنها نيز شهادت بر ابلاغ رسالت آنها خواهند گرفت «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ» [اعراف، 6]. و يا آن كه آنها نيز در قيامت در مرحلۀ بعدى، جزء گواهان امت باشند كه اين مطلب نيز از روايات استفاده مى شود.

«وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»

يعنى: و آنها مكر و فريب كردند و خدا هم مكر نمود و خدا بهترين ماكران - بهترين مكرانگيزان يا خنثى كنندگان - مكر است.

فاعل «مكروا» در اين جا كفارى هستند كه عيسى از آنها احساس كفر كرده بود. يعنى آنها براى نابودى عيسى و محو آيين او شروع به فعاليت كردند و براى اين هدف، نقشۀ ترور عيسى را كشيدند، به اين شكل كه كسى را از خودشان موكّل نمودند كه هر جا ميسر شود عيسى را بكشد.

خداوند شخص مزبور را به قيافه و هيئت عيسى در آورد، چون يارانش او را ديدند به گمان اين كه خودشان عيسى را يافته اند او را گرفتند و در حالى كه فرياد مى زد من عيسى نيستم به دار آويختند.

اطلاق «مكر» به نقشه كشى آنها اطلاق حقيقى است و آن، مكر پليد است، و اطلاق آن بر القاء شباهت او بر قاتل مجازى است و آن، مكر مقدس است.

ص:372

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (55)

حقيقت آفرينش عيسى

تفسير:

«إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ»

مقارن آن كه كفار قوم عيسى و يهود امت او، در مخالفتش كوشيدند و اقدام به نابودى او و محو آيين مقدسش نمودند و در كفران آن نعمت عظيم مكر آنچنانى روا داشتند، مشيّت خداوند بر اين تعلّق گرفت كه آن نعمت را از آنها بگيرد و براى امت و ملتى كه لياقت آن را دارند ذخيره نمايد. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

متذكر شويد و به ياد آوريد زمانى را كه خداوند به عيسى چنين گفت: اى عيسى بى ترديد من تصميم گرفته ام تو را به كلّى از روى زمين برگيرم، يعنى بدن و روحت را، نه تنها روحت را موقّتاً به نحو خواب و دائماً به نحو قبض روح و ميراندن.

«وَرَافِعُكَ إِلَىَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا»

يعنى: و آن گاه تو را به سوى خود بالا برم و به سوى آسمان ها عروج دهم، و وجود مقدس تو را از پليدى مصاحبت و ننگ مجاورت اين قوم و سوء قصد كسانى كه نعمت وجود تو را كفران كردند و به تو كفر ورزيدند و به انكارت پرداختند، پاك سازم.

«وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

يعنى: و تصميم دارم پس از عروجت به عالم بالا، كسانى را كه در ايمان و عمل پيروى از تو كردند، در دنيا تا روز قيامت، برتر و بالاتر از كسانى كه كفر ورزيدند قرار دهم. يعنى خواه آنها كه پس از ظهور اسلام به اسلام بگروند يا به اسلام نگروند و مسيحى بمانند، همه را بر مخالفانت كه يهودند برترى دهم.

«ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ»

يعنى: پس از تمام شدن عمر دنيا و مرگ همۀ جانداران، بازگشت تو و همۀ پيروان و مخالفانت

ص:373

در عالم آخرت به سوى من است. يعنى همه را به وسيلۀ نفخۀ دوم زنده مى كنم و از قبر بيرون مى آورم و به وسيلۀ نفخۀ سوم به سوى محكمۀ قضايى و محيط داورى خود بازمى گردانم. و پس از آن در ميان شما در همۀ اختلافاتى كه در دنيا داشتيد، در اصول دين و فروع آن، و در امور دنيا از كوچك و بزرگ آنچه در دنيا بر روى آن قضاوت شده يا نشده، داورى خواهم كرد.

فَأَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذابًا شَديدًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (57)

ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ اْلآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ (58)

لغت و اعراب:

فأما الذين تفريع بر جملۀ و جاعل الذين است. تَوفيه: تمام و كامل پرداختن حقّ است. ذلك نتلوه، «ذلك» مبتدا و «نتلوه» خبر آن است يا صفت آن و «من الآيات» خبر آن است.

تفسير:

«فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَاصِرِينَ»

اين آيه و آيۀ بعد به قرينۀ ذكر «فى الدنيا» متفرع اند بر جملۀ «جاعل الذين اتّبعوك» و تتمۀ خطاب به عيسى است. يعنى: از زمان بعثت تو تا انقضاى نسل بشر كه قومت به دو گروه منشعب مى شوند، كسانى را كه به تو كفر ورزيدند، يعنى قوم يهود را، در دنيا و آخرت عذاب سختى خواهم نمود، همان گونه كه يهود را تا امروز به شكست ها و قتل و غارت و ذلّت ها گرفتار نموده؛ و آنها را هيچ ياورى نخواهد بود.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»

يعنى: و اما كسانى را كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، خداوند پاداش آنها را در آخرت به نحو اتمّ و اوفى تأديه خواهد كرد، و خدا ستمكاران را دوست ندارد.

«ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأَيَاتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ»

ص:374

خطاب به پيامبر اسلام است، و «ذلك» در اختتام داستان هاى گذشته اشاره است به آنچه از آيۀ 33 تا اين جا دربارۀ زكريا و يحيى و مريم و عيسى و حواريين بيان شد، يعنى از آن جا كه همسر عمران جنين رحم خود را براى خدمت بيت نذر مى كند؛ آن گاه دخترى به نام مريم مى آورد كه شرط خدمت بيت نداشت ولى پذيرفته مى شود؛ زكريا پس از قرعه كشى با احبار، كفيل تربيت او مى گردد؛ مريم بالاخره از عابدها و زاهدهاى زمان مى گردد؛ زكريا به ديدن حال وى از خدا طلب فرزند مى كند و به اهداء يحيى به او بشارت داده مى شود؛ براى ولادتش علامت مى طلبد و علامتى تعيين مى گردد؛ فرشتگان به مريم بشارت اصطفا و طهارت و پس از آن بشارت پسرى به نام عيسى مى دهند؛ خدا او را صاحب نبوت و كتاب و حكمت و معجزات و مصدّق تورات مى خواند؛ عيسى ابلاغ نبوت مى كند؛ قومش دو گروه مى شوند، كفار و منافقان آن ها به مكر نقشۀ قتل او را مى كشند؛ خداوند مكر آنها را باطل و عيسى را به عالم بالا مى برد.

«ذلك» اشاره به همۀ اينهاست.

معناى آيه: اين داستان ها كه به تدريج بر تو تلاوت مى كنيم از نشانه هاى صدق نبوت توست، چه آن كه در آن عصر كسى را توان اطلاع از تاريخ دقيق گذشتگان نبود به ويژه از شخصى نظير پيامبر امى، و راهى جز وحى نداشت. و نيز اين داستان ها از ذكر حكيم است، يعنى از مطالب و معارف اين قرآن است كه «ذكر» است و يادآور حقايق و معارف بيكران، و «حكيم» است يعنى حاوى احكامى از اصول و فروع شريعت آسمانى و علوم مستقلّۀ عقلى است.

إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ (60)

لغت و اعراب:

مَثَل: صفت و حكم كلى قابل انطباق بر موارد جزئى. خلقه من تراب جملۀ مفسّره و مبيّن وجه شبه است. فيكون به جاى «كان» و اشاره به اين كه چيزى كه خدا به آن «كُن» بگويد قهراً مى شود. الحقّ الف لام آن براى جنس، يا عهد است اشاره به قصۀ عيسى. و الحقّ مبتدا و خبرش من ربّك است.

ص:375

تفسير:

«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»

چون نصاراى نجران به حضور پيامبر اسلام رسيدند در گفتگوهايشان سخنى از الوهيت عيسى به ميان آوردند و چنين استدلال كردند كه چون عيسى بدون پدر موجود شده، بايد خدا باشد. در اين آيه خداوند به آنها جواب نقضى گفته، بدين بيان كه اگر موجود شدن انسانى بدون پدر، سبب الوهيت او شود، بايد آدم ابوالبشر نيز خدا باشد بلكه خدايى برتر و والاتر از عيسى، چرا كه او نه پدر داشت و نه مادر.

معناى آيه: به يقين مَثَل و صفت عيسى در نزد خداوند همان مَثَل و صفت آدم است كه او را نيز از خاك آفريد سپس به او گفت: باش، يعنى موجود شو، او هم موجود شد.

ظاهر آيه، تشبيه عيسى به آدم از دو جهت است:

اول در كيفيت آفرينش جسم و تنظيم و تركيب بدن او، زيرا فرشتگان در بدو خلقتِ آدم، همۀ اجزاى كوچك و بزرگ او را با تمام اختلافات ماهوى و شكلى ساختند و تركيب بندى نمودند تا هيكل كامل آدم محقق و آمادۀ ولوج روح شد، نظير انسانى كه تازه روح از بدنش بيرون رفته باشد.

دوم در دميدن روح در آن كه از حالت جمادى در آمد و انسان زنده شد.

جملۀ «خلقه من تراب» اشاره به جهت اول و «ثم قال له كن» اشاره به جهت دوم است، و عيسى در هر دو امر شبيه آدم بود. يعنى نخست فرشتگان بدن عيسى را در ميان رحم مادر در حدّ جنينِ مهياى خروج، در يك لحظه يا در چند ماه ساختند و سپس روح خدايى در آن دميده شد. و البته ساختن اين بدن كوچك و لطيف در رحم و آن پيكر بزرگ و ضخيم در بيرون رحم براى فرشتگان يكسان و بسيار سهل و آسان بود.

و حاصل جواب از نصاراى نجران اين است كه: اين است عيسى بن مريم كه جسم و روحش هر دو مخلوق خدا و از جانب اوست، پس چگونه مى تواند خدا باشد؟ و گرنه بايد آدم نيز خدا باشد و آنها خود معترف اند كه او خدا نبود.

«الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ»

يعنى: اين مطلب حق كه دربارۀ عيسى و مادرش بازگو كرديم از جانب پروردگار توست. و يا آن كه هر كلام حق و هر مطلب حقّى دربارۀ هر موضوعى باشد از جانب پروردگار توست، پس

ص:376

هرگز اهل شك و ترديد در آنچه از خدايت دريافت مى كنى مباش. و اين نهى، براى تأكيد و تسديد پيامبر و تعليم غير اوست.

فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (61)

لغت و اعراب:

مباهله با مسيحيان

ابتَهَلَ الى اللّه: تضرّع و زارى كرد به درگاه خدا. «ابتهلا» به يكديگر لعنت و نفرين كردند. حاجَّك فيه يعنى دربارۀ عيسى يا دربارۀ حق.

تفسير:

«فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ»

اين آيه در مقام تسديد و تحكيم مطلب قبلى است كه عيسى بن مريم همانند ساير بشرها مخلوق خدا و موجود به مشيّت و ارادۀ اوست و به هيچ نحو او را جنبۀ الوهيت و فوق بشرى نيست و نيز در مقام تعليم راه ديگرى است اگر آنها در باطل خود اصرار ورزند. معناى آيه: پس اگر كسى از علماى نصارا دربارۀ عيسى با تو محاجّه و ستيزه كند پس از آن كه براى تو از آيات و بيانات خداوند راجع به حقيقت امر علم حاصل شده، آنها را به مباهله و ملاعنه دعوت كن.

«فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ»

اين كلام براى بيان كيفيت مباهله و ملاعنه است. يعنى: براى انجام اين عملِ فاصل و قاطع به آنان بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را، يعنى كسانى را كه به منزلۀ جان ما هستند فراخوانيم، و پس از حضور در مكانِ لِعان و مباهله، و انجام تشريفات، ابتهال كنيم يعنى باتوجه به سوى حق و تضرّع به درگاهش درخواست لعنت و نفرين كنيم.

«فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»

اين جمله در مقام تفسير «نبتهل» است، يعنى: هر دو طايفه، لعنت خدا را بر گروه دروغگو قرار دهيم و بگوييم «اَللّهُمَّ الْعَنِ الكاذِبَ مِنّا». و مراد اين نيست كه هر گروه به ديگرى لعنت كنند هر چند

ص:377

آن هم محتمل است.

در كتب تفسيرى فريقين در ذيل اين آيه آمده: كسانى كه پيامبر اسلام آنها را به عنوان ابناء و نساء و انفس براى مباهله حاضر كرده بود حسن و حسين و فاطمه و على بن ابى طالب عليهم السلام بودند، و امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام نصارا و علماى نجران را دعوت به مباهله كرد كه هر يك از دو طرف دروغ بگويد لعنت خدا بر او نازل گردد. گفتند به انصاف سخن گفتى. پس قرار بر مباهله گذاشتند و چون به منازل خود باز گشتند سرانشان به يكديگر گفتند: اگر فردا محمّد همراه اصحابش با ما مباهله كند مباهله مى كنيم، و اگر با اهل بيت و نزديكانش حاضر شود او راستگوست و هرگز نبايد با وى مباهله كرد. و چون فردا محمد صلى الله عليه و آله را ديدند كه همراه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است از مردم معرفى آنها را خواستند، به آنها گفته شد: او پسر عمو و داماد و وصىّ اوست و آن زن فاطمه دختر اوست و آن دو حسن و حسين فرزندان او هستند.

نصاراى نجران از مباهله منصرف شدند و قرارداد جزيه بستند.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (62)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ (63)

لغت و اعراب:

هذا اشاره به قصۀ عيسى است. قَصَّ عليه الخبرَ - از باب نَصَر -: نقل كرد بر او خبر را. و قَصَص مصدر به معناى مفعول است يعنى حديث و سرگذشت.

تفسير:

«إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ»

يعنى: اين قصه و سرگذشت كه از عيسى و تولد او باز گو كرديم به يقين همان سرگذشت حق و ثابت عيسى است. يعنى نه آنچه نصارا مى گويند كه او خداست و خود به زمين نزول كرده، يا جزئى از خدا يا فرزند خدا يا موجود مقدسى است كه خدا در وى حلول كرده، كه همه باطل و اعتقاد افراطى و باور پليد است؛ و نه آنچه يهود تهمت مى زنند و دربارۀ او و مادرش مى گويند، كه تفريط و اعتقاد نارواست.

ص:378

«وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

دعوت اهل كتاب به مشتركات

يعنى: و هيچ معبودِ به حقى جز خداوند نيست، و به يقين خداست كه مقتدر شكست ناپذير و حكيمِ در تكوين و تشريع است.

«فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ»

يعنى: پس اگر روى برتافتند بدانند كه حقاً خداوند به حال فسادانگيزان به خوبى داناست.

مراد از تولّى، اعراض از توحيد خدا و نفى شريك از او و مخلوق بودن عيسى است. و مراد از افساد، انحراف و بدعت در اصل اول از اصول دين و اضلال ملت عظيمى از جهانيان به مرور دهور و طول تاريخ، و گرفتار كردن آنها به ساير انحرافات اعتقادى و عملى بى حد و حصرى است كه جز خداوند، احدى بدان احاطه ندارد.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ (64)

لغت و اعراب:

تعالوا اسم فعل است به معناى بياييد. كلمه به يك حرف و يك سخن ناتمام و به يك مطلب تمام و قصيده اطلاق مى شود. سواء مصدر به معناى فاعل است يعنى مساوى و عادلانه.

تفسير:

«قُلْ يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَآءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»

خطاب «تعالوا» به اهل كتاب آن عصر است يعنى يهود و نصارا. يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب به اهل كتاب بگو: بياييد به سوى سخن و مطلبى كه ميان ما و شما مساوى است، يعنى در اين كه كتاب هاى مورد اعتقاد ما و شما مانند تورات و انجيل و ساير كتاب هاى آسمانى بدان خبر داده و به صراحت بيان كرده و پيامبران و رسولان الهى گذشته بدان معتقد شده و آن را ابلاغ نموده اند.

«أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»

ص:379

و آن سخن اين است كه جز اللّه را، يعنى جز ذات يگانۀ واجب الوجودِ مستجمع همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص را، نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، يعنى هيچ يك از عُزَير و عيساى مسيح را در الوهيت و استحقاق پرستش شريك او نشماريم.

«وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِاللّهِ»

يعنى: و هرگز برخى از ما برخى ديگر را خدايانى به غير خداى يكتا و به جاى خداى يكتا اتخاذ نكنيم. مبادا خداى يگانه را رها كرده و احبار و رُهبان را مثل خدا در آنچه حلال مى كنند و حرام مى شمارند بدون دليل اطاعت كنيم.

ذكر اين جمله پس از بيان توحيد و نفى شرك اعتقادى اشاره به نفى شرك عملى است.

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

يعنى: پس از ابلاغ اين دعوت اگر آنها روى برتافتند و گواهى به توحيد و نفى شرك ندادند به آنها بگوييد: پس شاهد و گواه باشيد كه بى ترديد ما تسليم امر توحيد و فرمان خداييم.

اين نحوه بيان يعنى به گواهى طلبيدن خصم در مورد نزاع، در نزد عقلا براى تتميم حجت و تأكيد صدق اعتقاد مدعى است.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ اْلإِنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66)

تفسير:

«يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ»

خطاب خداوند است به يهود و نصارا يعنى به علماى دو طايفه دربارۀ ابراهيم خليل، كه به واسطۀ عظمت مقام و مقبوليت بين المللى اش هريك از دو طايفه او را به خود نسبت مى داد نه بدين معنا كه ابراهيم به تورات و انجيل آنها عمل مى كرد، زيرا مى دانستند كه اين دو كتاب پس از بعثت و ارتحال ابراهيم نازل شده، بلكه يهود مى گفتند: ابراهيم واقعاً در دين يهوديت بود، زيرا دين ابراهيم،

ص:380

دين آسمانى اسلام بوده و همان دين، ادامه پيدا كرد تابه دست موسى تكامل يافت، پس ابراهيم در واقع به دين يهود بوده؛ و نصارا نيز مى گفتند: دين ابراهيم ادامه يافت و به دست عيسى به تكامل رسيد، پس اونصرانى بوده.

معناى آيه: اى اهل كتاب، چرا همواره دربارۀ ابراهيم با يكديگر محاجّه مى كنيد؟

«وَ مَآ أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»

نهى از مجادلۀ بدون علم

اين جمله در واقع اشاره به ردّ گمان هاى باطل آنهاست. يعنى: چگونه آن ادّعاها را داريد در حالى كه تورات كه حامل شريعت موسى و انجيل كه حاوى شريعت عيسى است هر دو پس از ابراهيم نازل شده است؟! آيا عقل خود را به كار نمى بريد؟

بايد دانست كه اصل دين از ابراهيم است، لكن تكامل آن پس از مرور زمان و به صورت شريعت مستقل ديگرى در آمدن و به صورت شريعت يهود متشكّل شدن به وسيلۀ موسى بود، و نيز پس از مدّتى به شكل شريعت عيسوى در آمدن به دست عيسى بود. بنابراين، نمى توان ابراهيمِ معتقد به اصل و ريشه را به شاخه هاى منشعب از آن نسبت داد هر چند مى توان معتقد به شاخه را به اصل نسبت داد. پس گويى معناى جمله اين است: «و ما حدثت و ما شرعت اليهودية والنصرانية الّا من بعده».

«هَآأَنْتُمْ هؤُلَآءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ»

خطاب خدا به هر دو طايفه است. يعنى: آگاه و به هوش باشيد، شما همانيد كه با يكديگر دربارۀ آنچه مى دانستيد محاجّه و ستيز كرديد، مانند محاجّۀ يهود با نصارا دربارۀ نفى الوهيت عيسى، و نفى نبوت او و بطلان تثليث، كه راجع به اين ها يهود علم داشتند و حق محاجّه با نصارا داشتند؛ و محاجّۀ نصارا با يهود در مورد اثبات تولد عيسى به نفخ مَلَك و بدون پدر، و مبعوث شدن او از طرف خدا و حقانيت دين و شريعت و كتاب او، كه راجع به اين ها نصارا علم داشتند و حق محاجّه با يهود داشتند.

«فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»

يعنى: پس چرا محاجّه مى كنيد در آنچه بدان علم نداريد؟ مانند يهودى بودن ابراهيم و نصرانى بودن او، كه در واقع دعوى هر دو طايفه بر اساس ظنّ و گمان و استدلال باطل است و اثرى از آن در تورات و انجيل نيست. و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

ص:381

ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (67)

مسلمانى حضرت ابراهيم (ع)

تفسير:

«مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً»

هرگز ابراهيم يهودى و نصرانى نبود. يعنى نه يهودى واقعى مقبول در نزد خداوند بود كه معتقد به تورات و عامل به شريعت موسوى باشد، زيرا اين امور پس از وى تحقق يافته، و نه يهودى پس از بعثت عيسى و اعصار ما بعد آن، زيرا اينان داراى عقايد انحرافى و معتقد به تورات اند كه منسوخ شده است. و ابراهيم نصرانى هم نبود، نه نصرانى واقعى و معتقد به شريعت و انجيل مقبول مانند نصرانى هاى زمان عيسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله، زيرا اين امور پس از ابراهيم حادث شده، و نه نصرانى پس از ظهور پيامبر اسلام، زيراآنها بر باطل اند و داراى عقايد خرافى و كتاب و شريعت منسوخ.

«وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً»

يعنى ولكن ابراهيم كه پيش از موسى و عيسى بود حنيف بود، يعنى حق گرا و به دور از هر عقيده و عمل انحرافى، و معتقد به اسلام بود، يعنى خود داراى كتاب آسمانى و شريعت جداگانه بود و آن همان اسلام راستين الهى است كه در عصر او به صورت شريعت ابراهيمى و در اعصار ديگر به صورت شرايع ديگر در آمد تا بالأخره در عصر پيامبر اسلام تكامل يافت به گونه اى كه براى ادارۀ امور معنوى و مذهبى بشر و برنامۀ اصولى و فروعى او تا انقراض نسل او وافى و كافى بود و بدين نحو، تحويل پيامبر اسلام داده شد.

«وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

يعنى: و ابراهيم از مشركان نبود. اگر او يهودى يا نصرانى بود لازم مى آمد مشرك باشد، زيرا يهود به واسطۀ گفتن «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] و نصارا به گفتن «الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] مشرك اند. پس اين جمله تأكيد نفى يهوديت و نصرانيت ابراهيم است.

برخى از مفسران گفته اند كه آيه در مقام ردّ مشركان عصر پيامبر وپيش از اوست كه آنها نيز به خاطر عظمت ابراهيم و مقبوليت عامۀ او مدعى بودند ابراهيم از آنهاست. و لابد اين مدعيان، مشركان خاص بودند يعنى كسانى كه ستارگان يا فرشتگان را مى پرستيدند و ابراهيم را چنين مى پنداشتند وگرنه مشرك بت پرست چگونه ابراهيم بت شكن را از خود مى داند؟!

ص:382

إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69)

لغت و اعراب:

وَدَّه: دوست داشت او را. لو يُضلّونكم «لو» پس از مادۀ «ودّ» به معناى «اَنِ» مصدريه است ولى عمل ندارد.

تفسير:

«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا»

يعنى: نسبت دادن يهوديت و نصرانيت به ابراهيم باطل و نارواست، زيرا او صاحب كتاب و شريعت مستقل بود. بلكه اگر بخواهيم نسبت دهيم و قرب معنوى را لحاظ كنيم بايد نزديك تران او را بيابيم، و آنها در ابتداى زمان كسانى هستند كه در عصر او از پيروان پاك او بودند و سپس اين پيامبر يعنى محمّد صلى الله عليه و آله نبىّ اسلام است و كسانى كه به قرآن و شريعت او ايمان آورده اند از علماى امت و صالحان ملت از ظهور اسلام تا دامنۀ قيامت، زيرا اسلام از نظر اصول و فروع نزديك ترين شرايع به شريعت ابراهيم است.

«وَاللّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و خدا براى هميشه سرپرست و دوست و ياور مؤمنان است، يعنى گروندگان به محمد صلى الله عليه و آله و اولياء ابراهيم عليه السلام.

«وَدَّتْ طَّآئِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ»

گروهى از اهل كتاب تورات و انجيل دوست داشتندكه شما را گمراه سازند. ذكر «وَدَّ» به فعل ماضى اشاره به اين است كه آنها از پيش، ميل باطنى يا ارادۀ قلبى بر اضلال شما مسلمين دارند، يا حبّ عملى و فعاليت داشته اند كه شما را با القاء شبهات دينى و نشر مطالب گمراه كننده و تعريف و تزيين تورات و انجيل محرَّف خود و تشكيك در مبانى اصول و فروعتان، از عقايد راستين و فضايل اخلاقى و عمل هاى شايسته اى كه از مكتب قرآن فراگرفته ايد، منحرف نمايند.

«وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ»

ص:383

يعنى: در حالى كه آنها با اين فكر جز خودشان را گمراه نمى كنند، زيرا همۀ اراده و فعاليتشان در اين راه سبب فزونى انحرافشان از حق و وقوع در كيفر دنيا و آخرت است. و آنها هرگز به اين شقاوتشان توجه ندارند.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70)

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

شناخت كامل اهل كتاب از اسلام

لغت:

لبس عليه الأمر - از باب ضَرَب -: كار را بر او مخلوط و مشتبه كرد.

تفسير:

«يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ»

مراد از آيات در اين جا آياتى از كتاب تورات و انجيل است كه حكايت از حقايقى از اصول و فروع اسلام و دلايلى از صدق دعوى نبوت پيامبر اسلام دارد و علماى تورات و انجيل به آنها كفر ورزيده، همۀ آنها را از آن دو كتاب محو كرده يا تحريف يا تأويل نموده و يا از ملت خود كتمان كرده اند بر حسب اختلاف خيانت هاى آنها با كتاب الهى و مردم خويش، نظير آياتى كه دلالت بر نبوت پيامبر اسلام، عبد خدا و رسول خدا بودن عيسى، نفى يهوديت و نصرانيت ابراهيم، مبسوط بودن دست پروردگار، غنى بودن خدا و خاصه ذكر اوصاف پيامبر اسلام و علائم نبوت و كتاب و شريعت او و ناسخ بودن آن نسبت به ساير شرايع.

«وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»

يعنى: در حالى كه شما خود پيوسته در نزد آن آيات حضور مى يابيد، يعنى آنها را مى خوانيد و تحقق خارجى خبرهاى آنها را به رأى العين مشاهده مى كنيد، پيامبر و ياران و كتاب و اوصاف كمال و پيروزى او در غزوات و غيره را مى بينيد.

«يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

اين آيه تكرار خطاب به علماى تورات و انجيل است دربارۀ خيانت آنها به كتاب هاى آسمانى.

مى فرمايد: اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل مخلوط و مشتبه مى كنيد و حق را پنهان مى داريد؟

ص:384

يعنى: كلمات و انشائات تحريفى خود را به جاى كلام واقعى تورات و انجيل به مردم عرضه مى داريد و در نتيجه كلام حق را پنهان مى داريد. و يا آن كه عبارت هاى خود را با عبارات دو كتاب مخلوط مى كنيد تا بالأخره هدف و منظور حق خدا را مخفى كنيد، در صورتى كه خود، آنچه را كه درست و واقعى بوده مى دانيد و نيز از زشتى و بزرگى اين خيانت و عقاب اخروى آن آگاهيد.

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72)

وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (73)

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (74)

لغت و اعراب:

دسيسه هاى اهل كتاب

طائفة معناى اصلى لغوى آن: دور زننده، و حقيقت ثانويۀ آن گروه باديه نشين در گردش است و سپس اطلاق شده بر هر جمعيت متشكل. وجه النهار ظرف زمان است متعلّق به آمِنوا به صيغۀ امر و يا به اُنزل. لاتؤمنوا يعنى لاتصدّقوا و لاتقرّوا. أن يؤتى به تقدير «بأن يؤتى» متعلّق است به لا تؤمنوا. أو يحاجّوكم عطف است به أن يؤتى يعنى «بأن يحاجّوكم». قل انّ الهدى جملۀ معترضه است.

تفسير:

«وَ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ ءَامِنُوا بِالَّذِى أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اكْفُرُوا ءَاخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»

يعنى: گروهى از اهل كتاب گفتند؛ يعنى علماى تورات و انجيل در مقام معاندت با پيامبر اسلام و توطئه براى ايجاد شك و ترديد در مسلمين، به پيروان خود دستور دادند برويد به آنچه بر مسلمانان نازل شده از احكام تحويل قبله و غيره در آغاز روز ايمان آوريد، يعنى اظهار ايمان كنيد، و در آخر روز اظهار كفر كنيد، شايد آنها از اسلام خود بازگردند. زيرا اغلب آنها تازه مسلمان اند و شما اهل كتاب را متخصص در تورات و انجيل و احكام دين مى دانند و چون كفر ورزيديد گمان

ص:385

مى كنند بطلان دين آنها براى شما روشن شده، از اين رو بازمى گردند.

و معناى آيه بنابر آن كه «وجه النهار» متعلّق به «اُنزل» باشد اين است: به آنچه در اوّل روز بر مسلمانان نازل شده، يعنى تشريع نماز به سوى بيت المقدس كه از سابق بوده و تا اول روز هم باقى بوده ايمان آوريد، و به آنچه در آخر روز يعنى بعد از ظهر نازل شده كه تشريع نماز به سوى كعبه است كفر ورزيد.

«وَ لاَ تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَآ أُوتِيتُمْ»

اين كلام نيز تا كلمۀ «قُلِ» دوم، گفتار علماى اهل كتاب است، لكن در ميان خودشان و به عنوان توصيه به يكديگر.

يعنى: و جز براى كسانى كه پيروى از دين خودتان دارند هرگز تصديق و اعتراف نكنيد كه به احدى نظير آنچه به شما اعطا شده از كتاب آسمانى تورات و انجيل و دين و شريعت و قبلۀ مستقل داده مى شود. يعنى نپذيريد كه مسلمين نيز از اين نعمت ها برخوردارند بلكه آنچه آنها ادعا مى كنند همه باطل است.

«أَوْ يُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ»

يعنى: و اعتراف و اقرار نكنيد كه آنها در روز قيامت نزد پروردگارتان مى توانند با شما محاجّه كنند و براى صحت و حقانيت كتاب و دينشان ادلّه اى اقامه نمايند.

«قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ»

اين كلام به عنوان جملۀ معترضه است و براى اهميت تذكر مقدم شده، و محلّش پس از كلمۀ «عند ربّكم» است و پس از بيان نيرنگ هاى آنها براى اضلال مسلمين.

يعنى: اى پيامبر در ردّ توطئۀ آنها (به دستور ايمان آوردن در آغاز روز و كفر در آخر روز، و پنهان داشتن دلايل حقانيت اسلام كه نيرنگى است براى اضلال مؤمنين و منع ديگران از هدايت به سوى اسلام) بگو: بى ترديد هدايت، هدايت خداست. يعنى هدايت حقيقى و مؤثّر، هدايت خداست و اين وساوس و نيرنگ ها در حق كسى كه خدا مى خواهد او را هدايت كند و استعداد ذاتى آن را دارد مؤثّر نيست.

«قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»

اين جمله در ردّ تبانى آنهاست كه گفتند: نبوت پيامبر اسلام و كتاب و دين و قبلۀ او را تصديق

ص:386

نكنيد؛ و خواستند بدين حيله آن چراغ راخاموش كنند.

معناى آيه: اى پيامبر بگو: فضل در دست خداست؛ يعنى نبوت و كتاب و شريعت و حكم توجه به كعبه از نظر ابلاغ و نشر در جامعه از آنِ خداست، آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد، و خدا داراى وسعت ذاتى و توانى و رحمتى است، يعنى مشيّت حتمى و ارادۀ تكوينى او تعلّق گرفته كه دعوت محمّد صلى الله عليه و آله را از نظر زمان تا دامنۀ قيامت و از نظر مكان تا جميع كرۀ زمين بگسترد و قرآن و دين او را به تدريج بر همۀ مذاهب و مكاتب پيروز گرداند و روزى اسلام حاكم على الاطلاق ملت ها و دولت ها باشد. و خداوند ذاتاً داناست، يعنى اين كار از شئون قدرت و رحمت و علم اوست.

«يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

يعنى: خداوند، رحمت خود را به هر كس كه بخواهد اختصاص مى دهد، ولكن نمى خواهد مگر طبق استعداد محل و اقتضاى حكمت بالغه. و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است، زيرا متفضّل لايتناهى را فضلى به تناسب آن باشد.

وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)

بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (76)

تفسير:

«وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»

اين آيه ابتدا در مقام بيان اختلاف شديد اهل كتاب است از يهود و نصارا از نظر رعايت امانت و مقررات عقلايى و اجتماعى، كه برخى در اعلا درجۀ امانت اند و برخى در درجۀ صفر. و ظاهر احاديث و كلمات مفسران اين است كه طايفۀ اول نصاراى آن روز، و طايفۀ دوم يهود آن روز بودند.

سپس در مقام بيان اين است كه رذيلۀ اخلاقى در گروه غير امين، نشأت يافته از عقايد فاسده و صفات رذيلۀ ديگر آنهاست، زيرا آنها خودشان را اهل دانش و كتاب و برتر و والاتر از ديگران مى دانستند، و ديگران را «اُمّى» يعنى عوام درس نخوانده مى ناميدند. آنها خود را در آن روز -

ص:387

چنان كه امروز هم بر اين باورند - چنين مى پنداشتند كه امتيازاتى ويژه بر غير خودشان دارند، زيرا در طول تاريخ پيوسته طايفۀ آنها مركز بعثت پيامبران و رسولان الهى از يعقوب پيامبر گرفته تا عيسى مريم، و محطّ ورود كتاب هاى آسمانى تورات، زبور، صحف و انجيل بوده، و خدا به آنها مدت مديدى ملك و سلطنت داده است، و از اين مطالب، چنين استنتاج مى كردند كه رعايت عدالت و تقابل حقوق، مختصّ به داخلۀ آنها و نسبت به يكديگر است و امّا ساير اقشار مردم، رعايت حقوق و عهد و پيمان نسبت به آنها يك طرفه است، ديگران بايد مراعات كنند ولى رعايت آنها نسبت به ديگران لازم نيست.

مثلاً حرمت قتل و جرح و ايذاء و اتلاف مال و اداى دين و وفاى به عهد و غيره براى اسرائيلى نسبت به اسرائيلى يا نسبت به اهل كتاب ديگر است نه نسبت به غير اهل كتاب، بلكه روابط آنان با مردم ديگر، همانند رابطۀ انسان با حيوانات است، و اين معنا را از مختصّات ذات و شئون جنسشان مى دانستند، و اين گمان هاى پليد در روح آنها اثر گذاشته بود به گونه اى كه تبديل به يك موجود بهيمى و سَبُعى گشته بودند و آثارش در امروز روشن تر است.

معناى آيه: و از اهل كتاب تورات و انجيل كس هست كه اگر او را بر قنطارى از مال، يعنى بر اموال بى شمارى يا طلا و نقرۀ بسيارى، امين دانى، آن را به تو بازمى گرداند، يعنى بدون تخلّف از قرارداد خود آن را ادا مى كند. و گفته شده اينان عيسويان آن عصر بودند.

«وَ مِنْهُم مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمَاً»

يعنى: و از آنان كسى هست كه اگر او را بر دينارى امين شمرى آن را به تو باز پس نمى دهد مگر آن كه پيوسته بر بالاى سرش ايستاده باشى، يعنى با اصرار يا اعمال زور از او بگيرى. و گفته شده كه اينان از جهودان اند.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِى الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ»

يعنى: آن عمل و رفتار به خاطر اين است كه آنها گفتند - يعنى چنين معتقد شده و پنداشتند - كه نسبت به درس نخوانده ها و از ناحيۀ آنها بر عهدۀ ما هيچ راهى نيست، يعنى آنها را هيچ حق عتاب و مطالبۀ حقّ بدنى و مالى و مؤاخذۀ حقوقى بر ما نيست و همۀ حقوق فردى و اجتماعى و مالى و بدنى ميان ما و آنها يك طرفه است.

«وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

ص:388

ظاهر كلام اين است كه آنها اين پندار باطل را به خدا و آيين آسمانى نسبت مى دادند، لذا مى فرمايد: آنها در اين پندار، بر خدا دروغ مى بندند و خود مى دانند كه چنين چيزى در تورات نيست.

«بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»

فرجام نقض پيمان

كلمۀ «بَلى» ردّ مدعاى آنهاست كه گفتند بر ما راهى و حق مؤاخذه اى نيست. و مراد از عهد خدا دين آسمانى اوست كه از بشر براى پذيرش و عمل به آن پيمان نقلى و عقلى گرفته است.

معناى آيه: چرا، راه مؤاخذه و سرزنش بر هر كس كه خيانت كند باز است؛ و هر كس به پيمان آسمانى خدا به نحو كامل وفا كند و دين او را از اصول و فروع، عملى سازد و تقوا پيشه كند، يعنى از تخلّف عهود بپرهيزد، پس بداند كه خدا متّقين را دوست دارد. يعنى پس ادعاى تقرب شما باطل است چون عمل به تعهدات دينى نداريد، و مسلمين، متعهد به اسلام و اهل تقوا و محبوب خدايند، پس حقوقشان بر شما ثابت است.

إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (77)

لغت و اعراب:

اشتراء: خريدن، فروختن و مطلق به دست آوردن شىء عوض شىء. ثمن: بهاى بالفعل يا بالقوّه.

خلاق: نصيب، بهره. زكاة: پاك ساختن، ونيز رشد و نمو دادن.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُوْلَئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ»

علماى تورات و انجيل و آشنايان با آن دو كتاب، طبق معانى مندرج آنها و بر وفق بيان قرآن كريم، چنان كه در آيۀ 81 همين سوره تصريح شده، پيمانى مؤكّد با خداوند بسته بودند كه آن دو كتاب را از تحريف و تغيير حفظ كنند و چون محمّد صلى الله عليه و آله رسول عربى مبعوث گردد كتاب و شريعت او را بپذيرند، و سوگند مكرّر ياد كرده بودند كه به او ايمان آورند و او را يارى نمايند. ولى پس از بعثت پيامبر اسلام و ظهور شريعت او، آنها براى حفظ رياست و به طمع برخوردارى از شئون و

ص:389

مزايا، آن كتاب ها را تحريف كردند و نبوت او را انكار نمودند و همۀ مواثيق و سوگندها را با جاه و مال مبادله كردند. آيه در اين باره مى فرمايد:

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به واسطۀ نقض پيمان خدا و شكستن سوگندهاى خود بهايى اندك را، يعنى رياست و شئون و منافع مالى آن را خريدند هيچ نصيبى در آخرت براى آنها از رحمت حق و شفاعت وساطت كنندگان و اسقاط يا تخفيف عذاب و غيره نخواهد بود.

«وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

دسيسه هاى اهل كتاب

يعنى: و هرگز خداوند با آنها در مواضع مختلف محشر از ابتداى حضور در اجتماع و زمان حساب و موقع محاكمه تا زمان سوق به مقرّ دائمى، سخن نخواهد گفت، و از آغاز روز قيامت تا پايان آن به سوى آنها نظر لطفى نخواهد كرد، و آنها را از پليدى هاى كفر و فسق به وسيلۀ مغفرت خود و شفاعت نيكان پاك نخواهد نمود و از ضعف انسانيت و نقص كمالات كه معلول ترك تربيت روح در دنياست با وسايل تكامل آن عالم تا ابد رشد نخواهد داد، و آنها را عذابى است دردناك.

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

لغت و اعراب:

لَوَى الحبلَ - از باب ضَرَب -: تا كرد و پيچيد آن را. مرجع ضمير منهم اهل كتاب است.

تفسير:

«وإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ»

يعنى: حقيقت اين است كه از علماى تورات و انجيل گروهى هستند كه زبان هاى خود را هنگام خواندن كتاب، يعنى نوشته اى كه خود نگاشته و نسبت به كتاب خدا مى دهند، مى پيچند، يعنى به طرز خواندن تورات و انجيل حركت مى دهند تا شما شنوندگان، آن را از كتاب آسمانى پنداريد در حالى كه از كتاب آسمانى نيست؛

ص:390

«وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و مى گويند كه آن كلمات از جانب خداست در صورتى كه از جانب خدا نيست و از بافته هاى خودشان است، و علناً بر خدا دروغ مى بندند در حالى كه خود مى دانند دروغ است.

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

لغت و اعراب:

حكم: حكومت و ولايت امر، حكمت و معارف عقلى. ربّانى: انسان منسوب به «ربّ» با زيادتى الف و نون. ولكن كونوا به تقدير «ولكن له أن يقول كونوا». دَرَسَ العلمَ و الكتابَ - از باب نَصَر -: رو آورد به خواندن و حفظ آن. و لايأمركم عطف است به يؤتيه اللّه.

تفسير:

«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِى مِن دُونِاللّهِ»

اين آيه در ردّ فرقۀ نصاراست كه معتقد بودند عيسى بن مريم مقام ربوبيت داشت و امت خود را نيز به ربوبيت خود دعوت مى كرد. مى فرمايد:

يعنى: هيچ بشرى را نسزد و عقلاً ممكن نباشد كه خداوند به او كتاب دهد - كتاب آسمانى از جانب خود بر او نازل كند - و به او حكم بخشد، يعنى به وى ولايت امر و رهبرى جامعه يا حكمت و علوم مستقل عقلى دهد، و منصب نبوت و پيامبرى عطا نمايد، سپس او به مردم بگويد: بياييد از خدا گذشته و به جاى او بندۀ من باشيد؛ مرا به ربوبيت شناسيد و پرستش كنيد.

«وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»

يعنى: ولكن آنچه او را مى سزد اين است كه به علما و دانشمندان ملت خود بگويد: بياييد به لحاظ آن كه پيش از اين كتاب آسمانى را به مردم مى آموختيد و به خاطر آن كه خود نيز آن را

ص:391

مى خوانديد ربوبى و الهى شويد، يعنى اصول و فروع آن را خوب دريابيد و خوب عمل نماييد تا انسان خدايى گرديد.

فرجام نقض پيمان

«وَ لاَ يَأْمُرَكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَآئِكَةَ وَ النَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُم مُّسْلِمُونَ»

صابئين كفّار ادعا مى كردند كه پيامبران گذشته ما را به پرستش فرشتگان فراخوانده اند، و يهود و نصارا نيز دربارۀ عمل شرك آور خود مى گفتند كه عُزَير و مسيح، دستور پرستش خودشان را داده اند. در اين باره مى فرمايد:

و نيز هيچ پيامبر مبعوث از جانب حق را سزاوار نيست كه شما را دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را خدايانى براى خود اتخاذ نماييد؛ آيا پيامبرى كه به دعوت او شما معتقد به خدا و تسليم او شده ايد شما را به كفر به او فرمان مى دهد؟!

اين استفهام براى انكار و توبيخ است.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ (81)

فَمَنْ تَوَلّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82)

لغت و اعراب:

ميثاق: اصلش مِوثاق به معناى «ما يوثَقُ بِه» است و در عهد و پيمان استعمال مى شود، و اضافۀ آن به تقدير «مِن» است. و ما در لَما اتيتكم شرطيه است يعنى «مهما اتيتكم» و جواب آن لتؤمننّ است، و من كتاب و حكمة متعلّق به اتيتكم و ضمير لتؤمننّ به ولتنصرنّه راجع به رسول است. ءأقررتم استفهام تقريرى است. اِصْر: شدّت و سختى، و مراد، پيمان محكم است.

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُمْ مِن كِتَابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنصُرُنَّهُ»

ص:392

اين آيه در مورد امرى بس عظيم و بزرگ است و آن اين كه خداوند به هر پيامبر مرسل و اولواالعزم صاحب كتاب و شريعت كه اول آنها نوح پيامبر بود و به قوم او آمدن پيامبر بعدى را ابلاغ مى كرد و از او و قومش پيمان مؤكّد مى گرفت كه چون او مبعوث شود و پيامبران و كتاب هاى آسمانى پيشين را تصديق نمايد حتماً او را بپذيريد و ايمان آوريد و او را در هر امرى يارى نماييد. و طبعاً اين پيام به همۀ پيامبران الهى هر چند اولواالعزم نباشند نيز ابلاغ شده، چه آن كه آنها مأمور پذيرش و عمل به كتاب و شريعت پيامبران اولواالعزم بودند، پس اين پيمان از يكايك انبياء الهى نسبت به پيامبر بعدى گرفته شده است.

و از برخى روايات استفاده مى شود كه مراد از رسول مصدّق در اين آيه خصوص محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام است و خدا از همۀ پيامبران و امتشان پيمان مؤكّد گرفته كه در طول تاريخ حياتشان آن گاه كه محمّد صلى الله عليه و آله مبعوث گرديد به وى ايمان آورند، هرچند ميان برخى از آنها و پيامبر اسلام تخلّل پيامبران ديگر نيز بوده است.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه خداوند پيمانى محكم از يكايك پيامبران گرفت كه چون به شما كتاب آسمانى و احكام شريعت و حقايق و معارف عقلى دادم، سپس در طول تاريختان پيامبرى آمد و با دعوى رسالت و اظهار معجزه همۀ آنچه را كه به شما داده ام تصديق نمود، حتماً بايد به نبوت او ايمان آوريد، و بايد او را يارى نماييد.

يعنى اين پيمان را از نوح و قوم او نسبت به ابراهيم، و از ابراهيم و امت او دربارۀ موسى، و از موسى و قومش نسبت به عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله هر دو، و از عيسى و امتش دربارۀ پيامبر اسلام اخذ نمود.

«قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذلِكُمْ إِصْرِى»

يعنى نيز متذكر باش كه خدا در پى اخذ پيمان از هر پيامبرى به عنوان تأكيد به او و امتش گفت:

آيا اقرار كرديد وبراين مطلب پيشنهادى، ميثاق مؤكّد مرا فراگرفتيد؟ يعنى اقرار و اعتراف كنيد كه گرفتيم.

«قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ»

يعنى: يكايك آن پيامبران و امتشان كه مورد اين تكليف قرار گرفتند و پذيرا شدند گفتند: اقرار و اعتراف كرديم. خداوند دوباره به عنوان تأكيد معاهده و اتمام كامل حجت فرمود: پس گواه اين حادثه باشيد، يعنى امروز تحمل شهادت ماوقع كنيد و فرداى رستاخيز آن را ادا نماييد، و من هم با شما از شاهدان واقعه هستم.

ص:393

«فَمَن تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»

دين فقط اسلام

اين كلام نيز تتمۀ سخن خدا با گروه هايى است كه از آنان پيمان مؤكّد گرفته است. يعنى پس كسانى كه بعد از اين پيمان مؤكّد، از انجام آن روى برتابند آنها هستند كه خارج از فرمان خدايند.

قدر مسلّم از مخالفان يا نخستين آنها سران يهود بودند كه پس از بعثت عيسى او را نپذيرفتند و بر ضد وى قيام كردند تا خدا عيسى را از ميان آنها برگرفت، و سپس هر دو ملت يهود و نصارا بودند كه پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله او را و دين و كتاب او را نپذيرفتند و اين اختلاف عظيم مذهبى را در جهان به وجود آوردند كه اكثريت اهل زمين به سه فرقۀ يهود و نصارا و مسلمين تقسيم شدند، و اگر اين مخالفت ها نبود جهان امروز چهرۀ ديگرى داشت و هيكل جامعه را قيافۀ زيباى ديگرى بود.

أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)

قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (85)

لغت و اعراب:

بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: طلب كرد آن را. طَوع مصدر است به معناى طاعت و انقياد و به معناى مطيع و منقاد، و حال است از مَنِ موصوله. اسباط جمع سِبط است يعنى نَوِه، و كثرت استعمالش در نوۀ دخترى است مقابل حفيد كه كثرت استعمال در نوۀ پسرى دارد. و سبط قبيله اى است از يهود.

تفسير:

«أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً»

خطاب به مسلمين است به عنوان اظهار تعجب از كفار كه چرا طبق پيمان هاى مؤكّد پيشين خدا با پيامبران، اسلام نمى آورند؟!

مى فرمايد: پس آيا غير دين الهى را، يعنى غير اسلام را، جستجو مى كنند كه تسليم شريعت

ص:394

اسلام نمى شوند؟ در صورتى كه همۀ كسانى كه در آسمان ها و اين زمين هستند خواهى نخواهى تسليم خدا شده اند، يعنى همه در برابر ارادۀ تكوينى او در اجراى امور اين جهان و حوادث واقعۀ آن از گرما و سرما و صحت و مرض و زندگى و مرگ و فقر و غنى و غير اينها چه مؤمن و چه كافر قهراً و بدون اختيار تسليم اند، لكن مؤمنان طوعاً و به رضايت خود و كافران با اكراه و بدون رضايت.

غرض اين است كه چون همه در برابر ارادۀ تكوينى خداوند قهراً تسليم اند بايد در مقابل ارادۀ تشريعى او در اصول و فروع دينى هم كه از آنها مى خواهد تسليم باشند و به سراغ دين ديگرى نروند.

«وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»

و به سوى خدا باز گردانده مى شوند. يعنى پس از مرگ و به محض ورود در عالم برزخ مرحلۀ اول لقاء اللّه و رجوع به محضر حق را مى بينند، و پس از انقضاى برزخ و با انتقال به صحنۀ قيامت لقاء بالاتر و حضور و رجوع نزديك تر را خواهند ديد، و پس از انقضاى قيامت و انتقال به مقرّ دائمى بهشت يا دوزخ مرحلۀ آخر و ابدى رجوع را خواهند ديد.

«قُلْ ءَامَنَّا بِاللّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَيْناَ وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ»

خطاب به پيامبر اسلام و يكايك امت اوست كه بگو: همان گونه كه از پيامبران گذشته پيمان مؤكّد گرفتيم كه به پيامبران آينده ايمان آورند تو خود نيز بگو: همراه امتم به خداوند ايمان آورديم و به آنچه از كتاب آسمانى و دين الهى بر خود ما نازل شده گرويديم و سپس به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گشته ايمان آورديم و به آنچه به موسى و عيسى و همۀ پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم.

«لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»

يعنى: ميان هيچ يك از آنان فرقى نمى گذاريم.

از نخستين آنها كه آدم ابوالبشر است تا آخرينشان كه محمّد خاتم صلى الله عليه و آله است در اين جهت كه همه مبعوث از جانب يك مبدأ واجب اند و براى ابلاغ يك دين الهى اند فرقى نمى گذاريم، دينى كه در ملأ اعلى به دست قدرت خود خداوند تشريع شده و به جامعۀ بشرى در لباس شرايع مختلف و در محتواى كتاب هاى متعدد، بر حسب اختلاف ازمنه و امم عرضه شده است.

«وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

ص:395

يعنى: اى پيامبر بگو كه همۀ ما در پيشگاه او تسليم هستيم.

معلوم باد كه وحدت انبيا و عدم فرق ميان آنها در جهات فوق، منافاتى ندارد با متفاوت و متفاضل بودن آنها در شرافت ذاتى و فضايل نفسانى و مراتب علمى و سپس در منصب و مقام نبوت و رسالت و قرب منزلت آنان در نزد پروردگار، و نيز منافاتى ندارد با اختلاف و تفاضل آنها در سعۀ دين و تماميت و كمال شريعت آنها و علوّ مقام و برترى كتاب آسمانى و اختلاف كيفيت و كمّيّت معجزات آنها، چنان كه در ذيل آيۀ 253 سورۀ بقره معلوم شد.

«وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْأَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»

دين عبارت است از مجموعه احكامى كه به خدا نسبت دهند و خدا را بدان عبادت كنند اعم از حق و باطل. و اسلام در اصطلاح شرع و متشرعه اخصّ از دين است و عبارت است از مجموعۀ قوانين الهى و آسمانى مركب از كليّات اصول عقايد و اركان فروع عملى كه از آغاز اجتماع بشر، از جانب خداوند براى سلسلۀ انسانى، در هر عصرى به تناسب زمان و مكان و حالات، در شكل خاصّى از جانب خدا تشريع شده و به وسيلۀ پيامبران او ابلاغ گرديده است. و دين در لباس خاص خود «شريعت» ناميده مى شود كه پنج قسم بيشتر نيست و بر پيامبران پنج گانۀ اولواالعزم نازل گشته است.

معناى آيه: و هر كس غير از اسلام دينى جستجو كند هرگز از او پذيرفته نيست. يعنى هر كس در عصر خويش جز آن شريعتى را كه اسلام در قالب آن ظهور يافته و تجلّى نموده اختيار كند از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است. زيرا كه سرمايۀ عمر را مصرف كرده و عوض سود سعادت، زيان جهنم را برده است.

كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (86)

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (87)

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (89)

ص:396

لغت و اعراب:

منع ستمكارى از هدايت

كيف استفهام انكارى است. شهدوا عطف است به ايمانهم به تقدير «بعد أن امنوا و شهدوا». أنّ عليهم اخبار باشد يا انشاء، به هر حال خبر جزاؤهم است و مجموع آنها خبر اُولئك.

تفسير:

«كَيْفَ يَهْدِى اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَآءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ»

سه آيۀ اول شامل حال دو طايفه است:

يك - گروهى همانند سران و عالمانى از يهود و نصارا و پيروان آنها پيش از اسلام كه طبق تصريح تورات و انجيل، و معرفى كامل آن دو كتاب از محمّد صلى الله عليه و آله و اوصاف و كتاب و دينش به او ايمان آوردند، ولى پس از بعثت و ظهور او به اقتضاى هوا و هوس و حبّ جاه و مال كفر ورزيدند.

دو - هر شخصى كه پس از اسلام و پذيرش دين و قرآن مرتد گردد، خواه فطرى باشد يعنى وقت تولد او والدينش هر دو يا يكى از آنها مسلمان بوده و خود او نيز اسلام را پذيرفته و سپس كافر شده، يا ملى باشد كه از كفر والدين وارد اسلام شده و دوباره كافر شود.

معناى آيه: چگونه خداوند هدايت كند گروهى را كه پس از آن كه ايمان آوردند و گواهى دادند كه اين فرستادۀ خدا، يعنى محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله، حق است و به دست آنها دلايل روشنى از كتاب هاى آسمانى خود و توصيه هاى پيامبرانشان و ادلّه و معجزات و قرآن پيامبر اسلام رسيده، كفر ورزيدند؟!

«وَاللّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»

يعنى: و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. اشاره به اين كه هر دو گروه فوق ظالم اند.

اما گروه اول - چه ستمى بالاتر از ستمى است كه علماى يهود و نصارا كردند و به وسيلۀ انكار دعوت محمّد صلى الله عليه و آله و تحريف لفظى و معنوى تورات و انجيل، ملتى را كه رفته رفته جهان را پر كرده اند به انحراف كشاندند و تا ظهور مهدى موعود عليه السلام نيز در تزايدند و پس از آن هم تتمۀ آنها تا دامنۀ قيامت هر چند به نحو اهل ذمّه خواهند ماند.

و اما گروه دوم - چه ظلمى بدتر از اين كه كسى پس از پذيرش اسلام و قيام ادلّۀ روشن بر حقانيت آن مرتد شود و راه باطل را انتخاب نمايد؟

ص:397

و مراد از عدم هدايت اين است كه خدا توفيقات تكوينى و الهامات غيبى و يارى هاى باطنى خود را كه در حق مؤمنان انجام مى دهد شامل آنها نمى كند نه آن كه توبۀ آنها را نمى پذيرد. و اگر مقصود عدم پذيرش توبه باشد باز محذورى نيست، زيرا ملاك اين حكم ظلم است و تا ظالم اند مشمول هدايت نمى شوند.

«أُوْلَئِكَ جَزَآؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَالمَلَآئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»

خلود در لعنت و عذاب براى مرتدان

يعنى: كيفر و جزاى اين گروه اين است كه لعنت و نفرين خدا و فرشتگان و همۀ مردم مسلمان بر آنها باد، يا براى آنها ثابت است. زيرا آنچه در كتاب الهى از لعن كفار و ظالمان آمده و آنچه بر زبان مردمان صالح جارى مى گردد، شامل حال آنها نيز هست. و يا آن كه مراد، اخبار از مصداق خارجى لعنت است كه عذاب دنيا و كيفر آخرت است.

لعنت فرشتگان، برخى انشائى و لفظى است مانند فرشتگانى كه موظف به دعا و ثنا و نفرين و لعن اند؛ و برخى تكوينى است مانند فرشتگانى كه در دنيا و آخرت براى آن ظالمان اجراى عذاب كيفرى مى كنند.

«خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ»

آنها در آن لعنت، جاودانند. يعنى در طول عمر مشمول لعنت هاى انشائى اند و پس از مرگ، در عذاب ابدى خدايند. هيچ گاه آن عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و هرگز مورد نظر لطف و احسان خدا قرار نمى گيرند، و يا عذاب آنها پس از محكوميت، تأخير نمى افتد، و يا آنها را در خلال عذاب، تنفّس و مهلتى نخواهد بود. نعوذ باللّه منها.

«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»

يعنى: مگر كسانى كه پس از آن كفر و ظلم توبه كردند. يعنى مگر عالمانى كه پس از انكار نبوت پيامبر و تحريف تورات و انجيل و گمراه نمودن پيروان خود بازگشتند، خواه آنان كه در آن عصر بودند يا در اعصار بعدى، و توبه كردند يعنى به اسلام ايمان آوردند و به تحريف دو كتاب اعتراف كردند. و هم چنين مرتدّين فطرى و ملى از ارتداد خود بازگشتند و توبه نمودند.

«وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى: و باطن خود را به وسيلۀ عقايد صالحه، و ظاهر خود را به واسطۀ اعمال نيكو، كه اولى از شرايط توبه و دومى از آثار و لوازم آن است اصلاح نمودند. پس جز اين نيست كه خداوند بسيار

ص:398

آمرزنده و مهربان است.

افزايش ارتدادو ناپذيرى توبه

ظاهر اين آيات، قبولى مطلق توبۀ هر دو قسم گذشته از كفار است. لكن طبق ادلّۀ شرعيه، برخى از گناهان يا برخى از آثار آنها بخشوده نمى شود و از اطلاق آيه استثنا شده است. مثلاً كسى كه سبب گمراهى اعتقادى شخصى يا گروهى شده و گمراهان با همان عقيده مرده اند، طبق روايات، قبولى توبۀ آن شخص مشروط به اين است كه آنها را زنده كند و از ضلالت باز گرداند، و اين امر شدنى نيست. و هم چنين توبۀ مرتد فطرى نسبت به حكم اعدامش مورد قبول نيست.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ (90)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (91)

لغت و اعراب:

مِلْءُ الإناء: مقدارى از شىء كه ظرف را پر كند. افتدى نفسَه بالمال: آزاد كرد خود را به دادن مال. و لو افتدى فرد خفى «لو» است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه پس از ايمانشان كفر ورزيدند، مانند عده اى از اهل دانش يهود و نصارا كه پيش از بعثت پيامبر اسلام ايمان آورده بودند و پس از بعثت او كافر شدند و دعوت و كتاب و دينش را رد كردند، و خلاصه هر كسى كه پس از ايمان، به نحو ارتداد فطرى يا ملّى كافر شد.

«ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الضَّآلُّونَ»

يعنى: سپس به كفر خويش به واسطۀ غور در اعتقاد باطل يا استمرار بر كفر و فسق، افزودند و آن را راسخ و محكم كردند، هرگز توبۀ آنها پذيرفته نمى شود و آنها هستند كه گمراهانى ثابت و

ص:399

استوار در گمراهى اند.

علت عدم پذيرش توبۀ آنها با اين كه ادلّۀ توبه عام و غيرقابل تخصيص است، اين است كه توبۀ واقعى از آنان محقّق نمى شود، و اگر فشار حوادث آنها را وادار به توبه كند توبۀ آنها نفاقى و تقيه اى و يا در وقت يقين به مرگ و مشاهدۀ علائم آن است و چنين توبه اى پذيرفته نيست.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَلَوِ افْتَدَى بِهِ»

عدم آمرزش و شفاعت براى اموات كفار

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند، يعنى اعم از آنان كه از آغاز كافر بودند يا پس از اسلام كافر شدند، از هيچ يك از آنها به اندازه اى از طلا كه روى زمين را پر كند پذيرفته نمى شود اگر چه آن را در آخرت به عنوان فديه دهند. يعنى اگر همۀ آن را در دنيا در حال كفر يا اسلامِ پيش از كفر در راه خدا انفاق نمايند پذيرفته نيست، و نيز اگر همۀ آن را در آخرت به عنوان فديۀ نجات خود بدهند نيز پذيرفته نخواهد شد. و اين فرض فرد خفى «لو» است.

امّا پذيرفته نشدن انفاق دنيا، به لحاظ آن كه كفرِ مقارن يا پس از انفاق، آن را كَسَرابٍ بِقيعَةٍ و آب نماى صحرا كرده؛ و امّا در آخرت براى اين كه بر فرض قدرت مجرم بر چنين مالى، آن جا جاى جبران مافات نيست؛ علاوه آن كه گيرنده محتاج آن نيست.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ»

شرط ايثار در سعادت مؤمن

يعنى: آنها هستند كه عذابى دردناك دارند و هرگز يارى دهندگانى نخواهند داشت.

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (92)

تفسير:

«لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»

مراد از «بِرّ» در اين جا خير كامل از جانب خداوند است مانند رحمت و رضا و بهشت او، و يا در وجود انسان، مانند ايمان كامل و كمال انسانيت و اخلاق. و مراد از «ما تحبّون» مطلق محبوب و مورد علاقۀ انسان است از جان و جاه و اولاد و اموال.

معناى آيه: هرگز به رحمت و بهشت خدا نمى رسيد و يا به كمال ايمان و اخلاق فاضلۀ انسانى نايل نمى شويد مگر اين كه از آنچه دوست داريد در راه خدا انفاق نماييد، از جان خود در مورد

ص:400

جهاد بگذريد، جاه خود را در مورد رضاى او بدهيد يا به كار بنديد و مال خود را در انفاقات واجب و مندوب صرف كنيد.

و بايد دانست كه از آيۀ شريفه كبراى كلّى در باب انفاق استفاده مى شود، و آن اين كه اختلاف مراتب پاداش هاى اخروى و كمالات روحى و معنوى، بر حسب محبت انسان به اموال مورد انفاق است، و اين امر بر حسب اختلاف كثرت و قلّت مال و ارزش اموال و روحيۀ انفاق كننده و حالات نياز وى مختلف است و طبعاً مال كم و بى ارزش از ثروتمند بى رغبت و شخص بى نياز پاداش بسيار كم دارد، و هر چه مال پرارزش و منفق بدان علاقه مند و نياز بدان شديدتر بود پاداش الهى بيشتر و در تكامل نفس مؤثّرتر خواهد بود.

«وَمَا تُنفِقُوا مِن شَىْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

تفاوت اديان و اختيار پيامبران

يعنى: و هر چيزى كه در راه او انفاق نماييد بى ترديد خداوند به آن داناست.

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (93)

فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (95)

لغت و اعراب:

حِلّ مصدر است يعنى حلال شدن، و غالباً به معناى مفعول استعمال مى شود يعنى حلال شده. من قبل أن تنزّل متعلق است به كان حِلّاً. من بعد ذلك اشاره است به تماميت حجت كه از كلام استفاده مى شود. فاتّبعوا خطاب پيامبر است به كفار، يا خطاب خداست به مردم.

تفسير:

«كُلُّ الطَّعامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِى إِسْرَآئِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَآئِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ»

بخشى از غذاهاى پاكيزه كه پيش از نزول تورات در شريعت نوح و ابراهيم حلال بود، تحريم

ص:401

آنها به طور موقّت در تورات نازل شد با تصريح در آن كتاب به اين كه اينها در شريعت گذشته حلال بود و به سزاى طغيان هاى بنى اسرائيل نسخ شد و حرام گرديد، نظير آنچه در آيۀ 146 انعام آمده.

لكن علماى تورات در عصر نزول قرآن مدعى بودند كه آنچه تورات حرام كرده در شريعت نوح و ابراهيم نيز حرام بوده و تورات طبق آنها نازل شده است. و اين مطلب را به خاطر دو امر، ادعا مى كردند: اول آن كه لازمۀ اين كلام نسخ است و آنها معتقد به نسخ احكام نبودند. دوم آن كه اين مطلب سبب اثبات طغيان و عصيان آنها بود.

معناى آيه: همۀ طعام ها و خوراكى ها براى بنى اسرائيل پيش از نزول تورات و از زمان نوح و ابراهيم حلال بود جز چند قسم معدود كه اسرائيل، يعنى يعقوب، آنها را به جهت نذر يا بيمارى بر خود حرام نموده بود، مانند گوشت شتر و شير آن.

از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه:

اولاً همۀ خوراكى ها از قديم تا نزول تورات، بالذات و به طبع اوّلىِ طيّبات، براى بنى اسرائيل و همۀ مردم حلال بود جز آنچه از زمان يعقوب به عنوان ثانوىِ نذر يا اضرار، به طور موقّت بر خصوص او حرام شد.

ثانياً تعدادى از آنها با نزول تورات به عنوان نسخ موقت و براى كيفر بنى اسرائيل حرام شد. و از اين آيه زمان نسخ تحريم موقّت استفاده نمى شود ولى در آيۀ پنجاه همين سوره گذشت كه حرمت آنها به واسطۀ انجيل نسخ شد.

«قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَآ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ»

چون علماى تورات مسألۀ حلّيّت سابق و نسخ لاحق را نپذيرفتند، اين دستور آمد كه بگو: اى پيامبر اگر شما در دعوى قِدَم حرمت و عدم نسخ راستگوييد پس تورات را بياوريد و در مَرأى و منظر عموم بخوانيد. و طبق تواريخ آنها تورات را نياوردند و شكست خوردند و حجت بر آنها تمام شد.

«فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

يعنى: پس اگر كسانى پس از قيام برهان و تماميت حجت، و ثبوت سبق حلّيت و عروض حرمت، به خدا افترا بندند و بگويند در شرايع سابق نيز حرام بوده، آنها هستند كه ستمكارند. زيرا هم ستم بر خود كرده اند كه دروغ گفته اند، و هم بر خدا كه افترا بسته اند، و هم بر ملت كه گمراهشان كرده اند، و هم بر احكام الهى كه تحريف نموده اند.

ص:402

«قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

اولين خانۀ خدا و شرط وجوب حج

يعنى اى پيامبر در مقابل انكار آنان بگو: خداوند راست گفته كه حلّيت آن امور و همۀ طيّبات از قديمِ زمان و جزء آيين ابراهيم بوده، پس شما اى علماى تورات و يا اى مسلمين، در اين مسأله از آيين ابراهيم پيروى كنيد كه او حق گرا بود و در همۀ امور اعتقادى و اخلاقى و عملى جانب حق را مى گرفت و تشخيص حق به يارى عقل و نقل مى نمود، و او از مشركان نبود.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًى لِلْعالَمينَ (96)

فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ (97)

لغت و اعراب:

بكّه اسم مكّه است و هر دو مترادف اند مانند لازم و لازب. مقام ابراهيم بدل است از آيات، بدلِ بعض از كل، و يا مبتداست و خبرش «منها» ى مقدر. مباركاً و هدىً حال اند از ضمير مستتر در ببكّة. و مرجع ضمير دخله بيت به معناى حرم است به نحو استخدام در ضمير. حَجَّ البيتَ - از باب نَصَر -:

قصد كرد آن را، و حج - به كسر و فتح -: قصد كردن و به معناى مجموع اعمالى كه براى زيارت خانۀ خدا تشريع شده است. للّه على الناس هر دو جار و مجرور متعلق به استقرّ مقدّر است كه خبر حِجّ است. من استطاع بدل است از الناس، بدل بعض از كل، و سبيلاً تمييز است. و من كفر مراد، كفر اعتقادى يا كفران عملى است.

تفسير:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ»

يعنى: به يقين نخستين خانه اى كه براى مردم بنا نهاده شد همان خانه اى است كه در مكّه است.

بيت يعنى كعبه، نخستين خانۀ بنا شده براى عبادت است نه نخستين خانۀ قابل سكنى، زيرا كعبه به دست ابراهيم خليل ساخته شد و بشر پيش از آن زمان داراى خانۀ مسكونى بود.

توضيح اجمالى اين آيه اين است كه شالوده و بنيان اصلى كعبۀ مكرمه، گوهر يكپارچۀ مربعى

ص:403

است به طول و عرض خود ساختمان كه به عنوان وديعۀ الهى در زير همان ساختمان به منظور پايه و اساس بيت اللّه، همراه خلقت زمين آفريده شده بود و روى آن را مقدارى از خاك گرفته بود. آدم ابوالبشر از جانب خداوند به كندن و ظاهر كردن بنيان بيت مأمور شد و جبرئيل امين آدم را بدان سرزمين برد و براى پيدا كردن گوهر مدفون به ابرى اشاره نمود، سايه اى به طول و عرض گوهر زيرين در آن جا بيفكند. به دستور او، آدم زير سايه را خطكشى كرد و حفر نمود تا بنيان اصلى ظاهر گرديد و علامت هايى هم براى معرفى آن جا قرار داد. سپس ابراهيم خليل به امر خداوند با فرزندش اسماعيل، قواعد و پايه هاى خانه را روى همان بنيان اصلى بالا بردند و پس از اتمام از خدا خواستند كه مردم را به سوى آن متوجه سازد. و ظاهراً از همان ايّام زيارت آن خانه به عنوان مطلق زيارت و يا به عنوان حج و عمره طبق شريعت ابراهيم شروع شد، و اعراب جاهليت نيز حج آن خانه را به عنوان آن كه جزء شريعت ابراهيم بوده محترم مى شمردند و حجّى به طرز خاص انجام مى دادند.

«مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ»

يعنى: در حالى كه آن خانه مبارك است، پر بركت و كثير الخير است به بركات دنيوى و اخروى، نظير اجتماع مسلمين از اقطار زمين در همۀ اوقات سال، خاصّه در ايام حج و معارفۀ آنها با يكديگر و اطلاع نزديك از وضع همديگر و حصول روابط اجتماعى و غيره؛ و در حالى كه اين خانه سراپا هدايت است براى همۀ جهانيان، به لحاظ سفر آنها از اقطار و اطراف جهان به سوى آن جا و مشاهدۀ آثار توحيد، و خضوع در برابر ذات اقدس ربوبى، و ياد كردن از پيامبران بزرگ الهى، و تجديد خاطره هاى مبارزه با شرك و بت پرستى، و آشنايى حسّى با برنامه هاى دينى، و شنيدن زمزمه ها و شعارها و دعاها و ناله ها و حركت هاى الهى - سياسى مردم، و توجه دل ها به سوى معبود بى همتا، و جوشش شوق و ايمان و عرفان در دل ها، و بقاى خاطره هاى توحيد در دل ها به مرور زمان؛ و اغلب اين امور براى جهانيان است نه براى اشخاص خاص يا اعراب.

«فِيهِ ءَايَاتٌ بَيِّنَاتٌ»

يعنى: در آن خانه، دلايل و نشانه هايى است روشن از توحيد و عظمت و حكمت و رحمت خداوند؛ دلايل تكوينى و اعجازى، و نشانه هاى تشريعى و انشائى.

«مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ»

ص:404

يعنى: از آن جمله مقام ابراهيم است كه سنگى است مخصوص به شكل مربع مستطيل، و از جهان غيب در صحنۀ شهود بدين منظور پديد آمد كه معمار خانه پس از بالا رفتن ديوار قدم روى آن بگذارد. آرى او چون قدم بر آن مى نهاد به موازات بالا رفتن ديوار بر ارتفاع آن سنگ نيز افزوده مى گشت و طبعاً وقت فراغت از كار كوتاه مى شد، و چنين بود تا بناى خانه خاتمه يافت و اثرى هم از قدم شريف معمار خانه در آن سنگ براى هميشۀ تاريخ باقى ماند.

«وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِناً»

يعنى: و هر كس داخل آن بيت شود در امان خواهد بود. يكى از آن نشانه ها كه نشانۀ تشريعى است اين است كه خداوند براى آن جا مصونيت و احترام و حرمت هتك و اهانت را تشريع نموده، و اين تشريع مقدم بر تاريخ و توأم با سيرۀ ملت هاست، و جز به ندرت مورد نقض قرار نگرفته، و نشانۀ قدرت و تسلّط مشرّع آن است به شهادت ادامۀ آن به مرور دهور.

«وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ»

يعنى: خدا را بر عهدۀ مردم است كه قصد آن خانه كنند، يا اعمال خاصى را كه براى آن جا تشريع كرده به جا آورند. و مراد از قصد نيز انجام آن اعمال است، پس مجموعۀ اعمال حج حقّى است الهى بر عهدۀ همۀ مردم. و اين تعبير، انشاء حكم تكليفى است در لباس حكم وضعى، و تشريعى است عام كه در تمام شرايع گذشته بوده، يعنى بر ساكنان كرۀ خاكى در هر جا باشند واجب است براى انجام برنامۀ معيّنى قصد آن خانه كنند.

و نشانه و علامت بودن اين قانون تأثير خاص آن است در انبوهى غيرمحصور از طايفۀ بشرى از قديم الايّام تا امروز و حتى آيندۀ ممتد تاريخ كه در روزهاى معدودى از جاى جاى اين كره در آن محل خاص حضور يابند و اعمالى را با آن حالت مخصوص شگفت انگيز و بهت آور انجام دهند كه جاذبۀ معنوى آن حقيقتِ نهان از نظر ظاهرى و هويدا در اعماق دل ها، هر بيننده را جذب مى كند و عظمت و جلال خدا و حكمت و جمال او را براى وى متجلّى مى سازد كه بى اختيار مى گويد:

ألِغَيْرِكَ فِى الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ؟ و مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟(1)

«مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»

يعنى: مراد از «الناس» برخى از آنهاست و تكليف مزبور، متعلّق به كسى است كه قدرت و توان

ص:405


1- . «آيا غير تو را ظهورى هست كه تو را نيست؟ كى غايب بوده اى تا محتاج دليلى باشى كه تو را نشان دهد؟».

رفتن به سوى آن خانه را داشته باشد.

ظاهر آيه بيان شرط بودن استطاعت است براى وجوب حج، و ظاهر استطاعت هم توان عقلى يا عرفى است. لكن از سنّت و احاديث اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه در وجوب حج چهار قسم استطاعت و شش امر ديگر نيز شرط است و مجموع شروط وجوب حج ده قسم است بدين قرار:

1. بلوغ، يعنى به حدّ بلوغ رسيدن حج گزارنده 2. عقل، يعنى عاقل بودن او 3. حرّيت، يعنى برده نباشد 4. استطاعت مالى 5. استطاعت بدنى 6. استطاعت زمانى، يعنى پس از حصول همۀ شرايط در مكلّف، زمان كافى براى انجام عمل باشد 7. استطاعت سَربى، يعنى راه باز باشد 8. عمل حج مستلزم ضرر بدنى يا ضرر مالى اجحاف آور نباشد 9. عمل حج مستلزم ترك واجب اهم نباشد 10. مستلزم ارتكاب حرام نباشد.

و مراد از استطاعت در آيه، اگر خصوص استطاعت سَربى باشد پس يك شرط از شروط حج ذكر شده، و اگر مطلق استطاعت باشد چهار شرط ذكر شده، و باقى شروط از طريق سنّت استفاده مى شود.

«وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»

يعنى: و هر كه كفر ورزد خداوند حتماً از جهانيان بى نياز است.

اگر به اصل وجوب حج و ثبوت اين حق الهى بر عهدۀ مردم كفر اعتقادى ورزد او كافر است به لحاظ آن كه اين حكم از ضروريات دين است، و اگر عملاً كفران نمايد و با فرض استطاعت، ترك نمايد او كفران نعمت عظيم كرده و بى ترديد خدا از همه بى نياز است.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (98)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (99)

لغت و اعراب:

صَدَّه عن كذا - از باب نَصَر -: او را منصرف كرد از آن و مانع شد. بَغْى: طلب كردن، ظلم نمودن. عِوَج:

كژى و انحراف. تبغونها به تقدير «تبغون لها» و ضمير مؤنّث آن به «سبيل» برمى گردد كه مذكّر و مؤنث در آن يكسان است.

ص:406

تفسير:

سرزنش اهل كتاب

«قُلْ يَآأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ»

اهل كتاب در آن عصر يهود و نصارا بودند و دو رقم انكار داشتند:

اول - انكار آياتى از تورات و انجيل كه در دست خودشان بود و در برابر مسلمين و اكثر ملت خودشان آنها را مخفى داشته، انكار مى كردند و آنها آيات بشارت به بعثت پيامبر اسلام و ذكر اوصاف كمال و نبوت و كتاب و دين او، و پيروزى وى در غزوات، و تبديل قبله، و حلال كردن طيّبات و غير اينها بود.

دوم - انكار آياتى از قرآن كريم و معجزاتى از پيامبر اسلام.

آيه در اين باره خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد بگو: اى اهل كتاب، چرا به آيات خداوند در كتاب هاى خود و كتابى كه بر من نازل شده، و يا چرا به نشانه هاى صدق نبوت من كه از طريق گذشتگان خودتان و از جانب من به شما رسيده كفر مى ورزيد، در حالى كه خداوند از هر عملى كه در خفا و به عنوان مكر و فريب انجام مى دهيد آگاه است و بر همۀ آنها در روز رستاخيز گواه است.

«قُلْ يَآأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَنْ ءَامَنَ»

يعنى: بگو: اى اهل كتاب، چرا كسانى را كه ايمان آورده اند و دين و كتاب مرا پذيرفته اند و يا در صدد پذيرش اند، از راه خداوند بازمى داريد؟ يعنى به وسيلۀ تهديد و ايجاد خوف از آينده، و تشكيك در احكام قرآن و دين اسلام، آنها را از پذيرش آن منع مى كنيد و يا به خروج از آنچه پذيرفته اند وادار مى نماييد.

«تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدَآءُ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: شما براى راه خدا كژى و انحراف مى طلبيد. اصول و فروع احكام اسلام را براى مردم، كج و باطل معرفى مى كنيد، و يا آن كه مى گوييد احكام الهى قابل نسخ نيست، پس احكام تورات، ثابت و باقى است و بايد از آنها پيروى كرد، در حالى كه شهداييد، يعنى در نزد احكام منسوخ و ناسخ حضور داريد و صحت نسخ را مى دانيد. و يا در حالى كه شاهديد، يعنى در وجدانتان به انقضاى وقت منسوخ و ثبوت ناسخ گواهيد. و هرگز خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست.

معلوم باد كه در اين دو آيه مخاطب، كفارند و از اين جهت است كه خداوند آنها را خود مخاطب قرار نداده بلكه در هيچ موردى از اين كتاب كريم خود كفار مورد خطاب نشده اند بلكه پيام با

ص:407

واسطه به آنها داده شده، و اين بر خلاف مؤمنان است كه بارها مفتخر به خطاب الهى شده اند، نظير آيه هاى بعد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ (100)

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (101)

لغت و اعراب:

ردَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: او را از حالى به حال ديگر باز گرداند، و مانند جَعَل دو مفعول لازم دارد.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از گروهى از كسانى كه به آنها كتاب داده شده پيروى كنيد شما را پس از ايمانتان به حالت كفر بازمى گردانند.

مراد از مخاطب در اين آيه عمدتاً ساده دلان و عوام مؤمنين است، و مراد از فريق و گروه، برخى از دانشمندان و علماى تورات و انجيل در آن عصر است كه پيوسته با فريب و نيرنگ مشغول تحريف آن دو كتاب مقدس و جلوگيرى از گرويدن مردم به اسلام و شنيدن دعوت پيامبر اسلام بودند و نسبت به مؤمنان هم در صدد ايجاد تشكيك و ترديد و وسوسه براى انصراف و ارتداد بودند.

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ ءَايَاتُ اللّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ»

اين كلام، خطاب به مؤمنين است از روى انكار و اظهار تعجب كه چگونه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند و از اسلام بازمى گردند! و محتمل است كه خطاب عام باشد.

معناى آيه: و چگونه شما پس از ايمان آوردن كفر مى ورزيد در حالى كه همواره بر شما آيات خداوند از كتاب او خوانده مى شود و از انفس و آفاق بازگو مى شود، و فرستادۀ او نيز در ميان شماست؟!

از اين كلام استفاده مى شود كه پيروان اسلام در آيندۀ ابدى تاريخ بايد در هر معضلى از امور دين و اختلافى از مسائل مذهب به كتاب خدا و رسول او تمسّك جويند؛ و كتاب بحمداللّه پيوسته با

ص:408

آنهاست و رسول هم به وجود تنزيلى اش يعنى ائمۀ معصومين از اولادش ميان آنهاست.

«وَمَن يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»

حد تقوا

يعنى: و كسى كه به خدا اعتصام جست - در تمام امور دنيوى و اخروى به عنايات و الطافش چنگ زد - بى ترديد به سوى راهى راست هدايت شده است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)

لغت و اعراب:

تُقاة مصدر اتَّقى يتّقى است. حبل: ريسمان. شفا: كنار و لب شىء. حفرة: گودال. اذ كنتم متعلّق به نعمت و براى بيان نعمت است، و كنتم على عطف است به اذ كنتم.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خداوند بدان گونه كه شايستۀ تحفّظ و تقواى اوست بپرهيزيد. پس هيچ يك از مطلوب هاى او را ترك نكنيد و هيچ يك از مبغوض هاى او را مرتكب نشويد. امر «اتّقوا» امر ارشادى است كه مخاطب را به سوى طاعت در واجبات و محرمات هدايت مى كند و قهراً موافقت و مخالفت اين فرمان بنفسه ثواب و عقاب ندارد، بلكه اطاعت كننده ثواب انجام آن واجب و ترك آن حرام را مى برد و عصيان كننده نيز به كيفر ترك واجب و فعل حرام گرفتار مى شود.

«وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُم مُّسْلِمُونَ»

يعنى: و هرگز از دنيا نرويد مگر آن كه مسلمان باشيد يا در حال تسليم باشيد. پس در حال كفر

ص:409

نميريد و در حال اسلام بميريد. و اين تحريم و ايجاب حقيقتاً متعلّق به مرگ نيست كه غيراختيارى است، بلكه متعلّق به كفر و اسلام است، يعنى هيچ گاه در حال كفر نباشيد تا مرگتان در آن حال باشد، و پيوسته در حال اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام باشد.

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا»

وجوب وحدت اسلامى

يعنى: و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و هرگز متفرق نشويد. مراد از ريسمان خدا وسيلۀ معنوى ارتباط با خداست شبيه به ريسمان كه وسيلۀ ارتباط در ماديات است، و مقصود از آن، كتاب آسمانى و رسول و امام و دين و برنامۀ سماوى زندگى است كه به بشر عطا كرده. و مراد از تفرقه، فرقه فرقه شدن در اصول عقايد و فروع عملى يا در هر امرى از امور دنياست كه مسلمين را از هم جدا مى كند.

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً»

تتمۀ خطاب به مؤمنين است به لحاظ حال آنها وقت نزول اين آيات. يعنى: نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد آن گاه كه با يكديگر دشمن بوديد، يعنى پيش از اسلام و در ايام جاهليت كه دشمنى سرسخت فردى و قبيله اى ممتد داشتيد و پيوسته تشنۀ خون و مال يكديگر بوديد؛ پس خداوند دل هاى شما را با يكديگر الفت داد و محبت بخشيد، پس به بركت نعمت و رحمت او برادر هم شديد.

«وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُم مِّنْهَا»

يعنى: و نعمت ديگر اين كه شما بر لب گودالى از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات بخشيد.

مراد، گودال آتش دنياست كه پيوسته در شُرف جنگ و قتل و غارت و تعدّى به نواميس هم بودند كه گودالى است عظيم از فتنه و فساد؛ يا گودالى از آتش آخرت كه جهنم است و به واسطۀ كفر و عناد و فسق و طغيانشان براى خود مهيا كرده بودند كه به مجرد مرگ در آن افتند. پس خداوند به واسطۀ اسلام، شما را از آن پرتگاه ها نجات داد.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

يعنى: خداوند، اين گونه براى شما آيات كتاب خود را كه حاوى احكام و معارف و پند و اندرز است بيان مى كند، و يا اين گونه نشانه هاى توحيد و قدرت و رحمت و صدق دعوت فرستادگانش را آشكار مى سازد، شايد شما هدايت شويد.

ص:410

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (105)

سازمان امر به معروف

تفسير:

«وَلْتَكُنْ مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»

يعنى: بايد از ميان شما گروهى هم هدف پديد آيند كه پيوسته جامعه را به سوى خير دعوت نمايند و به معروف فرمان دهند و از منكر باز دارند.

خطاب در اين آيه به همۀ مسلمين است و هدف از آن، تشكيل گروهى از ميان آنهاست كه به سه امر مهم الهى قيام نمايند: دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر. و همان گونه كه بر همۀ مسلمين ايجاد آن گروه واجب است بر آن گروه نيز تصدّى و اقامۀ آن سه امر، واجب مى باشد و هر دو وجوب، نفسى كفايى است، يعنى اگر گروه فوق خود از ميان جامعه بجوشند يا برخى از ملت، آن را تحقق بخشند از ديگران ساقط مى شود، چنان كه اگر دعوت و امر و نهى از برخى از آن گروه انجام گرفت از غير آنها ساقط است.

و مراد از خير كه دعوت و ارشاد به سوى آن واجب است همۀ علوم و معارف دينى است از عقايد صحيحه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه اعم از واجبات و مستحبات كه عنوان خير بر آنها شامل است و علم به محرّمات هم جزء خير است.

و مراد از معروف، هر عمل قلبى و بدنى و هر صفت و ملكۀ روحى است كه نزد شرع و عقل نيكو و مستحسن شمرده شود. و مراد از منكر، مقابل معروف است، يعنى هر عمل باطنى و ظاهرى و هر صفت نفسانى كه شرع و عقل آن را زشت و قبيح شمرده است. بنابراين، سه مسألۀ دعوت و امر و نهى از هم جدا مى شوند، زيرا مجرد هدايت و ارشاد غير از وادار كردن به فعل يا ترك است.

و از آيۀ شريفه كيفيت تشكيل اين امت و نحوۀ برآمدن آنها از متن جامعه و هم چنين كيفيت دعوت و امر و نهى آن گروه پس از تشكل، استفاده نمى شود، لكن تحقق و جريان امور سه گانه در خارج، توقف بر تشكيل حوزه هاى علمى و دانشگاه هاى دينى دارد كه نخست علوم دينى به معناى وسيع آن شامل خير و معروف و منكر از كتاب و سنّت و عقل استخراج و مدوّن گردد، سپس

ص:411

نهادهايى به منظور ابلاغ و هدايت و امر و نهى تأسيس شود. و تا حال، همۀ اين امور را حوزه هاى علميه با كمى امكانات با مجاهدت هاى بليغ انجام داده اند، لكن اين عرضه ها متناسب با تقاضاها نيست بلكه ولىّ امر شرعى الهى مافوقى لازم دارد با هزينۀ كافى و وافى. واللّه غالب على أمره.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

وجوب وحدت اسلامى

يعنى: آن جامعه اى كه اين امت و گروه را انتخاب مى كنند و آن گروهى كه براى انجام اين امور سه گانه انتخاب مى شوند، آنهايند كه رستگارند. زيرا بقا و حفظ و نشر و عمل به دين الهى در طول تاريخ در سايۀ حركات و فعاليت آنهاست.

«وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

تأكيد و تكرار خطاب به مسلمين است. يعنى: شما مانند كسانى نباشيد - يعنى مانند علما و دانشمندان يهود و نصارا - كه پس از آن كه از جانب پيامبر و كتابشان دلايل روشن به آنها رسيد، يعنى از روى براهين و ادلّه بر حقانيت دين علم پيدا كردند، متفرّق و مختلف شدند، يعنى هم از نظر مكان و مسكن از هم جدا شدند و هر يك محيط و منطقه اى را در روى زمين انتخاب نمودند، و هم از نظر عقايد اصولى و فروع عملى فرقه فرقه شدند. و از اين رو براى آنها عذابى بزرگ است.

معلوم باد كه دأب اين كتاب كريم بر اين است كه هرگاه ملّتى را از حادثه اى با تأكيد بر حذر دارد نشانۀ آن است كه واقع مى شود. و از اين رو دربارۀ اختلاف ميان امت ها از قديم الايام سخن رفته و اين هشدارى است به مسلمين كه اختلاف در ميان آنان نيز انجام مى گيرد و مع الاسف مى بينيم كه چنين شده، زيرا با ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اختلاف ظهور كرد به گونه اى كه حكايت از محقّق بودن ريشۀ عريق آن از پيش داشت، و از اين روست كه كار مسلمين به اين جا كشيد كه مى بينيد.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)

وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ (107)

تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ (108)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (109)

ص:412

سفيد رويى و سياه رويى در آخرت

لغت و اعراب:

يوم تبيضّ متعلّق به «اُذكر» مقدّر و يا به «لهم» در آيۀ قبل است. أكفرتم به تقدير «يقال لهم» است.

تفسير:

«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ»

يعنى: به ياد آور روزى را كه چهره هايى در آن روز سفيد و نورانى و چهره هايى سياه و ظلمانى مى گردد. اما كسانى كه چهره هاشان سياه شده، از جانب خدا يا از جانب فرشتگانى كه متصدّى امور آنهايند يا از قضاتى كه دربارۀ آنها داورى مى كنند به آنها گفته مى شود: آيا پس از ايمانتان كفر ورزيديد؟

مراد از اين اشخاص كسانى هستند از يهود ونصارا كه پيش از بعثت پيامبر اسلام يا در هر عصر و زمانى به لحاظ آشنايى شان با تورات و انجيل و اخبارات غيبى آنها به پيامبر اسلام ايمان آورده، و پس از اطلاع از بعثت و كتاب او، به پيروى از هواى نفس انكار كرده اند؛ و نيز هر مسلمانى كه در طول تاريخ مرتد شده و به اسلام كفر ورزيده است.

«فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»

يعنى: در عالم آخرت كه از حين مرگ شروع مى شود به آنها گفته مى شود: بچشيد اين عذاب را كه در دنيا شما را از آن برحذر مى داشتند، به سزاى كفرى كه مى ورزيديد.

«وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و اما كسانى كه چهره هايشان سفيد و نورانى است، آنها در رحمت خدا يعنى در بهشت عالم برزخ و آخرت اند، كه فضا و زمين و آسمان و حور و قصور و غِلمان و ميوه جاتش همه مصداق رحمت است، زيرا مراد از رحمت، آثار و معلولات آن است. و چون تمام و كمال هر نعمتى وابسته به استمرار و دوام آن، و توقيت هر نعمت و لذت سبب نقص و تلخى آن است غالباً خداوند قيد دوام و ابديت را در نعم بهشتى بدين تعبير بيان مى كند كه آنان در آن رحمت و نعمت جاودانند.

«تِلْكَ ءَايَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعَالَمِينَ»

يعنى: اين آيات كه حكايت از وعدۀ نيكان و وعيد بَدان دارد آيه هاى كتاب خداوند است كه بر تو و امت تو در طول بقاى نسلشان، به حق مى خوانيم، يعنى به درستى و راستى و براى هدفى والا و برتر و به دور از خطا و اشتباه بازگو مى كنيم. و هيچ گاه خداوند براى عالميان در دنيا و آخرت ارادۀ ستم نمى كند. يعنى هيچ نوعى از ظلم را دربارۀ هيچ فردى از جهانيان روا نمى دارد، زيرا ستم از

ص:413

كسى صادر مى شود كه قبح آن را نداند و خداوند عالِم مطلق است؛ و از كسى صادر مى شود كه ضعيف است و خداوند قوى مطلق است؛ و از كسى صادر مى شود كه نيازمند است و خداوند غنى على الاطلاق است؛ و ستم، تعدى به سلطان غير و تصرّف در ملك غير است و غير خدا را در مقابل او سلطانى و ملكى نيست؛ و بدهكار ستم مى كند كه حق را نپردازد و خداوند بدهكار كسى نيست؛ و امر و نهى او به نفع خود او نيست تا به ستم بيگارى كشد بلكه به نفع مكلّف است؛ و كيفردادنش به عاصى تشفّى نيست تا اجحاف كند بلكه اثر وضعى طغيان اوست؛ و ظلم و ستم، وضع شىء در غير موضع آن است و حكمت خداوند مانع از اين عمل است.

«وَللّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است علاوه بر خود آنها ملك خداست، نه به ملكيت اعتبارى انتزاعى، بلكه به ملكيت حقيقى، زيرا آفرينش همه به ارادۀ تكوينى او، و حفظ و نگهدارى آن در درازمدت بسته به مشيّت او، و فانى كردن همه عندالاقتضاء از او و به ارادۀ اوست.

«وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»

يعنى: و همۀ امور به سوى او بازگردانده مى شود. مراد از «امور» امر بقا و حركت و سكون همۀ ذرات عالم وجود و تأثيرات علل و معلولات جهان هستى است كه به او بازمى گردد، يعنى به واسطۀ فرشتگان او كه موكَّل به ادارۀ جهان از روز آفرينش تا قيام رستاخيز و پس از آن تا استمرار ابديت اند اداره مى شود و ناظر و مُهَيمن و مدبّر خود اوست.

و يا آن كه مراد از امور، افعال مكلّفان انس و جنّ است كه در دار تكليف دنيا نوشته و تهيه شده و در عالم قيامت به وسيلۀ فرشتگان براى سنجش و تعيين پاداش و كيفر و داورى به سوى او باز گردانده مى شود.

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّ أَذًى وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111)

ص:414

لغت و اعراب:

سازمان امر به معروف

كنتم خير امّة يعنى فى السابق، يا به معناى أنتم خير امّة. تأمرون با دو فعل مضارع ديگر بيانِ كنتم خير امّة است. أذى هر آسيب و ضررى است كه به شخص مى رسد جسمى يا روحى.

تفسير:

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»

آيه خطاب به مسلمين است و كلمۀ «كنتم» محتمل است كه منسلخ از زمان باشد يعنى بر گذشته دلالت ندارد و تنها براى ربط است. بنابراين معناى آيه اين است: شما مسلمين بهترين امتى هستيد كه براى مردم از كتم عدم به عرصۀ وجود آمديد. يعنى خداوند پيامبر را مبعوث نمود و شما را به دعوت او اجتماع و وحدت بخشيد و به عنوان بهترين امت براى جامعۀ بشرى پديد آورد، زيرا شما داراى اوصاف سه گانه ايد (كه در ادامۀ آيه مى آيد).

و محتمل است كلمۀ «كنتم» به معناى ربط ماضوى خويش باشد و طبق آن معناى آيه اين است: شما در گذشته بهترين امت بوديد كه براى مردم پديدار شديد. و با لحاظ اين كه اين سوره مدنى است ممكن است مراد از زمان گذشته، ايام پيش از نزول اين آيه باشد كه از آغاز تشكّل و صدق امت بر آنها در مكۀ معظّمه و سپس در اوايل حضور در مدينه گروهى متحد و هم هدف و متمسّك به حبل الهى و به ديدۀ انصاف، همگى نفس واحده بودند و اوصاف سه گانه را هم داشتند.

و محتمل است مراد از زمان گذشتۀ «كنتم» در علم ازلى الهى و يا در لوح محفوظ ويا در لسان و توصيف پيامبران براى امتشان و يا در كتاب هاى آسمانى باشد.

«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ»

يعنى: از بارزترين صفات شما اين بود كه ديگران را به هر كار نيك شرعى و عقلى فرمان مى داديد و از هر كار زشت و ناروا بازمى داشتيد و به خدا ايمان داشتيد، يعنى خود نيز به آنچه از جانب خدا مى آمد معتقد مى شديد و آن را به كار مى بستيد.

«وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»

يعنى: واگر اهل كتاب نيز مى گرويدند، يعنى علماى يهود و نصارا به پيروى از اخبار خودِ

ص:415

تورات و انجيل حقيقى به محمّد صلى الله عليه و آله و دين و كتاب او ايمان مى آوردند، بى ترديد براى دنيا و آخرت آنها بهتر بود. آرى برخى از آنان مؤمن هستند، يعنى در حالى كه ميان ملت خودشان و در زمرۀ آنها هستند به پيامبر اسلام و دين او گرويده اند، و يا اطلاع از تورات و انجيل حقيقى و اذعان به محتويات آنها همان ايمان به پيامبر اسلام است. ولى اكثريت آنها فاسقند، يعنى از دستور تورات و انجيل كه به پيامبر خاتم ايمان آوريد، و از دعوت پيامبر اسلام به دين و كتابش خارج اند.

«لَن يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنْصَرُونَ»

يعنى: هرگز آنها به شما آسيبى نمى رسانند جز آزار اندكى.

پس نبايد از اهل كتاب بترسيد و بهراسيد، زيرا آنها جز ضرر اندكى - مانند تهديد و بدگويى و ضرر مالى - به شما آسيب نمى زنند. و اگر با شما بجنگند پشت به شما مى كنند، سپس از احدى يارى نمى بينند، چنان كه در مبارزات بنى قريظه و بنى نضير و بنى قَيْنُقاع چنين شد.

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112)

لغت و اعراب:

ذَلَّ زيدٌ - از باب ضَرَب -: ضعيف و خوار شد. ثَقِفَه - از باب عَلِم -: يافت او را، پيروز گشت بر او. باءَ اليه: رجوع كرد به سوى او. باءَ بذنبه: تحمّل كرد آن را، اعتراف كرد به آن. باءوا بغضب به تقدير «رجعوا اليه حال كونهم حاملين غضب اللّه». الّا بحبل استثناى از عموم احوال است به تقدير «ضربت عليهم الذلّة فى جميع أحوالهم الّا حال تمسّكهم بحبل اللّه». ذلك بأنّهم اشاره است به ثبوت ذلّت و غضب و مسكنت. ذلك بما اشاره است به كفران آيات و قتل انبيا. بغير حقّ قيد توضيحى است، يعنى و لايكون ذلك الّا بغير حقّ.

ص:416

تفسير:

ضعف و ذلت كفار در جنگ

«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا»

يعنى: آنها هر جا يافت شوند ذلّت بر آنها زده شده است.

ملت يهود هر جاى دنيا باشند مُهر ذلّت و خوارى همانند نقش سكه بر پيشانى آنها خورده است. مراد از اين ذلّت، ذلّت تشريعى است يعنى حكم كفر و آثار آن و از آن جمله لزوم اجراى جزيه دربارۀ آنها تشريع شده است؛ و نيز ذلّت اتخاذ دين منسوخ و محرَّف كه دوبار بر آن نسخ الهى خورده، يك بار به دست عيسى و انجيل او و بار ديگر به دست محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن او؛ و نيز ذلّت تفرقه و زيستن پراكنده در زير سيطرۀ حكومت هاى جهان تا روزى كه خدابخواهد.

«إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ»

يعنى: اين ذلّت، بر آنها ثابت است مگر آن كه به ريسمانى از جانب خداوند چنگ زنند، يعنى اسلام آورند و دين و كتاب او را بپذيرند، و به ريسمانى از جانب مردم چنگ زنند، يعنى در جرگۀ مسلمين داخل شوند و در امان آنها باشند. و نيز آنها با غضب خدا بازگشته اند، يعنى به واسطۀ ترك پيروى از عقايد و اعمال دين ناسخ بعدى و بقاى بر دين منسوخ قبلى، مستحق خشم خدا گشتند.

«وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ»

يعنى: و بر آنها قضاى تكوينى فقر و بينوايى همانند خيمه اى بر سر قومى زده شد. يعنى فقر اعتقادى و اخلاقى و عملى و فقر مالى در دوران هاى طولانى بر آنان چيره شد.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ»

يعنى آن كيفرهاى سه گانه: حلول ذلّت و غضب و مسكنت، بر آنها بدين سبب است كه آنها همواره در تاريخ حياتشان به آيات كتاب خدا و نشانه هاى توحيد او كفر مى ورزيدند و پيامبران خدا را همانند زكريا و يحيى به ناحق مى كشتند.

«ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ»

يعنى: و آن جرأت بر كفر به آيات خدا و كشتن پيامبران هم به خاطر آن بود كه گناه كردند و پيوسته به حقوق خدا و حقوق مردم تعدّى و تجاوز مى نمودند، نظير «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأى أَن كَذَّبُوا بَِآيَاتِ اللّهِ» [روم، 10].

ص:417

لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113)

يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ (114)

وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (115)

فضايل و پرهيزكارى برخى از اهل كتاب

لغت:

آناء: جمع أنى - به فتح و كسر -: ساعتى از روز يا شب، و مطلق وقت. قائمة: قيام كننده به وظايف و مستقيم.

تفسير:

«لَيْسُوا سَوَآءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ يَتْلُونَ ءَايَاتِ اللّهِ ءَانَآءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ»

اين كلام به منزلۀ استثناى از عموم حكم اخبار از كفر اهل كتاب است. يعنى: آنها همه يكسان نيستند، بلكه از آنها گروهى هستند به پاخاسته و قيام كنندۀ به ايمان و طاعت، و درست و مستقيم در عقايد و عمل؛ آنها در ساعت هاى شب همواره آيات خدا را تلاوت مى كنند، يعنى آيات تورات و انجيل واقعى را و يا آيات قرآن مجيد را، در حالى كه پيوسته در مقابل خدا خاضع اند و همواره سجده مى كنند.

مراد از اين گروه، عدّه اى از علماى يهود و نصارا و پيروان آنها هستند كه به پيامبر اسلام ايمان آورده و در مدينه يا جاهاى ديگر در ميان قوم خود زندگى مى كردند. و يا به كتاب واقعى خود معتقد و عامل بودند هرچند به تغيير رسمى دين نرسيده بودند، كه اينان در واقع مؤمن به اسلام و پيامبرند.

«يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَ أُوْلَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ»

يعنى: آنها به خدا و روز واپسين ايمان دارند. ايمانشان به همۀ اصول عقايد از توحيد گرفته تا

ص:418

معاد است. و آنها همواره ديگران را به معروف امر مى كنند، يعنى به هر عملى كه در نزد شرع و عقل نيكو شمرده مى شود وامى دارند. و از منكر نهى مى كنند، يعنى از هر كارى كه نزد عقل و شرع قبيح شمرده مى شود بازمى دارند. و آنها خود نيز به هر كار خيرى از واجب و مستحب در شرع و محبوب و پسنديده در نزد عقل، شتاب و جدّيت مى ورزند، و آنها از صالحان اند.

«وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ»

خلود در آتش و خسران كافران

يعنى: آنها دربارۀ آنچه از اعمال نيك به جا آورند هرگز در دنيا و آخرت مورد كفران قرار نمى گيرند، يعنى نه بى پاداش مى مانند و نه از پاداششان كسر مى شود. و خدا به تقواپيشگان داناست، يعنى از شمار آنها در طول عمر جهان، و از مراتب تقواى آنها و كمّ و كيف آن، و از مقدار پاداش هر يك در دنيا و آخرت آگاه است.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (116)

تفسير:

اين آيه دربارۀ كسانى از اهل كتاب است كه ايمان نياورده و عليه اسلام و مسلمين نيز توطئه مى كردند. مى فرمايد: حقيقت اين است كه كسانى كه كفر ورزيدند و به دعوت اسلام و قرآن نگرويدند، هرگز در دنيا و آخرت اموال و اولادشان آنها را از خدا و در برابر او از چيزى بى نياز نمى كنند كه مثلاً نياز به رحمت آنها را تأمين كنند و يا عذابى از جانب خدا را دفع سازند. و آنها ياران آتش اند، يعنى رفيقان و ملازمانِ هم در آتش دوزخند، و آنها در آن آتش جاودانند.

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

لغت:

صرّ مصدر است به معناى شدت كه در مورد باد سرد و سوزان و پر سروصدا استعمال مى شود. ريح:

باد، و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. حرث: كِشت.

ص:419

تفسير:

«مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِى هذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ»

اين آيه در مقام بيان قاعده اى كلّى است دربارۀ مطلق خير اعتقادى و عملى، عبادى و غيرعبادى كه از كفار كتابى يا غير كتابى در دنيا صادر مى شود كه حكم به بطلان مطلق آن شده است.

معناى آيه: مَثَل آنچه كفار در اين زندگى دنيا انفاق مى كنند، يعنى مثل مطلق كار خيرشان كه از اهمّ آنها انفاق به پدر و مادر و ارحام و مستمندان و ساير جهات خير است، از اعمالى كه اگر از مؤمن صادر مى شد پاداش خير داشت، مَثَل باد شديدى است كه از شدت سرما يا گرما يا مسموميت سوزنده باشد و بر كِشت و زرع گروهى كه به خود ستم كرده اند بوزد و آن را نابود سازد. مراد، كسانى هستند كه در كيفيت كشت و زرع بر خود ستم كرده اند و آن را به نحوى نامناسب از حيث مكان و زمان و بذر كاشته اند، و يا كسانى هستند كه به خاطر فسق و كفر بر خود ستم كرده اند و مستحق كيفر دنيوى شده اند، كه در هر دو صورت زراعت آنها آماده تر براى نابودى است.

و اين مورد از قبيل تشبيه مركب معقول به مركب محسوس است، يعنى تشبيه اعمالى كه مقارن با كفر و فسق فاعل است به زراعتى كه مقارن با رسيدن باد شديد مسموم است. و وجه مشابهت هم عدم ترتّب فايده و اثرى بر آن است در دنيا و آخرت.

«وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»

يعنى: در اين كه همۀ اعمال خير آنها شبيه زراعت سوخته شده است خدا بر آنها ستم نكرده، بلكه آنها از پيش پيوسته بر خويشتن ستم مى كردند و اسباب بطلان و نابودى اعمالشان را به واسطۀ اصرار بر كفر و فسق فراهم مى آوردند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)

ص:420

لغت و اعراب:

حفظ اسرار از غير مومنان

بِطانة: آستر لباس، كنايه از خواص و محرمان راز انسان. ألا فى الأمر - از باب نَصَر: تقصير و كوتاهى كرد در آن. خَبَلَهُ - از باب نَصَر: فاسد كرد آن را. و خبالاً يا مفعول دوم يألونكم است و يا مصدر تأكيدى به تقدير يخبلون خبالاً. عَنِتَ زيدٌ - از باب عَلِم -: در مشقّت و زحمت افتاد. ما عنتّم «ما» مصدريه است يعنى عَنَتَكم. بغضاء: به معناى دشمنى سخت.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز از غير خودتان، يعنى از كفار و مشركين، دوست و محرم راز نگيريد، زيرا هيچ گاه آنها در رساندن هرگونه فساد بر شما، فساد اعتقادى و اخلاقى و مالى و غيره، كوتاه نخواهند آمد.

«وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ»

يعنى: آنها از پيش، در مشقت و سختى افتادن شما را دوست داشتند؛ حقيقت اين است كه از دهن هاى آنان، يعنى از سخنانشان، عداوت و دشمنى شديدشان آشكار است، و آنچه سينه هايشان از كينه و عداوت بر شما پنهان مى دارد بزرگتر و بيشتر است.

«قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَاتِ إِن كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»

يعنى: بى ترديد ما براى شما نشانه ها را بيان كرديم - نشانه هاى بازشناسى كافر از مؤمن، و دشمن از دوست، و سزاوار و صالح براى دوستى و طرح راز از ناصالح و ناسزاوار را براى شما روشن كرديم - اگر شما عقل خود را به كار بريد و اهل انديشه باشيد.

و «ان كنتم» مَسوق است براى شرط تأثير بيان نه اصل آن.

ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119)

ص:421

لغت و اعراب:

ها براى مجرد تنبيه است، يعنى هان. بالكتاب الف لام آن عهد حضورى يا جنس است. عَضَّ الشىءَ:

به دندان گرفت آن را. أنامل: جمع انمله - به تثليث همزه و ميم - يعنى سر انگشت يا بند آخر آن كه ناخن دارد. غيظ: غضب يا غضب شديد. انّ اللّه عليم جزء قول پيامبر و مسلمين است يا قول خداوند. و محتواى سينه و قلب را «ذات الصدر» و «ذات القلب» گويند.

تفسير:

«هَآأَنْتُمْ أُولَآءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاَ يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ»

آيه در تأييد و تأكيد نهى از مُوادّه و دوستى با كفار و بِطانه و همراز قرار دادن آنهاست، و در خطاب به مؤمنين مى فرمايد: متنبّه شويد، شما همان كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد در حالى كه آنها شما را دوست نمى دارند. و شما به همۀ محتويات اين كتاب يعنى قرآن ايمان داريد، ولى آنها چنين نيستند، زيرا آنها مقدارى از كتاب هاى خودشان را حذف و مقدارى را تحريف و مقدارى را پنهان داشته اند. و يا آن كه شما به همۀ كتاب هاى آسمانى كه از آن جمله تورات و انجيل آنهاست ايمان مى آوريد ولى در مقابل، آنها به كتاب آسمانى شما ايمان نمى آورند.

«وَ إِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَيْظِ»

يعنى: و چون شما را ملاقات كنند مى گويند: ما به اسلام و قرآن شما ايمان آورده ايم. و آن گاه كه به خلوت روند، از غيظ و غضبِ نشأت يافته از تأسف و ناراحتى خود از شما سرانگشتانشان را به دندان مى گزند.

«قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، به آنان بگو - در حضورشان و يا در غيابشان به آنها نفرين كن و بگو -: از خشمتان بميريد، يعنى خشمتان به قدرى زياد شود كه شما را بكشد، به يقين خدا به آنچه در سينه هاست داناست. يعنى به آنچه در سينه هاى آنهاست از كينه و عداوت دين خدا و پيامبر و كتاب و پيروان او، و به آنچه در سينه هاى مؤمنان است از ايمان و تسليم و حبّ خدا و اولياى او و دشمنى طواغيت زمان و احياناً از دوستى كفّار اشتباهاً و نسياناً يا عمداً و عصياناً.

ص:422

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ (120)

لغت:

حسنة صفت مشبهه است، يعنى هر امر نيكو و هر نعمت مادى و معنوى كه سبب سرور انسان شود.

سيّئه در مقابل حسنه است.

تفسير:

«إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا»

يعنى: عداوت كفّار و دشمنانتان با شما به حدّى است كه اگر شما را حسنه اى رسد، يعنى امر خيرى كه سبب خوشحالى شما باشد از قبيل پيروزى در جنگ، غنايم جنگى، وفور ارزاق، رفاه زندگى، صحّت ابدان، امنيت محيط و گرايش مردم به اسلام و غيره، آنها را بدحال و ناراحت مى كند. و اگر مصيبتى به شما برسد، مانند شكست در جنگ، ضرر جانى و حالى و مالى و ناامنى و ارتداد مسلمانان و غيره، آنها بدان مسرور و خوشحال مى گردند.

«وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ»

يعنى: و اگر صبر و شكيبايى كنيد - صبر در برابر حوادث غيراختيارى كه به ارادۀ تكوينى خداست، و در برابر تكاليف و فرامين الهى كه به ارادۀ تشريعى اوست، و در برابر حملات و فشارهاى دشمن، از تهديد و استهزاء و حملات نظامى و سياسى و اقتصادى و غيره - و تقوا ورزيد، يعنى وظايف محوّلۀ شرعى و عقلى خود را كاملاً رعايت كنيد، مكر و نيرنگ آنها هيچ ضررى به شما نمى رساند. خداوند به آنچه آنهاانجام مى دهند، از كشيدن نقشه عليه مسلمين و توطئه و فريب و نيرنگ، احاطۀ علمى و توانى دارد، يعنى مى داند و مى تواند دفع كند.

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (121)

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)

ص:423

لغت:

شيوه جنگ دراحد

غدا زيد - از باب نَصَر -: طرف صبح رفت. بوّأه المكانَ: مهيّا كرد براى او مكان را و او را در آن جاى داد. فَشِلَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد و عقب ماند.

تفسير:

«وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

اين آيه و آيۀ بعد مربوط به جنگ احد است هنگامى كه ابوسفيان و يارانش براى جبران شكست تاريخى مشركان قريش در جنگ بدر با سپاه بسيارى كه بالغ بر سه هزار سواره و دو هزار پياده بود عزم مدينه و جنگ با پيامبر و مسلمين نمودند. پيامبر اسلام پس از اطلاع و مشورت با قوم خود دربارۀ اين كه در شهر بمانند و جنگ به نحو حمله و دفاع انجام گيرد، يا خارج شوند و جنگ در محيط باز و وسيع به نحو تقابل و تدافع باشد، به احترام رأى اكثريت تصميم به خروج از مدينه گرفت و به سوى شِعب احد، يعنى راهى ميان دو كوه، روانه شد و در آن جا به تنظيم سپاه خود كه قريب هفتصد نفر بودند مشغول شد و آرايش رزمى را چنين داد كه پنجاه نفر از سربازان ماهرِ در تيراندازى به فرماندهى عبداللّه بن جبير، در ميان شكاف كوهى كه راه نفوذ دشمن بود قرار گيرند و بقيه در شِعب احد پشت به كوه و رو در روى سپاهيان دشمن باشند.

معناى آيه: اى پيامبر به ياد آور هنگامى را كه در مقدمۀ جنگ احد صبحگاه از ميان خانواده ات بيرون شدى در حالى كه مؤمنان را كه سپاهيان جنگت بودند در جايگاه هاى معيّن براى نبرد با دشمن جاى مى دادى، و خداوند شنوا و داناست، يعنى همواره گفتار شما و آنها را مى شنيد و افكار شما و آنها را مى دانست.

«إِذْ هَمَّتْ طَآئِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلاَ وَ اللّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

سستى نه، توكل آرى

يكى از حوادث مهم آن غزوه اين بود كه چون سپاه پيامبر از مدينه به سوى احد حركت كردند، در وسط راه براى دو تيپ از آنها، يعنى: طايفۀ بنى سلمه و بنى حارثه از انصار كه حدود سيصد نفر بودند به پيروى از عبداللّه بن ابَىّ بن سَلول، ترس و وحشت يا ضعف اراده پيدا شد به گونه اى كه در همراهى پيامبر در شك و ترديد افتادند و وسوسۀ بازگشت به مدينه در ميانشان رخنه كرد، ولى ديرى نپاييد كه خدا يارى نمود و از ترديد بيرون آمدند و همراه لشكر روانه گشتند.

ص:424

در اين باره مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه دو گروه از شما مؤمنان - بنى سلمه از خزرج و بنى حارثه از اوس - قصد كردند كه عملاً ضعف و سستى نشان دهند، ولكن خداوند سرپرست و ياور آنها بود، يعنى به آنها كمك كرد تا از اين فكر منصرف شدند و عزم بر جهاد نهادند. و همۀ مؤمنان بايد تنها بر خداوند توكل كنند.

جنگ بدر و همرزمى فرشتگان

نتيجۀ اين جنگ، شكست مسلمين و كشته شدن هفتاد تن از سربازان اسلام بود كه در رأس آنها حمزۀ سيدالشهداء است و مجروح شدن خود پيامبر اسلام و عدۀ زيادى از سپاهيانش. اين حادثه از سخت ترين اوقات در تاريخ زندگى مسلمين اوليه بود، و در اين جنگ كه افروزندۀ آتش آن ابوسفيان بود همسرش هند از شدت عداوت، جگر حمزۀ سيدالشهداء را به دندان گزيد و خون آن را مكيد.

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123)

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ (124)

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ (125)

لغت و اعراب:

بدر نام آبى است ميان مكه و مدينه و نام صاحب آن آب و نام آن محل. أذلّة: جمع ذليل از ذِلّ - به كسر - يعنى ناتوانى حالى و مالى حاصل از حوادث طبيعى، و ذُلّ - به ضم - ناتوانى حاصل از غلبۀ شخص ديگر. اذ تقول متعلّق به نصركم. فَور مصدر است به معناى غَلَيان و فوران. و فور يعنى فوريت.

و ممكن است در آيه به معناى فوريت و غَلَيان هر دو استعمال شود. سوَّمه: او را نشاندار كرد.

تفسير:

«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»

آيات شش گانۀ زير مربوط به جنگ بدر است كه پس از اشارۀ اجمالى به جنگ احد، اين آيات را در مقام امتنان و تسكين قلوب مسلمين و اشاره به يارى عجيب و بى سابقۀ خدا دربارۀ آنها بيان نموده است.

ص:425

جنگ بدر كه نخستين جنگ رسمى ميان دولت جديد التأسيس اسلامى و كفّار قريش بود در سرزمين بدر اتفاق افتاد و جنگى سخت نابرابر و عجيب بود، و ملاحظۀ دقيق حال و امكانات رزمى طرفين نبرد به وضوح روشن مى سازد كه در آن روز دست قدرت حق از آستين اعجاز بيرون آمده و چنين خواسته كه اسلام را با ارادۀ تكوينى خود به هر طريق باشد بر شرك پيروز گرداند و اين جنگ در واقع يكى از معجزات واضح پيامبر اسلام بود، زيرا در اين جنگ عدد مسلمين از سيصد و سيزده نفر تجاوز نمى كرد و بيش از دو اسب در آن سپاه نبود و مقداد بن اسوَد كِنْدى و مَرثد بن أبى مَرثد تنها رزمندۀ اسب سوار اسلام بودند. هفتاد نفر شتر براى سوارى به تناوب، و هشت قبضه شمشير و شش عدد زره جنگى داشتند، و در مقابل، مشركان هزار نفر سواره مجهز به همۀ وسايل جنگى روز بودند، مع ذلك در آن روز مسلمين به سرعت بر آنها پيروز شدند، هفتاد نفر از ابطال و پهلوانان آنها را كشتند و هفتاد نفر ديگر را به اسارت گرفتند و بقيه هم مفتضحانه پا به فرار گذاشتند و به سوى مكه باز گشتند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خدا شما را در سرزمين بدر در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد، يعنى از نظر نفوس كم و از حيث امكانات رزمى به حكم صفر بوديد، يارى كرد.

تفصيل اين جنگ در سورۀ انفال از آيۀ 7 تا 17 ذكر شده است.

«فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: پس، از خدا - از غضب و عذاب او - پرهيز نماييد، باشد كه سپاس گزاريد، زيرا حقيقت تقوا عين شكر پروردگار است.

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاَثَةِ ءَالَافٍ مِنَ الْمَلَآئِكَةِ مُنزَلِينَ»

يعنى: اى پيامبر، آن هنگام كه خدا شما را در بدر يارى كرد زمانى بود كه به مؤمنان براى تقويت قلب و تحكيم ارادۀ آنها پيوسته مى گفتى: آيا شما را كفايت نمى كند كه پروردگارتان با فرستادن سه هزار از فرشتگان كه همه به فرمان او اعزامى زمين باشند شما را يارى دهد؟

اين بيان، حكايت دارد كه سپاهيان اسلام، سخت در ضعف و اضطراب بودند كه چنين وعدۀ قطعى به آنها داده مى شد.

«بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِن فَوْرِهِمْ هذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ ءَالَافٍ مِنَ الْمَلَآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ»

ص:426

معناى «بلى» اين است كه چرا، سه هزار فرشته براى يارى شما كافى است، و اگر صبر ورزيد و پروا پيشه كنيد و از ضعف و ترس و ترديد پرهيز نماييد و دل قوى داريد، و آنها پس از حركت به سوى مكه تغيير رأى دهند و در همين ساعت با جنب و جوش خود به سوى شما يورش آورند پروردگارتان با پنج هزار نفر از فرشتگان نشاندار و آرم دار شما را يارى مى دهد.

وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (126)

لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبينَ (127)

لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (129)

لغت و اعراب:

جَعَلَه مرجع ضمير منصوب، امداد ملائكه است. بُشرى: خبر سرورانگيز. كَبَتَه - از باب ضَرَب -:

بر زمين زد او را و خوار و رسوا نمود. ليقطع متعلّق است به النصر در آيۀ قبل، يا به نصركم اللّه در چند آيۀ پيش.

تفسير:

«وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»

حقيقت نصر و پيروزى عبارت است از تسلّط بر دشمن و اسقاط قدرت او به واسطۀ كشتن و اسير كردن و سلب اموال و فرارى دادن و غيره، و منشأ اين امر ضعف روحيه و ارادۀ دشمن و غلبۀ رعب و ترس بر اوست به گونه اى كه تن به قتل و اسارت دهد و پا به فرار گذارد، و اين امر مسبَّبى گاهى مستند به كثرت مسلمين و زيادى عِدّه و عُدّۀ آنهاست و گاهى بلاواسطه به ارادۀ تكوينى خدا و گاهى هم به واسطۀ فرشتگان و صف بندى آنها در لباس سربازى با مسلمين كه سياهى لشكر را زياد كنند. پس حقيقتاً پيروزى از ناحيۀ خداست و حضور فرشتگان چون طرفين قتال آن را مى بينند براى دشمن سبب ضعف و رعب و براى مسلمين سبب بشارت و سرور است و گرنه

ص:427

فرشتگان حقّ كشتن نداشتند.

معناى آيه: و خدا آن امداد غيبى فرشتگان را قرار نداد جز براى سرور و خوشحالى شما كه سپاهتان را انبوه و مقتدر ببينيد و براى اين كه دل هايتان به ديدن آنها آرامش يابد، و پيروزى جز از جانب خدا نيست، خدايى كه مقتدر و غالب و شكست ناپذير است و خدايى كه كارش در عالم تكوين و تشريع، دقيق و متين و مطابق صلاح تام و حكمت عام است.

«لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَآئِبِينَ لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»

«ليقطع» منصوب است به أنِ ناصبۀ مقدّر و تعليل است براى «و لقد نصركم اللّه ببدر» يا براى جملۀ «و ما النصر الّا» و جمله هاى «أو يكبتهم» و «أو يتوب عليهم» و «أو يعذّبهم» هر سه عطف اند به «ليقطع»، و كلمۀ «أو» در سه مورد براى تنويع است نه ترديد، و جملۀ «ليس لك من الأمر شىء» معترضه است.

معناى آيه: اى پيامبر، روشى كه در غزوۀ بدر اتّخاذ شد و آن پيروزى كه نصيبتان گرديد براى اين بود كه خدايت خواست دربارۀ سپاه شرك، چهار امر را اجرا نمايد و سرنوشت آنها را به چهار قسم رقم زند:

يك - «ليقطع طرفاً» يعنى اجتماع لشكرشان را به هم زند و پاره اى از پيكر اجتماعشان را جدا كند، هفتاد نفر از سرانشان كشته و هفتاد نفر اسير گردند. و اين مقدار در واقع اكثريت كيفى آنها بود كه جدا شد.

دو - «أو يكبتهم» يعنى آنها را از تشكّل ساقط كرده بر زمين افكند تا مأيوسانه باز گردند؛ و آنها بقيۀ سپاه بودند.

سه - «أو يتوب عليهم» يعنى به عدّه اى از آنها عطف توجه كند و توبه شان را بپذيرد؛ و آنها كسانى بودند كه بعداً به تدريج ايمان آوردند.

چهار - «أو يعذّبهم» يعنى در آينده به عذاب دنيوى و اخروى عذاب نمايد، زيرا آنها ستمكارند، و آنها كسانى بودند كه در حال كفر مردند.

«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ»

يعنى: چيزى دربارۀ اين جنگ از آنِ تو و در اختيار تو نيست.

ص:428

ذكر اين جمله به عنوان معترضه پس از دو امر اول براى اين است كه توهّم نشود آن دو كار - يعنى قتل و اسر - به دست پيامبر و يارانش بود، زيرا آنها هم از قبيل «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» [انفال، 17] بودند.

«وَللّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

حرمت ربا و آتش بودن آن

يعنى: و آنچه در آسمان ها و در اين زمين است علاوه بر خود آنها از آنِ خدا و ملك حقيقى اوست؛ هر كه را خواهد مى آمرزد و هر كه را خواهد عذاب مى كند، يعنى تعذيب مستحقين عذاب هم حتمى نيست، و آن به خاطر اين است كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

و معلوم باد كه آنچه در خارج واقع شد از امور چهارگانه در جنگ بدر، همان فرض اول بود، يعنى مسلمين بخش معظمى از مشركان را به وسيلۀ كشتار و اسارت از پيكر آن سپاه جدا كردند و چنان كه نقل شده هفتاد نفر از سران آنها را كشتند و هفتاد نفر را اسير نمودند. و در واقع وجه دوم نيز محقق شد. و اين آيه را چند جور معنا كرده اند كه ما اين بيان را ترجيح داديم.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130)

وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (131)

وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132)

لغت:

أكْلِ شىء غالباً در مطلق تصرف در آن استعمال مى شود. ربا - به قصر و مدّ - مصدر است به معناى زياد شدن و مال زياد شده، و اغلب استعمال آن در اصطلاح شرع در مازاد بر رأس المال است به نحو خاص. ضِعف شىء مثل آن وضِعْفَين دو برابر و اَضعاف سه برابر و چندين برابر آن است. مضاعفة تأكيد است.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در مقام دادن قرض به ديگران و يا در هر بدهى كه ميان شما و ديگران پيدا مى شود رباى چندين برابرِ مكرر نخوريد.

ص:429

توضيح اين كه: اگر كسى مثلاً ده دينار به شخصى داد كه بيست دينار بگيرد ربا به مقدار ضِعف اصل يعنى مثل اصل خورده، و اگر ده دينار داد كه سى دينار بگيرد ربا را ضِعْفَين يعنى دو برابر اصل خورده، و اگر ده دينار داد كه چهل دينار يا بيشتر بگيرد ربا را به اضعاف يعنى چندين برابر اصل خورده است. و چون «مضاعفة» هم اضافه شده مثلاً بايد چهل دينار نيز چند برابر بشود، پس بايد در برابر ده دينار هشتاد دينار يا بيشتر بگيرد هر چند به تدريج به آن جا برسد. و فرقى نيست كه اين اضافه در باب قرض باشد، يعنى دادن و گرفتن وام، كه غالباً چنين است و يا در دَين، يعنى مطلق بدهى هايى كه وقت معين دارند مانند خريدن به نسيه و فروختن به سَلَم يا دَين از ناحيۀ اجارۀ اعيان و ضمان اتلاف اموال و ديۀ جنايات و غير اين ها كه بدهكار قدرت ادا نداشته باشد و مرتب تأخير بيفتد و روى آن كشيده شود تا آن گاه كه به اضعاف مضاعف برسد.

و مراد از آيه اين نيست كه حرمت ربا مختص به چنين فرض يعنى رباى چند برابر است، بلكه اين تعبير براى اشاره به مصاديقى است كه در آن عصر انجام مى گرفته و يا اشاره به طبع اوّلى رباست كه بر حسب غالب وام دهندگان از اغنيا و گيرندگان از ضعفا بوده و مرتباً بر بدهى مى افزايند تا اضعاف مضاعفه گردد و فراگير تمام اموال بدهكار شود. و گرنه مطلق ربا حرام است هر چند نسبت به اصل دَين اندك باشد مانند آن كه صد دينار براى مدت مديدى بدهد كه يك درهم اضافه بگيرد كه آن هم بى ترديد حرام است.

«وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: و از خدا پروا كنيد - از غضب او و مؤاخذۀ دنيوى و عذاب اخروى او بپرهيزيد و ربا و ساير محرمات را ترك نماييد و واجبات را انجام دهيد - باشد كه رستگار گرديد.

«وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: و از آتشى كه براى كافران آماده شده است بپرهيزيد.

ظاهر فعل ماضى «اُعدَّت» اين است كه دوزخ الآن مخلوق و مهيّاست و اخبار اهل بيت وحى عليهم السلام نيز بر آن دلالت دارد. و ممكن است نصوص سبق خلقت، ناظر به بهشت و دوزخ اصلى پس از قيامت باشد، و بهشت و دوزخ برزخ مقارن مرگ اولين انسان خلق شده باشد.

و نيز ظاهر اين آيه اين است كه آتش دوزخ، تنها براى كفار تهيه شده و غير كافر در آن وارد نمى شود، ولى مراد اين است كه غرض اصلى و بالذّات از خلقت آن كفار است، يعنى آفرينش هر دو از بهشت و دوزخ، معلول اصول عقايد از ايمان و كفر است و فروع عمليه اقتضاهاى بالعرض دارند.

ص:430

اطاعت، سبب رحمت

«وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»

يعنى: و خدا و فرستادۀ او محمّد صلى الله عليه و آله را اطاعت كنيد باشد كه مورد ترحم قرار گيريد.

بايد دانست كه فرامين خداوند و هم چنين پيامبر اسلام بر دو قسم است: مولوى، يعنى فرمانى كه به عنوان ولايت صادر مى شود و طبعاً واجب الاجرا و مخالفتش حرام است. و ارشادى، يعنى در صورتِ امر است و حقيقتش هدايت به سوى شىء ديگر است و مخالفت خودش بالاستقلال گناه نيست.

امّا فرامين مولوى خداوند، عبارت است از همۀ واجبات و محرمات دين او، بلكه همۀ احكام پنجگانۀ شريعت حتى مباحات كه اطاعت در آنها حلال شمردن آنهاست. و اما فرامين ارشادى خدا نظير «أطيعوا اللّه» است كه در اين آيه و امثال آن آمده است، زيرا اين امر در واقع مكلّفان را به سوى اطاعت و امتثال ساير احكام دين سوق مى دهد.

و اما فرامين مولوى پيامبر دستوراتى است كه او به عنوان ولىّ امر بشر و همانند پدرى نسبت به فرزندان كوچك صادر مى كند، نظير فرمان حضور در زير پرچم و معركۀ جنگ، و حيازت زكات، و قضاوت ميان مردم و غيره. و اما فرامين ارشادى او دستوراتى است كه به واجبات و محرمات خدا مى دهد، زيرا در اين فرمان ها در واقع مردم را به سوى فرامين خداوند هدايت مى كند.

حاصل آن كه مراد از اطاعت خدا در اين آيه انجام واجبات و محرمات است، يعنى اطاعت اوامر مولوى او، و مراد از اطاعت رسول نيز اطاعت اوامر مولوى اوست، زيرا امتثال اوامر ارشادى او عين اوامر مولوى خداست.

وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ (133)

الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (134)

لغت و اعراب:

سارَعَ: كوشش در سرعت نمود، مانند «راجَعَ العالمَ». و نيز به معناى سرعت بين الاثنين است، مانند «قاتَلَ زيداً». عرض: پهناى شىء در مقابل طول آن، و نيز به معناى وسعت و پهناورى. سرّاء: خوشحالى و رفاه. ضرّاء: بدحالى و پريشان حالى. و اصل كَظْم بستن درِ مَشك است پس از پر كردن آن، و كنايه از فروخوردن خشم و غضب. المحسنين الف لام آن، عهد ذكرى و يا جنس است.

ص:431

تفسير:

ويژگى متقين و پاداش آنها

«وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ»

يعنى: بشتابيد به سوى آمرزشى از پروردگارتان. و مراد اسباب آمرزش اوست از اطاعت در اعتقادات، و عمل در واجبات و مستحبات. و ممكن است «سارعوا» به معناى مسابقه در سرعت به سوى آن امور باشد.

«وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»

يعنى: و نيز شتاب كنيد به سوى بهشتى كه وسعت آن به اندازۀ آسمان ها و زمين است، كه بالاصاله براى پرهيزكنندگان از انحرافات اعتقادى، يعنى متّصفان به عقايد صحيح و كامل دينى، آماده شده است، هرچند پرهيز از فسق و اتّصاف به اعمال صالحه نيز در كمّ و كيف آن دخالت به سزايى دارد.

«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَ الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: متّقين كسانى هستند كه در خوشحالى و رفاه زندگى، و در سختى و پريشان حالى انفاق مى كنند. يعنى علاوه بر انفاق واجب، انفاقات مستحب نيز دارند و علاوه بر انفاق عادى، ايثار نيز مى كنند. و نيز آنها كسانى هستند كه فروبرندۀ غيظاند. يعنى سلطۀ بر نفس و ملكۀ فاضلۀ كظم غيظ دارند. و نيز آنهايند كه از مردم مى گذرند. يعنى راجع به حقوق شخصى خود در مواردى كه حق مؤاخذۀ مالى و جانى دارند عفوشان به نحو مطلق است و راجع به حقوق جامعه مشروط به ترخيص شرع است. و خدا نيكان بالذّات و نيكى كنندگان به غير را دوست دارد.

وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135)

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (136)

ص:432

لغت و اعراب:

الذين صفت دوم متّقين در آيۀ سابق است. فاحشة: هر گفتار و كردار شديدالقبح، و در اصل لغت هر امر متجاوز از حد است. و لم يصرّوا عطف است به فاستغفروا. جنّت، معناى لغوى آن باغ پر درخت و مصطلح شرعى آن، مجموع محيطى است شامل ابنيه و غرفه ها و درختان و غيره.

تفسير:

«وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ»

يعنى: و نيز متّقين كسانى هستند كه چون كار بسيار زشتى انجام دهند و يا به خويشتن ستم كنند، زود به ياد خدا مى افتند و از گناهانشان استغفار مى كنند.

مراد از كار بسيار زشت، خصوص ِ زنا و يا مطلق گناهان كبيره، و مراد از ظلم به نفس گناهان صغيره است. و يا آن كه مراد از فاحشه، گناهى است كه از شخص به غير او تجاوز كند مانند قتل نفس، زناى به عنف، اتلاف اموال و حقوق ديگران، و مراد از ظلم به نفس گناهى است كه ميان انسان و خدا انجام يابد مانند ترك نماز و روزه و خوردن شراب و نحو آن.

«وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ»

يعنى: و جز خداوند چه كسى است كه گناهان را بيامرزد؟ زيرا عفو از گناه و اسقاط كيفر از متخلّفِ احكام الهى در وسع و قدرت هيچ كس حتى پيامبران و فرشتگان هم نيست. اين جمله معترضه است ميان معطوف يعنى «و لم يصرّوا» و معطوف عليه يعنى «فاستغفروا».

«وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و متّقين هرگز بر گناهى كه مرتكب شده اند اصرار نمى ورزند، يعنى يك گناه دوبار از آنان صادر نمى شود، و اين در حالى است كه آنها به حكم و موضوع علم داشته باشند. يعنى اگر جاهل به حكم يا موضوع باشند معذورند مگر آن كه در جهل خود مقصّر باشند.

«أُوْلَئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

يعنى: آن پرهيزگاران پاداششان در دنيا و آخرت آمرزشى است از جانب پروردگارشان، و در آخرت، يعنى در عالم برزخ و پس از قيامت، بهشت ها يا باغ هايى است مملوّ از درختان انبوه كه سطح زمينش را مى پوشاند، و از زير ساختمان و درختان آنها نهرهاى وسيعى پيوسته جارى است.

ص:433

«خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ»

گردشگرى هدفمند

يعنى: آنها در آن جا زندگى جاودانه دارند به گونه اى كه مساوى ابديت است و از اين رو چون فرشته اى از سوى خداوند سلامى به آنها مى آورد مى گويد: «سلامٌ مِنَ الحَىِّ الَّذى لايموتُ الَى الحىِّ الَّذى لايموت». و خوب پاداشى است پاداش عاملان، يعنى كوشايان در دنيا در عمل هاى خير قلبى و بدنى. و ممكن است مراد از عمل همان اوصاف مذكور براى متّقين باشد كه در دو آيۀ فوق گذشت از انفاق در همه حال، كظم غيظ، عفو از مردم، نيكى در حقّ همه، توجه و استغفار پس از ابتلا به گناه و اجتناب از اصرار در جرم.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (137)

هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ (138)

لغت:

خلا المكانُ: مكان خالى شد، و خلا الزمانُ: زمان گذشت. سنَّ الإبلَ - از باب نَصَر: سوق داد آن را، و سنَّ الماءَ: آب را ريخت. و سُنّت: طريقت و سيرۀ جاريه، و جمع آن: سُنَن.

تفسير:

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ»

خطاب آيه به كسانى است كه عقل سليم و وجدان زنده و استعداد تأمل و انديشه دارند.

مى فرمايد: به يقين پيش از شما در مسير تاريخ بشرى، سنّت هايى گذشته است.

مراد، جريان سيره و طريقۀ طاغيان در گذشته است كه بر طغيان و مخالفت فرمان خدا و انكار رسولان او و قيام و مبارزه بر ضد پيامبران الهى بوده، و جريان سنّت حق بر اهلاك آنان و فرو فرستادن عذاب هاى گوناگون بر حسب اختلاف محيط و طغيان و كفران آنها، مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى عليهم السلام. و نيز جريان طريقۀ مطيعان هر قوم و امّتى بر تسليم و پذيرش فرامين حق و دعوت پيامبران الهى، و سنّت جاريۀ حق بر ترحم و احسان و توفيق و انعام آنها، همانند قوم يونس و حواريان عيسى و پيروان ساير پيامبران.

«فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»

ص:434

يعنى: پس در روى اين زمين سير كنيد و سفرهاى طولانى در اقطار و اكناف آن انجام دهيد و به چشم سر بنگريد و به ديدۀ دل آگاه شويد كه خاتمۀ امر دروغ انگارندگان دعوت حق چگونه بوده است!

«هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين كتاب آسمانى، براى همۀ مردم «بيان» است و براى پرهيزگاران مايۀ هدايت و پند و اندرز. «بيان» است يعنى سراپا روشنگرى است نسبت به حقايق دين، اصول و فروع شريعت، مستقلّات عقلى، قصص واقعى رسولان الهى، سرنوشت امم گذشته، آيات توحيد و براهين رسالت هاى پيامبران، دلايل و حُجَج معاد و حشر و حقايق نهفتۀ عالم ماوراى حسّ از فرشتگان و اجنّه و شياطين و برزخ و اوضاع قيامت و اوصاف جهان ابديت.

و يا آن كه اين كتاب بيان است يعنى روشنگر افكار بشر است در طريق كمالات مغزى و فكرى، و فضايل روحى و حسنات عملى در تمام مراحلى كه بشر قابليت تكامل دارد. و اين كتاب، هدايت و موعظه است، يعنى سرشار از «پند و اندرز» است براى پرهيزگاران بالفعل و پرهيزگاران بالقوّه، يعنى كسانى كه عقل سليم دارند و تسليم در برابر حق اند.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (139)

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (140)

وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ (141)

لغت و اعراب:

وَهِنَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد در كار يا در جسم. أعلَون: مخفّف أعليون، برترها. ان يمسسكم به تقدير «ان كان يمسسكم». قرح: جراحت يا اثر جراحت مانند درد و غيره. ايّام: جمع يوم، كنايه از حوادث و وقايع تاريخى. داوَلوه: دست به دست دادند آن را. و ليعلم عطف به محذوف است، يعنى ليكون مصالح فى الخلق و ليعلم. محص الشىءَ - از باب مَنَع -: آن را از هر عيبى پاك نمود، و مَحَّصَ الرجل: او را آزمود. مَحَقَ الشىءَ - از باب مَنَع -: به تدريج نابود كرد آن را. وليمحّص عطف است به ليعلم.

ص:435

تفسير:

دلدارى به جبهۀ مؤمنان

«وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنْتُم مُّؤْمِنِينَ»

نزول اين آيه و عدّه اى از آيات بعدى پس از جنگ احد است كه مسلمين هر چند به كلّى شكست نخوردند، لكن صدمات و آسيب هاى فراوان و غيرقابل جبران ديدند؛ هفتاد نفر از آنها كه حمزۀ سيدالشهدا نيز جزء آنها بود شهيد شدند و جراحت هاى فراوانى بر عدّه اى كه از آن جمله خود پيامبر اسلام بود وارد آمد، و از اين رو كه شكست در جوار شهر و مسكن خودشان اتفاق افتاد ضربۀ سختى نيز بر روحيۀ آنها وارد شد.

معناى آيه: ضعف و ناتوانى در نفس خويش و در برابر دشمن به خود راه ندهيد و از آسيب ها و شكست ها كه اتفاق مى افتد اندوهناك مباشيد در حالى كه شما برتريد اگر مؤمن باشيد. يعنى شما به واسطۀ حقّانيت و تكيه بر پروردگار و وجود پيامبر اسلام در ميان شما و وعده هاى پيروزى حقيقى از جانب خدا براى شما والامقاميد و آنها به واسطۀ كفر و شرك پست و نابودند. آرى شهداى شما در بهشت اند و مردگان آنها در دوزخ؛ نتيجۀ پيروزى شما سعادت جامعه و پيروزى آنها شقاوت و سقوط آنهاست.

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ»

در تاريخ حادثۀ بدر، نخستين جنگ ميان مسلمين و مشركان، آمده كه چون سپاه شرك را متلاشى كردند و هفتاد نفر از مشركان را كشته و هفتاد نفر را اسير كردند، پيامبر اسلام خواست اسرا را به قتل رساند، گروهى از اصحاب درخواست كردند كه آنها را نكشد و از آنها فديه بگيرد. پيامبر خبر داد اگر آنها را نكشيد در جنگ هاى آينده همان اندازه بر شما صدمه وارد مى كنند. آنها به اين مطلب هم راضى شدند و گفتند: مانعى ندارد، زيرا كشتگان ما در بهشت اند. در جنگ بعد كه غزوۀ احد بود همان گونه شد كه پيامبر خبر داده بود و هفتاد نفر از مسلمين كشته شدند.

معناى آيه: اگر در جنگ احد بر شما جراحت و ضرر رسيد و هفتاد كشته و هفتاد اسير داديد، بى ترديد بر گروه مشركان نيز در جنگ بدر همان اندازه جراحت و آسيب و ضرر رسيد.

«وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»

يعنى: و ما اين گونه حوادث و وقايع و شكست و پيروزى را ميان مردم دست به دست مى گردانيم. همواره شكست و پيروزى را به مرور تاريخ در ميان مردم از نيكان و بدان طبق

ص:436

اقتضاى مصلحت در نظام آفرينش و به مقتضاى حكمت در تدبير امور خلق مبادله مى كنيم.

«وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَآءَ وَ اللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»

جهاد و صبر شرط ورود به بهشت

يعنى: و چنين مى كنيم براى مصالحى در نظام اتمّ آفرينش و براى آن كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند پس از آزمايش بشناسد، يعنى فرشتگان يا بندگان صالح او بشناسند و يا آن كه علم ازلى او به حال آنان تحقق خارجى يابد و عينيت پذيرد. و براى آن كه از شما مسلمين در عالم آخرت گواهانى اتّخاذ كند، زيرا در آن روز خداوند معصومين و گروهى از صالحان والارتبۀ هر امتى را براى گواهى بر كفر و فسق طاغيان معاصرشان انتخاب خواهد نمود كه آنچه را در دنيا تحمّل كرده اند درآخرت ادا نمايند. و هيچ گاه خداوند ستم پيشگان را دوست ندارد. مراد، عدم حبّ عملى است يعنى آثار دوستى را از رحمت هاى واسعه و توفيقات خاصه بر او مترتب نمى كند.

«وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»

يعنى: و خدا حوادث عظيم را در ميان مردم از مؤمن و كافر متبادل مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده اند تمحيص كند، يعنى بيازمايد و به وسيلۀ آزمايش ها از شوائب كفر و ضعف ايمان و گناهان عملى پاك سازد، و كافران را محو و نابود كند، يعنى در خلال اين حوادث طعمۀ شمشير سازد و پس از مرگ وارد آتش نمايد.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ (142)

وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

تفسير:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»

يعنى: آيا گمان كرديد با آن كه هنوز خدا از جهاد شما آگاه نشده و صابران را نشناخته به بهشت مى رويد؟ مراد اين است كه هنوز بندگان صالح خدا يا فرشتگان او به حال شما علم پيدا نكرده اند و يا آن كه هنوز علم ازلى الهى برمعلوم خارجى، منطبق نگشته و علم قديم ربوبى، خارجيت جديد نيافته است، وگرنه علم ازلى الهى پيش از صدور اعمال از مردم و بلكه پيش از خلقتشان ثابت و محقّق است.

ص:437

و اين آيه اشاره به قاعدۀ كليۀ جاريه در اصل خلقت مكلّفان است بدين بيان كه جهان تكليف براى اين است كه تكاليف آسمانى الهى از شرايع اولين و آخرين به طايفۀ بشرى ابلاغ گردد و پس از اتمام حجت و گذشت فرصت و زمان مهلت (زمان مسابقۀ عظيم انس و جن در دنيا كه به پهناى افراد مكلّفان و طول مدت مكث آنها در روى اين كره عرض و طول دارد) مجاهدان و صابران از طاغيان و عاصيان جدا شوند، امتيازها روشن و استحقاق ها معيّن گردد، تا نوبت به دخول بهشت برسد.

«وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»

ايمن نبودن امت اسلامى از گمراهى

اين آيه اشاره به حال كسانى است كه پيش از جنگ احد تمنّاى شهادت داشتند و از اين رو جنگ بيرون شهر را بر داخل آن انتخاب كردند هر چند زيادتر كشته شوند و گفتند ما طالب شهادتيم. در خطاب به اين گروه در جنگ احد مى فرمايد: حقيقت اين است كه شما پيش از آن كه مرگ را ببينيد يعنى آثار و علايم آن را مشاهده كنيد آن را آرزو مى كرديد، پس اكنون آن را ديديد و داريد به آن مى نگريد، يعنى به انبوه جمعيت كفّار و كثرت صفوف و كشته شدن عدّه اى از مسلمين مى نگريد. يعنى اين همان است كه آرزو مى كرديد و مى خواستيد، پس نبايد اين گونه در خوف و هراس افتيد يا رو به فرار بگذاريد.

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ (144)

لغت و اعراب:

خَلَى المكانُ: مكان خالى شد، و خَلَى الزمانُ: زمان گذشت. أفإن مات همزۀ اول استفهام انكارى و توبيخى است كه به عنوان صدارت بر عاطف مقدم شده. اعقاب: جمع عَقِب يعنى پاشنۀ پا و كنايه از پشت سر.

تفسير:

«وَ مَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»

در غزوۀ احد پس از شكست مسلمين و محصور شدن پيامبر و عدّه اى معدود از يارانش پايين كوه و انبوه كفّار، و انتشار خبر كشته شدن پيامبر از طرف دشمن يعنى شيطان يا كفّار، جمعيت

ص:438

مسلمين از فراريان سپاه و اهل مدينه، سخت در هول و اضطراب افتادند، برخى در اصل دين و صدق دعوت پيامبر شك كردند و طبعاً برخى هم در فكر بازگشت به اعتقاد پيشين خود شدند. و پس از ظهور حال و زنده بودن پيامبر اسلام و گرد آمدن مجدّد مسلمين اين آيه فرود آمد كه مى فرمايد: و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام جز فرستاده اى از جانب خدا نيست كه پيش از او نيز فرستادگانى گذشته اند، پس آيا اگر او بميرد و يا به دست دشمنان كشته شود شما مسلمان ها به پشت سرتان بازمى گرديد؟! يعنى از اعتقاد به اسلام و قرآن به سوى شرك و بت پرستى و يهوديّت و نصرانيّت مى رويد؟ اين استفهام براى توبيخ و انكار و تهديد است كه جملۀ شرطيۀ بعدى آن را توضيح مى دهد.

«وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِينَ»

يعنى: و هر كس در اعتقاد و عمل به عقب و پشت سر خود بازگردد هرگز به خدا ضررى نمى زند بلكه به خويشتن ضرر و زيان وارد مى كند كه سعادت و كمال انسانى و فضايل روحى خود را در دنيا از دست مى دهد و شقاوت و آتش ابدى آخرت را مى خرد. و خداوند سپاسگزاران را كه در هجمۀ حوادث دچار انحراف نشده و ثابت قدم مانده اند به زودى پاداش دنيوى و اخروى مى بخشد.

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ (145)

لغت و اعراب:

اذن تشريعىِ خدا امر و فرمان و ترخيص او، و اذن تكوينىِ خدا ارادۀ اوست. كتاباً مفعول مطلق فعل مقدّر، و مؤجّلاً صفت آن است و تقدير كلام: كتب عليه الموت كتاباً مؤجّلاً.

تفسير:

«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: هيچ نفس و جاندارى را نرسد و ميسّر و ممكن نباشد كه بميرد مگر به اذن خداوند.

مراد از نفس، نفس انسانى و حيوانات است كه موتشان به خروج روح از جسد تحقق مى يابد و ظاهراً شامل فرشته ها و اجنّه نيز مى شود هر چند كيفيت موت و حيات آنها براى ما مبهم است. و

ص:439

مراد از اذن، ارادۀ تكوينى خدا و يا امر و فرمان اوست، زيرا ارواح برخى از مؤمنان صالح و خالص را خود خداوند به ارادۀ خويش و بدون وساطت فرشته قبض مى كند و ارواح برخى ديگر يعنى اغلب جانداران را فرشتگان موكَّل بر مرگ به فرمان او مى گيرند. و نسبت دادن موت به ارادۀ حق يا به فرشته، منافى استناد آن به اسباب ظاهريه نيست مانند غرق شدن در آب، وقوع در آتش، خوردن سم و بريده شدن سر، زيرا موت به حسب ظاهر مستند به اسباب ظاهرى است و در واقع، معلول ارادۀ حق يا فرشته است و اسباب از مقارنات است و گرنه ممكن است هر آسيبى به جسد برسد خدا روح را از آن خارج نكند چنان كه در آخرت چنين خواهد بود.

«كِتَابَاً مُؤَجَّلاً»

پاداش نقدى دنياو نسيۀ آخرت

يعنى: مرگ براى هر نفسى سرنوشتى معيّن و موقّت است كه برايش در لوح محفوظ نگاشته شده، و مراد اين است كه نبايد مسلمين، تنها اسباب ظاهرى را ببينند و از قدرت پشت پردۀ اسباب غفلت كنند، قدرتى كه گاهى با وجود همۀ اسباب ظاهرى حفظ مى كند و گاهى با عدم تحقّق آنها به ناگاه مى ميراند.

«وَ مَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَن يُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»

يعنى: و هر كس از عمل خويش خواه شركت در جهاد يا كارهاى ديگر، پاداش دنيوى بطلبد از آن به وى مى دهيم، يعنى اگر بخواهيم و صلاح و مطابق نظام اتمّ آفرينش باشد، همان گونه كه در آيۀ 18 سورۀ اسراء فرموده: «عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ» يعنى هر قدر بخواهيم و به هر كس بخواهيم در اين دنيا نقداً مى دهيم. و هر كس پاداش آخرت را بخواهد از آن به وى مى دهيم. آن گاه تأكيد مى كند بر اين كه به زودى سپاسگزاران را پاداش مى دهيم.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ (146)

وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (147)

فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (148)

ص:440

لغت و اعراب:

اجر دنيا و آخرت براى صابران و نيكوكاران

كأيّن مبتدا و به معناى «كَمِ» خبريه است يعنى چه بسيار. من نبىّ تميز كأيّن است. ربّيّون منسوب به ربّ است و كسر راء، طبق عادت عرب است در نسبت. استكان زيدٌ: خضوع كرد و اظهار ضعف نمود. ما كان قولهم، قولهم خبر كان است و اسم آن أن قالوا. اضافۀ حُسن به ثواب از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»

يعنى: چه بسيار از پيامبران در اعصار گذشته كه ربّيون زيادى همراه آنها با كفار جنگيدند.

يعنى عالمان دينى و عابدان و زاهدانى بس انبوه كه همه مردان الهى و ربّانى بودند.

«فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»

يعنى: از صفات كماليۀ آنها اين بود كه هرگز در برابر آنچه در راه خدا بدآنهارسيد از آسيب هاى گوناگون مانند كشته و اسير شدن، اموال از دست دادن، جراحت ها را متحمل شدن و استهزا و سخريۀ دشمن شنيدن سست نگشتند؛ و هيچ گاه ضعيف نشدند، يعنى ناتوانى در نيروى بدنى و ايمان و اراده و عزم قلبى براى آنها رخ نداد؛ و در برابر دشمن هر چند صاحب عُدّه و عِدّه بودند خضوع و ذلّت نشان ندادند؛ و خدا صابران، خاصّه صابران در مقام جهاد را دوست دارد.

«وَ مَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّآ أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فِى أَمْرِنَا»

يعنى: سخن و گفتار آنها در همۀ مراحلِ سخت جنگ و اوقات ديگر جز اين نبود كه گفتند:

پروردگارا گناهان ما را و آنچه در كارهاى خود اسراف كرده ايم و از راه شرع تجاوز كرده ايم بر ما ببخش.

«وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»

يعنى: و قدم هاى ما را - اعتقاد و عزم و ارادۀ ما را در پيمودن راه دين و كمالات معنوى و فضايل نفسانى و اعمال بدنى - ثابت و استوار گردان و ما را در نبرد با كفار بر آنان غلبه ده و پيروزى بخش.

«فََاتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الْأَخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: پس خداوند در مقابل مجاهداتِ توأم با دعا و درخواست، آنان را پاداش دنيوى عنايت كرد، يعنى گناهانشان را بخشيد، از اسراف و تجاوزشان درگذشت، قدم هايشان را در راه جهاد نفس و عدوّ استوار نمود و پيروزى در نبرد و غنايم جنگى و خاصّه نام نيك را از آن روز تا عصر

ص:441

نزول قرآن و سپس تا ابد نصيب آنها نمود؛ و نيز پاداش آخرت كه نيكوست، يعنى اصل است و مورد اهميت و سزاوار ترجيح به آنها عطا فرمود؛ و خداوند همۀ نيكوكاران و نيكى كنندگان را دوست دارد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (149)

بَلِ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرينَ (150)

سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمينَ (151)

تفسير:

جنگ احد

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»

اين آيه و چند آيۀ بعد در جنگ احد نازل شده و ظاهر همه اشاره به سخنانى است كه كفار منتشر كردند و گفتند: «محمّد كشته شد و رشتۀ اسلام گسيخت، اى مسلمانان همه به آيين پيشين خود بازگرديد».

مى فرمايد: اى مؤمنان، اگر از كافران اطاعت كنيد و گفتار آنها را بپذيريد شما را در عقايد و اعمال به پشت سرتان بازمى گردانند.

البته حكم آيه اعمّ از مورد نزول است و مورد نزول، حكم وارد را تقييد نمى كند و مفاد آيه، قانون كلّى است، بدين بيان كه اگر مؤمنان در امور اجتماعى و روابط سياسى و سيره و عادات زندگى، پيرو كفار باشند و تقليد از آنها كنند طبعاً به مرحلۀ اتّخاذ بِطانه و ولى و سرپرست قراردادن آنها مى رسند و نخست به دين خود بى علاقه و بدبين مى شوند و سپس به سوى كفر و فسق مى روند.

«فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ»

از زيانكارى تا سرپرستى خدا

يعنى: در نتيجه زيانكار مى گرديد. به ناگاه مى بينيد كه زيانكار شده ايد و وجود خودتان را در معاملۀ دنيا و آخرت و شقاوت و سعادت به زيان داده ايد.

«بَلِ اللّهُ مَوْلاَكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ»

ص:442

يعنى آنها قابل اطاعت و پيروى نيستند بلكه ولىّ امر و سرپرست شما خداوند است كه تدبير امور دنيوى و شئون زندگى و تنظيم امور معنوى و اخروى تان همه در دست قدرت و تحت ارادۀ تكوينى و تشريعى اوست، و او بهترين ياوران است كه به قدرت مطلق و علم نافذ و حكمت بالغه و رحمت واسعه مى تواند ياور و مدبّر باشد.

«سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَآ أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً»

ترس در دل مشركان و ظالمان

اين آيه وعده اى از جانب خداوند به پيروزى مسلمين و اشاره به علت آن است. يعنى: به زودى در دل هاى كفار رعب و وحشت خواهيم افكند تا مغلوب شوند به خاطر آن كه چيزى را كه خدا بر قداست آن دليل و برهانى نفرستاده مانند بت ها و ستارگان، شريك و همتاى او قرار دادند.

كلمۀ «ما لم ينزّل به سلطاناً» يعنى قائل شدن به قداست چيزى (مانند بتان و ستارگان و برخى از فرشتگان و اجنّه و عُبّاد و صالحان يا عُزَير و مسيح، خاصّه به گونه اى كه آنها را همتاى خداى واجب الوجود جامع كمالات شمارند) با ادعا ثابت نمى شود بلكه بايد دليلى محكم و برهانى قوى و استوار از جانب خداوند بر آن برسد.

«وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ»

يعنى: جايگاه آنها در عالم واپسين آتش جهنم است و بدجايگاهى است جايگاه ستمكاران.

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ (152)

لغت و اعراب:

حَسَّهُ - از باب نَصَر -: كشت او را و حواسش را از كار انداخت. فَشِلَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد و درمقام جنگ، جَبان و ترسان گشت. اذا فشلتم جواب اين شرط مقدّر است يعنى امتحنكم اللّه، يا منعكم نصرته.

ص:443

تفسير:

مؤمن دنيا طلب، مؤمن آخرت طلب

«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ»

اين آيه در بيان تحقق وعده در آغاز جنگ احد است كه مسلمين در ابتداى حمله پيش رفتند و شكستى سخت به كفار با وجود زيادى عِدّه وعُدّۀ آنها وارد كردند به گونه اى كه زمينۀ حيازت غنايم ظاهر شد. در اين حال ميان فرماندۀ گروهى كه حافظ شكاف كمين گاه بود و سربازانش اختلاف پيدا شد و اكثريت آنان به طمع غنيمت،... كمين گاه را خالى كردند و به ناگاه قسمت زيادى از لشكر كفر از آن راه وارد شدند و از پشت به لشكر اسلام حمله بردند كه شكست سختى بر آنان وارد آمد. در اين باره مى فرمايد:

حقيقت اين است كه خداوند وعدۀ پيروزى را كه از پيش به شما داده بود راست گردانيد و تحقق بخشيد آن گاه كه شما در حملۀ آغازين، به اذن تكوينى و توفيق و نصرت خداوند آنها را مى كشتيد و قالب بى جان مى كرديد و آثار فتح شما نمايان بود.

«حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَآ أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ»

يعنى: تا آن گاه كه ضعيف شديد. مراد گروهى است كه مأمور حفظ كمين گاه بودند. يعنى در استقامت و حفظ محل ترديد كرديد و ناتوان شديد. و دربارۀ امر جنگ با يكديگر به نزاع و ستيز برخاستيد - يعنى در اين كه جنگ تمام شده و وقت حيازت غنايم جنگى است يا بايد كمين گاه را حفظ كرد - و فرمان پيامبر و فرماندۀ خود را عصيان كرديد، و اين نافرمانى پس از آن بود كه خدا آنچه را دوست مى داشتيد به شما نشان داد، يعنى پيروزى مسلمين را از دور ديديد و به جاى آن كه صدق گفتارش سبب استقامت شما گردد نافرمانى نموديد.

«مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الْأَخِرَةَ»

يعنى: اين اختلاف و عصيان به خاطر آن بود كه برخى از شما دنيا مى خواست و چون از دور در جلو چشمش مجسّم شد وظيفۀ واجب خود را رها كرد، و برخى از شما آخرت مى خواست، از اين رو در سنگر و كمين گاه باقى ماند تا به شهادت رسيد.

«ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ»

يعنى: پس از صدور اين رفتار از شما خداوند دل هايتان را از جنگ و تعقيب آنها منصرف نمود و ارادۀ قلبى تان را ضعيف كرد تا به جاى شجاعت، رعب آمد و عقب نشينى و شكست تان ظاهر گرديد.

ص:444

«لِيَبْتَلِيَكُمْ»

اندوه زدايى خداوند

يعنى: براى آن كه شما را بيازمايد. اين جمله در مقام تعليل جملۀ «صرفكم» است، يعنى خداوند خواست براى شما جامعۀ مسلمين در اوايل تشكيل حكومتتان (با نشان دادن اين كه چگونه حبّ دنيا و طمع مال سبب عصيان فرمان خدا و رسول و وسيلۀ عروض اختلاف و تفرقه مى شود و بالأخره منجر به شكست عظيم مجتمع اسلامى مى گردد) وسيلۀ آزمايش فراهم آورد.

«وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و حقيقت اين است كه خدا از شما در گذشت - با وجود بزرگى گناهتان كه سبب حدوث مهم ترين شكست براى حكومت جديدالتأسيس اسلام شديد و هفتاد نفر از سربازان رشيد اسلام را به كشتن داديد - بدين جهت كه خداوند، صاحب فضل و رحمتى بزرگ بر مؤمنين است.

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)

لغت و اعراب:

اذ تصعدون متعلّق است به صرفكم در آيۀ قبل يا به «اُذكر» مقدّر. أصعَدَ فى الأرض: روى زمين رفت و دور شد خواه رو به بالا باشد يا رو به پايين. لَوى عُنُقَه - از باب ضَرَب -: به طرفى پيچيد گردن خود را. لَوى عليه: به او توجه كرد و منتظر او ماند. أثابه: جزا داد، يا پاداش خير داد. غمّاً بِغمٍّ، يعنى اندوهى پس از اندوهى يا اندوهى در مقابل اندوهى.

تفسير:

«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْرَاكُمْ»

يعنى: منصرف كردن شما از جنگ و انقلاب پيروزيتان به شكست و نزول امتحان، زمانى بود كه اكثريت شما از مركز جنگ و دور پيامبر اسلام به سوى صحرا روان مى شديد و دور مى گشتيد و به كسى توجه و التفات نداشتيد، يعنى از رعب و وحشت نگاه به پشت سر و توجه به احدى

ص:445

نمى كرديد، در حالى كه رسول خدا در آخر سپاهتان شما را ندا مى داد و به سوى خود فرامى خواند.

«فَأَثَابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ»

يعنى: پس خداوند شما را به خاطر آن فشل و نزاع و عصيان، به اندوه در پى اندوه جزا داد (مانند كشته دادن، مجروح شدن، اسير دادن، مغلوب مشركان شدن، ضررهاى مالى ديدن و انتشار خبر كشته شدن پيامبر). و يا خدا اين غم ها را در مقابل غمى به شما رسانيد كه به واسطۀ رفتارتان بر قلب پيامبر اسلام وارد كرديد.

«لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ مَآ أَصَابَكُمْ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»

يعنى: در دنيا چنين مجازات و كيفرها را متوجه شما كرديم تا براى فوت هر نفعى از شما مانند غنايم جنگى محزون نگرديد و براى رسيدن هر ضررى بر شما مانند تلفات جانى و مالى غمناك نشويد. يعنى براى اين كه اين حوادث، روح شما را قوى و صابر و شكيبا سازد تا از حوادث زيانبار متأثر نشويد. و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است.

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154)

لغت و اعراب:

أمنة مصدر است از أَمِنَ زيدٌ - از باب عَلِم -: اطمينان و آرامش يافت. نعسَ الرجل - از باب مَنَع و نَصَر -: چرت زد، خواب سبك نمود. نعاساً بدل از أمنة است. غَشِيَه - از باب عَلِم -: پوشانيد و فراگرفت او را. مضاجع: جمع مَضجَع، خوابگاه. و ليبتلى تعليل است براى فعل مقدّر، يعنى فَعَل ذلك

ص:446

ليبتلى. مَحَصَ الشىءَ - از باب مَنَع -: از عيب پاك نمود او را. محَّص الشىءَ: پاك كرد آن را، آزمايش كرد آن را.

تفسير:

مرگ همگانى و همه جايى

«ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَى طَآئِفَةً مِنكُمْ»

اين آيه اخبار است از حال مسلمين پس از جنگ احد آن گاه كه مشركان قريش پس از شكست مسلمين به قصد باز گشت به مكه از معركۀ جنگ فاصله گرفتند، و فراريان زَحف از مسلمان ها نيز از هر سو با ندامت و شرمندگى و با كوله بارى از گناه، عصر آن روز و يا شب بعد به سوى پيامبر روى آوردند. و چون احتمال مى رفت كه مشركان قريش دوباره به قصد ريشه كن كردن مسلمين بازگردند همۀ آنان در محيط خاصى به دور شمع وجود پيامبر گرد آمده، متمركز شدند. آن هنگام كه برهه اى بس خطرناك بود نسيم رحمتى از جانب خداوند بوزيد و حالت آرامشى به صورت خوابى سبك مسلمان هاى راستين را فراگرفت، و منافقان در حالت دلهره و اضطراب ماندند.

معناى آيه: سپس خداوند بر شما به دنبال آن اندوه عظيم، حالت آرامشى به صورت خوابى سبك فروفرستاد كه گروهى از شما را، يعنى غير منافقين را، فرامى گرفت.

«وَ طَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»

يعنى: و گروهى فقط جانشان براى آنها اهميت داشت.

بى ترديد آنها در فكر خود بودند كه چگونه از ورطۀ هلاكت نجات يابند و از دشمن آسيبى به آنها نرسد، نه در صحرا به سوى آنها حمله ور شود و نه در مدينه به سراغ زندگى آنها بيايد، و از اين رو نُعاس رحمت و آن چُرت آرام بخش آنها را فرا نگرفت.

«يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ»

يعنى: آنها دربارۀ خداوند گمانى ناحق و نا به جا و گمان جاهليت مى بردند. بدين معنا كه خيال مى كردند سيرۀ جاريه، شاهدِ اين است كه حقانيت هر فرد يا گروه متخاصم ملازمه با پيروزى او دارد و هيچ گاه پيامبر مغلوب نمى شود و سپاه حق شكست نمى خورد و شكست هر طرف در نبرد، علامت بطلان اوست، پس شكست فى الجملۀ مسلمين از علايم بطلان دعوت آنهاست.

«يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَىْءٍ»

ص:447

يعنى: آنها در دل خود يا با يكديگر و يا به پيامبر به عنوان سؤال مى گفتند: آيا از فتح و پيروزى براى ما هيچ سهم و بهره اى هست؟ يعنى احتمال پيروزى هست يا نه؟ و در واقع عده اى از آنها مأيوس از پيروزى بودند و اين مطلب را دليل بطلان دعوت پيامبر مى دانستند، و طبعاً سؤال از پيامبر براى پنهان كردن نفاق خودشان بود، و سؤال در ميان خودشان به عنوان استفهام انكارى بود.

«قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ للّهِِ»

اين كلام، جملۀ معترضه است و براى ردّ گمان آنها و توبيخ يأسشان از پيروزى است. يعنى: همۀ كارهاى جهان آفرينش كه از آن جمله پيروزى و شكست است از آنِ خدا و به ارادۀ اوست.

«يُخْفُونَ فِى أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ مَا قُتِلْنَا ههُنَا»

يعنى: اى پيامبر، آنها پيوسته در دل هاى خود پنهان مى دارند آنچه را كه براى تو اظهار نمى كنند، يعنى همان گمان جاهليت را و اين كه شكست در جنگ علامت باطل بودن نبوّت است. و آنها در فكر خود چنين مى گويند كه اگر نصيبى از پيروزى براى ما بود، يعنى اگر اين دين حق بود، ما در اين جا يعنى در اين نبرد كشته نمى شديم.

«قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ»

اين كلام براى بيان بطلان ظنّ جاهلى آنهاست و اثبات عدم تلازم ميان حقانيت و پيروزى و ميان بطلان و شكست، زيرا حقانيت پيامبر و دين به اين است كه بعثت و دعوت و دين و كتاب او از جانب خدا باشد و اما پيروزى و شكست از حوادث عالم تكوين اند و در رديف سلسلۀ علل و معلولات اين جهان، و هر وقت و هر جا علل تحقق يابد معلول ها نيز قهراً تحقق مى يابند، پس اگر يكى از دو سپاه متخاصم، عِدّه و عُدّه اش قوى تر و خودآشنا به فنون جنگ باشد طبعاً بر ديگرى كه فاقد آن اموراست پيروز مى شود خواه حق باشد يا باطل. و اين امر طبق سنّت جاريۀ خدا در عالم تكوين است و سنّت خدا قابل تغيير نيست، جز آن كه خود به نحو اعجاز تغيير دهد.

معناى آيه: اى پيامبر به آنان بگو: اگر همۀ شما در خانه هاى خود آرميده باشيد كسانى كه كشته شدن آنها از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده، يعنى علل تكوينى مرگ آنها در خارج تحقق يافته، آنها بى ترديد در نزديكى زمان حادثه از خانه و كاشانۀ خود به سوى خوابگاه هاى ابدى خويش بيرون مى شوند تا كشته شوند، خواه از سپاه حق باشند و مرگشان

ص:448

شهادت، يا از سپاه باطل و مرگشان شقاوت. پس مغلوب گشتن و كشته شدن علامت بطلان هدف و كذب طرف نيست.

«وَلِيَبْتَلِىَ اللّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ»

نقش گناه در ترس از جنگ

تقدير كلام اين است: «و فعل ذلك ليبتلى» يعنى: خداوند در جنگ احد چنين كرد تا آنچه را در سينه هاى شما و منافقان است آزمايش نمايد كه آيا ايمان آنها سالم و كفر اينها ثابت مى ماند يا نه، و براى اين كه آنچه را كه در دل هاى شماست خالص و ناب گرداند.

«وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»

يعنى: نتيجۀ امتحان حصول علم براى خدا نيست، زيرا خداوند، آنچه را در همۀ دل هاست - از تصور و تصديق و عزم و اراده و صفات و حالات، حدوثاً و بقاءً، كمّاً و كيفاً همه را پيش از حدوث آنها و قبل از خلقت صاحب آنها چه رسد به ما بعد تحقق - مى داند، بلكه براى اين است كه نتيجۀ امتحان براى فرشتگان خدا و خود آنها و مجتمعشان ظاهر گردد.

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (155)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا»

اين آيه دربارۀ كسانى از سپاهيان اسلام است كه در جنگ احد تخلّف كردند مانند آنها كه از امر فرماندۀ كمين گاه سرپيچيدند و آن جا را رها كردند يا در حين شدت نبرد فرار از زحف را اختيار نمودند و يا از اواخر سپاه جنگ را رها كرده، به سوى مدينه باز گشتند.

معناى آيه: بدون ترديد كسانى از شما كه در روز رويارويى دو جمعيت، يعنى سپاه اسلام و سپاه كفر، پشت به لشكر كرده پا به فرار گذاشتند، شيطان آنها را در نتيجۀ برخى از دستاوردشان به لغزش كشاند.

مراد، گناهان سابق عمرشان است كه در روحيۀ آنها تأثير سوء گذاشته تا در مواقع حساس، عجز و ناتوانى نشان دهند.

ص:449

«وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و حقيقت اين است كه خداوند از آنها درگذشت زيرا خدا بسيار آمرزنده و بردبار است.

در اين آيه اشاره به اين است كه گناهان انسان هر چند صغيره باشد رفته رفته در روح انسان آثار سوئى مى گذارد و حداقل مانع از تكامل روح مى شود و در نتيجه در وقت سختى و امتحان مغلوب مى شود. و بالملازمه معلوم مى شود كه طاعت خدا نيز به تدريج روح انسان را تكامل مى بخشد تا آن جا كه در مواقع خطر از امتحان، نيكو در مى آيد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي اْلأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ يُحْيي وَ يُميتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (156)

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (157)

وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ َلإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ (158)

لغت و اعراب:

ضَرَبَ فى الأرض: سفر كرد. غَزَى القومَ - از باب نَصَر -: به جنگ آنها رفت. غُزّى جمع غازى يعنى جنگجويان، مانند طُلَّب و طالب، و سُجَّد و ساجد. ليجعل متعلق است به لاتكونوا. ذلك اشاره به قول مزبور يا اعتقاد بدان قول است.

تفسير:

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِى الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما مانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادران آنها، يعنى برادران نسبى يا همكيشانشان، به سفر تجارت رفتند و در حال سفر مردند و يا براى كمك به مسلمين يا در حوادث ديگر به جنگ رفتند و كشته شدند، گفتند: اگر با ما بودند نمى مردند و

ص:450

كشته نمى شدند.

غرض اين كه آنها حيات و موت را به اسباب نسبت مى دهند به گونه اى كه از مسبّب اصلى و آن كس كه همه در تحت ارادۀ او هستند غفلت مى كنند. پس شما در اعتقاد و عمل اين گونه نباشيد، زيرا اين باورها انسان را از تحصيل معاش يا از جهاد در راه حق باز مى دارد.

«لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ»

مرگ خدايى سودمندتر از حيات

اين جمله تعليل نهى از تشابه است، يعنى: آن گونه نباشيد بلكه بدون اعتنا به گفتار آنها به سفر تجارت و به جنگ رويد و سالم و غانم باز گرديد، تا خداوند، آن گفتار را كه تخلّفش روشن شده وسيلۀ حسرت و اندوه دل هاشان قرار دهد.

«وَاللّهُ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

اين جمله تعليل ديگر و جواب اصلى پندار و گفتار آنهاست. مى فرمايد: و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند. يعنى حيات هر جاندار و مرگ او در هر حال به دست خدا و تحت ارادۀ نافذ اوست و سفر و حضر و جنگ و صلح، دخالتى در مقابل ارادۀ خدا ندارد، بلكه همۀ آنها از مقارنات وجودى متعلَّق اراده است، و از اين رو گاهى در سفر و جنگ سالم است و در حال حضر و استراحت مى ميرد؛ پس نسبت دادن مرگ به سفر و جهاد غفلت از مسبّب اسباب است. و خدا به آنچه شما انسان ها مى كنيد بيناست.

«وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: حتماً اگر شما در راه خدا به جهاد رويد و كشته شويد و يا در طلب روزى حلال به سفر رويد و بميريد، بى ترديد نعمت آمرزش از جانب خداوند و رحمت و فضلى كه از حين مرگ و دخول در عالم برزخ و سپس در قيامت و پس از آن در بهشت ابدى نصيبتان خواهد شد بهتر است از آنچه آنها از مال دنيا جمع مى كنند هر چند بسيار انبوه و فراوان باشد.

و اين تفاضل، به ملاحظۀ نظر ابتدايى و تقريب به ذهن است و گرنه دنيا قابل قياس با آخرت نيست.

«وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ»

يعنى: و مسلّماً اگر بميريد يا كشته شويد حتماً به سوى خداوند گردآورى مى شويد.

پس از مرگ و انتقال به عالم برزخ و اجتماع در آن جا و انتظار تا هنگام قيامت، بى اشكال از

ص:451

آن جا به وسيلۀ نفخۀ دوم صور براى قيامت زنده مى شويد و به واسطۀ نفخۀ سوم در محضر خداوند براى حساب و داورى و جزا جمع آورى خواهيد شد.

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ (159)

إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

لغت و اعراب:

نقش نرمخويى در تبليغ و هدايت

فبما رحمة «ما» زائده است براى تأكيد. لانَ له - از باب ضَرَب -: نسبت به او نرم شد. فظّ: سنگدل و بدخُلق و بدزبان. فَظَّ قلبُه - از باب مَنَع -: دل او سخت و غليظ و بى رحم شد. انفضّ القومُ: متفرق و پراكنده شدند.

تفسير:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ»

توكل پس از مشورت

يعنى: پس تو اى پيامبر، به فضل و رحمت خدا براى آنها نرم خو شدى.

به بركت صفت رحم و عطوفتى كه از جانب خداوند به قلب تو نسبت به آنها و همۀ انسان ها هديه شده براى مردم لينت و نرمش نشان دادى با اين كه آنها در جنگ احد نشان دادند كه چگونه فرمانت را مخالفت كردند، عده اى كمين گاه را رها نمودند و اكثرشان مركز نبرد و دور و بر تو را خالى كردند و فرار از زحف نمودند تا مجروح شدى و كشته دادى.

«وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»

يعنى: و اگر تو انسانى خشن و بدخلق و سنگدل بودى حتماً از دور تو پراكنده مى شدند. يعنى از آغاز به سراغت نمى آمدند و پس از گرايش هم رها كرده مى رفتند.

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ»

يعنى: در نتيجۀ اين صفت موهوبى الهى، در امور مربوط به شخص خود و در امور عامّه اى كه عفو ولىّ امر مطلوب است از آنان درگذر، و براى آنان نسبت به گناهانشان آمرزش طلب، و در

ص:452

مواردى كه مشورت در آن نيكوست، خاصه در امور عامۀ اجتماعى، با آنها مشورت كن تا از فوايد آن بهره برند.

«فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»

حتميت شكست بدون يارى خدا

يعنى: و چون به مشورت پرداختى و در امور عامۀ اجتماعى به عنوان ولايت امر به طرفى تصميم گرفتى، پس در مرحلۀ اجرا بر خداوند توكّل نما، يعنى اتّكاء قلبى ات در تنجّز و تحقّق مطلوب، خدا باشد و توسّل به اسباب و علل تكوينى جز عنوان وسيله و مقدمه نداشته باشد. به يقين خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.

«إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَ إِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِى يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ»

دورى پيامبران از خيانت

يعنى: اگر خداوند شما را يارى نمايد - در هر امرى از امور فردى و اجتماعى دنيوى و اخروى همان گونه كه در جنگ بدر يارى نمود - هرگز كسى بر شما غالب نگردد، و اگر خداوند شما را مخذول نمايد، يعنى دست از ياريتان بكشد و به حال خودتان رها كند چنان كه در جنگ احد كرد، پس چه كسى است پس از او و به غير او كه شما را يارى دهد؟!

«وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

يعنى پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل نمايند.

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161)

لغت و اعراب:

غَلَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: آن را پنهانى برداشت و در ميان اموال خود مخفى كرد. أن يغلَّ اسم كان است. تَوفيه: تأديه و وفاى كامل است در هر مال و حقّى كه نياز به تأديه دارد.

تفسير:

«وَمَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَغُلَّ»

پس از پيروزى مسلمين در جنگ بدر و گردآورى غنايم جنگى از مركب و اسلحه و البسۀ كشته شدگان و خيمه ها و اثاث خيمه ها، و پس از جمع همه در يك جا، قطيفه اى سرخ يعنى هوله اى

ص:453

بزرگ يا لباسى مخملى كه روى لباس ها پوشيده مى شود از ميان غنايم مفقود شد و برخى از منافقان گفتند كه پيامبر برداشته است! خداوند در اين باره مى فرمايد:

و هيچ پيامبرى را نسزد كه خيانت كند و مالى را خواه از غنايم يا غير آن پنهانى بردارد. يعنى چنين كارى براى مقام شامخ پيامبر شرعاً جايز نباشد و عقلاً پسنديده و عرفاً نيكو نباشد. و اين بيان مبتنى بر اعتقاد آنهاست كه قطيفه مال مردم است، و گرنه غنايم جنگى مانند «انفال» ملك خود پيامبر است و نيازى به اخذ پنهانى ندارد.

«وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: و هر كس خيانت كند و مالى از غير به خيانت برگيرد همان مال را در روز قيامت همراه خود خواهد آورد.

مقتضاى اطلاق آيه اين است كه آن مال، قابل حمل و نقل باشد يا غير قابل مانند خانه و مزرعه و باغ. و هر چند كه در كيفيت احضار اموال به صحنۀ محشر ابهام است، لكن اشكالى نيست كه هر مالى از اموال هر چند متلاشى و هضم شده باشد مانند خود انسان، قابل تجدد و حضور است و در قبال قدرت حق، كوچك و بزرگ متساوى است.

«ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ»

عموم موصولِ «ما كسبت» شامل عقايد قلبى صحيح و فاسد و ملكات و حالات نفسانى و فضايل و رذايل اخلاقى و اعمال بدنى نيكو و زشت است.

معناى آيه: در مقابل آنچه هر نفسى در دنيا به دست آورده از امور ششگانۀ فوق، جزاى آنها در آخرت از بهشت و نعمت هاى آن يا جهنم و عذاب هاى آن به نحو اتمّ و اوفى پرداخت مى شود.

و ممكن است مراد، توفيه و تأديۀ خود «ما كسبت» باشد بنا به تجسّم اعمال و اخلاق. يعنى در روز قيامت عقايد او به خلود در نعمت يا عذاب تجسم مى يابد، و اخلاق و حالات نفسانى او به صورت صفات جسمى اخروى متبلور مى شود، و اعمال بدنى او به صورت نعمت هاى بهشتى يا عذاب هاى جهنمى مجسّم مى گردد.

«وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»

يعنى: و هرگز آنها مورد ظلم و ستم قرار نمى گيرند.

از پاداش خيرشان كاسته نمى شود و بر كيفر شرّشان افزوده نمى گردد.

ص:454

أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (162)

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163)

لغت و اعراب:

أفمن اتّبع اصلش فأمَن اتّبع است كه همزۀ استفهام براى صدارتش بر فاء عاطف مقدم شده، و استفهام انكارى است. باء اليه: رجع اليه، و باء بذنبه: احتمله و صار الذنب مأوى له، و باءوا بغضب:

احتملوه يا اعترفوا به. هم درجات يعنى هُم ذو درجات.

تفسير:

«أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَآءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»

اين آيه، تفريع بر جملۀ «توفّى كلّ نفس» در آيۀ قبل است. يعنى: پس آيا كسى كه تبعيت از رضاى خدا كرده و فرامين او راپياده نموده همانند كسى است كه متحمل خشم و غضب خدا شده - يعنى به واسطۀ مخالفت و ترك امتثال فرامين او مورد غضب خدا قرار گرفته - و جايگاه او دوزخ است؟ و دوزخ، بد مأوى و محل بازگشتى است.

«هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»

مرجع ضمير «هُم» دو موصول در آيۀ قبل است.

يعنى: هر دو گروه از پيروان رضاى خدا و حاملان سخط الهى، در نزد خدا داراى مراتب و درجات مختلف اند. مراد مراحل و درجات كمال انسانى در ايمان و اخلاق و عمل، و مراتب انحطاط يعنى دركات وى در امور مذكور است. و خدا به آنچه هر دو گروه انجام مى دهند بيناست.

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (164)

ص:455

لغت و اعراب:

تزكيه پيش از تعليم و تعلم

اذ بعث متعلّق است به مَنَّ. تزكيه: پاك كردن و نمو دادن. وان كانوا، «ان» مخفّفۀ از مثقّله است.

تفسير:

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

محتمل است اين آيه در مقام امتنان بر عرب زبان ها باشد در مقابل اهل زبان هاى ديگر.

يعنى: حقّاً كه خداوند بر مؤمنان عرب زبان منّت نهاد كه فرستاده اى از اهل زبان خودشان در ميان آنها برانگيخت. يعنى براى اين كه سخن و بيان و كتاب او را به راحتى درك كنند و در راه رسيدن به دين آسمانى خود تغاير السنه و مخالفت زبان ها مانع نباشد پيامبر عرب برانگيخت هر چند غير آنها نيازمند تحمل زحمات تعلّم لغت و تبادل الفاظ خواهند بود.

و محتمل است آيه در مقام امتنان بر انسان باشد در مقابل فرشتگان و اجنّه و پريان. يعنى خدا بر مؤمنان انسان منّت نهاد كه در ميان آنها فرستاده اى از خودشان برانگيخت كه به راحتى پيامبر را ببينند و سخنانش را بشنوند و انس با او بر خلاف طبع و فطرت و سبب تحمل زحمات نباشد، و اين امتنان دربارۀ فرشتگان و پريان نيست.

و توهّم نشود كه مقتضاى معناى اول، اختصاص رسالت پيامبر اسلام به عرب زبان ها، و مقتضاى معناى دوم، اختصاص آن به بشر است و شامل اجنّه نمى شود، زيرا آيه در مقام امتنان است از جهت انتخاب رسولى از گروه خاص، نه در مقام بيان اختصاص رسالت و دين او به آن گروه؛ و انتخاب رسول از گروه خاص و اعطاى منصب عام به او با هم منافات ندارد.

«يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»

اين آيه در مقام توصيف پيامبر اسلام با چهار وصف كلّى است هر چند برخى از مصاديق اوصاف با هم متداخل باشند:

اول آن كه اين پيامبر آيات الهى را بر آنها مى خواند، يعنى آيات قرآن مجيد را، در حالى كه شنيدن سخنان خداوند براى بشر در وهلۀ اول خود به غايت شگفت انگيز و بى سابقه و داراى تأثيرى عجيب و عميق و معجزآسا بود و از اين رو اذهان سليمه در حيرت فرومى رفتند، و نفوس خبيثه يعنى معاندين اسلام آن را شعر و افسون و سحر مى خواندند. و ممكن است مراد از آيات، نشانه هاى

ص:456

توحيد و معاد باشد كه انفس و آفاق جهان، مملوّ از آنهاست و پيامبر پيوسته آنها را بازگو مى كرد.

دوم آن كه آنها را تزكيه مى كند، يعنى افكارشان را با منطقى زيبا و ادلّه اى رسا از خرافات عقايد، و نفوسشان را از پليدى اخلاق، و مجتمعشان را از سنن جاهلى پاك مى كند. و يا نفوس و ارواح آنها را در مراحل كمالات انسانى رشد و نمو مى دهد.

سوم آن كه آنها را كتاب مى آموزد، يعنى معارف قرآن را به آنها تدريس مى كند و آنچه را در اين كتاب آسمانى است از احكام دين، و اصول و فروع اسلامى، و سرگذشت جهانيان پيشين از نيكان و بدان، و سرنوشت انسان در عوالم ماوراى طبيعت و غير اينها از مواعظ و اندرزها و قصص و امثال، به آنان تعليم مى نمايد.

چهارم آنها را حكمت مى آموزد، يعنى احكام تعبّدى شريعت از واجبات و محرمات و غيره را به آنها ياد مى دهد. و يا آن كه مستقلّات عقلى و حقايق عالم وجود را به آنها تعليم مى دهد.

«وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ»

نقش بشر در مصيبت هاى خود

يعنى: و حقيقت مطلب اين است كه آنان - مجتمع بشرى معاصر پيامبر - قبل از بعثت او در گمراهى آشكارى بودند. يعنى داراى عقايد و باورهاى خرافى، ملكات و اخلاق ضد انسانى، آداب و رسوم نارواى اجتماعى و اعمال و كارهاى زشت شيطانى بودند. و همۀ اين گمراهى ها آشكار و به وضوح مورد عمل بود.

أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (165)

تفسير:

«أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَ نَّى هذَا»

يعنى: و آيا وقتى كه به شما مصيبتى رسيد - در جنگ احد هفتاد نفر از سربازانتان به دست دشمن كشته شدند - كه دو برابر آن مصيبت را بر دشمن وارد كرده بوديد، يعنى در جنگ بدر هفتاد نفر از سپاه دشمن را كشته و هفتاد نفر را اسير كرده بوديد، گفتيد: اين مصيبت از كجا و چرا بر ما وارد شد؟

«قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ»

يعنى: اى پيامبر بگو: اين ضرر از جانب خودتان است. زيرا در جنگ بدر هنگامى كه پيشنهاد

ص:457

قتل اسراء داده شد شما راضى نشديد، و چون پيامبر اسلام خبر داد كه اگر اسراى قريش را نكشيد در آينده همانها بر شما مى تازند و هفتاد نفر از شما را مى كشند، شما پذيرفتيد كه كشته شويد و گفتيد كه ما باكى از كشته شدن نداريم زيرا شهادت در راه خداست.

حاصل آن كه خداوند در مقابل سؤال و تعجّب و تأثّر آنها از كشته شدنشان در احد دو جواب داده: يكى آن كه شما دو برابر آن مصيبت را بر آنها وارد كرديد و قانون مكافات بيش از آن را اقتضا داشت. ديگر آن كه اين مصيبت، انتخاب خودتان بوده است.

«إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

آزمون ايمان و نفاق

يعنى: به يقين خدا بر همه چيز تواناست. مى توانست نگذارد از شما احدى كشته شود و آنها چند برابر كشته شوند، لكن مقتضاى حكمت او جريان امور بر طبق نظام و حكمت است.

وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ (166)

وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167)

الَّذينَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (168)

لغت و اعراب:

أَذِنَ بالشىء - از باب عَلِم -: دانست آن را. و أَذِنَ فيه: اجازه داد آن را. و ليعلم اول عطف است به مقدّر يعنى لتذوقوا وبال عصيانكم و ليعلم اللّه. وقيل لهم واو استينافيه و تقدير كلام اين است: و هم الذين قيل لهم. الذين قالوا صفت الذين نافقوا و يا بدل از واو يكتمون است. دَرَأَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

دفع كرد آن را.

تفسير:

«وَ مَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: و آنچه به شما در روز برخورد دو گروه رسيد به اذن خدا بود.

ص:458

مراد از دو جمع و دو گروه، سپاه اسلام از مدينه تحت قيادت پيامبر اسلام و سپاه شرك از مكه به سرپرستى ابوسفيان، و مراد از روز التقا و برخورد، جنگ احد، و مراد از آنچه به مسلمين رسيد مصيبت شكست بزرگ آنهاست كه هفتاد تن از سربازان اسلام كشته شدند. و مراد از اذن خدا اين نيست كه خدا به كفار اجازه داد تا مسلمان ها را بكشند، بلكه مراد، علم يا اذن تكوينى است، يعنى جلو كفار را نگرفت و مانع نشد تا قتل انجام يافت.

«وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا»

آيه به تقدير «لتذوقوا وبال عصيانكم» است. يعنى: آن مصيبت براى آن بود كه شما كيفر مخالفت پيامبر را بچشيد، و براى آن كه خداوند، مؤمنان را ايمان و صبر و استقامت آنها را - بداند و براى آن كه منافقان را يعنى نفاق و كذب آنها را كه با مؤمنان واقعى در جنگ احد شركت كرده بودند بداند. و مراد، دانستن فرشتگان و مؤمنان در آينده است و گرنه علم خدا به حوادث عالم هستى پيش از حدوث آنها از ازل محقق و ثابت و در لوح محفوظ مندرج است. و يا معناى جمله اين است: براى آن كه علم ازلى الهى به حال مؤمنان و منافقان در موعد خود تحقق خارجى پذيرد.

«وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ»

اين كلام جملۀ استينافيه و اشاره به برخى از روش هاى زشت منافقان است كه در مدينه پيش از خروج مسلمين به سوى جنگ احد صادر شد.

يعنى: اين منافقان همانها هستند كه چون به آنها گفته شد بياييد در راه خدا با مشركان بجنگيد يا لااقل از عائله و شهر و وطن خود دفاع كنيد و لو از اين راه كه سياهى لشكر باشيد، گفتند: اگر ما جنگ را مى دانستيم پيرو شما مى شديم. مرادشان اين است كه مى دانيم جنگى نخواهد بود، و يا آن كه اين كلام را به عنوان تحريف اذهان و استهزا مى گفتند، و يا مرادشان اين بود كه اگر اين اقدام را جنگ مى دانستيم مى آمديم ولى اين انتحار و خودكشى و نفس را در مهلكه افكندن است نه جنگ؛ و يا مى خواستند بگويند ما با آداب جنگ آشنا نيستيم.

«هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ»

يعنى: به هر حال آنها در واقع كافرند و در آن روز كه امتحان پيش آمد آنها به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان، زيرا آنها پيش از اين سخن ها در انظار مسلمين به ايمان نزديك تر بودند چون مدعى ايمان بودند، و چون اين كلمات را گفتند و كفرشان آشكار شد به كفر نزديك تر شدند.

ص:459

«يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ»

يعنى: آنها همواره با دهن هاى خود يعنى با زبان هايى كه ميان دهان هاست مطالبى مى گويند كه در دل هاشان نيست، مانند ادعاى اسلام و ايمان و سخنان ديگرى كه ظاهرش پذيرش دين است و عذرهايى كه در هنگام تخلّف مى آورند. و خداوند به آنچه در درونشان بر خلاف ظواهر الفاظ و رفتارشان پنهان مى كنند داناتر از همه است.

«الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا»

اين آيه دربارۀ گفتار باطل و اعتقاد فاسد ديگرى از منافقان است. مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خود از جهاد امتناع كرده، در خانه نشستند و دربارۀ برادران خود، يعنى مسلمان هايى از خويشان يا اهل قبيلۀ خود كه در معركۀ جنگ حاضر شدند گفتند: اگر آنها از ما اطاعت مى كردند و به جبهه نمى رفتند كشته نمى شدند!

«قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ»

آنها طورى سخن مى گفتند كه گويى ادعا دارند كه راه فرار از مرگ را مى دانند، و لذا در جواب اين توهّم مى گويد: اى پيامبر بگو: اگر شما در گفتارتان صادقيد، يعنى راه حفظ نفس از مرگ را مى دانيد، پس مرگ را از خود دفع كنيد. يعنى چون چنين كارى را نمى توانيد كرد پس اظهارنظرتان باطل است. حقيقتِ جواب فوق اين است كه مرگ هر انسان يا هر جاندار ديگرى و علل و اسباب و وقت فرارسيدن آن در دست قدرت و تحت ارادۀ خداوند است و جبهۀ جنگ و مواضع خطر، يا خانه و مواضع امن، از نظر ارادۀ خدا يكسان و براى بشر مبهم و مجهول است و بسا در موارد امن كامل، مرگ فرا مى رسد و در مواضع بسيار خطرناك نمى رسد؛ پس گفتار منافقان باطل است.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170)

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ (171)

ص:460

لغت و اعراب:

شهيدان در جوارخدا

بل أحياء به تقدير بل هم أحياء. بَشَرَ بالخير - از باب ضَرَب - و أبشر و استبشر: خوشحال و مسرور شد به آن. فرحين حال است از فاعل يرزقون. يستبشرون عطف است به فرحين به تقدير مستبشرين.

موصول الذين لم يلحقوا اعمّ است از ارحام و همۀ برادران دينى خاصّه شهداء.

تفسير:

«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَآءٌ»

يعنى: اى پيامبر هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند. يعنى گمان مبر همان گونه كه جسمشان از حيات افتاده و جزء جمادات شده، روحشان هم نابود گشته چنان كه مشركان و منكران مبدأ و معاد مى گويند، بلكه آنان زنده اند، يعنى ارواحشان پس از مفارقت از بدن ها در عالم برزخ زنده است، خواه بگوييم كه روح بدون محل و حلول در جسمى مستقل و قائم به نفس است، چرا كه خود، جسم رقيق و لطيف و شفّاف عِلْوى است و قابل حيات استقلالى است، و يا آن كه بگوييم روح بايد در محلّى حلول كند تا در وى ادامۀ حيات دهد و آن محل در عالم برزخ قالبى مثل بدن دنيوى است كه نسبت به آن در كمال رقّت و لطافت است و نظير فرشتگان و پريان زندگى مى كند.

«عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

يعنى: آنها نزد پروردگارشان هستند و از جانب او روزى داده مى شوند.

اما نزد خدا بودن به لحاظ اين است كه فضاى عالم برزخ محيطى است كه در آن جا بيش از دنيا آثار قدرت و عظمت و رحمت خداوند تجلّى دارد و روح انسان با فرشتگان و ارواح مردگان و برخى از انبيا عليهم السلام تماس دارد و نداهاى غيبى و كلمات ربوبى به گوش او مى رسد و زندگى اى شبيه ملأ اعلى دارد و اين خود نوعى از حضور عنداللّه است كه به مراتب بالاتر از حضور دنيوى است.

و اما دريافت روزى از خدا براى اين است كه عالم برزخ داراى بهشت و جهنّم است و ارواح صالحان در آن جا خاصّه شهداى راه حق از انواع نعم خداوندى به تناسب حال ساكنان و محيط آن جهان برخوردار مى شوند.

«فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»

ص:461

يعنى: آنها در آن جا در حالى هستند كه به خاطر آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش بدان ها بخشيده شادمانند.

مراد از فضل، نعمت هاى گوناگون آن بهشت است كه خداوند علاوه بر استحقاقشان به آنها عطا كرده. و ممكن است اعم از نعم استحقاقى و تفضّلى باشد، زيرا همه در واقع تفضّل است.

«وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: و نيز آنها در حالى هستند كه نسبت به آنان كه بدان ها نپيوسته اند و پشت سر آنها در دنيا هستند، يعنى ارحام و دوستان و برادران دينى آنها خاصه كسانى كه عمرشان به شهادت ختم خواهد شد، بسيار خرسند و خوشحال اند از اين كه هرگز ترس و اندوهى بدانها نخواهد رسيد.

يعنى ارواح شهدا پس از مشاهدۀ عالم برزخ و شمول رحمت حق و حسن رفتار فرشتگان با آنها وضع اخروى مؤمنان صالح و خاصّه شهدا را كه در دنيا هستند كشف مى كنند كه برايشان هيچ ترس و اندوهى نخواهد بود؛ نه ترس نسبت به آيندۀ كارشان از مرگ و برزخ و قيامت، و نه اندوه نسبت به گذشتۀ دنيايشان دربارۀ پاداش اعمال صالحه و كيفر گناهان.

«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ»

نعمت، جنس است و دلالت بر عموم دارد و مراد پاداش اعمال است، و فضل نيز جنس است و مراد تفضّل مازاد بر پاداش. و «انّ اللّه» عطف است به «فضل».

معناى آيه: آنها در عالم آخرت پيوسته به خاطر دريافت نعمت هاى وافر از جانب خداوند به عنوان پاداش و اخذ مازاد بر استحقاق به عنوان تفضّل، خرسند و خوشحال اند، و نيز خرسندند براى اين كه خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند. يعنى هيچ عمل بزرگ و كوچك قلبى و بدنى را ناديده نمى گيرد و بى مزد نمى گذارد.

الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ (172)

الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ (173)

ص:462

لغت و اعراب:

توطئۀ دشمن پس از جنگ احد

استجاب له: جواب داد به او. قرح و جرح: جراحت بدن در اثر شمشير و غيره. للّذين أحسنوا بدل است از الّذين اول.

تفسير:

«الَّذِينَ اسْتَجَابُوا للّهِِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ»

پس از جنگ احد و بازگشت سپاه مشركانِ پيرو ابوسفيان به سوى مكه، چون به محلّى به نام «روحاء» رسيدند از متاركۀ جنگ پيش از ريشه كن كردن مسلمين پشيمان شدند و به فكر افتادند بازگردند و به كلّى نداى الهى را در مدينه خاموش نمايند. اين خبر به پيامبر اسلام رسيد، ندا در داد كه بايد از مدينه بيرون رويم و سپاهيان شرك را تعقيب كنيم و اين بار جز كسانى كه ديروز در جنگ بودند كسى با ما نيايد. سپاه اسلام - كه گفته مى شود نزديك به هفتاد نفر رزمنده بود و اغلبشان هم زخم خورده و آسيب ديده بودند - با ميل قلبى و شوق شهادت و طلب اجر از مدينه بيرون شدند و به محلّى به نام «حَمراء الأسد» در شانزده كيلومترى مدينه رسيدند. كفار قريش چون از تصميم پيامبر و تعقيب آنها باخبر شدند رعب و هراسى در دلشان افتاد و به سوى مكه باز گشتند. آيه در اين باره مى فرمايد:

مؤمنان كسانى هستند كه پس از آن كه بر اعضا و جوارحشان در جنگ احد جراحت و زخم وارد شد دعوت خدا و رسول او را در نوبۀ دوم خروج براى جنگ پذيرفتند، براى كسانى از آنها كه كار نيك انجام دادند و تقوا ورزيدند پاداشى بزرگ است.

مقيّد كردن پاداش اجابت به احسان و تقوا از لطايف بيان قرآن است كه همواره در اداى مطلب دقت دارد و از اطلاق و عموم بى دليل دورى مى جويد. يعنى همانها كه با بدن هاى مجروح و زحمات طاقت فرسا به راه افتادند اگر مثلاً احسان و تقوا نداشتند و مثلاً از روى ريا و سمعه و يا منافقانه و يا به طمع غنيمت و مال و اغراض ديگر غيرالهى رفته باشند طبعاً مستحق آن پاداش نخواهند بود.

«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ»

برخى از كفار، پس از گذشت يك سال از جنگ احد خبرى از سوى قريش و مشركان مكه

ص:463

براى پيامبر اسلام و مسلمان ها آورد كه مردم مكه براى نبرد با شما مشغول جمع آورى سرباز و وسايل جنگ اند، از آنان در هراس باشيد. اين خبر در سپاهيان اسلام عكس العملى شگفت انگيز و آموزنده داشت كه اين آيه مى فرمايد:

كسانى كه مردم يعنى برخى از مشركان، به آنها گفتند كه مردم مكه و مشركان قريش براى نبرد با شما جمع آورى كرده اند، يعنى عِدّه و عُدّه و سربازان جنگجو گردآورده اند، از آنان سخت بترسيد.

«فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»

بدر صغرى و تجارت

يعنى: پس اين اخبار بر ايمان آنها افزود، يعنى به جاى ترس و اضطراب ايمانشان فزونى يافت، زيرا تسليمشان در برابر خداوند و قصد و عزمشان بر جهاد قوى تر گشت؛ و گفتند: خدا ما را بس است و او بر امور بندگانش نيكو وكيلى است.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ (174)

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (175)

تفسير:

«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»

طبق بيان مفسران، پيامبراسلام با سپاهى اندك در تعقيب خبرى كه رسيده بود از مدينه بيرون شدند، و در محلى به نام «بدر صغرى» نقشۀ جنگ ريخته، ميدانى را براى نبرد پيش بينى كردند، ولى معلوم شد كه قريش از قصد جنگ منصرف شده اند. اتفاقاً محل مزبور سابقۀ بازار جاهلى داشته و قبيلۀ بنى كنانه از اعراب جاهليت سالى يك بار به مدت هشت روز گردآمده، آن جا را بازار داد و ستد و نمايشگاه و فروشگاه موقّت خود قرارمى دادند و در همان روزها بازار تشكيل شد، مسلمين كه به احتمال جنگ طولانى هر چه توانسته بودند از ابزارهاى جنگى و آذوقه هاى ماندنى همراه برده بودند، پس از اطمينان از عدم وقوع جنگ همۀ وسايل جنگ و آذوقه ها را به قيمت بالايى با كالاهاى ديگر تبديل كردند و با سود فراوانى به مدينه بازگشتند. آيه چنين مى فرمايد:

پس مسلمين از سفر جهاد همراه نعمتى فراوان از جانب خداوند و فضل و رحمتى از سوى او، بازگشتند و هيچ ضرر و آسيبى به آنها نرسيد، وآنها به واسطۀ اطاعت از پيامبر پيروى از رضاى

ص:464

خدا نمودند و خدا داراى فضلى بزرگ است، شر بزرگ را تبديل به خير بى شمار مى كند.

«إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَآءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ إِن كُنْتُم مُّؤْمِنِينَ»

خداترسى، شرط ايمان

يعنى: جز اين نيست كه اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند. آن كس كه خبر حملۀ مشركان قريش را در مدينه پخش كرد شيطان انسى به وسيلۀ وحى و الهام شياطين جنّى بوده؛ و «اوليائه» مفعول «يخوّف» است، يعنى او دوستان منافق خود را مى ترساند، زيرا آنها پيوسته از جنگ در هراس بودند كه مبادا نفاقشان كشف شود. و ممكن است «أوليائه» به تقدير «يخوّفكم من أوليائه» باشد يعنى او مسلمين را از دوستان مشرك خود مى ترساند. پس هرگز از آنان نترسيد، و اگر به راستى مؤمنيد از من بترسيد كه خداى شما هستم و شياطين هم همانند ساير اجزاى عالم هستى در قبضۀ قدرت من اند.

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا يُريدُ اللّهُ أَلاّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي اْلآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (176)

تفسير:

«وَلاَ يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَن يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً»

اندوه از كفر كفار ممنوع

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب مؤمن، كسانى كه در كفر شتاب مى ورزند - در حفظ و تقويت و نشر مذهب كفر از بت پرستى و يهوديت و نصرانيت و غير آنها فعاليت و كوشش دارند - تو را غمگين نكنند، زيرا آنها هرگز ضرر و آسيبى به خدا نمى رسانند، يعنى نمى توانند جلو هدف تكوينى خدا را بگيرند، زيرا هدف خدا در اين جهان اين است كه ذوى العقول و خاصه انسان ها را بيافريند و دينى را بر آنها ابلاغ نمايد و آنان را در اطاعت و عصيان مختار سازد تا در جهان ديگر مطيعان را پاداش و عاصيان را كيفر دهد، و كسى را توان ممانعت از اين اراده نيست، لكن ممكن است كفار و مشركان به وسيلۀ اغوا و وسوسه از افراد مطيعان بكاهند و بر عاصيان بيفزايند، و اين امر، ضرر زدن به خويشتن و اغواشدگان است نه به خداوند.

«يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِى الْأَخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

اين جمله تعليل «لا يحزنك» است، يعنى: مسارعت آنها در كفر تو را محزون نكند، زيرا

ص:465

خداوند به خاطر سوابق كفر و فسوق آنها مى خواهد كه براى آنها در عالم آخرت هيچ نصيبى از نعم اخروى قرار ندهد و از اين رو خواسته كه در كفر مسارعت نمايند، يعنى آنها را در اين عمل به حال خود رها كرده و اين همان اضلال خداست، پس حال آنها اندوه ندارد. و آنها را عذابى است بزرگ.

إِنَّ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِاْلإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (177)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوا الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ»

اين آيه به منزلۀ تأكيد و تكرار آيۀ پيشين است، و ممكن است آن آيه دربارۀ منافقان و اين آيه دربارۀ همۀ كفار باشد. و اشتراء در اين جا به معناى مبادله است.

يعنى: كسانى كه كفر را با ايمان مبادله كردند؛ بدين معنا كه پس از عرضه شدن اسلام، آن را رد كرده، راه پيشين خود را انتخاب كردند و گويى ايمان عرضه شده را با كفر سابق مبادله نمودند. و مراد از كفر و ايمان طرفين تبديل، صفت قلبى است، و ممكن است مذهب و آيين باشد، يعنى مجموعۀ آيين كفر جاهلى را با شريعت اسلام مبادله كردند.

«لَن يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: هرگز نمى توانند به خدا ضررى بزنند، و آنان را در نتيجۀ اين مبادله عذابى است دردناك در دنيا عندالاقتضاء، و در آخرت دائم و تا ابد.

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (178)

لغت و اعراب:

املاء و امهال: مهلت دادن و تأخير مدت. الذين فاعل لايحسبنّ است. أنّما - به فتح - از حروف مشبهه به فعل است كه با «ما» ى مصدريه بر خلاف قاعده به پيروى از مصحف عثمان به صورت مركب نوشته شده وبا اسم و خبرش به جاى دو مفعول لايحسبنّ است به تقدير «لايحسبوا امهالنا خيراً لهم». لام ليزدادوا لام عاقبت است.

ص:466

تفسير:

مهلت دهى به كافران

«وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ»

توجيه كلام به كفار است به نحو نهى غايب. يعنى: كسانى كه كفر ورزيده اند و در حال كفر ادامۀ حيات مى دهند و عمرشان و مقام و جاهشان و مال و اولادشان را از آنان سلب نمى كنيم، گمان نكنند كه اين امهال به سود آنها و كاشف از سعادت آنهاست.

«إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»

آزمون، حكمت ناگوارى ها

يعنى: جز اين نيست كه ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناه خود بيفزايند. نه به اين معنى كه لام «ليزدادوا» براى تعليل است و هدف خدا افزوده شدن گناه آنهاست، بلكه لام براى عاقبت، و مراد اين است كه مهلت به منظور تنبّه و توبه و بازگشت آنها به سوى حق است لكن نتيجۀ خارجى آن اصرار آنها و ادامه دادن و افزودن گناه است. و از اين رو آنها را عذابى خواركننده است، در دنيا به اقتضاى حكمت و مصلحت و در آخرت از زمان ورود به برزخ تا دورنماى ابديت.

ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ (179)

لغت:

وَذَرَه: ترك كرد او را. و از اين ماده به اين معنا جز مضارع و امر استعمال نشده. مازَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: او را از غيرش جدا نمود. خبيث: نجس، حرام، هر شىء پليد و مورد تنفّر طبع. طيّب: ضد خبيث.

تفسير:

«مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»

خطاب آيه به مؤمنان عصر نزول آن است كه در همۀ حالات صلح و جنگ و سفر و حضر با منافقان وقت خود مختلط و آميخته به هم بودند.

معناى آيه: خداوند چنين نبوده و سزا هم نيست چنين باشد كه مؤمنان واقعى را بر آن حالى كه الآن هستيد، يعنى مخلوط با منافقان، رها سازد مگر آن كه خبيث را از طيّب جدا نمايد. يعنى

ص:467

منافقان را كه روحشان پليد و خبيث است از مؤمنان واقعى كه روحشان پاكيزه است جدا سازد.

«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ»

غيب دانى پيامبران

اين جمله رفع اشكال متوهَّم و اشاره به كيفيت جداسازى ميان خبيث و طيّب است.

يعنى: خيال نشود راه تميز، اعطاى علم غيب است، زيرا خدا چنين نبوده و او را نسزد كه شما را بر غيب مطّلع سازد تا از بواطن اشخاص آگاه گرديد و صفات روحى آنها را به ديدۀ دل ببينيد، زيرا دادن چنين توانى به بشر نسبت به حال يكديگر در خور حال مجتمع او و موافق حكمت و مصلحت نظام خلقت نيست و قهراً مستلزم هرج و مرج در زندگى اوست، بلكه راه تميز، همان است كه همواره سنّت جاريۀ حق بر آن بوده كه آزمايش هايى از قبيل جنگ هاى سخت، تقسيم غنائم و ساير حوادث را كه روشن كنندۀ باطن افراد مجتمع است پيش آورد.

«وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَآءُ»

يعنى: وليكن اگر خداوند بخواهد براى تميز مذكور راهى غير از جريان سنّت اختيار نمايد، از فرستادگان خود هر كه را بخواهد براى اين امر انتخاب مى كند، يعنى مقام نبوت مى دهد و از علوم مربوط به تمايز افراد و غيب هاى مورد نياز جامعه مطّلع و آگاه مى سازد، مانند فرشتگان و اجنّه و شياطين و ارواح ساده و ساير ذوى العقول پشت پردۀ حس كه با بشر برخورد نزديك لازم و دائم دارند، و نظير انبيا و پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها و سرگذشت نيكان و صالحان و كفار و طاغيان امت هاى گذشته، و هم چنين حوادث پس از مرگ از وضع برزخ و قيامت و جهان ابدى پس از قيامت و غير اينها.

«فََامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»

يعنى: پس بايد به خدا و فرستادگان او ايمان آوريد - و به آنچه دربارۀ تميز اشخاص و غيب هاى ديگر به شما خبر مى دهند تصديق و عمل نماييد - و اگر ايمان بياوريد و تقوا بورزيد شما را پاداشى بزرگ خواهد بود، يعنى در دنيا فى الجمله و در آخرت مطلقاً.

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (180)

ص:468

لغت و اعراب:

فرجام بخل

لايحسبنّ مفعول اولش محذوف است يعنى بُخلَهم، و هو اول، ضمير فصل است و محلى از اعراب ندارد و مرجعش بخل مقدّر است. طوّقه الطوقَ: طوق را به گردن او افكند. اِرث و تُراث و ميراث: آنچه از ميّت باقى مى ماند. و ميراث السموات به تقدير ميراث أهلهما.

تفسير:

«وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ»

يعنى: كسانى كه به بذل آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش بدانها عطاكرده بخل مى ورزند گمان مبرند كه اين كار به سود آنهاست. مراد از آنچه خدا به آنها داده، اموال و امتعۀ دنيا و جاه و مقام و علوم و فنون و جان و اولاد و هر چيزى است كه نعمت مبذول از جانب خداوند حساب مى شود.

و مراد از بخل بدانها مضايقه از بيرون كردن حقوق واجب خلقى و خالقى و دريغ ورزيدن از صرف هر نعمتى در مصارف شرعى و عقلى آن است.

«بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: اين بخالت سراپا شرّ و ضرر آنهاست و به زودى آنچه بدان بخل ورزيده اند از اموال و غير اموال در روز قيامت طوق گردن آنها مى شود. اموال دنيوى هر چند در لابه لاى خاك هضم شده و نابود گشته است همانند اجسادشان گردآورى مى گردد و به صورت غل و زنجير در مى آيد، و يا شبيه آن از اجزاى آن عالم طوق مى گردد، و علوم و معارف در آن جهان به صورت طوق هاى مختلف تجسّم پيدا مى كند.

«وَللّهِِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: همۀ ماترك و باقى مانده از اهل آسمان ها و زمين همانند توارث انسان ها از يكديگر، از آنِ خدا خواهد بود. بدين معنا كه همه مى ميرند و ملكيت ظاهرى و اعتبارى آنها باطل مى گردد و ملكيت حقيقى قديم خداوند، بدون اشتراك باقى مى ماند.

«وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: و خداوند به آنچه شما مكلّفان انجام مى دهيد آگاه است. اعمالى كه جهانيان در دنيا دربارۀ مملوكات خود انجام مى دهند از انفاقات و بخالت ها، خداوند علاوه بر آن كه همه را در لوح محفوظ مرقوم داشته و فرشتگانش مى نويسند، به علم ازلى خود نيز به همۀ آنها عالم و آگاه است.

لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (181)

ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (182)

ص:469

بى ادبى برخى علماى يهود

لغت و اعراب:

سين در سنكتب براى تأكيد است. حريق صفت مشبهه، و اضافۀ عذاب به آن اضافۀ بيانيه است.

قتلهم عطف است به موصول ما قالوا.

تفسير:

«لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَآءُ»

مفسران نقل كرده اند كه چون برخى از علماى يهود آيۀ «مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً»[بقره، 245] و آيۀ «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» [انعام، 160] را شنيدند، گفتند: وام خواهى خدايا در مقابل وام ده برابر پرداختن، كاشف از فقر و نياز خدا و غنا و بى نيازى ماست و علاوه آن كه مى بينيم اكثريت پيامبران او و پيروان آنها در فقر و فلاكت اند. خدا در اين باره مى فرمايد: حقيقت اين است كه خداوند، گفتار كسانى را كه گفتند: به يقين خداوند فقير و نيازمند است و ما اغنيا و بى نياز، شنيد.

«سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا»

يعنى: ما حتماً آنچه را كه گفتند مى نگاريم.

كلمۀ «سنكتب» در اين جا ممحّض در آينده نيست، زيرا نوشتن در نامۀ عملشان پيش از نزول اين آيه و نوشتن در لوح محفوظ پيش از خلقت خود آنها بوده، پس مراد تأكيد بر اهميت مطلب، و كلمۀ «سنكتب» كنايه از لن يفوتَنا كتابتُه است، يعنى از اين سخن صرف نظر نمى كنيم و به تدوين آن به وسيلۀ فرشتگان اهميت مى دهيم، زيرا اين كلام آنها يا سخريّه و استهزا است و يا اعتقاد به عجز و عدم قدرت و عدم تسلّط خدا بر جهان و جهانيان؛ و هر دو كفرآور است.

«وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ»

يعنى: و نيز كشتنشان انبياى الهى را به ناحق، خواهيم نوشت - اهتمام به امر عظيم قتل پيامبران و رسولان الهى مانند زكريا و يحيى و عدۀ بسيارى ديگر، از ما فوت نخواهد شد - و چون روز

ص:470

رستاخيز آيد و آنها را در دوزخ وارد كنيم، به عنوان استهزا و تشديد عذاب مى گوييم: بچشيد عذاب بسيار سوزان را.

«ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ»

پاسخ به ادعاى ديگر يهود

«ذلك» اشاره به عذاب حريق، و «ما» ى موصوله شامل گناهان اعتقادى و عملى صغيره و كبيره است، و نسبت اعمال به دست به لحاظ غلبه است، زيرا اغلب كارها با دست انجام مى گيرد و مراد، خود انسان است. و تقديم اعمال به لحاظ آن است كه آنها پيش از آن كه به آن جا بروند آن اعمال را در دنيا تهيه نموده بودند.

معناى آيه: اين عذاب حريق دوزخ به واسطۀ گناهان قلبى و بدنى اى است كه خودتان از پيش آن را تهيه كرده و فرستاده ايد، و براى اين است كه خدا هيچ ظلمى به بندگانش نمى كند. يعنى پس رفتارش به عدل است و مقتضاى عدل او تعذيب گنهكاران است.

الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (183)

لغت و اعراب:

الذين منصوب به ذمّ است به تقدير أذمّ، و يا صفت «الذين» در آيۀ پيش است. قربان مصدر و نيز به معناى ما يُتقرَّب به، يعنى چيزى كه به وسيلۀ آن تقرّب جسته مى شود.

تفسير:

«الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَآ أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ»

عده اى از علماى يهود در عصر پيامبر اسلام ادعا كردند كه در كتاب تورات به امت موسى نسلاً بعد نسل سفارش و توصيه شده كه هر شخصى كه ادعاى نبوت كند بايد يكى از معجزاتش اين باشد كه چيزى را به عنوان قربانى از حيوان و غير حيوان در صحنه حاضر كند و در نزد آن مشغول مناجات با خدا گردد تا آتشى نورانى نازل شود و آن را بخورد، يعنى بسوزاند و نابود كند و يا مانند آهن سرخ از جنس خود سازد.

ص:471

معناى آيه: آنان كه فقر خدا را ادعا كردند كسانى از دانشمندان تورات اند كه گفتند: خداوند به ما توصيه و سفارش كرده كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا آن كه براى ما قربانى اى بياورد كه آتش افروخته آن را بخورد و بسوزاند.

«قُلْ قَدْ جَآءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

سنت يهود در تكذيب پيامبران

امر است به پيامبر اسلام كه در جواب آنها بگويد: شما در مقابل ادلّۀ روشن و معجزات الهى ايستاده ايد و از روى عناد انكار مى كنيد و اعتذارتان به اين كه در كتاب تورات ايمان و تسليم به هر پيامبرى مشروط به صدور معجزۀ مذكور است، عذرى باطل و كذب است.

معناى آيه: اى پيامبر، در برابر آنها بگو: بى ترديد فرستادگانى پيش از من، همراه بيّنات و دلايل روشن و معجزۀ قربانى و آتش كه گفتيد به سوى شما آمدند (مانند پيامبرانى كه در فاصلۀ ميان موسى و عيسى از بنى اسرائيل مبعوث شدند) پس چرا آنها را، يعنى عده اى از آنها را نظير زكريا و يحيى، كشتيد اگر راستگوييد؟!

مفاد آيه، تكذيب اعتذار آنهاست در ردّ دعوت پيامبر اسلام و پذيرفتن اين كه پيامبران گذشته، معجزۀ قربانى و آتش را داشته اند. و اما راجع به اين كه اين معجزه در تورات از شرايط ايمان به انبيا شمرده شده، چيزى از آيه استفاده نمى شود. و برخى گفته اند كه اين شرط در غير عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله بوده است.

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ (184)

لغت و اعراب:

فان كذّبوك جواب انِ شرطيه مقدّر است و جملۀ فقد كذّب به جاى آن است و تقدير كلام فلاتعجب يا فلاتحزن فقد كذّب است. بيّنة: دليل روشن و روشنگر. زُبُر: جمع زبور يعنى نوشته شده و نهى و زجركننده، و از اين رو بر مواعظ و نواهى اطلاق مى شود. كتاب، در اغلب استعمالات قرآنى به معناى كتاب احكام شرع است از اصول و فروع، در مقابل حكمت كه مستقلّات عقليه است.

تفسير:

«فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ جَآءُو بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتَابِ الْمُنِيرِ»

هدف آيه تسليت قلب پيامبر و ياران صادق او و اشاره به سنّت جاريۀ الهى است در برانگيختن

ص:472

رسولان، همراه وسائل پذيرش از منطق قوى و معجزه و كتاب به منظور ابلاغ برنامه هاى تكامل بشرى، و نيز اشاره به سنّت جاريۀ بشرى در مقابل سفيران الهى از عصيان و طغيان و جلب خسران و اتصاف به ظلم و جهالت.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر قوم تو از مشركان و اهل كتاب تو را تكذيب كردند تعجّب نكن و غمگين مباش، زيرا تو نخستين پيامبرى نيستى كه تكذيب شده است، بلكه بى ترديد رسولانى پيش از تو تكذيب شده اند كه همۀ آنها همراه با دلايل روشن بر صدق دعوت و شريعت خود و كتاب هايى شامل علوم و مواعظ و نواهى مانند صحيفۀ ابراهيم و موسى و زبور داود، و كتاب روشن و راهنما و جامع شرايع و احكام اصولى و فروعى الهى بودند نظير كتاب شريعت نوح و ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى.

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)

لغت:

مرگ، پايان دنياى فريبنده

نفس: روح، و خودِ شخص. توفيه: به كمال پرداختن حق. زَحزَحَهُ عن مكانه: او را از جاى خود دور كرد و زايل نمود. غرور: مصدر است به معناى خدعه و فريب، و نيز جمع غارّ.

تفسير:

«كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: هر روح يا شخص جاندارى حتماً مرگ را مى چشد و تلخى و شيرينى آن را درك مى كند. و مرگ روح به اين است كه از قالب تن بيرون آيد و مرگ شخص به اين است كه جانش از بدن خارج شود. و جز اين نيست كه جزاى عمل هاى قلبى و بدنى تان از خير و شر و بزرگ و كوچك، به نحو كامل و تامّ در روز قيامت به شما اعطا مى شود هر چند مقدمات آن از حال مرگ شروع مى شود و پس از آن در قبر و عالم برزخ تا ورود به صحنۀ قيامت ادامه دارد و بر حسب اختلاف حالات انسان در اين مدت و اين مكان ها اختلاف دارد.

«فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ»

ص:473

يعنى: نتيجۀ اين وعد و وعيد اين است كه كسى را كه در سايۀ عمل هاى نيكش از آتش آن جهان دور دارند و وارد بهشتش سازند حقّاً كه به هدف رسيده و كامياب شده است.

«وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»

شكيباى، رمزرستگارى

يعنى: و اين زندگى دنيا جز تمتّع و برخوردارى سراپا غرور، و يا جز متاع فريبكاران نيست.

مراد از زندگى دنيا مجموع حالات و اعمال و كارهاى صادره از انسان در حال حيات اوست در صورتى كه به آن بنفسه و به نحو اصالت نگريسته شود. و مراد از اين كه متاع غرور است يعنى فريبا ولى بى ارزش و موقّت و در معرض فنا و توأم با ناراحتى هاى بى شمار است. و اگر در همۀ آنها به نحو وسيله و مقدمۀ رسيدن به كمالات معنوى و انسانى و الهى نگريسته شود و به اين انگيزه صادر شود متاع غرور نيست و اصلاً دنيا نيست.

لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثيرًا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ (186)

لغت و اعراب:

أبلَى الشىءَ: كهنه كرد آن را. و أبلى الرجلَ: امتحان نمود او را. و لام لتبلونّ براى تأكيد و قسم است.

أذى: ضرر و اذيّت و آزار. عَزَم - از باب ضَرَب -: اراده كرد و تصميم جدى گرفت. و نيز عَزْم به معناى معزوم. و فانّ ذلك، نايب جزاء مقدّر است يعنى فحقيقٌ بكم، فانّ ذلك. و عزم الاُمور اضافۀ صفت به موصوف است يعنى كارهاى مهم و در خور تصميم جدى.

تفسير:

«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»

آيه در مقام بيان حوادث كلى است كه از وقت نزول آن تا آيندۀ تاريخ براى مسلمين به طبع حال پيش خواهد آمد يعنى: براى كسانى كه مى خواهند مكتبى و مذهبى را همانند شريعت اسلام در پهنۀ گيتى ابلاغ نمايند و پياده كنند و حكومتى را نظير حكومت الهى اسلامى در مقابل

ص:474

دولت هاى كفر آن عصر و همۀ اعصار تشكيل دهند.

در اين باره خطاب به مؤمنان مى فرمايد: سوگند مى خورم كه شما در آيندۀ تاريخ در مورد اموال و نفوستان آزمايش خواهيد شد. دربارۀ اموال به وسيلۀ توجه تكاليف الهى به انفاقات واجب و مستحب و تلفات آسمانى و حوادث طبيعى، و دربارۀ جان ها به واسطۀ تكليف به عبادات و غير آن خاصه به جهاد ابتدايى و دفاعى و امر به معروف و نهى از منكر و شهادت در راه حق و اسارت در جنگ و غيره و يا حوادث گوناگون طبيعى و مصائب جسمى و روحى.

«وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً»

يعنى: و نيز سوگند مى خورم كه شما مسلمين از آنها كه پيش از شما به آنان كتاب آسمانى داده شده مانند يهود و نصارا و از كسانى كه شرك ورزيدند، اذيت و آزار فراوانى خواهيد شنيد. يعنى علاوه بر توطئه هاى عملى و جنگ ها و ضررهاى مالى و جانى، اذيت هاى بى شمار خصمانه و اهانت آميز و توطئه خيز و تفرقه افكن خواهيد ديد و از القاى شبهات اعتقادى و اخلاقى و هر نوع سخنان انحرافى و گمراه كننده خواهيد شنيد كه به مرور زمان در كمّيّت و كيفيّت زيادتر خواهد شد.

«وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»

يعنى: و اگر شما در همۀ اين حوادث و پيشامدها صبر ورزيد - در هر حادثه اى آثار صبر و شكيبايى متناسب آن را مرتب نماييد - و نيز اگر توأم با صبر، تقوا هم پيشه كنيد و وظايف مربوطه را انجام دهيد، پس سزاوار همين است، زيرا كه آن از مهمّات امور است كه بايد انجام داد.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق به «اُذكر» مقدر است. وَثِقَ بالشىء - از باب حَسِب -: اعتماد كرد و مطمئن شد به آن. و ميثاق: عقد پيمان و قرارداد مؤكّد. نَبَذَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: دور انداخت آن را به خاطر بى اهميت بودن آن. مرجع ضمير مفرد نبذوه «ميثاق» است و ممكن است «كتاب» باشد. اشترى:

خريد، فروخت (ضد)، به دست آورد. ثمن: بهاى بالفعل شىء يا بهاى بالقوّه يعنى چيزى كه صلاحيت بها بودن دارد. ما يشترون «ما» مصدريه و يا موصوله است.

ص:475

تفسير:

عهد شكنى اهل كتاب

«وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها اعطا شده، يعنى علماى هر ملتى كه داراى كتاب آسمانى بودند مانند دانشمندان يهود و نصارا و از همۀ كسانى كه قدرت فهم كتاب هاى آسمانى و بيان آنها را به ديگران داشتند، عهد مؤكّد و پيمان محكم گرفت (يعنى بدين نحو كه معاهده را در متن كتاب هاى آسمانى درج نمود و يا به وسيلۀ پيامبرانى كه كتاب ها را آورده بودند ابلاغ نمود و يا به دادن عقل و خرد آن را القا كرد).

«لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ»

يعنى: مفاد معاهده و پيمان اين بود كه حتماً بايد اين كتاب را براى مردم بيان كنيد، متن آن را بخوانيد، مفادش را تفهيم كنيد، ظواهر و محكماتش را ابلاغ نماييد، بواطن و متشابهاتش را روشن سازيد و چيزى از آن را از عبارت و معنا از احدى پنهان نداريد.

«فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

يعنى: آنها آن پيمان محكم را پشت سر خود افكندند و اعتنا نكردند و آن عهد و پيمان و يا آن كتاب را به بهاى اندكى معامله كردند.

اين كلام به عنوان تشبيه است و گويى مجموع آنچه از احكام و معارف آن كتاب كه بيانش به ضرر دنيا و جاه و مال آنها بود همه را به واسطۀ كتمان، حذف، تحريف و تأويل فروختند و در مقابل بهايى كه عبارت از رياست چند صباحى در دنيا و برخوردارى از شئون آن است به عنوان ثمن بخس تملّك كردند.

«فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ» يعنى: در نتيجه بد معامله اى است اين اشترا و معاملۀ امانت و دين الهى با لذّات چند روزۀ دنيا؛ يا بد ثمن و بهايى است ثمنى كه آن را به دست آوردند.

لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (188)

وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (189)

ص:476

تفسير:

«لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أَتَوْا»

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، هرگز گمان مبر كسانى را كه به آنچه انجام داده اند شادى مى كنند و خرسند و خوشحالند (مانند عده اى از علماى اهل كتاب نسبت به حذف و تحريف و تأويل آيات كتاب خود، و منافقان در عمل به نفاقشان، و صاحبان انواع عقايد خرافى نسبت به عقايدشان، و صاحبان اخلاق رذيله و آداب و سنن جاهلى راجع به كردارشان، و ارباب قدرت و سلطۀ جائرانه در اعمال زور و جورشان و مرتكبين هر امر فاسد و ناروا در مورد كارشان)،

«وَيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: و نيز كسانى را كه دوست دارند به آنچه انجام نداده اند از كارهاى خير فردى و اجتماعى تعريف و ستايش شوند، آرى حتماً گمان مبر كه اين گروه ها را نجاتى از عذاب خداست، يعنى هرگز براى آنها راه نجات نيست. و لازم مطلب اين است كه موفق به توبه هم نمى شوند و آنها را در دنيا در صورت اقتضاى حكمت و مصلحت و در آخرت بى شك و ترديد عذابى دردناك است.

«وَللّهِِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: مالكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، زيرا همه را او به تفرّد ذات و به نحو ابداع و ابتكار و اختراع و بدون تقليد از احدى به ارادۀ تكوينى خود و با كلمۀ «كن» از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده و در تمام مدت بقاى آنها ادامۀ وجود و حفظ و تدبير و تقدير و تصرف به دست او انجام مى گيرد و در موقع اقتضاى حكمت، افناء و اعدام همه نيز به ارادۀ تكوينى او خواهد بود و اين امر، مفيد ملكيت به قوى ترين و رساترين معناى آن است. و خداوند بر هر چيزى تواناست.

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (190)

لغت:

اختلف الى المكان: رفت و آمد كرد به آن جا. ألباب: جمع لب يعنى عقل كامل و سالم و خرد ناب و خالص. اولوا اسم جمع است و مفرد آن ذات است از غير لفظ.

ص:477

تفسير:

رفتار خردمندان

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَأَيَاتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ»

يعنى: حقيقت اين است كه در آفرينش آسمان ها و اين زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه هايى است براى صاحبان عقل كامل و خرد ناب.

مراد از آيات و نشانه هاى موجود در خلق و اختلاف، شكوه و عظمت و فوق العادگى آن است و خروج آن از حيطۀ استعداد و قدرت بشرى از نظر كثرت عدد كهكشان ها و شمول هر كهكشانى بر منظومات شمسى غيرمتناهى، و هر منظومه اى به ثوابت و سيارات بى شمار، و اعجب از آنها وجود همۀ آنهاست در داخل محوطۀ آسمان اول، تا چه رسد به آسمان دوم تا هفتم و عرش و كرسى! و اغرب از آن، كيفيت حدوث ذاتى و قِدَم زمانى مجموع دستگاه آفرينش، و وجود آيات و براهين لايتناهى در آفاق و كرانه هاى اين زمين و در نفوس ساكنان آن، و كيفيت ارتباط ساكنان آن با يكديگر از انواع ذوى العقول از انسان ها و فرشتگان و اجنّه، و اقسام غيرمتناهى نباتات و حيوانات اين كره و كرات ديگر است كه مملوّ از عجايب و غرايب اند. و عجيب تر از همه آن كه خداوند مبدأ اعلى، ذوات و صفات و هيئات همه را به نحو ابداع و ابتكار از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده و از احدى استمداد نكرده و استعانت نجسته و تقليد ننموده؛ و از آغاز وجود كلّ، خود به ارادۀ استقلالى، حفظ و تقدير و تدبير همه را متكفّل شده به گونه اى كه هرگز سستى و خستگى در ذات اقدسش پيدا نشده چنان كه خلل و عيبى در اصل تكوين و خصوصيات آن نيز ديده نمى شود، چنان كه فرموده: «مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ، ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ» [ملك 3 و 4].

الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ (191)

لغت و اعراب:

الذين صفت اولى الألباب است. قيام: جمع قائم، و قعود: جمع قاعد و هر دو حال است از فاعل يذكرون. و على جنوبهم نيز حال است به تقدير مضطجعين يا نائمين على جنوبهم.

ص:478

تفسير:

دعاى قرآنى

«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ»

يعنى: صاحبان عقل و خرد، كسانى هستند كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خفته، خدا را ياد مى كنند.

ذكر اين سه حالت كنايه از عموم است، يعنى در همه حال در ياد خدايند. و ممكن است مراد از «يذكرون اللّه» خواندن نماز باشد، يعنى آنها كسانى هستند كه نمازشان را در حال قيام و قعود و بر پهلو خفته انجام مى دهند؛ شخص سالم در حال قيام، مريض در حال قعود، و مريض تر در حال خفتن. و مراد از پهلو آيا پهلوى راست است يا اعم از راست و چپ و يا اعم از خوابيدن به پشت؟ و در فرض اعم آيا حكم به نحو تخيير است يا ترتيب؟ مسائلى است كه در فقه ذكر شده است.

«وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و آنان در آفرينش آسمان ها و زمين فكر مى كنند و مى انديشند.

خردمندان در حدوث و قِدَم و عظمت و وسعت و طول و عرض و كيفيت ارتباط و هدف نهايى و علت غايى و نظام و تدبير و زمان زوال و فناى آنها تأمّل و تفكر دارند.

«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ»

يعنى: آنها پس از تفكر و انديشه به تلفظ زبان يا به زبان حال و قلب مى گويند، گفتارى نشأت يافته از عمق جان، و اقتضاى فطرت، و قضاوت عقل سليم و مطابق با تصريح كتاب هاى آسمانى و نقل قويم، كه پروردگارا به يقين اين دستگاه عظيم و پهناور را بيهوده و لغو و باطل و بدون هدف نيافريدى. و تو از هر عيب و نقص و لغو و باطل مقدّس و منزّهى.

«فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: خدايا ترديدى نيست در اين كه اين جهان هستى را براى مكلّفان و خاصه انسان هاى ساكن آن آفريده اى كه تكاليفى بر عهدۀ آنها بگذارى و آنان را به مرحلۀ آزمايش درآورى تا مطيعان را پاداش بهشت و طاغيان را كيفر جهنم دهى، پس ما را به توفيقات غيبى خود در دنيا از طغيان و عصيان، و در آخرت از آتش دوزخ نگه دار و نجات بخش.

ص:479

رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (192)

رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرارِ (193)

رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ (194)

لغت و اعراب:

أخزاه: او را خوار و رسوا نمود. ايمان: اعتقاد و تسليم، يا مجموعۀ دين آسمانى. أن آمنوا به معناى «أى آمنوا» شرح ينادى است. على رسلك به تقدير على لسان رسلك. ميعاد مصدر است به معناى وعد.

تفسير:

«رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ»

اين كلام تتمۀ گفتار اولواالالباب است.

يعنى: پروردگارا به يقين تو هر كس را در آخرت به آتش دوزخ در آرى او را خوار و رسوا كرده اى. زيرا او تا در مرأى و منظر اهل قيامت محاكمه و گناهانش علنى و به دوزخ محكوم نشود وارد دوزخ نمى شود و پس از دخول در دوزخ نيز علاوه بر حضور در مجتمع رسوايان، هر از گاهى مورد ديد و تماشاى اهل بهشت قرار مى گيرد، و هيچ رسوايى و خوارى بالاتراز آن نيست.

«وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ»

يعنى: و اى خداوند، ما مى دانيم كه ستمكاران را در آن روز ياورى نخواهد بود. يعنى كفار و ظالمان در اصول را، زيرا كسى كه اصول دينش مخدوش باشد او را يارى و نجاتى نيست. و يا آن كه آنها را انصارى در برابر خداوند و بدون اذن او نخواهد بود و گرنه ظالمان به نفس را در فروع دين شفيعانى در محشر يارى خواهند داد.

«رَبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِى لِلْإِيمَانِ أَنْ ءَامِنُوا بِرَبِّكُمْ فََامَنَّا»

يعنى: و نيز آنها مى گويند: پروردگارا حقيقت اين است كه ما ندا كننده اى را شنيديم كه مردم را

ص:480

به سوى ايمان، يعنى اعتقاد و تسليم و يا مجموعۀ آيين اسلام، دعوت مى كرد و مى گفت كه اى مردم به پروردگارتان (كه خالق همۀ اشياء و مربّى همۀ مخلوقات و رسانندۀ همۀ ذرات از نقص به كمالات خويش است) ايمان بياوريد؛ پس ما هم ايمان آورديم.

مراد از ندا كننده ممكن است خود خدا باشد كه ندايش براى همه و در هر زمانى به واسطۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانيش مى رسد. و ممكن است پيامبر هر عصر باشد كه ندايش به حاضرين عصرش بلاواسطه و به غايبين مع الواسطه است. و ممكن است كتاب هاى آسمانى باشد كه ندايشان براى همه و در همۀ اعصار بلاواسطه و بالمواجهه است.

«رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ»

يعنى: پس اى پروردگار ما، ذَنْب هاى ما يعنى گناهان كبيرۀ ما را كه همانند ذَنَب براى ما دنباله اى وخيم دارد ببخش، و سيّئات ما يعنى صغائر ما را كه زشت و قبيح است از ما بزداى، و روح ما را از اجسادمان همراه ارواح نيكان و داخل امواج آنان برگير و به عالم برزخ روانه دار.

«رَبَّنَا وَ ءَاتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَ لاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ»

يعنى: و نيز آنان مى گويند: پروردگارا، آنچه را به زبان فرستادگانت به ما وعده داده اى به ما عطا فرما. يعنى در دنيا هدايت و ايصال به مراحل كمالات انسانى و فضايل نفسانى و در آخرت اعطاى پاداش جميل و جزيل را به ما عطا كن. و مى گويند: خداوندا ما را در روز قيامت خوار و رسوا مگردان؛ يعنى مگذار در دنيا وسايل رسوايى و خوارى آن جهان را فراهم سازيم. زيرا كه تو هيچ گاه تخلّف از وعده نمى كنى، يعنى اين دعا را طبق وعدۀ خود بپذير.

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195)

ص:481

لغت و اعراب:

آمرزش با تحمل بلاها

اَنّى لا اضيعُ بيان فاستجاب است به تقدير بأنّى لااُضيع. ثواب اسم ما يُثابُ به است يعنى چيزى كه به عنوان پاداش داده مى شود مانند عطا، اسم ما يعطى، و ثواباً مصدر تأكيدى است به تقدير اثيبهم ثواباً.

و حسن الثواب اضافۀ صفت به موصوف است يعنى الثواب الحسن.

تفسير:

«فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّى لَآأُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى»

پس از ذكر اولى الألباب در آيات گذشته و اشاره به صفات جميلۀ آنها از تفكر در خلقت جهان، ياد خدا در همه حال، اعتراف به عذاب آخرت، اقرار به ايمان و درخواست غفران و تنجّز وعده هاى حق، در اين آيه مى فرمايد: پس پروردگارشان درخواست آنها را اجابت نمود و وعده داد كه بى ترديد من عمل هيچ عاملى از شما را از مرد يا زن ضايع نمى كنم، يعنى بى پاداش نمى گذارم.

«بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ»

يعنى: شما همه از يكديگريد.

همۀ بنى نوع انسان و آفرينشتان نظير هم، و عقول و خردها همه همگون، و ابدان و تن ها مماثل، و اوصاف طبيعى و اخلاق فطرى نظير هم، و تكليف اصولى و فروعى شبيه يكديگر است.

«فَالَّذِينَ هَاجَرُوا»

يعنى: پس كسانى كه هجرت كردند. ظاهر كلام، هجرت حسّى است، يعنى انتقال از مكانى به مكانى يا از شهرى مانند مكّه به شهرى ديگر مانند مدينه. و ممكن است اعم از هجرت حسّى و معنوى باشد، مانند هجرت از جهل به سوى علم، از شرك به توحيد، از كفر به اسلام، از آداب و سنن جاهلى به آداب و رسوم اسلامى، از رذايل اخلاقى به فضايل نفسانى، از ارتكاب محرمات به انجام واجبات و بالأخره از هر نقص و عيبى به طرف هر كمال در مقابل آن.

«وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا»

يعنى: و كسانى كه آنها را از خانه هاى خود بيرون كردند، مانند مؤمنانى كه از مكه به حبشه و مدينه تبعيد گشتند و هر مؤمنى كه از موطن و مقرّ خود براى حفظ دين و تحصيل آن ناچار به سفر گرديد؛ و كسانى كه در هر نقطه اى از زمين در راه رضاى من ايذا و اذيت شدند و كسانى كه جنگيدند و كشته گشتند؛

ص:482

«لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّئاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

يعنى: حتماً و بى ترديد همۀ گناهانشان را كه در دنيا مرتكب شدند به وسيلۀ آمرزش خود مى زدايم و آنان را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير آنها، يعنى از زير ساختمان ها يا درختان آنها، نهرها روان است، يعنى رودهاى مختلف الماهيّة از آب و شير و عسل و خمر و همۀ مايعات لذت بخشى كه قابل شرب انسان است، وارد خواهم نمود.

«ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ»

يعنى: اين نعمت ها كه به آنها داده مى شود همه به عنوان پاداش از جانب خداوند است، و خداوند است كه پاداش نيكو در نزد اوست. يعنى از شئون ذات يكتاى واجب الوجودِ داراى همۀ صفات جمال و جلال است كه چنين نعمت ها را بدهد. بدين معنا كه به هر يك از مكلّفان انسان و پرى كه شمارشان از قدرت و توان هر شمارشگر بيرون است باغ ها و بهشت هايى عطا فرمايدكه هر يك از آنها طبق آيۀ 133 همين سوره «عَرضُها السموات و الأرض» است تا طولش چه باشد!

لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196)

مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197)

لغت و اعراب:

غَرَّه - از باب نَصَر -: فريب داد و به طمع باطل انداخت او را. تَقَلَّبَ فى الأُمور: تصرف نمود و حال به حال شد. متاع خبر مبتداست به تقدير ذلك متاعٌ.

تفسير:

«لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلاَدِ»

خطاب آيه در حقيقت به مسلمين جهان است، به همۀ آنان كه معتقد به اسلام و متوجّه وعده هاى حق تعالى به پيامبران در كتاب هاى آسمانى هستند، در اشاره به آن روزى كه خداوند پهنۀ گيتى را يكسره در اختيار صالحان قرار خواهد داد و حكومت طايفۀ بشرى بدون استثنا از آنِ اولياى او خواهد بود و پس از آن هيچ گاه منصب ولايت امت و امامت بشر و حاكميت اهل زمين تا انقضاى جهان به دست نااهلان و غير اولياءاللّه نخواهد افتاد. و منظور از اين خطاب، ايجاد رجا و

ص:483

اميد در دل ها و اطمينان قلب و دلگرمى و آمادگى عملى در حد ميسور است، كه از شئون آن عدم خوف از كفار و موضع گيرى و استوارى در مقابل آنها و اتخاذ موضع هجمه و حملۀ سرد و گرم با منطق و عمل، و پرهيز از ترس و اتخاذ راه سازش و موضع انفعالى، و كوشش در تشكيل حكومت الهى و تقويت كمّى و كيفى آن به اميد تحقق وعده و آمدن نصر و يارى است.

مى فرمايد: اى پيامبر و اى مخاطب، تقلّب كفار در بلاد، تو را فريب ندهد. يعنى رفت و آمد و جنب و جوش كفار در همه جاى دنيا با رفاه حال و امكانات مادى و سلطه هاى جائرانه حتى در ميان كشورها و شهرهاى اسلامى، تو را فريب ندهد كه در برابر آنها بترسى و سازش كنى و تسليم شوى و زير سلطۀ آنها روى و آداب و رسوم جاهلى و باطل آنها را بپذيرى.

«مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»

سعادت فقط براى تقوا

يعنى: همۀ آنچه از آنها مى بينى از تفوّق و تسلّط بر مجتمعات و برترى اقتصادى و نظامى و تسليحاتى و غيره در برابر آنچه خدا در دنيا براى شما پيش بينى كرده از حكومت گستردۀ عدل جهانى و ولايت بر پايۀ قسط بر جوامع انسانى و ادامۀ آن تا انقراض نسل بشر و بى ترديد به شما خواهد داد، اندك و ناچيز است، چه رسد به آنچه در عالم ديگر عطا خواهد نمود. سپس جايگاه آنها جهنم است به سبب كفر و عناد و طغيان و فسادشان، و جهنم بد آرامگاهى است.

لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرارِ (198)

تفسير:

«لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا»

اين آيه، استدراك از عموم عذاب كفّار در آخرت و ذكر مقابل است.

يعنى: حال اخروى آنها آن گونه است ولى كسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، نه طغيان اعتقادى كرده اند و نه عصيان عملى، آنان را باغ ها و بهشت هايى است كه از زير ساختمان و درختان آنها پيوسته رودها در جريان است. يعنى از همۀ انواع مايعات خوردنى كه زيباترين آنها در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده، برخوردارند.

ص:484

«نُزُلاً مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا عِندَ اللّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ»

يعنى: همۀ اين نعم به عنوان پذيرايى ابتدايى از جانب خداوند است، و آنچه در نزد خدا براى آيندۀ ابدى آنان است از نعمت هاى گوناگون كه «لا عينٌ رأتْ و لا اذنٌ سمعتْ و لا خطرَ على قلب بشر» از حيطۀ تصور و نطاق بيان بيرون است.

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (199)

لغت و اعراب:

لام لَمَن تأكيد است كه داخل بر اسم انَّ شده به خاطر فصل، و مراد از مَنِ موصول جمع است و ضمير اول راجع به آن به لحاظ لفظ مفرد است و باقى ضماير هفتگانه به لحاظ معناى جمع است.

تفسير:

«وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ للّهِِ»

اين آيه در توصيف برخى از علماى اهل كتاب است كه در سايۀ ايمان به آنچه پيامبرشان آورده و علم به آنچه در كتابشان نازل گشته، به پيامبر اسلام و دين و كتاب او ايمان آورده اند خواه فعلاً در ميان قوم خود و محسوب از آنها باشند يا آمده اند و جزء مسلمين شده اند، لكن اين عنوان شامل گروندگان اهل انجيل است و اما علماى تورات مشمول اين آيه نمى شوند هرچند به اسلام و قرآن گرويده باشند، زيرا انكار عيسى و كتاب انجيل ايمان آنها را خدشه دار مى سازد.

به هر حال در اين باره مى فرمايد: و حقيقت اين است كه از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و به آنچه به سوى شما مسلمين نازل شده از اسلام و قرآن و به آنچه به سوى خودشان نازل گشته از كتاب آسمانى ايمان آورده اند در حالى كه آنان تسليم خدا و خاشع و فروتن در برابر او هستند.

«لاَ يَشْتَرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ ثَمَنَاً قَلِيلاً»

يعنى: آنها همانند عدۀ ديگرى از آنان نيستند كه دعوت پيامبر اسلام و دين و كتاب او را

ص:485

نپذيرند، بلكه اينان هرگز طالب آن نيستند كه به دادن آيات خدا بهاى اندكى را به دست آورند.

يعنى به واسطۀ حذف آيات از كتاب آسمانى تورات يا انجيل يا تحريف لفظى يا معنوى آن براى خود رياست و اموال دنيا را كه هر چه بسيار هم باشد بهاى اندك است به دست نمى آورند.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

شكيبايى، رمز رستگارى

يعنى: آنهايند كه براى آنها در نزد پروردگارشان پاداشى در خور مقامشان ثابت و مسلّم است؛ به يقين خداوند، زودرس به حساب است. يعنى پاداش اعمال بشر را از جهت كثرت و تراكم حساب آنها به تأخير نمى اندازد، زيرا همۀ اعمال ظاهرى و باطنى خلايق با كمّ و كيف و حدود ارزش و مقدار پاداش و كيفر، از ازل در علم حضورى او ثابت است و از اين رو پاداش دنيوى و اخروى هر عمل را طبق مصلحت و حكمت، در وقت مقرر خود تأديه مى كند.

و ممكن است مراد از سرعت در حساب، حساب خلايق در روز قيامت باشد. يعنى خدا در آن روز حساب همۀ محكومين به حساب راكه شمار آنها از حدود درك بشر خارج است در مدت حساب يك نفر تمام مى كند، زيرا خدا همراه همۀ آنها حاضر و با همه مواجه است و همه را در يك حال محاسبه مى كند. و البته اين حساب اجمالى است و روز قيامت را حساب ديگرى است تفصيلى كه طبق قانون آن روز اسرار و بواطن همۀ مكلّفان در مرأى و مَنظر همه بايد قرار گيرد و اين حساب ها طولانى خواهد شد و از اين روست كه طول روز قيامت «خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ - معارج، 4» است با ترديد در اين كه مراد، سنۀ بشرى است يا ربوبى.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

لغت:

صبر قدرت تسلّط بر نفس است به گونه اى كه او را بر طبق اراده رام كند. صابروا از باب مفاعله براى انهاء و ايصال ماده به غير است مانند «كاتبت زيداً» يعنى كتابت را به او رساندم، و «راجعت الفقيه» يعنى سؤال را به او رساندم. و گاهى هم در فعل بين الاِثنين استعمال مى شود مانند «قاتلت زيداً». و صابروا يعنى غالِبوا عدوّكم فى الصبر. و مرابطه محافظت از حدود و ثغور است.

ص:486

تفسير:

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اصْبِرُوا»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد صبر كنيد. در آيه متعلّق صبر ذكر نشده، پس مراد عموم است، يعنى در انجام هر عمل شرعى و عقلى كه مخالف هوى و نفس است و نياز به صبر دارد صبور باشيد؛ و موارد عمدۀ آن سه قسم است به ترتيب در سخت و سخت تر بودن و در فضيلت و اجر: اول صبر بر مصائب دنيا و حوادث ناگوار، دوم صبر بر انجام وظايف شرعى و عقلى از عمل و بذل مال، سوم صبر بر ترك معاصى از كبائر و صغائر.

«وَصَابِرُوا»

يعنى: در صبر بر همۀ امور نظير جهاد و امثال آن بر ديگران پيشى گيريد و مغالبه كنيد.

«وَرَابِطُوا»

يعنى: از حدّ و مرز منطقه و كشورتان مراقبت كنيد تا دشمن تعدّى نكند، و از حدّ و مرز روحتان مراقبت نماييد تا شيطان و هواى نفس رسوخ نكند.

«وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: و تقوا پيشه كنيد، باشد كه رستگار گرديد.

***

ص:487

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سورۀ نساء

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً «1»

لغت و اعراب:

خلقت آدم و حوّا و نسل

نفْس: روح، جسد. نفْس شىء: ذات شىء و شخص او. بثَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: متفرق و پراكنده نمود آن را. و مرجع ضمير منهما نفس واحده و زوج است. تَساءَلَ القومُ: از يكديگر سؤال كردند. و اصل تساءلون تتساءلون است. و ارحام عطف است به اللّه و يا به ضمير مجرور «به». رقيب: مراقب و ناظر.

تفسير:

يَأَ يُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ

خطاب شامل همۀ انسان هاست از حين نزول آيه تا انقراض نسلشان.

ص:9

يعنى: اى مردم، از پروردگارتان كه همۀ شما را از يك نَفْس آفريده پروا كنيد.

مراد از نَفْس واحده طبق آنچه از آيات ديگر اين كتاب كريم و از روايات قطعى وارده از اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود آدم ابوالبشر، جدّ اعلاى انسان ها و نخستين انسان مخلوق به نحو غيرعادى است؛ بدين طرز كه در آغاز، مجسمۀ او را از گِل و لاى بساخت، يعنى يكايك اعضا و اندام هاى ريز و درشت او را از خميرمايۀ لجنى بدبوى و لزج و تيره رنگ، به صورت گوشت و استخوان و پوست و موى، در شكل و هيئت اعضاى فعلى او درست كرد، سپس همه را به هم وصل نمود تا مجسّمه و هيكل تامّ و تمام او تحقّق يافت، و پس از مدتى نامعلوم، از روح منسوب به خود كه نوعش روح بشرى بود در آن هيكل بدميد، تا آن دو موجود مختلف الماهيه و متباين الحقيقۀ عِلْوى و سِفْلى و نورانى و ظلمانى با يكديگر مختلط شدند به گونه اى كه تصور و پى بردن به كنه آن امتزاج و تأثير هر يك از ممتزجين در ديگرى و نتيجۀ متغاير كشش هاى طبيعى آنها و تأثير اقتضاى هر يك نسبت به امور خارجى، براى خود او هم مجهول است، و بالأخره زنده شد و به حركت افتاد و نفس واحده شد و نامش را «آدم» گذاشتند.

وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا

يعنى: و جفت او را از خود او بيافريد. اين جفت از جنس او و از همان خميرۀ گِلى كه او را آفريد بود، بشر ديگرى بدان طرز بساخت، يعنى ابتدا اجزاى جسد را تركيب و تنظيم نمود و تعديل بخشيد، سپس از روح خود در آن نيز بدميد كه مجانست ميان طرفين در هر يك از روح و جسد تحقّق يابد. و چون نفس اول به شكل مرد بود نفس دوم را به صورت زن ساخت، و او دومين مصداق از انسان مخلوق به نحو غيرعادى شد نه به طرز طبيعى و عادى.

و او جدّۀ اعلاى انسان ها و نامش «حوّا» است. و بنابراين، هر دو فرد از نظر سبق خلقت جسدشان بر روح، و نزول روحشان از عالم امر، برخلاف اولادشان مى باشند كه تشكّل جسد و تكوّن روحشان از طريق عادى است، زيرا طريق عادى و متعارف در اولادشان اين است كه جسدشان از مواد اوليۀ زمين با طى راه طولانى مرموزى به مرحلۀ نطفه و علقه و مضغه مى رسد سپس هيكلشان به صورت جنين تشكّل مى يابد و روحشان

ص:10

نيز از همان جسد در اثناى اين سير به نحو مرموزى تكوّن پيدا مى كند.

بدان كه طرح آفرينش نوع انسانى در علم ازلى الهى ثابت و مستقر بود و براى اهميّت و كرامت ذاتى و علت غايى بودن او نسبت به اغلب موجودات جهان هستى، اين طرح از علم ازلى حق به لوح محفوظ تنزل يافت تا در مرأى و منظر فرشتگان مقرّب قرار گيرد و به عنوان اعلام رسمى از جانب خداوند به همۀ فرشتگان ابلاغ گردد. پس از اعلان مطلب كه شائبۀ نظرسنجى در آن بود، در ميان انبوه آن جمع عِلوىِ نامحدود، انگيزۀ خلقت و مصالح و ثمرات آن مورد ابهام واقع شد و كيفيت سؤالاتشان حكايت از اين دارد كه گويى پاسخ فرشتگان در اصل آفرينش اين نوع از ذوى العقول منفى بود. از اين رو خداوند پيش از خلقت پاسخى به نحو اجمال داد و جواب حَلّى و بيان تفصيلى و روشنگر حقيقت امر، توقف داشت بر آن كه همۀ افراد نوع موعود، روى صحنه آيند و در صفحۀ وجود پيدا شوند و مورد انبوه تكاليف قرار گيرند و دوران تكليف را بگذرانند و روز فراغت ممتد ديگرى به نام رستاخيز پيش آيد و همۀ افراد نوع از مطيعان و صالحان و طاغيان و طالحان همراه اعمالشان در صحنۀ محاسبه حضور يابند و خدا خود در آن محكمۀ عجيب و بى سابقه، ميان همه به قسط و عدل قضاوت نمايد تا جواب حلّى و قطعى در صلاح و فساد اين خلقت روشن گردد.

وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَ نِسَآءً

يعنى: و از آن دو، يعنى از نفس واحده و جفت وى، مردانى بسيار و زنانى فراوان در روى زمين منتشر كرد.

ظاهر آيه اين است كه همۀ مردها و زن هاى آدميانى كه در روى كرۀ زمين اند از خود آن دو نفر بدون وساطت نوع ديگرى تولديافته و در پهنۀ گيتى منتشر شدند، و اين امر توقف بر آن دارد كه نخستين نسل از اولاد آنها ذكور و اناثشان با يكديگر ازدواج كرده باشند، وگرنه راهى براى وجود نسل دوم و مابعد آنها نيست، و روايات اهل بيت عليهم السلام نيز در اين مورد متعارض است. از اين رو برخى از مفسران بر آن اند كه نسل دوم، نشأت يافته از ازدواج نسل اول با يكديگر است. و اين امر مستبعَد نيست، زيرا در آن روز شريعتى در كار نبوده و هنوز براى بشر معدود، احكام و قوانين آسمانى نازل نشده بود، و نبوت و پيامبرى آدم

ص:11

ملازم با نزول دين و شريعت نيست بلكه با تكلم خدا با وى و نزول جبرئيل و تعليم برخى از اصول عقايد و چيزى از فروع عبادى تحقّق مى يابد.

و بالجمله آدم ابوالبشر طبق دستور الهى و رضايت پسر و دخترش و يا به عنوان ولايت، ميان پسران و دختران خود عقد ازدواج خوانده است. و علاوه بر آن در اين مورد ملاك حرمت ازدواج برادر و خواهر در صورت كثرت وجود اجنبى، در آن موقع نبود تا حكم جعل شود؛ و بر فرض جعل، جوّ آن روز و حال اولاد آدم محل عروض عناوين ثانويه بود، مانند اضطرار و مصلحت لزوم تكوّن بشر و ازدياد نسل او. پس بر فرض تشريع حكم اوّلى حرمت، حكم ثانوى نيز مجعول بوده است.

و احتمال قريب مى رود كه براى پسران آدم همسرانى زن و براى دخترانش همسرانى مرد از عالم ديگر، يعنى از همان جا كه خودشان آمدند، آمده باشد و ازدواج با آنها انجام گرفته باشد. و بعيد نيست بگوييم آنها نيز غير متجانس نبودند يعنى از جنس غلمان ها و حوريان بهشتى نبودند بلكه در آن محيط كه خود آدم و حوا خلق شدند به عدد پسران پيش بينى شدۀ آدم و حوا دختر، و به عدد دختران پيش بينى شده پسر همراه قالب ريزى آدم و حوا قالب ريزى و ساخته شده اند، لكن هبوط آنها پس از هبوط آدم و حوا و بلوغ اولاد آنها بوده است.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ

خطاب به ناس است اعم از مؤمنان و كفّارى كه خدا را پذيرفته اند. يعنى: و از خداوندى كه به نام او از يكديگر چيزى مى خواهيد - مثلاً مى گوييد تو را به خدا فلان كار را انجام ده يا فلان مال را بده - پروا كنيد و از ارحام و خويشان نيز پروا داشته باشيد.

پروا تحفّظ است و معناى تحفّظ از خدا حفظ نفس از غضب و عذاب اوست به وسيلۀ طاعت او، و تحفّظ از ارحام اجتناب از قطع رحم و حفظ نفس از عاقبت وخيم آن.

و بنابراين كه «والأرحام» عطف است به ضمير مجرور يعنى «به» چنين است كه شما به واسطۀ رحم نيز از يكديگر چيزى مى خواهيد و مثلاً مى گوييد: به حق قرابتى كه با تو دارم فلان كار را به جا آور.

و وجه ارتباط در اين آيه ميان تقوا و آفريدن انسان و نسل بسيار او اين است كه خدايى

ص:12

كه داراى اين چنين قدرت تام و بخشندۀ اين همه نعمت عام است سزاوار است كه همۀ ناس از او پروا كنند و از غضب و عذابش بترسند.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند همواره مراقب حال شماست. مراقب جسمتان است به حفظ و تربيت و تغذيه و تكميل، و مراقب روحتان به هدايت و تعليم و تزكيه و كتابت و حفظ اعمال و پاداش نيكو.

حقوق مالى ايتام

وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً «2»

لغت و اعراب:

يتيم، جمع آن اَيتام و يتامى: كودك بى پدر كه به حدّ بلوغ نرسيده باشد و بر تازه بالغ تا مدتى از زمان بلوغش نيز اطلاق مَجازى دارد.

تَبدَّلَ و استبدل الشىءَ بالشىء: أخذ الأول بدل الثانى، پس لاتتبدّلوا به معناى «لاتأخذوا» است. و تبدُّل به معناى تبديل نيز آمده، يعنى بدَّل الشىءَ بالشىء: أخذ الثانى بدل الأول. خبيث: هر فعل و مال پليد شرعى يا عقلى يا عرفى، و طيّب مقابل آن است. لاَ تَأكُلُوا: نخوريد، تصرف نكنيد. إِلَى أَمْوَالِكُمْ به معناى مع أموالكم، يا به تقدير: منضمّاً الى أموالكم. حابَ حوباً - از باب نَصَر -: گناه كرد.

تفسير:

وَ ءَاتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ

يعنى: اموال يتيمان را به خودشان بدهيد. خطاب به كسانى است كه اموال يتيمان در دست آنهاست، خواه به نحو جايز مانند اولياى ايتام و اوصياى ميّت، و يا به نحو حرام مانند غاصبان اموال آنها. بنابر اول، وجوب ردّ اموال، مشروط به بلوغ و رشد ايتام است وگرنه جايز نيست. و تلف شدن اموال در دست آنها قبل از تحويل هم بدون تعدّى سبب

ص:13

ضمان نيست. و بنابر دوم، ردّ مال، واجب فورى است كه پيش از بلوغ ايتام به ولىّ شرعى، و پس از آن به خود آنها داده مى شود، و تلف مال در دست آنها مطلقاً ضمان آور است.

تعدد ازدواج

وَ لَاتَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ

اگر تبدّل به معناى استبدال و معناى كلام «لا تأخذوا الخبيث بالطيّب» باشد، پس مراد از خبيث و طيّب حرام و حلال است و معناى آيه اين است: مال يتيم را كه براى شما حرام و خبيث است، مثلاً به طمع فزونى قيمت آن به جاى مال حلال خود بر نداريد. و اگر تبدّل به معناى تبديل باشد، يعنى «لا تعطوا الخبيث بدل الطيّب» پس مراد از خبيث و طيّب، بى ارزش و باارزش است و معناى آيه اين است: مال بى ارزش خود را به مال پر ارج و قيمت آنها تبديل نكنيد.

وَ لَاتَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً

يعنى: و هرگز اموال آنها را همراه مال هاى خود نخوريد، زيرا اين اكل كه اكل مال يتيم به نحو عدوان است گناهى است بزرگ.

و ممكن است كلمۀ «كان» اشاره به اين باشد كه اين عمل از قديم الايام در علم ازلى الهى و سپس در لوح محفوظ و در شرايع گذشته و در نزد عقل به عنوان ظلمى فاحش و جرمى بزرگ بوده و الآن هم باقى است.

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا «3»

لغت و اعراب:

قَسَطَ الرجلُ - از باب ضَرَب -: ستم كرد، و قَسَطَ الرجل و أقسط: به عدالت رفتار كرد (ضدٌّ). مَثنى و ثُلاث و رُباع تا عُشار اوزانى خاصى است براى تكرار عدد، يعنى دوتا دوتا، سه تا سه تا، تا ده تا ده تا. عالَ فى الحكم - از باب نَصَر -: جور كرد و از حق منحرف شد.

فواحدةً به تقدير فاختاروا واحدةً يا فانكحوا واحدةً. أيمانكم جمع «يمين» است به معناى

ص:14

دست راست، و مراد خودِ انسان است و جواز نسبت به اعتبار اين است كه اغلب كارها با دست راست انجام مى گيرد.

تفسير:

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانْكِحُواْ مَا طَابَ لَكُمْ مِّنَ النِّسَآءِ

در عهد جاهليت پيش از اسلام، در ميان اعراب مرسوم بوده با دختران بدون ولى و سرپرست كه از بلوغشان زياد نمى گذشت و هنوز به حكم يتيم بودند به طمع جمالشان يا مالشان كه از ارث داشته اند ازدواج مى كردند و گاهى چندين نفر از اين دختران يتيم در زوجيت شخصى قرار مى گرفت و حقشان را هم ادا نمى كردند. اگر ازدواج براى جمال بود نفقه نمى دادند، و اگر براى مال بود مالشان را مى خوردند و حقوق همسرى را رعايت نمى كردند.

آيه در اين موضوع مى فرمايد: و اگر ترسيديد كه در ازدواج با دختران يتيمِ تازه به بلوغ رسيده رعايت قسط و عدل نكنيد و به نفس يا مالشان ستم نماييد، آنها را ترك كنيد و با هر كس كه پسند شماست و دلتان مى خواهد از زنانى غير اين ايتام ازدواج نماييد. يعنى چون اين خوف در غير آنها نيست و آنها خود قدرت دفاع از حق خويش دارند و يا اوليائشان از آنها دفاع مى كنند.

بنابراين، مفهوم جملۀ شرطيه اين است كه اگر از بى عدالتى خود دربارۀ ايتام نهراسيد ترك آنها لازم نيست و مى توانيد با آنان ازدواج نماييد، زيرا آنان مالك نفس و مال خويش اند. و اگر مراد از يتيم معناى حقيقى آن باشد يعنى دختران پدر مرده و بى سرپرستى كه هنوز بالغ نشده اند، ازدواج با آنها در غير صورت خوف نيز جايز نيست مگر در صورت نادرى مثل اجازۀ وصى يا آن كه پدرانشان در حال حيات آنها را به غير تزويج نموده و پيش از بلوغ آنها فوت كرده اند، و ظاهر آيه غير اين است.

مَثْنَى وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ

يعنى: با زنان از غير ايتام، دوتا دوتا، سه تا سه تا، چهارتا چهارتا ازدواج نماييد. بدين معنا كه اگر تعدد همسر را اختيار كرديد، در هر حال بايد مصداق تعدد دوتا باشد يا سه تا يا

ص:15

چهارتا و به بالاتر تجاوز نكنيد.

ظاهر آيه اطلاق جواز تعدد زوجات است بدون قيد و شرط ديگرى جز عدالت در رعايت حقوق. و به دقت عقلى و لحاظ كلىِ حالِ جامعۀ بشرى و رعايت مصلحت عام و نظام اتم در ادارۀ زندگى سالم و دينى و الهى آنها، حكمت اين حكم يعنى جواز تعدد همسر تا چهار عدد، تحقّق عدالت در ميان جامعه است در زندگى هر دو طايفه از مرد و زن، خاصه در جايى كه عدد زن ها بيشتر از مردها باشد، چه رسد به آن كه چند برابر باشد، و به ويژه در جايى كه هيچ راهى براى حفظ حقوق عقلايى و طبيعى زن ها جز اختيار تعدد همسر نباشد. و در حقيقت، اين تشريع براى رعايت حقوق زن ها و نوعى تكليف شاق براى مردان است، چه آن كه قسمت كردن مال و وقت و نيروى بدنى او ميان چند نفر زن به نفع آنهاست نه به نفع مرد، بلكه مسألۀ تحمل تعدد گاهى براى مردان و زنان واجب كفايى يا عينى مى شود، نظير جايى كه بى همسر بودن منجر به فساد بزرگ اجتماعى شود. و اين مطلب از نظر دقيق و دوربين اسلام است كه براى بشر هدفى والا و عظيم و عاقبتى ممتد و لايتناهى پيش بينى كرده است. و اداى حق اين مسأله نيازمند بحث مفصلى است كه در وسع اين وجيزه نيست.

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً

يعنى: در جايى كه مى خواهيد همسر متعدد انتخاب نماييد و يا آن كه پس از انتخاب همسرانى متعدد، اگر ترسيديد، يعنى اطمينان و علم پيدا كرديد كه ميان آنها رفتار عادلانه نخواهيد كرد، پس فقط يك زن حرّه و آزاد انتخاب كنيد يا فقط يك همسر حرّه را نگه داريد.

أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

به تقدير «أو اختاروا ما ملكت أيمانكم» يعنى يا اين كه با زنى نكاح كنيد كه او را مالك شده ايد، مثلاً برده اى است كه از غنائم جهاد يا به ارث و تجارت تملّك كرده ايد؛ هر چند حلّيت يك زن حرّه با حلّيت يك برده از حيث سبب تحليل و آثار محلَّل فرق دارد، زيرا حليّت حرّه فقط با عقد ازدواج است و حلّيت برده با انواع تملّك و تحليل، و احكام زوجه و ملك يمين جدا و متمايز است و تفصيل هر دو در فقه است. و اطلاق «ما ملكت» و عطف

ص:16

آن به «واحدة» اقتضا مى كند كه وحدت در آن شرط نباشد و شخص بتواند به جاى يك حُرّه چندين برده تملّك كند.

مهر زنان

ذَ لِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُواْ

«ذلك» اشاره به تنزّل و تعليل است، يعنى: در صورت ترس از عدم قسط و عدل تنزّل به يك زوجه يا به مِلك يمين نزديك تر است به اين كه ستم نكنيد و در زندگى زناشويى راه را به انحراف نرويد.

وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً «4»

لغت و اعراب:

النساء به تقدير نسائكم. صدقه - به ضم و فتح دال - و صِداق و مَهْر: كابين و مهريۀ زن.

نِحله: هديه و بخشش بدون عوض. نفساً تميز است در فاعل طبن، و طاب نفسُها عنه يعنى رضيتْ ببذله أو ابرائه. هنىء: گوارا در خوردنى و آشاميدنى. مرىء: گوارا و بى آزار در آشاميدنى.

تفسير:

وَ ءَاتُواْ النِّسَآءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً

يعنى: مهريه و كابين همسرانتان را چه دائم و چه متعه به عنوان هديه بدهيد، زيرا عوض مالى ندارد و استمتاع، عوض نيست زيرا طرفينى است. و يا كلمۀ «نحله» كنايه از اين است كه مهر را همانند هديّه با كمال رضا و رغبت بپردازيد. و يا آن كه چون صداق به تشريع آسمانى است پس هديۀ الهى است هر چند نسبت به مرد فريضه و واجب است.

فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَىْءٍ مِّنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَّرِيئاً

يعنى: پس اگر قلب همسرانتان به بخشيدن چيزى از مهريه و يا به ابراء آن راضى شد شما آن را بگيريد و هنيئاً مريئاً بخوريد، يعنى نوش و گوارا تصرف نماييد.

ص:17

وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً «5»

لغت و اعراب:

حقوق كم خردان

سفهاء: جمع سفيه يعنى جاهل، كم عقل و سبك مغز. جعل اللّه به تقدير جعلها اللّه. قيام و قوام شىء: نظام و تكيه گاه و وسيلۀ برپايى آن. و ارزقوهم فيها يعنى منها. معروف: هر امر پسنديده كه شرعاً يا عقلاً نيكو شناخته شده باشد.

تفسير:

وَ لَاتُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَاماً

خطاب آيه متوجه هر فرد يا گروه و مجتمعى است كه اموالى در دست آنها و تحت سلطۀ آنهاست. و اموال در آيه عام است و شامل اموال شخصى هر فرد و اموال تحت سلطۀ اولياى قاصران از اطفال و مجانين و سفها، و اموال تحت سلطنت حكام امر و ولىّ مسلمين مى شود.

معناى آيه: اى مردم، اموالتان را، يعنى مال هايى را كه تحت سلطۀ شماست، كه خداوند آن را اساس زندگى و وسيلۀ برپايى و استوارى امر افراد و مجتمعتان قرار داده است به دست جاهلان و كم خردان كه راه حفظ و تصرف و استفادۀ آن را نمى دانند، ندهيد.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَ اكْسُوهُمْ

يعنى: و آنها را، كه سفيهان و قاصران باشند، از آن مال روزى دهيد و لباس پوشانيد، يعنى زندگى آنها را از آن مال اداره كنيد به صرف خودِ مال يا منافع و عايدات آن. اين خطاب نسبت به صاحبان اموال، استحبابى است، و نسبت به اولياى اطفال و ديوانگان و سفيهان، وجوبى است كه بايد آنها را از اموال خودشان اداره كنند، و نسبت به حكّام اسلامى و اولياى امور امت كه اموال عامۀ ملت در دست آنهاست طبق تشخيص آنهاست.

ص:18

وَ قُولُواْ لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفاً

و به آنها گفتارى پسنديده بگوييد. يعنى سخنى كه ناراحتى آنها را از اين كه محروم از اموال يا ممنوع از تصرف اند زايل كند و رضايتشان را در آنچه به آنها داده مى شود جلب نمايد.

وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيباً «6»

لغت و اعراب:

ابتلاء: امتحان و آزمايش. رشد: هدايت يافتن و استقامت در راه راست. بِدار: مبادرت و پيشدستى. اذا بلغوا: «اذا» شرطيه و «بلغوا» فعل شرط، فإن انستم نيز شرط است و جزاى آن فادفعوا، و شرط و جزاى دوم جزاى شرط اول است. اسرافاً و بداراً هر دو حال است از فاعل لا تأكلوا به تقدير مسرفين و مبادرين، يا مفعول له «لا تأكلوا» است به تقدير لتسرفوا فيها و لتبادروا كِبَرَهم.

تفسير:

وَ ابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ

خطاب به كسانى است كه اموال يتيمان در دست آنهاست خواه اولياى نسبى يتيم باشند مانند جدّ پدرى، يا اوصياى پدر و جدّ او، يا ولىّ امر مسلمين.

معناى آيه: يتيمانى را كه اموال آن ها در دست شماست تا آن گاه كه به وقت ازدواج برسند، يعنى بلوغ شرعى پيدا كنند يعنى دربارۀ استعداد حفظ اموال و توان تصرف و ادارۀ آن و در مقدمۀ تحويل اموال به دستشان بيازماييد، زيرا بلوغ، نخستين مرحلۀ رشد جسمى

ص:19

انسان و حيوانات و رشد روانى انسان هاست، و بنابراين، آزمايش در مدت پيش از بلوغ است اما مبدأ و كيفيت آن در آيه ذكر نشده و ظاهراً مبدأ آن از وقتى است كه يتيم استعداد اجمالى براى تصرفات مالى پيدا كند و اين امر برحسب اختلاف اموال و انواع تصرفات در آن از داد و ستد و اجاره و زراعت و دامدارى و غيره فرق مى كند.

فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ

يعنى: پس اگر در طول مدت امتحان از آنان رشد فكرى يافتيد، يعنى نتيجۀ آزمايش در مدت مزبور حصول اطمينان به رشد مالى آنها بود كه خردمندى و حسن تدبير در تصرف دارند و مى توانند اموال خود را حفظ كنند و تصرفات عاقلانه طبق اقتضاى زمان و عرف محيط انجام دهند و كارشان در نظر عرف سفيهانه نيست، اموالشان را به خودشان رد كنيد.

از اين آيه استفاده مى شود كه تنها بلوغ سبب جواز رد اموال نيست، بلكه بلوغ، مقتضى آن و رشد شرط آن است و جواز ردّ مال به او و نفوذ تصرفات او در مال پس از تحقق شرط است. و اين شرط فقط دربارۀ تصرفات مالى است و اما ساير احكامى كه متوجه به مكلّف بالغ است از قبيل واجبات عبادى و غيرعبادى و محرمات اعتقادى و عملى، مشروط به رشد نيست. و اين تفصيل از لطايف احكام الهى و دقايق حكمت تشريع است، زيرا اگر اموال بالغ را بدون تحقّق رشد در اختيارش قرار دهند اهل دنيا و شياطين انسى به راحتى او را فريب مى دهند و مال را از كَفَش بيرون مى برند؛ ولى اين امر در غير اموال نيست، زيرا درك عناوين واجبات و محرمات و اطاعت امر در آنها به مجرد بلوغ براى او سهل است.

وَ لَاتَأْكُلُوهَآ إِسْرَافاً وَ بِدَاراً أَن يَكْبَرُواْ

يعنى: و هرگز اموال يتيمان را به اسراف و تجاوز از قانون الهى و به نحو پيشدستى از اين كه آنها بزرگ شوند و مالشان را تحويل بگيرند، نخوريد و تصرف ننماييد.

وَ مَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ

اين جمله دربارۀ اولياى اطفال است كه در حفظ نفوس و اموال آنها متحمل زحماتى مى شوند. يعنى: و از متصديان امور ايتام كسى كه بى نياز باشد، از خوردن مال يتيم كفّ نفس كند و خوددارى نمايد، و كسى كه نيازمند باشد به طرز پسنديده اى از آن بخورد. و مراد از طرز پسنديده تصرف به نحو برداشتن وام از آن مال يا اخذ مقدار ضرورت بدون

ص:20

عوض و يا برداشتن مقدار اجرة المثل زحمات خويش است، كه هيچ يك از اين امور براى شخص غنى جايز نيست، و احكام فقهى اين موضوع در فقه است.

ارث اقوام نسبى و سببى

فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً

يعنى: هنگامى كه پس از بلوغ و تحقّق رشد، مى خواهيد اموالشان را به خودشان رد كنيد بر آنها شاهد و گواه گيريد. يعنى بر ردّ مالشان اقامۀ شاهد كنيد كه بعداً انكار و خصومت و جدالى پيش نيايد. و خدا خود از نظر حسابرسى كافى است، لكن رسيدگى او در آخرت است و نزاع هاى دنيوى را حل نمى كند.

لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً «7»

لغت و اعراب:

مما قلّ بدل است از مما ترك. نصيباً حال است از نصيبٌ در دو مورد، يا منصوب به اختصاص است به تقدير أعنى. مفروضاً يعنى واجباً و موجَباً من اللّه تعالى.

تفسير:

لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ

اين آيه در مقام بيان ارث برى نخستين ورّاث ميت است كه ارحام او هستند و توارث به «نسب» دارند، و حكمى است به نحو قانون كلى در مقابل توارث به «سبب» مانند زوجيت، و توارث به «ولا» مانند اعتاق و ضمان جريره و امامت. و اين حكم از قديمى ترين احكام اسلام است كه ظاهراً از زمان شهادت هابيل مورد عمل قرار گرفت، و اصل حكم، مطابق با قوانين عقلايى و رسوم عرفى ميان تمام ملل و مكاتب است، زيرا اولاد و ارحام هر انسانى وجود تنزيلى و دوام هستى او هستند و بايد طبق عقل و عرف، شئون حياتى و حقوق مالى وى نيز از آنِ آنها باشد، و در همۀ شرايع آسمانى نيز اين حكم

ص:21

به نحو تأسيس يا امضا و تأكيد تشريع شده است هر چند خصوصيات و كيفيت توارث و كميّت موروث در ميان جوامع گذشته روشن نيست.

و اين حكم در آيه از سه جهت مورد تعميم قرار گرفته است: از ناحيۀ ورّاث يعنى ارث برها كه همۀ ارحام هستند طبق طبقه بندى خاص؛ و از ناحيۀ موروثين يعنى امواتى كه ارث مى گذارند؛ و از جانب ماتَرَكِ آنها كه اعم است از اموال و اعمال و حقوق.

معناى آيه: براى مردان، يعنى طايفۀ ذكور اعم از پير و جوان و كودك حتى جنين و نطفۀ در رحم مادر، بهره و سهمى است از آنچه پدر و مادر و خويشان آنان از خود باقى گذاشته اند؛ و براى زنان، يعنى طايفۀ اناث حتى جنين و نطفه، نيز بهره و نصيبى است از آنچه پدر و مادر و خويشان آنان باقى گذاشته اند.

مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً

«مماقلّ» بدل از «ماترك» است، يعنى: اين توارث از اندكِ آنچه ماتَرَك ميت است يا از بسيار آن ثابت است. و اين بهره براى آنها فرض و واجب از جانب خداست. ظاهر آيه اين است كه ارث از ملكيت هاى قهرى است، يعنى به مجرد موت شخص، ماتَرَك او قهراً طبق طبقه بندى خاص ميان ارحامش منقسم مى شود و نياز به قبول ندارد.

وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً «8»

تفسير:

وَ إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُواْ الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ

اين آيه در مقام بيان حكمى است استحبابى، ارفاقى، اجتماعى و اخلاقى، و نسبت به ارحام از مصاديق صلۀ رحم است كه مورد ترغيب شرع است. يعنى: و اگر در وقت قسمت تركۀ ميت، عده اى از ارحام او حضور يابند، يعنى آنان كه به خاطر دورى طبقه يا مخالفت

ص:22

در مذهب يا قاتل بودن ارث نمى برند، يا ايتامى از ارحام و غير ارحام او و يا فقرا و مستمندانى حاضر شوند، بايد به آنها از تركۀ مورد تقسيم توشه اى بدهيد، و مقدارش محوّل به كرم ورّاث شده است.

سفارش ايتام

وَ قُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفاً

يعنى: و علاوه بر عطيّۀ مالى، با آنها سخنى نيكو و پسنديده گوييد؛ مثلاً دعا كنيد و از اندك بودن مال مبذول معذرت بخواهيد و يا حداقل منّتى بر آنها ننهيد.

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً «9»

تفسير:

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُواْ عَلَيْهِمْ

اين آيه در توصيۀ تهديدآميز اوصياست. يعنى: كسانى كه اموال يتيمان در دست آنهاست، بايد بترسند و خيانت نكنند و نيز در تهديد بيمارانى است كه اولاد صغار دارند كه بترسند و همۀ اموال يا بيش از ثلث آن را براى غير، وصيت نكنند.

مى فرمايد: و كسانى كه اگر پس از خود اولاد ضعيف و ناتوان به جاى بگذارند از ضايع شدن آنها و اموالشان مى ترسند، بايد بهراسند، يعنى از اين كه به اموال ايتام ديگران خيانت كنند، و يا به اولاد خودشان در كيفيت وصيت اجحاف و ظلم نمايند، چنان كه در آن عصر اتفاق مى افتاده كه محتضر همۀ اموالش را از خوف خدا به امور خيريه وصيت مى كرد و اولادش را به دست ضياع و هلاكت مى سپرد.

فَلْيَتَّقُواْ اللَّهَ وَ لْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيداً

يعنى: حتماً بايد تقوا ورزند و خيانت به اموال يتيم ديگران نكنند، و بايد گفتارى متين و استوار گويند و در وصيت از يك سوم تجاوز نكنند و ساير حدود وصيت را رعايت نمايند.

ص:23

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً «10»

لغت:

أكل فى بطنه أى ملأبطنه: شكم خود را پر كرد. و أكل فى بطنه: أدخل الطعام فى بطنه. صلى النارَ: چشيد عذاب آتش را، سوخت در آتش، داخل شد در آتش. سعير: آتش شعله ور.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً

يعنى: بى ترديد كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و عدوان مى خورند جز اين نيست كه آتش در شكمشان وارد مى كنند.

عموم اموال به خوراكى و پوشاك و دام و مسكن و غيره قرينه است كه مراد از اكل، مطلقِ تصرف عدوانى است. پس هر تصرفى در هر مالى از اموال يتيم در دنيا، كيفرش خوردن آتش در جهنم است. و بنابر تجسّم اعمال، هر تصرف دنيوى در آخرت به صورت خوردن آتش تجسم مى يابد.

وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً

يعنى: به زودى آنها در آتش شعله ور در مى آيند و عذاب آن را مى چشند. سين استقبال در «سيصلون» كه دلالت بر تعجيل دارد دالّ است بر اين كه مراد، آتش برزخ است كه به محض مرگ، پيش از قيامت آماده است. و ممكن است مراد، آتش پس از قيامت باشد كه از نظر قدرت ربوبى و نسبت به موجود ازلى و ابدى نزديك است هر چند از نظر ما بسيار دور است.

و آيه شامل است بر متصرّف كافر و مؤمن، لكن سببيت اكل مال در دنيا به اكل نار در آخرت دربارۀ كافر به نحو علّيت تامّه است و دربارۀ مؤمن به نحو اقتضاست، يعنى

ص:24

مشروط است به اين كه موانعى از عذاب نباشد مانند: توبه، انجام حسنات مكفِّر، شفاعت و غيره.

يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ يَكُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً «11»

اعراب:

احكام ارث

يوصيكم مرجع ضمير جمعش پدران و مادران است. مرجع ضمير كنّ اولاد است و تأنيث آن به اعتبار خبر كانَ يعنى نساء است و يا به اعتبار اسم كانَ يعنى «مولودات» است.

كانت واحدةً، اسم كانت «مولودة» متعدد است. من بعد وصية به تقدير تلك الأنصباء من بعد.

فريضةً مفعول مطلق يوصيكم اللّه است، زيرا آن به معناى «يفرض عليكم اللّه» است.

تفسير:

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ

پس از آن كه خداوند در آيۀ هفتم اصل اوّلى و حكم كلى توارث خويشان را بيان كرد، در اين دو آيه (11 و 12) به بيان برخى از فروع و مصاديق آن پرداخته، قريب 25 فرع

ص:25

همراه توصيه اى در اول و توصيه اى در آخر بيان نموده است.

در اين آيه خطاب به پدران و مادران مى فرمايد: خداوند شما را دربارۀ اولادتان توصيه مى كند كه سهم الارث پسر برابر سهم دو دختر است.

يعنى ابتدا به يك حكم كلّى، سپس به مصاديق آن سفارش دارد. اما حكم كلّى، نصيب يك پسر به اندازۀ نصيب دو دختر است. و به عبارت ديگر، پسران دو برابر دختران ارث مى برند. و معناى اين توصيه چنان كه از لام ملكيت در اين آيه و آيۀ بعد و از روايات باب استفاده مى شود، جعل حكم وضعى ملكيت است، يعنى به مجرد مرگ هر يك از والدين همۀ ماتَرَك او بر طبق اين قسمت، مِلك اولاد مى شود به نحو انتقال ملك واحد و تجزيه و انقسام به سبب انتقال، و يا به نحو بطلان ملكيت واحدۀ مورّث و حدوث ملكيت هاى متعدد وارث ها.

و اين جمله از آيه سوق شده براى بيان صورت اختلاف اولاد از نظر ذكورت و انوثت و تعداد آنها كه چهار صورت دارد: 1) يك پسر 2) يك دختر 3) چند پسر و يك دختر 4) چند دختر و يك پسر.

فَإِن كُنَّ نِسَآءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ

يعنى: پس اگر اولاد ميت فقط از جنس اناث و بيشتر از دو نفر باشند، يعنى دو نفر يا بيشتر باشند، دو سوم ماتَرَك او از آنِ آنهاست. و حكم يك سوم باقى طبق آنچه از سنّت استفاده مى شود اين است كه به همانها رد مى شود. و لذا در فقه گفته مى شود:

دو سوم فرضاً و يك سوم ردّاً از آنِ آنهاست. يا دو سوم به حكم كتاب و يك سوم به حكم سنّت است.

وَ إِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ

يعنى: اگر فرزند ميت تنها يك دختر باشد نصف ماترك ميت از آنِ اوست. و نصف ديگر نيز ردّاً به او مى رسد. و اين دو جمله از آيه در مورد انحصار اولاد به اناث است خواه متعدد يا منفرد. و اما صورت انحصار اولاد به ذكور منفرد يا متعدد در اين آيه بيان نشده و بايد به سنّت اهل بيت عليهم السلام رجوع كرد.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُنْ لَّهُو وَلَدٌ وَ وَرِثَهُو أَبَوَاهُ

ص:26

فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ

يعنى: براى هر يك از پدر و مادر ميّت اگر ميّت فرزند داشته باشد يك ششم مال است، و اگر فرزندى نداشته باشد و وارث او منحصر به والدين باشد، مادر او يك سوم ماترك را مى برد، يعنى دو سوم هم از آنِ پدر است و عنوان كلّى لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ دربارۀ اجتماع پدر و مادر نيز تحقّق مى يابد.

فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ

يعنى: اگر ميتى از طبقۀ اول تنها پدر و مادر را دارد و از طبقۀ دوم چند تا برادر، مادر او يك ششم ماترك را مى برد و بقيه كه پنج ششم است از آنِ پدر مى باشد و به برادران چيزى نمى رسد فقط وجود آنها سبب مى شود كه از حصّۀ مادر كاسته شود و از يك سوم به يك ششم تنزل كند و بدين جهت برادران ميّت را «حاجب» مى گويند.

مِن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: همۀ بهره ها و نصيب هاى شش گانه اى كه ذكر شد و بلكه مطلق توارث ارحام، پس از استثناى دو چيز از تركۀ ميت است: اول دَين، دوم وصيت.

و تقديم وصيت بر دَين در اين كلام و در سه مورد ديگر در آيۀ بعد براى اهميت آن است نه تعيين رتبۀ وصيت و دين. و حكمت اين حكم اين است كه نوعاً صاحبان دَين در دست خود سند دارند و حقّشان را تعقيب مى كنند، ولى در وصيت خصوصاً عهديّه سندى در دست موصى اليهم نيست و حق در معرض تضييع است. و مراد از دَين، بدهى خَلقى و خالقى اوست، حتى اگر دَينش فراگير همۀ تركه باشد چيزى براى وارث باقى نمى ماند. و فرضاً اگر يك دينار از دَين اضافه ماند تقسيمات ارثى فقط در آن اجرا مى شود. و همين طور است وصيت؛ اگر همۀ اموال را وصيت كرد و ورثه هم امضا نمودند چيزى براى وارث ها نمى ماند، و اگر امضا نكردند سهم آنها پس از منها كردن يك سوم ماترك، خواهد بود.

ءَابَآؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ لَاتَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً

اين جمله براى دفع اين استبعاد است كه چرا حصّه و نصيب والدين از اولاد خود اين مقدار كمتر از حصّۀ اولاد از والدين است؟ مى فرمايد: شما نمى دانيد كه از پدران و

ص:27

فرزندانتان كدام يك از حيث نفع معنوى به شما نزديك ترند. يعنى اگر به دقت بنگريد مى دانيد محبت و ترحم و عواطف انسانى و ارتباط معنوى پدر و مادر نسبت به فرزند بيشتر از رحم و عطوفت فرزند نسبت به والدين است و توارث مالى ميان آنها براساس اين رابطۀ معنوى است، پس قهراً بايد انسان از ماترك پدر و مادر بيش از ماترك اولاد بهره برد. به عبارت ديگر بايد بهرۀ انسان از اموال پدر و مادر به تناسب مهر آنها باشد و بهرۀ وى از اموال فرزندان نيز به تناسب مهر آنها باشد. و از اين رو اگر زيدى كه پدر و جد دارد و فرزند نيز دارد، اگر پدرش بميرد پنج ششم مال او را مى برد، و اگر فرزندش بميرد يك ششم مالش را مى برد.

فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: احكام وضعى مزبور، تشريع قطعى و لازم از ناحيۀ خداوند است، زيرا خداوند دانا و صاحب حكمت است. دانا به احوال بندگان خود و مصالح و مفاسد امورشان، و صاحب دقت و متانت و استحكام در مرحلۀ تشريع و تكوين.

معلوم باد كه مقتضاى فقه اسلامىِ مستفاد از كتاب و سنّت اهل بيت وحى عليهم السلام دربارۀ متروكات ميّت مسلِم اين است كه:

اول چيزى كه بايد از اموال او برداشته شود هزينۀ تجهيزات پنج گانۀ خود اوست كه گويى مال جسد است تا برود و در قبر به روحش بپيوندد، يعنى غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن، به طورى كه اگر همۀ ماتركش به مقدار انجام متعارف آنها باشد بايد در آنها صرف شود و براى طلبكاران او چه رسد به وصيت و وارث چيزى نمى ماند.

دوم بدهى هاى خَلقى و خالقى اوست از زكات و خمس و كفّارات مالى و غيره. پس اگر تركۀ او به مقدار ديون يا كمتر از آن باشد وصيت و وارث حصّه اى نخواهند داشت.

سوم وصيت اوست، كه اگر همۀ مال خود را به موارد غير ارث وصيت نمود و وارثان امضا كردند چيزى به آنها نمى رسد.

چهارم در فرض عدم امور فوق و عدم وصيّت يا پس از اخراج وصيت به ثلث، ماترك او مشمول برنامۀ آيات ارث خواهد بود.

ص:28

وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِيْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ «12»

لغت و اعراب:

من بعد وصيّة در سه مورد متعلق به ثبوت ارث براى ورّاث مذكور است يعنى ثبوت نصف و رُبع و ثُمن و سُدس، و شركت در ثلث در موارد فوق مقيّد به دو قيد است. كلالة: در اطلاق بر مذكّر و مؤنث و مفرد و جمع مساوى است و آن كسى است كه پدر و اولاد ندارد. و كان ناقصه است و رجل اسم آن و كلالة خبر آن است و يورث صفت اسم كان، و امرأة عطف است به رجل به تقدير وان كانت امرأة تورث كلالة. غير مضارّ حال است از فاعل يوصى.

وصيّةً مفعول مطلق «يوصيكم اللّه» مقدر است.

ص:29

تفسير:

وَ لَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: و براى شما شوهران است نصف تركۀ همسرانتان، نصف اموال آنها داخل ملك شما مى شود در صورتى كه آنها فرزندى نداشته باشند نه از شما و نه از شوهر ديگر، و اگر آنها فرزندى داشته باشند حتى از شوهر ديگر براى شما يك چهارم تركۀ آنها ثابت است.

و اين حصّۀ نصف يا ربع پس از استثناى وصيتى است كه آنها مى كنند يا پس از بدهى آنهاست.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: براى همسرانتان يك چهارم از تركۀ شماست اگر شما فرزندى نداشته باشيد خواه از او يا از زن ديگر، و اگر شما داراى فرزنديد پس نصيب آنها يك هشتم متروكات شماست. و اين حكم وضعى و ملكيت نيز پس از اخراج مقدار وصيتى است كه انجام مى دهيد و پس از منها كردن دَين خلقى يا خالقى شماست.

و مقتضاى عموم ازواج بر دائمه و منقطعه و عموم موصول «ماتركتم» اين است كه زن منقطعه نيز ارث ببرد و هر دو از تمام متروكات شوهر از اراضى و غيره ارث ببرند، لكن از سنّت قطعيه ثابت شده كه منقطعه ارث بر نيست يا مطلقاً و يا با شرط عدم توارث، و زن دائم نيز از زمين بياض و از عين برخى از اموال ارث نمى برد، و تفصيل حكم در فقه است.

وَ إِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ

اين كلام در بيان توارث ميان برادران و خواهران امّى است يعنى از طرف مادر، برادر و خواهرند، منفرد باشد يا متعدد. يعنى: اگر مرد ميتى كه از او ارث برده مى شود يا زن ميتى كه از او ارث مى برند «كَلاله» باشد يعنى پدر و مادر و اولاد نداشته باشد؛ و به عبارت ديگر ميت در وقت مرگ بدون عمودَين باشد ولى برادر يا خواهر داشته باشد، مراد برادر و خواهر مادرى تنهاست، پس به هر يك از آن دو يك ششم ماتَرَك ميت مى رسد.

ص:30

فَإِن كَانُواْ أَكْثَرَ مِن ذَ لِكَ فَهُمْ شُرَكَآءُ فِى الثُّلُثِ

يعنى: و اگر بيش از يك نفر باشند، مثلاً دوتا برادر يا بيشتر يا دوتا خواهر يا بيشتر يا از هر دو جنس لكن همه از طرف مادر باشند همۀ آنها در ثلث مال شريك اند، يعنى يك سوم ماتَرَك ميت از آنِ آنهاست كه بالسويه ميانشان قسمت مى شود. و حكم برادر و خواهر يا برادران و خواهران پدر و مادرى و يا پدرىِ تنها در آيۀ آخر اين سوره ذكر شده است.

و فرض اين كلام اين است كه ميت غير از اين طبقه وارثى ندارد، زيرا طبقۀ قبلى را كلمۀ «كلاله» نفى كرد و نوبت به طبقۀ بعدى هم با وجود برادر و خواهر نمى رسد و در نتيجه مابقى تركه بلا مالك مى ماند؛ و اين ظاهر آيه است، لكن از سنت قطعى استفاده مى شود كه در هر دو صورت، مازاد از فرض كتاب اللّه يعنى باقى تركه به حكم سنت به آنها برمى گردد.

مِن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ

يعنى: ثبوت حصّۀ سُدس يا ثلث براى برادران و خواهران امّى نيز پس از بيرون كردن وصيت و دَين است در صورتى كه وصيت و دين براى ورثه ضرر آفرين و زيان آور نباشد، نظير آن كه ميت در حال مرگ همۀ مال را براى غير وارث وصيت كند، يا وصيت را تنها به قصد اضرار انجام دهد، و يا ثبوت دين به اقرار ميت باشد و ثابت گردد كه وى به قصد اضرار به ورثه اقرار نموده است؛ كه در اين فروض، وصيت و دين از اصل مال اخراج نمى شود. و توصيۀ مزبور سفارشى است از جانب خدا، و خدا دانا به همۀ اعمال، و بردبار با متخلفان است.

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «13» وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ «14»

ص:31

لغت:

حد: حاجز و مانع ميان دو شىء مانند ديوار خانه و مرز كشور.

تفسير:

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ

«تلك» اشاره به احكام كلى مذكور از تكليفى و وضعى و قواعد عامه اى است كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده (مانند: رعايت حال ارحام، حفظ اموال يتيمان، ازدواج با ايتام و با زوجات متعدد، حسن تأديۀ صداق، اجتناب از قرار دادن اموال در دست سفيهان، لزوم امتحان صِغار تا بلوغ و رشد، اخذ اجرت از اموال ايتام، بذل عطيّه به حضّار مجلس تقسيم ارث، تعيين طبقات ارث و غير اينها) يعنى اين احكام حدود خداست.

و اطلاق حدود بر احكام تشبيه است، يعنى همان طور كه املاك و اراضى و كشورها حدود و مرزهايى دارند كه نبايد از آنها تجاوز كرد، خدا هم براى حريم جلال و جمالش حدودى تعيين كرده كه نبايد تعدى و تجاوز نمود و آن احكام دين اوست.

وَمَن يُطِعِاللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُجَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَفِيهَا وَذَ لِكَ الْفَوْزُالْعَظِيمُ

يعنى: و كسى كه از خدا و رسول او فرمان برد، به اين معنى كه از خدا در احكام مولوى شريعت او، و از رسول در فرامين مولوى و اوامر و نواهى ولائى او يا از دستورات ارشادى او اطاعت كند، خدا او را در بهشت هايى كه از زير درختانش انواع رودها جريان دارد وارد مى كند كه در آن جاويدان باشند، و اين است رستگارى و كاميابى بزرگ.

وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُو عَذَابٌ مُّهِينٌ

يعنى: و كسى كه خدا و فرستادۀ او را نافرمانى كند، كه اوامر و نواهى مولوى خدا و فرامين مولوى يا ارشادى رسول او را مخالفت نمايد، و از حدود و مرزهايى كه خدا تعيين كرده تجاوز نمايد، خدا او را در آتشى وارد مى كند كه در آن جاودان بماند، و او را عذابى خواركننده است. زيرا انسانى كه خدا او را براى مراحل كمال انسانيت و براى بهشت و جوار پيامبران و صالحان آفريده، اگر در خاتمه او را به سزاى طغيانش به جايى درافكند كه

ص:32

در ميان آتش همراه فراعنه و شياطين زمان براى هميشه بسوزد، بالاترين خوارى است.

حدّ زنا

وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً «15» وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّاباً رَحِيماً «16»

تفسير:

وَ اللَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً

مراد از «اللّاتى من نسائكم» زنان شوهردار مسلمان، و مراد از «فاحشه» زنا، و خطاب آيه به شوهران است. يعنى: اى شوهران، آن كسان از زن ها و همسران شما كه عمل فاحشه به جا مى آورند، بايد بر آنها چهار نفر مرد از خودتان، يعنى از مسلمين، را به شهادت طلبيد، پس اگر شهادت دادند، كيفرشان اين است كه آنها را در خانه به عنوان حبس انفرادىِ ابدى يا حبس غيرمحدود نگه داريد تا آن كه حادثۀ مرگ آن ها را برگيرد يا خداوند براى آن ها راهى بگشايد.

ظاهر آيه اين است كه احضار شهود زنا و اجراى كيفر حبس به دست خود شوهر است، و در شهود هم تنها ايمان شرط است نه عدالت؛ و اين حكم از جهاتى خلاف آن چيزى است كه بعداً طبق كتاب و سنّت براى زناكار ثابت شده، زيرا پس از اين سوره، سورۀ نور نازل شده و حكم زنا و فروع آن با لحاظ روايات مفسّره در آن سوره ذكر شده، و حاصل احكام اصلى و دائمى زنا پس از نزول سورۀ نور اين است:

اولاً ثبوت آن، خواه با اقرار چهارگانه يا بيّنۀ عادله يعنى شهود چهارگانه و خواه از زن

ص:33

محصنه يعنى شوهردار يا غيرمحصنه بايد در نزد حاكم باشد.

ثانياً در شاهدان زنا مجرد ايمان كافى نيست بلكه عدالت هم شرط است.

ثالثاً اجراى هر حدى بايد زير نظر حاكم انجام يابد.

رابعاً اگر مدّعى زنا شوهرِ زن باشد حاكم او را مكلّف به اقامۀ چهار شاهد مى كند، و اگر نكرد پيشنهاد ملاعنه مى دهد.

خامساً در كيفر هيچ نوعى از زنا حبس مؤبَّد يا غيرمحدود نيست.

از اين رو مفسران با استفاده از روايات گفته اند: حكم اين آيه موقّت بوده، يعنى در فاصلۀ ميان نزول سورۀ نساء و سورۀ نور، و بعد منسوخ شده، و ذكر أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً نيز شاهد مطلب است، زيرا گويى در اين جمله اشاره است به اين كه اين حكم موقت است. و البته معلوم باشد كه بنابر نسخ، مراد نسخ حكم خاص است نه نسخ آيه و قرآنيت آن، بلكه بر لفظ آيه آثار قرآنيت بار مى شود و لمس آن بدون طهارت حرام و خواندنش در نذر يك آيه از قرآن كافى است و تركش از سورۀ نساءِ واجب به نذر يا استيجار جايز نيست، و هكذا احكام ديگر فقهى مربوطه.

وَ الَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فََاذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّاباً رَّحِيماً

يعنى: و آن دو نفر مرد از شما مسلمان ها كه فاحشه به جا مى آورند، آنها را آزار دهيد و عقوبت كنيد، پس اگر توبه كردند و به اصلاح خود پرداختند از آنها اعراض نماييد و رهايشان كنيد، زيرا خداوند همواره نسبت به بندگان خود بسيار توبه پذير و مهربان است.

ظاهر اين آيه بيان عمل لواط و كيفر آن است كه مقدارى آزار و عقوبت كردن است مانند چند ضربه تازيانه يا كتك با دست و عصا و نحوه. و مخاطب هم طبعاً و به مقتضاى عصر نزول آيه بزرگان ارحام يا رؤساى قوم است. پس اين آيه نيز مانند آيۀ قبل معناً منسوخ است، زيرا يقيناً كيفر لواط در شرع ايذاى مطلق نيست، بلكه قبحش شديدتر از زنا است و شدت آن از آيات قرآنى، و شدت كيفرش كه كشتن با شمشير يا پرت كردن از جاى بلند يا سوزاندن به آتش يا رجم كردن است، از طريق سنّت استفاده مى شود.

و ممكن است مراد از وَ الَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مرد و زن باشد و ايذاء اشارۀ اجمالى به حدود شرعى است روى اعتماد به تفصيل آينده. پس معناى آيه اين است: مرد و زنى را كه عمل

ص:34

زشت به جا مى آورند آزار دهيد، يعنى به طرزى كه در اسلام تشريع خواهد شد.

وقت توبه

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «17» وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «18»

تفسير:

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ

كلمۀ «على اللّه» دلالت بر وجوب توبه و عطف توجه بر خدا دارد و اين وجوب عقلى است كه خود خداوند طبق وعده هاى متعددى كه در اين كتاب داده و در كتاب هاى آسمانى نوشته و به مقتضاى مقام شامخ عظمت و رحمت و عطوفتش، بر خود لازم كرده است. و جهالت در اين جا وقوع گناه به اقتضاى هواى نفس و غفلت از حق است هر چند عاصى حكم آن را بداند چنان كه غالب گناهان مردم از اين باب است نه به عنوان عناد و تكبّر در مقابل خداوند. و اطلاق جهل بر اين علم به لحاظ غفلت از عظمت و جلال مقام ربوبى و عدم اطلاع از مفاسد دنيوى و چگونگى عذاب اخروى عمل است. و اين كلمه قيد توضيحى «يعملون السوء» است، يعنى طبعاً عمل زشت و گناه، نشأت يافته از نادانى گنهكار است. و مراد از «قريب» به قرينۀ آيۀ بعد، وقوع توبه پيش از مرگ است.

معناى آيه: جز اين نيست كه توبه و عطف توجهى كه برعهدۀ خداست براى كسانى است كه به نادانى، عمل زشت را به جا مى آورند؛ كافر مى شوند يا گناهان كبيره و صغيرۀ فرعى مى كنند، سپس به زودى و پيش از مرگ توبه مى كنند، اسلام اختيار مى نمايند يا از

ص:35

فسقشان بازمى گردند.

فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: آنان كه عن قريب توبه مى كنند خدا هم بر آنها عطف توجه و بذل عنايت مى نمايد و توبۀ آنها را مى پذيرد. و كلمۀ «كان» اشاره به قِدَم يا منسلخ از زمان است، يعنى خداوند از ازل داراى دانش و حكمت بوده، يعنى و تا ابد هم هست. و يا آن كه خدا عالم و حكيم است؛ و اطلاقش همان معناى ازلى و ابدى را ايفا مى كند.

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الْأَنَ

مراد از سيّئات، اعم از معاصى اصولى و فروعى يعنى كفر و فسق است. و مراد از حضور مرگ احساس علايم قطعى آن است كه انسان را از حالت اختيار بيرون مى برد هر چند در دنيا باشد به گونه اى كه برگشت به حال عادى ممكن نباشد، نظير حَتَّى إِذَآ أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنْتُ [يونس، 90] و مانند حس كردن برخى از آثار عالم آخرت كه با بدن دنيوى محسوس مى گردد مثل ديدن ملك الموت يا شنيدن صداى فرشتگان يا حس كردن حرارت آتش برزخ و غيره.

معناى آيه: هرگز توبه اى كه برعهدۀ خداست براى كسانى نيست كه همواره در طول زندگى خود گناهانى از كفر و فسق به جا مى آورند تا آن گاه كه يكى از آنها را مرگ فرارسيد و آثارى از عالم برزخ را حس كرد مى گويد: من الآن توبه كردم.

وَ لَاالَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُوْلَئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً

يعنى: و نيز توبۀ حق شامل نيست كسانى را كه در حال كفر مى ميرند، يعنى كفارى كه از فرط غفلت از حق و فناى در هواهاى خويش توبۀ در حال مرگ هم از آنها صادر نمى شود. و تخصيص اين حال به كفار براى اهميت آن است وگرنه شامل حال كسانى هم هست كه مسلمان اند ولى غور در فسق و فجور كرده و فانى در شهوات اند و در آن حال توجه به توبه ندارند، ولكن ميان اين دو گروه در آخرت فرق است، زيرا سيّئات مؤمن قابل شمول ساير مكفِّرات است مانند برخى از حسناتشان يا شفاعت شفيعان آن جهان يا شمول رحمت حق كه در آن روز پس از محكوميت مجرمان و يأس آنها از شفاعت و غيره عموم رحمت خداوند آنها را شامل خواهد شد؛ و اين امور شامل كسانى كه در حال كفر

ص:36

مرده اند نخواهد شد. آنهايند كه برايشان عذابى دردناك آماده كرده ايم.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً «19»

لغت و اعراب:

حقوق زنان

ترثوا النساء، نساء مفعولٌ به است، يعنى خود آنها را ارث ببريد. و يا به تقدير «عن» است، يعنى از آنها مالى را ارث ببريد. كره - به فتح و ضم -: كراهت و تنفّر و نارضايتى.

عَضَله - از باب نَصَر -: او را منع كرد و از رسيدن به خواسته اش بازداشت. الاّ أن يأتين استثناى از لاتعضلوهنّ يا از آتَيْتُمُوهُنَّ است. فاحشه: كار بسيار بد يا زنا. مبيّنه: روشن و آشكار. فعسى به جاى جواب است به تقدير فلا تفارقوهنّ فعسى.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَايَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَآءَ كَرْهاً

در عصر نزول اين آيات، يكى از رسوم جاهليت اين بود كه پس از مرگ شخص، وارثانش زن او را نيز همراه اموالش ارث مى بردند حتى پسران او نامادرى ها را به ارث مى بردند، يا او را زن خود مى كردند يا همانند برده به ازدواج ديگران در آورده، صداقش را خود مى گرفتند، يا در خانه نگه مى داشتند تا از حق ارث خود دست بردارد و آزاد شود.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگز براى شما حلال نيست كه زن هاى مورّثتان را همانند مال او به زور و اكراه ارث بريد و بر آنها سُلطۀ ملكى پيدا كنيد.

وَ لَاتَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ

ص:37

و نيز از رسوم جاهليت آن عصر كه تا امروز هم فى الجمله باقى است اين بوده كه همسران خود را اگر مورد ميلشان نبودند و قصد جدايى از آنها داشتند به تدريج از حقوق شرعى خود ممنوع مى كردند، انفاقات لازم خوراكى و پوشاكى و مسكن مناسب شأنش را نمى دادند و حسن معاشرت در حقوق زناشوئى را مراعات نمى كردند تا آنها را در مضيقه قرار دهند و برخى از آنچه را كه به عنوان مهر يا نفقۀ تمليكى يا اموال مشروط ضمن العقدى و غيره به آنها داده اند پس بگيرند.

معناى آيه: و هرگز آنها را از حقوق خود منع نكنيد و در تنگنا قرار ندهيد تا برخى از آنچه را به آن ها داده ايد خود ببريد يا از بين ببريد.

إِلَّآ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ

يعنى: مگر آن كه آنها عمل زشت روشنى به جا آورند.

مراد از فاحشۀ مبيّنه هر گناه كبيره اى است كه حرمتش در شرع و قبحش در نزد عقل روشن باشد، يا خصوص زناست. و استثناى اين جمله از «لاَ تَعْضُلُوهُنَّ» يا «آتَيْتُمُوهُنَّ» ملازم اين است كه منع همسر از حقوق واجبه اش در اين صورت حلال باشد و هم چنين پس گرفتن آنچه به او داده است جايز باشد. اما هر دو صورت طبق ادلّۀ ديگر مورد اشكال است، زيرا كيفر عمل زشت منع حقوق يا اخذ اموال خاطى نيست بلكه اجراى حدود شرعيّۀ معيّنه و تعزيرات است.

و مى توان در معناى آيه گفت كه مراد اين است كه اگر از آنان فاحشه اى صادر شد شوهر مى تواند برخى از حقوق مستحبه مانند حق مضاجعه، توسعۀ در نفقه، ترك ازدواج با زن ديگر را از او قطع نمايد تا مجبور به پرداخت برخى از مهر شود يا به گذشت از برخى حقوق معاشرتى گردد.

وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً

يعنى: با همسرانتان معاشرت و رفتارى به معروف نماييد به گونه اى كه شرع واجب يا مستحب كرده و عقل آن را پسنديده دانسته. و اگر قلباً آنها را دوست نداريد و از آنها كراهت داريد شتاب در جدايى و طلاق نكنيد، چه آن كه بسا هست چيزى را خوش نداريد و از آن نفرت داريد و خدا در آن براى شما خير فراوانى قرار مى دهد.

ص:38

وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً «20» وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً «21»

لغت و اعراب:

تبَدَّل و استَبدل الدينار بالدرهم: دينار را به جاى درهم اخذ كرد. قنطار: مال بسيار. أفضى اليه: به او رسيد به نحو لمس. بهتاناً و اثماً هر دو مصدر است و حال از فاعل تأخذون يعنى باهتين آثمين.

تفسير:

وَ إِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَ ءَاتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلَا تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئاً

خطاب آيه به كسانى است كه قصد تبديل فراش دارند. توصيه است به آنها كه حقوق همسر قبلى را به خاطر جدا شدن ضايع نكنند، با قطع نظر از اين كه عقد قبلى يا بعدى دائمى است يا انقطاعى، جدا شدن به صلاح است يا نه و اين كه سبب جدايى زوج است يا زوجه.

معناى آيه: و اگر خواستيد همسرى را به جاى همسرى، يعنى همسر جديدى بدل قبلى، اتخاذ كنيد در حالى كه يكى از آنها را، يعنى همان اولى را، مال فراوانى داده بوديد مثل مهريه يا نفقاتى كه از شئون زوجيت است يا مالى به عنوان شرط ضمن العقد و نحوه، پس هرگز از آن مال چيزى پس نگيريد.

أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَ إِثْماً مُّبِيناً

يعنى: آيا مى خواهيد آنچه را كه به او داده ايد به نحو كار زشت بهت آور و گناه آشكار

ص:39

پس بگيريد؟! زيرا استرداد آن، نقض عهد و ردكردن مالى است كه بااحترام و تشريفات خاصى داده شده و در ضمن عقدى محكم و استوار، با حضور شهود شرعى و عرفى، و در ميان مجلس جشن و اطعام، و به قصد پى ريزى بنيان الهى واحد خانواده، و به طريق معاملۀ معنوى، و در راه هدف خلقت اصلى وجود طرفين انجام يافته و به رضايت طرفين تبادل شده است.

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً

يعنى: و چگونه آن را مى گيريد در صورتى كه به يكديگر روى آورده و به هم رسيده ايد و با هم ملامسه و تماس جسمى و روحى سرّى و همه جانبه داشته ايد، و آنها يعنى همسرانتان، از شما پيمانى محكم گرفته اند؟!

مراد از پيمان محكم همان انشاء لفظى و عقد رسمى صيغۀ ازدواج است كه به وسيلۀ جعل احكام واجب و مستحب و حقوق لازم براى طرفين در مورد اين ارتباط، و سپس تحقّق توالد و تناسل كه از فروع اين اصل قديم است استوار و مستحكم شده است. و البته مردان نيز از همسرانشان اين پيمان را گرفته اند، لكن چون كلام در تجاوز مرد است پيمان گرفتن زنان ذكر شده است.

وَلاَ تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِيلاً «22»

لغت و اعراب:

نكاح در اين جا بلكه در همۀ موارد استعمال آن و مشتقاتش در كتاب كريم به معناى زوجيت اعتبارى است، يعنى عقدى از عقود كه قابل انشاء با لفظ و كتابت و يا فعل به نحو معاطات است نظير بيع و هبه و غيره هرچند معاطات نكاح مورد اشكال است. و اين معنا مفهوم لغوى اين لفظ و لفظ زواج است. و در لغت به معناى وَطْى و جماع نيز وضع شده است لكن در استعمالات كتاب و اكثر موارد سنّت به معناى عقد است. الَّا ما قد سلف، مراد از موصول «ما سلف» نكاح و ازدواج است، و استثناى متصل و مستثنى محذوف است

ص:40

به تقدير فتعاقَبون به الاّ نكاح السابقين فانّه معفوٌّ عنه. فاحشه: كار بسيار زشت، مقت مصدر است به معناى ممقوت يعنى مبغوض.

تفسير:

ازدواج هاى حرام

وَ لَاتَنْكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُمْ مِّنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سَآءَ سَبِيلاً

يعنى: با زنانى كه پدرانتان با آنها ازدواج نموده اند ازدواج نكنيد جز آنچه گذشته، كه اين كار سبب عقاب است، زيرا اين عمل بسيار زشت و مبغوض خدا و راه و رسم زشت جاهلى است.

مراد از «ماسلف» ازدواج هايى است كه از گذشتگان آنها صادر شده كه ظاهر آيه اين است كه آنها سبب عقوبت نيست هر چند مقتضاى اوصاف مذكور، ترتب حرمت و عقوبت است در هر عصر و زمانى. و ممكن است علت اين باشد كه در آن ايام حكم حرمت تشريع نشده بود و يا مرتكبين جاهل قاصر بوده اند.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ الَّلاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «23»

ص:41

لغت:

رضع الولدُ امَّه - از باب عَلِم و مَنَع و ضَرَب -: شير مادر خورد، پستان مادر را مكيد.

أرضعه: شير داد او را. ربائب: جمع ربيبه، زن تربيت كننده و تربيت شونده، دخترِ زن انسان از شوهر ديگر. حلائل: جمع حليله، زن انسان.

تفسير:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ

خطاب به انسان ها و جامعۀ بشرى است خاصه به مسلمين كه اين كتاب را پذيرفته اند، و آيه در مقام بيان زن هايى است كه ازدواج با آنها از راه نسب بر مرد حرام است، زيرا حرمت زن بر مرد در شرع اسلام از چند راه است مانند نسب و سبب و رضاع و طلاق و احرام و لعان و غيره، و در اين جا محرمات نسبى مفصلاً يعنى همۀ مصاديقش و غير آن به نحو اجمال ذكر شده. و مراد از حرمت اين زن ها حرمت ازدواج با آنهاست به اين معنا كه با همين كلمه انشاء و تشريع مى شود. و ممكن است كلمۀ «حُرِّمت» اخبار از سبق تحريم باشد، يعنى حرمت اين زنان از پيش براى شما تشريع شده، يعنى پيش از خلقت خودتان آن گاه كه از علم ازلى الهى تنزل يافت و در مرحلۀ انشاء، در لوح محفوظ مندرج گرديد و سپس به عنوان حكم فعلى در كتاب هاى آسمانى نگاشته شد و به وسيلۀ انبيا براى جامعه بشرى ابلاغ گرديد.

معناى آيه: حرام شد بر شما ازدواج با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و دختران برادرتان، و دختران خواهرتان.

وَ أُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِى أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ

اين دو قسم، از محرمات رضاع است يعنى مادر رضاعى و خواهر رضاعى تان؛ و همۀ هفت عنوان نسبى از راه رضاع نيز حرام است. يعنى: اگر از زنى شير خورديد او مادر شماست، و از زنتان دخترى شير خورد او دختر شماست، و دختر زنى كه از او شير خورديد خواهر شماست، و دختر او دختر خواهر شما، و دختر پسر او دختر برادر

ص:42

شماست، و اگر پدرتان از زنى شير خورد دختر آن زن عمۀ شماست، و اگر مادرتان از زنى شير خورد دختر آن زن خالۀ شماست.

وَ أُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَ رَبَآئِبُكُمُ اللَّاتِى فِى حُجُورِكُمْ

اين دو قسم، از محرمات سببى است بدين معنا كه اگر ميان شما و زنى عقد زوجيت خوانده شد پنج قسم از خويشان او بر شما حرام مى شوند، برخى دائمى و برخى موقّت يا مشروط. در اين آيه دو قسم از آنها ذكر شده، سومى خواهر زن شما و چهارم و پنجم دختر برادر زن شما و دختر خواهرش مگر آن كه زن شما اجازه دهد.

معناى آيه: و بر شما حرام شد مادران زنهايتان و دختران زنهايتان از شوهر ديگر كه در كنار شما و تحت كفالت شمايند. و اين قيد، توضيحى و اشاره به اغلب است، چون در آن عصر زنى كه از شوهر پيشين دختر داشته غالباً او را با خود به خانۀ شوهر دوم مى آورده و تحت كفالت او قرار مى داده وگرنه اگر در خانۀ شوهر دوم هم بزرگ نشده باشد باز هم بر او حرام است.

مِّن نِسَآئِكُمُ اللَّاتِى دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ

يعنى: حرمت ربيبه ها بر شما در اين فرض و با اين قيد است كه به حجلۀ مادران آنها وارد شده ايد، كنايه از اين كه با آنها آميزش جنسى كرده ايد، و اگر بر مادرانشان وارد نشده ايد بر شما گناهى نيست كه عقد مادر را فسخ كنيد و با آنها ازدواج نماييد.

حاصل اين كه عقد ازدواج با زن دختردار سبب حرمت ابدى دختر است مشروط به اين كه با مادرش همبستر شود، و اگر همبستر نشده حرمت موقّت است تا مادر را رها كند.

وَ حَلَئِلُ أَبْنَآئِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ

يعنى: و حرام شد بر شما زن هاى پسران شما، يعنى عروس هايتان، آن پسرانى كه از صلب شما يعنى پسر حقيقى شما هستند نه پسرخوانده كه در عصر نزول اين آيات آنها را حرام مى دانستند.

و سبب حرمت اين زن ها نيز ازدواج است ولى از طريق ديگر، بدين بيان كه اگر مردى با زنى ازدواج كند همان گونه كه پنج قسم از ارحام و خويشان زن بر آن مرد حرام مى شود بر زن هم ازدواج با عده اى از ارحام مرد حرام مى شود مانند پدر او و پسر او، پدر به عنوان

ص:43

اين كه اين زن حليلۀ فرزند اوست، و پسر به عنوانى كه در آيۀ قبل ذكر شد (وَ لَاتَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ النِّسَآءِ).

وَ أَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و نيز بر شما حرام شد كه ميان دو خواهر را در همسرى جمع كنيد، يعنى در يك وقت هر دوتا را داشته باشيد، اما تناوب مانعى ندارد. مگر آنچه گذشت، يعنى جمع بين دو خواهر عقاب آور است جز آنچه در سابق بوده، چون حكم حرمت بر آنها تشريع نشده بود.

و بعيد نيست حكم جواز در شريعت ابراهيم خليل نيز بوده، زيرا طبق تاريخ، يعقوب پيامبر دو خواهر را در حبالۀ نكاح داشته: ليا مادر يهودا و راحيل مادر يوسف. و اگر در شرايع بعدى محرّم بوده، بخشيده شدن مرتكبين براى اين است كه آنها جاهل قاصر بوده اند. زيرا كه خداوند همواره و در همه حال بسيار آمرزنده و مهربان است.

بدان كه ذكر امور زير در اين مقام مناسب است:

يك - مجموع آنچه در اين آيه و آيۀ قبلى كه تنها نامادرى در آن ذكر شده، و آيۀ بعد كه تنها زن هاى شوهردار در آن ياد شده، پانزده گروه اند: هفت گروه به واسطۀ نسب، دو گروه به سبب رضاع، شش گروه به سبب عقد. و چون محرَّمات رضاعى نيز هفت طايفه اند كه دو طايفه در اين جا ذكر شده، مجموعاً بيست طايفه مى شوند.

دو - از محرّمات مذكور، آنها كه حرام ابدى هستند مَحرم نيز هستند، يعنى نگاه كردن بر بدن آنها مانند مادر و خواهر حرام نيست و احتجاب آنها از اين مردان واجب نيست. و آنها كه حرام موقت يا مشروطاند مَحرم نيستند، مانند خواهر زن و دختر زن (پيش از تماس با مادرش) و زن شوهردار.

سه - توجه خطاب در اين آيات به مردان است كه اين گروه از زنان بر شما حرام اند، ولى از خطاب در آيۀ 23 خطابى ديگر متوجه به زنان انتزاع مى شود كه بر آنها هم ازدواج با گروه هايى از مردان در مقابل زنان مذكور در آيه حرام است به حرمت ابدى يا موقت و مشروط، مانند طوايف نسب و رضاع و سبب، يعنى پسران و پدران و برادران و پسران برادر و پسران خواهر و عموها و دايى ها و پسران رضاعى و برادران رضاعى، دامادها و شوهران مادر و پدران شوهر و شوهران خواهر به نحو اجتماع و پسر شوهر و هر مردى

ص:44

غير شوهر خود به صورت جمع. و گويى در آيۀ شريفه به زنان چنين خطاب شده: حرِّمت عليكنّ أبناؤكنّ و اباؤكنّ و اخوانكنّ و أبناء اخوانكنّ و أبناء أخواتكنّ و أعمامكنّ و أخوالكنّ و أبناؤكنّ الّذين أرضعتُنّهم و اخوانكنّ من الرضاعة و أزواج بناتكنّ و أزواج امّهاتكنّ اذا دخلوا بهنّ و اباء أزواجكنّ، و أن تجتمعن مع أخواتكنّ تحت زوج واحد، و أبناء أزواجكنّ، و كلّ رجل مع بعولتكنّ.

وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَا وَرَاءَ ذلِكُمْ أَن تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُم مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً «24»

لغت و اعراب:

مُحصَنه: نگهدارى شده، زن آزاد غير برده، زن عفيفه، زن شوهردار. و استعمال اين كلمه در اين كتاب دربارۀ زنان، هميشه به صيغۀ مفعول است و دربارۀ مردان به صيغۀ فاعل. و مُحصَنات عطف است به اُمّهاتكم در آيۀ قبل. ملك يمين: مملوك دست راست، كنايه از مملوك خود انسان است چون غالباً انسان هر چيز را با دست راست مى گيرد. كتابَ اللّه مصدر منصوب به فعل محذوف است به تقدير كَتَبَ اللّه لهؤلاء كتاباً. أن تبتغوا عطف بيان ما وراء ذلكم است. سفح: ريختن، سِفاح: زنا، مسافح: زانى چون نطفه را هدر مى ريزد. محصنين غير مسافحين هر دو حال است از فاعل تبتغوا. فما استمتعتم به مراد از «ما» ى موصوله «امرأة» و ضمير «به» راجع است به لفظ «ما». استمتع: عقد متعه خواند، لذت برد.

ص:45

تفسير:

وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

يعنى: و نيز مُحصَنات از زن ها بر شما حرام شده، يعنى زن هاى شوهردارى كه به وسيلۀ ازدواج مصون از آسيب شيطان و نفس امّاره گشته اند، مگر آن كه آنها را به وسيلۀ برده گرفتن مالك شده باشيد. زيرا طبق دستور شرع در جنگ با كفّار اگر مسلمين كفّار را با همسرانشان اسير كنند عقد زوجيت آنها به هم نمى خورد و تمتّع از آنها به عنوان برده جايز نيست، و اگر بدون شوهر اسيرشان كنند اسارت آنها به حكم طلاق شوى آنهاست، و استثناى آيه در بيان اين فرض است كه بر اسيركننده حرام نيست.

كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ

يعنى: حرمت طوايف پانزده گانۀ مزبور نوشتۀ الهى است بر شما كه از علم ازلى نازل گرديده و در لوح محفوظ نوشته شده و سپس در اين كتاب آسمانى به منظور تشريع دائمى براى بشر نگارش يافته است.

وَ أُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَ لِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ

يعنى: و براى شما غير طوايف پانزده گانه، حلال و مباح گرديد، يعنى نكاح و استمتاع با آنها.

و عموم موصول «ما وراء ذلكم» به وسيلۀ ادلّۀ خارجيه در مواردى تخصيص خورده، زيرا غير از موارد پانزده گانه زن هاى ديگرى نيز در شرع اسلام حرام است مانند محرمات به رضاع در غير دو مورد مذكور، و جمع ميان زن و دختر برادر و خواهر او بدون اجازۀ زن و محرمات به وسيلۀ احرام و با طلاق سه گانه و با طلاق نه گانه و با ملاعنه، و محرمات سه گانه به واسطۀ لواط، و با ظِهار، و زنا با زوجۀ غير، و هكذا كه همه از عموم «ما وراء ذلكم» استثنا شده است و مخصِّص آنها كتاب و سنّت قطعيّه است.

و جملۀ «أن تبتغوا» بيان «اُحلّ لكم» است، يعنى حليت زن هاى ديگر بدين معناست كه

ص:46

آنها را به وسيلۀ بذل اموال خود در راه صداق يا در راه خريدشان طلب كنيد و به دست آوريد. و «محصنين» و «غير مسافحين» هر دو حال است از فاعل «أن تبتغوا» يعنى در حالى كه در اين طرز تحصيل و برخوردارى از آنها راه عفت و تحفّظ و مصونيت از گناه را رويد نه راه زنا و سِفاح را.

ازدواج موقت

فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فََاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً

يعنى: پس هر زنى از آن زن هاى محلّل كه با وى عقد متعه بستيد، يا هر زنى از زن ها كه از او لذت حلال برديد يعنى به وسيلۀ عقد انقطاعى، پس بايد مهر معين او را كه شبيه اجرتى در ازدواج دائم و موقت است به عنوان فريضۀ الهى به او بپردازيد، زيرا كه آن را در ضمن پيمان محكم عقدى برعهده گرفته ايد.

بدان كه كلمۀ «متعه» و مشتقات آن در عصر نزول اين آيات ظهور داشته در خصوص عقد متعه يعنى عقد موقت و انقطاعى همان گونه كه الآن در فقه اهل بيت عليهم السلام است، چنان كه خود عمل متعه هم در آن زمان مورد عمل اصحاب پيامبر بوده و در مرأى و منظر آن حضرت انجام مى گرفته و اغلب علماى فريقين نيز بر اين امر اذعان دارند هر چند اكثريت اهل سنت مدعى نسخ اين حكم اند، و از برخى هم استفاده مى شود كه دو نوبت نسخ شده است. به هر حال، اين آيه ظهور كامل دارد در جواز و صحت و نفوذ عقد متعه؛ و ادعاى نسخ آيه به ادعا و با ادلّۀ واهيه باطل محض است. و اگر اين حكم الهى الآن هم در ميان جامعۀ مسلمين طبق شروط و حدودى كه از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده مورد عمل مى بود درصد گناهان به ويژه گناهان جوانان از پنجاه نيز تنزل مى كرد. و تفصيل اين مطلب در فقه است.

وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن م بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: پس از آن كه مهر را بر خود واجب و فرض كرديد بر شما هيچ گناهى نيست در آن چه دربارۀ مهر با يكديگر تراضى كنيد، مثلاً آن را تثبيت نماييد، يا همه را زن به شوى خود ببخشد، يا تا يك زمان ممتدى تأخير اندازيد، يا از آن كسر نماييد، يا بر آن اضافه كنيد. بى ترديد خداوند همواره دانا و حكيم است؛ دانا به مصالح و مناطات واقعى احكام، و حكيم در جعل و تشريع آن.

ص:47

وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِايِمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

طَول: قدرت، ثروت. طَولاً مفعول به لم يستطع است. فمن ما متعلّق به محذوف است به تقدير فلينكح ممّا ملكت. فَتَيات: جمع فَتاة، زن جوان، كنيز. من فتياتكم بيان ما ملكت است. محصَنات غير مسافحات هر دو حال است از مفعول فانكحوهنّ. عَنِت زيدٌ عَنَتاً - از باب عَلِم -: در سختى قرار گرفت، گناه كرد. ذلك لمن اشاره به جواز تزويج بَرده است كه از كلمۀ ممّاملكت استفاده مى شود. و أن تصبروا خير مبتدا و خبر است.

تفسير:

وَ مَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ

ص:48

خطاب به مؤمنان است، يعنى: و از شما مؤمنان كسى كه استطاعت و توان مالى ندارد كه با زن هاى آزاد باايمان ازدواج نمايد، پس او مى تواند با مِلك يمين هايتان - يعنى با كنيزهايتان - كه جوان و باايمان اند ازدواج نمايد.

مراد ملك يمين ديگران است وگرنه ازدواج انسان با ملك يمين خود باطل است، زيرا ملكيت در مقابل عقد ازدواج، خود علت مستقلى براى حلّيت زن و ترتيب آثار آن است.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِ يِمَانِكُم بَعْضُكُم مِّن م بَعْضٍ

احكام كنيزان

يعنى: و خداوند به ايمان همۀ شما داناتر است حتى از خودتان؛ شما مؤمنان از يكديگريد. يعنى در دلتان از بردگان نسبت به ايمان يا نسبشان اضطرابى نباشد، زيرا ايمان را خدا مى داند و حرّيت و بردگى دخيل در آن نيست، و نسب نيز دخالت ندارد، زيرا همه از يك نوع و نسل يك انسانيد، پس از لحاظ روابط و اخوّت ايمانى و اتحاد جنسى و نَسَبى همه از يكديگريد.

فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ

يعنى: پس با آنها به اذن مالكان و صاحبانشان ازدواج نماييد و مهريۀ آنها را كه به منزلۀ اجرت استيفاى حظوظ است به طرز معروف و پسنديده به آنها بدهيد، يعنى بدون تأخير از وقت محدود و كم كردن و منّت نهادن و آزار و اذيت بپردازيد.

مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَ لَامُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ

يعنى: در حالى كه آن ملك يمين ها زن هايى مصون از عمل زشت زنا باشند نه زنادهنده و نه دوست گيرنده در پنهان.

اين تعبير به لحاظ حال زن هاى عصر نزول اين آيات است كه زنان ناصالح در آن زمان دو قسم بودند: يكى مسافحات يعنى داراى روابط نامشروع علنى با اجرت، و ديگر متّخذات أخدان، يعنى داراى روابط نامشروع سرّى دوستانه.

فَإِذَآ أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ

در اين آيه ضمن بيان انواع محرّم و اقسام محلّل از زن ها اشاره اى به برخى از حدود و

ص:49

كيفر دنيوى معاصى بردگان شده است. و مراد از «احصان» در دو مورد، شوهردار و مدخوله بودن زن هاست.

معناى آيه: پس چون كنيزان به وسيلۀ ازدواج با شما محصَنه شدند و پس از آن زنايى به جا آوردند، آنچه به عنوان كيفر و حدّ زنا بر آنها ثابت مى شود نصف حدّ و كيفرى است كه بر زن هاى آزاد است.

گويى احصان دربارۀ آنها بى اثر است و تنها حكم بردگى را دارند. و مقتضاى اين حكم اين است كه از حدودى كه براى زن هاى آزاد است آنچه قابل تنصيف نيست مانند قتل و رجم، از آنها ساقط است و تبديل به تازيانه مى شود، و آنچه قابل تنصيف است مانند صد ضربه تازيانه دربارۀ آنها نصف مى شود.

ذَ لِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنكُمْ وَ أَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ

يعنى: اين اباحه و ترخيص ازدواج با مِلك يمين از آنِ كسى يا كسانى از شماست كه از شدت امر بترسند، يعنى از سختى عزوبت و از احتمال ارتكاب گناه شهوت هراس داشته باشند. و با اين همه صبر كردنتان كه با كنيزان ازدواج نكنيد تا توان ازدواج با آزادگان پيدا كنيد براى شما بهتر است.

اين بهترى نه از باب اين است كه آزاد و برده از نظر انسانيت و فطرت و اسلام فرق دارند، بلكه از اين راه كه زن انسان مِلك ديگرى باشد نظير خانۀ اجاره اى خود محذورى است؛ علاوه آن كه فرزندان انسان در معرض خطر بردگى قرار مى گيرند، و طبعاً زنِ برده انقطاع از غير و اتصال به شوهر را همانند آزاد ندارد و بسا هست كه مولى او را مى فروشد يا به وارثش يا وارث هايش مى رسد و افراد نامناسبى به سراغ زن انسان مى آيند. ولى همۀ اين محذورات را نياز مرد جوان به زن، رفع مى كند، و از اين رو همۀ علماى تسنّن نيز به جواز اين ازدواج رأى مى دهند، ولى با اين كه هيچ يك از اين محذورات در زن متعه نيست آن را حرام مؤكّد و به حكم زنا مى دانند هر چند انسان در شدت سختى قرار گيرد!

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:50

يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «26» وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً «27» يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً «28»

اعراب:

ليبيّن مفعولٌ بِهِ يريد، و لام لكم براى تأكيد است، و مفعول يبيّن محذوف است به تقدير أحكامَ دينه. و يهديكم و يتوب عليكم عطف اند به ليبيّن.

تفسير:

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: خدا مى خواهد براى شما روشن سازد احكام شريعت خود را دربارۀ محرّمات و محلّلات زن ها، و مى خواهد شما را هدايت نمايد به سيره و سنّت جاريۀ ملّت هايى كه پيش از شما بودند از زمان ابراهيم خليل و موسى و عيسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله كه سنن آنها نيز دربارۀ زن هاى محرَّم و محلَّل همانند شريعت شماست، و خدا مى خواهد به وسيلۀ تعليم احكام بر شما عطف توجه نمايد و با رأفت و رحمت رجوع كند، و خدا دانا و حكيم است؛ دانا به مصالح و مفاسد اعمال مكلّف، و حكيم در كيفيت جعل احكام بر وفق اقتضاى ملاكات و مراعات نظام اتمّ تكوين در وقت تعارض.

وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيماً

تكرار ارادۀ توبه در مقابل ارادۀ شرّ ديگران است. يعنى: خداوند پيوسته مى خواهد به

ص:51

شما عطف توجه كند و توبه هايتان را بپذيرد، و كسانى كه همواره پيرو شهوات نفس اند، يعنى كفّار و دشمنان دينتان، اراده مى كنند كه شما از راه مستقيم به انحراف بزرگى كشيده شويد. يعنى نه فقط دربارۀ زن ها به انحراف افتيد بلكه همۀ اعمال شايستۀ شما شيطانى و نفسانى شود، و فضايل اخلاقى شما به رذايل، و توحيد و ايمان شما به شرك و كفر مبدّل گردد.

يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ

اين آيه در بيان قانون كلى لحاظ رأفت و رحمت و حكمت در اساس شرايع آسمانى براى بشر است. معناى آيه: خداوند همواره در احكام و دستورات خود اراده دارد به شما تخفيف دهد و كار را سبك گيرد.

يعنى نه تنها در تشريع قانون متعه و تجويز عقد انقطاعى و اباحۀ ازدواج با كنيزان، بلكه در همۀ تكاليف مى خواهد شما را به كمتر از استعدادتان مكلّف كند؛ در اصول عقايد به كمتر از آنچه مى توانيد بدانيد و عقد قلب نماييد، و در صفات نفسانى به كمتر از آنچه توان تكامل داريد، و در اعمال بدنى به كمتر از آنچه توان عمل داريد، كه انجام واجبات و ترك محرّمات مطلقاً در مقابل توانتان ناچيز است، و از اين رو دين شما شريعتى است سَمحه و سَهله، و طبعاً مراحل بالاتر را به نحو استحباب مى طلبد كه نوعى از تخفيف است. و علاوه بر اينها فعليت همۀ احكام الزامى را در موارد زيادى براى رعايت حال و امتنان از دوش شما برداشته، نظير موارد خطا و نسيان و جهل قصورى، و اكراه و اضطرار.

و مضافاً بر اينها در صورت ابتلا به مخالفت و استحقاق عذاب در دنيا و آخرت، مكفِّراتى را از قبيل توبه و غيره قرار داده است، و در صورت عدم توبه نيز مسألۀ شفاعت را در آخرت مقرّر داشته، و حتى پس از يأس از همه و انقطاع همۀ وسايل، سعۀ رحمت الهى مورد رجا و اميد است.

وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً

يعنى: اين مراحل از ارفاق براى اين است كه انسان ذاتاً ناتوان آفريده شده است. در برابر هواهاى نفسانى، استعداد مقاومتش اندك، و در مقابل كشش رذايل، قوام فضايلش كم، و در پيش حملات شياطين انسى و جنّى نيروى دفاعيش ناقص است.

ص:52

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً «29» وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً «30»

لغت و اعراب:

اموال حلال و حرام

أكل: خوردن، تصرف كردن. أموال شامل حقوق هم مى شود. الاّ أن تكون تجارة اسم تكون «التجارةُ» مستفاد از كلام است به تقدير الاّ أن تكون التجارة تجارةً عن تراض. و ممكن است ضمير راجع به «اموال» باشد با حذف مضاف به تقدير الاّ أن تكون الأموال أموال تجارة. عن تراض صفت تجارة است. الاّ أن تكون استثناى منقطع و به معناى «لكن» است به تقدير لكن كونها أموال تجارة غير منهى عنه. و ممكن است استثناء متصل باشد و «بالباطل» به منزلۀ تعليل، و تقدير كلام لا تأكلوا أموالكم بينكم فانّه باطل الاّ أن تكون.

تجارة مصدر تَجَرَ - از باب نَصَرَ - يعنى مبادلۀ مال كرد، يا داد و ستد نمود. و در كلام عرب كلمه اى كه حرف اولش تاء و حرف دومش جيم باشد غير از اين لفظ نيست.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ

اين آيه در بيان دو قاعدۀ كلّيۀ منفى و مثبتِ بسيار خطير و اساسى است كه هر دو از مهم ترين قوام هاى حيات اقتصادى و دينى جامعۀ بشرى است: اول اجتناب از تجاوز به ناحق اعضاى جامعه به اموال و حقوق يكديگر. دوم تبادل اموال در ميانشان به طرق حق و راه هاى درست بر پايۀ رضايت قلبى. و نيز اشاره به اين كه تخلّف ملت از اين دو قاعده

ص:53

خودكشى آن ملت است. و توجيه خطاب به مؤمنان به لحاظ اميد تأثير در آنهاست.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به باطل نخوريد. يعنى از راهى كه شرع و عقل آن را ناروا و باطل و ناحق مى داند تصرف نكنيد نظير غصب، سرقت، فريب، قمار، ربا و مانند اينها. مگر آن كه راه تصرفتان تجارت و داد و ستد بر پايۀ رضايت باطنى هر دو طرف باشد.

مراد از تجارت مطلق تبادل مال است تحت هر عنوانى، و يا آن كه ذكر تجارت براى اين است كه تجارت آسان ترين و شايع ترين راه تبادل اموال است، وگرنه مراد همۀ اقسام مبادله به نحو مرخّص در شرع و عقل با رضايت باطنى است نظير هبه، هديه، اجاره، مزارعه، مضاربه، مساقات، صداق، زكات، خمس، كفّارات، نذر، صدقه، تقاصّ، اضطرار و غير اينها.

وَ لَاتَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً

محتمل است اين جمله مستقل و خطاب به فرد فرد انسان ها و مفيدِ حكمى مستقل باشد. يعنى: هرگز خودتان را نكشيد و خودكشى ننماييد، كه خدا به شما مهربان است.

و يا خطاب به مجتمع مؤمنين و به لحاظ اين است كه مؤمنان همگى گويى نفس واحده و از يكديگرند. يعنى يكديگر را نكشيد.

و محتمل است جمله مربوط به ماقبل و مراد از قتل معناى ديگر باشد. يعنى به واسطۀ تعدّى و تجاوز به اموال يكديگر و ايجاد هرج و مرج اقتصادى و اعتياد به خوردن حرام، جامعۀ دينى و حيات اجتماعى خود را نابود نكنيد و خود را در تهلكۀ اقتصادى و معنوى نيندازيد، كه خدا به شما مهربان است.

وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً

«ذلك» اشاره به ارتكاب محرّمات گذشته، يا به اكل اموال به نحو باطل، و يا به قتل نفس به معانى ياد شده است. مى فرمايد: و هر كس از شما آن را از روى دشمنى و ستم به جا آورد، يعنى محرّمات فوق را مرتكب شود و مال مردم را به باطل بخورد و خودكشى و آدم كشى نمايد و جامعه را از حيات معنوى و اجتماعى صحيح ساقط كند (يعنى بدين وسيله با همنوع خود دشمنى ورزد و به او ستم نمايد، و يا اين كارها را به خاطر دشمنى و

ص:54

ستمگرى انجام دهد) به زودى او را در آتشى كه سخت سوزان و دردناك است وارد مى كنيم.

مراد آتش برزخ است كه به محض مرگ بدان مى رسد و فاصلۀ زيادى ميان گناه و آن نيست. و يا آتش پس از قيامت است و زود بودنش به لحاظ «كلُّ آتٍ قريبٌ» است، و يا آن كه زود است از نظر ربوبى كه هر روز در نزد او به مقدار هزار سال از سال هاى ماست.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً

گناهان كبيره و صغيره

«ذلك» اشاره به اصلاء يعنى افكندن در آتش است. يعنى وارد كردن مرتكبين گناه مزبور از اول دنيا تا آخر آن كه عددشان از حيطۀ حصر بيرون است در آتش بر خدا آسان و در مقابل قدرت مطلقۀ او ناچيز است.

إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً «31»

تفسير:

إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ

يعنى اگر از گناهان كبيره اى كه از آنها نهى شده ايد پرهيز نماييد سيّئاتتان را از شما مى زداييم.

مراد از كبائر، گناهان اعتقادى است مانند كفر، شرك، نفاق و غيره. و مراد از سيّئات گناهان فرعى است. يعنى اگر اصول اعتقاداتتان صحيح باشد گناهان عملى تان را مى بخشيم. و لازم اين بيان آن است كه مؤمن پيوسته بخشيده شده است هر چند منغمر در معاصى باشد. و اين معنا مستبعد نيست لكن غالباً كثرت معاصى سبب خدشه دار شدن يا زوال اعتقادات مى شود و از اين روست كه بر عنوان مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ[بقره، 81] خلود در آتش مترتّب شده است.

و ممكن است مراد از كبائر، گناهان كبيرۀ فرعى و مراد از سيّئات، گناهان صغيره باشد.

ص:55

يعنى هركس كبائر را ترك كند صغائرش آمرزيده مى شود. و در تعريف كبائر و صغائر در فقه اسلامى چنين آمده: كبائر گناهانى است كه در كتاب اللّه و سنّت قطعى اهل بيت عليهم السلام بر ارتكاب آن وعدۀ آتش داده شده و يا در ادلّه اسم كبيره بر آن اطلاق شده و يا به عنوان بزرگتر از برخى از كبائر ياد شده و يا مسلمانان متديّن آن را كبيره مى شمارند، و غير اينها گناهان صغيره است.

و اطلاق كبيره و صغيره بر گناه در حقيقت به جهت مفاسد فردى يا اجتماعى است كه بر آنها مترتّب مى شود، و اما نسبت به ذات اقدس الهى كه نافرمانى او مى شود همۀ گناهان كبيره است.

وَ نُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيماً

«مُدخَل» اسم مكان و مصدر است. يعنى: و شما را در آخرت در مكان و منزلى نفيس و ارجمند كه بهشت است وارد مى كنيم، و يا آن كه شما را به بهترين و پسنديده ترين طرزى وارد مى كنيم. و بنابر اين معنا محل ورود ذكر نشده و مراد اين است كه از دنيا به عالم برزخ و يا از برزخ به صحنۀ قيامت و يا از قيامت به مستقر ابدى و بهشت عدن داخل مى كنيم.

وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً «32»

تفسير:

وَ لَاتَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ

مراد از «ما» ى موصوله در «ما فضّل اللّه» معناى اعم و شامل همۀ امتيازات و جهات

ص:56

كمالى است كه مى تواند در فردى تحقق يابد و سبب برترى او گردد، از امتيازات تكوينى و تشريعى، ذاتى و صفاتى، داخلى و خارجى، نظير عقل و علم، اخلاق فاضله، جمال و نيروهاى بدنى، حواس ظاهرى و باطنى، مرد بودن و زن بودن، جاه و مال و اولاد، و حتى مانند وحى و الهام و نبوت و ولايت، و احكام شرعى نظير فزونى ارث و جواز انتخاب همسر متعدد.

معناى آيه: و هرگز آرزو نكنيد و نخواهيد آنچه را كه خداوند به برخى از شما داده و به اين وسيله آنان را بر ديگران برترى بخشيده. يعنى نگوييد اى كاش اين امتيازات - يا در برخى از موارد، شبيه و نظير آن - از آنِ من بود و من آن گونه بودم.

و اين نهى كراهتى است نه تحريمى، و اشاره به اين است كه در امتيازاتِ غير اختيارى كه به تقدير الهى و به مقتضاى حكمت بالغۀ او در تدبير عالم هستى است، آرزوى آن مظنّۀ تولد حسد در دل و عداوت با مؤمن و نوعى اعتراض به قضا و قدر خداوند، و گاهى سبب گفتار و كردار خلاف تسليم و رضاست. و در روايات است كه برخى از زن ها به پيامبر گفتند: چرا مردان به جهاد مى روند و ما نمى رويم؟ يا چرا مردها دو برابر زن ها ارث مى برند؟ يا چرا كيفر گناهان ما نصف گناهان مردان نيست به تناسب ارثمان؟ و اين آيه ناظر به اين موارد و هر موردى است كه ميان مرد و زن امتيازى وجود دارد.

لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُواْ وَ لِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ

در اين جمله اشاره به امتيازات اختيارى است كه معلول كوشش و فعاليت خود شخص است. يعنى مردها را نصيب و بهره اى است از نعم دنيا و آخرت از ناحيۀ اعمالى كه انجام داده اند و زن ها را نيز بهره و سهمى است از نتيجۀ كارهايى كه كرده اند. پس آرزوى آنها خواستن نتايج عمل ديگران است.

وَ اسْأَلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيماً

يعنى: و از خداوند از فضل و رحمت او بخواهيد. شبيه و نظير آنچه را كه در ديگران مى بينيد از خدا بخواهيد، كه آن اوّلى شبيه حسد و اين دومى شبيه غبطه است. حقّاً كه خداوند به همه چيز داناست.

ص:57

وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً «33»

لغت و اعراب:

تنوين لكلٍّ بدل از مضاف اليه است به تقدير لكلّ مال يا لكلّ شخص. موالى: جمع مولى، يعنى أولى و أحقّ. ممّا ترك بيان مضاف اليه است، و يا متعلّق به جعلنا. أيمان: جمع يمين، يعنى دست راست، و مراد خود انسان است. مفعول عقدت محذوف است به تقدير «عهودهم».

تفسير:

وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِىَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ

يعنى: براى هر مالى از آنچه پدر و مادر و نزديكان و آنها كه با آنان پيمان بسته ايد به جا گذاشته اند موالى اى قرار داده ايم.

مراد از نزديكان همۀ ارحام غير از والدين است، پس اين دو كلمه يعنى والدان و اقربون همۀ طبقات سه گانۀ ارث را شامل است. و مراد از «الذين عقدت» همۀ كسانى هستند كه انسان با آنها پيمان ملازم توارث مى بندد مانند زن در عقد نكاح دائم، و معتَق در انشاى اعتاق كه شرعاً به منزلۀ تعاهد بر آزادى و توارث است، و ضامن جريره در عقد ضمان جريره، و مؤمن در پذيرش ولايت حاكم و امام عدل كه به منزلۀ پيمان بر ولايت و وراثت است. پس اين آيه شامل همۀ اسباب پنج گانۀ ارث مى شود يعنى نسب و سبب و ولاء عتق و ضمان جريره و امامت.

و حاصل آيه اين است كه براى هر چه از ميّت بماند ارث برانى كه مستحقّ ارث اويند تعيين كرده ايم. ميّت هر كه باشد از پدر و مادر و خويشان و زنان و آزادشدگان و ضامنان

ص:58

جريره و مؤمنان بدون وارث، پس در اين آيه ارث بران تفضيل ندارند و محوّل به باب ارث شده اند كه وارث ارحام، ارحام اند و وارث زنان، شوهران، و وارث آزادشدگان، آزادكنندگان، و وارث ضامنان جريره طرف ضمان آنها، و وارث مؤمنان بلاوارث، امام عدل عصر او با شرايطى كه در آن جا ذكر شده است. و محتمل است مراد از «عقدت أيمانكم» تنها زوجيت باشد و ولاءهاى سه گانه خارج مى ماند.

و ممكن است معناى «لكلّ» لكلّ شخص باشد و «ممّا ترك» متعلّق به «جعلنا»، يعنى جعلنا من أجل تركته، و «الوالدان» و مابعدش مفسّر «مَوالى» به تقديرِ: و هم الوالدان و الأقربون.

پس معناى آيه چنين است: و براى هر شخصى به خاطر مالى كه از خود باقى گذاشته موالى اى قرار داده ايم، يعنى كسانى كه از او ارث برند، و آنها عبارتند از پدر و مادر و نزديكان و كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد.

و اين دو معنا به يك مطلب بازمى گردد هر چند تعبير مختلف است. و «موالى» بنابر احتمال اول ارث بران و «والدان» و مابعدش ارث گذاران، و بنابر احتمال دوم «والدان» و مابعدش نيز ارث بران است.

فََاتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيداً

يعنى: پس نصيبشان را به آنان بدهيد. خطاب به حاكمان امت و واليان امور جامعه است كه مواظب باشند كه حصّۀ هر وارثى را از تركۀ ميّت به او بدهند. و حقيقت اين است كه خداوند بر همه چيز گواه است، يا آن كه بر بالاى سر هر موجودى حاضر و ناظر است.

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللَّاتِيْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغَوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً «34»

ص:59

لغت و اعراب:

حقوق زن و مرد

قام بأمر كذا: متولّى و سرپرست آن شد، قوّام مبالغۀ در توليت و سرپرستى. قانت: مطيع و فرمانبر. بما حفظ اللّه «باء» سببيه و «ما» مصدريه است. نشوز: برترى جويى و خروج از طاعت. مضاجع: جمع مضجع، خوابگاه.

تفسير:

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ

ظاهر آيه اين است كه مراد از رجال، شوهران و مراد از نساء، همسران آنهايند. و دو سبب براى برترى ذكر شده، و در بيان وجه برترى اول عبارت «بما فضّلهم عليهنّ» نيست بلكه «بِما فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» است، به لحاظ اين كه سبب قيمومت، تنها برترى مرد بر زن نيست بلكه برترى هر يك از جهتى بر ديگرى است. زيرا مرد از نظر عقل و توان تفكّر و صلابت در صفات روحى و استحكام بدن و نيروهاى بدنى، بر زن برترى دارد و مقتضى قيمومت اوست، و زن از نظر صفاى روح و عطوفت باطنى و ترحّم قلبى و لطافت بدن و اعضاى آن بر مرد برترى دارد و اين نيز مقتضى قيمومت مرد است. پس هر دو برترى مقتضى قيمومت مرد است.

وَ بِمَآ أَنْفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ

بيان سبب دوم براى قيمومت است و آن اين است كه انفاق بر زنان و هزينۀ زندگيشان برعهدۀ مردهاست، چنان كه جريان عادى و طبيعى از قديم الايّام ميان همۀ طبقات بشر همين بوده و تخلّفِ فى الجمله ضررى ندارد و شرع اسلام نيز همين را امضا و تشريع نموده است.

پس معناى آيه اين است: شوهران بر همسران خود سرپرستى كامل دارند، براى اين كه هر يك از آنها بر ديگرى در برخى از صفات برترى دارد و براى اين كه مردان از اموال خود بر آنها انفاق دارند. يعنى به خاطر اين دو امر طبيعى و عادى، خداوند براى مردان قيمومت و ولايت تشريعى جعل كرده است، و سعۀ اين ولايت در فقه ذكر شده و از آثارش وجوب اطاعت زن از مرد است در موارد خاصّى، و بودن طلاق و حق المضاجعه و حق القِسم و

ص:60

اسكان او به دست مرد.

و از بيان فوق معلوم شد كه مراد، قيمومت طايفۀ مردان بر زنان نيست، زيرا مردان قيمومت كامل بر زنان ندارند. و ادّعاى اين كه مراد از رجال، پيامبران و ولاة امر از معصومين است خلاف ظاهر كلام است، علاوه بر آن كه آنها تنها بر زنان ولايت ندارند بلكه ولايت آنها بر همۀ جامعه اعم از مرد و زن است؛ مضافاً بر اين كه مطلق رجال انفاق بر زن ها ندارند.

فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ

در اين كلام پس از ذكر قاعدۀ كلّيۀ قيمومت و سرپرستى شوهران بر همسران، برخى از اوصاف نيك زنان و برخى از كارهاى مربوط به آنها بيان شده است.

معناى آيه: همسران صالح از زن ها كسانى هستند كه همواره خاضع و فرمانبرند، يعنى در برابر خدا نسبت به فرامين آسمانى او و در مقابل شوهر نسبت به وظايف زوجيت؛ و آنها حفظكنندۀ غيب اند بدان جهت كه خدا حفظ كرده. يعنى چون خداوند شئون شخصيت و انسانيت آنها را حفظ كرده و نفقه و هزينۀ زندگى آنها را بر دوش مردان گذاشته و در رعايت حقوق اجتماعى ديگر نيز مردان را مسئول قرار داده، آنها نيز نگهدارندۀ غيب اند، يعنى حافظ وظايف لازمه در حال غيبت شوهرند و امانت هاى شوهر را از مال و اثاث و اولاد و نفس خودشان كه به حكم امانت در دستشان است رعايت مى كنند.

وَ اللَّاتِى تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ

يعنى: و همسرانى كه از نشوز آنها مى ترسيد، يعنى آثار تفوّق طلبى و طغيان و خروج از حدود شرعى و رسوم عقلايى در آنها مشاهده مى كنيد، پس در آغاز آنها را با زبان و عمل موعظه نماييد. و اگر اثرى نبخشيد از آنها در خوابگاه به طور موقّت دورى جوييد كه قهر مصنوعى و داروى پيشگيرى است. و اگر آن نيز مفيد نيفتاد آنها را بزنيد.

يعنى به قصد اصلاح حال و نهى از منكر و تربيت انسانى، و حفظ وحدت خانوادگى، و پرهيز از وقوع هرج و مرج در محيط زندگى، و رعايت حال فرزندان از وقوع در خطرات جدايى، در محدوده اى كه شرع اجازه داده بزنيد، زدنى كه نه حدآور باشد و نه تعزيرآور و نه سبب جرح و نقص و نه به قصد تشفّى و نه توأم با كلمات خشن كه اثر اصلاحى آن را

ص:61

زايل نمايد. و اين نوع زدن نه فقط مورد ترخيص شرع است بلكه سبب رعايت حقوق انسانى طرفين و خاصّه اولاد است و عقلاً و عرفاً نيز لازم و مستحسن است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً

يعنى: پس اگر در طاعت شما درآمدند و حقوق شما و وظايف خود را رعايت كردند، پس هيچ راهى بر آنها نجوييد. يعنى از تكرار مذمّت و توبيخ بر گذشته و تهديد بر آينده صرف نظر كنيد و ماوقع را كالعدم انگاريد، زيرا «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» كسى كه از گناه توبه كرد مانند كسى است كه گناهى نكرده است.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً

يعنى: همانا كه خداوند بلندمرتبه و بزرگوار است.

همواره متوجه باشيد كه قدرت او بر شما بيش از قدرت شما بر ديگران است و بدانيد كه او گناهان بزرگ شما را مى بخشد، پس شما نيز ارفاق نماييد.

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً «35»

لغت و اعراب:

شقاق: اختلاف و عداوت، و اضافۀ آن به بين مَجاز در اسناد است، يعنى شقاقهما. حَكَم:

مرد صالح براى داورى شرعى. ان يريدا اصلاحاً يوفّق اللّه بينهما ضمير تثنيه اول راجع به حَكَمين و دوم راجع به زوجين است كه از مفهوم كلام استفاده مى شود. و محتمل است كه عكس باشد، يا هر دو ضمير به حكمين و يا هر دو به زوجين برگردد.

تفسير:

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً

ص:62

در آيۀ قبل سخن از «نشوز» بود و اين جا سخن از «شقاق» است و هر دو به معناى اختلاف و نزاع است، لكن مراد از نشوز، اختلاف خفيف و قابل حل به دست زوج است و مراد از شقاق، اختلاف نيازمند به شخصى خارج از خانواده، و از اين رو در اين آيه خطاب به حكّام و قضات و متوليان شرعى امور ملت است.

معناى آيه: و اگر از حدوث اختلاف و عداوت ميان مرد و زن ترسيديد پس بايد از خانوادۀ مرد حَكَمى و از خانوادۀ زن حَكَمى برانگيزيد، يعنى از هر يك مردى صالح براى حل معضل اختلاف و داورى شرعى ميانشان بگماريد كه پس از بررسى حال طرفين و انجام وظيفۀ پند و اندرز و تشويق و تهديد متناسب، اگر تشخيص دهند كه شقاقشان قابل وفاق است و قصد كنند كه ميانشان صلح دهند خداوند از الطاف غيبى خود در ميان آنها ايجاد توافق مى كند، زيرا خداوند دانا و آگاه است.

در اين آيه صورت يأس حَكَمين از صلاح كار و قصد جدا كردنشان ذكر نشده و آن محوّل به فقه است و در فقه چنين آمده است كه اگر توافق به اصلاح نمودند زوجين بايد ادامۀ زوجيت را با هر شرط سائغ و مجازى كه آنها كردند بپذيرند، و اگر حَكَمين توافق بر جدايى نمودند نافذ نيست مگر آن كه زن و شوهر از ابتدا به آن راضى باشند.

وَاعْبُدُوا اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مِن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً «36»

لغت و اعراب:

وبالوالدين متعلق است به أحسنواى مقدّر. و بذى القربى و هفت معطوف ديگر عطف اند به الوالدين. احساناً مفعول مطلق نوعى است. جُنُب: دور، بيگانه. جَنب: پهلو. مختال: متكبر

ص:63

بى اعتنا. فخور: فخرفروش، ستايندۀ خود.

تفسير:

اصلاح ميان زن ومرد

وَ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ لَاتُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً

امر «اُعبُدوا» ارشادى است، زيرا كسى كه خدا را درست بشناسد عقلش به وجوب عبادت او و حرمت شرك حكم مى كند. و ممكن است مولوى باشد.

معناى آيه: و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد، يعنى بتان و ستارگان و فرشتگان و پريان و قدّيسان و عُزَير و مسيح بن مريم و هر آنچه تا حال بشر آن را شريك و همتاى خدا دانسته است.

وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ بِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْجَارِ ذِى الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

لزوم احسان به خلق

يعنى: و به پدر و مادر نيكى بسزا كنيد، بدان گونه كه شرع و عقل آن را نيكى مى شمارد؛ و هم چنين به خويشان و نزديكان غير از والدين.

بدان كه «ذى القربى» يعنى مطلق ارحام، در كتاب ارث فقه اسلامى به سه قسمت طبقه بندى شده اند: 1 - والدين و اولاد هر چه پايين تر روند. 2 - اجداد هر چه بالاتر روند و برادران و خواهران و اولادشان هر چه پايين تر روند. 3 - عموها و عمه ها و دايى ها و خاله ها هر چه بالاتر روند و اولاد طبقۀ پايين آنها هر چه پايين تر روند. پس در اين آيه بخشى از طبقۀ اول كه خصوص والدين است ذكر شده و بخش ديگر و ساير طبقات در تحت ذى القربى مندرج شده اند.

و نيز به يتيمان و فقرا و همسايۀ نزديك و همسايۀ دور و به رفيق مجاور كه شامل هم سفره در مهمانى و هم جوار در وسايط نقليه و صفوف نماز جماعت و اجتماعات ديگر و رفيق سفر و همكار در اداره و كارخانه و دكان و كلاس درس و غير اينها مى شود، و نيز به فرزند راه يعنى مسافرى كه به جهت ملازمت راه فرزند راهش مى گويند، و نيز به بردگانى كه از راه غنيمت جنگى يا هبه يا تجارت و غيره مالك شده ايد. يعنى به همۀ اينها نيكى كنيد.

ص:64

إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً

حقيقت اين است كه خداوند كسى را كه متكبر و فخركننده به مال و جاه است دوست ندارد. يعنى كسى كه از عبادت خدا سربپيچد و مشرك شود و به طوايف مذكور نيكى نكند او متكبّر و فخور است، و هر متكبّر فخورى مورد بى مهرى خدا قرار مى گيرد.

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «37»

تفسير:

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ

اين امور از صفات مختالِ فخور در آيۀ سابق است كه نوعاً اعيان و اشراف و ثروتمندان جامعه اند. و ظاهر اين است كه متعلّق محذوف اين افعال مال و ثروت است.

معناى آيه: آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، يعنى حقوق الهى و خلقى را نمى پردازند، و به مردم نيز دستور بخل مى دهند. زيرا چون داراى ثروت و منال و مقامند گفتار و كردارشان در مردم اثر بخل مى گذارد.

وَ يَكْتُمُونَ مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه ثروت هاى خود را كه خدا به آنها تفضّل نموده از مردم كتمان مى كنند كه مبادا مردم ببينند و بخواهند، كه اگر بدهند كم شود و اگر ندهند مورد ملامت قرار گيرند.

و ممكن است مراد از متعلّق مقدّرِ «يَبْخَلونَ» و موصولِ «مَا آتَاهُمُ اللّهُ» اعمّ از مال و علم باشد و آيه در مقام نكوهش از بخل به مال و دانش و امر به بخل بدانها و كتمان آنهاست با اين كه هر دو تفضّلى است از خداوند و بايد مورد انفاق قرار گيرند.

وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً

ص:65

يعنى: و ما براى كافران يا كتمان كنندگان تفضّل الهى عذابى خواركننده مهيّا كرده ايم، هم در دنيا در برخى از موارد و به اقتضاى مصلحت، و هم در آخرت از زمان ورودشان به برزخ تا قيامت و جهنم ابدى.

وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً «38»

لغت و اعراب:

والذين عطف است به الكافرين در آيۀ قبل، و يا مبتداست و خبرش «فهو قرين الشيطان» است كه از آخر آيه استفاده مى شود. راءيته رئاءً: خلاف آنچه را كه هستم به او نشان دادم.

تفسير:

وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَآءَ النَّاسِ

يعنى: و كسانى كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند؛ يعنى ظاهرش براى خداست و باطنش براى خوشايند مردم و جلب رضاى آنها، يا فخرفروشى به آنها، يا امن از اعتراض آنان، يا هر عنوان مغاير با قصد قربت.

وَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَابِالْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: و به خداوند و روز واپسين نيز ايمان ندارند، يار و همدم شيطان اند؛ يا براى آنان نيز عذابى خوار كننده مهيّا كرده ايم.

در اين آيه انفاق ريائى در رديف عدم ايمان به خدا و آخرت ذكر شده و بر هر دو يك نوع كيفر مترتّب شده است خواه «أعتدنا لهم عذاباً» باشد يا «فهو قرين الشيطان». و اين اشاره به شدت حرمت ريا و شرك عملى بودن آن است كه در رديف كفر است.

و مراد از عدم ايمان به خدا و آخرت عدم اعتقاد به همۀ اصول اعتقادى است كه اولش

ص:66

توحيد و آخرش باور به معاد است. و ظاهراً هرجا در اين كتاب كريم اين دو مطلب ذكر شده براى اختصار، اول و آخر اصول ذكر گرديده ولى مراد همۀ اصول اعتقادى هفت گانه است: توحيد، صفات اللّه، ملائكه، كتاب هاى آسمانى، رسالت انبيا، امامت اوصيا و معاد.

كه اين مجموع، مفاد آيات زيادى از قرآن مجيد است.

وَ مَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَآءَ قَرِيناً

يعنى: و كسى كه شيطان همدم و يارش باشد بد همدمى است او.

وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِمْ عَلِيماً «39» إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً «40»

لغت و اعراب:

استفهام ماذا براى انشاى تعجب و توبيخ است. مثقال: ما يوزن به الشىء، يعنى ابزار تعيين وزن، ترازو. مثقال الشىء: وزن يك چيز. ذرّه: غبار، مورچه. تك حسنةً: اسم تَكُ ضمير عايد به «مثقال» است و تأنيثش به اعتبار خبر است.

تفسير:

وَ مَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ أَنْفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ

سخن دربارۀ مطلق كفار است در هر جا و در هر عصر و زمان. يعنى: و چيست بر آنها و چه ضرر و زيانى داشت اگر به خدا و روز قيامت ايمان مى آوردند و از آنچه خدا روزىِ آنها كرده از مال و جاه و دانش و فن، به نيازمندان انفاق مى نمودند؟!

و اين استفهام انشاى توبيخ و سرزنش آنهاست نسبت به آنچه از آنها فوت مى شود و تحريض آنها به فكر و انديشه در اين امر مهم است.

ص:67

وَ كَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً

يعنى: و خداوند از ازل و در هميشه به حال آنها از خطورات قلبى و عزيمت ها و اراده هاى باطنى و حركات و اعمال خارجى، داناست.

إِنَّ اللَّهَ لَايَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ

يعنى: بدون شك خداوند به اندازۀ وزن يك ذره، يعنى كوچك ترين جرم از اجرام جهان، به كسى ظلم نمى كند؛ خواه انسان باشد يا مَلَك و جنّ و ساير جانداران، نه در مرحلۀ تكليف كه بيش از حد طاقت بخواهد و نه در مرحلۀ محاسبۀ اعمال كه كم و زياد كند، و نه در مقام جزا و پاداش كه از ثواب طاعت بكاهد يا به كيفر اعمال بد بيفزايد، زيرا او قادر مطلق است «و انما يحتاج الى الظلم الضعيفُ» و ظلم و ستم ناشى از عجز و ناتوانى است.

وَ إِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و اگر هم وزن ذرّه كار نيك باشد، اگر از كسى به اندازۀ ذره اى عمل خير صادر شود، خدا آن را چند برابر مى كند و از جانب خود اجرى بزرگ هم مى دهد. بدين معنا كه نخست بر هر عمل خيرى پاداش ده برابر مى دهد و در مرتبۀ بعد، از جانب خود عطيّۀ عظيمى كه گاهى به هفتصد برابر و گاهى به بيش از آن برسد تفضّلاً نه به عنوان پاداش عمل، اعطا مى كند. و اطلاق اسم اجر بر آن مَجاز است به لحاظ اين كه توأم با اجر و از لوازم اجر است.

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيداً «41» يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً «42»

لغت و اعراب:

سَوَّى الشىءَ بالشىء: اوّلى را با دومى يكسان كرد. لو تسوّى، ما مى گوييم كاش ما با خاك يكسان مى شديم، و عرب مى گويد كاش خاك با ما يكسان مى شد. ودّ الشىءَ: دوست داشت

ص:68

آن را. و اين كلمه غالباً با «لو» استعمال مى شود كه حرف مصدرى است.

تفسير:

حسرت كافران در قيامت

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِيداً

يعنى اى پيامبر، پس حال كافران و مخالفانت چگونه خواهد بود و چه خواهند كرد هنگامى كه در روز قيامت از هر ملتى گواهى بياوريم و تو را هم بر اين مردم گواه آوريم؟

يعنى در آن روز، پيامبر هر قومى را بر ملتش شاهد مى طلبيم كه به ايمان و كفر و طاعت و فسق آنها گواهى دهد و تو نيز بر ايمان و كفر قوم خود شاهد خواهى بود. و يا آن كه تو هم بر صدق شهادت آن پيامبران گواهى مى دهى. و بنابر اين احتمال، شهادت پيامبر اسلام نسبت به قوم خود در تحت كبراى كلّى جملۀ اول مندرج است.

بدان كه يكى از حوادث مهمّ روز قيامت مسألۀ شهادت شهود بر اعتقادات و اعمال است، از ايمان و كفر و اخلاص و نفاق و عدالت و فسق. يعنى خداوند از نخستين روز سكونت مكلّفان در دنيا تا آخر دهر همۀ آنها را همراه پيامبرانى كه به سوى آنها مبعوث گشته اند براى محاسبه و محاكمه حاضر خواهد نمود، سپس از ابلاغ رسولان و پذيرش امت ها سؤال مى كند فلنسئلنّ الذين ارسل اليهم و لنسئلنّ المرسلين [اعراف، 6] آن گاه هر پيامبرى به ايمان و پذيرش و انكار و كفر قوم خود گواهى خواهد داد. و ظاهر حال اين است كه مثلاً آدم بر انسان هاى پس از خود تا زمان نوح، و نوح بر مردم بعد از خود تا زمان ابراهيم و هكذا و پيامبر اسلام بر ملت هاى جهان تا انقراض دنيا، و محتمل آن كه همۀ معصومين از انبيا و ائمه عليهم السلام و همۀ حجت ها در هر عصرى دربارۀ انسان هاى معاصر خود شهادت خواهند داد و هيچ ملتى بى گواه نمى ماند. و راه علم آنها به حوادث مشهود عليها و كيفيت تحمل شهادت و اداى آن انشاءاللّه در محل مناسب ترى ذكر خواهد شد.

يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ عَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ

يعنى: در آن روز، كسانى كه به خدا كفر ورزيدند و پيامبر را نافرمانى كردند دوست خواهند داشت كه اى كاش با زمين، يعنى با خاك، يكسان مى شدند. و يا آن كه اى كاش مبعوث نمى شدند و با خاك مساوى مى ماندند. و ممكن است كنايه از اين باشد كه اى كاش

ص:69

از آغاز آفريده نمى شدند و همان خاك زمين بودند.

وَ لَايَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً

احكام طهارت و نماز

يعنى: و در آن روز هيچ سخن و مطلبى را از خدا پنهان نمى كنند. آنان در برابر پرسش خدا هيچ حقيقتى را كتمان نمى كنند هر چند در ملأ عام سخن خواهند گفت، چرا كه به واسطۀ كثرت گواهان و شاهدانِ عاقل و جماد مجبور خواهند بود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً «43»

لغت و اعراب:

سُكارى: جمع سَكران يعنى مست. حتّى براى زمان است نه تعليل. جُنُب: كسى كه حالت جنابت دارد، و مفرد و جمع و مؤنث و مذكّر در آن يكسان است. جنباً عطف است به جملۀ أنتم سكارى كه در موضع حال است يعنى سكارى و جنباً. أو جاء كلمۀ «أو» وسطى از سه تا «أو» به معناى واو جمع است. غائط: زمين گود، جايى كه از ديد ناظر پنهان است، عَذِرۀ انسان به استعمال كنايى. صعيد: مطلق روى زمين، خاك. تَيَمَّمَ الشىءَ: قصد كرد آن را.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حالى كه مستيد و نمى دانيد چه مى گوييد به

ص:70

نماز نزديك نشويد و نماز نخوانيد تا آن كه بدانيد كه چه مى گوييد. يعنى مستى مانع مستقل از دخول در صلاة است، زيرا آدم مست متوجه گفتار خود نيست. و يا آن كه چون مستى مبطل طهارت است، حدث مانع از صلاة است.

وَ لَاجُنُباً إِلَّا عَابِرِى سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُواْ

يعنى: و لاتقربوا الصلاة جنباً، و نيز در حال جنابت وارد نماز نشويد تا غسل كنيد، مگر آن كه مسافر راه باشيد و آب نيابيد.

و ممكن است در كلام «استخدام» باشد، بدين معنا كه از كلمۀ «صلاة» راجع به حرمت نزديك شدن در حال مستى، نماز اراده شود و راجع به نزديك شدن در حال جنابت، محلّ نماز يعنى مسجد اراده شود. پس معناى جمله اين است: و به مسجد در حال جنابت نزديك نشويد - جز در وقتى كه راهگذريد و مثلاً از درى وارد شده و از در ديگر بيرون مى رويد - تا آن گاه كه غسل جنابت انجام دهيد.

وَ إِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً

پس از آن كه از كلمۀ «حتى تغتسلوا» استفاده شد كه بايد براى نماز غسل كرد، يعنى طهارت مائيه (طهارت با آب) تحصيل نمود، اين جمله تا آخر آيه سوق شده براى بيان حكم صورت عدم تمكّن از تحصيل طهارت مائيه، و گويى پيش از جملۀ «و ان كنتم» بر وفق آيۀ 6 از سورۀ مائده اين كلام مقدّر است: اگر مرضى نداريد و در سفر نيستيد و محدِث به حدث اصغر يا اكبريد، يعنى مانع از تحصيل طهارت مائيه مفقود و مقتضى تحصيل آن موجود است پس واجب است كه وضو يا غسل تحصيل كنيد.

و بعد مى فرمايد: و اى مؤمنان، اگر مريض باشيد، يعنى توان استعمال آب نداشته باشيد، يا در سفر باشيد، يعنى قدرت يافتن آب را نداريد و از غائط يعنى از مستراح آمده ايد و محدث به حدث اصغريد، يا با زن ها تماس گرفته ايد و محدث به حدث اكبريد؛ و جملۀ «فلم تجدوا ماء» بيان همان اقتضاى حال مرض و سفر است بر حسب غلبه يا عصر آن روز، يعنى بالاخره واجد آب نيستيد؛ و از اين بيان روشن شد كه كلمۀ «أو» وسطى به معناى واو جمع است وگرنه لازم مى آيد وجود مقتضى مورد ترديد با وجود مانع باشد.

فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً

ص:71

يعنى: پس قصد كنيد خاك پاكى را يا مطلق روى زمين را، يعنى آن چه را كه زمين محسوب مى شود، پس به صورتتان و دست هايتان مسح كنيد، يعنى طبق دستور شرع كف هر دو دست را يك مرتبه به خاك بزنيد سپس هر دو را به صورت و بعد از آن كف دست چپ را به پشت دست راست، و كف دست راست را به پشت دست چپ بكشيد تا عمل تيمّم تحقّق يابد و طهارتى به نام طهارت ترابيه كه مى تواند حتى ده سال جايگزين طهارت مائيه باشد حاصل گردد. همانا خداوند بسيار بخشنده و آمرزنده است.

درباره اهل كتاب

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّوا السَّبِيلَ «44» وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيّاً وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيراً «45»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ

اين آيه ناظر است به حال علماى عهدين، يعنى تورات و انجيل، كه پس از بعثت پيامبر اسلام دست به عهدين بردند و هر دو را تحريف نمودند و از اين راه بزرگترين جنايت را به جهان بشريت وارد كردند و آيندگان دو طايفه نيز تا به حال در همان مسير حركت مى كنند.

معناى آيه: آيا به ديدۀ دل ننگريستى به كسانى كه نصيبى از كتاب به آنها داده شده؟ مراد عده اى از علماى يهود و نصاراست كه مقدارى از علم تورات و انجيل به آنها داده شده است؛

يَشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ

يعنى: كه آنها پيوسته ضلالت و گمراهى را مى خرند؟ مراد گمراهى ملّت يهود و نصاراى عصر نزول قرآن و آيندگان آنهاست كه به واسطۀ تحريف اين دو كتاب به دست آوردند، زيرا آيات و سوره هايى از آن دو كتاب را كه دلالت بر حقّانيت اسلام و صدق دعواى محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او داشت تغيير دادند و حذف و تأويل نمودند. پس گويى به بهاى

ص:72

بذل سعادت و انسانيت و آخرت خويش ضلالت ملّت ها را خريدند.

و جهت تعبير به «نصيبى از كتاب» اين است كه هر يك از آن دو كتاب در عصر خود كلام الهى متين و حكيم «وفيه تبيان كل شىء» بود و همۀ مردم عصر جز آورندۀ آنها احاطۀ كامل به آنها نداشتند؛ و آن كه اگر آنها احاطۀ كامل به آن كتاب ها داشتند گرفتار چنين ذنب لا يُغفَرى نمى شدند.

وَ يُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ

يعنى: و آنها همواره اراده دارند كه شما مسلمان ها كه از شرك و كفر رهايى يافته ايد دوباره راه خود را، يعنى راه عقايد حقّه و اخلاق صالحه و اعمال حسنه را گم كنيد.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَآئِكُمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ كَفَى بِاللَّهِ نَصِيراً

يعنى: وخداوند به حال دشمنانتان داناتر است، از شما و از خود آنها به عدد نفوسشان و مقدار اموالشان و كيد و مكرشان و توطئه و نقشه كشى هايشان داناتر است. و خداوند براى شما از نظر ولى و سرپرست بودن كافى است، و از نظر نصير و ياور بودن نيز كافى است.

مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلكِن لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً «46»

لغت و اعراب:

من الذين خبر مبتداى محذوف يعنى قومٌ است، و يحرّفون صفت همان مقدر است. هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و رجوع نمود، يهودى شد. راعَى الرجلَ: به سوى او از روى ملاطفت نگريست. لَوَى الحبلَ - از باب ضَرَب -: تاب داد آن را، لىّ: پيچاندن و تاب دادن. ليّاً و طعناً:

ص:73

هر دو تعليل يقولون يا حال از فاعل آن است. أقوم: عادلانه تر و استوارتر. الّا قليلاً استثناى از شخص است يا از صفت به تقدير «الاّ قليلاً منهم»، يا «الّا ايماناً قليلاً».

تفسير:

مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّواضِعِهِ

اين آيه بيانى است پيرو آيه هاى قبل دربارۀ خيانت هاى يهود و اذيت و آزار و سخريه هاى سرّى و علنى آنها كه پيوسته پيامبر اسلام و مسلمين در مدينه گرفتار آن بودند.

معناى آيه: اى پيامبر، از كسانى كه يهوديت را انتخاب كرده اند و يهودى شده اند گروهى هستند كه كلمات را از مواضع خود تحريف مى كنند، يعنى كلمات تورات را تغيير مى دهند، مقدّم و مؤخّر، كم و زياد، و اسقاط و اضافه مى نمايند، يا مفاد كلمات را تغيير مى دهند و به غير معناى مراد حمل مى كنند.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ

يعنى: و نيز وقت سخنرانى و صحبت تو به زبان مى گويند شنيديم، و به دل مى گويند نافرمانى كرديم. و نيز در خطابشان مى گويند بشنو كه نشنوى. ظاهرشان اين است كه كلام ما را بشنو كه بد نشنوى، و مرادشان اين است كه ناشنوا شوى، يا سخن نيك نشنوى.

وَ رَاعِنَا لَيَّا م بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدِّينِ

يعنى: و نيز آنها خطاب به تو مى گويند «راعِنا» كه ظاهرش اين است كه به ما توجه كن؛ ولى آنها در حالى مى گويند كه زبان هاى خود را از لهجۀ عربى راعنا مى پيچند و به صورت عبرى كلمه در مى آورند كه به معناى «اى چوپان ما» است يا به معناى ديگرى است كه سزاوار مقام پيامبر نيست، و با اين رفتار به اسلام طعنه مى زنند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ أَقْوَمَ

يعنى: و اى پيامبر، اگر آنها هنگام صحبت تو به حقيقت و صادقانه مى گفتند: «ما شنيديم و فرمان برديم»؛ و از سر صدق و صفا مى گفتند: «سخن ما را بشنو و به سوى ما نظر لطف

ص:74

كن»، بى ترديد براى دنيا و آخرت آنها بهتر، و سخنى درست تر و گفتارى عادلانه تر بود.

وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: ولكن خداوند آنها را به خاطر كفر باطنى يا نفاق درونيشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور نموده، پس آنها هرگز ايمان نمى آورند جز اندكى از آنها يا جز به اندكى از احكام الهى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً «47»

لغت و اعراب:

مصدّقاً حال است از مفعول محذوف نزّلنا. طَمَسَ الشىءُ والشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب - : مندرس و محو شد آن، محو نمود آن را. أو نلعنهم عطف است به نطمس.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ

خطاب به يهود از اهل كتاب است به قرينۀ ماقبل آيه و كلمۀ اصحاب السَّبت. يعنى: اى كسانى كه به شما كتاب تورات داده شده، به آنچه ما نازل كرديم و مصدّق آن چيزى است كه همراه شماست ايمان آوريد.

يعنى به قرآنى ايمان آوريد كه مصدّق تورات حقيقى و شريعتى است كه در تورات آمده، و مصدّق موسى و هارون آورندگان تورات، و مؤيّد همۀ سرگذشت ها و قصص پيامبران و وعد و وعيدهاى آيندۀ تورات، و مصدّق همۀ احكام فرعى تورات است جز آنچه به وسيلۀ انجيل يا قرآن منسوخ گرديده، و نيز اين قرآن مصدّق است همۀ آنچه را كه در تورات ذكر شده از اوصاف پيامبر اسلام و نشانه ها و علايم جسمى و روانى او، و صدق

ص:75

دعوت و كتاب آسمانى و دين غيرمنسوخ و دائمى او به تصديق لفظى و عملى، زيرا انطباق كامل و خارجى آنچه در تورات آمده بر پيامبر اسلام و دين و كتاب او تصديق عينى و حقيقى اينهاست نسبت به آن.

مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَآ

يعنى: ايمان آوريد پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم و آنها را به پشت سرشان برگردانيم.

اين تهديد عمدتاً متوجه علما و سران و مترَفين يهود است كه ديگران پيروان آنها هستند. و محتمل است در اين كلام، مراد از وجوه، وجوه بدن در روز قيامت باشد. يعنى به اسلام و قرآن ايمان آوريد پيش از اين كه بميريد و در قيامت صورت هاى شما مسخ و محو شود و گردن هايتان به عقب برگردد كه يكى از عذاب هاى سخت صحنۀ محشر است.

و محتمل است كه اين كلام مربوط به دنيا و مراد از وجوه، صورت دل ها باشد. يعنى پيش از اين كه صورت روحتان كه طبق فطرت اوّلى رو به ايمان و توحيد و سعادت است به وسيلۀ اصرار بر كفر و فسق محو گردد و به سوى عقب كه شرك و كفر و شقاوت و ضد صراط مستقيم است برگردد، يعنى به گونه اى كه غريزۀ روح شود و راه بازگشت نداشته باشد.

أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّآ أَصْحَابَ السَّبْتِ

يعنى: يا اين كه ما آن اشخاص را نفرين و لعنت تكوينى كنيم همان گونه كه اصحاب سبت را لعنت كرديم. يعنى گروه يهود پيشين را كه حرمت روز شنبه را نگه نداشتند و ممنوعيت صيد ماهى را شكستند و به شكار آن پرداختند و ما هم آنها را به صورت ميمون و گراز مسخ نموديم.

وَ كَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا

يعنى: و هميشه فرمان خدا شدنى است. يعنى اگر فرمان طَمس و محوِ صورت جسم در آخرت و صورت روح در دنيا را بدهد بى ترديد انجام مى يابد و احدى را قدرت جلوگيرى نيست.

ص:76

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً «48»

تفسير:

بدترين گناه شرك به خدا

إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند اين گناه را كه براى او شريك قرار داده شود، هرگز نمى آمرزد. اين حكم مترتب بر عنوان كلّى كفر است كه مصداق روشن آن شرك است و شامل همۀ كسانى است كه اصول عقايدشان مخدوش است، مشروط بر اين كه توبه اى از او محقّق نشود و در حال شرك و كفر بميرد و جاهل قاصر نباشد، وگرنه توبه كننده قبل از مرگ و جاهل قاصر هر چند در آن حال بميرد اين حكم را ندارد، زيرا خداوند از تائب مى گذرد و جاهل قاصر را هر چند در اصول باشد عذاب نمى كند.

وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ

يعنى: و غير شرك و كفر را و يا پايين تر از آنها را كه معاصى فرعى است از هر كه بخواهد مى آمرزد. و ذكر قيد «لمن يشاء» كه به معناى «اِن شاءَ» است براى دفع توهّم اجبار و حتميّت چيزى بر خداوند است. يعنى آمرزش او پيوسته در تحت اختيار و مشيّت اوست.

و ممكن است مراد اين باشد كه آمرزش شامل حال كسى است كه متعلق اراده باشد و آن مجرمى است كه حداقل بعضى از مكفِّرات دربارۀ او تحقّق يابد؛ از توبه، انجام حسنات، ابتلاى به مصائب دنيوى، حبّ و بغض برخى از اشخاص، ترك كباير نسبت به غفران صغاير، و لمم و اتفاقى بودن گناه صادر شده، شفاعت شافعان در آخرت و در آخر شمول رحمت واسعۀ حق پس از انقطاع همۀ وسائط و وسائل از عبد.

وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً

يعنى: و هر كه براى خدا شريك قرار دهد حقّاً كه گناه بزرگى را به دروغ به خدا نسبت داده است. و چه گناهى بالاتر از اين كه كسى مخلوقِ جمادِ خالى از همۀ كمالات را با

ص:77

واجب الوجود مستجمع جميع كمالات مساوى بيند و اين اعتقاد و بينش را به او نسبت دهد: «وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا - اعراف، 28».

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُم بَلِ اللّهُ يُزَكِّيْ مَن يَشَاءُ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً «49» انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْماً مُبِيناً «50»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ

يعنى: آيا ننگريستى به كسانى كه خودشان را ستايش و تعريف مى كنند؟!

كلام در مقام اظهار ذمّ و توبيخ از تزكيۀ نفس و خودستايى است به نحو حكم كلّى خواه صدق باشد يا كذب. و آيه عمدتاً ناظر است به حال ملّت يهود كه همگى خود را تزكيه و تعريف مى كردند؛ گاه مى گفتند: نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّؤاهُ [مائده، 18] ما فرزندان و دوستان خداييم. و گاه مى گفتند: لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى [بقره، 111] هرگز در بهشت كسى جز يهود و نصارا وارد نخواهد شد. و گاه مى گفتند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً [بقره، 80] هرگز آتش جهنم جز چند روزى به ما نمى رسد؛ و مراد چهل روز است به عدد ايّامى كه يهودى هاى صدر اول گوساله پرستيدند، و چهل روز، مدت سفر موسى بن عمران به سوى طور بود براى دريافت تورات از حق تعالى.

بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ وَ لَايُظْلَمُونَ فَتِيلاً

«بل» اعراض از گفتار باطل آنهاست و بيان آن كه بشر را نرسد كه خودستايى كند در صورتى كه جاهل به حقايق و گرفتار خطايا و گناهان است. يعنى: بلكه خداوند است كه هر كه را بخواهد مى ستايد، زيرا دانا به همۀ كمال و نقص است. و «لايظلمون» در بيان اين است كه خدا آنها را در روز قيامت به خاطر تزكيۀ نفسشان عذاب خواهد نمود، زيرا دروغى آشكار و تهمتى بر خداوند است و در اين تعذيب به اندازۀ فتيلى، يعنى شبيه نخ

ص:78

باريكى كه در پشت دانۀ خرماست وكنايه از كمترين چيز است، بر آنان ستم نخواهد رفت.

بدان كه تزكيه گاهى به معناى رشد و نمو دادن است و گاهى به معناى تطهير، و اين بر چند قسم است: تطهير لفظى يعنى خودستايى به صدق و مطابق واقع. و تطهير لفظى يعنى خودستايى به دروغ. و تطهير عملى خارجى مانند شستشوى بدن و لباس. و تطهير عملى روحى مانند تطهير روح از عقايد فاسد. و تطهير نفس از اخلاق رذيله و گناهان فرعى. و از اقسام فوق، برخى حرام و برخى مكروه و برخى واجب است. و مراد از تزكيه در آيه قسم لفظىِ خلافِ واقعى است.

انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِيناً

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، بنگر كه چگونه بر خدا افترا مى بندند و كتاب خدا را تحريف كرده، كلام خود را به جاى كلام اللّه قرار مى دهند، و خود را فرزندان و دوستان خدا مى خوانند؟! و اين گونه امور از نظر گناهِ آشكار بودن كافى است.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً «51» أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً «52»

لغت و اعراب:

جِبت: بُت، سحر و ساحر، اسم بت خاصّى از بت هاى اعراب جاهلى. و اين ماده مشتقات ندارد. طغى - از باب نَصَر -: از حد تجاوز كرد. طاغوت: مبالغۀ در تجاوز. شيطان، اسم يك بت مخصوص. هَدَى الرجلَ: هدايت كرد او را، و هدى الرجلُ: هدايت يافت. و اسم تفضيل أهدى از فعل لازم است.

ص:79

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلَآءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلاً

آيه در بيان حال عده اى از علماى يهود است كه چون تقابل اسلام با شرك را مشاهده كردند كه محمّد صلى الله عليه و آله و توحيد و شريعتش در برابر سران قريش و بت ها و سنّت هاى جاهلى آنها قرار گرفته است و كفّار قريش هم آنها را به داورى طلبيدند، از روى هواى نفس به بت ها ميل كردند و شرك مشركان را بر توحيد محمّدى صلى الله عليه و آله و كتاب او ترجيح دادند و خدا اين كار را ايمان به جبت و طاغوت ناميد.

معناى آيه: آيا ننگريستى به سوى كسانى كه به آنها بهره اى از دانش كتاب تورات داده شده، كه به جبت و طاغوت مشركان مى گروند و با اشاره به مشركان مى گويند:

اينان از طايفۀ مؤمنان، يعنى محمّد صلى الله عليه و آله و گروندگانش، از نظر اعتقاد و عمل هدايت يافته ترند؟!

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً

يعنى: آنها كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده و از رحمتش دور داشته است. زيرا چگونه شده كسانى كه به خدا و رسالت و معاد معتقدند به بت مى گروند و عبادت بتان و سنن جاهلى براساس پرستش آنها را تصديق مى كنند؟! و كسى كه خدا او را لعنت كند هرگز براى او ياورى كه از شقاوت و جهنم نجاتش دهد نخواهى يافت.

أَم لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لاَ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً «53» أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً «54» فَمِنْهُم مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً «55»

ص:80

لغت و اعراب:

أم لهم استفهام انكارى است. نقير: نقطه و گودى پشت هستۀ خرما، چيزى كه يك پرنده در منقار گيرد. صَدَّ - از باب نَصَر -: اعراض كرد، جلوگيرى نمود. مرجع ضمير جمع در فمنهم آل ابراهيم يا يهود معاصر پيامبر اسلام است. سعير: آتش شعله ور.

تفسير:

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لَّايُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا

مقتضاى قضاوت برخى اهل كتاب در اين كه مشركان و بت پرستان از مؤمنان رهيافته ترند اين است كه آنها خود را داراى مقام قضاوت و مالكيت بر امر داورى مى دانستند، ولى معلوم شد كه آنها مطرود حقّ اند و حق داورى ندارند. اين آيه و مابعدش در مقام نفى هر نوع مُلك از آنهاست يعنى ملك و سلطۀ تكوينى بر مردم، و ملك معنوى به معناى نبوت و رسالت، و ملك تشريعى يعنى ولايت امر شرعى.

معناى آيه: آيا آنها را نصيب و بهره اى از مُلك است؟ يعنى آنان هيچ نوع سلطنت مادى و معنوى بر جامعه ندارند. و اگر آنها سلطه و قدرتى داشتند هرگز نقيرى از آنچه در اختيار داشتند به مردم نمى دادند.

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ

يعنى: يا آن كه آنها بر مردم، يعنى بر پيامبر و ياران او، در مقابل آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش به آنان داده است حسد مى ورزند؟ يعنى به مقام نبوت و رسالت و كتاب آسمانى و شريعت الهى آنها حسد مى ورزند.

فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيمًا

يعنى: بى جا حسادت مى ورزند و اين نخستين تفضّل ما نيست، زيرا حقيقت اين است كه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و ملك عظيم داديم.

مراد از كتاب، كتاب هاى آسمانى متعدد است مانند كتاب شريعت و صحف ابراهيم كه فعلاً در دست نيست و صحف و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى. و مراد از حكمت، شرايع ابراهيم و موسى و عيسى است يا معارف آسمانى و مستقلّات عقلى است

ص:81

كه به انبيا از اولاد ابراهيم داده شده. و مراد از ملك عظيم، ولايت و امامت است كه همۀ انبيا داشته اند و گاهى به صورت سلطنت تكوينى ظهور و تجلّى مى كرده، مانند سلطنت يوسف و داود و سليمان و غيرهم عليهم السلام.

فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَ مِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ

سرانجام كفار و مؤمنان

يعنى: پس برخى از اولاد ابراهيم در نسل هاى گذشته، يا برخى از يهود معاصر پيامبر، به آنچه به آنها عطا كرديم ايمان آوردند و برخى نپذيرفتند و يا از ايمان ديگران جلوگيرى كردند.

و مراد اين است كه همان گونه كه مشركان و طاغيان در برابر انبيا در اعصار گذشته از زمان ابراهيم خليل تا زمان پيامبر اسلام نتوانستند چراغ خدا را خاموش سازند و پيامبران او را شكست دهند و شرايع او را باطل كنند، كفّار قريش نيز نخواهند توانست.

وَ كَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا

يعنى: و فرداى قيامت، جهنم براى همۀ كفّار و منافقان و مخالفانِ اهداف الهى، از اين نظر كه آتشى است شعله ور كافى است.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً «56» وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلاً «57»

لغت و اعراب:

أصلاه المَحَلَّ: وارد كرد او را در آن جا، و أصلاه النار: افكند او را در آتش. نَضِجَ اللحمُ - از باب عَلِمَ -: پخته و خوردنى شد گوشت. ظِلٌّ ظليل: سايۀ سايه دار يا دائم، و ظليل تأكيد است.

ص:82

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا

اين آيه به منزلۀ بيانِ ذيل آيۀ قبل است. يعنى حقيقت اين است: كسانى كه به آيات و نشانه هاى ما كفر ورزيدند، به زودى آنها را در آتشى سوزان مى افكنيم.

مراد از آيات، نشانه هاى عقلى توحيد در آفاق جهان و انفس بشر است كه با اندك تأملّى انسان را به سوى او هدايت مى كند. و نيز نشانه هاى نقلى است از منطق رساى انبيا و معجزات و كتاب هاى آسمانى آنان. و مراد از آتش، دوزخ برزخ است كه به خاطر كوتاهى عمر بشر، ورود در آن جا با «سوف» ذكر شده، و يا آتش ابدى پس از قيامت است چون «كلُّ آتٍ قريب»، و يا آن كه زود است از نظر ربوبى.

كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ

يعنى: هر چه پوستشان پخته شود و بسوزد آن را براى آنان به پوست ديگرى تبديل كنيم، يعنى آن را بركَنيم و به جاى آن پوست ديگرى برويانيم تا عذاب را بهتر بچشند.

و توهّم نشود كه گناه مال پوست اوّل است پس عذاب پوست جديد خلاف عدل است؛ زيرا عذاب حقيقتاً مال روح است و اعضاى بدن وسايل انتقال اند. و گفته نشود چون پوست پخته و سوخته را كندند پوست ديگرى نگذارند تا بهتر عذاب را بچشند؛ زيرا در اين صورت لازم مى آيد به تدريج بدن تمام شود و عذاب قطع گردد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيمًا

يعنى: همانا خداوند همواره مقتدرِ شكست ناپذير و داراى حكمت است. از آثار قدرت و عزت او اين است كه نفوس نامتناهى از انسان ها را در ميان آتش زنده نگه مى دارد و چون پوستشان پخته و سوخته گردد آن را عوض مى كند. و اين كار، لغو و باطل و براى تشفّى خاطر نيست بلكه سبب آن اقتضاى حكمت بالغۀ خداوند است، زيرا همۀ آنان را پس از اتمام حجّت مكرر، و امهالى بس طولانى، و طغيانى بس شديد در مقابل احكام اصولى و فروعى، طبق وعيد قطعى و قانون عام و سنّت جاريۀ خود در تأثير اسباب و مسبّبات، در هر دو عالم، كيفر مى دهد.

ص:83

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَآأَبَدًا

چند مؤعظه و حكم خدا

سوق اين آيه طبق سنّت غالبى الهى است كه همراه ذكرِ هر يك از رحمت و بهشت آخرت يا عذاب و دوزخ آن جا يادى از ديگرى نيز مى كند.

معناى آيه: و كسانى كه ايمان آورده اند و عمل هاى شايسته كرده اند به زودى، يعنى در عالم برزخ كه متّصل به دنياست يا پس از قيامت در جهان ابديت كه در نزد خدا زود است، آنها را در باغ هاى بهشتى كه از زير قصرها و درختان آنها نهرها از همۀ مايعات قابل جريان روان مى گردد وارد مى كنيم و در آن جا به طور ابد جاودانند.

لَهُمْ فِيهَآ أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا

يعنى: آنها را در آن جا همسرانى پاك است، يعنى پاك از نقص در خلقت، زشتى قيافه، بدى اخلاق، پليدى عقيده، زشتى كردار، عادت هاى زنانه و از هر عيبى ديگر خاصه پيرى و مرگ و فنا، و آنها را در سايۀ سايه دارى، يعنى سايه اى ممتد و گسترده، غليظ نه حفيف، خنك نه سرد و نه گرم، ثابت نه زايل، و دائم نه موقّت، در مى آوريم.

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعاً بَصِيراً «58»

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا

در اين آيه كه خطاب به همۀ مجامع بشرى است، دو حكم كلّى عظيم و خطير و داراى مصلحت ملزمه و متضمّن اصلاح حال جامعه به عنوان مورد فرمان خدا و متعلّق امر او ذكر گرديده: اول رساندن امانت ها به اهلشان، دوم عدالت در داورى ميان مردم.

ص:84

معناى آيه: همانا خداوند شما را به اداى امانت ها و رساندن آنها به صاحبانشان دستور مى دهد.

مراد از امانت ها اعمّ از مادى و معنوى است. مادى خلقى مصاديق زيادى دارد؛ و مادى خالقى نظير زَكَوات، اخماس، افياء، كفّارات و همۀ بيت مال الامام در نزد امام ملت و بيت مال المسلمين در نزد ولىّ امر آنها. و معنوى نظير احكام دين و معارف قرآن از اصول و فروع و غير آنها آنچه بايد به جامعۀ مكلّفان برسد كه همه نزد انبيا و علما و هر كسى كه نصيبى از دانش دينى دارد از جانب خداوند امانت است و اداى آنها ابلاغ به مكلّفان است.

و چون به جامعه ابلاغ گرديد در نزد آنها امانت است و تأديۀ آنها امتثال آنهاست كه گويى تحويل خدا مى دهند.

و از مصاديق بارز امانات در وقت نزول قرآن مطالب و معارفى از تورات و انجيل بود كه در دست علماى عهدين امانت بود، يعنى آيات و سورى از آن دو كتاب كه دربارۀ دين اسلام و پيامبر اسلام و قرآن و مسلمين آمده بود از قبيل بشارت به آمدن نبى امّى عربى و ذكر اوصاف و كمالات و اخلاق و گفتار و رفتار و غزوات و پيروزى هاى او، و حقّانيت كتاب آسمانى و دين و شريعت او، كه اگر آنها اين امانت ها را ادا مى كردند و به جامعۀ خود مى رساندند وضع جهان بشريت و اسلام و مسلمين طور ديگرى و جهان در امروز غير از جهانِ امروز بود.

وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ

يعنى: و نيز خداوند، شما را فرمان مى دهد كه هرگاه ميان مردم قضاوت كرديد قضاوت به عدل كنيد. و مراد اعم از داورى شرعى است ميان متحاكمين و داورى عرفى ميان مردم در اختلاف انظار و مطالب علمى و اظهار نظر در مورد اشخاص و حوادث و غيره.

إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعَا م بَصِيرًا

يعنى: به راستى خوب پندى است پندى كه خدا به شما مى دهد و حقّاً كه او شنوا و بيناست؛ شنواى خطورات قلبى و صوت الفاظ و افعال، و بيناى بواطن و ظواهر شماست.

ص:85

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً «59»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ

مراد از اطاعت خدا اطاعت فرامين آسمانى او يعنى انجام واجبات و ترك محرمات دين است. و اين «أطيعوا» امر ارشادى است، يعنى براى هدايت مخاطبان به سوى امتثالِ همان احكام الهى است. و مراد از اطاعت رسول اطاعت فرامين و دستورات خاص اوست كه به مردم به عنوان ولايت امر و حاكميت جامعه در موارد مختلف صادر كرده. و اين «أطيعوا» امر مولوى است، يعنى خدا اطاعت رسول را همانند ساير احكام آسمانى واجب مى كند. پس اين جمله دلالت بر وجود منصب امامت و ولايت امر بر جامعه در امت پيامبر اسلام دارد.

وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ

مراد از «اُولى الأمر» صاحبان ولايت و حاكميت بر جامعه اند كه معصوم و منصوب از طرف خدا باشند؛ اما در پى آنها منصوبين خاصّ ائمّه عليهم السلام در زمان حضور يا منصوبين عام آنها در زمان غيبت مى آيند كه به فرمان خاص يا عام آنها جانشين ايشان مى شوند و بدين ترتيب اطاعتشان در امور محوّله لازم است. و امر به اطاعت اولى الأمر نيز امر مولوى است، يعنى خدا واجب مى كند امتثال فرامين آنها را. و تعبير «منكم» مانند رَسُولًا مِّنْهُمْ[بقره، 129] است، يعنى بايد اولى الامر از خود مسلمين و داراى ايمان و عمل صالح و شرايط خاصۀ خود باشند. و انصافاً اين دو جمله از آيه شامل اساس شريعت اسلامى در جامعۀ انسانى در تحت حكومت الهى معصومين و حاوى دستور اجراى آن است.

فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ

اين جمله عطف است با فاى عاطفه به «أطيعوا اللّه» و مخاطب عامۀ مردم اند.

يعنى: پس از آن كه در دين، اطاعت خدا واجب گرديد و تحت ولايت اولى الأمر در

ص:86

آمديد، اگر در امرى از امور دينى يا دنيوى اختلاف و نزاع داشتيد، مطلب را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد.

و چون رجوع مستقيم به خدا و پيامبر (و اولى الامر) در هر زمان ممكن نيست، پس مراد، كتاب خدا و سنّت پيامبر و امام هم است. يعنى حلّ همۀ نزاع ها و اختلافات را به وسيلۀ كتاب و سنّت انجام دهيد. و چون مخاطبين كه عامۀ مردم اند و خودشان نمى توانند از كتاب و سنّت استفاده نمايند، در نتيجه بايد احكام دينى مورد اختلاف را به وسيلۀ متخصصين استنباط آن از كتاب و سنّت حل كنند، يعنى تقليد از فقيه نمايند. و موضوعات مورد اختلاف را به وسيلۀ متخصصين استخراج آن يعنى قضات شرع حل نمايند.

اين كه مورد رجوع به اولى الأمر در آيه ذكر نشده، براى اين است كه نظر اصلى ارجاع مردم به دين و شريعت است و اولى الأمر در مقابل دين نيستند بلكه كار آنها و منصبشان بيان شريعت و اعمال ولايت به عنوان بخشى از شريعت است و آنان جز سنت پيامبر را بيان نمى كنند. و ارجاع به آنها وجه مستقلى ندارد.

إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد. پس رد اختلاف به خدا و رسول مشروط است به اين كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشيد. و اين شرط نظير شرط محقّق موضوع است كه به عنوان تأكيد مطلب ذكر شده است.

ذَ لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا

يعنى: اطاعت خدا و رسول و رد اختلاف به كتاب و سنّت براى شما مؤمنان بهتر و از نظر مآلِ امر و سرانجام كار زيباتر است. زيرا اين ملت است كه رشد مى كند و جامعۀ برين مى شود و خير دنيا و سعادت آخرت را به دست مى آورد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً «60»

ص:87

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ

اين آيه تا نُه آيۀ بعد عمدتاً در بيان حال منافقان است، و خطاب در اين آيه به پيامبر اسلام و استفهام براى انشاى تعجب و تأسف از واقعۀ خارجيه است.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا ننگريستى به حال كسانى كه گمان مى كنند به آنچه به سوى تو نازل شده و به آنچه پيش از تو بر پيامبران گذشته نازل گشته از وحى و كتاب آسمانى و احكام شريعت ايمان آورده اند، در حالى كه آنها در موارد اختلاف و نزاع قصد دارند همواره به حاكمان طغيان گر رجوع كنند؟! يعنى به هر نافرمان حكم خدا، كه مصداقش در آن عصر علماى تورات و انجيل بود كه مرجع محاكمه در اختلافات بودند.

وَ قَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا

اين جمله حال از فاعل «يريدون» است. يعنى: چگونه به طاغوت مراجعه مى كنند در حالى كه بى ترديد به آنها دستور داده شده هم در شرايع آسمانى گذشته و هم در كتاب تو كه به هر نافرمان خارج از طاعت حق كفر ورزند و انكارش كنند؟! و پيوسته شيطان قصد دارد آنها را به گمراهى دور و درازى مبتلا سازد. يعنى در اصول عقايد منحرف نمايد به گونه اى كه در آن حال بميرند و تا ابد در آتش آن بسوزند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً «61» فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً «62» أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً «63»

ص:88

لغت و اعراب:

صَدَّ عن الشىء - از باب نَصَر -: اعراض و امتناع نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. فكيف به تقدير فكيف يكون حالُهم يا يصنعون است. فى أنفسهم متعلّق به قل لهم به تقدير «فى شأن أنفسهم» يا به تقدير «خالياً عن غيرهم».

تفسير:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً

يعنى: و چون به منافقان گفته شود بياييد به سوى آنچه خداوند نازل كرده، يعنى كتاب آسمانى و شريعت اسلام را بپذيريد و به كار بنديد، و بياييد به سوى فرستادۀ خدا، يعنى در تحت ولايت و حكومت الهى او درآييد و تن به قضاوت او دهيد، اى پيامبر، منافقان را مى بينى كه به نحو پنهان و غير محسوس، خودشان از تو اعراض و ديگران را نيز جلوگيرى مى كنند چنان كه در محاكمۀ مال انجام دادند.

و در آيه تنها صدّ و اعراض از پيامبر ذكر شده براى اين كه نفاقشان در ارجاع محاكمه به پيامبر كه شأن نزول آيه است ظاهر گرديده است.

فَكَيْفَ إِذَآ أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةُ م بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَآ إِلَّآ إِحْسَاناً وَ تَوْفِيقاً

يعنى: پس چگونه است حال منافقان، يعنى از شرمندگى و ذلّت، آن گاه كه در نتيجۀ عملكردشان مصيبتى به آنها رسد، يعنى روى فرض ورود مصيبتى بر آنها يا ورود مصيبتى در خارج مانند ظهور نفاقشان، سپس نزد تو آيند در حالى كه به خدا سوگند ياد مى كنند كه ما در مسألۀ عدم ارجاع محاكمه به سوى تو جز نيكى كردن و ايجاد موافقت قصدى نداشتيم. يعنى قصد ما اين بود كه طرفين را به صلح كشانيم و به نحو دوستى و كدخدامنشى ميانشان وفق دهيم تا كار به محاكمه و داورى قانونى نكشد.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُل لَّهُمْ فِى أَنفُسِهِمْ قَوْلَام بَلِيغاً

يعنى: آنان كسانى هستند كه خدا آنچه در دل هاى آنهاست (از خطورات و تصورات و تصميمات چه رسد به عقايدى از كفر و نفاق و عناد، و توطئه ها و نقشه كشى ها، و اخلاق

ص:89

رذيلۀ فطرى و كسبى آنها) همه را مى داند. پس اى پيامبر از آنها فعلاً روى برتاب، يعنى در فكر اجراى حدود الهى در حق آنها مباش تا حكومت اسلامى ات قوام يابد و محكم و استوار گردد و زمينۀ اجراى حدود فراهم آيد، و آنها را موعظه كن و در نفس خودشان گفتارى رسا گوى. يعنى دربارۀ حقيقت نفس و آفرينش عجيب آن، و كاشتن بذر صفات و ملكات مختلف الماهية در خميرۀ آن و توزيع استعدادها و درك راه هاى سعادت و شقاوت در طبيعت آن سخن گوى. و يا معناى «قل لهم» اين است كه در خلوت ميان خود و آن ها به ايشان گفتارى رسا بگو.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً «64»

تفسير:

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ

يعنى: ما هيچ رسولى را نفرستاديم جز براى اين كه فرامين او اطاعت شود و امر و نهى او را مردم به اذن خداوند عمل كنند، خواه ارشادى باشد يعنى ابلاغ احكام از جانب پروردگار، يا مولوى يعنى آنچه خود به عنوان ولايت و حاكميت انشا مى كند.

و مراد از «اذن» اذن تكوينى خدا و توفيق و يارى اوست، و اين اذن نسبت به رسول عبارت است از اعطاى دين و كتاب به دست او به عنوان ابلاغ، و بذل منطق و معجزه براى اثبات آن. و نسبت به ملت عبارت است از بذل عقل و استعداد براى درك، و قدرت و توان براى عمل.

و اطاعت انبيا و رسل در اين آيه مطلق و بدون قيد و شرط است و اين اطلاق براى دفع توهّم اين است كه خيال نشود اطاعت پيامبر در جايى است كه مصالح و مفاسد عمل معلوم نباشد وگرنه نيازى به طاعت او نيست، بلكه گفته شده كه اطاعت مطلق از رسول مستلزم

ص:90

شرك است كه طاعت غير خدا در مقابل خدا مطلقاً واجب شود! و گويى طبق اين توهّم باطل بوده كه در اوايل اسلام احكام بدون استفاده از ادلّه جعل و عملى مى شد.

و جواب اين است كه طاعت پيامبران هرچند مطلق و بدون قيد باشد، در عرض طاعت خدا و در مقابل آن نيست كه شرك باشد، بلكه در طول آن است. بدين معنا كه وجود خود پيامبر، چه رسد به امر و نهى او، معلول ارادۀ تكوينى خداست و وجوب طاعتش معلول ارادۀ تشريعى اوست، پس احتمال شرك منتفى است.

وَلَوْ أَنَّهُمْإِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَوَ اسْتَغْفَرَلَهُمُ الرَّسُولُلَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّاباًرَّحِيماً

چون منافقان محاكمۀ خود را پيش طاغوت بردند و سپس متوجه گناه خود شدند در فكر توجيه گناهشان برآمدند، در صورتى كه لازم بود به سوى پيامبر روند و به او متوسّل شوند.

معناى آيه: اى پيامبر، آن گاه كه آنها بر خويشتن ستم كردند، اگر نزد تو مى آمدند و از گناهشان توبه مى كردند و پيامبر نيز براى آنها طلب آمرزش مى كرد، بى ترديد خدا را بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند. يعنى لكن آنها چنين نكردند.

فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «65»

استغفار و احساس آمرزش

لغت و اعراب:

فلا و ربك «لا» زايده است مانند لا اقسم، يعنى فو ربّك. و ممكن است براى نفى باشد، يعنى ليس كما زعموا أنهم مؤمنون. حكّمه: حاكم كرد او را. شَجَرَ الأمرُ بينهم: مختلط و مختلف شد و كار ميانشان به نزاع كشيد. حَرَج: ضيق و تنگى. ممّا قضيت «ما» مصدريه است يعنى مِن قضائك.

ص:91

تفسير:

فَلَا وَ رَبِّكَ لَايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَايَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً

يعنى: اى پيامبر، آنها مؤمن نيستند، بلكه سوگند به پروردگارت آنان ايمان نخواهند آورد، يعنى ايمانشان به ثبوت و استحكام نمى رسد، مگر آن گاه كه در هر امرى كه ميان آنها مورد اختلاف است تو را داور قرار دهند، سپس در نفس خود نسبت به داورى تو هيچ تنگى و ناراحتى نيابند «و يسلّموا تسليما» يعنى و به نحو كامل تسليم خدا شوند به تسليم قلبى و عملى، ظاهرى و باطنى؛ و يا تسليم در حكم مورد داورى و ساير اوامر و نواهى و يا تسليم در امور تكوينى و تشريعى.

وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً «66» وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً «67» وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً «68»

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنْهُمْ

سخن مربوط به منافقان است، و ممكن است اعم باشد. معناى آيه: و اگر ما دربارۀ كسانى كه مدعى ايمان اند، بنويسيم، يعنى واجب كنيم و مقرر سازيم، كه خود را بكشيد - يعنى مثلاً در معركۀ جهاد در خط مقدم جبهه حاضر شويد تا كشته گرديد، يا آن كه براى آنها همانند توّابين قوم موسى از عبادت گوساله تكليف كنيم كه براى تطهير از گناهان خودكشى كنيد، يا در شب تارى به جان هم افتيد و يكديگر را به قتل رسانيد - و يا براى

ص:92

آنها مقرّر داريم كه از وطن خويش به عنوان امتحان يا براى انجام وظيفه اى بيرون رويد، جز اندكى از آنان اين تكاليف را انجام نمى دهند. يعنى اين علامت عدم ايمان يا ضعف آن است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً

يعنى: و اگر آنها آنچه را كه بدان موعظه مى شوند انجام دهند؛ مراد از موعظه در اين جا همان توجيه احكام شرعى است كه چون معلول حِكَم و مصالح براى جامعه است اسم موعظه بر آنها اطلاق شده. يعنى اگر آنها تكاليفشان را كه در حقيقت همراه پند و اندرز است انجام دهند بى ترديد براى آنها بهتر و از نظر تثبيت قوى تر خواهد بود. يعنى امتثال فرامين الهى براى تثبيت نفس و تحكيم روح بر پايۀ ايمان و عقيده بهتر و مؤثّرتر است.

وَ إِذاً لَّأَتَيْنَهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و در اين صورت - در صورت امتثال احكام و پياده كردن فرامين خدايى - ما نيز بى ترديد به آنها از جانب خود، از منبع احسان و رحمت بى پايان خود، پاداشى بزرگ عطا مى كرديم. يعنى در دنيا به مقدار اقتضاى مصالح نظام عالم تكوين، و در آخرت بيش از آنچه چشمشان ديده، يا گوششان شنيده و يا به فكرشان رسيده باشد به آنها انعام مى كرديم.

وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً

يعنى: و بى شك آنها را به راهى راست هدايت مى كرديم.

مراد، حدوث هدايت نيست بلكه دوام يا كمال آن است، زيرا تا اصل هدايت پيدا نشود انجام «ما يوعظون» تحقق نمى پذيرد. و مراد از صراط مستقيم صراط معنوى است، يعنى راه مستقيم تفكر در حقايق كه از اعوجاج و كژى محفوظ باشد، و راه راست اعتقاد كه از شرك و كفر و ثنويت و تثليث مصون باشد، و راه راست فضايل نفس كه از افراط و تفريط رذايل اخلاق محفوظ باشد، و راه راست اعمال كه همه طبق مصالح كامنۀ فردى و اجتماعى و به دور از انحرافات باشد.

ص:93

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «69» ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيماً «70»

لغت و اعراب:

پاداش اطاعت از خدا

صدّيق: بسيار راستگو، يا كسى كه هيچ گاه دروغ مى گويد، يا صادق در اعتقاد و گفتار و كردار. شهداء: جمع شهيد، حاضر، جان باخته در راه حق، گواه. ذلك اشاره است به طاعت، الفضل صفت آن، و من اللّه خبر آن.

تفسير:

وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ

مراد از اطاعت خدا و رسول، اطاعت در تمام احكام از اصول و فروع به نحو استغراق نيست كه آيه اختصاص به معصومين داشته باشد، بلكه مراد اطاعت در اصول اعتقادات و در فروع عملى فى الجمله است؛ پس آيه شامل همۀ مؤمنان صالح است. و مراد از معيّت و همراهى با طوايف چهارگانه معيّت در دنيا و آخرت است؛ در دنيا از حيث شمول عنوان اسلام و ايمان و توجه تكاليف و احكام الهى از اصول و فروع احكام، و در آخرت همراهى با طوايف مزبور در عالم برزخ و قيامت و بهشت. و اختلاف مراتبشان در ايمان و عمل و شئون و حالات آخرت مانع از معيّت نيست.

معناى آيه: كسانى كه از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنند، يعنى احكام واقعى الهى را از اصول و فروع فرا گيرند و پياده كنند، كه بِالذّات اطاعت خدا و بالعرض اطاعت رسول

ص:94

است؛ و يا آن كه اطاعت خدا كنند در اوامر مولوى او، و اطاعت رسول نمايند در اوامر مولوى رسول؛

فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً

يعنى: پس آنها در دنيا و آخرت همراه كسانى خواهند بود كه خداوند به آنها نعمت بخشيده است و آنها عبارت اند از پيامبران و صدّيقان و شهداء - يعنى گواهان - و صالحان؛ و چه نيكويند آنها از حيث رفاقت.

و ظاهر آيه اين است كه مقامات معنوى طوايف چهارگانه به ترتيب ذكر شده است. يعنى پيامبران برترند، زيرا آنها متصديان دريافت وحى و ابلاغ آن اند و وسايط فيض در تشريعند همانند آن كه وسايط فيض در تكوين اند. سپس صدّيقين اند كه مبالغۀ در صدق است، يعنى صادق در عقايد و گفتار و كردارند و وجود و شئونشان سراپا صدق است يعنى مطابق هدف اصلى خلقت است؛ و اين عنوان منطبق بر معصومين غير انبياست. سپس شهدايند، يعنى گواهانى از بشر كه به واسطۀ برترى مقامشان در قيامت گواه ايمان و كفر و طاعت و فسق سايرين خواهند بود. و تحمل اين شهادت در دنيا به ديدن و شنيدن و علم آنهاست. و نيز دربارۀ برخى از اعلام فرشتگان است. و در آخر صالحان و مؤمنان شايسته از نظر عقايد و عمل اند كه مصداق واضحشان عدول مؤمنان اند.

ذَ لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ عَلِيماً

يعنى: آن تفضّل، از جانب خداوند است؛ تفضّلى كه خدا بر مطيعان كرده و آنها را با طوايف چهارگانه همراه نموده و تفضّلى كه بر آن طوايف كرده و هريك را داراى مقامى و شئونى فوق تصوّر قرار داده از جانب خداوند است، و خدا كافى است در عالِم بودنش به همۀ اشيا كه از جمله، علم به افعال بندگان و ميزان استحقاق پاداش و كيفر آنهاست و به آنچه از استحقاق در دنيا و آخرت به فعليت خواهد رسيد.

ص:95

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً «71» وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً «72» وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً «73»

جنگ و جهاد

لغت و اعراب:

حِذْر: آنچه بدان تحفّظ مى شود، سلاح جنگى. نَفْر: كوچ كردن. ثُبات: جمع ثُبَه، جماعت.

بطّأ فى الأمر: كندى كرد در كار و عقب افتاد، و بَطّأ الأمرَ: به تأخير انداخت آن را. لَمَن ليبطّئنّ مراد از «مَن» موصول جمع است و ضماير مفرد به اعتبار لفظ است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعاً

آيه در بيان حكم تهيُّأ و آمادگى است براى جهاد ابتدايى يا دفاعى زير نظر پيامبر اسلام يا غير او از اولياى امور.

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگام جهاد و اعلام حركت از سوى فرماندۀ جنگ، بايد وسايل دفاعى خود را - از قبيل شمشير، نيزه، تير، كمان، زره، سپر، مركب و غيره و در هر عصرى از اعصار به تناسب آن عصر از وسايل متنوع زمينى و دريايى و هوايى و غيره - برگيريد، آن گاه به نحو دسته دسته و يا همگى در يك تشكّل و آرايش رزمى بر حسب اقتضاى زمان يا مكان يا حال دشمن يا هدف جنگ يا دستور فرماندۀ سپاه، به راه افتيد.

ص:96

وَ إِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيداً

يعنى: بى ترديد در ميان شما مؤمنان كسانى هستند كه همواره خود در حركت كندى و تأخير مى كنند و سبب كندى ديگران نيز مى شوند. يعنى از جنگ تخلّف مى كنند يا طورى حركت مى كنند كه به جبهه نرسند، (و اينها منافقان داخل مسلمين اند كه پيوسته ميان مسلمين فساد مى كنند و حقاً كه موجب مصيبت ها و امتحان هاى عظيم هستند) و از جمله كارهايشان پس از تخلّف از سپاه اسلام اين است كه اگر شما را احياناً در جنگ مصيبتى وارد آيد از قبيل شكست و كشته شدن و اسارت و تلف اموال، گويند: خداوند بر ما تفضّل و احسان كرد كه در جبهه با آنها حاضر نبوديم.

وَ لَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن م بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِى كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً

يعنى: و اگر به شما فضلى از جانب خداوند رسيد، كه پيروز شديد و غنائم و اموال و اسيرانى به دست آورديد، مى گويند: اى كاش با آنها بوديم و به كاميابى بزرگى دست مى يافتيم.

و جملۀ «كَأَن لَّمْ تَكُن م بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ» به عنوان جملۀ معترضه ذكر شده و غرض اين است كه آنها نظير كسانى آرزو مى كردند كه ميان آنها و شما اهل جبهه و جهادگران هيچ ارتباط و مودّتى نبوده، بلكه آرزويشان تنها براى رسيدن به مال دنياست، وگرنه بايد آنها به جاى اين جمله مى گفتند: خوشا به حال آنها در انجام جهاد و اى كاش با آنها بوديم تا به اجر نايل مى شديم، و يا آنها را يارى مى كرديم و به پيروزيشان تبريك مى گفتيم.

فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً «74»

ص:97

لغت و اعراب:

شَرَى المتاعَ - از باب ضَرَبَ -: فروخت آن را، و خريد آن را، از اضداد است.

تفسير:

فَلْيُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ

اگر «شرى» به معناى فروختن باشد، معناى آيه اين است: كسانى از مؤمنان كه زندگى دنيا را در مقابل آخرت مى فروشند و بهاى ارزنده اى به دست مى آورند آنها بايد به شكرانۀ اين توفيق در راه خداوند با كفّار و مشركان به جهاد و نبرد برخيزند.

و اگر «شرى» به معناى خريدن باشد معناى آيه چنين است: كسانى كه زندگى دنيا را به دادن آخرت مى خرند مانند منافقان و كفّار و مشركان، بايد در راه خدا بجنگند. يعنى مقتضاى حكمِ عقل و دستور لازم شرع اين است كه متنبّه شوند و به جاى آن داد و ستد، در راه خدا نبرد كنند.

وَ مَن يُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و هركس در راه خداوند (چه در جبهۀ جهاد ابتدايى يا دفاعى يا در هر هدفى كه خدا از بنده اش مى خواهد) قتال كند و كشته شود يا پيروز شود و بدان هدف برسد، به زودى ما او را پاداشى بزرگ خواهيم داد.

زود بودن آن در صورت كشته شدن به لحاظ بهشت و نعم عالم برزخ است و در صورت پيروزى، اجر دنيوى و سپس اجر اخروى است كه هر دو زود است «فان كلّ آتٍ قريب». و در اين آيه از مثلث طبيعى اين گونه حوادث يعنى دَوَران امر ميان كشتن و كشته شدن و فرار، قسم اخير ذكر نشده است براى اشاره به اين كه نبايد فرار از جنگ از مؤمن صادر شود زيرا حرام و مورد غضب خداوند و سبب عار ميان مردم است.

ص:98

وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً «75»

لغت و اعراب:

ما لكم مبتدا و خبر است و تقدير آن أىّ شىء حصل لكم. مستضعف: ناتوان داشته شده، و المستضعفين عطف است به اللّه.

تفسير:

وَ مَا لَكُمْ لَاتُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ

خطاب به مجامع اسلامى و همۀ مؤمنان، و استفهام براى حثّ و ترغيب به قتال است.

يعنى: شما را چه شده كه در راه خدا نمى جنگيد؟! يعنى چه ضعف و عيب و عذرى در شماست كه در راه دين خدا و كتاب او به نبرد برنمى خيزيد؟

محتمل است مراد نبرد گرم باشد، پس كلام مقيّد است به حصول شرايطى كه اهمّ آن وجود ولىّ امر و اذن و صلاحديد و فرمان اوست. و محتمل است مراد اعم از جنگ گرم و سرد باشد كه شامل نبرد در عرصۀ فرهنگ و اقتصاد و جهات ديگر است.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا

اين كلام ناظر به حال مسلمان هايى است كه پس از هجرتِ مخفيانۀ پيامبر اسلام از مكه به مدينه، در اسارت و تحت شكنجۀ مشركان مكه قرار گرفتند.

معناى آيه: و چرا نمى جنگيد در راه مستضعفان و ناتوان داشته شدگان فكرى و سياسى

ص:99

و نظامى و اقتصادى مكه به دست كفّار قريش، از مردان و زنان و كودكانى كه همواره دست به دعايند و مى گويند: پروردگارا، ما را از اين شهرى كه ساكنانش همه ستمگر و ظلم پيشه اند بيرون ببر.

وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً

يعنى: و آنها مى گويند: پروردگارا، براى ما از جانب خود سرپرستى قرار ده كه بر مجتمع ما حكومت كند، و براى ما از جانب خود ياورى تعيين كن كه ما را در امور دين و دنيا يارى دهد.

الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً «76»

تفسير:

الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ الطَّاغُوتِ

يعنى: در جنگ ها و نبردهايى كه همواره ميان حق و باطل و پيامبران الهى با كفّار و مشركان و طاغيان رخ مى دهد، كسانى كه ايمان آورده اند در راه خدا مى جنگند، يعنى در راه رضا و هدف و پياده كردن فرمان او. و كسانى كه كفر ورزيده اند در راه طاغوت، يعنى شيطان طغيانگر و نافرمان، مى جنگند هرچند متصدّيان آن در طول تاريخ ائمّۀ كفر و شرك و سلاطين جور و عالمان سوء بوده اند.

فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَآءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً

يعنى: پس شما اى مؤمنان با ياوران شيطان و دوستان او، يعنى با هر باطلى كه در مقابل حق قرار گيرد و مبارزه كند، بجنگيد هرچند آنها از نظر اسباب ظاهرى و عِدّه و عُدّه قوى تر به نظر آيند. و نهراسيد، زيرا مكر و فريب شيطان در برابر قدرت حق و نصرت او و وعده هاى مكرّر او و مكر او، ضعيف و ناچيز است.

ص:100

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً «77»

لغت و اعراب:

ألم تر، «ترى» چون با «الى» متعدّى شود به معناى «تنظر» است. خشيت: ترسى كه در آن شائبۀ تعظيم طرف مقابل است. أشدّ خشية معطوف است به محل كخشية كه مفعول مطلق نوعى است. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ

اين آيه دربارۀ مسلمانان اندك مكه در زمان پيش از هجرت پيامبر است كه همه در قبضۀ قدرت مركز شرك و كفر بودند و مقابله و نبرد با آنها ممكن نبود، لذا از جانب پيامبر دستور بود كه متعرّض كسى نشوند و مأمور بودند كه براى خودسازى و آمادگى براى انجام وظيفه در حكومت اسلامى آينده نماز بخوانند و به يكديگر انفاق نمايند هرچند دستور سكوت و عدم تعرّض براى آنها سنگين بود.

معناى آيه: اى پيامبر و اى مخاطب، آيا ننگريستى به حال كسانى كه به آنها گفته شد

ص:101

دستان خود را از تعرّض به مشركان باز داريد، و نماز را هم خود بخوانيد و هم در ميان جامعه تان برپا داريد، و زكات را، يعنى حق اجتماعى عقلايى متداول ميان مجامع بشرى نشأت يافته از غريزۀ نوع دوستى و محبت فطرى را، ادا نماييد، يعنى به واسطۀ عبادت بدنى و مالى روح خود را تربيت كنيد، ولى آنها اعتراض داشتند كه چرا اذن جهاد به آنان داده نمى شود؟

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً

يعنى: پس از آن كه هجرتى پيش آمد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند و حكومتى تشكيل شد و از جانب خداوند براى آنها حكم جهاد مقرر گرديد، به ناگاه گروهى از آنان را مى بينى كه از نبرد با مردم، يعنى با كفار و مشركين، آن گونه مى ترسند كه انسان بايد از خدا بترسد يا از آن هم بيشتر و شديدتر.

وَ قَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَآ أَخَّرْتَنَآ إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ

يعنى: و آنها در خطابى به خداوند به صراحت زبان يا در درون خويش و يا به كردار خود، به عنوان اعتراض خفيف يا درخواست مهلت يا از ترس جدايى از رفاه عيش چنين گفتند: پروردگارا چرا بر ما جنگ و كارزار مقرر كردى؟ چرا ما را به آخر مدت عمر طبيعى مان كه خود مدت نزديكى است تأخير نينداختى؟!

قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَ لَاتُظْلَمُونَ فَتِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: متاع دنيا اندك است. اگر همۀ وسايل زندگيتان فراهم آيد و همۀ لذايذ دنيايتان ميسّر گردد و عمرى بس طولانى نصيبتان شود، همه در مقابل اندكى از خوشى آخرت ناچيز است؛ و آخرت كه شروعش از برزخ و عبورش از قيامت و سكونت ابديش در بهشت است، براى كسانى كه در دنيا پروا داشته اند بهتر است، و شما مكلفانِ در دنيا از انس و جن در آن عالم به اندازۀ فتيلى هم (كه رشتۀ باريك در پشت هستۀ خرماست) ستم نمى بينيد. يعنى از استحقاق ثوابتان كسر نمى شود و بر استحقاق كيفرتان افزوده نمى گردد.

ص:102

أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً «78» مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً «79»

لغت و اعراب:

بروج: جمع برج، حصار، قصر، هر بناى مدوّر يا مربع بلند كه از دور آشكار است. شادَ البناءَ - از باب ضَرَب - و شيّده: بلند كرد و مرتفع نمود آن را، يا گچكارى كرد آن را. مشيّد:

مرتفع يا گچكارى شده. حسنة: صفت است، يعنى كار نيكو، حادثۀ نيكو، مال نيكو.

تفسير:

أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِى بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ

آغاز آيه پند و اندرزى است به مسلمانانى كه از خود ضعف ايمان نشان دادند و از مرگ شديداً ترسيدند، و بقيۀ آيه و آيۀ بعد اشاره به چند مطلب است كه ضعيف العقل ها و يا ضعيف الايمان ها گفته اند، و پاسخ آنهاست.

معناى آيه: هرجا كه باشيد، يعنى هر جايى از اين كرۀ زمين، در بطون صحراها و اعماق درياها، در داخل زمين يا در جوّ بالا و فضاى غيرمتناهى و كرات و كهكشان ها، شما را مرگ درمى يابد هرچند در ميان برج هاى بلند و مستحكم زمينى باشيد، يعنى در قصرها و حصارهاى روى زمين يا در برج هاى آسمانى كه طول و عرض و استحكام آنها را عقل و

ص:103

فكر ما درك نمى كند، زيرا همه جاى عالم وجود محضر خداوند است و همه جاى آن در تحت سيطرۀ ملك الموت و ساير فرشتگان الهى است و براى آنها همۀ اجزاى جهان متساوى النسبه است. پس هر جا ذى روحى باشد در تحت ارادۀ خدا و زير سيطرۀ فرشتگان اوست و مرگ، سنّت جاريه و غير قابل تبديل اوست.

وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ

خدايى ديدن همه چيز

ظاهر اين كلام تا آخر آيه اين است كه دربارۀ يهود و يا منافقان است و مراد از حسنه و سيّئه در اين جا به قرينۀ «ان تصبهم» حوادث غيراختيارى عالم تكوين است كه برخى نيكو و محبوب و برخى بد و نامطلوب است، و شامل اعمال نيك و بد انسانى مانند نماز و انفاق يا شراب خوارى و قمار نمى شود.

معناى آيه: اگر حسنه اى به آنها برسد، يعنى حادثۀ نيكو و خوشحال كننده اى مانند وسعت روزى، نزول باران، امنيت محيط، پيروزى در جنگ و غنايم آن، مى گويند: اين از جانب خداست. و اگر سيّئه اى به آنها برسد، مانند گرانى، بيمارى، شكست در جنگ و تلف اموال و اولاد، مى گويند: اين از توست. يعنى برخى از آنها از شومى وجود و برنامۀ تو، و برخى از آنها مانند شكست در جنگ از سوء تدبير توست.

قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلَآءِ الْقَوْمِ لَايَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً

يعنى: بگو: همۀ حسنات و سيّئات و حوادث نيك و بد كه به بشر مى رسد از جانب خداوند يعنى به ارادۀ استقلالى اوست، زيرا همۀ حوادث عالم تكوين طبق نظام اتمّ حاكم بر شراشر اجزاى آن تحت ارادۀ تكوينى خدا تحقّق مى يابد و احدى را در آن دخالت استقلالى نيست، و وساطت فرشتگان بدين طرز است كه ارادۀ آنها عين ارادۀ خداوند است. پس چه شده است اين قوم را كه حاضر نيستند حديثى را درك كنند؟!

مراد از حديث، معارف دينى و توحيدى و يا قرآن مجيد است كه انسان را به حقايق آشنا مى سازد. و معلوم باد كه اين آيه در مقام نسبت حوادث به خدا از نظر مباشرت است و آيۀ بعد از نظر تسبيب.

مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ

ص:104

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، آنچه از حسنات به تو رسد مانند مثال هايى كه ذكر شد همه از جانب خداست، يعنى به ارادۀ استقلالى و تكوينى اوست خواه اسباب خارجى آنها علل تكوينى جهان باشد يا اعمال خير تو. و آنچه از سيّئات به تو رسد همه از جانب خود توست، يعنى سبب اصلى آن عمل توست.

بدان كه اين آيه ناظر به اسباب اوليۀ حوادث، و آيۀ قبل ناظر به مسبَّبات يعنى مرحلۀ اجراست، و حاصل دو آيه اين است كه حوادث عالم تكوين كه به بشر اصابت مى كند از قبيل مسبَّبات است و بالمباشره با ارادۀ خدا مى رسد. و اما اسباب آنها كه سبب تعلّق ارادۀ الهى مى شود، در حسنات آن نيز از جانب خداست هرچند دعاها و كارهاى خير مكلّف نيز دخالت داشته باشد، و در سيّئات از ناحيۀ خود انسان است، يعنى گناهانش سبب شده كه خدا سيّئه فرستد.

وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً

پس از ذكر اين كه حوادث عالم همه به ارادۀ حق است و پيامبر را شركتى در ورود و اصابۀ سيئات نيست، مى فرمايد: اى پيامبر، ما تو را براى مردم تنها به عنوان رسول فرستاديم. يعنى تا پيام آسمانى خدا را از وحى و شريعت و قرآن به مردم برسانى، و اما پياده كردن احكام در ميان جامعه از وظايف امامت است، و پاداش و كيفر دنيوى در اين جهان و بهشت و دوزخ در آن جهان از شئون خداوندى است. و خدا كافى است در اين كه حاضر در مقابل هر مكلف است و گواه اعمال آنهاست.

مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً «80» وَيَقُولُونَ طَاعةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «81»

ص:105

لغت و اعراب:

تَوَلّى: اعراض كرد. و مَن توَلّى، جزاى شرط به تقدير «فليس عليك بأس» است. طاعةٌ خبر مبتدا است به تقدير «أمرُنا طاعة» يا «نحن طاعةٌ». بَرَزَ الرجُلُ - از باب نَصَر -: ظاهر شد و بيرون آمد. بَيَّتَ الأمرَ: در شب آن را فكر كرد و پخته نمود. تقول فعل خطاب است و فاعلش ضمير مستتر أنت راجع به پيامبر، يا فعل غايب مؤنث است و فاعلش طائفة.

تفسير:

مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ

يعنى: هركس از اين رسول اطاعت نمود پس حقاً كه از خدا اطاعت كرده است.

مراد از اطاعت رسول اطاعت اوست در آنچه از احكام الهى نقل مى كند. و اين اطاعت نسبت به خدا اطاعت حقيقى از اوامر مولوى او، و نسبت به رسول اطاعت تبعى از امر ارشادى اوست.

وَ مَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً

يعنى: و هركس روى برتابد و از رسول خدا در آنچه از جانب خدا آورده فرمان نبرد، پس اى پيامبر، ايرادى بر تو نيست، زيرا ما تو را هرگز بر آنها نگهبان نفرستاده ايم. يعنى نه نگهبان طاعت يكايك آنهايى، زيرا آن مقدور تو نيست؛ و نه مسئول پياده كردن احكام در اجتماع آنها، زيرا آن از وظايف امامت است نه رسالت، و نه نگهبان كتابت حسنات و سيئات آنها، زيرا آن از شئون كرام كاتبين است، بلكه وظيفۀ تو فعلاً ابلاغ رسالت خويش است و بس.

وَ يَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى تَقُولُ

يعنى: اى پيامبر، هنگامى كه آنها در نزد تو باشند در برابر فرامين تو پيوسته مى گويند:

اطاعت، يعنى پيروى مى كنيم و سر تا پا اطاعتيم؛ و چون از نزد تو بيرون شوند و به خانه هاى خود باز گردند گروهى از آنان غير آنچه تو مى گويى، يا غير از اظهار طاعتى كه خود مى كردند، افكار ديگرى را در شب ها تدبير مى كنند و در سر مى پرورانند. يعنى بر ضد تو و دين تو توطئه مى كنند و براى خاموش كردن چراغ قرآن نقشه مى كشند.

ص:106

وَ اللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ

يعنى: و خداوند همۀ آنچه را كه شبانه تدبير مى كنند و نقشه مى كشند مى نويسد.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

يعنى: پس فعلاً از آنها روى برتاب، يعنى نه در فكر عكس العمل خشن باش و نه در صدد جنگ. و بر خدا توكل كن، يعنى كارهاى خود را بر عهدۀ او بسپار، و خدا از حيث تعهد و تصدّى امور كافى است.

أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً «82»

تفسير:

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ

اين آيه دربارۀ اصحاب فكر و اهل نظر و انديشمندان و عقلاى عالم است، خواه اهل كتاب باشند يا غير آنها، و خواه اين كتاب را پذيرفته باشند يا نه، بلكه براى همۀ مكلّفان است از زمان نزول اين كتاب تا آيندۀ تاريخ در طول بقاى نسل بشر در دنيا. و استفهام، براى تحريض و ترغيب در تفكّر است.

معناى آيه: پس آيا مردم در اين قرآن تفكّر و تدبّر نمى كنند؟

مراد تفكّر در تمام جهات آن است: تفكّر در حالات آورنده، زمان نزول، محيط نزول، عادت و رسوم عصر نزول و اقوام و ملل مختلف طرف خطاب آن.

و تفكّر در فصاحت الفاظ، زيبايى كلام، رسايى بيان، بلاغت سخن، كثرت معارف و عمق محتوا.

و تفكّر در متانت مكتب و مذهبى كه القا كرده، و سعۀ شريعتى كه عرضه داشته، و دقت و متانت اصول و فروع دينى كه به جامعه اهدا نموده است.

و تفكّر در عدم وجود اختلاف و تناقض و تضاد و تعارض در مجموع مندرجات آن از آغاز تا پايان.

ص:107

و تفكّر در توافق قوانين آن با اقتضاى فطرت بشرى و حكم عقل سليم و وجدان مستقيم، و در استحكام برنامه هاى اخلاقى و انسانىِ فردى و اجتماعى آن.

و تفكّر در قيام قرائن عقلى و نقلى و تاريخى بر صدق نقل هاى آن از سرگذشت صالحان و طالحان گذشته، و گواهى تجربيات و علوم مختلف جهانى بر صدق برخى از محتواهاى آن و شهادت اختراعات و فنون و اكتشافات بهت آور بشرى از حقانيت بسيارى از معارف و ملاحم و اخبارات آن. و بالأخره تفكر در تأثير جاذبه و نفوذ خاص مفاهيم و معانى آن در نفوس بشر و فطرت هاى سليم و افكار سالم و بكر، و گسترش عجيب آن در روى زمين بدون وسايط ظاهرى و مادى.

وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً

يعنى: و اگر اين قرآن كتابى انشاء و تأليف شده از جانب غيرخدا بود حتماً در آن اختلاف زيادى در الفاظ و محتواى آن مى يافتند. مثلاً نظم و اسلوب آيه و سوره اى مخالف ديگرى بود، بعضى از الفاظ فصيح و بعضى غيرفصيح، برخى بليغ و برخى غيربليغ، بعضى قابل معارضه و بعضى غيرقابل، برخى از اخبارات و نقل ها مطابق واقع و برخى غيرمطابق، بعضى موافق عقل سليم و بعضى ناموافق يا مخالف، و هكذا. در صورتى كه هيچ يك از اين اشكالات و اشكال ها و عيب هاى ديگر در آن ديده نشده و نمى شود.

وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلاً «83»

لغت و اعراب:

أذاعَ الشىءَ: پخش و منتشر كرد آن را. استنبط الشىءَ: استخراج نمود آن را. الّا قليلاً استثناى از ضمير جمع اتّبعتم است، و يا مستثناى مفرّغ است به تقدير «فى».

ص:108

تفسير:

وَ إِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ

برخورد با شايعات

گاهى گروهى از مسلمين به عنوان «سَريّه» به جنگى اعزام مى شدند و گاهى جوّ اجتماع به واسطۀ احتمال حملۀ دشمن يا جهات ديگر مضطرب و ناآرام بود و انتشار اخبار امن آور يا وحشت زا از مسافران يا از جوّ داخل، خلاف مصلحت و يا مفسده آور بود. در اين گونه موارد دستور اين است كه هيچ يك از خبرهاى امن آور يا ترس آور افشا نشود و به اولياى امور مراجعه شود.

معناى آيه: و چون به آنها، يعنى به منافقان كه مخلوط با مؤمنان اند و يا به ضعيف الايمان ها، خبرى كه حاكى از امن يا وحشت است برسد آن را در ميان مسلمين منتشر مى كنند.

وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ

يعنى: و اگر آن را به پيامبر و به اولياى امور خود رد مى كردند و تنها به آنها مى گفتند، بى ترديد كسانى كه خبرها را استنباط مى كنند مى دانستند. يعنى كسانى كه قدرت استخراج احوال و اوضاع خبر را دارند كه مثلاً منشأ انتشار آن چيست و كيست و انگيزۀ نشر و پى آمد بد يا خوب آن چيست، مى دانستند دربارۀ آن چگونه بايد عمل كرد.

وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: و اگر فضل خدا و رحمت خدا بر شما نبود بى ترديد جز اندكى از شما، يا جز در اندكى از كارها، همگى پيروى از شيطان مى كرديد.

فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنْكِيلاً «84»

ص:109

لغت و اعراب:

حرِّض: تحريض و تشويق نما. بأس: قوّت، ترس، عذاب. تنكيل: تعذيبى كه سبب عبرت ديگران شود.

تفسير:

فَقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَاتُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ

در اوايل تشكيل حكومت الهى در مدينه، پيامبر اسلام طبق مصالح نظام و اقتضاى حال مسلمين، سربازگيرى اجبارى نداشت و تنها دعوت و تشويق داشت و خود ابتداءً با عده اى معدود به راه مى افتاد.

معناى آيه: اى پيامبر، تو خود در راه خداوند هرچند به تنهايى قتال كن و وظيفۀ جهاد ابتدايى يا دفاعى خويش را انجام ده؛ تو به جز نفس خويش مكلّف به اجبار كسى نيستى، ولكن مؤمنان را به جنگ و جهاد ترغيب و تشويق كن.

عَسَى اللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً

يعنى: اميد است كه خدا جلو شدت حملات و قدرت و آسيب كفار را بگيرد. و خدا قدرت و عذابش شديدتر و بر تعذيبى كه سبب عبرت ديگران باشد قوى تر است.

مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتاً «85» وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً «86»

لغت و اعراب:

شَفَعَ الشىءَ بالشىء - از باب مَنَع -: جفت كرد و منضمّ نمود اول را به دوم، و شَفَعَ لزيد و

ص:110

فى زيد الى عمرو: درخواست يارى نمود براى زيد از عمرو. كِفل: نصيب. مقيت: قوت دهنده، مقتدر و توانا. تحية: مصدر باب تفعيل، سلام كردن و زنده باش گفتن، و محتمل است شامل هر دعايى بشود.

تفسير:

حسن نيكى و تلافى نيكى

مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا

يعنى: هركس شفاعتى نيكو انجام دهد از آن شفاعت بهره اى براى او خواهد بود.

كسى كه در تحقّق هدفى براى كسى وساطت و يارى كند و شفاعتش پسنديده باشد (يعنى عمل مورد وساطت، خير باشد نظير تبرئۀ محكومان، نجات محبوسان، بناى مساجد، اعانت ضعيفان، طالبان علم، ازدواج كنندگان، و يا آن كه خودِ شفاعت نيكو باشد و از راه حلال و معقول و به نيت قربت و اخلاص باشد، و يا از قبيل دعا و طلب قضاى حاجت براى صاحبان حاجت باشد) خدا نصيبى به او خواهد داد. و مراد از نصيب، ثواب تسبيب در امر خير يا نظير ثواب عملى است كه دربارۀ آن شفاعت نموده است.

وَ مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا

يعنى: و هر كس وساطت و شفاعت بد و ناپسند انجام دهد؛ بدين معنا كه وساطت در گناه نمايد يا وساطتش گناه و ريا و فريبكارانه باشد، او را از آن شفاعت نصيبى خواهد بود، مانند گناه معاونت بر اثم يا ريا و فريب و غيره.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ مُّقِيتاً

يعنى: و خداوند بر هر چيزى از ازل تا ابد مقتدر و تواناست و مى تواند همۀ شفيعان را هرچند بيشتر باشند بهرۀ وافرى بدهد و يا ثواب عمل مورد شفاعت عطا نمايد.

وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَا

يعنى: چون كسى به شما سلام و درود و زنده باش و مانند اينها گفت - و محتمل است اين تعبير، دعا و تعريف و تكريم را هم شامل شود - پس بايد شما به گوينده بهتر از آن را بگوييد. مثلاً در جواب «سلام عليكم» «سلام عليكم و رحمة اللّه» بگوييد و در جواب «سلام عليكم و رحمة اللّه» «و بركاته» را نيز اضافه نماييد. و يا اين كه حداقل همان را رد

ص:111

كنيد، يعنى نظير عبارت او را بگوييد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَسِيباً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند بر همه چيز حساب رس است. يعنى نه تنها به حساب اعمال خير يا شر شما مى رسد، بلكه به حساب تمام ذرات عالم وجود از نظر اعداد و اجزا و اوصاف و آثار و مدت بقا و روابط آنها با يكديگر و زمان زوال و فناى آنها نيز مى رسد.

اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً «87»

تفسير:

اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَارَيْبَ فِيهِ

يعنى: «اللّه» آن ذات يكتاى واجب الوجودِ واجد هر كمال و عارى از هر نقص است كه جز او معبود حقّى وجود ندارد، و حتماً شما را بدون استثناء به سوى روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد نمود.

يعنى آن گاه كه ارادۀ تكوينى او تعلق گرفت كه روز وعده شده از ازل را تحقّق بخشد، به واسطۀ نفخۀ دوم صور، ارواح همۀ برزخيان را از عالم برزخ بميراند و در صحنۀ محشر زنده سازد و اجسادى را كه در زمين و اعماق آن منتشرند جمع نموده و تركيب بخشيده با ارواح جفت كند و صورت دنيوى بخشد و در محكمۀ عدل خويش جمع كند.

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً

يعنى: و چه كسى است كه از خداوند راستگوتر باشد؟

اين وعده اى كه در اين كتاب و در همۀ كتاب هاى آسمانى داده و به همۀ پيامبران گذشته ابلاغ نموده، كلامى است صادق و راست، و راهى بر كذب آن نيست.

ص:112

فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً «88» وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «89»

منافقان و ضعيف الايمان ها و مهاجران

لغت و اعراب:

فما لكم، مبتدا و خبر، و استفهام انكارى است، و فى المنافقين متعلق به لكم، و فئتين حال است از ضمير جمع لكم. فئة: طايفه و گروه. وَدَّ الشىءَ - از باب عَلِمَ -: دوست داشت آن را و آرزوى وجودش را كرد. رَكَسَ الشىءَ و أركَسَه - از باب نَصَر -: وارونه كرد آن را.

تفسير:

فَمَا لَكُمْ فِى الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ

عده اى از منافقان كه در مدينه با مسلمين بودند و نفاقشان معلوم نبود به تدريج به مكه رفتند و به مشركان پيوستند و از اين عمل، نفاقشان روشن شد. لكن برخى از مسلمين نفاق آنها را قبول نمى كردند و از اين رو اختلافى در ميان مسلمين در نفاق آنها و يا در جواز جنگ با آنها پيدا شد. اين آيه حكايت از نفاق آنها و توبيخ از اختلاف در آن دارد. و گفته مى شود كه فرصتى هم براى مسلمين پيش آمد كه به آنها حمله كنند و اين اختلاف مانع شد.

معناى آيه: پس شما را چه شده كه در نفاق آن منافقان يا جواز جنگ با آنها دو دسته شده ايد؟! در صورتى كه خداوند آنها را به سزاى آنچه از نفاق و آثار عملى آن كه انجام

ص:113

دادند واژگون كرده، يعنى قلبشان را وارونه كرده، عقايد باطل را حق و عمل هاى فاسد را صالح مى بينند. و استفهام به عنوان انشاى تعجب و توبيخ است.

أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً

يعنى: آيا مى خواهيد كسانى را كه خداوند آنها را گمراه كرده - يعنى در ضلالت و گمراهى اعتقادى و عملى كه خود به اختيار به سوى آن رفته اند رها كرده و وسايل هدايت آنها را فراهم نمى كند - هدايت نماييد؟ هركه را خداوند به حال گمراهيش رها كند، پس هرگز براى او راه نجات و هدايتى نمى يابى.

وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَآءً

كلام دربارۀ همان منافقان است. مى فرمايد: آنها دوست داشتند كه شما نيز همانند آنها كافر شويد و نتيجتاً با آنها يكسان باشيد. يعنى قناعت نكردند كه خود به كفر لاحق شوند بلكه آرزو كردند كه اى كاش شما نيز در مسلك كفر با آنها يكسان مى شديد.

فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَآءَ حَتَّى يُهاجِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ

يعنى: پس هرگز از آنها دوستان و ياورانى اتخاذ نكنيد تا آن گاه كه در راه خدا هجرت نمايند؛ يعنى تا بدانيد كه ايمان آورده اند و در راه خدا و به قصد رسيدن به پيامبر و مسلمين به سوى شما هجرت كرده اند نه براى اغراض ديگر.

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَ جَدتُّمُوهُمْ وَ لَاتَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيّاً وَ لَانَصِيراً

يعنى: پس اگر از پيشنهاد ايمان و هجرت به سوى خدا اعراض كردند و سر برتافتند، هركجا آنها را يافتيد بگيريد و بكشيدشان، و هرگز از آنها براى خود دوستى و ياورى اتخاذ نكنيد. يعنى آنها در اين صورت مشرك اند يا حقيقتاً يا حكماً.

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً «90»

ص:114

لغت و اعراب:

أو جاؤوكم عطف است به يصلون. حَصِرَ الرجلُ - از باب عَلِمَ -: سينه اش تنگ شد. و حصرت حال است از فاعلِ جاؤوا. أن يقاتلوكم يعنى عن أن يقاتلوكم.

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ

در اين آيه دو گروه از منافقانى كه محكوم به اخذ و قتل اند استثنا شده اند: اول آنها كه به كفّارِ هم پيمان با مسلمين بپيوندند، بدين معنا كه با آنها معاهده اى داشته باشند يا در تحت امان آنها درآيند. دوم گروهى كه طايفۀ اصلى آنها با مسلمين در حال جنگ اند و آنها نمى خواهند بجنگند.

معناى آيه: منافقان مذكور را بگيريد و بكشيد مگر كسانى كه به گروهى مى پيوندند كه ميان شما و آنها پيمان و معاهده برقرار است، مانند پيمان صلح و همكارى يا پيمان متاركۀ جنگ.

أَوْ جَآءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ

يعنى: و مگر كسانى كه به سوى شما آمده اند در حالى كه از جنگ بيزارند و سينه هايشان تنگ است يعنى در فشار روحى هستند از اين كه مى بينند يا بايد به قوم خود لاحق شوند و با شما مسلمين بجنگند، يا به شما بپيوندند و با قوم خود بجنگند. يعنى اينان مشمول حكم «خُذوهم واقتلوهم» نمى شوند.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا

يعنى: و اگر خداوند مى خواست آنها را توان مى بخشيد و بر شما مسلّط مى كرد و بى ترديد مى توانستند با شما بجنگند. پس اگر آنها طبق ارادۀ خداوندى از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و پيشنهاد صلح دادند، خدا براى شما راهى براى گرفتن و كشتن آنها قرار نداده است.

ص:115

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا فَإِن لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُولئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُبِيناً «91»

تفسير:

سَتَجِدُونَ ءَاخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّواْ إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُواْ فِيهَا

اين آيه ناظر به حال عده اى ديگر از منافقان است كه در نفاقشان پابرجا هستند و پيوسته مى خواهند با حفظ نفاق خود با مسلمين باشند و آنها را به اظهارات دروغين راضى نگه دارند و از مزاياى اسلام برخوردار گردند، و در نزد قومشان نيز با اظهار كفر و شرك مصون مانند.

معناى آيه: به زودى گروه ديگرى را خواهى يافت كه نزد شما آمده اظهار ايمان مى كنند، آنها قصد دارند كه از شما در امان باشند و از قبيلۀ خويش نيز در امان مانند؛ يعنى از شما به اسلام ظاهرى و از آنان به كفر باطنى. و هر بار آنها به سوى فتنه بازگردانده شوند، يعنى قومشان آنها را به شرك و كفر و انفاق مالى در اين راه فراخوانند، وقيحانه به سوى آن بازمى گردند.

فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّواْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِيناً

يعنى: اى پيامبر، اگر اين گروه به كلّى از شما كنار نروند و القاى سَلَم ننمايند، يعنى پيشنهاد حقيقى صلح و تسليم نكنند و دست هاى خود را از هر ضرر و آسيبى نسبت به شما باز ندارند، بايد در هر كجا بر آنان دست يابيد آنها را بگيريد و بكشيد، و آنها هستند كه براى شما بر آنان تسلّطى آشكار قرار داده ايم. يعنى نفاق و غدر و دوگانگى روشن آنها

ص:116

برهان محكمى بر اين حكم شديد است.

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «92»

احكام قتل مؤمن

لغت و اعراب:

خطأً حال است يا مفعولٌ له، يعنى لايقتله الّا حالَ الخطأ أو لأجل الخطأ. رقبة: گردن، و اطلاق مى شود بر خود انسان از باب اطلاق جزء بر كل. ديه: مصدر است يعنى خونبها و مالى كه به عنوان خونبها داده مى شود. فتحرير رقبة در هر دو مورد خبر مبتدا است به تقدير فالواجب عليه، و همين طور است فَدِيَةٌ. توبةً مفعول مطلق و يا مفعولٌله است و منصوب است به «أوجب اللّه عليكم الصيام أو تحرير رقبة».

تفسير:

وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً

اين آيه و آيۀ بعد در بيان موضوعى خطير و امرى بسيار عظيم يعنى كشتن انسان بى گناه است كه يكى از بزرگ ترين محرَّمات فرعى الهى است و شايد حرامى به بزرگى آن

ص:117

عقلاً و شرعاً نباشد. و در اين آيه به سه امر در اين موضوع اشاره شده است:

اول آن كه قتل نفس بر سه قسم است: 1) قتل عمدى، 2) قتل خطائى محض، 3) قتل شبيه خطا كه شبيه عمد نيز گفته مى شود. قتل عمدى عبارت است از آن كه كسى به قصد قتل شخصى ضربه اى به او بزند كه سبب مرگ او شود، خواه آن فعل ذاتاً كشنده باشد يا اتفاقاً سبب كشتن شود. و قتل خطائى محض اين است كه نه قصد كشتن داشته و نه قصد زدن، مثلاً مى خواسته حيوانى را تير بزند آن تير به انسانى خورده و هلاك شده است. و قتل خطاى شبيه عمد اين است كه مثلاً قصد زدن را داشته و قصد كشتن را نداشته و اتفاقاً منجر به قتل شده است. و اغلب موارد تنبيه آموزگار نسبت به كودكان، يا پدران نسبت به اولاد، يا عمل جراحى دكترها دربارۀ بيماران از اين قبيل است.

دوم آن كه مقتول نيز بر سه قسم است: 1) مؤمن در ميان خويشان مؤمن خود، 2) مؤمن در ميان خويشان كافر، 3) كافر ذمّى يا معاهَد.

سوم اشاره به احكام قتل است، بدين بيان كه حرمت تكليفى متعلق به قتل عمدىِ مذكور در آيۀ بعد است و قتل خطائى مطلقاً حرمت و مؤاخذۀ اخروى ندارد، زيرا خطا از امور نُه گانه اى است كه حكم الزامى آنها در اسلام مرفوع است ولى دو قسم حكم وضعى بر قتل خطايى مرتب است: وجوب كفّاره و وجوب بذل ديه. و اين آيه در بيان اين دو حكم است.

معناى آيه: هيچ مؤمنى را نسزد و نرسد و شرعاً جايز و عقلاً روا نباشد كه مؤمنى را بكشد، يعنى نبايد از مؤمن قتل مؤمن سر بزند مگر آن كه از روى خطا و اشتباه باشد.

وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ

يعنى: و هركه مؤمنى را از روى خطا بكشد، خواه به خطاى محض و خواه به خطاى شبيه عمد، پس بر اوست يعنى از جانب خداوند بر عهدۀ او ثابت مى شود كه به عنوان كيفر دنيوى اين خطاى عظيم برده اى مؤمن را آزاد نمايد، و نيز واجب است ديه و خونبهاى مقتول را به وارثان او رد كند. و ديه از اموالى است كه ميت آن را پس از مرگش مالك مى شود و حكم ملك پيش از مرگ بر او مرتّب مى گردد، پس بايد ورثۀ او طبق قانون ارث (من بعد وصيّة أو دَين) دربارۀ آن نيز عمل نمايند.

ص:118

إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْ

استثناء از وجوب پرداخت ديه براى مقتول در فرض اول و سوم است. يعنى: مگر آن كه وارثان ميت تصدّق دهند، كه ديه را به قاتل ببخشند و او را برىءالذمّه نمايند. و اطلاق صدقه بر ابراء ذمّه براى ترغيب در اين عفو است كه همانند تصدّق در راه خداست. و اين در جايى است كه وارث، قاصر يعنى صغير و مجنون نباشد وگرنه بخشش جايز نيست.

فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ

يعنى: پس اگر مقتول به قتل خطا از گروهى است كه دشمن شما هستند، يعنى او مؤمن و همۀ وارثان او كافرند، در اين جا نيز كفّاره يعنى آزاد كردن برده اى مؤمن واجب است؛ و از ديه صحبتى در آيه نيست، زيرا ورّاث نسبى و سببيش كافرند و كافر از مسلم ارث نمى برد.

و بالأخره ارثش از آنِ امام خواهد بود و نمى توانيم بگوييم ديه ندارد، زيرا «لا يُطَلُّ دَمُ امرءٍ مسلم» خون هيچ مسلمانى نبايد پايمال شود.

وَ إِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ

يعنى: و اگر مقتول از كفّارى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، مثل پيمان صلح يا متاركۀ جنگ، پس بر عهدۀ قاتل است كه ديۀ او را كه هشتصد درهم است به ورثۀ او بپردازد و يك بردۀ مؤمن هم به عنوان كفّاره آزاد كند.

فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ

يعنى: و اگر قاتل در هريك از موارد سه گانه برده پيدا نكرد، بر اوست كه عوض آن دو ماه پياپى روزه بگيرد. و تعبير «فمن لم يجد» دلالت مى كند بر اين كه خصال كفّاره قتل خطائى مرتّبه است، يعنى اول بايد بردۀ مؤمن آزاد كند و اگر ميسّر نشد، دو ماه روزه بگيرد.

و در روايات باب ثابت شده كه اگر روزه هم ممكن نبود، به شصت نفر فقير طعام بدهد. و معناى پياپى اين است كه يك ماه را كامل و متّصل روزه بگيرد و از ماه دوم هم يك روز يا دو روز روزه بگيرد و اين كافى است كه صدق تتابع نمايد و باقى را اگر جداجدا هم انجام دهد، مانعى نيست.

تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماًحَكِيماً

«توبةً» دليل از وجوب صيام است، يعنى: تبديل آزاد كردن برده به روزۀ دو ماه براى

ص:119

ارفاق و عطف توجهى است از خداوند نسبت به قاتل. و يا دليل است براى اصل «تحرير رقبه» در هر سه مورد؛ يعنى ايجاب آزاد كردن برده عطف توجهى است از جانب خداوند به جامعه كه چون انسان مؤمنِ آزادى از ميان آنها كم شده، به واسطۀ عتق، يعنى خارج كردن فردى از ملكيت شخص و افزودن آن بر انسان هاى آزاد، نقص آن را جبران نموده است. و خداوند از ازل تا ابد به حال همگان دانا و در وضع احكام براى آنها داراى حكمت است.

وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً «93»

تفسير:

اين آيه در بيان حكم قتل عمدى است كه موضوع آن در آيۀ قبل بيان شد و داراى احكام تكليفى و وضعى است، مانند حرمت شديد و مؤكّد خود قتل، و وجوب كفّارۀ جمع براى قاتل، و وجوب تسليم نفس بر وى در مقابل ارادۀ ولى دم از قصاص يا عفو، و تخيير ولىّ دم ميان قصاص و عفو و مطالبۀ ديه، ولى در آيه تنها اشاره به كيفر اخروى آن شده است.

معناى آيه: و كسى كه مؤمنى را عمداً بكشد، پس كيفر اخروى او جهنم است در حالى كه در آن جاودان ماند، و خدا بر او غضب كرده و او را لعنت نموده و براى او عذابى بزرگ مهيا كرده است. و ممكن است اين سه جمله براى انشاء باشند. يعنى خدا غضبش كند و لعنتش نمايد و براى او عذابى بزرگ مهيّا سازد.

بدان كه كشتن عمدى مؤمن از گناهان كبيرۀ فرعى است نه اصولى، يعنى كفرآور نيست، پس چگونه در آيه كيفر او خلود در جهنم است در صورتى كه خلود از آثار كفر است؟ و از اين رو برخى از علما بر آن اند كه مراد از قتل مؤمن در اين جا كشتن به نيت تحليل است، يعنى حلال شمارد و بكشد، زيرا حرمت قتل مؤمن از ضروريات دين است و كشتن بدين

ص:120

قصد، انكار ضرورى و سبب ارتداد قاتل است و اگر توبه نكند، سبب خلود او در آتش است. و نيز گفته شده كه مراد، خلود مجازى است و كنايه از طويل المدّه بودن آن است. و به هر حال اگر قاتل، توبۀ حقيقى هم بكند، تنها عذاب اخروى برداشته مى شود و ساير احكام وضعى در جاى خود باقى است.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «94»

احكام و مسائل جنگ

لغت و اعراب:

ضَرَب فى الأرض: سفر كرد. تَبَيَّنَ الشىءُ: واضح و آشكار شد، و تَبيَّنَ الشىءَ: تأمّل و دقّت كرد در آن. و لا تقولوا عطف است به تبيّنوا. تبتغون حال است از فاعل تقولوا.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لَاتَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً

سپاه اندكى از جانب پيامبر اسلام به محلى اعزام شدند، در سر راه با مردى كه گوسفندان خود را در دامنۀ كوهى مى چرانيد برخورد كردند، وى سلام كرد و اظهار شهادتين نمود. و چون در آن زمان در مدينه و اطراف آن، مسلمين با كفّار مخلوط بودند، اسلام آن مرد را نپذيرفتند و او را كشته، گوسفندانش را به غنيمت

ص:121

گرفتند. آيه در اين باره مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا، يعنى براى جهاد يا حج يا امور خيريۀ ديگر، سفر كرديد دربارۀ اشخاص و پيشامدها تفحّص و بررسى نماييد و به كسى كه به شما القاى سلام كرد نگوييد تو مؤمن نيستى و از راه ترس يا نفاق سخن مى گويى.

و مراد از القاى سلام، گفتنِ سلام تحيّت است كه حكايت از اسلامش كند، يا اظهار اسلام و تكلّم به شهادتين است.

تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ

يعنى: اظهار اسلام او را رد نكنيد در حالى كه مى خواهيد با اين كار متاع زندگى دنيا بطلبيد، در صورتى كه غنيمت هايى فراوان در نزد خداوند است و از هر راهى مى تواند شما را از كالاهاى دنيا برخوردار نمايد.

كَذَلِكَ كُنتُم مِّنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً

از اين آيه حكم قتل واقع شده معلوم نمى شود كه از قبيل عمدى است يا خطائى، و قتل مؤمن است يا كافر، ولى مقتضاى دقت اين است كه قتل خطائى بوده، زيرا شخص مقتول هرچند اظهار اسلام كرده، لكن قاتل ها يقين پيدا نكردند بلكه گمان آنها و ظنّشان كذب او بوده كه از ترس و تقيه اظهار اسلام مى كند. و چون در اين مورد شرعاً ظاهر كلام معتبر است، پس در نتيجه قاتلان مخالفت يك امارۀ ظنّيه كرده اند هرچند به طمع مال دنيا بوده، و اين معنا قتل را عمدى نمى كند بلكه در نهايت، قتل خطايى است و قاتلان، محكوم به قصاص نمى شوند، و حداقل «تُدرَأ الحدود بالشبهات» شامل آن مى گردد. ولى چون علت وقوع آنها در مخالفت اين حكم، طمع در مال دنيا بوده پس حال آنها در زمان وقوع حادثه تشبيه شده به حال پيش از اسلام آنها.

معناى آيه: حال شما همان گونه است كه پيش از اسلام بوديد و به طمع متاع دنيا قتل هاى نابجا و ناروا انجام مى داديد، پس خدا بر شما منّت نهاد كه اسلام در دل هاى شما رسوخ كرد و شما را تربيت نمود. پس براى بعد از اين حتماً تبيّن كنيد و بررسى نماييد، زيرا خداوند از همۀ اعمال باطنى و افعال خارجى كه انجام مى دهيد آگاه است.

ص:122

لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً «95» دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «96»

لغت و اعراب:

ضرر: نقص و آسيب. درجةً منصوب به نزع خافض است يعنى بدرجةٍ. الحسنى يعنى المثوبة الحسنى. أجراً مفعول مطلق فضّل اللّه است. درجات و مغفرة و رحمت بدل اند از أجراً.

تفسير:

لَّا يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِى الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ

اين آيه در مقايسۀ كسانى است كه از جهاد بازنشسته و تخلّف كرده اند با كسانى كه با اموال و جان هاى خويش جهاد كرده اند. و بازنشستگان دو قسم اند: آنها كه بدون عذر نرفته اند، و آنها كه عذر شرعى و عقلى داشته اند مانند نابينايى و فلج اعضا و بيمارى و نحو آنها. و ظاهر آيه اين است كه در مورد جهاد مستحب يا واجب كفايى است نه جهادِ واجب عينى كه تخلّف از آن حرام مؤكّد است، به قرينۀ «و كلاًّ وعد اللّه الحسنى». و در اين آيه نخست ميان قاعدين بدون عذر و مجاهدين نفى تساوى شده و سپس مجاهدين بر قاعدين معذور به يك درجه ترجيح داده شده، و پس از آن مجاهدين بر قاعدين بدون عذر به چند درجه و چند مزيّت ترجيح داده شده اند.

معناى آيه: هرگز مؤمنانى كه بدون نقص و عذرى از جهاد بازنشسته اند با كسانى كه در

ص:123

راه خداوند با مال ها و جان هايشان به جهاد برخاسته اند يكسان نيستند.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى

يعنى: بلكه خداوند، جهادگران به اموال و نفوس را بر آنها كه به وسيلۀ عذرى از اعذار بازنشسته و جهاد نرفته اند به يك درجه برترى بخشيده و هريك را وعدۀ پاداش نيك در دنيا و آخرت داده است، زيرا قعود آنها به جهت عذر شرعى و عقلى بوده است.

وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و خدا جهادگران را بر قاعدين بدون عذر و ضرر به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است، يعنى به پاداش چندين درجه اى و آمرزش و رحمتى از جانب خويش تفضيل داده، و خداوند پيوسته بسيار آمرزنده و مهربان است.

و ممكن است مراد از برترى به يك درجه تفضيل مجاهدين بر قاعدين در جنگ با دشمن باشد خواه قاعدين با عذر و ضرر و يا بدون عذر. و مراد از برترى به چند درجه، در جملۀ «و فضّل اللّه» دوم، تفضيل مجاهدين بر قاعدين در جهاد با نفس باشد. يعنى خدا كسانى را كه با نفس خويش مجاهده كرده و آن را طبق دستور الهى در بُعد اعتقاد و اخلاق و عمل تربيت نموده و پيروز كرده اند، بر كسانى كه در اين مرحله قاعدند به پاداشى بزرگ كه علوّ درجات است برترى بخشيده است.

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً «97» إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً «98» فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً «99»

ص:124

لغت و اعراب:

مهاجرت براى حفظ دين

تَوَفَّى الشىءَ: كاملاً برگرفت آن را. ظالمى حال است از مفعول توفّاهم. فيم اصلش فيما استفهام است به حذف الف. الّا المستضعفين استثناى منقطع است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه فرشتگان مرگ روحشان را از جسد براى هميشه قبض مى كنند، نه موقّتاً مانند خواب، در حالى كه آنها بر خويش ستم كرده اند، به آنها مى گويند: در چه حالى بوديد؟

استعمال «ظالم» به عنوان اسم فاعل اشاره به اين است كه ظلمشان ممتد بوده و تا آخر عمر ستمكار به نفس خود يعنى كافر يا فاسق بوده اند.

و ظاهر آيه اين است كه سؤال كننده همان فرشتگان قابض ارواح اند، و سؤال، بدون فاصله پس از مرگ است در قبر يا در هر محلى كه جسد آن جا مى ماند. و اين سؤال همان سؤال قبر است. و آنچه از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود سؤال مَلَكين كه به نام «مبشّر» و «بشير» و يا «منكَر» و «نكير» اند اين گونه است: «يسألانك عن ربّك الّذى كنت تعبده، و عن نبيّك الذى ارسل اليك، و عن دينك الّذى تدين به، و عن كتابك الذى كنت تتلوه، و عن امامك الذى كنت تتولّاه، ثم عن عمرك فيما أفنيته، و عن مالك من أين اكتسبته و فيما أتلفته».

و در برخى از روايات دارد كه مؤمن مى گويد: «اللّه ربّى، و محمدٌ صلى الله عليه و آله نبيّى، و علىٌّ وليّى، و الكعبة قبلتى، و القرآن بهجتى، و المؤمنون اخوانى، و المؤمنات أخواتى». و در نصوص ديگرى دارد كه «تجسّم عنده فى القبر الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و العمرة و برّ من وصله، و أحسن من الكلّ و أعظمهم و أطيبهم من يقول أنا الولاية.»(1)

و حاصل آن است كه سؤال از امورى است كه معرّف ايمان و كفر و برخى خصوصيات است نه از اعمال فرعى شخص، كه آن در روز قيامت است. و غرض از اين سؤالات

ص:125


1- . بحار الأنوار، 223/6 به بعد.

پاداش دادن نيست، بلكه تعيين هويت ميّت و مقام و محل اقامت متناسب حال او در قبر و در ساير مساكن برزخ و انجام تشريفات ورودى و پذيرايى او در برزخ به تناسب حال اوست.

قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ

يعنى: آنها مى گويند: ما در روى زمين مستضعف بوديم. يعنى ناتوان بوديم و در تحت سلطه قرار داشتيم، فكر ما در اسارت رهبران و مبلغان فاسد دينى بود يا خود ما در اسارت قدرت هاى طاغوتى بوديم و انتخاب صحيح دين و پيامبر و كتاب آسمانى و يا عمل به مقتضاى دين از انجام واجبات و ترك محرمات براى ما مقدور نبود.

قَالُواْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا

يعنى: فرشتگان در مقام تكذيب ادّعاى آنها مى گويند: آيا زمين خداوند وسعت و پهناورى نداشت كه شما از محلّتان هجرت كنيد و به سرزمين هايى برويد كه قدرت انتخاب دين يا تكميل اصول آن و يا عمل به فروع واجبۀ آن را پيدا كنيد؟

فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآءَتْ مَصِيراً

يعنى: پس آنها هستند كه جايگاه ابدى آنها در عالم آخرت جهنم است و بد جايگاه برگشتى است. يعنى بسيار بد است كه انسان در دنيا سر از خاك بردارد و در يك سفر طولانى مراحلى از كمالات تكوينى را بپيمايد تا انسان گردد و عمرى در تحت دعوت اكيد انبيا و رسولان الهى براى حضور در كلاس انسانيت و مكتب دين براى وصول به مراتب كمال انسانى قرار گيرد و سپس عالم برزخ را طى كرده، در قيامت به وسيلۀ فرشتگان الهى مورد محاسبه واقع شود و همان جا از سيل راهيان به سوى نعمت و رحمت و بهشت جدا گردد و سرانجام سير ممتدّش جهنم باشد. آيا زيانى بالاتر از اين تصور مى شود؟!

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَانِ لَايَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَايَهْتَدُونَ سَبِيلاً

«الّا» استثناى منقطع است از «انّ الذين» در صدر آيۀ قبل، و يا «اُولئك مأواهم» در ذيل آن، زيرا مراد از مستثنيمنه خصوصِ مستضعفانى است كه راه چاره و فرار از محيط خود را دارند، و مراد از مستثنى كسانى هستند كه راه چاره ندارند.

معناى آيه: مگر آن مستضعفان از مردان و زنان و كودكان كه هيچ راه چاره ندارند و به

ص:126

راه فرارى پى نبرده اند. يعنى مانند مؤمنان در جنگ مشركان مكّه و ساير مؤمنانى كه گرفتار قدرت هاى جائر شده و راه نجات ندارند.

فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً

يعنى: پس آنها هستند كه اميد است خداوند از آنها درگذرد، و خدا همواره صاحب عفو و غفران است.

وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «100»

لغت:

راغَمَه: دشمنى كرد با او و طرد كرد او را. مُراغَم: قرارگاه و محل انتقال.

تفسير:

وَ مَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً

يعنى: و هركس از وطن خويش در راه خدا هجرت نمايد (مانند هجرت از محيط اشرار براى حفظ دين، و هجرت براى جهاد در راه حق و تحصيل علوم دينى و كمالات انسانى و هر كارى كه در شرع لازم و در وطن غير مقدور است. و از اين قبيل بود هجرت مسلمانان در صدر دعوت پيامبر از مكه به سوى حبشه و مدينه و جاهاى ديگر) او در روى زمين مراغم بسيار و وسعت پيدا مى كند، يعنى مى تواند مساكن و منازل زيادى بيابد كه اهداف خود را در آن جا عملى كند و بر مخالفانش پيروز گردد و در وسعتى از زندگى دنيوى و دينى قرار گيرد.

وَ مَن يَخْرُجْ مِن م بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كَانَ

ص:127

اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و هركس از خانۀ خود به عنوان هجرت به سوى خدا و رسولش، يعنى براى تحصيل علم به كتاب و عمل به دين آنها بيرون آيد، سپس او را مرگ دريابد، يعنى موفق به هدف هجرت نشود، پس بى ترديد پاداش او بر عهدۀ خدا مى افتد. و اين تعبير به لحاظ حتمى بودن پاداش و بزرگ بودن آن است. و ذكر دو جملۀ شرطيه در اين آيه اشاره بر اين است كه مهاجر الى اللّه اگر زنده بماند موفّق به هدف بزرگ است، و اگر بميرد مستحق پاداش بزرگ است. و خدا سخت آمرزنده و مهربان است.

وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوا مُبِيناً «101»

نماز در سفر و ميانۀ نبرد

لغت و اعراب:

ضَرَب فى الأرض: سفر كرد. معناى كنايى است كه حقيقت پيدا كرده. جناح: گناه. ان خفتم شرط است براى ترخيص قصر.

تفسير:

وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوّاً مُّبِيناً

ظاهر آيه اين است كه تمام بودن نمازهاى چهار ركعتى در حال نزول آيه، معروف و مرتكز در اذهان مسلمين و مورد عمل بوده به طورى كه حكم به قصر، حكمى حادث و تشريعى و ناسخ اتمام سابق بوده و با دو شرط حكم قصر در اين آيه تشريع شده است: سفر و خوف.

و همۀ نمازهاى پنجگانه پس از هجرت پيامبر اسلام تا قريب يك سال و نيم طبق

ص:128

تشريع اولى دو ركعتى بوده و پس از آن پيامبر اسلام هفت ركعت بر مجموع آنها اضافه كرد، يك ركعت به مغرب و دو ركعت بر هريك از ظهر و عصر و عشا، و ظاهراً نمازهاى مذكور، مدتى در سفر و حضر چهارركعتى خوانده مى شده و به وسيلۀ اين آيه تبديل به قصر شده است. و بنابراين، اين سه نماز براى بار دوم مورد نسخ قرار گرفته است، يعنى نخست از قصر اصلى به تمام و سپس از تمام به قصر تبديل گشته است.

معناى آيه: و چون سفركرديد بر شما گناهى نيست كه از نماز كم كنيد، يعنى از سه نماز چهار ركعتى، اگر ترسيديد از اين كه كسانى كه كافرند به شما عذاب و آسيبى برسانند، يعنى مثلاً از پشت سر هجوم آورند يا كمين نمايند و در حال سجده حمله كنند، زيرا كفار از روز اول دشمن آشكار شما بودند.

و مراد از آيه، وجوب تعيينى قصر است و استعمال كلمۀ «لا جناح» كه مفيد ترخيص است به لحاظ آن است كه آن روز در اذهان مسلمين توهّم اين بوده كه قصر نماز عيب و نقصى است در آن و مناسب حال مؤمن نيست، پس اين تعبير براى دفع توهّم است نظير فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا [بقره، 158]. و نيز ظاهر آيه اين است كه قصر نماز، دو شرط دارد كه هريك با ادات شرط ذكر شده: سفر و خوف.

و مفاد اين آيه حكمى است به نحو قانون كلّى، و گويى گفته كه هر سفرى سبب وجوب قصر است، لكن قيود و شروط آن محول به روايات اهل بيت عليهم السلام است، مانند آن كه حد سفر چقدر است؟ و ترخيص در ضمن وجوب تعيينى يا تخييرى است يا استحباب؟ و مراد از قصر كم كردن در كميّت است يا كيفيت يا هر دو؟ و قصر در همۀ نمازهاى پنجگانه است يا در بعضى؟ و سفر و خوف هر يك شرط مستقلّ است يا به انضمام ديگرى؟ و مسافت مزبور مشروط به قصد است يا به تحقّق خارجى آن؟ و ساير شروط و قيودى كه در فقه ذكر شده است.

و البته خوف در اين آيه غير از خوف شديد براى عوارض مختلف است مانند آتش سوزى و غرق و مانند آنها كه براى اضطرار، از كمّ و كيف نماز كسر مى شود تا آن جا كه عوض هر ركعت يك تكبير باقى بماند. و در آيۀ بعد شرحى از برخى اطلاقات اين آيه خواهد آمد.

ص:129

وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُم مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذَىً مِن مَطَرٍ أَوْ كُنتُم مَرْضَى أَن تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «102»

لغت و اعراب:

حَذِرَ الرجلَ و من الرجل - از باب عَلِم -: از او برحذر شد و احتياط نمود. فاذا سجدوا كنايه از «أتَمّوا الصلاة» است. أذى: ناراحتى و آسيب. مالَ اليه: رغبت كرد به او. مالَ عنه: از او برگشت. مالَ فى حُكمه: ظلم و ستم نمود در حكمش. مالَ عليه الدهر: روزگار با حوادث ناگوارش به او روى آورد.

تفسير:

وَ إِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ

اين آيه در كيفيت نماز قصر در حال سفر و ترس از دشمن است آن گاه كه بخواهند با جماعت بخوانند خاصه جايى كه دشمن در خلاف جهت قبله باشد. در اين فرض سپاهيان دو قسمت مى شوند، گروهى در مقابل دشمن قرار مى گيرند و گروهى پشت سر امام مشغول

ص:130

نماز مى گردند، و چون دو سجدۀ ركعت اول را با امام خواندند، به قصد انفراد برمى خيزند و ركعت دوم را فرادى مى خوانند، و سلام مى دهند و به سوى جبهه مى روند، و امام به ركعت دوم برمى خيزد و حمد و سوره را طول مى دهد تا گروه ديگر برسند و ركعت اولشان را با ركعت دوم امام مى خوانند، و چون امام به تشهد شروع نمود آنها برمى خيزند و ركعت دوم را مى خوانند و در تشهد يا سلام به امام مى رسند. پس امام هر ركعت از نمازش را با گروهى خوانده است. و ممكن است امام نماز را تكرار كند، با گروه اول يك نماز دو ركعتى و با گروه دوم يك بار ديگر آن نماز را بخواند.

معناى آيه: و چون اى پيامبر تو خود در ميان آنها باشى و بخواهى براى آنها نماز سفر و خوف را با جماعت اقامه كنى؛

فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئكُمْ

يعنى: پس بايد گروهى از آنها همراه تو به نماز ايستند و حتماً سلاح هاى قابل حمل را در حال نماز برگيرند. پس چون آنها در ركعت اول تو سجده كردند، يعنى نماز خود را تمام نمودند، بلافاصله بروند و در پشت شما مقابل دشمن قرار گيرند؛

وَ لْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ

يعنى: گروه ديگرى كه نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بخوانند، يعنى با ركعت دوم تو هر دو ركعت نماز خود را بخوانند، و البته آنها احتياط و تحفّظ خود را رعايت كنند و سلاح هاى قابل حمل خود را برگيرند.

وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً

يعنى: كسانى كه كفر ورزيده اند دوست داشته و آرزو كردند، يعنى از همان روز كه نماز دسته جمعى شما را ديدند در آرزويشان افتاد و ميل پيدا كردند، كه شما هنگام نماز از سلاح ها و ساز و برگ هاى خود غفلت كنيد، پس يك مرتبه بر شما حمله برند.

وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذىً مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ

يعنى: و بر شما گناهى نيست كه اگر از جهت باران آزار و ناراحتى داشته باشيد يا آن كه

ص:131

بيمار باشيد كه سلاح هاى خود را وقت اقامۀ نماز بر زمين گذاريد، ولى بايد احتياط و تحفّظ خود را حفظ كنيد.

إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً

يعنى: گمان نكنيد كه كفّارى كه اين همه كفر مى ورزند و آزار و ضرر به مسلمين مى رسانند بدون مجازات خواهند بود، بلكه حقيقت اين است كه خدا براى كافران به سزاى عقايد و اعمالشان عذابى خواركننده آماده كرده است، عذابى كه كيفيت شدت و طول مدت آن را جز او كسى نمى داند.

فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً «103»

لغت و اعراب:

قضيتم: به جا آورديد. الصلاة الف لامش براى عهد است اشاره به صلاة خوف. قياماً و قعوداً هر دو مصدر است و يا جمع قائم و قاعد، و هر دو حال است از فاعلِ اُذكروا. و على جنوبكم نيز حال است. الصلاة دوم الف لامش عهد خارجى است اشاره به طبيعت صلاة مجعول دربارۀ مختار، و الصلاة سوم اشاره به جنس صلاة است.

تفسير:

فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِكُمْ

يعنى: پس هنگامى كه نماز خوف را ادا كرديد و هنوز در حال جنگيد، پس خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده بر پهلو، يعنى در همه حال ياد كنيد.

فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَّوْقُوتاً

يعنى: پس آن گاه كه از دشمن خاطرجمع شديد همان نماز عادى و متعارف در حال

ص:132

اختيار را برپا داريد، زيرا كه نماز بر مؤمنان نوشته اى توقيت شده است.

يعنى: اين عبادت خاص كه داراى روح و پيكر است روحش، نيت قربت و پيكرش افعال و اقوالى مخصوص است كه از ازل در علم الهى و سپس در لوح محفوظ سماوى و پس از آن در كتاب هاى آسمانى نوشته و مقرر گشته و براى مكلفان، بر وفق اقتضاى حكمت بالغۀ خداوند، با اجزا و اعضا و اركان و مقدمات و شروط و موانع خاصى در اوقات معيّنى از شبانه روز و ماه و سال يا طبق حوادث خاصى اختيارى و غيراختيارى، به نحو موقت موسَّع يا مضيَّق تعيين گرديده است.

وَلاَ تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «104»

لغت:

وَهِنَ الرجلُ - از باب عَلِم و حَسِب -: ضعيف و ناتوان شد در كار يا در فكر يا در بدن.

ابتغاء: طلب و جستجو. أَلِمَ الرجلُ - از باب عَلِم -: درد كشيد.

تفسير:

وَ لَاتَهِنُواْ فِى ابْتِغَآءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ

خطاب به مؤمنان است به منظور تحريض و تشويق به دعوت كفّار و تعقيب آنها براى ابلاغ دين و جهاد و اجتناب از ضعف و زبونى در انجام اين وظايف. يعنى: هرگز در طلب و تعقيب و جستجوى كفارى كه با شما در حال جنگ هستند ضعف و سستى و ناتوانى نشان ندهيد، زيرا كه اگر شما در كوشش بر ضد آنها در مقام تعقيب و جرح و قتل و اخذ اموال و غيره درد و رنج و ناراحتى مى كشيد، بى ترديد آنها نيز درد و رنج و ناراحتى مى كشند همان گونه كه شما مى كشيد؛

ص:133

وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَايَرْجُونَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: با اين تفاوت كه شما از خداوند اميدهايى داريد كه آنها ندارند، زيرا شما آرزوى ظهور اسلام و گسترش آن و گرايش مجامع انسانى به سوى خير و صلاح و پاداشى در دنيا و آخرت در مقابل كوششتان را داريد و اين اميدها را آنها دربارۀ دينشان ندارند. و خداوند همواره دانا و حكيم است.

إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِلْخَائِنِينَ خَصِيماً «105» وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «106» وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً «107» يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً «108» ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً «109»

لغت و اعراب:

للخائنين لام براى نفع است. خانَهُ از باب نَصَر، و اختانه: خيانت كرد به او.

تخفّى و استخفى: پنهان شد. بيّت الشىءَ: شبانه تدبير كرد و انجام داد آن را. اذ متعلق به ظرف معهم است. أنتم هؤلاء مبتدا و خبر است، و هؤلاء به معناى «الذين» و جادلتم صلۀ آن است.

ص:134

تفسير:

حمايت از خائنان

إِنَّآ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَاكَ اللَّهُ وَ لَاتَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيماً

در عصر نزول اين آيات، مردى متظاهر به اسلام به نام طعمه از قبيلۀ بنى ظُفر زرهى آهنين از مسلمانى به نام قتاده سرقت نمود و آن را در نزد يك نفر يهودى به نام زيد به عنوان امانت گذاشت. قتاده و يارانش در جستجوى زره افتادند و بالأخره از خانۀ زيد يهودى پيدا كردند و او را متهم به سرقت نمودند. اقوام زيد يهودى جمع شدند و به امانت و برائت وى شهادت دادند و زيد هم مدّعى شد كه آن را طعمه در نزد وى امانت گذاشته و از قرائن نيز براى قبيلۀ طعمه ثابت شد كه او دزد زره است ولى قوم طعمه نزد پيامبر اسلام رفتند و به برائت او شهادت دادند و از او خواستند چون دعوا پيش او آيد به نفع طعمه حكم كند و سرقت را به گردن يهودى بگذارد از اين راه كه شهادت به برائت وى داده بودند و پيامبر پذيرفته بود و نيز گفته بودند كه اگر به خاطر يك يهودى طعمه را محكوم كند آبروى چندين مسلمان مى رود. خداوند در اين باره آيات نُه گانۀ زير را نازل نمود. مجموع آيات اشاره به آن حادثه و هر آيه اى اشاره به مطلبى در آن قضيه دارد.

حاصل خطاب به پيامبر اين است كه مبادا در جايى برخلاف حق داورى كنى هرچند ذى حق يك يهودى و خلاف حق چندين مسلمان باشند. و در شأن نزول آيات روايات مختلف است و آنچه ذكر شد در جوامع الجامع و منطبق تر با آيات بود.

معناى آيه: اى پيامبر اين كتاب را به سوى تو به حق فرود آورديم، يعنى اين مجموعه الفاظ و معانى را كه در لوح محفوظ نوشته شده و عنوان كتاب به خود گرفته بود براى هدف و غرض حق و عقلانى نازل كرديم، تا آن كه ميان مردم جهان طبق آنچه خدا از محتواى آن نشانت داده داورى نمايى. يعنى و از مصاديق آن محكوم كردن سارق زره است هرچند مسلمان باشد. و هرگز به نفع خيانتكاران محاجّه و جدال مكن.

وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و از خداوند طلب آمرزش كن، زيرا خدا همواره آمرزنده و مهربان است. مراد

ص:135

استغفار پيامبر است از اين كه مى خواسته غيرمحقّ واقعى را تبرئه كند و به نفع او داورى نمايد هرچند به ظاهر حجّتى بر آن قائم شده بود به گونه اى كه اگر داورى مى كرد معذور بود و مقتضاى عظمت و برترى مقام پيامبر اين است كه براى وقوع در اين معرضيت نيز استغفار نمايد.

وَ لَاتُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً

يعنى: اى پيامبر، هرگز از كسانى كه به خودشان خيانت مى كنند، يعنى مانند طعمه و قبيلۀ او كه دزدى كرده و به گردن ديگران مى اندازند كه در واقع خيانت به خودشان است، دفاع مكن كه آنها را تبرئه كنى و يهودى را محكوم به سرقت نمايى، كه بى ترديد خداوند كسى را كه خيانت پيشه و گنهكار است دوست ندارد.

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَايَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

سوق اين آيه به لحاظ حال آنهاست آن گاه كه هواداران طعمه در فكر بودند تا گواهانى تعيين كنند تا طعمه را تبرئه نمايند و سرقت زره را به گردن زيد يهودى بگذارند.

يعنى: اى پيامبر، آنها از مردم تستّر و پنهان كارى مى كنند و از ظهور گناهشان خجالت مى كشند ولى از خداوند تستّر نمى كنند و خجالت نمى كشند در حالى كه خدا همواره با آنهاست حتى در آن حال كه هواداران طعمه دربارۀ مطلبى كه خدا هرگز بدان راضى نمى شود نقشه كشى و تدبير شبانه مى كردند، و خداوند از ازل به آنچه آنها انجام مى دهند احاطۀ علمى دارد.

هَأَنتُمْ هَؤُلَآءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً

خطاب به قبيلۀ طعمه و همۀ كسانى است كه از طعمه و از هر خيانتكارى حمايت مى كنند. يعنى: آگاه باشيد، شما همانيد كه در زندگى اين دنيا از آنها دفاع كرديد. يعنى هرچند احياناً باطل را هم بر حق غلبه داديد، پس چه كسى است كه در روز قيامت در برابر خداوند از آنها دفاع نمايد؟ و يا آن كه چه كسى است كه حافظ و نگاهبان آنها باشد؟

ص:136

وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً «110» وَمَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «111» وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً «112»

لغت:

بَهَتَه بهتاناً - از باب مَنَع -: دروغ بست بر او. خَطِئَ الرجلُ - از باب عَلِم -: راه به غيرصواب رفت، گناه كرد. اثم: گناهى كه انسان را از كارهاى خير محروم سازد نظير گناهان كبيره.

تفسير:

وَ مَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَّحِيماً

در اين سه آيه سه اثر براى گناه ذكر شده است: 1 - هر گناهى با توبه قابل عفو است. 2 - هر گناهى اثر سوئى در مرتكب آن دارد. 3 - نسبت دادن هر گناهى به ديگران بهتان و جرم آشكار است.

معناى آيۀ اول: و هركس عمل زشتى به جا آورد يا به خويشتن ستم كند سپس توبه و استغفار نمايد خدا را بسيار آمرزنده و مهربان مى يابد.

مراد از عمل سوء، ستم به ديگران و از ظلم به نفس، گناه خود شخص است. و محتمل است مراد از اول، گناه فرعى و از دوم، شرك و كفر باشد. و به هر حال، آيه در مقام بيان انطباق مفادش به مورد نزول آن و قبولى توبه در آن است.

وَ مَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: و هركس گناهى كسب كند و مرتكب شود جز اين نيست كه به ضرر خود كسب نموده است.

ص:137

مراد اين است كه هر گناهى خاصه كبائر اثر بد و پليدى در روح مرتكب آن مى گذارد و خاصه اگر تكرار شود و حالت روحى تبديل به مَلَكۀ رذيله شود كه پيوسته سبب صدور نظير آن و يا ساير گناهان مى گردد، و نيز آثار شوم آن در اولاد و ارحام و قوم و قبيله و بالأخره در محيط وسيعى از انسان ها به مرور زمان ظاهر مى شود و بلكه آثارش در صحرا و دريا ظهور مى يابد، و حرمان تابعين گنهكار از حسنات و شركتشان در سيّئات وى از ضررهايى است كه بالأخره به وى بازمى گردد.

و خداوند از ازل دانا و حكيم بوده است؛ دانا به حال بندگانش از صالحان و طالحان، و حكيم در انعكاس آثار اعمال در دنيا و آخرت طبق مصالح كامنه و ميزان عدل و قسط در اجور و كيفرها.

وَ مَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً

يعنى: و هركس گناهى كسب كند هر گناهى باشد و يا گناهى بزرگ انجام دهد، سپس آن را همانند سنگى به بى گناهى بزند، يعنى به او نسبت دهد، پس حقيقت اين است كه بهتان گفته و گناه آشكارى را متحمّل شده است. يعنى نسبت دادن آن به برىء عنوان بهتان و گناه آشكار پيدا مى كند كه كيفرى بزرگ دارد.

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً «113»

تفسير:

وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَّآئِفَةٌ مِّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ

مراد از «فضل» نبوت و از «رحمت» مقام عصمت و از «همّ» ارادۀ جدى و تصميم قلبى

ص:138

و از «طائفة» عده اى از ياران طعمه است كه خائن بودند، و مراد «از گمراه كردن پيامبر» معتقد نمودن او به برائت طعمه و نهادن سرقت به گردن زيد يهودى يا ارائۀ عنوان ثانوى به پيامبر است كه براى مصلحت اسلام و مسلمين و تضعيف كفّار به برائت طعمه و خيانت زيد يهودى حكم دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر نبود تفضّل خدا بر تو كه منصب نبوّت بخشيده، و رحمت او كه مقام عصمت داده و فرشته ها را مستحفظ تو قرار داده، بى ترديد گروهى از آنها دربارۀ اضلال تو تصميم مى گرفتند، يعنى تصميمشان تأثير مى كرد كه به شهادت باطل آنها از موضوع واقعى منحرف شوى و به اغواى آنها از حكم واقعى اولى منصرف گردى، لكن چنين نشد.

وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِن شَىْءٍ

يعنى: و آنها در اين مورد و در هر كوششى بر ضد تو جز خودشان را گمراه نمى كنند، و آنها هرگز هيچ زيانى به تو نمى زنند و تنها سبب زيان و ضرر خودشان مى شوند. و ممكن است آيۀ آينده در مقام تعليل اين جمله باشد.

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

مراد از كتاب، قرآن كريم و از حكمت، شريعت اسلام يا علوم و معارف عقلى است. يعنى: و خداوند كتاب آسمانى قرآن و شريعت و معارف دينى و عقلى را بر تو نازل نموده و آنچه بشر از علوم مختلف بدان نياز داشت و تو نمى دانستى به تو آموخت؛ و از ازل فضل خداوند بر تو بزرگ بود، زيرا «خلقكم اللّه أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين، حتى منّ علينا بكم، فجعلكم فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ».

لاَ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً «114»

ص:139

لغت و اعراب:

رازگويى در جمع

نجا الرجلَ - از باب نَصَر -: و ناجاه: سخن سرّى با او گفت. نجوى اسم مصدر است، و ضمير هُم راجع به ياران طعمه يا مطلق كفّار است. الّا مَن أمر به تقدير الّا نجوى مَن أمر.

تفسير:

لَّا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ

يعنى: در بسيارى از نجواها و رازگويى ها و صحبت هاى درِ گوشى منافقان و كفّار خير و فايده اى نيست، زيرا آنها غالباً نجواى به باطل و بخل در مال و كارهاى ناپسند و افساد ميان مردم مى كنند، مگر نجواى كسى كه ديگران را به دادن صدقه و احسانى به مستمندان، يا هر كار خير و پسنديده اى، يا اصلاحى ميان مردم دستور مى دهد.

وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و هر كس براى طلب رضاى خداوند اين چنين كند و به اين امور امر كند، ما او را پاداشى بزرگ خواهيم داد.

وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً «115»

لغت و اعراب:

شاقَّ زيداً: مخالفت و دشمنى كرد با زيد. الرّسول الف لامش عهد خارجى و اشاره به پيامبر اسلام، يا بدل از مضافٌ اليه است. يعنى مطلق فرستادۀ خدا. الهدى يعنى طريق الهداية، يا به معناى «الحق» است. تَوَلَّى الشىءَ: متصدّى و متصرّف آن شد. وَلّاه الأمرَ: او را متصدّى و قائم به امر نمود. أصلاه النار: داخل كرد او را در آتش، يا سوزاند او را در آتش.

ص:140

تفسير:

وَ مَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن م بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و كسى كه با اين فرستادۀ خدا يعنى محمد صلى الله عليه و آله يا با هر فرستادۀ او، پس از آن كه راه هدايت براى او روشن شد، يعنى با دلايل و معجزات، صدق ادّعا و حقّانيت دين او معلوم شد، به مخالفت و دشمنى برخيزد و راهى غير از راه مؤمنان، يعنى دينى ديگر و كتاب آسمانى ديگرى را پيروى كند،

نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيراً

يعنى: ما او را به همان راهى كه اتخاذ كرده و متصدّى عمل آن شده متوجه و روانه مى كنيم، يعنى مهلت مى دهيم و آزادش مى گذاريم و زود گرفتارش نمى كنيم تا به كلّى عذرش منقطع گردد، و در نتيجه او را وارد جهنم مى نماييم و به آتش آن مى سوزانيم؛ و بد جاى بازگشتى است جهنم.

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً «116»

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ

تفسير اين آيه در ذيل آيۀ 48 گذشت.

وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً

يعنى: كسى كه به خدا شرك ورزد به گمراهى دور و درازى افتاده است، زيرا بالاترين و والاترين واجب عقلى و شرعى، اعتقاد به توحيد ذات واجب الوجود است و انحراف از آن بالاترين انحراف هاست، و لقمان حكيم فرمود: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[لقمان، 13].

ص:141

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَاناً مَرِيداً «117» لَعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً «118» وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلْأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً «119» يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً «120» أُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصاً «121»

شيطنت شيطان

لغت و اعراب:

مرجع ضمير يدعون مشركان است. اِناث: جمع انثى يعنى مادينه اعم از دختر و زن، و نيز به معناى جماد بى روح. مَرَدَ الرجلُ - از باب نَصَر -: سركشى و نافرمانى كرد و از حد تجاوز نمود. مارد و مَريد: طاغى، شرور، خبيث. لَعَنَه صفت دوم شيطان است. لأتّخذنّ لام اين كلمه با چهار لام مشابه آتى براى قسم است به تقدير اقسم لأفعلنّ كذا. مفروض: معيّن و جدا شده. بَتَكَ الشىءَ - از باب نَصَر - و بتّكه: قطع كرد و شكافت آن را. حاصَ عن الشىء - از باب ضَرَب -: عدول كرد و بازگشت از آن، و محيص: محل عدول و فرار.

تفسير:

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّآ إِنَاثاً

هريك از قبايل مشركين را پيش از اسلام بت يا بت هايى بود كه آن را اُنثى بنى فلان يعنى دختر آن قبيله مى ناميدند، مانند لات، عُزّى، مَناة. و مراد از دعوتِ بتان عبادت يا خواستن

ص:142

حاجت از آنهاست.

معناى آيه: مشركان، غير خداوند را نمى خوانند و عبادت نمى كنند مگر دختران يا مادينه هايى را، يعنى بت هايى را كه به صورت دختران تراشيده و لباس و زيور زن بر آنها پوشانده و نامشان را هم نام مؤنّث گذاشته اند و مى گويند دختر فلان قبيله است.

و ممكن است معناى آيه اين باشد كه آنها در برابر خدا جز فرشتگانى كه آنها را دختران خدا مى نامند عبادت نمى كنند و جز از آنها حاجت نمى خواهند.

وَ إِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَاناً مَّرِيداً

اين جمله نتيجۀ سخن قبل است، يعنى: مشركان در واقع جز شيطان سركش و شرور را نمى خوانند و نمى پرستند، زيرا خواندن و پرستش بت ها به وسوسۀ او انجام مى گيرد.

لَعَنَهُ اللَّهُ م وَ قَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً

يعنى: شيطانى كه خداوند او را لعنت كرده و طرد نموده است، و او هنگامى كه مطرود گرديد چنين گفت: سوگند باد كه از بندگان تو سهمى معيّن خواهم گرفت. يعنى اكثريت عظيمى از آنها را با وسوسه كردن، از اصلِ گرويدن به دين و آيين انبيا مانع خواهم شد و اكثريتى از گروندگان را نيز در فروع دين به گناه خواهم كشيد. اين مقدار از بشر نصيب اوست و در نتيجه روز قيامت، كفّار اولين و آخرين كه كفرشان تقصيرى است از آنِ شيطان اند و به نحو ابدى، همراه او به جهنّم مى روند، و فسّاق مؤمنان كه مشمول رحمت و شفاعت نشده اند نيز از آنِ او هستند كه موقّتاً همراه او خواهند بود.

وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَامِ

يعنى: سوگند باد كه آنها را گمراه مى كنم، در اصول عقايد به سوى كفر، و در فروع به سوى فسق مى كشم. و حتماً آنها را به حالت تمنّىِ باطنى يا به تمنّىِ عملى مى افكنم تا به آرزوهاى دور و درازى در دنيا نسبت به مال و جاه و اولاد و احفاد گرفتار آيند. و نيز آنها را فرمان مى دهم گوش هاى چهارپايان را ببرند يا بشكافند.

يعنى آنها را آن چنان در جهل و نادانى و عقايد خرافى گرفتار مى كنم كه چهارپايانشان را به شكرانۀ زيادى عمر يا بسيار زاييدن يا زياد كار كشيدن از آنها گوش ها ببرند يا بشكافند و محترم شمارند و قداست و مصونيت دهند و استفاده از آنها و گوشتشان

ص:143

را حرام نمايند و در نتيجه، حلال تو را حرام سازند. و اين آيه اشاره است به اقسام چهارگانه اى كه در آيۀ 103 از سورۀ مائده ذكر شده است: مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن م بَحِيرَةٍ وَ لَاسَآئِبَةٍ وَ لَاوَصِيلَةٍ وَ لَاحَامٍ.

وَ لَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ

يعنى: و نيز سوگند باد كه آنها را فرمان مى دهم آفرينش خدا يا آفريدۀ خداوند را تغيير دهند. يعنى در روح و جسم خودشان يا در امور خارج از خود تغيير و تبديل ناروا انجام دهند. روح و روان خود را كه طبق فطرت خاصى آفريده شده و جسم خود را كه بر وفق هدفى تعديل و تنظيم شده تغيير دهند و دگرگون سازند.

و اين يك امر كلّى است و از مصاديق آن اين است كه عقايد توحيدى را كه عجين فطرت و مزيج خلقت بشر است تبديل به باورهاى كفر و شرك و اعتقاد به تجسّم و تثليث و تعدّد آلهه و ارباب انواع نمايند، و بذرهاى فضايل اخلاق انسانى را كه وديعۀ ذات او و نهفته در طبيعت اوست در مرحلۀ فعليت تبديل به رذايل اخلاق و صفات پليد سازند، و عبادت هاى بدنى و خضوع در مقابل حق را كه نشأت يافته از غرايز فطرى است تبديل به پرستش هاى فاسد و ناروا نمايند، مانند سجود در برابر بت ها و ستارگان و غير آنها، و همۀ واجبات و محرّمات را كه طبق صلاح فرد و اجتماع، جعل و تشريع شده اند تبديل به عصيان و طغيان و مخالفت نمايند.

وَ مَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُّبِيناً

يعنى: و هركس شيطان را با چنين افكار و وسوسه هاى باطل، به جاى خدا ولىّ خود سازد، يعنى دوست و ياور و بالأخره سرپرست امور خود نمايد و حركت ها و فعاليت هاى خود را طبق دستور او قرار دهد، پس حقيقت اين است كه به زيان آشكارى گرفتار شده است.

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً

اين آيه در بيان خسران و زيان مذكور در آيۀ قبل است، و مراد از وعدۀ شيطان، القاى وسوسه هاى خوشحال كننده در دل انسان است و مراد از ايجاد تمنّى، توليد حالت آرزوهاى مختلف است كه غالباً شخص را به سوى آنها حركت مى دهد. و فعل مضارع اول و دوم مفيد استمرار است.

ص:144

معناى آيه: شيطان همواره با وسوسه هاى خود و توسط پيروان انسى خود به آنها وعده مى دهد، مثلاً به غنا و ثروت در موارد تحصيل مال حرام، و به فقر و فاقه در مقام انفاقات قربىِ واجب و مستحب، و به پيروزى در جايى كه اقدام باطل و نارواست، و به شكست در موردى كه اقدام به جا و لازم است. و نيز در دل هاى آنها آرزوهاى باطل مى افكند. و شيطان هرگز به آنها جز فريب و مكر وعده اى نمى دهد.

أُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لَايَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصاً

«اُولئك» اشاره به اولياى شيطان و نصيب او از مردم است. يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان در آخرت دوزخ است، و هرگز راه فرارى از آن نمى يابند. زيرا آنان اصول عقايدشان باطل است و محكوم به خلودند، و راه نجات قانونى وجود ندارد و فرار تكوينى هم محال است.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً «122»

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

خداوند پس از ذكر اين كه عاقبت امر پيروان شيطان در آخرت دوزخ است، در اين آيه طبق سنّت جاريۀ خود در اغلب مواردِ اين كتاب كريم اشاره به عاقبت امر مؤمنان صالح نموده است. يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته انجام دادند به زودى آنها را وارد بهشت ها و باغ هايى مى كنيم كه از زير درختان آنها پيوسته نهرها جارى مى گردد.

خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقّاً

يعنى: در حالى كه آنان در آن جا براى هميشه جاودان اند. زيرا ساختار وجودشان همانند دنيا موقّت نيست بلكه دائمى بلااَمَد است و ساكنان آن جا را در روح افسردگى و

ص:145

ملالى، و در جسم فرسودگى و زوالى، و در محيط نقصى و تغيير حالى راه نمى يابد. اين وعدۀ حقّ خداست؛

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً

استفهام انكارى است، و قيل و قال و قول همه مصدرند به معناى گفتار.

معناى آيه: و چه كسى است كه در گفتار از خداوند راستگوتر باشد؟ و اين كلام در مقابل وعده هاى دروغ و فريبندۀ شيطانى است.

لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «123» وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيراً «124»

لغت و اعراب:

أمانىّ: جمع امنيّه يعنى آرزو كه عبارت است از تصوّرات كلّى خوشحال كننده. فاعلِ ليس ضميرى است مرجعش «ما وُعد من الثواب و العقاب» يا «سبب فضيلة الانسان» يا «غفران الذنوب و حطّ السيّئات». و «باء» زائده يا سببيّه است. نقير: گودى كوچك در پشت هستۀ خرما كه از آن جا رشد و نمو شروع مى شود، و در اين جا كنايه از كمترين چيز است.

تفسير:

لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَ لَآأَمَانِىِّ أَهْلِ الْكِتَابِ

ظاهر آيه اين است كه برخى از مسلمين در صدر اول فكر مى كردند يا توقّع داشتند كه پذيرش اسلام در جوّ آن روز سبب كرامت خاصّى براى آنها در نزد خداوند و ثبوت حقّى

ص:146

به گردن پيامبر اسلام است به گونه اى كه بايد گناهانشان ناديده گرفته شود و مورد مجازات قرار نگيرند و مثلاً همانند نزديكان سلاطين دنيا از كيفر تخلّفات و عصيان ها مصون بمانند. در مقابل آنها اهل كتاب نيز چنين ادّعايى داشتند كه مى گفتند: نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّآؤُهُ [مائده، 18] يا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً [بقره، 80] ما فرزندان و دوستان خداييم، يعنى در آخرت معذّب نيستيم و اگر فرضاً معذّب باشيم بيش از چند روزى به دوزخ نمى رويم، به مقدار چند روز معدودى كه اجداد ما در حال غيبت موسى عليه السلام گوساله پرستيدند، اين آيه در مقام ابطال گمان هاى هر دو طايفه است.

معناى آيه: وعده هاى پاداش و كيفر اخروى، يا فضيلت و برترى در آن جهان، و يا ريزش و حطّ گناهان، وابسته به گمان و اعتقاد شما مسلمين و يا به گمان اهل كتاب نيست كه هريك، امور فوق را طبق گمان خود ادّعا كند.

مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لَايَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لَانَصِيرًا

يعنى: بلكه هركس از امت هر پيامبرى و صاحب هر كتاب و دينى و در هر عصر و زمانى هر گناه صغيره و كبيره اى انجام دهد در برابر آن كيفر خواهد ديد و هرگز براى خود در برابر خداوند سرپرست امور و يار و ياورى نخواهد يافت.

بدان كه لازم بيان فوق اين است كه ترتّب كيفر اخروى بر همۀ گناهان بشر حتمى است و قابل تخلّف نيست. و اين مطلب منافى ادلّۀ توبه و ساير مكفِّرات ثابت و مسلّم در شرع است كه سبب سقوط عذاب است، و از اين رو نقل شده كه پس از نزول اين آيه بيم و وحشتى در ميان مسلمان ها روى فهم ظاهر كلام پيدا شد. لكن مى توان گفت:

اولاً - مراد از «يُجزَ به» فعليت عذاب در آخرت نيست بلكه مراد، مجرّد استحقاق است.

يعنى هر دو گروه گمان مى كردند كه گناهانشان استحقاق آور نيست و آيه ناطق است به اين كه همۀ گناهان استحقاق عذاب مى آورد و منافات با سقوط يا مكفِّرات ندارد.

ثانياً - مراد از جزا، اعم از كيفر دنيوى و اخروى است و ترتّب كيفر دنيوى بر گناهان، طبيعى و كثير الوقوع است، زيرا همۀ ناراحتى هاى دنيا از غصّه و مرض و فقر و مرگ دوستان و حوادث ديگر براى مؤمن كيفر است و كفّارۀ گناه، و كمتر گناهى در دنيا بدون كيفر مى ماند.

ص:147

ثالثاً - اطلاق آيه بى ترديد تقييد مى شود به واسطۀ روايات وافر و قطعى در مورد عده اى از مكفِّرات، مانند توبه كه مكفِّر همۀ گناهان است، و ترك كبائر گناه كه مكفِّر صغائر است، و مواظبت بر حسنات كه سبب ذهاب و نابود شدن سيئات است، و نفس اعتقاد صحيح به نبوّت و ولايت، و حبّ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، و بالأخره شفاعت در آخرت و در نهايت رحمت واسعۀ خداوندى كه همه وسيلۀ سقوط استحقاق و سبب آمرزش اند.

وَمَن يَعْمَلْ مِنَالصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا

اين آيه در مقابل «من يعمل سوءاً يُجزَ به» است و «مَن» موصوله مبتداست و مفيد عموم به قرينۀ خبرش «اُولئك»، و جملۀ «و هو مؤمن» حال است از فاعل «يعمل» و اشاره به قاعدۀ كلّى الهى است كه ترتّب پاداش اخروى بر هر عمل صالحى منوط و مشروط به ايمان عامل است وگرنه عمل غيرمؤمن مطلقاً باطل و بيهوده است چنان كه در آيات ديگر اين كتاب كريم مكرّر آمده است، نظير: وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ مَآءً [نور، 39] و مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ [ابراهيم، 18] و غير اينها.

معناى آيه: و هر كه چيزى از عمل هاى شايسته را به جا آورد، يعنى مقدارى را كه مى تواند، خواه مرد و خواه زن، در حالى كه مؤمن باشد، يعنى به اصول عقايد شريعت عصر خويش گرويده باشد، چنين كسانى به بهشت وارد خواهند شد، و هرگز آنان در عالم آخرت حتى به اندازۀ نقطۀ پشت هستۀ خرما، يعنى كمترين حد، ستم نمى بينند. يعنى نه عملشان بى پاداش مى ماند و نه از پاداششان كاسته مى شود و نه بر كيفر گناهشان افزوده مى گردد.

وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً «125» وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً «126»

ص:148

لغت و اعراب:

بهترين دين و ديندار

مَن موصولۀ اول مفيد استفهام انكارى است. وجه: صورت شخص، ذات شىء. حنيف:

مايل به حق. و حنيفاً حال است از فاعل اتّبع يا از ملّة يا از ابراهيم. ملّت: طريقت و آيين.

تفسير:

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ

از آيۀ قبل استفاده شد كه همۀ عمل هاى شايسته در نزد خدا مشروط به ايمان است، و اين آيه در بيان تعريف مؤمن يعنى اذعان كنندۀ به دين است.

معناى آيه: چه كسى از نظر دين بهتر است از آن كس كه ذات خود و وجود خود را تسليم خدا كند در حالى كه محسن باشد؟

مراد از «تسليم ذات» اذعان قلبى به توحيد و شئون آن است، و از «احسان» نيكىِ در عمل يعنى انجام واجبات و ترك محرّمات. و حاصل آن كه مؤمن كامل كسى است كه داراى ايمان و عمل باشد.

وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً

يعنى: و پيروى از آيين ابراهيم حق گرا نمايد. و مراد از حق گرا بودنِ انسان ميل به راه درست و انتخاب آن در مراحل امور اختيارى خويش است، و حق گرا بودنِ آيين و دين، تطابق اصول و فروع آن با مصالح واقعى مكلّفان و نظام اتمّ عالم آفرينش است چنان كه همۀ شرايع الهى اين گونه اند. و اين جمله در واقع توضيح دين احسن است.

وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً

يعنى: و خداوند، ابراهيم را براى خود دوست اتخاذ نمود.

در وجه دوست گرفتن خدا مطالبى گفته شده كه كاشف از صفات و حالات و كردار خاص منحصر به شخص اوست، نظير توجه تامّ او از كودكى به مبدأ اعلى در محيط شرك شديد، و استدلال علنى بر توحيد و بطلان شرك، و مبارزه با شرك در جوانى و شكستن بت ها، و افتادن در آتش نمرودى، و ظهور توكّل خاص او، و دريافت شريعتى كامل از جانب خدا به نام «اسلام» كه باقى ماند و به پيامبر اسلام رسيد، و توفيق بناى كعبه اى

ص:149

جاويدان خانۀ خدا و خلق، و امتثال امر الهى در ذبح جوان بى بديل خود، و تلقّى نعمت عظيم فرزندانى پس از پيرى كه هريك پيامبرى مرسل بود، و بقاى نسل او در سلسلۀ پيامبران بنى اسرائيل از فرزندش اسحاق، و بقاى نسلش از اسماعيل تا تولد پيامبر اسلام و غير اينها، فعليهم صلوات اللّه و سلامه.

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه از آنِ خداوند است.

ملكيت حقيقىِ مظروف آسمان ها از جماد و ذوات ارواح و ذوى العقول از فرشتگان و ارواح نيكان و غيره، و مظروف كرۀ زمين از جماد و نبات و جانداران، علاوه بر خود آنها كه ظرف آن اشياءاند همه از آنِ خداوند است، چنان كه مالكيت و سلطه و سيطرۀ بر همه نيز از آنِ اوست. و اين ملكيت و مالكيت، بدان جهت است كه خلقت و آفرينش و نگهدارى و تصرّف و تدبير امور همه، و در آخر به هم زدن نظام و اعدام و افناى همه در وقت معين، به ارادۀ بالغه و مشيّت نافذۀ اوست و اين بالاترين نوع ملكيت و مالكيت است.

وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيطاً

كلمۀ «كان» مفيد قِدَم زمانى احاطه است كه لازم عقلى آن، بقا و ابديت آن است، و يا منسلخ از زمان است كه اطلاقش مفيد همان معناست. يعنى: و خداوند از اقدم زمان ها و در همه وقت به همه چيز احاطه داشته و دارد، يعنى به احاطۀ وجودى و توانى و علمى و رحمتى.

وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُوا لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيماً «127»

ص:150

لغت و اعراب:

احكام زنان

فَتوا و فُتيا و افتاء: بيان حكم، و استفتاء: طلب بيان حكم. ما يُتلى عطف است به ضمير مجرور فيهنّ، و فى الكتاب و فى اليتامى هر دو متعلق اند به يُتلى. نساء و نسوَة هر دو جمع «امرأة» اند از غير لفظش و شامل صغير و كبيرند. أن تنكحوهنّ به تقدير فى أن تنكحوهنّ، يا عن أن تنكحوهنّ. و المستضعفين عطف است به يتامى النساء.

تفسير:

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِى النِّسَآءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ

در تفسير اين آيه و جملات آن وجوهى ذكر شده و اولى اين است كه آيه را بدين گونه تفسير كنيم كه مرادِ سائلين سؤال از مطلق حكم زن هاست، يعنى مراد از «نساء» جنس جمع، و غرض از سؤال نظر كلّى شريعت اسلام دربارۀ حقوق زن هاست از جنبۀ جواز تعدّد زوجات و كيفيت ارث آنها و نحو ذلك، در مقابلِ سيرۀ ظالمانه و رفتار خشن و جاهلانۀ مشركان و كفّار و اهل كتاب آن عصر نسبت به خود زن و اموال ارثى و غيرارثى آنها. پس جملۀ فوق سؤال و جوابى است مستقل.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو دربارۀ زنان، يعنى حقوق كلّى آنها نسبت به خودشان و اموالشان فتوا و بيان حكم مى خواهند، بگو: خداوند تنها خود دربارۀ آنها به شما فتوا مى دهد، زيرا احكام كلّى اسلام تنها به تشريع خود خداوند است و پيامبران، مبلّغ احكام اند. و مصداق فتاوا اين جا ذكر نشده بلكه مراد، احكامى است كه در اوايل اين سوره بيان شده و بعداً نيز ذكر خواهد شد از قبيل اين احكام:

1 - تعدّد زوجات در اختيار مرد است كه مى تواند تا چهار زن دائمى در يك زمان داشته باشد با شروطى كه تشريع شده و اهمّ آنها رعايت عدالت همه جانبه ميان آنهاست، كه اگر نتواند بايد به يك زن دائم قناعت كند.

2 - لزوم دادن مهر يا متعه براى زن از جانب شوهر با رعايت حسن معاشرت.

3 - ثبوت سهم الارث براى زنان از ارحام ميّت يعنى از تركۀ آنان، همانند ارحام مرد.

4 - تعيين سهميه و نصيب زنان از ماترك ارحام ميت مانند مردان در اغلب موارد و

ص:151

اشتراك هر دو طايفه با تمام طبقات.

5 - ارث بردن زن از مال شوهر و شريك شدنش در ماترك او همراه همۀ طبقات ارحام.

6 - لزوم مؤكّد رعايت حقّ آنها دربارۀ اداى مهرشان هرچند به قدر قنطار باشد.

7 - حرمت ازدواج مردان با هفت گروه از زنان و ازدواج زنان با هفت گروه از مردان به عنوان محارم نَسَبى و نيز حرمت هفت گروه رضاعى مشابه نسبى از هر طايفه نسبت به ديگرى.

8 - حرمت ازدواج مرد با گروهى از ارحام زنش به مجرّد وقوع عقد ميان آنها، و حرمت ازدواج زن با گروهى از ارحام شوهر به واسطۀ وقوع عقد.

9 - حرمت ازدواج مرد با زن شوهردار. يعنى زن حقِ ازدواج با دو مرد را در يك زمان ندارد، برخلاف مرد.

10 - حلال بودن ازدواج هر مردى با هر زنى و عكس آن در غير موارد فوق از هر قوم و قبيله و نژاد و رنگ و زبان، و خلاصه ازدواج انسان مذكّر با انسان مؤنث.

11 - تشريع حليّت ازدواج موقّت در شرع اسلام به امر خداوند و اجراى آن به وسيلۀ خود پيامبر و عمل عده اى از صالحان و نيكان اصحاب پيامبر به آن، و بقاى حكم و عدم نسخ آن در زمان پيامبر و ثبوت آن در شريعت اسلام الى الابد مانند ساير احكام. و اين تشريع مقدّس، يگانه راه براى زدودن فساد جنسى از جامعۀ بشرى است.

12 - جواز ازدواج با بردگان و جواز تملّك آنان.

13 - تعيين وظايفى براى مرد و زن از بدو ازدواج تا آخر زندگى آنها از نظر ولايت فى الجمله يكى بر ديگرى و حقوق معاشرت و انفاق و ولايت بر اولاد.

14 - تشريع وظايفى براى طرفين و ديگران در موارد عروض اختلاف ميان آنها و حصول نشوز و شقاق از طرفين. و خلاصه اينها از مصاديق «قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ» است.

وَ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ فِى يَتَامَى النِّسَآءِ الَّتِى لَاتُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ

به تقدير واللّه يفتيكم فيما يتلى عليكم. يعنى و نيز خداوند فتوا مى دهد و بيان حكم مى كند راجع به آنچه در اين كتاب بر شما خوانده مى شود دربارۀ دختران يتيمى كه حقّ

ص:152

ارث يا مهر آنها را كه از جانب خداوند براى آنها نوشته و مقرّر گشته نمى پردازيد.

وَ تَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ

يعنى: و نسبت به خودشان هم اگر صاحب جمال اند رغبت داريد با آنها ازدواج نماييد، و اگر چنان نيستند از ازدواج با آنها بى ميلى مى كنيد.

و فتواى خدا در اين باره آيات كلّى ارث است كه آنها را در تمام طبقات ارث سهيم قرار داده، و آياتى است كه مهر آنها را «نِحله» ناميده و پرداخت آن را مؤكّداً واجب كرده و از منع آن جداً برحذر داشته است.

بدان كه در زمان جاهليت پيش از اسلام رسمشان بر اين بوده كه ميراث ميّت را در همۀ طبقات ارث به ارحام ذكور قادر بر جنگ مى دادند، و زنان و دختران و پسران غيربالغ حظّى نداشتند. و اگر ميت، وارث ذكور جنگجو نداشت اولياى عرفى يا زورمندان قبيله به بهانۀ ازدواج با وارث، اموال او را تصرّف مى كردند. اگر وارث ها داراى جمالى بودند يا ميل داشتند ازدواج مى كردند وگرنه همان طور نگهشان مى داشتند تا در مالشان تصرّف نمايند و اين روش ها و امثال آن سبب اين سؤال و استفتا گرديده بود.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ

يعنى: و نيز خداوند دربارۀ مستضعفان از فرزندان ميّت براى شما فتوا مى دهد؛ و آنها ناتوان هاى سنّى و روانى از فرزندان ميت هستند كه طبعاً توان مطالبۀ حق خود را ندارند.

و فتوا دربارۀ اينها اطلاقات ادلّۀ ارث است.

وَ أَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ

يعنى: و نيز خدا فتوا مى دهد يا وصيت مى كند كه براى يتيمان و به نفع آنها خواه يتيمانى كه اموال آنها در دست شما باشد يا نه، قيام به قسط كنيد. در حفظ و تعليم و تربيت آنها همانند فرزندان خود رفتار نماييد و در اموالشان راه قسط و عدل را بپوييد.

وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِهِ عَلِيماً

يعنى: و آنچه از كارهاى خير انجام مى دهيد خداوند از پيش بدان دانا بوده يا هميشه بدان داناست. و ذكر «من خير» به تناسب مورد است وگرنه خداوند به همه چيز در همه حال داناست.

ص:153

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «128»

لغت و اعراب:

بعل: همسر، زن باشد يا مرد. نَشَزَ عن مكانه - از باب ضَرَب و نَصَر -: بلند شد از جاى خود. أن يصلحا به تقدير فى أن يصلحا. صلحاً مفعول مطلق نوعى است. شَحَّ بالشىء و على الشىء - از باب ضَرَب و نَصَر -: بخل ورزيد خواه در مال باشد يا غيرمال، و در اين جا بخل در مال است.

تفسير:

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن م بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا

اين آيه دربارۀ برخى از احكام زن هاست به تناسب سخنى كه در آيۀ قبل از زن ها به ميان آمد. معناى آيه: اگر زنى از شوهر خود از نشوز و اعراضش بترسد.

مراد از نشوز، سركشى و تجاوز مرد نسبت به حقوق واجب زن است مانند دادن نفقه به مقدار نياز، و رعايت قَسم و حق المواقعه، و دادن تمام مهر او، و رعايت حقوق مستحبّ او مانند حسن معاشرت و ملاطفت با وى و توسعۀ در زندگى اش. و مراد از اعراض، ظاهراً بى ميلى قلبى مرد است كه منجر به تجديد فراش يا طلاق مى شود. و مراد از ترس، ظنّ و گمان حصول اين امور است، و ممكن است اعم از ظنّ و علم باشد. و گفته شده كه اين ظنّ و علم براى زن از گفتار و رفتار مرد معلوم مى شود.

فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَآ أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً

ص:154

پس بر آن دو، يعنى زن و شوهر، گناهى نيست كه در ميان خود به نحو صحيح و عادلانه صلح و آشتى نمايند، مثلاً زن از برخى از حقوق واجب يا مستحب خود يا از همۀ آنها بگذرد و يا مالى از اموال خود را بدهد يا هر دو كار را انجام دهد و آشتى حاصل شود.

و البته معلوم باشد كه شمول «لاجناح» در صورت گذشتن زن از حقوق خود و يا دادن مال خود در موارد خوف از اعراض يا از ترك حقوق مستحب است، و اما شمول آن در جايى كه زن از ضايع شدن حقّ واجب خود بترسد و به وسيلۀ ترك حقوق يا دادن مال خود صلح كند، محل خدشه است و تفصيل اين موضوع در فقه است.

وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ

و صلح و مصالحه ذاتاً بهتر است. يعنى: در مطلق موارد، خواه در اختلاف و نزاع ميان زن و شوهر يا اشخاص ديگر، و خواه به عنوان گذشت از حقوق باشد يا عناوين ديگر.

وَ أُحْضِرَتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ

يعنى: نفوس انسانى را صفت بخل، همانند ساير غرايز طبيعى، به نحو عروض صفت بر موصوف، احضار شده است. اين كلام اشاره به اين است كه طبعاً براى مرد پرداخت حقوق زن، و براى زن گذشت از حقوق و اموال خود مشكل است.

وَ إِن تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

خطاب به مردان و زنان در معرض وقوع اختلاف و تنازع است. يعنى: اگر شما هر دو طايفه، نيكوكار باشيد يا قصد احسان به يكديگر داشته باشيد و در رعايت حقوق تقوا بورزيد، پس قطعاً خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است، يعنى آن را پاداش خواهد داد.

وَلَن تَسْتَطِيعُوا أَن تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «129» وَإِن يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلّاً مِن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعَاً حَكِيماً «130»

ص:155

لغت و اعراب:

عدالت ميان همسران

فلاتميلوا به تقدير الى المرغوب اليها، يا عن المرغوب عنها. فتذروها: پس ترك كنيد او را، و ضمير مؤنث آن راجع است به مرغوبٌ عنهاى مقدر.

تفسير:

وَ لَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَآءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ

خطاب آيه به مردانى است كه بيش از يك زن دائمى دارند. يعنى: هرگز شما توان آن را نداريد كه ميان زن ها عدالت ورزيد هرچند بر آن حريص باشيد.

مراد عدالت در ميل و محبت باطنى است به گونه اى كه محبتش نسبت به همۀ آنها يكسان باشد. و اين امر ممكن نيست، زيرا ميل و محبت نسبت به شخصى معلول اوصاف و احوال و جاذبه هاى مختلف جسمى و روانى اوست و تساوى اين امور در دو شخص يا بيشتر تحقّق پذير نيست، پس تساوى و اختلاف در محبت هيچ يك اختيارى نيست.

فَلَا تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ

مراد از ميل در اين جا رعايت وظايف ظاهرى شرعى و ترتيب آثار عملى زوجيت است. يعنى: اگر ميل قلبى در اختيارتان نيست و طبعاً به يكى محبت داريد و به ديگرى نداريد يا كمتر داريد، پس آثار و شئون زوجيت را از حسن تكلّم و عشرت و بذل نفقه و كسوت و انجام عمل همخوابگى و اعطاى مهر و غيره، يكسره متوجه آن كه به او محبت داريد نكنيد به گونه اى كه آن ديگرى را كالمعلّقه رها سازيد، يعنى همانند زنى كه بلاتكليف و بى شوهر و چون جسمى معلّق و آويزان است قرار دهيد كه گويى نه زن آزاد بى همسر است كه به سراغ تهيه زندگى رود، و نه زن شوهردارى است كه دلگرم سرپرست و معاشرت و نفقۀ او باشد.

وَ إِن تُصْلِحُواْ وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا

خطاب به مردان است. يعنى: اگر شما به اصلاح كار زنان پردازيد و راجع به ميل عملى و وظايف ظاهرى رعايت تقوا كنيد كه همان مراعات تساوى در رفتار است، پس خداوند از ازل و هميشه آمرزنده و مهربان بوده و هست، يعنى شما را مورد

ص:156

عفو و رحمت قرار مى دهد.

وَ إِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كُلّاً مِّن سَعَتِهِ

ظاهر آيه اين است كه تتمۀ كلام «أن يصلحا بينهما» در آيۀ سابق است و اشاره به جايى است كه هريك از مرد و زن حق خود را تماماً خواستار شده و ديگرى امتناع ورزيده و كار به جدايى كشيده است.

معناى آيه: و اگر هر دو از يكديگر جدا شوند، پس حقيقت اين است كه خدا هريك از آنها را از روى وسعت خويش، يعنى وسعت ملك و رحمتش، بى نياز مى كند. و مراد، اين است كه جدايى آنها نبايد سبب يأس هريك از زندگى شود و يك واحد اجتماع به كلّى متلاشى گردد.

وَ كَانَ اللَّهُ وَاسِعًا حَكِيمًا

يعنى: و خداوند از ازل و براى هميشه واسع بوده و هست، يعنى وسعت وجودى و توانى و علمى و رحمتى و وسعت ملكى نسبت به تمام اجزاى هستى دارد كه از جملۀ آنها مرد و زنى است كه از هم جدا شده اند.

وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً «131» وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «132»

تفسير:

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از آنِ خداست. توضيح اين كلام،

ص:157

مكرّر گذشته است.

وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُواْ اللَّهَ

يعنى: حقيقت اين است كه همۀ ملت هايى را كه پيش از شما به آنها كتاب آسمانى داده شده، از ملت نوح پيامبر گرفته كه نخستين ملت صاحب شريعت و صاحب كتاب آسمانى بود تا ملت ابراهيم و موسى و عيسى، بلكه همۀ آنان را كه كتاب هاى آسمانى ديگرى همانند زبور و صحف و مزامير به آنها داده شده، وصيت كرده ايم و شما ملت اسلامى را كه آخرين شريعت و آخرين كتاب آسمانى را داريد وصيت مى كنيم، كه از خداوند پروا كنيد.

يعنى از غضب و عذاب دنيوى و اخروى او به وسيلۀ تقويت ايمان و كوشش در عمل، پرهيز نماييد.

وَ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و اگر كفر ورزيد، در اين كه او را انكار كنيد يا براى او شريك انگاريد يا فرستادگان و فرستاده هاى او را نپذيريد، پس آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه از آنِ اوست، يعنى وجودتان در قبضۀ قدرت اوست و مى تواند شما را عذاب كند.

وَ كَانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا

يعنى: و خداوند از ازل و هميشه غنى و حميد بوده و هست. غنى است يعنى بى نياز بالذات از همۀ موجودات است به اضافۀ آن كه همه چيز در وجود و بقاى خود نيازمند بالذات اويند. و حميد به معناى حامد است، يعنى ستايش كننده، زيرا ستايش ِ ذات خويش و تعريف همۀ موجودات، بدان گونه كه هستند تنها در توان اوست. و حميد به معناى محمود است، يعنى سزاوار همۀ ستايش هاست، يا هر چيزى را ستايش كنى در واقع او را ستايش كرده اى.

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است علاوه بر ذات خودشان، از آنِ خداست، ملك حقيقى او و مالكيت مطلقه اش از آنِ اوست، و خدا در وكالت كافى است. يعنى همۀ عالم وجود را همان گونه كه خود ايجاد نموده تنها خود مى تواند متكفّل امر آن باشد، نگه دارد و مسلّط شود و تدبير و تصرّف نمايد و در وقت موعود فانى سازد.

ص:158

بدان كه وجه مكرّرشدن جملۀ «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» سه بار در اين دو آيه اين است كه اوّلاً اهميت و عظمت مفاد اين جملۀ شريفه اقتضاى تكرار دارد، ثانياً ذكر آن در بار اول براى توضيح وسعت ملكى خداست كه در آيۀ قبل اشاره شده به وسعتى كه محيط ظهور حكمت اوست. و در بار دوم تعليل است براى اين كه كفر همۀ بشر به او آسيبى نمى زند. و در بار سوم براى بيان قدرت او بر افناى همۀ بشرهاست كه در آيۀ بعد اشاره شده است.

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذلِكَ قَدِيراً «133» مَن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً بَصِيراً «134»

تفسير:

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بَِاخَرِينَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى ذَ لِكَ قَدِيرًا

مراد از ناس مخاطب، كفّارند به قرينۀ آيات پيشين، يا مطلق انسان هاى موجود در زمان خطاب. و غرض از خطاب، هشدار و تهديد است كه در برابر فرامين خدا نايستند.

معناى آيه: اگر خداوند ارادۀ حتمى كند همۀ شما را مى برد، يعنى در لحظه اى از ميان برمى دارد و نابود مى كند، و گروه ديگرى را به جاى شما مى آورد. يعنى به جاى كفّار گروه مؤمن يا به جاى انسان ها فرشتگان يا اجنّه يا نوعى ديگر از ذوى العقول را كه قابل تكليف و قادر بر انجام آن باشند مى آورد. و خداوند از ازل و هميشه بر انجام آن توانا بوده و هست.

مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ

جزاى موصول شرطى، مقدر است و «فعنداللّه» به جاى آن است و تقدير آن «فليعلم» يا «فأخبره أنّ عند اللّه ثواب الدّارين».

معناى آيه: هركه از كارهاى خير خود تنها پاداش دنيا را بخواهد، پس بداند كه پاداش

ص:159

دنيا و آخرت هر دو در دست خداست. مراد از اين آيه ممكن است موارد خاص باشد نظير جهاد در عصر نزول اين آيات كه غالباً غنيمتى به دستشان مى آمد. پس معناى آيه اين است كه هر كه در چنين مواردى پاداش دنيا را بخواهد پاداش دنيا و آخرت هر دو نزد خداوند است، يعنى همان را كه مى خواهد مى دهيم يا آن كه چرا تنها دنيا را مى خواهد؟ هر دو را بخواهد يا آخرت را بخواهد.

و ممكن است آيه عام باشد و اشاره به اعمال و فعاليت هاى كفار در زندگى خودشان، كه هدف از همۀ آنها تنها منافع دنيوى است كه همان پاداش است، در مقابل زندگى مؤمنان معتقد كه هدفشان از كوشش هاى عبادى، تنها ثواب اخروى، و از فعاليت هاى دنيوى، پاداش دنيوى و اخروى است. و غرض اين است كه كفار نيز پاداش دنيويشان نزد خداست و از او مى گيرند هر چند غفلت دارند، پس بايد متوجه شوند و ايمان آورند و همانند مؤمنان، پاداش آخرت يا هر دو را بطلبند.

وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعَا م بَصِيرًا

يعنى: خداوند از ازل و هميشه شنوا و بينا بوده و هست، يعنى به نفْس عمل هاى بشر خواه كفار يا مؤمنان، و به انگيزۀ كوشش آنها خواه براى دنيا يا آخرت، و به مقدار پاداش آنان خواه در دنيا يا آخرت.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للّهِِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيرَاً فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَن تَعْدِلُوا وَإِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «135»

لغت و اعراب:

قوّام مبالغۀ در قيام به معناى تصدّى امر است، يعنى قيام كننده به نحو كامل يا به نحو

ص:160

دائم. قَسَطَ الوالى - از باب ضَرَب و نَصَر - و أقسط: عدالت ورزيد. شهداء خبر دوم كونوا يا حال از اسم آن است. ان يكن اسم كان «مشهودٌ عليه» يا «كلٌّ مِن المشهود عليه و الشهود له» است. فاللّه أولى به جاى جواب شرط است، و تقدير آن «فلا تمتنعوا عن الحق» است. فانّ اللّه كان به جاى جواب تلووا و تقدير آن «يعاقبكم» است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قيام به عدل كنيد قيامى محكم و استوار و مستمرّ.

يعنى در عقايد و گفتار و رفتارتان بر پايۀ قسط باشيد و رعايت عدالت كنيد؛ و لازم مطلب اين كه هميشه برنامۀ دينى را رعايت نماييد. و نيز گواهان براى خدا باشيد. مراد اعم از شهادت در محكمۀ قضات است؛ يعنى در همۀ گواهى ها و اخبار از مافى الضمير خود، خدا را در نظر گيريد و مطابق واقع گواهى دهيد.

وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا

يعنى: شهادت به حق دهيد هر چند به زيان خود يا پدر و مادر و نزديكانتان باشد؛ و كسى كه به زيانش گواهى داديد خواه بى نياز باشد يا فقير، خدا به او سزاوارتر است. يعنى شما نبايد براى رعايت حال وى شهادت به باطل دهيد، مثلاً اگر يكى از طرفين نزاع بى نياز و ديگرى فقير است نبايد براى تحقير فقير يا جلب رضايت غنى شهادت باطل به نفع غنى دهيد، و يا آن كه براى رعايت حال فقير شهادت باطل به نفع فقير دهيد.

فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَ إِن تَلْوُ اْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

يعنى: پس در مقام شهادت، تبعيت از هواى نفس نكنيد كه از حق عدول نماييد. و اگر از گواهى به حق زبان به باطل پيچيديد و گواهى به باطل داديد و يا از گواهى اعراض كرديد، پس جز اين نيست كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است، يعنى مستحق عِقاب مى شويد و آن نزد خداوند محفوظ است.

ص:161

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً «136»

لغت و اعراب:

امنوا، ايمان و اسلام در اين كتاب كريم در اغلب موارد به يك معناست، يعنى پذيرش توحيد و رسالت و دين. امِنوا به تقدير «اُثبُتوا على ايمان» يا «امِنوا قلباً» است. مراد از نزّل - باب تفعيل - در غالب موارد اين كتاب نزول تدريجى و از أنزل - از باب افعال - نزول دفعى است. مراد از الكتاب اول قرآن مجيد و از الكتاب دوم جنس شامل همۀ كتاب هاى آسمانى است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِى أَنْزَلَ مِن قَبْلُ

خطاب به مسلمان هاست يا به منافقان. و بنابر اول، معناى آيه اين است: اى كسانى كه حقيقتاً ايمان آورده ايد، در ايمان به امور زير كه تمام متعلّق ايمان است ثابت قدم باشيد، يعنى ايمان به خدا و فرستادۀ او محمّد صلى الله عليه و آله و به اين كتابى كه بر فرستادۀ خود پيامبر اسلام به تدريج در مدت 23 سال فروفرستاده و به همۀ كتاب هاى آسمانى كه پيش از اين از زمان نوح تا زمان عيسى هر يك را به پيامبر آن عصر دفعتاً و در يك مرتبه فرو فرستاده است. و حاصل آن كه بايد مؤمنان در ايمان و عقد قلبى باطنى به اين امور كه حاوى تمام شرايع و كتاب هاى آسمانى و وسايط فيض نزول آنهاست تا دم مرگ ثابت و استوار باشند.

و بنابر دوم، معناى آيه اين است: اى كسانى كه به ظاهر و به گفتار ايمان آورده ايد، بايد

ص:162

از باطن دل و صميم قلب به خدا و امور مذكور ايمان آوريد.

وَ مَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلَآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَلَا م بَعِيدًا

يعنى: و كسى كه به پنج امر زير كافر شود، يعنى به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و فرستادگان او و روز جزا، يعنى حتى يكى از آنها را هم انكار كند، او به گمراهى دور و درازى افتاده است. زيرا گمراهى در اصول دين، كفر است و كفر، ضلالت دائمى و سبب خلود در آتش است.

بدان كه عظمت و اهميت اعتقاد قلبى و تسليم حقيقى در برابر اصول پنجگانۀ فوق در نزد عقل و شرع مسلّم بوده و قابل ترديد نيست و انكار هر يك كفر صريح و ضلالت بعيد است، زيرا كدام گمراهى بالاتر است از انكار ذات يگانۀ واجب الوجود جامع همه كمالات و عارى از هر عيب و نقص و حاضر و ناظر به همه چيز و موجود در نزد همۀ اجزاى آفرينش؛

و از انكار فرشتگانى كه اقرب مقربان درگاه او و اداره كنندۀ امور جهان و حافظان نظام عالم هستى اند و همۀ ذرات عالم وجود در تحت ارادۀ نافذ آنهاست به اراده اى كه گويى عين ارادۀ حق است، و آنچه در عالم وجود از حركات و قلب و انقلاب ها مى بينى همه بالمباشره به وسيلۀ آنهاست و بالذات منتهى به ذات ربوبى است؛

و از انكار كتاب هاى آسمانى كه مجموعه هاى تنظيم شده در ملأ اعلى به نفس ارادۀ تامّۀ الهى، بدون دخالت احدى حتى فرشتگان مقرب است، و براى تعالى و تكامل طايفۀ بشرى از بدو وجود آنها تا ختمشان تدوين گشته است؛ كتبى كه با عمل و پياده كردن آنها در صحنۀ گيتى، فراتر از مَلَك، و با ترك آن فروتر از حيوان مى شوند؛

و از انكار فرستادگان او كه نخبگان عالم بشريت و عصارۀ جهان انسانيت و نمونه هاى تام و منتخبان ناب اند كه «لا فرق بينهم و بين ربّهم الّا أنّهم عباده و خلقه» و جانشينان و خلفاى خاص خدا در پهنۀ گيتى كه گويى بشر بدون آنها لاشىء و با انضمام آنها كلّ شىء است.

آنها وسايط تكوين و وسايل تشريع اند و روابطى ميان خلق و خالق و متكفّلان ابلاغ برنامه هاى آسمانى به ذوى العقول زمينى اند؛

و از انكار معاد كه نتيجۀ منتظرۀ تمام خلقت و تنها روز عظيم نامتناهى در عظمت و

ص:163

اهميت، در تاريخ ممتد ازلى و ابدى ربوبى است، و روز ظهور حقايق نهان خلقت، و بروز اسرار نهفته در قلوب فرشتگان و اجنّه و انسان هاست، و روز تعيين مطيعان و مجرمان و استحقاق ثواب ها و عقاب هاى آنهاست، و روز عُرس متّقين و عيد اكبر مظلومان و عزاى ابدى ظالمان، و روز تحقّق و عينيت پاداش ها و كيفرها، و ثبات و استقرار نعيم اهل نعيم و عذاب اهل جحيم است.

و از اين روست كه انكار امور پنجگانه، ضلالت و اعتقاد به آنها هدايت و سعادت است، و در آيۀ 177 سورۀ بقره نيز از اين امور پنجگانه به عنوان برّ و احسان نام برده شده است. وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَو در موارد ديگر اين كتاب كريم نيز اول و آخر، امور فوق ذكر شده و باقى مندرج در ميان آن دو است.

كفرهاى پياپى

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً «137» بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «138»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَالِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلَا

يعنى: بى ترديد كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند و دوباره ايمان آوردند و باز كافر شدند، سپس بر كفرشان افزودند، هرگز خداوند برآن نيست كه آنها را بيامرزد و بر آن نيست كه آنها را به راه راست هدايت نمايد.

محتمل است اين آيه در مقام بيان حكم كلى باشد، يعنى كسانى كه ايمان و كفر از آنها تكرّر يافته و مثلاً پس از كفر اصلى دوبار ايمان و دوبار كفر تبادل يافته قابل بخشش نيستند. و ممكن است اشاره به قبيلۀ طويل العمرى راجع

ص:164

به حالات مختلف و افراد متبادل آنها باشد مانند طايفۀ يهود كه ابتدا به موسى ايمان آوردند، سپس به اغواى سامرى كافر شدند و دوباره به عيسى ايمان آوردند و سپس به پيامبر اسلام كافر شدند و بعد به كفرشان شدت بخشيدند. و اين معنا بسيار مستبعد است. و بنابر هر دو معنا ظاهر آيه اين است كه پس از كفر اخير اگر فرضاً توبۀ جدى هم تحقّق يابد قابل قبول نيست، و اين بر خلاف آيات ديگر و ادلّۀ روايى قطعى است كه بر هيچ انسانى تا دم مرگ درِ توبه بسته نيست. پس بايد گفت كه اطلاق آيه به لحاظ آن است كه طبع اين گونه افراد اقتضاى توبه ندارد و يقيناً توبه نمى كنند تا مورد عفو قرار گيرند.

بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: اى پيامبر، به منافقان مژده ده، يعنى خبر غم انگيز و اسف بار ده كه به عنوان استهزا مژده اطلاق شده، به اين كه بى ترديد آنان را عذابى است دردناك، يعنى از آغاز مرگ و عالم برزخ و قيامت تا جهنم ابدى.

و ذكر منافقان در اين آيه به دنبال آيۀ قبل مفيد اين است كه اين منافقان همان كسانى هستند كه ميان خود و خدا چندين بار ايمان و كفرشان تبادل يافته، سپس مستقر در كفر شده اند.

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ للّهِِ جَمِيعاً «139» وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً «140»

ص:165

لغت و اعراب:

عزت براى خدا وآيات خدا

الذين صفت المنافقين در آيۀ قبل است. دون: پايين در مقابل بالا، و جلو در مقابل عقب، و نيز به معناى غير، و آن حال است از فاعل يتّخذون به تقدير متجاوزين عن المؤمنين.

عزّت: غلبه و شكست ناپذيرى. خاضَ الشىءَ - از باب نَصَر -: داخل شد در آن. آيات اللّه:

آيه هاى قرآن يا مطلق معجزات پيامبر. يكفر بها و يستهزأ بها هر دو حال اند از آيات.

تفسير:

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: آن منافقانى كه اين صفت دارند كه كافران را به جاى مؤمنين و با رها كردن آنها، براى خود اوليا اتخاذ مى كنند، يعنى دوستان و ياوران و سرپرستان قرار مى دهند.

أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا

استفهامى انكارى و توبيخى است، يعنى آيا عزت را در زندگى خود در نزد آنها مى جويند؟! و از عقايد خرافى و اخلاق خشن و سيره هاى جاهلى و بت هاى ساختگى آنها عظمت و اقتدار و غلبه جستجو مى كنند؟! بلكه حقيقت اين است كه عزّت، يعنى اقتدار و شكست ناپذيرى، يكسره از آنِ خداوند است. و معناى «جميعاً» اين است كه علاوه بر آن كه قدرت بر همه چيز و عدم مغلوبيت از آنِ اوست، هر عزت و توانايى در هر موجودى باشد از آنِ خدا و هديۀ اوست و مى تواند در هر آنى بازستاند.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ

آن گاه كه پيامبر اسلام در مكّه بود و خود و ياران اندكش با مشركان مخلوط بودند طبعاً در مجالس و مجتمعات گاهى با هم اجتماع داشتند، مشركان با پيامبر و برخى از يارانش جرّ و بحث مى كردند و گاهى سخنان پيامبر و آيات قرآن و روش اخلاقى او را به باد مسخره مى گرفتند. آيه اى در سورۀ انعامِ مكى، خطاب به پيامبر و مسلمين بدين مضمون نازل گرديد كه مسلمين در هر مجتمعى باشند، چون بشنوند كه مشركان مشغول انكار و استهزاى آيات خدا هستند از آن محل اعراض نمايند و دور شوند تا آن گاه كه آنها در سخن

ص:166

ديگرى وارد گردند. آيه اين است: وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ [انعام، 68].

و نظير اين قضيه در مدينه نسبت به ياران پيامبر با اهل كتاب رخ مى داد. در اين آيۀ مدنى خطاب به مسلمين و اشاره به آيۀ انعام است براى بيان اين كه همان حكم در اين جا نيز جارى است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه خداوند بر شما در همين كتاب اين مطلب را نازل كرد كه اگر در مجالس و اجتماعتان آيات خدارا شنيديد كه مورد انكار و استهزا و سخريه قرار مى گيرد، هرگز با آنها منشينيد، يعنى برخيزيد و دور شويد، تا آن گاه كه به سخن ديگرى وارد گردند.

إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعًا

يعنى: شما نيز در آن هنگام مثل آنهاييد، و در صورت ادامۀ جلوس، در حرمت عمل و استحقاق عقوبت همانند آنها خواهيد بود. به يقين خداوند منافقان و كافران را جميعاً در جهنم گردمى آورد. و استعمال «جامع» مفيدِ اين معناست كه خدا حتماً انجام دهندۀ اين كار است.

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً «141»

لغت و اعراب:

الذين صفت دوم المنافقين است. تربُّص: انتظار. استَحوَذَ عليه: غلبه كرد و مستولى شد بر او. و اين استعمال بر خلاف قاعده است كه بايد استحاذ باشد. و مَنَعَه منه و عنه: او را از آن

ص:167

شىء محروم و ممنوع نمود، او را از تجاوز به او باز داشت. ألم نمنعكم به تقدير «ألم نجعلكم ممنوعاً من ضررهم».

تفسير:

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللَّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُنْ مَّعَكُمْ

ريشۀ نفاق منافقان علاوه بر ضعف ايمان درونى، سالم بودن از ضرر مسلمين و كفار و طمع وصول به دنيا و غنائم از طرفين بود، از اين رو در جنگ ها كه به حسب ظاهر با مسلمين بودند عكس العمل كارشان در صورت غلبۀ هر يك از طرفين متفاوت بود كه در اين آيه به اين مطلب اشاره شده است.

معناى آيه: منافقان كسانى هستند كه پيوسته انتظار شما را مى كشند، يعنى پيشامد جنگ را براى شما انتظار مى برند، پس اگر در جنگى از جانب خداوند براى شما ظفر و پيروزى رسيد، غالب شديد و اسير گرفتيد و غنائمى حيازت نموديد و نوبت تقسيم غنيمت ها شد و از شما حسّ بى ميلى و سوءظن به نفاق خود نمودند، به طمع غنيمت و تبرئۀ خود از اظهار ضعف و براى دفع سوءظنّ شما مى گويند: مگر با شما نبوديم و همراه شما نمى جنگيديم؟ يعنى پس ما هم بايد على السويّه از افتخارات پيروزى و غنائم جنگى بهره مند شويم.

وَ إِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر از پيروزى، كافران را نصيبى حاصل آيد، به آنها مى گويند: آيا ما بر شما در سخن و منطق غالب نبوديم و شما را از اين كه ايمان آوريد و داخل مؤمنين گرديد مانع نمى شديم، كه طبق همان سخن ما پيروز شديد؟ و يا آن كه آيا در جنگ هايى كه مسلمين بر شما پيروز مى شدند ما نبوديم كه بر شما غالب مى شديم ولى مسلمان ها را از قتل عام و گرفتن همۀ اموال شما و وخامت عاقبت آن برحذر مى داشتيم و آنها را از اضرار و آسيب شما مانع مى شديم؟ يعنى پس ما را هم از غنائمى كه نصيبتان شده برخوردار سازيد.

بدان كه در اين آيۀ مباركه خداوند پيروزى مسلمين را به خود نسبت داده و پيروزى كفار را نصيبى براى كفار خوانده، يعنى به خود كفار نسبت داده، و اين بدان جهت است كه

ص:168

پيروزى مسلمين خير محض است و هر خيرى از آنِ خداست هر چند بالتسبيب باشد، و پيروزى كفار، شرّ محض است و شرور از آنِ خدا نيست بلكه از شيطان و بشر است هر چند به تسبيب خداوند باشد، يعنى تحقّق بخشيدن اغلب مقدمات از خداوند باشد.

و به عبارت ديگر، در عمل خير و شرِّ بشر، هر دو اراده و فعل از بشر است و مقدمات خارجيه از خداوند؛ ولى در عمل خير، خدا به وقوع فعل راضى و بدان امر كرده و پاداش خير هم قرار داده و در عمل شرّ، به فعل راضى نيست و نهى هم نموده و كيفر هم خواهد داد و مقدمات را هم براى آن عمل نداده و از اين رو نمى توان آن را به خدا نسبت داد.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

منع از تمكين در برابر كافران

خطاب به مؤمنان يا به اعم از مؤمن و منافق است. يعنى خداوند در روز قيامت ميان شما مؤمنان و منافقان، به تناسب حال هر يك، حكم صادر مى كند و هر حكمى در آن جا بلافاصله لازم الاجراء است.

وَ لَن يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا

يعنى: هرگز و ابداً خداوند براى كافران بر مؤمنان راهى قرار نمى دهد.

مراد از راه، سلطه و پيروزى است كه اگر در دنيا باشد، مراد از سبيل، پيروزى در منطق و برهان است و اشاره است به اين كه ادلّه و براهين اصولى و فروعى اسلام به قدرى محكم و متقن و استوار است كه هيچ دانشمند كافرى هر چند متخصص در آيين خود، راه ابطال آن را ندارد.

و ممكن است مراد از سبيل، غلبه و پيروزى خارجى باشد ولو به جنگ، يعنى اگر مسلمين، عارف و عامل به احكام دينشان باشند و توكل تمام به خدا داشته باشند كفار بر آنها غالب نمى شوند؛ و اين حقيقتى است غيرقابل انكار.

و محتمل است مراد، عدم سلطه در آخرت باشد، يعنى در آن عالم هرگز كافر بر مؤمن غلبه نخواهد داشت نه در مرحلۀ مخاصمه و داورى در محكمۀ عدل ربوبى كه حاكمش خداوند است و نه در مرحلۀ تنجّز و اجراى ثواب و عقاب، زيرا مؤمنان در آن جا عزيزترين حضّار آخرت و مقرّب در نزد خدايند و همۀ فرشتگان، خدمتگزار آنها هستند، و كفار ذليل ترين و خوارترين انسان ها خواهند بود.

ص:169

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَّا قَلِيلاً «142» مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً «143»

ويژگى هاى منافقان

لغت و اعراب:

خَدَعَه و خادَعَه: فريب داد او را، و خادَعَه: به شدت فريب داد او را. ذَبذَبَ الشىءُ المعلّق فى الهواء: حركت كرد و تكان خورد. ذَبذَبَه: حركت و تكان داد آن را. مذبذب: معلّق، انسان متحيّر. كسالى - به ضمّ و فتح -: سنگين و ناتوان كاذب.

تفسير:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ

اين كلام بيان صفت ديگرى است از صفات منافقان، يعنى: همانا منافقان خدا را فريب مى دهند، يعنى با پيامبر خدا و ياران او نيرنگبازى مى كنند و عملى فريبكارانه انجام مى دهند، در ظاهر اظهار ايمان مى كنند و نماز و روزه و جهاد به جا مى آورند و در محافل و مجالس مسلمين شركت مى كنند و باطنشان مملو از شرك و كفر است كه پنهان مى دارند و اين عمل، فريب است.

وَ هُوَ خَادِعُهُمْ

يعنى: و خدا هم با آنها عمل مخادع انجام مى دهد، اسلامشان را به ظاهر مى پذيرد و احكام اسلام را از قبيل مصونيت جانى و مالى، و شركت با مسلمين در امور عامّه و حيازت غنائم، برآنها مرتب مى كند كه گويى اسلامشان را به نحو كامل پذيرفته، ولى به مجرد مرگ، آنها را به عنوان كافر تلقّى مى كند و در زمرۀ كافران و مشركان وارد مى سازد و اعمالشان را هدر مى دهد و محلشان را در دوزخ قرار مى دهد واين قوى ترين و عجيب ترين نوع مكر و

ص:170

فريب و مخادعه است، و لذا فرموده: .

وَ إِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالى يُرَآءُونَ النَّاسَ وَ لَايَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

يعنى: و چون به نماز ايستند در حال سنگينى و كسالت ايستند، زيرا روح نماز و نشاط آن محبت و عشق به معبود است و عبادتى كه عامل آن اعتقاد به آن ندارد و به انگيزۀ منافع دنيوى انجام مى دهد طبعاً با كسالت خواهد بود. آنها در نماز و همۀ اعمال خيرشان ريا مى كنند، يعنى خلاف آنچه در دل دارند نشان مى دهند. و اين جمله به منزلۀ تعليل جملۀ سابق است. و آنها خدا را جز اندكى ياد نمى كنند، زيرا رياكار عملش همان است كه در منظر مردم مى كند و آن هم فقط صورت است و حقيقت ندارد.

مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَ لِكَ لَآإِلَى هَؤُلَآءِ وَ لَآإِلَى هَؤُلَآءِ

صفت ديگرى است از صفات منافقان. يعنى: منافقان پيوسته در دلشان ميان ايمان و كفر متحيّر و سرگردانند، نه يكسره به سوى اين و نه يكسره به سوى آن اند. يعنى نه توان بقاى بر كفر سابق را دارند، زيرا اتقان ادلّۀ توحيد و براهين اسلام و ترس از قدرت روز افزون مسلمين مانع از آن است، و نه توان آن كه همانند مسلمين به كلى اسلام را انتخاب كنند، زيرا عادت ديرينه و تقليد كوركورانه از كفر و تسويلات شيطان و تهديدات همكيشان اجازه نمى دهد.

وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا

يعنى: و كسى كه خدا او را گمراه سازد، يعنى همانند اين منافقان در گمراهى ترديد و تحيّر رها كند، هرگز براى او راهى پيدا نمى كنى.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا للّهِِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً مُبِيناً «144» إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً «145»

ص:171

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگز كافران را به جاى مؤمنان، يعنى با رها كردن و گذشت از مؤمنان، دوست و ياور و سرپرست اتّخاد نكنيد. و اين كلام براى نهى از تشبّه به منافقان است كه آنها در باطن با كفار دوست حقيقى و ياور آنهايند.

أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا

يعنى: آيا مى خواهيد براى خدا به ضرر خود برهان و دليل روشنى قرار دهيد تا شما را عذاب نمايد؟!

مراد اين است كه ولايت و دوستى با كفار، جرمى است كه به عنوان برهان در پيشگاه خدا قرار مى گيرد كه آثار كفر و نفاق را بر صاحب آن مرتب كند، او را در گمراهى رها مى سازد و در زندگى مذبذب مى كند و همراه اهل آتش مى نمايد و در اسفل درك نار مسكن مى دهد، و اينها از اوصاف منافقان است.

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ

يعنى: حقيقت اين است كه منافقان در درجۀ پايين ترِ آتش اند.

درك - به فتح و سكون راء - و دركات پله هاست به لحاظ فرود آمدن، مقابل درجات كه پله هاست به لحاظ بالا رفتن. و لازم اين كلام اين است كه ساكنان بهشت از سطح مفروض در قيامت رو به بالا مى روند و اهل جهنم رو به پايين، و در بهشت هر چه بالاتر روند بهتر و وسيع تر و زندگى راحت تر است و در جهنم هر چه پايين تر روند بدتر و عذابش بيشتر است.

و وجه اين كه منافقان در چنين مكانى هستند اين است كه آنها بر كيفر كفر باطنى خود استهزاى به دين و پيامبر و مسلمين و آزار آنها را افزوده اند و ضرر آنان بر اسلام و مسلمين از كفّار علنى بيشتر است.

وَ لَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا

يعنى: و از اين روست كه هرگز براى آنها در عالم آخرت ياورى نخواهى يافت.

ص:172

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ للّهِِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً «146» مَا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً «147»

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَ أَصْلَحُواْ وَ اعْتَصَمُواْ بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلَّهِ

استثنا در آيه از منافقان در آيۀ قبل يا از ضمير آن است و مراد اين است كه محكوميت به تعذيب در درك اسفلِ دوزخ و پيدا نشدن ياور و ناصر براى آنها و گناهان ديگر و آثار آنها به وسيلۀ توبۀ خاصى رفع مى شود.

معناى آيه: مگر كسانى كه توبه كنند يعنى از انحرافات اعتقادى و عملى گذشته پشيمان شوند، و براى آينده پليدى روح خود را با زدودن عقايد و اعمال باطل صالح سازند، و در تمام امور به خدا يعنى به كتاب و سنّت رسول او تمسّك جويند، و دين خود را يعنى مجموع قوانين اصولى و فروعى خود را از شرك اعتقادى و عملى و خفى و جلى براى خداوند خالص و ناب نمايند.

فَأُوْلَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا

يعنى: پس آنها جزء مؤمنان و همراه آنها در دنيا و آخرت خواهند بود، و به زودى خدا مؤمنان را پاداشى بزرگ خواهد داد. و مراد از زود بودن، شروع شدن آن به مجرد مرگ است كه در برزخ و قيامت و مابعد آن ادامه دارد.

مَّا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَ ءَامَنتُمْ

اين آيه اشاره است به اين كه منشأ تعذيب بندگان در عالم آخرت خود آنها هستند و جز به خود آنها و اعمالشان بازنمى گردد و محال است ابتداءً به خدا بازگردد.

ص:173

معناى آيه: خداوند را با عذاب و شكنجۀ شما در قبر و برزخ و قيامت و دوزخ چه كار؟ و چه سودى از آن دارد اگر شما شكرگزار باشيد و ايمان آوريد؟ يعنى آيا خدا مجازات را براى تشفّى قلب انجام مى دهد؟ كه مقامش والاتر از آن است. يا براى دفع ضرر و زيانى از خود مى كند؟ كه او آسيب پذير نيست و ضررى به او نمى رسد. و يا براى جلب نفعى است؟ كه او بى نياز مطلق است و محال است سودى از كسى بطلبد. پس عذاب عاصيان در عالم آخرت يا براى تحقّق وعده اى است كه به مطيعان داده كه عاصيان را عذاب خواهد نمود و آنها تعقيب كنندۀ تحقّق وعده اند، و يا تجسم عينى باورهاى پليد قلبى و تبلور خارجى اعمال زشت آنهاست كه طبعاً پس از انتقال به عالم ديگر به صورت آتش و شكنجه هاى مختلف آن جا درمى آيد.

وَ كَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا

و خداوند از ازل و براى ابد شكرگزار است، يعنى: در مقابل اعمال خير بندگانش به وسيلۀ پاداش كافى در دنيا و آخرت عكس العمل نشان مى دهد؛ و داناست، يعنى به اعمال باطنى و ظاهرى بندگانش از آغاز خلقت تا انقراض نسلشان از نظر كمّ و كيف و مقدار استحقاق، از زمان پيش از وجود عامل و صدور عمل تا ابد، داناست.

لاَ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً عَلِيماً «148» إِن تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً قَدِيراً «149»

لغت و اعراب:

جَهَرَ الشىءَ و بالشىء - از باب مَنَع -: آشكار كرد آن را. قول سوء هر گفتارى است كه شرعاً يا عقلاً ناپسند باشد. الّا من ظُلم استثنا از جهر بسوء است به تقدير الّا جَهْرَ مَن ظلم.

جملۀ فان اللّه كان در جاى جزاء شرط است به تقدير فهو حسن، أو فهو تخلّقٌ بأخلاق اللّه.

تفسير:

لَّا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ

ص:174

يعنى: خداوند آنچه از گفتار را كه براى بدى ديگران بلند شود و به عبارت ديگر آشكار كردن بدى مردم را به وسيلۀ گفتار دوست ندارد. نظير آن كه به كسى در نزد مردم فحش گويد، مسخره كند، نفرين نمايد، لعنت كند، بهتان گويد، غيبت كند، بدى هايش را افشا نمايد و نسبت ناروا دهد. و معناى دوست نداشتن خدا مبغوضيت و كراهت تشريعى است يعنى نهى مى كند به نهيى اعم از تحريمى و كراهتى، و گرنه صفت حبّ و بغضى كه در انسان است دربارۀ خدا محال است.

إِلَّا مَن ظُلِمَ وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا

مورد جواز غيبت

يعنى: مگر آشكار گفتن كسى كه بر او ظلم شده و ستم رفته باشد كه براى او جاى است تا آن حد كه مظلوميتش رفع شود سخن بگويد. و اطلاق «جهر بالسوء» شامل همۀ موارد است و تخصيص برخى از موارد در فقه ذكر شده است. و خداوند از ازل و براى هميشه شنوا و داناست، شنواى سخن مظلوم و دانا به حال او و حال ظالمش.

إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرًا

اين آيه در مقام بيان دو مطلب كلّى است: اول آن كه انجام هر كار خيرى آشكارا يا پنهان نيكوست هر چند برخى آشكارش نيكوتر است و برخى پنهانش نيكوتر است. دوم آن كه گذشت از بدى ديگران مطلوب است، پس براى مظلوم نيكوست كه نسبت به ظالمش عفو نمايد و جهر بالسوء نكند.

معناى آيه: اگر عمل خيرى را آشكار انجام دهيد يا آن را پنهان نماييد يا از بدى اى در گذريد نيكوست و تخلّق به خُلق خداوند است، و همانا خداوند بسيار بخشنده و تواناست.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً «150» أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «151»

ص:175

لغت و اعراب:

بين ذلك اشاره به كفر و ايمان است كه از سياق استفاده مى شود. جملۀ اُولئك هم الكافرون خبر انّ الذين در اول آيۀ قبل است. حقّاً مفعول مطلق مؤكِّد مضمون جملۀ هم الكافرون است. اعتداد: مهيّا و آماده كردن. مُهين: خوار و رسواكننده.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَ لِكَ سَبِيلًا

اين آيه كه شامل چهار جمله است در بيان حال طايفۀ يهود است كه خدا را با پيامبران تا موسى قبول كرده و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله را قبول نكرده اند كه اين كار از نظر قرآن در حكم انكار همه است، زيرا رسولانى كه از سوى يك فرستنده و براى يك هدف آمده اند به حكم يك رسول اند و انكار بعضشان انكار كلّ آنها است، و اعتقاد به اصول عقايد از توحيد و رسالت و غيره ارتباطى است و عدم اعتقاد به بعض نفى كل است، و جملۀ اول آيه مبيّن اين مطلب است. و اينان در واقع ميان خدا و پيامبران جدايى افكنده اند، خدا را از عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله جدا كرده اند، و جملۀ دوم اشاره به اين است. و اينها هستند كه به صراحت مى گويند ما به برخى از پيامبران ايمان مى آوريم، مانند موسى و رسولان پيش از او، و به برخى كفر مى ورزيم، مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و جملۀ سوم اشاره به اين مطلب است. و در نتيجه حالشان اين است كه مى خواهند ميان ايمان به همه و كفر به همه راه سومى اختيار نمايند، و جملۀ آخر هم اشاره به اين كلام است.

معناى آيه: به يقين كسانى كه به خدا و فرستادگانش كفر مى ورزند يعنى از راه انكار بعض، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش يعنى برخى از آنها مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله در اعتقاد جدايى افكنند، و مى گويند به بعضى ايمان مى آوريم مانند موسى و پيشينيانش، و به بعضى كفر مى ورزيم مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و مى خواهند ميان اين دو يعنى ايمان به همه و كفر به همه راه ديگرى اتخاذ كنند كه نه راه ايمان مطلق است و نه راه كفر مطلق؛

أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا

ص:176

آنها هستند كه حقيقتاً كافرند يعنى به كفر مطلق كه انكار همۀ اصول عقايد است؛ و ما براى كافران عذابى خوار كننده و خفّت بار آماده كرده ايم. يعنى پيش از آن كه آنها را خلق كنيم براى يكايك آنها در جهنم برحسب درجات كفر و سيّئاتِ مادون كفرشان محلى از طبقات جهنم و انواعى از شكنجه هاى آن تهيه كرده ايم.

والَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «152»

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ

اين آيه طبق سنّت جاريۀ الهى كه غالباً پس از ذكر اهل كفر و طغيان، ذكرى از اهل تسليم و طاعت يا عكس آن دارد، پس از ذكر كفار به واسطۀ تفرقه و تجزيه در اعتقاد، بيانى از اهل ايمان به خاطر كمال عقيده و عدم تجزيه به ميان آورده است.

معناى آيه: و كسانى كه به خدا و فرستادگانش ايمان آورده اند و ميان هيچ يك از فرستادگان او يعنى از آدم، نخستين پيامبر تا محمّد صلى الله عليه و آله خاتم آنان، تفرقه و جدايى نيفكندند، يعنى در حقانيت و برانگيخته شدن از جانب يك مبدأ واجب الوجود و خالق و مدبّر، و ابلاغ كنندۀ دين و تكليف يك خدا بودن؛

أُوْلَئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ

يعنى: آنها هستند كه خداوند به زودى پاداش هاى آنان را خواهد داد، در دنيا به اندازۀ گنجايش اين جهان و طبق صلاح فردى و اقتضاى نظام اتمّ خلقت، و در آخرت به گونه اى كه هيچ عقل و فكرى را توان درك سعۀ آن و كمّ و كيف و ابديت آن نباشد.

وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

يعنى: و خدا پيش از آفرينش آنها و همۀ مكلّفان تا انتهاى وجودشان، يعنى براى

ص:177

هميشه و بدون قيد زمانى، بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِيناً «153»

باز هم يهوديان

لغت و اعراب:

سَأَلَ - از باب مَنَع - چون به دو مفعول بنفسه متعدى شود به معناى طلب و خواستن باشد، مانند سألت اللّه نعمةً. و چون به مفعول دوم با «عن» متعدّى شود به معناى پرسيدن باشد، مانند سألت زيداً عن حاله. أن تنزَّل به تقدير تنزيل الكتاب. جَهَرَ الرجلَ - از باب مَنَع -: او را بدون حجاب ديد. صاعقه: آتش جهنده از ابر همراه با رعد شديد. عِجل:

گوساله. فقد سألوا جواب نهى است به تقدير لايعظمنّ عليك. عن ذلك اشاره به اتّخاذ عجل است.

تفسير:

يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِّنَ السَّمَآءِ

يعنى: اى پيامبر، اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى بر آنها از آسمان فرود آورى.

ظاهر اهل كتاب يهود و نصاراست هر چند مطالب درخواست شده از جانب علماى يهود بود. و مرادشان اين است كه كتابى باشد منظم و مرتب مندرج در لوحى يا دفترى خاص مانند تورات موسى، يا نامه اى كه اسم و رسم يكايك سران يهود و علماى تورات در آن نوشته باشد و به رسالت پيامبر اسلام در آن تصريح شده باشد، و يا حداقل نامه اى كه

ص:178

هنگام فرودآمدن از آسمان آن را مشاهده كنند، و مثل قرآن نباشد كه آيات و سوره هايش به تدريج و پراكنده نازل مى شود.

فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَ لِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً

يعنى: اى پيامبر، اين درخواست ها در نزد تو عجيب و بزرگ ننمايد، زيرا اين طايفه از موساى پيامبر بزرگ تر و عجيب تر از آن را خواستند و گفتند: اى موسى، خدا را به ما آشكارا نشان ده كه با چشم سر ببينيم.

يعنى اين سؤال غريب تر است، زيرا نزول كتابى از آسمان هر نوعى باشد امرى است ممكن هر چند از قدرت بشر خارج است، ولى ديدن خدا به چشم سر غيرممكن است، و محال عقلى است كه خدا تجسّم پيدا كند و قابل رؤيت بشر باشد. و اين درخواست از سران و هفتاد نفر از منتخبان يهود بود كه موسى آنها را براى مناجات با خداوند از ميان قومش برگزيد تا به كوه طور برد و خود با خدا صحبت كند و آنها هم بشنوند، يا خدا آنها را مورد خطاب قرار دهد.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

يعنى: پس به واسطۀ ظلمى كه كردند صاعقۀ آسمانى همۀ آنها را فرا گرفت و هلاك نمود. مراد از ظلم و ستم، ستم به موسى عليه السلام است كه تكلّم او را با خدا نپذيرفتند، يا به اصل تكلّم قناعت نكردند و رؤيت خواستند؛ و ظلم به خداست كه جسمش دانستند يا تنزّل او را به مرتبۀ تجسّم خواستار شدند؛ و ظلم به خودشان است كه در تكبر و لجاجت و عناد به غايت رسيدند و خود را به هلاكت انداختند.

ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن م بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ

يعنى: سپس آنها گوساله را به خدايى گرفتند پس از آن كه آن دلايل روشن بر الوهيت اللّهِ يگانۀ واجب الوجود براى آنها آمده بود.

مراد اين است كه آنها را پس از هلاكت به صاعقه، زنده كرديم و به سوى قومشان روانه نموديم. و چون موسى براى دريافت تورات موعود به سوى طور عزيمت نمود، در غياب وى به تحريك سامرى گوساله را به خدايى گرفتند و به دور او طواف كردند در حالى كه آنان همانها بودند كه نشانه هاى توحيد الهى براى آنها آمده بود، زيرا اين حادثه پس از گذر

ص:179

اعجازى از رود نيل و پس از رؤيت عصاى موسى و يد بيضا و ايمان سحرۀ فرعون و ديدن آيات نُه گانه و شكافتن دريا و غرق فرعونيان بود.

فَعَفَوْنَا عَن ذَ لِكَ وَ ءَاتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِينًا

يعنى: پس از آن، از گوساله پرستىِ آنها نيز گذشتيم. يعنى با اين كه اين عمل از بدترين اقسام شرك بود باز عفو كرديم و موسى را سلطه اى آشكار داديم. يعنى پايه هاى نبوت و ولايتش را به واسطۀ امورى مانند مجازات شديد سامرى، و آتش زدن گوساله، و توبه دادن پرستندگان گوساله به شديدترين نوع توبه، و دستور قتل عام در ميانشان، استوار و محكم نموديم.

وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً «154»

لغت و اعراب:

طور: كوه به نحو اطلاق، و اسم عَلَم كوه خاص در وادى ايمن كه محل مناجات موسى با خداى خود بوده است. بميثاقهم به تقدير «لأخذ الميثاق منهم» يا «بأن يعملوا بالميثاق المأخوذ منهم». سجّداً حال است از فاعل ادخلوا. عدا - از باب نَصَر -: تجاوز كرد. سَبت:

روز شنبه.

تفسير:

وَ رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ

موسى پيامبر بنى اسرائيل تورات را از كوه طور از جانب پروردگار خود تلقّى كرد و به قوم خود عرضه داشت كه بپذيرند و در ميان مجتمع خود پياده كنند. دانشمندانِ قوم، آن را خواندند و مقدار زيادى از احكام آن در نظرشان سنگين آمد و از پذيرش آن سرباز زدند. و ظاهراً اگر اينان اكثريت قوم هم نباشند كثرت معتنابه و متنفّذى

ص:180

بودند. خداوند به جبرئيل دستور داد كوهى را از اطراف آن محيط يا همان طور سينا را به خاطر قداستش از سطح زمين بر كنده، بر بالاى سرشان همانند سايبانى نگه دارد و با تهديد از آنان پيمان محكمى براى پذيرش تورات يا پياده كردن آن در جامعه بگيرد، و جبرئيل چنين كرد.

وَ قُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُلْنَا لَهُمْ لَاتَعْدُواْ فِى السَّبْتِ

يعنى: و نيز به آنها گفتيم از دروازۀ بيت المقدس براى جنگ با كفار آن جا در حال خضوع و سجده كنان وارد شهر شويد. خضوع براى قداست بيت المقدس، و سجده يعنى در برخى از مكان هاى مناسب آن براى خدا. و نيز به آنان گفتيم كه بايد پس از سكونت در آن محيط از قانون حرمت صيد ماهى در روز شنبه تجاوز نكنيد. و ظاهر آيه اين است كه اين دو تكليف از تشريعات خود موسى بوده و در تورات نبوده. و به هر حال براى اين مطلب نيز از آنها در زير كوه طور پيمان گرفت، و از اين رو فرموده:

وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا

يعنى: و از آن طايفه پيمانى سخت و محكم گرفتيم.

فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً «155» وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً «156» وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً «157» بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «158»

ص:181

لغت و اعراب:

فبما «با» سببيه و «ما» زايده است به تقدير فبنقضهم، و اين جار و مجرور متعلّق است به فعل مقدّر به تقدير «فعلنا بهم ما فعلنا» و يا آن كه متعلق است به حرّمنا عليهم در آيۀ 160، و كلمۀ فبظلم در آن آيه بدل است از فبما نقضهم و معطوفات شش گانۀ آن در اول اين آيه.

غُلف: جمع اغلف، چيزى كه در پوشش و غلاف باشد مثل شمشير و ميوه و كتاب.

تفسير:

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بِايَاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنبِيَآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ

يعنى: آنچه در حق بنى اسرائيل از آغاز تا به حال از عذاب هاى گوناگون انجام داده ايم مانند لعن، مسخ به صورت گراز و ميمون، مقرر كردن ذلّت و مسكنت بر آنان، ازالۀ ملك و سلطنت و استقلالشان، تحريم غذاهاى پاكيزه برايشان و غير اينها از امورى كه در تورات است و در اين كتاب الهى نيز به برخى از آنها اشاره شده، به سبب نقض ميثاق و پيمان شكنى آنها و امور شش گانۀ بعدى است. و اين بيان مبتنى بر اين است كه فبما نقضهم متعلق به مقدّر باشد. و اما احتمال متعلق بودن آن و معطوفاتش به حرّمنا در آيۀ 160 خالى از اشكال نيست، زيرا كه كفر به عيسى و تهمت به مريم و ادّعاى قتل عيسى كه جزء معطوفات است زماناً پس از تحريم طيّبات بوده، لذا نمى تواند سبب واقع شود.

معناى آيه: پس ما آن عذاب ها را بر آنان روا داشتيم به سبب شكستن آنها پيمانشان را، يعنى در موارد زيادى كه از آن جمله امتناعشان از دخول بيت المقدس و شكستن حرمت سَبت است؛ و به سبب كفر و انكارشان آيات خدا را، يعنى آيات انجيل و آيات قرآن و آياتى از خود تورات را؛ و به سبب به ناحق كشتن آنها پيامبران خدا مانند زكريا و يحيى و عده اى ديگر را كه در قرآن به نحو اجمال نام برده مى شوند؛ و به سبب اين گفتارشان در برابر دعوت به پذيرش انجيل و قرآن، كه دل هاى ما در پوشش و غلاف است، به اين معنا كه طبعاً قدرت درك اين سخنان را نداريم، يا قدرت درك سخنان غير موسى را نداريم پس معذوريم. و ممكن است مراد از اغلف بودن دل هاشان اين باشد كه مملو از علم است و پر از دانش، و نيازى به صحبت هاى شما نداريم.

بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا

ص:182

يعنى چنين نيست كه مى گويند، بلكه خداوند در اثر كفرشان در گفتار و كردار، بر دل هاى آنان مهر شقاوت زده كه در اثر آن هرگز ايمان نخواهند آورد مگر اندكى از آنها، يا مگر ايمان اندكى مانند ايمان به اصل توحيد و برخى از فرستادگان الهى.

وَ بِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا

يعنى: و نيز به سبب كفر آنها، كفر به عيسى بن مريم كه گروهى بسيار نبوت او را نپذيرفتند؛ و براى آن كه به مريم مطهّرۀ معصومه بهتان بزرگى زدند و گفتند عيسى را از مردى به نام يوسف نجّار آورده. و ممكن است و «قولهم» عطف تفسير «كفرهم» باشد.

وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ

يعنى: و نيز به واسطۀ اين گفتارشان كه حتماً ما بوديم كه عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم. و اين توصيف را به عنوان استهزا گفته اند، زيرا رسالتش را نپذيرفتند در حالى كه او را نكشتند و به دار نياويختند، بلكه كار بر آنها مشتبه شد.

دربارۀ اشتباه كار بر آنها چند چيز گفته شده است:

يك - در جنگ ميان يهود و عيسى و طرفدارانش مردى شبيه عيسى كشته شد كه آنها مدعى شدند او عيسى بن مريم بود.

دو - خداوند قيافۀ عيسى را القا كرد بر شخصى كه مى خواست عيسى را پيدا كند و به يهود معرفى نمايد، او را به گمان اين كه عيسى است كشتند.

سه - اين كه پس از مدتى از عروج عيسى بن مريم، مردى به نام عيسى مدّعى نبوت شد و مردم او را كشتند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا

يعنى: و حقيقت اين است كه كسانى كه دربارۀ او اختلاف دارند خود در اصل قتل او شك و ترديد دارند؛ هيچ علم و يقينى جز پيروى از ظنّ و گمان براى آنها نيست و قطعاً او را نكشته اند.

بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا

يعنى: بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد. او را با بدن خود در حالى كه زنده بود به عالم بالا و ملأ اعلى و عالم فرشتگان و محيط ارواح انبيا برد نه آن كه روحش را در عالم

ص:183

خواب بالا برد، يا او را ميراند و بالا برد و يا آن كه رتبه و مقامش را بالا برد، زيرا ضمير (بل رفعه اللّه) به همان شخصى برمى گردد كه مورد سوء قصد يهود و در معرض قتل و صَلب آنها بود. آرى خداوند از ازل و براى هميشه مقتدر شكست ناپذير و حكيم است و افعالش از روى اتقان و مصلحت نظام اتمّ است.

وَإِن مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً «159» فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً «160» وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «161»

لغت و اعراب:

و ان من أهل الكتاب، ان نافيه است و بر جملۀ اسميه و فعليه داخل مى شود، و در اين جا به تقدير «ان أحدٌ» است. مرجع ضمير به عيسى است، و ضمير موته محتمل است أحد باشد ياعيسى. فبظلم متعلق به حرّمنا است، و محتمل است كه بدل از فبما نقضهم باشد و متعلق به محذوف فعلنا بهم ما فعلنا. هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و بازگشت، يهودى شد. طيّب مقابل خبيث، آنچه از خوراكى و غيره شرعاً مجاز و طبعاً مورد پسند باشد. كثيراً يعنى ناساً كثيراً، يا صدّاً كثيراً، بنابر اول مفعولٌ به و بنابر دوم مفعول مطلق است.

تفسير:

وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ

دو ضمير «به» و «موته» اگر ضمير اول به «عيسى» و دوم به «أحدٌ» مقدر برگردد، معناى آيه اين است: و احدى از اهل كتاب تورات و انجيل نيست مگر آن كه مسلّم است كه پيش از آن كه بميرد به عيسى ايمان مى آورد. پس آيه مبيّن اين است كه كفار اهل كتاب در وقت

ص:184

معاينۀ مرگ همان گونه كه فرشتۀ مرگ را مى بينند عيساى حقيقى را هم مى بينند. مثلاً مى بينند همراه ملك الموت آمده، نه خداست و نه خدا در او حلول كرده و نه يكى از اجزاى سه گانۀ خداست بلكه بندۀ او و آفريدۀ دست قدرت او و پيامبر و بشارت دهندۀ به پيامبر پس از اوست، پس به او ايمان مى آورند لكن اين ايمان آنها نتيجه اى نمى بخشد، زيرا پس از معاينۀ آخرت به حواس ظاهرى، توبه پذيرفته نيست.

و اگر هر دو ضمير به عيسى برگردد، معناى آيه اين است: هيچ اهل كتابى نيست مگر آن كه به عيسى در حال حيات و پيش از مرگش ايمان مى آورد. و بنابراين بايد آيه را حمل كرد به اهل كتاب زمان ظهور عيسى در محضر حضرت ولى عصر (عج) كه مى بينند عيسى همراه او آمده، به عيساى حقيقى و به دين اسلام ايمان مى آورند. و حمل آيه به اين معنا هرچند سبب تخصيص عموم اهل كتاب است لكن با آيات سابق مناسب تر است، زيرا مفاد آنها اثبات حيات عيسى است كه به آسمان عروج كرد، و اين آيه هم تأييد آن است.

وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا

اين جمله مستقل و در مقام بيان حكم كلّى مرتبط به مورد است كه از آيات ديگر اين كتاب كريم نيز استفاده مى شود و آن اين كه هر پيامبرى در روز قيامت به ايمان و اعمال نيك يا بدِ امّت خود، گواهى خواهد داد و عيسى نيز روز قيامت عليه همه، عليه يهود به خاطر تكذيب او و عليه امّت خود به خاطر تثليثشان اداى شهادت خواهد كرد، و طريق تحمل آن گزارش هاى متناوبى است كه فرشتگان كاتب اعمال مردم به او مى دادند.

فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ

تنوين كلمۀ «ظلمٍ» دلالت بر تعظيم و تكثير دارد، يعنى به خاطر سرزدن ستم هاى بزرگ و بسيار از كسانى كه يهودى شدند، پاكيزه هايى از خوراك و غيره را كه برايشان حلال شده بود بر آنها حرام كرديم، مانند شير و گوشت شتر و صيد ماهى در روز شنبه و استفاده از هر حيوان ناخن دار و از پيه گاو و گوسفند، كه برخى از آنها در آيۀ 146 انعام ذكر شده است.

وَ بِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا

يعنى: و نيز به خاطر جلوگيرى آنها بسيارى را از راه خدا.

آنها بسيارى از مردم را از بسيارى از احكام دين به وسيلۀ پنهان كردن احكام تورات و

ص:185

كتمان آن از مردم يا تحريف و تبديل حلال آن به حرام و حرام آن به حلال جلوگيرى كردند.

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَواْ وَ قَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ

يعنى: و نيز به خاطر گرفتن ربا و خوردن آن در صورتى كه در متن تورات از آن نهى شده اند، و نيز به خاطر خوردن مال مردم به نحو بيهوده و باطل مانند رشوه در حكم و اجرت بر نوشتن تورات تحريفى.

وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: و براى كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدند، به سبب انكار آيات آن كتاب و انكار نبوت عيسى و نبوت پيامبر اسلام و دين و كتاب او، عذابى دردناك در آخرت آماده كرده ايم.

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً «162»

لغت و اعراب:

راسخ: ثابت و پابرجا، و الراسخون مبتداست، و ضمير منهم راجع است به اهل كتاب، و المؤمنون اول و المؤتون و المؤمنون دوم عطف اند به راسخون، يؤمنون خبر مبتداست، مقيمين منصوب به مدح است به تقدير أمدحُ يا أخصُّ. و در تركيب و عطف جملات اين آيه اختلاف است، ما يكى را ذكر كرديم.

تفسير:

لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ

يعنى: هر چند براى كافران اهل كتاب عذاب دردناك آماده كرده ايم، لكن از آنان كسانى كه راسخ در علم اند، يعنى در دانش كتابشان رسوخ و مهارت دارند، و هم چنين

ص:186

مؤمنان به دين اسلام،

يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ

يعنى: به تمام آنچه برتو نازل شده از دين و قرآن و به آنچه پيش از تو نازل شده از شرايع گذشته و كتاب هاى آسمانى، ايمان مى آورند،

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ

يعنى: و جداگانه يادآور مى شوم از ايمان آوردن نمازگزاران واقعى،

وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: و نيز ايمان مى آورند زكات دهندگان و بالأخره همۀ مؤمنان و گروندگان، به خدا و روز واپسين و به آنچه ميان آن دو از اصول اعتقادات است.

أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا

جملۀ مستقلّه است و اشاره به عظمت پاداش اخروى مؤمنان مذكور و عدم تأخير آن، يعنى: همۀ آنان را به زودى پاداشى بزرگ خواهيم داد.

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً «163» وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً «164» رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «165» لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً «166»

ص:187

تفسير:

وحدت واقعى ميان اديان اصيل

إِنَّآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ كَمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِن م بَعْدِهِ

اين چند آيۀ آتى در مقام رفع استبعاد از اين امر است كه ايمان راسخان در علم و مؤمنان، به آنچه برتو و گذشتگان فرود آمده، امرى بى سابقه و ابتدايى نيست بلكه از بدو خلقت بشر پيامبرانى فرستاده ايم كه مردم را مژده دهند و انذار كنند و گروهى هم در هر عصرى به آنها ايمان آورده اند و فرضاً اگر همه كافر شوند و گواهى به صدق رسولان ما ندهند خدا خود گواه همه است و او كافى در شهادت است.

معناى آيه: اى پيامبر، به يقين ما به سوى تو وحى كرديم همان گونه كه به سوى نوح وحى كرديم. نوح نخستين پيامبر مرسل و اولواالعزم صاحب كتاب آسمانى و آورندۀ شريعت مستقل است. و نيز به پيامبرانى پس از نوح تا زمان ابراهيم كه همه پيرو شريعت و كتاب نوح بودند و شريعت مستقل نداشتند وحى كرديم.

وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ

يعنى: و نيز وحى كرديم به ابراهيم دومين پيامبر اولواالعزم صاحب كتاب و شريعت مستقل، و به اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يعنى پيامبرانى از نوه هاى يعقوب.

وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَيْمانَ

يعنى: و نيز به عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان. يعنى به همه وحى كرديم با اختلاف مراتب فضل و جدايى زمان بعثت آنها.

وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا

يعنى: و به داود زبور داديم. به اين ترتيب به او نيز وحى كرديم بدين طريق كه كتاب زبور را به او عطا نموديم. وآن كتابى در غير احكام شريعت و داراى صد و پنجاه سوره در توحيد و حمد و ثناى الهى و مواعظ و پند و حكمت و اخلاق بوده است. گويند هنگامى كه داود آن را با صوتى بى نظير در تاريخ بشر مى خواند، علماى بنى اسرائيل و مردم عصر در اطرافش اجتماع مى كردند، بلكه از غايت حسن و جاذبۀ صوت او حيوانات زمينى و پرندگان هوايى نيز از زمين و هوا به دور او گرد مى آمدند.

ص:188

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ

به تقدير «و أرسلنا رسلاً»، يعنى: و رسولانى را فرستاديم كه پيش از اين سرنوشت آنها را براى تو بازگو كرديم، يعنى در سوره هاى مكى. يا مراد اين است كه خدا قصص آنها را براى پيامبر بيان كرده و به مردم نگفته است. و نيز رسولانى را كه سرگذشت آنها را براى تو نگفته ايم از صد و بيست و چهار هزار نفرى كه در طول تاريخ گذشته اند.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا

اين كلام از قبيل عطف قصه بر قصه است به جاى «و اوحينا الى موسى»، يعنى: و خداوند با موسى سخن گفت. «تكليماً» يعنى چه سخن گفتنى! زيرا غير از نخستين بار كه او در وادى ايمن در جستجوى قبسى از آتش بود و از شجرۀ طوبى با كلمۀ إِنِّى أَنَا اللَّهُ[قصص، 30] با او سخن گفت، بارها نيز او را مورد تخاطب قرار داد تا آن گاه كه در طور سينا براى تحويل دادن كتاب تورات، سه شبانه روز متوالى با او سخن گفت و مجموع تورات را كه صد وبيست و چهار هزار كلمه حكمت و احكام و شريعت است با صداى ربوبىِ مخلوقِ ارادۀ ذات اقدسش از راه گوش به جان او خواند و او همه را فرا گرفت.

رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ م بَعْدَ الرُّسُلِ

«رسلاً» حال است از رسولان مذكور، يعنى: در حالى كه آنان پيامبرانى بودند مژده رسان به رحمت او و بيم دهندگان از عذاب و غضب او، تا پس از فرستادن آنها مردم را بر خداوند حجّتى نباشد، يعنى در روز قيامت آن گاه كه خدا مكلّفان را از بدو خلقت بشر تا ختم آن به سزاى اعتقادات باطل و اعمال زشت و پليد، مورد سؤال و بررسى قرار دهد و ارادۀ مجازات و عذاب نمايد آنها عذر نياورند و برهان اقامه نكنند كه خدايا كسى يا كسانى از ناحيۀ تو نيامدند تا واجب و حرام و محبوب و مبغوض تو را و صالح و فاسد اعمال ما را به ما بگويند، پس تعذيب ما عقاب بلابيان است.

معناى كلمۀ «بعد الرسل» اين است كه پس از آمدن رسل الهى، احدى را بر خدا حجّت نيست و خدا مى تواند تخلّف كنندگان از قوانين آسمانى را - خواه تخلّف در اصول به كفر، يا تخلّف در فروع به فسق باشد - به وسيلۀ مدرك و حجّت قرار دادن بعثت انبيا عذاب كند.

لكن اين معنا دربارۀ كسانى است كه انبيا و رسولان الهى توانستند در هر عصرى دين

ص:189

خود را به آنها ابلاغ كنند و اقامۀ حجّت قطعى نمايند و آنها به عمد و اختيار طغيان و نافرمانى كردند، نه در حق محيطى كه ملت آن از انبيا اطلاع پيدا نكردند، يا خبرى شنيدند و قطع حاصل نكردند، يا در مقابل آن قطع بر خلاف برايشان حاصل شد.

و بالجمله براى جاهل هاى قاصر مردم جهان در همۀ اعصار و خاصّه در اين عصر كه اگر شمارشان اكثريت نداشته باشد اقليّت ندارد، عقاب اين طايفه به سزاى تخلّفات اصولى و فروعى عقاب بلابيان خواهد بود و اينان در برابر خدا حجّت دارند. مگر آن كه گفته شود مراد از «ناس» درآيه كسانى هستند كه در تمام اعصار، دعوت انبيا به آنها رسيده است و حجت از ناحيۀ دعوت انبيا بر آنها تمام شده است و تخلفاتشان تقصيرى است نه قصورى.

وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا

يعنى: و خداوند از ازل و براى ابد مقتدر غالب شكست ناپذير و داراى حكمت در تمام امور است. و مراد اين است كه چون اراده كرده بشر را آفريند و مدتى آنها را در دنيا جاى دهد و تكاليفى را متوجه آنها سازد، سپس مطيعان را پاداش و عاصيان را كيفر دهد، او در انجام اين هدف، مقتدر و غالب است و احدى را ياراى منع او نيست، و اين كارِ عظيمِ مافوق تصوّر بشر، مطابق حكمت و در كمال ابرام و اتقان و روى نظامى كامل و اتمّ است.

لَّكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَآ أَنْزَلَ إِلَيْكَ

لكن استدراك است. يعنى: هر چند كفار اهل كتاب به صدق دعوى نبوت و حقانيت دين و كتاب تو گواهى نمى دهند، لكن خداوند خود به آنچه به سوى تو نازل كرده، يعنى بر صدق و حقانيت دين و كتابى كه فرو فرستاده، گواهى انشايى مى دهد يعنى به فرشتگان مى گويد و در كتابش مى نگارد؛ و گواهى تكوينى مى دهد. يعنى آثار صدق، در دنيا و آخرت بر آن مرتب مى كند.

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَآئِكَةُ يَشْهَدُونَ

يعنى: آنچه را نازل كرده روى علم و دانش او بوده، زيرا همۀ الفاظ قرآن را خود انشا و ايجاد كرده و همۀ محتوا و معارف آن در علم ازلى او بوده و از آن جا به صفحۀ لوح محفوظ

ص:190

تنزّل يافته، و از آن جا در ذهن وسيع جبرئيل امين نقش بسته، و از آن جا به قلب تو انتقال يافته، و از زبانت به سوى جامعه آخرين مرحلۀ نزولش را طى كرده. و نيز فرشتگان گواهى مى دهند، يعنى آنان كه در لوح محفوظ آن را مطالعه كرده اند، و آنها كه همراه جبرئيل وحى را فرود آورده اند، و اهل هر آسمانى كه هنگام عبور سفراى وحى از آن آسمان اطلاع يافته اند.

وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا

يعنى: و خداوند خود در گواهى كافى است.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً «167» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً «168» إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً «169»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلَلَا م بَعِيدًا

پس از ذكر نزول كتاب بر پيامبر و شهادت خداوند و فرشتگان او بر حقانيت آن، اين آيات اشاره به شدت عذاب مخالفان و منكران آن امر عظيم دارد.

معناى آيه: به يقين كسانى كه كفر ورزيدند و مردم را از راه خدا - يعنى دين و پيامبر و كتاب او - جلوگيرى كردند حقاً كه آنها به گمراهى دور و درازى گمراه گشتند. زيرا در اصول عقايد منحرف گشتند، و در عمل غرق در طغيان شدند و ديگران را نيز چنين كردند، و چه ضلالتى سخت تر و دور و درازتر از اين است؟!

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ ظَلَمُواْ

يعنى: و نيز هم آنان كه كفر ورزيدند و ظلم و ستم نمودند (ستم به خويشتن و ستم به

ص:191

احكام و قوانين الهى و ستم به خداوند كه شرك گفتند و فرامين او را انكار و مخالفت نمودند)،

لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَالِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا

يعنى: هرگز خداوند چنين نبوده كه آنها و امثالشان را بيامرزد و به راهى راست هدايت نمايد. يعنى پس از هدايت آغازين كه عقلاً و لطفاً و طبق وعده بر خداست كه انجام دهد، پس از ردّ و انكار و عناد آنها ديگر تكرار هدايت تشريعى و توفيق و هدايت تكوينى را دربارۀ آنها انجام نمى دهد.

إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا

يعنى: مگر به راه جهنم كه در آن جاودان و براى ابد خواهند بود. و هدايت خدا به سوى جهنم در دنيا اين است كه آنان را در ضلالت خويش رها كند كه خود به سوى دوزخ روند، و در آخرت پس از محكوميت يا بدون حساب، فرشتگان آنها را به راه جهنم راهنمايى كنند.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

يعنى: و اين امر، كه عذاب كردن نفوسى نامحدود از انس و جنّ باشد به عذابى نامحدود از نظر كمّ و كيف در مدتى نامحدود، برخدا آسان است.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «170»

اعراب:

الرسول الف لامش عهد حضورى اشاره به محمّد صلى الله عليه و آله، يا عهد ذهنى است. خيراً لكم به تقدير «ايماناً خيراً لكم» يا «ائتوا خيراً لكم». فان للّه به جاى جواب شرط است به تقدير فهو غنى عنكم، يا فلاتضرُّوه شيئاً.

ص:192

تفسير:

يَأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فََامِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ

پس از بيان اين كه به پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله همانند ساير پيامبران وحى نموده و خود و فرشتگانش به نبوت و كتاب و دين او گواهى داده و منكران نبوت و دين او را در ضلالت و عذاب خواند و بالأخره بيان آن كه راه شنيدن دعوت او و رسيدن به دين و پذيرش كتاب او باز و بدون مانع است، به همۀ جهانيان در پهنۀ گيتى از شرق تا غرب آن و از حين نزول اين آيه تا انتهاى زمان تكليف و از اهل كتاب و غير اهل كتاب خطاب مى كند:

يعنى: اى مردم، حقيقت اين است كه آن فرستادۀ معهود (محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله پيامبر امّى عربى قرشى مكّى مدنى كه همۀ انبياى گذشته به قدوم او بشارت داده و در همۀ كتاب هاى آسمانى خبر بعثتش مندرج است و خاصه در تورات و انجيل، كه اسم و رسم و اوصاف جسمى و روانى او و دين و كتاب او و عصر و محيط بعثت او تصريح شده است) به سوى شما از جانب پروردگارتان آمد و به حق آمد، يعنى توأم با حق و به همراه حق، و هدف از بعثتش حق و گفتار و دين و كتابش حق است. پس همه به او ايمان آوريد ايمانى كه خير و بهتر است و به خير شماست. زيرا ايمان به او كه در واقع ايمان به توحيد اللّه، و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله، و دين اسلام و كتاب قرآن است بهتر است از ايمان به تجسيم و تثليث در الوهيت خدا، و رسالت خاتمه يافتۀ موسى و عيسى، و دين منسوخ يهوديت و نصرانيت، و كتاب محرَّف تورات و انجيل.

وَ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا

يعنى: و اگر شما اى جهانيان به او و دين و كتاب او كفر ورزيد به او ضرر و زيانى نمى رسانيد و او از شما بى نياز است، زيرا هر آنچه در آسمان ها و اين زمين است حتى جان شماها مِلك اوست به ملكيت حقيقى و ذاتى نه اعتبارى و منتقل از غير، و همه مملوك اوست به مالكيت وسلطۀ تامّه، يعنى پس مى تواند همه را كيفر دهد. و خداوند از ازل تا ابد داناست و همۀ اعمال بندگان و حدود استحقاقشان را مى داند، و حكيم است و بر وفق مصالح و مفاسد اعمال و طبق استحقاقشان پاداش و كيفر مى دهد.

ص:193

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «171»

غلوّ در مسيحيت

لغت و اعراب:

غلا - از باب نَصَر -: بالا رفت و از حد تجاوز كرد. مسيح: معرَّب مشيحا يعنى مبارك به زبان سُريانى، و يا عربى است به معناى ممسوح يعنى پاك و تطهير شده از پليدى هاى ظاهرى و معنوى. عيسى اسم عَلَم فرزند مريم است و گفته شده: «عيسى» عربى شدۀ «يسوع» است. و كلمته به تقدير و الموجود بكلمته. ثلاثة به تقدير الآلهة ثلاثة. ا نتهوا خيراً لكم به تقدير انتهوا عن التثليث و ائتوا خيراً لكم. أن يكون به تقدير من أن يكون.

تفسير:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَاتَغْلُواْ فِى دِينِكُمْ وَ لَاتَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ

خطاب به نصاراست. يعنى: اى اهل انجيل، در دين خود غلوّ نكنيد و از حدّ اعتدال بيرون نرويد، و بر خداوند جز حق چيزى نگوييد؛ جز اين نيست كه عيسى پسر مريم فرستادۀ خداست، يعنى بشرى است كه از مادرى به نام مريم متولد گرديده و از جانب خداوند به پيامبرى امتى برانگيخته شده است.

وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَآ إِلَى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ

ص:194

يعنى: و او كلمۀ خداست كه آن را به مريم القا نموده است.

مراد از «كلمه» كلمۀ «كُن» است كه خداوند، موجودات جهان و عالم هستى را به وسيلۀ انشاى آن ايجاد نموده. يعنى عيسى نيز در بدو ايجاد، تحقّق و تكوّن يافته به كلمۀ «كُن» است كه خداوند به رحم مريم القا نموده و در آن جا پديد آورده و مراحل رشد انسان عادى را كه از مواد زمينى حركت مى كند و از مسير نطفه و علقه و مضغه بدان حد مى رسد نپيموده است. و او روحى است از جانب او، يعنى موجودى صاحب آن روح است كه از جانب خداوند است. يا آن كه او همانند روحى است كه چون مقارن جسمى شود او را زنده مى كند، و عيسى نيز با هر قوم و ملتى باشد آنها را زندگى معنوى مى بخشد. و انتساب آن به خدا اضافۀ تشريفى است.

فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَاتَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ

يعنى: پس اى اهل انجيل، به خداى يكتا و پيامبران او ايمان آوريد و نگوييد كه خداوند سه گانه و سه اقنوم - يعنى سه اصل - است؛ بدين معنا كه جوهرۀ ذاتش به سه قسمت تقسيم شده: پدر و پسر و روح القدس، و هر يك خدايى مستقل است ولى همه يك خداست!

انْتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَنَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ

يعنى: از اين عقايد فاسد و خرافى و خلاف همۀ شرايع آسمانى و ضد حكم عقل سليم باز ايستيد و دربارۀ اعتقاد به مبدأ، آنچه را براى شما بهتر است اتخاذ نماييد، جز اين نيست كه خدا يكتا و واحد و احَد است، منزه است از اين كه او را فرزندى بدان گونه كه مى گوييد باشد. زيرا آن مستلزم تجسّم اله و وجود همسرى از جنس خود و تعدد آلهه و احتياج به حركت و انتقال است، و نعوذ باللّه از اين حرف ها كه دربارۀ او گفته شود.

لَّهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است مِلك حقيقى و تحت سلطۀ واقعى اوست و چيزى خارج از اين موضوع نيست، پس آن كه فرزند خدا و از سنخ وجود اوست و موجودى است مستقل كجاست؟

وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا

يعنى: اى اهل انجيل، خدا كه مالك همه چيز است در تولّى و تكفّل و تدبير امور شما و

ص:195

همۀ موجودات كافى است و همه را به سوى كمال خود هدايت تكوينى و تشريعى مى كند، پس نگوييد كه دو تا هم نظير و شبيه دارد.

لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً للّهِِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً «172» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «173»

لغت و اعراب:

نَكَفَ عن الشىء - از باب نَصَر - و استنكف: ابا و امتناع نمود از آن. أن يكون به تقدير عن أن يكون.

تفسير:

لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَ لَاالْمَلَآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

يعنى: هرگز مسيح عيسى بن مريم ابا ندارد و خود را فراتر از آن نمى بيند كه بنده اى براى خدا باشد و او را بپرستد و فرشتگان مقرب الهى نيز امتناع از آن ندارند كه او را عبادت كنند.

غرض آن كه نصارا و دانشمندان انجيل نيز اعتراف دارند كه عيسى خدا را عبادت مى كرد؛ و اگر او فرزند خدا يا شريك و همتاى اوست و همۀ خدايان، مستقلّ بالذات اند، پس عبادت يك خدا براى خداى ديگر چه معنا خواهد داشت؟!

وَ مَن يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا

اين كلام به حكم تعليل مطلب سابق است. يعنى: چگونه مسيح و فرشتگان از پرستش

ص:196

خدا امتناع ورزند در حالى كه هر كس از عبادت او امتناع كند و تكبر ورزد، به زودى در روز محشر همۀ آن ها را به سوى خود گرد خواهد آورد، يعنى پس از نفخۀ دوم صور اسرافيل كه همۀ مردگان از قبر خود بيرون پريده در بُهت و تحيّر فرومى روند، آن گاه به وسيلۀ نفخۀ سوم همه را به سوى محكمۀ خويش براى حساب و محاكمه و مجازات گردآورى خواهد نمود إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ [يس، 53]، و مسيح و ملائكه نيز به اين مطلب اذعان و اعتقاد دارند. و به قرينۀ «جميعاً» اين جملۀ اخيره شامل همۀ مردم است.

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ

يعنى: پس از آن كه همۀ مكلّفان در محضر الهى حضور يافتند و محاسبه كه مهم ترين و سخت ترين حادثۀ آن روز است شروع گرديد، نتيجه اين است كه مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آورده اند يعنى در دنيا به اصول عقايد عصر خويش معتقد بوده اند، و عمل هاى شايسته كرده اند يعنى همۀ وظايف فرعى خود را به كار بسته اند، خداوند پاداش آنان را به طور كامل پرداخت خواهد نمود و آنان از پاداش كوچك ترين خير و كم ترين مستحب محروم نخواهند ماند.

وَ يَزِيدُهُمْ مِّن فَضْلِهِ

يعنى: و علاوه بر آنچه به عنوان پاداش عمل از ده برابر تا هفتصد برابر و بيشتر خواهد داد، از راه تفضّل نيز بر عطيه هاى خود به تناسب مقام اشخاص و ارزش اعمال خواهد افزود.

وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: و اما كسانى كه در دنيا از پذيرش دين و عمل بدان امتناع نمودند و در برابر خدا و فرستادگان و فرشته هايش تكبر ورزيدند، آنها را عذابى دردناك به تناسب عظمت گناه و قبح اعمالشان خواهد نمود.

وَ لَايَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَ لَانَصِيرًا

يعنى: و آن روز است كه همۀ آنان به غير خدا براى خود سرپرست و دوست و يارى كننده اى نخواهند يافت. اما خداوند كه در دنيا به كلّى از او بريدند، و اما دوستان دنيايشان آنها هم در آخرت از آنان خواهند بريد و دشمن خواهند شد الْأَخِلَّآءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ

ص:197

عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «174» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً «175»

تفسير:

يَأَ يُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا

خطاب آيه انشائى است و متوجه همۀ مردم جهان است از زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن تا آخرين روز دنيا، و اين خطاب دربارۀ كسانى كه حق بدانها رسيده و اتمام حجّت شده و كسانى كه نرسيده ولى جاهل مقصرند، فعلى و منجّز است، و دربارۀ كسانى كه به آنان نرسيده و جاهل قاصرند در مرحلۀ انشاء باقى است.

معناى آيه: اى مردم، حقيقت اين است كه شما را از جانب پروردگارتان برهانى آمد و به سوى شما نورى آشكار فروفرستاديم.

مراد از برهان، هر چيزى است كه حجّت خدا را بر مردم تمام كند، مانند وجود خود پيامبر اسلام كه گفتار و اخلاق و رفتارش براى انسان هاى عاقل و منصف حجّتى متقن و دليلى روشن بر صدق ادعاى اوست، و مانند معجزات او براى كسانى كه ديدند يا شنيدند.

و مراد از نور، قرآن آسمانى اوست كه بر او فرود آمده؛ و اطلاق نور آشكار بر آن به لحاظ روشنگرى او از ظلمت جهل و ارائۀ اصول و فروع و معارف و حقايق است كه در آن بيان شده و اين امر بر هر عاقل و منصفى آشكار است.

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِى رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا

يعنى: پس كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به او تمسّك جستند، يعنى به كتاب و دين

ص:198

او تمسّك استدلالى جستند و اعتصام عملى كردند، به زودى آنها را در رحمت و فضلى از سوى خويش در دنيا وارد مى كند، و در حركت معنوى به سوى خود به راهى راست هدايت مى نمايد.

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِن لَمْ يَكُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوا إِخْوَةً رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّوا وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «176»

برخى احكام ارث

لغت و اعراب:

استفتاء: طلب اظهار حُكم. كَلاله: كسى كه بميرد و وارث عمودين يعنى والدين و اولاد نداشته باشد، و نيز ورثۀ غير عمودين مثل برادران، خواهران، عموها و دايى ها؛ زيرا كلاله مشتقّ از «كَلّ» به معناى خستگى و نارسايى است، و كسى كه آباء و اولاد نداشته باشد نسبش به ساير ارحام از دو طرف ضعيف و نارساست، و لذا به هر دو طرف «كلاله» مى گويند. أن تضلّوا به تقدير كراهة أن تضلّوا.

تفسير:

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِى الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ

اين آيه دربارۀ نصيب ارث برادران و خواهران پدر و مادرى يا تنها پدرى ميت است، و اما ارث برادران و خواهران مادرى ميّت در آيۀ 12 اين سوره گذشت و حكم آنها از چند جهت با اين مورد فرق دارد، زيرا نصيب ارث آنها از يك ششم براى يك نفر و يك سوم براى متعدد تجاوز نمى كند، و حكم دو نفر و بيشتر آنها تفاوت ندارد و در صورت تعدّد، مذكر و مؤنّث آنها در سهم الارث يكسان اند. و نيز در آن جا برادر و خواهر، هر دو در

ص:199

عرض هم ذكر شده و در اين جا سوق آيه عمدتاً براى بيان حال خواهران است و اشاره اى هم به حكم برادر شده است.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو استفتا مى كنند، يعنى دربارۀ ارث كلالۀ پدر و مادرى يا پدرى تنها مى پرسند، بگو: خداوند دربارۀ كلاله صريحاً در متن كتاب آسمانى براى شما فتوا مى دهد و حكم آن را چنين بيان مى كند: اگر مردى بميرد و او را فرزندى نباشد، يعنى والدين هم نداشته باشد، و او را خواهرى است از پدر و مادر يا تنها از پدر، پس نصف تركۀ برادر از آنِ آن خواهر است، يعنى به تشريع اولى و طبق نصّ قرآن، و امّا نصف ديگر آن هم طبق دلالت سنّت به او مى رسد و لذا در فقه مى گويند كه نصف تركه فرضاً و نصف ديگر ردّاً از آنِ اوست.

وَ هُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ

يعنى: در چنين فرضى كه مثلاً برادر، مرده و جز يك خواهر نمانده، اگر خواهر بميرد و اولادى نداشته باشد ارث او را برادر مى برد. و ظاهر آيه اين است كه همۀ ماترك خواهر را برادر فرضاً مى برد. و حكم مسأله همين است اگر به جاى برادر ميت خواهر باشد.

فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ

يعنى: و اگر خواهران ميت دو نفر باشند دوسوم تركۀ ميت از آنِ آنهاست. يعنى دوسوم را فرضاً و طبق تنصيص الهى مى برند و يك سوم باقى را ردّاً مى برند.

وَ إِن كَانُواْ إِخْوَةً رِجَالًا وَ نِسَآءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ

يعنى: و اگر ميت را كلاله اى مركّب از مردها و زن ها باشد، و همه از پدر و مادر يا همه تنها از پدر باشند، همۀ تركه از آنِ آنهاست، لكن در قسمت آن براى هر برادر دو برابر سهم خواهر است.

يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمُ

يعنى: خداوند احكام ارث را براى شما در كتاب شريعتش روشن مى كند تا مبادا گمراه شويد، و خدا به همه چيز داناست. و از اين آيه فروع ديگرى از مسائل ارث را مى توان استفاده نمود كه محل بحث آن فقه است.

***

ص:200

سورۀ مائده

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ «1»

لغت و اعراب:

وفى بالعهد و أوفى به: وفا كرد و عمل نمود به عهد. عقود: جمع عقد، گره زدن، و شىء گره خورده، و در اغلب اطلاق مى شود به الفاظ انشائى عقودِ اصطلاحى و به معانى آنها، كه گويى دو التزام از دو طرف گره خورده، مانند داد و ستد و اجاره و ازدواج، و در اين جا شامل نذر و عهد و قسم و غير آنها نيز مى شود. بهيمة: هر حيوان چهارپاى بَرّى و بحرى غير از درندگان و پرندگان، بهيمة الأنعام اضافۀ لاميه است يعنى جنين چهارپايان، و يا اضافۀ بيانيه است يعنى بهيمه اى كه انعام است. غير محلّى حال است از ضمير جمعِ لكم. محلّى الصيد اضافۀ به مفعول است، و صيد مصدر است به معناى شكار كردن، يا به معناى شكار.

حُرُم: جمع حرام، شخص مُحرم به احرام حج يا عمره.

ص:201

تفسير:

وفاى به عهد و احكام چهار پايان

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ

خطاب به مؤمنان است به لحاظ تأثير خطاب در آنها هر چند مفاد آن كه ايجاب است شامل حال همۀ مكلّفان اعم از مؤمن و كافر است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بايد به پيمان ها و قراردادهاى خود وفا كنيد.

يعنى به نحو كامل حفظشان نماييد و همۀ آثار مطلوب را مرتب سازيد و چيزى كم نگذاريد. و مراد از عقود عهدها است يعنى آنچه اسم پيمان و قرارداد بر آن صادق باشد، و لكن بر طبق روايات و بيان مفسّران، عهود بر سه قسم است:

اول - عهود و قراردادهايى كه خداوند با مكلّفان بسته است. و اين قسم شامل همۀ احكام واجب و مستحب در شرع و همۀ تكاليف اصولى و فروعى الهى است كه ابتداى انشاء و توجيهش از جانب خداوند است و به وسيلۀ ابلاغ پيامبران و ادراج در كتاب هاى آسمانى به بشر رسيده و بشر در ضمن قبول اصل دين، به آنها ملتزم شده چنان كه در آيۀ 81 سورۀ آل عمران بدان تصريح گرديده است. و اين قسم از عهود است كه خداوند آن را به وسيلۀ آيات ارشادى متعدد و به واسطۀ اعطاى عقل سليم به بشر، مورد تأكيد و الزام شديد قرار داده است.

دوم - عهود و قراردادهايى كه مكلّف، خود با خويشتن انشاء مى كند و انجام مى دهد. و اين قسم، عموميت ندارد بلكه مختص است به عناوين خاصى، مانند عهد و نذر و قسم در اصطلاح فقهى، كه هر يك نوعى الزام و التزام از سوى مكلّف براى خويش است و هر يك در فقه اسلامى كتابى مستقل و احكامى فراوان دارد.

سوم - عهود و قراردادهايى است كه مكلّفان با يكديگر انجام مى دهند و الزام و التزام طرفينى است و شامل همۀ اقسام عقود اصطلاحى است، از قبيل داد و ستد و اجاره و ازدواج و هر قرارداد خصوصى و عمومى و اجتماعى ميان گروه ها و قبيله ها و كشورها.

پس اين جمله از آيۀ شريفه دلالت دارد بر وجوب حفظ و التزام و ترتيب همۀ آثار شرعى و عرفى آنها، و بر حرمت نقض و به هم زدن يك طرفۀ آنها.

ص:202

أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ

كلمۀ «اُحلّت» انشاء است، يعنى خداوند با همين كلمه حلّيت را انشاء و جعل مى كند. و ممكن است اخبار باشد، يعنى خداوند حلّيت محقَّق در علم ازلى خود را به عنوان حكم انشائى در لوح محفوظ مندرج فرموده و براى وصول به مرتبۀ فعليت و تنجّز در اين كتاب ابلاغ نموده است.

معناى آيه: براى شما اى مؤمنان، جنين هاى چارپايان در شكم مادران حلال گرديد. و يا آن كه براى شما بهيمه كه همان انعام و چارپايان است حلال شد.

بنابر معناى اول، مراد بچۀ حيوان حلال گوشت است كه وقت تذكيۀ مادر در شكم او مى ميرد و فرصت براى اخراج و ذبح آن نيست، زيرا تذكيۀ مادر تذكيۀ اوست «ذكاة الجنين ذكاة امّه»، و البته طبق همين حكم، حلّيت پدر و مادرشان هم ثابت مى شود. و بنابر معناى دوم، جمله در مقام بيان حلّيت گوشت چهارپايان است كه چهار قسم يعنى هشت نر و ماده اند: شتر، گاو، گوسفند و بز، خواه اهلى باشند خواه وحشى. و اين حكم در آيات 143 و 144 از سورۀ انعام به تفصيل ذكر شده است.

بدان كه در كيفيت ارتباط اين جمله با جملۀ پيشين خود به حسب ظاهر ابهام است، زيرا وجوب وفا به قراردادها با حلال بودن گوشت شتر مثلاً يا بچۀ او ربطى ندارد. لكن پس از توجه به عموم عقود، گويى خداوند در ضمن ايجاب التزام به احكام و لزوم حلال شمردن حلال و حرام شمردن حرام خود مى فرمايد: پس بايد به امور زير ملتزم باشيد و حلّيت و حرمت را در آنها رعايت كنيد، يعنى حلّيت گوشت چهارپايان و بچه هاى آنها و حرمت گوشت پاره اى ديگر كه براى شما خوانده مى شود و حرمت صيد در حال احرام و لزوم حفظ شعائر خداوند و ماه هاى حرام و غير اينها را كه رعايت همه داخل در تحت وفاى به عقود و عهود است.

إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ

يعنى: همۀ انعام بر شما حلال است جز آنچه بر شما خوانده مى شود. مراد امور

ص:203

يازده گانه اى است كه در آيۀ سوم ذكر مى شود.

غَيْرَ مُحِلِّى الصَّيْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ

برخى احكام حج

يعنى: گوشت بهيمه بر شما حلال شد در حالى كه صيد آنها را يعنى صيد قسم وحشى آنها را، در حال احرام حلال نشماريد و در آن حال نخوريد. و ممكن است مراد معناى اعم باشد يعنى در حالى كه شما صيد كردن يا صيد شده را مطلقاً در حال احرام حلال ندانيد. و به هر حال ظاهر آيه اين است كه حلّيت چهارپايان مشروط است به اين كه صيد را حلال نداند. لكن تقييد براى اهميت امر است يعنى حلّيت آنها حتماً بايد توأم و مقارن با تحريم اينها باشد.

بدان كه نكاتى چند در اين جا لازم الذكر است:

يك - اين سوره بر طبق نظر اكثر علماى فريقين آخرين سورۀ مفصّلى است كه بر پيامبر اسلام در اواخر عمرش نازل گرديده، و بدين جهت گفته اند كه احكام اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست.

دو - در آغاز اين سوره به وفاى به پيمان ها و قراردادها امر شده و تا پايان آن در موارد زيادى بر حفظ پيمان و قرارداد تأكيد گرديده و از تخلّف و نقض آن تحذير شده و به نقض عهد بنى اسرائيل و تأكيد عيسى بن مريم بر رعايت وظايف مائدۀ نازل شده و اجتناب از كفران آن نعمت اشاره آمده، و گويى غرض از اين تأكيدات، تحريض و تأكيد بر رعايت پيمانى است كه در آيۀ 67 به نحو اجمال بيان شده است.

سه - طبق بيان گذشته، احكام الهى داخل عقود است و از اين رو حلّيت گوشت چهارپايان و احكام بعدى پس از ايجاب وفاى به عهود، ذكر شده، يعنى اينها از مصاديق معاهدۀ كلى با خداوند است.

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ

يعنى: بى ترديد خداوند هر چه را اراده نمايد حكم مى كند از احكام كلى و جزئى، اصولى و فروعى و واجبات و محرمات. و چون ارادۀ او پيوسته بر طبق عدل تشريعى است پس پيوسته بر طبق عدل و نظام اتمّ و اصلح جهانيان حكم مى كند.

ص:204

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْىَ وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «2»

لغت و اعراب:

شعائر: جمع شعيرة يعنى علامت و نشانه، اعمال حج و عمره از احرام و طواف و سعى وغيره، مواقف حج يعنى جاهاى اعمال مانند ميقات، مَطاف، مَسعى، عرفات، مِنى، مشعر.

هَدْى: قربانىِ بى نشان. قلائد: جمع قِلاده يعنى آنچه بر گردن آويخته مى شود، خصوص آنچه به گردن قربانى مى افكنند از نعل و ريسمان و زنجير و مانند آن تا معلوم باشد قربانى است، و مراد در اين جا قربانى هاى داراى قلاده ونشان دار است. آمّين: جمع اسم فاعل از أمّ يَؤُمّ يعنى قصد كرد. حللتم: مُحلّ شُديد و از احرام بيرون آمديد. جَرَمَه - از باب ضَرَب -:

وادار كرد او را. شَنَآن: بغض و عداوت، و اضافۀ آن به فاعل است يا مفعول. تعاونوا اصلش تتعاونوا است.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللَّهِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر و نشانه هاى خدا را حلال مشماريد.

مراد از شعائر اللّه هر چيزى است كه منسوب به خدا و داراى قداست است، خواه از قبيل احكام الهى باشد يا از اعمال مانند عبادات، يا از ازمنه و اوقات خاص مانند ماه

ص:205

رمضان و اعياد اسلامى، يا از امكنه و جاهاى معيّن نظير مواقيت حج و عمره و عرفات و مشعر و منى و مساجد و معابد ديگر، يا از انسان هاى خاص مانند انبيا و معصومين عليهم السلام، يا اشياء ديگرى مثل هَدْى و قربانى و غير آنها، و مراد از حلال نشمردن، رعايت احترام و ترتيب آثار مطلوبه و عدم هتك حرمت آنهاست.

وَ لَاالشَّهْرَ الْحَرَامَ

يعنى: و نه حلال شماريد ماه حرام راه جنگ در ماه هاى چهارگانه را حلال نشماريد كه از اقدم زمان ها در نزد اقوام و ملل عرب حتى مشركان، ماه هاى امن و محترم بوده و در آنها نه شروع به جنگ مى كردند و نه ادامۀ آن را حلال مى دانستند، و آنها عبارتند از ذى قعده، ذى حجّه، محرّم و رجب از ماه هاى قمرى، يعنى ماه يازده و دوازده از آخر هر سال و ماه اول سال بعد كه متّصل اند و ماه هفتم كه جداگانه است «ثلاثةٌ سَردٌ و واحدٌ فَردٌ».

وَ لَاالْهَدْىَ وَ لَاالْقَلَآئِدَ

يعنى: و نيز حلال مشماريد هَدْى را يعنى قربانى هاى بى نشان حج و عمره را از شتر و گاو و گوسفند، و قلائد را يعنى قربانى هاى نشان دار را كه در گردن آنها قلاده مانندى انداخته شده تا از محل تعيين تا محل نحر و ذبح مورد استفاده و تصرف قرار نگيرند، يعنى تصرفات منافى غرض قربانى در آنها نشود و مواظبت شود تا در مَذبح و مَنحر قربانى شوند.

وَ لَآءَآمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَ رِضْوَانًا

يعنى: و نيز حلال مشماريد قاصدان خانۀ خدا و راهيان كعبۀ مقصود را كه از پروردگارشان در سفرهاى دور و نزديكشان فضل و رحمتى در دنيا و آخرت و خوشنودى و رضايتى مى طلبند. يعنى حاجيان و معتمران را از حين ورود به حرم و دخول در احرام تا آن گاه كه مناسك را انجام دهند و از احرام و حرم بيرون شوند، مورد اعتنا و احترام قرار دهيد و از بى احترامى و هتك حرمت آنان بپرهيزيد.

وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ

يعنى: و چون از احرام حج يا عمره كه در آيۀ قبل اشاره شد به واسطۀ حلق يا تقصير بيرون آمديد، پس اگر بخواهيد مى توانيد صيد كنيد. يعنى حرمت صيد برّى از ناحيۀ احرام برداشته شد هر چند ممكن است از جهت حرم باقى باشد.

ص:206

وَ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنََانُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ

يعنى: و هرگز شما را دشمنى گروهى به خاطر آن كه پيش از اسلام شما را از دخول مسجدالحرام جلوگيرى كرده بودند (مانند مشركانى كه در روز حديبيه از زيارت مسلمان ها مانع شدند و آنها از همان جا به مدينه بازگشتند) وادار نكند كه به حقوق آنها در حالى كه فعلاً مسلمانند تجاوز نماييد و آنها را مورد ضرب و شتم و قتل و اخذ مال قراردهيد.

وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَاتَعَاوَنُواْ عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ

وزن تفاعل براى وقوع فعلى ميان دو نفر يا بيشتر است، و معنا اين است كه اى مؤمنان، براى انجام عمل نيك و احسان و براى تقوا و پرهيز از گناهان، يكديگر را يارى دهيد. و مراد از بِرّ هر نوع كار خير دنيوى و اخروى، فردى و اجتماعى است. و مراد از تقوا ترك محرمات است، و آيه در مقام ترغيب به همكارى در اين امور است. و هرگز بر گناه و تجاوز به حقوق غير، يكديگر را يارى ندهيد، زيرا اين، ضد نهى از منكر است.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: و حتماً تقوا و پروا پيشه كنيد كه بى ترديد خداوند سخت كيفر است. يعنى شما در صورت ترك تقوا توان تحمل كيفر او را نداريد.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «3»

ص:207

لغت و اعراب:

خوراك حرام و حلال و نعمت ولايت

ميته: مردار، يعنى حيوانى كه روحش از بدن بدون تذكيۀ شرعى بيرون رفته است.

خنزير: خوك. أهَلَّ: صدا بلند كرد، و غالباً استعمال مى شود در صداى بچه وقت تولد، و صداى مردم وقت ديدن ماه، و صداى حجّاج وقت تلبيۀ احرام. خَنَقَه - از باب نَصَر -: خفه كرد او را، منخنقه: خفه شده. وَقَذَه - از باب ضَرَب -: او را در حد مرگ بزد. تردّى: از جاى مرتفعى افتاد. نَطَحَه الثور - از باب مَنَع و ضَرَب -: با شاخ زد او را، نطيح: منطوح. نُصُب: مفرد است جمعش انصاب، و جمع است مفردش نِصاب، يعنى سنگى كه آن را مقدس مى شمردند و در اطراف خانۀ خدا بر روى آن قربانى او را سر مى بريدند، يا بت هايى كه براى تقرب به آنها قربانى مى كردند. و أن تستقسموا عطف است بر ميته در اوّل آيه.

أزلام: جمع زَلَم يعنى تيرهاى قرعه، يا تيرهاى قمار مخصوص. خَمص بطنُه - از باب عَلِم و نَصَر -: خالى شد شكم او، مخمصه: ايام قحطى. جنف الى الشىء - از باب ضَرَب -: ميل كرد به سوى آن، و جَنَفَ عن الشىء: عدول كرد از آن. فان اللّه غفور به تقدير فلا بأس بأكله فانّ اللّه غفور.

تفسير:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَآ أَكَلَ السَّبُعُ

كلمۀ «حرّمت» ممكن است انشاء باشد كه خداوند حرمت امور آتى را با آن جعل و تشريع مى كند، و ممكن است اخبار از ثبوت و تشريع واقعى باشد، يعنى حرمت آنها در علم ازلى الهى ثابت و در لوح محفوظ مندرج شده و با اين اخبار به مرحلۀ فعليت و تنجّز مى رسد. يعنى بر شما مكلّفان جهان امور زير حرام شد:

اول - مردار، يعنى هر حيوان حلال گوشتى كه روحش از بدن بدون وجه شرعى بيرون رفته، خواه به مرگ طبيعى مرده يا به نحوى كشته شده.

دوم - خون، يعنى خونى كه از بدن حيوان بيرون آيد، خواه زنده باشد يا مرده جز در موارد استثنايى.

ص:208

سوم - گوشت خوك، كه نجس ترين حيوان روى زمين است و عجيب اين كه خوردنش در ميان بشر رايج است.

چهارم - حيوانى كه هنگام تذكيه نام غير خدا بر آن خوانده شده است، خواه با هدفى شرك آور مانند ذكر لات و هُبَل و عُزّى، يا با هدفى ديگر مثل ذكر نام عيسى و عُزَير و فرشتگان و غير آنها.

پنجم - منخنقه، يعنى حيوانى كه به وسيلۀ انسان يا چيز ديگرى خفه شده باشد.

ششم - موقوذه، يعنى حيوانى كه به زدن سنگ و چوب و غيره كشته شده.

هفتم - متردّيه، يعنى حيوانى كه از جاى مرتفعى پرت شده و مرده.

هشتم - نطيحه، يعنى حيوانى كه با شاخ زدن حيوان ديگر مرده.

نهم - اكيل سَبُع، يعنى حيوانى كه درنده اى آن را خورده و بقيۀ آن مانده است.

إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلاَمِ

اين استثنا ممكن است از خصوص جملۀ قبل باشد، يعنى بقيۀ آنچه درنده خورده بر شما حرام است در صورتى كه حيوان مرده باشد و اما اگر از دست درنده زنده در آوريد و بتوانيد در حال بقاى رمق، او را سر ببريد حرام نمى شود. و ممكن است استثناء از شش قسم اخير باشد، يعنى در هر يك از آنها اگر رمقى مانده باشد و تذكيه انجام گيرد حلال است.

دهم - و آنچه بر روى سنگ هاى مقدس سر بريده اند.

يازدهم - استقسام، يعنى قسمت خواستن يا تقسيم كردن به وسيلۀ تيرهاى قرعه كشى، يعنى حصّه اى از مال يكديگر را به وسيلۀ تيرهاى قمار به دست آورند، و اين اشاره است به نوعى از قمار كه در آن عصر مرسوم بوده و توضيحش به نحو اجمال اين است كه مثلاً ده نفر شترى را به نسيه مى خريدند و آن را نحر كرده، گوشتش را به 28 قسمت تقسيم مى كردند، سپس ده عدد تيرهاى كمانى را كه بدين منظور مهيّا داشتند روى هفت عدد آنها شمارۀ يك تا هفت مى نوشتند و سه عدد آنها را بى شماره مى گذاشتند، آن گاه همه را در كيسه اى ريخته، مخلوط مى كردند وشخصى دست كرده، يك يك آنها را در مى آورد و به هر يك از آن ده نفر مى داد. كسى كه تير شماره دار نصيبش مى شد، به عدد شمارۀ خود از

ص:209

گوشت شتر مى برد. مثلاً نصيب يكى يك حصّه و ديگرى پنج حصّه و ديگرى هفت حصّه تا گوشت تمام مى شد و آن سه نفر كه تيرشان شماره نداشت بهره اى از گوشت نداشتند و همۀ قيمت شتر را بايد آنها مى پرداختند، و در نتيجه هفت نفر با اختلاف حصّه، برنده و سه نفر بازنده مى شدند. بنابراين، ظاهر آيه اين است كه چنين تقسيمى حرام است، زيرا قمار است و حرمت گوشت هم از جهت قمار است نه از باب ميته.

و عده اى از مفسران گفته اند معناى «و أن تستقسموا بالأزلام» اين است كه استقسام حرام است، يعنى استخراج قسمت و نصيب در هر كارى به وسيلۀ ازلام يعنى تيرهاى مخصوص حرام است، به همان گونه كه در آن عصر مرسوم بوده كه سه عدد تيرِ كمان تهيه مى كردند، روى يكى «به جا آور» و روى ديگرى «به جا نياور» نوشته و سومى را بدون نوشته مى گذاشتند و چون در كارى متحيّر مى شدند نظير سفر، ازدواج و داد و ستد، تيرها را در كيسه اى كرده، همانند استخاره هاى ما ابتدا يكى از آنها را در مى آوردند، اگر امر بود عمل مى كردند و اگر نهى بود نمى كردند و اگر بدون نوشته بود دوباره قرعه مى كشيدند. پس اين آيه از مطلق استخراج امر مجهول به وسيلۀ ازلام نهى كرده است. و اين معنا مرجوح است و مورد بحث آن در فقه است.

ذَ لِكُمْ فِسْقٌ

ممكن است «ذلكم» اشاره به جملۀ اخير باشد، يعنى قسمت كردن مال يكديگر و يا آن كه يافتن حظّ و نصيب واقعى با ازلام، خروج از طاعت خدا و گناه است. و ممكن است اشاره به همۀ امور گذشته باشد، يعنى تخلّف از امور يازده گانه كه متعلّق تحريم است، گناه و خروج از طاعت خداست.

بدان كه در اين آيه يازده عنوان حرام شده و حرمت تكليفى ابتدا در ده قسم آنها متعلق به اعيان خارجيه و در يك قسم به فعل مكلّف است هرچند بازگشت همۀ احكام تكليفى به فعل مكلّف است، و چون حرمت هفت قسم از آنها يعنى از «ما اهلّ» تا «ما ذُبح» به عنوان ميته است. پس همۀ آنها داخل در تحت عنوان اول است، و در نتيجه مجموع عناوين محرَّم در آيه چهارتاست: ميته، خون، گوشت خوك و قسمى از قمار. و سه قسم اول در چند مورد از آيات اين كتاب كريم مجتمعاً ذكر شده، در آيۀ 173 بقره و 145 انعام و 115

ص:210

نحل. و ظاهراً علت ذكر هفت مصداق براى عنوان ميته به لحاظ بيان امكان استثنا از آن مصاديق است.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِينًا

ملاحظۀ اين جملات يعنى از «اليوم يئس» تا «الاسلام ديناً» كه ناظر به يك مطلب كلى مرتبط به اصل دين و يأس كفار از رخنۀ در آن و اكمال و انتخاب آن براى جامعه است، و ملاحظۀ اصل آيه از اول تا آخر آن كه مسوق است براى بيان حكم فرعى خاصى متعلّق به چند عنوان معيّن و ارتفاع آن در موارد اضطرار همانند سه آيۀ نظير خودش يعنى آيۀ 173 بقره و 115 نحل و 145 انعام كه همه قريب المضمون در صدر و ذيل، مماثل يكديگر و متعرض آن حكم خاص در حال اختيار و اضطرارند، كاملاً روشنگر اين مطلب است كه اين كلام از آيه به عنوان جملۀ معترضه در وسط يك آيۀ فرعى قرار گرفته است و حكم اصل آيه و صدر و ذيل آن از مفاد اين جملات جداست، و پيداست كه اين كلام در مورد خاصى و مكان و زمان معينى به عنوان مطلبى مستقل نازل گشته است. و روايات وافرى كه از فريقين دربارۀ اين كلام و محتواى آن و شأن نزولش وارد شده شاهد ورود آن مستقلاً براى غرضى خاص است هر چند در زمان و مكان نزول آن اختلاف است.

و آنچه به طرق معتبر از ائمّۀ اهل بيت عليهم السلام رسيده اين است كه اين كلام پس از قضيۀ غدير خم و نصب على بن ابى طالب عليه السلام به خلافت و جانشينى پيامبر اسلام و امامت امت اسلامى نازل گشته و اشاره به آن است و فرق ندارد كه مجموع ظرف و مظروف در يك زمان نازل شده يا جداگانه بوده، و وقوع اين جملات در وسط آيه به دستور حق تعالى بوده يا به انتخاب خود پيامبر اسلام يا در هنگام جمع و تنظيم اين كتاب پس از ارتحال پيامبر.

معناى آيه در خطاب به مؤمنان اين است: امروز كسانى كه كفر ورزيده اند اعمّ از مشركان قريش و اهل كتاب و غير آنها از دين شما مأيوس شده اند (و مراد از «روز» مطلق زمان است مانند اين كه گفته مى شود ديروز جوان بودى و امروز پير شده اى)، يعنى از طمع در ابطال و براندازى دين اسلام و ازالۀ حاكميت آن برجامعه و از بين بردن احكام اصولى و فروعى و اخلاقى و حلال و حرام آن نوميد گشته اند، پس هرگز از آنها نترسيد و از من

ص:211

بترسيد. و امروز است كه براى شما دينتان را كامل كردم، يعنى احكام و معارف و قوانين آن را به اكمال رساندم، و نعمت خود را يعنى نعمت معنوى دين الهى و كتاب آسمانى را كه از آنِ من و از جانب من است و احدى را از انس و جن در انشاء و تشريع و انزال و ابلاغ آن دخالتى نيست بر شما كامل نمودم، و اسلام را براى شما جامعۀ بشرى، از حال تا انقراض نسلتان به عنوان دين حقيقى و آيين ابدى برگزيدم و بدان راضى شدم.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لّاِِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس از ثبوت حكم حرمت بر اعيان گذشته، اگر كسى در حال گرسنگى و يا زمان قحطى ناچار از خوردن آنها شود (يعنى خوراكى غير آنها نباشد و اگر نخورد گرفتار هلاكت يا مرض مى شود) در صورتى كه مايل به گناه نباشد، خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است، يعنى در چنين فرضى خوردن آنها حلال مى شود. و مراد اين است كه بيش از حد ضرورت نخورد و يا آن كه گرفتاريش در راه گناه نباشد، مثلاً در سفر حرام، صيد حرام، قيام عليه حكومت حقّه، دزدى و غيره.

بدان كه عنوان اضطرار را در فقه اسلامى عنوان ثانوى گويند، مانند عنوان خطا و نسيان و اكراه، و اينها عناوينى است كه چون بر ترك واجبى منطبق شوند وجوب آن، و چون بر فعل حرامى منطبق گردند حرمت آن برداشته مى شود. يعنى اگر كسى مضطرّ و مُكرَه شد به ترك روزه و خوردن آن، وجوب روزه برداشته مى شود، و يا مضطرّ و مُكرَه شد به فعل حرام و خوردن ميته و مانند آن، حرمت ميته رفع مى شود، و البته به جاى آنها حكم الزامى ضد آنها مى آيد، يعنى روزه حرام و ميته واجب مى شود.

يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «4»

ص:212

لغت و اعراب:

طيّب: پاكيزه يعنى آنچه طبع انسان از طريق حواس ظاهرى يا باطنى آن را مى پسندد، مقابل خبيث يعنى آنچه طبع از آن تنفّر دارد. و نيز به معناى حلال شرعى. جوارح: جمع جارحة يعنى حيوان درنده، حيوان شكارى. كلَّبَ الكلبَ: شكار كردن را ياد داد به سگ، مُكلِّب: معلّم سگ شكارى، متّخذ الكلاب للصيد. و ما علّمتم عطف است به طيّبات به تقدير صيدُ ما علّمتم، و يا مبتداست خبرش فكلوا. ضميرِ عليه راجع است به ما أمسكن.

تفسير:

يَسْأَلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ

ظاهر اين آيه به قرينۀ عطف «ما علّمتم»

سؤال از خوراكى هاست، و ممكن است مراد اعم باشد از همۀ آنچه انسان در دنيا از آن نفع مى برد.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو مى پرسند چه چيزى از خوراكى ها يا چه چيزى از امتعۀ دنيوى بر آنها حلال شده؟ بگو: همۀ پاكيزه ها براى شما حلال شده، يعنى آنچه از خوراكى ها كه مطابق ميل و پسند طبع است، يا آنچه از امتعه و اشياء اين عالم از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و مركب و غيره كه موافق طبعتان باشد. و محتمل است مراد از «طيّبات» نيز اعم از امور مادى و معنوى باشد، نظير علوم مختلف و فنون متنوع بشرى.

وَ مَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ

يعنى: و نيز بر شما حلال شد صيد حيوانات درنده اى كه آنها را آموخته ايد در حالى كه شما شكارآموز سگ ها باشيد، يا در حالى كه صاحب سگ هاى شكارى باشيد، بدين معنا كه حيوان شكار كننده سگ باشد. و در حالى كه از آنچه خدا به شما آموخته بدانها تعليم دهيد، يعنى همان گونه كه خداوند به شما فرمانبرى را پس از فرمان دادن با الفاظ يا با اصوات و اشارات، ياد داده شما هم به آنها نيز چنين كار را ياد دهيد به گونه اى كه چون

ص:213

دستور دهيد برود و چون بازگيريد بازايستد. پس، از اين آيه دو قسم از شروط صيد كه در فقه اسلامى ذكر شده استفاده مى شود: سگ بودن حيوان شكارى، آموزش ديدن آن به طور مطلوب.

فَكُلُواْ مِمَّآ أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُواْ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ

يعنى: پس از آن كه حيوان معلَّم، صيد را گرفت و براى شما نگه داشت يعنى خود نخورد، از آن بخوريد، يعنى خوردنتان بلا مانع است. و بايد هنگام فرستادن حيوان به سوى شكار نام خدا را بر آن صيد بخوانيد، زيرا فرستادن حيوان شكارى به شكار وحشى همانند نحر يا ذبح آن است كه بايد مقارن ذكر نام خدا باشد.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: و بايد تقوا بورزيد و از مخالفت امر و نهى خداوند بپرهيزيد، زيرا خداوند زودرس به حساب است.

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ «5»

لغت و اعراب:

طعام: مطلق خوراكى، حبوبات، گندم. محصَنات: جمع مُحصَنه يعنى نگهدارى شده، زن مؤمنه، زن آزاد، زن شوهردار و زن پاكدامن از زنا. سِفاح: زنا، مُسافح: زنا كار. خِدن: دوست، و مذكّر و مؤنّت در آن يكسان است.

ص:214

تفسير:

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَ طَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ

مراد از «اليوم» زمان حاضر و زمان هاى آينده است و تكرار ذكر حلّيّت طيّبات با طعام كفّار و حلّيت مُحصَنات از مؤمنان همراه تجويز ازدواج با كفار براى تأكيد در حلّيت و رفع شبهه و استبعاد از دل هاى مسلمين است.

معناى آيه: امروز، يعنى اين زمان و تا هميشه، طيّبات جهان و آنچه طبعتان بپسندد از تصرف و برخوردارى از اجناس و امتعۀ اين كرۀ خاكى بر شما حلال شد. يعنى حلّيت سابق ملت ابراهيمى كه مشوب به تحريمات باطل بِدعى و خرافات جاهلى بود بر شما ظاهر و روشن گرديد، البته به استثناى موارد خاصى كه در اين كتاب بيان شده است.

و نيز طعام و خوراكى كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده مانند يهود و نصارا و مجوس (على اختلافٍ) بر شما حلال است و طعام شما نيز بر آنها حلال است. ذكر جملۀ اخير براى اين است كه مسلمين در مضيقه نباشند و بتوانند طعامشان را به آنها ببخشند يا بفروشند، زيرا اگر حرام بود نمى توانستند بدهند. و حمل اين جمله بر اين كه حكم حلّيت طعام كفار را براى مسلمين بيان مى كند مستبعد است.

وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَ لَامُتَّخِذِى أَخْدَانٍ

مراد از مُحصَنات در هر دو مورد، زن هاى پاكدامن از زنا در مقابل زنا كار است. يعنى و ازدواج با زنان پاكدامن مسلمان و نيز زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها داده شده براى شما حلال است. يعنى همان گونه كه طعام اهل كتاب بر شما حلال است ازدواج با زنان پاكدامن آنها نيز بر شما حلال است، در صورتى كه اجرت آنها يعنى مهر آنها را خواه در عقد دائم يا عقد انقطاعى بپردازيد در حالى كه عفيف باشيد و تلاقى و تماسّتان با آنان به نحو زنا نباشد، و نيز به نحو دوست گيرىِ نامشروع نباشد.

و ظاهر اين است كه اشتراط احصان به نحو استحباب و براى دورى از پليدى زناست، و ذكر اعطاى اجرت براى لزوم تحقّق عقد درست و تزويج صحيح است، و ذكر دو صفت

ص:215

ديگر قيد توضيحى و براى تأكيد است.

وَ مَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الْأَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ

مراد از ايمان معناى اسم مصدرى است يعنى اعتقادات دينى اصولى و فروعى. معناى آيه: و هر كس به شرايع و معتقدات دينى كفر ورزد بى ترديد عمل او حبط مى شود، يعنى هر عمل خيرى كه از او سر زده باطل و پاداش دنيوى و اخروى آن هدر و بيهوده خواهد بود، و او در آخرت از زيانكاران است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «6»

لغت و اعراب:

مرافق: جمع مرفق يعنى مفصل و محل اتصال ساعد دست به بازو. و أرجلكم عطف است به محل برؤسكم كه نصب است، و محتمل است عطف باشد به كلمۀ وجوهكم (ولى از نظر ادبى مرجوح است، زيرا ميان معطوف و معطوف عليه فاصله زياد افتاده است). كعب:

شىء مرتفع، بندهاى نى، استخوان بلند روى پاها. صعيد: خاك، مطلق روى زمين. أو جاء أحدكم، أو به معناى واو جمع است.

ص:216

تفسير:

احكام وضو و تيمم

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُواْ بِرُءُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون به سوى نماز برخيزيد، يعنى چون بى وضو بوديد يا از خواب به سوى نماز برخاسته بوديد و خواستيد نماز بخوانيد، پس بايد وضو بگيريد بدين صورت كه صورت و دست هايتان را تا آرنج به قصد وضو و تحصيل طهارت صغرى براى نماز بشوييد، و بر سرتان و بر پاهايتان تا بلندى استخوان روى پا مسح بكشيد.

مراد از مسح سر، مسمّاى كشيدن دست بر جلو آن است با هر جزئى از اجزاى دست و به هر بعضى از ابعاض جلو سر باشد. و «أرجلكم» اگر عطف به وجوه باشد معنا اين است كه پاهاى خود را نيز بشوييد، و اگر عطف به محلّ «رؤوسكم» باشد كه محلاًّ منصوب است معنا اين است كه بر پاهاى خود نيز مسح بكشيد. ولى مقتضاى حسن نظم آيۀ شريفه كه دو عضو شسته شود و دو عضو مسح گردد و تصريح ادلّۀ قطعيه از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه عطف به محلّ «رؤوسكم» باشد.

وَ إِن كُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ

يعنى: و اگر هنگامى كه به سوى نماز برخاستيد جنب باشيد و غسل جنابت بر عهده داريد پس بايد تطهّر نماييد، يعنى با شستن تمام بدن به عنوان غسل جنابت براى خود طهارت كبرى تحصيل كنيد وگرنه قيام براى نماز، لغو و نمازتان باطل خواهد بود.

تا اين جا مفاد آيۀ شريفه بيان حكم شخص بى وضو و شخص جنب بود در صورتى كه دسترسى به آب و توان تحصيل طهارت مائيه داشته باشد كه اوّلى بايد وضو بگيرد و دومى بايد غسل جنابت كند، لكن كيفيت وضو در آيه به تفصيل و كيفيت غسل به اجمال گفته شده. و اما حكم شخص بى وضو و جنب در صورتى كه دسترسى به آب يا توان استعمال آن را ندارد در جملات بعدى ذكر شده است.

ص:217

وَ إِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَمَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُم مِّنْهُ

ترجمۀ اين جملات در ضمن آيۀ 43 از سورۀ نساء گذشت، زيرا هر دو كلام متحداللفظاند جز اضافۀ كلمۀ «منه» در آخر اين جملات كه در آن آيه نيست.

مَايُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: خداوند هرگز نمى خواهد به واجب كردن وضو و غسل در حال اختيار و تيمّم بدل آنها در حال اضطرار براى شما پيروان دين خود سختى و مشقّتى درست كند، ولكن مى خواهد كه شما را پاك كند، يعنى بدنتان را از كثافت ظاهرى با آب، و نفستان را از پليدى حدث اصغر و اكبر با عبادت وضو و غسل، و روحتان را از آلودگى سيّئات با انجام اين حسنات. و نيز مى خواهد اين كه نعمت خود را بر شما كامل سازد و با اين مقدّمات، نعمت هاى ذى المقدمه تمام گردد، شايد سپاس گزاريد.

وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «7»

تفسير:

وَ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثَاقَهُ الَّذِى وَ اثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا

خطاب به مسلمان هاست و مراد از «نعمت» مطلق دين و از «ميثاق» و «مواثقه» عرضۀ آن و پذيرش مسلمين است.

معناى آيه: و به ياد آوريد نعمت خدا را بر خود كه شريعتى با آن كمال و متانت و كتابى با آن عظمت و حكمت نازل كرده. و نيز ياد كنيد از عهد و پيمان او كه با شما بدان معاهده نموده، آن گاه كه پس از ابلاغ رسول گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم.

ص:218

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ م بِذَاتِ الصُّدُورِ

يعنى: و از خدا پروا كنيد در حفظ و عمل و ابلاغ آن نعمت، زيرا خداوند، دانا به ذات الصدور است، يعنى به آنچه در سينه هاى مكلّفان است از تصوّرات و تصديقات و اعتقادات و حالات و صفات و ملكات كه ايمان و اذعان و كفر و نفاق هم جزء آنهاست.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ للّهِِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «8» وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الْصَّالِحَاتِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ «9» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «10»

لغت و اعراب:

قوّام: مبالغه در قيام بشىء و حفظ و تصدّى امر آن است، و اين صيغه افاده مى كند تكثير يا دوام يا استحكام قيام را، فالقوّام القائم بكلّ أمر، أوالقائم بالأمر دائماً، أوالقائم به بقوّة و إحكام. قَسَطَ - از باب ضَرَب -: عدالت ورزيد. أقسط: ظلم كرد.

جرمه: او را به گناه انداخت، و تعدّى آن به «على» براى تضمين معناى حمل است به تقدير لايدخلنّكم فى الجرم حاملاً لكم على أن لاتعدلوا، لايجرمنّكم: لايحملنّكم.

وَعَداللّه مفعول دومش محذوف است به تقدير المغفرة و الجنّة، و جملۀ آخر آيه مفسّر آن است.

ص:219

تفسير:

عدالت، تقوا و توكل

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قوّام در راه خدا باشيد. يعنى قيام و تصدّيتان به هر كار فردى و اجتماعى براى خدا، و يا قيامتان به امور هميشه و همواره براى خدا، و يا قيامتان براى خداى محكم تر و استوارتر باشد؛ و گواهان به قسط باشيد. يعنى در موارد نياز به گواهى خاصه در محاكم قضايى به قسط و عدل گواهى دهيد.

وَ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنََآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ إِعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ م بِمَا تَعْمَلُونَ

انحرافات يهود و نصارا

يعنى: و هرگز دشمنى گروهى شما را در گناه نيفكند كه وادارتان كند عدالت نورزيد.

بايد عدالت پيشه كنيد، يعنى در هر كار فردى و اجتماعى، اعتقادى و اخلاقى و عملى راه عدل را پيش بگيريد، زيرا عدالت به تقوا و تحفّظ از غضب خدا نزديك تر است. و بايد تقوا پيشه كنيد، زيرا خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

بدان كه جملۀ اول اين آيه پس از خطاب، نظير جملۀ اول از آيۀ 135 نساء است با اندك اختلافى در تعبير، لكن در آن جا امر به قيام به حق و گواهى به قسط در مقابل اين است كه محبّت ارحام، آنها را منحرف كند، و در اين جا در مقابل اين است كه عداوت دشمنان آنها را منحرف سازد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ

پس از امر به قيام براى خدا و گواهى به عدل و عمل به تقوا در اين دو آيه اشاره به پاداش مؤمنان و كيفر كافران شده است. معناى آيه: و خداوند به كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند وعده داده كه براى آنها بخشش گناهان و پاداشى بزرگ است، يعنى در دنيا در محدودۀ اقتضاى مصلحت و نظام آن و در آخرت به نحو اتمّ و اكمل و غيرمتناهى. و مراد از وعده، وعده هايى است كه خدا در اين كتاب و همۀ كتاب هاى آسمانى و به زبان همۀ پيامبران خود به بشر ابلاغ نموده است.

ص:220

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

و كسانى كه كفر ورزيدند، يعنى: دعوت پيامبران ما را به توحيد و معاد و دعوت وجدان خودشان را در تأييد آنها انكار كردند، و آيات ما را در قرآن و كتاب هاى آسمانى، و يا معجزات پيامبران ما را، و يا نشانه هاى توحيد ما را كه در همۀ آفاق جهان و نفوس زنده ها تجلّى كرده تكذيب كردند، آنها اهل آتش دوزخ اند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «11»

تفسير:

اين آيه در بيان حكم كلى و شامل همۀ مواردى است كه مشركان و اهل كتاب از آغاز دعوت پيامبر تا زمان نزول آن قصد مى كردند و تصميم مى گرفتند كه به هر نحو ممكن بر پيامبر و يارانش حمله كنند يا حمله مى كردند و تصميم داشتند كه دعوت پيامبر را باطل و نور اسلام را خاموش نمايند، پس شامل همۀ غزوات اسلام با كفر هم مى شود. و برخى از مفسران برآن اند كه آيه اشاره به موردى خاص از آن موارد است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد هنگامى كه گروهى تصميم گرفتند دست تجاوز به سوى شما دراز كنند، پس خداوند دستشان را از شما كوتاه نمود. و تقوا ورزيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

ص:221

وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمْ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّآتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ «12»

لغت و اعراب:

ميثاق: عهد و پيمان. نقيب: رئيس و سرپرست پى گير و مفتّش. عزّره: تعظيم كرد و يارى نمود او را. قرضاً مفعول مطلق أقرضتم.

تفسير:

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَىْ عَشَرَ نَقِيبًا

اين آيه در بيان اجمالى از حالات بنى اسرائيل است كه آنها دوازده طايفه بودند و موسى بن عمران براى هر طايفه اى نقيب و ولىّ امرى از اولاد يعقوب تعيين كرده بود تا هر يك همانند پيامبرى سرپرست طايفۀ خود و مرجع امور دينى و دنيوى آنها باشد ولى در شريعت، همگى پيرو شريعت عصر خود شوند از موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله. و اخذ اين پيمان نيز ظاهراً به دست حضرت موسى و پيش از تعيين نقبا بوده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه خداوند از بنى اسرائيل پيمان مؤكّد گرفت - يعنى بر پذيرش توحيد و پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى - و از ميان آنها دوازده نفر نقيب و ولى امر و سرپرست دينى و دنيوى برانگيختيم كه هر يك بر طايفه اى ولايت و سرپرستى نمايد.

ص:222

وَ قَالَ اللَّهُ إِنِّى مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَ ءَاتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ ءَامَنتُم بِرُسُلِى وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا

يعنى: و خداوند به نقبا و پيروانشان گفت كه من با شما هستم، يعنى همواره همراه شما و ناظر حال و مقال شما هستم. بى ترديد اگر نماز را خود اقامه كنيد يا در ميان مجتمع خود بر پا داريد، و زكات بدهيد يعنى آن حق اجتماعى و عقلانى و رسم جارى در جامعۀ بشرى را كه نشأت يافته از فطرت انسانى و غريزۀ نوع دوستى است بپردازيد، و به پيامبران و فرستادگان من در هر عصر و زمانى از موسى تا محمّد صلى الله عليه و آله ايمان آوريد و آنها را تعظيم و يارى نماييد و به خداوند وامى نيكو دهيد؛ وام دادن يعنى اين كه از مال و جاه و جان و اولاد خود در راه او بگذريد كه به حكم وام دادن به خدا باشد، و نيكو بودن يعنى از مال حلال و از بهترين مال و از روى طيب نفس و به قصد تقرب به حق و بدون منّت بدهيد؛

لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

يعنى: اگر چنين كنيد حتماً از همۀ گناهان شما چشم مى پوشم و آنها را از شما مى زدايم، و بى ترديد شما را در باغ ها و بهشت هايى كه از زير آنها، يعنى از زير ساختمان و درختان آنها، نهرها از انواع مايعات آشاميدنى جارى است وارد مى كنم.

فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَ لِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ

يعنى: پس از آن ميثاق مؤكّد كه به دست پيامبر مرسل از شما گرفتيم و پس از آن همه وعده هاى نيكو كه به شما داديم، اگر كسى از شما در اصولْ كفر ورزد يا در فروع كفران نمايد، حقّاً كه از راه راست گم گشته است.

فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «13»

ص:223

لغت و اعراب:

فبما «با» سببيه و «ما» زايده است به تقدير فبنقضهم. قَسا القلبُ - از باب نَصَر -: شديد و محكم شد. حرَّف الكلامَ جا به جا كرد آن را. خائنة: مصدر است به معناى «خيانت» مانند طاغية و كاذبة، يا اسم فاعل است به تقدير طائفة خائنة. صَفَحَ عنه - از باب مَنَع -: اعراض كرد از او، بخشيد او را.

تفسير:

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَ نَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ

اين آيه دربيان تحقّق ذيل آيۀ سابق دربارۀ آنها و عروض عواقب وخيم آن است. يعنى پس به سبب اين كه آنها در امتداد تاريخ از آن روز تا نزول قرآن پيمانشان را كه عمدۀ محتواى آن ايمان به فرستادگان خدا و يارى آنها بود شكستند، يعنى رسولان خدا را منكر شده، يارى نكردند و نماز و زكات و دادن قرض را ترك نمودند، آنها را لعن كرديم، يعنى رحمت و توفيقات غيبى خود را از آنها بريديم و در ضلالتشان رها كرديم، و يا در آسمان ها براى فرشتگان و در زمين در كتاب هاى مُنزَل خود در حقّ آنها انشاء لعن و نفرين كرديم؛ و دل هاى آنان را سخت و محكم نموديم كه در نتيجۀ آن همواره كلام خدا را در تورات و انجيل از مواضع اصلى خود جا به جا مى كنند، يعنى گاهى حذف و گاهى تبديل به كلامى ديگر و گاهى در معنا تأويل مى كنند، و عاقبت بهرۀ وافرى از آيات آن كتاب را كه بدان تذكر داده شده بودند يعنى وسيلۀ پند و اندرز آنها بود به فراموشى سپردند، يعنى عبارت هاى الهى از كتاب آسمانى و از اذهان آنها فراموش گرديد، يا معانى و معارف آن فراموش شد.

وَ لَاتَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنْهُمْ

يعنى: اى پيامبر، پيوسته و هميشه بر گروه و باندى خائن و يا بر خيانتى از آنها مطّلع مى شوى (نظير دروغ پردازى، فريب كارى، پيمان شكنى، دادن اسرار به دشمن، يارى

ص:224

مشركان و توطئه براى براندازى) به استثناى افراد اندكى از آنها.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: پس آنها را ببخش و روى برتاب، يعنى در برابر گناهانشان مؤاخذه به حدّ و تعزير نكن و در مقابل توطئه شان عكس العمل نشان مده و بر كفر و شركشان فكر جهاد مكن، بلكه جواب به حسن رفتار ده، زيرا هنوز مأمور به جهاد نيستى، و خداوند اهل نيكى را حتى در مقابل كفار در ايام هُدنه و عدم مصلحت در انجام شئون ولايت و حكومت، دوست دارد.

وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «14»

لغت و اعراب:

و من الذين متعلق است به أخذنا. نصارى: جمع نصرانى منسوب به شهر ناصره، يا منسوب به كمك و نصرت، اسم پيروان عيسى بن مريم. أغراه: تحريص كرد او را. عداوة و بغضاء، هر دو به معناى دشمنى و دورى باطنى است و در آيه، دومى تأكيد است يا مراد از يكى دشمنى در مرحلۀ عمل است.

تفسير:

وَ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ

يعنى: همان گونه كه از يهود و اسباط آنها پيمان گرفتيم، از ملت و گروهى كه ادعا كردند و گفتند كه ما نصرانى هستيم، يعنى پيروان حقيقى عيسى بن مريم هستيم، نيز پيمان

ص:225

گرفتيم. و متعلق پيمان در آيه ذكر نشده، ولى از آيات ديگر و روايات استفاده مى شود كه متعلق آن اعتقاد به توحيد خدا و ترك شرك، اقرار به نبوت عيسى و بنده بودن او نسبت به خداوند، نبوت پيامبر اسلام، و نيز بر طبق تصريح اناجيل چهارگانه پيمان اجراى صلح و سلامت و اقبال به عالم آخرت، اعراض از زخارف دنيا، وترك شهوات و نزاع و مخاصمات براى دنيا و هوا و هوس ها بوده است.

فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

يعنى: پس آنها سهم وافرى را از آنچه بدان تذكر داده شدند فراموش نمودند، يعنى توحيد خدا و بنده بودن عيسى را تبديل به شرك و فرزندى و تثليث نمودند، و نبوت و دين و كتاب محمّد صلى الله عليه و آله را انكار كردند و مقدار قابل توجهى از كتاب انجيل را تحريف نمودند؛ و چون چنين كردند ما نيز در ميان آنها دشمنى و بغض و كينه تا روز قيامت افكنديم وآنان را به جان هم انداختيم.

گفته شده كه طبق تواريخ و شواهد خارجى، از روزى كه عيسى را خداوند به سوى خويش بالا برد اختلاف در ميان حواريان وطبقات پيروان او ريشه دوانيد و رشد نمود تا رفته رفته تبديل به جنگ ها و خونريزى ها و قتل و غارت ها و انواع فتنه ها و فسادها شد و تا حال هم ادامه دارد.

بدان كه پس از ظهور مهدى موعود (ارواحنا فداه) و تشكيل حكومت عدل الهى در سراسر جهان، طبق دلالت كتاب كريم و نصوص معتبر و متواتر، حكومت و ولايت بر جامعۀ بشرى تا آخر دنيا از آنِ نيكان و صالحان و اولياى الهى خواهد بود، و از اين آيه استفاده مى شود كه در آن عصر نيز اهل كتاب خواهند بود و طبعاً زير چتر حكومت حقّه طبق شرايط اهل ذمّه زندگى خواهند كرد و عداوت و دشمنى آنها نيز ادامه خواهد يافت.

وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ

يعنى: به زودى خدا آنها را به آنچه مى كردند آگاه خواهد نمود. مراد روز قيامت است كه آمدنش روى قاعدۀ «كلّ آتٍ قريب» و يا از نظر ذات ربوبى زود است. و مراد از آگاه كردن آنها ظاهر نمودن اسرار و دسايس و عقايد باطل و گناهان يكايك آنان در مرأى و منظر همۀ اهل محشر و قضاوت عادلانه ميانشان و سپس فعليت بخشيدن به كيفر كردار آنهاست.

ص:226

يَاأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ «15»

تفسير:

يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ

خطاب به علماى يهود و نصاراست كه آشنا به كتاب آسمانى و مبلّغ آن به ملت بودند.

يعنى: اى اهل كتاب تورات و انجيل، حقيقت اين است كه فرستادۀ ما به سوى شما آمد كه برايتان بسيارى از آنچه را كه از مطالب آن دو كتاب از مردم پنهان مى داشتيد روشن مى كند. زيرا پيامبر اسلام به آنها خبر مى داد از اين كه در كتاب هاى شما بشارت آمدن محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام و بيانات كافى از نام و صفات و كتاب و دين و غزوات و فتح و پيروزى هاى او هست، و از اين كه آنها خودشان - يعنى اهل كتاب - پيامبر اسلام را همان گونه مى شناسند كه فرزندان خود را، و از اين كه آن پيامبر با مؤمنان رئوف و مهربان و در برابر كفار سرسخت و محكم و ناسازگار است، و از اين كه در كتاب تورات كيفر و حدّ زناى محصَن و محصَنه رجم و سنگسار است.

وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ

يعنى: و آن پيامبر از بسيارى از آنچه پنهان مى داريد چشم مى پوشد و براى مردم اظهار نمى نمايد؛ نظير آنچه در تورات دربارۀ خداوند از نسبت هاى ناروا هست و امورى كه قطعاً از ساحت اقدس ربوبى دور است، و كاشف قطعى است كه اين كتاب دست خورده و تحريف شده است، نظير دلالت تورات بر تجسّم خداوند، و حلول او در مكان، و نسبت كارهاى زشت و فسق و فجور به پيامبران الهى، و عجيب تر از همه خالى بودن تورات كه يك كتاب مذهبى آسمانى است از ذكر معاد و عالم آخرت، در حالى كه بدون مسألۀ معاد

ص:227

هيچ دينى دوام و استقرار نمى يابد. و هم چنين آنچه در اناجيل چهارگانه خاصه در انجيل يوحنّا است از عقايد خرافى ثنويت. ولى پيامبر اسلام عدّه اى از اين امور را كه علماى يهود و نصارا پنهان مى داشتند آشكار نكرد، زيرا زمان و محيطش اقتضا نداشت.

قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ

ماهيت و كاركرد قرآن

يعنى: حقيقت اين است كه از جانب خداوند براى شما نور و كتابى روشن و روشنگر آمده است. مراد از نور، پيامبر است كه گويى سراپا نور است، زيرا همۀ مبهمات امور دينى و نيازمندى هاى معنوى بشر را از اصول دين و فروع آن و ساير معارف انسانى روشن مى سازد. و ممكن است مراد، همان كتاب باشد.

يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «16»

لغت و اعراب:

يهدى به ضمير مجرور راجع است به قرآن يا به محمّد صلى الله عليه و آله. ضمير مفرد در اتّبع و ضمير جمع در يخرجهم راجع است به «مَنِ» موصوله از حيث لفظ و معنا چنان كه در غالب موارد اين كتاب ضماير نزديك به موصول، مفرد و ضماير دور جمع آمده است. و يخرجهم عطف است به يهدى.

تفسير:

يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ

اولى در بيان مفاد آيه اين است كه بگوييم مراد از «مَن اتّبع رضوانه» يعنى كسى كه پيرو خشنودى خداست، كسى است كه استعداد ايمان و پيروى از رضاى حق را دارد و فطرت و وجدانش به وسيلۀ غور در شرك و فسق باطل نشده، و مراد از «سبل السلام» يعنى راه هاى

ص:228

سلامت دين و اصول و فروع آن است كه هر يك از احكام آن راهى است براى سلامت انسان از انحراف و شقاوت. و حاصل مفاد آيه اين است كه خداوند به واسطۀ محمّد صلى الله عليه و آله يا اين قرآن كسانى را كه استعداد ايمان و طلب رضاى حق را دارند به سوى دين خود هدايت مى كند. يعنى هدايتش دربارۀ آنها مؤثر واقع مى شود. و اين جمله نظير «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ - بقره، 2» است.

و ممكن است مراد از «اتّباع رضوان» ايمان به اصول و مراد از «سبل سلام» احكام فرعى دين، و مراد از «هدايت» هدايت خاصّۀ مؤمنان مقابل هدايت عامۀ شامل حال مؤمن و كافر باشد. پس معناى آيه اين است كه خدا به وسيلۀ اين قرآن كسانى را كه به اصول ايمان آوردند به سوى طاعت در احكام فرعى كه راه هاى سلامت است هدايت مى كند، يعنى توفيق مى دهد.

وَ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ

و آنها را به اذن خود از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى كشد. اين جمله ملازم عقلى جملۀ سابق است. يعنى با اين هدايت قهراً و طبعاً آنها را از ظلمت ها و تاريكى هاى جهل و شرك و فسق بيرون مى آورد، و اين عمل به اذن تكوينى او يعنى به توفيقات و امدادهاى غيبى اوست.

وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

اين جمله كلى و اعم است. يعنى خداوند آنها را در اين امر و در همۀ امور به سوى راهى راست راهنمايى مى كند.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «17»

ص:229

تفسير:

لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ

در آيات قبل، سخن از مطلق اهل كتاب بود و در اين آيه كلام دربارۀ برخى از سخنان باطل و غيرمنطقى و سخت ناروا و شرك آور نصارا و اهل انجيل است با اشاره به ردّ آن از چند راه.

معناى آيه: حقيقت اين است كه كسانى از نصارا كه گفتند خداوند همان مسيح پسر مريم است به خداى حقيقى كافر شدند. يعنى خواه بگويند كه ذات واجب الوجود منقلب به ممكن و متجسّم در شكل انسان شده و اكنون مسيح، هم اللّه است و هم بشر، و يا بگويند كه واجب در ممكن همانند روح در جسد حلول نموده است و اكنون واجب نامحدود در ممكن محدود جاى گرفته است.

قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا

در اين جمله اشاره به جواب سخن اهل انجيل است. يعنى اى پيامبر، يا اى مخاطب اهل دانش، در برابر آنها بگو: اگر خداوند بخواهد مسيح پسر مريم و مادر او مريم و كسانى را كه در روى زمين اند همه را هلاك كند چه كسى است كه در مقابل او چيزى را مالك باشد؟ يعنى توان ردّ سلطۀ او را داشته باشد. يعنى پس مسيح و مادرش نيز همانند بشرهاى ديگر نظير ساير اجزاى عالم وجود در تحت قدرت و سلطه و تصرف خدا هستند و طبعاً هر تصرف و قلب و انقلاب و اعدام و ايجادى در آنها حاصل شود دربارۀ مسيح نيز جارى است. پس اگر مسيح خدا بود چگونه اين امور بر وى حاكم مى گرديد؟!

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا

يعنى: سلطۀ بر آنها درحالى است كه ملكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين و آنچه در ميان آنهاست از آنِ اوست. مراد مالكيت خدا بر همۀ عالم وجود است كه غالباً خدا از مجموع جهان به عنوان سماوات و ارض تعبير مى كند. و اين جمله نيز نظير برهانى است بر بطلان گفتار نصارا، زيرا آن دو نفر نيز مانند ساير اجزاى عالم وجود، ملك خدا هستند و چگونه مى شود خداى واجب الوجود، مملوك كسى باشد؟!

ص:230

يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

كلامى است در بيان قدرت خدا بر آفرينش هر چه اراده كند كه عالم وجود مصداقى از آن است و اين كه او بر همه چيز حتى غير آنچه آفريده يا افناى آنچه آفريده، تواناست.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ «18»

تفسير:

وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّؤُهُ

يعنى: و نيز از سخنان باطل آنها اين است كه طايفۀ يهود و نصارا هر دو گفتند كه ما پسران خدا و دوستان او هستيم. البته مرادشان اين نبوده كه اولاد حقيقى خدايند، زيرا اين ادعا را تنها نصارا دربارۀ خصوص مسيح كرده اند، بلكه مراد بُنُوّت تشريفى است كه به يهود دربارۀ عُزَير نسبت داده شده و هدفشان اين است كه ما همانند پسرى در نزد پدرى در پيش خداوند محترميم و مانند دوستان شخص در نزد او محبوبيم. و گويا اينان دستگاه خدا را همانند دربار سلاطين دنيا مى ديدند كه نزديكان و مقربان دربار محكوم قوانين عامه نيستند و تنها به اتكاى تقرب، از همۀ تشريفات و مزايا برخوردار و از قوانين كشورى فراترند.

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: اگر چنين است، پس چرا خداوند همواره شما را به خاطر گناهانتان كيفر مى دهد و عذاب مى كند؟

اشاره است به گناهان آنها و گرفتاريشان به كيفر گناهشان. اما گناهان آنها نظير كشتن

ص:231

يهود پيامبران الهى را چون زكريا و يحيى و شعيا، قتل بندگان صالح خدا، شكستن پيمان هاى مؤكّد، تحريف تورات به حذف كلمات الهى و اضافه كردن اباطيل خود در جاى آن، كتمان آيات زيادى از تورات، كفران نعمت و طغيان بسيار كه صفحات تاريخ را پر كرده است. و اما كيفر خداوند در مقابل آنها نظير مسخ شدنشان به صورت گراز و بوزينه، خوردن مُهر ذلّت و مسكنت بر پيشانيشان در امتداد تاريخ، تسلّط ظالمان و طاغيان بر آنها، قتل عام و اسارتشان و ساير وقايع و حوادثى كه در مدت دو هزار سال ميان بعثت موسى بن عمران و بعثت پيامبر اسلام رخ داده است.

و اما نصارا آنها نيز در تاريخشان گناهان و خطايا و فجايع فوق العاده و كيفرهاى دنيوى كه در طول شش قرن ميان عروج مسيح به عالم بالا تا زمان ظهور و بعثت پيامبر اسلام رخ داده، ثبت است.

بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ

يعنى: آن ادعاها باطل است، بلكه شما نيز بشريد از جنس كسانى كه خدا آنها را آفريده است. هر كس را بخواهد به سبب عمل خير او به اقتضاى رحمتش مى آمرزد، و هر كس را بخواهد به سبب جرم او و اقتضاى عدلش كيفر مى دهد، و بُنُوّتِ تشريفى و خلّتِ ادعايى دخالت در ثواب و عقاب ندارد.

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

يعنى: ملكيت حقيقى و مالكيت واقعى آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست از آنِ خداست، زيرا همه را او آفريده و اوست كه در همه متصرف است، و همه را او فانى خواهد كرد، و پس از فنا نيز بازگشت همه به سوى اوست. يعنى يهود و نصارا نيز در دنيا جزء مخلوقات و محكوم به حكم امثال اند و در آخرت نيز مشمول داورى و مجازات اند.

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «19»

ص:232

لغت واعراب:

يبيّن لكم حال است از رسولنا. على فترة، «على» به معناى «فى» است مانند على حين غفلة. فترة: سستى، سكون پس از حركت، ضعف پس از قوّت، و در اصطلاح مفسّران انقطاع جريان بعثت انبيا پس از تسلسل. أن تقولوا به تقدير كراهةَ أن تقولوا.

تفسير:

يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ

اين آيه پيرو آيۀ 15 و تتميم آن است، زيرا آن آيه مبيّن اين بود كه پيامبر اسلام ناظر به حال تورات و انجيل و كاشف خيانت هاى علماى آن دو كتاب است، و اين آيه ناظر به اين است كه پيامبر اسلام عذرى براى آنها و ساير جهانيان در عدم پذيرش اسلام باقى نمى گذارد.

معناى آيه: اى اهل تورات و انجيل به يقين به سوى شما فرستادۀ ما (محمّد - صلى الله عليه و آله) آمد كه در دوران فترتِ رسولان براى شما بيان مى كند.

مراد اين است كه از زمان يعقوب پيامبر كه اسرائيل هم گفته مى شود تا زمان عيسى بن مريم ازمنۀ تواتر و اتّصال پيامبران بنى اسرائيل بود و پس از عيسى بن مريم بعثت متوقف و دوران فترت شروع شد و قريب ششصد سال تا زمان ظهور پيامبر اسلام طول كشيد؛ آن زمان عصر انقطاع وحى و بريده شدن روابط ظاهرى ميان خلق و خالق بود، و پيامبر اسلام در آن فترت مبعوث گرديد و شروع به بيان نمود. و در آيه متعلّق بيان ذكر نشده لكن مراد، احكام شريعتِ نوين اسلام است از اصول و فروع و ساير معارف مورد نياز جامعۀ بشرى، ويا آنچه را از تورات و انجيل به نيرنگ هاى مختلف از مردم زمانشان پنهان مى كردند.

أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِن م بَشِيرٍ وَ لَانَذِيرٍ

يعنى: ارسال پيامبر اسلام در عصر فترت براى احتراز و كراهت از اين است كه در روز قيامت در مقام محاكمه و سؤال از عقايد و عمل، و مؤاخذه بر مخالفت قوانين آسمانى، نگوييد: خداوندا براى ما در دنيا بشير و نذيرى نيامد، يعنى پيامبرانى كه احكام دين را

ص:233

براى ما بيان كنند و بر طاعت، بشارت و بر مخالفت، بيم دهند.

فَقَدْ جَآءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ

يعنى: حال در دنيا به شما مى گوييم و اتمام حجّت مى كنيم كه اينك پيامبرى بشارت دهنده و بيم رسان آمد.

وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

ذكر اين جمله ممكن است براى اين باشد كه طايفۀ يهود معتقدند ورود نسخ بر احكام كلى الهى معقول نيست و از اين رو احكام تورات را ابدى و غيرقابل نسخ مى دانند. پس آيه اشاره به اين است كه چنين نيست و نسخ يك شريعت و تشريع شريعت جديد از حيطۀ قدرت او خارج نيست.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ «20»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر، نعمة اللّه جنس مفيد عموم است. مَلِك: شاه، فرمانروا.

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَآءَ

در اين آيه و چند آيۀ آتى خداوند تراكم نعمت هاى خود را بر بنى اسرائيل و در عوض، كفران بسيار و شديد آنها را مى شمارد، و شايد اين بيان براى تسلّى قلب پيامبر اسلام باشد.

معناى آيه: و به ياد آوريد زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من، نعمت هاى خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد. ظاهر كلام اين است كه پيامبران از خود بنى اسرائيل بودند، زيرا بر حسب تواريخ از هيچ طايفه اى به قدر

ص:234

بنى اسرائيل پيامبر مبعوث نشده است.

وَ جَعَلَكُم مُّلُوكًا

يعنى: و شما را سلاطين و فرمانروايان مردم نمود. زيرا پس از آن كه خداوند فرعونيان را هلاك كرد تا زمان بعثت عيسى بن مريم، شاهان زيادى از بنى اسرائيل بر بخش عظيمى از روى زمين مسلّط شدند و در عصر تسلّط آنها بود كه زكرياى پيامبر را اره بر سر نهادند، فرزندش يحيى را سر بريدند و عيسى بن مريم را به قصد قتل محاصره كردند تا آن جا كه خدا او را به آسمان برد و شبه قيافۀ او را بر جاسوس نفوذى دشمن افكند تا او را گرفتند و به دار آويختند.

وَ ءَاتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ

يعنى: و شما را آن داده كه احدى از جهانيان را نداده است. مراد نعمت هايى است كه تدريجاً به آنها اعطا نموده نظير هلاك نمودن عده اى از دشمنانشان به طرزهاى گوناگون، شكافتن دريا در دوازده جاده براى عبور اسباط آنها، توريث تمام مساكن و ثروت هاى يك كشور متمدنِ روز براى آنان، نازل نمودن تورات كتاب مفصّل و عظيم آسمانى كه نظيرش بر هيچ پيامبرى نازل نشده، زنده نمودن گروهى از آنها در كوه طور، فروفرستادن مَنّ وسَلوى براى غذاى آنها در مدت چهل سال، اعطاى سنگى مربع شش سطحىِ قابل حمل و نقل با استعداد فوران دوازده چشمۀ روان كه كليد همه عصاى موسى بود، و سايبان كردن قطعات ابر بر بالاى سرشان در مدتى مديد.

يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ «21»

تفسير:

يَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ

در تفاسير آمده كه چون بنى اسرائيل از رود نيل پيروزمندانه بيرون آمدند و فرعونيان

ص:235

كه در تعقيب آنها بودند همگى غرق شدند، موسى بن عمران طبق وحى الهى فرمان داد كه بايد به سوى اردن و فلسطين و شامات حركت كنيد و آن امكنۀ مقدس را كه طاغيان اشغال كرده اند پس بگيريد و آن جا را محل سكونت دائم انتخاب نماييد. موساى كليم براى اين هدف، دوازده نقيب به جهت بررسى منطقۀ منظور گسيل داشت و توصيه نمود اخبارشان را جز به وى به كسى فاش نسازند. آنها سيرى در آن مناطق نمودند و اهالى آن سامان را مردمانى تنومند قوى هيكل و شجاع و اجتماعشان را نيرومند يافتند، برگشتند و غير از دو نفر يعنى يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا، همۀ آنها اخبار را ميان قوم موسى منتشر كردند.

قوم موسى سخت ترسيدند و در ما بين خود به فكر بازگشتن به مصر افتادند. خداوند در اين باره گفتار موسى را نقل مى كند.

معناى آيه: موسى گفت: اى قوم من، به سرزمين مقدسى كه خدا آن جا را براى شما مقرر كرده يا در لوح محفوظ از اقدم ازمنه نوشته وارد شويد (مراد بيت المقدس و دمشق است كه محل بعثت و برانگيخته شدن بسيارى از پيامبران و محطّ وحى و محيط زندگى عابدان و صالحان است).

وَ لَاتَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُواْ خَاسِرِينَ

يعنى: و هرگز به پشت سرتان يعنى به مصر باز مگرديد، يا هرگز در موقع جنگ و نبرد به پشت سرتان برنگرديد يعنى فرار نكنيد، و يا آن كه از عقايد و ايمانتان به خاطر سختى تكليفى برمگرديد و گرنه زيانكار مى شويد.

قَالُوا يَا مُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ «22» قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ «23»

ص:236

تفسير:

قَالُواْ يَا مُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ

يعنى: قوم موسى گفتند: اى موسى، همانا در آن جا مردانى سلطه جو و نيرومند و متكبر هستند، و ما هرگز بدان جا وارد نمى شويم تا آنها از آن جا بيرون آيند، پس چون آنها از آن جا بيرون شدند ما وارد مى شويم.

قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ

«من الذين» و «أنعم اللّه» هر دو صفت «رجلان» است، و مراد از خوف، ترس از خداست، و الف لام «الباب» اشاره به دروازۀ شهر قدس است. معناى آيه: دو نفر مرد از كسانى كه از خداوند مى ترسيدند و خدا به آنها نعمت ايمان و شجاعت بخشيده بود، در خطاب به آن قوم گفتند: شما از اين دروازه بر اهل بيت المقدس وارد شويد، يعنى بتازيد و حمله كنيد و داخل شهر شويد، و چون از آن دروازه وارد شديد حتماً شما پيروزيد.

غرض اين بود كه آن جا درب ورودى حساس شهر است و با بستن آن دشمن در محاصره قرار مى گيرد و راه فرار پيدا نمى كند و روحيۀ آنان ضعيف مى گردد، زيرا مى دانستند آنها هيكل هايشان درشت و دل هايشان كوچك است.

وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر شما به حقيقت مؤمنيد بر خدا توكل نماييد، خاصه در مواقع حساس و خطرناك و جنگ نابرابر.

قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ «24»

ص:237

تفسير:

يعنى: قوم موسى پس از پيشنهاد آن دو نفر گفتند: اى موسى هرگز و ابداً تا آنها در آن سرزمين هستند ما وارد آن جا نخواهيم شد، پس تو خود با پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.

مرادشان اين بود كه خود بجنگ و خدايت مدد غيبى كند يا فرشتگانش را همراه تو سازد، و يا قائل به تجسّم ذات احديت بودند و مى گفتند: خدا همراه تو وارد جنگ شود. و اين كلام از آنها دلالت بر غايت جهل و جرأت آنها بر پيامبرشان و خطا در معتقداتشان دارد. و مسألۀ تجسّم ذات حق در ميان يهود از روز اول كه به موسى گفتند: اجْعَلْ لَّنَآ إِلَهًا كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ [اعراف، 138] مورد علاقۀ آنها بود، و گفته مى شود اين عقيدۀ فاسد در ميانشان تا امروز دنيا از اغلب كردار و گفتارشان محسوس است.

قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «25» قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «26»

لغت:

تاه - از باب ضَرَب -: متحيّرانه رفت، گمراه شد. تيه: تحيّر و گمراهى.

تفسير:

قَالَ رَبِّ إِنِّى لَآأَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِى وَ أَخِى

ظاهر آيه اين است كه در آن هنگام احدى در فرمان موسى و برادرش نبود و موسى جز خود و برادرش بر كسى تسلّط نداشت. لكن بدون شك در ميان آن قوم عده اى هر چند اندك وجود داشتند و حداقل يوشع و كالب بودند، پس مراد از آنچه موسى آن را به خود و

ص:238

برادر خود محصور مى كند، ابلاغ احكام به عنوان رسالت الهى و پند و اندرز قوم و دستور حركت به سوى جهاد است كه مؤمنان نيز در آن دخالت نداشتند.

معناى آيه: موسى گفت: پروردگارا بى ترديد من در امر ابلاغ رسالت تنها مسلط بر خود و برادرم هستم. يعنى و سخن و دعوت و فرمان ما هم با ردّ صريح و مخالفت شديد قوم مواجه است.

فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: پس اى خداوند (دربارۀ انجام اين تكليف عظيم و امر خطير يعنى مبارزه با غاصبان بيت المقدس و جهاد براى فتح آن و وارد شدن در آن سرزمين مقدس و تشكيل حكومت الهى و سلطه بر ملت آن منطقه) ميان ما يعنى من و برادر و پيروانم و ميان قوم طغيانگر و خارج از طاعتت جدايى افكن، يعنى داورى كن و تكليف ما را از جنگ با ساكنان قدس هرچند با عده اى بس معدود، يا انصراف از جنگ وجدايى از اين قوم روشن فرما.

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: خداوند در جواب درخواست داورى موسى گفت: آن سرزمين مقدس بر آنها چهل سال حرام است و اين مدت را در همان جا كه هستند سرگردان خواهند بود، پس بر قوم فاسقان اندوه مخور.

مراد از حرام، ممنوعيت تكوينى است، يعنى خدا توفيق دخول آن مكان را نخواهد داد.

و مراد از سرگردانى تحيّر آنهاست به گونه اى كه نه زندگى شهرى داشته باشند كه ساخت و ساز كنند و نه صحرانشينى كه به هر نقطه بخواهند بروند. و طبق تواريخ، فاصلۀ آن محل تا دروازۀ قدس 36 كيلومتر بوده، كه روز را بار سفر مى بستند و حركت مى كردند و شب را در جايى مى آرميدند و چون بامداد از خواب برمى خاستند خود را در محل اول مى ديدند، گويى زمين دايره وار چرخيده است. چهل سال بر اين منوال گذشت، هارون پيامبر در آن اثنا رحلت كرد و موسى نيز به فاصلۀ يك سال پس از او رحلت نمود. و گفته شده تمام آنهايى كه در جواب امر موسى به جنگ «انّا لن ندخلها أبداً» گفته بودند هلاك شدند و نسل آنها باقى ماند، و پس از تمام شدن مدت تحيّر، يوشع بن نون كه وصى موسى بود مأمور

ص:239

حركت به سوى ارض مقدسه شد و او با كالب بن يوفنّا همراه نسل بازمانده به سوى بيت المقدس حركت نمودند، آن جا را فتح كردند و حكومت دينى تشكيل دادند.

و در اين تاريخ ابهامى است كه قوم موسى پس از امتناع شديد از جنگ، چرا با آن جدّيت و تحمل زحمات هر روز به سوى بيت المقدس روانه مى شدند؟ و ظاهراً در اين سال ها و در حال اين سفر نافرجامِ مكرّر بود كه خداوند بر آنها مَنّ و سَلْوى نازل مى كرد و آن سنگ مربعِ مركز انفجار دوازده چشمه را براى آشاميدن آب بر آنها فروفرستاد. و اين امور عجيب از وضع حالات بنى اسرائيل مستبعد نيست، زيرا معاملۀ آنها با پيامبران مرسل خود و شمول الطاف بى كران خدا در حق آنها و مخالفت مكرر و سرسختانۀ آنها با اوامر خداوند و ردّ معجزات مكرر و روشن كه به رأى العين مى ديدند از عجايبى است كه در ملت هيچ پيامبرى اتفاق نيفتاده است.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «27» لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ «28»

هابيل و قابيل

تفسير:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأَخَرِ

اين آيات پنجگانه حاكى است از داستانى تكان دهنده، معلول صفت خبيثۀ حسد و عدم رضاى انسان به تقدير الهى، و حادثه اى بس عجيب يعنى مرتكب شدن حاسدى عملى زشت را، و نشان دادن محسودى در سايۀ ترس از خداوند عكس العمل نيك را، و گرفتارى حاسد به كيفر دنيا و پشيمانى بى نتيجۀ او.

ص:240

خلاصۀ اين حادثه طبق برخى از روايات و نوشتۀ مفسران اين است كه حوّاء امّ البشر همسر آدم هر بار كه بچه مى آورد دوقلو مى زاييد، پسر و دختر، و چون فرزندانشان بزرگ شدند و موقع ازدواجشان فرارسيد و در آن عصر شريعتى هم از جانب خدا نبود، بلكه براى آدمِ پيامبر در برخى از موارد خاص دستور معينى از امر يا نهى طبق ارادۀ حق مى رسيد، دربارۀ ازدواج فرزندانش امر شد كه خواهر هر يك از دوقلوها را به ازدواج برادر دوقلوى ديگر درآورد كه دوقلوها با هم ازدواج نكنند، از اين رو آدم مأمور شد خواهر توأم «قابيل» را به عقد «هابيل» و خواهر توأم هابيل را به عقد قابيل درآورد. قابيل به اين ازدواج راضى نشد و اصل صدور اين دستور را هم از سوى خداوند انكار كرد و خواستار ازدواج با نامزد هابيل شد و در نتيجه خواهر توأم قابيل مورد خواستارى دو نفر قرار گرفت. هر دو برادر مأمور شدند به جاى قرعه، مالى را به عنوان قربانى به قربانگاه برند و هر كس قربانش قبول افتد خواهر قابيل از آنِ او باشد.

نوشته اند هابيل كه دامدارى كريم النفس، صاحب حُسن سريره و كرامت انسانى بود، از ميان اموال خود بهترينش را كه شتر يا گوسفند پروارى بود برگزيد و قابيل كه كشاورزى بخيل و داراى خبث سريره بود، از ميان اموالش اندكى گندم بى ارزش برداشت و هر دو به پيشگاه حق هديه دادند. قربانى هابيل قبول افتاد با اين علامت كه آتشى صاف و بدون دود فرود آمد و قربانى او را برگرفت و بالا برد و گندم قابيل در جاى خود ماند.

برخى گفته اند كه گوسفند هابيل همان بود كه در قضيۀ ذبح اسماعيل در منى به عنوان فدا نازل گرديد.

معناى آيه: اى پيامبر، داستان دو پسر آدم، هابيل و قابيل را بر اهل كتاب، به حق تلاوت كن، يعنى به درستى و همان گونه كه واقع شده و جبرئيل امين از لوح محفوظ فرا گرفته و بر قلب تو خوانده، آن هنگام كه هر يك از آنها براى رسيدن به هدف خود، مالى را به عنوان وسيلۀ تقرّب به حق به پيشگاه خدا آوردند، پس، ازيكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد.

قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: آن كه قربانش رد شده بود يعنى قابيل، به ديگرى يعنى هابيل گفت: سوگند

ص:241

باد كه تو را خواهم كُشت. هابيل گفت: حقيقت جز اين نيست كه خداوند از پرهيزگاران مى پذيرد. يعنى علت عدم پذيرش قربانى تو من نيستم تا به قتل من برخيزى، بلكه سوء اعتقاد و خبث سريره تو را جزء بى تقواها كرده و خدا عمل را از متّقين مى پذيرد.

لَئِن م بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَآ أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

يعنى: بى ترديد اگر دست خود را به سوى من براى كشتنم دراز كنى من هرگز دست خود را براى كشتن تو به سويت دراز نخواهم كرد، زيرا من از پروردگار جهانيان مى ترسم.

ذكر كلمۀ «لِأقتلك» براى بيان اين است كه من مانند تو قصد ابتدايى قتل را كه ناشى از انگيزۀ حسد و غيره باشد ندارم و هرگز اين گونه قصد از من محقق نمى شود، زيرا كه مبغوض خداست. و اما عكس العمل دفاعى و بدين منظور دست دراز كردن و زدن و حتى كشتن را انجام مى دهم، و اين بدان جهت است كه در آن عصر حكم شرع نبود و هابيل در دفاع از خود به حكم عقل عمل مى كرد و عقل دفاع از نفس را واجب مى داند، بلكه اين يك امر فطرى و طبيعى است حتى در حيوان. و اين كه گفته شده در آن عصر دفاع از خود جايز نبوده و يا جايز بوده و هابيل كشته شدن را بر كشتن ترجيح مى داده، مرجوح است و اين كلام در مرحلۀ گفتگو بوده و اما خارجاً ظاهر اين است كه كشته شدن او به نحو ترور و غيراختيارى بوده است.

إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ «29» فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ «30»

لغت و اعراب:

باءَ اليه - از باب نَصَر -: رجوع كرد به سوى او، باء بالحقّ أو بالذنب: اقرار كرد به آن. طوّع له الشىءَ: سهّله عليه و رخّص له فعله.

ص:242

تفسير:

إِنِّى أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِى وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَ ذَ لِكَ جَزَ ؤُاْ الظَّالِمِينَ

يعنى: هابيل پس از تعليل ترك تعدّى خود به ترس از خداوند، گويى علت ديگرى ذكر كرد و به وى گفت: مسلّماً من مى خواهم فرداى قيامت من بى گناه باشم و تو با گناه من و گناه خودت به سوى خدا باز گردى و در نتيجه از اهل آتش باشى، و آن كيفر ستمكاران است.

مراد از «اثمِ» مضاف به ياء متكلّم، گناهان مقتول و مراد از «اثمِ» مضاف به كاف خطاب، گناه قتل قاتل است. و غرض اين است كه چون طبق ادّلۀ نقليه با مساعدت دليل عقلى، كسى كه مظلوماً كشته شود همۀ گناهان او به گردن قاتل است، پس قاتل گناه خودش كه قتل مؤمن است و گناهان مقتول، هر دو را متحمل مى شود. و مراد از «اُريد أن تبوء» اين نيست كه هابيل ميل و اراده داشت قابيل از اهل آتش باشد، زيرا چنين ميلى براى مؤمن نارواست، بلكه مراد اختيار است، يعنى هابيل مى گويد اگر امر داير شود ميان اين كه من تو را به ظلم بكشم و گناهانت را بر عهده بگيرم و اين كه تو مرا به ظلم بكشى، من دومى را اختيار مى كنم، و گرنه خواست مؤمن اين است كه هيچ يك واقع نشود.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: پس نفس امّارۀ قابيل كشتن برادر را براى او به تدريج رخصت داد و آسان نمود و سرانجام او را كشت و از زيانكاران گرديد. زيرا در دنيا پس از آن حادثۀ سوء، تأثيرات آن، روح وى را پيوسته تحت فشار قرار داد و از حضور پدر و مادر مطرود و در نزد ساير ارحام طبعاً منفور گرديد، و در پيشگاه حق تعالى مبغوض و نزد فرشتگان ملعون شد، و سنّت سيّئۀ قتل صالحان را به جريان انداخت و نام ننگين و لعنت همۀ صالحان جهان را تا انقراض نسل بشر بر خود خريد. و چون توبۀ او معلوم نيست پس در آخرت نيز مستحق عذاب خواهد بود.

ص:243

فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي غ سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَاوَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ «31»

لغت و اعراب:

غراب: زاغ و كلاغ كه چندين نوع است و به او فال بد مى زنند. بَحَثَ فى الأرض - از باب مَنَع -: زمين را كَند. فاعلِ ليريه «اللّه» يا «غراب» است. سوأة: شىء زشت و نامطلوب و هر چيزى كه بايد مستور داشت. ويلتا كلمه اى است كه وقت حلول خطر يا رسوايى گفته مى شود كه گويى انسان، هلاكت يا رسوايى خود را مى طلبد.

تفسير:

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سَوْءَةَ أَخِيهِ

از منابع روايى برمى آيد كه هابيل نخستين فرد مردۀ انسانى بود و عنوان شهيد نيز دارد و روحش اولين روحى بود كه از اين جهان به عالم برزخ انتقال يافت، برزخى كه به عنوان مسكن موقّت و محل انتظار ارواح بشرى از آغاز تا پايانشان به منظور حضور در عرصۀ قيامت تهيه و آماده شده است. و تا آن روز حادثۀ مرگ و مسألۀ تشريفات تجهيز ميّت رخ نداده بود. و قابيل پس از كشتن برادر، در پنهان كردن جسد او متحيّر ماند و مدتى او را از محلى به محلى به دوش مى كشيد تا جسد، متغيّر و متعفّن گرديد و روى آوردن برخى از درندگان طيور به او، وى را ناتوان تر كرد و جانش از اين حادثه به لب آمد.

معناى آيه: پس خداوند زاغى را برانگيخت، يعنى الهام نمود يا بعث تكوينى نمود و كلاغ كارى طبق فطرت خود انجام داد، زاغ با چنگال و منقار خويش زمين را مى كند تا به او نشان دهد چگونه جسد متعفّن برادر خويش را پنهان سازد.

ظاهر آيه اين است كه غراب تنها با كندن زمين به او فهمانيد. و ممكن است مراد اين

ص:244

باشد كه پس از كندن، چيزى را هم مانند آذوقۀ خود يا جسد غراب ديگرى را كه كشته بود در زير خاك دفن نمود و مطلب را روشن تر نشان داد.

قَالَ يَاوَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِىَ سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ

يعنى: قابيل به خود گفت: اى واى بر من، آيا من ناتوان شدم از اين كه همانند اين كلاغ باشم تا جسد متعفّن برادرم را مستور نمايم؟! و در نتيجه جزء پشيمان ها شد، يعنى پشيمان از اصل كشتن برادر و ارتكاب چنين جرمى عظيم. و اين معنا توبه محسوب مى شود.

و ممكن است مراد، پشيمانى از اين باشد كه چرا از آغاز امر متوجه مسألۀ دفن نشدم و آن همه زحمات طاقت فرسا كشيدم؟! و اين وجه ارجح است، زيرا در برخى از روايات دارد كه پس از آن حادثه هر چه قتل ناحق در دنيا واقع مى شود بهره اى از عذاب آن به قابيل مى رسد، و اين علامت عدم تحقّق توبه از اوست، چنان كه برخى از مفسران نوشته اند كه قابيل پس از آن حادثه از منطقه فرار كرد و در عدنِ يمن ساكن شد و شيطان به سراغش رفت و آتش پرستى را به وى آموخت و سپس به وسايل لهو و لعب و استعمال آلات طرب و نوشيدن خمر و گناهان كبيرۀ ديگر روى آورد.

مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُم بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ «32»

تفسير:

مِن أَجْلِ ذَ لِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِى إِسْرَآئِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَا م بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا

ص:245

ظاهر آيۀ شريفه اين است كه حكم حرمت كشتن مؤمن به ناحق از زمان بنى اسرائيل كه از عصر يعقوب پيامبر شروع مى شود، تشريع شده است و چون شريعت يعقوب همان شريعت ابراهيم است پس اين حكم در شريعت ابراهيم بوده و در شرع نوح و پيش از آن نبوده، نه بدين معنا كه كشتن مؤمن جايز بوده، بلكه طبق حرمت عقلى مورد عمل عقلا بوده و خدا مردم را به حكم خرد و اقتضاى فطرتشان واگذاشته بوده، و از زمان ابراهيم حرمت تشريعى بر وفق حكم عقل انشاء و جعل شده است. و فرق ميان حكم عقل و شرع اين است كه عقل تنها به قبح عمل حكم مى كند و در حرمت شرعى، يعنى انشاء حكم تحريمى از طرف پروردگار، آثار ديگرى مترتب مى شود نظير: مساوات قتل ظالمانۀ يك نفر با قتل همۀ مردم، حكم قصاص و ديه و كفّارات، عدم ارث قاتل از اموال مقتول و غيره، بنابراين كه شريعت ابراهيمى همان شريعت اسلام است.

معناى آيه: به خاطر صدور چنين جنايتى از يك انسان كه كاشف از وجود غريزه يا غرايزى خطرناك در فطرت اوست مانند صفت حسد، حب شهوت و حب جاه و مال، بر طايفۀ بنى اسرائيل نوشتيم يعنى در لوح محفوظ پيش از خلقت بشر، يا حكم كرديم و مقرر داشتيم و ابلاغ نموديم كه هر كس نَفْسى را بدون صدور قتل نفسى از وى يا ظهور فسادى از او در روى زمين بكشد پس چنان است كه همۀ مردم را كشته است.

و در خبر صحيح است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه خودكشى كند در جهنم جاودان است». پس خودكشى قهراً از مصاديق اين آيه است.

و مراد از «بغير نفس» استثناى مورد قصاص است كه به خاطر كشتن كسى كشته شود. و مراد از «فساد فى الأرض» محاربه با ولىّ امر و افساد است كه در اين دو مورد، قتل شخص حرام نيست، و موارد ديگرى نيز در شرع استثنا شده كه در آيه بيان نشده يا در آن عصر تشريع نشده بود مانند: كشتن در موارد حدود شرعيه، و دفاع از نفس و عِرض و مال، و مورد مقدميّه براى امرى اهم، تعارض ميان اهمّ و مهم و غيره. و مراد از تشبيه يا مساوات قتل يك فرد با قتل كل افراد، اشتراك هر دو در محل عقوبت يا نوع عذاب است مانند طبقات خاص جهنم يا عذاب هاى معيّن، نه در مقدار و كمّيّت كه اختلاف آن حتمى و عقلى است.

وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا

ص:246

يعنى و هر كس نفسى را زنده نمايد پس چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است.

مراد زنده كردن حقيقى به دميدن روح به كالبد نيست كه احدى را چنين قدرتى نباشد چنان كه ظاهراً مراد زنده كردن به توالد و تناسل هم نيست بلكه نظير نجات دادن انسانى از غرق شدن در آب، سوختن در آتش، مرض مهلك و ساير موارد مهلكۀ قطعى است. و بر طبق روايات، وارد كردن مشرك و كافر و منافق به دين حقيقى از مصاديق اين آيه است. و ممكن است توبه دادن هر مبتلا به كباير اخلاقى و عملى نيز از مصاديق خفيف آيه باشد. و مساوات هم در اين جا مثل شق سابق است.

وَ لَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ

يعنى: واقعيت اين است كه فرستادگان ما براى بنى اسرائيل، دلايل روشن را در اثبات حرمت قتل نفس و احكام ديگر آسمانى آوردند. زيرا پيامبران بنى اسرائيل از يوسف صدّيق گرفته تا عيسى بن مريم و خاصّه موسى بن عمران، دلايل منطقى بى شمار و معجزات بسيار و كتاب هاى آسمانى متعدد در مدتى بس طولانى بر آنها عرضه داشتند؛

ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَ لِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ

يعنى: سپس بسيارى از آنان پس از رسيدن معجزات و ديدن نشانه هاى آشكار، در روى زمين اسرافكارى كردند و در ريختن خون بى گناهان و غير آن از محرمات از حد تجاوز نمودند.

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «33» إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «34»

ص:247

لغت و اعراب:

احكام محارب

حارَبَه: با او جنگيد، محارب: جنگنده، و در اصطلاح شرع كسى كه اسلحه اى به قصد ترساندن مردم به دست گيرد و امنيت محيط را بر هم زند. فساداً حال است از فاعل يسعون يعنى مفسدين. يقتَّلوا، باب تفعيل از سه فعل مذكور دلالت بر شدت و حتميت فعل دارد.

تفسير:

إِنَّمَا جَزَ ءُاْ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا

مراد از جنگ با خدا مخالفت عملى با احكام اوست، و از جنگ با رسول او اخلال به امنيت محيط مسلمين است كه حفظش بر عهدۀ رسول به عنوان امانت اوست، و طبعاً مراد از مخالفت خدا نيز مخالفت از اين راه است نه انجام هر گناهى. و منظور از آيۀ شريفه طبق تصريح روايات، كسانى هستند كه به قصد ارعاب مردم و گرفتن مال و تعرض به ناموس و كشتن آنها اسلحه اى سرد يا گرم به دست گيرند و ظاهر شوند، نه هر فرد يا گروهى كه با دولت اسلامى به جنگ برخيزند كه بر آنها احكام محارب بار نمى شود و پيامبر اسلام نيز پس از پيروزى، بر آنها حكم محارب بار نمى كردند.

معناى آيه: جز اين نيست كه مجازات و كيفر كسانى كه محاربند و از مسلمين سلب امنيت مى كنند كه گويى با خدا و رسول مى جنگند، و در روى زمين سعى در ايجاد فساد و تبهكارى دارند،

أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم مِّنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الْأَرْضِ

اين است كه يكى از حدود و كيفرهاى چهارگانۀ زير در حق آنها جارى گردد:

اول - تقتيل، يعنى با شدت و بدون تأخير و سستى كشته شوند.

دوم - تصليب، يعنى با قاطعيت به دار آويخته گردند.

سوم - تقطيع، يعنى دست ها و پاهايشان بر خلاف هم قطع گردد. مراد از بريدن دست ها بريدن چهار انگشت غير ابهام از موضع اتصال به كف، و از بريدن پاها بريدن قدم يعنى جلو پاست به طورى كه ساق بر روى پاشنه باقى بماند و بتواند روى آن بايستد، و مراد از خلافِ هم، بريدن دست از طرف راست و پا از طرف چپ يا عكس آن است.

ص:248

چهارم - نفى بلد، يعنى از سرزمين خود تبعيد گردند.

ذَ لِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: اين نوع حد و كيفر دربارۀ محاربين، تنها خوارى و رسوايى در دنياست، و آنها را در آخرت عذابى بزرگ است.

بدان كه در محارب به معنايى كه گذشت فرقى نيست ميان آن كه مرد باشد يا زن، و اين كه محاربه در شب باشد يا روز، و محارب فرد باشد يا گروه. و دزد مسلّح چه در داخل شهر يا خارج آن محارب است. و اختلاف است در اين كه كيفرهاى چهارگانه مطلقاً به نحو تخيير است يا ترتيب، بدين معنا كه بايد حاكم به تناسب عمل محارب، كيفر جارى نمايد. و مدت ماندن مصلوب بر سرِ دار با حاكم است، و مدت تبعيد يك سال و بيشتر است.

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: واجب است حدود فوق دربارۀ محارب ها جارى شود مگر كسانى كه پيش از آن كه بر آنها غالب شويد توبه كرده باشند، پس بدانيد كه حتماً خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. يعنى در صورت توبه، خداوند از حقوق خود نسبت به او مى گذرد و طبعاً حقوق مردم باقى است، پس اگر در مدت محاربه از او قتلى صادر نشده كيفرهاى چهارگانه ساقط مى شود، و اگر مالى تلف نموده ضامن قيمت آن است. و اگر كسى را كشته باشد قتل او به عنوان حدّ ساقط است ولى حقّ قصاص براى ولىّ دم باقى است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «35» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «36» يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ «37»

ص:249

لغت واعراب:

ابتغاء: طلب و جستجو. افتدى بالمال: مال را براى خود فدا داد. و مثله معه عطف است به «ما» ى موصول.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوى او وسيله جوييد. يعنى در سير معنوى به سوى او و تقرب به او كه هدف اصلى آفرينش انسان است دستاويزى بجوييد. و وسيله اعم است و شامل تحصيل عقايد حقه، و اخلاق فاضله و عمل هاى صالح از واجبات و مستحبات، و دعا و اصرار در آن و سوگند دادن به اسماء عظام و مقدسات عالم، و توسّل به مقربان درگاهش مانند انبيا و معصومين و فرشتگان و غير آنها مى شود.

وَ جَاهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و در راه او جهاد و كوشش نماييد، با حضور در جبهه هاى جنگ ابتدايى و دفاعى و مبارزۀ با نفس امّاره، باشد كه رستگار شويد.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: بى ترديد كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند و اصول دينشان هرچند برخى از اصول آن مورد قبول واقع نشد، اگر در روز رستاخيز همۀ آنچه در اين زمين است از آنِ آنها باشد، يعنى: از اموال گرانبها و معادن و خزاين و آنچه بشرها تهيه كرده اند و آنچه نكرده اند كه اينها غايت مقدورات بشر است و مثل آن نيز همراه آن باشد، يعنى دو برابر شود، تا همه را براى نجات خود از عذاب روز قيامت فدا دهند هرگز از آنها قبول نخواهد شد، و براى آنها عذابى دردناك است.

يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ

آيه در مقام بيان وصفى از حالات دوزخيان است و مراد از اراده، آرزوست. يعنى: آنها

ص:250

پيوسته آرزو دارند كه از آتش بيرون آيند. و ممكن است مراد ارادۀ حقيقى باشد كه از هر سو به سوى ديگرِ آتش به احتمال اين كه امكان خروج است، يا به ديدن نورى مثلاً به قصد بيرون شدن مى روند، نظير كُلَّمَآ أَرَادُواْ أَن يَخْرُجُواْ مِنْهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا [سجده، 20] هرگاه بخواهند از آن جا بيرون روند به همان جا بازگردانده مى شوند.

وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ

احكام سارق

يعنى: ولكن هرگز آنها از آن جا بيرون شدنى نيستند، و آنها را در آن جا عذابى ثابت و پابرجاست.

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «38» فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «39»

لغت و اعراب:

سَرَقَ المالَ - از باب ضَرَب -: دزديد آن را، يعنى از حرزش بدون رضا و اطلاع مالك برداشت. نَكَلَ بفلان - از باب نَصَر -: عذابى كرد او را كه سبب عبرت ديگران شد. جزاءً و نكالاً هر دو مفعولٌ له اقطعوا است. ايدى: جمع يد، كف دست تا مچ، دست از سر انگشتان تا مِرفق يا تا كتف. أصلَحَ: صالح شد يا اصلاح نمود.

تفسير:

وَ السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَآءَم بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللَّهِ

خطاب آيه به حكّام و اولياى امور مسلمين است از معصوم و منصوب از قِبَل او، و توجيه خطاب به مردم سبب هرج و مرج است. و مراد از «يد» در اين جا چهار انگشت

ص:251

غير ابهام دست است تاكف. و ذكر مفعولٌ له اول براى بيان كيفر سارق است نسبت به فعل انجام شده، و مفعولٌ له دوم براى ردع وى است از تكرار و ردع ديگران از ارتكاب مثل آن.

معناى آيه: اى اولياى امور مسلمين، دست هاى مرد دزد و زن دزد را به سزاى آنچه مرتكب شده اند قطع كنيد، يعنى غير ابهام را از موضع اتصال انگشتان به كف دست ببريد، تا اين حكم عذابى عبرت آموز از جانب خداوند باشد.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: و خداوند عزيز است يعنى مقتدر و غالب و شكست ناپذير است، حكيم است يعنى همۀ دستورات تشريعى اش همانند صنع ها و عملكردهاى تكوينى اش طبق حكمت بالغه و كمال متانت و اتقان است. پس حكم قطع مقتدرانه اش بر وفق نظام امّت و مصالح ملت است.

فَمَن تَابَ مِن م بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس هر كه پس از ظلمش، يعنى پس از دزدى كه ظلم به خود و ظلم به صاحب مال و ظلم به قانون محكم و متقن مالكيت است، توبه نمايد وصالح گردد، يا آن نقص و تخريبى را كه در ملك غير ايجاد نموده به ردّ غرامت اصلاح و ترميم كند، پس خدا نيز بر او عطف توجه مى كند، زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «40»

تفسير:

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

«مُلك» به ضمّ اول، غالباً در سلطه و حاكميت استعمال مى شود. و خطاب در آيه به

ص:252

پيامبر يا مطلق مكلّف است. و سوق آيه به منزلۀ تعليل بر احكام گذشته است مانند اجراى حدود بر متخلّفان در دنيا و وارد كردن كفار به دوزخ در آخرت كه همه از شئون حاكميت خداست.

معناى آيه: آيا ندانسته اى كه سلطۀ حقيقى و حاكميت واقعى بر آسمان ها و زمين از آنِ خداوند است؟ يعنى به ملاك آن كه آفرينش همه و حفظ و تدبير امور همه و به هم زدن نظم و فانى كردنِ تركيب فعلى همه در موعد مقرر خود به ارادۀ نافذ و تامّ اوست.

يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: طبق اين سلطه و حاكميت، هر كه را بخواهد از كسانى كه استحقاق عقاب دارند به اقتضاى عدل و حكمت خود عذاب مى كند، و هر كه را بخواهد از آنان به اقتضاى رحمتش مى آمرزد، يعنى استحقاق عاصى او را از اختيار بيرون نمى برد، و خدا بر هر چيزى تواناست.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «41»

ص:253

تفسير:

خطر منافقان

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ لَايَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ ءَامَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ

اين آيه در مقام اطمينان دل دادن به پيامبر و يارانش و نهى از حزن و اندوه از اعمال دو طايفۀ شتابان در كفر است: منافقان و عدّۀ خاصى از يهود. معناى آيه: اى فرستادۀ ما، هرگز تو را كسانى كه در كفر سرعت دارند اندوهگين نسازد. مراد از سرعت آنها در كفر، ادامۀ گرايش به آن و طرفدارى و فعاليت در راه آن و مبارزه با مؤمنان است. از كسانى كه منافق اند و به زبانشان مى گويند ايمان آورديم در حالى كه دل هاى آنان ايمان نياورده است؛

وَ مِنَ الَّذِينَ هَادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ ءَاخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ

يعنى: و از كسانى كه يهودى هستند و سخت شنواى كذب اند، يعنى راجع به نفع يهوديت هر دروغ و اكاذيبى را مى شنوند و مى پذيرند؛ و سخت شنواى گروه ديگرى هستند كه هرگز نزد تو نيامده اند، يعنى شنواى سخنان علمايشان هستند كه با وجود ادلّۀ روشن به نبوتت به نزد تو نيامده اند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن م بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَ إِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ

طايفۀ بنى نضير و بنى قريظه دو طايفه از يهود پيش از اسلام و رقيب و دشمن يكديگر بودند. بنى نضير در عِدّه و عُدّه قوى تر و بنى قريظه كمتر و ضعيف تر بود و از اين رو اگر شخصى از بنى نضير كسى را از بنى قريظه مى كشت نصف ديۀ معمول روز را مى پرداخت، و اگر شخصى از بنى قريظه كسى را از بنى نضير مى كشت بايد هم قصاص مى شد و هم ديۀ كامل مى پرداخت، و اين در حالى بود كه حكم تساوى ديۀ همۀ انسان ها در تورات مندرج بود و علما و احبار تورات به لحاظ قدرت و سيطرۀ بنى نضير حكم را پنهان مى داشتند، و علم كتاب تورات و استنساخ و مطالعه و افتاى بر طبق آن هم در انحصار علما و احبار معدود عصر بود.

پس از ظهور اسلام، طايفۀ بنى قريظه اسلام آوردند و اتفاقاً فردى از بنى نضير

ص:254

به دست آنها كشته شد. علماى بنى نضير گروهى را راجع به حادثه نزد پيامبر اسلام فرستادند و به آنها توصيه كردند مسأله را مطرح نمايند، اگر پيامبر پاسخ را بر وفق سنّت جائرانۀ آنها داد بپذيرند و اگر برطبق تورات حقيقى داد و حكم به تساوى خون ها و الغاى امتيازات قبيله اى نمود نپذيرند. گفته شده كه آيه اشاره به اين حادثه است. و برخى گفته اند اين آيه ناظر به قضيۀ رجم است كه در تورات حقيقى حكم زناى مرد يا زن محصَنه رجم و سنگسار كردن است، لكن چون مردى ثروتمند از يهود زناى محصَنه كرده بود علماى تورات براى رعايت حال وى حكم رجم را تبديل به تازيانه نمودند و پس از وقوع اختلاف در ميانشان عده اى را به حضور پيامبر اسلام فرستادند و به آنها گفتند اگر به تازيانه حكم كرد بپذيريد، و اگر به رجم حكم كرد نپذيريد.

معناى آيه: آن قوم ديگر پيوسته كلمات الهى تورات را پس از آن كه هنگام نزولش همه در محل مناسب خود قرار داشت تحريف مى كنند، يعنى حذف يا جا به جايى يا تبديل به كلام خودشان مى كنند. آنها همواره به يهودانى كه نزد تو مى آيند مى گويند: اگر محمّد صلى الله عليه و آله و يارانش دربارۀ فلان موضوع مثلاً اين مطلب را به شما گفتند بگيريد و بپذيريد، و اگر آن حكم را ندادند و نگفتند از قبول غير آن بپرهيزيد. مراد اين است كه اگر طبق تورات تحريف شدۀ آنها گفت قبول كنند، و اگر طبق تورات واقعى گفت بپرهيزند.

وَ مَن يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا

فتنه به معناى عذاب و ضلالت و امتحان استعمال مى شود. و معناى آيه اين است: و هر كه خداوند ارادۀ عذاب و گمراهى او را كند يعنى به خاطر كوشش او در كفر و شنوايى كذب و تحريف كتاب خدا و گمراه كردن مردم، پس تو هرگز براى او در برابر خدا چيزى را مالك نخواهى بود، يعنى قدرت بر هيچ امرى به نفع او پيدا نمى كنى.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دل هايشان را پاك كند يعنى از پليدى كفر و نفاق و عناد به واسطۀ توفيقات خاصّى كه براى مؤمنان دارد؛ آنها را در دنيا خوارى و رسوايى و در آخرت عذابى بزرگ است.

ص:255

سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «42» وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ «43»

لغت و اعراب:

سمّاعون صفت الذين هادوا است. أكّالون صفت قوم اخرين. سَحَتَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

هلاك نمود آن را، ريشه كن كرد آن را، سُحت: مال حرام، زيرا بركتش ريشه كن شده است.

للكذب، مراد دروغ هايى است كه احبار مى گويند.

تفسير:

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ

يعنى: آن گروه از يهود كه سرعت در كفر دارند سخت شنوندۀ دروغ اند يعنى دروغ هايى كه احبارشان به نام احكام الهى تورات به آنها القا مى كنند، و آن قومى كه تحريف كننده اند سخت حرامخوارند، زيرا هر چه از تورات تحريف مى كنند به نفع عده اى مترفين است و از آنها رشوۀ كلانى مى گيرند.

فَإِن جَآءُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا

يعنى: پس اى پيامبر، اگر آنها براى حَكَميت در موارد اختلافشان نزد تو آمدند اگر خواستى ميان آنها داورى نما و يا از آنها اعراض كن، و اگر از آنها اعراض كنى و قضاوت ننمايى هيچ آسيب و ضررى به تو نخواهند رساند.

ص:256

وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

يعنى: و اگر داورى كردى حتماً ميانشان به قسط و عدل قضاوت نما، زيرا خداوند مقسطين را يعنى عدالت پيشگان را دوست دارد.

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن م بَعْدِ ذَ لِكَ

اين استفهام براى انشاى تعجب از حال احبار يهود است، و «بعد ذلك» اشاره به حكم پيامبر اسلام است. يعنى: و اى پيامبر، چگونه آنها در موارد منازعه تو را به داورى مى گيرند در حالى كه كتاب تورات در نزد آنهاست و حكم الهى واقعه در آن مندرج است، يعنى كتاب خودشان را كه قبول دارند رها مى كنند و تو را كه به نبوت قبول ندارند به قضاوت مى طلبند! و سپس از حكم تو هم اعراض مى كنند.

وَ مَآ أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

و آنان واقعاً مؤمن نيستند. ظاهراً اين جمله اشاره است به حقيقتى كه آنها پنهان مى داشتند، زيرا چون رشوه گرفته و بر خلاف تورات حكم دادند عده اى از خودشان با آنها مخالفت كردند و آنها براى حفظ حيثيت خود كسانى را به نزد پيامبر اسلام فرستادند به اميد آن كه بر وفق كذب آنها فتوا بگيرند تا معضل خود را حل كنند، و گرنه در واقع آنها نه به حكم پيامبر ايمان داشتند و نه به حكم تورات.

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ «44»

ص:257

لغت و اعراب:

هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و به حق بازگشت، يهودى شد. ربّانى: منسوب به ربّ با اضافۀ الف و نون مانند جسمانى، يعنى كسى كه از حيث دانش يا تقوا منسوب به خدا باشد.

اَحبار: جمع حبر - به فتح و كسر - يعنى عالم صالح. بما استحفظوا «باء» سببيه و متعلّق به يحكم بها، من كتاب بيان موصول است، أى بسبب الكتاب الذى طولبوا بحفظه و الشّهادة عليه. اشتراء: خريدن، فروختن، چيزى را به دست آوردن.

تفسير:

إِنَّآ أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَ نُورٌ

اين آيه به منزلۀ بيانِ «و عندهم التوراة فيها حكم اللّه» در آيۀ سابق است. يعنى: حقيقت اين است كه ما كتاب تورات را فروفرستاديم كه در آن هدايت است، يعنى راهنمايى ملل جهان از عصر موسى بن عمران تا زمان عيسى بن مريم به سوى شريعت موسوى و اصول و فروع آن و احكام مورد نياز جامعه. و در آن نور است، يعنى حقايق دين و معارف الهى است كه همانند نور، ظلمت هاى جهل و انحرافات اعتقادى و اخلاقى و عملى را مى زدايد. و ممكن است مراد از هدايت، راهنمايى به اصول دينى و معارف اعتقادى، و مراد از نور، روشنگرى فروع دينى و تقواى عملى باشد.

يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ

يعنى: توراتى كه پيوسته و به مرور زمان و طول تاريخ، سلسلۀ عظيم پيامبران بنى اسرائيل پس از موسى تا ظهور عيسى براى قوم يهود بدان حكم مى كنند، پيامبرانى كه همگى تسليم فرامين خدا بودند و هيچ خلاف و عصيانى از آنها سر نزده است. و حكم يعنى داورى در مقام منازعه و خصومت، و نيز بيان احكام الهى در موارد جهل.

وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللَّهِ وَ كَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَآءَ

يعنى: و نيز بر طبق تورات در طول تاريخ حكم مى كنند ربّانى ها يعنى علمايى كه به

ص:258

واسطۀ علوّ درجاتشان منسوب به خدا شده اند، و احبار يعنى عموم درس خوانده هاى دينى كه قدرت فهم و ابلاغ تورات را دارند. و حكم اينان به تورات به خاطر اين است كه از جانب خدا و پيامبرشان حفظ آن كتاب از تضييع و تحريف و از فراموشى در ميان جامعه از آنها خواسته شده، و آنان در روز قيامت گواهان آن كتاب خواهند بود، گواهى بر اين كه از جانب خدا بود و ما پذيرفتيم و عمل كرديم و همان گونه كه نازل شده بود به مردم ابلاغ نموديم.

فَلَا تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لَاتَشْتَرُواْ بَِايَتِى ثَمَنًا قَلِيلًا

خطاب به ربّانيون و احبار است پس از بيان آن كه حفظ تورات به عهدۀ آنهاست.

يعنى: از مردم نترسيد و از من بترسيد و تورات را از حيث محتوا و اصول و فروع و معارف، همان گونه كه هست به جامعه ابلاغ كنيد و هرگز به وسيلۀ آيات من بهاى اندكى به دست نياوريد. يعنى به واسطۀ تغيير و تحريف و حذف و تبديل آيات آسمانى من قناعت به جاه و مال دنيوى نكنيد. و مع الاسف چنين كردند و تورات عظيم حقيقى را آن چنان تحريف نمودند كه به كلى از قداست و نورانيت و حجّيت و ثواب تلاوت و تدبّر انداختند و ملّتى را به نام يهود از دين حقيقى و سير به سوى حق تا امروز و آينده اى ممتد منحرف كردند و هر يك به نوبۀ خود از اندكى از جاه و مال دنيوى برخوردار شدند تا روزى كه داورى خداوند را ببينند.

وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: و كسانى كه طبق آنچه خدا نازل نموده حكم نكنند آنها هستند كه كافرند.

بدان كه بى ترديد اطلاق آيه مراد نيست و هر قاضى يا اظهار نظركننده بر خلاف واقع و در مورد هر امرى كافر نيست، و بدين جهت آيه را مقيّد نموده اند به جايى كه حكم صادرشده به قصد استهزا و حلال شمردن حرمت ما أنزل اللّه باشد. ولى در مورد آيه كه علماى يهود حكم به ثبوت ديه در مورد قصاص و ثبوت جَلد در مورد رجم كردند، حكمشان مقارن تشكيك يا ردّ نبوت پيامبر اسلام بود، پس قهراً كفرآور است.

ص:259

وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «45»

برخى از احكام قصاص

لغت و اعراب:

أنّ النفس بالنفس به تقدير «تُقابل بالنفس» يعنى «باء» مقابله است در هر پنج مورد.

جَرح - به فتح -: زخم زدن، و به ضَمّ: زخم. الجروح قصاص به تقدير ذوقصاص. قاصَّ زيداً:

كارى نظير كار او درباره اش انجام داد. قصاص و مقاصّه: مقابله به مثل در كار.

تفسير:

وَ كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ

يعنى: و ما در كتاب تورات بر ملت يهود اين گونه نوشتيم و مقرر كرديم كه نفس در برابر نفس، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان است يعنى قصاص مى شود، و هر جراحت و زخمى قصاص دارد.

بدان كه اين احكام در تورات آمده و حال هم نسخ نشده و در اسلام نيز ثابت است. و مجموع موضوعاتى كه در اسلام حكم قصاص دارد چهار قسم است: نفس يعنى جان، اعضاى بدن، منافع اعضا، و جراحات. و اجراى قصاص در موارد مذكور مقيّد به قيودى است كه در كتب فقهى اسلامى به نحو مبسوط نوشته شده است. مثلاً اصل قصاص مشروط است به آن كه جنايت اول عمدى باشد، و جانى و مَجنيٌّعليه در اسلاميت و حرّيت

ص:260

مساوى باشند، و جانى پدر مَجنيٌعليه نباشد، و گرنه مسلم در برابر كافر، و آزاد در برابر برده، و پدر در برابر اولاد كشته نمى شود، و بچه و ديوانه قصاص نمى شوند. و نيز عضو متعلق قصاص، تنها اعضاى مذكور نيست بلكه همۀ اعضاى بدن انسان جز نادرى از آنها قصاص دارد. و گاهى عضو و منفعت، هر يك جداگانه قصاص پيدا مى كند، مانند بريدن گوش و ازالۀ قوۀ سامعه. و قصاص در جراحت نيز شرايط خاصى دارد و تفصيل مسأله در فقه اسلامى است.

فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ

مراد از «مَنِ» موصوله ممكن است جانى و آغازگر جنايت باشد يا مَجنيٌّعليه يعنى كسى كه جنايت بر او وارد آمده. يعنى پس هر كس قصاص را تصدّق نمود و از آن گذشت، يا به قصاص تن داد، پس آن كفارۀ گناه او خواهد بود. مثلاً اگر عَمرو فرزند زيد را كشت، زيد ولىّ دم است و مى تواند عَمرو را قصاصاً بكشد. حال اگر گذشت و عفو نمود گويى جانى تازه به عمرو تصدّق داده و خدا آن را كفّارۀ گناهش قرار مى دهد. و اگر عمرو به راحتى خود را در اختيار زيد قرار داد كه قصاص شود گويى خود را به زيد تصدّق داده و اين، كفارۀ همۀ گناهان غير قتل او خواهد بود و گناه قتل به قتل برداشته مى شود.

وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل نموده داورى نكنند، خواه كفرآور باشد يا نه، آنها هستند كه ظالم و ستمگرند، ستم به نفس خود، و ستم به قانون الهى كه به دور افكنده، و ستم به جامعه كه آن را از عدالت اجتماعى محروم كرده و فساد اجتماعى ايجاد نموده است.

وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ «46» وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «47»

ص:261

لغت و اعراب:

قفّى فلاناً زيداً و بزيد و على أثر زيد: فلانى را به دنبال زيد درآورد. مرجع ضمير آثارهم نبيّون در آيۀ سابق است. مصدّقاً اوّلى حال است از عيسى، و دومى از انجيل. انجيل كتاب آسمانى عيسى است، و در كتب لغت مسيحيان است كه انجيل كتابى است كه قدّيس هاى چهارگانه يعنى مَتّى و مَرقُس و لوقا و يوحَنّا از زندگانى مسيح به الهام خدا نوشته اند، و آن كلمۀ يونانى به معناى بشارت است.

تفسير:

وَ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ

يعنى: و ما عيسى بن مريم را به دنبال پيامبران بنى اسرائيل آورديم در حالى كه او پيامبرى تصديق كنندۀ تورات پيش از خود بود.

ذكر تورات تنها براى عظمت و اهميت آن است كه سومين كتاب آسمانى و حاوى سومين شريعت بود، و گرنه او مصدّق بود كتب ديگرى را پس از آن كه كتاب شريعت نبودند، و معناى تصديق تورات تأييد آسمانى بودن آن و تصديق اغلب مندرجات آن و امضا و پذيرش مجموع شريعت مندرج در آن است جز اندكى از احكام منسوخۀ آن كه محقِّق عنوان نسخ دين است.

وَ ءَاتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ

يعنى: و عيسى را انجيل داديم، و آن چهارمين كتاب، حامل چهارمين شريعت آسمانى است، كه در آن كتاب هدايت و نور است (كه معناى آن در آيۀ 44 گذشت) و انجيل نيز تورات را كه پيش از آن بود تصديق مى كرد، و آن كتاب براى پرهيزگاران عصر خود سراپا هدايت و پند و موعظه بود. و تكرار هدايت در آيه ممكن است بدين جهت باشد كه مراد از اوّلى راهنمايى انجيل به سوى احكام اصولى و معارف اعتقادى است و مراد از دومى راهنمايى به نصايح و حِكَم اخلاقى و مراد از نور،

ص:262

احكام شرعى و معارف عملى است.

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنجِيلِ بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

يعنى: و اهل انجيل نيز بايد بر وفق همان چيزى كه خدا در آن كتاب فروفرستاده است حكم كنند. مراد از اهل، علماى انجيل و كسانى اند كه آشنا به معارف و معانى آن هستند و مراد از حكم، بيان احكام اصولى و فروعى براى جهّال در مقام عمل، و قضاوت در مورد نزاع ميان متحاكمين است. و كسانى كه طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند آنها هستند كه فاسق و خارج از فرمان خدايند.

بدان كه مورد چند آيۀ گذشته هرچند علماى يهود و مسيحيت است ولكن مفاد سه جمله در سه آيۀ وَ مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ،... هُمُ الَظَّالِمُونَ، ... هُمُ الْفَاسِقُونَ حكمى است كلى و مراد اين است كه بايد علما و دانشمندان هر عصرى طبق شريعت الهى آن عصر حكم كنند، خواه علماى يهود در زمان نبوت موسى و خواه علماى نصارا در زمان نبوّت عيسى و يا علماى اسلام پس از ظهور اسلام تا دامنۀ قيامت.

و نيز بدان كه در اين چند آيه به كسانى كه طبق ما انزل اللّه حكم نكنند سه عنوان اطلاق شده: كافر، ظالم و فاسق. دو عنوان اوّلى دربارۀ علماى تورات و عنوان سوم در حق علماى انجيل است. و در جهت اختلاف سه عنوان گفته شده كه علماى يهود از اصول عقايد دينى خود بيرون نرفتند بلكه به تبع هواى نفس، برخى از احكام فرعى كتاب خود را تحريف كرده، انكار نمودند، پس به آيات خدا كافر و ظالم شدند. و اما علماى نصارا به كلى توحيد را تبديل به شرك و تثليثِ ضد توحيد نمودند و بولس مسيحى هم شريعت موسى را كه شريعت مسيح هم بود به كلى كنار زد و دين مسيحيت را دينى مستقل و جدا از دين موسى اعلام نمود.

پس گويى علماى مسيح به كلى از دين حق اصولاً و فروعاً بيرون رفتند و فسق عبارت است از خروج شىء از محل استقرار خويش، نظير خروج ميوه از قشر، و مار از پوست.

ص:263

وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «48»

انجيل و قرآن

لغت و اعراب:

مهيمن: امين، حاكم، مراقب و نگهبان، قائم به امر. عما جاءك به تقدير منحرفاً عما جاءك. شرعة: شريعت و آيين. منهاج: راه روشن. مرجع: مصدر ميمى به معناى رجوع.

تفسير:

وَ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ

يعنى: و اى پيامبر، ما اين كتاب را به سوى تو به حق فروفرستاديم، يعنى به درستى و حقيقت و هدفى والا و برتر و عقلانى، در حالى كه تصديق و تأييدكنندۀ همۀ كتاب هاى آسمانى است كه پيش از او بوده و مُهَيمن بر آنهاست. يعنى اگر به فرض نسخه هاى تمام آنها را در برابر قرآن قرار دهند، قرآن را همانند مراقب كامل و ناظر بصير به حقايق و معارف آنها، و وقوع تحريف در اصول و فروع آنها، و روشنگر احكام موقّت، و مخصِّص برنامه هاى عام، و مقيِّد اطلاقات، و ناسخ منسوخات، و ايضاح گر مبهمات، و مفصِّل

ص:264

مجملات، و تحكيم بخش متشابهات و رافع تعارضات آنها خواهند يافت.

فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ الْحَقِّ

يعنى: پس ميان آنها طبق ما انزل اللّه حكم كن. يعنى پس اى پيامبر، لازم وجود چنين كتابى در قلب تو و تسلّط فكر و ذهن تو بر همۀ اسرار و حقايق آن، مهيمن بودن تو بر محتوا و همۀ احكام و معارف آنهاست، بنابراين در ميان آنها در تمام موارد اختلافشان از اصول عقايد و فنون اخلاق و فروع اعمال و موارد موضوعات، طبق آنچه خدا بر تو نازل نموده قضاوت كن، يعنى طبق شريعت خود كه مهيمن و حاكم بر آن شرايع است. و هرگز از هواهاى نفسانى آنها به انحراف از حقى كه برايت آمده پيروى مكن.

لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجًا

يعنى: براى هر يك از شما صاحبان شرايع مختلف، شريعت و راه روشنى قرار داديم.

يعنى براى يهود از عصر نزول تورات تا زمان عيسى، و براى نصارا از زمان نزول انجيل تا بعثت محمّد صلى الله عليه و آله و نزول قرآن، و براى مسلمين از زمان بعثت محمّد صلى الله عليه و آله تا دامنۀ قيامت، دين و شريعت خاصى كه در اصول و فروع متناسب عصر و در خور استعداد جامعه و متضمن مصالح تامّۀ دنيا و آخرتشان باشد، تنظيم و ابلاغ نموديم. و ذكر دو قسم از اهل كتاب به جهت سبق ذكر آنهاست و گرنه مراد، اعم از آنها و قوم نوح و قوم ابراهيم است.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً

ظاهر خطاب به همۀ ملل مختلف جهان از يهود و نصارا و مسلمين و ساير صاحبان شرايع است. يعنى: و اگر خدا ارادۀ جدى مى كرد همۀ شما را يك ملت و امت قرار مى داد.

بدين معنا كه طايفۀ بشر را از آغاز آفرينش تا پايان آن داراى يك استعداد راكد و ادراك محدود مى كرد (نظير مورچه ها و زنبورها و موريانه ها) كه از اول تا آخر عمر نوعتان به يك سيره و روش طبيعى و تحت آيين فطرت، زندگى اجتماعى مى كرديد.

وَلكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَآ ءَاتَاكُمْ

يعنى: ولكن شما را داراى استعدادهاى مختلف قابل تكامل و تعالى به واسطۀ تبادل تجربه ها و مرور اعصار قرار داد و بر حسب اختلاف و تكاملتان در هر برهه اى از زمان، شريعتى براى شما فرستاد، تا شما را در آنچه به شما داده يعنى در استعدادهايتان بيازمايد

ص:265

تا فطرت ها و استعدادهاى مكنونِ سعادت و شقاوت بروز نمايد و فعليت يابد و در جملۀ حزب اللّه يا در رديف حزب الشيطان قرار گيريد.

پس مراد از موصولِ «ما اتاكم» انواع استعدادهاى مكنون و مودوع در نهاد بشر و اقسام شرايع و قوانين آسمانى است كه خدا بدان وسيله بشر را آزمايش مى كند.

فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

خطاب به مسلمين است. يعنى: پس از آن كه براى شما كتابى مهيمن و ناظر بر همۀ كتاب هاى آسمانى و دينى كامل و حاكم بر همۀ شرايع داديم، پس بايد در دنيا به سوى همۀ خيرات و كارهاى نيك اعتقادى و عملى فردى و اجتماعى سبقت جوييد، يعنى هريك بر ديگرى پيشى گيرد. بازگشت شما همگى به سوى خداست، پس در آن جا شما را از همۀ آنچه در دنيا در آن اختلاف داشتيد از اصول اعتقادات و فروع اعمال و كارهاى دنيوى و روابط اجتماعى آگاه خواهد نمود، يعنى حق را پاداش و باطل را كيفر خواهد داد.

وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفَاسِقُونَ «49» أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «50»

لغت و اعراب:

و أن احكم تأويل به مصدر و عطف است به كتاب در صدر آيۀ پيشين به تقدير «أنزلنا الكتاب و الحكم بين الناس» و يا به تقدير «و أوحينا اليك الحكم». فتنه: عذاب، امتحان، ضلالت. أنّما يريد اللّه به تقدير ارادة اللّه. أصاب زيداً بذنبه: زيد را به خاطر گناهش به عذاب و درد افكند.

ص:266

تفسير:

پرهيز از اهل كتاب

وَأَنِاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُوَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَ هُمْ وَاحْذَرْ هُمْأَن يَفْتِنُوكَ عَن م بَعْضِمَا أَنْزَلَاللَّهُ إِلَيْكَ

يعنى: و به تو وحى كرديم كه ميان آنها، يعنى اهل كتاب، طبق آنچه خدا بر تو نازل نموده از شريعت اسلام حكم كن و داورى نما، و هيچگاه تابع هواهاى نفسانى آنها مباش، و بايد پرهيز كنى و برحذر باشى از اين كه تو را از برخى از احكام آسمانى كه خدا به سويت نازل كرده گمراه سازند. يعنى از مسائل اصول اعتقادى يا فروع عملى به واسطۀ استدلالات نقلى از تورات يا عقلى طبق دركشان منحرف كنند.

و اين جمله شبيه تكرار جملۀ «فاحكم بينهم...» در اواسط آيۀ قبل است. و ممكن است هدف در آن آيه تحذير از پيروى آنان در اصل شريعت، و در اين جا بر حذر داشتن از انحراف در افراد احكام باشد.

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ

يعنى: پس از آن كه در حكمى از احكام يا در موضوعى مورد نزاع ميان آنها قضاوت كردى، اگر از حكم تو روى برتابند و اعراض نمايند، پس بدان كه خدا خواسته و اراده كرده آنها را به سزاى برخى از گناهانشان به عذاب و بلا و مصيبت گرفتار سازد، و بى ترديد بسيارى از مردم از فرمان خداوند بيرون اند.

أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ

استفهام اول توبيخى و دوم انكارى است، و معناى آيه اين است: اهل كتابى كه حكم واقعى كتابشان را پنهان مى دارند و از داورى تو بر طبق شريعت اسلام سرباز مى زنند آيا در جستجوى حكم جاهليت اند؟ يعنى داورى بر طبق هوا، رشوه، و بر مبناى امتياز ميان اشراف و ضُعَفا و بر طبق تورات و انجيل محرَّف. و چه كسى است كه حكمش در هر موردى از احكام و موضوعات، بهتر و نيكوتر از حكم خدا باشد در نزد گروهى كه اهل يقين و باور به مبدأ و معادند؟

ص:267

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «51»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ م بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ

اين آيه و سه آيۀ بعد مربوط به اهل كتاب از يهود و نصاراست و تحذير و تهديد شديد از ايجاد دوستى و محبت و روابط حسنه با آنها، با اشاره به اين كه اگر شما مسلمين از دين خود برگرديد خدا به زودى گروهى را كه داراى فضايل معنوى و اخلاق اجتماعى و شجاعت و عشق به جهادند مى آفريند كه اوامر او را به نحو احسن انجام دهند.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارا را براى خود دوست و ياور مگيريد يعنى معاملۀ دوستانه و مباشرت گرم و روابط مختلف اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و غيره با آنها انجام ندهيد؛ آنها خود ياوران يكديگرند يعنى در دشمنى باطنى و توطئۀ سرّى عليه شما ياران همند.

وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ

يعنى: و هر كس از شما با آنها طرح دوستى افكند پس بى ترديد كه او از آنهاست، يعنى اگر منافق است حقيقتاً از آنهاست، و اگر واقعاً مؤمن است به حكم آنها و به منزلۀ آنهاست.

و در اين كه مراد از اين تنزيل چيست ابهام است كه آيا مراد اين است كه احكام كفر بر او مترتّب مى شود مثل نجاست بدن و حرمت ذبيحه و ازدواج با مسلم و غيره، يا از آنهاست در حبط شدن اعمال خيرش، يا در عدم شمول توفيقات خاص مؤمنان و يا در خصوص عذاب اخروى؟

إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: بى ترديد خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند يعنى به هدايت خاصى كه

ص:268

مؤمنان و دوستان خود را بدان راهنمايى مى كند، و اما هدايت براى ابلاغ دين و اتمام حجت، عام است و شامل همۀ مكلّفان مى شود.

فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

سارَعَ فى الأمر: شتاب زياد كرد در آن كار. دائره: مصيبت فراگير. فعسى اللّه استعمال كلمۀ «عسى» در قرآن كه ملازم با شك است به لحاظ حال مخاطبان است، يعنى شما اميد داشته باشيد.

تفسير:

فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ

يعنى: پس اى پيامبر كسانى را كه در قلبشان بيمارى نفاق است مى بينى كه پيوسته شتاب دربارۀ آنها دارند، يعنى شتاب در طرح دوستى و موالات با كفار. و چون از آنها در اين باره سؤال شود مى گويند: مى ترسيم حادثه يا مصيبتى برسد كه همۀ ما را فراگيرد، يعنى مثلاً دولت اسلامى سقوط كند و كفار حكومت كنند.

فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَآ أَسَرُّواْ فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در برابر افكار و توهّمات پليد آنها اميد است كه خداوند فتحى براى مسلمين پيش آورد كه اهل كتاب به كلى شكست خورند و يا حادثۀ ديگرى نظير وبا و طاعون و زلزله و غيره را پديد آورد كه آنها را از هستى ساقط كند، پس منافقان از آنچه در دل هايشان پنهان مى داشتند از نفاق و ترديد در اسلام و شكّ در نبوت پيامبر اسلام پشيمان گردند.

ص:269

ذكر فتح در اين جا به نحو مثال است نه اشاره به فتح مكّه و غيره كه نزول آيه پس از آنها بوده است.

وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ «53»

لغت و اعراب:

يقول الذين امنوا به تقدير بعضهم لبعض، يا به تقدير خطاباً للكفار. أهؤلاء استفهام براى تعجب و توبيخ است. جهد: شدت، و آن مفعول مطلق است به تقدير يجهدون جهد.

تفسير:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَهَؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ

طرف خطابِ مؤمنانِ در آيه ممكن است خود مؤمنان باشند يعنى به يكديگر مى گويند، و ممكن است كفار اهل كتاب باشند كه منافقان باطناً با آنها بودند. و به هر حال «أهؤلاء» اشاره به منافقان مذكور در آيۀ قبل است كه دروغشان آشكار شده، و مرجع ضمير «معكم» بنابر اول، مسلمين و بنابر دوم، كفار است.

معناى آيه: و اگر فتح يا حادثۀ معهود رخ دهد، كسانى كه ايمان آورده اند در خطابى به يكديگر و با اشاره به منافقان مى گويند: آيا اينها هستند كه با شديدترين سوگندهاى خود به خدا سوگند مى خوردند كه ما بى ترديد با شماييم؟ و اين استفهام به عنوان تعجب از حال منافقان و توبيخ و استهزاى آنهاست.

و يا در خطابى به يهود با اشاره به منافقان مى گويند: آيا اينها هستند كه براى شما قسمى مستحكم مى خوردند كه ما با شماييم و در موارد خطر شما را يارى خواهيم نمود؟

حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ

اين جمله كلامى است مستأنف از خداوند يا تتمّۀ كلام مؤمنان است. يعنى: همۀ اعمال

ص:270

خير منافقان در طول چندين سال نفاقشان باطل و بيهوده گرديد يعنى بطلان و هدر بودنش فاش شد، پس همه زيانكار شدند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «54»

ياران على (ع) و سلمان

لغت و اعراب:

أذلّة: جمع ذليل يا ذلول يعنى رام و خاضع. أعزّة: جمع عزيز يعنى مقتدر شكست ناپذير.

لامَهُ فى كذا أو على كذا - از باب نَصَر -: او را توبيخ و سرزنش كرد. فسوف يأتى اللّه به جاى جواب شرط است به تقدير فلن يضرّ اللّه. ذلك اشاره است به اوصاف شش گانه اى كه در آيه ذكر شده است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ

خطاب به مؤمنان در عصر نزول آيه و همۀ مؤمنانى است كه پيش از تحقّق مفاد آيۀ شريفه به وجود خواهند آمد. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود يعنى اسلامى كه كتابش قرآن و پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله است، باز گردد و مرتد شود يعنى بيرون شود، خواه به دين سابق خود بر گردد يا دينى ديگر اختيار نمايد، پس هرگز ضرر و آسيبى به خدا نمى رساند، زيرا به زودى خداوند گروهى را به عرصۀ وجود خواهد آورد كه داراى اين اوصاف باشند؛

يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَايَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ

ص:271

يعنى آن گروه داراى شش صفت مى باشند: يك - خداوند آنها را دوست دارد. دو - آنها هم خدا را دوست دارند. سه - بر مؤمنان يعنى در مقابل مؤمنان رام و خاضع و فروتن اند.

چهار - در برابر كفار و دشمنان دين مقتدر و پيروز و شكست ناپذيرند. پنج - پيوسته در راه خدا جهاد مى كنند، يعنى همواره و به نحو دائم جهاد اكبر دارند و در موقع لزوم، جهاد اصغر. شش - در مراحل انجام وظايف دينى فردى و اجتماعى هرگز از ملامت و سرزنش هيچ ملامتگر و توبيخ كننده اى نمى هراسند.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

يعنى: اين صفات جليل و جميل كه آنها دارند نشأت يافته از تفضل الهى و مصداقى از عموم بخشش ها و عطاياى اوست كه به هر فرد يا ملتى بخواهد مى دهد، يعنى اگر شرايط و صلاحيت و قابليت اتصاف آن را فراهم كرده باشند. و خدا واسع است يعنى وسعت وجودى و توانى و رحمتى دارد، و داناست يعنى وسعت علمى به همه چيز دارد.

بدان كه در تعيين مصداق يا مصاديق گروه موعود مذكور در آيه و داراى صفات شش گانه، ميان مفسران فريقين اختلاف است و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده اميرالمؤمنين در جنگ بصره فرمود: تا قتال امروز، مفهوم اين آيه تحقّق نيافته بود. پس معلوم مى شود نخستين مصداق آن گروه على عليه السلام و يارانش در جنگ جمل بوده اند. و در روايات ديگر آمده كه مصداق آيه على عليه السلام و يارانش در جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين است.

و نيز فريقين ذكر كرده اند كه چون پيامبر اسلام از اين آيه سؤال شد دست بر دوش سلمان فارسى نهاد و فرمود: اين شخص و اصحاب و يارانش مى باشند. و بنابراين، همۀ حركت ها و قيام هاى پيروان تشيّع در طول تاريخ خاصه انقلاب بسيار عظيم و بزرگ ايران نيز از مصاديق آيه است. و از مفسران شيعه قيام جهانى حضرت مهدى موعود (عج) را نيز از مصاديق آيه شمرده اند. بنابراين مى توان گفت كه غرض و هدف اصلى از سوق آيه بيان ظهور آن حضرت است و حقّاً كه به نظر دقيق، مصداقى براى آيه روشن تر از آن يافت نمى شود و هر مصداقى غير از آن اگر تحقّق يابد مقدمه اى براى آن هدف اكبر است.

ص:272

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «55» وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ «56»

ولايت امير مؤمنان (ع)

تفسير:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

اين آيه و آيۀ بعد، هر دو در مضمون و مفاد، جدا از آيات پيش و آيات بعد است، زيرا سه آيۀ قبل و يك آيۀ بعد به شهادت معنا و مضمون آنها در مقام نهى از ولايت كفار به معناى دوستى و نصرت است نه ولايت به معناى سرپرستى و حكومت. و اين دو آيه در مقام بيان ولايت امر و امامت امّت است به قرينۀ حصر آن در خدا و رسول او و مؤمنان داراى اوصاف خاص عمومى كه در عصر نزول اين آيه خارجاً بر احدى منطبق نبوده و منحصر به يك فرد يعنى على بن ابى طالب عليه السلام بوده است. و بنابراين، اين دو آيه براى بيان امر لازم و اهم و خطيرى همانند آيۀ يَأَ يُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ [مائده، 67] مستقل و جدا از ارتباط به قبل و بعدش نازل شده، و وجهى براى ادعاى وحدت نزول و ارتباط اين دو آيه و همۀ آيات قبل و بعد وجود ندارد. و علاوه بر آن كه در خود آيتين دلالت بر اين مطلب هست قراين خارجى نيز از روايات فريقين هست كه اين دو آيه در شأن على بن ابى طالب عليه السلام پس از آن كه انگشترى را در حال ركوع به سائل داده نازل شده است.

معناى آيه در خطاب به مؤمنان اين است: جز اين نيست كه ولىّ امر و سرپرست شما خداوند و فرستادۀ او و كسانى هستند كه به خدا ايمان آورده اند، آنان كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را در حالى كه در ركوع اند مى پردازند.

و مراد از ولايت خدا بر مؤمنان ولايت تامّه و حقيقى اوست نظير ولايتش بر مجموع عالم وجود و يكايك اجزاى آن، و مراد از ولايت رسول و امام در اين آيه ولايت انشائى و منصب حاكميت و امامتِ مجعول از جانب خداست كه آنها بر نفوس

ص:273

و اموال عامّۀ مؤمنان دارند.

وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ

نابخردى هاى اهل كتاب

يعنى: و هر كس كه خدا و رسول او و كسانى را كه ايمان آورده اند يعنى از ميان آنها آن كس را كه در آيۀ پيشين ذكر شد، به ولايت و امامت بپذيرد، پس بى ترديد حزب خدا پيروز است. يعنى او داخل حزب اللّه مى شود و حزب اللّه پيروز است، يعنى در مقام مجاهدۀ با نفس پيروز بر نفس، و در مرحلۀ جهاد با دشمن پيروز بر دشمن است.

يَشا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «57» وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ «58»

لغت و اعراب:

هَزَأَه و هَزَأَ به و منه - مهموزاللام از باب مَنَع و عَلِم -: مسخره كرد او را. لعب - از باب عَلِم -: بازى كرد و كارِ بدون مقصد صحيح انجام داد. لاتتّخذوا مفعول اولش الذين و دومش اولياء. اتّخذوا مفعول اولش دين و دومش هزواً.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِباً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِيَآءَ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه دين شما را به مسخره و بازيچه گرفته اند، خواه از آنان كه پيش از عصر شما به آنها كتاب آسمانى داده شده مانند يهود و نصارا و خواه كفار ديگر از هر صنفى باشند، براى خود دوست و ياور اتخاذ نكنيد، و اگر حقيقتاً ايمان به خدا داريد در اين مورد و در ساير موارد گناه، از خدا يعنى از غضب و

ص:274

عذاب او پروا كنيد.

وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَ لَعِباً

يعنى: و چون شما به سوى نماز ندا در دهيد يعنى به واسطۀ اذانِ اعلام، مردم را به سوى نماز بخوانيد نداى شما را يا نماز شما را به مسخره و بازيچه مى گيرند. گويى اين جمله بيان آيۀ سابق است كه مراد از مسخرۀ دين مسخرۀ شعاير آن مانند اذان و نماز است.

ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَعْقِلُونَ

يعنى: آن استهزاى به دين و اذان و نماز به سبب آن است كه آنها گروهى بى خردند و قدرت درك معارف الهى و اعمال عبادى را ندارند كه چگونه روح بشرى با قصد و نيت و لطايف اقوال و افعال به عالم بالا متوجه مى شود و حقيقت بندگى عبد در پيشگاه خداوند ظهور و تجلّى مى كند و روح عابد در عين حالى كه در جسم است به سير معنوى به عالم بالا معراج مى كند و همين طور در عبادات و اعمال خير ديگر.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ «59» قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ «60»

لغت و اعراب:

نقم منه الأمرَ - از باب ضَرَب و عَلِم -: انكار كرد آن را و عيب و ايراد گرفت و بد دانست آن را. و أنّ أكثركم عطف است به اَن امنّا به تقدير هل تعيبوننا الّا بإيماننا و فسقكم، و المآل تعيبوننا لفسقكم. مثوبة غالباً در پاداش خير و گاهى در پاداش شر استعمال مى شود. مَن لعنه اللّه مرفوع المحل با حذف مضاف است به تقدير أعمالُ من لعنه اللّه. قردة: جمع قِرْد مانند

ص:275

مِلح يعنى بوزينه. خنازير: جمع خنزير يعنى خوك. عبد الطاغوت عطف است به لعنه اللّه يعنى مَن عبد الطاغوت. طاغوت: طغيان گر، متجاوز از حد، و هر معبودى غير خداوند، و مفرد و جمع در آن يكسان است.

تفسير:

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلُ

يعنى: اى پيامبر، به يهود و نصارا كه عقايد و اعمال دينى شما را مسخره مى كنند بگو:

اى اهل كتاب، آيا از ما جز اين را عيب مى گيريد و شديداً نكوهش مى كنيد كه ما به خداوند و به آنچه به ما از جانب او نازل شده و به آنچه پيش از ما فرو فرستاده شده مثل پيامبران و كتاب هاى آسمانى گذشته گرويده ايم؟

وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: و اين كه بيشتر شما فاسق و خارج از فرمان خداييد؟

و اين كلام نظير آن است كه مى گويند: آيا اين عيب را از من مى گيرى كه من باتقوا و تو بى تقوايى؟ يا من ثروتمند و تو فقيرى؟

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ

اين آيه در مقابله با ايراد كفار و مقايسه است ميان آنچه آنها از پيامبر و مسلمين عيب مى گرفتند و آنچه آنها در طول تاريخ ننگبارشان بدان گرفتار بودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به آنها بگو: آيا شما را خبر دهم از كارهايى كه از نظر پاداش بدتر و زشت تر است از كارهايى كه بر ما عيب مى شماريد؟ آن كارهاى كسانى از نياكان شماست كه خدا آنها را لعنت كرده و از رحمت خود دور نموده و بر آنها غضب فرموده و از آنها بوزينه ها و خوك ها ساخته است و نيز كارهاى كسانى كه طاغوت پرستيدند، يعنى از گوساله و بت و سامرى و شيطان و نفس امّاره اطاعت كردند.

أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَ أَضَلُّ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ

يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان بدتر يعنى مقام و منزلتشان نزد خداوند پست تر

ص:276

است، و از راه راست گمراه ترند.

وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَد دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ «61» وَتَرَى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «62»

تفسير:

وَ إِذَا جَآءُوكُمْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ قَد دَّخَلُواْ بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكْتُمُونَ

يعنى: و اى مسلمين، هنگامى كه آنها نزد شما مى آيند، مى گويند: «ما ايمان آورده ايم» در حالى كه آنها با كفر باطنى بر شما وارد مى شوند و در حال كفر نيز از پيش شما بيرون مى روند، و خداوند به آنچه آنها پنهان مى دارند از خود آنها و از فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال آنها هستند داناتر است.

وَ تَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و اى پيامبر، بسيارى از اهل كتاب را مى بينى كه در گناه و تجاوز و خوردن حرام شتاب مى ورزند. محتمل است كه مراد از «گناه» گفتارشان عليه مسلمين و انكار نبوّت و كتاب آنها و استهزاى به دين شان در ميان خويش است، و مراد از «عدوان» تعدّى به حقوق مسلمين و خيانت به مال و جانشان، و مراد از «اَكل سُحت» گرفتن رشوه و خوردن ربا در ميان خودشان باشد. و البته بسيار بد است آنچه آنها انجام مى دهند.

لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «63»

ص:277

لغت و اعراب:

لولا اگر داخل بر ماضى شود براى توبيخ و اگر داخل بر مضارع شود براى تحريض و ترغيب است. ربّانى: منسوب به ربّ با اضافۀ الف و نون، مثل روحانى و بحرانى. اَحبار:

جمع حبر به فتح و كسر، يعنى عالم صالح.

تفسير:

لَوْ لَايَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ

يعنى: چرا آن انبوه از يهود و نصارا را ربّانى ها يعنى علماى انجيل، و احبار يعنى علماى تورات، از گفتار گناهى كه مى گويند و از مال حرامى كه مى خورند نهى نمى كنند؟! البته بسيار بد است آنچه انجام مى دهند، يعنى ترك نهى از منكر از ربّانى ها و حبرها.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ «64»

لغت و اعراب:

غَلَّه از باب نَصَر و غلّله: دست او يا پاى او را به زنجير بست. غُلَّت و لعنوا هر دو انشاء نفرين است. بَسَطَه - از باب نَصَر -: گشود آن را. بغَضَه - از باب مَنَع -: دشمن داشت او را.

بغضاء: دشمنى شديد. أوقَدَ النار: برافروخت آتش را. أطفأ النارَ: خاموش كرد آتش را.

ص:278

تفسير:

وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: دست خداوند بسته است.

در منشأ صدور اين سخن از آنها گفته شده كه آنها قائل به نسخ احكام نبودند و آن را نوعى بسته بودن دست خدا مى دانستند. و يا آن كه پس از ظهور اسلام و مخالفت آنها با پيامبر اسلام و ردّ دعوت او، خداوند زندگى را بر آنها تنگ كرد و آنها اين را براى خدا بخل پنداشتند. و ياآن كه مى گفتند در آخرت خداوند نسبت به عذاب يهود جز به اندازۀ زمان گوساله پرستى آنها دستش باز نخواهد شد. و يا آن كه خدا در كتاب مسلمين از مردم وام خواسته است. و يا آن كه مى گفتند اغلب دوستان خدا از پيامبران و پيروان آنها فقير و كم بضاعت اند؛ و امثال اين امور سبب گفتار آنها بود. و حاصل آن كه خدا را بخيل مى دانستند.

و برخى برآن اند كه به عنوان استهزا مى گفتند، يعنى كارهاى خدا را در عالم تكوين كه به ظاهر نشانۀ امساك است مسخره مى كردند.

غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ

يعنى: بسته باد دست هاى آنها و دور باشند از رحمت خداوند به سبب آنچه گفتند.

پس اين دو جمله براى انشاى نفرين است مانند قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ [توبه، 30]. و محتمل است اخبار از ماضى باشد و كنايه از اين كه آنان خود روح بخالت دارند و اكثرشان سخت بخيل و از قديم مطرود درگاه حق اند. و محتمل است اخبار از مستقبل باشد، يعنى دست هاى آنها در جهنم بسته خواهد بود و مطرود از رحمت حق خواهند شد.

بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ

يعنى: چنين نيست كه مى گويند، بلكه هر دو دست خدا باز است.

و اين تعبير كنايه از غايت جود و كرم خداوند است نه آن كه نعوذ باللّه او جسم و داراى عضو خاصّى است. هرگونه كه بخواهد يعنى و هر چه را هم بخواهد انفاق مى كند. مراد اين است كه به دوستان و دشمنانش در دنيا انفاق مى كند. و انفاقش تنها از مال نيست، زيرا نعمت وجود را بر ذرات عالم هستى از جماد و نبات و حيوان و انسان و جنّ و ملك او داده

ص:279

و هر موجودى را بر حسب اقتضاى ذاتش وسيلۀ ادامۀ وجود بخشيده و از فضل و كرم خويش آنها را لباس تكامل پوشانده است وَيُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ [هود، 3] و وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ [اعراف، 156].

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَ كُفْراً

يعنى: اى پيامبر، و آنچه بر تو نازل گشته از آيات قرآن و احكام شريعت كه روح سالم را ايمان و تسليم مى افزايد بر آنان بدون شك طغيان و كفر مى افزايد، همانند غذاى سالم در بدن مريض. و افزودن طغيان و كفر به لحاظ اين است كه هر حكم مُنزَل الهى با طغيان جديد و افزايش كفر و عناد باطنى مواجه است.

وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

يعنى: و پس از مخالفت آنها با پيامبران و ظهور عصيان و طغيان، در ميان آنها يعنى يهود و نصارا يا در ميان فرقه هاى هر يك از آنان، عداوت و دشمنى شديد باطنى را تا روز قيامت افكنديم.

مراد از عداوت و دشمنى، اختلاف يهود با نصارا و يا اختلاف فرقه هاى مختلف هر يك از آنها با يكديگر است كه منجر به جنگ هاى خونين شده و تاريخ، اغلب آنها را ثبت كرده است. و بقاى عداوت آنها تا روز قيامت دلالت دارد كه پس از ظهور حكومت فراگير مهدى موعود (عج) نيز آنها هستند و عداوتشان باقى است، و مطلب همين است، زيرا در عصر حكومت تامّه و عامّۀ الهيّۀ حضرت مهدى (عج) هر چند حكومتى غير حكومت الهى نخواهد بود لكن برخى از مذاهب با شرايط اهل ذمّه باقى خواهند بود.

كُلَّمَآ أَوْقَدُواْ نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ

يعنى: و هر بار و هر زمان كه يهودان آتشى براى جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش نمود.

ممكن است آيه اشاره به همۀ اعصار گذشته بر اين قوم باشد، يعنى از نخستين روزهاى افساد يهود و برافروختن آتش جنگ، در هر بار به وسيله اى آن را خاموش كرديم؛ در فتنه و طغيان اوّلشان به واسطۀ بخت نصّر، و در فتنۀ بعدى به وسيلۀ فطرس رومى، و در فساد و افساد ديگر به دست زرتشتى ها، و در واپسين آنها به وسيلۀ مسلمين.

ص:280

و ممكن است آيه ناظر به حال و زمان پس از ظهور اسلام باشد كه در چندين جنگ بر ضد مسلمين شريك بودند و يا افروزندۀ اصلى، آنها بودند و خدا هر يك را به وسيله اى خاموش نمود و بالأخره پس از تسلط پيامبر و مسلمين بر بنى نضير و متلاشى نمودن اهل خيبر و سلطه بر فدك، سلطۀ آنها را از جزيرة العرب قطع نمود.

وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و آنها پيوسته در روى زمين كوشش در فساد دارند، يعنى و همين گونه خواهند بود. و خداوند فسادانگيزان را دوست ندارد، يعنى آنها را در ضلالت و گمراهى رها مى كند و آثار مهر و محبت را كه توفيق رجوع به حق است دربارۀ آنها مرتب نمى كند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ «65» وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ «66»

لغت و اعراب:

نعيم: نعمت فراوان. التوراة و الانجيل الف لام هر دو براى عهد ذهنى و اشاره به دو كتاب واقعى است. اكل: خوردن، تصرف و برخوردارى. قَصَدَ فى الأمر و اقتَصَدَ: ميانه روى كرد در آن.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ

يعنى: و اگر اهل كتاب از يهود و نصارا به اسلام مى گرويدند و تقوا مى ورزيدند بى ترديد

ص:281

همۀ گناهانشان را مى زدوديم و به يقين آنها را در باغ ها و بهشت هاى پرنعمت وارد مى كرديم.

ظاهر «سيّئاتهم» كه جمع مضاف است افادۀ عموم است، يعنى همۀ گناهان اصولى و فروعى و حق اللّه و حق الناس به مجرد ايمان و شروع به تقوا بخشوده مى شود. لكن اين آيه نظير آيۀ إِن يَنْتَهُواْ يُغْفَرْ لَهُمْ مَّا قَدْ سَلَفَ [انفال، 38] و نصوص «الاسلامُ يَجُبُّ ما قبلَه» تخصيص خورده و مواردى از آنها استثنا شده كه در كتب فقهى مندرج است.

پس حاصل مفاد آيه اين است كه به وسيلۀ اسلام، عقايد كفرآميزى كه مدت ها بدانها پايبند بوده و واجبات فرعى كه ترك كرده و محرّمات عملى كه به جا آورده اند بخشوده مى شود. بدين معنا كه كيفر اخروى آنها ساقط مى گردد و هم چنين كيفرهاى دنيوى آنها از حدود و تعزيرات و قضا و كفاره ساقط مى شود، و اما حقوق مردم نظير قصاص و ديه و ديون مالى و حقوق غيرمالى ساقط نمى شود و تفصيل مسأله و مورد اختلاف بودن بعضى از فروع آن در فقه است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنجِيلَ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ

يعنى: و اگر آنها تورات و انجيل معهود را برپا مى كردند، يعنى تورات و انجيلى كه در ملأ اعلى به ارادۀ الهى تنظيم شده و در لوح محفوظ مندرج گشته و بر قلب مطهّر موسى و عيسى دو پيامبر اولواالعزم خوانده شده و دست پليد تحريف بدانها نرسيده است، و نيز آنچه را بر آنها از جانب پروردگارشان فرود آمده، از قبيل كتاب هاى زبور داود و صحيفۀ ابراهيم و صحيفۀ موسى و هم چنين علوم و معارفى كه در كتاب عهدين نيست پياده مى كردند،

لَأَكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ

يعنى: روزىِ آنها را در دنيا آن چنان فراوان مى كرديم كه از بالاى سر و زير پاهايشان روزى مى خوردند، يعنى از نعمت هاى آسمانى مثل باران، تابش خورشيد، نسيم احياگر و نزولات نافع جوّى، و از نعيم زمينى مثل بركات بى پايان آن از آب و گياهان و معادن و غيره برخوردار مى شدند.

مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَآءَ مَا يَعْمَلُونَ

ص:282

يعنى: برخى از آنها ميانه رو هستند و غور در كفر و فسق ندارند، و يا معتدل در رفتار با مسلمين اند و غور در عداوت ندارند، و يا مستقيم در عقايد و عمل اند كه منطبق بر مسلمين آنها مى شود و بسيارى از آنها بد عمل مى كنند. و ذكر مقتصدين در اين جا براى رعايت عدل و انصاف در مقام بيان است كه عده اى هر چند خودشان اندك و حسنشان نِسبى باشد حقشان مراعات شود.

بدان كه ظاهر اين آيه اين است كه اگر اهل كتابَين هر چند به اسلام نمى گرويدند لكن به كتاب واقعى خود و به آنچه به آنان از احكام پيش از اسلام رسيده به نحو كامل عمل مى كردند دنيايى آباد و مرفّه داشتند و در وفور نعمت حق قرار مى گرفتند هر چند در آخرت مسئوليت عظيم عدم پذيرش اسلام را داشتند.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «67»

تفسير:

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ

دقّت منصفانه در اين آيۀ مباركه، و اهميت متعلّق امر «بلّغ» در آن، و تهديد رسول اسلام از ترك امتثال فرمان و ابلاغ رسالت آن، و وعدۀ حفظ و حراست و تضمين نگهدارى رسول مبلّغ از آسيب و ضررهاى مردم، و تأكيد در حرمان مخالفان و منكران، عظمت و بزرگى مأمورٌ به و جايگاه خطير متعلَّق امر و ارتباط كامل آن با اساس دين و ركنيت آن در ابلاغ رسالت الهى را روشن مى كند. يعنى اين جهات اثبات مى كند كه آيۀ شريفه دربارۀ خلافت و جانشينى پيامبر اسلام پس از ارتحال اوست. علاوه بر آنچه در روايات فريقين آمده و در نصوص و اخبار فوق تواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده كه اين آيه در حجّة الوداع در آخرين سفر حج پيامبر اسلام، دربارۀ نصب على بن ابى طالب عليه السلام براى خلافت و

ص:283

جانشينى و امامت و ولايت بر امت پس از ارتحال پيامبر نازل شده است. و ملاحظۀ آيات پيشين و پسين آن و عدم تناسب آيه با طرفين خود نيز شواهدى بر اين مطلب است.

معناى آيه: اى رسول من، آنچه را كه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل گشت - تعيين خلافتِ رسالت، و امامت امت و ولايت بر جامعۀ مسلمين - به مردم برسان.

وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ

بى اعتبارى اهل كتاب

يعنى: و اگر نرسانى پس رسالت خدا را نرسانده اى. يعنى اگر اين امر عظيم ركنى و اساسى و مؤكَّد و حياتى را به مردم ابلاغ ننمايى همانند اين است كه هيچ رسالت و پيامى را از جانب خداوند به مردم ابلاغ نكرده اى.

وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: و در انجام اين امر خطير از احدى نهراس، زيرا خداوند تو را از هر آسيب و زيانى از ناحيۀ مردم نگه مى دارد، و بى ترديد خدا كافران را يعنى انكاركنندگان نبوت و كتاب و دين و خاصه اين حكم را، مشمول هدايت خاصۀ خود نمى كند.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ «68»

تفسير:

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَىْءٍ حَتَّى تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ

خطاب به پيامبر و همۀ مسلمين است. يعنى: اى پيامبر، به اهل كتاب بگو: شما بر پايۀ چيزى نيستيد تا آن كه تورات و انجيل را برپا داريد. يعنى بر پايۀ دينى راستين و شريعتى درست و عقايدى صحيح و احكامى آسمانى كه بايد هر انسان مكلّفى در هر عصر و زمانى

ص:284

چنين باشد نخواهيد بود مگر آن كه تورات و انجيل واقعى را به همان گونه كه جبرئيل امين بر قلب موسى و عيسى خوانده برپا داريد؛ به اصول آنها اعتقاد قلبى و به فروع آنها روش عملى داشته باشيد. و لازم اين مطلب اين است كه اسلام را بپذيرند و به نبوت و كتاب محمّد صلى الله عليه و آله معتقد شوند، زيرا اينها در هر دو كتاب به صراحت مندرج است.

وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِّن رَّبِّكُمْ

يعنى: و نيز آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده بر پا داريد. مراد كتاب هاى ديگر آسمانى است كه در عصر تورات و انجيل نازل گرديد از صحيفۀ موسى و مزامير داود كه «زبور» ناميده مى شود و غير آنها. و يا مراد احكام و معارف ديگرى است كه در كتاب عهدين نبود. و ممكن است مراد قرآن كريم باشد كه بر آنها و همۀ جهانيان نازل گشته است.

و حاصل آيه در خطاب به يهود و نصارا اين است كه با عقايد و اعمال فعلى معيّن و اعتقاد به تجسم خدا و تثليث الوهيت و معاد مورد اعتقادتان و فروع منسوخ و محرَّف دو كتاب، و اعراض از حقايق راهنۀ قرآن و نبوت اعظم پيامبران، كسى از شما بر پايۀ دين صحيح و درستى نمى تواند باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَ كُفْراً

معناى اين جمله در ضمن آيۀ 64 گذشت.

فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مسلمان راستين، بر چنين گروه منكر حقايق دينى و احكام الهى و كتاب هاى آسمانى اندوه مخور، كه چرا اسلام نمى آورند و خود را به هلاكت مى اندازند و از سعادت دنيا و آخرت محروم مى سازند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «69»

ص:285

لغت و اعراب:

صَبَأَ - از باب مَنَع -: از دينى به دين ديگرى منتقل شد، دين صابئين را اختيار كرد.

صابئين: پرستندگان ستاره، قوم نوح، قوم يحيى، فرقه اى از قوم نصارا. انّ الذين آمنوا، الذين اسم انّ، و الذين هادوا و الصابئون و النصارى هر سه عطف اند به اسم انّ، ولى الصابئون عطف بر محل اسم است كه رفع است، و جملۀ شرطيۀ من آمن فلا خوف خبر انّ الذين اوّل است. و ممكن است الذين هادوا مبتداى دوم، و الصابئون و النصارى عطف بر آن و من آمن بدل از سه طايفه، و فلا خوف خبر هر دو مبتدا باشد. و الذين آمنوا بنابر احتمال اول، ايمان ظاهرى و بنابر دوم، ايمان حقيقى است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصَارَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به ظاهر ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و طايفۀ صابئون و نصارا هر يك از اين طوايف چهارگانه در عصر خود به پيامبر عصر خود و به روز قيامت حقيقتاً ايمان آورده باشند و در مرحلۀ عمل نيز عمل شايسته كرده باشند، بر هيچ يك از آنان در آخرت ترسى از آيندۀ خود نيست و هرگز اندوهى از گذشتۀ خود ندارند. تفصيل اين آيه را از آيۀ 62 بقره بجوييد.

لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ «70»

تفسير:

لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً

ص:286

اين آيه تا قريب ده آيۀ بعد، در بيان حال يهود و نصارا و سوء عقايد و اعمال و كفر و فسق آنهاست، و گويى در توضيح آيۀ قبل است كه اگر عناوين چهارگانۀ فوق محتواى ايمانى نداشته باشند كبائر زير پديد مى آيد. و يا در بيان جملۀ (لستم على شىء) پيش از آن آيه است كه اگر دو كتاب را درست اقامه نكنند چه نتيجه اى مى بخشد.

معناى آيه: واقعيت اين است كه ما از بنى اسرائيل پيمان محكم گرفتيم يعنى بر اين كه توحيد خدا را بپذيرند و دين الهى را از اصول و فروع معتقد شوند و به كار بندند، و به منظور ابلاغ و اجراى اين پيمان پيامبرانى به سوى آنها فرستاديم كه اول آنها يعقوب يعنى همان اسرائيل و در اواخرشان عيسى بن مريم است.

كُلَّمَا جَآءَهُمْ رَسُولُ م بِمَا لَاتَهْوَى أَنفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ

يعنى: در طول تاريخ حياتشان هر بار فرستاده اى دستورى را از ما كه موافق هواى نفس آنها نبود برايشان مى آورد يعنى واجباتى را كه خلاف ميلشان بود و محرّماتى را كه موافق طبعشان نبود، گروهى از رسولان ما را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند، يعنى آن حكم را رد و آورنده را تكذيب مى كردند و يا به قتل مى رساندند.

وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ «71»

لغت و اعراب:

فتنه: عذاب، ضلالت، امتحان. عَمِىَ بصره - از باب عَلِم -: به كلى كور شد، به كلى كوردل شد. صمّ - از باب مَنَع -: كر شد. كثير بدل از واو جمع در دو فعل پيش از خود است.

تفسير:

وَ حَسِبُواْ أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَ صَمُّواْ

ص:287

يعنى: آنها كه مرتكب آن همه گناه مى شدند گمان كردند عذاب يا امتحانى نخواهد بود، يعنى به خاطر فرط غفلت و غور در شهوات يا گمان اين كه آنها را كرامتى است نزد خداوند و آنها را عذاب نمى كند و روز قيامت نيز جز چند روز معدودى معذّب نمى شوند، و از اين رو كور و كر شدند؛ كور از توجه و مشاهدۀ آثار توحيد در وجنات آفرينش، و كر از شنيدن پند و اندرز خدا و پيامبرانش.

انحرافات مسيحيت

ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَ صَمُّواْ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرُ م بِمَا يَعْمَلُونَ

يعنى: سپس خداوند بر آنها عطف توجه نمود به توجه ابتدايى كه معناى حقيقى توبه است، و يا آن كه آنها به مرور زمان پشيمان شده توبه كردند و خداوند توبۀ آنها را پذيرفت، و لكن باز آنها در سايۀ گناه كور و كر گشتند يعنى بسيارى از آنها نه همگى به گونه اى كه توبۀ خداوند منقطع گردد. و خدا به همۀ آنچه انجام مى دهند بيناست.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ «72»

تفسير:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى از نصارا كه گفتند: حتماً خدا همان مسيح پسر مريم است به خداى واحد يكتاى عارى از هر نقص كافر شدند.

اين گفتار، اعتقاد طايفۀ يعقوبيه از نصاراست و مرادشان اين است كه خداوند با مسيح، وحدت وجودى پيدا كرده است، پس او هم خدا و هم بشر است، هم واجب و هم ممكن است و آثار هر دو عنوان بر او مترتب است. و يا مى گويند كه خداى واجب الوجود منقلب

ص:288

به بشر ممكن الوجود شده. و يا آن كه مى گويند واجب الوجود همانند روحى در ممكن الوجود حلول نموده است.

وَ قَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِى إِسْرَآئِيلَ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ

اين كلام جواب است از گفتار آنها به نقل از خود مسيح. يعنى: چگونه چنين ادعايى را دارند در حالى كه خود مسيح بن مريم به بنى اسرائيل چنين خطاب نمود: اى بنى اسرائيل، اللّه يعنى خداى يكتا را بپرستيد و او را عبادت كنيد كه پروردگار من و پروردگار شماست.

و نيز چنين گفت: همانا كسى كه براى خداوند شريك قرار دهد يعنى شريك در الوهيت يا شريك در ربوبيت يا شريك در عبادت، پس حقّاً كه خدا بهشت را بر او حرام نموده است يعنى به حرمت تكوينى و ارادۀ حتمى كه او را در آن جا راه ندهد، و جايگاهش آتش است و ستمكاران را در آن روز هيچ ياورانى نيست.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «73» أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «74»

تفسير:

لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ

اين آيه اشاره به گفتار دو طايفۀ ديگر از نصاراست به نام نسطوريه و ملكانيه كه قائل به اقانيم ثلاثه يعنى اصول سه گانه در الوهيت خدايند.

معناى آيه: به يقين كفر ورزيدند كسانى از نصارا كه گفتند: خداوند يكى از سه تاست، يعنى خدا عنصرى است منطبق بر سه موجود، اب و ابن و روح القدس. و از اين روست كه مى گويند اب خداست، ابن خداست، روح خداست. يعنى بر هر سه منطبق است، پس خدا

ص:289

سه تاست و در عين حال يكى است، مثل اين كه گفته مى شود زيد فرزند عَمرو انسان است.

عنوان زيد و فرزند عَمرو و انسان سه تاست و موجود در خارج يكى است.

وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّآ إِلَهٌ وَاحِدٌ

اين جمله در رد گفتار آنهاست. يعنى: هيچ معبودى نيست جز معبودى يگانه.

مراد اين است كه خداى واجب الوجود، يگانه است و به هيچ وجه قابل تجزيه نيست، و هر صفت ذاتى كه بر او اطلاق شود سبب تعدد ذات و صفت نمى شود، بلكه ذات و صفت در او وحدت وجودى دارد و هر چه از اوصاف عديدۀ جلال و جمال نيز بر او منطبق گردد سبب تعدد نمى شود. پس او ذاتى است كه به هيچ وجه قابل انقسام و تجزيه نيست نه در خارج و نه در عالم فكر و عقل.

مفسّر عظيم الشأن عالم تشيع علامۀ طباطبايى در تفسير شريف خود پس از ذكر سخنان باطل و غيرمعقول اهل تثليث فرموده: و از اين جهت برخى از مبلّغان نصارا گفته اند كه مسألۀ تثليث از مسائلى است كه از گذشتگان به ما رسيده و با بحث عقلى و موازين علمى قابل حل نيست. سپس فرموده: اين گوينده، متنبّه نشده كه بر محقّق است هر ادعايى كه به گوشش بخورد مطالبۀ دليل كند خواه از اسلاف باشد يا از اخلاف آنها.

وَ إِن لَّمْ يَنْتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و اگر آنها از آنچه مى گويند از تعدد اقانيم و تكثّر و تثليث در مسألۀ الوهيت، باز نايستند و از آن عقايد فاسد دست برندارند بى ترديد كسانى از آنها را كه كافر شده اند عذابى دردناك در آخرت خواهد رسيد.

ظاهر اين كلام اين است كه برخى از آنها كافر و برخى غير كافرند. و شايد اشاره به اين است كه نقل مى شود برخى از دانشمندان مسيحى معتقد به تثليث نيستند، بلكه معتقدند كه مسيح بندۀ خدا و پيامبر او بوده است.

أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

استفهام براى انشاى تعجب و استبعاد و انزجار از حال آنها و ترغيب به توبه است. يعنى: پس چرا فرقه هاى متعدد و مخالف توحيد از نصارا به سوى خداى

ص:290

يگانه بازنمى گردند و از او طلب آمرزش نمى كنند؟ يعنى چگونه در تاريخ متمادى از زمان ظهور اين پندارهاى پليد شرك آور در ميان آنها تا زمان نزول اين آيات طبق قضاوت عقلشان و چگونه در عصر ظهور اسلام طبق دلايل روشن و منطق رساى پيامبر اسلام، توبه نكرده و نمى كنند و به حق بازنمى گردند، در حالى كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است يعنى حتى گناه شرك را كه بالاترين گناهان است پس از توبه مى آمرزد.

مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «75» قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «76»

لغت و اعراب:

خلا الشىءُ - از باب نَصَر -: گذشت. أَفَكَ - از باب ضَرَب -: دروغ گفت. أَفَكَه عن رأيه:

منصرف و منقلب نمود او را از رأى خود.

تفسير:

مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ

اين آيه نيز در ردّ قول به شرك و وجود الوهيت در مسيح است به هر نحوى كه باشد.

معناى آيه: مسيح بن مريم جز رسول و فرستاده اى نبود كه پيش از او نيز فرستادگانى گذشته اند. يعنى همۀ آنها بشر بودند و خدا پس از تماميت عمرشان همه را به عالم ديگر برد و هيچ يك خدا نبودند.

ص:291

وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ

يعنى: و مادر او هم زنى بسيار راستگو و راست كردار و سخت تصديق كنندۀ پيامبران گذشته بود، و هر دو همانند ساير مردم غذا مى خوردند.

مراد اين است كه آيا مى شود خداى آفرينندۀ موجودات، نياز به غذا پيدا كند؟ اگر چنين است، پيش از خلق غذا چه مى كرد؟ و آيا مى شود عنوان هاى ولادت، رسالت و غذا خوردن كه در انجيل دربارۀ عيسى آمده است دربارۀ واجب الوجود تحقّق يابند؟

انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْأَيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يعنى: اى مخاطب و اى اهل نظر، به ديدۀ دل بنگر كه چگونه ما آيات را يعنى آيات توحيد خود و دلايل بندگى و رسالت عيسى را براى آنها بيان مى كنيم، سپس بنگر كه چگونه و به كجا آنها از هدايت خدا به انحراف كشانده مى شوند.

قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَايَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لَانَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: به اهل تثليث و همۀ آنهايى كه غير خدا را مى پرستند بگو: آيا غير از خدا و به جاى او چيزى را مى پرستيد كه مالك هيچ زيان و سودى براى شما نيست؟ يعنى در مقابل خدا توان ضرر و نفعى را ندارد، زيرا اگر مانند بت ها و ستارگان است كه آنها هيچ قدرتى ندارند، و اگر مثل فرشته ها و ذوى العقول است تمام حركات آنها تحت ارادۀ خداوند است.

و خداست كه شنوا به گفتار و دانا به بواطن و نيازهاى شماست و مى تواند در برابر پرستش شما پاداش دهد.

قُل يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ «77» لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ «78»

ص:292

لغت و اعراب:

غَلا - از باب نَصَر -: زياد شد و ارتفاع يافت، غلا فى الدِّين: تجاوز از حد نمود. غيرالحقّ صفت مفعول مطلق است به تقدير غلوّاً باطلاً و غير حقّ.

تفسير:

قُل يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَاٖ تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ

خطاب به عامۀ اهل كتاب از يهود و نصاراست به منظور دعوت آنها به توحيد و پرهيز از انحراف. يعنى: اى پيامبر بگو: اى اهل كتاب در دين خود به ناحق و ظالمانه غلوّ نكنيد.

يعنى عُزَير را فرزند خدا ندانيد و مسيح را از مرز امكان به وجوب وجود، و از عبوديت به ربوبيت، و از رسالت به الوهيت تجاوز ندهيد.

وَ لَاتَتَّبِعُواْ أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّواْ كَثِيراً

مخاطب عوام ملت يهود و نصارا هستند و مراد از «قوم» علماى يهود است كه پس از رحلت موسى، و علماى نصاراست كه پس از عروج عيسى اختلاف كردند و به راه باطل رفتند.

معناى آيه: اى ملت يهود و نصارا هرگز از هواهاى نفسانى گروهى از علمايتان كه از پيش گمراه شده و گروه بسيارى را گمراه كرده اند پيروى نكنيد. مراد علماى تورات است كه پس از موسى در احكام تورات به گمراهى افتادند، و علماى انجيل است كه پس از عروج مسيح در توحيد خدا و اساس دين بشر و پايۀ عقايد او و در احكام ديگر انجيل راه هاى مختلف انحرافى پيمودند و از اين طريق انبوهى از جامعۀ بشرى را از راه مستقيم اصول و فروع دين گمراه نمودند. و البته اين كثرت در حال نزول اين آيات بود و از آن پس هم ادامه داشت و رو به فزونى نهاد، به گونه اى كه اكثريت را در ملل و شرايع مسيحيت تشكيل مى دهد.

وَ ضَلُّواْ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ

ص:293

يعنى: و در نتيجه تابعان و متبوعان همگى از راه راست دين و شريعت گمراه گشتند.

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن م بَنِى إِسْرَآئِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ

آيه در بيان حال كسانى است كه از زمان موسى و عيسى به دعوت آنها كافر شدند و دين و كتاب آنها را نپذيرفتند و به زبان پيامبرانِ وقت مورد لعن و طرد قرار گرفتند. يعنى: كسانى از بنى اسرائيل كه كافر شدند و تورات موسى را نپذيرفتند به زبان داود پيامبر در زبورش و به زبان عيسى بن مريم در انجيلش مورد لعن و طرد قرار گرفتند.

گفته شده اهل ايله داود پيامبر را تكذيب نمودند و به نفرين او به صورت بوزينه در آمدند، و اهل مائدۀ آسمانى، عيسى را تكذيب كردند و به نفرين عيسى به شكل خوك درآمدند.

ذلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ

يعنى: آن عذاب ها براى گذشتگان تاريخ به خاطر اين بود كه نافرمانى كردند و پيوسته از حدود الهى تجاوز مى نمودند.

كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «79» تَرَى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ «80» وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ «81»

ص:294

لغت واعراب:

تَناهى عن الأمر: باز ايستاد از آن. تناهى زيد و عَمرو: زيد و عَمرو يكديگر را نهى كردند. أن سخط اللّه محلاًّ مرفوع است به تقدير هو سخطُ اللّه.

تفسير:

كَانُواْ لَايَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ

يعنى: آنها اين صفت را داشتند كه از هيچ كار منكر و حرامى كه انجام داده بودند تناهى نداشتند، يعنى از ادامه و تكرار آن بازنمى ايستادند، و يا از ادامۀ آن يكديگر را نهى نمى كردند. پس آيه در مقام نكوهش از اصرار آنها بر منكرات يا از ترك نهى از منكر است.

و بسيار بد است آنچه انجام مى دادند.

تَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ

اشاره به صفت زشت ديگرى از اهل كتاب است. يعنى: بسيارى از آنها را مى بينى كه با كسانى كه مشرك اند و به كتاب آسمانى آنها كفر ورزيده اند مانند قريش مكه و ساير بت پرستان، طرح دوستى مى افكنند، يعنى براى دشمنى با پيامبر اسلام و توطئه عليه مسلمين. بسيار بد است آنچه هواى نفسشان براى آنها پيش آورده و آن اين است كه خداوند بر آنان خشم گرفته و آنها در عذاب آخرت جاودان اند.

وَ لَوْ كَانُواْ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِىِّ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَآءَ وَلَكِنَّ كَثِيراً مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: و اگر آنها يعنى مطلق اهل كتاب از عصر قديم تا امروز كه در مقابل دعوت محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب آسمانى او قرار گرفته اند، در هر زمانى، به خداى يكتا و پيامبر عصر و به آنچه از دين و شريعت و كتاب آسمانى به او نازل شده ايمان مى آوردند هرگز كفار و مشركين را براى خود دوست و ياور نمى گرفتند، زيرا ايمان به حق، مؤمن را از شرك و رغبت به مشرك و بت و شئون بت پرستى بازمى دارد. ولكن بسيارى از آنها از رِبقۀ طاعت حق و انقياد به دين بيرون اند.

ص:295

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ «82» وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83» وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ «84»

تفاوت يهود و نصارا

لغت و اعراب:

قسّ - به كسر -: نقل حديث، قَسّ و قسّيس: عالم عابد، منصبى است در علماى انجيل پايين تر از اسقف و بالاتر از شمّاس، تعريب شدۀ كشيش. رُهبان: جمع راهب يعنى كسى كه از مردم كناره گيرد براى عبادت. فاضَ الاناءُ - از باب ضَرَب -: پر و سر ريز شد. دمع: آب چشم. من الدمع بيان فيض و سيلان است. شاهِد: حاضر و گواه.

تفسير:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ

يعنى: اى پيامبر، به يقين خواهى يافت كه دشمن ترين مردم و سرسخت ترين آنها در عداوت نسبت به مؤمنان و مسلمان ها يهودى ها هستند و نيز كسانى كه شرك ورزيده اند.

وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارى

ص:296

و به يقين خواهى يافت كه نزديك ترين آنها از نظر محبت و مهربانى به مؤمنان و مسلمان ها كسانى هستند كه مى گويند: ما نصرانى هستيم.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لَايَسْتَكْبِرُونَ

يعنى: آن مودّت و دوستى آنها به خاطر اين است كه عدّه اى از آنها قسّيس اند يعنى دانشمندان با عمل، و عدّه اى راهب اند يعنى زاهد در دنيا و راغب در عبادت خدا، و از اين روست كه آنها در برابر حق روح استكبار و لجاجت ندارند.

از اين كلام معلوم مى شود كه سعادت جامعه در جايى تحقّق مى يابد كه شامل سه گروه باشند: دانشمند عامل به مقتضاى علم خود، ملت بى علاقه به دنيا و راغب به عمل نيك، و افراد داراى روح تسليم و خضوع و ترك استكبار در برابر حق.

وَ إِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ

يعنى: و از حالات آنها اين است كه چون آنچه را كه بر پيامبر اسلام نازل شده از آيات قرآنى و حقايق دينى و احكام الهى بشنوند چشمان آنها را مى بينى كه به خاطر آنچه از عرفان حق به دست آورده اند اشك مى بارد.

يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ

يعنى: آنها همواره مى گويند: پروردگارا، ما ايمان آورديم يعنى به آنچه انجيل خبر داده و آنچه از محمّد صلى الله عليه و آله بر طبق آن ديديم، پس ما را با گروه شاهدان بنويس، يعنى ما را از حاضران دائم حضرتت در دنيا و از گواهان اعمال بندگانت در آخرت قرار ده.

وَ مَا لَنَا لَانُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَآءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ

يعنى: و مى گويند: چيست ما را كه به خدا و آنچه از حق به سوى ما آمده نگرويم؟ يعنى چه عذرى در محكمۀ وجدان امروز و در محاكم عدل فردا داريم اگر به خدا و آنچه آيات انجيل بدان خبر داده و آنچه از آيات قرآن و دعوت محمّد صلى الله عليه و آله اخبار صادق انجيل را تحقّق بخشيده ايمان نياوريم؟ در حالى كه اين طمع و اميد را داريم كه پروردگارمان ما را همراه نيكان و صالحان در بهشت خود وارد كند.

ص:297

فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ «85» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «86»

تفسير:

فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ ذلِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: پس خداوند، آنها را در مقابل اين گفتار در دنيا كه گفتارى صحيح توأم با اعتقاد قلبى و رفتار عملى است در آخرت پاداش داد، يعنى به هر يك از آنها بهشت هاى متعدد داد كه زير ساختمان و درختان آنها نهرهايى از هر نوع مايعات در جريان است و آنها در آن جا جاودان اند، زيرا آن جا نه مرگ است نه مرض، نه فرسودگى جسم، نه غذاى ناسالم، نه حيوانات موذى، نه ميكرب هاى مضر، نه ضعف قوا و نه ملالت روح، به گونه اى كه هر چه از مدت زندگيشان بگذرد خواستار تبديل و تحول نيستند لَايَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً [كهف، 108]، واين پاداش نيكوكاران است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

يعنى: و كسانى از يهود و نصارا و غير آنها كه كافر شدند و آيات كتاب ما يا دلايل و شواهد توحيد ما را كه در آفاق جهان و انفس جهانيان گسترده است انكار و تكذيب نمودند، آنها هستند كه ياران دوزخند يعنى هميشه در آن بوده و از آن جدا نخواهند شد.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ «87» وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ «88»

ص:298

لغت و اعراب:

منع از تحريم حلال

طيّب: پاكيزه، چيزى كه نزد عقل پسنديده و نزد طبع مطلوب و مرغوب است. اضافۀ طيّبات به ما أحلّ بيانيه است. اعتداء: تجاوز. مما رزقكم اللّه مفعول كلوا، و حلالاً طيّباً هر دو حال است از آن، و محتمل است برعكس باشد.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ

اين آيه مؤمنان را از تفريط در كيفيت برخوردارى از نعمت هاى جهان نهى مى كند.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آنچه را خداوند از طيّبات و پاكيزه هاى اين جهان بر شما حلال نموده، بر خود حرام نكنيد.

طيّبات در اين جا شامل همۀ اشياء و كالاها و امورى است كه بشر مى تواند در دنيا از آنها استفاده كند، مانند زمين، آب، هوا، خوراكى، پوشاكى، همسر، اولاد، شغل و كار، پست و مقام و هرچه صالح براى انتفاع است. و به لحاظ عصر نزول آيه، اشاره است به قبح آنچه كفار انتفاع از برخى حيوانات و زراعت و غيره را بر خود حرام مى كردند.

وَ لَاتَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

يعنى: و هرگز تجاوز نكنيد. مراد تجاوز از حدود الهى و حلال و حرام شرع است، خواه به تحريم حلال ها باشد كه مفاد جملۀ قبل است، يا به تحليل حرام ها. زيرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد. چرا كه احكام خدا و تشريعات آسمانى او مرزبندى هاى مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى است «انّ اللّه قد جعل لكلّ شىء حدًّا» و تجاوز از آنها خواه به گفتار يا به كردار، مقابله كردن با تشريعات حق و دخالت در شئون حاكميت اللّه و شكستن حصار قانون و قانونگذارى است و از اين رو، جعل يك حكم بدعت و جعل يك آيين كفر است.

وَ كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلًا طَيِّباً

ص:299

عنوان روزى حلال و طيّب در اين آيه همان عنوان حلال و طيّب در آيۀ قبل است، لكن در آن آيه، مورد نهى، استفاده نكردن و امتناع از تصرّف است و در اين آيه، متعلق امر تصرّف و استفاده كردن، پس اين امر افادۀ اباحه مى كند چون بعد از نهى واقع شده است، نظير وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا [مائده، 2].

معناى آيه: و از آنچه خداوند روزىِ شما كرده در حالى كه حلال و پاكيزه است بخوريد. يعنى از هر چيزى به تناسب وضع وجوديش استفاده بريد.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ

يعنى: و از خداوند پروا كنيد، خدايى كه همۀ شما به او گرويده ايد. و در اين جمله اشاره است به اين كه از آنچه حرام كرده پرهيز نماييد.

لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «89»

لغت و اعراب:

لغو يمين: سوگند خوردن بدون قصد جدى. عقَّد الحبلَ: به ريسمان گره محكم زد.

بما عقّدتم «ما» مصدريه است به تقدير «بحنث ما عقّدتم» و يا به تقدير «اذا حنثتم». كفّاره: مبالغۀ در كَفر است يعنى پوشانندۀ كامل. أوسط: حد وسط. رقبه: گردن، و مراد انسان است از باب اطلاق جزء بر كل. فصيام به تقدير «فعليه صيام» يا «فكفّارته صيام».

ص:300

تفسير:

كفارۀ قسم

لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ

يعنى: هرگز خداوند شما را به خاطر سوگندهاى لغو و بدون قصد جدى شما مانند آنچه در ميان مردم متعارف است مؤاخذه نمى كند، يعنى به شكستن چنين سوگندهايى مؤاخذه نمى كند، ولكن شما را به خاطر سوگندهاى جدى شما كه با غرض اصيل و ارادۀ جدى محكم گشته و سپس مخالفت شده مؤاخذه مى كند، يعنى هم مؤاخذۀ دنيوى و هم مؤاخذۀ اخروى.

فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ

يعنى: كيفر دنيوى آن در صورت قدرت و توان عبارت است از دادن طعام به ده نفر فقير از خوراكى متعارف و حد وسط آنچه به اهل و عيال خود مى خورانيد، و يا پوشاندن آنها يعنى به يك لباس ساتر بدن، و يا آزاد كردن برده اى يعنى برده اى مسلمان. و اين سه قسم به نحو تخيير است.

فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ

يعنى: پس اگر كسى نيافت يعنى توان انجام هيچ يك از سه امر فوق را نداشت، پس واجب است بر او روزۀ سه روز.

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ

يعنى: تفصيلى كه ذكر شد و براى قَسَم جدّى، كيفر دنيوى مخيّر و مرتّب تعيين گرديد، كفارۀ تخلّف سوگندهاى شما و حكم شرعى الهى جزايى شماست، و بر شماست كه حتماً سوگندهاى خود را نگه داريد و با مخالفت و حنث باطل نكنيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

«كذلك» اشاره به حكم فرعى مذكور است كه نشانۀ وجود شريعتى جامع و تامّ است. و «يبيّن» دلالت بر تكرار و استمرار دارد. يعنى خدا مانند اين حكم به تدريج احكام خود را براى شما بيان مى كند كه همه نشانه هاى شريعت اوست، شايد شكر گزاريد.

بدان كه توجّه به چند امر در ذيل اين آيه لازم است:

ص:301

يك - كفّاره به طور كلى يكى از عبادات بالذات اسلامى است، يعنى مانند نماز و غيره مشروط به قصد قربت است، و خوب بود كه در كتب فقهى كتاب كفّارات در رديف كتاب عبادات نوشته مى شد و ما در فقه چنين كرديم.

دو - كفّارات از احكام جزايى و كيفرى است مانند حدود و تعزيرات، لكن قدرى محترمانه تر است. و آن بر دو نوع بدنى و مالى منقسم مى شود.

سه - اسباب كفّارات، زياد و اكثراً محل ابتلاست و در اكثر آنها عتق و اطعام تعيين شده، و اين مطلب كاشف از غايت اهميت شرع اسلام به آزادگى برده ها و اعانت مستمندان است.

چهار - كفّارات، كيفرهاى خاص براى جرايم خاص است، و ساير احكام جزايى، كيفرهاى خاص براى جرايم عام است.

پنج - كفّاره چهار صنف است: مرتّبه مانند كفّارۀ قتل خطايى. مخيّره مانند كفّارۀ افطار روزۀ ماه رمضان. ذوجهتين يعنى هم مرتّبه و هم مخيّره مانند كفّارۀ يمين مورد بحث. كفّارۀ جمع نظير كفّارۀ قتل عمدى و افطار به حرام روزۀ ماه رمضان.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «90» إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ «91»

لغت و اعراب:

خَمَرَه - از باب نَصَر و ضَرَب -: پوشاند او را. خَمْر مصدر است يعنى پوشاندن، آب انگور شراب شده، هر چيزى كه مستى آورد و عقل را بپوشاند. يَسَرَ زيد - از باب ضَرَب -:

قماربازى كرد. ميسر: قماربازى. انصاب: جمع نُصْب و نُصُب يعنى بت ها، سنگ هايى كه بر روى آن حيوانات را براى بت ها قربانى كنند. ازلام: جمع زَلَمَ يعنى تير قمار كه پر نداشته

ص:302

باشد. رجس: نجس و پليد. انما الخمر مبتداست به تقدير استعماله، و الميسر به تقدير ارتكابه، و الأنصاب به تقدير عبادتُها و التقربُ بها، و الأزلام به تقدير اللعب بها، و امور سه گانه عطف اند به خمر، و رجس خبر همه و من عمل الشيطان خبر دوم آن است، فاجتنبوه مرجع ضمير منصوب آن رجس است.

حرمت شراب و قمار

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، حقيقت جز اين نيست كه خمر يعنى استعمال هر شىء مستى آور كه بر روى عقل پرده كشد و مستى آورد، خواه مايع يا جامد، خوراكى يا تزريقى، استعمالى يا استنشاقى، دودى يا بخورى يا هر نوع ديگر، و ميسر يعنى برد و باخت، و انصاب يعنى عبادت و خضوع در برابر بت ها و قربانى براى آنها و طلب حاجت از آنها، و ازلام يعنى برد و باخت خاص با آنها كه محل ابتلا در آن زمان بوده،

رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: همۀ اين اعمال، نجس و پليد و از عمل شيطان است، زيرا شيطان بود كه نخست ابزارها و وسايل گناه را به وسيلۀ اولياى خود ساخت و سپس كارهاى مربوطه را به آنها آموخت.

و ممكن است كلمۀ «رجس» خبر خود اعيان خارجيه باشد نه افعال نشأت يافته از آنها، يعنى خود اين اعيان پليد و رجس است، زيرا هيچ خير و صلاح و سعادتى بر آنها مترتّب نيست و جز شر و فساد و شقاوت از آنها مترقَّب نيست. پس حتماً از آنها دورى كنيد، باشد كه رستگار شويد. و اين جمله دلالت بر حرمت تكليفى دارد چنان كه ماقبلش دلالت بر ملاك و مناط حكم دارد.

إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ

يعنى: جز اين نيست كه شيطان مى خواهد ميان شما در كار خمر و قمار و ارتكاب و اعتياد به آنها دشمنى و بغض و كينه بيفكند و شما را از ياد خدا و از نماز جلوگيرى نمايد،

ص:303

پس آيا دست بردار و نهى پذير هستيد؟

اين استفهام به معناى امر است يعنى از اين گناهان كبيره و عمل هاى زشت و عداوت زا و كينه افروز، پس از چندين بار ابلاغ، دست برداريد و باز ايستيد.

بدان كه چون مورد خطاب در اين آيات مؤمنان اند و عمدۀ غرض، نهى آنها از خمر و قمار است و انصاب و ازلام موضوعى خاص و موقّت است، در اين آيه تنها خمر و قمار ذكر شده است. و نيز تأثيرات ارتكاب اين دو گناه يا ادامۀ آن در تحقّق آثار سوء چهارگانه يعنى توليد عداوت، بغضا، دورى از ياد خدا و خصوص نماز روشن است و گفتار و نوشتار دانشمندان علوم الهى و طبيعى و تجربه هاى عمومى، گواه مطلب است. و نيز اين آيه يكى از چهار آيه اى است كه به ترتيب دربارۀ حرمت خمر نازل شده، و سه آيۀ ديگر اين است:

1) وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً [نحل، 67].

2) يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا [بقره، 219].

3) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ [نساء، 43].

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلِّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «92» لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «93»

تفسير:

وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ

بدان كه همان گونه كه خدا به عنوان ولايت حقيقيۀ خود اوامر و نواهى را متوجه

ص:304

مكلفان مى كند، پيامبر و فرستادۀ او نيز به عنوان ولايت امر مسلمين مى تواند امر و نهيى متوجه ملت خود كند، لكن اطاعت فرامين خداوند در نزد عقل سليم بنفسه واجب است و عقل و خرد آن را درك مى كند، ولى اطاعت از غير خدا يعنى اطاعت بشر از بشر را عقل در مرتبۀ اوّل درك نمى كند بلكه بايد آن را در موارد لزوم، خدا خود واجب نمايد. از اين رو در اين آيه بايد گفت كه امر «أطيعوا اللّه» ارشادى است يعنى به صورت، امر است و در معنا انسان را به سوى اطاعت ساير اوامر يعنى همان مطلبى كه خود درك مى كند هدايت مى نمايد و ممكن نيست در اين جا آنچه را عقل واجب مى داند شرع نيز واجب كند. و اما امر «أطيعوا الرسول» مولوى است يعنى خدا اطاعت اوامر و دستورات رسولش را نيز به امر و حكم نفسى مستقل همانند نماز و روزه واجب مى كند وگرنه عقل بنفسه درك نمى كند.

معناى آيه: و خدا را اطاعت كنيد و از رسول او نيز فرمان بريد و از مخالفت فرامين آنها برحذر باشيد.

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

خطاب به ملت و جامعۀ بشرى است كه: پس اگر اعراض كنيد و از طاعت خدا و رسول او روى برتابيد، يعنى از اصول شريعت به كفران، و از فروع آن به طغيان بيرون شويد، بدانيد جز اين نيست كه آنچه بر عهدۀ فرستادۀ ماست ابلاغ روشن احكام دين است به گونه اى كه اتمام حجّت شود، يعنى بيشتر از آن بر عهدۀ او نيست از قبيل اكراه و اجبار بر ايمان باطنى، زيرا آن از قدرت غير خدا بيرون است؛ يا تصدى اجراى احكام به وسيلۀ جهاد با منكران اصول، و اجراى حدود و تعزيرات بر عاصيان فروع، زيرا آن هم از شئون امامت و ولايت است نه رسالت؛ و يا دادن كيفر دنيوى در اين جهان و اخروى در آن جهان، زيرا آن هم از شئون ربوبيت و وظايف مالكيت مطلقه است.

لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُواْ

اين آيه فى الجمله از متشابهات است و بدين جهت اختلاف در فهم و تفسير آن زياد است و هر كس با تكيه بر برخى از محكمات آيات و بعضى از روايات، معنايى براى آن ذكر كرده است. و مفاد صدر آن اين است: بر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته به جا آورده اند نسبت به آنچه از خوراكى هاى حرام خورده اند سختى و حرج

ص:305

و گناهى نيست.

مراد از خوراكى هاى حرام، ارتكاب مطلق محرمات الهى است و آيه ناظر است به اين كه مؤمنان راجع به عقايد باطل و پليد در حال كفر سابقشان و ارتكاب عمل هاى محرَّم در آن حال، مؤاخذه نخواهند شد. و ممكن است مراد اين باشد كه مؤمنان پس از ايمان و عمل صالح، دربارۀ اعمالى كه مدتى آن را انجام داده، سپس حرمت آن وارد شده، نسبت به زمان پيش از تشريع، مؤاخذه نخواهند داشت.

إِذَا مَا اتَّقَوْاْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ

اين شرط، شرط محقِّق موضوع است يعنى جناحى نيست پس از فرض اين كه آنان پروا داشته و به خدا ايمان آورده و عمل صالح كرده اند.

ثُمَّ اتَّقَوْاْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَوْاْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

ذكر «تقوا» در دو مورد مقدمه است، و مراد از «ايمان» ادامه و تكميل آن است، و ذكر «احسان» اشاره به لزوم وصول آن به ديگران است. و حاصل معنا اين است: براى كسانى كه ايمان آوردند مؤاخذه اى نيست در جايى كه تقوا ورزند و ايمانشان دوام و كمال يابد و پس از كمال به ديگران نيز برسد. پس اگر تقوا و ايمان و احسان زايل شود به گذشته نيز مؤاخذه خواهند شد. و خدا نيكان و نيكوكاران را دوست دارد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مِن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ «94»

لغت و اعراب:

بَلاهُ به - از باب نَصَر -: آزمايش كرد او را بدان وسيله. رماح: جمع رُمح يعنى نيزه. صيد به معناى مَصيد است يعنى حيوان شكار شده. تناله صفت شىء است. بالغيب متعلّق به يخافه. بعد ذلك اشاره است به ابتلا.

ص:306

تفسير:

احكام صيد در حج

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد در احكام صيد است از آزمايش مردم در شكار آن، حرمت شكار حيوان برّى در حال احرام، تعيين كفّارۀ برخى از آنها، و حلّيّت صيد دريا.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به يقين خداوند شما را به چيزى از صيد آزمايش خواهد كرد، يعنى به صيدى كه بر خلاف طبع وحشى بودن، به شما نزديك مى شود به گونه اى كه دست ها و نيزه هاى شما بدان برسد و بتوانيد به راحتى آن را شكار كنيد.

مراد از صيد در اين جا شكارهاى صحرايى و هوايى است كه شكار كردنش بر مُحرم حرام است، يا شكار حرم است مانند كبوتر و كبك و بچه ها و تخم هاى آنها و هم چنين آهو و گوزن و بز كوهى و روباه و بچه هاى آنها، كه طبق روايات اهل بيت عليهم السلام در عمرۀ حديبيۀ پيامبر اسلام و يارانش، اغلب وحوش صحرايى و هوايى در روزها و شب ها به سوى آنها روى آوردند و همانند حيوانات اهلى به مردم نزديك شدند و انس گرفتند.

لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ

يعنى: اين آزمايش براى آن است كه خدا كسى را كه در پنهان از او مى ترسد، شناسايى كند. البته نه به اين معنا كه نمى دانست و خواست بداند؛ زيرا علم ازلى الهى به همه چيز در همه حال حتّى پيش از وجود آن احاطه دارد، بلكه بدين معنا كه بندگانش يا فرشتگان بدانند، يا بدين معنا كه علم ازلى قديمش تحقّق خارجى پيدا كند و منطبق بر معلوم گردد.

فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى بعد از آن تجاوز نمايد، او را عذابى دردناك خواهد بود.

پس از ديدن آن منظرۀ عجيبِ اعجازى كه چگونه خداوند طبع توحّش را از آن جانوران موقّتاً تبديل به مؤانست و الفت نمود، اگر در ضمن همان آزمون يا پس از آن تا هميشه، تجاوز از حرمت قانون نمود براى او عذاب دردناك در دنيا و آخرت خواهد بود.

ص:307

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُتَعَمِّدَاً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنكُمْ هَدْياً بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيَاماً لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَن عَادَ فَيَنتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ «95»

لغت و اعراب:

حُرُم: جمع حرام يعنى كسى كه احرام بسته براى حج يا عمره. فجزاءٌ به تقدير فعليه جزاء. مثلُ ما بدل از جزاء. نَعَم: چهارپايان اهلى. يحكم به مرجع ضمير «به» مثل است. أو كفارة عطف است به جزاء. طعام بدل است از كفّارة. أو عدل عطف است به جزاء. عدْل - به فتح و كسر -: مماثل و شبيه. هدياً حال مقدره است از ضمير مجرور به. صياماً تميز عدل است.

وبال: سنگينى و شدت، وخامت عاقبت.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ

اين آيه مسوق است براى بيان حرمت كشتن صيد برّى در حال احرام و كفّارۀ مخالفتِ آن، بدون تعرّض به حكم اصل صيد بدون كشتن و حكم خوردن صيد. و آيۀ بعد مسوق است براى بيان جواز صيد كردن و خوردن حيوان دريايى و حرمت صيد حيوان صحرايى در حال احرام بدون اشاره به حكم خوردن آن.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صيد را نكشيد در حالى كه شما مُحرميد، يعنى براى حج يا عمره احرام بسته ايد.

مراد از صيد، شكار زمينى و هوايى است مقابل دريايى. و اطلاق قتل براى اين است كه

ص:308

حرمت، اختصاص به ذبح و نحر ندارد بلكه مطلق كشتن صيد به هر نحو حرام است. و ذكر كشتن براى اين است كه كفّاره اختصاص به صورت قتل دارد و گرنه طبق آيۀ بعد، مطلق عمل صيد حرام است هر چند زنده بگيرد. و احرام نيز اعم است از احرام حج و عمره، واجب و مستحب، اصلى و نيابى.

وَ مَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّداً فَجَزَآءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ

اين جمله تا آخر آيه در بيان كيفر دنيوى صيد است كه مردد ميان سه خصلت است:

قربانى حيوان مماثل، اطعام بر مسكينان و روزه، كه بر اول اسم «جزاء» و بر دوم اسم «كفاره» اطلاق شده است. و اين معنا از آيه معلوم نمى شود كه وجوب سه امر به نحو تخيير است يا ترتيب، ولى در روايت معتبر دارد «كلّ شىء فى القرآن أو... فصاحبه بالخيار» و بنابراين، حكم، مورد تخيير است، و اين مسأله در فقه اسلامى مورد اختلاف است.

معناى آيه: و هر كس از شما صيدى را عمداً بكشد، يعنى هم توجه به موضوع داشته كه در حال احرام است و هم توجه به حكم كه صيد بر مُحرم حرام است، پس كيفرى دارد و آن اين كه بر عهدۀ اوست مماثل آنچه كشته از چهارپايان اهلى. يعنى بر او واجب مى شود كه از چهارپايان چهارگانه يا هشتگانه (شتر، گاو، گوسفند و بز، هر كدام نر و ماده) مماثل و شبيه آنچه كشته به عنوان قربانى تعيين كند.

و مراد از مماثلت، محتمل است شباهت در هيئت و هيكل باشد، مثلاً اگر شترمرغ كشته شتر، و گاو كوهى كشته گاو، و آهو كشته گوسفند بدهد. و يا مماثلت در قيمت، يعنى به قيمت آن صيد از چهارپايان اهلى براى قربانى تعيين نمايد. و چون غالب حيوانات وحشى، مماثلى از اهلى ندارند مانند پرندگان و درندگان، طبعاً بايد مماثلت در قيمت باشد يا به خصلت ديگر عمل كرد. و فروع مسأله زياد است و تفصيل آن در فقه اسلامى است.

يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيَا م بَالِغَ الْكَعْبَةِ

يعنى: بايد به مماثلت و شباهت در هيئت يا قيمتى كه به جاى صيد مى دهد و به عبارت ديگر به همانندى بدل با مبدَل از حيث هيكل يا ارزش، دو نفر مرد عادل از خود شما يعنى از اهل دين و مذهبتان نه از كفار، شهادت دهند، كه به عنوان قربانى تعيين شود و براى

ص:309

رسيدن به قربانگاه كعبه آماده گردد.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ

يعنى: يا آن كه بر عهده و ذمّۀ او در برابر صيد كشته شده كفاره اى كه عبارت از خوراكى مستمندان است ثابت مى شود. يعنى حيوان اهلى مماثل را كه به جاى صيد تعيين گرديده قيمت مى كنند و يا صيدى را كه كشته شده به ارزش حال زندگى قيمت مى كنند و بدان قيمت طعام خريده، به هر فقيرى يك مُد يا دو مد مى دهند.

أَوْ عَدْلُ ذَ لِكَ صِيَاماً لِيَذُوقَ وَ بَالَ أَمْرِهِ

يا بر عهدۀ او به مانند آن روزه است. يعنى: به مقدار مدهاى طعامى كه تعيين شده است روزه بگيرد. و ما چنين كرديم و تكليف مردد ميان سه امر قربانى، اطعام و روزه را بر او متوجه نموديم تا سنگينى كيفر و عاقبت وخيم كار خود در مخالفت فرمان حق را بچشد.

عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَن عَادَ فَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ

يعنى: خداوند آنچه را كه گذشته بخشيد، و كسى كه عود كند خدا از او انتقام مى گيرد.

مراد آن كه گناه شكار اول را به وسيلۀ مكفّرات سه گانه عفو نموده و اگر در دفعۀ دوم يا سوم عصيان نمود بر او كفاره نيست و از او در دنيا يا در آخرت انتقام مى گيرد. و خداوند، مقتدر شكست ناپذير و انتقام گيرنده است.

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعَاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدَ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «96»

لغت و اعراب:

صيد: شكار كردن، حيوان شكار شده. طعام: خوردن، خوراكى. طعامه: طعام البحر. متاعاً مفعولٌ لهِ اُحلّ.

ص:310

تفسير:

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعاً لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ

يعنى: بر شما مُحرم ها شكار كردن حيوان دريايى و خوردن آنها حلال شده به خاطر آن كه وسيلۀ انتفاع شما و مسافران باشد. يعنى تر و تازه اش غذاى مورد استفادۀ شما و خشك و نمك زده اش مورد انتفاع مسافران باشد.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً

يعنى: و براى شما شكار كردن حيوان صحرا خواه زمينى يا هوايى مادامى كه در حال احرام هستيد حرام شده است. و روى اين معنا اين جمله دلالت بر حرمت خوردن ندارد خاصه اگر صيد به دست مُحرم يا محلّ ديگر انجام شده باشد، لكن طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مسلّماً حرام است. پس بايد كلمۀ صيد دوم به معناى مصيد يعنى شكار شده باشد تا تعلّق حرمت، افاده كند ممنوعيت همۀ تصرفات را اعم از صيد كردن و خوردن و غيره.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و بترسيد از خدايى كه شما انسان ها همگى پس از برخاستن از قبر در روز رستاخيز به وسيلۀ نفخۀ سوم، براى محاسبه، به سوى او گردآورى خواهيد شد.

جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «97» اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «98» مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ «99»

ص:311

لغت و اعراب:

فلسفۀ كعبه و حج

كعب: ارتفاع و بلندى، كعبه: خانۀ خدا، و اطلاق كعبه به آن بناى مطهّر به خاطر ارتفاع مقام و قدمت منزلت آن نزد خدا و ملأ اعلى و انسان هاى زمين و يا به لحاظ مكعب بودن ساختمان آن است. حرام: محترم و مصون از هتك. قيام و قوام: برپايى، وسيلۀ برپايى شىء، دائم غير منسوخ. هَدْى: قربانى. قلائد: جمع قِلادة - به كسر -: آنچه به گردن قربانى انداخته مى شود از نعلين و زنجير و غيره. ذلك اشاره به جعل آن امور است.

تفسير:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ

يعنى: خداوند، كعبه را كه خانه اى است محترم، وسيلۀ برپايى مردم قرار داد.

مراد از كعبه خانۀ بسيار قديم بنا شده به دست ابراهيم عظيم است و اطراف آن از مسجدالحرام تا انتهاى حرم امن الهى در مورد آيه لاحق به آن است. و مراد از حرام و محترم بودن آن توجه تكوينى دل هاى مردم به سوى آن، و توجه تشريعى همۀ مسلمانان جهان در حال نماز و در تذكيۀ حيوان و در حال احتضار و ميان قبرها به طرف آن است. و مراد از قيام و قوام بودن آن براى مردم حصول آثار و منافع و بركاتى است كه به وسيلۀ پياده كردن برنامه هاى الهى و مناسك تشريع و تعيين شده از جانب صاحب خانه، مترتب مى شود. و مراد از ناس در مرحلۀ انشاء و اقتضاى حكم، همۀ جامعۀ بشرى است و در مقام فعليت، قشرى از جامعه است كه به سوى آن حركت مى كنند و برنامه هاى آن را اجرا مى نمايند.

وَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ الْهَدْىَ وَ الْقَلَآئِدَ

يعنى: و هم چنين ماه حرام و قربانى ساده و قربانى هاى قلاده دار را وسيلۀ قوام مردم قرار داده است.

مناسب است مراد از شهر حرام در اين جا خصوص ماه ذى حجه باشد كه زمان اصلى و مهمترين وقت اجراى برنامه هاى حج و عمره است. و ممكن است اعم باشد و شامل

ص:312

ماه هاى حرام چهارگانه يعنى رجب، ذى قعده، ذى حجّه و محرّم باشد كه در عصر جاهليت محترم بودند و در آنها جنگ و جدال انجام نمى دادند و اسلام نيز آنها را محترم شمرد و سيرۀ آنان را امضا نمود. و ذكر قربانى هاى مختلف براى اين است كه يكى از بركات حج است و مى تواند اگر درست رسيدگى شود و اين برنامه پياده گردد نياز قشر وسيعى از ملت را برآورده كند.

ذَ لِكَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: اين تشريع عظيم و حكيمانۀ اجتماعى و سياسى از جانب خداوند كه خانه اى بسازد و محترمش بدارد و با برنامه هاى دينى آن به دنيا و آخرت جامعه سامان بخشد، براى اين است كه بدانيد خداوند آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه را مى داند، و نيز بدانيد كه او به همه چيز عليم است يعنى اين علم او حادث نيست بلكه از ازل و پيش از وجود اشيا و معلومات، به همۀ آنها به نحو اتحاد علم و ذات دانا بود.

اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

اين آيه و آيۀ بعد در مقام تنبيه بر لزوم اجراى برنامۀ بيت اللّه الحرام و تشديد امر مخالفتِ آن است و بيان اين كه در اين مقام، رسول او هم جز ابلاغ حكم وظيفه اى ندارد.

معناى آيه: بدانيد كه خدا در مورد كيفر عاصيان پس از اتمام حجّت و تحقّق مخالفت و ثبوت استحقاق و عدم تحقّق مكفِّرات و عدم شمول رحمت و اقتضاى تام حكمت، عذاب و عقوبتش سخت است به گونه اى كه «لا تقوم به السموات و الأرض» آسمان ها و زمين تاب تحمّل آن را ندارند، و حقّاً كه خدا پيش از وصول كار عاصى به آن مرحله، بسيار آمرزنده و مهربان است.

مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ

يعنى: بر عهدۀ فرستادۀ ما يعنى محمّد صلى الله عليه و آله يا همۀ فرستادگان ما، تكليفى در ايام رسالت خود جز ابلاغ نيست. يعنى وظيفۀ هر پيامبرى رساندن دين خدا و اصول و فروع آن به جامعۀ خويش است، و اما غير آن يعنى اكراه مردم به قبول و ايمان قلبى در توان غير خدا نيست، و اجبار آنها بر عمل به فروع احكام به وسيلۀ تشكيل حكومت، از وظايف امامت است نه رسالت، و پاداش و كيفر دادن به آنان در دنيا يا در آخرت از شئون ربوبيت

ص:313

خداست. و خداوند آنچه را آشكار مى سازيد از منويات نفستان يا عمل هاى بدنتان، و آنچه را پنهان مى داريد از عقايد باطنتان يا كارهاى شخصى تان، همه را مى داند.

قُل لاَ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يَاأُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «100»

تفسير:

قُل لَّايَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ

اين آيه به حسب ظاهر ارتباطى با سابق و لاحق خود ندارد و اشاره به قاعده اى كلى است دربارۀ خبيث و طيّب و ناپاك و پاك و حكم به اين كه آنها در نزد عقل و شرع يكسان نيستند، ولى كلام ساكت است از اين كه مراد از خبيث و طيّب چيست. و محتمل است مراد، انسان باشد كه منقسم به دو قسم خبيث و طيّب است. يا مراد اوصاف او باشد از عقايد و اخلاق و اعمال كه هر يك قابل انقسام به ناپاك و پاك است. ولكن هدف از سوق كلام برحذر داشتن از خبيث است هر چند فزونى يابد و توأم با زينت ها و آراسته به زيورها گردد، و ترغيب به جستجوى طيّب است.

معناى آيه: اى پيامبر، به جامعۀ خود بگو: هرگز ناپاك و پاك با هم يكسان نيستند.

يعنى كافر فاسدالعقيده با مؤمن سليم الاعتقاد، صاحب رذايل اخلاق با واجد ملكات فاضله، فاسق آلوده به گناه با عادل نيكوكار، گمراه مفسد با هدايت يافتۀ مصلح يكسان نيستند. و دربارۀ اعمال نيز حرام و واجب و عصيان و طاعت يكسان نخواهد بود، و طبعاً عقل سليم به بدى هر خبيثى حكم مى كند و نكوهش دارد و شرع قويم هم آن را مفسده مى بيند و نهى مى كند.

و جهت مقدم داشتن عنوان خبيث بر طيّب اين است كه غرض اصلى در كلام، توجيه مخاطب به خبيث و فزونى آن است تا آن را متعلق نكوهش قرار دهد و نهى كند از ميل و رغبت به سوى آن و ترجيح آن بر طيّب كه به اقتضاى طبع و عادت صورت مى گيرد.

ص:314

وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَأُوْلِى الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

سؤال هاى بى جا

يعنى: هر چند زيادى خبيث، تو را به شگفتى درآورد. يعنى در مجتمع بشرى فزونى ناپاك ها و نادان ها و كفار و فساق و حرام ها و زشتى ها تو را به اعجاب نكشد كه بدان ها رغبت كنى. پس اى صاحبان خرد از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار گرديد. يعنى در همۀ مراحل اختيار و انتخاب، طيّب را بر خبيث برگزينيد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ «101» قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ «102»

لغت و اعراب:

ان تبد لكم و أن تسألوا هر دو صفت اشياء است. عفى اللّه عنها جملۀ مستأنفۀ مستقلّه و تعليل نهى است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ

مراد از اشياء در اين جا به قرينۀ «عفا اللّه عنها» احكام شرعى خاصّى است كه خداوند از تشريع و توجيه و تكليف آنها بر مكلّفان، به خاطر تسهيل امر اجتماع و تتميم نظام اتمّ عالم سكوت كرده، مانند سؤال از تكرار برخى از اعمالى كه فرمان به آن داده شده، با اشاره به اين كه اولاً نبايد بپرسند، ثانياً اگر وقت نزول وحى و حضور جبرئيل پرسيدند مى توانند جواب بشنوند. مصداق روشنى كه مفسران براى اين مطلب ذكر كرده اند اين است كه پيامبر اسلام هنگامى كه به مردم ابلاغ نمود: «اى مردم، خداوند حج را بر شما واجب كرده است»،

ص:315

عُكاشه نامى از جاى برخاست و گفت: آيا در هر سال؟ و اين سؤال را دوبار يا سه بار تكرار نمود. پيامبر فرمود: آيا خاطرت جمع است كه من چنين امرى نمى كنم؟ بى ترديد اگر بگويم آرى، واجب مى شود و چون واجب شود استعداد نداريد، يعنى در مشقّت مى افتيد.

بنابراين، از من تا آن جا كه حكمى را بيان نكرده ام تكرار سؤال نكنيد.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از پيامبر اسلام چيزهايى را نپرسيد كه اگر براى شما روشن گردد شما را ناراحت و غمناك مى كند.

ممكن است مراد از اشياء در صدر آيه اعم از احكام و حوادث خارجى باشد، و در ضمير مجرور «تسألوا عنها» استخدام باشد. يعنى مراد از ضمير، خصوص احكام و مراد از مرجع، اعم باشد. پس صدر آيه شامل نهى از سؤالاتى است كه اتفاق مى افتاد نظير سؤال شخصى از زمان مرگ خود يا مرگ اقوام خود يا مرگ شخص ديگر، يا از اين كه پدر او كيست؟ يا پدر فلانى كيست؟ از امورى كه سنّت جاريۀ الهى بر طبق اقتضاى حكمت و مصلحت و رحمت، آنها را از مردم مخفى داشته و روشن شدنشان سبب ناراحتى و بروز فساد و اختلال در نظام اجتماع است.

وَ إِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ

اين كلام راجع به سؤال از احكام است و مراد اين است كه اگر از آن احكام هنگامى كه قرآن بر پيامبر نازل مى گردد سؤال كنيد براى شما روشن مى شود. خداوند از آنها درگذشته و عفو نموده است، يعنى علت نهى از سؤال از آن احكام اين است كه تا مطّلع از آنها نشده ايد شما را مورد عفو قرار داده است. و خدا بسيار آمرزنده و بردبار است.

قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ

يعنى: حقيقت اين است كه گروهى در اعصار گذشته پيش از شما اين قبيل سؤال ها را از پيامبرانشان نمودند، سپس چون خواسته هايشان تحقّق يافت به همه كافر شدند. مانند قوم بنى اسرائيل كه احكام فراوانى پرسيدند و چون در تورات نازل شد كافر شدند، و نيز خواسته هاى دنيوى زيادى خواستند و چون انجام يافت كفران نعمت كردند، و قوم صالح كه ماده شتر شيرده را كه به درخواست آنان به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود كفران نمودند، و قوم عيسى كه مائده خواستند و پس از خوردن آن كفران كردند.

ص:316

مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ «103»

احكام غير معقول مشركان

لغت و اعراب:

بَحَرَه - از باب نَصَر: شكافت آن را. بحيره و مبحوره: حيوانى كه گوشش شكافته شده، و در اصطلاح اهل جاهليت شترى است كه پس از پنج شكم زاييدن گوشش را شكافته، رها مى كردند و به عنوان احترام همۀ انتفاعات از آن را حرام مى نمودند.

سابَ الماءُ - از باب ضَرَب -: آب به هر سو جارى شد. سائبه: يله و رها، و در اصطلاح جاهلى شترى است كه به عنوان نذر مسافر يا بيمار آزاد كرده، منافع آن را تحريم مى نمودند. وَصَلَ الشىءَ بالشىء: جمع كرد و متصل نمود آنها را. وصيله به معناى واصله، در اصطلاح جاهلى گوسفندى است كه چون دو قلوى نر و ماده مى زاييد محترم مى شد و آزاد مى گرديد. حَمَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: نگه داشت آن را. حامى (حامى) در اصطلاح جاهلى شترى است كه ده بار از او براى تلقيح استفاده مى شد كه آن نيز آزاد مى گرديد.

تفسير:

مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَ لَاسَآئِبَةٍ وَ لَاوَصِيلَةٍ وَ لَاحَامٍ

يعنى: خداوند در شرع اسلام و پيش از آن در شرايع پيشين هرگز عناوين بحيره، سائبه، وصيله و حام (حامى) را جعل و تشريع نكرده است. يعنى براى شترى كه گوشش را شكافته اند و شترى كه رهايى او را براى مسافر و بيمارى نذر كرده اند و گوسفندى كه دوقلوى نر و ماده زاييده و شترى كه ده بار از او استفادۀ تلقيح شده باشد، خدا هيچ قداست و مصونيتى به نحو وجوب يا استحباب تشريع نكرده و انتفاع و استفادۀ از آنها را خواه به سوارى و خواه باركشى و برخوردارى از شير و پشم

ص:317

ممنوع نكرده است.

وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ

يعنى: و لكن كسانى از اهل شرك و جاهليت كه كفر ورزيده اند بر خدا دروغ مى بندند كه دربارۀ آن چهارپايان اعتقاد به قداست دارند و اجراى مصونيت مى كنند، و اكثر آنها تعقّل نمى كنند يعنى نادان محض اند و مقلّد كوركورانه و بدعت گذارند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ «104»

تفسير:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ

يعنى: و چون به آنها گفته شود بياييد به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى فرستادۀ او، يعنى چون دعوت شوند كه به جاى اعتقاد بدان خرافات و پياده كردن آنها بياييد به سوى احكام ناب آسمانى و الهى كه بر پيامبر فرود آمده و به سوى فرستادۀ الهى كه او را بپذيريد و اطاعت نماييد، مى گويند آنچه از معتقدات و آداب و رسوم كه پدران و نياكانمان را بر آن يافتيم براى ما بس است و از آنها تقليد مى كنيم.

أَوَلَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَايَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لَايَهْتَدُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو آيا پيروى و تقليد از نياكان كافى است هر چند نياكانشان جاهل بوده و چيزى از اصول و فروع شريعت الهى را نمى دانسته و به راه مستقيمى هدايت نمى يافتند؟

اين بيان اشاره به اين است كه هر چند تقليد يعنى رجوع كسى كه در مطلبى جاهل باشد به كسى كه در آن باره عالم باشد درست است، زيرا رجوع جاهل به عالم امرى است عقلى، لكن نه در امورى كه پدرانشان نيز جاهل بدان بوده اند و رفتارشان پيوسته از قبيل

ص:318

رجوع جاهل به جاهل در برابر دعوت انبيا و علماى دينى بوده است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «105»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَايَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ

اين آيه در بيان استقلال وظايف مكلّفان است در پيمودن راه معنوى دين از اصول و فروع، و اين كه هر شخصى مسئول راه و كار خويش است. معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ملازم خود و مراقب حال خود باشيد؛ هرگاه شما خود به راه راست هدايت يابيد هرگز آن كسى كه راه را گم كرده آسيبى به شما نمى رساند.

البته اين در جايى است كه كارهاى ديگران انتسابى به اين شخص نداشته باشد مانند اعمال گذشتگان تاريخ نسبت به موجودين، و كارهاى معاصران شخص در صورت عدم رابطه در ميانشان. و اما در صورت انتساب كار ديگران به شخص هرچند به نحو تسبيب، نظير كارهاى متأخرين نسبت به پيشينيان در جايى كه آنان سبب ضلالت اينان شده باشند، و يا آن كه خداوند هدايت عده اى را از كسى بطلبد، قهراً ضلالت آن عده سبب ضرر و عقوبت اين شخص خواهد بود.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: بازگشت شما انسان ها بدون استثنا در روز قيامت به سوى اوست، پس در آن روز شما را به آنچه در دنيا انجام مى داديد آگاه خواهد نمود. يعنى از عقايد باطنى و اعمال خارجى، خيرات و شرور، كارهاى مباشرى و تسبيبى آگاه مى سازد تا روابط اعمالتان با يكديگر روشن شود.

ص:319

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ ب اللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الآثِمِينَ «106» فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ «107» ذلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَن تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُوا وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «108»

لغت و اعراب:

شهادة مبتدا و اثنان خبر آن به تقدير شهادةُ اثنين. اذا حضر ظرف شهادت، حين الوصيّة بدل از اذا حضر. ضرب فى الارض: سفر كرد. تحبسونهما جملۀ مستأنفه، ان ارتبتم جملۀ معترضه است. لانشترى به يعنى بالمقسم عليه. و لوكان يعنى المقسم له. عُثر على الشىء اطلاع حاصل شد به آن. فآخران يقومان مبتدا و خبر. استحقّ الرجل: گناه كرد، أَوليان فاعل آن است.

أن تردّ أيمان يعنى الى الورثة. أيمانهم يعنى شهادتهم.

ص:320

تفسير:

برخى احكام وصيّت

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد خطاب به مؤمنان است دربارۀ وصيّت در سفر و غيره و شاهد گرفتن بر وصيت از مؤمنان و با عدم وجود آنها نظير حال سفر و غيره از غير مؤمنان؛ و نيز در بيان آن كه اگر بعداً در مقام اداى شهادت براى وارثان ميت شكى در امانت و صدق شاهدها پيدا شود آنها را پس از نماز سوگند مى دهند، و گواهى تمام مى شود. و اگر كذب و دروغ شاهدها بر ورّاث روشن شد به جاى آنها دو شاهد ديگر از جانب وارثان اقامه مى شود و پس از شهادت آنها و انضمام سوگندشان به شهادتشان، شهادت شاهدهاى اول ابطال و دوم اثبات شده، دعوا ختم مى شود.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شهادت و گواهى ميان شما - هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد يعنى علايمش ظاهر شود و وصيت لازم گردد - شهادت دو نفر مرد داراى صفت عدالت از خود شما مسلمين است، يعنى شهادتى كه در شرع اسلام دربارۀ همۀ موضوعات مورد شك خاصه در مقام مخاصمه و نزاع و اصلاح حقوق مجتمع و استحكام امور مسلمين و قطع منازعات، تشريع و واجب العمل شده است.

أَوْ ءَاخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ

يعنى: و اگر شما مسافرت كرده باشيد پس به ناگاه مصيبت مرگ شما را دريابد و گواه از خودتان نيابيد پس شهادتى كه در اين هنگام براى شما تشريع شده گواهى دو نفر از غير خودتان يعنى از غير مسلمين است؛ كه طبق روايات بايد از اهل كتاب يا شبه كتاب باشد، زيرا هيچ گاه خداوند، مشرك را به كرامتى هرچند به اين حد، گرامى نمى دارد. و اين آيه تا اينجا مربوط به امر گواهى در مرحلۀ تحمّل است.

تَحْبِسُونَهُمَا مِن م بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَانَشْتَرِى بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى

اين جمله تا آخر آيه مربوط به مرحلۀ اداى شهادت و خطاب به مؤمنان و وارثان ميت است، و محتمل است كه خطاب به حكّام شرع باشد.

ص:321

يعنى: اگر مرحلۀ عمل به شهادت رسيد و در صدق دو شاهدى كه حكايت از وصيت ميت دارند، خواه دو شاهد از مسلمين يا كفار، شك كرديد، مثلاً اگر آنها شهادت دادند كه ميت وصيت نمود ثلث مال او يا فلان مال معيّن او به زيد داده شود و شما ترديد داشتيد، آن دو نفر را پس از نماز - يعنى هر نمازى باشد از نمازهاى واجب و مستحب، و محتمل است كه مراد خصوص نماز عصر باشد كه در آن عصر وقت اجتماع اهل كتاب بوده - نگه مى داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه ما در شهادت خود صادقيم و هرگز با اين شهادت، بهايى و مال دنيايى به دست نمى آوريم، يعنى به واسطۀ تغيير وصيت به نفع كسى سودى نمى بريم، هر چند آن شخص از خويشان ما باشد.

وَ لَانَكْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّآ إِذاً لَّمِنَ الْأَثِمِينَ

يعنى: و ما هرگز شهادت و گواهى خدا را يعنى شهادتى را كه در محضر خدا و حضور فرشتگان او انجام يافته، پنهان نمى داريم كه اگر چنين كنيم آن گاه ما حتماً از گنهكاران خواهيم بود.

فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّآ إِثْماً فََاخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَ مَا اعْتَدَيْنَا إِنَّآ اذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ

در اين آيه دو قسم شهود ذكر شده: شهود اول آنهايى كه به وصيت ميت شهادت داده اند و شهود حقيقى و بينۀ شرعيه اند و در اين آيه بر آنها صفت «اَوليان» گفته شده يعنى اوْلى و نزديك تر به ميت اند، زيرا هنگام وصيت حضوراً وصيت را شنيده و ضبط كرده اند. و شهود دوم وارثان ميت اند و شهادت بر كذب بيّنۀ اول داده اند و در اين آيه به عنوان قائم مقام دو شاهد اول ذكر شده اند، و در واقع اينان مدعى مال اند و ادعايشان شهادت ناميده شده و از اين رو اگر متعدد و عادل هم باشند بيّنۀ شرعيه حساب نمى شوند. و معناى قيام اين ها به جاى دو شاهد اول اين است كه در مورد نزاع سوگند ياد مى كنند و شهادتشان را از شهادت بيّنه، اولى و احق مى خوانند و با اين سوگند و قسم، مدعاى آنها در برابر بيّنه ثابت مى شود و مسأله خاتمه مى يابد.

معناى آيه: پس اگر معلوم شد - يعنى در نزد ورثه - كه آن دو شاهد دروغ گفته و مرتكب گناه شده اند؛ مراد اين كه اگر ورثۀ ميت راجع به شاهدها در شك و ترديد نماندند كه با قسم

ص:322

شاهدها برطرف شود، بلكه مدعى شدند كه آنها دروغ گفته اند و مرتكب جرم شده اند، پس دو شاهد ديگر قائم مقام آنها مى شوند از كسانى كه - يعنى از وارثانى كه - شاهدهاى وصيت و آنها كه اولى به ميت و در حضور او بودند به خاطر شهادت كذبشان بر آنها جنايت مالى وارد كرده اند؛ پس به خداوند سوگند ياد مى كنند كه شهادت ما (يعنى ادعاهاى ما بر اين كه بيّنه، دروغ گفته و مال از آنِ ماست) از نظر مطابقت با واقع و موافقت با هدف ميّت، از شهادت بيّنه احقّ و اولى است، و ما هرگز در اين شهادت و سوگند از راه راست تجاوز نكرده ايم، كه اگر چنين كنيم آن گاه ما حتماً از ستمكاران خواهيم بود.

ذلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُواْ بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَآ

«ذلك» اشاره به دستور خاص مذكور در دو آيۀ سابق است كه پس از تحقّق شهادت صحيح و قيام بيّنۀ شرعيه بر وصيت ميت، اگر وارثان ميت شك كردند بيّنه سوگند مى خورد، و اگر ورثه مدعى كذب شهود شدند با ارجاع قسم به مدعى، آن قسم بر بيّنه مقدم مى شود. معناى آيه: اين دستور معيّن نزديك تر است به اين كه شاهدها از آغاز، گواهى خود را به نحو صحيح و چنان كه بايد انجام دهند.

أَوْ يَخَافُواْ أَن تُرَدَّ أَيْمَانُ م بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ

يعنى: و نيز دستور فوق اقرب و نزديك تر است به اين كه شاهدها بترسند كه مبادا يمين هايى پس از ايمانشان باز گردد. يعنى قسم هايى به ورّاث برگردد پس از آن كه ايمان شهود يعنى شهادتشان - زيرا شهود اول در اين صورت يمين ندارند - در نزد حاكم پذيرفته شده، و به وسيلۀ آن يمين، شهادت شهود محكوم به بطلان شود و در نتيجه در نزد مردم آبرويشان برود.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اسْمَعُواْ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: اى مردم، از خدا بترسيد و از پيامبر بشنويد، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند. يعنى كسانى را كه پس از هدايت اوليه و دعوت به اصول و اتمام حجت، راه طغيان و نافرمانى پيش گيرند، به توفيقات و رهنمودهاى بعدى رهنمون نمى شود.

يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «109»

ص:323

تفسير:

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبْتُمْ

يعنى: اى مخاطب، به ياد آور روزى را كه خداوند همۀ رسولان را، يعنى فرستادگان خود را به سوى بشر از آغاز آنها كه نوح پيامبر عليه السلام بود تا پايانشان كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است، در يك روز معيّن كه قيامت است و در يك محل معين كه محيط دادگاه عمومى عدل الهى است گردمى آورد، پس درخطابى به آنها در مرأى و منظر همۀ مكلّفان دنيا كه در آن جا حضور يافته اند مى گويد: آيا در برابر دعوت ها و ابلاغ شرايع خود و عرضۀ كتاب هاى آسمانى و اتمام حجت هايتان، به چه چيزى جواب داده شديد؟ يعنى پاسخ ملت ها در مقابل دعوت ها چگونه بود؟

و اين سؤال به منظور توبيخ و تهديد و مقدمۀ محاسبۀ امت هاست، و كاشف است از اين كه رسولان در ابلاغ رسالت خود بدان گونه كه سزاوار است قصورى يا تقصيرى نداشته اند.

قَالُواْ لَاعِلْمَ لَنَآ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

يعنى: رسولان در پاسخ خداوند مى گويند: ما علم و دانشى دربارۀ پاسخ آنها نداريم، و حقيقت اين است كه تو خود داناى كامل همۀ نهان هايى.

مراد رسولان از نفى مطلق دانش خويش، در مقايسه با علم محيط خداست كه فراگير كليات و جزئيات اعمال بشر و ساير امور دنيا و محيط وسيع آخرت است. يعنى علم ما در برابر چنين علمى هيچ است و نفى مطلق. و ممكن است مرادشان نفى علم به بواطن دل ها و اسرار كارهاى آنها باشد، زيرا اطلاع آنها در دنيا از ظواهر جواب هاى قولى و پذيرش يا ردّ و پاسخ هاى عملى مثبت يا منفى است.

و در اين آيه تنها سؤال از مرسلين مطرح شده نه سؤال از مردم، و در آيۀ 6 سورۀ اعراف فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ سؤال از هر دو طايفه مطرح است.

ص:324

إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «110»

معجرات عيسى (ع)

لغت و اعراب:

روح القدس اضافۀ بيانيه است يعنى روان پاك. مَهَد الفراشَ - از باب مَنَع -: گسترد و آماده كرد آن را. مهْد: گهواره. كَهْل: انسان در سنّ ميان سى تا پنجاه. كَمِهَ الرجلُ - از باب عَلِم -: كور شد يا شب كور شد. بَرِصَ الرجلُ - از باب عَلِم -: پيس شد، جذام گرفت. اذ جئتهم متعلّق است به كففت. اِن هذا «ان» نافيه و «هذا» اشاره به «ما جئت به» است.

تفسير:

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ

يعنى: متذكر شويد زمانى را كه خداوند گفت: اى عيسى بن مريم، نعمت هاى فراوان مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آن گاه كه تو را به واسطۀ روح القدس تأييد و تقويت كردم؛ يعنى به وسيلۀ فرشتۀ حيات بخش پاك كه جبرئيل است، يا به وسيلۀ شريعت مستقل كه

ص:325

حيات بخش ارواح جامعه است، و يا با كلمات طيّبه اى كه بدان وسيله اغلب معجزات را انجام مى دادى.

تُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً

يعنى: در نتيجۀ اين نعمت، با مردم سخن مى گفتى در گهواره به طور اعجاز، و در ميان سالى به طرز وحى و الهام.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنجِيلَ

يعنى: و آن گاه كه به تو چهار امر عظيم و مهم را آموختيم كه عبارت است از: كتاب يعنى كتاب هاى آسمانى كه بر پيامبران پيشين فرود آمده است، و حكمت يعنى احكام شريعت مستقلى كه چهارمين شريعت آسمانى نازل شده بر مجتمع انسانى و آميزه اى از احكام تورات و انجيل است. يا معارف و مستقلات عقلى؛ و تورات كه كتاب بزرگ الهى است شامل شريعت موسوى و معارف بشرى؛ و انجيل كه چهارمين كتاب دين و شريعت و مصدّق شرع و كتاب موسى است.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرَا م بِإِذْنِى

يعنى و آن گاه كه از گِل مجسّمه اى نظير هيئت پرنده به اذن من مى ساختى، يعنى به توفيق و تعليم من كه چگونه مواد اولّيۀ آن را از خاك برگيرى و يكايك اعضا و اجزاى او را به طرزى معتدل و متناسب با يكديگر بسازى و سپس همه را تركيب دهى و به شكل پرنده اى درآورى و با الوان مخصوص اين جهان رنگ آميزى نمايى، و سپس از روحى كه حقيقت آن را احدى نشناخته در آن مى دميدى (بدين نحو كه عيسى دعا مى كرد و خدا زنده مى نمود، يا به خود عيسى نيرويى عطا مى كرد كه همانند جبرئيل و فرشتۀ موكّل به احياى جانداران بدان حيات مى بخشيد) پس او به اذن تكوينى من زنده مى شد، يعنى هم تهيه و تنظيم هيكل خاص به اذن من بود و هم دميدن روح و زنده كردن آن به اذن من بود.

وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِى وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى

يعنى: و آن گاه كه كور مادرزاد و بيمار پيس و جذامى را به اذن من يعنى توفيق و يارى من شفا مى بخشيدى. و آن گاه كه مردگان را به اذن من بيرون مى آوردى، يعنى اجزاى متلاشى جسد او در زير زمين را از لابه لاى خاك ها اجتماع و تركّب داده، روح برزخى او

ص:326

را احضار نموده و وارد قالب كرده از قبر بيرون مى آوردى.

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِى إِسْرَآئِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: و آن گاه كه بنى اسرائيل را از تو بازداشتم در آن هنگام كه تو براى اثبات نبوت و دين و كتاب خود و براى نسخ شريعت موسى و اعلام انقضاى زمان نبوت و كتاب او براى آنها دلايل روشن آوردى، پس كسانى از آنها كه كفر ورزيدند گفتند: اينها همه جز سحرى روشن و جادويى آشكار نيست. و به دنبال آن توطئه نمودند و قتل تو را طراحى كردند و من از كارشان جلوگيرى نمودم.

بدان كه در اين آيات خداوند بيش از پنج صفت از اوصاف اعجازى مسيح را به عنوان نعمت ذكر كرده و در آيات 45 تا 50 سورۀ آل عمران قريب نوزده امر از اوصاف كريمه و افعال اعجازى براى او بيان نموده است، ولى در ميان آنها كفّ بنى اسرائيل از قتل و آسيب عيسى و درخواست مائدۀ آسمانى نيست و در اين جا هست. و اوصاف نوزده گانۀ او عبارت اند از:

1 - او كلمۀ خداست؛ 2 - نام او مسيح، عيسى بن مريم است؛ 3 - وجيه در نزد خداست؛ 4 - از مقرّبان است؛ 5 - با مردم در گهواره و بزرگى سخن مى گويد؛ 6 - از صالحان است؛ 7 - عالم به كتاب هاى آسمانى است؛ 8 - علم حكمت مى داند؛ 9 - عالم به تورات است؛ 10 - عالم به انجيل است؛ 11 - رسالت به سوى بنى اسرائيل دارد؛ 12 - مجسمۀ پرنده مى سازد و زنده مى كند؛ 13 - كور مادرزاد را شفا مى بخشد؛ 14 - بيمارى پيس را بهبود مى دهد؛ 15 - مرده را زنده مى كند؛ 16 - خبر از خوراكى هاى مردم و ذخيرۀ آنها مى دهد؛ 17 - مصدّق پيامبران و كتاب هاى پيشين است؛ 18 - حلال كنندۀ برخى از محرّمات شريعت موسوى است؛ 19 - آيات اعجازى نشان مى دهد.

وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ «111»

ص:327

لغت و اعراب:

اذ متعلّق به اذكر مقدر است. حارَ الثوبَ - از باب نَصَر -: شست و سفيد كرد لباس را، و حار: خالص و ناب شد. حوارى عيسى: مقربان و خواصّ او.

تفسير:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ ءَامِنُواْ بِى وَ بِرَسُو لِى

اين آيه نيز جزء گفتار خداوند به مسيح است. يعنى: اى عيسى بن مريم، به يادآور زمانى را كه به حواريان وحى كردم (يعنى به مقربان و ياران خالص تو به وسيلۀ خود تو يا پيامبران گذشته و توصيۀ آنان به امتشان تا به حواريان برسد) كه به من و فرستادۀ من عيسى بن مريم ايمان آوريد.

مراد از اين وحى و دعوت به ايمان به قرينۀ اين كه توجيه خطاب به حواريان و مقربان عيسى و پذيراشدگان با سابقۀ ايمان است، تأكيد بر ثبات بر ايمان و دعوت به تجديد بيعت و بلكه اخذ پيمان مؤكّد به يارى دين خدا و تبليغ انجيل و پياده كردن آن در جامعه است.

قَالُواْ ءَامَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ

يعنى: حواريان گفتند: ما ايمان آورديم يعنى تصميم بر تقويت ايمان و پياده كردن ميثاق خود گرفتيم، و تو اى عيسى شهادت ده، يعنى در دنيا تحمل شهادت كن و در آخرت ادا نما، كه بى ترديد ما تسليم شدگانيم.

إِذْ قَالَ الْحَوارِيُّونَ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ قَالَ اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «112» قَالُوا نُرِيدُ أَن نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ «113»

ص:328

تفسير:

درخواست مائده آسمانى از عيسى (ع)

إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ

اين آيه و سه آيۀ ديگر حكايت دارند از قصۀ درخواست نزول سفرۀ آسمانى از جانب حواريان عيسى، و درخواست عيسى از خداوند نازل شدن آن را، و وعدۀ انزال از خدا، و وعيد به كيفر شديد در صورت كفران نعمت. و ظاهر آيات اين است كه وعدۀ خدا مطلق بوده و انجام يافته است.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه حواريان و مقربان عيسى گفتند: اى عيسى بن مريم، آيا پروردگارت مى تواند براى ما حواريان يا مطلق پيروانت، طبقى پر از غذا يا سفره اى مملوّ از خوراكى از آسمان فرو فرستد؟

مرادشان از استطاعت خدا اين است كه آيا حكمت بالغۀ او به اين امر تعلق مى گيرد؟ چون ملاكات واقعى امور و علل تكوينى آنها براى ما مجهول است. و يا آن كه آيا عقايد و اعمال و رفتار ما را اقتضاى وصول به چنين نعمتى هست؟

قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى عيسى گفت: اگر شما حقيقتاً گرونده ايد تقوا بورزيد.

اين امرِ به تقوا براى تشويق است، يعنى تقواى خود را تقويت كنيد و ادامه دهيد تا صلاحيت نزول مائده را دريابيد. يا براى سرزنش نسبت به سوء ادب آنها در كيفيت درخواست حاجت است كه موهِم عجز خدا از برخى از امور است، در حالى كه خدا «على كلّ شىءٍ قدير» است و قدرت او نسبت به چيزى سهل و سخت ندارد. و يا به عنوان توبيخ بر اين است كه چه نيازى به چنين درخواستى بود پس از تماميت دعوت عيسى و قيام براهين و دلايل روشن بر صدق گفتار او؟!

قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ

در اين آيه حواريان عيسى علت درخواست سفرۀ آسمانى پر از غذا را چهار چيز ذكر كرده اند: خوردن، آرامش دل، علم به صدق عيسى و گواهى.

معناى آيه: حواريان گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم، يعنى براى رفع نياز گرسنگى يا

ص:329

براى تبرك؛ و دل هاى ما اطمينان و آرامش يابد، يعنى به توحيد و عظمت و رحمت خداوند؛ و بدانيم كه تو راست گفته اى، يعنى پس از علم اليقين به صدق دعوت و گفتار و معجزاتت عين اليقين نيز حاصل گردد يعنى علمى مستقر و ثابت غيرقابل تشكيك با وسوسه ها؛ و بالأخره بر اين سفره گواه باشيم يعنى در دنيا در برابر كفار و مخالفان دين و نبوت عيسى، و در آخرت نيز گواه اين معجزه با ساير معجزات باشيم.

قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «114» قَالَ اللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ «115»

لغت و اعراب:

اللّهمّ اصلش «يا اللّه» است، حرف ندا حذف و بدل آن ميم مشدّد لاحق شده، و يا آن كه «يا اللّه امنّا» بوده و به چنين طرزى تركيب شده است. عيد اصلش عِوْد بوده يعنى هر چيزى كه بازمى گردد.

تفسير:

قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِاَّوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا

يعنى: عيسى بن مريم پس از تقاضاى حواريان و اصرار آنها و تشخيص اين كه صادق و مخلصند، در دعايى مصدّر به نام خاص خداوند، چنين گفت: خداوندا، اى پروردگار ما، بر ما از آسمان و از مقام بالا و والاى رحمت خود سفره اى سرشار از غذا و خوراكى فرو فرست كه فرود آمدن آن عيدى براى اول و آخر ما باشد.

مراد امت نصارا هستند، كه آغازشان اواخر توراتيان پذيرندگان عيسى و انجيل او، و

ص:330

پايانشان انجيليان پذيرندگان محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن اويند.

وَ ءَايَةً مِّنكَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

يعنى: و نيز اين مائده علامت و نشانه اى از جانب تو بر صدق نبوت و شريعت و كتاب من باشد؛ و به ما روزى ده و تو بهترين روزى دهندگانى.

قَالَ اللَّهُ إِنِّى مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّى أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لَّآأُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ

يعنى: خداوند در پاسخ به درخواست عيسى گفت: به يقين من نازل كنندۀ آن بر شما هستم يعنى ارادۀ جدى بر اين احسان دارم؛ پس اگر بعد از نزول اين مائده كسى از شما كافر شود و دين و كتاب و نبوت تو را نپذيرد، بى ترديد من او را در دنيا و آخرت عذابى مى كنم كه احدى از جهانيان را بدان گونه عذاب نمى كنم، چرا كه آنها آيه و نشانه اى را كفران كردند كه بر احدى از جهانيان نازل نكرده ام.

بدان كه در تفاسير و تواريخ آمده كه چون حواريان درخواست نزول مائدۀ آسمانى كردند، عيسى بن مريم لباس زبر پوشيد و در حال تضرع و زارى به خدا عرضه داشت:

پروردگارا، از آسمان رحمتت بر ما مائده اى نازل گردان. در حال، سفره اى سرخ رنگ در ميان دو قطعه ابر سفيدرنگ در مرأى و منظر و جلو چشم ملّت فرود آمد و خود در زمين گسترده شد. عيسى از ديدن آن وضع بگريست و از خداوند خواستار شد كه سپاسگزار باشند و اين نعمت وسيلۀ عقوبت آنها نگردد.

نوشته اند كه يهودان نيز بر اين حادثۀ عجيب مى نگريستند و مانندش را نديده و نشنيده و نبوييده بودند. عيسى از جاى برخاست، وضو گرفت و نمازى بس طولانى بخواند و با گفتن كلمۀ (بسم اللّه خيرالرازقين) پردۀ سماوى را از روى سفره بر كشيد. چشم ناظران به سفره اى افتاد مملوّ از ماهى سرخ كردۀ بدون فلس كه روغن از آن مى چكيد و نمكى در بالاى سر آن و ظرف سركه اى پايين آن و انواع سبزيجات غير از تره در اطراف آن و پنج عدد گردۀ نان كه روى آنها زيتون و عسل و روغن و پنير و قطعه هاى گوشت نهاده شده بود.

شمعون يكى از حواريان عيسى، پرسيد: اى عيسى، اينها از طعام دنياست يا آخرت؟ عيسى گفت: نه از دنياست و نه از آخرت، خداوند اينها را به قدرت بالغه و ارادۀ خويش

ص:331

پديد آورده است (مراد سائل از آخرت، عالم برزخ يا بهشت ابدى پس از قيامت است و مراد عيسى اين است كه در برابر ارادۀ خدا لازم نيست همۀ مسبّبات از طريق اسباب عادى بدان حال برسد. يعنى ماهى از دريا و نمك از معدن و نان از زراعت و زيتون از درخت با طىّ مراحل تهيه گردد ويا از غذاهاى موجود برزخ و بهشت منتقل شود، بلكه به ارادۀ خداوند، مسبّبات بدون اسباب عادى همان جا تحقّق يافته است).

سپس به تدريج هزار و سيصد مرد و زن گرسنه از آن مائده غذا خوردند و چيزى از آن كم نگرديد. و مدت چهل روز مائدۀ الهى صبحگاهان فرود مى آمد و منبسط مى شد و شامگاهان بالا مى رفت، تا آن كه خداوند دستور داد ديگر ثروتمندان نخورند و مستمندان بخورند. و از اين جا مخالفت مترَفين شروع شد تا آن جا كه نبوّت عيسى را منكر شدند و مردم را دربارۀ مائده به شك و ترديد افكندند و بالأخره راه كفران پيش گرفتند، تا آن كه عذاب موعود در رسيد و همۀ كافران و كفوران به صورت خوك درآمدند، روحشان همان روح و بدنشان بدن گراز بود و پس از سه روز همه مردند و به دار جحيم شتافتند. نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سيّئات أعمالنا.

پرسش خداوند از عيسى (ع)

وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «116»

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ أُمِّىَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ

نقل خطابى است مشافهه اى در روز قيامت از جانب خداوند به بنده اش عيسى بن مريم، و سؤالى است از او دربارۀ امرى عظيم و بدعتى بس بزرگ كه علما و پيروان دينش

ص:332

در دنيا اختراع كردند و اكثريت قاطع امتش را از طريق مستقيم توحيدِ مورد تصويب عقل و خرد و انبياء عظام الهى منحرف نمودند و به بدترين و پليدترين شرك اعتقادى يعنى تثليث در الوهيت گرفتار كردند. اين سؤال بدان جهت است كه جواب خود او را در اين كتاب منعكس كند و بر اهل تثليث اتمام حجت فرمايد.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه خداوند در روز قيامت در خطابى به پيامبر مرسل خود عيسى كه داراى كتاب آسمانى و شريعتى مستقل و پيروانى بيش از همۀ شرايع الهى است، مى گويد: اى عيسى بن مريم، آيا تو بودى كه در دنيا به مردم گفتى: مرا و مادرم را غير از خدا و در برابر او دو خداوند واجب الوجود داراى صفت الوهيت اتخاذ كنيد؟ يعنى هر دو با خداى اصل سه خدا شوند و خدا يكى از سه خدا باشد؟

قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِى بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَ لَآ أَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

يعنى: عيسى در آن روز مى گويد: منزّهى تو اى خدا، هرگز مرا نرسد چيزى را كه براى من حق نيست بگويم يعنى مرا سزاوار نباشد مطلبى را كه ناروا و در نزد عقل و خرد و در منطق پيامبران تو باطل است بگويم. اگر من چنين سخنى گفته باشم بى ترديد از همان حال تو آن را دانسته اى، زيرا تو آنچه را در نفس من و درون من است مى دانى يعنى همۀ تصورات فكرى و اوهام و تصديقات و تصميمات ذهنى و حالات و ملكات روانى مرا مى دانى، ولى من آنچه در نهان ذات توست هرگز نمى دانم. حقيقت اين است كه تو علم كامل و محيط و شامل به نهان ها دارى.

بدان كه گفته مى شود آنچه ظاهر آيه اقتضا دارد تحقّق خارجى ندارد، زيرا در ميان نصارا كسى قائل به الوهيت دو نفر يعنى عيسى و مادرش نيست. ولى ممكن است اطلاق اله بر مريم در نزد آنها استعمال تشريفى بوده نظير عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ [توبه، 30] و يا آن كه مريم را اله و ربّ در عبادت مى دانستند كه در برابرش همانند بتان خضوع كنند نه آن كه شريك در جوهرۀ الوهيت مانند عيسى و روح القدس باشد. و نيز گفته شده كه در ميان نصارا طايفه اى است به نام مريميّه كه قائل به الوهيت مريم اند و طبعاً اينان اهل تربيع اند، يعنى چهار تا خدا قائلند.

ص:333

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ «117» إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «118»

اعراب:

أن اعبدوا اللّه تفسير موصول يا تفسير ضمير مجرور «به» است ولى تقدير «و هو أن اعبدوا اللّه» نيست بلكه به تقدير مضاف است يعنى «و هو قول أن اعبدوا اللّه» زيرا خدا به عيسى نگفته «اُعبدوا اللّه ربّى و ربّكم» بلكه گفته «قل للنّاس اعبدوا اللّه ربّى و ربّكم».

تفسير:

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَآ أَمَرْتَنِى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ

يعنى: اى خدا، من به آنها جز آنچه را كه به من فرمان دادى نگفتم و آن اين بود كه به آنها بگويم خدايى را كه پروردگار من و پروردگار شماست بپرستيد و عبادت كنيد - يعنى و اين پيام را رساندم - و من گواه حال آنها بودم مادامى كه در ميانشان بودم، و چون مرا به سوى خود برگرفتى، يعنى در حال زندگى به عالم بالا بردى، يا در وقت مرگ قبض روحم نمودى، تو خود مراقب حال آنان بودى و تو بر هر چيزى گواهى يا نزد هر چيزى حاضر و شاهدى.

بدان كه شهادت عيسى به حال امت خود در دنيا مبنى بر قاعده اى است كلى و آن اين است كه معصومان هر جامعه و ولىّ امر آنها در عصر خود، خواه در ميانشان باشند و سلطۀ ظاهرى برآنها داشته باشند يا معزول و مقهور باشند و يا غايب و در پشت پرده باشند، گواه

ص:334

حال جامعۀ خويش اند و دنيا مرحلۀ تحمل شهادت آنهاست، زيرا علاوه بر آنچه خود مى بينند و مى دانند فرشتگان الهى تمام عقايد و اعمال را به آنها عرضه مى دارند و از اين روست كه هر معصومى شاهد احوال امت در عصر خويش است به نحو شهادت تحملى تا در آخرت ادا نمايد.

إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

اگر آنها را عذاب كنى آنان بندگان تواَند، يعنى: مملوك حقيقى تو هستند و مالك را عقلاً و شرعاً روا باشد بردۀ خود را در برابر گناهان كوچك آنها چه رسد به كباير يا اكبر كباير كيفر دهد. و اگر از جرمشان در گذرى پس به يقين تويى كه مقتدر و داراى حكمتى، يعنى عفوت ناشى از عجز نيست و بالذات خلاف حكمت هم نيست. زيرا حكيم را هر چند نسزد وعدۀ خود را تخلف كند، لكن مى سزد از وعيدش در گذرد. ولى در اين مقام از مشركان و كفار نخواهد گذشت، زيرا مؤمنان را وعده داده كه آنها را حتماً عذاب كند.

قَالَ اللّهُ هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «119» للّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «120»

تفسير:

قَالَ اللَّهُ هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ

يعنى: خداوند در روز قيامت پس از پاسخ هاى عيسى بن مريم و روشن شدن صدق گفتار و كردار او (در مقابل دشمنانش از يهودِ منكر نبوت او و امتِ منكر توحيد حق كه از زمان عروج او تا امروز و تا آن روز كه خدا مى داند جامعه را از توحيد به سوى تثليث منحرف نموده اند) مى گويد: امروز روزى است كه راستگويان را صدقشان سود خواهد بخشيد، يعنى راستگرايان در اعتقاد و عمل كه همان مؤمنان صالح اند.

ص:335

لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا

يعنى: براى آنها بهشت ها و باغ هايى است كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى از اصناف مايعات جارى مى گردد، در حالى كه آنان در آن جا به نحو ابديت و هميشگى جاودانند.

رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

خداوند از آنها راضى و خشنود شده، يعنى: در نتيجۀ اعمال قلبى و بدنى آنها در دنيا، خشنود شده و آنها هم در دنيا و خاصه در آخرت از خداوند راضى و خشنودند. و اين است كاميابى بزرگ.

لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِيهِنَّ

«مِلك» به كسر، به معناى ملكيت است و به ضمّ، به معناى حاكميت، و اين لفظ مى تواند از هر دو معنا حكايت كند. پس معناى آيه اين است: مِلكيت حقيقى و سلطۀ تكوينى بر آسمان ها و اين زمين و بر آنچه در ميان آنهاست از جماد و نبات و حيوان و انسان و جن و مَلك از آنِ خداست. و مالكيت و حاكميت واقعى بر همۀ ذوى العقول نيز از آنِ اوست. و هر دو معنا ذاتى و ابتدايى و استقلالى و دائمى و بدون انتقال از غير و شركت غير و دخالت غير است، جز آنها كه خود تحت فرمان اويند.

وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

و او بر همه چيز تواناست. يعنى: قدرت او اعمّ است از آنچه ذكر شد، و خلقت و حفظ و اداره و تدبير و افناى همۀ آنها شعبه اى است از آن قدرت و شاخه اى است از آن توان، زيرا همه چيز را با يك اراده كه كاف و نون از آن حكايت دارد ايجاد كرده، و روزى همه را با يك اراده به هم مى ريزد، و اگر بخواهد روزى با يك اراده نابود مى سازد وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50].

جلّ الخالق و قدرته، و الحمد للّه رب العالمين.

***

ص:336

سورۀ انعام

اشارة

«بسِمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ» الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2»

لغت و اعراب:

خلْق: آفريدن، آفرينش، و غالباً در ايجاد جواهر استعمال مى شود. جعْل: پديدآوردن، و غالباً در ايجاد اعراض استعمال مى شود. ظلمت: تاريكى، عدم نور، و غالباً به جهل و شرك و فسق اطلاق شده است. بربّهم متعلق به كفروا يا به يعدلون. عَدَلَ فلاناً بزيد: او را با زيد مساوى دانست. عَدَلَ عنه: منحرف شد از آن. قضى: حكم كرد، مقدّر نمود. امتراء و ممارات:

لجاجت و پافشارى در شك.

ص:337

تفسير:

آفرينندگى و صفات خداوند

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ

يعنى: ستايش از آنِ خدايى است كه آسمان ها و اين زمين را آفريد. يعنى ستايش حق و به جا و عقل پسند از آن اوست، يا همۀ ستايش ها به او باز مى گردد، زيرا ستايش اشيا به خاطر حُسن آنهاست و حسن آنها از اوست. يا بدين معنا كه ستايش را او بايد بكند و ستايش ديگران را ارجى نيست.

وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ

يعنى: و تاريكى ها و روشنى را پديد آورد. جهت اين كه در اين كتاب كريم، در تمام مواردِ تقابل ظلمت و نور، ظلمت به صيغۀ جمع و نور به نحو مفرد آمده اين است كه سبب وجود نور، از اجرام اين عالم تنها آتش است و سبب ظلمت، همۀ اجرام ديگر. و يا آن كه مراد از ظلمت، راه كج است و مراد از نور، راه راست و مستقيم؛ و اين راه يكى است و آن راه متكثّر و متعدد.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ

يعنى: پس از ظهور اين همه قدرت و عظمت، و پديدآمدن اين همه موجودات از كتم عدم به مجرد ارادۀ بالغ و نافذ خدا، باز هم كسانى هستند كه به پروردگارشان كفر مى ورزند و ديگران را همتا و شريك خدا مى پندارند. مراد بتان و ستارگان و فرشتگان و غير آنها هستند كه خود مخلوقى عاجزند و در تحت ملكيت و تدبير و ارادۀ خدا قرار دارند.

هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ

ضمير كُم شامل آدم و حوا و اولاد آنهاست، پس معناى آيه اين است: او كسى است كه شما را از گِل آفريد. يعنى جدّ و جدّۀ اعلاى شما آدم و حوّا را از گل و لاى، بلاواسطه و بدون پيمودن مراحل عادى خلقت بساخت، بدين طرز كه اجزا و اعضا و اندام هاى بدن آنها را درست كرد و به هم پيوست و تركيب پيكر تكامل يافت، سپس از روح خويش در آنها بدميد تا انسان كامل شدند. و اولاد آنها را از نخستين نسل تا

ص:338

انقراضشان، به طريق عادى و پيمودن راه تكامل از مادۀ اوليۀ خاك تا نطفه و علقه و جنين، به حدّ انسانيت درآورد.

ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِندَهُ

سپس اجل و عمرى براى شما تقدير نمود، و عمر تعيين شده در نزد اوست.

يعنى: خدا براى بشر دو رقم عمر و مدت بقا تعيين كرده است، يكى اجل اقتضايى و استعدادى بر حسب اقتضاء حال و مزاج، و آن را در كتيبه اى به نام لوح محو و اثبات نگاشته است، لوحى كه مندرجاتش قابل تغيير و در معرض تبديل است و در مرأى و منظر برخى از فرشتگان و ارواح قرار مى گيرد. و ديگرى اجل تعيين شدۀ حتمى كه بر حسب عوارض و حوادث تعيّن پيدا مى كند، و اين اجل در كتيبه اى به نام لوح محفوظ نگارش يافته و كسى را جز ذات احديت اطلاعى از آن نيست.

مثلاً نوع انسانى يا هر فرد فرد او را بر حسب اقتضاى اعضا و قواى جسمى او مدت بقايى است كه آن را عمر طبيعى مى گويند و به صد يا صد و بيست سال تحديد مى شود، مثل برخى از اجناس كارخانجات كه عمر محدودى براى نوع آنها تعيين مى كنند، و اين عمر است كه به نام اجل معلّق در لوح محو و اثبات نگاشته مى شود، ولى در محيط زندگى انسان، علل و اسباب فراوانى وجود دارد كه برخى سبب ضعف نيروهاى او و يا نابودى وى پيش از عمر طبيعى اوست و برخى سبب حفظ و تقويت و بقاى نيروهايش مى شود كه بيشتر از عمر طبيعى مى ماند، و اين مدت را خداوند دربارۀ يكايك افراد انسان در لوح محفوظ نوشته است و جز كسى كه همۀ شراشر عالم هستى در محيط علم و تحت ارادۀ اوست، آن را نمى داند.

ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ

سپس شما در شك و ترديدتان لجاجت مى ورزيد. يعنى: چگونه شما با مشاهدۀ چنين علم و قدرت و نظم و دقت و تدبير و حكمت در خلقت انسان ها كه شعبه اى از درياى بى كران هستى است، باز هم در توحيد يا ربوبيت او شك مى كنيد و اصرار و لجاجت مى ورزيد؟!

ص:339

وَهُوَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ «3» وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ «4» فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «5»

تفسير:

وَ هُوَ اللَّهُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ فِى الْأَرْضِ

و اوست اللّه در آسمان ها و در اين زمين. يعنى: الوهيت و خدايىِ بى همتا و بى شريك او گسترده و منبسط در همۀ آسمان ها و زمين است و اوست كه به همۀ موجودات، احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد، و لازم اين امر، سلطه و تصرف و تدبير و تربيت همۀ هستى است. پس ادعاى شريك براى او در الوهيت و ربوبيت، نظير اعتقاد به اله حيات و زندگى و اله روزى و اله دريا و خشكى باطل است، و همچنين اثبات خدايان براى ملت ها و امّت ها نظير اله اين طايفه و اله آن قبيله نيز خلاف عقل سليم و شرايع الهى است.

يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ

يعنى: او پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه به دست مى آوريد باخبر است. مراد از نهان انسان، خطورات قلبى و تصديقات و ايمان و كفر و نفاق و نيز ملكات درونى و حالات باطنى اوست، و مراد از آشكار، ظواهر حال و اوصاف اوست، و مراد از «ما تكسبون» اعمال بدنى انسان است از نيك و بد كه متعلق احكام و تكاليف، و منشأ ترتّب پاداش ها و كيفرهاست.

در اين سه آيه خداوند به سه امر مهم و حادثۀ عظيم و خطير از امور جهان هستى اشاره نموده است: نخست خلق آسمان ها و زمين و دو صفت عارض فراگير همه مانند ظلمت و نور. دوم آفرينش انسان ها و تعيين اجل ها و عمرها. سوم سلطۀ تامّه و سيطرۀ گستردۀ ذات اقدسش بر همۀ آفرينش، و احاطۀ علمى او خاصه بر اعمال جامعۀ بشرى.

ص:340

وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ

رفتارو كيفرتكذيبگران

يعنى: و براى آنها هيچ آيه و نشانه اى از آيات پروردگارشان نمى آيد مگر آن كه روى عادت ديرينه از آن رويگردان اند. اين سوره مكّى است و اين آيه و آيۀ 46 سورۀ يس دربارۀ مشركان است. و مراد از «آيات» در اين مقام، منطق رساى پيامبر و سوره ها و آيات كتاب آسمانى او و اخبارات اعجازى و معجزه هاى تكوينى و خاصه شقّ القمر و مانند آنهاست كه همه، نشانه هاى صدق پيامبر و حقّانيت كتاب و شريعت اوست. و ممكن است شامل آيات تكوينى ديگر نيز باشد. يعنى پس از تنبيه عقول و توجيه افكار آنها به سوى آيات آفاقى و انفسى، طبعاً همۀ آن آيات آياتى است كه برايشان از جانب خدا آمده و تام و كامل اند، و آنها از روى عناد اعراض مى كنند.

فَقَدْ كَذَّبُواْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ

پس حقيقت اين است كه آنان حق را هنگامى كه به سوى آنها آمد تكذيب و انكار كردند. يعنى: در نتيجۀ اعراض از آيات، مطلق حق، را اعمّ از كلام يا معجزات ديگر، تكذيب نمودند، و يا قرآن را كه حقّ مطلق است انكار كردند.

فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنبَؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: پس به زودى خبرهاى حقايقى كه بدان استهزا مى كردند، به آنها مى رسد. مراد از خبرها وعده هاى عذاب دنيوى و شكست آنها، و وعده هاى عذاب اخروى است كه خداوند خبر مى داد و به تدريج به وقوع پيوست، نظير غزوۀ بدر و غزوات ديگر و بالاخره كنده شدن ريشۀ بت پرستى و آداب و رسوم شرك جاهلى و عبادت ها و قربانى ها در برابر بتان و ستارگان، از جزيرة العرب و ساير جاهاى دنيا، و نزول عذاب آخرت به مجرد مرگشان.

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِم مِدْرَاراً وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «6»

ص:341

لغت و اعراب:

ألم يروا استفهام تقريرى و توبيخى. لم يروا به ديدۀ سر يا به چشم دل نديده اند. قرن:

زمانى به مدت صد سال، ملتى در يك عصر، امّتى پس از امّتى. مدرار: مبالغۀ در «دَرّ» يعنى ريزش، گويند: شىءٌ مدرار و عينٌ مدرار.

تفسير:

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِّن قَرْنٍ

سخنى است دربارۀ مشركان به عنوان تذكر و تنبيه، پس از ذكر اعراض و تكذيب و استهزاى آنها. يعنى: آيا نديدند كه پيش از آنها چقدر از مجتمعات را هلاك نموديم؟ يعنى آثار و علايم باقى مانده از مساكن و ديار آنها را نديدند؟ يا سرگذشت طغيان و هلاكت آنها را در لابه لاى نوشته هاى تواريخ نديدند؟ يا قصه هاى نابودى آنان را در كتاب هاى آسمانى نخواندند؟ يا داستانشان را قصه گويان برايشان نقل نكردند؟

مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمَآءَ عَلَيْهِم مِّدْرَاراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ

يعنى: اى مشركان، ما به آنها در روى اين زمين آن اندازه سلطه و تمكّن داديم كه به شما نداديم. مراد نيروهاى مختلف استفاده از اين كره خاكى است از كشاورزى و دامدارى و استخراج معادن و ساخت بناها و برج هاى برافراشته و كندن خانه هاى مجلل در شكم كوه ها و غيره. و نيز آسمان يعنى ابرها را بر بالاى سر آنها ريزان فرستاديم، و بدين وسيله نهرهاى آب را از رودها و چشمه ها و چاه ها در زير پايشان به جريان انداختيم.

فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنشَأْنَا مِن م بَعْدِهِمْ قَرْناً ءَاخَرِينَ

يعنى: پس از آن همه نعمت، به واسطۀ گناهانشان يعنى به واسطۀ همان اعراض از دعوت هاى ما و تكذيب و استهزاى فرستادگان ما، همانند قوم نوح و هود و صالح، همه را هلاك نموديم و پس از آنها ملت هايى ديگر در عصرى پس از عصرى پديد آورديم.

ص:342

وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ «8» وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ «9»

اشكال منكران نبوت و پاسخ آن

لغت:

قرطاس: كاغذ، هر چيزى كه بر آن خط نويسند. لَبَسَ عليه الأمرَ - از باب ضَرَبَ -: كار را بر او مختلط و مشتبه نمود.

تفسير:

وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابًا فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

يعنى: و اگر بر تو خطى و نوشته اى بر صفحۀ كاغذى از آسمان فرو فرستيم، سپس اينان آن را با دستان خود لمس كنند، يعنى با دو قوۀ باصره و لامسه آن را حس كنند، باز هم بى ترديد كسانى كه كفر ورزيده اند، مى گويند: اين نيست مگر سحرى آشكار! و اين اشاره به غايت كفر و شدت عناد آنهاست.

وَ قَالُواْ لَوْ لَآأُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ

يعنى: و نيز آنها از غايت جهل و عناد خود گفتند: چرا بر محمد فرشته اى فرستاده نشده است؟! مرادشان فرشته اى مرئى به عنوان معجزه در طريق اثبات نبوت پيامبر است كه او را ببينند و با او سخن بگويند و مصافحه كنند تا او به نبوت و صدق دعوت پيامبر گواهى دهد تا يقين پيدا كنند.

وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لَايُنظَرُونَ

ص:343

اين كلام جواب گفتار آنهاست. يعنى و اگر ما فرشته اى از آسمان به عنوان اثبات نبوت نازل كنيم كار آنها تمام است و پس از آن مهلت داده نمى شوند. مراد اين است كه چون چشم بشر را توان ديدن فرشته به صورت اصلى او، و مغز بشر را قدرت درك او نيست، پس اگر فرشته نازل شود مرگشان فرا مى رسد و مهلتى نيست.

و ارجح آن كه مراد اين است كه از شئون عظمت و قدرت خدا و سنت جارى او اين است كه چون معجزى همانند ظهور فرشته براى گروهى ارائه كنند و آنها تخلف نمايند بلافاصله عذاب نازل كند، نظير قوم لوط پس از ديدن مهمان هاى او، و قوم صالح پس از پى كردن شتر او، و اصحاب مائده پس از كفران آن نعمت عظيم. پس معناى آيه اين است:

اگر ما مَلَك نازل كنيم آنها چنان كه از حالشان معلوم است تكذيب مى كنند و كارشان تمام مى شود، در حالى كه ما فعلاً چنين اراده اى نداريم.

وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ

اين آيه پاسخ از اين مطلب است كه اگر مراد كفّار از جملۀ «لَوْلا انْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ» اين است كه چرا پيامبر از فرشتگان نيست؟ جوابش اين است كه اگر ما پيامبر ارسالىِ به سوى بشر را فرشته مى كرديم، حتماً بايد او را به صورت مردى از بشر درمى آورديم، زيرا تماس و مؤانست بشر با فرشته به خاطر مباينت جوهرۀ وجود و اخلاق و گفتارشان ممكن نيست جز آن كه او را در صورت و اخلاق و گفتار بشر سازيم، و حتماً در چنين فرضى كار را بر آنها همان گونه كه خود بر خودشان مشتبه مى سازند، مختلط و مشتبه مى كرديم و باز مى گفتند: اين پيامبر بشرى است مانند ما و صلاحيت رسالت الهى را ندارد.

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «10» قُل سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «11»

ص:344

لغت و اعراب:

حاقَ بالشىء - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: احاطه كرد بر آن. سَخِرَ به و منه - از باب عَلِمَ -:

استهزا و مسخره نمود او را. منهم يعنى من الرسل.

تفسير:

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

اين آيه در مقام تسلّى خاطر پيامبر در برابر دشمنى هاى كفّار و مشركان است، و شامل هر مؤمن صالح است كه به خاطر ايمان و طرفدارى از دين حق از دشمنان خود عذاب و ناراحتى بيند، و معناى آيه اين است: و حقيقت اين است كه پيش از تو نيز به فرستادگانى از جانب ما يعنى به همۀ رسولان گذشته خاصه به اولى العزم و صاحبان شرايع مستقل - استهزا و مسخره و اهانت شد، و در نتيجه به كسانى كه آنها را استهزا نمودند از سنخ همان عذابى كه بدان استهزا نمودند نظير صاعقۀ آسمانى، زلزلۀ زمينى، باد مسموم و غيره، وارد شد و احاطه نمود.

قُل سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و استهزاكنندگان بگو: در روى اين زمين سير و گردش كنيد، سپس بنگريد كه عاقبت كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است. مراد سير در امكنه و مناطق روى زمين است كه آثار طغيانگران گذشته و منكران توحيد حق و دعوت انبيا در آن جاها ظاهر است، مانند بقاياى آثار تمدن فرعونيان در مصر، و سنگ هاى خاص باريده شده از آسمان بر قوم لوط در صحراى اردن، و خانه هاى مجلل و مرفه كنده و تهيه شده در دل كوه ها از قوم صالح، و موارد ديگر.

قُل لِمَن مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «12» وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «13»

ص:345

تفسير:

قُل لِّمَن مَّا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُل لِّلَّهِ

امر به سؤال از مشركان در اين آيه به عنوان تعجيز آنها و غلبه در حجت و برهان است.

يعنى: اى پيامبر، از آنها بپرس آيا آنچه در آسمان ها و در اين زمين است از آنِ كيست؟ يعنى موجودات لايتناهى و غيرقابل شمارش و احصا در آسمان ها و زمين از اقسام جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ها و اجنّه و فرشتگان، مِلك حقيقى كيست؟ و در حفظ و حراست كيست؟ و تحت سلطه و اداره و نظم و تدبير چه كسى است؟ و سپس خود در جواب آنان براى تفهيم اين كه پاسخى از آن سؤال جز اين نيست، مى فرمايد: بگو: از آنِ خداست.

كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

او بر خود رحمت نوشته است. يعنى: از روى قدرت و از راه عطوفت و بر وفق حكمت، رحمت را بر عهدۀ خويش لازم و مقرر داشته كه گويى نوشته و امضا نموده است. و مراد از رحمت، بذل و بخشش نيازهاى مختلف تكوينى و تشريعى همۀ نيازمندان جهان است كه از آن جمله بذل علوم و معارف به ذوى العقول، و انزال شرايع و تكاليف به مكلّفان، و اعطاى پاداش به مطيعان، و تعيين غفران براى گنهكاران است.

لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَارَيْبَ فِيهِ

لامِ لَيَجْمَعَنَّكُمْ براى قسم، و خطاب به همۀ بشر و خصوصاً مشركان است، و تعديۀ «جَمَع» با «إلى» مفيد اين است كه در «جمع» تضمين «ساق» شده است. يعنى: سوگند باد كه حتماً همۀ شما را جمع خواهد كرد و به سوى قيامت كه هيچ شكى در آن نيست سوق خواهد داد. يعنى بدين طريق كه همه را به تدريج ميرانده، در عالم برزخ جمع مى كند، و چون مدت دنيا به پايان رسيد همه را با صيحه اى زنده نموده، با صيحه اى ديگر در محكمۀ عمومى حاضر مى كند.

الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: پس از آن همه اتمام حجت و وعظ و اندرز، كسانى كه نفس خود را به زيان داده اند آنها هرگز ايمان نمى آورند. مراد از به زيان دادنِ نفس، مصرف كردن فطرت اصلى

ص:346

توحيدى و عقل سليم و استعداد معنوى و نيروهاى بدنى كه سرمايۀ اصلى انسان در بازار زندگى دنياست، در هواها و هوس ها و مطامع و شهوات دنياست به گونه اى كه براى آخرت جز كيفر اعمال زشت نماند، در حالى كه مى توانست با آن سرمايه، بهشت و رضوان الهى را فراهم نمايد.

وَ لَهُ مَا سَكَنَ فِى الَّيْلِ وَ النَّهَارِ

و هرچه در شب و روز ساكن است از آنِ اوست. يعنى: هر آنچه شب و روز بر آن مى گذرد و در تحت احاطه و شمول و تأثيرات ظلمت و نور قرار دارد، خواه مانند صفحۀ ظاهر كرۀ زمين و كرات ديگر اين منظومه باشد يا كرات مقابل خورشيدهاى ديگر، همگى مِلك حقيقى و مخلوق به ارادۀ او و واقع در تحت حفظ و تربيت اوست. و چون كرات، منشأ انتزاع ظلمت و نور آنها نيز از اوست پس همۀ ظرف و مظروف از آنِ اوست.

وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و او شنوا و داناست؛ شنوا به آنچه از قبيل صوت است خواه صادر از حنجره هاى ذوات اراده باشد يا اصوات ديگر، و دانا به مقصود هر صاحب صوتى.

قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «14» قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «15» مَن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ «16»

لغت و اعراب:

ولىّ: سرپرست، دوست، ياور. فَطَرَ الشىءَ - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: بشكافت آن را. فاطِر:

شكافنده، پديد آورنده، صفت اللّه. طَعِمَ الطعامَ - از باب عَلِم -: خورد آن را و أطعَمَ الطعامَ:

ص:347

خورانيد آن را به ديگرى. ولا تكوننّ به تقدير «و قيل لى». مَن يُصرَف، «مَنِ موصوله» مبتدا «فقد رحمه» خبر. نائب فاعل «يصرف» ضمير عذاب. مجموع اين آيه صفت دوم «يوم» است.

تفسير:

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لَايُطْعَمُ

اين آيه و چند آيۀ آتى در مقابل گمان هاى فاسد مشركان و عقايد خرافى آنهاست كه در برابر بت ها و ستارگان و فرشتگان و عُزَير و مسيح و غيره از دو جهتْ خضوع داشتند، نخست به گمان اين كه در تأمين نيازهاى مختلف زندگى آنها از نان و آب و ساير وسايل زندگى نقش وساطت از جانب خداوند دارند و قطع و وصل و وسعت و تنگى معاششان به دست آنهاست. دوم اين كه آنها را نقشى است در دفع حوادث سوء و ضررهاى مختلف كه از سراسر محيط جهان متوجه انسان است، از مرگ و بيمارى و فقر و حوادث ديگر. و از اين رو پيوسته در برابر آنها به انگيزۀ طمع يا ترس، خضوع داشتند و عبادت، قربانى، ذلّت، درخواست حاجت، نذر اموال و غيره مى نمودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: آيا غير از خداوند براى خود سرپرست و ياورى اتخاذ كنم؟ خدايى كه آفرينندۀ آسمان ها و اين زمين است، به گونه اى كه گويى متن عدم و بطن نيستى را شكافته و موجودات را از آن جا بيرون آورده و اداره مى كند، و اوست كه همه را خوراك مى بخشد و هرگز او خوراك داده نمى شود. ذكر خوراك به عنوان فرد روشنِ روزى در نزد عامّه است، و مراد اين است كه همۀ موجودات را كه در ادامۀ حيات خود نياز به خوراك متناسب حال خود دارند او روزى مى دهد، ماديات را خوراك مادى و ذوى العقول را خوراك معنوى.

قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ

يعنى: بگو به يقين من مأمور شده ام نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است. يعنى مأمورم در آغاز، خود به دين خود اذعان كنم و سپس به ابلاغ آن بپردازم، زيرا مدّعى راستگوى هر مكتب و فنّ و علمى، نخست بايد خود بدان معتقد و عامل گردد. و ممكن است مراد، اولِ رتبى باشد، يعنى مأمورم در اتصاف و عمل به همۀ ابعاد دين خود چون

ص:348

عقايد و اخلاق و اعمال، بر ديگران مقدم باشم.

وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: و نيز به من گفته شده كه هرگز از مشركان مباش؛ يعنى نه از نظر اذعان به شرك در الوهيت و ربوبيت و عبادت، و نه از نظر اخلاق و اوصاف، و نه از نظر آداب و كردار.

قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: بگو بى ترديد من نيز اگر پروردگار خود را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم. مراد از روز بزرگ، روز رستاخيز عظيم است كه از نظر طول مدت و سختى احوال حاضران و كيفيت اجتماع جهانيان در يك محيط و چگونگى روابط اقشار متباين الحقيقۀ انسان ها و حيوانات و اجنّه و شياطين در آن روز، و طرز حكومت فرشتگان كه مظهر قهر و غضب خداوند جبار بر اهل حشرند، و غلبۀ وحشت و دهشت بر ظالمان و ستمگران، و احاطۀ ظلمت و حرارت و حوادث وحشت زا و فوق تصور بر مردم از صيحه هاى آسمانى و زلزله هاى زمينى و حمله ور شدن شعله هاى سوزان آتش و لهب هاى فروزان به حضار و غير اينها، روزى است كه در طول تاريخ ازليت و ابديت هيچ سابقه و لاحقه اى ندارد؛ و نعوذ باللّه من شروره.

مَّن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ

يعنى: روز بزرگ قيامت روزى است كه از هركس عذاب آن روز بازگردانده شود حقّاً كه خدا بر او ترحم كرده، و آن كاميابى آشكار است. بدين معنا كه اقتضاى شمول عذاب در عامّۀ حضّار آن روز به خاطر تفريطشان در اعتقاد و عمل، محقق است و اگر مانعى پيدا شود نظير تحقق مكفِّرات در دنيا و شمول شفاعت شافعان در آخرت و رحمت خاص الهى، قهراً كاميابى آشكارى خواهد بود.

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «17» وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ «18»

ص:349

لغت و اعراب:

تسلط كامل خدا بر بندگان

مَسَّهُ بالعذاب - از باب مَنَعَ و نَصَرَ -: رساند به او عذاب را. قَهَرَهُ - از باب مَنَعَ -: غلبه كرد بر او، ذليل نمود او را، پيروز شد و ذليل كرد. و قاهِر: چيره و غالبى كه ديگران را بر طبق ارادۀ خود وا دارد. فوق عباده خبر دوم «هو».

تفسير:

وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ

يعنى: و اگر خداوند به تو ضرر و آسيبى رساند مانند بيمارى و فقر و نازايى و ناامنى و غيره، پس هرگز آن را جز خود او برطرف كننده اى نيست. يعنى همۀ اسباب و وسايل ظاهرى هم تحت اراده و مشيت اوست.

وَ إِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و اگر خداوند به تو خيرى رساند چون صحّت بدن و طول عمر و اولاد و جاه و مال، پس او بر همه چيز تواناست. يعنى خيرات نيز به ارادۀ اوست، زيرا اوست كه همۀ خيرات را در عالم وجود بر وفق اقتضاى فطرت و طبيعت موجودات، به اراده و مشيت خود به آنها عرضه مى دارد. يعنى مسألۀ تقاضا و عرضه در همۀ موجودات جارى است.

وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

يعنى: و او كسى است كه غالب و چيره است؛ چيره بر شراشر عالم وجود كه در مقام تدبير و اداره، همه را طبق ارادۀ تكوينى خود جارى مى سازد، و ذوى العقول را در امور تشريع بر وفق ارادۀ تشريعى خويش قرار مى دهد. و او فوق بندگان خويش است، زيرا واجبْ فوق ممكن، و خالق فوق مخلوق، و مربى فوق تربيت شده، و حاكم و مشرّع و آمر فوق محكوم و مأمور است. و او حكيم و آگاه است؛ متانت و اتقان صنع و آگاهى در مرحلۀ تكوين و تشريع دارد.

ص:350

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «19» الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «20»

لغت و اعراب:

من بَلَغَ، فاعل «بَلَغ» قرآن، و ضمير موصول محذوف است، به تقدير «من بلغه هذا القرآن». و اُوحى عطف است به اللّه و مقول قول است. مما تشركون «ما» موصوله يا مصدريه است. الذين خسروا مبتدا، فهم لا يؤمنون خبر. ابن، پسر و مطلق اولاد تغليباً.

تفسير:

قُلْ أَىُّ شَىْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌم بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ

اثبات توحيد خدا و اين كه او يكتاست و شريكى ندارد، در برابر مشركان، همان گونه كه با عقل سليم و حجج و برهان هاى قويم ممكن است، از راه نقل و شرع كه مقارن معجزات باهره است نيز راهى صحيح است و سوق آيه در بيان اين مطلب و پاسخ از اين است كه مى گفتند: اى محمد، ما به رسالت تو شاهدى از جانب يهود و نصارا و غير آنها نيافتيم.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: چه چيزى و چه كسى از نظر شهادت و گواهى بزرگ تر است، يعنى درست تر و نافذتر و اطمينان آورتر است؟ سپس بگو: خداوند خود ميان من و شما شاهد و گواه است.

ص:351

وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن م بَلَغَ

رسالت جهانى اسلام

يعنى: و اين قرآن به من وحى شده است تا شما را به آن بيم دهم و كسانى را كه اين قرآن به آنها برسد.

اين جمله در عين اين كه براى اثبات شهادت خود خدا بر توحيد خويش به وسيلۀ وحى اين قرآن است، كلامى است مستقل و تام در بيان اين كه اين كتاب الهى از آنِ همۀ بشر است از موجودين در عصر نزول آن تا انتها و انقراض نسلشان، هرچند انذار در عصر نزول، محدود، ولى رفته رفته گسترده و شامل خواهد بود، و تقييد انذار آن به كسانى كه بدانها رسيده، به لحاظ اين است كه تماميت حجّيت، مختصّ به بلوغ است وگرنه قرآن كتاب آسمانى عام و مبيّن شريعت الهى شامل و دائم است.

أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى قُل لَّآأَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِى بَرِىءٌ مِمَّاتُشْرِكُونَ

محمد شناسى اهل كتاب

پس از آن كه پيامبر شهادت خدا را بر يگانى ذات خويش نقل كرد كه بزرگ ترين و قوى ترين شهادت هاست و احدى را نرسد كه در آن ترديد كند، خداوند به او دستور مى دهد كه از مشركان بپرسد - يعنى به نحو اعجاب و توبيخ و تعجيز - كه آيا به راستى با اين وضع، شما گواهى مى دهيد كه با خداوند خدايان ديگرى هست؟ سپس بگو: من هرگز به چنين شركى شهادت نمى دهم، و نيز بگو: جز اين نيست كه خداوند خداى يكتاست و من بى ترديد از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم.

الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمُ

سوق اين آيه در پاسخ اين است كه مشركان گفتند: اى محمد، ما به رسالت تو شاهدى از جانب دانشمندان يهود و نصارا و غير آنها نيافتيم.

معناى آيه: كسانى كه به آنها كتاب آسمانى داده ايم پيامبر اسلام را آن چنانى شناسند كه فرزندان خود را. بدين معنا كه طايفه و نسل گذشتۀ آنها از زمان نزول كتابشان تا عصر ظهور محمد صلى الله عليه و آله طبق تعريف پيامبرانشان و توصيف كامل كتاب هايشان او را مى شناختند، و عبداللّه بن سلام از علماى آنها گفته بود كه من محمد را بهتر از فرزندم مى شناسم، زيرا در فرزندم احتمال خيانت مادرش هست ولى در محمد شكى ندارم. بلكه بر وفق آيۀ 81 آل

ص:352

عمران، خداوند از همۀ پيامبران گذشته و امّتشان پيمانى سخت و مؤكّد و مكرّر گرفته كه چون او آمد به علامت آن كه همۀ كتاب هاى آسمانى شما را تصديق خواهد نمود، بى ترديد به او ايمان آوريد و حتماً او را يارى نماييد.

الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ

شرك، ظلم بزرگ

اين آيه اخبار از عناد و شقاوت آنهاست. يعنى: كسانى از آنها كه نفس خود و وجود خود را به زيان دادند و در اين جهان در معامله ميان سرمايۀ عمر و تحصيل سعادت و شقاوت مرتكب زيان شدند، خود را دادند و شقاوت را خريدند، آنها هرگز ايمان نخواهند آورد.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «21» وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ «22» ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ «23» انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «24»

لغت و اعراب:

حَشَرَ الناسَ - از باب نَصَرَ -: گرد آورد آنها را. ضمير هُم راجع است به ناسِ مفهوم از كلام. زَعَمَ - از باب مَنَعَ و نَصَرَ -: سخنى گفت كه مظنّۀ كذب است و نوعاً در مورد ذم استعمال مى شود. تزعمون با حذف دو مفعول است به تقدير «تزعمونهم شركائى».

تفسير:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً

اين آيه و عدّه اى از آيات آتى در ذكر انحرافات اعتقادى مشركان است از راه مستقيم

ص:353

توحيد و نبوت و معاد، و فعاليت هاى آنها بر ضد حق، و عاقبت سوء اخروى آنها به گونه اى كه آنچه را كرده اند علناً انكار خواهند نمود.

معناى آيه: و چه كسى ظالم تر و ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟ (مثلاً براى بت هاى جماد مقام قداست و ربوبيت و وساطت تقرب به خدا قائل شود، يا فرشتگان مأمور تحت فرمان را دختران خدا نامد، يا بشر آفريدۀ او را فرزند يا جزء او يا محل حلول ذات اقدس او داند، يا ادّعاى نبوت و رسالت از جانب او يا وصايت و نيابت از رسولان او نمايد، يا دينى و شريعتى به نام او اختراع كند، يا حكم باطلى به استناد او صادر كند، يا فتوايى بر خلاف واقع از جانب او دهد). و جهت اين كه دروغ و افتراى به خدا از همۀ ستم ها بالاتر است اين است كه دروغ، ظلم و خروج از طريق عدل و استقامت است و عظمت و قباحت ظلم به تناسب عظمت مظلوم و بر حسب اهميت مطلب فرق مى كند، پس دروغ بر خدا و افتراء در توحيد بالاترين ستم است.

أَوْ كَذَّبَ بَِايَاتِهِ إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و يا آن كه آيه هاى قرآن او يا نشانه هاى قطعى توحيد او را كه از آفاق عالم و انفس خلايق نمايان است دروغ شمارد، كه اين هم همانند افتراست. و بى ترديد ستمكاران رستگار نخواهند شد.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَيْنَ شُرَكَآؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

حكايتى است از حال مشركان در روز رستاخيز، و خطابشان در آن روز به عنوان توبيخ و استهزاست. يعنى: به ياد آور روزى را كه همۀ مردم را در صحنۀ محشر گرد مى آوريم، سپس به كسانى كه مشرك شده اند، مى گوييم: كجايند شريكانتان كه گمان مى كرديد؟ يعنى اشياء يا اشخاصى كه آنها را در الوهيت يا ربوبيت يا عبادت شريك خدا مى دانستيد، مانند بتان و ستارگان و فرشتگان و غير آنها.

ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّآ أَن قَالُواْ وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ

يعنى: سپس در آن روز پاسخ يا معذرت خواهى آنان، يا نتيجه و عاقبت شرك دنيويشان جز اين نخواهد بود كه مى گويند: سوگند به خدا، پروردگارمان، ما هرگز مشرك نبوديم!

ص:354

انظُرْ كَيْفَ كَذَبُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ

يعنى: بنگر كه چگونه به ضرر خود دروغ مى گويند! زيرا در حضور پيامبران و مؤمنان و فرشتگان به دروغشان رسوا مى شوند.

گفته اند علت آن كه آنها در ملأ عام در جوّى كه همه چيز در نزد همه كس روشن است دروغ مى گويند و نتيجه اى بر دروغشان مترتب نمى شود، اين است كه دروغ در دنيا براى آنها طبيعت ثانيه شده و آنجا هم قهراً بدان تكلّم مى كنند، مانند معتاد به هتّاكى و بدزبانى كه بى اختيار هم فحش مى گويد.

وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: و آنچه افترا مى بستند از بت و غيره، از نظر آنان گم مى شود. بدين معنا كه هيچ يك در آن جا حاضر نيستند. و يا آن كه چون آن روز، روز انكشاف حقايق است و عظمت و قدرت خدا در نزد همه به نحو اكمل ظهور و تجلى مى يابد - به گونه اى كه مردم موجودات را به چشم حقارت و ذلّت و فقر و نياز مى نگرند و مى بينند كه همۀ مقامات و كمالات دنيوى از همه چيز گم گشته - آنها هم شئون و شوكت بتان را باطل و نابود مى يابند.

وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «25»

لغت و اعراب:

فاعل مفرد يستمع و ضماير جمع هفتگانه در آيه، راجع به مَنِ موصوله است به اعتبار لفظ و معنا، و در غالب موارد قرآن ضمير نزديك موصول، مفرد و ضمير دورش جمع است. كَنَّ الشىءَ - از باب نَصَرَ - و أكنَّهُ: پنهان كرد او را. أكِنَّه جمع كِنّ به كسر: پرده و ساتر و غلاف شىء. فَقِهَ الشىءَ - از باب عَلِمَ -: به فهم عميق فهميد آن را. وَقَرَ - از باب ضَرَبَ -:

ثابت شد، سنگين شد. أساطير جمع اسْطُر و سطور و آن جمع سطر: نوشته شده، و هر شىء رديف شده، و غالباً استعمال مى شود در دروغ هاى رديف شده در گفتار و نوشتار.

ص:355

يجادلونك حال از فاعلِ جاؤوك. يقول جواب اذا شرطيه.

تفسير:

مشركان كرو كورند

وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَ قْراً

يعنى: و از آنان - از مشركان قريش يا از سران آنها - كسانى هستند كه به سخنان تو گوش مى دهند، يعنى به آيات قرآنى يا سخنرانى هايت، ولى ما بر دل هاى آنها پوشش هايى قرار داده ايم مانع از اين كه بفهمند. مراد از پوشش ها حجاب هاى نامرئى است كه خداوند به واسطۀ شرك و كفر و عناد و فسقشان در قلب آنها ايجاد كرده است به گونه اى كه مانع از درك معانى و حقايق كلام خدا و رسولش مى شود و تأثيرى در روحشان نمى گذارد. و در گوش هاى آنان نيز به همين معنا سنگينى اى قرار داده ايم.

وَ إِن يَرَوْا كُلَّ ءَايَةٍ لَّايُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلَّآ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و اگر آنها به غير اين قرآن نيز هر نشانه و علامت اعجازى از جانب خدا ببينند به آن ايمان نمى آورند. حتى وقتى به نزد تو آيند در حالى كه با تو گفتگو و مجادله مى كنند، كسانى از آنها كه كفر ورزيده اند - يعنى به اقتضاى كفرشان - اشاره به قرآن و سخنان تو كرده، مى گويند: اينها جز افسانه هاى پيشينيان نيست. يعنى تشبيه مى كنند به قصه ها و افسانه هايى كه دروغ مسلم است و براى تفريح و سرگرمى خوانده مى شود. و اين غايت جرأت و شقاوت است كه به حضور پيامبر آيند و چنين گويند.

وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ «26» وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «27» بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «28»

ص:356

لغت و اعراب:

نَأى عن فلان - از باب مَنَع -: دور شد از او. ضمير عنه در دو مورد راجع به پيامبر اسلام است و محتمل است راجع به قرآن باشد. ان يهلكون الّا أنفسهم «ان» نافيه است و قصر اهلاك به خود آنها از قبيل قصر قلب است، يعنى خودشان را هلاك مى كنند نه پيامبر يا قرآن را. و لو ترى به تقدير «تراهم» و جواب شرط محذوف است، يعنى «لرأيت أمراً عجيباً فظيعاً». وَقَفَه - از باب ضَرَبَ -: برپا داشت او را، حبس نمود او را. وَقَفَ على الشىء: عالم شد و مطّلع گشت بر آن، و وَقَفَهُ على الشىء: او را آگاه كرد بر آن. دو فعل ماضى در اين آيه به معناى مضارع اند. بل بدا لهم «بل» براى اعراض است به تقدير «ليس تمنّى العود و الايمان حقيقياً بل».

تفسير:

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ

يعنى: و آنها نهى مى كنند از آن و دور مى شوند از آن. آنها، هم ديگران را از تماس و گفتگو با پيامبر و شنيدن كلام او و شنيدن قرآن او پيوسته جلوگيرى مى كنند و هم خود همواره از آنها دورى مى جويند. ولى آنها جز خود را هلاك نمى كنند. توهّم نشود كه منحصر كردن هلاكت به خود آنها مورد اشكال است. به دليل آن كه آنها هم خود و هم پيروانشان را هلاك مى كنند. زيرا كه مراد، انحصار حقيقى نيست، بلكه اين كلام را «قصر قلب» گويند و مراد نفى هلاكت از پيامبرو اثبات آن براى آنهاست هرچند پيروانشان نيز با آنها شريك باشند. «و ما يشعرون» يعنى و اين مطلب را درك نمى كنند و به آن آگاه نيستند.

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لَانُكَذِّبَ بَِايَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: و اگر آنها را در روز قيامت هنگامى كه بر لبۀ آتش بازداشت شدند، يا آنها را از آتش و كمّ و كيف آن آگاه نمودند، مى ديدى كه مى گويند: اى كاش به دنيا بازگردانده مى شديم و نشانه هاى پروردگارمان را انكار نمى كرديم (مراد

ص:357

پيامبران و معجزات و كتاب هاى آسمانى و شرايع است) و از مؤمنان و گروندگان بوديم؛ و جواب «لو» محذوف است يعنى امرى عجيب و عظيم و غير قابل تصور و دهشتزا مى ديدى.

بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ

يعنى: بلكه آنچه پيش از اين مخفى مى كردند براى آنان ظاهر و آشكار گرديده است.

«بل» براى اعراض است و مراد اين است كه آرزوى بازگشت به دنيا و تمنّاى تصديق آيات و دخول در زمرۀ مؤمنان از سوى آنها، آرزوى حقيقى و تمنّاى واقعى نيست، بلكه چون آتش جهنم و عذاب آخرت كه در دنيا آن را اقرار نداشتند و شديداً انكار كرده و مخفى مى نمودند، در آن حال براى آنها ظاهر و آشكار گرديده، از ترس و دهشت، چنين آرزويى را مى كنند، بر وفق طبع غريزى خود كه گاهى دروغِ روشن مى گويند و گاهى تمنّاى محال و باطل مى كنند.

وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: و اگر آنها به فرض در آن حال به دنيا بازگردانده شوند، به يقين به همان چيزى كه از آن نهى شده بودند برمى گردند، يعنى به كفر و شرك و فساد عقيده و عمل؛ و بى ترديد آنها به طبع و غريزه دروغگويند.

وَقَالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ «29» وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «30»

لغت و اعراب:

مرجع ضمير هى «حياة» مفهوم از كلام يا مشاهَد در خارج است. و لو ترى جواب شرط محذوف است به تقدير «لرأيت أمراً عظيماً». وقفوا على ربهم به تقدير «على حساب أو قضاء ربّهم». وُقِفُوا: آگاه شدند، و نيز بازداشت شدند.

ص:358

تفسير:

منكران قيامت و پاسخ آن

وَ قَالُواْ إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ

مشركان و وثنيّون قريش و مكّه منكر معاد بودند و از اين رو تمام احوال و حوادث آن روز را انكار مى كردند، و توسّلشان به بت ها و طلب وساطت و شفاعت از خدا مربوط به امور دنيا و براى جلب منافع و دفع مضرّات دنيوى بود.

معناى آيه: و آنها گفتند: زندگى جز اين زندگى دنيوى ما نيست، و ما هرگز برانگيخته شدنى نيستيم. يعنى پس از دنيا حياتى به نام حيات برزخى به امتداد مرگ نخستين انسان در دنيا تا نفخۀ دوم صور، و سپس حياتى به امتداد روز قيامت، و پس از آن حيات ابدى در بهشت و دوزخ نداريم.

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى رَبِّهِمْ

اين آيه در ردّ گفتار آنهاست به وسيلۀ نقل حال آنها در محشر و اعتراف ذليلانۀ آنان به حقّانيت معاد پس از حصول علم اليقين. يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب معتقد به معاد، اگر آنها را در روز رستاخيز هنگامى كه به جلال و جمال پروردگارشان واقف شدند، يا زمانى كه در برابر خدا بازداشت شدند ببينى، امر عجيب و عظيمى را مشاهده خواهى كرد.

مراد از وقوف بر رب يا قيام در برابر او، ديدن عالم محشر و احوال و اوضاع آن جاست آن گاه كه متوجه مقام و جلال خدا شوند، و مشرف شوند و اطلاع يابند از محيط پهناور قيامت و صحنۀ باشكوه محشر و حال زمين و آسمان آن روز، از خورشيد و ماه گرفته تا ستاره هاى بى فروغ، و حضور افواج فرشتگان متصدى امور كه همه جا را پر كرده و بر همۀ اوضاع تسلّط دارند، و تشكيل محكمۀ عظيم حاكم مطلق و قاضى بر حق، و حضور انبيا و معصومان و صالحان و گواهان امّت ها، و نصب كتاب عمومى و لوح محفوظ، و احضار شياطين و سلاطين و ستمكاران و طاغيان انس و جنّ، و دعوت و احضار طوايف ذوى العقول و ذوى الشعور و انسان ها از آدم ابوالبشر تا آخرين فرد آنها، و قرار دادن بهشت و دوزخ هريك در يك سو، و برپايى

ص:359

محكمۀ عدل الهى و دعوت همه به سوى حساب و محاكمه و داورى، و غير اينها از حوادث ديگرى كه همه شعبه اى از حقايق بهت آور آن روز است. جعلنا اللّه من الآمنين فيه.

قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُواْ بَلَى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ

يعنى: خداوند مى گويد: آيا اين حق نيست؟ استفهام تهديدى و توبيخى است و «هذا» اشاره به اصل وجود آن عالم محسوس و مشهود است با همۀ آنچه در آن جا به رأى العين مشاهده مى كنند. يعنى آيا اين دستگاه عظيم كه مى بينيد و در دنيا انكار مى كرديد و باطل مى شمرديد حق نيست؟ سپس آنها همه مى گويند: آرى سوگند به پروردگارمان همه حق است. و خدا مى فرمايد: پس به سزاى آنچه كفر مى ورزيديد بچشيد عذاب جهنم را. يعنى لازم اين امر دستور ريختن همه به دوزخ است.

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَاحَسْرَتَنَا عَلَى مَافَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاءَ مَايَزِرُونَ «31» وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «32»

لغت و اعراب:

حتى ابتدائيه است. بَغَتَهُ - از باب مَنَعَ -: ناگهانى به نزد او آمد. بغتة مفعول مطلق يا حال.

ما فرّطنا فيها «ما» مصدريه به تقدير «تفريطنا فى حقّ الساعة». و ضمير «فيها» راجع به دنيا يا ساعة. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: حمل كرد آن را. وِزر: گناه، بار گران. دنيا: مؤنث أدنى يعنى نزديك تر، پست تر. ساعة: مقدار اندكى از زمان، روز قيامت به جهت سرعت تحقق آن، هنگام قيام يا سرعت حساب در آن يا كوتاهى آن نسبت به جهان ابدىِ پس از آن.

لعب: كار بدون قصد نظير بازى بچه ها. لهو: كار بى نفع.

ص:360

تفسير:

حسرت منكران لقاء الله

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَآءِ اللَّهِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب كردند، زيانكار شدند. مراد از «ملاقات خدا» زندگى پس از مرگ است از برزخ و قيامت و ما بعد آن، زيرا انسان به محض مردن محيطى را مى نگرد كه آثار جلال و جمال خدا در آن متجلّى است و بيش از دنيا قرب حضورى دارد و گويى خدا را ملاقات مى كند.

حَتَّى إِذَا جَآءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ يَاحَسْرَتَنَا عَلَى مَافَرَّطْنَا فِيهَا

يعنى: و چون روز قيامت ناگهان بدانها فرا رسد، مى گويند: اى دريغ و حسرت بر كوتاهى ما دربارۀ اين ساعت و اين روز! يعنى افسوس بر اين كه در دنيا مقدمات حضور اين روز و وسايل امنيت و پيروزى در امتحان و سعادت ابدى اين روز را فراهم نكرديم.

وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ

يعنى: نه تنها آنان وسايل امن و سعادت آن روز را تهيه نكرده اند، بلكه در حالى هستند كه بارهاى سنگين خود را بر دوش مى كشند. زيرا عقايد فاسد و كفر و شرك درونى و صفات رذيلۀ روحى و گناهان عملى، همه بارهايى بر دوش آنان است بدين معنا كه استحقاق عقاب آنها بر روح آنها سنگينى دارد، زيرا همه در شُرُف فعليت اند. و يا آن كه تجسّم و تبلور آنها به صورت بارهاى سنگين بر دوش آنها سنگينى مى كند.

أَلَا سَآءَ مَايَزِرُونَ

يعنى و آگاه باشيد كه بسيار بد و زشت است بارهايى كه بر دوش خواهند كشيد.

وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَآ إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

يعنى: و اين زندگى دنيا - اين زندگى نزديك تر يا زندگى پست و ناچيزتر - جز بازيچه و كار بيهوده و بى سود نيست. مراد از زندگى دنيا در اين جا و در اغلب موارد اين كتاب كريم مجموع امور اختيارى انسان است از خطورات قلبى و علوم و عقايد فكرى و حالات و ملكات روحى و اوصاف و احوال ظاهرى و گفتار و اعمال بدنى او در صورتى كه مشمول رضاى حق و حليّت در دين و شرع نباشد، و اين معناست كه لعب و لهو است و اثر

ص:361

نيكى از معنويت و سعادت بر آن مترتب نمى شود، و اين معناست كه در مقابل آخرت واقع شده كه مى فرمايد: و به يقين خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه نمايند بهتر است. يعنى امور فوق و شئون اختيارى انسان در صورتى كه متعلق حلّيّت شرعى و رضايت خدا قرار گيرد، حيات دنيا نيست، بلكه وسيلۀ تحصيل آخرت است. يعنى پس آنها را تحصيل كنيد تا خانۀ آخرت را به دست آوريد. و اما آنچه در خارج از وجود انسان است از محيط زندگى و اموال و اعيان و غيره، آنها متاع و زينت و حُطام حيات دنياست. سپس مى فرمايد: افلا تعقلون يعنى آيا نمى انديشيد و عقل خود را به كار نمى بريد تا اين حقيقت را دريابيد؟

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَيُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ «33»

تفسير:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ

يعنى: اى پيامبر، به يقين ما مى دانيم كه آنچه آنها مى گويند حتماً تو را اندوهگين مى كند. مراد تعبيرات ناروايى است كه مشركان مكّه دربارۀ خود پيامبر به كار مى بردند مانند دروغگو، شاعر، جادوگر، و دربارۀ قرآن او نظير افترا، مفتريات و افسانه هاى پيشينيان.

فَإِنَّهُمْ لَايُكَذِّبُونَكَ وَ لَكِنَّ الظَّالِمِينَ بَِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ

يعنى: جز اين نيست كه آنها تو را تكذيب نمى كنند، ولكن آنان ستمكارانى هستند كه نشانه هاى خدا را انكار مى كنند.

ذكر كلمۀ «ظالمين» با اين كه حذفش مضر نيست، براى اشاره به اين است كه آنها در اين تكذيب ستم كردند، ستم به خودشان و به حقايق و معارف الهى و به پيامبر فرستادۀ او و به انبوه ملت هاى آينده كه در نتيجۀ اين تكذيب، راه اعتقادات را منحرف خواهند پيمود.

ص:362

وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَاكُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِن نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ «34»

تكذيب رسولان، سنتىّ كهن

تفسير:

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَاكُذِّبُواْ وَ أُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا

اين آيه در تسلّى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله است و بيان اين كه مورد اعراض و تكذيب و هتك حرمت ملت قرار گرفتن منحصر به او نبوده و اعراض و طغيان عليه فرستادگان خداوند نيز مخصوص امّت او نيست.

معناى آيه: و اى پيامبر، حقيقت اين است كه پيش از تو نيز در اعصار گذشته فرستادگانى از جانب خدا به وسيلۀ امّت خود تكذيب شدند اما آنها در مقابل تكذيب صبر كردند. و آنان مورد اذيت و آزار قرار گرفتند تا آن جا كه نصرت و يارى ما بدانها فرا رسيد.

يعنى اين سنّت جاريۀ خداست كه پس از شدايد و سختى ها و ظهور صبر از بندگان، نصرت غيبى او فرا مى رسد، چنان كه فرموده است: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً [انشراح، 5 و 6].

وَ لَامُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ

يعنى: و هرگز كلمات خدا را تغييردهنده اى نيست. مراد از كلمات خدا اراده و مشيت حتمى و ازلى اوست كه به صورت كلمه در لوح محفوظ نگاشته مى شود و از آن جا به كتاب هاى آسمانى و قلوب پيامبران الهى نزول پيدا مى كند و عبارت است از وعده و توفيق و تفضل و عطا نسبت به برخى، و غضب و عذاب در حقّ برخى، نظير آيۀ: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى [مجادله، 21]. وآيۀ وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ[صافّات، 171 و 172] و ساير آنچه در عالم وجود تحت مشيت خدا جريان مى يابد.

وَ لَقَدْ جَآءَكَ مِن نَّبَإِىْ الْمُرْسَلِينَ

ص:363

اين آيه در تأييد صدر آيۀ قبل است. يعنى اى پيامبر، به يقين برخى از اخبار و سرگذشت پيامبران مرسل به تو رسيده است. يعنى از نوح پيامبر كه نخستين نبىّ مرسل بود تا عيسى بن مريم كه آنها همه تكذيب شدند و صبر ورزيدند. و راه رسيدن اخبار آنها سوره هايى از قرآن است كه در مكّه پيش از اين سوره نازل شده و اخبار عدّه زيادى از آنها ذكر شده است. و ممكن است به وسيلۀ كتب آسمانى سابق رسيده باشد كه جبرئيل براى او مى خوانده يا آنچه از علما و احبار يهود و نصارا و صالحان امّتشان نقل شده و دست به دست به او رسيده است.

وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ «35»

همگانى نبودن هدايت

لغت و اعراب:

بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَبَ - و ابتغاه: طلب كرد آن را. نفق: نقب زيرزمينى كه طرف ديگر آن باز باشد مانند تونل و غيره. فان استطعت جواب شرط محذوف است به تقدير «فافعل» و اين جمله با شرط و جزا جواب جملۀ شرطيۀ اول است.

تفسير:

وَ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ نَفَقاً فِى الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِى السَّمَآءِ فَتَأْتِيَهُم بَِايَةٍ

يعنى: اى پيامبر، اگر اعراض امّت و روى گردانى آنها از پذيرش دعوت و دين و كتاب تو بر دوشت سنگينى كرده و نمى توانى تحمل كنى، پس اگر توان آن را دارى كه نقبى در زمين زنى و فرو روى، يا نردبانى در جانب آسمان نهى و عروج كنى تا آيتى براى آنها بياورى انجام ده.

ص:364

مراد اين است پس از آن كه دين خود را با منطق و برهان ابلاغ كردى و از ايمان و گرايش آنها مأيوس شدى، اگر مى توانى به وسيلۀ آيت و معجزه اى آنها را مضطر به ايمان و مجبور به پذيرش دين كنى، اين كار را بكن، ولى اين كار شدنى نيست، زيرا اولاً تو قدرت آن راه ها را ندارى. ثانياً خداوند آن را نمى خواهد.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى

اين جمله تعليل مفاد جملۀ شرطيۀ سابق است و معناى آيه اين است: اگر خداوند بخواهد و ارادۀ حتمى كند، همۀ مكلّفان را در دنيا جبراً بر يك هدايت و راه مستقيم گرد مى آورد. ولكن خدا اين دنيا را خانۀ اختيار كرده و بشر را در پذيرش دعوت انبيا و ايمان به غيب و دين و شريعت آزاد گذاشته و در اين باره اكراه و اجبار ننموده است.

فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: پس غصۀ اعراض مشركان را مخور و جزو انسان هاى بى اطلاع از معارف دين و كيفيت توجيه تكليف به بشر و رفتار خدا با مطيعان و عاصيان، مباش.

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ «36» وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «37»

تفسير:

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَم وَ الْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ

اين آيه روشنگر صدر آيۀ قبل و مبيّن اين نكته است كه مردمى كه حيات دارند و مكلّف اند دو صنف اند: زندگان يعنى كسانى كه استعداد شنيدن حق و پذيرش آن را دارند، و مردگان يعنى آنان كه در نتيجۀ كفر و عناد و فسق، فطرت اصلى خود را از دست داده و فعلاً غريزه اى پيدا كرده اند كه اقتضاى شنيدن حق و تاب تحمل آن را ندارند.

معناى آيه: اى پيامبر، جز اين نيست كه دعوت تو را كسانى اجابت مى كنند كه زنده اند

ص:365

و مى شنوند، و مردگان را خداوند روز قيامت برمى انگيزد. يعنى تو را استعداد بيدار كردن و معتقد نمودن آنها در دنيا نيست؛ آنها روز قيامت بيدار مى شوند و مى فهمند و در آن روز است كه مى گويند: رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً [سجده، 12].

ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ

يعنى: پس از آن كه خدا آنها را به واسطۀ نفخۀ دوم صور از قبرها برانگيخت و متحيّرانه به هر سو نگريستند، به ناگاه به واسطۀ نفخۀ سوم، همگى آنها به سوى خداوند براى سؤال و حساب و داورى بازگردانده مى شوند.

وَ قَالُواْ لَوْ لَانُزِّلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ

يعنى: مشركان مكّه و كفّار معاند قريش گفتند: چرا بر محمد نشانه اى از جانب پروردگارش فرستاده نمى شود؟! اين كلام از آنها از روى عناد و بى اعتنايى به معجزات پيامبر صادر شده است. قرآن كريم و معجزات متعدد و مختلفى را كه به تدريج از پيامبر مشاهده كرده اند همه را ناديده گرفته اند، و مرادشان از آيه، معجزۀ خاصى است كه خود اختراع كرده اند كه به برخى از آنها در اواخر سورۀ بنى اسرائيل اشاره شده، نظير آن كه گفتند: ايمان نمى آوريم مگر آن كه چشمه اى جوشان از زمين درآورى، يا باغى داشته باشى با درختان انبوه خرما و انگور كه از لابه لاى آن چشمه ها روان سازى، يا آسمان را پاره پاره بر سر ما فرو ريزى، يا خداوند و فرشتگان را روبه روى ما حاضر كنى، يا خانه اى از طلا داشته باشى، يا جلوى چشم ما به سوى آسمان، بالا روى و نامه اى در دست خود فرود آورى كه ما بخوانيم (اسراء 90 تا 93). و يا مرادشان خصوص معجزه هاى انبياى گذشته است مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى و مانند آن.

قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ ءَايَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

يعنى: در جواب آنان بگو: مسلّماً خداوند قادر است بر اين كه آيه اى نازل كند - يعنى آنچه را آنها پيشنهاد مى كنند و غير آن هرچه خود بخواهد - ولكن بيشتر آنها نمى دانند.

يعنى قدرت خدا را درك نمى كنند و گمان مى كنند خدا عاجز است از آوردن آنچه مى خواهند. و يا نمى دانند كه سنّت الهى پيوسته بر اين جارى است كه اگر آن رقم معجزات را فرو فرستد و مردم نپذيرند، عذابشان بدون مهلت فرا مى رسد. و يا آن كه نمى دانند

ص:366

معجزه اى كه پيامبر اسلام آورده - يعنى قرآن عظيم - مهم ترين و روشن ترين و ابدى ترين معجزه و فوق همۀ معجزاتى است كه مى خواهند.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ «38»

لغت و اعراب:

دَبَّ فى الأرض - از باب ضَرَبَ -: روى زمين مانند مار يا بچه با دست و پا راه رفت. دابّة:

متحرك در زمين، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. اُمم جمع امّت: طريقه، جماعت، گروهى كه در يك قصد و هدف متحدند. يطير بجناحيه صفت توضيحى طائر است.

تفسير:

وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَاطَآئِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ

يعنى: و هيچ حيوان جنبنده اى در اين زمين نيست، در روى آن يا در دل آن يا در بستر رودخانه ها يا در اعماق درياها، و نيز هيچ پرنده اى نيست كه با دو بال خود در فضا و هوا پرواز مى كند جز آن كه امّت همانند شما بشرها هستند. يعنى انواع مختلفى غيرقابل حدّ و حصر تحت عنوان حيوان اند كه همه امّت اند يعنى هر نوعى در زندگى خود داراى يك هدف فطرى و طبيعى است و تحت ارادۀ حق و يارىِ تكوينى او به سوى تكامل و وصول به آن هدف در حركت اند.

مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْءٍ

يعنى: ما در اين كتاب از هيچ چيزى فروگذارى نكرديم. مراد از كتاب، كتاب تكوين و عالم وجود است. يعنى در جهان هستى كه به مجموع آن كتاب تكوينى گفته مى شود هيچ نقص و عيبى قرار نداديم و آنچه در آن لازم و صلاح و مورد نياز موجودات آن و دخيل در كمال و نظام آن است در آن پديد آورديم. و البته شعبه اى از آن، حيوانات سه گانۀ صحرايى

ص:367

و هوايى و دريايى اين كره است كه همۀ مقدماتِ حركت فطرى آنها را به سوى هدف خلقت و مقصدِ پيش بينى شده تهيه نموديم.

و ممكن است مراد از كتاب، لوح محفوظ باشد. يعنى سرنوشت انواع مختلف حيوانات را در آن درج كرديم و هيچ تفريط و كوتاهى در آن نكرديم.

و ممكن است مراد، كتاب تدوين يعنى قرآن مجيد وحى شده به پيامبر اسلام باشد. يعنى در اين كتاب، حركت و سير و هدف و صلاح همۀ ذوات ارواح را معيّن نموديم و هيچ كوتاهى در آن انجام نداديم. يعنى همان گونه كه سعادت دنيوى و اخروى براى انسان را به وسيلۀ دين و شريعت نگاشتيم، توجه به مبدأ و ذكر خدا در دنيا، و حشر و نشر در زمرۀ انسان ها را در آخرت، براى امم مختلف حيوانات در قرآن بيان كرديم.

ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ

يعنى: حيوانات متحرك در زمين، روز قيامت به سوى پروردگارشان گردآورى مى شوند. و چون همه در دنيا مرده بودند لازم حشرشان اين است كه ارواح آنها نيز در برزخِ ارواح انسانى يا در برزخ مخصوص خودشان گرد آيند و در وقت نفخۀ دومِ صور همراه انسان ها به ابدان جديدشان باز گردند و به وسيلۀ نفخۀ سوم صور به سوى حساب و داورى در محضر خدا اجتماع كنند. پس مراد از مماثلت آنها با انسان شباهت آنهاست در كيفيت زندگى فردى و اجتماعى، و قرار گرفتن در متعلّق تكليف به مقدار وسع و استعدادشان، و برانگيخته شدن براى محشر و محضر حقّ و چشيدن پاداش و كيفر متناسب تكليف خود. و غرض از حشر آنها تظلّم برخى از آنها از يكديگر يا از بشرهاست كه در همان جا مجازات انجام مى شود، مثلاً حيوان بى شاخ كه از شاخدار آسيب ديده شاخ پيدا مى كند و تلافى مى كند، يا از انسانى كه به او ظلم نموده تلافى مى نمايد، و يا گواهى آنها به نفع بشرها يا به ضرر آنهاست كه پس از شهادت، معدوم مى گردند. و دربارۀ برخى از حيوانات وارد شده كه جزو حيوانات بهشتى قرار مى گيرند مانند قوچِ قربانىِ اسماعيل، و سگ اصحاب كهف و غيره.

ص:368

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌّ فِي الظُّلُمَاتِ مَن يَشَإِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «39» قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ «40» بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِكُونَ «41»

لغت و اعراب:

صُمّ جمع اصمّ: كر، ناشنوا. بُكم جمع ابكم: لال. فى الظلمات خبر سوم الَّذين. أرأيت معناى اصلى كلمۀ سؤال از رؤيت به دل يا به چشم است و غالباً استعمال مى شود در أخبرنى به عنوان كنايه. ان كنتم جواب شرط محذوف است به تقدير «فادعوه»، يا «فأخبروا مَن تدعون؟». ما تدعون إليه ضمير مجرور به «عذاب» برمى گردد به تقدير «تدعونه إلى كشفه».

تفسير:

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُمَاتِ

يعنى: كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند - آيات قرآن را يا نشانه هاى توحيد ما را در آفاق جهان و انفس خودشان - آنها كَرَند يعنى از شنيدن كلام حق و دعوت انبيا و منطق رساى پيامبر، و آنها لال اند يعنى از گفتن سخن حقّ و شهادت به توحيد و رسالت فرستادگان ما، و آنها در ميان تاريكى هايند يعنى تاريكى جهل و شرك و كفر و عناد و تقليد از گذشتگان گمراه.

مَن يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

يعنى: هر كه را خدا بخواهد گمراه مى كند. مراد از آن، شخصى است كه خدا دعوتش

ص:369

كرده و اتمام حجت نموده و او نپذيرفته و اصرار و عناد ورزيده است. و مراد از گمراه كردن او رها نمودن اوست به حال خود و قطع رحمت و توفيقات خاص پس از پذيرش دعوت.

و كسى را كه بخواهد بر راه مستقيمش قرار مى دهد. مراد از آن، شخصى است كه پس از ابلاغ دعوت و اتمام حجت، اجابت كرده و پذيرفته است. مراد از قرار دادنش بر راه مستقيم، ادامۀ هدايت و شمول توفيقات خاص پس از پذيرش، نسبت به حقايق و معارف و عمل است.

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

قدرت خدا و ناتوانى بتان

اين آيه احتجاج ديگرى بر بطلان شرك آنهاست و استفهام براى تعجيز و غلبۀ به حجت است، و كلام ناظر به حال نزديك شدن خطر و شُرُف وقوع آن است.

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: به من خبر دهيد اگر عذابى از جانب خداوند به شما برسد، يعنى نظير آنچه به قوم نوح و لوط و صالح و ديگران رسيد؛ و يا روز قيامت بر شما به ناگاه فرا رسد، يعنى سخت در مورد خطر و در غايت اضطرار قرار گيريد؛ آيا در آن حال غير خدا را مى خوانيد؟ يعنى آيا به سراغ بتان و لات و هبل يا ستارگان مى رويد؟ اگر راستگوييد پس برويد و آنها را بخوانيد.

بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَآءَ

يعنى: به سوى هيچ يك از بت ها نمى رويد بلكه تنها خدا را مى خوانيد، پس خداوند است كه اگر بخواهد آنچه را كه براى رفع آن او را مى خوانيد برطرف مى كند. يعنى كار كوچكى باشد يا بزرگ حتى قيامت را اگر در شُرُف وقوع باشد اگر بخواهد جلوگيرى مى كند، تأخير مى اندازد يا نسخ مى كند. و مراد اين است كه خداوند قدرت اين امور را دارد، و اما فعليت دفع عذاب دنيوى منوط به استحقاق آنها و صلاح در نظام نوع بشر است، و امر قيامت اصلش حتمى است و زمانش منوط به ارادۀ ازلى اوست كه جز او احدى اطلاع ندارد.

و مراد از تعليق به مشيت اين است كه اگر آنها استحقاق نجات داشته باشند و اجابت صلاح باشد و با نظام اتمّ جارى در نوع بشر و عالم تكوين وفق دهد، مشيت صورت خواهد گرفت.

وَ تَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ

ص:370

يعنى: و آنچه را شريك خدا مى كرديد فراموش مى كنيد. اين كلام اشاره به اين است كه انسان چون در مورد خطر شديد قرار گرفت و خود را هم آغوش مرگ ديد همه چيز را فراموش مى كند جز آنچه را كه در سويداى دل، احتمال رفع خطر و حصول نجات در آن مى بيند، و بى شك آن چيز جز خدا نيست.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ «42» فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «43» فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ «44» فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «45»

تضرع به درگاه خدا

لغت و اعراب:

بَأساء و ضرّاء صيغۀ مؤنّث اند كه مذكّر ندارند، بأساء: ناراحتى ها و سختى هاى خارج از جسم مانند فقر، گرانى، قحطى و ناامنى است، و ضرّاء: شدت و سختى هاى جسمى نظير بيمارى، غصه، رنج، نقص اعضا و غيره. لولا براى تحريص و ترغيب است. بأس: عذاب و شدت. دابر: تابع، آخر شىء، اصل و ريشه.

تفسير:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ

اين آيه و سه آيۀ بعد در بيان حقيقتى ثابت و سنتى از سنن جاريۀ الهى است كه در تاريخ بشر رخ مى دهد كه خداوند براى بشر پيامبرانى گسيل مى دارد تا مسألۀ توحيد و

ص:371

معاد و عمل و توبه را عرضه دارند، و به دنبال آن آنها را به برخى از سختى هاى دنيا به نحوى كه منجر به اجبار و اضطرار نشود گرفتار مى كند تا متنبه شوند و دعوت پيامبران را لبّيك گويند، ولى آنها به جاى تنبه و پذيرش، از دعوت پيامبران اعراض مى كنند و بر شقاوت خود مى افزايند و خدا را فراموش مى كنند، خداوند هم آنها را به عنوان استدراج و رها كردنِ طاغى به حال خود در مدتى كه مراحل شقاوتش را بپيمايد مهلت مى دهد و درهاى نعمت خود را به رويشان مى گشايد به گونه اى كه در فرح و شادى ناروا و غرور و غفلت و هوس غور مى كنند، و آن گاه آنها را بغتتاً و ناگهانى مى گيرد، يعنى گرفتار عذاب هاى فوق طاقت و تصورشان مى كند. و اين طرز از مؤاخذۀ الهى در كتاب و سنت به نام «استدراج» ناميده مى شود: وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ [اعراف، 182 و 183]. حاصل آن كه براى طغيان گران پس از اتمام حجت، درهاى نعمت به عنوان مهلت و تكميل شقاوت گشوده مى شود، و پس از اكمال طغيان به ناگاه قهر خداوند آنها را مى گيرد.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما به سوى ملت ها و امّت هايى پيش از عصر تو پيامبرانى فرستاديم، يعنى به هدف اين كه آنها را به سوى توحيد دعوت كنند و شريعت و كتاب ما را ابلاغ نمايند، ولى آنها نپذيرفتند و طريق انحراف پيمودند.

فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ

يعنى: پس از آن، آنها را از راه قاعدۀ لطف و سوق دادن امّت ها به سوى معنويت و دين، به «بأساء» يعنى فقر وفاقه و قحطى و گرانى و ناامنى، و به «ضرّاء» يعنى مرض و رنج و غصه گرفتار كرديم، شايد خضوع كنند و سر تسليم در مقابل ما و فرستادگان ما فرود آورند.

فَلَوْلَآ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَ لكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ

لولا در اين مقام براى اظهار تأسّف و توبيخ و تقبيح كار آنها استعمال شده است. يعنى:

پس چرا آنها هنگامى كه عذاب دنيوى و سخت گيرى و گوشمال تكوينى ما به آنها رسيد، تضرع و زارى نكردند؟ بلكه در عوض دل هاشان قساوت يافت و سخت شد.

وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و شيطان در نظر آنها آنچه را كه مى كردند آرايش داد. يعنى: عقايد شرك و كفر و

ص:372

اعمال زشت و حرام را در نظر آنها به گونه اى جلوه مى داد كه آنها را بر اسلام و طاعت خداوند ترجيح دهند و انتخاب كنند.

فَلَمَّا نَسُواْ مَاذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ

يعنى: پس چون آنها با سختى ها و شدايد آزمايشى بيدار نشدند و آنچه را كه بدان تذكر داده شدند فراموش نمودند، يعنى دين و احكام الهى را عملاً ترك كردند، ما هم به عنوان «استدراج» درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم، يعنى همۀ خيرات دنيا را از مال و اولاد و صحّت جسم و رفاه زندگى و ارزانى و امنيت، به وسعت به آنها داديم.

حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُواْ أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ

يعنى: تا آن گاه كه به آنچه به آنها اعطا شده بود شادمان گشتند - به نحوى كه از قيد تكليف بيرون رفتند و به دنيا دل بستند و تكيه كردند و از شيطان و هوا پيروى نمودند - آنها را به ناگاه گرفتيم، يعنى گرفتار عذاب كرديم، پس ناگهان همه وامانده و نوميد از رحمت و نجات شدند.

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: پس در نتيجه، ريشۀ گروهى كه ستم كردند بريده شد، نظير انقطاع ريشۀ قوم نوح به طوفان، و قوم هود به سنگباران، و فرعونيان به غرق در نيل، و همانند اغلب هلاك شدگان دسته جمعى تاريخ به وسيلۀ زلزله و سيل و وبا و طاعون و غيره. و سپاس از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است.

در ذكر اين جملۀ اخير، تعليم اين مطلب است كه بايد براى نابودى هر گروه ستمكار، خدا را سپاس گفت و از عظمت و قدرت و انتقامش از ظالمان ياد كرد و شكر نمود.

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُم بِهِ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ «46» قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ «47»

ص:373

لغت و اعراب:

أرأيتم: خبر دهيد مرا. سَمْع: لالۀ گوش، نيروى شنوايى. بصر: چشم، قوۀ بينايى. صَرَفَ الشىء - از باب ضَرَب - و صرَّف: آن را تبديل به ديگرى كرد يا از حالى به حالى ديگر درآورد. صَدَفَ عن الشىء - از باب ضَرَب -: اعراض نمود، جلوگيرى كرد از آن. يأتيكم به يعنى «بما أخذ» و يا «بكّلٍ من السمع و البصر و القلب». جهرةً: آشكارا.

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصَارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم

آيه در مقام استدلال بر بطلان شرك و شركاى مشركان است. يعنى اى پيامبر، به آنان بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند نيروى شنوايى شما را بگيرد و چشمان شما را كور كند و بر دل هاى شما مهر جهل و غفلت بزند؛ يعنى در اثر كفر و فسقتان گوشتان از شنيدن كلام حق و پند و اندرز هرچند از جانب خدا باشد ناتوان شود، و چشمانتان از ديدن عبرت آموز معجزات پيامبران و آيات الهى محروم گردد، و در نتيجه دريچۀ دل هايتان بسته گردد كه هيچ مطلب حق در آن فرو نرود و نيروى تميز حُسن و قبح و حقّ و باطل و صحيح و فاسد نداشته باشد؛

مَّنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ

يعنى: در اين حال غير از خداوند كيست آن معبودى كه آنچه را خداوند سلب كرده براى شما بياورد؟

انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ

يعنى: اى پيامبر، بنگر كه چگونه دلايل توحيد را براى آنها با تبادل و تغييرات مى آوريم؛ يعنى آيات متبادل و مختلف، و در حالات مختلف مى آوريم، گاهى به عنوان اثبات و نفى، و گاهى به عنوان ترغيب و تهديد، و زمانى براى پند و اندرز، و زمانى براى تذكر حالات گذشتگان. سپس آنها روى برمى تابند. يعنى پس از اظهارات وافر و اتمام حجت اعراض مى كنند و مانع ايمان ديگران نيز مى گردند.

ص:374

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً

يعنى: اى پيامبر، در خطابى به آنها بگو: به من خبر دهيد اگر به سزاى كفر و طغيانتان در اين دنيا عذاب خداوند بر شما به نحو ناگهانى برسد، يعنى مانند صاعقه و زلزله و سيل و تگرگ؛ و يا عذابى آشكارا يعنى با مقدماتى هشداردهنده، مانند امراض مسرى و مانند آن؛

هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: در اين حوادث، جز ستمكاران هلاك مى شوند؟ استفهام انكارى است، يعنى تنها ستمكاران هلاك مى شوند هرچند حادثه فراگير باشد، زيرا مراد، هلاكت به مرگ بد و ميتۀ جاهليت و با سوء عاقبت و باقى گذاشتن سنت سيّئه است كه عايداتش جز غضب خدا و عذاب آخرت نيست. و اما مؤمنانى كه در اين گونه حوادث كشته مى شوند مرگشان مبارك و با سعادت و به حكم شهادت و نزول بر كريم مطلق است.

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «48» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «49»

تفسير:

وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ

اين آيه و آيۀ بعد مبيّن امرى عظيم و كلّى است، و آن هدف اصلى از فرستادن پيامبران الهى به سوى مردم است. يعنى: ما پيامبران را در طول تاريخ به سوى جامعۀ بشرى نمى فرستيم جز براى اين كه بشارت دهنده و بيم دهنده باشند. يعنى نخست كتاب و شريعتى را كه همراه آورده اند به مردم خويش ابلاغ نمايند، سپس پذيرندگان و مطيعان را بشارت، و منكران و طاغيان را بيم دهند.

فَمَنْ ءَامَنَ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ

كلام قبلى بيان وظايف رسولان بود و اين جمله و آيۀ بعد مبيّن حكم عكس العمل

ص:375

جامعه در برابر آن است. يعنى: پس آنان كه ايمان آوردند و صالح شدند يا ديگران را اصلاح نمودند، هرگز آنان را در آخرت ترس و اندوهى نخواهد بود، ترس از اين كه در آينده عذاب ببينند، و اندوه از اين كه اعمال نيك گذشته شان قبول نشود يا اعمال بدشان بخشوده نگردد.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ

عادى بودن پيامبر

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما يا نشانه هاى توحيد ما را تكذيب و انكار كردند عذاب آخرت به آنها مى رسد و با آنان تماس مى گيرد؛ و اين تعبير مفيد اين است كه عذاب آخرت و آتش و غيره خود روح دارد و به طلب آنها مى رود و به آنها هجوم مى آورد: إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً [فرقان، 12] و اين عذاب به سبب آن است كه آنها در دنيا از فرمان اصولى و فروعى خداوند بيرون مى رفتند.

قُل لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَايُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ «50»

لغت و اعراب:

خزائن: جمع خزينه و خِزانه يعنى گنج، و جايگاه ذخيرۀ كالاهاى پرقيمت. لا أعلم عطف است به لا أقول يا به كلمۀ عندى خزائن اللّه در صورت زائده بودن «لا».

تفسير:

قُل لَّآأَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآئِنُ اللَّهِ

آيه در مقام ردّ مشركان است كه از پيامبر اسلام معجزاتى خارج از وظايف نبوت مى طلبيدند. يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: من به شما نمى گويم كه در نزد

ص:376

من خزائن و گنجينه هاى خداوند است. مراد از «خزائن اللّه» قدرت و توان ايجاد انواع اشيا بدون حصول كمبود در قدرت و سختى در انجام آن است، مانند پديد آوردن اشيا با كلمۀ «كُن». و اطلاق خزائن بر اين امر به لحاظ آن است كه گويى همۀ مسبّبات در مرتبۀ سبب تحقّق دارند نظير آيۀ: وَ إِن مِن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [حجر، 21].

پس مراد اين است كه پيامبر بگويد ايجاد اشيا به اراده و امر «كُن» از شأن من و از مقدورات من نيست. و ممكن است مراد از خزائن، مواد اوليۀ موجودات جهان باشد كه به وسيلۀ حركت هاى خاصّى به مرحلۀ فعليت مى رسند و انواع امتعۀ قابل استفاده به وجود مى آيد، يعنى مثلاً بگو: در اختيار من نيست كه به ناگاه از زمين براى شما ميوه و حبوب درآورم.

وَ لَآأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَآأَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَايُوحَى إِلَىَّ

يعنى: بگو: و من غيب را نمى دانم، - آنچه را از امور پشت پردۀ حواس انسانى كه جز از طريق وحى و الهام الهى نمى توان فهميد و يا مى توان فهميد؛ اما من اجازۀ آن را از جانب خدا ندارم نمى دانم - و نيز به شما نمى گويم كه من حتماً از جنس فرشته ام و نيازى به نيازمندى هاى بشر ندارم و كارهايى خارج از توان و طاقت بشرى انجام مى دهم. من جز آنچه را كه از جانب خداوند به من وحى مى شود پيروى نمى كنم.

قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ

اين جمله در ردّ اين محتمل است كه بگويند: حال كه تو چنانى و بشرى همانند مايى، پس چگونه ادعاى منصب نبوت و ولايت مى كنى و چه امتيازى بر ما دارى؟

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: آيا نابينا و بينا يكسان است؟ يعنى من بينا به معارف الهى و كتاب هاى آسمانى و احكام اصولى و فرعى شريعت خود و شرايع گذشته ام، و شما علم به هيچ يك از اين امور نداريد و نابينا هستيد. آيا در اين امر بزرگ و فرق روشن و امتياز آشكار نمى انديشيد؟ يعنى اين امور است كه به من صلاحيت مقام نبوت و ولايت بخشيده و شما را جز پذيرش و اطاعت راهى نمانده است.

ص:377

وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «51» وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَمَا مِن حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

أنذِر به يعنى بما يوحى. ليس لهم حال است از فاعل يحشروا. ولىّ: سرپرست، ياور، دوست. غداة: بامداد. عشىّ: شامگاه. وجه: ذات، رضايت، سوى. حساب در اين جا وظايف و تكاليف.

تفسير:

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ

يعنى: اى پيامبر، به وسيلۀ آنچه به تو وحى مى شود كسانى را كه از قيامت و از اين كه به سوى پروردگارشان در آن روز گردآورى شوند مى ترسند، بيم ده. مراد از آنچه وحى مى شود قرآن كريم و ساير احكام و معارف و مواعظ است كه به او نازل مى گردد، و مراد از الَّذِينَ يَخَافُونَ نظير كلمۀ «هدى للمتقين» كسانى هستند كه در وجودشان استعداد تنبّه و بيدارى و ترس از غيب باشد و فطرتشان در نتيجۀ سوابق كفر و عناد، باطل و نابود نشده باشد.

لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: آنها از حشر روزى مى ترسند كه آنان را در آن روز جز خداوند سرپرست و ياورى، و جز او شفاعت و وساطت كننده اى نيست. آنها را بيم ده شايد پروا كنند و پرهيز نمايند. يعنى آنهايند كه اميد تقوا و پذيرش در آنها هست.

وَ لَاتَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ

ص:378

اين آيه در مقام ردّ پيشنهادى است كه مشركان قريش و اشراف مكّه مى كردند كه پيامبر فقرا و طبقۀ پايين ملت را از دور خود براند تا آنها بيايند و كلام پيامبر را بشنوند، شايد ايمان آورند، نظير سنت سيّئۀ كفّار گذشته كه با پيامبران خود داشتند.

يعنى: اى پيامبر، هرگز كسانى را كه پيوسته بامدادان و شامگاهان پروردگار خود را مى خوانند و همواره رضاى او را مى طلبند، از پيش خود مران و طرد مكن.

مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِّن شَىْءٍ

يعنى: هرگز چيزى از حساب آنها بر عهدۀ تو نيست، زيرا تكاليف اعتقادى و عملى آنها پس از ابلاغ دين و اتمام حجّت، بر عهدۀ خودشان است و پاداش و مجازات دنيوى و اخروى آنها بر عهدۀ خداوند است. و نيز چيزى از حساب تو بر عهدۀ آنها نيست. يعنى هيچ يك از وظايف تو مانند دعوى نبوت و اقامۀ معجزات و اتمام حجت و عمل خاص خود به اصول و فروع بر عهدۀ آنها نيست.

فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ

كلمۀ «فتكون» متفرّع بر «لا تطرد» اول آيه است و كلمۀ «فتطردهم» به منزلۀ تكرار آن است به خاطر وقوع فاصله. و مراد اين است كه آنها را مران كه در زمرۀ ستمكاران خواهى بود، زيرا طرد كردن پذيرندگان دعوت الهى و اهل كوشش در عمل و اخلاص، به خاطر نداشتن ثروت و جاه، ستمى است آشكار و انبياى الهى از آن دورند.

وَكَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ «53» وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «54» وَكذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ «55»

ص:379

لغت و اعراب:

بهانه هاى واهى مخالفان پيامبر (ص)

كذلك اشاره به مورد كلام، و از قبيل تشبيه كلى بر مصداق است. فَتَنَه - از باب ضَرَبَ -:

آزمايش كرد او را، عذاب كرد، گمراه نمود. أهؤلاء استفهام براى تحقير و استهزا است.

أنّه من عمل بدل از الرحمة. جهالت: عدم علم، كار ناروا و خلاف صلاح، خواه بداند يا نه.

سبيل: راه، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است.

تفسير:

وَ كَذَ لِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ

ارزش اهل ايمان

يعنى: و اين چنين ما برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر آزموديم. يعنى از اقدم زمان ها چنين آزمايش ها را پيش آورديم و اشراف و مترفينِ هر قومى را به وسيلۀ ضعفا و فقرايى كه بدانها به چشم حقارت مى نگريستند امتحان نموديم، يعنى آنها را مشمول نعمت ها و رحمت هاى خاص خود قرار داديم.

لِّيَقُولُواْ أَهَؤُلَآءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِّن م بَيْنِنَآ

يعنى: تا عاقبت كار اين باشد كه اشراف و مترفين به عنوان تحقير و استهزا بگويند: آيا اينها هستند آنهايى كه خداوند از ميان ما بر آنها منت نهاده و آنها را مورد تعريف و تمجيد قرار داده و جزو مؤمنان و اهل بهشت شمرده است؟

أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ

يعنى: پاسخ آنها اين است: آيا خداوند به سپاسگزاران از همه داناتر نيست؟ يعنى آنها به وسيلۀ پذيرش دعوت انبيا و دين الهى و طاعت در برابر حق، سپاس گزاشتند تا مورد امتنان خدا گشتند.

وَ إِذَا جَآءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بَِايَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

يعنى: و چون كسانى كه به آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما ايمان مى آورند به نزد تو

ص:380

آمدند، بگو: سلام بر شما. يعنى خود در وقت ملاقات سبقت به سلام بجوى و يا از جانب ما به آنها سلام گوى. و نيز بگو كه پروردگار شما بر عهدۀ خويش رحمت را مقرر داشته است.

بدين معنا كه رحمت ثابت در علم ازلى خود را تنزّل داده تا در لوح محفوظ نگاشته و يا در كتاب هاى آسمانى پيامبرانش نوشته است.

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءَ م ا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن م بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: رحمتى كه بر مؤمنان مقرّر داشته اين است كه هركس از شما كار زشتى و ناروايى از روى جهالت انجام داد، آن گاه پس از ارتكاب آن توبه نمود و اصلاح كرد، بى ترديد خدا نسبت به او بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد از «عمل سوء» در آيه گناهان غير شرك و كفر است، زيرا توجه كلام به سوى مؤمنان است. و مراد از «جهالت» نادانى و كار ناروا و ناپسند است كه شامل گناهان عمدى مؤمن هم مى شود، زيرا نوعاً اين قسم گناه از مؤمن از روى جهل و غفلت به عظمت و مقام خدا و يا به مفاسد فردى و اجتماعى عمل، يا به كيفر دنيوى و اخروى آن صادر مى شود.

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ

«كذلك» اشاره است به آياتى از اين كتاب كه رفتار مطيعان و مجرمان و سرنوشت سعادت آفرين و شقاوت آور آنها را روشن كرده و مشبّهٌ به مصداق و مشبَّه كلى است و كلام از قبيل تشبيه كلى به فرد است، و از اين طرز بيان در اين كتاب بسيار است.

معناى آيه: و ما آيات كتاب خود را پيوسته اين گونه تفصيل مى دهيم، يعنى حقّ را از باطل، و مؤمن را از كافر، و صالح را از ناصالح جدا مى سازيم.

وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: اين روش براى اهداف والايى است و براى اين است كه راه گنهكاران روشن شود و ابهام و اجمالى در آن نباشد و معلوم شود كه راه آنها عبارت است از خروج از فرمان خدا، مخالفت پيامبران الهى، انحراف از صراط مستقيم شرع و عقل، ترك تكاليف الهى، اتخاذ راه باطل، پيروى از شيطان و هواى نفس و گمراه كردن جامعه از راه حق.

ص:381

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ «56» قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ «57» قُل لَوْ أَنَّ عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ «58»

احتجاج با كافران

تفسير:

قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

اين آيات تا قصۀ ابراهيم خليل آيۀ 74 در سياق مقابله با مشركان و احتجاج عليه آنهاست با اختلاف بيان، و ذكر برخى از معارف توحيدى و نبوت و معاد. يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: من نهى شده ام (يعنى از جانب خدا به وحى، و از جانب عقل به قضاوت وجدان) از اين كه كسانى را كه شما به غير خدا و به جاى او مى خوانيد پرستش كنم، مانند بتان تراشيده شده از سنگ و چوب و ستارگان. و حاصل، آن كه خضوع و تقرّب و درخواست حاجتِ انسانِ با عقل و ادراك، از جماد محض را همۀ شرايع الهى و عقل و وجدان بشرى حرام و قبيح و ناپسند مى دانند و از آن نهى و زجر جدّى دارند.

قُل لَّآأَتَّبِعُ أَهْوَآءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ

يعنى: به آنها بگو: پرستش شما در برابر حكم شرع و عقل پيروى از هواى نفس است و من هرگز پيروى از هواهاى نفس شما نخواهم كرد، و اگر چنين كنم به يقين گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نيستم.

قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ كَذَّبْتُم بِهِ

مراد از «بيّنه» قرآن است و مذكّر بودن ضمير مجرورِ «كذّبتم به» بدين لحاظ است.

ص:382

معناى آيه: اى پيامبر، به آنها بگو: من براى اثبات نبوت و شريعت خويش بر پايۀ دليلى روشن و حجت و برهانى آشكار از سوى پروردگار خويش ام. يعنى دليل من اين قرآن است كه اكثر سور و آيات آن تا حال برايم فرود آمده است؛ و شما آن را تكذيب كرديد و سحر و جادو و اساطير اولين خوانديد.

مَا عِنْدِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ

اين جمله اشاره است به آنچه آنها مى گفتند كه اگر راستگويى، عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آر. معناى جمله اين است: آنچه شما بدان شتاب داريد، مثل اين كه مى گوييد: فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَآءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ [انفال، 32] در اختيار من نيست، حكم در اين باره جز از آنِ خدا نيست. يعنى حاكميت و سلطه و تصرف و فرمان نافذ در جهان آفرينش از آنِ او و به ارادۀ تكوينى اوست و غير او در هيچ كارى استقلال ندارد.

يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ

يعنى: او حق را مى گويد و اراده اش دنبال حق مى رود، و او بهترين جداكنندگان ميان حق و باطل است.

قُل لَّوْ أَنَّ عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِىَ الْأَمْرُ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ

يعنى: و نيز به آنان بگو: اگر آنچه بدان شتاب مى ورزيد (از نزول عذاب و باران سنگ و صيحۀ آسمانى و غيره) در نزد من و در اختيار من بود، بى ترديد كار اختلاف ميان من و شما تا حال تمام شده بود. يعنى من پس از ابلاغ مطلب و اتمام حجت، و عدم پذيرش و ظهور اصرار و عناد شما، صبر بشرى ام تمام مى شد و با عذاب آسمانى هلاكتان مى كردم، ولكن كار دست خداست و او داناتر به حال ستمكاران است، كه صبرش تا چه حدى مهلت دهد، و حكمت بالغه اش تا چه اندازه اقتضا كند، و نظام اتمّ جهان آفرينش تا چه حد تأثير داشته باشد.

وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «59»

ص:383

لغت و اعراب:

كليد جهان نزد خداست

مفاتح: جمع «مَفتح» به فتح يعنى مخزن، يا جمع «مِفتح» به كسر يعنى مفتاح و كليد.

غيب: چيزى كه متعلَّق حواسّ انسان نيست يا آن كه حواسّ انسانى توان درك آن را ندارد مانند مبدأ اعلى، روح، فرشته، جنّ و جهان ديگر. حبّة و رطب و يابس هرسه عطف اند به ورقة هستند. الَّا فى كتاب بدل است از الّا يعلمها.

تفسير:

وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ

يعنى: گنجينه هاى غيب فقط در نزد اوست. مراد از «گنجينه» حقايق انواع و اصنافى است كه در مراحل امكان و منابع استعداد است و قابليت تحقّق و فعليتِ وجود را دارد كه همۀ انواع ممكنات موجود در صحنۀ هستى شمّه اى از فعليت يافتۀ آنهاست. و مراد از «نزد او» در تحت ارادۀ او بودن است كه با كلمۀ «كُن» ظهور مى يابد. و اين آيه نظير آيۀ وَ إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَآئِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ [حجر، 21] و آيۀ «وَ لِلَّهِ خَزَآئِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [منافقون، 7] است.

و ممكن است مراد از «مفاتح» كليدها باشد، يعنى كليدهاى آن خزائن كه كلمۀ «كُن» است در اختيار اوست كه هرچه را اراده كند از كتم امكان و استعداد به صفحۀ فعليت مى آورد.

لَا يَعْلَمُهَآ الَّا هُوَ

يعنى: و هرگز از آن خزائن يا از آن كليدها جز او كسى را آگاهى نيست.

وَيَعْلَمُ مَا فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ

يعنى: و خداوند آنچه را در خشكى و درياست مى داند. ظاهر اين جمله آن است كه مراد، موجودات كرۀ زمين است كه منقسم به آبى و غيرآبى است. يعنى آنچه در خارج از درياست از سطح زمين و داخل آن و فضاى محيط آن، و آنچه در درياست همه را مى داند.

ص:384

وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَاحَبَّةٍ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَارَطْبٍ وَ لَايَابِسٍ

يعنى: و هيچ برگى نمى افتد مگر اين كه خدا آن را مى داند (يعنى خواه برگ از شاخۀ درخت باشد يا از بوتۀ گياهان. و ذكر برگ به جهت كثرت آن در انظار و خروج از حدّ و حصر در افكار است) و نيز هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين نمى افتد و هيچ ترى و هيچ خشكى ساقط نمى شود مگر اين كه آنها را مى داند. و مراد از «دانه» همۀ هسته ها و بذرهايى است كه به سطح زمين مى افتد و در ميان اجواف و اعماق زمين كه همه تاريك اند قرار مى گيرد خواه به وسيلۀ كشاورزان و يا به وسيلۀ بادهاى مأمور به پاشيدن آنها يا آب هاى منتقل كننده. و مراد از «هر خشك و تر» هر موجود قابل سقوط از ميوه جات و حبوب و غير آنهاست.

إِلَّا فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ

كلام تا اينجا تمام است و گويى فرموده: وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ وَ لَاحَبَّةٍ وَ لَارَطْبٍ وَ لَايَابِسٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا، سپس إِلَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ را بدل آورده، بدين غرض كه مراد از علم به سقوط آنها اين است كه در لوح محو و اثبات و لوح محفوظ نوشته ايم، و هر دو «مبين» است، اولى در نزد اغلب فرشتگان و دومى در نزد خواص و مقرّبان آنها.

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «60» وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَيُفَرِّطُونَ «61» ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ «62»

ص:385

لغت و اعراب:

تَوَفّى حقَّه: حقّ خود را به طور كامل دريافت كرد. جَرَحَ الرجلُ - از باب مَنَعَ -: كسب كرد و به دست آورد. قَضَى الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: تمام كرد آن را. ليُقضى متعلّق است به توفّى و بعث. و يعلم ما جرحتم جملۀ معترضه است. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت. قَهَرَهُ - از باب مَنَعَ -: غلبه كرد بر او. فوق عباده خبر دوم هو. تفريط:

كوتاهى كردن.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ

يعنى: و او كسى است كه شما را همواره در شب به طور كامل برمى گيرد. يعنى روحتان را از همۀ قواى بدن به طور فراگير هرچند موقت بيرون مى كند، يعنى مى خواباند.

وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ

يعنى: و از آنچه در روز انجام مى دهيد از اعمال فكرى و بدنى، خوب يا بد، همه را مى داند. مقتضاى ترتيب كلام اين است كه اين جمله پس از «يبعثكم» باشد و تقدير كلام اين كه هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ ثُمَّ يَبْعَثُكُم بِالنَّهَارِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم فِيهِ. لكن براى اهميت عمل انسانى، به عنوان جملۀ معترضه مقدم شده است.

ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ

عطف است به يتوفّاكم، يعنى سپس شما را در روز برمى انگيزد. و استعمال كلمۀ «بعث» اشاره به اين است كه بيدار شدن از خواب نظير برانگيخته شدن از قبر است، پس بايد از آن ياد كرد و در فكر آن بود.

لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: اين توفّى در شب و بعث در روز ادامه دارد براى آن كه مدت تعيين شدۀ عمر شما تمام شود و پس از آن - يعنى با حلول مرگ - بازگشت شما به سوى اوست، براى مدتى در برزخ و مدتى در قيامت، و سپس در آن جا شما را از آنچه انجام مى داديد از اعمال قلبى و

ص:386

بدنى و نيك و بد، به وسيلۀ پاداش و كيفر آگاه خواهد نمود.

وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ

يعنى: و او غالب و چيره و بالادست بندگان خويش است.

او غالب بر همه چيز است، زيرا همه چيز را بدون اختيار آنها پديد آورده و ادامۀ وجود مى دهد و آثار وجودى همه نيز بى اختيار از آنها سر مى زند، آتش به سوزاندن، ابر به باريدن، خاك به رويانيدن، گياه به بذل حبوب، درخت به دادن ميوه، زمين به حركت، خورشيد به نور و حرارت، و كرات و كهكشان ها به وظايف تكوينى ادامه مى دهند.

و او برتر و بالاى سر بندگان خويش است و او داراى سلطه اى به نحو تسلّط واجب بر ممكن، و مربى بر تربيت شده است، زيرا تدبير امور دنيا و تربيت تكوينى و تشريعى همه از آنِ او و تحت ارادۀ اوست.

وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً

يعنى: و او پيوسته بر شما نگهبانانى مى فرستد. مراد نگهبانان نامرئى از فرشتگان است كه از ابتداى پيدايش انسان، جسم او را شبانه روز از حوادث آسيب زا و نابودكنندۀ عالم تكوين حفظ مى كنند و روح او را از گزند اجنّه و شياطين نگه مى دارند، عمرها و روزى هاى آنها را مى نويسند، اعمال نيك و بدشان را مى نگارند، نيازمندان هدايت و الهام غيبى را يارى مى دهند، و غير اينها از امورى كه بشر را توان درك و احاطۀ به آنها نيست.

و ممكن است مراد از «حَفَظه» اعمّ از فرشته و انسان باشد و نگهبانى انسان ها نسبت به انسان ها حتى پدر و مادر نسبت به اولاد را نيز شامل شود.

حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَايُفَرِّطُونَ

يعنى: محافظت نگهبانان تا وقتى است كه يكى از شما را مرگ فرا رسد كه در آن هنگام فرستادگان ما يعنى موكَّلانِ به قبض ارواح، او را به نحو كامل و براى هميشه قبض روح مى كنند و آنها هيچ تفريط و كوتاهى در كارشان انجام نمى دهند.

مراد از «رسل» در اين جا فرشتۀ عظيم الشأن و رفيع المنزله عزرائيل و فرشتگان بسيارى در شرق و غرب عالم است كه تحت فرمان او حساب مرگ همه را دارند و در اجراى وظايف، تقديم و تأخير، افراط و تفريط، تخلّف و گناه و عجز و سستى ندارند، و

ص:387

همۀ افراد انسان از مرد و زن، بزرگ و كوچك و قوى و ضعيف در برابر آنها در عجز و ناتوانى و تسليم و ذلّت يكسان اند.

ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ

يعنى: آنها پس از پايان عمر محدود، به سوى خداوند كه مولاى به حق آنهاست بازگردانده مى شوند. مراد از «رو به سوى خدا» حضور در صحنۀ محشر است. و مراد از «مولا» در اين جا مالك و صاحب و اولى به تصرف و متولّى امور است و اشاره به اين كه امور گذشته از توفّىِ در خواب در دنيا، نگهدارى انسان به وسيلۀ حَفَظه، تدبير امور دنيوى او، ميراندن از اين جهان و بعث و حساب در جهان ديگر همه از شئون مولويت اوست.

أَلَا لَهُ الْحُكْمُ

يعنى: آگاه باشيد كه حكم از آنِ اوست. يعنى نفوذ مطلق فرمان در آخرت از آنِ اوست، يا فرمان حقيقى واجب العمل بر همه در هر امرى از آنِ اوست، نظير فرمان به فرشتگان در ادارۀ امور جهان هستى، و فرمان به انبيا در ابلاغ رسالت ها، و فرمان به جامعۀ بشرى در پذيرش دين و احكام اصولى و فروعى، و بالأخره حكم و فرمان در آخرت دربارۀ همۀ حوادث آن روز.

وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ

يعنى: و او سريع ترين حسابگران و محاسبه كنندگان است. يعنى در روز قيامت حساب مقدّرشده بر هيچ مكلّفى به خاطر عجز و ضيق وقت و جهات ديگر تأخير نمى افتد. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام است كه خدا را با خلق خويش در روز واپسين دو نوع محاسبه است: اجمالى و تفصيلى. محاسبۀ اجمالى آن است كه يكايك اهل محشر از انس و جن در يك لحظه خود را با خدا مواجه ديده، حساب هاى خود را پس خواهند داد و شمار حسنات و سيّئات و صغاير و كباير آنها و مقدار پاداش و كيفرشان در همان لحظه معلوم شده، تمام خواهد گرديد. و محاسبۀ تفصيلى در محاكمۀ علنى با حضور طلبكاران و ظهور همۀ اعمال سرّى در مرأى و منظر جهانيان و طرح شكايت شاكيان و انكار يا تصديق شخص مورد سؤال و اقامۀ شهود و مانند اينها انجام مى يابد، و طول مدت اين محاسبه را كه چند روز يا چند سال يا چند هزار سال است جز خداوند نمى داند و همه در نزد خداوند

ص:388

سرعت حساب است.

قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «63» قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ «64»

لغت و اعراب:

تضرُّع: تذلّل و زارى. خُفيه: پنهانى. لئن أنجيتنا به تقدير «يقولون». كَرَب الغمُّ - از باب نَصَرَ -: شديد شد غصّه.

تفسير:

برهان فطرت

قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

يعنى: اى پيامبر، به آنان كه شرك مى ورزند بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى بخشد؟ يعنى از شدايد و سختى هايى كه در سفر خشكى و دريا رخ مى دهد مانند گرفتار شدن به سرما و گرماى شديد و برف و باران غير عادى و شبيخون راهزنان و خطر سقوط مَركب و غرق در آب و غيره.

تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: ظلمات و شدايدى كه همواره در آن حال او را آشكارا به زبان و پنهانى در دل يا پنهان از خلق مى خوانيد و در آن حال مى گوييد: مسلّماً اگر او ما را از اين ورطه نجات بخشد بى ترديد از سپاسگزاران خواهيم بود.

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَ مِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ سؤال از آنان (كه شرك و عناد در اعتقاد و فسق در عمل، به آنها اجازۀ جواب منصفانه نمى دهد) خود بگو: اين خداست كه شما را از آن ظلمات و شدايد و از هر اندوه و غصّۀ سخت نجات مى بخشد، يعنى نه بتان و مجسمه هاى جماد و

ص:389

ستارگان و غيره. و آن گاه باز شما براى خدا شريك قرار مى دهيد. يعنى به جاى اين كه او را شكر گوييد، از كفران نعمت هم مى گذريد و كفر و شرك را انتخاب مى كنيد.

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ «65»

تهديد الهى

لغت و اعراب:

بَعَثَه - از باب مَنَعَ -: تهييج كرد و برانگيخت او را. لَبَسَ عليه الأمرُ - از باب ضَرَبَ -: كار را بر او مختلط و مشتبه نمود. شاعَه - از باب ضَرَبَ -: پيروى نمود از او. شيعة الرجل: اتباع و پيروان او. شيعه: فرقه و طايفه، مفرد و جمع و مذكر و مؤنّث در آن يكسان است. شيعاً جمع شيعه، حال است از مفعول يلبسكم.

تفسير:

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: خداوند تواناست كه بر شما عذابى از ناحيۀ بالاى سرتان برانگيزد. بدين معنا كه موجودات جوّى فوق را حركت دهد و از حالت عادى بيرون آورد تا صاعقه و سجّيل و سرماى مهلك و گرماى سوزان و تگرگ و باران و برف غيرعادى و حشرات جوّى و بادهاى مسموم و غير اينها را توليد كند و همه از بالاى سر بر شما هجوم آورند، و هم چنين قطعات سنگ و پاره هاى كرات ديگر را بر سر شما فرو ريزد.

أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ

يعنى: يا آن كه عذابى از زير پاهايتان برانگيزد تا شما را هلاك سازد، مانند زلزله، خسف زمين، توليد شكاف عظيم در آن، آتشفشانى كوه ها، جوشش غيرعادى آب، شور شدن چشمه ها و نهرها، شوره زار شدن زمين، تولد حشرات مهلك در زمين و غير آنها. و

ص:390

ممكن است مراد از برانگيختن عذاب از بالاى سر و پايين پا، برانگيختن طبقات فوقانى ملت يعنى حاكمان جائر و اغنياى فاسق، و برانگيختن طبقات پايين آنها يعنى تهيدستان و پابرهنه ها باشد.

پس در اين آيه گويى در جملۀ اول خطابى تهديدآميز به طبقۀ پايين و اكثريت ملت است كه خدا مى تواند حاكمانى جائر و ثروتمندانى بى رحم بر آنها مسلّط كند. و در جملۀ دوم خطاب تهديد به طاغيان و مترفين است كه خدا مى تواند تودۀ ملت را عليه آنها بشوراند و با انقلابى از پايين، آنها را نابود سازد.

أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ

يعنى: يا آن كه اجتماع شما را مختلط كند و به جان هم اندازد به طورى كه فرقه فرقه و دسته دسته گرديد و داراى عقايد و مسالك مختلف بر ضد يكديگر شويد، و از اين راه به برخى از شما عذاب برخى ديگر را بچشاند، عذاب تفرقۀ مستمر و جنگ و قتل و غارت و غيره.

انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ

يعنى: بنگر كه چگونه ما آيات قرآن را براى آنان به انحاء مختلف و راه هاى گوناگون مى آوريم، يعنى به صورت امر و نهى، و پند و اندرز و تشويق و تهديد و ذكر سرگذشت سابقين از صالحين و مجرمين. و يا آن كه چگونه ما نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت خود را به انواع مختلف در آفاق اين جهان و نفوس خودشان مى آوريم، شايد آنها دانش درست و فهم عميق پيدا كنند، يعنى به حقّانيت دين و بطلان كفر و شرك پى ببرند.

وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ «66» لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «67» وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «68» وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَلكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «69»

ص:391

لغت و اعراب:

دورى از منكرات خدا و نبوت

كَذَّبَ به مرجع ضمير مجرور «عذاب موعود» است. خاضَ الماءَ - از باب نَصَرَ -: داخل شد در آن، و غالباً در مورد وارد شدن به سخنان باطل و ناروا استعمال مى شود. يخوضون فى آياتنا به تقدير «خوضاً باطلاً». و إمّا ينسينّك «ما» زائده و تقدير «إن يُنسِك» است. ذكرى:

مصدر و مفعول مطلق فعل مقدّر است به تقدير «تذكّرهم تذكرة» يا «نذكّرهم تذكرة».

تفسير:

وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ

يعنى: اى پيامبر، قوم تو آن عذاب را تكذيب كردند. (مراد از قوم پيامبر، مشركان مكّه يا همۀ عرب است نظير: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ [ابراهيم، 4] و مراد از عذاب، عذاب افتراق يا آنچه به فرود آمدن آن از بالا يا پايين هشدار داده بود) در حالى كه آن كتاب يا آن وعده حقّ و ثابت است. به آنان بگو: من هرگز وكيل شما نيستم تا شما را از تكذيب مانع شوم يا به تصديق وادارم. يعنى من متكفّل ايمان شما و ضامن پاداش يا كيفر شما در دنيا و كفيل ثواب و عقاب شما در آخرت نيستم، بلكه وظيفۀ من ابلاغ و اتمام حجت است و باقى بر عهدۀ خداست.

لِّكُلِّ نَبَاٍ مُّسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: براى هر چيزى از وعده ها و تهديدهاى اين كتاب قرارگاه و زمانى معين در دنيا و آخرت است كه حتماً در آن تحقق مى يابد، و به زودى خواهيد دانست. و اين وعده زود صورت گرفت، زيرا گروهى از مشركانِ مورد تهديد پس از اندك زمانى در جنگ بدر عذاب خدا را چشيدند.

وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ

پيامبر اسلام و همۀ يارانش در مكّه در اقليّت كامل بودند و همواره طبق اقتضاى عادت و ايجاب انس با ارحام و جامعه در مجامع عمومى شركت داشتند و در ضمن به دعوت خود ادامه مى دادند و طبعاً معارضه و ردّ و تكذيب و استهزا هم مى شنيدند. در اين زمينه

ص:392

دستور آمد: اى پيامبر، و هنگامى كه در مجتمع مشركان كسانى را ديدى كه در آيات كتاب ما يا در نشانه هاى توحيد ما به عنوان ردّ و ابطال و استهزا وارد مى شوند، از آنها اعراض كن و روى برتاب، يعنى مشغول كار ديگر يا سخن ديگر شو، يا موقّتاً از محل بيرون رو، تا آنها در سخنى ديگر وارد شوند.

وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و اگر شيطان از يادت ببرد، و به وسيلۀ وسوسه و اغفال، تو را نسبت به حكم حرمتِ نشستن در مجلس توهين به حق و استهزاى به آيات خدا به فراموشى كشاند، پس از يادآورى برخيز و با گروه ستمكاران منشين.

بدان كه خطاب اين آيه از اول تا آخر آن هرچند به حسب ظاهر به پيامبر اسلام است، لكن در واقع خطاب به مسلمين است از باب: ايّاك أعنى و اسمعى ياجارة، و نظاير آن در اين كتاب كريم فراوان است. و اين ادّعا بدين جهت است كه طبق ادلّۀ قطعى، شيطان نمى تواند بر شخص معصوم از پيامبر يا امام مسلّط گردد به گونه اى كه حكم حرمت يا وجوب فعلى را فراموش كند و مرتكب عصيان شود. مضافاً اين كه صدر آيه كه خطاب به پيامبر است در سورۀ نساء كه مدنى است خطاب به مؤمنين است و همان جا اشاره شده كه اين حكم در سابق نازل گرديده، و مراد همين آيه است كه در مكّه نازل شده، و آن آيه اين است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ [نساء، 140].

وَ مَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْءٍ

يعنى: در مجالس و مجتمعات مشركين كه مسلمين نيز هستند، از حساب اعمال آنها مانند كلمات كفرآور و استهزاى به دين و كتاب، چيزى بر عهدۀ اهل تقوا از مسلمان ها نيست، يعنى مسلمان هايى كه خود از آن پرهيز دارند، زيرا در اسلام گناه كسى برعهدۀ كس ديگر نيست و خود آنها هم وظيفۀ اعراض را انجام مى دهند.

وَلَكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: هرچند گناه آنها بر مسلمين نيست، لكن بر مسلمين لازم است كه آنها را به نحوى تذكّر دهند، شايد از گفتار كفرآور كوتاه آيند. و ممكن است معنا اين باشد كه هرچند بر

ص:393

مسلمين گناهى نيست، لكن ما به آنها تذكّر مى دهيم تا پرهيز نمايند و پس از تذكّر در آن محل ننشينند تا شنيدن كلمات كفرآور در روحشان اثر بد نگذارد.

وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَيُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِن حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «70»

لغت و اعراب:

ذَر: امر به معناى رها كن، و از اين ماده به اين معنا جز امر و مضارع نيامده است. لعب: بازيچه. لهو: باطل و بى نفع. و ذكّر به: يعنى يادآورى كن به قرآن.

بَسَلَهُ - از باب نَصَرَ -: ممنوع و محروم كرد او را، أبسَلَهُ: آن را به رهن و گرو گذاشت.

أن تُبسَل به تقدير «مخافة أن تبسل». تَعدِل: فدا و مثل بدهد. كُلَّ عدل مفعول مطلق نوعى است يعنى «فداءً كاملاً».

تفسير:

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: اى پيامبر، رها كن كسانى را كه دينشان را به بازيچه و بيهوده گرفته اند و زندگى دنيا آنها را فريفته است. يعنى مانند مشركان كه اتخاذ شرك و بت پرستىِ آنها روى حبّ رياست يا منافع مالى است. و يا آن كه دين حقى كه بايد به جدّ و عزم تلّقى كنند و عمل نمايند در نزد آنها جدّى نيست، بلكه مانند منافقان و برخى مسلمان هاى صورى، بازيچه و به اقتضاى هوا و تابع منافع مادى آنهاست. و معناى «رها كن» اين است كه متعرّض آنها

ص:394

مباش و در مقابل گفتار و رفتار كفرآميز و فسق آور آنها به مقابله و مؤاخذه بر مخيز تا آن گاه كه قدرت و تسلّط يابى و توان جهاد و پياده كردن حقيقى امر به معروف و نهى از منكر را پيدا كنى.

وَ ذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ م بِمَا كَسَبَتْ

يعنى: به وسيلۀ اين قرآن آنها را و همه را تذكّر ده و يادآورى كن، تا مبادا در روز واپسين، نفسى به سزاى آنچه در دنيا كسب كرده از كفر و فسق، ممنوع از رحمت و محروم از فضل خدا گردد.

لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ وَ إِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَّايُؤْخَذْ مِنْهَآ

يعنى: در حالى كه آن نفس را جز خداوند سرپرست و ياور و شفاعت كننده اى نيست، و اگر در آن روز از جانب خود فديه دهد بزرگ ترين و كامل ترين فديه را يا همۀ انواع فديه ها را، از او پذيرفته نمى شود.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمٌ م بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ

يعنى: آنهايند كسانى كه در برابر آنچه در دنيا از معاصى به دست آورده اند محروم از رحمت خدا خواهند بود و آنها را به سزاى كفرشان پيوسته آشاميدنى اى از آب جوشان جهنم و عذابى دردناك است.

قُلْ أَنَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَيَنْفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ «71» وَأَنْ أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «72»

ص:395

لغت و اعراب:

دليل يكتا پرستى

استهواه: او را به پيروى خويش واداشت، عقلش را ربود. حارَ - از باب مَنَع -: راه را گم كرد. حيران صفت مشبّهه و حال است از ضمير مفعولى در «استهوته». له أصحاب صفت «حيران» است. و أن أقيموا عطف است بر لنسلم به تقدير «لأن أقيموا» يا «لأن نُقيمَ».

تفسير:

قُلْ أَنَدْعُواْ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَايَنفَعُنَا وَ لَايَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ

اين آيه به نحو استفهام انكارى، احتجاج با مشركين است بر لزوم تبعيت از توحيد و دورى از شرك و كفر.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركين قريش و بت پرستان مكّه بگو: آيا غير خدا و به جاى او چيزى را بخوانيم و جمادى را بپرستيم و نيازهاى خود را از او بخواهيم كه هرگز نه سودى به ما مى رساند و نه ضررى به ما مى زند؟ و آيا پس از آن كه خداوند ما را هدايت فرموده به پشت سر خويش يعنى به سوى شرك و كفر بازگرديم؟

اين سخن را پيامبر از زبان امّت خود مى گويد كه از شرك به اسلام آمده بودند نه از طرف شخص خود كه هيچ گاه سابقۀ كفر و شرك نداشته است.

كَالَّذِى اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِى الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا

يعنى: آيا ما به سوى كفر و شرك باز گرديم و همانند كسى باشيم كه شيطان ها و پريان در صفحۀ زمين او را در حالى كه متردّد و حيران است به دنبال خويش انداخته و عقلش را ربوده اند، و او را يارانى است كه پيوسته براى نجاتش او را به سوى هدايت مى خوانند كه به طرف ما بيا، و او از غايت حيرت و غفلت نمى پذيرد؟

حاصل آن كه در اين آيه كسانى را كه از ابتدا در حال شرك و كفرند و يا پس از پذيرش اسلام دوباره به حال اول بازگشته اند، تشبيه به اسير جن و متحيّر در صحرايى مى كند كه خود حيران است و نداها و دعوت هاى دوستانش را كه مى خواهند نجاتش دهند، نمى شنود يا باور نمى كند.

و وجه تشبيه اين است كه مشرك و كافر در جوّ وسيع زندگى، راه حق و نجات را كه

ص:396

دين حق و شريعت وقت خويش است به واسطۀ وسوسه هاى شياطين و يارى نفس امّاره گم كرده و در واقع متحيّر و آواره از راه سعادت است، خواه به باطل هاى خود معتقد باشد يا در شك و ترديد به سر برد، و هرچه ياران انسانىِ او از پيامبر وقت و مسلمين، او را به سوى دين و كتاب آسمانى دعوت مى كنند از فرط گمراهى و عناد و پيروى هوا نمى پذيرد و گويى نمى شنود.

قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در برابر گرايش آنها به كفر و هدايت شياطين جنّى و انسى بگو: به يقين و بى ترديد هدايت خداوند همان هدايت مستقيم و اصيل و صحيح است. و نيز بگو: ما مأموريم كه تسليم پروردگار جهانيان شويم. يعنى خدا به وسيلۀ پيامبران مرسل و عقل و خرد، ما را فرمان داده كه در مقابل ذات اقدس او كه همۀ جهانيان از آنِ او و تحت تربيت اويند سر تسليم فرود آوريم و شريعت اهدايى او را بپذيريم نه هدايت تحيّرآور شياطين را.

وَ أَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و نيز به ما دستور رسيده كه بايد نماز را برپا داريد و از او - يعنى خداوند - پروا كنيد، و اوست كسى كه به سوى او گردآورى مى شويد.

مراد از «پروا» انجام همۀ واجبات و ترك همۀ محرمات است، و چون نماز اهمّ همۀ تكاليف است جداگانه ذكر شده. و مراد از گردآورى نزد او اجتماع بشر مقدمتاً در عالم برزخ است كه اكثريتشان پيش از نفخۀ اول صور به تدريج و باقى به نفخۀ اول صور يك مرتبه در آن جا حاضر مى شوند، و از آن جا به نفخۀ دوم راهى قيامت مى شوند و به نفخۀ سوم براى حساب و داورى در محكمۀ الهى اجتماع مى كنند.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ «73»

ص:397

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

يعنى و اوست كسى كه آسمان ها و اين زمين - يا مطلق زمين - را به حق يعنى روى هدفى صحيح و والا و برتر و عقلايى آفريده. و مراد اعم است از خود آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست.

وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ

«يوم» منصوب است به «يقول». يعنى و روزى - يعنى هر زمانى - كه به هر چيزى مى گويد: باش، بى درنگ مى باشد. مراد از گفتن كلمۀ «كُن» تعلّق ارادۀ تكوينى او بر ايجاد اشياست و نياز به تلفّظ «كُنْ» نيست، زيرا ايجاد كلمۀ كُن نيز نيازمند تكرار آن مى شود و منجر به تسلسل مى گردد. و شايد ادراج كلمۀ كُن به لحاظ «أبى اللّه أن يُجرى الاُمورَ الّا بأسبابها» است يا براى سهولت در اذهان شنونده. و بالجمله هر آنى ارادۀ حتمى او به وجود چيزى تعلق بگيرد، خواه سماوات و ارض باشد يا غير آنها و خواه حدوث قيامت باشد يا غير آن، بلافاصله موجود مى شود. ولكن ظاهر آيه اين است كه در اين جا متعلّق «كُن» روز قيامت است كه هر زمانى بگويد: «باش» تحقّق خواهد يافت.

قَوْلُهُ الْحَقُّ

يعنى: گفتار او ثابت است.

هر سخنى كه از خدا صادر شده و در لوح محفوظ نگاشته شده، يا در كتاب هاى آسمانى آمده، يا به پيامبران و فرشتگان رسيده كه از آن جمله آمدن قيامت است، همه حقّ و ثابت است و شائبۀ كذب و خطا در آن نيست. و ممكن است مراد از «قوله الحقّ» تعليل جملۀ قبل و مراد از «قول» مفاد «يقول» سابق باشد و مراد از «حق» عين ثبوت اشيا در خارج باشد. يعنى علت اين كه قول «كُن» ملازم «فيكون» است، اين است كه ارادۀ او به هرچه تعلّق بگيرد او قهراً ثابت و موجود شده است. يعنى إرادته عين حصول المراد و ثبوته.

وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ

يعنى: و در آن روزى كه نفخ در صور خواهد شد مُلك از آنِ اوست.

مراد از نفخ صور نفخۀ اول به بعد است تا آخر ابد. يعنى هرچند در دنيا نيز ملكيت

ص:398

جهان و مالكيت مطلقۀ آن از آنِ اوست، لكن در دنيا شياطين جنّ و انس و طواغيت و جائرانِ بشر هريك به نوبه و استعداد و محيط خود مدّعى ملكيت و مالكيت اند، ولى در آن روز، ملكيت مطلقۀ بلامعارض و بدون منازع، مخصوص ذات اقدس اوست و همۀ شياطين در غل و زنجير و همۀ سلاطين جور و طواغيت زمان در ذلّت و خوارى و مشمول أُوْلَئِكَ الْأَغْلالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ [رعد، 5] اند. پس اين جمله نظير آيۀ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ [حمد، 4] و آيۀ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ [غافر، 16] است.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد

يعنى: او داناى غيب و شهود است. آنچه از هر ذى شعورى غايب و پنهان و آنچه در نزد هر ذى شعورى حاضر و عيان است براى او حاضر است و به همه احاطۀ علمى دارد. و او داراى حكمت و آگاهى است.

غرض از اين دو جمله اين است كه اطلاع از اعمال باطنى و ظاهرى طايفۀ بشر و اجنّه در مدت عمر دنيا و تشخيص نيك و بد آنها و تعيين مقدار پاداش و كيفر براى همه نسبت به كسى كه غيب و شهود در نزد او شهود است، بسيار سهل است و تنظيم امر شهمه و اجراى عادلانۀ پاداش و كيفر در نزد حكيم على الاطلاق و آگاهِ از همه چيز بسيار آسان است.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ «74»

لغت و اعراب:

آزر و تارَح: نام پدر ابراهيم خليل و دو اسم عجمى غيرمنصرف اند. اصنام: جمع صنم، هرچه غير از خدا مورد پرستش قرار گيرد از مجسّمه و تمثال و غيره. الهة مفعول دوم تتّخذ.

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً ءَالِهَةً

از اين آيه تا ده آيۀ ديگر بيانى اجمالى است از آنچه خداوند به پيامبر عظيم الشأن

ص:399

ابراهيم خليل عطا كرده از منطق رسا در اثبات توحيد، و استدلال متين او در بيان حق، و تنزيه و تبرئۀ خداوند از هر عيب و نقص.

معناى آيه: و به ياد آوريد زمانى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا تو بت ها را براى خود خدايانى اتخاذ مى كنى؟ يعنى قائل به ربوبيت آنها مى شوى و در مقابل آنها خضوع و سجده مى كنى و از آنها حاجت مى طلبى؟

ظاهر آيه اين است كه آزر پدر حقيقى ابراهيم، و مشرك و بت پرست بوده. لكن در سنت وارده از معصومين اهل بيت عليهم السلام آمده كه بى ترديد پدر و اجداد پيامبر اسلام يعنى اجداد پدرى او در هر مرتبه كه بالا رود تا آدم ابوالبشر موحّد بوده اند و صفت شرك در آنها نبوده «و كان صلى الله عليه و آله نوراً فى الأصلاب الشامخة» و از اين رو مفسّران شيعه كلمۀ «أب» را در اين آيه حمل كرده اند به پدرخوانده، يا پدر زن، يا پدر معنوى يعنى معلّم، يا عموى ابراهيم كه اطلاق اسم پدر بر آنها نزد عرب مرسوم بوده است، زيرا علاوه بر مطلب فوق، كلمۀ «أب» اعم است از پدر و غيره، و كلمۀ خاص پدر كلمۀ «والد» است.

إِنِّى أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ

يعنى: به آزر گفت كه بى ترديد من تو را و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.

وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ «75» فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ «76» فَلَمَّا رَأى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ «77» فَلَمَّا رَأى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «78»

ص:400

لغت و اعراب:

كذلك اشاره است به تعليم مفهوم از آيۀ قبل. ملكوت مانند ملك مصدر است يا مصدر به معنى مفعول، تسلّط تام يا متعلق تسلط؛ و اضافۀ واو و تاء براى مبالغه است مانند رهبوت و جبروت. وليكون عطف است به محذوف مقدّر، يعنى «ليستدلّ على التوحيد وليكون». جَنَّ الشىءَ و عليه: پوشانيد آن را. أَفلَ الشىءُ - از باب عَلِمَ و نَصَرَ -: غايب شد.

بَزَغَت الشمسُ - از باب نَصَر -: طلوع نمود.

تفسير:

وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: و همان گونه كه او را در تشخيص راه حق و باطل بينا كرديم و گمراهى پدر و زشتى كار او را نشان داديم، همواره ملكوت آسمان ها و اين زمين را بر او نمايان مى كرديم.

مراد از «ملكوت» مُلك عظيم نامحدود و غيرمحصور آسمان ها و زمين است كه همه را در برابر چشم ظاهرى ابراهيم ظاهر مى ساخت، يا خصوصيات و كمّ و كيف اوضاع آنها را به او تعليم مى داد و در مقابل فكرش مجسم مى نمود. و ممكن است مراد از «ملكوت» خود تسلط و مالكيت به معناى مصدرى باشد، يعنى كيفيت تسلّط و تصرف و قلب و انقلاب هايى را كه در سماوات و أرض همواره انجام مى دهيم به او نشان مى داديم. زيرا فرق است ميان ديدن كارخانۀ عظيمى در حال خوابيدن آن با در حال حركت و توليد بودن آن.

وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ

عطف به مقدَّر است، يعنى: ارائۀ ملكوت براى اين بود كه نيروى استدلال او در برابر خصم قوى تر گردد، و براى اين كه خود او از اهل يقين باشد. يعنى ايمانش به علم و عظمت و قدرت و حكمت او به مرتبۀ كمال يقين برسد.

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّى

يعنى: پس چون شب بر ابراهيم پوشش افكند و او را زير سايه گرفت و تنها ستارگان

ص:401

در جانب آسمان درخشيدند، ستاره اى ديد كه گفته مى شود زهره يا مشترى بوده، و اشاره به آن كرده، گفت: اين پروردگار من است. يعنى مالك و مدير و مدبّر امورات من است نه خالق من و موجِد اشيا و جهان، زيرا كسى از بت پرستان و مشركان ديگر قائل به الوهيت غير خدا نبودند، بلكه خالق و موجد جهان و جهانيان را خدا مى دانستند و شرك آنها در تربيت اشيا و ايجاد نفع و ضرر دربارۀ آنها بود و از اين راه ربّ النوع و رب الأنواع پديد آمده بود.

و ظاهراً اين كلام را در ميان قوم و ملت خود گفته كه اغلبشان خورشيد و ماه و ستاره را مى پرستيدند. و اشاره به ستاره و اظهار ربوبيت او از قبيل طرح موافقت با مدّعاى خصم است كه بعداً با دليل روشن باطل نمايد.

فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآأُحِبُّ الْأَفِلِينَ

يعنى: پس چون آن ستاره غروب كرد و حركت زمين به سوى مشرق، او را در پشت پردۀ غرب پنهان نمود، گفت: من افول كنندگان را دوست ندارم. يعنى ستاره صلاحيت ربوبيت ندارد، زيرا موجودى كه از مكانى به مكانى منتقل شود و از حالى به حالى متغيّر گردد و پشت پرده افتد و غايب شود، صلاحيت ربوبيت بر كره اى و نفوسى را ندارد.

فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلِّينَ

يعنى: پس چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است. و طبعاً ديدن ماه در حال طلوع در اواسط ماه بوده، پس ماه را در حالى ديده كه بدر تمام يا شبيه تمام بوده و نورش بر ستارگان غالب بوده و از اين رو آن - به ظاهر - را به ربوبيت انتخاب كرد و چنين وانمود كرد كه گويى گمشدۀ خود را يافته و گفت: مربّى من اين است. پس چون غروب كرد، و لابد آخر آن شب يا چند شب ديگر بوده، گفت: به يقين اگر پروردگارم مرا هدايت نكند حتماً جزو دستۀ گمراهان خواهم بود. يعنى ماه هم به خاطر نقص تغيير و نهان شدن در پس پرده از مربوبين است و صلاحيت رب شدن ندارد. و غرض آن كه بالأخره ما ربّى داريم و اينها هم رب نيستند، پس آن ربّ حقيقى بايد ما را به سوى خود هدايت نمايد.

فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَآ أَكْبَرُ

يعنى: پس از نفى ربوبيت ستاره و ماه، چون آفتاب را در حال طلوع نگريست، (يعنى

ص:402

در حالى كه سر از خاور بيرون مى آورد و سينۀ تاريك آفاق را مى شكافت و نصف كرۀ زمين را روز روشن مى كرد، و لابد قومش هم در آن هنگام على الرسم در برابرش خضوع كرده، به سجده مى افتادند) گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگ تر از آن دوتاست.

يعنى مطلوب حقيقى را پيدا كردم.

فَلَمَّآ أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ

يعنى: پس چون در آخر روز، آن نيز غروب كرد و چرخش زمين به سوى خاور او را در طرف باختر از نظرها پنهان ساخت، گفت: اى قوم من، به يقين من از آنچه آن را شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم. و ظاهر اين است كه اين كلام را كه ضد اعتقاد آنها بود در ميان انبوه جمعيت آنها گفته است، و معلوم مى شود آنها نيز تنها اين سه قسم را يعنى ستاره و ماه و خورشيد را به ربوبيت پذيرفته بودند كه ابراهيم پس از نفى آنها به سراغ خداى حقيقى رفت.

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ «79»

لغت و اعراب:

وجّه الشىءَ: آن را به طرفى برگرداند. وجه: صورت انسان و حيوان، جهت و سو. فَطَرَ الشىءَ - از باب عَلِم و نَصَرَ -: شكافت آن را، اختراع نمود و ايجاد كرد آن را. حَنَفَ - از باب ضَرَبَ -: ميل كرد. حنيف: مستقيم. حنيفاً حال است از فاعِل وجَّهت.

تفسير:

إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ

يعنى: به يقين من صورت خود را برگرداندم به سوى كسى كه آسمان ها و اين زمين را آفريده است. مراد از توجيه صورت، متوجه كردن دل و روح و جان است به سوى ذات واجب الوجود، يعنى اعتقاد به او و عبادت او. و اطلاق فطر (شكافتن) بر خلق (آفريدن)

ص:403

تشبيه است به اين كه گويى شكم عدم را شكافته و موجودات را بيرون ريخته است. و توصيف خدا به اين خلقت براى اين است كه آنها آن را قبول داشتند، يعنى آن ذات متعالى كه مى دانيد اين صفت عظيم را دارد.

حَنِيفاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: توجه من به خداى خالق در حالى است كه ميل به حق كرده ام و او را يافته ام و ربوبيت را نيز نسبت به همۀ اجزاى عالم وجود از آنِ او مى دانم، و از شما مشركان نيستم كه براى او شريك قرار دهم و الوهيت و خلقت را از او، و ربوبيت را از غير او بدانم.

وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ «80»

لغت و اعراب:

أتحاجّونّى، اصلش أتحاجّوننى بوده، دو تشديد و دو مدّ در اين كلمه است. إلّاأن يشاء اللّه استثناى منقطع است به تقدير «لكن أخاف أن يشاء ربّى خوفى».

تفسير:

وَ حَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَآجُّونِّى فِى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ

در آيات پيشين آغاز احتجاج از جانب ابراهيم بود و مفاد اين آيه آغاز احتجاج از ناحيۀ كفّار است.

معناى آيه: و قوم ابراهيم با وى به جدال و ستيزه برخاستند. و طبعاً جدالشان دربارۀ توحيد و شرك بوده كه به خاطر ترس از اين كه از جانب بت ها و ساير شركا مَضارّ و آسيبى به ما برسد بايد به آنها معتقد شد و آنها را عبادت نمود (زيرا انگيزۀ پرستش مشركان نوعاً به خاطر جلب نفع از آن معبودها يا دفع ضرر و آسيب از آنها بوده). ابراهيم گفت: آيا با من

ص:404

دربارۀ خداوند جدال و ستيزه مى كنيد؟ در حالى كه او مرا هدايت كرده است. يعنى وحدت و يگانگى خود را در الوهيت و ربوبيت و مالكيت اشيا، و بطلان و عجز شركا را به نحو علم اليقين به من نشان داده و مرا به سوى خود هدايت نموده، پس مرا چه نيازى به اقامۀ دليل از جانب شماست؟!

وَ لَاأَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّى شَيْئاً

يعنى: و حال آن كه من از هيچ يك از آنچه شريك خدا مى سازيد نمى ترسم جز اين كه پروردگارم چيزى را بخواهد. يعنى لكن از اين مى ترسم كه پروردگارم خوف و ترسى را برايم بخواهد.

وَسِعَ رَبِّى كُلَّ شَىْءٍ عِلْماً أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ

اين جمله به منزلۀ تعليل استثناى فوق است. يعنى: پروردگارم بر همه چيز وسعت دانش و احاطۀ علمى دارد و ممكن است در علم ازلى او اين باشد كه به من آسيبى برسد.

پس آيا اين حقايق را تعقل نمى كنيد و از آن پند نمى گيريد؟!

وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «81» الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ «82» وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «83»

تفسير:

وَ كَيْفَ أَخَافُ مَآ أَشْرَكْتُمْ وَ لَاتَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً

يعنى: و چگونه من از آنچه شما شريك خدا كرده ايد بترسم؟ - چگونه از آسيب و ضرر

ص:405

بت هاى تراشيده شده به دست شما بهراسم در صورتى كه آنها جز جمادى بى اراده و مخلوقى مقهور و عاجز نيستند - در حالى كه شما نمى هراسيد از اين كه براى خداوند چيزى را شريك قرار داده ايد كه خدا هيچ حجّت و برهانى بر صلاحيت او بر شما نازل نكرده است! يعنى بايد قداست و مقام و تأثيرات وجودى هر موجودى در عالم هستى افاضۀ تكوينى يا تشريعى از جانب او شود.

فَأَىُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس كدام يك از دو دسته به ايمنى سزاوارترند اگر مى دانيد؟ يعنى اگر اهل دانشيد داورى كنيد آيا موحّدان كه در طاعت خداى مقتدر قرار گرفته و خود را از جانب جماداتِ عاجز در امان مى دانند در آرامش خاطرند، يا مشركان و بت پرستان كه تكيه بر جمادات نموده و خود را از غضب خداى مقتدر غالب در امان مى پندارند؟

الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ

در اين آيه ابراهيم سبقت جسته است به جواب از پرسشى كه خود كرده، به خاطر اثبات آن كه مطلب روشن است و جوابى جز اين نيست. يعنى: حتماً اين چنين است كسانى كه به خدا ايمان آورده اند و ايمان خود را آميخته به هيچ ستمى نكرده اند آنها هستند كه ايمنى، از آنِ آنهاست، و آنها هدايت يافتگان اند.

مراد از «ظلم» در اين جا شرك است چنان كه لقمان حكيم گفته: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ [لقمان، 13]. يعنى كسانى كه توحيدشان مخلوط به شرك نشده در امان اند و راه راست را يافته اند.

وَ تِلْكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيْنَاهَآ إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ

يعنى: و آن حجت و برهان ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم. «تلك» اشاره است به حجّت به نحو عموم، يعنى ادّله و براهينى كه در آيات گذشته براى ابراهيم ذكر شد، نظير استدلال انّى او از طريق معلولات به وجود علت، و از راه تغييرات حاصله در جهان هستى به خالق و مدبّر، و جواب هاى منطقى او در برابر احتجاجات دشمن.

ص:406

نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَشَآءُ

اين آيه جملۀ مستأنفه و در ذكر الطاف خدا دربارۀ صالحان بشر است و در بيان اين كه ابراهيم نيز از آنها بود. يعنى: آرى كسى را كه ما بخواهيم، به درجاتى بالا مى بريم. و خواستن خداوند گاهى به ارادۀ ازلى و اقتضاى تكوينى نظام ادارۀ بشر و به تَبَع نظام اتمّ صفحۀ وجود است، و گاهى به واسطۀ پذيرش اختيارى بشر است تكاليف توجيه شده به سوى او را، هرچند وجه اول، ملازم وجه دوم نيز هست، نظير انبيا و معصومان عليهم السلام.

و مراد از «رفع درجات» درجات معنوى ايمان و عقايد و سجاياى فاضلۀ انسانى و عمل هاى شايستۀ خارجى است. و ابراهيم را علاوه بر مراحل تكوينى، در مناصب انشائى نيز ترفيع درجه داده بود؛ نخست منصب نبوت و رسالت و سپس منصب امامت بخشيده و از آن جا به كرامت خلّت ارتقا داده بود.

إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: به يقين پروردگار تو داراى حكمت و علم است.

اعطاى مراتب كمال تكوينى يا تشريعى به برخى از آنها بر مبناى حكمت و دقت و متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع و روى علم كامل محيط به همه چيز است.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «84» وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ «85» وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ «86» وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «87»

ص:407

لغت و اعراب:

ذَرَّ الملحَ مضاعف اللام - از باب نصر: پاشيد آن را. ذرية به تثليث ذال و تشديد راء و ياء: نسل و فرزندان. نوحاً: مفعول مقدم هدينا و واو و سيزده نام پس از آن عطف اند به نوح.

تفسير:

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ

مراد از هدايت مطلق در هر جا هدايت در اصول عقايد و امّهات فروع است كه مجموع را مى توان به عنوان دين و اسلام و صراط مستقيم ناميد. ولكن در آيات زير كه در هفت مورد به كار رفته، مراد هدايت خاصّه است يعنى توأم با مقام نبوّت و تفضيل بر جهانيان عصر و اجتبا و برگزيدن و صلاح، و اين قسم از هدايت مخصوص انبياى الهى خاصّه اولواالعزم آنهاست.

معناى آيه: و ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم. اسحاق فرزند بلاواسطۀ او از سارا، و يعقوب فرزند اسحاق كه نام ديگرش اسرائيل و جدّ اعلاى همۀ پيامبران بنى اسرائيل است. و هر يك از دو نفر يعنى اسحاق و يعقوب را، يا هريك از سه نفر يعنى ابراهيم و آن دو فرزندش را هدايت نموديم، يعنى به راه مستقيم توأم با اعطاى منصب نبوت و كتاب آسمانى و شريعت و تعليم علوم و معارف درخور مقام آنها و نياز جامعۀ آنها.

و نوح را نيز از پيش به همين منوال هدايت نموديم يعنى منصب نبوت و نخستين كتاب آسمانىِ شامل دين و شريعت مستقل و باقى تا زمان ابراهيم عطا نموديم.

وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ

يعنى: و نيز از فرزندان او يعنى نوح يا ابراهيم، داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، يعنى به وسيلۀ اعطاى مقام نبوت و رسالت.

وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

«ذلك» اشاره به اجر و پاداش پيامبران مذكور است. يعنى: و همان گونه كه آنها را پاداش هاى معنوى در دنيا پيش از آخرت داديم، همۀ نيكان و نيكوكاران را پاداش

ص:408

مى دهيم هرچند مراتبشان مختلف و پاداش ها متفاوت است.

وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ

اينها عطف اند به داود، يعنى: و نيز هدايت نموديم زكريا را كه از اولاد سليمان بود و پس از كشته شدن فرزندش كشته شد. و يحيى فرزند زكريا و عيسى و الياس را كه گفته مى شود پسر برادر موسى و هارون بوده، كه هريك از آنان از نيكان درجه بالا و صالحان مافوق بودند.

و ذكر عيسى بن مريم در اين آيه از ذرّيّه و اولاد ابراهيم يا نوح دليل اين است كه فرزند از ناحيۀ دختر نيز ذرّيّه و اولاد است و خدشه كردن در اين كه حسن و حسين عليهما السلام از فرزندان پيامبر اسلام اند، باطل و ناشى از تعصّب جاهلى است.

وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً

يعنى: و هدايت كرديم از اولاد نوح، اسماعيل فرزند ابراهيم را كه جدّ اعلاى پيامبر اسلام است و بدين جهت از اسحاق فرزند ابراهيم جدّ بنى اسرائيل، جدا ذكر شده.

و اليسع را كه گفته شده الفْلامش زايد و او فرزند اخطوب است و در قرآن يادى از او جز در اين جا نشده است. و يونس و لوط را، و ذكر لوط در اين آيه قرينه است بر اين كه مرجع ضمير مجرور «مِن ذرّيّته» نوح است نه ابراهيم، زيرا لوط از اولاد ابراهيم نبود بلكه خواهرزادۀ او بود.

وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ

يعنى: و هريك از نامبردگان را بر همۀ جهانيان عصر خود برترى داديم.

وَ مِنْ ءَابَآئِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ

اين كلمات عطف اند به كلمۀ «كلاًّ» در آيۀ پيشين كه مفعول «فضّلنا» است و «ِمن» تبعيضيه است. يعنى: و نيز ما تفضيل و برترى بخشيديم برخى از پدران و اولاد و برادران پيامبران فوق را، يعنى آنهايى را كه مرتبۀ والاى نبوت و احسان و صلاحيت را داشتند.

وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

هر دو فعل عطف اند به «فضّلنا» در آيۀ قبل. يعنى: و نيز آنها را از ميان مردم برگزيديم و انتخاب نموديم و به سوى راهى راست هدايت كرديم. يعنى انتخاب كرديم به نبوت و

ص:409

رسالت، و هدايت نموديم به كتاب آسمانى و شريعت.

ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاكانُوا يَعْمَلُونَ «88» أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ «89» أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ «90»

لغت و اعراب:

اقتده امر است، ياء آخرش حذف شده و هاء وقف آمده. عليه أجراً، ضمير مجرور راجع است به ابلاغ رسالت يا قرآن كه از سياق كلام معلوم مى شود، و ضمير هو راجع است به قرآن.

تفسير:

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ

«ذلك» اشاره است به هدايت خاصى كه براى پيامبران گذشته ذكر شد يعنى هدايت به صراط مستقيم در قالب نبوت و رسالت. يعنى آن هدايت خاصّ خداوند است كه هركس از بندگانش را بخواهد طبق ارادۀ ازلى و اقتضاى حكمت بدان گونه هدايت مى كند.

وَ لَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و اگر همان كسانى كه مشمول هدايت خاص شده اند و بدان مقام ها نايل گشته اند، شرك مى ورزيدند حتماً همۀ آنچه انجام داده بودند از عقايد حقّه و اعمال نيك از آنها حبط و باطل مى شد. و اين آيه دربارۀ پيامبران گذشته نظير خطاب عامّ در آيۀ 65 سورۀ

ص:410

زمر است: وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ

يعنى: آن پيامبران كسانى هستند كه به آنها كتاب داديم، يعنى به مجموعشان چهار كتاب شريعت آسمانى داديم هرچند نزول ابتدايى هريك به يكى از آنها بود كه اولواالعزم ناميده مى شدند (نوح، ابراهيم، موسى و عيسى) و باقى در شريعت و كتاب تابع آنها بودند.

و نيز به آنها حكم داديم. اصل حكم القاى نسبت و اظهار نظر است دربارۀ هر موضوعى. و مراد در اين جا بيان احكام شريعت خود و داورى در ميان امّت خودشان است. و نيز به آنها مقام نبوت داديم. و نبوت در اصطلاح شرع منصب اعتبارى خاصى است كه كسى جز خداوند قدرت اعطاى آن را ندارد، و از شرايط شخص متّصف به آن اين است كه پيش از اتصاف و پس از آن، گناهى خواه صغيره يا كبيره از او سر نزده باشد. و از آثار و شئون آن، تكفّل امور زير است:

1 - ابلاغ شريعتى مستقل خواه خود آورده باشد يا از پيامبرى پيش از خود ارث برده باشد.

2 - ولايت بر ملت خويش يعنى ولايت بر نفوس امّت و اموال عامۀ آنها.

3 - منصب قضاوت.

4 - لزوم و وجوب جهاد ابتدايى بر وى در صورت اقتضا.

5 - پياده كردن همۀ مراتب امر به معروف و نهى از منكر در ميان جامعۀ خويش، و غير اينها.

فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلَآءِ فَقَدْ وَ كَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ

يعنى: پس اگر اينان - مشركان مكّه و قريش - به آنچه ذكر شد از كتاب و حكم و نبوت كفر ورزيدند، يعنى به كلّى مسألۀ نزول كتاب آسمانى و دين و بعثت پيامبران را منكر شدند و تنها بت ها را وسيلۀ ارتباط ميان خود و خدا دانستند، ضررى به خدا نمى زنند، زيرا حقيقت اين است كه ما قومى را بدانها يعنى به پذيرش اين امور موكّل كرديم كه هرگز بدانها كفر نمى ورزند.

ص:411

مراد از اين قوم، همۀ مؤمنان و صالحان اند كه دعوت پيامبران الهى و كتاب و حكم را از جانب او پذيرا شوند و عمل نمايند. و مراد از اين قوم، پيامبران گذشته و صالحان آن امّت ها نيستند هرچند كلمۀ «وكّلنا» ماضى است، بلكه مسلمانان خالصى هستند كه در اعصار پس از پيامبر اسلام كتاب و دين او را مى پذيرند و به مرحلۀ اجرا درمى آورند و خدا اينها را از قديم زمان ها در لوح محفوظ نوشته و در آن جا انشاءً موظف نموده است. و در تفاسير فريقين در ذيل اين آيه آمده كه پيامبر اسلام اشاره به سلمان فارسى كرد و فرمود:

آنها اصحاب اين مرد از فُرس اند.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ

اشاره به پيامبران مذكور با كلمۀ «أُولئِكَ» كه دلالت بر دور دارد مبيّن اين معناست كه مقام آنها در مراحل كمالات معنوى و انسانى بلند و بالا و دور از دسترس عادى است.

معناى آيه: آن پيامبران والا مقام كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده است. يعنى به وسيلۀ وحى و الهام و توفيق تكوينى، آنها را به سوى منصب نبوت و رسالت و دريافت كتاب و وحى و دين راهنمايى نموده است.

فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ

يعنى: پس اى پيامبر و اى مخاطب، از هدايت آنها پيروى كن. يعنى در اصل اعتقاد به اصول عقايد دين و عمل بر وفق شريعت، از آنان پيروى كن و تو نيز همانند آنها به اصول دين خود معتقد و به فروع شريعت خويش عامل باش.

قُل لَّآأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً

يعنى: اى پيامبر، به ملت خود بگو: من از شما در مقابل ابلاغ رسالت خويش يا رساندن اين قرآن مزدى نمى طلبم. و اين كلام يكى از موارد پيروى از هدايت گذشتگان است، زيرا اغلب آن پيامبران اين مطلب را با عبارت هاى متقارب اظهار داشته اند.

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ

يعنى: اين قرآن جز تذكّرى براى جهانيان نيست.

اين كتاب با همۀ محتوايش متعلّق به مجموع بشر است از زمان نزول آن تا انقراض نسلشان، پس نه از آنِ شخص است و نه قابل برابرى با مزد و بها.

ص:412

وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ «91»

لغت و اعراب:

قَدَرَ الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: در آن غور كرد تا حقيقتش را به دست آورد. و قَدَرَ الشىءَ:

آن را با كمّ و كيف و به نحو كامل شناخت، تعظيم و توصيف نمود آن را. نوراً، هدى، تجعلونه هر سه حال اند از كتاب. قراطيس جمع قرطاس: كاغذ و هر چيزى كه بر آن نوشته شود.

تبدون و تخفون هر دو صفت قراطيس است. خاضَ الماءَ - از باب نَصَرَ -: داخل شد در آن.

تفسير:

مناظره با يهوديان و مشركان

وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْءٍ

آيه در ردّ گفتار برخى از يهود است كه عناداً از آنها صادر شده و عمدتاً ردّ گفتار مشركان كفّار است كه به كلّى وحى و نبوت را انكار مى كردند و مى گفتند: تنها رابطۀ ميان خالق و مخلوق بت ها هستند.

يعنى: آنان خدا را آن گونه كه بايد بشناسند و توصيف كنند و تعظيم نمايند، نشناختند و توصيف و تعظيم نكردند آن گاه كه گفتند: خدا هيچ چيزى بر بشر نازل نكرده است. يعنى چيزى به عنوان منصب نبوت به كسى عطا نكرده و به نام كتاب و شريعت بر كسى نازل ننموده. و اين سخن بدترين و قبيح ترين نسبتى است كه به خدا داده مى شود، زيرا چگونه مى شود خداوند بشرها را در كمال استعداد و قابليت استفاده از معارف آسمانى، و توان كامل تعالى در مراحل انسانى، و قدرت و تسليم در برابر پروردگار خويش بيافريند،

ص:413

سپس همه را به حال خود رها كند و با آنها رابطه اى برقرار ننمايد و كسى را به سوى آنها نفرستد و برنامه اى براى تعليم و تربيت آنان تنظيم ننمايد و ابلاغ نكند، در حالى كه فيّاض مطلق، و جواد بلاقيد، و عارى از عجز و جهل و بخل، و منزّه از همۀ نقص هاست، الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى [طه، 50] و وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ [هود، 3].

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَآءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَ هُدىً لِّلنَّاسِ

اين كلام جواب كلى از گويندگان آن سخن باطل است، لكن مثال كتاب موسى براى اين است كه اين سخن از يهودِ داراى كتاب آسمانى نيز صادر شده است. يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: كتابى را كه موسى از جانب آسمان آورده، چه كسى فرو فرستاده است؟ كتابى كه سراپا نور است، يعنى روشن كنندۀ مجهولات احكام از اصول و فروع دين و همۀ مطالب مورد نياز جامعۀ انسانى وقت است، و كتابى كه سراپا هدايت و راهنمايى است و گمراهان بشر را در هر موضوع مذهبى و دينى به سوى حق هدايت مى كند.

تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً

يعنى: و كتابى كه آن را به صورت پاره هاى كاغذ درمى آوريد، يعنى مطالب مختلف آن را در كاغذهاى متفرق مى نويسيد، و هريك را كه مطابق ميل و هوستان باشد ظاهر مى كنيد و به عنوان تورات نازل شده از جانب اللّه بر مردم مى خوانيد، و بسيارى را هم پنهان مى داريد. يعنى مثلاً حقايقى از دين و احكامى را كه دربارۀ انقضاى مدت شريعت موسوى و ظهور پيامبر و شريعت بعدى و خاصه اوصاف پيامبر اسلام و دين و كتاب اوست پنهان مى داريد.

وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَ لَاءَابَآؤُكُمْ

خطاب به يهود است. يعنى و مطالبى از بيانات پيامبر اسلام و كتاب او به شما تعليم شد كه نه شما آنها را مى دانستيد و نه پدرانتان. مراد مطالبى است در قرآن از احكام دين و قصص پيامبران و معارف ديگر كه در تورات نبوده و آنها از اسلام فرا گرفته اند.

قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ

يعنى: اى پيامبر، نخست در برابر آنها و به جاى آنها خود بگو: «اللّه»، يعنى كتابى را كه موسى آورده خدا نازل كرده است؛ سپس آنها را به حال خودشان رها كن تا در كفر و

ص:414

ضلالت و فسق خود فرو روند و بازى كنند. و اين گونه جواب دربارۀ كسانى است كه از هدايتشان يأس حاصل شود و انكار و عناد آنها حقايق را در نظرشان بى اثر سازد.

وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ «92»

لغت و اعراب:

و لتنذر عطف است به محذوف به تقدير «لمصالح كثيرة و لتنذر». قريه: مجتمع انسانى، محل اجتماع مردم از شهر و روستا، اُمّ القرى: اهل مكّه يا خود مكّه.

تفسير:

وَ هَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ

يعنى: طبق قاعدۀ كلى كه گذشت كه خداوند براى بشر كتاب و دين مى فرستد، اين قرآن هم كتابى است كه ما از آسمان به سوى تو نازل كرديم، كتابى است مبارك، يعنى پرخير و بركت كه بركت هاى گوناگون آن (از نظر اصلاح عقايد بشرى و تكميل فضايل اخلاقى و كمالات انسانى، و اعطاى برنامه هاى حيات بخش زندگى و علوم و فنون معنوى، و راهنمايى كسانى كه آن را بپذيرند و به كار بندند) فوق شمارش و احصا و برتر از آن است كه فكر بشرى بدان احاطه كند، و همۀ آنچه ظاهر شده شعاعى اندك از انوار و شعبه اى از بركات و بهره اى از ثمرات آن است كه تا حال به گوشه اى از انبوه مجامع بشرى رسيده است و بركات اصلى و حقيقى و گسترده و فراگير پهنۀ گيتى آن روزى ظاهر و هويدا مى شود كه متصدّى اصلى پياده كردن آن در سراسر جهان، خود بيايد و آن را در جهان بگسترد، اصولش را در مغزها، اخلاقش را در روان ها و فروعش را در متن جامعه جا دهد و پياده كند، چنان كه فرموده: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ

ص:415

الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ [توبه، 33].

مُصَدِّقُ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ

يعنى: و اين كتاب، كتابى است تصديق كنندۀ همۀ آنچه پيش از اوست. يعنى آنچه پيش از او در طول تاريخ بشريت تا امروز از جانب خداوند دربارۀ مجامع انسانى انجام گرفته است از قبيل ارسال خيل عظيم پيامبران و انزال دين و شرايع مختلف آسمانى و وحى و انزال كتاب هاى متعدد احكام و علوم و اندرز و مواعظ، اين قرآن همه را تصديق و تأييد مى كند كه تمام آنها در عصر و زمان خود و براى ملّت و محيط خود و در محدودۀ مكان خود ثابت و مسلّم و از جانب خدا بوده است.

وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا

يعنى: و اين كتابِ داراى اين اوصاف را نازل كرديم براى مصالحى غير محصور و نامحدود و براى اين كه مادر مجتمعات و اجتماعاتى را كه در اطراف آن است بيم دهى.

اطلاق امّ مجتمعات بر اهل مكّۀ آن روز به لحاظ اهميت آنها بود كه پيامبر اسلام از آنها و در ميان آنها مبعوث شده بود و خطابات اوّلى كتاب آسمانى متوجه آنها بود و ايمان و تسليم آنها سبب ايمان همۀ اطراف و اغلب جهانيان مى شد.

و ممكن است مراد از امّالقرى، شهر مكّه باشد به تقدير «لِتُنذِرَ أهلَ أُمِّ الْقُرى». و اطلاق امّالقرى به آن شهر به لحاظ وجود كعبۀ معظّمه و مسجدالحرام در آن است كه گويى مادر معنوى همۀ شهرها و روستاهاى كرۀ زمين است، و از اين روست كه همۀ اهل زمين در اوقات خاص و حالات حساس بايد آن جا را مراعات نمايند، در حال نمازها و اوقات احتضار و حالت نهادن آنان در قبر متوجه آن جا شوند و حيوانات خود را وقت تذكيه و سر بريدن رو به سوى آن جا كنند و از توجه نامناسب و توهين آور به سوى آن بپرهيزند.

وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ

يعنى: و كسانى كه به عالم آخرت ايمان مى آورند به اين كتاب مى گروند. يعنى از اهل هر شريعتى، آنان كه طبق دين خود به آخرت ايمان مى آورند، آسان تر و زودتر به اين قرآن ايمان مى آورند، زيرا بيم آخرت، آنها را به جستجوى امن از آن روز وامى دارد، و اين يگانه كتابى است كه صالحان و نيكان را وعدۀ ايمنى در آخرت مى دهد، وعده هاى گوناگونى كه

ص:416

هر قلب سختى را به سوى خود جلب مى كند.

وَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ

مدعيان دروغين وسرانجامشان

اين جمله صفت دوم كسانى است كه به عالم آخرت ايمان مى آورند.

يعنى: و آنها بر نمازشان محافظت مى كنند. مراد از محافظت بر نماز در اين جا اعمّ از انجام آن در اول وقت است، يعنى رعايت همۀ آنچه به نماز كمال و جمال مى بخشد از نيكو به جا آوردن اجزاى آن، رعايت شرايط، حفظ اوقات فضيلت، ضمّ نوافل بر آنها، رعايت صف اول جماعت، انتخاب محلّ شريف مانند مساجد و حرم هاى مطهّر و خاصّه انجام آن در حالت خضوع و خشوع و توجه دل به سوى حق و آوردن تعقيبات پس از آن. و اين توصيف در موارد ديگرى از اين كتاب نيز آمده است.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ «93»

لغت و اعراب:

من أظلم استفهام انكارى است براى اظهار اعجاب و تشديد قبح گفتار. غَمَره الماءُ - از باب نَصَرَ -: فرا گرفت او را آب. غمرة الشىء: شدت آن و مورد تراكم و ازدحام آن.

و لو ترى «لو» به معناى تمنّى است، و ممكن است شرطيه باشد و جوابش پس از آيه مقدر است، يعنى «لرأيت أمراً عظيماً أو عجيباً». أخرجوا أنفسكم به تقدير «من أبدانكم أو من أيدينا».

ص:417

تفسير:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً

يعنى: و چه كسى است ظالم تر از آن كس كه به خدا دروغ بندد؟

چه كسى است كه از اين سه نفر ظالم تر به خدا باشد: يكى آن كه به خداوند افترا بندد مانند بت پرستان قريش و مكّه كه بت ها را شريك خدا مى ديدند و در برابر وحدت ربوبى، اتهام شركت در ربوبيت مى زدند؛

أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْءٌ

يعنى: و يا آن كه بگويد: «به سوى من وحى شده» در صورتى كه چيزى به او وحى نشده است. و اين شخص دوم از ظالم ترهاست. و مراد، مدّعى دروغين نبوت است كه بگويد: من پيامبرم و به من وحى مى شود.

وَ مَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ

يعنى: و كسى كه بگويد: من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده نازل خواهم نمود. و اين شخص سوم است. گفته اند: مراد از اين قسم كسانى اند كه در برابر پيامبر از روى عناد مى گفتند: لَوْ نَشَآءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَآ [انفال، 31] يعنى اگر ما هم بخواهيم نظير اين قرآن را مى گوييم. و شايد مقارن اين گفتار وعده مى دادند كه نظير آن را نازل خواهيم نمود. و سبب آن كه اين طايفه ظالم ترند معارضۀ آنها با مسألۀ توحيد است كه نخستين اصل اصيل ايمان است، و ظلم آنها بر خداى بزرگ است، پس ظلمشان بزرگ تر است.

وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِى غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلَآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمْ

يعنى: و اى پيامبر، اى كاش مى ديدى هنگامى را كه آن ستمكاران در شدايد و سختى هاى مرگ اند و فرشته ها دستان خود را به سوى آنها دراز كرده اند كه جان هاى خود را از بدن خود درآوريد!

دستور «أخرجوا» به انسان براى تشديد عذاب است وگرنه بيرون كردن جان از تن امرى است منحصر به ارادۀ خداوند و غير او را اين قدرت نيست چنان كه به ادخال آن در بدن احدى جز خداوند قادر نيست.

ص:418

الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ

يعنى: امروز است كه با عذاب خواركننده مجازات خواهيد شد، به سزاى آن كه دربارۀ خدا ناحق مى گفتيد (شريك مى ساختيد، ادّعاى نبوت مى كرديد، آيه نازل مى نموديد) و به كيفر آن كه پيوسته از آيات او تكبر مى ورزيديد. يعنى از پذيرش آيات كتاب تدوين او كه در قرآن نوشته شده، و از تسليم در برابر كتاب تكوينى او كه در آفاق و انفس نگارش يافته، امتناع داشتيد.

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ «94»

لغت و اعراب:

فرادى جمع فرد. خوّله الشىءَ: بخشيد به او آن چيز را. تَقَطَّعَ أمرُهم: جدا گشت كارشان، و تقدير كلام «تقطَّع الوصل بينكم». ما كنتم تزعمون، مراد از «ما» ى موصول اعتقاد به قداست و شفاعت آنها يا اذعان به عدم بعث و جزاست.

تفسير:

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

خطابى است به عنوان تحقير و تهديد و استهزا از جانب خدا به كفّار و مشركان در عالم آخرت يا به مجرد مرگ و دخول در برزخ.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه امروز تنها نزد ما آمديد به همان حال كه شما را

ص:419

نخستين بار در دنيا آفريديم. يعنى همان گونه كه در ابتداى ورودتان از رحم مادر به دنيا تنها بوديد و چيزى از مال و اولاد و خدم و حشم و لشكر همراهتان نبود، در برزخ يا قيامت بر ما وارد شديد.

وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَ رَآءَ ظُهُورِكُمْ

يعنى: و آنچه در دنيا به شما عطا كرده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد، يعنى همۀ نعمت هايى را كه داشتيد از مال و جاه و اولاد و خدم و حشم و سپاه و وسايل زندگى و ابزارهاى جنگى و غيره.

وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَؤُاْ

يعنى: و شفيعانِ دنيايتان را همراه شما نمى بينيم، آنهايى را كه در دنيا پنداشتيد در شما شركت دارند، يعنى در ربوبيت و تربيت شما و بخشيدن روزى به شما و برآوردن حاجت ها و نيازهاى شما و استحقاق عبادت از شما با خدا شريك اند.

لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَّاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ

يعنى: حقّاً كه ميان شما جدايى افتاد و پندارهايتان از شما گم شد. يعنى پيوند و روابط ميان شما و بتان و ستارگان و غير آنها بريده شد (مانند اعتقاد به قداست، علاقه و محبت، كرنش و عبادت، قربانى و طلب حاجت) و آنچه گمان مى كرديد از قداست و شفاعت آنها و عدم بعث و معاد براى شما از ذهنتان گم گشت.

إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «95» فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ «96»

لغت و اعراب:

فَلَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: شكافت آن را. حَبّ: بذر و حبوباتى كه گياهان از آنها

ص:420

مى رويند. نوى: هستۀ ميوه جات كه درختان از آن رشد مى كنند. ذلكم اللّه خبر و مبتداست.

أنّى استفهام است به معناى «الى أين، و كيف؟». أفكَ زيدٌ - از باب ضَرَبَ و عَلِمَ -: دروغ گفت. و أَفَكَه عن رأيه - از باب ضَرَبَ -: او را از رأيش منصرف كرد. أصبح زيد: داخل روز شد، و أصبح عالماً: عالم گرديد. اصباح و صبح اسم زمان خاص اند يعنى اول طلوع آفتاب كه ابروى خورشيد كرانۀ خاورى را سرخ سازد. سكن: هر چيزى كه وسيلۀ آرامش دل و اطمينان قلب است از زن و فرزند و دوست. حسبان مصدر است به معناى حساب يا جمع حساب، به تقدير «جعلهما محسوبين، أى جاريين على حساب خاص».

تفسير:

آثارخلقت و ربوبيت خداوند

إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى

يعنى: حقيقت اين است كه خدا شكافندۀ دانه و هسته است. يعنى حبّۀ هر گياهى را كه در زير خاك قرار مى گيرد در مقدمۀ نموّش مى شكافد و با تغذيه از مواد گوناگون زمينى گياهانى را با رنگ ها و هيئت ها و خواص و آثار مختلف كه از حدّ و حصر بيرون و از حيطۀ استعداد فهم بشرى خارج است رشد مى دهد و از خاك بيرون مى كند و صحنۀ زمين را سرسبز مى گرداند، وَ أَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ [حج، 5].

و به همين منوال هسته ها را در زير زمين مى شكافد و رشد مى دهد و انواع گوناگون نهال و درخت را به باغ ها و درختان انبوه تبديل مى كند، فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ [نمل، 60].

يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ

يعنى: و نيز خداوند زنده را از مرده بيرون مى آورد. مراد از زنده اعم است از واجد حيات در درجۀ پايين تا درجۀ بالا، نظير بيرون آوردن گياهان از بذرها، و حيوانات از نطفه ها، و ارواح از كالبدها (يعنى توليد نمودن جان انسانى از بدن او در چهارماهگى در رحم مادر) و فرزند با ايمان از صلب مرد كافر و رحم زن كافر.

وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ

يعنى: و هم اوست بيرون آورندۀ مرده از زنده، نظير بيرون آوردن حبوبات و ميوه جات از گياهان و درختان، و جسد مرده از انسان زنده، و اولاد كافر از صلب مؤمن.

ص:421

ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَ نَّى تُؤْفَكُونَ

اين است - اى مردم - خداوند. خطاب كلمۀ «كُم» متعلّق به همه است، يعنى اى جهانيان، خداى واجب الوجود اين گونه و با اين اوصاف است، يعنى وصف فالقيّت و اخراج زنده از مرده و بالعكس. پس به كجا و چگونه از او و راه مستقيم او بازگردانده مى شويد؟!

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ

يعنى: او شكافندۀ صبح است. او شكافندۀ تاريكى آخر شب از سوى كرانۀ خاورى در آغاز روز به وسيلۀ نور عمودى، سپس به واسطۀ نور افقى گسترده همانند نخ سفيد است، كه اول را «صبح كاذب» و دوم را «صبح صادق» گويند.

وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً

يعنى: و اوست كه شب را مايۀ آرامش و وسيلۀ اطمينان دل ها، و خورشيد و ماه را روى حساب هاى خاصّى قرار داد، كه خورشيد پيوسته به حركت مستقيمى به سوى نقطۀ معيّنى در جريان باشد، و از چرخش استدارۀ اقمار بسيارى به دور آن از نزديك و دور، گروه متحركى به نام «منظومۀ شمسى» پديد آيد، و از چرخش وضعى هر قمرى به دور خود كه از آن جمله زمين است، به وسيلۀ تكرّر مواجهه و اشراق آن، ماه و سال شمسى تحقق پذيرد. و از حركت استدارۀ ماه به دور قمر زمينى او ماه و سال قمرى حاصل گردد.

ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

ذلك اشاره است به شكافتن صبح، و سكونت شب و جريان حساب شدۀ قمرين.

يعنى: همۀ اينها تقدير و اندازه گيرى و تنظيم امر آن مقتدر داناست.

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «97» وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَاالآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ «98»

ص:422

لغت و اعراب:

مستقر و مستودع هر دو مصدر و اسم زمان و مكان اند و هر دو مبتدا و خبرشان محذوف است به تقدير «فمنكم مستقرٌّ و منكم مستودَع».

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

يعنى: و او كسى است كه ستارگان را براى شما آفريد تا به وسيلۀ آنها در تاريكى هاى شب در خشكى و دريا هدايت يابيد. يعنى همۀ ستارگان ثابت و سيّار را بدان طرز مختلف در بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى و طلوع و غروب، و با آن نظم حيرت زا و اعجاب انگيز در جوّ نامتناهى آفريد، تا مصالح عامّۀ منظور از خلقت جهان و انسان حاصل گردد، و بالتَّبَع شما هم هنگام مسافرت در صحرا و دريا در شب هاى تار - اگر تخصصى در كيهان شناسى داشته باشيد - از نظم و حركت هاى آنها هدفتان را تشخيص دهيد و هدايت شويد.

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه ما نشانه ها را براى گروهى كه مى دانند تفصيل داديم.

ما نشانه هاى توحيد و عظمت و حكمت خود را به شرح و بيان لفظى در آيات اين كتاب آسمانى تفصيل داديم، زيرا آيات قرآن سراپا روشنگر آثار توحيد و نشانه هاى جلال و جمال او و شارح دلايل آفاقى و انفسى است. و يا آن كه آيات توحيد را در عالم تكوين تفصيل داديم، زيرا محيطى نامحدود و جوّى لايتناهى آفريديم و در ميان آن، كهكشان هاى غيرمحصور پديد آورديم و در ميان كهكشان ها منظومه هاى شمسى بى پايان كه هر يك داراى اقمار فراوان است ايجاد كرديم، و همۀ اين تفاصيل براى مصالحى است كه از جملۀ آنها استفادۀ گروهى است كه استعداد دانش دارند.

وَ هُوَ الَّذِى أَنْشَأَكُمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ

يعنى: و او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد. ممكن است مخاطب در اين آيه

ص:423

مجموع بشرهاى خلق شده و خلق نشده باشد، غير از آدم ابوالبشر و حوّا، و مراد از «نفس واحده» آدم باشد. يعنى همۀ شما را از آن يك نفر آفريد به وسيلۀ ازدواج او با حوّا. و ممكن است مخاطب، يكايك انسان هاى غيرآدم و حوا باشد و مراد از «نفس واحده» پدر هريك از آنها باشد. يعنى هريك از شما را از يك پدر به واسطۀ ازدواج با مادر او آفريده است.

فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ

يعنى: از شما برخى مستقر و ثابت، و برخى امانت و وديعه است. ممكن است مراد از اين دو جمله اين باشد: از روزى كه خلقت شما را در روى اين زمين شروع كرديم پيوسته شما دو دسته ايد، دسته اى زنده و ثابت و مستقر در روى زمين، و دسته اى وديعه در صلب پدر يا رحم مادر و در انتظار ورود به اين دنيا. و يا آن كه پيوسته عدّه اى از شما زنده و مستقر در زمين، و عدّه اى از دنيا رفته و وديعه در عالم برزخ اند.

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ

يعنى: حقّاً كه ما نشانه ها را براى گروهى كه درك نافذ و عميق دارند، تفصيل داديم. يعنى پديد آوردن اين همه انسان ها در گذشته و حال و آينده از يك نفر مرد و همسرش، و ضبط حساب زنده ها و مرده ها و تولد شده ها و نشده ها، از آيات و علايم علم و قدرت و نشانه هاى عظمت و حكمت ماست كه براى انسان هاى متعمّق شرح داده ايم.

وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «99»

ص:424

لغت و اعراب:

سماء: آسمان و هر چيزى كه بالاى سر قرار گيرد و سايه افكند. نبات: هر روييدنى كه از خاك سر بيرون آورد از قبيل گياه و درخت (يعنى نجم و شجر). خضر: سبزيجات و علف سبز. تراكَبَ الأمرُ. متراكم شد و روى هم ريخت كار. نخل: درخت خرما، مفرد و جمع در آن يكسان است. من النخل خبر و من طلعها بدل از آن و قنوان مبتدا. طلع: شكوفۀ اوّلى خرما كه همانند جفت نعل روى هم منطبق مى شوند و در داخل آنها خوشه هاى آغازين خرما قرار دارد. قنوان: جمع قنو - به فتح و كسر - خوشۀ خرما كه آويزان گردد و توصيف آن به دانية اشاره به حذف وصف ديگر است يعنى و غيردانية، مانند تقيكم الحرّ كه اشاره به حذف و البرد است. جنّات عطف است به نبات به تقدير «و أخرجنا به جنّات». مشتبه و متشابه: شبيه هم و هر دو حال اند از هريك از سه درخت به تقدير «مشتبهاً أنفسها يا أوراقها يا ثمارها». يَنَعَ الثمرُ - از باب مَنَعَ - و أينع: رسيد و قابل چيدن و خوردن شد. ينع مصدر يا ميوۀ در حال كمال.

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَىْءٍ

يعنى: و او كسى است كه از آسمان آبى نازل كرد، يعنى از ابر بالاى سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ بر شما فرو ريخت. پس به وسيلۀ آن نبات هر شىء را بيرون آورديم. مراد از شىء هر حَبّ و دانه اى است كه قابليت رويش داشته باشد. يعنى آن را شكافتيم و جوانه ها و نهالش را رشد داديم تا سر از خاك بيرون كرد.

در كلمۀ «فأخرجنا به» التفات از غيبت به تكلّم است، يعنى در جملۀ پيش خداوند كار خود را به عنوان شخص غايب ذكر كرده و در اين جا به عنوان شخص متكلّم، و اين، تنوع در كلام و نوعى از بلاغت است.

فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُّتَرَاكِباً

يعنى: پس از آن كه جوانه ها سر از خاك بيرون آوردند، آنها را تبديل به سبزيجات و

ص:425

گياهان سرسبز كرديم، و چون بوته هاى گياهان متنوع تكامل يافت به تدريج از آنها حبوبات روى هم چيده تشكيل مى دهيم مانند سنبل گندم و جو و برنج و ماش و آفتاب گردان و غيره.

وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ

تا اين جا شرحى از حال حبوبات گياه بود كه «نجم» گفته مى شود، و پس از اين بيانى است از حال ميوه جات كه «شجر» گفته مى شود. يعنى: و از درخت خرما از ميان طلع آن قنوانى نزديك پديد مى آيد. يعنى خوشه هاى آغازين خرما كه نزديك هم چيده شده پيدا مى شود، و يا آن كه خوشه هايى ستبر و مملوّ از خرما و آويزان شده پديد مى آيد كه به چيننده نزديك است به گونه اى كه بتواند بچيند. اين در بعضى از اوقات است و گاهى هم خوشه ها به خاطر طول قامت نخل دور است. و اين كلام هم از قبيل التفات از تكلّم به غيبت است.

وَ جَنَّاتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ

يعنى: و به وسيلۀ آبى كه از سماء نازل كرد، براى شما باغ هايى در روى زمين پديد آورد از تاك هاى انگور و درخت زيتون و انار شبيه يكديگر و غير شبيه. يعنى هريك از اين سه درخت از نظر شاخ و برگ، شبيه و غير شبيه دارد، يا از نظر ميوه و حاصل همانند و غيرهمانند دارد، زيرا به خاطر تنوع اصناف و اختلاف فصول و مناطق و آب ها و نسيم و تابش خورشيد، برخى در خواص و آثار، شبيه هم و برخى غير شبيه است.

انْظُرُواْ إِلَى ثَمَرِهِ إِذَآ أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ

يعنى: به ميوۀ هريك از آنها بنگريد آن گاه كه آغاز ظهور و رشد آن است و آن گاه كه رسيده و كامل است. يعنى ببينيد از چه حالتى به چه حالت ديگرى از حيث شكل و رنگ و طراوت و بو و طعم منتقل مى شود. و البته اين تذكر دربارۀ همۀ ميوه جات ديگر و حبوبات جارى است.

إِنَّ فِى ذلِكُمْ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

«ذلك» اشاره است به آنچه گذشت از نزول باران و نموّ بذرها و نهال ها و سرسبز شدن صفحۀ خاك و رسيدن حاصل ها به حد كمال، و كاف «ذلكم» خطاب به انسان هاست. يعنى

ص:426

حقّاً كه در اين آفرينش - اى مردم - نشانه هايى است بر توحيد و قدرت و علم و حكمت خداوند، براى گروهى كه به اصل توحيد گرايش دارند.

شوَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ «100» بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «101»

لغت و اعراب:

للّه شركاء مفعول اول و دوم جعلوا، جنّ بدل از شركاء، خلقهم حال است از مفعول دوم.

خَرَقَ الكذب - از باب ضَرَبَ و نَصَر -: ساخت و جعل كرد آن را. بَدَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

آن را به نحو ابتكار و بدون تأسّى از كسى يا چيزى ايجاد نمود. جِنّ: هر موجود ناپيدا و طايفه اى از ذوى العقول ناپيدا در مقابل انسان و فرشته، كه منقسم به دو قسم اجنّه و شياطين اند.

تفسير:

وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ الْجِنَّ

يعنى: براى خدا شريكان جنّى قرار دادند در حالى كه او آنها را آفريده است. ممكن است مراد از واوِ «جعلوا» مشركان و كفّار قريش باشند و مراد از «شركاء» فرشتگان، و اطلاق اسم جنّ بر فرشته به لحاظ ناپيدا بودن آنهاست. يعنى مشركان، فرشتگان را شريك خدا كردند و آنها را پرستيدند.

و ممكن است مراد از «شركاء» شياطين و اجنّه باشند كه هر دو مستور از نظرند، يعنى آنها شيطان ها و پريان را شركاى خدا كردند. پس آيه اشاره به گفتار وثنيّين است كه قائل به يزدان و اهرمن بودند، و يا به گفتار برخى از مشركان كه اجنّه را در ربوبيت شريك خدا مى دانستند.

ص:427

وَخَلَقَهُمْ

يعنى: و اين در حالى است كه همۀ آنها را خدا آفريده است و چگونه ممكن است مخلوقِ عاجز، شريك خالق مقتدر باشد؟!

وَ خَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَ بَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ

يعنى: و نيز آنها پسران و دخترانى را بدون هيچ علم و دانشى بلكه از روى افترا و دروغ شريك خدا ساختند، و خدا منزه است در كمال تنزّه و قداست، و برترى دارد از توصيف آنها، يعنى از آن كه توصيف مى كنند كه مثلاً بت ها شريك او هستند، او فرزند اتّخاذ كرده، فرشتگان دختران او هستند، ارتباط نَسَبى با اجنّه دارد، يكى از سه خداست، در عيسى حلول كرده و به شكل او متجسّد شده است.

بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: او آفرينندۀ ابتكارى آسمان ها و اين زمين است. هر دو را در مدت شش روز با همۀ عظمت و بزرگى و اتقان صنع در مجموع و ذرات اجزاى آنها و كيفيت و كمّيت اعجاب انگيز و محيّرالعقول، از نو و به نحو ابتكار و بدون پيروى از كار شخصى و تبعيت از همانند و مثالى پديد آورده است.

أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: چگونه و از كجا براى او فرزندى باشد در حالى كه او را همسرى نبوده است. يعنى واجب الوجود همسر واجب الوجود لازم دارد تا فرزندى واجب الوجود بياورد، و تعدد واجب الوجود محال است. و نيز او همۀ موجودات را از كتم عدم آفريده، پس چگونه مخلوقى ممكن مى تواند فرزند خالقى واجب باشد؟! و او دانا به همه چيز و به استحالۀ اين امور است.

ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «102» لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «103»

ص:428

لغت و اعراب:

ذلكم مبتدا و كلمات چهارگانۀ اللّه، ربّكم، لا اله الّا هو، خالق كلّ شىء هر چهار تا خبرند.

وَكَل اليه الأمرَ - از باب ضَرَب -: واگذار كرد كار را به او. وكيل: فعيل به معناى فاعل، مورد تفويض امور. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى. لَطُفَ الشىءُ - از باب شَرُف -: دقيق شد به گونه اى كه حواس، او را درك نكرد. لَطُفَ بفلان: رفق و مهربانى كرد به او. خبير: خابر يا مخبر. خَبرَ الشىءَ - از باب شَرُف و مَنَع -: به حقيقت و كُنه آن عالم شد.

تفسير:

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَىْءٍ

«ذلك» اشاره به ذات واجد صفت هاى فوق از آيۀ 95 تا اين آيه است كه قريب شانزده صفت است، و اشارۀ به دور، اشعار به علوّ مقام اوست، و خطاب آيه به مسلمين و كفّار است. يعنى: آن ذات واجد كمالات فوق، خداوند واجب الوجود مستحقّ پرستش است، و ربّ شماست، يعنى از زمانى كه از مواد اوليۀ زمين حركت جوهرى خود را شروع كرديد و پس از طى مراحلى نطفه شديد، سپس جنين گشته، به اين جهان قدم نهاديد تا زمان بلوغتان شما را تربيت تكوينى كرده و پس از آن تحت تربيت تشريعى نيز قرار داده است.

و معبودى جز او نيست، يعنى و هرچه جز او پرستش شود خود مخلوقى عاجز، و پرستندۀ آن نادانى غافل، و پرستش آن عملى زشت و ننگين است. و او آفرينندۀ همه چيز است، يعنى علاوه بر آنها كه ذكر شد آفرينندۀ ساير اشياست حتى تصورات و تصديقات قلبى شما و حتى تمام آنچه در آينده از جواهر و اعراض پديد خواهد آمد.

فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ

يعنى: نتيجۀ توصيف مذكور اين است كه بايد تنها او را پرستش كنيد، و او بر همه چيز وكيل است، يعنى متكفّل تدبير امور همۀ ذرات عالم وجود و نظم دهندۀ نظام وجودى اجزاى اين جهان و حافظ و نگهدار آن است.

لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ

ص:429

يعنى: چشمان هيچ بيننده اى او را درنمى يابد، يعنى چشم و قوۀ بينايى را هرگز توان آن نيست كه او را دريابد، زيرا محدودۀ قدرت چشم حيوان، ديدن شكل ها و اجسام كثيف و غليظ و رنگ هاى آنهاست و خدا منزّه از تجسّم و تشكّل و تلوّن است. ولى او بصرها را درمى يابد، يعنى هم چشم هاى هر بيننده را و هم نيروى بينايى آنها را مى بيند، زيرا براى او جوهر و عرض فرقى ندارد.

وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ

خداوند دينى نيست

يعنى: و او ذاتاً لطيف است، يعنى تجسّم ندارد و قابل درك حواسّ هيچ صاحب حواسّى نيست، و يا آن كه او بر بندگانش در كمال رفق و عطوفت و مهربانى است. و او خبير است، يعنى به حقيقت و كُنه همۀ اشيا علم دارد، و يا آن كه از همه چيز در روز رستاخيز خبر خواهد داد.

قَدْ جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ «104» وَكَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «105»

لغت و اعراب:

بصائر: جمع بصيرة، نيروى بينايى دل، مقابل بصر كه نيروى بينايى چشم است و جمعش «أبصار» است. تصريف: تغيير شىء از حالى به حالى. دَرَسَ زيد - از باب نَصَرَ -: درس خواند، آموخت. وليقولوا عطف است به محذوف به تقدير «ليهتدوا و ليقولوا» عطف لام غايت به لام علت.

تفسير:

قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا

يعنى: حقيقت اين است كه براى شما بينايى هايى از جانب پروردگارتان آمده است.

ص:430

مراد قرآن و سخنان پيامبر است كه شامل دلايل روشن و برهان ها و اندرزهاست كه وسيلۀ بينايى دل هاست. پس كسى كه با پذيرش و تأمّل و به كار بستن آنها بينا گردد به سود خويش است. و هركس نابينا شود، يعنى از قبول و عمل به آنها دورى جويد و چشم دلش كور گردد به زيان خويش است.

وَ مَآ أَنَاْ عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ

يعنى: و من هرگز بر شما نگهبان نيستم.

همان گونه كه من نگهبان تكوينى ابدان و اجساد شما از حوادث و مرگ نيستم بلكه آن وظيفۀ خاصّ فرشتگان الهى است، من نگهبان عقايد و اعمالتان هم نيستم كه همه را بنگارم و پاداش و كيفر بدهم، زيرا اينها هم به عهدۀ فرشتگان ديگر خداوند است، بلكه وظيفۀ من ابلاغ شريعت و احكام و اقامۀ برهان و اتمام حجّت است. و البته مرتبه اى از امر به معروف و نهى از منكر در ضمن اين وظايف است و مابقى از شئون ولايت و امامت است.

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ

يعنى: و اين گونه ما آيات را به تبادل و تنوّع مى آوريم. «كذلك» از قبيل تشبيه كلى بر مصداق است و در بسيارى از موارد اين كتاب انجام يافته، يعنى ما آيات كتاب خود را غالباً نظير همين آيات به نحو تبادل و گوناگون و سوق كلام با الفاظ و محتواى مختلف از امر و نهى و وعد و وعيد و اندرز و مثال و قصّه و تشويق و تهديد و غيره مى آوريم.

وَ لِيَقُولُواْ دَرَسْتَ

عطف است به مقدَّر، يعنى: تصريف و تنويع آيات براى اين است كه مردم هدايت شوند و براى اين كه عدّه اى هم بگويند: اى پيامبر، تو اين سخنان را درس خوانده و ياد گرفته اى، يعنى مثلاً از علماى تورات و انجيل و يا از روميان و يا از قصه گويان ايرانى فرا گرفته اى. و اين تعليل غايت حقيقى نيست بلكه از نتايج قهرى و مقصود تَبَعى است. و از اين رو اين لام را لام عاقبت يا لام صيرورت مى نامند.

وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: تصريف براى اين است كه اين كتاب را براى گروهى كه مى دانند بيان كنيم. مراد

ص:431

از اين قوم كسانى از اهل دانش و تميز حق از باطل و علماى امّت اند كه پس از آن زمان تا انقراض جهان خواهند آمد.

عالم عالم اختياراست

اتَّبِعْ مَاأُوْحِيَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «106» وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ «107»

تفسير:

اتَّبِعْ مَآ أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ

عدّه اى از آيات زير دربارۀ توحيد و وظايف رسول در ابلاغ، و مسلمين در پذيرش و عمل به آن و كيفيت برخورد با منكران آن است. يعنى: اى پيامبر، از آنچه به سويت از جانب پروردگارت - كه جز او معبودى نيست و اگر باشد باطل و تباه و ملعبه و ضلالت است - وحى مى شود پيروى كن؛ همه را تلقّى به قبول كن، اصولش را در دل خود جاى ده و فروعش را در عمل پياده نما، و از مشركان اعراض كن. يعنى تا آن گاه كه نيروى نبرد پيدا كنى و حكومتى مستقل تشكيل دهى و توان جهاد يابى، از ستيزه و نبرد و عكس العمل تند روى برتاب.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكُواْ

اين آيه در مقام تسليت قلب شريف پيامبر است از اصرار كفّار بر شرك و عدم اعتنا به ابلاغ رسالت و دعوت حق، و تقدير كلام اين است: «ولو شاء اللّه بإرادة حتميةٍ عدم إشراكهم ما أشركوا». يعنى: و اگر خداوند ارادۀ حتمى مى كرد كه آنها شرك نورزند، هرگز آنها مشرك نمى شدند.

مراد اين است كه سنّت جاريۀ خداوند دربارۀ متعلّقان تكليف، اجبار نيست بلكه بر اين است كه آنها را در انتخاب عقايد و انجام عمل، مختار و آزاد سازد و تنها به تكليف انشائى و امر و نهى تشريعى اكتفا نمايد و مدتى هم مهلت دهد.

ص:432

وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً

به مقدسات ديگران بد نگوييد

يعنى: و ما تو را بر آنها نگهبان نكرديم كه دين آسمانى را به اجبار در دل آنان جاى دهى، زيرا اين عمل در اختيار غير خدا نيست؛ و يا احكام شريعت را به شمشير در ميان آنها پياده كنى كه آن نيز از وظايف ولايت و امامت بر جامعه است كه عندالاقتضا قيام كند؛ و يا آنها را در مقابل كفر و طغيانشان در دنيا و آخرت كيفر دهى كه آن هم از شئون ربوبيت خداوند است.

وَ مَآ أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ

يعنى: و هرگز تو متكفّل امور دنياى آنها هم نيستى.

وَلاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «108»

لغت و اعراب:

سَبَّهُ - از باب نَصَر -: دشنام رنج آور گفت او را. عَدا عليه - از باب نَصَر -: ظلم كرد بر وى، عَدا قدرَه: از حدّ خود تجاوز كرد. الّذين يدعون مراد از «الذين» بت ها و فاعل «يدعون» كفّار است به تقدير «يدعونهم».

تفسير:

وَ لَاتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

آيه خطاب به مسلمين و در مقام بيان حكم ادبى و اخلاقى است كه هر انسانى بايد محترمات ديگران را رعايت كند و هتك ننمايد تا محرّمات خودش مصون بماند.

معناى آيه: اى مؤمنان، هرگز كسانى را كه مشركان، آنها را به جز خدا و به جاى او مى خوانند - يعنى به عنوان ربوبيت و براى شفاعت و درخواست حاجت، آنها را

ص:433

مى خوانند و به آنها متوسل مى شوند - دشنام ندهيد. مراد از آنها بت ها و ستارگان و امثال آنهاست و استعمال كلمۀ ذوى العقول دربارۀ آنها طبق اعتقاد مشركان است.

فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوًا م بِغَيْرِ عِلْمٍ

يعنى: چنين نكنيد كه آنها نيز خداوند را روى دشمنى و جهل و نادانى دشنام دهند.

كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ

يعنى: اين گونه براى هر امّتى عملشان را آراستيم و در نظر اين مشركان نيز عقايد خرافى و عبادت جمادات و سنّت هاى پليدشان را زينت داديم. مراد اين است كه در نتيجۀ انكار حق و عناد با رسولان و غور در معاصى، غرايزى در روح آنها ايجاد كرديم كه خرافات اعتقادى و عمل هاى پليد را آراسته بينند و بدان راضى و خوشحال شوند.

ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است، پس همۀ آنها را به آنچه انجام مى دادند آگاه خواهد نمود. بدين معنا كه در آن روز حقايق امور و اسرار نهفتۀ هر موضوعى را به گونه اى بر همگان روشن مى سازد كه حقّانيت دعوت انبيا و كتاب هاى آنان و بطلان كفر و شرك و هر مسلك باطل و قبايح اعمال، براى آنها آشكار و علم اليقين مى گردد.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَايُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَيُؤْمِنُونَ «109» وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «110»

لغت و اعراب:

جَهَدَ فى الأمر - از باب مَنَع -: كوشش كرد. جهدَ حال است از فاعل أقسموا به تقدير «جاهدين فى أيمانهم». نَذَرُهُم: ترك مى كنيم، و از اين ماده به اين معنا جز امر و فعل

ص:434

مضارع استعمال نشده است. عَمهَ زيدٌ - از باب عَلِمَ و مَنَع -: متحيّر و حيران گرديد.

تفسير:

مشركان، راه ايمان را به روى خود بسته اند

وَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَآءَتْهُمْ ءَايَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا

يعنى: و آن كفّار، به خدا سوگند خوردند در حالى كه در سوگند خود مجدّ و كوشا بودند كه اگر آيه و نشانه اى براى آنها از جانب خدا بيايد بى ترديد ايمان خواهند آورد، يعنى به پيامبر اسلام و دين و كتاب او. و مرادشان از آيه پس از ديدن معجزات پيامبر و قرآن او، معجزات خاصى است كه به پيامبران گذشته داده مى شد مانند ناقۀ صالح، عصا و يد بيضاى موسى و مائدۀ آسمانى عيسى.

قُلْ إِنَّمَا الْأَيَاتُ عِندَ اللَّهِ

يعنى: بگو اى پيامبر: جز اين نيست كه همۀ آيات و معجزات و خوارق عادات كه انبياى الهى در مقام دعوت خود مى آوردند در نزد خداوند است، يعنى در تحت اراده و اختيار اوست، و اوست كه پيامبرانش را طبق مشيّت و اقتضاى مصلحت بدانها مجهز مى كند، زيرا معجزه، اقامۀ دليل بر مدّعاست و انتخاب دليل از وظايف مدّعى است.

وَ مَايُشْعِرُكُمْ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتْ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: و چه چيزى به شما مى فهماند كه اگر همان معجزات براى آنها بيايد ايمان نخواهند آورد؟ يعنى شما راهى به اين علم نداريد، كنايه از اين كه ايمان نمى آورند.

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ

يعنى: و ما دل هاى آنان و ديده هايشان را واژگون مى كنيم همان گونه كه نخستين بار بدان ايمان نياوردند. مراد اين است كه اگر همان آيات را كه درخواست كرده اند بر آنها نازل كنيم، باز هم به خاطر كفر و عناد و غور در فسق، دل هاى آنها را از پذيرفتن و ديدگانشان را از نگرش تنبّه آور منصرف مى كنيم و بازمى گردانيم چنان كه در اولين بار نزول معجزات، به خاطر همان جهت ايمان نياوردند.

وَنَذَرُهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: ما آنها را رها مى كنيم كه در طغيان خود حيران و سرگردان باشند.

ص:435

وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوالِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ «111»

لغت و اعراب:

قُبُل: جمع «قابل» يعنى مقابل و مواجه، يا جمع «قبيل» و قبيل جمع قبيله، يا مصدر است به معناى مواجهه. قُبُلاً حال است از كلّ شىء.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَآ إِلَيْهِمُ الْمَلَآئِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى

آيه در بيان شدت كفر و عناد مشركان مكّه است. يعنى: و اگر ما فرشتگان آسمان را به سوى آنها فرومى فرستاديم، يعنى به گونه اى كه تجسّم خفيفى پيدا مى كردند تا قابل رؤيت مى شدند و در لطافت ذاتيشان باقى مى ماندند تا معلوم باشد كه فرشته اند؛ و نيز اگر مردگان با آنها به سخن درمى آمدند، يعنى طبق خواستۀ آنها عدّه اى از مردگان را زنده مى كرديم تا با آنها سخن گويند و شهادت به نبوت و صدق دينِ او دهند؛

وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ

يعنى: و نيز اگر براى آنها هر چيز را رو به رو و دسته دسته گرد مى آورديم، يعنى - هر چيزى كه آنها پيشنهاد مى كردند از اجنّه و حيوانات و انسان هاى زمان دور و مكان دور - باز هم آنها در هيچ حالى ايمان نمى آوردند.

إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ

استثنا از عموم حالات انكار آنهاست. يعنى: مگر در حالى كه خدا بخواهد، يعنى ارادۀ حتمى خداوند بر ايمان آنان تعلّق بگيرد و خدا هيچ گاه چنين اراده اى نمى كند. ولكن بيشتر آنها جهل مى ورزند، يعنى اين مرض عجيب روحى خود را نمى دانند.

ص:436

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ «112» وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَا هُم مُقْتَرِفُونَ «113»

شياطين جن وانس و دشمنى با پيامبران

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به دشمنان پيامبر است. عدوّ: دشمن، مفرد و جمع در آن يكسان است.

شياطين بدل است از عدوّ. وَحى إليه - از باب ضَرَب - و أوحى: تكلّم سرّى كرد با او، اشاره نمود، سخن سريع گفت. زَخرَف الشىءَ رباعى است يعنى آراست و مزيّن نمود آن را.

زُخرُف: اباطيل كلام، آراسته به حسب ظاهر. غروراً مفعولٌ له يوحى. صَغى اليه - از باب نَصَر و مَنَع -: ميل كرد به آن، ولتصغى عطف است به محذوف، به تقدير «جعلنا لهم عدواً أصحاب الوحى، و لم نشأ المنع عنهم، و أمرناك بتركهم لعلل مستورة، و لتصغى».

تفسير:

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ

يعنى: و همان گونه كه براى تو در اوقات تبليغت دشمنانى قرار داديم، براى هر پيامبرى در عصر خود دشمنانى كه شيطان هاى انسى و جنّى بودند قرار داديم. مراد از شيطان هاى انسى كفّار و مشركان و طاغوت هاى زمان اند كه پيوسته دعوت پيامبران الهى را نپذيرفته و در مقابل آنها به مخالفت و نبرد برخاسته اند، و مراد از اين كه خدا آنها را معيّن كرده اين است كه خدا در وجود آنها غريزۀ حبّ مال و جاه و شهوات نهاده و در انجام تكاليف مختار كرده و در كيفر كفر و طغيان تعجيل ننموده و مدتى هم طبق صلاح نظام خلقت مهلت داده تا

ص:437

در نتيجه گويى خدا آنها را دستور عصيان داده و موظّف به مخالفت انبيا نموده است.

يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً

يعنى: دشمنان پيامبران پيوسته برخى بر برخى گفتارى باطل و به ظاهر آراسته را براى فريب و انحراف، وحى و به طور سرّى القا مى كردند. مراد از وحىِ برخى به برخى وسوسه هاى شياطين جنّى بر انسى است، يا القائات سران طغيانگر برخى به برخى، يا اضلال و اغواهاى سران جور و علماى سوء نسبت به پيروان خود، كه همه گفتارهاى خوش ظاهر و انحرافىِ ضلالت آور است.

وَ لَوْ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ

يعنى: و اى پيامبر، اگر پروردگار تو مى خواست اين كار را نمى كردند. يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى مى كرد كه آنها به چنين مخالفت ها و طغيان هايى دست نزنند هرگز انجام نمى دادند و هيچ پيامبرى را دشمنى نبود، ولكن سنّت جاريۀ ربّ تو اين است كه انسان ها را در مرحلۀ تكليف تا مدت محدودى طبق مصالح عامّۀ نظام خلقت آزاد بگذارد.

فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ

يعنى: پس فعلاً آنها را با افتراهايى كه انجام مى دهند واگذار. يعنى عكس العمل خشن نشان مده و در فكر جهاد و نبرد مباش تا آن گاه كه مأمور به قيام شوى.

وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ

عطف است به مقدّر، يعنى: اين كه ما طبق مفاد آيۀ سابق براى پيامبران دشمنانى قرار داديم كه پيوسته تبادل وحى كنند، و ارادۀ حتمى به ايمان آنها نكرديم و دستور ترك تعرّض به آنها داديم، براى مصالحى پنهان و اسرارى است كه در عالم وجود است و براى اين است كه دل هاى كسانى كه به روز آخرت ايمان نمى آورند به سوى گفتارهاى مزيّن ميل كند و براى اين كه به آنها خشنود گردند و براى اين كه آنچه را از كفر و فسق، مستعدّ انجام آن هستند به جا آورند. زيرا خداوند دنيا را جهان اختيار قرار داده كه نخست، شرايع خود را به بشر ابلاغ كند و اتمام حجّت نمايد، سپس راه را براى راهيان طريق سعادت و شقاوت در حركت به سوى مقتضاى استعدادشان

ص:438

باز بگذارد و مختارشان سازد و همه را يارى دهد كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَآءِ وَ هَؤُلَآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّكَ[اسراء، 20] و از اين رو عطاياى تكوينى خدا عام است و به تكامل ايمان و عمل صالح و تزايد كفر و فسق يارى مى رساند. و مسألۀ رضا و سخط و پاداش و كيفر نيز جاى خود را دارد.

وضوح حق براى اهل كتاب

أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «114» وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «115»

لغت و اعراب:

أفغير اللّه به تقدير «قل». فاء پس از استفهام، فعل أبتغى را عطف به محذوف مى كند به تقدير «أعدل عن الحقّ فأبتغى». حَكَم: فرمان دهنده، قضاوت كنندۀ به حق. صدقاً و عدلاً هر دو حال يا تميز از كلمة است.

تفسير:

أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً

اين آيات تا آيۀ 121 مبيّن اين است كه بايد حكم در جامعه از آنِ خدا و طاعت نيز از آنِ او باشد، و او نيز همۀ احكامش را بيان كرده و طاعت غير او ضلالت است، زيرا احكام آنها بر پايۀ گمان و تخمين است، و مشركان مكّه هم دربارۀ حكم ميته مجادله دارند. و اين آيه در برابر گفتار برخى از كفّار است كه گفته بودند مسلمين در اختلافات ميان ما و آنها احبار يهود و اسقف هاى نصارا را داور قرار دهند.

ص:439

معناى آيه: اى پيامبر به كفّار بگو: آيا من از راه عدل و قسط منحرف شوم و غير از خدا حاكمى بطلبم؟ مراد موارد اختلافات دينى و دنيوى است؛ در حالى كه او به سوى شما جامعۀ بشرى اين كتاب را فرو فرستاده، كتابى كه مفصّل است، يعنى كتابى است كه از نظر آيات و سُوَر و احكام اصولى و فروعى و قصص و امثال و پند و اندرز و امر و نهى و وعد و وعيد و علوم و فنون متناسب با حال جامعه، تفصيل داده شده است.

وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ

يعنى: و كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند كه اين كتاب از جانب پروردگار تو به حق نزول يافته است. مراد از آنها علماى يهود و نصارى است كه كتاب تورات و انجيل در دست آنهاست و آنها هستند كه (بر طبق آنچه در دو كتاب به صراحت و وضوح و شرح و تفصيل وارد شده و بر وفق آنچه در تواريخشان و پيامبرانشان رسيده) صدق پيامبر اسلام و حقّانيت قرآن را مى دانستند و يقين داشتند كه اين كتاب به درستى و حق و هدفى والا و غرضى عقلانى نازل شده است.

فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، حتماً و بى ترديد از اهل شك و ريب مباش. يعنى شك در اين كه اهل كتاب حقّانيت اين كتاب را مى دانند، و يا ترديد در اين كه اين كتاب از جانب خداوند است، نظير: وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [انعام، 14].

وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً

يعنى: و سخن پروردگارت در حالى كه صدق و عدل است به اتمام رسيد.

مراد از كلمه و سخن در اين جا مطلب و هدفى است كلّى كه خدا آن را اراده كرده و آن دعوت بشر به دين و شرايع و كتاب هاى آسمانى به وسيلۀ فرستادگان خويش است كه از نخستين روز بعثت مرسلين با اولين شريعت نازل شده آغاز شده و همراه با تكامل كمّى و كيفى بشر و رشد عقلى و استعدادى آنها، در قالب شرايع آسمانى مختلف تكامل يافته و با آخرين شريعت و كتاب آسمانى محمد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تماميت پيدا كرده است به گونه اى كه مى تواند افكار و غرايز بشر را در جنبه هاى معنوى و نيازهاى اعتقادى

ص:440

و اخلاقى و در بُعد عملى فردى و اجتماعى تا آن حد كه استعداد تعالى دارند، ترقى دهد و به كمال ممكن برساند.

و مراد از اين كه صدق و عدل است اين است كه اين كلمۀ الهى در زمان هاى سير تكاملى خود پيوسته درست و عادلانه بوده، آنچه خبر داده از اصول و فروع احكام و حوادث و قصص و معارف، راست و درست، و آنچه انشاء نموده از امر و نهى و وعد و وعيد و داورى ها عدل و قسط بوده است.

لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: هرگز سخنان او را تبديل كننده و تغييردهنده اى نيست. هيچ گاه نبى و رسولى از جانب غير او نمى آيد كه دين او را به دين ديگرى تبديل نمايد، و يا احدى را توان آن نيست كه شريعتى نظير شريعت او يا صادقانه و عادلانه تر از آن بياورد.

و ممكن است مراد از «كلمات» قرآن باشد، يعنى قرآن او را احدى نمى تواند همانند تورات و انجيل تحريف نمايد، زيرا خود، وعدۀ حفظ آن را داده است، و اوست كه شنوا و داناست، شنوا به گفتار همۀ انسان ها و دانا به همۀ كردار و اسرار آنها.

وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «116» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «117» فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ «118»

لغت و اعراب:

خَرَصَ فى الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: به ظنّ و گمان سخن گفت، خَرَص: تخمين زد، اندازه گيرى كرد. أعلمُ مَن يضلّ به تقدير «بمن يضلّ».

ص:441

تفسير:

گمراهى اكثر انسانها

وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ

يعنى: و اگر از بيشتر مردمى كه روى اين زمين اند اطاعت كنى و فرمان برى تو را از راه خداوند گمراه مى سازند. مراد اطاعت از مردم جهان در امورى است كه بايد بر پايۀ علم و يقين و عرفان و اطمينان دل باشد مانند اصول و فروع شريعت الهى.

إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ

ذبح شرعى

ذيل اين آيه علت براى صدر آن است، و معنا اين است: آنها از چيزى جز ظنّ و گمان پيروى نمى كنند و در كارشان جز اين كه حدس و تخمين مى زنند نيستند. يعنى پس در امور اعتقادى و توحيد و دين و كتاب هاى آسمانى و معاد و تكاليف عملى واجب و حرام و حيازت سعادت و اجتناب از شقاوت كه بايد بر پايۀ علم و يقين باشند نمى توان از آنها اطاعت كرد وگرنه گمراهى از راه خداست.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

يعنى: حقّاً كه پروردگار تو به كسى كه از راه او گمراه مى شود - يعنى راه مستقيم اصولى و فروعى و اخلاقى او كه پيامبرانش به جامعه ابلاغ نموده - داناتر است، و به هدايت يافتگان نيز داناتر است. مراد داناتر بودن از خود آنها و همۀ ديگران است، زيرا علم مردم نسبت به معلوماتشان ناقص و محدود و حادث و زايل است، و علم او تمام و مطلق و نامحدود و ازلى و ابدى است.

فَكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بَِايَاتِهِ مُؤْمِنِينَ

اين آيه و چند آيۀ آتى در مقام بيان مطلبى است كه در آن زمان محل ابتلا و اختلاف ميان مسلمين و مشركان بود يعنى حلّيّت حيوان تذكيه شده از انواع حيواناتى كه مشركين تحريم كرده بودند مانند بحيره و سائبه و وصيله و حام (كه در آيۀ 103 سورۀ مائده نام برده شده) و غير آنها، و حرمت حيوان تذكيه نشده. و ذكر فاء «فكلوا» تفريع است، يعنى: چون كتاب آسمانى از جانب اوست و كلمۀ او صدق است و ديگران بر ضلالت، پس بايد از آنچه نام خدا بر آن ذكر شده و تذكيۀ شرعى گرديده بخوريد، اگر شما واقعاً به آيات كتاب او

ص:442

گرونده ايد، زيرا لازمۀ ايمانِ به كل ايمانِ به اجزاء است.

وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ «119»

تفسير:

وَ مَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ

يعنى: و شما را چه شده است كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمى خوريد، در حالى كه آنچه را كه بر شما حرام كرده براى شما تفصيل داده است؟

ظاهر اين آيه و آيۀ قبل و بعدش اين است كه سخن در حلّيّت و حرمت ذبايح است، و مراد از آنچه تفصيل داده آيۀ 145 اين سوره است: قُل لَّآأَجِدُ فِى مَآ أُوحِىَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ و يا آيۀ 115 از سورۀ نحل است: إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ كه در هر دو آيه محرّماتِ حيوانات قابل تذكيه ذكر شده يعنى «ميته» به نحو عموم، و خصوص حيوانى كه وقت تذكيه نام غير خدا بر آن برده نشده است. پس حاصل آيه اين است: پس از آن كه خداوند محرّمات از حيوان ها را براى شما ذكر كرده - يعنى ميته به همۀ اقسامش - چرا غير آنها را كه مُذَكّاها و حيوان هايى است كه نام خدا بر آنها ذكر شده، نمى خوريد؟

و اگر گفته شود كه «ما فصّل عليكم» نمى تواند اشاره به دو آيۀ مذكور باشد، زيرا آيۀ انعام بعد از اين آيه نازل شده و سورۀ نحل هم معلوم نيست پيش از انعام باشد. جواب اين است كه آياتِ يك سوره گاهى تقدّم و تأخّر در نزول دارند، و سورۀ نحل هم ظاهراً پيش از انعام نازل شده است. و توهّم نشود كه مراد از «ما فصّل عليكم» آيۀ 3 از سورۀ مائده است، زيرا اوّلاً مائده پس از انعام نازل شده بلكه آخرين سورۀ مدنى قرآن است و اين سوره مكّى

ص:443

است. ثانياً آنچه در آن آيه راجع به ذبايح آمده است، حرمت ميته و شش قسم از اقسام آن است و دم و لحم خنزير و استقسام به ازلام جزء ذبايح نيست.

إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ

استثناء از عمومِ «ما حرّم عليكم» است. يعنى: آنچه خداوند تفصيل داده، حرام است مگر آنچه بدان مضطر گرديد و ناچار به خوردنش شويد. و معناى اضطرار اين است كه در صورت نخوردن، ترس از هلاك يا مرض شديد يا فلج اعضا يا زوال نيروهاى حساس بدن و نحو اينها وجود داشته باشد. و تفصيل بيشتر اين موضوع در آياتى از اين كتاب كريم است مانند 173 بقره و 3 مائده و 145 انعام و 115 نحل.

و اين اضطرار را در فقه «عنوان ثانوى» نامند، به اين بيان كه در شرع اسلام حالاتى عارض انسان مى شود به نام «عناوين ثانويه» مانند جهل، خطا، نسيان، اكراه و اضطرار، كه اگر يكى از اين عنوان ها منطبق بر حرامى از محرّمات شود حرمت آن را برمى دارد، و يا منطبق بر واجبى از واجبات گردد وجوب آن را رفع مى كند. مثلاً اگر از روى جهل و خطا و نسيان و اكراه شراب بخورد يا روزۀ خود را افطار كند حرمت آن و وجوب اين برداشته مى شود.

وَ إِنَّ كَثِيراً لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَآئِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه بسيارى از كفّار و مشركان به واسطۀ هواهاى نفسانى خود بدون هيچ علم و دانشى مردم را به گمراهى مى كشانند. مراد از آنها سران كفّار و مترَفين آنهايند كه دين با رياست و هواهاى آنها سازگار نيست و استدلال هاى جاهلانه هم دارند.

مثلاً در حلّيّت ميته مى گويند: چگونه است كه آنچه را شما مى كُشيد حلال است و آنچه را خدا مى كشد حرام؟ به يقين پروردگار تو به تجاوزكاران داناتر است.

وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمِ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ «120» وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ «121»

ص:444

لغت و اعراب:

ترك گناهان ظاهر و باطن

اثم: گناه، تأخيرانداختن. قَرَفَ و اقترف: كسب كرد.

تفسير:

وَ ذَرُواْ ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَ بَاطِنَهُ

خطاب به انسان ها و مجامع بشرى است. يعنى: و آشكار گناه و پنهان آن را ترك نماييد. مراد از گناه آشكار، گناهان عملى است از قبيل ترك واجبات الهى و ارتكاب محرمات او. و گناه پنهان، گناهان اعتقادى است كه در دل است نظير كفر و شرك و نفاق و حسد و عُجب و تكبّر و نحو آنها.

و محتمل است مراد تنها گناهان عملى باشد و آشكارش آن باشد كه علناً و در جلوت انجام مى گيرد، و پنهانش آن كه در خلوت واقع مى شود. و ممكن است به قرينۀ قبل و بعد آيه، مراد از گناه آشكار، گناهى است كه زشتى و قباحتش در نزد عقل و اهل خرد آشكار است مانند ظلم و شرك و افساد در روى زمين. و مراد از گناه پنهان، آنچه قبح و مفاسد آن را همه درك نمى كنند نظير امتناع از خوردن مذكّى كه تحريم حلال است و خوردن ميته و دم و لحم خنزير و آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده كه تحليل حرام است.

پس غرض آيه اين است كه اين گناهان از قبيل گناهان باطنى است و چنان كه گناهان ظاهرى را بايد ترك نمود گناهان باطنى را نيز بايد ترك كرد.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه گناه كسب مى كنند - يعنى اعم از آشكارا و پنهانى - به زودى در آيندۀ دنيا و در آخرت به سزاى آنچه كسب مى كردند مجازات خواهند شد.

وَ لَاتَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ

يعنى: و هرگز از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد. مراد، حيوانات حلال گوشت قابل تذكيه است كه چون وقت تذكيه نام خدا بر آنها ذكر نشود، ميته و مردار مى گردند. و اطلاق آيه شامل اين موارد است: صورت ترك نام خدا عمداً و با جهل به حكم و به

ص:445

فراموشى و يا ذكر نام غير خدا به جاى نام خداوند مانند ذبايح برخى از كفّار. ولكن طبق روايات اهل بيت عليهم السلام صورت ترك نسيانى و با جهل به موضوع و احتمالاً جهل حكمى مستثنى است، و مسأله در فقه مطرح است. و بى ترديد خوردن آن فسق و خروج از طاعت حقّ است.

وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ

مجادلۀ شيطانى

مراد از اولياء شيطان كفّار و مشركان اند و مراد از وحى، وسوسه و القائات سرّى در دل هاى آنهاست در مقابل وحى و القائات فرشته به پيامبران. معناى آيه: بى ترديد شيطان هاى جنّى به دوستانشان از مشركان و طاغيان القائات سرّى مى كنند كه با شما دربارۀ گوشت مردار و آنچه نام خدا بر آن برده نشده، محاجّه و مجادله كنند تا حلّيّت آن را بر شما تحميل نمايند.

آرى آنها چنين مى گفتند كه چرا شما آنچه را خود مى كشيد مى خوريد و آنچه را خدا مى كشد مانند ميته نمى خوريد؟ و اين گفتار جز مجادلۀ شيطانىِ باطل نبود، زيرا بيرون شدن روح از كالبد هر ذى روحى منحصراً تحت ارادۀ خداوند است و همۀ مرده ها را خدا مى كشد: هُوَ يُحيى و يُميت [يونس، 56] هرچند اسبابى براى خروج آن قرار داده كه برخى به وسيلۀ مردم و برخى به عللى ديگر است، ولى بى ترديد تأثيرات كيفيت خروج جدّاً مختلف است، بعضى حسن اثر در جسد حيوان و بعضى سوء اثر دارد و ايجاد پليدى مى كند و احكام الهى از حلّيّت و حرمت و غيره تابع اين امور است كه براى غير خدا روشن نيست. پس بايد تنها از احكام او پيروى كرد، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمرد.

وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ

يعنى: و اگر شما از آنها اطاعت كرديد، حتماً شما نيز مشرك هستيد.

از آن رو كه گفتار آنها باطل است شما بايد از خدا اطاعت نماييد، و اگر پيرو آنها شديد و مردار را حلال شمرديد، اگر از نظر اعتقاد هم با آنها باشيد مشرك حقيقى هستيد و اگر تنها در خوردن ميته همراهشان باشيد مشرك حكمى هستيد.

و ممكن است مراد اين باشد كه در اين حكم فرعىِ حساسِ مورد اختلاف ميان اسلام و شرك، طرف شرك را گرفتن، سبب ارتداد مسلم و گرايش او به شرك مى شود.

ص:446

أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «122» وَكَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ «123»

لغت و اعراب:

حيات ونور معنوى

أو من همزۀ استفهام به خاطر صدارت بر واو عاطفه مقدم شده. مَيت و ميّت: مرده. مَثَل:

صفت، مثله فى الظلمات مبتدا و خبر است به تقدير «أنَّه فى الظلمات». كذلك اول اشاره به تزيين ايمان در نزد مؤمن است كه مفهوم از كلام است، و كذلك دوم اشاره به جعل منصب براى مشركين مكّه است.

تفسير:

أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍمِّنْهَا

در اين آيه انسانى كه خدا او را زنده كرده و چراغى به دستش داده تا در ميان مردم بدان وسيله راه برود، مقايسه شده با انسانى كه از آغاز در تاريكى بوده مثل تاريكى شب و زندان و غيره و بيرون نيامده است. و استفهام انكارى هم دلالت بر نفى مساوات ميان آنها دارد. و غرض اصلى بيان حال مؤمن و كافر و تشبيه مؤمن به شخص اول و كافر به شخص دوم است. و گويى مؤمن در حال پيش از ايمانش مرده بوده و با ايمانش زنده شده و به واسطۀ دانش دينى كه خدا به او عطا كرده اعمال و رفتارش را در زندگى منظم نموده پيش مى رود. و گويى كافر به واسطۀ عقايد فاسده

ص:447

و اخلاق رذيله و گناهان كبيره كه ظلمات روح انسان اند در ميان تاريكى هاست، و چون كافر از روى عناد، به كفر و عصيانش تا دم مرگ ادامه مى دهد، پس گويى از ظلمت ها بيرون نمى آيد.

معناى آيه: و آيا كسى كه مرده بوده پس ما او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن ميان مردم راه مى رود، مانند كسى است كه در تاريكى هاست و هرگز از آن بيرون آمدنى نيست؟!

كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: همان گونه كه ايمان در قلب مؤمن مزيّن و آراسته گشته، براى كافران نيز آنچه پيوسته به جا مى آورند از كفر و نفاق و رذايل اخلاق و عمل هاى فاسد، مزيّن و آراسته شده است. و البته آرايش دهنده، شيطان و هواى نفس است.

و ممكن است «كذلك» اشاره به «من فى الظلمات» و از قبيل تشبيه كلّى بر مصداق باشد.

يعنى همانند اين مورد پيوسته براى كافران عمل هايشان آراسته گشته است.

وَ كَذَ لِكَ جَعَلْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا

يعنى: و همان گونه كه در مكّه مى بينى، در گذشتۀ زمان نيز ميان هر اجتماعى از امّت هاى پيامبران، گنهكاران و طاغيانِ آنها را به عنوان آزمايش كلّ مجتمع، سران و بزرگان آنها قرار داديم.

لِيَمْكُرُواْ فِيهَا

يعنى: تا در اجتماع به مكر و فريب برخيزند. اين لام براى عاقبت است، يعنى علت اصلى اعطاى قدرت و بزرگى براى سران آن بود كه دعوت پيامبران را بپذيرند و قبيله و زيردستان خود را به سوى آن سوق دهند، لكن عاقبت بذل نعمت اين شد كه از آزمايش پيروز درنيايند و به پيروى از شياطين در ميان قوم خود به مكر و فريب برخيزند و آنها را از ايمان جلوگيرى كنند يا بيرون نمايند.

وَ مَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ

يعنى: آنها جز به ضرر خويش هيچ مكر و فريبى انجام نمى دهند و آنها اين امر را درك نمى كنند.

ص:448

وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ «124»

باز هم بهانه هاى واهى مخالفان

لغت و اعراب:

اِجرام: گناه كردن. صَغُرَ - از باب شَرُف -: ذليل و خوار شد.

تفسير:

وَ إِذَا جَآءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَآ أُوتِىَ رُسُلُ اللَّهِ

مراد از ضمير جمعِ «جاءتهم» سران و اعيان قريش هستند.

معناى آيه: و چون آيه و نشانه اى از علايم نبوت و رسالت پيامبر اسلام بدانها رسد مى گويند: ما هرگز بدان ايمان نخواهيم آورد تا آن كه آنچه به رسولان خدا پيش از اين داده شده به ما هم داده شود.

مرادشان خود منصب رسالت است كه به سران آنها اعطا شود و در نتيجه ساير شئون آن را نيز از قبيل وحى و كتاب و شريعت و معجزات دريافت نمايند. و برخى گفته اند مراد از «ما اوتى» برخى از معجزات پيامبران گذشته است مانند شتر صالح، عصاى موسى و مائدۀ عيسى. و جواب خداوند در جملۀ بعد مؤيّد معناى اول است.

و گفته شده كه مشركان مكّه به اصل رسالت و برانگيخته شدن شخصى از جانب خدا معتقد نبودند و بنابراين، كلام فوق را به عنوان استهزا مى گفته اند.

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ

اين جمله جواب گفتار آنهاست. يعنى: خداوند خود داناتر است كه رسالت خود را در

ص:449

كجا قرار دهد. يعنى اين منصب عظيم را به چه كسى بدهد و اين خلعت شريف را به چه شخصى بپوشاند. و مراد آن كه بايد كسى باشد كه استعداد و نبوغ ذاتى و اصالت و شرافت نَسَبى داشته، مزيّن به كمالات نفسانى و فضايل اخلاقى و منزه از همۀ نقايص و قبايح باشد هرچند از نظر متاع و حُطام دنيا صفرالكف و تهيدست باشد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدُ م بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ

يعنى: به زودى كسانى را كه گناه كرده اند (گناه ردّ دعوت پيامبر و تكذيب او، درخواست مقام رسالت در برابر او، اهانت و استهزا و انواع مبارزات عليه او) ذلّت و خواريى در نزد خداوند يعنى در عالم برزخ و قيامت و پس از آن، و عذابى سخت به سزاى فريب و مكرهايى كه مى كردند به آنها خواهد رسيد.

فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ «125» وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ «126» لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «127»

لغت و اعراب:

شَرَحَ الشىءَ - از باب مَنَع -: گشود و وسعت داد آن را، و شَرَحَ صدره: خوشحال كرد او را. صدر و قلب و فؤاد و نفس و عقل و روح همه به معناى دل است. حَرِجَ الشىءُ - از باب عَلِم -: تنگ شد، حرج: بسيار تنگ. يصّعّد اصلش يتصعّد است يعنى به سختى و تكلّف بالا رفت. رجس: نجس و پليد، عمل قبيح. و هذا صراط، هذا اشاره است به شرح صدر و تنگى سينه.

ص:450

تفسير:

ريشۀ هدايت و ضلالت

فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ

فاء، براى تفريع بر ما قبل است، يعنى پس از توجه به امور فوق و قدرت خدا و ايمان و كفر مردم، بايد دانست: كسى را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينۀ او را براى اسلام مى گشايد. مراد از هدايت، راهنمايى به سوى سعادت و كمالات معنوى است در آن حد كه بشر مى تواند بدان جا برسد، و مراد از گشودن سينه براى اسلام، توسعۀ فكر و قلب و بذل استعداد براى درك حقايق دينى و دريافت اصول و فروع و معارفى است كه كتاب آسمانى و شرايع انبيا به سوى آن سوق مى دهند.

وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ

يعنى: و كسى را كه خدا مى خواهد گمراهش نمايد (معناى اضلال خدا اين است كه پس از عرضۀ دين و اتمام حجّت از جانب خدا و انكار و اصرار از بنده، خداوند توفيقات خاصّۀ خود را از او قطع مى كند و او را به حال خود وامى گذارد) سينۀ او را شديداً تنگ مى كند كه گويى به سختى و تكلّف در فضا بالا مى رود و قهراً پس از آن، خطابات الهى و مواعظ و اندرزهاى انبيا در او اثر نمى كند.

كَذَ لِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ

«ذلك» اشاره به ضيق صدر و قساوت دل است. يعنى اين گونه خداوند بدى و پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.

وَ هَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً

يعنى: و اين اعطاى شرح صدر براى مهتدى، و تنگى سينه براى گمراه، راه مستقيم پروردگار توست. يعنى سنّت جاريه و رفتار ديرينۀ اوست دربارۀ پذيرندگان دعوت او براى منكران پيامبرانش.

و ممكن است «هذا» اشاره به قرآن باشد كه محتواى آن از اصول احكام و فروع آن، و حِكَم و علوم و معارفش همه راه مستقيم است.

ص:451

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: حقّاً كه ما آيات قرآن را براى گروهى كه اهل تذكّر و تعقّل هستند تفصيل داديم، الفاظش را منقسم به سوره ها و آيات، و محتوايش را تقسيم به علوم و فنون متنوع كرديم.

و ممكن است مراد از آيات، آيات انفسى و آفاقى باشد. يعنى نشانه هاى توحيد و عظمت و حكمت خود را كه نفوس بشر و ساير صاحبان انفس وكرانه هاى جهان مملوّ از آن است براى ارباب تفكّر و تعقّل تفصيل تكوينى داديم.

لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ

يعنى: براى آنان كه اهل تذكّر و تعقّل اند، در نزد پروردگارشان خانۀ سلامت ثابت و مسلّم است. مراد از عنديّت و در نزد خدا بودن اين است كه در آن عالم همۀ حجاب هاى مادى برداشته مى شود و جلال و جمال حق ظهور و تجلّى مى كند، همۀ ذوى العقول يكديگر را مى بينند، فرشتگان و اجنّه و ارواح ديگر با انسان هم كلام مى شوند، عظمت و جبروت خداوند در تمام شئون آن جهان متجلّى و مشهود مى گردد، نواى عطوفت اله و خطابات لبريز از مهر و محبت او دل هاى مؤمنان را مى نوازد، رفتار فرشتگانِ غِلاظ و شِداد با مجرمان و طاغيان دهر، قلوب صالحان را شفا مى بخشد و بالأخره محيط آن جا به گونه اى است كه گويى مؤمنان و مطيعان، خود را در نزد خداى خود مى بينند هرچند قرب و بُعد واقعى و نسبت تكوينى ميان واجب و ممكن و خدا و خلق در اين جهان و آن جهان يكسان است.

و مراد از خانۀ سلامت بهشت است كه از همۀ نواقص و عيوب و آفات و حوادث و مضرّاتى كه در دنيا تصور مى شود سالم و مبرّاست، و آنان به كلّى ايمن از مرگ و مرض و فقر و رنج و غصه و مصيبت اند، و از همۀ حوادث ناراحت كننده كه بالاترين آنها ترس از انقضاى مدت و تمام شدن عمر بهشتيان و خرابى و ويرانى بهشت است آسوده خاطر و مطمئن اند.

وَ هُوَ وَ لِيُّهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و خداوند، سرپرست و ياور و دوست آنهاست، و همۀ اين نعمت ها در برابر آن حسنات و كارهاى خير است كه در دنيا انجام مى دادند.

ص:452

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «128» وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «129»

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر. جِنّ: هر شىء مستور، و طايفۀ نامرئى خاصى از ذوى العقول مقابل انس. من الانس به تقدير «من اضلالهم و اغوائهم». اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت، و به معناى حدّ. ثَوَى المكان و فيه و به - از باب ضَرَب -: اقامت گزيد در آن. مثوى: منزل و محل استقرار.

تفسير:

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الْإِنسِ

اين آيات دربارۀ حشر انس و جن، و خطاب خدا به شياطين، و پرسش از اغواى انسان ها، و اتمام حجت و توبيخ آنها و اعتراف همه به تقصير است.

معناى آيه: اى پيامبر يا اى مخاطب، به ياد آور روزى را كه خداوند انس و جن را يكسره و جميعاً گرد مى آورد. يعنى پس از آن كه در فاصلۀ ميان مرگ و قيامت كه اكثر آنها در عالم برزخ و برخى در ملأ اعلى اجتماع كرده اند و منتظر قيام رستاخيزند، به واسطۀ نفخ دوم و سوم صور در محضر خويش گردمى آورد. نخست در خطابى به طايفۀ جن كه مراد، شيطان ها هستند، به عنوان توبيخ مى گويد: اى گروه شياطين، شما بسيارى از انسان ها را به گمراهى و اغوا كشانديد. يعنى در دنيا از آغاز حدوث و توجه تكليف به آنها تا پايان

ص:453

سقوط آن شمار زيادى از انسان ها را اغوا كرديد. و اين اشاره به كفّار و فسّاقى است كه در طول تاريخ در اصول و فروع يكسره پيرو شيطان بودند.

وَ قَالَ أَوْلِيَآؤُهُم مِّنَ الْإِنسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ

يعنى: آن گاه دوستان شياطين از انسان ها (به عنوان اعتراف به طاعت شياطين و پيروى هوا و انكار بعثت پيامبران، و از روى پشيمانى و حسرت وصف ناشدنى) مى گويند:

پروردگارا، برخى از ما در دنيا از برخى ديگر بهره برد. يعنى شيطان ها بر انسان ها مسلّط شدند و فرامينشان مورد اطاعت قرار گرفت و به سوگند خود وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ [حجر، 39] تا حدى تحقق بخشيدند، و انسان ها هم به وسيلۀ پيروى از وساوس آنها و غور در هوا و هوس، از رياست و مال و جاه برخوردار شدند.

وَ بَلَغْنَآ أَجَلَنَا الَّذِى أَجَّلْتَ لَنَا

يعنى: و به دنبال آن گفتند كه ما همه با ادامۀ آن حال شقاوت زا به پايان مدت عمرى كه براى ما تعيين كرده بودى رسيديم. (پايان عمر همۀ شياطين دفعى است و آن نفخۀ اول صور است زيرا آنها مانند انسان مرگ فردى ندارند و در هر زمانى آفريده شده اند تا نفخۀ صور مهلت دارند، پس خلقتشان تدريجى و مرگشان دفعةً است، و انسان ها پايان اجلشان مختلف و تدريجى است جز آنها كه در اواخر جهان بيايند و با نفخۀ صور بميرند.)

و ممكن است مراد از «اجل» در اين جا حدّ باشد و مى خواهند بگويند: ما تابعان و متبوعان در دنيا به آن حدّ از شقاوت كه تعيين كرده بودى رسيديم. و مراد از تعيين خدا اعطاى استعداد تكامل در جنبۀ سعادت و شقاوت و بذل اختيار و گشودن راه براى همه است كه به هرجا بخواهند برسند.

قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَآ إِلَّا مَاشَآءَ اللَّهُ

يعنى: خداوند در جواب آنها مى گويد: اين آتش، منزل و جايگاه شماست كه در آن جاودان باشيد مگر آنچه خدا بخواهد. مراد از «ما» ى موصول اگر حال و زمان معين باشد طبعاً استثنا از حالات است، يعنى بايد در همه حال و على الدوام آن جا باشيد مگر وقتى كه خدا بخواهد. و اين اشاره به اوقاتى است كه دوزخيان را در اثر كثرت شكايت مدتى بيرون مى برند و در «زمهرير» كه مكانى است با سرمايى شديد مقابل گرماى دوزخ نگه مى دارند

ص:454

ولى آن جا به گونه اى است كه پس از اندك زمانى خود درخواست دوزخ مى كنند.

و ممكن است مراد از موصول، اشخاص باشند و استثنا از عموم ضمير «مثواكم» يعنى مگر كسانى كه خدا بخواهد. و اين اشاره است به قشرى از اهل دوزخ كه اصول دينشان سالم بوده و براى غور در گناهان فرعى، محكوم به اقامت موقّت در دوزخ شده اند كه قهراً آنها خلود ندارند.

و اولى اين است كه اين استثنا اشاره به قدرت خدا باشد، يعنى توهّم نشود كه چون دوزخيان به نحو ابد محكوم به دوزخ شدند ديگر خروجشان از قدرت خدا نيز خارج شد؛ چنين نيست، بلكه مقام اقتدار او باقى است و هر لحظه بخواهد فردى را يا گروهى را بيرون مى آورد، بلكه مى تواند جهنم را خاموش كند و ساكنانش را بيرون برد و نجات بخشد، لكن چنين كارى را حتماً نمى كند.

إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

گويى اين جمله در مقام تعليل خلود در آتش است. يعنى: بى ترديد پروردگار تو داراى حكمت و دانش است. و غرض آن كه مقتضاى علم و حكمت بالغۀ او اين است كه كسانى راكه عمرشان را در دنيا با مخالفت و عناد با خدا گذرانده اند، در برابر فرامين او به طغيان برخاسته اند، فرستادگانش را تكذيب كرده و با آنها نبرد نموده اند و كشته و تبعيد نموده اند، كتاب هاى آسمانى او را نپذيرفته و استهزا و مسخره كرده اند، پيوسته مانع از گرايش ديگران شده و فوج فوج از گروندگان را از راه بيرون كرده و در حال مرگ نيز با اين تصميم كه اگر تا ابد زنده مانند اين رفتارها را ادامه دهند جان سپرده اند، وارد دوزخ نمايد تا در آن جا جاودان بمانند.

و ممكن است دربارۀ جاودانگى عذاب آخرت بگوييم كه حدوث عذاب هاى اخروى در جسد مجرمان در عالم آخرت و عروض حرارت آتش و حالات دوزخى بر جسم آنها اثر وضعى و معلول تكوينى كفر و شرك و عمل هاى پليد دنيوى است، مانند كسى كه جام شوكران سر كشد و حالات بعدش را ببيند، پس بايد در آن جا در همان حال بماند و خداوند بنا ندارد در آن جا وسايل معالجۀ اين امراض را تهيه كند وگرنه به سراغ علل آنها مى رفت و علل را نابود مى ساخت.

ص:455

وَ كَذَ لِكَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضَا م بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ

ريشۀ حكومت ظالمان

يعنى: و اين گونه كه در اوضاع محشر شنيدى ما پيوسته در دنيا از آغاز تاريخ تا ابد، برخى از ستمكاران را بر برخى ديگر توليت و سرپرستى مى دهيم، و اين به سبب كارهاى پليدى است كه پيوسته كسب مى كنند و ابتدايى و بدون علت و بى سابقه نيست.

يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ «130»

تفسير:

يَامَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِأَلَمْ يَأْتِكُمْرُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَعَلَيْكُمْ ءَايَاتِى وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا

اين آيه نقل خطاب خداوند است در روز قيامت به همۀ اجنّه و انسان ها براى اتمام حجت در آن جا پس از اتمام حجت در دنيا، و تقديم جن بر انس براى زيادى عدد آنهاست. و مراد از «منكم» اين است كه رسولان الهى از ميان مجموع دو طايفه هستند هرچند از جنس انسان هايند، زيرا از اجنّه پيامبرى مبعوث نشده است.

معناى آيه: اى گروه جن و انس، آيا براى شما در دنيا پيامبرانى از ميان خودتان نيامدند كه پيوسته آيات كتاب مرا - يعنى كتاب هاى آسمانى مرا كه در تمام اعصار در دست مجامع بوده - براى شما تلاوت كنند؟ و يا آن كه آيات توحيد مرا كه در همۀ آفاق جهان و انفس جهانيان جلوه گر بود بازگو نمايند؟ و نيز آيا فرستادگان ما شما را از ملاقات امروزتان بيم نمى دادند و برحذر نمى داشتند؟

ص:456

قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: آنها در آن روز مى گويند: آرى ما به زيان خود گواهى مى دهيم. يعنى رسولان تو آمدند و آياتت را بر ما خواندند و ما را بيم دادند. و جملۀ «غرّتهم» نظير دفع توهّم است و گويى در كلام، اين سؤال در تقدير است كه اگر آنان بيانات و انذار رسولان را درك كردند پس چرا انكار كردند و بدان حال افتادند؟ و جوابش اين جمله است كه شيرينى زندگى دنيا آنها را مغرور كرد. زيرا هر بار منطق رسولان و حقايق كتاب هاى الهى در فكر آنها تابشى داشت و ذهن آنها را متوجه معنويات و مبدأ و معاد مى كرد، محبت جاه و مال، حجابى حايل ميان آنان قرار مى گرفت و آنان را مغرور مى ساخت.

روز اعتراف

وَ شَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ

يعنى: و نتيجه اين شد كه به ناچار و پس از حصول علم اليقين به حقايق دينى، به زيان نفس خويش شهادت دادند كه در دنيا كافر بودند.

ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ «131» وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ «132» وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ «133» إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ «134»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به فرستادن رسولان و انذار آنهاست. أن لم يكن، أن مخفّفه است به تقدير «لأن الشّأن». قُرى: جمع قريه، مجتمع انسانى و محل اجتماع از شهر و روستا. بظلم يعنى

ص:457

«بسبب ظلم». لكلّ يعنى «لكل مكلّف». ممّا عملوا، مِن نشويّه يا تعليليه است. ربك مبتدا و الغنى و ذوالرحمة هر دو خبرند.

تفسير:

مبناى درجه بندى انسانها

ذَ لِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ

يعنى: آنچه ذكر شد از ارسال پيامبران و بيم دادن آنها براى اين است كه در حقيقت پروردگار تو را هرگز از ازل سزاوار نبوده كه ويران كنندۀ شهرها و روستاها باشد در حالى كه اهالى آنها غافل اند. يعنى در حالى كه پيامبرانى براى آنها نيامده و همه در حال غفلت و جهل و خُلوّ جامعه از شريعت و تكاليف آسمانى به سر مى برند. زيرا در اين صورت عمل هاى زشت مردم عنوان حرمت پيدا نمى كنند تا استحقاق عقاب آورند، و مستقلات عقليه از محرّمات را نيز خدا بدون تأييد با شريعت عذاب نمى كند.

و ممكن است مراد از «غافلون» اعم از غفلت از احكام شرع و احكام استقلالى عقل باشد. پس اجتماعى كه داراى عقل و ادراك اند اگر شريعتى هم براى آنها نيايد در مقابل مخالفت مدركات عقلشان قابل مؤاخذه هستند.

وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ

يعنى: و براى هريك از طايفۀ جنّ و انس درجه ها و رتبه هايى از عمل آنهاست.

بدين معنا كه اعتقادات و اعمالشان از نظر حُسن و خلوص و نورانيت، و يا روح و جانشان از نظر تكامل و تعالى معنوى، و يا پاداش اخروى و مقامات قرب ربوبى آنها داراى درجات ومراتب است. و اين معنا مبتنى بر اين است كه مراد از درجات، مراتب كمال باشد. و ممكن است مراد اعم از درجه و دركه و مراحل ارتفاع و انحطاط باشد. يعنى هريك از جن و انس، داراى كمالات و انحطاط مقام اند كه از اختلاف اعمالشان سرچشمه مى گيرد.

وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ

يعنى: و هرگز پروردگار تو از آنچه آنها به جا مى آورند غافل نيست.

ص:458

خداى متعال همان گونه كه از عدد و شمار نفوس هر دو گروه از آغاز خلقت تا انقراض نسلشان اطلاع دارد، از عمل هاى قلبى و بدنى آنها نيز از كوچك و بزرگ غفلت ندارد و در نتيجه از نتايج اعمال و كمّ و كيف پاداش و كيفرشان نيز غافل نيست، بلكه همۀ آنها در گوشه اى از علم محيط و غيرمتناهى ازلى و ابدى او ثابت است.

وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ

يعنى: و اى مخاطب، پروردگار تو ذات بى نياز و صاحب رحمت است. يعنى بى نياز مطلق است از همۀ بندگان و عبادت آنها، و داراى رحمت بى منتهاست به همۀ موجوداتِ مستحق رحمت و خاصه انسان؛ و از شئون رحمت اوست ارسال پيامبران، و اهداى شرايع به مجامع بشرى، و پاداش نيك مطيعان و عفو از گنهكاران.

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِن م بَعْدِكُم مَّا يَشَآءُ كَمَآ أَنْشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ ءَاخَرِينَ

يعنى: اگر بخواهد همۀ شما جنّ و انس را از صفحۀ هستى مى برد و محو مى كند، و پس از شما آنچه را مى خواهد از ذوى العقول و غيره جانشين شما مى كند، همان گونه كه شما را از اولاد گروه ديگرى پيش از شما پديد آورد.

إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَأَتٍ

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: حقيقت اين است كه آنچه بدان وعده داده مى شويد به يقين آمدنى است. مراد وعدۀ پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى است از احوال عالم پس از مرگ از برزخ و قيامت و حوادث آنها و بقاى ابدى بهشتيان و دوزخيان.

وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

و هرگز شما جن و انس عاجزكننده نيستيد. يعنى: اگر همه اجتماع كنيد كه خدا را حتى در اندكى از آنچه اراده كرده از تدبير امور دنيا و ميراندن و زنده كردن و اجراى امور آخرت از قيامت و كتاب و حساب و جزا ناتوان سازيد، و يا فرشتگان او را از اجراى نظام اتمّ عالم هستى ناتوان كنيد به اين كه آنها را از خود دفع نماييد و يا از صحنۀ مرگ فرار كنيد، نمى توانيد.

ص:459

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَايُفْلِحُ الظّالِمُونَ «135» وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَايَحْكُمُونَ «136»

لغت و اعراب:

مَكُنَ زيد مَكانةً - از باب شَرُف -: صاحب منزلت شد، و مكُنَ و تمكَّن: توان پيدا كرد. مَن تكون مَن استفهاميه است. عاقبة الدار، عاقبت: فرجام خير، و الف لام الدار اشاره به اين دنياست. لشركائنا به تقدير «شركاء اللّه الذين جعلناهم له شركاء».

تفسير:

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَامِلٌ

يعنى: به قوم خود بگو: اى قوم من، شما بر پايه و جايگاه و منزلت خود - يا به قدر توان خود - عمل كنيد، من نيز به يقين بر اساس ايمان و وظيفه ام كوشايم. يعنى شما بر اساس كفر و شركتان فعاليت كنيد، بتان را بپرستيد، به دور آنها بچرخيد، قربانى كنيد، شرايع الهى را نپذيريد و در راه آنها با مخالفانتان بجنگيد؛ من هم بر پايۀ توحيد فعاليت خواهم كرد.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

ص:460

يعنى: به زودى خواهيد دانست چه كسى است كه عاقبت نيك اين خانه - يعنى دنيا - از آنِ اوست. مراد معلوم شدن بطلان آنها و حسن عاقبت مسلمين در دنيا پس از پيروزى اسلام بر شرك در آن منطقه و پيروزى آن بر همۀ شرايع و مذاهب جهان در آخر زمان، و پيروزى مطلق حق بر باطل در آخرت است. زيرا بى ترديد هرگز ستمكاران رستگار نخواهند شد.

وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُواْ هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هَذَا لِشُرَكَآئِنَا

برخى از احكام نامعقول مشركان

اين آيه در بيان برخى از سنّت هاى جاهلانه و بدعت هاى ايام جاهليت است.

يعنى: آنها از آنچه خداوند، خود آفريده از كشت و زرع و چهارپايان، سهمى را براى خدا قرار دادند، مثلاً كشت فلان زمين يا فلان قسم از كشت را و يا درصدى از فلان نوع چارپايان را از آنِ خدا كردند. و روى حدس و گمان خود گفتند: اين از آنِ خدا، و اين هم از آنِ شريكان ماست.

ذكر كلمۀ «بزعمهم» اشاره به بطلان اين گمان است، زيرا اگر مراد از اختصاص آن حصّه به خداوند ملكيت حقيقى خدا بر آن است، خدا مالك حقيقى همۀ اشياست. و اگر مراد ملكيت جعلى و اعتبارى است آن نيز باطل است، زيرا چنين ملكى را خدا تشريع نكرده، و مانند نذر شرعى شىء براى خدا، يا خمس غنيمت نيست كه ملكيت اعتبارى پيدا كند. و مرادشان از «شريكان ما» شريكان خدا به تعيين آنهاست مانند لات و عُزّى و هُبل.

فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمْ فَلَا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَآئِهِمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ

يعنى: و رسم و عادتشان در آن امر اين بود كه پس از تعيين حق خدا و شركا، آنچه براى شريكان خدا بود به خدا نمى رسيد، يعنى در راه او مصرف نمى شد هرچند حصّۀ خدا كم مى آمد يا تلف مى شد. و آنچه براى خدا بود به شريكان او مى رسيد، يعنى مطلقاً يا در صورتى كه حقّ آنها كم مى آمد يا تلف مى شد. بسيار زشت است آنچه حكم مى كردند. زيرا همۀ اين كارها را به عنوان برنامۀ مذهبى انجام مى دادند.

ص:461

وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ «137» وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «138»

لغت و اعراب:

قتلَ مفعول مقدّمِ زَيّنَ، و شركاؤهم فاعل آن است. أرداه: هلاك كرد او را. لَبَسَ عليه الأمرَ - از باب ضَرَب -: مشتبه كرد و مخلوط نمود كار را بر او. حِجر مصدر به معناى مفعول است يعنى محجور و ممنوع. أنعام دوم عطف است به أنعام اول، و أنعام سوم مبتداست به تقدير «و لهم أنعام».

تفسير:

وَ كَذَ لِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ

اين آيه نيز به يكى از سنّت هاى شوم و پليد مشركان اشاره دارد و آن كشتن فرزندان دختر و پسر است در برابر بتان به نيت تقرّب و طلب حاجت، بدان گونه كه قدماى وثنيّين و صابئين انجام مى دادند. و اين مسأله غير از زنده به گور كردن خصوص دختران از ترس فقر يا عار است كه قبيلۀ بنى تميم پيش از اسلام مى كردند.

ص:462

معناى آيه: و همان گونه كه تقسيم مال به نحو باطل در نظر مشركان مزيّن است، در نظر بسيارى از مشركان كشتن فرزندان را شركاى آنها - يعنى بتان - مزيّن و آراسته كرده اند. و نسبت تزيين به بتان، به لحاظ اين است كه عشق و محبت جاهلانۀ آنها به بتان بود كه چنين اعمال پليد را براى آنها نيكو و مزيّن نشان مى داد.

لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ

يعنى: آن تزيين براى اين بود كه آنها را هلاك كنند، يعنى به هلاكت معنوى اخلاقى، و اتلاف اولاد و اموال دنيوى. و براى اين كه عقايد دينى آنها را مشتبه سازند و دين حقيقى و واقعى الهى را در صورت اين خرافات براى آنها نشان دهند. و يا آنچه را از سنّت ابراهيمى در ميان آنها پس از غلتيدن به شرك، در طول تاريخ باقى مانده با آداب و رسوم جاهلى مخلوط نمايند.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ

يعنى: و اگر خدا مى خواست آنها چنين نمى كردند. يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى داشت كه آنها آلوده به اين خرافات نشوند نمى شدند، لكن خداوند همۀ بشر را در اعتقاد و عمل آزاد گذاشته و تنها به دعوت انشائى و امر و نهى تشريعى اكتفا كرده است. پس اى پيامبر، فعلاً آنها را با همۀ افترائاتشان واگذار. يعنى در فكر برخورد جدّى به نحو جهاد ابتدايى يا امر و نهى عملى مباش تا آن گاه كه توان تشكيل حكومت الهى پيدا كنى.

وَ قَالُواْ هَذِهِ أَنْعَامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لَّايَطْعَمُهَآ إِلَّا مَن نَّشَآءُ بِزَعْمِهِمْ

يعنى: و نيز از بدعت ها و افتراهايشان اين است كه با اشاره به بخشى از چارپايان و كشت و زرع گفتند: اينها چهارپايان و كشت و زرعِ محجور و قدغن است و غير از كسى كه ما خود مى خواهيم - يعنى غلامان و پرستاران بت ها - كسى نبايد از آنها بخورد. و معناى «بزعمهم» اين است كه اين تحريم تنها به گمان و ظنّ آنها بود و حجت و برهانى بر آن نداشتند.

وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا

يعنى: و نيز با اشاره به عدّه اى از چهارپايان ديگر - يعنى شترهاى سوارى - گفتند: اينها هم سوارشدنشان حرام شده است. مرادشان چند قِسم از شترها بود كه هريك را به خاطر

ص:463

عنوانى خاص، قداست داده، سوارشدنشان را تحريم كرده بودند و آنها بحيره و سائبه و حام است كه در آيۀ 103 از سورۀ مائده گذشت.

وَ أَنْعَامٌ لَّايَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَآءً عَلَيْهِ

يعنى: و نيز براى آنها چارپايان ديگرى است از شتر و گاو و گوسفند كه نام خدا را هنگام تذكيه بر آنها نمى برند. يعنى به نام بتان از لات و عُزّى و هُبَل و غيره تذكيه مى كنند و آنها را حلال مى شمرند. و تحليل اين قسم مانند تحريم اقسام فوق، دروغ و افتراى بر خداوند است.

سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: به زودى خداوند، آنان را در قيامت به سزاى آنچه افترا مى بستند، كيفر خواهد داد.

وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «139» قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ «140»

تفسير:

وَ قَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هَذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا

يعنى: و نيز در بيان مصاديق محرّماتِ بدعتى خود با اشاره به چند قسم از چهارپايان ماده كه از آن جمله بحيره و سائبه بود گفتند: آنچه در داخل شكم هاى اين چهارپايان است از شيرى كه دوشيده مى شود و بچه هايى كه زنده به دنيا مى آيند مخصوص مردان ماست،

ص:464

يعنى تنها براى آنها خوردن و استفاده جايز است، و بر زنان ما يعنى همسران يا مطلق زنان مجتمع حرام است.

وَ إِن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَآءُ

يعنى: و اگر تولديافتۀ از آن چهارپايان ميته مى شد و مرده به دنيا مى آمد، مرد و زن در حليّت و جواز خوردن شريك بودند.

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: به زودى خداوند توصيف آنها را كيفر خواهد داد. يعنى آنها را به احكام خاصّى كه دربارۀ چهارپايان اهلى و محل ابتلاى عموم بشر به عنوان حكم آسمانى دائم و به نحو افتراى بر خداوند توصيف مى كنند و منتشر مى نمايند مجازات خواهد نمود، در دنيا طبق اقتضاى حكمت بالغه، و در آخرت به مجرد مرگ. زيرا او حكيم و داناست؛ حكيم در لحاظ وقت و كيفيت اجرا، و دانا به حدود قبح هر عمل و موازين كيفرى آنها.

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُواْ أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَا م بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَآءً عَلَى اللَّهِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه اولادشان را به سفاهت و نادانى كشتند، و آنچه از خوراكى ها را كه خداوند روزىِ آنها كرده بود به دروغ و افتراى بر خداوند حرام كردند، زيانكار شدند. زيرا كشتنِ دست پرورده اى كه سال ها در راه حفظ و تربيتش زحمت كشيده شده، بدون دليل و برهان و به پيروى از هوا و هوس و سنّت هاى باطل و از بيم فقر و ترس اسارت و براى تقرّب به جمادات، و نيز يك عمر اجتناب از آنچه خداوند براى انسان آفريده از انواع سبزيجات و حبوب و ميوه جات و گوشت ها و تحريم استفاده از مراكب راهوار وقت، بى ترديد در نزد عقل و عقلا و از نظر دين و شريعت، كم عقلى و سفاهت و قلّت ادراك و شعور است.

قَدْ ضَلُّواْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ

يعنى: حقّاً كه آنها گمراه شدند و از آغاز هم راه هدايت را نيافته بودند. مراد، گمراهى از اصول عقايد درست به سوى شرك، و از فروع عملى صحيح به سوى اعمال زشت و سنت هاى پليد است. و اين انحراف براى آنها ارثيۀ آباء و اجدادشان است.

ص:465

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «141»

لغت و اعراب:

نعمت هاى خدا در طبيعت و جانداران

عَرَشَ الكرم - از باب ضَرَب و نَصَر -: شاخه هاى تاك را بر روى چوب بست بلند كرد.

معروش: بر روى داربست رفته. والنخل عطف است به جنّات. اكُل: ميوه، خوراكى. حَصَدَ الزرعَ - از باب ضَرَبَ و نَصَر -: درو كرد آن را. و ضميرهاى چهارگانۀ ثمره، أثمر، حقّه، حصاده راجع اند به «ما ذكر من الاُمور».

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ

پس از بيان گمراهى مشركان در تحريم كشت و دام، خداوند در اين آيه و چند آيۀ بعد به نعمت هاى خود از كشت و دام و غيره اشاره مى كند كه همه را در اختيار بشر قرار داده و مباح نموده جز آنچه خود حرام كرده است.

معناى آيه: و او كسى است كه باغ هايى معروش آفريده، يعنى باغ هايى كه درختانش بر روى داربست قرار دارند مانند تاك، و باغ هايى غير معروش آفريده مانند ساير درختان.

وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ

يعنى: و نيز اوست كه درختان خرما و كشت و زرع، پديد آورده كه حاصل آنها گوناگون و رنگارنگ است. ضمير «أكله» راجع است به همۀ امور گذشته، و مراد اين است كه

ص:466

ميوۀ باغ ها داراى انواع متعدد و مختلف، و حاصل زرع هم از بذر و حبوبات و غيره داراى اقسام متعدد و گوناگون و بى حدّ و حصر است.

وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ

يعنى: و نيز درخت زيتون و انار و ميوۀ آنها را آفريد كه مشابه هم و غير مشابه هم اند.

يعنى درخت هاى آنها از نظر شكل، و ميوه هاى آنها در رنگ و بوى و طعم و صورت، مشابه و غيرمشابه است، يعنى از نظر مناطق مشابه و غيرمشابه دارد، يا از جهتى مشابه و از جهتى غيرمشابه است.

كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَآ أَثْمَرَ

يعنى: از ميوۀ آنها آن گاه كه به ثمر نشستند، بخوريد. مراد از «ثمر» حاصل درخت و كشت است از ميوه و حبوبات و غيره. و مراد از «امر به خوردن» اباحۀ استفاده و تصرف است.

وَ ءَاتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ

يعنى: و حقّ آنها را هنگام درو آنها بپردازيد. بايد حقّى را كه خدا در آنها قرار داده هنگام چيدن ميوه و درو و جمع كِشت ادا نماييد. و ظاهر اين است كه مراد از «حق» در اين آيه زكات شرعى واجب نيست كه از نُه چيز گرفته مى شود و در هشت مورد مصرف مى گردد، زيرا اين سوره مكّى است و در آن حال حكم زكاتِ معهود تشريع نشده بود، علاوه آن كه اغلب انواع درختان و اقسام كشت كه در اين آيه آمده زكات واجب ندارد.

پس مراد از حق، حقّ عرفى و زكات عام است، يعنى انفاق مال به فقير و مستمند به اقتضاى عواطف انسانى و به انگيزۀ نوع دوستى كه سنّت جاريه ميان بنى نوع انسان است.

بلكه در اغلب مواردِ استعمال كلمۀ زكات در سوره هاى مكى، اين معنا اراده شده است.

وَ لَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: و اسراف نكنيد. ظاهر آيه اين است كه خطاب به صاحبان باغ و كشت است، و ممكن است به اعم از آنها و كسانى باشد كه حق را دريافت مى كنند. يعنى نبايد صاحبان باغ و زرع دربارۀ عايدات اسراف كنند و در مقام تصرف، اتلاف بى جا نمايند يا به نحو اسراف و باطل مصرف كنند، يا در موارد حرام صرف نمايند. و نبايد دريافت كننده

ص:467

غيرمستحق باشد، يا بيش از نياز بگيرد، يا مصرف ناروا نمايد. زيرا خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.

و معلوم باشد كه عمدۀ استفادۀ بشرى از روييدنى هاى روى زمين چهار قسم است:

درختان، ميوه جات، حبوبات و سبزيجات، كه در اين آيات با كلمۀ جنّات، زرع، اكل و ثمر، به همۀ آنها اشاره شده است.

وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «142» ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «143» وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «144»

لغت و اعراب:

حمولة صفت مشبهه است، حيوان باركش، و عطف است به جنّات در آيۀ قبل. من الأنعام متعلّق است به انشأ. فَرَشَهُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: گسترد آن را، و فرش: گاو و گوسفندى كه براى كشتن تهيه شوند. خطوات - جمع خُطوه -: گام و مقدار فاصله ميان دو

ص:468

قدم در وقت راه رفتن، و كنايه از «طريقه» است. ثمانية أزواج بدل است از حمولة و فرشاً.

زوج: جفت يعنى دو فرد با هم، و نيز هريك از دو فرد كه جفت را تشكيل مى دهند. ضأن:

اسم جنس گوسفند اعم از نر و ماده. معز: اسم جنس بز اعم از نر و ماده. ءالذَّكَرَيْن همزۀ استفهام داخل همزۀ وصل شده و قاعده، سقوط همزۀ وصل است مانند وَلِلذَّكَرَيْن، لكن براى رفع التباس به جملۀ خبريه، حذف نشده و همزۀ دوم الف شده است.

تفسير:

وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً

يعنى: و خداوند از چهارپايان براى شما «حموله» آفريد، يعنى حيوانى كه توان حمل انسان و بار دارد، مانند شتر و احياناً گاو. و «فَرش» آفريد، يعنى حيوانى كه خود وقت سر بريدن فرش زمين مى شود و يا پشم و پوستش فرش زمين است، و مراد تهيه شده براى خوردن است.

كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ

خطاب به بشر و مجامع انسانى است. و امر «كلوا» براى اباحه و ترخيص است در برابر توهّم اين كه شايد كشتن جاندار و خوردن آن براى انسان كه جزء درندگان نيست حلال نباشد. يعنى: از آنچه خداوند در اين جهان روزىِ شما كرده بخوريد و تصرف كنيد، ولى پيروى از گام هاى شيطان نكنيد، يعنى در كيفيت مصرفِ روزى راه و مسلك او را اتخاذ نكنيد، كه راهش مطلقاً كفر و فسق است و دربارۀ چهارپايان هم تحريم حلال هاى خدا و تحليل حرام هاى اوست. حقّاً كه او براى شما دشمنى آشكار است. يعنى عداوت و دشمنى او از طريق شرايع و قضاوت عقل و تجربۀ عقلا آشكار است هرچند او خود پنهان است.

ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ

يعنى: حموله و فرشى كه خدا براى شما آفريده، هشت زوج است، يعنى هشت فرد مقارن با فرد ديگر، زيرا مجموع چهارپايان اهلى كه مورد استفادۀ خوراكى بشرند چهار نوع اند: شتر، گاو، گوسفند و بز، و از ملاحظۀ قسم نر هريك در مقابل ماده، و مادۀ هريك در مقابل نر، هشت زوج درمى آيد، يعنى هشت فرد همراه فرد ديگر.

ص:469

مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ

اين دو جمله با دو جملۀ صدر آيۀ بعد «وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ» شرح و توضيح «ثمانية أزواج» است.

يعنى: خداوند آفريد از گوسفند دو صنف يعنى نر و ماده، و از بز دو صنف نر و ماده.

قُلْ ءَآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ

اين كلام تا آخر آيه نظير جملۀ معترضه است و اشاره به اين كه برخى از اقسام همين چهارپايان است كه مشركان بر خود حرام كرده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، پس از بيان آن كه خداوند، همۀ انواع انعام را حلال نموده و دستور استفاده از همه را داده، بگو: آيا آن دو قسم نر را حرام كرده يا آن دو قسم ماده را؟ مراد نرهاى گوسفند و بز و ماده هاى گوسفند و بز است؛ و يا آنچه را رحم هاى مادۀ گوسفند و مادۀ بز در خود دارند؟ از بچه و پيه كه تحريم خصوص اينها در ميانشان مرسوم بود.

نَبِّئُونِى بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: دربارۀ چيزهايى كه حرام مى كنيد - اگر شما راستگوييد - مرا از روى علمى خبر دهيد، يعنى بر مدّعاى خود دليلى علم آور و برهانى روشن، از شرع قويم يا عقل سليم بياوريد، زيرا استناد حكمى به خداوند بايد به يكى از اين دو راه باشد.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ

يعنى: و نيز خداوند براى شما از شتر دو صنف و از گاو دو صنف آفريد. مراد نر و مادۀ دو قسم است.

قُلْ ءَآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ

يعنى: دربارۀ شتر و گاو نيز به مشركان به عنوان انكار و توبيخ بگو: آيا خداوند آن دو صنف نر را حرام كرده يا آن دو صنف ماده را؟ يعنى نرهاى شتر و گاو را حرام كرده يا ماده هاى آنها را، يا آنچه را كه رحم هاى مادۀ آن دو صنف در بر گرفته است؟ يعنى جنين شتر و گاو را. و اغلب اين اقسام در آيۀ 103 سورۀ مائده گذشت.

أَمْ كُنتُمْ شُهَدَآءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذَا

خطاب به مشركان، و «اَمِ منقطعه» به معناى «بل» و استفهام انكارى و توبيخى و براى

ص:470

اعراض از سخن قبل است. يعنى صرف نظر از كلام پيشين شما كه مدّعى حرمت اصناف فوق هستيد و وحى و نبوت را هم قبول نداريد، آيا آن گاه كه خدا اين تحريم ها را به شما توصيه نمود، خود شاهد و ناظر بوديد و با خدا تكلّم مى نموديد؟ يعنى قطعاً چنين نبوده و تحريمتان دروغ است.

خوردنى هاى حرام و احكام اضطرار

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِّيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه به خدا دروغ بندد براى آن كه مردم را بدون هيچ دانشى گمراه سازد، يعنى مطالبى را به ظنّ و گمان و بدون آن كه بدانها علم داشته باشد به مردم القا كند و آنها را گمراه سازد. و به يقين خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند، يعنى توفيق هدايت نمى دهد، و چنين شخصى ستمكار به خود و قوانين و جامعه است.

قُل لَاأَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «145»

لغت و اعراب:

طَعِمَ الشىءَ - از باب عَلِم -: چشيد آن را، خورد آن را. سَفَحَ الدم أو الماءَ: ريخت آن را.

خنزير كلمۀ رباعى است، يعنى خوك. رجس و رجز و نجس مترادف اند. فسق مصدر است به معناى خروج از طاعت، و فسقاً عطف است به ميتة، و أهلَّ لغير اللّه به صفت توضيحى آن است. بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: طلب نمود آن را. عَدا زيدٌ: تجاوز كرد زيد.

تفسير:

قُل لَّآأَجِدُ فِى مَآ أُوحِىَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ

ص:471

خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ

در اين آيه چهار عنوان از خوراكى ها به عنوان استثناى از محلَّلات ذكر شده است:

ميته، خون، گوشت خوك و غير مُذَكّى. و چون عنوان چهارم از مصاديق اول است پس در واقع سه قسم از محرمات ذكر شده، و اين چهار عنوان به عينه در آيۀ 173 بقره و آيۀ 115 نحل و صدر آيۀ 3 مائده آمده است، لكن در آيۀ مائده هفت قسم ديگر از محرمات اضافه شده كه شش قسم آن مانند قسم چهارم اين آيه از مصاديق ميته است و يك قسم هم حرام غير خوراكى است. پس آيۀ مورد بحث و سه آيۀ ديگر در اين چهار عنوان توافق دارند و لحن همه تحريم مطلق است.

معناى آيه: اى پيامبر، در ردّ ادعاى آنچه آنها تحريم كرده اند بگو: در ميان آنچه به من وحى شده چيزى از خوراكى ها را براى خورنده اى حرام نمى يابم مگر آن كه ميته باشد (يعنى مگر چهار چيز كه يكى از آنها ميته است، و ميته يعنى حيوانى كه به غير طريق شرعى روحش از تن بيرون شده است). يا آن كه خون ريخته شده از رگ هاى حيوان باشد، خواه در وقت تذكيۀ شرعى يا به نحو ديگر. يا آن كه گوشت خوك باشد، زيرا گوشت خوك نجس و پليد است. يا فسقى باشد كه نام غير خدا بر آن برده شده. و اطلاق فسق بر حيوان مذبوح به خاطر حرام بودن بريدن سر او به نيت بت و ذكر نام غير خداوند بر آن و حرمت گوشت آن است به گونه اى كه گويى وجودش نافرمانى خداست.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَاعَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى مضطر و ناچار شد - ناچار از خوردن محرّمات گذشته شد، در حالى كه طالب لذت و متجاوز از حدّ ضرورت نبود - پس بى ترديد پروردگار تو آمرزنده و مهربان است، يعنى خوردن آنها حلال مى شود.

اين قطعه از آيه اشاره به قاعدۀ كليه اى است كه در موارد متعددى از اين كتاب الهى بدان اشاره شده و در فقه اسلامى نيز به نحو كامل بيان گرديده، و آن تقدم و حاكميت عنوان ثانوى بر عنوان اولى در مقام تعارض است.

اجمال كلام اين است كه پس از تشريع واجبات و محرمات اوليۀ شريعت، نظير آن كه روزه واجب و شراب حرام است، احكام ديگرى نيز به نام احكام ثانويه تشريع گرديده،

ص:472

مانند آن كه در صورت وجود ضرر جانى و مالى حكم نيست، يا عمل خطايى و نسيانى عيب ندارد. آن قسم را احكام اوليه و موضوعاتش را عناوين اوليه، و اين قسم را احكام ثانويه و موضوعاتش را عناوين ثانويه نامند. و اضطرار كه در اين آيه و در آيات متعددى نظير آن ذكر شده از عناوين ثانويه است. و چون تعارضى ميان آنها واقع شود و حكم اولى با ثانوى مخالف باشد، عنوان ثانوى، مقدم و حاكم بر اولى خواهد بود. مثلاً اگر روزۀ واجب، ضرر بدنى داشته باشد، حكم «لاضرر» وجوب كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَام [بقره، 183] را برمى دارد.

و اما قيد «غير باغ و لا عاد» اشاره به اين است كه اضطرارِ مجوّز حرام، مشروط است به اين كه شخص مضطر، به قصد لذت نخورد، يا باغى و محارب با امام مسلمين نباشد، وگرنه اگر محارب در صحرايى مضطّر به خوردن ميته شد، حلال نمى شود. و نيز «عادى» نباشد يعنى بيشتر از حد ضرورت نخورد.

چند تذكر:

1 - مراد از اضطرار به خوردن ميته و غيره كه در اين آيه و آيات مشابه آن ذكر شده، اين است كه حال شخص به گونه اى باشد كه اگر نخورد جان يا اولاد يا عِرض يا اموال معتدٌّ بهِ او در معرض خطر قرار مى گيرد و راه نجاتش ارتكاب آن گناه است.

2 - در صورت اضطرار، قاعدۀ «الضَّروراتُ تَتَقَدَّرُ بِقَدَرِها» جارى است، يعنى ارتكاب حرام محدود است به اندازۀ رفع ضرورت. و اين معنا از كلمۀ «و لا عادٍ» نيز استفاده مى شود.

3 - در معناى كلمۀ «باغى» چند وجه گفته شده است: يك - كسى كه عليه امام عادل خروج كند. دو - كسى كه براى صيد لهو حرام بيرون رود. سه - كسى كه براى راهزنى مسلمين يا كشتن يا گرفتن اموال آنها خارج شود. و ممكن است همۀ آنها مراد باشد.

4 - صاحب اضطرارى كه حكم حرمتش برداشته نمى شود مانند باغى و عادى تكليفش چيست؟ آيا حرام را نخورد تا بميرد يا نفوس و اموالش تلف شود، يا آن كه وجوب حفظ نفس عقلاً مقدّم است بر ارتكاب آن حرام؟ پس بايد به حكم عقل و حكم ارشادى شرع مرتكب حرام شود و جان را حفظ كند و دفع افسد به فاسد نمايد و عقاب را هم ملتزم شود.

ص:473

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «146»

لغت و اعراب:

هادَ إلى الحقّ - از باب نَصَر -: رجوع كرد به سوى حق، هادَ زيد: يهودى شد زيد. ظُفر:

ناخن انسان و حيواناتى كه يك شقّه است مانند اسب و شتر. شحم: پيه حيوان در بدن و شكم و غيره. حوايا: جمع حويه و حاويه، روده، عطف است به ظهورهما. و ما اختلط عطف است به ما حملت. ذلك جزيناهم، ذلك مفعول دوم جزيناهم است.

تفسير:

وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ

توهّم شده كه تحليل همۀ حيوانات و خوراكى ها كه ذكر شد به جز موارد نادر، منافى با تحريم بسيارى از حيوانات و خوراكى ها بر يهود است. و دفع توهّم به اين است كه اين تحريم، حكم ثانوى موقت به عنوان كيفر گناهان آنهاست نه تحريم اصلى و عام و دائمى.

معناى آيه: و بر كسانى كه يهودى شدند هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم، مانند اسب و شتر و شترمرغ و پرندگانى مانند اردك و غاز.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَآ أَوِ الْحَوَايَآ أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ

يعنى: و نيز بر يهود، از گاو و گوسفند، پيه بدن آنها را حرام كرديم، مگر آن مقدارى كه پشتشان حامل و شامل آن است، يعنى پيه موجود در لابه لاى استخوان هاى مهره هاى

ص:474

پشت آنان، يا آنچه در رودۀ بزرگ يا كوچكشان است، و يا آنچه با استخوان مخلوط گشته، يعنى در مغز استخوان يا در اطراف آن است.

ذَ لِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ

يعنى: ما اين جزا را به آنها به سبب ظلمشان داديم. مراد اين كه حرام كردن گوشت بسيارى از حيوانات مأكول اللحم از پرندگان و غيره، و چربى حيوانات ديگر كه قوت غالب آنها بود به سبب آن بود كه ستم كردند، پيامبران خدا را كشتند، رباخوارى كردند، اموال مردم را به باطل خوردند، كه اينها ظلم به نفس و ظلم به قوانين الهى و ظلم به ملت عظيمى است كه تا ابد پيرو مسلك آنان خواهند بود.

وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: و مسلّماً ما راست گفتاريم. آنچه در لوح محفوظ نوشته ايم و آنچه به رسولان خود وحى كرده ايم و آنچه در كتاب هاى آسمانى نگاشته ايم همه درست و صدق محض است.

فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ «147» سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ «148»

لغت و اعراب:

بأس: عذاب، شدت، جنگ. لو شاء اللّه، مفعول «شاء» محذوف است به تقدير «عدم إشراكنا و تحريمنا». خَرَصَ فى الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: حدس و تخمين زد.

ص:475

تفسير:

مشركان جبرى مسلك و پاسخ آنان

فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ

يعنى: اى پيامبر، اگر مشركان، تو را تكذيب كردند، بگو: پروردگار شما داراى رحمتى گسترده است. يعنى پاسخى يأس آور مده، بلكه جوابى، هم تهديدى و هم اميدزا و متمايل به ارشاد بده، به اين نحو كه رحمت او همۀ ذرات جهان هستى را در حد استعداد وجودى آنها فرا گرفته، به سوى كمال ممكن هدايت مى كند و بشر را هم از اين رحمت، بهره اى وافر است.

وَ لَايُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: لكن هرگز عذاب او از گروه گنهكاران و نافرمان ها پس از اتمام حجت و اصرار و عنادشان در كفر، بازگردانده نمى شود.

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَ لَاءَابَآؤُنَا وَ لَاحَرَّمْنَا مِن شَىْءٍ

خطاب به پيامبر و مسلمين است در ردّ استدلال واهى و باطل مشركان.

معناى آيه: به زودى مشركان در توجيه شرك و عبادت بتان و تحريم دروغين حيوانات و خوراكى ها خواهند گفت: اگر خداوند مى خواست كه ما بت نپرستيم و خوراكى ها را حرام نكنيم، حتماً نه ما شرك مى ورزيديم و نه پدرانمان در گذشته، و نه چيزى را بر خود حرام مى كرديم. و مرادشان گرفتن اين نتيجه است كه پس خداوند شرك و تحريم ما را خواسته و به آنها راضى است.

كَذَ لِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا

يعنى: كسانى كه پيش از اينها بودند اين گونه دروغ گفتند - يعنى آنها نيز شرك و بدعت هاى خود را با چنين دليلى به خدا نسبت مى دادند - و اين اعتقاد آنها ادامه يافت تا آن گاه كه عذاب ما را چشيدند، يعنى به مرگ و عذاب ابدى گرفتار شدند.

قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَآ

يعنى: به آنان بگو: آيا در نزد شما بر صدق گفتارتان علمى هست؟ يعنى دليل و برهان علم آورى از كتاب هاى آسمانى و تعليمات شرايع و گفتار پيامبران داريد كه براى ما بيرون آوريد و بيان داريد؟ مراد آن كه به يقين علمى ندارند.

ص:476

إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ

يعنى: شما همواره جز از ظنّ و گمان پيروى نمى كنيد و شما جز اين نيستيد كه پيوسته حدس و تخمين مى زنيد. مراد اين است كه استدلال شما باطل و مبنى بر حدس است، زيرا عدم ارادۀ تكوينى خدا بر چيزى دليل رضايت و امر او به آن نيست، چه آن كه سنّت جاريۀ او در باب عقايد و اعمال بشر بر اين است كه او را در افعال خود مختار گذارَد و ارادۀ تكوينى بر فعل و ترك او نكند. نه در واجبات ارادۀ حتمىِ فعل و نه در محرمات ارادۀ حتمىِ ترك داشته باشد، وگرنه واجب و حرام بر او اجبارى مى شوند. پس در شرك و بت پرستى هم خدا هرچند ارادۀ حتمى بر ترك آن امور ندارد، لكن به آنها راضى نيست و نهى تشريعى دارد و بر مخالفت هم عقاب مى كند.

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ «149» قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «150»

لغت و اعراب:

هلمّ كلمه اى است لازم و متعدّى براى دعوت، هلمَّ الى زيد: بيا به سوى او، و هلمَّ زيداً:

بياور او را. عَدَلَ زيداً بعمرو - از باب ضَرَب -: زيد را همتاى عمرو كرد.

تفسير:

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ

اين آيه به قرينۀ فاى عاطفه در تتميم سخن با مشركان است.

ص:477

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: پس حجت و برهان رسا از آنِ خداوند است. مراد اين است كه در هر مورد نزاع و اختلافى خواه در مسألۀ توحيد و شئون آن و خواه در فروع شريعت و خواه در موارد ديگر، حقيقت همان است كه او مى گويد و برهان قاطع آن است كه او مى آورد، نه از آنِ شماست كه به دليل عدم تعلّق ارادۀ تكوينى خدا بر ترك فعلى ترخيص انشائى و جواز تشريعى آن را ثابت مى كنيد و غافليد از اين كه ارادۀ حتمى خدا بر افعال اختيارى مكلّف متعلّق نمى شود و سنّت او بر اين جارى است كه مكلّف را در اعمال خود مطلقاً مختار و آزاد بگذارد.

فَلَوْ شَآءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و اگر مى خواست كه اعمال جبر كند و در افعال مكلّفان دخالت تكوينى كند، بى ترديد همۀ شما را هدايت مى كرد. يعنى عقايد و اعمال بدنى همۀ شما را به راه مستقيم خود راهنمايى اجبارى مى كرد و قهراً به هدف مى رساند.

قُلْ هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا

يعنى: بگو: گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند، اينها را حرام كرده بياوريد.

به ملت شرك و كفر بگو: دانشمندان و گواهان خود را كه شهادت به حرمت امثال بحيره و سائبه و وصيله و حام و غير اينها (كه تفسيرش در آيۀ 103 سورۀ مائده گذشت) مى دهند بياوريد تا شهادت دهند. يعنى نمى توانند شهادت دهند، زيرا هيچ دليلى ندارند.

فَإِن شَهِدُواْ فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ

يعنى: پس اگر شهادت دهند - اگر فرضاً هم برخلاف وجدان خود گواهى دهند - مبادا تو با آنها گواهى دهى. زيرا مطلب در نزد تو به تصريح قرآن و شريعتت و طبق شرايع گذشته روشن است و طبعاً شهادت تو معلول هواهاى نفسانى آنها خواهد بود. و نهى پيامبر در اين جا عمدتاً به لحاظ امّت پيامبر است نظير بسيارى از نواهى ديگر.

وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ

يعنى: و هرگز پيروى مكن از هواهاى نفسانى كسانى كه آيات كتاب ما را، يا آيات و نشانه هاى توحيد ما را كه همۀ آفاق و انفس را فرا گرفته تكذيب و انكار كرده اند، و از هواهاى كسانى كه به عالم آخرت ايمان نمى آورند در حالى كه براى پروردگارشان

ص:478

شريك و همتا مى سازند.

ظاهر آيه اين است كه مراد از «الّذين» در دو مورد اين آيه همان گروه مشركان است و سه صفت بر آنها منطبق شده كه مفاد صله هاى الَّذين و جملۀ آخر آيه است.

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «151»

لغت و اعراب:

پاره اى از احكام حرام خدا

تعالَوا امر به بالا آمدن است و استعمال شده به معناى «بياييد». ألّا تشركوا «أن» تفسيريه و «لا» ناهيه است و جمله تفسير تلاوت است. و بالوالدين به تقدير «و أحسنوا بالوالدين» عطف است به لا تشركوا. املاق: انفاق كردن به قدرى كه فقير گردد. فواحش: جمع فاحشه، كار بسيار زشت.

تفسير:

قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد در بيان محرّماتى است كه در تمام شرايع الهى حرام بوده و ظاهراً حرمتشان از مستقلّات عقليه نيز هست، يعنى عقل سليم با لحاظ حال بشر و مصالح و مفاسد اجتماع انسانى حكم به قباحت و زشتى آنها مى كند، و مجموعاً نُه امر است.

معناى آيه: اى پيامبر، به كفّار بگو: بياييد آنچه را كه خداوند، پروردگار شما در تمام شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى بر شما جامعۀ بشرى حرام كرده بازگو كنم.

و آنها امور زير است:

ص:479

أَلَّا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً

يعنى: نخست آن كه براى خداوند چيزى را شريك قرار ندهيد، خواه از جمادات باشد يا از فرشتگان يا از اجنّه يا از بندگان صالح او مانند عُزَير و مسيح.

وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً

يعنى: دوم آن كه به پدر و مادر نيكىِ به سزا كنيد. مقتضاى مقابلۀ اين جمله با «لاتشركوا» تعبير به «لاتُسيئوا» است، يعنى به آنها بدى نكنيد، لكن در اين تعبير اشاره به آن است كه تنها ترك بدى كافى نيست بلكه بايد به نحو شايسته نيكى نماييد.

وَ لَاتَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ

يعنى: سوم آن كه اولادتان را به دست خويش از ترس آن كه مبادا اموالتان به انفاق كم گردد يا تمام شود نكشيد، زيرا ماييم كه خود شما و آنها را روزى مى دهيم. يعنى اداره كردن فرد يا گروه يا همۀ جهان هستى در برابر قدرت و رحمت او يكسان است.

وَ لَاتَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ

يعنى: چهارم آن كه به كارهاى بسيار زشت و پليد نزديك نشويد خواه آشكار آنها باشد يا پنهان. يعنى خواه اعمال قلبى باشد مانند كفر و نفاق و عناد با حق، و كبر و حسد و نحو آنها، يا اعمال بدنى مانند زنا و لواط و ميگسارى و آدم كشى و غيره. و يا آن كه خواه در جلوت انجام بگيرد يا در خلوت.

وَ لَاتَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: پنجم آن كه نفسى را كه خداوند محترم شمرده - يعنى حفظش را واجب و هتك حرمت و كشتنش را حرام كرده، مانند مسلمان و ذمىّ و معاهَد و هر كافرى كه عليه اسلام و مسلمين خطر توطئه و قصد اضرار ندارد - نكشيد مگر به نحو حقّ و دستور شرع و عقل، نظير موارد قصاص و حدود و دفاع به حق از جان و ناموس و مال، و مقدّميت براى امر اهم، و تعارض ميان اقلّ و اكثر در قتل نفوس.

ذَ لِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

يعنى: اين امور پنجگانه است كه خداوند، شما را بدان توصيه كرده، يعنى رعايت و حفظ و عمل به آن را سفارش نموده، شايد شما بينديشيد.

ص:480

وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «152» وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «153»

لغت و اعراب:

بالّتى هى أحسن به تقدير «بالطريقة الّتى». أشُدّ: جمع شدّت و توان، مثل أنعُم و نعمت.

الكيل و الميزان يعنى مكيل و موزون. وُسع: طاقت و توان. و لو كان ذا قربى به تقدير «و لو كان المقول له ذا قربى».

تفسير:

وَ لَاتَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: ششم آن كه به مال يتيم نزديك نشويد. مراد از مال در اين جا اعم از كلّى در ذمّه و عين خارجى و حقوق شرعى و عقلايى است. و معناى نزديك نشدن اين است كه هيچ تصرفى در آن نكنيد، خواه تصرف اعتبارى انشايى مانند فروختن، هبه كردن، اجاره دادن و غيره، يا تصرف حقيقى نظير خوردن، پوشيدن، سكونت و غيره. مگر از راهى كه نيكوتر است، يعنى به صلاح يتيم و به اجازۀ شرع است مانند تصرفات ولىّ شرعى يتيم چون جدّ پدرى، وصىّ پدر و جدّ پدرى، ولىّ امر مسلمين، و نيز هر تصرف صالح و ضرورى اى كه

ص:481

در برخى از اوقات از هركس صادر شود. و تفصيل مسأله در فقه اسلامى است.

حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

يعنى: منوعيتِ نزديك شدن به مال يتيم تا زمانى است كه وى به حدّ أشُد برسد، يعنى نيروهاى جسمى و روحى او به حدّ قوّت و كمال نوعى خود برسد و علامت آن، رسيدن به بلوغ و سنّ شرعى و توان آميزش جنسى است.

وَ أَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ

يعنى: هفتم آن كه كيل و وزن را عادلانه به نحو كامل بپردازيد. يعنى در مقام اداى هر حقّى آنچه را كه با پيمانه و ترازو مى سنجيد به نحو تمام و بدون هيچ نقص و كسرى بپردازيد، كه اين كار، قسط و عدل است.

لَا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا

اين كلام، دفع توهّم اين است كه رعايت كامل همۀ اين تكاليف از توان بشر بيرون است. يعنى: ما هيچ نفسى را در مرحلۀ توجيه احكام اعتقادى و عملى، مكلّف نمى كنيم مگر به اندازۀ توان او هرچند ممكن است گاهى بر وى مشكل باشد.

وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى

يعنى: هشتم آن كه هنگامى كه سخن گفتيد عدالت ورزيد. مراد مطلق سخن گفتن در مقام اظهار نظر است مثل قضاوت ميان متخاصمين، يا اداى شهادت، يا فتوا در مقام استنباط، يا اظهار نظر دربارۀ هر موضوعى و شخصى و حادثه اى. و هرچند آن كه درباره اش سخن مى گوييد از نزديكانتان باشد. يعنى خويشى سبب نشود كه در كلام، راه باطل بپيماييد.

وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: نهم آن كه به پيمان خدا وفا كنيد. اطلاق پيمان، شامل پيمان هايى است كه خداوند به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و به واسطۀ عقل و خرد از جامعۀ بشرى گرفته است كه او را اطاعت كنند و فرامينش را عملى سازند و واجبات را به نحو الزام و مندوبات را به نحو استحباب پياده نمايند؛ و نيز پيمان هايى كه بشر با خدا مى بندد مانندعهدها و نذرها و سوگندها كه در فقه ذكر شده است. همۀ اينها امورى است كه خدا

ص:482

شما را بدان توصيه كرده، شايد متذكر شويد.

وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَاتَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ

يعنى: و به خاطر اين كه اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و به دنبال راه هاى ديگر نيفتيد كه شما را از راه او متفرق مى سازد.

مراد از «هذا» احكام نُه گانۀ مذكور در دو آيۀ پيش است كه مطابق شرايع و كتاب هاى آسمانى و عقل سليم اند و يا همۀ احكامى است كه در اين سوره گذشت، كه همه راه معنوى مستقيم خداست. و مراد از «سبل» راه هاى مختلف مذاهب و مكاتب است در برابر اصول اعتقادى اسلام و راه هاى گوناگون گناهان عملى در مقابل فروع اسلامى. و امر به پيروى از راه مستقيم و نهى از اتّباع راه هاى مختلف، هر دو ارشادى و براى هدايت جامعه است. و در اين آيه راه منسوب به خدا مفرد آمده و راه غير او جمع آمده، اشاره به اين كه راه خدا راست و نظير خط مستقيم است و هرچه از آن جدا شود راه انحرافى است و طبعاً متعدد است.

ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

يعنى: همۀ اينها امورى است كه خدا شما را بدان توصيه كرده، شايد تقوا پيشه كنيد و از مخالفت اوامر و نواهى او بپرهيزيد.

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «154» وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «155»

لغت و اعراب:

تماماً مفعولٌ لهِ آتينا است به تقدير «تمام الشريعة و الكرامة». تفصيلاً و هدًى و رحمةً عطف اند به تماماً. أنزلناه: آن را دفعتاً فرستاديم. و كتاب و أنزلناه و مبارك هر سه خبر هذا است و يا آن كه أنزلناه و مبارك صفت كتاب اند.

ص:483

تفسير:

قرآن منشأ بركت

ثُمَّ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ

يعنى: سپس به موسى كتاب داديم. مراد از كلمۀ «ثمَّ» اين است كه پس از آن كه كليات و مشتركات شرايع آسمانى را به نحوى كه در آيات قبل اشاره شد براى پيامبران پيش از موسى از نوح و ابراهيم و برانگيختگان در فواصل آنها تشريع كرديم و در كتاب هايشان نگاشتيم، به موسى كه سومين پيامبر اولواالعزم داراى شريعت مستقل است كتاب آسمانى تورات داديم.

تَمَاماً عَلَى الَّذِى أَحْسَنَ

يعنى: براى تتميم و تكميل كليات شريعت و عرضۀ آن بر مردمى كه نيكوكار بودند، يا به احكام پيشين خود نيكو عمل كرده بودند. و مراد، نيكان قوم موسى هستند.

وَ تَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و براى اين كه تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت باشد. يعنى كتاب موسى نسبت به همۀ احكام اصولى و فروعى شريعت و معارف دينى و برنامه هاى مورد نياز جامعه، توضيح و تفسير گسترده باشد، و براى اين كه مايۀ هدايت و رحمت باشد، شايد آنان به لقاى پروردگارشان ايمان آورند.

وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ

يعنى: و اين قرآن، كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم و پربركت است. يعنى اين كتاب را نيز در پى ابلاغ كليات شرايع آسمانى نازل كرديم براى تفصيل شرايع و تكميل آن به نحوى كه جامعۀ بشرى تا انقراض نسل خود نيازمند كتاب و شريعتى جديد نباشد.

و مراد از كلمۀ «انزال» كه مكرراً در اين كتاب در توصيف خود آن آمده عبارت است از فرود آمدن مجموع و دفعى آن در مراحل و منازل مختلف. يعنى نخست از علم ازلى الهى به لوح محفوظ، و از آن جا به قلب جبرئيل امين، و از آن جا به صفحۀ دل پيامبر اسلام و از آن جا به متن جامعۀ بشرى. و مراد از وفور بركت آن انتشار علوم و معارف آن است در ميان مجامع بشرى و مسلمين جهان و افكار متفكران و دانشمندان و عقلاى منصف جهان، و تأثيرات عجيب اصول و فروع و اخلاق و آداب شريعتى است كه آن

ص:484

كتاب به انسان ها عرضه داشته و تحولات فكرى و اخلاقى در انسان ها ايجاد كرده است.

فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

خطاب به پيامبر اسلام و همۀ مجامع انسانى است كه: بايد از آن پيروى كنيد، يعنى علوم و معارف اسرارى را كه در محتواى آن مندرج است فرا گيريد. و تقوا بورزيد، يعنى همۀ احكام آن را براى اين كه روانتان را در غضب و عذاب خدا حفظ كنيد در خود و عائله و جامعۀ خود پياده نماييد، شايد مورد ترحّم خدا قرار گيريد.

أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ «156» أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ «157»

لغت و اعراب:

أن تقولوا به تقدير «كراهة أن تقولوا». و إن كنّا «إن» مخفّفه از مثقّله و اسم آن محذوف است به تقدير «انّ الشأن كنّا» يا به تقدير «انّه كنّا». و لام لَغافلين علامت مخفّفه بودن «انّ» است. دَرَسَ الكتاب دراسةً: خواند و حفظ كرد آن را. صَدَفَ عن الشىء - از باب ضَرَب -:

اعراض كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن. أو تقولوا در صدر آيۀ بعد عطف است به أن تقولوا در صدر آيۀ قبل.

تفسير:

أَن تَقُولُواْ إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَآئِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا

اين كلام خطاب به اهل مكّه و به عنوان تعليل براى نزول كتاب در آيۀ قبل است.

ص:485

يعنى: ما قرآن را فرو فرستاديم تا مبادا در روز واپسين در مقام اعتذار از اين كه چرا مشرك و بت پرست شديد و از اصول و فروع دين الهى محروم مانديد، بگوييد: در دنيا كتاب آسمانى كه شامل دين و عقايد و احكام بود تنها بر دو طايفۀ پيش از ما - يهود و نصارا - نازل شده بود و براى ما كتابى نازل نشد. ذكر اين دو كتاب به تنهايى، به لحاظ اين است كه آنان از غير آن دو مانند كتاب نوح و ابراهيم و زبور و صحف اطلاعى نداشتند.

وَ إِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ

يعنى: و مبادا بگوييد: به يقين ما از دراست آنها غافل بوديم. يعنى نمى دانستيم آنها كتاب هاى خود را مى خوانند و بحث و تحقيق مى كنند سپس به مرحلۀ عمل مى آورند، زيرا ما نه به خطّ و كتابت آنها آشنا بوديم و نه از زبان عبرى و سريانى آنها اطلاع داشتيم. و اين امر سبب شد كه ما به سراغ دين و كتاب آسمانى نرفتيم.

أَوْ تَقُولوُاْ لَوْ أَنَّآ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّآ أَهْدَى مِنْهُمْ

يعنى: يا آن كه در مقام اعتذار بگوييد: اگر براى ما نيز كتاب آسمانى فرود مى آمد به يقين از آنها يعنى از طايفۀ يهود و نصارا هدايت يافته تر بوديم، زيرا ما در استعداد فكرى و ذوق علمى و درك نكات و معارف و سخنورى و ادب، شهرۀ آفاق بوديم.

فَقَدْ جَآءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ

يعنى: پس بى ترديد بر شما نيز حجّت و برهانى از جانب پروردگارتان آمد، يعنى اين قرآن و اين كتاب آسمانى كه سراپا هدايت و رحمت است.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْهَا

يعنى: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه آيات خدا را، يعنى آيات قرآنى و آورندۀ آن را، يا آيات و نشانه هاى انفسى و آفاقى و خالق و مدبّر آن را، تكذيب و انكار نمايد و خود از آنها اعراض نمايد و ديگران را هم مانع شود؟ همان گونه كه اهل مكّه مى كردند.

سَنَجْزِى الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ ءَايَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُواْ يَصْدِفُونَ

يعنى: زود باشد كه ما كسانى را كه از آيات ما روى مى تابند و ديگران را نيز مانع مى شوند به سزاى آن كه پيوسته اعراض دارند به بد عذابى كيفر دهيم. مراد شكست فاحش آنها در بدر كبرى و شكست هاى بعدى آنها در دنياست به گونه اى كه بالاخره از

ص:486

جزيرة العرب ريشه كن شدند و روزى بيايد كه از سطح زمين نابود گردند.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَايَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ «158»

حجت بر مشركان تمام است

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ - از باب نَصَر -: نگاه كرد به آن، و نَظَرَه: در انتظار او بود. هل ينظرون استفهام به قصد نفى است. يأتى ربّك به تقدير «أمرُ ربّك» يا «جميع آيات ربّك». لم تكن آمنت صفت نفس است.

تفسير:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَآئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِىَ بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ

اين آيه و دو آيۀ بعد تتمۀ سخن از مشركان و تهديد و توبيخ آنهاست بر تفرقه افكنى در دين، و نهى مسلمين از افتراق، و وعدۀ نيك به آنهاست.

معناى آيه: آيا مشركان مكّه و منكران نبوت پيامبر و كتاب او، جز اين را انتظار دارند كه فرشتگان بيايند، يا امر پروردگارت بيايد و يا برخى از آيات او بيايد؟! يعنى مقتضاى عمل هاى پليد و انكارهاى شديد آنها آمدن اين امور است.

مراد از آمدن ملائكه نازل شدن فرشتگان عذاب است در دنيا كه سبب هلاكت دسته جمعى آنهاست نظير آن كه بر قوم نوح با طوفان آمدند، و بر قوم هود و صالح با صيحه و زلزله، و بر قوم لوط با باران سنگ، و بر فرعونيان و قارونيان با غرق در آب و خَسْف در زمين.

و مراد از آمدن پروردگار، توجه فرمان هلاكت آور و نابودكنندۀ بدون مهلت، و يا آمدن همۀ آيات و نشانه هاست در مقابل آمدن برخى از آنها، يعنى قيام رستاخيز عام كه در آن

ص:487

روز، جلال و جبروت و قدرت و هيبت خداوند آن چنان در جلو چشم انس و جن تجلّى مى كند كه گويى خدا خود به صحنه آمده و مورد رؤيت قرار گرفته، وگرنه حقيقت آمدن بر خدا محال است، زيرا خداوند جسم نيست و تحوّل و نقل و انتقال بر او از نظر شرايع و حكم عقل محال است.

و مراد از آمدن برخى از آيات خداوند، رسيدن مرگ آنهاست كه علائم قدرت خدا را به مجرد بسته شدن چشم و غيبت و انقطاع حواس از دنيا و توجه به عالم برزخ و مشاهدۀ آن محيط، مى بينند.

يَوْمَيَأْتِى بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ لَايَنْفَعُنَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْمِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْراً

يعنى: آن روزى كه برخى از آيات پروردگارت بيايد، يعنى مرگ برسد و علائم آخرت را ببينند، هيچ نفسى را كه پيش از آن در دنيا ايمان نياورده بود و يا در حال ايمانش عمل نيك انجام نداده بود، ايمان آوردنش سودى نخواهد بخشيد، يعنى پذيرفته نخواهد شد.

مراد از عدم سود ايمان كسى كه در دنيا ايمان آورده و هيچ عمل صالحى انجام نداده اين است كه ايمانش در رفع عذاب هاى برزخ و قيامت و مدتى از جهنم و در شمول رحمت هاى الهى بر صالحان در طى اين مدت سودى نخواهد بخشيد، ولكن اصل ايمان او در رفع خلود در آتش اثر دارد و او مخلّد نخواهد بود، و اين امر ديگرى است.

قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ

يعنى: بگو: منتظر باشيد، حتماً ما هم منتظريم.

شما يكى از امور سه گانۀ فوق (نزول فرشتگان عذاب در دنيا، قيام قيامت، مرگ افراد) را منتظر باشيد كه سبب شكست و نابودى و شقاوت ابدى شماست، ما نيز منتظر همان ها دربارۀ شماييم كه سبب نجات و راحتى و خوشحالى ماست.

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «159»

ص:488

لغت و اعراب:

تفرقه در دين روانيست

شِيَع: جمع شيعه، تابع و پيرو، نام پيروان على بن ابى طالب و اولاد معصوم او عليهم السلام. فى شىء: به تقدير «من العقائد» يا «من المسئولية».

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كَانُواْ شِيَعاً

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه دينشان را تجزيه كردند و فرقه فرقه شدند؛ مراد از «الذين» در اين جا اعمّ است از مشركان معاصر زمان پيامبر اسلام و يهود و نصارا، زيرا همۀ آنان در دينشان فرقه فرقه بودند، مشركان در اعتقاد به ربوبيت بتان و ستارگان و فرشتگان، و در آداب و رسوم جاهلى خودشان؛ و بر طبق روايات، يهودان در تفرقه به هفتاد و يك فرقه و نصارا در افتراقشان به هفتاد و دو فرقه.

لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْءٍ

يعنى: اى پيامبر، تو در هيچ چيزى از آنها نيستى.

در هيچ يك از عقايد و سنن و آداب و روش با آنها وحدت و اشتراك ندارى، زيرا اعتقادات و رفتار آنها با اصول و فروع اسلامى تو مباين است.

و محتمل است مفاد كلام به قرينۀ جملۀ بعد، اين باشد كه مسئوليت هيچ امرى از امورشان به عهدۀ تو نيست، نه ايمان و تسليم قلبى آنها، زيرا آن در اختيار تو نيست، و نه پياده كردن برنامه هاى دينى در ميان آنها، زيرا فعلاً مأمور به جهاد و امر و نهى نيستى، و نه مجازات هاى دنيوى و كيفرهاى اخروى آنها، زيرا آنها از شئون خداى آنهاست.

إِنَّمآ أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ

يعنى: جز اين نيست كه كار آنها در دنيا از نظر ادارۀ امور، و اتمام حجت در دين، و حساب همۀ اعمال، و مهلت تا مدتى معين مربوط به خداست. سپس در آخرت آنها را به آنچه در دنيا انجام مى دادند آگاه خواهد نمود.

ص:489

مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَيُظْلَمُونَ «160»

مقدار پاداش نيك و بد در قيامت

لغت و اعراب:

حسنه: صفت مشبهه، مؤنّث «حسن» است يعنى كار نيك يا شىء نيك. و گفته شده كه «تاء» براى مبالغه است يعنى عمل بسيار نيك. عشر أمثالها «أمثالها» تميز «عشر» نيست بلكه تقدير «عشر حسنات» است و «أمثالها» صفت آن است. سيّئه صفت است و مؤنث «سىّء» ضدّ «حسنة»، يعنى كار يا شىء زشت.

تفسير:

مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا

يعنى: هركس حسنه اى بياورد براى او ده برابر آن است.

مراد از «حسنه» كار نيك است خواه واجب يا مستحب، عمل قلبى يا بدنى، نيك در نزد شرع يا عقل. و مراد از ده برابر، ده تا حسنه است. و چون آيه عمدتاً در مقام بيان پاداش اخروى است، پس مراد از «حسنه» پاداش نيك در آخرت است كه حقيقت آن فعلاً معلوم نيست، زيرا كسى كه دو ركعت نماز واجب يا مستحب به جا آورد يا يك روز روزه بگيرد مسلّماً در آخرت به او بيست ركعت نماز و ده روز روزه نمى دهند بلكه ده تا پاداش مى دهند كه جنس آن معلوم نيست كه آيا درخت بارور است يا لباس حرير يا نهر جارى؟ ولى اين تعبير در پاداش هاى دنيوى صحيح است كه كسى كه يك درهم انفاق كرده، ده درهم به دست او بيايد، و در پاداش هاى اخروى نيز فى الجمله صحيح است كه كسى در دنيا يك عدد سيب انفاق كرده، در آخرت ده عدد سيب دريافت كند.

ص:490

و لازمِ تعبيرِ ده برابر اين است كه بر هر حسنه ابتداءً و به لحاظ طبع اوّلى پاداش معيّنى تعيين شده است، سپس از باب تفضّل آن را ده برابر مى كنند. و ظاهر آيه اين است كه پاداش ده برابر براى همۀ حسناتِ صادره از انسان است، پس تقدير اوّلى براى مصلحت خاصى است.

و بايد دانست كه تحديد در آيه در طرف قلّت است، يعنى حدّاقلّ پاداش اخروى ده برابر است و حدّاكثر آن را ميزانى نيست، به شهادت آيۀ 261 از سورۀ بقره مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَآءُ كه لازم تشبيه انفاق يك حبّه در راه خدا به يك حبّه بذر زير زمينى كه هفتصد حبّه بازده داشته باشد، اين است كه يك حسنه هفتصد حسنه خواهد داشت و گاهى خداوند زيادتر خواهد نمود.

وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا

يعنى: و هركس عمل زشتى را به جا آورد (خواه عمل قلبى باشد مانند كفر و نفاق و عناد در برابر حق، يا عمل فرعىِ بدنى نظير محرّمات شرعى و قبايح عقلى) پس او در برابر آن كيفر داده نمى شود مگر سيّئه اى نظير و مساوى آن، كه حقيقت اين سيّئه نيز در آخرت روشن نيست كه مثلاً اگر نماز يا روزه اى را ترك كرد يا دروغ گفت و خمر خورد، در آخرت چه رقم عذابى را خواهد چشيد، يا فعل و ترك او به صورت چه عذابى يا صفتى مجسّم و متبلور خواهد شد.

وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ

ضميرهاى جمع شامل اهل حسنه و سيّئه است.

يعنى: و هيچ يك از دو گروه مورد ستم قرار نمى گيرند، نه از پاداش چندين برابر محسن كسر مى شود و نه بر كيفر مماثل مُسىء اضافه مى گردد. و ممكن است مرجع ضماير، اهل سيّئه باشد اشاره به اين كه كيفر آنها هرچند آتش سوزان و به نحو خلود و ابديت باشد ظلم از جانب خدا نيست، بلكه نتيجۀ كفر و زندقه و عناد و تكبر در برابر حق و اصرار تا آخر عمر است كه قدرت و قهّاريت و عدل خداوند مسبّب آن، و حكمت بالغه اش مجرى آن است.

ص:491

قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «161» قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «162» لَاشَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ «163»

لغت و اعراب:

ديناً بدل است از محلّ صراط، گويى گفته شده «صراطاً مستقيماً». قِيَم مصدر است به معناى فاعل مانند كِبَر و صِغَر، يعنى قائم و پابرجا. ملّة عطف بيان است از ديناً. حنيفاً حال است از ابراهيم يا از دين. نُسُك مصدر است به معناى عبادت و مجموع اعمال حج و خصوصِ قربانى. بذلك اشاره است به قول يا به اعتراف به مالكيت و عدم شرك.

تفسير:

قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً

يعنى: اى پيامبر، بگو: بى ترديد پروردگارم مرا به سوى راهى راست هدايت نموده و آن دينى است پابرجا. يعنى مراد از راه راست، راه معنوى دين اسلام است كه برنامه اى است الهى وآسمانى وشامل اصول اعتقادى وفضايل روانى ودستورات عملى. و آن قِيَم است يعنى موقت و منسوخ نيست، بلكه ناسخ همۀ شرايع پيش از خود، و ثابت و استوار، و از ابتداى عرضۀ آن بر جامعۀ بشرى تا انقراض نسلشان دين رسمى الهى و شريعت دائم و باقى آسمانى است.

مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: آن دينى كه خدا مرا بدان هدايت كرده همان طريقت و شريعت ابراهيم است كه پيامبرى حق گرا بود. يعنى باورهاى درونيش همه به سوى حق و بر وفق حق بود و هيچ باور باطلى نداشت، و رفتار و روش فردى و اجتماعيش نيز مطابق حق بود و انحراف عملى نداشت، و او از مشركان نبود.

و ذكر اين كه اين شريعت همان شريعت ابراهيم است به لحاظ اين است كه نسبت ميان

ص:492

اين دو شريعت عام و خاص مطلق است و شريعت ابراهيم اخصّ و مندرج در شريعت محمد صلى الله عليه و آله است و تعدد آنها به لحاظ اضافاتى است كه در شرع پيامبر اسلام است، البته به جز موارد شاذّ و نادر. و اسلام مثل يهوديت و نصرانيت نسبت به شرع ابراهيم نيست كه شامل احكام زيادى متباين با شرع ابراهيمى بودند.

و ذكر نفى شرك از ابراهيم با اين كه دشمن سرسخت بت پرستى بود به خاطر نسبت ناروايى است كه مشركان آن عصر به وى مى دادند و مى گفتند كه او نيز فرشتگان را دختران خدا مى دانست.

قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ

هر چه دارم از خداست

يعنى: بگو: بى ترديد نماز من و عبادت من و اعمال حج من و هَدْى و قربانى من و مرگ من و زندگى من، همه از آنِ خداوند است. مراد از اين كه نماز و عبادت از آنِ خداست اين است كه او دستور داده و به نيّت او بايد انجام داد و به يارى تكوينى او تحقّق مى يابد و پاداش دنيوى و اخروى همه بر عهدۀ اوست. و مراد از اين كه زندگى و مرگ از آنِ اوست اين است كه ايجاد و پديد آوردن خود شخص، و بذل وسايل حيات و ادامه دادن زندگى، و ميراندن از اين جهان، همه تحت اراده و بر حسب مشيّت بالغۀ اوست.

رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: او نه تنها متكفّل حيات و ممات من است، بلكه تربيت شراشر اجزاى قابل تكامل اين جهان، و رساندن هريك از نقص به كمال به تناسب اقتضاى وجود آن، از آنِ او و تحت مشيّت تامّۀ اوست.

لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَ لِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ

هرگز او را شريكى نيست. يعنى نه در نماز و عبادت من، و نه در ربوبيت او بر جهانيان.

و اگر تربيتى در عالمِ وجود از موجودى نسبت به موجود ديگر، خواه اختيارى يا تكوينى انجام يابد، تحت ارادۀ تكوينى يا تشريعى اوست. و من بدان مأمور شده ام. يعنى به اقرار و اعتراف بر مالكيت مطلقۀ او و يا به عدم وجود شريك براى او. و من نخستين مسلمانم.

اين جمله اشاره به امر كلى عقلايى است كه از علايم صدق مدعيان مذاهب و مكاتب، اين است كه خودشان به مرام و مسلك خود معتقد و عامل باشند، و همۀ پيامبران الهى نيز

ص:493

خودشان زودتر و بهتر از همۀ افراد امّت معتقد و عامل به شرع خويش بودند.

قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «164»

گناه هر كس به گردن خود اوست

لغت و اعراب:

لاتكسب مفعولش محذوف است به تقدير «عملاً يا ذنباً». عليها «على» به معناى ضرر است و يا به تقدير «على عهدتها» است. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: حمل كرد آن را، و وَزِرَ زيدٌ - از باب عَلِم و شَرُف -: گناه كرد زيد. وِزر: بار سنگين، و غلبۀ استعمال در گناه دارد.

اُخرى به تقدير «نفس اخرى».

تفسير:

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْءٍ

اين آيه و آيۀ بعد در بيان توحيد حق و انحصار ربوبيت و اداره و تربيت عالمِ وجود به ذات اقدس اوست. يعنى بگو: آيا غير از خداوند پروردگار ديگرى را بطلبم؟ در حالى كه او پروردگار و مربّى همه چيز است. مراد اين كه چون همۀ اشيا در تحت تربيت اوست پس ربّ ديگرى نيست كه او را بطلبم و به ربوبيتش بگرايم، و طبعاً به ربوبيت هرچه گرويدم او در رتبۀ مربوب است و مربوب، شريك رب و در عرض او نمى شود. و اين كلام، برهانى است بر نفى شريك و وحدت ربوبيت حق.

وَ لَاتَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا

ممكن است اين جمله ناظر به حال مرتكب گناه باشد و مراد از كسب، كسب معصيت.

يعنى هيچ كس عمل بدى را كسب نمى كند مگر آن كه به ضرر و زيان خود او و يا به عهدۀ خود اوست. و ممكن است مراد اعمّ از مرتكب گناه و عامل خير باشد، پس معناى جمله اين است: هيچ نفسى عملى را از خير يا شر كسب نمى كند مگر آن كه بر عهدۀ خود اوست، يعنى خود، مستحقّ پاداش خير يا كيفر بد آن است.

ص:494

وَ لَاتَزِرُ وَ ازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

داده ها همه امتحان است

يعنى و هيچ نفس باربردارى كه بايد بار گناه خود را بردارد بار گناه ديگرى را برنخواهد داشت. و اين جمله به منزلۀ تتمۀ جملۀ سابق است. يعنى چون گناه هركس به عهدۀ خود اوست، پس نه غير او گناه او را تحمل مى كند و نه او گناه غير خود را تحمل خواهد نمود. و اين كبراى كلّى در دنيا راجع به استحقاق است، يعنى كسى به جاى كسى استحقاق پيدا نمى كند، نه استحقاق مؤاخذه ها و حدود و تعزيرات دنيوى و نه استحقاق عذاب هاى اخروى. و در آخرت راجع به فعليت و اجراست، يعنى در آن عالم كسى متحمل كيفر كسى نمى شود.

ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

سپس يعنى، - پس از انقراض دنيا - بازگشت همۀ شما به سوى پروردگارتان است، پس در آن جا شما را از همۀ آنچه در دنيا بر سر آن اختلاف داشتيد آگاه خواهد نمود. يعنى از اختلافات فرقه اى كه ميان هريك از شماست و اختلاف در توحيد و ربوبيت كه با مسلمين داريد آگاه تان خواهد كرد، زيرا در آن روز همۀ حقايق و اسرار روشن مى شود و حق و باطل مذاهب و عقايد و اعمال از انس و جن براى همه به نحو علم اليقين و عين اليقين آشكار مى گردد.

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «165»

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَآئِفَ الْأَرْضِ

و اوست كسى كه شما را جانشينان روى زمين قرار داد. يعنى هر نسلى از شما بشر را جانشين نسل سابق كرده و موجودين هر قرن را خليفۀ موجودين قرن پيشين نموده تا نسلتان منقرض نشود و در هر تبادل نسل و قرن بر كميّت و كيفيتتان بيفزايد. بنابراين

ص:495

خطاب به بشرهاى هر قرن است نسبت به قرن قبل.

و ممكن است مراد از خلافت، خلافت الهى باشد. يعنى اوست كه شما بشر را در روى زمين جانشين خود كرده است، نظير آيۀ 30 از سورۀ بقره إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً. و بنابراين، مخاطب قرار دادن همۀ بشر با اين كه برخى از آنها هيچ لياقتى براى جانشينى ندارند به خاطر وجود نيكان و صالحان آنها در طول تاريخ است. يعنى كسانى كه به توحيد و اصول عقايد شريعت هر عصر معتقد و به فروع عملى آن عامل اند نظير انبيا و معصومين و پيروان راستين آنها از عدول مؤمنين، كه اين طوايف در حقيقت خلفاى الهى و جانشينان اويند و متصف اند به صفات جلال و جمال خدا و اخلاق فاضله و اعمال نيك، و متأدب اند به آداب اللّه، و متخلّق اند به اخلاق اللّه.

وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ

يعنى: و خداوند برخى از شما را چندين درجه بالاتر از برخى ديگر قرار داده است.

مراد اعمّ از برترى معنوى و مادى است. اما معنوى همانند مقامات معنوى انبيا و معصومين و پيروان آنها كه در همۀ كمالات روحى و فكرى و عملى بالاتر و والاترند. و اما مادّى مانند اختلاف مجامع بشرى و برترى افراد جامعه بر افراد، و اصنافشان بر اصناف در جهات مادى، جسمى، روانى، مالى، نسلى، فردى و اجتماعى.

لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَآ ءَاتَاكُمْ

يعنى: ايجاد اين اختلاف طبقاتى و اعطاى برترى هاى مختلف براى اين است كه شما انسان ها را در مورد آنچه به شما داده است بيازمايد. فراترها را به نحوى و فروترها را به نحوى ديگر، كه با توجيه تكليف واجب و حرام و مؤكَّد و خفيف امتحان كند.

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: حقيقت اين است كه پروردگار تو زودكيفر است. زود بودن كيفر دنيوى براى اين است كه عمرها اندك است و كيفر، هر وقت برسد زود است. و زود بودن كيفر اخروى براى اين است كه قيامت نيز از باب قاعدۀ «كُلُّ ءَاتٍ قَرِيبٌ» و يا از نظر ربوبى نزديك است هرچند به حساب بشر دور است. و يا مراد اين است كه خدا توان مؤاخذه و عقاب زود و فورى را دارد. و به يقين خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:496

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

سورۀ اعراف

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ المص «1» كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ «2» اتَّبِعُوا مَاأُنْزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَاتَذَكَّرُونَ «3»

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداء محذوف است يعنى هذا كتاب. صدر: سينه، و در لغت عرب صدر و قلب و نفس و روح و عقل مترادفند. حرج: ضيق و تنگى. لتنذر تعليل اُنزل است. ذكرى مصدر است به معناى تذكير به تقدير «هو ذكرى» يا عطف است به محلّ لتنذر به تقدير «للإنذار و التذكير». قليلاً ما، «ما» حرف است و دلالت بر تأكيد ماقبل و ابهام دارد. تذكّرون اصلش «تتذكّرون» است.

ص:11

قرآن كتاب پند و هشدار

تفسير:

المص

الف، لام، ميم، صاد، اين حروف كه به آنها حروف مقطّعه گويند، به چند معنا است:

1) رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست. 2) اين كتاب مركب از همين حروف است، ولى احدى را ياراى آوردن نظير آن نيست. 3) اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ

يعنى: اين قرآن كتابى است كه به سوى تو فرو فرستاده شده است. «اين قرآن» اشاره است به مجموع الفاظ و سور قرآن شامل همۀ معانى مقصوده كه از جانب خداوند انشا و تنظيم شده است. و اطلاق «مكتوب» بر آن در حال نزول اين آيه، به لحاظ مكتوب بالفعل بودن آن در لوح محفوظ است در اقدم اوقات و پيش از حدوث خود زمان و به لحاظ استعداد كتابت، و مكتوب بالقوّه بودن آن در صفحات كاغذ و غيره در آيندۀ تاريخ، از زمان نزول آن تا انقراض نسل بشر. و مجهول آوردن «اُنزل» دلالت بر عظمت امر و اخفاى چگونگى انزال و پنهان داشتن افواج فرشتگان متصدى نزول آن دارد، چنان كه در آيۀ 27 و 28 از سورۀ جن فرموده: «فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن م بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ» كه به طور سربسته اشاره به نزول وحى و مراقبت فرشتگان از آن دارد.

فَلَا يَكُن فِى صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ

يعنى: پس هرگز نبايد در سينۀ تو از ناحيۀ آن تنگى اى باشد. ذكر فاء تفريع براى اين است كه پس از توجه به حقيقت اين كتاب و فرستنده و كيفيت نزول آن، نبايد ناراحتى و دلتنگى پيدا كنى و شك و ترديدى به دل راه دهى كه مثلاً آيا ماهيت اين كتاب و محتواى آن چيست؟ و چگونه بر تو وحى شده؟ و آيا مى توانى همۀ آن را در سينۀ خود جاى دهى؟ و يا مفاد آن را در خويش پياده كنى؟ و آيا به چه وسيله آن را ابلاغ مى كنى؟ و آيا پس از ابلاغ، قبيله ات و سپس طوايف عرب و پس از آن جامعۀ بشرى آن را تكذيب مى كنند يا مى پذيرند و در عمل پياده مى كنند؟ زيرا آن كس كه آن را در ملأ اعلى از علم ازلى خود به

ص:12

لوح محفوظ فرود آورده و به عنوان برنامۀ زندگى جامع و محتوى همۀ سعادت هاى بشر به وسيلۀ فرشتگان مقرب در قلب تو جاى داده، و از پيش هم نزول و نفوذ آن را به همۀ انبيا خبر داده و در همۀ كتاب هاى آسمانى به تفصيل نگاشته، و حفظ و حراست و پياده كردن كامل آن را در جوامع بشرى بارها وعده داده و خود متكفّل آن شده است، بى ترديد به وعدۀ خود با كمال قدرت عمل خواهد كرد.

لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: نزول اين كتاب براى اين است كه جهانيان را به وسيلۀ آن بيم دهى و براى گروندگان مايۀ تنبّه و تذكّر باشد. پس «انذار» عام است براى مؤمن و كافر، زيرا معناى آن دعوت به پذيرش و بيم دادن از عواقب وخيم كفر است. و «تذكر» خاصّ مؤمنان است، زيرا معناى آن توجه و تنبّه و پذيرش و عمل است كه كافر از آن بهره مند نيست.

اتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَ لَاتَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ

پس از خطاب پيامبر اسلام به اين كه اين كتاب براى انذار و تذكّر نازل شده، در خطاب به جامعه مى فرمايد: پيروى كنيد از همۀ آنچه به سوى شما از جانب پروردگارتان فرود آمده، يعنى قرآن و شريعت و ساير علوم و معارف، و هرگز غير او و به جاى او از هيچ سرپرستى و دوستى پيروى مكنيد. مراد، رؤساى باطل و ائمۀ كفر و سلاطين جور و علماى سوء و دوستان منحرف و گمراه كننده اند كه همه راه هوا و هوس و شيطان را مى پيمايند.

قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ

يعنى: بسيار اندك تذكر مى يابيد. خطاب تهديدى و توبيخى است.

وَكَم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ «4» فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا إِلَّا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «5» فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ «6» فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ «7»

ص:13

لغت و اعراب:

كَم خبريه و براى تكثير است يعنى: چه بسيار. قريه: مجتمع انسانى، و مسكن آنها از شهر و روستا. بأس: عذاب. بات زيد فى المكان بياتاً - از باب ضَرَب و مَنَع -: شب در فلان جا به سر برد. بياتاً حال است از قريه، به تقدير «بائتين». قال زيد اجوف يائى است از باب ضَرَب، يعنى در وسط روز خوابيد. قائلة: ظُهر. دعوى مصدر است يعنى درخواست و استعانت. قَصّ عليه - از باب نَصَر -: بازگو كرد براى او.

تفسير:

وَ كَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَآءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى كه ما آنها را هلاك نموديم، پس عذاب ما بدان ها در حالى رسيد كه شب را در جايگاه خود مى گذراندند و يا در وسط روز در خواب قيلوله بودند. يعنى سنّت جاريۀ خدا دربارۀ كفّار و طاغيان و كسانى كه غير از خدا سرپرست و دوستانى اتخاذ كرده اند در طول تاريخ اين بوده كه پس از اتمام حجت و اصرار در دعوت، و انكار و اصرار بر مخالفت از سوى آنها، در موقع استراحت شب يا خواب نيمروز به عذابشان گرفتار نموده است.

فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا إِلَّآ أَن قَالُواْ إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: پس درخواست و استعانت آنها هنگامى كه عذاب ما بدان ها رسيد جز اين نبود كه گفتند: حقّاً كه ما ستمكار بوديم. يعنى از شدت يأس و شرمندگى به جاى دعا اعتراف و اقرار به ظلم مى كردند. و مراد از كلام اين است كه نتيجۀ عدم اعتراف به گناه و ظلم در حال اختيار، اين است كه چون عذاب در رسد به ناچار اعتراف كنند و نتيجه ندهد. پس نيكوست كه در حال اختيار چنين كنند تا نجات يابند.

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ

اين آيه و سه آيۀ بعد در بيان حال قيامت است از نظر وقوع پرسش از مكلّفان و پرسش از رسولان و بازگو شدن اعمال و تحقّق سنجش.

معناى آيه: پس به يقين كسانى را كه رسولان به سوى آنها آمده اند - يعنى مكلّفان انس

ص:14

و جنّ را - مورد سؤال و پرسش قرار مى دهيم، و بى ترديد رسولان را نيز مورد سؤال قرار خواهيم داد. يعنى پرسش مردم از اين كه آيا فرستادگانى از جانب خداوند آمدند و شما را به سوى توحيد و دين و كتاب آسمانى و عمل به آنها دعوت كردند يا نه؟ و آيا شما در مقابل دعوت آنها چه پاسخ و عكس العملى نشان داديد؟ و پرسش رسولان از اين كه آيا دين و كتاب و معارف الهى را كه از جانب خدا دريافت كرديد به مردم ابلاغ نموديد يا نه؟ و آيا پاسخ و عكس العمل مردم در برابر دعوت شما چه بود؟

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ

يعنى: پس از آن پرسش ها و پاسخ ها، ما خود همه چيز را بر آنها از روى علم و دانش عميق و بى خطا بازگو مى كنيم. مراد اين است كه در آن موقف بسيار عظيم و بُهت آور و در مقدمۀ قضاوت عاليه ميان انبيا و امّت هاى آنان، همۀ اسرار و اعمال مكلّفان و پذيرش و انكار آنان را در حضور فرشتگان و پيامبران و معصومان و اشهاد، برطبق علم ازلى خود و از روى صفحات لوح محفوظى كه در آن جا نهاده شده، بر مردم و مرسلين بازگو خواهيم نمود به گونه اى كه همه چيز بر همه كس همانند آفتاب روشن گردد.

وَ مَا كُنَّا غَآئِبِينَ

يعنى: و هرگز ما غايب نبوده ايم. ما به خود آنان و بواطن و اسرار و ظواهر حالاتشان در دنيا تا آن روز علم حضورى داشته ايم و هيچ غيبتى در اين مورد تصور ندارد.

وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «8» وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ «9»

لغت و اعراب:

وَزَنَ الشىءَ وزناً - از باب ضَرَب -: سنجيد آن را. وَزْن مصدر است به معناى سنجش و به معناى موزون.

ص:15

سنجش اعمال در قيامت

تفسير:

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ

يعنى: و سنجش در آن روز حقّ و ثابت است. عنوان سنجش اعمّ است از سنجش مراتب اشخاص و صفات و اخلاق و عقايد و اعمال آنان، و پاداش ها و كيفرهاى اعمال آنها.

لكن ظاهر آيه اين است كه مراد سنجش اعمال است اعمّ از قلبى و بدنى. و مراد سنجش مادى نيست كه به وسيلۀ ترازو و پيمانه و نحو آنها انجام مى گيرد، بلكه سنجش معنوى و ارزش يابى است كه به وسيلۀ انظار اهل خبره حاصل مى شود، مانند فرشتگان ماهر در اعمال مكلّفان و يا معصومان بشر. و ملاك در اين سنجش كه سنگينى و سبكى را در پى دارد مصالح و مفاسد است. پس هر عملى كه در دنيا داراى مصالح فردى و اجتماعى بسيار يا اندك بوده، يعنى واجب و مستحب در نظر شرع و پسنديده از نظر عقل بوده از ديدگاه اهل خبرۀ آن روز سنگين خواهد بود، و هر عملى كه داراى مفاسد فردى و اجتماعى يعنى حرام بوده، سبك محسوب مى شود.

فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس كسانى كه عمل هاى وزن شدۀ آنها سنگين باشد، يعنى از نظر خبرگانِ ماهر و متخصصين فنّ آن روز، وزين و پرارج و از قبيل واجبات و مستحبات شرعى و محسّنات عقلى و داراى مصالح فردى و اجتماعى باشد، پس آنها هستند كه رستگارند.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ

يعنى: و كسانى كه اعمال سنجيده شدۀ آنها سبك باشد، يعنى از محرّمات شرعى و عقلى و داراى مفاسد فردى و اجتماعى باشد؛ اطلاق عنوان «خفيف و سبك» بر عمل هاى حرام در موارد ديگر اين كتاب كريم نيز آمده است، زيرا در مواردى نتيجۀ خفّت را خسران نفس يا ورود در جهنّم قرار داده است مانند آيۀ 103 مؤمنون و آيۀ 11 قارعه.

فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم

يعنى: پس آنها هستند كه خود را به زيان داده اند. اطلاق كلمۀ «خسران» در اين جا كه

ص:16

غالباً در موارد زيان تجارى استعمال مى شود، بدين لحاظ است كه وجود انسان و همۀ نيروهاى ظاهرى و باطنى به حكم سرمايۀ اوست كه بايد مصرف گردند و در مقابل آنها كمالات نفسانى و عمل هاى شايسته و در نتيجه سعادت آخرت به دست آيد. پس هدر دادن آنها و حرمان از هدف مطلوب، خود زيان است چه رسد به آن كه در مقابل آن شقاوت دنيا و عذاب آخرت كسب كند.

بِمَا كَانُواْ بَِايَاتِنَا يَظْلِمُونَ

يعنى: و اين خسران به واسطۀ آن است كه آنها همواره در دنيا به آيات و نشانه هاى ما ستم مى كردند. يعنى پيامبران و دين و شرايع ما را كه همه آيات ماست انكار مى كردند و تكذيب و توهين روا مى داشتند.

بايد دانست كه بنابر عموم دو موصول مَن ثَقُلَت و مَن خَفَّت و شمول هر دو بر مؤمن و كافر، تنافى و تعارضى ميان اين مقام و آيۀ 105 سورۀ كهف ديده مى شود أُوْلَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا كه در اين آيه سنجش عمل را در روز قيامت مطلقاً از كافر نفى مى كند. بنابراين ممكن است گفته شود كه: آيات مورد بحث دربارۀ مؤمنان است و تنها آنها هستند كه اعمال باطنى و ظاهرى آنها سنجيده مى شود، حسناتشان سنگين و سيّئاتشان سبك خواهد بود، اما دربارۀ كفّار، مطلقاً سنجش اعمال نيست، نه راجع به كفر و نفاق باطنى و نه راجع به گناهان عملى، به خاطر آن كه وقتى حسناتشان به طور كلى حبط شود چيزى براى آنها باقى نمى ماند جز عقايد پليد باطنى و طغيان هاى عملى و تكليفشان روشن مى شود. از اين رو در آيۀ كهف نتيجۀ حبط حسنات را نفى اقامۀ سنجش قرار مى دهد.

وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ «10» وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ «11»

ص:17

لغت و اعراب:

مَكَّنَه فى البيت: او را در خانه جا داد، مكّنه فى العمل و من العمل: او را بر آن عمل مسلّط كرد و توان داد. معايش: جمع معيشة يعنى وسايل زندگى. قليلاً ما، «ما» حرف است براى تأكيد ما قبل خود. ابليس: عَلَم جنس است براى شيطان.

تفسير:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ

خطاب آيه به جامعۀ بشرى است از آغاز آفرينش آنها تا پايان آن، هر چند اين خطاب نسبت به موجودين زمانِ انشا، فعلى و نسبت به گذشتگان، انشائى و نسبت به آيندگان شأنى است. و اين خطاب براى بشر، امتنانى و به منظور تنبّه و توجه به نعم گوناگون است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه شما را در روى زمين سلطه و تمكّن و توان داديم و براى شما در آن وسايل زندگى فراهم نموديم. يعنى فكر و مغزى داديم كه بتوانيد اسرار زمين و وديعه هاى الهى را كه در مواد اوليۀ آن، از آب و خاك و نبات و حيوان نهفته شده كشف كنيد.

قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ

يعنى: بسيار كم سپاس مى گزاريد. اين كلام در مقام اظهار تعجب و انشاى تأسف در ترك وظيفۀ شرعى و عقلى است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ

خطاب در اين آيه به طايفۀ بشرى است به ملاك حادثه اى كه براى برخى از آنها رخ داده و طبق عادت به همه نسبت داده شده و آن آفرينش خاص و بى سابقه و به نحو اعجازِ جدّ اعلاى بشر است. معناى آيه: به يقين شما را آفريديم، سپس صورت بندى كرديم.

مراد از آفريدن در اين جا تهيۀ مقدمات تشكّل و صورت بندى آنهاست. يعنى از مواد اوليۀ زمين و خميره اى كه بدين منظور از خاك و لجن گرفته شده، تمام اعضا و اندام هاى ريز و درشت شما را از استخوان هاى مختلف و گوشت و رگ ها و پوست و موهاى بدن،

ص:18

همه را ساختيم و آماده و مهيّا نموديم (مانند اجزاى ساعتى كه پراكنده باشد). و مراد از تصوير، تركيب بندى و شكل دادن و به صورت انسان در آوردن و دميدن روح است. و حاصل كلام اين است كه ما از مواد خام خاك و لجن، نخست يكايك اعضاى شما را ساختيم، سپس همه را با هم صورت بندى كرديم و روح در آن دميديم و به صورت انسان زنده درآورديم. و ظاهراً به مجرد حلول روح، نام «آدم» نيز به عنوان عَلَم شخص بر آن نهاده شده است.

آدم (ع) مسجود ملايك

ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَآئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ

يعنى: پس از تماميت خلقت و تصوير و دميدن روح، به فرشتگان گفتيم، يعنى امر كرديم و دستور داديم كه بر آدم سجده كنيد. محتمل است مراد، سجده به اصطلاح شرعى باشد كه با گذاشتن پيشانى بر زمين به عنوان احترام تحقق مى يابد و اين غايت خضوع از شخص است.

يعنى گفتيم در برابر آدم همگى به سجده افتيد و پيشانى بر زمين بساييد. و اين نوع احترام هرچند در شرع اسلام مخصوص خداوند است و در برابر غير او حرام است، لكن در آن جا استثناءً تجويز شده، چنان كه در مورد برادران يوسف در مقابل وى نيز در آستانۀ ورود به مصر تجويز شد.

و محتمل است مراد، سجدۀ لغوى و خضوع در مقابل آدم و همۀ نسل آيندۀ او تا انقراض جهان باشد. و خضوع خاص در مقابل فرد موجود مقدمه است، و غرض اين كه جمع فرشتگان موظف شدند تا انقراض دنيا همۀ شئون مادى و معنوى زندگى آنها را متكفّل شوند و خاضعانه خدمت كنند. و طبق طبقه بندى اصناف فرشتگان و انواع كار، همۀ امور آنها از حفظ جان ها، ايصال ارزاق، هدايت تكوينى در امور مادى، ابلاغ رسالت هاى الهى، تعليم و الهام احكام، محاسبۀ خطورات قلبى و عقايد و باورهاى درونى، حفظ و نوشتن اعمال از حسنات و سيّئات، و بيشتر و بالاتر و مهم تر از اينها تكفّل امورشان در عالم برزخ و ماوراى آن، همه را برعهده گيرند.

فَسَجَدُواْ إِلَّآ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ

ص:19

يعنى: پس از صدور فرمان سجده، همۀ فرشتگان بدون استثنا به سجده افتادند مگر ابليس پدر بزرگ و جدّ اعلاى ابليس ها و شيطان ها كه او از سجده كنندگان نبود.

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ «12»

لغت و اعراب:

ألّا تسجد، «لا» زائده است و «مِن» مقدّر، و تقدير كلام «ما منعك من أن تسجد». و اولى اين است كه منَعَ به معناى حمَلَ باشد به تقدير «ما حملك على أن لاتسجد».

تفسير:

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ

يعنى: خدا به او فرمود: چه چيز تو را مانع شد از اين كه سجده كنى؟ يا هنگامى كه من تو را فرمان دادم چه چيزى وادارت كرد بر اين كه سجده نكنى؟ ابليس گفت: من از او بهترم؛ زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى.

اين سخن شيطان به شكل برهان، و برخى از مقدماتش پنهان است. و غرضش اين است كه پس از مقدماتى، بهترى و رجحان خود بر آدم را ثابت كند و نتيجه بگيرد كه دستور سجدۀ من بر او مخالف عقل است.

مقدمۀ اول: من از آتشم، او از گِل و خاك.

مقدمۀ دوم: آتش بهتر از گِل است.

مقدمۀ سوم: توليد شدۀ از بهتر، بهتر از توليد شدۀ از پست است.

نتيجه: پس من از آدم بهترم.

نتيجه: امر من به سجدۀ او خلاف عقل است.

مفسران گفته اند كه: مقدمۀ اول صحيح است، زيرا خدا فرموده: خَلَقَ

ص:20

الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ * وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ [الرحمن، 14 و 15]. ولى مقدمۀ دوم باطل است، زيرا آتش بذاته مخرّب و مهلك است و خاك و گل منبع همۀ بركات. فرض كنيد گروهى از انسان ها در محيطى امرشان داير است ميان تملّك و سكونت و ارتزاق از يك فرسنگ مربع زمين از طلا و ميان همان مقدار از خاك، با كدام يك مى توانند حيات خود را ادامه دهند؟ و هم چنين مقدمۀ سوم باطل است، زيرا كلّيت آن كبرى مسلّم نيست و خدا فرموده: يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ [روم، 19].

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ «13» قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «14» قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ «15»

لغت و اعراب:

هَبَطَ زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: فرود آمد و يا به قهر و جبر فرود آمد. منها يعنى از آسمان يا از جنّت يا از منزلت و مرتبت. صَغِرَ زيد - از باب عَلِمَ و شَرُف -: ذليل و خوار شد.

أنظره: مهلت داد او را.

تفسير:

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا

يعنى: خدا فرمود: از آسمان يا از اين بهشت يا از اجتماع فرشتگان و ارواح مجرده، بخواهى يا نخواهى فرود آى، و يا از اين مقام و منزلت تنزّل كن. امر «فاهبط» به مجرد انشا، فعليّت يافت و در چشم همه سقوط كرد.

فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا

يعنى: پس تو را نرسد كه در اين محل تكبّر ورزى. عقل و خرد كه حاكم مطلق آن روز

ص:21

بود چنين امرى را روا نمى بيند، بلكه جداً قبيح مى داند، زيرا تكبّرِ مخلوقِ جَهول در مقابل خالق عليم توأم با مخالفت فرمان عامّ مؤكّد، و استدلال غلط و باطل، در ملأ اعلى و حضور ارواح انبيا و صالحان و نزد فرشتگان مقرب، و بالأخره تخطئۀ خداوند در فرمان صادره، بسيار ناپسند و نارواست.

فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ

يعنى: پس بيرون رو، زيرا تو از خوارها و ذليل ها هستى. مراد از «اُخرج» انشاى خروج از آسمان است كه بايد به وسيلۀ فرشتگان عملى گردد، و با فاصلۀ اندكى عملى شد.

قَالَ أَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: ابليس گفت: خدايا، مرا تا روزى كه آنها برانگيخته مى شوند مهلت ده. يعنى پس از سكونت آدم و اولاد او در زمين و انقراض نسل و مرگ همه و سپس برانگيخته شدنشان براى قيامت، مرا مهلت زندگى ده و كسى را از اولاد من نيز نميران.

و بايد دانست كه روز بعث انسان ها روز دميده شدن بار دوم صور است پس از آن كه در نفخۀ اول، همۀ زنده ها از انسان ها و فرشتگان و اجنّه مرده باشند و تنها ارواحى زنده باشند كه يك بار مرگ را چشيده و ساكن برزخ شده اند. و فاصلۀ ميان نفخۀ مرگ و نفخۀ بعث را كه مدت مديدى است جز خداوند نمى داند. و لازمِ درخواست حيات تا روز بعث اين است كه در آن فاصله در عالم برزخ با ارواح انسان ها زنده باشد. و شايد طمعش آن بوده كه آنها را نيز اغوا نمايد.

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ

يعنى: خدا فرمود: تو حتماً از مهلت داده شدگانى. اين آيه نسبت به تعيين آخرِ زمان مهلت، خالى از ابهام و تشابه نيست، لكن ظاهر آيۀ 37 سورۀ حجر و آيۀ 81 سورۀ ص قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ اين است كه درخواست مهلت تا روز بعث پذيرفته نشده، بلكه تا وقت معيّن است كه ظاهراً نفخۀ اوّل صور و مرگ انسان ها و بطلان تكليف است. و بنابراين، اجمال اين آيه با ظهور آيۀ حجر و ص رفع مى شود.

ص:22

شيطان رانده شده و اغواى بنى آدم

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ «16» ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ «17» قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ «18» وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ «19»

لغت و اعراب:

اغواء: گمراه كردن. صراط جنس است و افادۀ عموم مى كند. شمائل: جمع شَمأل يعنى شمال. ذَأَمَه - از باب مَنَع -: تحقير كرد و راند و خوار نمود او را. دَحَرَه - از باب مَنَع -: طرد كرد و دور نمود او را. لَمَن تبعك، «لام» براى قسم، «مَن» موصوله متضمن معناى شرطيت است و لأملأنَّ جواب شرط است. فكلا من حيث به تقدير «فكلا ما شئتما من أىّ مكان شئتما» است.

تفسير:

قَالَ فَبِمَآ أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ

يعنى: ابليس گفت: بدين سبب كه مرا اغوا كردى، يعنى به ضلالت و بيراهه افكندى و از راه فرشتگان دور كردى، بى ترديد من نيز براى اضلال آنها بر سر راه مستقيم تو در كمين آنها خواهم نشست. مراد از «صراط مستقيم خدا» راه هاى معنوى دين است از عقايد و باورها و اخلاق و اعمال صالحه، زيرا هر يك از عقيدۀ حق و خُلق نيكو و عمل صالح راهى است كه انسان را به خدا مى رساند. و مراد از نشستن بر سر آن راه ها، كوشش در بازداشتن يا منحرف كردن از آن است.

ص:23

ثُمَّ لَأَتِيَنَّهُم مِّن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَن شَمَآئِلِهِمْ

اين كلام، توضيح نشستن بر سر راه است. يعنى: سپس از پيشِ رو و پشت سر و از جانب راست و چپشان به آنها حمله ور خواهم شد. ذكر چهار جهت كنايه است از اين كه از هر راهى بتواند حمله مى كند. و برخى گفته اند: هر يك از اطراف، معناى خاص دارد. مراد از «پيش رو» مطامع و آرزوهاى جاه و مال در آينده است كه از راه تطميع به آنها انسان را به گناه مى اندازد. و مراد از «پشت سر» اولاد و احفادى است كه انسان پشت سر مى گذارد و از حلال و حرام براى آنها پيش بينى زندگى مى كند. و مراد از «دست راست» كارهاى نيك و سعادت آفرين است كه او را در آنها به افراط و تفريط مى كشاند. و مراد از «دست چپ» هواها و هوس ها و عيش هاى حرام در زندگى است كه انسان در آنها غور مى كند.

وَ لَاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ

يعنى: و بيشترين آنها را سپاسگزار نخواهى يافت. مراد از ضمير جمع «هُم» همۀ افراد بشر و اولاد آدم است، از نخستين فرد ساكنان دنيا تا آخرين آنها. و مراد از عنوان «شاكر» اگر مطيعان آنها باشند كه از خداوند تعالى در اصول و فروع شريعت در هر عصر و زمانى اطاعت كرده اند يعنى معصومان و عدول ملّت ها، پس بى ترديد آنها در اقلّيت و مقابلشان در اكثريت اند و سخن شيطان درست است. بلكه اگر مراد مؤمنان هر عصر در مقابل كفّار باشند باز كفّار در اكثريت اند و ادّعاى شيطان درست است، چنان كه آيۀ وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ [سبأ، 20] نيز شاهد آن است. و اين آيه مطابق است با آيۀ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ [حجر، 40].

ولكن ظاهراً اين آيات ناظر است به حال بشر از بدو خلقت تا زمان نزول اين آيات، و يا تا زمان ظهور مهدى موعود و مصلح كلّ جهان عليه السلام نه تا آخر دنيا و قيام رستاخيز به گونه اى كه در قيامت نيز كفّار در اكثريت قاطع باشند، و نتيجتاً هدف خدا از خلقت بشر در يك نسبت اندكى از آنها عملى گردد، بلكه در روايات آمده كه همۀ بشرها در روز قيامت صد و بيست صف را تشكيل مى دهند كه هشتاد صف آنها امّت پيامبر اسلام و بقيه همه اهل مذاهب ديگر و بدون مذهب ها هستند. و حلّ مسأله اين است كه پس از ظهور مهدى موعود عليه السلام به تدريج مسلمين زياد مى شوند و نسبت فوق منقلب و منعكس مى گردد و كفّار

ص:24

در اقلّيت قرار مى گيرند.

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: خدا فرمود: از بهشت يا آسمان يا از اجتماع شريف و مقدس فرشتگان و ساكنان ملأ اعلى با حالت ذلّت و خوارى و رانده شده بيرون شو. سوگند باد كه كسانى از آنها يعنى از اولاد آدم كه از تو پيروى كنند به يقين دوزخ را از همۀ شما پر خواهم كرد.

وَ يََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ

يعنى: خدا خطاب به آدم فرمود: اى آدم، تو و همسرت در اين بهشت سكونت گزينيد.

مراد از همسر او جفت او حوّاست، لكن در اين كتاب كريم اشاره اى به وقت آفرينش او و كيفيت آن نشده است و در اين جا هر دو نفر مورد خطاب قرار گرفته اند. و مى توان گفت:

همان زمانى كه گِل آدم تهيّه مى شد و مراحل تركّب و تشكّل و دميده شدن روح را مى پيمود، از همان گِل و به همان طرز گِل حوّا را نيز بسرشتند و بلكه علاوه بر آن دو نفر، پسرانى به عدد آنچه دختر براى آدم و حوّا در دنيا پيش بينى شده، و دخترانى به شمار آنچه پسر براى آنها پيش بينى شده بود از گِل ساختند و همه در آن محيط به نحو اعجاز و تشكّلِ از گِل و سپس نفخ روح از جانب خداوند پديد آمدند و همه به نحو ابداع در فطرت و ابتكار در آفرينش به نحو احسنِ تقويم بودند. ولى آدم و حوّا مورد تكليف و خطاب و امر و نهى ارشادى شدند و سپس محكوم به تبعيد از آن محيط گشتند، و پديده هاى نوينِ همانندشان يعنى آن پسران و دختران كه در واقع دامادها و عروس هاى آيندۀ آنها بودند در آن جا ماندند تا آن گاه كه آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و توالد و تناسل رخ داد. و چون پسرانشان را موقع ازدواج رسيد آن دختران بهشتى هبوط نمودند، و چون دخترانشان را موقع ازدواج رسيد آن پسران بهشتى فرود آمدند و بدين طريق نسل دوم آدم و حوّا از يك سو بدانها پيوست و نسبتِ يك طرفه محقّق شد.

و مراد از بهشتى كه در آيه بدان اشاره شده محتمل است بهشت اصلى و ابدى باشد كه محلّش خارج از حيطۀ كرۀ زمين و مقرّ دائمى بهشتيان پس از پايان روز قيامت است. و خروج آدم و حوّا از آن استثنايى است وگرنه ورود در آن جا را خروج نباشد. و يا آن كه منع از خروج، مخصوص واردين از خارج پس از پايان يافتن زمان تكليف است.

ص:25

و محتمل است بهشت عالم برزخ باشد كه محلّش در همين كرۀ زمين است و ساكنانش ارواحى در قالب هاى مثالى اند و در زندگى از انسان ها جدايند و برخوردى با هم ندارند هر چند در جوار هم يا مخلوط بهم اند، بنابر اينكه اين بهشت در آن زمان مخلوق بوده هرچند ساكن نداشته، زيرا آن جا محلّ ارواح پس از مرگ است.

و نيز ممكن است مراد از آن بهشت باغى باشد در روى كرۀ زمين بسيار وسيع و واجد انواع درختان و نهرهاى جارى و هوايى مطبوع و فضايى سرسبز و وسايلى مجهّز براى زندگى مادى كه به دست فرشتگان بدين منظور ساخته شده بود. و ارجح اقوال اين است كه بهشت برزخى بوده است.

فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ

يعنى: پس از سكونت در آن، از هر جاى آن باغ هرچه را بخواهيد متصرف شويد و از آن برخوردار گرديد، ولكن هيچ يك نزديك اين درخت نرويد. گفته شده: مراد خوشۀ گندم به شكل درخت بوده يا درخت تاك يا زيتون يا درخت مخصوصى شبيه درختان دنيا كه خوردن ميوۀ آن خورنده را نيازمند تخلّى مى كرده. و اين نهى در حقيقت، متعلّق به خوردن ميوۀ درخت است كه براى شدت امر، متعلّق به قرب آن شده. و امر كُلا براى اباحه و نهى لاتقربا براى ارشاد به فساد يعنى فساد نزديك شدن به آن و صلاح دورى از آن است.

فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس، از ستمكاران خواهيد بود. نتيجۀ نزديك شدن و خوردن اين است كه ظلم به نفس مى كنيد. و طبعاً مراد از ظلم، گرفتارشدن به فساد ارتكاب است. و توضيح آيه در آيۀ 35 بقره است.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ «20» وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ «21»

ص:26

لغت و اعراب:

وَسْوَسَ الشيطان له و إليه - از باب رباعى -: مطلب شرّ و فاسد به او القا كرد. وُورِيَعنه الشىءُ: پنهان داشته شد از او. سوأة عورت و هر چيزى كه آشكار شدنش زشت و خجلت آور است. قاسَمَهُما، مفاعله غالباً براى سعى در انها و ايصال فعل است مثل «كاتبت زيداً» يعنى سعى در رساندن مكتوب كردم. و گاهى براى عمل بين الاثنين است.

تفسير:

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِىَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا

يعنى: پس از اسكان آدم و حوّا در بهشت معهود، شيطان كه همان ابليس است به سوى آنها راه يافت و به آنها وسوسه نمود و سخنانى باطل و فسادانگيز به صورت حق و فريبنده به آنان القا كرد و هدفش اين بود كه از مواضع قبيح و شرم آور و لازم الستر آنها آنچه از نظرشان پنهان بود بر آنها آشكار سازد.

وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ

يعنى: به آنها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه مبادا شما دوتا فرشته شويد، يا از ساكنان دائم اين مكان گرديد.

معلوم مى شود دو مطلب در نظر آنها مهم بوده، يكى انقلاب انسان به فرشته، و ديگرى خلود و جاودانگى در آن محل. و شيطان كه شروع به اغوا و وعدۀ اضلال بشر كرده بود اين دو امر را به آنها وعده داد.

وَ قَاسَمَهُمَآ إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ

يعنى: شيطان براى آن دو نفر سوگند سخت و محكمى خورد كه بى ترديد من از ناصحان و خيرخواهان شمايم. ممكن است مقتضاى كلمۀ «مقاسمه» اين باشد كه آنها نيز در مقابل ابليس سوگند به قبول خوردند و يا آن كه ابتدا آنها شيطان را قسم دادند كه خائنى يا ناصح؟ و شيطان هم قسم خورد كه من ناصحم.

ص:27

فَدَلَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ «22»

لغت و اعراب:

دلَّى الشىءَ ناقص واوى است يعنى پايين آورد آن را. طفق فى العمل - از باب عَلِم و ضَرَب -: شروع كرد در آن. خَصَفَ الشىءَ على الشىءِ - از باب ضَرَب -: چسبانيد چيزى رابر وى چيزى.

تفسير:

فَدَلَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا

يعنى: شيطان آن دو نفر را به فريب و نيرنگى از مقام و مرتبتشان پايين آورد، پس چون از آن درخت يعنى از ميوۀ آن چشيدند زشتى ها و قبايح جسمشان بر آنها آشكار شد.

مراد اين است كه سقوط از رتبه و مقام به مجرد پذيرش پيشنهاد شيطان و تسليم در مقابل او و تصميم بر خوردن پيش از چشيدن تحقق يافت، و ظهور عيوب به سبب چشيدن انجام گرفت. و مراد از آشكار شدن سوأه اين است كه پس از آفرينش، لباس بر تن آنها كرده بودند و آنها متوجه نام اسافل اعضا و فعل و انفعالات آنها از تخلّى و غيره نبودند، زيرا در آن جا نيازى به تخلّى نداشتند. و چون از ميوۀ درخت خوردند لباس ها از تن آنها فرو ريخت و خود را لخت و عور ديدند و غريزۀ حيا و شرم كه در طبع انسانيشان بود بروز كرد و سخت ناراحت شدند، علاوه بر آن كه ظاهراً عقد زوجيت هم ميان آنها هنوز خوانده نشده بود، از اين رو از يكديگر نيز سخت شرمنده شدند.

وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ

يعنى: پس هر دو از شدت ناراحتى شروع كردند به از برگ درختان بهشتى كه گفته

ص:28

مى شود درخت انجير بوده بر عورت و بدن خود چسباندن، تا بدين وسيله نيمۀ پايين تن خويش را بپوشانند.

توبه آدم و حوّا

وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَآ إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ

يعنى: و در آن حال پروردگارشان آن دو را ندا در داد به ندايى تند و اعتراض آميز و به عنوان استفهام توبيخى - كه حداقلّ آن دلالت بر صدور ترك اولى از آدم است - كه: آيا من شما را از آن درخت يعنى از نزديك شدن به آن، چه رسد به خوردن ميوۀ آن نهى نكردم؟! و آيا به شما نگفتم كه بى ترديد شيطان دشمن آشكار شماست؟!

قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «23» قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ «24» قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ «25»

لغت و اعراب:

بعضكم لبعض عدوّ حال مقدّره است از فاعلِ اهبطوا. مستقرّ مصدر ميمى و اسم زمان و مكان است. متاع مصدر است به معناى انتفاع، و هر عينى كه قابل استفاده باشد.

تفسير:

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: آدم و حوّا هر دو گفتند: پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم. يعنى علاوه بر مخالفت فرمان تو هرچند غير ايجابى بود، خود و نسل هاى بعدى خود را تا انقراض جهان از مصالحى بى حدّ و حصر محروم نموديم، زيرا اگر چنين پيش آمدى رخ نمى داد ما و نسل هاى آيندۀ ما در همين بهشت تولّد يافته، ادامۀ حيات مى داديم و مشمول خطاب كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتَما [بقره، 35] بوديم و گرفتار محيط كذايى دنيا نمى شديم. و اگر ما را

ص:29

نبخشى و بر ما ترحّم نكنى قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.

قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ

يعنى: خدا فرمود: پايين برويد. مخاطب، آدم و حوّا هستند با شيطان كه دشمن نزديك و هم جوار آنها بود. و مراد فرود آمدن همه از مقام و مرتبت خويش است، آدم و حوّا به خاطر ترك اولى، و شيطان به جهت تكبّر و مخالفت امر مولوىِ مؤكّد و كفر و ارتداد، و مجادله با خداوند، و ردّ صريح فرمان او. و اين هبوط، توأم با خروج از ملأ اعلى و بهشت و سرازير شدن به سوى كرۀ زمين بود.

جملۀ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ حال مقدّره از فاعل «اهبطوا» است نظير فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ [زمر، 73] يعنى هبوط كنيد به زمين در حالى كه هميشه در آن جا برخى از شما با برخى ديگر دشمن خواهد بود. يعنى شيطان و ذَرارى او با اولاد آدم در همۀ زمان ها عداوت عميق ريشه دار غيرقابل زوال دارند. و اما عداوت اولاد آدم با يكديگر اندك يعنى برخى با برخى در بعضى از حالات و به نحو عَرَضى و قابل زوال خواهد بود.

وَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ

يعنى: و براى شما، كه آدم و حوّا و اولاد آنها و شيطان و ذَرارى وى مى باشيد، در روى زمين بقا و استقرار و برخوردارى تا زمانى معيّن است. مراد از برخوردارى اولاد آدم انتفاع آنها از همۀ كرۀ زمين است از سطح و داخل و عمق و هوا و فضاى خارج تا آن جا كه بتوانند. و مراد از انتفاع شياطين اضلال انسان ها و سوق دادن آنها به سوى كفر و شرك و فساد است به منظور تحقق بخشيدن به قَسَمى كه در آغاز خورده بودند. و مراد از زمان معيّن، پايان عمر هر دو طايفه است كه با نفخۀ اول صور حاصل مى شود. در آن نفخه، بقيۀ افراد انسان مى ميرند و همۀ افراد شيطان ها كه از بدو خلقتشان تا آن زمان نمرده و اجتماع كرده اند به يكبار مى ميرند.

قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ

يعنى: باز خداوند خطاب به آنها و ذُرّيّه و اولاد آيندۀ آنها فرمود: همگى در آن زندگى مى كنيد و همه در آن مى ميريد و همه از آن بيرون آورده مى شويد. آغاز حيات و زندگى همه روز فرود آمدن در زمين است كه تاريخ ندارد و آن روز تاريخى نبود. و موت همه و

ص:30

پايان زندگيشان هنگام بار اول دميده شدن صور است. و تاريخ خروج و بيرون شدنشان از زمين روز قيامت و برانگيخته شدن ارواح است كه با نفخۀ دوم تحقق مى يابد، و فاصلۀ ميان دو نفخه را جز خداوند كسى نمى داند.

يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «26» يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ «27»

لغت و اعراب:

واراه: پوشانيد او را. ريش: لباس فاخر. لباس التقوى مبتدا و جملۀ ذلك خيرٌ خبر آن است. ذلك من آيات اللّه اشاره به مطلق لباس است. فتنه و افتتان: گمراه كردن و در عذاب افكندن.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَ رِيشًا

يعنى: اى فرزندان آدم، حقيقت اين است كه بر شما لباسى فرو فرستاديم كه بدى ها و عورت و عيوب شما را مى پوشاند و نيز لباس زينت نازل كرديم.

قسم اول، مطلق لباس است كه لباس عادى و لباس كار است و فايده اش پوشاندن ظاهر بدن و حفظ از آسيب است. و قسم دوم علاوه بر ستر، عنوان زينت و جمال و ابّهت و آثار ديگرى برحسب اقتضاى محيط و زمان دارد. و مراد از «انزال لباس» ايجاد مواد اوليّۀ

ص:31

آن در زمين است كه صالح براى تهيۀ آن باشد مانند موها و پوست حيوانات، و نباتات و مواد ديگرى برحسب اقتضاى زمان و تمدن و تعالى در فكر و زندگى بشر. و ممكن است مراد از «أنزلنا» اين باشد كه دستور تهيۀ لباستان را بر فرشتگان زمينى و خود شما صادر و نازل كرديم.

وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ

يعنى: و لباس پرهيزگارى بهتر است. مراد اين است كه آن دو قسم، لباس تن و جسد بود و لباس تقوا لباس جان و روح است، پس بهتر است، زيرا جان از تن بالاتر و والاتر و حفظ آن از حفظ تن لازم تر و مهم تر است. و حقيقت اين لباس و تار و پودش كه از قبيل تشبيه معقول به محسوس است عبارت است از ايمان به حق و انجام واجبات و ترك محرّمات. و از آثار و منافعش حفظ روح و جان از عيوب معنوى و وساوس شيطانى و صدمات كفر و شرك و گناهان، و مصون داشتن مؤمن از خجلت و رسوايى در مرأى و منظر فرشتگان در دنيا و مقابل ديد همۀ ناظران در آخرت است.

ذَ لِكَ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: بخشيدن انواع لباس به بشر از نشانه هاى قدرت و حكمت و رحمت خداوند است. اين آيات را داديم شايد مردم متذكّر شوند.

هشدار به بنى آدم از خطر شيطان

يَا بَنِى ءَادَمَ لَايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَآ

يعنى: اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد و گمراه نسازد، همان گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد در حالى كه از تن آنها لباسشان را مى كَنْد تا عورت و قبايحشان را به آنها نشان دهد.

نسبت دادن سه فعل به شيطان (بيرون كردن از بهشت، كندن لباس، نشان دادن قبايح) نسبت تسبيبى است، بدين معنا كه شيطان آنها را در خوردن شجره فريب داد تا سبب آن امور شد. و غرض اين است كه مبادا شما را هم در دنيا به وسيلۀ فريب و افكندن در گناهان اصولى و فروعى از بهشت سعادت و كمالات انسانى و مقامات متّقين و صالحان بيرون كند و در جهنّم شقاوت افكند.

ص:32

إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَاتَرَوْنَهُمْ

يعنى: حقيقت اين است كه او و اولاد و ذَرارى و يا سپاهيان او شما را از جايگاهى مى بينند كه شما آنها را نمى بينيد. يعنى آنها از اين طريق كه اجرام لطيفۀ غيرمرئى هستند و نيروى ديدن اجسام و ارواح هر دو را دارند شما را مى بينند، ولى شما كه اجرام مادى هستيد و نيروى بينايى تان توان ديدن غير اجسام را ندارد آنها را نمى بينيد.

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: به يقين ما شيطان ها و ابالسه را سرپرستان و دوستان و ياوران كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند. نسبت اين فعل به خدا به لحاظ اين است كه خدا آنها را پس از انكار و عناد به حال خودشان رها كرده تا در نتيجه زير سرپرستى شيطان ها درآمده اند و شيطان ها دوست و ياور آنها شده اند.

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «28» قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ «29» فَرِيقاً هَدَى وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ «30»

لغت و اعراب:

فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. قِسط: عدل و جور (از اضداد است). مسجد مصدر ميمى و اسم زمان و اسم مكان است. فريقاً هَدَى «فريقاً» مفعول مقدّم بر فعل است، وَ فريقاً

ص:33

حَقَّ به تقدير «و أضلَّ فريقاً»، و هر دو جمله حال است از فاعلِ تعودون.

تفسير:

وَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا ءَابَآءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا

كلام در تتمۀ حالات اولياى شيطان هاست.

يعنى: و چون كار بسيار زشتى را انجام دهند مى گويند: ما پدرانمان را بر اين عمل يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است.

مراد از كار بسيار زشت، كارهاى پليد كفرآور آنهاست مانند سجود در مقابل بت ها، اعتقاد به مقرّبيت و شفاعت بتان، تحريم محلّلات الهى، اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايند و چرخيدن به دور كعبۀ معظَّمه لخت و عريان به نام طواف چنان كه در زمان جاهليت مرسوم بوده و مى گفتند: بايد انسان دور خانۀ خداى خويش بدان حال بچرخد كه از مادر متولد شده نه با لباس هايى كه در آن گناه كرده است. و گاهى هم ساترى مى ساختند كه تنها عورت را مى پوشانيد. و اين سنّت سيّئه ادامه داشت تا آن گاه كه امام على بن ابى طالب عليه السلام سورۀ برائت را بر آنها قرائت نمود. و دو عذرى كه براى كارشان آورده اند يكى تقليد از آباء گذشته است كه بارها جواب گفته شده، و عذر دوم هم در اين جا تكذيب شده است.

خدا هرگز فرمان به گناه نمى دهد

قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَايَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

يعنى: به آنها بگو: مسلّماً خداوند به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا به خداوند آنچه را كه بدان علم نداريد نسبت مى دهيد؟ يعنى اين گفتار بهتان است و هيچ دليلى بر آن از كتاب هاى آسمانى و سخنان پيامبران و حكم عقل نيست.

قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ

پس از آن كه خدا در آيۀ قبل امر به كار زشت و فحشا را مطلقاً از خود نفى كرد، در اين كلام آنچه را كه مناسب است بدان دستور دهد بيان نمود.

يعنى: بگو: پروردگار من به قسط فرمان داده است. يعنى جامعۀ بشرى را دستور داده كه در هر مقام و موردى جانب عدل و قسط را بگيرند، مثلاً در مرحلۀ اعتقاد توحيد را

ص:34

بپذيرند نه شرك را، و در مقام اخلاق تواضع را انتخاب كنند نه تكبر را، و در موارد ساير اعمال، عدالت را پيشه كنند نه ظلم و ستم را.

وَ أَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ

يعنى: و پروردگارم فرمان داده كه در وقت هر سجده روى خود را به سوى خدا كنيد، يعنى نماز بخوانيد. مراد از وقت سجده اوقات نمازهاست خواه وقت معيّن آن مانند طلوع فجر و سرِ ظهر و غروب آفتاب، و يا وقت كلّى مانند ساعت تمام شدن طواف و زمان حدوث كسوف و خسوف و زلزله و نحو آنها و پس از تمام شدن تكفين ميّت و ساير اوقات نمازهاى واجب و مستحب.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ

يعنى: و بخوانيد او را در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشيد: به اين كه تنها دين او را پذيرفته باشيد، يا ايمانتان را از شوب كفر و شرك و نفاق، خالص و ناب كرده باشيد و يا عملاً تنها از او اطاعت نموده باشيد.

كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقًا هَدَى وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ

اين چند جمله به عنوان تعليل و تهديد براى جملۀ پيشين است.

يعنى: اوامر او را اطاعت نماييد، زيرا همان گونه كه خداوند شما را در آغاز پديد آورد به عالم آخرت بازمى گرديد در حالى كه گروهى را هدايت كرده و گروهى هم گمراهى برايشان ثابت شده است.

مفاد اين كلام، تشبيه حال مرگ و بازگشت از دنيا به آخرت، به حال تولد و ورود از شكم مادر به دنياست. و وجه شباهت اين است كه همان طور كه متولدان و نوزادان دو طايفه اند: سعداى متّصف به هدايت، و اشقياى متّصف به ضلالت، مردگان و راهيان عالم برزخ نيز منقسم اند به سعدا و اشقيا، با اين تفاوت كه اتصاف مواليد به سعادت و شقاوت، اتصاف شأنى و اقتضايى است و اتصاف ميرندگان و راحلين به عالم آخرت، اتصاف حقيقى و فعلى. و معناى اقتضايى اين است كه صفت ايمان و كفر و سعادت و شقاوت در وجود آنها به نحو غريزه و ارتكاز

ص:35

و استعداد است كه پس از بلوغ و رشد فكرى و عقلى فعليت مى يابد و آن كه فطرتش هدايت است مؤمن و صالح، و آن كه طبعش ضلالت است كافر و طالح مى گردد.

و در اين جا توهّم مى شود كه اين مطلب، مستلزم جبر است و جبر در ايمان و كفر و همۀ اعمال مكلّفان باطل است، زيرا بنا بر اين مبنا ايمان و كفر به اقتضاى غريزه و فطرت است و چون غريزه و فطرت خدادادى است نه به اختيار انسان، پس ايمان و كفر هم همين طور است.

و جواب آن است كه وجود مقتضى ايمان و كفر در خميرۀ انسان به نحو علّيت و اقتضاى تام نيست كه او را جبراً به سوى خير و شر سوق دهد، بلكه به نحو اقتضاى ضعيف است و وجود عقل و درك و اراده در مكلّف، حاكم بر همۀ استعدادهاى اوست و انسان عاقل طبق ادراك و تشخيص مصالح و مفاسد مى تواند خلاف آنچه را كه طبع و غريزۀ او اقتضا مى كند اراده و انتخاب نمايد، و خلاف آنچه را كه نمى خواهد و از آن منزجر است بر خود تحميل كند.

و حاصل معناى آيه در اين خطاب الهى به نوع انسانى كه در همۀ افعال خود مختار است اين است كه همان گونه كه خداوند، هنگام ورود به دنيا برخى از شما را با غريزۀ صلاح و خميرۀ ميل به هدايت آورده و برخى را با غريزۀ فساد و خميرۀ ميل به ضلالت، شما خود به اراده و اختيار خود در حال رفتن، برخى در حال هدايت و سعادت و برخى در حال ضلالت و شقاوت خواهيد رفت.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُواْ الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ

اين جمله به منزلۀ تعليل ثبوت گمراهى براى فريق دوم است.

يعنى: ضلالت آنها به خاطر اين است كه آنها شيطان ها را، يعنى خصوص طايفۀ ابليس را و يا طغيان گران و متمردان بشر را از قبيل سلاطين جور و علماى سوء و مترَفين اهل دنيا را به غير خداوند و به جاى او براى خود سرپرست و ياور و دوست اتخاذ كردند و در عين حال گمان مى كنند كه هدايت يافته اند. يعنى به ظن و گمان چنين راهى را اتخاذ نموده اند نه با حجت و برهان.

ص:36

يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «31» قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «32»

لغت و اعراب:

كُلوا و اشربوا به تقدير «من الطيّبات» يا «من كلّ ما هو صالح للأكل والشرب» است. سَرَف و اسراف: تجاوز از حد در هر كارى، أسرف المالَ: در تصرف مال از حد تجاوز نمود. زَين:

حسن و كمال و رفع عيب مقابل «شين» يعنى عيب و بدى. فى الحياة الدنيا متعلّق است به آمنوا. خالصة حال است از ضمير هى. يوم القيامة متعلّق است به متعلَّق «لِلّذين» يعنى ثابتة يا كائنة.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ

يعنى: اى فرزندان آدم، زينت خود را در نزد هر مسجدى برگيريد. محتمل است مراد از مسجد، معناى اصطلاحى معروف آن باشد. يعنى وقت دخول هر مسجدى زينت متناسب خانۀ خدا را اتخاذ كنيد از قبيل ورود در حال طهارت از حدث و به نيّت نماز و عبادت، و سبقت در حضور معابد و براى تجهيز وسايل روشنايى و سرما و گرماى آن، و پوشيدن لباس فاخر و استعمال عطر و غيره.

و محتمل است مراد از مسجد معناى مصدرى آن و كنايه از نماز باشد. يعنى اى فرزندان آدم، در وقت نماز و انجام آن، علاوه بر لحاظ شرايط و رفع موانع، زينت و آرايش

ص:37

خود را به تناسب اين عمل عظيم و درخور قيام در برابر حق، از قبيل لباس هاى نيكو و پاكيزه، و انتخاب مكان شريف و مقدس، و اقامۀ آن با جماعت و با حضور قلب تهيه و اتخاذ كنيد. و نيز محتمل است مراد از مسجد، زمان سجده باشد يعنى وقت نماز.

راه اعتدال

وَ كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ وَ لَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: و از طيّبات جهان، هر خوردنى و نوشيدنى را كه پسند طبعتان باشد بخوريد و بياشاميد. و هرگز اسراف نكنيد، يعنى از حد عقلايى تجاوز ننماييد، يا بى جهت تلف نكنيد، يا در مورد حرام، مصرف ننماييد، زيرا خدا اسراف گران را دوست ندارد.

معناى دوست نداشتن (به لحاظ آن كه حبّ و بغض از صفات فعل خداوند و به معناى ترتيب آثار حبّ و بغض است) اين است كه خدا توفيقات و بركات خود را كه از آثار حبّ است بر اسرافكاران نازل نمى كند.

و بايد دانست كه امر «كلوا و اشربوا» براى اباحه و ترخيص و حكم امتنانى است، يعنى خدا اين دو قسم استفاده را براى همۀ بنى نوع بشر از همۀ موادّ قابل خوراكى اين كره امتناناً مباح نموده است. و اين حكم در آيه به نحو قانون كلّى است، ولى موارد استثنا هم نسبت به برخى از اشخاص و برخى از خوراكى ها دارد كه اغلب آنها در اين كتاب كريم و بقيه در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام وارد شده و در علم فقه و كتاب اطعمه و اشربه ذكر شده است.

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: چه كسى زينت خدا را كه براى بندگانش بيرون آورده حرام كرده است؟

اين استفهام انكارى است كنايه از اين كه كسى را غير از خدا نرسد كه چيزى را بر مردم حرام نمايد. و مراد از زينت همۀ آنچه در جهان از محسّنات زندگى است كه نبودش سبب عيب و نقص است از لباس و مركب و حيوانات اهلى و مزارع و مراتع و باغات و نهرها و مساكن و معادن و خدم و حشم و همسر و كنيز و اولاد و احفاد و غير اين ها. و مراد از بيرون آوردن آنها اين است كه خدا همۀ آنها را از بطن زمين و شكم اين آب و خاك بيرون آورده، هرچند به وسيلۀ استخراج خود بشر باشد، زيرا او واسطه است، چنان كه فرموده: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا [كهف، 7] و الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا [كهف، 46]. و

ص:38

مراد از «عباد» همۀ بندگان اند اعم از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى.

وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ

يعنى: و چه كسى است كه روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ مراد از روزى، اعمّ از خوراكى است و شامل همۀ اقسام زينت است، پس اين كلمه، عطف تفسير زينت است.

قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: همۀ آنها، - همۀ زينت ها و روزى ها - از آنِ كسانى است كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند در حالى كه در روز قيامت مخصوص آنها خواهد بود، يعنى هرچند در دنيا مخصوص آنها نيست، بلكه كفّار و دشمنان نيز با آنها شريكند و يا بيشترين را مى برند و جز اندكى به آنان نمى دهند.

كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: اين گونه ما نشانه ها را براى گروهى كه دانش دارند تفصيل مى دهيم. مراد از آيات در اين جا احكام دين است كه هر حكمى نشانه اى از مبدأ اعلى و حكمت و رحمت و تدبير و تربيت بندگان است. و حاصل آن كه همان گونه كه در اين آيه حكم اباحه و ترخيص زينت ها و طيّبات را بيان كرديم، ساير احكام شريعت را نيز تفصيل مى دهيم.

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «33» وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ «34»

لغت و اعراب:

فواحش: جمع فاحشه، هر عمل زشت متجاوز از حد. اثم: تأخير انداختن، گناه. بغى:

طلب، ظلم و تعدّى. اجل: مجموع مدت، آخر مدت. ولايستقدمون عطف است به فاذا جاء

ص:39

أجلهم نه به لايستأخرون.

حرام هاى الهى

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِالْحَقِّ وَ أَن تُشْرِكُواْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَ أَنْ تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

در پى اباحۀ مطلق و ترخيص عام زينت ها و طيّبات در آيۀ سابق، در اين آيه اشاره به محرّمات شرع شده كه مبادا ترخيص عام آنها سبب ارتكاب گناه گردد.

معناى آيه: اى پيامبر، به مردم بگو: حقيقت اين است كه پروردگار من كارهاى بسيار زشت را چه آشكارش را و چه پنهانش را حرام كرده، و نيز اثم يعنى مطلق گناه را، و بَغْى يعنى تعدّى نابه جا به حقوق ديگران را، و اين كه چيزى را شريك و انباز خدا كنيد كه دليل و برهانى بر آن نازل نكرده، و اين كه دربارۀ خدا چيزى را بگوييد كه نمى دانيد حرام نموده است.

مقيد كردن «بغى» به «غير حق» براى استثناى تعدّىِ به جا و در موارد ترخيص است نظير قصاص در نفس و اعضا، و تقاصّ مالى و تصرف در مال غير در موارد ضرورت و غيره. و با قيد «مالم ينزّل» مواردى خارج مى شود مانند اعتقاد به اين كه فرشتگان در شئون عالم هستى از خلق و رزق و زنده كردن و ميراندن و بعث رسولان و انزال كتاب هاى آسمانى شركت دارند و همكار خدايند، زيرا بر اين امر از طرف او سلطان و برهان قطعى نازل نشده است.

بايد دانست كه در اين آيه به همۀ محرّمات الهى در تحت پنج عنوان به اقتضاى معانى آن عناوين اشاره شده است، زيرا «فحش» تجاوز از حدّ است و اشاره به گناهان بسيار بزرگ است نظير زنا و لواط و نحو آنها. و «اثم» به معناى تأخير است و اشاره به مطلق گناه، كه مرتكبش را از درك ثواب الهى عقب مى اندازد. و «بَغْى» طلب باطل است و اشاره به تعدّى و دست اندازى به حقوق غير. و «شرك» اشاره به گناهان اعتقادى است. و كلامى را جاهلانه به خدا نسبت دادن شامل گفتار گناه است خواه شرك آور باشد يا فسق آور.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَايَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَايَسْتَقْدِمُونَ

يعنى: و براى هر قوم و گروهى امَد و زمانى است در دنيا، پس چون پايان عمرشان در

ص:40

رسد هرگز ساعتى از آن تأخير نمى كنند و جلو هم نمى افتند.

مراد از امّت، مطلق تشكل هاى انسانى هدف دار است، خواه هدف طبيعى يا ارادى، مانند قبايل مختلف مردم جهان، و تشكل هاى مذهبى و حزبى، و سلسلۀ سلاطين و حتى اجتماعات برخى از حيوانات كه همۀ اينها را در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ عِلوى، مدتى است معيّن در زندگى دنيوى، كوتاه يا دراز.

و جملۀ «لايستقدمون» مستأنفه است و عطف به اصل جملۀ شرطيه نه به جملۀ «لا يستأخرون»، زيرا غرض، نفى فعل اختيارى بشر است. و حاصل اين است كه چون آخر مدت رسيد نمى توانند از آن تأخير كنند چنان كه از ابتدا هم نمى توانستند از آن جلو افتند.

آثار ايمان و عدم ايمان

يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «35» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «36»

لغت و اعراب:

يأتينّكم نون تأكيد در فعل شرط اشاره به حتمى بودن شرط است. منكم و يقصّون هر دو صفت رسل است. قَصّ الأمر - از باب نَصَر -: بازگو نمود آن را. أصلح لازم و متعدى است.

والّذين كذّبوا عطف است به فمن اتّقى و هر دو، نتيجۀ ارسال رسل است.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِى فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

اين آيه خطابى است از ساحت قدس ربوبى به وسيلۀ همۀ پيامبران الهى به سوى

ص:41

مجامع بشرى كه پيش از تشكّل اجتماعاتشان به نحو كلّى و عام انشا و تنظيم شده و پس از تحقق صلاحيت مجامع، براى توجه تكليف، در همۀ كتاب هاى آسمانى درج، و در هر عصرى به زبان پيامبر آن عصر به ملت او ابلاغ گرديده است و تا دامنۀ قيامت، تكليف فعلى و قطعى خواهد بود، و در آيات 38 و 39 بقره و آيات 123 و 124 طه نيز بر آن تأكيد شده است.

معناى آيه: اى فرزندان آدم، هنگامى كه رسولانى از جنس خودتان يعنى نه از جنس فرشتگان و نه از اجنّه و پريان، نزد شما بيايند كه آيات و نشانه هاى مرا بر شما بخوانند، يعنى آيات كتابى را كه هر يك در عصر خويش با خود دارد و يا نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت مرا كه فضاى جهان و آفاق و انفس مملوّ از آنهاست براى شما بازگو كنند، پس كسانى از شما كه پرهيز كنند يعنى از مخالفت آنها بترسند و دعوتشان را بپذيرند، و به اصلاح خود پردازند و عمل صالح به جا آورند هرگز بر آنها نه ترسى است و نه اندوهناك مى شوند.

مراد هنگام ورود آنها به عالم آخرت است. و ترس اين اشخاص نسبت به آيندۀ آنها در برزخ و قيامت است، و اندوهشان نسبت به گذشتۀ دنياست كه آيا عمل هاى خيرشان پذيرفته مى شود؟ و آيا گناهانشان بخشوده مى گردد؟ و از جانب خدا بشارت قبول و عفو، و مژدۀ ايمنى آينده را دريافت مى كنند.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُواْ عَنْهَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه پس از آمدن رسولان و عرضۀ دين و كتاب، آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آنها تكبّر ورزند، يعنى آيه هاى كتاب آسمانى يا معجزات آن پيامبران و يا نشانه هاى توحيد ما را كه در آفاق و انفس است و رسولان ارائه كردند نپذيرند، آنها ياران آتش اند و در آن جاودان اند.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُوْلئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِنَ الْكِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَاكُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ «37»

ص:42

تفسير:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بَِايَاتِهِ

اين آيه اشاره است به آمدن رسولان و نتيجۀ سوء آن كه پس از تحقق آن امر عظيم و وصول نعمت بزرگ الهى كسى آن را نپذيرد.

معناى آيه: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه دروغى بر خدا بندد، يا آيات او را تكذيب و انكار نمايد؟! يعنى حكم ديگر يا دين ديگرى در برابر قانون و دين او اختراع كند يا دين اهدايى او را نپذيرد.

أُوْلَئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِّنَ الْكِتَابِ

يعنى: آنها هستند كه بهره و نصيب آنها از كتاب بدان ها خواهد رسيد. مراد از «نصيب» بهره اى است از حظوظ دنيا كه در لوح محفوظ از ازل به نام آنها نوشته شده از مدت زندگى و اولاد و جاه و مال و غيره كه بايد طبق تقدير الهى به آنها داده شود و كفر و شرك و فسق آن را قطع نمى كند.

حَتَّى إِذَا جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُواْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

يعنى: نصيب مقدّر آنها تا وقتى است كه چون فرستادگان ما يعنى عزرائيل و سپاهيان قبض ارواحِ تحت فرمان او بدانها برسند كه آنها را قبض روح نمايند، به عنوان توبيخ و تحقير و تعجيز بدان ها مى گويند: كجايند كسانى كه پيوسته در دنيا آنها را به جاى خدا مى خوانديد؟ يعنى بتان و هر چيز و هركس كه در برابر خدا بدانها پناه مى برديد.

قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَ شَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ

يعنى: آنها خواهند گفت: همۀ آنان از ما گم شدند. مرادشان اين است كه پس از عروض آثار مرگ و ظهور فرشتگان در مقابل چشم ما ديگر هيچ اثرى از آنان نبود. و همان جا به ضرر خويش گواهى مى دهند كه در دنيا كافر بودند. يعنى دعوت پيامبران و دين و كتاب او را ردّ و تكذيب نمودند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه اين جواب و اعتراف از آنها در حال ظهور

ص:43

علايم مرگ است كه هنوز تعلّق روح از بدن به كلّى قطع نشده هرچند بازگشت به دنيا ممكن نيست. و اين حال، آغاز عالم برزخ است، زيرا ظاهر آيه دلالت دارد كه گفتار آنها در حال ورود فرشتگان و اخذ روح انجام مى گيرد و بى ترديد اين گفتار را اهل دنيا نمى شنوند.

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ «38» وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ «39»

لغت و اعراب:

فى امم حال است از فاعل ادخلوا به تقدير «كائنين فى امم». فى النار متعلّق است به ادخلوا. اخت: خواهر، شبيه و نظير. ادّارك القوم و تداركوا: اجتماع كردند و به هم پيوستند.

لاُولاهم به تقدير «لأجل اولاهم».

تفسير:

قَالَ ادْخُلُواْ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ فِى النَّارِ

اين آيه حكايت حال حادثه اى از قيامت است و مخاطب صنف خاصى از كفّارند كه ظاهراً آخرين گروه از آنهايى هستند كه از دنيا رفته اند.

يعنى: خداوند يا يكى از آن فرشتگان به آنها مى گويد: شما در ميان امّت ها و همراه ملت هايى از جنّ و انس كه پيش از شما گذشته اند وارد آتش شويد.

ص:44

درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه

كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا

يعنى: پس از صدور فرمان دخول، آنها به تدريج وارد آتش مى شوند و پس از ورود نخستين گروه، هر بار كه گروهى وارد شوند گروه قبلى گروه همگون خود را لعنت مى كنند.

يعنى همگون در اصل كفر را و يا آن كه مثلاً يهود، يهود را و نصارا، نصارا را و هكذا. چرا كه كفر خود را معلول اهل ملت خود مى دانند. و يا آن كه هر طايفۀ پسين، واردين پيش از خود را لعنت مى كند.

حَتَّى إِذَا ادَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ

يعنى: تا چون به تدريج وارد شدند و در آن جا همگى به هم پيوستند، گروه پسين آنها دربارۀ گروه پيشينشان به خدا مى گويد. محتمل است كه مراد پسين و پيشين در زمان يعنى نسل هاى متعاقب باشند، زيرا غالباً منشأ كفر و ضلالت نسل هاى بعدى نسل هاى قبلى هستند. و محتمل است مراد، پيروان و متبوعان باشند.

رَبَّنَا هَؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فََاتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِّنَ النَّارِ

يعنى: پروردگارا، اين ها هستند كه ما را در دنيا از راه دين و شرع و كتاب منحرف و گمراه كردند، پس به اينان از آتش دوزخ عذابى دو برابر ده. يعنى عذابى براى گمراهى خودشان و عذابى براى گمراه كردن ما.

قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِن لَّاتَعْلَمُونَ

يعنى: خداوند يا ملك موكَّل به امور دوزخ مى گويد: براى هر دو گروه از پيشين و پسين عذابى دو برابر است، ولكن شما نمى دانيد. يعنى نمى دانيد كه متبوعان علاوه بر كفر خود عذاب اضلال، و پيروان نيز علاوه بر كفر خود عذاب تقليد كوركورانه از باطل يا عذاب اعانت و تقويت كفر را دارند.

وَ قَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ

يعنى: و نيز در دوزخ متقدمين به متأخرين خواهند گفت: نتيجۀ سخن و داورى خدا اين است كه شما را هيچ برترى بر ما نبوده، يعنى در استحقاق تخفيف عذاب، پس شما هم مثل ما عذاب دو برابر داريد. پس بچشيد عذاب را به سزاى آنچه در دنيا به دست مى آورديد. و ممكن است اين جملۀ اخير كلام فرشتگان باشد.

ص:45

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ «40» لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «41»

لغت و اعراب:

وَلَجَ البيتَ - از باب ضَرَب -: داخل شد در آن. جمل: شتر نر در مقابل ناقه، و اطلاق آن بر ماده نادر است. سمّ به تثليث اول: سوراخ مانند سوراخ سوزن و غيره. خِياط و مَخيط:

سوزن. مهاد: فرش و زيرانداز. غواش: جمع غاشيه، پوشش.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لَاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَآءِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند و از قبول آن تكبّر ورزيدند (مراد از آيات، آيه هاى قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى است كه تكبّر از آن به معناى تكذيب آورندۀ آن است. و يا نشانه هاى توحيد و عظمت و ربوبيت او در كرانه هاى جهان و نفوس انسان هاست كه تكبّر از آن به معناى انكار مبدأ و معاد است) هرگز براى آنها درهاى آسمان گشوده نمى شود. يعنى براى اين كه دعاها و اعمال خير آنها در دنيا بالا رود و يا ارواحشان پس از مرگ براى ملاقات ملأ اعلى و تجديد عهد با خدا و يا براى ورود در بهشت ابدى پس از پايان قيامت، صعود نمايد.

وَ لَايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُجْرِمِينَ

يعنى: و هرگز آنها پس از مرگ وارد بهشت نخواهند شد مگر آن كه شتر نر به سوراخ سوزن فرو رود. و ما گنهكاران در اصول دين را اين چنين كيفر خواهيم داد.

ص:46

مراد از بهشت در آيه اعمّ است از بهشت برزخ و بهشت ابدى پس از قيامت. و اين مثال از قبيل تعليق شىء به محال است براى مبالغه در نفى، مشروط به اين كه شتر و سوراخ سوزن هر دو عادى باشند، نه شتر را كوچك كنند و نه سوراخ سوزن را بزرگ.

لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: براى آنها از جهنّم بسترى است، از اجزاى سوزان آن كه حقيقتش براى ما روشن نيست. و براى آنها از بالاى سرشان نيز پوشش هايى است، نظير خيمه ها و سقف ها كه حرارت را نگه دارد (و مراد اين است كه از هر سو عذاب و آتش آنها را احاطه نموده است). و ما ستمكاران را اين گونه كيفر مى دهيم. مراد ستم در اصول عقايد و تكذيب آنهاست كه ظلم عظيم بر نفس و بر خدا و بر حقايق و قوانين ثابت الهى و اهداف اصيل خلقت بشر است.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «42» وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «43»

لغت و اعراب:

الّذين مبتدا و اُولئك أصحاب الجنّة خبر است. لا نكلّف نفساً جملۀ معترضه است. نَزَعَ الشىءَ من مكانه - از باب ضَرَب -: آن را از جاى خود بر كَند. غَلّ صدرُه - از باب ضَرَب -:

داراى كينه و عداوت شد. أن تلكم الجنّة «أن» مفسّره است و «تلكم» مبتدا و «اُورثتموها» خبر آن است.

ص:47

اوصاف اهل بهشت

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَانُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

ذكر چند آيۀ آتى، بر طبق سنّت جاريۀ خدا در اين كتاب است كه هرگاه ذكرى از گروه صالحان يا طالحان به ميان آورد اشاره اى به حال گروه مقابل كند.

معناى آيه: و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند - ما احدى را جز به مقدار توانش مكلَّف نمى كنيم - آنها ياران بهشت اند و آنان در آن جاودانند.

جملۀ «لا نكلّف» در ميان مبتدا و خبر، جملۀ معترضه است و اشاره به اين كه توهّم نشود ايمان و عقايد صحيح و انجام اعمال شايسته امرى عظيم و فوق توان بشرى است، بلكه مقدور همۀ مكلّفان است، لكن از هر كسى به مقدار توان فكرى و استعداد عقلى اش معرفت اصولى، و به اندازۀ قدرت جسمى اش عمل به فروع مى خواهيم.

وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ

يعنى: و ما در آن بهشت از سينه هاى سَكَنۀ آن آنچه كينه و عداوت باشد بر مى كَنيم و بيرون مى كنيم. يعنى آنچه را از دنيا از جهات مختلف اعتقادى و مادى كينه و عداوت در روحشان مرتكز بوده و تا ورود به آن جا زايل نشده بود مى زداييم، و در محيط آن جا هم زمينه اى براى تولد آن در دل ها نيست، زيرا نه نيازهاى مالى و جاهى متعارض است و نه وساوس افتراق انگيز شيطانى و نه هواهاى نفسانى.

و ذكر صفت «غِل» در اين آيه به لحاظ آن است كه يكى از قوى ترين سبب هاى اختلاف و تلخى زا در زندگى بشر كينه و عداوت است چنان كه يكى از قوى ترين وسيله هاى وفاق و شيرينى زندگى مهر و محبت است.

تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ

يعنى: از زير پاى آنها نهرهايى در جريان است. يا مراد جريان از زير ساختمان ها يا درخت هاست كه به خودشان نسبت داده شده است. و مراد رودهاى بزرگ و كوچك است از همۀ انواع مايعات، خاصّه چهار رود عظيم كه از همۀ بهشت ها مى گذرد و در آيۀ 15

ص:48

سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله بيان شده است، به گونه اى كه منظرۀ جالب براى تماشا، و رنگ و بوى و طعم جاذب براى نوشيدن، و صفا و سلامت براى شنا كردن دارند.

وَ قَالُواْ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لَآأَنْ هَدَانَا اللَّهُ

يعنى: و آنها در مجامع مختلفشان مى گويند: سپاس خدا را كه ما را به اين مكان هدايت نمود، يعنى در دنيا به راه دين و عمل صالح راهنمايى كرد كه در نتيجه به اين جا رسيديم. و هرگز ما چنين توان و قدرتى نداشتيم كه اگر خدا ما را هدايت نمى كرد به نيروى فكرى و بدنى خود به راه حقّ ديروز و به بهشت امروز راه يابيم.

لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ

يعنى: حقيقت اين است كه فرستادگان پروردگار ما به حق و درستى آمده بودند. اين جمله نيز ظاهراً از سخنان اهل بهشت است كه در ميان خودشان به عنوان اظهار مسرّت و كاميابى و عين اليقين شدن آنچه از دعوت پيامبران الهى در دنيا علم اليقين شده بود، مى گويند.

وَ نُودُواْ أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: در آن حال كه مشغول گفتگويند و حضور خود را در آن جا نسبت به خدا مى دهند و سپاس مى گويند، به ناگاه ندا داده مى شوند، يعنى از جانب فرشتگان يا از خود خداوند كه اين بهشت عظيم و برتر و والا را خود در برابر آنچه در دنيا از اعمال نيك انجام مى داديد ارث برده ايد.

و ممكن است در اين آيه با آيۀ 111 سورۀ توبه إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى... منافاتى به نظر رسد، زيرا ارث مجانى بردن است و اشترا به بها خريدن. لكن «اُورثتموها» به معناى اُعطيتموها است و ملازم مجانيت نيست. يعنى بهشت به وسيلۀ عمل به شما رسيد كه ممكن است به عنوان اشترا باشد. و علاوه آن كه در روايات آمده كه حصّه هاى اهل دوزخ را از بهشت خداوند به اهل بهشت خواهد داد، پس ممكن است اين آيه ناظر به قسمت انتقالى از كفّار باشد و آيۀ توبه ناظر به حصّۀ اصلى خودشان. و به هر حال ذكر اين جمله دلالت بر غايت كرم حق دارد كه اشاره مى كند در بذل آن منّتى در كار نيست، بلكه مزد اعمال خويش است.

ص:49

وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «44» الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ كَافِرُونَ «45»

لغت و اعراب:

أن قد وجدنا «أن» مفسّره است، زيرا ندا به منزلۀ قول است. ما وعد ربّكم حذف مفعول اين فعل كه ضمير «كُم» است براى اختصار و دلالت ماوعد اوّل است. صَدّ عن الشىء - از باب نَصَر -: اعراض نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. عِوَج: كژى و انحراف. يبغونها به تق دير «يبغن لها» است.

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُّمْ مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُواْ نَعَمْ

اين آيه دربارۀ اعتراف گرفتن بهشتيان از دوزخيان است بر اين كه آنها بر باطل بودند و مستحق عذاب اند، و در مقام مسخره و استهزاى آنهاست در مقابل مسخره هايى كه در دنيا نسبت به مؤمنان و دينشان مى كردند. آرى اين مسخره نيكو و سرورآور است و آن مسخرۀ حرام و كفرآور بود.

معناى آيه: در آن روز اهل بهشت دوزخيان را ندا مى دهند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داد درست و ثابت يافتيم. يعنى از آغاز مرگ و شروع به سفر آخرت تا دخول بهشت، حقّانيت آنچه را كه پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى بازگو مى كردند و ما بدان علم اليقين پيدا مى كرديم به عين اليقين دريافتيم. آيا شما هم آنچه را كه پروردگارتان

ص:50

وعده داد حق و ثابت يافتيد؟ آنها در جواب مى گويند: آرى.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ م بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

يعنى: پس ندادهنده اى در ميان دو گروه ندا در مى دهد كه لعنت خداوند بر ستمكاران باد. اين ندا محتمل است از فرشتگان متصدى امور آخرت باشد يا از انسان هايى كه در آن عالم مأمور رسيدگى به حساب و كتاب و داورى و تقسيم بهشت و جهنم اند نظير معصومين و غير آنها.

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغَونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِالْأَخِرَةِ كَافِرُونَ

مجموع اين آيه، مبيّن صفات ظالمين در آيۀ پيش است. يعنى لعنت و نفرين بر ستمكاران، همان هايى كه در دنيا از راه خدا، يعنى از دين و كتاب او خود اعراض مى كردند و ديگران را نيز مانع مى شدند و براى راه خدا كژى و انحراف مى طلبيدند. يعنى به جاى دين حق و حكم حق، دين باطل و حكم ناحق معرفى مى نمودند، و يا مى كوشيدند كه حكم خدا و دين او را معوج و منحرف نشان دهند، در حالى كه آنان به عالم آخرت و جهان واپسين كافر بودند.

وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلّاً بِسِيَماهُمْ وَنَادَوا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ «46» وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «47»

لغت و اعراب:

اعراف: جمع عُرف، هر مرتفعى از خاك و غيره مانند موى گردن اسب و تاج خروس. و الأعراف الف لامش بدل از مضاف اليه است به تقدير «أعراف الحجاب».

ص:51

داستان اهل اعراف

تفسير:

وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا م بِسِيَماهُمْ وَ نَادَوْاْ أَصْحَابَالْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْيَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ

اين آيه در بيان حال برخى از اوضاع محيط قيامت و برخى از حالات صالحان و طالحان است و گويى در ميان بهشتيان و دوزخيان در آن جا حايلى است مرتفع كه ماهيت آن براى ما روشن نيست و ممكن است همان سورى باشد كه ميان منافقان و مؤمنان زده مى شود كه در آيۀ 13 سورۀ حديد مذكور است، و بر فرازهاى آن حايل عده اى از صالحان يا محرومان قرار دارند.

معناى آيه: و ميان آن دو، يعنى بهشتيان و دوزخيان، حايل و سورى است و بر بالا و فرازهاى آن مردانى هستند كه هر يك از بهشتيان و دوزخيان را به صورت و قيافه مى شناسند و از همان جا بهشتيان را ندا مى دهند كه سلام بر شما، در حالى كه وارد آن نشده اند، ولى طمع ورود را دارند.

گفته شده كه آنها عده اى از معصومان يا مقربان درگاه حقّاند كه از آن جا مشرف به وضع اهل محشرند و همه را با قيافه مى شناسند. و محتمل است كسانى از مؤمنان باشند كه اصول اعتقادشان خدشه دار نيست، ولكن نه در عمل هاى خيرشان اقتضاى بهشت است و نه در اعمال شرّشان اقتضاى جهنم، يعنى خيرشان مانع از دخول در دوزخ، و شرّشان مانع از ورود در بهشت است.

وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و چون چشمان آنها، كه اعرافيان هستند، به سوى دوزخيان معطوف گردد، و غفلتاً و بدون اختيار يا به فعل فرشتگان به دوزخيان بنگرند، مى گويند: پروردگارا، ما را با گروه ستمكاران قرار مده. و اين دعا منافى آن نيست كه اعرافيان، معصوم يا از اخيار باشند، زيرا دعاى آن جا نظير استعاذۀ معصوم از شرك در دنياست، يا اشاره به عدم سلب قدرت حقّ است هرچند حضرت حق چنين نمى كند.

ص:52

وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيَماهُم قَالُوا مَاأَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ «48» أَهؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَيَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ «49»

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَاهُمْ قَالُواْ مَآ أَغْنَى عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ

مراد از «رجال» در اين جا اعيان و بزرگان اهل دوزخ است كه در دنيا به وسيلۀ سلطه و جاه يا ثروت و مال در برابر حق تكبر ورزيده، تسليم پيامبران الهى نمى شدند.

معناى آيه: و اصحاب اعراف در آن روز، مردانى از اهل دوزخ را كه از صورت و قيافه آنها را مى شناسند ندا داده، مى گويند: اجتماع و تحزّبتان در دنيا و گردآورى اموال و آن گونه كه تكبر مى ورزيديد شما را بى نياز نكرد.

اين سخن به عنوان استهزا و شماتت و تحقير است. و مراد از «جمعكم» تحزّب هاى آنها در مقابل پيامبران و اهل دين و دولت هاى اسلامى است، يا گردآوردن اموال از حلال و حرام براى مقابله با اهل حق.

أَهَؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَايَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ

«هؤلاء» اشاره است به ضعفا و افراد سطح پايين جامعه در دنيا كه غالباً پيروان پيامبران بودند و در نظر آن رجال، پست و بى ارزش مى نمودند و آنان بهشت رفتن آنها را مسخره مى كردند و سوگند مى خوردند كه اينان مشمول رحمت حق نمى شوند. و خطاب اصحاب اعراف به سران اهل دوزخ است با اشاره به آن ضعفا كه به نحو استفهام تقريرى مى گويند:

آيا اين ها هستند كسانى كه در دنيا سوگند مى خورديد كه خداوند هيچ رحمتى را به آنها نخواهد رساند؟

ص:53

ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَآأَنتُمْ تَحْزَنُونَ

يعنى: حال به كورى چشم شما به آنها مى گوييم: وارد بهشت شويد، كه نه شما را در آن جا ترسى است و نه اندوهى خواهيد داشت. يعنى نه از آينده تان بيم خواهيد داشت حتى از جهت احتمال انقراض عالم آخرت و تمام شدن نعمت هاى بهشتى، و نه نسبت به گذشتۀ دنيايتان اندوهى، زيرا اعمال خيرتان پذيرفته و گناهانتان بخشوده است.

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ «50» الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسَوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ «51»

لغت و اعراب:

أفاض الماءَ اجوف يائى است، يعنى: ريخت آب را. لهو: كار بى نفع كه انسان را از كار نافع هم بازدارد. لعب: كار بى هدف يا براى اهداف خيالى نظير كار كودكان. وما كانوا عطف است به ما نسوا به تقدير: كنسيانهم و جحدهم». جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -: تكذيب نمودآن را، جَحَدَ حقَّه: حقّ او را با علمِ به آن انكار كرد.

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ

يعنى: و نيز از قضاياى اهل بهشت و دوزخ اين است كه اصحاب دوزخ بهشتيان را ندا داده، مى گويند: از آن آب يا از آنچه خدا روزىِ شما كرده بر ما فرو ريزيد. مفاد اين تعبير، اعتراف دوزخيان به برترى مقام اهل جنّت و ارتفاع منزلت بهشت است به گونه اى كه هر چه آنها بدهند گويى از بالا به پايين سرازير مى گردد.

ص:54

قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ

يعنى: بهشتيان در پاسخ اهل جهنم مى گويند: بى ترديد، خداوند آب بهشت و ساير نعمت هاى آن را بركافران حرام نموده است. مراد از تحريم، ارادۀ حتمى ممنوعيت دائمى آنها و تحريم تكوينى ابدى است، وگرنه درآن جهان تكاليف شرعى تحريمى و ايجابى و غير آنها نيست.

الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: كفّارى كه در دنيا دينشان را به بيهوده و بازيچه گرفتند، يعنى هيچ ارزشى در نزد آنها براى دينشان نبود و هيچ انگيزه اى در انجام وظايف آن جز هوا و هوس نداشتند، و زندگى دنيا آنها را فريفت و خود را همانند سراب و آب نما در نظرشان زيبا و پرارج و هدف اصلى جلوه داد.

تا اين جا كلام اهل بهشت است.

فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَآءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كَانُواْ بَِايَاتِنَا يَجْحَدُونَ

اين جمله تا آخر آيه، كلام خداوند است دربارۀ دوزخيان كه گويى در آن روز گفته مى شود. يعنى: ما امروز آنها را فراموش مى كنيم همان گونه كه آنها در دنيا ديدار امروزشان را فراموش نمودند، و همان گونه كه آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و عظمت ما را از روى علم و عمد انكار مى كردند.

مراد از فراموشى آنها غفلت و بى اعتنايى به آخرت است كه در جنب اشتغال به دنيا قدمى دربارۀ آن برنداشتند. و مراد از فراموشى متقابل خداوند نيز بى اعتنايى به حال آنها و محروم كردنشان از نعمت هاى بهشتى و رها كردنشان در ميان دوزخ است.

وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «52» هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «53»

ص:55

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ و انتظره: انتظار او را كشيد. أوّلَه إليه: أرجعه. تأويل ارجاع چيزى است به سوى چيز ديگرى، و گاهى مصدر به معناى مفعول است يعنى مرجوع شده. و تأويل: عاقبت شىء، و تحقق خارجى وعد و وعيد است. تأويله ضمير مجرور راجع به كتاب است. أو نُردُّ عطف است به جملۀ هل لنا من شفعاء به تقدير «أو هل نردّ».

تفسير:

وَ لَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ

يعنى: حقيقت اين است كه ما براى آنها كتابى آورديم كه از روى دانش آن را تفصيل داده ايم.

مراد از ضمير «هُم» اهل مكه و همۀ انسان هاى موجود در عصر نزول اين كتاب و نسل هاى آنان تا زمان انقراض است. و مراد از تفصيل آن اعمّ از تفصيل الفاظ و محتواست. زيرا الفاظ آن تفصيل داده شده به سوره هاى مختلف، و سوره هايش به آيات متعدد، و آياتش به جملات گوناگون، و كلماتش به ظواهر و نصوص و محكمات و متشابهات. و محتوايش تفصيل داده شده به اصول دين و فروع شريعت و اخلاق انسانى و انواع معارف و فنون علوم و حكمت ها و وعد و وعيدها و پند و اندرزها و قصص و امثال و غيره.

هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: در حالى كه اين كتاب، سراپا هدايت و رحمت است. در نتيجه در هر موضوعى سخن بگويد به جانب حق و درستِ آن راه مى نمايد، و پياده كردن آن هم رحمت براى جامعه است. و اين براى قومى است كه ايمان مى آورند.

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ

استفهام تقريرى است. و تأويل كتاب حقايق و اهدافى است كه ظواهر و اخبارات و وعد و وعيدهاى كتاب بر آن تكيه دارد و از آنها حكايت مى كند.

ص:56

معناى آيه: مشركان و كفّار كه اين كتاب را نمى پذيرند و در برابرش تسليم نمى شوند آيا انتظار مى كشند يعنى انتظار نمى كشند مگر آن كه اهداف و حقايق مورد نظر آن تحقق خارجى پيدا كند. يعنى مثلاً در دنيا جنگ بدر پيش آيد و شكست بخورند و كشته شوند و در آخرت همه گرفتار عذاب خدا و آتش دوزخ گردند.

يَوْمَ يَأْتِى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ

يعنى: روزى كه تأويل اين كتاب بيايد، يعنى قيامت برپا شود و وعد و وعيدهاى آن تحقق يابد و براى همه عين اليقين گردد، آنان كه آن را قبلاً فراموش كرده بودند، يعنى كفّارى كه همۀ معارف آن را در دنيا به غفلت و فراموشى سپرده بودند، در حال عجز و پشيمانى و حسرت و اقرار اضطرارى خواهند گفت: به راستى حال بر ما يقين شد كه فرستادگان پروردگارمان حق و راستى را براى ما آورده بودند، ولى متأسفانه ما نپذيرفتيم.

فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَيَشْفَعُواْ لَنَآ أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ

آنها در نهايت اضطرار به نحو استفهام رجايى يكى از دو راه را براى نجات خود آرزو مى كنند هرچند مى دانند مطلب از آرزو گذشته و محكوم به دوزخ اند.

معناى آيه: پس آيا براى ما شفيعانى پيدا مى شوند كه ما را شفاعت نمايند؟ و يا اين كه آيا ما به دنيا بازگردانده مى شويم تا غير از آنچه انجام مى داديم به جا آوريم؟

قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه آنها خودشان را به زيان داده اند. زيرا در معاملۀ معنوى عامى كه ميان خداوند و بندگان او در جهان تكليف انجام يافته إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ [توبه، 111] آنها همۀ عمر را كه سرمايۀ تجارت بود به پوچ يعنى به هوس ها و لذايذ دنيا فروختند، پس خود را دادند و چيزى نگرفتند. و در آخرت نيز آنچه را از روى افترا شريكان خدا مى دانستند از بت ها و ستارگان و موجودات ديگر از آنها گم شدند. يعنى در محشر آنها را نيافتند يا به دردشان نخورد.

ص:57

خداى شما كيست؟

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ «54»

لغت و اعراب:

والأرض الف لام در اين مورد و اغلب موارد ديگر اين كتاب، عهد حضورى و اشاره به اين زمين است. و ممكن است براى جنس باشد بنابر آن كه زمين كلّىِ داراى مصاديق است. يوم: روز روشن از صبح تا غروب، و يك شبانه روز، و يك دوران. استوى زيد على شىء: مستولى و مسلّط شد بر آن، استوى عليه: مستقر و ثابت شد بر آن. عرش: تخت. حثيث:

سريع و شتابان. و الشمس و القمر و النجوم هر سه عطف اند به السموات به تقدير «و خلق الشمس».

تفسير:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ

مخاطب در اين آيه انسان ها هستند و ممكن است همۀ موجودات باشند با تغليب انسان در خطاب. يعنى: به يقين پروردگار و مربى همۀ شما در حركت از نقص به سوى كمال لايق خود، خدايى است كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز بيافريد. يعنى در مدتى به اندازۀ شش روز روشن كه هر روزش تقريباً 12 ساعت است. و يا در مدت شش شبانه روز كه هر شبانه روزى 24 ساعت است. و يا در مدت شش دوران كه درازاى هر دوران را جز او كسى نمى داند. سپس بر تخت ربوبيّت و تدبير و تسلّط، مستقر و استوار گشت. يعنى شروع به اداره و تصرف نمود.

يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا

ص:58

از شئون تدبير او اين است كه همواره شب را بر روز مى پوشاند به طورى كه به سرعت آن را دنبال مى كند. يعنى پيوسته شب را از جانب خاور همانند پرده اى بر روى ساكنان زمين مى كشد كه گويى روز را در تحت ستر عظيمى مى پوشاند. و اين پوشش هرچند پس از انقضاى ساعات شب نابود مى گردد و روز مى آيد لكن پس از گذشتن روز دوباره بازمى گردد و روز را مى پوشاند، و اين عمل در تمام نقاط كرۀ زمين از جانب خاور به سوى باختر به همين منوال انجام مى يابد. پس در واقع شب است كه روز را به سرعت و شتاب دنبال مى كند.

و حقيقت شب عبارت است از ظلمت مخروطى شكل سايۀ كرۀ زمين در نيمى از آن در ضد نيمۀ مقابل آفتاب، و همواره در حركت از جانب شرق به سوى غرب است به لحاظ آن كه زمين در حال چرخش از غرب به سوى شرق است. و اين سير شتابان را مى توان به ساعتى 1800 كيلومتر اندازه گيرى نمود، يعنى سيصد فرسنگ.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ

يعنى: و آفتاب و ماه و ستارگان را نيز آفريد در حالى كه همه مسخّر امر اويند. مراد اين است كه اين اعيان جوّى غيرمتناهى را كه همراه آسمان ها آفريد، تحت ارادۀ تكوينى خويش قرار داد، كه پيدايش شب و روز و دنبال كردن شب نسبت به روز و عكس آن نيز كه ذكر نشده، از شئون همين تسخير است.

أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ

يعنى: آگاه باشيد كه خلق و امر، از آنِ اوست. مراد از «خلق» مطلق آفرينش و خارج كردن شىء از كتم عدم به عرصۀ وجود است. و مراد از «امر» در اينجا تدبير و تصرف است. و مقصود اين است كه آفرينش عالم و تدبير و تصرف در شراشر اجزاى آن منحصراً از آنِ خداست و آنچه از بشر صادر مى گردد از اقسام توليدات و فنون اختراعات، تجزيه و تركيب در مواد اوليۀ مخلوق خدا و مونتاژ كردن آنهاست. و بر فرض ايجاد و خلق، وى به منزلۀ آلت است و موجِد حقيقى خداست.

تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

يعنى: خداوند پر بركت است و همۀ خيرات و بركات از او به موجودات افاضه مى شود،

ص:59

زيرا او مربّى جهان هاست، جهان جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ها و پريان و فرشتگان.

ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ «55» وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «56»

تفسير:

ادْعُواْ رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

پس از بيان اين كه او آفرينندۀ آسمان ها و زمين است و آفرينش و تدبير در دست اوست، در اين آيه و آيۀ بعد دعوت كرده است كه بايد در برابر او خضوع كنيد و از اعتدا و طغيان بپرهيزيد.

معناى آيه: بخوانيد پروردگار خود را در حال تضرّع و زارى و در پنهانى، زيرا او تجاوزكنندگان را دوست ندارد.

مراد اين است كه خدا را در همه وقت بخوانيد خاصّه در حالت روحى خاص و در وضع جسمى خاص، زيرا كه زارى كاشف از خضوع دل است، و پنهانى حاكى از اخلاص قلب. و مراد از «اعتدا» در اين جا تجاوز در شئون درخواست است مانند درخواست مقام نبوت و امامت و عروج به آسمان ها و ديدن فرشتگان و عمر غيرعادى و علم نامحدود و ثروت قارونى يا شىء حرام، زيرا خدا تجاوزكنندگان از حدّ شرعى و عقلايى را در هر موضوعى دوست ندارد.

وَ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا

يعنى: و هرگز در روى زمين پس از آن كه خدا آن را اصلاح نموده فساد نينگيزيد.

مراد از زمين، اهل زمين و از اصلاح آن، ايجاد وسايل صلاح جامعۀ بشرى و ساكنان

ص:60

آن است به واسطۀ فرستادن پيامبران و نازل نمودن كتاب هاى آسمانى و هدايت به سوى صلاح اعتقادى و اخلاقى و عملى. و مراد از افساد آن، مخالفت با شرايع الهى و اطاعت از شياطين و اشاعۀ فحشا و منكر در جامعه است.

و حاصل اين است: پس از آن كه خدا همۀ وسايل صالح شدن جامعه و مدينۀ فاضله شدن اجتماع را فراهم نموده، جامعه را مانند امروز دنيا به فساد نكشيد. و محتمل است اين جمله ناظر به حال محيط زيست باشد، يعنى پس از آن كه خدا اين زمين را از نظر هوا و فضا و صحرا و دريا و آب و خاك و نباتات و درختان براى زيستن انسان، صالح قرار داده، آن را به وسايل مختلف فاسدكنندۀ محيط زيست خراب و ناصالح نكنيد.

وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و او را در حال ترس و طمع بخوانيد، زيرا رحمت خداوند به نيكان، نزديك است. مراد از «خوف» بيم از عدم پذيرش دعا و از سوابق گناهان، و مراد از «طمع» اميد استجابت و شمول رحمت است.

وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «57»

لغت و اعراب:

بُشر مخفّف «بُشُر» جمع «بشير» است، مانند رُغُف و رغيف. و بُشراً حال است. أقلَّ الشىءَ: برداشت آن را. سحاب: ابر، اسم جنس است كه جمع اراده شده و ضمير مفرد سُقناه و فأنزلنا به به آن برمى گردد به لحاظ لفظش. بلد: به هر مكانى از زمين گفته مى شود خواه آباد يا باير، و ضمير مفرد فأخرجنا به به آب يا بلد برمى گردد. كذلك نخرج متعلّق است به محذوف به تقدير: كما فصّلنا هذا الأمر.

ص:61

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَ م ا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَآ أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا

يعنى: و اوست كسى كه همواره بادها را مژده دهنده پيشاپيش رحمت خود، يعنى پيشاپيش باران و برف و تگرگ مى فرستد، تا چون ابرهايى سنگين را برداشت، يعنى ابرهايى تولّد يافته از بخار سطح دريا، يا از سطح زمين هاى نمناك را به طرف بالا برد و در وسط جوّ قرار داد؛

سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَآءَ

يعنى: آن ابرها را به سوى سرزمينى مرده مى رانيم، تا زنده كردن آن جا را رقم زند خواه قطعه اى از زمين باشد يا منطقۀ وسيعى يا كشور پهناورى كه از خشكى و بى آبى نباتاتش خشكيده يا جمعيتش در تشنگى است. پس چون آن ابرها به منطقه رسيد بدان وسيله آب را فرومى ريزيم، يعنى گاهى به صورت باران و گاهى هم به صورت برف يا تگرگ.

فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ

يعنى: پس از نازل كردن آب، به وسيلۀ آن آب يا آن زمين در اندك مدتى از هر نوع ميوه و حاصلى اعم از حبوب و ميوه جات، از دل خاك بيرون مى آوريم.

كَذَ لِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين گونه ما در روز واپسين، مرده ها را بيرون مى آوريم. ممكن است وجه تشبيه در اين جا به لحاظ حركت و رشد و خروج بذرها و هسته ها از زمين باشد. يعنى اجزاء متفرّق بدن هاى انسان ها و حيوانات را نيز كه در زير خاك متلاشى و مخلوط با زمين و هضم در خاك شده اند، به واسطۀ نفخۀ اول صور به حركت در مى آوريم تا به هم بپيوندند و به صورت اجسام دنيوى سر از خاك در آورند. بنابراين خروج جانداران به خروج نباتات تشبيه شده است و به اين تشبيه در موارد ديگرى از اين كتاب كريم نيز اشاره شده است: وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ الْخُرُوجُ [ق، 11] و فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ [زخرف، 11].

ولى ظاهر آيه اين است كه خروج اموات به تشكّل و تكوّن ميوه جات تشبيه شده، يعنى همان گونه كه حبوب و ميوه جات را با جذب مواد زمينى به وسيلۀ شاخه ها و بوته ها رشد

ص:62

مى دهيم و حاصل و ميوه اى نُضج يافته و داراى خواص مى كنيم، مرده هاى دنيا را نيز به واسطۀ نفخۀ نخستين صور از زمين جمع كرده و بيرون آورده و تشكّل داده با دميدن روح برزخى در آن، انسان كامل مى كنيم. بنابراين، انسان و جاندار زنده شده به ميوۀ رسيده و كامل شده تشبيه شده است.

اين مطلب را شرح داديم شايد شما متذكر شويد.

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَيَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ «58»

لغت:

بلد: سرزمين خالى يا آباد. نكدتِ البئرُ - از باب عَلِم -: آبش كم شد. رجلٌ نَكِد يعنى قليل الخير.

تفسير:

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَايَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا

يعنى: و سرزمين پاك يعنى خوش طينت و صالح و با استعداد براى زراعت، گياهانش به اذن پروردگارش مى رويد. مراد، اذن تكوينى است.

و اين جمله كنايه از خوبى نبات و گياه آن است، زيرا همان گونه كه مقتضاى رحمت او بخشيدن صلاحيت به زمين است، عطا كردن صلاحيت به گياهان آن و رشد و طراوت به نباتات آن نيز مقتضاى رحمت اوست. و سرزمينى كه خبيث است يعنى پليد و بد طينت و كم استعداد است، گياه آن جز اندك نمى رويد. يعنى كم و اندك از حيث كمّيت و كيفيت.

كَذَ لِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ

يعنى: اين گونه ما آيات خود را متنوع و گوناگون مى آوريم.

مراد اين است كه طيّب نمودن زمين و روياندن گياهان زيبا و پرسود، و خبيث قرار دادن آن با رويش اندك، آيه و نشانه اى از ربوبيت و قدرت و حكمت ماست و از اين رقم

ص:63

نشانه ها در اين كتاب متبادل مى آوريم چنان كه در آيات قبل گذشت.

و ظاهر اين است كه: اين آيت تكوينى الهى به عنوان مثال براى آيات ديگر ذكر شده است. يعنى به همين منوال دل هاى بندگان ما هم برخى پاك و خوش طينت است كه از آن پيوسته به يارى و توفيق پروردگارشان حاصل زيبا و پرسود مى رويد، مانند عقايد و ايمان و رضا و تسليم فكرى، و ملكات و صفات فاضلۀ روانى، و اعمال و كارهاى نيك بدنى؛ و برخى پليد و بد ذات و شوره زار است كه رويش هاى خير آن بسى اندك و از حيث كمّ و كيف ناچيز و بى سود است.

لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ

يعنى: براى گروهى كه سپاس مى گزارند.

توجه به اين آيات و سپاسگزارى از آنها، از آنِ گروهى است كه استعداد ذاتى براى سپاسگزارى دارند، يعنى قلبشان طيّب است و خبيث نيست.

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «59» قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ «60» قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «61» أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ «62» أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «63» فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ «64»

ص:64

لغت و اعراب:

ملأ صفت است به معناى پركننده، از «مَلْأ» يعنى پركردن، و به اعيان و اشراف و سران هر ملتى گفته مى شود كه گويى اجسامشان صدر مجالس را و هيبتشان دل ها را و هيئتشان ديده ها را پر مى كند. فُلك: كِشتى، مفرد و جمع در آن يكسان است.

فى الفلك متعلّق است به أنجيناه يا به آنچه معه بدان متعلّق است. عمين مخفّف «عميين» جمع عَمى بر وزن شقى يعنى كوردل.

داستان نوح (ع)

تفسير:

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

آيات آتى كه در حدود صد آيه است آغاز سرگذشت شش نفر از پيامبران الهى است كه اول آنها نوح نبى شيخ الانبياء و از پيامبران اولى العزم است يعنى صاحب شريعت مستقل و كتاب آسمانى شامل اصول و فروع دين الهى، كه پس از بيان اجمالى از حالات او به سرگذشت هود و صالح و لوط و شعيب كه پيامبرانى در فاصلۀ زمانى نوح و موسى بودند اشاره شده، و سپس فصل مُشبعى از حالات و قصص موسى بن عمران سومين رسول از رسولان اولى العزم در آياتى قريب 68 آيه ذكر گرديده است. و ظاهر اين آيات اين است كه ملت همۀ آنها در اعصار بعثتشان مشرك و بت پرست بوده اند و بدين سبب همۀ آنان مردم را در آغاز، دعوت به توحيد و ترك اضداد و شركا نموده اند.

معناى آيه: سوگند باد و حقيقت اين است كه ما نوح پيامبر را به سوى قوم خود ارسال كرديم، پس نوح در خطاب به قوم خود گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد، زيرا هرگز براى شما غير او خدايى نيست، بى ترديد اگر دعوت مرا نپذيريد من براى شما از عذاب روزى بزرگ، يعنى روز قيامت بيم دارم.

قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ

ص:65

يعنى: در پاسخ دعوت نوح، سران قوم او چنين گفتند: بى ترديد ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم. مرادشان آشكار بودن ضلالت نوح است به جهت آن كه در نزد آنها بسيار بعيد و عجيب بود كه بشرى به عنوان رسالت از جانب خدا آنها را به رها كردن خدايان متعدد مرئى و ملموس، و سجود در برابر خدايى واحد و نامرئى و غيرمحسوس دعوت نمايد.

قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِى ضَلَالَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: نوح گفت: اى قوم من، هيچ گونه گمراهى و ضلالتى در من نيست، بلكه من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم.

ذكر وصف ربوبيت براى خدا در مقابل عقايد فاسد آنهاست كه موجودات جهان را منقسم به انواع مختلف مى كردند و براى هر يك از آنها ربّى يعنى خدايى پرورش دهنده تعيين مى كردند، مانند ربّ آسمان، ربّ زمين، ربّ دريا، ربّ صحرا، ربّ انسان ها و ربّ حيوانات، كه هر يك مشغول تربيت و تدبير امور مربوب هاى خود بودند و خدا را ربّ الأرباب مى گفتند. و غرض نوح اين است كه مربّى همۀ جهان و جهانيان خداى واجب الوجود واحد بلاشريك است و ارباب و مربوبين، همه در مربوبيت او يكسانند.

أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ أَنصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

يعنى من رسولم براى اين كه رسالت هاى پروردگارم را به شما برسانم. مراد از رسالت ها پيام هاى غيبى و وحى الهى است از مسايل اعتقادى و فروع شريعت و ساير علوم و فنونى كه بايد از جانب خدا به مردم برسد. و من براى شما نصيحت و خيرخواهى مى كنم، يعنى سلامت دنيا و سعادت آخرت مى خواهم. و من از جانب خدا آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم، يعنى از معارف دين و فنون دنيا و مصالح و مفاسد اعمال كه اساس و ملاك احكام است، و اخبارى از گذشتگان تاريخ و حوادثى از آيندگان، و اوضاع عوالم بالا، و وقايعى از مابعد مرگ و داستان هايى از برزخ و قيامت و غير آنها.

ص:66

أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَآءَكُمْ ذِكْرٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنْكُمْ

استفهام انكارى است و براى صدارت، بر واو عاطفه مقدم شده و تقدير كلام «و أعجبتم» است.

معناى آيه: و آيا تعجب كرديد كه ذكرى از جانب پروردگارتان بر مردى از ميان خودتان آمده است؟

مراد از «ذكر» نخستين كتاب آسمانى شامل احكام دين و نخستين شريعت مستقل حاوى اصول و فروع است كه بر او نازل شده است. و تعبير به «مردى از شما» اشاره به اين است كه اين وحى و كتاب بر زنى از ميان شما نيامده و به غير نوع انسانى از فرشتگان و پريان و اجنّه نازل نگشته است.

لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُواْ وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: علت آمدن ذكر اين است كه شما را بيم دهد، يعنى از سوء عاقبت كفر و فسق و طغيان، در دنيا و آخرت. و براى اينكه شما تقوا ورزيد، يعنى تكاليف شرعى و عقلى خود را انجام دهيد. و براى اينكه شايد بدين وسيله مورد ترحم قرار گيريد.

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا عَمِينَ

يعنى: پس او را دروغگو خواندند و كتاب و شريعتش را نپذيرفتند، پس ما او را و كسانى را كه همراه او در كشتى بودند، يعنى از اولاد و عائله و پيروان دين او و عدّه اى ديگر از حيوانات اهلى يا حتى وحشى را در ميان كشتى نجات بخشيديم، و كسانى را كه آيات كتاب ما و نشانه هاى گستردۀ توحيد و عظمت ما را انكار كردند غرق نموديم، يعنى در ميان طوفان آب فرا گير منطقۀ وسيعى از كرۀ زمين كه سابقه ولاحقه اى در تاريخ ندارد. و اين بدان سبب است كه آنها گروهى كوردل بودند.

بايد دانست كه در اين سوره اندكى از حالات نوح پيامبر در ضمن شش آيه ذكر شده و در سورۀ هود در ضمن 23 آيه از آيۀ 25 به بعد به نحو مفصل بيان گرديده است.

ص:67

داستان هود (ع)

وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «65» قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «66» قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «67» أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ «68» أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِن رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «69»

لغت و اعراب:

و الى عاد عطف است به نوحاً در آيۀ 59 يعنى: وأرسلنا إلى عاد. عاد نام قبيله اى است از اهل يمن كه به اسم سلطانشان عاد ناميده شده و او فرزند ارم بن سام بن نوح است. و به لحاظ قِدم عصرشان، در عرب هر شىء قديمى را «عادى» مى گويند. أخ و أخو: برادر يا شبيه. واذكروا إذ جعلكم «إذ» مفعول «اذكروا» است به تقدير: اذكروا وقت الجعل. آلاء جمع ألى به فتح و كسر، ناقص يائى است به معناى نعمت.

تفسير:

وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ

يعنى: پس از نوح، به سوى قوم عاد كه ساكن حوالى يمن بودند، برادرشان هود را به عنوان رسالت فرستاديم. مراد برادر نسبى يا قبيله اى است، زيرا هود نيز از همان طايفه و از نوه هاى

ص:68

سام فرزند نوح بود. هود در خطاب به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى نيست. (نوع و كيفيت شرك آنها روشن نيست كه بت مى پرستيدند يا ستاره يا فرشته يا آفتاب) سپس گفت: پس آيا تقوا نمى ورزيد؟ يعنى از غضب و دوزخ او نمى ترسيد؟ و كلام هود در دعوت قوم، نرم تر از كلام نوح است و حاكى از قابل انعطاف بودن آنهاست.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِ بِينَ

يعنى: در پاسخ دعوت هود، سران و اشراف قوم او كه كفر ورزيده بودند گفتند: بى ترديد ما تو را در سفاهت مى بينيم و ما حتماً گمان مى كنيم كه تو از دروغ گويانى.

توصيف ملأ در اين جا به كفر، حكايت دارد كه در ميان ملأ هود، برخى ايمان آورده بودند، برخلاف قوم نوح. و مراد از ظن در اين جا علم است و يا آن كه آنها در اصول اعتقادشان هم تابع گمان بودند. و گفته شده: علت صدور اين رقم پاسخ از آنها اعتقاد ديرينۀ آنها و اجدادشان به قداست بت ها و لزوم پرستش آنها و باورشان به تأثير آنها در خلق و رزق مردم و توانشان براى برآوردن حاجت ها بوده، به گونه اى كه انكار قداست آنان و بى سود و جماد خواندنشان، چنين اثرى داشته است.

قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِى سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: هود گفت: اى قوم من، هرگز مرا سفاهتى نيست. يعنى منشأ نفى قداست از بت ها و تأثيرات وجودى آنها و جماد خواندنشان و سبب دعوت به سوى خداوند، نادانى من نيست، بلكه من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم.

أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّى وَ أَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ

يعنى: من در اين دعوت ها پيام هاى پروردگار خود را به شما مى رسانم، و من براى شما خيرخواهى امينم. مراد از «پيام ها» دين و شريعت نوح و كتاب آسمانى اوست كه تا زمان ابراهيم خليل دين رسمى و كتاب شريعت ثابت و غير منسوخ جامعه بود، و پيامبرانى كه در اين فاصله مبعوث شدند موظف به پذيرش و ابلاغ آن و مطالب و معارف ديگرى بودند كه از شئون نبوت آنها بود.

أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَآءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ

يعنى: و آيا تعجب كرديد از اين كه ذكرى از پروردگارتان بر مردى از ميان خودتان

ص:69

آمده كه شما را بيم دهد؟ مراد از «ذكر» وحى و شريعت و كتاب است كه همه سبب انذار و بيم دادن جامعه از غضب خدا و آتش دوزخ است.

وَ اذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَآءَ مِن م بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ

يعنى: و متذكر باشيد و به ياد آوريد هنگامى را كه خدا شما را جانشين هايى پس از قوم نوح قرار داد. يعنى جانشين مسكن ها و مزارع و مراتع و آنچه از حادثۀ طوفان سالم درآمده بود. و يا جانشين آنان در حكومت و سلطه بر ملت ها و مردمى كه پس از نوح به توالد و تناسل فزون گشته بودند، زيرا خود «عاد» سلطان بوده و فرزندش «شدّاد» يكى از شاهان مسخّركنندۀ كرۀ خاك بوده است.

وَ زَادَكُمْ فِى الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُواْ ءَالَآءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و شما را در جسم وتن فزونى بخشيد. گفته شده كه: دو نعمت بزرگ و عظيم نصيب قوم هود شده بود، يكى سرزمين وسيع كرۀ خاكى پس از طوفان و هلاكت همۀ اعيان و مترَفين، و ديگر بدن ها و هيكل هاى عظيم و نيرومند، و از اين رو آنها در تمدن متناسب با آن اعصار بسيار پيشرفته بودند. و لذا فرمود: پس همواره نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، شايد رستگار گرديد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِينَ «70» قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «71» فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ «72»

ص:70

لغت و اعراب:

نَذَر - از مادۀ «وذر» و از باب مَنَع -: ترك كنيم. و از اين ماده به معناى ترك و رها كردن، غير از مضارع و امر استعمال نشده است. رجس و رجز: عذاب. اسماء: نام ها، و در اين جا مراد مسمَّيات است. سمَّيتموها ضمير مؤنث «ها» و «بها» هر دو به «اسماء» برمى گردد به تقدير: سمّيتم الأصنام بها. دابر: آخر و ريشۀ شىء.

تفسير:

قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَآؤُنَا

يعنى: قوم هود در پاسخ به دعوت او گفتند: آيا تو به سوى ما آمده اى كه خدا را به تنهايى بپرستيم و از آنچه پدرانمان مى پرستيدند دست برداريم؟ استفهام براى اظهار تعجب و انكار است، يعنى اين دعوت و پيشنهاد تو هرگز شدنى نيست.

فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: پس اى هود، اگر تو از راستگويانى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بر سر ما بياور.

اين كلام به خاطر اين است كه هود پيامبر در ضمن دعوت خود، از سرگذشت قوم نوح و عذاب هاى دنيوى و اخروى خداوند ياد مى كرد.

قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ

يعنى: هود گفت: حقيقت اين است كه بر شما از جانب پروردگارتان عذاب و غضبى ثابت و مقرر گرديده است. اين كلام، وعدۀ قطعى عذاب است از جانب خداوند كه هود به آنها ابلاغ نمود.

أَتُجَادِلُونَنِى فِى أَسْمَآءٍ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُمْ مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُواْ إِنِّى مَعَكُمْ مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ

يعنى: گفته شده كه قوم عاد براى بت هاى خود نام هاى مختلفى نهاده بودند كه هر يك حكايت از صفتى از صفات جلال و جمال خدا داشته، مانند معبود، اله، رب البَرّ، ربّ البحر، حافظ، شافى و غيره.

ص:71

معناى آيه: آيا با من دربارۀ بت ها و جماداتى محاجّه و ستيزه مى كنيد كه فقط اسم اند و شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده ايد به نام هايى كه مفهوم و حقيقتشان در آنها نيست و خدا هيچ برهانى بر آنها نازل نكرده است؟! يعنى برهانى بر انطباق آن اسماء بر اين مسمَّيات وجود ندارد. پس منتظر عذاب موعود باشيد كه به يقين من هم با شما از منتظرانم.

فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ قَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ مَا كَانُواْ مُؤْمِنِينَ

يعنى: پس ما هود را و كسانى را كه همراه او بودند يعنى عائله و پيروان و گروندگانش را به سبب رحمت خويش نجات داديم، و ريشۀ كسانى كه آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما را تكذيب و انكار كردند و هرگز گرونده نبودند قطع نموديم.

در اخبار آمده كه كيفيت اهلاكشان اين گونه بود كه به خاطر خشكسالى منتظر باران بودند كه ابر تيره رنگى از دور پيدا مى شود، آنان خوشحال شده مى گويند: اين ابرى است كه برايمان باران آورده است هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا [احقاف، 24]. پس به ناگاه باد شديدى همراه آن مى رسد و هفت شب و هشت روز به نحو دائم بر آنها مى وزد و سنگ ها و سنگريزه ها را بر آنها مى كوبد و پيكر سنگين آنها را همانند تنۀ درخت خرما كه از ريشه درآمده باشد از روى زمين برمى كَند و بر در و ديوار مى كوبد و جاندارى سالم نمى ماند. و قصۀ آنان را خداوند در مواردى از اين كتاب كريم بازگو كرده، از جمله در سورۀ هود از آيۀ 50 تا 60، و در سورۀ احقاف - كه به معناى شن هاى انبوه بلند و معوج و نام سرزمين آنها واقع در ميان عمّان و حضرموت است - قصۀ آنها را از آيۀ 21 تا 26 نقل مى كند و در سورۀ قمر نيز در چهار آيۀ 18 تا 21 خلاصه اى از هلاكتشان را بيان مى كند.

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «73»

ص:72

داستان صالح (ع)

لغت و اعراب:

و إلى ثمود عطف است به نوحاً در آيۀ 59. ثمود نام قبيله اى است كه پس از قوم عاد در صحرايى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند و از نوه هاى سام بن نوح بودند.

و اين كلمه، گاهى منصرف و گاهى غير منصرف استعمال مى شود. هذه ناقة اللّه جملۀ مستأنفه و بيان جملۀ قد جاءتكم است. ناقة: شتر ماده، و آيةً حال است از آن، و لكم متعلق است به آن.

تفسير:

وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً

يعنى: و به عنوان نبوت و رسالت فرستاديم به سوى قوم ثمود (قبيله اى در صحرايى كم آب و پر از رمل، ميان حجاز و شام) برادر نسبى يا قبيله اى آنها صالح را. صالح پيامبر در خطابى به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را بجز او معبودى نيست، حقّاً كه براى شما حجت و برهانى روشن و روشن كنندۀ حقيقت از جانب پروردگارتان آمده است و آن، اين ماده شترِ خداوند است كه نشانه اى از قدرت او براى شماست.

نسبت دادن شتر به خدا نسبت تشريفى است مانند عبداللّه و بيت اللّه، و اشاره است به اين كه شترى سراپا اعجاز است كه كالبد و اندام هاى او را خداوند به دست فرشتگانش به شكل شتر خراسانى دراز گردن و پر مو ساخته، و از روح خويش به نحو اعجاز در آن دميده، و در آغاز آفرينش به محض بيرون شدن از شكاف سنگ، بچه اى همانند خويش به نحو غيرعادى زاييده، و از شيرش به طرز اعجاز، ملتى را شبانه روز سيراب نموده است.

فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَ لَاتَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: پس او را رها كنيد در زمين خداوند بخورد يعنى از علف آن بچرد و از آبش بخورد. و هرگز با او به بدى برخورد نكنيد كه شما را عذابى دردناك فراخواهد گرفت.

ص:73

وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «74» قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ «75» قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ «76»

لغت و اعراب:

بوّأه و بوّأ له منزلاً: او را در منزلى جاى داد. سُهول: جمع سهل، زمين هموار و وسيع.

نَحَتَ الجبل - از باب ضَرَب -: كَند آن را. آلاء: جمع ألى و إلى، نعمت. عَثا ناقص واوى از باب نَصَر، و عثى ناقص يائى - از باب ضَرَب و مَنَع و عَلِم -: در فساد و تباهى از حد گذشت.

تفسير:

وَ اذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَآءَ مِن م بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِى الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا

يعنى: و نيز صالح به قوم خود گفت: متذكّر شويد زمانى را كه شما را پس از قوم عاد، يعنى پس از انقراض اجتماع آنها به عذاب الهى، جانشين آنان قرار داد و در روى اين زمين

ص:74

جاى داد، كه همواره در مواضع وسيع و هموارش براى خود كاخ هاى تابستانى برافراشته مى سازيد، و شكم كوه ها را مى تراشيد و خانه هاى زمستانى مى سازيد.

فَاذْكُرُواْ ءَالَآءَ اللَّهِ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

يعنى: پس نعمت هاى خدا را دائماً به ياد آوريد و تبهكارانه روى اين زمين فساد را از حد نگذرانيد.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ

يعنى: اشراف و اعيانى از قوم او كه تكبر ورزيده بودند، يعنى از پذيرش دعوت او و توحيد الهى سرباز زده بودند، به مستضعفان قوم، يعنى به گروندگان از مستضعفان به نحو استفهام استهزايى گفتند: آيا شما مى دانيد كه واقعاً صالح از جانب پروردگارش فرستاده شده است؟

قَالُواْ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ

يعنى: مستضعفان گفتند: آرى بى ترديد، ما به آنچه صالح بدان فرستاده شده از گروندگانيم.

قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ

يعنى: كسانى كه از ايمان و تسليم و توحيد تكبر ورزيده بودند به مؤمنان گفتند: ما هم بى ترديد به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد كافريم.

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ «77» فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ «78» فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِن لاَتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ «79»

ص:75

لغت و اعراب:

عَقَرَه - از باب ضَرَب -: مجروح كرد او را، عَقَرَ الإبل: نحر كرد آن را يا چهار دست و پاى آن را بريد. عتى - از باب نَصَر -: تكبر كرد و از حد گذشت. رجفة: حركت شديد، زلزله. أصبحوا يعنى صاروا. جَثَمَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بر زمين چسبيد و نقش زمين شد.

تفسير:

فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَ عَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُواْ يَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ

يعنى: پس قوم ثمود، ماده شتر را نحر كردند و يا چهار دست و پاى آن را بريدند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و طغيان نمودند و به صالح پيامبر هم گفتند: اى صالح، اگر تو از فرستادگان خدايى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بر سر ما بياور. يعنى هر عذابى را كه وعده مى دهى محقق كن.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: پس آنها را زمين لرزه اى فرا گرفت، پس در خانه هاى خود به زانو درآمده و نقش زمين شدند. بايد دانست كه در سبب هلاكت دسته جمعى قوم صالح در اين كتاب كريم تعبيرات مختلفى آمده است: رجفه يعنى زلزله، صيحه يعنى صدا، صاعقه يعنى آتش و طاغيه يعنى عذاب فوق حد. در اين جا فأخذتهم الرجفة و در آيۀ 67 سورۀ هود وَ أَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ و در آيۀ 17 سورۀ فصّلت فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ و در آيۀ 5 سورۀ الحاقّه فَأُهْلِكُواْ بِالطَّاغِيَةِ آمده است، و ممكن است همۀ اين امور واقع شده باشد.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لَّاتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ

يعنى: صالح پس از درخواست عذاب براى آنها، روى از آنان برتافت و در حال يأس از ايمانشان چنين گفت: اى قوم من، بى ترديد من رسالت پروردگارم را، يعنى نبوت خود و كتاب و شريعت و احكام او را به شما رساندم و براى شما خيرخواهى كردم ولكن شما خيرخواهان را دوست نداريد.

ص:76

و ممكن است اين كلام پس از نزول عذاب و هلاكت قوم او و خطاب به اجساد بى جان آنها باشد، نظير آن كه پيامبر اسلام پس از غزوۀ بدر جسدهايى را كه مسلمين در چاه بدر ريخته بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا [اعراف، 44]. و بنابراين، تقدير وَلَكِن لَاتُحِبُّونَ: «ولكن كنتم لاتحبّون» است، يعنى از آغاز شما چنين بوديد كه ناصحان را دوست نداشتيد.

داستان لوط (ع)

وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَاسَبَقَكُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ «80» إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ «81»

لغت و اعراب:

لوط اسم اعجمى است، و لوطاً عطف است به نوحاً در آيۀ 59 يا منصوب است به «اُذكر» مقدّر، و إذ قال بدل از لوط است. فاحشه: كار بسيار زشت. مسرف: متجاوز از حد. من دون النساء حال است از فاعل تأتون يعنى: «متجاوزين عن النساء».

تفسير:

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ

لوط فرزند هاران برادرزادۀ ابراهيم خليل بود. او از سرزمين بابِل عراق همراه عمويش ابراهيم به سوى شام مهاجرت نمود و در اردن شام منزل كردند. خداوند او را به سوى اهل مؤتفكات، پنج شهرى كه مهم تر از همه شهر «سَدوم» بوده به عنوان پيامبرى مبعوث كرد.

در آن شهرها فحشا و منكر، خاصه عمل لواط رواج داشت.

معناى آيه: اى پيامبر يا اى مخاطب، به ياد آور لوط را هنگامى كه به قوم خود به عنوان استفهام انكارى و تقبيح و نهى و نكوهش گفت: آيا كار بسيار زشتى به جا مى آوريد كه احدى از جهانيان در آن بر شما سبقت نگرفته است؟!

ص:77

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ

يعنى: آن كار زشت اين است كه شما از زنان خود گذشته و آنها را رها نموده، براى ارضاى شهوت خود با مردان آميزش مى كنيد. بلكه شما گروهى اسرافكاريد. آوردن كلمۀ «بل» اشاره به اين است كه در همۀ كارهايشان اسرافكار بوده اند.

وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ «82» فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ «83» وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ «84»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، شهر و روستا. غابر: گذشته، باقى مانده (از اضداد است). ناس و اِنس و اُناس: آدميان.

تفسير:

وَ مَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّآ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُمْ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ

يعنى: و پاسخ قوم لوط جز اين نبود كه به يكديگر يا سرانشان به زير دستانشان گفتند كه اينان را، يعنى لوط و خاندان و پيروانش را از ميان مجتمعتان يا از شهر و ديارتان بيرون كنيد كه، آنها مردمانى پاكى طلب اند. و اين جمله را به عنوان مسخره و استهزا مى گفتند كه:

اين ها كار ما را پليد مى شمارند.

فَأَنْجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ

يعنى: پس از جواب ردّ آنها، و در مقدمۀ فرو فرستادن عذاب، لوط و عائلۀ او را به جز زنش كه از بازماندگان در ميان قوم براى چشيدن عذاب بود، نجات بخشيديم.

وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَّطَرًا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

ص:78

و بر آنها بارانى بارانديم. يعنى بر سر آنها بارانى از سنگريزه بارانديم كه به غايت عجيب و بهت آور و بدون سابقه و لاحقه در تاريخ جهان بود و وصفش در آيات ديگر اين كتاب آمده است مانند حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنْضُودٍ مُّسَوَّمَةً [هود، 83] و غير آن. پس بنگر كه عاقبت گنهكاران چگونه بود. يعنى به ديدۀ سر بنگر اگر در محل باشى و بقاياى آثار عذاب را خواهى، و به ديدۀ دل بنگر اگر عاقبت دنيوى و اخروى گناه را خواهى.

داستان شعيب (ع)

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «85»

لغت و اعراب:

و إلى مدين به تقدير «وأرسلنا». مدين: نام قبيله اى از نسل مدين بن ابراهيم خليل، و نيز نام شهر آنها. شعيب اسم اعجمى است. كيل: پيمانه كردن و آلت آن. ميزان: سنجش و آلت وزن يعنى ترازو. بَخَسَه - از باب مَنَع -: كاست از او و حقّ او را كم گذاشت. ذلكم خير لكم «ذلك» اشاره به ما ذُكر است از پرستش حقّ و ايفاى كيل و ترك بخس، و حرف «كُم» در دو مورد خطاب به ملت است.

تفسير:

وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَالَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ

يعنى: و ما به سوى شهر مدين يا قبيلۀ مدين برادر نسبى يا قبيله اى آنها شعيب را

ص:79

فرستاديم. (او از نوه هاى ابراهيم خليل و داماد لوط بود، و به واسطۀ حسن گفتار و سخنوريش، خطيب الأنبياء ناميده مى شد و عمر طولانى كرد.) او در خطابى به قوم خود كه به تقليد از گذشتگانشان بت مى پرستيدند گفت: اى قوم من، تنها خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست. يعنى شعيب نيز همانند پيامبران پيش از خود و اقتضاى محيط، دعوت خود را براساس توحيد و نفى شرك آغاز نمود.

قَدْ جَآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ

يعنى: حقيقت اين است كه براى شما حجت و برهانى روشن از جانب پروردگارتان آمده است. مراد شعيب از حجت، خودِ او و منطق مستدل و رساى او و معجزات اوست كه همه به سوى شريعتش هدايت مى كند، هر چند از نوع معجزات او در آيه ذكرى نيست.

فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لَاتَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ

در اين جمله پس از ذكر بينه و اثبات شريعت، به برخى از فروع مهم شرع كه شديداً محلّ ابتلاى ملت در آن عصر بود اشاره كرده است.

معناى آيه: پس اى مردم، پيمانه و ترازو را تمام و كامل بپردازيد. يعنى حقوق يكديگر را هنگام تأديۀ آن با پيمانه و ترازو كامل بدهيد، و از مردم اموالشان را نكاهيد و چيزى كم نگذاريد.

وَ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: و در روى زمين پس از اصلاح آن يعنى پس از آن كه خدا آن را اصلاح نموده افساد نكنيد.

مراد از اصلاح زمين، صالح آفريدن آن و ساكنان آن براى ادامۀ حيات است، زيرا خداوند آنچه لوازم زندگى طيّب و پاكيزۀ بشر است در خود آن و در طبع و سرشت ساكنان آن ايجاد كرده به گونه اى كه اگر انسان هاى صالح با استفاده هاى صالح در آن زندگى كنند روى همۀ كره، مدينۀ فاضله مى شود. و مراد از افساد هم مخالفت قوانين الهى آسمانى و خروج از مقتضيات عقل و خرد است، مانند عدم رعايت حقوق عامّه، و تعدّى از حدود جامعه، و قتل نفوس، و غصب اموال، و سلب امنيت اجتماعى و اقتصادى و غيره. «ذلكم» يعنى آنچه گفتم خير است براى شما اگر حقيقتاً گرونده ايد.

ص:80

وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «86» وَإِن كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «87»

لغت و اعراب:

صَدَّ عن الشىء: اعراض نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. سبيل: راه، و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. تبغونها به تقدير «تبغون لها» و ضمير «ها» راجع به سبيل است. فاصبروا خطاب به كفّار دو طايفه است، و ممكن است خطاب به مؤمنين يا به هر دو طايفه باشد.

تفسير:

وَ لَاتَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا

قوم شعيب كه جمعيتى انبوه و داراى زندگى مرفّهى بودند شديداً در مقابل دعوت شعيب مخالفت مى كردند، بر سر راه مؤمنان و قاصدان كويش مى نشستند، در عقايد آنها ايجاد شبهه مى كردند و از اقامۀ شعاير دينى مانع مى شدند.

معناى آيه: و بر سر هيچ راهى منشينيد در حالى كه مردم را توعيد و تهديد كنيد و هر كه را كه به خدا ايمان آورده از پيروى آن كه راه خداوند است جلوگيرى نماييد و براى آن راه جستجوى كجى كنيد، يعنى آن را منحرف و كج معرفى نماييد يا ايجاد شبهه و خدشه كنيد.

مراد از «راه» در آيه اعمّ است از راه حسّى و معنوى يعنى احكام اصولى و فروعى شريعت، زيرا آنها بر سر راه هاى شهر كه منتهى به مركز تبليغات شعيب مى شد مى نشستند و مانع از تماس با او مى شدند، و بر سر راه شريعت او نيز مى نشستند، يعنى مردم را در

ص:81

احكام دين او به شك و شبهه مى افكندند يا تهديد مى نمودند.

وَ اذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه شما اندك بوديد پس خداوند بسيارتان كرد (يعنى نفوس و افراد قبايل و شهرتان را به بركت در زاد و ولد انبوه ساخت و اموالتان را به رحمت هاى آسمانى و بركات زمينى فراوان نمود) و بنگريد كه عاقبت و سرانجام مفسدان چگونه شد و چگونه طوفان فراگير ريشۀ مفسدان را كَند و رجفه و ريح و سنگباران، نسل مفسدان را يكباره برچيد.

وَ إِن كَانَ طَآئِفَةٌ مِّنْكُمْ ءَامَنُواْ بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طَآئِفَةٌ لَّمْ يُؤْمِنُواْ فَاصْبِرُواْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

پس از انقسام قوم شعيب به دو گروه مؤمن و كافر، اختلاف عقايدشان زمينۀ نزاع و نبرد را ميانشان فراهم مى كرد كه شعيب به هر دو طايفه توصيه كرده هرچند محتمل است خطاب «فاصبروا» به خصوص مؤمنان يا كافران باشد.

معناى آيه: و اگر گروهى از شما به آنچه من بدان فرستاده شده ام، يعنى به كتاب و شريعت من، ايمان آوردند و گروهى ديگر ايمان نياوردند، پس شما هر دو گروه صبر ورزيد و به نزاع و ستيز و نبرد برنخيزيد تا آن گاه كه خداوند ميان ما، يعنى ميان همۀ ملت و قوم من داورى كند و او بهترين داوران است.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ «88» قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ «89»

ص:82

تفسير:

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

يعنى: در پاسخ دعوت شعيب به توحيد و امر به واجبات و نهى از افساد، سران و اشرافى از قوم او كه از پذيرش حق تكبر ورزيده بودند گفتند: اى شعيب، بى ترديد تو را و كسانى را كه همراه تو به خدا ايمان آورده اند از ميان اجتماع يا از شهرمان بيرون خواهيم كرد، مگر اين كه به كيش و آيين ما باز گرديد.

مراد بازگشتن كسانى است كه از شرك به سوى توحيد رفته بودند. و نسبت رجوع به شعيب به عنوان تغليب است وگرنه پيامبران الهى نه سابقۀ شرك و كفر دارند و نه سابقۀ فسق و گناه.

قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِى مِلَّتِكُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا

يعنى: شعيب گفت: آيا ما بازگرديم هر چند از آيين شما كراهت و نفرت داريم؟ يعنى اين كار شدنى نيست. حقيقت اين است كه اگر ما به كيش شما بازگرديم پس از آن كه خداوند ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بسته و افترا گفته ايم. يعنى چون ما خود، بطلان و پليدى آن عقايد را از خداوند نقل كرده ايم.

وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَآ

يعنى: و ما را نرسد و نسزد كه به آن آيين بازگرديم. از نظر شرع جايز و از نظر خرد و عقل صحيح نيست كه پس از وصول به حقيقت و وضوح راه مستقيم و توفيق اعتقاد به توحيد واجب الوجود يكتا، به پرستش جماد لايَعْقِل محض بازگرديم.

إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّنَا

يعنى: مگر آن كه خداوند، پروردگار ما آن را بخواهد. مگر آن كه به حدّى گنهكار شويم كه براى خذلانِ ما، آن را بر ما روا دارد بدان گونه كه براى شما روا داشته است. و ممكن است استثنا به عنوان تعليق به محال باشد، مانند اين كه بگويند مگر آن كه زوج فرد شود يا متناقِضَين جمع شوند.

ص:83

وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَىْءٍ عِلْمًا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا

يعنى: پروردگار ما بر همۀ اشيا و ذرّات جهان هستى، سعۀ دانش و احاطۀ علمى دارد.

يعنى همان گونه كه احاطۀ وجودى و احاطۀ توانى و احاطۀ رحمتى دارد (و ذكر علم الهى در اين جا براى اين است كه او مى داند كه ممكن است ما در شقاوت به حدّى برسيم كه ما را به حال شرك وا گذارد). ما بر او توكل نموده ايم. يعنى در اين كه ما را در ايمان خود ثابت دارد و از شرك محفوظ فرمايد.

رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ

يعنى: پس از اتمام حجت بر مشركان قوم و اصرار آنها بر شرك و كفر و تهديد، شعيب و يارانش داورى به سوى خدا برده، شعيب گفت: پروردگارا، ميان ما و قوم ما به حقّ و صدق داورى كن و تو بهترين داورانى.

وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ «90» فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ «91» الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ «92» فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ «93»

لغت و اعراب:

رجفه: زلزله، صوت رعد. جاثم: به زانو درآمده، فرش زمين شده. فأصبحوا جاثمين يعنى «صاروا جاثمين» يا «دخلوا فى الصباح جاثمين فى الليل». غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -:

اقامت گزيد در آن. أسِىَ زيد - ناقص يائى از باب عَلِم -: اندوهگين شد.

ص:84

تفسير:

وَ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ

يعنى: سران و اشرافى از قوم شعيب كه كافر شده بودند در خطاب به طبقات پايين يا به گروندگان قوم گفتند: بى ترديد اگر از شعيب پيروى كنيد آن هنگام است كه حتماً زيانكاريد. يعنى بدين جهت كه هم آيين حقّ پدرانتان را از دست داده ايد و هم درآمد سرشارتان از بخس كيل و وزن از كفتان رفته است.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: پس به ناگاه آنان را زلزله يا صيحۀ شديد تكان دهنده فرا گرفت كه همگى در خانه هاى خود بر خاك افتادند و نقش زمين شدند. و يا آن كه در حالى كه شب هلاك شده و نقش زمين شده بودند به صبح درآمدند.

الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ

اين آيه مبيّن شدت كيفر دنيوى كسانى است كه با دعوت پيامبران خدا مبارزه كرده اند.

يعنى: كسانى كه شعيب پيامبر را تكذيب كردند پس از نزول عذاب به صورت رجفه، آن چنان نابود شدند كه گويى از ابتدا ساكن آن جا نبودند. آرى كسانى كه شعيب را تكذيب كردند آنها بودند كه زيانكار شدند. و حصر خسران به آن قوم، مبيّن عدم شمول آن به مؤمنان است. و اطلاق خسران مفيد عموم آن به خسران دنيا و آخرت است.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ

يعنى: پس از آن كه قوم او به هلاكت رسيدند، شعيب روى از آنان برتافت، يعنى صورت برتافت يا روى دل از آنها برگردانيد و انزجار قلبى پيدا كرد و در خطابى بس عبرت آور و اسف انگيز به آنها گفت: اى قوم من، حقيقت اين است كه من همۀ پيام هاى پروردگار خود را به شما رساندم. يعنى كتاب آسمانى و اصول و فروع شريعت و پيام هاى ديگر او و انذار و تبشيرهاى او را. و براى شما خيرخواهى كردم و آنچه مصلحت شما بود به شما گوشزد نمودم.

فَكَيْفَ ءَاسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ

يعنى: پس حال چگونه من بر گروهى كه كافر شدند، اندوهگين شوم؟ يعنى كارهاى

ص:85

كفرآميز شما و مخالفت و ستيز با خدا و انكار و عناد با شريعت و ايذاء و آزار مؤمنين كه شيوۀ دائمى شما بود مانع از اين است كه وظايف اخوت نَسَبى و قبيله اى را كه طبق فطرت و وفق شريعت بايد به آن ترتيب اثر داد، انجام دهم.

نعمت و غفلت

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ «94» ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ «95»

لغت و اعراب:

بأساء: سختى و ناراحتى در غير جسم. ضرّاء: ناراحتى در جسم. يضّرّعون: مخفّف يتضرّعون، ناله و زارى. سيّئه: سختى و ناراحتى. حسنه: خوشى و رفاه حال. عَفَا الشىءُ - ناقص واوى از باب نَصَر -: زياد و انبوه شد، و «عفَوْا» در اصل «عَفُوُوا» بوده. بدّلنا متضمّن معناى «أعطينا» است به تقدير «أعطيناهم فى مكان السيّئة الحسنة».

تفسير:

وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّنْ نَّبِىٍّ إِلَّآ أَخَذْنَآ أَهْلَهَا بِالْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

اين آيه و آيۀ بعد، اشاره است به سنّت جاريۀ الهى دربارۀ طايفۀ بشرى در مرحلۀ توجيه تكاليف كلّى به آنها و مخالفت آنها و عكس العمل خدا با مخالفان. و آن سنّت اين است كه خدا پس از عرضۀ تكاليف به واسطۀ پيامبران، در آغاز محيط زندگى را بر بشرها تنگ مى گيرد شايد به اضطرار روى به خدا كنند، و چون اعتنا نكردند بر قساوتشان مى افزايد و درهاى رفاه و نعمت را به روى آنها مى گشايد، و اين مرحله را استدراج مى نامند.

و چون به كمال غرور و شقاوت رسيدند به وسيلۀ عذاب ناگهانى آنها را نابود مى سازد.

و اين رفتار و سنّت الهى هم در فرد جارى است و هم در مجتمع.

ص:86

معناى آيه: و ما در هيچ شهر و روستايى پيامبرى نفرستاديم مگر آن كه پس از آن يا همراه آن مردم آن جا را به بأساء و ضرّاء گرفتار نموديم شايد به درگاه خدا بنالند.

مراد از «بأساء» سختى ها و ناراحتى هاى غير بدنى است مانند فقر مالى، ناامنى محيط، وقوع جنگ، مرگ و مير اولاد و ارحام. و مراد از «ضرّاء» ناراحتى جسمى است نظير بيمارى، ضعف، نقص اعضا، وبا، طاعون و نحو آنها. و اين مرحلۀ امتحان و آزمايش است.

و از انضمام آيۀ بعد به لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ استفاده مى شود كه «لعلّ» دربارۀ آنها تحقق نيافته و بر غفلت و شقاوتشان ادامه داده اند.

ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ

يعنى: سپس به جاى ناراحتى ها و سختى ها، راحتى و خوشى داديم تا آن گاه كه فزونى يافتند، يعنى در نفوس و اولاد و افراد و اموال و وسايل زندگى زياد شدند.

وَ قَالُواْ قَدْ مَسَّ ءَابَآءَنَا الضَّرَّآءُ وَ السَّرَّآءُ

يعنى: پس از فزونى در عِدّه و عُدّه به جاى تنبّه و تذكر گفتند: بى ترديد، پدران ما را هم ناراحتى ها و راحتى ها و ضرر و نفع ها رسيد. يعنى عروض اين حوادث به اقتضاى طبع زندگى دنياست وگرنه دست قدرتى پشت پردۀ حواس ما نيست كه اين حالات از ناحيۀ او به منظور آزمايش ما باشد. و اين طرز فكر نهايت شقاوت است.

فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

يعنى: پس ما آنها را به نحو ناگهانى گرفتيم در حالى كه بى اطلاع از وضع حال خود بودند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «96» أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَائِمُونَ «97» أَوْ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحىً وَهُمْ يَلْعَبُونَ «98»

ص:87

لغت و اعراب:

بركات جمع بركت به معناى ثبوت و استقرار، و كنايه از خيرات فزاينده است. أفأمن تقدم همزه بر عاطف به خاطر صدارت است. بأس: عذاب. بيات به معناى شب هنگام، و هم نائمون حال است از فاعل «أمن». ضحى: صبحگاه پس از بالا آمدن خورشيد.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: و اگر اهل شهرها و روستاها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند، به اين معنا كه هر مجتمعى از مجامع انسانى، در هر عصرى از اعصار، به كتاب خود معتقد مى شدند و به شريعت خود عمل مى كردند، بى ترديد ما درهاى خيرات و بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مى كرديم.

بركات آسمان، ابرها و برف و باران نافع، تابش متناسب خورشيد، وزش باد و نسيم احياگر؛ و بركات زمين، رشد معادن روى زمينى و زيرزمينى، جوشش آب ها از كوه و هامون، و رويش مطلوب گياهان و درختان و غير اينهاست.

وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ

يعنى: ولى هر مجتمعى در عصر خويش فرستادگان ما و وحى و شريعتشان را اعتقاداً يا عملاً تكذيب كردند، پس ما آنها را به سزاى عملكردشان مؤاخذه و گرفتار نموديم.

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسُنَا بَيَاتًا وَ هُمْ نَآئِمُونَ

يعنى: پس آيا با توجه به غضب و عذاب ما بر گذشتگان، اهل شهر و روستاها ايمن و خاطر جمع اند از اين كه عذاب ما شب هنگام به آنها رسد در حالى كه همه در خواب اند؟ يعنى مانند قوم عاد و قوم لوط و غير آنها.

أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ

يعنى: و آيا اهل شهر و روستاها ايمن اند از اين كه عذاب ما در روز روشن به آنها رسد در حالى كه مشغول بازى اند؟ يعنى در حالى كه همانند كودكان در حال غفلت و مشغول

ص:88

لهو و لعب و ارتكاب گناهان كبيره اند.

أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ «99» أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ «100»

لغت و اعراب:

أفأمنوا به تقدير «فأأمنوا». مكر: فريب. و مكر خدا مقابلۀ او با فريب يا عملى شبيه فريب انسان است. أ و لم يهد به معناى «أ و لم يبيّن» و فاعل آن «ما ذكرنا من قصص الماضين» و للّذين متعلق به آن است. أن لو نشاء به تقدير «أنّ الشأن لو نشاء» مفعول «لم يهد» و تقدير كلام اين است: «أ و لم يبيّن لهؤلاء المشركين ما ذكرنا من قصص الماضين و عذابهم أنّا قادرون على مؤاخذتهم».

تفسير:

أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللَّهِ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: پس آيا آنها از مكر و فريب خدا ايمن اند، از مؤاخذه و عذاب ناگهانى خدا كه در مقابل طغيان هايشان مى رسد؟ شبيه كار فريبى كه غفلتاً و بدون اطلاع انجام مى گيرد. و هرگز كسى خود را از مكر خداوند ايمن نمى داند مگر گروه زيانكاران، يعنى انسان هاى شقى و اهل دوزخ كه در مقام معامله و تجارت معنوى، نفوس و اموال خود را با دوزخ معامله مى كنند.

أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِن م بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَآءُ أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ

ص:89

يعنى: و آيا براى كسانى كه اين زمين را پس از هلاك گذشتگان آن وارث مى شوند، آنچه ما ذكر كرديم از عذاب و سرگذشت وخيم آنان، اين حقيقت را روشن نمى كند كه اگر بخواهيم با آنها به سزاى گناهانشان برخورد سخت مى كنيم و بر دل هاى آنها مهر شقاوت مى زنيم به طورى كه هرگز پس از آن كلام حق را نشنوند؟

تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ «101» وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ «102»

لغت و اعراب:

تلك القرى مبتداء موصوف و نقصُّ خبر آن است. مِن قبل به تقدير «من قبل مجىء الرسل» است. من عهد يعنى: من وفاء عهد. ضمير هُم در دو مورد راجع به كفّار مزبور يا مطلق انسان هاى مكلّف است. إن وجدنا، «إن» مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «انّ الشأن».

تفسير:

تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَآئِهَا وَ لَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ

يعنى: آن مجتمعات انسانى كه ذكر شد، ما برخى از اخبار آنها را بر تو بازگو مى كنيم، و حقيقت اين است كه پيامبرانشان براى آنها بيّنات آوردند (يعنى همواره در طول تاريخ چنين بوده كه پيامبرانشان ادلّه اى روشن از اصول و فروع شريعت را بر آنها

ص:90

عرضه مى داشتند) ولى آنها هرگز حاضر نبودند كه به آنچه از پيش تكذيب كرده بودند ايمان بياورند.

كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ

يعنى: خداوند اين چنين بر دل هاى كافران مهر شقاوت مى زند. مراد اين است كه تكذيب آيات الهى از پيش و از نخستين روز دعوت هاى انبيا سبب شده كه خدا مهر شقاوت بر دل هاى كافران بنهد تا در حالت انكار سابقشان بمانند و هربار كه به سوى آنها بيّنات و شرايع بيايد تكذيب نمايند.

وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ وَ إِن وَجَدْنَآ أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ

يعنى: و ما براى بيشتر آنها، همان كفّار ياد شده يا مطلق مردم مورد تكليف، عهدى و پيمانى نيافتيم. يعنى در مقابل پيمان هايى كه با مسلمين مى بستند، و يا در برابر پيمان هايى كه با آنها به دست پيامبران و به وسيلۀ خرد و عقولشان بستيم وفايى نيافتيم، بلكه حقيقت اين است كه ما اكثرشان را فاسق و خارج از طاعت خود يافتيم، خواه در پيمان ها و خواه در غير آنها.

داستان موسى (ع)

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «103» وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنَ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ «104» حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَأَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ «105» قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «106» فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ «107» وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ «108»

ص:91

تفسير:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن م بَعْدِهِم مُّوسَى بَِايَاتِنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ

موسى بن عمران سومين پيامبر و رسول از پيامبران و رسولان اولواالعزم بشر، يعنى صاحب شريعت مستقل و كتاب آسمانى شامل احكام و معارف دينى است، و كتاب او تورات است كه بزرگترين كتاب هاى آسمانى و مفصل ترين آنهاست، و در قرآن كريم از تورات يادِ مكرّر و تعريف فراوان شده است. و مراد از آياتى كه اين جا ذكر شده آيات و معجزات نُه گانۀ موسى است كه در آيۀ 101 اسراء و 12 نمل اشاره شده است.

معناى آيه: پس از پيامبران نام برده كه نوح و هود و صالح و لوط و شعيب بودند، يا پس از امّت هاى مذكور منقرض شده، موساى پيامبر را همراه آيات خود (يعنى معجزاتى كه در موارد زيادى از اين كتاب ذكرى از آنها رفته كه اهم و نخستين آنها عصا و يد بيضاء است) به سوى فرعون و سران و اشراف قوم او برانگيختيم و فرستاديم.

فرعون لقب عام شاهان مصر است كه فراعنه گفته مى شوند، نظير كسرى و اكاسره لقب شاهان فارس، و قيصر و قياصره لقب شاهان روم، و خاقان و خواقنه لقب سلاطين چين. و اين فرعون ظاهراً همان فرعون زمان يوسف پيامبر است كه در فاصلۀ چهارصد سال ميان دو پيامبر عمر كرده است. و بعثت موسى به سوى همۀ مردم عصر بود و ذكر مَلَأ براى تأثيرات وجودى آنها و تبعيت ديگران از آنهاست.

فَظَلَمُواْ بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: پس آنان به آيات ما ستم كردند. آنها را نپذيرفتند و مفاهيم حقايق آن را در خود و جامعه پياده نكردند. پس بنگر كه سرانجام كار فسادانگيزان چگونه شد. يعنى به چشم سر آثار باقى ماندۀ طاغيان را، و به چشم دل عواقب سوء آنها و شمول غضب خدا را بنگر.

وَ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

و حال آغاز داستان تفصيلى موسى و فرعون و قوم اوست. يعنى: و موسى به فرعون گفت: اى فرعون، بى ترديد من فرستادۀ پروردگار جهانيانم. توصيف خداوند به وصف «ربّ العالمين» به لحاظ اين است كه فرعونيان معتقد بودند به وثنيّت و تعدد ارباب. يعنى هر

ص:92

نوعى از انواع مخلوقات را ربّى است مستقل و متكفّل تربيت و تكامل او هرچند همۀ ارباب مخلوق خداوند بزرگ اند. و موسى در آغاز دعوت خود هدف اصلى رسالت را در اين توصيف بيان نمود كه همۀ موجودات جهان از اجناس و انواع و اصناف و افراد زير نظر و تربيت مستقل و بدون شريك خداى بزرگ قرار دارند.

حَقِيقٌ عَلَى أَن لَّآأَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ

بنى اسرائيل سابقۀ سكونت در سرزمين بيت المقدس داشتند و چون يوسف بن يعقوب به مصر آمد و پس از چند سالى به سلطنت مصر رسيد و پدر و مادر و ارحام خود را به مصر طلبيد، بنى اسرائيل در مصر زير سايۀ حكومت او گرد آمده زياد گشتند و پس از ارتحال يوسف و به واسطۀ تسلّط يكى از فراعنه بر مصر و دعوى الوهيت و ربوبيت او و مخالفت بنى اسرائيل با ادعاى او، عرصه بر بنى اسرائيل در آن جا تنگ شد به گونه اى كه مشهور است و قرآن كريم نيز از آن صحنۀ ستم و فاجعۀ مظلوميت آنان مكرراً ياد كرده است.

فرعونيان و قبطيان آنها را به بردگى گرفتند، مردانشان را به نوكرى و زنانشان را به كنيزى.

خداوند موسى را مبعوث كرد و مأمور نمود كه بنى اسرائيل را از چنگال فرعونيان درآورد و به موطن اصلى خويش بازگرداند.

معناى آيه: موسى پس از دعوى رسالت، به فرعون گفت: بر من لازم و واجب است، يعنى به حكم عقل و قضاوت خرد، كه بر خداوند و از جانب او جز حق نگويم. بى ترديد من از جانب پروردگارتان حجت و دليل روشنى آورده ام، يعنى دليل بر نبوت خود و اثبات توحيد در الوهيت و ربوبيت، و مراد معجزاتى است كه همراه داشته است. پس بايد بنى اسرائيل را كلاًّ رهاسازى و همراه من بفرستى. و اين كلام آغاز كار موسى و پيشنهاد نجات بنى اسرائيل است.

قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بَِايَةٍ فَأْتِ بِهَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: فرعون گفت: اگر دليل و برهانى آورده اى پس بياور، يعنى ظاهر كن و نشان ده اگر از راستگويانى. جملۀ شرطيۀ اول با شرط و جزا، جزاء جملۀ شرطيۀ دوم است.

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ

نسب اصلى عصاى موسى به شاخه اى از درخت آس بهشتى مى رسد كه چون آدم

ص:93

ابوالبشر طبق دستور خدا، از بهشت بالا عزم هبوط به سرزمين دنيا نمود آن را همراه خود آورد، و پس از ارتحال او در دست اوصياى او از فرزندانش بود تا به شعيب پيامبر رسيد، و چون موسى سال هاى شبانى خود را براى شعيب سپرى نمود و با عائله و اموال خود عازم مصر گرديد براى استفاده در سفر و خاصه براى حفاظت گوسفندانش عصايى از پدر عيال خود طلبيد.

گفته اند: شعيب را چهل عدد عصا بود كه از هر يك در موقعى استفاده مى كرد و همه را در محل معينى نگه مى داشت. به موسى گفت: يكى از آن عصاها را برگير. موسى تا دست به سوى عصايى دراز كرد عصايى از ميان آنها خود در قبضۀ موسى قرار گرفت. چون شعيب آن را ديد گفت: آن را بگذار و عصاى ديگرى برگير. بار دوم و سوم نيز همان عصا به دست موسى افتاد و شعيب هم راضى شد و آن همان عصاى آس بهشتى بود.

موسى با همسر و عائله و مواشى روانۀ مصر شد. در ميان راه گرفتار ناراحتى و سرما شدند. موسى به سراغ آتشى كه از دور ديد رفت، به محلى رسيد كه آن جا به گفتۀ قرآن، وادى مقدّس و با ميمنت بود و درختِ آن همان شجرۀ مباركه. موسى نخستين بار صداى تكلّم خدا را از آن درخت شنيد و مأمور شد عصاى خود را بر زمين افكند. اين بار، شجرۀ آس، مبدّل به جاندارى مخوف گرديد كه موسى از ترس فرار كرد.

معناى آيه: پس از آن كه فرعون طلب معجزه كرد، موسى عصاى خود را بيفكند، پس به ناگاه آن عصا اژدهايى آشكار گرديد. يعنى آن چوب كه روح نباتى را هم از دست داده بود، مبدّل به جاندارى حقيقى و مارى عظيم الجثّه و متحرك شد كه در برابر چشم همه، ظهورى آشكار داشت، نه مانند ريسمان ها و عصاهاى سحره كه بدون واقعيت چشم ها را جادو مى كرد.

بايد دانست كه خداوند معجزۀ مار شدن عصا را سه بار به دست موسى تحقق بخشيده.

ابتدا در وادى سينا در مقام انتخاب او به نبوت و بذل معجزه، كه به صورت «جانّ» يعنى مار كوچك درآمد، چنان كه در سورۀ نمل آيۀ 10 و قصص آيۀ 31 آمده است. دوم در مقام دعوى نبوت در برابر فرعون، كه به صورت ثعبان درآمد، چنان كه در اين آيه و آيۀ 32 شعراء ذكر شده. سوم در مقام مقابله با ساحران در ملأ عام و انبوه مردم، كه در اين جا

ص:94

به عنوان «تَلْقَفُ ما يَأفكون» ذكر گرديده، و شايد در اين صحنه چند برابر ثعبان ظهور كرده كه ثعبان هاى آنها را بلعيده، چنان كه در اين سوره آيۀ 117 و سورۀ طه آيۀ 69 و سورۀ شعراء آيۀ 45 آمده. و اما معجزۀ يد بيضا در دو نوبت يعنى در مقام اول و دوم تحقق يافته است.

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَآءُ لِلنَّاظِرِينَ

يعنى: و دست بيرون كشيد پس به ناگاه دستش سفيد و نورانى براى ناظران بود.

موسى عليه السلام ابتدا دست در گريبان يا زير بغل يا زير لباس خود كرد و از آن جا به قصد اظهار معجزه بيرون آورد كه همانند قوى ترين نور مى درخشيد.

مردم فريبى فرعون

قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ «109» يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ «110» قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ «111» يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ «112» وَجَاءَ الْسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ «113» قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ «114»

لغت و اعراب:

أرجأ الشىءَ مهموز اللّام است و ثلاثى ندارد، يعنى تأخير انداخت آن را. أرجه اصلش «أرجئهُ» است، همزه را حذف كرده اند(1) و ضمير آن به موسى برمى گردد.

تفسير:

قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ

ص:95


1- . چون گفته اند اسكان هاء ضمير جايز نيست؛ پس اين هاء، هاء سكت است و هاء ضمير، محذوف است.

يعنى: سران و اشراف از قوم فرعون گفتند: بى ترديد اين مرد جادوگر دانايى است. ظاهر آيه اين است كه اظهار اين دو معجزه، در نزد فرعون و رؤساى كشور و اشراف قوم او كه عادةً در نزد سلاطين اجتماع مى كنند واقع شده است. و در آغاز رؤسا و اشراف، ميان خود استقلالاً يا به دستور فرعون به تبادل نظر پرداخته اند و اين دو آيه در بيان حال آنهاست.

يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ

يعنى: اين شخص قصد دارد شما را از سرزمينتان بيرون كند، پس حال چه امر مى كنيد؟ معلوم مى شود مَلَأ فرعون در اين اعتقاد بودند كه موسى و برادرش مى خواهند بنى اسرائيل را با جادوهاى خود جلب كنند و آنها را وحدت و تقويت بخشند و برضدّ دولت فرعونى بشورانند، فرعون را ساقط كنند، سران آنها را از مصر بيرون نمايند و خود بر مسند حكومت بنشينند. و پس از تبادل نظر در راه چارۀ اين امر، كه آيا آنها را بكشند يا تبعيد نمايند، فكرشان به آن جا رسيد كه مطلب زير را به فرعون پيشنهاد كنند.

قَالُواْ أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِى الْمَدَآئِنِ حَاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ

يعنى: مَلأ به فرعون گفتند كه كار او و برادرش را به تأخير انداز و حاشرين را، يعنى گردآوران و مأموران دربار و اطلاعات را كه مى توانند از شهرها جادوگران را گردآورند، گسيل دار تا هر ساحر و جادوگر دانا و متخصص اين فن را در دربارت حاضر سازند.

وَ جَآءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُواْ إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ، قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ

يعنى: پس از تلاش حاشران، جادوگران به نزد فرعون آمدند و دربارۀ كار مهم و عظيم مقابله و مبارزه با مدعيان نبوت، به فرعون گفتند: اگر ما در اين ميدان نبرد پيروز گشتيم، آيا براى ما پاداش مهمى خواهد بود؟ فرعون گفت: آرى، و علاوه بر آن شما مسلّماً از مقربان دربار خواهيد شد.

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ «115» قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ «116»

ص:96

لغت و اعراب:

فلمّا ألقوا اصلش «ألقَيُوا» است كه ياء لام الفعل افتاده. استرهبه: ترسانيد او را.

تفسير:

قَالُواْ يَامُوسَى إِمَّآ أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّآ أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ

يعنى: ساحران گفتند: اى موسى، يا تو بايد بيفكنى يا ما افكننده باشيم. اين گفتار از آنان كه تا حدى مؤدبانه است به منظور مخيّر كردن موسى است در شروع به افكندن وسايل جادو كه از موسى جز عصاى كوچكى نبود و از آنها انبوهى از چوب و ريسمان و غيره. و ظاهر سخن ساحران اين است كه مطمئن به پيروزى خود بودند خواه موسى شروع كند يا آنها.

قَالَ أَلْقُواْ فَلَمَّآ أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَآءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ

يعنى: موسى به آنها گفت: شما بيفكنيد. پس چون افكندند (يعنى وسايل و ابزارهاى جادوى خود را كه شامل انبوهى از طناب هاى ضخيم و باريك و عصاها و چوب هاى نازك و غليظ بود، و به مجرد افتادن در مرآى مبارزه) ديدگان مردم را جادو كردند و همه را ترسانيدند، يعنى در دلشان از راه جادو رعب و هراس ايجاد كردند. و گفته شده همۀ ميدان وسيعِ آماده شده براى اين عمل مملوّ از مار و اژدها و حيوانات بزرگ و كوچك موهوم و وحشتناكى گرديد كه همه در حركت افتادند و دور يكديگر و اطراف ميدان مى چرخيدند، و بدين وسيله مردم را ترسانيدند و جادويى بزرگ به صحنه آوردند.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَ لْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ «117» فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «118» فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ «119» وَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ «120» قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ «121» رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ «122»

ص:97

لغت و اعراب:

لقف الشىءَ - از باب عَلِم -: او را به سرعت گرفت. أفك - از باب عَلِم و ضَرَب -: دروغ گفت.

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَ لْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ

يعنى: پس از آن كه جادوهاى ساحران چشم ها را جادو و دل ها را بيمناك نمود، ما به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را در برابر آنها بيفكن. و بى ترديد در آن حال توجه همه معطوف به موسى و وسايل مبارزۀ او بود. پس چون بيفكند، به ناگاه آنچه را كه سحره به دروغ ساخته بودند همه را مى ربود و مى بلعيد. يعنى به ناگاه عصا اژدهاى عظيمى شد و شروع به بلعيدن نمود و آنچه را كه در مرأى و منظر قرار داده بودند يعنى اعيان حقيقى نامرئى اشيا و صور موهومى مرئى، همه را مى بلعيد و در نتيجه مواد اوليّه هم در شكم اژدها رفت و نابود شد و از اين رو چون موسى عصا را برگرفت چيزى در صحنۀ مبارزه نماند. و به همين خاطر بود كه جادوگران دانستند كه مسألۀ عصا جادو نيست، زيرا در جادو پس از بطلان صورت هاى موهوم يا عادى شدن چشم هاى مسحور، مواد اوليۀ اشيا باقى مى ماند.

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: حق واقع و آشكار شد و آنچه سحره از شئون سحر و فنون جادو انجام داده بودند در انظار منصفان حضار باطل گرديد و معلوم شد فرعون را در ربوبيت جهان نقشى نيست.

فَغُلِبُوا هُنَالِكَ

يعنى: پس فرعون و ياران او و جادوگران در آن جا مغلوب شدند. مراد از آن جا محل حدوث آن حادثۀ بزرگ تاريخى است كه از نظر انبوه جمعيت و رو به رو شدن دو طرف نامتقابل، يكى دو فرد عادى با لباس و زىّ متعارف، و ديگرى دولت مقتدر متصرف در همۀ كرۀ زمين با پيش بينى جمع آورى ساحران شهرها و تعيين روز عيد براى مقابله و حضور قاطبۀ مردم مركز و برخى شهرستان ها، بى سابقه بوده است.

ص:98

ساحران پاكدل

وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ

يعنى: و آنها همگى در برابر پيامبر حق و ادعاى حق و معجزه و برهان حق منقلب شدند و جزء خوارها و زبون ها و كوچكان گشتند.

وَ أُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ

يعنى: و ساحران به حال سجده افكنده شدند. اين تعبير براى اين است كه عظمت حادثه و ظهور جلال خدا و قدرت شگفت آور عصا و نابودى ناگهانى جادوها به گونه اى بود كه گويى آنها را به قهر و جبر به حال سجده در افكند. و در همان جا در برابر فرعون متكبر و همۀ تماشاگران گفتند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم كه همان پروردگار موسى و هارون است. و گفته شده كه نخست موسى و هارون به شكرانۀ پيروزى به سجده افتادند و سحره سجده را از آنها آموختند.

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «123» لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ «124» قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ «125» وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ «126»

لغت و اعراب:

آمنتم به اخبار متضمّن استفهام انكارى است، و يا استفهام است به حذف همزۀ استفهام، و مرجع ضمير به خدا يا موسى است. مكرتموه مرجع ضمير جمع، موسى و سحره است.

قطّع الشىءَ: پاره پاره كرد آن را. صلّب اللّصَّ: به دار آويخت دزد را. نقم الأمرَ من فلان - از باب ضَرَب و عَلِم -: عيب گرفت و مكروه داشت آن كار را از او. أن امنّا مفعول «تنقم». أفرغ

ص:99

الماءَ: ريخت آب را.

تفسير:

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِى الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: فرعون به لحن استفهام انكارى گفت: آيا پيش از آن كه من به شما اجازه دهم به موسى يا به خداى او ايمان آورديد؟ بى ترديد اين عمل نيرنگى است كه در اين شهر ميان خودتان ساخته ايد، يعنى از پيش قرار داد كرده ايد كه او دعوت نبوت و اظهار معجزه كند و شما هم چون دعوت شويد پس از مبارزۀ صورى تسليم شويد تا بنى اسرائيل را تقويت كنيد و قبطيان را كه صاحبان اصلى اين شهرند از آن بيرون نماييد. پس به زودى خواهيد دانست، يعنى تصميم خاصى دربارۀ شما مى گيرم.

لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: سوگند باد كه بى ترديد دست ها و پاهاى شما را هر يك، برخلاف ديگرى - يكى را از سمت راست و يكى را از سمت چپ - خواهم بريد. و ذكر تقطيع اشاره به اِعمال شدت در عذاب است. سپس شما را دسته جمعى به دار مجازات آويزان خواهم نمود.

قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ

يعنى: ساحران تازه ايمان آورده در جواب تهديدات فرعون گفتند: بى ترديد ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم. مرادشان اين است كه سرنوشت ما بالأخره اين است كه به سوى خدا بازمى گرديم، پس ما را از تهديد تو چه باك است؟! ممكن است اعتقاد اين گروه به معاد و بازگشت به سوى خدا از پيش بوده و از ترس فرعون اظهار نمى كردند، و ممكن است از سخنان موسى و هارون و گفتگوهاى آنها با فرعون و ملأ حاصل شده باشد.

وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا

يعنى: بر ما عيب و ايرادى نمى گيرى جز اين را كه ما به آيات پروردگار خود هنگامى كه به ما رسيد و ثابت شد ايمان آورديم. مراد از آيات، سخنان منطقى دو پيامبر و معجزات روشن آنهاست.

ص:100

رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ

يعنى: سحره پس از تهديدات فرعون رو به سوى خدا گفتند: پروردگارا، بر ما صبر و استقامتى فراوان فرو ريز، و روح ما را در حالى كه ما مسلمانيم به سوى خود برگير.

در تفاسير آمده كه فرعون ساحران را كه از خود فرعونيان بودند در كنار رود مصر به طرزى كه تهديد كرده بود مجازات نمود، و موسى و هارون تا حدى آزادانه به سراغ قوم خود رفتند.

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ «127»

لغت و اعراب:

تذر: رها مى كنى. (1)تفسير:

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ

ظاهر آيات اين سوره و برخى از روايات اين است كه موسى و هارون پس از پيروزى بر فرعون در مصر ماندگار شدند و تا حد ميسور مشغول دعوت به توحيد و تعليم احكام شريعت خود يا شريعت پيشين بودند و طبعاً عمل به برنامه هاى دينى در ميان آنها - هرچند فى الجمله - ظاهر مى شد، و از اين رو فرعون و ملأ از حدوث اين حركت مذهبى و قومى و سياسى در ميان بنى اسرائيل شديداً ناراحت بودند.

معناى آيه: و سران و اشراف از قوم فرعون به وى گفتند: آيا موسى و قوم او را رها مى كنى كه در سرزمين مصر افساد كنند و تو را و خدايان تو را ترك نمايند؟!

ص:101


1- . قاهرون خبر إنّ، و فوقهم ظرف متعلّق به قاهرون است.

گفته شده كه فرعونيان معتقد بودند بتان زمينى و ستارگان آسمانى معبودات فرعون و فرعون هم معبود اهل مصر است، و يا آنها معبود مردم و فرعون معبود آنهاست، و يا آن كه تنديس هاى فرعون در شهرها به عنوان ربّاند و مردم در برابر آنها بايد خضوع كنند و فرعون رب الارباب است كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى [نازعات، 24] گفته. و به هر تقدير بنى اسرائيل از ارباب اعراض كرده بودند و اين عمل و برخى از سخنانشان افساد محسوب مى شده است.

قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِى نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ

يعنى: فرعون گفت: به زودى پسران آنها را قتل عام مى كنيم يا به شدت و به طرز فجيع مى كشيم، و زنانشان را زنده نگه مى داريم، و حتماً ما در نفوس و قدرت و ثروت بالاتر از آنهاييم و از حيث سلطه و حكومت بر آنها قاهر و مسلّطيم. مرادش اين است كه پيروزى موسى در مقابل سَحَرۀ ما اثرى ندارد، بلكه همان رويّۀ پيش از ظهور آنها را دربارۀ بنى اسرائيل پياده مى كنيم.

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ «128» قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «129»

تفسير:

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّهِِ

يعنى: موسى در مقام تسليت و دلدارى و وعدۀ پيروزى به قوم خود گفت:

استعانت بجوييد و يارى بطلبيد از خداوند و صبر ورزيد، بى ترديد اين زمين از آنِ

ص:102

خداست. يعنى ملكيت حقيقى و مالكيت و حاكميت واقعى آن از آنِ اوست، چه آن كه او آفريده و او نگه مى دارد و تدبير تكوينى آن را بر عهده دارد و حاكميت و مالكيت آن نيز از آنِ اوست.

يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

يعنى: و اين زمين و كرۀ خاكى را به هركس كه مى خواهد از بندگانش به ارث مى دهد، يعنى واگذار خواهد كرد. و عاقبت و سرانجام از آنِ پرهيزگاران است. اشاره به اين كه محتمل است اين زمين در اختيار شما قرار گيرد.

اين كلام به معناى عام بدين معناست كه خداوند جهان آفرينش را طورى تنظيم كرده است كه همۀ اجزاى آن به سوى كمال مطلوب خود در حركت است و اگر از مسير تكوينى اش منحرف نگردد طبعاً به تدريج بدان هدف كه سرانجام سير آن است مى رسد. و بنا بر اين، هر فردى از افراد بشر يا هر مجتمع و گروهى از آنها كه جزئى از اجزاى اين عالم اند اگر خط سير سعادت تكوينى خود را طى كند و تقوا و پرهيز از خروج و انحراف نمايد، عاقبت كار او نيز رسيدن به كمال مطلوب خواهد بود.

قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا

يعنى: قوم موسى گفتند: اى موسى پيش از آن كه بيايى (يعنى به عنوان رسالت الهى و نجات بنى اسرائيل) ما اذيت و آزار ديديم. فرعونيان ما را شكنجه مى كردند، پسران ما را سر مى بريدند و زنان ما را در استخدام خود زنده نگه مى داشتند. و پس از آن كه تو آمدى و رسالت خود را ابلاغ نمودى و آنها شكست خوردند بازهم ما در اذيت و آزار افتاده ايم.

يعنى پس كو آن وعده ها كه به ما مى دادند كه پيامبرى به نام موسى مى آيد و بنى اسرائيل را از چنگال فرعونيان نجات مى بخشد؟

قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

يعنى: موسى اين بار نيز به عنوان تكرار وعدۀ قبل و تقريب انطباق آن كلّى بر آنها گفت:

اميد است كه پروردگار شما دشمنانتان را هلاك سازد و شما را در اين سرزمين جانشين آنها قرار دهد تا بنگرد شما چگونه رفتار مى كنيد.

ص:103

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «130» فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «131»

لغت و اعراب:

سنين جمع «سَنَة» به معناى سال است و غالباً در سال قحطى استعمال مى شود. حسنة صفت است، يعنى هر چيز نيكو و سرورآور از نِعَم و خوشى هاى بدنى و مالى و غيره. سيّئة مقابل حسنة است يعنى هر امر بد و حزن آور. تطيّر بالشىء و من الشىء: فال بد زد به آن. و طائر: چيزى كه به وسيلۀ آن فال بد زنند مانند كلاغ و هدهد.

تفسير:

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

اين آيه مبدأ اخبار از نزول غضب موعود خدا به فرعونيان است. يعنى: و حقيقت اين است كه آل فرعون را، يعنى قوم و تابعان آيين او را، به سال هاى قحطى مؤاخذه كرديم و دچار نموديم. يعنى به وسيلۀ خشكسالى هاى پى در پى ارزاقشان را كم كرديم.

و آنها را گرفتار كمبود ميوه جات يا مطلق حاصل اعم از حبوب و ميوه جات نموديم، شايد متذكّر شوند.

فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ

يعنى: پس از ظهور آثار غضب خدا و روى آوردن قحطى كه طبعاً گاهى تنگى و گاهى فراخى بود آنها به جاى تنبّه و تذكّر، به عناد و انواع مبارزه با موسى برخاستند كه در آيه به برخى از آن اشاره مى كند.

ص:104

معناى آيه: پس هنگامى كه حسنه به آنها مى رسيد، يعنى باران رحمت، وفور نعمت، فراوانى ارزاق و سلامت مزاج ها، مى گفتند: اين به خاطر خود ماست. يعنى به واسطۀ قداست وجود و لياقت ذات و حسن نيّت و نكويى اعمال ماست. و اگر سيّئه اى به آنها مى رسيد، مانند خشك سالى، كمبود ارزاق، مرگ و مير حيوانات و بيمارى وبا و طاعون و غيره، فال بد به موسى و شگون بد به يارانش مى زدند و همه را از شومى وجود و دعوت و برنامۀ عملى او مى ديدند.

أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: آگاه باشيد كه طائرشان نزد خداست. چيزى كه وسيلۀ فال بد و سبب نزول بليّات و مصائب آنها مى شود گناهان خود آنهاست از كفر و شرك و عناد و عمل هاى حرام و گناهان كبيره كه همه در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ ثابت است، ولكن اكثر آنها به اين حقيقت توجه ندارند. يعنى برخى از اهل دقت و انصافشان اين حقيقت را مى دانند.

وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ «132» فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ «133»

لغت و اعراب:

مهما شرطيه است به معناى هر زمان يا هر چيز. طوفان: سيل فراگير، و از هر چيزى انبوه آن. جراد: ملخ. قمّل: شپش شتر كه «كنه» گفته مى شود، و «سوس» آفت گندم. ضفادع: جمع ضِفدِع مثل زِبرِج، قورباغه.

ص:105

گرفتارى هاى فرعونيان

تفسير:

وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و گفتند: اى موسى، هر آيه اى براى ما بياورى كه ما را بدان جادو كنى، هر چيزى كه به عنوان معجزه و نشانه هاى صدق دعوت خود و اثبات توحيد خداوند براى ما بياورى، ما معتقديم كه آن جادوست و مى خواهى چشم و گوش ما را تسخير نمايى، و از اين رو ما هرگز به تو ايمان آور نيستيم.

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ

يعنى: پس ما طبق وعدۀ سابق، بر آنها طوفان و ملخ و شپش و قورباغه ها و خون را فرستاديم، به صورت آيه ها و نشانه هاى مفصّل و جداگانه.

مراد از «طوفان» سيل فراگير است كه همۀ نهرها و خانه ها و مزارع و مراتع آنها را در خود فرو برد و قدرت استفاده از مساكن و كوچه ها را نداشتند و از توان كشت و زرع افتادند. و مراد از «جراد» ملخ هاى ريز و درشت نابود كننده اند كه كشت و زرع را مى خوردند و چيزى از سبزيجات و حبوبات را باقى نمى گذاشتند و بوته ها و درخت ها را از برگ و گل عريان مى كردند. و مراد از «قُمّل» شپش حيوانات است كه عمدتاً در شتر پيدا مى شود و به قدرى بوده كه سبب نابودى چهارپايان مى گرديد. و مراد از «ضفادع» قورباغه هاى ريز و درشت است كه حمله ور مى شدند و خانه ها و طاقچه ها و سفره ها و ظرف ها و داخل نان و آب مى شدند و همه را پر مى كردند. و مراد از «خون» آلوده شدن تمام آب هاست كه قطره اى آب صاف پيدا نمى كردند.

اينها آيات مفصّلات بود، يعنى روشن و واضح كه هر عاقلى مى دانست كه نشانۀ قهر و غضب الهى و قدرت فوق بشرى است. و يا آن كه جدا جدا بود و هر يك به فاصلۀ يك ماه، و طول مدت هر يك قريب يك هفته بود.

فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ

يعنى: پس تكبر ورزيدند و آنها گروهى گنهكار بودند. و اين جمله حكم كلّى است كه آيۀ 135 فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ الى آخر، مبيّن كيفيت آن است.

ص:106

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَارَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ «134» فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ «135»

لغت و اعراب:

بما عهد متعلّق است به اُدع، «باء» قسم و «ما» موصوله است و لئن كشفت لام قسم است و لنؤمننّ جواب است، و تقدير كلام اين است: «ادع بحقّ ماالتزم به عندك من النبّوة، أو إجابة الدعوة». نَكَثَ العهد - از باب نَصَر -: نقض كرد و شكست آن را.

تفسير:

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ

يعنى: و چون عذاب بر آنها واقع شد گفتند: اى موسى، به حقّ آن عهدى كه خدا در نزد تو دارد (كه تو پيامبر مرسل باشى يا دعاهايت را اجابت نمايد) از پروردگارت براى ما بخواه. مراد اين است كه پس از ثبوت و ادامۀ هر يك از آن عذاب ها درخواست زير را از او مى كردند.

لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِى إِسْرَائِيلَ

يعنى: سوگند ياد مى كنيم كه اگر اين عذاب را از ما برطرف سازى حتماً به تو ايمان مى آوريم و بى ترديد بنى اسرائيل را همراه تو مى فرستيم. با اين خوبى كه در حق ما مى كنى، آن طور كه مى خواستى كه همۀ بنى اسرائيل را رها كنيم و تحويلت دهيم تا آنها را به وطن اصلى خودشان بيت المقدس بازگردانى انجام مى دهيم.

فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ

ص:107

يعنى: و در هر نوبت چون به درخواست موسى عذاب را از آنها تا مدتى كه بايد بدان مى رسيدند برمى داشتيم باز هم آنها سوگند خود را مى شكستند.

مراد از آن مدت، زمان معيّنى است كه خود آنها هنگام درخواست تعيين مى كردند، مثلاً مى گفتند: اگر خدا تا يك ماه عذاب را بردارد ايمان مى آوريم. و يا زمانى است كه موسى پس از درخواست آنها معين مى كرد، مثلاً مى گفت: تا يك ماه خداوند عذاب را از شما برمى دارد. و به هر حال آنها سر موعد، پيمان مى شكستند.

فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ «136» وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ «137»

لغت و اعراب:

يمّ: دريا، يا دريايى كه قعرش قابل درك نيست، و نهر بزرگ از آب شيرين. بارك اللّه لك و فيك و عليك: خداوند خير و بركت دهد تو را. دمَّره و دمَّرعليه: هلاك كرد او را. عرش - از باب ضَرَب و نَصَر: خانۀ چوبين ساخت. عَرَش الكَرْمَ: شاخه هاى تاك را بر چوب بست نهاد. عَرَش البيت: خانه را بالا برد.

تفسير:

فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِى الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ

يعنى: پس ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا يا رودى بزرگ و روان غرق كرديم

ص:108

به خاطر آن كه آيات ما را تكذيب نمودند و از آنها غافل بودند.

فاء «فانتقمنا» اشاره به اين است كه انتقام پس از اتمام حجت، و ارفاق تام، و پذيرش مكرّر درخواست رفع عذاب، و نقض مكرّر سوگند، و امتناع از ايمان و تسليم و ثبات، و اصرار بر كفر و انكار صورت گرفت. و چون ظاهر تكذيب آيات با غفلت از آنها متنافى است، پس مراد اين است كه تكذيب آيات به گونه اى بود كه گويى به كلّى از آنها غافل بودند. و يا آن كه ضمير مؤنّث «عنها» به نقمت يعنى انتقام برمى گردد، يعنى آيات ما را انكار كردند و از انتقام هم غافل بودند.

وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا

يعنى: و ما به ارث داديم و واگذار نموديم به ملتى كه استضعاف مى شدند خاورها و باخترهاى سرزمينى را كه خير و بركت خويش را در آن نهاده بوديم.

مراد از «قوم» بنى اسرائيل است كه همواره ساليان دراز در دست فرعونيان از همه جهت مستضعف شده بودند به استبداد و استعباد و استعمار و استثمار و غير اينها. و مراد از «ارض» شامات و فلسطين و همۀ اطراف شرقى و غربى آن جاست كه بركات خداوند از اقدم زمان ها شامل حالشان بود از جهت فزونى بعثت پيامبران الهى و وفور نعمت هاى خدا. و توصيف قوم به استضعاف، اشاره به قدرت خداوند است كه چگونه در زمان كوتاهى، بردگان ناتوان را بر مقتدرترين دولت و سلطۀ وقت پيروز نمود. و ظاهراً بنى اسرائيل به مصر بازنگشتند، لكن در شامات و فلسطين حكومتى تشكيل دادند كه مصر نيز در قلمرو آن قرار گرفت.

وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا

يعنى: و كلام بسيار نيك خداوند بر بنى اسرائيل به سزاى صبرشان تمام و كمال يافت.

مراد از كلام خدا سخنى است كه از علم ازلى او در لوح محفوظ به صورت كتابت و در زبان جبرئيل به صورت كلام درآمد و به موسى ابلاغ گرديد، يعنى وعدۀ نصرت و پيروزى بنى اسرائيل و سلطۀ آنها بر بخشى از زمين در مدتى طولانى. و اين همان است كه موسى وعده و نويدش را ابتدا به عبارت إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ و سپس به عبارت عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الأَْرْضِ كه در آيات قبل گذشت، داده بود.

ص:109

وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ

يعنى: و آنچه را كه فرعون و قومش همواره عمل مى كردند و آنچه عريش مى ساختند همه را هلاك و نابود ساختيم.

بايد دانست كه مستفاد از ظواهر ادلّۀ مقام اين است كه پس از غرق شدن فرعون و سپاهيانش بناها و مساكن و ساير وسايل زندگى آنان به وسيلۀ غضب خدا و حوادث ديگرى ويران و نابود نشده بود چنان كه از آيۀ كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيم [دخان، 25 و 26] و آيۀ فَأَخْرَجْنَاهُم مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَكُنُوزٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ [شعراء، 57 و 58] استشمام مى شود. پس ممكن است مراد از دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُنابود كردن كارهاى باطل و رسوم شرك و آداب بت پرستى و جاهليت آنها باشد يا داربست ها و عروش آنها. و ممكن است و «دمّرنا» تا آخر آيه اشاره باشد به آيات پنج گانه اى كه در آيۀ 133 ذكر شد كه در نتيجۀ آنها اغلب صنايع تشريفاتى و داربست هاى آنها نابود گرديد.

خواسته هاى نامعقول بنى اسرائيل

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ «138» إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «139» قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ «140»

لغت و اعراب:

جاز و جاوز: عبور كرد، گذشت، و جاز به و جاوز به: گذراند او را. ببنى اسرائيل، باء تعديه است. عَكَفَ على الشىء - از باب نَصَر و ضَرَب -: ملازم آن شد و به عنوان تعظيم بدان روى آورد. تبّره: شكست و نابود ساخت او را.

ص:110

تفسير:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ

مراد از بنى اسرائيل در اين آيه همۀ كسانى هستند كه از دست فرعونيان گريخته و از جاده هاى جديدالحدوث و سهل العبورِ داخل رود نيل گذشته و غرق شدن فرعونيان را به چشم خود ديده و نجات يافته بودند. و غرض از اين آيه و آيات بعد، بيان حوادث تلخى است كه از آنها سر زده، حوادث عجيب جاهلانه و اسف آورى نظير درخواست يك عدد بت از موسى براى پرستيدن پس از اندك زمانى از نجات، و ساختن گوساله و پرستيدن آن در غيبت موسى، و درخواست مشاهدۀ علنى خداوند و غير اين ها كه موسى پيامبر عظيم الشأن صبور هم، پيوسته مشكلات را با حوصله و بردبارى فيصله داده است.

معناى آيه: و ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس به قومى رسيدند كه بر بت هايى كه داشتند روى آورده، كرنش و تعظيم مى كردند.

مراد از بحر دريايى است ميان مصر و مكه كه درياى قُلزُم ناميده مى شود به نام شهر قلزم كه در ساحل آن است و بنى اسرائيل لازم بود در مسير خود از آن عبور كنند، و كيفيت عبور آن جمعيت انبوه از دريا نقل نشده به چه وسيله بوده، با كشتى يا قايق يا غير آن؟ زيرا در حدود ششصد هزار نفر بوده اند.

قَالُوا يَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

يعنى: بنى اسرائيل خطاب به موسى گفتند: اى موسى، براى ما هم خدايى بساز همان گونه كه آنها را خدايانى است.

بايد دانست كه بنى اسرائيل هر چند از اولاد ابراهيم خليل الرحمان مظهر توحيد و بت شكن زمان بودند و با فاصلۀ اندكى چون اسحاق و يعقوب و يوسف به آنان مى رسيدند، لكن روح ماديت و علاقه به ظواهر در آنها سخت رسوخ داشته و گويى اصالة الحسّيّه بر آنها حاكم بوده، و توحيد و معنويات انبياى گذشته در آنها اثرى جز ظواهر دينى تشريفى نداشته است. خاصه آن كه مدت مديدى در تحت اسارت فرعونيان مادى و مشرك و معتقدانِ بت، و در جوّ پرستش اصنام رشد كرده بودند، از اين رو به مجرد ديدن منظرۀ

ص:111

اجتماع عده اى دور خداى مجسم، با كمال جرأت از موسى خداى مجسم خواستند. و ظاهراً شكل آن به صورت گوساله بوده و سامرى هم از همان منظره اساس كارش را بنا نهاد و در غياب موسى خدايى به شكل گوساله ساخت. و به همين دليل موسى در جواب آنها ابتداءً به نحو اجمال گفت: شما گروهى هستيد كه نادانى مى كنيد. سپس به تعليل پرداخت و گفت:

إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: به يقين اين ملت، اعتقاد و مسلك و مذهبى كه در آن هستند پوچ و نابودشدنى است و آنچه بدان مشغول اند از كرنش و پرستش بتان، باطل و بيهوده است.

قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ

يعنى: موسى پس از نكوهش شديد از عمل آنها و خدايانشان، گفت: آيا غير از اللّه (يعنى ذات واجب الوجود مستجمع جميع صفات كمال و عارى از هر نقص و عيب، و متصرف در تمام اجزاء عالم وجود) براى شما معبودى بطلبم؟ در حالى كه اوست كه شما را بر جهانيان عصرتان برترى بخشيده است. يعنى نه آن بت هاى جمادى كه تا حال در مصر فرعونى ديديد و نه امثال آنها هر چند انبوهى از آنها را تهيه نماييد.

وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ «141»

تفسير:

وَ إِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ

آيه خطاب است از جانب خداوند به بنى اسرائيل به وسيلۀ موسى، براى تذكّر برخى از نعمت ها در برابر درخواست نابه جاى آنها. يعنى: به ياد آوريد هنگامى را كه شما را از چنگال خاندان فرعون نجات بخشيديم كه بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند.

ص:112

سامَهُ العذابَ يعنى براى او عذاب طلب كرد، يا عذاب را بر او تحميل نمود.

يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَ فِى ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ

يعنى: پسرانتان را تقتيل مى كردند - دسته جمعى مى كشتند، يا با بى رحمى و قساوت سر مى بريدند - و زنانتان را زنده نگه مى داشتند، يعنى براى بيگارى و بار شدن بر دوش مردان و اغراض فاسده. و در اين حادثه براى شما از جانب پروردگارتان امتحانى سخت و عذابى بزرگ بود.

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ «142» وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ «143»

لغت و اعراب:

ثلاثين مفعول دوم واعدنا است به تقدير مَكْثَ ثلاثين. ميقات: زمان يا مكانى كه براى عملى تعيين شود. اربعين حال است از ميقات. لميقاتنا به تقدير «عند زمان المواعدة» يا «الى مكان المواعدة» دَكّ الحائطَ - از باب نَصَر -: ويران كرد آن را. دَكّْ مصدر به معناى مفعول است يعنى مدكوك و خُردشده. خَرَّ الشىءُ - از باب نَصَر و ضَرَب -: ساقط شد و درافتاد. صَعِق صفت است به معناى بيهوش و مرده.

ص:113

تفسير:

وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً

اين آيه اخبار است از دستور پروردگار به موسى كه بايد از ميان قوم خود به سوى كوه طور رود و سى شبانه روز با اضافۀ ده شبانه روز در آن جا مكث و توقف نمايد و هنگام بيرون شدن از ميان قوم براى ادارۀ امور آنها برادر خود هارون را جانشين خود نمايد.

معناى آيه: و ما با موسى مواعده و قرارداد سى شب نموديم. يعنى اين مدت را در كوه طور بماند و به وسيلۀ عبادت و راز و نياز مهيّاى دريافت كتاب آسمانى شود. و آن مدت را با اضافه كردن ده شب ديگر به اتمام رسانديم، پس مجموع زمان مواعدۀ او با پروردگارش را در چهل شب به پايان رسانديم.

مراد از شب، شبانه روز است و چون آغاز قرارداد، شب اول ذى قعده بوده به نام شب ذكر شده. و جدا كردن دو مدت براى اشاره به اين است كه مجموع مواعده يك ماه تمام ذى قعده و ده روز از ذى حجه است، و يا اشاره به اختلاف عبادت موسى در دو مدت است، و يا آن كه سى شبانه روز براى مقدمۀ نزول تورات و ده شبانه روز هم ايام نزول آن است. و در سورۀ بقره آيۀ 51 مجموع دو مدت، يكجا ذكر شده وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و موسى هنگام حركت به سوى موعد به برادر خود هارون گفت: در ميان قوم من از من جانشينى كن، و حال ملت را به صلاح كشان، و هرگز پيروى از فسادانگيزان مكن.

مراد پيروى در شرك و كفر و فسق نيست، زيرا هارون خود پيامبر مرسل و معصوم بود، بلكه مراد تبعيت از آنها در ادارۀ امور ملت و صلاحديد و راهنمايى هاى آنهاست. و تعيين هارون به خاطر آن است كه وى به درخواست خود موسى وزير او بود و مقام نبوت و علم او متكفّل اصلاح امور دينى و دنيوى آنها مى شد. و اين آيه دلالت دارد كه پيامبر هيچ امّتى را نسزد و نرسد هنگامى كه از ميان قوم خود بيرون مى رود هرچند در ايام معدودى باشد چه رسد به هنگام مرگ، كه بدون استخلاف و نصب جانشين بيرون رود. و بايد جانشينش اعلم و افضل امّت و با تدبيرتر در اصلاح امور ملت و مستقل و غير متأثر از فريب مفسدان باشد.

ص:114

آيا ديدار خدا ممكن است؟

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِى

يعنى: و چون موسى در سر قرارداد ما بيامد، يا در مكان قرار ما حاضر شد و پروردگارش با او تكلم كرد، گفت: پروردگارا، خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نمى بينى. يعنى توان ديدن مرا ندارى.

بايد دانست كه بسيار مستبعد و دور از مقام رسالت و بعيد از عقايد ما دربارۀ رسولان الهى است كه از خداوند رؤيت با ديدۀ سر و حاسّۀ ظاهرى بطلبند و امر بزرگ و عظيمى را كه نزد عقل، استحالۀ آن روشن است بخواهند. بلكه ظاهراً مراد موسى رؤيت به قلب بوده كه بر دو قسم است: رؤيت قلبى در دنيا در آن حد كه براى اولياى الهى پس از مشاهدۀ آثار جمال و جلال او حاصل مى شود. و رؤيت قلبى در آخرت در حدى كه پس از مشاهدۀ عالم آخرت و آثار جمال و جلال ربوبى تحقق مى يابد. و حصول اين قسم در دنيا براى بشر غيرممكن است و موسى بن عمران اين قسم را در دنيا طلبيد و اين همان است كه در سورۀ قيامت آيات 22 و 23 دربارۀ نيكان در قيامت مى فرمايد: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ، إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ و جواب نفى مربوط به اين قسم است.

وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى

يعنى: خداوند پس از نفى رؤيت به نحو مؤبّد، فرمود: ولكن به سوى آن كوه بنگر، اگر كوه در جاى خود ثابت و پايدار ماند تو نيز به زودى مرا مى بينى، يعنى ديدن من به وقوع و تحقق نزديك مى شود. و طبعاً موسى به سوى آن كوه كه معلوم نيست كوه طور بوده يا كوهى در اطراف آن، به دقت نگريست.

فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً

يعنى: پس چون پروردگار موسى بدان كوه تجلّى نمود (تجلّى ظهور و انكشاف است و ظاهراً شمّه اى از اوصاف جلال خداوند مانند غضب و هيبتش بر آن كوه ظهور كرد) آن را خرد و غبار كرد، همانند آن كه همۀ كوه ها در روز قيامت چنان خواهد شد وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً [نبأ، 20].

بايد دانست كه ايجاد آن منظره براى موسى به خاطر تقريب ذهن او بوده كه چنان كه كوه با اندكى از تجلّى ربوبى ماهيت و هويت خود را از دست مى دهد و تبديل به غبار،

ص:115

سپس به عدم مى شود، اگر در آن حد از تجلّى كه خدا در قيامت بر نفوس صالحان مى كند و آنها متحمل مى شوند و مى پذيرند و خشنود مى گردند، در دنيا انجام دهد نفوس بشرى هرچند شاخص ترين فرد آنها همانند كوه مندك و نابود مى گردد.

وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و موسى بيهوش و مدهوش بر زمين افتاد. و ظاهر آن است كه ترس موسى به خاطر رؤيت فروپاشى كوه از دور نبود، زيرا موسى همان شخص است كه حوادث عجيب و دهشت زاى زيادى ديده و ترس او در وهلۀ اول از افكندن عصا زايل گرديد و از جملۀ لاَتَخَفْ إِنِّى لاَيَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ [نمل، 10] درس كامل گرفت. و پس از آن بود كه دوبار عصا را اژدها كرد، ادوات عظيم جادوگران و بلكه عدۀ بيشمارى از مردم را عصايش به كام كشيد، كوه بزرگى را بر بالاى سر مخالفانش به خواست خويش يا به دست خويش نگه داشت، عصا را بر درياى روانى بزد و جاده هاى وسيع اعجاب انگيز به وجود آورد. بلكه ترس او از اين بود كه مبادا درخواست رؤيتش غضب خدا را برانگيخته باشد و از آثارش اندكاك كوه باشد، و شاهد اين مطلب توبۀ اوست.

قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «144» وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُورِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ «145»

تفسير:

قَالَ يَا مُوسَى إِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِى وَ بِكَلاَمِى

يعنى: خدا فرمود: اى موسى، همانا من تو را به پيام هاى خود و سخن گفتن با تو، بر

ص:116

مردم برگزيدم و برترى دادم. مراد از رسالات، معارف و حقايق دينى است كه به قلب موسى براى ابلاغ به جامعه القا كرده، خواه در قالب الفاظ يا عارى از آن. و مراد از كلام، تشريف و تكريم موسى به سخن و تكلّم با اوست، خواه معارفى باشد كه بايد ابلاغ شود يا اسرارى غير آنها، و خواه با زبان عبرى باشد يا زبان هاى ديگر. و محتواى تورات داخل قسم اول و الفاظش مشمول قسم دوم است.

فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: پس اى موسى، آنچه را به تو دادم فراگير و از سپاس گزاران باش. مراد از موصول ما اتيتك اصطفا و انتخاب است و گرفتن آن، پذيرش قلبى و تقدير و تشكر عملى است.

و ممكن است مراد رسالت ها و تكلّم باشد كه براى ابلاغ و عمل بپذيرد.

وَكَتَبْنَا لَهُ فِى الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَىْءٍ

الواح تورات تخته هايى از چوب يا فلز يا اشياء ديگرى بود كه حقيقتش براى ما روشن نيست و تورات در آن به قدرت و ارادۀ حق و يا به دست فرشتگان نوشته بوده. و «من كلّ شىء» متعلّق به «كتبنا» و «موعظة و تفصيلاً» هر دو بيان «مِن كلّ شىء» و تنوين «تفصيلاً» براى ابهام و اجمال است.

معناى آيه: ما براى موسى در تخته هاى تورات از همه چيز نوشتيم، يعنى پند و اندرزى راجع به همه چيز و همۀ موارد، و تفصيل مختصرى دربارۀ همۀ موضوعات محل ابتلا و مورد نياز مردم، از احكام دين و حلال و حرام و غير آنها.

فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُورِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: و به موسى گفتيم كه الواح تورات را به توان و نيرو بگير. يعنى اصول و علوم آن را به قدرت فكرى و ارادۀ قلبى، و فروع آن را به نيروى جسمى بگير و پياده كن. و قوم خود را دستور ده كه نيكوترين آن را به كار گيرند يعنى واجبات دينى اصولى و محاسن اخلاقى روحى و آداب نيك عملى را بگيرند و به كار بندند، و قبايح و محرّمات مندرج در آن را ترك كنند. به زودى مسكن و جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد. يعنى كاخ ها و قصرها و خانه هاى فرعونيان غرق شده و ويرانه هاى قوم نوح و عاد و ثمود و لوط را در دنيا، و دركات دوزخيان را در آخرت به شما نشان مى دهم.

ص:117

سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ «146» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «147»

تفسير:

سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ

تتمّۀ خطاب خداوند به موسى است. يعنى: به زودى كسانى را كه همواره در روى زمين به ناحق تكبر مى ورزند از آيات خود بازمى گردانم و منصرف مى كنم. مراد از انصراف متكبران اين است كه خداوند بر دل هاى آنها مهر قساوت و شقاوت مى نهد كه در آيات الهى تفكر نكنند و از آيات كتاب و معجزات پيامبران، راه هدايت و وعظ و اندرز نگيرند. و حاصل آيه تهديد متكبران است به آن كه طبع و زيغ و قسوت بر دل هاى آنها چيره شود و در آن حال از دنيا روند.

و ممكن است مراد بازداشتن و منصرف كردن متكبران باشد از اين كه به آيات خداوند صدمه زنند و آن را باطل نمايند، كه ما توطئه و معارضه هاى آنها را همانند فرعونيان جواب مى دهيم.

وَ إِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَ إِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً

يعنى: و از اوصاف متكبران در برابر خداوند اين است كه هر آيه و نشانه و معجزه اى را در طريق راهنمايى خود ببينند ايمان نمى آورند، و اگر راه هدايت و نجات را ببينند كه مفاد

ص:118

آن آيات است آن را براى خود راه و مسلك اتخاذ نمى كنند، و اگر راه ضلالت را ببينند مانند راه و رسمى كه شيطان در مقابل خداوند و پيامبرانش اتخاذ نموده، آن را براى خود طريقه و مسلك اتخاذ مى كنند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ

يعنى: عدم ايمان آنها به آيات و عدم اتّباع راه رشد و پيروى از راه ضلالت، به خاطر اين است كه از آغاز هنگامى كه در برابر نشانه هاى توحيد ما و منطق رساى پيامبران و معجزات باهرۀ آنها قرار گرفتند تكذيب و انكار كردند و آنان از آن آيات غافل بودند. يعنى با توجه و علم، آن چنان اعراض كردند كه گويى به كلّى از آنها غفلت داشتند.

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِالآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما در كرانه هاى جهان و نفوس آفريده ها را تكذيب كردند، يعنى مبدأ را منكر شدند، و ملاقات روز واپسين را انكار كردند، يعنى منكر معاد شدند، عمل هاى آنها حبط يعنى باطل و بيهوده است.

مراد از «اعمال» كارهاى خيرى است كه در زندگى پيش از تكذيب از آنها صادر شده مانند ايمان و اعتقادات نيك قلبى، و كارهاى نيك عملى نظير اختراعات در خدمت بشر و اعانت مستمندان و صلۀ ارحام و غيره. و مراد از «حَبْط» كشيده شدن قلم بطلان بر استحقاقشان در صحيفۀ اعمال و سقوط پاداش هاى دنيوى و اخروى است.

هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

استفهام انكارى است و مراد از «جزاء» پاداش نيك است. يعنى: آيا آنان جز به انجام عمل نيك پاداش نيك داده مى شوند؟ يعنى چون كفر ورزيدند عمل هاى خيرشان معدوم و باطل شد، پس اعمال خير و نيكى ندارند كه پاداش خير برند.

و ممكن است مراد اين باشد كه حبط عمل آنها يعنى محكوم شدن آنها به بطلان كارهاى خير و سقوط همه از ارزش، نوعى از جزاء است و اين جزا را به خاطر آنچه انجام مى دادند از كفر و شرك و فسق، دريافت كردند، نظير آيۀ وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنثُوراً [فرقان، 23] و آيۀ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً [نور، 39].

وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ «148» وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِن لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «149»

ص:119

لغت و اعراب:

حُلىّ: جمع حَلْى، وسايل آرايش. عِجل: گوساله. خُوار: صداى گوساله. سُقط فى يده اين عبارت غالباً در مورد پشيمانى استعمال مى شود و معناى لغوى آن: روى دستش افتاد.

مراد اين كه گزيدن به دندان بر پشت دستش افتاد، كنايه از اين كه سخت پشيمان شد، زيرا شخص نادم پشت دست خود را مى گزد.

گوساله پرستى بنى اسرائيل

تفسير:

وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ

موساى پيامبر پس از هلاكت فرعونيان و استقرار موقت بنى اسرائيل در صحرايى به قصد حركت به سوى بيت المقدس، موظف شد مدت سى روز به كوه طور سفر كند و كتاب آسمانى تورات را از جانب خداوند دريافت نمايد. پس از غيبت او سامرى كه گفته اند از اهل سامره بوده و در ميان قوم موسى معروف و مورد تعظيم بوده، زينت ها و طلاجاتى كه بنى اسرائيل براى روز عيدشان از قبطيان عاريه گرفته بودند جمع كرده، تنديس گوساله اى مى سازد و در ميان قوم خود شايع مى كند كه موسى مرده و خدايى كه موسى بدان دعوت مى كرد همين است. مردم هم اطاعت كرده، مشغول عبادت آن مى شوند.

معناى آيه: و قوم موسى پس از وى از زيورهاى خود گوساله اى را كه جسدى بود و

ص:120

صداى گوساله داشت اتخاذ كردند.

مراد از «من بعده» پس از سفر او به سوى طور است. و ظاهر آيه اين است كه همۀ قوم مرتكب ارتداد شدند و گوساله پرستيدند، لكن مراد اكثريت آنهاست، يعنى سامرى و پيروان او، و عمومِ نسبت براى تغليب است. و يا آن كه چون اقليت جز هارون، نهى از عمل اكثريت نكردند همه به حكم پرستندگان محسوب شدند. و خُوار گوساله براى آن بوده كه سامرى از خاك زنده و روح دار كه از تماس با پاى جبرئيل يا اسب او جاندار شده بود، در جوف آن ريخته بود و در نتيجه صوت متناسب با آن جسم پيدا شده بود. و محتمل است كه تنديس گوساله روح نداشته لكن طورى تنظيم شده بوده كه چون بادى بر وى مى وزيد صداى گوساله مى داد.

أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً

استفهام براى انكار و تقبيح و توبيخ است. يعنى: آيا نديدند كه آن گوساله با آنها سخن نمى گويد و آنها را به راهى هدايت نمى كند؟! يعنى پس چگونه انبوهى از انسان ها آن را پرستيدند و از آن نيازهاى خود را طلبيدند؟!

اين آيه در مقام استدلال بر نفى الوهيت و ربوبيت آن مجسمه است. و هرچند ادلّۀ بطلان ربوبيت آن زياد است، زيرا جسم بودن و بدون روح و به صورت حيوان بودن و مصنوع دست مخلوقى مانند خود بودن، هريك دليلى بر بطلان ربوبيت آن است، لكن جهت ذكر عدم توان آن بر سخن و هدايت نمودن اين است كه آنها چيزى را مى خواستند كه حاجت هاى آنها را بپرسد و بداند و آنان را به سوى صلاح زندگيشان هدايت نمايد، و اين دو چيز در آن گوساله نبود.

اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ

يعنى: و بالاخره آن را به خدايى گرفتند و آنها ستمكار بودند. يعنى در اين عمل ستم كردند ستمى بزرگ به خداوند كه جمادات را همتاى واجب الوجود كردند؛ و ستم به موسى و هارون كه نهى شديد آنها را مخالفت كردند و آنها را آزردند؛ و ستم به اصل اصيل توحيد و قانون غير قابل خدشه در نزد عقل و شرع، و ستم بر ملت عظيمى كه پس از آنها دنباله رو آنها شدند، و ستم به خودشان كه جهنم را براى خود خريدند.

ص:121

وَلَمَّا سُقِطَ فِى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِن لَمْيَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: و چون بنى اسرائيل رو دستشان افتاد، يعنى متنبّه شده، سخت پشيمان گشتند و به چشم دل ديدند كه سخت گمراه شده اند، گفتند: به يقين اگر پروردگار ما به ما ترحم نكند و ما را نيامرزد بى ترديد از زيانكاران خواهيم بود.

بايد دانست كه مقتضاى ترتيب اين است كه اين آيه پس از آيۀ بعد باشد، زيرا پشيمانى آنها پس از برگشتن موسى از كوه طور بود، لكن براى اهميت پشيمانى و توجه به حق، مقدم شده و گويى ترتيب چنين است: و چون موسى بازگشت و غضبناك شد و به برادر خويش عتاب نمود، آنها متنبّه و پشيمان شدند و توبه كردند.

وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «150» قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «151»

لغت و اعراب:

غضبانَ و أسفاً هر دو صفت مشبهه و حال اند از موسى. خَلَفه - از باب نَصَر -: جانشين او شد. و خلّفه فيهم: او را جانشين خود كرد در ميان آنها. عَجِلَ الأمرَ - از باب عَلِم -: سرعت كرد در آن و پيش از وقت طلبيد آن را. ابنَ امَّ -: به حذف حرف ندا و فتح امّ - مجموع دو كلمه را براى كثرت استعمال، مركّب و مبنى بر فتح كرده اند، نظير خمسةَعشرَ.

ص:122

تفسير:

وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِى مِن بَعْدِى

يعنى: و چون موسى به سوى قوم خود در حال غضب و تأسف برگشت، به آنها گفت: پس از من جانشينى بدى از من كرديد. و علت اين كه موسى خشمگين و اسفناك بر قوم خود وارد شد اين است كه خدا پيش از رسيدن او، كار ارتداد و بت پرستى آنها را به وى خبر داده بود، از اين رو تا رسيد خشم خود را اظهار نمود.

أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ

يعنى: آيا در كار پروردگارتان شتاب كرديد؟ مراد از «امر ربّ» وعدۀ نزول تورات است كه براى مدت چهل روز بود. يعنى آيا خواستيد تورات پيش از موعد مقرر نازل گردد؟

وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ

يعنى: موسى در حال غضب تخته هاى تورات را كه همه در دستش بود يا بر حيوانى بار بود، بر زمين افكند و سر برادر خود را گرفته، به سوى خود مى كشيد.

مراد موى سر يا كلاه و پوشش سر يا ريش اوست كه در سورۀ طه آيۀ 94 آمده است.

و علت غضب موسى بر هارون اين است كه گمان مى كرد كه هارون سليقۀ خوبى در نهى قوم از پرستش بت ها انجام نداده و مثلاً در موارد اعمال شدت با نرمش رفتار نموده است، و اين مقدار اختلاف نظر و رويّه در دو نفر معصوم، قادح و مضرّ به عصمت هيچ يك نيست، هرچند در اين مورد، حق با هارون بوده، زيرا او بيان كرد كه نهايت توان خود را در نهى قوم انجام داده و موسى نيز پذيرفت.

و اما گرفتن موى سر برادر در اثر همان گمان بوده كه هارون در امر و نهى ارشادى او «وأصلح و لاتتّبع» سليقۀ خوبى اعمال نكرده است. و اين قسم رفتار، رفتار تأديبى دربارۀ دستور ارشادى بوده. و بالاخره از آيۀ شريفه غير از ترك اولى دربارۀ موسى استفاده نمى شود.

ص:123

قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِى فَلاَ تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: هارون در جواب رفتار او گفت: فرزند مادرم! حقيقت اين است كه اين قوم مرا ناتوان كردند، يعنى از هر راه به جلوگيرى آنان برخاستم با من مقابله كردند و مرا عاجز نمودند، و نزديك بود مرا بكشند. حال با اين رفتارت دشمنان را بر من شماتت گر مكن، و عملاً مرا جزو اين ستمكاران قرار مده.

گفته شده كه تعبير هارون از موسى به «پسر مادر» تحريك عواطف بوده و يا آن كه برادر مادريش بوده است.

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِأَخِى وَ أَدْخِلْنَا فِى رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

موسى پس از پذيرش عذر برادر و اذعان به مظلوميت و استضعاف او در ميان قوم، و به تند بودن رفتارش با او، متوجه به سوى خدا شد و عرضه داشت:

پروردگارا، بر من و برادرم ببخشاى و ما را در رحمت خويش وارد كن و تو ارحم الراحمين هستى.

بايد دانست كه درخواست مغفرت از معصوم و استغفار او دلالت بر صدور گناه اصطلاحى از او ندارد، زيرا افراد بشر در نزد خداوند داراى درجات اند و قبح اعمال نيز داراى مراتب است، و صدور ترك اولى هرچند كمترين حزازت و عيب را دارد اما از معصومى كه داراى والاترين مقام است در نزد آنها گناه به شمار مى آمده هرچند گناه اصطلاحى نبوده باشد.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ «152» وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «153»

ص:124

اعراب:

تنوين غضبٌ و ذلَّةٌ هر دو براى تنويع و تعظيم است. كذلك اشاره است به كيفر مذكور.

مرجع ضمير مؤنّث من بعدها ى اول سيّئات است و دوم توبه است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

اين آيه و آيۀ بعد كلام خداوند است با موسى پس از طلب غفران.

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه گوساله را به خدايى گرفتند به زودى به آنها غضب و خشمى سخت از جانب پروردگارشان و ذلّت و خواريى در زندگى دنيا خواهد رسيد.

مراد از «غضب و ذلّت» امور و حوادث دنيوى است كه به تدريج در درازمدت به آنها رسيد، مانند سوزاندن معبودشان و پاشيدن خاكستر آن به دريا، و تبعيد و بيرون راندن سامرى از ميان قوم و تحريم تماس با وى، اعدام عده اى ديگر از متصديان تهيه و نصب گوساله، دستور قتال و كشتار يكديگر، غربت دائمى از وطن براى همه و ماندن داغ اين ننگ و عار بر پيشانى بنى اسرائيل در طول تاريخ.

وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرِينَ

يعنى: و ما اين چنين كيفر مى دهيم افتراگويان را.

سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه مجرمان بزرگ و طغيان گران سركش را پيش از آن كه در آخرت به عذاب خود گرفتار سازد، در دنيا كيفرى مى دهد كه وسيلۀ عبرت ديگران باشد. و ادلّۀ عقليه در نزد عقلا و اهل وجدان و نيز شرايع آسمانى مؤيّد قطعى اين امر است.

وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: و كسانى كه گناهانى را مرتكب شدند، خواه گناهان فرعى از صغائر و كبائر، يا اصولى از شرك و كفر و نفاق، سپس بعد از ارتكاب، از سيّئات فرعى توبه كردند و از عقايد فاسد به ايمان گرويدند، به يقين پروردگار تو پس از توبۀ آنها بسيار آمرزنده است يعنى نسبت به گذشته كه قلم عفو مى كشد، و مهربان است يعنى نسبت به آينده كه

ص:125

بر حسب مراتب توبه به رو نمى آورد، يا جبران مى كند، يا تبديل به حسنه يا تبديل به حسنات مى كند.

وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدىً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ «154» وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِي مَن تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ «155»

لغت و اعراب:

نَسَخَ الكتاب - از باب مَنَعَ -: از نوشته رونويسى كرد. نُسخه: كتابى كه از آن رونويسى شده، و رونوشتى كه از كتابى برداشته شده. رهب - از باب عَلِمَ -: ترسيد. لرّبهم لام تقويت است به تقدير «يرهبون ربَّهم». قومه منصوب به نزع خافض متعلّق به اختار، و سبعين مفعول اختارَ. و ممكن است «سبعين» بدل از «قوم» باشد بدل جزء از كل به تقدير «سبعين رجلاً منهم». رجفة: حركت شديد يا صيحه و صاعقۀ مستلزم زلزله. ان هى الّا فتنتك مرجع ضمير مؤنّث «فتنۀ» مفهوم از مقام است.

تفسير:

وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَ فِى نُسْخَتِهَا هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ

يعنى: و چون غضب از موسى فرو نشست، تخته ها را كه بر زمين افكنده بود برگرفت

ص:126

كه براى قوم خود بخواند. معلوم مى شود كه الواح سالم بوده و شكستنى مانع از قرائت بر آنها واقع نشده بوده. و در نسخۀ آنها هدايت و رحمتى بود براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند. يعنى مفاد و محتواى الفاظ و سطور مكتوب در آن، آنان را به سوى عقايد صحيح و اخلاق فاضله و برنامه هاى عملى نيكو در زندگى انسان هدايت مى كرد و سراپا رحمت بود براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند، زيرا حالت بيم از هر امرى خاصه بيم از خداوند يكى از مهم ترين انگيزه هاى انسان است براى اجتناب از خطر و طلب كمال.

وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا

اين آيه و شمارى از آيات بعد فرازهايى از سرگذشت بنى اسرائيل است كه در آن برخى از نعمت هايى كه به آنان عطا گرديده بيان شده و برخى از كفران نعم خلاف عقل و وجدان آنها هم ذكر شده است.

معناى آيه: موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد را براى وعده گاه ما اختيار نمود. بايد دانست ظاهر آياتِ مقام اين است كه ميقات مذكور در اين آيه غير از ميقات و وعده گاه مذكور در آيۀ 142 گذشته است كه مدت آن جمعاً چهل روز بود و موسى در آن براى دريافت تورات به تنهايى به سوى كوه طور رفته بود تا آن كتاب را براى قوم خود هديه آورد. در اين ميقات كه مدتش معين نيست موسى همراه هفتاد نفر از گروندگان قومش براى منظور ديگرى رفته است. در ميقات اول خود موسى از خداوند طلب رؤيت كرده به عبارت «رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ إِلَيْكَ»، و در اين ميقات آمدن صاعقه يا صيحه و حصول رجفه و هلاكت قوم پس از آن بدون علت ذكر شده، لكن از آيۀ 153 سورۀ نساء فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً معلوم مى شود كه علت نزول صاعقه و حدوث رجفه آن بوده كه از موسى خواسته اند خدا را آشكارا به آنها نشان دهد.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَ إِيَّاىَ

يعنى: پس چون آنها را زلزلۀ زمين يا صيحه و يا صاعقه اى كه زمين محل اقامتشان را نيز حركت داد فرا گرفت، يعنى و همگى چون تن هاى بى جان نقش زمين شدند، موسى گفت: پروردگارا، اگر مى خواستى آنها را پيش از اين هلاك مى كردى و مرا نيز

ص:127

همراه آنها هلاك مى كردى. يعنى در آن حال كه ميان قوم بوديم و آنها گوساله مى ساختند يا مى پرستيدند.

أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا

يعنى: آيا ما را به خاطر آنچه نادان هاى ما انجام داده اند در اين صحرا به هلاكت مى رسانى؟! مراد از «فعل سفهاء» درخواست رؤيت آشكار و ديدار علانيه است كه آن جا كردند، يا ساختن و پرستيدن گوساله است كه قبلاً انجام دادند.

إِنْ هِىَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِى مَن تَشَاءُ

يعنى: اين عمل جز آزمايش تو نيست. (مراد اين است كه اگر اين قوم را براى آن پرستش هلاك كردى تو خود صداى خُوار در جوف گوساله آفريدى تا آنها پرستيدند.

و اگر براى درخواست رؤيت در اين صحرا هلاك نمودى تو خود صداى خود را در گفتگو به آنان شنواندى تا به طمع رؤيت آشكار افتادند.) آرى به وسيلۀ اين امتحان هركه را بخواهى گمراه مى كنى و هركه را بخواهى هدايت مى كنى. يعنى آن كس را كه سوابق شر و شقاوت دارد رها مى كنى تا گمراه گردد، و آن كس را كه سوابق خير و سعادت دارد راهنمايى مى كنى.

أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ

يعنى: تو اى خدا سرپرست و ياور ما هستى، پس بر ما ببخش و ترحم كن و تو بهترين بخشندگانى.

بايد دانست كه موسى پس از هلاكت همراهانش از بيم آن كه بنى اسرائيل تهمت قتل آنها را به وى زنند و از دين بيرون روند، از ته دل خواستار زنده شدن آن ها بود هرچند از يك سو هم شمول غضب خدا بر آنها به واسطۀ گناه كبيرۀ آنان مانع از درخواست بود، لكن بالأخره با كمال خضوع سخنانى كه غفران او را برانگيزد و رضايت او را جلب نمايد به زبان آورد، نظير استعمال كلمۀ ربّ، و تسليم نفس بر مرگ، و نسبت دادن گناه به نادان ها و سفها، و ذكر قدرت خدا در امتحان و مشيّت او براى اضلال و هدايت، و در آخر گشودن زبان به توسل و دعا و طلب مغفرت تا به آنجا كه خدا آنها را زنده كرد و با موسى بازگشتند.

ص:128

وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَهُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ «156»

لغت و اعراب:

و فى الآخرة متعلق به واكتب است به تقدير: «و فى الآخرة أيضاً حسنة». هاد - از باب نَصَر -: توبه كرد و رجوع نمود.

تفسير:

وَاكْتُبْ لَنَا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ

تتمّۀ دعاى موسى است، يعنى: براى ما در اين دنيا حسنه بنويس و در آخرت نيز حسنه بنويس. مراد از حسنۀ دنيا هر چيزى است كه نيكو شمرده شود از عقايد قلبى و اخلاق روحى و اعمال فرعى و نعمت هاى گوناگون دنيا كه زندگى نيكو را تشكيل مى دهند، يعنى نيكوهاى دنيا را دربارۀ ما مقرر دار و نصيب گردان. و مراد از حسنۀ در آخرت، رحمت هاى واسعۀ خدا و بهشت برين است. و إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ در مقام تعليل است، يعنى درخواست حسنه به خاطر اين است كه ما به گفتار و كردار به سوى تو رجوع كرديم.

قَالَ عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ

يعنى: خداوند در جواب موسى فرمود: عذاب خود را به هركس بخواهم مى رسانم، و رحمت من گسترده بر همه چيز است. شمول عذاب را خداوند در اين آيه مقيّد به مشيّت و خواست خود كرده و رحمت را فراگير خوانده، زيرا عذاب طبق اقتضاى بنده است نه ذات اقدس خدا، و اين بنده است كه به وسيلۀ عصيان و طغيان عملاً درخواست عذاب مى كند و

ص:129

خدا هم طبق قدرت و حكمت اگر بخواهد عذاب مى كند وگرنه مى بخشد. ولكن رحمت طبق اقتضاى ذات اوست و همۀ اجزاء عالم وجود در اين مرحله يكسانند چنان كه قدرت خدا و علم او نيز وسعت دارد و فراگير همۀ ذرات عالم هستى است و بالاتر از همه ذات اقدس است كه بر همه چيز احاطه دارد.

فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَهُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ

يعنى: به زودى رحمت خود را دربارۀ كسانى كه تقوا پيشه مى كنند و زكات مى پردازند و براى كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند خواهم نوشت و مقرر خواهم داشت.

مراد از نوشتن و مقررداشتن در آينده، اعطا و اجراى رحمت در آخرت است كه شامل حال همۀ نيكان اهل آخرت مى شود. و ممكن است مراد مقرر داشتن رحمت هاى خاص خود در دنيا براى بنى اسرائيل در آيندۀ زمان وعده باشد. و مراد از زكات در اين آيه ماليات معروف حكومت اسلامى نيست كه بر هشت قسم از اموال بسته شده و در نُه قسم از موارد صرف مى گردد، زيرا اين سوره مكّيه است و آن زكات در مدينه تشريع شده است، بلكه ظاهراً حقّ مالى انسانى است كه طبق سنّت جاريه ميان عقلا در مجامع بشرى و همۀ ملل به اقتضاى نوع دوستى و عواطف فطرى جارى بوده است.

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «157»

ص:130

لغت و اعراب:

الذين يتّبعون صفت الذين هُم در آيۀ سابق است، يا مبتداست و خبرش يأمرهم است.

اُمّى: منسوب به مادر، كنايه از اين كه درس نخوانده و خط ننوشته است. طيّب: هرچيزى كه طبع پسند يا عقل پسند باشد، و خبيث مقابل آن است. وَضَعَ عنه الشىءَ - از باب مَنَعَ -: ساقط كرد آن را از او. اِصر: سنگينى و گناه و پيمان. اَغلال: جمع غُلّ، زنجير آهنين كه به دست و پا يا گردن بسته مى شود. عَزَّره: تعظيم و تجليل نمود از او. اُنزل معه به تقدير «اُنزل مع نبوّته - يا - انزل إمامته مع نبوّته» است.

اوصاف پيامبر اسلام (ص) در تورات و انجيل

تفسير:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ

اين آيه، تتمّۀ كلام خدا با موسى در آيۀ قبل است. يعنى: اى موسى، آنهايى كه به آيات ما ايمان مى آورند كسانى هستند كه چون پيامبر خاتم مبعوث گردد پيروى از آن رسولِ نبىّ امّى مى كنند. رسول است به لحاظ آن كه فرستاده از جانب پروردگار است. و نبىّ است براى آن كه پيام آور به مردم است. و امّى است براى آن كه مكتب نرفته و درس نخوانده و خط ننوشته است. يعنى با اين وضع عالم و آگاه از همۀ عوالم غيب و شهود است.

الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِى التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ

يعنى: پيامبرى كه او را در نزد خود در كتاب تورات و انجيل، نوشته مى يابند. يعنى او را به نام و نشان و اوصاف كمال و كتاب و شريعت و آيات و معجزات در آن دو كتاب مى بينند و مى خوانند. پيامبرى كه آنها را به هر امر پسنديده اى فرمان مى دهد و از هر امر ناپسندى نهى مى كند.

وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ

يعنى: پيامبرى كه در اين دنيا آنچه را كه نزد عقل و طبع، طيّب و پاكيزه است از اجناس و اعيان اين جهان از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و از عقايد و اخلاق و اعمال، حلال مى كند و آنچه را كه پليد است از مواد اين جهان مانند ميته و خون و مسكرات و

ص:131

حيوانات غير قابل اكل و نيز اعمال و عقايد و اخلاق پليد و خبيث، حرام مى كند.

وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ

يعنى: و از دوش آنها بارهاى سنگينشان و زنجيرهايى را كه بر گردنشان بوده برمى دارد و فرو مى نهد.

مراد از بار و زنجير، كارهاى بسيار سختى است كه از زمان موساى كليم تا زمان محمد صلى الله عليه و آله بر آنها تحميل شده بود، برخى به واسطۀ كتاب هاى آسمانى به سزاى گناهانشان، و برخى به جعل و بدعت علماى اهل كتاب به واسطۀ تحريف دو كتاب، و برخى به اخذ از رسوم و آداب و سنن مشركان مانند لزوم قصاص در قتل عمدى و خَطَأى، و وجوب بريدن عضوى كه گناه از آن صادر شده، و كندن پوست بدن به جاى شستن از نجاست بول، و حرمت صيد ماهى در روز شنبه و خوردن چربى و پيه بدن شمارى از حيوانات حلال گوشت و غير اين ها.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس كسانى كه به آن پيامبر ايمان آوردند و او را تعظيم و تجليل كردند و به او يارى رساندند و از آن نورى كه همراه او نازل شده پيروى نمودند، آنها هستند كه رستگارند.

مراد از «نور» قرآن مجيد است كه همراه نبوت او نازل گشته. و محتمل است به قرينۀ تعبير «معه» مراد از نور، وصىّ معصوم او باشد كه دستور ولايت او همراه منصب نبوت بر او فرود آمده است.

بايد دانست كه در مجموع اين آيۀ شريفه، ده صفت زير براى پيامبر اسلام ذكر شده است: رسول، نبىّ، امّى، نامبرده شده در تورات، مذكور در انجيل، امر كنندۀ به معروف، نهى كنندۀ از منكر، حلال كنندۀ پاكيزه ها، حرام كنندۀ خبائث و بردارندۀ سنگينى ها و زنجيرها از مردم. كه سه صفت اول مجتمعاً جز در اين آيه و آيۀ بعد، در جاى ديگر اين كتاب كريم ياد نشده، و اين صفت هاى سه گانه در متن تورات و انجيل در تعريف و توصيف او تصريح شده است. و پنج قسم اول به عنوان صفت كمال و معرفى شخص او، و پنج قسم ديگر به عنوان صفت فعل و جزء برنامه هاى عملى او بيان گرديده كه در هيچ شريعتى اين امور

ص:132

مانند اسلام، مورد دقت و اهميت واقع نشده است.

و با يك نگرش دقيق عقلى معلوم مى شود كه مجموع احكام اسلام به دو قسم تقسيم مى شود: قسمى برنامه هاى اعتقادى(1) و فرعى بشر، و قسمى حافظ و ضامن بقاى آنها.

مرجع قسم اول و عُصارۀ آن همان حلّيت طيّبات و حرمت خبائث است، و قسم دوم همان امر به معروف و نهى از منكر است كه براى اهميت آن مقدم شده است. و چون نظر به مجموع احكام اسلام كنى، خواهى ديد كه شريعتى است قابل تحمل و پياده شدن در فرد و اجتماع، و در مقايسه با اهداف والا و نتايج مطلوبۀ دنيوى و اخروى آن، از كمالات فردى و اجتماعى انسانى و سعادت لايتناهى و ابدى، دينى است سَمحه و سهله، و هيچ گونه احكام و دستورات شاقّ و طاقت فرسا در آن نيست و مصداق مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ [حج، 78] و يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاَيُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ [بقره، 185] است، و به اين مطلب هم با عبارت يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ اشاره شده است.

قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «158» وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ «159»

تفسير:

قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً

خطاب به پيامبر است پس از بيان اوصاف كمال و اشاره به دين قويم و جامع الأبعاد او كه خود را به مجامع بشرى عصر خود و آيندگان معرفى كند كه از جانب چه كسى و

ص:133


1- . عملى ظ.

صاحب چه قدرت و عظمتى فرستاده شده است.

معناى آيه: بگو: اى مردم، بى ترديد من فرستادۀ خداوندم به سوى همۀ شما. يعنى از مرد و زن و هر قبيله و صنف و صاحب هر زبان و عادت و اهل هر عصر و زمان.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ

يعنى: آن خدايى كه ملكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين و مالكيت و حكومت بر همه از آنِ اوست به ملاك آن كه همه را او از كتم عدم بيرون آورده و حفظ مى كند و تدبير و اداره مى نمايد و بالأخره هر لحظه كه مشيّتش تعلّق گيرد تبديل يا فانى مى سازد. و هيچ معبود به حقّى جز او نيست، و او زنده مى كند و مى ميراند. يعنى هر قابل حيات به هر نوعى از حيات را او حيات مى بخشد، و هرچه را كه مماتى عارض مى شود او مى ميراند.

فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

در اين كلام التفات است و عدول از خطاب به غيبت. يعنى گويى پيامبر خود را به ناگاه غايب ديده و از جانب او سخن مى گويد.

معناى آيه: پس اى مردم، به خداوند و فرستادۀ او كه پيام آورى درس نخوانده است ايمان آوريد، پيامبرى كه او خود به خدا و كلمات او ايمان مى آورد. مراد از «كلمات» اعمّ است از وحى و آنچه نوشته شده در كتاب آسمانى خود او و كلماتى كه خدا با پيامبران گذشته به وحى و كتابت سخن گفته است. و از او پيروى نماييد، يعنى در همۀ اصول عقايد و اخلاق انسانى و برنامه هاى عملى، شايد هدايت يابيد.

وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

اين آيه در راستاى سنّت حسنۀ خداوند در كلام خويش است كه چون گروهى از طاغيان را به خاطر طغيانشان نكوهش كند، سخنى از نيكان به جهت اعمال پسنديدۀ آنها به ميان مى آورد، و گويى مى فرمايد: در مقابل آن اكثريت بدرفتار و مخالفت كنندۀ فرامين موسى و كفران كنندۀ نِعَم و طالبان خداى مجسّم و پرستندگان گوساله و درخواست كنندگان رؤيت آشكار، گروه ديگرى هم هستند. و مفعول «يَهْدونَ» «النّاس» محذوف است، و «بالحقّ» متعلّق به يهدون، و يا حال است از فاعل آن.

معناى آيه: و از قوم موسى گروهى هستند كه مردم را به وسيلۀ سخنان حقّ و صدق

ص:134

هدايت مى كنند، يا در حالى كه بر پايه و اساس حقّ قرار دارند ديگران را نيز راهنمايى مى كنند، و به وسيلۀ گفتار و كردار حق در مجتمع خود عدالت مى ورزند. و مراد از اين گروه، پيامبران نسل يعقوب و اسباط و پيروان راستين آنهايند.

نعمت هاى گوناگون در بنى اسرائيل و ناسپاسى آنان

وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَارَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «160»

لغت و اعراب:

قطع و تقطيع: پاره كردن و متفرق نمودن. اسباط: جمع سبط، نوۀ شخص، و غالباً در نوۀ دخترى استعمال مى شود. اثنتى عشرة مفعول دوم «قَطَّع» است، و أسباطاً بدل از آن است نه تميز وگرنه مفرد بود، و اُمماً بدل دوم است. انبجس الماء: جوشيد و فوران كرد. مَنّ: كتيرا و شيرۀ درخت، و ترنجبين و گزنگبين. سَلوى: عسل و كبك و بلدرچين. كلوا به تقدير «قُلْنا لَهم». طيّبات ما رزقناكم اضافۀ صفت به موصوف است، أى ما رزقناكم الطيّبات.

تفسير:

وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْعَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ

اين آيه و يازده آيۀ بعد دربارۀ بنى اسرائيل پس از نزول تورات و در ايام روانه شدن

ص:135

به سوى بيت المقدس است و شامل انبوه حوادث و ظهور معجزات بسيار از موسى در حقّ آنهاست. و در اين آيه تقسيم آنها به دوازده قبيله ذكر شده به ملاك آن كه اسرائيل يعنى يعقوب دوازده پسر داشت و اولاد و احفاد هريك امّتى صاحب عقيدۀ مستقل و مسلك و رسوم خاص شده بودند و با هم شديداً مخالفت و رقابت و اختلاف سليقه و رويّه داشتند.

معناى آيه: و ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله تفريق و تجزيه كرديم كه هريك امّتى بود. و به موسى هنگامى كه آنها در ازمنۀ گرفتارىِ در تيه، آب طلبيدند وحى كرديم كه عصاى خود را بر آن سنگ بزن.

فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَاعَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ

يعنى: و چون موسى عصا بر آن سنگ زد به ناگاه از آن دوازده چشمه جوشيد كه هر مردمى يعنى هر قبيله اى آبشخور و محل انفجار آب خود را شناختند.

بايد دانست كه سنگ مورد اشاره در اين آيه سومين سنگ با قداست و داراى خواص و اعجازآور خاص است كه از عالم بالا به زمين فرود آمده و پيش از اين سنگ، حجرالاسود و مقام ابراهيم بوده است. و اين سنگ ظاهراً مربع مكعّب و داراى شش سطح بوده و چون موسى عصاى خاص خود را بر آن مى زده از هريك از جهات چهارگانه سه شكاف و سوراخ محدودى پيدا مى شده و از هريك جويى روان مى شده و هر قبيله منبع حصّۀ خود را به تناسب كم و زيادى آب بر حسب نفوس قبيله يا به وسيلۀ نوشتۀ طبيعى بر بالاى محل جوشش مى شناخته است.

گفته شده كه «انبجاس» كه در اين آيه آمده، فوران اندك آب، و «انفجار» كه در آيۀ 60 سورۀ بقره آمده فوران زياد و واسع آن است. پس معلوم مى شود كه آب چشمه ها ابتدا اندك بوده و رفته رفته زياد مى شده و يا آن كه بر حسب نياز، گاهى اندك و گاهى زياد مى شده است.

وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى

يعنى: و بر آنها ابر را سايبان كرديم، و بر آنها مَنّ و سَلوى فرو فرستاديم. و اين امور در بيابان گرم ميان مصر و شامات بوده كه خداوند ابرى را كه پوشانندۀ تابش و حرارت خورشيد بود در روز سايبان آنها مى كرد كه وقت سير آنها حركت و وقت اقامتشان ايست

ص:136

كند. و «مَنّ» ترنجبين يا شيرخشت و «سَلوى» كبك يا بلدرچين است.

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَارَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

يعنى: پس از بذل نعمت هاى مذكور، در خطابى به عنوان تنبيه و امتنان به آنها گفتيم: از آنچه روزىِ شما كرديم كه همه طيّب و پاكيزه است بخوريد و برخوردار شويد. و آنها به ما ستم نكردند ولكن خود به نفس خويش ستم مى نمودند، يعنى در اين كه نعمت ها را از آنها سلب نموديم. مراد اين است كه نتيجۀ مخالفت آنها از فرامين موسى و دستورات يوشع پس از او كه كفران نعمت كردند و درخواست تغيير و تبديل نعمت هاى نيكو به بد نمودند سبب انقطاع نعمت شد.

وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ «161» فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ «162»

لغت و اعراب:

إذ متعلّق به «اُذْكُر» مقدّر است. حطّه مصدر است به معناى ساقط كردن و فروريختن، و خبر مبتداى محذوف است به تقدير مَسأَلتُنا حِطَّةُ الذُّنُوب

تفسير:

وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ

اين آيه و آيۀ بعد نظير دو آيۀ 58 و 59 بقره است و جز اندكى در تعبير اختلافى در

ص:137

عبارت ندارند. و مفاد اين آيات حادثه اى است كه براى بنى اسرائيل در اواخر حركت از مصر به سوى شامات رخ داد. و مراد از «قريه» بيت المقدس است كه در تصرف عمالقه بود، يعنى ملّتى از جبّاران و طاغيان اولاد سام بن نوح كه ظاهراً بت پرست بوده اند. و خداوند براى بنى اسرائيل پس از هلاكت فرعونيان سكونت در آن محل را مقرر داشته بود و به موسى دستور آمد كه با بنى اسرائيل به سوى آن شهر روند و به عمالقه حمله كنند و آن جا را متصرف شوند و براى خود مسكن دائمى گزينند. بنى اسرائيل در اين جا نيز مخالفت كردند و كيفر و مجازات آنان، حيران شدن در سال هاى متمادى در تيه مقرر شد.

معناى آيه: و متذكر باشيد هنگامى را كه به بنى اسرائيل گفته شد: در اين شهر ساكن شويد. يعنى به عنوان نبرد وارد شويد و پس از پيروزى ساكن گرديد. و از هر جاى آن بخواهيد برخوردار شويد، و حطّه بگوييد، يعنى از خدا ريزش گناه بطلبيد. و كلمۀ «حطّة» در سورۀ بقره آيۀ 58 پس از «ادخلوا الباب» آمده و اين جا پيش از آن. و ممكن است در دو نوبت به آنها خطاب شده باشد.

تخلف بنى اسرائيل از احكام خدا

وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و از اين در كه درب اصلى و دروازۀ ورودى شهر است در حال خضوع و تسليم وارد شويد، يا در حالى درآييد كه پس از ورود، همگى به سجده افتاده باشيد. كه اگر چنين كنيد گناهان شما را مى آمرزيم. و البته نيكوكاران شما را فزونى مى بخشيم. يعنى بيش از پاداش تفضّل هم مى كنيم. و ممكن است مراد فزونى در ايمان و كمالات و رفاه دنيا در آينده باشد.

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ

يعنى: پس كسانى از آنها كه ستم كرده بودند، به جاى سخنى كه به آنها گفته شده بود سخن ديگرى گفتند. يعنى دستور بود «حطّه» بگويند «حنطه» گفتند، يعنى گندم طلبيدند.

پس ما بر آنها عذابى از آسمان فرو فرستاديم، و اين به سبب آن بود كه آنها پيوسته ستم مى كردند. گفته شده: مراد از رجز آسمانى طاعونى بود كه ميانشان شيوع يافت و منجر به هلاكت بيست و چهار هزار نفر از آنها شد.

ص:138

وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَتَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «163»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى و مسكن آنها از شهر و روستا. عدا طَورَه - از باب نَصَر -:

تجاوزنمود از حدّ خود. سَبت: روز شنبه، و سَبَت زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: داخل در سَبت شد، يا تعظيم نمود سبت را. كلمۀ إذ در اذ يعدون و إذ تأتيهم هر دو بدل اشتمال از قريه است به تقدير «سَلْهُم عَن زمانِ عَدْوِهِم و زمانِ إتيانِ الحيتان». حيتان: جمع حوت، مطلق ماهى و غالباً در ماهى بزرگ استعمال مى شود. شُرَّع: جمع شارع، مانند رُكَّع و راكع، يعنى ظاهر و نزديك. بلاه - از باب نَصَر -: امتحان كرد او را. و نبلوهم به تقدير «كُنّا نَبْلوهم».

تفسير:

وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ

اين سوره، مكّيه است و گفته شده كه در اوايل بعثت نازل شده است. و هرچند دعوت پيامبر در آن روز غالباً متوجه مشركان بود، لكن در مكّه نيز برخى از اهل كتاب مى زيسته اند و نقل سرگذشت موسى و قوم او در مقابل يهود به نحوى كه در اين سوره و سوره هاى مكّى آمده براى اظهار معجزه است و بيان آن كه يك شخص امّى كه سرگذشت پيامبران قديم را بدين طرز زيبا و دقيق و متين تر از تورات نقل مى كند قطعاً سخنش برگرفته از سرچشمۀ وحى است. و سؤال و استفهام از يهود به عنوان تقرير و توبيخ آنها و اظهار اين است كه علم او از راه وحى است.

ص:139

معناى آيه: اى پيامبر، از طايفۀ يهود حال مجتمعى را كه در نزديكى و حضور دريا بودند بپرس. مراد اهل مدين يا ايله است كه در ساحل دريا مى زيستند.

إِذْ يَعْدُونَ فِى السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَتَأْتِيهِمْ

يعنى: سؤال كن از هنگامى كه در روز شنبه تجاوز مى كردند، يعنى دربارۀ تعظيم روز شنبه و اجتناب از صيد ماهى در آن روز كه حكم مؤكّد تورات است تخلّف مى كردند و ماهى مى گرفتند. يعنى سؤال كن از تجاوز آنان زمانى كه ماهى هاى آنها در روزى كه سبت مى كردند، يعنى به احترام آن روز بنا مى گذاشتند كه ماهى نگيرند، فراوان و ظاهر در روى آب و نزديك به ساحل و ماهى گيران مى آمدند، و روزى كه سبت نمى كردند و صيد ماهى ممنوع نبود و آمادۀ ماهى گيرى مى شدند ماهى ها نمى آمدند. و حاصل آن كه بپرس تا اقرار كنند كه چگونه گناهان روشن را مرتكب مى شدند.

كَذلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ

يعنى: ما آنها را اين گونه آزمايش مى كرديم به سزاى آن كه پيوسته از طاعت ما خارج مى شدند. و حاصل آن كه نه از آزمايش تحريم تشريعى نيكو بيرون آمدند و نه از امتحان منع تكوينى، زيرا در مقابل آن چنين حيله مى نمودند كه تورهاى بزرگ ماهى گيرى را در روز شنبه مى افكندند تا پر شود و روز يكشنبه بيرون مى كشيدند، و يا حوض ها و آبگيرها در كنار دريا مى ساختند كه پر از ماهى شود و آخر روز مى بستند تا يكشنبه صيد كنند.

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «164» فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «165» فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ «166»

ص:140

لغت و اعراب:

و اذ قالت به تقدير «اُذْكروا». معذرة مفعولٌ لَه است به تقدير «نَعِظُهم لإقامة العذر». بئيس صفت است به معناى شديد. عَتى زيد - از باب نَصَر -: تكبّر و استكبار و گردنفرازى كرد، از حد گذشت. قردة جمع قِرْد بر وزن مِلْح، بوزينه. خاسىء: مطرود. عمّا نهوا به تقدير «عن ترك ما نهوا».

فلسفۀ امر به معروف و نهى از منكر

تفسير:

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً

جمعيت ساحل دريا كه در آيۀ قبل نسبت تعدّى به آنها داده شد به سه طايفه تقسيم شده بودند: طاغيان كه پيوسته گناه مى كردند، ناهيان از منكر، ساكتان و خموشان. و از اين آيات معلوم مى شود كه حكم حرمت صيد ماهى در روز شنبه حكمى بسيار شديد و به تنهايى سبب آزمايش آنها بوده هرچند ممكن است اين حكم از باب مثال باشد و عاصيان در اغلب احكام تورات طغيان داشته اند. و نيز معلوم مى شود كه طاغيان قوى و نيرومند و حايز اكثريت و در طغيان خود مصرّ بوده اند به گونه اى كه ناهيان توان نهى از منكر در مرتبۀ بالاتر از وعظ و اندرز را نداشته و ساكتان هم از پذيرش آنها نوميد بوده اند.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه گروهى از آنان، يعنى ساكتان به ناهيانِ از منكر گفتند: چرا گروهى را كه به يقين خداوند آنها را هلاك خواهد نمود يا آنها را به عذابى سخت معذّب خواهد كرد - يعنى طغيان گران را - موعظه مى كنيد؟

قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: ناهيان در جواب گفتند: ما آنها را موعظه مى كنيم به خاطر آن كه عذرى در پيشگاه پروردگارتان داشته باشيم و مورد مؤاخذه به گناه ترك نهى از منكر قرار نگيريم، و براى آن كه شايد آنها بپرهيزند. علت تعبير به «معذرةً الى ربّكم» به جاى «معذرةً الى ربّنا» اين است كه به ساكتان بگويند پروردگار، خداى شما نيز هست پس شما نيز بايد نهى كنيد.

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ

ص:141

آيه اشاره به سرانجام قوم موسى است. يعنى پس چون طغيان گران آنچه را كه بدان تذكر داده شدند از ترك تعدّى و طغيان، فراموش كردند، يعنى به گونه اى بى اعتنايى نمودند كه گويى به كلّى فراموش نموده اند، ما سرانجام كسانى را كه از كار زشت نهى مى كردند نجات بخشيديم و كسانى را كه ظلم كردند يعنى بر خود و ملت و آيندگان و قانون و پيامبر خود، به عذابى سخت گرفتار كرديم به سزاى آن كه همواره از فرمان ما خارج مى شدند.

بايد دانست كه مفاد اين آيه تنها شمول نجات نسبت به ناهيان است و از حال ساكتان كه اعتراض كنندۀ به ناهيان نيز بودند ساكت است، لكن در برخى از روايات است كه آنها نيز مشمول عذاب شدند. و ممكن است گفته شود كه سكوت آنها هم ظلم بوده و «أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا» شامل حالشان شده است.

فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ

اين آيه بيان عذاب بئيس است كه در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

يعنى: پس چون آنها از آنچه از آن نهى شدند سر باز زدند و تكبر ورزيدند، به آنها گفتيم: ميمون هايى خوار و رانده شده شويد.

مراد از قول خدا در اين جا ارادۀ تكوينى اوست كه تخلّف از مراد، در آن محال است.

يعنى اراده كرديم كه همه بوزينه شوند و بلافاصله بوزينه شدند. وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50]. و ظاهر آيه اين است كه به صورت ميمون شدند و روحشان انسان بود و خوارى و ذلّت خود را به چشم خود مى ديدند. و ظاهراً وقت توبه و پشيمانى نيز گذشته بود. و طبق روايات، چند صباحى به همان حال ماندند، سپس به عذاب اخروى گرفتار شدند.

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «167» وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «168»

ص:142

لغت و اعراب:

تأذّن و آذن: اعلام كرد، مانند توعَّد و أوعد. سامه العذاب - از باب نَصَر -: عذاب را روا داشت و تحميل كرد بر او. قطع و قطّع: بريد و متفرق نمود. بَلاه - از باب نَصَر -: آزمايش نمود او را. اُمماً حال است از مفعول قطّعناهم، يا مفعول دوم آن است، زيرا قطّعناهم به معناى «صيّرناهم» است. دون ذلك صفت محذوف است به تقدير: و منهم جماعة دون ذلك.

حسنات: خوشى ها و رفاه زندگى. سيّئات: بدى ها و مصائب.

سرگردانى و ذلّت بنى اسرائيل

تفسير:

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ

يعنى: و به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد كه به يقين بر آنها تا روز قيامت كسانى را برمى انگيزد كه همواره عذاب سختى را بر آنها روا دارد و تحميل نمايد.

مراد از اعلام، ابلاغ آن تهديد عظيم و وعيد خطير بر گذشتگان بنى اسرائيل است به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى. و مراد از ادامۀ بعث دشمن بر آنها تا روز قيامت، برانگيختن و مسلّط نمودن سلطه هاى مقتدر است بر آنها در هر عصر و زمانى كه آنها طغيان كنند و ستم از حد بگذرانند خواه از قدرت هاى حقّه و ائمۀ عدل باشند يا ديكتاتورها و ائمۀ كفر و جور، مانند تسلّط بخت نصّر در عصرى، و پيامبر اسلام در عصرى ديگر. و ممكن است كلمۀ «إلى يوم القيامة» كنايه از طول زمان باشد.

إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: به يقين پروردگار تو زودكيفر است، و بى ترديد، او بسيار آمرزنده و مهربان است.

يعنى در عين حال كه غفور و رحيم است، گاهى به اقتضاى حكمت بالغه در ادارۀ اجتماع، در عقاب مجرمان سرعت و تعجيل مى كند و به جهان ديگر محوّل نمى سازد.

وَقَطَّعْنَاهُمْ فِى الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ

يعنى: و بنى اسرائيل و ملّت يهود را در روى اين زمين به امّت ها و فرقه هاى مختلف در

ص:143

هدف و مذهب و مسلك تقسيم كرديم كه هر گروهى در قطعه اى از زمين زندگى مى كنند، برخى از آنها قومى صالح اند و برخى غيرصالح يا پايين تر از آنها.

مراد بيان حال يهود از آغاز تا زمان نزول اين آيات از نظر ايمان و كفر است كه صالحان عبارت اند از مؤمنان و عاملان به تورات تا زمان عيسى، و پايين تران منكران عيسى و انجيل اند، و پايين تر از آنها منكران عيسى و محمد صلى الله عليه و آله اند.

و ممكن است تقسيم به لحاظ اعمال و رفتار آنها باشد مانند نيكوكارانشان در هر عصرى و طغيان گران در ظلم و كشتن پيامبران و شنوندگان دروغ و ربا و رشوه خواران در هر زمان. و ممكن است اشاره باشد به آنچه در روايات آمده كه فرقۀ يهود به هفتاد و يك فرقه متفرق شدند.

وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

يعنى: و ما آنها را در طول تاريخ ممتدّشان به انواع حسنات و سيّئات آزمايش نموديم.

«حسنات» خوشى هاى زندگى مانند تندرستى، اولاد بسيار، اموال فراوان و امنيت محيط است، و «سيّئات» بدى ها و ناراحتى هاست مانند بيمارى، فقر و مسكنت، ناامنى، قحطى و غيره. اين امور را پيش آورديم شايد به سوى حق بازگردند. يعنى حسنات سبب بيدارى و انگيزۀ سپاس گزارى، و سيّئات سبب تنبّه و توبه و پشيمانى باشد.

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «169» وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ «170»

ص:144

لغت و اعراب:

خَلَف زيداً - از باب نَصر -: جانشين او شد. خَلْف: قرنى پس از قرنى. و نيز جانشين كه مفرد و جمع در آن يكسان است و غالباً در جانشين بد استعمال مى شود. يأخذون حال است از فاعل ورثوا به تقدير «كانوا يأخذون». عَرَض: متاع دنيا. أدنى و دنيا يعنى اين جهان به لحاظ نزديك تر بودن آن نسبت به آخرت كه دورتر است، يا بسيار پست و بى قدر بودن.

ميثاق الكتاب اضافۀ ظرفيه است به معناى فى. دَرَسَ الكتابَ و العلم - از باب نَصَر -: روى آورد به آن و حفظ كرد آن را. أفلاتعقلون: به تقدير «قل لهم أفلا». مسك به و مسّك به: چنگ زد به آن.

دين فروشى بنى اسرائيل

تفسير:

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى

اين آيه دربارۀ علماى تورات و كسانى از يهود است كه پس از اسلاف و گذشتگانشان به عنوان اخلاف به وجود آمدند و مشغول تعليم و تعلّم تورات شدند، ولى گرفتار حُطام دنيا گشته و تورات را در مسير هوا و رياست و جمع مال قرار دادند.

معناى آيه: پس از اسلاف يهود جانشينانى ناصالح از آنها سركار آمدند كه به كتاب تورات روى آوردند(1) و به عنوان محصّلين و علماى تورات مشغول خواندن و تدريس آن شدند در حالى كه همواره متاع و حُطام اين دنيا را مى گرفتند. يعنى به عنوان تبليغ آن و قضاوت بر طبق آن و رشوه براى تحريف الفاظ و احكام آن اموالى را مى گرفتند و اندوخته مى كردند.

وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَ إِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ

يعنى: و آنان در مقابل اعتراضات مردم مى گويند به زودى ما بخشوده خواهيم شد.

حالشان تقاضا نمى كند كه اين سخن از آنها از راه اميد واقعى به مغفرت خدا صادر شده باشد، بلكه از روى غرور و هوا و گمان اين كه آنان در حكم فرزندان خدا و دوستان اويند

ص:145


1- . «كه كتاب تورات را از آنان به ارث بردند».

چنين مى گويند، و تمسّك به استغفار براى تخلّص از نكوهش مردم است، از اين رو مى فرمايد: و اگر باز هم از امتعه و حُطام دنيا از همان راه اول برسد آن را مى گيرند.

أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُالْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فِيهِ

استفهام براى تقرير و توبيخ است. يعنى: آيا بر عهدۀ آنها پيمانى در كتاب تورات گرفته نشده بود كه به نام خداوند جز حق نگويند؟ (ظاهراً اين رقم پيمان در متن تورات از عالمان و مبلّغان تورات گرفته شده) يعنى پس چگونه مال دنيا را از راه ارتشاء و ربا و تحريف كتاب مى گيرند و به نحو قطع مى گويند خدا ما را مى آمرزد؟ و اين در حالى است كه آنها تورات را خوانده اند و بررسى كرده و از احكام آن باخبرند.

وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه دارند بهتر است، آيا نمى انديشيد؟! يعنى به آنها بگوييد چرا نمى انديشيد؟

وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ

اين آيه در بيان حكم كلّى است شامل همۀ مذاهب و ملل در طول تاريخ.

معناى آيه: و كسانى كه به كتاب آسمانى خويش تمسّك مى جويند و نماز را اقامه مى كنند، به يقين ما پاداش اصلاح گران را ضايع نمى كنيم.

بايد دانست كه عموم موصول «الّذين» و استعمال تمسّك به صيغۀ مضارع كه خالى از ظهور در استمرار نيست، و اطلاق حال تمسّك به كتاب، و اطلاق يا عموم كتاب، همۀ اينها افاده مى كند كه مراد اعطاى قاعده اى كلى است شامل حال همۀ كسانى كه به كتاب آسمانى عصر خود تمسّك جويند و همواره احكام خود را از اصول عقايد و فنون اخلاق و فروع اعمال از آن كتاب استنباط كرده و عمل نمايند و نماز را برپا دارند، خواه يهود از تورات در عصر خود يا نصارى از انجيل در زمان خود يا مسلمان از قرآن تا آخرالابد.

و اين كه فرمود: بى ترديد ما پاداش نيكان و اصلاح گران را ضايع نمى كنيم، يعنى آنچه را در دنيا حكمت عام و نظام تام اقتضا كند، در دنيا و آنچه بايد در آخرت برسد در آن جا به آنان خواهيم داد.

ص:146

تهديد بنى اسرائيل

وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «171»

لغت و اعراب:

نَتَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بلند كرد آن را، از جا بركند آن را. ظُلّة: سايبان.

خُذوا به تقدير «قلنا لهم: خذوا».

تفسير:

وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ

اين آيه، حاكى از آخرين داستان بنى اسرائيل در اين سوره است، و ظاهر آيه اين است كه: چون موسى الواح تورات را به آنها عرضه كرد، به آنها دستور داد همه را بخوانند و از محتوايش آگاه گردند سپس بپذيرند. و تورات كتاب دين و شريعت بود، يعنى علاوه بر شامل بودن فنون مختلف معارف و نور و هدايت، نسبت به نيازمندى هاى بشر آن روز حاوى احكام شريعتى مستقل از اصول و فروع بود، و چون مطلع شدند كه تكاليفى سنگين در آن هست از پذيرش آن سر باز زدند و خداوند نيز در تكاليف خود تأكيد ورزيد.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه ما كوه را از جاى خود بركنديم و بر بالاى سر آنها نگه داشتيم كه گويى سايه بان است، و گمان كردند يا يقين نمودند كه بر سر آنها خواهد افتاد. (طبق تواريخ، قوم موسى قريب ششصد هزار نفر و محل اجتماع آنها و عائله و مواشى و اموالشان در حدود يك فرسخ در يك فرسخ بوده، پس بزرگى كوه مذكور و وسعت آن به قدرى بوده كه بر بالاى سر همه گسترده بوده است).

خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

يعنى: در آن حال به آنها گفتيم: آنچه به شما داده ايم، يعنى كتاب آسمانى

ص:147

تورات را به قوت قلب بگيريد و هرچه در آن است، از احكام و معارف به نيروى بدن پياده كنيد.

ظاهر كلام اين است كه خدا آنها را به اخذ و تذكر آنچه داده اجبار نموده، لكن متعلَّق اكراه و اجبار، التزام و اقرار لفظى است كه به اصول آن معتقد شوند و به فروع آن عمل كنند، وگرنه اعتقاد قلبى قابل اكراه نيست و عمل خارجى هم در آينده است.

داستان عالم ذرّ

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ «172» أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ «173» وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «174»

لغت و اعراب:

من ظهورهم بدل بعض است از من بنى آدم. ذريّتهم مفعول أخذ. ألست بربّكم به تقدير «قائلاً لهم ألست». أن تقولوا به تقدير «كراهة أن تقولوا». عن هذا اشاره است به مشهودٌ عليه يعنى توحيد. و لعلّهم عطف به غايت محذوف است، به تقدير: «لمصالح عالية و حكم كثيرة و لعلّهم».

تفسير:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ

اين آيه در مقام بيان اين است كه سنّت جاريۀ خدا با انسان ها در دنيا به گونه اى است كه چون در آخرت كفّار و فسّاق آنها را محكوم به عذاب كند، عذرى نخواهند داشت و حجتى

ص:148

در مقابل او ندارند.

معناى آيه: و به ياد آور زمانى را كه پروردگار تو از اولاد آدم يعنى از اصلاب آنها اولادشان را برگرفت و به صحنۀ وجود آورد.

مراد از «بنى آدم» تمام نسل او از نخستين فرزندش تا آخرين فرد متصل به انقراض عالم است. و مراد از ظهور، ظَهر و پشت يكايك آنهاست. و حاصل آن كه خدا از مجموع اولاد متسلسل آدم در طول تاريخ دنيا از پشت و صلب هر فرد سابق اولاد لاحق را پديد آورده، از نسل اول نسل دوم را و از دوم سوم را و همين طور.

وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا

يعنى: و از يكايك آنها عليه خودشان گواهى گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها گفتند: چرا، تو پروردگار مايى.

كيفيت گواهى گرفتن اين است كه به هريك در دنيا مدتى عمر داد، و عقلى كه حسن و قبح و نيك و بد را تشخيص دهد به آنها عطا نمود، و پيامبرانى همراه معجزه و براهين توحيد به سوى آنها فرستاد به گونه اى كه اگر عقل خود را به كار گيرند و به گوش وجدان دعوت انبيا را بشنوند وجود حق و توحيد ربوبى را به وضوح درك كنند و بدان گواهى دهند. و چنان كه اين اشهاد و طلب گواهى از خداوند تكوينى است اين رقم گواهى از بنى آدم نيز تكوينى است و همين اندازه در تنجّز تكاليف محوّله و جواز مؤاخذه در دنيا و عقاب در آخرت كافى است هرچند گواهى لفظى نباشد و بلكه آنها با انكار و عناد، با آن مقابله كنند.

و بايد دانست كه خطاب پيامبر يا مخاطبان و نقل حادثه اى به صيغۀ ماضى (يعنى از اول آيه تا كلمۀ شهدنا) در حالى كه هنوز محقق نشده روى اتّكاء به اين است كه مقدارى از حادثه هرچند اندك، در خارج واقع شده و بقيه هم قطعى است به گونه اى كه گويى محقق شده است.(1)

ص:149


1- . گويا مرحوم مؤلف با عدم اشاره به ماجراى عالم ذر كه در روايات فراوان به آن پرداخته شده و مراد از اين آيه، همان دانسته شده و مراد از اين آيه، همان دانسته شده، نشان داده است كه در عين صحّت آن استشهاد، آيه معناى ظاهرى و سادۀ خود را نيز دارد و در شرح آيه به معناى باطنى و تأيل آيه نيازى نيست.

أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّاكُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ

يعنى: ما اين قسم اشهاد را برپا كرديم كه مبادا شما طايفۀ بشرى در روز قيامت بگوييد:

به يقين ما از اين غافل بوديم.

مراد از «هذا» توحيد و شئون آن است. و غرض آن كه اگر خدا در دنيا به بشر عقل سليم نمى داد و پيامبران را نمى فرستاد، بى ترديد آنها هنگام مؤاخذه به تخلّفات دنيوى مى توانستند بگويند: ما به كلّى از مسألۀ توحيد بى اطلاع بوديم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ

اين آيه اشاره به عذرى ديگر از مجرمانى ديگر در روز قيامت است.

يعنى: كسانى كه بر گذشتگان آنها اقامۀ حجت شده و آنها شرك را اختيار كرده اند و اين اعتقاد در اولاد آنها باقى مانده و به طور طبيعى عادت شده است.

مفاد آيه اين است: و يا آن كه مبادا بگوييد: جز اين نيست كه پدران ما پيش از ما مشرك شدند و ما ذَرارى و اولاد آنها بوديم، يعنى ناديده و نفهميده به حسب عادت پيرو آنها شديم. پس آيا ما را به كارهايى كه اهل باطل كرده اند هلاك مى كنى؟! يعنى در آتش مى افكنى؟!

وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

يعنى: و ما آيات خود را اين گونه تفصيل و توضيح مى دهيم به جهت مصالح عاليه و حكمت هاى فراوان و به جهت آن كه شايد آنها باز گردند.

ممكن است مراد، آيات قرآن مجيد باشد و «ذلك» اشاره به آيه هاى گذشته، يعنى همۀ آيات قرآن را به همين منوال جدا جدا مى آوريم و هريك را از حيث الفاظ و معانى و احكام و معارف، مفصّل و روشن مى كنيم. و ممكن است مراد، آيات تكوينى باشد، يعنى و نظير آفرينش طايفۀ بشرى و اهداى عقل به آنان و توجيه تكليف و ميراندن و زنده كردن آنها در آخرت كه همه آيات تكوينى توحيد و قدرت است. ما ساير آيات تكوينى خود را در اين جهان در آفاق و كرانه هاى گيتى و انفس موجودات ذوى العقول و غير آنها تفصيل مى دهيم، و اين به خاطر مصالح عاليه و حِكَم بسيار است و براى اين كه شايد آنان به خدا بازگردند.

ص:150

داستان بلعم باعور

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ «175» وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «176»

لغت و اعراب:

انسلخ مِن ثوبه: از لباس خود بيرون شد. أتبعه زيد و اتّبعه: پيروى كرد زيد از او. فكان يعنى فَصارَ. غاوى: گمراه. أخلد إلى الشىءِ: ميل كرد به آن و اطمينان نمود بر آن. لهث الكلب - از باب مَنَع و عَلِم -: زبان خود را از تشنگى يا ناراحتى يا خستگى يا هارى بيرون آورد. قَصَّ عليه الخبرَ - از باب نَصَر -: بازگو كرد خبر را براى او. القصص اسم مصدر است به معناى قصّه، و الف لام آن عهد است.

تفسير:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از حوادث عجيب و عظيم و عبرت انگيز تاريخ بنى اسرائيل است و آن داستان مردى به نام بلعم فرزند باعور است كه در عصر موسى بن عمران پيدا شد. وى نصيبى وافر از علم تورات پيدا كرد و از جمله عابدان زمان خود گرديد و اسم اعظم خداوندى به او الهام شد. اما پس از مدتى به وسوسۀ شيطان و دشمنان موسى و اغواى همسرش و وعدۀ اموال فراوان، در مقابل دعوت موسى به مخالفت برخاست و تغيير عقيده و رفتار داد.

ص:151

معناى آيه: اى پيامبر، براى ملت يهود، سرگذشت كسى را بازگو كن كه آيات خود را به او عطا كرديم. مراد از آيات در اين جا علم تورات و آيات انفسى است، يعنى دانش وافر و كرامت نفس و عرفان حق از آيات عالَم كه نور توحيد در دل او تجلّى يافت و صاحب دعاهاى مستجاب گرديد.

فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ

يعنى: پس او از ميان آن آيات بيرون آمد، به اين صورت كه به موسى و شريعتش كافر شد و از علم و كرامت و قداست و قرب الهى به گونه اى بيرون آمد كه گويى خودش آن لباس بهشتى را از برِ روح بركند، و پس از آن شيطان او را دنبال كرد و خواسته هاى خود را بر او تحميل نمود و در نتيجه او از گمراهان گرديد.

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ

يعنى: و اگر ما مى خواستيم به وسيلۀ همان آيات، او را بالا مى برديم، ولكن او خود ميل به سوى زمين كرد و پيروى از هواى نفس خويش نمود.

مراد از مشيّت، ارادۀ حتمى خداست، يعنى اگر مى خواستيم به قهر و جبر و بدون ارادۀ او مقامش را بالا مى برديم. و مفاد استدراك به «ولكنّ» اين است كه چون ما بشر را در همۀ افعال، خواه قلبى يا بدنى، حتى ايمان و كفر، آزاد گذاشته ايم، و او به اختيار خود، سقوط و انحطاط و تنزّل را انتخاب نمود و ميل به زمين و دنياى پست كرد و در عقايد و رفتار، پيرو هوا شد، از اين رو رفع مقام او و بالا بردنش را ارادۀ حتمى نكرديم.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ

يعنى: پس مَثَل او مَثَل سگِ هار يا خسته و تشنه است كه چون بر او حمله برى، زبان از كام درآورد و چون رها كنى باز زبان خود آويزان نمايد. يعنى شدت كفر و عناد او به گونه اى است كه براى او فرقى نيست ميان آن كه او را به كيفر كارش تهديد كنى و يا به حال خود رها سازى.

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: اين است توصيف و مثال و نمونۀ گروهى كه به آيات كتاب و نشانه هاى

ص:152

توحيد ما كفر ورزيدند. پس اى پيامبر، اين قصه و حادثۀ عجيب را بازگو كن شايد آنان بينديشند.

سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ «177» مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «178»

تفسير:

سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ

يعنى: بسيار زشت و بد است صفت گروهى كه آيات كتاب هاى ما و يا نشانه هاى توحيد و عظمت ما را (كه همۀ كرانه هاى جهان و نفوس خلايق را پر كرده) انكار و تكذيب كردند و آنها از قديم همواره به خودشان ستم مى نمودند. زيرا خود را از همۀ كمالات انسانى در دنيا و سعادت هاى غيرمتناهى در آخرت محروم كردند، و چه ظلمى بالاتر از اين است؟

مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

الف لام «المهتدى» دلالت بر كمال دارد، يعنى: كسى كه خدا او را هدايت كند او بهترين و كامل ترين هدايت يافته است. زيرا موجودِ واجب الوجودِ سراپا حكمت و رحمت، هدايت نمى كند مگر به امرى عظيم و خيرى بزرگ مانند كمالات انسانى و مراتب معنوى و عقايد علمى و فضايل اخلاقى در دنيا و سعادت غيرمتناهى در آخرت. و هدايت مخلوق ممكن محدود جز به سوى چيز اندك و بى ارزش نخواهد بود.

و الف لام «الخاسرون» نيز دلالت بر كمال دارد، يعنى كسانى كه خدا آنان را گمراه كند و پس از دعوت و اتمام حجت و عدم پذيرش آنان، به حال خود رها نمايد، آنهايند كه زيانكار به تمام معنا هستند، زيرا آنها وجود و هستى خود را به زيان داده اند و اين بالاترين زيان هاست.

ص:153

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ «179»

تفسير:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ

يعنى: حقيقت اين است كه بسيارى از جنّ و انس را ما براى دوزخ آفريده ايم.

ظاهر آيه اين است كه خدا جهنّميان را يعنى كسانى را كه در آخرت اهل آتش خواهند بود از آغاز براى جهنّم آفريده است و علت غايى خلقتشان جهنّم و عذاب است؛ و اين مطلب با عدل و حكمت و رحمت او سازگار نيست. لكن مراد از خلقت براى دوزخ ارادۀ فرعى و تَبَعى است نه مانند ارادۀ اصلى خلق نيكان براى بهشت. بدين معنا كه ارادۀ حقيقى و اصلى خدا از آفرينش جنّ و انس سعادت آنها و بهشتى بودن آنهاست، و چون كفّار و فسّاق، خود به سوء اختيارشان در دنيا به وسيلۀ كفر و شرك و گناهان كبيره مقدمات عذاب و علّت تامّۀ ورود در آتش را فراهم كرده اند، پس آنها به جد و اصرار خواستار دوزخ شده اند، و خداوند هرچند مى توانست در دنيا جلو كفر و فسق آنها را بگيرد و به قهر و جبر، آنان را به سوى ايمان و عمل صالح سوق دهد و نگذارد مستحق آتش شوند، لكن سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه عباد را در دنيا مختار و آزاد گذارد و اعمال اجبار تكوينى نكند. بنابراين، خداوند به تَبَع خواست آنها دوزخ را براى آنها خواسته است.

حاصل آن كه خداوند از ازل مى دانست شقاوتمندان به سوء اختيار و اراده، راه را كج خواهند رفت و جهنّم را به رغبت خود خواهند خريد، پس خدا از ازل با چنين اراده اى خواست آنان جهنّمى شوند. و گفته شده كه اين كار خداوند نظير نجّارى است كه تخته ها و چوب هايى را براى ساختن مثلاً درب و پنجره اى تهيه نموده و او مى داند مقدارى از اين تخته و چوب ها، درب و پنجره مى شود و در مسير هدف اصلى قرار مى گيرد، لكن مقدارى هم طبعاً ريزش كرده تراشه و وسيلۀ سوخت خواهد بود. پس او مى تواند بگويد كه اين

ص:154

تخته ها و چوب ها را براى درب و پنجره و مقدار زيادى را هم براى سوخت تهيه كرده ام.

لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا

آيه در بيان اين است كه چگونه آنها راه دوزخ گرفتند و محكوم به جهنّم شدند.

معناى آيه: آنها را دل هايى است كه بدان درك و فهم ندارند، يعنى مغز و قوۀ عاقله دارند، ولى در حقايق نمى انديشند. و آنها را چشمان يا قواى باصره است كه با آنها نمى بينند، و آنها را گوش ها يا قواى سامعه است كه با آنها نمى شنوند.

يعنى نه به اين معنا كه قوۀ عاقله و حواسّ ظاهره شان از كار افتاده است، بلكه بدين جهت كه خداوند به سزاى كفر و فسقشان، مهر قساوت و غفلت بر دل هايشان زده به طورى كه نه نيروى عاقلۀ آنان معارف و حقايق الهى را درك مى كند و نه قوّۀ باصره شان مناظر توحيد و آيات انفس و آفاق را مى بيند و نه نيروى سامعه شان پند و اندرز پيامبران و وعد و وعيد الهى را مى شنود.

أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

يعنى: آنها همانند چهارپايانند بلكه آنها گمراه ترند. زيرا حيوان در حد خود از منافع زندگى برخوردار و از مضارّش اجتناب دارد و اينها چنين نيستند. و عدم درك حيوان طبيعى است و در افعالش معذور است اما اين ها در عدم درك اختيار دارند و در اعمال مسئول اند. و حيوان بهيميت و سَبُعيّتش محدود است و اينها غيرمحدودند.

آنها هستند كه واقعاً غافل اند. يعنى در سايۀ غور در شهوات، از همۀ دعوت هاى انبيا و تنبّهات عقول و تأثّرات وجدان، به كلّى در غفلت اند.

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «180» وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ «181» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ «182» وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ «183»

ص:155

لغت و اعراب:

ذَرهُ: ترك كن آن را. ألحد فى الدين و عن الدين: برگشت از آن. يهدون بالحقّ يعنى بالقول الحق. عدل به، به تقدير «عدل بين الناس بالحقّ». استدراج: بالابردن يا پايين آوردن به تدريج. املاء و امهال: مهلت دادن.

اسماء حُسناى خداوند

تفسير:

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا

يعنى: و براى خدا نام هاى بسيار نيك است، پس خدا را با آنها بخوانيد.

نيكو بودن نام ها هم به لحاظ زيبايى و حسن و طراوت و فرح بخش بودن الفاظ آنها و هم به خاطر علوّ مفاد و برترى مفهوم و حكايت داشتن از ذات خداست، مانند كلمۀ مباركۀ اللّه بنا بر آن كه مفهوم اشتقاقى آن ملحوظ نشود و مرادف آن كلمه از ساير لغات. و يا حكايت از صفات والاى جلال و جمال اوست خواه مفرد باشد مانند واحد و اَحَد، يا مركب به نحو اضافه يا صفت نظير اسمائى كه در آخر سورۀ حشر است، مانند عالم، رحمان، رحيم، ملك، قدّوس، سلام، مؤمن، مُهَيمِن، عزيز، جبّار، متكبّر، سبحان، خالق، بارئ، مصوّر و حكيم. و نظير اسماى وافره و زيادى از مفرد و مركّب كه در دعاى جوشن كبير است، دعايى كه انشاء و تنظيم آن شاهد صدور آن از معصوم است. و ظاهر فَادْعُوهُ بِهَا اين است كه خدا را هنگام حاجت و مناجات و ذكر، با آنها بخوانيد.

وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و رها كنيد كسانى را كه دربارۀ نام هاى خدا راه كج مى روند. شما مؤمنان در پى اطلاقات و توصيفات آنها نرويد كه گاهى نام خدا را بر غير خدا و گاهى نام غيرخدا را بر خدا مى نهند، نظير آن كه بر دهر و روزگار نام خالق و مدبّر و مُحيى مى گذارند. و چون وثنيّين و بت پرست ها كه صفات خدا را بر بت ها مى نهند، مثل باذل الخير، مُعطِى النِّعَم، قاضى الحاجات، منزل الأمطار و رازق الأنام. و در كشّاف است كه بر بت ها اسمِ يا أباالمكارم، يا أبيض الوجه، يا سخىّ اطلاق مى كردند. و يا خدا را به نام هاى دالّ بر اعضاى

ص:156

مخلوقين بخوانند، مانند شنوندۀ به گوش، بينندۀ به چشم، گويندۀ به زبان، صاحب دست و پا، و خندان و متأثّر و متأسّف و غير آنها.

آنها به زودى به سزاى آنچه مى كردند كيفر مى بينند. يعنى عذاب هاى اخروى در مقابل اعمال و گناهان دنيا به آنها مى رسد، يا خودِ آنچه در دنيا مى كردند از اعمال قلبى و بدنى در آخرت متبدّل مى شود و به صورت عذاب آن جا مجسّم و متبلور مى گردد.

سنت استدراج الهى

وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

يعنى: و از آفريده هاى ما گروهى هستند كه به حق هدايت مى كنند و به حق در ميان مردم به عدالت رفتار مى نمايند. يعنى در مقابل كسانى كه ذكر شد براى دوزخ آفريده شده اند و كسانى كه در نام هاى خدا راه كج مى روند، گروهى هم از بندگان ما هستند كه همواره مردم را به وسيلۀ گفتار و نوشتار و كردار حق، كه مفاد برنامه هاى دين و احكام آسمانى است راهنمايى مى كنند، و پيوسته به حق و طبق دستور الهى با مردم به عدالت رفتار مى نمايند.

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما، يا نشانه هاى توحيد ما راكه در كرانه هاى جهان و نفوس خلايق تجلّى دارد تكذيب و انكار مى كنند ما آنها را به تدريج و از جايى كه نفهمند به عذاب و هلاكت نزديك مى كنيم. يعنى خدا طبق سنّت جاريۀ خود، در اخذ منكران و طاغيان شتاب نمى ورزد و مهلت مى دهد و هرچه طغيانشان بيشتر مى شود درهاى نعمت را بر آنان بازتر مى كند تا بلكه آنان كه نصيبى از سعادت دارند بيدار گردند و آنها كه ندارند به كمال و غايت شقاوت خود برسند.

وَأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ

يعنى: و آنها را مهلت مى دهم، حقّاً كه مكر من مستحكم و استوار است. جملۀ اول به منزلۀ شرح استدراج است، و نسبت به متكلّم وحده علامت شدت امر است. و اطلاق اسم كَيْد بر استدراج براى اين است كه مثل فريب، ظاهرش عطوفت، و باطنش سوق به سوى عذاب است.

ص:157

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ «184» أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ «185» مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «186»

لغت و اعراب:

أو لم يتفكروا به تقدير «و ألم يتفكّروا». جنّة مصدر است به معناى ديوانگى، و نيز اسم جنس جنّ مقابل انس. نَظَرَ فى الشىِء - از باب نَصَر -: دقت و تأمل كرد. ملكوت مصدر است به معناى ملك و تسلّط، و مختصّ است به ملك و تسلّط خدا، و به معناى فاعل يا مفعول است. و أن عَسى عطف است به ملكوت، يعنى «أولم ينظروا فى أن عسى». ضمير بعده راجع است به قرآن به قرينۀ مقام. اَجَل: انتهاى عمر شىء. عمه - از باب مَنَع و عَلِم -: متحيّر و سرگردان شد.

تفسير:

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ

كلام راجع به مشركان مكّه است و استفهام براى تقرير و انشاى تعجب و توبيخ است، و مراد از «صاحب آنها» پيامبر اسلام است كه عمرى در ميان آنها مصاحب و يار و هم ديار آنها بوده است.

معناى آيه: آيا آنها فكر نكردند در اين كه صاحب و همنشين آنها يعنى محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله هرگز ديوانگى ندارد و او جز بيم دهندۀ آشكارى نيست؟ يعنى به وسيلۀ كتاب آسمانى و شريعت الهى همۀ مجامع بشرى را كه در فساد فرو رفته اند، از عاقبت

ص:158

كفر و طغيانشان با دلايلى روشن و حجت و برهانى عقلى بيم مى دهد، پس چگونه مى شود چنين شخصى ديوانه باشد؟ و آيه در مقام جواب كسانى است كه مى گفتند:

او را حالت جنون است كه جنّى در وجود او حلول كرده و از زبان او سخن مى گويد، و نعوذ باللّه.

أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ

يعنى: و آيا آنها ننگريستند در سلطه و قاهريت خدا نسبت به آسمان ها و اين زمين و آنچه خدا از اشياء و موجودات آفريده است؟

مراد از «ملكوت» وجهۀ باطنى اشيا است يعنى سلطه و قاهريت خدا بر همۀ اشيا و شراشر عالم هستى. و يا مقهوريت و مملوكيت آن، تحت ارادۀ خداوند است كه همه مخلوق ابتكارى اويند و حفظ و ادارۀ همه با نظم و ترتيب خاصّ محيّرالعقول به اراده و مشيّت اوست. و اين امر با چشم سر ديده نمى شود، بلكه آن را عالمان دين، عارفان حق و مخلصان عمل مى بينند، نظير وَكَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ [انعام، 75].

وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَىِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و آيا آنها تأمل نمى كنند در اين كه شايد آخر عمرشان نزديك شده باشد؟ يعنى آيا چنين تأمل نمى كنند تا دست از عناد بردارند و از گمراهى به راه حق بازآيند؟ پس به كدامين سخن و كلام پس از قرآن ايمان مى آورند؟ يعنى اگر طالب سخن حقّاند، كدام سخن از قرآن حق تر است؟ پس چرا به آن ايمان نمى آورند؟

مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِىَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: كسى را كه خداوند گمراه سازد هرگز او را راهنمايى نخواهد بود، و خدا اين قسم از اشخاص را رها مى كند تا در طغيان خود متحيّر و سرگردان بمانند.

مراد از گمراه كردن خدا اين است كه مكلّف را پس از اتمام حجت به وسيلۀ دعوت انبيا و درك عقل خود و پس از انكار و عناد او رها مى نمايد تا در اضلال شياطين و اسارت هوا بماند. پس جملۀ «وَ يَذَرُهُمْ» مفسّر اضلال است.

ص:159

وقت قيامت را فقط خدا مى داند

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ «187» قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «188»

لغت و اعراب:

ساعت: مدت خاصى از زمان، و نام روز قيامت. أيّان اسم استفهام از زمان است. أرسى الشىءُ: ثابت شد و تحقق يافت. ناقص واوى است، و مُرسى مصدر ميمى يا اسم زمان است از أرسى. جَلّاه: ظاهر و آشكار كرد آن را. لوقتها يعنى «عند وقتها»، ثقلت فى السموات به تقدير «ثقل علمها يا صفاتها يا تحقّقها لأهل السموات». حفى عَنِ الشىءِ (1)- از باب عَلِم -:

عالم شد به آن و يا بسيار پرسش كرد از آن.

تفسير:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى

يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ روز قيامت مى پرسند، كه ظهور و تحقّق و برپا شدن آن كِى است؟ (اطلاق اسم ساعت بر قيامت به خاطر آن است كه گويى يك ساعت ديگر قيام

ص:160


1- . حفى عن الشىء - ظ

مى كند، و يا آن كه پس از قيام با همۀ طول مدتش در جنب قدرت و عظمت حق، گويى يك ساعت بيش نيست.) بگو: جز اين نيست كه علم آن در نزد پروردگار من است. يعنى و غير او حتى فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل چه رسد به غير آنها علم و اطلاعى از آن ندارند.

لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ

آن را به هنگام رسيدن وقتش جز او آشكار نمى كند. يعنى علاوه بر آن كه علم به زمان آن مختصّ به خداوند و در مَكمن دانش ربوبى اوست، ايجاد و تحقق بخشيدن آن در خارج نيز در موقع خود جز به دست قدرت او و به ارادۀ او نخواهد بود.

ثَقُلَتْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً

يعنى: قيامت در آسمان ها و زمين سنگين و سخت است. يعنى علم به تحقق آن بر اهل آسمان ها و زمين از فرشتگان و انسان ها و اجنّه و شياطين سنگين است. و يا آن كه تصور اوصاف و احوال حوادث آن بر آنها و يا تحقق و وقوع خارجى آن براى همۀ آنان سنگين خواهد بود. و اى مردم، قيامت بر شما نخواهد آمد مگر بغتتاً، يعنى ناگهانى و بدون سابقه و علامت هاى هشداردهنده.

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ قيامت به گونه اى مى پرسند كه گويا تو بدان عالمى و يا از خداوند دربارۀ آن به اصرار در پرس و جويى. بگو - يعنى مكرراً و براى تحكيم و تثبيت مطلب - كه جز اين نيست كه دانش آن نزد خداست و از علم ازلى او به جايى حتى لوح محفوظ و به احدى حتّى فرشتگان تنزل نكرده است. ولكن بيشتر مردم نمى دانند.

بايد دانست كه از ظواهر آيات و اخبار برمى آيد كه حقيقت روز قيامت عبارت است از مدّتى بس طولانى از زمان كه آغاز و پايان آن مبهم و غيرمعلوم است، ولى به طور يقين مبدأ شروع آن ظهور حوادث عجيب و تغييرات حيرت آور و هول انگيز و بى سابقه در عالم وجود و در تاريخ ربوبيت الهى است، امورى كه برخى از آنها تدريجى انجام مى يابد، مانند نفخه هاى سه گانۀ صور، و انقلاب و دگرگونى در كرات جوّى و كهكشان ها و خورشيد و ماه، و تغييرات خطير در روى زمين و در كوه ها و درياها و صحراها و حيوانات زنده و مرده و غير آنها.

ص:161

بنابراين، روز قيامت امر وحدانى و آنى نيست كه بغتتاً بيايد. ولى ممكن است مراد ناگهانى بودن شروع مقدمات يا اصل آن باشد به واسطۀ نفخۀ اول صور كه به وسيلۀ آن همۀ زنده هايى كه مرگ را نچشيده اند در يك لحظه مى ميرند و آيۀ وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ [زمر، 68] شاهد مطلب است.

قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ

يعنى: بگو: من براى خودم مالك هيچ سود و زيانى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد.

و اگر من به غيب عالم بودم مال بسيارى به دست آورده بودم و هيچ ضرر و آسيبى به من نمى رسيد.

«غيب» در لغت هر چيزى است كه از حواسّ ظاهرى و باطنى انسان دور باشد، و اين امر نسبى است. و ممكن است غيب در اصطلاح متشرعه، اخصّ از آن باشد، يعنى هرچه از حواس ظاهرى دور باشد و دانستن آن به نحو عادى ممكن نباشد بلكه نياز به وحى و اخبار معصومان يا الهام غيرعادى داشته باشد.

و غرض از آيه اين است كه: با آن كه من توان آگاهى از غيب را دارم؛ اما با عدم توجه به آن جز به اجازۀ خداوند بى اطلاعم، و گرنه اگر علم به غيب داشتم و شخصى حريص بر مال دنيا بودم مى توانستم اموال بسيارى گرد آورم و مى توانستم از همۀ كيدهاى دشمن و آفات و آسيب هاى دنيا پيش گيرى كنم.

إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: من نيستم جز بيم دهنده و بشارت آورى براى گروهى كه ايمان مى آورند. مراد آن كه من از جانب خدا مأمورم جامعۀ بشرى را نخست به راه راست در همۀ ابعاد زندگيشان دعوت كنم و پس از آن از عواقب سوء انحرافات اعتقادى و رذايل اخلاقى و فسادهاى عملى كه بدان گرفتارند بيم دهم و به عاقبت و سرانجام نيكِ پذيرش دين و طاعت حق در دنيا و آخرت مژده دهم، و تأثير اين بيم و بشارت من در حقّ مؤمنين است.

بايد دانست كه علت منحصر كردن وظيفۀ پيامبر به انذار و تبشير كه در واقع همان ابلاغ احكام است اين است كه اكراه و اجبار مردم به اعتقاد قلبى به آن پس از ابلاغ، از توان او

ص:162

بيرون است، و اجرا و پياده كردن احكامى كه عرضه داشته از وظايف امامت است، و دادن پاداش و كيفر در دنيا يا در آخرت از شئون ذات ربوبى است.

بى وفايى در وعده ها و نذرها

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «189» فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «190»

لغت و اعراب:

سكن إليه: مأنوس و آرام شد به او. زوج به مجموع جفت هر شىء و به هريك از دو فرد آن گفته مى شود و مذكّر و مونّث در آن يكسان است. ليسكن إليها فاعلِ ليسكن نفس است و مذكر بودن آن به خاطر آن است كه مراد از آن «مرد» است، و مرجع ضمير إليها و تغشّاها زوج است كه مراد از آن «زن» است. تغشّاها: آمد به سوى او، و آن كنايه است از آميزش.

فمرّت به: به سر برد با او.

تفسير:

هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به آغاز خلقت بنى آدم و نعمت توالد و تناسل است كه به آنها عطا شده و اشاره به ناسپاسى آنها نسبت به بقا و ادامۀ نسلشان است.

معناى آيه: اوست كه شما را از يك نفس آفريده و از جنس او برايش همسر او را قرار داد تا با او مأنوس شود و در كنار او آرام گيرد.

بايد دانست كه ممكن است مخاطب همۀ بنى آدم به نحو عام مجموعى باشد، يعنى از

ص:163

نخستين فرزند او تا آخرين فرد وقت انقراض نسل او؛ كه خطاب نسبت به موجودين هر عصرى فعلى و نسبت به گذشتگان و آيندگان انشائى باشد. و بنابراين، مراد از «نفس واحده» آدم ابوالبشر و مراد از «زوجش» حوّا همسر اوست.

و ممكن است مخاطب آيه يكايك اولاد آدم به نحو عام استغراقى باشد. پس «نفس واحده» پدر هر فرد و «زوج او» مادر اوست. يا مراد از نفس واحده «اسپر» در نطفۀ مرد و زوجش «اُوول» در نطفۀ زن است. يعنى خدا فرد فرد شما را از يك پدر و يك مادر، يا يك اسپر و يك اوول آفريده است.

و نيز بايد دانست كه ظاهر «لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا» مجرّد انس مرد با زن و دل گرمى و رفاقت در زندگى است و بيش از زوجيت تكوينى را دلالت ندارد، لكن از شرايع آسمانى مسلّم شده كه تماس نزديك مرد و زن و برخورد آميخته به شهوت جز از راه ازدواج شرعى و ارتباط عقدى حلال نيست.

فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

اين آيه بيان حال بسيارى از معتقدان توحيد است كه پس از ازدواج و شروع به زندگى مشترك گاهى در لفظ و گاهى عملاً گويى با خدا پيمان مى بندند كه در فرض شمول رحمت و ادامۀ زندگى و تولد فرزندانى صالح، پيوسته سپاس گزار خدا باشند، سپس پيمان مى شكنند و روح توحيد را هم از دست مى دهند.

معناى آيه: پس چون نفس واحده با زوج خود آميزش كرد، همسرش از وى به بارى سبك، باردار شد و مدتى چند با حمل سبك گذراند، يعنى پس از انعقاد نطفه تا وقتى كه خلقت بچه كامل شد. پس چون سنگين بار گرديد هر دو نفر خدا را كه پروردگارشان است خواندند كه سوگند باد كه اگر به ما فرزندى صالح، يعنى صالح براى زندگى و سالم و تندرست و بى عيب و نقص عطا كنى حتماً از سپاس گزاران خواهيم بود.

فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا

يعنى: و چون خداوند به آنها فرزندى صالح و سالم عطا كرد، براى خدا دربارۀ همان فرزندى كه به آنان داده شريك قرار دادند. بدين معنا كه در ادامۀ زندگى و رشد و تكامل او

ص:164

آن چنان به اسباب ظاهرى اعتماد كردند و خداى مسبّب را فراموش نمودند كه گويى توكل بر اسباب كردند و اسباب را شريك او نمودند.

بت هاى بى جان و بى خاصيت

فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: و خداوند برتر و والاتر از آن چيزى است كه شريك او مى كنند، خواه بت ها باشد كه شرك جلى است، يا اسباب ظاهرى از بشر و غيره كه شرك خفى است.

أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ «191» وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ «192» وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبَعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ «193»

تفسير:

أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ

اين آيه و چهار آيۀ بعد دربارۀ مشركان مكّه و قريش است كه بت ها را شركاى خدا مى دانستند و آنها را در قداست و استحقاق عبادت و در تأثير در زنده كردن و ميراندن و برآوردن حاجات و بالأخره در نوعى از ربوبيت جهان شريك خدا مى كردند. و استفهام در آيه براى انكار و توبيخ است.

معناى آيه: آيا آنها چيزهايى را شريك خدا مى كنند كه هيچ چيزى را نمى آفريند، يعنى قدرت خارج كردن يك شىء از كتم عدم به عرصۀ وجود را ندارند، در حالى كه خود خلق مى شوند. يعنى نه تنها خالق نيستند بلكه خود نيز مخلوق اند.

وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ

ضمير جمع «لهم» راجع به مشركان و بقيۀ ضماير جمع راجع به بت هاست كه طبق گمان مشركان ذوى العقول آورده شده است. يعنى: آن بت ها و شريكان خدا توان انجام هيچ نوع كمك و يارى براى آنها ندارند و آنها خودشان را هم يارى نمى كنند، يعنى توان دفع ضررى

ص:165

از خود و جلب سودى براى خود ندارند. و غرض آن كه آنها هرچه خلق كنند مونتاژ كردن است، و بر فرض صدق خلق، آن هم حقيقتاً به يارى اوست.

وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ

مرجع ضماير خطاب در اين آيه مؤمنان است و مرجع ضماير غيبت مشركان. و معنا اين است: اى مؤمنان، اگر مشركان را به سوى هدايت بخوانيد، يعنى به سوى قرآن و پيامبر و شريعت اسلام، هرگز از شما پيروى نخواهند كرد؛ يكسان است براى شما خواه آنها را بخوانيد يا ساكت بمانيد. زيرا روح انكار و عناد و تقليد جاهلانه از گذشتگانشان بر آنها چيره شده است.

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ «194» أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ «195»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ

خطاب در اين آيه به مشركان است و استعمال كلمۀ «الّذين» و «عباد» كه از الفاظ ذوى العقول اند در بت هاى جماد به لحاظ اعتقاد مخاطبان است. و ممكن است مورد دعوت مشركان، فرشته ها يا ارواح مجرّده بوده و استعمال بدان لحاظ است.

معناى آيه: حقيقت اين است كسانى كه آنها را به جز خدا و به جاى خدا مى خوانيد، مانند بت هاى مصنوع خود و ستارگان و حتى فرشتگان، آنها هم بندگانى امثال شما هستند. يعنى همه مخلوق او و تحت سلطه و ارادۀ اويند و بدون ارادۀ او نمى توانند براى

ص:166

شما كارى انجام دهند.

فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: پس اگر راست مى گوييد آنها را براى نياز يا نيازهاى خاصّ خود بخوانيد و آنها هم شما را اجابت كنند! يعنى آنها كه شما به نام ربّ مى خوانيد، اگر واقعاً ربّاند، همان گونه كه خدا در اغلب اوقات حوايج بندگان خود را برمى آورد آنها هم حاجت هاى شما را برآورند. و يا اين كه همان طورى كه خدا به درخواست شما گاهى معجزه نشان مى دهد آنها هم معجزه نشان دهند.

أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا

بت هايى را كه مشركان به عنوان ربّ خود از سنگ يا چوب و غيره تهيه مى كردند، غالباً به صورت انسان مى ساختند و اعضاى انسانى براى آنها قرار مى دادند. خدا در خطابى به آنها به عنوان استفهام انكارى و توبيخى مى فرمايد: آيا بتانتان پاهايى دارند كه بدان راه روند؟ يا دست هايى دارند كه بدان چيزى را برگيرند؟ يا چشم هايى دارند كه با آنها ببينند؟ يا گوش هايى دارند كه با آنها بشنوند؟ يعنى حتماً ندارند. و اين رقم بيان تكرارى و توضيحى براى تأكيد بر جهل آنها و عجز خدايانشان است.

قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: همۀ شريكانتان را، يعنى همۀ خدايانتان را كه شريك من مى ناميد دعوت كنيد و تشكيل جلسه دهيد، سپس هر نوع مكر و ترفند و نقشه را كه در توان داريد بر ضدّ من پياده كنيد و مرا هيچ مهلت ندهيد.

إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ «196» وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنصُرُونَ «197» وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَيَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ «198»

ص:167

تفسير:

إِنَّ وَلِيِّىَ اللّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ

كلمۀ «وليّى» داراى سه ياء است: ياء فعيل كه ساكن است، و ياء لام الفعل كه مكسور است و ياء اول در آن ادغام شده، و ياء تكلّم كه مفتوح است.

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو در برابر همۀ شريكانى كه براى خدا درست كرديد، سرپرست و ياور من خداست كه اين كتاب را نازل كرده و او همۀ صالحان و شايستگان را زير نظر دارد و سرپرستى مى كند. از اين رو پيوسته مرا در حجّت و برهان بر شما پيروز مى كند و در جنگ و نبرد نيز پيروز خواهد كرد.

وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنصُرُونَ

يعنى: و كسانى كه شما آنها را به غير خدا و به جاى او مى خوانيد از بت ها و ستارگان، هرگز قدرت يارى شما را ندارند و آنها خود را نيز نمى توانند يارى كنند. يعنى در مقام نياز، توان جلب نفع براى خود، و در مقام هجوم حوادث، توان دفع ضرر از خويش ندارند.

وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَيَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ

خطاب به مؤمنان و مرجع ضماير جمع مشركان است.

يعنى: و اگر آنها را به سوى هدايت يعنى به سوى نبوت و كتاب آسمانى و شريعت و مستقلّات عقلى، دعوت كنيد، هرگز نمى شنوند، يعنى گوش نمى دهند و دعوتتان تأثيرى ندارد. و (اى پيامبر) آنها را مى بينى كه به سويت مى نگرند ولى نمى بينند. يعنى به ديدۀ دل نمى بينند وگرنه ديدن جمال و كمالت و منطق و بيانت و سيره و رفتارت، علاوه بر احوال خصوصى چون خوف از حقّ و خضوع در برابر او و اخبار از علوم و غيوب، و اخلاق و اوصافت، هر عاقل صاحب وجدانى را به پذيرش دعوت، و هدايت به دين و كتابت وامى دارد.

ص:168

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ «199» وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «200» إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ «201» وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ «202» وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ مِن رَبِّي هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «203»

لغت و اعراب:

نَزَغَه: تحريك كرد او را. و نَزَغَ بين القوم - از باب مَنَع -: فساد برانگيخت ميان آنها.

واخوانهم مرجع ضمير «هُم» مشركان و مراد از «اخوان» شياطين است. مَدَّه - از باب نَصَر -:

كشيد آن را، و يارى نمود او را. و يمدّونهم فاعلش شياطين و مفعولش مشركان است. أقصر فى أمره: كوتاه آمد در كار خود. اجتباء: جمع كردن و انتخاب نمودن. بصائر: جمع بصيرت، ديدن دل، وسيلۀ ديدن.

تفسير:

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ

يعنى: اى پيامبر، با مردم راه گذشت و بخشش پيش گير، و به هر كار پسنديده در نزد عقل و شرع فرمان ده. يعنى به هر وسيلۀ ممكن مردم را بدان وادار كن. و از جاهل ها و نادان ها روى برتاب، يعنى به كرامت بگذر و عكس العمل خشن در مقابل گفتار و كردار

ص:169

آنان نشان مده و از ستيزۀ قولى و عملى اجتناب كن.

مواظب تحريكات شيطان باشيد

وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و اگر تو را از جانب شيطان نزغى رسيد، و وسوسه و تحريكى براى جدال و ستيزه با مشركان و نشان دادن عكس العمل در مقابل افساد آنها نمود (زيرا اين امر در مكه به صلاح مسلمين نبوده)، پس به خدا پناه بر تا شرّ آنها و هر ذى شرّى را از تو دفع نمايد، زيرا خداوند شنوا و داناست. شنوا به آنچه آنها در توطئه بر ضد تو مى گويند، و دانا به آنچه انجام مى دهند.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه تقوا ورزيده اند اگر با آنها دورزننده اى از شيطان ها تماس گيرند (يعنى شياطينى كه همواره به گرد بنى آدم و دور دل هاى آنها مى چرخند كه القاى وسوسه كنند و عمل حرامى را آرايش دهند يا نسبت به كار واجبى بى ميل كنند) زود متذكّر شوند و آنها در آن حال بينايند. يعنى پيش از آن كه به معصيت افتند بيدار و يادآور مى گردند، يا پس از وقوع زود متنبّه و پشيمان شده، توبه مى كنند.

وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِى الْغَىِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ

يعنى: در مقابل آن كه اگر متّقين را خطا و گناهى رخ دهد متذكّر مى گردند، اگر مشركان به گناه و ضلالت افتادند برادران آنها كه شياطين اند آنها را به سوى كبائر مى كشند و در ضلالت و گمراهى يارى مى كنند، سپس هيچ كوتاه نمى آيند، يعنى تا آخرين مراحل طغيان و شقاوت دست بردار نيستند.

وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا

اين آيه اشاره به برخى از عادت هاى پليد مشركان است. يعنى: اى پيامبر، چون نزول قرآن به تأخير مى افتد يا آيه و نشانه اى را كه آنها انتخاب مى كنند نمى آورى مى گويند:

چرا آيه اى نساختى و فراهم نياوردى؟ كنايه از اين است كه همۀ آيات را خود مى سازى.

قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَىَّ مِن رَبِّى

يعنى: اى پيامبر، بگو: جز اين نيست كه من تابع همانم كه از جانب پروردگارم به من وحى مى شود. مراد اين است كه همۀ مفردات الفاظ و جملات و آيات و سوره هاى قرآن به

ص:170

همين صورت كه بر مردم مى خوانم انشا و كلام و ساختۀ خود پروردگار است و احدى را در آن دخالتى نيست. يعنى در سير نزولى آن از علم ازلى الهى به قلم و از آن به لوح محفوظ و از آن جا به قلب جبرئيل و از زبان او به قلب مبارك پيامبر و از آن جا به گوش ها و دل هاى مجتمع همه به هدف اين كه پس از پيمودن اين مراحل مقدماتى پنج گانه در مرحلۀ ششم در هدف اصلى يعنى پياده شدن در مجامع بشرى استقرار يابد و كسى را در آن دخل و تصرفى نيست حتى جبرئيل امين و فرشتگان وحى و خود پيامبر اسلام. و فى المثل اين كتاب همانند قصيده اى است از شاعرى چيره دست كه مدّاحى، آن را در ميان جمعيتى مى خواند و مداح را جز نيكوخواندن تصرفى نيست.

هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اين قرآن بينايى هايى براى قلب ها و وسايل بينش دل ها از جانب پروردگار شماست، و سراپا هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «204» وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ «205» إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ «206»

لغت و اعراب:

انصات: سكوت همراه با گوش دادن. تضرّع: ناله و زارى. خيفة: بيم. و تضرّعاً و خيفة مصدر و حال اند از فاعل «اُذكر». و دون الجهر عطف است به تضرّعاً. غدوّ: جمع غُدوَه، صبحگاه يعنى بين الطلوعين، يا از اول روز تا ظهر. آصال: جمع اصيل، شامگاه، از وقت نماز عصر تا غروب.

ص:171

ياد خدا در همه وقت

تفسير:

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش فرا دهيد و ساكت و خاموش باشيد، شايد مورد ترحّم خدا قرار گيريد.

ظاهر امرِ استماع و انصات، وجوب است، پس هر مكلّفى در هر جايى و حالى باشد، بايد به مجرّد شنيدن قرائت آن، ساكت شود و گوش دهد. ولكن ظاهر علماى فقه اين است كه هر دو امر، حمل بر استحباب شده است. و برخى حمل بر وجوب كرده و آيه را مخصوص نموده اند به مأموم در نماز جماعت در حالى كه امام قرائت مى كند؛ و اين قول، ضعيف است؛ زيرا علاوه بر آن كه حمل آيه به مورد خاص، بى وجه است، بر مأموم هرچند فى الجمله، سكوت واجب است ولكن استماع، واجب نيست.

وَاذْكُر رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ

در اين آيه، ذكر خدا و ياد او به دو قسم تقسيم شده است. ذكر قلبى در حال خضوع و ترس، و ذكر لفظى و كلامى آرام نه با صداى بلند؛ زيرا ذكر او با صيحه و داد، مناسب مقام او نيست.

معناى آيه: (اى پيامبر يا اى مخاطب) پروردگار خود را در دل خويش، در حال تضرّع و خضوع و بيم و ترس، بخوان. و نيز خداى خود را به گفتارى آرام و كمتر از جهر، در صبحگاهان و شامگاهان ياد كن واز غافلان مباش.

ظاهر كلام اين است كه «بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ» متعلّق به ذكر لفظى است و آيه، اشاره است به اعظم مصاديق ذكر لفظى و افضل آن: يعنى: نمازهاى پنجگانۀ يوميه اى كه در آن دو وقت انجام مى يابد، نماز صبح در صبحگاهان و بين الطلوعين، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا در شامگاهان، ظهر و عصر پس از ظهر تا غروب، و مغرب و عشا پس از غروب در اوايل شب. و خداوند به نمازهاى پنجگانۀ يوميه و اوقات آنها اين گونه اشارۀ اجمالى در چند مورد از اين كتاب كريم نموده است نظير وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ

ص:172

الْغُرُوبِ وَمِنَ اللَّيْلِ [ق، 39] و نظير وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ [طه، 130].

إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه در نزد پروردگار تو هستند، هيچ گاه از پرستش او تكبر نمى ورزند، و همواره او را تسبيح و تقديس مى كنند و در برابر او خضوع قلبى و سجدۀ عملى دارند.

مراد از كسانى كه نزد خدايند در اين جا خصوص ذوى العقول است از فرشتگان و پيامبران و معصومان و همۀ بندگانى كه شريعت وقت خود را پذيرفته و پياده كرده اند، زيرا مراد از عنديّت در اين جا قرب مقامى و نزديكى معنوى است وگرنه عنديّت تكوينى اختصاص به كسى و چيزى ندارد بلكه همۀ موجودات نسبت به ساحت اقدس خداوند از آن جهت يكسانند، و قرب و بُعد معنوى است كه بندگانى از آن جهت نزديك و بندگانى دورند، و نزديكان نيز متفاوت و داراى مراتب اند.

والحمد للّه أولاً و آخراً

***

ص:173

سفيد

ص:174

سورۀ انفال

اشارة

(بسِمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ) يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «1»

لغت و اعراب:

انفال: جمع نَفْل به فتح فاء و سكون آن، زيادى. و اطلاق آن بر غنائم جنگى به لحاظ اين است كه حصول آن، اضافه بر هدف اصلى جنگ است، زيرا هدف از جنگ در اسلام، پيروزى حق و هدايت ملت است. علاوه آن كه غنائم بر اين امّت عطيّۀ زائده است، زيرا بر امّت هاى گذشته حرام بوده است. ذات: مؤنّث «ذو» و كنايه از عين شىء و حقيقت آن است و پيوسته با اضافه استعمال مى شود. و ذات بينكم به تقدير «أصلحوا كلّ شىء و حالٍ بينكم».

ص:175

انفال چيست و از آنِ كيست؟

تفسير:

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ

طبق روايات و نوشتۀ مفسران، اين آيه چهارمين آيه از اين سوره است كه در جنگ بدر پس از پيروزى مسلمين نازل شده و سه آيۀ قبل، آيات 67 و 68 و 69 است، و آيۀ پنجم هم در اين رابطه آيۀ 41 اين سوره است، و براى توضيح معناى اين آيه و آيات مذكور به ترتيب نزول به گونه اى كه رابطۀ ميان همه روشن شود بايد به روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراجعه نمود. و طبق خبر موثّق، ترتيب نزول آيات پنجگانه چنين است كه پس از غلبۀ سپاهيان اندك اسلام در غزوۀ بدر به ارادۀ حق، بر انبوه لشكر شرك، مشركان از هر سو پا به فرار گذاشتند و سپاهيان اسلام به سه قسمت تقسيم شدند:

1 - وجوه اصحاب پيامبر و بزرگان مهاجران و انصار كه دور وجود اقدس پيامبر را گرفتند و كمر همت به حفظ او بستند مبادا آسيبى از فردى يا كمينى به او برسد.

2 - گروهى كه به سراغ جمع غنائم از اسب و شتر و وسايل جنگى شتافتند و غنائمى گرد آوردند.

3 - گروهى هم در تعقيب سپاه شرك افتادند و اسير جنگى گرفتند، در صورتى كه هر دو كار، طبق شرايع گذشته ممنوع بوده است.

در اين بين طبعاً اين بحث به ميان آمده كه آيا غنائم و اسَرا از آنِ آنهاست؟ و آيا كسانى كه با پيامبر بودند، به كلّى محروم از آن اموال اند؟ و ظاهر آيه اين است كه در اين باره گفتگوى زيادى شده است، و طبق روايت موثّقه، وجوه صحابه هم به پيامبر رسانده اند كه نرفتن آنها به سوى غنائم، ناشى از عجز آنها نبوده، بلكه تنها براى محافظت از مقام نبوّت بوده است. در اين حال نخستين بار آيات سه گانۀ 67 و 68 و 69 نازل گرديد. مفاد آيۀ اول، نكوهش شديد از گرفتن اسير و بيان حرمت آن براى پيامبران، پيش از تحكيم و استقرار حكومتشان است، و مفاد آيۀ دوم نكوهش از عملشان است كه شامل جمع غنائم نيز هست، و لازم كلام اين است كه هر دو قسم از غنائم، از ملكيت آنها بيرون است. ولى مفاد آيۀ سوم كه خطابى است اعم، رخصت در تصرف در همۀ غنائم است بدين معنا كه

ص:176

تخلّف در جمع غنائم و اسرا بخشوده شده و آنچه جمع شده طبق شرايع گذشته حكم حرمت ندارد.

در اين بين وجوه صحابه از اين ترسيدند كه پس از نزول حكم حلّيّت مبادا پيامبر همۀ غنائم را به حيازت كنندگان دهد و دست آنها خالى ماند، از اين رو پرسيدند كه بالأخره اين اموال از آنِ كيست؟ در اين مرحله، آيۀ اول اين سوره نازل شد كه اين غنائم جزء انفال است و انفال به تمام اقسامش از آنِ خدا و فرستادۀ اوست. و چون ذكر نام خداوند، تشريفى است، پس همه از آنِ پيامبر است. اين جاست كه حكم الهى روشن و تكليف همه معلوم و دست سپاهيان از اموال معهود قطع گرديد و پيامبر اسلام بر حسب ظاهر اين آيه، مالك همۀ اموال گرديد، به گونه اى كه مى توانست همه را به فردى غير از اهل سپاه ببخشد، زيرا به كيفيت تصرف پيامبر در اين آيه اشاره نشده است. ولى پيش از آن كه تصرفى كند آيۀ 41 نازل گرديد كه مفادش عنوان غنيمت به نحو عام و مبيّن حكم غنيمت مورد نزول و غنائم ديگر است، يعنى هر غنيمتى از هر راهى كه حاصل شود، لكن با كيفيت خاصى از تقسيم كه در ذيل آن بيان شده است. ولى پيامبر اسلام در اين جنگ همۀ اموال را ميان سپاهيان اسلام به طور مساوى تقسيم نمود و آن كيفيت خاص را تفضّلاً مراعات نكرد.

و حاصل كلام اين است كه: نخست به واسطۀ انطباق عنوان انفال، غنائم مورد آيه مشمول آيۀ اول شد و همانند ساير اقسام انفال در ملكيت رياست عامۀ الهيّه قرار گرفت به گونه اى كه در آن حال، صرف همه در مصارف انفال بلامانع بود. و چون آيۀ 41 نازل گرديد، يك پنجم غنائم فوق به عنوان مطلق غنائم جنگى داخل عنوان خمس و مشمول آيۀ 41 نيز شد. و چون همۀ سهام خمس هم به دقت در آيه و روايات وارده، در اختيار عنوان امامت و ذى القربى است و سه طايفۀ ديگر، مالك نيستند، بلكه استحقاق نفقه دارند - و فرق ميان ملك انفال و خمس، در مصرف و كيفيت تصرف است - پيامبر اسلام طبق ولايت، انفال و اخماس غنائم موجود را ميان سپاهيانش بالسويّه قسمت نمود. بنابراين مناسب است در اين جا به اقسام انفال كه ده عنوان است و مندرج در تحت آيۀ اوّل و داراى احكام خاصى است اشاره كنيم، و اقسام اخماس را كه داراى هفت عنوان و احكامى خاص خويش است در ذيل آيۀ 41 ذكر نماييم.

ص:177

اين مقدار از بيان، توضيح حال آيۀ اول است، و نكات و توضيحاتى در اطراف چهار آيۀ ديگر هست كه در محلّ آنها خواهد آمد.

معناى آيه: اى پيامبر، ياران و سپاهيان همراهت، از تو دربارۀ انفال يعنى غنائم جنگى بدر شامل اموال و اسرا مى پرسند كه ملك كيست؟ بگو: همۀ انفال خواه غنائم بدر يا غير آن از آنِ خدا و فرستادۀ اوست. مراد اين است كه همه ملك خدا و همه ملك رسول اوست.

ملك خداست به ملكيت حقيقى اولى استقلالى نظير ملكيت ساير اجزاى عالم هستى، و ملك رسول است به ملكيت اعتبارى طولى تشريعى كه از جانب خداوند به عنوان امامت امّت و ولايت جامعه، به او واگذار شده است.

فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ

عدول است از خطاب پيامبر به خطاب مردم، و تفريع امر به تقوا و اصلاح ذات البين اشاره به گفتگو و رفتارى است كه سزاوار نبود از سپاهيان اسلام سر زند. يعنى: از خدا پروا كنيد، و حالات و روابط فيمابين خود را از گفتار و رفتار و ظنون قلبى و حبّ و بغض باطنى اصلاح كنيد، و حتماً از خدا و فرستادۀ او فرمان بريد اگر به حقيقت مؤمن هستيد.

بايد دانست كه طبق آنچه توضيح داديم اين آيه در بيان حكم انفال به نحو كلّى است و آيۀ 41 آتى در بيان حكم اخماس است؛ از اين رو مناسب است كه در اين جا به انفال اشاره كنيم، و مراد از انفال معناى اصطلاحى فقهى آن است، يعنى اموالى كه از جانب خداوند در اختيار امام امت و ولىّ امر مسلمين كه از جانب خداوند بدون واسطه يا با واسطه نصب و تعيين گرديده، قرار داده شده و فهرست اجمالى آن از اين قرار است:

يك - هر زمينى كه از كفّار بدون قهر و غلبه گرفته شود، خواه صاحبش آن را رها نموده و فرار كرده يا به ميل خود آن را در اختيار مسلمين قرار دهد.

دو - زمين هاى موات روى اين كره خاكى، خواه از زمان هاى پيشين مالك داشته يا صاحبانشان هلاك شده و از آنها اسمى و رسمى باقى نيست.

سه - ساحل درياها و كنار رودخانه هاى بزرگ كه كسى تملّك نكرده است.

چهار - قلۀ كوه ها و تپه ها كه كسى متصرف نشده و داخل رودخانه ها و درّه هاى بدون مالك.

ص:178

پنج - جنگل ها و نيزارها و آنچه در داخل آنهاست، اگر كسى تصاحب نكرده باشد.

شش - در صورتى كه دولت اسلامى بر دولت و مملكت كفر غالب شود، همۀ خالصجات و اموال و متصرفات سلاطين آن كشورها.

هفت - از غنائم جنگى آنچه عتيقه و اموال و مراكب نفيس و پرقيمت باشد.

هشت - همۀ غنائم جنگى در جايى كه جنگ مسلمين با كفّار بدون اذن ولىّ امر مسلمين انجام يابد.

نه - ميراث كسى كه وارث نداشته باشد حتّى مُعتِق و ضامن جريره.

ده - معدن ها و كان هاى روى زمينى و زير زمينى اگر اشخاص خاصى تملّك نكرده باشند.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «2» الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ «3» أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «4»

لغت و اعراب:

وَجِلَ زيد - از باب عَلِمَ -: پيوسته در باطن ترسناك شد. زادتهم مرجع ضمير فاعل «آيات» است. توكّلتُ لفلان: وكيل او شدم، و على فلان: بر او اعتماد و تكيه كردم. حقّاً مصدر است أى ايماناً حقّاً. كريم: نيكو و پسنديده و پرارزش.

تفسير:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

ص:179

يعنى: جز اين نيست كه مؤمنان كسانى هستند كه چون يادى از خدا شود دل هاى آنان بترسد، و چون بر آنها آيات خدا تلاوت شود بر ايمانشان بيفزايد، و آنها پيوسته بر پروردگارشان توكل دارند.

نشانه هاى ايمان

در اين آيه به سه صفت از صفات باطنى مؤمنان اشاره شده است:

اول - ترس باطنى مستمر آن گاه كه خداوند در نزد آنها ياد شود، يعنى از عظمت و كبريا و عدل او يا از عقاب و قيامت و آتش آن ياد شود. و امّا از ذكر غفران و بهشت او دل هاشان آرامش مى يابد. أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [رعد، 28].

دوم - حصول تكامل در ايمان باطنى آنها هنگام خوانده شدن آيات او، يعنى آيات قرآن با بازگو شدن نشانه هاى او كه در كرانه هاى جهان و در نفوس هر زنده اى ظهور و تجلّى دارد.

سوم - توكّل باطنى آنها به پروردگارشان كه گويى در همۀ امور معنوى و مادى خويش به او دلگرم و آسوده خاطرند.

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ

اين آيه پاره اى از آيۀ سوم سورۀ بقره است و در آن دو فعل نيك و بزرگ ذكر شده كه در آيۀ بقره از افعال متّقين و در اين جا از افعال مؤمنين است. يعنى: مؤمنان كسانى هستند كه پيوسته نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم انفاق مى كنند.

اقامۀ نماز يعنى خود نماز خواندن و يا نماز را در جامعه برپا نمودن است. و موصولِ «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» شامل همۀ نعمت هايى است كه خدا روزىِ انسان مؤمن كرده و قابل انفاق است از مال و جاه و علم و خدمات و جان و اولاد. و ذكر اين دو عمل، اشاره به كلّىِ عبادت هاى خالقى و خدمات خلقى است.

أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

يعنى: آنها همان مؤمنان به حقّاند، آنها را در نزد پروردگارشان درجات و بخشايش خاص و روزىِ شايسته و پرارزشى است. مراد از «درجات» مراتب كمالات در ابعاد انسانى در دنياست يعنى ايمان و اخلاق و عمل كه درجات نعمت هاى اخروى به تناسب آنها خواهد بود. و «بخشايش خاص» آن است كه علاوه بر عفو از گناه، سيّئاتشان هم

ص:180

تبديل به حسنات گردد. و «رزق كريم» روزىِ دنيوى حلال در ابعاد زندگى و انواع روزى در آخرت است.

جنگ بدر و ترس برخى از اصحاب

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ «5» يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرونَ «6»

لغت و اعراب:

كما أخرجك متعلّق به محذوف است به تقدير «حكم ربك فى الأنفال كإخراجه إيّاك من المدينة إلى بدر». بالحقّ حال است از مفعول أخرجك به تقدير «متلبّساً بالحقّ».

يجادلونك جملۀ مستأنفه است، يا حال است از فاعلِ لكارهون، و هم چنين است كأنّما يساقون.

تفسير:

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ

اين آيه، شروع به بيان مقدمۀ جنگ بدر است كه خدا تا آيۀ 19 فصل مشبعى از آن را ذكر كرده است. يعنى: اى پيامبر، دستور پروردگارت كه انفال از آنِ خدا و رسول است و گروهى از اين دستور ناخشنودند همان گونه است كه پروردگارت تو را به حق از خانۀ خود از مدينه بيرون كرد، يعنى همانند دستور بسيج سپاه به سوى بدر است، در حالى كه گروهى از مؤمنان، سخت ناراحت و ناخشنود بودند.

يُجَادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرونَ

يعنى: اى پيامبر، سپاهيانت دربارۀ امرى حقّ و ثابت، پس از آن كه روشن و آشكار شده مجادله و گفتگو و ستيزه مى كردند، يعنى پس از آن كه پيامبر از جنگ بدر خبر داد كه خدا بر آن تصميم گرفته و اطمينان هم داده است كه سپاه اسلام در آن پيروز خواهد بود، باز آنها از ترس خويش همواره مجادله مى كردند و مثلاً مى گفتند: جنگى است نابرابر،

ص:181

پيش بينى نشده، بدون آمادگى، دشمن داراى عِدّه و عُدّه و مسلمين اندك و دست خالى. و آن چنان آنها از جنگ كراهت داشتند و مى ترسيدند كه گويى همه به سوى مرگ در حالى كه به چشم خويش مى نگرند برده مى شوند.

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ «7» لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «8»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. شوكة: سلاح، نيرو و قدرت، آسيب دشمن. و يريد اللّه در مقام تعليل و عطف است به تودّون به تقدير «و قد أحبّ اللّه أن تكون ذاتُ الشوكة لكم، لأنّه يريد أن يحقّ الحقّ». دابر: ريشه. ليحقّ الحقّ متعلّق است به يريد اللّه.

تفسير:

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ

اين آيه و آيات بعد در بيان جنگ بدر و ترس مسلمين از وقوع آن، و وعده هاى خدا به فرستادن فرشتگان و يارى و نصرت به رعب و سرانجام پيروزى تاريخى مسلمين بر مشركان مكّه و قريش است. و نيز اشاره به كيفيت شروع نبرد و سوابق وعدۀ آن است.

توضيح اجمالى حادثه اين است كه قافلۀ تجارتى اهل مكّه در آن عصر، هر سال با حمل متاع كلانى از جنس و نقد به سوى شام حركت مى كرد و از آن جا با اموال تجارتى وافرى به مكّه بازمى گشت. در سال حادثۀ بدر نيز قافلۀ مكّه با ثروتى سرشار همراه پنجاه مرد جنگى محافظ، تحت سرپرستى ابوسفيان به شام رفته بودند. در بازگشت از راه عادى كه از نزديكى مدينه عبور مى كرد، عازم مكّه شدند. خداوند پيامبر خود را از مسير اين

ص:182

قافله خبر داد و پيامبر در فكر بستن راه قافله و سلب اموال آنها افتاد.

ابوسفيان كه چنين احتمالى را مى داد يا به گوشش رسيده بود، با اين كه راهى ديگر دورتر از مدينه داشت، به سران مكّه نوشت براى حفظ قافلۀ خويش سپاهى مجهّز به سوى مدينه به استقبال قافله گسيل دارند. سران مكّه با سپاهى انبوه با همۀ وسايل جنگى روز و هزينۀ لازم به سرپرستى عدّه اى از بزرگانشان مانند عُتبه، شَيبه و ابوجهل، مركّب از نهصد و پنجاه سرباز رزمجوى تهيه ديده، شتابان به سوى قافلۀ تجارتى خود روانه شدند. آنها نام قافلۀ تجارت را كه در پى آن بودند عير و نام سپاه مسلّح خود را نفير نهادند. عير از شام به سوى مدينه، و نفير هم از مكّه به سوى مدينه حركت نمودند. دستورى از خداوند به پيامبر رسيد كه سپاهى تشكيل دهد و از مدينه بيرون رود تا به يكى از دو طايفۀ عير و نفير برسد و برخورد نمايد.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه خدا به شما، يكى از دو گروه را وعده مى داد، يعنى برخورد با يكى از آن دو را، كه آن از آنِ شماست. يعنى اگر عير باشد اموالشان، و اگر نفير باشد پيروزى و غلبۀ بر آنها. و شما دوست مى داشتيد كه گروه غير مسلّح، يعنى عير از آنِ شما باشد، زيرا آسيبشان كم و سودشان زياد بود.

وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ

يعنى: ولى در برابر ميل باطنى شما، خداوند دوست داشت كه شما با گروه مسلّح برخورد كنيد، زيرا كه اراده داشت به وسيلۀ گفتار خود، حق را در جاى خود ثابت و پابرجا كند و ريشۀ كافران را قطع نمايد. مراد از گفتار خود مشيّت و ارادۀ ازلى اوست كه به تحقق خارجى جنگ بدر و حصول پيروزى در آن تعلّق يافته بود، و همان اراده چون در لوح محفوظ يا در كتاب هاى آسمانى درج گردد، به صورت كتابت، و چون در قالب خلق صوت يا به زبان فرشتگان و پيامبران ابلاغ شود به صورت سخن و كلام جلوه مى كند.

لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

يعنى: تا حق را ثابت و باطل را نابود سازد هرچند تبهكاران كراهت داشته باشند. مراد اين است كه خدا دوست داشت با طايفۀ مسلّح روبه رو شويد، براى اين كه حق را يعنى توحيد و اسلام و قرآن را در مكّه سپس در جزيرة العرب و پس از آن به تدريج در تمام

ص:183

جهان ثابت و محقق سازد و شرك و كفر و فسق را باطل و نابود گرداند هرچند تبهكاران دنيا از مشرك و كافر و فاسق خوش نداشته باشند. پس تعليل كلام به اراده در آيۀ قبل براى پيروزى در بدر است، و تعليل در اين آيه براى پيروزى مطلق حق بر باطل در جهان است.

استغاثۀ به خدا و يارى فرشتگان

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ «9» وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «10»

لغت و اعراب:

اذ تستغيثون متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. استغاث الرجل و بالرجل: استعانت و يارى خواست از او. مدّه و أمدّه: يارى نمود او را. أردف الشىءَ بالشىءِ: دومى را دنبال اولى كرد.

مردفين صفت ألْف است.

تفسير:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ

يعنى: به ياد آوريد هنگامى را كه از پروردگارتان يارى مى طلبيديد. يعنى در جنگ بدر، آن گاه كه مسلمين با صف هاى اندك و كوتاهشان در مقابل انبوه صفوف قريش قرار داشتند. پس خداوند درخواست شما را اجابت نمود به اين گفتار كه من حتماً يارى كنندۀ شمايم به وسيلۀ هزار نفر از فرشتگان كه همه مردِف اند، يعنى به دنبال مؤمنين در صحنۀ جنگ اند. يا همه صف به صف به دنبال يكديگرند. يا آن كه هزار اول هزار ديگر را و آن هم هزار ديگر را به دنبال دارد و همين طور تا پنج هزار. يعنى اين امر پيش بينى شده و دستورش صادر گرديده است، چنان كه آيات 124 و 125 آل عمران دلالت دارند.

وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ

ص:184

يعنى: و خداوند فرود آمدن فرشتگان را جز براى شادى و بشارت پيروزى شما قرار نداد و نيز براى اين كه دل هايتان به ديدن آنها آرامش يابد. ظاهر آيه اين است كه فرشتگان به شكل سربازان اسلام سياهى لشكرى در ميان آنها بودند كه ديدنشان سبب دلگرمى آنها و رعب دشمنان بود، وگرنه آنها كسى را نمى كشتند، و از اين رو در تاريخ نبرد بدر آمده است كه مجموع كشته شدگان دشمن 70 نفر بودند كه نصف يا يك سوم آنها را تنها على بن ابى طالب عليه السلام و نصف يا دو سوم را همۀ سپاهيان اسلام كشته بودند.

وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِاللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: و هرگز يارى جز از جانب خدا نيست. مراد اين است كه مددرسانى به واسطۀ فرشتگان و حصول دلگرمى و نيروى روحى و جسمى براى شما و حدوث رعب در دل دشمن كه سبب غلبه و پيروزى گرديد، در واقع همه اسباب ظاهرى است و سبب و علت واقعى، مشيّت و ارادۀ تكوينى است كه از جانب خداوند تحقق يافت. و اين بدان جهت است كه خدا مقتدر شكست ناپذير و در كارهاى خود داراى حكمت و مصلحت و اتقان صنع است.

إِذْ يُغْشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ «11» إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ «12» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «13» ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ «14»

ص:185

لغت و اعراب:

إذ يغشّيكم متعلّق به «اُذكر» مقدّر. غَشَّى الشىءَ و على الشىءِ: پوشانيد آن را.

نُعاس: خواب خفيف، چرت زدن. أَمَنة مصدر است به معناى ايمنى، و مفعولٌ له يغشّيكم است. رجز: نجس و پليد و پليدى. ربط على قلبه - از باب ضَرَب و نَصَر -: نيرومند و محكم كرد دل او را كه گويى با ريسمان بست. بنان: انگشتان و سرانگشتان. ذلك: اشاره به اهلاك و ذلّت آنهاست. شاقّه: با او مخالفت و دشمنى كرد. ذلكم اشاره به كيفر مذكور خبر مبتدا است به تقدير «حكم اللّه ذلكم» و «كم» علامتِ خطاب است. و أنَّ للكافرين عطف به آن است.

حفظ آرامش و برخورد شديد با كافران جنگجو

تفسير:

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ

سپاهيان اسلام بر حسب اتفاق در محلّى دور از آب بر تلّى از شن روان قرار گرفتند كه پاها در آن فرو مى رفت و راه رفتن مشكل بود، و آب منطقه هم در اختيار مشركان افتاده بود، به گونه اى كه همه بايد براى نماز تيمّم كنند. در اين بين خداوند حالت غيبى آرامشى در دل هايشان نازل كرد به گونه اى كه با شرايط نامساعد خواب خفيفى بر اغلب آنها غلبه كرد و برخى را هم حالت جنابت عارض شد و شيطان نيز پيوسته وسوسه مى كرد كه همه در حال حدث و جنابت كشته خواهيد شد. ناگهان به خواست خداوند باران فراوانى فرو ريخت، آب فراوانى جارى گشت و همه توانستند آب شرب و قابل استعمال ذخيره كنند، وضو بگيرند و غسل كنند. اين آيه به اين حادثه اشاره مى كند.

معناى آيه: به ياد آريد آن هنگام را كه خداوند خواب سبكى را بر شما مسلّط مى كرد تا از سوى او به نوعى ايمنى و آرامش برسيد، و در آن حال بر شما آبى از آسمان فرو مى ريخت تا شما را به آن پاكيزه كند، يعنى بدنتان را از كثافت ها

ص:186

و روحتان را از حدث اصغر و از شما پليدى شيطان را زايل سازد، يعنى وسوسه هاى قلبى و حالت جنابت را؛ و براى اين كه دل هاى شما را قوّت و نيرو بخشد، و به همان باران سطح شن را محكم و قدم هاى شما را در حركت به سوى هدف، ثابت و استوار سازد.

إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ

اين آيه تذكار حالت هاى جنگ به پيامبر است كه خداوند چه دستورهايى در آن حال صادر كرده است.

معناى آيه: به ياد آر هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد، يعنى به همان هزار نفر يا بيشتر فرشتۀ امدادى، كه بى ترديد من همراه شمايم، پس مؤمنان را در حال گرم شدن تنور جنگ تثبيت و استوارى بخشيد، به زودى من هم در دل هاى كسانى كه كفر ورزيده اند، يعنى مشركانِ صف مقابل، رعب و هراس مى افكنم، پس شما شمشير و عمود خود را بر بالاتر از گردن ها بزنيد، يعنى بر سر آنها بكوبيد، و از آنان همۀ انگشتان را قطع كنيد، يعنى بر قبضه هاى دست و انگشتان كف آنها كه حامل نيزه و شمشير و سپر است شمشير زنيد تا قطع گردند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: آن دستور دربارۀ مشركان بدان جهت است كه با خدا و فرستادۀ او مخالفت و دشمنى كردند، و هركس با خدا و فرستاده اش دشمنى كند به يقين خداوند او را به كيفرى سخت دچار خواهد كرد، زيرا كه خداوند سخت كيفر در دنيا و آخرت است.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ

خطابى است تحقيرى و توبيخى از سوى خداوند به كفّار به نحو التفات از خطابى به خطابى. يعنى حكم و فرمان خدا دربارۀ شما اين است، پس بچشيد آن را. و اين خطاب در زمانى است كه آنها در حال جنگ مشغول چشيدن عذاب بودند.

وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ

يعنى: و نيز حكم خدا اين است كه همۀ كافران را عذاب آتش ثابت است.

ص:187

فرار از جنگ حرام است

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ «15» وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِوَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «16»

لغت و اعراب:

زَحَفَ - از باب مَنَع -: بر روى زانوها به تدريج پيش رفت، يا بچه روى ران خويش جلو رفت، و كنايه است از حركت سپاه انبوهى كه از دور ديده مى شوند گويى با كندى پيش مى روند. زحفاً حال است از فاعل لقيتم يا كفروا يعنى متزاحفين. وَلّاه دُبُرَه: پشت كرد به او. تحرّف عنه: از او به سوى ديگر منحرف شد. تحيّز الشىءُ: براى خود جايى برگزيد. فئة:

گروه و جماعت. باء الى البيت: رجوع كرد. باء بغضب يعنى الى غضب.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در مقام نبرد با دشمن آن گاه كه با كسانى كه كفر ورزيده اند برخورد كرديد در حالى كه لشكرتان به سوى آنها در حركت اند يا در حالى كه سپاه آنها به سوى شما رو مى آورند، پس هرگز به آنها پشت نكنيد، يعنى از معركۀ جنگ در هيچ شرايطى فرار نكنيد.

بايد دانست كه اين آيه مبيّن يك حكم كلّى مؤكّد است و آن حرمت گريز از ميدان جنگ است كه در فقه اسلامى به نام فرار از زَحْف از گناهان كبيره محسوب شده و در صدر اسلام مشروط بود به اين كه طرف مقابل بيش از ده برابر نباشد و فرار بيست نفر از دويست نفر دشمن گناه بود، و پس از نزول تخفيف مشروط شد به اين كه طرف مقابل بيش از دو

ص:188

برابر نباشد و فرار صد نفر از دويست نفر گناه شد، و تفصيل سخن در آيات 65 و 66 همين سوره خواهد آمد.

كشتن و تيراندازى خدا

وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: و كسى كه در آن روز پشت به آنها كند - مگر در آن جا كه محلّ خاصى را براى ادامۀ جنگ مى گزيند يا از محلّ قتال به گروه همرزم خود مى پيوندد - پس به يقين به سوى غضب خدا بازگشته، يعنى مشمول غضب او شده، و جايگاه او جهنّم است و جهنّم بدجاى بازگشتى است، يا بدسرانجامى است.

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «17» ذلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ «18»

لغت و اعراب:

بلاء: امتحان و آزمايش. و بلاء به نعمت و عذاب و تكليف نيز گفته مى شود چون همه سبب آزمايش است. و ليبلى عطف است به مقدّر يعنى «فعل ذلك لمصالح و ليبلى». منه مرجع ضمير آن اللّه است. ذلكم اشاره به بلاء و خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الأمر ذلكم» و «كم» براى خطاب است.

تفسير:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى

اين آيه كه ظهورى روشن در واقعۀ بدر دارد سوق شده به عنوان امتنان بر امّت اسلامى

ص:189

و بيان اين كه جنگ بدر امرى بود كاملاً غيرعادى و برخلاف اقتضاى طبع حوادث و جريان طبيعى، و روايات و كلمات مفسران نيز گواه مطلب است كه چون دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند و تنور نبرد تافته شد، جبرئيل به پيامبر عرضه داشت كه مشتى شن از زمين برگير و به سوى دشمن پرتاب كن. على بن ابى طالب عليه السلام مشتى شن و خاك از زمين برداشت و در كف پيامبر نهاد و او وقت پرتاب كردنِ آن به سوى مشركان فرمود: شاهت الوجوه يعنى قبيح باد صورت هايشان. شن ها آن چنان پراكنده گشت كه به صورت و چشمان و دهان و بينى عدّه اى از آنها وارد شد و آنها را كور و خفه نمود.

معناى آيه در خطابى به پيامبر و مسلمين اين است: پس بدانيد كه در آن حال كه شما بر آنها حمله برديد و آنها را كشتيد، شما نكشتيد ولكن خدا كشت. و آن گاه كه تو اى پيامبر رَمْى كردى، يعنى سنگريزه به سوى آنها پرتاب كردى، تو رمى نكردى بلكه خدا رمى كرد.

ظاهر اين آيه اين است كه دخالت ارادۀ خدا در كشتن دشمن و شكست آنها در اين واقعه با ساير اسباب و مسببات فرق دارد و مسأله تنها اين نيست كه اين جا هم علل ظاهرى منتهى به مسبّب الاسباب است، زيرا اين تعبير در جاهاى ديگر استعمال نمى شود، بلكه ملاحظۀ مجموع اعمال صادر از مسلمين با كمى عدد و كمبود شديد وسايل جنگى آنها با ملاحظۀ تأثيرات اين حمله در كشتار وسيع دشمن و اسارت انبوهى از آنها و فراركردن بى شمارى ديگر و در حقيقت متلاشى شدن مفتضحانۀ سپاهى قريب به يكهزار مرد جنگ آزمودۀ مجهّز به تمام وسايل جنگى روز، به دست عدّه اى نزديك به يك سوم آنها با تجهيزاتى قريب صفر در مدتى بسيار كوتاه، گواه صدق اين است كه آنها نكشتند و رمى نكردند، بلكه خدا بود كه كشت و رمى كرد. و نتيجه اين كه در اين مورد برخلاف ساير موارد، ارادۀ خداوندى به علل ناقصۀ به تمام معنا نيروى علل تامّۀ فوق العاده داده است.

وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: خداوند چنين پيروزى را نصيب مسلمين كرد براى مصالح واقعى بى شمارى و براى اين كه مؤمنان را به بذل نعمت نيكو از جانب خود برخوردار سازد، زيرا خداوند شنوا و داناست و بدين جهت استغاثۀ آنها را شنيد و حاجت آنها را دانست. و مراد از اين نعمت، پيروزى حق بر باطل و توحيد بر شرك و اسلام بر كفر و قرآن بر ساير كتب مذهبى

ص:190

است، نعمتى كه تا امروز دامنه اش گسترده است و روزى همۀ جهان بشريت را مسخر خواهد كرد.

ذلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ

يعنى: خواست خدا و حكم او دربارۀ شما اين است، يعنى كه شما پيروز گرديد، و حكم و ارادۀ او دربارۀ كافران هم اين است كه پيوسته مكر آنها را ضعيف و سست و بى پايه كند.

إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَعُودُوا نَعُدْ وَلَن تُغْنِيَعَنكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ «19»

لغت و اعراب:

استفتاح: طلب پيروزى. أغنى عنه فلان: كفايت كرد و بى نياز نمود او را. أغنى عنه الشرّ:

دفع كرد از او شر را. و أنّ اللّه به تقدير «و لأنّ اللّه» متعلّق به محذوف است يعنى: فعل ذلك لأنّه مع المؤمنين.

تفسير:

إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ

طبق تواريخ، مشركان در مكّه پيش از حركت به سوى بدر، و در محلّ غزوه پيش از آغاز به جنگ، از خدا چنين خواستند: اَللّهُمَّ انْصُر أعلَى الجُندَينِ وأهْدَى الفِئَتَينِ و أكرمَ الحِزبَين. يعنى خدايا، از اين دو لشكر آن را كه برتر و ره يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان. و اين آيه خطابى است به مشركان پس از خاتمۀ جنگ به عنوان توبيخ و استهزا و تهديد از توطئه عليه مسلمين.

معناى آيه: اگر از خداوند پيروزى مى طلبيد، بى ترديد همان پيروزى كه خواستيد آمد، يعنى پيروزى برتر و مهتدى تر و گرامى تر كه مسلمين اند. و اگر پس از اين از جنگ و ستيزه

ص:191

دست برداريد، براى شما نيكو و خير است.

وَإِن تَعُودُوا نَعُدْ

يعنى: و اگر دوباره باز گرديد، يعنى در صدد برپا كردن بدر دوم و سوم برآييد، ما نيز بازمى گرديم و همان نصرت و ارسال فرشته براى مسلمين و كشتار و اسارت را دربارۀ شما اجرا مى كنيم.

وَ لَن تُغْنِىَ عَنكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و هيچ گاه طايفه و قبيله تان، هرچند انبوه و بى شمار باشند، در برابر عذاب خدا و آسيب مسلمين براى شما كفايت از چيزى نخواهد كرد و ابداً عذابى را از شما دفع نخواهد نمود. و اين رفتار را خدا با شما مى كند براى اين كه او هميشه همراه مؤمنان است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ «20» وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ «21» إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ «22» وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ «23»

لغت و اعراب:

دوابّ: جمع دابّه، جاندار متحرك. صمّ: جمع أصمّ، كر. بُكم: جمع ابكَم، گنگ و لال. و الف لام الصُّم و البُكم عهد ذكرى يا حضورى، اشاره به مشركان مكّه است.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

پس از خطاب كفّار به نحو توبيخ و تهديد، اين آيات خطاب به مؤمنان است با بيان

ص:192

دستوراتى لازم. يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنيد.

مراد از اطاعت خدا امتثال احكام اصولى و فروعى اوست كه همه نسبت به مكلّفان، فرامين مولوى الهى است. و مراد از اطاعت رسول، اطاعت اوامر مولوى اوست؛ يعنى آنچه او به عنوان ولىّ امر و امام امّت راجع به امور دنيوى و اجتماعى دستور مى دهد كه اطاعتش در همۀ آنها واجب است. و اما آنچه پيامبر از احكام دين به مردم دستور مى دهد مثل نماز بخوانيد، روزه بگيريد، آنها همان اوامر الهى است و نسبت به پيامبر از مورد آيه خارج است، زيرا آنها راهنمايى است از پيامبر.

بدترين جنبندگان، كافران اند

وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

يعنى: و هرگز از پيامبر روى برنتابيد در حالى كه شما مى شنويد. مراد اين است كه از اعتقاد به كتاب و شرع او قلباً، و از امتثال اوامر او عملاً روى مگردانيد در حالى كه شما دعوت منطقى او را همراه با برهان، و آيات كتاب او را توأم با فصل بيان مى شنويد.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ

يعنى: و هرگز همانند كسانى از كفّار و مشركان و منافقان نباشيد كه چون آيات و كلمات خدا بر آنها خوانده شد و دعوت فرستادگانش بدان ها رسيد گفتند: شنيديم، در حالى كه آنها نمى شنوند. يعنى در دل تصميم به پذيرش ندارند و پيوسته مقابله و معارضه مى كنند.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه بدترين جنبندگان و حيوانات در نزد خداوند، يعنى در حكم و قضاوت او، همين كران و لالان اند كه هرگز نمى انديشند. اشاره به مشركان است كه به خاطر عدم اعتنا به دعوت پيامبر و عدم اعتراف به توحيد و شريعت، گويى همانند كران و گنگان، تعقّل ندارند.

وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ

يعنى: و اگر خدا خيرى در آنها مى دانست به آنها مى شنوانيد. مراد از «خير» در اين جا حسن سريره و استعداد پذيرش حقّ است، و مراد از «اِسماع» تكرار آن و تكرار دعوت و تنبيه است به مقدارى كه اگر اندكى حسن سريره و استعداد قبول در آنها باشد بپذيرند، نه مجرد ابلاغ دعوت و عرضۀ كتاب و شريعت، زيرا آن را خداوند طبق سنّت جاريۀ خود

ص:193

براى اتمام حجت دربارۀ همه انجام مى دهد. پس حاصل آيه اين است كه پس از ابلاغ اصل دعوت، اگر خدا در آنها اندكى از استعداد پذيرش مى يافت، تنبّهات و تذكرات را تكرار مى كرد، يعنى و چون نيافت نكرد.

حيات باطنى و حضور باطنى خدا

وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ

يعنى: و اگر به آنها اسماع نمايد، يعنى اگر با اين وصف و حالى كه دارند خداوند اسماع را مكرّر نمايد و دوباره به آنان بشنواند، حتماً با گفتار و كردار روى برمى تابند، در حالى كه از درون نيز اعراض كننده اند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «24» وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «25»

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اجابت كنيد خدا و فرستادۀ او را آن گاه كه شما را به سوى آنچه شما را زنده مى كند و به شما حيات مى بخشد دعوت كنند. مراد از «مايحييكم» دين و شريعت و كتاب آسمانى است، زيرا اينهايند كه به افراد و جامعۀ بشرى حيات معنوى و روحى و كمالات انسانى مى بخشند.

توضيح اجمالى مقام اين است كه روح انسانى كه مَركب موقّتش اين بدن است داراى يك بُعد صفاتى و دو بعد افعالى است. يعنى روح فعاليت فكرى و مغزى دارد به واسطۀ عقل و جوانح، و اين بُعد اوست كه موضوع علم كلام قرار مى گيرد.

ص:194

و فعاليت بدنى دارد كه به واسطۀ اعضا و اندام هاست و موضوع علم فقه را تشكيل مى دهد. و حالات و ملكات دارد از فضايل و رذايل كه موضوع علم اخلاق قرار مى گيرد.

احكام اصولى و معارف اعتقادى دين به بُعد فكرى و عقلى انسانى حيات معنوى و كمالات روحى مى دهد. احكام فرعى اسلام بُعد عملى او را زنده و سرسبز مى سازد، و احكام اخلاقى و ابحاث و صفات روحى و ملكات نفسانى دين است كه بُعد روانى را تقويت و زنده مى كند.

پرهيز از فتنه

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ

يعنى: و بدانيد كه خدا ميان انسان و دل او حايل مى شود. يعنى ميان انسان و اراده و عزيمت هاى او، و عقايد و باورهاى درونى او، و محبوب و مبغوض هاى باطنى او، و اميدها و آرزوهاى او فاصله مى اندازد و بسا از عزيمت هايش را فسخ مى كند و به اقتضاى سعادت ذاتى، كفر او را مى گيرد و تبديل به ايمان مى كند. و طبق شقاوت ذاتى، ايمانش را سلب مى كند و مبدّل به كفر مى گردد، و دوستى ها و دوست هايش را به دشمنى ها و دشمن ها تبديل مى نمايد.

وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و بدانيد كه به سوى او گرد آورده مى شويد. مراد اين است كه روز رستاخيز آن گاه كه به وسيلۀ نفخه دوم صور همه سر از خاك برداريد و روحتان از عالم برزخ در جسمتان حلول كند، به واسطۀ نفخۀ سوم همگى به سوى خداوند يعنى به سوى محكمۀ عام او، براى محاسبه و داورى گردآورى مى شويد.

وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

مراد از «فتنه» در اين جا گناه است. يعنى: پرهيز و پروا كنيد از گناهى كه فقط به كسانى كه به ارتكاب آن بر خود ستم كرده اند نمى رسد، يعنى كيفر و عاقبت وخيم آن شامل ديگران نيز در سطحى محدود يا گسترده و وسيع مى گردد.

خطاب در اين آيه اعمّ، و متوجه همۀ امّت است خواه مرتكب فتنه يا غير او. و اين قسم ازگناه هرچند اغلب گناهان را شامل است، زيرا اثر سوء هر گناهى حداقل عائله و ارحام و رفقا و افراد محيط مرتكب را مى گيرد، لكن مراد گناهانى است كه شمول كيفر و آثار سوء

ص:195

آنها جامعه را در بر مى گيرد، مانند علنى انجام دادن گناهان كبيره در ميان مردم، ترك امر به معروف و نهى از منكر، اخراج صالحان در حكومت اسلامى از پست ها و مناصب حساس و تفويض مناصب به افراد ناصالح، بروز بدعت ميان مسلمين، ترك جهاد ابتدايى يا دفاعى و خاصه ظهور اختلاف اصولى و فروعى ميان مسلمين كه سبب تشتّت و تفرقه و شقّ عصاى مسلمين و جنگ و جدال مى شود، و تصدى به ناحق غيرصالح نسبت به حكومت ملت و ولايت، و غير اينها. و بدانيد كه خدا سخت كيفر است. يعنى اين گونه معاصى كيفر شديد دارد.

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «26»

تفسير:

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ

خطاب به مؤمنان است در مدينه در مقايسه با زمان گرفتاريشان در چنگال مشركان مكّه، و يا به همۀ اعراب پس از اسلام در مقايسه با گرفتارى در جاهليت به دست فارسيان و روميان.

معناى آيه: به ياد آوريد زمانى را كه شما در روى زمين اندك و مستضعف بوديد.

يعنى زير سلطۀ كفّار مكّه، محدود و عاجز از ابلاغ احكام و اهداف دينى و انجام وظايف الهى، و در جزيرة العرب تحت سيطرۀ قدرت ها، مورد هجمه و غارت و اسارت بوديد، به گونه اى كه مى ترسيديد مردم كافر و مشرك شما را همانند حيوانات ضعيف بربايند.

فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ

يعنى: پس خداوند شما را جا و پناه داد و با يارى خويش تقويت نمود.

ص:196

او شما را در مدينه مستقر نمود و وسايل سكونت فراهم كرد، و با القاى الفت ميان مهاجران و انصار و قبايل مختلف اعراب و خاصه به واسطۀ تشكيل حكومت الهى اسلامى و پيروزى خاصى كه در بدر نصيب نمود، شما را تقويت كرد و نيرومند ساخت.

وجوب امانتدارى

وَ رَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و شما را از پاكيزه ها روزى داد، شايد سپاس گزاريد. مراد از روزى اعم است از نعمت هاى معنوى نظير دين و كتاب و معارف الهى و عمل هاى صالح كه همه پاك اند، و نعمت هاى مادّى از خوراكى و پوشاكى و غيره كه همه حلال و پاكيزه اند.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ «27» وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ «28» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «29»

لغت و اعراب:

و تخونوا عطف است به تخونوا ى اول به تقدير «ولاتخونوا». فتنه: آزمايش، عذاب. فرقان مصدر است به معناى جدا كردن و وسيلۀ جداشدن حق از باطل.

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و فرستادۀ او خيانت نكنيد و به امانت هاى خود نيز خيانت نورزيد.

ص:197

بايد دانست كه همۀ احكام شريعت از اصول و فروع، امانت هاى خدا و امانت هاى رسول او در نزد جامعۀ بشرى است، و عمل و امتثال آنها بازپس دادن به جا و به موقع آنها، و نافرمانى و ترك عمل به آنها خيانت به خدا و رسول در آنهاست. و امانت هاى مردم هم عبارت است از اموال و اسرار آنها در نزد يكديگر. و گفته شده كه: در اين مقام، امانت هايى هم هست كه مشترك ميان خدا و رسول و خلق است و آيه، شامل آنها هم مى شود، نظير امور اجتماعى و سياسى كه خدا دستور داده و پيامبر اجرا مى كند و نفعش از آنِ مجتمع است مانند اسرار جنگى و ساير امور عامۀ دولتى كه افشاى آنها در ميان مجتمع يا رساندن آنها به دشمن سبب آسيب نظام و حكومت و ضرر جامعه است. پس خيانت داراى سه جهت است.

وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

در حالى كه شما خود مى دانيد. يعنى عقل و وجدانتان حاكم است كه خيانت در امانت، زشت و قبيح است و حفظ آن در هر شريعتى واجب.

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

يعنى: و بدانيد كه اموال و فرزندان شما فتنه اند. اينها وسيلۀ زحمت و آزار، و سبب امتحان و آزمايش شمايند، زيرا تحصيل و حفظ اموال سراپا زحمت و مشقّت، و اداى حقوق واجب و مستحب، و تحفّظ از صرف آن در مصارف حرام آزمايشى بزرگ است. و حفظ و نگهدارى و بزرگ كردن اولاد، مشقّت و عذاب، و مواظبت به تربيت انسانى و اخلاقى آنها در طول مدت زندگى، امتحانى است سخت، و بسا انسان ها در نتيجۀ علاقه و محبت به فرزندان، در معاصى و گناهان كبيره يا كفر و شرك افتاده اند، فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً [كهف، 80].

تقوا و بينش الهى

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقوا بورزيد و از خدا پروا كنيد، خداوند فرقانى براى شما قرار مى دهد. مراد از «تقوا» انجام وظايف شرعى، خواه اصولى يا فروعى، و مراد از «فرقان» نيروى باطنى و نور قلبى است كه انسان به وسيلۀ آن، ميان حسن و قبح و حقّ و باطل تميز مى دهد. و ممكن است مراد از «فرقان» برخى از حوادث

ص:198

خارجى باشد مانند پيروزى در جنگ ها مثل جنگ بدر و امثال آن كه در طول تاريخ در نزد اهل تدبّر و انصاف، حق را از باطل و خير را از شر جدا مى كند.

نقشۀ كافران خنثى مى شود

وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ

يعنى: و نيز اگر تقوا بورزيد گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد. ممكن است اين دو جمله تكرار و تأكيد يكديگر باشند. و يا مراد از اول صغاير گناهان و از دوم كباير، يا مراد از اول معاصى گذشته و از دوم معاصى آينده باشد. و خدا داراى فضل بزرگ است، كه هر گناه را از هر شخصى مى آمرزد، «و لايَتَعاظَمُهُ غفرانُ الذنبِ العظيم».

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ «30» وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَاإِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «31»

تفسير:

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ

سران قريش در مكّه، در نشست هايى كه براى مبارزه با پيامبر اسلام و ياران اندكش داشتند، نتيجۀ تبادل نظرشان يكى از سه چيز شد:

1 - او را زمين گير كنند به اين كه حبس ابد نمايند يا جراحتى كه توان حركت را از او بگيرد، بر او وارد سازند.

2 - او را بكشند به اين طرز كه عدّه اى از هر قبيله اى متّحداً او را به قتل رسانند و بنى هاشم در مقابل همۀ قبايل عرب، ناچار به گرفتن ديه شوند.

3 - او را از مكّه به جاى دوردستى تبعيد كنند.

معناى آيه: اى پيامبر، به ياد آور هنگامى را كه كفّار قريش دربارۀ تو مكر مى كردند،

ص:199

يعنى نقشه هاى خطرناك مى كشيدند به اين طرز كه تو را زمين گير سازند به صورت حبس ابد يا فلج، يا تو را به قتل رسانند، يا تو را از وطن بيرون كنند.

وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ

يعنى: آنها پيوسته مكر و فريب مى كنند و خدا نيز مكر مى كند، يعنى در برابر نيرنگ آنها نيرنگى خنثى كننده انجام مى دهد، و خدا بهترينِ ماكران است. زيرا مكر ديگران به انگيزۀ حرام و كفر و فسق است و مكر خداوند به قصد ابطال باطل، يا عملى شبيه مكر به عنوان كيفر طاغيان است.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و چون آيات كتاب ما بر آنها تلاوت شود، مى گويند: البته شنيديم، اگر ما هم بخواهيم بى ترديد مثل اينها را مى گوييم، اينها جز افسانه هاى پيشينيان نيست. و اين كلام از غايت جهل و فرط عناد و تقليد كوركورانه از سران گذشتۀ آنها صادر گشته است، وگرنه چرا در مقابل تحدّيات و مبارزطلبى هاى مكرر قرآن حتى جواب فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ [بقره، 23] را هم ندادند.

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «32» وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «33»

لغت و اعراب:

اللّهم اصل آن «يا اللّه» است كه حرف ندا حذف شده و ميم مشدّد در آخرش اضافه شده، و يا آن كه اصلش «يا اللّه امَّنا» بوده تبديل به اللهمّ شده است، نظير حَيعل و حَوقل. هو الحقّ هو ضمير فصل ميان اسم و خبر كانَ است و محلى از اعراب

ص:200

ندارد. حجارة: جمع حَجَر، سنگ.

تفسير:

يهود عنود و درخواست عذاب

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

كفّار قريش و مشركان مكّه معتقد به وحى و رسالت نبودند، پس اين آيه و آيۀ بعد به قرينۀ ظهورشان در جواز نزول وحى و كتاب آسمانى بر بشر و ذكر استغفار، دربارۀ برخى از معاندان اهل كتاب در مدينه است كه همانند جملۀ معترضه در ميان آيات مشركان قرار گرفته است.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه گفتند: اى خداوند، اگر اين همان حقّ از جانب توست، يعنى اين نبوتى كه محمد صلى الله عليه و آله از جانب تو ادعا مى كند يا اين قرآن كه مى گويد از نزد خداست همان نبوت و كتاب حق است كه تو بر بشرها مى فرستى و واقعاً او راست مى گويد، پس بر سر ما سنگ هايى از آسمان بباران، يعنى همان گونه كه بر قوم لوط باراندى، و يا بر ما عذابى دردناك بياور، يعنى نظير غرق در آب و صيحۀ آسمانى و باد مسموم و خسف در زمين و غير اينها كه بر ملت هاى گذشته فرستادى.

بايد دانست كه اين درخواست، از غايت نادانى و تعصب جاهلى و عناد است، و در واقع مى گويند كه ما حاضر نيستيم برخى از دستورات آسمانى تو را بپذيريم هرچند نابود گرديم! و ممكن است اين كلام كنايه از اين باشد كه يقيناً آنها حق نيست و الّا ما تقاضاى عذاب نمى كرديم.

چرا خدا بر اين امت عذاب كلى نمى فرستد؟

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ

يعنى: اى پيامبر، خداوند بر آن نيست كه آنها را عذاب كند، يعنى هرچند به همان عذاب ها كه درخواست نمودند، در حالى كه تو در ميان آنها هستى. و تعبير به «مَا كَانَ اللّهُ» به خاطر استبعاد است، يعنى هرگز خدا چنين نمى باشد و سزاوار عظمت و حكمت و رحمت او نيست كه با وجود پيامبر معصوم، فرستادۀ خويش در ميان امّتش آنها را دسته جمعى عذاب نمايد. و از اين رو نوح را در كشتى نشاند، ابراهيم را از بين النهرين بيرون برد، لوط را از شهر خارج كرد و يونس هم از ميان ملت بيرون شده بود، تا

ص:201

امّت ها را هلاك كرد يا عذاب فرستاد.

و نيز خداوند عذاب كنندۀ آنها نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند. يعنى هرچند عدّه معدودى از آنها كه سر و كار با كتاب آسمانى و شريعت دارند چنين باشند.

حرمت مسجد الحرام نزد خدا

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «34» وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ «35»

لغت و اعراب:

صدّ عن الشىء: اعراض نمود از آن، و جلوگيرى كرد از آن. صلاة: دعا، نماز. مَكا زيدٌ - ناقص واوى از باب نَصَر -: سوت كشيد با دهانش. صدّى بيديه: كف زد. فذوقوا به تقدير «يقال لهم يوم بدر أو فى الآخرة».

تفسير:

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ

يعنى: و آنها را، كه مشركان مكّه هستند، چيست كه خدا عذابشان نكند؟ چه مانعى از عقيده و اخلاق و كردار نيك دارند كه جلوگير از عذابشان شود؟ بلكه آنها در حالى هستند كه خود از مسجدالحرام اعراض مى كنند و مردم را نيز از آن باز مى دارند. يعنى همانها بودند كه پيامبر و يارانش را از مكّه بيرون كردند، و در حديبيّه نيز از زيارت خانۀ خدا جلوگيرى نمودند.

وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

ص:202

مشركان قريش ادعا مى كردند كه توليت و سرپرستى حرم امن الهى و مسجد الحرام از آنِ آنهاست، از اين رو مى گفتند: هركه را ما بخواهيم راه مى دهيم، يا جلوگيرى مى كنيم.

معناى آيه: در حالى كه هرگز آنها سرپرست مسجد نيستند و متوليان اين خانه كسى جز اهل تقوا نيست. يعنى چگونه ممكن است كسانى كه با صاحب خانه دشمن اند، ربوبيت او را منكرند و جمادات را شريك و همتاى او مى دانند، ولايت حرم و توليت مسجدالحرام را داشته باشند؟! ولكن اكثر آنها نمى دانند كه شرك به چنين صاحب خانه با ولايت چنين خانه اى نمى سازد.

آداب جاهلى مشركان در حج

وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ

يعنى: برخى از رفتار مشركان اين است كه دعا و درخواست حاجتشان در نزد خانۀ خدا جز سوت كشيدن با لب ها و كف زدن با دست ها نيست. و يا آن كه نمازى كه خدا از آنها مى خواهد در مرحلۀ عمل، جز اين دو كار لغو نيست. پس بچشيد عذاب را به سبب آن كه كفر مى ورزيديد و كفران نعمت مى كرديد. يعنى به زودى در روز بدر يا در عالم آخرت به آنها چنين گفته مى شود.

بايد دانست كه عادت مشركان مكّه آن بود كه در حج و عمره، هنگام طواف خانۀ خدا، مرد و زن دست در دست يكديگر همانند رقص دسته جمعى، دور بيت اللّه مى چرخيدند و سوت مى كشيدند و كف مى زدند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ «36» لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «37»

ص:203

لغت و اعراب:

ليميز متعلّق است به يحشرون در آيۀ قبل. ماز الشىءَ - از باب ضَرَب -: آن را از غير آن جدا كرد. طيّب: هر چيز پاكيزه و پسنديده در نزد عقل و طبع. خبيث: هر چيز پليد و ناپسند، و مراد جنس است و افادۀ عموم مى كند. رَكَمَ الشىء - از باب نَصَر -: جمع كرد آن را و روى هم ريخت و انباشته كرد. مرجع ضماير مفرد بعضه، فيركمه، فيجعله «الخبيث» است.

تفسير:

هزينه هاى حسرت بار كافران در جنگ

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِاللّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ

اين آيه پس از واقعۀ بدر است و اشاره به انفاقات كفّار بر ضد اسلام در آن جنگ دارد، و نيز غيب گويى است دربارۀ آنچه در آينده در جنگ احد و غيره هزينه خواهند كرد. و گفته شده كه در جنگ بدر سران مكّه و مشركان، قريب هزار سرباز به اجرت استخدام كرده بودند و علاوه بر تهيۀ مراكب جنگى و ادوات و ابزارهاى نبرد و تأمين اجرت سربازان، روزى ده شتر براى تهيۀ غذاى آنها نحر مى كردند و همه را عدّه اى از سران قريش و مشركين در راه مبارزه با دين محمد صلى الله عليه و آله و شكست سپاهيان اسلام و جلوگيرى از دعوت و نفوذ شريعت پيامبر اسلام انفاق مى نمودند. و در جنگ احد نيز كه پس از مدتى از بدر واقع گرديد، دو هزار سرباز استخدامى داشتند، علاوه بر آنچه به ترغيب و تهديد، از فِرَق مختلف كفّار بر ضد مسلمين بسيج نموده بودند، و هزينۀ آن جنگ را نيز سران قريش متكفّل بودند.

معناى آيه: بى ترديد، كسانى كه كفر ورزيدند و منكر دعوت و كتاب و شريعت محمد صلى الله عليه و آله شدند پيوسته اموال خود را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند، يعنى چنان كه در جنگ بدر مصرف نمودند. پس به زودى نيز مصرف خواهند نمود، يعنى در غزوۀ احد و غيره، سپس همان اموال براى آنها حسرتى در دل خواهد بود و سپس خود نيز مغلوب خواهند شد.

ص:204

يعنى پس از هزينۀ بى نتيجه در بدر و احد و غيره، در فتح مكّه براى ابد مغلوب خواهند شد. پس دو جملۀ «تكون حسرة» و «ثم يغلبون» اشاره به جنگ احد و فتح مكّه است، و اين از مَلاحم - يعنى اخبارات غيبى قرآن - است.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند، خواه اين گروه و خواه ساير فِرَق كفّار، پس از مرگ به سوى دوزخ گردآورى مى شوند. يعنى نتيجۀ تلاش هاى بى موردشان، شكست در دنيا و عذاب در آخرت خواهد بود، و اين فرجام همۀ كسانى است كه در برابر حق بايستند و درصدد حذف آن برآيند.

لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ

يعنى: جمع كردن كفّار و گردآورى آنها در صحنۀ محشر به خاطر اين است كه خداوند پليد را از پاكيزه جدا كند، يعنى كفّار را از مؤمنان، يا اموال انفاق شدۀ پليد آنها را از انفاقات پاكيزۀ مؤمنين جدا سازد، و برخى از پليدها را بر روى برخى ديگر قرار دهد و جمع نمايد؛

فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: سپس پليدها را خواه خود كفّار باشند، خواه اموال انفاقى آنها، بر روى هم ريخته و انباشته كرده، همه را در جهنّم قرار دهد. و تعبير مفرد از «خبيث» و ارجاع ضماير مفرد با اين كه مراد جمع است و كيفيت وارد كردن آنها به جهنّم كه گويى بارهاى هيزم يا پاره هاى سنگ اند، اشاره به خسّت و ذلّت و بى ارزش بودن آنهاست. و آنهايند كه واقعاً زيانكارند.

زيرا به جاى آن كه در صحنۀ تجارت دنيا و آخرت با سرمايۀ عمر و استعدادهاى بدنى و امكانات مالى، كمالات انسانى را در دنيا و سعادت همه جانبه را براى آخرت تحصيل كنند و صاحب سود كلان در اين تجارت شوند، همۀ سرمايه را در هوا و هوس مصرف نموده، وجود و هويّت خويش را به زيان داده اند.

قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ «38»

ص:205

آمرزش گناهان با مسلمان شدن

تفسير:

قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ

يعنى: به كسانى كه كفر ورزيده اند بگو: اگر باز ايستند آنچه بر آنها گذشته آمرزيده مى شود. اين آيه در بيان حكمى كلى و قاعده اى تامّ و عامّ است دربارۀ كفّار از هر ملتى و در هر عصر و زمانى، و آن اين است كه اگر كافر از كفر توبه نمايد و اسلام را بپذيرد، در شريعت اسلامى دربارۀ او ارفاقات خاص و احكامى مهم و امتنانى بزرگ جعل و تشريع شده است. يعنى از ماسَلَفِ او چشم پوشى مى شود كه از آن جمله امور زير است:

1 - سقوط كيفر اخروى عقايد فاسدى كه در طول ايام كفر داشته است.

2 - سقوط كيفر اخروى گناهان فرعى كه در مدت كفر از او صادر شده، از قبيل ترك واجبات و ارتكاب محرمات از صغاير و كباير.

3 - سقوط قضاى واجباتى كه اگر در حال اسلام ترك مى شد قضا داشت، مانند نماز، روزه، حج، زكات و واجبات مالى.

4 - سقوط كفّاراتى كه بر عهده اش آمده از اسبابى كه در حال كفر از او صادر شده، خواه اسباب مزبور، ترك واجب باشد مانند افطار ماه رمضان، مخالفت نذر و عهد و قسم، يا فعل حرام مانند ظِهار، قتل عمدى، كندن موى بدن، خراشيدن صورت در مرگ خويشان، يا غير آن دو مانند قتل خطا.

5 - سقوط حدود و تعزيراتى كه در شرع بر گناهان مترتّب شده است.

همۀ اين امور كه داخل در موصول «ما قد سَلَف» است از كافر به مجرد اسلام آوردن يعنى گفتنِ شهادتين، مورد غفران قرار مى گيرد. لكن در فقه اسلامى آمده كه اين آيه استثنا خورده و برخى از آثار برداشته نمى شود، مانند بدى هاى خلقى و حقّ قصاص كه از پيش در عهدۀ او بوده و يا جنابت و نجاست بدن غير از نجاست كفر و نحو آنها. و اين حكم را كه از آيه استفاده مى شود قاعدۀ جَبّ نامند كه خبر مشهور «الاسلام يَجُبُّ ما قَبلَه» مدرك آن است، يعنى اسلام ما قبل خود را قطع مى كند و آثار و تبعات آن را از بين مى برد.

ص:206

جنگ تا رفع فتنه

وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ

«سنّة الأولين» به تقدير «سنّتنا فى الأولين» است، يعنى و اگر آنها باز گردند، مراد آن كه به معاندت و برافروختن فتنۀ جنگ ادامه دهند، به يقين سنّت جاريه و عادت ديرينۀ ما دربارۀ پيشينيان، گذشته است كه آنها را به عذاب هاى گوناگون آزمايش مى كرديم سپس هلاك مى نموديم، و نظير آنها را دربارۀ اينها هم جارى مى كنيم چنان كه در بدر انجام داديم.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «39» وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ «40»

تفسير:

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ

ممكن است مخاطب در اين آيه پيامبر و مسلمينِ آن روز مدينه باشند كه هر روز آماج فتنه ها و توطئه ها و تكذيب و توهين و هجمه ها به اسلام بودند. پس دستور آيه اين است كه بايد پيوسته با آنها در نبرد باشيد به گونه اى كه آنها را تضعيف كنيد و همۀ فتنه ها را زايل نماييد. و مراد از دين، احكام حكومتى و اجتماعى اسلام است. يعنى در نتيجۀ تضعيف دشمن، تنها احكام اسلامى را در ميان مجتمع جارى نماييد كه قانونى غير اسلام عملى نباشد و كفّار در اقلّيّت و زير سلطه و ذمّۀ مسلمين درآيند.

و ممكن است خطاب در آيه به تمام مسلمين در هر عصر و زمانى در طول تاريخ باشد و مراد از «فتنه» كفر و شرك و گناهان كبيره و ساير اقسام فسادهاى اخلاقى و عملى باشد كه بشر هميشه گرفتار آنهاست. پس مفاد آيه اين است كه واجب است بر همۀ مسلمين در

ص:207

هر زمانى كه پيوسته در حدّ ميسور خود با كفّار و اصحاب فتنه در مبارزه و نبردى سرد و گرم باشند تا آن جا كه به كلّى فتنۀ به معناى اعم از روى زمين زدوده شود و همۀ دين از آنِ خدا باشد. يعنى دين مورد عمل مجتمع يكى باشد و همان باشد كه خدا مى خواهد و باقى اديان و مذاهب به مرگ صاحبانشان و يا به گرويدنشان به اسلام باطل و مضمحل گردد.

بايد دانست كه اين خطاب و تكليف براى مسلمان ها فعلاً مقدور نيست و اگر چنين چيزى را بخواهند قدم اول، تشكيل حكومت الهى است به وسيلۀ انتخاب اصلح علماى اسلام و تقويت ولايت او، و بى ترديد، جز اين راه جامعۀ اسلامى را توانى بر امتثال آيه نيست. و اين آيه نظير وَلْتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ [آل عمران، 104] است، و راه صحيح حقيقى ظهور مهدى موعود - ارواحنا فداه - است.

فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

يعنى: پس اگر كفّار از كفر و فسق و مبارزه با دين حق باز ايستند، يعنى ايمان آورند و تسليم شوند، خداوند به كردار آنها بيناست. يعنى ايمان آورندگان و تسليم شوندگان واقعى را مى شناسد و كسانى را كه به دامن اسلام بازگشته اند مى پذيرد.

وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ

يعنى: و اگر كفّار معاصر پيامبر از دعوت او روى برتافتند، و يا كفّار جهان از دعوت داعيان اسلام در هر عصر و زمانى اعراض نمودند، پس بدانيد كه خداوند مولا و سرپرست و ياور شما مسلمين است. يعنى بايد در مقابل آنها طبق اقتضاى هر زمانى مقابله كنيد و هراسى به خود راه مدهيد. و او نيكو مولا و سرپرست و نيكو ياور و معين است.

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «41»

ص:208

لغت و اعراب:

غَنِمَ زيدٌ - از باب عَلِمَ -: استفاده كرد و فايده برد، كسب نمود. غنيمت: هر مالى كه بدون عوض به دست آيد، و نيز آنچه از كسب حاصل شود، و نيز مالى كه در جنگ با كفّار از آنها گرفته شود. أنّما غنمتم طبق قاعده بايد «اَنَّ» از «ما» ى موصوله جدا نوشته شود لكن از قديم رسم الخط قرآن چنين بوده است. و أنَّ خمسه للّه مبتدا و «ثابتٌ» يا «حكم اللّه» كه در تقدير گرفته شده، خبر است. و للرسول و لذى القربى عطف اند به للّه.

خمس و مصارف آن

تفسير:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ

يعنى: بدانيد آنچه به غنيمت و سود از اموالى به دست آوريد پس مسلّم است كه يك پنجم آن از آنِ خداوند و از آنِ فرستادۀ او و از آنِ خويشاوند رسول او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.

بايد دانست كه در ظاهر اين آيه اجمال و ابهامى نيست، لكن از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه بايد در برخى از ظواهر اين آيه تصرف شود و موارد زير توضيح گردد:

يك - «ما» ى موصوله در «ماغنمتم» هرچند عام و شامل همۀ اموالى است كه اسم سود بر آنها گفته مى شود خصوصاً كه با كلمۀ «شىء» توضيح داده شده، لكن طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراد، سودهايى است كه از اين پنج مورد به دست آيد: 1 - غنيمت هاى جنگى 2 - معادن و كان هاى روى زمينى و زيرزمينى 3 - گنج هاى بى صاحب 4 - غوص يعنى آنچه از لؤلؤ و جواهر و احجار كريمه از دريا يا آب هاى ژرف رودخانه ها استخراج شود 5 - مازاد و اضافه بر درآمد و عايدات ساليانه از هر كسب و كار و هر استفاده، پس از منها كردن هزينۀ زندگى. و در غير اينها هرچند غنيمت و سود گفته شود حكم خمس نيست مانند ارث، صِداق زن و نحو اين ها. پس عموم آيه، تخصيص خورده است.

ص:209

دو - لام كلمۀ «للّه» براى ملكيّت حقيقى است و خداوند، مالك خمس غنائم است مانند مالكيت او بر ساير اعيان موجودات و اجزاى عالم هستى، ولكن لام در كلمۀ «للرّسول» و «لذى القربى» دلالت بر ملكيت اعتبارى عقلايى معروف دارد، نظير مالكيت مردم بر اموال خود.

سه - مراد از «ذى القربى» كه عنوان كلّى است نزديكان خاصّ پيامبر اسلام است نه همۀ آنها، يعنى كسى است كه عنوان امام معصوم داشته باشد و قهراً منحصر به دوازده نفر مى شود: على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند او كه آخر آنها مهدى موعود (عج) است.

چهار - بنا بر ظاهر آيه خدا و پيامبر و ذى القربى و سه طايفۀ ديگر همه مالك خمس اند و ظاهر عرفى مالك بودن اشخاص متعدد بر يك مملوك شركت اشاعى آنهاست نظير آن كه بگويند: اين خانه، ملك اين شش نفر است. از اين رو در فقه اسلامى عنوان شده كه خمس غنائم به شش قسمت تقسيم مى شود و هريك از شش طايفه سهم خود را مى برد.

لكن طبق آنچه اشاره شد كيفيت مالكيت خدا و رسول و ذى القربى اين است كه همۀ خمس ابتداءً و به نحو ملكيت حقيقى از آنِ خدا، و در رتبۀ دوم و به نحو ملك اعتبارى از آنِ پيامبر و ذى القربى است، و ملك چند نفر بر همۀ شىء واحد به نحو طولى عيب ندارد، و پيامبر و ذى القربى هم، هرچند همۀ خمس را مالكند لكن دو مالك در اين مورد نيست، زيرا مالكيت پيامبر بر خمس به عنوان نبوت و رسالت نيست بلكه به عنوان امامت امّت و ولايت جامعه است، و چون در يك عصر دو امام جمع نمى شوند پس در زمان حيات پيامبر ذى القرباى امامى در كار نيست تا اشكال تعدد مالك ها مطرح شود، و پس از رحلت پيامبر، امام امّت على بن ابى طالب عليه السلام بود سپس امامان بعدى كه هريك در عصر خود مالك خمس بتمامه بودند. و اگر تعبير آيه اين بود «و للرسول لإمامته» كافى بود، لكن ذكر «لذى القربى» براى بيان اين است كه دوازده امام ديگر تحت عنوان ذى القربى مالك خمس هستند.

پنج - در عطف سه طايفۀ اخير بر كلمۀ «للّه» حذف كردن لام ملكيت اشاره به اين است كه اين سه طايفه، شريك در ملك نيستند، پس غرض از ذكر آنها استحقاق آنها از خمس است، يعنى بر ذى القربى لازم است كه زندگى آنها را از خمس اداره نمايد، لكن طبق ادلّه

ص:210

مشروط است كه آنها از بنى هاشم باشند.

پس حاصل مفاد آيه تا اين جا اين است كه خمسِ موارد مذكور ابتداءً ملك حقيقى خداوند است، سپس خداوند آن را به رسول خود به ملاك امامت واگذار كرده كه نخست او كه داراى والاترين مقام امامت و ولايت بر جامعۀ بشرى است تملّك و تصرف نمايد و چون او به حضرت حق پيوندد ذوى القرباى دوازده گانۀ معصوم و منصوبِ او به ترتيب مالك و متصرف شوند.

و نيز بايد دانست مراد از «سبيل» در «ابن السبيل» اعم است از سبيل و راه خارجى قابل پيمودن با مركب، و راه معنوى يعنى مقاصد مختلفى كه انسان به سوى آنها حركت مى كند، زيرا استعمال سبيل در اين كتاب كريم در خصوص راه حسّى، نادر است. پس آيه شامل مى شود سادات مسافر راه را كه توشه و زادشان ته كشيده و كسانى را كه مشغول تحصيل علم دين از اصول و فروع و حديث و مقدمات آنها هستند و هزينۀ اشتغال ندارند و نيز كسانى را كه مشغول علوم ديگرند از فنون مختلفى كه قوام اسلام و زندگى مسلمين در آن است.

إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

خطاب به مسلمين است دربارۀ اين كه نبايد از تمليك خمس غنائم به پيامبر و ذى القربى ناراحت شوند و طمع كنند كه همه در ميان خودشان قسمت شود.

معناى آيه: اگر شما به خدا گرويده ايد و به آنچه بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله در روز فرقان در آن روز كه دو گروه با هم درگير شدند نازل نموديم، ايمان آورده ايد. پس بايد متوجه حكم مزبور باشيد و به شكرانۀ آن تسليم آن گرديد، و خدا بر همه چيز تواناست.

مراد از «يوم الفرقان» و «يوم التقى الجمعان» روز بدر است كه خدا در آن روز به طور اعجاز روشن ميان حقّ و باطل و مؤمن و مشرك به وسيلۀ انزال فرشتگان و تقويت دل هاى مؤمنان و القاى رعب در دل هاى مشركان و نصيب كردن پيروزى به مؤمنان، جدايى افكند.

بايد دانست كه در ذيل آيۀ اول اين سوره گفته شد كه در جنگ بدر پس از پيروزى مسلمين و حيازت غنائم و اسرا، آياتى از اين سوره در سه مرحله نازل شد: 1 - تحليل

ص:211

اجمالى آنها بر سپاه پس از توبيخ كه در آيه هاى 67 و 68 و 69 آمده است. 2 - آيۀ اول سوره كه همۀ غنائم را در اختيار پيامبر قرار داد. 3 - اين آيه كه يك پنجم از آنِ پيامبر و ذى القربى است. و حاصل احكام سه گانه اين است كه به لفظ «فكلوا» رفع حرمت از غنائم و اسرا شده، سپس همه به لفظ «قل الأنفال للّه» به پيامبر تمليك شده و سپس يك پنجم آن به لفظ «فأنّ للّه خمسه و...» به پيامبر و ذى القربى تمليك شده و از حكم چهار پنجم ساكت است و طبعاً در تحت آيۀ اول باقى مى ماند و ملك مستقل پيامبر مى شود. پس همۀ غنائم جنگى از آنِ اوست، 45 به عنوان انفال و 15 به عنوان خمس. و اين معنا ظاهراً مفاد روايات ابواب خمس نيز هست كه پيامبر در چهار پنجم اختيار تام دارد، هرچند در بدر در غير سپاهِ متصدى جنگ مصرف نكرد، بلكه حصّۀ يك پنجم خود را نيز با بقيه در ميان سپاه بالسويه قسمت نمود. و اين آيه اگرچه در مورد غنائم جنگى است لكن مفادش عام است و همۀ غنائم پنج گانه را كه اشاره شد شامل است، و از اين رو، اين آيه در فقه، مورد استدلال بر مطلق غنائم قرار گرفته است.

إِذْ أَنْتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلكِن لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرَاً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ «42»

لغت و اعراب:

إذ أنتم بدل است از يوم التقى الجمعان در آيۀ قبل. عدوة به تثليث عين: ساحل و كنار دريا و رود و غيره. قُصوى: مؤنّث أقصى، دورتر. ركب: جمع راكب، سواره. ليقضى اللّه متعلّق است به محذوف، به تقدير «قدّر اللّه اجتماعكم من غير ميعاد». ليهلك بدل است از ليقضى.

ص:212

عن بيّنةٍ اول متعلّق است به ليهلك، و دوم متعلّق به يحيى.

مقدمات جنگ بدر

تفسير:

إِذْ أَنْتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ

يعنى: تلاقى دو سپاه هنگامى بود كه شما مسلمين در ساحل نزديك تر به مدينه و آنها در ساحل دورتر بودند و سواران، يعنى قافلۀ تجارتى مشركان در موضعى پايين تر از شما يعنى دور از دسترس شما بودند. و اين جمله، اشاره به موقف مسلمين است كه در آيۀ يازده گذشت كه شنزارى بوده و پاهايشان در آن فرو مى رفته و حمله و فرار سخت بوده، و محل سپاه شرك محكم و قابل اعتماد؛ و مسلمين آب نداشتند و آنها مسلّط بر آب بودند.

وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِى الْمِيعَادِ

يعنى: و اگر با هم قرار مى گذاشتيد، حتماً در وعده اختلاف مى كرديد.

اين تلاقى و برخورد و جنگ نابرابر براى شما پيش بينى نشده بود، بلكه غيراختيارى و به اراده و مشيّت حتمى خدا بود، وگرنه اگر پيش بينى مى كرديد و مى خواستيد قرار بگذاريد بى ترديد در صورتى كه به وضع موجود و حال طرفين توجه داشتيد در اصل قرار اختلاف مى كرديد و چنين قرار نمى گذاشتيد؛ و با عدم توجه به وضع موجود، پس از مشاهدۀ حال تخلّف مى نموديد.

وَلكِن لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرَاً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: ولكن خدا خواست كه چنين تلاقى و برخوردى تحقق يابد تا خدا كارى را كه بايد انجام گيرد و ارادۀ حتمى و ازليش به آن تعلق گرفته، تحقّق بخشد و تمام كند، يعنى شكست تاريخى و ابدى شرك در برابر اسلام به گونۀ خرق عادت و اعجاز آشكار. تا آن كه در اين معركه هركس مشرك است و هلاك مى شود از روى حجت و برهان روشن هلاك شود، و هركس اسلام را پذيرفته و زنده مى ماند بر اساس حجت و برهان زنده ماند، و خداوند به يقين، شنوا و داناست.

ص:213

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «43» وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «44»

لغت و اعراب:

إذ يريكهم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر يا بدل است از يومَ التَقَى الجمعان. فَشِلَ زيد - از باب عَلِم -: ناتوان و ضعيف شد، از جنگ و شدت امر بيمناك شد. سلّم: سالم نگه داشت.

ذات الصدور، ذات: صاحب، و صدر: قلب، مراد تصوّرات و تصديقات و حالات قلب است كه گويى صاحب قلب اند.

تفسير:

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِى مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ

يعنى: اى پيامبر، روز بدر و ايام تلاقى دو گروه زمانى بود كه خدا آنها را در خوابت بر تو اندك نشان مى داد، يعنى تا چون خوابت را براى يارانت نقل كنى نهراسند و دل گرم شوند. و اگر آنها را به تو بسيار نشان مى داد، يعنى تو هم خوابت را براى ياران بازگو مى كردى حتماً ضعيف و ناتوان مى شديد و با هم در كار جنگ، يعنى در اصل آن يا در مكان و زمان و شرايط آن نزاع و ستيزه مى كرديد.

وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

ص:214

يعنى: ولكن خدا سالم داشت. او شما را از بيم و هراس و اختلاف و نزاع محفوظ داشت. حقيقت اين است كه خداوند به آنچه در سينه هاست داناست. يعنى و از آن جمله آنچه در دل سپاهيانت از مراتب ايمان، و بيم و اطمينان، و رضايت و كراهت، و انقياد و طاعت است مى داند.

وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِى أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِى أَعْيُنِهِمْ

يعنى: و آن روز زمانى بود كه هنگام شروع به جنگ و برخورد، خدا آنها را در چشم شما اندك نشان مى داد و شما را هم در چشم آنها اندك مى كرد. يعنى چنين كرد براى اين كه هر دو گروه به جنگ روى آوريد و با تصميم جدّى رزم كنيد. و گفته شده كه اين امر به گونه اى بود كه مسلمين در حال شروع به جنگ سپاه كفر را هفتاد تا صد نفر حدس مى زدند و كفّار هم مسلمين را به اندازۀ خورندگان يك شتر مى ديدند.

لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً

يعنى: خداوند مقدمات جنگ را بدان گونه كه منجر به جنگ شود فراهم نمود تا آن كار را كه شدنى بود و از ازل مشيّت الهى بر آن تعلّق يافته بود، متحقق سازد. و اين جمله تكرار و تأكيد همان است كه در آيۀ 42 گذشت. و ممكن است آن جمله تعليل تلاقى بدون پيش بينى، و اين جمله، تعليل كمتر نشان دادن باشد.

و بايد دانست كه ظاهر اين آيه با آيۀ 13 آل عمران تنافى دارد، زيرا عبارت آن جا در مورد برخورد دو گروه نسبت به ديدن كفّار اين است: يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ يعنى كفّار، مسلمين را به ديد چشم، دو برابر مى ديدند. و مفاد اين آيه اين است كه آنها مسلمين را كمتر از واقع مى ديدند. ولكن با ملاحظۀ علل مفهوم از آيات معلوم مى شود كه آيۀ مورد بحث، مربوط به آغاز جنگ و زمان شروع است تا كفّار از تصميم خود سست نشوند، و آيۀ آل عمران مربوط به بعد از شروع و زمان داغ شدن تنور جنگ است تا آن كه چون مسلمين را چند برابر خود ببينند رعب و ضعف در آنها پيدا شود، و چنين شد. بنابراين، تعليلى كه در اين آيه آمده، طرفينى است و هريك از دو گروه، ديگرى را اندك مى ديد، و تكثيرى كه در آيۀ آل عمران است يك طرفه است، يعنى تنها كفّار، مسلمين را دو برابر مى ديدند.

ص:215

وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

يعنى: و به سوى خدا همۀ كارها بازگردانده مى شود. ذكر اين جمله، تنبيهى پس از ذكر حوادث است. يعنى همۀ امور عالم هستى از آغاز تا پايان از خلق و تدبير و تغيير و اعدام به نحو منتهى شدن سلسلۀ معلولات به علّة العلل و ممكنات به واجب، به خدا برمى گردد و طبعاً حدوث جنگ خاصى به نام غزوۀ بدر نيز با خصوصيات اعجاب انگيز و بهت آور و سراسر اعجازش نيز به او بازمى گردد.

استقامت و پايدارى در جبهه ها

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «45» وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَ لاَتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ «46» وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطَراً وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «47»

لغت و اعراب:

لقاء غالباً در برخورد جنگى استعمال مى شود. فئة: طايفه و گروه. فَشِلَ - از باب عَلِم -:

ضعيف شد. بَطَر: طغيان، سرمستى از وفور نعمت به گونه اى كه حقّ نعمت را ادا نكند و آن را در باطل مصرف نمايد، و بطراً حال است از فاعلِ خَرَجوا، و رئاءً عطف است به بطراً.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اين آيه و دو آيۀ بعدش در بيان وظايفى است براى مسلمين خاصه در مقام جنگ و تلاقى با كفّار. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با گروهى درگير شديد (مراد

ص:216

برخورد با كفّار است به قرينۀ آن كه در آن روز تنها دشمن مسلمين آنها بودند) ثابت و استوار باشيد و خدا را بسيار به ياد آوريد، يعنى به زبان و دل و مقاومت هاى جهادى، شايد رستگار گرديد.

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

يعنى: و از خدا فرمان بريد، فرامين او در احكام اصولى و فروعى است كه متوجه شما ساخته است. و از فرستادۀ او نيز فرمان بريد، يعنى در اوامر مولوى او كه از آن جمله دستوراتى است كه در مقام جنگ و نبرد صادر مى كند.

وَ لاَتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

يعنى: و هرگز نزاع و جدال نكنيد. مراد نهى از مطلق اختلاف و نزاع ميان مسلمين است خاصه در مقام جنگ و ايّام درگيرى هرچند به گفتار و جدال لفظى باشد، چنان كه در جنگ بدر دربارۀ غنائم و اسراى جنگى و در غزوۀ احد راجع به بيرون شدن از شهر مدينه اتفاق افتاد. كه اگر چنين كنيد ضعيف و ناتوان مى شويد و بادتان نمى وزد، كنايه از اين كه حكومتتان سقوط مى كند و مهابت و شوكتتان زايل مى گردد و بيرق استقلالتان برافراشته نمى شود و باد به پرچمتان نمى خورد. و صبر كنيد كه البته خداوند با صابران است.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ

اشاره به حال بيرون آمدن مشركان از مكّه به سوى بدر است.

يعنى: و هرگز همانند كسانى نباشيد كه از وطن و ديار خود در حال عيش و سرمستى نعمت، و خودنمايىِ به مردم بيرون شدند (چنان كه گفته اند: مشركان مكّه در سير به سوى بدر، همه گونه وسايل طرب از خوانندگان و نوازندگان و رقّاصان و ادوات طرب و وسايل خمار و قمار و مغنّى و مغنيّات همراه خود داشتند) در حالى كه پيوسته مردم را از راه خداوند جلوگيرى مى كردند، و خدا به آنچه انجام مى دهند احاطه دارد.

يعنى احاطۀ علمى دارد همان گونه كه بر ذرّات جهان هستى، احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى دارد.

ص:217

وعده هاى پوچ شيطان

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكُمْ إِنِّي أَرَى مَالاَتَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ «48»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اذكر» مقدّر. جار: همسايه، پناه دهنده، پناه آور. نَكَصَ عن الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: عقب عقب برگشت، باز ايستاد.

تفسير:

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَكُمْ

اين آيه نيز مربوط به جنگ بدر است كه شيطان به صورت رئيس قبيلۀ كنانه با عدّه اى از اتباع خود بر آنها ظاهر گشت و آنها را تحريص به جنگ نمود و كارشان را به عنوان دفاع از حقّ خويش و خدايان كعبه و حفظ حريم بت ها در نظرشان بياراست و اطمينان داد كه شما قوى و پيروزيد، و با آنها تا آغاز شروع به جنگ، همراه بود و پس از ديدن فرشتگان فرار كرد.

معناى آيه: و به يادآور هنگامى را كه در آستانۀ جنگ بدر شيطان عمل هاى آنها را در نظرشان بياراست و گفت: امروز هرگز كسى از مردم يعنى قبايل عرب، بر شما پيروز نيست و گفت: من به يقين همسايۀ شما هستم يعنى از قبايل عرب اطراف مكّه ام (يا من پناه دهندۀ شما هستم).

فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنكُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَتَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: پس چون دو گروه يكديگر را ديدند شيطان عقب عقب برگشت، يعنى با اتباع خود پا به فرار گذاشت. و ظاهر اين است كه در همان حال كه كفّار مسلمين را اندك

ص:218

مى ديدند شيطان آنها را در حدّ خود و همراه با هزار فرشتۀ مجهّز ديد و به عقب رفت و به مشركان گفت: واقع اين است كه من از شما بيزارم، زيرا من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد. و اين بدان جهت است كه شيطان و اجنّه در اصل خلقت به فرشتگان نزديكند و همديگر را مى بينند و ارواح انسانى هم پس از مرگ قريب آنها مى شود. و نيز گفت: به يقين من از خدا مى ترسم، زيرا خدا سخت كيفر است.

نقش تخريبى منافقان و بيماردلان

إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «49» وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ «50» ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ «51»

لغت و اعراب:

اذ يقول متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. و لو ترى لَو شرطيه مضارع را قلب به ماضى مى كند برعكس انِ شرطيه. و جواب لَو محذوف است به تقدير «لرأيت أمراً فظيعاً هائلاً». أدبار:

جمع دُبُر، آخر هر شىء و پشت هر شىء. ذوقوا امر است به تقدير «يقولون». ذلك مبتدا و اشاره به عذاب است و بما قدّمت خبر آن است. و انّ اللّه عطف است به موصول.

تفسير:

إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ

اين آيه نقل گفتار منافقان مدينه است پس از توجه به اين كه مسلمين با عدّۀ كم و شرايط نابرابر در مقابل انبوه سپاه قريش قرار گرفته اند. يعنى: و نيز متذكّر باش زمانى را كه منافقان و كسانى كه در دل هاشان بيمارى كفر و نفاق است به عنوان تحقير و استهزا مى گفتند: اينها را دينشان فريفته و مغرور كرده است. يعنى به عقايد و خدا و گفتار

ص:219

پيامبرشان مغرور شده اند.

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: جواب آنها اين است كه هركس به خدا توكل كند بى ترديد خدا مقتدر و غالب و شكست ناپذير، و حكيم در ادارۀ عالم و در مراحل تكوين و تشريع است. يعنى چنين خدايى حتماً بندۀ خود را يارى مى كند.

شكنجۀ كفار هنگام مرگ

وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: و اى پيامبر، اگر مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان كسانى را كه كفر ورزيده اند قبض روح مى كردند در حالى كه بر صورت ها و پشت هاى آنها مى زدند و مى گفتند:

بچشيد عذاب سوزان را! يعنى اگر آن حال را مشاهده مى كردى، مى ديدى چه عذاب سخت هولناكى بر آنها وارد مى شود.

بايد دانست كه «توفّى» به نحو كامل گرفتن شىء و كنايه از مرگ است، زيرا روح انسانى به كلّى از بدن اخذ مى شود و مثل خواب اخذ موقت نيست. و در اين آيه قبض روح مردم به جمع فرشتگان يعنى اعوان عزرائيل نسبت داده شده، و در آيۀ 42 زمر به خود خداوند نسبت داده شده: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و در آيۀ 11 سجده به ملك الموت نسبت داده شده: قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ. و راه جمع ميان سه آيه اين است كه نسبت دادن مرگ به اعوان نسبت مباشرى، و به ملك الموت تسبيبى به يك واسطه، و به خداوند تسبيبى به دو واسطه است. يعنى خدا به ملك الموت دستور مى دهد و او به اعوان تا قبض روح كنند. و ممكن است اختلاف از نظر نفوس بشر باشد، يعنى برخى را خود خداوند، به ارادۀ خويش قبض مى كند كه رده هاى بالا از طايفۀ بشرى هستند، برخى را ملك الموت و بقيه را اعوان، قبض مى كنند.

و نيز بايد دانست كه اين آيه از ادلّۀ عالم برزخ است (يعنى عالم پس از مرگ و پيش از قيامت و در فاصلۀ ميان دنيا و قيامت كه نشأه اى است طولانى، هرچند طول مدتش بر ما روشن نيست، و عالمى است مستقل و وسيع و تمام اجزا و ذرات آن صاف تر و رقيق تر از اين جهان و غليظتر از جهان پس از آن است، و محتوى نعمت هاى گوناگون و عذاب هاى مختلف

ص:220

و بهشت و جهنّم و داراى اختلاف طبقات در ساكنان آن. عالمى است كه در آن جا ارواح انسان ها پس از مرگ، همراه اجنّه زير نظر فرشتگان رحمت و عذاب اداره مى شوند، و ممكن است ارواح بشرى در آن جا به نحو استقلال و بدون مركب بدنى زندگى نمايند. لكن ظاهر اخبار اين است كه ارواح در قالب هاى مثالى يعنى اجرامى غليظتر از روح و محل حلول آن، زندگى دارند. و اين قالب ها با جسم اصلى دنيوى شباهت دارد كه ناظر مى تواند بشناسد. و درك حقيقت آن عالم و احاطه به احوال ساكنان آن از حيطۀ تصور ما خارج است).

و عالم برزخ آغازش از زمانى است كه حواس ظاهرى انسان از دنيا قطع شود و آثار عالم آخرت را مشاهده كند هرچند هنوز علاقۀ روح به كلّى از بدن بريده نشده باشد، و تازيانه هايى كه طبق اين آيه بر آن زده مى شود در همين حال است و او درك مى كند. و ممكن است «ذوقوا» هم اشاره به آتشى باشد كه در همين حال به روح مى رسد.

ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ

تتمۀ كلام فرشتگان با كفّار است.

يعنى: اين عذاب شديد در نتيجۀ اعمالى است از كفر و شرك و نفاق و عناد قلبى و فسق و فجور عملى كه خود از پيش فرستاده ايد، و به سبب اين است كه خدا هرگز ستم به بندگانش نمى كند. يعنى اگر اهل ستم بود لازم نبود تنها در برابر گناهان عذاب كند، براى غير گناه نيز عذاب مى نمود، يا بيش از مقدار استحقاق هم عذاب مى كرد. و صيغۀ مبالغه در «ظلّام» به لحاظ كثرت بندگان است، يعنى اگر بخواهد ظلم كند بايد ظلّام باشد.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ «52» ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «53» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ «54»

ص:221

لغت و اعراب:

دأب: خوى و عادت. كدأب خبر مبتداى محذوف است به تقدير «دأبهم كدأب». كفروا بآيات تفسير دأب است. ذلك اشاره به عذاب و مبتداء است، خبرش بأنَّ است. لم يك اصلش يَكُون است واو به التقاء ساكنين و نون آخر براى كثرت استعمال افتاده است. و انّ اللّه عطف است به خبر ذلك.

تغيير سرنوشت اختيارى است

تفسير:

كَدَأْبِ آلِفِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِاللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: خوى و عادت مشركان قريش مانند خوى خاندان فرعون و كسانى است كه پيش از آنها بودند. عادتشان اين بود كه به آيات خدا كفر ورزيدند، يعنى به آيات كتاب هاى آسمانى او و معجزات پيامبران او و نشانه هاى توحيد او كه در كرانه هاى جهان و نفوس خلايق متجلّى بود. و در نتيجه خدا آنها را به خاطر گناهانشان بگرفت، يعنى در دنيا و آخرت گرفتار عذاب كرد. حقيقت اين است كه خدا قوى و نيرومند و سخت كيفر است.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: آن عذاب ها بر اقوام گذشته همه از قبيل تغيير نعمت و تبديل آن به عذاب بود و سببش اين بود كه خدا هرگز بر آن نبوده كه نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته تغيير دهد، يعنى سلب كند يا تبديل به عذاب نمايد، مگر اين كه آنها آنچه را كه در وجود خودشان است تغيير دهند. يعنى نيكى هايى را كه سبب شمول نِعَم است از عقايد و اخلاق فاضله و يا حدّاقل رفتارهاى نيك انسانى تغيير به ضد آنها دهند. و مشركان قريش چنين بودند، زيرا آنها پيش از بعثت با پيامبر اسلام و ارحامش رفتار نيكو و مسالمت آميز و انسانى داشتند و از اين رو از نِعَم دنيوى تا حدى برخوردار بودند، و چون مبعوث گرديد و دعوت خود را اظهار داشت به كلّى تغيير حال دادند و آنچه توانستند از بدرفتارى و

ص:222

توطئه ها و اظهار عداوت انجام دادند كه در نتيجه خدا هم عذاب بزرگ شكست تاريخى بدر را متوجه آنها نمود.

و نيز آن عذاب به خاطر اين است كه خدا شنوا و داناست. يعنى شنوا به دعا و درخواست مؤمنان دربارۀ آنها و دانا به مظلوميتشان است.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ

اين آيه تكرار آيۀ سابق است با اندكى اختلاف، به خاطر بيان شدت طغيان خاندان فرعون و طوايف پيش از آنها، از قوم نوح و هود و صالح و شعيب و لوط كه همه آيات پروردگارشان را، يعنى آيات كتاب تدوينى او و نشانه هاى تكوينى او را تكذيب و انكار كردند.

فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ

يعنى: پس ما آنها را به خاطر گناهانشان هلاك كرديم و خاصه خاندان فرعون را كه همه را در آب غرق نموديم و همۀ آنها ستمكار بودند، يعنى ستم به خدا با انكار توحيد و كتاب هاى آسمانى او، و ستم به پيامبران مرسل با تكذيب نبوت و رسالتشان، و ستم به شريعت با مخالفت احكام آن، و ستم به خودشان با بدترين قسم از ستم، و ستم به نسل آيندۀ خود در امتداد طولانى تاريخ.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «55» الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَيَتَّقُونَ «56» فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «57» وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ «58»

ص:223

لغت و اعراب:

دوابّ: جمع دابّة، جاندار متحرك. عاهَدَه: پيمان بست با او، و عاهَدَ منه: پيمان گرفت از او. ثقفه - از باب عَلِم -: دريافت او را، غلبه كرد بر او. شرد زيدٌ: فرار كرد و جدا شد. و شرَّد به: دربارۀ او كارى كرد كه وسيلۀ تفرّق ديگران شد. نَبَذَه - از باب ضَرَب -: دور انداخت آن را. و نَبَذَ إليه: به سوى او افكند.

عهدشكنى و خيانت مشركان

تفسير:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ

آيات زير، چهار آيه يا بيشتر دستوراتى است مربوط به جنگ و صلح و پيمان و وفا و نقض، و ظاهرالانطباق است بر حال يهود مدينه و اطراف آن كه با اين كه پيامبر اسلام در ابتداى تشكيل دولت اسلامى در مدينه از آنها پيمان گرفته بود كه هيچ گونه اقدامى به ضرر مسلمين نكنند از دشمنى و فريبكارى و جاسوسى و دادن اسرار به ديگران، آنها بارها مخالفت كردند و نقض عهد نمودند تا خداوند تصميم بر ذلّت و تفرقه و نابودى آنها گرفت.

معناى آيه: به يقين بدترين جانداران متحرك در نزد خداوند، انسان هايى هستند كه كفر ورزيده اند و ديگر ايمان نمى آورند.

مراد از «عند اللّه» اين است كه اين حكم در علم ازلى خدا ثابت و حكم قطعى اوست كه در لوح محفوظ مندرج و به پيامبران صاحب كتاب و شريعت ابلاغ شده است. و تفريع «فهم لا يؤمنون» اشاره به اين است كه آنها به سبب اصرار بر كفر و مبارزه با حق و طغيان در اعتقاد و عمل، در كفرشان ثابت و راسخ اند به گونه اى كه هرگز ايمان آور نيستند. و اين كبراى كلّى در زمان نزول اين آيات، منطبق بر مشركان و اكثر اهل كتاب آن روز بود.

الَّذِينَ عَاهَدتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَيَتَّقُونَ

يعنى آنها كفّارى هستند كه بارها از آنان پيمان گرفتى سپس پيمانشان را در هر بار

ص:224

شكستند و آنها پروا هم نمى كنند. يعنى همانند يهود مدينه و اطراف آن كه طبق تواريخ پيوسته پيمان شكنى كردند و نه تقوا از خدا و نه پروا از وجدان داشتند.

فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، اگر در جنگ بر آنها دست يابى و پيروز شوى سرسختانه با آنها برخورد كن. مثلاً فرارى ها را تعقيب كن، فديه از اسرا نگير، شفاعت و ضمانت نپذير، در حين معركه قتل را بر اسارت مقدّم دار و ساير ارفاقات را مراعات مكن، تا گروه هاى پشت سر آنها را بترسانى و متفرق نمايى. و «لعلّهم يذّكّرون» يعنى و شايد متذكر شوند و عاقبت وخيم نقض عهد و مخالفت با حق و پيروى از كفر و هوى را درك كنند.

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ

يعنى: و اگر از خيانت گروهى بترسى پس تو نيز بر پايۀ مساوات و تعادل، نقض خود را به سوى آنها القا كن. مراد از «خيانت گروهى» پيمان شكنى كفّارى است كه با پيامبر و مسلمين پيمان هايى بسته بودند. و مراد از «ترس» اطمينان يافتن است از اين كه آنها پيمان خود را ناديده گرفته و تصميم بر مخالفت دارند كه گاهى از شواهد و قراين حاصل مى شود.

و معناى «القا به سوى آنها» اين است كه به آنان بگو كه من نيز از پيمان خود گذشتم و آن را ناديده گرفتم، تا آن كه شما و آنان در كيفيت نقض يكسان باشيد. و «إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ» يعنى مبادا بدون اعلام نقض، اقدام عملى كنى، زيرا آن خيانت است و خداوند به يقين خيانت كاران را دوست ندارد.

وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ «59» وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَتُظْلَمُونَ «60»

ص:225

لغت و اعراب:

الذين كفروا فاعل لايحسبنّ است و سبقوا مفعول دوم آن، و مفعول اول آن محذوف است به تقدير «أنفسهم». رباط به معناى مربوط، و اسم جمع است به معناى اسبان بسته شده، و اضافۀ آن به خيل، اضافۀ صفت به موصوف است. اِرهاب: ترسانيدن. توفيه: پرداختن كامل.

ما تنفقوا مبتدا و يوفّ خبر است.

در برابر دشمنان مجهز باشيد

تفسير:

وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند هرگز گمان مبرند كه پيشى گرفته اند، يعنى از تحت سيطره و حكومت خدا و از قلمرو قدرت او و از چنگال تدبير فرشتگان متصرف در جهان هستى بيرون رفته اند. به يقين آنها نمى توانند عاجز كنند، يعنى نمى توانند خدا را دربارۀ آنچه براى آنها اراده كند ناتوان سازند.

وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ

اين آيه دستور كلّى و عام است در تمام زمان ها و مكان ها براى مسلمينى كه در معرض نبرد و برخورد با كفّار و دستبرد آنها قرار مى گيرند، خواه تعارض و برخورد نظامى و نبرد گرم باشد، يا درگيرى فرهنگى كه مسلمين مورد هجمۀ دينى و تشكيك اصولى و فروعى و اخلاقى آنها واقع شوند، يا تعارض سياسى و اقتصادى و غير آنها كه خوف سلطۀ كفّار بر امور مسلمين و خاك و كشور و ساير نواميس آنها در بين باشد. و خطاب در آيه متوجه متصديان حكومت اسلامى و نظام دينى است كه اين امر بر آنها به نحو وجوب كفايى يا عينى واجب است.

معناى آيه: و آماده و مهيا كنيد براى آنها (يعنى براى پاسخ و مقابله و ابطال هر نوع حملات آنها) آنچه نيرو در توان و استطاعت داريد.

وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ

يعنى: و نيز بايد آماده كنيد در برابر كفّار اسبان بسته و ورزيده را. مراد وسايط نقليه و ابزارهايى است كه براى نقل و انتقال نفوس، و وسايل جنگى و وسايط مختلف زمينى و

ص:226

هوايى و دريايى لازم است.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ

اين جمله در مقام تعليل حكم قبلى است. يعنى: دستور تهيۀ نيرو و وسايط نقليه براى اين است كه به وسيلۀ آن، دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانيد. مراد دشمنانى هستند كه در برابر مسلمين پيوسته دشمنى و توطئه و معارضۀ علنى دارند. و نيز بترسانيد دشمنانى ديگر غير آنها را كه شما از آنها اطلاع نداريد و خدا آنها را مى شناسد. مراد منافقانى هستند كه به خاطر اختلاط با مؤمنان، عداوتشان معلوم نبوده و كفّارى كه عداوتشان را اظهار نمى كردند كه آنها نيز چون آمادگى مسلمين را ببينند جرأت قيام پيدا نمى كنند.

وَمَا تُنْفِقُوا مِن شَىْءٍ فِى سَبِيلِاللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَتُظْلَمُونَ

يعنى: و آنچه از اشياء و اموال دنيا در راه خداوند انفاق نماييد به نحو كامل به شما بازگردانده خواهد شد. يعنى چند برابر آن در آخرت به عنوان جزا و پاداش. و مراد اموالى است كه در مقام جنگ يا هر تعارض و تقابل با كفّار هزينه شود. و شما هرگز مورد ظلم و ستم قرار نمى گيريد. يعنى در آخرت از پاداشتان كسر نمى شود و بر كيفرتان افزوده نمى گردد.

وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ الْسَّمِيعُ الْعَلِيمُ «61» وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ «62» وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «63» يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «64»

ص:227

لغت و اعراب:

جَنَحَ إليه و له - از باب مَنَع -: ميل كرد به سوى او. سلم: صلح و مسالمت، و ضمير لها راجع است به آن به اعتبار مسالمت. خَدَعُه: او را از عزمش منصرف كرد به القاى مطلب خلاف واقع. حَسْب مصدر به معناى فاعل است يعنى محسبك و كافيك. و حسبك اسم إنّ، و اللّه خبر آن است.

آغوش باز براى صلح و آمادگى براى جنگ

تفسير:

وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ الْسَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و اگر كفّار و دشمنان به صلح و آشتى ميل كردند پس تو هم ميل كن و بر خدا توكل نما، زيرا خداوند قطعاً شنوا و داناست، يعنى از كيد آنها آگاهت مى كند.

وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر آنها بخواهند كه تو را فريب دهند - اگر بترسى كه صلحشان بر اساس فكر و توطئه و اضرار باشد - پس به يقين خداوند تو را كافى است، يعنى كيد و مكر آنان را به خودشان بازمى گرداند. او كسى است كه تو را به يارى خويش و به وسيلۀ مؤمنان تقويت بخشيد.

پيوند قلبى مؤمنان

وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

جملۀ «و ألّف» عطف است به «أيّدك» و آيه به منزلۀ توضيح چگونگى يارى به وسيلۀ مؤمنان است. يعنى: خداوند ميان دل هاى مؤمنان الفت و انس و دوستى افكند به گونه اى كه اگر تو آنچه در اين زمين است همه را در اين راه انفاق مى كردى نمى توانستى ميان دل هاى آنان ايجاد الفت و انس نمايى. ولكن اين خداست كه ميانشان الفت افكند، زيرا خداوند مقتدر و غالب و شكست ناپذير و حكيم است. يعنى حتى قدرت و غلبه بر دل ها دارد كه عزم ها را فسخ كند و كراهت ها را بزدايد و وحشت ها را تبديل به انس، و بغض ها را مبدّل به محبت نمايد و همۀ اينها بر اساس حكمت بالغۀ او در ادارۀ جهان هستى است كه از

ص:228

آن جمله مجامع بشرى است كه بايد با هم زندگى كنند.

غلبۀ جنگى مؤمنان بر كافران

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى پيامبر، خداوند و كسانى از مؤمنان كه از تو پيروى كردند تو را كافى هستند.

آيه، تكرار است براى تقويت قلب پيامبر اسلام، يعنى براى تحقق بخشيدن به هدف الهى و مأموريت آسمانى تو، خدا و خلقِ مطيع او، كفايت مى كند.

يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ «65» الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ أَ لْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ «66»

تفسير:

يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا

يعنى: اى پيامبر، مؤمنان را به جنگ، يعنى به جهاد ابتدايى يا دفاعى ترغيب كن، اگر از شما بيست نفر مرد صبور و شكيبا باشند، بر دويست تن پيروز مى شوند، و اگر صد نفر از شما باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كفر ورزيده اند غالب مى شوند.

بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: اين امر به خاطر آن است كه آنها گروهى هستند كه درك كامل ندارند. زيرا

ص:229

جنگ مؤمنان و حمله و نبرد آنان روى انگيزۀ ايمان و اعتقاد قوى به مبدأ و معاد است كه در روح آنها صفات فاضله و غرايز پسنديده ايجاد مى كند، مانند شجاعت و شهامت و جرأت و استوارى و اطمينان دل و يقين به پاداش و مشاهدۀ خويشتن در وقت نبرد ميان دو فضيلت بارز و امر خطير شهادت و سعادت اخروى و پيروزى و اهداف دنيوى؛ و كفّار بى ترديد از اين حقايق غافل اند و تكيۀ آنها تنها بر هوا و حبّ دنيا و جاه و مال است واين امور هيچ گاه آن انگيزه ها را توليد نمى كند.

بايد دانست كه اين حكم يعنى وجوب مقابله و نبرد هر مسلمان با ده برابر خود از كفّار به گونه اى كه فرارش حكم فرار از زحف و حرام باشد، از احكام حَرَجى و ضررى است و به تخصيص از تحت قاعدۀ «لاحرج و لاضرر» بيرون آمده و در صدر اسلام براى ضرورت و اهميت امر ابلاغ دين و ايصال شريعت به جامعه تشريع شده بود و عمر طولانى هم نداشت، زيرا حكم ضرورى در حد ضرورت قابل تشريع است و از اين رو پس از تشريع، زود نسخ شد. و زمان تشريع و نسخ آن مجهول است و ظاهراً در ايام نبوت اين حكم بود كه پيامبر اسلام عموى خود حمزه را با سى نفر از مسلمين به جنگ سيصد نفر فرستاد و پيروزمندانه بازگشتند.

الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً

اين آيه اعلام نسخ حكم سابق است، پس آن آيه از نظر محتوا، منسوخ و از نظر قرآنيت و قرائت ثابت است، مانند جملۀ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً [مجادله، 12].

معناى آيه: اكنون خدا به شما تخفيف داد، يعنى حكم وجوب مبارزۀ هر مسلمان با ده برابر خود را نسخ نمود، و دانست كه در شما ضعف و ناتوانى هست، يعنى نيروى ايمان شما در آن حد نيست كه حكم فوق دربارۀ شما ادامه يابد. و مراد از «دانستن خدا» حدوث علم در او نيست، بلكه مراد اين است كه علم ازلى او به اين امر كه در لوح محفوظ نيز مندرج بود دربارۀ شما تحقق خارجى پيدا كرد و علم قديم بر معلوم حادث منطبق گشت.

فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ أَ لْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ

يعنى: پس از نسخ حكم سابق حكم ديگرى كه براى شما تشريع شده لزوم مقابلۀ

ص:230

مسلمين با دو برابر خود از كفّار است. پس اگر از شما صد نفر مرد صبور و شكيبا باشند بر دويست نفر پيروز مى شوند، و اگر از شما هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به اذن تكوينى خداوند، يعنى به يارى و توفيق او، پيروز مى شوند و خداوند همراه صابران و شكيبايان است.

جواز اسيرگيرى وغنيمت گيرى در جنگ

مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «67» لَوْلاَ كِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «68» فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «69»

لغت و اعراب:

اَسرى و اُسَراء و اُسارى: جمع اسير. ثخن الشىءُ - از باب شَرُفَ -: غليظ و محكم شد.

أثخن فى العدوّ: در سخت گيرى و كشتار آنها مبالغه نمود. تريدون جملۀ استينافيه مسوق براى عتاب است. حلالاً طيّباً حال از «ما» ى موصول است.

تفسير:

مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِى الْأَرْضِ

در ذيل آيۀ اول سوره اشاره كرديم كه پس از پيروزى مسلمين بر كفّار قريش در جنگ بدر و جمع شدن اموالى به عنوان غنائم و بازداشت افرادى به عنوان اسرا و قرار گرفتن همه در زير نظر پيامبر اسلام، دربارۀ حكم آنها سه قسم از آيات در سه نوبت نازل شد كه نخست، اين سه آيه بود. و چون از زمان پيامبران گذشته گرفتن اسير در اوايل حكومتشان و حيازت غنائم جنگى جايز نبود، در آيۀ اول از اين سه آيه، توبيخ است از گرفتن اسيران،

ص:231

و در آيۀ دوم از جمع نمودن غنايم، و در آيۀ سوم اشاره است به گذشت از خطاى آنها و رفع حرمت از هر دو عمل، و اباحه و ترخيص تصرف در آنها.

و اگر آيات اين موضوعات تنها اين سه آيه بود، مالكيت سپاه بر همه استفاده مى شد، لكن آيات ديگرى نيز در اين واقعه نازل شد، به اين طرز كه پس از نزول اين سه آيه و پيش از تصرف، آيۀ اول سوره نازل شد و همۀ اموال را تحت عنوان كلّى انفال تمليك پيامبر نمود. سپس پيش از آن كه پيامبر تصرفى انجام دهد آيۀ 41 اين سوره نازل شد و حكم ديگرى تشريع كرد، يعنى يك پنجم آن را تحت عنوان كلّى غنيمت با احكام خاصى در اختيار پيامبر قرار داد. و تفصيل هريك از دو آيه در محل خود گذشت.

معناى اين آيه: و هيچ پيامبرى را نرسد كه اسيرانى داشته باشد تا در زمين به حكومت خود غلظت و استحكام بخشد. مراد از سزاوار نبودن اين است كه از نظر عقل سياسى و از لحاظ حكمت در تشكيل حكومتى ثابت و دائم صحيح نيست، و از نظر سنّت جاريۀ الهى دربارۀ پيامبران تشريع نشده است. و غليظ نمودن حكومت، كنايه از بخشيدن قوام و استحكام به آن است. و جهت اين حكم اين است كه گرفتن اسير علاوه بر آن كه مشكل تر از كشتن در حال جنگ است، شرايطى در نگهدارى دارد كه دولت نوپا از عهدۀ آن برنمى آيد، پس بايد هر رزمنده اى در مقام كارزار، حريف جنگى خود را بكشد يا راه فرار بر او باز گذارد.

تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: شما در گرفتن اسير، كالا و متاع اين دنيا را مى طلبيد كه از اسرا فديه بگيريد و آنها را آزاد كنيد، و خداوند آخرت را مى خواهد كه با عمل به دستور او حكومت الهى قوى و دائم و گسترده شود تا دين خدا كامل گردد و آخرت مردم تأمين شود. و خداوند مقتدر شكست ناپذير و حكيم است.

لَوْلاَ كِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: اگر نوشته اى كه از جانب خداوند است نبود حتماً دربارۀ آنچه گرفتيد عذابى بزرگ به شما مى رسيد. مراد از «نوشته» حكم الهى ازلى است كه در لوح محفوظ نگاشته شده و مانع از رسيدن عذاب شد. و اين حكم ممكن است اشاره به امورى باشد:

ص:232

1 - خداوند هيچ قومى را پيش از آن كه آنها را از گناهشان آگاه سازد، عذاب نمى كند.

2 - خدا بر هيچ امّتى در حالى كه پيامبرشان در ميان آنهاست، غضب نمى كند.

3 - هر حكمى كه در آستانۀ نسخ است، مؤاخذۀ به آن قابل تسامح است.

4 - در مؤاخذۀ مؤمنان جديدالاسلام تعجيل، سزا نيست و تخفيف رواست. و مورد آيه مشمول همۀ اين عناوين است.

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس از آن كه از گناهتان گذشتيم، پس بخوريد و تصرف نماييد از آنچه به غنيمت برديد در حالى كه شرعاً حلال و طبعاً پاكيزه است، و از خداوند پروا كنيد، همانا خدا آمرزنده و مهربان است.

امر «كُلوا» در اين آيه براى اباحه است چون مسبوق به نهى است، مانند إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا [مائده، 2]. و مراد از موصولِ «ما غنمتم» اعمّ است از غنائم و اسيران، لكن معلوم شد كه اين اباحه در واقع مقيّد است به اين كه پيامبر اسلام، ميان آنها قسمت نمايد و در اختيار آنها قرار دهد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِمَن فِي أَيْدِيكُم مِنَ الْأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرَاً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِر لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «70» وَإِن يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «71»

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِمَن فِى أَيْدِيكُم مِنَ الْأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِى قُلُوبِكُمْ خَيْرَاً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَ يَغْفِر لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

در اين آيه و آيۀ بعد دستور است به پيامبر اسلام كه به اسراى بدر برساند كه اگر در

ص:233

مكنون قلبشان ايمان آورده باشند، خداوند ضررهاى مالى آنها را جبران مى كند و جرمشان را مى بخشد. و اگر قصد دارند كه چون فديه دادند و آزاد شدند دوباره خدعه و فريب و توطئه عليه اسلام را از سر گيرند، خدا هم دوباره آنها را كيفر مى دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، به اسراى بدر كه در دست شما هستند بگو: اگر خداوند خيرى در دل هاى شما بداند، كنايه از اين كه در دل هايتان راجع به اعتقادات، ايمان باشد نه كفر، و توحيد باشد نه شرك، و تسليم به حق باشد نه طغيان، به شما در مقابل عقايدتان بهتر از آنچه از شما گرفته شده مى دهد و شما را مى آمرزد، يعنى ضررهاى مالى را جبران مى كند و گناهان بزرگى مانند انكار توحيد و نبوت و لشكركشى عليه مسلمين را مى بخشد، و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَإِن يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و اگر قصد خيانت تو را كنند، يعنى در فكرشان اين باشد كه پس از آزادى به دشمنى قيام نمايند، پس آنها پيش از اين هم به خدا خيانت نمودند، يعنى انكار توحيد كردند و مشرك شدند، كتابش را افسانه و رسولش را ساحر و مجنون خواندند، پس خداوند تو را بر آنها مسلّط نمود تا در بدر آن گونه شكست خوردند. يعنى اگر دوباره بر ضد اسلام قيام كنند خدا هم دوباره كيفر مى دهد. و خدا دانا و حكيم است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْر إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «72»

ص:234

لغت و اعراب:

آواه البيتَ و إلى البيت: جاى داد او را در خانه. ولايت: دوستى، نصرت، سرپرستى. الّا على قوم به تقدير: «إلّا إذا طلبوا النصر على قوم».

تفسير:

ولايت ميان مؤمنان و ميان كافران

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ

در عصر نزول اين آيات مؤمنان سه طايفه بيش نبودند: مؤمنانى كه از مكّه به مدينه هجرت كرده بودند (مهاجران) و مؤمنانى كه در مدينه به مهاجران يارى مى كردند (انصار) و مؤمنانى كه در مكّه بودند و هجرت نمى كردند. اين آيه در مقام بيان حكم اين طوايف سه گانه است.

معناى آيه: به يقين كسانى كه ايمان آورده و هجرت نموده و با مال ها و جان هايشان در راه خدا جهاد كرده اند يعنى مهاجران، و كسانى كه به آنها جاى داده و يارى كرده اند، يعنى انصار، آنها هستند كه برخى از آنها ولىّ برخى ديگرند. مراد اين است كه همۀ شئون روابط اجتماعى و اخوّت ايمانى و انفاقات واجب و مستحب و توارث ميان ارحام، در بين آنها جارى است. و اين كلام دلالت ندارد بر اين كه بدون خويشاوندى از يكديگر ارث ببرند، بلكه توارثشان منوط به تحقق رحم است، زيرا سخن در مقابل مؤمنان مكّه و مقايسۀ اينان با آنهاست كه با وجود رحِم هم توارث ندارند.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَىْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند (مراد ايمان در مكّه و هجرت به مدينه است و آيه اطلاق ندارد، زيرا تشريع اين حكم محدود و موقت بود و پس از اندكى وقتش منقضى شد وگرنه ترتب شئون ايمان و اخوّت دينى و توارث ميان ارحام در هيچ مكانى مشروط به هجرت به مكان ديگر نيست حتى در تعرّب پس از هجرت، هرچند گناه است) شما مهاجران و انصار را از ولايت آنها بهره اى نيست، يعنى هيچ گونه از شئون

ص:235

اخوّت دينى و پيوند اجتماعى حتى توارث ارحام ميان شما و آنها نيست، و اين حكم ثابت است تا آن گاه كه آنها نيز به سوى مدينه هجرت نمايند.

وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِى الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

اين كلام به منزلۀ استثنا از حكم سابق است.

يعنى: و اگر آنها دربارۀ دين از شما يارى طلبند، مانند اين كه احكام الهى را به آنها تعليم كنيد، يا امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنها انجام دهيد، يا در جنگى كه با كفّار دارند به نصرت آنها بشتابيد، پس بر شماست كه كمك و يارى نماييد، مگر بر قومى كه ميان شما و آنها پيمان است. يعنى مگر آن كه شما را به جنگ با كفّارى بطلبند كه ميان شما و آنها پيمان صلح يا متاركۀ جنگ برقرار است. و خداوند به همۀ آنچه انجام مى دهيد بيناست.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ «73»

لغت و اعراب:

إلّا تفعلوه مرجع ضمير منصوب «ما امرتم به» است و تقدير اين است: «إن لم تفعلوا ما امرتم به من تواصل المؤمنين بعضهم مع بعض و قطع علائقهم عن الكفّار». فتنه: امتحان و عذاب.

تفسير:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند برخى از آنها هم اولياى برخى ديگرند. پس آنها هم در شئون اجتماعى و پيوندها و روابط مسلكى و آداب و رسوم گروهى با يكديگرند و نبايد آن روابط ميان شما و آنها پيدا شود. و «الّا تفعلوه» يعنى اگر آنچه را كه دستور داديم عملى

ص:236

نكنيد، در روى اين زمين فتنه و فساد بزرگى به وجود مى آيد. مراد از هاءِ لاتفعلوه دستوراتى است كه در دو آيۀ سابق گذشت از لزوم ولايت و اتصال و ارتباط و توارث ميان مؤمنان با يكديگر، و قطع روابط با مؤمنانى كه از آنها جدا شده، در ميان كفّار زندگى مى كنند، و قطع علايق با كفّار كه از هر دو آيه استفاده مى شود، كه اگر مسلمين اينها را مراعات نكنند به وسيلۀ اختلاط با كفّار به تدريج در عقايدشان ضعف پيدا مى شود و از آداب و رسوم آنها متأثّر مى گردند و توحيد و ايمان در دلشان به سستى مى گرايد و بازار عمل طبعاً بى رونق مى شود و در نتيجه، كفّار بر كشورهاى اسلامى مسلّط مى گردند و گرفتارى امروز پيش مى آيد.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُالْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «74» وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «75»

تفسير:

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِاللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُالْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند، و كسانى كه آنها را جا دادند و يارى كردند، آنها هستند كه حقّاً مؤمن اند؛ براى آنها بخشش از گناهان و روزى شايسته و پرارزشى است.

تكرار اين آيه به لحاظ اختلاف محمول و حكمى است كه بر آن مترتب است، زيرا محمول در آيۀ سابق ترتيب حكم تشريعى خاص است و در اين آيه ذكر كمال ايمانشان در

ص:237

دنيا و شمول مغفرت و روزى كريم در آخرت است. و ممكن است مفاد اين آيه حكم كلّىِ قليل المصداق باشد و مورد آيۀ سابق از مصاديق آن باشد.

وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ

يعنى: و از اهل مكّه كسانى كه پس از هجرت شما ايمان آوردند و به سوى شما هجرت نمودند و همراه شما با دشمنان جنگيدند، آنها هم از شمايند. يعنى مشمول احكام فردى و اجتماعى مسلمين و متّصف به شئون آنها و مأجور به مزايا و اجور آنها در دنيا و آخرت اند.

وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِاللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: و خويشاوندان هر انسانى راجع به بردن ارث از يكديگر، برخى از آنها به برخى ديگر در كتاب خداوند سزاوارترند. و اين كلام دلالت بر اصل تقدم برخى از ارحام بر برخى ديگر دارد، ولى مصاديق مقدم و مؤخر در سورۀ نساء آيات 11 و 12 و آيۀ آخر ذكر شده است، و در آيۀ 6 احزاب قيدى دنبال اين جمله آمده يعنى: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ و اين جا ذكر نشده. و مفاد جمله بدون قيد، تقدم برخى از خويشان بر برخى ديگر است، نظير آن كه فرزند بر برادر و برادر بر عمو مقدم است. و مفاد جمله با قيد تقدّم ارحام بر غير ارحام از مهاجران و انصار است. و به وسيلۀ اين آيه توارث موقّت سياسى - اجتماعى كه ميان مهاجران و انصار در اوايل هجرت تشريع شده بود، نسخ گرديد و عمرش پايان يافت. و خداوند به همه چيز داناست.

***

ص:238

سورۀ توبه

اشارة

أعوذ باللّه من النار، و من شرّ الكفّار، و من غضب الجبّار

بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُم مِنَ الْمُشْرِكِينَ «1» فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ «2» وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «3»

لغت و اعراب:

براءَةٌ خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هذه السورة» يا «هذه الآيات». إلى الّذين به تقدير «واصلة». ساحَ الماءُ - از باب ضَرَب -: جارى شد. سيحوا: به راحتى و آزادى سير

ص:239

كنيد. مخزى: خوار و ذليل كننده.

برائت از مشركان

تفسير:

بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُم مِنَ الْمُشْرِكِينَ

اين سورۀ مباركه در اول شوال سال نهم هجرت نازل شده و مقدار ده آيه يا بيشتر از اوايل آن از جانب خدا و پيامبر به وسيلۀ على بن ابى طالب عليه السلام به مكّه ارسال شده تا در دهم ذى حجة روز عيد قربان در ميان انبوه حجّاج آن سال كه آخرين سال اختلاط مشركان با مسلمين و اجتماع همه در حج خانۀ خدا بود خوانده شود. خداوند مشركان را در اين آيات سه دسته كرده است:

1) مشركان پيمان شكن كه با مسلمين قراردادهاى خود را نقض كرده اند.

2) مشركانى كه با مسلمين قراردادى نبسته اند.

3) مشركانى كه پيمان بسته و تا زمان ابلاغ اين حكم وفا كرده اند.

و مراد از پيمان در اين جا معاهده هايى است نظير پيمان متاركۀ جنگ با مسلمان ها، يارى ندادن به دشمنان مسلمين در حال جنگ، فروختن اسلحه به مسلمين به وقت درخواست، نفروختن سلاح به دشمنان اسلام در حال جنگ، ترك جاسوسى عليه مسلمان ها، ترك آزار مسلمين و گروندگان. و ممكن است برخى از پيمان هاى تجارى را نيز شامل شود.

و نيز دو كيفر شديد در اين آيات دربارۀ مشركان جعل شده است:

1) برائت و بيزارى خدا و رسولش از آنها در جوّى كه امنيّت براى اقليت ها بدون پناهندگى مشكل بود.

2) توقيت و زمان بندى براى آنها كه اگر در آن مدت تسليم نشوند به مجرد تمام شدن اشهرحُرُم، مهدورالدم خواهند بود. و بى ترديد هر دو حكم دربارۀ دستۀ اول كه در آيۀ اول آمده جارى است.

معناى آيه در خطاب به مسلمين جهان خاصه به حاجيان و حضّار صحراى منى در آن روز اين است: اين سوره با اين آيات كه خوانده مى شود برائت و بيزارى است از جانب

ص:240

خدا و فرستادۀ او به سوى كسانى از مشركان كه با آنها معاهده و قرارداد بسته ايد.

مراد از بيزارى اعلام قطع روابط و سلب مصونيت و برداشتن امان و اعلام نقض همۀ پيمان هاى نظامى، امنيتى و تجارى است. و مراد از معاهدان در اين آيه، مشركان پيمان شكن است به قرينۀ آيۀ چهارم آتى كه مشركان وفادار به پيمان استثنا شده اند.

فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ

يعنى: پس اى مشركان، در اين سرزمين چهار ماه آزادانه بگرديد. غرض اين است كه در اين مدت در حال ايمنى راجع به انتخاب مذهب در جستجوى حقيقت باشيد. توحيد را از شرك، شريعت الهى و اصول و فروع آن را با معتقدات و آداب شرك و سنن جاهلى مقايسه كنيد و درست تشخيص دهيد و انتخاب احسن و اصلح نماييد.

ظاهر آيه اين است كه چهار ماه مهلت از زمان ابلاغ برائت است كه دهم ذى حجه بود، پس چهار ماهِ مهلت، در دهم ربيع الثانى سال بعد تمام مى شود. و برخى برآنند كه مبدأ چهار ماه از زمان نزول سورۀ توبه است كه اول شوال بوده، پس در اول ماه صفر از سال بعد پايان مى يابد. و قول اول ارجح است.

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِى الْكَافِرِينَ

يعنى: و بدانيد كه شما عاجزكنندۀ خداوند نيستيد. زيرا نه توان مقابلۀ با او يا فرشتگان او را داريد كه ارادۀ آنها را دفع كنيد، و نه قدرت فرار و خروج از ملك خدا و سلطۀ فرشتگان داريد كه از قلمرو قدرت و حكومتشان بيرون رويد. و بدانيد كه خدا خوار و رسوا كنندۀ كافران است. يعنى مقتضاى قدرت و عدل و حكمتش از آغاز خلقت بشر تا حال چنين بوده است.

وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِىءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ

يعنى: و اين سوره يا اين آيات آگهى و اعلامى است از جانب خداوند به سوى مردم در روز حج بزرگ كه حتماً خدا و فرستادۀ او از مشركان برى و بيزارند.

مفاد آيۀ اول ابلاغ برائت مستقيم به مشركان، و مفاد اين آيه اعلام مردم به حكم برائت از مشركان است. و در آيۀ اول توجيه تكليف به مشركان است كه اطاعت كنند، و در اين آيه توجيه تكليف به مردم كه با مشركان برخورد خاص نمايند. و حج اكبر بودن آن سال بدين

ص:241

لحاظ بود كه آخرين سال اشتراك مشركين با مسلمين در حج و اجتماعشان در آن محيط بوده. و ممكن است مراد از «حج اكبر» حج مقابل عمرۀ مفرده باشد كه آن را «حج اصغر» گويند.

فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: پس اى مشركان، اگر توبه كرديد، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و اسلام و قرآنش را پذيرفتيد براى شما بهتر است. و اگر روى برتافتيد پس بدانيد كه شما عاجز كنندۀ خدا نيستيد. و اى پيامبر، كافران را به عذاب دردناكى مژده ده.

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «4» فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «5» وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ «6»

لغت و اعراب:

الاَّ الذين استثناء است از الذين عاهدتم در آيۀ اول. ظاهَرَهُ: يارى كرد او را. انسلخ الشىءُ:

گذشت، خارج شد. مرصد: كمين گاه. خلّوا سبيلهم: راهشان را باز كنيد، كنايه از رهاكردن است. استجار زيداً و بزيد: پناه برد به او. أجارَهُ: پناه داد او را.

ص:242

رعايت عهد و پيمان حتى با مشركان

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

يعنى: خدا و رسول از مشركان معاهَد بيزارند، مگر كسانى كه با آنها پيمان بستيد سپس آنها از معاهداتشان با شما هيچ كم نگذاشتند. يعنى همۀ شروط و كمّ و كيف پيمان ها را رعايت كردند، و به ضرر شما هيچ كسى را يارى نكردند. پس به پيمان با آنها، تا آخر مدت عمل كنيد. يعنى اگر مسلمين با آنها پيش از اعلان برائت پيمان ممتدى بسته باشند كه مثلاً پنج ماه هم پس از انقضاى چهارماه حرام باقى مى ماند آنها را تا آخر آن مدت مهلت دهند، زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد. يعنى حتى پرهيز از نقض عهد با مشركان و بت پرستان را كه به حكم انشايى محكوم به قتل و مصادرۀ اموال اند.

و بايد دانست كه ظاهر جملۀ فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ اين است كه استثناى اين گروه، تنها از حكم زمان بندى چهارماه است كه بايد تا آخر مدتشان مهلت داد، ولى حكم برائت خدا و رسول شامل حال آنها هم هست چنان كه از آيۀ بعد معلوم مى شود.

فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُمُوهُمْ

يعنى: پس چون ماه هاى حرام پايان يافت، مشركان را هرجا يافتيد به قتل رسانيد.

مراد از «اَشهُر حُرُم» در اين جا چهارماه مهلت است كه تعرّض به آنها ممنوع شد، و احتمال اين كه مراد اشهر حُرُمِ معروف باشد يعنى رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم كه جنگ در آنها در شرع اسلام حرام است - صحيح نيست. و عموم كلمۀ «مشركين» در اين جا محفوظ است و شامل قسم اول يعنى معاهدان پيمان شكن و قسم دوم يعنى آنها كه پيمانى نبسته اند مى شود، زيرا همه، مورد برائت خدا و رسول خدايند هرچند حكم توقيت در آغاز، در حقّ آنها جعل نشده است. و هم چنين شامل معاهدان وفادار است كه مدت پيمانشان پيش از چهارماه تمام مى شود. و حاصل آن كه: حكم مهدورالدم بودن مشركان و

ص:243

لزوم قتل عام آنها شامل همۀ اقسام است جز وفاداران به عهد در مازاد مدت پيمان از اشهر حرم.

زمينه سازى ارتباط كفار با قرآن

وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ

يعنى: بايد آنها را بگيريد و محاصره كنيد و در هر كمين گاهى براى شكار آنها بنشينيد.

مراد اين است كه در هرجا يافتيد در حرم يا هر مسجد و مشهدى، در ماه هاى حرام يا ايام ديگرى، اگر نتوانيد بكشيد اسير و زندانى كنيد. و با عدم امكان، از نظر غذا و مكان و امنيت در محاصره درآوريد. و با عدم امكان، به هر نوع كمين كردن و ترور اقدام نماييد.

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس اگر توبه كردند و نماز را برپا داشتند و زكات دادند آنها را رها كنيد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. اشاره به اين كه توبۀ كفّار سبب آمرزش همۀ گناهان و مُسقِط عقوبت هاى اخروى و اغلب عقوبت هاى دنيوى است، و توضيح اين مطلب در ذيل آيۀ إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ [انفال، 38] با ذكر حديث مشهور «جَبّ» بيان شد.

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ

اين آيه در بيان حال مشركان پس از تمام شدن اشهر حرم و فعليت حكم مهدوريت خون آنهاست.

معناى آيه: و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى طلبيد، يعنى درخواست كرد به حضورت برسد يا در راه جستجوى دين مدتى در امان باشد، او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود و از حقيقت دعوت و منطق و حجت و هدف رسالتت اطلاع يابد. سپس او را به جايگاهى كه محل امنش بود برسان. يعنى براى اين كه پس از بيرون آمدن از مأمن خود و قرار گرفتن در امان تو و پيش از رسيدن به همان جا اگر آسيبى به وى رسانى مكر و فريب و غدر محسوب مى شود.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ

و اين دستور به خاطر اين است كه آنها گروهى هستند كه نمى دانند. يعنى به حقيقت

ص:244

دعوت و ماهيت دين و كتاب و هدف اصلى خلقت و غايت آنچه خدا آنها را بدان سو سوق مى دهد جاهل اند، پس سزاوار است كه امانشان دهى تا در فرصت مناسب، تحقيق لازم را به عمل آورند.

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «7» كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ «8»

لغت و اعراب:

رقَبَه - از باب نَصَر -: حراست و رعايت نمود آن را. اِلّ: هر تعهد تكوينى و عقلايى و انشايى. ذمّه: هر حقّ لازم المراعاة كه تركش مذموم و توبيخ آور است. كيف إن يظهروا بدل است از كيف يكون در آيۀ سابق. يرضونكم بأفواههم نسبت ارضا به دهان مَجاز است به تقدير «بكلام أفواههم» نظير جَرَى الميزاب.

تفسير:

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَ عِندَ رَسُولِهِ

اين آيه در تأكيد حكم سلب مصونيت از مشركان و اشاره به علت آن است، و استفهام براى انكار و استبعاد وفاى آنها به پيمان است.

معناى آيه: چگونه مشركان را در نزد خدا و در نزد رسول او پيمانى تواند بود؟

ص:245

يعنى پيمانى كه احترام و وفايش لازم و نقضش حرام باشد، يعنى اين كار شدنى نيست. مراد از مشركان در اين جا پيمان شكنان و مراد از مستثنى در جملۀ آتى وفاداران است.

عناد و سرسختى مشركان با مسلمانان و بالعكس

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

يعنى: مگر كسانى از مشركان كه با آنها در نزد مسجدالحرام پيمان بستيد. مراد وفاداران به عهد است كه مصاديقشان در آن روز معاهده كنندگان در نزد مسجدالحرام بودند. پس مادامى كه در پيمان هايشان به نفع شما استقامت ورزند شما نيز به سود آنها استقامت ورزيد. يعنى هر چند از اشهر حرم تأخير بيفتد بازهم به پيمان وفادار بمانيد. زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.

و موقت كردن وفا در آيۀ چهارم به انتهاى مدت عهدشان و در اين آيه به مدت وفاى آنها نتيجه مى دهد كه امهال آنها نزديك ترينِ دو زمان است: انتهاى مدت، حصول تخلّف.

كَيْفَ وَ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً

يعنى: چگونه پيمانشان محترم و لازم المراعات باشد، در حالى كه اگر بر شما پيروز شوند دربارۀ شما هيچ تعهّد و ذمّه اى را رعايت نمى كنند؟! يعنى نه تعهّدات تكوينى و طبيعى مانند خويشاوندى كه آثار و شئون و حقوقى در ميان خويشاوندان ايجاب مى كند، و نه اجتماعى مانند شئون قبيلگى و رسوم همجوارى، و نه قراردادهاى انشايى مانند عهد و پيمان، و نه ذمّه يعنى هر حقّ عقلايى و اجتماعى لازم الرعايه را كه تركش مذمت آور است.

يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَ تَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: شما را با دهان هاشان و با سخنانشان راضى مى كنند در حالى كه دل هايشان ابا دارد. يعنى درونشان از مفاد كلماتشان يا از ايمان و تسليم واقعى امتناع دارد. و نسبت دادن خوشنودى مؤمنان به دهان آنها به لحاظ اين است كه كلامشان نشأت يافته از دهان است

ص:246

نه از دل و تسليم درونى. و اكثرشان فاسق اند، يعنى متمرّد و خارج از طاعت خدا و رسول اند. اشاره به اين كه اقليتى در ميان آنها هست كه چنين نيستند ولى آنها هم مغلوب اكثريت اند.

اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «9» لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ «10» فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «11»

لغت و اعراب:

اشتراء: خريدن، فروختن، استبدال؛ يعنى دادن متاعى و گرفتن مالى. ثمن: بهاى بالفعل و بالقوّه، يعنى مالى كه قابليت دارد بهاى چيزى باشد. صدَّ عن الشيء: اعراض كرد از آن، و جلوگيرى نمود از آن.

تفسير:

اشْتَرَوْا بِآيَاتِاللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً

اين آيه دربارۀ مطلق كفّار است اعمّ از مشرك و اهل كتاب.

يعنى: آنها به دادن آيات خداوند بهاى اندكى به دست آوردند. مراد اين است كه كفّار پس از عرضه شدن اسلام به آنها و قرار گرفتنشان در ميان انتخاب دين و كتاب، و حفظ رياست و جاه و مال، سعادت ها را با متاع دنيا مبادله كردند و گويى همه را فروختند و ثمن بخس دنيا را گرفتند.

فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

ص:247

يعنى: پس آنها در نتيجۀ آن اشتراى خود، از راه خداوند، يعنى از دين و كتاب او اعراض كردند و ديگران را نيز كه عبارت از انبوه آيندگان مجامع انسانى اند جلوگيرى كردند. حقيقت اين است كه بسيار زشت است آنچه آنها عمل مى كردند.

لاَيَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ

يعنى: دربارۀ هيچ مؤمنى حقّ خويشاوندى و معاهده اى را رعايت نمى كنند، و آنها همان تجاوز پيشگان اند.

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِى الدِّينِ

يعنى: اگر بعد از اين از شرك و كفرشان توبه كردند و نماز را برپا داشتند و زكات پرداختند، برادران دينى شما خواهند بود. مراد اين است كه اگر پس از توبه و ايمان، فروع عملى اسلام را نيز به كار بندند، كه در رأس احكام عبادى آن نماز، و در رأس احكام اجتماعى آن زكات است.

پس مراد از زكات در اين جا معناى اصطلاحى فقهى آن است كه در مدينه تشريع شد و عبارت است از ماليات خاص اسلامى كه از نُه چيز دريافت مى شود و در هشت مورد مصرف مى گردد. و ممكن است مراد، زكات معروف مجامع عقلايى باشد، يعنى بذل مقدارى از مال به ضعفا و مستمندان و در راه امور خيريه طبق غريزۀ بشر دوستى و به اقتضاى طبع انسانى و نوع پرورى.

وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: و ما پيوسته آيات خود را براى گروهى كه مى دانند تفصيل مى دهيم. مراد، آيات كتاب كريم است و تفصيل آن، شرح و تفصيل احكام شريعت به وسيلۀ آن است، نظير احكام كفّار و بيان حال معاهَدان از پيمان شكنان و وفاداران، و روش اسلام با آنها و حال آنها اگر اسلام آورند.

و «يعلمون» در اين گونه موارد به معناى استعداد دانش يا تفكّر و تدبّر و تشخيص حق از باطل است. يعنى تفصيل احكام براى كسانى است كه استعداد فهم و درك دارند و يا اهل تدبر و تعقل اند.

ص:248

وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ «12»

لغت و اعراب:

أيمان: جمع يمين، سوگند، و از اين كلمه مشتقّات زيادى است كه همه معناى سوگند را دارند، مانند ايمَن اللّه، ايمُن اللّه، ايْمُ اللّه، ايم اللّه، من اللّه (با حركات سه گانه در ميم و نون) تا 15 لغت.

تفسير:

وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُمْ

اين آيه به قرينۀ آن كه حكم مترتّب در آن «قاتلوهم» است نه «فاقتلوهم حيث وجدتموهم»، دربارۀ اهل كتاب از يهود و نصارا است كه همانند مشركان پيمان شكنى مى كردند. و مراد از «ايمان» سوگندهايى است كه براى تحكيم عهد و پيمان خورده اند. و مراد از «نقض ايمان» شكستن عهد مؤكّد به ايمان است.

معناى آيه: و اگر آنها سوگندهاى خود را پس از پيمانى كه با مسلمين بسته اند نقض نمايند، و در دين شما طعنه زنند، آن را علناً انكار كنند، احكامش را به مسخره گيرند يا عملى ندانند، كتاب دينى شما را سحر و افسانه خوانند و آورندۀ آن را ساحر و كاذب گويند؛

فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ

يعنى: پس با پيشوايان كفر بجنگيد. با آنها بجنگيد كه پيشوايان كفرند، و آيندگان، تابع آنها خواهند بود؛ و اين جنگ به خاطر آن است كه آنها را هيچ سوگندى نيست، يعنى هيچ وفايى به وعده و سوگندشان نيست. با آنها بجنگيد شايد باز ايستند.

ص:249

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «13» قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ «14» وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «15»

تفسير:

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

اين آيه تا چهار آيۀ بعد در ترغيب مؤمنان است بر جهاد با كفّار، اعمّ از مشرك و اهل كتاب، به خاطر جرم و خيانت هايى كه از آنها صادر شده بود و ادامه داشت. و نيز در بيان اين است كه اين جهاد، آزمايش است و عاقبت نيك دارد.

معناى آيه در خطاب مسلمين و استفهام ترغيبى و ايجابى از آنها اين است: آيا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و تصميم گرفتند كه فرستادۀ خدا را بيرون كنند نمى جنگيد؟ در حالى كه آنها بودند كه نخستين بار بر ضد شما جنگ را آغاز كردند.

مراد از اين قوم، مشركان و اهل كتاب اند كه سه جنايت بزرگ از آنها صادر شد: اول شكستن پيمان ها و سوگندها كه مشركان در مكّه، و يهود در مدينه انجام دادند. دوم تصميم مشركان مكّه به بيرون كردن پيامبر كه عملى شد، و تصميم يهود به بيرون كردن او از مدينه كه ناموفق بود. سوم اين كه همۀ خيانت ها از ناحيۀ آنها شروع شد.

أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ

ص:250

آيا از آنها مى ترسيد؟ يعنى آيا جنگ و جهاد را از ترس آنها ترك مى كنيد؟ در حالى كه خدا است كه سزاوارتر است از او بترسيد، اگر شما مؤمن ايد.

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ

يعنى: با آنها بجنگيد تا خدا به دستان شما، و به زور بازوان شما، آنها را عذاب كند، و آنها را ذليل و خوار گرداند، و شما را بر آنها يارى دهد يعنى پيروز نمايد، و سينه هاى گروهى از مؤمنان را (كه از مشركان زخم خورده بودند) شفا بخشد، يعنى همۀ ناراحتى ها و غصه ها و دقّ دل هايى را كه مؤمنان از زخم زبان ها و نيش قلم ها و آزارهاى آنها دارند زايل نمايد.

وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و خشم و غضب دل هاى مؤمنان را از بين ببرد، و خدا در اين ميان به هركس كه بخواهد و اراده كند عطف توجه نمايد و توبه اش را بپذيرد، يعنى گناهان مسلمين را به خاطر جهادشان و گناهان كسانى از كفّار را كه پشيمان شوند ببخشد. گفته شده: فرق ميان شفاى سينه در آيۀ قبل و ازالۀ خشم در اين آيه اين است كه چون ابتدا دو مطلب ذكر شده، يكى شكست و خوارى كفّار و ديگر يارى و پيروزى مسلمين، شفاى سينه راجع به اوّل، و زوال غيظ راجع به دوم است.

و خداوند دانا و حكيم است، دانشش همه چيز را فرا گرفته است، و هيچ كارى انجام نمى دهد مگر آن كه در غايت اتقان و حكمت و عقلانيت است.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «16»

لغت و اعراب:

و لمّا يعلم به تقدير «و لمّا يظهر حال المجاهدين»، ظاهرش نفى علم، و مراد نفى معلوم است. و لم يتّخذوا عطف است به جاهدوا. وليجة: رفيق و دوست كه هميشه وارد خانه

ص:251

مى شود؛ و مفرد و جمع در آن يكسان است.

تفسير:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِاللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً

اين آيه در مقام ذكر علتى ديگر براى جهاد است و آن آزمايش است. و خطاب به مؤمنان و خاصه كسانى است كه از جهاد ناخشنودند. و استفهام تنبيهى و توبيخى است.

معناى آيه: آيا گمان كرديد كه به حال خود رها مى شويد؟ در حالى كه خدا هنوز به كسانى از شما كه جهاد كرده اند و غير از خدا و فرستادۀ او و مؤمنان براى خود رفيق و صاحب اسرار اتخاذ نكرده اند، علم پيدا نكرده است.

يعنى هنوز حال چنين اشخاصى ظاهر و معلوم نگشته؛ پس عدم علم، كنايه از عدم ظهور معلوم است. و يا آن كه مراد اين است كه هنوز علم خدا تحقّق عينى و خارجى نيافته، وگرنه علم خدا حادث نيست بلكه نسبت به همه چيز، ازلى است.

وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

و خدا به آنچه به جا مى آوريد از عمل هاى قلبى و بدنى در خلوت و جلوت، آگاه است.

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ «17» إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ «18»

ص:252

حق رسيدگى به مساجد الهى با كيست؟

تفسير:

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ

اين آيه تا شش آيۀ بعد يا بيشتر، مبيّن اين حقيقت است كه زنده و مؤثر و سودبخش بودن هر عمل خيرى مشروط است به اين كه از ايمان صاحبش و اعتقاد او به مبدأ و معاد، نشأت يابد و اين عمل است كه سعادت آفرين، و عامل آن داراى پاداش بى حد و جزاى بى حصر است.

معناى آيه: مشركان را نسزد، يعنى عقلاً پسنديده و شرعاً صحيح و جايز نباشد كه مساجد و خانه هاى خدا را تعمير نمايند، يعنى خرابى هاى آنها را ترميم كنند، يا از نو بسازند، يا در آنها حضور يابند و آنها را پرجمعيت كنند.

شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ

يعنى: در حالى كه برضد خود، گواه كفر خويش اند. آنهايند كه همۀ كارهاى خيرشان باطل و هدر است. اشاره به اين قاعدۀ كلى ثابت در شريعت است كه توحيد و اعتقاد به مبدأ و معاد شرط ركنى صحت و قبول هر عمل خير است و بدون آن، اعمال مكلّفان كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ [نور، 39] و كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ [ابراهيم، 18] و هَبَاءً مَّنثُوراً [فرقان، 23] است چنان كه در آيات ديگر اين كتاب كريم بيان شده است.

وَ فِى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ

يعنى: و آنها در آخرت در ميان آتش دوزخ جاودانند.

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَاللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللّهَ

يعنى: جز اين نيست كه مسجدهاى خدا را كسى تعمير مى كند (يعنى به تعمير ظاهرى حسّى مانند ترميم خرابى ها، تجديد بنا و احداث و ساخت ابتدايى، يا به تعمير معنوى عقلانى نظير حضور انبوه و اقامۀ نماز و طاعات ديگر) كه به خداوند و روز واپسين ايمان آورده است، و نماز برپا مى دارد، و زكات مى پردازد، و جز خدا از احدى نمى هراسد.

ص:253

فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ

يعنى: پس آنها هستند كه اميد مى رود كه از ره يافتگان باشند. ذكر هدايت مؤمنان با آن اوصاف، با كلمۀ «عسى» كه دلالت بر شك و ترديد دارد، براى توبيخ كفّار و مشركان و قطع طمع آنهاست كه قطعاً از هدايت دورند و بايد در جستجوى آن باشند.

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «19» الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «20» يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ «21» خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ «22»

لغت و اعراب:

سقاه - از باب ضَرَب -: آب داد او را كه بنوشد. سقايه: مصدر است يعنى آب دادن، و نيز محلّى كه در آن جا يا ظرفى كه با آن آب داده مى شود. كمن آمن مفعول دوم جعلتم به تقدير «كإيمان من آمن»، و ممكن است سقايه به تقدير «أهل سقايه» و من آمن بدون تقدير باشد.

نعيم: نعمت فراوان. مقيم: پايدار.

تفسير:

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِ اللّهِ

ص:254

اين آيه در خطابى به مشركان و با استفهام انكارى، دربارۀ اين است كه پيش از اسلام، آب دادن به حاجيان خانۀ خداوند در موسم حج و نيز تعمير خانۀ خدا منصب سران برخى از مشركان بود و پس از اسلام نيز فى الجمله ادامه داشت. در بدو ظهور اسلام مشركان اين عمل را در مقابل اسلام مسلمين و جهادشان ذكر مى كردند و از فضايل خويش مى شمردند.

معناى آيه: آيا آب دادن به حاجيان و آبادسازى خانۀ خدا را همانند ايمان و عمل كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟!

برترى جهادگران بر ساير اقشار

لاَيَسْتَوُونَ عِندَاللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: هرگز اين كسان در نزد خداوند يكسان نيستند. مراد نفى مساوات ميان اهل سقايت و عمارت توأم با شرك، و اهل ايمان خالص با جهاد عملى است، يا به تعبير ديگر نفى مساوات ميان عمل خارجى بدون اعتقاد، و اعتقاد خالص توأم با بهترين اعمال است.

زيرا واضح است كه اعمال خير نشأت يافته از انگيزۀ كفر و شرك، باطل و هدر است، پس مقايسه ميان باطل و حقّ است يا بين وجود و عدم.

و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند، يعنى كفّار را به حقيقت اين مطلب و بطلان مقايسه راهنمايى نمى كند.

الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدَوا فِى سَبِيلِاللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَاللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

اين آيات، بيان حكم واقعى و قضاوت عقل و داورى شرع است پس از دعوى مساواتى كه مشركان كردند. يعنى: كسانى كه ايمان آورده اند و از وطن خويش هجرت كرده اند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نموده اند، پايه و منزلت بزرگترى در نزد خدا دارند، و آنها هستند كه كامياب اند.

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ

يعنى: خداوند آنها را در دنيا بشارت مى دهد به رحمتى از جانب خويش و خشنودى خود و به باغ ها و بهشت هايى كه آنها را در آن جا نعمت فراوان و پايدار است.

ص:255

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

يعنى: در حالى كه آنان در آن باغ ها و نعمت هاى پايدار براى هميشه جاودان اند؛ حقيقت اين است كه خداوند در نزدش اجر و پاداشى بزرگ است.

خدا و رسول مقدم بر همه كس و همه چيز انسان اند

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «23» قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «24»

لغت و اعراب:

استحبّه: آن را دوست داشت، نيكو شمرد، ترجيح داد. عشيره: ارحام انسان كه انسان به وسيلۀ آنان از تنهايى درمى آيد و انبوه مى شود و گويى به كمال عدد كه ده باشد رسيده است. اقتراف: اكتساب، گناه كردن. تربّص: انتظار.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز پدرانتان و برادرانتان را دوست و يار و ياور

ص:256

اتخاذ نكنيد اگر آنها كفر را بر ايمان ترجيح دادند، يعنى كفر را انتخاب كردند و يا آن كه مسلمان اند ولى گرايش آنها به اخلاق و آداب و رسوم كفر بيش از اسلام است. و علت عدم ذكر اولاد و همسران در اين آيه اين است كه مراد از ولايت منفى در اين جا دوستى و رفاقتى است كه سبب اشراف آنها بر زندگى مسلمين و دخالتشان در امور اجتماعى و سياسى و نفوذشان در اسرار آنها باشد و چنين ولايتى از اولاد و همسران، ساخته نيست، خاصه در عصر نزول آيات.

وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و كسانى از شما كه آنها را به دوستى و يار و ياورى بگيرند پس آنها هستند كه ستمكارند، يعنى ستم به خويش و به مجتمع مسلمين و به احكام و قوانين الهى نموده اند.

قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

اين آيه دربارۀ كسانى از مسلمين است كه پس از هجرت پيامبر اسلام و مسلمان ها از مكّه و طائف به سوى مدينه، در ميان مشركان مانده بودند و به اختيار خود به زندگى با كفّار و ايجاد روابط گرم با آنها ادامه مى دادند و با توان سفر، هجرت نمى كردند با اين كه هجرت بر آنها واجب بود.

معناى آيه: اى پيامبر به آنها بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان، و اموالى كه آن را كسب كرده ايد و تجارتى كه از كساد بازار آن مى ترسيد، و مساكن و ساختمان هايى كه سكونت را در آنها دوست داريد، براى شما از خداوند و فرستادۀ او و جهاد در راه او محبوب تر و خوشايندتر است پس در همان جا درنگ كنيد و بمانيد تا خدا فرمان خود را بياورد، يعنى صادر كند و تحقّق بخشد، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند، يعنى كسانى را كه از فرمان قطع علاقه از كفّار و هجرت به سوى عاصمۀ نظام اسلامى خارج شده اند راهنمايى به سوى سعادت هاى بعدى نمى كند.

ص:257

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍوَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ «25» ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ «26» ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «27»

لغت و اعراب:

مواطن: جمع موطن، موقف و جايگاه. حُنَين اسم وادى وسيعى است ميان مكّه و طائف كه جنگ حنين در آن جا اتفاق افتاد. أغنى عنه: كفايت كرد از آن. رحب المكانُ - از باب شَرُف - و عَلِم -: وسيع شد.

تفسير:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به جنگ حُنَين است كه ميان مسلمين تحت رهبرى پيامبر اسلام و قبيلۀ هوازن و ثقيف واقع شد، زيرا پيامبر اسلام با ده هزار لشكر كه براى فتح مكّه آمده بود با افزودن دوهزار سرباز ديگر كه سپاهى انبوه را تشكيل مى داد به سوى وادى حنين براى جنگ با دو قبيلۀ هوازن و ثقيف حركت كردند. در آغاز در وادى حنين با سپاهيان قبيلۀ هوازن كه چهارهزار نفر بودند روبه رو شدند و پس از فرار عدّه كثيرى از مسلمانان كه سبب شكست خوردن سختى شد دوباره به يارى خدا و بازگشت فراريان،

ص:258

حمله بردند و پيروز شدند و از اموال و اسيران جنگى مقدارى كه در حدّ و حصر نمى گنجيد به دست آوردند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خدا شما را در مواضع زيادى يارى كرده (يعنى در مكّه در مقابل مكرها و توطئه ها و هجمه هاى مشركان قريش و در مدينه در جنگ بدر و احد و غيره).

وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْتُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ

يعنى: و نيز در روز حنين آن گاه كه زيادىِ نفوستان شما را خودبين و مغرور ساخت و در نتيجه، هيچ چيزى را از شما تأمين نكرد و شرى را از شما دفع ننمود، و آن سرزمين يعنى وادى حنين با آن وسعتش بر شما تنگ گرديد، سپس روى از دشمن برتافتيد و پشت به دشمن پا به فرار گذاشتيد.

بايد دانست كه طبق تواريخ، سپاهيان اسلام را عُجب و غرور چيره شد و اعتماد به مسبّب الاسباب به مشاهدۀ ظاهر سبب، كاسته گرديد و در آغاز، شكست سختى خوردند. و محتمل است جهت ديگرى هم در بين بوده و آن دوهزار سرباز كه از آزادشدگان فتح مكّه بودند در اين جنگ، نفاق نشان دادند و ابتدا از مقابل هوازن فرار كردند تا به شكست مسلمين انجاميد.

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْتَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ

پس از شكست ابتدايى مسلمين و فرار همه و ماندن پيامبر اسلام در حلقۀ حمايت عمويش عباس كه لجام استرش را گرفته بود و على بن ابى طالب عليه السلام و نَوفل و ربيعه و ابوسفيان فرزندان حارث بن عبدالمطلب كه دور شمع وجودش پروانه وار مى چرخيدند و اندكى ديگر از يارانش، به عباس كه صاحب صداى بلند و رسايى بود دستور داد بر تپه اى ايستاده، منهزمان سپاه را به سوى آن حضرت بخواند، و خود نيز متوسل به عالم غيب شد و فرشتگانى را از حق به يارى طلبيد. مهاجران و انصار از فرار خويش پشيمان شدند و بازگشتند و سپاه اسلام تشكّل تازه اى يافت و فرشتگانى به صورت آدميان سفيد چهره در نظر كفّار مجسّم شدند و به كفّار صيحه زدند كه: قباحت بر شما و زشت باد صورت هاى شما.

ص:259

معناى آيه: سپس خداوند، طمأنينه و آرامشى خاص از جانب خود بر رسول خويش و بر مؤمنان نازل نمود، و جنود و سپاهيانى كه شما آنها را نمى ديديد فرو فرستاد، و كافران را عذاب نمود (و عذابشان اين بود كه دسته اى كشته و عدّه اى اسير و گروهى فرارى و بقيه با خوارى و ذلّت و مال و فرزند و عائله از دست داده به مقرّ خود بازگشتند) و اين است كيفر كافران.

جنگ حُنَين

ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: سپس بعد از آن خدا به هر كه بخواهد عطف توجه مى كند، پس از حادثۀ حنين و شكست كفّار و پيروزى مسلمين و خاتمۀ جنگ. و خداوند از هركه بخواهد از فراريان مسلمين كه پشيمان شدند و فراريان كفّار كه ايمان آوردند، توبه مى پذيرد و به آنان عطف توجه مى كند، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «28» قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ «29»

لغت و اعراب:

نَجَس - به فتح جيم - مصدر است يعنى پليدى؛ و در اين جا به معناى صفت استعمال شده است يعنى پليد. و آن بر دو قسم است: حسّى مانند پليدى بول و غائط انسان و پليدى

ص:260

سگ و خوك، و معنوى نظير پليدى كفر و شرك و قمار و ربا و نحو آنها. و در اصطلاح فقه غالباً در معناى اول استعمال مى شود. عال الرجلُ عيلةً - از باب ضَرَب -: فقير و مستمند شد. دان الشيءَ و بالشيء: آن را براى خود، دين اتخاذ كرد. جزية، آنچه از كفّار به عنوان ماليات گرفته مى شود. يد: دست، نعمت، قدرت.

نجاست مشركان

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا

اين آيه تتمۀ احكام مشركان است كه در آغاز سوره ذكر شد، و مُفادش جعل و تشريع حكم نجاست و حرمت دربارۀ آنهاست نه به معناى نجاست به اصطلاح فقهى كه از آثارش نجس شدن ملاقى آن با رطوبت است، بلكه به معناى پليدى مطلق كه موضوع احكام كفّار است، به اضافۀ مهدورالدم بودن آنها.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، جز اين نيست كه مشركان نجس و پليدند، پس هرگز نبايد پس از امسال به مسجدالحرام نزديك شوند، يعنى نبايد داخل آن گردند. و مراد از سالِ اشاره شده، سال پس از تمام شدن سالى است كه سورۀ برائت نازل شد، يعنى محرّم آينده.

وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و اگر از فقر و تنگدستى بيم داشتيد، پس به زودى خداوند شما را اگر بخواهد از فضل خويش بى نياز مى كند. اين كلام براى رفع توهّم اين است كه چون مشركان در تجارت و اقتصاد آنها دخالت داشتند و حكم پليدى و قطع رابطه با آنها سبب كساد بازار و تنگدستى آنها مى شد، خداوند وعدۀ تفضّل داد. زيرا خدا دانا و حكيم است، يعنى دانا به امور زندگى و مصالح آنها، و حكيم در ادارۀ آن است.

قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ

در اين آيه اهل كتاب به دو قسم تقسيم شده اند، قسم اول محكوم به حكم وجوب قتال قرار گرفته، و قسم دوم در آيه ذكر نشده و آنها همان اهل كتاب واقعى هستند كه دو كتاب يعنى كتاب خودشان و قرآن را پذيرفته و معتقد شده اند، يعنى علماى حقيقى

ص:261

دو طايفه كه از زمان نزول دين و كتابشان تا زمان نسخ آن معتقد و عامل بوده اند و عدّه اى از آنها در زمان نزول قرآن به پيامبر اسلام ايمان آورده و در ميان اهل كتاب در اقليت كامل بودند.

معناى آيه: اى مسلمين، با آنان كه به خدا و به روز واپسين ايمان نمى آورند يعنى از اهل كتاب، بايد بجنگيد.

بايد دانست كه وجه اين نسبت كه اهل كتاب به خدا ايمان نمى آورند با اين كه آنها به خدا معتقد بودند اين است كه خداى مجسم اهل تورات كه داراى فرزندى مانند عُزَير باشد خدا نيست، و خداى حلول كرده در عيسى يا خداى سه گانۀ تقطيع شده به سه قسمت آسمانى و زمينى، يا خداى داراى فرزندى به نام مسيح خدا نيست.

پس آنها به خداى واقعى ايمان نياورده اند. و نيز روز جزا و پاداشى كه بهشت آن در اختيار يهود و نصارا و در انحصار آنها باشد و احدى را جز آنان به آن جا راه نباشد آخرت حقيقى نيست.

كافران ذمّى و جزيه

وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ

يعنى: و نيز با كسانى از آنان كه كتاب آسمانى به آنها داده شده ولى حرام خدا و رسول او را حرام نمى كنند و دين حق را براى خود دين اتخاذ نمى نمايند بجنگيد.

مراد از آنچه خدا و رسول او حرام كرده امورى است كه در تورات و انجيل و قرآن حكم حرمت آنها نوشته شده نظير ميته، گوشت خوك، شراب، ربا و غيره. و مراد از دين حق دينى است كه به وسيلۀ پيامبر اسلام محمد صلى الله عليه و آله به جامعۀ بشرى ابلاغ شده است و آن دين حنيف اسلام و شريعت دائمى احمدى است كه ناسخ همۀ شرايع گذشته و دين ابدى الهى است.

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ

يعنى: با آنها قتال كنيد و بجنگيد تا آن كه جزيه را به دست خويش در كمال تسليم و ذلّت بپردازند.(1) مراد از «جزيه» ماليات اسلامى است كه ولىّ امر مسلمين به حساب نفوس

ص:262


1- . برخى از مفسران فرموده اند مراد از «صاغرون» تسليم و تن دادن به قانون اسلام و حكومت اسلامى است نه اينكه با ذلّت و حقارت بپردازند.

يا اراضى يا اموال، بر آنها مى بندد. و «عن يدٍ» يعنى از موضع توان و قدرت مسلمين، يا از محلّ غنى و بى نيازى كفّار كه از فقرا و مستمندانشان نگيرند، يا آن كه خود به دست خويش و بلاواسطه بپردازند، و فرستادن كافى نيست.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30» اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «31»

لغت و اعراب:

عُزَير اسم عبرى است، اصلش عِزرا بوده و در تعريب، عُزَير شده، مانند يسوع سريانى كه عيسى شده، لكن منصرف است براى خفّت. ضَهِيَ زيداً - از باب عَلِم - و ضاهاه: شبيه او شد. اَحبار: جمع حبر به فتح و كسر، عالم، رئيس دينى، و غالباً در علماى يهود استعمال مى شود. رهبان: جمع راهب، خدا ترس، و غالباً در عُبّاد نصارا استعمال مى شود. والمسيح عطف است به اَحبار. أنّى: كيف، و إلى أين. أفَكَه عن رأيه - از باب ضَرَب -: او را از رأيش منصرف كرد.

تفسير:

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ

ص:263

قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ

عُزَير مذكور در اين آيه فرزند شرحيا و از پيامبران زمان خود بوده است. و چون به كيفر طغيان بنى اسرائيل، خداوند نسخه هاى تورات را از ميان مردم برداشت و محفوظات آن را از دل هاى آنها زدود، پس از مدتى به درخواست و دعاى عزير همۀ تورات بر دلش الهام شد و او آن را از حفظ براى مردم تلاوت نمود و از اين رو عدّه اى او را فرزند خدا خواندند.

ولى روشن نيست كه اعتقاد آنها دربارۀ وى همان اعتقاد نصارا دربارۀ مسيح است، يعنى وحدت و عينيت اللّه با عزير، يا حلول واجب در ممكن يا تثليث، و يا آن كه او را به عنوان تعظيم و تشريف فرزند خدا خوانده اند.

معناى آيه: و طايفۀ يهود گفتند: عزير پسر خداست، و طايفۀ نصارا گفتند: مسيح، پسر خداست. اين سخن، گفتار آنها به زبانشان است، يعنى گفتارى نيست كه مبنى بر تدبّر و تحقيق باشد، بلكه بى دليل و باطل است. اين ها در گفتارشان با گفتار كسانى همانندى دارند كه از پيش، كفر ورزيدند. مراد، مشركان گذشته از عصر نوح تا زمان اسلام است. و ظاهر تشبيه اين است كه آنها نيز فرزندانى براى خدا قائل بودند مانند كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند. و نقل مى شود كه وثنيّون قديم برخى از بت ها را خدا پدر خدا، و برخى را خدا پسر خدا، و برخى ديگر را الهه مادر خدا و الهه همسر خدا مى ناميدند.

شرك پيامبرپرستى و عالِم پرستى

قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يعنى: خداوند آنها را بكشد، چگونه و به كجا بازگردانده مى شوند؟ يعنى از حق به سوى باطل، از توحيد به سوى شرك و از شريعت الهى به سوى هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى بازگردانده مى شوند.

اِتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ

يعنى: اهل كتاب، علماى تورات و انجيل و عابدان صومعه و كليسا را براى خود ارباب و خدايانى به جز خدا و به جاى او اتخاذ نمودند و مسيح پسر مريم را نيز براى خود به ربوبيت گرفتند.

ص:264

بايد دانست كه از جدا كردن مسيح از احبار و رهبان برمى آيد كه نحوۀ اتخاذ ربوبيت او مغاير با ربوبيت احبار و رهبان است، زيرا اهل كتاب، علما و عبّاد خود را به ربوبيت و خدايى نگرفته بودند. پس مراد از ربوبيت نسبت به آنها اطاعت كردن بدون قيد و شرط و بدون تطبيق با تورات و انجيل است كه سخنان آنها را در اصول و فروع همانند وحى مُنزَل اطاعت مى كردند، و اين طرز از اطاعت مخصوص خداست. ولى عيسى فرزند مريم را حقيقتاً به الوهيت و ربوبيت گرفته بودند. و اين كه در اين جا عُزَير همراه مسيح ذكر نشده مؤيّد اين است كه او را خدا نمى دانستند بلكه به بنوّت تشريفى قائل بودند و عملاً با او مانند احبار و رهبان معامله مى كردند.

وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: آنها رفتارشان آن بود در حالى كه مأمور نبودند مگر به اين كه خدايى واحد و يگانه را كه جز او در عالم وجود معبود به حقّى نيست بپرستند. منزّه است خداى واحد از آنچه آن را شريك و همتاى او مى پندارند.

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ «32» هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ «33»

لغت و اعراب:

اطفاء: خاموش كردن آتش يا هر روشنى ديگر. بالهدى باء براى مصاحبت است.

ليظهره به تقدير «لأن يظهره» متعلّق است به أرسل، و ضمير مفعول آن راجع است به دين يا به رسول.

ص:265

اسلام دين غالب جهان

تفسير:

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ

يعنى: آنها مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خود خاموش نمايند. قصد دارند دلايل روشن توحيد و رسالت را كه پيامبر اسلام در برابر آنها و همۀ جهانيان برپا كرده و همانند نور در نزد عقلا و اهل انديشه و تدبّر روشن است به سخنانشان كه نشأت يافته از دهان است و ريشه در عقل و منطق و برهان ندارد، باطل سازند.

وَ يَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ

يعنى: ولى خدا نمى گذارد و ابا و امتناع دارد جز از اين كه نور خود را به اتمام رساند هرچند كافران خوش ندارند. يعنى خدا اراده نموده دين و شريعت اسلام را به وسيلۀ پيامبر خود در آغاز در محيط دعوت او با دفع هر مخالف و سركوب هر مانع، پى ريزى و تثبيت نمايد و به تدريج رشد دهد تا آن روز كه ارادۀ جدّى اش تعلّق گيرد جهان را يكسره زير پوشش آن درآورد و طغيان گران را نابود سازد و حكومت روى زمين را از آنِ صالحان و اولياى خود قرار دهد.

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِالْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

يعنى: او كسى است كه پيامبر خود را همراه هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر هر دين پيروز گرداند هر چند مشركان خوش ندارند.

اين آيه به منزلۀ شرح و بيان از جملۀ «يتمّ نوره» در آيۀ سابق است، و مراد از «هدايت» قرآن است كه سراپا هدايت و وسيلۀ رهنمايى و رهيابى جهانيان است. و مراد از «دين حق» شريعت اسلام است. و تعليل «ليظهره» مفيد اين است كه فرستادن پيامبر يا دين اسلام بدين منظور است كه آن را بر هر آنچه «دين» ناميده مى شود پيروز سازد، خواه دين حقيقى و شريعت الهى باشد كه عصرش منقرض شده مانند يهوديت و نصرانيت پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله و يا ساختۀ دست بشر باشد. و پيروزى اسلام بر آنها پيش از ظهور مهدى موعود عليه السلام به منطق و برهان است، و پس از ظهور او به براندازى تكوينى و نابودسازى همۀ آثار.

ص:266

عالمان پول پرست

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «34» يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ «35»

لغت و اعراب:

كَنَزَ المالَ - از باب ضَرَب -: جمع نمود و انباشته كرد مال را. ذهب: طلا، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. الذين يكنزون عطف است به كثيراً. ضماير مؤنث ينفقونها و عليها و بها راجع اند به كلّ واحدة من الذهب والفضة. يوم يحمى متعلّق است به عذاب. أحمى الحديد و أحمى عليه: به شدت داغ كرد آن را. كَوى جلده - از باب ضَرَب -: سوزانيد پوست او را به وسيلۀ يك چيز داغ. هذا اشاره به عذاب است به تقدير «يقال لهم هذا». ماكنزتم، «ما» مصدريه است به تقدير «جزاء كنزكم».

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، حقيقت اين است كه بسيارى از دانشمندان اهل كتاب و عبّاد آنها اموال مردم را به باطل يعنى از راه هاى ناروا و نادرست

ص:267

مى خورند. يعنى قضات به گرفتن رشوه؛ و علما براى شفاعت در آخرت و فروش اوراق مغفرت و اسناد قطعات بهشت، و تحريف تورات و انجيل به نفع سرمايه داران؛ و عُبّاد به گرفتن مال براى شفادادن بيماران و شفاعت در آخرت و بخشيدن گناه از جانب خداوند.

وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِاللّهِ

يعنى: و آنها خود از راه خداوند روى برمى تابند، زيرا در اصول منحرف و در فروع مجرم اند، و ديگران را نيز از راه خدا باز مى دارند به وسيلۀ اعمال خويش يا به تبليغات سوء برضد اسلام و آخرين شريعت الهى.

وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِاللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: و به يقين كسانى كه طلا و نقره را گنجينه مى كنند و آنها را در راه خداوند انفاق نمى نمايند، آنها را به عذابى دردناك مژده ده.

مراد از «ذهب و فضّه» در اين جا مطلق اين دو جنس است اعمّ از شمش آنها و آنچه از آنها به صورت اسباب زينت و ظرف هاى طلا و نقره و ساير آلات و ادوات ديگر ساخته مى شود و دينار و درهم مسكوك و غير مسكوك. و ظاهر آيه وجوب انفاق همه است، لكن مراد، اداى حقوق واجبۀ آنهاست از زكات و خمس و انفاقات واجب به خويشان و حقوق و مالياتى كه از جانب حكومت اسلامى بر خصوص آنها يا بر اعم تعلّق مى گيرد.

يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ

يعنى: آن عذاب در روزى است كه آن دو جنس را در آتش جهنّم داغ مى كنند (مراد اشباه و نظاير گنجينه هاى دنيا از اجناس عالم آخرت است) پس به وسيلۀ آن، پيشانى ها و پهلوها و پشت هاى آنها را داغ مى نهند.

هذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ

يعنى: به آنها گفته مى شود: اين، كيفر گنجينه كردن طلا و نقره است كه به جاى اداى حقوق واجبه، براى خود ذخيره مى كرديد. پس بچشيد كيفر آنچه را كه ذخيره مى نموديد.

ص:268

ماه هاى قمرى و مسألۀ نَسىء

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «36»

لغت و اعراب:

عنداللّه متعلّق است به عدّة. فى كتاب اللّه صفت شهور است و گويى تقدير اين است «إنّ العدد الثابت عنداللّه للشهور المندرجة في كتاب اللّه». حُرُم: جمع حرام، يعنى محترم و مصون و ممنوع الهتك. ذلك اشاره است به تحريم شهور چهارگانه. فيهنّ مرجع ضمير أربعه است. كَفَّ الشيء - از باب نَصَر -: جمع كرد آن را و منضم نمود، و كافّةً: جماعةً وجميعاً يا جامعةً و ضامّةً.

تفسير:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِى كِتَابِاللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ

يعنى: حقيقت اين است كه شمارۀ ماه ها در نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خداوند از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريده است.

مراد شمارۀ ماه هاى قمرى است كه هر يك داراى آثار و احكام خاصّ شرعى است و از چرخش كرۀ ماه كه قمر زمين است پديد مى آيد. و آغاز هر يك از ماه ها ظهور هلال آن ماه، و نيمۀ آن بدر شدن آن، و پايانش بازگشتن به حال اول و غايب شدن آن است و مجموعش بيش از بيست و نه روز است(1) كه واه را گاهى سى روز و گاهى بيست و نه روز است، و از اجتماع دوازده دور آن، سال قمرى پيدا مى شود.

ص:269


1- . دقيقاً 29 روز و 12 ساعت و 44 دقيقه است.

و مراد از اين كه در نزد خدا چنين است، اين است كه اين جريان در علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ نيز مندرج گشته است. و مراد از «كتاب اللّه» در اين جا كتاب تكوينى است، و غرض آن كه يكايك ماه ها و مجموعۀ آنها كه سال قمرى است در عالم وجود و جهان هستى است و از اجزاى كوچك متحرك آن مجموعه است. و مراد از روز خلقت اين است كه زمان حدوث ماه ها و سال قمرى همان زمان است كه خداوند آسمان ها و زمين يعنى مجموعۀ جهان هستى را به وجود آورد.

مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ

يعنى: چهار ماه از آنها ماه هاى حرام است (يعنى احترام دارند و جنگ و جدال در آنها خواه به عنوان شروع يا ادامه حرام است، و آنها عبارتند از: ماه رجب كه تنها و منفرد است، و ماه ذى قعده و ذى حجّة و محرّم كه متصل به هم اند). اين حكم و دستور جزو دين ثابت و پابرجا و غير قابل نسخ اسلام است.

فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ

يعنى: پس دربارۀ آنها به خود ستم نكنيد. هرگز به وسيلۀ شكستن حريم آنها و شروع يا ادامۀ جنگ در برابر آنها آتش دوزخ را به خود نخريد.

وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً

خطاب به مسلمين است در برابر مشركان نه اهل كتاب. يعنى: بجنگيد با همۀ مشركان همان گونه كه آنها با همۀ شما مى جنگند.

بايد دانست كه ممكن است كلمۀ «كافّةً» در دو مورد، حالِ از فاعل باشد يعنى واو جمع «قاتلوا» و «يقاتلون»، يا حالِ از مفعول باشد يعنى «المشركين» و ضمير «كم»، پس چهار صورت حاصل مى شود، و تقدير اين است: «قاتلوا المشركين حال كونكم جميعاً - يا - حال كونهم جميعاً، كما يقاتلونكم حال كونهم جميعاً - يا - حال كونكم جميعاً».

پس هر يك از جملۀ اول و دوم دو معنا پيدا مى كند، و دو معناى جملۀ اول اين است:

اى مسلمين بايد با مشركان همگى و در حال اجتماع بجنگيد نه متفرق و پراكنده. و يا آن كه با همۀ مشركان بجنگيد و هيچ يك از آنها را رها نكنيد، نظير فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُمُوهُمْ [توبه، 5]. و دو معناى جملۀ دوم اين است: همان گونه كه آنها همگى و مجتمعاً

ص:270

با شما مى جنگند، و يا آن كه همان گونه كه آنها با همۀ شما مى جنگند و احدى را فروگذار نمى كنند. و همۀ وجوه صحيح است هرچند راجح اين است كه كلمۀ «كافّة» در هر دو مورد حال از مفعول باشد و آن احتمال دومى از هر دو جمله است.

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است. و اين كلمه بشارت پيروزى دنيا و پاداش آخرت است.

إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «37»

لغت و اعراب:

نَسَأ الشيءَ - از باب مَنَع -: به تأخير انداخت آن را. و نسىء مصدر است به معناى تأخير انداختن. يُضَلُّ به مرجع ضمير «به» «نسىء» است و مرجع ضمير يحلّونه شهر مؤخّر مفهوم از كلام است. واطأه على الأمر: موافقت نمود با او در آن كار. سوء أعمالهم اضافۀ لاميه است يا اضافۀ صفت به موصوف.

تفسير:

إِنَّمَا النَّسِىءُ زِيَادَةٌ فِى الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا

مفهوم از روايات و تاريخ اين است كه كفّار عصر نزول اين آيات نيز اشهُر حُرم يعنى چهارماه حرام را حرام و محترم مى شمردند، لكن مشركان در هنگام نياز و ضرورت، عملى به نام «نسىء» انجام مى دادند و عنوان حرمت و مصونيت را از ماهى برمى داشتند و به ماه ديگر مى دادند. مثلاً اگر در ماه رجب شروع يا ادامۀ جنگ را صلاح و ضرورى

ص:271

مى ديدند آن را حلال و به جاى آن شعبان يا رمضان را حرام مى كردند، لكن عنوان و تعداد چهارماه را حفظ مى كردند، و طبعاً گاهى به جاى ماه هاى اصلى بدل هاى اضطرارى مى آمد و حرام خدا حلال مى شد، و قهراً حلال خدا هم به عنوان بدعت حرام مى شد.

معناى آيه: جز اين نيست كه تأخير، يعنى تأخير انداختن حرمت ماهى به ماه ديگر زيادتى در كفر است و بدين سبب كسانى كه كافر شده اند به گمراهى كشانده مى شوند. مراد از «زيادتى در كفر» اين است كه حرام قطعى خدا را حلال شمردن، نوعى از كفر است كه بر كفر اصلى آنها افزوده مى شود. و مراد از «به گمراهى كشانده شدن كافران» سرايت اين بدعت به كفّار ديگر يا نسل بعدى آنهاست كه آنها نيز به گمراهى كشانده مى شوند.

يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ

يعنى: ماه حرام اصلى را در سالى حلال مى كنند و در سالى ديگر حرام مى كنند، براى اين كه هم با شمارۀ آنچه خدا حرام كرده موافقت نمايند و هم حرام خدا را حلال كنند.

زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: زشتى كارشان براى آنها آراسته شده است - به وسيلۀ هواهاى نفسانى و شياطين انسى و جنّى - و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند. يعنى پس از عرضۀ دين و ابلاغ شريعت و اتمام حجت به واسطۀ پيامبران، و انكار و ردّ از جانب آنان، هدايت ها و توفيقات پذيرا شدگان را دربارۀ آنها جارى نمى كند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ «38» إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «39»

ص:272

لغت و اعراب:

نفر إلى مكان - از باب ضَرَب -: بيرون شد به سوى آن. اثّاقلتم اصلش تثاقَلْتُم است يعنى سنگينى و كُندى كرديد، و تعديۀ آن با إلى به تقدير «مائلين إلى الأرض ضامّين أنفسكم إليها» است. استبدل بزيد غَيره يعنى به جاى زيد ديگرى را گرفت. و يستبدل قوماً به تقدير «يستبدل بإهلاككم قوماً».

دل بستگى به دنيا مانع از جهاد است

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى سَبِيلِاللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ

در سال نهم هجرت به پيامبر اسلام اطلاع رسيد كه روميان با سپاهى جرّار به سوى مدينه مركز حكومت اسلامى به انگيزۀ برانداختن اساس اسلام و كندن ريشۀ مسلمين حركت كرده اند. پيامبر اسلام اعلام بسيج عمومى داد كه به عنوان جهاد دفاعى و براى جلوگيرى از نزديك شدن دشمن به عاصمۀ كشور، سپاه اسلام به سوى تبوك، سرزمينى ميان مدينه و شام حركت نمايند. اين سفر براى مسلمين به غايت سخت و سنگين بود، زيرا از نظر عدّه و عُدّه بسيار اندك بودند، و زمان در مدينه و اطراف آن، وقت برچيدن محصولات و زراعت، و راه به سوى دشمن طولانى و آذوقۀ سفر ناچيز بود و از اين رو منافقان و گروهى از ضعيف الايمان ها تخلّف كردند. ولى در واقع اين اعلان حركت آزمايشى بوده، زيرا بعداً معلوم شد كه روميان چنين قصدى نداشته اند و از اين جهت اين حادثه را «غزوۀ فاضحه» ناميدند يعنى غزوۀ رسوا كننده كه منافقان و ضعيفان ايمانى را رسوا كرد. و اين آيه تا ده آيۀ ديگر يا بيشتر، مربوط به اين سفر است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چه شده است شما را كه چون به شما گفته شد: در راه خداوند حركت كنيد، سنگينى مى ورزيد و گويى به زمين مى چسبيد؟

مراد از «قيل لكم» صدور فرمان از جانب ولىّ امر مسلمين است كه آن روز پيامبر اسلام بود، و استفهام، توبيخى و ترغيبى است، توبيخ بر كُندى و تأخير، و ترغيب بر امتثال فرمان.

ص:273

أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِى الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت خشنود شده ايد؟ و هرگز برخوردارى و استفاده از زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست.

إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ

يعنى: اگر به سوى جهاد حركت و كوچ نكنيد، خدا شما را به عذاب دردناكى عذاب مى كند، يعنى در دنيا يا در آخرت يا در هر دو سرا. و به جاى شما پس از هلاك، گروهى را كه غير شما باشند، يعنى مطيع فرامين خدا و پيامبر باشند، مى آورد.

وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و هرگز شما نمى توانيد به خدا آسيبى برسانيد. و خدا بر همه چيز تواناست. يعنى از آن جمله است ميراندن تدريجى يا آنى همۀ شما، و آوردن عدّه اى ديگر به تعداد شما يا چندين برابرتان، تدريجاً يا دفعتاً.

إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40»

لغت و اعراب:

فقد نصره اللّه به جاى جواب شرط است به تقدير «إلّا تنصروه فسوف ينصره اللّه فإنّه قد نصره». إذ أخرجه اللّه ظرف نصره است، و إذ هما فى الغار و إذ يقول هر دو بدل اند از إذ أخرجه.

ثاني اثنين كلمۀ «ثانى» در اين موارد ملغى از معناى عدد است، يعنى يكى از دو نفر، مانند

ص:274

ثالثُ ثلاثة و رابعُ أربعة. غار: محلى كنده شده يا طبيعى در كوه. ضمير منصوبِ تنصروه و پنج ضمير مفرد مذكّر ظاهر و يكى مضمر آتى، راجع اند به پيامبر، و ضمير سكينته راجع است به خدا.

داستان هجرت پيامبر (ص) و رفتن به غار

تفسير:

إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِىَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا

در اوايل بعثت پيامبر اسلام، سران مشركان مكّه پس از آن كه از مبارزه با دعوت او و خاموش نمودن نور او عاجز شدند، آخرين نقشه را با رهنمود مستقيم شيطان بزرگ چنين طرح كردند كه از هر قبيله اى مردى جنگ آور تعيين كنند و در شبى ناگهانى به خانۀ او بريزند و او را بكشند، و چون قبيلۀ بنى هاشم به خونخواهى برخيزند و توان جنگ نداشته، مطالبۀ ديه كنند، آنها ديه را بپردازند. خداوند پيامبر اسلام را از نقشۀ آنها باخبر كرد و شب موعود را هم اطلاع داد. پيامبر مطلب را به على بن ابى طالب عليه السلام خبرداد و به وى پيشنهاد نمود كه اگر در جاى او بخوابد، او مى تواند از حلقۀ محاصرۀ مشركان بيرون شود. على بن ابى طالب عليه السلام از اين پيشنهاد استقبال نمود و در شب معهود در بستر پيامبر اسلام بخفت، پيامبر به مددهاى غيبى الهى همراه جبرئيل از حلقۀ كمين و محاصره بيرون شد و به سوى غار ثَور در خارج مكّه روانه گشت و در سر راه، ابوبكر به او برخورد، او را نيز با خود به غار ثور برد. سه روز در آن غار پنهان گشتند، در اوقات اضطرار بيرون شده و بقيه را در آن جا مى ماندند، تا على بن ابى طالب عليه السلام پس از رهايى از شرّ مشركان، مركب براى آنها تهيه نمود تا از غار به سوى مدينه روانه شدند.

معناى آيه در خطابى به مسلمين اين است: اگر شما او را يارى نكنيد خدا خود او را يارى خواهد كرد، زيرا كه بى ترديد، خداوند او را يارى نمود در آن هنگام كه كفّار، او را از مكّه بيرون كردند و او يكى از دو نفر بود، در آن زمان كه آنها در داخل غار بودند، آن گاه كه او به همراهش مى گفت: غمگين مباش، بى ترديد خدا با ماست.

فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُاللّهِ هِىَ

ص:275

الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: پس در همان جا خداوند سكينه و آرامش دلى منسوب به خود و از جانب خود بر او نازل كرد، و او را به وسيلۀ سپاهيانى كه شما آنها را نمى بينيد يعنى سپاهيانى از فرشتگان كه توان ديدنشان را نداريد، يارى نمود و توان داد و سخن كسانى را كه كفر ورزيدند يعنى توطئۀ كشتن پيامبر و براندازى اسلام را، پست و باطل نمود، و كلمۀ خداست كه برتر و والاتر است، و خداوند مقتدر شكست ناپذير و حكيم و باتدبير است.

انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «41» لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «42»

لغت و اعراب:

خفافاً جمع خفيف، ثقالاً جمع ثقيل، هر دو حال اند از فاعلِ انفروا. لوكان، اسم كان «ما دعوتَهُم إليه» مفهوم از كلام است. عَرَض: متاع ناپايدار دنيا. قاصد: نزديك و آسان. شُقّة:

سفر طولانى با مشقّت.

تفسير:

انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِى سَبِيلِاللّهِ

خطاب به مسلمين است به عنوان دستور حركت به سوى تبوك. يعنى: همگى حركت و كوچ كنيد سبك بار يا سنگين بار (مراد پياده يا سواره، با آذوقۀ اندك يا بسيار، جوان يا سالمند، به هزينۀ دولت يا هزينۀ خود. و يا آن كه كوچ كنيد خواه موانع و علايق خارجى

ص:276

نداشته باشيد و يا دوش هايتان سنگين بار از مشاغل مالى و تجارى و علايق خانوادگى و غيره باشد) و در راه خدا با اموال و جان هاى خود جهاد نماييد. مراد در راه تحصيل رضاى او، يا اطاعت فرمان پيامبر او، يا نشر دين و كتاب او، يا عزت و شوكت و قوّت حكومت اوست.

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: اگر شما مى دانيد و آشنا به مصالح فردى و اجتماعى جهاد هستيد، خواهيد دانست كه اين جهاد براى شما بهتر است، يعنى از جان و مال و اولاد و حظوظ دنيوى ديگرتان.

و بايد دانست كه عموم تكليف در اين آيه منافات با برخى از آيات ندارد كه حكم جهاد، برخى از افراد مجتمع را شامل نيست، مانند آيۀ 91 همين سوره لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ، زيرا مراد در اين جا مقيّد به غير مواردِ استثنا شده است. علاوه آن كه طبق آنچه گذشت، اوامر صادره در اين غزوه امتحانى بوده و شامل شدن عموم آيه بر برخى از معذورين در اوامر امتحانى محذورى ندارد، نظير امر ابراهيم خليل عليه السلام به ذبح فرزندش اسماعيل، يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ [صافات، 102].

لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ

آيه در نكوهش متخلفان است. يعنى: اگر چيزى كه آنها را به سوى آن مى خوانى اموالى در دسترس و نزديك و سفرى كوتاه و آسان بود، به يقين تو را پيروى مى كردند، ولكن راه دراز و با مشقّت براى آنها دور و دشوار آمده، و به زودى يعنى پس از برگشتن سپاهيان اسلام بدون ضرر و آسيب، آنها براى اين كه از تخلّف خود مورد نكوهش قرار نگيرند به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر ما مى توانستيم همراه شما بيرون مى شديم.

يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: آنها خود را به هلاكت و نابودى مى افكنند. مراد اين است كه چه هلاكتى بالاتر از اين كه از دستور مؤكّد پيامبر در امر جهاد تخلّف نمايند و پس از آن در مقام عذر بى مورد به

ص:277

اسم جلاله سوگند ياد كنند؟! در حالى كه خدا مى داند كه آنها دروغگويند.

داستان تبوك و جنگ گريزان

عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ «43»

لغت و اعراب:

عفا اللّه عنك جملۀ انشائى و دعاست، مانند غَفَراللّه لك، ورَحِمَكَ اللّه. لِمَ أذنت استفهام انكارى است.

تفسير:

عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ

پس از صدور فرمان حركت به سوى جنگ تبوك، عدّه اى نزد پيامبر آمده، اظهار عذر نمودند و اجازۀ تخلّف خواستند و پيامبر به آنها رخصت تخلّف داد. لكن برخى از آنان در اعتذارشان راستگو و برخى دروغگو بودند، و اگر پيامبر رخصت تخلّف نمى داد عذر راستگويان و نفاق دروغگويان زودتر روشن مى شد و اين رخصت سبب شد كه در آن زمان حال منافقان مجهول بماند.

معناى آيه: خداى بر تو ببخشايد، چرا به آنان رخصت دادى كه تخلّف نمايند، پيش از آن كه احوال كسانى كه راست مى گفتند بر تو روشن شود و از دروغگويان اطلاع يابى؟!

استفهام آيه انكارى است و دلالت بر مرجوحيت اذن و اولويت ترك اذن دارد. پس حاصل جمله، صدور ترك اولى است نه گناه و عصيان. يعنى چنين نيست كه اگر اجازۀ تأخير نمى داد همه در جنگ شركت مى كردند، و اجازه سبب شد كه واجباتى فوت شود، بلكه اگر اذن نمى داد دروغ و رسوايى منافقان و عذر معذوران زودتر روشن مى شد. پس احتمال اين كه «عفا اللّه عنك» اخبار است و دلالت دارد بر گناه بودن رخصتِ صادر از پيامبر و بخشيده شدن بلافاصلۀ آن، باطل است و با ادلّۀ قاطعۀ عصمت پيامبران خاصه

ص:278

خاتم آنها، مخالف است.

لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ «44» إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ «45»

تفسير:

لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ

اين دو آيه در بيان اثر خاصى است كه در اين موارد مؤمن را از منافق جدا مى كند و آن اجازه خواستن است.

معناى اين آيه: هرگز كسانى كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند از تو اذن نمى طلبند كه با اموال و جان هاى خود جهاد كنند. زيرا مؤمن پس از ثبوت دعوت حق، طبق ايمانش شكّى در دل ندارد، نه در وجوب كوچ كردن به سوى جهاد و نه در حرمت ترك آن. و خداوند متّقين را كاملاً مى شناسد. يعنى اينان جزو متقين اند، و سخن از قبيل وضع ظاهر در موضع ضمير است به تقدير «واللّه عليمٌ بهم».

بايد دانست كه در آيات زيادى از اين كتاب كريم، متعلّق ايمان، تنها خدا و روز آخرت ذكر شده، يعنى مبدأ و معاد. ولى ايمان نافع و داراى آثار، امور پنجگانه اى است كه در آيۀ 177 بقره به عنوان بِرّ مطلق از آن ياد شده است: وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ و در آيۀ 136 نساء نيز انكار آنها گمراهى بى پايان محسوب گرديده است: وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً. و اصول پنجگانۀ معروف مذهب نيز داخل در آنهاست، زيرا عدل و صفات جلال و جمال خدا

ص:279

داخل در تحت لفظ جلاله، و اوصياى معصومين، ادامۀ وجودى عصمت و امامت انبيا هستند.

إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ

يعنى: جز اين نيست كه كسانى از تو اذن مى طلبند (اذن در تخلّف و ترك جهاد) كه در باطن به خاطر نفاقشان به خدا و روز قيامت ايمان نمى آورند و دل هاشان در ترديد افتاده و سرانجام پيوسته در شك و ريبشان سرگردان اند. زيرا احتمال پيروزى و حيازت غنائم در يك سو، و تحمّل زحمات و ترس از شكست از سوى ديگر، آنها را مضطرب نموده است.

وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ «46» لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ «47»

لغت و اعراب:

عُدّة مصدر است يعنى استعداد و آمادگى، و نيز آنچه از وسايل براى سفر يا جنگ مهيّا مى شود. انبعاث: به سوى چيزى برانگيخته شدن. ثبطه و ثبَّطه عن الأمر: او را نسبت به آن كار سست و دلسرد كرد و از آن باز داشت. خبال: فساد، نقصان، هلاكت. أوضع في سيره: شتاب كرد، أوضعه: شتابان نمود او را. يبغونكم به تقدير «يبغون لكم».

تفسير:

وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ

يعنى: و اگر آنها قصد بيرون شدن داشتند حتماً براى آن وسايلى مهيّا مى كردند، ولكن خداوند به راه افتادن آنها را مبغوض و ناخوش داشت، پس آنان را از حركت بازداشت، و گفته شد كه با بازنشستگان از جنگ بنشينيد.

ص:280

مراد اين است كه آنها برخلاف ادعايشان كه توان جهاد نداريم، از حالشان معلوم است كه از آغاز، قصد حركت نداشتند وگرنه آثارش پيدا مى شد. و مراد از «تثبيط خدا» اين است كه در نتيجۀ خبث باطنشان، ضعف در بدن و بيم در دلشان افكنديم كه گويى گفته شد با زنان و كودكان و عاجزان بنشينيد و براى سفر جنگ حركت نكنيد.

لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً

يعنى: اگر آنها در ميان شما بيرون مى شدند چيزى جز فساد براى شما نمى افزودند.

مراد از «فساد» ايجاد اختلال در افكار سپاهيان و سست كردن ارادۀ آنها و منصرف نمودن آنها از ادامۀ نبرد و غيره است.

وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ

يعنى: و بى ترديد در ميان شما به هر سو مى شتافتند و مركب به هر جهت مى تاختند، يعنى براى نميمه و اختلاف افكنى و بيم دادن، و در مواقع خطر پا به فرار گذاشتن. و پيوسته براى شما در جستجوى فتنه مى شدند.

وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ

يعنى: و در ميان شما كسانى هستند كه سخت شنواى سخنان آنهايند، مثل ضعيف الايمان ها، ساده لوح ها، ترسوها. و خداوند به ستمكاران، شناخت كامل دارد.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ «48» وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ «49» إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ «50»

ص:281

اصناف منافقان و ارتباط آنها با هم

تفسير:

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ

يعنى: حقيقت اين است كه آنها پيش از اين نيز فتنه جويى كردند و كار را بر تو وارونه و دگرگون ساختند. اين كار را پيش از جنگ تبوك در جنگ احد انجام دادند كه يك سوم سپاه را اغوا نمودند و از پيكرۀ لشكر اسلام جدا كرده، بازگرداندند و يهود و مشركان را عليه تو شوراندند و اسرار مسلمين را در اختيار دشمنان قرار دادند.

حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ

يعنى: در يكايك اين موارد حق و حقيقت فرا رسيد و فرمان غيبى خداوند از پيروزى مسلمين و شكست كفّار آشكار گرديد در حالى كه آنها كراهت داشتند و ناراحت بودند.

وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَنْ لِى وَلاَ تَفْتِنِّى أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ

يعنى: و از آنها برخى - در مقام بهانه جويى از تخلّف - مى گويند: به من اذن بده و مرا آزمايش مكن، يا مرا به گناه مخالفت ميفكن. اى پيامبر، آگاه باش كه آنها در مخالفت و آزمايش افتاده اند و حقّاً كه جهنّم فراگير كافران است. يعنى آنها از آغاز به وسيلۀ انكار نبوت و نپذيرفتن اسلام، در فتنه و گناه افتاده اند كه اين مورد از آثار آن است. و كلمۀ «لَمحيطةٌ» ظهور دارد كه جهنم گويى از حالا بر آنها احاطه دارد به نحو احاطۀ مسبَّب و معلول، به سببِ احاطۀ سبب و علّت، زيرا آتش آخرت، معلول كفر و فسق دنياست.

إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ

«حسنه» هر شىء نيكو و «سيّئه» مقابل آن است. يعنى: اى پيامبر، اگر تو را امر نيكى برسد، مانند پيروزى در جنگ، گرفتن اسير و حيازت اموال و غنائم، آنها را ناراحت مى كند؛ و اگر تو را امر بدى برسد، مثل شكست، فرار سرباز، اسارت سپاهى، تلف اموال و تحمّل جراحات، آنها مى گويند: ما كار احتياطى خود را از پيش گرفته بوديم، و از نزد تو با درونى خوشحال برمى گردند.

ص:282

قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «51» قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ «52»

تفسير:

قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

در جواب رفتار فاسد آنها كه از خوشى مسلمين، ناراحت و از ناراحتى آنها خوشحال مى شوند، در اين دو آيه دستور دو جواب آمده است: اول آن كه همۀ كارها مربوط به خداست و ما هم همه را به او سپرده ايم و او سرپرست ماست، پس اعتراض شما به خداست. دوم آن كه خدا هر آنچه دربارۀ ما مقدّر داشته به خير و صلاح ماست، شما راه را گم كرده ايد و پشيمان خواهيد شد.

معناى آيه: به آنها بگو: هرگز به ما جز آنچه خدا دربارۀ ما نوشته است نخواهد رسيد، او سرپرست ماست و در نتيجه بايد مؤمنان فقط بر او توكل نمايند. و حاصل آن كه ولايت و تدبير امور ما كلاًّ تحت ارادۀ اوست، هر تقديرى در لوح محفوظ از پيروزى و شكست و غيره طبق اقتضاى نظام اتمّ و صلاح كار ما بنويسد و مقرر دارد بندگان را جز امتثال امر و مؤمنان را جز توكل چيزى نيست، و خوشحالى و ناراحتى شما نسبت به حوادث ما جز اعتراض به تقدير حق و قضاى اتمّ و تدبير حكيمانۀ او نيست.

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ

يعنى: به آنها بگو: آيا شما دربارۀ ما جز يكى از دو سرنوشت نيك را انتظار داريد؟ مراد اين است كه كار ما مردّد است ميان دو خوشى و نعمت: پيروزى در جنگ و رسيدن به

ص:283

اهداف الهى و غنيمت اموال، و شكست در جنگ و شهادت و تلف اموال كه همه تحصيل رضاى او و سعادت بزرگ است.

عدم قبولى اعمال منافقان

وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ

يعنى: و ما دربارۀ شما منتظر مى شويم كه عذابى را خداوند از جانب خود به شما برساند، يعنى نظير آنچه در گذشتۀ تاريخ بر دشمنان خود فرستاد از غرق و زلزله و صيحه و خسف و سنگباران و باد مسموم؛ يا به دست ما از قتل و اسارت و غارت اموال. پس منتظر باشيد، ما هم با شما منتظريم، شما منتظر سعادت ما و ما منتظر عذاب شما.

قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ «53» وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا باللّه وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ «54»

لغت و اعراب:

أنفقوا امر به معناى اخبار يا شرط است به تقدير «ما أنفقتم - يا - إن أنفقتم». طاع زيد - از باب نَصَر -: منقاد و رام شد. طَوْع: انقياد و خضوع. كَرِهَ الشيءَ - از باب عَلِم - مبغوض و دشمن داشت آن را، و كره - به فتح و ضم -: كراهت و بى ميلى، و هر دو حال است از فاعلِ أنفقوا. كُسالى: جمع كَسِل و كَسْلان يعنى بى حال و سنگين.

تفسير:

قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ

«أنفقوا» در اين جا امر حقيقى نيست بلكه اخبار از عدم قبولى انفاقات آنهاست، و مراد از «انفاق» در اين آيه انفاقشان در راه خير است يا در راهى كه خير مى پندارند، نظير

ص:284

كمكشان به مسلمين در جنگ و امور خيريه و انفاق بر ارحام و همكيشان خود.

معناى آيه: بگو اى پيامبر، هرچه مى خواهيد انفاق نماييد خواه از روى ميل و رغبت يا بى ميلى و كراهت، هرگز از شما پذيرفته نخواهد شد، زيرا كه شما از آغاز، گروهى خارج از فرمان حق بوديد.

و اما انفاقاتشان، به خاطر صدّ از راه خدا و مبارزه با اسلام، نظير ساير هزينه هاى محرّمشان، حرمتش مؤكّد و كيفرش مسلّم است و از آنها در آيۀ 36 سورۀ انفال تعبير به اسباب حسرت شده است.

وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ

يعنى: و آنها را از قبولى نفقاتشان چيزى جلوگيرى نكرد جز اين كه آنها به خدا و فرستادۀ او كفر ورزيدند. يعنى از شرايط قبول شدن خيرات مكلّفان، ايمان به خدا و رسول او - يعنى شهادتين - است.

وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ

يعنى: و آنها در هيچ حالى نماز نمى خوانند جز آن كه با كسالت و سنگينى اند، و انفاقى انجام نمى دهند مگر آن كه از درون بى رغبت اند.

ظاهر مجموع آيه اين است كه علت عدم پذيرش نفقات آنها سه امر است: كفر و نماز و زكات آنچنانى. در صورتى كه با وجود كفر، عمل خير خارجى را اثرى نيست، ولى ممكن است از ظاهر آيه استفاده كرد كه نماز با كسالت و زكات بدون ميل به عنوان دو نشانۀ ركنى و غالبى بر نفاق منافقان ذكر شده و دخالت در عدم قبولى خيرات ندارد.

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ «55» وَيَحْلِفُونَ باللّه إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ «56» لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ «57»

ص:285

لغت و اعراب:

زَهَقَ الشيءُ - از باب مَنَع -: خارج شد، باطل و نابود گرديد. فَرِقَ منه - از باب عَلِم -:

ترسيد از او. ملجأ: پناهگاه. مغارات: جمع مغارة، غار و شكاف در كوه و درّه. مُدَّخَل اسم مكان دخل است از باب افتعال، جاى فرو شدن و پنهان شدن مانند سوراخى در زمين و غيره. جَمَحَ الحيوانُ - از باب مَنَع -: به سرعت رفت، سركشى و چموشى نمود.

گرفتارى ها وناهنجارى هاى منافقان

تفسير:

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

پس نه اموال آنها تو را شگفت زده كند و نه اولادشان، يعنى: نه فزونى اموال و وسعت و تنوع و رفاهشان در زندگى، و نه زيادى اولاد و عِدّه و عُدّۀ آنها، زيرا جز اين نيست كه خداوند مى خواهد آنها را در اين زندگى دنيا به وسيلۀ همان ها در عذاب افكند. به خاطر آن كه پيوسته متحمل رنج تحصيل، و سرگرمى حفظ و تدبير و تربيت و تكثير آنها هستند و در همۀ عمر به خاطر عدم ايمان و عمل، استفادۀ اخروى از آنها ندارند.

وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ

يعنى: و خدا مى خواهد كه جانشان از تن بيرون رود در حالى كه كافرند. و اين ارادۀ خدا به خاطر سوابق كفر و فسق آنهاست كه پس از بارها اتمام حجت، از انكار و عناد خود دست برنداشتند.

وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ

يعنى: و آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه حتماً از شما هستند در حالى كه از شما نيستند، زيرا كفر درونى و تضاد اعتقادى و نفاق باطنى و عمل هاى سرّى ضد دينى، آنها را كاملاً از شما جدا كرده است. ولكن آنها گروهى هستند كه مى ترسند، يعنى بيم از قدرت شما آنها را به محافظت شديد ظاهرى وا داشته است.

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ

يعنى: اگر آنها پناهگاهى يا غارهايى يا دخمه و سوراخى مى يافتند، يعنى براى

ص:286

تحصّن از قدرت شما و اظهار كفريات و نفاق خود، به يقين با سرعت تمام به سوى آنها روى مى آوردند.

وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ «58» وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ «59»

لغت و اعراب:

مَن يلمزك، مراد از «مَن» موصول جمع است و مفرد بودن ضمير اوّل به لحاظ قرب به لفظ است و پنج ضمير ديگر به لحاظ معناست. لَمَزَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: از او خرده گرفت. لوآنَّهم «لو» براى تمنّى است يعنى اى كاش، و يا شرطيه است و جوابش محذوف به تقدير «لكان خيراً لهم» در آخر آيه. لم يُعطَوا اصلش «لم يعطَيُوا» مجهول است كه ياء حذف شده است. إذا هم «إذا» به معناى فاء جزائيه است.

تفسير:

وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه از تو دربارۀ قسمت صدقه ها و زكات ها عيب مى گيرند، پس اگر سهمى از آن به آنان داده شود خشنود مى گردند، و اگر داده نشود ناگاه خشمناك مى شوند.

از تفريع «فإن اعطوا» معلوم مى شود كه عيب گيرى در جايى است كه چيزى به آنها نرسد هرچند استحقاق نداشته باشند. و عيب گيرى آنها اين بوده كه مثلاً مى گفتند: اين تقسيم عادلانه نيست، پيامبر خويشان خود را مقدم مى دارد.

ص:287

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ

يعنى: و اگر آنها به آنچه خدا و فرستاده اش به آنها دادند راضى و خشنود مى شدند و مى گفتند: خدا براى ما بس است، به زودى او از فضل و احسان خود و فرستاده اش از صدقات ديگر به ما عطا خواهد نمود، به يقين ما جزء راغبين به خداييم، براى آنها بهتر بود.

و ممكن است معناى آيه از آغاز به جاى «و اگر»، چنين باشد: و اى كاش آنها راضى مى شدند و مى گفتند....

و بايد دانست كه زكات و صدقات پيوسته به دست پيامبر به آنها مى رسيد، ولى خدا در هر دو مورد آيه، نخست به خود نسبت داده بعد به پيامبر، و اين براى بيان اين است كه خدا تكويناً مسبِّب است و همۀ معلولات معلول ارادۀ اوست، و تشريعاً عطاء پيامبر او در فضيلت و قداست عين عطاء اوست.

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «60»

لغت و اعراب:

مراد از فقير در اين جا كسى است كه عاجز از هزينۀ سال خويش است، نه موجودىِ بالفعل دارد و نه مانند كارمند و كارگر، توان تحصيل تدريجى دارد، و مراد از مسكين عاجزتر از آن است. ألّف بينهم: ميان آنها الفت افكند. رقاب: جمع رَقَبه يعنى برده. في الرقاب به تقدير «تُصْرَف في الرقاب»، غارم: بدهكار ورشكسته. فريضةً مفعول مطلق است به تقدير «فرضها اللّه فريضةً». فَرْض: تقدير و تعيين، يا واجب.

ص:288

موارد مصرف زكات

تفسير:

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِى سَبِيلِاللّهِ وَ ابْنِالسَّبِيلِ

بايد دانست كه آيۀ مباركه در مقام بيان دو امر است: مستحقّين معيّن، و كيفيت استحقاق آنها. به امر اخير به نحو اجمال اشاره شده و امر اوّل مورد توجه و تفصيل است. و مخاطبان اصلى به اعطاى اين صدقات و اخراج آن از ميان اموالشان، در اين آيه مذكور نيستند.

معناى آيه: جز اين نيست كه صدقات (يعنى زكات ها و حقوق معيّنى كه به عنوان ماليات خاص دينى از اموال معيّن براى اشخاص معيّن در شريعت اسلام تشريع شده است) از آنِ هشت گروه زير است:

اوّل «للفقراء» يعنى كسانى كه هزينۀ زندگى خود و عائلۀ شرعى خود را علاوه بر مستثنيات دَين ندارند، نه بالفعلْ موجودى دارند و نه بالقوّه؛ يعنى استعداد تحصيل بدون موانع ندارند.

دوم «والمساكين» يعنى اشخاصى كه نادارتر از فقيرند. و اين دو عنوان در حكم يكسانند، لكن جدا كردنشان به لحاظ اهميت و اولويت دوم است.

سوم «والعاملين عليها» يعنى منصوبان از جانب حكومت اسلامى براى تصدّى امر صدقات از جمع و نگهدارى و پخش.

چهارم «والمؤلَّفة قلوبهم» يعنى گروهى كه بايد تأليف قلب شوند و جلب رضايت آنها به صلاح اسلام و مسلمين است، نظير كفّارى كه در مواقع حساس جنگ گرم و سرد، مسلمين را يارى مى دهند و يا جلو دشمنان را مى گيرند؛ و مسلمانان ضعيف الايمانى كه بدين وسيله تقويت مى شوند.

پنجم «وفي الرقاب» يعنى در جهت بردگان و در راه آزاد كردن مُكاتَب هاى مسلمانى كه از پرداخت هزينۀ كتابت عاجزند. (در عصر برده دارى گاهى بردگان با اربابانشان قراردادهاى مختلفى مى بسته اند، از جمله اين كه برده خود را مثلاً به هزار دينار مى خريده كه تا مدت شش ماه يا كمتر يا بيشتر اگر ادا مى كرد آزاد مى شد وگرنه در بردگى مى ماند.)

ص:289

ششم «والغارمين» در جهت بدهكاران يعنى كسانى كه بدهى بر آنها چيره شده و توان پرداخت ندارند كه بدهى آنها از صدقات ادا شود.

هفتم «وفي سبيل اللّه» در جهت سبيل اللّه يعنى در هر كار خيرى كه به سود اسلام و مسلمين است، نظير بناى مسجد و تكيه و مدرسه، و كاشتن نهال و راه اندازى آب چشمه و نهر و قنات و سدّ، و طبع و نشر كتاب هاى دينى و غيره.

هشتم «و ابن السبيل» يعنى در جهت فرزندان راه، و مراد كسانى اند كه توشه و وسايل سفر ندارند يا در ميان راه وامانده شده اند، خواه سفر حسّى باشد يعنى از مكانى به مكانى رفتن، يا معنوى و غيرحسّى مانند كسانى كه در راه تحصيل علم دين و فنون مورد نياز ضرورى مسلمين هزينۀ سفر ندارند.

فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: اين كه صدقات از آنِ گروه هاى فوق است و آنها استحقاق آن را دارند، مقدّر و تعيين شده به تقدير خاصى از جانب خداوند است، و خدا دانا و حكيم است. و معناى از جانب خدا بودن اين است كه از علم ازلى او سرچشمه گرفته و در لوح محفوظ مندرج گشته و سپس به جامعۀ بشرى ابلاغ گرديده است. و ذكر علم و حكمت اشاره به اين است كه تشريع اين حكم مبنى بر علم او به مصالح ارباب اموال، و حالات مستحقّين، و نظارت ولىّ امر آنها، و صلاح اتمّ همۀ مجتمع است و حكمى است روى حسن تقدير و دقت و متانت در تكوين و تشريع.

بدان كه توجه به نكات زير دربارۀ روشن شدن مفاد اين آيه لازم است:

اول - ظاهر لام «للفقراء» الى آخر، ملكيت است، لكن بيان اين كه مستحقّين زكات از چه زمانى مستحقّ آن و از چه زمانى مالك مى شوند، و نيز صاحبان اموال از چه وقتى مأمور به اخراج و پرداخت مى گردند در كتاب هاى فقهى است، و قدر متيقّن اين است كه مستحقّين پس از دريافت، مالك مى شوند.

دوم - مراد از صدقات در آيه، زكات خاص اصطلاحى معروف در شريعت اسلام است، ولى ريشۀ آن، زكات معروفى است كه در آيات مكّى آمده و در ميان همۀ فرقه هاى كفّار نيز بوده، يعنى انفاقى كه بشرها طبق غريزۀ نوع دوستى و فطرت خيرخواهى و طبع ذاتى

ص:290

ترحم، به آن عمل مى كرده اند و سيرۀ همه بر آن جارى بوده و اسلام آن را در محدودۀ خاصّى واجب نموده است.

سوم - معناى كلى و اصطلاح شرعى اين صدقه و اين كه بايد به اصناف هشتگانه برسد ذكر شد، لكن مصاديق آن به حديث و سنّت اهل بيت و فقه اسلامى حواله شده است، و محصّلِ آن اين است كه: اين ماليات به نُه چيز از اموال تعلّق مى گيرد، دو قسم از نقد رايج آن عصر يعنى طلا و نقرۀ سكّه دار براى پول داران، و سه قسم از حيوانات اهلى يعنى شتر و گاو و گوسفند براى دامداران، و چهار قسم از كشت و درخت يعنى گندم و جو و خرما و كشمش براى كشاورزان. و مقدار سهم مستحقّان از هر يك و شرايط آن به طور مشروح در سنّت اسلامى آمده است.

چهارم - اين ماليات اسلامى به لحاظ حال صاحبان اموال كه بايد زكات بپردازند بر دو نوع منقسم شده است: قسمى متعلّق به اجناس نُه گانه است به انگيزۀ نگهدارى و پاكيزگى و زايش و رويش مادى و معنوى آن، و اين قسم را «زكات مال» گويند. و قسم ديگر به انگيزۀ نگهدارى و حراست جان است و اين قسم را «زكات فطره» يعنى زكات جان گويند و از نظر مقدار و متعلَّق و شرايط وجوب، با قسم اول فرق دارد. و حاصل، اين است كه هر صاحب مال داراى شرايط، بايد به عدد نفوسشان(1) از اجناس مختلفى در وقت معيّن و محدودى سالانه بپردازد، و هر دو قسم در مصارف هشتگانه مذكور در آيه يكسان اند و تفصيل آن هم در فقه است.

پنجم - ظاهر آيه اين است كه مستحقان و مورد مصرف اين زكات، دو نوع اند:

اول، اشخاص يعنى فقير، مسكين، عامل و مؤلّفه. دوم، جهات يعنى عناوين اعتبارى كه در نزد عقلا و عرف، جنبۀ حقوقى دارند و از آن راه، قابليت استحقاق و تملّك دارند، نظير وقف بر ازدواج جوان ها و اقامۀ عزادارى و غيره. اين زكات بايد در جهت و راه آزاد كردن برده ها، اداى بدهى ها، و راه هاى خير و اعانت وامانده هاى راه مصرف شود.

و از اين رو در آيه، چهار مصرف اول را با كلمۀ «لام» و چهار مصرف دوم را با كلمۀ «في» آورده است.

ص:291


1- . يعنى از جانب خود و افراد تحت تكفّل خود.

پيامبر (ص) و منافقان

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «61»

تفسير:

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ

يعنى: و از آنان يعنى از منافقان، كسانى هستند كه پيوسته پيامبر را مى آزارند و مى گويند: او سراپا گوش است، يعنى خوش باور است و سخن را هرچه باشد و از هر كس كه باشد مى پذيرد. بگو اى پيامبر: او گوش خوبى است براى شما. گوشى است كه هرچه بشنود خواه از جانب خدا و خواه از شما به خير و صلاح شماست.

يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ

اين دو جمله براى بيان گوش خوب بودن پيامبر است. يعنى: او پيوسته گفتار و وحى خدا را با اذعان و باور مى شنود و به مؤمنان ابلاغ مى كند، و به گفتار مؤمنان نيز به سود آنها ايمان مى آورد، يعنى حق و صدقش را مى پذيرد. و از باطل و ناروايش چشم مى پوشد و عكس العمل نشان نمى دهد و چنين نيست كه شنيدن گفتار آنها روى جهل به حالشان و عدم تشخيص حق از باطل باشد، پس او گوش نيكوست.

وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَاللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: او براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند سراپا رحمت است. مراد از «رحمت» در اين جا رحمت خاص است يعنى رحمت هاى فعلى كه پس از پذيرش دعوت انبيا و شريعت آنها به سوى آنان سرازير مى شود و كفّار از آن محروم اند، نظير

ص:292

قبولى اعمال، حصول قرب معنوى، شمول توفيقات خاص، ريزش گناهان، رفع عذاب ها و استجابت دعاها. و اما رحمت هاى عام كه نعمت هاى شأنى است شامل حال مؤمن و غير مؤمن است، نظير اعطاى وجود، حفظ و تدبير موجود، تربيت تكوينى در جهان، بذل نعمت هاى مادى، عرضۀ نعمت هاى معنوى و مهلت طاغيان به اندازۀ كافى. و كسانى كه پيوسته فرستادۀ خدا را آزار مى دهند براى آنها عذابى دردناك است، يعنى در دنيا بر حسب اقتضاى تكوين، و در آخرت در حدّ بى نهايت از حيث كمّ و كيف.

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ «62» أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ «63»

لغت و اعراب:

أن يرضوه به جاى «أن يرضوهما» است يعنى در معنا تثنيه است كه عبارت درست باشد و افراد لفظ، اشاره به اصالت و تبعيت است. حادَّهُ و در اصل حادَدَه: با او دشمنى و مخالفت كرد، او را به خشم آورد. خِزْى: خوارى و رسوايى. فأنّ له نارَ، مبتدا و خبر است به تقدير «ثبوت النار له حتم» و جواب مَنِ موصوله است.

تفسير:

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ

يعنى: منافقان در برابر شما مؤمنان، به خداوند سوگند ياد مى كنند به خاطر آن كه شما را خشنود نمايند، در حالى كه خدا و فرستادۀ او سزاوارترند كه آنان آنها را راضى و خشنود كنند اگر آنها مؤمن اند.

ص:293

بايد دانست كه هدف آنها از قسم، تبرئۀ خود از نفاق و جبران آثار نفاقشان بوده است.

و مقتضاى قاعده در كلمۀ أن يرضوه «أن يرضوهما» است كه ضمير تثنيه به اللّه و رسول برگردد، و مفرد آوردن براى آن است كه عمده، جلب رضايت خداوند است و ديگران بايد به تبع او و از شئون او باشند.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ

استفهام در آيه براى اظهار تعجب و بيان اين است كه چگونه با علم به عذاب اقدام مى كنند!

معناى آيه: آيا ندانستند كه بى ترديد هر كس با خدا و فرستادۀ او مخالفت و دشمنى كند ثبوت آتش جهنّم و حلول آن دربارۀ وى حتمى است؟ در حالى كه در آن جاودان است.

اين همان رسوايى و خوارى بزرگ است.

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ «64» وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ «65» لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ «66»

لغت و اعراب:

حذر الشيءَ ومن الشيءِ: پرهيز كرد از آن. ضمير جمع عليهم و تنبّئهم راجع اند به مؤمنان، و ضمير قلوبهم به منافقان. خاضَ الماء - از باب نَصَر -: داخل شد در آن. أ باللّه استفهام براى تقبيح و توبيخ و تعجيز است.

ص:294

تفسير:

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِى قُلُوبِهِمْ

از اين آيه و چند آيه پس از آن به وضوح برمى آيد كه گروهى نه اندك از منافقان كه در داخل حكومت اسلامى بودند قصد خطرناك خاصى دربارۀ پيامبر و يارانش داشته اند و آن، ترور پيامبر، كشتن ياران او، ريشه كن كردن اسلام و نابود كردن كتاب آسمانى و طبعاً روى كار آوردن حكومت طاغوتى و شرك جاهلى بود. و اينان با گروهى ديگر از منافقان دور دست نيز اتصال و ارتباط داشتند. و از ملاحظۀ مجموع اين آيات تا آيۀ 74 كه به طور منسجم از حادثۀ خاصى حكايت دارد چنين برمى آيد كه يكى از حوادث مربوطه پس از خروج پيامبر به سوى غزوۀ تبوك و پيش از رجوع به مدينه رخ داده، و در كتب فريقين نيز اشاره به آن حادثه شده و آن را بر مواردى تطبيق نموده اند.

و مقتضاى تدبر در نصوص، اين است كه: گروهى از آنها همراه پيامبر به سوى تبوك حركت كرده اند و به فكر مكر و توطئه اى برضد پيامبر افتاده، در جلسات سرّى خود آنچه را از اسلام اقرار كرده بودند علناً ردّ و انكار نموده و خدا و رسول و كتاب آسمانى را مورد سخريه و استهزا قرار داده اند. و در اين سفر است كه تصميم جدى بر ترور پيامبر اسلام مى گيرند، و چون خدا آنها را از پياده كردن نقشۀ شوم محروم مى كند و آثارى از كفرياتشان فاش مى گردد عذرهايى بدتر از گناه مى آورند.

طبق روايات باب، آنها در حدود دوازده نفر بوده اند كه تبانى مى كنند در شبى تاريك هنگام رجوع سپاهيان اسلام به سوى مدينه در گردنه اى خطرناك سر راه پيامبر را بگيرند و وسايل رم دادن شتر او را فراهم سازند. و در مرحلۀ اجراى اين نقشه، چون شتر پيامبر بدان جا مى رسيد آنها نيز از اطراف به آن جا نزديك مى شدند. خداوند در اين بين پيامبر خود را مطّلع مى كند، آن حضرت به چند نفر از ياران نزديك دستور مى دهد به سوى راحلۀ آنها حمله ور شوند و بر سر و روى شتران آنها بزنند تا شتران فرار كنند. و نام هاى همگى آنها را هم خود در آن جا بر زبان مى راند و برقى هم در آن هنگام مى زند كه محافظان پيامبر نيز همۀ آنها را جز چند نفر كه صورتشان پوشيده بوده مى شناسند.

ص:295

معناى آيه: اى پيامبر، منافقان از اين پرهيز دارند كه سوره اى بر مسلمين نازل شود و آنها را از آنچه در دل هاى منافقان است آگاه سازد. مراد از «ما في قلوبهم» قصۀ توطئۀ نهانى و اظهارات كفرآميز و مسخره و استهزاهاى آنهاست.

بايد دانست كه ممكن است توهم شود منافقان كه معتقد به نبوت و وحى نبودند چگونه از نزول سورۀ آسمانى و غيب گويى آن بيم داشتند؟ جواب اين است كه: كفر برخى از آنها كفر عنادى و از مصاديق وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ [نمل، 14] بوده و لذا از نزول چنين سوره اى مى ترسيدند. و برخى كه اعتقاد به وحى نداشتند و سوره ها را ساختگى خود پيامبر مى ديدند، معتقد بودند كه او مى تواند طبق استعداد فكرى و حدس قوى سياسى و اجتماعى، و يا به واسطۀ استمداد از اجنّه و ارواح خالصه و يا به وسيلۀ نفوذى هاى خود در ميان كفّار، سوره اى بسازد و از اسرار آنها خبر دهد.

قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ

يعنى: به آنها بگو: مسخره و استهزا كنيد، به يقين خداوند اراده دارد آنچه را از آن بيم داريد آشكار سازد. مراد از استهزايى كه خدا به آنها نسبت مى دهد سخنان استهزايى است كه آنها در توطئه هاى نهانى گفته اند. و ممكن است مراد خود كفر جحودى و عنادى آنها و يا انكار وحى و نبوت توأم با ادلّۀ روشن باشد، زيرا اين رقم عمل و سخن، در نزد عقل، مسخره است.

وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و حتماً اگر از آنها بپرسى - از آنچه در توطئه هاى پنهانى خود به زبان آورده اند -، بى ترديد خواهند گفت: ما شوخى مى كرديم و با هم به تبادل سخن، بازى مى كرديم. بگو: آيا خدا و آيات او و فرستادۀ او را استهزا مى كرديد؟!

لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ

يعنى: هيچ عذرى نياوريد، شما پس از ايمانتان يعنى پس از اظهار اسلام و دعوى ايمان واقعى، كفرتان را علنى كرديد. اگر گروهى از شما را عفو كنيم يعنى به خاطر توبۀ آنها يا شركت نكردنشان در استهزا، گروه ديگرى را به سبب جرمشان عذاب خواهيم كرد.

ص:296

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «67» وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ «68»

تفسير:

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

در اين آيات پس از ذكر برخى از خيانت هاى منافقان، اشاره است به برخى از كارهاى نارواى ديگر آنها و شمول غضب خدا و توجه وعيد خدا به آنان و توجه دادن آنها به سوابق تاريخى فاسدشان و ذكر مثال ها، و اشاره به اين امر مهم كه در اطوار تاريخ اين گروه سياسى، زن هاشان نيز همراه و هماهنگ آنها بوده اند.

معناى آيه: مردان و زنان منافق برخى از برخى ديگرند، يعنى گذشتگانشان با موجودين، در پليدى ذات و كفر و نفاق باطنى و تظاهر به اسلام و آزار مسلمين و توطئه گرى عليه آنها هماهنگ اند. پيوسته به منكر و هر نارواى شرعى و عقلى دستور مى دهند، و از هر كار خير و معروف نهى مى كنند. و همواره دست هاى خود را مى بندند، يعنى از انفاقات مورد رضاى خداوند. آنها خدا را فراموش كرده اند و در نتيجه خدا هم آنها را فراموش نموده است، يعنى پس از اكمال دعوت و اتمام حجّت، آنها را رها كرده تا در اختيار هوا و شيطان قرار گيرند. بى ترديد، منافقان همان فاسقان اند، يعنى نافرمان هاى

ص:297

خارج از اوامر الهى اند.

وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ

خداوند مردان و زنان منافق و همۀ كفّار را وعدۀ آتش جهنّم داده، يعنى: اين وعده را از روز اوّل، توأم با توجيه تكليف به وسيلۀ پيامبران و الهام به عقول و خرد بشر داده است. در حالى كه آنها در آن جاودانند، آخرش بى انتها و پايانش ابديت است. اين آتش براى آنها كافى است، يعنى كفر ثابت و فسق دائم در همۀ عمر و ردّ دعوت ها و تفويت فرصت ها را چنين كيفرى متناسب و كافى است. و خدا آنها را لعنت و طرد كرده، و براى آنها عذابى دائم و پابرجا معيّن و مهيّاست.

كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا أُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «69»

لغت و اعراب:

كالذين من قبلكم، خبر مبتداى محذوف است به تقدير «أنتم كالّذين». خَلاق: نصيب و بهره. خوض: فرورفتن در يك شىء.

تفسير:

كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِى خَاضُوا

ص:298

خطاب به منافقانِ معاصر نزول آيات است. يعنى: شما همانند كسانى از منافقان و كافران اعصار پيش از خود هستيد كه از شما نيرومندتر بودند، و اموال و اولادشان از شما بيشتر بود، و در نتيجه از نصيب دنيوى خود برخوردار شدند، و شما نيز از سهم و بهرۀ دنيوى خود بهره مند شديد همان گونه كه آنها پيش از شما در تاريخ گذشته از بهرۀ زندگى تمتّع جستند، و شما نيز فرو رفتيد همان گونه كه آنها فرو رفتند، يعنى هر دو گروه در كفر و نفاق و شرك اعتقادى و رذايل اخلاقى و عمل هاى پليد فرو شديد.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: آنها عمل هاشان در دنيا و آخرت باطل شد. مراد اين است كه عمل هاى خير باطنى آنها از عقايد صحيح و اوصاف كمالى، و اعمال بدنى آنها از انفاق در راه خير و غيره در دنيا باطل و هدر و بى پاداش شد، زيرا توفيقات خاص الهى كه براى عمل هاى خير در دنيا به عامل مى رسد و نيز انبوه پاداش اخروى شامل حال آنها نشد.

و آنها هستند كه زيانكارند، يعنى زيانكار در معاملۀ معنوىِ مصرف كردن استعدادها در راه حق و گرفتن پاداش در دنيا و آخرت. و غرض اين است كه سرنوشت اين منافقان نيز همان سرنوشت است.

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «70»

لغت و اعراب:

قومُ نوح و پنج تا معطوف آن، بدل اند از الّذين. مَديَن شهرى است بر سر راه مصرى ها به طرف بيت المقدس كه مسكن شعيب پيامبر بوده است. مؤتفكات: جمع مؤتفكة يعنى وارونه

ص:299

و زير و رو شده، سه شهر قوم لوط است كه بر سرشان وارونه شد.

تفسير:

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ

يعنى: آيا بر آنها خبر و سرنوشت كسانى كه پيش از آنها در اعصار گذشته بودند نيامده؟ مراد، خبر وحشت زا و هشدار دهنده و تنبّه آورِ هلاكت آنهاست. يعنى خبر قوم نوح پيامبر كه چگونه خدا آنها را يكسره در ميان دريايى جديدالحدوث و نوظهور از آب هاى زمينى و آسمانى كه كوه و دشت و هامون را فرا گرفته بود غرق نمود. و خبر قوم عاد، ملت هود پيامبر كه چگونه آنها را با وزش بادهاى سرد و مسموم كننده در مدت سه شبانه روز ريشه كن كرد. و خبر قوم ثمود، امّت صالح پيامبر كه چه سان همه را با يك صيحۀ آسمانى از پاى درآورد و نقش زمين نمود. و خبر قوم ابراهيم كه چگونه آنها را با كشتن نمرود و هجوم حيرت آور پشّه هلاك كرد. و خبر اصحاب مدين، قوم شعيب پيامبر كه چه سان با ابرهاى آتش بار همه را بسوزانيد. و خبر مردم مؤتفكات يعنى سه شهر يا چندين روستاى مسكن هاى قوم لوط پيامبر كه چگونه جبرئيل همه را از عمق زمين بركند و بالا برد و وارونه ساخت و بر سطح زير و رو شده اش بارانى از سنگ باريد.

أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين كلام در بيان علت هلاكت امم گذشته است. يعنى: پيامبرانشان براى آنها بيّنات آوردند (شريعت و كتاب توأم با دلايل آشكار و براهين روشن). پس هرگز خدا بر آن نبود كه به آنها ستم كند، ولكن آنها خودشان بودند كه به نفس خويش ستم مى كردند. زيرا پس از عرضۀ بيّنات و اتمام حجت و تكرار در ابلاغ و مهلت كافى، به لجاجت و عناد، دعوت حق را نپذيرفتند و عذاب دنيوى متصل به عذاب ابدى را به جان خريدند.

ص:300

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71» وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «72»

تفسير:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

اين آيه اشاره است به روابط صالح و پربركت مؤمنان با يكديگر در مقابل روابط ناروا و مفسده زاى منافقان كه در آيۀ 67 ذكر شد. و «ولى» به معناى سرپرست و متولّى امر و به معناى ياور و دوست آمده و در اين جا به قرينۀ ذكر امر و نهى به معناى اول است. و بعيد نيست در اين كتاب كريم، الفاظ مشترك را به همۀ معانى آن حمل كرد مگر آن كه متعارض باشند.

معناى آيه: و مردان و زنان مؤمن، سرپرست يكديگرند، يعنى نوعى از ولايت تشريعى نسبت به يكديگر دارند و آن برخى از مراتب ولايت در مسألۀ امر و نهى است. آنها پيوسته يكديگر را به هر كار شايسته اى فرمان مى دهند و از هر كار ناروايى نهى مى كنند، و نماز را برپا مى كنند، خود مى خوانند و افراد جامعه را به خواندن آن وامى دارند. و زكات مى پردازند، زكات شرعى و ماليات اسلامى واجب و مستحب. و آنها پيوسته از خدا و فرستادۀ او فرمان مى برند. آنها هستند كه به زودى مورد رحمت خداوند قرار خواهند

ص:301

گرفت، يعنى مقابل منافقان كه مورد فراموشى قرار مى گيرند. و خدا مقتدر شكست ناپذير و حكيم است.

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

يعنى: خدا به مردان و زنان با ايمان، باغ ها و بهشت هايى را وعده داده كه از زير آنها نهرها در جريان است، در حالى كه در آن بهشت ها جاودانند. جريان نهرها ممكن است از زير سطح زمين باشد يا از زير درختان، و مراد از آنها نهرهايى از همه نوع مايعات است يا خصوص چهار نهرى كه در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است.

وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: و نيز خدا به مردان و زنان مؤمن، مسكن هاى پاكيزه اى را در باغ هاى اقامت و بهشت هاى ابديت وعده داده است، و رضا و خشنودى از جانب او بزرگ تر است، و اين رضا و خشنودى است كه كاميابى بزرگ است. يعنى بزرگى آن نه از اين راه است كه چون او راضى گردد همۀ نعمت ها دنبال آن سرازير مى شود، هر چند چنين است، بلكه خود حبّ و دوستى او در نزد بنده اش از همه چيز بزرگ تر و محبوب تر و لذت بخش تر است، و از اين رو عبادت به انگيزۀ حبّ اللّه مرتبه اى والا دارد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «73» يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ «74»

ص:302

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

كلمۀ «جهاد» بر حسب غلبۀ استعمال، ظهور دارد در جنگ و نبرد، و اين جهاد با منافقان كه مدعى هستند جزو مسلمين اند ممكن نيست، پس مراد، مقاومت و عكس العمل منفى در مقابل آنها به هر طرز ممكن است.

معناى آيه: اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن، يعنى با كافران به جهاد ابتدايى در موقع اقتضاى مصلحت، و جهاد دفاعى، و با منافقان يعنى كسانى كه شواهدى بر نفاق آنها قائم مى شود به وعظ و اندرز و بى اعتنايى و طرد از مجتمع يا به دقت در اجراى حدود و تعزيرات دربارۀ آنها به خاطر تخلّفات زيادى كه دارند. و ممكن است مراد از جهاد، اعم از جهاد نظامى و اقتصادى و فرهنگى و تجارى باشد، پس منافقان را نيز شمل مى شود. و كار را بر آنها سخت گير، و جايگاه آنها جهنم است و جهنم، بد جاى بازگشتى است.

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا

ممكن است اين آيه تكرار بيان حادثۀ عقبه باشد كه منافقان در خلوت، كفر گفتند و اقدام به كار نافرجام نمودند و در آيۀ 64 گذشت. و گفته شده كه: اشاره است به حوادث ديگرى از كفر و ارتداد نهانى آنها، زيرا بسا اتفاق مى افتاد كه در موارد نزاع و اختلافشان حتى در نزد برخى از مسلمين به ناگاه كفر مى گفتند و اسلامى را كه بر حسب ظاهر پذيرفته بودند علناً انكار مى كردند.

معناى آيه: آنها به خدا سوگند مى خورند كه چيزى نگفته اند، در حالى كه بى ترديد، سخن كفرآميز گفته اند و پس از اسلامشان كافر شده اند و به چيزى همت گماشتند كه به آن نرسيدند، يعنى ترور پيامبر در عقبه و يا ايجاد فتنه و آشوب در مدينه.

وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ

ص:303

و منافقان هيچ عيب و خرده اى از پيامبر و دين و رفتار او نگرفتند (يعنى دربارۀ اين كه چرا سخن كفر و باطل مى گويند و رفتار ضد اسلامى و فكر براندازى حكومت الهى را دارند بهانه اى نداشتند) جز آن كه خدا و فرستادۀ او آنها را به واسطۀ فضل و احسان خدا بى نياز نمودند. و اين كلام نظير آن است كه شخصى به شخصى بگويد: من در نزد تو هيچ گناهى ندارم جز آن كه به تو خوبى كرده ام. زيرا اهل مدينه پيش از هجرت پيامبر اسلام در كمال ضيق و تنگى زندگى و فقر و فلاكت بودند و به بركت اسلام و حركت مسلمين و فعاليتشان در جنبه هاى مختلف زندگى كه از آن جمله جنگ ها و پيروزى هاى توأم با انبوه غنائم جنگى بود، سطح زندگيشان بالا رفت و فضل خدا شامل حالشان گشت و آنان به جاى شكر نعمت در فكر انتقام افتادند.

فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِى الْأَرْضِ مِن وَلِىٍّ وَلاَنَصِيرٍ

يعنى: پس اگر آنها توبه كردند و به سوى حق برگشتند براى آنها خير و نيكو خواهد بود، و اگر اعراض كردند و روى برتافتند خدا آنها را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت عذاب خواهد نمود، و هرگز آنها را در روى اين زمين، سرپرست و دوست و ياورى نخواهد بود.

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ «75» فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ «76» فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ «77»

ص:304

تفسير:

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ

آيات زير اشاره است به برخى ديگر از منافقان كه با خدا معاهده نموده و نقض كرده اند، و به برخى ديگر كه به صدقات و عمل هاى مسلمين خرده مى گرفتند و مسخره مى كردند.

يعنى: و از منافقان كسانى هستند كه با خدا معاهده نمودند كه حتماً اگر از فضل و رحمت خود به ما بدهد ما نيز بى ترديد، صدقه مى دهيم و بدون شك از نيكوكاران مى شويم. مراد اين است كه اگر مال و ثروت وافر به ما دهد ما نيز همۀ حقوق واجب و مندوبِ اموال خود را از زكات و خمس و فىء و انفال و ماليات اسلامى و انفاقات واجب ارحام و صلۀ رحم، همه را ادا مى كنيم.

فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ

پس چون خدا از فضل خويش به آنها بخشيد، يعنى: خواسته هاى آنها را عطا نمود، به مالشان بخل ورزيدند و از معاهده روى برتافتند، و آنها معرض اند. ذكر اسم فاعل، مفيدِ اين است كه عادت به اعراض و طبع روگردانىِ از حق دارند.

فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ

ضمير فاعلى «أعقب» راجع است به وصف بخل يا عمل بخيلانۀ آنها، و ضمير مفعولى «يلقونه» راجع است به «اللّه».

معناى آيه: صفت بخل يا عمل نشأت يافته از آن در دل هاى شان نفاقى در پى آورد كه تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، يعنى بميرند يا به محشر آيند، ثابت و برقرار است. و اين به خاطر تخلّف آنها از مواعدۀ با خدا و به خاطر آن بود كه پيوسته به خدا دروغ مى گفتند.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ «78» الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الْصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَيَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «79»

ص:305

لغت و اعراب:

نجوا اسم مصدر است به معناى سخن سرّى، و نام گروهى كه با هم سخن سرّى دارند، و چيز پنهانى و سرّى، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است، و مراد در اين جا معناى اول است. لَمَزَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: عيب گرفت بر او، به چشم و ابرو به او اشاره نمود. مطّوّع اصلش متطوّع از باب تفعّل است، كسى كه خود را در طاعت به تكلّف اندازد، كسى كه اعمال مستحبى را با طيب خاطر به جا مى آورد. تطوّع: انجام دادن كار نيك.

جَهَدَ في الأمر - از باب مَنَع -: كوشش كرد در آن و به مشقت افتاد. جهْد - به ضم و فتح -:

طاقت و توان. الذين يلمزون مبتدا و سخر اللّه خبرش، والذين لايجدون عطف است به مطّوّعين.

تفسير:

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

استفهام براى نكوهش و توبيخ است. يعنى: آيا منافقان ندانستند كه خدا سرّ آنها و نجواى آنها را مى داند؟ (سرّ يعنى رازهاى نهفتۀ دلشان از كفر و نفاق و قصد توطئه عليه مسلمين، و نجوا يعنى مطالبى كه در سخنان بيخ گوشى تبادل مى كنند).

و آيا ندانسته اند كه خداوند از همۀ غيب ها به نحو كامل آگاه است؟ غيب، امر نسبى است، يعنى چيزى كه از حواس ظاهره يا باطنۀ هر ذى شعورى پنهان است، در نزد او آشكار است.

اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِى الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَيَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: كسانى از منافقان كه بر مطّوّعين از مؤمنان در صدقاتشان عيب مى گيرند (دربارۀ مؤمنانى كه ثروت مالى دارند و به ميل و رغبت انفاق مى كنند يا صدقه هاى مستحب مى دهند، مى گويند: اينان براى ريا و سمعه يا حبّ جاه و شهرت صدقه مى دهند) و نيز بر كسانى از مؤمنان كه جز آخرين طاقت و توانشان چيزى پيدا نمى كنند و آن را صدقه مى دهند عيب مى گيرند و آنها را استهزا مى كنند (آنان

ص:306

را ساده و ابله و بى خرد يا فريب خورده مى نامند، و بالأخره هر يك از اغنيا و فقراى مسلمين را به طرزى مسخره مى كنند) خدا آنها را مسخره كرده است.

يعنى حكم سخريه و استهزاى آنها از ازل گذشته است، و براى آنها عذابى است دردناك. و مسخرۀ خدا در دنيا اين است كه اميدهاى آنها را ناگهان تبديل به يأس و خوشى هاشان را مبدل به ناخوشى مى كند، و در آخرت مورد مسخرۀ خزنۀ جهنّم واقع مى شوند.

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «80» فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ «81» فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «82»

لغت و اعراب:

استغفِر امر براى انشاى تسويه است. خلَّف الشيءَ: او را پشت سر گذاشت، مخلَّف: به جا گذاشته شده. مقعد: مصدر ميمى به معناى قعود.

تفسير:

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ

يعنى: براى آنها آمرزش بطلب يا نطلب، اگر هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى

ص:307

خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزيد. مراد اين است كه طلب آمرزش و ترك آن يكسان است، و در نتيجه، طلب لغو است، و در طلب هم يك بار و تكرار بسيار نيز مساوى است. و تعليق به هفتاد از باب مثال و به عنوان مبالغه است و عدد خصوصيت ندارد، و نيز از باب تعليق به محال است مانند لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ [زمر، 65] وگرنه پيامبر براى چنين افرادى آمرزش نمى طلبد.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: آن محروميت شديد براى اين است كه آنها به خدا و فرستادۀ او كفر ورزيدند، و خدا هرگز گروه خارج از فرمان و متمرّد را هدايت نمى كند.

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِاللّهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِاللّهِ

اين آيه تا هفت آيۀ بعد دربارۀ منافقان است كه در غزوۀ تبوك با عذرهاى دروغين اذن عدم شركت گرفتند. يعنى اى پيامبر، به جا گذاشته شدگان از جنگ به خاطر ماندن و بازنشستن برخلاف رسول خدا شادمان شدند، و آنها كراهت داشتند از اين كه با مال ها و جان هاى خود در راه خدا جهاد كنند.

وَقَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ

يعنى: و آنها به ياران خود هم گفتند: در هواى گرم حركت نكنيد. اى پيامبر، اگر آنها فهم دقيق و دانش عميق داشته باشند به آنها بگو: آتش جهنم حرارتش بيشتر است. يعنى در يك جهاد حساس و خطرناك و ضرورى، فرار از زَحف، مستلزم آتش جهنّم فردا است و آن شديدتر است.

فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: در نتيجه بايد آنها در آيندۀ عمرشان كمتر بخندند و بسيار بگريند، يا در دنيا بخندند كه طبعاً اندك است و در آخرت بگريند كه بسيار خواهد بود، به كيفر آنچه به دست مى آورند از عقايد فاسده و رذايل اخلاق و محرّمات اعمال.

ص:308

فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ «83» وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ «84» وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ «85»

تفسير:

فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُوا مَعِىَ عَدُوّاً إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ

يعنى: اى پيامبر، اگر خدا تو را به سوى گروهى از آنها در مدينه برگردانيد، آن گاه در سفرهاى ديگر چون خواهى سپاه را بسيج كنى آنها آمدند و از تو براى بيرون شدن به جهاد اذن طلبيدند، به آنها بگو: هرگز و ابداً با من بيرون نخواهيد شد و هيچ گاه همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد؛ چرا كه شما نخستين بار راضى شديد كه بنشينيد، پس طبق روش اوّلتان همراه خالفان بنشينيد، يعنى همراه كسانى كه طبعاً و تكويناً بازنشسته اند، مانند زنان، كودكان، معلولان و بيماران.

وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ

يعنى: و هرگز بر جنازۀ كسى از آنها كه مُرد نماز مخوان، و بر سر قبرش نايست، يعنى نه براى كمك به دفن و آداب آن و نه براى دعا و طلب مغفرت.

إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ

ص:309

يعنى: به خاطر آن كه آنها به خدا و فرستاده اش كفر ورزيدند و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند. پس كافر و خارج از فرمان اصولى خدا بودند. و مفاد اين آيات اين است كه اختلال عقايد انسان در اصول دين، سبب لغويت استغفار و دعا در حقّ او و عدم جواز نماز و حضور بر سر قبر اوست. و در فقه اسلامى آمده است كه تمام آثار كفر بر او بار مى شود كه از آن جمله حرمت تجهيزات اسلامى اوست، يعنى تجهيزات پنجگانه براى روانه شدن ميّت مسلِم به عالم برزخ، از غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن در مقابر مسلمين.

وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ

اين آيه همان آيۀ پنجاه و پنج است كه گذشت و اختلاف اندك و تغييرات چهارگانۀ لفظى تأثير ژرفى در معنا ندارد. و تكرار آيه براى تأكيد اين امر خطير است كه نبايد وفور نعمت و سعه و تنوّع دنياى كفر، مسلمين را به شگفت آورد و در روحشان اثر بگذارد و سبب تزلزل عقايد و تمايل به كفر و گرايش به اخلاق و آداب و سنن كفّار شود، كه شديداً محل ابتلاى دنياى اسلام امروز با جهان كفر است.

وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ «86» رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَفْقَهُونَ «87» لكِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «88» أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «89»

ص:310

لغت و اعراب:

أن آمنوا به تقدير «بأن آمنوا، أى بالإيمان». اُولوا: جمع «ذو» به معناى صاحب از غير لفظش. طَول: غنا، قدرت. ذرنا از مادّۀ وَذَر يَذَرُ به معناى ترك، و تنها مضارع و امر از اين ماده استعمال شده است.

تفسير:

وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ

يعنى: و چون سوره اى نازل گردد كه به خداوند ايمان آوريد و همراه فرستاده و رسول او جهاد كنيد، صاحبان ثروت و توان مالى و جسمى از منافقان از تو اذن مى طلبند كه در جهاد شركت نكنند، و گويند: بگذار ما با بازنشستگان باشيم. يعنى به جهاد بيرون نشويم و با زنان و كودكان در شهر بمانيم.

رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: آنها راضى شدند كه با خالف ها - بازنشسته ها و خانه نشين ها - باشند. يعنى اين مقدار درك و تعقّل ندارند كه جهاد در راه يك دين قويم ثابت و حيازت كمالات ابدى آن، قابل تبديل با استراحت چند صباح و مصاحبت زنان و كودكان نيست. و بر دل هاى آنها مهر شقاوت زده شد، يعنى به واسطۀ سوابق كفر و عناد و فسق آنها، ولى آنها نمى فهمند. يعنى وضع دينى و شقاوت ذاتى خود را نمى دانند و علم عميق دينى از آنها گرفته شده است.

لكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: لكن در مقابل قعود و تخلّف و ترك فريضۀ عظيم الهى از سوى آنها، فرستادۀ خدا و كسانى كه با او ايمان آورده اند، با مال ها و جان هاى خود جهاد كردند، و آنهايند كه در دنيا برايشان خيرات مادى و معنوى است، و آنها هستند كه

ص:311

اصحاب رستگارى و كاميابى اند.

باديه نشينان منافق و مؤمن

أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: خداوند براى آنها در جهان واپسين، باغ ها و بهشت هايى فراهم كرده است كه از زير سطح آنها يا از زير درختان آنها نهرها جارى است، يعنى از هرگونه مايعات به نحو پيوسته و بدون وقفه در تاريخ ابديت، و آنها در آن بهشت ها جاودان اند، يعنى هر چند با پروردگارشان در ازليت شريك نيستند لكن در ابديت شريك خواهند بود، و اين است كاميابى بزرگ.

وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «90»

لغت و اعراب:

معذّر اصلش «معتذر» از باب افتعال است، يعنى عذرآورنده. اَعراب جمع است و مفرد ندارد، يعنى باديه نشينان از عرب و غير عرب.

تفسير:

وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

مراد از معذّران،(1) باديه نشين هاست كه در اعتذارشان راستگو بودند. و محتمل است كه اعم از منافقان و مسلمين باديه نشين باشد. اگر منافق بودند چطور در اعتذارشان راستگو بودند؟!

ص:312


1- . مراد، عذرداران واقعى است نه منافقان، زير منافقان در اعتذارشان راستگو نيستند.

معناى آيه: اى پيامبر، عذرآورندگان از باديه نشين ها نزد تو آمدند كه به آنها اجازه داده شود يعنى اجازۀ تخلّف از جهاد، ولى كسانى از منافقان مدينه كه به خدا و رسول او دروغ گفتند، يعنى از سابق در مواقع جنگ عذرهاى دروغ مى آوردند، در جاى خود نشستند، يعنى نه به سوى جهاد رفتند و نه براى استجازه آمدند.

و ممكن است مفاد «ليؤذن لهم» نسبت به مسلمين استجازۀ در شركت باشد كه با نبود شرايط به جهاد روند، همانند حج متسكّع يعنى كسى كه با نبود شروط شرعى به سوى حج مى شتابد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: به زودى كسانى از آنان را كه كفر ورزيده اند عذابى دردناك خواهد رسيد.

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا للّهِِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «91» وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ «92»

لغت و اعراب:

حرج: سختى، گناه. نَصَحَ زيداً و لزيد - از باب مَنَع -: دربارۀ او دوستى خالصانه كرد.

فاضَ الإناء: پر شد، و فاضَ: جارى شد.

ص:313

تفسير:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا للّهِِ وَ رَسُولِهِ

يعنى: نه بر ضعفا و ناتوان ها و نه بر بيماران و نه بر كسانى كه هزينۀ سفر پيدا نمى كنند سختى و گناهى نيست. يعنى در اين كه در منزل خود بنشينند و به سوى جهاد حركت نكنند، اگر درون خود را نسبت به خدا و فرستادۀ او خالص كنند.

عنوان ضعفا شامل پيران فرتوت و زنان و كودكان و ديوانگان و فلج ها و ناقص العضوهاست. و مراد از «نصيحت براى خدا و رسول» كه نفى حرج بدان مشروط شده اين است كه بايد اين گروه همانند متخلّفان از اهل نفاق بر ضدّ مسلمين تبليغ و نشر اكاذيب نكنند و دل ها را عليه آنها نشورانند، بلكه اظهار خيرخواهى نمايند و ديگران را به تحريك و كمك مالى تشويق كنند، وگرنه حرج از آنها رفع نمى شود و مستحق عذاب خواهند بود.

مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: بر نيكوكاران راهى نيست. كسى كه كار خير انجام داده، نه در دنيا راه عتاب و توبيخ بر او باز است و نه در آخرت راه مؤاخذه و عقوبت. و اين كلام، قاعده اى است كلّى كه در موارد زيادى از فقه اسلامى از آن استفاده مى شود. و خداوند آمرزنده و مهربان است.

وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ

يعنى: و نيز سختى و گناهى نيست بر كسانى كه چون نزد تو آمدند تا آنها را در راه جهاد بر مركبى سوار كنى، و تو گفتى من مركبى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، درحالى بازمى گردند كه چشمان آنها از اشك پر است، به خاطر اندوه از اين كه چرا آنچه بايد در راه جهاد هزينه كنند نمى يابند.

ص:314

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «93» يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «94» سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «95» يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «96»

تفسير:

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: جز اين نيست كه راه عتاب و توبيخ و عذاب اخروى بر كسانى باز است كه هنگام بسيج عمومى براى جنگ، از تو اذن مى خواهند يعنى اجازۀ ترك جهاد و تخلّف از سپاه اسلام، در حالى كه آنها ثروتمندند يعنى مى توانند مركب و توشه فراهم كنند و براى جهاد حاضر شوند. آنها راضى شدند كه با بازنشستگان و خانه نشينان باشند يعنى با زنان و

ص:315

كودكان و معلولان، و خدا بر دل هاى آنها مهر غفلت و شقاوت نهاده، از اين رو آنها راه سعادت خود را نمى دانند.

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ

خطاب به پيامبر اسلام و مسلمين است. يعنى: هنگامى كه از غزوۀ تبوك بازگشتيد، آنها براى شما عذر خواهند آورد كه چرا تخلّف كردند و در شهر ماندند. در جواب بگو:

هيچ عذرى نياوريد كه هرگز از شما باور نخواهيم كرد، حقيقت اين است كه خداوند از اخبار سرّى شما آنچه لازم بود به ما خبر داده است.

وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: و به زودى خدا و فرستادۀ او عمل هاى شما را خواهند ديد، كه توبه مى كنيد و صالح مى شويد يا بر كفر و نفاق خود ادامه مى دهيد. ظاهر آيه اين است كه خدا نيز همانند پيامبر در آيندۀ نزديك مطّلع خواهد شد، و اين امر نسبت به خداوند - نعوذ باللّه - مستلزم جهل فعلى است، پس مراد اين است كه علم ازلى خدا به اين امور در آينده، تحقق خارجى مى يابد و براى همه نيز روشن مى شود.

سپس - يعنى پس از دنيا - همه به سوى خدايى كه داناى غيب و آشكار است بازگردانده مى شويد. مراد از «غيب» هر چيزى است كه بر هر ذى شعورى پنهان است، و مراد از «شهادت» هر چيزى است كه در نزد هر ذى شعورى مشهود است، و اين دو در نزد خدا به نحو يكسان حاضر است و دنيا و آخرت نيز در اين امر در نزد او يكسان است. پس او شما را به آنچه در دنيا مى كرديد آگاه خواهد نمود. يعنى از آن جمله است كفر شما و انكار دعوت پيامبر وقت، و نفاق ورزى با مسلمين، و اظهار اخلاص با كفّار و مشركين.

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ

يعنى: اى پيامبر، به زودى آن گاه كه از سفر جنگ به سوى آنها بازگشتيد براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند تا از آنها اعراض كنيد، به اين كه از مسألۀ تخلّف آنها از جهاد و ترتيب اثر توبيخ و سرزنش صرف نظر نماييد. پس شما - اى پيامبر و اى مسلمين - از آنها اعراض نماييد و از نشان دادن عكس العمل روى برتابيد.

ص:316

إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: دستور اعراض از آنها براى تصديق اعذار آنها يا تحصيل رضاى آنها نيست، بلكه براى اين است كه آنها رجس و پليدند، پليد در عقايد و اخلاق و كردار. و اعراض به معناى قطع روابط اجتماعى و اخلاقى و رفتارى است. و جايگاه آنها جهنّم است به سزاى كارهايى كه مى كردند، يعنى به سزاى آن كه در مدت عمرشان با شرك زندگى كرده و با حق مبارزه نموده و در برابر خدا به طغيان برخاسته و پيرو هواى نفس و شيطان بوده اند.

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: اى پيامبر، آنها علاوه بر آن كه مى خواهند متعرّض حال آنها نشويد، سوگند ياد مى كنند تا از آنها در باطن نيز راضى باشيد و همانند ساير مسلمين مورد محبت و رضايت قرار گيرند. پس متوجه باشيد كه اگر شما از آنها راضى شويد بى ترديد، خداوند از گروهى كه خارج از فرمان اويند راضى نمى شود. مقتضاى قاعده در كلام، اين بود كه گفته شود:

«فإنّ اللّه لايرضى عنهم» لكن به جاى ضمير «عنهم» «عن القوم الفاسقين» آمده، براى اين كه در كلام اشعار بر علت باشد، يعنى خدا بدين علت از آنها راضى نمى شود كه آنها گروهى متمرّد و خارج از فرمان در اصول عقايد و اخلاق و اعمال اند.

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «97» وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «98»

لغت و اعراب:

اعراب جمع است و مفرد ندارد، و كثرت استعمال دارد در عرب هاى باديه نشين، و برخى گفته اند در مطلق باديه نشين ها. أجدر: لايق تر و سزاوارتر. مغرم: غرامت

ص:317

و خسارت. تربُّص: انتظار. دوائر: جمع دائره، حادثۀ بد كه گويى دور انسان را احاطه كرده است. سوء مصدر است و اضافۀ دائره به آن براى مبالغه است مانند رجلُ صدقٍ و رجلُالصدقِ.

تفسير:

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: باديه نشينان عرب يا مطلق باديه نشينان خواه عرب يا عجم، در كفر و نفاق، شديدترند، و سزاوارترند كه حدود و مرزهاى آنچه را خدا بر فرستادۀ خود نازل كرده است ندانند. يعنى چون آنها از شهر و مجامع تمدن بشرى، از نظر فرهنگى و اجتماعى دورند، سخت محكوم جاهليت طبيعى قديم بشرند، و در اسارت تقليد كوركورانه از عقايد خرافى و رسوم جاهلى گذشتگان اند، و از علوم دينى و اخلاق انسانى و آداب و فضايل نفسانى بهرۀ به سزايى ندارند.

و مراد از «حدود ما أنزل اللّه» مرزها و ثغور دين و احكام شريعت است كه خود، عالمى است از معنويات، داراى حدود و ثغور. و خداوند عليم و حكيم است، يعنى دانا به همه چيز از امور مربوط به شهرى و باديه نشين، و حكيم در آفرينش و تكليف.

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و از باديه نشينان عرب كسانى هستند كه آنچه را در راه خدا مى دهند غرامت مى شمارند، زيرا چون براى خدا نمى دهند، بلكه از روى ريا يا تقيه مى دهند، طبعاً برايشان خسارت است. و پيوسته در انتظار ورود حادثه اى بد براى شمايند، از شكست در جنگ و فقر مالى و امراض عمومى و اختلاف داخلى و عمدتاً سقوط دولت اسلامى. و جملۀ «عليهم دائرة السوء» يا انشاى نفرين است يعنى حادثۀ بد بر آنها فرود آيد، و يا اخبار است يعنى براى آنها حادثه اى پيش بينى شده است. و خدا شنوا و داناست، هيچ صداى قابل دركى از حيطۀ قدرت سامعۀ او خارج نيست، و هيچ شيئى در گسترۀ عالم هستى از احاطۀ علم او بيرون نيست.

ص:318

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «99»

لغت و اعراب:

قربات: جمع قربت، اعمال نيكى كه براى نزديك شدن به خدا انجام مى گيرد، مفعول دوم يتّخذ است. صلوات عطف است به ماينفق به تقدير «و يتّخذ صلوات الرسول أيضاً قربات».

ألا إنّها؛ ضمير منصوب، راجع است به «ماينفق» و «صلوات».

تفسير:

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ

يعنى: و از باديه نشينان عرب نيز كسانى هستند كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند، و آنچه را انفاق مى كنند وسايل تقرّب در نزد خدا مى شمارند و دعاهاى پيامبر را نيز كه غالباً هنگام دريافت صدقات مى كردند وسايل تقرب به خدا مى دانند.

أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: آگاه باشيد كه همۀ انفاقات آنها در راه خدا و هر يك از دعاهاى پيامبر دربارۀ آنها قربت است، يعنى وسيلۀ نزديك شدن آنها به خداوند است. به زودى خدا آنها را در رحمت خويش وارد خواهد نمود، زيرا كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:319

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «100»

تفسير:

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ

اين آيه در مقام بيان حكمى است عام دربارۀ مسلمين از آغاز تكوّن هستۀ داخلى ملّت آنها به وسيلۀ بعثت پيامبر اسلام و دعوت او تا پايان وجودى آنها. در اين آيه همۀ مسلمين ابتدا به دو قسم تقسيم شده اند: سابقين اولين، و تابعين به احسان.

مراد از قسم اول كسانى هستند كه از ابتداى دعوت، دور آن حضرت را گرفته و در قبولى دعوت و پذيرش كتاب و شريعت او بر ديگران سبقت جسته و هستۀ مركزى اسلام را تحت رهبرى الهى او تشكيل دادند و از اين رو دو عنوان سابقين و اولين را حيازت نمودند. و اينان عمدتاً مركّب از دو طايفه بودند: مهاجران مكّه و احياناً غير مكّه، و انصار يعنى اهل مدينه و اندكى از غير آنها. و خدا اين دو گروه تازه تشكيل شده را «السابقون الأوّلون» ناميد.

و مراد از قسم دوم كسانى هستند كه در پذيرش دعوت، پيرو پيشگامان نخستين شدند، و در مراحل تشكيل ملت اسلامى و دولت حقّۀ الهى تابع اولين شدند. و اين قسم است كه تا حال ادامه داشته و الى الابد - ان شاء اللّه - ادامه خواهد داشت.

معناى آيه: سبقت جويان و پيشگامانِ نخستين يعنى در پذيرش دعوت و شريعت كه در صدر اوّل، مهاجران و انصار بودند و كسانى كه از آنها به خير و نيكى پيروى

ص:320

كردند، يعنى طبقات بعدىِ مسلمين در مناطق مختلف جهان، نسلى پس از نسلى تا آن گاه كه خدا خواهد، خدا از آنها راضى شده و آنها نيز از خدا راضى و خشنودند.

خدا از اين كه آنها دعوت پيامبر و كتاب و شريعت او را پذيرفتند، و آنها از اين كه خدا دين را كامل و نعمت را تمام و اسلام را براى آنها به عنوان شريعت جاويدان انتخاب نموده است. (1)وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: و خداوند براى آنها باغ ها و بهشت هايى مهيّا نموده كه پيوسته زير ساختمان يا درختان آنها نهرها و رودها جارى است، آنها هميشه در آن جا هستند، و اين است فوز عظيم و كاميابى بزرگ.

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ «101» وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «102»

لغت و اعراب:

و ممّن حَوْلَكم خبر مقدم، منافقون مبتداى مؤخّر، ومن أهل المدينة عطف است به ممّن حولكم. مَرَد و مَرَن على الشىء - از باب نَصَر -: خو گرفت و عادت كرد به آن، و مردوا صفت منافقون است.

ص:321


1- . روشن است كه اين بشارت، مشروط به موافات يعنى ادامه دادن به ايمان تا دم مرگ است. بنابراين، آن عده كه بعداً دست از ايمان شستند و پيمان خدا و پيامبر را شكستند، از اين جرگه بيرون اند.

تفسير:

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ

خطاب به مسلمين است دربارۀ چند طايفه كه در اطراف مدينه باديه نشين بودند، مانند برخى از قبيلۀ جُهَينه و اسلم و اشجع و غِفار كه چون به مدينه مى آمدند تظاهر به اسلام داشتند و در ميان قوم خود يهودى يا مسيحى بودند، و هم چنين عدّه اى از اهل خود شهر.

معناى آيه: اى پيامبر، از كسانى كه در اطراف شهر شما از باديه نشين ها هستند و نيز از خود اهل شهر، گروهى منافق اند؛ آنها به نفاق عادت كرده و خو گرفته اند؛ تو آنها را نمى شناسى، ما آنان را مى شناسيم. يعنى در حفظ نفاق باطنى و تحفّظ بر شئون ظاهرىِ آن به گونه اى ماهرند كه تو با كمال درايت فكرى و علم به حال اجتماع، بر آنها اطلاع ندارى.

سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ

يعنى: به زودى ما آنها را دوبار عذاب مى كنيم، يك بار به وسيلۀ سوابق نفاق و افشاى آن در ميان مردم و گرفتارى هاى ديگر، و بار ديگر به مرگ و عذاب هاى پس از آن در عالم برزخ. سپس آنها به سوى عذابى بزرگ يعنى عذاب هاى آخرت، بازگردانده مى شوند.

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

اين آيه مربوط است به گروهى از اهل مدينه و اطراف آن اعمّ از منافق و ضعيف الايمان ها كه هر چند گناه تخلّف را داشته اند، لكن به جاى عذرهاى دروغين به گناهان خود اعتراف نموده اند.

معناى آيه: و از اهل مدينه و اطراف آن، ديگرانى هستند كه به گناهانشان اعتراف كردند، آنها عمل صالح را با قسمتى از عمل زشت در آميخته اند، كارهاى خوبشان با تخلّف از جنگ مخلوط شده، يا تخلّف از جنگ با اقرار و اعتراف مقرون شده. اميد است كه خدا به آنها عطف توجه كند، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

توهّم نشود كه كلمۀ «عسى» دلالت بر اميد دارد و حالت اميد، مستلزم جهل و عجز

ص:322

اميدوار است، پس چگونه در كلام خدا استعمال شده است؟ جواب آن است كه: استعمال، انشايى است و غرض، توليد حالت رجا و اميد در گنهكاران است.

آثار زكات و صدقه

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «103» أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «104»

لغت و اعراب:

امر خُذ براى مطلق طلب است اعمّ از وجوب و استحباب. و اموال جنس جمع است نه استغراق. صدقه: هر مالى كه در راه خدا داده شود خواه واجب يا مستحب. تزكيه:

پاك كردن، رشد و نمو دادن. صلاة: درود، عمل خاصّى كه نماز ناميده مى شود. سكن: مايۀ سكونت و آرامش.

تفسير:

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً

خطاب در آيه به پيامبر است و مراد، مطلق ولىّ امر مسلمين است كه سلطۀ شرعى بر نفوس و اموال آنها دارد، خواه معصوم يا منصوب از جانب وى.

معناى آيه: اى پيامبر، از اموال مكلّفان، صدقه دريافت كن، خواه به نحو وجوب مانند زكات اجناس نُه گانه يعنى طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش، و هم چنين زكاة فطره، و يا به نحو استحباب مثل زكات هاى مستحب كه در فقه بيان شده است.

تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا

يعنى: تو به وسيلۀ دريافت آن آنان را پاكيزه مى كنى و رشد و نمو مى دهى، زيرا

ص:323

بى ترديد هر عمل خيرى از انسان، خاصه انفاق از جان و مال، روح او را از پليدى نقص و گناه پاك مى سازد و رشد و تكامل مى بخشد، نظير شاخه هاى زايد درخت كه بريدنش آن را رشد مى دهد.

وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و اى پيامبر، هنگام دريافت آن بر آنها درود بفرست يا دعا كن كه همانا درود و دعاى تو آرامش بخش دل و سكونت و اطمينان آور قلب آنهاست. و خدا شنوا و داناست.

اين آيه در مورد زكات شرعى واجب نازل شده و در فقه اسلامى احكام و مسائلى از آن استفاده شده كه بحث در آنها از وظايف تفسيرى بيرون است.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ

اين آيه اشاره است به تشويق مسلمين به دادن صدقه مخصوصاً زكات واجب. و استفهام انكارى است. يعنى: آيا مردم ندانسته اند كه بى ترديد، تنها خداست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد؟ يعنى پس از صدور گناه از بنده و ثابت شدن استحقاق عقاب بر او، احدى را جز خدا توان بخشيدن گناه او نيست.

وَ يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

يعنى: و نيز اوست كه صدقه ها را دريافت مى كند، زيرا تحويل دادن صدقه به دست پيامبر يا منصوبِ او گويى تحويل به خود خداوند است. و يا آن كه صدقه را در واقع پيش از رسيدن به دست گيرندگان، خود خدا قبض مى كند، نظير آيۀ إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللّهَ [فتح، 10]. و آيا ندانسته اند كه خدا توبه پذير و مهربان است؟!

وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «105» وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «106»

ص:324

لغت و اعراب:

وآخرون عطف است به آخرون در آيۀ 102. أرجأ الأمر: تأخير انداخت كار را. مُرجَون اصلش مُرجئون است كه همزه اش حذف شده، يعنى تأخيرافتادگان.

مشاهدان اعمال

تفسير:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ

متعلّق خطابِ «اعملوا» مسلمان ها و همۀ مكلّفان جهان اند. و امر «اعملوا» در مقام ترخيص و تخيير و آزمايش و هشدار و تحذير است.

معناى آيه: و اى پيامبر، به مردم بگو: عمل كنيد. يعنى پس از آن كه شريعت اسلام به شما ابلاغ گرديد و حجت بر شما تمام شد و حلال و حرام و صحيح و فاسد و نيكو و زشت بر شما روشن گرديد، هر چه خواهيد بكنيد آزاديد و هيچ منع تكوينى نيست. به زودى خدا و فرستادۀ او و مؤمنان همه، عمل هاى شما را مى بينند.

اما ديدن خدا از اين راه است كه هر موجودى بذاته در تمام مراحل وجودش در حضور و مرأى و منظر اوست. و اما ديدن فرستادۀ او طبق سنّت قويمۀ اهل بيت وحى عليهم السلام اعمال قلبى و بدنى هر مكلّف را در هر عصرى، فرشتگان رقيب و عتيد به پيامبر (يا جانشين معصوم او) مى رسانند و او نسبت به همه، تحمّل شهادت مى كند. و ممكن است مراد، اعمالى باشد كه پيامبر به چشم خود، از مردم زمان خويش مى بيند. و امّا مؤمنان، غير از امامان معصوم كه مصداق اتم مؤمن هستند، مراد بندگان صالح خدا از انسان هاى تالى رتبۀ معصوم اند كه به چشم اعمال مردم را مى بينند، يا پس از مرگ، در موقع لزوم فرشته ها به آنان اعلام مى كنند.

وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: و به زودى همۀ شما بشرها، پس از پايان عالم برزخ و زنده شدن مردگان، به سوى خدايى كه از ازل تا ابد همۀ پنهان هاى اعمال و آشكار آنها را به علم حضورى مى داند، بازگردانده مى شويد، و پس از آن در منظر و ديدگاه و مسمع همه، شما را در

ص:325

محكمۀ عدالت به آنچه در دنيا مى كرديد آگاه مى سازد.

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و متخلّفان ديگرى از اعراب و اهل مدينه هستند كه كارشان معلّق و واگذار به امر خداست، يا آنها را عذاب مى كند و يا به آنها عطف توجه مى كند و توبه شان را مى پذيرد.

گفته شده كه اين افراد، ضعيف الادراك ها يا ضعيف الايمان ها هستند كه توجه اصل تكليف جهاد و غيره مقتضى عقوبت آنها، و ضعف ادراك يا ايمانشان مقتضى عفو آنهاست و از اين رو كارشان واگذار به ارادۀ خداوند است. و ممكن است اين آيه، كودكان مميّز غير بالغ را نيز كه مشمول قوانين تعزيرات اند شامل شود.

و تعبير به «واللّه عليم حكيم» در اين آيه اشاره به اين است كه علم خدا به اعمال آنها و حكمتش در ترتيب پاداش و كيفر، سبب واگذار شدن كار آنها به خداست. و ذكر «غفور رحيم» در آخر آيۀ معطوف عليها (آيۀ 102) به لحاظ «اعترفوا» است.

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «107» لاَتَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ «108»

لغت و اعراب:

والذين مبتداى خبر محذوف است به تقدير «و منهم». ضِرار و اضرار: ضرر زدن و آسيب رساندن. ضراراً مفعولٌ له براى اتّخذوا، و كفراً و تفريقاً و ارصاداً عطف اند به آن. رَصَدَهُ و أرْصَدَ له: بر سر راه او انتظار كشيد، در كمين او نشست.

ص:326

مسجد ضرار و مسجد قبا

تفسير:

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ

ابوراهب عامرى پدر حنظلۀ شهيد غسيل الملائكه، كه از اشراف قبيلۀ خزرج بود، پيش از اسلام مذهب نصرانيت داشت و به رهبانيت مى گذرانيد، تظاهر به زهد مى كرد، لباس خشن و پشمينه مى پوشيد و پيوسته از ظهور پيامبر اسلام و از اوصاف و كمالات و دين و پيروزى هايش در جنگ سخن مى گفت و سخت داعيۀ اين را داشت كه مردم به وى گرايش پيدا كنند. و چون پيامبر اسلام مبعوث گرديد، درك كرد كه پيروى از وى با اغراض نفسانى و عوام فريبى و سلطۀ بر مجتمع و برخوردارى از دنيايشان منافات دارد، از اين رو در مقام انكار دعوت پيامبر اسلام برآمد و سخت در مخالفت كوشيد و هرجا توانست قبايل عرب را برضد آن حضرت شورانيد، و روزى خود به پيامبر گفت: هرگروهى از اعراب با تو بجنگند من همراه آنها با تو خواهم جنگيد.

چنين بود، تا پس از پيروزى هاى مسلمين در اغلب جنگ ها و پس از فتح مكّه به سوى روم گريخت، و به منافقان پيام داد كه به واسطۀ تحريك سلطان روم با لشكر جرّارى به جنگ مسلمين خواهد آمد. از اين رو منافقانِ مدينه و اطراف آن به منظور بازگشت ابوعامر جايگاهى به عنوان مسجد كه مقرّ فرماندهى وى باشد بنا نمودند، همان جا كه بعداً اسم «مسجد ضِرار» پيدا كرد، و ابوعامر پيش از آن كه به نزد سلطان روم رسد از دنيا رفت و به هدف خبيث خود دست نيافت. چند آيۀ زير مربوط به حال اين مسجد و اهداف شوم بانيان آن است.

معناى آيه: و از منافقان مدينه و اطراف آن كسانى هستند كه مسجدى را به انگيزۀ اضرار مسلمين و مخالفت و ستيزه با آنها، و تقويت و آشكار كردن كفر درونى خود، و براى جدايى و تفرقه افكنى ميان اهل ايمان، كه حداقل عدّه اى را به هر بهانه اى بدان جا بكشانند، و به انگيزۀ انتظارِ آمدن كسى كه از پيش با خدا و رسول او در محاربه بود، يعنى ابوعامر نصرانى، اتخاذ كردند.

ص:327

وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: و آنها بى ترديد، سوگند خواهند خورد كه ما در ساختن مسجد، هيچ غرضى جز نيّت خير و انگيزۀ خدمت به اسلام نداشتيم، و خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگويند.

لاَتَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ

منافقان پس از ساختن مسجد مزبور، از پيامبر اسلام كه در آستانۀ حركت به سوى جنگ تبوك بود دعوت كردند آن جا را به اقامۀ نماز جماعتى افتتاح فرمايد.

معناى آيه: اى پيامبر، هرگز در آن جا به نماز نايست، بى ترديد مسجدى كه از نخستين روز برپايۀ تقوا تأسيس شده سزاوارتر است كه در آن نماز بخوانى، يعنى مانند مسجد قبا نخستين مسجدى كه به دست مبارك پيامبر اسلام در آستانۀ ورود به مدينه در مقدمۀ تحقق نخستين سال هجرى قمرى بنا شد، و نظير مسجدالنبى صلى الله عليه و آله در خود مدينه، و مانند هر مسجدى در اين كرۀ خاكى تا انقراض جهانيان كه مسلمين به نيّت پاك و به قصد تقرب و عبادت و اقامۀ جمعه و جماعت و ساير امور خيريه و براى رضاى حق، بنا و تأسيس خواهند نمود. زيرا در آن مساجد مردانى هستند كه پيوسته اين را دوست دارند كه پاكيزه گردند، يعنى مغزشان از شكوك و افكار باطل، و روحشان از رذايل اخلاق، و جسمشان از پليدى هاى اعمال پاك شود. و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «109» لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «110»

ص:328

لغت و اعراب:

شفا: لبۀ هر چيزى مانند درّه، پشت بام و غيره. جُرف - به ضمّ راء و سكون آن -: پرتگاه مانند كنار رودخانه كه پايين آن را آب برده باشد. هار و هائر اسم فاعل است، محل شكاف برداشته و مشرِف به سقوط از ساختمان و لب درّه و كوه. اِنهار البناءُ: فروريخت ساختمان.

به باء مصاحبه، و مرجع ضمير «مَنِ» موصوله است. ريبة - به كسر -: شك، گمان و اضطراب دل. تقطَّع الشىءُ: پاره پاره شد.

تفسير:

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِى نَارِ جَهَنَّمَ

اين آيه سوق شده براى مقايسۀ مؤمن و عمل هاى نشأت يافتۀ او از تقوا، با كافر و عمل هاى نشأت يافتۀ او از كفر و تشبيه اعمال مؤمن به ساختمانِ بنا شده در محلّى محكم و بى خطر، و اعمال كافر به ساختمانِ بنا شده در جايى سست و آمادۀ ريزش، و ترجيح و تفضيل اول بر دوم، و اشاره اى به نتيجه در مقيسٌ عليه و طرفين قياس. لكن تشبيهات و برخى از نتايج آن مطوىّ در كلام است.

معناى آيه: آيا كسى كه پايۀ كارهاى خود را در دنيا بر تقواى الهى و ايمان به مبدأ و معاد و طلب رضاى خدا نهاده است بهتر است، يا كسى كه ساختمان خود را بر لب پرتگاهى مشرِف به سقوط بسازد، كه ناگهان بنايش همراه او به آتش جهنم فروريزد؟!

وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: و خدا ستمكاران را راهنمايى نمى كند. يعنى پس از دعوت و اتمام حجت و عكس العمل ردّ و انكار، آنها را به حال خود مى گذارد و توفيقات خود را سلب مى كند.

لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

اين آيه در بيان حال مسجدِ ضرار و اثر سوئى است كه از آن بنا پس از تخريب در دل آنها ماند. يعنى: بنايى كه آن را به نام مسجد بنا كردند پيوسته سبب اضطراب و ناراحتى در

ص:329

دل هاى آنهاست مگر آن كه دل هاشان پاره پاره گردد، يعنى با شمشير مسلمين يا به مرگ و رفتن به زير خاك. و خدا دانا و حكيم است.

معاملۀ خداوند با جهادگران

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «111»

تفسير:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ

اين آيه اشاره است به داد و ستدى بس عظيم و خطير كه به عنوان بيعى كه حقيقتش بيع سَلَم است تحقق يافته است(1) و فروشنده عبارت است از بندگان مؤمن و پايبند به مواثيق و پيمان هاى خلقى و خالقى كه عددشان فوق حد شمار است و از نخستين فرد انسان هاى پذيراى تكليف تا آخرين آنها را شامل مى شود.

اين معامله آن گونه نيست كه ميان خداوند يكتا و مجموع افراد غير محصور در يك زمان و ضمن يك قرارداد تحقق يافته باشد، بلكه به نحو انحلال به داد و ستدهايى است كه ميان يكايك مؤمنان و خداوند تعالى به نحو تدريج در زمان تحقق يافته، و در اين آيه اخبار از كلّى اين معامله است كه برخى از مصاديقش تا زمان نزول آيه تحقق يافته و بقيه پيوسته در حال تحقق است. و اين تدريجيت به لحاظ تدريجى بودن وجود فروشندگان و مَبيع مورد سَلَم است. و اما از جانب مشترى و ثمن ملحوظ در برابر همۀ عقود، پيش از

ص:330


1- . بيع سَلَم يا سَلَف آن است كه قيمت نقد باشد و جنس بعداً تحويل شود و آن را پيش فروش گويند، برعكس نسيه كه جنس نقد است و قيمت آن بعداً تحويل مى شود.

قرار موجود بوده است. و فاصلۀ زمانى ميان پرداخت اعيان مُسْلَمٌ فيه يعنى مَبيع و دريافت ثمن - يعنى فصل زمانى ميان عمل هاى صادر از بندگان در دنيا و نتايج حاصله در قيامت و پس از پايان آن - هرچند بسيار زياد است، لكن در جنب كثرت فوق تصور و ارزش بى حد و دوام و ابديت بهاى پرداختى، و قدرت و صدق وعدۀ مشترى، و نياز مبرم فروشندگان، و شرايط خاص تحويل جنس، مطلب را قابل تحمل كرده است.

و در آيۀ شريفه، به كيفيت تحويل مَبيع، و محل پرداخت ثمن، و به ثبت رسيدن معامله در چندين دفاتر اسناد رسمى غيرقابل خدشه، و بر قدرت و توان خريدار به پرداخت همۀ بها در سر موعد، و به تشويق فروشندگان بر اصل معامله اشاره شده است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند از همۀ مؤمنان، يعنى از آغاز تشكيل خانۀ تكليف براى بشر تا انقراض نسلشان، جان ها و مال هاى آنها را خريدارى كرده، در برابر آن كه بهشت از آنِ آنها باشد، يعنى هر يك از آنها به مقدار استحقاق معاملىِ خود سهمى را از آن داشته باشد.

يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِاللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ

اين كلام جملۀ مستأنفه است در بيان كيفيت تحويل مَبيع از جانب فروشندگان، و گويى اين سؤال مقدّر است: كَيفَ يُسلِّمون المَبيع؟ زيرا حقيقت تحويلِ مبيع، عبارت است از اقدام به عمل و مصرف نمودن جان و مال در راه تحصيل رضاى او به اقدام و ورود در انجام واجبات و ترك محرمات كه يكى از مصاديق آن جهاد در راه اوست.

معناى آيه: تحويل دادن جان و مال آنها به اين است كه در راه خدا مى جنگند، مى كشند و كشته مى شوند، يعنى پيوسته آنها در مدت عمر خويش در حال انجام وظيفه اند، خواه جهاد در راه خدا يا انجام ساير وظايف، و خواه به نفع دنيوى آنها يا به ضرر آن.

وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ

«وعداً» مفعول مطلق فعل مقدّر است كه از كلمۀ «اشتراء» فهميده مى شود، و ضمير «عليه» راجع به «اللّه» است و «حقّاً» صفت «وعداً» است و تقدير كلام: «وعدهم على نفسه وعداً حقّاً ثابتاً فى الكتب» است.

معناى آيه: خداوند بر اين خريدارى، به مؤمنان، وعدۀ حقّ و ثابت برعهدۀ خويش داده

ص:331

كه در كتاب تورات و انجيل و قرآن مندرج است، و كيست كه از خدا به عهد و پيمان خود وفا كننده تر باشد؟ و لازم نوشته شدن مطلب در اين كتاب ها سابقۀ نگارش آن در لوح محفوظ است كه به عنوان سند رسمى معامله باشد طبق آيۀ إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَى اَجَلٍ مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ [بقره، 282].

فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: پس اى مؤمنان، به داد و ستدى كه بدان اقدام كرده ايد مسرور و شادمان باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است.

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «112»

لغت و اعراب:

التائبون خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هم التائبون»، و هشت عنوان بعد كه به نحو صفت يا عطف آمده، خبر بعد از خبرند. حامد: ثناگو. ساحَ زيدٌ فى البلاد - از باب ضَرَب -:

گردش كرد، يا براى عبادت به سياحت رفت.

تفسير:

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: مؤمنانى كه خدا از آنها جان و مالشان را خريده تا در آخرت به آنها بهشت دهد، عبارت اند از: توبه كنندگان، يعنى در هر امرى و پس از هر گناهى رجوع به رضاى خدا مى كنند. پرستش كنندگان، يعنى آنان كه كرنش و خضوع عبادى آنها تنها در برابر خداست.

ص:332

حمد و ثناگويان، يعنى زبانشان پيوسته گوياى مدح حق و صفات جمال و جلال و نِعَم اوست. سياحت و سيركنندگان، يعنى در پى جستجوى آثار توحيد و معارف دينى از حوزه اى به حوزه اى و از دانشگاهى به دانشگاهى و از مسجدى به مسجدى و از جبهه اى به جبهه اى در گردش اند. ركوع و سجود كنندگان، يعنى خضوع كنندگان در برابر فرامين حق يا در نمازهاى فرادى و جماعت واجب و مستحب. و فرمان دهندگانِ به معروف و بازدارندگان از منكر، و نگه دارندگان حدود خداوند، مراد از حدود خدا احكام الهى است كه منقسم به دو قسم است: احكام اوّليه كه اصل دين است، و احكام ثانويه كه براى حفظ اصل تشريع شده است خواه براى پيش گيرى از زوال و فراموشى يا مخالفت و ترك آنها مانند احكام ارشادى و امر به معروف و نهى از منكر، يا به عنوان كيفر و مجازات متخلّفان آنها مانند احكام حدود و تعزيرات. و مراد از «حفظ حدود» تعلّم و فراگيرى و عمل و پياده كردن و ابلاغ و رساندن است.

و بشارت ده مؤمنان را. اسم ظاهر در جاى ضمير قرار گرفته، يعنى بشارت ده آنها را كه مؤمن اند.

مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِى قُرْبَى مِن بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «113» وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ «114»

تفسير:

مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِى قُرْبَى مِن بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

ص:333

اين آيه، بيان وظيفۀ كلّى مسلمين است نسبت به دعا و طلب غفران براى مشرك يا كافر، در حال حيات آنها يا پس از مرگشان.

معناى آيه: هرگز پيامبر و مؤمنان را نرسد، يعنى سزاوار نبود و شرعاً جايز و عقلاً پسنديده نباشد كه براى مشركان طلب آمرزش نمايند هرچند خويشانشان باشند، پس از آن كه براى آنها آشكار شد كه آنان اهل دوزخ اند.

معلوم شدن اين كه مشرك حتماً اهل آتش است با اين كه غالباً احتمال اسلام آوردن هست، به اين است كه در حال كفر بميرد، يا معصومى خبر دهد كه ايمان نخواهد آورد. و علت اين حكم اين است كه حُسن طلب غفران در نزد عقل و وجدان، از آنِ كسى است كه تسليم حق باشد و به خاطر گناهش خود را نيازمند عفو داند نه آن كه معاند و مبارز با حق باشد و خود را مجرم و نيازمند عفو نداند.

براى مشركان دل نسوزانيد

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ

يعنى: و طلب مغفرت ابراهيم براى پدرش كه مشرك بود منشأى غير اين نداشت كه وعده اى به او داده بود كه حتماً براى او از خدا آمرزش طلبد إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ [ممتحنه، 4]، از اين رو آمرزش طلبيد، و چون از وضع حال او يا از خبر دادن خداوند يا به واسطۀ مرگش در حال كفر، براى وى روشن شد كه او دشمن خداست از او تبرّى جست و ديگر طلب مغفرت نكرد.

بايد دانست كه طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام پدر ابراهيم كه يكى از اجداد پيامبر اسلام است مسلمان بوده، و مراد از «اَب» در اين آيه كه ابراهيم وعدۀ استغفار به او داده و بالأخره مشرك مرده، پدرزن يا عمو يا معلّم ابراهيم بوده كه در آن عصر اطلاق پدر بر آنها متعارف بوده است.

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ

يعنى: به يقين، ابراهيم اَوّاه بود، بسيار آه كشنده از ته دل براى بيم از عذاب خدا و اميد به رحمت خدا، و حليم بود يعنى بردبار در تحمل فرامين خالق و رفتار نارواى خلق بود.

ص:334

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَايَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «115» إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ «116»

تفسير:

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَايَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: و هرگز خدا را نسزد و مطابق عدل و لطف و حكمتش نباشد كه گروهى را پس از آن كه آنان را به راه راست هدايت كرده، گمراه سازد. يعنى پس از ابلاغ اصل دين به وسيلۀ پيامبران و اتمام حجت، و پذيرا شدن آنها نسبت به اتمام آن و تعليم معارف و فروع آن، همه را رها كند و در ضلالت افكند، مگر آن كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند از شئون دين و فروع شرع براى آنها آشكار نمايد، وگرنه لازم مى آيد كه فيّاض مطلق، مستعدّان فيض را بدون جهت از فيض خويش محروم سازد. بى ترديد، خداوند به همه چيز داناست.

مراد اين است كه خداوند، حرمت ميل به كفّار و استغفار براى آنها و لزوم پرهيز از آنان را براى شما بيان كرده، پس به هوش باشيد و مورد اضلال خدا قرار نگيريد. و گويى تقدير اين است: «فقد بيّن لكم ما تتّقون».

إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَنَصِيرٍ

يعنى: حقيقت اين است كه مُلك آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، ملكيت حقيقى بر آنها و حاكميت و سلطۀ مطلقه بر آنها از آنِ خداست. زنده مى كند و مى ميراند، يعنى آنچه از موجودات كه نام زنده دارد از حيات نباتى و حيوانى و انسانى و غيره، همه را او زندگى مى بخشد. و هر چيزى كه حيات از او سلب مى شود او مى ميراند. و براى شما بشرها جز او هيچ سرپرست و ياورى نيست. اين آيه نيز اشاره به تحذير از كفّار است، زيرا

ص:335

كه همه چيز به دست خداست و جز او ياورى نداريد.

لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «117» وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «118»

تفسير:

لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ

اين آيه و آيۀ بعد دربارۀ وقوع حوادثى در غزوۀ تبوك است و اشاره است به حال اكثريت سپاه، و به تصميم و عزم بر نافرمانى برخى از آنها هرچند به مرحلۀ فعليت نرسيد، و به تخلّف سه نفر و خروجشان از ميان سپاه مسلمين. و سه قسم توبه در اين دو آيه ذكر شده: نخست توبه به معناى عطف توجه خدا به پيامبر و مهاجران و انصار كه زحمات طاقت فرسايى را متحمل شده اند. دوم توبه به معناى توجه و غفران خدا در حقّ آنهايى كه تصميم به نافرمانى گرفتند سپس منصرف شدند. سوم توبه از خدا يعنى عطف توجه تا به پذيرش توبه برسد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار، همان ها كه در ساعت عسرت از او پيروى نمودند عطف توجه نمود. مراد از «ساعت عسرت» روزهاى عزيمت از مدينه به سوى جنگ تبوك است تا وقتى كه اعلام انصراف از جنگ داده شد،

ص:336

زيرا در اين سفر بر آنها به خاطر نبود امكانات اوّليۀ زندگى از هزينۀ افراد و عدّه و عُدّه و ابزارها و وسايل جنگى بسيار سخت گذشت.

سه متخلّف پشيمان

مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

«من بعد» متعلّق به «تاب» است. يعنى: عطف توجه خدا بر اكثريت، پس از آن بود كه نزديك شد دل هاى گروه خاصى از مهاجر و انصار از فرمان و دستور پيامبر منحرف شود (يعنى روى نبود امكانات فردى و سپاهى و رسيدن خبر كثرت دشمن و قدرت رزمى آنها) سپس خدا بر آنها عطف توجه كرد، يعنى آنها را از وساوس و تصميمات شيطانى بيرون آورد و دل هايشان را اطمينان و آرامش بخشيد. زيرا خدا به آنها رئوف و مهربان است.

و ممكن است «ثم تاب» در اين جا به معناى عفو از گناه باشد بنابراين كه قصد مخالفت خدا و دستور جدّى پيامبر در چنين موردى تجرّى و گناه است، هرچند عملاً مخالفتى انجام نگرفته است. و از كلمۀ «من بعد» ظاهر شد كه توبه و توجه خاص خدا بر پيامبر و يارانش پس از تحقق زيغ در دل گروه خاص و پس از نزول توبه در حقّ آنها بوده است.

وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ

اين آيه مربوط به آن سه نفر است كه علناً تخلّف كردند، لكن نه از باب نفاق، و پس از اندك زمانى پشيمان شدند، و چون پيامبر از سفر تبوك بازگشت، دستور داد كسى با آنها سخن نگويد و معاشرت نكند. آنها در اثر فشار روحى از شهر بيرون رفتند و قريب پنجاه روز در صحرا زندگى نمودند تا به وسيلۀ اين آيه، قبول توبۀ آنها نازل گرديد.

معناى آيه: و نيز خداوند عطف توجه نمود بر آن سه نفرى كه از جنگ تخلّف كردند و يا به دستور پيامبر به پشت سر افكنده شدند، يعنى مردم از سخن و معاشرت با آنها دورى گزيدند تا آن جا كه اين زمين با همۀ وسعتش بر آنها تنگ شد و از هستى خود به تنگ آمدند و تحمل خودشان بر خودشان سنگين شد.

وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

يعنى: و دانستند كه پناهگاهى در فرار از خدا جز به سوى او نيست، پس خداوند به آنها عطف توجه نمود تا توبه كنند، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. «ثم تاب» در

ص:337

اين جا تأكيد توبه در اول آيه است و مراد عطف توجه است. و چون در اين مورد، گناه مسلّم است «ليتوبوا» ذكر شده به ملاك آن كه سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه توبه از گناه عبد پيوسته در ميان دو توبه از خدا قرار دارد، نخست توبه به معناى عطف توجه به گنهكار تا متنبه شود و پشيمان گردد، و در آخر توبه به معناى پذيرش و بخشيدن گناه.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «119» مَاكَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَيَطَأُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «120» وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «121»

لغت و اعراب:

رَغِبَ فيه - از باب عَلِم -: ميل و رغبت كرد به آن، و رَغِبَ عنه: از آن اعراض كرد و ترك نمود آن را. رَغِبَ بنفسه عن غيره: ترجيح داد خود را بر غير. ذلك بأنّهم اشاره به حرمت تخلّف و ترجيح خويش است. ظَمأ: تشنگى شديد. نَصَب: رنج. مخمصة: گرسنگى و خالى شدن معده از طعام. وَطَأ الشىءَ: پا روى آن گذاشت. نالَ مطلوبَه: به مطلوبش رسيد. وادى

ص:338

جمعش أودية، درّه و محلّ سيل در جنگل و غيره است و استعمالش در مطلق روى زمين و صحرا شايع است. أحسن ماكانوا؛ اضافۀ أحسن به موصول، اضافۀ صفت به موصوف است، به تقدير «ليجزيهم بما عملوا الذى هو أحسن».

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقوا پيشه كنيد، يعنى به اجتناب از عقايد و اخلاق و عمل هاى ناپسند و حرام. و با راستگويان باشيد، يعنى راستگو در ابعاد سه گانۀ انسانى مزبور. و صادقان را خدا در مواردى از اين كتاب كريم تعريف كرده كه از آن جمله آيۀ 177 از سورۀ بقره است. در اين حكمت معيت، صدق و راستى صادقان دانسته شده است كه نشان مى دهد صدق بيشتر صادق، معيت و همراهى بيشتر با او را مى طلبد. در نتيجه معيت با پيامبر و امام معصوم بايد بيش از هر كس ديگرى باشد؛ همان طور كه در برخى روايات مراد از صادقين در اين آيه معصومان عليهم السلام دانسته شده اند.

مَاكَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِاللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ

يعنى: براى اهل مدينه و كسانى كه از باديه نشينان اطراف آنان هستند، هرگز سزاوار نيست، يعنى شرعاً جايز و عقلاً پسنديده نيست كه از رسول خدا تخلّف نمايند، يعنى در مواردى كه اجتماع در نزد او و حضور در تحت فرمانش لازم است نظير جنگ هاى ابتدايى يا دفاعى و غير آنها، غيبت نمايند. و نيز سزا نباشد كه نفس خود را بر نفس او ترجيح دهند، يعنى در موارد خطر به خود پردازند و از او غفلت كنند، يا محل خطر را ترك كنند و او را تنها بگذارند، بلكه لازم است جان خود را وِقايه و وسيلۀ حفظ او قرار دهند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِاللّهِ وَلاَيَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: اين عدم جواز تخلّف و ترجيح خود بر او، به خاطر اين است كه مسلمين را هيچ تشنگى و رنج سفر و گرسنگى اى در راه خداوند نمى رسد و به هيچ مكانى كه كافران را به

ص:339

خشم آورد پاى نمى نهند، مراد مواضعى از جبهه هاى نبرد است كه سبب شكست آنها و پيروزى مسلمين مى گردد، و به هيچ بهره اى از دشمن نمى رسند و چيزى از آنها به دست نمى آورند، نظير فرارى دادن آنها و كشتن و اسير گرفتن و غنيمت به دست آوردن از آنها، مگر آن كه در برابر آن براى آنها عمل صالحى نوشته مى شود، زيرا به يقين خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى سازد.

وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و نيز هيچ خرجى را هزينه نمى كنند كوچك يا بزرگ، و هيچ درّه و ميان كوهستان ها و زمين و صحرايى را در راه جهاد با دشمن يا انجام وظايف ديگر نمى پيمايند جز آن كه به نفع آنان در كتاب تدوين و تكوينشان نگاشته مى شود، تا خدا به آنها در برابر عمل هاى بسيار نيكشان پاداش دهد.

غرض آن كه اين پاداش هاى بى نظير بر جزئيات كارهاى مسلمين، به خاطر توجه آنها به پيامبر و حراست از گوهر وجود اوست كه در واقع حراست از توحيد و شريعت و كتاب آسمانى و سعادت مجامع بشرى است.

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «122»

لغت و اعراب:

نَفَرَ إلى الشىء - از باب ضَرَب -: حركت كرد و كوچ نمود به سوى آن. كافّةً يعنى جماعةً، منصوب است دائماً به عنوان حال. لولا براى تحريص و ترغيب است. فرقة و طائفة به يك معناست، لكن مراد از اول به قرينۀ مقام «گروه بسيار» و مراد از دوم «گروه اندك» است.

تفقّه زيدٌ: علم پيدا كرد، يا علم عميق يافت.

ص:340

فقاهت و فقيه پرورى

تفسير:

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ

اين آيۀ شريفه در بيان حكم عظيم و خطير عامّى است راجع به حَثّ و ترغيب كوچ كردن عدّه اى از وطن خويش براى تحصيل علم دين يا احياناً براى جهاد يا حج و عمره.

معناى آيه: و هرگز مؤمنان را نسزد و شرعاً مجاز و عقلاً پسنديده نباشد كه همگى از مقرّ خويش حركت و كوچ نمايند، پس چرا از هر جمعيت انبوهى گروه معدودى كوچ نمى كنند براى اين كه در دين تفقّه نمايند؟!

در اين آيه، مقصد و منتهى اليه حركت بيان نشده، لكن از ذكر هدف حركت معلوم مى شود كه مراد، حركت به سوى مراكز و امكنه اى است كه رسيدن به هدف مذكور در آنها ممكن باشد، و اين مكان ها در عصر امام معصوم، شهرها و منطقه هايى است كه امام در آن جاها سكونت دارد، و در عصر غيبت معصوم، حوزه هاى علمى و مراكز دانش است كه تفقّه در آن جاها ممكن است. و مراد از «تفقّه در دين» تعلّم و فراگيرى كامل و شايستۀ احكام دين الهى است از اصول اعتقادات و فروع عملى و اخلاق و حالات انسانى، به واسطۀ تعليم و تعلّم تفسير قرآن و علم كلام و علم فقه اصطلاحى و احكام عملى، و علم حديث و سنّت اهل بيت وحى عليهم السلام و هر دانشى كه اطلاق نام علم دين بر آن صحيح است، و نيز طبعاً علم دين شامل علوم مقدّمى است كه علم اصلى دين بر آن توقف دارد مانند صرف و نحو و معانى و بيان و منطق و رجال و درايه و غيره.

و طبق روايات وارده، از معانى و مصاديق آيه، تحريص مؤمنان بر كوچ كردن همراه پيامبر يا امام معصوم در راه خدا براى جهاد ابتدايى و دفاعى است، و يا ترغيب آنها بر خروج به سوى حج و عمره. و بنابراين معنا، مراد از «ليتفقّهوا فى الدين» اين است كه طايفه اى كه در اين سفر شركت مى كنند طبعاً در ركاب ولىّ امر مسلمين در مدت جنگ و جهاد يا حج و عمره انبوهى از مسائل اين ابواب را به نحو تعلّم توأم با تجربه فرا مى گيرند.

ص:341

وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

يعنى: و براى اين كه چون به سوى قوم خود يعنى فرقه اى كه از ميان آنها كوچ نموده بودند، بازگردند آنها را انذار كنند، شايد برحذر شوند.

بايد دانست كه مقتضاى عطف «ولينذروا» به «ليتفقّهوا» اين است كه در عرض هم باشند، يعنى كوچ كردن دو نتيجه دارد: تفقّه و انذار، در صورتى كه انذار در طول تفقّه و نتيجۀ آن است، زيرا تا فقيه نشود انذار محقّق نمى گردد. پس بايد گفت:

«ولينذروا» عطف به محذوف است و تقدير چنين است: «ليتفقّهوا فى الدين لمصالح كثيرة، و لينذروا قومهم» زيرا فقيه شدن در دين، داراى آثار و شئون بسيار است، مانند تكامل نفس و روح انسانى، پياده كردن فقه و علوم در اعمال خارجى، تدريس و تعليم اندوخته ها به ديگران، و نوشتن و پياده كردن در صفحات كتاب، سفر به مناطق مختلف دنيا براى ابلاغ فقه و تعليم و تربيت، و از آن جمله بازگشت به محيط اول براى انذار.

و مراد از «انذار» در اين جا بيان احكام و ابلاغ آنچه از اصول و فروع و تفسير و ساير معارف است كه فرا گرفته، و اطلاق «انذار» بر بيان معارف نسبت به آنچه از قبيل انذار و وعظ و تهديد و وعيد است اطلاق حقيقى است، و نسبت به بيان احكام از واجبات و محرّمات و ساير احكام اطلاق كنايى است، زيرا لازمۀ ابلاغ واجب و حرام، تهديد بر ترك يا فعل است.

و مراد از «لعلّهم يحذرون» اين است كه چون گروه فقيهان بازگشتند و معارف دينى را با مردم بازگو نمودند، مطلوب خدا اين است كه مردم برحذر شوند، يعنى خبرها و فتواها را قلباً باور كنند و عملاً پياده نمايند و از مخالفت بپرهيزند.

و لازمۀ مطلب اين است كه نقل حديث راويانِ سنّت، و افتاى اهل فتوا بر آنان حجت باشد، والاّ نه باور قلبى لازم بود و نه برحذر بودن عملى، پس آيه از ادلّۀ حجّيت نقل احاديث روات از اهل بيت وحى عليهم السلام بر شنوندگان و حجيت فتواى فقها بر مقلّدان است.

ص:342

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «123» وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ «124» وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «125»

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ

آيه در مقام دستور عامّى است در كيفيت جنگ با كفّار. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نخست با كفّارى نبرد كنيد كه از نظر مكان و منطقه، نزديك شما و وصل به شمايند. و البته اين مطلب، طبق قواعد عقلايى و قوانين اجتماعى و مصالح مسلمين است، و نيز به لحاظ آن كه حكم جهاد پيوسته از وظايف مؤكّد اسلامى است، و جهاد مسلمان ها با نقطه هاى التقاطى و هم مرز خود به تدريج سبب توسعۀ قلمرو اسلام خواهد بود تا آن گاه كه همۀ سطح زمين را فرا گيرد. و البته اين كلام در زمان ظهور معصوم و متصدى امر بودن خود اوست كه طبعاً نبردها ابتدايى و براى دعوت به اسلام و نجات جامعه از پليدى كفر است، نه زمان فعلى ما كه در آن زندگى مى كنيم و ولىّ امر شرعى مسلّط بر همه جا نداريم.

وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: و حتماً بايد در شما غلظت بيابند، به معناى شدت و صلابت و شكست ناپذيرى

ص:343

و تسلّط بر فنون جنگى و استحكام و پيشروى و غلبه، در مقابل ضعف و سستى و ناتوانى رزمى در فنون نبرد، نه غلظت به معناى اعمال خشونت نابه جا و ناروا و عدم رعايت قوانين عقلايى در جنگ، و آزار و شكنجۀ اسيران پس از غلبه، و اتلاف اموال بدون جهت و غيره، زيرا اسلام در اين مراحل، قوانين مستحكم عقل پسند دارد. و بدانيد كه خداوند با اهل تقواست، يعنى حتى در موارد جنگ نيز ناصر و ياور آنهاست.

باز هم منافقان

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً

اين آيات تا اواخر سوره، اشاره اى است اجمالى به برخى از حالات منافقان و موارد بروز نفاقشان و به برخى از حالات مؤمنان و موارد ظهور ايمانشان.

معناى آيه: و چون سوره اى نازل گرديد، برخى از آنها مى گويند: كدام يك از شما را اين سوره ايمان افزود؟ مراد، گفتار آنهاست در خطاب به يكديگر به عنوان استهزا به سخن پيامبر كه مى فرمود: قرآن من در دل ها اثر مى گذارد؛ و يا به عنوان ريشخند به مؤمنان كه نزول آيات بر ايمان آنان مى افزود.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

يعنى: و اما كسانى كه ايمان آورده اند، سورۀ نو بر ايمان آنها مى افزايد در حالى كه آنان خرسند و شادمان اند. زيرا قديمى ترين تحفۀ آسمانى را كه پس از طى مراحل مكانى و زمانى ممتّد به سوى بشر آمده و به عنوان قانون حيات بخش ابدى به دستشان رسيده، دريافت مى كنند.

وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ

يعنى: و اما كسانى كه در دل هاى آنها بيمارى است، سورۀ تازه وارد بر پليدى آنها پليدى مى افزايد. مراد اين است كه فرود آمدن هر سوره اى، بر كفر و نفاق و عنادى كه از پيش در دلشان مرتكز است مرتبۀ ديگرى مى افزايد. و خواهى ديد كه آنان در همان حال كفر مى ميرند.

ص:344

أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ «126» وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ «127»

لغت و اعراب:

فَتَنَ الرجلُ - از باب ضَرَب -: آزمايش شد، و فَتَنَهُ: آزمايش نمود او را. هل يراكم به تقدير «سائلين». صرف اللّه اخبار است يا انشا.

تفسير:

أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِى كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: آيا نمى بينند كه آنها در هر سال يك بار يا دو بار آزمايش مى شوند؟ كافران در مورد آزمايش ها و امتحانات مختلف حوادث قرار مى گيرند، مانند نزول بليّات آسمانى، امراض مختلف، جنگ هاى داخلى با يكديگر، نبرد با مسلمان ها، ظهور معجزات متعدد به وسيلۀ پيامبر اسلام و غيره. و استفهام، انكارى و اعجابى و توبيخى است. سپس يعنى پس از آن همه امتحان ها، نه توبه كرده به سوى حق باز مى گردند و نه تأمل و تذكّرى در كارشان دارند.

وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ

يعنى: و چون سوره اى نازل گردد - و پيامبر خدا آن را در مجتمع مسلمين كه عدّه اى از آنها نيز باشند تلاوت كند - برخى از آنها به برخى ديگر مى نگرند كه آيا كسى شما را مى بيند؟ يعنى نگاهشان به يكديگر همراه اين پرسش است كه: آيا كسى نفاق و خشمتان را

ص:345

متوجه مى شود؟ يا لبخند و استهزائتان را مى بيند؟ و يا آن كه اگر كسى شما را نمى بيند پنهانى از مجلس بيرون رويد.

پيامبر رحمت

ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: سپس همگى بازمى گردند. بى ايمانان از مجلس بيرون مى روند كه مبادا از قيافه و گفتار و رفتارشان رسوا شوند. اين روى گردانى ظاهرى از آن روست كه خداوند دل هاى آنها را از راه حق و عقايد حق بازگردانده است؛ و يا آن كه نفرين است يعنى بازگرداند، به خاطر آن كه آنها گروهى هستند كه درست نمى فهمند.

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «128» فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ «129»

لغت و اعراب:

من أنفسكم اين جمله و سه جملۀ بدون عطف، صفت رسول اند. عَزَّ الشىءُ - از باب ضَرَب -: بسيار سخت شد. عزيز عليه ماعنتّم مبتدا و خبرند. عَنِتَ زيد - از باب عَلِم -: در خطر سختى قرار گرفت. ماعنتّم به تقدير «عَنَتُكم». عرش: شىء مسقّف، سايه بان، مُلك و تسلّط، مخلوق عظيم خاص كه بر همۀ آسمان ها و زمين احاطه دارد و فلك الأفلاك نيز ناميده مى شود، و آنچه روز قيامت هشت نفر از فرشتگان آن را بر دوش مى گيرند.

تفسير:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ

خطاب آيه نسبت به حاضران و شنوندگان انشائى فعلى، و نسبت به موجودين روى

ص:346

زمين از مكلّفان انشائى قريب به فعليت، و نسبت به معدومان پيش بينى شده در عالم خلقت تا انقضاى جهان، انشائى محض است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه براى شما فرستاده اى از خودتان آمده است، يعنى بر شما نوع بشر پيامبرى از جنس خودتان نه از فرشتگان و نه از اجنّه و پريان كه گفتگو و آشنايى تان با آنها مشكل، و تأسّى و اقتدا به كردارشان سخت يا غيرممكن باشد.

عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

يعنى: رسولى كه سختى و در معرض خوف و خطر افتادن شما بر او سنگين و سخت است. بر شما حريص است، يعنى ميل و مراقبت شديد بر هدايت و ايمان و تعليم و تربيت شما دارد، و به همۀ مؤمنان رئوف و مهربان است.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، اگر آنها اعراض كردند، و از دعوت تو و پذيرش دين و كتاب تو روى برتافتند، تو بگو: خدا برايم بس است، خدايى كه جز او معبودى نيست، من بر او توكل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است. مراد از آيه آن است كه كافى دانستن خداى يگانه و تكيه و توكل بر او، شرّ دشمنان موجود را دفع مى كند و زمينه را براى پذيرش جهانى شريعت و كتاب تو فراهم خواهد نمود.

والحمد للّه أوّلاً و آخراً و ظاهراً و باطناً

***

ص:347

سفيد

ص:348

سورۀ يونس

اشارة

بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ «1»

لغت و اعراب:

تلك مبتدا و اشاره به اين سوره يا به آيات اين سوره است، و آيات خبر است. الحكيم صفت الكتاب است.

رمز گشايى حروف مقطّعه

تفسير:

الر

قرآن مجيد داراى الفاظ و آياتى محكم است، يعنى مفاد و معانى آنها روشن يا كاملاً روشن است، و داراى الفاظ و آياتى متشابه است، يعنى معانيشان مجمل و مبهم و نيازمند شرح و تفسير است، كه بايد به وسيلۀ آيه هاى محكم و سنّت هاى معتبر روشن شوند. و از واضح ترين مصداق هاى متشابه، حروف مقطّعۀ اوايل سوره هاست كه برخى جزء آيه و برخى يك آيه و برخى ديگر دو آيه است. و اين كلمه (الر) به چند

ص:349

وجه زير تفسير شده است:

1 - اين كتاب مركّب از همين حروف است و در عين حال معجزه است و احدى را ياراى آوردن نظير آن نيست.

2 - اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

3 - اين حروف رمزها و اشارت هايى ميان «اللّه» و فرستاده اش «محمد صلى الله عليه و آله» است.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ

يعنى اين سوره يا آيات اين سوره، آيه هاى قرآن است كه «كتاب حكيم» ناميده شده است. كتاب به اعتبار آن كه از اقدم زمان در لوح محفوظ نوشته شده و تا آخر عمر جهان نيز بر روى اوراق و غيره نگاشته خواهد شد. و حكيم به خاطر آن كه داراى متانت در الفاظ، و اتقان در نظم و ترتيب، و استحكام در محتوا و معارف، و داراى مصونيت از عيب و بطلان و نسخ الفاظ و معانى تا پايان عمر بشرى است.

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ «2»

لغت و اعراب:

أن أوحينا اسم كان است. أن أنذر «أن» تفسيريه مفسّر وحى است. قدم صدق «قدم» عضو خاص، كنايه از تقدّم معنوى است، زيرا تقدّم با قدم حاصل مى شود، و اضافۀ آن اضافۀ موصوف به صفت است.

تفسير:

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ

يعنى: آيا براى مردم تعجب آور و شگفت انگيز است كه ما به مردى از آنها وحى

ص:350

كرديم؟ يعنى به مرد عادى و غيرمشهورى كه نه داراى ثروت است و نه از اعيان و اشراف قوم. و يا آن كه به مردى از نوع انسانى و جنس خودشان، كه نه از فرشتگان است و نه از اجنّه و پريان.

أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ

يعنى: آنچه به او وحى كرديم اين بود كه مردم را هشدار ده و انذار كن، و كسانى را كه ايمان آورده اند مژده ده به اين كه آنها را در نزد پروردگارشان تقدّم معنوى و مقام و رتبه اى راستين است. يعنى در دنيا آنها را دوست دارد و مشمول توفيقات خاص خود مى كند و به مراحل كمالات انسانى مى رساند و از گناهانشان مى گذرد، و در آخرت در جوار رحمت خويش در بهشت عدن مسكن مى دهد.

در اين آيه توجيه خطاب به عامۀ مردم به عنوان انذار و بيم دادن، و به مؤمنان به عنوان تبشير آمده، به لحاظ آن كه استحقاق انذار در اكثريت، بيشتر و استحقاق تبشير در مؤمنان بيشتر است وگرنه انذار و تبشير هر دو به دقت متوجه همه است.

قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ

يعنى: كافران گفتند: به يقين اين مرد جادوگر آشكارى است. و اين كلام را به خاطر قرآن او مى گفتند، زيرا مى ديدند كلامى است كه از توان بشرى خارج است؛ لذا از روى كفر و عناد، اعجاز آن را به نام سحر مى خواندند.

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ «3»

لغت و اعراب:

أيّام: جمع يوم، يعنى روز روشن، شبانه روز، دوران و بُرهه اى از زمان كوتاه يا دراز.

استوى على الشىءِ: مستولى و غالب شد بر آن، استوى على ظَهر الدّابّة: مستقر شد بر آن.

ص:351

شفيع: منضم شونده به چيزى كه او را يارى دهد، واسطه و شفاعت كننده. ذلكم اللّه ربّكم «ذلكم» مبتدا، «اللّه» صفت آن و «ربّكم» خبر آن است.

توصيف پروردگار

تفسير:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ

حقيقت اين است كه ربّ شما يعنى مربّى جان و تن و فرد و اجتماع شما خداوندى است كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز آفريد. يعنى در مدتى مساوى شش روز روشن كه تقريباً مطابق 72 ساعت است، يا در مدت شش شبانه روز، يا در شش دوران آفريد.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

يعنى: سپس بر تخت تسلّط و اقتدار و استيلا بر همۀ آفريده ها قرار گرفت و شروع به تدبير نمود، و همواره آنها را تدبير مى كند. يعنى همه را طبق قانون علّت و معلول و تأثير اسباب در مسبَّبات تحت اشراف مستقيم و ارادۀ قويم خود اداره مى كند.

مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ

يعنى: هيچ شفيعى نيست مگر پس از اذن او. شفيع در اين جا اعمّ است از واسطۀ در تكوين و تشريع. اما در تكوين، بدين معنا كه در شراشر اجزاى عالم هستى كه روى قانون علّيّت مى چرخد تأثير هر چيزى در چيز ديگر تحت اذن و ارادۀ قطعى اوست. و امّا در تشريع بدين معنا كه در دنيا درخواست معصومان و فرشتگان و صالحان از خداوند نسبت به هر امرى و قضاى هر حاجتى به اذن اوست، و در آخرت نسبت به هر عفو و گذشتى يا رفع درجه اى توقف به اذن او دارد.

ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين خداوند با عظمت كه ذات واجب الوجود جامع همۀ كمالات است، پروردگار شما يعنى متكفّل امر تدبير و تربيت شماست، پس او را بپرستيد. يعنى تنها به عبادت او پردازيد و بت هاى بى جان و جاندار را كه تأثيرى در تدبير و تربيت شما ندارند مگر به اذن او، نپرستيد. آيا متذكر نمى شويد؟

ص:352

إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «4»

لغت و اعراب:

مرجِع مصدر و اسم زمان و مكان است. وعداللّه مفعول مطلق است به تقدير «وَعَداللّه وعداً حقّاً». ليجزى متعلّق به يعيد است. حميم: آب داغ و جوشان.

تفسير:

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَاللّهِ حَقّاً

اين آيه تذكّر به معاد است پس از تذكّر به مبدأ در آيۀ قبل. و ظاهر آيه خطاب به انسان هاست، لكن بى ترديد، طبق دلايل قطعى، همۀ ذوى العقول از اجنّه و فرشتگان و شياطين، بلكه پاره اى از غير آنها نيز در اين رجوع شريك اند. و ذكر عنوان رجوع به خدا كه مستلزم دور بودن از او و دوباره بازگشتن است، به خاطر اين است كه چون همه، موجود ممكن اند و ممكن به واسطۀ صدور از واجب در مرتبۀ پايين تر است، گويى در مراحلى دور از مبدأند و پس از پايان دنيا و گذشت زمانِ تكليف و آزمايش مكلّفان، همگى به سوى واجب الوجود حركت مى كنند و به وسيلۀ مرگ و پيمودن طول عالم برزخ، در قيامت به سوى او بازمى گردند. يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ [انشقاق، 6] و پس از پايان حوادث قيامت و انجام فرامين مربوطه، همگى در نعمت يا عذاب ابدى مستقر مى شوند.

رازى چو يكى قطره كه از بحر جدا شدآمد به سبو باز بشد جانب دريا

معناى آيه: به سوى اوست بازگشت شما همگى و دسته جمعى، و اين بازگشت را

ص:353

خداوند به وعدۀ حق و ثابت، وعده داده است. يعنى از نخستين روز توجه تكليف به بنى آدم اين حكم را به عنوان يكى از اصول عقايد به وسيلۀ همۀ پيامبران ابلاغ نموده و در همۀ كتاب هاى آسمانى به نام يكى از اركان عقايد نگاشته، و عقل و خرد را نيز به استقلال يا با هدايت نقل، بر آن گواه صادق قرار داده است.

إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ

در اين كلام توضيحى است اجمالى از رجوع به خدا و بيانى از نتيجۀ رجوع.

معناى آيه: حقيقت اين است كه اوست كه همۀ آفريده ها را پديد مى آورد، سپس بازمى گرداند. يعنى همۀ موجودات را از كتم عدم بيرون مى آورد و پس از پايان مدت مقرّر براى وجودش به سوى خود بازمى گرداند. البته كيفيت پديد آوردن انسان و بازگرداندن او طبق هدايت نقل و قضاوت عقل تا حدى روشن شده، و اما كيفيت ايجاد ساير موجودات و بازگرداندن آنها به سوى خود از آيه استفاده نمى شود.

لِيَجْزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ

يعنى: بازگرداندن انسان در آخرت به سوى خود به خاطر اين است كه كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند، بر وفق عدل و قسط پاداش دهد. يا بر طبق عدل و قسطى كه آنها در عقايد و اعمال انجام داده اند جزا دهد. و اما كسانى كه كفر ورزيده اند، آنها را شربت و آشاميدنى اى است از آب جوشان با دماى فوق تصور، و عذابى است دردناك به سزاى كفرى كه در دنيا مرتكب مى شدند.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «5» إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ «6»

ص:354

لغت و اعراب:

ضاء السراج و غيره - از باب نَصَر -: روشن شد و تابيد. ضياء مصدر يا مصدر به معناى فاعل يا جمع ضوء است، يعنى نور و روشنى. و گفته شده: «ضياء» روشنى بالأصاله، و «نور» روشنى اكتسابى است. ضياءً و نوراً به تقدير «ذات ضياء» و «ذات نور» است. قدّره ضمير منصوب راجع به قمر است. ذلك اشاره به شمس و قمر است با حالات مذكور. آيات:

آيه ها و سوره هاى كتاب، يا آيات تكوينى. اختلاف: آمد و رفت، زياد و كم شدن.

تفسير:

هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ

يعنى: اوست آن كه خورشيد را نورانى و روشنى بخش و تابنده از خويش، و ماه را درخشنده و نورگير از خورشيد قرار داد. و براى ماه منازلى مقدّر و معيّن كرد، يعنى منازلى در مدار گردش آن به دور زمين و همراه تابش خورشيد بر آن، تا شما عدد سال ها و ساير حساب ها را بدانيد، يعنى به ديدن ماه و سير طبيعى و ظهور حالات مختلف آن ماه هاى قمرى را ببينيد و از دوازده بار چرخش آن سال هاى قمرى را به دست آوريد، و نيز حساب اشياء را بدانيد. يعنى حساب كارها و زمان بندى عمرها و حادثه ها و هر امرى را كه نياز به حساب و زمان دارد، بدانيد.

مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

هرگز خداوند آنها را، يعنى خورشيد و ماه را با حالات مذكور، نيافريد مگر به حق و درستى و هدفى صحيح و غرضى متين و عقلانى. آرى خداوند آيات را تفصيل مى دهد براى گروهى كه دانش دارند. مراد اين است كه آيه هاى اين كتاب را به عنوان آيات و سوره هاى گوناگون و مختلف تفصيل مى دهد. و يا آن كه نشانه هاى توحيد و علم و قدرت و حكمت خود را در جهان تكوين به صورت موجودات متنوع بهت آور و حيرت زا و غيرقابل حصر و احصا و با تدبير و انقلابات و حدوث و فنا تفصيل مى دهد، براى گروهى كه آيات كتاب ما را مى دانند يا توان مشاهدۀ آثار و پى بردن به مؤثر را دارند.

إِنَّ فِى اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ

ص:355

نشانه هاى پروردگار

يعنى: حقّاً كه در آمد و رفت و كم و زياد شدن شب و روز، كه پيوسته بر حسب اختلاف فصل هاى چهارگانه و تفاوت منطقه هاى مختلف زمين در تغيير و دگرگونى است، و نيز در آنچه خداوند در آسمان ها و اين زمين آفريده، آيات و نشانه هايى است، يعنى به سوى توحيد و علم و قدرت و حكمت او.

مراد از آسمان ها ستارگان ثابت و سيّار تا اعماق كهكشان هاى بى حدّ و حصر است. و ممكن است طبقات مختلف هفتگانه آسمان ها به اصطلاح شرع باشد كه محيط به يكديگرند و آنچه ما مشاهده مى كنيم از ثابت و سيّار زينت طبقۀ اول آنهاست. و مراد از آنچه در آنها آفريده ساكنان آنهاست از فرشتگان و ارواح خالصه و موجودات زندۀ ديگر كه اطلاع از وضع آنها جز از راه نقل ممكن نيست. و مراد از آنچه در زمين پديد آورده صحراها و درياها و كوه ها و معادن و نباتات و حيوانات است و خاصه نظم عجيب و تدبير حيرت انگيز حركت هاى وضعى و انتقالى خود زمين.

و نشانه بودن آنها از اين روست كه يكايك ذرّات عالم هستى، همه در دقت و متانت نظم و تركيب و واقع شدن مجموع آنها در تحت يك تدبير و حكومت يك اراده يكسان اند، و اين نظم و تدبير همۀ آنها نيز آيه ها و نشانه ها است براى گروهى كه تقوا مى ورزند، يعنى از انكار آيات و نشانه هاى او و از عذاب الهى كه به سبب انكار آنها فراهم گرديده است.

إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ «7» أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «8» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ «9» دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «10»

ص:356

لغت و اعراب:

إنّ الذين؛ «الذين»؛ اول، اسم «إنّ» و دوم عطف است بر آن، اُولئك در آيۀ بعد خبر آنهاست. نعيم: نعمت فراوان، مال، و اضافۀ جنّات به آن لاميّه است. دعوى مصدر است به معناى خواندن، ادعا كردن شىء. تحيّت: دعا، سلام كردن. أن الحمد للّه «أن» مخفّفه اسمش ضمير شأن و جمله «الحمد للّه» خبرش و مجموع آن خبرِ و آخر دعواهم.

تفسير:

سرنوشت غافلان و نحوۀ هدايت و عاقبت مؤمنان

إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ

آيات چهارگانۀ زير بيانى است راجع به دستور «فاعبدوه» كه در آخر آيۀ سوم گذشت، كه سرانجام ردّ و مخالفت، و عاقبت پذيرش و طاعت چيست؟

معناى آيه: حقيقت اين است كسانى كه به ملاقات ما اميد ندارند (يعنى به خاطر آن كه دعوت خدا را نپذيرفته و معاد را منكر شده اند از آخرت كه ملاقات با خداست نوميد شده اند) و به اين زندگى پست دنيا خشنود گشته اند و دلشان بدان آرام و مطمئن شده، و كسانى كه از آيات ما غافل اند، مراد آن كه كسانى كه منكر و معاند توحيدند و نيز كسانى كه به كلّى از آن غافل اند؛ جواب آن در آيۀ بعد است. بايد دانست كه اطلاق «لقاءاللّه» يعنى ملاقات با خداوند، بر مرگ و آخرت به اين لحاظ است كه در هر مرحله از انتقال روح به عالم برزخ و از آن جا به عالم قيامت و از آن جا به بهشت يا دوزخ ابدى، نوعى لقاءاللّه است، يعنى مرتبه اى از مشاهدۀ جلال و جمال خدا در پيش چشم انسان تجلّى مى كند كه گويى ملاقات نوينى با خداوند حاصل گشته است، مانند ديدن فرشتگان به مجرد مرگ و در محيط برزخ و گفتگو با آنها، و مشاهدۀ ارواح و اوضاع برزخ، و مانند شنيدن سخن خداوند در قيامت، و ظهور انبيا، و حشر اجساد و ارواح، و بالاتر از آنها تماميت مظاهر جلال و جمال حق در بهشت و جهنّم كه گويى إِلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ [قيامت، 23] است.

أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان پس از پيمودن مراحل برزخى و مواطن مختلف قيامت و پايان كارهاى رستاخيز، آتش جهنّم است به كيفر و سزاى آنچه از عقايد فاسد و اخلاق رذيله و عمل هاى زشت كسب مى كردند.

ص:357

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ

يعنى: به يقين، كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، پروردگارشان آنها را به خاطر ايمانشان هدايت مى كند. اين جمله مربوط به دنياى آنهاست و مراد از هدايت كردن آنها پس از فرض اين كه آنها مؤمنان صالح اند، اين است كه خداوند همواره آنها را در سير مراحل كمالات انسانى قرار مى دهد و به تدريج از مرحله اى از توفيق به مرحلۀ ديگرى مى برد تا آن گاه كه انسان كامل و خليفۀ الهى شوند.

تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ

يعنى: و در آخرت پيوسته كه البته نهايتى نخواهد داشت، از زير پاى آنها يا قصر آنها يا درختان آنها نهرها در جريان است، يعنى از هر نوع آشاميدنى قابل جريان. و اين ها همه در باغ ها و بهشت هاى پر نعمت و با زندگى گوارا و با وسعت است.

دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: خواندن آنها خدا را در آن باغ ها و بهشت ها به گفتن «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ» است، يعنى منزهى تو اى خداوند از هر عيب و نقص. و درود آنها در آن جا در برخوردها با يكديگر يا در مقام تكلّم با خدا و فرشتگان به گفتن سلام است، سلامى كه در دنيا ميانشان مرسوم بود.

و پايان دعاهايشان «أن الحمد للّه ربّ العالمين» است، يعنى مطلب اين است كه همۀ ستايش ها و سپاس ها مخصوص خداى مربّى جهان هاست؛ اشاره به اين كه قرار گرفتن ما در اين جا نتيجه و سرانجام همۀ تربيت هاى گذشتۀ جهان هاست.

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «11» وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «12»

ص:358

لغت و اعراب:

استعجالهم به تقدير «مثل استعجالهم». قَضَى الأمرَ إليه - از باب ضَرَب -: رساند به او كار را. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت. نَذَرُ: ترك مى كنيم، و از اين ماده بدين معنا تنها مضارع و امر استعمال شده است. عَمه زيدٌ - از باب مَنَع و عَلِم -:

متحيّر و سرگردان شد. ضرّ - به فتح و ضم -: ضرر و زيان، شدت و سختى، نقصان و كمى.

لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً هر سه حال اند از فاعلِ دعا. كَأَن لَمْ يَدْعُنَا «أن» مخفّفۀ از مثقّله، اسمش ضمير شأن، «لم يدعنا» خبر آن، و تقدير «كأنّه لم يدعنا» است.

تفسير:

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ

اين آيه در مقام بيان سبب مهلت دادن به مكلّف است پس از صدور عمل هاى مقتضى اخذ و عذاب.

معناى آيه: و اگر خداوند براى مردم در رساندن شرّ و عذاب شتاب مى كرد (يعنى در جايى كه در دعا و درخواست خود شرّى را خواستند، يا گناهانشان مقتضى نزول آن شد) بدان گونه كه در رساندن خير شتاب مى كنند (يعنى در جايى كه در دعاها طلب خير مى كنند، يا اعمال نيكشان اقتضاى بذل خير دارد) حتماً پايان عمرشان به آنها مى رسيد، يعنى مدت ماندن آنها در دنيا را تمام مى كرديم و به هلاكتشان مى رسانديم.

فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: پس بدين جهت كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند و منكر روز جزا هستند، رها مى كنيم مدتى در طغيان كفر و فسق خود حيران و سرگردان بمانند. يعنى اين مهلت به اقتضاى حكمت و رحمت است(1) كه شايد متنبه شوند.

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

ص:359


1- . گاه اين مهلت به اقتضاى مكر و استدراج نيز هست.

و چون انسان را، يعنى شخص معتقد به وجود خداوند را، آسيب و گزندى رسد، مانند بيمارى و فقر و مصائب دنيوى ديگر، ما را به پهلوخفته يا نشسته يا ايستاده، يعنى در همه حال و با اصرار مى خواند؛ و چون ضرر و زيانش را برطرف نموديم، آن چنان مى رود كه گويى ما را براى برطرف كردن ضررى كه به او رسيده بود نخوانده بود! اين گونه براى اسراف كاران و تجاوزكنندگان از حد، آنچه انجام مى دهند آراسته شده است.

حاصل آيۀ شريفه نكوهش اصرار ناپسند در طلب، و به كلّى غفلت از برطرف شدن ضرر، و بازگشت به سوى گناهان سابق است. و زينت دهندۀ اين كارهاى ناپسند در نظر او خداست به وسيلۀ آفرينش چنين طبعى داراى كشش هاى مختلف، يا شيطان است به وسيلۀ فريب و وسوسه.

ناسپاسى انسان

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ «13» ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «14»

لغت و اعراب:

قرون: جمع قرن، اهل يك زمان، امّت هاى متقارن و گروهى پس از گروهى.

تفسير:

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا

خطاب به مشركان و طاغيان مكّه و اشباه آنها در همه جاست. يعنى حقيقت اين است كه ما قرن هايى را پيش از شما هلاك كرديم، يعنى گروه ها و طوايفى پشت سر طوايفى از

ص:360

انسان ها را در عصرهاى گذشته هنگامى كه ظلم نمودند نابود كرديم. يعنى ظلم به پيامبران الهى كه دعوت آنها را رد كردند، و ظلم به كتاب و شريعت خداوند، و ظلم به روح خودشان كه آن را پليد كردند، و ظلم به اعضا و اندام ها و نيروهاى جسمى خود كه همه را در غير مسير هدف خلقت به كار گرفتند.

وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: اين ظلم و طغيان در حالى بود كه فرستادگان آنها يعنى فرستادگان خدا به سوى آنها، در مقام اثبات توحيد و صدق دعوت خود دلايل روشنى از منطق نافذ و معجزات و كتاب هاى آسمانى براى آنها آورده بودند، ولى آنها چنين نبودند كه ايمان آورند، يعنى استعداد ذاتى پذيرش حق را از خود به كفر و عناد و تقليد از گذشتگان زدوده بودند. و اين گونه ما گروه گنهكاران را در دنيا كيفر مى دهيم.

ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِى الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

يعنى: پس شما را جانشينانى در روى اين زمين پس از آنها قرار داديم. مراد از جانشين اين است كه در مساكن آنها ساكن شديد و اموال و متروكات آنها را مالك گرديديد و همانند آنها مورد دعوت پيامبران الهى و توجه تكاليف خدا گشتيد. و به اين هدف جانشين كرديم كه بنگريم چگونه عمل مى كنيد.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «15» قُل لوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «16»

ص:361

لغت و اعراب:

تلقاء اسم مصدر است يعنى مواجه و مقابل، و نيز به معناى «عِند» كه ظرف است. أدرى زيداً بالكتاب: آگاه كرد زيد را از كتاب. عمر - به ضم و سكون ميم -: زندگى، و زندگى طولانى.

تفسير:

تغيير ناپذيرى قرآن

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ

طرف سخن در اين آيات بت پرستان مكّه اند كه قداست خاصى براى بت هاى خود قائل بودند و در برابر آنها كرنش مى كردند و در ستمكارى و گناه غوطه ور بودند و عقايد و رفتارشان غالباً با دستورات اسلام نمى خواند. و مراد از قرآن در اين جا مقدار نازل شده از اولين سوره تا اين آيه است.

معناى آيه: و چون آيات كتاب ما در حالى كه سراپا دلايل روشن و برهان هاى متقن و آشكار است (يعنى همه دلالت بر توحيد و صدق دعوت پيامبر و دين و شريعت او دارد) بر آنها تلاوت شود، كسانى كه به ديدار ما اميد ندارند، يعنى منكر بعث و رستاخيزند، مى گويند: قرآنى غير اين قرآن را بياور، يا آن را تغيير و تبديل ده، يعنى اصلش را عوض كن يا در الفاظ و محتوايش تغييراتى انجام ده كه مثلاً در آن سخنى از نفى شرك و كفر و عقايد خرافى و تحقير و توهين از بت ها، و نكوهش از سنن باطل و آداب جاهلى، و تحريم ميته و خون و خوك و قمار، و خاصه كلامى از عالم آخرت و روز واپسين و پاداش و كيفر نباشد. و علاوه آن كه برخى از خواسته هاى ما نيز در آن مندرج باشد.

قُلْ مَايَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: اى پيامبر، بگو: مرا نسزد و نرسد و شرعاً جايز و وجداناً پسنديده و عقلاً ممكن نباشد كه از پيش خود تغييرى حتى اندك ولو به يك كلمه در آن بدهم، يعنى چه رسد به آن كه آن را به كلّى عوض كنم و قرآنى ديگر آورم. از اين رو جواب عوض كردن را در آيه

ص:362

نداده است. هرگز من جز از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى نمى كنم. به يقين، من اگر پروردگار خود را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

قُل لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و نيز به آنان دربارۀ قرآن بگو: اگر خدا مى خواست كه سخنى از قرآن به شما نگويم، هرگز اين كتاب را بر شما نمى خواندم، و خدا شما را از محتوا و معارف آن به وسيلۀ من آگاه نمى ساخت؛ واقعيت اين است كه من در ميان شما پيش از نزول اين كتاب، عمرى طولانى يعنى به مدت چهل سال، مكث و زندگى كرده ام، آيا نمى انديشيد؟ يعنى در اين كه انسانى كه در همه حال در ميان شما زندگى كرده، درسى نخوانده، خطى ننوشته، مدرسه و دانشگاهى نرفته، و به ناگاه چنين قرآنى را آورده، اين قرآن نمى تواند ساخته و بافتۀ خود او باشد، بلكه بر قلب او وحى شده و همه از جانب خداى اوست و او را توان تبديل و تغيير آن نيست؟

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ «17» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ إِتُنَبِّؤُنَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «18»

لغت و اعراب:

فمن أظلم استفهام انكارى است. افتراء: دروغ بستن. و به جهت تعلّق به كذب، در معنايش تجريد حاصل شده و به معناى «بستن» استعمال شده است.

ص:363

ستمكارترين مردم

تفسير:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

تتمۀ سخن دربارۀ بت پرست هاست. يعنى پس چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد، يا آن كس كه آيه ها و نشانه هاى او را دروغ شمرد و انكار كند؟! در اين آيه دو طايفه ظالم ترين مجرمان و طاغيان شمرده شده اند:

1) آنان كه بر خدا افترا بستند، مانند مشركان كه بت ها را شريك خدا در ربوبيت كردند، و آنها را شفيعان خود در نزد خدا و رسانندگان مردم به خدا دانستند، و فرشتگان را دختران خدا خواندند. و مانند يهود كه عُزَير را فرزند خدا ناميدند. و مانند نصارا كه عيسى را خدا يا محلّ حلول خدا يا يكى از سه خدا دانستند.

2) آنان كه آيات او را انكار و تكذيب كردند، يعنى آيات تدوينى قرآن را كه با انحرافات كفر و شركشان منافات داشت، و آيات تكوينى و نشانه هاى توحيد و جلال و جمال او و نشانه هاى بعث و رستاخيز را كه نزد عقل و خرد، موجودات جهان به تنوّع در حالات و كمّ و كيف وجودشان، شهادت صادقانه به آن مى دهند. به يقين گنهكاران هرگز رستگار نمى شوند.

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ

يعنى: و آنها به غير خدا و به جاى او چيزى را پرستش مى كنند كه نه به آنها آسيبى مى زند و نه سودى مى رساند (منظور بت هايى است كه به دست خود مى ساختند) و مى گويند: اينان شفيعان ما نزد خدا هستند، يعنى براى دفع مضرّات و آفات، و جلب منافع و نيازها، و براى اسقاط گناهان و رهايى از عذاب و بالابردن درجات.

قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللّهَ بِمَا لاَيَعلَمُ فِى السَّماوَاتِ وَلاَ فِى الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: آيا شما خدا را از آنچه براى آن در آسمان ها و در روى اين زمين ربوبيتى نمى شناسد آگاه مى كنيد؟ يعنى خدا چيزى را شريك خود و مستحقّ پرستش و صالح براى شفاعت و مقرّبيت در نزد خود در آسمان ها و زمين نمى داند. كنايه از اين كه چنين موجودى نيست وگرنه خدايى كه علمش محيط بر همه چيز است آن را مى دانست.

ص:364

منزه است خداوند، و بسى برترى دارد از آنچه شريك او مى سازند.

اختلاف امت ها در شرايع الهى

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «19» وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للّهِِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «20»

تفسير:

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً

طبق آيۀ 213 سورۀ بقره، بر بشرهاى اوّليه پيش از تكليف تام و نزول شريعت، دورانى گذشته است كه به نحو طبيعى و فطرى زندگى مى كردند، و چون به تدريج به اقتضاى هواهاى نفسانى و غرايز اخلاقى، اختلافى در زندگى پيدا نمودند، دوران ديگرى شروع گرديد كه همان عصر نزول شريعت و كتاب آسمانى بود، و پس از آن نيز اختلاف ديگرى از ناحيۀ خود شريعت و كتاب در ميانشان پديد آمد. شرح دوران اوّليه و اختلاف نشأت يافته از آن در تفسير آيۀ بقره گذشت، و ظاهر اين آيه اشاره به اختلاف دوم است كه پس از عرضۀ شريعت، از سوى دانشمندان دين و علماى كتاب براساس هواهاى نفسانى و ظلم و حسد سرچشمه گرفت، به قرينۀ اين كه اين آيه مربوط به اختلاف در دين و شريعت و اتخاذ كفر و شرك در مقابل مسلمين است.

معناى آيه: و مردم جز امّت واحده و يك ملت نبودند. يعنى پس از اختلاف اوّليه و نزول كتاب و شريعت، مدتى از زمان هرچند نامحدود و غيرمعلوم، مردم يك امّت بودند يعنى متّحد و متسالم تحت هدايت كتاب و قضاوت عقول بدون اختلاف عميق و عريق با هم زندگى مى كردند، زيرا اختلافات مادىِ آنها را تا حدى كتاب و شريعت حل كرده بود و

ص:365

هنوز علماى دين و كتاب هم به مشاجره و اختلاف برنخاسته بودند.

فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

يعنى: پس از ظهور پيامبران و دعوت به دين و گذشت مدتى از عمر كتاب و شريعت، مردم اختلاف كردند (مراد اختلاف نشأت يافته از اختلاف علما در شرايع و تفرقه در عقايد است همانند اختلاف يهود و نصارا و تفرّق هر يك به بيش از هفتاد فرقه). و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت گذشته بود، ميان آنها دربارۀ آنچه با هم اختلاف مى كردند داورى حتمى مى شد. مراد از سخنى كه از سوى پروردگار گذشته، مطلبى است كه از علم ازلى الهى به لوح محفوظ انتقال يافته، كه سنّت جاريۀ خدا اين نيست كه در مؤاخذه و عذاب اختلاف كنندگان و طاغيان شتاب كند، بلكه سنّت او اين است كه اتمام دعوت و اكمال حجت كند و مجرمان را تا پايان مدت مقدّر و پيش بينى شده طبق رحمت واسعه و مصالح عامه و نظام اتم مهلت دهد و اكثراً كيفر را به عالم ديگر واگذارد. و مراد از قضاوت حتمى، داورى عملى است كه فوراً به مجرد ثبوت استحقاق عذابى در خور طغيان از قبيل غرق در آب، خَسف در زمين، صيحۀ آسمانى و سنگ بارانِ دسته جمعى نازل نمايد.

وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ

يعنى: مشركان و كفّار دربارۀ تو مى گويند: چرا بر وى آيه و معجزه اى از جانب پروردگارش فرود نيامده است؟ مرادشان معجزه اى است كه هر بيننده را ناچار به پذيرش و وادار به تسليم نمايد، مانند شتر صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى عليهم السلام. و ممكن است مرادشان معجزه اى باشد كه آنها اختيار كنند و مطابق ميل آنان باشد، مانند معجزات شش گانه اى كه در آيات 90 تا 93 از سورۀ اسراء ذكر شده است. و لازم گفتارشان استخفاف به معجزه هاى پيامبر اسلام و نپذيرفتن قرآن اوست.

فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للّهِِ فَانتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُم مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: جز اين نيست كه غيب از آنِ خداست. يعنى آنچه از حواس هر ذى شعورى نهان و در پشت پردۀ غيب است تحت سلطه و علم خداوند است كه از آن جمله معجزاتى است كه شما مى طلبيد. پس منتظر باشيد كه من نيز حتماً با شما از منتظرانم. يعنى آن معجزات سبب هلاكت شماست و چون خود خواسته ايد نزولش ممكن

ص:366

است، پس آمدن آن را منتظر باشيد كه من نيز منتظر فرود آمدن آن براى شما هستم.

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ «21»

لغت و اعراب:

ضَرّاء: شدت، قحطى، نقص در نفوس و اموال. مكر: فريب، منصرف كردن شخصى از ارادۀ خود به طرزى ناروا و يا به طرزى روا، و از اين رو دربارۀ خداوند به معناى استدراج يا مكر در مقابل مكر استعمال مى شود.

تفسير:

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِى آيَاتِنَا

خداوند در عصر نزول اين آيات در مكّه مشركان را به مدت هفت سال گرفتار فقر و قحطى شديد كرد به گونه اى كه در معرض نابودى قرار گرفتند و تا آن جا كه به پيامبر اسلام متوسل شدند با وعدۀ اين كه اگر رفاه حال پيدا شود ايمان آورند، و چون فراوانى و رفاه حال پيدا شد به مبارزه و معارضه با كتاب الهى برخاستند. و آيه قابل انطباق بر اين مورد است.

معناى آيه: و چون مردم را شيرينى رحمتى پس از تلخى ضرر و شدّتى كه به آنها رسيده بود بچشانيم، به ناگاه مى بينى كه آنها مكر و فريبى در آيات كتاب ما دارند. يعنى به قصد براندازى اصل و هدف كتاب، نسبت سحر و جادو به كتاب و آيات آن، و نسبت جنون و كهانت به آورندۀ آن مى دهند. و ممكن است آيه ناظر به حال اغلب افراد مردم باشد كه گاهى گرفتار ناراحتى و مصائب و زمانى برخوردار از رفاه و نعمت اند. و بنابراين، مراد از آيات، حوادث تلخ و شيرين است كه هر يك نشانۀ وجود قدرت قاهره اى است در پشت پردۀ حواس. و مراد از مكر در آنها پس از حصول رفاه، غفلت از مسبّب اسباب و نسبت

ص:367

دادن همه به مقتضاى زمان و مرور دهر است و اين كه همه امر طبيعى است كه پدران ما نيز از اين تلخى ها و شيرينى ها مى چشيدند.

قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ

بگو اى پيامبر كه: مكر خداوند، يعنى مقابلۀ پنهانى با مكرهاى شما و خنثى كردن آنها يا كيفر دادن به آنها، زودتر و نافذتر است، زيرا فرستادگان ما هر مكرى كه شما انجام مى دهيد مى نويسند. يعنى پس مى تواند فورى عكس العمل نشان دهد، مقابلۀ به مثل كند يا عذاب نمايد.

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «22» فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «23»

لغت و اعراب:

فُلك: كشتى، مفرد و جمع و مذكّر و مؤنث در آن يكسان است. عاصف: تندباد. جرين ضمير جمع مؤنّث راجع است به فُلك. مرجع ضمير مؤنّث فرحوا بها و جائتها «فُلك» است يا «ريح»، و «جائتها» جواب إذا ى شرطيه است. لئن أنجيتنا به تقدير «قائلين». بَغى - از باب ضَرَب -: طلب نمود، از حق منحرف شد، ظلم كرد. متاع: مال مورد استفاده، هرچيزى كه سودش كم و زوالش سريع است. و متاعَ مفعول مطلق «تتمتّعونَ» ى مقدّر است.

ص:368

تفسير:

هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِى الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا

اين آيه خطاب به بشر است و آيۀ بعد به منزلۀ مثال آن است و در بيان اين كه انسان در همه حال تحت ارادۀ نافذه و قدرت خداوند است.

معناى آيه: اوست كسى كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد، يعنى در هر يك با مركبى به تناسب استعداد و محيط و عصرتان، تا آن جا كه چون سفر دريا كنيد و در ميان كشتى ها قرار گيريد، و كشتى ها سرنشينان خود را به وسيلۀ بادى خوش يعنى نسيمى آرام و روح پسند و دل نواز به راه اندازند، و ساكنان كشتى از آن خوشحال شوند.

جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ

يعنى: به ناگاه باد شديدى به سوى كشتى يا برضدّ آن نسيم دل نواز بوزد و امواج برخاسته از باد شديد از هرسو به ساكنان آنها حمله ور شوند، و بدانند كه احاطه شده اند، يعنى بلا و عذاب از هرسو آنها را محاصره كرده است.

دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: در آن هنگام تنها خدا را در حالى كه عقيده و ايمان خود را خالص كرده اند (يعنى متوجه شده اند كه هيچ موجودى را جز او قدرتى نيست و همۀ جمادات و جانداران عاجزند) مى خوانند و چنين مى گويند، يعنى به زبان قال و حالشان كه: اى خدا، اگر ما را از اين ورطۀ خطرناك نجات بخشى، به يقين، ما از سپاسگزاران خواهيم بود.

فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ

يعنى: پس چون خداوند دعوت آنها را بپذيرد و آنان را نجات دهد، به ناگاه مى بينى كه در روى زمين مشغول بَغى به غير حقّاند، يعنى در جستجوى انحراف از حق يا ظلم و ستم به شريعت و خلق اند.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: اى مردم، جز اين نيست كه بغى شما يعنى هر رقم انحراف از حق و ستمتان

ص:369

به ضرر خودتان است، چند روزى از زندگى دنيا كه بسيار اندك است برخوردار مى شويد، سپس بازگشتتان به سوى ماست، پس آن روز شما را به هر چه كه در دنيا انجام مى داديد آگاه مى كنيم، يعنى به دنبال آگاهى كيفرش اجرا مى گردد.

دنياى فناپذير

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «24»

لغت و اعراب:

زَخْرَفَ الشىءَ - به صيغۀ رباعى -: آن را زيبا و آراسته نمود. زُخرُف: حسن و زيبايى، طلا. اِزَّيَّنت در اصل تزيَّنت بوده. حصيد به معناى محصود و درو شده. غَنِيَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن جا.

تفسير:

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ

يعنى: جز اين نيست كه مثل زندگى دنيا مانند آبى است كه آن را از آسمان (يعنى از جوّ بالاى سرتان به صورت باران و برف و تگرگ) فرو ريزيم، پس به بركت آن، گياهان روى زمين از آنچه مردم و چهارپايان مى خورند مخلوط گردد، يعنى انواع گياهان رشد كند و بالا آيد و داراى شاخ و برگ و گل و خار و حَبّ و بذر و ميوه شود و در يكديگر درآميزد؛

ص:370

حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا

يعنى: رشد و رويش گياهان به آن جا رسد كه روى زمين زينت و طراوت خود را دريابد و مزيّن و آراسته گردد و اهل زمين و ساكنانش گمان كنند كه آنها اين قدرت را دارند، و يا آن كه يقين كنند كه به برداشت و درو و استفاده از حاصل آن قادر خواهند بود؛

أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ

اين جمله جواب «اذا أخذت» است، يعنى: پس از تكامل رشد گياهان و سرسبز شدن زمين، به ناگاه فرمان ما شبانه يا در روز فرا مى رسد و همه را به صورت زرعى از ته درو شده درمى آوريم كه گويى ديروز آن زمين يعنى نباتات و گياهان آن سرپا نبوده است.

مراد از فرمان در اين جا دستور اكيد خدا به فرشتگان متصرف در امور جهان و يا فرمان تكوينى و ارادۀ حتمى خود خداوند است كه به صورت تگرگى كوبنده، گرما و سرمايى سوزان، سيلى ويرانگر، بادى مسموم، صاعقه اى آتش زا، حشراتى نابود كننده و آفاتى ديگر ظهور مى كند و اثر مى گذارد.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: اين گونه ما آيات خود را براى گروهى كه اهل تفكرند تفصيل مى دهيم، يعنى باز و روشن مى كنيم. مراد از آيات، آيات تلاوت شده در اين جاست كه انبوهى از معارف توحيد را تفصيل مى دهد، و يا آيات تكوينى و حوادث خارجى است از پديده هاى عجيب خلقت، و مزيّن شدن صفحۀ گيتى به انواع زينت، و سپس عروض تبدّل و تغيّرِ موجب عبرت، كه همه آيه ها و نشانه هاى وجود و قدرت و علم و حكمت اوست.

بايد دانست كه آوردن اين گونه مثال هاى حاكى از غضب و عذاب، به خاطر اين است كه وجهۀ سخن با طاغيان مردم و تهديد از عواقب كفر و فسق آنهاست، وگرنه خدا را در صحنۀ گيتى مناظر سرسبز اعجاب انگيز و سرورآفرين بسيار است كه مهلت بقا و توفيق برخوردارى از آن را تا آخرين مراحل عطا فرموده است.

ص:371

وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ «25» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ «26» وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَ نَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «27»

لغت و اعراب:

الحسنى مؤنّث أحسن، صفت موصوف مقدّر است، يعنى المنزلة الحسنى يا المثوبة الحسنى. رَهِقَهُ - از باب عَلِمَ -: نزديك شد به او، پوشانيد او را. قتر: غبار سياه، سياهى معنوى. جزاء سيّئة مبتداست خبرش محذوف به تقدير «لهم جزاء سيّئة»، و بمثلها صفت جزاء است أى جزاءٌ يماثلها، و مجموع جمله، خبر الّذين كسبوا است. عَصَمَ فلاناً - از باب ضَرَب -: نگه داشت او را. غَشِيَهُ - از باب عَلِم -: پوشانيد آن را، و أَغْشَى الأمر فلاناً: آن چيز را بر او پوشانيد.

تفسير:

وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: و خداوند به سوى خانۀ سلامت دعوت مى كند، و هركه را بخواهد به سوى راهى راست هدايت مى كند. مراد از دعوت، دعوت تشريعى است كه به زبان پيامبران و بيان كتاب هاى آسمانى تحقق مى يابد. و مراد از خانۀ سلامت، بهشت است كه از هر عيب و نقصى خاصه از زوال و فنا سالم است. و مراد از هدايت، هدايت تكوينى است كه به وسيلۀ توفيق و تهيۀ مقدمات تكامل بشر، پس از پذيرش دعوت انبيا و شرايع انجام مى گيرد.

ص:372

عزيزان و ذليلان

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ وَ لاَيَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُالْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ

يعنى: براى كسانى كه نيكو و صالح شدند و يا به ديگران نيكويى كردند، منزلت يا پاداشى نكوتر و عطايى زياده بر آن است كه اصلش به عنوان جزاى استحقاقى است كه خدا به جعل اولى بر هر عقيدۀ سالم و درست و ملكۀ فاضله و عمل صالح قرار داده، خواه مماثل عمل يا ده برابر آن؛ و زيادى به عنوان تفضّل است كه كمّ و كيف آن براى ما روشن نيست. و نيز هرگز چهره هاى آنها را در روز واپسين، غبار سياه و ذلّت و خوارى كه نشأت يافته از كفر و فسق دنيوى و يا تجسّم و تبلور يافتۀ آنها در آن عالم است، نمى پوشاند. آرى آنها ياران بهشت اند و آنها در آن جاودان اند.

وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهَا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَ نَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه در دنيا به كسب گناهان پرداخته اند، در روز واپسين براى آنها كيفر گناه ثابت است، كيفرى به اندازۀ گناه و مماثل آن، و آنها را ذلّت و خوارى در ابعاد وجودشان مى پوشاند، و هرگز براى آنها در برابر خدا، يعنى از غضب و خشم خدا، حافظ و نگهدارنده اى نيست، گويى چهره هاى آنان با پاره هايى از شب ظلمانى پوشيده شده است.

آنها ياران آتش اند و آنها در آن جاودانند.

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ «28» فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ «29» هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «30»

ص:373

لغت و اعراب:

و يوم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. مكانَكم منصوب است به فعل محذوف به تقدير «الزموا مكانكم»، و أنتم بدل است از فاعل آن. زيَّل بينهما: جدا كرد ميان آن دو را. إن كنّا «إن» مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام لَغافلين، و اسم آن محذوف است، و جملۀ آخر آيه خبر است و تقدير: «إنّ الشأن كنّاغافلين». بَلَا الرجلَ - از باب نَصَر -: آزمايش نمود او را.

اِسلاف: گذراندن، مقدّم داشتن.

تفسير:

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ

يعنى: و به ياد آور روزى را كه آنها را دسته جمعى و همگى، يعنى مؤمن و كافر و مرد و زن را، در روز حشر در محكمۀ حساب و داورى گرد مى آوريم، سپس به كسانى كه در دنيا به خدا شرك ورزيده اند مى گوييم: شما و شريكانتان، يعنى هر شيئى و هر شخصى كه او را شريك خدا مى كرديد از بتان و ستارگان و فرشتگان و پيامبران، سرجاى خود قرار گيريد، يعنى هر يك از عابدان و معبودان در جاى مناسب ماهيت و هويت خويش ثابت و مستقر گردد. و پس از تعيين امكنه براى هر يك، ميان آنها جدايى مى افكنيم، بدين معنا كه چون روشن شد همۀ معبودان و عابدان، ممكناتى محدود، و در قبضۀ قدرت حق تعالى مقهور، و در همۀ روابط خود در برابر خداوند عاجزند، طبعاً در همۀ انظار به وضوح ميانشان جدايى مى افتد. و يا آن كه پس از تعيين مقرّ همه در مرحلۀ بازجويى و داورى، فساد عقايد و پليدى شرك و كفر و قداست ايمان را از هم جدا مى كنيم.

وَقَالَ شُرَكَاؤُهُم مَا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ

يعنى: در همان جا كسانى كه مشركان آنها را شريك خدا كرده بودند، يعنى معبودهاى

ص:374

بى جان و جاندار، به عابدان مى گويند: هرگز در دنيا ما را نمى پرستيديد، يعنى هواهاى نفسانى خود را مى پرستيديد.

خدايان بى خاصيت

فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ

يعنى: پس خداوند، كافى است از نظر گواهى ميان ما و شما، گواهى بر اين حقيقت كه ما در دنيا به كلّى از پرستش شما غافل بوديم. بايد دانست كه از آيۀ قبل و اين آيه استفاده مى شود كه شركاى فرضى خدا و معبودها در مقابل عابدان، دو مطلب خواهند گفت:

1 - مشركان در واقع آنها را عبادت نمى كردند.

2 - آنها از عبادت مشركان به كلّى غافل بودند.

مراد از ادعاى اول اين است كه پرستش آنها در حقيقت پرستش هواهاى نفسانى خودشان بوده و آنها جز صورتى در ظاهر نبوده اند. و ادعاى دوم ممكن است تنها گفتار معبودهاى جماد باشد نه اعمّ، زيرا فرشتگان و عُزَير و مسيح عليهما السلام از پرستش آنها غفلت نداشته اند. و گفته شده كه: مراد از غفلت اين ها نفى رضايت به عبادت است يا بى اعتنايى محض به عبادت آنها.

هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ

در آن جاست كه هر نفسى آنچه را گذرانده آزمايش مى كند، يعنى همۀ عمل هاى قلبى و بدنى او كه از پيش در دنيا مورد تكليف بوده و انجام داده، مورد امتحان قرار مى گيرد، يعنى آثار و نتايج آنها معلوم مى شود و از ارزش و كمّ و كيف خود اعمال و پاداش و كيفر آنها اطلاعى به نحو علم اليقين حاصل مى گردد. و در آن روز همگى به سوى خداوند كه مولا و سرپرست حق و ثابت آنهاست بازگردانده مى شوند، و آنچه افترا مى بستند و به دروغ شريك خدا مى شمردند از آنها گم مى شود.

اين آيه سه جمله است. مفاد جملۀ اول حصول آزمايش و ظهور استحقاق ها، مفاد جملۀ دوم پياده شدن نتايج و پايان امر، و مفاد جملۀ سوم غيبت و هيچ شدن معبودهاى باطل است.

ص:375

قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «31» فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ «32» كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ «33»

لغت و اعراب:

سمع: گوش، نيروى شنوايى. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى.

تفسير:

قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

اين آيه دستورى است به پيامبر و هر مخاطب موحّدى كه در مقابل مشركان و كفّار، بر توحيد و جلال و جمال خدا از راه هاى مختلف كه از آن جمله راه هاى چهارگانۀ مسلّمات خصم است استدلال نمايد. و در اين آيه و پنج آيۀ بعد، سه رقم استدلال بر توحيد شده است.

معناى آيه: بگو: چه كسى است كه به شما از جانب آسمان و اين زمين روزى مى دهد؟ (اما از آسمان به واسطۀ تسخير ابرها، فرو ريختن باران، وزش نسيم روياننده، تابش خورشيد و غير آنها. و امّا از زمين به واسطۀ آفريدن استعدادهاى گوناگون در آن، خلق بذر و ميوه، رشد گياهان و درختان، پديد آوردن حيوانات قابل استفاده و غيره.)

ص:376

و يا آن كه چه كسى است كه مالك گوش و چشمان شماست؟ يعنى بر همۀ قواى فعّالۀ جسمى و روحى شما سلطه و توانى برتر از تسلّط و توان خودتان دارد.

و چه كسى است كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ مراد از زنده و مرده مطلق موجود صاحب حيات و مرگ است، خواه حيات و موت نباتى يا حيوانى يا انسانى، نظير بيرون آوردن گياهان و درختان از بذر و هسته، و نطفه از حيوانات؛ و يا حيات و ممات معنوى، مانند بيرون آوردن مؤمن از صلب كافر، و كافر از صلب مؤمن.

و چه كسى است كه تدبير امر مى كند؟ يعنى امور جهان هستى را از ذرّات اتمى تا كهكشان ها تحت ارادۀ خويش تدبير مى كند به گونه اى كه از حيطۀ تصور و توان درك عقل بيرون است.

فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: در پاسخ اين پرسش ها آنها بى درنگ مى گويند كه: اللّه است و همۀ اين تصرف ها و قلب و انقلاب ها از ناحيۀ اوست. پس به آنان بگو: آيا از مخالفت و غضب او پروا نداريد؟

بايد دانست كه مشركان قريش در مكّه بلكه همۀ مشركان گذشته به خداوند و ربوبيت و خالقيت او معتقد بودند، لكن ادعا مى كردند كه خداوند، تدبير و تصرف و ربوبيت بخشى از موجودات جهان را به بت ها و معبودهاى ديگر واگذار نموده، مثلاً اعمار مردم يا روزى آنها را به فلان بت داده است، و از اين رو آن را به طمع الطافش يا ترس از ضررش عبادت مى كردند.

فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ

يعنى: پس اين موجود مقتدر كه ذات واجب الوجود است پروردگار به حقّ شماست.

پس آيا بعد از اين حقّ و حقيقت و بر فرض اعراض از او چيزى جز ضلالت و گمراهى هست؟ پس چگونه و به كجا بازگردانده مى شويد؟!

كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: همان گونه كه ثابت شد ربوبيت و تدبير امور هستى از آنِ اوست و انحراف از او ضلالت است، سخن پروردگار تو بر كسانى كه فسق ورزيده اند ثابت است كه

ص:377

ايمان نمى آورند. مراد اين است كه كلام ازلى خدا مندرج در لوح محفوظ دربارۀ آنان كه از فرمان اصولى و فروعى بيرون رفته اند ثابت است كه پس از طغيان و عناد، ايمان نخواهند آورد.

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «34» قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «35» وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ «36»

تفسير:

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُمْ مَن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ

آيات قبل در مقام استدلال بر توحيد از ناحيۀ خلق و فعل خدا بود و در اين آيات از ناحيۀ خلق و اعاده و هدايت است. و ظاهر الخلق خصوص مكلّفانى است كه بايد در روز جزا بازگردند، از اين رو چون مشركان معاد را قبول نداشتند دستور مى دهد كه پيامبر در مقابل آنها خود اعتراف به اين حقيقت كند. و ممكن است مراد، مطلق آفريده هاى جهان باشد هرچند مشركان اعادۀ بشر را منكرند.

معناى آيه: بگو: آيا از شريكانتان، يعنى از بت ها و غير بت ها كه آنان را شريك خدا مى پنداريد كسى هست كه آفريده ها را آغاز كند، سپس آنها را بازگرداند؟ يعنى توان آن را دارد كه خلق يك گياه يا يك حيوان يا انسان را، چه رسد به خلق همۀ انواع زنده ها، از مبدأ خاك آغاز نمايد و پس از سير دادن او در مراحل حياتش دوباره او را به خاك بازگرداند؟

ص:378

گمان باورى مشركان

قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ

يعنى: تو خود بگو: تنها خداست كه مخلوقات قابل اعادۀ اين جهان را در آغاز مى آفريند، سپس آنها را پس از طى مراحل و سير مسافت هاى مختلف به معاد پيش بينى شدۀ خود بازمى گرداند. پس چگونه افكارتان از مبدأ حقيقى به سوى جمادى بى روح يا مخلوقى محتاج ديگرى بازگردانده مى شود؟!

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ

يعنى: بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق هدايت كند؟ يعنى خود مستقلاًّ موجودى قابل هدايت را از حيوان و انسان به سوى هدف تكوينى يا ارادى و اختيارى او راهنمايى كند؟ بگو: اللّه است كه مطلقاً و بدون استثنا همۀ متحركان و نيازمندان هدايت طبيعى را راهنمايى تكوينى مى كند، و نيازمندان هدايت ارادى و اختيارى را در مسير هدايت دينى نخست به نحو ارائۀ طريق كه وظيفۀ اصلى اديان الهى است، و سپس پذيراشدگان را به نحو توفيق خاص و ايصال به مطلوب، هدايت مى كند.

أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

يعنى: پس آيا كسى كه به علم و قدرت و توان به سوى حق هدايت مى كند، بهتر است كه جامعه و هر فرد جاهلى از او پيروى كند، يا كسى كه خود هدايت نمى يابد مگر آن كه از طرف كس ديگر هدايت شود؟ يعنى توان هدايت به راه طبيعى خود و قدرت درك مصالح و مفاسد امور اختيارى خود را ندارد و نيازمند ديگران است. پس شما را چه عارض شده و چگونه داورى مى كنيد؟

وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ

و بيشتر آنان جز از گمان پيروى نمى كنند. يعنى مشركان در انتخاب معبود و پرستش بت ها و ستارگان و پايبندى به آداب و رسوم جاهلى، اكثراً تابع ظنّ و ترجيحات ذهنى بدون دليل متقن اند، نظير گرايش به افكار عامّه و تقليد كوركورانه از گذشتگان. و كلمۀ «بيشتر» اشاره است به اين كه عدّه اى معدود از آنها نظير حاكمان جور و علماى سوء و هوشمندان عاشق ثروت، با تشخيص و علم به حق، راه شرك و لوازم آن را پيش گرفته اند.

و حق اين است كه ظنّ و گمان هيچ به حق نمى رساند و در اثبات حق كفايت نمى كند. يعنى

ص:379

ظنّى كه اندكى رجحان بر شك دارد، در نزد عقل و عقلا و از نظر شرع، حجت و برهانى در اثبات امرى به ويژه از مهمّات امور حساب نمى شود. و به يقين، خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست.

وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «37» أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «38»

لغت و اعراب:

نفى چيزى به كلمۀ ماكان، نفى شأنيت و استعداد آن است. دون: غير. تصديقَ الّذى خبر «كانَ» ى محذوف است به تقدير «ولكن كان تصديقَ الّذى». تفصيل الكتاب و لاريب فيه و من ربّ العالمين خبر دوم و سوم و چهارم «كان» ى مقدّر است. تصديق مصدر است به معناى فاعل يا مفعول. سورة مثله مرجع ضمير «مثله» قرآن است.

تفسير:

وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ

يعنى: و هرگز اين قرآن را نسزد كه جعل شدۀ به دروغ از جانب غير خدا باشد. يعنى با تأملى دقيق و منصفانه روشن مى شود كه از شأن و استعداد و صلاحيت اين كتاب دور است كه افترائاتى از سوى غير خدا و به نام خدا باشد، زيرا الفاظى در اين رتبه از زيبايى و فصاحت، و محتوايى در اين حدّ از برترى و عمق، شامل علوم عالى و حكمت هاى متعالى، حاوى شريعتى جامع، آدابى كامل، اخبارى صحيح و وافر از غيب هاى گذشته و آينده، به گونه اى كه هر صاحب خرد و ارباب دانش را مبهوت، و هر دانشمند متخصص فنون را

ص:380

متحير مى سازد، چگونه مى تواند در محيط بربريت و جاهليت، به دست انسانى محروم از همۀ تمدن ها و شئون فرهنگى انشا و تنظيم گردد؟!

تحدّى قرآن

وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: ولكن اين قرآن تصديق كننده است آنچه را پيش از او بوده و گذشته، يعنى تصديق كنندۀ انبيا و مرسلين و كتاب هاى دين و شرايع آنهاست. و يا آن كه اين قرآن تصديق و تأييد شدۀ همۀ آنهاست (چنان كه در آيۀ 81 سورۀ آل عمران بيان شده است). و نيز اين قرآن، تفصيل و شرح دهندۀ كتاب است. يعنى از همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته اصول و كليات معارف آنها را بيان مى كند كه همه از جانب مبدأ واحد به دست صالحانى برانگيخته از مبدأ واحد در هدف واحد است و همه حاوى يك دين كلّى و عرضه دارندۀ شرايع مختلف در طول تاريخ بر حسب اختلاف و اقتضاى زمان و محيط و نفوس جامعه است. و نيز اين قرآن، هيچ شك و ترديدى در آن نيست. يعنى در نزد فرشتگان ملأ اعلى و پيامبران الهى و نگارش آن در كتاب هاى گذشته و اندراج آن در لوح محفوظ، هرچند اين مخالفان نپذيرند. و يا آن كه نبايد در آن هيچ عاقل و منصف و انسانى كه داراى وجدان سالم و عقل سليم است ترديد كند. و نيز اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان است، يعنى از سوى خدايى كه خالق و مدبر جهان و جهانيان است و به مصالح و مفاسد آنان داناست.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: اى پيامبر، آيا آنها مى گويند: اين قرآن را او خود جعل كرده و به خدا نسبت داده است؟ در پاسخ بگو: شما هم يك سوره مثل اين قرآن بياوريد. يعنى شما هم كه مثل من عرب زبانيد و در فن ادب و سخن و شعر و قصيده و مدح و ايراد خطابه و فصاحت و بلاغت سرآمد عصر و شهرۀ آفاقيد و به خاطر اشتغال پيشين خود در اين امور مهارت يافته ايد، نظير يك سوره از اين كتاب را هرچند كوچك، جعل و تنظيم كرده، بياوريد. و غير خداوند هركس را توان داريد براى تنظيم يك سوره در مقام مبارزه با سورۀ يك نفر، دعوت نماييد اگر شما در ادعاى خود راستگوييد.

ص:381

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ «39» وَمِنْهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَن لاَ يُؤْمِنُ بِهِ وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ «40»

لغت و اعراب:

بل اعراض از مطلب پيش و توجه به مطلب ديگر است. تأويل: ارجاع و برگرداندن، أوَّلَ الكلامَ إليه: سخن را به سوى آن بازگردانيد.

تفسير:

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ

يعنى: اى پيامبر، نه چنين است كه آنها دانستند كه اين قرآن كتابى در سطح پايين و متناسب انسانى درس نخوانده است و به تو نسبت دادند، بلكه آنها چيزى را كه به دانش آن نتوانستند احاطه كنند تكذيب نمودند. يعنى جهت تكذيبشان اين است كه آنها دربارۀ قرآن با معارف و علوم و حقايقى برخورد كردند كه از حيطۀ درك و فهم آنها بيرون است، و هنوز معانى و وعد و وعيدها و اخبارات غيبى و ملاحم و پيش گويى هايى كه در آينده تحقق مى پذيرد و عينيت خارجى مى يابد و ناچار به پذيرش آن مى شوند بر آنها نيامده و آشكار نشده است.

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ

يعنى: كسانى كه پيش از آنها بودند نيز پيامبران خود را اين گونه تكذيب كردند، پس بنگر كه عاقبت ستمكاران چگونه شد!

وَمِنْهُم مِن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَن لاَ يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ

ص:382

يعنى: و از آنها برخى به قرآن ايمان مى آورند و برخى ايمان نمى آورند. مراد اين است كه كفّار در برابر دعوت اسلام دو گروه اند: برخى به خاطر درك عقل يا آشنايى به معارف تورات و انجيل، در باطن به اسلام و قرآن ايمان مى آورند هرچند در ظاهر به پيروى از هوا و حبّ جاه و مال و وساوس شيطانى تسليم نمى شوند. و برخى روى جهل و عناد و پيروى از محيط فاسد و تقليد از گذشتگان ايمان نمى آورند. و پروردگار تو از ازل به فسادانگيزان داناتر است. يعنى مى داند كه گروه اول جزو فساد انگيزان اند، هرچند گروه دوم نيز فاسدند.

وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «41» وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ «42» وَمِنْهُم مَن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُميَ وَلَوْ كَانُوا لاَ يُبصِرُونَ «43»

تفسير:

وَ إِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِىءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

اين آيه، آموزش راه حقّى است به مدافعان هر حقّى كه اگر از پذيرش و تسليم طرف مقابل مأيوس گردند، خود تبرّى از آن باطل بجويند تا طرف، طمع تسليم شدن او را نكند.

يعنى: اى پيامبر، اگر تو را تكذيب كردند، به آنان بگو: عمل من از آنِ من و عمل شما از آنِ شماست. يعنى عمل من ابلاغ رسالت الهى، و هدايت جامعه به سوى عبادت او، و وعده و بشارت مطيعان، و هشدار و تهديد عاصيان است؛ و عمل شما اعتقاد به شرك و كفر، و سوق مردم به سوى پرستش جمادات و رذايل اخلاق و سنن فاسد و عمل هاى پليد. حال كه شما از آنچه من مى كنم بيزاريد، من هم از آنچه شما مى كنيد بيزارم. اين آيه نظير آيۀ لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِىَ دِينِ [كافرون، 6] است.

وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ

ص:383

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه به سخنانت گوش فرا مى دهند؛ آيا تو توان دارى كه كرها را سخن بشنوانى هرچند آنها تعقّل نكنند؟! مراد گوش دادن آنها به تلاوت آيات قرآن و كلمات مختلف و سخنرانى هاى پيامبر است. و اطلاق عنوان كر و عدم تعقّل دربارۀ آنها و ظاهرِ استفهامِ انكارى، اشاره به اين است كه آنها به معانى و مقاصد گفتارت نه اعتقاد دارند و نه قصد تعقّل و عمل، پس اميدى در آنها نيست.

كر و كور بودن كافران

وَمِنْهُم مَن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِى الْعُمْىَ وَلَوْ كَانُوا لاَ يُبصِرُونَ

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه به سوى تو مى نگرند؛ آيا تو توان راهنمايى كوران را دارى هرچند آنها نبينند؟! مراد از نگاه آنها به پيامبر، نظر كردن به رفتار نيكو و اخلاق پسنديده و معجزات نافذ اوست هرچند تسليم نبودند. و توصيف آنها به كورى و ذكر استفهام انكارى، بيان اين است كه چون نگاه تعقّل و تأثّر و پذيرش ندارند پس كوردل اند، و تو همان گونه كه كوران فاقد حسّ بينايى را ارائۀ راه نتوانى، آنها را نيز هدايت نتوانى كرد.

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «44» وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كأَن لَمْ يَلْبَثوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ «45» وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ «46»

لغت و اعراب:

شيئاً صفت مفعول مطلق مقدّر است، به تقدير «ظلماً قليلاً أوكثيراً». يوم متعلّق است به «أذكر» مقدّر. لَبِثَ زيد - از باب عَلِم -: درنگ نمود. كأن لم يلبثوا حال است از ضمير جمع يحشرهم. تعارف: شناختن يكديگر. اِمّا نرينّك اصلش «إن نُرِك» بوده،

ص:384

«ما» ى زائده و نون تأكيد اضافه شده. جملۀ فإلينا مرجعهم جزاء شرط است، به تقدير «فلاتحزن فإلينا مرجعهم».

تفسير:

نفى ستم از پروردگار

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

آيه اشاره است به اين كه آنها كه از استماع حق، كر و از ديدن حقايق كورند، خدا آنها را كر و كور نكرده، بلكه خود چنين اختيار نموده اند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند هيچ ستمى به مردم روا نمى دارد، ولكن مردم به خود ستم مى كنند. يعنى كرى گوش دل، و كورى چشم بصيرت كه سبب آثار سوء و عذاب هاى دنيوى و اخروى است نتيجۀ كار خود آنهاست كه دعوت انبيا را رد و شرك و كفر را اختيار نموده، غور در طغيان و فسق كرده اند.

عمر كوتاه دنيا براى كافران

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ

يعنى: و به ياد آور روزى را كه خدا آنها را گردهم مى آورد (يعنى همۀ مشركان يا همۀ مكلّفان را در روز قيامت، با نفخۀ دوم صور، از ميان گورها در مجتمع عظيمى محيّرالعقول و بى سابقه ولاحقه جمع مى كند). آنها در حالى هستند كه گويى جز ساعتى درنگ نداشته اند. يعنى پس از زنده شدن، وضع حالشان حاكى است كه طول عالم برزخ براى آنها يك ساعت بوده است و علاوه، قدرت بالغۀ الهى در تبديل اجساد دنيوى آنها به اخروى به گونه اى است كه گويى همان اجساد است كه امروز بيرون آمده و ارواح برزخى با آنها جفت شده، و از اين روست كه مى فرمايد: آنها با يكديگر مشغول معارفه مى شوند، و مثلاً يكى به ديگرى مى گويد: آيا شما فلان شخص نيستيد؟

ممكن است مراد از «لم يلبثوا» درنگ در دنيا باشد، يعنى گمان مى كنند كه مدت عمرشان در دنيا بيش از يك ساعت نبوده كه عملى انجام نداده و زاد و توشه اى فراهم نكرده اند. و بنابراين، «يتعارفون» جملۀ مستأنفه و مستقلّه است. و آيۀ 55 سورۀ روم مؤيّد معناى اول است، لكن آيه هاى 35 احقاف و 46 نازعات، قابل حمل به هر يك از دو احتمال است.

ص:385

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ

يعنى: كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب كردند، يعنى زندگى پس از مرگ و قيامت و پس از آن را منكر شدند، سخت زيانكار شدند و هرگز هدايت نيافتند، يعنى در دنيا كه دار تكليف است و محيط پذيرش هدايت هاى پيامبران و درك داورى هاى عقل سليم و راه يافتن به سوى صراط مستقيم.

وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، اگر پاره اى از آنچه را كه به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم (مانند فرو فرستادن عذاب هاى دنيوى، شكست هاى جنگى، ريشه كن كردن شرك از جزيرة العرب، از بين بردن تدريجى عقايد و شوكت كفرآميز از آن محيط يا از جهان بشريت) يا تو را قبض روح كنيم و به سوى خود ببريم (يعنى عذاب آنها را به چشم نبينى) بازگشت آنها به سوى ماست، يعنى غمناك مشو، زيرا صحنه هاى حوادث در آخرت، يكايك براى همه به ظهور خواهد آمد، و سپس خدا بر آنچه مى كنند شاهد و گواه است.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «47» وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «48» قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ «49»

لغت و اعراب:

قسط: جور و عدل، از اضداد است. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى چيزى و نيز آخر آن مدت. لايستقدمون جملۀ مستأنفه است نه عطف بر يستأخرون.

ص:386

تفسير:

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ

آيه در مقام بيان دو امر كلّى است: 1 - هر امّتى را فرستاده اى است. 2 - هر فرستاده را پس از اتمام دعوت و حجت، دربارۀ عكس العمل امّتش، داورى عادلانه است.

معناى آيه: و براى هر امّتى فرستاده اى است. يعنى سنّت جاريۀ الهى از آغاز خلقت بشر تا پايان سكونتش در زمين چنين است. و در كلمۀ «امّت» ابهام است و ممكن است مراد اهل يك عصر، يا اهل يك زبان، يا اهل يك نژاد مانند سياه پوست يا سفيدپوست، يا اهل يك دين مانند يهود و نصارا باشد، لكن آيه ناظر به حال گذشتگان است نظير وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ [فاطر، 24] و اما نسبت به عصر نزول قرآن، تمام مردم جهان از موجودين و آيندگان همه به حساب يك امّت اند و همه يك رسول به نام محمد صلى الله عليه و آله و يك كتاب به نام قرآن دارند و اختلاف عناوين اقشار ملت در اين حكم دخالت ندارد، نظير وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ [انبياء، 107] و نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً [فرقان، 1].

فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و چون فرستادۀ آنها بيايد، ميان آنها به عدالت داورى شود.

يعنى پذيرندگان دعوت رسولان در دنيا به عنوان مؤمنان و مطيعان، مورد تجليل و تعظيم و در آخرت مشمول پاداش و تكريم واقع مى شوند، و منكران و كافران مورد نكوهش و لعن دنيوى و كيفر سخت اخروى قرار مى گيرند، و در اين داورى هرگز به آنها ستم نمى شود. يعنى نه از پاداش نيكان كسر مى شود و نه در كيفر بَدان اجحاف مى شود. و محتمل است مراد از «قضى بينهم» اين باشد كه ميان امّت ها در صورت اختلاف، در دنيا به نحوى و در آخرت به نحوى ديگر داورى مى شود.

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

و مى گويند: اين وعده زمانش كى است اگر شما راستگوييد؟ يعنى مشركان پس از شنيدن وعيدهاى قرآن و تهديدات پيامبر اسلام، از قبيل شكست آنها و زوال شرك از

ص:387

محيط و قيام رستاخيز و عذاب هاى آخرت، به عنوان مسخره و استهزا، اين امور را طلب مى كنند.

عذاب خدا تأخير نمى پذيرد

قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِى ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ

يعنى: بگو: من براى خود، مالك هيچ زيان و سودى نيستم جز آنچه خدا بخواهد.

پس در امور زندگى و حوادث دنيوى، من به دفع هيچ ضرر و جلب هيچ سودى به استقلال، قدرت و توان ندارم چه رسد به آن كه عذاب هاى دنيوى شما يا قيام رستاخيز و كيفرها و عذاب هاى آن را بياورم.

لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَيَستَقْدِمُونَ

يعنى: براى هر گروهى (يعنى از صالحان و طالحان جهان نظير قبايل مختلف دنيا و سلسلۀ خلفاى عدل و سلاطين جور و اولاد و آل مشاهير زمين) مدتى است، چون آخر مدتشان فرا رسد ساعتى تأخير نمى كنند و تقديم هم نتوانند كرد.

مراد اين است كه هر امّت و ملتى همانند يكايك افراد آن داراى حيات و زندگى اجتماعى و مدتى از عمرى متناسب خويش است، و داراى آثار و حالات از قبيل حدوث و انقراض و تكاليف و وظايف و هدايت و ضلالت و سعادت و شقاوت و خدمات و بركات و ظلم و طغيان براى جامعه است، و مدت عمر همه در علم ازلى الهى ثابت و در لوح محفوظ مندرج است و چون طبق ارادۀ حتمى او، آخر مدت آنها برسد، آنها توان تأخير از آن را ندارند، و نيز ملت ها قدرت تقديم و تعجيل در زوال مدت معيّن را هم ندارند.

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ «50» أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ أَلْآنَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ «51» ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ «52»

ص:388

لغت و اعراب:

أرايتم اين كلمه كثرت استعمال دارد در معناى أخبرنى يا أخبرونى. باتَ زيد فى مكان - از باب ضَرَب -: شب را در آن جا گذراند. بيات: شبانه بر دشمن هجوم آوردن.

إن أتاكم جواب شرط محذوف است، به تقدير «أخطأتم و ندمتم». أثمّ إذا به تقدير «ثمّ ءَإذا». الان به تقديم همزۀ استفهام بر الف لام داخل آن، و تقدير «يقال لهم الان آمنتم» است.

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: به من خبر دهيد، آيا مى دانيد كه اگر عذاب خداوند شبانه يا در روز بر شما فرود آيد، به خطاى خود آگاه و پشيمان خواهيد شد؟ پس گنهكاران چه چيزى از آن را به شتاب مى خواهند؟ يعنى به چه نوع يا صنفى از آن عجله دارند؟ در حالى كه عذاب، هيچ قسمش قابل طلب نيست.

أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ الانَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ

يعنى: پس از آن كه عذاب نازل شد و آنها با مشاهدۀ مرگ ايمان آوردند، به آنها گفته مى شود: آيا حال كه عذاب الهى بر شما فرود آمده به آن ايمان مى آوريد؟ و بى ترديد شما بوديد كه بدان شتاب داشتيد.

ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ

عطف است به جملۀ «إذا جاء أجلهم» در آيۀ 49 دربارۀ هر امّتى كه با كفر و طغيان سقوط كرده اند. يعنى سپس به كسانى كه به خود ستم كرده اند، به نحو امر تعجيزى و توبيخ و مسخره، گفته مى شود: بچشيد عذاب هميشگى را، آيا جز به آنچه در دنيا كسب مى كرديد كيفر مى شويد؟ يعنى عذاب ها تولد يافته از آن افكار و اعمال است يا تجسّم و تبلور آن عقايد و اخلاق و كردار است.

ص:389

وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ «53» وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «54» أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ والْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «55» هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «56»

لغت و اعراب:

نبأ: خبر، و استنباء: استخبار. أحقٌّ هو مرجع ضمير، عذاب موعود يا اسلام يا قرآن است.

افتدى الرجل: او را به فديه رها ساخت.

تفسير:

وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ

يعنى: اى پيامبر، از تو مى پرسند كه آيا آن حقّ است؟ مرادشان سؤال از روز واپسين و وعدۀ عذاب، يا نبوت و كتاب آسمانى پيامبر است، و استفهام به عنوان انكار و استهزا است.

قُلْ إِى وَ رَبِّى إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

يعنى: بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه آن بى ترديد، حقّ است، و شما هرگز عاجزكننده نيستيد. يعنى بگو شكّى در آن نيست، زيرا مقتضى آن موجود و مانعش مفقود است. وجود مقتضى، شرك و كفر و طغيان شماست كه به قضاوت عقل و اخبار شرع، علت

ص:390

تامۀ آمدن روز كيفر و عذاب است. و نبود مانع، ناتوانى و عدم قدرت شما در آن روز از فرار از قلمرو قدرت و حكومت خدا يا مقاومت و دفاع از خود در برابر اوست.

وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ

يعنى: و اگر براى هر كسى كه ستم كرده، در آن روز همۀ آنچه در روى زمين است ملك و دارايى باشد، به يقين آن را براى رها كردن خود از عذاب الهى فديه مى دهد.

مراد از ظلم، اعمّ است از ستم به خويش يا مردم يا ستم به خدا به وسيلۀ شرك و كفر، و يا ستم به دين و قانون به وسيلۀ ردّ و انكار آن. و مراد از «ما فى الأرض» آنچه در آن است از اموال شخصى و عمومى و آنچه در آن به وديعت است از مخازن و معادن و غيره.

وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و آنها هنگامى كه عذاب آن روز را مشاهده كردند پشيمانى خود را پنهان مى كنند. و ميان آنها به قسط و عدل داورى مى شود (يعنى دربارۀ همۀ آنچه متعلق تكليف بوده از عقايد و اخلاق و عمل و وظايف فردى و اجتماعى) و بر آنها هيچ گونه ستمى وارد نمى شود. يعنى از حدود استحقاق كيفرى آنها تجاوز نمى شود و به هر اندكى از كار خيرشان در ميان انبوه طغيان هايشان نيز پاداش داده مى شود.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ والْأَرْضِ

يعنى: آگاه باشيد آنچه در آسمان ها و اين زمين است مِلك حقيقى خداست. مراد از آسمان ها كرات بى پايان جوّى بالاى سر ما، يا طبقات هفتگانه در اصطلاح قرآن و سنّت است كه آسمان اول و طبقۀ نخست آن، شامل همۀ كرات جوّى و مناظر ظاهرى است. و اين ملكيت به لحاظ آن است كه آفرينش همه و حفظ و تدبير و بالأخره اعدام و فانى كردن همه آن گاه كه بخواهد در تحت ارادۀ حتمى اوست و هيچ ملكيتى بالاتر از اين نيست.

أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

آگاه باشيد كه حتماً وعدۀ خدا يعنى وعده هاى عذابى كه به منكران و مشركان و عاصيان مى دهد، حق است ولكن بيشتر آنها نمى دانند. يعنى از جلال و عظمت و سعۀ

ص:391

ملك و وعده هاى اخروى ما غفلت دارند و در جهل و هوا و هوس و شهوات خود فرو رفته اند.

اوصاف قرآن كريم

هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

او زنده مى كند و مى ميراند. يعنى هر موجود قابل حيات و مرگ در صحنۀ وجود، زندگى و مرگش به ارادۀ بدون واسطه يا با واسطۀ اوست، و غرض آن كه اين كار از شئون مالكيت حقيقى او بر سراسر عالم است. و به سوى او بازگردانده مى شويد.

و اين رجوع در ذوات ارواح از مرگ شروع مى شود و به ورود از درِ بهشت و دوزخ تحقّق مى يابد.

يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ «57» قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ «58»

لغت و اعراب:

صدور: جمع صدر، جلو هر چيزى از طرف بالا، سينه، و در اصطلاح شرع غالباً به روح اطلاق مى شود و با قلب و نفس و عقل و روح مترادف است. بفضل اللّه و برحمته هر دو متعلّق است به فليفرحوا ى محذوف، به تقدير «فليفرحوا بفضله و برحمته»، و «فاء» فبذلك جزائيه است به تقدير «إن فرحوا بشىء فليفرحوا بهذا» و «فاء» دوم تأكيد است.

تفسير:

يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ

خطاب آيه به همۀ انسان هاست از زمان نزول آيه تا انقراض دنيا كه نسبت به موجودين هر عصرى، فعلى و نسبت به گذشتگان و آيندگان انشائى است.

ص:392

يعنى: اى مردم، به يقين براى شما از جانب پروردگارتان موعظه و اندرز و شفائى براى آنچه در دل هاست آمده است.

موعظه، تذكر دادن و بيدار كردن و از ضرر و خطر ترساندن است كه اين كتاب به وسيلۀ امر و نهى و وعد و وعيد و قصص و امثله در دل ها ايجاد مى كند. و مراد از «شفاء» تأثير آن در ازالۀ عقايد باطل و خرافات جاهلى و زدودن امراض قلبى و صفات رذيله از دل انسان هاست كه دل ها را شفا مى بخشد.

وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اين قرآن سراپا هدايت و رحمت است براى گروندگان. مراد آن كه: بشر را در تحت عنوان هدايت به دين و شريعت، به همۀ كمالات انسانى راهنما مى شود و آنچه بدان هدايت مى كند رحمت است در دنيا و آخرت.

بايد دانست كه در اين آيه، چهار صفت براى قرآن ذكر شده است: موعظه، شفا، هدايت و رحمت. و اين اوصاف در واقع اشاره به مراحل تربيتى اين كتاب عظيم است نسبت به كسانى كه وجدانشان سالم و استعداد ذاتى و فطريشان به وسيلۀ فساد محيط و عقايد جاهلى و هواهاى نفسانى از بين نرفته باشد. زيرا بشر در مرحلۀ اول طبق اصل خلقت، دور از كمالات و خالى از معارف است و نيازمند وعظ و اندرز و تنبيه است و اين كتاب موعظه است.

و در مرحله دوم بايد امراض روحى، اوصاف ناروا و رذايل اخلاق كه بر روحش عارض شده و به صورت حال و صفت و مَلَكه درآمده، زدوده شود و قرآن شفادهنده است.

و در مرحلۀ سوم به مراحل كمال انسانى كه دين متكفّل آن است هدايت شود تا در نتيجه در مرحلۀ چهارم مشمول رحمت هاى واسعۀ حق گردد و قرآن سراپا رحمت است.

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ

يعنى: اى پيامبر، به جامعۀ بشريت بگو: پس به فضل و به رحمت خدا كه اين كتاب را به شما داده شاد و خرسند باشيد. آرى اگر بخواهند به چيزى خوشحال شوند به همين كتاب خوشحال شوند، زيرا اين از همۀ آنچه آنها جمع مى كنند بهتر است، يعنى از اموال و نفوس و جاه و مقام و غيره هرچند همه جا را فرا گرفته باشد.

ص:393

قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ «59» وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ «60»

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ اللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: به من خبر دهيد، آنچه از روزى خدا براى شما فرو فرستاده، نظير زراعت و ميوه جات و حيوانات و غيره، پس شما آنها را دو قسم كرده، قسمى را حرام و قسمى را حلال دانستيد، بگو: آيا خدا به شما چنين چيزى را اجازه داده يا آن كه بر خدا افترا مى بنديد؟

بايد دانست كه روزى عبارت است از هر چيزى كه انسان را در زندگى يارى دهد و سبب ادامۀ حيات او گردد از قبيل خوراك، پوشاك، مركب، مسكن، همسر و غيره. و در اين آيه بر روزى اطلاق «نزول» شده، اشاره به اين كه روزى ها را در جهان خلقت خزائنى است در نزد پروردگار و تحت ارادۀ حتمى او كه براى ادارۀ امور بشر از آن خزائن به تدريج نازل مى كند، ولكن فرو نمى فرستد - يعنى از مرحلۀ اقتضا به فعليت نمى آورد - مگر به مقدار محدود و معيّن و طبق اقتضاى مصالح عام و نظام اتمّ خلقت. و حاصل آن كه خزائن عبارت است از مواد اوليّۀ روزى ها، و انزال، در حركت و جريان قراردادن آنهاست تا آن گاه كه به مرحلۀ فعليت درآيند. به آيۀ وَإِن مِن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [حجر، 21] مراجعه كنيد.

ص:394

و مراد از آنچه آنان به زعم خود حلال و حرام مى كردند، چيزهايى است كه در آيۀ 103 سورۀ مائده و 138 سورۀ انعام مذكور شده و شرح آن گذشت.

وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

و آيا گمان كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند - به اين كه حلال او را حرام و حرام او را حلال مى كنند و حريم عالم تشريع را كه بايد همانند جهان تكوين در اختيار او باشد مى شكنند - در روز قيامت چيست؟ يعنى بدون ترديد، مستحقّ كيفرند، و عملى كه به اقتضاى عقول و تصريح شرايع قبيح است بدون مجازات نيست.

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

اين آيه به منزلۀ شكايت از بشر و نكوهش از رفتار اوست. يعنى هرچند خداوند بى ترديد، داراى فضل و احسانى بزرگ بر مردم است، ولكن بيشتر آنها سپاس گزار نيستند.

وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «61»

لغت و اعراب:

شأن: كار بزرگ و حال و وصف مهم. تتلو منه يعنى از جانب خدا. أفاض فى الأمر: وارد شد در كار. عَزَبَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: دور شد و پنهان گرديد. ذرّه: گرد، مورچه. ولا أصغر «لا» براى نفى جنس، «أصغر» اسم و «إلّا فى كتاب» خبر آن است.

تفسير:

وَمَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَمَا تَتْلُواْ مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ

ص:395

سوق اين آيه براى بيان سلطۀ تكوينى و احاطۀ علمى خداوند بر همۀ ذرات عالم هستى و عمل هاى همۀ بشر از پيامبر و مسلمين و كفّار است و مندرج بودن همۀ عمل ها پيش از وجود عامل، در لوح محفوظ.

معناى آيه: و تو اى پيامبر، در هيچ كار و حالى نمى باشى، و هيچ آيه و سوره اى از قرآن را از جانب او تلاوت نمى كنى، و تو و ديگران هيچ عملى از عمل هاى باطنى و بدنى انجام نمى دهيد مگر آن كه در همان حالى كه وارد آن مى شويد ما بر شما شاهد و گواهيم. يعنى حاضر و ناظريم، در دنيا تحمل شهادت مى كنيم و در آخرت اداى شهادت خواهيم كرد.

احاطۀ علمى خداوند بر همه چيز

وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فِى السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ

يعنى: و هرگز از پروردگارت چيزى به اندازۀ سنگينى ذره اى نه در زمين و نه در آسمان پنهان نيست. و نيز هيچ موجودى كوچك تر از آن ذره يا بزرگ تر نيست مگر آن كه در كتابى روشن ثابت است، يعنى در لوح محفوظ كه كتابى است نورانى و آشكار در مَرأى و منظر خواص فرشتگان، و كتاب تدوينى عامّ الهى كه همۀ حوادث عالم وجود در آن ثبت است.

و ممكن است مراد، كتاب تكوين خدا يعنى خود اين جهان خلقت باشد كه همه چيز در آن موجود است و حاصل آن كه هم وزن ذره اى در عالم هستى نيست مگر آن كه در علم ازلى الهى، و در كتاب تدوينى و تكوينى او ثابت و مستقر است.

أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «62» الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ «63» لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «64» وَلاَ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «65»

ص:396

لغت و اعراب:

خوف به معناى ترس، حالتى است در انسان كه به امور آينده تعلّق مى گيرد. و حزن به معناى اندوه، حالتى است كه به گذشته و آينده متعلّق مى شود. بُشرى: مژده و خبر مسرّت انگيز.

تفسير:

دوستان خدا

أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ

آيات زير، سوق شده براى بيان هدف اصلى سوره يعنى دعوت به كتاب حق و توحيد ربوبى.

معناى آيه: آگاه باشيد كه بى ترديد، دوستان خداوند نه بيمى بر آنان مى رود و نه اندوهناك مى شوند. مراد از «اولياء اللّه» كسانى هستند كه اصول عقايدشان محكم و فروع اعمالشان صحيح باشد. و مراد از عدم خوف و حزن نسبت به پس از مرگ است، زيرا از آغاز ورود به عالم برزخ، فرشتگان رحمت، آنان را نسبت به آينده بشارت به امن و احسان، و نسبت به عمل هاى گذشتۀ دنيا بشارت به قبول شدن كارهاى نيك و غفران كارهاى بد مى دهند.

الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

«الذين» صفت «أولياء اللّه» و شارح معناى آن است.

يعنى: دوستان خدا كسانى هستند كه ايمان آورده اند و از پيش تقوا مى ورزيدند. ذكر كلمۀ «كانوا» اشاره به اين است كه مراد از ايمان در اين جا درجۀ بالا و كامل آن است، كه پس از گذشت مراحلى از اصل ايمان و پذيرش دعوت حقّ، تحقق مى يابد. يعنى اولياى خدا متّصف به كمال ايمان اند و آنها از پيش و به مجرد شنيدن دعوت الهى آن را پذيرفته و همواره تقوا داشته اند تا بدانجا رسيده اند كه:

لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِى الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: آنها را در حال زندگى دنيا و در عالم آخرت، مژده و خبر مسرّت بخش است.

ص:397

مراد از مژده هاى دنيا وعده هاى وافر و اكيد خداوند در كتاب هاى آسمانى و از زبان پيامبران است، خواه راجع به امور دنيا باشد، مانند پيروزى در جنگ، شكست شرك و كفر، گسترش دين، غلبۀ اسلام بر مذاهب و شرايع و خلافت جهانى صالحان، و خواه راجع به امور آخرت از رحمت هاى واسعۀ حق و بهشت برين، و هرگز سخنان خدا را تبديلى نيست. يعنى هيچ يك از وعده هاى دنيوى و اخروى او تبديل نمى شود و قابل تخلّف نيست. اين است فوز عظيم و كاميابى بزرگ.

وَلاَ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و اى پيامبر، گفتار مشركان تو را غمگين نكند. (مراد تجليل آنهاست از بت ها و عزيز و مقتدرخواندن آنها و باليدن به عبادت آنها، و انكار نبوت، و تهديد به جنگ، و استهزا به كتاب آسمانى، و اطلاق نام هاى ناروا بر پيامبر و كتابش.) حقيقت اين است كه عزت و اقتدار، همه از آنِ خداست، اوست كه شنوا و داناست. يعنى آنها با آن گفتارها نمى توانند براى هدف هاى پليد و معبودهاى باطل خود حقّانيت و عزت كسب كنند و خدا نسبت به همۀ سخنانشان شنوا و به تصميماتشان داناست.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «66» هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ «67»

لغت و اعراب:

مَن فى السموات؛ كلمۀ «من» در هر دو مورد محتمل است كه به معناى «ما» باشد. و ما يتّبع «ما» نافيه است. شركاء مفعول «يتّبع» به تقدير «شركاء على الحقيقة يا أحقّاء بالشركة».

ص:398

خَرَصَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: دروغ گفت، حدس و تخمين زد. أبصر الطريق: روشن شد راه. ذلك اشاره به جعل است.

تفسير:

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ

يعنى: آگاه باشيد، حقيقت اين است كه هركس و هر چيز كه در آسمان هاست و هركس و هر چيز كه در زمين است همه از آنِ خداوند است، يعنى ملك حقيقى خداست و او خالق و حافظ و مدير و مدبّر امور آنهاست. و كسانى كه غير خدا را مى خوانند، يعنى بت ها و ستارگان و نحو آنها را به عنوان شريك خدا مى خوانند، آنها به حقيقت پيرو شريك خدا نيستند، زيرا آنها جماداتى بى اثر و بدون علم و اراده و فاقد شئون ربوبيت اند و چگونه مى توانند در الوهيت و ربوبيت و تصرف در جهان هستى شريك خدا شوند؟ بلكه آنها پيروى نمى كنند مگر از ظنّ و گمان و عقايد خرافى موهوم گذشتگان و آنها جز دروغ نمى گويند و جز به حدس و تخمين سخن نمى گويند.

هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً

اين آيه، تتميم بيان مالكيت خدا و برخى از شئون ربوبيت اوست كه در آيۀ سابق اشاره شد. يعنى: اوست كسى كه شب را به نفع شما آفريد كه در آن سكونت و آرامش گزينيد، و روز را روشن و آشكار ساخت، يعنى براى آن كه در آن به سوى تأمين اهداف زندگى و تنظيم و تكميل شئون حيات به راحتى سعى و تلاش نماييد.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

يعنى: بى ترديد در اين جعل و آفرينش نشانه هايى است براى گروهى كه مى شنوند.

مراد اين كه دقت در چگونگى تولد شب و روز و آثار وجودى هريك و دخالت اختلاف و آمد و شد آنها در حيات و بقاى ساكنان شب و روز كه كاشف از حِكَم و مصالح بى پايان است، به نشانه هاى بسيارى از توحيد حق و ربوبيت او رهنمايى دارد براى آنها كه گوش دلشان مى شنود.

ص:399

قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ إِنْ عَندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «68» قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ «69» مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «70»

لغت و اعراب:

سبحان مصدر است به معناى تسبيح، و مفعول مطلق فعل محذوف است به تناسب محل مانند سبَّحته، و به معناى «منزه» است و نيز در مورد انشاى تعجب، استعمال مى شود.

سلطان: تسلّط و قدرت، حجّت و برهان. قال عليه: افترا بست بر او. متاعٌ به تقدير «هو متاع».

تفسير:

قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً

يعنى: مشركان گفتند كه: خدا براى خود فرزندى گرفته است.

بايد دانست كه معناى گرفتن فرزند در انسان و حيوان اين است كه چيزى از اجزاى ذات او از او جدا شود و از راه حمل و زايش يا تخمگذارى به تدريج تربيت شود و شبيه او در خارج پديد آيد. و هدف طبيعى اين عمل اين است كه ولد در جلب منافع و دفع مضار، ياور والد گردد و ذخيره اى براى روز مباداى او باشد.

سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ

ص:400

يعنى: ذات خداوند، منزه است از اتخاذ ولد كه جزئى از او جدا شود و تربيت شود تا نظير او گردد، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ [اخلاص، 3]. او بى نياز است و نياز به منافعى ندارد كه جلب كند و مضارّ و آسيبى به او نمى رسد كه دفع نمايد. و چگونه چنين باشد و حال آن كه هر چه در آسمان ها و هرچه در زمين است ملك حقيقى اوست.

إِنْ عِندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: هرگز در نزد شما دليل و برهانى بر اين امر نيست. آيا بر خدا چيزى را كه هيچ علمى بدان نداريد افترا مى بنديد؟

قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ

يعنى: بگو: بى ترديد، كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند هرگز رستگار نمى شوند، يعنى خواه در اصول دين يا فروع آن و خواه در يك حكم يا در اختراع مذهب و شريعتى.

مَتَاعٌ فِى الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ

يعنى: افتراى به خدا برخوردارى اندكى در دنياست. طبعاً افتراها براى دريافت منافعى از دنيا و برخوردارى از آن است، مانند آنچه علماى تورات و انجيل به نام آن دو كتاب براى حفظ جاه و حيازت مال جعل مى كردند و هم چنين افتراهاى ساير اديان و مذاهب باطل. سپس برگشت همۀ آنان به سوى ماست، يعنى در قيامت وقت حضور در محكمۀ عدل الهى. و پس از آن، يعنى پس از محاسبه و قضاوت عادلانه، آنها را به سزاى آن كه در دنيا كفر مى ورزيدند عذاب سخت مى چشانيم.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ «71» فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَ لْتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ «72»

ص:401

لغت و اعراب:

مقام مصدر ميمى به معناى قيام، و نيز اسم زمان و مكان است. أجمع الأمر و على الأمر:

عزم كرد بر آن و تصميم گرفت. و أجمع: تصميم به كار مهمى گرفت كه نياز به تفكر دارد.

غُمّة: حزن و اندوه، حيرت و جهالت، چيزى كه چيز ديگر را بپوشاند. قضى إلى الشىء: به آن چيز پرداخت و كار آن را تمام كرد. فما سألتكم اين جمله بدل جواب است و تقدير:

«فلاضرر لى فإنّى ما سألتكم» است.

داستان نوح (ع)

تفسير:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِى وَتَذْكِيرِى بِآياتِ اللَّهِ

يعنى: اى پيامبر، بر مردم و مشركان سرگذشت نوح را تلاوت كن و بازگو نما. هنگامى كه به قوم خود گفت: اى قوم من، اگر اقامت من در ميان شما و يا قيام من به هر تبليغ و يا مقام رسالت و منصب نبوتِ من، و تذكر دادنم به آيات خدا، يعنى آيات كتاب آسمانى و نشانه هاى توحيد ربوبى، بر شما بزرگ و سنگين است، يعنى و از اين جهت است كه همواره با من در مخالفت و جنگ و ستيز هستيد؛

فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَلاَتُنظِرُونِ

يعنى: پس من بر خدا توكل كردم، در نتيجه عزمم راسخ، و اراده ام محكم و استوار، و تصميمم بر ادامۀ دعوت جدّى است. پس شما نيز دربارۀ كار خود نسبت به من، همراه شريكان و همفكران خود تصميم بگيريد، سپس كارتان بر شما مبهم و پوشيده نماند، يعنى جوانب كار و عواقب آن و مفاسد تابعه را خوب بسنجيد تا ابهامى نماند و بعداً مايۀ غم و اندوه شما نگردد، آن گاه كار مرا يكسره كنيد و هيچ مهلتى به من ندهيد.

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَ لْتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

يعنى: پس اگر روى برتافتيد و از پذيرش دعوتم اعراض كرديد هيچ آسيب و ضررى به من نمى رسد، زيرا هيچ گاه مزدى از شما در برابر تبليغ خود نخواسته ام كه قطعش ضرر

ص:402

زند؛ پاداش من جز بر عهدۀ خدا نيست، و من مأمورم كه خود از مسلمين باشم، يعنى من بر حسب وظيفۀ هر نبىّ و رسولى، به دين و كتاب خود ايمان دارم هرچند احدى آن را نپذيرد، و يا آن كه من تسليم امر او هستم.

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ «73» ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ «74»

تفسير:

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ

يعنى: نتيجۀ سخن منطقى و مستدلّ و قاطع نوح پيامبر اين شد كه او را تكذيب نمودند، يعنى بر تكذيب سابق پافشارى كردند تا نوبت به داورى عملى رسيد. پس به عنوان مقدمۀ نزول عذاب، نوح و كسانى را كه در كشتى همراه او بودند از عائله و گروندگان، نجات بخشيديم و آنها را جانشينان قرار داديم، يعنى جانشينان مؤمنان گذشتۀ بشر در پذيرش شريعت وقت و پياده كردن آن، يا جانشينان غرق شدگان در حيازت روى زمين و تسلّط و آباد نمودن آن.

وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد ما را تكذيب كردند همه را غرق كرديم، پس بنگر كه عاقبت كار و سرانجام طغيان كسانى كه بيم داده مى شدند ولى عبرت نمى گرفتند و به آن هشدارها توجه نمى كردند، چگونه شد.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ

ص:403

يعنى: پس از انقراض نسل كفّار قوم نوح و سكونت گزيدن نوح و مؤمنان نجات يافته در روى زمين، فرستادگانى را پس از نوح در طول تاريخ به سوى اقوامشان برانگيختيم، و آنها براى ملت هاى خود دلايلى روشن، يعنى حجت و برهانى محكم و كتابى متقن و معجزاتى آشكار آوردند، لكن آنان هرگز حاضر نشدند به آنچه از پيش انكار كرده بودند ايمان آورند، و گويى نسل كفّار در برابر پيامبران، مانند همديگر و مقلّدان متسلسل بودند.

و ممكن است معنا اين باشد كه هيچ كافرى حاضر نبود آنچه را پيش از دعوت انبيا منكر بود پس از دعوت و اقامۀ حجت و بيّنات و معجزات بپذيرد. و اين، كنايه از جهل و عناد و تقليد كوركورانۀ آنها از گذشتگان است.

كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ

يعنى: اين چنين ما بر دل هاى تجاوزكاران طبع مى كنيم. ما همانند نقش نگين مُهر مى زنيم و حالت ثابتى در دل هايشان ايجاد مى كنيم كه مانع از تأثير پند و اندرز و مظاهر ديدنى و شنيدنى توحيد در آنها مى شود. و اين معنا را ختم و طبع گويند و از آن تعبير مى شود به مهر قساوت و شقاوت. و ذكر كلمۀ «معتدين» اشعار بر علّيّت است، يعنى اين طبع به خاطر تجاوز آنها از حدود تكاليف اصولى و فروعى است.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ «75» فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ «76» قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ «77» قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ «78»

ص:404

لغت و اعراب:

ملأ: سران و اشراف قوم كه ديدنشان چشم ها را پر از ابّهت و دل ها را پر از هيبت مى كند.

أتقولون للحق به تقدير «أتقولون للحقّ إنّه سحر» است.

داستان موسى (ع) و فرعون

تفسير:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ بِآيَاتِنَا

يعنى: آن گاه ما پس از آنان، يعنى پس ازپيامبرانى كه بعد از نوح آمدند و رفتند، موسى و هارون را به سوى فرعون و اشراف قوم او برانگيختيم همراه آيات ومعجزات بسيار خود كه در برخى از مواضع اين كتاب كريم مانند آيۀ 101 اسراى نُه گانه بودن آنها و در برخى ديگر مصاديقى از آنها ذكر شده است. و علت ذكر اين كه آنها به سوى ملأ ارسال شده اند اين است كه ملأ فرعون پيوسته متصدى امور كشور بودند و قبول و ردّ آنها قبول و ردّ اكثريت جامعۀ وقت بود.

فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ

يعنى: پس از آمدن آن دو پيامبر و عرضه داشتن دعوت و معجزات خود، فرعونيان تكبر ورزيدند، و آنان گروهى گنه پيشه بودند.

فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: پس چون حق از جانب ما به سوى آنها آمد، يعنى دعوت حق و معجزات حقّى كه موسى و هارون آورده بودند، گفتند: به يقين، اين جادويى آشكار است.

قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا

يعنى: موسى گفت: آيا به امر حق و حقيقت ثابت، وقتى كه به شما عرضه شد مى گوييد جادوست؟! آيا واقعاً اين ها جادوست؟ ظاهر كلام اين است كه فرعون و مَلَأش اهل درك و فهم بودند و قدرت تشخيص حقايق از اوهام و جادو را داشتند، و از اين رو آنها را با دو استفهام انكارى متوجه وجدان خودشان مى كند.

وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ

ص:405

يعنى: در حالى كه هرگز جادوگران رستگار نمى شوند و خود ديديد كه در يوم الزينة مغلوب شديد، زيرا اوهام و تخيّلات جز منافع محدودى براى اهل هوى اثرى ندارد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا

يعنى: آنها (يعنى فرعون و سران قومش كه همواره با موسى طرف گفتگو و ستيزه بودند) گفتند: اى موسى، آيا تو آمده اى ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم، يعنى از اعتقاد به ربوبيت فرعون و بت هاى زير سلطه و ربوبيت او و عادت و سنّت هاى ديرينۀ آنها، منحرف و منصرف سازى؟!

وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و در اين سرزمين كه ملك كشور مصر است، بزرگى و حكومت از آنِ شما دو نفر باشد؟ مرادشان اين است كه آمده ايد حكومت با سابقۀ فراعنه را ساقط كنيد و در اين سرزمين پهناور، دولت اسرائيلى تشكيل دهيد و سلطنت كنيد؟ ما هرگز اجازۀ چنين چيزى را نمى دهيم، و ما هرگز به شما ايمان آورنده نيستيم.

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ «79» فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَ لْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ «80» فَلَمَّا أَ لْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ «81» وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «82»

تفسير:

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِى بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ

يعنى: فرعون حقيقت دعوت و شريعت و معجزات موسى را ناديده گرفت و همه را حمل بر جادو و سحر كرد و در صدد مبارزه و ابطال برآمد، و چنين گفت: هر جادوگر دانا و

ص:406

ماهر و متخصص در فن سحر در كشور مصر را نزد من آوريد.

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ

يعنى: پس چون جادوگران آمدند؛ يعنى چون ماهرهاى فن جادو در نزد فرعون اجتماع كردند، آنها را از وضع موسى و هارون اين گونه خبر داد كه دو نفر جادوگر مى خواهند در مملكت من فساد برانگيزند و امنيت دينى و اجتماعى مردم را مختل سازند؛ و از آنها خواست با او مقابلۀ به مثل كنند تا سحرشان باطل و قصدشان ريشه كن شود. و در مقدمۀ اين معارضه، آنها را در محيطى وسيع و مجتمعى انبوه در عاصمۀ كشور در مقابل موسى و هارون قرار داد و بدين ترتيب از رئيس كشور و شاه عصر و اعيان ملت و سران مملكت گرفته تا سربازان صفر در سويى، و دو نفر مدّعى نبوت با لباس هاى ساده و كهنه در سوى ديگر قرار گرفتند.

قَالَ لَهُم مُوسَى أَ لْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ

يعنى: پس از آن كه جادوگران وارد محل اجتماع شده و در مقرّ معهود خود و موسى و هارون هم در مقابل آنها قرار گرفتند، موسى سبقت به سخن جست و در خطابى به آنها گفت: آنچه از ابزارهاى سحر به صحنه آورده ايد و تصميم افكندن آن داريد، بيفكنيد. اين سبقت در سخن از اين دونفر در مقابل درياى دشمن، و دعوت ساحران به آوردن و افكندن وسايل مبارزه، علامت قدرت روحى موساى كليم و اطمينان او به خدا و وعده هاى او و پيروزى در ميدان مبارزه است، و هميشه انبياى الهى عليهم السلام چنين بوده اند.

فَلَمَّا أَ لْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ

پس چون افكندند، يعنى هنگامى كه وسايل و ابزارهاى جادوى خود را از قبيل ريسمان هاى رنگارنگ ضخيم و باريك، و عصاها و شاخه هاى قوى و نازك درخت را افكندند، به ناگاه هريك تبديل به مارهاى مختلف در حركت و الوان، و اژدرهاى عظيم الجثّه و حيوانات ديگر عجيب الخلقه كه در چشم ناظران محيّرالعقول و هولناك مى نمود، گرديد. موسى در آن حال كه با كمال متانت حال آنها را مى نگريست، به جادوگران گفت: اين كه شما آورده ايد و چنين منظره اى ايجاد كرده ايد و همه در ترس و رعب فرو رفته اند، سحر است، يعنى جادوى بى حقيقتى بيش نيست، و اينك به زودى

ص:407

خداوند آن را باطل و تباه خواهد نمود، زيرا خداوند عمل فسادانگيزان را اصلاح نمى كند.

و ابطال سحر آنها به اين بود كه موسى عصايش را افكند كه ناگاه اژدرهايى بزرگ شد و مارهاى آنان را بلعيد.

وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

كلام عطف است به «سيبطله» و تتمۀ سخن موسى است.

يعنى: و خداوند حق را به كلمات خود ثابت مى كند، هرچند گنهكاران كراهت داشته باشند. مراد از حق، اصول و معارف و شرايع الهى است كه پيوسته در طول تاريخ در تعارض و تضاد با سنّت ها و مذاهب باطل بوده است. و مراد از «كلمات» حكم مندرج در لوح محفوظ و سنّت جاريۀ اوست از روز اول كه چون ميان حق و باطل نبردى درگيرد بالأخره حق را غالب و پيروز و پابرجا مى كند.

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ «83» وَقَالَ مُوسَى يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ «84» فَقَالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «85» وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ «86»

لغت و اعراب:

مَلإهم مرجع ضمير جمع «قوم» است. أن يفتنهم بدل است از فرعون يعنى «من فتنة فرعون» و مرجع ضمير فاعل «فرعون» است. عالَ: شىء مرتفع و بلند و در اين جا به معناى غالب و قاهر و مسلّط. فتنه: عذاب، آزمايش، و فتنةً به تقدير «موضعَ فتنةٍ».

ص:408

تفسير:

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ

يعنى: پس از مبارزۀ ساحران با موسى و شكست آنها، باز هم كسى به موسى ايمان نياورد جز فرزندانى از قوم او، يعنى جوان هاى بنى اسرائيل نه بزرگسالان و نه كودكان؛ آن هم با ترسى از فرعون و از سران و اشراف خودشان كه مبادا فرعون آنها را مورد عذاب و شكنجه قرار دهد.

و علت ترس آنها از سران قوم خود اين بود كه سران آنها زير سلطۀ طاغوت زندگى مى كردند و صاحب مال و ثروت و جاه شده بودند و هرچند قلباً طرفدار موسى بودند، لكن روى علاقه به جاه و مال و بيم آن كه فرعون همه را از آنها بگيرد عملاً طرفدار فرعون بودند و جوانان مؤمن از آنها نيز مى ترسيدند كه مبادا كار به اطلاع فرعون برسد.

وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: به يقين فرعون در روى زمين غالب و قاهر بود. ظاهر جمله اين است كه فرعون بر همۀ سكنۀ آن روز زمين سلطنت داشته، و اين نكته از برخى روايات هم استفاده مى شود. و حقّاً كه او از اسراف كاران بود، يعنى از تجاوزگران از حدود انسانى و حقوقى عقلايى و شرعى الهى بود.

وَقَالَ مُوسَى يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ

يعنى: و موسى به قوم خود - و ذرّيّۀ قوم كه ايمان آورده بودند - گفت: اى قوم من، اگر شما به خداوند گرويده ايد پس بر او توكل نماييد اگر به يقين تسليم او هستيد. مراد اين است كه توكل، نيازمند دو شرط است: ايمان كه مرحلۀ اول است، و تسليم كه مرحلۀ دوم است. و جدا كردن دو شرط در كلام براى بيان اين است كه شرط اول را داريد، پس در تحصيل شرط دوم بكوشيد.

فَقَالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس قوم او گفتند: ما بر خدا توكل كرده ايم؛ پروردگارا، ما را فتنه اى براى گروه ستمكاران قرار مده. يعنى مورد عذاب و شكنجۀ آنها قرار مده. و يا آن كه ما را مورد

ص:409

آزمايش آنها قرار مده، كه آنها را به وسيلۀ تسلّط بر ما بيازمايى كه قهراً ملازم آزمايش ما هم خواهد بود.

وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

يعنى: ما را به رحمت و احسان خويش از سلطۀ گروه كافران نجات بخش.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «87» وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ «88» قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ «89»

لغت و اعراب:

تبوّأ زيدٌ: منزل گرفت زيد. و در خود كلمه، منزل اتخاذ شده و چون تبوّأ زيدٌ منزلاً گويند، تجريد مى شود و «تبوّأ» تنها به معناى گرفتن استعمال مى شود. قبله مصدر است به معناى استقبال خاص مانند جِلسه، و نيز قبله چيزى است كه به سوى آن استقبال مى شود، و نيز به معناى متقابل، و جهت. بشّر المؤمنين فاعل بشّر «موسى» است. طَمَسَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: محو و نابود كرد آن را. شدَّ الشىءَ: بست و محكم كرد آن را. ليضلّوا متعلّق است به آتيت و لامش لام عاقبت است.

ص:410

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً

يعنى: و به موسى و برادرش هارون وحى كرديم كه براى قومتان در مصر خانه هايى اتخاذ كنيد. طبق تواريخ، بنى اسرائيل در آن هنگام به نحو صحرانشينى زندگى مى كردند، وحى آمد كه در خود مصر كه مركز سلطنت آل فرعون بود خانه بسازند و شهرنشين گردند.

وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و خانه هاى خود را مقابل هم بسازيد. مثلاً شهركى درست كنيد كه خانه ها در يك جا و مقابل هم قرار گيرد. و اين بدين منظور بود كه در شهر پراكنده نشوند و از اختلاط با فرعونيان نجات يابند، و نيز براى برپا كردن نماز جماعت و اجتماعات و سخنرانى هاى موسى و خودشان بوده. و محتمل است كه مراد «واجعلوا بيوتكم متوجهة إلى القبلة» باشد، يعنى همۀ خانه ها را روى به سوى كعبه بنا كنيد طبق آنچه نقل شده كه همۀ پيامبران ابتداءً مأمور به نماز به سوى كعبه بودند. و ظاهراً اين وقايع پس از پيروزى موسى بر فرعون و سحرۀ وى و در زمان اقامت گزيدن موسى و هارون در مصر و پيش از كوچ دسته جمعى براى عبور از نيل بوده است. و نماز را برپا كنيد، و اى موسى مؤمنان و گروندگان دعوتت را بشارت ده، يعنى بشارت به پيروزى بر فرعونيان.

و در اين آيه ضمير مخاطب در فعل اول تثنيه، و در فعل دوم و سوم جمع، و در فعل چهارم به نحو مفرد آمده، به لحاظ آن كه ابلاغ دستور خانه سازى بر عهدۀ دو پيامبر بوده، و خانه ها را رو به رو ساختن و نماز را برپا نمودن تكليف همه، و بشارت به فتح و پيروزى دنيا يا پاداش در آخرت از وظايف ولىّ امر و امام ملت است و او تنها موسى بود، زيرا تعدد رسل در يك زمان جايز است و تعدد امام و ولىّ امر جايز نيست.

وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ

يعنى: و موسى گفت: پروردگارا، تو خود فرعون و سران و اشراف قوم او را زينت و زيور و اموالى در زندگى دنيا داده اى. مراد از زينت در نزد عرف و مردم، وسايل زندگى و

ص:411

آرايش حيات است، مانند لباس هاى فاخر و مركب هاى زيبا و خانه هاى مجلّل و اثاث خانۀ متنوع و پرارج و نحو آنها. و مراد از مال، ساير اموال اشخاص است از عمومى و خصوصى و دولتى و سپاه و عِدّه و عُدّه، و اين علاوه بر فزونى نفوس آنها بود كه بنى اسرائيل در مقابل آنها در اقلّيّت سخت قرار داشتند. و نيز موسى گفت: پروردگارا، نتيجۀ آن عطيّۀ وافره و زينت و اموال اين شده كه آنها مردم را از راه مستقيمت گمراه سازند.

رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

يعنى: پروردگارا، اموال آنها را محو و نابود ساز و دل هايشان را بسته و سخت گردان، يعنى مُهر قساوت و شقاوت بر آنها بزن، به گونه اى كه دعوت پيامبران و اندرز رسولان و آيات كتاب هاى آسمانى در آنها اثر نكند و در نتيجه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند.

مراد از عذاب دردناك مرگ و عذاب برزخ است يا عذاب دنيوى دسته جمعى، مانند غرق و زلزله و رَجفه كه پس از نزول آنها ايمان آوردن پذيرفته نيست. و اين نفرين از موسى و برادرش پس از تكرر دعوت ها و پس از دادن مهلت ها و اتمام حجت ها از سوى آنها و پس از ردّ و انكار و عناد و اصرار از جانب قوم است به گونه اى كه يقين به عدم ايمان آنها حاصل شده بود، نظير نفرين نوح پيامبر كه خدا از عدم ايمان قومش خبر داده بود، وگرنه هيچ گاه پيامبران رحمت، وسيلۀ عذاب نمى شوند كه پيش از استحقاق، عذاب بخواهند.

قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: خداوند در خطابى به موسى و هارون فرمود: حتماً دعاى شما دو نفر پذيرفته شد و مورد اجابت قرار گرفت. (ظاهر آيۀ سابق اين است كه دعا تنها از جانب موسى بود و در اين آيه به هر دو نسبت داده شده، و از اين رو مفسران گفته اند كه: در دعاى سابق، هارون نيز شريك بوده ولو به وسيلۀ گفتن آمين.) پس هر دو مستقيم باشيد، يعنى در دعوت خود و هدايت جامعه پايدار و استوار باشيد و هرگز از راه نادان ها پيروى نكنيد، يعنى راه نادان هاى عصر كه شئون زندگيشان عقايد خرافى و رذايل اخلاق و عمل هاى زشت و پليد است.

ص:412

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ «90» آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ «91» فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ «92»

لغت و اعراب:

أتبعه و تبعه: پيروى كرد از او. غرق - به فتح راء -: غرق شدن. بغى: ظلم. عَدْو: تجاوز، و هر دو حال اند از فاعل أتبعهم، يا مفعولٌله اند، يعنى باغين و عادين، يا: لِلْبَغى و العَدْو. آمنتُ أنّه به تقدير «بأنّه». الان همزۀ استفهام انكارى، و الف لام عهد حضورى است، به تقدير «قيل له الان امنت»؟ و ان با الف لام، ظرف مبنى بر فتح و اسم زمانِ حال است.

تفسير:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ

يعنى: و ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم. يعنى از رود نيل كه همانند دريايى بود، از ساحل طرف مصر به ساحل مقابل رسانديم، بدين طرز كه چون شمار آنها قريب ششصد هزار نفر بود و آنها از تعقيب فرعونيان در هراس بودند، جادّه هاى وسيع و متعددى به اندازۀ گنجايش آنها با مراكب و اثاث و مواشى، در جهت عرض آب گشوديم و كف رود را كه از آغاز خلقتش آفتاب نديده بود خشك و هموار ساختيم تا همه به راحتى عبور نمايند.

ص:413

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً

يعنى: پس از آن كه بنى اسرائيل از رود گذشتند، فرعون و سپاهيانش به انگيزۀ ستم و تعدّى آنان را تعقيب كردند. و جهت تعقيب وقتى بود كه بنى اسرائيل از شهر مصر به تدريج به امر موسى بيرون آمده در بيرون شهر اجتماع كرده و به سوى مقصدى كه بدان مأمور بودند حركت كردند. فرعونيان پس از توجه با لشكر عظيمى به فرماندهى خود فرعون در تعقيب آنها از شهر بيرون شدند و پس از خروج بنى اسرائيل از دريا به ساحل ديگر، فرعونيان به ساحل آن رسيدند و چندين جادۀ وسيع قابل عبور در كف رود نيل يافتند كه بنى اسرائيل از آنها عبور كرده بودند.

اين جا فرعون و خواصّش چه فكرى و تبادل نظرى كردند، معلوم نيست، ولكن در تفاسير آمده كه جبرئيل امين به صورت سوار بر ماديانى در جلو او وارد جاده شد و ميكائيل اسبان آنها را از پشت تازيانه مى زد و به داخل جاده اى سوق مى داد و اسب فرعون با ديدن اسب جبرئيل، عنان از كف اختيار او برگرفت تا همه وارد جاده شدند.

حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ

يعنى: در جاده هاى آب رفتند تا آن گاه كه فرعون را غرق شدن دريافت، يعنى مقدمات مرگ به گونه اى كه جز وقت گفتن چند جمله نمانده بود وى را فرا گرفت. و ظاهراً اين در جايى بود كه فرعون در مقدمۀ لشكر در آخر جادۀ آبى و در نزديكى خروج به ساحل ديگر بود و آخر لشكر هم از ساحل اول وارد جاده شده بودند، كه به حكم حضرت حق آب ها از صورت انجماد جاده اى و ديوارها و فواصل بيرون آمد و فرعون و لشكريانش را همراه خود برد.

قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ

يعنى: فرعون در آن حال گفت: من ايمان آوردم به اين كه خدايى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، و من از تسليم شدگان پيشگاه اويم.

الْانَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: در آن زمان به فرعون گفته شد: آيا الآن ايمان مى آورى؟ (يعنى در وقتى كه اختيار از تو سلب گشته و عملت قابل قبول نيست؟ و اين همان زمان است كه موسى و

ص:414

هارون در مقام نفرين از خدا خواستند كه فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ) و حال آن كه پيش از اين گناه كردى و از مفسدين بودى. يعنى از آغاز عمرت تا حال كه پايان آن است گناه كردى و پيوسته از فسادانگيزان روى زمين بودى به فساد اعتقادى شرك و كفر، و فساد عملى ضلالت و اضلال.

آگاهى دانشمندان اهل كتاب از قرآن كريم

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ

يعنى: پس در نتيجۀ آن گناهان و افساد، امروز تو را به بدنت نجات مى دهيم، ميان روح و جسمت فاصله مى افكنيم، روحت را همانند ساير شقاوتمندان به برهوت مى فرستيم و بدن بى جانت را از وسط امواج به ساحل مى افكنيم تا براى كسانى كه پس از تو مى آيند نشانه اى گردى، يعنى نشانه اى از قدرت و عظمت خدا، و قهر او بر طاغيان و تبهكاران، و سقوط شوكت ظاهرى قدرت طلبان و ستم پيشگان، و علامت و نشانۀ اين كه ادعاى ربوبيّت عاليه باطل، و فرعون زمان جز عبدى ذليل در قبضۀ قدرت خداى جليل نبوده است. و حقيقت اين است كه بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما سخت در غفلت اند.

وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «93»

لغت و اعراب:

بوّأه: منزل و مكان داد او را. مبوّأ: منزل و مسكن، و اضافۀ آن به صدق شبيه بيان است.

طيّب: حلال نزد شرع، پسنديده نزد عقل، پاكيزه نزد طبع.

تفسير:

وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ

اين آيه به منزلۀ شكايت از بنى اسرائيل و عتاب آنهاست كه پس از نجات از چنگال

ص:415

فرعونيان و قرار گرفتن در وفور نِعَم الهى، كفران نعمت كردند و از روى علم و عمد به اختلاف پرداختند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما بنى اسرائيل را در منزلگه صدق جاى داديم، و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم.

كلمۀ «صدق» به معناى راستى و درستى است و چون عنوانى به آن اضافه شود مانند وعدۀ صدق و لسان صدق، مراد آن است كه اين عناوين، واجد آثار و لوازم مطلوب است نه فاقد آن. و معناى وعدۀ صدق آمدن وفا به دنبال آن و لسان صدق ترتّب آثار خوب و صدق بر گفتار آن است. پس معناى منزل و مسكن صدق، وجود آثار مطلوب از آن مسكن است، مانند آب و هواى پاكيزه، وفور نعمت، سرسبزى محل و نحو آن. و مراد از اين منزل در آيه، بيت المقدس و شامات است خاصه در آن عصر كه نعمت در آن جا بسيار فراوان بوده است. و بنابراين جملۀ «و رزقناهم» توضيح صدق است و اشاره به آن كه آنچه داديم همه حلال شرعى و پاكيزۀ طبعى بود.

فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ

يعنى: پس اختلاف نكردند تا آن گاه كه علم به معارف تورات براى آنان حاصل شد.

مفاد فاء در اول آيه اين است كه پس از آن همه نعمت ها، آنان با يكديگر به اختلاف برخاستند و اختلافشان پس از علم و ادراك پيدا شد. و مراد، نزاع و اختلاف آنها در كتاب آسمانى تورات است كه پس از عبور از رود نيل و پيش از گرفتارى در تيه، براى آنها نازل گرديد و موسى و هارون در تعليم آن كوشيدند، و پس از ارتحال هر دو پيامبر، علماى آن كتاب با هم در اختلاف شديد قرار گرفتند و به بيش از هفتاد فرقه متفرق گشتند و اين اختلاف تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت.

و ممكن است مراد از اين جمله بيان اختلاف يهود دربارۀ پيامبر اسلام و كتاب و شريعت او باشد. يعنى آنها پيش از مبعوث شدن محمد صلى الله عليه و آله به بعثت و كتاب و شريعت او معتقد و مؤمن بودند و اختلافى در ميانشان نبود تا آن گاه كه پيامبر مبعوث شد و به قرائن قطعىِ موجود در كتابشان، و در وجود اقدس پيامبر اسلام و كتاب و سيرۀ عملى او، براى آنها علم به صدق او پيدا شد، سپس ميانشان اختلاف افتاد و عدّه اى منكر او شدند.

ص:416

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

به يقين پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. يعنى خواه در موارد اختلاف و تفرقۀ آنها پيش از اسلام در اصول و فروع دين و مفاهيم كتابشان، و خواه در مورد اختلاف و تفرقۀ آنها در پذيرش اسلام.

فَإِن كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «94» وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ «95»

تفسير:

فَإِن كُنْتَ فِى شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ

يعنى: پس اگر از آنچه بر تو فرو فرستاده ايم در شك و ترديد باشى، از كسانى كه پيش از تو همواره كتاب آسمانى را مى خوانند،(1) بپرس. خطاب در اين آيه به پيامبر اسلام است و ممكن است به يكايك امّت او باشد، و لازم اين تعبير اين نيست كه پيامبر شك و ترديدى در وحى خويش داشته، بلكه اين تعبير به نحو فرض شايع است و در اين جا اشاره به اين است كه آنچه بر تو نازل شده از معارف اسلامى راجع به مبدأ و توحيد و صفات حقّ و معاد، و آنچه براى تو آمده از شريعت و اصول و فروع و قصص و امثال و اندرز، همه اصول كلّى عقلايى غير قابل شك و متّكى به دلايل روشن و اصول و براهين واضح است، و بر فرض شك و ترديد، اين مطالب مورد تأييد كتاب هاى آسمانى گذشته است، از خوانندگان آنها سؤال كن يعنى آنان كه مى دانند و معارف آن را از جامعۀ خويش كتمان نمى كنند.

لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ

ص:417


1- . يا: كتاب آسمانىِ نازل شدۀ پيش از تو را مى خوانند.

حتماً و بى ترديد، حق از جانب پروردگارت به تو رسيده است، يعنى دين حق و شريعت حق و كتاب حق و معارف بى پايان از سوى حق كه در آن كتاب مندرج است. پس هيچ گاه از اهل شك و ترديد مباش.

وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ

عطف است به جملۀ قبل، يعنى نه از اهل شك و ريب باش و نه از كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند، يعنى آيات قرآن مجيد او را كه در لوح محفوظ مندرج است و آيات كتاب تكوينى او را كه در آفاق و انفس متجلّى است، كه اگر تكذيب كنى از زيانكاران خواهى بود.

إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ «96» وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ «97» فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ «98»

لغت و اعراب:

لولا براى تحريص و ترغيب است و چون بر فعل ماضى داخل شود افادۀ توبيخ و نكوهش مى كند. كانت تامّه است يعنى «وُجدت». قريه: مجتمع انسانى. إلّاقوم استثناء منقطع است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: به يقين، كسانى كه دربارۀ آنها كلمۀ پروردگارت ثابت و مسلّم شده (يعنى كفّار و

ص:418

مشركانى كه پس از دعوت پيامبران، از روى هوا و عناد بر كفرشان اصرار ورزيده اند. و مراد از «كلمۀ خداوند» نوشته شدن استحقاق دوزخ براى آنها در لوح محفوظ است كه قابل تغيير و محو و اثبات نيست) آنها هستند كه هرگز ايمان نمى آورند؛

توبه قوم يونس (ع)

وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

يعنى: هر چند براى آنها هر نوع آيه و نشانه اى بيايد (مراد همۀ معجزاتى است كه آنها خود اقتراح و درخواست كنند يا خدا براى آنان بفرستد) تا آن گاه كه عذاب دردناك را ببينند، چنان كه در گذشته اقوام نوح و هود و صالح و لوط و موسى چنين بودند.

فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا

يعنى: پس چرا مجتمعى پيدا نشد كه ايمان بياورد تا ايمانش او را سود بخشد؟ يعنى چرا از ميان مجامع و اقوام گذشته كه با عذاب هاى دسته جمعى نابود گشتند نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و غير آنها، مجتمعى پيدا نشد كه به موقع و در حال اختيار و پيش از حتمى شدن عذاب، ايمان آورد تا از ايمانش سود بَرَد؟!

إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ

يعنى: مگر قوم يونس، يعنى آنها را استثنا مى كنم، آنها هنگامى كه به موقع ايمان آوردند ما عذاب خواركننده و رسوايى آور را از آنها در زندگى دنيا برطرف كرديم و آنها را تا مدتى برخوردار نموديم.

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «99» وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ «100»

مقدمتاً بايد گفت: مشيّت و اراده مترادف اند به معناى خواستن. و اراده در اصطلاح اهل

ص:419

حديث بر دو قسم است، زيرا گاهى انسان كارى را اراده مى كند كه خود انجام دهد، اين را ارادۀ تكوينى نامند، و گاهى مى خواهد كه ديگرى انجام دهد و به او امر مى كند، اين امر را از آمر نسبت به آن كار ارادۀ انشائى گويند. و اگر اين امر و دستور در مقام جعل حكم دينى باشد ارادۀ تشريعى نامند. و بنابراين، چون خدا اراده كند كارى را خود انجام دهد مانند راندن ابر از جايى به جايى و باراندن در محيطى، اراده اش تكوينى است، و چون مى خواهد بنده اش نماز بخواند و امر مى كند، امرش ارادۀ تشريعى است.

و بايد دانست كه ارادۀ خدا نسبت به همۀ واجبات شرع، نظير نماز و روزه، تشريعى است، بلكه همۀ تكاليف پنج گانۀ شرع به نام اراده و كراهت و اباحۀ تشريعى خدا ناميده مى شوند، و خداوند واجبات و مستحبات را از مكلّفان به ارادۀ تشريعى خواسته، و محرّمات و مكروهات را به كراهت تشريعى نهى كرده، و مباحات را به نحو انشاى تشريعى مباح نموده است.

و نيز بايد دانست در مواردى كه گفتيم كه خدا اراده مى كند كارى از بشر صادر شود و بدان امر مى كند، مراد اين است كه مى خواهد بشر آن را به اراده و اختيار انجام دهد نه به اكراه و اجبار، وگرنه آن فعل قهراً انجام مى يابد و نياز به امر و فرمان ندارد، و هم چنين است در جانب محرّمات و مكروهات.

ايمان اجبارپذير نيست

تفسير:

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً

يعنى: و اى پيامبر، اگر پروردگارت اراده كند همۀ آنان كه در روى اين زمين اند يكسره ايمان مى آورند. مراد از اراده در اينجا ارادۀ تكوينى حتمى است، يعنى اراده كند كه مردم بدون اراده و اختيار، قهراً و جبراً اعتقاد پيدا كنند، نظير ارادۀ او در تمام شئون عالم هستى.

و غرض اين است كه خدا چنين اراده اى نمى كند، زيرا اين جهان دارِ تكليف است و در اين جا پس از تعلّق تكليف به بشر، سنّت جاريۀ خدا اين است كه طاعت و مخالفت از بشر در همۀ اعمال متعلّق تكليف، به اراده و اختيار او صادر گردد و هيچ اكراه و اجبارى در بين نباشد تا آن كه همه مورد آزمايش قرار گيرند و استحقاق پاداش و كيفر پيدا كنند و مسألۀ

ص:420

معاد و عالم جزا و نعمت و عذاب و بهشت و دوزخ لغو و باطل نگردد.

آلودگى بى خردان

أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، آيا تو مردم را مجبور مى كنى تا مؤمن باشند؟ مراد اين است كه پس از تعلّق ارادۀ تكوينى خدا بر اين كه افراد بشر بايد در ايمان و عمل مختار باشند، تو چگونه مى توانى آنها را به اكراه مؤمن كنى؟ نه تو را توان اين كار هست و نه من آن را مى پذيرم.

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ

يعنى: پس از بيان آن كه خداوند ارادۀ تكوينى بر ايمان قهرى همه ندارد، در اين آيه اشاره است به اين كه هر نفسى هم كه به اختيار خود ايمان مى آورد جز به اذن خدا نيست.

معناى آيه: هيچ نفسى را نرسد و نسزد و بلكه عقلاً ممكن نباشد كه ايمان بياورد جز به اذن خداوند.

مراد از «اذن» در اين جا توفيق خاص و يارى و هدايت غيبى و الهام فطرى و درونى است كه پس از پذيرا شدن مكلّف دعوت دين را، خداوند دربارۀ پذيرندگان انجام مى دهد.

زيرا تا خداوند به وسيلۀ راه هاى عقلى و ارسال رسولان و تعاليم آنها مؤمنان را يارى نكند ايمانشان به ثمر نمى رسد.

وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ

يعنى: و خداوند بر كسانى كه انديشه نمى كنند، يعنى دربارۀ كفّارى كه دعوت حق را رد مى كنند و پيامبران الهى را بدون تدبّر و تعقّل انكار مى نمايند، در برابر توفيق پذيرندگان، پليدى كفر و فسق را قرار مى دهد.

قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ «101» فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ «102» ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ «103»

ص:421

لغت و اعراب:

و ما تغنى «ما» نافيه است يا استفهاميه. أغنى عنه: كفايت كرد از او، و أغنى عنه العذاب: دفع كرد عذاب را از او. نُذُر: جمع نذير، و نذير گاهى مصدر است به معناى انذار يعنى هشدار، و گاهى به معناى منذر يعنى انذاركننده و بيم دهنده. ايّام جمع يوم است و غالباً كنايه است از نعمت ها يا عذاب ها و حوادث تاريخى و سلطۀ قبايل و نحو آنها. ثم ننجّى عطف است به محذوف، به تقدير «نهلك الاُمم ثم ننجّى». كذلك متعلّق است به ننج المؤمنين و اشاره به انجاء رسولان. حقّاً علينا جملۀ معترضه ميان كذلِك و نُنْج، منصوب است به فعل محذوف، به تقدير «حقَّ علينا حقّاً و ثبت ثبوتاً». المؤمنين الف لام عهد است، اشاره به مؤمنان عصر نزول اين آيات.

تفسير:

قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: بگو: بنگريد كه در آسمان ها و اين زمين چه چيز است؟ يعنى به چشم سر در ظاهر آنها بنگريد و به چشم دل در بواطن و حقايق نهفتۀ آنها دقت كنيد. مراد تأمل در عظمت خلقت آنها و وجود عجايب و انواع مخلوقات جوّى و زمينى از جمادات و نباتات و حيوانات است به گونه اى كه تحديد و احصا و شمارش گوشه اى از آنها از توان فكرى بشر بيرون است. و در اين جمله عمدتاً مخاطب پيامبر و كفّار و مشركان اند و در جملۀ بعد، اظهار تأسف از عدم تأثير دعوت انبيا در آنها.

وَمَا تُغْنِى الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ

«ما» ى اول جمله نافيه است، يعنى: و هرگز آيات و نشانه هاى توحيد تجلّى يافته در آسمان ها و زمين و آفاق و انفس، و نيز انذارها و هشدارها كه توسط پيامبران انجام مى شود يا وجود انذاركنندگان، به حال ملتى كه ايمان نمى آورند سودى نمى بخشد. و ممكن است «ما» ى مذكور، استفهاميه باشد، يعنى و چه سودى دارد آيات و نشانه ها و انذارها و انذاركنندگان براى گروهى كه ايمان نمى آورند؟ يعنى به خاطر رسوخ كفر و

ص:422

شرك در روحشان، و نفوذ محبّت بت ها و پرستش آنها و رسوب عادات و رسوم جاهليت در سويداى قلبشان ايمان نمى آورند.

فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ

استفهام انكارى و اعجابى و توبيخى است متفرّع بر سودبخش نبودن آيات الهى و انذارهاى انبيا در حقّ آنها.

معناى آيه: پس از اين، آيا آنان جز نظير حوادث واقعه بر كسانى را كه پيش از آنها گذشته اند منتظرند؟ مراد اين است كه مشركان و كفّارِ امروز نيز همان عذاب هاى دسته جمعى غرق در آب و بادهاى مسموم و سنگباران و صاعقه را مى خواهند. اى پيامبر، بگو: شما منتظر باشيد، من نيز همراه شما از منتظرانم. يعنى من نيز منتظر پيروزى براى خود و نزول عذاب براى شمايم. و محتمل است كه آيه اشاره به جنگ بدر باشد.

ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا

يعنى: سپس فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها گرويده بودند نجات مى بخشيديم.

يعنى سيرۀ ما بر اين بوده است كه چون تصميم بر عذاب قومى مى گرفتيم رسولان و مؤمنان را از آن رهايى مى بخشيديم، مانند نوح و قوم او و لوط و اهل او و موسى و بنى اسرائيل را.

كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ما همانند آنها اين مؤمنان را، يعنى آنهايى را كه فعلاً به تو گرويده اند نجات مى دهيم، و اين كار، امرى حق و ثابت بر عهدۀ ماست.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «104» وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «105»

ص:423

لغت و اعراب:

دين: طاعت، جزاء، مجموعۀ قوانين آسمانى كه براى حيات معنوى و سعادت جامعۀ بشرى به وسيلۀ پيامبران الهى به آنها ابلاغ مى شود. فلاأعبد بدل جواب شرط است، به تقدير «فاُخبركم أنّه هذه الاُمور». و أن أقم و لاتكوننّ عطف اند به أن أكون در آيۀ قبل، پس اُمرتُ سه متعلَّق مضارع و امر و نهى دارد، به تقدير «اُمرت بالكون من المؤمنين و إقامة الوجه للدّين، و عدم الكون من المشركين». حنيفاً حال است از وجه يا از دين.

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِى شَكٍّ مِنْ دِينى فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

يعنى: اى پيامبر، به كسانى كه در حقيقت و صحّت و ثبوت مجموع قوانينى كه به نام دين اسلام از جانب خدا آورده اى ريب و ترديد دارند، بگو: اى مردم، اگر در دين من شك داريد، پس بدانيد كه روح دين من و اساس و پايه اش اين است كه آنچه را شما به جز خدا و به جاى او مى پرستيد از قبيل بت ها و ستارگان و غير آنها من نمى پرستم.

وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ولكن من خدا را مى پرستم، همان كه شما را قبض روح مى كند و جان همه تان را مى ستاند. و ذكر اين فعل از ميان افعال و اوصاف خداوند، به خاطر تأكيد در تهديد آنهاست به دنبال تهديد در آيات قبل. و من مأمور شده ام كه از گروندگان باشم، يعنى از گروندگان به دين خود كه يكى از علايم صدق مدّعيان مذهب و مكتب است.

وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: و نيز به من امر شده كه صورت دلت را به سوى اين دين كن در حال حنيفيّت و حق گرايى. يعنى در حالى كه تو خود حنيف باشى، و روحت حق گرا و در همه حال و در همۀ امور مايل به حق باشد، و در حالى كه اين دين نيز حنيف است، يعنى اصول و فروع و اخلاق و معارفش همه حق گرا و به سوى حقيقت و مصلحت و حكمت است. و هرگز از مشركان مباش.

ص:424

همه چيز تحت اراده خدا

وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ «106» وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «107»

تفسير:

وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ

آياتى است در آخر سوره در تأكيد دورى از شرك و توجه به خداوند مقتدر، و پذيرش وحى و دين. يعنى: اى پيامبر، به غير خدا و به جاى او هرگز چيزى را مخوان كه نه سودى به تو مى بخشد و نه زيانى به تو مى رساند. مراد توجه و اعتقاد به بت ها و ستارگان و ساير جمادات است كه توان سود و زيان در آنها نيست، بلكه فرشتگان و انبيا نيز چنين اند، زيرا آنها نيز مملوك خدا و در قبضۀ قدرت او هستند و به استقلال از آنها كارى ساخته نيست.

فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس اگر چنين كردى، كه مشرك شوى و غير خدا را بخوانى، در آن هنگام حتماً از ستمكاران خواهى بود، يعنى ستم به خدا به واسطۀ اشراك، و ستم به پيامبران به ردّ و تكذيب آنها، و ستم به قوانين متعالى آسمانى تهيه و تنظيم خدا، و ستم به نفس خود و جامعه و پيروان خود.

وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ

يعنى: و اگر خداوند تو را ضررى رساند، هرگز كسى نيست كه آن را برطرف سازد جز خود او. مراد از ضرر، مطلقِ آسيب است، خواه معلول حوادث عالم تكوين باشد كه به اقتضاى نظام اتمّ جهان هستى به او مى رسد، و يا معلول فعل خود شخص و كيفر دنيوى گناهان او، مانند مرض و فقر و مرگ ارحام و تلف اموال و شكست در جنگ و اختلاف در

ص:425

امور و هجمۀ دشمن و غير آنها.

وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

يعنى: و اگر تو را به خيرى قصد كند، هرگز كسى را توان ردّ تفضّل او نيست. مراد از «خير» مقابل «ضرر» است، خواه غيراختيارى باشد، نظير رحمت هاى واسعۀ او در دنيا و آخرت كه به نحو تفضّل نه استحقاق به بندگانش مى رساند، و خواه تفضّل و عطيّۀ استحقاقى باشد كه به پاداش اعمالش در دنيا و آخرت به او مى دهد. اين تفضّل را به هريك از بندگانش كه بخواهد مى رساند، و اوست كه بسيار آمرزنده و مهربان است. و غرض آن كه خدايى چنين مقتدر و آمرزنده را همتاى جماداتى بدون كمالات قرار دادن ستمى است بزرگ.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ «108» وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «109»

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ

يعنى: در اين آيه دستور است به پيامبر اسلام و به هر مؤمن كه مردم دنيا را مورد خطاب قرار دهند و رسيدن كتاب آسمانى قرآن و شريعت اسلام را كه حق و ثابت است به همه ابلاغ نمايند. و اين خطاب طبعاً انشايى است و پس از ابلاغ نسبت به هر مكلّفى كه بشنود و بفهمد فعلى، و پيرويش واجب مى شود، و نسبت به غير آنها از غايبان و معدومان انشايى است كه براى مجامع بشرى تا انقراضشان به تدريج، فعلى و منجّز خواهد بود.

معناى آيه: بگو: اى مردم، به يقين، حق يعنى دين اسلام و شريعت محمّدى به وسيلۀ

ص:426

پيامبر خاتم، از سوى پروردگارتان به شما رسيد، پس هركه هدايت يافت به سود خود هدايت مى يابد، يعنى حيات طيّبۀ دنيا و سعادت ابدى آخرت از آنِ او خواهد بود.

وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ

يعنى: و كسى كه گمراه شد، و در اين حال هديۀ دين را از جانب خدا نپذيرفت و راه راست را گم كرد، جز اين نيست كه به ضرر و زيان خود گمراه گشته است. زيرا زندگى اندك و ناآرام دنيا و عذاب ابدى آخرت از آنِ او خواهد بود. و من هرگز متكفّل امور شما نيستم. بلكه وظيفۀ من ابلاغ شريعت و بيم دادن و مژده رسانى است، و امّا اجبار قلبى و اكراه باطنى بر آن در توان من نيست، و اجبار جامعه به پذيرش حكومت الهى و تسليم شدن در برابر آن از وظايف ولايت امر و امامت امّت است، و پاداش و كيفر دنيوى و اخروى به مطيعان و عاصيان از شئون و آثار ربوبيّت خداست.

وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

يعنى: و اى پيامبر، از آنچه به سوى تو وحى مى شود پيروى نما، و صبر كن تا خداوند داورى كند، و او بهترين داوران است. مراد از پيروى كردن از وحى، پذيرفتن تمام احكام وحى شده و عمل نمودن به آن و ابلاغ آن به جامعه است. و مراد از صبر، تحمّل مشقّت هاى بى پايان ابلاغ آن است از اتمام حجت به منطق، و اظهار معجزه، و صبر بر ردّ و تكذيب و عكس العمل هاى خشن و برافروختن آتش فتنه و جنگ و غيره از سوى مخالفان و منكران.

***

ص:427

ص:428

سورۀ هود

پيام قرآن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1» الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «1» أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ «2»

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداى محذوف، به تقدير «هذا كتاب» و اشاره به مجموع قرآن مجيد ثابت در علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ است، هرچند در وقت نزول اين آيات و وقوع اين اشاره، همۀ آن نازل نشده بود. اِحكام: محكم و استوار كردن. من لَدُن صفت دوم كتاب است. ألّا تعبدوا به تقدير «اُحكمت و فصّلت لأن لاتعبدوا». إنّنى لكم به تقدير «قل لهم».

تفسير:

الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ

دربارۀ حروف مقطّعه در آغاز سورۀ بقره بحث شد.

يعنى: اين قرآن كتابى است كه همۀ آياتش استحكام يافته است. اين قرآن تنظيم شده

ص:429

در ملأ اعلى و اهدا شده به جامعۀ بشرى، الفاظ و آيه ها و سوره هايش از نظر فصاحت لفظ و زيبايى سخن و بلاغت بيان و تناسب نظم و روشنى عبارت در كمال اتقان و استحكام است. و يا آن كه معانى و محتواى آيات آن از نظر عمق مطالب و ژرف بودن معارف، و مصونيت از خطا و اشتباه، و خلوّ از تعارض و تناقض، و محفوظ بودن از نسخ مجموع، در نهايت استحكام و استوارى است.

ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ

يعنى: سپس آيات اين كتاب تفصيل داده شده است. وحى خدا به صورت كلمات رسا و جملات مستقل و آيه هاى مختلف و سوره هاى متنوع و قصه ها و پند و اندرزها و مواعظ و امثله و نحو آن شرح و توضيح داده شده است. و اين كتاب از جانب خدايى حكيم و آگاه است؛ حكيم در اتقان امر تكوين و تشريع، و آگاه از امور پنهان و آشكار. و ممكن است در معناى اين دو جمله گفته شود: مراد از آيات، معانى و معارف اين كتاب است. يعنى همۀ محتوا و معانى اين كتاب در لحاظ اول بر اساس و پايۀ توحيد استحكام يافته و استوار گشته كه گويى همه مندرج در حقيقت توحيد و وحدت وجودى آن است؛ و سپس در لحاظ دوم به مرحلۀ تفصيل و انبساط درآمده و ابعاد گوناگونش در صورت عقايد اصولى و صفات جلال و جمال و شئون توحيد و نفى شرك و كفر، و در شكل اخلاق و صفات و ملكات فاضله و دورى از رذايل، و در انحاء مختلف اعمال نيكو و اجتناب از پليدى هاى افعال، در اين كتاب ظهور و تجلّى يافته است.

أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِى لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ

يعنى: اين كتاب بدين منظور، تحكيم و تفصيل يافته كه جز خدا را پرستش نكنيد، خواه از جمادات خاكى باشد مانند بت ها، يا از فرشتگان آسمانى، و يا عُزَير و مسيح پيامبران زمينى. و اى پيامبر، بگو: حقيقت اين است كه من براى شما از جانب خداوند هشداردهنده و مژده رسانم؛ هشدار دهنده از مخالفت خدا به كفر و فسق، و مژده رسان به اطاعت او به ايمان و عمل صالح.(1)

ص:430


1- . يا: هشداردهنده از مخالفت خدا به عذاب دردناك، و مژده رسان به پاداش بزرگ بر اطاعت او.

كارايى استغفار

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ «3» إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «4»

لغت و اعراب:

و أن استغفروا عطف است به ألّا تعبدوا. يمتّعكم جزاء شرط مقدّر است، به تقدير «إن تبتم يمتّعكم». متاع: وسيلۀ انتفاع. و يؤت عطف است به يمتّعكم. فضل: زيادتى. ضمير فضله به ذى فضل برمى گردد. و إن تولّوا در اصل تتولّوا بوده است به حذف تاء مضارع. فإنّى أخاف به تقدير «فقل إنّى».

تفسير:

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً

يعنى: و نيز اين كتاب بدين منظور، تحكيم و تفصيل يافته كه شما بشر از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد. مراد آن كه گذراندن مدتى از عمر به شرك و كفر، مستلزم انحطاط اخلاقى و غور در مفاسد اعمال است؛ پس بايد نخست از شرك و كفر، استغفار كنيد و سپس با توبه و بازگشت عملى به سوى حق، نواقص اخلاق و اعمال را ترميم نماييد. و اگر استغفار و توبه انجام داديد خداوند شما را از نعمت هاى دنيا تا مدتى كه براى يكايك شما در لوح محفوظ نام برده شده از بهرۀ نيكى برخوردار مى كند.

وَيُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ

يعنى: و صاحب هر زيادتى را پاداشى متناسب آن عطا مى كند. مراد آن كه خداوند هر مكلّف واجد كمالى را در عقايد و باورها، و صفات و ملكات فاضله، و عمل هاى فرعى به

ص:431

تناسب كمالش پاداشى در دنيا و آخرت عنايت مى كند. و ممكن است مراد از «ذى فضل» هر موجود مستحقّ فضل و كمال باشد. يعنى خدا در اين جهان هستى به هر موجودى كه تكويناً و طبعاً استحقاق كمال دارد، آن را به وى مى دهد. مثلاً گياهان استحقاق وسايل رشد، و حيوانات استحقاق اسباب حيات، و ارواح ذوى العقول استحقاق علوم و كمالات روحى دارند، و جامعۀ بشرى استحقاق ارسال رسول و انزال كتاب آسمانى و دين و شريعت دارد، خدا همه را طبق اقتضا و صلاح نظام اتمّ اعطا مى كند و اين همان مسألۀ عرضه و تقاضا در تكوينيات است.

وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ

يعنى: پس اگر شما مشركان و كفّار روى برتابيد، بدين ترتيب كه عنى از دعوت به پرستش خدا و استغفار و توبه اعراض كنيد، پس اى پيامبر، به آنها بگو: بى ترديد من بر شما از عذاب روزى بزرگ بيم دارم.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

خطاب به مشركان و كفّار است. يعنى: بازگشت شما به سوى خداوند است. و مراد، رجوع تدريجى در چند مرحله است: به مرگ ورود در عالم برزخ، و به صيحۀ دوم و دخول در عالم قيامت، و پس از تمام شدن قيامت و استقرار اهل بهشت و دوزخ در مقرّ ابدى خود.

و اوست كه بر همه چيز تواناست؛ كه شما را از كتم عدم پس از طىّ مراحلى به اين جا آورده، و پس از پيمودن مراحلى ديگر به سوى خود بازخواهد گردانيد.

أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «5» وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «6»

ص:432

لغت و اعراب:

ثَنَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: برگردانيد و تا كرد آن را، به هم پيچيد آن را. ثَنى صدرَه:

عداوت سينه را پنهان داشت. استغشى ثوبَه: پوشانيد خود را با آن. ضمير منه راجع است به قرآن يا پيامبر اسلام. دابّة: جاندار متحرك، هر حيوانى كه به روى شكم يا دست و پا حركت كند. مستقر: جايگاه ثبات و استقرار. مستودع: محل حفظ موقت، جاى بچه دررحم.

روزى هر جنبنده اى با خداست

تفسير:

أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ

يعنى: آگاه باشيد، آنها سينه هاى خود را خم مى كنند، يا سرها را به زير مى اندازند، تا از پيامبر اسلام يا از شنيدن قرآن پنهان گردند.

مراد اين است كه هنگام حضورشان در قرائت قرآن، خود را پنهان مى كنند كه پيامبر آنها را نبيند، يا قرآن را نشنوند، و يا دل هايشان را به جاى ديگر منصرف مى سازند كه آيات كتاب را نشنوند يا نفهمند.

أَلاَ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ

يعنى: آگاه باشيد، هنگامى كه آنها در ميان مجتمع، لباس هاى خود را پوشش سر و صورت قرار مى دهند كه به فكر خويش باشند يا با هم نجوا كنند، يا آنها در وقت خواب لحاف بر سر مى كشند و با خود هستند يا با همخواب خود سخن مى گويند، خداوند آنچه را كه در دل پنهان مى كنند و آنچه را كه به ديگرى آشكار مى سازند مى داند.

إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

يعنى: خداوند به همۀ افكار و اراده و نيّت هاى آنها داناست. زيرا محتويات دل را از تصور و تصديق و صفات و حالات «ذات الصدور» گويند كه همانند صاحب خانه در خانه است.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا

يعنى: و هيچ حيوان زنده و متحركى در اين زمين نيست مگر اين كه روزى او بر عهدۀ

ص:433

خداوند است.

اين جمله مربوط به روزى هر زنده اى است كه در حركات تكاملى خود نيازمند روزى است خواه حيوانات ذره بينى يا بزرگ و عظيم الجثۀ دريايى و صحرايى و هوايى، و خواه ذوى العقول نيازمند به روزى مادى و معنوى.

وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا

اين جمله اشاره به سير دابّه و جايگاه هاى وجوديش در ازمنۀ حركات طبيعى و اختيارى اوست. يعنى: و خداوند محل ثبوت و استقرار و جايگاه موقت آنها را مى داند.

مراد از محل ثبوت، لانۀ پرندگان و خزندگان و حشرات و قرارگاه انسان و پريان و غيره، و از جايگاه موقت وديعه اى، شكم مادران و داخل تخم تخم داران است.

كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ

يعنى: همه در كتابى روشن و آشكار ثبت است. همۀ آنچه به عنوان «دابّه» است به نام و شمار نفوس و كيفيت خلقت و اسرار آفرينش و حالات وجودى و چگونگى ارتزاق و آغاز و پايان عمر، در لوح محفوظ مندرج و نگاشته شده است و آن كتاب براى برخى از فرشتگان در ملأ اعلى آشكار است.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «8»

ص:434

لغت و اعراب:

عرش: تخت، كنايه از سلطه و حاكميت. امت: گروه، مقدارى از زمان. حاقَ به - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: احاطه كرد بر او.

فلسفۀ آفرينش

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ

يعنى: و اوست كسى كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز بيافريد؛ يعنى به تدريج در مدتى مساوى با شش روز روشن، يا با شش شبانه روز يا با شش دوران درازمدت، زيرا در آن هنگام نه روز و شب بود و نه زمان و مكان. در حالى كه تخت او بر آب بود. كنايه از اين كه تنها موجود مخلوق، آب بود. و سلطه و مالكيّت خدا بر آب بود هرچند مقدار آن آب و طول و عرض آن معلوم نيست.

على عليه السلام مى فرمايد: فَاَجْرى فيها ماءً مُتَلاطِماً تَيّارُهُ، مُتَراكِماً زَخّارُهُ. حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ الرّيحِ الْعاصِفَةِ...(1) و از اين كلام استفاده مى شود كه فضا و هوايى هم موجود بوده. و شرح سخن در اين باره در ذيل آيات 9 تا 12 سورۀ فصّلت است.

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

يعنى: خدا آنچه را آفريد بدين منظور بود كه شما را آزمايش نمايد كه كدام يك از حيث كردار نيكوتريد.

مراد اين است كه هدف از پديد آوردن آسمان ها و زمين آفريدن بشر در آن است كه در آن جا او را فضاى زندگى و مسكنى متناسب دهد و وسايل زندگيش را فراهم سازد، و براى تكامل روحش فرستادگانى حامل كتاب هاى آسمانى و برنامه هاى تكامل معنوى گسيل دارد، تا محيط آزمايش او مهيّا گردد و به وسيلۀ توجيه تكليف، او را امتحان نمايد، تا در موعد سنجش اعمال براى اهل آسمان و زمين معلوم گردد چه كسى عملش نيكوتر است.

ص:435


1- . نهج البلاغه، خطبۀ اول: سپس آبى را با امواج متلاطم و انبوه و متراكم در آن فضا روان ساخت. آن آب را بر پشت تندبادهاى جنباننده... سوار كرد.

وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: و حتماً اى پيامبر، اگر بگويى كه شما همگى پس از مرگ برانگيخته مى شويد، كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: اين گفتار جز جادويى آشكار نيست. يعنى اخبار از بعث در عالم آخرت، در نزد آنها به قدرى عجيب و مستبعَد است كه گفتنش را چون سحر مى دانند كه داراى ظاهرى مفهوم و واقعى موهوم است.

وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

اين آيه نيز دربارۀ شدت كفر آنهاست. يعنى: و آنها چنانند كه اگر عذاب مقرر آنها را تا مدتى معيّن تأخير اندازيم، مى گويند: چه چيزى جلو آن را مى گيرد؟ يعنى به عنوان بى اعتنايى به تهديدات الهى و مسخره و استهزا چنين مى گويند.

و شما اى مسلمين، آگاه باشيد، روزى كه عذاب بر آنها فرود آيد هرگز از آنها بازگشتى نيست، نظير شروع به جنگ بدر كه همانند عذاب هاى نابودكنندۀ گذشتگان بود. و آنچه بدان استهزا مى كردند آنها را احاطه مى كند.

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ «9» وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ «10» إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ «11»

لغت و اعراب:

أذاقه طعم الشىء: چشانيد به او مزۀ شىء را. نزع الشىءَ من مكانه: آن را از جاى خود بركَند. يؤوس: بسيار نوميد شونده. نعماء: نعمتى كه آثارش در انسان پديدار شود. ضَرّاء:

ص:436

ضرر و آسيبى كه اثر سوء گذارد. فرح: شادى غرورانگيز خارج از حد اعتدال.

انسان بى ظرفيت

تفسير:

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ

يعنى: و اگر به انسان رحمتى را از جانب خود بچشانيم، سپس آن را از وى برگيريم، يعنى به سزاى عمل ناروايش يا به اقتضاى صلاح اتمّ نظام كَون از او باز ستانيم، بى ترديد مى بينى كه سخت نوميدشونده و كفران كننده است. يعنى نسبت به بازگشت آن نوميد، و نسبت به گذشتۀ آن ناشكر است. در حالى كه بايد با اتكاء به قدرت و رحمت حق، اميد بازگشت داشته و نسبت به آنچه در گذشته برخوردار شده، متذكّر و ممنون باشد.

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ

يعنى: و اگر شيرينى و لذت نعمتى را پس از تضرّر و آسيب به او بچشانيم، مانند سلامت پس از بيمارى، ثروت پس از تنگدستى، اولاد و احفاد پس از تنهايى، امنيت پس از ناامنى؛ بى ترديد مى گويد: همۀ سيّئات يعنى بلاها و ناراحتى ها از من رفت. حقّاً كه او شادى گراى ناروا و فخرفروش است.

مراد اين است كه به جاى آن كه از زوال بلا و حدوث نعمت، متوجه دست فعّال غيب شود و شكر گزارد و احتمال تجدّد زوال دهد و متنبّه شود، به شادى غرورآميز خارج از اعتدال و فخرفروشى مى پردازد.

إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ

يعنى: مگر كسانى كه صبر كردند و عمل هاى شايسته نمودند. يعنى طبق آيات گذشته، انسان به حكم فطرت و اقتضاى طبيعت داراى رذايل، يأس و كفران و فرح و فخر و غيره است، لكن استثنا مى كنم كسانى را كه در تحت تربيت دين الهى قرار گرفته اند تا ملكۀ صبر و استقامت يافته، وظايف دينى و عقلى خود را انجام داده اند. آنها هستند كه مغفرت خدا در دنيا و پاداش بزرگ در آخرت از آنِ آنهاست.

ص:437

تبليغ بى نقص پيامبر

فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «12»

تفسير:

فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحى إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ

يعنى: اى پيامبر، پس شايد تو برخى از آنچه را به سويت وحى مى شود ترك مى كنى و به مردم نمى گويى، و سينه ات به بلاغ برخى از آنها تنگى مى كند؟ (مانند امر به توحيد، و ترك شرك، و ابطال ربوبيت بتان، و استهزا به آداب و رسوم جاهلى مشركان، و تسفيه عقول آنان كه كتاب كريم متصدى بيان آنهاست. و استفهام انكارى است). بدين جهت كه مبادا بگويند: چرا براى او گنجى فرود نيامده يا همراه او فرشته اى نيامده؟!

گنج براى اين كه همانند شاهان براى خود زندگى تأمين كند يا در راه هدف خويش مصرف نمايد؛ و فرشته براى اين كه او را تصديق كند يا مورد قبول ملت قرار گيرد. مراد از آيه اين كه نبايد چنين چيزى واقع شود.

إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ

يعنى: جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى. وظيفۀ اولى تو ابلاغ احكام و رساندن وحى است. و خدا بر همه چيز وكيل است. يعنى قيام به امر همۀ اشيا و حفظ و نگهبانى آنها از آنِ اوست، و بر مشركان نيز مسلّط و مراقب است، پس نبايد در مقام ابلاغ از آنها بيم داشت.

ص:438

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «13» فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَأَن لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ «14»

تفسير:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ

يعنى: آيا آنها مى گويند كه اين قرآن را خود ساخته است؟ يعنى همۀ اين مجموعه ساخته و پرداختۀ خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد. در جواب آنها بگو: پس شما هم ده سوره مثل همين قرآن ساخته و پرداخته شده بياوريد.

مراد اين كه به آنها بگويد: شما هم مثل من عرب زبانيد و از قديم با اشعار و ادبيات عرب و داستان هاى گذشتگان آشناييد، پس شما هم همانند آن را جعل و تنظيم كنيد.

وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ

و در جعل و تنظيمتان هركس را غير از خداوند توان داريد، دعوت نماييد.

يعنى: من آنچه آورده ام به تنهايى آورده ام، لكن شما در جعل و تنظيم خود مجتمعى تشكيل دهيد و انبوهى از صاحبان علوم و فنون مختلف عصر و دانش پژوهان ماهر و داراى كمالات را گرد آوريد تا به وسيلۀ اعمال فكر و بحث و تحقيق و تبادل نظر چند تا سوره مثل اين قرآن بياوريد. يعنى در يك چنين فرضى هم نخواهيد توانست.

و از اين جمله معلوم مى شود كه تحدّى قرآن يعنى هنرنمايى و دعوت به مبارزه اش اختصاص به الفاظ عربى آن ندارد كه از نظر فصاحت كلام و زيبايى سخن و بلاغت بيان و حسن احتجاج و استدلال والاست، بلكه تحدّى در همۀ محتويات آن از معارف و علوم و مواعظ و اخلاق و شرايع و احكام و قصص و اخبار به غيب آن نيز جارى است.

ص:439

إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: اگر در ادعاى اين كه اين كتاب افترا است راستگوييد. اشاره به اين است كه آنها مى دانستند كه قرآن ساختۀ محمد صلى الله عليه و آله نيست، بلكه از جانب خداست و انكارشان از روى عناد است.

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ

مخاطب در آيۀ سابق پيامبر اسلام و در اين آيه پيامبر و مسلمين است به لحاظ آن كه هدف همه يكى است. يعنى و اگر دعوت شما را اجابت نكردند و سوره ها را نياوردند، پس بدانيد كه بى ترديد، اين كتاب به علم خدا نازل گشته، يعنى از جانب اوست، نه كلام پيامبر است و نه كلام ديگران.

و مراد از نزول به علم خدا اين است كه مجموع اين كتاب همۀ مراحل پنج گانۀ نزول تكوينى خود را (از نزول به قلم و لوح و سينۀ جبرئيل امين و قلب اقدس پيامبر و بالأخره در ميان مجتمع مسلمين) همراه با علم و اشراف خدا پيموده است. و ممكن است خطاب آيه به كفّار باشد، يعنى اى مشركان، اگر ديديد كسانى كه از علما و دانشمندان براى معارضه دعوت كرديد شما را اجابت نكردند، پس بدانيد كه اين كتاب از جانب خداست نه افتراء پيامبر.

وَأَن لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ

يعنى: و نيز بدانيد كه معبودى جز خداوند نيست، پس اى مسلمين آيا در اسلام خويش ثابت قدميد؟ استفهام به معناى امر است يعنى ثابت باشيد. و يا اى مشركان، آيا اسلام نمى آوريد و تسليم نمى شويد؟ يعنى اسلام آوريد، نظير فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ [مائده، 91].

مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ «15» أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «16»

ص:440

لغت و اعراب:

مَن كان مراد از موصول، جمع است به قرينۀ رجوع ضميرهاى چهارگانه. نوفّ: به تمام مى پردازيم. بَخَسَ الشىءَ - از باب مَنَع -: كم كرد آن را. صنعوا فيها: يعنى فى الدنيا.

بى نصيبى دنياطلبان از آخرت

تفسير:

مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا

يعنى: كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را مى خواهند.

آنهايى كه عمل هاى خيرشان را تنها براى رسيدن به دنيا انجام مى دهند، مانند كفّار و رياكاران، كه هدفشان از هر كار خير، از انفاق به ارحام و مستمندان، و خدمات اجتماعى و ابتكارات و اختراعات نافع به حال جامعه، و اعانت مظلومان، و اصلاح امور و غيره، رسيدن به دنيا و مال و جاه است؛

نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ

يعنى: عمل هايشان را به آنها به كمال مى پردازيم (پاداش دنيوى اعمالشان را طبق تعيين و اندازه گيرى واقعى، موافق مصالح فردى و اجتماعى و مطابق با حكمت نظام اتمّ تكوين به آنها مى دهيم) و چيزى از آنها در اين دنيا كم و كاست نمى شود.

أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: آنها هستند كسانى كه آنها را در عالم آخرت بهره اى جز آتش نيست؛ و آنچه در دنيا از عمل هاى خير انجام داده اند، به جهت نبود شرايط قبول، حبط و تباه شده و آنچه در دنيا به جا مى آوردند هم باطل گرديده است.

ممكن است جملۀ دوم از اين دو جمله تأكيد اولى باشد و يا هريك، علت براى جملۀ پيشين خود باشد. يعنى علّت نبود چيزى در آخرت جز آتش، اين است كه همۀ عمل هاى خيرشان محكوم به حبط شده، و علّت حبط شدن هم اين است كه شرايط صحت و قبول يعنى اعتقاد به توحيد و اصول عقايد را نداشته است.

ص:441

پيامبر (ص) برهان و شاهد دارد

أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ «17»

لغت و اعراب:

أفمن اصلش فأمن است به تقديم همزۀ استفهام، و آن مبتدا است، خبرش «كمن ليس كذلك» مقدر است بعد از كلمۀ رحمةً. بيّنة تاء مبالغه است يعنى بسيار روشن يا روشنگر.

مرجع ضمير ربّه موصول است. ضمير يتلوه راجع به بيّنة است به اعتبار برهان و دليل.(1) ضمير منه راجع به رب است، و ضمير من قبله راجع به شاهد.(2)

تفسير:

أَفَمَن كَانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسى إِمَاماً وَ رَحْمَةً

يعنى: پس آيا كسى كه بر پايۀ بيّنه و برهانى از جانب پروردگار خويش است (مانند مؤمنان صادق كه در عقايد و اعمال متّكى به دين و شريعت الهى هستند) و شاهد و گواهى نيز از جانب خداوند به دنبال بيّنۀ اوست، يعنى كتاب آسمانى پيامبر و عقل و خردش نيز مؤيّد و مصدّق بيّنۀ اوست، و پيش از قرآن نيز كتاب موسى يعنى تورات كه پيشوا و رحمت است بيّنۀ او را تأييد و تقويت مى كند (زيرا تورات موسى كه امامت دينى جهانيان را از زمان نزولش تا زمان ظهور عيسى بن مريم بر عهده داشت و سراپا رحمت براى جامعه بود

ص:442


1- . يعنى به اعتبار آن كه بيّنه به معناى برهان و دليل است و اين دو كلمه مذكّرند.
2- . در تركيب اين آيه اختلاف است و آنچه در متن آمده يكى از وجوه آن است.

پيامبر اسلام و شريعت و كتاب او را تأييد و تصديق نموده است؛ آيا چنين شخصى مانند كسى است كه چنين نيست؟ نظير يهود و مشركان كه پايۀ اعتقاد و اعمالشان گمان و شك است. قطعاً يكسان نيستند).

أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ

يعنى: آنها هستند كه به اين كتاب ايمان مى آورند. و هركس از احزاب و قبايل مختلف به اين كتاب كفر ورزد، پس بداند كه آتش آخرت وعده گاه اوست. يعنى به مجرد خروج روحش از جسد در آتش برزخ و سپس در آتش آخرت خواهد بود.

فَلاَ تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، هرگز از اين قرآن در شك و ترديد مباش؛ به يقين كه آن حقّ و ثابت است و از جانب پروردگار توست؛ و لكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِين كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «18» الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ «19»

لغت و اعراب:

افتراء: جعل كردن، افترى كذباً: دروغ ساخت. اَشهاد: جمع شاهد، مثل اصحاب جمع صاحب. يا جمع شهيد، مثل اشراف جمع شريف. صدَّ عنه - از باب ضَرَب و نَصَر -: اعراض كرد از آن. و صدّه عنه: منع كرد او را از آن. يبغونها عوجاً: يطلبون لها انحرافاً. سبيل، مذكّر و مؤنّث در آن مساوى است.

ص:443

مشركان تنها افترا مى زنند

تفسير:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ

يعنى: و چه كسى ستمكارتر است از آن كه بر خداوند افترا بندد؟ يعنى مطلبى كه مناسب مقام او نيست يا از آن نهى كرده به او نسبت دهد. و اين كلام شامل نسبت شرك و تعدّد آلهه و تثليث و تجسم و جهل و عجز، و نيز شامل نسبت دين باطل و حكم باطل مى شود.

آنها هستند كه بر خداوند عرضه مى شوند. يعنى در روز قيامت به عنوان مفترى به خدا، در محكمۀ الهى احضار مى شوند تا بازجويى و مجازات گردند.

وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ

يعنى: و گواهان مى گويند: اين ها هستند كه بر پروردگارشان دروغ بستند.

در مقام محاكمه، گواهانشان از پيامبران وقت و معصومان عصر و فرشتگان حافظ اعمال و بالأخره اعضا و اندام هايشان، عليه آنها اين گونه شهادت مى دهند. و اين قول از شهود در جايى است كه آنها افتراى خود را انكار كنند و شهود به عنوان اداى شهادت بگويند. و ممكن است اين كلام به عنوان معرفى آنها به اهل محشر باشد.

أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

يعنى: آگاه باشيد، لعنت خدا بر ستمكاران است. يا: هان، لعنت خدا بر ستمكاران باد! و اين جمله اخبار يا انشاء نفرين در دنياست. و ممكن است نقل كلامى از روز قيامت باشد كه از خداوند يا از شهود صادر مى شود.

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

يعنى: ظالمان و ستمكاران كسانى هستند كه از راه خدا اعراض مى كنند، يا ديگران را از آن بازمى دارند و منصرف مى سازند. (مراد از «سبيل» دين و كتاب و شريعت و يكايك احكام خداوند است كه راه معنوى براى وصول به حقّ است.) و براى راه خدا كژى و انحراف مى خواهند. يعنى نسبت انحراف مى دهند و مى گويند: اين راه باطل است. و يا كلام او را بر خلاف واقع معنا مى كنند، و يا سالكان راه او را به وسوسه منحرف مى سازند. و آنها خود به روز قيامت كافرند.

ص:444

مراد از اين گروه علماى سوء دين و سلاطين جور و ثروتمندان فاجرند كه غالباً سبب انحراف ملت ها و ضلالت مجامع بشريت اند و اثرى به سزا در هدايت و ضلالت مردم دارند.

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ «20» أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «21» لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ «22»

تفسير:

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ

يعنى: توهم نشود آن گاه كه آنها مردم را از خدا منصرف ساختند و راه حق را معوج و منحرف نشان دادند و به عالم آخرت، هدف اصلى خلقت، ايمان نياوردند، آنها به سرپرستى بت هايشان قدرتى در برابر قدرت خدا شدند و فزونى شمارشان هم نشانۀ پيروزى آنهاست.

معناى آيه: اى پيامبر، آنها هرگز در روى زمين عاجز و ناتوان كننده نيستند. يعنى نه مى توانند ما را از تنفيذ ارادۀ تكوينى خود ناتوان كنند، و نه فرشتگان ما را از اجراى فرامين ما جلوگيرى نمايند، و نه پيامبران ما را از پياده كردن دين و شريعت و كتاب خويش محروم سازند. و نيز براى آنها جز خداوند و به جاى او سرپرستانى از قبيل بت ها و ستارگان و غير آنها نيست. زيرا آنها خود و معبودهايشان در تحت ارادۀ نافذ خدا قرار دارند.

يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ

يعنى: عذاب براى آنها مضاعف مى شود. يعنى در روز جزا عذاب آنها چند برابر

ص:445

خواهد شد؛ عذاب ضلالت و گمراهى خود و عذاب گمراه كردن ديگران. آنها توان شنيدن نداشتند و نمى ديدند. يعنى در دنيا در اثر انكار دعوت انبيا و عناد در برابر حق به حالى رسيده بودند كه شنيدن آيات الهى و سخنان پيامبران بر آنها بسيار سنگين بود و چشم دلشان از مشاهدۀ آيات الهى كه در نفوس خودشان و در كرانه هاى جهان هستى تجلّى داشت كور گشته بود.

أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ

يعنى: آنهايند كه دربارۀ سرمايۀ وجودشان زيان كرده اند، و از ديد آنها آنچه افترا مى بستند گم شده است. زيرا نفس انسانى و نيروهاى مختلف آن همانند سرمايۀ تجارتى است براى كسب كمالات معنوى در دنيا و تحصيل بهشت در آخرت، و آنها نه كمالى در دنيا كسب كردند و نه بهشتى در آخرت؛ و خدايان دروغين آنها خواه جمادات يا ذوى العقول، در روز جزا از آنها تبرّى مى جويند و از ديدشان غايب و ناپديد مى گردند.

لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ

كلمۀ «لاجرم» غلبۀ استعمال دارد در معناى لابدّ و لامحاله.

معناى آيه: اى پيامبر، قطعاً و بدون ترديد، آنها در آخرت زيانكارترند. يعنى زيانكارتر از همۀ اهل محشر، زيرا كسانى كه در طول تاريخ در مقابل دعوت رسولان الهى ايستاده اند و مجامع انسانى را از توحيد و دين و شرايع آسمانى و معارف كتاب هاى الهى منحرف ساخته اند علماى سوء و سلاطين جور و ثروتمندان فاجر و فاسق اند و آنها يگانه وسيلۀ اغواى شياطين و تحريف عقول و اذهان و توجيه گر هواهاى باطل اند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «23» مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «24»

ص:446

لغت و اعراب:

أخبت إلى اللّه: اطمينان و آرامش يافت به او، و خضوع كرد در برابرش. مَثَل شىء: حال و وصف آن. و مَثَل امر محسوس و روشنى است كه ذهن شنونده با آن مأنوس است تا از آن به امرى معقول منتقل شود.

داستان مشركان و مؤمنان

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آوردند، و توحيد خدا و اصول عقايد و آنچه را خدا به پيامبران نازل كرده باور نمودند؛ و كارهاى شايسته انجام دادند، يعنى آنچه را در نزد شرع نيكو و در پيش عقل پسنديده است به جا آوردند؛ و اطمينان دل و آرامش قلب به خدا داشته و فروتنى كردند، آنها هستند كه اهل بهشت اند و آنها در بهشت، جاودان اند؛ زيرا بهشتيان در ابديت شريك خدايند و در ازليّت از او جدايند.

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

مَثَل آن دو گروه يعنى مؤمنان و كافران كه ذكرشان گذشت مَثَل كور و كر و بينا و شنواست. آيا اين دو با هم در مَثَل يكسان اند؟

يعنى: كافران از ديدن معجزات پيامبران و نشانه هاى گستردۀ توحيد در آفاق و انفس همانند نابيناى چشم به كلّى محروم اند و آثار تنبّه و تذكر ندارند؛ و مؤمنان از مشاهدۀ جلال و جمال الهى در شراشر جهان هستى متنبّه و متذكّر شده و پيوسته در تعالى و كمال اند. و هم چنين كافران از شنيدن كلام حق و آيات كتاب آسمانى و منطق رساى پيامبران همانند ناشنواى گوش محروم اند؛ و مؤمنان شنوايند و علوم غيبى و احكام آسمانى و شرايع الهى را فرامى گيرند و به كمال مى رسند.

پس آيا متذكر نمى شويد؟ كه همان گونه كه ميان دو گروه مشبّهٌ به در وصف ظاهرى

ص:447

و حسّى فرقى روشن است، ميان دو گروه مشبَّه نيز در وصف باطنى و معنوى نيز فرقى است واضح.

داستان نوح (ع) با قوم و فرزندش

وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «25» أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ «26»

لغت و اعراب:

اِنّى لكم به تقدير «فقال - يا - قائلاً». ألّا تعبدوا بدل است از اِنّى لكم. عذاب يوم أليم، أليم صفت مضافٌ إليه است به لحاظ حال مضاف.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

از اين آيه تا آيۀ صدم اين سوره، سرگذشت هفت نفر از پيامبران آمده است كه از ميان آنها نوح و ابراهيم و موسى از پيامبران اولواالعزم اند؛ يعنى صاحب كتاب آسمانى و شريعت مستقل اند، و آنها عبارت اند از: نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى عليهم الصلاة و السلام. سرگذشت برخى به تفصيل و برخى به اجمال ذكر شده است.

نوح پيامبر رسولى عظيم الشأن و صاحب مقام والايى بوده و نخستين پيامبر رسول و صاحب اولين شريعت و كتاب آسمانىِ شامل احكام بوده، و او اولين كسى است از پيامبران مرسل خداوند كه در آغاز يك تنه و سپس با ياران معدودش بر ضد وَثَنيت و بت پرستى كه در آن روز مرض مهلك فكرى و اعتقادى جامعۀ بشرى بود، قيام كرد و در مدتى بس طولانى بيش از همۀ پيامبران يعنى در زمانى بيش از نهصد و پنجاه سال در راه اين جهاد مقدس كوشيد.

ص:448

اين پيامبر قيام و دعوتش را نخست با ملايمت و وعظ و اندرز شروع نمود، سپس با امر و نهى و استدلال و محاجّه و مجادلۀ به نحو احسن، و آن گاه با وعد و وعيد و اصرار و ابرام و تأكيد ادامه داد. و اين روش به تناسب حال انسان هاى اوليه است كه از آغاز آفرينش تا آن روز همه يك گروه بدون توجه تكليف، و رها شده به حال خود، و بر طبق عقل و ادراك خود بودند چنان كه آيۀ 213 سورۀ بقره حكايت دارد.

و نوح پيامبر همۀ ايام تبليغ خود را با پاسخ منفى و عكس العمل مسخره و استهزا و تحمل زجرها و هتك ها و چشيدن عذاب ها و شكنجه ها رو به رو بود و سرانجام جز عده اى بسيار اندك به او نگرويدند كه مجموع هفت نفر تا هفتاد يا اندكى بالاتر گفته شده و قوم او كه همۀ جهانيان آن روز بودند نخستين ملتى شد كه در نتيجۀ اصرار بر طغيان و عناد و عصيان، دچار غضب عامّ خداى قهّار گرديدند و در يك طغيان آب و طوفان فراگير بى سابقه و لاحقه در طول تاريخ بشرى، همگى به يك باره هلاك شدند، و ياران و گروندگانش كه همگى در يك كشتى گرد آمده بودند (پس از انقطاع ريزش آسمان، و فروكش كردن فوران زمين، و بلعيدن زمين لُجّه ها و درياچه هاى خود را، و خشكيدن پاره اى از سطح خاك) گرفتار بيمارى هاى مختلف ناشى از رطوبت زمين و هوا شدند و جز عده اى از اولاد او زنده نماندند، و از اين رو نوح را آدم دوم خواندند و طبعاً مردم هم بنى آدم دوم شدند. و اين آيات تا آيۀ 49 حكايت از حال نوح و قوم او در بيش از هزار سال ماقبل طوفان دارد.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما نوح را به سوى قوم خود فرستاديم، به آنان گفت:

به يقين من براى شما بيم دهنده اى روشنگرم. مراد بيم دهنده از غضب و عذاب دنيوى و اخروى خداوند، و روشنگر آنچه سبب عذاب و راه نجات آن است.

أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ

يعنى: نذير بودن من اين است كه جز خداوند احدى را نپرستيد؛ به يقين من بر شما از عذاب روزى دردناك بيم دارم.

ص:449

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ «27»

لغت و اعراب:

ملأ: اعيان و اشراف قوم. اراذل: جمع ارذل و رذل، انسان پست و حقير. بادى الرأى:

ساده فكر و بى تأمل.

تفسير:

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا

يعنى: پس سران و اشراف قوم نوح كه كفر ورزيده بودند، در جواب او گفتند: ما تو را جز بشرى همانند خود نمى بينيم. يعنى نه فرشته اى و نه فرشته همراه دارى كه تأييدت كند.

مراد اين كه چيزى در تو از غيب و روابط عالم ماوراء حواس نمى بينيم.

وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ

يعنى: و نيز كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز آدم هاى پست و فرومايۀ ملت خود نمى بينيم كه همه ساده انديش و كم فهم اند، و نيز هيچ فضيلت و برترى براى تو و يارانت نسبت به خود نمى يابيم. يعنى نه علم به غيوب آسمان و زمين داريد، و نه ويژگى و بزرگى جسمى، و نه مال و ثروت كلان، و نه توان و قدرت عشيره اى.

بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ

يعنى: بلكه تو را و يارانت را دروغگو مى دانيم. نسبت دروغ به همه يعنى به نوح و پيروانش به لحاظ آن است كه همگى در ادعا و هدف متحد بودند، و يا آن كه نوح در ادعاى

ص:450

نبوت و آنها در تصديق نوح.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ «28» وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ «29» وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «30»

لغت و اعراب:

أرأيتم: خبر دهيد به من. عمَّى الشىءَ: پنهان كرد آن را. عُمّيت: اخفيت، و فاعل عمّيت راجع است به بيّنه و رحمة، يعنى «كلّ واحدة منهما». أنلزمكموها جواب أرأيتم و به جاى جزاء شرط إن شرطيه است. طَرَدَه - از باب نَصَر -: راند و دور ساخت او را. عليه مالاً ضمير عَلَيه راجع به تبليغ مفهوم از كلام است. نصره من عدوّه: نجات داد او را از دشمن.

تفسير:

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وآتَانِى رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ

يعنى: نوح گفت: اى قوم من، به من خبر دهيد، اگر من بر امر روشنى از جانب پروردگارم باشم و خدايم رحمتى از طرف خود به من داده باشد، و آن بيّنه و رحمت بر شما پوشيده و پنهان باشد...؛

از اين كلام ردّ دليل اول قوم معلوم مى شود كه گفتند: تو بشرى و رابطه با غيب در تو نيست. و حاصل ردّ آن كه: من دربارۀ قيام و دعوت خود متّكى به حجت و برهانى روشن از عالم غيبم، يعنى به وحى و معجزه و فرامين آسمانى الهى، و نيز خدايم به من رحمت

ص:451

يعنى منصب نبوت و كتاب و شريعت از جانب خود ارزانى داشته است، لكن شما از آن تغافل داريد و نمى پذيريد.

أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ

اين جمله جواب ان شرطيه و اشاره به امر كلى مهم است. يعنى: پس آيا شما را بر دين و نبوت خود ملزم سازيم در حالى كه از آن كراهت داريد؟! يعنى حال كه كفر و طغيان و عنادتان نبوت و دين مرا از شما پوشانده و پنهان ساخته و از پذيرش آن امتناع كرده ايد، آيا باز هم آن را به جبر و اكراه بر شما تحميل كنيم و به قبول آن واداريم؟

و اين كلام نوح پيامبر همان قاعدۀ كلى شرعى و عقلى است كه منطق همۀ پيامبران الهى است، يعنى لَاإِكْرَاهَ فِى الدِّينِ [بقره، 256] ايمان و اعتقاد درونى قابل اكراه و اجبار نيست.

وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ

يعنى: و اى قوم، من بر تبليغ رسالت خود از شما مالى نمى خواهم؛ پاداش من بر عهدۀ احدى جز خدا نيست. (اين جمله جواب توهم و گمان آنهاست كه نوح براى ابلاغ شريعت خود مزد بخواهد) و من هرگز طردكنندۀ كسانى كه ايمان آورده اند از دور خود نيستم، زيرا آنها ملاقات كنندۀ پروردگار خود خواهند بود. يعنى اگر در آن جا شكايت كنند به چه جرمى آنها را از نعمت عام دين محروم كردم من جوابى ندارم. و اين جمله جواب درخواست آنهاست كه فقرا را از دور خود براند.

وَلكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ

يعنى: ولكن من شما را گروهى مى بينم كه جهالت مى ورزيد و نادانى مى كنيد. يعنى جهالت به لقاء اللّه داريد كه چنين مى گوييد. يا جاهل به حال طبقۀ پايين هستيد كه آنها را اراذل مى خوانيد. يا جاهل به زشتى و قباحت اين كه پيامبران را نشايد مردم را همانند سلاطين جور از پيش خود برانند.

وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

يعنى: و اى قوم من، اگر آنها را راندم، چه كسى مرا از عذاب خدا نجات مى بخشد؟ آيا متذكر نمى شويد؟

ص:452

اين آيه تأكيد در رعايت حال طبقۀ پايين جامعه و هشدار به طبقۀ بالاست از انبياء عليهم السلام و غير آنها در كيفيت برخورد با طبقۀ پايين، كه از غضب و عذاب خدا در دنيا و آخرت بپرهيزند. پس اعمّ است از تهديد مستفاد از جملۀ اِنَّهم مُلاقوا ربِّهم.

وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ «31»

لغت و اعراب:

و لا اعلم الغيب عطف است به لاأقول و يا به عندى خزائن اللّه با حمل لاء نافيه بر تأكيد.

ازدراه - از باب افتعال -: او را حقير و خوار شمرد، و تزدرى به تقدير «تزدريهم أعينكم».

تفسير:

وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ

از گفتار قوم نوح در آيۀ 27 (كه در شما برترى نمى بينيم) چنين برمى آيد كه آنها معتقد بودند گنجينه هاى روزىِ الهى و ذخاير و كنوز رحمت او بايد در اختيار پيامبران باشد تا بتوانند نيازهاى مردم را رفع كنند؛ فقيران را بى نياز سازند، بيماران را شفا و گاهى هم مرده ها را حيات بخشند. و نيز بايد آنها علم به غيب داشته باشند تا در موارد لازم، از حوادث ضررزا دورى جويند و منافع لازم را جلب كنند. و نيز خود پيامبر بايد از جنس فرشته باشد كه گرفتار عوارض مادى بشرى و اسير حوادث جسمى آدمى نگردد و از خوردن و آشاميدن و ازدواج و اشتغال به كار و كاسبى منزه باشد تا بتواند وظايف نبوت و رسالت خويش را انجام دهد.

معناى آيه: نوح گفت: و من به شما نمى گويم كه گنجينه هاى رحمت خدا نزد من است، و من غيب هم نمى دانم (و يا آن كه نمى گويم كه من غيب مى دانم) و نمى گويم كه من فرشته ام.

ص:453

اين سه مطلب را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز در آيۀ 50 سورۀ انعام مأمور شد به قوم خود بگويد. و غرض آن كه هيچ يك از اين امور در من نيست و از شرايط نبوت و رسالت نيست.

وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ

قوم نوح معتقد بودند كه همۀ خيرات دنيا از آنِ اعيان و اشراف مردم است و طبقات پايين طبعاً حقير و پست و صرفاً براى خدمت اشراف و تأمين رفاه حال آنها آفريده شده اند. از اين رو مى گفتند: آنها را نرسد كه نزد پيامبران مقام و منزلتى داشته باشند.

معناى آيه: و من هرگز دربارۀ كسانى كه چشمان شما آنها را به حقارت مى نگرد و پست و فرومايه مى بيند نمى گويم خدا هرگز به آنان در دنيا و آخرت چيزى نخواهد داد. خدا خود به آنچه در دل هاى آنهاست داناتر است، و اگر چنين گويم، آن گاه بى ترديد، من از ستمكارانم.

مراد اين است كه خيرات و كرامت هاى الهى تابع قدرت و ثروت دنيوى نيست، بلكه تابع نفسيّات و روحيات پاك و كرايم نفسانى و فضايل اخلاقى و معنوى است، و من و شما علم به باطن ها نداريم تا بتوانيم خيرات را از آنها نفى كنيم.

قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «32» قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ «33» وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِي إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «34» أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ «35»

ص:454

لغت و اعراب:

مجادله: مخاصمه و دشمنى، نُصح: گفتار يا كردار مصلحت آميز. اغواء: از راه حق بيرون بردن. و دربارۀ خداوند هميشه بالتسبيب استعمال مى شود، مانند رها كردن اهل طغيان در طغيان خود. و لاينفعكم جزاء مقدمۀ ان شرطيۀ اول است، و شرطيۀ اول با مدخولش جزاء ان شرطيۀ دوم است، و تقدير كلام اين است: «إن كان اللّه أراد اغواءَكُم فإن أردت نصحكم لاينفع».

تفسير:

قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: گفتند: اى نوح، به راستى با ما خصومت كردى و بسيار هم خصومت كردى؛ اگر تو از راستگويانى آنچه را به ما وعده مى دهى - يعنى از فرود آمدن عذاب هاى آسمانى - بر ما بياور.

ظاهر آيه اين است كه اين سخن آنها پس از گذشت مدتى از دعوت بوده، دعوتى كه حداقل مدتش نهصد و پنجاه سال بوده. و محتمل است كه پس از دعوت چندين نسل تبادل يافته و هر نسلى انكار و كفر و عناد را از نسل پيشين مى گرفتند. و بعيداً محتمل است كه عمر عادى بشر در آن عصر همانند عمر نوح نبى بوده. و به هر حال آنها در برابر منطق قوى و رساى نوح و معجزات او عاجز ماندند، و على الظاهر برهانى نماند كه نوح براى آنها اقامه نكرده باشد، و معجزى نماند كه ارائه نداده باشد. و در اين بين بود كه به خدا عرضه داشت: پروردگارا، من قوم خود را شبانه روز دعوت كردم و در خلوت و جلوت به سوى تو خواندم، لكن دعوت هاى من براى آنها جز انكار و فرار نيفزود. به سورۀ نوح هم مراجعه شود.

قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ

يعنى: نوح گفت: جز اين نيست كه خداوند هر وقت بخواهد عذاب بر شما مى آورد.

يعنى عذاب در دست من نيست، زيرا من مبلّغ پيام خدا و شريعت اويم و اما عذاب و كيفر

ص:455

دنيوى يا اخروى نافرمان ها يا پاداش مطيعان به ارادۀ تكوينى اوست.

وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

و شما عاجزكننده نيستيد. يعنى چون خداوند ارادۀ عذاب كند شما نه قدرت دفاع و مبارزه با فرشتگان او يا حوادث تلخ جهان را داريد و نه توان فرار و بيرون رفتن از زير سلطه و قلمرو حكومت او را.

وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِى إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ

يعنى و هرگز نصيحت من اگر بخواهم براى شما خيرخواهى كنم سودى به حالتان ندارد اگر خدا بخواهد شما را در گمراهى رها كند.

مراد اين است كه اگر خدا به خاطر طغيان و گناهتان اراده كند شما را در گمراهى كفر و فسقى كه انتخاب كرده ايد رها سازد، هرگز خيرخواهى من با پند و اندرز و گفتار و كردار سودى نمى دهد.

هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

يعنى او پروردگار شماست و به سوى او بازمى گرديد.

اين دو جمله در حكم تعليل اضلال و اغواى منسوب به خداست. يعنى علت رها كردن شما در ضلالت و غوايت اين است كه او ربّ و صاحب شماست و مى تواند به سزاى سوء رفتار و كفر و عنادتان، توفيقات را از شما قطع كند تا در ضلالت بمانيد، و در آخرت هم كه به سوى او بازمى گرديد، به سزاى اعمالتان برساند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَىَّ إِجْرَامِى وَأَنَا بَرِىءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ

ظاهراً اين آيه در ميان سرگذشت نوح پيامبر به نحو جملۀ معترضه، خطاب است به پيامبر اسلام براى تقويت قلب او كه همۀ پيامبران الهى مرارت و تلخى تكذيب قوم خود و تهمت و استهزاء آنها را چشيده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا قوم تو هم مى گويند اين كتاب را افترا بسته، يعنى قرآن را خود انشا و تنظيم نموده و ادعاى نزول از جانب خدا كرده؟ بگو: اگر من افترا بسته ام، گناه اين جرم به عهدۀ من است، ولى من از جرمى كه شما مرتكب مى شويد بيزارم. يعنى گناه من سبب نمى شود كه شما از بزرگ ترين جرم عقلى و شرعى كه شرك است بَرى باشيد.

ص:456

و ممكن است اين آيه نيز مربوط به نوح و خطاب به او، و ضمير افتراه راجع به كتاب او باشد.

وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «36» وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ «37» وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ «38» فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ «39»

لغت و اعراب:

لاتبتئس: غمگين مشو. فُلك: كشتى؛ مفرد و جمع در آن يكسان است و الف لامش عهد ذكرى است. قال إن تسخروا در اين جا جملۀ شرط و جزا محذوف است به تقدير: «إن قيل:

ماذا قال نوح فى جوابهم؟ قيل، يا قلنا». مقيم: دائم و پايدار.

تفسير:

وَأُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ

از اين آيه تا آيۀ 49 فصولى از داستان نوح پيامبر و قومش بيان شده است، مانند خبر دادن او از فرا رسيدن عذاب قومش؛ دستور خدا به ساختن كشتى بزرگ و عجيب و غيرقابل توصيف با عدم وجود وسايل لازم در آن عصر در صحرايى بدون آب؛ كيفيت شروع عذاب بزرگ و طوفان فراگير تاريخى بى سابقه و لاحقه؛ اجتماع همۀ پيروان نوح

ص:457

در يك كشتى با انبوهى از حيوانات اهلى و غير اهلى و لوازم زندگى و آذوقه و اثاث آنها؛ سلامت همۀ ساكنان كشتى و غرق شدن و هلاكت همۀ مجتمع انسانى جهان آن روز و هلاكت زن و فرزند ناصالح نوح همراه مردم.

معناى آيه: و به سوى نوح وحى شد كه از قوم تو جز آنهايى كه ايمان آورده اند هرگز كسى ايمان نخواهد آورد، پس دربارۀ كارهايى كه انجام مى دهند، اندوه مخور.

ظاهر كلام اين است كه اخبار از عدم ايمان قوم اشاره به نزديك شدن زوال عمر آنها و پايان طغيان و تجاوزاتشان و نجات مسلمين است، و از اين روست كه دستور مى دهد از وضع موجود در غصّه و ناراحتى مباش كه فرج نزديك است.

وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا

و اى نوح، كشتى معهود را بساز (يعنى شروع كن به ساختن آن كشتى كه از پيش در بيان عاقبت كار قوم و نجات پيروانت خبر داده بوديم) و آن را در مقابل چشمان ما و به وسيلۀ وحى ما بساز.

تعبير به دو چشم، كنايه از رعايت كامل است. و مراد از وحى، الهام بلاواسطه يا به واسطۀ فرشتگان دربارۀ موضوع خارجى است. يعنى تهيۀ ابزارها و لوازم ساخت كشتى و كيفيت ساخت آن را زير نظر ما و به هدايت ما انجام ده. يعنى از نظر حجم و بزرگى و سعه و طول و عرض و محل ساخت و كيفيت به آب انداختن و از نظر رعايت حال ساكنان آن از انسان ها و حيوانات اهلى و وحشى، و محل ذخيرۀ آذوقه هاى آنها و لزوم ترتيب سايبان و سقف در برابر باران و باد و خورشيد و سرما و گرما و تهيۀ محلّ تخليه براى ساكنان كشتى. و حاصل آن كه ساخت يك كشتى كه مى خواهى همۀ اهالى كرۀ زمين را با لوازم زندگيشان در طول مدت مديدى در آن جاى دهى بايد با رعايت دقت و هدايت كامل ما باشد.

وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ

يعنى: و اى نوح، دربارۀ كسانى كه به خود ستم كرده اند با من سخن مگو، چرا كه آنها غرق شدنى هستند.

ظاهر آيه و گفتار مفسران اين است كه سوق كلام براى نهى نوح از شفاعت قوم است،

ص:458

ولى مستبعد است كه نوح پيامبر پس از شنيدن «انّه لن يؤمن من قومك» دربارۀ نجات آنها شفاعت كند. بنابراين، ممكن است شفاعت دربارۀ فرزندش «كنعان» يا مادر وى «واعله»(1) بوده باشد.

وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ

و نوح مشغول ساختن كشتى بود (يعنى آن پيامبر عظيم الشأن با كبر سنّ و ياران بسيار اندك، در صحرايى مشغول ساختن بود و دسته دسته از قومش نيز بر او مرور مى كردند) و هر بار كه عده اى از اشراف قومش بر او عبور مى كردند او را مسخره مى نمودند.

گفته شده: استهزاى آنها به شكل و صورت كشتى بوده كه آنها تا آن روز كشتى نديده بودند، و يا به ساختن آن در صحرايى دور از آب بوده، و يا به كيفيت حمل آن به سوى دريا، غافل از آن كه دريا خود بدان جا خواهد آمد. و يا آن كه مى گفتند: نجّارى پس از پيامبرى؟!

قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ

اين جمله استينافيه است. يعنى اگر سؤال شود كه نوح نبى در جواب گروه هاى مسخره كنندۀ آن روز چه مى گفت؟ جواب اين است كه مى گفت: اگر شما ما را مسخره مى كنيد، بى ترديد ما هم شما را همان گونه كه مسخره مى كنيد مسخره خواهيم كرد.

اما در دنيا هنگامى كه ديديد آب آسمان و زمين كوچه ها و خانه ها را پر كرده رو به فزونى است و شما به بام ها و تپه ها و سر درخت ها و كوه ها پناه مى بريد، و ما ديديم كه موج هاى سهمگين شما را از آن مكان ها هم مى ربايد و طعمۀ امواج مى گرديد. و اما در آخرت آن گاه كه ببينيم شما را در غل و زنجير در كنار جهنم گرد آورده و بر روى هم انباشته و تپه هايى متراكم ساخته و سپس با وسايل مخصوص همانند انبوهى از هيزم و زغال سنگ به قعر دوزخ فرومى ريزند.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ

آيه تتمۀ كلام نوح است؛ صدر آن مربوط به دنيا و ذيلش مربوط به آخرت است.

يعنى پس به زودى خواهيد دانست كه در دنيا بر چه كسى عذابى مى آيد كه او را خوار

ص:459


1- . يا: واغله.

و رسوا نمايد. مراد عذاب طوفان است كه خداوند به وسيلۀ آن روى زمين را از كفار و بت پرستان پاك كرد و حادثۀ عبرت زايى را به گونه اى كه در كتاب هاى آسمانى درج گردد و در زبان پيامبران ذكر شود و در ميان مجامع بشرى مَثَل گردد به وجود آورد. و نيز به زودى خواهيد دانست چه كسى است كه در آخرت عذابى پايدار و جاويدان بر وى وارد خواهد شد.

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ «40» وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «41»

لغت و اعراب:

حتّى إذا متعلّق است به يصنع در آيۀ قبل، و يا حتّى ابتدائيه است. فار - از باب نَصَر -:

جوشيد و فوران كرد. تنّور: جايگاه پختن نان، لغت عربى و فارسى در آن توافق دارند مانند صابون و سمّور. و يا تنّور به معناى وجه الأرض است. من كلّ تنوين بدل از مضاف اليه است يعنى «من كلّ حيوان» يا «من كلّ نبات و حيوان».

زوج: واحد منضم به جنس خود، و نيز هر دو واحد با هم، پس هريك از نر و مادۀ حيوان زوج است و هر دو با هم نيز زوج است، و مراد در اين جا معناى اول است. اثنين بدل از زوجين است. أهلك و من آمن عطف اند به زوجين. بسم اللّه متعلّق به اركبوا و حال است از فاعل آن. مجراها و مرساها اسم زمان اند به معناى زمان جريان و زمان توقف. و تقدير كلام «اركبوا مسمّين باسم اللّه فى زمان حركتها و توقفها». و ممكن است هر دو مصدر ميمى و مبتدا باشند و بسم اللّه خبر آنها و جمله وصف كشتى باشد به تقدير «اركبوا فى الفلك التى جريانها و وقوفها ببسم اللّه».

ص:460

تفسير:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ

يعنى: نوح پيامبر پس از فراغت از ساخت كشتى همواره در حال انتظار مشغول تهيۀ وسايل مسافران بود، تا وقتى كه فرمان ما در رسيد (دستور ما به فرشتگان متصدى امر طوفان، يا ارادۀ تكوينى ما به شروع در امر طوفان) و تنور فوران كرد، يعنى آب از تنور معهود جوشيد.

گفته اند: مراد تنورى است كه در وسط مسجد كوفه است كه در آغاز خلقت انسان، حوّاء امّالبشر براى همسر و فرزندانش در آن نان مى پخت و پس از وى همسر نوح پيامبر در آن نان مى پخت. و يا مراد از فار التّنّور اين است كه از همه جاى سطح زمين آب جوشيد به قرينۀ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً [قمر، 12] زمين را به صورت چشمه هايى به جوشش درآورديم.

و غرض آن كه طبق فرمان تشريعى يا ارادۀ تكوينى خداوند، از هر نقطۀ زمين چشمه هايى بزرگ و كوچك به فوران افتاد و نهرهاى روى زمين از هر طرف بدان سوى روان گرديد، و انبوهى از آب درياها به صورت ابر تبخير شد و بر روى آنها فرو ريخت و منطقۀ وسيعى كه طول و عرضش براى ما روشن نيست تبديل به دريايى موّاج شد به گونه اى كه همۀ تپه ها و كوه ها زير آب رفت و از فراز و نشيب هاى كف دريا گرديد.

قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ

يعنى: پس از ظهور علامت طوفان و فوران تنور، به نوح گفتيم: از هر نوعى از حيوانات دو زوج در آن سوار كن. يعنى دو فرد نر و ماده كه در آينده قابليت توالد و تناسل داشته باشند و وجودشان در زندگى بشر ضرورى است يا بقاى آنها در سطح زمين طبق اقتضاى نظام اتمّ آفرينش لازم است. و نيز اهل و عائلۀ خود را جز كسى از آنها را كه سخن ما عليه او گذشته است؛ يعنى جز همسر و فرزندت را كه در علم ازلى ما و سپس در لوح محفوظ اراده و عزم ما بر سوء عاقبت و شقاوت و هلاكت آنها گذشته است.

ص:461

وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: و دستور داديم كه هر كه را ايمان آورده در آن كشتى سوار كند. و با وى جز اندكى از قومش ايمان نياورده بود.

گفته شده كه: جمعاً هفتاد و هشت نفر بوده اند، نصفشان از مردان و نصف از زنان. و اين جمله در مقام ابراز شگفتى است از گروه انبوهى كه پيامبر مرسلى با كتاب آسمانى و شريعت مستقل در مدتى قريب به هزار سال پياپى دعوت كند و نتيجه اين باشد، با لحاظ اين كه بى ترديد، نقصى از جانب فاعل نيست بلكه از جانب قابل است.

وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا

يعنى: و نوح دستور داد كه در كشتى درآييد و سوار شويد در حالى كه هرگاه ارادۀ به راه انداختن آن كنيد بسم اللّه بگوييد، و هرگاه ارادۀ توقف نماييد بسم اللّه بگوييد. و يا آن كه سوار اين كشتى خاص شويد كه حركت و توقف آن به جاى وسايل عادى گفتن بسم اللّه است.

ظاهر معناى اول اين است كه گفتن بسم اللّه، شرط جريان و وقوف است، و معناى دوم آن كه سبب است. گفته شده اين كشتى سه طبقه در طول 150 متر و عرض 25 متر و ارتفاع 15 متر بوده كه طبق دستور نوح نبى حيوانات در طبقۀ زيرين، انسان ها در طبقۀ وسط و انواع پرندگان در طبقۀ بالا بوده و كليد تحريك و توقيف آن كلمۀ بسم اللّه بوده، يعنى تنها عبارت «به نام خدا» و يا كنايه از بسم اللّه الرحمان الرحيم، و به هر حال به زبان آن روز بوده. و ظاهر آيه اين است كه اين كليد را نوح پيامبر به همۀ ساكنان انسانى داده بود. و برخى گفته اند كه: تنها در اختيار حضرت نوح ناخداى كشتى بوده است.

إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: ذكر نام خداوند براى حركت و سكون اين كشتى بدان جهت است كه او آمرزنده است، و گناهان ساكنان آن را آمرزيده و ناديده گرفته است. و مهربان است كه آنها را در مركوبى اين چنين راهوار و بى خطر و نجات بخش به سلامت نگه مى دارد و سير مى دهد و فرود مى آورد.

ص:462

وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ «42» قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ «43»

لغت و اعراب:

موج اسم جنس است، و گفته شده: جمع موجة است. عَزَلَه عن كذا - از باب ضَرَب -:

دوركرد او را از آن. مَعزِل: جايى دوردست. أوى اليه: پناه برد به آن.

تفسير:

وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِى مَعْزِلٍ يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تَكُن مَعَ الْكَافِرِينَ

و آن كشتى آنها را در ميان امواجى همانند كوه ها سير مى داد (يعنى گاهى در ميان دو كوه از موج و خطر از دو طرف، و گاهى در قلّه اى از موج و خطرى ديگر حركت مى كرد، ولى ناخدايش نوح بود و نگهبانش بسم اللّه). و نوح فرزند خود را ندا درداد در حالى كه او در جايى دوردست بود: اى پسرك من، با ما سوار شو و همراه كافران مباش.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه ترتيب است، يعنى نداى نوح پس از جريان كشتى در ميان موج ها اتفاق افتاده، لكن اين معنا بسيار مستبعد است و اولى اين است كه جملۀ و نادى نوح مستأنفه باشد و حكايتى است از گفتگوى پدر و فرزند پيش از سوار شدن مسلمين، يا پس از آن و قبل از بالا آمدن آب و در محلى كه ميانشان فاصلۀ مكانى بوده. و محتمل است مراد از «معزل» دورى در عقيده و مسلك باشد. و به هر تقدير، ظاهر اين

ص:463

است كه نوح نبى در حال اين ندا از كفر يا نفاق فرزندش اطلاع نداشته است.

قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ

پسر نوح گفت: به زودى به سوى كوهى پناه مى برم كه مرا از اين آب كه از هر سو هجوم آورده است نگه دارد. نوح گفت: امروز كسى را هيچ چيز از فرمان خدا نگه دارنده نيست جز آن كس را كه خود او ترحم فرمايد. و فرمان خدا اين است كه در روى زمين غير از ساكنان كشتى احدى زنده نماند.

وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ

يعنى: در اثناى اين گفتگو ميان آنها موجى حايل شد و او از غرق شدگان گرديد.

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِي الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «44»

لغت و اعراب:

بَلَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -: از حلقوم فرو برد. أقلع عن كذا: دست برداشت از آن. غاضَ الماءُ - از باب ضَرَب -: ناقص شد، فروكش كرد. استوت: مستقر گرديد. جودى اسم مطلق كوه است و يا كوه مخصوص.

تفسير:

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِى الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و گفته شد: اى زمين، آب خود فرو بر؛ و اى آسمان، از ريزش دست بردار و باز ايست. و آب فروكش كرد، و فرمان خدا قطعى شد و كار پايان يافت، و كشتى بر جودى قرار گرفت، و دوباره گفته شد: لعنت و دورى از رحمت باد بر گروه ستمكاران.

ص:464

بايد دانست كه گوينده در اين آيه خداست، زيرا جز او كسى را توان دادن فرمان به زمين و آسمان نيست. و مراد از خطاب زمين به بلعيدن آب هاى خود و باز ايستادن آسمان از باريدن، تعلّق ارادۀ تكوينى خداوند به آن دو امر است كه طبق ارادۀ او تحقق يافتند؛ يعنى «فبلعت الأرض و أقلعت السماء».

و محتمل است اضافۀ «ماء» به ضمير أرض در «ماءَكِ» به خاطر اين باشد كه زمين آب هاى جوشيده و نهرهاى روان خود را بلعيده و آنچه از بالا ريخته بوده دوباره به تبخير به آسمان بازگشته. و مراد از «سماء» كه مأمور به توقف شده و ايست كرده ابرهاى نشأت يافته از دريا و بادهاى وزنده و خورشيد تابان باشد كه مجموعاً كارگاه توليد باران اند كه فوراً از توليد باز ايستاد.

و محتمل است كه اين جودى كوه آرارات واقع در تركيه باشد. و اين آيۀ شريفه از اعاجيب آيات اين كتاب كريم است در لطافت بيان، و فصاحت الفاظ، و عمق محتوا، و اجتماع مطالب مهمّه، و تراكم معانى محيّرالعقول در يك آيه، و عظمت يكايك حوادث اشاره شده. و معروف است كه فصحا و شعرا و سخنوران عرب در برابر زيبايى و جامعيت اين آيه از نظر فن ادب و كمال محتوا سر تسليم فرود آورده اند. آرى كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ [هود، 1].

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ «45» قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ «46» قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْني أَكُن مِنَ الْخَاسِرِينَ «47»

ص:465

تفسير:

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ

ظاهراً نوح نبى معتقد بود كه فرزندش كنعان از اهل و خاندان اوست و كافر هم نيست يعنى از مصاديق اِلّا مَن سَبَقَ عَليْهِ القَولُ نيست به خيال آن كه مصداق استثنا تنها همسر اوست. و نيز مى دانسته كه خدا وعده داده اهل او را يعنى صالحان و مؤمنان آنها را به وسيلۀ كشتى نجات دهد. و نتيجۀ اين دو مقدمه، نجات فرزندش كنعان است. و چون ديد همه سوار شدند و كشتى در شُرُف حركت و جدايى از مردم است، محبت فرزندى و اندوه هلاكت او نوح را واداشت به اظهار اين كه چرا با تحقق موضوع راجع به فرزندش حكم الهى جارى نمى شود؟ و ظاهر كلام او هم اين نيست كه درخواست مى كند، و گويى ندايش اين است كه چرا چنين شد؟

معناى آيه: و نوح پروردگار خودرا ندا دردادوگفت: پروردگارا، پسرمن بى ترديد از خاندان من است، و بى شك وعدۀ تو حق است و تو احكم الحاكمين هستى، يعنى بهترين داورانى.

قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ

خدا فرمود: اى نوح، او از خاندان تو نيست. يعنى: إنّه ليس من أهلك النبى بل هو أهل عرفىٌّ، و يا: إنّه ليس من أهلك المؤمن الصالح للنجاة بل هو كافر.

توضيح كلام اين است كه محتمل است در مورد آيه، كنعان پسرخواندۀ نوح يا پسر زنش از شوهر ديگر بوده و در آن عصر هر دو از خاندان و اهل شخص شمرده مى شده و اعتقاد نوح طبق آن عرف بوده. و محتمل است پسر صلبى كافر بوده و جزو اهل مؤمن و صالح براى نجات نبوده و نوح معتقد به ايمانش بوده.

به هر حال جواب خداوند اين است كه مقدمۀ اول كلامت اشتباه است و اعتقاد به اين كه او از خاندان توست خطاست. و جملۀ بعد تعليل آن است، يعنى به خاطر آن كه او سراپا عدم صلاحيت است. كنايه از اين كه او در عقيده كافر و در عمل فاسق است.

فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ

كلام نوح و مقدمات ناقصى كه در ذهن او تمام شده بود اقتضا مى كرد كه از خداوند نجات فرزند و آوردن او را در زمرۀ خويشان صالح و گروندگان درخواست كند، كه

ص:466

خداوند نهى از اين سؤال نمود كه اى نوح، چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه.

پس نوح نهى شد از اين كه درخواست كند نه اين كه درخواستش را جواب منفى دادند.

و اين بدان جهت است كه جهل او به موضوع در اين مقام خلاف اولى و مناسب مقام نبوت نبوده چنان كه در جملۀ بعد بيان مى شود.

إِنِّى أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: البتّه من تو را پند مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى.

ظاهر جمله اين است كه نوح در اين مورد جهل داشته به جهلى كه مناسب مقام نبوت او نبوده و خدا پند مى دهد كه ديگر چنين كارى از او واقع نشود. توضيح اين كه جهل نوح (پيامبرى مرسل و صاحب شريعتى مستقل كه قريب هزار سال است در ابلاغ دين مى كوشد) به حكم پسرخوانده يا پسر زن از شوهرديگر مناسب مقام او نيست. و يا جهل او به كفر فرزندش؛ در صورتى كه اندكى پيش از آن خطاب «الّا من سبق عليه القول» را شنيده است و بر پيامبر لازم است مفهوم خطاب الهى را خوب بداند و به كمال درك نمايد.

قَالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنى أَكُن مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: نوح گفت: پروردگارا، من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى را كه بدان علم ندارم از تو بخواهم. يعنى فردى را كه در واقع مستحق عقاب است و من به حال او جاهلم در صدد نجاتش برآيم (زيرا پيامبران را نشايد موضوعى را كه تشخيص نداده اند حكمى برخلاف صلاح آن بخواهند. و اين مطلب به بيش از وقوع ترك اولى از نوح نبى دلالتى ندارد). و اگر نسبت به گذشته مرا نبخشى و مورد ترحم و عطوفت قرار ندهى من از زيانكاران خواهم بود.

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ «48» تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ «49»

ص:467

لغت و اعراب:

هَبَطَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: فرود آمد. ممّن معك مِن بيانيه يا نشويّه است. و امم سنمتّعهم امم مبتدا و خبرش محذوف است به تقدير «يكونون أو يأتون بعدكم».

تفسير:

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ

به نوح پيامبر از جانب خداوند خطاب شد: اى نوح، فرود آى، يعنى از كشتى بر روى كوه جودى، يا از كوه جودى به سطح زمين، همراه سلام و بركت ها از جانب ما.

مراد از سلام، تحيّات لفظى و يا سلامت از خطرات كشتى و نجات از شرّ ظالمان و طاغيان است. و مراد از بركت ها خيرات معنوى و مادى بى پايان است، مانند كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى و معارف دينى، و نعمت هاى گوناگون و بى حد و حصر مادى كه خداوند براى آيندۀ بشر در روى زمين پيش بينى كرده است.

عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ

خداوند بشرهاى حال و آينده را در اين آيه به سه قسمت تقسيم كرده است:

1 - نوح پيامبر كه حجّت و معصوم روى زمين بود و وجودش سبب بقاى جهان تكوين، و نبوت و امامتش وسيلۀ دوام جهان تشريع.

2 - امت ها و گروه هايى كه همراه او بودند و نسل هاى آيندۀ مؤمن آنها تا انتهاى دنيا.

3 - ملت هاى كفّار از نسل آنها تا دامنۀ قيامت. و سلام و بركات را خداوند مربوط به نوح و مؤمنان قوم او و آيندگان نمود، و ملت هاى كفر را نخست وعدۀ برخوردارى از نعم دنيا داد و سپس وعدۀ عقاب و تهديد به عذاب نمود.

معناى آيه: سلام و بركات بر تو و بر امت ها و گروه هايى كه همراه تواَند. به لحاظ آن كه عدۀ معدودى كه همراه او بودند مثلاً هفتاد نفر خود چندين امت و قبيله بودند. يا بر امت ها و گروه هايى متولد از همراهانت در آيندۀ زمان. و امت ها و گروه هايى خواهند آمد كه ما آنها را برخوردار مى كنيم، سپس عذابى دردناك از

ص:468

جانب ما به آنها مى رسد. يعنى نسل هاى كفّار و مترَفين آينده كه هريك را در عصر خود به تدريج نعمت هاى دنيوى خواهيم داد و سپس آنها را ميرانده و به عذاب آخرت گرفتار مى كنيم.

بايد دانست كه ظواهر اخبار و تواريخ اين است كه پس از طوفان نوح احدى غير از نسل او در زمين نمانده بود، و از اين رو نوح را آدم دوم و ابوالبشر ثانى مى نامند. و بنابراين، اولاد او كه پس از طوفان ماندند همانند اولاد آدمِ پس از هبوطاند. پس دو آدم و دو هبوط و دو ملت نوظهور محتاج به تعليم و تربيت بوده، و آيۀ 38 و 39 سورۀ بقره اشاره به آغاز سخن با آدم اول و اولاد او در موضوع ارسال پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى است كه مى فرمايد: «در اين زمين فرود آييد كه حتماً براى شما از جانب من راهنمايانى خواهد آمد؛ كسى كه از آنها پيروى كند او را در آخرت ترس و اندوهى نيست، و كسى كه كفر ورزد اهل آتش خواهد بود». در اين آيه نيز خدا سلام و بركات خود را به نوح و نيكان تاريخ اهدا مى كند، و به كافران وعدۀ چند روز خوشىِ در دنيا و سپس عذاب اليم مى دهد.

تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

يعنى: اين قصّه و سرگذشتِ نوح و قوم او، از خبرهاى غيبى است كه به سوى تو وحى مى كنيم؛ و پيش از اين، يعنى پيش از وحى ما، نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو.

مراد اين است كه اين سرگذشت با اين صداقت و درستى و كمال تطابق با واقع و حقيقت، وحيى صادق از جانب ماست وگرنه آنچه در تورات و انجيل مى بينى و مى شنوى تغيير و تحريف يافته از واقع و دور از حقيقت و صواب است.

پس صبر پيشه كن، زيرا عاقبت امر از آنِ پرهيزگاران است. يعنى پس از درك اين كه نوح پيامبر بالأخره در سايۀ صبر و تحمل، خود و قومش نجات يافت و خداوند پهنۀ گيتى را به تمام در اختيار آنها گذاشت، تو نيز صبر كن و بدان كه عاقبت اين زمين از آنِ صالحان امت توست.

ص:469

داستان هود (ع)

وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ «50» يَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «51» وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

إلى عاد عطف است به كلمۀ نوحاً در آيۀ 25، به تقدير «و أرسلنا إلى عاد». عاد اسم قديم ترين قبيلۀ بشرى پس از قوم نوح است. فَطَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت آن را، و غلبۀ استعمال دارد در آفريدن شىء. عليه أجراً مرجع ضمير مجرور، ابلاغ رسالت و دعوت به توحيد و تعليم احكام است كه مفهوم از سياق كلام است. سماء: ابر، باران. دَرَّ اللبنُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: زياد شد شير. مدرار صيغۀ مبالغه است و مذكر و مؤنث در آن يكسان است، يعنى پر ريزش، و حال است از سماء.

تفسير:

وَإِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ

يعنى: و ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را به عنوان نبوت فرستاديم (قوم عاد پس از قوم نوح قديم ترين قبيله اى است كه از بشر سراغ داريم، و در صحرايى سرسبز، با كشت و زرع فراوان و درختانى انبوه مى زيسته و غالباً داراى قامت هاى بلند و عمر طولانى و بر اعتقاد بت پرستى بوده اند. و هود برادر نسبى يا قبيله اى آنها بوده است).

هود به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى نيست. شما

ص:470

در اين بت پرستى جز دروغگو و مفترى نيستيد. يعنى اين بت پرستى شما كه براى خدا شريك در ربوبيت قرار مى دهيد و بت ها را شفيعان خود در نزد او مى دانيد و در نيازها از آنها حاجت مى طلبيد، همه دروغ و افتراست.

يَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى الَّذِى فَطَرَنى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: اى قوم من، هرگز از شما در مقابل ابلاغ رسالت و دعوت به توحيد و تعليم احكام او مزدى نمى خواهم؛ پاداش من بر عهدۀ احدى نيست جز كسى كه مرا آفريده است؛ آيا نمى انديشيد؟ يعنى آيا صدق گفتار مرا از منطق و اخلاص عمل و عدم توقع پاداش و معجزات من، درك نمى كنيد؟!

وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ

و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش طلبيد، سپس به سوى او بازگرديد. يعنى از گناه شرك و پرستش بت و رذايل اخلاق و كباير گناه كه مدت مديدى از عمرتان را در آنها گذرانده ايد استغفار نماييد و پس از آن به وسيلۀ تكميل توحيد و اعتقادات صحيح و اخلاق پسنديده و اعمال شايسته به سوى او تقرب جوييد.

يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ

يعنى: اگر همگى استغفار و توبه نموديد، خداوند ابر و باران را بر شما فراوان و ريزان مى فرستد، و بر نيروى شما نيرو مى افزايد. يعنى به نيروى جسمى تان نيروى ايمان، و به قدرت مالى تان ثروت فراوان، و بر عِدّه و عُدّۀ اجتماعى تان زيادتى و توان مى افزايد. و هرگز از توحيد و طاعت او مصرانه بر جرم و گناه روى متابيد.

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ «53» إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «54» مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَتُنْظِرُونِ «55»

ص:471

لغت و اعراب:

عن قولك «عن» تعليليّه است، يعنى «لقولك» يا به تقدير «صادراً عن قولك». عَراه مرضٌ - از باب نَصَر - و اعتراه: اصابت كرد و رسيد به او. اعتراك بسوء باء تعديه است، يعنى «أوصلك سوءاً». من دونه متعلّق به تشركون صفت محذوف است، به تقدير «تشركون به آلهة غيره و من دونه».

تفسير:

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: قوم هود در مقابل دعوت او گفتند: اى هود، تو براى ما دليل روشنى نياوردى (دعوت منطقى هود را براى ترك خدايان باطل و رجوع به توحيد خداوند، و معجزات او را در راه اين مدعا، روى غرور و عناد و تقليد كور از گذشتگان، ناكافى و باطل و به حكم عدم شمردند و عاقبت گفتند) و ما هرگز خدايان خود را به خاطر گفتۀ تو رها نمى كنيم، و هرگز گروندۀ به تو نيستيم.

إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ

يعنى: اى هود، دربارۀ تو جز اين نمى گوييم كه برخى از خدايان ما، يعنى آن بتى كه ادارۀ امور بشر زير نظر اوست، تو را آسيبى رسانده است. مرادشان آسيب روانى است مثل جنون، بى خوابى، فراموشى، گفتن هذيان و غيره (و نعوذ باللّه).

قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ، مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَميعاً ثُمَّ لاَتُنْظِرُونِ

يعنى: هود گفت: همانا من خدا را گواه مى گيرم و شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه براى خدا از بتان و خدايان ديگر شريك قرار مى دهيد بيزارم (يعنى به هيچ مقام و منصب و قداست و ربوبيت و تأثير در حوايج و استحقاق تعظيمى در آنها معتقد نيستم. و استشهاد آنها براى تنبيه بر اين است كه خدايانشان را توان كارى نيست وگرنه در مقابل اين صراحت عكس العملى نشان مى دادند). پس اى قوم، دربارۀ من همگى شما هر كيد و نيرنگ و نقشه اى داريد به كار بريد، سپس هيچ مهلتم ندهيد.

ص:472

و محتمل است كه مخاطب هود در جملۀ فكيدونى همۀ بتان معبود و امت عابد است. و گفته اند: هود پيامبر از همۀ پيامبران الهى از نظر گرونده و ياور و معين كمتر و ضعيف تر بوده، پس اين نيروى ايمان و قدرت توكل است كه او را در برابر انبوه جمعيت متّحد و مقتدر آن چنان قوى كرده كه با آن لحن سخن گفته است.

إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «56» فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ «57»

لغت و اعراب:

دَبَّ الحيوان فى الأرض - از باب ضَرَب -: بر روى شكم يا دست و پا راه رفت. دابّة: هر حيوان متحرك. ناصيه: جلوى سر يا موهاى جلوى سر. تولّوا مخفّف «تتولّوا» يعنى روى برتابيد. فقد أبلغتكم علت جزاى شرط و به جاى آن است، به تقدير «لم اعاتَب فانّى قد أبلغتكم». و يستخلف عطف به محذوف است، به تقدير «يهلككم و يستخلف».

تفسير:

إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا

يعنى: هود گفت: به يقين، من بر خدايى كه پروردگار من و پروردگار شماست توكل كرده ام؛ هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه خداوند موهاى پيشانى او را در دست دارد.

كنايه از اين كه تمام جانداران جهان هستى در اختيار اويند همانند كسى كه به گرفتن لجام سر يا موهاى پيشانى، اسب را در اختيار دارد.

إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

ص:473

بى ترديد، خداى من بر راه مستقيم استوار است. يعنى بر پايۀ عدل و قسط است در مرحلۀ تكوين و تشريع. و غرض آن كه من متّكى به چنين خداى مقتدرى هستم و او مرا از شر شما نگه مى دارد.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً

يعنى: هود گفت: اگر روى برگردانيد، يعنى از پذيرش دعوت من و عمل به كتاب و شرع نوح سر باز زنيد، من تقصيرى نخواهم داشت، زيرا بى ترديد، من آنچه را كه براى ابلاغ آن به سوى شما فرستاده شده ام به شما رساندم. و پروردگارم در صورت عدم پذيرش تان شما را هلاك مى كند و گروهى را غير از شما جانشين شما مى نمايد، و شما هيچ ضرر و آسيبى به او نمى توانيد رساند.

إِنَّ رَبِّى عَلى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ

به يقين پروردگار من بر هر چيزى نگهبان است. يعنى علاوه بر خلق تمام اجزاى جهان هستى و تدبير امور آن، نگهدارى آن را نيز بر عهده دارد تا آن گاه كه ارادۀ افناء و اعدام آن نمايد.

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ «58» وَتِلْكَ عَادٌ حَجَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ «59» وَأُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ «60»

لغت و اعراب:

و تلك عاد اشاره به قبيلۀ عاد است. جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -: انكار كرد آن را. عَنَدَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: دانسته و فهميده با حق مخالفت كرد.

ص:474

تفسير:

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ

يعنى: و چون فرمان ما در رسيد (يعنى امر انشايى ما به فرشتگان مأمور اهلاك صادر شد، يا ارادۀ تكوينى ما به هلاكت و نابودى آنها طبق وعده هايى كه از پيش به آنها داده بوديم تعلق گرفت؛ و البته اين امر در جايى بود كه رسولان خدا وظيفۀ خود را در اصرار بر دعوت و اتمام حجت انجام داده و آنها نيز بر مخالفت و عناد خود مُصر بودند) هود پيامبر و كسانى را كه همراه او به خدا ايمان آورده بودند به وسيلۀ رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم (مراد از رحمت، ايمان آنهاست كه رحمت و نعمت خداست، و يا تفضّل خاصى است كه خدا در مواقع معينى به مؤمنان مبذول مى دارد) و آنها را از عذابى سخت و شديد نجات داديم، يعنى از آن عذابى كه بر كفّار تعيين شده بود. پس نجّيناهم تأكيد و اشاره به بزرگى و عظمت امر است. و ممكن است ماضى به جاى مستقبل محقّق الوقوع استعمال شده و مراد عذاب آخرت باشد، يعنى در آخرت نيز از عذاب دوزخ نجات مى دهيم.

گفته اند كه: شمار هلاك شدگان قوم هود چهار هزار، و عذابشان بادهايى سخت مسموم بوده، به گونه اى كه فضا را فرامى گرفته و چون تنفس مى كردند ريه ها و امعاءشان را آب كرده، بيرون مى ريخت (و نعوذ باللّه من غضبه).

وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ

يعنى: و اينان قبيلۀ عاد بودند كه آيات پروردگارشان را انكار نمودند. يعنى آيه هاى كتاب آسمانى يا نشانه هاى توحيد از معجزات پيامبران و علايم توحيد ربوبى در آفاق و انفس را دانسته و فهميده انكار كردند. و آنها همۀ رسولان و فرستادگان او را نافرمانى كردند.

يعنى هرچند پيامبرشان تنها هود بود، لكن به خاطر آن كه همۀ پيامبران به هم مربوط و متلازم و متّحدند و همه از جانب يك مبدأ واجب الوجود آمده و مبلّغ يك دين الهى و پى جوى يك هدف براى سعادت جامعۀ بشرى هستند، پس عصيان و نافرمانى يكى از آنها عصيان همه است.

ص:475

وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ، وَأُتْبِعُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ

و آنها از فرمان هر ستمگر زورگوى عنادورزى پيروى كردند. مراد پيروى طبقات پايين آنها از سران ستمگر زورگو و عنادورز و ثروتمندان طغيانگر است كه در همۀ مجامع بشرى بوده اند. و نيز لعنت خدا و مردم در اين دنيا به دنبال آنها قرار گرفت، و در روز قيامت نيز چنين خواهد بود.

مراد از لعنت دنيا عذاب هايى است كه در دنيا به آنها رسيد، و از لعنت آخرت كيفر گناهانشان و گناهان كسانى است كه به دنبال آنها افتاده و كفر و شرك ورزيده و مرتكب كباير شده اند.

أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ

يعنى: آگاه باشيد كه ملت عاد به پروردگارشان كفر ورزيدند، يا كفران نعمت او كردند.

آگاه باشيد كه دورى و لعنت باد بر عاد، قوم هود.

تكرار كلمۀ ألا و حكم به كفر عاد و انشاء لعنت بر آنها دليل طغيان كامل و شدت استحقاق كيفر آنهاست.

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ «61» قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ «62»

لغت و اعراب:

و إلى ثمود به تقدير «و أرسلنا إلى ثمود»، ثمود اسم عربى يا عجمى است و نام قبيلۀ صالح پيامبر. أعمرتُهُ الأرض و استعمرتُهُ: آبادى زمين را به او واگذار كردم. استعمره

ص:476

فى المكان: در آن جا براى او عمر دراز قرار داد.

داستان صالح (ع)

تفسير:

وَإِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ

قبيلۀ ثمود از طوايف عرب بوده و در منطقه اى ميان مدينه و شام مى زيسته اند.

آنها از انسان هاى ماقبل تاريخ اند كه دست تاريخ بدانها نرسيده و جز اندكى از حوادث عصرشان در دست نيست و مرور زمان آثار وجودى شان را از زمين و باغات و ساختمان ها نابود كرده، و ظاهراً شغلشان كشاورزى بوده و در آيۀ 74 سورۀ اعراف گوشه اى از حالاتشان بيش از اين جا ذكر شده است.

دينشان بت پرستى و زيستنشان قبايلى بوده و سران و اشراف قبيله بر ملت حكومت مى كرده اند.

معناى آيه: و ما به سوى قبيلۀ ثمود برادر نسبى يا قبيله اى آنها صالح را به عنوان نبوّت فرستاديم كه متكفّل ابلاغ شريعت نوح و كتاب آسمانى او باشد. به آنها گفت: اى قوم من، تنها اللّه را عبادت كنيد كه شما را غير او معبودى نيست. يعنى معبود حقيقى شما خداوند واجب الوجود يكتاست كه جامع همۀ كمالات و عارى و منزّه از هرگونه عيب و نقص است و بتان و غير آنها صلاحيت عبادت ندارند.

هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها

يعنى: اوست كه همۀ شما را از اين زمين پديد آورده و در اين زمين به شما عمر بخشيده و آباد كردن اين زمين را بر عهدۀ شما گذاشته است. مراد اين است كه جد و جدّۀ اولى شما را از اين زمين بدون واسطه، و نسل آنها را از اين زمين با وسايط و طى مراحلى از مواد اوليۀ خاك تا جنين در رحم مادر پديد آورده، سپس در زمين جا داده و آبادانى آن را از آنها خواسته است.

فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُجِيبٌ

يعنى: پس از آن كه مدت مديدى از عمرتان را با اعتقاد به شرك و عبادت بتان گذرانده ايد، از خداوند طلب مغفرت كنيد، سپس به وسيلۀ اصلاح عقايد و اعمال به سوى

ص:477

او بازگرديد. به يقين پروردگار من به بندگانش نزديك و دعاهايشان را اجابت كننده است.

قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا

يعنى: گفتند: اى صالح، پيش از اين در ميان ما، مايۀ اميد بودى. يعنى انسانى داراى عقل و درايت و امانت و شرف خانوادگى بودى كه اميد مى رفت براى اين ملت كارها و خدماتى انجام دهى، دين ما را بپذيرى و دنياى ما را تكامل بخشى، ولى اكنون اميد ما از تو بريده شد.

أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

يعنى: آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى؟! و بدون ترديد ما از آنچه ما را به سوى آن مى خوانى يعنى پرستيدن يك موجود نامرئى كه از حيطۀ همۀ حواس ما به دور است، در شكى ريب آور و ترديدزاييم. يعنى هرچه فكر مى كنيم بر شك و ترديدمان مى افزايد.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَآتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ «63» وَيَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ «64»

لغت و اعراب:

تخسير به تقدير «تخسيركم إيّاى». ناقه: شتر ماده. و اضافۀ آن به اللّه تشريفى است، مثل بيت اللّه و كتاب اللّه. لكم آيةً خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هى لكم آيةً». ذروه: ترك كنيد او را و رها نماييد. و از اين ماده (وَذَرَ) به معناى ترك، غير از فعل امر و فعل مضارع نيامده است.

ص:478

تفسير:

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَآتَانى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ

قوم صالح مى خواستند با كلمۀ أتنهانا بگويند كه او دعوت به توحيد نكند و از شرك نهى ننمايد؛ و اين كار را از او خلاف توقع و اميد مى ديدند، بلكه مى خواستند كه صالح آيين آنها را بپذيرد. اين آيه در جواب آنهاست.

معناى آيه: صالح گفت: اى قوم من، مرا خبر دهيد، اگر من بر پايۀ برهان و دليل روشنى از جانب پروردگارم باشم، يعنى ادعاى نبوت و عرضۀ كتاب و شريعت من متّكى به يقين و دليلى متقن باشد، و خداوند از جانب خود رحمتى هم به من داده باشد، يعنى منصب نبوت و رابطه ميان خالق و خلق كه بزرگ ترين رحمت الهى است، پس اگر من او را نافرمانى كردم كيست كه مرا از عذاب او برهاند؟ پس شما براى من جز زيان نمى افزاييد.

يعنى و چه زيانى بالاتر از اين كه هدفم را با علم قطعى به صحتش رها كنم و رحمت خدا را كفران نمايم و مسلك شما را كه جز بر پايۀ شك و گمان و تقليد كور از پدران نيست بپذيرم و مشمول عذاب گردم؟!

وَيَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ

يعنى: صالح گفت: اى قوم من، اين ناقۀ خداوند است در حالى كه براى شما آيه و معجزه اى است. يعنى ماده شترى است كه مخلوق الساعه به ارادۀ تكوينى اوست كه خدا آن را به نحو اعجاز از ميان سنگ هاى سخت كوه بيرون آورده است، و در اين آفرينش و در بزرگى جثّه و عظمت هيكل و زيبايى رنگ و شكل و اندام ها، و در كيفيت چريدن علف يك صحرا در يك روز و بذل شير براى ملتى در يك شب، نشانه اى است براى شما؛ نشانۀ توحيد و قدرت و رحمت او و صدق ادعاى نبوت من. پس او را بگذاريد در روى زمين خداوند (يعنى زمينى كه آفريدۀ اوست و ملكيت حقيقيش از آنِ اوست و تصرف هركس بايد به اذن او باشد) بخورد، يعنى از علفش بچرد و از آبش بنوشد و در آن بخوابد؛ و هيچ

ص:479

آسيب و آزارى به او نرسانيد كه شما را عذابى نزديك فرا خواهد گرفت.

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ «65» فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ «66» وَأَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ «67» كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ «68»

لغت و اعراب:

عَقَرَه - از باب ضَرَب -: مجروح كرد او را. عَقَرَ الاِبلَ: دست و پاى آن را بريد، نحر كرد آن را. مكذوب يعنى مكذوبٌ فيه. خَزِىَ زيدٌ - از باب عَلِمَ -: ذليل و خوار شد. و خَزى زيداً - از باب ضَرَب -: ذليل كرد او را، رسوا كرد او را. و من خِزىِ عطف است به محذوف، به تقدير «من شر القوم و من خزى». جَثَمَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بر زمين افتاد و نقش زمين شد، به زانو درآمد، كه كنايه از مردن است. غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن مكان.

تفسير:

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ

يعنى: پس قوم صالح، ناقۀ خدا را دست و پا بريدند، يا آن را نحر كردند، پس صالح پيامبر (در خطابى به همۀ ملت و قوم خويش به عنوان اخبار از آمدن عذاب قطعى خداوند) گفت: در خانه هاى خود، يا در شهر خود، سه روز از زندگى برخوردار

ص:480

شويد كه پس از آن گرفتار عذاب خدا خواهيد شد؛ و اين وعده اى است كه دروغى در آن نيست.

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ

پس چون فرمان ما دررسيد (يعنى پس از گذشت سه روز، دستور انشايى ما به فرشتگان عذاب در رسيد، يا ارادۀ حتمى تكوينى ما به هلاكت آنها تعلّق يافت) صالح و كسانى را كه همراه او ايمان آورده بودند به فضل و رحمت خود از شرّ آن قوم و از خوارى و رسوايى آن روز نجات بخشيديم. بى ترديد، پروردگار توست كه نيرومند مقتدر است.

وَأَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: و كسانى را كه ستم كردند صيحۀ موعود فرا گرفت، پس همه در خانه هاى خود به زانو درآمدند.

الف لام الصيحة عهد است و اشاره به صيحۀ عذابى است كه از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته و در زمانى به صالح پيامبر ابلاغ شده و در روز موعودى قوم صالح را فرا گرفته، و آن بانگ شديد جبرئيل امين بود كه به يك بار همۀ آن سرزمين را لرزانيد، كوه هاى بلند و برج هاى مرتفع و سقف خانه ها همه فرو ريخت و زنده اى جز صالح پيامبر و پيروانش نماند مگر آن كه جسد بى جانش بر خاك افتاد و نقش زمين گرديد.

كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ

يعنى: آن چنان هلاك شدند كه گويى از آغاز در آن شهر و ديار سكونت نداشتند! زيرا همۀ زنده هاى متحرك در خانه و كوچه و ديار و صحرا به يك بار تبديل به جماد شدند و مرگ و سكوت و سكون بر همه جا حاكم گشت. آگاه باشيد كه بى ترديد قوم ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند، يا كفران نعمت او كردند. آگاه باشيد كه دورى و لعنت باد بر ثمود. و اين جملات تأكيد است در اظهار كفر و لعن آنها مانند آيۀ (60) همين سوره.

ص:481

داستان ابراهيم (ع) و بشارت فرشتگان

وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ «69» فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ «70» وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ «71» قَالَتْ يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَيءٌعَجِيبٌ «72»

لغت و اعراب:

بُشرى و بشارت: خبر خوشحالى و سرورآميز، و باء آن براى ملابست است. سلاماً به تقدير «سلّمنا عليك سلاماً». سلامٌ به تقدير «سلام منّى عليكم» و جملۀ اسميه ازفعليه بليغ تر و رساتر است. لَبِثَ - از باب عَلِمَ -: درنگ كرد. عِجل: گوساله. حَنَذَ اللَحم - از باب ضَرَب -: كباب كرد آن را. نَكِرَهُ: نشناخت او را. ضِحك به كسر اول، خنده كردن و به فتح اول، حايض شدن زن است طبق گفتۀ برخى از مفسران و يك روايت. ويل: بدى و هلاكت و مصيبت. ويلتا با زيادتى تاء مثل «يا ابَتا» كلمه اى است كه در مقام ناراحتى و تعجب استعمال مى شود، يعنى اى مصيبت، يا اى مرگِ من بيا.

تفسير:

وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى

ذكر قصۀ ابراهيم و فرستادن بشارت به او به واسطۀ فرشتگان در رديف ذكر پيامبران

ص:482

شش گانه كه سياق همه در تعذيب و هلاكت قوم آنهاست، به عنوان مقدمه اى است براى ذكر لوط پيامبر و سرگذشت قوم او، به لحاظ آن كه فرشتگانِ مأمور اهلاك آنها لازم بود در آغاز ابراهيم را ملاقات كنند و به او و همسر او بشارت فرزند و بشارت هلاكت قوم لوط را بدهند و سپس روانۀ آن مأموريت شوند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه فرستادگان ما كه فرشته هايى بودند براى ابراهيم بشارت آوردند، يعنى بشارت يافتن فرزند و نوه و هلاكت قوم طغيانگر لوط.

در ماهيت و شمار اين رسولان آسمانى اختلاف است. گفته شده كه: آنها فرشتگان بزرگ و عظيم الهى بوده اند مانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و عده اى ديگر كه عددشان نُه نفر بوده براى آن كه بر امرى عظيم و حادثه اى بس بزرگ و تاريخى اعزام شده بودند.

قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ

يعنى: آنها گفتند: سلام بر تو. ابراهيم هم به لحنى گرم تر گفت: سلام بر شما. پس ابراهيم درنگ نكرد تا آن كه براى پذيرايى آنها گوساله اى كباب شده كه از فرط چاقى روغنش مى چكيد، در برابر آنها حاضر نمود.

گفته شده كه ابراهيم خليل مردى كريم النفس، مهمان دوست و سخت مهمان نواز بوده و چون دامدارى بزرگ بوده، براى پذيرايى مهمان ها در اندك مدتى گوساله اى را خود سر بريد و پوست كند و در تنورى كباب كرده، جلوى آنان گذاشت.

فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً

يعنى: پس چون ديد دست آنها به كباب حاضر دراز نمى شود، آنها را بيگانه شمرد و از ناحيۀ آنها در دل خود احساس ترس نمود. و اين امر بدان جهت بوده كه در سيرۀ آنها امتناع مهمان از خوردن غذا علامت سوء قصد به شمار مى آمد كه شايد براى ستيزه يا قتل يا غارت مال آمده باشند.

قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ، وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ

يعنى: فرشته ها گفتند: اى ابراهيم، مترس، همانا ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم.

ص:483

يعنى بشر نيستيم كه غذا بخوريم، بلكه فرشته هايى هستيم فرستادۀ خدا براى هلاك كردن قوم لوط. اين گفتگو در حالى بود كه همسر ابراهيم ايستاده بود، پس خنديد. و او را بشارت داديم به اسحاق و پس از وى به يعقوب.

بايد دانست ظاهر آيه اين است كه همسر ابراهيم نزد مهمان ها براى خدمت يا شنيدن گفتگوى آنها ايستاده بوده و او نيز درك مى كرده كه مهمان ها وضع غيرعادى دارند و شوهرش از آنها هراسناك است. و چون آنها گفتند كه فرشته اند؛ او از اين كه مهمان هاى مرموز و وحشتناك فرشتۀ الهى از آب درآمدند، يا از بشارت هلاكت قوم لوط خنديد.

در روايت و كلمات برخى از مفسران آمده كه ضحك در اين جا به معناى ديدن خون حيض است كه ريشۀ لغوى نيز دارد. يعنى در آن حال كه ايستاده بود و از سنّش نود سال مى گذشت، به ناگاه با عروض حالت خاصى كه زنان را عارض مى شود حايض گرديد و سخت در تعجب فرو رفت، لكن اين امر مقدمۀ غيبى بوده كه فرشتگان الهى بشارت تولد فرزند و نوه را به او بدهند. بنابراين كلمه فضحكت نتيجۀ بشارت سابق نيست، بلكه جملۀ استينافيه و مقدمۀ بشارت لاحق است.

قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِى شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَىءٌعَجِيبٌ

يعنى: همسر ابراهيم گفت: اى واى بر من، آيا من فرزند مى آورم در حالى كه سالخورده ام، يعنى عمرم به نود سال رسيده است، و اين شوهر من است در حالى كه پيرى سالمند است؟! حقّاً كه اين چيزى شگفت انگيز است. زيرا تولد نوزاد از زنى فرتوت و شوهرى از خود پيرتر سبب تعجب شنوندگان و خندۀ بينندگان و استهزاء مردم عادى است و بر حسب حال عموم عجيب است.

قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ «73» فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ «74» إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ «75»

ص:484

لغت و اعراب:

حمد: ستايش، و حميد فعيل است به معناى محمود يا حامد، يعنى ستوده خصال و افعال، يا ستايندۀ به نيكى. مجيد: صاحب كرم عميم و جلال گسترده. رَوع: ترس و رعب.

يُجادلنا به تقدير «اَخَذَ يا شَرَعَ يجادلنا». اوّاه: كسى كه زياد آه سر مى دهد. منيب: توبه و انابه كننده.

تفسير:

قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ

يعنى: فرشته ها گفتند: آيا تو از فرمان پروردگار، يا از كار او تعجب مى كنى كه بر زنى يائسه و مردى صد ساله، بر خلاف عرف و عادت، فرزندى عطا كند؟ در حالى كه رحمت خدا و بركت هاى او بر شما خانواده است، و خدا داراى صفات نيكو و كارهاى ستوده و كرم بى پايان و جلال گسترده است.

مراد اين است كه فرشته ها زن ابراهيم را در آغاز به جلال و قدرت خدا متوجه كردند كه در برابر ارادۀ او هيچ امرى مستبعَد يا مشكل يا غيرممكن نيست، و سپس به لياقت و قداست و صلاحيت خاندان ابراهيم كه در خور اين الطاف الهى هستند.

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِى قَوْمِ لُوطٍ

يعنى: پس چون از ابراهيم ترس و وحشت زايل شد و بشارت به او رسيد، شروع كرد به گفتگو و جدال با ما دربارۀ قوم لوط كه شايد عذاب از آنها دفع شود يا تأخير افتد يا شامل همه نشود.

مراد از جدال، ردّ و بدل شدن سخن ميان او و خداست و ممكن است با فرشته ها باشد.

و اين مجادله يا گوشه اى از آن را خداوند در سورۀ عنكبوت آيۀ 32 ذكر كرده: قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ يعنى: ابراهيم گفت: چگونه آنها را هلاك مى كنيد در حالى كه لوط پيامبر در آن جاست؟! فرشتگان گفتند: ما خود به هركه در آن جاست داناتريم؛ لوط و خاندانش را از آن جا نجات مى دهيم.

ص:485

داستان لوط (ع)

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ

حقّاً كه ابراهيم حليم و صاحب آه از ته دل، و صاحب توبه و انابه بود.

حليم بود يعنى بردبار و خويشتندار بود، در مقام فوران غضب خشم فرو مى برد، در موارد انتقام عفو مى نمود و در برابر سخنان لغو و اهانت و فحش، كرامت نشان مى داد. و اوّاه بود يعنى از غصه و اندوه گناهان خود و پيروانش پيوسته آه مى كشيد. و منيب بود يعنى از گناه و خطاياى خويش و امتش توبه و استغفار مى كرد.

يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ «76» وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ «77»

لغت و اعراب:

سىءَ بهم نايب فاعلش لوط و ضمير جمع راجع است به رسل و باء سببيه است. ذرع:

ذراع، دست از سر انگشت وسطى تا آرنج، نيم متر، و به معناى طاقت. و آن تميز است يعنى «ضاق ذرعه بهم». عصيب: شديد.

تفسير:

يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ

يعنى: فرشتگان گفتند: اى ابراهيم، از اين وساطت درگذر، زيرا فرمان پروردگارت دربارۀ آنها رسيده است. يعنى فرمان انشايى ازلى او طبق تحقق علل و اسباب در نظام تكوين به فعليت رسيده است، از اين رو حتماً براى آنها عذابى كه قابل برگشت نيست خواهد آمد.

وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِىءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ

رسولان خداوند پس از جدا شدن از ابراهيم خليل، به شهر سدوم در چهار فرسخى

ص:486

آن جا كه مسكن لوط و قوم او بود رسيدند و در هيئت چند نفر جوان زيبا از راه آشكار و ديدگاه مردم در وسط روز به نزد لوط كه در بيرون خانۀ خود ايستاده بود آمدند.

معناى آيه: و چون فرستادگان ما به نزد لوط آمدند، لوط به خاطر آنها ناراحت گرديد و طاقتش به ورود آنها طاق شد، يعنى از بيم آن كه اهل سدوم آگاه شوند و به خانۀ او هجوم آورند و او عاجز از دفاع شود. و گفت: امروز روز سختى است.

وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قَالَ يَاقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ «78» قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ «79» قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ «80»

لغت و اعراب:

هَرَعَ إليه - از باب مَنَعَ -: به سوى او با شتاب رفت. و أقبل يُهرَع: به شتاب آمد چنان كه گويى از پشت او را هُل مى دادند. لو أنَّ، لو براى تمنّى است. أو اوى عطف است به أنّ لى بكم قوّة. أوى إلى البيت: پناه برد به خانه.

تفسير:

وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ

يعنى: و قوم لوط به سوى او آمدند در حالى كه مى شتافتند و گويى از پشت سر آنها را هُل مى دادند. و از پيش نيز آنها كارهاى زشت مى كردند. اين جمله معترضه است و اشاره به اين كه آنها سابقۀ اين عمل زشت را آن چنان داشتند كه حملۀ دسته جمعى آشكار براى هدفى بس پليد به مهمان هاى مردى مثل لوط در نزد آنها آسان و عادى بود.

ص:487

قَالَ يَاقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ

يعنى: لوط پيامبر به آنها - با اشاره به دختران خود - گفت: اى قوم من، اينان دختران من هستند، اينان براى شما پاكيزه ترند.

ظاهر آيه اين است كه لوط پيشنهاد ازدواج شرعى آنها را با دختران خود مى كند تا بلكه از آن عمل شنيع دست بردارند، و اين به خاطر حفظ آبروى مهمان ها بوده وگرنه لوط دختر به آنها نمى داده است. و حرمت ازدواج مؤمن با كافر در آن عصر ثابت نيست. و امّا احتمال اين كه هؤلاء اشاره به زن هاى خود قوم باشد، زيرا هر پيامبرى پدر ملت خويش است، يعنى اى قوم من، برويد به سوى زنان خودتان كه به حكم دختران من هستند، با جواب قوم سازش ندارد.

پس اى قوم من، از خدا پروا كنيد و مرا دربارۀ مهمانانم رسوا و خوار مسازيد. آيا از ميان شما يك مرد آگاه و رهيافته نيست؟!

قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِى بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ

يعنى: قوم لوط گفتند: حتماً تو دانسته اى كه ما را در دختران تو حقّى نيست و البته آنچه را ما مى خواهيم نيز مى دانى.

بايد دانست كه ظاهر جملۀ لقد علمت اين است كه لوط نداشتن حقّ آنها را در دختران خود مى دانسته. و محتمل است كه مراد از اطلاق حق در اين جا اين باشد كه مقتضاى عادت و جريان سيرۀ خبيثۀ آنها بر آن عمل، نوعى تعهد و تبانى ميان آنها بوده كه مردان به مردان اكتفا كنند و سراغ زنان نروند، و طبعاً زن ها هم در مقابل آنها به هم اكتفا مى نمودند و اين مطلب را ميان خود حق قانونى تلقّى كرده بودند، چنان كه در برخى از كشورهاى فعلى نيز فى الجمله چنين حقّى را تصويب نموده اند؛ و لوط پيامبر نيز از موضوع اطلاع داشته است.

قَالَ لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ

يعنى: پس از آن كه قوم لوط پيشنهاد او را نپذيرفتند و لوط از قراين فهميد كه آنها قصد هجوم به خانه و مهمان ها دارند، از غايت ناراحتى و اضطرار چنين گفت: اى كاش مرا بر شما قدرت و غلبه بود و يا آن كه به تكيه گاه محكمى پناه مى بردم! يعنى اى كاش دژ يا

ص:488

حصار يا قبيلۀ نيرومند يا سلطان مقتدرى بود كه به او ملتجى مى شدم!

قَالُوا يَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ «81» فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ «82» مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ «83»

لغت و اعراب:

أسرى به: شبانه سير داد او را. و چون متعلق به لَيْل شود از قيد شب مجرد گردد و به معناى مطلق سير باشد. قِطع: پاره اى از شىء، باء به معناى فى است. إلّاامرأتك استثناء از اهل است. صبح: اول روز. ضمائر مؤنث عاليها و سافلها و عليها راجع اند به مدائن و شهرهاى آنها كه مفهوم از كلام است. سجّيل: معرَّب سنگ گِل يعنى گِل پخته و سنگ شده. نَضَدَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: آن را كنار هم يا روى هم چيد. سَوَّم الفرسَ: علامت زد اسب را.

تفسير:

قَالُوا يَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ

چون كار لوط پيامبر با قوم خود به جاى باريك كشيد و لوط درمانده گشت، فرشته ها شخصيت و رسالت خود را اظهار كردند كه ما فرشته هايى هستيم اعزامى براى هلاكت همۀ اهل اين شهر و حاضرين را هم كور كرده، دور مى كنيم، چنان كه در سورۀ قمر آيۀ 37

ص:489

فرموده: وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَن ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ. خاطر لوط آسوده گشت و به دنبال آن دستور حركت و بيرون شدن از شهر يا منطقه را دريافت نمود.

معناى آيه: فرشته ها گفتند: اى لوط، ما فرستادگان پروردگار توايم و هرگز هجوم آوران به تو، يعنى به خانه و مهمان هاى تو نمى رسند؛ پس خانواده ات را در پاره اى از همين شب از خانه و شهر به بيرون روانه كن، و هيچ يك از شما به پشت سر خود ننگرد.

جز همسرت كه او را حركت مده، زيرا آنچه بايد به اين مردم برسد از عذاب اليم به همسرت نيز بايد برسد.

إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ

يعنى: اى لوط، به يقين زمان وعدۀ آنها صبح است؛ آيا صبح نزديك نيست؟!

كلام اشاره است به اين كه بايد از شهر يا از منطقه زود بيرون رويد، زيرا زمان عذاب، اول روز است. و استفهام تقريرى است يعنى اول روز نزديك است. و مراد از صبح در اين جا زمان طلوع آفتاب است به قرينۀ آيۀ 73 سورۀ حجر فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ.

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ

يعنى: پس چون فرمان ما در رسيد، يعنى امر انشايى ما به فرشتگان موكّل به اهلاك، يا امر «كُن» كه عبارت از ارادۀ حتمى به وقوع اهلاك است، آن شهرها را زير و رو كرديم. بالا را پست و پست را بالا ساختيم. (ظاهر آيه اين است كه جبرئيل امين منطقه اى را كه شامل چندين شهر بوده از عمق چند كيلومترى زمين برداشته و وارونه كرده كه سطح اوّلى در زير قرار گرفته) و برآنها سنگ هايى كه از سجّيل يعنى گِل هاى پخته و سنگ شده بود و پياپى مانند باران ريزش مى كرد و هريك نشانه دار و از جانب پروردگارت بود، فرو باريديم.

در تفاسير آمده كه در سنگ ها علامت اين بوده كه از سنگ هاى كرۀ زمين نيست. و يا آن كه نام هاى همۀ قوم در سنگ هاى قتّاله درج شده بود. و معناى آن كه در نزد خدا است اين است كه همه ثابت در خزانۀ استعداد است و به مجرد ارادۀ خداوند به مرحلۀ فعليت درمى آيد.

و بايد دانست كه هلاكت قوم لوط را اين كتاب كريم به سه امر مستند كرده است: زير و

ص:490

رو كردن بلاد، بارش حجاره، صيحۀ آسمانى. دو قسم اول در اين آيه وسوم در سورۀ حجر آيۀ 73 مذكور است فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ. و ظاهراً هر سه امر واقع شده، لكن كيفيتش روشن نيست. ممكن است ابتدا همه به صيحه اى كشته شده، سپس سنگ ها بر آنها باريده و پس از آن زير و رو شده باشد. واللّه العالم.

وَمَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ

يعنى: و هرگز اين گونه سنگ ها از ستمكاران دور نيست. يا اين نوع حادثه و عقوبت دور نيست. و ممكن است ضمير مؤنث به امكنۀ قوم لوط برگردد و مراد از «ظالمين» اهل مكه در عصر نزول آيه باشد، يعنى جايگاه آن قوم از سر راه اهل مكه دور نيست و بايد عبرت گيرند چنان كه در سورۀ صافّات آيۀ 138 فرموده: وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ، وَبِاللَّيْلِ أَفَلَاتَعْقِلُونَ.

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ «84» وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «85» بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ «86»

لغت و اعراب:

و إلى مدين به تقدير «و أرسلنا إلى مدين». و مدين نام يكى از فرزندان ابراهيم است كه با دختر لوط ازدواج كرده بود، و نام شهرى است كه او بنا نهاده است. مكيال: آلت كيل، پيمانه.

ص:491

ميزان: آلت وزن، ترازو. يوم محيط، محيط صفت يوم است به لحاظ حال مضاف آن. بالقسط حال است از فاعل أوفوا، به تقدير «متلبّسين بالقسط». بَخَسَه حقَّه - از باب مَنَع -: كم كرد حقّ او را. عَثى - از باب نَصَر و ضَرَب -: زياده روى كرد در فساد. بقيَت اللّه يعنى ما أبقاه اللّه.

داستان شعيب (ع)

تفسير:

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ

سرگذشت شعيب پيامبر در دوازده آيۀ آتى آمده است، و قوم او اهل مدين و بت پرست بودند و فساد مالى، خاصّه در كم فروشى با كيل و وزن در ميانشان رواج داشته است.

معناى آيه: و به سوى مدين، يعنى شهر مدين يا قوم مدين، برادر نسبى يا قبيله اى آنها شعيب را به عنوان پيامبرى فرستاديم. شعيب گفت: اى قوم من، تنها «اللّه» را بپرستيد، يعنى ذات واجب الوجود يگانه را كه واجد همۀ صفات نيكو و عارى از هر نقص و عيب است، كه هرگز شما را جز او معبودى نيست. يعنى پرستيدن بت ها برخلاف قضاوت عقل و دين الهى است.

وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّى أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ

و نيز پيمانه و ترازو را كم نكنيد. يعنى در مقام اداى حقوق ديگران به وسيلۀ پيمانه و ترازو، از حقّشان كم نگذاريد. من شما را در خير و بركت مى بينم، پس هيچ جهتى براى اين كار خلاف عقل و دين در شما نيست. و حقيقت اين است كه من بر شما از عذاب روز فراگير بيم دارم، يعنى روزى كه عذاب آن همۀ مستحقّين را فرا مى گيرد و خطا و قصورى در آن نيست.

وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

يعنى: و اى قوم من، پيمانه و ترازو را عادلانه به نحو كامل بپردازيد و اموال مردم را كم نكنيد (و اين دو جمله تأكيد از ماقبل است براى اهميت امر كه نخست نهى از ترك ايفاى حقوق و سپس امر به فعل آن دارد). و اى قوم، در روى اين زمين تبهكارانه به فساد نپردازيد؛ چه فساد اعتقادى به شرك و چه فساد عملى و مالى.

ص:492

بايد دانست كه شعيب پيامبر در اين دو آيه، اولاً نهى از كم فروشى، و ثانياً امر به توفيه در اداى حقوق، و ثالثاً نهى از هر نوع تعدى به مال غير، و رابعاً نهى از هر نوع فساد در روى زمين نموده است.

بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ

آنچه خدا باقى گذاشته براى شما بهتر است اگر داراى ايمان هستيد (يعنى در معاملات روزانه سودى كه پس از اداى كامل حقّ ديگران، خدا به شما مى رساند هرچند اندك باشد بقيت اللّه است و آن براى شما بهتر است از مال وافرى كه با كم فروشى به دست مى آوريد، اگر گروندۀ به خدا باشيد). و من هرگز بر شما نگهبان نيستم. يعنى نه مأمور محافظت عمل هاى شمايم و نه متصدى دادن پاداش دنيوى و اخروى بر آن، زيرا وظيفۀ پيامبر ابلاغ احكام الهى است و محافظت بر اعمال ملت از وظايف امام و ولىّ امر، و دادن پاداش از شئون ربوبيت خداوند است.

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ «87» قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ «88»

لغت و اعراب:

إن كنت جواب شرط پس از كلمۀ حسناً محذوف است، به تقدير «فهل يجوز لى مع هذه النعم أن اخالفه»؟ أو أن نفعل «أو» عاطفه به معناى واو، و جمله عطف است به مايعبد، به تقدير «أن نترك ما يعبد آبائنا و نترك فعل ما نشاء فى أموالنا».

ص:493

تفسير:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ

شعيب پيامبر مردى بود عابد و صاحب اموال فراوان و پيامبرى كثيرالصلاة، زيرا او مأمور به جنگ نبود و اوقات فراغت از تبليغ خود را صرف نماز مى كرد و همواره مى گفت:

نماز انسان را از كارهاى زشت و ناروا و باطل بازمى دارد. لكن نماز او در نظر قومش جزو كارهاى بيهوده و سفيهانه بود.

معناى آيه: قوم شعيب گفتند: اى شعيب، آيا نمازهايت تو را دستور مى دهد كه ما رها كنيم آنچه را پدرانمان مى پرستيدند؟ و رها كنيم آنچه را مى خواهيم در اموال خود انجام دهيم؟

مرادشان از نسبت دادن امر شعيب به نمازش اين است كه مى گفتند: بت پرستى عملى پسنديده است، زيرا پدرانمان بر آن بودند و آزادى در اعتقاد است؛ و كم فروشى نيز نيكوست، زيرا مقتضاى حريت در اموال و سودآورى مال است، پس دستور ترك آنها سفيهانه و برخلاف آزادى، و نشأت يافته از عمل هاى سفيهانه اى است كه بر آن عادت كرده اى، يعنى نماز دائم.

إِنَّكَ لَأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ

اى شعيب، تو همانا مردى بردبار و هدايت شده اى!

ممكن است اين جمله را به انگيزۀ تعجب گفته اند. يعنى با وجود اين كمال، چنين دستورى از تو عجيب است. و يا به قصد استهزا و اشاره به عدم وجود اين دو صفت در وى گفته اند.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

يعنى: شعيب گفت: اى قوم من، به من خبر دهيد، اگر من بر حجت و برهانى از جانب پروردگار خود باشم، يعنى در دعوت به توحيد و نفى شرك و تحريم كم فروشى متّكى به دليل قطعى باشم مانند وحى و تكلّم با فرشته و معجزۀ الهى، و نيز خداوند از جانب خويش روزى نيكى مرا روزى كرده باشد، مانند منصب نبوت و اموال دنيوى حلال،

ص:494

پس باز بر من جايز و رواست كه راه قطعى خود را رها كنم و با خداى خود مخالفت نمايم و تابع شما شوم؟!

وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ

يعنى: و من هرگز نمى خواهم كه با شما مخالفت كنم و خود مستبدّانه به سوى آنچه شما را از آن نهى مى كنم بروم. مراد آن كه من نمى خواهم بت پرستى و كم فروشى را خود انتخاب كنم و شما را كنار بزنم، بلكه آن را زشت مى دانم و همه را از آن نهى مى كنم.

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

يعنى: من در دعوت به توحيد و ترك كم فروشى جز اصلاح را يعنى اصلاح اعتقادى و اخلاقى و عملى جامعه را، به آن اندازه كه توان دارم نمى خواهم، و توفيق من جز به وسيلۀ خداوند نيست؛ بر او توكل كردم و به سوى او بازمى گردم.

وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ «89» وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ «90»

لغت و اعراب:

جَرْم: قطع ميوه از درخت، اكتساب، و غلبه دارد در مطلق اكتساب ناروا. شقاق: دشمنى و عداوت، و از قبيل اضافه به مفعول است، به تقدير «شقاقكم إيّاى».

تفسير:

وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِى أَن يُصِيبَكُم مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ

يعنى: و اى قوم من، عداوت و دشمنى تان با من اين دستاورد را براى شما نداشته باشد

ص:495

كه همانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما نيز برسد (يعنى نظير طوفان قوم نوح و باد سموم قوم هود و صيحۀ مهلك قوم صالح)، و قوم لوط نيز از شما دور نيستند. يعنى از نظر مكان يا از نظر اعتقاد شركى و فسق عملى، پس عذاب آنها نيز از شما دور نخواهد بود.

وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ

و از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد، يعنى نسبت به آنچه از شرك و كفر در گذشتۀ عمرتان بوده، سپس به سوى او بازگرديد، يعنى به وسيلۀ اصلاح حال و عقايد و اعمال نسبت به آينده، زيرا پروردگار من رحمتش بسيار و محبتش فراوان است.

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ «91» قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «92» وَيَا قَوْمٍ اعْمَلُوا عَلَيمَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ «93»

لغت و اعراب:

فَقِهَ الشىءَ - از باب عَلِم -: دانست آن را، و گاهى در دانش عميق استعمال مى شود. رهط: طايفه و قبيله. رَجَمَه - از باب نَصَر -: با سنگ زد او را. عزيز: مكرّم و محترم، مقتدر و شكست ناپذير. ظِهرىّ: منسوب به پشت، يعنى پشت سر افكنده و فراموش شده و بى اعتنايى شده، و كسر اول آن به خاطر آن است كه نسبت تغييرآور است، مانند امسىّ در

ص:496

نسبت به امس، و دُهرى در نسبت به دَهر. مكانت: منزلت، و تمكن و قدرت. رقيب: منتظر.

تفسير:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً

گفتند: اى شعيب، ما بيشتر آنچه را كه مى گويى نمى فهميم (نظير دعوت به ترك بتان و خدايان با سابقۀ ممتد، و عبادت يك موجود نامرئى، و دستور ترك كم فروشى و كارهاى سودآور ديگر، و اخبار از عذاب هاى اقوام گذشته كه در اختيار احدى نيست) و نيز ما تو را به يقين در ميان قوم خود ناتوان و ضعيف مى بينيم. يعنى پس وجهى ندارد كه سخنانت را به اجبار بپذيريم.

وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ

يعنى: و اگر طايفه و قبيله ات نبود تو را با سنگ مى رانديم (مراد اين كه ما از پيروانت هراسى نداريم، زيرا آنها در اقليت اند، و مانع ما طايفۀ توست كه هرچند اندك باشند موقعيت و روابط اجتماعى اى دارند كه پيروانت ندارند) و هرگز تو بر ما عزتى ندارى.

يعنى قدرت و غلبه ندارى حتى با طايفه و قبيله ات، و يا از نظر شخصيت در نزد ما احترام و آبرو ندارى.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّى بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ

يعنى شعيب گفت: اى قوم من، آيا طايفه و قبيلۀ من براى شما از خدا عزيزتر است كه او را ظِهرى گرفته ايد؟ يعنى او را پشت سر انداخته و نظير شخصى دور افكنده و بى اعتنايى و بى احترامى شده قرار داده ايد، زيرا او را قرين شريكانى از جماد كرده ايد و فرستاده اش را طرد نموده و شريعتش را دور انداخته ايد. بى ترديد، پروردگار من به همۀ آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد، احاطۀ علمى و توانى، يعنى همه را كيفر خواهد داد.

وَيَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَيمَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّى مَعَكُمْ رَقِيبٌ

يعنى: و اى قوم من، شما روى منزلت و موقعيت مستحكمتان و به مقدار توان و قدرتتان هرچه بخواهيد در برابر خدا و فرستاده اش انجام دهيد، من نيز عامل و كوشا خواهم بود؛ به

ص:497

زودى خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواركننده خواهد آمد و چه كسى است كه دروغگوست. و منتظر باشيد، من هم با شما منتظرم.

بايد دانست كه اين رقم سخن گفتن از فردى مانند شعيب كه خود اهل جنگ نبوده و طايفه و قبيله اش اندك و پيروانش كمتر از رهطاند، در برابر ملتى انبوه، نهايت شجاعت و استقامت است و غايت اتكاء به مبدأ اعلى و وعده هاى اوست، و پيوسته پيروان راستين حق چنين بوده اند.

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ «94» كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ «95»

لغت و اعراب:

جاثم: به زانو درآمده، كنايه از هلاك شدن. غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن.

تفسير:

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا

يعنى: و چون فرمان ما در رسيد، يعنى دستور انشايى ما به فرشتگان ابلاغ شد، يا ارادۀ حتمى ما به تحقق حادثه تعلق يافت، شعيب و كسانى را كه همراه او ايمان آورده بودند به وسيلۀ رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم، يعنى رحمتى پيش بينى شده در ازل، يا رحمت خاصى بر مؤمنان در مواقع حساس.

وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ

و كسانى را كه ظلم كرده بودند، يعنى به پيامبر و شريعت آسمانى و نفس خودشان، صيحۀ آسمانى فرا گرفت، پس همه در خانه هاى خود به زانو درآمدند و

ص:498

به هلاكت رسيدند.

كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ

يعنى: صيحۀ آسمانى آنچنان آنها را فرا گرفت كه گويى از آغاز در آن خانه ها سكونت نداشتند، زيرا همۀ جاندارها بى جان افتادند و شهر هم از سر و صدا خالى گشت به گونه اى كه گويى ساكن نداشت. آگاه باشيد، لعنت و دورى باد بر قوم مدين چنان كه قوم ثمود مورد لعن و دورى قرار گرفت.

داستان موسى (ع) و فرعون

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «96» إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ «97» يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ «98» وَأُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ «99»

لغت و اعراب:

سلطان مصدر است به معناى تسلّط و چيره شدن، و دليل و برهان كه سبب تسلط در محاجّه است. يقدم القوم به معناى يتقدّمهم، جلو مى افتد از قوم. فأوردهم يعنى فيوردهم.

بئس الورد المورود، وِرد: آبى كه در آن وارد مى شوند. و وِرد به معناى مورود، و مورود صفت آن و مخصوص به ذمّ محذوف است، به تقدير «بئس المحل المورود فيه النار». رِفد: عون و يارى، عطيه. مرفود أى بئس العون المُعان، و توصيف در دو مورد براى تأكيد است.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ

موسى بن عمران سومين پيامبر از پيامبران اولوا العزم، صاحب كتاب

ص:499

آسمانى و شريعت مستقل در سلسلۀ پيامبران الهى است كه نام و سرگذشت او و قومش بيش از همۀ پيامبران در قرآن كريم آمده است. يعنى بيش از صد و سى بار نامش در بيشتر از سى سوره ذكر شده است. ولى در اين سوره به نحو اجمال به حال او اشاره شده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه موسى را به عنوان نبوت و رسالت، همراه آيات خود و سلطانى روشن فرستاديم.

مراد از «آيات» آيات تورات نيست، زيرا تورات پس از دعوت فرعونيان و اقامۀ معجزات و پيروزى بر آنها و هلاكتشان نازل شده است، بلكه معجزات مفصلى است كه در آيات ديگر اين كتاب كريم نامى از آنها برده شده، و مراد از «سلطان» ادلّۀ عقلى و حجت هاى منطقى است كه موسى در مقام اثبات مدعاى خود آورده است.

إِلى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ

يعنى: موسى را به سوى فرعون و سران و اشراف او فرستاديم. (اختصاص بعثت موسى به فرعون و ملأ او به خاطر اين است كه همۀ كارها در اختيار آنها بوده و مردم همه پيرو محض و مقلّد كور يا مُكرَه و مجبور آنها بودند وگرنه دعوت و دين و كتاب رسل الهى نسبت به عصر بعثتشان قابل اختصاص و استثنا نيست) پس آنها پيروى از امر فرعون كردند و امر فرعون داراى رشد و هدايت و صلاح و نجات نبود.

مراد از امر فرعون در اين جا مسلك و رفتار و عمل اوست، و غرض اين است كه در مقايسۀ منطق فرعون با منطق موسى و هدف و سيرۀ او با هدف و سيرۀ موسى، هرگز كار فرعون را رشد و هدايت نيست، زيرا بى ترديد دعوت به شرك و كفر و رذايل اخلاق و اعمال پليد، قابل مقايسه با دعوت به توحيد و فضايل انسانى و اعمال نيكو نيست.

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

ص:500

يعنى: او بر قوم خود در روز قيامت پيش خواهد افتاد، پس آنها را در آتش وارد خواهد كرد. (مراد اين است كه فرعون همان گونه كه در دنيا در شرك و فسق پيشواى آنها و در سنّت هاى باطل و ستم ها پيش قدم آنها بود و همان طور كه در ورود به نيل به جادّه هاى تحت البحرى مرگ و شقاوت پيشى گرفت و همه دنبال او رفتند، در آخرت نيز براى ورود در آتش دوزخ پيش مى افتد) و چه بد جايگاه ورود براى واردين است آن آتش!

وَأُتْبِعُوا فِى هذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ

و آنها در اين دنيا و در روز قيامت به لعنت بدرقه شدند. (يعنى در دنيا از زمان هلاكتشان تا انتهاى جهان لعنت و نفرين فرشتگان و صالحان بندگان خدا از همۀ امت ها و ملت ها به دنبال آنهاست و روز قيامت نيز با لعن و نفرين اهل محشر تعقيب مى شوند) و چه بد عطيّه و يارانه است آنچه بدان يارى مى شوند!

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ «100» وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ «101» لغت و اعراب:

ذلك اشاره است به سرگذشت هفت نفر از پيامبران و قوم آنها كه ذكر شد.

قرى: جمع قريه، مجتمع انسانى و محل اجتماع مانند شهر و روستا. حَصَدَ الزرعَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: درو كرد آن را. و حصيد فعيل به معناى مفعول است. أغنى عنه السوء: أبعده عنه، بدى را از او دور كرد. من شىء متعلق است به أغنت. تتبيب: هلاك

ص:501

كردن، زيان زدن.

تفسير:

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، اين اخبار از قصص و سرگذشت هاى مجتمعات انسانى است كه ما براى تو بازگو مى كنيم؛ از آنان برخى پابرجا و برخى درو شده است.

يعنى: در مجتمعات و قبايل كه تاريخ ممتد اين جهان در كرانه هاى مختلف كرۀ زمين بر آنها گذشته برخى هنوز سرپا و زنده هستند و مورد عذاب واقع نشده اند و برخى حصيدند يعنى همانند زرعى درو شده و نابود گشته اند مانند اقوام شش گانه اى كه ذكر شدند.

وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَىْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ

يعنى: نسبت به آنهايى كه مثل زرع درو شدند و مشمول عذاب خدا گشتند ما ستم نكرديم، ولكن آنها به نفس خود ستم نمودند، يعنى به واسطۀ اصرار بر شرك و كفر و ارتكاب گناهان كبيره. و چون به سزاى اعمالشان عذاب خدا بر آنان فرود آمد، بت ها و معبودهايى كه پيوسته در مواقع خطر به جاى خدا آنها را مى خواندند، چيزى از عذاب الهى را از آنها دفع نكردند و آن خدايان بر آنها جز زيان و هلاكت و بريدن پيوند با خدا و مؤمنان نيفزودند.

وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ «102» إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «103» وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ «104»

ص:502

لغت و اعراب:

و كذلك اشاره است به عذاب هاى مذكور كه مشبَّهٌ بِه اند و كلّى قابل انطباق آن بر همۀ افراد مشبَّه است. مشهود يعنى مشهودٌ فيه، از شَهِدَ به معناى حَضَر؛ يا مشاهده شده از شَهِدَ به معناى مشاهده كرد. اَجَل: مجموع مدت تعيين شده بر شىء، و آخر مدت مزبور.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ

يعنى: و اين گونه است مجازات پروردگار تو آن گاه كه مجتمعات را در حالى كه ستمكارند مؤاخذه و مجازات كند. و اين تشبيه از قبيل تشبيه كلى بر برخى از مصاديق است، يعنى مؤاخذۀ ستمكاران به طور كلى نظير اين مصاديق است كه ذكر شد. همانا مؤاخذۀ خداوند بس دردناك و سخت است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ

بدون شك در اين داستان ها و حوادث نشانه اى است براى كسى كه ترسى از عذاب آخرت در دل او تحقق يابد. مراد از نشانه، عبرت است و يا علامت هاى حاكى از علم و قدرت و حكمت خداوند. و روز آخرت روزى است كه مردم در آن گردآورى مى شوند؛ يعنى از نخستين فرد انسان كه آدم ابوالبشر است تا واپسين فرد از نسل او. و توصيف يوم به «مجموعٌ لَه» به لحاظ اين است كه اين اجتماع واقع شدنى است و مقتضاى حتمى آن روز و براى هدف خاص عظيم آن روز است.

و آن روز، روز مشهود است؛ يعنى علاوه بر انسان ها همۀ اجنّه و پريان و فرشتگان الهى و همۀ حيوانات اهلى و وحشى در آن روز حاضر خواهند شد. و مشهود است يعنى حاضران آن صحنه همۀ حوادث جاريه را كه از جمله محاكمه و مجازات انسان هاست خواهند ديد.

ص:503

وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ

يعنى: و ما آن روز را تأخير نمى اندازيم مگر براى مدتى اندك، يعنى اندك از ديدگاه ربوبى. و از علل تأخير آن روز، تحقق حوادثى است كه بايد در اين جهان طبق ارادۀ ازلى و حتمى خداوند واقع شود و اهمّ آنها تحقق هدف اصلى خلقت بشر و پديد آمدن همۀ افراد آن طايفه كه از علم ازلى گذشته، و مورد امتحان قرار گرفتن آنها از آغاز تا انجام، و پديد آمدن مدينۀ فاضلۀ انسانى در صحنۀ گيتى، و برخوردارى ذوى العقول از نِعَم مادى و معنوى پيش بينى شدۀ دنيا، و مهيا شدن اقتضاى جزا و پاداش و كيفر براى همه است.

يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ «105» فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ «106» خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ «107» وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «108»

لغت و اعراب:

يأت در اصل «يأتى» است و مجزوم نشده است، فقط كتابت آن در قرآن اين گونه است. لاتكلَّم اصلش «لاتتكلَّم» است. سعادت رسيدن هر شخص به خيرات مترقّب از وجود اوست، و شقاوت محروم شدن شخص است از خيرات وجود خويش. زفير: فرياد و نالۀ شديد توأم با گريه و زارى نظير آغاز صداى درازگوش. شهيق: نالۀ بلند شبيه آخر صداى درازگوش. ففى النار خبر الذين شقوا، لهم فيها خبر زفير. جَذَّهُ - از باب نَصَر -: قطع كرد آن را.

ص:504

اهل سعادت و شقاوت در قيامت

تفسير:

يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعِيدٌ

آن زمان كه اجل معدود يعنى قيامت فرا رسد و مكلّفان در صحنۀ محشر گرد آيند احدى سخن نخواهد گفت، يعنى قادر نخواهد بود، مگر به اذن خداوند.

مراد از «اذن» در اين جا اذن تكوينى است در مقابل اذن در دنيا، زيرا در دنيا مكلّفان دربارۀ اعمالشان دو رقم اذن دارند: تكوينى يعنى دادن قدرت و توان، و تشريعى يعنى اجازه و ترخيص. اذن تكوينى عام است و در فعل حلال و حرام تحقق دارد، و اذن تشريعى در حرام نيست و فقط در حلال است، ولى در آخرت يك اذن بيشتر نيست و آن اذن تكوينى است در خصوص آنچه از او سؤال كنند وگرنه قدرت تكلّم ندارد.

پس مردم دو طايفه مى شوند: شقى و سعيد. معناى سعادت رسيدن هر موجود است به آنچه روح او اقتضا دارد از خيرات و بركات و كمالات معنوى، و آنچه جسم او اقتضا دارد از لذايذ جسمانى. و شقاوت ضد سعادت است، يعنى محروميت هر موجودى از خير و بركت هايى كه زمينۀ فعليت آنها در روح و جسم وى موجود بوده. و مراد از شقى و سعيد در اين جا كسانى هستند كه در دنيا استعداد شقاوت و سعادتشان به مرحلۀ فعليت رسيده بوده و اما آنها كه در دنيا استعداد هيچ يك را نداشته اند مانند ديوانگان در همۀ عمر، و يا مانع از فعليت داشته اند مثل اطفالى كه پيش از بلوغ مرده اند يا كسانى كه در حال جهلِ قصورى مرده اند كه اين اصناف در آنجا نه شقى اند و نه سعيد، لكن مشمول رحمت خدايند نه از راه پاداش عمل.

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ

يعنى: و اما كسانى كه شقاوتمند شدند، يعنى در دنيا از خيرات و بركات وجودى خود محروم گشتند و به واسطۀ اختيار راه كفر و فسق، به عقايد و اخلاق و اعمال صالحه متّصف نگشتند و در نتيجه محروم ماندند، آنان در ميان آتش اند و آنها را در آن جا دو گونه ناله است: زفير يعنى ناله اى همراه كشيدن نفس عميق، و شهيق يعنى ناله اى شديدتر از آن به همراه بيرون كردن نفس عميق.

ص:505

خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ

گفته شده: مراد از اين آيه و آيۀ بعد بيان حال برزخيان است و مراد از آتش جهنم، برزخ است.

معناى آيه: آنها در آن آتش جاودان اند مادامى كه اين آسمان ها و اين زمين پايدار است، مگر هنگامى كه پروردگارت اراده كند، يعنى بخواهد كه اين آسمان ها و زمين و عالم برزخ را به هم زند و قيامت را برپا كند. به يقين، پروردگارت آنچه را كه مى خواهد به قدرت و سرعت انجام مى دهد.

ولى اين معنا با آيات قبل منافات دارد، و ارجح آن است كه مراد، بيان حال دوزخيان پس از قيامت است، و مراد از «دوزخ» جهنم ابدى و مراد از «سماوات و ارض» آسمان ها و زمين عالم ابديت، و مراد از «خلود» نيز خلود در آن جاست. زيرا طبق آيۀ (48) سورۀ ابراهيم يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ اين آسمان ها تبديل به آسمانى ديگر و جاويدان مى شوند و آنها سايه بر ساكنان محيط ابديت مى افكنند.

پس معناى استثنا اين است: مگر آن كه خدا بخواهد آن عالم را به هم زند. اشاره به اين كه توهم نشود كه پس از تصويب ابديت آن عالم، از خدا سلب قدرت مى شود و تغيير آن محيط از اختيار خدا بيرون مى رود، بلكه قدرت او محفوظ است و هر لحظه بخواهد همان دستگاه عالم ابدى را نيز مى تواند بر هم زند، هرچند قطعاً نخواهد كرد. و آخر آيه نيز مؤيّد اين بيان است.

وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ

يعنى: و اما كسانى كه سعادتمند شدند، پس آنها در بهشت اند و تا آسمان ها و زمين برپاست در آن جا جاودان اند، مگر آن كه پروردگارت بخواهد. يعنى مگر آن كه اراده كند خلود نباشد و بهشت و جهنم آخرت منقرض گردد، و يا آن كه آسمان ها و زمين را بر هم زند و دستگاه عالم وجود را برچيند. يعنى خداوند بر همۀ اينها قدرت تام دارد ولى به يقين و بدون شبهه و بر طبق وعده هاى مكرر خود چنين كارى را نخواهد كرد، إنّه لايخلف الميعاد. و لذا فرمود: عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ يعنى اين بهشت و زندگى

ص:506

اخروى براى سُعَدا و نيكبختان انس و جن عطيّه اى است بدون انقطاع و هرگز گسستن ندارد.

بايد دانست كه شقاوت اشقيا در آيۀ قبل با عبارت فَأَمَّا الَّذِينَ شَقَوْا به خودشان نسبت داده شده، و سعادت سعدا در اين آيه با عبارت وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا مجهول ذكر شده، آن اشاره به اين است كه در مرحلۀ نخست، الطاف عام الهى در عرضۀ دين و كتاب آسمانى به جامعۀ بشرى شامل همۀ مكلّفان است و اين اشقيا هستند كه به اراده و اختيار خود جانب شقاوت را به واسطۀ ردّ دعوت انبيا و پيروى از شيطان و هواى نفس انتخاب مى كنند و بدين وسيله خود را از توفيقات خاصى كه متمّم سعادت عام است محروم مى نمايند و بالأخره به اختيار خود شقى مى گردند. ولى صالحان به وسيلۀ پذيرش اختيارى دعوت عام، مشمول رحمت هاى خاص نيز قرار مى گيرند به گونه اى كه گويى در حقيقت خداوند آنها را سعادتمند نموده است.

فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ «109» وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَرِيبٍ «110»

لغت و اعراب:

مِريه: شك و ترديد. ممّا يعبد «ما» مصدريه است. تَوفيه: به تمام پرداختن حق. ضمير جمع نصيبهم به مشركان برمى گردد. غير منقوص حال است از نصيب. مرجع ضمير قضى بينهم مشركان و مؤمنان است. شك منه مريب، مريب تأكيد است مانند ظلاًّ ظليلاً و حجراً محجوراً. و ضمير منه به تورات برمى گردد.

ص:507

تفسير:

فَلاَ تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، هرگز دربارۀ بطلان پرستش اين مشركان در شك و ترديد مباش (زيرا آنها جماداتى را مى پرستند كه مصنوعى بيش نيستند؛ نه مقرّب درگاه خدايند و نه شفيعان درگاه او و نه قادر بر دفع ضرر و جلب نفع خود و نه بذل حوايج ديگران)، آنها نمى پرستند مگر آن گونه از پرستش كه پدرانشان از پيش مى كردند، يعنى مبنى بر ظنّ و گمان و تقليد كور از گذشتگان جاهلشان به پيروى از سران و سرانشان براى مال و جاه و مقام.

وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ

يعنى: و مسلّماً ما بهرۀ مشركان را به نحو كامل پرداخت مى كنيم در حالى كه كم و كاستى در آن نباشد. يعنى بهرۀ دنيوى آنها را از حظوظ زندگى طبق تعيين در لوح محفوظ از عمر و روزى و پاداش اعمال در دنيا به طور كامل مى پردازيم و بهرۀ اخروى آنها را نيز از كيفر كفر و فسق، طبق استحقاقى كه كاتبان اعمال نگاشته اند بدون كم و كاست خواهيم داد.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما موسى راكتاب آسمانى داديم، پس در آن اختلاف افتاد.

مراد از كتاب، كتاب عظيم الشأن تورات است كه سومين كتاب آسمانى شامل شريعت و احكام دينى مستقل و معارف گوناگون و جامع همۀ نيازهاى بشرى عصر خويش بود و هيچ كتاب آسمانى پيش از قرآن كريم بدان مثابه نبوده است. و مراد از اختلاف، اختلاف قوم موسى در پذيرش آن است كه اقليتى از سبطيان پذيرفتند و اكثريت قوم نپذيرفتند. و سوق آيه براى تسليت قلب مبارك پيامبر اسلام است كه اهل مكه در قرآن او اختلاف كردند، اكثريت نپذيرفتند و اقليتى ناچيز پذيرفتند.

وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ

ص:508

يعنى: و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت از پيش گذشته، بى شك ميان آنها داورى قطعى مى شد.

بايد دانست كه مراد از سخن گذشتۀ خداوند، حكم ازلىِ مندرج در لوح محفوظ اوست كه قانون مهلت را عملى سازد. توضيح اين كه: خدا را دو قسم قضا و داورى در علم ازلى گذشته است.

اول - حكم كلى و قضاى عام بر اين كه هر فردى يا گروهى را طبق عمل هاى اختياريش جزا دهد، إن خيراً فخيراً و إن شرّاً فشرّاً. و مقتضاى اين قضاوت اين است كه پس از هر عملى پاداش يا كيفر آن فرا رسد.

دوم - آن كه ميان عمل و جزا فاصله اندازد و قانون مهلت را عملى سازد، چه در جزاى دنيوى و چه اخروى، تا آن كه طايفۀ بشرى بتواند در دنيا ادامۀ زندگى دهد و دنيا را آباد سازد و نيكان و بدان آثار وجود خود را ظاهر كنند و هدف اصلى آفرينش را محقق سازند، چنان كه در آيۀ 36 بقره فرموده: وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ. پس طبق قضاى دوم است كه خدا مشركان را مهلت مى دهد، و هر قانونى ممكن است مورد استثنايى داشته باشد.

وَإِنَّهُمْ لَفِى شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ

و آنها به يقين دربارۀ اين كتاب در شكى ترديدزا و غيرقابل زوال اند. يعنى نه تنها اهل تورات در عصر نزول اختلاف داشتند، بلكه ملت يهود فعلى نيز در كتاب توراتى كه در دست دارند در شك و ريب اند، زيرا آنان از ضعف سند تورات اطلاع دارند.

براى آن كه طبق تاريخ، سند تورات حاضر به مردى از كاهنان يهود به نام «عزراء» مى رسد. وى پس از آن كه تورات قديم را چندين سال پيش از آن همراه هيكل(1) سوزانده بودند، خود تورات را نوشت و هنگامى كه يهود از بابل به ارض مقدس بازمى گشت تقديم آنها نمود.

ص:509


1- . يعنى معبد.

وَإِنَّ كُلّاً لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «111» فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «112» وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ «113»

لغت و اعراب:

و إنّ كلاًّ تنوين بدل از مضافٌ اليه است، به تقدير «و إنَّ كلَّ المختلفين و الشاكّين». لام لمّا و ليوفّينَّهم تأكيد مطلب است، و براى لمّا وجوهى در تفاسير و كتب ادبى گفته اند و ليوفّينّهم خبر إنّ است. و مَن تاب عطف است به فاعل فاستقم. رَكَنَ إليه - از باب نَصَر و عَلِمَ -: ميل كرد به او، وثوق و اطمينان نمود به او.

تفسير:

وَإِنَّ كُلَّاً لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

يعنى: و به يقين، هر يك از طرفين يا اطراف اختلاف را پروردگارت عمل هايشان را در روز رستاخيز به تمام پرداخت خواهد نمود.

مراد، اطراف اختلاف در تورات است در تمام زمان ها و اعصار، خواه اختلاف در اصل پذيرش آن باشد يا هر اختلاف تفرقه آور باقى در طول تاريخ. و ممكن است كلاًّ شامل اهل شكّ مريب هم باشد. و مراد از پرداخت عمل، دادن كيفر آن از عذاب هاى گوناگون آخرت است، و يا آن كه نفس عمل ها را به نحو تجسم عينى ايفا كند؛ عقايد و اخلاق را به نحو تبدّل به حالات و ملكات نفسانىِ بهشتى و دوزخى، و اعمال بدنى را به صورت نعمت هاى بهشتى و عذاب هاى دوزخى.

ص:510

زيرا خدا به آنچه آنها انجام مى دهند آگاه است. يعنى علاوه بر نوشتۀ رقيب و عتيد، خود نيز از همۀ جزئيات آن آگاه است.

پايدارى و عدم گرايش به ستمكاران

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

يعنى: پس اى پيامبر، به همان گونه كه مأمور شده اى خود و هركس كه به همراهت به سوى حق بازگشته، مستقيم و پايدار باشيد و هيچ يك سركشى و نافرمانى نكنيد. يعنى تو در وظيفۀ ابلاغ شريعت و كتاب خويش، و كوشش در پياده كردن آن در جامعه، و پيروانت در پذيرش و عمل.

و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست. يعنى عمل هاى فكرى باطنى و بدنى ظاهرىِ خلوتى و جلوتى همه در برابر ديد حق آشكار است.

وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا

يعنى: و به كسانى كه ستم كرده اند ركون منماييد. يعنى ميل قلبى و رغبت باطنى، و يا اعتماد و اطمينان مكنيد.

بايد دانست كه در اين آيۀ كريمه از جهت عنوان ظالم كه آيا شامل ظالم به نفس و شرك و كفر نيز هست يا نه؛ و از جهت عنوان ركون كه آيا مراد مجرد ميل قلبى يا اعتماد درونى است يا مراد ركون عملى است؛ و از ناحيۀ نهى متعلق به ركون كه آيا مراد حرمت است يا اعم از كراهت؟ ابهام و اجمال است.

پس اگر مراد، مشركان و كفار باشند، معناى نهى از ركون نهى از ميل قلبى به دين و شريعت و كتاب آنهاست، يا نهى از گرايش عملى به روش و آداب و رسوم باطل و خلاف اسلامى آنها كه در مواردى حرام و در مواردى مكروه است. و اگر مراد مسلمين باشند، معناى نهى از ركون، نهى از ميل قلبى به ستم آنها و نهى از گرايش عملى به ظلم آنان است، و حلّ تفصيلى مسأله بر عهدۀ فقه است.

فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ

يعنى: به آنها ركون نكنيد وگرنه آتش آخرت به شما مى رسد و در آن حال، يعنى در آخرت و رسيدن آتش، شما را جز خداوند ياوران و سرپرستانى نباشد، و سپس از جانب خدا و غير او يارى نمى شويد.

ص:511

آثار نماز

وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ «114» وَاصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «115»

تفسير:

وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ

يعنى: و نماز را در دو طرف روز و در اوقاتى از شب كه نزديك تر به روز است برپا دار.

ظاهر اين آيه هرچند مطلق است لكن مراد، امر به نمازهاى خاصّ است يعنى نمازهاى يوميۀ پنجگانه و نوافل آنها كه مخصوص اين اوقات است. زيرا مراد از دو طرف روز، نيمۀ اول آن از طلوع فجر تا زوال آفتاب، و نيمۀ دوم آن از ظهر تا غروب است؛ و نماز صبح و نافلۀ آن در طرف اول، و نماز ظهر و عصر و نوافل آنها در نيمۀ دوم است هرچند وقت صبح در نيمۀ اول مضيَّق و وقت ظهر و عصر در نيمۀ دوم موسَّع است. و مراد از ساعت هاى نزديك تر به روز اوايل شب است تا نيمۀ آن كه وقت نماز مغرب و عشا و نافله هاى آنهاست. و ممكن است مراد وقت فضيلت مغرب و عشا باشد.

إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ

يعنى: به يقين حسنات سيّئات را - يعنى آثار سوء آن را - از بين مى برد. بدين معنا كه انجام كار نيك سبب زوال استحقاق عقلى عقاب از مجرم، يا زدوده شدن پليدى گناه از روح او، يا پاك شدن نوشتار آن از صحيفۀ عمل او، يا زوال سوء ظن و نفرت از دل هاى مؤمنين مى شود و يا آن كه در عالم آخرت آثار معاصى را ولو به نحو تجسم نابود مى كند.

ذلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ

يعنى: اين مطلب يادآورى براى اهل تذكر است. زيرا اعطاى چنين قدرتى به مؤمن كه آثار سوء گناهان خود را به هر وسيلۀ ممكن از دل و صحيفۀ عمل خود و از افكار مردم و تأثيرات اخروى آن را در آن عالم بزدايد، قابل توجه و تذكر است.

ص:512

اصلاحگرى مانع بلا

وَاصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و صبر كن، زيرا خداوند هرگز پاداش نيكان را ضايع نخواهد كرد.

بايد دانست كه حقيقت صبر، تسلط انسان بر خويش است به گونه اى كه در مواقع حساس او را به عملى كه نمى خواهد، به راحتى وا دارد و از عملى كه مى خواهد، باز دارد. و تعليل شده صبر در اين آيه به اين كه هيچ عمل خيرى در اين جهان بى پاداش نخواهد بود.

فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ «116» وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ «117»

لغت و اعراب:

لولا چون بر ماضى داخل شود براى انشاء تعجب و توبيخ باشد. اولوا: اصحاب و ياران.

بقيّه: عقل و درايت و كمال و اوصافى كه انسان بقاى آنها را دوست دارد. اِتراف:

خوش گذرانى و افساد در صرف مال و جاه. قرى: جمع قريه، محل اجتماع انسان از شهر و روستا. بظلم به تقدير «بظلم منه يا منهم».

تفسير:

فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ

از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه پيوسته از جامعۀ بشرى در طول تاريخ پس از دعوت پيامبران، اقليت محدودى دعوت را پذيرفته اند و سران و اشراف و مستكبران، در برابر

ص:513

انبيا مخالفت كرده و تودۀ ملت را هم به دنبال خود داشته اند و در نتيجه اكثريت قاطع جامعه پيوسته راه ضلالت پيش گرفته اند. و آيه در مقام اظهار تعجب و توبيخ بر اين است كه چرا (با وجود توان انبيا در هدايت بشر و منطق رساى آنان، و ادلّه و براهين روشنگرشان در اثبات توحيد و شرع و كتاب، و معجزات بسيار و آشكارشان) از ميان مردم صاحبان عقل و خرد و دانشى در نيامده اند كه سران جامعه را از انحراف نهى كنند و به پيروى از دين از فساد روى زمين جلوگيرى نمايند؟!

معناى آيه: پس چرا از قرن ها و اجتماعات انبوه بشرى كه پيش از شما گذشته اند، صاحبان عقل و دانش و درايتى نبوده اند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند؟!

إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ

استثنا از نفى وجود اصحاب خرد و دانش و درايت است، و ممكن است منقطع باشد.

يعنى لكن استثنا مى كنم گروه اندكى را از كسانى كه ما آنها را از ميان قرون و اجتماعات انبوه بشرى نجات داديم، و اين ها عبارت اند از گروندگان هر پيامبر و حواريين و ربّانيين اصحاب آنها كه پيوسته وسيلۀ بقاى شريعت آنان و حافظان دين وكتاب آنهايند كه هميشه نفوسشان اندك و فعاليتشان محدود بوده است. ولى آنها كه بر خود و جامعه ستم كرده اند، يعنى سران و سلطه گران و اصحاب ثروت و مال، همواره به دنبال اتراف و ناز و نعمت و خوش گذرانى افتاده اند و پيوسته گنهكار و خارج از فرمان خدا بوده اند.

وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ

يعنى: و هرگز پروردگار تو چنين نبوده كه شهر يا روستايى را به ظلم و ستم يعنى ظالمانه هلاك كند در حالى كه اهل آن جا صالح باشند. زيرا خدا از ظلم برى است و ظلم جز از ضعيف و ناتوان سرنمى زند و خدا چنين نيست. و إنّما يحتاج الى الظلم الضعيفُ.

و ممكن است مراد اين باشد كه خدا اهل هيچ شهر و روستا را به خاطر ظلم بر نفسشان يا ظلم به خدايشان، يعنى به خاطر شرك و كفر، هلاك نمى كند در صورتى كه نسبت به يكديگر اهل صلاح باشند و فساد و تعدّى نداشته باشند. و اين معنا مطابق نقلى است كه گفته شده: الملك مع الكفر يبقى و مع الظلم لايبقى، يعنى باظلم به غير.

ص:514

علت اختلاف در دين

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ «118» إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ «119»

لغت و اعراب:

إلّا من رحم استثناء متصل از فاعل لايزالون است به تقدير «إلّا اناس فى عصر رحمهم اللّه فلم يختلفوا». و يا منقطع است به تقدير «ولكنّ مَن رحم ربّك ناج من بينهم». لذلك اشاره به اختلاف يا اختيار يا رحمت است كه هريك مفهوم از كلام است.

تفسير:

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً

اين آيه و آيۀ بعد دربارۀ اختلاف بنى نوع انسانى در دين و شرايع آسمانى است كه پيوسته وجود داشته، در صورتى كه مطلوب حقيقى، وحدت آنها و عدم اختلاف در اصول و فروع دين است.

معناى آيه: و اگر پروردگار تو مى خواست و ارادۀ حتمى مى كرد همۀ مردم را يك امت قرار مى داد. يعنى همۀ مكلّفان را يك نواخت مى كرد و ارادۀ قلبى آنها را جبراً و بدون اختيار بر عمل به اصول و فروع يك دين و يك شريعت استوار مى نمود و همانند فرشتگان تخلّف و گناهى از آنها صادر نمى شد. مراد اين است كه ابداً چنين كارى را نمى كند، زيرا مستلزم جبر باطل و سلب اختيار از مكلّفان است و خدا آن را اراده ندارد.

وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ

ولى مردم دائماً در اختلاف بوده اند، يعنى در دين و شرايعشان. و علت مطلب اين است

ص:515

كه هدف اصلى خلقت، خاصّه ذوى العقول، مختار بودن آنهاست كه در تمام عمل هاى خود، خواه اعمال دينى يا دنيوى، خود اراده كنند و اختيار نمايند؛ و چون طبايع و غرايز ذاتى آنها مختلف است طبعاً در انتخاب امور دينى نيز اختلاف پيدا مى شود و از اين رو پس از ظهور هر شريعتى فرقه هاى مختلف و شعبه هاى گوناگون پديد مى آيد.

إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ

ظاهر استثنا، اتصال است، يعنى مردم دائماً با هم اختلاف دارند مگر مردمى در عصرى مورد ترحم پروردگار قرار گيرند و اختلافى ميان آنها نباشد و همه بر وحدت كلمه در دين اصولاً و فروعاً اتفاق كنند. و اين استثنا تا حال محقق نشده و جز به ظهور مهدى موعود (عج) تحقق نمى پذيرد.

و ممكن است استثنا، منقطع باشد، يعنى مردم هميشه در اختلاف اند، ولكن كسانى كه پروردگارت به آنها رحم نموده از ميان آنها نجات مى يابند و آنها عبارت اند از پيامبران و پيروان آنها، يعنى فرقه هاى محِقّ از اناس مختلفين.

وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ

يعنى: و براى همين منظور آنها را آفريده است.

ممكن است كلمۀ ذلك اشاره به اختلاف مفهوم از كلمۀ مختلفين و ضمير جمع اشاره به ناس باشد. يعنى خداوند مردم را از آغاز براى توجيه تكليف بر آنها و حدوث اختلاف در ميانشان آفريده است. غرض آن كه براى توجيه تكليف و وحدت آفريده كه عاقبت امر منجر به اختلاف شده است، مانند لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً [قصص، 8].

و ممكن است اشاره به اختيار مفهوم از كلام باشد، يعنى آنها را براى اعطاى صفت اختيار و اراده آفريده است كه خود سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ را انتخاب كنند. (1)وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ

يعنى: و كلام پروردگارت تمام و ثابت و حتم است كه به يقين دوزخ را از پريان و انسان ها يكسره پُر خواهم نمود.

ص:516


1- . و ممكن است اشاره به رحمت مفهوم از (إلّا من رحم ربك) باشد، يعنى آنها را براى دستيابى به رحمت خود آفريده است.

مراد از كلمۀ «ربّ» همان است كه در نخستين روز آفرينش انسان در مقابل سخن ابليس لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ فرمود: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ [ص، 84 و 85]. و نظير اين در سورۀ سجده آيۀ (13) نيز ذكر شده است.

فلسفۀ نقل قصص انبيا

وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ «120» وَقُل لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ «121» وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ «122» وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «123»

لغت و اعراب:

و كلاًّ تنوينش عوض از مضافٌ اليه است، به تقدير «كلّ نبأ»، من أنباء بيان مضافٌ اليه است. ما نثبّت بدل از آن است. فؤاد: قلب. هذه اشاره است به سوره يا «أنباء». مكانت: مقام و منزلت، تمكّن و قدرت.

تفسير:

وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ

يعنى: و اى پيامبر، هر نوع خبر از اخبار و سرگذشت فرستادگان خود را براى تو بازگو مى كنيم. يعنى عدۀ معدودى از نوح تا موسى را در اين سوره و جمع بسيارى از آنان را از نوح تا عيسى در اين كتاب. البته آن گونه از سرگذشت ها را كه دل تو را بدان تثبيت بخشيم،

ص:517

يعنى كمال يقين و آرامش و اطمينان به تو دهيم.

وَجَاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و در اين سوره يا در اين سرگذشت ها حقّ و حقيقت به تو رسيده است. يعنى خدا در ضمن آنها علومى ثابت و معارفى حق از توحيد و رسالت و احكام دين و نتيجۀ طاعت مطيعان و طغيان ستمگران را به تو رسانده است. و نيز در اين سرگذشت ها موعظه و پند و تذكر براى مؤمنان آمده است.

وَقُل لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

اين آيه تهديد براى مشركان و ساير كفارى است كه در مقابل دعوت اسلام ايستاده بودند. يعنى اى پيامبر، به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: شما بر پايۀ همان رتبه و منزلتى كه در ميان قوم خود داريد و به مقدار توان و قدرتتان فعاليت كنيد. يعنى با هر قدرت فردى و توان اجتماعى و يا هر استعدادى از نظر جمعيت و امكانات كه داريد به ضرر ما كوشش نماييد، بى ترديد ما نيز عامليم. يعنى طبق فرمان خدا و انجام وظايف محوّله در مقابلۀ با شما كوشا خواهيم بود. و منتظر باشيد، ما نيز منتظريم. يعنى شما منتظر نزول عذاب و شكست براى ما، و ما نيز منتظر وعيدها و عذاب الهى براى شما.

وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: غيب آسمان ها و زمين از آنِ خداست.

غيب چيزهايى است كه از حواس ظاهرى و درونى هر صاحب شعورى بيرون است، و اين امر نسبى است. و مراد اين است كه علاوه بر آن كه همۀ محسوسات در آسمان ها و زمين مملوك خداست، آنچه از محدودۀ احساس مخلوق بيرون است نيز از آنِ اوست. و البته ملكيت خدا بر محسوس و غيرمحسوس ملكيت واقعى و حقيقى است، زيرا همه را او خود به ارادۀ تكوينى خويش پديد آورده و نگه داشته و در همه تصرف و تدبير دارد و آن گاه كه بخواهد آنها را فانى مى كند، و اين امر قوى ترين معناى ملكيت است.

وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ

يعنى: و همۀ امرها به سوى او بازگردانده مى شود.

اگر امر به معناى حكم و فرمان باشد، معنا اين است كه همۀ فرمان هاى واجب الطاعه از

ص:518

هركس صادر شود مانند فرامين انبيا نسبت به مردم، و فرشتگان نسبت به زيردستان، و موالى نسبت به بردگان، و اولياى امور نسبت به متعلقين ولايت، به خدا بازمى گردد، يعنى روح وجوب اوامر آنها از جانب ايجاب و فرمان خداست وگرنه كسى را بر كسى سلطۀ فرمان نيست و اصل، عدم ولايت و عدم نفوذ فرمان است.

و ممكن است مراد از امر، مطلق فرامين باشد اعم از حق و باطل، و بازگشت به خدا از قبيل بازگشت معلولات جهان به علت العلل است. و اگر مراد از امر، كار باشد معنا اين است كه كارهاى اختيارى صادر از مكلّفان در دنيا همه در روز واپسين به سوى او بازمى گردد و در محكمۀ عدل به او عرضه مى شود تا پاداش يا كيفر بينند و يا آن كه كارهاى اختيارى يا غيراختيارى هر زنده اى تحت عنوان رجوع معلولات در اين عالم به علل خود، به خدا بازمى گردد.

فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

اين كلام نتيجه و به منزلۀ تعليل وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ است. يعنى حال كه عمل امروز مكلّفان فردا به سوى او بازمى گردد، پس او را بپرست و بر او توكل كن، و هرگز پروردگار تو از آنچه شما انس و جن انجام مى دهيد، از خطورات قلبى و باورهاى درونى و كارهاى بدنى در خلوت يا جلوت، غافل نيست، وَكُلُّ صَغِيرٍ وَكَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ [قمر، 53].

والحمد للّه أوّلاً وآخراً وظاهراً وباطناً

***

ص:519

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

سورۀ يوسف

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اين سوره، سورۀ يوسف پيامبر عليه السلام است كه سرگذشت او به نحو تفصيل از اوايل عمرش تا اواخر آن ذكر شده و در هيچ سوره اى سرگذشت پيامبرى به اختصاص، جز اين سوره نقل نشده است؛ انسان پاكى كه چون از نوجوانى دل به خدا داد زيبايى باطن و جمال روحش از حسن صورت و سيماى ظاهرش بيشتر شد و خدا خود متكفّل حفظش گشت. آرى، چون خداوند كسى را برترى بخشد، اگر همۀ اسباب ظاهرى به هلاكتش قيام كند زندگيش نيكوتر گردد، و اگر همۀ وسايل و اسباب عادى بخواهد او را فرود آورد، بالاتر رود و كمال يابد. خداوند او را برگزيد و هر نوع اسباب ظاهرى كه بر شكست و تحقيرش برخاست، خداوند همان را وسيلۀ پيروزيش ساخت.

اخراج از روستا و افكندن در چاه و اسارت و بردگى، او را به عاصمۀ كشور برد و در كاخ نشاند. تهمت ناروا كه خواست عفّتش را بشكند، او را مورد تبرئۀ متّهِمين قرار داد.

افكندنش در زندان دولت، او را مقرب سلطان ساخت و دولت به وى بخشيد. پيراهنى را كه از چاه خبر مرگش را به پدر آورد، از مصر به سوى پدر فرستاد تا او را بينا ساخت. آرى مَن كانَ للّهِ كان اللّهُ له، و يحييه حياةً طيّبة.

ص:11

الر

الر

اين حروف را مقطّعه نامند و مفسران براى آن معانى اى ذكر كرده اند كه هر يك بذاته صحيح و مطلبى درست است، لكن اطمينان نيست كه مراد واقعى باشد مگر آنچه در اين باره از اهل بيت وحى عليهم السلام برسد. در افتتاح اين سوره راجع به اين كلمه چند معنا ذكر كرده اند:

1 - اين كلمه تلخيص شدۀ برخى از نام هاى مقدس خداوند است. الف اشاره به «أنَا»، لام اشاره به «اللّه» و راء اشاره به «أرى» و مجموع «أنا اللّه أرى» است، يعنى من خدايى هستم كه همه چيز را مى بينم. اجزاى عالم شهود در نزد من است و براى من مشهود است.

2 - ذكر اين سه حرف از باب مثال است و اشاره به اين كه اين كتاب از آغاز تا پايان، مركّب از اين حروف تهجّى است نظير ساير كتاب ها، لكن احدى از آدميان و فرشتگان و پريان را توان تأليفِ مانند يك سوره از آن نيست چه رسد به تمام آن.

3 - اين سه حرف اشاره به اين است كه همان گونه كه اين كتاب داراى عبارت هاى صريح و ظاهر يعنى روشن است، داراى عبارت هاى متشابه و مبهم نيازمند به بيان نيز هست و اين حروف جزو الفاظ متشابه است.

4 - اين حروف، رموز و اشارات است و هر حرفى ميان فرستندۀ اين كتاب و گيرندۀ آن اشاره به سرّى از اسرار تشريع يا تكوين است كه اظهار آنها در اختيار مخاطب است؛ و روى هريك از معانى، اين حروف مى تواند آيۀ مستقل باشد هرچند نگفته اند.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ «1» إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «2»

ص:12

لغت و اعراب:

تلك اشاره به دور است، و اشارۀ دور به لحاظ علوّ مقام آن و دورى از افق افكار عامه است. قرآناً حال است از مفعول أنزلناه، و عربيّاً صفت قرآن است. مبين لازم است يعنى روشن، و متعدى است يعنى روشنگر.

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ

تلك اشاره به اين سوره يا آيات آن يا به مجموع آيات قرآن است به لحاظ آن كه در لوح محفوظ يا در ذهن جبرئيل يا پيامبر اسلام ثابت و موجود است و اين مجموع، كتاب بالفعل يا كتاب بالقوه است؛ بالفعل چون فعلاً در لوح محفوظ مندرج است، و بالقوّه چون در آيندۀ تاريخ در صحيفه ها و ورق هاى بى حد و حصر نوشته خواهد شد. و (مبين) است يعنى بذاته روشن و روشنگر است.

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً

يعنى: به حقيقت ما اين كتاب را به عنوان قرآنى به زبان عربى، فرو فرستاديم.

طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين كتاب الهى - يعنى مجموع الفاظ و محتوا - با نزول پنج مرحله اى، به افكار و اذهان جامعۀ بشرى رسيده است:

1 - از علم ازلى الهى به قلم كه موجودى زنده در ميان ملأ اعلى است.

2 - از قلم به لوح محفوظ.

3 - از آن جا به قلب جبرئيل امين.

4 - از زبان او به قلب مبارك پيامبر اسلام.

5 - از زبان پيامبر اسلام به افكار و اذهان مجامع بشرى.

و اين پنج مرحلۀ نزول، مقدّمى براى تحقق مرحلۀ بعد است و آن نزول از اذهان و افكار و صحيفه ها و نوشتارها به مرحلۀ عمل و پياده شدن در متن جامعه است.

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

ص:13

يعنى: اين كتاب را عربى تنظيم كرديم، باشد كه شما بينديشيد. زيرا اگر به زبان غيرعربى بود پيروانت آن را نمى دانستند و تعقل و تفكر در حقايق آن ممكن نبود هرچند خود پيامبر به خاطر آن كه مخاطب و مأمور به ابلاغ است مى دانست.

داستان يوسف (ع)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ «3» إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ «4»

لغت و اعراب:

قَصَّ عليه الخبر - از باب نَصَر -: بازگو كرد آن را براى او. قَصص: بازگو كردن، قصه و حديث. و إن كنت ان مخفّفۀ از مثقّله به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «إنّ الشأن كنت». إذ قال متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. أبتِ اصلش أبى بوده، ياء تكلّم به تاء تبديل شده است.

تعبير خواب يوسف (ع) توسط پدرش

تفسير:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، ما بهترين داستان را بر تو بازگو مى كنيم، و يا به بهترين اسلوبِ بازگويى و زيباترين شيوۀ داستان سرايى بر تو قصه مى سراييم؛ و اين به وسيلۀ آن است كه اين قرآن را به سوى تو وحى كرديم. يعنى در ضمن فرستادن مجموع قرآن، اين بهترين داستان را فرستاديم. و استعمال «أوحينا» به لفظ ماضى نسبت به همۀ قرآن در حالى كه هنوز بيشتر آن وحى نشده بود به لحاظ قطعى بودن نزول كل است. و اى پيامبر، حقيقت اين است كه تو پيش از اين دربارۀ اين قصه از بى خبران بودى.

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ

ص:14

يعقوبِ پيامبر كه نوۀ ابراهيم خليل از پسرش اسحاق بود و اسرائيل هم ناميده مى شد، در شهر يا روستايى به نام كنعان زندگى مى كرد و داراى دوازده پسر بود كه شش نفر آنها از ليا خالۀ يوسف بوده و پس از فوت او يعقوب با خواهر او راحيل ازدواج كرد و يوسف و بنيامين از او متولد شدند و چهار پسر ديگرش از كنيز بوده، و ميان ساير پسران يعقوب و يوسف رقابت خاصى وجود داشت. اين دوازده برادر را اسباط نيز ناميده اند.

سرگذشت عجيب و حيرت زا و تنبّه آور يوسف از خوابى شروع شد كه يوسف آن را براى پدر نقل كرد؛ خوابى كه يعقوب از آن حقايقى را درك كرد و حكايت روشنى از عاقبت امر يوسف پس از رنج ها و امتحان ها و مرارت ها داشت.

معناى آيه: متذكّر باش زمانى را كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر بزرگوار و عظيم الشأن، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، چنين ديدم كه همه براى من در حال سجده اند.

محتمل است اين گونه ديده كه ستارگان و خورشيد و ماه از مقرّ خود فرود آمده و مثلاً به صورت انسانى در برابرش به سجده افتاده اند.

قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ «5» وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «6»

لغت و اعراب:

كذلك اشاره به خواب معهود است. اجتباء: برگزيدن. أوَّلَهُ إليه: برگردانيد او را به سوى آن، و تأويل: عاقبت و بازگشت چيزى را طلبيدن، خواه كلام باشد يا خواب و غيره.

ص:15

حديث: آنچه در نفس از تصور و تصديق خلجان مى كند.

تفسير:

قَالَ يَابُنَىَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ

يعنى: يعقوب گفت: اى پسر عزيز و كم سن و سالم، هرگز خوابت را براى برادرانت بازگو مكن تا آنها براى تو مكر و حيلۀ عظيمى بينديشند؛ به يقين، شيطان براى انسان دشمنى آشكار است. يعنى علاوه بر آن كه صفت حسد در خميرۀ ذات انسان وجود دارد و پيوسته او را به سوى عكس العمل ناروا وا مى دارد، شيطان نيز كه دشمنى آشكار است رذايل را تقويت مى كند.

وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: فرزندم، همان گونه كه پروردگارت تو را به ديدن چنين خوابى برگزيد - خوابى درست و رؤيايى صادق كه تحقق وعده را به صورت مثالى در عالم رؤيا بر تو روشن كرد - تو را در آينده نيز برمى گزيند، يعنى مقام شامخ نبوت و رسالت را به تو عنايت مى كند، و از تأويل احاديث به تو مى آموزد. يعنى از تأويل و تعبير خواب ها كه حديث نفس انسانى در عالم ديگر است، يا معانى احاديث و اخبارى را كه از پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها نقل مى شود به تو تعليم مى كند، و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام و كامل مى گرداند. مراد، اعطاى منصب نبوت و امامتِ امت و ابلاغ كتاب آسمانى و شريعت ابراهيمى است، چنان كه پيش از تو بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام نمود. به يقين، پروردگارت دانا و حكيم است.

بايد دانست كه حديث در لغت عرب، خبر و كلامِ القا شده است، و خواب را نيز حديث گويند به لحاظ آن كه انسان خفته آن را نقل مى كند. و مناسب است در آيه، حديث به اعم از خواب و احاديث مرويه حمل شود.

ص:16

دسيسۀ برادران يوسف عليه او

لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ «7» إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ «8» اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ «9» قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «10»

لغت و اعراب:

فى يوسف و إخوته به تقدير «فى قصصهم» است. إذ قالوا متعلّق است به «اُذكر» مقدّر.

عُصبة و عِصابة: ده نفر مرد نيرومند و بيشتر. طَرَحَ الشىءَ: دور انداخت آن را. خَلَا الاِناءُ: خالى شد ظرف. غَيابت: ته چاه و هر جاى تاريك. (1)جُبّ: چاه ساده كه دورش سنگ چينى نشده، و طَوىّ چاهى كه سنگ چينى شده است.

تفسير:

لَقَدْ كَانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ

اين آيه، آغاز قصه و سرگذشت يوسف و برادران اوست و تا آيۀ 21 فصل خاصى از سرگذشت آنها ذكر شده است، يعنى از زمان جدايى يوسف از پدر خويش (از زير درخت وداع در بيرون كنعان كه غالباً آخرين نقطۀ بدرقه كنندۀ مسافران يا استقبال واردين بوده) تا استقرار در خانۀ عزيز مصر به عنوان برده و براى خدمت در داخل خانه، و آنچه در ميان اين دو حال گذشته از سرازير شدن در چاه و ماندن در آن جا يك شب يا بيشتر و افتادن به دست كاروان مصر و فروخته شدن يك بار يا دو بار به بهاى ناچيز.

ص:17


1- . يا طاقچه مانندى كه درون چاه مى سازند و مى توان روى آن ايستاد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است.

يعنى نشانه هايى در وجود يوسف و اخلاق و كمالات او، و در وجود برادرانش از عجايب اوصاف و رفتار آنها، يا نشانه هايى در قصه و سرگذشت آنهاست. و مراد، علايمى از قدرت و عظمت و تدبير و حكمت خداوند، و نشانه هايى از كيفيت پاداش و كيفر دنيوى او پيش از روز واپسين است.

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفى ضَلالٍ مُّبِينٍ

از اين آيه استفاده مى شود كه يعقوب را علاقه و محبت خاصى به يوسف و برادرش بنيامين بوده به گونه اى كه عملاً در زندگى او تجلى داشته و اين كار صفت حسد آنها را كه جزو غرايز انسان است تحريك كرده و سبب كينه و عداوت مى شده است. و از جملۀ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ در آيۀ 103 اين سوره چنين بر مى آيد كه آنها پيوسته در فكر نقشه كشى و تصميمات دسته جمعى عليه دو برادر و درصدد پياده كردن آن بوده اند.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه آنها، يعنى برادران يوسف، با يكديگر گفتند: به يقين يوسف و برادرش در نزد پدرمان از همۀ ما محبوب ترند در حالى كه ما عُصبه ايم، يعنى مردانى قوى و نيرومنديم و ادارۀ خانه و كارهاى آن از كشت و زرع و دامدارى و محافظت از دشمن و غيره همه بر عهدۀ ماست و آنها دو كودك خردسال بيش نيستند؛ حقّاً كه پدر ما در اين باره در گمراهى روشنى است، يعنى كجى سليقه و سوء تدبير در تربيت اولاد، و حبّ و بغض نابه جا دارد.

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ

يعنى: يكى از آنها در جلسۀ سرّى در مقام تبادل نظر و نقشه كشى چنين گفت: يوسف را به هر طرزى كه ممكن است بكشيد يا او را در سرزمينى بيفكنيد، يعنى در صحرايى خالى از سكنه دست و پا بسته به گونه اى كه پس از چند صباحى بميرد يا درندگان او را بخورند، تا آن كه توجه و فكر پدرتان تنها به شما معطوف گردد و پس از آن خود گروهى شايسته شويد، يعنى به وسيلۀ توبۀ از گناه و رفتار نيك با پدر و جلب رضايت وى.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه اصل پيشنهاد فوق در آغاز مورد رد واقع نشد،

ص:18

بلكه در اطراف آن بحث مى كردند يا ساكت بودند.

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ

يعنى: گوينده اى از آنها پيشنهاد ديگرى داد و گفت: اگر شما به راستى اهل عمليد، يوسف را نكشيد، بلكه در ته چاهى كه پنهان از انظار است بيفكنيد تا بعضى از كاروان ها او را برگيرند و ببرند.

گفته شده: اين پيشنهاد از يهوذا برادر بزرگ تر از همه و عاقل تر و مهربان تر آنها بود و مراد از چاه، چاه معهودى است كه بر سر راه كاروان هاى مصر بود و حفر آن به نحو مخروط بود كه لب چاه كم عرض بود و رفته رفته وسيع تر مى شد. اين پيشنهاد مورد قبول واقع شد و از طرف همه تصميم جدّى بر انجام آن گرفته شد.

بايد دانست كه در حال برادران يوسف عليه السلام اختلاف است و ظاهر، آن كه آنها مؤمن و معتقد به نبوت پدر و اجدادشان بودند و از جملۀ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ نيز استفاده مى شود كه طالب صلاح حال خويش و رضاى پدر بوده اند و لغزش و گناه براى انسان امرى است طبيعى و بر آنها نيز غريزۀ حسد و هواى نفس و وعدۀ توبه از شيطان غلبه كرد.

و برخى از علماى اهل سنّت گفته اند: آنها پيامبر بوده اند و اين عمل پيش از نبوتشان بوده. لكن طبق مذهب اماميه پيامبر بايد مطلقاً معصوم باشد يعنى پيش از بلوغ و پيش از نبوت هم گناهى از او صادر نشود و اينان بى ترديد، پيامبر نبودند و عنوان اسباطى كه در رديف پيامبران در آيۀ 136 بقره آمده طبق بيان مرحوم سيد مرتضى رحمه الله افراد ديگرى از اولاد اسحاق يا يعقوب بوده اند.

قَالُوا يَا أَبَانَا مَالَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ «11» أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «12» قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ «13» قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخَاسِرُونَ «14»

ص:19

لغت و اعراب:

تأمنّا اصلش تأْمَنُنا است، نون جوهر كلمه در نون تكلّم ادغام شده، و نيكوست در تلفظ اشمام شود تا اشاره به نون محذوف شود. رَتَعَ - از باب مَنَع -: از خوردن و آشاميدن فراوان و نعم ديگر برخوردار شد.

تفسير:

قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ

اين كلام از برادران يوسف پس از مشاوره و تصميم خطرناك دربارۀ يوسف و تبانى بر محو نام او از دفتر خاندان يعقوب يا از قاموس انسان ها بود كه در محضر پدر از آنها صادر شد. و چون پدر از آنها خاطرجمعى نداشت مطلب را با مقدمه اى از گفتار نرم و مهرانگيز براى زدودن سوء ظن و ازالۀ نگرانى گفتند.

معناى آيه: گفتند: اى پدر ما، تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمى دانى در حالى كه ما همگى خيرخواه او هستيم؟!

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: او را فردا با ما بفرست، يعنى به صحرا و كوه و دشت براى تفريح، تا به خوشى و فراوانى بخورد و بنوشد و برخوردار شود، يعنى از زمين سرسبز و لطافت طبيعت و سبزى و ميوه جات و گردش و تماشا بهره گيرد، و بازى كند و حتماً همۀ ما حافظ و نگهبان او هستيم.

قَالَ إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ

يعنى: يعقوب به آنها گفت: مرا سخت در اندوه مى افكند كه شما او را ببريد و مى ترسم گرگ او را بخورد در حالى كه شما از او غافليد.

ظاهراً سرزمين كنعان سرسبز و مردم آن جا كشاورز و دامدار بودند و صحرا پر از اغنام و احشام بود كه طبعاً در فراز و نشيب چنين مكان هايى درندگان نيز در پى طعمۀ خويش در كمين اند و يعقوب پيامبر از آن مى ترسيد كه يوسفش طعمۀ آنها گردد.

ص:20

قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخَاسِرُونَ

يعنى: برادران گفتند: بى ترديد، اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما مردانى قوى و نيرومنديم حتماً در چنين حادثه اى ما خود زيانكار خواهيم بود. يعنى مسلّماً چنين غفلتى از ما سرنمى زند و گرگ را چنين فرصتى حاصل نمى شود. و عجيب اين است كه يك روز نگذشت كه اين گروه نزد پدر گفتند: ما مشغول مسابقه بوديم و يوسف را نزد اثاث گذاشتيم و گرگ او را خورد.

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ «15» وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ «16» قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ «17» وَجَاءُوا عَلَى قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ «18»

لغت و اعراب:

أجمَعَ على كذا: ارادۀ جدى كرد بر آن پس از تأمل و دقت. جواب فلمّا ذهبوا به پس از كلمۀ جُبّ مقدّر است به تقدير «فعلوا ما فعلوا من الأذى». نستبق به معناى نَتَسابَقُ است زيرا گاهى افتعال و تفاعل مترادف مى شوند، يعنى با هم مسابقه مى داديم. سَوَّلَ له أمراً: او را وسوسه كرد و آسان نمود كار را بر او. قميص: پيراهن و هر لباسى كه به بدن بچسبد. كَذِب مصدر است يعنى دروغ. و توصيف دم به كذب مبالغه در دروغين بودن آن خون است.

فصبر جميل به تقدير «أمرى صبر جميل» است. واللّه المستعان مبتدا و خبر است.

ص:21

تفسير:

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ

يعنى: پس چون او را از شهر بيرون بردند و عزم و تصميم حساب شده گرفتند، يعنى مسألۀ از پيش مطرح شده را دوباره مورد بررسى قرار داده و همگى عزم و اجماع كردند كه او را در ته چاه و نهان گاه آن قرار دهند، يعنى نكشند و در چاه هم به طرزى نيفكنند كه بميرد بلكه به گونه اى قرار دهند كه مدتى زنده بماند تا قافله ها بيايند. و جواب لَمّا در اين جا محذوف است، يعنى از هنگامى كه او را بردند و درباره اش تصميم گرفتند تا آن گاه كه در ته چاهش قرار دادند، كردند آن چه را خواستند از اذيت و آزار و شكنجه.

و گفته شده كه: او را به قدرى شكنجه مى كردند كه در شرف مرگ قرار مى گرفت تا آن كه يهوذا گفت: شما قول داديد كه او را نكشيد! و چون در اثر شكنجه كسى را به يارى مى طلبيد مى گفتند: خورشيد و ماه و يازده ستاره بيايند و تو را نجات دهند! و بالأخره او را در چاه آويزان كردند و در ته چاه رها نمودند. و گفته شده سنگى در گوشۀ چاه بود كه يوسف توانست روى آن قرار گيرد.

وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا

يعنى: و در آن هنگام كه يوسف در ته چاه قرار گرفت ما به او وحى كرديم كه بدون ترديد روزى تو آنها را از اين كارشان آگاه خواهى نمود.

اين خطاب از خداوند به يوسف در حالى بود كه او از شكنجۀ برادران جز اندك توانى در جسمش و رمقى از جانش و خيال و تصورى از فكرش نمانده بود واز هول تاريكى شب و چاه و ترس عاقبت امر خود در غايت اضطراب بود و طبعاً جانش در شُرف بيرون شدن از قالبِ تن بود. در اين حال ناگهان وحى الهى به او توان داد و ترس و هراسش سبك گرديد و از مفاد خطاب دريافت كه خدا او را حفظ مى كند تا روزى كه بتواند برادران را از قبح كارشان آگاه سازد.

و آن زمان موعود عبارت است از وقتى كه خداوند او را به سلطنت و حكومت حقّۀ مصر برگزيد و در خلال آن ايّام، قحطى و خشكسالى بر همه جا مستولى شد به گونه اى كه

ص:22

برادرانش به امر يعقوبِ پدر براى دريافت قوت خود از كنعان سوار بر شترانى به سوى سلطان مصر روانه شدند تا آن گاه كه همه برده وار در حضور عزيز مقتدر مصر ايستادند.

آنها عزيز را نشناختند و عزيز آنها را شناخت و به آنان چنين گفت: هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ [يوسف، 89] و اين حال بود كه خدا آن را در چاه به يوسف پيامبر وحى فرمود.

وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

در حالى كه آنها درك نمى كنند. يعنى اى يوسف، الآن آنها از زشتى كار خود و رتبه ومقام معنوى تو و آيندۀ قدرت و سلطنت الهى و ظاهرى تو اطلاع ندارند. و ممكن است مراد اين باشد كه آن روز كه در برابر تو مى ايستند و تو از رفتارشان با يوسف پرس و جو مى كنى، در آن حال تو را نمى شناسند.

بايد دانست كه اين آيه بيش از اين دلالت ندارد كه يوسف در آن زمان كه به حد بلوغ نرسيده بود منصب نبوت داشت. و ممكن است مبدأ نبوت از آن زمان بوده كه خواب ديد و آن را به پدر بزرگوارش نقل نمود و پدر، آن را به كلام وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ تأييد كرد. و احتمال اين كه آغاز پيامبريش، همان وحى در چاه و اخبار از حال برادران باشد مستبعد است، زيرا آغاز پيامبرى، تشريفات خاص الهى دارد.

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ

يعنى: و برادران يوسف، شامگاهان در حالى كه گريه مى كردند نزد پدرشان آمدند.

اينان همان گروه يازده نفرى هستند كه بامداد همان روز از پيش پدر با خوشحالى رفتند. و گفته شده: چون هنگام ورود با گريه هاى دسته جمعى خاص به خانه نزديك شدند، يعقوب پيامبر سراسيمه از خانه بيرون شتافت و به استقبال آنها رفته، از سبب گريه و از يوسف خويش سؤال نمود.

قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ

يعنى: آنها گفتند: اى پدر ما، در آن محل كه رحل اقامت افكنديم و اسباب و وسايل سفر بر زمين نهاديم و آرام شديم، ما ده نفرى به سراغ مسابقه رفتيم يعنى مسابقۀ با شتر يا اسب دوانى يا مسابقۀ دو يا تيراندازى، و يوسف را نزد متاع و وسايل خود رها كرديم و

ص:23

چون فارغ شديم ديديم گرگ او را خورده است!

وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ

يعنى: اى پدر، تو هرگز به ما ايمان ندارى - به راستى گفتار ما و درستى كردار ما عقيده ندارى - هرچند در واقع راستگو باشيم. اين سخن كاشف از اين است كه آنها سوابق نيكى نزد پدر نداشتند و بردن يوسف به صحرا نيز به لطايف حيل و انواع ترفند بوده است.

وَجَاءُوا عَلى قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً

برادران يوسف پيش از افكندن او در چاه در فكر تهيۀ پاسخى براى پدر بودند و طبق استفاده از گفتار خود پدر كه «مى ترسم يوسف را گرگ بخورد» تصميم گرفتند بگويند:

يوسف را گرگ خورده و از اين رو جلوتر از آن كه او را به چاه اندازند پيراهنش را از تنش بيرون آوردند و او را عريان در چاه انداختند و پيراهن را به خون برّه اى آلوده ساختند.

معناى آيه: و آنها بر روى پيراهن يوسف خون دروغينى آورده، نشان پدر دادند.

يعقوب گفت: بلكه نفس امّارۀ شما كار بزرگ و عظيمى را در نظر شما آراسته و آسان نموده است.

كلمۀ «بل» اشاره است به نفى يك شىء و اثبات شيئى ديگر. نفى صدق آنها در گفتار، كه ادعاى خوردن گرگ دروغ است و خون پيراهن، خون يوسف نيست. و اثبات آن، كه نفس شما امر عظيمى را بر شما آسان كرده كه يوسف را يا كشته ايد و يا به كلى از اين خاندان دور كرده ايد. و يعقوب اين مطلب را از دو راه متوجه شد، از سابقۀ حسد شديدشان و از اين كه ديد پيراهنش پاره نشده و آلودگى، جعلى است. و در تفاسير آمده كه چون يعقوب در پيراهن يوسف دقت كرد گفت: ما رأيتُ ذئباً أحلم من هذا، أكل ابنى و لم يمزّق عليه قميصه!(1)

فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ

تتمۀ كلام يعقوب است به فرزندان. يعنى: پس از لحاظ اين حادثۀ عجيب و اسفبار گفت: پس كار من بعد از اين، شكيبايى و صبر جميل است (يعنى صبرى كه در آن نارضايتى از خالق و شِكوۀ به خلق نباشد و در تحمل آن قصد قربت و اظهار رضا از قضا

ص:24


1- . يعنى گرگى بردبارتر از اين گرگ نديدم كه فرزندم را خورده و پيراهنش را ندريده است!

نمايد)، و خداوند است كه بر تحمل آنچه توصيف مى كنيد يار و مددكار است.

از چاه تا قصر عزيز مصر

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَابُشْرَى هذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ «19» وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ «20»

لغت و اعراب:

سيّارة: كاروان به لحاظ آن كه عده اى هستند كه پيوسته در سيرند. وارد: كسى كه به سراغ آب مى رود و وارد رود يا غدير يا چشمه مى شود، آب آور. أدلى الشىءَ: سرازير كرد آن را. غلام: نوجوان و غالباً به پسربچۀ ميان دو سال تا سنّ بلوغ گفته مى شود. و زَهِدَ فى الشىءِ و عن الشىء: به آن بى رغبت شد و رها كرد. بضاعت: سرمايۀ مالى. شَرَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: فروخت و خريد آن را، از اضداد است. بَخْس: ناقص و اندك.

تفسير:

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرى هذَا غُلامٌ

گفته شده: كاروانى از مَدين به سوى مصر روانه بود و صبحگاهِ شبى كه يوسف در چاه افتاده بود بدان جا رسيدند و در نزديكى آن چاه رحل اقامت افكندند.

معناى آيه: و كاروانى در رسيد، پس واردشان را يعنى متصدى امر آب و غذا را به سراغ تهيۀ آب از آن چاه فرستادند، پس او دلو خود را در چاه سرازير نمود، گفت: آى مژده كه اين يك پسر نوجوان است!

گفته اند: چون دلو آن وارد به ته چاه رسيد، يوسف به الهام خداوند، پاى در دلو نهاد، ريسمان بگرفت و مهيّاى بالا رفتن شد. وارد، دلو را به سختى بالا كشيد، نوجوانى را مانند

ص:25

قرص ماه، پاى در دلو و دست به طناب يافت. از غايت تعجب بى اختيار فرياد بركشيد: اين يك پسر نوجوان است!

و طبق روايات، يوسف از چاه با پيراهن بيرون آمد در حالى كه عريان در چاه افتاده بود، زيرا جبرئيل امين پيراهنى را كه ابراهيم خليل هنگام افتادن در آتش به تن كرده بود به اندام وى پوشانيد تا از آسيب چاه مصون ماند، و اين همان پيراهن است كه يوسف پس از سلطنت، از مصر به كنعان فرستاد تا چشمان پدر شفا يابد.

وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ

يعنى: و او را براى سرمايۀ تجارت پنهان داشتند. مراد آن كه وارد و سرقافلۀ او يوسف را از ديگر اعضاى قافله يا از قوافل ديگر به قصد آن كه بفروشند و سرمايۀ تجارت كنند پنهان كردند. و خداوند به آنچه انجام مى دادند دانا بود.

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ

يعنى: برادران يوسف، او را به بهايى ناچيز كه چند عدد درهم بود فروختند.

و حضور برادران در آن جا بدين جهت بود كه يهوذا برادر بزرگ او پيوسته در تعقيب كار او ومراقب حال چاه بود و چون ديد كه قافله اى در رسيدند و در جوار چاه مزبور پياده شدند و يوسف را از چاه درآوردند، برادران را خبر كرد و دسته جمعى نزد قافله آمدند و مدعى شدند كه او بردۀ فرارى آنهاست، در چاه افتاده و آنها براى بيرون آوردن او آمده اند.

و بالأخره او را به قيمتى نازل و بهايى ناچيز فروختند، كه گفته اند: هفت درهم نقرۀ مسكوك بوده. و برخى گفته اند: او را به بيست درهم فروختند كه حصّۀ هريك از فروش پيامبر و پيامبرزاده اى دو درهم بود.(1) و يوسف را به زبان عبرى تهديد كردند كه حقيقت را فاش نكند.

و ارجح در معناى آيه اين است كه فاعل «شروه» و «كانوا» هر دو، قافله است و مراد از شرا، فروختن آنهاست و آيه ناظر به حال برادران نيست، و مفاد آيه اين است كه قافله يوسف را به مصر بردند و در آن جا به ثمن بخس و ناچيز فروختند.

وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ

ص:26


1- . يعنى ده برادر پول را برداشتند و يهوذا يا بنيامين پول نگرفت.

يعنى: برادران نسبت به يوسف در حال فروش او بى ميل و رغبت بودند، زيرا مى خواستند به زودى از آن سرزمين بيرون رود. و يا آن كه قافلۀ خريدار بى رغبت بودند، زيرا علاوه بر آن كه اربابانش او را گريزپا معرفى كردند احتمال مى دادند آزاد درآيد. و يا آن كه خريداران مصرى بى رغبت بودند؛ چه آن كه در قيافه و وَجَنات وى علايم حريّت و عظمت مى ديدند.

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «21»

لغت و اعراب:

من مصر به تقدير «من أهل مصر» بيان الذى است. مثوى: جايگاه حسّى، و جايگاه معنوى يعنى منزلت. و لنعلّمه عطف است به محذوف به تقدير «ليتصرّف فيها بالعدل و لنعلّمه».

تفسير:

وَقَالَ الَّذِى اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَاهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً

قافلۀ مزبور يوسف را به شهر مصر آورد و در فروشگاه برده فروشى عمومى كه در آن عصر رواج به سزايى داشت در معرض فروش گذاشت و اتفاقاً او را عزيز مصر خريد كه نامش قطفير بود و منصب وزارت كشاورزى داشت و فرماندۀ سپاه مصر تحت سلطنت ريّان بن وليد پادشاه مصر بود.

معناى آيه: و آن كس از اهل مصر كه او را خريده بود به همسر خود كه نامش زليخا بود

ص:27

توصيۀ اكيد نمود كه جايگاه او را گرامى دار، اميد آن است كه به ما سود بخشد يا او را به فرزندى برگزينيم.

گفته شده كه: يوسف را در آن هنگام هفده سال بود. و از كلام عزيز خريدارِ وى برمى آيد كه از وقت خريدن يوسف تا زمان توصيه از قيافه و گفتار و رفتار يوسف بلوغى در او كشف كرده و به برخى از كمالات او پى برده بود كه چنين توصيۀ اكيد نمود.

وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ

يعنى: و اين چنين يوسف را در زمين قدرت داديم. مراد، آن مقدار از تمكّن است كه مورد علاقۀ صاحب منصب بالا و مقام والايى از كشور قرار گرفت و مقدمات رتبۀ وزارت و سپس سلطنتش فراهم آمد. و مراد از عطف «و لنعلّمه» به فعل مقدّر اين است كه توان و قدرتى كه به يوسف داديم (براى اين بود كه در روى زمين به عدالت رفتار كند) و به خاطر اين كه او را تأويل احاديث بياموزيم، يعنى معنا و مفهوم و مآل امر احاديث منقول از پيامبران و حكماى گذشته را، و كلمات و آيات كتاب هاى آسمانى را و نيز تعبير خواب را كه احاديث فرشتگان است و بر بندگان صالح در خواب القا مى شود و از مصاديق روشن آن، خواب دو نفر گرفتار در زندان و خواب سلطان وقت بود كه همه را يوسف به طرز بديعى تعبير نمود و مطابق واقع درآمد و همه را خداوند به وى در ايام نبوتش وحى نمود.

وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: و خداوند، هميشه بر كار خود مسلّط و پيروز است - جريان همۀ امور عالم هستى در تحت ارادۀ حتمى اوست و بر همۀ آنها چيره است - ولكن بيشتر مردم نمى دانند، يعنى از قدرت بالغه و ارادۀ نافذ او غفلت دارند.

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «22» وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «23»

ص:28

لغت و اعراب:

أشُدّ مفرد است به صورت جمع يعنى نيرو و قوه، و يا جمع است - مانند ابْحُر - كه مفرد ندارد يعنى نيروها. مراوده: مطالبۀ شىء به رفق. راوَدَه عن نفسه تعديۀ به عن براى تضمين است به تقدير «طالبه مخادعاً له عن نفسه يا صارفاً له عن امتناعه». غلّقت از باب تفعيل براى شدت غلق يا زيادى ابواب غلق شده است. هَيتَ اسم فعل است به معناى «بيا». لك خبر مبتداى محذوف است به تقدير «أنا لك». معاذ مفعول مطلق است به تقدير «أعوذ باللّه معاذاً».

از تمايل زليخا تا زندان

تفسير:

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

از اين آيه تا آيۀ 35 بيان بخش خاصى از سرگذشت يوسف عليه السلام است، يعنى از آغاز بردگى در خانۀ عزيز مصر تحت سرپرستى همسرش عزيزۀ مصر زليخا، تا آن گاه كه مقدمۀ خروج از زندانش فراهم آمد.

معناى آيه: و چون يوسف به حد اشُدّ خود رسيد، يعنى به كمال نيروهاى جسمى و عقلى رسيد كه منطبق بر ايّام بلوغ است و اين حال در سال هاى اوايلِ درنگ او در خانۀ عزيز مصر بود، او را حكم و علم داديم، و ما نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

مراد از حكم در اين جا حكمت و علوم عقلى است از قبيل آنچه به لقمان حكيم داده شده، و يا داورى است يعنى نيروى قضاوت داديم.

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و آن زنى كه يوسف در خانۀ او بود به رفق و نرمش از او كامجويى خواست و همۀ درها را محكم بست و به وى گفت: من براى تو آماده ام.(1) يوسف گفت: پناه مى برم به خدا از اجابت اين دعوت، او پروردگار من است، مقام و منزلتم را نيكو داشته، بى ترديد،

ص:29


1- . و ترجمۀ دقيق تر: بيا براى خود كام بگير.

ستمكاران را رستگارى نيست.

مراد يوسف از «ربّى» خداوند است كه جايگاه و منزلت او را به وسيلۀ بذل مقام نبوت و اعطاى علم و حكمت گرامى داشته. و آن عمل شنيع، گناه و ستم به نفس و همسر زن و حكم الهى و قانون اجتماعى است. و محتمل است مراد از «ربّ» مربّى فعلى او قطفير باشد كه دستور تربيت او را به زليخا صادر كرده و اين عمل، خيانت و ظلم به اوست.

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ «24» وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

هَمَّ بالشىء - از باب نَصَر -: عزم و قصد كرد آن را. هَمَّتْ به به تقدير «همّت بوصله و مواقعته» است. هَمَّ بها به تقدير «همّ بدفعها عن نفسه و لو بقتلها» است. لولا أن رأى جواب شرط محذوف است به تقدير «لَفَعل ما همّ بها» زيرا جواب لولاى شرطيه مقدم نمى شود.

كذلك مبتدا و خبرش محذوف است يعنى «كذلك أريناه البرهان». سوء: بدى. فحشاء: زنا و هر گناهى كه قبحش زياد است. استبق و تسابق القوم: از يكديگر پيشى گرفتند. قَدَّ الثوبَ - از باب نَصَر -: آن را از درازا دريد. اِلفاء: يافتن شىء به نحو تصادف.

تفسير:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا

به شهادت مقام و سياق كلام، متعلّق همّ و قصد آن زن رسيدن به يوسف و كامجويى

ص:30

بوده، و اما متعلّق همّ يوسف روشن نيست، بلكه سابقۀ حاشا كردن و امتناع او شاهد اين است كه قصد او كامجويى نبوده و چيزى كه تصور دارد و مقتضاى ايمان و مقام نبوت اوست اين است كه قصد او دفاع از خود بوده هرچند منجر به جرح يا قتل آن زن شود.

پس خلاصۀ معناى آيه اين است كه آن زن قصد كرد به يوسف برسد و هم آغوش او شود، و يوسف قصد كرد او را از خود دور كند هرچند لازم باشد او را بكشد. پس امر يوسف مردد ميان دو خطر بزرگ بود: تسليم در مقابل خواستۀ زن و دفاع از خود ولو به قتل او.

لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ

يعنى: اگر نبود اين كه برهان پروردگار خود را ديد، آنچه را قصد كرده بود انجام مى داد، زيرا كه همّ آن زن جدى بود.

مراد از «برهان» در اين مقام چيزى است از جانب خداوند كه سبب تنبّه يوسف و يافتن راه فرار و نجات شد، نظير نيروى ايمان مقام نبوت، يا فرشتگان الهى كه نجاتش دادند. در تفصيل محتملات آيه به تفاسير فريقين مراجعه شود.

كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ

يعنى: اين گونه به او برهان خود را نشان داديم تا از وى بدى و فحشا را باز گردانيم.

ظاهراً مراد از «سوء» محذور قتل نفس، و مراد از «فحشاء» ارتكاب زناست، و خداوند هر دو را كه به او روى آورده بودند با نشان دادن برهان بازگردانيد، به خاطر آن كه او از بندگان مُخلَص ما بود. يعنى از ايام كودكى ابعاد وجودى او را يعنى فكر و روح و اعضاى او را از ارجاس كفر و شرك و رذايل اخلاق و پليدى كردار، خالص و پاك كرده بوديم.

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ

اين آيه بيان مصداق برهان مذكور است. يعنى: و هر دو به سوى در پيشى گرفتند و او پيراهن يوسف را از پشت بدريد.

بى ترديد، سبقت يوسف براى فرار و نجات خود بود و سبقت آن زن براى جلوگيرى از خروج او؛ و چون اقدام به فرار از جانب يوسف شروع شد او جلو افتاد و آن زن از عقب پيراهن او را كشيد و پاره كرد. گفته شده: اطاقى كه آن زن براى يوسف مهيا كرده بود داخل

ص:31

چندين اطاق يا محوطه هاى خاص بود كه همه را قفل كرده بود، ولى يوسف به هنگام فرار مِن النّار و الى اللّه به هر درى مى رسيد برايش گشوده مى شد، و رسيدن او به يوسف و پاره شدن پيراهن در آخرين در بود كه به صحن كاخ باز مى شد و هر دو به دنبال هم از آن در بيرون پريدند.

وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و هر دو نفر، سيّد آن زن يعنى شوهرش عزيز را تصادفاً در نزد آن در يافتند (و نام سيّد گفتن، به خاطر آن است كه او آقاى همۀ ساكنان شهر بود و يا آن زن برده بود و او آزاد كه به همسرى او درآمده بود). آن زن به شوهر گفت: كيفر كسى كه به خانواده ات قصد بدى داشته باشد، چيست جز آن كه زندانى شود يا عذاب دردناكى ببيند؟!

بايد دانست كه موقع، بسيار حساس بوده و منظرۀ عجيبى پيش آمد و هر دو نفر از زن عزيز و يوسف در حال غير عادى بودند: زن در لباس زينت و آرايش تمام و يوسف در حال دلهره و اضطراب. زن از شوهر خود رنگْپريده و ترسان و يوسف از ولى نعمت خود خجل و هراسان، و عزيز مصر از ديدن وضع درشگفت و حيران و مملوّ از سوءظن و افكار گوناگون. زليخا كه آفرينندۀ حادثه بود سبقت جسته، در آغاز خود را تبرئه كرد و يوسف را به خيانت به ناموسش متهم نمود و مجرم شناخت و بى درنگ كيفرى هم براى او تعيين كرد كه مبادا عزيز حكم به اعدامش كند و هدف پليد او نافرجام بماند.

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «26» وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ «27» فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ «28» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ «29»

ص:32

لغت و اعراب:

شَهِدَ مَجاز است به معناى قال يا حَكَم به لحاظ آن كه اثر شهادتِ قاطعِ عدلين را بخشيده. خَطِئَ - از باب عَلِم -: گناه كرد، راه به انحراف رفت به عمد يا غيرعمد.

تفسير:

قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَن نَفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: يوسف در مقابل تهمت آن زن گفت: او مرا مورد مطالبه به كامجويى قرار داد.

(بايد دانست كه يوسف سبقت به شكايت نكرد و پس از توجه اتهام به او، با متانت به واقع امر اشاره كرد و اظهار عجز و تملّق نيز ننمود و به سوگند و غيره نيز متوسل نشد و اين علامت حقانيت و متانت و عظمت روح اوست. و در اين حال كه عزيز مصر سخت در تردد و اضطراب بود) شاهدى از خانوادۀ آن زن گواهى داد يعنى نظر داد كه اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده، پس آن زن راست گفته و آن مرد از دروغگويان است. و اگر پيراهنش از طرف پشت پاره شده، آن زن دروغ گفته و آن مرد از راست گويان است. زيرا پاره شدن پيراهن مرد از جلو علامت رويارويى او با زن و دفاع زن از خويش است، و پاره شدن از پشت سر علامت فرار مرد و تعقيب زن است.

و اصل معناى شهادت خبر دادن انسان از علم خويش است و در اين جا مجازاً اطلاق شده به اخبار از يك علامت و هدايت به يك امارۀ عقلى و عرفى كه گاهى علم آور و گاهى ظن آور است. و گفته اند كه: شاهد، مرد حكيمى از خاندان زليخا بوده. و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه: شاهد كودكى در گهواره بوده كه خداوند براى تبرئۀ مقام صدق يوسف او را به نطق درآورد.

فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ

يعنى: پس چون عزيز ديد كه پيراهن يوسف از پشت پاره شده، خطاب به همسرش كرد و گفت: اين از مكر و فريب شما زن هاست، بى ترديد، مكر و حيلۀ شما بزرگ است. زيرا خداوند غريزۀ شهوت و تمايل به جنس مخالف را هرچند در طبيعت هر دو نهاده است،

ص:33

لكن اسباب جذب روح مرد و جلب قلب او را به طرزى گوناگون در زن قرار داده كه مى تواند بر حسب اقتضاى حال به وسايل مختلف مرغ روح مرد را صيد نمايد.

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ

يعنى: اى يوسف، تو از اين قضيه روى برتاب، و اى زن از گناهت استغفار كن، كه بى ترديد، تو از اهل گناه و خطا بوده اى.

ظاهر آيه اين است كه عزيز مصر پس از دقت در حادثه و لحاظ حال يوسف و تحقق گواهى وثوق آور، به حقيقت مطلب پى برده، يوسف را بى گناه و زليخا را مجرم شناخت و از اين رو در خطابى اعتذارآميز و مهرانگيز از يوسف خواست حادثه را به كسى بازگو نكند، و در خطابى عتاب آميز و توبيخ انگيز همسر خود را امر به توبه كرد كه از گناهكاران بود. و مرادش از «گناه» انجام مقدمات عمل زشت، خيانت به همسر، ظلم به زيردست، تهمت ناروا به شخص برى و بى گناه است. و توهّم نشود كه شوهر و زن، هر دو بت پرست بودند و اين امور از محرمات شرعى است و آنها معتقد نبودند؛ زيرا آنها هرچند بت پرست بودند اما هر قومى نكاحى دارد و نيز خيانت و ظلم و تهمت از محرمات عقلى است.

و ظاهراً قضيه در همان جا خاتمه يافت و پرونده مختومه گشت و دوباره يوسف را به خدمت داخلۀ خود گماشت. و گفته اند كه: اين علامتِ عدم غيرت عزيز مصر است، لكن تربيت يافتن زير سايۀ بت هاى جماد بيش از اين غيرت و انسانيت نمى آورد.

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ظَلالٍ مُبِينٍ «30» فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31»

ص:34

لغت و اعراب:

نسوة: جمع است كه مفردش است و آن از غير لفظ خودش است المرأة است. فى المدينة متعلّق است به قال. شَغاف قلب: غلاف آن يا جوف و داخل آن، شغفها - از باب مَنَع - به تقدير «شغف قلبها»(1) يعنى به پوسته يا جوف دل او نفوذ كرد. حبّاً تميز است. أعتدت: آماده كرد.

تقطيع: پاره پاره كردن. حاشَ اصلش حاشا است كه الفش براى تخفيف حذف شده، و حاشَ للّه يعنى «بعداً منه عن النقائص» و غالباً به معناى «منزه است» استعمال مى شود.

تفسير:

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ظَلالٍ مُبِينٍ

اين آيه با چهار آيۀ بعد، شامل سرگذشت يوسف عليه السلام است از حادثۀ مراوده و انتشار خبر آن ميان زنان مصر و دعوت آنها از جانب زليخا و سرايت بيمارى عشق به همۀ آنها و منجر شدن كار به زندانى شدن يوسف.

معناى آيه: و گروهى از زنان در شهر مصر گفتند: زن عزيز از جوان خود، يعنى از بردۀ خدمتگزارش، مطالبه مى كند كه از او كامجويى نمايد؛ به راستى محبت او تا پوستۀ دل - يا درون قلب - وى نفوذ كرده، حقّاً كه ما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم.

از لحن اين آيات استفاده مى شود كه خبر مراودۀ زليخا در ميان زنان اعيان دولت كه همرتبه يا هم صحبت زليخا بودند پيچيده بود و در مجالسشان به نحو اعتراض و اعجاب و يا رشك و حسد مطرح مى شد و اين خود نحوى از مكر و توطئه عليه زليخا و آبروى او به حساب مى آمد تا آن كه مطلب به گوش او رسيد.

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ

يعنى: پس چون عزيزۀ مصر، مكر و توطئۀ آنها را شنيد - نقل حادثۀ او و گفتگو

ص:35


1- . شغفها: أصاب شغاف قلبها.

در اطراف آن را به نحو اعتراض و اعجاب در نشست ها كه به منزلۀ مكر و توطئه عليه آبروى اوست - به سراغ آنها فرستاد و دعوت كرد و براى پذيرايى آنها پشتى ها و متّكاها تهيه نمود، و چون آمدند و در جاى معين قرار گرفتند، به دست هريك از آنها كاردى به منظور خوردن ميوه يا شيرينى داد، سپس به يوسف كه خارج از محل پذيرايى بود گفت: به عنوان تقديم سلام و خوش آمدگويى و شروع به پذيرايى بر آنان وارد شو؛ و يوسف وارد شد.

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ

يعنى: پس چون يوسف را ديدند، او را در فكر و نظر بزرگ شمردند - قيافه و جمال و شكوه و جلال يوسف به غايت عظيم جلوه گر شد و گويى عقلشان به كلى از سر پريد - و همگى كاردى را كه براى بريدن ميوه در دست داشتند به خاطر ثابت ماندن نگاه در رخ يوسف و خيره شدن چشم در جمال او مكرر به دست كشيدند و دست ها را پاره پاره كردند و نفهميدند، بلكه در حال تماشا گفتند: منزه است خداوند، اين بشر نيست، و مسلّماً اين نيست جز فرشته اى گرامى و بزرگوار!

و گويى زليخا با ارائۀ اين كار، جواب اعتراضات و اعجاب هاى آنها را داد و خاصه با جملۀ اخيرشان إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ضَلالٍ مُبِينٍ در اين جا جواب آنها را بيان كرد.

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ «32» قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ «33» فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «34»

ص:36

لغت و اعراب:

ذلكنّ «ذا» اشاره است به يوسف و حرف خطاب مربوط به زن هاست. ليكوناً نون جوهر كلمه با نون تأكيد خفيفه جمع شده است و با الف نوشته مى شود. صَبا إليه و صَبا له - از باب نَصَر -: ميل كرد به او و مشتاق او شد.

تفسير:

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنِى فِيهِ

يعنى: زن عزيز در خطاب به آنان گفت: اين همان كس است كه مرا دربارۀ او ملامت كرديد.

اين سخن را زليخا در پاسخ سخنانى مى گويد كه آنها پشت سر وى در مجالس خود گفته اند از اعتراض ها و سرزنش ها و نسبت گمراهى آشكار. و مرادش اين است كه من سال ها در يك خانه با او بودم و عاقبت امر و نهايت خطاى من همان است كه شنيديد، و شما در يك ملاقات اين اندازه خود را باختيد كه دست ها را بدان گونه بريديد.

وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ

يعنى: و حال مى گويم: حقيقت اين است كه من از او مطالبۀ كام جويى كردم و او امتناع ورزيد و خوددارى كرد، و بى ترديد، اگر به آنچه من به او فرمان مى دهم تن ندهد حتماً در زندان خواهد افتاد و از خوارشدگان خواهد بود.

ظاهر آيه اين است كه زن هاى حاضر پس از ديدن جمال يوسف و شنيدن عذرهاى زليخا وى را در كارش معذور ديدند و آن مجلس خصوصى پس از اعتراف زليخا به قصد كامجويى و تهديد يوسف به زندان و خوارى، به كلى از تعارفات افتاد و حجاب هاى ترس و خجلت كنار رفت و همه با زليخا همداستان شدند و از يوسف درخواست وصل كردند، و گويى اين بار زليخاها متعدد گشت و يوسف تنها و درخواست ها مكرر.

ص:37

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ

يوسف پيامبر در آن مجلس كه براى خدمت سرپا ايستاده و شنونده و بينندۀ همۀ وقايع بود اعتنايى به جنجال آنها نداشت و يك كلمه با يكى از آنها سخن نگفت، و در همان جا و همان حال خاص و بحرانى رجوع به حضرت معبود كرد و حال خود را كه مردّد ميان پذيرش دعوت آنها و زندان بود عرضه داشت و زندان را ترجيح داد نه آن كه از خداوند زندان طلبيد.

معناى آيه: يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من از آنچه آنها مرا به سوى آن مى خوانند محبوب تر است.

وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازمگردانى به سوى آنها خواهم گراييد و از نادان ها خواهم بود.

مراد صرف و باز گردانيدن كيد و مكر به وسيلۀ حفظ مقام نبوت و تقويت شئون آن و يارى فرشتگان است كه در همه وقت دافع مكر دشمنان چنين بوده. پس درخواست يوسف اين است كه اگر خدا از اين راه كيد آنها را از وى بازنگرداند و مقام نبوت و نيروى ايمان را از او سلب كند و يارى فرشتگان را باز گيرد، طبعاً او يك فرد عادى بوده، به سوى آنها مى گرايد و جزو نادان ها قرار مى گيرد.

فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: پس پروردگار او دعايش را اجابت نمود و مكر و نيرنگ آن زنان را از او بازگردانيد؛ به اين طرز كه منصب و شئون نبوتش را حفظ كرد و زندان رفتن را كه وسيلۀ صدق گفتار و راه اثبات برائتش در شايعۀ مراوده، و مقدمۀ رسيدن به منصب سلطنت و تشكيل حكومت الهى بود به زودى پيش آورد. زيرا كه خداست كه شنوا و داناست. شنوا به خواست لفظى و قلبى هر سؤال كننده، و دانا به خواسته و صلاح و فساد اجابت آنها.

ص:38

رفتار در زندان و تعبير خواب

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ «35» وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الْأَخَرُ إِني أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «36» قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ «37» وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ «38»

لغت و اعراب:

بَدا له الأمر - از باب نَصَر -: از نو و بى سابقه براى او ظاهر شد، و فاعل بدا محذوف است.

و ليسجننّه مفسر آن است، به تقدير «بدا لهم رأىٌ و هو سجنه». لام ليسجننّه براى قسم است، به تقدير «فأقسموا أن يسجنوه». أعصر خمراً مراد از «خمر» عنب است كه مجازاً به قرينۀ اوْل و مشارفه استعمال شده. تُرزَقانه يعنى طعام را. بتأويله ضمير مفرد راجع است به طعام يا به رؤياى مفهوم از فعل. ذلكما اشاره به تأويل است.

تفسير:

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ

يعنى: آن گاه پس از آن كه نشانه ها را ديدند (علايم صدق يوسف و برائت او را از اتهام

ص:39

ديدند، مانند شهادت حكيم ياكودك شيرخوار، و پاره شدن پيراهن از پشت، و عفّت نفس او از شهوات) براى آنها اين فكر پيدا شد كه تا مدتى او را زندانى كنند و بر اين تصميم سوگند ياد كردند.

ظاهراً مراد از ضماير جمع در آيه عزيز مصر و مشاورين اوست از همسر و حكيم و دوستانش. و اين تصميم براى اين پيش آمد كه خواستند بدين وسيله شايعۀ مراوده در شهر فروكش كند.

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّى أَرَانِى أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الْأَخَرُ إِنى أَرَانِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

از اين آيه تا آيۀ 42 بيان سرگذشت يوسف است از آغاز ورود به زندان تا پايان آن(1) كه مدتى است مردد ميان سه تا نُه سال و در اين مدت محدود، مطالب مهمى از نبوغ ذات و عظمت روح و منصب والاى نبوت از اين پيامبر بزرگ نقل شده كه اين كتاب كريم بدان ها دلالت دارد، نظير معروف شدن در زندان به خير و صلاح در سايۀ انجام وظايف دينى و اخلاقى با زندانيان، تعبير خواب مقربان شاه و ظهور صدق آن پس از مدتى اندك، معرفى خود در نخستين بار به عنوان خاندان ابراهيم خليل پيامبر مورد قبول عامه، مبارزۀ منطقى با شرك و بت پرستى در محيط زندان خاصه با درباريان شاه و غير اين ها.

معناى آيه: و دو نفر جوان نيز با يوسف وارد زندان شدند (كه گفته شده هر دو از اعضاى دربار بودند يكى ساقى شاه و ديگرى آشپز او، و هر دو به اتهام مسموم كردن شاه زندانى شدند). يكى از آنها به يوسف گفت: همانا من در خواب خود را مى ديدم كه براى سلطان انگور مى فشارم، يعنى از آب آن براى او شراب مى سازم. و ديگرى گفت: من در خواب خود را مى ديدم كه بر بالاى سر خود نانى حمل مى كنم كه پرندگان از آن مى خورند. اى يوسف، ما را از تعبير اين خواب ها آگاه كن، زيرا ما تو را از نيكان مى بينيم.

قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى

يعنى: يوسف (در نخستين مرحله از دعوت خود به توحيد و نفى شرك كه از درباريان دولت شرك شروع كرد، آن را مقارن اعجاز و شاهد مدعا نمود) گفت: طعامى كه امروز به

ص:40


1- . يا تا فرا رسيدن مقدمات خروج از زندان.

عنوان جيره و سهميه به شما مى دهند به دستتان نمى رسد مگر آن كه پيش از رسيدن آن، من تأويل آن طعام را يعنى شرح و تعيين مصداق و كم و كيف آن را به شما اطلاع مى دهم (و اين نظير آن است كه عيسى فرمود: وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ [آل عمران، 49]) و يا آن كه گفت:

پيش از آمدن سهميۀ طعام، تأويل و تعبير خوابتان را خبر مى دهم، و اين امر از آن چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است.

إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

يوسف در اين آيه اشاره كرده به حال دولت مصر و مردم محيط و به اين كه آنها نه به مبدأ ايمان دارند و نه به معاد، زيرا هرچند مشركان مصر مانند غير آنها به اصل مبدأ معتقد بودند و به معاد نيز به نحو تناسخ عقيده داشتند، لكن خدايى كه براى او شريكانى از جمادات قرار دهند خدا نيست، و معادى كه به نحو تناسخ باشد يعنى ارواح مردگان(1) در اجساد ديگرى وارد دنيا شده، منعّم و معذّب گردد معاد نيست. و يوسف به ترك اين عقايد تصريح نمود.

معناى آيه: حقيقت اين است كه من آيين گروهى را كه به خدا ايمان نمى آورند و به آخرت و روز واپسين نيز كافرند، رها كرده ام.

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ

يعنى: و من از دين و شريعت پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كرده ام.

يعقوب پدر يوسف، اسحاق جدّ اول و ابراهيم جد دوم او است و به اجداد هم پدر گفته مى شود. و دين يوسف همان شريعت ابراهيم خليل است كه تا زمان موسى بن عمران باقى بود و همۀ پيامبران در اين فاصله موظف به اتخاذ و ابلاغ آن بودند.

مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَىْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ

يعنى: و هرگز براى ما خانوادۀ توحيد نسزد و عقلاً سزاوار نباشد كه با خداوند چيزى را شريك سازيم، يعنى خواه بتان باشد يا ستارگان يا برخى از بندگان صالح او. و «ذلك» اشاره است به توحيد و نفى شرك؛ يعنى اين نعمت از فضل خدا بر ما خاندان ابراهيم و بر

ص:41


1- . تناسخ به معناى تعلق ارواح پس از مرگ به اجساد ديگر در همين دنياست نه در عالم آخرت.

همۀ مردم است، ولكن بيشتر مردم سپاس نمى گزارند.

بدان كه مسئلۀ توحيد مبدأ و نفى شريك از او مطلبى است كه فطرت بشرى بدان گواه است خواه پيامبران باشند يا مردم ديگر. و استناد آن به فضل خدا در آيه دربارۀ انبيا شمول فضل خدا به تأييد و تكميل آن در ابعاد مختلف آن و دستور ابلاغ آن به جامعه و قيام جدى و مبارزه در راه آن به هر نحو ممكن است، و دربارۀ مردم تأييد عقل آنها به نقل و عرضۀ شريعت به آنهاست كه وسيلۀ انشراح معارف توحيد در افكار و مغزها، و اتصاف انسان ها به كمالات روحى و عمل هاى پسنديده است.

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ «39» مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ذإِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «40»

لغت و اعراب:

صاحبى السجن اصلش صاحبين السجن بوده، و صاحب به معناى ساكن، و نون تثنيه به اضافه افتاده است. قَهَرَهُ - از باب مَنَع -: غلبه كرد بر او، و قهّار مبالغه در غلبه است. قَيِّم:

ايستا و استوار بدون تزلزل، متصدى امر و قائم به تدبير.

تفسير:

يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

مردم عصر يوسف معتقد به ارباب و معبودهاى متعدد بودند از بتان و فرشتگان و انسان هاى نخبه، و هريك از آنها را داراى صفت خاص و مظهر جمال و جلال خدا در آن

ص:42

صفت مى دانستند. و به تناسب صفات از آنها حاجت مى خواستند و آنها را «ارباب انواع» مى گفتند، مانند ربّ آسمان، ربّ زمين، ربّ ارزانى، ربّ علم، ربّ قدرت. و عده اى از پريان و ستارگان را نيز كه ربّ مى خواندند مبادى شرور و مظاهر ضررها مى دانستند، مانند مبدأ مرگ، مبدأ فقر، مبدأ زشتى و اندوه و رنج، و آنها را هم از بيم اضرار و آسيبشان مى پرستيدند.

معناى آيه: اى دو زندانى، آيا ارباب و معبودهاى متعدد و متفرق بهتر است يا خداوند يكتاى غالب بر همه چيز؟

مراد اين است كه اعتقاد و پرستش معبودهاى متعددِ مختلف در اراده كه پرستنده در مقابل هريك براى حاجتى خضوع كند، و گاهى هم ارادۀ آنان متضاد شود و فسادى در عالم تكوين پديد آيد، بهتر است يا واجب الوجود يكتا و يگانه در ذات و صفات و مستقل در اراده و متصرف در همۀ جهان كه چيزى در برابر او نيست مگر آن كه پديد آمده از ارادۀ او و مغلوب مشيّت اوست؟

مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ

يعنى: اى دو زندانى، شما جز نام هايى را نمى پرستيد كه خود و پدرانتان بر آنها نهاده ايد.

پرستيدن چيزى به نام رب آسمان، رب زمين، رب دريا، رب صحرا، ابن اللّه، مقرّب و شافع و رازق، پرستيدن اسم بى مسمّى و نام بى محتواست و آنها واجد اين معانى نيستند.

و خداوند هيچ برهان و حجتى بر آنها نازل نكرده است. يعنى قداست هر موجودى و ربوبيّت آن و همۀ شئون و اوصافى كه براى آنها ادعا مى كنيد نياز به برهان و دليل روشنى از جانب عقل يا شرع دارد و خدا و عقل سالم به اين ها چنين عناوينى را نداده اند.

إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: حكم و فرمان نافذ در اشياء، خواه تربيت ذوى العقول و خواه تدبير موجودات جز از آنِ خدا نيست، و از اين رو دستور داده كه جز او چيزى را نپرستيد. و اين توحيد و نفى شرك دينى است ايستا و استوار و پابرجا و غير متزلزل، و آيينى است قائم به تدبير امور جامعه. و مراد از توحيد در اين موارد كه اسم دين بر آن گذاشته مى شود، اعتقاد به توحيد و ابعاد گوناگون آن از اصول و فروع شريعت است. ولكن بيشتر مردم نمى دانند.

ص:43

يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ «41» وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ «42»

لغت و اعراب:

صَلَبَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: به دار آويخت او را. طير: جمع طائر، پرنده، و به معناى مفرد نيز استعمال مى شود. قَضَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: تمام كرد آن را و فارغ شد از آن.

ظَنَّ فاعل آن يوسف است يا ساقى. و بنابر اول ظنّ يعنى دانست، و بنابر دوم يعنى گمان كرد. ضمير أنساه و ذكر ربه هر دو راجع اند به ساقى.

تفسير:

يَاصَاحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ

يعنى: اى دو زندانى، اما يكى از شما يعنى ساقىِ سلطان كه در خواب ديده انگور مى فشارد، او ربّ خود را شراب خواهد داد. (طبق تواريخ بدو گفت: پس از سه روز آزاد مى شوى و در شغل پيشين خود براى پادشاه خمر تهيه مى كنى و باده مى نوشانى.) و اما آن ديگرى يعنى آشپز سلطان كه در خواب ديده بود نان بر سر دارد و پرندگان از آن مى خورند، به دار آويخته مى گردد و پرندگان از سرش مى خورند. يعنى مدت مديدى بر سر دار مى ماند و سِباع پرندگان(1) كاسۀ سرش را مى شكنند و مغزش را مى ربايند.

ص:44


1- . يعنى پرندگان گوشتخوار.

قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ

يعنى: آن مطلبى كه دربارۀ آن از من رأى و فتوا مى خواستيد، تمام شده است.

اين كلام دلالت اجمالى دارد كه آشپز سلطان يا هر دو نفر از ترس خود در اصل خواب يا در تعبير آن ترديد نشان داده اند. و در خبر است كه آشپز گفت: من خواب دروغينى براى تو نقل كردم. و مراد يوسف اين است كه آنچه از من مى خواستيد يعنى تعبير خواب و مآل امر و تحقق خارجى آن از علم ازلى خدا گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته و ارادۀ الهى بر فعليت آن تحقق يافته است. يعنى بيان من تعبير حدسى و از راه ظنّ و گمان نيست، بلكه مستند به وحى الهى است.

وَقَالَ لِلَّذِى ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ

يعنى: يوسف به آن كس از دو نفر كه مى دانست رهايى مى يابد، گفت: مرا در نزد ربّ خود به ياد آور، يعنى بگو كه مدتى است بدون گناه در زندان است. ولى شيطان يادآورى نزد شاه را از ذهن او بيرون كرد و يوسف چندين سال در زندان ماند، يعنى از سه سال تا نُه سال.

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ «43» قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ «44»

لغت و اعراب:

أرى به تقدير «فى النوم». بقرات: جمع بقره، گاو نر يا ماده. سمان: جمع سمين و سمينه، فربه و چاق. عجاف: جمع اعْجف و عَجْفاء، لاغر. أضغاث: جمع ضِغث به كسر اول، دسته اى از گياهان مختلف، به تقدير «هى أضغاث» مشتى سخنان صحيح و باطل. أحلام: جمع حُلم

ص:45

- به ضمّ اول و دوم - (1) خواب و خواب باطل.

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ

آيات زير تا آيۀ 57 بخشى ديگر از سرگذشت يوسف عليه السلام است از زمان مهيا شدن مقدمات خروجش از زندان تا رسيدنش به منصب وزارت و سپس به سلطنت مطلقۀ مصر.

و در اين بين مطرح شدن اتهام مراوده با زليخا همسر عزيز مصر، و حضور يوسف در مجلس زن هاى سران دولت، و تعقيب شاه مصر، و علنى شدن پرونده ها به درخواست يوسف، و بالاخره تبرئۀ كامل يوسف و اعتراف زليخا مدعى تهمت، و اقرار و اعتراف همۀ زن هاى سران دولت به عفت اخلاقى يوسف و پاكى دامن او.

آغاز اين بخش از آن جاست كه چون تحت ارادۀ ازلى خداوند نجات يوسف از زندان نزديك شد ريّان بن وليد پادشاه مصر خوابى بس عجيب ديد و سران كشور يا معبّران را كه خود ملأ بودند به حضور طلبيد و از آنها تعبير خواب خواست.

معناى آيه: و پادشاه مصر گفت: من در عالم خواب مى ديدم كه هفت عدد گاو فربه و چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و نيز مى ديدم هفت تا خوشۀ سبز را و هفت تاى ديگر خوشۀ خشك را (محتمل است مثال اول شاهد اين باشد كه در مثال دوم چنين ديده كه خوشه هاى خشك به سبزها پيچيده، آنها را هم مى خشكاند).

يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُؤيَاى إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ

يعنى: اى سران و اشراف قوم، دربارۀ خواب من فتوا دهيد - خبر از تعبير و مآل خارجى آن دهيد - اگر شما تعبير خواب مى كنيد.

قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ

يعنى: ملأ قوم و معبّران امت در حضور شاه گفتند: اين ها خواب هاى پريشان و آشفته است همانند مشتى علف هاى مختلف، و ما به تعبير خواب هاى آشفته دانا نيستيم.

ص:46


1- . و نيز به ضمّ اول و سكون دوم.

وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ «45» يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ «46»

لغت و اعراب:

ادّكر اصلش اذْتَكَر از باب افتعال بوده كه ذال و تا تبديل به دال مشدّد شده و به معناى تَذكَّر است. امّت: گروهى از مردم، و قطعه هاى انبوه زمان. أرسلونِ به حذف ياء تكلّم و تقدير «إلى السجن» يا «إلى مَن عنده علمه».

تفسير:

وَقَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ

يعنى: و از دو همراه يوسف آن كه از زندان نجات يافته بود و پس از مدت طولانى متذكّر شده بود (كه در زندان، انسان وارسته اى به نام يوسف، دانا به تعبير خواب است و خواب او و رفيق زندانيش را تعبير نمود و كاملاً صحيح درآمد، و نيز به يادش آمد كه او را توصيه نمود كه نزد شاه از او ياد كند، او به ناگاه در آن مجلس كه همه در برابر پرسش شاه مات شده بودند) گفت: من از تعبير و تأويل اين خواب به شما خبر مى دهم، مرا بفرستيد، يعنى به شرط اين كه مرا به زندان و نزد زندانيان بفرستيد. و اين كلمه دلالت دارد كه زندان يوسف كاملاً تحت مراقبت بوده به گونه اى كه بايد ساقى شاه را هم بدان جا تحت نظر ببرند.

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ

طبق خواستۀ او وى را به سوى زندان فرستادند، و او پس از حضور در نزد يوسف

ص:47

چنين گفت: اى يوسف، اى صدّيق، يعنى اى مرد بسيار راستگو و راست كردار (مرادش صدق در عقايد قلبى و رفتار عملى است كه در مدت انس با او در زندان از او مشاهده كرده بود) ما را دربارۀ اين خواب فتوا ده و تعبير كن دربارۀ هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ ديگر خشك كه به خوشه هاى سبز پيچيده و آنها را هم مى خشكاند.

لَعَلِّى أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ

يعنى: شايد به سوى مردم بازگردم، شايد آنها تعبير اين خواب را بدانند.

قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ «47» ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ «48» ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ «49»

لغت و اعراب:

تزرعون انشاء امر است به صيغۀ مضارع، يعنى ازرَعوا. و محتمل است اخبار از جريان خارجى باشد. دَأَبَ فى العمل - از باب مَنَع -: كوشش كرد در عمل و ادامه داد آن را. دأباً حال است از فاعل تزرعون به تقدير «دائبين». حَصَدَ الزرعَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: درو كرد آن را. ذَرُوه: ترك كنيد آن را. و از اين ماده به معناى ترك جز مضارع و امر نيامده. يأكلن اسناد اكْل به زمان، مَجاز است از اهل زمان.

تفسير:

قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِى سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ

يعنى: يوسف گفت: هفت سال پياپى كشت و زرع كنيد. مراد آن كه فضا مساعد خواهد

ص:48

بود كه از همۀ حبوبات خوشه دار مانند گندم، جو، برنج و غيره بكاريد و برداشت كنيد.

سپس آنچه را برداشت كرديد همه را در سنبل خود نگه داريد (در آن عصر سيلو نبوده و راه حفظ حبوب نگهدارى در سنبل خود بوده) جز اندكى از آنچه مى خواهيد بخوريد.

ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ

يعنى: پس از گذشت هفت سال رفاه، هفت سال سختى و قحطى خواهد آمد كه سال هاى سختى(1) آنچه را براى آنها نگه داشته ايد همه را خواهند خورد جز اندكى از آنچه براى كشت نگه مى داريد.

ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ

يعنى: آن گاه پس از گذشت هفت سال دوم، سالى خواهد آمد كه سال رفاه و وسعت است و مردم پياپى در آن سال مورد يارى و نصرت خدا قرار مى گيرند (ابرها باران وافر فرو مى ريزند، زمين از انواع گياهان مى روياند، نسيم روح بخش در جوّ مساعد مى وزد، خورشيد آسمان در تربيت بدن جانداران و گياهان و درختان قصور نمى كند) و پيوسته مردم در آن سال مى افشرند، يعنى ميوه ها را براى گرفتن آب آنها، و حبوب و دانه هاى روغنى را براى تهيۀ روغن مى فشارند.

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ «50» قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيِزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «51»

ص:49


1- . يعنى اهل آن سال ها.

لغت و اعراب:

بال: حال و قلب. خطْب: شأن و كار، و غالباً در كارهاى مهم و نامطلوب استعمال مى شود. حاشَ و حاشا كلمه اى است كه معناى مصدرى دارد يعنى تنزيه، و لام براى بيان مورد تنزيه است، و مراد انشاء تنزيه و تعجب است. حَصحَصَ رباعى است، يعنى ظاهر و روشن شد.

رسوايى زليخا و عزت يافتن يوسف

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ

ساقى سلطان چون تعبير خواب يوسف زندانى را در محضر سران كشور و اعيان و اشرافى كه خواب سلطان را به اضغاث و احلام تعبير كرده بودند، براى وى بازگو كرد، حضّار تعجب نمودند و دقت نظر يوسف در تعبير آن خواب شگفتى آفريد، خاصّه آن كه تعبير مطابق حال سلطان بود و از ارائۀ يك راه دراز اقتصادى و اجتماعى در كيفيت ادارۀ كشور خبر مى داد، و از اين رو ملِك دستور صادر كرد.

معناى آيه: و ريّان پادشاه مصر گفت: آن شخص را پيش من آوريد. يعنى او را احضار كرد نه به عنوان احضار يك زندانى براى بازجويى، بلكه براى ارفاق و شايد آزاد نمودن از زندان و بردگى.

فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ

يعنى: پس چون فرستادۀ ملك در زندان به نزد او آمد و احضار ملك را ابلاغ نمود، يوسف گفت: به سوى ربّ خود يعنى ملِك و پادشاهت باز گرد و از او بپرس وضع حال و ماجراى مهم چندين سال پيش را كه در مجلس همسر عزيز مصر رخ داد و همسران عده اى از سران دولت همگى دست هاى خود را پاره پاره كردند، چه بود و چگونه بود و چرا بود؟ بى ترديد، پروردگار من به مكر و فريب آن زنان كاملاً داناست.

بايد دانست كه هدف يوسف از اين پيشنهاد تبرئۀ خويش است از اتهام كذب و دروغين كه به وسيلۀ زليخا در ميان مردم مصر منتشر شده و سبب حبس او شده بود. يوسف صدّيق

ص:50

خواست در آغاز ملاقات با ملك و سران كشور، سابقۀ تهمت و سوءظن را از دل آنها بيرون كند وحسن ذكر وسُمعۀ نيكو كه ازاو شايع شده مشوب و آلوده نگردد. علاوه آن كه يوسف داعيۀ نبوت و ابلاغ شريعت داشت و نيز مى دانست كه تدبير امور كشور به دست او قرار خواهد گرفت، پس تبرئۀ خود را از هر اتهامى لازم مى ديد. و از متانت حركت هاى او آن كه در آغاز امر به سراغ منشأ اصلى اتهام، زليخا و عزيز مصر نرفت و حق ولايت نعمت آنها را رعايت نمود و از جايى شروع كرد كه با اندك پى گيرى بدانها منتهى گردد و مسبّبين كار آشكار شوند.

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ

پيام يوسف به وسيلۀ مأمور شاه به او رسيد و روح پيام، امتناع يوسف است از خروج از زندان و درخواست پى گيرى و تعقيب اتهامى كه سبب زندانى شدن او بوده و تشكيل محكمه اى كه يك طرف دعوا يك مرد و طرف ديگر انبوهى از زنان مصر است و قضاوت عادلانه در اين محكمه. و ظاهر آيه اين است كه ملك پيشنهاد يوسف را پذيرفت و چون خود در رأس قوۀ قضائيه بود، براى رسيدگى به حادثه دستور داد زليخا همسر وزير و همسران اعيان كشور را كه در آن حادثه دست هاى خود را بريده بودند حاضر نمايند. و اين محكمه را ريّان بدون حضور طرف اتهام تشكيل داد. و محتمل است كه ريّان خود به پاكى دامن و برائت يوسف مطمئن بوده و احضار آنها براى درخواست او و روشن شدن امر در نزد ديگران بوده است.

معناى آيه: پادشاه مصر در خطابى به آنها، يعنى به زليخا و همفكران و همدستانش، گفت: كار و هدف شما آن گاه كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد چه بود؟ يعنى آيا تنها از ناحيۀ شما و به اقتضاى هواى نفس شما بود يا از طرف او نيز دعوتى بود؟ و چه اعمالى انجام گرفت؟ و براى چه او را در زندان افكنديد؟

قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ

يعنى: همۀ آن زنان گفتند: منزه است خداوند از هر نقص و عيب. يعنى خدا را مقدس و منزه مى داريم و باكمال اعجاب از هر نقصى تبرئه مى كنيم، چرا كه چنين انسانى بزرگوار، پاكيزه، مجسمۀ عفاف، تبلور حيا و تجسّد اخلاق انسانى آفريده است! ما هيچ بدى براى او ندانستيم يعنى در او نديديم.

ص:51

قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيِزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: از ميان زنان حاضر، زليخا زن عزيز كه همۀ فتنه ها زير سر او بود، در برابر ملك و سران قوم به سخن درآمد و گفت: الآن است كه حق روشن شد، من بودم كه براى كامجويى از او دعوت كردم و او از راستگويان است.

مراد راستىِ اوست در آن زمان كه هر دو در برابر عزيز قرار گرفتند و چون او يوسف را متهم نمود، يوسف گفت: هِىَ راوَدَتْنى عَنْ نَفْسى. ظاهر آيات اين است كه ريّان ملك پس از انكشاف حقيقت امر و اعتراف مدعيان تهمت، به برائت او، حكم به تبرئۀ متهم نمود و همۀ مدعيان طرف مقابل را محكوم كرد.

ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ «52» وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ «53»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره است به ارجاع رسول به سوى ملك. فاعِل ليعلم عزيز همسر زليخا است و يا آن كه يوسف است و ذلك هم اشاره به اعتراف زليخاست در مقام محاكمه به حقانيت يوسف. لايهدى يعنى لايوصِل الى المطلوب. الّا ما رحم استثناى متصل است يعنى «إلّا نفساً رحمه اللّه فانّه لايأمر بالسوء». و يا آن كه تقدير اين است «ما ابرّء نفسى فى حال من الحالات إلّافى حال رحمة اللّه».

تفسير:

ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى كَيْدَ الْخَائِنِينَ

اين دو آيه محتمل است تتمۀ كلام يوسف در آيۀ 50 باشد كه در زندان به فرستادۀ ملك گفته و «ذلك» اشاره است به ارجاع رسول به ملك و درخواست بررسى دربارۀ حادثۀ مراوده، و فاعل «ليعلم» عزيز، همسر زليخاست كه مفهوم از سياق است. يعنى و اين

ص:52

بازگرداندن و درخواست بررسى براى اين است كه عزيز مصر بداند من در غياب او نسبت به ناموسش خيانت نكرده ام.

و ممكن است كه هر دو آيه تتمۀ آيۀ قبل و كلام زليخا باشد و «ذلك» اشاره به اعتراف او به خيانت خويش در مقام بازجويى، و فاعل «ليعلم» يوسف است. يعنى اعتراف من براى اين است كه يوسف بداند من در غياب او در محكمه خيانت نكردم. و حق اين است كه خداوند فريب و مكر خيانتكاران را نفوذ نمى بخشد و به هدف نمى رساند.

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ

يعنى: يوسف گفت: و من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم، زيرا نفس، انسان را پيوسته به بدى فرمان مى دهد. مراد اين است: اين كه من در مدت طولانى در خانۀ عزيز خيانت نكردم به اقتضاى نفس نبود، زيرا او ذاتاً امّاره است، بلكه به حول و قوه و توفيقات خدا بود. و يا آن كه زليخا گفت: و من دربارۀ مراوده با يوسف، نفس خود را تبرئه نمى كنم، زيرا اين كار از مقتضيات نفس امّاره است.

إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ

مراد از موصول مستثنى نفسِ خاص و استثنا از اطلاق نفس است.

يعنى: هر نفسى امّاره است مگر نفسى كه مورد رحمت خدا و تربيت دينى قرار گرفته باشد كه او امر به بدى نمى كند. همانا پروردگار من بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ «54» قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ «55» وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «56» وَلأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ «57»

ص:53

لغت و اعراب:

أستخلصه: او را برگزينم و مخصوص خود كنم. مكين: داراى مكانت و منزلت. اجعلنى على به تقدير «اجعلنى والياً على».

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ

ريّانِ ملك درخواست يوسف را از زندان عملى كرد، زليخا و زنان سران دولت را در محكمۀ خويش احضار نمود و پس از پرس و جو، همۀ متّهمين يك طرف دعوا به تقصير خويش اعتراف كردند، و حق از باطل در اتهام يك شايعۀ سابقه دار روشن شد. مقام يوسف غياباً در نزد ملك و سران دولت بالا رفت و پاكى و عظمت روح و متانت كار او معلوم گرديد، و ملك براى بار دوم او را خواست.

معناى آيه: و پادشاه مصر گفت: او را نزد من آوريد تا او را براى خود برگزينم و از خواص و مقربان خويش قرار دهم. و چون يوسف را آوردند و پادشاه با وى گفتگو نمود، گفت: تو امروز در نزدِ ما داراى مكانت و منزلت و والا مقام و امينى.

نوشته اند: چون يوسف بر او وارد شد، در آغاز به عربى كه زبان ارثى او از جدش ابراهيم بود و سپس به زبان عبرى كه زبان پدرش يعقوب بود سخن گفت، و چون ملك به زبان هاى مختلف آشنا بود به هر زبانى با او تكلّم نمود، يوسف به همان زبان او را پاسخ داد. زيرا پيامبر و امام معصوم وقت بايد به همۀ زبان هاى مورد ابتلاى عصر خويش هرچند به الهام از خداوند آشنا باشد. از اين رو ملك سخت در شگفت قرار گرفت و از او خواست اصل جريان خواب او را به تفصيل نقل و تعبير نمايد و يوسف چنين كرد. ملك سوگند ياد كرد كه: هرچند خوابم خود عجيب بود، لكن علم تو و تعبير تو از آن عجيب تر است. و از اين رو گفت: تو مكين و امينى، يعنى لياقت تصدّى هر پستى را دارى، و از نظر باطن و معنويت مورد اطمينانى.

قَالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ

ص:54

ريّان ملك پس از ديدن خواب و شنيدن تعبير آن، در فكر مقابله با حادثۀ عظيم قحطى هفت ساله در كشور خود بود و بى ترديد يوسف نيز طبق مقام نبوت و در نتيجۀ مكث چندين ساله در خانۀ عزيز مصر و سپس در زندان هاى مصر اطلاعات وسيعى از اوضاع كشور داشت و بدين جهت، چون از جانب ريّان تصدّى مقام و پستى به او پيشنهاد شد، به اختيار خود وزارت دارايى و كشاورزى را انتخاب نمود. علاوه آن كه استعمار زمين يكى از وظايف اوليۀ بشر است كه پيامبران الهى بايد بدان همت گمارند هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها [هود، 61].

معناى آيه: يوسف گفت: مرا بر گنجينه هاى اين سرزمين والى و متصرف گردان كه همانا من نگهبان و دانايم.

مراد از خزاين و گنجينه ها استعدادهاى بالفعل و بالقوۀ زمين است از آب ها و معادن و گياهان و درختان و آنچه تأمين كنندۀ طعام و لوازم زندگى بشر است.

توهّم نشود كه درخواست پيامبرى معصوم، منصبى را از سلطان مشرك، مطلبى ناروا و دور از مقام والاى نبوت و امامت است. زيرا ملكيت همۀ زمين و آنچه در آن است در اختيار ولىّ امر شرعى مردم است خواه پيامبر يا امام معصوم، و كسى جز به اجازه و ترخيص يا تمليك او حق تصرّف ندارد. پس اگر ديگران غصب كرده باشند، بر ولىّ امر واقعى است كه همه را از دست غاصبان به قهر و غلبه بگيرد اگر ولايتش مستقر گردد، وگرنه از راه هاى ديگر نظير اين مورد.

وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

ذلك اشاره است به آنچه خدا از الطاف دربارۀ يوسف مبذول داشته.

يعنى: همان گونه كه يوسف را از مكر برادران و قعر چاه و بردگى انسان ها و مشقت زندان نجات داديم، او را در روى اين زمين يعنى سرزمين مصر آن روز، تمكّن و سلطه داديم يعنى به واسطۀ منصب وزارت و سپس به سلطه و سلطنت حقيقى، به گونه اى كه در هر نقطه اى از آن مى خواست مأوى مى گزيد و منزل مى كرد. ما رحمتمان را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و هيچ گاه پاداش نيكان و نيكوكاران را ضايع نمى كنيم.

ص:55

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

يعنى: و بدون ترديد، پاداش روز واپسين بهتر است براى كسانى كه ايمان آوردند و همواره در دنيا در مسير عمرشان تقوا مى ورزيدند. مانند يوسف كه از مصاديق روشن و بارز آنهاست.

ملاقات برادران يوسف با وى تا شناختنش

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ «58» وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ «59» فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلاَ تَقْرَبُونِ «60» قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ «61»

لغت و اعراب:

نَكِر الشىءَ و أنكره: نشناخت او را. جهاز: لوازم و وسايل خانه، و لوازم مسافر براى سفر، و لوازم عروس براى ازدواج. ايفاء: به تمام معنا پرداختن.

تفسير:

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ

در ذيل آيه به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - اين آيه تا آيۀ 67 بخش ديگرى از سرگذشت يوسف را بيان مى كند، يعنى از زمان رسيدن برادران وى به حضورش در مصر در سفر اول تا زمان ملاقات در سفر دوم، از حسن برخورد با برادران و تفقّد حال آنها در سفر اول، و بذل طعام و آذوقه اى كه براى آن آمده بودند بيش از حدّ توقع آنها، و بازگرداندن سرّى سرمايۀ تجارتشان، و درخواست از آنها آوردن بنيامين برادر پدرى خود را در سفر بعد و پذيرفتن آنها.

ص:56

2 - يوسف صدّيق پس از حيازت منصب وزارت از ريّان ملك، شروع كرد به انجام وظايف مربوطه، و طبق اقتضاى مقام نبوت و ولايت الهى آنچه توانست در قلمرو حكومت خويش به عدل و داد قيام كرد و به مقتضاى كمال اطلاعش از خواب ملك و تعبير و مآل آن ابتدا هفت سال رفاه را طبق ارادۀ خود يا اطلاع از غيب، از وقت معيّنى انتخاب نمود و به مقدمات پيش گيرى از سختى هاى هفت سال دوم پرداخت. انبارهاى كشور را مملوّ از آذوقۀ انسان و دام و طيور ساخت، و ظاهراً در همان ايّام ريّان ملك درگذشت و سلطنت و حكومت به اهلش واگذار شد، تا آن گاه كه آثار سال هاى هفت گانۀ قحطى ظاهر شد و تحت اراده و قدرت لايزال الهى آسمان ها از باريدن بازماند و زمين از روييدن عقيم گشت، و به تدريج اثر گرسنگى و قحطى همه جا را فرا گرفت و به شام و فلسطين و كنعان رسيد؛ مردم ذخيرۀ داخلى خود را تمام كردند و همه نيازمند انبارها و خزاين دولت شدند.

در اين ميان يعقوب پيامبر، فرزندان خود را فرا خواند و گفت: به من رسيده است كه در مصر طعام فروخته مى شود و نقل مى كنند سلطان مصر مردى صالح و دلسوز است. شما دسته جمعى بدان سوى حركت كنيد و بهايى همراه خود ببريد، او به شما نيكى خواهد نمود. طبق دستور پدر، ده نفر از اولاد او يعنى همۀ آنها جز بنيامين كه برادر پدرى آنها و پدر و مادرى يوسف بود، با سرمايه اى بس اندك كه تمام توان مالى آنها بود به سوى مصر حركت كردند و مسافتى قريب هفتاد فرسنگ راه در عرض چند روز پيمودند و به مصر و حضور ملك رسيدند.

3 - يوسف ملك در اين ورود آنها هرچند او را نمى شناختند مقام آنها را گرامى داشت و در محفل خاص، آنها را به حضور پذيرفت. آنها پس از ورود به زبان عبرى سلام كردند و سخن به عبرى گفتند. يوسف گفت: نكند شما جاسوسانى باشيد كه براى نقل اسرار اين كشور و اخلال در نظام و امنيت كشور من آمده ايد! آنها سوگند ياد كردند كه امين اند و همگى فرزندان يعقوب اند كه فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم خليل است. يوسف گفت:

همه از يك پدر و مادريد؟ گفتند: همه از يك پدريم ولى از مادران مختلف، و يك برادر ما به نام بنيامين نزد پدر مانده است. يوسف گفت: چگونه او را پدرتان نفرستاد؟ گفتند: او و

ص:57

برادر ديگرش به نام يوسف از يك مادر بودند و چون برادرش يوسف را گرگ خورد، پدر ما او را به جاى يوسف مونس خويش قرار داد.

معناى آيه: و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، يوسف آنها را شناخت و آنها در آن حال يوسف را نشناختند. زيرا آمدن آنها طبعاً با اطلاع قبلى بود و علاوه آنها در حال مفارقت از يوسف بزرگسال بودند و قيافه هايشان تغيير كلى نداشت، ولى يوسف در نظر آنها تغيير كلى داشت، و فرق بسيار است ميان نوجوان و مردى قريب پنجاه سال. علاوه آن كه لباس و جاه و جلال و زندگى و مسكن يوسف در وى وضع ديگرى ايجاد كرده بود به گونه اى كه در ذهن كسى خطور نمى كرد كه او همان يوسف باشد.

وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِى بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّى أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ

يعنى: و چون يوسف آنها را به وسايل سفرشان تا وطن مجهز نمود و آن را در اختيارشان گذاشت، گفت: آن برادرى كه با شما تنها از جانب پدر است همراه خود نزد من بياوريد، يعنى تا او هم به قدر حصّۀ خود طعام بگيرد. زيرا از شدت قحطى، طعام را به هركس كه خود مى آمد مى دادند. آيا نمى بينيد كه من پيمانه را به تمام مى پردازم؟ يعنى حبوب كيل شده را درست به اندازۀ بهايى كه گرفته ام تحويل مى دهم و از كسى كم نمى گذارم. و آيا نمى بينيد كه من بهترين مهمان پذيرانم؟

فَإِن لَمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِى وَلاَ تَقْرَبُونِ

يعنى: و اگر او را در سفر بعد نزد من نياوريد هيچ پيمانۀ خواربارى در نزد من نداريد، و هرگز به دربار من نزديك نشويد.

بايد دانست كه يوسف پيامبر در اين دو آيه آنها را به آوردن برادر تحريص كرده و تأكيد نموده و عملاً هم طبق آيۀ بعد تشويق نموده و بر ترك آن هم تهديد كرده؛ ولى با همۀ اين امور، آنها به وجود ارتباطى ميان ملك مصر و بنيامين پى نبرده اند.

قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ

يعنى: برادران گفتند: به زودى ما به وسايل مختلف و تكرار مراجعه، او را از پدرش درخواست مى كنيم - او را از پدر مى گيريم - و بى ترديد، ما حتماً انجام دهندۀ اين كاريم و

ص:58

توان اين عمل را داريم.

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «62» فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «63» قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ «64» وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ «65»

لغت و اعراب:

فتيان: جمع فتى، جوان، برده. بضاعت: سرمايۀ كسب و تجارت. رحال: جمع رَحْل، بار و بنه مسافر، ظرفى كه وسايل سفر را در آن مى نهند. نكتل: پيمانه بگيريم. هل آمَنُكُم استفهام انكارى است، و أمِنَ زيداً على مال - از باب عَلِمَ -: امين دانست او را. مَارَ أهلَه - از باب ضَرَب -: طعام و نفقه آورد براى اهل خود. نمير عطف است به مقدّر، به تقدير «فنرجع إلى ملك مصر، و نمير أهلنا بالرجوع إليه، و أخذ حصص الجميع».

تفسير:

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

ص:59

يعنى: و يوسف به جوانان و بردگان خود دستور داد و گفت: سرمايۀ آنها را در بار و بنۀ خودشان قرار دهيد. يعنى آنچه به عنوان بهاى خريد آذوقه آورده اند از نقد و جنس به طور پنهانى همه را ميان ظرف هاى خودشان بگذاريد. (گفته شده مجموع سرمايۀ خريدشان مقدارى چرم و تعدادى كفش و اندكى طلا و نقره بوده.) شايد هنگامى كه نزد اهل و خويشان خود برمى گردند مطلّع شوند و آن را بشناسند، شايد دوباره بازگردند.

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: پس چون فرزندان يعقوب به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر ما، پيمانه از ما بازداشته شد؛ يعنى پيمانه اى از طعام كه مى خواستيم براى بنيامين بگيريم زيرا او همراهمان نبود؛ پس در سفر آينده برادر ما بنيامين را نيز با ما بفرست تا براى او پيمانه بگيريم و حتماً ما او را نگهدارنده ايم.

و معلوم باد كه اينان نظير اين سخن را دربارۀ يوسف در آيۀ 11 نيز گفته بودند و در اين جا كلمۀ أخانا را براى جلب رضاى پدر به زبان آوردند.

قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ

يعنى: يعقوب گفت: آيا مى توانم شما را امين بر او قرار دهم و به شما اطمينان كنم مگر همان گونه كه شما را از پيش بر برادرش يوسف، امين كردم؟!

فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ

يعنى: و خداوند در حفظ و حراست، بهترين است و او ارحم الراحمين است.

از اين جمله استفاده مى شود كه انكار امين بودن آنها و اظهار عدم اطمينان، براى امتناع از فرستادن او نبوده، بلكه براى اين بوده كه صيانتش را تنها از خدا بخواهد. و نيز اين صحبت ها با پدر پيش از آن بوده كه بار و بنه را باز كنند و سرمايه ها را برگشته ببينند.

وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِى هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ

يعنى: و چون فرزندان يعقوب متاع و كالاهاى خود را در حضور پدر گشودند، در ميان

ص:60

طعام و آذوقۀ مصرى سرمايۀ خود را نيز يافتند كه پنهانى و بدون اطلاعشان به خودشان بازگردانده شده است. گفتند: اى پدر ما، مگر چه مى خواهيم؟ اين سرمايۀ ماست كه به خودمان بازگشته. اين كلام در مقابل امتناع پدر از سفر بنيامين است كه مبادا از پادشاه مصر خطرى به او برسد. يعنى اى پدر سرمايۀ ما به ما بازگشته كه حكايت از قصد احسان و عدم وجود خطر از پادشاه مصر دارد؛ پس ما همۀ برادران به سوى مصر سفر نموده، عائله مان را از اين راه اداره مى كنيم و برادرمان را نيز نگه مى داريم و ضمناً يك بار شتر طعام هم به خاطر او بيشتر دريافت مى نماييم و اخذ و دريافت آن آسان است. (1)قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ «66» وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «67»

لغت و اعراب:

موثق و ميثاق: چيزى كه بدان وثوق و اطمينان حاصل شود، مانند عهد و قسم و غيره.

من اللّه يعنى من ناحيته و مرتبطاً به. يحاط بكم يعنى مورد احاطه قرار گيريد. أغنى عنه العذاب: دور كرد از او عذاب را. توكَّلَ عليه: كارهاى خود را به او واگذار نمود. بَنِىَّ اصلش بنينى بوده، نون جمع افتاده و دو ياء در هم ادغام شده است.

ص:61


1- . يا: و آن (در نزد عزيز مصر) پيمانه اى ناچيز است.

تفسير:

قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِى بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ

يعنى: يعقوب گفت: هرگز او را همراه شما نمى فرستم مگر آن كه تعهد وثوق آور الهى به من دهيد، يعنى سوگند مؤكّد بخوريد يا پيمان مشدّد ببنديد بر اين كه او را حتماً براى من مى آوريد، مگر آن كه احاطه شويد. يعنى حوادث غيراختيارى، شما را فرا گيرد.

فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ

يعنى: پس چون آنها تعهّد محكم و استوار خود را به پدر دادند، گفت: خداوند بر آنچه مى گوييم وكيل است. يعنى مراقب و كفيل و ناظر حسن جريان كار شما خواهد بود.

گفته شده: سبب اطمينان يعقوب به پسران در اين باره، بزرگ شدن آنها در سن و عقل و تجربه و تسلطشان بر غرايز نفسانى خويش و پشيمانى شان بالطبع از رفتار سابق با يوسف بوده، علاوه آن كه بنيامين هم خود مثل يوسف نبوده است.

وَقَالَ يَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ

يعنى: و يعقوب (در بدرقۀ آنها) گفت: اى پسران من، همگى از يك در وارد نشويد و از درهاى متفرق وارد شويد.

يعقوب پيامبر پس از آن كه رخصت داد بنيامين با برادران سفر كند، ظاهراً خود نيز با آنها تا شجرۀ وداع، درختى كه در محل وداع مسافران در بيرون شهر بود، خارج شد، همان محلى كه قريب چهل سال پيش در بدرقۀ يوسف رفته بود و اين توصيه در همان جا واقع شده. و معلوم نيست مراد از درهاى متعدد، دروازه هاى چهارگانۀ شهر است يا درهاى كاخ يوسف؟ و در علت اين توصيه گفته اند كه: يعقوب از اصابت چشم بد بدان ها پرهيز داشته، زيرا فرزندانش همه مردانى رشيد، داراى قامت هاى رسا، قيافه هاى زيبا و رفتار با ابّهت بودند. و يا براى ترس از درباريان شاه يا تعقيب اطلاعاتى هاى وقت بوده است.

وَمَا أُغْنِى عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ

يعنى: و من هرگز نمى توانم از شما آنچه ضرر و آسيب از جانب خدا متوجه شما مى شود دفع كنم. فرمان جز براى خدا نيست؛ يعنى فرمان نافذ در سراسر جهان هستى،

ص:62

خواه در ادارۀ امور تكوين يا مراحل تشريع جز از آنِ او نيست. بر او توكّل كردم و بايد هر توكّل كننده تنها بر او توكّل نمايد.

مراد يعقوب اين است كه اگر آسيب و ضرر مسلّم تحت ارادۀ حتمى خدا متوجه كسى شود هيچ قدرتى توان دفع آن را ندارد، لكن ممكن است جلو حوادث اقتضايى را گرفت.

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «68» وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «69»

لغت و اعراب:

ما كان ضمير «كان» راجع است به رأى يعقوب و پيروى آنها. إلّاحاجة استثناى منقطع است؛ يعنى: لكن حاجة. قضاها يعنى يعقوب. آوى إليه الشىءَ: جا داد او را نزد خود. لاتبتئس:

اندوهگين مباش.

تفسير:

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِى عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا

يعنى: و چون فرزندان يعقوب از همان جايى كه پدرشان دستور داده بود وارد شدند (مراد ورود به شهر است. و معلوم مى شود كه توصيۀ پدر، تفرق در وقت وارد شدن از

ص:63

دروازه هاى شهر بوده) هرگز رأى يعقوب و فرمان تفرق، چيزى از حوادث حتمى را از آنها دفع نمى كرد، لكن حاجتى در دل يعقوب بود كه آن را عملى كرد، مثلاً چشم بد به آنها نرسيد و مورد تعقيب درباريان و اطلاعاتيان قرار نگرفتند.

وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه يعقوب صاحب دانشى بود(1) به خاطر آن كه ما به وى آموخته بوديم، يعنى به وسيلۀ وحى و فرشتگان و تعليم كتاب آسمانى و شريعت ابراهيم خليل. ولكن بيشتر مردم نمى دانند. يعنى نمى دانند كه تقديرات حتمى خدا را توسل به چيزى دفع نمى كند. و با آن كه نمى دانند كه يعقوب پيامبرى است داراى علم لدنّى و بايد از او استفاده كنند.

وَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ

يعنى: و چون بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد.

در تفاسير آمده كه آنها پس از ورود به محضر يوسف گفتند: اين بنيامين همان برادر مادرى ماست كه خواسته بودى. يوسف او را گرامى داشت و در كنار خود جاى داد و چون سفرۀ طعام گسترده شد، آنها هر دو برادر يا هر سه برادر در يك سفره غذا خوردند؛ بنيامين بگريست كه من برادر پدرى ندارم. يوسف خود را به جاى برادر پدرى او هم سفرۀ او كرد، و چون وقت خواب رسيد يوسف او را به خوابگاه خلوت خود برد.

قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و چون در محل و محفل خلوتى قرار گرفتند، آن جا بود كه يوسف گفت: من برادر تو هستم؛ و پس از چهل سال با هم معارفه و معانقه كردند و يوسف گفت: پس نسبت به آنچه آنها انجام مى دادند اندوهگين مباش. مراد ايذا و آزارى است كه بر خودش روا داشته اند و پس از او در اين مدت طولانى با او انجام داده اند، زيرا خداوند همه را جبران كرده و مى كند.

ص:64


1- . عِلم نكره است، يعنى صاحب دانشى بزرگ و فراوان بود.

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ «70» قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ «71» قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ «72» قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ «73»

لغت و اعراب:

سقايه: ظرف آشاميدن آب. أذَّنَ بالصلاة: اعلام كرد نماز را و دعوت نمود به سوى آن.

عير: قافله. و أقبلوا واو حاليه است. فَقَدَ الشىءَ: نداشت آن را پس از آن كه داشت. صواع: جام آب و غيره. زعيم: ضامن.

تفسير:

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ

يعنى: پس چون يوسف برادران را به جهاز سفرشان مجهّز نمود (يعنى همۀ آنچه را كه مى خواستند از مَلك بگيرند به نحو خريد يا به بها يا اهدا، در بار و بنۀ آنها قرار داد. ظاهر آيه اين است كه اين امور را يوسف به دست خود انجام داده و محتمل است كه به واسطۀ رئيس دفتر يا مأموران انتظامى بوده) در حال تجهيز آنان سقايه را در ميان بار و بنۀ برادرش بنيامين قرار داد. گفته اند سقايه جام زرّينى بوده مرصّع به جواهرات پرقيمت و براى گرانى ارزاق، آن را پيمانۀ گندم كرده بودند. سپس جارزننده اى بانگ برآورد كه اى كاروان كنعان، بى ترديد شما دزديد!

ظاهر كلمۀ «ثمّ» اين است كه اين ندا پس از آن بوده كه همۀ كاروانِ يازده نفره آمادۀ حركت بوده يا به راه افتاده و قدرى هم راه پيموده بودند. و نسبت دزدى، آن هم به همۀ

ص:65

كاروان از قبيل انشاى كذب براى مصلحت ملزَمه است كه پيامبر وقت تشخيص داده و مؤذّن هم به اذن او انشا كرده؛ يعنى صلاح نبوده در آن حال حقيقت امر روشن گردد.

قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ

يعنى: برادران يوسف در حالى كه همگى به آنها روى آورده بودند، گفتند: چه چيزى را گم كرده ايد و از ابزارهاى كارتان چه چيزى را از دست داده ايد؟ آنها گفتند: ما صُواع مَلك را نداريم. مراد همان سقايه است كه پيمانه شده بود. و در اين حال مؤذن گفت: و براى كسى كه آن را بياورد يك بار شتر طعام است. يعنى به عنوان جايزه يا حقّ الجُعاله. و نيز مؤذن گفت: من خود آن را ضامنم. و اين از قبيل ضمانت عرفى است يا شرعى به نحو ضمانت كلّى پس از تحقّق اسباب استحقاق و پيش از فعليت استحقاق.

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ

يعنى: برادران يوسف گفتند: سوگند به خداوند كه شما خود دانسته ايد كه ما براى اين نيامده ايم كه در روى زمين فساد برانگيزيم، و ما هرگز دزد نبوده ايم.

نسبت اين كه مردم امانت آنها را دانسته اند به لحاظ اين است كه مردم مى ديدند آنها در دوبار سفر خود بر ملِك وارد مى شدند و ملِك سرمايۀ تجارتشان را به خودشان بازگردانيد و وقت ورود به شهر به دهان مركبشان دهان بند مى زدند تا آسيب به زراعت و اموال مردم نرسانند.

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ «74» قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «75» فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «76»

ص:66

لغت و اعراب:

جزاؤه مَن وجد مبتدا و خبر است. فهو جزاؤه نيز مبتدا و خبر است و تأكيد جملۀ قبل، و ممكن است «جزاؤه» مبتدا باشد و مجموع جملۀ شرطيه خبر آن. فهو جزاؤه ضمير هو راجع است به سارق، و ضمير «جزاؤه» راجع است به «سَرَق» مصدر مفهوم از سارق.

أوعية: جمع وعاء به كسر و ضم، به معناى ظرف. كيد: حيله و فريب، و در مطلق چاره انديشى استعمال مى شود.

تفسير:

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: مأموران يوسف گفتند: پس كيفر آن سرقت چيست اگر شما دروغگو درآمديد و صواع ملك در نزد شما پيدا شد؟ برادران يوسف گفتند: كيفر آن سرقت اين است كه هركس صواع ملك در ميان بار او پيدا شد، او خود كيفر سرقت است. يعنى شخص او را تحويل صاحب مال مى دهند كه موقتاً بردۀ او باشد. و ما ستمكاران به دزدى را اين گونه مجازات مى كنيم. يعنى در منطقۀ ما كه تحت سيطرۀ نبوت يعقوب و شريعت ابراهيم است كيفر دزد اين است.

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ

يعنى: پس يوسف شروع كرد به كاوش و تفتيش بارهاى آنها پيش از تفحص از بار برادر خود. سپس صُواع ملِك را از ميان بار برادرش بيرون آورد.

نوشته اند: چون نوبت تفتيش به او رسيد، يوسف يا آن كس كه متصدى امر تفتيش بود خواست منصرف شود به بهانۀ اين كه او ظاهرالصلاح ديده مى شود؛ برادران اصرار كردند كه بار او نيز تفتيش شود. و چون مشغول بررسى شدند، به ناگاه جام زرين از ميان بار او درآمد! آن هنگام بود كه برادران، سر از خجلت به زير انداختند و زبان ها از گفتار فروماند و عرق شرم بر پيشانى و چهره هاى همه

ص:67

نشست تا آن جا كه مجبور شدند برادر خود را به دست خويش تحويل مَلك دهند.

آنها در اين ميان به زبان عبرى شروع كردند به ناسزا و نفرين بر بنيامين، كه اى فرزند راحيل (مادر يوسف)، مدتى ننگ اتهام برادرت يوسف را كشيديم و حال ننگ سرقت تو را!

كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دينِ الْمَلِكِ

يعنى: ما اين گونه براى يوسف چاره انديشى كرديم كه بتواند برادر خود را از آنها جدا كند. يعنى بدو آموختيم كه احكام دزد را از خود قافلۀ كنعان بگيرد كه تابع پدرشان يعقوب بودند و او مجرى شريعت ابراهيم خليل است و طبق عقايدشان رفتار كند. و اگر اين گونه رفتار نمى شد، بر يوسف در دين ملِك يعنى در آيين سلطنتى مصر آن روز جايز و صحيح نبود برادر خود را به بردگى بگيرد. زيرا گفته شده: حكم دزد در آن محيط اين بوده كه او را تعزير كنند و دو برابر قيمت مال سرقت شده را از او بگيرند؛ هرچند معلوم نيست اين حكم مربوط به كدام شريعت بوده است؟

إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ

يعنى: مگر آن كه خدا بخواهد - حكم مذكور غيرقابل تغيير بود مگر آن كه خدا بخواهد كه تغيير دهد، و خدا هم مشيّت خود را از راه فوق كه مكر و كيد الهى ناميده مى شود پياده كرد - ما هركس را بخواهيم به مراتب و درجاتى بالا مى بريم (يعنى از اين راه است كه يوسف را به واسطۀ اعطاى مقام نبوت و ولايت، و اعمال سلطنت، و علم به شريعت ابراهيمى، و آيين سلطنتى وقت، و راه كيد و چاره انديشى متين و منطقى در جدا كردن آنها از يكديگر با وجود پيمان مؤكّد به بازگرداندنش، بر برادران ديگر و مردم عصر خويش برترى داديم).

و بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است. يعنى اگر برادران يوسف دانا بودند يوسف از آنها داناتر بود. و يا آن كه بگوييم كلمۀ «ذى علم» ظهور دارد در جدايى وصف از ذات، و «عليم» اين ظهور را ندارد، پس معنا چنين است: بالاتر از همۀ مخلوقاتِ صاحب دانش كه علمشان غيرذات و عارض بر ذات آنهاست خداى عليم است كه علمش عين ذات اوست.

ص:68

قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ «77» قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ «78» قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَامَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ «79»

لغت و اعراب:

فقد سرق جانشين جواب شرط است، به تقدير «إن يسرق فليس ببعيد فقد سرق».

ضمير مؤنث أسرّها و لم يبدها راجع است به نسبت سرقت مفهوم از كلام. معاذ اللّه مصدر ميمى است، به تقدير «أعوذ باللّه عوذاً أو معاذاً».

تفسير:

قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ

پس از ثبوت جرم سرقت بر بنيامين در ملأ عام و شرمگين شدن فوق حد برادران، گويى به عنوان اعتذار گفتند: اگر او دزدى مى كند بُعدى ندارد و تعجب نيست، زيرا برادرش هم در گذشته دزدى كرده است.

مرادشان يوسف است كه در حال كودكى، بُت طلايى شخصى يا بت خانه اى را پنهانى برداشته و شكسته و در مزبله افكنده بود. و يا آن كه بزغاله اى را از ميان گوسفندان پدر پنهانى به مستمندى داده بود.

فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ

يعنى: پس يوسف آن نسبت و اتهام را در دل خويش پنهان داشت و بر آنها آشكار

ص:69

نساخت، گفت: شما جايگاه بدترى داريد، و خدا به آنچه توصيف مى كنيد داناتر است.

مراد از جايگاه شرّ آنها تنزل و سقوط مقام انسانيت آنها و غلبۀ رذيلۀ حسد بر آنها در طول سال هاى متمادى است، كه به جاى آن كه خود را متهم كنند كه يوسف را از پدر گرفتند و بردند و در حقيقت دزديدند، در نزد ملِك مصر دزدى را به يوسف نسبت مى دهند و آن همه نيكى مَلك مصر را ناديده مى گيرند. علاوه آن كه آنها بودند كه پدر پير را در مدتى بس طولانى به بلاى عظيمى غيرقابل تحمل گرفتار نمودند.

قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

يعنى: پس از ثبوت سرقت بنيامين و تسليم برادران به بردگى او و لزوم ماندنش در خدمت ملِك مصر و تذكر وعدۀ حتميشان به پدر كه او را بازگردانند، برادران گفتند: اى عزيز مصر، حقيقت اين است كه او را پدرى است پير سالخورده، پس يكى از ما را به جاى او به بردگى بگير، زيرا ما تو را از نيكان و نيكى كنندگان مى بينيم.

قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ

يعنى: عزيز مصر گفت: پناه مى بريم به خدا از اين كه غير آن كس را كه كالاى خود را نزد او يافتيم به بردگى گيريم؛ در اين صورت ما از ستمكاران خواهيم بود. اشاره به اين كه قانون عدل و حكم عقل اين است كه نهادن بار كسى بر دوش ديگرى ظلم است؛ وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى [فاطر، 18].

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «80» ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ «81»

ص:70

لغت و اعراب:

استيأس زيد: نوميد شد. منه يعنى از عزيز مصر يا از بنيامين. خلصوا: جدا شدند و كنار رفتند. نجىّ صفت است كه مفرد و جمع در آن يكسان است، يعنى كسانى كه با هم گفتگوى سرّى دارند، و حال است از فاعل خلصوا. فرّط فى الأمر: تقصير و كوتاهى كرد در كار و ضايع نمود آن را. و مِن قبل متعلق است به فرّطتم، و ما زائده است، به تقدير «و فرّطتم فى يوسف من قبل» و واو حاليه است.

تفسير:

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِى يُوسُفَ

يعنى: و چون برادران يوسف از عزيز مصر و نجات بنيامين نوميد گشتند، از جمع حاضر جدا شده به كنارى رفتند و مشغول نجوا و گفتگوى سرّى شدند. بزرگ آنها (در سن يعنى روبيل، يا در عقل و درايت يعنى شمعون) گفت: آيا ندانستيد كه پدرتان از شما پيمان مؤكّد خدايى گرفته كه بايد بنيامين را به من باز گردانيد؟ يعنى پس حال مى خواهيد بدون او بازگرديد؟! و اين شماييد كه دربارۀ يوسف در گذشته تقصير و كوتاهى كرديد؛ او را با عهد و پيمانى از پدر گرفته به صحرا برديد و در چاه افكنديد و پيراهن خونين دروغينى به او برگردانديد!

فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِى أَبِى أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِى وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

يعنى: پس من هرگز اين سرزمين را رها نخواهم كرد و از آن بيرون نمى روم تا پدرم به من اذن دهد و يا آن كه خداوند دربارۀ من داورى نمايد. يعنى بنيامين را از چنگ عزيز مصر درآورد يا مرگ را به سراغ من فرستد؛ و او بهترين داوران است.

ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ

يعنى: آنچه تصميم من است ماندن در اين سرزمين است، و اما شما به سوى پدرتان بازگرديد و بگوييد: اى پدر ما، حقيقت اين است كه پسر تو دزدى كرده، و ما جز به آنچه

ص:71

دانستيم و آگاه شديم گواهى نداديم، و ما حافظ غيب و نهان نبوديم.

مراد از شهادتِ به علم، اخبار از اين است كه در مذهب ما كيفر دزد بردگى است. و مراد از عدم حفظ غيب هم اين است كه ما نمى دانستيم او دزدى كرده است. و گويى اينان در برابر سؤال پدر قرار گرفتند كه اخبار شما از قانون مجازات سبب گرفتارى و بردگى بنيامين شده، و حاصل جواب آن كه: سؤال در ابتداى امر بود و ما علم خود را بيان كرديم و در آن حال حافظ و عالم به اين نبوديم كه او سارق درمى آيد.

وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «82» قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «83» وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم «84» قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ «85» قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «86»

لغت و اعراب:

سوّل له الأمر: كار را در نظر او آراسته كرد و آسان نمود. أسف: اندوه تواَم با خشم. ما فتى و ما يفتأ يفعل كذا: پيوسته آن را انجام داده يا مى دهد. و گاهى «ما» كه حرف نفى است حذف مى شود و مراد نفى است. حَرَضَ زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: مريض و بيمار شد به گونه اى كه نه زنده است و نه مرده. بثّ: پراكنده كردن، و اندوهى كه صاحبش آن را از فزونى پراكنده مى كند.

ص:72

تفسير:

وَاسْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: و بگوييد: اى پدر، مسألۀ سرقت بنيامين را از مجتمع مردمى كه در ميان آنها بوديم بپرس. مراد، درباريان ملِك و حاضران از اهل مصر و غير آنهاست. و نيز از كاروان كنعان كه ما در ميان آنها به وطن بازگشتيم سؤال كن، و بى ترديد، ما در اين ادعا راستگوييم.

قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً

پس از گرفتارى بنيامين و تصميم برادر بزرگ به ماندن در مصر، بقيۀ كاروان شكست خورده - يعنى نه نفر از برادران - به دستور او روانۀ كنعان شدند و به حضور پدر رسيدند و ماجراى سفرى كه آغازش شيرين و اميدبخش و پايانش بسيار تلخ و يأس آور بود براى پدر بازگو كردند. آنان تفصيل سرگذشت خود را از هنگام ورود به كاخ عزيز مصر، و تحويل گرفتن شتران مجهز، و آماده شدن براى بازگشت، و اعلام ناگهانى گم شدن جام زرين ملِك، و اتهام سرقت به همۀ كاروان، و مطرح شدن كيفر دزدى در طريقت آل يعقوب، و سپس پيدا شدن جام از بار بنيامين و به بردگى رفتن او، و جدا شدن برادر بزرگ و ماندنش در مصر به انتظار فرمان پدر، همه را يكايك براى پدر عرضه داشتند تا ببينند پدر چه خواهد گفت

معناى آيه: پدر گفت: چنين نيست كه مى گوييد و خود را بى گناه مى دانيد، بلكه نفستان كارى را در نظرتان آراسته و آسان نموده تا مرتكب آن شده ايد.

مراد يعقوب پيامبر از اين جمله، مورد اختلاف ميان مفسران است. برخى گفته اند: مراد از كارِ آراسته شده اخبار آنها از كيفر سارق نزد ملِك مصر است كه سبب گرفتارى بنيامين شده و غرض يعقوب اين است كه هرچند از كارى كه از او سر زده آگاه نبوديد، لكن در نقل حكم قصور و غفلت داشتيد. ولى ارجح آن است كه غرض يعقوب اين بوده است كه هرچند در حوادث اين سفر تعمّد و تقصير نداشتيد، لكن همۀ اين وقايع نتيجۀ مكر و فريبتان در ربودن يوسف از دست پدر در چهل سال پيش بود كه نفس امّاره تان كارى را براى شما آراست و آسان نمود تا اين حوادث پيدا شد. و گويى عبارت اين است: و هذه الحوادث المُرّة نتيجة ما سوّلت لكم أنفسكم من قبل.

فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِى بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

ص:73

يعنى پس صبر و شكيبايى نيكوست،(1) اميد است كه خداوند همۀ آنها را به من برساند.

(مراد از جمع آنها بنيامين و برادر بزرگشان كه در مصر مانده و يوسف از دست رفته از پيش است. و اين جمله خبر ضمنى از حيات اوست) زيرا خداوند دانا و حكيم است.

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ

يعنى يعقوب پس از شنيدن سرگذشت سفر، از فرزندان خود روى گردانيد و به ياد يوسف گفت: اى خشم و اندوه (نظير آن كه كسى مى گويد: اى مرگ، بيا به سراغ من) اى دريغ بر يوسف! و سياهى هر دو چشمش از غصه و اندوه سفيد شده بود و او كظيم بود به معناى مكظوم يعنى مملوّ از غيظ بود كه بيرون نمى كرد. يا به معناى كاظم يعنى خشم و غيظش را همواره فرومى برد.

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ

يعنى: فرزندان يعقوب گفتند: به خدا سوگند كه تو همواره از يوسف ياد مى كنى تا آن كه عليل و فرسوده شوى يا در زمرۀ هالكان قرار گيرى.

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: يعقوب گفت: جز اين نيست كه من اندوه شديد و حزن خود را به خدا شكايت مى كنم و من از جانب خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد، يعنى از رحمت واسعۀ او كه بدان اميدوارم و يا از حالات يوسف و برادرانش كه از آن آگاهم.

يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ «87» فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ «88»

ص:74


1- . در ترجمه و تفسير صبر جميل، به شرح آيۀ 18 مراجعه شود.

لغت و اعراب:

تحسُّس و تجسُّس: جستجو و فحص. رَوح: راحتى و فرج و گشايش كار. ضُرّ: ضرر و كمبود. مُزجاة: چيز اندك و پست.

تفسير:

يَا بَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: يعقوب گفت: اى فرزندان من، به سوى مصر رويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت و فرج و گشايش خداوند نوميد نشويد، زيرا از رحمت و فرج خداوند كسى جز كافران نوميد نمى شود.

يعقوب پيامبر پس از گذشت چهل سال از گم شدن يوسف، ناگهان اسم او را نيز همراه بنيامين و برادر بزرگش به زبان مى آورد و اين نوعى اخبار غيبى از زنده بودن اوست، و برادران نيز ساكت بودند براى احترام پدر و يا آن كه آنها نيز احتمال زنده بودنش را مى دادند.

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ

طبق فرمان يعقوب، همۀ نه نفرِ حاضر از فرزندانش براى دريافت آذوقه و طعام و براى جستجو از يوسف و برادرش و نيز رساندن پيام پدر به شمعون راهى مصر شدند و پس از رسيدن به شهر يكسره به سوى دربار ملِك مصر روانه گشتند. در سفر قبل كه بنيامين را برده بودند با سرور و خوشحالى وافر بر عزيز وارد شدند و اين بار با شرمندگى و دلهره و ترس و بيم از آن كه محروم از نجات بنيامين و دريافت طعام شوند وارد گشتند، چه آن كه ظاهر شدن دروغ آنها و سرقت بنيامين، آنها را سخت شكست داده بود و از اين رو در سخنانشان نامى از بنيامين نبردند. ولى جايگاهشان در فكر يوسف برخلاف بود، آنها از اتهام سرقت برى بودند و يوسف در فكر ترحم و عطوفت بيشتر دربارۀ آنها بود.

معناى آيه: پس چون بر ملِك مصر وارد شدند، چنين گفتند: اى عزيز مصر، فشار و

ص:75

ضرر قحطى ما را و خاندان ما را فرا گرفته و ما با سرمايه اى اندك و ناچيز كه در خور ردّ است آمده ايم، با اين حال پيمانه را براى ما به نحو كامل بپرداز و بر ما تصدّق و احسان كن، يعنى بنيامين را نيز از بردگى آزاد گردان، زيرا خداوند تصدّق كنندگان را پاداش نيكو مى دهد.

نقل شده: بهايى كه اين بار براى دريافت چندين بارِ شتر از غلّه با آن وضع گرانى آورده بودند چند سكه درهم كم ارزش و مقدارى روغن و پشم حيوان و اندكى كشك و قاووت بوده است. و در اين بار همۀ ده برادر عاجزانه در مقابل عزيز مصر صف بسته بودند و سخنانشان از كمال ضعف و فقر و اضطرار و درخواست تصدّق حكايت مى كرد. و گويى الآن است كه مفهوم خطاب خداوند به يوسف در لحظات آغازين قرار گرفتن در ته چاه لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ تحقق خارجى پيدا كرد.

قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ «89» قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «90» قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ «91» قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «92»

لغت و اعراب:

إذ أنتم متعلق است به فعلتم. جاهل مقابل عاقل نه عالم، يعنى نادان و غافل از درك مقام ربوبى و مفاسد اعمال. آثره: گرامى داشت و برگزيد او را. و إن كنّا؛ إن مخفّفۀ از مثقّله است به

ص:76

قرينۀ لام در خبر، به تقدير «إنّ الشأن كنّا خاطئين». تثريب: توبيخ و ملامت و شمردن گناهان كسى در روى او. اليوم متعلّق است به تثريب يا به يَغْفرُ اللّه، و يغفر اللّه محتمل است اخبار باشد يا انشاء.

رسوايى برادران يوسف

تفسير:

قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ

برادران در مقابل عزيز مصر ايستاده بودند كه در آن حال طبق روايات اهل بيت عليهم السلام نامه اى از جانب يعقوب تقديم او كردند. در آن نامه پس از بسم اللّه الرحمان الرحيم آمده بود: «اين نامه به عزيز مصر، پرورندۀ عدل و به كمال دهندۀ پيمانه، از يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم خليل الرحمان است. اى عزيز مصر، بلا و مصيبت ها پيوسته به ما خاندان مى رسد تا خدا ما را در خوشى و ناراحتى بيازمايد. فرزندم يوسف را بردند و گفتند گرگ خورده، و من در فراقش مدت مديدى گريستم تا آن گاه كه هر دو چشمم سفيد شد. او را برادرى بود مايۀ تسليت دل من؛ او را نيز به فرمان تو به مصر بردند و تو او را به اتهام دزدى گرفته اى در حالى كه ما خاندان وحى دزدى نمى كنيم، و غصه و اندوهم براى او اضافه شد. پس اى عزيز، بر من منّت نِه و او را آزاد كن و از آذوقه و گندم به ما عطا فرما و در قيمتش بر ما سهل گير و پيمانه را به تمام ده و اولاد ابراهيم را در حبست نگه مدار».

گفته شده: عزيز مصر نامه را بوسيد و بر روى چشمان خود نهاد و چنان گريه كرد كه دانه هاى اشك جلو پيراهنش را تر كرد. آن گاه شروع كرد به گفتگو با آنها.

معناى آيه: عزيز مصر گفت: آيا مى دانيد كه در چهل سال پيش با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد، در آن هنگام كه جاهل و نادان بوديد؟

اشاره به اين كه او را بدان طرز ذلت بار در چاه افكنديد و سپس فروختيد(1) و پس از وى برادرش را آن چنان در تحت فشار قرار داديد كه پيوسته برده وار در مقابل شما ذليل بود و با تضرّع و ذلّت سخن مى گفت. و جملۀ آخر آيه دلالت دارد بر عظمت روح و مقام شامخ

ص:77


1- . دربارۀ اين كه آيا برادران، يوسف را فروختند يا قافله، به شرح آيۀ 20 مراجعه شود.

نبوت و ولايت يوسف كه پس از اشاره به جنايت هاى آنها بلافاصله راه اعتذار را بر آنها گشود تا بتوانند بگويند ما جاهل و نادان بوديم.

قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

برادران يوسف از اين كار عزيز مصر كه نامه را بوسيد و سخت گريست و از ستم هاى نهانى آنها دربارۀ يوسف پس از گذشت چهل سال و روش هاى ناروا و ظالمانۀ آنها دربارۀ بنيامين كه قهراً غير اولاد يعقوب از آنها باخبر نبود، به طور قطع پى بردند كه اين مسندنشين جاه و عظمت و جلال و عزت، و عزيز مصر بر تخت سلطنت، همان برادرشان يوسف است.

معناى آيه: برادران يوسف همگى گفتند، يعنى به نحو استفهام اعجابى و تقريرى و اعترافى: آيا تو يوسفى و حتماً تو يوسفى؟ عزيز گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است؛ حقّاً كه خدا بر ما منّت نهاد (ما را از ذلت به عزت، از جدايى به وصل و از جهل به علم رسانيد). حقيقت اين است كه هركس تقوا ورزد و صبر پيشه كند، خداوند هم بى ترديد، پاداش نيكان و نيكوكاران را ضايع نمى گرداند.

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ

يعنى: برادران گفتند: به خدا سوگند كه خدا تو را بر ما برگزيده است، يعنى به عقل و خرد و صبر و تقوا و نبوت و سلطنت؛ و حقيقت اين است كه ما در كرده هاى خود سخت در خطا بوده ايم.

قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

يعنى: يوسف گفت: امروز بر شما هيچ توبيخ و سرزنشى نيست؛ خدا شما را مى آمرزد و او ارحم الراحمين است.

مراد يوسف گذشت از حقوق چندين سالۀ خود و عدم مطالبه و توبيخ بر آن و وعدۀ غفران از جانب خدا نسبت به حقوق اللّه است. و اما حقوق پدر و برادر مطلب ديگر است، يعنى مربوط به خود آنهاست.

ص:78

كرامت يوسف در بينا كردن پدر

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ «93» وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ «94» قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم «95» فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «96»

لغت و اعراب:

يأت از افعال ناقصه است به معناى يَصيرُ. عير: كاروان. فَنَد: ضعف عقل و سفاهت. فَنَّده:

او را به سفاهت و ابلهى نسبت داد. ارتدّ از افعال ناقصه است به معناى صارَ.

تفسير:

اذْهَبُوا بِقَمِيصِى هَذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: يوسف به برادران گفت: حال اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر صورت پدرم بيفكنيد، كه بلافاصله بينا مى گردد؛ و خاندانتان را دسته جمعى نزد من آوريد.

آورده اند كه: نسبت آن پيراهن به بهشت مى رسد. يعنى آن گاه كه نمرود، ابراهيم خليل را در آتش مى افكند جبرئيل امين پيراهن و زيراندازى را از بهشت براى او آورد، او پيراهن را پوشيد و زيرانداز را در ميان آتش زير پاى خود افكند و با جبرئيل مشغول گفتگو شد. آن پيراهن را كه در ادامۀ وجودش گاهى همانند تعويذى، بازوبند مى شد و گاهى به صورت حلقه اى گردنبند درمى آمد، روزى اسحاق و روزى يعقوب در بر كرد، و آن گاه كه يوسف در ته چاه افتاد در گردنش بود، آن را

ص:79

پوشيد تا مصون ماند.

و از لطايف سخن آن كه يوسف گفت: اين پيراهن را نخست كسى به پدر برساند كه پيراهن خون آلود مرا در روز اول به پدر رسانده، شايد آن گناه بزرگ با اين عمل نيك بخشوده گردد. از اين رو يهوذا آن را گرفت و از خوشحالى با خوردن هفت قرص نان، هشتاد فرسنگ راه پيمود و به كنعان رسيد.

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّى لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِى ضَلاَلِكَ الْقَدِيِمِ

ظاهر آيه اين است كه كاروان يازده نفرۀ كنعان - كه شمعونِ رها شده از ميثاقِ لَن ابْرَحَ الأرضَ و بنيامين نجات يافته از اتهام بردگى مصلحتى، يعنى بزرگ ترين و كوچك ترين برادر نيز در ميان آنها بود - از مصر به سوى كنعان بيرون آمدند رها شده از همۀ اندوه ها خاصه مشكل سابقه دار و رنج آور گم شدن يوسف و ان شاء اللّه از ناله هاى جانسوز يعقوب از هجران او، و نجات يافته از بيم و ترس كيفر ستم هايى كه از آنان بر عزيز مصر رفته بود كه به واسطۀ عظمت روح و كمال انسانيت و مقام والاى نبوت او بخشوده گرديده بود.

معناى آيه: و چون كاروان كنعان از آخرين نقطۀ شهر مصر جدا شدند، پدرشان يعقوب در كنعان در نزد كسان خود گفت: حقيقت اين است كه من الآن بوى يوسف را مى شنوم اگر مرا به سفاهت و كم عقلى نسبت ندهيد. گفتند: به خدا سوگند، تو در همان گمراهى ديرين خود هستى. يعنى در افراط در محبت يوسف و بنيامين دو كودك پرزحمت و بى سود، و مقدم داشتن آنها بر ده نفر مرد فعال و نان آور و اين اندازه گريۀ بى سابقه در كيفيت و كمّيت براى كودك.

فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس چون مژده رسان، نزد يعقوب آمد، آن پيراهن را بر صورت او افكند و او

ص:80

بلافاصله بينا گرديد. (مراد از بشير در اين جا محتمل است يهوذا فرزند بزرگ يعقوب باشد يعنى همان كه پيراهن خونين يوسف را در روز اول پيش پدر آورد و از مرگ او خبر داد. و محتمل است شخص ديگرى از برادران يا غير آنها باشد كه قافلۀ كنعان او را جلوتر از خود براى رساندن مژدۀ حيات يوسف و پيدا شدن و به سلطنت مصر رسيدنش فرستاده اند).

يعقوب گفت: آيا من به شما نگفتم كه من از جانب خداوند، يعنى به وحى و الهام، آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم؟

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ «97» قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «98»

تفسير:

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ

كاروان يازده نفرۀ مصر يعنى فرزندان يعقوب به كنعان رسيدند. آنها هرچند خبر بسيار بزرگ و مسرت بخشِ پيدا شدن يوسف و به سلطنت رسيدن او و دستور حركت خاندان يعقوب به سوى مصر را آورده بودند، لكن اعضاى كاروان به جز بنيامين، روشن شدن تمام ماجراى چهل سالۀ پشت پرده و حقايق تلخ آن ايّام و بروز دروغ ها و فريب هاى كردارشان، آثار خجلت را در قيافۀ همه و عرق شرم را در پيشانى شان ظاهر كرده بود. از اين رو پيش از آن كه پدر يا غير او چيزى بگويد، همگى يكصدا زبان به اعتذار گشودند.

معناى آيه: گفتند: اى پدر ما، براى ما نسبت به گناهان ما، از خداوند طلب آمرزش كن، كه ما سخت خطاكار بوده ايم.

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

يعنى: يعقوب گفت: به زودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:81

در اخبار آمده كه: غرض يعقوب از تأخير طلب غفران، درك ساعت هاى استجابت دعا بود، مانند سحرهاى شب و شب هاى جمعه. و يا آن كه مى خواست بگويد مهلت دهيد يوسفم را ببينم تا نعمت حق كامل و وصل موعود حاصل گردد.

و يا آن كه عمدۀ ستم ها در سال هاى متمادى بر او رفته، بگذاريد او عفو كند تا من نيز بگذرم.

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ «99» وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «100»

لغت و اعراب:

آوى إليه زيداً: او را در نزد خود جا داد. رَفَعَ أى أمر برفعهما. عرش: تخت بلند يا خصوص تخت سلطنتى. خَرَّ - از باب ضَرَب و نَصَر -: به رو درافتاد. ضمير له راجع است به يوسف.

بدو و باديه: صحرا و بيابان. نَزَغَ الشيطان بينهما: فاسد كرد ميانشان را و آنها را به جان هم افكند. لَطَفَ اللّه به و له - از باب نَصَر -: به او توفيق داد و محبوبش را عطا كرد. و لَطُف - از باب شَرُف -: دقيق و رقيق شد.

تفسير:

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ

ص:82

يوسف عزيز مصر، پس از اعزام برادران به كنعان و دستور كوچ دادن همۀ خويشان خود به مصر كه در حدود هفتاد نفر مرد و زن بودند، وسايل حركت آنها را از كنعان به مصر از مركوب و هزينۀ سفر به وسيلۀ مأموران انتظامى به سوى آنها گسيل داشت.

و پس از وصول آنها و آماده شدن خويشان يوسف، قافلۀ عظيمى از كنعان به سوى مصر به راه افتاد. در نزديكى مصر به احترام اقوام و خويشان عزيز مصر و خاصه به عنوان ورود خاندان نبوت از نسل ابراهيم خليل، يوسف پادشاه مصر و مقربان درگاه و شخصيت هاى كشورى و لشگرى تا چند فرسخى شهر به استقبال بيرون شدند و در خيمه اى كه براى پذيرايى از واردين و عرض خير مقدم و حصول ملاقات از فراق و هجران ممتد تهيه شده بود ملاقاتى گرم و تاريخى ميان يعقوب و يوسف و ميان يوسف و مادر و خاله و ساير خويشان انجام يافت. يوسف كسى را از نزديك و دور خويشان خود نمى شناخت و از اين رو مجلس ملاقات و معارفه بسيار شيرين و طولانى بود.

معناى آيه: پس چون مسافران بر يوسف وارد شدند، ابوين خود را در آغوش گرفت و آنها را در نزد خويش جاى داد و دستور داد و گفت: همگى به خواست خداوند با امن و امان وارد مصر شويد.

مراد، امن از حوادث احتمالى نسبت به نزديكان و مقربان مَلك، و امان از قحطى و نارسايى در زندگى است.

ملاقات يعقوب با يوسف و سجدۀ بر او

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً

ظاهر سياق آيه اين است كه پس از حصول ملاقات ابتدايى در بيرون شهر، دستور ورود به شهر صادر شد و جمعاً وارد قصر سلطنتى شدند و همه در مكان هايى متناسب حال خود قرار گرفتند؛ ابوين و برادران يوسف را در محل پذيرايى خاصى وارد كردند و پدر و مادر را بر فراز تخت سلطنتى كه جايگاه ملك بود به دستور او بالا بردند. و چون مجلس به اين نحو آماده گشت، يوسف با لباس سلطنتى كه بر نور و جمال و جلالش افزوده بود بر آنها وارد شد؛ همگى از ديدن آن فرّ و شكوه شگفت زده شدند، برپا ايستادند و در برابرش به سجده افتادند.

ص:83

معناى آيه: و يوسف پدر و مادر خود را طبق دستور بر فراز تخت قرار داد، و چون وارد شد همگى براى او سجده كنان به رو درافتادند.

بايد دانست كه دربارۀ اين سجده و تصحيح جواز سجده به غير خداوند كه از پيامبرى مانند يعقوب و نيز از همسر و فرزندانش صادر شده اختلاف است. برخى بر آن اند كه همانند سجدۀ فرشتگان به سوى آدم و مردم به سوى كعبه بود، يعنى سجده براى خدا بوده لكن به سوى يوسف. و ارجح اين است كه سجده عبارت است از خضوعى خاص كه حداقل آن رسيدن پيشانى شخص به زمين است در برابر شخص يا شىء ديگرى؛ و در مفهوم اين خضوع، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت مسجودٌ له اخذ نشده، هرچند اين نوع خضوع براى غير خدا در شرع اسلام جايز نيست لكن كفرآور هم نيست، يعنى حرام فرعى است نه اصولى. و ممكن است سجدۀ فرشتگان به آدم نيز از اين قبيل بوده كه به امر خداوند واجب شد. و ممكن است در شرع يعقوب هم نسبت به برخى موارد جايز بوده است.

وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْياىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِى وَبَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

يعنى: و يوسف گفت: اى پدر، اين خرور و سجود دسته جمعى كه انجام داديد تعبير و تأويل خواب پيشين من است كه خداوند آن را حقيقت بخشيد؛ و پروردگارم بر من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و پس از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد و تباهى افكنده بود همۀ شما را از صحرا به اين جا آورد. حقّاً كه پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد احسان كننده و آنچه را بخواهد به دقت و حكمت انجام دهنده است؛ همانا اوست كه دانا و باحكمت است.

در تفاسير آمده كه: مراد از صحرا اين است كه يعقوب در اطراف شام در صحراى فلسطين بود و با شتردارى و گوسفندپرورى زندگى مى كرد. و برخى گفته اند: او در كنعان بود و پس از مدتى از بعثت بيرون آمد و باديه نشينى را اختيار كرد و از آن جا بود كه به دعوت يوسف به مصر رفت.

ص:84

رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ «101» ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ «102» وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ «103» وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين «104»

لغت و اعراب:

فاطر: شكافنده، آفريننده. ذلك اشاره به مجموع قصّۀ يوسف و مبتداست. مِن أنباء خبر اول، نوحيه خبر دوم. أنباء: جمع نبأ، خبر. أجمع أمره و على أمره: تصميم گرفت بر آن. و ضمير عليه من أجر و إن هو راجع اند به انباء يا قرآنِ مفهوم از كلام.

تفسير:

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ

ظاهر آيه اين است كه يوسف صدّيق در آن حال كه با والدين و ارحام خويش مشغول گفتگو و شمارش نعمت هاى گوناگون خدا در حقّ خود بود، به ناگاه از آنان روى برتافت و به تمام وجود متوجه منعم آن نعمت ها شد، با او به مخاطبه پرداخت و اشاره نمود كه عمرم را سپرى كردم و بهره اى وافر از نعمتت بردم و اينك آمادۀ ارتحالم.

معناى آيه: پروردگارا، حقيقت اين است كه مرا بهره اى وافى از ملك دادى (ملك مصر،

ص:85

يا سلطنت عرفى بر نفوس، يا ولايت و امامت و سلطۀ شرعى بر اموال و نفوس) و مرا از تأويل احاديث آموختى، يعنى از تعبير خواب ها كه در واقع احاديث فرشتگان به گوش شخص خوابيده است؛ يا احاديث پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها كه احاديث فرشتگان از جانب خداوند است.

فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيىِّ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ

يعنى: اى آفرينندۀ آسمان ها و زمين، تو خود سرپرست و ياور من در دنيا و آخرتى؛ مرا مسلمان بميران و به نيكان و شايستگان لاحق گردان.

و اين آخرين آيه از سرگذشت عجيب يوسف صدّيق است كه در ضمن صد و يك آيه تنظيم شده است.

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ

يعنى: اين سرگذشت - قصۀ يوسف از آغاز تا پايان - از اخبار غيبى است كه ما به سوى تو وحى مى كنيم، يعنى از هيچ فردى و گروهى و كتابى فرا نگرفته اى. و هرگز تو نزد برادران يوسف هم نبودى آن گاه كه به كارشان تصميم جدى گرفتند و آن ستم را دربارۀ او روا داشتند در حالى كه پيوسته در مكر و فريب بودند، يعنى پيش از انجام مقصود در مقدمات و نقشه كشى آن و پس از آن در كتمان و پنهان داشتنش.

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و بيشتر مردم هرچند حريص بر ايمان و گرايش آنها باشى گرونده نيستند.

وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ

يعنى: و تو هرگز از آنها بر بازگو كردن اخبار غيبى و ابلاغ اين قرآن مزدى نمى طلبى - با اين حال آنها از پذيرش آن سخت امتناع مى ورزند - اين قرآن جز تذكر و يادآورى براى جهانيان نيست. يعنى پس نمى توان در مقابل آن پاداش گرفت، زيرا چيزى كه براى هدايت مجامع بشرى و اتمام حجت بر آنها و بيدار كردن عقول آنها و اكمال صفات فاضلۀ انسانى در روح آنها و زدودن رذايل اوصاف از نفس آنها و اعطاى برنامه اى جامع براى تربيت فرد و مجتمع آنها و تعليم اسرار نهفتۀ جهان و علوم و معارف بى پايان الهى و آسمانى براى آنهاست سزاوار نيست در مقابل اجرت برخى از آنها قرار گيرد.

ص:86

وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ «105» وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ «106» أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ «107»

لغت و اعراب:

كأيّن مركب از كاف تشبيه و «أىّ» به معناى كم خبريه است و تنوين آخرش به شكل نون ثابت مانده، و كأيّن مِن رجلٍ يعنى چه بسيار مرد. كأيّن مبتدا و يمرّون خبر آن و فى السموات و الأرض صفت است. أفأمنوا، همزۀ استفهام بر فاء عاطفه مقدم شده، و استفهام براى تعجب است. غاشيه صفت محذوف است به تقدير عقوبة غاشية.

تفسير:

وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ

يعنى: و چه بسيار از نشانه ها كه در آسمان ها و اين زمين است و آنان بر آنها مى گذرند در حالى كه از آنها غافل و رويگردان اند.

مراد از «آيه» جنس است كه شامل نشانه هاى وجود و عظمت و قدرت و جلال و جمال خداوند است، از مناظر عظيم و بهت آور آسمان از كهكشان ها و ستارگان ثوابت و سيار، و خورشيد و ماه، و آثار و عجايب زمينى از محيط وسيع و درياها و صحراها و كوه هاى سر به فلك كشيده و درّه هاى در اعماق زمين فرو رفته، و انواع گياهان و درختان و حيوانات.

و مراد از «مرور بر آنها» ديدن و توجه كردن و گذشتن است. و اين مرور بر آيات زمينى گذرايى نظر و يا مرور خود انسان است، و در آيات آسمانى گذرايى و تبادل نظر و يا مرور

ص:87

خود انسان است به لحاظ آن كه كرۀ زمين كه انسان در آن ساكن است در جوّ بى تناهى سير مى كند و از كرات و آيات جوى عبور مى نمايد.

شرك خفى اكثر مسلين

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ

يعنى: و بيشتر آنان - مشركان و اهل كتاب - به خدا ايمان نمى آورند مگر در حالى كه مشرك اند. يعنى در جنب اعتقاد به وجود مبدأ اعلى براى موجود ديگرى نيز وجود استقلالى يا قدرت و سلطه و تصرف استقلالى قائل اند، مانند بت پرستان، و قائلين به بنوّت عُزَير و عيسى بن مريم، و قائلين به دختران خداوند از فرشتگان، و معتقدان به ارباب انواع.

و اين شرك، شرك اعتقادى و كفرآور است.

و محتمل است مراد از ضمير «أكثرهم» اعم از كفار و مؤمنان باشد، و مراد از شرك مؤمنان شرك در طاعت باشد. يعنى بيشتر مؤمنان نيز همراه اعتقاد به خداوند، از ديگران نيز مانند شيطان هاى جنّى و انسى اطاعت مى كنند. و اقليتِ در مقابل اين ها معصومان و صالحان اند كه از طاعت غيرخدا مى پرهيزند.

أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: پس آيا آنها ايمن و خاطرجمع شده اند از اين كه عذاب فراگيرى از عذاب هاى خدا به سوى آنها بيايد؟! يعنى عجيب است كه چگونه ايمن اند! و عذاب فراگير مانند زلزله، صاعقه، سيل، قحطى، بيمارى هاى خطرناك گوناگون، هجوم دشمن، سلطۀ اشرار و غيره. و يا آن كه آيا ايمن اند از اين كه روز قيامت ناگهان به آنها برسد در حالى كه بى خبر و غفلت زده اند؟!

قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ «108» وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ «109»

ص:88

لغت و اعراب:

هذه اشاره است به دعوت به سوى توحيد، أدعو إلى اللّه بيان مشارٌ اليه است. أنا تأكيد است از فاعل أدعو، و مَنِ موصول عطف است به آن. نوحى إليهم و من أهل القرى صفت رجال اند. أفلا تعقلون عطف است به قل هذه سبيلى.

تفسير:

قُلْ هذِهِ سَبِيلى أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: اين راه من است كه من و هركس از من پيروى كرده جامعۀ بشرى را از روى بصيرت و بينايى به سوى خداوند دعوت مى كنيم، و خداوند منزه و پاكيزه است از اين كه شريكى داشته باشد، و من هرگز اهل شرك نيستم.

مراد از «على بصيرة» اين است كه دعوت من بر پايۀ منطق و معجزات كافى و ارائۀ كتاب آسمانى و عرضۀ شريعتى باقى و خالد است.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى

اين آيه پس از بيان كيفيت دعوت پيامبر و يارانش كه بر پايۀ بينش و اتقان دعوت و بدون پاداش است، در ذكر قواعدى است كلى با ايجاز تمام دربارۀ رسالت پيامبران.

يعنى: و ما پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از اهل شهرها و روستاها را كه به آنها وحى مى كرديم.

همۀ پيامبرانى كه پيش از تو براى هدايت مجامع بشرى مبعوث كرده ايم تنها اين نيست كه در انجام وظايف ابلاغ از كسى پاداشى نطلبيده اند، بلكه سنّت سنيّۀ الهى طبق مصالح عاليۀ نظام تشريع، بر اين بوده كه همۀ آنها مرد بوده اند نه از صنف زنان؛ انسان بوده اند نه از جنس فرشته يا پريان؛ شهرى يا روستايى بوده اند نه از باديه نشينان، تا با مردم خوش بجوشند و آزادانه اجتماع كنند، يكديگر را خوب بشناسند و مأنوس شوند و همرنگ گردند تا مسئلۀ ابلاغ و تربيت و تعليم و تزكيه، نيكو انجام يابد.

ص:89

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ

يعنى: اى پيامبر، آيا آنها يعنى مشركان و مخالفان دعوتت، در روى اين زمين سير نكرده اند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه بود؟ يعنى عاقبت كفارى كه دعوت پيامبران خود را نپذيرفتند و با آنها به ستيزه برخاستند مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى عليهم السلام كه به بدترين عذاب هاى الهى گرفتار گشتند.

و بى ترديد، خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا ورزيدند نيكوتر و بهتر است؛ به آنها بگو:

آيا نمى انديشيد؟!

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ «110» لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «111»

لغت و اعراب:

حتى إذا متعلق است به فعل مقدّرِ مفهومِ از كلام، به تقدير «اُولئك الكفّار امهلوا حتّى». استيأس: نوميد شد يا در شُرف نوميدى قرار گرفت. ظَنّوا فاعلش مؤمنان به انبياست. (1)بأس: عذاب. قصَّ الخبرَ - از باب نَصَر -: بازگو كرد آن را، و قصص مصدر به معناى مفعول است يعنى بازگو شده، و به لحاظ اطلاقش مرادف قِصص - به كسر - مى شود، و ضمير جمع قصصهم راجع است به رُسُل يا به يوسف و خويشانش. ما كان يعنى

ص:90


1- . احتمال ديگر اين كه فاعل ظنّوا كافران و طاغيان باشد و بنابراين ترجمه آيه اين است.

قرآن به قرينۀ مقام.

تفسير:

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا

يعنى: خداوند به كفار و طاغيان در مقابل پيامبران گذشته مهلت مى داد تا آن جا كه پيامبران نوميد مى شدند، يعنى از نزول نصرت خود و شكست دشمن، و ياران و اصحاب آنها نيز گمان مى كردند كه به آنها دروغ گفته شده، يعنى از شدت امر و سختى كارزار در شُرف اين گمان قرار مى گرفتند، يا برخى از آنها حتى گاهى اكثريت در چنين گمانى مى افتادند. (1)

سنت انتقام از همۀ مجرمان

جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: در آن حال بود كه نصرت ما فرا مى رسيد و كسانى را كه مى خواستيم، يعنى پيامبران و يارانشان، نجات مى يافتند. و هرگز عذاب ما از گروه گنهكاران بازگردانده نمى شود. يعنى همان عذاب، كفار را فرامى گرفت و رد نمى شد.

لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى

يعنى: حقيقت اين است كه در سرگذشت و احوال پيامبران، و يا يوسف و خويشانش، عبرت و وسيلۀ تنبّه و تذكّر براى صاحبان عقل و خرد است. و اين قرآن كلامى نيست كه قابل جعل و افترا باشد. يعنى اين همان است كه اگر آدميان و پريان گرد هم آيند و يكديگر را تقويت و با هم تبادل نيرو كنند، نمى توانند يك سوره از آن را بياورند.

وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَىءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: ولكن اين قرآن كتابى است كه سراپا تصديق و تأييد است نسبت به آنچه جلو دست اوست؛ يعنى از پيامبران گذشته و شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى. و شرح و تفصيل است نسبت به همه چيز؛ يعنى از امورى كه مورد نياز بشر در ابعاد وجودى اوست از عقايد

ص:91


1- . كه پيامبران از ايمان آوردن دشمنان نوميد مى شدند، و دشمنان نيز يقين مى كردند كه تهديدهايى كه توسط پيامبران صورت گرفته، دروغ بوده است.

قلبى و فضايل انسانى و فروع عملى و ساير علوم و معارف. و از اين رو اين كتاب براى مؤمنان سراپا هدايت و رحمت است.

و الحمد للّه و له الشكر

عصر روز نيمۀ شعبان 1426 مطابق با 84/6/29

***

ص:92

سورۀ رعد

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ المر

المر

از حروف مقطّعه است و دربارۀ آن در سوره هاى گذشته سخن گفتيم.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ «1» اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ «2»

ص:93

لغت و اعراب:

تلك اشاره به آيات و مبتداست و آيات خبر است. والذى مبتدا و الحقّ خبر است. عَمَد و عُمُد: جمع عمود، يعنى ستون. استوى على الشىء: مستولى و مسلّط شد بر آن.

نشانه ها و نعمت هاى خدا

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، اين آيه ها كه در اين سوره است آيات اين كتاب و اين قرآن كريم است. و ممكن است مراد، آيات تكوينى و نشانه هاى توحيدى باشد كه در آفاق و انفس يعنى كرانه هاى جهان و نفوس بشر و ساير جانداران منتشر است. يعنى اين نشانه ها كه در جهان مى بينى همه آيات تكوينى خدا در اين كتاب هستى است كه دلالت بر وجود و توحيد و قدرت و علم و حكمت او دارند.

و آنچه به سوى تو از جانب پروردگارت نازل شده از وحى و كتاب آسمانى و احكام شريعت، همه حق و ثابت و درست است، ولكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند. زيرا در آنچه به آنها عرضه مى شود نمى نگرند و عقل و خرد را به كار نمى گيرند و وجدانشان در اسارت هوا و هوس است.

اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا

يعنى: خدا كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه شما ببينيد بالا برد و بنا نهاد.

مراد از سماوات كرات جوّى است كه مشاهده مى شود، و محتمل است آسمان هاى هفت گانه به اصطلاح شرع باشد كه حقيقتشان بر ما روشن نيست و همۀ آنچه ما مى بينيم از ستارگان و كهكشان ها زينت نزديك ترين و اولين آسمان است. و ظاهر آيه اين است كه قوام و ايستايى و حفظ آسمان ها به وسيلۀ ستون هاى غيرمرئى است، يعنى نيروى جاذبه اى كه حافظ همه و حاكم بر جميع آنهاست.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

ص:94

يعنى: خداوند پس از برافراشتن و بنا نهادن آسمان ها بر تخت خود مستولى گشت و مستقر شد. كنايه از اين كه بر اوضاع كشور وجود و همۀ مخلوقاتى كه پديد آورده بود مسلط شد و همه را زير نظر و تحت سلطۀ خود قرار داد. و خورشيد و ماه را مسخّر نمود به گونه اى كه هريك براى رسيدن به پايان مدت معين شده اى در حركت و جريان اند، و پيوسته مشغول تدبير امور آنهاست.

بايد دانست كه ذكر خصوص خورشيد و ماه از ميان كرات ثوابت و سيّار به لحاظ اين است كه انسان مخاطبِ آيات و ساكن كرۀ زمين عمدتاً در زندگى نيازمند اين دو كرۀ نورانى است كه خدا آنها را تحت ارادۀ خود مسخّر تكوينى او كرده تا به وسيلۀ حركت هاى خاص و نورافشانى ها و تأثيرات جوّى، ساكنان زمين را يارى بخشند، وگرنه همۀ كرات وكهكشان ها و غير آنها به نحو يكسان مسخّر ارادۀ بالغۀ خدايند.

و گفته شده: حركت و جريان خورشيد سير مستقيم است هرچند سير ماه استداره اى است. و محتمل است مضافٌ اليه مقدَّرِ كلّ، عام باشد، يعنى همۀ آسمان ها و خورشيد و ماه در جريان اند تا انقضاى مدت معيّن كه قيام رستاخيز است.

يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ

يعنى: خداوند آيات آفاقى و انفسى را تفصيل مى دهد.

آنها را به اشكال و هيئت هاى گوناگون و با شرح عملى و تفصيل تكوينى نشان مى دهد، همانند كهكشان ها، ثوابت، سيّارات، كرۀ زمين، فصول چهارگانه، روزها و شب ها، انواع جماد و نبات و حيوان. و محتمل است مراد تفصيل آيات قرآنى باشد كه به صورت هاى مختلف از سوره هاى بزرگ و كوچك، و آيه هاى دراز و كوتاه، و معانى و معارف مختلف و گوناگون درآورده عرضه مى دارد.

چنين مى كند شايد شما مكلّفان به ملاقات و ديدار پروردگارتان يقين پيدا كنيد. يعنى زندگى پس از مرگ را باور كنيد، چه آن كه معناى لقاء اللّه ورود روح به عالم برزخ و بعد از آن به قيامت و سپس به عالم ابديت است كه مراحل سه گانۀ لقاء اللّه است و به اين حقيقت بايد يقين كرد.

ص:95

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «3» وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍوَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «4»

لغت و اعراب:

رواسى: جمع راسية، كوه هاى ثابت و پابرجا. أغشاه الثوبَ: لباس را بر او پوشانيد. و فى الأرض قطع خبر مقدم و مبتداى مؤخّر. متجاور: هم جوار. أعناب: انگورها يا درختان انگور.

نخيل: خرماها يا درختان خرما. صنوان: دو درخت يا بيشتر كه از اطراف تنۀ اصلى برويند.

اُكُل: ميوه و هرچه قابل خوردن است.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ

يعنى: و او كسى است كه اين زمين را گسترانيد، يعنى پهن و وسيع و هموار و قابل حركت و استفاده نمود، و در آن كوه هاى مرتفع و عظيم الجثّه و ثابت و ريشه دار قرار داد. و نهرها روان ساخت، يعنى رودهاى بزرگ و كوچك و وسيعى همانند دريا با اختلاف مبدأ جريان و منتهاى آن با الوان و خواص مختلف. و از هر نوع ميوه جات يعنى حاصل گياهان اعم از بذر علفيات و حبوب و ميوه جات، در آن دو جفت قرار داد، يعنى دو فرد مركّب از نر و ماده كه مجموعاً جفت است.

ص:96

يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: و او همواره در روى اين كره شب را بر روز مى پوشاند.

هر روز نزديك غروب در چشم ساكنان آن، شب را همانند چادرى بر روى روز مى كشد. و يا آن كه از آغاز تابستان در عرض شمالى زمين كه شب ها بسيار كوتاه است به تدريج ساعات شب را بر روز غالب مى كند تا آن كه در اول زمستان گويى ساعت هايى از شب را بر روز پوشانده است.

بى ترديد، در اين صنع عظيم و بزرگ، يعنى گسترش زمين، كوه هاى ميخكوب شده، آب هاى روان، حاصل گياهان، نشانه هايى است از وجود و توحيد ذات و صفات خداوند براى كسانى كه همواره در امر جهان مى انديشند. زيرا تدبر و تأمل و تعمق در اين نظام اتَم حكم مى كند كه اجزاى اين دستگاه همه به هم متصل و تحت يك نظم و برنامه است و تدبير و ادارۀ آن را يك ارادۀ نافذ با تدبيرى متين و دقيق و غايت استحكام و اتقان انجام مى دهد و آن خداى مقتدر عليم و حكيم است.

وَفِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ

اين آيه تتمه اى است از شرح حال زمين پس از گستردن و ايجاد صلاحيت ها در آن براى استفاده كه دلالت بر قدرت تصرف و كمال تدبير خالق آن دارد.

يعنى: و در روى اين زمين قطعاتى است كه در جوار يكديگر قرار دارند.

مراد انواع مختلف قطعه هاى روى اين كرۀ خاكى است كه داراى جوهره ها و اوصاف گوناگون است از زمين طيّب و پاكيزه و شوره زار و لجن زار، مستعد و نرم و هموار و دره و كوه و سنگلاخ، خشك و بى آب و لم يزرع و سرسبز و پرآب و بابركت، محكم و غيرقابل كاوش و نرم و قابل كشت، صالح براى بذر و نهال و ناصالح براى آنها.

وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ

يعنى: و نيز در روى زمين باغ هايى است از درختان تاك، و كشت و زرع هايى است گوناگون يعنى از سبزيجات، حبوب، ميوه جات روى زمينى، خوراكى هاى زيرزمينى. و نيز درختان خرماست كه برخى برخاسته از اطراف درخت اصلى است و برخى غير آن يعنى اصلى و مستقل است.

يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ص:97

يعنى: همۀ آنها با يك آب سيراب مى گردد در حالى كه ما برخى از آنها را بر برخى ديگر در محصول برترى مى دهيم. يعنى كشت و زرع و سبزيجات و حبوب و ميوه جات، برخى را از حيث رنگ و بو و طعم و حجم و ساير اوصاف بر برخى ديگر برترى دارد.

حقيقت اين است كه در اين نوع از آفرينش نشانه هايى است براى گروهى كه تعقل مى كنند، يعنى در نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت آفريدگار.

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «5» وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقَابِ «6»

لغت و اعراب:

ان تعجب به تقدير «إن وقع منك عجبٌ» يا «إن تعجب من شىء». فعجب قولهم خبر و مبتداست. أغلال: جمع غُلّ - به ضم -: زنجير يا طناب و غيره كه بر گردن يا دست بسته مى شود. مَثُلات: جمع مثلة - به ضم و فتح ثاء - عذاب و عقوبت. سيّئه: بليّه و مصيبت. حسنه:

نعمت و خوشى دنيا. على ظلمهم يعنى مع ظلمهم.

تفسير:

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ

يعنى: اى پيامبر، يا اى شنونده، اگر تو را از چيزى تعجب آيد پس سزاوارتر براى تعجب گفتار آنهاست كه به نحو استفهام انكارى مى گويند: آيا چون ما پس از مرگ خاك شديم،

ص:98

به راستى در يك آفرينش نوينى قرار مى گيريم؟! يعنى چگونه مى شود گوشت و پوست و استخوان انسان مبدل به خاك شود و دوباره زنده گردد و به صورت انسان درآيد؟!

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولئِكَ الْأَغْلالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: آنها هستند كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند كفرشان به خاطر آن بود كه او را عاجز دانستند و گمان كردند علم و قدرت بيرون آوردن جسد از خاك را ندارد، در حالى كه اين عمل در قيامت نسبت به جسم نظير آفريدن آن از زمين در دنياست، و روح ميت هم در خاك نيست و معدوم نشده، بلكه در عالم برزخ زنده و با ارواح ساير مردگان تا قيامت نگهدارى مى شوند.

و آنهايند كه زنجيرها در گردن دارند. يعنى در دنيا زنجيرهاى شرك و كفر و رذايل اخلاق و آداب و رسوم جاهلى باطل بر روان آنها همانند زنجير بر گردن احاطه كرده است.

و يا آن كه در آخرت زنجيرهاى آتشين جهنم بر گردن آنها خواهد بود. و آنها اهل آتش اند و در آن جاودان اند.

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ

يعنى: و اى پيامبر، آنها پيش از آن كه از تو حسنه بخواهند - نعمت و رحمت دنيوى الهى بطلبند - از تو مى خواهند كه به عذاب و عقوبت آنان شتاب كنى. (اشاره به اين كه چون پيامبر اسلام مشركان را وعدۀ عذاب آخرت مى داد، مى گفتند: آخرتى در كار نيست.

و چون وعدۀ عذاب دنيوى مى داد، به عنوان مسخره و استهزا تعقيب مى كردند و مى گفتند:

پس چرا نمى آورى؟) و اين در حالى است كه بر امت هايى پيش از آنها مَثُلاتى گذشته است، يعنى عذاب هاى گوناگونى كه سبب عبرت ديگران شود همانند مسخ شدن به صورت بوزينگان و گرازها، و رَجفه و زلزله و صيحۀ آسمانى و باران سنگ و بادهاى مسموم و غير آنها، و بايد اينان عبرت گيرند.

وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقَابِ

يعنى: و حقيقت اين است كه پروردگار تو براى مردم با اين كه آنها ستم مى كنند، داراى مغفرت و بخشايش است. يعنى و از اين روست كه با وجود استعجال از ناحيۀ آنها، عذاب

ص:99

نمى فرستد. و نيز حقيقت اين است كه خداوند شديدالعقاب است. يعنى در موقع مقتضى و رسيدن آنها به حد كمال شقاوت و توافق حكمت و نظام اتمّ تشريع، عقوبتش سخت است، چنان كه در ادعيۀ وارده از اهل بيت وحى عليهم السلام آمده است: وَ هُوَ ارْحَمُ الرّاحمينَ فى مَوضِعِ العفوِ و الرّحمةِ، و أشَدُّ الْمُعاقِبينَ فى موضعِ النَّكال و النَّقِمَة.

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ «7» اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ «8» عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ «9»

لغت و اعراب:

غاضَ الشىءُ - از باب ضَرَبَ -: ناقص شد. و غاضَ الشىءَ: ناقص كرد آن را. غيب و شهادت مصدر به معناى فاعل اند، يعنى غايب و حاضر.

تفسير:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: چرا بر او يعنى محمد صلى الله عليه و آله از جانب پروردگارش آيه اى نازل نمى گردد؟ يعنى معجزه اى روشن دالّ بر توحيد خدا و نبوت او. مرادشان اين است كه آنچه را از كتاب آسمانى و وحى و معجزات به او داده شده نمى پذيريم و منتظريم آيه و معجزه اى مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى نازل گردد.

اى پيامبر، جز اين نيست كه تو منذرى. يعنى وظيفۀ تو ابلاغ احكام الهى است كه لازم آن بيم دادن مردم از غضب و عذاب خداوند است، و آيه و معجزه در اختيار خداست. و

ص:100

گويى اينان گمان مى كنند كه بايد فرستادۀ خدا را قدرت مطلقۀ غيبى باشد كه هرچه خود بخواهد بكند و هرچه مردم بخواهند بياورد؛ و چنين گمانى خطاست.

وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

يعنى: و براى هر گروهى هادى و راهنمايى هست.

اين جمله اشاره است به قانون عام و حكم كلى و سنّت الهى جارى در مجامع مكلّفان جهان از آغاز خلقت تا پايان آن، طبق قاعدۀ لطف، كه بايد پيوسته هدايتگرى از جانب خدا به عنوان پيامبر منذِر يا امام معصوم يا هادى ديگر، در ميان جامعۀ بشرى باشد؛ و طبعاً هريك را بر حسب منصب و حال او حجت و برهانى اعطا مى شود.

اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ

يعنى: خداوند مى داند آنچه را كه هر ماده اى از انسان و غير انسان بارمى گيرد و آنچه را كه رحم هاى آنها مى كاهد و آنچه را مى افزايد. يعنى جنين در شكم مادر را با تمام اوصاف مى داند كه مثلاً فرد است يا زوج، نر است يا ماده، تامّالخلقه است يا ناقص، در دنيا عمر دراز مى كند يا كوتاه، روزيش زياد است يا اندك و بالأخره شغل، اولاد، اموال، ايمان، كفر، سعادت، شقاوت، حوادث جاريۀ او تا مرگ و غيره.

و هر چيزى در نزد او داراى حد و اندازه است. يعنى همۀ ذرات عالم هستى از كهكشان ها گرفته تا اجزاى اتم ها از نظر حقيقت وجود و دوام و بقا و آثار و خواص، در علم ازلى او معيّن و در لوح محفوظ او مندرج و در مرحلۀ تحقق خارجى اش معلوم است.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ

يعنى: او داناى هر نهان و آشكار، و بزرگ و برتر است.

مراد از «غيب» هر چيزى است كه از حواس ظاهرى و باطنى انسان و هر صاحب حاسّه اى پنهان است. و مراد از «شهادت» هر چيزى است كه در مقابل حواس، حاضر و ظاهر است. پس چيزى نسبت به او غيب نيست؛ و غيب و شهود نسبت به غير او امر نسبى است. و مراد از بزرگى او عظمت مقام و جلال است، و از تعالى او علوّ مقام و سلطه و استيلا و تفوّق بر ممكنات است. و يا مراد از متعال آن كه او برتر از اين است كه كُنه ذاتش به اذهان مخلوق درك شود و يا به زبان او توصيف گردد.

ص:101

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ «10» لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ «11»

لغت و اعراب:

سواءٌ خبر مقدم، مَن أسرّ مبتداى مؤخر، و دو موصول بعد عطف اند بر موصول اول.

سارِب: راه رونده. معقّب: پى گير و دنبال كننده. ضمير لَهُ و سه ضمير مذكر ديگر به انسان برمى گردد، و محتمل است ضمير اول به خدا برگردد. من أمر اللّه، به تقدير «من أجل أمر اللّه» است.

تفسير:

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ

يعنى: مساوى است در نزد او كسى از شما كه گفتار خود را پنهان دارد، يعنى در دل نگه دارد و نگويد، يا خصوصى بگويد و از عموم پنهان كند، و كسى كه فاش كند و آشكارا گويد. زيرا سخن هر دو براى او مسموع به نحو تساوى است. و نيز مساوى است در نزد او كسى كه در تاريكى شب پنهان گردد، و آن كس كه در روز روشن پيمايندۀ راه باشد. زيرا او به همه چيز ناظر است و در نزد همه حاضر است.

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ

يعنى: انسان را يا خدا را براى انسان در طول حياتش معقّباتى است - فرشته هايى است - كه او را از جلو دست يعنى پيش رو، و پشت سرش مراقبت مى كنند و پيوسته او را

ص:102

به دستور خدا نگه مى دارند. يعنى جسم او را از گزند و آسيب هاى دنيا و روح او را از شُرور و مضرّات شيطانى حفظ مى كنند. و ظاهراً اين فرشته ها غير از فرشته هاى رقيب و عتيد ند كه حافظان و نويسندگان اعمال اند.

نقش ملت ها در سرنوشت خودشان

إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ

اين آيه اشاره به يك حكم كلى و قانون عام است كه سنت الهى در طول تاريخ بشرى بر اجراى آن است، و آن اين است كه ميان حالات روحى و نفسى ملت از عقايد و اخلاق و آداب و ميان نعمت ها و رحمت ها يا مصايب و بلايا در محيط زندگى او روابط قطعى و تلازم به نحو عليت و معلوليت است، به گونه اى كه بقا و زوال حالات نفسانى، تأثير در بقا و زوال عوارض و حوادث خارجى دارد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند آنچه را كه گروهى واجد آن اند تغيير نمى دهد تا آن كه آن ها آنچه را كه در نفوس خودشان است تغيير دهند.

مثلاً وضع زندگى گروهى را كه در سايۀ ايمان و عمل صالح در صحت و امنيت اند و اموال و ارحام و رفاه زندگى دارند، از آنها سلب نمى كند مگر آن كه نفسيات خود را رها كنند و از عقايد و اعمال نيك دست بردارند. آن جاست كه خدا نيز وضع موجود را تغيير مى دهد. و يا آن كه امتى كه به واسطۀ طغيان و عصيانشان در وضع سخت زندگى و فقر و مرض و ناامنى قرار دارند، وضع حالشان را تغيير نمى دهد مگر آن كه نفسيات خود را بزدايند و حالات و آداب خود را اصلاح نمايند.

و البته اين حكم نيز همانند ساير كليات و عمومات، طبق علل و اسباب، موارد استثنا هم دارد.

وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ

يعنى: و چون خداوند به ملت و گروهى ارادۀ بدى و عذاب كند - به ارادۀ حتمى در مواردى كه مقتضاى عقايد و اعمالشان باشد - هرگز آن را برگشت نيست.

يعنى هيچ قدرتى توان ردّ آن را ندارد. و آن قوم را نيز غير از خدا ياور و سرپرستى نخواهد بود.

ص:103

تسبيح و سجدۀ موجودات

هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ «12» وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ «13»

لغت و اعراب:

خوفاً و طمعاً هر دو مفعولٌ لَه يريكم. رعد: صدا و غرّش ابر. صاعقه: آتشى كه از تراكم ابرها توليد مى شود. بحمده متعلق است به يسبّح به تقدير «مقارناً بحمده». مِحال: مصدر مفاعله، فريبكارى و مكر.

تفسير:

هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ

يعنى: و اوست كسى كه برق جهنده را از ميان ابرها براى بيم و طمع به شما نشان مى دهد. يعنى براى آن كه از صاعقه و آتش سوزنده و تگرگ كوبنده و سيل ويرانگر آن بترسيد، و به راه افتادن رودها و ذخيره شدن آب ها در زير زمين و پشت سدها، و رشد گياهان و درختان و وفور نعمت ها و ظهور بركت ها چشم طمع بنديد.

و نيز اوست كسى كه ابرهاى سنگين را پديد مى آورد. يعنى به وسيلۀ تابش خورشيد و ايجاد گرما و تصاعد بخارها ابرهاى متراكم به درازا و پهنا و قطرى فوق تصور در جوّ بالا ايجاد مى كند كه به دقت اقيانوسى از آب تصفيه شده را در خود جا داده، حركت مى كند.

وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ

يعنى: وغرّش ابرها او را تسبيح و تنزيه توأم با ستايش مى كند. يعنى صداى رعد دلالت تكوينى و عقلى بر منزه بودن او از هر عيب و نقص دارد و بالملازمه او را توصيف تكوينى

ص:104

به جلال و جمال و كمال مى نمايد، كه چگونه فضا و هوايى در جَو ايجاد كرده و آن را مملوّ از ابرهاى مثبت و منفى ساخته و صدايى مهيب و آتشى عجيب در آن پديد آورده است.

وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ

يعنى: و فرشتگان نيز از بيم جلالش تقديس مى كنند. و خداوند صاعقه را به وسيلۀ آن ابرها به ارادۀ تكوينى روانه مى كند، پس هر فرد يا مجتمعى را كه بخواهد يعنى مستحق عقوبت بيند، به سبب آن مورد اصابت قرار مى دهد.

وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِى اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ

يعنى: در حالى كه آنها، يعنى مشركان مكه، دربارۀ خداوند جدال و ستيز دارند. مراد اين است كه با اين قدرت و عظمت و جلال خداوند، آنها دربارۀ توحيد و استقلال در ربوبيت او محاجّه و ستيزه دارند و مى خواهند بت هاى بى جان و ستارگان بى روح را در ربوبيت همتاى او سازند. و مكر خدا شديد است. يعنى در مؤاخذۀ ناگهانى و در حال غفلت مجرمان كه شبيه مكر و فريب است قوى است. يا در مقابله با مكر فريب كاران و باطل كردن حيله و فريب هاى آنان سخت و نيرومند است.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ «14» وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ «15»

لغت و اعراب:

دعوة الحقّ اضافۀ موصوف به صفت به تقدير «الدعوة الحقّ». و الذين يدعون من دونه؛ مراد از موصول، بت ها، و فاعل يَدْعونَ مشركان است، و فاعل لايستجيبون نيز بت هاست، و لهم يعنى مشركان. بَلَغَ - از باب نَصَر -: رسيد. طَوع: مصدر به معناى ميل و رغبت. كَره:

ص:105

مصدر به معناى ناخواستن و مشقّت. ظِلال: جمع ظِلّ، سايه. غدوّ: جمع غُدْوَة، اول روز.

آصال: جمع أصيل، عصر روز تا مغرب. بالغدوّ و الآصال متعلق است به يسجد.

تفسير:

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ

يعنى: دعوت به جا و به حق و عقلانى از آنِ اوست. تنها او را سزد كه جامعه را به پرستش و عبادت خويش بخواند و چنين امرى براى غير او نسزد و زشت و ناروا و خلاف عقل باشد. و يا آن كه دعوت قابل اجابت از آنِ اوست. بدين معنا كه اوست كه مى تواند درخواست هر خواننده را بشنود و بداند و اجابت نمايد و غير او را اين مقام و توان نيست.

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِى ضَلاَلٍ

يعنى: و كسانى كه مشركان آنها را به جز خدا و به جاى خدا به عنوان رب و شفيع و مقرِّب مى خوانند از بتان و ستارگان و غير آنها، هيچ گاه آن ها را اجابت نخواهند كرد. و داستان مشركان نيست مگر مانند شخص تشنه اى كه هر دو دستش را به زير آب فرو برده و با كف هاى باز بيرون كرده باشد - يا كسى كه هر دو دستش را از دور به سوى آب به عنوان درخواست از آب دراز كرده باشد - تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعوت كافران جز در گمراهى و تباهى نيست.

اين آيه حاجت خواستن مشرك از بت را تشبيه مى كند به درخواست تشنه، سيراب شدن را از آبى دوردست؛ كه در مثال و ممثّل هر دو، استجابت غيرممكن است، زيرا مدعو جماد است، نه حاجت را درك مى كند و نه توان اجابت دارد.

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ

يعنى: و براى خدا و در برابر او هركس و هر چيزى كه در آسمان ها و اين زمين است به ميل و رغبت و به اكراه و اجبار، خود و سايه هايشان در بامدادان و شامگاهان خضوع مى كنند.

بايد دانست كه سجده به معناى مطلق خضوع، دو قسم است: تشريعىِ اختيارى، و

ص:106

تكوينىِ اكراهى.

قسم اول مختص به ذوى العقول است از فرشتگان و آدميان و پريان. و حقيقت آن هر نوع خضوع و فروتنى است كه مصداق روشن آن به سجده افتادن خاص طبق دستور شرع است، در برابر خدا از روى اراده و اختيار با درك عظمت و جلال او.

و قسم دوم اعم و شامل همۀ موجودات و آفريده هاست و حقيقتش امكان شىء و مسخّر و رام بودن تكوينى آن در مقابل ارادۀ خداست. و اين قسم، اكراهى و طبيعى و تكوينى است.

و سجدۀ سايه ها مختص است به اجرام سايه دار در هر كره اى از كرات باشد. و مراد اين است كه اعراض هم مانند جواهر قهراً رام ارادۀ حقّاند. و ذكر قيد صبحگاه و شامگاه كنايه از دوام سجده و تسخير اجرام است. و ممكن است قيد خصوص سجدۀ اختيارىِ تشريعى باشد و اشاره به نمازهايى كه غالباً در اول روز به صورت نماز صبح و نافلۀ آن، و در نيمۀ دوم به عنوان نماز ظهر و عصر و نوافل آنها انجام مى يابد.

قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ «16»

تفسير:

قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم

ص:107

ناتوانى شريكان خدا از آفرينش

ظواهر آيات قرآن كريم دلالت دارد كه مشركان مكه، بلكه همۀ گذشتگان اهل شرك، منكر الوهيت خداوند و خالقيت اشيا نبودند و بت ها و غير آنها را شريك در الوهيت و آفرينش اجزاى عالم هستى نمى دانستند، بلكه آنها بت و غير بت را شريك در ربوبيت و تدبير و تربيت مى دانستند با اختلاف عقايدى كه داشتند و خداوند پس از اثبات آن كه خلق آسمان ها و زمين و تدبير آنها از آنِ خداست، در اين آيه به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه پرسش هايى را متوجه مشركان كند و برخى را هم خود جواب دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: چه كسى ربّ آسمان ها و زمين است، يعنى تدبير و تربيت آنها را بر عهده دارد؟ سپس خود بگو: خداوند. اشاره به اين كه اين پرسش را جز اين پاسخى نيست و اگر آنها ساكت اند به خاطر تعصب و عناد است.

سپس بگو، يعنى به عنوان انكار و استبعاد عقلى: آيا شما به جز خداوند و به جاى او اوليا و سرپرستانى براى تدبير و تربيت امورتان اتخاذ كرده ايد كه نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند؟! يعنى چه رسد به ادارۀ امور يا جهان هستى. و اين دو سؤال تتمۀ براهين عدم شريك در ربوبيت است.

و نيز بگو: آيا كور و نابينا و بصير و بينا يكسان اند؟ اشاره به اين كه در مقايسه ميان مشركان و مؤمنان، اهل شرك به خاطر انكار براهين و بيّنات الهى نابينايند، و مؤمنان به واسطۀ توجه به آيات تشريعى و تكوينى بينايند. و نيز آيا ظلمت ها و تاريكى ها با نور يكسان اند؟ اشاره به اين كه جهل و عناد و نادانى و اعتقاد به ربوبيت جماد و قداست آن، همه ظلمت است كه مشركان را فرا گرفته، و اعتقاد به مبدأ اعلى و ربوبيت و صفات جمال و جلال او نور است كه مؤمنان دارند. و اين دو سؤال مربوط به مقايسۀ ميان مشرك و مؤمن و شرك و ايمان است.

و اى پيامبر، آيا آنها براى خداوند شريكانى قرار داده اند كه آنها نيز در اين جهان همانند آفريده هاى خدا، مخلوقات و آفريده هايى را آفريده اند كه در نتيجه انبوه مخلوقات متراكم در صفحۀ وجود بر آنها مشتبه شده است؟ يعنى به خاطر اين امر آنها طبق دليل انّى به سوى شركا رفته اند؟!

ص:108

قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

يعنى: اى پيامبر، بگو: خداوند است كه آفرينندۀ همه چيز است، و اوست كه يگانه و غالب و مسلّط بر همۀ اجزاى عالم است، و خود آنها اعتراف دارند.

مراد اين است كه بدين منطق بر بطلان عقايدشان پرداز كه چگونه مى شود عالم هستى با شراشر وجودش از آنِ خداى غالب و چيره و مسلّط بر همه چيز باشد، ولى تدبير و تربيت آن از آنِ جماداتى بى روح باشد كه بهره اى از درك و توان و تدبير ندارند؟!

أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ «17»

لغت و اعراب:

أوديه: جمع وادى، شكاف ميان كوه ها و تپه ها كه محل جريان آب است و بسا به معناى صحرا استعمال مى شود. سالت أودية نسبت مَجازى است نظير جَرَى الميزاب. زبد: كف. رَبَا الشىءُ - از باب نَصَر -: بالا آمد؛ رابى: مرتفع و بالا آمده. أوقد النارَ: برافروخت آتش را. ممّا يوقدون خبر، زبدٌ مبتداى مؤخر. فى النار حال است از ضميرِ عليه. يضرب اللّه الحقّ يعنى مثل الحقّ و مثل الباطل و يا آن كه يثبت الحقّ و الباطل. جُفاء: آنچه سيل و ديگ جوشان از خود دور مى افكنند.(1)

ص:109


1- . و نيز چيز باطل و بى سود.

پايدارى حق و ناپايدارى باطل

تفسير:

أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً

يعنى: خداوند از آسمان - از ابرهاى بالاى سرتان - آبى نازل كرد به صورت باران و برف و تگرگ، پس رودخانه هايى بزرگ و كوچك هريك به اندازۀ گنجايش خود روان گشتند، پس سيلاب جارى كف هاى برخاستۀ بر روى آب را حمل نمود.

وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ

يعنى: و نيز از آنچه در كوره ها براى به دست آوردن زينت و زيور يا وسايل زندگى بر آن آتش مى افروزند كفى است مانند كف سيل. اين گونه خداوند حق و باطل را ثبوت و تحقق مى بخشد، حق را به ثبوتى پرسود و دائم، و باطل را به ثبوتى بى نفع و موقت. (1)فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ

اين كلام در بيان وجه تشبيه در اول آيه است، بدين طريق كه حال مشبّهٌ به يعنى نزول باران و تصفيۀ فلزات را بيان مى كند تا حال حق و باطل كه مشبَّه اند روشن گردد.

معناى آيه: اما آنچه كف است دور ريخته مى شود و از بين مى رود، و اما آنچه مردم را سود مى بخشد در زمين باقى مى ماند. يعنى همان گونه كه كف، موجودى بى ارزش و بى سود است و دوام ندارد هرچند برترى جسته و در بالا قرار گرفته است، باطل نيز چنين است، بى سود و بى دوام و برترى جو است. و همان طور كه آب، موجودى پرنفع و ثابت در امكنۀ مختلف است، حقّ و حقيقت يعنى احكام آسمانى و معارف دينى نيز در هر عصرى در قلب رسولان شريعت و در درون اهل دين و پيروان حق، ثابت و

ص:110


1- . يا: اين گونه خداوند حق و باطل را مثل مى زند. حقايق، آب و فلزات اند و باطل ها كف هاى آنها.

باقى است. و اين تشبيه از قبيل تشبيه امر مركب به مركب است. و خداوند مثل ها را اين گونه مى زند.

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ «18» أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ «19»

لغت و اعراب:

للّذين خبر مقدم، الحسنى مبتداى مؤخّر. استجاب له: دعوت او را اجابت نمود. الحسنى صفت براى موصوف مقدّر است يعنى «العاقبة الحسنى» يا «المثوبة الحسنى». افتدى به: او را فدا قرار داد.

تفسير:

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى

يعنى: براى كسانى كه دعوت پروردگار خود را پذيرفته و اجابت كردند عاقبتى بهتر و پاداشى نيكوست.

مراد، اجابت دعوت خدا در سه بخش است:

اول خواسته هاى اصولى او كه ايمان به وحى و كتاب آسمانى و شريعت است.

دوم خواسته هاى اخلاقى، كه به فضايل نفسانى متصف شود و از رذايل اوصاف بپرهيزد.

سوم خواسته هاى عملى، كه فروع احكام را پياده كند. و پاداش نيكو توفيقات خاصّه در دنيا و سعادت در آخرت است.

وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ

ص:111

ويژگى ها و سرانجام اولوا الالباب

الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ

يعنى: و كسانى كه دعوت او را اجابت نكردند - پيامبران او را رد كردند و عرضه هاى آسمانى آنها را انكار نمودند - اگر در آخرت سراسر آنچه در روى زمين است و مثل آن همراه آن براى آنها باشد، بى ترديد، همه را فديه مى دهند، يعنى حاضرند همه را در راه نجات خود فدا كنند. آنهايند كه بر ايشان حساب بدى خواهد بود، و جايگاه آنها دوزخ است و آن بد جاى آرامشى است.

أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ

استفهام انكارى است و آيه به منزلۀ توضيح و تأكيد آيۀ قبل است.

يعنى: پس آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت به سوى تو فرود آمده - وحى و كتاب و شرايع و معارف - همه حق و درست است، همانند كسى است كه نابيناست، يعنى چشم دلش كور است و صحت و حقانيت گفتار و رفتارت را درك نمى كند؟ جز اين نيست كه به فرق ميان اينان و عاقبت نيك و بدشان صاحبان عقل و خرد متذكر مى شوند.

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ «20» وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ «21» وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ «22»

اعراب:

الّذين يوفون مبتدا، و الّذين يصلون، و الّذين صبروا عطف اند به آن، و جملۀ اولئك لهم عقبى الدار خبر آن، و يا سه جملۀ الَّذين با صله ها صفت اُولوا الألباب و جملۀ اُولئك لهم مستأنفه است. أن يوصل تأويل به مصدر، بدل است از ضمير به به تقدير «أمر اللّه بوصله».

ص:112

تفسير:

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ

يعنى: كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند و هرگز پيمان نمى شكنند.

مراد از عهد خدا معاهده در پذيرش دين و شريعت و كتاب آسمانى است پس از آن كه به وسيلۀ پيامبران به آنها ابلاغ شده است. يا پذيرش توحيد و اصول عقايد و احكام مستقلۀ عقلى است پس از آن كه عقل سليمشان طبق شهادت آيات آفاقى و انفسى بدانها داورى نموده است. و جملۀ «لاينقضون» اعم است و شامل پيمان هايى نيز مى شود كه اشخاص با نفس خويش مى بندند، مانند صيغۀ عهد و نذر و قسم. و يا با هم نوع خويش مى بندند، نظير قراردادهاى معاملى و نحو آن كه ميان مردم انجام مى گيرد.

وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ

يعنى: و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن با آن فرمان داده مى پيوندند.

مراد از پيوستن، ايجاد روابط حسنه و پياده كردن آثار آن است، مانند پيوند با مبدأ اعلى به اعتقاد و اذعان، و با فرستادگان او به پذيرش و طاعت، و با ارحام و بستگان به نيكى و وصلت، و با جامعه و مردم به معارفه و حسن معاشرت.

و آنها كه از پروردگار خويش، يعنى از وعدۀ عذاب او چه دنيوى يا اخروى، بيم دارند و آنها كه از بدى حساب در آخرت مى ترسند. مراد از بدى حساب، زيادتر نوشتن گناه يا افزودن بر كيفر معيّن آن يا كم نمودن عدد حسنات يا كسر كردن از پاداش معيّن آنها نيست، زيرا اين ها ظلم است و از ساحت اقدس خداوند دور است، بلكه طبق روايات اهل بيت وحى مراد از سوء حساب، استقصا و مداقّه در مقام حساب است، بدين معنا كه با آنان به عدالت رفتار شود و به همۀ گناهانشان به دقت رسيدگى شود و مسامحه و ارفاق و گذشت نباشد.

وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً

ص:113

يعنى و كسانى كه به خاطر جلب رضاى پروردگارشان صبر ورزيدند. مراد صبر در مراحل سه گانه است:

1 - صبر در انجام واجبات شرعى و عقلى خود.

2 - صبر بر ترك محرمات.

3 - صبر در هنگام هجوم مصائب دنيوى.

و نماز را برپا داشتند، يعنى مواظبت بر خواندن آن كردند، يا آن را در ميان جامعه رواج دادند. و از آنچه ما روزىِ آنها كرديم، يعنى از مال و جاه و دانش و فن و غير آنها، در نهان و آشكار به نحو وجوب يا استحباب انفاق نمودند.

وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ

يعنى: و آنها كه پيوسته به وسيلۀ كار نيك، كار زشت را دفع مى كنند.

گناهان خود را به وسيلۀ توبه و پشيمانى يا به واسطۀ عمل هاى نيك پاك مى كنند، نظير مفاد إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ [هود، 114]، و يا گفتار و رفتار بد ديگران را به كلام زيبا و رفتار نيك خويش دفع مى نمايند و يا ظلم و ستم ديگران را قلم عفو مى كشند؛ آنها هستند كه عاقبت اين خانه از آنِ آنهاست، يعنى عاقبتى كه محبوب خدا و موافق هدف اصلى خلقت و سكونت در دنياست و آن بهشت و سعادت جاودان است.

و اين جمله يعنى اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبى الدّارِ خبر «الذين» در صدر آيۀ بيست و معطوف هاى هشتگانۀ اوست، و حاصل اين است كه: كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند، و پيمان نمى شكنند، و صلۀ رحم مادّى و معنوى مى نمايند، و از خداوند بيم دارند، و از بدى حساب مى ترسند، و براى رضاى خدا صبر مى ورزند، و نماز را برپا مى دارند، و از روزى خويش انفاق مى نمايند، و بدى را به نيكى پاسخ مى دهند، عاقبت نيك اين خانه از آنِ آنهاست.

بايد دانست كه ظاهراً اختلاف در تعبير افعال نه گانۀ اولوا الألباب كه شش تاى آنها به صيغۀ مضارع و سه تاى آنها به صيغۀ ماضى آمده براى تفنّن در عبارت است، و وجوه ديگر را بايد از تفاسير مبسوط طلبيد.

ص:114

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ «23» سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ «24»

لغت و اعراب:

جنّات عدن بدل است از عقبى الدار در آيۀ قبل. عدن: بقا و اقامت. سلام عليكم به تقدير «قائلين». بما صبرتم متعلق است به عليكم يا به خبر «هذِهِ» مقدّر.

تفسير:

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ

يعنى: عقبى الدار كه در آخرت نصيب صاحبان خرد و متّصفان به صفت هاى نُه گانه مى شود، عبارت است از بهشت هاى اقامت، كه خود آنها و هركس كه واجد صلاحيت است از پدران و همسران و فرزندانشان وارد آن مى شوند.

مراد از صلاحيت آنها صحت ايمان و تماميت عقايد اصولى آنهاست هرچند در فروع عملى و جنبه هاى اخلاقى قاصر يا مقصّر و گنهكار باشند، كه به احترام اين ارحام بخشوده مى شود. و عبارت آيه شامل غير عمودَيْن(1) و غير همسر از ساير خويشان نمى شود. و محتمل است كه اين قسم از احترام يعنى بخشوده شدن گناهان و اذن در ورود به بهشت مخصوص اين سه قسم باشد.

و فرشتگان نيز از هر درى بر آنها وارد مى شوند.

سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ

يعنى فرشتگان هنگام ورود به حضور آنان مى گويند: سلام بر شما، اين نعمت و

ص:115


1- . يعنى پدر و مادر و فرزندان.

اين بهشت به پاداش شكيبايى شماست،(1) پس چه نيكو و زيباست سرانجام آن خانه اى كه گذرانديد.

وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ «25» اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ «26»

لغت و اعراب:

الذين مبتدا و جملۀ اُولئك لهم اللعنة خبر است. أن يوصل تأويل به مصدر، بدل است از ضمير به. بَسْط: گشايش. قَدَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: تنگ نمود آن را. فى الآخرة به تقدير «فى جنب الآخرة» است. متاع: كالا و آنچه از مال دنيا قابل استفاده است.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ

اين آيه در حق غير مؤمن و ذكر اوصاف اوست، در مقابل فضايلى كه براى مؤمن ذكر شد كه در تقابل، به دو صفت تصريح شده و در مقابلِ باقى اوصاف مؤمن، فسادانگيزى آنها ذكر شده است.

معناى آيه: و كسانى كه عهد خدا را پس از استحكام و استوارى آن مى شكنند، يعنى اصول اعتقادى خود را كه به واسطۀ عقل و قضاوت خرد و تأييد شرع و وحى آسمانى تحكيم شده به شرك و كفر و انكار نقض مى كنند؛ و نيز آنچه را كه خداوند به وصل و پيوند با آن فرمان داده، يعنى امورى كه در آيۀ 21 گفته شد، قطع مى نمايند، و نيز در روى زمين

ص:116


1- . يا: سلام بر شما، به پاس صبر و شكيبايى تان.

فساد برمى انگيزند، يعنى مردم را در عقايد به انحراف، و در اعمال به فسق مى كشانند. و ممكن است مراد از افساد در اين جا به قرينۀ تقابل، ترك امورى باشد كه در آيۀ 22 گذشت از صبر بر امور و برپا داشتن نماز و انفاق از روزى خدادادى در نهان و آشكار، و دفع سيّئات به وسيلۀ حسنات. آنها هستند كه برايشان لعنت و طرد خدا ثابت است و بدى اين خانه از آنِ آنها و نصيب آنهاست. يعنى عاقبت بد دنيا و كيفر گناهانى كه در آن انجام داده اند در عالم آخرت آنها را فرا خواهد گرفت.

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِى الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ

يعنى: خداوند است كه روزى را در اين جهان براى هركس كه بخواهد وسعت مى دهد و تنگ مى كند. مراد از روزى اعم از مادى و معنوى است. مادى مانند وسايل رفاه زندگى فردى و اجتماعى بشر از اموال و موجودات اين كره؛ و معنوى مانند علوم و فنون فكرى و حالات و ملكات روحى و ساير توفيقات معنوى. و جهت فراخى و تنگى روزى ممكن است درخواست اشخاص باشد، يا اقتضاى كوشش و سعى عاملان، يا آثار و لوازم نظام اتمّ عالم هستى.

و مشركان و كفّار به زندگى اين دنيا خوشحال شدند در حالى كه زندگى دنيا در جنب آخرت جز بهره اى ناچيز نيست. اشاره به جهل آنها به دنيا و آخرت است و غفلت از اين كه بالاترين ثروت دنيا و كامل ترين برخوردارى از آن در مقايسه با عالم آخرت همانند آن است كه انگشت در اقيانوسى فرو برى و بيرون آورى و ترى انگشت را با آن اقيانوس مقايسه نمايى.

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ «27» الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «28» الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ «29»

ص:117

لغت و اعراب:

أناب: رجوع كرد. الذين آمنوا ى اول بدل است از من أناب در آخر آيۀ قبل. طوبى: مؤنث اطيب، واوش بدل از ياء است، يعنى پاكيزه تر. الذين آمنوا ى دوم مبتدا و طوبى لهم خبر آن است، و طوبى صفت موصوف محذوف است به تقدير «الحياة الطوبى». مآب: محل بازگشت.

تفسير:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان و كفّار مكه، مى گويند: چرا بر محمّد صلى الله عليه و آله نشانه اى از جانب پروردگارش فرود نيامده؟!

مرادشان اين است كه ما معجزات محمد صلى الله عليه و آله حتى قرآن او را نمى پذيريم، بلكه بايد معجزاتى قانع كنندۀ همه بياورد، مانند شتر صالح، عصاى موسى، مائدۀ عيسى و غير اين ها. و يا آن كه چرا معجزات دلخواه و پيشنهادى ما را نمى آورد نظير امورى كه در اواخر سورۀ اسراء خواسته اند كه مثلاً پاره اى از آسمان جدا شود و بر زمين افتد، يا خدا خود با فرشتگانش بيايند و در برابر ما صف بكشند، يا محمّد خود به سوى آسمان بالا رود و نوشته اى از خدا بياورد كه همه بخوانند.

قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ

يعنى: بگو اى پيامبر: به يقين، خداوند هركس را بخواهد گمراه مى كند و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند.

مراد اين است كه نازل كردن آيه و معجزه در اختيار خداست و هر نوع از معجزه را بخواهد طبق اقتضاى حكمت و مصلحت و بر وفق حال پيامبر و ملت نازل مى كند. و معناى گمراه كردن خدا اين است كه اگر كسى نپذيرد، او را به حال گمراهى خود رها مى كند. و اما كسى كه طبق استعداد فطرى و حسن سريره پذيرفت، خدا او را هدايت مى نمايد، يعنى به مراحل كمالات انسانى پس از ايمان راهنمايى كرده، مشمول توفيقات خاصه قرار مى دهد.

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

ص:118

يعنى: آنها كه به سوى خدا بازگشته و مشمول هدايت خاصۀ او شده اند كسانى هستند كه ايمان آورده اند و پيوسته دل هايشان به ياد خدا آرام مى يابد. آگاه باشيد كه به ياد خدا دل ها همواره آرام مى گيرد.

اطمينان قلب با ياد خدا

الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ

يعنى: كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، زندگى بسيار پاكيزه در دنيا و عاقبت و سرانجام نيك در آخرت براى آنهاست. زيرا كسى كه واجبات دينى خود را انجام دهد و از محرمات الهى دور باشد طبعاً آلوده به پليدى عقايد و اخلاق و كردار نيست و از اين رو دلش را مأمون از خسران داشته و خود را به ركن وثيق غيب و مبدأ اعلى متّكى نموده است، پس طبعاً زندگى براى او شيرين و عاقبت امر براى او اميدواركننده است.

كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ «30» وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَفَلَمْيَيَأْسِ الَّذِينَ آمَنوا أَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ «31»

لغت و اعراب:

كذلك اشاره است به ارسال رسولان مفهوم از سياق كلام. متاب مصدر ميمى است يعنى رجوع، و ياء تكلّم اش حذف شده. و لو أنّ قرآناً جواب شرط مقدّر است قبل از بل للّه الأمر

ص:119

به تقدير «لَما اهتدوا» يا «لَما آمنوا». قرآناً قرآن عَلَم شخص و تنوينش براى اعراب، يا اسم كلى و تنوينش براى تنكير است، يعنى «كتاباً مقروّاً». ييأس يعنى يَعْلَمُ طبق لغت هوازن.

قارعه: حادثه و مصيبت كوبنده.

اختيارى و محال بودن ايمان كافران

تفسير:

كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِى أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ

يعنى: اى پيامبر، همان گونه كه پيش از تو پيامبرانى در ميان امت ها و اقوامشان فرستاديم، تو را نيز در ميان ملتى فرستاديم كه پيش از آنها امت ها و اقوامى آمده و رفته اند، يعنى تو نخستين پيامبرى نيستى كه قومت تعجب كند و نپذيرد، نظير قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ [احقاف، 9] بدين منظور كه آنچه را به سوى تو وحى كرديم از آيات و سوره هاى قرآن و از احكام و معارف شريعت، بر آنها تلاوت كنى؛ و اين ارسال در حالى است كه آنها به خداوند رحمان كفر مى ورزند.

و سوق اين جمله براى تعجب است، و ذكر «رحمان» از ميان صفات خداوند، اشاره به جهل و كفران آنهاست كه خدايى را كه رحمت واسعه اش همه كس و همه چيز را فرا گرفته، نمى پذيرند.

قُلْ هُوَ رَبِّى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ

يعنى: اى پيامبر، تو خود در برابر كفر و انكار آنها آشكارا و به صراحت بگو: او پروردگار من است و جز او معبودى نيست، من بر او توكل نمودم و بازگشت من پس از مرگ به سوى اوست.

و اين بيان يكى از راه هاى عقلايى اثبات مدعاست كه چون طرف دعوا حق را نپذيرد و عناد ورزد، مدعى خود به مطلب اقرار كند و بر آن تأكيد نمايد.

وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً

يعنى: اى پيامبر، اگر اين قرآن و يا هر كتاب آسمانى قابل تلاوت، اين اعجاز از آن برمى آمد كه كوه ها به وسيلۀ آن از جاى كنده شده و در هوا سير داده مى شد و يا كرۀ زمين به

ص:120

وسيلۀ خواندن آن قطعه قطعه مى گرديد و يا به وسيلۀ آن با مردگان سخن گفته مى شد، يعنى زندگان با آنان تكلم مى كردند، باز هم قوم تو ايمان نمى آورند؛ چرا كه هدايت قلبى و ايمان، معلول قطعى معجزه نيست، بلكه امر و فرمان به طور كلى از آنِ خداست. يعنى پس از ردّ ابتدايى دعوت پيامبر، ايمان آنها همانند ساير اجزاى عالم هستى در تحت ارادۀ حتمى خداوند است، اگر بخواهد اضلال مى كند يعنى در همان حالش رها مى كند، و اگر بخواهد هدايت مى كند.

سنّت مهلت داده شدن و پاره اى از احوال كافران

أَفَلَمْ يَيَأْسِ الَّذِينَ آمَنوا أَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً

يعنى: پس آيا كسانى كه ايمان آورده اند تا به حال ندانسته اند كه اگر خدا بخواهد همۀ مردم را يكسره هدايت مى كند؟ يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى نمايد همه را جبراً و قهراً به سوى ايمان و عمل صالح رهسپار مى سازد كه احدى نتواند تخلّف كند، ولى هيچ گاه خداوند چنين كارى نمى كند، زيرا انتخاب دين و هر عمل ديگر مكلّف بايد به اختيار انجام يابد، پس مؤمنان هم چنين ايمانى را از مشركان توقع نداشته باشند.

وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ

اين كلام، وعدۀ عقوبت پياپى براى كفار مكه و حوالى آن و نزول پياپى حوادث بد و مصيبت هاست پيش از رسيدن وعدۀ عظيم الهى مانند بدر و غيره.

معناى آيه: و پيوسته به كسانى كه كافر شده اند به خاطر آنچه كرده اند (از ردّ دعوت پيامبر اسلام و اصرار بر شرك و كفر و گناهان) حوادث و مصيبت هاى كوبنده اى مى رسد و يا به نزديكى خانه و مسكن آنها فرود مى آيد، مانند هجمه ها و قتل و غارت هايى كه مشركان بيرون حرم دائماً گرفتار آن بودند و ساكنان حرم را نيز از پيامدها و ناامنى هاى آن مى رسيد و در اطراف مساكن خود مى ديدند.

حَتَّى يَأْتِىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ

يعنى: اين حوادث بر آنها ادامه دارد تا آن گاه كه وعدۀ خدا بيايد و بى ترديد، خدا خلف وعده نمى كند.

ظاهراً مراد از وعده، آمدن روز بدر است كه خداوند صولت مشركان را شكست و كمرشان خم شد به گونه اى كه ديگر راست نشد و به نابودى آنها از جزيرة العرب انجاميد.

ص:121

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ «32» أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ «33» لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ «34»

لغت و اعراب:

أملى له: مهلت داد به او. أفمن استفهام انكارى، مَنِ موصوله مبتدا، خبرش محذوف است به تقدير «كمن ليس كذلك». قائم على الأمر: مراقب و ناظر كار. أم بظاهر به تقدير «أم تسمّونهم بظاهر» است. شَقَّ الأمرُ - از باب نَصَر -: سخت و دشوار شد. من اللّه به تقدير «من عذاب اللّه» متعلق است به واق، و مِنِ دوم زايده است.

تفسير:

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه عده اى از فرستادگان پيش از تو نيز استهزا شدند (يعنى قومشان آنها را در پاسخ به دعوتشان استهزا كردند، رسالتشان را منكر شدند، شخصشان را به مسخره گرفتند و كتاب و شريعتشان را استهزا نمودند) در نتيجه به كسانى كه در برابر آنها كفر ورزيدند زمان ممتدى مهلت دادم. يعنى تا حجت بر آنها تمام شود و تا

ص:122

شايد توبه كنند. سپس آنها را اخذ كردم. يعنى به وسيلۀ غرق در دريا و زلزله و باد سموم و سوزان و خسف زمينى و صيحۀ آسمانى گرفتار عذاب نمودم. پس چگونه بود كيفر و عذاب من؟! يعنى تعجب آور و سخت و فراگير و عبرت زا و غيرقابل توصيف بود.

أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ

يعنى: پس آيا آن كسى كه مسلّط و مراقب و ناظر به حال هر نفس و عمل وى است از بشر و غير بشر، مانند كسى است كه چنين نيست؟

مراد از قائم بودن خدا اين است كه هر نفسى تحت اشراف و احاطۀ علمى و توانى اوست و زير نظر فرشتگان او كه نگهدارنده و مراقب وجود اويند، و متصدى امور زندگى و نگارندۀ انفاس و حركات و اعمال اويند و بالاخره قبض كنندۀ روح او در پايان اجل اويند، و اين ها همه در دنياست و در آخرت قيام و مراقبت، بالاتر از دنياست. و غرض آن كه آيا خداى با اين اوصاف قابل مقايسه با بت هاى جماد است كه به دست بشر تهيه و ساخته شده اند؟!

وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ

يعنى: آنها براى خدا شريكانى قرار دادند. اى پيامبر، به آنان بگو: نام آنها را ببريد (يعنى آنها را معرفى و توصيف كنيد و از كمالات مادى و معنوى آنها بگوييد، و بى ترديد در مقابل اسماء و اوصاف: اللّه، الحىّ، القادر، الخالق، العالم، السميع، البصير و نظاير اين ها جز اسم لات و هبل و عُزّى كمال و جمالى نخواهند گفت). آيا خدا را از آنچه در روى زمين سراغ ندارد يعنى از موجوداتى كه شما آنها را مى شناسيد و خدا نمى داند، خبر مى دهيد و يا آن كه آنها را به نام هايى ظاهر و بى محتوا مى خوانيد؟

بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ

«بل» اعراض از سخن قبل است، يعنى: بگذريم از احتجاج و استدلال بر بطلان عقايد و زشتى كردارشان؛ در نظر كسانى كه كفر ورزيده اند مكر و فريبشان آراسته شده است.

مراد، سران مشركان است كه اصرار آنها به طرفدارى از بتان و تعظيم و تكريم آنها حتماً براى مشاهدۀ حقيقت و كمالى در آنها نيست، بلكه براى حفظ رياست و جاه و مالى است كه از اين ناحيه عايدشان مى شود و اين عمل در نظرشان نيكو و آراسته شده است.

ص:123

وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ

يعنى: و همۀ آنان - سران شرك و تابعان آنها كه فريبكاران و فريب خوردگان اند - از راه حق بازداشته شده و محروم اند (يعنى خدا آنها را پس از انكار دعوت پيامبر و ردّ دين و شريعت او، از توفيق به راه هدايت بازداشته و به حال گمراهيشان رها كرده). و هركس را خدا در ضلالتش رها سازد هرگز براى او راهنمايى نخواهد بود.

لَهُمْ عَذَابٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ

يعنى: آنها را در زندگى دنيا عذابى است سخت، مانند قحطى ها و بيمارى هاى گوناگون و ناامنى و وحشت اجتماعى و جنگ هاى قبيلگى و زنده به گور كردن دختران و بالاخره كشته و اسير شدن در جنگ بدر و غيره. و بى ترديد، عذاب آخرت سخت تر خواهد بود و هرگز آنها را از عذاب خدا نگهدارنده اى نيست. يعنى كسى را در برابر خدا توان حفظ آنها از عذاب هاى دنيا و عقوبت هاى آخرت نيست.

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ «35» وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ «36»

لغت و اعراب:

مَثَل يعنى صفت، مبتداست خبرش محذوف است قبل از تجرى به تقدير «هو انّه تجرى». (1)اُكُل: ميوه، خوراكى. عقبى: عاقبت و آخر شىء. الكتاب الف لامش عهد است اشاره به قرآن يا تورات و انجيل.

ص:124


1- . يا: أنها تجرى.

تفسير:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا

يعنى: صفت بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده اين است كه همواره از زير آن نهرها جارى مى گردد، يعنى از زير درختان آن. مراد از «متّقون» كسانى هستند كه عقايد خود را سالم داشته و از كفر و شرك و انحرافات اعتقادى دورى جسته اند. و مراد از «نهرها» رودهاى مختلف از انواع مايعات قابل جريان است كه چهار قسم آن در آيۀ (15) نظير اين آيه در سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است. ميوۀ آن و سايۀ آن هميشگى است؛ زيرا خلودى كه از اوصاف اصل بهشت است وصف ميوه جات و سايۀ درختان آن هم هست.

تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ

يعنى: اين بهشت، عاقبت كسانى است كه تقوا ورزيده اند؛ يعنى عاقبت زندگى دنيوى آنهاست، و عاقبت زندگى كافران آتش است.

وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ

يعنى: و كسانى كه به آنها كتاب آسمانى داديم، از آنچه بر تو نازل شده شادمان مى شوند. مراد از «الذين» ياران و اصحاب پيامبرند كه كتاب آسمانى قرآن را دريافت كرده اند. و ارجح آن كه مراد عده اى خاص از احبار يهود و نصارا هستند كه در زمان نزول اين آيات در حبشه و در اطراف مكه مى زيسته اند و كتاب تورات و انجيل در دستشان بوده و اسلام را پذيرفته بودند هرچند در ميان كفر بودند كه اينان به هر چه از احكام اسلام و ساير معارف قرآنى بر پيامبر اسلام نازل مى شد خرسند مى گشتند.

وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ

يعنى: و از احزاب برخى هستند كه بعضى از كتاب تو را انكار مى كنند.

مراد عدۀ خاصى از مشركين و يهود و نصارا هستند كه تجمّع و تحزّب بر ضد پيامبر و مسلمين داشتند و برخى از آيات قرآن را انكار مى كردند، نظير مشركان كه آنچه در قرآن دربارۀ بت ها و اثبات عالم آخرت بود منكر بودند؛ و يهود و نصارا كه مانند نفى بنوّت عُزَير و مسيح بود انكار داشتند. و گفته شده كه آنها برخى از آيات را مانند قصص پيامبران

ص:125

خاصه قصۀ يوسف پيامبر قبول داشتند هرچند نبوت پيامبر را نمى پذيرفتند.

قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: جز اين نيست كه من امر شده ام به اين كه اللّه را بپرستم، يعنى ذات يگانۀ واجب الوجود جامع همۀ كمالات و برى از هر عيب و نقص را، و براى او شريك و انبازى قرار ندهم. من همواره جامعۀ بشريت را به سوى او دعوت مى كنم، و بازگشت من هم پس از مرگ به سوى اوست.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ «37» وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ «38» يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ «39»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به كتاب آسمانى است كه در آيۀ پيش گذشت. أنزلناه مرجع ضمير قرآنِ مفهوم از كلام است. حكماً مصدر به معناى فاعل است يعنى حاكماً. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى چيزى، آخر مدت. كتاب به تقدير «شىء مكتوب» است.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، و همان گونه كه به گذشتگان انبيا كتاب آسمانى داديم، براى تو نيز كتابى فرو فرستاديم كه حاكم و داور است و عربى است.

اما حاكم است براى اين كه شأن كتاب آسمانى شامل بودن بر دين و شريعت، و عمده

ص:126

هدف از انزال آن حكومت و داورى آن در ميان مردم است كه در تمام موارد اختلاف انظار در اصول عقايد و فروع احكام و ساير شئون زندگى بدان مراجعه كنند چنان كه در آيۀ 213 سورۀ بقره فرموده: وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ.

و اما عربى است بدان جهت كه سنّت و طريقت خداوند دربارۀ بعثت پيامبران بر اين است كه هر پيامبرى را به زبان قوم خود برانگيزد، چنان كه در آيۀ 4 سورۀ ابراهيم عليه السلام فرموده: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ. علاوه آن كه وسعت زبان عربى و رسايى بيان و توجه به نكات و رعايت شئون فصاحت و فنون بلاغت آن اعجاب آور و حيرت انگيز است.

تهديد پيامبر و لزوم پيروى اش از فرمان خدا

وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ

يعنى: و حتماً اى پيامبر، پس از آن كه دانش به تو رسيد - و علم به حقانيت كتاب و شريعت خود از ناحيۀ وحى و قضاوت خرد برايت حاصل شد -، اگر از هواهاى نفسانى آنها پيروى كنى (يعنى دربارۀ قداست بت ها و مقربيت و شفاعت و ربوبيّت آنها، و بنوّت مخلوق براى خالق و شركت ممكن با واجب در الوهيت به نحو تثليث و غيره) هرگز تو را از جانب خداوند سرپرست و نگهدارى نخواهد بود.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه پيش از تو پيامبرانى فرستاديم (مراد فرستادگان خداست از زمان نوح كه نخستين پيامبر مرسل بود تا زمان پيامبر اسلام. و طبق روايت هاى متواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام عددشان صد و بيست و چهار هزار بوده، و اولواالعزم آنها يعنى صاحبان كتاب آسمانى حاوى شريعت و شريعت مستقله پنج نفر بودند) و براى آنها همسران و اولادى قرار داديم.

يعنى همۀ آنها از جنس بشر و داراى همسر و زاد و ولد بودند نه از فرشتگان. و از اين آيه، شرطيت مرد بودن پيامبران استفاده نمى شود، زيرا ممكن است الفاظ عمومِ مذكر به عنوان تغليب باشد و كلمۀ «ازواج» هم هر دو صنف را شامل است.

وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ

يعنى: براى هيچ پيامبرى صحيح و درست نباشد كه نشانه و معجزه اى بياورد مگر به

ص:127

اذن خداوند. مراد اين است كه اظهار معجزه براى رسولان، عقلاً ممكن نيست مگر به ارادۀ تكوينى خدا، زيرا معجزه، تصرف در عالم وجود است به نحو خرق عادت و خارج از توان بشر. و اين كلام، جواب درخواست كفار است كه مى گفتند پيامبر اسلام طبق خواستۀ آنها معجزه بياورد.

لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ

يعنى: براى هر مدت و زمانى نوشته اى است.

براى يكايك قطعه هاى زمان از ساعت ها و روز و ماه و سال و قرن ها، در لوحى از خداوند، چيزى از حوادث مطابق حكمت و مصلحت نوشته شده، و حوادث مانند مدت بقا و دوام موجودات عالم هستى و درازى و كوتاهى عمر هر فرد و نوع از حيوان و انسان و غيره، و قبايل بشرها و دولت هايشان و پيامبران الهى، و مدت نزول و بقاى كتاب ها و شرايع آسمانى، و اوقات معين معجزات آنها، همه در لوح مزبور طبق مدت خود ثبت است، و از اين رو پيامبران را نشايد در زمان ها و اوقات محدودِ تبليغشان كه طبق اقتضاى صلاح زمان و مكان و امت مقرر شده، خلاف آن را بياورند.

لوح محفوظ و لوح محو و اثبات

يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ

ظاهر اين آيه اين است كه خدا را دو قسم لوح است: لوح محو و اثبات، و لوح اصل و مادر كه لوح محفوظ است. در لوح محو و اثبات همۀ حوادث جهان پيش از آفرينش آنها طبق اقتضاى اصل علل وجودى آنها و به نحو لابشرط يعنى بدون قيد و شرط، مندرج است. و اين لوح است كه در چشم انداز سران و مقربان فرشته ها و ارواح انبيا از احيا و اموات قرار مى گيرد و گاهى هم از آن خبر مى دهند. و لوح محفوظ آن است كه در آن همۀ حوادث بر طبق علل تامۀ غيرقابل تخلف مندرج مى گردد، و از مفاد اين لوح احدى جز خداوند آگاه نيست.

معناى آيه: خداوند آنچه را بخواهد محو مى كند و ثابت مى دارد، و اصل و مادر كتاب نزد اوست.

يعنى اگر در زمان فعليت وجود حوادث، در قيود و شروط شىء تغييرى حاصل شد، شرطى مفقود يا مانعى موجود شد، خداوند حكم و مكتوب اولى را محو كرده، مقتضاى

ص:128

علت تامّه را ثبت مى كند. و اگر قيد و شرطى خلاف اقتضاى اولى پديد نيامد، خداوند همان اولى را ثابت مى دارد. و طبعاً اين لوح پس از محو و اثبات، مطابق لوح محفوظ مى گردد كه نزد خدا ثابت است.

بايد دانست كه از مصاديق روشنگر حال مورد، روايات بسيارى است كه در باب صدقه و صلۀ رحم و ابواب ديگر احسان وارد شده، مانند: الصّدقةُ و بِرُّ الوالدين و اصْطِناعُ المعروف يُحَوّل الشقاوةَ سعادةً، و يزيد في العمر، و يقي مصارعَ السُّوء؛ و صلةُ الرَّحِم تزيدُ في الأعمار.(1)

وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ «40» أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «41»

اعراب:

اِمّا نرينّك «اِن» شرطيه و «ما» زائده و نون تأكيد ثقيله براى تأكيد اتصال شرط به جزاست و جزاى شرط محذوف است پيش از فإنّما عليك به تقدير «فلا يحزنك فإنّما عليك البلاغ».

تفسير:

وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ

يعنى: اى پيامبر، اگر ما برخى از آنچه را به آنها وعده مى دهيم از عذاب هاى دنيوى پيش از آخرت، نشانت دهيم يا تو را قبض روح كنيم (و عذاب آنها را نبينى)،

ص:129


1- . صدقه و نيكى به پدر و مادر و احسان به ديگران، شقاوت را به سعادت بدل مى كند و عمر را افزايش مى دهد و از حوادث ناگوار نگاه مى دارد؛ و صلۀ رحم عمر را زياد مى كند.

اندوهگين مباش.

تحقق وعيدهاى كفار كه خداوند به پيامبرش نشان داد شكست آنها در جنگ هاى متعدد در زمان حيات پيامبر بود، خاصه در جنگ بدر كبرى و كشته و اسير شدن سران مشركان و فرار مفتضحانۀ بقيۀ آنها. و اما آنچه پس از رحلت او واقع شد، فتوحات مسلمين و همۀ پيروزى هاى آنها تا امروز است.

حكم خدا و مرگ و مير زمينيان

فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ

اين كلام تعليل جزاى شرط جملۀ قبل است. يعنى اى پيامبر، نبايد نسبت به نديدن وعيدهاى مشركان غمناك باشى، زيرا مشاهدۀ شكست آنان و آثار پيروزى خود در ابلاغ دين و عرضۀ كتاب و شريعت، و فتوحاتى كه در راه اين هدف، تحقق مى يابد جزء وظايف نبوت نيست.

معناى آيه: اى پيامبر، جز اين نيست كه آنچه بر عهدۀ توست رساندن رسالت الهى است، يعنى به وسيلۀ دعوت و بيان و منطق و برهان، يا به جنگ و جهاد ابتدايى يا دفاعى. و آنچه بر عهدۀ ماست حساب آنهاست، يعنى حساب عقايد شرك آميز و عمل هاى فسق آور و مقابلۀ آنها با دعوت الهى و جنگ با خداوند و دين و كتاب او، و حساب كيفر دنيوى و اخروى آنها.

أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا

اين آيه سوق شده براى هشدار و عبرت كفار از حوادث پس از وعدۀ عذاب به آنها.

يعنى آيا آنها نديدند كه ما به سوى اين زمين روى آورده، پيوسته از اطراف و كرانه هاى آن مى كاهيم؟

مراد توجه ارادۀ تكوينى خدا به سوى ساكنان مكلف اين زمين است كه همواره آنها را به انواع مرگ و مير مى كاهد و كم مى كند؛ بزرگان دين را كه نعمت هاى عظيم خدايند از معصومان و عالمان و صالحان به تدريج از ميان مردم مى برد، و سلاطين جور و ستمكاران مسلط جامعه را به سزاى ظلمشان مى گيرد، و ملت هاى طغيانگر و نافرمان هاى دين و شريعت را به انواع عذاب ها مانند وبا و طاعون و بيمارى هاى گوناگون و زلزله و طوفان صحرايى و دريايى نابود مى كند.

ص:130

و ممكن است مراد از نقص زمين گرفتن كرانه هاى خود زمين باشد كه گاهى از دست ساكنانش مى گيرد و به شكل باير در مى آورد، و يا از فرد يا قبيله يا دولتى مى ستاند و نصيب ديگرى مى كند. و اين آيه در معنا نزديك است به آيۀ 44 سورۀ انبيا عليهم السلام.

وَاللّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ

يعنى: و خداوند حكم مى كند در حالى كه هرگز احدى معارض و پس زنندۀ حكم او نيست.

مراد، اين است كه دربارۀ ساكنان اين زمين به وسيلۀ فرستادن پيامبران و شريعت، حكم تشريعى مى كند، و در مورد اجزاى عالم هستى و سراسر موجودات، به واسطۀ ارادۀ حتمى خود حكم تكوينى مى كند، و در هيچ مرحله احدى را توان ردّ حكم و عقب زدن فرمان او نيست.

وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: و او حسابرسى سريع است. در دنيا عمل هاى اعتقادى و فرعى آنها را به وسيلۀ فرشتگان، به محض صدور، شماره كرده و پاداش و كيفرش را حساب مى كند. و در آخرت نيز همۀ عمل ها را در يك محاسبۀ سريع اجمالى پيش از حساب تفصيلى علنى حساب مى كند. پس او سريع الحساب در دنيا و آخرت است.

وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ «42» وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ «43»

تفسير:

وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ

ص:131

يعنى: و حقيقت اين است، كسانى هم كه پيش از آنها بودند (از مشركان عصر نوح پيامبر و عصرهاى پس از آن تا مشركان مكه و اطراف آن) با پيامبرانشان مكر كردند، يعنى دعوت آنها را رد كرده، در صدد توطئه و فريب براى ابطال شريعت آنها و معارضه با پيروان آنها برآمدند، و ما همۀ مكرهاى آنها را باطل كرديم و هدف رسولانمان را پياده نموديم، پس مكرها يكسره از آنِ خدا و زير سلطۀ اوست. آنچه را هر نفسى كسب مى كند از عمل هاى درونى و ظاهرى، خدا مى داند، و به زودى كافران، خواهند دانست كه عاقبت اين خانه از آنِ كيست.

مراد، آن كه عاقبت اين كره و تسلط و تصرف و حكومت بر سراسر آن بالأخره از آنِ بندگان صالح اوست، و عاقبت نيك اخروىِ آن كه سعادت و بهشت جاويدان است نيز از آنِ آنهاست چنان كه در آيات ديگر مذكور است.

على (ع) عالم علم كتاب

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ

اين آيه كه آخرين آيۀ سوره است ناظر به حال اولين آيۀ آن است كه در اثبات رسالت پيامبر و ردّ منكر آن بود.

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان قريش مى گويند: تو فرستادۀ خدا نيستى. بگو: خداوند بر اين كه گواه باشد ميان من و شما كافى است.

يعنى شهادت قولى او كه فرمود: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ [يس، 3 و 4] و شهادت فعلى او به وسيلۀ دادن منطق قوى و رسا و علم لدنّى و كتاب آسمانى حيرت انگيز و فوق قدرت بشرى، بر يك انسان امّى مثل من، كفايت مى كند. و اين گفتار و استدلال، نوعى از استدلال است كه عُقلا پس از يأس از پذيرش و عناد طرف، انجام مى دهند، وگرنه استدلال ابتدايى عقلايى و اقامۀ برهان و معجزه و اتمام حجت قبلاً انجام يافته است. پس توهّم نشود كه اين استدلال به نحو دَوراست و پيامبر مى خواهد رسالت خود از خدا را به رسالت خود اثبات نمايد.

وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ

يعنى: و نيز كافى است در گواه بودن بر رسالت من، كسى كه در نزد او علم كتاب است.

عده اى از مفسران اهل سنّت گفته اند كه مراد از كتاب در اين جا تورات و انجيل است، و

ص:132

مراد از موصول، ابن سلام يهودى يا غير او از علماى يهود و نصارا هستند كه كتاب تورات و انجيل در نزد آنها بوده است. و اين قول مرجوح است، زيرا وجهۀ سخن در اين آيات به مشركان مكه است و تقابل و تعارض با يهود، در مدينه بوده. پس ظاهر حال و تأييد روايات متواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه مراد از «من عنده علم الكتاب» على بن ابى طالب عليه السلام است.

پس محصَّل آيه پس از ثبوت شركت على عليه السلام و ساير ائمۀ معصومين عليهم السلام در تمام شئون ولايت عامه و امامت امّت، اين است كه پس از شهادت خداوند، گواهى على عليه السلام اميرالمؤمنين و فرزندان معصومش كه علم قرآن بتمامه بلكه همۀ كتاب هاى آسمانى نزد آنهاست، در اثبات رسالت پيامبر اسلام كافى است، هر چند كسى نداند و گواهى ندهد.

و صاحب تفسير روح المعانى پس از نقل از محمّد حنفيه و امام محمّد باقر عليه السلام كه مراد از موصول، على بن ابى طالب عليه السلام است، گفته: و لَعَمرى إنّ عنده - رضى اللّه عنه - علم الكتاب كمالاً، لكنّ الظاهر أنّه - كرّم اللّه وجهه - غير مراد. ولى علت عدم مراد بودن او را بيان نكرده است.

***

ص:133

ص:134

سورۀ ابراهيم (ع)

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر

الر

از حروف مقطّعه است و دربارۀ آن در سوره هاى اول قرآن مانند بقره سخن گفتيم.

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «1» اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ «2» الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ «3»

ص:135

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداى محذوف است يعنى «هذا القرآن كتاب». إلى صراط بدل است از إلى النور. عزيز: مقتدر غالب و شكست ناپذير. حميد به معناى حامد يا محمود يعنى ستايشگر و ستوده. اللّه الذى؛ اللّه عطف بيان است از العزيز. الذين يستحبّون صفت كافرين در آيۀ قبل، استحبّه على الشىء: او را دوست داشت و بر غيرش برگزيد. صَدَّ عن الشىء: اعراض و امتناع كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن.

نبوت و خروج از ظلمات

تفسير:

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ

يعنى: اين قرآن كتابى است كه آن را به سوى تو نازل كرديم - مجموعۀ آن را از علم ازلى خويش پس از طى مراحلى بر قلب تو فرود آورديم - تا مردم را از تاريكى ها به سوى نور به اذن پروردگارشان بيرون آورى.

يعنى عالم بشريت را از زمان نزول آن تا انقراض نسلش، از شرك و كفر و فسق به سوى توحيد و دين وارد سازى. و مراد از «اذن» اذن تكوينى است يعنى به توفيقات خاص و يارى او كه پيوسته شامل حال پيامبر ابلاغ كنندۀ نور و امت پذيراى آن مى باشد.

گفته شده: وجه آن كه «ظلمات» جمع و «نور» مفرد آمده اين است كه مراد از «نور» هدايت است و هدايت هاى الهى همه تحت عنوان حق و از مصاديق حق است و حق يكى است هر چند شعب و مصاديقش متعدد باشد؛ از مبدأ واحد سرچشمه مى گيرد و به مبدأ واحد بازمى گردد. و مراد از «ظلمات» امور باطل است كه از هواهاى نفسانى متعدد و متغاير و متفاوت سرچشمه مى گيرد و وحدتى ميان افراد و مصاديق آن نيست هر چند شيطان هم در آنها تأثير داشته باشد، چنان كه فرموده: وَأَنَّ هذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ [انعام، 153].

ص:136

إِلى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

يعنى: مراد از «به سوى نور» اين است كه مردم را به سوى راه خداوند مقتدر و ستوده ببرى. يعنى به راه معنوى توحيد و شريعت او كه عبارت است از اصول عقايد حقّه و فضايل نفسانى و فروع عملى آسمانى و علوم و معارف قرآنى. و ذكر دو صفت عزت و ستوده خصال بودن حق در اين جا براى اين است كه خداوند به اقتضاى قدرت و عزتش خواهد توانست اين كتاب و شريعت محتواى آن را در مجامع بشرى به هرگونه كه بخواهد و در هر زمان كه اراده نمايد پياده كند، و به اقتضاى صفات حميده اش پذيراشدگان كتاب و دين را مشمول توفيق و يارى در دنيا و بهترين پاداش در آخرت قرار دهد.

اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

يعنى: مردم را وارد كنى به راه «اللّه» و ذات يگانۀ واجب الوجودى كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است علاوه بر خود آنها از آنِ اوست، يعنى ملك حقيقى و مالكيت و حاكميت مطلقه اش به دست اوست به ملاك آن كه پديدآورندۀ همه و حافظ و مدير و فانى كنندۀ همه در موعد مقرر اوست. و واى بر كافران از عذابى سخت در دنيا و آخرت.

الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِى ضَلالٍ بَعِيدٍ

يعنى: كفارى كه زندگى اين دنيا را دوست دارند و بر آخرت ترجيح مى دهند، بدين معنا كه از آخرت به كلى اعراض مى كنند. و آنها پيوسته از پذيرش راه خدا اعراض و امتناع مى ورزند و نيز مردم را از راه خدا بازمى دارند، و براى راه خدا كژى و اعوجاج مى طلبند، يعنى مى كوشند مردم را از راه اسلام به سوى عقايد باطل سوق دهند. و يا آن كه سعى مى كنند پذيرا شدگان را در اصول و فروع آن در شك و ترديد افكنند و آن را منحرف و كهنه و غيرقابل عمل نشان دهند. آنان در ضلالت و گمراهى دور و درازى هستند، زيرا در دنيا از عقايد حقّه و فضايل نفسانى و كردار نيكو دورند، و در آخرت از سعادت و رحمت حق و مصاحبت نيكان و بهشت جاودان محروم اند.

ص:137

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «4» وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «5»

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ

يعنى: و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان و لغت قوم خودش - مثلاً به قوم يهود موسى و هارون عِبرى زبان، و به قوم نصارا عيساى سُريانى زبان، و به قوم عرب محمّد عربى زبان صلى الله عليه و آله را فرستاديم - به خاطر آن كه براى آنها روشن كند، يعنى بتواند رسالت خود و دين الهى و كتاب آسمانى را براى آنها به راحتى بيان نمايد پس مراد از «قوم خود» ارتباط در نسب نيست، بلكه آشنايى كامل به زبان و آداب و رسوم و فرهنگ آنهاست.

بايد دانست كه مراد اين است كه ابتداى رسالت هر پيامبر به قومى بايد به زبان آن قوم باشد و ارسال پيامبرى عِبرى به نصارا و سُريانى به عرب و عربى به يهود نشايد. و اما توسعه و گسترش شريعتى از قومى به ملت و قومى ديگر مشروط نيست كه به زبان آن قوم باشد، بلكه اين امر تابع عموميت آن شريعت است، و از اين رو اسلام، سرايت شريعت مسيح را به ملت عرب امضا كرد و گسترش شريعت اسلام را به ملت هاى غير عرب جهان جزو اهداف خود قرار داد.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى مَن يَشَاءُ

يعنى: پس از آن كه فرستادۀ خدا دعوت خود را ابلاغ نمود و اتمام حجت كرد، خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد راهنمايى مى كند. يعنى كسى را كه دعوت

ص:138

پيامبران را رد كرد، به حال كفر و گمراهيش رها مى نمايد و كسى را كه پذيرفت و ايمان آورد، به مراحل كمالات بعدى دينى و انسانى، هدايت مى كند.

وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

يعنى: و او عزيز است، يعنى مقتدر و تواناست كه براى مجامع بشرى رسولانى لايق و واجد همۀ شرايط رسالت بفرستد و اهداف خود را در برابر هر قدرتى به وسيلۀ آنان پياده نمايد. و حكيم است كه همان گونه كه در تدبير و تصرف عالم تكوين، غايت دقت و حكمت را لحاظ كرده، در مرحلۀ تشريع نيز همۀ مصالح و مفاسد و علل تشريع را ملحوظ دارد و بالأخره هر يك از مطيع و عاصى را بر پايۀ رحمت و حكمت، پاداش و كيفر دهد.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما موسى را همراه آيات خود فرستاديم (مراد از آيات، معجزات متعدد و مشهور اوست كه همه نشانۀ توحيد، و دلايل صدق رسالت او و برادرش بود، مانند عصا، يد بيضا، شكافتن دريا، منّ و سَلوى، تورات گويا) و گفتيم كه قوم خود را از تاريكى ها به سوى نور درآور. يعنى از تاريكى هاى شرك و كفر و از آنچه زير سلطۀ فرعون و قوم مشرك او از فساد عقيده و رذايل اخلاق و كباير گناهانى كه عادت داشتند، به سوى نور توحيد و حقايق تورات و شريعت موسوى در آور.

وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ

يعنى: و آنها را به روزهاى خداوند متذكر ساز.

مراد، انتساب روز از نظر خلقت نيست و گرنه روز و شب و ماه و سال و قرن و همۀ اشيا از آنِ اوست، بلكه روزهايى است كه انتساب خاصّى به او دارد، مانند روزهاى شريف دينى و اعياد مذهبى و ايام پيروزى حق بر باطل و شكست دشمنان حق، بلكه روز مرگ انسان و ورود به عالم آخرت.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

يعنى: به يقين، در اين يادآورى نشانه هايى است براى هر كسى كه بسيار شكيبا و بسيار سپاس گزار است. زيرا كسى كه در بلايا صبور و در نعمت ها شكور است از شنيدن ايام بليّات و مصائب و روزهاى نعمت ها و رفاه عيش، بيش از ديگران متوجه

ص:139

نشانه هاى توحيد مى شود.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ «6» وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ «7»

لغت و اعراب:

و إذ قال متعلق است به «اُذكر» مقدّر. سامه الأمرَ - از باب نَصَر -: كار را بر او تحميل كرد.

يسومون و يذبّحون و يستحيون حال اند از آل فرعون. سوء العذاب اضافۀ صفت به موصوف است. بلاء: امتحان و آزمايش. و إذ تأذّن به تقدير «اذكروا» عطف است به إذ قال در صدر آيۀ قبل. تأذَّن و آذن: اعلام نمود.

تفسير:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِى ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ

يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود يادآور شويد آنگاه كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيد، كه پيوسته عذاب هاى بدى را بر شما تحميل مى كردند (شما را به بردگى مى گرفتند و به يكديگر مى فروختند و كارهاى سخت از شما مى كشيدند) و پسران شما را دسته جمعى سر مى بريدند، و زن هاى

ص:140

شما را براى بردگى زنده نگه مى داشتند، و در اين امر براى شما از جانب پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.

آرى، چه آزمايشى سخت تر و شديدتر از اين كه طايفه اى بزرگ در ميان انبوه دشمنان خود به صورت متلاشى زندگى كنند؟! مردانشان به بردگى گروهى، و زنانشان به بردگى گروهى ديگر تقسيم شوند، نسل ذكورشان فردى يا دسته جمعى سر بريده و نابود شوند و دخترانشان بمانند و رشد كنند!

پيوند شكر با افزايش نعمت

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ

اين آيه خطاب به همۀ انسان هاست. يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد، اگر سپاس گزارى كنيد بى ترديد بر شما فزونى نعمت خواهم بخشيد، و اگر كفران نعمت نماييد به يقين عذاب من سخت است.

مراد از اعلام خدا ابلاغ اين مطلب است به بشر به وسيلۀ پيامبران و شرايع آنها و به واسطۀ عقل و خردى كه در آنها به وديعت نهاده، زيرا عقل نيز بر اين حاكم است كه سپاس و اظهار عكس العمل نيكو در برابر نعمت كريم مطلق، سبب زيادى الطاف اوست و كفران نعمت، زشت و سبب استحقاق كيفر است.

وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ «8» أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ «9»

ص:141

لغت و اعراب:

إن تكفروا جواب شرط محذوف است به تقدير «فلن يضرّ اللّه»، و فإنّ اللّه علّت جزا و به جاى جزاست. قوم نوح بدل است از الذين. أراب الرجلُ: ترديد كرد، أرابه: او را به اضطراب افكند.

تبليغ پيامبران و واكنش مردم

تفسير:

وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ

يعنى: و موسى به قوم خود گفت: اگر شما و كسانى كه در روى كرۀ زمين اند همگى به خدا كافر شويد، يعنى توحيد او را انكار كنيد و پيامبران و شرايعش را نپذيريد، هيچ ضررى به خدا نمى زنيد، زيرا خداوند غنى است يعنى بالذات بى نياز است، نه از سپاس كسى سود مى برد و نه از كفران كسى ضرر مى بيند، و حميد است يعنى بالذاتِ ستوده خصال است، خواه كسى او را بستايد يا نستايد.

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ

يعنى: آيا خبر و سرگذشت كسانى كه پيش از شما بودند براى شما نيامده؟ همانند قوم نوح و عاد قوم هود و ثمود قوم صالح، و اقوام و ملت هايى كه پس از آنها آمده و رفته اند، كه آنها را احدى جز خداوند نمى داند. يعنى شمار اقوام و نفوس و مساكن و زبان و معتقدات آنها و رفتار و كيفيت زندگى و سرگذشت دنيوى و سرنوشت حاكم بر آنها و پيامبران و فرستادگان الهى به سوى آنها و طاعت آنها از رسولان و مخالفت و نافرمانى آنها و حوادث جارى و نحوۀ نابودى آنها را جز خدا نمى داند.

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْوَاهِهِمْ

يعنى: آنها اقوامى بودند كه فرستادگانشان همراه دلايل روشنى به سوى آنها آمدند،(1) پس آنها دست هايشان را به دهانشان برگرداندند. محتمل است ضمير جمع «هُم» در هر دو مورد به رسل برگردد، يا ضمير اول به كفار و دوم به رسل، يا هر دو به كفار برگردد.

ص:142


1- . يا: فرستادگانشان دلايل روشنى را براى آنها آوردند.

يعنى آنها در آغاز پاسخ عملى دادند و دست پيامبران خود را برگردانده روى دهانشان نهادند كه خاموش! سخن نگوييد و دعوت نكنيد. و يا دست هاى خود را روى دهان رسل گذاشتند كه بس! و يا آن كه دست هاى خود را روى دهان خود نهادند و اشاره به رسولان كردند كه ساكت! (1)وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِى شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

يعنى: و پس از آن به صراحت گفتند كه بى ترديد، ما آنچه را كه شما بدان فرستاده شده ايد، يعنى از دين و شريعت و كتاب آسمانى، انكار مى كنيم و مسلّماً از آنچه بدان دعوت مى كنيد در شكّيم، شكّى كه ما را در اضطراب افكنده است.

ظاهر سخنشان اين است كه دعوت و رسالت رسولان را بدون تحقيق و دليل رد مى كنيم و در مدّعا و آنچه رسولان بدان مى خوانند يعنى توحيد در ربوبيت خدا، شك و ترديد داريم. و جهت اضطرابشان اين بوده كه مى گفتند: اينان دروغ مى گويند و داعيۀ رياست و جاه و مال دارند.

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ «10»

تفسير:

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك و ترديد هست؟ يعنى نبايد در وجود و

ص:143


1- . يا: دست هاى خود را در دهان كرده، از خشم فشردند.

يگانگى و خالقيت و ربوبيت او نسبت به عالم هستى شك كرد، زيرا او آفرينندۀ آسمان ها و اين زمين است. يعنى تمام اجزاى عالم وجود، آفريدۀ او و بقا و دوام و اداره و تدبير همه در تحت ارادۀ اوست؛ بنابراين چگونه از مخلوقات او شريك او خواهد بود؟!

يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً

اين كلام جواب انكار پيامبران و بيان اين مطلب است كه سنّت خداوند جارى بر اين است كه همۀ موجوداتِ قابل تكامل را در اين جهان به سوى كمال مطلوب هدايت نمايد و از آن جمله انسان است كه همان گونه كه مشمول هدايت تكوينى است بايد مشمول هدايت تشريعى نيز باشد.

معناى آيه: خدا شما را دعوت مى كند (يعنى به سوى دين و شريعت و كتاب آسمانى) تا در نتيجه از برخى گناهان شما درگذرد و در اين دنيا شما را تا آخر مدتى كه در علم ازلى خود و در لوح محفوظ براى شما معين نموده و نام برده، مهلت دهد و تأخير اندازد تا كمال يابيد.

ذكر برخى از گناهان اشاره به اين است كه بشر به طبع الحال هر چند از اهل بهشت باشد بايد حداقل در دنيا كيفر بعضى از گناهان خود را ببيند. و حاصل آن كه: دعوت مى كند تا شما را در مدت محدود و پيش بينى شده تربيت كند و تكامل بخشد و گناهانتان را بزدايد و شما را صالح براى زندگى در جهان ديگر كند.

قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ

يعنى: مخالفان رسولان الهى در جواب دعوت آنها گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستيد (به گمان اين كه پيامبر مبعوث از جانب خدا بايد فرشته باشد كه جنسى بالاتر از انسان است) كه مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند جلوگيرى كنيد! پس براى ما حجت و برهانى آشكار بياوريد، يعنى دليل قاطعى بر صلاحيت بشر به رسالت الهى و برهانى بر امتياز شما از ميان ما. و اين كلام دلالت دارد كه آنها معجزات پيامبران گذشته را باطل و غيرقابل اثبات مى دانستند.

ص:144

لزوم توكل بر خداوند

قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «11» وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «12»

تفسير:

قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ

آيه در پاسخ منكران رسالت بشر است و اثبات اين كه بشر مى تواند رسالت از جانب خدا داشته باشد و شرطش انتخاب خدا از ميان بندگان صالح خويش است.

معناى آيه: فرستادگانشان به آنها گفتند: آرى ما جز بشرى همانند شما نيستيم، ولكن خداوند بر هر كس از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد، يعنى او را براى منصب نبوت و رسالت برمى گزيند و توان ارتباط با خود و فرشتگانش را به وى عنايت مى كند و او را به همراه كتاب و شريعت و معارف مورد نياز بشر مى فرستد.

وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

يعنى: و هرگز ما را نرسد و نسزد و عقلاً ممكن نباشد كه براى شما از خود معجزه و برهانى بياوريم مگر به اذن خداوند، يعنى به اذن تكوينى او كه حقيقتش عطا كردن معجزات و يارى نمودن در عرضه داشتن آن است. و مؤمنان بايد بر خدا توكل نمايند.

وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ

يعنى: و ما را چه شده و چه مانعى در پيش است كه بر خدا توكل نكنيم در حالى كه ما را به راه هاى خودمان (يعنى راه هاى تكامل ما در عقايد و باورهاى درونى و حالات و

ص:145

صفات روانى و اعمال و كردارهاى انسانى) هدايت كرده؟ و بى ترديد بر همۀ اذيت و آزارهايى كه بر ما وارد كنيد صبر خواهيم كرد. يعنى در برابر ابلاغ دين الهى و اتمام حجت، همۀ توطئه ها و عكس العمل هاى ناروا و استهزا و عناد و فتنه و جنگ را از شما متحمل مى شويم. و متوكلان بايد بر خدا توكل نمايند.

حال و روز كافران در دو عالم

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ «13» وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ «14»

لغت و اعراب:

عاد للأمر و فى الأمر: رجوع كرد به آن.(1) و عاد فقيراً يعنى صارَ فقيراً. لنخرجنّكم لام براى قسم است. ملت: طريقت و آيين. مقام: مصدر ميمى به معناى قيام، و يا اسم مكان به معناى مقام و منزلت.

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

پس از آن كه كفار در مقابل منطق رسا و معجزات روشن پيامبرانشان عاجز شدند، قصد توسل به زور كردند.

معناى آيه: و كسانى كه كفر ورزيدند به پيامبرانشان گفتند: سوگند باد كه شما را از سرزمين خودمان بيرون مى كنيم يا آن كه به كيش و آيين ما يعنى شرك وبت پرستى بازگرديد.

ص:146


1- . و وارد آن شد.

آوردن لام قسم و نون تأكيد در هر دو فعل و واو تخيير، دلالت دارد كه آنها را به يكى از دو امر مجبور كرده بودند: بيرون شدن از وطن يا انتخاب شرك. و مخاطب كفار در اين جا پيامبران و پيروان آنهاست كه از شرك به اسلام وارد شده بودند. و دعوت همه به بازگشتن به حال شرك براى تغليب است(1) وگرنه پيامبران سابقۀ شرك نداشتند.

فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى وَخَافَ وَعِيدِ

يعنى: در نتيجۀ اين رفتار مشركان، پروردگارِ رسل به آنها وحى كرد كه حتماً ستمكاران را هلاك خواهيم كرد، و بى ترديد شما را در روى اين زمين پس از آنها جا خواهيم داد. اين وعده از آنِ كسى است كه از مقام من بترسد، يعنى از قيام و تصدى من به امر جهان و تصرف و تدبير من در شراشر عالم وجود كه از آن جمله پاداش مطيعان و كيفر مجرمان است؛ و يا از مقام و منزلت الوهيت و ربوبيت من،(2) و نيز از وعده هاى عذاب من بهراسد.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه وعدۀ خدا به رسولان گذشته است كه همۀ ظالمان و ستمكاران را هلاك كند و آنها را در مساكن آنان ساكن سازد؛ و اين وعيد دربارۀ مرسلين جز در موارد خاصى عملى نشده، پس مراد اين است كه خدا اين وعده را به مرسلين نسبت به بقاى سلسلۀ آنها در جهان به عنوان امامت و ولايت جامعۀ بشرى داده است و گويى خطاب به آنها فرموده: روزى خواهد آمد كه همۀ ستمكاران روى زمين را هلاك كنم و شما را يعنى آخرين سلسله تان را به عنوان امامت در آن ساكن سازم، و آن آمدن مهدى موعود عليه السلام است كه طبق تأييد و تصريح خود آيات قرآنى و روايات فوق تواتر و قطعى الصدور و الدلالة، ظهور مى كند و ريشۀ ستمكاران را از روى زمين مى كَند و اهداف عاليۀ نبوت و رسالت الهى را تحت عنوان دين اسلام و شريعت كامل محمدى صلى الله عليه و آله و ولايت و امامت الهى پياده مى كند. و جملۀ «ذلك لمن خاف مقامى» نيز اشاره به اين مطلب است.

ص:147


1- . يا براى صيرورت و شدن است، يعنى همه بايد دست از توحيد برداريد و با ما هم آيين شويد.
2- . و يا از مقام و ايستادن خود در پيشگاه عدل من.

وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ «15» مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ «16» يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ «17» مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ «18»

لغت و اعراب:

و استفتحوا عطف است به فأوحى، و ضمير جمع راجع است به رُسُل. استفتاح: طلب فتح و پيروزى و گشايش، داورى خواستن. خاب زيد: محروم و مأيوس شد.

جبّار: متكبّر نافرمان. عنيد: صاحب عناد و دشمنى. وراء الإنسان: پشت سر او، جلو روى او (ضد). صديد: چرك مخلوط به خون. تجرّع: جرعه جرعه و با زحمت نوشيدن. ساغ الطعام و الشراب: به راحتى از گلو فرو رفت. مثل الذين مبتدا، أعمالهم بدل از آن، كرماد خبر. رماد: خاكستر. عاصف: وَزَنده. ذلك هو الضلال اشاره است به مفاد تمثيل.

تفسير:

وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ

يعنى: فرستادگان الهى پس از جواب رد و اظهار عناد مشركان و بسته شدن راه از هر

ص:148

سو، استفتاح نمودند يعنى از خداوند طلب فتح و پيروزى و گشايش كار و يا از خدا درخواست داورى كردند.(1) و در نتيجه هر متكبّر نافرمان و عنود در برابر حق محروم و نوميد گرديد. يعنى در طول تاريخ به نزول عذاب هاى عظيم مانند غرق و صاعقه و صيحه و سنگباران هلاك شد و از رحمت حق محروم گشت.

مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ

يعنى: از پشت سرِ دنياى او جهنم است.(2) مراد جهنم برزخ پس از مرگ و جهنم ابدى بعد از قيام رستاخيز است. و پيوسته در آن جا از آب صديد به او نوشانده مى شود يعنى از مايعى كه ماهيتش چرك و خون جارى شده از ابدان جهنميان است.

يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ

يعنى: در دوزخ همواره از آب صديد، جرعه جرعه و به زحمت مى آشامد و هرگز فرو بردن آن به راحتى براى او ميسّر نمى شود. و مرگ از هر جا به او رو مى آورد، يعنى اسباب و علل مرگ از هر جاى جهنم متوجه او مى شود، مانند شعله هاى جديد و دودهاى غليظ و گزنده هاى داخل آتش و خوراك هاى اضطرارى و پوشاك هاى آتشين و تازيانه هاى زَبانيه.(3) و او در آن جا ميّت نيست، يعنى قابل مرگ نيست، بدين معنا كه بيرون شدن روح از جسدهاى اخروى پس از زنده شدن در قيامت ممكن نيست، و ازدواج و ارتباط نفوس با اجساد در آن روز طبق ارادۀ حتمى خدا ابدى و دائمى است و از مسلّمات عالم آخرت است. و پشت سر اين عذاب ها(4) او را عذابى شديد و غليظ است. و نعوذ باللّه.

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ

يعنى: وصف حال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند - وصف حال اعمال خير آنها، خواه عمل هاى قلبى نيكو و درست باشد و خواه عمل هاى فرعى مانند انفاق به

ص:149


1- . ممكن است فاعل استفتحوا كفار باشند، يعنى كفار درخواست حكم نهايى و عذاب خدا را نمودند.
2- . يا در پيش روى او جهنم است.
3- . زبانيه: مأموران آتش و عذاب دوزخيان.
4- . يا: و پيش روى آن كافر.

مستمندان، معالجۀ بيماران، عمران و آبادى هاى قربى،(1) ابتكارات در راه راحتى بشر، شناخت اقسام دردها و اكتشاف انواع درمان ها و غيره - مانند خاكستر نرمى است كه بادى تند در روزى طوفانى، سخت بر آن بوزد، يعنى طبعاً تمام آن را در هوا منتشر كرده، نابود مى سازد.

لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَىْءٍ

يعنى: آنها در آخرت به چيزى از آنچه در دنيا كسب كرده بودند دست نخواهند يافت.

تشبيه عمل هاى خير به خاكستر از قبيل تشبيه معقول به محسوس است، و وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه خاكستر در مقابل باد شديد منتشر و نابود مى گردد، عمل هاى خير آنها در آخرت نابود و بى اثر است. و ظاهر كلام اين است كه تأثيرى در تخفيف گناه هم ندارد چنان كه فرموده وَقَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً [فرقان، 23].

بايد دانست كه توهّم شده اين گونه محروميت در آخرت خلاف عدل الهى است.

جواب اين است كه انسان هر عمل خيرى انجام دهد اغلب مقدمات و ابزارها از جانب خداست حتى فكر و اعضا و نيروهاى بدنى، و اگر چيزى از آنِ اوست پاداش آن را در دنيا مى گيرد از شهرت و نام نيك و احترام و غيره. علاوه آن كه پاداش در جايى است كه عامل، كار را براى پاداش انجام دهد، در حالى كه منكر خدا يا معاد، كار را براى پاداش اخروى نمى كند، علاوه آن كه نعمت هايى كه خدا در دنيا به آنها داده از پاداش عملشان بيشتر است، مضافاً بر اين كه طبق ادلّۀ قطعى، خداوند پاداش اخروى را كه همه ملك اوست مشروط به ايمانِ درست نموده و كافر به شرط عمل نكرده، پس استحقاقى در كار نيست.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ

يعنى: اين رقم بطلان و هدر رفتن اعمال، گمراهى دور و دراز است.

چه گمراهى براى انسان بالاتر از اين است كه به گونه اى راه را گم كند كه همۀ حسنات عمرش را در عالم جزا بدون پاداش و همۀ سيّئاتش را ثابت بيند؟!

ص:150


1- . يعنى قربةً الى اللّه.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ «19» وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزيزٍ «20» وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيءٍ قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ «21»

لغت و اعراب:

عزيز: مقتدر شكست ناپذير. بَرَزَ - از باب نَصَر -: ظاهر شد. مراد از فعل هاى ماضى پنجگانه در اين آيات، مضارع است كه براى محقق الوقوع بودن حوادث آخرت به صورت ماضى ذكر شده اند و نظيرش در اين كتاب كريم زياد است. لام للّه تعليل است يعنى لِأمرِه أو لِحسابِه. أغنى عنه المرض: دور كرد از او مرض را. محيص: مصدر ميمى يا اسم مكان است يعنى گريز يا گريزگاه. سواء علينا سواءٌ خبر مبتداى محذوف، و جملۀ أجزعنا تا آخر آيه مفسر آن جمله است، به تقدير «الأمران متساويان لنا» أى جَزَعُنا و صبرُنا غير نافع.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ

آيات زير سوق شده براى بيان اين كه آفرينش جهان بر پايۀ حق و براى هدفى والاست و زودا كه همۀ جهانيان در عالم ديگرى گرد آيند و از حالات يكديگر آگاه شوند، مؤمنان سعادت جاويد يابند و كافران گرفتار شقاوت ابدى گردند.

ص:151

معناى آيه: آيا نديدى كه خداوند، آسمان ها و اين زمين را به حق آفريده؟

مراد از رؤيت در اين جا به قرينۀ متعلقش رؤيت قلب است، يعنى علم و يقين. يعنى آيا به واسطۀ هدايت و بيان شرايع الهى و قضاوت روشن عقول، علم پيدا نكردى كه خداوند، آسمان ها و زمين را به حق و درستى و غرض عقلانى و هدف والايى آفريده است؟ و آن هدف اين است كه مخلوقات ذوى العقول و مكلّفِ خود را در اين جا جا دهد و به وسيلۀ فرستادن پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى و عرضۀ شرايع، آنها را در مكتب انسانيت تربيت كند تا صلاحيت زندگى در عالم ديگر را پيدا كنند.

حال شيطان و كافران در آخرت

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزيزٍ

يعنى: اگر بخواهد همۀ شما انسان هاى ساكن روى زمين را از بين مى برد و آفريدۀ نوينى در صفحۀ وجود پديد مى آورد. مراد اين است كسى كه دستگاه با عظمت هستى را آفريده، در صورت نافرمانى بشر، از ميان برداشتن او و آفريدن خلقى ديگر براى او آسان است، خواه آن پديدۀ نو از نوع و صنف او باشد يا از پريان يا از فرشتگان يا نوعى مغاير همه. و اين قسم اعدام و ايجاد بر خداوند دشوار يا غيرممكن نيست؛ چنان كه فرموده: مَّا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ [لقمان، 28].

وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً

يعنى: در روز قيامت آنها همگى به امر خدا و براى حساب در پيشگاه خدا ظاهر مى گردند.

كلمۀ «جميعاً» شامل همۀ انسان هاست از نخستين مخلوق تا آخرين فرد از نسل آنان كه همه از قبر خود پس از حلول روح برزخى بيرون آمده، در محضر خداوند حضور مى يابند، و اين حضور اختصاص به بشر ندارد، بلكه همۀ پريان و شياطين و فرشتگان و حيوانات اهلى و وحشى را هم شامل مى گردد.

فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَىْءٍ

يعنى: پس از حضور مردم در پيشگاه خداوند، ضعفا يعنى كسانى كه در طول تاريخ بشرى در ميان جامعه در ابعاد مختلف فكرى و مالى ناتوان شده اند، در خطابى به مستكبران و طاغيان بشر در دنيا (از قبيل شاهان ستمگر و علماى سوء و مدعيان نبوت و

ص:152

امامت و مخترعان دين و مذهب و همۀ انسان هايى كه ديگران را به زور و قدرت يا به فريب و خدعت پيرو خود كرده بودند) مى گويند: بى ترديد، ما در دنيا پيرو شما بوديم، پس آيا مى توانيد چيزى از عذاب خدا را از ما دفع كنيد؟

قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ

يعنى: مستكبران و طاغيان در پاسخ ضعفا مى گويند: اگر خداوند، ما را در دنيا هدايت مى كرد، يعنى هدايتش در ما اثرى داشت، ما نيز در آن جا شما را هدايت مى كرديم (يعنى ما در آن جا به اختيار خود راه شقاوت گزيديم و شما نيز به اختيار خود پيرو ما شديد و حال، همه به اقتضاى عدل الهى مستحق كيفر شديم) و اكنون دو كار يعنى جزع و فزع يا سكوت و شكيبايى، بر ما يكسان است، يعنى خواه ناله و بى تابى كنيم يا صبر و شكيبايى، راه گريزى نداريم.

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «22»

تفسير:

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ

يعنى: شيطان پس از آن كه در روز قيامت كار تمام شد مى گويد...

مراد از شيطانِ سخن گو در اين جا شيطان بزرگ و ابليس ابالسه است كه همۀ شيطان ها از آغاز آفرينش آنها تا پايان، كار اغواى جهانيان را زير نظر و مديريت او انجام داده اند، و

ص:153

اغواى كلى، منسوب به او و اغواهاى خاص، مربوط به اتباع و زيردستان اوست. و مراد از تمام شدن امر، كارهاى قيامت است از اجتماع برانگيخته شدگان و دريافت نامه هاى عمل و امر عظيم قضاوت خداوند در اختلافات ميان انواع ذوى العقول از انسان ها و پريان و شياطين و ميان اصناف و افراد هر نوع، و روشن شدن تكليف بهشتيان و جهنميان و اعرافيان، و روانه شدن همۀ آنها به مقرّ معين خود و بالأخره اجتماع اصناف دوزخيان در دوزخ، كه ظاهراً سخنرانى شيطان رجيم در محفل اشقياى عالم در اين هنگام و در اين مكان است در مقابل خطبه هاى پيامبر اسلام و برخى ديگر از معصومان در محفل سعداى جهان در محشر و در بهشت برين. و محتمل است كه اين گفتار شيطان در صحنۀ قيامت باشد.

إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ

اين جمله تا آخر آيه سخن شيطان است شامل چند مطلب صحيح و حساس و اعتراف به باطل و دروغ بودن همۀ وعده ها و القائات خود در افكار بشرى از ابتداى تعلق تكليف تا انتهاى آن هرچند قدرت اجبار و اكراه نداشته، كه بايد به اين امور در نخستين روز خلقت بشر و دعوت به سجده در برابر او اعتراف مى كرد و تسليم مى شد و آن انبوه اجتماع طاغيان را در جهنم گرد نمى آورد.

معناى آيه: بى ترديد، خداوند در دنيا به شما وعده داد وعدۀ حق و درست، و من به شما وعده دادم و تخلّف كردم.

مراد از وعدۀ خدا اين است كه پس از اين جهان عالم ديگرى است و هر كس در اين جا دين و كتاب او را بپذيرد و پياده كند در آن عالم بهترين پاداش ها را به دست مى آورد، و اگر رد كند و انكار نمايد عذابى دردناك نصيبش مى شود. و اين وعده را به وسيلۀ پيامبران مرسل و كتاب و شريعت آسمانى و به عقل و خرد به بشر رسانيد. و معناى «وعد الحقّ» اين است كه همۀ شما كه از زندگى دنيا تا اين جا اين راه را پيموديد، به نحو علم اليقين و عين اليقين ديديد كه وعده ها يكايك حق و درست و صحيح بوده و از هيچ كدام تخلّف نشده است.

و معناى «و وعدتكم فأخلفتكم» اين است كه و من هم به شما وعده دادم كه نه آخرتى

ص:154

هست و نه قبر و برزخ و قيامتى و نه حساب و كتابى و نه پاداش و كيفرى، و گفتم كه اگر فرضاً باشد در آخر عمر توبه مى كنيد و اگر نشد در قيامت شفاعت هست؛ و بالأخره هر كسى را به تناسب فكرش وعده مى دادم و همه را تخلّف نمودم، زيرا حال به عين اليقين مى بينيد كه همۀ وعده هاى من قابل تخلّف و فريب و دروغ بوده است.

وَمَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى

يعنى: و در دنيا مرا بر شما هيچ تسلطى نبود جز آن كه شما را دعوت كردم و شما اجابت نموديد.

حاصل اين است كه شيطان تسلط اجبارى بر مكلف ندارد و نمى تواند او را در اراده مجبور كند، لكن مى تواند از دريچۀ دلِ او القاى وسوسه نمايد، مانند القائات انسان ها به يكديگر، و با القاء استدلال نمايد و راهنمايى كند و يا گناه را در نظرش ثواب سازد و بد را زيبا جلوه دهد. و به هر حال استقلال ارادۀ او باقى است و مى تواند گوش ندهد. لكن ممكن است مكلّف در آغاز به ارادۀ خود مطيع او گردد و پس از مدتى طبعاً و قهراً در اختيار او قرار گيرد، و اين هم در واقع تبعيت اختيارى است.

فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُم بِمُصْرِخِىَّ

يعنى: پس امروز و در اين مكان مرا ملامت و سرزنش نكنيد و نفس خود را ملامت كنيد (زيرا عقلاً انسان را نرسد به كيفر كردۀ اختيارى خود ديگران را توبيخ و سرزنش نمايد) و حال نه من توان آن را دارم كه به فرياد شما برسم و شما را يارى كنم و نجات دهم و نه شما فريادرس و نجات دهندۀ من هستيد.

إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و حقيقت اين است كه من امروز به اين كه مرا پيش از اين در دنيا در اطاعت امر شريك خدا كرديد كافرم، يعنى منكرم و زشت مى دانم. و ممكن است مراد اين باشد كه من همان روز هم كه مرا شريك خدا مى كرديد منكر بودم. بى ترديد ستمكاران را عذابى دردناك است.

بايد دانست كلام شيطان در اين آيه كه گويى از طرف همۀ شياطين به عنوان جواب از سؤال ضعفا گفته شده، مطلبى است حق و اعترافى است از ناحيۀ آنان به گناه بى حدّ و حصر

ص:155

خود در طول تاريخ، كه در محيط بسيار عظيم و بى سابقه و در حضور همۀ سران كفر و شرك و نفاق از شياطين و پريان و انسان ها واقع شده و همۀ مستمعان آن محيط به نحو عين اليقين دانسته اند. و ظاهر اين است كه شيطان و ذرّيه اش مى خواهند اظهار ندامت كنند، لكن پس از فوت فرصتى كه طول آن را جز خدا نمى داند!

وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِها الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيَها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ «23» أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ «24» تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «25»

تفسير:

وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِها الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

پس از ذكر دوزخيان عالم آخرت از شياطين و پريان و آدميان و اعتراف و پشيمانى و تسليم شدنشان در برابر عذاب ها و حالات اسفبار، در اين آيه سخنى از مؤمنان و گروندگان است.

معناى آيه: و كسانى را كه در دنيا به خدا و پيامبران و شرايع و كتاب هاى آسمانى گرويده و عمل هاى صالح و شايسته كرده بودند به بهشت هايى در مى آورند كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى از هرگونه مايعات آشاميدنى جارى است و آنها در آن جا جاودان اند.

در آيۀ 15 سورۀ محمد صلى الله عليه و آله به چهار قسم از اين نهرها تصريح شده است.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ

ص:156

يعنى: و اين ورود به بهشت به اذن پروردگار آنهاست؛ بدين سبب كه آنها را در دنيا توفيق عمل داد و در آخرت دستور ورود به بهشت. پس اذن در اين جا اعم از تكوينى و انشايى است. و درود آنها در آن جا سلام است. يعنى درود رسمى و متعارف بهشتيان با يكديگر، و درودى كه از خداوند بلاواسطه تلقّى مى كنند و درودشان با فرشتگان «سلام عليكم» است.

و معناى اين سلام در آن جا يا اخبار از سلامت ابدى از هر نقص و عيب و گزند و ناراحتى است كه از آن جمله نقص نعمت يا زوال آن است، و يا انشاست و دعاى ابدى بر زيادى رحمت و تفضّل خدا زمان به زمان بر بهشتيان.

كلمۀ طيبه و كلمۀ خبيثه

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّماءِ تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا

مثلاً مفعول ضَرَب، كلمةً مفعول اول جَعَل يا شَبَّه ى مقدّر و كشجرة مفعول دوم آن است.

يعنى: آيا نديدى كه خداوند چگونه مثل زده؟ كلمۀ طيّبه و پاكيزه را شبيه درخت پاكيزه اى كرده كه ريشۀ آن ثابت و استوار و شاخۀ آن سر در آسمان دارد، و در هر زمانى ميوۀ خود را به ارادۀ پروردگارش مى دهد.

بايد دانست كه در اين آيۀ كريمه كلمۀ طيبة يعنى دين و شريعت آسمانى كه مجموعۀ مركبى از اصول عقايد و فروع عملى است تشبيه شده به درختى كه داراى چهار صفت است: پاكيزه است، ريشه اش ثابت است، شاخه اش در آسمان است و پيوسته بارآور است.

اين تشبيه از قبيل تشبيه معقول به محسوس است، و ظاهر آن است كه تشبيه در همۀ اوصاف چهارگانه است.

وجه تشبيه در پاكيزگى درخت كه به معناى زيبايى و خوش منظر و بدون عيب و نقص بودن آن در قامت و شاخ و برگ و رنگ و بوست، اين است كه دين اسلام و همۀ شرايع الهى از آغاز تشريعش براى بشر در مقابل عقايد و باورهاى همۀ مكاتب و مذاهب ساختۀ بشرى، طيّب معنوى و پاك عقلى و زيبا و داراى طراوت روح پرور است، به شهادت خدا و دين و عقل سليم و خرد سالم.

و وجه تشبيه در ثابت بودن ريشۀ درخت اين است كه دين و شريعت در اعماق جان

ص:157

مؤمنان در هر عصر و زمانى ثابت و استوار است.

و وجه شباهت در بالا رفتن شاخۀ درخت اين است كه فروع كلمۀ طيّبه يعنى احكام فرعيه و واجبات و محرمات فرعى آن كه از اصول عقايد نشأت يافته و از آن نيرو مى گيرد، رشد معنوى دارد و در مرحلۀ كمالات انسانى مقامى والا و بالا دارد.

و وجه شباهت در دادن حاصل در همه وقت و همۀ فصول اين است كه دين و شريعت الهى از آغاز تشريع، ميوه و بار خود را داده و بعداً هم خواهد داد. و ميوۀ دين و شريعت هنگامى كه در ميان مجتمعى پياده شد، تكامل اخلاق و فضايل روحى بشر و شيرينى زندگى و آرامش دل ها و بالأخره تشكّل جامعۀ برين و مدينۀ فاضله است در هر زمانى به تناسب آن زمان. اين حقيقتِ پاك از آغاز نزول شريعت، به وسيلۀ پيامبران در ميان بشر گاهى در مجتمعى بس اندك و گاهى نسبتاً بزرگ تحقق يافته، ولى تا حال در ميان اكثريت تحقق نيافته و از وضع فطرى و روحى بشر پيداست كه اكثريت به ارادۀ خود آن را تحقق نخواهند بخشيد، به شهادت إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ [عصر، 2] و إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى [علق، 6] و اين كه او هَلوع و جَزوع و مَنوع است،(1) و خدا بايد آنچه تا حال به ارادۀ تشريعى خواسته روزى به ارادۀ تكوينى بخواهد كه آن روز معناى تُؤتى اكُلَها كُلَّ حِينٍ تجلى پيدا كند و آن روز، روز ظهور مهدى موعود عليه السلام است.

وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

يعنى: و خداوند مثل ها را براى مردم مى زند، شايد متذكر شوند. زيرا مثال مطلب را به ذهن نزديك مى كند، خاصه اگر تشبيه معقول به محسوس باشد.

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ «26» يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ «27»

ص:158


1- . اشاره به آيات 19 تا 21 معارج.

لغت و اعراب:

جَثَّهُ و اجتثّه: او را از ريشه كند، اُجتثَّت يعنى اقتُلعت صفت شجره است، و ما لَها صفت دوم. بالقول باء سببيه متعلق است به يثبّت. فى الحياة الدنيا و فى الآخرة هر دو ظرف متعلق است به يثبّت.

تفسير:

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ

يعنى: و مثال كلمه و سخن پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين كنده شده، يعنى ريشه اش در داخل زمين و نزديك سطح آن بوده كه گويى از روى زمين گرفته شده، و او را ثبات و دوامى نيست.

اين آيه نيز از قبيل تشبيه معقول به محسوس است و كلمۀ خبيثه به درختى تشبيه شده كه داراى سه صفت است: پليد، بدون ريشه و بى ثبات. و مراد از كلمۀ «خبيثه» عقايد و مذاهب باطل و سنن و رسوم فاسد و بدعت ها و خرافات و هرگونه باور غيرواقع و كذب است، خواه مجموعه اى باشد و به صورت دين و مسلك در آيد يا نه. و «شجره» در اين جا فرضى است هرچند برخى از مفسران درخت يا بوتۀ خاصى را مثال زده اند مانند درخت خار يا بوتۀ حنظل يا قارچ و غيره. و وجه تشبيه اين است كه كلمۀ خبيثه پليد معنوى است و نزد شرع و عقل، زشت و قبيح و نيز بى پايه و اساس است و مبتنى بر منطق و برهان نيست و دوام و ثبات ندارد.

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْآخِرَةِ

يعنى: خداوند كسانى را كه در هر عصرى به دين و شريعت گرويده اند به وسيلۀ قول ثابت، در دنيا و در آخرت ثبات و استقرار مى بخشد.

مراد از قول ثابت، كلمۀ طيّبه و دين است كه به محض ايمان، عنوان ثابت در انسان پيدا مى كند و سپس خداوند آن را در دنيا تثبيت و استحكام مى بخشد، يعنى يارى مى كند كه رفته رفته در سايۀ كوشش در اعمال صالحه در طول عمر، اصولش در مغز و اخلاقش در جان و فروعش در تن استوار گردد، و در آخرت نيز در مراحل و عقبات آن عالم از سؤال

ص:159

قبر و مواقف قيامت و دريافت نامۀ عمل و مقام حساب و هنگام داورى و بالأخره وقت عبور از صراط، ثبات و استحكام داشته باشد.

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ

يعنى: خدا در مقابل تثبيت مؤمنان همواره ستمكاران را گمراه مى كند.

چون كلمۀ طيّبه به آنها عرضه شد و اتمام حجت گرديد و نپذيرفتند و گمراهى را انتخاب نمودند، خدا آنان را در آن گمراهى رها مى كند. و خدا آنچه را مى خواهد انجام مى دهد، ولكن آن را مى خواهد كه مطابق عدل و حكمت باشد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ «28» جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ «29» وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ «30»

لغت و اعراب:

رأيتُه: ديدم او را، و رأيت إليه: نگريستم به سوى او. بَوار: فساد و هلاكت. جهنَّمَ عطف بيان از دارَ البوار. صَلَى النارَ - از باب مَنَع -: چشيد حرارت آتش را.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ، جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ

يعنى: آيا ننگريستى به سوى كسانى كه نعمت خدا را تبديل به كفر كردند - شكرانۀ نعمت هاى او را تبديل به كفران نمودند - و قوم و ملت خود را به سراى هلاكت كه جهنّم است در آوردند، كه در آن جا مى سوزند و حرارت آتش آن را مى چشند، و آن بد قرارگاهى است.

مراد از اين اشخاص، مشركان مكه اند كه پيش از بعثت، به بركت خانۀ خدا در خوشى و

ص:160

راحتى مى زيستند، ولكن پس از بعثت پيامبر اسلام به جاى پذيرش و تشكر، با او به مبارزه برخاستند و كفران نعمت كردند و خود و پيروانشان به تدريج در غزوۀ بدر و غزوات ديگر از جزيرة العرب ريشه كن شدند و به دوزخ رفتند. و آيه شامل هر ملتى است كه در مقابل دعوت پيامبران الهى ايستادند و خود و پيروانشان را اهل دوزخ كردند.

وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ

يعنى: و آنها بودند كه براى خداوند همتاها و شريك هايى قرار دادند (از بت ها و ستارگان و پريان و برخى از عبّاد انسان ها، و ربوبيت آنها را در مقابل خدا پذيرفتند) بدين جهت كه مردم را از راه توحيد خدا گمراه سازند. بگو: از خوشى هاى زودگذر دنيا برخوردار شويد، كه بى ترديد، بازگشتتان به سوى آتش است.

قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلالٌ «31» اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ «32» وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ «33»

لغت و اعراب:

سرّاً و علانيةً مفعول مطلق اند به تقدير «انفاق سرّ و علانيه». خِلال و مُخالَلَه مصدر باب مفاعله از خِلّت، به معناى دوستى و مصادقت است. اللّه الذى مبتدا و خبر است. تسخير: زير سلطه در آوردن. دائبين حال است از شمس و قمر.

ص:161

نعمت هاى خدا براى بشر

تفسير:

قُل لِّعِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً

يعنى: اى پيامبر، به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند. يعنى پيوسته خود نماز بخوانند و يا آن را در مجتمع خود رواج دهند. و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم پنهان و آشكار انفاق نمايند.

ذكر نماز و انفاق پس از ايمان، اشاره به اهميت عمل صالح پس از اعتقاد است. و نماز اشاره به ساير عبادات بدنى، و انفاق اشاره به طاعات مالى است.

مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلالٌ

يعنى: پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن روز نه داد و ستدى است و نه دوستى و رفاقتى.

مراد اين است كه در آن روز نه تحصيل مال ممكن است كه مجرم نيازش را با آن جبران كند و مثلاً كيفرش را تبديل به جزاى نقدى كند، و نه دوستى هاى مبنى بر هوا و گناه باقى است، زيرا آن دوستى ها تبديل به دشمنى خواهد شد. لكن دوستى هاى قربى و الهى باقى خواهد بود چنان كه فرمود: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ

يعنى: خدا كسى است كه آسمان ها و اين زمين را آفريده است - آسمان هاى هفت گانۀ طبقاتى به اصطلاح قرآن و روايات را، و يا اجرام و كرات و ستارگان در ديدگاه بشر را كه همه زينت آسمان اول اصطلاحى است - و از آسمان يعنى ابر بالاى سرتان، آبى به صورت باران و تگرگ و برف بر زمين فرو ريخته و بدان وسيله از ثمرات براى شما روزى بيرون آورده است.(1) مراد از «ثمرات» حاصل گياهان و درختان است از بذرها و حبوب بى شمار و ميوه هاى بى حد و حصر كه تأمين كنندۀ غذاها و داروها و اغلب پوشاكى هاى بشر است.

وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ

ص:162


1- . يا: و بدان وسيله براى شما ميوه هايى برآورد تا روزىِ شما باشد.

تسخير چيزى براى انسان گاهى به اراده است و گاهى تسخير به نفع. قسم اول يعنى چيزى را تحت سلطۀ انسان قرار دهند كه طبق ارادۀ خود در آن تصرف كند، مانند كشتى و حيوانات اهلى و برخى نهرها و اموال ديگر. و قسم دوم اين است كه چيزى در تحت سلطۀ خداست ولى بر وفق سود بشر در جريان است، مانند خورشيد و ماه و روز و شب.

معناى آيه: و خدا براى شما كشتى ها را رام نمود تا در دريا به فرمان او جارى گردد، و نيز نهرها را براى شما مسخر نمود.

مراد از تسخير كشتى و نحو آن براى انسان اين است كه فكر و استعداد ساخت كشتى را به او داده و مواد اوليۀ آن را در اختيار وى قرار داده است. و مراد از «امر» در اين جا ارادۀ تكوينى است كه آب انبوه موّاجى به نام دريا آفريده تا كشتى و نظاير آن بتواند در سطح آن حركت كند.

وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ

يعنى: و نيز خداوند، خورشيد و ماه را در حالى كه هر دو كوشا و مستمر در حركت اند مسخر و رام شما كرده است؛ كه خورشيد در حركت مستقيم خود و ماه در حركت مستدير خود نور دهند و تأثيرات وجودى خود را در جوّ حركت به نفع شما فرو پاشند. و نيز خداوند شب و روز را رام شما گردانيد. يعنى به واسطۀ حركت هاى محدود و تقابل خاص كرات جوّى پر نور و بى نور، اوقات معينى را به نام شب و روز ايجاد نموده كه با رفت و آمد منظم و زياد و كم شدن تدريجى حالات، به زندگى شما نظام بخشند و اوقات خواب و بيدارى و كار و كوشش و مطالبات و محاسبات و فراغت و طاعات شما را روشن سازند و براى همۀ حوادث و وقايع شما منشأ تاريخ گردند.

وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ «34» وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ «35» رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «36»

ص:163

لغت و اعراب:

عَدَّ الشىءَ: شمرد آن را. أحصى الشىءَ: همه را شمرد و ضبط كرد. ظَلوم و كَفّار مبالغه در ظلم و كفران. بلد و بلده: مسكن عده اى از انسان ها مانند شهر و روستا، و گاهى بر زمين باير هم اطلاق مى شود. جَنَبَهُ - از باب نَصَرَ -: دور كرد او را.

تفسير:

وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ

يعنى: و از همۀ آنچه خواستيد به شما ارزانى داشته است.

اين آيه اشاره به مصداقى از عرضه و تقاضاى كلى است در زندگى مادى و معنوى انسان. و مراد از «سؤال مردم» تحقق تقاضا در وجود آنهاست از نظر تن و روان. و مراد از «ايتاء خدا» پاسخ همۀ تقاضاها از جانب اوست. و حاصل آن كه خداوند همۀ نيازهاى جسمى انسان را از خوراك و پوشاك و مسكن و غيره كه تقاضا از جانب تن است در اين كرۀ خاكى به او عطا نموده، و همۀ نيازهاى روحى او را از دين و اخلاق و احكام به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و از معارف و علوم و فنون به واسطۀ عقل و خرد در اختيار او قرار داده. و عرضۀ خداوند در اين باره بيش از تقاضاست هرچند فعليت تقاضا و عرضه در همه جا فعاليت از جانب متقاضى را لازم دارد. و دعا و درخواست لفظى و ايجاد اسباب يعنى درخواست عملى نظير پاشيدن تخم و نشاندن نهال و آبيارى، و ازدواج، و خوردن دارو از مصاديق حركت تقاضايى است.

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ

مراد از «نعمت» جنس است كه شامل نعمت هاى مادى و معنوى است.

يعنى: و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آنها را تحت شمارش درآوريد و بر آنها احاطه كنيد. به يقين، انسان سخت ستمگر و كفران كنندۀ نعمت است. يعنى ستمگر به نعمت است، زيرا آن را در غير مورد مصرف مى كند. و ستمگر به خويش است، زيرا خود را از نتايج آن محروم مى سازد. و كَفّار به منزلۀ علت ظلوم است.

ص:164

دعاى ابراهيم (ع)

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً

ابراهيم خليل عليه السلام در نخستين بار كه همسرش هاجر و تنها فرزندش اسماعيل را از بين النهرين به سوى مكّه آورد، مكّه در آن زمان صحرايى سوزان و بى آب و علف بود.

ابراهيم همسر و فرزندش را در آن جا به خدا سپرد و برگشت. و چون پس از مدتى بازگشت عده اى از قبايل عرب را ديد در آن جا گرد آمده، روستايى تشكيل داده اند. اين آيه راجع به اين حال است.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين مجتمع انسانى را حرم امنى قرار ده.

مراد ابراهيم، امنيت تكوينى يا تشريعى است. امنيت تكوينى يعنى فراهم شدن وسيله اى كه آنها مصون از وحوش و درندگان و گزندگان و اشرار انسان ها باشند. و امنيت تشريعى يعنى خدا حكم به مصونيت محل، و جعل وجوب احترام و تحريم هتك حرمت آن نمايد. دعوت ابراهيم نسبت به امنيت تشريعى پذيرفته شد و خدا حرم را كه محلى وسيع تر از درخواست ظاهرى ابراهيم بود مصونيت تشريعى بخشيد، يعنى محيط حرم را كه همان حرم فعلى و بيضى شكل است و مكۀ معظّمه در اواسط آن قرار دارد به عنوان حرم الهى و مكانى مقدس و لازم الاحترام و محرّم الهتك قرار داد كه تا امروز نيز بحمداللّه باقى است. و ظاهر اين است كه اين تشريع به وسيلۀ خود ابراهيم انجام يافت و مصونيت آن مكان و آنچه در آن باشد از انسان و حيوان اهلى و وحشى حتى درختان و گياهان به واسطۀ او تشريع گرديد. و تا حال چندين بار امنيت تكوينى آن مورد هتك طاغيان قرار گرفته و نقض شده است. (1)وَاجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ

يعنى: خدايا، مرا و پسران مرا از اين كه بت ها را بپرستيم دور بدار.

اختصاص دعاى ابراهيم به پسران و اولاد ذكورش ممكن است به خاطر اين باشد كه در آن هنگام دختر نداشت. ولى ظاهر اين است كه «ابن» به عنوان تغليب به معناى فرزند اعم از پسر و دختر استعمال شده است.

ص:165


1- . امنيت تكوينى كه نمى تواند مورد هتك قرار گيرد!

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ

يعنى: پروردگارا، اين بتان، بسيارى از مردم را گمراه كرده اند.

نسبت گمراهى مردم به بت هاى جماد بى اراده، نسبت شىء به وسيله و سبب است.

يعنى سران قريش و خدمت گزاران بت ها به وسيلۀ آنها مردم را گمراه مى كنند، زيرا به خاطر حفظ مقام و جاه و عايدات مالى خود پيوسته آنها را ترويج كرده، نسبت ربوبيت و مقربيت و شفاعت نزد خدا و وساطت در روزى خلق و سبب قضاى حوايج به آنها مى دهند. و گويى ابراهيم عليه السلام مى گويد: اى خدا، اين اضلال در مقابل من است و در صورتى است كه من مردم را به سوى توحيد و كتاب آسمانى و شريعت تو دعوت مى كنم.

فَمَن تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى وَمَنْ عَصَانِى فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس اى خداوند، كسى كه از من پيروى كرد او از من است، يعنى اسلامش را بپذير. و كسى كه نافرمانيم كرد و دعوتم را نپذيرفت، او در اختيار توست و تو بى ترديد بسيار آمرزنده و مهربانى.

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمفحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «37» رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ «38» الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ «39» رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ «40» رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ «41»

ص:166

لغت و اعراب:

مِن ذرّيّتى يعنى بعضَ ذرّيّتى. وادى: رودخانه، صحراى بى آب و علف. عند بيتك متعلّق است به أسكنت. محرّم يعنى محترم و مصون و محرَّم الهتك. ليقيموا مرجع ضمير جمع، ذرّيّه است به اعتبار شمول و عموم آن بر اولاد ابراهيم نسلاً بعد نسل.

أفئدة: جمع فؤاد يعنى قلب. على الكِبَر «على» به معناى «مع» است و ظرف در موضع حال است به تقدير «و أنا كبير». و من ذريّتّى به تقدير «بعض ذرّيّتى» عطف است به ياء «اجعلنى».

تفسير:

رَبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ

يعنى: پروردگارا، به يقين، من برخى از فرزندانم را در درّه اى بى كشت و زرع ساكن كردم.

مراد از برخى از اولاد، بزرگترين فرزندش اسماعيل است كه همراه همسرش هاجر هر دو را در آن مكان ساكن كرد. و مراد از «وادىِ غير ذى زرع» محل كعبه و مسجد و حوالى آنهاست كه همه وسط رودخانۀ ممتدى است كه طرف بالاى آن از مقابل ركن حجرالاسود رو به سوى مِنى و از آن جا رو به مشعر و عرفات مى رود، و اين اماكن مقدسه همه در ميان اين دره اند كه در برخى از جاها كم عرض و در بعضى عريض است، نه آب دارد و نه قابل كشت است.

عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ

يعنى: خدايا، من ذرّيّه ام را در نزد خانۀ محرّم تو - خانۀ تو كه مصون است و احترامش واجب و هتك حرمتش حرام است - ساكن كردم.

بايد دانست كه در زمان گفتگوى ابراهيم با خداوند، اين خانه وجود خارجى نداشته، پس مراد از «خانه» به اعتبار وجود بعدى است كه به دست خود او بنا خواهد شد، و يا به اعتبار حالت سابق است كه گفته شده: بناى بيت سابقاً بوده و به مرور

ص:167

زمان محو شده. و محتمل است كه حقيقت بيت ساختمان نباشد بلكه محل بنا و فراغ(1) محدود و معين است خواه مشغول به بنا باشد يا نه. پس عندالبيت نسبت حقيقى است. و اين فرض راجح است به گواهى اين كه ظاهر كلام ابراهيم اين است كه حكم حرمت و مصونيت بيت در آن حال جعل شده بود، و احكام بيت مرتب بر نفس بنا و ساختمان نيست، بلكه اگر - نغوذ باللّه - بنا به كلى از بين برود، حكم حرمت و مصونيت و هم چنين ساير احكام از قبيل وجوب استقبال در نماز و طواف دور آن باقى است و تنها حكم مرتب بر ساختمان زايل مى گردد، مانند حرمت تنجيس و وجوب ازالۀ نجس از آن.

رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ

يعنى: پروردگارا، اين كار من به خاطر اين است كه ذرّيّه و اولاد من نسلى پس از نسلى نماز را برپا دارند، خود بخوانند و در جامعۀ خود رواج دهند. پس اى خداوند، دل هايى را از مردم اين جهان در آيندۀ تاريخ چنان كن كه به آنها ميل ورزند و از روى محبت و شوق به سوى آنها بشتابند، و نيز از انواع ميوه جات آنها را روزى كن، شايد سپاس گزارند.

رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَمَا نُعْلِنُ

يعنى: پروردگارا، به يقين آنچه را ما پنهان مى داريم و آنچه را آشكار مى سازيم تو مى دانى. مراد عقايد درونى انسان ها از ايمان و اخلاص و كفر و نفاق و حتى خطورات قلبى و حالات و ملكات روانى و عمل هاى بدنى اى است كه از خلق پنهان مى داريم.

وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَىْءٍ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فِى السَّماءِ

يعنى: علاوه بر بواطن و اسرار و مضمرات درونى انسان ها، هرگز چيزى بر خدا در اين زمين و در آسمان مخفى و پنهان نمى ماند.

اين جمله ممكن است تتمۀ كلام ابراهيم باشد كه به عنوان التفات از خطاب به غيبت

ص:168


1- . يعنى فضاى باز و زمين صاف.

انجام گرفته، و يا خطاب خدا در پاسخ خطاب ابراهيم است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ

يعنى: حمد و ستايش از آنِ خدايى است كه اسماعيل و اسحاق را در حالى كه من پيرمرد و سالمند شده بودم به من بخشيد؛ همانا پروردگار من بسيار شنوندۀ دعاست.

اين آيه به منزلۀ جملۀ معترضه است كه خليل الرحمان در ضمن مناجات با خداوند يادى از نعمت عظيم دو فرزند مى كند كه پس از گذشت زمان و يأس از تولد اولاد، به او عنايت فرموده و ظاهراً اسحاق در اين مقام همراه او نبوده است.

رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ

يعنى: پروردگارا، مرا پيوسته برپا كنندۀ نماز قرار ده، و از اولاد من نيز برپا كنندۀ نماز قرار ده. تعبير «من ذرّيّتى» كه دلالت بر بعض دارد به خاطر اين است كه مى دانست از نسل او در آينده عده اى مشرك خواهند بود. پس دعا دربارۀ كسانى از اولاد اوست كه دعوت پيامبران را پذيرفته و به شريعت وقت خود گرويده باشند. و اى پروردگار ما، دعاى مرا اجابت فرما.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ

يعنى: پروردگارا، بر من و بر پدر و مادر من و بر همۀ مؤمنان، روزى كه حساب برپا مى شود ببخشاى.

بايد دانست كه بى ترديد، نسب پيامبر اسلام از طرف پدر به ابراهيم خليل و از او به نوح نبى و از او به آدم صفى مى رسد، و طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اجداد پيامبر اسلام يعنى اجداد پدرى در همۀ سلسلۀ نسب تا آدم صفى مسلمان بودند يعنى موحد و معتقد به شريعت وقت، و هيچ يك آلوده به پليدى اعتقاد شرك و كفر نبوده اند. پس معلوم مى شود كه در زمان صدور اين دعا كه اواخر عمر خليل خدا بود والدينش مسلمان بودند كه براى آنها دعا كردند. و بنا براين اگر از آيۀ 46 مريم و 86 شعراء و 114 توبه چنين برمى آيد كه پدر ابراهيم مشرك بوده، مراد در آن آيات پدر صلبى نيست، بلكه پدرخوانده يا شوهر مادرش يا عمو يا معلم او بوده كه در آن عصر به اين افراد پدر گفته مى شد، و تفصيل مسئله بايد در آن آيات بررسى شود.

ص:169

احوال مردمان در قيامت

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ «42» مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ «43» وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ «44»

لغت و اعراب:

شَخَصَ بصرُه - از باب مَنَع -: بازماند و پلك نزد. هطع: ترسناك و شتاب زده سرعت نمود. أقنع رأسه: بلند كرد سر خود را. طَرْف: حركت پلك. هواء: خالى و تهى. يوم يأتيهم مفعول دوم أنذِر است به تقدير «هولَ يوم». أخِّرنا إلى أجل به تقدير «ردَّنا إلى الدنيا و أمهلنا قليلاً» است.

تفسير:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ

يعنى: واى پيامبر، خداوند را از آنچه ستمكاران مى كنند غافل مپندار - از گناهان بزرگ و كوچك اصولى و فروعى آنها، مانند كفر و نفاق و افساد و ظلم به نفس و ديگران -، جز اين نيست كه خدا آنها را براى روزى كه چشم ها در آن خيره مى ماند به تأخير مى اندازد. مراد اين است كه در آن روز به هر چيزى از حوادث محشر بنگرند چشم هايشان از غايت دهشت به همان چيز دوخته مى شود و توان انتقال از آن يا

ص:170

پلك زدن را پيدا نمى كند.

مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ

يعنى: آنها در آن روز به محض بيرون آمدن از گور خويش مُهطِع خواهند بود، يعنى به سوى دعوت كننده اى ترسان و شتابان حركت مى كنند در حالى كه سر خود را بالا گرفته و پلكشان روى هم نمى افتد و دل هايشان تهى است، يعنى خالى از هر چيز جز ترس و هول و دهشت است.

بايد دانست كه در اين دو آيه براى ظالمان پنج حالت ذكر شده كه چهارم مؤكِّد اول است: خيره شدن چشم ها، حركت با شتاب، كشيدن گردن به بالا، روى هم نيفتادن پلك ها و تهى شدن دل. و اين حالات مربوط است به ما بعد نفخۀ سوم، زيرا چون نفخۀ دوم كه نفخۀ احيا و قيام است طبق آيۀ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ [زمر، 68] انجام گيرد، همه از قبر بيرون آمده، مبهوت مى مانند و به ناگاه با نفخۀ سوم كه به شكل صيحه طبق آيۀ إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ [يس، 53] صورت مى گيرد، از محل قيام به سوى حساب و داورى مى روند و در آن مسير اين حالات رخ مى دهد.

وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ

يعنى: واى پيامبر، مردم را از روزى كه عذاب به آنان روى آورد بيم ده، يعنى از روز قيامت كه عذاب هاى گوناگون خداوند قهّار به سوى همۀ مجرمان متوجه مى شود.

پس آنان كه به خود و ديگران ستم كرده اند مى گويند: پروردگارا، ما را تا مدت نزديكى به تأخير انداز، يعنى ما را به دنيا بازگردان و در آن جا اندكى مهلت ده، تا بتوانيم دعوت تو را اجابت كنيم، ايمان آوريم و تسليم شويم و فرستادگانت را پيروى نماييم و مطيع و رام باشيم.

أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ

كلام به تقدير «يقال لهم» پاسخ است از جانب خدا يا فرشتگان به درخواست بازگشت به دنيا. يعنى به آنها به عنوان استهزا و تحقير گفته مى شود: آيا شما نبوديد كه پيش از اين، يعنى در همان دنيا، سوگند ياد مى كرديد كه شما را فنا و زوال نيست؟ يعنى قدرت و شوكت

ص:171

ما شكست ناپذير است، در برابر دعوت تسليم نمى شويم و از پيامبران پيروى نمى كنيم.

پس حال چگونه اين درخواست را مى كنيد؟!

مكر و انتقام الهى

وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ «45» وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ «46» فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ «47»

اعراب:

و سكنتم عطف است به أقسمتم، و ضربنا عطف است به تبيَّن. و إن كان مكرهم «إن» وصليه است، و محتمل است نافيه باشد به تقدير «و لم يكن مكرهم لتزول».

تفسير:

وَسَكَنتُمْ فِى مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ

اين آيه، تكرار توبيخ آنهاست. يعنى: و آيا شما نبوديد كه در مسكن هاى كسانى كه بر خود ستم كردند ساكن شديد؟ (مراد مساكن ملت هاى پيش از آنهاست كه به عذاب شديد ذلّت بار و عبرت آور خداوند ويران شده بودند و آنها آباد كردند و در آنها مسكن گزيدند) در حالى كه برايتان روشن شد كه ما با صاحبان آنها چگونه رفتار نموديم، و در حالى كه براى شما مثال ها زديم. يعنى مسكن هايشان دليل روشن عقل و سبب تنبّه وجدان بود، و مثال هاى ما در كتاب هاى آسمانى بيان پند و اندرز بود.

وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ

يعنى: و آنها مكر خود را كردند - آنچه مى توانستند مكر و فريب در برابر دعوت پيامبران انجام دادند - و مكر آنها در نزد خدا بود، يعنى همۀ فكر و نقشۀ فريب و كيفيت اجرا و زمان آن

ص:172

در علم ازلى خدا ثابت و در لوح محفوظش مندرج بود و در مرآى و ديدگاهش جارى مى شد.

هرچند مكرشان به گونه اى شديد بود كه نزديك مى شد كوه ها از جاى خود بركنده شوند!

اين كلام يعنى «عنداللّه مكرهم» اشاره به اين است كه مكرهاى آنها نسبت به خدا مكر نبود، زيرا مكر آن است كه طرف ديگر از آن مطلع نباشد. و اگر «و إن كان» جملۀ منفى باشد معنا اين است كه مكر آنها چنين نبود كه در برابرش كوه ها از جاى كنده شوند. اشاره به اين كه منطق قوى پيامبران و معجزات آنها و كتاب هاى آسمانى و رفتار عملى آنان كوه هايى بودند كه به مكر آنها از جاى كنده نمى شدند.

جزاى گناهكاران

فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ

يعنى: اى پيامبر، هرگز خدا را چنين مپندار كه تخلّف كنندۀ وعده خود به فرستادگانش باشد.

مراد از وعده اعم از دنيوى است، نظير إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا [غافر، 51] و كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى [مجادله، 21] و أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ [توبه، 33] و إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ [صافّات، 173] و اخروى، مانند «يؤخّرهم ليوم» و «أنذر الناس» است كه در آيه هاى پيش گذشت؛ وعده هايى كه به همۀ پيامبران الهى داده شده بود. همانا خداوند، مقتدرِ شكست ناپذير و صاحب انتقام است. يعنى و لازم قدرت مطلقه و وعدۀ منجّز، عدم تخلّف است.

يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ «48» وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ «49» سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ «50» لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «51» هذا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ «52»

ص:173

لغت و اعراب:

يوم متعلق است به ذوانتقام يا به «اُذكر» مقدّر. و السمواتُ عطف است به الأرض اول. قهّار مبالغه در غلبه است. قَرَّنَ الشىءَ بالشىءِ: آنها را در يك جا جمع كرد و به هم بست. أصفاد:

جمع صَفَد، زنجير. سرابيل: جمع سِربال، پيراهن. قطران: مايع سياه رنگ بدبو كه به بدن حيوانات مى مالند. تغشى: مى پوشاند. ليجزى اللّه متعلق است به محذوف، به تقدير «يفعل اللّه ذلك ليجزى». بلاغ: ابلاغ و رساندن، كافى بودن، به تقدير «وسيلة للبلاغ». و ليُنذَروا عطف است به محذوف، به تقدير «أنزل لمصالح جمّة و لينذروا».

تفسير:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ

يعنى: انتقام خدا در روزى است كه اين زمين به زمين ديگرى تبديل شود (نه بدين معنا كه به جاى اين كره، كرۀ ديگرى بيايد بلكه بدين معنا كه تغييراتى عظيم و اساسى در سطح و قشر آن پديد آيد، همۀ كوه ها مبدّل به غبار گردد و سپس نابود شود، درياها و رودها به كلى تبخير گردند، تپه ها و صخره ها و جنگل ها محو شوند و سطح كرۀ خاكى همانند پوستۀ تخم مرغ هموار گردد) و نيز آسمان ها تبديل شوند، يعنى نظم كرات جوّى و كهكشان ها دگرگون شود، ستاره ها بى نور گردند و همگى چون مشتى سنگريزه به كنار ريخته شوند يا نابود گردند، و اين خورشيد و ماه نيز نور خود را از دست بدهند و نزديك به هم در جوار زمين قرار گيرند.

وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ

يعنى: و براى خداوندِ يكتا و قهّار بروز نمايند.

همۀ مشركان يا همۀ مردگان از انسان ها و پريان و شياطين و حيوانات، از خوابگاه خويش براى حساب خدا و محاكمه و داورى او بيرون آيند و بروز نمايند. و توصيف خدا به يكتا و قهّار در اين جا اشاره به اين است كه آن روز، روز ظهور و تجلّى وحدت خداوند است در مالكيت و سلطنت و حاكميت و محاسبه و داورى و دادن پاداش به گونه اى كه

ص:174

احدى را توان نفس كشيدن بدون اذن او نباشد، و روز تجلّى و شدت قهر خدا نسبت به ظالمان و طاغيان و مستكبران است.

وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ

يعنى: و تو اى مؤمن كه در سايۀ ايمان از هول آن روز در امانى، گنهكاران را خواهى ديد كه همگى در زنجيرها به يكديگر بسته شده اند؛ پيراهن هايشان از قطِران است. يعنى پيراهنى تهيه شده از آن برتن دارند، يا از آن مايع به قدرى بر بدنشان ماليده اند كه همانند پيراهنى شده است. و صورت هايشان را آتش مى پوشاند. يعنى علاوه بر بدنشان، شعله و دود آتش صورتشان را نيز فرا مى گيرد. و نعوذ باللّه.

لِيَجْزِىَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: خداوند آنان را اين چنين عذاب مى كند به خاطر آن كه هر نفسى را به آنچه كسب كرده كيفر دهد، يعنى در برابر كفر و نفاق و فسقى كه در دنيا به دست آورده كيفر اخروى دهد. و يا آن كه عين آنچه را كه كسب كرده برايش در آخرت متبلور كند و مجسم سازد.

همانا خداوند زودرس به حساب است. يعنى ميان اعمال صادر شده از مكلّفان و محاسبه و مجازات آنها فاصلۀ زيادى نمى اندازد، زيرا به مجرد مرگ، مجازات شروع مى شود. و يا آن كه ميان دنيا و قيامت از ديدگاه ربوبى فاصله اى نيست.

هذا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ

يعنى: اين كتاب آسمانى، ابلاغى به مردم است. وسيلۀ رساندن هدف و پيام الهى و دين و شريعت اوست. و يا آن كه اين كتاب از نظر هدايت جامعۀ بشرى به دين كامل و برنامۀ حياتى ذات الابعاد، از زمان فرود آمدنش تا انقراض نسلشان كافى است.

و نيز نازل گشته براى مصالحى بى پايان و براى اين كه مردم به وسيلۀ آن انذار شده، تنبّه داده شوند. و نيز براى اين كه بدانند كه او خداى يكتاست، يعنى پس از آشنا شدن به منطق قوى و براهين متقن آن علم پيدا كنند كه او يگانه و بدون شريك است. و نيز براى اين كه هر صاحب عقل و خردى به واسطۀ درك معارف آن متذكر شود كه آن حق است و دعوتش سزاوار پذيرش.

بايد دانست كه در اين آيه شش صفت براى قرآن ذكر شده است: اين قرآن

ص:175

ابلاغ رسالت الهى است؛ براى هدايت جامعه كافى است؛ نزول آن براى مصالح بى شمار است؛ وسيلۀ انذار جامعه است؛ راه شناخت توحيد ربوبى است و وسيلۀ تذكر صاحبان خرد است.

و الحمد للّه رب العالمين

1384/8/17

***

ص:176

سورۀ حجر

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر

از حروف مقطّعه است و تفسير آن در سوره هاى پيشين گذشت.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ «1» رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ «2» ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «3» وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ «4» مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ «5»

لغت و اعراب:

تلك اشاره به آيات اين سوره، و اسم اشارۀ بعيد براى برترى شأن آيات است. رُبَما در اين جا براى تكثير است. لو كانوا «لو» براى تمنّى است. ذرهم امر است از مادۀ وذر يعنى ترك كن، و از اين ماده به معناى ترك، غير از امر و مضارع نيامده است. ألهاه عن كذا: او را از ياد

ص:177

آن منصرف كرد و به خود مشغول نمود. قريه: مجتمع انسانى و محل اجتماع آنان مانند شهر و روستا. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت.

منع دنياطلبى از ايمان

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ

يعنى: اين آيات از اين سوره كه شأن بالا و رتبۀ والايى دارد آيات اين كتاب آسمانى و آيه هاى قرآنى مبين است، يعنى قرآنى كه خود ظاهر و روشن از حيث الفاظ و معانى است و روشنگر راه هدايت و روشنگر ميان حق و باطل است. و ممكن است مراد از «الكتاب» لوح محفوظ باشد، يعنى آيات والا رتبۀ اين سوره در لوح محفوظ و در اين قرآن است.

رُبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ

يعنى: چه بسا و چه بسيار است اين كه كسانى كه كفر ورزيده اند آرزو كنند اى كاش مسلمان بودند.

وقت اين آرزوها هنگام مشاهدۀ پيروزى هاى پى در پى براى مسلمين در پيشبرد اهداف و در غزوه ها و جنگ هاست. و ممكن است اين تمنّى وقت فرارسيدن مرگشان باشد كه با ديدن علايم مرگ و حضور فرشتگان، حقانيت دين و دعوت پيامبران بر آنها روشن مى گردد. و ممكن است در عالم قيامت باشد كه همۀ حقايق و اسرار براى همۀ مكلفان به نحو علم اليقين آشكار مى گردد و آرزوى پذيرش اسلام مى كنند.

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، آنها را رها كن و به حال خودشان واگذار كه بخورند و برخوردار شوند و آرزوى زندگى آنها را مشغول نمايد، پس به زودى خواهند دانست.

در اين كلام دستور است كه پيامبر اسلام و مسلمين پس از يأس از ايمان و گرايش كافران به حال آنها نپردازند و دعوت و استدلال و محاجّه نكنند، زيرا به زودى خودشان به علم اليقين خواهند دانست كه در طاعت كه بودند و با كه مبارزه داشتند و به چه كيفرى گرفتار شدند! و اشاره است به اين كه تمام همت آنها در دنيا خوشى زندگى و برخوردارى

ص:178

از لذايذ آن است، و آنها در واقع نظير حيوانات اند كه بايد به حال خودشان رها كرد نه با منطق و برهان برخورد نمود.

وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ

يعنى: و ما هيچ مجتمعى را هلاك نكرديم مگر آن كه براى آنها نوشته اى معلوم بود. در لوح محفوظ پيش از آفرينش آنها همۀ حالاتشان مندرج بود از عدد نفوس و مدت بقا و دوام در دنيا و سرنوشت زندگى و ساير حوادث واقعه، و زمان زوال و انقراضشان.

مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ

يعنى: هيچ امتى بر مدت محدود عمر خود و يا بر پايان عمرش سبقت نمى جويد و هرگز آن را به تأخير هم نمى اندازد.

مراد از «اجل» مجموع مدتى است كه در علم ازلى الهى براى هر گروه و قبيله و امتى در طول تاريخ زندگى نوع بشر لحاظ شده و در لوح محفوظ مندرج گشته است. و حاصل آيه اين است كه همان گونه كه براى هر فردى از آدميان، در طول تاريخ، مدتى ملحوظ شده كه مثلاً در فلان عصر به وجود مى آيد و در فلان زمان هلاك مى گردد، براى امت ها نيز در ميان ملل و نحل و سلاطين و امرا مدت و اجلى تعيين شده كه در چه عصرى ظهور كنند و در چه زمانى منقرض شوند. هيچ گروهى نمى تواند مدت خود را از عصر خويش مقدم سازد يا به تأخير اندازد. و يا آن كه چون آخر مدتش فرا رسد قدرت تقديم و تأخير از زمان را ندارد.

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ «6» لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «7» مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ «8» إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «9»

لغت و اعراب:

ذكر: يكى از نام هاى قرآن. لولا و لوما براى تحريص و ترغيب است. الاّ بالحقّ به تقدير «الاّ تنزيلاً متلبّساً أو مقروناً بالحقّ».

ص:179

پاسخ به شبهۀ كافران

تفسير:

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ

يعنى: و مشركان در خطابى به پيامبر اسلام گفتند: اى كسى كه اين قرآن بر تو نازل گشته، به يقين تو ديوانه اى.

گفتن كلمۀ «مجنون» بر پيامبر اسلام به خاطر آن بود كه در عقيدۀ آنها فرود آمدن فرشتۀ سماوى و كتاب آسمانى بر بشر زمينى از محالات بود. علاوه آن كه انكار قداست بتان و نفى مقام ربوبى آنها و تسفيه و ابلهانه شمردن پرستش آنها و ادعاى وحدت رب در جهان هستى از امور غير معقول و باطل بود كه مدّعىِ آن را عنوانى جز مجنون نبود.

لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: چرا براى ما فرشته ها را نمى آورى اگر تو از راستگويانى؟!

مراد اين است كه حال اگر فرشته ها بر تو فرود مى آيند پس چرا عده اى از آنها را براى ما ظاهر نمى كنى كه ببينيم و با آنها سخن گوييم و انس گيريم و آنها نبوت تو را تصديق نمايند و مخالفانت را نيز سركوب كنند؟!

مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ

پاسخ خداوند است به گفتار مشركان. يعنى: ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى كنيم - جز براى هدفى صحيح و عقلانى كه اثبات حق مطلوب و داورى بدون مهلت است - و اگر چنين كنيم آنها مهلت داده نمى شوند.

مراد اين است كه سيرۀ ما بر اين است كه هر معجزه اى را كه به درخواست مردم پديد آوريم، خواه نزول آشكار فرشتگان باشد يا غير آن، اگر آنها نپذيرفتند بدون مهلت بر آنها عذاب مى فرستيم؛ و فعلاً وقت آن نرسيده كه با مشركان چنين كنيم.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: به يقين ما خود اين قرآن را نازل كرديم، و بى ترديد ما خود نگهدار آنيم.

يعنى اين قرآن را كه سراپا ذكر و يادآورى است - يادآورى از پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها و سرگذشت آنان و ملت هايشان و برخورد مردم با مرسلين، و يادآورى از آيندۀ بشر و عوالم برزخى و قيامت و آخرت ابدى، و از اصول و فروع شريعت

ص:180

و برنامۀ زندگى جامعه و معارف بى پايان دينى و دنيوى - ما خود فرستاديم و احدى را دخالت در انشا و تنظيم الفاظ و معانى، و ابلاغ و ايصال آن به پيامبر اسلام نيست. و ما آن را از تحريف و تغيير و تبديل الفاظ و معانى و نسخ احكام و قوانين و متروك شدن عبارتش از زبان ها و حقايقش از دل ها و غلبه و پيروزى كتاب ديگرى بر او در معارضۀ با او و تمام شدن مدت احكام و معارفش، نگاه خواهيم داشت.

نقش گناه در كفر به خدا

وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى شِيَعِ الْأَوَّلِينَ «10» وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «11» كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ «12» لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ «13» وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ «14» لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ «15»

لغت و اعراب:

و لقد أرسلنا به تقدير «رسلاً». شِيَع: جمع شيعه، گروهى معتقد به يك هدف يا يك مذهب. كذلك اشاره به تكذيب و استهزا. نسلكه: وارد مى كنيم و نفوذ مى دهيم آن را. و ضمير منصوب آن و ضمير بِهِ هر دو راجع است به ذكر. لا يؤمنون به حال يا صفت است براى مجرمين. ظَلَّ از افعال ناقصه است به معناى صارَ. سَكَّر الباب: بست در را.

تفسير:

وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى شِيَعِ الْأَوَّلِينَ، وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و به حقيقت پيش از تو پيامبرانى را در ميان فرقه ها و طوايف پيشينيان فرستاديم. و هيچ فرستاده اى نزد آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا و مسخره مى كردند.

كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ، لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ

ص:181

يعنى: اين گونه ما اين قرآن را در دل هاى آنان وارد مى كنيم و نفوذ مى دهيم در حالى كه بدان ايمان نمى آورند (مراد اين است كه همان گونه كه رسولان گذشته، رسالت و شريعت خود را عرضه مى داشتند و مواجه با انكار و استهزاى مردم مى شدند، اين قرآن را بر مجرمان مكه عرضه مى داريم و در دل هايشان نفوذ مى دهيم و مواجه با انكار و عدم ايمان آنها مى شويم) و حقّاً كه طريقت و روش پيشينيان همواره چنين گذشته است.

وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ، لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ

يعنى: و اگر بر روى آنها درى از آسمان مى گشوديم پس همواره در آن عروج مى كردند و بالا مى رفتند (يعنى و حقايقى را در عالم بالا از قبيل افواج فرشتگان و لوح محو و اثبات و لوح محفوظ و جايگاه صحايف اعمال و كيفيت تقدير امور جهان از حيات و مرگ و روزى و حوادث ديگر مى ديدند) بى ترديد مى گفتند: جز اين نيست كه چشمان ما بسته شده، يعنى حقيقت بر ما پنهان مانده و آنچه ديديم تخيّلات بوده؛ بلكه مى گفتند: ما گروهى جادو زده ايم. يعنى نه تنها چشممان بسته شده و خود آگاهيم كه به جاى حقايق، موهومات ديديم، بلكه روانمان جادوزده شده و تخيّلات بر ما غلبه كرده است.

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ «16» وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ «17» إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ «18» وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنبَتْنَا فِيها مِن كُلِّ شَىْءٍ مَوْزُونٍ «19» وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيها مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ «20»

لغت و اعراب:

حفظناها يعنى حفظنا السماء. رجيم به معناى مرجوم: رانده شده، لعن شده. استرق الشىءَ: دزديد آن را. سمع به معناى مسموع. أتبعه و تبعه: دنبال كرد آن را. شهاب: جرقّه يا

ص:182

شعله اى از آتش. مدَّ الشىءَ: كشيد و گسترش داد آن را. رواسى: جمع راسيه، شىء ثابت و استوار، كوه. موزون: سنجيده شده. و من لستم عطف است به ضمير جعلنا لكم.

نفوذ شيطان به آسمان ممنوع

تفسير:

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ

اين آيه تا ده آيۀ ديگر در برابر مشركانى است كه قرآن را به اعجاز نپذيرفته و معجزۀ ديگرى مانند نزول علنى فرشته را مى خواستند، و اشاره به آياتى از آسمان و زمين است كه هر يك سرّى از اسرار وجود و دليل روشنى بر توحيد است.

يعنى: حقيقت اين است كه ما در آسمان برج هايى قرار داديم و آسمان را براى ناظران و تماشاگران زينت بخشيديم و آراسته كرديم.

مراد از «آسمان» جوّ لايتناهى در انظار است، و مراد از «بروج» منازل و جايگاه هاى دوازده گانۀ خورشيد در طول سيرش در مجموع سال شمسى است كه به نام هاى: حَمَل، ثَور، جَوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جَدْى، دَلْو و حوت ناميده مى شوند. و مراد از تزيين و آراستن آسمان، آرايش آن به واسطۀ ستارگانى است كه مشاهده مى شود اعم از برج ها و غير آنها، زيرا برج ها عبارت اند از ستارگانى كه به شكل آن عناوين از حَمَل تا حوت تنظيم شده اند.

و بايد دانست كه اين آرايش براى ناظرانِ به ديدۀ عقل و خرد بسى اعجاب انگيز و بهت آور است و حقّاً كه سؤال برانگيز است كه آيا حقيقت اين موجودات چيست؟ و فاصلۀ ميان ما و آنها چقدر است؟ و آنها از كى به وجود آمده و يا شروع به حركت كرده اند؟ و آيا حركتشان مستقيم است يا مستدير و يا به اختلاف؟ تند است يا كند؟ ساكن دارند يا خالى از سَكَنه اند؟ ساكنانشان كيان اند؟ و آيا اين گردش ها تا كى ادامه دارد؟ و آيا امتداد و وسعت اين جوّ محيط كه همۀ آن چراغ ها در ميان آن افروخته شده تا كجاست؟ و چون همه ممكن اند محدودند، و چون به آن حد برسيم ما بعد آن چيست؟ سبحانَ مَن لا يعلم عِظَمَ مُلكهِ الاّ هو.

وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ

ص:183

يعنى: و ما آسمان را از ورود هر شيطان رانده شده و مطرودى نگه داشتيم.

مراد اين است كه شياطين را قدرت دخول در جوّ آسمان نيست هر چند حد فاصل ميان كرۀ زمين و حوالى آن كه مسكن انسان ها و مقرّ پريان و شياطين است، و آسمانى كه كرات جوّى و ستارگان در ميان آنها شناورند و مركز سكونت فرشتگان و محل عبادت و فعاليت هاى مختلف آنهاست بلكه جايگاه ورود ارواح برخى از برزخيان و پيامبران و صالحان و محفل انس ارواح آنهاست كه زمينيان نسبت به آن نامحرم اند، براى ما روشن نيست.

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ

يعنى: مگر كسى از شياطين كه استراق سمع كند - پنهانى به جوّ بالا نفوذ كند و از مسموعات عالم بالا بدزدد - كه بلافاصله شعلۀ آشكارى از آتش او را دنبال مى كند. يعنى قطعه اى از برخى كرات فروزان يا از كرات ديگرى كه به واسطۀ سرعت سير تبديل به جرقۀ آتش شده او را تعقيب مى كند تا از جوّ ممنوع عالم بالا بيرونش سازد.

نعمت هاى خدا

وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنبَتْنَا فِيها مِن كُلِّ شَىْءٍ مَوْزُونٍ

يعنى: و اين زمين را گسترديم - به منظور سكونت طايفۀ بشرى در آن و به تناسب نفوس و نيازشان در مدت محدود اقامتشان در آن، بدين مقدار از قطر و طول و عرض كه مى بينى آفريديم و گسترش داديم - و در آن كوه هايى ثابت و استوار افكنديم، يعنى در سطوح مختلف آن براى حفظ نظام وجودى و نگهدارى از تزلزل و فروپاشى آن كوه هايى محكم و ريشه دار در آن قرار داديم. و در آن از هر نبات و روييدنى سنجيده شده رويانديم، يعنى از هر نوع و صنف گياه و درخت كه شمارش از حد و حصر بيرون است و داراى اوصاف و الوان و خواص بى شمارند و همه در نزد ما موزون و سنجيده است، پديد آورديم.

وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيها مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ

يعنى: و در آن زمين براى شما انسان ها و كسانى كه شما روزى دهندۀ آنها نيستيد وسايل زندگى تهيه نموديم.

مراد از «معايش» همۀ اسباب زندگى است از اجناس اين گيتى و خارج از آن از آب و هوا و خورشيد و ماه و ستارگان و ابرها و گياهان و حيوانات و غيره. و مراد از «من لستم له

ص:184

برازقين» همۀ روزى خواران روى زمين است از اجنّه و پريان و حيوانات و نباتات كه همه به تناسب اقتضاى وجودى خود روزى خوارند.

وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ «21» وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ «22» وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِى وَنُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوَارِثُونَ «23» وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ «24» وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

خزائن: جمع خِزانه و خزينه، محل ذخيرۀ كالا. لواقح: جمع لاقحه، حامل و باردار؛ و جمع لاقحه به معناى مُلقِحه يعنى تلقيح كننده؛ حال مقدّره از رياح است. سقاه و أسقاه الماء: آب به او نوشانيد.

تفسير:

وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

يعنى: و هيچ چيزى نيست مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه اى معين نازل نمى كنيم.

مراد از «شىء» در اين جا همۀ چيزهايى است كه در اين گيتى به چشم مى خورد از نباتات و حيوانات و آدميان و غير آنها از انواع ماهيّاتى كه قابل وجود است. و مراد از «خزائن» مواد اوليّۀ آن است كه در جهان پراكنده است و از اجتماع و تركب آنها آن شىء

ص:185

پديد مى آيد. و مراد از اين كه نزد خداست آن است كه تحت ارادۀ اوست و مخلوق يا تحت كلمۀ «كُن» است. و مراد از «تنزيل» آفريدن يعنى جمع كردن مواد و تركب بخشيدن و فعليت وجودى دادن به آن است كه گويى از مقام والاى واجب الوجود به صحنۀ امكان، فرود آمده است. و مراد از «قَدَر معلوم» معيّن بودن حدود آن است از نظر مصداق و كمّ و كِيف آن.

و حاصل آيه اين است كه چيزى از موجودات يا انواع قابل وجود در اين گيتى خواه از ارزاق يا غير آن نيست جز آن كه مواد اوليۀ آن در نزد خدا و تحت ارادۀ اوست، و هر چند پراكنده در جهان باشد ولى خلق و توليد آن محدود است و ميزان معلومى طبق اقتضاءات و مصالح نظام اتمّ دارد. مثلاً خزاين گندم مواد اوليۀ آن است از بذر و قواى زمينى و نزول باران و تابش خورشيد و وزش نسيم و غيره است و تا آن حد كه خدا بخواهد توليد مى شود. و آيۀ شريفه را معانى ديگرى گفته اند كه ما به اين معنا قناعت كرديم.

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ

يعنى: و ما بادها و نسيم ها را در حالى كه باردار است و تلقيح كننده، فرستاديم.

مراد اين است كه بادها را كه به واسطۀ حمل ابرهاى متراكم بارى سنگين بر دوش دارند وزانديم تا ابرها را به وسيلۀ توليد سرما و انباشتن روى هم باردار نمايد، و يا گياهان و درختان را به ريزش باران باردار كند، و يا آن كه به نقل ذرّات تلقيح از ذكور به اناث، آنها را باردار نمايد.

فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ

يعنى: پس ما از آسمان و جانب بالاى سرتان آبى نازل كرديم و شما را بدان سيراب نموديم و شما نبوديد كه آن را ذخيره كرده باشيد. يعنى شما نبوديد كه آن همه آب ها را در ابرهاى متراكم به صورت باران يا برف يا تگرگ ذخيره كرده باشيد تا صدها فرسخ از محلى به محلى نقل دهيد و فرو ريزيد. و يا آن كه آن را در زير سطوح زمين ذخيره كرده باشيد كه پيوسته به صورت چشمه و رود و غدير ظاهر گردد و مورد مصرف قرار دهيد.

وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِى وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ

ص:186

يعنى به يقين اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم، و اين ماييم كه وارث همه ايم.

مراد اين است كه زنده كردن هر موجود قابل حيات در آن حد از حيات كه دارد از نبات و حيوان و انسان به دست ماست، و نيز ميراندن هر قابل مرگ در حد خويش به ارادۀ ماست. و مراد از وارث بودن خدا، بقاى ذات اقدس او پس از مرگ همه است كه مجموع آنچه ترك كرده اند از آنِ خدا خواهد بود هر چند در حال حياتشان نيز حقيقتاً از آنِ خدا بوده است.

وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ

خطاب به موجودين بشر در حال نزول اين آيات است.

يعنى: حقيقت اين است كه ما به گذشتگان شما از پيش علم داشتيم و به آيندگانتان نيز علم داشتيم. مراد اين است كه همۀ گذشتگان بشر از آغاز خلقتشان تا حال با تمام خصوصياتشان در علم ازلى ما ثابت و در لوح محفوظ ما مندرج است، و همۀ آيندگانشان نيز با خصوصياتشان نزد ما از پيش معلوم و در لوح مندرج است.

وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: و بى ترديد پروردگار تو همۀ آنها را، يعنى پيشينيان و پسينيان را، در روز رستاخيز گردآورى خواهد نمود. مراد آن كه افراد بشر را از نخستين آفريده تا آخرين آنها كه بر حسب طول زمان و بُعد مكان پراكنده اند در يك زمان و يك زمين جمع خواهد كرد و آن روز قيامت، و آن مكان صحنۀ محشر است.

زيرا خداوند داراى حكمت و دانش است. حكمتش مقتضى و علمش محيط به همه چيز است. يعنى به لحاظ آن كه از ازل تصميم گرفت كه بشر آفريند و كرۀ زمين را براى او مسكن موقت قرار دهد و تكاليفى به عنوان آزمايش به آنها متوجه كند، مطيعان را در محلّى پاداش و عاصيان را كيفر دهد، اين بساط دنيا را بگسترد. و چون همۀ مقدمات تمام شود حكمتش اقتضا دارد كه مسألۀ پاداش و كيفر را عملى كند، و علمش كه نافذ در همه چيز است و به مكلّفان احاطه دارد و تمام خصوصيات و كمّ و كيف اعمال قلبى و بدنى آنها را بدون جهل و شك و خلط و اشتباه مى داند، راه را براى پياده كردن هدف اصلى هموار نموده است.

ص:187

داستان سجده بر آدم و طرد شيطان

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «26» وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ «27» وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «28» فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ «29» فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ «30» إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ «31»

لغت و اعراب:

صلصال: گِل خشكيده كه صدا دهد. حَمَأ و حَمْأة: لاى گنديده. من حمأ صفت صلصال.

مسنون: بدبو. يا از سنَّ الطينَ: آن را سفال كرد، يا آن را صورت بندى نمود. سَموم: باد گرم. نار السموم اضافۀ موصوف به صفت است. جانّ: اسم جمع جنّ. سَوَّى الشىءَ: درست كرد آن را.

ابليس: عَلَم جنس است براى شيطان.

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما انسان را از گِل خشكيدۀ صدادارِ برگرفته از لاى بد بو آفريديم.

مراد از انسان در اين جا نخستين فرد از اين نوع است كه بدون سابقۀ مِثل و نمونه و به نحو اعجاز آفريده شده و جدّ اعلاى اين نوع قرار گرفته و به نام آدم و ابوالبشر ناميده شده، و هر صفتى در كيفيت خلقت براى او ذكر شود همسر وى كه او را حوّا و اُمّ البشر هم مى نامند

ص:188

در آن شريك است، و محتمل است كه در اين جا نيز هر دو مراد باشند.

و حاصل آيه اين است كه ما آدم ابوالبشر را در آغاز خلقت از گل و لايى كه به سبب ماندن در زير آب و مرور زمان رنگش تيره و بويش متعفّن شده بود برگرفتيم و اجزاى بدن پيش بينى شدۀ او را كه همان اعضاى ريز و درشت و ظاهرى و باطنى انسان بالفعل است جدا جدا از آن ساختيم، و سپس همه را تركيب بخشيده صورت بندى كرديم، و چون خشكيد و مجسمه و تنديس كامل انسان شد و همانند سفال و چينى صدا داد، از روح خويش يعنى روح مخلوق و منسوب به خود كه از اين جهت شرافت و قداست يافته در آن دميديم تا زنده شد و نخستين مصداق اين نوع به نحو اعجاز و خرق عادت به وجود آمد و به نام انسان و بشر ناميده شد.

وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ

يعنى: و طايفۀ اجنّه و پريان را پيش از انسان از آتشى بدون دود و نافذ در اجزا و درون اشيا آفريديم.

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

يعنى: و به يادآور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: به يقين تصميم دارم بشرى بيافرينم از گِل خشكى كه همانند سفال صدا دهد و متّخَذ و تركيب يافته از لاى بدبو و متعفّن باشد.

بايد دانست كه مراد از فرشتگان در اين جا ملأ اعلا و ساكنان عالم بالاست يا همۀ موجودين آنها در صفحۀ هستى، و هدف از خطاب آنها اعلان امرى است كه آن را اراده نموده و بر آن تصميم گرفته، لكن صلاح در اين ديده كه آن را به فرشتگانش نيز ابلاغ نمايد و با آنها مطرح سازد، چه آنكه آنها نزديك ترين موجودات محضر و مقربان درگاه و متصديان امور عالم تكوين و پياده كنندگان ارادۀ بالغه اش در شراشر اجزاى جهان اند.

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ

يعنى: پس چون او را درست كردم و در آن از روح خويش دميدم، سجده كنان در برابرش بيفتيد.

مراد از درست كردن، جمع كردن اعضاى پراكندۀ ساخته شده از لاى بدبو و

ص:189

تركيب بندى و تكميل تنديس كامل انسانى اوست كه آمادۀ نفخ روح گردد. و نسبت دادن خداوند روح او را به خود نسبت تشريفى است، يعنى روحى كه آن را خود بدون واسطه آفريدم و به گونه اى دقيق و رقيق و عجيب و حيرت زا قرار دادم كه احدى را توان درك حقيقت آن نيست، و اثر عجيب حيات به آن دادم كه با هر جسم ناچيزى تماس گيرد آن را حيات مى بخشد و موجودى زنده و پرارج مى سازد.

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ

يعنى: پس از صدور فرمان سجده از جانب خدا و حلول روح در آن مجسمه به نفخ الهى و مزيّن شدن صفحۀ وجود به قدوم نخستين مصداق انسان، همۀ فرشتگان يكسره به سجده افتادند، جز ابليس (كه هر چند از جنس آنها نبود لكن از پيش در ميان آنها و مشمول فرمان اسْجُدوا بود) كه ابا كرد و سر باز زد از اين كه همراه سجده كنندگان باشد.

اين ابليس جدّ اعلاى همۀ شياطين و ابالسه است و مدت مديدى پيش از اين حادثه در عالم بالا داخل فرشتگان مى زيست و به ظاهر با آنها عبادت مى كرد؛ باطنش سياه و پليد و مملوّ از كبر و استكبار و غرور و بدخواهى بود و تا آن حادثه، زمينۀ بروز خبث درونش پيش نيامده بود و اين دستور، نخستين امر امتحانى الهى دربارۀ او بود.

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ «32» قَالَ لَمْ أَكُن لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «33» قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ «34» وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ «35»

تفسير:

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ، قَالَ لَمْ أَكُن لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

ص:190

يعنى: خدا فرمود: اى ابليس، تو را چه شد و چه باعث شد كه همراه سجده كنندگان نباشى؟ ابليس گفت: هرگز مرا نسزد در برابر بشرى كه او را از گِل خشكِ فرا گرفته از لاى بدبو آفريده اى سجده كنم. مرادش اين است كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل، و آتش از گل بهتر است، پس تولد يافته از بهتر نيز بهتر است، و بهتر را نشايد در مقابل پست خضوع كند.

بايد دانست كه ابليس مى دانست مراد از سجود فرشتگان بر آدم، اكرام و احترام اتفاقى به شخص آدم نيست، بلكه آدم مقدمه بر نوع انسان در ضمن همۀ افراد و مصاديق اوست تا آن گاه كه نسلش باقى باشد. و امتناعش از سجده و خضوع در برابر نوع بوده نه شخص، يعنى امتناع و سرباز زدن از اين كه او و نسلش همانند فرشتگان زير نظر آنها يا نوع خاصى در مقابل آنها در خدمت اين نوع باشند و پيوسته مسخّر او، و مأمور به تأمين سعادت او در دنيا و آخرت، و حافظ او از كودكى تا آخر عمر، و متكفّل تقسيم روزى ميان اولاد او، و متصدى آوردن وحى آسمانى و دين و كتاب براى او، و نوشتن و تنظيم صحايف عمل هاى خير و شر او، و الهام و تشويق او به سوى خيرات و نهى او از ارتكاب شرور، و يار و ياور بودن براى او در مواقع حساس زندگى و گرفتارى ها و جنگ و نبردها، و دعا و استغفار براى گنهكاران او، و تصدى امر ميراندن و امور مربوطۀ او پس از مرگ در عالم برزخ و خاصه در صحنۀ قيامت و غير اينها.

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ، وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ

يعنى: خدا فرمود: پس، از ميان فرشتگان و از بهشت و از آسمان بيرون رو، زيرا تو رانده شده و مطرودى و بى ترديد لعنت و نفرين براى تو تا روز جزا ثابت و مسلّم است.

بايد دانست كه اجراى امر خداوند به بيرون شدن او بر عهدۀ فرشتگان بود كه پس از صدور فرمان «فاخرج منها» انجام يافت. و جملۀ «و إنّ عليك اللعنة» و عيد است از جانب خدا، و مراد لعنت هاى انشائى خدا و همۀ لعنت كنندگان از فرشتگان و آدميان و پريان است. و ظاهر «يوم الدين» روز قيامت و پس از نفخۀ دوم صور است كه بعد از آن فعليت لعنت ها يعنى عذاب موعود خواهد بود.

ص:191

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «36» قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ «37» إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ «38» قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «39» إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «40»

تفسير:

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: ابليس گفت: پروردگارا پس مرا مهلت ده تا روزى كه آنها برانگيخته مى شوند.

مرا و ذريّه و اولاد مرا تا نفخۀ دوم صور مميران و از مرگ مهلت ده. و ضمير جمع «يُبعَثون» راجع است به آدم و اولاد او هرچند در عبارت نگذشته اند، و ذكر اين ضمير شاهد آن است كه او فهميده بوده متعلَّق سجده و خضوع، خصوص آدم نيست، بلكه او و ذريّۀ او تا دامنۀ قيامت است. و علت اين درخواست چنان كه از تهديد بعدى وى معلوم مى شود سوءقصد نسبت به آنها و شروع به دشمنى و گرفتن انتقام از آنهاست، و نيز فرار از مرگ است كه اصلاً مرگ را نچشد، زيرا پس از روز بعث، مرگ خود مى ميرد و احدى را نمى گيرد.

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

يعنى: خدا فرمود: تو از مهلت يافتگانى، لكن تا روز وقت معين (اضافۀ روز به وقت، اضافۀ بيانيه است).

پس اصل درخواست ابليس پذيرفته شده و انتها و پايان آن روز معلوم در نزد خداست كه ظاهراً مراد نفخۀ اول است كه همۀ زنده ها در آن روز مى ميرند و شيطان هم مجال وسوسه پيدا نمى كند.

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: ابليس گفت: پروردگارا، بدين سبب كه مرا گمراه كردى من نيز به يقين براى آنها

ص:192

در روى اين زمين همۀ بدى ها و زشتى ها را مزيّن و آراسته خواهم نمود و آنها را يكسره گمراه خواهم كرد.

مراد ابليس بيرون كردن بشر از راه سعادت و قرار دادن او در راه شقاوت است. و مرادش از مزيّن نمودن اين است كه آنچه را دين و شرايع الهى و عقل سليم به بدى و زشتىِ آن حكم كرده، من در انظار آنها زيبا و نيكو و آراسته نشان خواهم داد.

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ

يعنى: مگر آن بندگان تو را از ميان آنها كه خالص و ناب شده اند.

استثنا مى كنم از اغوا بندگانى را كه در سايۀ تلبيه به دعوت تو و پذيرش پيامبران و شرايع تو و پياده كردن احكام تو، در جميع ابعاد انسانى خالص و ناب شده اند. و اين اخلاص را مى توان به خود آنها بالمباشره نسبت داد و به خدايشان بالتسبيب. و البته استثنا از اغواست نه از تزيين و نه از هر دو، زيرا اغوا، افكندن انسان در كفر و فسق است و مخلصان از آن دورند. و «تزيين»، وسوسه و القائات قلبى است كه دربارۀ همه هست.

قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ «41» إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ «42» وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ «43» لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ «44»

تفسير:

قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ

ظاهر كلام ابليس در اغوا كه آن را با كلمۀ «لاُغوينّهم» به نحو مؤكّد به خود نسبت داد ادعاى دو امر است: استقلال در اغواى اكثريت در مقابل ارادۀ خداوند، و سلطۀ تامّ بر مردم كه آنان را قهراً و جبراً اغوا خواهد نمود. و بنابراين «هذا» اشاره به امر هدايت و ضلالت

ص:193

بندگان است و «مستقيم» صفت «صراط» و «علىَّ» ظرف مستقرّ متعلّق به ثابتٌ، صفت ديگر صراط است.

معناى آيه: خدا فرمود: اين امر، يعنى راهنمايى بندگان و اعطاى اختيار به آنها، راهى است درست و مستقيم و بر عهدۀ من است. يعنى احدى را توان آن نيست با آن معارضه كند يا آن را تغيير دهد.

هفت در براى جهنم

إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ

اين آيه به منزلۀ تتميم آيۀ قبل است. يعنى: بى ترديد تو را بر بندگان من تسلّطى در اغوا نيست مگر گمراهانى كه در آغاز به اختيار خود از تو پيروى كرده اند. پس نه تو را استقلال در تسلّط است و نه آنها مجبور و مقهورند.

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ

يعنى: و حقّاً كه دوزخ وعده گاه همگى آنهاست. مراد آن كه خدا وعده داده كه پس از اتمام ايّام تكليف در دنيا و حضور در عالم آخرت براى حساب و محكوم شدن به استحقاق عذاب دائم، آنها را براى چشيدن عذاب هاى مورد استحقاقشان در دوزخ گرد آورد.

لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ

يعنى: جهنّم را هفت در است و براى هر درى بخشى از آنان تقسيم شده است.

مراد اين است كه از غاويان و گمراهان محكوم به جهنّم، براى ورود از هر درى عده اى تعيين شده اند، يعنى به تناسب نوع گناهشان از كفر و شرك و نفاق و فسق كبيره و صغيره و تضييع حق خدا و حق مردم و نحو اينها. و برخى گفته اند: مراد از ابواب در اين جا طبقات است، زيرا مساكن بهشتيان در عرض هم است و در فضاى آزاد، و مسكن هاى دوزخيان طبقه هايى روى هم و در طول هم، و هر چه طبقه پايين تر رود عذاب و شكنجه شديدتر است، و نخستين طبقۀ آن اختصاص به گنهكاران مسلمان در هر عصر دارد، يعنى كسانى كه اصول عقايدشان درست و جرمشان ارتكاب گناه فرعى است، و خروج از دوزخ تنها براى اين طبقه ممكن است. و آخرين طبقۀ آن مختص به منافقان در اصول است، چنان كه فرموده: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ [نساء، 145]. و البته اين طبقه بندى مطابق

ص:194

قاعده و حكم عقل است، زيرا مراتب عصيان و طغيان كه سبب حدوث عذاب است مختلف است، نظير شرك و نفاق و كفر و گناهان فرعى كبيره و صغيره.

متقين در بهشت

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ «45» ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ «46» وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ «47» لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ «48»

لغت و اعراب:

اُدخلوها به تقدير «يقال لهم». بسلام حال است از فاعل اُدخلوا به تقدير «سالمين» يا «مسلَّماً عليكم». آمنين نيز حال از فاعل است. غِلّ: كينه و غشّ و حسد. اخواناً و متقابلين حال اند از ضمير هُم. نَصَب: رنج و خستگى.

تفسير:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ، ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ

يعنى: بى ترديد پرهيزگاران در آن روز در ميان باغ ها و بهشت ها و چشمه سارها استقرار مى يابند. به آنان هنگام اجازۀ دخول از جانب خداوند، گفته مى شود: به سلامتى وارد اين باغ ها شويد در حالى كه مورد احترام و سلام فرشتگان قرار گرفته و در حالى كه در امن و امان باشيد. يعنى از همۀ حوادث ناگوار و آسيبى كه در دنيا مى رسيد از مرض و فقر و ترس و اندوه و دشمن، و حوادث آسمانى و مصايب زمينى و خاصه از مرگ و فنا و زوال و ناقص شدن نعمت و تمام گشتن عمر زندگى و غيره در امان خواهيد بود.

وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ

يعنى: و ما در آن جا آنچه در سينه هاى آنها از زندگى دنيا مانده بود از كينه و عداوت و حسد بركنده مى زداييم در حالى كه برادرانه بر روى تخت ها مقابل هم قرار مى گيرند.

لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ

ص:195

يعنى: هرگز آنها را در آن محيط، هيچ رنج و خستگى نمى رسد، و هيچ گاه آنها از آن مكان بيرون رانده نمى شوند.

خوف و رجا

نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «49» وَأَنَّ عَذَابِى هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ «50» وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ «51» إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ «52»

لغت و اعراب:

نبَّأه: خبر داد او را. ضيف: مهمان، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. اذ دخلوا متعلّق به محذوف، به تقدير «وليذكروا». وجِلَ - از باب عَلِم -: ترسيد.

تفسير:

نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، وَأَنَّ عَذَابِى هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ

يعنى: اى پيامبر، بندگان مرا خبر ده كه بى ترديد من بسيار آمرزنده و مهربانم. و اين كه عذاب من همان عذاب دردناك است، يعنى در دنيا و برزخ و آخرت.

در اين دو آيه خداوند ابتدا به نحو كلى از غفران و رحمت، و عذاب و عقاب خويش ياد كرده و سپس در آيات بعد به مصاديقى از غضب و رحمت در ضمن قصۀ ابراهيم و لوط اشاره فرموده و ذكرى از قوم شعيب و اصحاب حِجْر و قوم صالح نموده است.

داستان ابراهيم (ع)

وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ، إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ

يعنى: و نيز آنها را آگاه ساز از مهمانان ابراهيم (از حال عده اى از فرشتگان الهى كه به عنوان مهمان او و به منظور مأموريت براى اهلاك و نابود كردن شهرها و روستاهاى قوم لوط اعزام شده بودند و ضمناً مأمور ابلاغ بشارتى براى ابراهيم و همسرش بودند كه خدا آنها را فرزند يا فرزندانى خواهد داد) كه ياد كنند از هنگامى كه آن مهمانان بر ابراهيم وارد شدند و سلام گفتند، ابراهيم گفت: ما خانواده از شما بيمناكيم.

ص:196

ظاهر آيه اين است كه ابراهيم به جاى جواب سلام، اظهار خوف و ناراحتى كرده به جهت آن كه آنها نابهنگام و سرزده و بدون اجازه وارد خانه شده بودند و اين طرز ورود، رويۀ دشمن است.

قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ «53» قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَن مَسَّنِىَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ «54» قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ «55» قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ «56»

لغت و اعراب:

على أن مسّنى محتمل است عَلى به معناى مَعَ باشد. قَنطَ - از باب نَصَر و عَلِم -: مأيوس شد.

تفسير:

قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ، قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَن مَسَّنِىَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ

يعنى: مهمان ها گفتند: هرگز مترس، ما تو را به پسرى دانا مژده و بشارت مى دهيم.

نام اين فرزند چنان كه در آيۀ 112 سورۀ صافّات آمده اسحاق است: وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ. و ذكر صفت «عليم» اخبار از اين است كه در آينده داراى مقام نبوت و علم سماوى و دانا به كتاب هاى آسمانى پدر خود و ساير پيامبران خواهد بود.

ابراهيم گفت: آيا مرا مژده مى دهيد در حالى كه پيرى ام در رسيده و وجودم را فراگرفته! پس چه چيز را بشارت مى دهيد؟

و اين سخن به لحاظ آن بود كه بر حسب عادت و در آن سن كه قريب صد سال بود، يأس و نوميدى بر انسان چيره مى شود خاصه آن كه همسرش نيز نازا بود، و از اين رو به نحو استفهام انكارى گفت: به چه چيز مژده مى دهيد؟

ص:197

داستان لوط (ع)

قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ، قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ

يعنى: مهمان ها گفتند: ما تو را مژدۀ به حق و بشارت راستين داديم (زيرا علم آنها فرا گرفته از علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ بود و احتمال خلاف در آن محال بود) پس هرگز از نوميدشدگان مباش. ابراهيم گفت: و چه كسى است جز گمراهان كه از رحمت خدا نوميد گردد!

گويى ابراهيم خليل مى خواست در پاسخ فرشتگان بگويد: تعجب و استفهام انكارى من بر پايۀ عرف و عادت و سنّت جاريۀ حق در عالم تكوين است نه به لحاظ قدرت بالغۀ حق كه مسلّط بر خرق عادت و اعجاز در تكوين است چه رسد به خرق سنّت جاريه.

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ «57» قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ «58» إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ «59» إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ «60»

لغت و اعراب:

خَطْب: كار مهم و بزرگ. الّا آل لوط استثناى منقطع از قوم مجرمين. غَبَرَ - از باب نَصَر -:

مكث كرد و باقى ماند.

تفسير:

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ، قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ، إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ

ابراهيم خليل از اين كه واردين، مرسلون اند يعنى گروهى از فرشتگان الهى، و مناسب با بشارتِ يك فرزند يك نفر است نظير بشارت زكريا و مريم، دانست كه آنها را مأموريتى است مهم، از اين رو گفت: پس اى فرستادگان خدا، كار مهم و اصلى شما چيست؟ گفتند:

حقيقت اين است كه ما به سوى گروهى گنهكار فرستاده شده ايم، مگر خاندان لوط كه همۀ

ص:198

آنها را نجات خواهيم داد.

از استثناى آل لوط معلوم مى شود كه مراد از «مجرمين»، قوم لوط است و از اخبار به نجات آل لوط معلوم مى گردد كه همۀ آن قوم محكوم به هلاكت اند.

إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ

يعنى: از خاندان لوط استثنا مى كنيم زن او را كه مقدر كرده ايم حتماً او از بازماندگان است.

مراد از تقدير فرشتگان در اين جا تصميم گيرى پيش از مرحلۀ اجرا طبق دستور الهى است. يعنى ميان خود چنين نقشه كشيده ايم كه خاندان لوط را بيرون بريم و تنها زن او باقى بماند و به هلاكت رسد.

فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ «61» قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ «62» قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ «63» وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «64» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ «65» وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ «66»

لغت و اعراب:

منكَر: ناشناس. امترى فى الشىء: شك كرد در آن. اسراء: سير دادن در شب. قِطْع: قطعه و پاره اى از شىء. أدبار: جمع دُبُر، پشت سر. دابر: اصل و ريشۀ شىء. قضاء: حكم قطعى، به تقدير «قضينا موحياً اليه» به قرينۀ الى(1). جملۀ أنّ دابر بدل است از ذلك.

ص:199


1- . و در كتاب هاى لغت آمده: قضى الأمر اليه: أبلغه. (قضينا اليه ذلك الأمر: يعنى به او ابلاغ كرديم). پس مى تواند چيزى در تقدير نباشد.

تفسير:

فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ، قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ

يعنى: پس چون فرستاده هاى خدا نزد لوط و خاندانش آمدند، لوط گفت: شما گروهى ناشناس و بيگانه ايد.

اين سخن بدين جهت است كه لوط آنها را در قيافۀ پسرانى زيبا و جوان هايى با طراوت و خوش صورت ديد كه شباهتى به جوان هاى قوم خود نداشتند و مشاهدۀ چنين افرادى در محيط خانۀ خود با فساد اخلاقى اى كه قومش داشتند بسيار سخت بود.

قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ، وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: آنها گفتند: چنين نيست كه نسبت به شما ناشناس و مورد سوء ظن و مظنّۀ شر باشيم، بلكه ما همان را كه آنها در آن شك مى كردند و امرى حق و ثابت و غيرقابل ترديد است براى تو آورديم و حتماً ما راستگوييم.

مرادشان عذاب مقدّرى است كه خدا براى قوم لوط از ازل مقرر كرده و در لوح محفوظ مندرج نموده و آنها پيوسته هنگام اظهار لوط نبى در آن ترديد مى كردند و استهزا مى نمودند.

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ

يعنى: پس اى لوط، خانوادۀ خود را چون پاسى از شب گذشت حركت ده و تو خود دنبال آنها روانه شو، يعنى سرپرستى كن جا نمانند و يا بيراهه نروند، و كسى از شما التفات و توجه نكند، يعنى به پشت سر ننگرد كه مبادا حادثۀ دهشتناكى بيند و طاقت نياورد؛ و يا كنايه است از اين كه به مسكن خود بازنگردد. و به هر سو دستورتان دادند روانه شويد.

مراد دستور فرشتگان است كه آنها را به سوى مصر يا شام هدايت كنند.

وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ

يعنى: و ما اين حكم قطعى را به لوط وحى و ابلاغ نموديم و آن اين كه ريشۀ اين قوم بدون ترديد هنگامى كه وارد سپيده دم شوند بريده خواهد شد. مراد از دابر و ريشه، نسل و اولاد و مساكن و باغات و اموال و اعمال آنهاست كه همه منقطع گشت.

ص:200

وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ «67» قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ «68» وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ «69» قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ «70» قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِى إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «71» لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ «72»

لغت و اعراب:

استبشر بالشىء: خوشحال شد از آن. هؤلاء اسم اشاره براى جمع مذكر و مؤنث. ضيف:

مهمان، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. خِزْى: خوارى و رسوايى. عَمر و عُمر: زندگى، و چون لام قسم داخل شود مفتوح خوانده مى شود. عَمهَ زيدٌ - از باب مَنَع و عَلِم -: حيران و سرگردان شد.

تفسير:

وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ، وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ

يعنى: و اهل آن شهر در حالى كه خوشحالى مى كردند روى آوردند. آن شهر سدوم بود و مراد اين است كه جمعيتى به خانۀ لوط هجوم آوردند كه گويى همۀ اهل شهر بودند و دسته جمعى اظهار سرور مى كردند. و ظاهر اين است كه وارد حياط و خانۀ لوط شدند.

لوط پيامبر به آنها گفت: اين جوانان مهمان من اند، مرا مفتضح و رسوا مكنيد، و از خدا پروا نماييد و مرا خوار مسازيد. زيرا توهين و ايذاى مهمان توهين و ايذاى ميزبان است.

قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِى إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ

يعنى: قوم لوط گفتند: آيا ما تو را از جهانيان منع نكرده بوديم؟! يعنى از پناه دادن آنها و دفاع از ناموس آنها، و يا از ورود بيگانگان از هر جاى دنيا. لوط در اصرار بر دفاع و عدم توان از مدافعه گفت: اگر شما اهل شهوتيد و ميل آميزش داريد، اينان دختران من اند، يعنى با آنها ازدواج كنيد. و ممكن است مراد از «هؤلاء» همسران خود آنها باشد به لحاظ آن كه

ص:201

زن هاى ملت به حكم دختران پيامبرند، يعنى برويد با همسرانتان آميزش نماييد.

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: اى پيامبر، سوگند به جان تو كه آنها در مستى خود حيران و سرگردان بودند.

يعنى در مستى كفر و گناه و شهوترانى در كمال انحراف و غفلت زندگى مى كردند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ «73» فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ «74» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ «75» وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ «76» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ «77»

لغت و اعراب:

أشرَقَ الرجل: وقت طلوع خورشيد وارد شد.(1) ضميرهاى مؤنث در عاليها سافلها راجع اند به مدينه يا به مدائن و اراضى. سجّيل: سنگ مخصوص يا گِل متحجّر. و در قاموس است: سجّيل حجارة كالمدر معرَّب سنگ گِل. تَوَسَّمَ الشىءَ: به فراست دريافت آن را. مقيم:

ثابت و مستمر.

تفسير:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ، فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا

معناى فاء تفريع كه بر سر أخَذَتْهُم درآمده اين است كه پس از آن كه فرستادگان خدا خبر هلاكت قوم را دادند و به لوط و خاندانش دستور بيرون شدن از شهر و ديار را ابلاغ نمودند و آنها از آن شهر و محيط بيرون شدند و اين كار تا نزديكى طلوع خورشيد طول كشيد، صيحۀ آسمانى كه گفته شده به وسيلۀ جبرئيل يا به خلق صوت در آن منطقه بوده، آن قوم را به هنگام ورود روز فرا گرفت. و ظاهراً از شدت صيحه احدى از جانداران باقى نماند.

ص:202


1- . وارد وقت طلوع خورشيد شد، صبح كرد.

و پس از آن صيحه آن شهر را زير و رو كرديم. مراد اين است كه شهر سدوم يا همۀ شهرها و روستاهايى را كه گرفتار آن مرض و گناه بودند از عمق نامعلومى بالا برديم و وارونه كرديم كه سطح شهر در زير، و عمق آن در رو قرار گرفت.

وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ

يعنى: پس از هلاكتِ همه با صيحه و پيش از زير و رو شدن، پاره هاى سنگ بر آنها باريديم. و يا آن كه پس از صيحه و زير و رو كردن محل، سنگ پاره ها را بر زمينِ زير و رو شدۀ آنها بارانديم. (1)إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ، وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ

يعنى: در آن محل و مكان، بى ترديد نشانه هايى است براى كسانى كه فكر مى كنند و حقايق را به فراست درمى يابند. و به يقين آن منطقه و شهر و روستا اكنون بر سر راهى است ميان مكه و شام كه مقيم است و پيوسته محل رفت و آمد است. يعنى بايد مردم در آن سير كنند و دقت نمايند و متنبّه شوند.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و نيز در آن ماجرا و حادثه نشانه اى است براى مؤمنان و گروندگان.

ظاهراً اسم اشاره در «انَّ فى ذلك» اول، اشاره به منطقه و مكان هاى حادثه است كه علايم و نشانه هاى حادثه در آن جا زياد است و انسان هاى متوسّم و تيزبين درك مى كنند و از اين جهت «آيات» جمع آمده است، و در «انّ فى ذلك» اين آيه اشاره به وقوع حادثه است كه دلالت بر توحيد و قدرت و عظمت خدا دارد و مؤمنان به نور ايمان بدان پى مى برند، از اين جهت مفرد آمده است.

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ «78» فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ «79»

ص:203


1- . اين تفسير مبنى بر كلمۀ عليها به جاى عليهم است كه در سورۀ هود، آيۀ 82 آمده است.

لغت و اعراب:

و ان كان ان مخفّفه است به قرينۀ دخول لام در خبر كان، به تقدير «انّ الشأن كان كذا».

أيِكَ الشجرُ - از باب عَلِم -: انبوه و متراكم و درهم گشت. مرجع ضمير تثنيه در و انّهما لبامام مسكن قوم لوط و ايكۀ قوم شعيب است، و باء بامام به معناى عَلى است، و امام به معناى راهنما و وسيلۀ هدايت و مراد راه و جاده و يا لوح محفوظ است.

قوم شعيب (ع)

تفسير:

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ، فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ

اين آيه اشاره به قوم شعيب پيامبر است كه در سرزمينى پر بركت و مملو از درختان و در ميان جنگلى طبيعى يا مصنوعى زندگى مى كردند. شعيب نبى كه در دعوت، قوى و در سخن، خطيب بود، از دعوت آنها فروگذارى نكرد، لكن آنها نپذيرفتند و طغيان نمودند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه اهل ايكه يعنى صاحبان باغ هاى انبوه با درختان سر به هم آورده، سخت ستمكار بودند. يعنى مشرك بودند كه ستم به خدا مى كردند و دعوت پيامبر را رد مى نمودند كه ستم به او و شريعت او و به نفس خويش بود. در نتيجه ما از آنها انتقام گرفتيم. يعنى گرماى شديد طاقت فرسايى را هفت شبانه روز بر آنها مسلط كرديم، سپس ابرى بر آنها فرستاديم كه از شدت گرما بدان پناهنده گشتند و به ناگاه آتش پاره هايى مشابه برف بر آنها بارانديم كه همه خاكستر شدند. و البته هر دو محل و موضع عذاب بر سر راهى روشن و پر تردد قرار دارند.

سدوم شهر لوط ميان مكه و شام و اَيكه شهر شعيب ميان مدينه و شام است. و ممكن است مراد از «امام مبين» لوح محفوظ باشد، يعنى منطقۀ هلاكت قوم لوط و قوم شعيب با نقشۀ كامل و حوادث و سرگذشت دقيق در لوح محفوظ الهى كه مرجع و رهنما و هدايت گر فرشتگان ملأ اعلى است، ثابت و مندرج است.

ص:204

قوم ثمود

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ «80» وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ «81» وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ «82» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ «83» فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ «84»

لغت و اعراب:

اصحاب حِجر قوم ثمود و امت صالح پيامبرند و حِجر نام شهر آنهاست. نَحَتَ العودَ - از باب ضَرَبَ -: تراشيد چوب را.

تفسير:

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ، وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه اهالى شهر حجر، مسكن ثمود قوم صالح همۀ فرستادگان ما را تكذيب نمودند (يعنى آنها با تكذيب صالح پيامبر گويى همۀ پيامبران را انكار نمودند، زيرا مرسلين همگى از جانب يك مبدأ و براى ابلاغ يك دين و يك هدف آمده اند و انكار يكى به منزلۀ انكار همه است. و ممكن است قوم صالح از شدت طغيان همه را منكر شده اند)، و ما آيات خود را به آنها داديم ولى آنها پيوسته از آيات ما روگردان بودند.

مراد از «آيات» معجزاتى است كه به دست صالح ظهور كرد از تولد شتر به نحو خرق عادت و خوردن قسمت عظيمى از آب چشمه، و دادن شير براى همۀ طايفه. و ممكن است مراد از آيات، احكام و قوانين آسمانى باشد كه هر يك آيۀ الهى بود و مردم از همه اعراض كردند.

وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ، فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ

ص:205

يعنى: و آنها پيوسته در دل كوه ها خانه هايى براى خود مى تراشيدند و در سكونت و استفادۀ از آنها در ايمنى بودند، يعنى از فروريزى سقف و تأثير زمين لرزه و نقب دزدان و تخريب دشمنان آسوده بودند. پس به ناگاه صيحه اى از آسمان آنها را در حالى كه وارد صبح مى شدند فرا گرفت، و آنچه در طول عمر كسب مى كردند (از اموال و خدم و حشم و سپاه و وسايل دفاعى) عذابى را از آنها دفع نكرد.

فرامين و آموزش هايى به پيامبر

وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ «85» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ «86» وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ «87»

لغت و اعراب:

صَفَحَ عنه - از باب مَنَع -: روى گرداند و اعراض نمود از او. مثانى: جمع مثنى، مصدر ميمى است يعنى مكرّر. من المثانى مِن تبيينيه است يا تبعيضيه، به تقدير «سبعاً هى المثانى» يا «هى بعض المثانى».

تفسير:

وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: و ما آسمان ها و اين زمين و آنچه را در ميان آنهاست (از هوا و فضا و جوّ غيرمتناهى و فرشتگان و آدميان و پريان و غير آنها) نيافريديم مگر به حق و درستى و هدفى والا و برتر، و غرضى صحيح و عقلانى، و حكمتى بالغ و رسا، و نه بر باطل و لغو و بى هدف. و ذكر اين مطلب پس از بيان هلاكت طاغيان، مبيِّن اين است كه مهلت دادن به طاغيان و مفسدان پس از يأس از تنبّهشان برخلاف هدف مقدس اصلى است و مقتضاى

ص:206

حكمت بالغۀ نابودى آنهاست.

وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ

يعنى: و حتماً روز قيامت خواهد آمد؛ پس اى پيامبر، به طرزى نيكو و عاقلانه از آنها روى گردان.

جملۀ اول در اين جا به منزلۀ تعليل جملۀ دوم است. يعنى در برابر كردار ظالمانه و بدشان، روش خشن و عكس العمل كيفرى نشان مده، زيرا در قيامت به حسابشان مى رسيم.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ

يعنى: همانا پروردگار تو خلّاق داناست.

خلّاق يعنى توانا در آفرينش، مخترع بى نظير، مبتكر بى بديل، آفرينندۀ بدون تقليد و خالق منحصر به فرد و يگانه در ايجاد و خلق جواهر به گونه اى كه هر چه ديگران كنند، از قبيل خلق در اعراض و مونتاژ از خلق اول است. و عليم يعنى داناى مطلق و بدون قيد كه همۀ آنچه مى بينى بخشى از آن است وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ [بقره، 29].

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما تو را هفت تا از تكرار شده ها و قرآنى عظيم داديم.

طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراد از «سبع» سورۀ حمد است كه به اتفاق فريقين هفت آيه است، و كلمۀ «مِن» براى تبيين است يا براى تبعيض، و حاصل آيه بنابر تبيين چنين است: ما به تو سورۀ حمد داديم كه هفت آيه است و خود مثانى است كه در هر نمازى واجب يا مستحب حداقل دوبار بايد خوانده شود و نماز بدون آن نماز نيست. و بنابر تبعيض، معنا چنين است: ما تو را سورۀ حمد داديم كه جزء اين كتاب است كه خود آن نيز مثانى است: كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ [زمر، 23] يعنى سوره ها و آيه هاى آن بيان يكديگر است كه گويى اعاده و تكرار مى شوند. و نيز تو را قرآنى بزرگ داديم.

و ذكر فاتحة الكتاب كه سوره است و جزء، و قرآن عظيم كه مجموع است و كلّ، در مقام امتنان به طايفۀ بشرى، دليل كمال عظمت و قداست و ارتفاع مقام اين دو نعمت است به

ص:207

گونه اى كه نتوان تصور كرد.

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ «88» وَقُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ «89» كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ «90» الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ «91» فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «92» عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ «93»

لغت و اعراب:

مَدَّ بصرَه الى الشىء - از باب نَصَر -: باز كرد به سوى آن چشم خود را و به دقت نگريست. ازواج: جمع زوج، جفت و صنف. خَفَضَ الشىءَ: پايين آورد آن را. كما أنزلنا متعلق است به فعل محذوف، به تقدير «ننزّل عليكم العذاب». مقتسم: قسمت كننده. عضين: جمع عِضَة مخفّف عِضوَة، قطعه و پاره پارۀ شىء، مانند سنين جمع سنة.

تفسير:

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ

يعنى: اى پيامبر، هرگز چشمان خود را مدوز و خيره خيره منگر به سوى آنچه به اصناف و گروه هايى از آنها يعنى مشركان و كفّار، داده ايم. مراد ثروت هاى دنيوى آنهاست كه ديگران بدان چشم مى دوختند و آرزو مى كردند از چارپايان و باغات و مزارع و فرزندان. و نيز هيچ گاه بر حال آنها اندوهگين مباش. يعنى غم مخور كه چرا دعوت حق را نمى پذيرند و اصرار بر انكار دارند و دين و وسايل كمال انسانى را از دست مى دهند و براى روز واپسين، عذاب بى پايان فراهم مى كنند؟!

وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ

ص:208

يعنى: و اى پيامبر، در مقابل مؤمنان و گروندگان به دين و كتابت تواضع كن و بال فرود آر.

اين تعبير كنايه است، زيرا مرغ در برابر جوجه هاى خود براى جمع آورى آنها زير پر و بال، بال هاى خود را پايين مى اندازد. و غرض آن كه براى جذب مؤمنان و تعليم و تربيت آنها فروتنى كامل انجام ده.

وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ، كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ

يعنى: و اى پيامبر، به مشركانِ وقت نزول اين آيه بگو كه من به يقين بيم دهندۀ آشكارم و خدايم مى گويد كه ما بر شما عذاب مى فرستيم همانند آن كه بر قسمت كنندگان فرستاديم، آنها كه اين قرآن را پاره پاره كردند.

مراد از آنها مشركان مكه در اوايل بعثت است كه به عنوان ردّ و استهزا قرآن را به چند قسمت تقسيم مى كردند و مى گفتند: قسمتى از آن جادو، و قسمتى افسانه هاى پيشينيان و پاره اى شعر، و پاره اى كهانت و برخى دروغ و خلاف واقع است. و يا آن كه آنها برخى را پذيرفته و برخى را انكار مى كردند. و همۀ اين اشخاص به تدريج در مرأى و منظر سايرين به عذاب هاى مختلف هلاك شدند. و اين تهديد و انذار دربارۀ پيروان آنهاست.

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، سوگند به پروردگارت كه بى ترديد همگىِ آنها را در روز واپسين از آنچه مى كردند مورد سؤال و بازجويى قرار خواهيم داد. يعنى از آنها به سؤال توبيخى و تحقيرى و اهانتى از همۀ آنچه در دنيا مى كرده اند خواهيم پرسيد، از شرك و كفر و نفاق و عناد درونى، و فسق و كباير عملى، و از آنچه عليه دعوت خدا و رسول او و مسلمين توطئه و فعاليت و نبرد نموده اند.

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «94» إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ «95» الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «96»

ص:209

تفسير:

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ

كلمه فاء دلالت بر تفريع آيه بر امور گذشته دارد، يعنى لزوم ابلاغ توحيد و اعراض از درگيرى با آنها و انذارشان از عذاب موعود.

معناى آيه: پس اى پيامبر، آنچه را كه بدان مأمور مى شوى آشكارا بيان كن و به جامعه برسان، يعنى توحيد ذاتى و ربوبى را و نفى شرك در ابعاد مختلف را و دعوت به پذيرش شريعت الهى و كتاب آسمانى را. و نيز اعراض كن و روى برتاب از مشركان، يعنى از ستيزه و نبرد با آنها، زيرا اين شهر فعلاً جاى مبارزه و اين زمان فعلاً وقت مبارزه و اين گروندگان را فعلاً توان مبارزه نيست. و اين آيه به منزلۀ تأكيد بر صفح در آيۀ 85 است.

إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ، الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما بدون شك، شر و فساد استهزاكنندگان را كه به پيروى از سران خود انجام مى دهند از تو دور ساختيم، همانها كه با وجود خداوند معبود ديگرى براى خود قرار مى دهند، پس آنها به زودى خواهند دانست.

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ «97» فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ «98» وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ «99»

تفسير:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ

يعنى: در حقيقت مى دانيم كه تو بى ترديد سينه ات به خاطر آنچه آنها مى گويند، تنگ مى شود. يعنى آنچه كفّار و مشركان قريش و اهل مكه مى گويند، نظير سخنان كفرآميز، تعريف و توصيف بت هاى معبود خود، دادن شعارهاى باطل به نفع آنها، انكار و تكذيب معجزات و كتاب آسمانى تو. و اين كلام، تسليت و تشفّى قلب پيامبر اسلام است كه

ص:210

نظيرش در سوره هاى مكى بسيار است، زيرا فشار روحى بر آن حضرت در مكه زياد بود.

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، پروردگارت را همراه حمد تسبيح كن و از سجده كنندگان باش.

توأم با اثبات همۀ صفات جلال و جمال براى پروردگار در مرحلۀ اعتقاد و گفتار، و اثبات همۀ عمل هاى خير در جهان تكوين براى او، هر عيب و نقص را از حيث اعتقاد و گفتار از او دور كن و او را منزه و مقدس بدان و به تناسب مقام او در برابرش خضوع تكوينى و سجدۀ تشريعى كن.

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ

يعنى: و پروردگار خود را تا آن گاه كه برايت يقين بيايد پرستش نما.

مراد از يقين، امر متيقّن و حتمى است يعنى مرگى كه همۀ صاحبان حيات را درخواهد يافت؛ فرد فرد انسان ها را به تدريج و مجتمع آنها را در خاتمۀ جهان دفعتاً و يكجا.

84/9/7

***

ص:211

ص:212

سورۀ نحل

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «1» يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ «2» خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «3»

لغت و اعراب:

فلاتستعجلوه ضمير منصوب راجع است به امر يا به اللّه. روح موجودى است به غايت لطيف و نورانى و سماوى كه با هر جسمى تماس گيرد آن را حيات مى بخشد. بالروح باء معيّت است. من أمره يعنى بِأمرِه و لِأجْلِ أمرِه. مَن موصوله منطبق بر پيامبران است. أن أنذروا به تقدير «يوصيهم أن أنذروا». سماء: آنچه بالاى سر است.

بشارت به پيروزى در جنگ بدر

تفسير:

أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ

صدر اين سوره تا آيۀ 41 نشان مى دهد كه در مكه در اواخر اقامت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ص:213

نازل شده به قرينۀ وعده به نزديك شدن شكست مشركان كه اشاره به غزوۀ بدر است كه در اوايل هجرت در مدينه واقع شد. و از آيۀ 41 به بعد دلالت دارد كه در مدينه نازل شده به قرينۀ اين كه از حال كسانى كه هجرت كرده اند و جهاد مى كنند سخن گفته است و اين پس از هجرت است. پس صدر سوره مكّى و باقى مدنى است.

معناى آيه: امر و فرمان خدا فرا رسيد، پس شتاب در آمدن آن نكنيد.

اين خطاب به مشركان است و مراد رسيدن فرمان خدا به جنگ بدر و شكست فاحش و تاريخى مشركان است، و خبر از نزديكى آن مى دهد به نحوى كه گويى فرارسيده و مشركان به عنوان استهزا تعجيل در آمدن آن داشتند.

سخنى با مشركان

سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

اين جمله مستأنفه و به عنوان التفات از خطاب به غيبت است و اشاره به اين كه توهم نشود بتان قريش مى توانند از آنچه خدا وعده داده جلوگيرى كنند، بلكه خداوند منزه و برتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.

يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ

يعنى: خداوند، فرشتگان خود را همراه روح به دستور خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد فرومى فرستد و آنها را توصيه مى كند كه به مردم ابلاغ و تعليم نماييد كه معبودى جز من وجود ندارد، پس از من پروا كنيد و تقوا ورزيد.

مراد از روح در اين جا دين و شريعت و كتاب آسمانى است، زيرا همان گونه كه روح، بدن را زنده مى كند آنها هم به پيكر جامعۀ بشرى حيات مى بخشند و مجتمع انسانى را از نظر عقايد و باورها و حالات و ملكات و آداب و رفتار، زنده و با طراوت مى سازند. و مراد از «من يشاء» پيامبران و رسولان الهى است.

خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: خدايى كه آسمان ها و اين زمين را به حق و هدفى درست و والا آفريده است. مراد از آسمان ها ستارگان و كرات فوق است كه هر يك سماء است، يا طبقات هفتگانه به اصطلاح شرع است. و الف لام «الأرض» عهد حضورى و اشاره به اين زمين، يا جنس است بنابراين كه كرۀ زمين نيز متعدد است. و خداوند برتر است از آنچه براى او

ص:214

شريك قرار مى دهند.

نعمت هاى خدا براى بشر

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ «4» وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «5» وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ «6»

لغت و اعراب:

اَنعام: جمع نَعَم، چهارپايان چهارگانۀ اهلى و وحشى(1) يعنى شتر و گاو و گوسفند و بز.

دَفِئَ الشىءُ - از باب عَلِم -: گرم شد، دِفْء: گرما. أراحَ الدابّةَ: حيوان را از صحرا به مُراح يعنى خوابگاه خود آورد. سَرَحَ الماشيةَ - از باب مَنَع -: حيوان را از خوابگاه به صحرا برد.

تفسير:

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ

يعنى: خداوند انسان را از نطفه آفريد. مراد آفريدن نسل دو انسان اولى است كه جدّ و جدّۀ اعلاى او هستند، از مايع مخصوصى كه در صلب پدر و رحم مادر او پديد مى آيد و از امتزاج آنها پس از طى مراحلى از حركت تكاملى جنين پيدا مى شود و پس از تولد و سير حالات و كمالاتى به رتبۀ بلوغ مى رسد. «فاذا هو خصيم مبين» يعنى پس به ناگاه مى بينى كه او در مقام دفاع از حقوق خود، ستيزه گرى قوى و مجادله كننده اى آشكار مى گردد.

وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: و نيز خداوند، چهارپايان را آفريد كه براى شما در آفرينش آنها گرمى است، گرمى بدن به وسيلۀ پشم و كرك آنها، و گرمى زندگى به خاطر نگهدارى و استفادۀ متنوع از

ص:215


1- . يا نر و ماده.

آنها. و شما را نيز در آنها سودهايى است از شير و پشم و موى و كرك و فضولات و گوشت و پوست و انواع ديگر استفاده ها. و نيز از آنها مى خوريد، يعنى يكى از مهم ترين قسمت هاى غذاى شما گوشت آنهاست. و مراد از «انعام» چهارپايان هشت گانه است:

وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ [زمر، 6] يعنى شتر و گاو و گوسفند و بز از اهلى و وحشى. (1)وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ

يعنى: و براى شما روستاييان و دامداران هنگامى كه آنها را شامگاهان از صحرا بازمى گردانيد و صبحگاهان به چراگاه مى فرستيد، جمال و آرايش و شكوه در زندگى است.

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ «7» وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «8»

لغت و اعراب:

شِقّ: مشقّت. خيل اسم جمع اسب است. بغال: جمع بَغْل، استر. حمير: جمع حمار. و نصب اين سه كلمه به تقدير «خَلَق» است. زينةً مفعولٌ له و عطف است به محل لتركبوها به تقدير «لركوبكم و للزينة».

تفسير:

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و آن چهارپايان - نوع شتر از ميان آنها - كالاهاى سنگين شما را به سوى شهر و روستايى برمى دارد و مى رساند كه اگر خود به پاى خويش آن جا مى رفتيد جز با مشقّت و

ص:216


1- . يا نر و ماده.

تحمل دشوارى نمى رسيديد. به يقين پروردگار شما بسيار رئوف و مهربان است.

وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: و خداوند اسبان و استران و خران را نيز آفريد تا سوار شويد و براى شما زينت و آرايش و تجمل زندگى باشد، و خدا در آينده چيزهايى خواهد آفريد كه نمى دانيد.

اين جمله اشاره است به وسايط نقليۀ موتورى از زمينى و دريايى و هوايى كه در عصر نزول آيه نبوده و تا امروز انواع مختلفى پيدا شده و نيز پيدا خواهد شد. و نسبت آفرينش آنها به خدا به تسبيب است كه مواد اوليۀ آنها را در زمين قرار داده و فكر و ابتكار ساختن آنها را به بشر عنايت كرده كه مباشرتاً انجام دهد.

وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ «9» هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ «10» يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «11»

لغت و اعراب:

قصْد: استقامت، مصدر به معناى فاعل است و اضافۀ آن به سبيل اضافۀ صفت به موصوف است. جائر: منحرف از حق و عدالت. لكم منه شراب جار و مجرورها خبر و شراب مبتداست. شجر: گياه و درخت. أسامَ الماشيةَ: حيوان را به چراگاه برد.

تفسير:

وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و ارائه و نشان دادن راه مستقيم بر عهدۀ خداوند است (مراد راه معنوى در عقايد

ص:217

و اخلاق و رفتار است كه طبق قاعدۀ لطف بر او واجب است مجتمع بشرى را بدان راهنمايى نمايد، و اين آيه نظير إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى [ليل، 12] است.) و برخى از راه ها جائر و منحرف است، يعنى در همۀ ابعاد انسانى نظير شرك و كفر كه انحراف در اصول، و فسق و گناهان كبيره كه انحراف در اعمال است. و اگر خدا مى خواست، همۀ شما بشرها را بدون استثنا به ارادۀ حتمى و به نحو جبر و اكراه هدايت مى كرد. يعنى ولكن خداوند بنا ندارد بشر را در كارهاى ارادى خويش چه در ماديات و چه در معنويات در اعمال قلبى يا بدنى مجبور نمايد، بلكه دنيا خانۀ اختيار است.

هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ

يعنى: خدا كسى است كه از آسمان، يعنى از بالاى سرتان، آبى نازل كرد به صورت باران و برف و تگرگ، كه از آن براى شما آب هاى آشاميدنى است (اشاره به اين كه در هر جاى زمين آب بنوشيد خواه از چشمه و رود و نهر بزرگ و خواه از چاه هاى عميق و غيرعميق، از همان آبى است كه از بالاى سرتان فرو ريخته است) و از آن آب، درخت و گياهى است كه در ميان آن، يعنى در ميان انبوه درختان و چمن ها و علفزارها و فضاهاى سرسبزى كه همه به بركت آن آب پديد آمده، حيوانات و مواشى خود را مى چرانيد.

يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: به وسيلۀ آن آب براى شما كشت و زرع و درخت زيتون و درختان خرما و انگور، و ميوۀ زيتون و خرما و انگور، و از هر نوع ميوه جات و حاصل گياهان مى روياند.

حقيقت اين است كه در اين كار نشانه اى است براى گروهى كه فكر مى كنند و مى انديشند.

كلمۀ «ذلك» در جملۀ اخير اشاره است به انزال آب و استفادۀ بشر و گياه از آن و يافتن حيات به وسيلۀ آن كه هر يك نشانۀ روشنى بر توحيد و قدرت و حكمت و رحمت اوست. و «يتفكرون» اشاره است به اين كه مى انديشند كه اين همه آب از كجا سرچشمه گرفته، و چگونه از دريايى شور برخاسته و مسافت هايى بس دراز پيموده، و كجا و كى شيرين شده، و چگونه به مناطق نيازمند اين كره عادلانه قسمت

ص:218

شده، و چگونه از يك نوع آب و يك قطعه زمين درختان مختلف و نباتات گوناگون با اختلاف رنگ و بو و طعم و هيئت و خواص و آثار روييده، و چرا و به چه حكمتى گاهى در جريان ابرها و تقسيم آب ها و كيفيت ريزش آنها و در تقسيم حاصل ها و ثمرات، اختلال و خلاف نظم رخ داده و جريانى ناروا و خلاف صلاح و زيانبار و فسادآور پيش آمده است!

وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «12» وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ «13» وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «14»

لغت و اعراب:

والنجوم مسخّرات مبتدا و خبر است. ذَرَأَ الشىءَ: آفريد آن را. الوان: جمع لون، رنگ، نوع و صنف شىء. و ما ذرأ عطف است به الليل در آيۀ قبل. (1)طرىّ: تر و تازه. حِلية: وسيلۀ آرايش از فلزات و احجار كريمه و غيره. مَخَرَ الماءَ - از باب نَصَر و مَنَع -: شكافت آن را.

مواخر: جمع ماخر و ماخرة، شكافنده. ولتبتغوا عطف است به محذوف، به تقدير «لتنتفعوا بها و لتبتغوا».

ص:219


1- . در مجمع البيان آمده است: ما ذرأ منصوب است به فعل مقدر، به تقدير «و خلق ما ذرأ».

تفسير:

وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ

يعنى: و براى شما شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر و رام نمود. او كرۀ زمين و مسكن اصلى شما را در برابر خورشيد به حركت وضعى درآورد تا شب و روز پديد آيد و به نفع شما رام گردد، و نيز خورشيد و ماه را به ارادۀ حتمى خود رام نمود كه حركت مستقيم و مستدير كنند و به تناوب در روز و شب شما را نور دهند و از تابش خود اجساد شما و هوا و خاك و گياه و حيوانات را نيرو بخشند و تربيت كنند. و نيز همۀ ستارگان نزديك و دور كه در منظومه هاى شمسى و كهكشان ها قرار دارند مسخّر فرمان و رام ارادۀ اويند.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

يعنى: در اين تسخير نشانه هايى است براى گروهى كه مى انديشند. زيرا تسخير اين امور در ضمن تسخير شراشر اجزاى عالم هستى است كه بسيار عظيم و عجيب و بهت آور و فوق توان درك بشر است، و جملگى آيه و نشانه است بر توحيد ذات و عظمت و علم و قدرت و سلطۀ تام و حكمت خداوند در نزد كسانى كه مى انديشند.

وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: و نيز مسخّر و رام كرد [يا آفريد] و در اختيار شما گذاشت آنچه را كه در اين زمين به خاطر شما آفريده از انواع(1) نعم دنيوى و الوان مختلف و اقسام بى پايان وسايل زندگى؛ كه بى ترديد در اين امر نشانه اى است براى كسانى كه اهل تذكرند.

يعنى در رام كردن و تحت اختيار قرار دادن يكايك نعمت ها و مواهب و عطاياى خدا در روى زمين براى ساكنان آن كه وسيلۀ بقا و تكامل موجودات زندۀ آن است، نشانۀ توحيد و عظمت و رحمت و حكمت او براى اهل تذكر است.

وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا

ص:220


1- . و آفريد براى شما انواع....

و اوست كسى كه دريا را مسخر و رام تكوينى شما كرد، يعنى انبوه آبى مواج و متراكم ناپيدا كرانۀ راكد و ثابت را قابل تسلط و تصرف شما و مهيّاى سوارى و بهره بردارى و مسافرت در سطح وسيع آن قرار داد كه محفوظ از طغيان غيرعادى و تلاطم و توفان غيرطبيعى باشد و به راحتى بر آن تسلط يابيد و استفاده كنيد. اين چنين كرد براى اين كه از آن گوشتى تر و تازه خواه ماهى يا ساير خوراكى هاى حلال آن بخوريد و از اعماق آن وسايل زينت و آرايش زندگى كه مى پوشيد استخراج نماييد.

وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و كشتى ها را هنگام حركت در سطح آن مى بينى در حالى كه مقدّمشان سينۀ دريا را مى شكافد و پيش مى رود. و اين به خاطر آن است كه شما انواع استفاده را بكنيد و براى آن كه از فضل و رحمت خدا و ارزاق مختلف و وسايل گوناگون زندگى به وسيلۀ كسب و تجارت جستجو نماييد، و شايد شما سپاسگزار باشيد.

وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «15» وَعَلاَمَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ «16» أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «17» وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «18» وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ «19»

لغت و اعراب:

رواسى: جمع راسية، شىء ثابت و استوار، كوه. مادَ الشىءُ - از باب ضَرَب -: متحرك و مضطرب شد. أن تميد بهم به تقدير «كراهة أن تميد». و أنهاراً و سبلاً به تقدير «و جعل» يا «و خلق». عدَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: شمرد آن را. أحصى الشىءَ: شمار آن را به دست آورد و بدان احاطه نمود.

ص:221

تفسير:

وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

يعنى: و نيز خداوند در روى كرۀ زمين كوه هايى ثابت و استوار و ريشه دار بيفكند.

محتمل است مراد از «افكندن» اين باشد كه كوه ها از كرات ديگر به سوى اين كره پرت شده اند تا در محل خود جا باز كنند و مستقر گردند. و اين گونه كرد كه مبادا اين زمين شما را متزلزل و مضطرب كند، يعنى به واسطۀ زلزله و حركت هاى مختلف، ساكنانش را در خطر اندازد. و نيز براى شما در اين زمين نهرهاى آب روان از كوچك و بزرگ و همانند دريا و نيز راه هايى مختلف كوتاه و دراز، مستقيم و منحنى، كم عرض و پهن، در صحراهاى هموار و كوه و دره قرار داد، شايد شما به سوى هدفتان هدايت يابيد.

وَعَلاَمَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و نيز براى شما علامت ها و نشانه هايى قرار داد، يعنى نشانه ها براى هدايت و رسيدن به اهدافتان درروى اين كره از قبيل سمت خاور و باختر و شمال و جنوب و جهت وزش بادها، و كوه و دره ها و جريان آب ها و جاذبۀ قطب و غير آنها. و نيز آنها به وسيلۀ ستاره ره يابى دارند. مراد طايفۀ عرب آن عصر است كه مشهور به درايت در حالات نجوم بودند و به وسيلۀ ستارۀ قطبى جَدْى و ستاره هاى ديگر راه صحرا و دريا را ره يابى مى كردند.

أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

اين آيه متفرع بر شمارش نعمت هاى بى پايان عالم هستى است كه از آيۀ چهار تا اين جا بدانها اشاره شده است. يعنى: پس آيا كسى كه پيوسته در اين جهان موجود مى آفريند و همۀ موجودات آفريدۀ اوست همانند كسى است كه هيچ گونه آفرينشى ندارد؟ مانند بتان و ساير معبودات مشركان كه خود جمادى بيش نيستند. پس آيا متذكر نمى شويد؟ خطاب به مشركان است يا به مؤمنان.

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و اگر نعمت هاى خدا را بر شماريد هرگز احصا نمى كنيد. زيرا از كثرتشان

ص:222

نمى توانيد همه را بشماريد و بر آنها احاطه كنيد. و لازم مطلب اين است كه بشر در انجام شكر آنها نيز عاجز و قاصر است، و از اين رو فرمود: خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ

يعنى: و خداوند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند.

او آنچه را پنهان مى داريد از خطورات قلبى و تصميمات درونى و باورهاى نيك و بد اعتقادى و حالات و ملكات روانى و كارهاى بدنى و غيره، و آنچه را آشكار مى كنيد از ضمايرتان و اعمال و كردارتان مى داند.

بطلان شرك

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ «20» أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ «21» إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ «22» لاَ جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ «23»

لغت و اعراب:

والذين يدعون أى يدعونهم. و ما يشعرون أيّان يبعثون هر دو ضمير جمع راجع است به بتان، و ممكن است دومى راجع باشد به مشركان. لاجرم غلبۀ استعمال پيدا كرده در معناى تحقيق، به تقدير «حقٌّ أنّ اللّه يعلم».

تفسير:

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ

يعنى: و كسانى كه مشركان، آنها را به جز خدا و به جاى خداوند مى خوانند، همانند بتان و ستارگان، آنها چيزى را نمى آفرينند و آنها خود مخلوق اند كه آفريده مى شوند.

ص:223

أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

يعنى: آن بتان مردگان اند و از آغاز نيز بى روح اند و خود نمى دانند كى برانگيخته مى شوند. يا و نمى دانند پرستندگانشان كى برانگيخته مى شوند. يعنى ربّ و معبود انسان ها بايد چنين علمى را داشته باشد.

إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ

يعنى: خداى شما خدايى است يكتا، پس كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى آورند دل هايشان منكر و خود مستكبرند. يعنى عدم ايمان آنها به آخرت با اعتراف به توحيد بدين سبب است كه دل هايشان به وسيلۀ عناد و تقليد كوركورانه منكر شده و خود در برابر دعوت پيامبران الهى و قضاوت عقل سليم، سخت در تكبر و خودبينى قرار دارند.

لاَ جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ

يعنى: حقّ است و برگشت ندارد كه خداوند هر چه را آنها پنهان مى دارند و آشكار مى سازند مى داند. و تفصيل اين دو جمله در آيۀ 19 گذشت. و بى ترديد خداوند مستكبران را دوست ندارد؛ استكبار در برابر هر حقّى كه در رأس آنها استكبار در مقابل پيامبران الهى و دعوت به توحيد و دين و شرايع است.

وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «24» لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُونَ «25» قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ «26»

ص:224

لغت و اعراب:

اساطير: جمع اسطوره، افسانه و تُرّهات و اباطيل. ليحملوا لام عاقبت است. بغير علم حال است از ضمير هُم در يضلّونهم. أتى المكانَ: آمد به آن مكان، و نيز خراب و ويران نمود آن مكان را. من القواعد يعنى از اساس و پايه هايش. خَرَّ السقفُ: فرو ريخت.

سرانجام كفر، مكر با خدا، تقوا

تفسير:

وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و چون به مشركان مكه و قريش گفته شود - هرگاه برخى از افراد خودشان يا برخى از مؤمنان از آنها دربارۀ آيات و سوره هاى قرآنى بپرسند - كه پروردگارتان چه چيزى نازل كرده؟ آنها در جواب از روى استهزا و انكار وحى بودن آن مى گويند: آنچه مى خواند افسانه هاى پيشينيان است.

لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُونَ

يعنى: اين گفتار آنها دربارۀ قرآن براى اين است كه در روز قيامت بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش گيرند و نيز از گناهان كسانى كه آنها را در دنيا از روى جهل و نادانى گمراه مى كردند بر دوش كشند (يعنى عاقبت كار آنها اين شد نه آن كه در حال عمل چنين قصدى داشتند. و مراد از حمل گناه آنها اين است كه گناه گمراه شدگان هرچند نسبت مباشرى به خودشان دارد ولى به نسبت تسبيبى و روى قاعدۀ «مَن سنَّ سُنّةً سيّئةً فله وزرُ مَن عمل بها» آنها نيز مثل آن گناهان را خواهند داشت. و اطلاق عنوان «بغير علم» بر گمراه شدگان بدين جهت است كه مُضلّان غالباً سران جامعه و علماى سوء و سلطه گران جور هستند، و گمراه شدگان، نادان ها و جاهل هاى آنها). آگاه باشيد كه بسى زشت و بد است آنچه از گناه بر دوش مى كشند.

قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: به حقيقت كسانى كه پيش از آنها بودند از طغيانگران ملت و مخالفان پيامبران

ص:225

خدا مكر و فريب كردند، پس خداوند بناها و ساختمان هاى آنها را از پايه و اساس ويران كرد، يعنى در حالى كه در مساكن خود آرميده بودند به وسيلۀ زلزله يا سيل يا صاعقه اى بنيان خانه ها را در هم شكست، و به ناگاه سقف خانه از بالاى سرشان بر آنها فرو ريخت، و عذاب خداى قهّار بر آنها از راهى كه نمى دانستند و گمان نمى كردند فرا رسيد.

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْىَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ «27» الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «28» فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ «29»

لغت و اعراب:

أخزاه: او را خوار و رسوا كرد. شاقَّه: با او دشمنى و عداوت نمود. الذين تتوفّاهم صفت كافرين در آيۀ قبل است. سَلَم: انقياد و تسليم شدن. تكبَّرَ زيدٌ: كبر را پذيرفت و بدان متصف شد. خالدين فيها حال مقدّره است از فاعلِ اُدخلوا.

تفسير:

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ

يعنى: سپس خداوند روز رستاخيز آنها را خوار و رسوا خواهد كرد - به وسيلۀ آشكار كردن كفر و طغيان و نفاق و خبث درونى و گناهان عملى آنها - و نيز به آنها خواهد گفت:

ص:226

كجايند شريكان من، يعنى بتان و ستارگان و معبودات ديگر كه آنها را شريك من مى خوانديد و دربارۀ آنها با من دشمنى مى كرديد؟! (1)قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْىَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ

يعنى: كسانى كه به آنها علم و دانش داده شده، در آن جا مى گويند: به يقين امروز خوارى و بدى بر كافران است. مراد اين است كه پس از محكوميت و خوارى مشركان در صحنۀ محشر و در منظر و ديدگاه فرشتگان و اهل محشر، آنان كه در دنيا به آنها علم دين و معارف الهى اعطا شده بود، خاصه متصديان دعوت آنها كه مرارت مخالفت و ستيزه هاى آنها را چشيده بودند، به عنوان اظهار انزجار و تحقير و اهانت آنها و شعار عليه هر باطلى، در ميان انبوه اهل محشر خواهند گفت: حقّاً كه امروز رسوايى و خوارى و بدى و وخامت عاقبت بر كافران است. بنابراين مراد از كافران در اين جمله اعم از مشركان است هرچند صدر آيه مربوط به مشركان است.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ

يعنى: كفّار همان ها هستند كه فرشتگان مرگ آنها را در حالى كه ستمكار به نفس خويش اند قبض روح مى كنند (مراد اين كه آنها تا دم مرگ هم از كفر برنگشتند و بدان اعتقاد تسليم مرگ شدند)، پس آنها در آن روز بعد از مشاهدۀ جلال و قدرتِ مالكِ آن روز و دستگاه محاكمه و دقت محاسبه، و فزونى و صداقت شهود، و علم و متانت و درايت داوران، سر تسليم فرود مى آورند و از هول جان و دهشت منظره و عجز خود چنين مى گويند: ما هرگز كار زشت نمى كرديم.

بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: آرى خداوند به آنچه در دنيا مى كرديد داناست.

اين خطابى است از جانب خدا يا از فرشتگان به آنها. و معناى «عليم» آن است كه عمل هاى قلبى و بدنى شما پيش از آن كه آفريده شويد، در علم ازلى الهى ثابت بود و الآن هم هست.

ص:227


1- . اين ترجمه بنابر قرائت تشاقّونِ به كسر نون است، اما بنابر فتح نون چنان كه در قرآن كريم آمده ترجمه اش اين است:... دربارۀ آنها با من يا با مؤمنان دشمنى مى كرديد.

فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ

يعنى: پس از محكوميت آنها و ردّ و بدل گفتار و پاسخ، به آنها خطاب مى شود:

وارد درهاى جهنم شويد. يعنى همۀ شما بايد از اين هفت در وارد دوزخ شويد.

و اين آيه مبيّن اصل انقسام است و كيفيت تقسيم و دخول در آن محوّل به روايات است كه برحسب اقسام كفر و شدت و ضعف آن و انضمام و عدم انضمام فعاليت هاى ضد دينى در برابر رسل الهى و گناهان كبيرۀ ديگر و زيادى و كمى اتباع و پيروان تقسيم مى شوند. و در حالى وارد شويد كه در آن جاودان باشيد، و به يقين بد جايى است جايگاه متكبّران.

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ «30» جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذلِكَ يَجْزِى اللّهُ الْمُتَّقِينَ «31» الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «32»

تفسير:

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً

يعنى: و به كسانى كه تقوا ورزيدند، يعنى ايمان آورده و عمل صالح كردند، گفته شود:

پروردگارتان چه نازل كرده؟ گويند: خداوند خير نازل كرده است.

محتمل است كه پرسش كننده در اين جا مشركان يا جاسوسان آنها باشند كه پيوسته از مسلمين به عنوان امتحان پرسش داشتند، و مسئولٌ عنه يعنى مورد سؤال، هر آيه و سوره و حكم تازه اى است كه براى توطئه عليه آن تحقيق مى كردند. و ممكن است راجع به اصل

ص:228

دين و كتاب و شريعت اسلام باشد كه مسلمين را در عقايدشان بيازمايند. و پاسخ مؤمنان اظهار پذيرش و اذعان به خير بودن آن است.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ

اين كلام بيان اجمالى خير بودن چيزى است كه نازل شده است.

يعنى: روح آنچه نازل شده اين است: براى كسانى كه در اين دنيا كار خير اعتقادى و عملى انجام داده اند، به تناسب كار و گنجايش دنيا پاداشى نيكوست، و البته خانۀ آخرت خير و بهتر است، زيرا وضع آن جا براى پاداش عمل هاى صالح و كيفر كارهاى شر است. و حقّاً كه نيكو خانه اى است خانۀ پرهيزكاران.

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذلِكَ يَجْزِى اللّهُ الْمُتَّقِينَ

يعنى: خانۀ آخرت متقين بهشت ها و باغ هاى جاودانى است كه پس از پايان يافتن روز قيامت بدان جا وارد مى شوند، از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى در جريان است، يعنى از همۀ انواع مايعات كه در رأس آنها چهار نهر عظيم مذكور در آيۀ 15 سورۀ محمد است. در آن بهشت ها هر چيزى كه بخواهند براى آنها حاضر و آماده است، و اين گونه خداوند پرهيزكاران را پاداش مى دهد.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: متقين كسانى هستند كه فرشتگان مرگ، آنها را در حالى كه پاكيزه اند قبض روح مى كنند، يعنى پاكيزه از پليدى كفر و نفاق و رذايل اخلاق و آلودگى گناهان فرعى.

فرشتگان در آن هنگام به آنها مى گويند: سلام بر شما، داخل بهشت شويد به سزاى آنچه انجام مى داديد.

اين سلام پس از خروج روح از جسد و پيش از ورود به بهشت در نخستين ملاقات و برخورد فرشتگان با روح مؤمن است، و الف لام «الجنّة» عهد حضورى است و اشاره به بهشت برزخ است كه بدون فصل زيادى پس از مرگ شروع مى شود و در فاصلۀ ميان مرگ و قيامت در آن جا خواهند بود.

ص:229

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «33» فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «34»

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ - از باب نَصَر -: نگاه كرد به آن، و نيز منتظر آن شد. سيئاتُ ما عملوا يعنى جزاؤُها يا نفسُها. حاق به - از باب ضَرَب -: احاطه كرد به آن، و حاق به الأمر: لازم و واجب شد. و اين كلمه هميشه در شر استعمال مى شود.

تفسير:

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

آيه بازگشت به حال مشركان مكه و بيان استكبار و عناد آنها در برابر دعوت پيامبر اسلام است. يعنى: آيا كفّار قريش با اصرار به ردّ دعوت خداوند جز انتظار اين را دارند كه به ناگاه فرشتگان عذاب بيايند و جان همه را بستانند، و يا آن كه فرمان پروردگارت برسد؟! يعنى دستور نزول عذاب دسته جمعى نظير قوم نوح و هود و لوط صادر كند. و آنها كه پيش از اينها بودند اين چنين كردند، يعنى اقوام طغيان گر گذشته اصرار كردند تا فرشته ها يا فرمان حق فرا رسيد. و هرگز خدا بر آنها ستم نكرد، ولكن آنها خود به نفس خويش ستم مى نمودند.

فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و سرانجام كيفر گناهانى كه كرده بودند به آنها رسيد. و يا آن كه خودِ گناهان

ص:230

اعتقادى و عملى دنيوى در آخرت به نحو تجسم به عذاب و تبلور به عقوبت هاى اخروى، آنها را فرا گرفت، و آنچه بدان استهزا مى كردند، يعنى آتش و دوزخ و عذاب هاى آخرت، آنها را احاطه نمود.

جبرگرايى مشركان

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «35»

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىءٍ

اين آيه در بطلان استدلال مشركانى است كه بت مى پرستيدند و حلال هاى خدا را مانند بَحيره، سائبه، وصيله و حام كه در آيۀ 103 مائده ذكر شده، حرام كرده بودند و مى خواستند اثبات كنند خدا خود به اين پرستش و تحريم راضى است.

معناى آيه: و كسانى كه شرك ورزيدند (در مقام اعتذار از بت پرستى و تحريم حلال) گفتند: اگر خدا مى خواست كه ما بت نپرستيم هرگز ما و پدرانمان جز او چيزى را نمى پرستيديم و هرگز بدون حكم و رضاى او چيزى را حرام نمى كرديم.

و غرضشان اين است كه تخلّف ارادۀ خدا از مراد، محال است، پس اگر خدا اراده داشت كه ما مرتكب بت پرستى و تحريم حلال نشويم قهراً و جبراً ما نمى كرديم و حال كه ما بت مى پرستيم و حلال و حرام مى نماييم پس ارادۀ ترك ندارد و بدان راضى است!

كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ

يعنى: كسانى از مشركان كه پيش از اينان گذشته اند نيز اين گونه عمل كردند.

ص:231

آنها بت پرستيدند و حلال خدا را حرام كردند و خواستند همه را به خدا نسبت دهند به دليل اين قاعدۀ باطل كه هر عملى را انجام داديم معلوم مى شود خداوند ترك آن را نخواسته وگرنه واقع نمى شد، پس بدان راضى است!

فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: پس آيا بر فرستادگان خداوند وظيفه اى جز رساندن آشكار است؟

مراد آن كه پيامبران و فرستادگان خداوند بايد حقايق را به نحو آشكار به مردم برسانند، و از آن جمله فساد سفسطه و بطلان گفتار مشركان در اين مورد است، زيرا مراد از اين كه خداوند بت پرستى و بدعت و تحريم حلال را نمى خواهد اين است كه از آنها نهى انشائى تشريعى نموده، نه آن كه ارادۀ حتمى بر ترك و عدم تحقق آنها در خارج دارد، بلكه خدا در باب تكاليف و در مرحلۀ امتثال آن، بندۀ خود را آزاد گذاشته است، و تخلّف ارادۀ خدا از مراد در ارادۀ تشريعى ممكن است.

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «36» إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ «37»

لغت و اعراب:

أن اعبدوا اللّه متعلّق است به محذوف، به تقدير «و قلنا لهم بلسانه أن اعبدوا اللّه». طاغوت:

متجاوز از حد در طغيان، و هر چيزى غير خدا كه پرستش شود؛ مفرد و جمع در آن يكسان است. فان اللّه لايهدى به جاى جزاى شرط است به تقدير «لم ينفعهم حرصك». من يضلّ ضمير فاعل به اللّه برمى گردد.

ص:232

هدايت در دست خداوند

تفسير:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در ميان هر امت و ملتى رسولى برانگيختيم و روح اين بعثت و برانگيختن پيامبران اين بود كه به مردم به زبان انبيا مى گفتيم كه خدا را پرستش كنيد و از طغيانگران جنّى و انسى دورى جوييد.

بايد دانست كه كلمۀ «كلّ امّة» عام است و شامل انسان هايى از نسل آدم مى شود كه در مناطق دور از نوع انسانى در سلسله تاريخ ما زندگى مى كردند، و نيز انسان هايى اگر فرض شود پيش از خلقت آدم جدّ ما در روى كرۀ زمين زيست داشتند، و هم چنين اگر فرض شود در كرات ديگر بودند. و اگر صحت و اعتبار آنچه نقل مى شود كه خلق اللّهُ ألفَ ألفِ عالَم و ألفَ ألفِ آدم ثابت شود و چنين عوالمى بوده باشد، اين آيه دلالت دارد كه همۀ آن امت ها رسولى برانگيخته از خودشان داشته اند و دعوت به توحيد ذات و صفات مى كرده اند. و حاصل آيه اين است كه سنّت جاريۀ الهى بر اين است كه از آغاز اجتماع مكلّفان در صحنۀ وجود كه عنوان امت بر آنها صادق باشد خدا آنها را از نعمت بعث رسول و دعوت به عبادت حق و ترك طاغوت محروم نكرده است.

و مراد از «طاغوت» شيطان و پيروان اوست از پيشوايان مذاهب باطله و سلاطين جور و علماى سوء.

فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ

يعنى: پس از بعثت رسولان به سوى ملت ها، برخى از آنها را خداوند هدايت نمود و برخى از آنها گمراهى در حقّشان ثابت شد، يعنى دعوت را نپذيرفتند و گمراهيشان ادامه يافت.

در اين جملات، هدايت به خداوند نسبت داده شده است، زيرا هدايت مخصوص اوست و غير او از پيامبران و غير آنها هدايتى ندارند جز به واسطۀ او، و اما ضلالت نه، زيرا پس از اتمام حجت، ضلالت به اختيار و ارادۀ خود شخص است. ولى به خاطر آن كه خدا او را در آن گمراهى رها مى كند به خدا هم نسبت داده مى شود چنان كه در آيات ديگر است.

ص:233

فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

يعنى: پس در روى اين زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت و سرانجام كار انكاركنندگان در ادوار و اعصار گذشته چگونه شد. يعنى به ويرانه هاى ديار فراعنه و اكاسره و عاد و ثمود و قوم لوط و آثار و خرابه هاى همۀ طاغوت ها و ستمگران عصرها و مصرها (شهرها) سر زنيد و عبرت گيريد.

إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ

يعنى: اى پيامبر، اگر به هدايت آنها كه ضلالت در حقّشان ثابت شده حرص ورزى سودى ندارد، زيرا خداوند كسى را كه خود گمراه مى كند، يعنى او گمراهى را انتخاب مى كند و خدا اراده مى كند كه او را در ضلالتش رها كند، هدايت نمى كند.

زيرا علاوه بر آن كه تناقض در اراده لازم مى آيد، اكراه و اجبار در هدايت مى شود. و هرگز آنها را ياورانى نيست، يعنى ياورانى كه در برابر ارادۀ حق آنها را در دنيا و از عذاب آخرت يارى بخشند.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «38» لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ «39» إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ «40»

لغت و اعراب:

جهْد مصدر است به معناى اجتهاد و كوشش، و حال است از فاعلِ أقسموا به تقدير «جاهدين فى أيمانهم». بلى وعداً به تقدير «بلى يبعث اللّه من يموت و وَعَد ذلك وعداً».

عليه و حقّاً هر دو صفت وعداً است. ليبيّن متعلّق است به «يبعث اللّه» مقدّر.

ص:234

پاسخ به انكار قيامت

تفسير:

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ

يعنى: و كفّار مكه به خداوند سوگند ياد كردند در حالى كه سعى در تحكيم سوگندهايشان داشتند كه هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد برنخواهد انگيخت. يعنى پس از مرگ، زندگى ديگر و تجديد حياتى در كار نيست. و اين گفتار منافات ندارد با آنچه بدانها نسبت داده اند كه قائل به تناسخ بوده اند، زيرا مرادشان از تناسخ اين است كه روان انسانى پس از مرگ دوباره در همين جهان به بدن انسان يا حيوان ديگر وارد مى شود و ادامۀ زندگى مى دهد نه آن كه در عالم آخرت در بدنى حلول كند. هرچند تناسخ نيز باطل است.

بَلَى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه خداوند هر مرده اى را مبعوث خواهد كرد و برخواهد انگيخت، و اين مطلب را خدا وعده داده وعده اى كه برعهدۀ اوست و حقّ و ثابت و مسلّم است. و كيفيت آن وعده اين است كه پس از تعلّق علم ازلى و ارادۀ حتمى بر اقامۀ قيامت، آن را در لوح محفوظ مندرج نمود و به ملأ اعلى و فرشتگان و ارواح ساذجۀ(1) عالم بالا اعلام كرد و سپس در كتاب هاى آسمانى به صراحت آن را تكرار نمود و پيامبران خود را مأمور ابلاغ آن ساخت و در همۀ شرايع آسمانى، ركن ركين اصول عقايد قرار داد.

ولكن بيشتر مردم نمى دانند. يعنى از اين امر عظيم غفلت دارند و نمى دانند كه روز موعود از وعده هاى غيرقابل تخلّف و جزء اصول عقايد بشرى و به اقتضاى حكمت بالغه و قطعى الهى و لازم عقلى گذشت جهانِ مقدّمىِ تكليف است كه پس از آن بايد عالم اصلى و ذى المقدّمى و جهان وسيع ابدى بيايد.

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ

يعنى: خداوند مردگان را برمى انگيزد تا براى آنها آنچه را كه در دنيا در آن اختلاف داشتند روشن كند. مراد روشن شدن همۀ موارد اختلاف در دنياست خواه اختلاف در الوهيت باشد كه ميان موحدان و نصاراست، يا اختلاف در ربوبيت در ميان يكتاپرستان و انواع مختلف مشركان و بت پرستان، يا اختلاف در رسالت در ميان معتقدان و منكران و

ص:235


1- . يعنى ساده و بى آلايش.

اختلاف ميان يهود و نصارا و مسلمين در باب رسالت، و اختلاف ميان اديان و مذاهب مختلف، و در فروع احكام و جزئيات آن، و اختلاف در امور دنيوى مانند اختلاف سلاطين در سلطه ها و كشورها و اراضى و حدود و ثغور، و اختلاف قبايل تا اختلاف ميان دو نفر بر سر سوزنى؛ كه همه بايد در آن روز روشن گردد و همۀ شك و ترديدها در هر موضوعى تبديل به علم و يقين شود و علم هاى عادى مبدّل به علم اليقين گردد. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ [تكاثر، 3 و 4] تا ميان آنها به عدل و قسط قضاوت و داورى شود.

و نيز خداوند مرده ها را برمى انگيزد تا همۀ پيروان راه كفر و شرك و نفاق و هر راه باطل كه شمارشان در آن روز از حيطۀ تصور بشر بيرون است، بدانند كه همه دروغ مى گفته يا راه خطا مى رفته اند.

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ

يعنى: جز اين نيست كه سخن ما دربارۀ چيزى كه وجود آن را بخواهيم اين است كه به او مى گوييم: باش؛ پس مى باشد.

اين آيه نظير آيۀ 117 بقره است: وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ زيرا مراد از «قَضى» قول قطعى و مراد از «امر» شىء است. و نظير آيۀ 82 يس است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ. زيرا مراد از «امر» در اين جا همان قول است. و مراد از آيات سه گانه اين است كه ايجاد هر شىء براى ما در غايت سهولت و سرعت است. و سوق اين آيه براى رفع توهم كفّار است كه خيال كردند برانگيختن تمام جانداران كه در دنيا مرده اند از ابتداى خلقت آنها تا انقراض دنيا محال است و قابل قبول نيست. و جواب اين است كه زنده كردن آنها همانند زنده كردن يك مگس با گفتن كلمۀ «كُن» تحقق مى يابد. لكن مى توان گفت كه در تحقق و پيدايش اشيا به ارادۀ خداوند، گفتن كلمۀ «كُن» هم لازم نيست بلكه به محض تعلّق ارادۀ خدا به وجود شىء، موجود مى شود. و گويى اين آيه به اين تعبير است: «اذا أردنا شيئاً يكون». بلكه اگر آفرينش هر چيزى نياز به ايجاد كلمۀ «كُن» داشته باشد مستلزم تسلسل مى شود، زيرا خود «كُن» نيز شىء است كه نياز به كلمۀ ديگر دارد.

پس ادراج اين كلمه براى بيان تسهيل امر و تقريب به ذهن بشر است و يا از باب أبَى اللّهُ أن يُجرى الاُمور الّا بأسبابها است.

ص:236

پاداش مهاجرت در راه خدا

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ «41» الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «42» وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ «43» بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «44»

لغت و اعراب:

بوّأه المكان: مهيّا كرد براى او مكان را(1). حسنة صفت محذوف است به تقدير «بلدة حسنة» يا «مباءَة حسنة». فاسألوا خطاب به مشركان عصر يا همۀ مسلمين است. اهل الذكر مراد از «ذكر» تورات و انجيل يا قرآن است. بالبيّنات جمع بيّنه، دليل روشن و روشنگر، متعلّق است به «أرسلناهم» مقدّر. زبر: جمع زبور، كتاب و هر گونه نوشته.

تفسير:

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

اين آيه و آيۀ بعد در توصيف هجرت و حال مهاجران و وعدۀ جميل به آنها در دنيا و آخرت است.

معناى آيه: و كسانى كه پس از كشيدن ستم، از وطن خويش در راه رضاى خدا هجرت كردند، بى ترديد ما براى آنها در دنيا جايگاه و مسكن نيكو مهيّا مى كنيم(2) ، و البته پاداش

ص:237


1- . و نيز: او را در آن مكان جا داد.
2- . يا: بى ترديد ما آنها را در دنيا در جايگاه و مسكنى نيكو جاى مى دهيم.

آخرت، بزرگ تر و والاتر است اگر بدانند.

مصداق والا و بزرگ از اين گروه پيامبر اسلام و ياران او هستند در صدر اسلام كه در نتيجۀ ظلم و ستم قريش عده اى از مكه به سوى حبشه و عده اى به سوى مدينه هجرت نمودند و آيه معناى عام دارد، يعنى هر كس كه به خاطر حفظ اصول و فروع دين خود مورد تعدى قرار گيرد و از وطن به جاى ديگر هجرت نمايد اين پاداش را دارد.

الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

يعنى: همان ها كه صبر ورزيدند و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

گفته شده: در توصيف مهاجران به اين دو صفت، اشاره است به اين كه كسانى كه در راه دين خود متحمل زحمات مى شوند و صبر و توكل مى كنند پاداش فوق را دارند هر چند هجرت ننمايند.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِمْ

يعنى: اى پيامبر، ما پيش از تو نيز نفرستاديم جز مردانى را كه به سوى آنها وحى مى كرديم.

مراد اين است كه از ابتداى خلقت بشر و تصميم بر ايجاد روابط حسّى و ظاهرى ميان خود و آنها به وسيلۀ رسولان و كتاب هاى آسمانى، تنها مردانى را فرستاديم كه به سوى آنها وحى مى كرديم، نه فرشتگان و پريان را كه تماس بشر و انسش با آنها مشكل است، و نه زنان از بشر را كه حال آنان به خاطر ضعف قواى جسمى و برخى عوارض طبيعى و سختى ادارۀ امور جامعه و نياز آن به نيروى مقاومت با افراد مختلف و اشرار و طغيانگران و حضور در مواضع سخت جدال و نبرد، تناسب با اين منصب و مقام نداشت و تكليف مالايطاق بود.

بايد دانست كه از اين آيه استفاده نمى شود كه بايد پيامبر رجل باشد، يعنى انسانِ به سنّ بلوغ رسيده، پس غير بالغ نمى تواند نبوت داشته باشد، زيرا حصر مستفاد از نفى و استثنا حصر اضافى است نه حقيقى، يعنى غرض نفى نبوت از سه طايفه است نه اثبات نبوت براى شخص بالغ و عاقل.

فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد.

ص:238

محتمل است اين جمله خطاب به مشركان مكه و اطراف آن در عصر نزول آيه باشد كه منكر نبوت بشر بودند و مى گفتند پيامبر بايد از جنس فرشتگان باشد. پس مراد از «اهل ذكر» علماى تورات و انجيل است كه مشركان با آنها تماس داشتند و در برخى از مسائل دينى و معنوى به آنها اعتماد مى كردند و خدا امرشان مى كند كه در اين مطلب رجوع به اهل كتاب كنند. و محتمل است خطاب به همۀ مسلمين و پيروان قرآن باشد و مراد از «اهل ذكر» خصوص اهل بيت وحى و ائمۀ معصومين باشد كه اهل ذكر و عالم به معارف قرآن اند؛ يعنى در اين مسألۀ كلامى (و به طور كلى هر مسأله اى كه) همه بايد از اهل بيت وحى بپرسند.

بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: و همۀ آن رسولان را همراه بيّنات و زُبُر فرستاديم. «بيّنات» يعنى دلايل روشن و حجت بالغه و معجزات قانع كننده، و «زبر» يعنى كتاب هاى آسمانى.

و اى پيامبر، به سوى تو هم اين قرآن را كه ذكر است، يعنى سراپا يادآورى از معارف دينى و اصول عقايد و ملكات نفسانى و فروع عملى و آداب و سنن عقلى و الهى است، فرو فرستاديم تا آن كه براى مردم آنچه را كه به سوى آنها نازل شده است بيان كنى، و تا شايد آنها فكر كنند و بينديشند.

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ «45» أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ «46» أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ «47»

لغت و اعراب:

مَكَرَ الشىءَ: عَمِلَه، يا به تقدير «مكروا المكرات السيّئات». خَسَفَ به - از باب ضَرَب -:

فرو برد او را. يأخذهم فاعلش خدا يا عذاب است. تقلُّب: تردد و رفت و آمد. تخوَّفَ:

ترسيد. و تخوَّف الشىءَ: به تدريج كم كرد آن را.

ص:239

تهديد توطئه گران

تفسير:

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: پس آيا كسانى كه گناهانى را به عنوان مكر و توطئه عليه پيامبر و اسلام مرتكب شدند ايمن و خاطر جمع شدند از اين كه خداوند آنها را همانند قارون و اموالش در زمين فرو برد؟ يا عذاب ديگر الهى به آنها را در حالى كه غافل اند فرا رسد؟

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ

يعنى: يا آن كه خداوند آنها را در حال تردد و رفت و آمد روزانۀ خود بگيرد و مؤاخذه كند؟ يعنى به عذاب هاى ناگهانى از بالاى سر يا زير پاها مانند تگرگ و صاعقه و گرما و سرماى سوزان و زلزله و غرق گرفتار سازد؛ و آنها عاجزكننده نيستند. يعنى پس ببينند كه توان مقابله با خدا را به دفع بلاها و فرار از زير سلطۀ او و ناتوان كردن او ندارند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ

يعنى: يا آن كه آنها را در حالى كه از ديدن يا شنيدن عذاب ديگران در هراس اند گرفتار همان عذاب ها كند؟ و يا آنها را به تدريج از حيث نفوس و اموال بكاهد تا نابود گردند؟ زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است. يعنى تهديد اهل گناه به انواع عذاب و يا تدريج در نابودى و ترك تعجيل در اخذ و تعذيب، مبنى بر رأفت و رحمت است.

أَوَ لَم يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ «48» وَللّهِِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ «49» يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ «50»

ص:240

لغت و اعراب:

رأى يَرى رؤيةً - از باب مَنَع -: ديدن به چشم يا به دل و عقل، و چون با الى متعدّى شود به معناى نظر و نگريستن باشد. تفيَّأ الظِّلُّ: بازگشت سايه. ظلال: جمع ظلّ، سايه. شمائل:

جمع شمال، طرف چپ شىء، و جمع آن به لحاظ افراد و مصاديق است. سُجّد: جمع ساجد. داخر: ذليل و رام. و هم لايستكبرون مرجع ضمير جمع هُم و فاعل چهار فعلِ آتى ملائكه است. من فوقهم متعلّق به «كائناً» كه حال است از ربّهم.

سجده و خوف موجودات از خدا

تفسير:

أَوَ لَم يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ

يعنى: آيا به سوى آنچه خداوند از اشيا آفريده است ننگريسته اند (يعنى چرا كفار قريش كه در توحيد و ربوبيت خدا ترديد يا ردّ و انكار دارند به اعيان و اجناس سايه دار اين جهان نگاه نكرده اند) كه چگونه سايۀ آنها هنگام مقابله با خورشيد در اوقات پس از زوال، از جانب راست و از اطراف و جوانب چپ بازمى گردد؟

يعنى: مثلاً اگر انسانى پشت به آفتاب بايستد، پس از ظهر سايۀ او از مقابل رويش به سمت راست مى چرخد و اگر روى به خورشيد بايستد سايه اش از جانب پشت سر رو به طرف چپ مى چرخد. و اين مثال مربوط به محيط ماست كه در طرف قطب شمال قرار گرفته ايم وگرنه نقاط مختلف كرۀ زمين و ايّام فصول در اين فرضيه فرق مى كند. و سجدۀ سايه در آيۀ 15 سورۀ رعد نيز ذكر شده است. و غرض اين است كه همه بايد فكر كنند كه چگونه سايه هاى اجرام در كرۀ زمين در طرف صبح رو به جانبى است و در طرف عصر رو به جانب ديگر و بايد از اين مطلب پى ببرند به سبب حركت هاى اظلال و سايه ها كه نشأت يافته از چرخش وضعى كرۀ بزرگى در برابر كرۀ بزرگ ترى است كه پيوسته دور او مى چرخد، و پس از انديشه در عظمت اين دو كره و مأموريت تكوينى آنها به سير مستقيم و مستدير به گونه اى كه ميليون ها سال اين حركت هاى منظم باقى است و اندك خللى در كارشان پيدا نشده، خدا را بهتر بشناسند.

ص:241

«سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ» اين دو جمله هر دو حال اند از «ظِلال» يعنى آن سايه ها همه در حال سجدۀ به خداوند و در برابر او رام و ذليل اند، و همان گونه كه خود سايه اند و وجودشان تابع صاحب سايه، خضوعشان نيز تابع است و همه در تحت ارادۀ خداوند قرار دارند.

وَللّهِِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ

آيۀ قبل در بيان سجدۀ سايۀ جمادات بود و اين آيه دربارۀ سجدۀ جانداران است. يعنى و نيز به خدا سجده مى كند آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از هر جنبنده اى.

ظاهراً كلمۀ «دابّة» شامل انسان ها و پريان نيز مى شود. و مراد از سجده در اين جا اعم از سجدۀ تكوينى و تشريعى است. يعنى آنها كه از صاحبان خرد و تكليف اند سجدۀ تشريعى و اختيارى مى كنند و غير آنها هم هر يك اظهار خضوع در حدّ استعداد خويش دارند. و اين اخبار نسبت به انسان و طايفۀ پريان به نحو فى الجمله و موجبۀ جزئيه است نه استغراق. و ظاهر آيه اين است كه در آسمان ها نيز غير از فرشتگان، جنبنده و حيواناتى موجود است. و محتمل است كه مراد از سماوات، كرات جوّى باشد نه طبقات آسمان هاى اصطلاحى.

وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ، يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ

ظاهر اين است كه اين جملات در بيان حال فرشتگان است. يعنى: و فرشتگان نيز خدا را سجده مى كنند و هرگز تكبر نمى ورزند، و آنها پيوسته از پروردگارشان كه بالاى سرشان است مى ترسند، و آنچه را كه بدانها دستور داده شود انجام مى دهند.

وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ «51» وَلَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ «52» وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ «53» ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ «54» لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «55»

ص:242

لغت و اعراب:

رَهِبَه - از باب عَلِم -: ترسيد از او. وَصَبَ - از باب ضَرَب -: دائم و ثابت شد. دين:

طاعت، جزا، مجموعۀ قوانين منسوب به خداوند. و ما بكم باء ملابسه به تقدير «ما يلابسكم و يتّصل بكم». جَأَرَ اليه - از باب مَنَع -: او را با صداى بلند خواند، زارى كرد به او.

ليكفروا لام غايت و متعلّق به يشركون در آيۀ قبل است. و محتمل است لام امر غايب باشد به عنوان تهديد.

كفران نعمت بندگان

تفسير:

وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ

يعنى: و خداوند گفت كه دو خدا اتخاذ مكنيد، جز اين نيست كه او خداى يكتاست، پس تنها از من بترسيد.

اين آيه اشاره به عقيده است و عادتى كه برخى از طوايف بشرى در آن عصر داشتند.

آنها معتقد به دو نوع خدا بودند: خداى ايجاد و آفرينش كه كارش آفريدن و پديد آوردن وجود از كتم عدم بود، و خداى رب كه كارش تربيت و تكميل خلق شده ها و تدبير و نظم امور آنها بود. و اين قسم دوم در نظر آنها از فرشتگان و پريان و بتان و ستارگان بودند كه مى گفتند: هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ [يونس، 18] و مى گفتند: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللّهِ زُلْفَى [زمر، 3] و آنان خداى اول را خداى خدايان و خالق اشيا، و خداى دوم را خداى عبادت مى گفتند و معتقد بودند كه علم و دانش ما به خداى ايجاد نمى رسد و ما را نسزد كه او را عبادت كنيم، بلكه چون زندگى ما و ادارۀ امور عالم به دست ارباب رتبۀ دوم است، بايد آنها را عبادت كنيم تا جلب رضاى آنها يا دفع غضب و مضارّ آنها را بكنيم. و اين قسم بر حسب اختلاف مربوباتِ ارباب، مختلف بودند و نام هاى جداگانه داشتند.

وَلَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است همه از آنِ اوست، يعنى آنچه در آنهاست علاوه بر خود آنها. و معناى لام در «له» در اين جا اين است كه ملكيت حقيقى، همه از آنِ

ص:243

اوست، زيرا او آفريده و او حفظ مى كند و تدبير و تصرف دائم از آنِ اوست، و اوست كه در وقت موعود فانى خواهد كرد.

و نيز هميشه و پيوسته دين از آنِ اوست. يعنى مجموعۀ دين و شريعت آسمانى كه تأمين كنندۀ سعادت بشرى در دو جهان است، در هر عصرى از اعصار بايد از جانب او باشد و غير او را نسزد و نرسد كه تشريع دين كند و احداث شرع نمايد و اگر مرتكب آن شد حرام بزرگ انجام داده و پذيرش آن بر همه حرام است. و دين به معناى طاعت نيز از آنِ اوست و طاعت هيچ بشرى بر بشر ديگر واجب نيست جز آن كه او لازم و واجب نمايد، مانند پيامبران و معصومان و اشخاص خاصى كه در شرع ثابت شده است. و دين به معناى جزا نيز از آنِ اوست، زيرا مجازات مجرمان در دنيا و كيفر و پاداش مكلّفان در آخرت غير او را نشايد و نسزد و نرسد.

و مفاد جملۀ أَفَغَيْرَ اللّهِ اين است كه آيا پس از درك اين حقايق كه ملكيت همه چيز از آنِ او و تشريع دين به دست او و طاعت و انقياد، تنها از آنِ اوست، باز هم از غير خدا مى ترسيد؟! يعنى بت ها و ستارگان را داراى تأثير مى دانيد و موجود ديگرى را در مقابل او مؤثر در سود و زيان مى بينيد؟!

وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ

خطاب به همۀ انسان هاست با اختلاف مراتب كفر و ايمان و عمل.

يعنى: و آنچه به شما مى رسد از نعمت ها از جانب خداوند است، خواه نعمت وجود و آفرينش جسم و جان، يا نعمت عوارض وجود كه نِعَم مادى حافظ جسم، و معنوى حافظ روان است، زيرا هر چه در محيط اين كره مى بينى همه وسايل بقا و تربيت تن است، و آنچه پيامبران الهى به ارمغان آورده اند از دين و كتاب و معارف، همه وسايل بقا و تكامل روان است و همه از جانب خداوند است.

ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ، ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ

يعنى: سپس آن گاه كه شما را ضرر و آسيبى رسد هرچند به واسطۀ زوال برخى از نعمت ها، تنها به سوى او داد و فرياد به دعا بلند مى كنيد. (مراد اين است كه هنگام گرفتارى و ضرر و اضطرار به سوى خدا به نحو خاصى رو مى آوريد نه به سوى غير او از بت ها و

ص:244

غير بت ها. اشاره به اين كه طبع اولى بشر - هر چند در اعتقاد منحرف و در عمل متّكى به غير او باشد - اين است كه در حال اضطرار متوجه به معبود حقيقى و فطرى خود شود.) سپس چون خداوند ضرر و آسيب از شماها بزدود آن گاه گروهى از شما كه غرق در نعمت حقّاند به پروردگارشان شرك مى ورزند. مراد شرك هر گروهى بر حسب حال و اعتقاد و مسلك خويش است از شرك در الوهيت و ربوبيت و عبادت و طاعت.

لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ

وجهۀ خطاب در جملۀ اولِ اين آيه مؤمنان و در جملات بعد كفّار است.

يعنى: عاقبت كسانى كه پس از دريافت نعمت هاى خدا شرك ورزيدند اين است كه نعمت هايى را كه به آنها داديم كفران كنند. و ممكن است تهديد كفّار به نحو امر غايب باشد، يعنى آنها به نعمت هايى كه داديم كفران كنند. مراد اين كه ما نيز آنها را مجازات مى كنيم.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس اى مشركان، از نعمت هايى كه در دنيا به شما داديم برخوردار باشيد - بخوريد و در شهوات غوطه خوريد - كه به زودى خواهيد دانست. و اين امر تهديد است.

دختر دانستن فرشتگان و زنده به گور كردن دختران!

وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ «56» وَيَجْعَلُونَ للّهِِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ «57» وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ «58» يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ «59»

لغت و اعراب:

لايعلمون ضمير فاعل راجع است به بتان يا مشركان. لتسئلنّ خطاب خداست به مشركان، يا به تقدير «قل لهم». ظَلَّ يعنى صارَ. كَظَمَ الشىءَ و على الشىء - از باب ضَرَب -:

ص:245

حبس كرد آن را. توارى: پنهان شد. هون: خوارى و ذلّت. دسَّه فى التراب - از باب نَصَر -:

پنهان كرد آن را زير خاك.

تفسير:

وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ

سخن دربارۀ مشركان مكه است و مراد از موصولِ «لِما» بت ها و فاعل «لايعلمون» نيز بت ها يا مشركان است. يعنى: اى پيامبر، مشركان قريش براى بتانى كه دانشى ندارند و جمادى بيش نيستند، (و يا خودشان دربارۀ آنها به علمى نرسيده اند و هر چه در حقّ آنها ادعا مى كنند كه حاجت مى دهند و شفيع نزد خدايند و مقرب به اللّه اند همه ظنّ و گمان و يا جهل مركب است) از آنچه ما روزىِ آنها كرده ايم بهره و نصيبى قرار مى دهند. يعنى از كشت و زرع و درخت و ميوه جات و چهارپايان كه مثلاً يك پنجم يا يك دهم از آنِ آنها باشد، بلكه از فرزندانشان نيز براى خدمت آنها يا قربانى در راه آنها بهره اى تعيين مى كردند.

اى مشركان، به خدا سوگند در روز قيامت از آنچه افترا مى بستيد بازجويى مى شويد.

وَيَجْعَلُونَ للّهِِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ

يعنى: و آنها براى خداوند دختران را قرار مى دهند، يعنى معتقد مى شوند كه برخى از فرشتگان، دختران خدايند - منزه است خدا از اين نسبت ها - و براى خود آنچه دوست دارند.

اين آيه به عنوان تعجب و تحقير كار مشركان است كه دختران را چون دوست ندارند و سبب ننگ عائله مى دانند و گاهى زنده به گورشان مى كنند، به خدا نسبت مى دهند و پسران را كه دوست دارند و پر ارج مى دانند سزاوار و لايق خود مى شمارند.

گفته شده اين عقيده كه در ميان مشركان عرب رواج يافته از وثنيين هند و مصر و بابل و روم و يونان است كه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند به لحاظ آن كه پيوسته در حجاب اند و در مرأى و ديدگاه مردم قرار نمى گيرند.

وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ

يعنى: و چون يكى از آنها را به تولد دخترى بشارت دهند صورتش سياه شود در حالى

ص:246

كه از شدت غيظ و غضب، خشم خود را فرومى خورد. اين مطلب از رسوم زشت آنها بود و خشمشان راجع به زن خود يا به بت ها بود.

يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ

يعنى: از مردم خويش به خاطر بدى و زشتى خبرى كه به او داده شده پنهان گردد و در نزد خود متحيّر و سرگردان باشد كه آيا مولود را روى خوارى و با تحمل سرافكندگى نگه دارد و يا آن كه او را زنده در ميان خاك پنهان سازد. آگاه باشيد كه بسى زشت است آنچه حكم مى كنند.

يعنى بسى زشت است آن كه حادثه اى را كه بايد مژده تلقّى كنند و خوشحال شوند، به شنيدن آن رنگشان سياه شود و پر از خشم گردند و ميان دو كار سخت و ننگين متحيّر مانند.

لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَللّهِِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ «60» وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ «61» وَيَجْعَلُونَ للّهِِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ «62»

لغت و اعراب:

سَوء - به فتح - مصدر است يعنى بد كردن؛ و به ضم، اسم مصدر است يعنى بدى. مَثَل:

صفت، و كلام داير و ساير در زبان ها. عليها من دابّة ضمير عليها راجع است به أرض كه از

ص:247

كلمۀ النّاس معلوم مى شود. دابّة - به تاء وحدت -: هر جاندار متحرك، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. ساعت: مدت اندك. ولايستقدمون جملۀ استينافيه است. جَرَم به معناى «ثَبَت» و لا زايده، و مجموع مانند «لا اقسم» مفيد اثبات است، لكن غالباً به معناى «حقّاً» و «لا محالة» است. أفرَطَ الشىءَ: مقدم داشت آن را.

تفسير:

لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَللّهِِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ

يعنى: براى كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى آورند صفت هاى زشت است مانند كفر و شرك و نفاق و استكبار و حسد و بخل و غير اينها، و از اين قبيل است سنن جارى در ميانشان نظير خضوع در برابر جمادات، انزجار از ولادت دختر، زنده به گور كردن او و غارت اموال يكديگر. و براى خداوند صفت هاى برتر و والاست مانند اتصاف به وحدت و احديّت و وجوب وجود و ازليت، و متّصف شدن در هر وصفى از اوصاف جلال و جمال به حد اعلى و مرتبۀ كمال آن؛ و در اخبار اهل بيت وحى عليهم السلام خاصّه در ادعيه و اذكار مانند جوشن كبير قسمت وافرى از آن وارد شده است. و اوست كه مقتدر غالب و با حكمت است.

رحم خدا به جنبندگان

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ

يعنى: و اگر خداوند مردم را در برابر ستمشان مؤاخذه مى كرد، در روى اين زمين جنبنده اى را زنده نمى گذاشت.

مراد از ستم اعم از ستم به خويش و ديگران و ستم در اعتقادات و عمل است. و توهم شده كه عذاب مذكور در اين آيه شامل بى گناهان نيز مى شود نظير انبيا و معصومين و طفلان غير مكلّف و حيوانات، و هلاك نمودن آنها به گناه مجرمان، خلاف عدل الهى و مخالف آيۀ وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى [فاطر، 18] است.

در جواب گفته شده كه چون همۀ گنهكاران هلاك شوند انبيا و كودكان هم به وجود نمى آيند و همچنين حيوانات، چون آنها براى بشر آفريده شده اند. پس گناه بشرهاى مجرم نسبت به گنهكاران عنوان رفع دارد و نسبت به بى گناهان عنوان دفع.

و ممكن است گفته شود كه طبع دنيا اين است كه گناه بزرگ تأثير در نابودى غيرمجرم

ص:248

از انسان و حيوان و نبات را دارد، و رواياتى در اين باب نيز وارد است، پس مانعى نيست كه گناه مجرم سبب هلاكت غيرمجرم نيز باشد، لكن خداوند، هلاكت بى گناهان را جبران مى كند، و اين معنا مقتضاى عدل الهى و حكمت در رعايت نظام اتمّ خلقت است.

وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ

يعنى: ولكن آنها را تا مدّت معيّن و زمان نامبرده اى تأخير مى اندازد (و فاصلۀ ميان جرم مقتضى اهلاك، و اجلِ نامبرده زمان امهال است، و مراد از مدت معيّن مدتى است كه در لوح محفوظ براى افراد و گروه ها و قبايل و نسل ها به لحاظ مصالح اجتماعى و اقتضاى نظام تعيين گرديده) پس چون آخر مدت معيّن فرا رسيد اندك زمانى هم تأخير نمى كنند، يعنى توان تأخير ندارند؛ و توان پيش افتادن از اجل معيّن را هم ندارند.

دختر دانستن فرشتگان و زنده به گور كردن دختران!

وَيَجْعَلُونَ للّهِِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ

يعنى: و مشركان آنچه را نمى پسندند و مبغوض آنهاست براى خدا قرار مى دهند.

چنان كه فرشتگان را دختران خدا مى خوانند كه خود از آنها بيزارند، و به هنگام انفاق پست ترين مال خود را در راه خدا مى دهند. و زبان هايشان پيوسته دروغ مى پردازد كه حتماً عاقبت نيكو از آنِ آنهاست. مرادشان اين است كه فرزندان ذكورمان به زودى رشد مى كنند و زندگى مرفّهى پيدا مى كنيم. و اگر آخرتى باشد آن جا نيز ما بهتر برخوردار خواهيم بود، وَلَئِن رُجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى [فصلت، 50].

يعنى: اى پيامبر، حقّاً و بدون برگشت، آتش دوزخ برايشان ثابت است و آنها مفرَطاند.

به واسطۀ اين رفتار دنيويشان، در آخرت جلوتر از همه راهىِ جهنّم خواهند بود.

تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «63» وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «64»

ص:249

تفسير:

تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: به خدا سوگند حقيقت اين است كه ما به سوى امّت ها و ملّت هاى پيش از تو رسولان خود را فرستاديم نظير نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبران ديگرى كه در فواصل زمانى ميان آنها و پيرو شرايع آنها بودند. و نتيجه در تمام اعصار اين شد كه شيطان كارهاى زشت و باطل آنها مانند كفر و شرك و رسوم جاهلى را در نظرشان مزيّن و آراسته نمود، يعنى تا آن جا كه رسولان ما را نپذيرفتند و شرايع ما را رد كردند. و هم امروز نيز شيطان ياور و سرپرست آنهاست، و آنها را عذاب دردناكى در پيش است.

وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما اين كتاب يعنى قرآن را بر تو فرونفرستاديم مگر براى اين كه آنچه را كه در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى. يعنى اختلاف در امور دينى نظير اختلاف مشركان با مسلمين در توحيد ربوبى و رسوم جاهلى؛ و اختلاف يهود در نبوت عيسى و پيامبر اسلام و شريعتشان؛ و اختلاف نصارا در الوهيت و توحيد و تثليث و شريعت اسلامى و نبوت محمّد صلى الله عليه و آله؛ و هر اختلاف و نزاعى در دين و دنيا كه نياز به قضاوت دينى دارد. و نيز اين كتاب را نفرستاديم مگر براى آن كه هدايت باشد براى عموم انسان ها از زمان نزول آن تا دامنۀ قيامت و براى آن كه رحمت باشد براى گروهى كه به آن ايمان مى آورند.

وَاللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ «65» وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ «66» وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «67»

ص:250

لغت و اعراب:

انعام: جمع نَعَم، چهارپايان چهارگانه: شتر و گاو و گوسفند و بز، اهلى و وحشى، و در ضمير عايد به اسم جمع، مفرد و جمع جايز است چنان كه اين جا مفرد و در آيۀ 21 مؤمنون جمع آمده است. نسقيكم جملۀ مستأنفه و توضيح مفاد جملۀ قبل است. ممّا فى بطونه «مِن» تبعيضيه و ضمير مفرد عايد به انعام است. من بين فرث متعلّق به نسقيكم. فرث: غذاى حيوان در حالى كه در شكم و روده هاست. سائغ: گوارا و چيزى كه به راحتى به حلقوم رود. و من ثمرات متعلّق است به «رَزَقَكم» مقدّر. نخيل: درختان خرما، ميوۀ خرما. اعناب: درختان تاك و ميوۀ انگور. تتّخذون به حذف موصول يعنى «ما تتّخذون» مفعول «رزقكم». سَكِرَ زيدٌ - از باب عَلِم -: عقلش زايل شد.

تفسير:

وَاللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

يعنى: و خداوند از آسمان - از ابرهاى متراكم بالاى سرتان - آبى نازل نمود، گاهى به صورت باران و گاهى به شكل برف و تگرگ، پس بدان وسيله روى زمين را پس از مرگش حيات بخشيد. مرگ زمين عبارت است از ركود و خمود آن كه علف و گياه و درخت نروياند، نظير فصل زمستان و ايام خشكسالى. و زنده شدن آن حركت نامرئى و بالا آمدن تدريجى و رشد و رويش گياه و درخت در آن است. بى ترديد در اين كار نشانه اى است براى گروهى كه مى شنوند. يعنى در فرود آمدن باران از ابرها و رويش و سرسبز شدن زمين، نشانۀ توحيد و قدرت و حكمت و رحمت اوست براى ملتى كه گوش سرشان سخنان خدا و گوش دلشان نداهاى ذرّات عالم هستى را مى شنود.

وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً

يعنى: و بى ترديد براى شما انسان ها در چهارپايان عبرتى است.

در آفرينش هشت قسم از چهارپايان كه عبارت اند از شتر و گاو و گوسفند و بز، اهلى و وحشى آنها(1) و در لحاظ عظمت اين نعمت ها و منافع و بركات وجودى آنها آگاهى و تنبّه و

ص:251


1- . يا نر و مادۀ آنها.

عبرت است يعنى فكر انسانى از مشاهده و تأمل در آثار و خواص آنها عبور مى كند به قدرت و حكمت و رحمت خداوند، زيرا تمام اجزاى وجودشان از موى و كرك گرفته تا پوست و گوشت و شير و دنبه و پيه و استخوان و توالد و تناسل تا فضولاتشان، سود و نفع و بركت در تأمين زندگى بشر است و گويى هر يك كارخانه اى است مولد انواع وسايل زندگى وى.

نُسْقِيكُم مِمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ

اين آيه اشاره به بخشى از عجايب خلقت و آثار وجودى انعام است و آن شير چهارپايان است كه دنياى امروز بيش از گذشته به اهميت و منافع و خواص آن پى برده و قدم هايى در كيفيت استحصال و نگهدارى و توزيع و مصرف آن برداشته است.

معناى آيه: از طرق عبرت بودن آنها اين است كه به شما از آنچه در درون شكم هاى آنهاست، از ميان غذاهاى نيمه هضم آنها كه در مسير معده و روده در حركت است و خون هاى جارى در رگ هاى آنان، شيرى ناب و خالص مى نوشانيم كه هيچ گونه آلودگى و بويى از مجاورت با فرث، و تأثّر و تلوّنى از نزديكى با خون نداشته باشد؛ شيرى كه براى كسانى كه آن را مى آشامند گوارا و سهل التناول است.

وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً

يعنى: شما را روزى كرد از ميوه هاى درخت خرما و انگور چيزى را يعنى عصاره هايى را كه از آنها شىء مست كننده و روزى نيكويى اتّخاذ مى كنيد.

مراد اين است كه خداوند اين دو قسم ميوۀ مهم و پرسود و پربركت را مانند ساير ميوه جات روزىِ شما كرده، لكن شما همان گونه كه از آنها روزى حلال و نافع و نيروبخش به دست مى آوريد اجناس مستى آور نيز به اشكالى مختلف در نوع و صنف و نحوۀ استعمال اتّخاذ مى كنيد.

بايد دانست كه توهم شده كه اين آيه دلالت دارد بر جواز خوردن و استفاده كردن از مسكرات و اعيان مستى آور متَّخذ از خرما و انگور، زيرا آيات مورد، در مقام امتنان به نعمت هاست و مسكر نيز در رديف آنها ذكر شده است. لكن اين توهم باطل است، زيرا اولاً اگر سياق آيات ظهور در جواز داشته باشد تقابل سَكَر با رزق حَسَن ظهور در بدى و

ص:252

مبغوضيت آن دارد. ثانياً اگر فرضاً در آيه ظهور ضعيفى در حلّيت باشد، در چندين آيه از اين كتاب كريم تصريح بر حرمت و رجس و عمل شيطانى بودن آن شده است مانند آيۀ 219 بقره و آيات 90 و 91 مائده.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

يعنى: بدون ترديد در خلقت درختان خرما و انگور و كيفيت ارتزاق بشر از آنها نشانه اى است از قدرت و حكمت و رحمت و روابط نظام اتمّ جهان، براى گروهى كه مى انديشند.

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ «68» ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «69»

لغت و اعراب:

وحى: القاى معنا از غيب در قلب كسى يا در مغز حيوانى به نحو پنهانى. نحل: زنبور عسل، مذكّر و مؤنث در آن يكسان است. عَرَشَ البيت - از باب ضَرَب و نَصَر -: سقف زد بر خانه، عَرَشَ الكَرْم: شاخه هاى تاك را بر روى داربست سقف زد. ثمر: حاصل و بذر گياه و ميوۀ درخت. سَلَكَ المكانَ - از باب نَصَر -: داخل شد در آن، و سَلَكَ الطريقَ: روانه شد در آن. و سلكه المكانَ: وارد كرد او را در آن و روانه نمود در آن. ذُلُل: جمع ذَلول، رام و منقاد.

تفسير:

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ

يعنى: و اى پيامبر، پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد (يعنى به وحى تكوينى بدين

ص:253

معنا كه در وجود او غريزه و نيرويى قرار داد كه او را به سوى اين هدف ناخودآگاه تحريك كند و روانه نمايد. و ممكن است مراد اين باشد كه شعور و ادراكى در وجود او قرار داد كه الهامات غيبى را درك كند و عمل نمايد و آن وحى غريزى و الهام غيبى اين است) كه از كوه ها و درخت جنگل ها و باغ هاى روى زمين و از درختان تاك كه بر روى داربست سقف مى سازند، براى خود خانه هايى اتخاذ كن.

مراد از كوه ها شكاف سنگ ها در آن و ارتفاعات قلّه ها و پرتگاه هاى درّه ها و مواضع ديگر قابل سكونت اوست، و مراد از خانه ها محل متناسب براى تعبيۀ شانه هاى موم است كه جايگاه عسل است.

ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ

يعنى: سپس از همۀ ميوه جات بخور.

گفتيم از خانۀ خود به سوى صحرا و گياهان روانه شو و از حاصل همۀ روييدنى ها و گل ها و شكوفه ها و برگ درخت ها و از هر مواد غذايى و دوايىِ پاكيزه استفاده كن.

فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلَلاً

يعنى: پس راه هاى پروردگارت را به آرامى و تواضع بپيماى.

پس از تهيۀ مواد مطلوب، در برگشت خويش راه هاى هوايى خود را كه پروردگارت الهام كرده به آرامى و بدون اذيت و آزار به جاندارى بپيماى.

و ممكن است مراد از راه ها اين باشد كه پس از تهيۀ مواد اوليّۀ خام، آن را در اثناى زمان بازگشت در راه هاى تجزيه و تصفيه قرار ده تا هنگام رسيدن به خانه تبديل به عسل مصفّا شود، و در اين پالايش مهم، رام و تسليم الهامات فطرى خويش باش.

يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ

يعنى: از درون شكم او نوعى از آشاميدنى كه داراى رنگ هاى مختلف است بيرون مى آيد. پس از فعاليت نحل در تصفيۀ مواد اوليه، عسلى كه قابل آشاميدن با مايعات و داراى رنگ هاى مختلف سفيد و زرد و سرخ و سياه بر حسب اختلاف سنّ زنبورهاست از آن به دست مى آيد، كه در آن براى مردم شفاست.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

ص:254

يعنى: حقّاً كه در اين امر مهم - در آفرينش حيوانى بدين شكل خاص، و بخشيدن شعور غريزى به او كه يك زندگى اجتماعى سلطنتى منظّم و حيرت آور را در داخل محيط محدود خود تشكيل دهد، و براى فرد فرد آن در داخل وجودش كارگاه توليد معجون غذايى و دوايى تعبيه كند تا آن كه توليدات بى نظير خود را كه وسيلۀ شفاى امراض مختلف است در بسته بندى هاى خاص عجيبى تحويل جامعۀ بشرى دهد - نشانه اى است براى گروهى كه تفكر و تعقّل مى ورزند.

آلزايمر در كهنسالى

وَاللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ «70» وَاللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ «71»

لغت و اعراب:

توفَّى: قبض روح. أرذل: حقير و پست. عمر - به سكون و ضمّ ميم -: زندگى و مدت بقاى هر شىء. كَى حرف تعليل است كه بر مضارع داخل مى شود و غالباً با لام تعليل و عاقبت جمع مى شود. فَهُم فيه سواءٌ جملۀ اسميه است به جاى جملۀ فعليۀ جواب نفى، به تقدير «لم يردّوه عليهم فيستووا فيه». جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

انكار كرد آن را.

تفسير:

وَاللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ

خطاب به انسان هاى موجود در حال نزول آيه است با اشاره به اين كه روش ما در

ص:255

گذشته و آينده اين است.

معناى آيه: و خداوند شما را آفريد، سپس شما را قبض روح خواهد نمود، و برخى از شما به پست ترين دوران عمر بازگردانده مى شود تا پس از علم و دانش چيزى را نداند (يعنى عاقبت اين مرحله از عمر اين است كه به حال طفوليت بازگردد و نيروى فكرى و مغزى و نيروهاى بدنى را از دست بدهد تا آن جا كه پس از تحصيل دانش وافر و كمالات فراوان، چيزى را درك نكند). بى ترديد خداوند دانا و تواناست. يعنى دانا به علت اين كه چرا آفريد و چرا مى ميراند و چرا ابتدا همۀ دانش ها را داد و بعد به ارذل عمر آورد و همه را پس گرفت؛ و توانا به اجراى اين برنامه در تمام افراد بشر از نخستين فرد تا آخرين آنهاست.

وَاللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ

يعنى: و خداوند برخى از شما را بر برخى ديگر در روزى برترى و فزونى بخشيده.

ظاهر روزى اعم است و شامل روزى مادى مانند مال و ثروت و اولاد و خدم و حشم، و معنوى نظير عقل و دانش و كمالات روحى مى شود، لكن مراد به قرينۀ ما بعد آيه ثروت و مال مادى است.

فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوَاءٌ

يعنى: پس كسانى كه به آنها برترى داده شده و داراى مال و ثروت اند چنين نيست كه روزى خودشان را بر مِلك يمين ها يعنى برده هاى خود بدهند تا همگى يعنى سيّد و برده در ملكيت مال و سلطۀ بر تصرف مساوى باشند.

مراد اين است كه هيچ گاه مالك ها پاره اى از اموالشان را به بردۀ خود نمى دهند كه هر دو در مجموع شريك در مال شوند و در عرض هم مالكيت و سلطۀ بر تصرف پيدا كنند در صورتى كه بردگان نيز صلاحيت مالكيت و تصرف دارند. پس چگونه مشركان بت ها را در ربوبيت خدا و سلطۀ بر تصرف موجودات، شريك خدا مى كنند در صورتى كه آنها صلاحيت اين اوصاف را هم ندارند و اين صفت ها درخور آنها نيست؟!

ص:256

أَفَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ

يعنى: پس آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟ استفهام انكارى و توبيخى است، زيرا هر چه براى بت ها از قداست و قدرت بر قضاى حاجت ها و تصرف در عالم هستى قائل هستند نعمت خداست كه از خدا انكار كرده و سلب مى كنند و به آنها نسبت مى دهند.

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ «72» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ «73» فَلاَ تَضْرِبُوا للّهِِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «74»

لغت و اعراب:

حفدة: جمع حافد، خادم شتابان در خدمت، ياور، نوۀ پسرى و دخترى. ما لايملك مراد از «ما» ى موصوله بت هاست كه رجوع ضمير مفرد لايملك به اعتبار لفظ و ضمير جمع لايستطيعون به اعتبار معناست. شيئاً بدل است از رزقاً. من السموات متعلّق است به رزقاً.

لايستطيعون به حذف مفعول يعنى «شيئاً».

تفسير:

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً

يعنى: و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد. اين همسران نه از اجنّه و پريان و نه از حوريان و غلمان ها بودند، زيرا انس نزديك و دائمى با غير نوع، غيرممكن يا مشكل زاست و هيچ نوعى براى انسان همانند نوع خود او نيست كه انيس وحدت و

ص:257

شريك عيش و لذّت و محرم اسرار و ياور مستمر زندگى او باشد. و نيز براى شما از همسرانتان فرزندان و نوه ها قرار داد، يعنى تا از نوع خود و متناسب با اهداف تكوينى و تشريعى خودتان باشد. و اگر همسرتان از نوع ديگرى بود، در كيفيت تبعيت اولاد از پدر يا از مادر يا از نوع سوم در ناراحتى بوديد.

وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ

يعنى: و شما انسان ها را از پاكيزه ها روزى بخشيد. مراد از «طيّب» هر پاكيزه و طبع پسند و حلال و شرع پسند است از انواع روزى هاى دنيا كه صالح براى استفادۀ بشر است، خواه مادى مانند خوراكى و پوشاكى و مسكن، يا معنوى مانند علوم و معارف.

و استفهام در «أفبالباطل» انكارى و توبيخى است. يعنى اى پيامبر، آيا اين كفّار به باطل نظير پرستش بت ها و آداب و سنن جاهلى مى گروند، و به نعمت خدا مانند كتاب آسمانى و معارف الهى، كفر مى ورزند؟

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ

يعنى: و آنها به جز خدا و به جاى او چيزهايى را مى پرستند كه آن چيزها مالك آن نيستند و توان آن را هم ندارند كه از آسمان ها و زمين براى آنها چيزى از روزى تهيه كنند.

مراد اين است كه وسايل تهيه و توليد روزى از باران و تابش خورشيد و نسيم وزان كه منسوب به بالا و آسمانى است و استعداد روياندن خاك و مواد اوليۀ تغذيه و آب و شرايط ديگر كه زمينى است هيچ يك در تحت اراده و اختيار آنها نيست. «وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ» يعنى و اصلاً آنها قدرت بر هيچ چيز ندارند چه رسد به روزى بشر.

فَلاَ تَضْرِبُوا للّهِِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس از توجه به پستى و عجز معبودانتان، براى خداوند مثال ها نزنيد. مراد اين كه براى او اشباه و نظايرى از مخلوقات او مثل بت ها و ستارگان و غير آنها قرار ندهيد كه

ص:258

تكلّم به مثال كنيد. بى ترديد خدا مى داند و شما نمى دانيد.

يعنى: او مى داند كه يگانه و واجب الوجود و بدون شريك است، همه چيز مخلوق او و همه زير سلطۀ اوست و هيچ شباهتى ميان او و مخلوق او نيست، و شما غفلت داريد.

دو مثال در تفاوت بندگان

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَايَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ للّهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «75» وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ «76»

تفسير:

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَايَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ

در اين آيه خداوند در مقام مقايسۀ خود با شركايى كه براى او قرار داده اند و تفهيم مشركان و تعليم بندگان خود و ابطال شرك در ربوبيت مثالى زده است.

معناى آيه: خداوند مثالى زده و آن اين است كه آيا بردۀ مملوكى كه بر هيچ چيزى قدرت ندارد، نه بر نفس خويش و نه بر اموال خود و نه بر اموال مولاى خود، و شخص آزادى كه ما او را روزى خوبى داديم يعنى مفصل و فراوان، و او طبق سلطۀ مطلقه اش

ص:259

پيوسته از آن مال پنهانى و آشكارا انفاق مى كند، آيا اينان با هم برابرند؟ استفهام انكارى است، يعنى بى ترديد برابر نيستند. شركاى خدا همانند آن برده و خداوند همانند آن آزاد است.

الْحَمْدُ للّهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: همۀ ستايش ها از آنِ اوست. زيرا همۀ كمالات از آنِ اوست و شريكان او هيچ ندارند. بلكه بيشتر آنها نمى دانند. يعنى چنين نيست كه همۀ آنها جاهل به اين حقايق باشند، بلكه سران و دانشمندانشان مى دانند و انكارشان از روى عناد و هوا و حبّ رياست است، و بيشترشان نمى دانند.

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ

اين آيه تمثيل ديگرى است در مقام مقايسۀ خداوند با شريكانش.

معناى آيه: و خداوند مثال ديگرى زده، يعنى مثال دو نفر مرد را كه يكى از آنها گنگ مادرزاد بوده و بر هيچ چيزى قادر نيست (زيرا گنگ مادرزاد غالباً معلول ناشنوايى مادرزادى است و چنين شخصى جز معلومات محدودى حاصل از راه ديد ندارد و محروم از ادراكات از راه گوش است كه اكثريت قاطع معلومات بشرى از آن راه است) و بار سنگينى بر دوش سرپرست خويش است، زيرا نه توان فهميدن دارد و نه توان فهمانيدن، به گونه اى كه به هر سو روانه اش كند خيرى نمى آورد.

هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

يعنى: آيا او با كسى كه به عدل فرمان مى دهد و بر راه مستقيم است يكسان است؟

اين كلام سؤال است از تساوى آن گنگ عاجز از هر فعاليت درست با انسانى گويا و قادر بر نطق و بيان كه پيوسته فرمان به عدل مى دهد و همۀ امور را عادلانه اجرا مى كند و خود در عقيده و رفتار بر راه راست است. غرض آن كه بى ترديد جواب اين سؤال نفى تساوى است؛ و كار آنها در مقايسه با خدا چنين است و مشركان، ناگزير از اعتراف به عدم تساوى ميان خدا و بت هايشان هستند.

ص:260

وَللّهِِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «77» وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «78» أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «79»

لغت و اعراب:

غيب: مصدر به معناى فاعل، آنچه از حواس انسان و غيره غايب است و بنابراين امر نسبى است. ساعة: مدت كوتاهى از زمان شامل كمتر از ساعت اصطلاحى نيز مى شود، و در اصطلاح شرع غلبه دارد در روز قيامت. لَمْح و لَمْحة - مانند تمر و تمره -: افتادن پلك بالا روى پلك پايين، به تقدير «كوقوع الطرف الأعلى على الأسفل من البصر». اُمّهات: جمع امّ با اضافۀ هاء زائده. سمع: عضو گوش، نيروى شنوايى. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى. أفئدة: جمع فؤاد، قلب.

تفسير:

وَللّهِِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و غيب آسمان ها و اين زمين از آنِ خداست - هر چه در آنها از احساس و ادراك هر صاحب حواسى بيرون است خدا بدان احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد، زيرا همه

ص:261

مخلوق او و پايبند به او و زير تدبير و تصرف اويند - و كار قيامت كه از مصاديق روشن غيب است در نزد او جز مانند بر هم زدن چشم نيست و يا از آن هم نزديك تر است. يعنى برپا كردن قيامت كه عبارت است از بر هم زدن نظام هستى از ثوابت و سيّارات و كهكشان ها گرفته تا اجزاى اتم ها و زنده كردن همۀ انسان ها و جانداران و احضار همه در يك محيط براى محاسبه، در برابر قدرت و ارادۀ خداوند در سهولت و سرعت مانند چشم بر هم زدن در نزد شماست. و حقّاً كه خداوند بر همه چيز تواناست.

وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد - به جز جدّ و جدّۀ اعلايتان كه آنها را بدون پيمودن راه طبيعى آفرينش انسان، به نحو اعجاز از گِل خشك به وجود آورد - و شما در آن حال چيزى نمى دانستيد. و در همان رحم مادر براى شما گوش و قوۀ شنوايى و ديدگان و نيروى بينايى و دل ها پديد آورد، يعنى دل هايى كه حواس ظاهرى جسمتان در استخدام او و وسيلۀ ادراك اوست خاصّه حاسۀ شنوايى و بينايى كه مدركات جزئى را تحويل او مى دهند تا استفادۀ كليّات كند و پى به مجهولاتش برد. و خداوند چنين نعمت ها را به شما داد شايد سپاس گزاريد.

أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللّهُ

يعنى: آيا اين مردم به سوى پرندگان ننگريستند كه در جوّ بالا مسخّر و رام اند، يعنى با جسدهاى سبك و سنگين همه بر ضد جاذبۀ زمين در جوّى ميان آسمان و زمين مسخّر و رام اند و به هر سو در تكاپو و طيران. آنها را جز ارادۀ تكوينى خدا در آن جا نگه نمى دارد، زيرا اوست كه با تعبيۀ دستگاه پرواز در وجود آنها (از طرز ساختمان بدن و بال ها و دم و پاهاى خاص، و الهام كيفيت پرواز) آنها را به جوّ بالا برده است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه در اين خلقت - در آفرينش اين نوع از جانداران كه مسير حركت آنها هوا باشد نه آب و خشكى، و در تهيۀ بهترين غذا براى انسان از آنها - نشانه هايى است بر توحيد و علم و قدرت و حكمت او براى گروهى كه ايمان مى آورند.

ص:262

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ «80» وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ «81» فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «82» يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ «83»

لغت و اعراب:

سَكَن: وسيلۀ انس و آرامش. ظعن: سفر كردن، گردش در صحرا. أوبار: جمع وَبَر، كرك حيوان. من بيوتكم «من» تبعيضيه يا تبيينيه است. ظِلال: جمع ظلّ، سايه و سايبان. أكنان:

جمع كِنّ، خانه، پوشش هر چيزى. سرابيل: جمع سِربال، پيراهن و هر قسم لباس. بأس:

عذاب، آسيب، ترس. تقيكم الحَرّ به تقدير «والبرد» حذفش براى اختصار و روشن بودن محذوف است.

تفسير:

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ

يعنى: و خداوند براى شما از خانه هايتان وسيلۀ آرامش و انس با يكديگر قرار داد،

ص:263

يعنى از خانه هاى گلى و آجرى و مانند آنها. و نيز براى شما از پوست چهارپايان اهلى:

شتر و گاو و گوسفند و بز، خانه ها يعنى خيمه هايى قرار داد كه آنها را در روز سفر و سير در صحرا و روز اقامت موقت در حال سفر و اقامت در حالى كه ايلات و خانه به دوش هستيد به راحتى و آسانى حمل مى كنيد.

وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ

يعنى: و نيز خداوند از پشم ها و كرك ها و موهاى آن چهارپايان اثاث خانه و وسايل انتفاع و برخوردارى تا مدتى را قرار داد. يعنى از پشم شتر و گوسفند و از كرك آنها و از موى و كرك بز، زير اندازهاى مختلف و اثاث خانه و پوشاك هاى متنوع پر ارج ساخت. و مراد از قرار دادن خدا تعليم راه هاى اين استفاده ها و توفيق پياده كردن آنهاست.

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً

يعنى: و خدا براى شما از آفريده هاى خود سايه ها و سايبان ها ساخت - انواع درختان مرتفع رويانيد كه در زير سايه اش بياراميد. و سايبان هايى از چوب و شاخه هاى پربرگ آنها بسازيد - و نيز براى شما از كوه ها وسيلۀ پوشش ساخت، يعنى خانه هاى نقبى براى سكونت خود و ذخيره كردن وسايل زندگى از آذوقه و حيوانات و وسايط نقليۀ روز و وسايل جنگى و غيره.

وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ

يعنى: و نيز براى شما لباس هايى قرار داد كه شما را از گرما و سرما نگه مى دارد، و لباس هايى كه شما را از ضرر و آسيب وارده بر يكديگر حفظ مى كند (مانند زره هاى آهنى، جليتقه هاى ضد گلوله، جليتقه هاى فرود از هواپيما يا افتادن در آب و دريا). اين گونه خداوند نعمت هاى خود را بر شما تمام مى كند، شايد شما تسليم ارادۀ حق شويد، يعنى دعوت پيامبرانش را تلبيه گوييد، كتاب هاى آسمانيش را بپذيريد و شريعتش را در جامعۀ خود پياده كنيد.

فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: پس اگر اعراض كردند، جز اين نيست كه بر تو رساندنِ آشكار است و بس.

ص:264

مراد اين است اگر با اين همه اصرار در دعوت و اتمام حجت و شمارش نعمت و وعدۀ رحمت و بيم از عقوبت، قوم تو روى برتابند، در اين صورت وظيفۀ تو تنها ادامۀ ابلاغ آشكار است، و اما اجبار آنها بر اعتقاد قلبى صحيح نيست، زيرا اجبار بر ايمان غير ممكن است، و جنگ و جهاد با آنان كه تسليم حكومت اسلامى شوند زمانش نرسيده، و مجازات دنيوى و كيفر اخروى بر عهدۀ خداوند است.

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: نعمت خدا را مى شناسند سپس انكار مى كنند.

مراد از اين نعمت خود پيامبر اسلام است كه مشركان او را مى شناختند، يعنى از راه اخبار و توصيف اهل كتاب، او را همانند فرزندان خود مى شناختند و هم چنين كتاب آسمانى و شريعت او را، ولكن روى هوا و حبّ جاه و مال انكار مى كردند. و ممكن است مراد از اين نعمت، نعمت هايى باشد كه در آيات گذشته به آنها اشاره شد از نزول باران، زنده شدن زمين، منافع چهارپايان، عوايد گياهان و درختان، شهد شفابخش زنبوران، و همسران و فرزندان كه مى دانستند همه نعمت و مخلوق خدا هستند، لكن از خدا سلب مى كردند و به بت ها و رب هاى واسطه نسبت مى دادند. و بيشتر آنها كافرند، يعنى در كفر خود سرسخت و مستحكم اند.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ «84» وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلاَيُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ «85» وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هؤُلاَءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِن دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ «86» وَأَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ «87»

ص:265

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر است. استعتبه: استرضاه أو أرضاه، يعنى رضاى او را طلبيد يا او را راضى نمود. فلايخفَّف به تقدير «فعلموا أنّه لايخفّف». ألقى اليه القول: سخن را به او رساند. فألقوا يعنى شركاء، اليهم يعنى الى المشركين. سَلَم: تسليم و انقياد، و القاء سَلَم كنايه از اظهار تسليم است.

احوال قيامت

تفسير:

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً

يعنى: و به يادآور روزى را كه ما از هر امتى گواهى برمى انگيزيم.

مراد از امت در اين جا مانند عنوان يهود و نصارا نيست كه هر يك امت پيامبرى محسوب مى شوند، بلكه چون طبق ارادۀ الهى هيچ عصر و زمانى خالى از پيامبر يا حجت معصوم نمى شود. پس مراد از امت، مردم معاصر هر پيامبر يا حجت معصوم است. و مراد از شهيد هم همان پيامبر يا معصوم است. بنابراين معاصرين هر پيامبرى از پيامبران الهى، امت اوست و در فواصل زمانى ميان پيامبران، امام و حجت از ناحيۀ آنها هستند. بنابراين، معاصرين پيامبر اسلام از جامعۀ بشرى، امت او و معاصرين هر يك از امامان معصوم پس از او امت او هستند، و اگر چند پيامبر يا حجت در يك عصر بوده امتياز امت به واسطۀ پيامبر يا حجت متبوع است نه تابع هرچند ممكن است شاهد، هر دو يا بيشتر باشند چون كلمۀ شهيد، مطلق است.

و بايد دانست كه شهادت و گواهى در هر واقعه اى دو مرحله دارد: مرحلۀ تحمّل و مرحلۀ ادا. و در مورد آيه تحمّل در دنياست و ادا در آخرت، و آيه اشاره به مرحلۀ اداست كه شهيد در روز محشر به ايمان و كفر و طاعت و فسق امت معاصر خود شهادت خواهد داد. و كيفيت تحمّل و اطلاع او از حالات امت در دنيا طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه فرشتگانِ نويسندگان اعمال، هفته اى دوبار عمل هاى آنها را از اعتقادى و فرعى به معصوم وقت مى رسانند و همه به تفصيل در ذهن او منتقش مى گردند تا آن گاه كه در محكمۀ الهى ادا كند.

ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

ص:266

يعنى: سپس به كسانى كه كفر ورزيده اند اجازۀ سخن داده نمى شود و هرگز رضايت آنها جلب نمى گردد.(1) مستفاد از آيه اين است كه اين قضيه در حالى است كه امت ها در محكمۀ الهى حضور يافته و مورد محاكمه قرار گرفته اند و طبق كتابِ عمل خاص و كتاب عظيم عام، همۀ عمل ها بررسى شده و نوبت به اقامۀ شهود رسيده و زمان گواهى شهداى الهى و معصومان وقت رسيده و طبعاً در حال شهادت آنها يا پس از آن به كفّار اجازۀ سخن نمى دهند كه مطلبى ادعا كنند يا عذرى بخواهند، زيرا همۀ مراحل، طى شده است. و اينجاست كه جايى براى جلب رضاى آنها نيست، زيرا راه آن عفو است و آن ممكن نيست، و آنها هم نمى توانند خدا را راضى كنند، زيرا مستلزم اين است كه به دنيا بازگردند و دعوت انبيا را بپذيرند و دين را در جامعۀ خود پياده كنند.

وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ

مراد از ظالمين در اين جا به قرينۀ سياق، كفّار است كه به وسيلۀ شهادت گواهان محكوم به عذاب دوزخ شده اند.

معناى آيه: و چون كسانى كه در دنيا ستم كردند عذاب دوزخ را ببينند، يعنى در شُرُف ورود به آن قرار گيرند، براى آنها علم اليقين پيدا مى شود كه هرگز عذاب از آنها تخفيف داده نخواهد شد و به آنها مهلت هم داده نمى شود. يعنى مهلت مدتى پيش از ورود يا توقف موقت عذاب در خلال مكث دائم. و سبب حصول اين علم براى آنها آگاه شدنشان از كفر و فسق و استحقاق عقاب خودشان است.

وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هؤُلاَءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُو مِن دُونِكَ

يعنى: و چون كسانى كه در دنيا مشرك شدند شريكان خود را در آن روز ببينند - بت هاى دنيوى خود را كه در عبادت شريك خدا كرده بودند همه را در آن جا حاضر بينند - در خطابى به خداى خود مى گويند: پروردگارا، اينها هستند شريكانى كه ما در دنيا به جز تو و به جاى تو آنها را به خدايى و ربوبيت مى خوانديم. و سبب اين گفتار، اظهار پشيمانى و اعتراف به خطا و گناه و تحقير بت هاست.

ص:267


1- . و نيز: هرگز از آنها نمى خواهند كه رضاى خدا را جلب كنند (زيرا راهى براى آن نيست).

فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: پس از صدور آن كلام از مشركان، بت ها به سوى مشركان اين گونه القاى سخن مى كنند يعنى پاسخ مى دهند كه شما جدّاً دروغگوييد.

مراد اين است كه خداوند به بت هاى جماد در آن روز قدرت نطق مى دهد كه اين گونه پاسخ دهند و آنها را دروغگو شمارند به لحاظ اين كه اعتقاد و عمل آنها خطا و خلاف واقع بوده هرچند به آن معتقد بودند. و محتمل است مراد از مخاطب بتان سران مشركان باشد كه بطلان بت ها را مى دانستند و به دروغ و براى هوا و هوس و حبّ جاه و مال، آنها را مى پرستيدند.

وَأَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ

يعنى: و آنها در آن روز تسليم خدا مى شوند - مشركانى كه پيوسته در دنيا در مقابل خداوند طغيان و استكبار داشتند، در آن روز اظهار انقياد و تسليم مى كنند - و آنچه به خدا افترا مى بستند از معتقدات باطل نظير اذعان به قداست و ربوبيت بت ها و مقام قرب و شفاعت آنها و قضاى حاجت هاى پرستندگان، همه از آنها گم مى شود، يعنى بطلان و فساد و تباهى آنها روشن مى گردد.

الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَاباً فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ «88» وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ «89»

تفسير:

الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَاباً فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ

يعنى: كسانى كه كفر ورزيدند و ديگران را نيز از راه خدا يعنى از دين و شريعت و كتاب

ص:268

آسمانى و احكام اصولى و فروعى الهى، بازداشتند، در آخرت به خاطر آن كه اين گونه افساد مى كردند عذابى بر عذابشان مى افزاييم. پس جملۀ «بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ» اشاره به منع ديگران است.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ

يعنى: و متذكر روزى باشيد كه در ميان هر امتى گواهى را بر آنها از خودشان برمى انگيزيم و اى پيامبر، تو را هم بر اينان يعنى بر امت خود گواه مى آوريم.

مراد از اين كه گواه هر ملتى از خودشان خواهد بود يعنى اكتفا به فرشتگان نمى كنيم و از پريان هم گواه نمى آوريم. و صدر اين آيه تكرار و تأكيد صدر آيۀ 84 است، لكن ذكرش در آن آيه براى اين است كه پس از شهادت جايى براى سخن و اعتذار كفار نمى ماند و راهىِ دوزخ مى شوند. و در اين آيه براى اين است كه پيامبر اسلام هم گواه ملت خود خواهد بود.

و ممكن است كلمۀ «هؤلاء» اشاره به شهداى امت ها باشد كه مفهوم از كلمۀ شهيد است.

يعنى اى پيامبر، تو را هم به عنوان شاهد و گواه بر گواهان امت ها از پيامبران و معصومان و غير آنها حاضر خواهيم كرد تا بر نبوت و عدالت آنها و بر صدق گواهى آنان دربارۀ امتشان گواهى دهى، يا اگر اشتباه و فروگذارى شده تكميل نمايى. و كيفيت تحمل اين شهادت يعنى راه اطلاع پيامبر اسلام از حوادث واقع شده در امم گذشته و علم به حال شاهدها و مشهودٌ عليهم، اخبار جبرئيل است در حال حيات پيامبر اسلام يا در برزخ يا همان عالم قيامت.

و بايد دانست كه هر چند ممكن است خداوند در روز قيامت پس از آن كه مكلّفان را از قبر بيرون آورد، طبق علم محيط ازلى خويش بهشتيان را به پاداش حسنات دنيوى روانۀ بهشت و دوزخيان را به كيفر گناهانشان در دنيا روانۀ دوزخ نمايد و سؤال و حساب و كتاب و محكمه و اقامۀ شهود پيش نياورد، لكن چنين اراده نكرده كه كفايت به صرف تعبّد كند و عمل به علم خود نمايد، بلكه مشيّت تامّۀ بالغه اش بر اين تعلّق گرفته كه صحنه اى پيش آورد كه همۀ باطن ها ظاهر گردد و حال همه بر همه روشن شود و مكلّفان جهان از جنّ و انس و شياطين از جزئيات اعمال يكديگر آگاه شوند و مفاد «تُبْلَى السرائر» تحقق يابد و كسى را ابهام و اعتراض در پاداش و كيفر كسى نماند، و از عظمت امر و حكمت

ص:269

حكيم مطلق و از گواهان مختلف آن روز كه عبارت اند از فرشتگان كاتب اعمال، و خود عمل هاى تجسّم يافته، و اعضايى كه اعمال از آنها سرچشمه گرفته، و زمان و مكان ظرف اعمال و بالاخره پيامبران و معصومان و غير آنها آگاه و باخبر گردند تا در نتيجه نوبت مسألۀ شفاعت برسد و مراتب شهدا و مقام محمود آنان ظاهر گردد؛ مضافاً بر عجايب بهت آور ديگرى كه از شئون آن روز است و ما را قدرت درك آنها نيست.

وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَىْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ

يعنى: و اين كتاب را بر تو به تدريج - در مدت 23 سال - فرو فرستاديم كه مبيّن و روشنگر همه چيز باشد، يعنى از علوم و معارف دينى، و احكام اصولى و فروعى شريعت اسلام، و علوم بى پايانى از اخلاق انسانى و ملكات نفسانى، و فنون مورد احتياج بشرى و مجامع انسانى و آنچه بدان نيازمندند يعنى بخش عمده اى از حالات امت هاى گذشتۀ تاريخ و شهيدان آنها كه در آخرت بدان گواهى خواهى داد. و اين كتاب سراپا هدايت و رحمت و بشارت و مژده است(1) به پاداش هاى بى نهايت اخروى براى كسانى كه تسليم حق شوند و آن را بپذيرند.

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «90» وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ «91»

لغت و اعراب:

عدل: استقامت در امور و اجتناب از افراط و تفريط، و ميانه روى و تساوى. فحشاء: هر گفتار و كردار بسيار زشت و هر منكَر و ناروا از گفتار و كردار. بَغْى: تعدّى به حقوق غير. ايفاء و

ص:270


1- . هدىً و رحمةً و بشرى عطف است به تبياناً، يعنى و نيز اين كتاب را فرستاديم كه هدايت و رحمت و بشارت باشد....

وفاء: عمل بر طبق گفتار. بعهد اللّه اضافه به سوى مفعول. توكيد: تأكيد. كفيل: ضامن، مراقب.

تفسير:

فرمان هايى از خداوند

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند به عدالت و نيكى و بخشش به خويشان فرمان مى دهد.

متعلَّق امر و فرمان، همۀ مجامع بشرى است از موجودين در حال نزول آيه تا آخرين فرد از نسل بشر در دنيا. و مراد از عدل، استقامت و حد اعتدال و عدم انحراف است، خواه در عقايد باطنى به اجتناب از نفى مطلق اله و اثبات آلهۀ متعدد، و يا در اخلاق و ملكات نفسانى به احتراز از جانب افراط و تفريط صفات، و يا در افعال و كردار شخصى، و يا در ارتباط با مجامع بشرى. و تعيين مصداق عدل و استقامت و تشخيص از انحراف محوَّل به قضاوت خرد و بيان شرع است.

و مراد از احسان، نيكى به ديگران است در انواع مختلف آن؛ و مصاديق آن نيز محوَّل به شرع و عقل است. و مراد از ايتاء ذى القربى، صلۀ رحم است نسبت به ارحام و خويشان نزديك يا دور در موارد وجوب نظير انفاق به عمودَينْ(1) ، يا غير آن. و از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه مراد از ذى القربى اعمّ است از خويشان شخص و خويشان پيامبر اسلام يعنى دوازده نفر معصوم خليفۀ او، به مراعات حقوق شرعى آنها از اعتقاد قلبى به امامت الهى آنها و اطاعت فرامين ولايى آنها و اخراج و بذل حقوق مالى آنها.

وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: و خداوند نهى مى كند از فحشا يعنى هر پندار و گفتار و كردار بسيار زشت، و از منكَر يعنى هر عملى كه شرع يا عقل آن را ناروا مى شمارد كه شامل هر حرام شرعى و قبيح عقلى مى شود. و نيز خدا نهى مى كند از بَغْى يعنى ظلم و تعدّى به حقوق ديگران. و حاصل اين سه امر دور داشتن بشر از گناهان كبيره و از هر گناهى نسبت به خود و از تعدّى نسبت به حقوق ديگران است.

خدا شما را به وسيلۀ اين گونه امر و نهى موعظه مى كند و متنبّه مى سازد به معارف دينى

ص:271


1- . پدر و مادر و فرزندان.

و وظايف آسمانى، شايد متذكر شويد.

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا

يعنى: و به عهدتان با خداوند هر زمان كه معاهده كرديد وفا كنيد. مراد از عهد در اين جا عهد شرعى است، نظير آن كه بگويد: عهد مى كنم با خدايم كه فلان عمل نيك را به جا آورم، يا فلان كار زشت را ترك كنم. و سوگندهاى خود را پس از آن كه محكم كرديد هرگز نشكنيد. مراد از سوگند، قسم شرعى است و مراد از توكيد، اين است كه در قصد جدّى باشد و نام خدا را نيز در آن ببرد، نظير آن كه بگويد: وَاللّهِ لَاَفْعَلَنَّ كَذا، يعنى به خدا سوگند كه فلان كار نيك را به جا آورم.

وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

يعنى: و چگونه سوگندها را مى شكنيد در حالى كه خدا را بر خودتان ضامن و مراقب قرار داده ايد!

يعنى مثلاً اگر كسى بگويد: وَاللّهِ لَاَصومَنَّ غَداً، گويى روزۀ فردا را به نحوى متعلّق به خدا كرده و او را ضامن و مراقب خويش نموده، پس بر اوست در صورت مخالفت، طبق ضمانت و مراقبت كيفر دهد. و حقّاً كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى داند.

اين آيه از ادلّۀ كلّى و اجمالى صحت عهد و يمين است كه هر يك در فقه كتابى داراى مسائل بسيار است. در آيۀ 89 سورۀ مائده حكم يمين مفصل تر ذكر شده است.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «92» وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ «93»

ص:272

لغت و اعراب:

نقض: شكستن چوب و مانند آن، باز كردن گره و شىء تاب خورده. غَزْل: مصدر است به معناى مغزول و رشته شده. قوّة: مصدر است يعنى تقويت و تحكيم. اَنكاث: جمع نِكْث به كسر اول، يعنى باز شده، منصوب است به فعل مقدّر به تقدير «فَجَعَلَتْهُ أَنكاثاً». تتّخذون أيمانكم يعنى «نقضَ أيمانكم». دَخَل: فساد و خيانت. اَن تكون به تقدير «لأجل أن تكون».

أربى: بالاتر و بيشتر. يبلوكم اللّه به، مرجع ضمير مجرور ايجاب عمل به قسم و عهد است.

تفسير:

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً

سوق اين آيه براى تقبيح شكستن سوگند و آوردن مثالى براى آن است و ملاك حكم، شامل غير سوگند از عهد و نذر و ساير قراردادهاى عقدى و ايقاعى است.(1) و مثال آيه اشاره به حال زن ثروتمند كم شعورى به نام ريطه يا خرقاء مكه است كه كنيزان خود را هر روز دستور مى داد مقدارى از پشم يا پنبه را از بامداد تا زوال آفتاب با دوك مى رشتند و مهيّاى بافتن مى كردند و پس از ظهر دستور مى داد همۀ رشته ها را برخلاف بتابند كه دوباره همه به صورت پشم و پنبه درآيد و شايد عمل آن زن اين بود كه نخ ها و رشته هاى نازك را در مدتى به هم مى تابيد و رشته هاى قطور و محكم ترى درست مى كرده و سپس همه را برخلاف، مى تابيده و به صورت نخ هاى نازك اولى در مى آورده است.

معناى آيه: و هيچ گاه همانند آن زن نباشيد كه رشتۀ خود را پس از تابيدن و محكم كردن (يعنى از حالت پشم و پنبه به صورت رشته هاى نخ در آوردن) واتابيده، باز مى نمود و همه را به صورت قطعه هايى از پشم و پنبه در مى آورد.

حاصل آن كه به هم زدن قراردادهاى شخصى يا اجتماعى پس از آن كه به وسيلۀ ايقاع يا عقدى، مستحكم و واجب الوفا شد، در حكم عقل و خرد و نزد عرف كارى عبث و غيرعقلايى است و حرمتش هم از نهى خود آيه استفاده مى شود.

تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ

ص:273


1- . عقد، قرارداد دو طرفه است و ايقاع، قرارداد يك طرفه.

سوق اين جملۀ استينافيه براى بيان مفسدۀ ديگرى است كه بر نقض قسم و قراردادهاى ديگر مترتب مى شود.

معناى آيه: و نيز شما سوگندهاى خود را وسيلۀ فساد و خيانت ميان خود قرار مى دهيد بدين جهت كه گروهى از گروهى ديگر برتر است. اشاره به اين كه مثلاً گروهى كه از نظر نفوس بيشتر و از حيث مال و ثروت برتر بوده با قبيله اى پايين تر و ضعيف تر قراردادى به نحو سوگند و عهد و غيره مى بستند، سپس به اتّكاى برترى و قدرت خويش آن را مى شكستند و سبب فساد و خيانت دربارۀ طرف ضعيف مى شدند. پس مراد از «امت أربى» مخاطبان آيه و از «غير أربى» طرف ضعيف است.

و ممكن است اشارۀ آيه به حادثۀ ديگرى باشد و آن اين كه دو قبيله غير از مخاطبان آيه يكى قوى تر و ديگرى ضعيف تر بوده، ميانشان اختلاف و درگيرى پيدا شده بود و مخاطبان آيه را سابقۀ قراردادى نظير كمك به يكديگر يا فروش سلاح به يكديگر در اوقات لزوم با قبيلۀ ضعيف بوده، ولى به خاطر ضعف آنها و قدرت و برترى ديگرى قرارداد خود را نقض كرده و سبب ورود فساد و خيانت دربارۀ ضعيف شده بودند. پس مراد از «أربى» قبيلۀ قوى تر و «غير أربى» قبيلۀ ضعيف تر است.

إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

يعنى: جز اين نيست كه خدا شما را بدين سبب مى آزمايد - يعنى به سبب تشريع وجوب عمل به سوگند و هر قراردادى و تشبيه نقض آن به عمل سفيهانۀ زن حَمقاء، شما را مى آزمايد - و بى ترديد براى همۀ شما در روز قيامت آنچه را كه در دنيا پيوسته در آن اختلاف داشتيد بيان خواهد كرد. يعنى حق و باطلِ مورد اختلافتان را خواه در امور مهمّه مانند توحيد و اصول عقايد، يا غير آن نظير فروعات دينى و مذهبى و موضوعات خارجى به گونه اى روشن مى كند كه همه چيز بر همه كس به نحو علم اليقين آشكار گردد.

وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً

يعنى: و اگر خدا مى خواست بى ترديد شما را يك امت مى كرد.

مراد از مخاطب در اين جا همۀ انسان ها هستند و مراد از وحدت، وحدت در دين و شريعت است. يعنى اگر خدا به ارادۀ حتمى تكوينى مى خواست، همۀ شما قهراً و جبراً

ص:274

مسلمان و مؤمن مى گشتيد، بدين طرز كه استعداد فكرى و ملكات روحى شما را به گونه اى يكسان مى آفريد كه طبعاً و بدون اختيار، همگى يك راه صحيح انتخاب مى كرديد. و يا بر فرض اختلاف در فكر و خصال و اقتضائات روانى، ارادۀ شما را جبراً و قهراً به يك سو معطوف مى نمود كه همانند فرشتگان، بدون اختيار مريد به ارادۀ خدا بوديد.

وَلكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى مَن يَشَاءُ

يعنى: ولكن هر كس را كه بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

مراد اين است كه آن گونه وحدت اجبارى را دربارۀ شما مكلّفان نخواست، بلكه طبق ارادۀ ازلى خود دربارۀ انسان ها و همۀ مكلّفان چنين خواست كه طبايع و فطرت ها را مختلف بيافريند تا به سوى خير و شر ميل كنند و پس از عرضۀ تكليف و اتمام حجت، آنان را در انتخاب راه اصولى و فروعى مختار و آزاد گذارد، سپس كسى را كه از دعوت سرپيچيد و راه شر اختيار كرد به بازگشت اجبار نكند، بلكه او را در ضلالت و گمراهيش رها سازد (كه معناى گمراه كردن خداوند همين است) و كسى را كه دعوت را پذيرفت و راه خير را انتخاب نمود به توفيق خويش او را به سوى كمالات بعدى هدايت نمايد.

وَلَتُسْأَلنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: و البته از آنچه عمل مى كرديد بازخواست مى شويد. در عالم آخرت طبق آنچه در دنيا انجام مى داديد از ايمان و كفر و طاعت و فسق، سؤال و بازخواست خواهيد شد.

وَلاَ تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «94» وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «95» مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «96»

ص:275

لغت و اعراب:

دَخَل: فساد و عيب و خيانت. صَدَّ عنه - از باب نَصَر -: اعراض كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن. اشتراء: خريدن و فروختن، از اضداد است. و نيز به معناى مطلق به دست آوردن چيزى. انّ ما عند اللّه «ما» ى موصوله اسم انّ و «خيرٌ» خبر آن. نَفِدَ المالُ - از باب عَلِم -: تمام شد و فانى گشت. بأحسن ماكانوا باء براى مقابله، و اضافۀ أحسن به موصول اضافۀ صفت به موصوف است به تقدير «بما يعملون الأحسن».

تفسير:

وَلاَ تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا

يعنى: و هيچ گاه سوگندهاى خود را وسيلۀ فساد و خيانت در ميان خود قرار ندهيد (نهى سابق از سوگند مربوط به شكستنِ آن بود و مراد در اين آيه نهى مؤمنان است از اين كه از ابتدا سوگند و عهد و قراردادها را به قصد غدر و فريب انجام دهند) كه در نتيجه قدم برخى از شما پس از ثبوت و استحكام بلغزد. يعنى پس از آن كه اسلام آورديد و قدم هايتان در مراحل ايمان استوار گشت به خاطر اين گونه معاصى بلغزيد و به گناه درافتيد.

وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: و نيز در نتيجۀ آن براى اين كه از راه خداى خود اعراض كرديد و ديگران را نيز بازداشتيد، بدى و تلخى عذاب را در دنيا بچشيد، و در آخرت نيز شما را عذابى بزرگ باشد.

وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً

يعنى: و هرگز به وسيلۀ شكستن پيمان خداوند بهاى اندكى به دست نياوريد.

مراد از پيمان در اين جا اعمّ است از پيمان هايى كه خدا با خلق مى بندد، مانند همۀ احكام آسمانى كه خداوند از بشر پيمان محكمى بر عمل به آنها گرفته است (نظير آيۀ 60 و 61 يس) پس گويى هر يك از انشائات و احكام اللّهِ متعلّق به عمل هاى مكلّفان، پيمانى است متعلّق به آن عمل، و عصيان هر حكمى به طمع دنيا نقض آن پيمان است در برابر بهايى اندك؛ همچنين است پيمان هايى كه مردم با يكديگر مى بندند، نظير عقود و ايقاعات

ص:276

واجب و مستحب ميان آنها كه همه به منزلۀ پيمان خداست، زيرا كه گويى مقتضاى فرمان أَوْفُوا بِالْعُقُودِ [مائده، 1] اين است كه هر عقد و ايقاعى پيمانى است از جانب خداوند به هر دو طرف عقد؛ و نقض هر يك به خاطر منافع دنيوى، به دست آوردن مال بى ارزش دنيا به بهاى شكستن پيمان است.

إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: بدون شك آنچه در نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد.

مراد اين است كه پاداشى كه از خداوند در برابر وفا به پيمان ها دريافت خواهيد نمود بهتر از اين چيزى است كه با عهدشكنى به دست مى آوريد اگر اهل اين دانشيد كه پاداش اخروى هر طاعت را با منافع دنيوى مخالفت آن مى سنجيد.

مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: آنچه در نزد شماست - از اموال و كالاهاى دنيا خاصه آنچه به وسيلۀ نقض عهد به دست مى آوريد - تمام و فانى مى شود؛ و آنچه در نزد خداست يعنى از نعمت هاى آخرت كه پاداش كارهاى نيك است، باقى و ثابت است، زيرا هيچ نعمتى در عالم آخرت زوال و فنا ندارد و همۀ اجزاى آن جهان مانند ساكنان آن جا جاودانه است. و به يقين كسانى را كه صبر كرده اند - در پذيرش دين الهى در مرحلۀ اعتقاد و عمل - پاداششان را در برابر عمل هاى بسيار نيكشان كه در دنيا انجام مى دادند حتماً پرداخت خواهيم نمود.

حيات طيبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «97» فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ «98» إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «99» إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ «100»

ص:277

لغت و اعراب:

من عمل صالحاً «مَن» موصوله در لفظ، مفرد و در معنا جمع است و از اين رو سه ضمير نزديك تر آن مفرد و سه ضمير دورتر جمع آمده است و اين روش در اين كتاب كريم زياد به كار رفته است. لنجزينَّهم يعنى لَنُعطينَّهم از قبيل تجريد است. بأحسن باء براى مقابله و اضافۀ أحسن از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است. فاذا قرأت به تقدير «أردت قرأءَته».

فاستعذ باللّه گفته شده تقديرش «قل أعوذ باللّه» است. تولّاه: دوست داشت و سرپرست خود نمود او را. مرجع ضمير مفرد بِهِ مشركون، اللّه است.

تفسير:

مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: هر كس از مرد يا زن عملى شايسته و نيك به جا آورد در حالى كه مؤمن باشد، به يقين او را به زندگى پاكيزه اى زنده خواهيم داشت.

مراد از «ايمان» اين است كه اصول عقايد و باورهاى مذهبى درونيش آلوده به پليدى كفر و شرك و نفاق نباشد. و مراد از «حيات طيّبه» اين است كه زندگى چنين شخصى طبعاً توأم با توكل بر حقّ و آرامش خاطر و رضا و اطمينان به وعده هاى الهى، و مقرون به حسن معاشرت با عائله و اجتماع بزرگ جامعه خواهد بود.

و بايد دانست كه در اين آيه بشارتى به طايفۀ زن هاست كه در تمام شئون زندگى و پاداش اعمال، مساوى با مردها ملحوظ شده اند.

و نيز در اين آيه همۀ عمل هاى نيك، مشروط به مقارنت با ايمان است وگرنه حبط است چنان كه اين آيات دلالت دارد: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً[نور، 39] و أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ [ابراهيم، 18] و وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ [مائده، 5]. و البته اجر و پاداش آنها را در دنيا و آخرت در برابر عمل هاى بسيار نيكى كه به جا مى آورده اند خواهيم داد.

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

ص:278

يعنى: و چون خواستى قرآن بخوانى، از شيطان رانده شده به خدا پناه بر.

ظاهر آيه اين است كه مراد از استعاذه توجه باطنى و التجا و پناهندگى قلبى به خداست. يعنى متوسل به حق شو تا شيطان، تو را در فهم معناى عبادت نلغزاند و خلاف مراد را القا نكند و از تدبر و تفكر در معانى و بطون آن باز ندارد و تأثير آن را در مرحلۀ عمل خنثى نسازد. و برخى گفته اند كه مراد از استعاذه گفتن أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است هنگام شروع به قرائت. و اين معنا خلاف ظاهر و مرجوح است، و امر «فاستعذ» در اين جا استحبابى است مانند إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا [اعراف، 204] كه اجماع، قائم است بر عدم وجوب.

شرط تسلط شيطان

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه او را، يعنى شيطان را، تسلّطى نيست بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگار خود توكل مى كنند.

مرادازتسلّط، اين است كه او قدرت تكوينى بر اجبار مؤمن ندارد، بلكه فقط وسوسه مى كند يعنى امر و نهى و راهنمايى به سوى شرور دارد و مؤمن هم بدان اعتنا نمى كند هر چند احياناً مى لغزد و صغيره يا لَمَمى از او صادر مى گردد كه آن را هم با توبه و استغفار جبران مى كند.

إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ

يعنى: جز اين نيست كه تسلّط او بر كسانى است كه همواره او را دوست و ياور و سرپرست خود اتخاذ مى كنند يعنى در نتيجۀ تبعيت هاى تدريجى كارشان به جايى مى رسد كه بر آنها سلطنت مى يابد و امر و نهيش به آسانى در آنها نافذ مى گردد هر چند مسلمان باشند. و نيز سلطۀ او بر كسانى است كه مشرك اند.

وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «101» قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ «102»

ص:279

لغت و اعراب:

نزّله ضمير منصوب راجع به ناسخ و منسوخ است كه از كلام استفاده مى شود و يا به مجموع قرآن. بدّلنا: تغيير داديم. روح موجودى است عِلوى و نورانى و حيات بخش كه با هر جسمى تماس گيرد آن را زنده مى سازد. قُدس - به ضم دال و سكون آن - مصدر به معناى فاعل است يعنى پاكيزه، و اضافۀ آنها از قبيل اضافۀ موصوف به صفت است مانند مسجد الجامع و حاتم الجود به تقدير «الروح القادس». هدى به تقدير «هو هدى».

پيرامون قرآن

تفسير:

وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ

اين آيه دربارۀ جواز نسخ حكم شرع است كه مشركان آن عصر آن را باطل مى دانستند و ظاهراً آنها هم مطلب را از يهود گرفته بودند كه جدّاً با نسخ احكام مخالف بودند، زيرا مشركان از قديم با اهل كتاب رابطه داشتند و مطالبى از آنها فرامى گرفتند.

معناى آيه: اى پيامبر، چون آيه اى را به جاى آيه اى بگذاريم، يعنى لفظ اول را برداريم و معنا را هم نسخ كنيم و يا معنا را نسخ نماييم و لفظ را باقى بگذاريم و حكم ديگرى به جاى آن قرار دهيم نظير تغيير وجوب استقبال بيت المقدس به استقبال كعبه - و البته خدا خود داناتر است به آنچه نازل مى كند - مى گويند: جز اين نيست كه تو افتراگرى.

مرادشان اين است كه حكم الهى قابل تغيير نيست و چون اين عمل از تو چند نوبت سر زده پس عادت تو افتراى به خداست، زيرا يا حكم اول باطل است يا دوم. و جملۀ «واللّه أعلم» اشاره به جواب ادعاى آنهاست و اين كه نسخ در احكام صحيح است و ممكن است حكم نسخ شده و نسخ كننده هر دو صحيح باشد، زيرا زمان جعل حكم و قانون و مكان و محيط آن و حالات و صفات مكلّفان، دخالت در مصالح و مفاسدى كه ملاك تشريع احكام است دارد و هر دو حكم در زمان خود داراى صلاح بوده و هيچ يك افترا نيست. و منشأ اشتباه آنها اين است كه خيال كرده اند لازم تشريع ناسخ اين است كه براى حاكم كشف مى شود كه جعل حكم اولى از راه خطا و جهل بوده يا دومى از روى جهل و خطاست.

ص:280

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

معناى «بل» اين است كه چنين نيست كه آنها با علم به كيفيت تشريع حكم و جواز تبدل احكام، از روى عناد انكار كنند، بلكه بيشتر آنها روى جهل و تقليد كوركورانه از سران و علماى سوءشان چنين مى گويند.

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ آنها بگو: آيه و حكم ناسخ و منسوخ و يا مجموع اين قرآن اعم از احكام ثابت و منسوخش را روح القدس از جانب پروردگارت به حق فرود آورده تا كسانى را كه ايمان آورده اند استوارى قدم و استحكام روح و ثبات ايمان بخشد.

روح القدس يعنى موجود زنده و مخلوق به ارادۀ حق و پاكيزه از هر عيب و نقص غير امكانى (غير از امكان)(1). و به حق بودن نزول يعنى درست و براى غرضى صحيح و هدفى والا و عقلانى و صلاح مجامع انسانى است. و اين قرآن سراپا هدايت و مژده و بشارت براى مسلمين است.

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «103» إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «104» إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ «105»

لغت و اعراب:

الحاد: ميل كردن و منحرف كردن(2). أعجمى: منسوب به عُجمت و ابهام يعنى غير فصيح و نارسا چه عربى باشد چه عجمى.

ص:281


1- . نقص امكانى - ظ
2- . و نسبت دادن.

تفسير:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ

يعنى: حقيقت اين است كه ما مى دانيم كه مشركان مى گويند: جز اين نيست كه اين قرآن را بشرها به محمّد صلى الله عليه و آله ياد مى دهند.

مفسران نوشته اند كه مراد از «بشر» در اين جا چند نفر رومى و نصرانى هستند كه در مكه بودند و آشنايى به تورات و انجيل داشتند و گاهى آن دو كتاب را مى خواندند و پيامبر اسلام در نزد آنها مى نشست و گوش مى داد و چون از آنها سؤال مى شد: محمّد را شما مى آموزد؟ مى گفتند: محمّد ما را مى آموزد. و برخى از آنها بعداً اسلام آوردند و اسلامشان نيكو بود.

لَسَانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ

اين كلام جواب آنهاست. يعنى: اى پيامبر، جواب آنها اين است كه زبان كسى كه قرآن را به او منسوب مى كنند غير فصيح و نارسا و نامفهوم است، زيرا ذاتاً عبرى يا سُريانى است و عربى را بعداً ياد گرفته اند، و اين قرآن زبان عربى آشكار است، يعنى در فصاحت كلام و زيبايى بيان، فصحاى عرب از معارضۀ با آن عاجزند.

بايد دانست كه مشركان دربارۀ قرآن چند قسم افترا به پيامبر اسلام مى بستند: اول آن كه اين مجموعه مركب از الفاظ و معانى ساختۀ بشر فراگرفته از آدميان است و محمّد صلى الله عليه و آله آن را به جبرئيل و خدا نسبت مى دهد؛ و ظاهر آيه اشاره به اين قسم است. دوم آن كه مجموع قرآن را محمّد صلى الله عليه و آله خود انشاء و تأليف و تنظيم نموده و به خدا نسبت مى دهد. سوم آن كه مفاد و معانى را از بشرهاى فهميده و دانشمند آموخته و در قالب عربى ساختۀ خود ريخته و مجموع را به خدا نسبت مى دهد. (1)إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: بى ترديد كسانى كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خداوند هرگز آنها را هدايت نمى كند. مراد از آيات آيه هاى قرآن است يا همۀ نشانه هاى توحيد و ادّلۀ دعوت پيامبر از

ص:282


1- . پاسخ آنها در همين آيه و آيۀ 105 آمده است.

كتاب آسمانى و معجزات ديگر. و غرض اين است كه خداوند پس از اتمام حجت و ردّ انكارشان آنها را به حال خود رها مى كند و توفيقات را از آنان سلب مى نمايد. و براى آنها در دنيا و آخرت عذابى دردناك است.

إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ

اين آيه پاسخ هر سه قسم از افتراى آنهاست، و ممكن است پاسخ دو قسم اخير باشد، چون پاسخ اول در ذيل آيۀ 103 داده شد.

معناى آيه: جز اين نيست كه دروغ را كسانى به خدا مى بندند كه به آيات و نشانه هاى او ايمان نمى آورند و خود دروغگو و تكامل يافته در دروغ اند. يعنى بنابراين، پيامبرى كه حتى به تصديق آنها به آنچه آورده از كتاب و احكام شريعت خود ايمان دارد و كردارش پيوسته كاشف از صدق گفتار اوست و آيه ها و سوره هايى آورده كه مملوّ از نكوهش از دروغ و افتراست، چگونه مى شود او چنين افترايى را به خدا ببندد!

مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «106» ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «107» أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ «108» لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ «109»

ص:283

لغت و اعراب:

مَن كفر مبتدا، خبرش مقدّر است و از خبر موصول سوم معلوم مى شود، و تقدير «فعليه غضبٌ» است. شَرَحَ صدرَه للشىءِ و بالشىءِ: سينۀ خود را گشود و وسعت داد. ذلك بأنّهم ذلك اشاره به غضب و عذاب است. استحبّ الشىءَ على الشىءِ: ترجيح داد آن را. طَبَعَ على الشىء - از باب مَنَع -: مهر زد بر آن. سمْع: گوش و نيروى شنوايى. بصر: چشم و نيروى بينايى. لاجرم: لامحالة، حقّاً، و گاهى «لا» زائد و «جَرَم» به معناى ثَبَتَ استعمال مى شود نظير لااُقسم.

فرجام كافران

تفسير:

مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ

يعنى: كسى يا كسانى كه پس از ايمان به خداوند كفر ورزيدند، غضب خداوند شامل حال آنهاست.

مراد از ايمان، اعتقاد به توحيد و همۀ اصول عقايد واجبه است و مراد از كفر، انكار همه يا برخى از آنهاست. و اين آيه ناظر به حكم ارتداد است از جنبۀ اخروى آن كه مرتد جايش دوزخ و عذابش بزرگ است. و اما آثار و احكام شرعى دنيوى آن بسيار است و از جمله آن كه در آغاز، موضوع ارتداد به دو قسم منقسم مى شود: فطرى و ملّى، و هر دو قسم در اغلب آثار شرعى تكليفى و وضعى يكسان اند و همۀ احكام اسلام از آنها برداشته مى شود، و تفصيل مطلب در فقه اسلامى است.

إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ

يعنى: غضب و عذاب اخروى همانند آثار دنيوى شامل حال همۀ مرتدهاست مگر مرتدى كه به ظاهر مُكَره و مجبور شود و در دل صفت ايمانش محفوظ و قلبش مطمئن و آرام باشد.

مراد اين است كه حقيقت ارتداد عبارت است از تغيير اعتقاد قلبى از اسلام به كفر و ظهور آثار آن از گفتار و كردار باطل، مانند انكار اصول به زبان و انجام عمل هاى كفرآميز.

و كسى كه در مورد اكراه و ترس از قتل و جرح و ضرر قرار مى گيرد اكراه قلبى ندارد، زيرا

ص:284

باطن اكراه پذير نيست، و گفتار و كردار كفرآميز نيز آثار حرمت و كفر و ارتداد را ندارد، به خاطر آن كه عنوان اكراه و اضطرار نظير خطا و نسيان و جهل، از عناوين ثانويه اند و بر هر فعلى كه به عنوان اولى حرام باشد عارض و منطبق شوند حرمت آن را برمى دارند؛ مثلاً خوردن مال يتيم و آشاميدن مسكر حرام است و اگر از روى اشتباه يا خطا و فراموشى و اكراه و اضطرار واقع شد حرمت آن برداشته مى شود. بنابراين اگر كلمات كفر و كارهاى كفرآور از روى اكراه واقع شود اثر كفرى و حكم ارتدادى آن برداشته مى شود.

وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

اين جمله به منزلۀ بيان حال مستثنى منه است و گويى مى فرمايد: مرادم از «مَن كفر باللّه» مُكرَه مورد استثنا نيست، بلكه كسى است كه سينۀ خود را پس از ايمان، به كفر گشوده و دلش به عقايد فاسد وسعت يافته است، پس بر چنين اشخاصى غضبى شديد از خداوند در دنيا و براى آنها عذابى بزرگ در آخرت است.

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: آن غضب و عذابى كه شامل حال مرتدان و صاحبان انشراح صدر به كفر مى شود به خاطر اين است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند. يعنى زندگى پست و موقت و توأم با كفر و فسق دنيا را بر زندگى والا و برتر و دائم آخرت برگزيدند و لازم اين انتخاب دخول در غضب و عذاب خداست. و نيز براى اين است كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند. يعنى مشيّت الهى بر اين نيست كه كافران مصرّ و عنود را به ارادۀ تكوينى و جبر از آن راه منصرف كند و به راه راست بكشاند. و حاصل آن كه دربارۀ آنها مقتضى غضب و عذاب، موجود و مانع از جانب خداوند مفقود است.

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

يعنى: آنهايند كسانى كه خدا بر دل ها و نيروى شنوايى و بصيرت و بينايى آنها طبع كرده و مهرزده است. تعبير طبع در اين اعضا كنايه از اين است كه انسان را در سايۀ اصرار بر كفر و گناهان حالت خاصى در دل پيدا مى شود كه او را از راه شنيدن دلايل روشن شرع و خرد، و ديدن مناظر تنبّه آور و عبرت زا در جهان هستى و نگاه به آفاق و انفس در صفحۀ وجود، تنبّهى حاصل نمى گردد و از اين روست كه فرمود: و آنهايند كه در

ص:285

كمال غفلت به سر مى برند.

لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: نتيجۀ اين حالات نفسانى و رفتار عملى آنها آن است كه لامحاله و بدون برگشت آنها در عالم آخرت زيانكارند. زيرا سرمايۀ عمر و زندگى را كه عبارت از مجموع نيروها و فعاليت هاى اوست و بايد همه در راه تحصيل خير دنيا و سعادت آخرت مصرف شود همه را هدر داده و چيزى به دست نياورده اند، بلكه در عوض، شقاوت و عذاب ابدى تحصيل كرده اند، و به اين اعتبار است كه در آيۀ 22 هود تعبير به «أخسرون» نموده است.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «110» يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «111»

لغت و اعراب:

ثم براى تفريع كلام به ما قبل. فتن الذهبَ: طلا را آب كرد تا ميزان خلوصش را بيازمايد، و كنايه مى شود از آزمايش يا از تعذيب. ان ربّك دوم تأكيد اول است. من بعدها مرجع ضمير مؤنّث امور مذكور از عذاب، هجرت، جهاد و صبر است. يوم متعلّق به «اُذكر». نفسها مرجع ضمير مضافٌ اليه نيز نفس است. توفيه: به تمام معنا پرداختن حق و مانند آن. ما عملت به تقدير «جزاء ما عملت» يا «نفس ما عملت».

تفسير:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

اين آيه دربارۀ كسانى است كه در صدر اسلام در مكه اسلام آوردند و در نتيجۀ

ص:286

شكنجه هاى سخت مشركان و پس از كشته شدن برخى، به سوى مدينه هجرت كردند.

يعنى پس مى گوييم كه بى ترديد پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از چشيدن طعم امتحان و ديدن شكنجه ها هجرت كرده، سپس جهاد نموده و صبر كردند، بى شك پروردگار تو پس از آن همه عذاب و هجرت و شكنجه و صبر، بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: متذكر شويد روزى را كه هر نفسى از مكلّفان به صحنۀ محشر مى آيد در حالى كه دفاع از خود مى كند. مراد آن كه از هول محشر و دهشت اوضاع محيط، همه چيز را فراموش مى كند و به حال خويش مى پردازد كه چگونه از مسئوليت ها و جرم ها نجات يابد. و در آن روز به هر نفسى، يعنى به هر فردى از جنّ و انس، جزاى آنچه از ايمان و كفر و اعمال بدنى در دنيا انجام داده به نحو كامل پرداخت مى شود. و يا به هر نفس آنچه در دنيا كرده، به نحو تجسم در نفوس و تبلور در نعمت و عذاب داده مى شود، و هرگز آنها مورد ستم قرار نمى گيرند. يعنى محروم از پاداش خير نمى شوند و بيش از استحقاقِ شر كيفر نمى بينند.

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «112» وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ «113»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، محل اجتماع آنها از شهر و روستا، و آن بدل است از مثلاً. رَغَد:

وسعت و فراوانى. اذاقه كنايه از رساندن و پوشاندن، و اطلاق اذاقه و لباس اشاره به احاطۀ

ص:287

ذوق است و تقدير «جعل الجوع و الخوف محيطين بها لتذوق مرارتهما».

عاقبت كفران نعمت

تفسير:

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ

يعنى: و خداوند مثلى زده است - براى هر اجتماع داراى نعمت فراوان كه كُفران ورزند - مجتمعى را كه در حال امن و امان و آرامش دل بودند و روزىِ آنها فراوان از همه جا مى رسيد. يعنى از سه نعمت عظيم الهى برخوردار بودند: ايمنى از حملات دشمن خارجى و طغيان مخالف داخلى، آرامش از امراض و آفات و آسيب هاى محيط، و برخوردارى از روزى هاى فراوان كه از هر سوى گيتى به آن جا جلب مى شد.

فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ

يعنى: پس آن اجتماع به نعمت هاى خدا كفران ورزيدند، به اين معنا كه نعمت هاى دنيوى خود را در مصارف فاسد و ناروا از نظر شرع و عقل مصرف نمودند و نعمت هاى اخروى مانند اصول عقايد حقّه را به كفر و شرك، و فضايل اخلاقى را به رذايل مبدّل نمودند و كردار و آداب و رسوم نيك را به فساد در گفتار و كردار تبديل كردند. پس خداوند بر آن مجتمع لباس گرسنگى و ترس پوشانيد، يعنى اين دو صفت را همانند لباسى بر پيكر آن مجتمع پوشانيد به گونه اى كه تلخى آن را با ذائقۀ روح چشيدند. و اينها همه به خاطر جرم هايى بود كه پيوسته مرتكب مى شدند.

وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ

اين آيه در بيان اين است كه آنها همان گونه كه نعمت هاى مادى را كفران كردند نعمت هاى معنوى را كه در رأس آنها آمدن رسول و شريعت است كفران نمودند.

يعنى: و حقيقت اين است كه براى آنها فرستاده اى از خودشان آمد، يعنى بشرى از جنس خودشان نه از فرشتگان و نه از اجنّه و پريان؛ پس او را تكذيب نمودند، يعنى دعوت او را رد كردند و كتاب و شريعت عرضه شدۀ او را نپذيرفتند، و در نتيجه عذاب خدا آنها را در حالى كه ظالم بودند فرا گرفت. يعنى نقصى در دعوت و كتاب و شريعت نبود، آنها بودند كه در ردّ و انكار آن ستمكار بودند.

ص:288

حلال و حرام خدا

فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ «114» إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «115»

لغت و اعراب:

اكل: خوردن با دهان، تصرف در هر چيزى به تناسب حال آن. حلالاً طيّباً حال اند از «ما» ى موصول. ميته در لغت مردار است و در اصطلاح شرع حيوانى است كه روحش از بدن بدون تذكيۀ شرعى بيرون رود. أهلَّ زيدٌ الهلالَ: صداى خود را به ديدن ماه بلند كرد. بَغْى: طلب، باغى: جستجو كننده. عادى: تجاوزگر. غيرَ باغ ولا عاد هر دو حال اند از فاعل اضطرّ. فان اللّه غفور علت جزاى شرط است كه به جاى آن است، به تقدير «لايؤخَذُ به فانّ اللّه غفورٌ».

تفسير:

فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

فاء تفريع اشاره به اين است كه چون كفران نعمت الهى، سبب عذاب است، پس برخوردار شويد و سپاس گزاريد.

معناى آيه: پس اى انسان ها و مكلّفان، در آنچه خدا روزى شما كرده در حالى كه حلال و پاكيزه باشد تصرف كنيد و از آن برخوردار شويد، و اگر شما كسانى هستيد كه خدا را مى پرستيد نعمت هاى او را سپاس گزاريد.

بايد دانست كه «ما» ى موصول در «مما رزقكم» در اين آيه شامل همۀ نعمت هاى مادّى

ص:289

و معنوى است كه بايد از همه با دو شرط استفاده كرد: نخست آن كه حلال باشد يعنى شريعت وقت آن را جايز شمرده باشد. دوم آن كه طيّب باشد يعنى نيروى جسمى انسان آن را پاكيزه داند و خبيث نشمارد.

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ

آيه اشاره به اين است كه مقتضاى عموم موصول در آيۀ قبل هر چند شمول تحليل و فراگير بودن حلّيت به همۀ خوراكى هاى بشر است، لكن در باب خوردنى ها موارد خاصى متعلّق تحريم است ولو اين كه نسبت به موارد تحليل اندك است.

معناى آيه: جز اين نيست كه خداوند بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را از حيوانات هنگام تذكيه نام غير خدا بر آن برده شده، حرام نموده است. يعنى مثل ذبيحۀ مشركان كه نام بت ها را بر آن مى برند و ذبيحۀ مسيحيان كه نام ابن، امّ و روح القدس را بر آن مى برند و هم چنين ذبيحۀ كفّار ديگر حرام است و اين قسم اخير از مصاديق ميته است كه براى تأكيد تحريم آن مستقلّاً ذكر شده است.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه محرمات خوراكى در اسلام منحصر به اين سه عنوان است، لكن كلام از قبيل حصر اضافى است، يعنى در حيواناتِ خوراكى آنچه مشركان به نام بَحيره، سائبه، وصيله و حام حرام كرده اند(1) آنها حرام نيست بلكه اين اقسام حرام است. و ممكن است تعبير حصر براى بيان موارد عمدۀ خوراكى حرام از حيوانات باشد و يا آن كه مراد حصر محرّمات قرآنى باشد يعنى آنچه در اين كتاب مجيد ذكر شده است و باقى محرّمات در سنّت اسلامى است.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى گرفتار تصرف و استفاده در اين موارد شد در حالى كه نه باغى باشد و نه عادى، مؤاخذه ندارد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد از اين دو عنوان اين است كه در مقام تصرف و استفاده جستجوى بيش از حد ضرورت نكند و از آن حد تجاوز ننمايد. بنابراين جواز خوردن در موارد اضطرار يك شرط بيشتر ندارد و آن اين است كه از حد ضرورت تجاوز ننمايد طبق قانون عام:

ص:290


1- . در تفسير اين عناوين به تفسير آيۀ 103 از سورۀ مائده مراجعه شود.

«الضرورات تتقدّر بقدرها» يعنى هر حرام اضطرارى به اندازۀ اضطرار حلال مى شود چنان كه هر ترك واجب اضطرارى به اندازۀ اضطرار است، لكن در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده است كه مراد از باغى اهل بغى اصطلاحى است يعنى كسى كه بر امام وقت و ولىّ امر شرعى مسلمين خروج كرده باشد، و عادى كسى است كه از حد ضرورت تجاوز نمايد. بنابراين اگر باغى بر امام در جايى مضطر به خوردن ميته شد حلال نمى شود، زيرا جواز خوردن در مورد اضطرار، حكم ارفاقى و امتنانى است و باغى و محاربِ عليه امامِ منصوب از جانب خدا استحقاق ارفاق ندارد.

و بايد دانست كه اين چهار عنوان حرام در اين آيه، به همين طرز در چهار مورد از اين كلام الهى ذكر گرديده و در همه ابتدا حكم به تحريم عناوين چهارگانه، سپس بيان اباحه در موارد اضطرار با دو قيد مذكور شده است: 1) در آيۀ 145 انعام كه از اوايل سوره هاى نازل شده در مكه است. 2) در اين سورۀ مورد بحث كه از آخرين سوره هاى مكى است. 3) در آيۀ 173 بقره كه اوايل سوره هاى مدنى است. 4) در آيۀ 3 مائده كه آخرين سورۀ مدنى است.

وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ «116» مَتَاعٌ قَليلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «117» وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «118»

لغت و اعراب:

لما تصف «ما» مصدريه است به تقدير «لوصف ألسنتهم». الكذب مفعول تصف. هذا حلال و هذا حرام هر دو مفعول لا تقولوا. لتفتروا متعلّق به لا تقولوا و لامش لام عاقبت است.

ص:291

هادَ الى الشىء: رجوع كرد به سوى آن، و هادَ فلانٌ: يهودى شد.

تفسير:

وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ

يعنى: و هرگز به خاطر آنچه زبان هايتان به دروغ توصيف مى كند نگوييد اين چيز حلال است و اين چيز حرام است، تا در نتيجه بر خدا دروغ بنديد و افترا گوييد.

حاصل اين است كه حكم به حلال و حرام بودن چيزى نظير ساير احكام دين و شرايع آسمانى در هر موضوعى به پيروى از گفته ها و نوشته هاى بى اعتبار جايز نيست، بلكه بايد مستند به كتاب الهى و سنّت پيامبران و اهل بيت وحى باشد. و از مصاديق اين كبراى كلّى، تحليل ها و تحريم هاى گذشته است كه حكم به حلّيت ميته و خون مى كردند و حكم به حرمت بحيره و سائبه و غيره. و اين آيه شامل اغلب احكام اصولى و فروعى است كه مندرج در كتب آسمانى منسوخ است و آنچه در مذاهب و مكاتب مختلف باطل به خدا نسبت مى دهند.

إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ

يعنى: بدون ترديد كسانى كه بر خداوند دروغ مى بندند هرگز رستگار نمى شوند.

مَتَاعٌ قَليلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: برخوردارى اندكى است و آنان را عذابى دردناك است.

طبعاً تمام اين گناهان و افتراها براى طمع مال و جاه و برخوردارى از دنياست، پس هر چه باشد و هر قدر باشد در برابر آخرت متاعى است كم يا عذابى است بسيار.

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين آيه گويى پاسخ از سؤالى مضمر است و گوينده اى مى گويد: اگر محرمات خوراكى منحصر به اين چند قسم است، پس مقدار زيادى از خوراكى ها كه بر يهود حرام شده چيست؟

معناى آيه: اى پيامبر ما، به طايفۀ يهود آنچه را كه از پيش بر تو بازگو كرديم حرام نموديم. يعنى درست است كه براى آنها اضافه بر ديگران حرام نموديم، لكن در اين تحريم ما بر آنها ظلم نكرديم و بى جهت نبود بلكه آنها پيوسته به خويشتن ستم مى كردند. پس

ص:292

تحريم، كيفر جرمشان بوده، چنان كه فرمود: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ... [نساء، 160]. و مراد از آنچه بازگو كرده مفاد آيۀ 146 انعام است كه پيش از نحل نازل شده و در ذيلش اشاره به علت تحريم شده است. و حاصل جواب آن است كه امور چهارگانه، محرَّم به عناوين اوليه اند و حكم حرمت نشأت يافته از مفاسد فعل و مضارّ اعيان است، و محرمات اضافى بر يهود حرام به عناوين ثانويه اند و حرمت جزايى و كيفرى دارند.

شرط پذيرش توبه

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «119» إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «120» شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «121» وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ «122» ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «123»

لغت و اعراب:

جهالة: عدم علم، و غالباً استعمال مى شود در سفاهت و نادانى، يعنى آن جا كه مكلّف، علم فى الجمله اى كه منجِّز تكليف باشد دارد ولى توجه كامل به حقيقت تكليف و مقام مولا و عواقب مخالفت و اثر سوء عصيان ندارد. ان ربك دوم بدل از اول است.

تفسير:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

ص:293

يعنى پس از اشاره به حرام و اقسام آن مى گوييم: بى ترديد پروردگار تو نسبت به كسانى كه گناه را به نادانى مرتكب شده اند، سپس بعد از ارتكاب آن توبه كرده اند و صالح شده اند، يعنى كمبودها و نقايص خود را از جنبۀ اعتقاد و اخلاق و عمل اصلاح نموده اند، به يقين پروردگار تو پس از توبۀ آنها بسيار آمرزنده و مهربان است.

بدان كه مراد از جهالت در اين آيه عدم علم به حرمت نيست، زيرا در اين فرض جاهل معذور است و گناهى حاصل نشده كه توبه نمايد، بلكه مراد جهل به مقام ربوبى و عظمت خداوند و غفلت از قبح جرأت به حق و مفاسد گناه است و اين را نادانى گويند كه منافات با علم به حرمت ندارد و عامۀ مردم گناهشان از اين طريق است.

اسلام دين ابراهيم

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سوق اين آيه و سه آيۀ آتى، مبيّن اين است كه خدا پس از ذكر امت موسى و احكام اصلى و كيفرى آنها اشاره اى به عنوان تجليل، به ابراهيم دارد و پيامبر اسلام را به پيروى از آيين او توصيه مى كند..

معناى آيه: به يقين ابراهيم يك امت بود، يعنى يك فرد بود لكن از نظر كمال اوصاف انسانى و استوارى و استحكام عقيده و توان و اخلاص عمل مانند يك امت بود، و يا آن كه مدتى از عصر زندگى خود به تنهايى مصداق موحد، مسلمان و مؤمن بود و كسى بدو نگرويده بود. قانت بود يعنى مطيع و فرمانبر كامل خداى خود بود. متواضع در پيشگاه او و نمازگزار بود. حنيف، حق گرا و مايل به حق بود يعنى در تمام دوراهى هاى مراحل اعتقاد و اخلاق و عمل جانب حق را مى گرفت و به سوى باطل ميل نمى كرد. و او هرگز از مشركان نبود، يعنى حتى در ايام كودكى و اوايل جوانى كه خويشان او همانند ديگران غرق در شرك و كفر بودند، او با بت پرستى ها و آداب و سنن شرك مبارزه مى كرد و تسليم قلبى نمى شد و در هر مبارزه راه نوى به افق توحيد مى يافت.

شَاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: سپاسگزار نعمت هاى خدا بود - به تناسب هر نعمتى از نعم مادى و معنوى او به زبان و قلب و اعضا سپاس مى گزاشت - خدا او را برگزيد و به سوى راهى راست هدايت نمود. برگزيد يعنى در آغاز جوانى، او را از ميان مردم عصر خويش به نبوت و رسالت و سپس به امامت جامعه و خُلّت خود انتخاب نمود. و مراد از راه راست راه مستقيم توحيد

ص:294

و عقايد و اعمال است. و به عبارت ديگر او را به راه شريعت و كتاب آسمانى خود راهنمايى كرد.

وَآتَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و او را در دنيا حسنه عطا كرديم. اين كلمه عام است و شامل هر نعمت و صفت و مَلَكه و عمل نيك مى شود مانند عمر دراز و اولاد صالح كه هر يك از آنِ پيامبران مشهور تاريخ است، و شريعت مستقل و كتاب شريعت آسمانى، و بناى خانه اى براى خدا و خلق، و نام نيك در ميان ملل مختلف جهان، و مبارزۀ بى سابقه با بت پرستى تا خوض در آتش و آزمايش سخت در قربانى فرزند در حج الى اللّه. و بى ترديد او در آخرت نيز از صالحان و نيكان است.

ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

كلمۀ «ثم» براى تراخى است. يعنى: پس از گذشت چندين قرن از زمان ابراهيم، به سوى تو وحى كرديم كه بايد از آيين و شريعت ابراهيم حق گرا پيروى كنى. مراد اين است كه هر چند ميان شريعت ابراهيم و پيامبر اسلام فاصلۀ زمانى طولانى است به وسيلۀ بعثت دو پيامبر اولواالعزم و عرضۀ دو شريعت مستقل براى مجتمع بشرى كه هر يك ناسخ ديگرى بوده مانند شريعت موسى و عيسى، لكن ما به محمّد صلى الله عليه و آله وحى كرديم كه پيروى از آيين ابراهيم كن، يعنى در خصوص روش مبارزه با شرك و بت پرستى، زيرا منطقۀ حجاز در آن روز همانند عصر نمرود در بين النهرين شده بود.

و يا آن كه مراد پيروى كردن در اصل شريعت ابراهيمى و احكام آن است بنابر اين كه شريعت اسلام محمّدى صلى الله عليه و آله مكمّل شريعت ابراهيم خليل است و ناسخ بودن شريعت محمّدى نسبت به آن به واسطۀ بعضى از احكام فرعى آن است، يا نسبت به شريعت موسى و عيسى است.

و نيز وحى كرديم به سوى تو كه هرگز ابراهيم از مشركان نبوده است. اين جمله تكرار و تأكيد بر كمال توحيدى مقام ابراهيم و نفى انتساب شرك به اوست در حالى كه او اسوۀ موحدان جهان بود.

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «124» ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «125»

ص:295

لغت و اعراب:

سبت: قطع كردن، روز شنبه. جعل السبت به تقدير «جعل تعظيم السبت» يا «جعل وبال السبت». اختلفوا فيه يعنى «تردّدوا الى نبيّهم فيه» يا «تفرّقوا فيه». حكمت: كلام حقّ و متقن و منطقى، وصول به عقل و دانش.

هتك حكم روز شنبه

تفسير:

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ

يعنى: جز اين نيست كه تعظيم روز شنبه و بار كردن آثار عيد بر آن، تكليف بر كسانى است كه دربارۀ آن به نزد پيامبرشان تردد كردند. بدين معنا كه چون موساى كليم به آنها پيشنهاد تعظيم روز جمعه نمود آنها نپذيرفتند و به جاى آن روز شنبه را پيشنهاد كردند و رفت و آمد نمودند تا تعظيم آن روز تشريع شد و به عنوان روز تعطيلى و فراغت از كار و اشتغال به عبادت تعيين گرديد. و اين معنا مبتنى بر اين است كه مراد از اختلاف تردد باشد.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه وبال و كيفر دنيوى هتك روز شنبه بر كسانى است كه در آن اختلاف نمودند و پس از تشريع حكم تعظيم آن، در پذيرش اختلاف كردند، عده اى نپذيرفتند و پذيرندگان نيز در امتثال و عمل تخلّف نمودند و راه نيرنگ پيش گرفتند. و كيفر موعود اين بود كه خداوند همه را به صورت بوزينه مسخ نمود و وسيلۀ عبرت ديگران كرد و مورد لعن در تاريخ شدند. در آيۀ 26 بقره و 47 نساء نيز اشاره به اين كيفرها شده است.

ص:296

تبليغ، مقابله به مثل و شكيبايى

وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

يعنى: بى ترديد پروردگار تو در ميان آنها روز قيامت دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. يعنى درخصوص ترددشان به نزد پيامبر و تبديل تشريع عيد اول به دوم، و يا تخلّف از حكم سَبت و اعمال نيرنگ در مخالفت با خدا.

ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: اى پيامبر، مردم را به راه پروردگارت به وسيلۀ حكمت يعنى كلام حكيمانه اى كه فكر و مغز طرف را به تسليم در برابر حق وا دارد، و با موعظۀ نيكو يعنى پند و اندرزى كه دل او را به حقايق دينى متنبّه كند و بيدار و رام سازد دعوت كن، و با آنها در مقابل محاجّه و جدالشان، با دليل و برهان به جدالى نيكوتر برخيز.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

يعنى: به يقين پروردگار تو داناتر است به حال كسى كه از راه او گم گشته و او داناتر است به هدايت يافتگان. مراد اين است كه خداوند اهل ضلالت را كه قابل هدايت نيستند و آنها را كه استعداد هدايت دارند، مى شناسد و روى اين زمينه تأثيرات دعوت تو را نيز در دل آنها مى داند.

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ «126» وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ «127» إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ «128»

تفسير:

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ

يعنى: و اگر خواستيد عقوبت كنيد، به مانند آنچه عقوبت شده ايد عقوبت كنيد.

خطاب به مسلمين است به منظور اشتراط مماثلت در مورد استيفاى حقّ مجازات از مسلمين يا همۀ مردم به نحو قانون كلّى اعم از قصاص در نفس، يا در قصاص اعضا و

ص:297

جوارح مانند بريدن دست و پا، يا قصاص در ازالۀ منافع مانند كر و كور و لال كردن يا در جرح هاى ديگر. و محتمل است شامل موارد استيفاى ديه و ساير اموال و حقوق مالى نيز باشد. و بنابر اشتراط مماثلت، بايد در مورد قصاص نفس، كشتن، مماثل كشتن باشد و در موارد قصاص اعضا و ازالۀ منافع، قصاص مجازاتى مشابه جرح و ضرر اصلى باشد و بالأخره در نوع مجازات و كيفيت آن از محدودۀ شرع و عقل تجاوز نشود، و در موارد اموال و حقوق نيز رعايت مماثلت شرع و عرف بشود.

وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ

يعنى: و اگر صبر كنيد حتماً اين صبر براى صابران و شكيبايان نيكوتر است.

اگر در موارد قصاص و مجازات برخلاف خواستۀ نفس، از قاتل يا قاطع اعضا يا جارح و آسيب رسان بدن بگذريد و عفو بلاعوض كنيد يا تنزّل به ديه نماييد بهتر است، زيرا انتقام تشفّى نفس است و عفو طلب رضاى حق.

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُ فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ

يعنى: اى پيامبر، در همۀ امور، خاصه در ابلاغ رسالت خود، بر فشارها و زحمات صبر كن و صبر تو جز به توفيق خدا نيست. يعنى شكيبايى تو در همه جا به حول و قوۀ خدا و بخشيدن نيروى استقامت نفس است به شهادت تهيّۀ اسباب و وسايل خارجيه. و نيز هرگز بر آنها اندوهگين مباش. مراد آن كه بر مشركان و كفّارى كه در مخالفت تو به هر نوع مبارزه برمى خيزند غصه مخور كه چرا چنين شده اند؟ و نيز از آنچه مكر و فريب و توطئه مى كنند در مضيقۀ روحى قرار مگير.

إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ

يعنى: به حقيقت خدا با كسانى است كه تقوا ورزيده اند و كسانى كه نيكوكارند، يعنى با كسانى كه در محوطۀ مغزشان از عقايد و باورهاى پليد، و در داخل روانشان از رذايل اخلاق، و در اندام ها و جوارحشان از كردار ناپسند پرهيز نموده اند، و كسانى كه با ديگران نيز در معاشرت نيكى كرده اند. و معناى معيّت خدا با اينان ادامۀ توفيق و الهام باطنى و تهيۀ اسباب تكامل ظاهرى است. و الحمد للّه ربّ العالمين

84/11/11

ص:298

سورۀ اسراء

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «1»

لغت و اعراب:

سبحان مصدر(1) ، به معناى تنزيه و تقديس انشائى است و غالباً مفعول مطلق فعلى است كه به تناسب محل، مقدّر است و به معناى آن فعل و مصدرش استعمال مى شود، مثلاً معناى سبحان ربّى اسبِّحُ تسبيحاً ربّى، و معناى سبحان الّذى أسرى سَبِّح الّذى أسرى تسبيح، يا لِيُسَبَّح الّذى أسرى تسبيحاً است. و ممكن است در نتيجۀ كثرت استعمال در مقام اظهار تعجب و تجليل و تبرئۀ از عيوب، به عنوان خبر مقدم و مابعدش مبتداى مؤخر شود به تقدير «منزَّهٌ الّذى أسرى». أسراه و أسرى به: در شب او را سير داد. و چون «ليل» ذكر شود تجريد مى گردد و به معناى مطلق سير مى شود. أقصى: دورتر. بارَكَه: پربركت كرد آن را.

ص:299


1- . سبحان مصدر ثلاثى مجرد از باب مَنَع است، گويند: سَبَح سبحاناً يا سَبَّح تسبيحاً يعنى سبحان اللّه گفت.

معراج از مسجد الاقصى

تفسير:

سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى

يعنى: تنزيه و تقديس كن كسى را كه - يا منزّه است كسى كه - بندۀ خود را در شبى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى سير داد.

اين آيه بيانى صريح از سفر اعجازى پيامبر اسلام است كه در حدود يك سال پيش از هجرت، از مكۀ معظّمه از حِجر اسماعيل اتفاق افتاد و طبق روايات، جبرئيل امين و انبوهى از فرشتگان، پيامبر اسلام را پس از اقامۀ نماز مغرب و عشا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه در آن عصر دورترين مسجد از مكه و فاصلۀ ميان آنها 2200 كيلومتر بود، سير دادند. مَركب او از جنس مركب هاى زمينى نبوده، بلكه مركب خاص آسمانى و داراى درك و شعور و كيفيت سيرش پرش در فضا بود.

و ظاهر كلمۀ «عبده» اين است كه اين سفر در حال بيدارى نه در خواب، و با بدن زندۀ ذى روح نه روح بدون بدن واقع شده است. اين سفر به نحو غير عادى و به طريق معجزه بوده است به شهادت ظهور كلام در اعجاب و تسبيح و تنزيه خدا در انجام يافتن آن، و اصرار كفّار قريش بر انكار، و وقوع رفت و برگشت در يك شب.

الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ

يعنى: مسجد الاقصايى كه اطراف و جوانب آن را مبارك كرديم.

مراد سرزمين شامات و دمشق و اردن و فلسطين است كه همه پر خير و بركت است به بركت مادى و معنوى، زيرا آن جا از زمان هاى قديم مركز نزول وحى و محل بعثت پيامبران الهى بوده و همۀ منطقه، سرسبز و خرم و پر باران و داراى زمين و خاك مستعد و حاصلخيز و درختان انبوه پرحاصل است.

لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا

يعنى: ما او را اين گونه سير عجيب داديم و به سفر خارق العاده برديم و به سوى اللّه عروج بى سابقه داديم، تا از آيات و نشانه هاى خود به او نشان دهيم، زيرا اين سفر از آغاز تا پايان آن مملوّ از علايم توحيد و آثار قدرت و مالكيت و ملك و جبروت و عظمت و

ص:300

حكمت خدا بود، از آمدن بُراق، مركبى كه نظير آن را كسى سوار نشده، و يارى فرشتگان مقرب و عظيم الشأن الهى تواَم با تكبير و تحميد و تهليل، و مشاهدۀ مناطقى از كرۀ زمين به روشنى در ميان شب تار، و فرود آمدن پس از لحظاتى در مسجدالاقصى، و ملاحظۀ سوابق مسجد و آثار باقيۀ سليمان بن داود و علايم و صنايع لشكريان او از انس و جنّ و پريان و طبعاً زيارت قبور پيامبران آن سامان و اطلاع از قبر موسى بن عمران، و سر زدن به اصحاب كهف و تماس اعجازآميز و تاريخى با آنها.

و محتمل است كه مراد از نشان دادن آيات، معراج معروف پيامبر اسلام باشد بنابراين كه در همان شب از مسجدالاقصى به سوى آسمان ها سفر كرده و عجايبى از خلقت آسمان ها و ساكنان آنها ديده است هر چند از اين آيه بيش از سفر تا مسجدالاقصى استفاده نمى شود و بايد به اوايل سورۀ نجم و مانند آن مراجعه نمود.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

ظاهر اين است كه هر دو ضمير راجع به خداست.

يعنى: چنين كرامت از خدا براى اين است كه او شنوا به گفتارها و خطورات و درخواست هاى قلبى بندۀ خود، و بينا به حالات و كمالات و استحقاق كرامت اوست.

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدىً لِّبَني إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً «2» ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً «3»

لغت و اعراب:

جعلناه مرجع ضمير منصوب موسى يا الكتاب. ألاّ تتّخذوا أن مفسّره با نفى، تفسير هدايت است به تقدير «أى لاتتّخذوا» و يا آن كه كلام به تقدير «أمرهم ألّا تتّخذوا» است. ذرّيّة - به تثليث ذال - اسم جمع است به معناى اولاد صغار، و گاهى بر يك فرد و بر اولاد كبار نيز اطلاق مى شود و نصب آن به تقدير «أعنى» است.

ص:301

بنى اسرائيل و آينده اش

تفسير:

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدىً لِّبَنى إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِى وَكِيلاً

يعنى: و به موسى كتاب داديم (مراد تورات است كه سومين كتاب آسمانى و مفصل ترين و مشروح ترين آنها و شامل احكام شريعتى مستقل است) و آن را هدايت كننده و راهنماى بنى اسرائيل قرار داديم، و حاصل و روح هدايتش اين بود كه جز من وكيلى اتخاذ نكنيد. يعنى مرا متكفّل امور تشريعى و متصدى امور تكوينى خويش بدانيد؛ دين و شريعتى جز از ناحيۀ من نپذيريد و توكل و اعتماد در زندگى جز به من نكنيد، زيرا شراشر عالم وجود در تحت تكفّل و ارادۀ من است.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً

يعنى: بنى اسرائيل اولاد كسانى هستند كه آنها را همراه نوح در كشتى سوار كرديم (مراد اولاد نوح و اصحاب او از مؤمنان است. بنابراين تعبير ممكن است بنى اسرائيل از اولاد نوح نباشند) حقّاً كه او بندۀ شكرگزارى بود. اشاره به اين كه به خاطر سپاس گزارى او همه را از خطر غرق و طوفان عالمگير نجات داديم. و ممكن است مراد از «ذرّيّه» خود موسى باشد.

وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً «4» فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً «5»

لغت و اعراب:

قضى اليه: وحى قطعى كرد به او. بأس: شجاعت و قوّت. جاسَ الشىءَ - از باب نَصَر -:

به شدت و تا آخرين فرصت طلب كرد او را. وعْد مصدر به معناى مفعول است يعنى موعود. مرجع ضمير أولاهما مرّتين است با حذف مضاف، به تقدير «جاء وعد عقاب

ص:302

اولَى المرّتين».

تفسير:

وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ فِى الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً

اين آيه و چهار آيۀ بعد در شأن بنى اسرائيل و مبيّن مطالبى است غير از آنچه در سورۀ بقره و غير آن ذكر شده و اشاره است به دو نوبت از فساد انگيزى هاى آنها در روى زمين كه در تورات ذكر شده است و اين كه در هر نوبت كيفر متناسب طغيان خود را مى چشند.

معناى آيه: و ما به بنى اسرائيل در كتاب تورات وحى جزمى و ابلاغ حتمى كرديم كه بى ترديد در آيندۀ تاريخ در سرزمين فلسطين دو بار فساد برمى انگيزيد و سركشى بزرگ و طغيان عظيمى برپا مى كنيد. (يعنى ما هم در هر بار، كيفر دنيوى شديدى متناسب طغيانتان دربارۀ شما جارى مى كنيم).

طبق تواريخ براى بنى اسرائيل از روزى كه سلطۀ فرعونيان از آنها بريده شد، در طول سال هاى متمادى حوادث بسيارى رخ داده و در فراز و نشيب هاى عجيبى قرار گرفته اند، گاهى قدرت و استقلال و رفاه حال و گاهى سقوط و ذلّت و فقر شديد. و تاريخ در شرح حالشان مبهم و غير قابل اعتماد است. ولى معلوم مى شود كه طغيانشان در هر بار غير عادى و شديد بوده، احكام تورات را زير پا مى گذاشتند، حلال آن را حرام و حرام آن را حلال مى كردند و پيامبران حافظ و مبلّغ آن را مى كشتند چنان كه گفته اند: در بار اول دو پيامبر خود شعيا و ارميا، و در بار دوم دو پيامبر ديگر زكريا و يحيى را كشتند و پس از آنها براى قتل عيسى بن مريم توطئه چيدند و به گمان خود او را نيز كشتند.

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً

يعنى: پس چون وعدۀ نخستين يعنى زمان مجازات و كيفر نخستينِ آن دو افساد فرارسد، بر شما برانگيزيم بندگانى را كه از آنِ ما و تحت ارادۀ مايند، آنهايى كه نيرومندان قوى و جنگاوران سخت اند؛ آنها بر شما حمله مى آورند و در داخل خانه هايتان به جستجو مى پردازند، يعنى همه را طعمۀ مرگ مى سازند. و اين عذاب و ذلّت براى شما

ص:303

وعدۀ الهى است كه بايد انجام يابد.

بدان كه در روايات و تواريخ دربارۀ اين دو افساد بنى اسرائيل اختلاف بسيار است و طبق برخى از تواريخ، حادثۀ سركوب آنها در افساد اول به دست بخت نصر از شاهان بابِل در حدود سيصد سال پيش از ميلاد مسيح بوده است. وى از شاهان پرقدرت و جبّاران مشهور عصر خود بوده و بنى اسرائيل در آغاز تحت حمايت او مى زيستند و پس از مدتى بر ضد او شورش كردند. او شهرها و روستاهاى آنها را محاصره نمود و به قهر بگشود و خانه به خانه به تجسس پرداخت و خراب نمود و بيت المقدس را ويران كرد و مسجدالاقصى را به صورت مخروبه اى درآورد، و نسخه هاى تورات و هر كتاب آسمانى را كه در مسجدالاقصى و جاهاى ديگر بود طعمۀ حريق نمود، و اكثريت بنى اسرائيل را از دم شمشير گذراند و بقيه اى اندك از زنان و كودكان و سالمندان را به اسارت به سوى بابل برد و تا بخت نصر زنده بود همه در اسارت و ذلّت به سر مى بردند، تا آن گاه كه كورش از شاهان ايران به بابل حمله برد و آن جا را فتح كرد و بنى اسرائيل را مورد عنايت و ملاطفت قرار داد و به آنها اجازۀ بازگشت به وطن خود يعنى ارض مقدس داد و آنها را در تعمير مسجدالاقصى پس از هفتاد سال ويرانى و در تجديد بناى خانه هاى خود يارى كرد و عزراء را كه از كاهنان آنها بود اجازه داد تورات را از نو بنويسد، و همۀ اين امور در حدود چهارصد و پنجاه سال پيش از ميلاد مسيح اتفاق افتاد.

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً «6» إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً «7» عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً «8»

ص:304

لغت و اعراب:

كَرّة: حمله كردن در جنگ، و مراد در اين جا حملۀ با غلبه و پيروزى است. نفير و نَفْر:

جمعى است كه همراه انسان كوچ كنند. لأنفسكم لام براى نفع يا براى اختصاص و لام در اسأتم فلها براى مجرد انتساب و اختصاص است. وعد الآخرة يعنى وعدُ مجازاة المرّة الآخرة من الافساد. ساءَ وجهه: بد و زشت نمود صورت او را، كنايه از تشديد عذاب است كه آثارش در قيافه و صورت ظاهر گردد. ليسوءُوا و ليتبّروا متعلّق اند به بعثنا رجالاً مقدّر مفهوم از بَعَثنا عليكمِ اوّل. تبّره: هلاك نمود او را. عسى ربُّكم استعمال كلمۀ عَسى كه ملازم با شك است به لحاظ حال مخاطبان است نه خطاب كننده. حَصَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -:

احاطه كرد و تنگ گرفت بر او. (1)تفسير:

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً

يعنى: پس از سپرى شدن مدت مديدى از عمر شما در اسارت، حمله و پيروزى بر آنها را به شما باز گردانيم و به وسيلۀ اموال و فرزندان، بسيارى شما را تقويت كنيم، و از حيث نفوس و نفرات فزونى بخشيم.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه بنى اسرائيل به كسانى كه در افساد اول، آنها را شكست داده و سركوب نمودند حمله كرده و پيروز شده اند، لكن اين مطلب با وقايع خارجى مطابقت ندارد، پس ممكن است مراد حمله و پيروزى نسل آنها باشد بر دشمن كلى، و غرض دست يافتن به استقلال و قدرت و نيل به هدف دينى و پياده كردن آن در مجتمع خويش باشد.

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا

يعنى: اگر نيكى به ديگران كرديد به نفس خود و به نفع خود كرديد، يا از آنِ شما و مختص به شماست و به خودتان بازخواهد گشت. و اگر بدى كرديد آن نيز از آنِ خودتان

ص:305


1- . و حصير: محل تنگ، زندان.

است و مجازات و كيفرش به خودتان بازمى گردد.

اين كلام ادامۀ خطاب به بنى اسرائيل و به عنوان اندرزى است به آنها كه سيرۀ جاريۀ الهى، مجازات برخى از اعمال در دنيا و آخرت است و مقتضاى طبع جهان هستى نيز انعكاس آثار عمل ها به خود عامل است: ان خيراً فخيراً، و ان شرّاً فشرّاً. و ممكن است اين كلام جملۀ معترضه باشد و خطاب به مسلمين براى تنبيه و هشدار از كارهاى زشت و گناهان باشد.

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً

يعنى: و چون وعدۀ آخر - زمان كيفر و مجازات بار دوم از افسادتان - فرا رسد، برمى انگيزيم بر ضد شما گروهى را تا صورت هاى شما را بد و زشت و غمگين و اندوه بار سازند. كنايه از اين كه آن چنان بر شما بتازند و قتل و غارت و شكنجه و آزار كنند كه آثارش در صورت و قيافه هاى شما ظاهر گردد. و داخل مسجدالأقصى شوند همان گونه كه در بار اول داخل شدند، و نيز بر هر چيزى دست يابند و مسلّط شوند نابود گردانند.

مراد اين كه ورودشان توأم با فزونى سپاه رزمنده و عِدّه و عُدّه و فتح و پيروزى باشد و عملكردشان ويرانى بيت المقدس و تخريب خانه ها و كشتار نفوس اقويا و اسارت ضعفا و اتلاف و به آتش كشيدن اموال غير منقول و غارت كالاهاى منقول باشد.

گفته شده: در اين بار از شكست، مجتمع بنى اسرائيل به كلى از هستى و عنوان و تشكل ساقط شدند و تبديل به عده اى اسيران جنگى و ملتى ذليل و متفرق در جهان گشتند. و اين حادثه در حدود يك قرن پيش از ميلاد مسيح عليه السلام واقع شد و آنها تا زمان ظهور اسلام و پس از آن نيز در همان حال ذلّت و تفرقه باقى ماندند.

عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً

خطاب به بنى اسرائيل است براى دميدن اميد رحمت و رجاء نجات از ذلّت و رسيدن به تشكل و قدرت پس از اسارت و تفرق دوم. يعنى: اميد است كه پروردگارتان بر شما ترحم كند و به حال قدرت و رفاهتان بازگرداند. و اگر پس از آن نيز به حال طغيانتان برگرديد ما

ص:306

نيز به حال غضب و انتقام در دنيا برمى گرديم و در آخرت دوزخ را براى همۀ كافران حصير قرار داده ايم يعنى حبسى محيط و فراگيرِ همه و حصارى تنگ.

رسالت قرآن

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً «9» وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «10» وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً «11»

دعاى شر وعجله

تفسير:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً

آيات گذشته از آيۀ دوم تا هشتم راجع به جريان سنّت الهى است دربارۀ فرستادن كتاب آسمانى و ارسال پيامبران گذشته و سرگذشت طاغيان و مطيعان تاريخ و كيفر و پاداش آنان. و اين آيه و آياتى پس از اين، راجع است به قرآن مجيد و احوال امت اسلامى در طاعت و عصيان و مطالبى در اين رابطه.

معناى آيه: حقيقت اين است كه اين قرآن به راهى يا به شريعت و آيينى هدايت مى كند كه پايدارتر و استوارتر است و مؤمنانى را كه پيوسته كارهاى صالح و نيك انجام مى دهند مژده و بشارت مى دهد كه بى ترديد براى آنها در دنيا و آخرت پاداشى بزرگ است.

بدان كه اگر مراد از موصوف مقدّر «الّتى» مطلق طريقت و راه باشد، شامل همۀ موارد مى شود. يعنى اين قرآن بشر را در هر موردى به حكم حق و استوار آن خواه در نقليات و خواه در نقليات هدايت مى كند. لكن ظاهراً مراد از موصوف مقدّر، شريعت و آيين است يعنى شريعت اسلام، و توصيف آن به «اقوم» به لحاظ اين است كه اين شريعت پايدار و استوار و باقى و غير منسوخ تا ابد است و همانند شرايع گذشته محكوم به نسخ نيست و

ص:307

اصول و فروعش محكم و استوار و مطابق عقل سليم و تأمين كنندۀ همۀ مصالح فردى و اجتماعى جامعۀ بشرى است.

وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً

و «اَنّ» عطف است به «اَنَّ لهم» در آيۀ قبل.

يعنى: و نيز اين قرآن بشارت مى دهد مؤمنان را به اين كه كسانى كه به نشأۀ آخرت و زندگى واپسين ايمان نمى آورند، ما براى آنها عذابى دردناك تهيّه و آماده كرده ايم.

پس براى مؤمنان دو بشارت است: پاداشى بزرگ براى خودشان، و عذابى دردناك براى كفّار و دشمنانشان. و منحصر كردن عذاب آخرت به عدم ايمان به معادِ تنها در صورتى كه عدم تحقق ايمان به هر يك از اصول عقايد سه گانه يا پنج گانه همانند عدم مجموع، سبب كفر و استحقاق عذاب اخروى است، به لحاظ اهميت اعتقاد به معاد و تأثير به سزاى آن در پذيرش ساير اصول عقايد و عمل به احكام فرعيه است.

وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً

يعنى: و انسان شر خود را مى خواهد و درخواست مى كند بدان گونه كه خير خود را مى طلبد! و همواره انسان شتاب زده است.

مراد از دعا در اين جا اعم است از دعاى لفظى نظير طلب حاجت از خداوند، و دعاى عملى نظير زراعت به قصد حاصل و مانند آن. و غرض اين است كه انسان گاهى با درخواست لفظى از خداوند شر و ضرر و بدى خود را مى خواهد، مثل حال غضب و عصبانيت و مانند آنها و يا از روى جهل و عدم اطلاع از عواقب امور، و گاهى با درخواست عملى نظير آن كه اسباب و وسايلى را به قصد رسيدن به مسبَّبات شر و ضرر به شدت تعقيب مى كند و فراهم مى سازد و در اطراف و جوانب كار دقت نمى كند و عقل خود را هر چند از راه مشورت و غيره به كار نمى اندازد.

و در كلمۀ «و كان الانسان» كانَ براى ربط است، يعنى انسان طبعاً شتاب زده است. و ممكن است براى سبق زمانى باشد، يعنى از آغاز خلقتش اين صفت و استعداد در وى وديعت است. و ضعيفاً گفته شده(1) كه مراد از انسان آدم ابوالبشر عليه السلام است و عجلۀ وى اين

ص:308


1- . يعنى به قولى ضعيف.

است كه هنگام دميده شدن روح از ناحيۀ سر به همۀ بدن نرسيده عجله كرد و خواست برخيزد و نتوانست.

كاركرد شب و روز

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً «12»

لغت و اعراب:

اضافۀ آية به الليل و النهار هر دو اضافۀ بيانيه است، يعنى آيةٌ هى اللّيلُ و آية هى النَّهارُ. و ممكن است هر دو اضافۀ لاميه باشد. مبصرة: روشن و روشنى بخش. لتبتغوا متعلّق است به جعلنا ى دوم، و لتعلموا متعلّق است به جعلنا ى اول.

تفسير:

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً

يعنى: و ما شب و روز را دو نشانه قرار داديم، پس شب را كه نشانۀ اول است محو و تاريك و بى نور كرديم، و روز را كه نشانۀ دوم است روشن و نوربخش نموديم.

توضيح آن كه شب عبارت است از ظلمت و سايۀ مخروطى شكلى دوّار به دور كرۀ زمين كه معلول تقابل زمين با خورشيد و حركت وضعى آن است، و روز عبارت است از روشنى و تابش مستقيم خورشيد به كرۀ زمين، و اين دو صفت انتزاع مى شوند از وجود دو كرۀ مختلف در حجم و بزرگى و تاريكى و روشنى و حركت مستقيم و استداره اى كه همه به نظمى دقيق و عجيب در گردش و چرخش و حركت اند و دلالت بر توحيد و عظمت و قدرت و علم و حكمت و رحمت خالق و صانع آنها دارند. بنابراين اين دو جمله در آيه، هر دو ناظر به حال شب و روز است كه در جملۀ اول نشانه بودن آنها، و در دوم صفت و ماهيت آنها بيان شده است.

ص:309

و ممكن است اضافۀ آية به اللّيل و النهار لاميه باشد و مراد از «آية اللّيل» قرص ماه و از «آية النهار» قرص خورشيد باشد. پس دو جمله با هم متباين اند و غرض اين است كه هر يك از دو آيه خود آيت و نشانه دارد، و ما آيت شب را محو كرديم يعنى جمادى تاريك و بى نور آفريديم، و آيت روز را روشن و پرتو افكن ساختيم.

لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ

جملۀ «لتبتغوا» تعليل جعل دوم است، يعنى: بدين جهت روز را روشن يا خورشيد را كه نشانۀ روز است روشنگر كرديم كه شما به راحتى در طلب فضل و رحمت و در جستجوى روزى از جانب پروردگارتان باشيد. و جملۀ «لتعلموا» متعلّق به جعل اول است، يعنى آفريدن شب و روز با صفت هاى خاص، و يا آفريدن آيه هاى آنها هر يك با وصف خاص، براى اين است كه شمار سال ها و حساب را بدانيد. يعنى از شب و روز، ماه ها را درآوريد و از ماه ها سال ها را استخراج نماييد و بدان وسيله حساب حوادث زندگى را از اعمار و احوال و افعال و نيازهاى مختلف بدانيد.

وَكُلَّ شَىْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً

يعنى: و همه چيز را بيان كرديم و تفصيل داديم بيانى كامل و تفصيلى روشن و وافى.

مراد از همه چيز، علوم مورد نياز بشر است راجع به ماديات و معنويات، خاصه علوم شريعت و احكام آخرت و عوالم ماوراى دنيا. و البته درك و استخراج همه از كتاب اللّه مطلق نيست و نيازمند شرايط است.

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً «13» اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً «14» مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً «15»

ص:310

لغت و اعراب:

طائر: پرنده، مراد كارهاى اختيارى انسان است. اِقرأ كتابك به تقدير «يُقال له». بنفسك باء زائده است. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: برداشت آن را. وِزْر: مصدر، بار سنگين و گناه.

وازرة به تقدير «نفس وازرة». وِزر اخرى به تقدير «وزر نفس اخرى».

نامۀ اعمال

تفسير:

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ

يعنى: و هر انسانى پرنده اش را به گردن او بسته ايم.

مراد از پرنده عمل هاى اختيارى شخص مكلّف است، خواه قلبى و باطنى يا بدنى و ظاهرى، و خواه عمل هاى نيك يا بد. و اطلاق پرنده بر عمل بدين لحاظ است كه عمل هاى هر انسانى از ازل براى او پيش بينى شده و به عنوان سعادت و شقاوت براى او مقدر گشته و گويى در دنيا آنها از مركز غيب و منبع تقديرات الهى به سوى او مى پرند و به او لاحق مى شوند، و يا بدين لحاظ كه از او سرچشمه مى گيرند و صادر مى شوند، گويى كه از وجودش بيرون مى پرند. و مراد از بسته شدن به گردن او اين است كه همه از آنِ اوست و او مسئول نيك و بد و پاداش و كيفر آن است، و جملۀ بعدى مفسر اين الزام است.

وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً

يعنى: و براى او در روز قيامت نوشته اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده در جلو خويش ملاقات مى كند. يعنى همۀ اعمالى كه به گردنش بسته بود به صورت كتابى گشوده در برابرش قرار مى گيرد.

اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً

يعنى: به او خطاب مى شود: بخوان كتاب عمل خود را، امروز اين نوشته تو را كفايت مى كند كه خود به ضرر خويش حسابرس باشى.

معلوم نيست كه كتاب مزبور همانند كتاب هاى دنيوى تنها الفاظ حاكى از معانى است

ص:311

يا طرز ديگرى است و مثلاً توأم با تصاوير و اشكالى است كه همۀ اوضاع و احوال جوّ عمل را نيز نشان مى دهد.

و ظاهر اين كه خواندن كتاب كفايت در حسابگرى شخص مى كند اين است كه كتاب به گونه اى است كه خواندنش براى شخص ابهامى نمى گذارد و اطلاعى حاصل مى شود كه خود مى تواند به كمّيّت همه و حقّ و باطل و حسن و قبح و استحقاق ثواب و عقاب تمام آن يقين حاصل كند و قضاوت نمايد.

سه قانون در حسابرسى و كيفر الهى

مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا

اين آيه در حكم نتيجۀ مسئوليت انسان نسبت به اعمال خويش و مختار بودن اوست.

يعنى: كسى كه هدايت يابد جز اين نيست كه به سود خويش هدايت مى يابد، و كسى كه گمراه گردد جز اين نيست كه او نيز به ضرر خويش گمراه مى گردد.

وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً

يعنى: و هيچ باربردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد. استحقاق ثواب يا كيفر كسى بر ديگرى در دنيا نوشته نمى شود، زيرا خلاف عدالت است، و پاداش و كيفر كسى در آخرت دربارۀ ديگرى اجرا نمى شود، زيرا كه ظلم است. و اگر در موارد اضلال و فريب و غيره گناهِ تابعان بر متبوعان تحميل مى شود مراد اين است كه نظير و مماثل آن گناه است نه خود آن به گونه اى كه تابع بى گناه محسوب شود.

و ما هرگز عذاب كننده نبوديم تا آن كه رسولى برانگيزيم. يعنى عادت ديرين و سنّت جاريۀ ما بر اين است كه هيچ ملت و قومى را عذاب نمى كنيم مگر آن كه پيامبرى مبعوث گردانيم كه ابلاغ شريعت و اتمام حجّت نمايد و مردم رد كنند و طغيان ورزند. پس آيه دربارۀ عذاب دسته جمعى ملت هاى طغيان گر و ريشه كن كردن آنهاست نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى. و ممكن است بعث رسول كنايه از بلوغ حكم الزامى الهى به مكلّف و تماميت حجّت باشد، خواه فرد باشد يا اجتماع. پس آيه در مقام تأييد اين قاعدۀ عقلى كلّى است كه عقاب بلا بيان جايز نيست.

ص:312

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً «16» وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «17»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، و محل اجتماع انسان ها مانند شهر و روستا. أمرْنا مترفيها به تقدير «أمرناهم بالطاعة يا بالفسق». مترَف: كسى كه نعمت واسع و فراوان دارد. دمّره: هلاك كرد او را. قرْن: گروه هايى از انسان كه در يك زمان زندگى مى كنند. بذنوب عباده متعلّق است به خبير و بصير به نحو تنازع.

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا

يعنى: و چون اراده كنيم ملت و مجتمعى از انسان ها را هلاك نماييم - به خاطر سوابق طغيان و كفرانشان - اعيان و خوشگذران هاى آنان را امر مى كنيم، پس در آن محيط نافرمانى مى كنند. مراد امر تشريعى است و متعلّقش «بالطاعة والتسليم» است، و غرض آن كه دوباره آنها را به منظور تكرار و تأكيد در اتمام حجت، فرمان تسليم و طاعت مى دهيم، پس باز نافرمانى مى كنند و از طاعت خارج مى شوند.

و ممكن است مراد از «أمرنا» در اين جا امر تكوينى و متعلّقش «بالفسق» باشد، يعنى دربارۀ آنها استدراج مى كنيم و به وسيلۀ افزودن نعمت و اموال و رفاه حالشان بر مقدمات فسق و طغيانشان مى افزاييم پس آنها فسق و طغيان بيشتر مى كنند.

فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً

يعنى: پس از آن، قول و حكم ما به ضرر و زيان آنها ثابت و مسلّم و منجّز مى گردد (مراد از قول، حكم و وعدۀ حتمى او از ازل است كه در لوح محفوظ نيز نگاشته شده كه بايد طغيان گران در دنيا پيش از آخرت به كيفر طغيانشان نابود گردند) پس آنها را هلاك و نابود مى سازيم. «تدميراً» مفعول مطلق است، يعنى به شديدترين طرز هلاكت يا هلاكتى كه

ص:313

متناسب طغيان آنها باشد.

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

اين آيه بيان مصاديق كبراى كلّى در آيۀ قبل است. يعنى و چه بسيارى از قرن ها و مجتمعات انسانى پس از نوح كه در يك عصر با هم زندگى داشتند و ما آنها را هلاك نموديم، و كافى است پروردگار تو در آگاهى و بينايى به گناهان بندگان خود (يعنى آگاهى از گناهان باطنى و سرّى، و بينايى به گناهان آشكار و ظاهرى). غرض آن كه اهلاك آنها با علمى محيط و ديدى گسترده به همۀ نهان ها و آشكارها از گناهان آنها و استحقاق عذاب آنان انجام گرفته، وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً [كهف، 49].

مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً «18» وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً «19» كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً «20»

لغت و اعراب:

عاجلة: دنيا. صَلِىَ النارَ - از باب عَلِم -: چشيد حرارت آن را. مدحور: طرد شده. كلاًّ مفعول فعل بعدى، و تنوين آن بدل از واحد است يعنى «كلَّ واحد من الفريقين» و هؤلاءِ و هؤلاءِ بدل از تنوين كلّاً است، حَظَرَ الشىءَ و على الشىءِ - از باب نَصَر -: منع نمود آن را از او.

تفسير:

مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً

ص:314

يعنى: كسى كه تنها عاجله را يعنى دنياى زودگذر(1) را مى طلبد و كارى با آخرت ندارد، ما هم براى او در اين دنيا تعجيل مى كنيم، يعنى خواستۀ دنيويش را مى دهيم، لكن آن مقدار كه مى خواهيم و براى آن كس كه اراده مى كنيم؛ سپس دوزخ را براى او آماده و مهيّا مى سازيم كه پس از مرگ حرارت آن را خواهد چشيد در حالى كه مذموم است، يعنى مورد ملامت و مذمت نفس خويش و فرشتگان و صالحان عالم آخرت است؛ و مدحور است، يعنى دور از رحمت خداوند است.

بايد دانست كه خواستن دنيا و ترك آخرت گاهى به گفتار و عمل است، مانند كفّار و غير معتقدها؛ و گاهى تنها به عمل است با اعتقاد قلبى به دين و شريعت، مانند مسلمان هاى منغمر در دنيا و غافل از آخرت. و تهديد آيه شامل هر دو قسم است هر چند در دوم امكان شمول عفو و شفاعت است و بر فرض عدم آنها دخول موقت در جهنم است.

يارى همگانى خدا

وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً

يعنى: و كسى كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را به آن متوجه سازد در حالى كه مؤمن است يعنى اصول عقايدش صحيح و كامل است، پس آنها هستند كه كوشش و سعيشان مورد تقدير و سپاس خواهد بود. يعنى در آخرت تشكر قولى و عملى از او مى شود و پاداش به سزايى دريافت مى كند.

بدان كه در اين آيه به مَنِ موصوله در صدر آيه سه ضمير و يك اشاره برگشته است. سه ضمير به لحاظ لفظ موصول و قرب مرجع، مفرد آمده و اشاره به لحاظ معنا و بُعد مرجع، جمع آمده و امثال آن در اين كتاب شريف زياد است.

كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً

يعنى: هر يك از آنان و اينان را يارى مى دهيم (هر يك از طالبان دنيا و طالبان آخرت را در محدودۀ خواسته اش يارى مى دهيم، و محدودۀ خواستۀ اهل دنيا نعمت هاى دنيا و رفاه حال تا انتهاى زندگى مقدّر او، و محدودۀ خواستۀ اهل آخرت جهان ابدى است كه به او وعده داده شده) و هر دو از عطاى پروردگار توست و هرگز عطاى پروردگارت از احدى ممنوع نيست.

ص:315


1- . زودرس.

حاصل اين است كه: كافر با اين كه مورد غضب خدا و تمام عقايد كفرى و عمل هاى فسقى اش مبغوض اوست و براى همه مستحق مجازات بد است، در دنيا از هيچ نعمت مادى و معنوى خداوند ممنوع نيست، زيرا نعمت ارسال رسولان و عرضۀ دين و شريعت و كتاب آسمانى از آنِ همه است و نعمت هاى مادى نيز در اختيار همگان است كه طبق تقديرات ازلى به همه مى رسد.

درجات بى شمار آخرت

انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً «21» لَاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً «22»

تفسير:

انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً

يعنى: بنگر كه چگونه برخى از آنها را بر برخى ديگر برترى داديم - در اسباب و ملاكات تفاضل دنيوى نظير اوصاف روانى و صفات جسمى و اموال و اولاد و اقوام و قبايل و جاه ها و مناصب - و بى ترديد آخرت از نظر درجات و تفاضل بزرگ تر است. زيرا درجات مردم در دنيا بر پايۀ خصوصيات نفسانى و جسمانى و اختلاف اموال و اولاد و غيره است كه همه حقير و اندك و محدود است، و آخرت درجاتش براساس كمالات روحى و فضايل معنوى و نعمت هاى گوناگون بهشتى و جهان ابدى است و برترى درجات و تفاضل برحسب آن درجات است.

لَاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً

يعنى: هرگز با خداوند معبود ديگرى قرار مده و اتخاذ مكن - خواه از بتان و ستارگان باشد يا از عباد و صالحان و يا از پريان و خواه عيسى و مريم و روح القدس يا غير آنها از آنچه بشر گمراه پيدا كند كه پست ترين آنها هواى نفس است - تا مذموم و مخذول بنشينى، يعنى مورد مذمت و ملامت نفس خود و فرشتگان الهى و نيكان و صالحان در عالم آخرت

ص:316

قرارگيرى، و بى يار و ياور و رسوا و خوار گردى. و كلمۀ قَعَد به معناى صارَ استعمال مى شود كه مناسب اين مقام است.

احسان به والدين

وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً «23» وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً «24»

لغت و اعراب:

قضى: حكم قطعى و حتمى نمود. و بالوالدين متعلّق است به قَضى، و احساناً مفعول آن است و تقدير كلام: «قضى بعدم العبادة(1) و بالاحسان» و يا آن كه تقدير: «و أحسنوا بالوالدين احساناً». اِمّا يبلغنّ «ان» شرطيه و «ما» زايده است به تقدير «ان يبلغنّ». اُفّ اسم فعل است به معناى اظهار ناراحتى. نَهَرَهُ - از باب مَنَع -: داد زد بر او و پرخاش كرد و راند او را. خَفَضَ - از باب ضَرَب -: پايين آورد.

تفسير:

وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، پروردگار تو حكم قطعى كرده - به جامعۀ بشرى و مكلّفان تاريخ از زمان خطاب تا انقراض نسلشان - كه احدى را جز او پرستش نكنيد و به پدر و مادر خود نيكى كنيد.

بايد دانست كه مسألۀ توحيد نخستين حكم عقلى و نقلى و اصل اعتقادى الهى و

ص:317


1- . بعدم عبادة غيره صحيح است.

مهم ترين دستور خداوندى براى بشر است و پس از القا و عرضۀ آن به فرشتگان پيش از خلقت آدميان در رأس دعوت انبيا و سرلوحۀ افتتاح كتاب هاى آسمانى قرار گرفته است و در اين كتاب حكيم نيز بيش از همه چيز بر آن تأكيد و اصرار شده است، و در اين سورۀ شريفه از اين آيه تا آيۀ 39 در ضمن 16 آيه، 14 يا 20 حكم مهم اصولى و فروعى وجوبى و تحريمى ذكر شده كه در صدر آنها مسألۀ توحيد و در آخر آنها مسألۀ شرك بيان شده و در ميان اين مبدأ و منتهى اشاره به احكام زير شده است چون: وجوب احسان به والدين (يعنى اف نگفتن، نراندن، وجوب قول كريم، خفض جناح و دعا براى آنها و گفتار ميسور و ليّن) و وجوبِ دادن حقّ ذى القربى، و حرمت تبذير، و حرمت بخل، و حرمت اسراف، و حرمت قتل اولاد از ترس فقر، و حرمت زنا، و حرمت قتل نفس و ثبوت قصاص، و حرمت تعدّى در مقام استيفاى حق، و حرمت خوردن مال يتيم، و وجوب وفاى به عهد و توفيه و پر دادن كيل و وزن، و حرمت تبعيت از شك و جهل، و حرمت تكبر و تبختر در مشى، و شرك به خداوند.

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً

يعنى: و اگر يكى از آن دو يا هر دوى آنها در نزد تو به سنّ پيرى رسند، به آنها اف مگو - اگر روى گذشت سنّ و سالمندى آنها متحمل زحماتى شدى از جهت انفاق و سرپرستى و تحمل گفتار زشت و رفتار خشن آنها، اظهار ناراحتى بر آنها مكن حتى به گفتن اف يا عبارت هاى مشابه - و بر آنها داد مزن و پرخاش مكن و آنها را از خود مران، و به آنها سخنى شايسته و نيكو و محترمانه بگو.

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيراً

يعنى: در مقابل آنها از روى ترحم و مهربانى، بال هاى ذلّت فرود آر و پرهاى تواضع بگستر، و بگو: پروردگارا، هر دو را مورد رحمت و احسانت قرار ده همان گونه كه آنها مرا در حال خوارى و كودكى تربيت نمودند.

ظاهر آيه شمول آن به حال حيات و پس از مرگ آنهاست. و ظاهر امر به دعا استجابت آن است در هر دو حال. و توصيۀ اولاد به دعا براى ابوين و عدم توصيۀ ابوين به دعا براى فرزند كاشف از اين است كه شفقت اولاد نسبت به ابوين كمتر است و نياز به امر دارد، و

ص:318

فزونى مهر ابوين خود محرك به دعاست.

تبذير شيطانى است

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً «25» وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً «26» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً «27»

تفسير:

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِى نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً

آيه در مورد اين فرض است كه گويى امرى ناروا و ايذا و آزارى از فرزند نسبت به ابوين رخ داده و بعد پشيمان شده و به صلاح گراييده است.

معناى آيه: پروردگار شما به آنچه در دل هاى شماست داناتر است - از خودتان و حتى از فرشتگان رقيب و عتيدتان، زيرا خطورات مغزتان و تصورات ذهنتان را پيش از آن كه به مرحلۀ تصديق و جزم و عزم و اراده برسد مى داند و بنابراين پشيمانى و بازگشت به خدا را كه در دل داريد مى داند - اگر شما نيكوكار باشيد، بى ترديد او نسبت به رجوع كنندگان به سوى حق بسيار آمرزنده است.

اطلاق صيغۀ مبالغه براى سرعت به توبه است كه مصداق يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ [نساء، 17] باشند. يا اشاره به تكرّر است يعنى هر گناهى صادر شد بايد توبه اى پشت سر آن صورت گيرد.

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً

يعنى: و حق خويشاوند را بپرداز. و طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام عنوان خويشاوند در اين جا همان گونه كه شامل خويشان نسبى شخص از عمودين واجب النفقه(1) و ساير

ص:319


1- . عمودَين: پدر و مادر و اولاد.

نزديكان است، شامل خويشان پيامبر اسلام نيز هست يعنى معصومين از ارحام او كه ذى القرباى معنوى با مؤمنان اند، و حقّ ذى القرباى نسبى شخص، صلۀ رحم و انفاقات واجب و مستحب است، و حق ذى القرباى معنوى حقوق شرعى ولايى آنهاست نظير خمس از اصناف هفتگانه و انفال و فىءها.

و نيز حقّ فقير و در راه مانده را بپرداز. و مراد از سبيل در اين جا اعم است از حسّى و معنوى، پس ابن سبيل هر مؤمنى است كه در مسافرت هزينۀ سفرش تمام شده و دسترسى به اموال خود در وطن ندارد، و هر مؤمنى كه در راه هدفى حلال، واجب يا مستحب قدم برداشته و هزينه اش وفا نمى كند مانند شاغلان به تحصيل علوم دينى واجب يا مستحب و علوم دنيوى مورد نياز جامعۀ مسلمين.

و هيچ گاه تبذير مكن. يعنى مصارف ناروا و باطل نظير صرف مال در راه حرام و يا تجاوز از حد عقلى و عرفى در صرف حلال كه به اسراف بكشد انجام مده.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً

يعنى: به حقيقت تبذيركنندگان برادران شياطين اند - نظير و شبيه آنهايند در ارتكاب پياپى گناه و كفران نعمت، زيرا پول داران و ثروتمندان دنيا هستند كه پيوسته خود منغمر در گناه و رواج دهندۀ گناه و مرتكب بالاترين كفران نعمت اند - و شيطان پيوسته در مقابل پروردگارش بسيار كافر و ناسپاس بوده است. مراد از شيطان كَفور در اين جا ابليس، شيطان اول است كه براى نخستين بار در ملأ اعلى مرتكب بزرگ ترين گناه و كفران شد. و ممكن است جنس شامل همۀ افراد شيطان باشد.

وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً «28» وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً «29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «30»

ص:320

لغت و اعراب:

امّا تعرضنَّ «ان» شرطيه و «ما» زايده است. قَعَدَ: صار. حَسَرَ زيدٌ - از باب نَصَر و ضَرَب -: ضعيف و خسته شد، و منكشف و عريان شد. غَلَّهَ - از باب نَصَر -: به دست يا گردن او زنجير گذاشت.

حسن معاشرت و ميانه روى در هزينه كردن

تفسير:

وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً

يعنى: و اگر به خاطر فقر و تنگدستى از آنها اعراض نمايى و به ناچار انفاق آنها را قطع كنى در حالى كه طالب رحمت و روزى از پروردگار خود هستى و پيوسته بدان اميد دارى، پس به آنها سخنى نرم و ملايم و محبت آميز بگو. يعنى چنين كن تا شايد آثار سوء اعراض و قطع انفاق جبران شود و رضايتشان مخدوش نگردد.

وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً

اين آيه در مقام نهى از افراط و تفريط است و بيان اين كه اين دو صفت در انفاق نيز همانند ساير اعمال قبيح است.

يعنى: و هرگز دست خود را به گردن خويش زنجير مكن؛ كنايه از اين كه در مورد اموال خود بخل مورز كه دست احسانت به سوى كسى دراز نشود. و نيز هرگز دست خود را يكسره مگشاى؛ كنايه از اين كه آنچه دارى همه را به كلّى انفاق منما، تا ملامت زده و خسته و عريان بنشينى.(1) يعنى ملامت زده در نزد خود و عقلا و فرشتگان، و محسور يعنى وامانده و بريده يا عريان.

ظاهر اين است كه «ملوماً» قيد هر دو كار است، زيرا افراط و تفريط و بخل و اسراف را هر عاقلى حتى خود عامل مذمت مى كند. و قيد «محسوراً» متعلّق به بسط يد است كه در نتيجۀ آن شخص، وامانده و بريده از اجتماع مى گردد و يا همانند عريان، غير قادر به ظهور در ميان اجتماع مى شود.

ص:321


1- . عريان گردى.

روزى دست خداست

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

يعنى: بى ترديد پروردگار تو روزى را براى هر كس بخواهد بسط و توسعه مى دهد و يا سخت مى گيرد، زيرا او به حال بندگان خود آگاه و بيناست. غرض اين است كه خدا روى علم به حال فردى و اجتماعىِ بندگان و اطلاع از مصالح و مفاسد كار آنها روزى آنها را در حد اعتدال كم و زياد مى كند و قبض و بسطش به نحو عدل و قسط است، پس شما بشرها نيز در انفاقات خود چنين باشيد.

چند حكم واجب و حرام

وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً «31» وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً «32»

لغت و اعراب:

املاق: فقر، انفاق مال تا آن كه تمام شود. خِطأ: خطا و انحراف، الخِطأ كَالإثم لفظاً و معنىً. فاحشة: هر چيزى كه از حد تجاوز كند، ظاهرة القبح و زائدةُ القبح.

تفسير:

وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً

يعنى: و هرگز فرزندان خود را از بيم فقر و تنگدستى نكشيد، ما هستيم كه آنها و شما را روزى مى دهيم، حقّاً كه كشتن آنها خطا و گناهى بزرگ است، يعنى به قضاوت عقل و خرد و تحريم شرايع آسمانى.

اين آيه نهى است از آنچه در جاهليت پيش از اسلام مرسوم بوده كه هرگاه از اوضاع محيط علايم خشكسالى و گرانى را حس مى كردند برخى از نانخواران را كه نان آور نبودند مى كشتند. و اين مسأله غير از وَأْد بَنات يعنى زنده به گور كردن دختران براى ترس از اسير شدن آنهاست.

ص:322

وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً

يعنى: و هرگز به زنا نزديك نشويد، زيرا آن عملى بسيار بد و راهى زشت است.

تعبير از حرمت زنا به اين كه به آن نزديك نشويد يعنى مقدمات آن را نيز از قبيل القاى روابط و دوستى و شوخى در گفتار و خلوت در يك مكان و تقبيل و غيره به جا نياوريد. و هم چنين استعمال كلمۀ «فاحشة» و «ساء سبيلاً» مفيد اين معناست كه اين عمل قبيح است و راهى است منتهى به فساد اجتماع و زوال معنويت از دل ها و رغبت جامعه به هر امر قبيح و اختلال نظام دينى اجتماع، و شاهد است بر شدت حرمت اين كار. و خداوند در صفات مؤمنين مى فرمايد: وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً. يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً [فرقان، 68 و 69].

وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً «33» وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً «34»

تفسير:

وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: و هرگز نفسى را كه خدا حرام نموده نكشيد مگر آن كه به حق باشد.

حرام كردن نفس عبارت است از مصونيت بخشيدن و محترم شمردن آن، كه از آثارش حرمت توهين و هتك احترام و اذيت و آزار و كشتن اوست. و اين حكم دربارۀ نفس انسانى، اصل اولى و قاعدۀ كلّى عقلى و عقلايى است كه در همۀ شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى، ثابت و مندرج است، و انشاء نهى در اين جا امضاى آن كلّى و تأكيد بر ثبوت و دوام آن در اسلام است. بنابراين، جواز كشتن انسان

ص:323

در هر موردى نياز به دليل خاصّى دارد كه استثناى آيه مبيّن آن است، نظير موارد ارتداد از اسلام و قصاص و حدود شرعى و مقدّميت آن بر امرى مهم تر از آن، و هكذا.

وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً

يعنى: و كسى كه مظلوم كشته شود، ما براى ولىّ دم و صاحب خون او سلطنت تشريع كرديم.

مراد از ولىّ دم اعمّ است از اولياى شخصى نظير وارثان شرعى مقتول، و ولىّ عام نظير حاكم اسلامى و ولىّ امر شرعى در فرض نبود وارث نسبى و سببى. و مراد از سلطان، جعل حكم وضعى است يعنى سلطه و قدرت بر اين كه قاتل را عفو كند يا قصاص نمايد يا قصاص را در فرض رضايت طرف تبديل به ديه كند.

فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً

كلام به عنوان نهى غايب است. يعنى پس نبايد ولىّ دم در مقام اجراى حكم قصاص اسراف كند و از حد تجاوز نمايد و مثلاً در قتل يك نفر، دو نفر يا بيشتر را بكشد. و هم چنين در مقام استيفاى قصاص اعضا يا قصاص منافع از حد تجاوز نمايد. و اين بدان جهت است كه او يارى شده از جانب خداوند است. يعنى به واسطۀ آن كه خدا قصاص را تشريع نموده و نيروى قضايى اسلامى او را در مقدمات اجرا كمك كرده است، پس نبايد از اين ارفاق سوء استفاده كند.

وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: و هرگز به مال يتيم نزديك نشويد مگر از راهى كه نيكوتر است.

مراد از قرب، تمام تصرفات است و تعبير به قرب، كنايه از شدت حرمت آنهاست. و مراد از راه نيكوتر، تصرفاتى است كه شرع يا عقل آن را جايز مى شمارد، نظير تصرفات ولىّ يتيم از جدّ پدرى و حاكم يا وصىّ پدر و جد، و تصرفات حسبى هر انسان خيرخواهى در صورت عدم وجود ولى و وصى.

حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

يعنى: تا آن گاه كه به بلوغ برسد.

ص:324

اشُدّ جمع شُدّ - به ضم - به معناى قوه و نيرو است.(1) و مراد از رسيدن يتيم به نيروها بالغ شدن اوست، زيرا بلوغ عبارت از اين است كه نيروهاى جسمى و روحى انسان و ساير حيوانات از حيث نمو و رشد به مرحلۀ كمال برسد، و از علايم آن در انسان، بلوغ سن به حدّ خاص و قدرت آميزش جنسى و روييدن موهاى خشن در عانه است.

وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ

يعنى: و به پيمان و قرارداد وفا كنيد.

مراد از «عهد» در اين جا اعم از عهد و پيمانى است كه خدا با انسان در مورد احكام دين مى بندد به لحاظ آن كه عَرضه داشتن شريعت از جانب حق به بشر و پذيرفتن او پيمانى است كه خدا با او دربارۀ يكايك احكام آن مى بندد؛ و پيمانى كه بشرها با يكديگر مى بندند، نظير معاهدات مالى و تجارى و غيره؛ و پيمان هايى كه انسان با خود مى بندد، مانند عهد و نذر و قسمِ اصطلاحى كه همه معاهدۀ با نفس و واجب الوفاء است.

إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً

اگر تقدير كلام «كان مسئولاً عنه» است، معناى عبارت اين است كه در روز قيامت از صاحب عهد و پيمان دربارۀ پيمانش سؤال خواهد شد كه آيا وفا كردى يا نه؟ و اگر كلام تقدير ندارد، معنا اين است كه از خود عهد پس از تجسّم و تبلور مى پرسند كه آيا مورد وفا قرار گرفتى يا نه؟

وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً «35» وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً «36» وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً «37»

ص:325


1- . در مجمع البيان ذيل آيۀ 152 انعام چنين فرموده، ولى در المنجد گويد: أشدّ جمعى است كه واحد ندارد، يا واحدى است كه بر وزن جمع آمده است.

لغت و اعراب:

أوفوا: پر و تمام دهيد. قسطاس: ترازو، كلمۀ رومى دخيل است و يا عربى است و گفته شده مركب است از قسط به معناى عدل، و طاس كفّۀ ترازو با حذف مكرر. تأويل: مآل و عاقبت هر امرى. قَفَى الشىءَ - از باب نَصَر -: دنبال كرد آن را. اُولئك اشاره به اعضاى سه گانه است. كان عنه مسئولاً مرجع ضمير «كان» قافى يعنى صاحب اعضا، و مرجع ضمير «عنه» «كلّ» است و يا آن كه هر دو ضمير به «كلّ» برمى گردد و «عنه» نايب فاعل «مسئولاً» است. مَرِحَ الرجلُ - از باب عَلِم -: در خوشحالى از حد تجاوز كرد، و تكبر و تبختر نمود.

تفسير:

وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

يعنى: و چون در مقام اداى حق، مالى را كيل نماييد پيمانه را به كمال پردازيد، و با ترازوى مستقيم يعنى درست و بى عيب، اجناس را وزن كنيد. اين كار يعنى امانت در كيل و وزن، خير و صلاح است و از نظر عاقبت امر مجتمع بسيار نيكو است. زيرا سبب پرهيز ملت از خيانت و دستبرد به اموال يكديگر، و وسيلۀ وثوق به همديگر است.

وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً

يعنى: و هرگز از آنچه تو را بدان علم نيست پيروى مكن - چه در مرحلۀ عقايد و گفتار و چه در مرحلۀ اعمال و كردار - زيرا هر يك از گوش و چشم و دل است كه صاحبش از آن بازپرسى خواهد شد. به وى گفته مى شود كه گوش را كه يك نعمت الهى و وسيلۀ درك اشيا و تحويل به دل بود در چه مصرف كردى؟ چه شنيدى و چرا شنيدى؟ و چشم را در چه مصرف كردى؟ و مراد، همۀ حواس ظاهرى است كه وسيلۀ ادراك مغز است. و هم چنين راجع به دل سؤال مى شود. و ممكن است معناى اين جمله اين باشد كه گوش و چشم و دل، هر يك خود مسئولٌ عنه است و از او پرسيده مى شود كه چه شنيدى و چه ديدى و چه درك كردى؟ تا به نفع يا ضرر صاحبش شهادت دهد.

ص:326

و حاصل آيه اين است كه پيروى از غير علم در دنيا و ملاك قرار دادن شك و ظن، يعنى جهل و غير علم در تشخيص حلال و حرام در روز قيامت مورد قبول نخواهد بود، و عذر شخص در ارتكاب گناهان روى تكيه بر جهل پذيرفته نخواهد شد.

وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً

يعنى: و در روى زمين به حال تكبر و نخوت و سرمستى راه مرو، زيرا تو هرگز نمى توانى زمين را بشكافى و در طول و بلندى به كوه ها برسى.

كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً «38» ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً «39» أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِيماً «40»

لغت و اعراب:

سيِّئ: بد و زشت. حكمت: علم شريعت، مستقلّات عقلى. دَحَرهُ - از باب مَنَع -: طرد كرد و دور نمود او را. أصفاه بالوُدّ: دوستى را مخصوص او نمود.

تفسير:

كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً

يعنى: همۀ آنچه ذكر شد - همۀ افعالى كه موضوع و متعلّق احكام الهى است - بد و ناپسند آنها نزد پروردگار تو ناروا و مبغوض است.

كلمۀ «كلّ ذلك» اشاره است به آنچه از آيۀ 23 تا اين جا از افعال مكلّفان ذكر شده كه مجموعاً 26 عمل است، سيزده تا متعلّق امر، و سيزده تا متعلّق نهى به قرار زير: متعلّق امر:

عبادت خدا، احسان والدين، قول كريم به والدين، خفض جناح براى آنها، دعا براى

ص:327

والدين، اداى حقّ ذى القربى، اداى حقّ مسكين، اداى حقّ ابن سبيل، قول ميسور به والدين، تسلّط ولىّ دم بر قصاص، وفاى به عهد، ايفاء در كيل، ايفاء در وزن.

و متعلّق نهى: عبادت غير خدا، اف گفتن به والدين، نهر و راندن والدين، تبذير در اموال، بخل به مال، اسراف در اموال، كشتن اولاد از ترس فقر، زنا كردن، قتل نفس، اسراف در مقام قصاص، قرب ناحق به مال يتيم، پيروى از غير علم، رفتار متكبرانه.

بايد دانست كه طبق فقه اسلامى، افعال مكلّفان داراى جهات سه گانه است: واجديت مصلحت و مفسدۀ فردى و اجتماعى، محبوبيت و مبغوضيت نزد خدا و تعلّق امر يا نهى به آنها. پس معناى جملۀ «كان سيّئه عند ربّك مكروهاً» اين است كه آنچه داراى مفسده است، در نزد خدا مبغوض و طبعاً متعلّق نهى است.

نهى از شرك و مؤنث انگاشتن فرشتگان

ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً

«ذلك» در آيۀ سابق اشاره به افعال يعنى موضوعات، و در اين آيه اشاره به احكام آنهاست. يعنى: آن ايجاب و تحريم هاى بيست و شش گانه، حكمت و احكام آسمانى شريعت است كه پروردگارت به سوى تو وحى نموده است. و هرگز همراه خداوند معبودى اتخاذ مكن، مبادا در روز قيامت در جهنم افكنده شوى در حالى كه مورد ملامت قرار گيرى و طرد و تبعيد شوى. يعنى ملامت زده در نزد وجدان خود و فرشتگان و صالحان، و طرد شده از قرب حق تعالى و زمرۀ نيكان و صالحان.

و اين آيه تكرار آيۀ 22 است كه ذكر امور فوق از آن شروع شد و براى تأكيد بر اهميت توحيد و نفى شرك به لحنى ديگر بيان شده است.

أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً

خطاب به مشركان و استفهام انكارى است، يعنى انكار آن كه دختران را بد و سبب ننگ و عار مى دانند و با اين حال مى گويند همۀ فرشتگان يا عدّۀ خاصى از آنها دختران خدايند!

معناى آيه: آيا خداوند، شما را به داشتن پسران مخصوص كرده و برگزيده و خود از فرشتگان دخترانى اتخاذ نموده است؟ حقّاً كه شما گفتارى بزرگ در زشتى و شناعت مى گوييد. زيرا اولاً به خداوند نسبت فرزند مى دهيد. ثانياً فرشته ها را كه بهترين

ص:328

آفريده هايند دختر مى شماريد. ثالثاً آنچه را كه بد مى دانيد و وسيلۀ ننگ و عار مى شماريد به خدا نسبت مى دهيد.

دو دليل در نفى شرك

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً «41» قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً «42» سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً «43» تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً «44»

لغت و اعراب:

صَرْف و تصريف: تبديل يك شىء به شىء ديگر، چيزى را از حالى به حالى ديگر برگرداندن. نَفْر و نفور: ترس و نفرت و فرار از شىء.

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در اين قرآن (راجع به امر توحيد و نفى شريك و نفى وجود دخترانى براى خود) كلمات گوناگون گفتيم و مطالب مختلف آورديم تا آنها متذكر شوند و حق برايشان آشكار گردد، ولى گفتارها براى آنها چيزى جز نفرت و گريز نمى افزايد. (1)قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: اگر همراه خداوند، خدايان ديگرى بود آن گونه

ص:329


1- . زيرا روح هاشان پليد و دل هاشان بيمار است، و غذاى سالم به مزاج ناسالم نمى سازد و موجب بيمارى بيشتر آن مى شود.

كه آنها مى گويند، بى ترديد آنها در اين هنگام راهى به سوى خداوند عرش جستجو مى كردند.

تعبير به صاحب عرش، بدين جهت است كه در اين صورت آنها خدا را صاحب تخت و تاج و سلطنت و ملك مى پنداشتند و به سوى او به طمع ساقط كردن او و تصرفِ ملك و سلطنتش حمله مى بردند، و يا براى آن كه با او در سلطنت شريك شوند و يا حداقل از مقربان درگاهش گردند و بر ديگران برترى جويند، به سوى او راهى مى جستند.

سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً

يعنى: منزه است خداوند و برترى دارد از آنچه آنها مى گويند برترى بزرگى. زيرا او واجب الوجود و مقتدر شكست ناپذير است و عرش او همانند ساير اجزاى عالم هستى، مخلوق او و تحت اراده و تدبير و ادارۀ اوست. پس حمله و غلبۀ موجوداتى كه او آفريده و حافظ آنهاست و شركتشان در ادارۀ عالم هستى و تقرب در نزد او بدون طاعت و تسليم و پذيرش او، همه محال است.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ

يعنى: همۀ آسمان هاى هفتگانه و اين زمين و كسانى كه در ميان آنها هستند او را تسبيح مى گويند و به پاكى مى ستايند.

مراد از آسمان ها طبقات هفتگانه اى است كه از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه جوّ مورد مشاهدۀ بشر با همۀ ستارگانش در احاطۀ آسمان اول و زينت آن است. و مراد از تسبيح نسبت به غير صاحبان عقل و شعور، تنزيه و تقديس تكوينى است يعنى عظمت خلقت و دقت و متانت آن گواهى به قدرت و علم و حكمت و پاكى و قداست او از هر نقص و عيبى مى دهد.

وَإِن مِن شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ

يعنى: و هيچ چيز از ذرّات اجزاى جهان هستى نيست جز آن كه خدا را تسبيحى توأم با حمد و ستايش مى گويد.

مراد از تسبيح و حمد در اين جا تنزيه و ستايش تكوينى به زبان حال است، زيرا نقص

ص:330

امكانى و نقايص ديگر موجودات به زبان تكوين، تنزيه و تقديس حق از هر نقص دارد، و كمالات موجودش ستايش تكوينى از كمال و جمال او دارد. و در جملۀ قبل، تنها تسبيح گفته شده و در اين جمله حمد نيز اضافه شده براى بيان اين كه همۀ ذرّات عالم وجود همان گونه كه تسبيح مى گويند، حمد و ثنا و ستايش نيز دارند.

وَلكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

يعنى: ولكن شما تسبيح و تقديس آنها را نمى دانيد.

گفته شده كه خطاب به مشركان است، زيرا آنها تسبيح تكوينى را نمى دانند. و ممكن است مراد بشر باشد به عنوان غالب، وگرنه اين معنا از تسبيح را عدۀ زيادى از انسان ها مى دانند. و ممكن است مراد از تسبيح و تحميد اجزاى جهان، تسبيح و حمد انشائى نشأت يافته از ادراك باشد بنابراين كه همۀ موجودات حتى جمادات را نصيبى از درك توحيد و جلال و جمال اوست و همه داراى حظّى از كلام و ادوات خاص انشاء، غير از الفاظ و كلمات موضوعۀ بشرى هستند چنان كه گاهى در ميان خود ما نيز تفهيم معانى به غير الفاظ صورت مى گيرد.

و جملۀ آخر اشاره به جهل عامّه به اين قسم از تسبيح است جز آنان كه خدا به ايشان بفهماند.

إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً

يعنى: حقّاً كه او حليم و بردبار است. و از اين رو به مجرمان و طاغيان مهلت فراوان مى دهد كه علامت حلم و منزه بودن او از بيم فوت است. و او بسيار آمرزنده است و از اين ناحيه ضرر و آسيبى به او نمى رسد.

بى ادراكى كافران

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً «45» وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً «46»

ص:331

لغت و اعراب:

أكِنَّه: جمع كِنّ - به كسر -: حافظ و ساتر شىء. وقْر: سنگينى. ولَّى: روگردانيد و پشت كرد. نفَرْ و نُفور: اعراض كردن و فرار نمودن.

تفسير:

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً

يعنى و چون اين قرآن را بخوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند حجاب و پرده اى ناپيدا قرار مى دهيم. مراد پردۀ نامرئى معنوى است كه مانع مى شود از اين كه قلب آنها معارف قرآنى را درك كند و پيامبرِ آورندۀ آن و مقام جلال و عظمت و صدق او را بشناسند.

وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً

يعنى و ما بر دل هاى آنها پوشش ها و پرده ها قرار داده ايم كه مانع است از اين كه آن را درست درك كنند، و در گوش هاى آنها سنگينى ايجاد كرده ايم. مراد اين است كه كفر و عناد و فسق آنها سبب شد بر دل هايشان پردۀ غرور و حبّ جاه و مال و فرو رفتن در شهوات قرار دهيم و در گوش هايشان سنگينى از درك معارف و تأثّر از وعظ و اندرز ايجاد كنيم.

وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً

يعنى: و چون پروردگار خود را در قرآن به يگانگى ياد كنى - و نامى از شريكان ساختگى آنها همراه خدا نياورى و يا آياتى كه دلالت بر توحيد و نفى شريك دارد بخوانى - روى برمى تابند و اعراض مى كنند و در حالى كه نفرت دارند پشت مى كنند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً «47» انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً «48»

ص:332

لغت و اعراب:

بما يستمعون به كلمۀ بِهِ متعلّق است به محذوف به تقدير «متلبّسين به». اذ يستمعون متعلّق است به أعلم و هم چنين اذ هم نجوى، و نجوى حال است يعنى متناجين، و تقدير جملات اين است «انّا حين ما يستمعون اليك أعلم بما تلبّسوا به حين الاستماع من نيّة الشرور و الافساد و أعلم بنجواهم حين يتناجون بعد الاستماع». اذ يقول بدل است از اذ هم نجوى و شرح آن است.

تفسير:

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً

مراد از موصول «بما يستمعون» نيّت هاى شرّ و فاسد مشركان است كه هنگام استماع سخنان پيامبر در ذهن خود داشتند از استهزا و ردّ و انكار و توطئه عليه اهداف او.

يعنى: اى پيامبر، هنگامى كه آنها در مجلس تو به سخنانت گوش مى دهند، ما به آنچه در وقت استماع در فكر آن هستند داناتريم، و نيز داناتريم هنگامى كه آنها پس از جلسه در حال نجوى و تبادل اسرار هستند، يعنى آن گاه كه آن ستمكاران با يكديگر مى گويند: اگر به محمّد ايمان آوريد جز اين نيست كه از مردى كه جادوگر(1) يا جادو شده است پيروى مى كنيد. و تعبير به «ستمكاران» به جاى ضمير، بدين لحاظ است كه در اين كارشان ستم علنى به خدا و پيامبر و كتاب الهى مى كنند.

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، بنگر كه چگونه براى تو مثال ها مى زنند، يعنى بنگر به اوصافى كه تو را بدانها توصيف مى كنند مانند: ساحر، شاعر، مجنون، و كاهن. آنها گمراه شده اند و توان راهى شدن به راه راست را ندارند، يا توان پيدا كردن طعن و ايراد درست را ندارند.

ص:333


1- . مسحور را جادوگر (ساحر) معنا كرده اند همانگونه كه مستور را در حجاباً مستوراً حجاباً ساتراً معنا مى كنند.

قيامت شناسى

وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «49» قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً «50» أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيباً «51» يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً «52»

لغت و اعراب:

رَفَتَ الشىءَ: شكست و خُرد كرد آن را. نَغَضَ الشىءَ: حركت داد آن را. أنغض رأسه:

حرّكه كالمتعجب أوالمستهزئ، يعنى سر خود را مانند شخص شگفت زده يا مسخره كننده تكان داد.

تفسير:

وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً

مشركان مكه منكر بعث و معاد بودند، بعثى كه اثبات آن يكى از مهم ترين اهداف قرآن مجيد و مورد تأكيد همۀ كتاب ها و شرايع آسمانى و قضاوت عقل سليم است، و آنها براى انكار آن جز استبعاد، دليلى نداشتند.

معناى آيه: مشركان در مقام تعجب و استبعاد و ردّ و انكار، گفتند: آيا هنگامى كه ما پس از مرگ و مرور زمان در زير خاك، مشتى استخوان و اجزاى شكسته و خرد شده گشتيم، آيا به راستى به خلقت نوينى برانگيخته خواهيم شد؟

مراد بيان اين حالت است كه از بدن غير از استخوانش خرد و با خاك مخلوط شود و

ص:334

استخوانش باقى بماند. و اين حالت بهترين تمثيل براى بيان تغيير و تلاشى بدن است نه آن كه تمام بدن سالم باشد يا استخوان ها هم بپوسد و بدنى نماند.

قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ

يعنى: اى پيامبر، به آنها كه تبديل استخوان و اجزاى پوسيده را به بدن كامل مستبعد مى دانند بگو: خواه شما پاره هاى سنگ يا آهن باشيد يا مخلوقى كه در اذهان شما بزرگ و مستحكم است. يعنى جسم دنيوى شما به هر موجود غيرقابل تغيير در نظر شما مبدل شده باشد، خدا آن را به اين جسم دنيوى تبديل خواهد نمود و روح شما را در آن خواهد دميد.

فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيباً

يعنى: پس به زودى خواهند گفت: چه كسى ما را به حال نخستين بازمى گرداند؟ بگو:

آن كسى كه شما را نخستين بار آفريده و حيات بخشيده است و آنها پس از قرار گرفتن در برابر حجت قوى و مستحكم قدرت خداوند و ارائۀ مثال در دنيا، سرهايشان را به سوى تو از راه استهزا و ناباورى حركت مى دهند و مى گويند: اين حادثه كى خواهد بود؟ بگو: اميد آنكه نزديك باشد. يعنى بگو: علم به وقت و تعيين زمان آن مخصوص ذات احديت است و كسى را بر آن اطلاعى نيست ولى از راه كلُّ ما هُوَ آتٍ قريبٌ نزديك است، يا از نظر خداوند كه إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ [حج، 47] نزديك است.

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ

يعنى تعيين وقت حدوث و قيام آن روز از اسرار الهى است و غير او كسى مطّلع نيست، لكن از اوصاف آن روز اين است كه خداوند شما را از خوابگاه هاى مختلفتان فرا مى خواند. يعنى: به وسيلۀ دميده شدن نفخۀ دوم صور اسرافيل، ارواح برزخى شما را دعوت مى كند كه با اجساد جديدالخلقۀ برانگيخته از قبر خود تلاقى كنند تا مصداق وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ [تكوير، 7] تحقّق يابد، و شما به مجرد زنده شدن، دعوت خدا را توأم با ستايش لبّيك مى گوييد. يعنى مثلاً مى گوييد: لبّيك يا قادر يا خالق يا باعث يا مميت يا محيى يا حكيم يا حسيب و غيره، زيرا در آن روز همۀ حقايق بر مؤمن و كافر آشكار مى گردد و اعتقاد قهرى به توحيد و جلال و جمال خداوند و خصوصيات عالم برزخ و

ص:335

معاد، براى همه حاصل مى گردد هر چند فايده اى به حال كفّار ندارد.

وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: و در آن روز گمان مى كنيد جز اندك زمانى در دنيا يا در عالم برزخ درنگ نكرده ايد. زيرا زندگى دنيا هر چند عمر طولانى كرده باشند و هم چنين مكث در عالم برزخ هر چند ميليون ها سال طول كشيده باشد، در نظر آنها بسيار كم و ناچيز خواهد نمود.

آرى زندگى دنيا نسبت به طول قيامت، و عالم برزخ نسبت به خلود و ابديت جهانى كه در پيش دارند، بسيار اندك است.

عفت كلام

وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً «53» رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً «54» وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً «55»

لغت و اعراب:

نَزَغَ بين القوم - از باب مَنَع -: ميان آنها فساد افكند. الّتى هى أحسن به تقدير «الكلمة الّتى هى أحسن».

تفسير:

وَقُل لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً

اين آيه و دو آيۀ بعد خطاب تشريفى خداوند به بندگان مؤمن خويش است دربارۀ گفتار و رفتارشان در محيط مكه با مشركان و كفّار كه در ميان آنها در اقليت بودند و مأمور

ص:336

به جنگ هم نبودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به بندگان من بگو در برخورد با مردم حتى با مشركان، سخنانى نيكوتر بگويند كه سبب آرامش افكار و اطمينان باشد و دور از خشونت و ناسزا و سبّ و استهزا و تحريك بر ستيزه و جنگ باشد، زيرا شيطان به واسطۀ سخنان خشن در ميانشان فساد ايجاد مى كند، و بى ترديد شيطان از پيش با انسان دشمن آشكار است.

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ

ظاهر آيه اين است كه مسلمين دربارۀ كفّار و مشركان قضاوت هاى قطعى داشته اند كه مثلاً همه شقاوتمند و اهل جهنّم اند، در صورتى كه عدۀ زيادى از آنها پس از فتح مكه و بعد از آن به اسلام گرويدند. و خطاب در اين آيه اعم از فريقين است.

معناى آيه: پروردگار شما به حال همۀ شما داناتر است، يعنى حتى از فرشتگان حافظ اعمال و خودتان. اگر بخواهد شما را مورد ترحم قرار مى دهد و وسايل غفران شما را طبق اقتضاى حكمت بالغه فراهم مى كند، و يا اگر بخواهد شما را به اقتضاى اعمالتان عذاب مى كند.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً

يعنى: و اى پيامبر، ما تو را بر آنها وكيل نفرستاديم. يعنى متكفّل و سرپرست و كارساز امور آنها قرار نداديم، زيرا يگانه وظيفۀ تو ابلاغ احكام شريعت و اتمام حجت است. و اما اجبار قلبى آنها بر ايمان و اعتقاد از قدرت غير خدا خارج است و اكراه و اجبارشان به تسليم و پذيرش حكومت اسلامى هنوز وقتش نرسيده، زيرا آيه و سوره مكيه اند، و كيفر طغيان و كفر و فسقشان در دنيا و آخرت از وظايف و شئون خداوند است.

وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً

يعنى: و اى پيامبر، چگونه خداوند به حال شما مردم دانا نباشد در حالى كه پروردگار تو به حال همۀ صاحبان خرد و شعور كه در آسمان ها و اين زمين اند از فرشتگان و پريان و شياطين داناتر است يعنى حتى از خود آنها. و حقيقت اين است كه ما برخى از پيامبران را بر برخى برترى داديم، يعنى در كمالات ذاتى و نفسانى و علم و معارف و در انواع معجزات

ص:337

و انزال كتاب هاى آسمانى و تماميت دين و شريعت و خاتميت نبوت و عدم نسخ شرع و كتاب. و ما به داود كتاب زبور عطا كرديم (كه در لطافت سخن و زيبايى بيان و آداب تخاطب و حسن گفتار برترى داشت. و ذكر زبور تأييد «يقولوا التى هى احسن» است).

ناتوانى شريكان خدا

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً «56» أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً «57»

لغت و اعراب:

زعمتم من دونه به تقدير «زعمتموهم أرباباً من دونه». اُولئك مبتدا، يبتغون خبر، أيّهم أقرب بدل است از فاعل يبتغون، به تقدير «أى يبتغى أقربهم فضلاً عن غيره». محذور يعنى «ما ينبغى أن يحذر و يخاف منه».

تفسير:

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً

يعنى: به مشركان بگو: آنهايى را كه به ربوبيت آنها جز خداوند و در برابر خدا اعتقاد داريد (يعنى از جمادات مانند بتان و ستارگان، و از ذوى العقول مانند فرشتگان و برخى عُبّاد و صالحان از آدميان كه مشركان به ربوبيت آنها معتقد بودند) بخوانيد كه خواهيد ديد نه مالك برطرف كردن ضررى بالاستقلال از شما هستند كه آسيبى را زايل كنند يا مرضى را بهبود بخشند، و نه قادر به تحويل اند يعنى حالى را به حال ديگرى تغيير دهند، قحطى را تبديل به رفاه و خوف را تبديل به امن نمايند، و يا حال ملتى را منتقل به ملت ديگر كنند.

أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ

ص:338

عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً

«اولئك» اشاره به ذوى العقول از خدايان مشركان است مانند فرشتگان يا عُبّاد و صالحان از بشر، و فاعل «يدعون» مشركان است.

يعنى آنهايى كه مشركان آنان را در خدايى شريك خداوند مى خوانند خود در تقرب به سوى پروردگارشان وسيله مى جويند «أيّهم اقرب» يعنى مقرب ترين آنها وسيله مى طلبد كه به وسيلۀ چه كسى و يا چه عملى به او نزديك شود و حاجت گيرد، چه رسد به غير او، و همۀ آنان به رحمت خدا اميد مى ورزند و از عذاب او مى ترسند. آرى بى ترديد عذاب پروردگار تو سزاوار اين است كه همه از آن بترسند حتى فرشتگان و پيامبران مرسل چه رسد به ديگران. يعنى پس چگونه مى تواند مخلوقى كه اميد رحمت خدا را دارد و بيمناك از عذاب اوست در عرض خالق خود در تصرفات عالم وجود شركت كند؟

عذاب براى همۀ شهرها

وَإِن مِن قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً «58» وَمَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفاً «59»

تفسير:

وَإِن مِن قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً

اين آيه مربوط به امت هاى گذشته است كه در برابر پيامبران خود و شريعت معروضۀ آنها مخالفت كرده و رد نموده و مبارزه كردند كه كيفر برخى از آنها استيصال و ريشه كن شدن بود مانند قوم نوح و هود و لوط و موسى، و كيفر ديگران عذاب شديد مانند قحطى، گرانى، وبا، طاعون و غيره.

ص:339

معناى آيه: و هيچ مجتمعى از مجتمعات بشرى نبوده مگر آن كه ما هلاك كنندۀ آنها در دنيا پيش از روز قيامت و يا عذاب كنندۀ آنها به عذابى سخت بوديم.

و ممكن است آيه شامل اعم از زمان هاى گذشته و آينده باشد و مراد بيان كلّى حال هر مجتمعى باشد كه دين حق و شريعت وقت بر آنها عرضه شود و آنها نپذيرند، كه عذاب هاى استيصال آنها مانند زلزله و طوفان و طغيان دريا و آتشفشانى كوه هاست كه مجتمع عظيمى را نابود مى سازد و عذاب هاى سخت آنها مانند گرانى، قحطى، وبا، و بيمارى هاى صعب العلاج است.

و ممكن است آيه اشاره به مقدمۀ قيامت باشد، يعنى و از علايم قيامت آن كه هيچ مجتمعى نخواهد ماند جز آن كه پيش از قيامت و در شُرُف قيام آن، صالحان آنها را به مرگ طبيعى مى ميرانيم و طالحان و طاغيان را به هلاكت دسته جمعى يا پس از عذاب شديد مى كشيم تا دنيا به كلّى خالى گردد. و مؤيّد اين احتمال آن كه در آخر دنيا و در آستانۀ قيام رستاخيز، اكثريت اهل دنيا رو به جاهليت مى آورند كه جاهليت اخيره است مقابل جاهليت اولى كه پيش از بعثت نبى اسلام صلى الله عليه و آله و جاهليت وسطى كه پيش از ظهور مهدى موعود بوده و در روايات نيز آمده است: لاتقوم الساعة الاّ على شرار الناس. و بالأخره به دو نوع و صورت كشته مى شوند.

كَانَ ذلِكَ فِى الْكِتَابِ مَسْطُوراً

يعنى: اين سنّت الهى در آن كتاب نوشته شده است.

اين دو كيفر خاص طبق اقتضاى طغيان هاى بشر همانند ساير كيفرهاى اعمال و ساير پاداش ها از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده است و بر وفق آن فعليت و عينيت پيدا مى كند.

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ

اين آيه پاسخ برخى از اعتراضات كفّار و مشركان است كه چرا محمّد صلى الله عليه و آله از پذيرش درخواست آيه و معجزۀ ما امتناع مى ورزد، مانند آن كه درخواست مى كردند كه كوه صفا را مبدّل به طلا كند و از فلان نقطه چشمه هايى بيرون آورد و نظير آنچه در آيۀ 90 اين سوره خواهد آمد.

ص:340

معناى آيه: و ما را از فرستادن آيات و معجزاتى كه طبق خواستۀ آنها باشد جلوگيرى نكرد جز آن كه كفّار گذشته آنها را تكذيب كردند. مراد اين است كه سنّت الهى بر اين جارى است كه چون ملتى آيات مورد اقتراح و پيشنهاد خود را رد كند عذابى مستعجل بر آنها نازل شود و نابودشان سازد، و حالات اينها و سوابق كار اجداد و نياكانشان شهادت مى دهد كه اينان نيز چنان اند و خدا نمى خواهد به زودى نابودشان نمايد.

وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفاً

يعنى: مؤيّد مطلب فوق اين است كه قوم ثمود را آيتى بزرگ داديم، يعنى شتر ماده اى كه نشانۀ روشن الهى بود و كيفيت حدوث و زاييدن فصيل(1) و صدا و رفتار و بركات وجوديش همه معجزۀ آشكار و روشن بود. پس آنان با كشتن آن به او و خود ستم كردند و آن را پى كردند و كشتند. يعنى و سرانجام به خاطر اين كارشان بى درنگ عذاب استيصال را چشيدند. و ما آيات آسمانى و معجزات را جز براى بيم دادن نمى فرستيم.

يعنى وسيله اى باشد براى پذيرش دعوت رسولان ما و قبولى شريعت و كتاب آنها نه براى اهلاك مردم.

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً «60»

لغت و اعراب:

و اذ قلنا به تقدير «و اذكر اذ قلنا». شجرة اصل شىء را گويند كه از آن فروعى رشد كند، مانند درخت و شاخه ها و انسانى كه نسلش فزون گردد، يا منشأ ظهور و بقاى مسلك و مذهبى باشد. و الشجرة عطف است به الرؤيا به نحو عطف تفسيرى.

ص:341


1- . يعنى كره شتر.

شجرۀ ملعونه

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ

يعنى: و اى پيامبر، به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم - وحى كرديم - كه بى ترديد پروردگار تو به مردم احاطه دارد.

مراد، مردم عصر پيامبر و اعصار پس از آن است. و مراد از «احاطه» در اين جا احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى نيست، بلكه احاطۀ علمى است. يعنى پروردگار تو از حال همۀ حاضران و آيندگان اطلاع دارد از نظر ايمان و كفر و نفاق آنها در حال حيات تو، و از نظر بقاى آنها در ايمان و بقاى وحدت و انسجام در صفوفشان يا عروض اختلاف و تفرقه و تولد فرقه هاى مختلف پس از ارتحال تو.

وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ

يعنى: و آن خوابى را كه به تو ارائه كرديم يعنى آن درخت را كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته به تو نشان داديم، جز فتنه و امتحانى براى مردم قرار نداديم.

معلوم باد خوابى كه در اين آيه بدان اشاره شده مبهم و مجهول است و در اين كتاب كريم مورد ذكر قرار نگرفته، ولكن بر طبق نقل فريقان، مراد همان است كه پيامبر فرمود:

در خواب ديدم كه پس از من بنى اميه بر منبر من مسلّط مى شوند و همانند بوزينگان صعود و نزول مى كنند. پس مراد از شجرۀ ملعونه در اين جا بى ترديد همان سلسلۀ بنى اميه است كه معروف به ظلم و متّصف به نفاق بودند و در قرآن كريم ظالمان و منافقان به صراحت و مكرراً ذكر و لعن شده اند. و حاصل آيه اين است كه اين دو امر يعنى خواب و تعبير و تأويل خارجى آن يعنى تشكيل حكومت اموى به نام اسلام، سبب آزمايش مسلمين و جهان بشريت شد كه به حكومت آن شجرۀ خبيثه تن در دادند و بدين سبب انحراف در سير اسلام راستين و تبدل آن به سلطنت جائرانه و حكومت فرعونى ظاهر گرديد و حقّاً كه امتحان بدى دادند.

وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً

يعنى: اى پيامبر، ما آنها را مى ترسانيم، ولى تخويف و بيم دادن ما جز طغيانى بزرگ بر

ص:342

آنان نمى افزايد.

مراد اين است كه خواب خطرناك و هشياردهندۀ پيامبر اسلام به نام شجرۀ ملعونه تأثيرى در حال گروه معاصر پيامبر نداشت، بلكه اثرى معكوس داد. و گويى اين آيه به عنوان تسليت پيامبر است.

داستان سجده بر آدم

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً «61» قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً «62»

لغت و اعراب:

خلقت طيناً به تقدير «حالكونه طيناً، أومن طين». أرأيتك يعنى «أخبرنى» و كاف آخر تأكيد خطاب است. هذا الذى مبتداست خبرش محذوف است، به تقدير «لِمَ كرّمته علىّ». لئن أخّرتن لام قسم و جواب شرط لأحتنكنّ است. احتَنَكَه: مسلّط شد بر او، لجام زد بر دهانش.

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ

يعنى: و به ياد آور زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: به آدم سجده كنيد.

يعنى پس از آن كه پيكر او را از لجن متعفّن و گل خشكيده مانند فخّار(1) ساختيم و آمادۀ حيات كرديم، به آنها امر كرديم كه به مجرد حلول روح در وى و زنده شدنش همگى در برابر او به سجده افتند. مراد سجدۀ اصطلاحى و نهادن پيشانى به خاك است به عنوان

ص:343


1- . يعنى سفال.

خضوع در مقابل او و اداى احترام و تقديس مخلوق جديدالخلقه. و در حقيقتِ اين قسم از خضوع، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت مسجودٌ لَه اخذ نشده است. و ممكن است مراد خضوع لغوى يعنى مطلق فروتنى باشد.

پس همۀ فرشتگان سجده كردند جز ابليس كه در ميان فرشتگان بود و فرمان سجده شامل حال او هم بود.

قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً

يعنى: ابليس پس از آن كه امتناع او از امر خداوند و نافرمانى او براى همۀ فرشتگان ملأ اعلى ظاهر شد و خدا از وى پرسيد چرا سجده نكردى؟ گفت: آيا من بر كسى سجده كنم كه او را از گل آفريدى؟ يعنى مرا از آتش و او را از گل آفريدى و آتش بر گل شرافت و برترى دارد، پس من بر او برترى دارم و سجدۀ راجح بر مرجوح قبيح است.

قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: ابليس پس از آن كه از سجده امتناع كرد و مورد لعن و طرد واقع شد و از خداوند تا روز قيامت مهلت ادامۀ حيات خواست و تا روز معيّن يعنى نفخۀ اول صور اسرافيل مهلت يافت، گفت: اى خدا، به من خبر ده اين شخصى كه او را بر من برترى بخشيدى و گرامى داشتى، چرا گرامى داشتى؟ سوگند به عزتت، اگر مرا مهلت دهى و تا روز قيامت مرگم را به تأخير اندازى بر همۀ ذرّيّۀ او جز اندكى از آنان، مسلّط خواهم شد و آنها را لجام خواهم كرد، يعنى آنها را در عقايد و اخلاق و كردار به هر سو منحرف خواهم نمود.

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً «63» وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً «64» إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً «65»

ص:344

لغت و اعراب:

فان جهنّم: مجموع جمله جزاى شرط است. وَفَر المالَ - از باب ضَرَب -: زياد كرد مال را، الموفور: الكامل التامّ. استفزَّه: سبكش شمرد و از جا حركتش داد. أجلَبَ على الفرَس:

صيحه زد بر اسب و تحريك كرد آن را به رفتن. خيل: جمع اسبان و جمع سواران، مفرد ندارد. رَجِل: پيادگان.

تفسير:

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً

يعنى: خدا فرمود: برو - برو به بيرون از ملأ اعلى و آسمان ها، يا برو به سراغ هدف خبيثى كه در سر دارى - و در نتيجه كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند، بى ترديد جهنّم پاداش شما يعنى تابعان و متبوعان است پاداشى كامل و تام.

«اِذهَب» ترخيص تكوينى است، يعنى من جلوگيرى از اغوا نخواهم كرد. و معناى «موفور» داراى وفور در كيفيت و كمّيّت و مدت است.

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ

يعنى: و هر كس از آنان را بتوانى به آواى خود به سوى گناه برانگيز، و نيز صيحه بزن و برانگيز از آنها هر كس را كه بتوانى به وسيلۀ سواران و پيادگانت، يعنى به وسيلۀ وسوسه و مكر و فريب خود و سپاهيان سواره و پياده ات آنها را به سوى گناه اعتقادى و عملى تحريك كن و سوق بده. و مراد از سواره و پياده، قوىّ در مكر و فريب، و ضعيف و كار آزموده و تازه كار است.

و با آنها در اموال و اولادشان شريك باش. معناى شركت در اموال اين است كه همۀ شركا از منافع آن برخوردار شوند. و شركت شيطان با انسان در اموال بدين طرز محقّق مى شود كه تحصيل آن از حرام يا صرف آن در حرام به وسوسه و امر او باشد تا انسان از منافع دنيوى آن برخوردار گردد و شيطان در تحقّق گناه به هدف رسد. و مراد از شركت در اولاد اين است كه به وسوسۀ او ازدواجى باطل و حرام انجام گيرد و اولاد نامشروعى تولد

ص:345

يابند. سهم والدين انتساب اولاد به آنها و برخوردارى از آنها در دنياست، و سهم شيطان تحقّق گناهان كبيره است كه تأمين كنندۀ اهداف اوست.

وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً

يعنى: و وعده ده آنها را، و هرگز شيطان جز غرور و فريب به آنها وعده نمى دهد.

مراد وعده هايى است كه به تناسب اشخاص و موارد مختلف گناه مى دهد كه همه صفت و عنوان غرور دارد، يعنى همه خطا و باطل و گناهانِ به ظاهر آراسته است مانند تحريص به شفاعت بتان در امور دنيا و نزديك كردن آنان به خداوند، و وعدۀ توبه پيش از گناه، و وسوسۀ تأخير توبه پس از گناه، و تزيين محرّمات در نظر انسان.

إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً

يعنى: حقيقت اين است كه تو را بر بندگان من تسلّطى نيست. مراد از نسبت اين بندگان به خودش نسبت تشريفى نشأت يافته از پذيرش دعوت او و تسليم و طاعت اوست، يعنى بندگانِ با ايمان و عمل صالح. و مراد اين است كه شيطان را جز القاى وسوسه تسلّطى بر اغواى آنها نيست. و پروردگار تو در وكالت كافى است. يعنى در تكفّل امور مادى و معنوى آنها كافى است، زيرا اوست كه حيات بخشيده و امور دنيايش را اداره مى كند، و دين را عرضه داشته و توفيق پياده كردن مى دهد.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً «66» وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً «67» أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً «68» أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً «69»

ص:346

لغت و اعراب:

أزجاه: او را به آرامش راند و حركت داد. لتبتغوا متعلّق به يُزجى است. نجّاكم الى البرّ به تقدير «نجّاكم و ردَّكم الى البرّ». أفأمنتم به تقديم استفهام بر عاطف به خاطر صدارت.

خَسَفَ الشىءَ: در زمين فرو برد آن را(1). حاصب: بادى كه سنگريزه مى بارد. قاصف: شكننده، بادى كه درختان و امثال آن را مى شكند.

ذكر نعمت ها و تهديد

تفسير:

رَبُّكُمُ الَّذِى يُزْجِى لَكُمُ الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْرَحِيماً

يعنى: پروردگار شما كسى است كه كشتى ها را در دريا به سود شما مى راند و سير مى دهد تا شما از فضل و رحمت او جستجو كنيد؛ حقّاً كه او هميشه به شما مهربان است.

نسبت خداوند سير كشتى را به خويشتن نظير نسبت فعل فرشتگان به خويش به لحاظ آن است كه مقدمات همۀ افعال بشرى به ارادۀ اوست. مثلاً در اين مقام، قدرت فكرى ساختن كشتى، آفريدن لوازم ساخت آن، مايع كردن آب و آفريدن هوا همه كار خداوند است، پس گويى اوست كه كشتى را ساخته و راه انداخته است. و مراد از جستجوى فضل، مسافرت هاى تجارى با آن است براى تحصيل معاش، و اينها همه از شئون رحمت واسعۀ اوست.

وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً

يعنى: و چون شما را در دريا ضرر و آسيبى رسد، يعنى اسباب بيم و دهشت حاصل گردد، نظير تلاطم امواج، بادهاى خطرناك، گم كردن هدف و نهنگ هاى خطرزا، همۀ كسانى كه در خشكى آنها را مى خوانديد مانند بت ها و ساير موارد اميد و اعتمادتان از خاطرتان گم و محو مى شوند به جز خداوند، و چون نجاتتان بخشد و به

ص:347


1- . خَسَفَ اللّهُ الأرضَ بفلان: غيَّبه فيها، خدا او را در زمين فرو برد.

خشكى رساند اعراض مى كنيد، يعنى از اطاعت فرامينش سرباز مى زنيد. و انسان ذاتاً ناسپاس است.

اطلاق كلمۀ مَنِ موصول كه از الفاظ ذوى العقول است، به بت هاى آنها استعمال بر طبق عقيدۀ آنهاست.

أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً

يعنى: پس آيا ايمن شديد از اين كه خداوند، ساحل خشكى را كه ساكن آن هستيد همراه شما به زمين فرو برد و شما را نابود سازد، و يا آن كه به سوى شما در خشكى باد تندى بفرستد كه سنگريزه ببارد و همه را هلاك نمايد، سپس براى دفع آن براى خود متكفّل نجاتى نيابيد؟!

أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً

يعنى: و يا مگر ايمن گشتيد از آن كه شما را دوباره به دريا بازگرداند و بر شما در حالى كه سوار كشتى هستيد، باد شكننده اى بفرستد كه كشتى شما را بشكند و شما را به خاطر كفرتان به خدا و كفرانتان از نعمت او غرق نمايد؟ سپس براى خود عليه ما پى گير و دنبال كننده اى نيابيد. يعنى كسى را كه قدرت تعقيب حادثه و توان آن را داشته باشد كه ما را مؤاخذه كند و چرا بگويد پيدا نكنيد.

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً «70» يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً «71» وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً «72»

ص:348

لغت و اعراب:

كرّمه: عظّمه و نزّهه. طيِّب: پاكيزه، عقل پسند و طبع پسند. يومَ ندعو به تقدير «اُذكر». فتيل:

رشتۀ باريك در شكاف دانۀ خرما.

تفسير:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما اولاد آدم را گرامى داشتيم، به اين معنا كه مورد برترى و عظمت و كمال قرار داديم و از حيث جسم و هيكل، قيافۀ او را ممتاز از ساير حيوانات نموديم؛ مستقيم القامه كرديم؛ هر حيوان غذاى خود را به دهان خود برمى گيرد و او به دست برمى دارد؛ او را از هم جنسان خود به عقل و خرد و فهم كليات متمايز نموديم؛ او را قادر به نطق و گفتار و عالم به قلم و نوشتار كرديم، و از حيث فعاليت مسلّط بر تحصيل معاش خود از طرق مختلف تجارات و صناعات و زراعت و خدمات نموديم، و به او توان تنوع و تكامل در فنون زندگى و ترقى در شئون حيات مادى داديم، و او را متمكّن از فراگيرى معارف و دين و شريعت و كتاب هاى آسمانى و هضم آنها و پياده كردن آنها در خويش و مجتمع خويش كرديم و امتيازات ديگرى كه قابل حصر نيست.

وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ

يعنى: و آنها را در خشكى و دريا حمل كرديم. در خشكى بر مراكب مختلف زمينى به تناسب زمانشان مانند اسب و استر و شتر و درازگوش تا خودروهاى موتورى و قطار سوار كرديم، و در دريا به كشتى هاى متناسب هر عصرى حمل نموديم. و سفر جوّى در حين نزول آيه نبود لكن اطلاق كلمۀ برّ به دقت شامل مراكب جوّى نيز مى شود، يعنى آنها را در سفر برّى جوّى بر مراكبى كه نمى دانند حمل مى كنيم.

وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ

يعنى: و از پاكيزه هاى جهان روزىِ آنها كرديم..

مراد از روزى، اعم از روزى مادى و معنوى است. مراد آن كه از هر چيزى كه وسيلۀ

ص:349

زندگى آنهاست و خرد با آن موافق است و طبع آن را مى پسندد از خوراكى و پوشاكى و مسكن و مركب و همسر و غير آنها به آنان عطا نموديم..

وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً

يعنى: و آنها را بر بسيارى از كسانى كه آفريده ايم برترى كامل داديم.

ظاهر موصول «ممّن خلقنا» ذوى العقول و صاحبان خرد از مخلوقات است و لازم برترى بر آنها برترى بر همۀ غير ذوى العقول نيز هست و طبق ادلّۀ قطعيه، بنى آدم بر اجنّه و پريان و بر اغلب فرشتگان نيز برترى ذاتى دارند و كلمۀ «كثير» در آيه شامل آنها هم مى شود، و لكن اين كلمه مفيد اين معناست كه بر برخى از مخلوقات برترى ندارند و ممكن است آنها گروه خاصى از فرشتگان باشند مانند روح و چهار ملك معروف از سران فرشتگان يعنى جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل، و حاملان عرش الهى و نظاير آنها. و اين بيان منافات ندارد با آن كه برخى از بنى آدم به واسطۀ كمالات خاصى بر آنها نيز برترى داشته باشند، مانند سلسلۀ انبيا و رسولان الهى و ائمۀ معصومين و يا برخى از صالحان تالى مرتبۀ معصومين.

بدان كه خداوند در اين آيه در مقام ذكر مواهب انسانى دو عنوان تكريم و تفضيل را ذكر نموده كه ممكن است مراد از هر دو يكى باشد و «فضّلنا» عطف تفسير «كرّمنا» باشد، و ممكن است مراد از كرّمنا مواهب نوعى انسان باشد كه در انواع ديگر نيست، مانند عقل و تفكر و منطق و خط؛ و مراد از فضّلنا برترى او در صفات مشترك ميان او و حيوانات ديگر باشد، مانند انتخاب غذا و تنوع در آن و كيفيت لباس و خصوصيات مسكن و طرز ازدواج و كيفيت آن و مسافرت و اغلب كارهاى مشترك كه انسان را در همه برترى آشكار است. و ذكر مفعول مطلق «تفضيلاً» اشاره به اين خصوصيات است.

يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ

بايد دانست كه كلمۀ امام در قرآن مجيد به امورى اطلاق شده است: 1) پيشواى انسانى مؤمن نظير وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا [انبياء، 73].2) پيشواى انسانى كافر و جائر نظير فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ [توبه، 12].3) كتاب آسمانى مانند وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً[هود، 17]. و ظاهر آن است كه همۀ كتاب هاى آسمانى، امام اند.

ص:350

معناى آيه: به ياد آور از آن روز كه هر گروهى از مردم را همراه پيشوايشان مى خوانيم، يعنى به سوى محكمه و حساب و محاكمه و داورى. پس مراد از «امام» در اين جا خصوص امام عدل نيست، بلكه پيشواى انسانى هر گروه است كه در دنيا از نظر اعتقاد و عمل از وى پيروى داشته خواه حق يا باطل، مؤمن يا كافر، عادل يا جائر. و محتمل است مراد از «امام» كتاب دينى باشد، يعنى هر گروهى را همراه كتاب دينى اش فرامى خوانيم.

معلوم باد طبق ظاهر آيه و اطلاق كلمۀ امام، اين كلمه در طرف ائمۀ عدل شامل همۀ پيامبران و امامان معصوم و همۀ منصوبان آنها كه امامت بر مردم داشته اند مى گردد، لكن ائمۀ فرع در هر عصرى با تابعان مأموم خود ملحق به امام اصل مى شوند، مثلاً منصوبان از جانب على عليه السلام در عصر خود مانند مالك اشتر و سلمان و ابن عباس و سايرين در روز قيامت به على عليه السلام مى پيوندند و پيرو او مى گردند، و هم چنين ساير امامان معصوم، و در زمان غيبت مهدى موعود (عج) همۀ منصوبان از جانب او به او لاحق مى گردند. و در ائمۀ كفر و جور نيز چنين است.

فَمَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً

مراد اين است كه كسانى كه امامشان امام عدل بوده و اعمالشان طبق هدايت او واقع شده كتابشان به دست راستشان داده مى شود و اينها هستند كه كتاب خود را مى خوانند و هرگز به اندازۀ فتيلى يعنى كوچك ترين چيزى در جهان، ظلم و ستم نخواهند ديد. نه چيزى از پاداش استحقاقى آنها كسر مى شود و نه چيزى بر كيفرشان افزوده مى گردد.

معلوم باد كه ظاهر ادلّه از كتاب و سنّت و عقل اين است كه همۀ كتاب ها و صحايف اعمال بشرى در روز قيامت به عربى است و زبان رسمى اهل محشر نيز از هر فرقه و ملت و اهل و زبانى باشند عربى است و همۀ مكلّفان حتى آنان كه بى سواد مادرزاد مرده اند آشنا به خط و خواندن خواهند بود.

وَمَن كَانَ فِى هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً

مراد از «اعمى» ىِ اول كورى دل، و از دوم كورى دل يا چشم يا هر دو است.

يعنى: و كسى كه در اين دنيا از شناخت امام عدل و پيشواى منصوب از جانب خداوند، كوردل و محروم باشد پس او در آخرت نيز از يافتن راه سعادت و مصاحبت دوستان حق و

ص:351

پيوستن به جرگۀ بهشتيان، كوردل و نابيناست و گمراه تر از گمراهيش در دنيا خواهد بود، زيرا در دنيا استعداد هدايت در وجود همه موجود و راه آن باز و وسايل آن فراهم است، ولى در آخرت قضاى حتمى الهى قابل تغيير نيست و چنين استعدادى وجود ندارد.

تهديد پيامبر

وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً «73» وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً «74» إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً «75»

لغت و اعراب:

و ان كادوا ان مخفّفه از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «انّ الشأن كادوا». لَيَفتنونك: تو را بلغزانند و منحرف كنند. ركن اليه - از باب نَصَر و عَلِم -: ميل كرد و مطمئن گرديد.

تفسير:

وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً

آيه دربارۀ پيشنهادهاى مختلف مشركان است، مثلاً مى گفتند: اى محمّد، تو از بدگويى و استهزا و تحقير خدايان ما دست بردار، و يا آن كه چون استلام حجر كنى دستى هم به عنوان تبرك به بت هاى ما بكش، و يا برده هايى كه به تو ايمان آورده اند و دور تو را گرفته اند از طبقه هاى پايين و محروم جامعه اند آنها را از خود دور كن، و يا آن كه آيۀ رحمتى مربوط به ما به جاى آيۀ عذابى قرار ده، و يا عقايد ما را سفيهانه و خرافى مخوان، و يا اگر مسلمان شويم ما را از خم شدن در ركوع معاف دار، و يا آن كه يك بت از همۀ بت ها را بگذار در كعبه يا در مسجد بماند، و يا آن كه

ص:352

يك سال ديگر مهلت ده بت هاى ما در مسجد بماند تا نذورات آنها را دريابيم و يا حداقل اجازه ده بت ها را به دست خود مؤدبانه بشكنيم تا ما با تو جلسه كنيم و در دعوتت بينديشيم.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه نزديك بود تو را از آنچه به تو وحى كرده ايم بلغزانند و منحرف و منصرف سازند تا به جاى آن غير آن را بر ما افترا بندى، يعنى مثلاً به جاى ابلاغ توحيد و ابطال شرك و تحقير بت ها از آنها تجليل كنى و به جاى پذيرش گروندگان، آنها را برانى. و اگر چنين مى كردى حتماً آنها تو را دوست خويش اتخاذ مى كردند.

وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً

آيۀ پيشين در مقام اين است كه ارادۀ تحريف كفار قوى و جدّى بود به گونه اى كه نزديك بود تو را بلغزانند و اگر چنين اتفاقى مى افتاد آنها تو را دوست و خليل خود قرار مى دادند، و اين آيه در صدد بيان اين است كه ما بوديم كه قلب تو را ثبات بخشيديم و گرنه تو به آنها ميل مى كردى و ما هم تو را مورد عذاب شديد قرار مى داديم.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر نبود اين كه ما تو را به واسطۀ مقام نبوت و عصمت ثبات قدم و استحكام روح و استوارى در ايمان و اجراى اهداف ربوبى بخشيديم بى ترديد نزديك بود كه اندكى به سوى آنان ميل كنى. يعنى لكن به واسطۀ تثبيت ما آن ميل اندك نيز تحقق نيافت.

إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً

يعنى: اگر چنين مى شد و تو به سوى آنها هر چند به پذيرش برخى از خواسته هاى آنها ميل مى كردى آن هنگام ما دو برابر حيات و ممات را، يعنى دو برابر عذاب كفار در حياتشان در دنيا و دو برابر عذاب آنها پس از مرگ و مماتشان در عالم آخرت، را به تو مى چشانديم (زيرا اين امر مقتضاى خطاى صاحب چنين مقام است) و پس از آن هرگز براى خود عليه ما ياورى نمى يافتى. و اين جمله تأكيد و تشديد در كيفر آن خطاست.

ص:353

نعمت حضور پيامبران

وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلَّا قَلِيلاً «76» سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً «77»

لغت و اعراب:

و ان كادوا ان مخفّفه است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «ان الشأن كادوا». استفزّه: او را از جاى خود كند و متزلزل نمود. خلافَك: بعدَك. قليلاً صفت محذوف است به تقدير «زماناً قليلاً». سنّة من قد أرسلنا به تقدير «كسنّة من» و يا به تقدير «كسنّتنا فيمن قد أرسلنا» و جار و مجرور(1) متعلق است به لايلبثون.

تفسير:

وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: اى پيامبر، حقيقت امر اين است كه نزديك بود آنها يعنى مشركان، تو را از اين سرزمين - يعنى مكه - بر كَنند و متزلزل سازند تا از آن بيرون كنند و در اين صورت، يعنى اگر تو را به جبر بيرون كنند، پس از تو در آن شهر جز زمانى اندك درنگ نمى كنند، يعنى هلاك يا متلاشى مى گردند. و نزول اين آيه پيش از آن است كه پيامبر اسلام مجبور به خروج از مكه شود.

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً

اين رويّه و رفتار - هلاكت و متلاشى شدن ملتى كه پيامبر خود را از ميان خود بيرون كنند - سنّت رسولانى است كه ما آنها را پيش از تو فرستاديم، يعنى سنّت جاريۀ ماست كه به خاطر رسولان خود انجام مى دهيم و هيچگاه براى سنّت ما، يعنى قانون كلى و عام ما كه به اقتضاى حكمت بالغۀ خود در ادارۀ نظام اتمّ آفرينش در مواردى و موضوعاتى جارى

ص:354


1- . مراد از جار و مجرور «كسنته» يا «كسنّتنا» است.

مى كنيم، تغيير و تحويلى نمى يابى.

در اين آيه اشاره به وعيد الهى دربارۀ اهل مكه است، زيرا چون پيامبر را بيرون كردند و آن حضرت پس از فرار از خانۀ خود و چند شب پنهان شدن در غار ثور به سوى مدينه حركت كرد، پس از يك سال وعيد خداوند دربارۀ آنها به وسيلۀ جنگ بدر تحقق يافت و اغلب آنان كه با پيامبر در ستيز بودند از مكه به قصد جنگ بدر بيرون شدند و در آن جنگ كشته يا اسير گشتند.

نافلۀ شب و قرائت قرآن

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً «78» وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً «79»

لغت و اعراب:

دلوك: زوال خورشيد، يعنى عبور آن از خط نصف النهار، و لام جارّه بر سر آن به معناى «عند» است. غَسَق: تاريكى نيمه شب يا اول شب. قرآن يعنى نماز به لحاظ وجود قرائت در آن. قرآن الفجر اول عطف است به صلاة. تهجَّد زيد: بيدار شد از خواب، و ضمير بِهِ راجع است به قرآن. نافله: زايد و اضافه.

تفسير:

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، نماز را از هنگام زوال خورشيد يعنى عبور آن از خط نصف النهار نسبت به هر نقطه از زمين، تا نيمه شب برپا دار. طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين آيه دربارۀ نمازهاى يوميه، و مراد از غسق نيمه شب است، پس مقصود از نماز در اين جا نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا چهار قسم از نمازهاى پنجگانه است.

و اگر مراد از غسق اول شب باشد اشاره به دو قسم از نمازها يعنى ظهر و عصر است. و

ص:355

حاصل آن كه در فاصلۀ ميان دو حد كه نيمى از آن روز و نيمى شب است و از نظر ساعت گاهى متساوى و گاهى مختلف است بايد چهار قسم نماز برپا دارى: ظهر و عصر و مغرب و عشا، و يا از زوال تا غروب دو قسم نماز به جا آورى: ظهر و عصر.

وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً

يعنى: و نيز قرآن فجر - نماز صبح - را اقامه كن، زيرا نماز صبح مورد مشاهده است.

بنا به معناى اول غسق و با عطف اين كلمه دلالت آيه بر نمازهاى يوميۀ پنجگانه تمام مى شود. و اطلاق قرآن به نماز مجاز و از قبيل استعمال اسم جزء در كل است، زيرا بخش بزرگى از اجزاى قولى نماز قرآن است به لحاظ لزوم قرائت سورۀ حمد و يك سورۀ كامل در دو ركعت اول تعييناً و در ركعات ديگر تخييراً. و مشهود بودن نماز صبح به لحاظ اين است كه فرشتگان موكَّل به اعمال شب انسان، نماز صبح اول وقت او را مشاهده مى كنند و مى نويسند و به عنوان ختام مِسكِ اعمال شب او قرار داده، عروج مى كنند و فرشتگان موظف به اعمالِ روز او در اول وقت حضور، نماز صبح را مى بينند و آنها هم آن را مى نويسند و فال نيك عمل هاى روزش قرار مى دهند.

وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً

يعنى: و در پاره اى از شب براى اقامۀ نماز بيدار شو و اين دستور تكليف زايدى است براى تو، اميد آن كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده اى(1) برانگيزد.

مراد از نماز پس از بيدار شدن، نماز شب است كه سيزده ركعت است يا مطلق نماز در شب است، و مراد از تكليف زايد اين است كه علاوه بر واجبات، نماز شب را مستحب كرديم. يا علاوه بر واجبات امّت، نماز شب را بر تو واجب نموديم.

و معناى مقام پسنديده(2) اين است كه هر كه بدان توجه كند آن را نيكو شمارد و تحسين كند و بستايد. و اين مقام غير از مقام و منصب نبوت و رسالت يا امامت است كه در حال خطاب، واجد بود بلكه طبق روايات، مقام والاى شفاعت در آخرت است كه برترين مقام آن روز است، مقامى كه اولين و آخرين از بشر و فرشتگان غبطۀ آن را خواهند خورد،

ص:356


1- . ستوده اى.
2- . ستوده.

مقامى كه چون جامعۀ مكلّفان و فريقين انس و جن پس از سال ها ايستادن در گرماى محشر و خسته شدن روى به آدم عليه السلام آورند و شفاعت طلبند او حواله به نوح عليه السلام دهد و او حواله به ابراهيم عليه السلام و او به موسى عليه السلام حواله دهد و او به سوى عيسى عليه السلام هدايت كند و همه اظهار عجز نمايند و چاره را منحصر به محمّد صلى الله عليه و آله بينند و چون به پيشگاه محمّد صلى الله عليه و آله روند بگويد: «أنَا لَها» يعنى اين كار از آنِ من است و از من ساخته است. آن گاه رو به سوى اللّه كند و به سجده افتد تا آن كه خطاب آيد اى محمّد، سر از سجده بردار، شفاعت كن تا پذيرفته شوى، و بخواه تا اعطا شوى. و آن چنان شفاعت گسترده نمايد كه حتى عده اى را كه مدتى در جهنم سوخته اند نيز درآورد. و در روايات اهل بيت عليهم السلام از اين مقام محمود زياد ياد شده است. و خطابات آيه ظاهرش خاص و مقصود واقعى اش عام و شامل همۀ مكلّفان بشر است.

وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً «80» وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً «81» وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً «82»

لغت و اعراب:

مُدخَل و مُخرَج مصدر ميمى اند به معناى ادخال و اخراج. نصير فعيل است به معناى فاعل يا مفعول. زَهَقَ الشىءُ - از باب مَنَع -: مضمحل و نابود شد. من القرآن بيان «ما» ى موصولۀ بعدى است به تقدير «و ننزّل القرآن الذى هو شفاء».

تفسير:

وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِى مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، بگو: پروردگارا، مرا به صدق و راستى وارد كن و به صدق و راستى

ص:357

بيرون آر. مراد اين است كه در هر كارى و هدفى يا در هر منصب و مقامى يا در هر مجتمعى يا در هر مكان و زمانى كه مى خواهم وارد شوم و خارج شوم حتى ورود به قبر و عالم برزخ و خروج از آن جا به صحنۀ قيامت، ورود و خروجم را به صدق و درستى قرار ده، يعنى به حق و حلال و عقلانى و پرسود و با مصلحت و خوش عاقبت كن. و به من صفت تسلّط و توانى از جانب خويش بخش كه پيوسته يارى شده از جانب تو و يارى كنندۀ من باشد.

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً

يعنى: و اى پيامبر، در مقابل دسايس دشمنان و عقايد اشراكى و منشأ عقايد و آداب و سنن و رسومشان بگو: حق آمد - اسلام و قرآن آمد -، و باطل محو و نابود شد و البته باطل هميشه نابودشدنى و از بين رفتنى است. يعنى اعلام قطعى ده كه اسلام ظهور كرد و شرك و شئون آن از مكه و حوالى آن و سپس از جزيرة العرب و سپس از همۀ جهان خواهد رفت.

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى پيامبر، از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت براى مؤمنان است (و همۀ آن شفا و رحمت است) فرومى فرستيم. مراد آن كه همان گونه كه دارو شفابخش جسم است، آيات قرآنى نيز شفاى روح انسانى از رذايل صفات و اخلاق، و شفابخش روان او از بيمارى هاى كفر و شرك و هرگونه انحرافات اعتقادى است؛ و رحمت است به خاطر آن كه تحصيل معارف و اعتقاد به اصول و عمل به فروع آن سبب نيل به همۀ سعادت ها و خيرات است.

وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً

يعنى: و اين قرآن، ستمكاران را جز خسارت و زيان نمى افزايد. زيرا توجه هر حكمى از آن به آنان سبب مخالفتى است، و هر مخالفتى سبب زيان و عذابى است.

وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً «83» قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً «84»

ص:358

لغت و اعراب:

نأى عن زيد - از باب مَنَع -: دور شد از او. و باء بجانبه براى تعديه است. شَكَل و شَكَّل الكتابَ: مقيّد كرد نوشته را به حركت و اعراب. و شاكلۀ انسان، طبيعت و سجيّۀ اوست، زيرا او را مقيّد مى كند كه طبق آن حركت نمايد.

نقش شاكله در رفتار بشر

تفسير:

وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً

يعنى: و چون به انسان نعمت ارزانى داريم، مانند صحّت بدن و اموال و اولاد و جاه و مقام و رفاه عيش و غيره، روى برتابد و خود را از ما دور سازد. و چون شرّى به او رسد، مثل مصيبت و مرض و فقر، يأس و نوميدى شديد او را فراگيرد.

بدان كه اين حالت ها حالت انسان غافل از حق و محكوم به عادات محيط و وابسته به اسباب ظاهرى است كه چون با او موافقت كند به كلى از خداى مسبّب الاسباب غفلت نمايد، و چون از وى بريده شود و مورد اتكايش منقطع گردد مسبّب را نبيند و به كلى مأيوس گردد. در صورتى كه بايد انسان بيدار در هر دو حال متوجه خدا باشد، نعمت را از او ببيند و به او اتكا نمايد و شكر گويد، و عذاب و مصيبت را از امتحان او داند و صبر كند و اميدوار باشد.

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ

پس از ذكر آن كه قرآن دربارۀ مؤمن اثر شفا و رحمت، و دربارۀ ظالم اثر زيان و خسران دارد، و نيز در نفس انسانى نعمت اثر اعراض، و ضرر اثر يأس دارد، در اين آيه به سبب اين امور اشاره مى كند كه اين ها معلول غرايز و فطرت هاى نهفتۀ انسان هاست.

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: هر كس بر طبق طبع و اقتضاى ساختار وجوديش عمل مى كند. يعنى مؤمن طبق غريزۀ ايمان، عمل صالح مى كند و كافر طبق غريزۀ كفر، عمل زشت انجام مى دهد.

و بايد دانست كه طبع و ملكه در انسان دو نوع است: ذاتى و اكتسابى. يعنى برخى

ص:359

از غرايز در خميرۀ وجودش توديع شده، كه ملكۀ شجاعت و جُبن و سخاوت و بخل و حسد و تكبر غالباً از اين قبيل اند. و برخى هم اكتسابى است نظير كفر و نفاق و فسق و غيره. و نيز بايد دانست كه تأثير همۀ غرايز طبيعى موهوبى و كسبى در اراده و عمل انسان به نحو عليّت تامّه نيست به گونه اى كه عمل او از ارادى و اختيارى بودن بيرون رود، بلكه به نحو اقتضا و سببيت ناقصه است و وجود عقل و خرد در انسان يعنى نيرويى كه مى تواند حسن و قبح را تشخيص دهد و اصلح را انتخاب نمايد مانع از تحقق جبر در اعمال اوست.

فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً

فاء مفيد تراخى در ذكر است و مراد از «أهدى» تفضيل هدايت كامل بر ناقص نيست بلكه تفضيل هدايت بر ضلالت است. يعنى: بدانيد كه پروردگار شما داناتر است به حال كسى كه از حيث راه هدايت يافته و به سوى ضلالت نرفته است.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً «85» وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً «86» إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً «87»

تفسير:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً

بدان كه روح، جان و مايۀ زندگى هر جاندار است كه با تعلّق آن به جسم او نيروى اراده و همۀ حواس ظاهرى و باطنى او به كار مى افتند و با قطع علاقه از آن همه از كار مى افتند، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. و گاهى مجازاً در هر چيزى كه داراى آثار نيك باشد استعمال مى شود، مانند وحى و قرآن و علم.

ص:360

معناى آيه: اى پيامبر، از تو راجع به روح سؤال مى كنند، در پاسخ بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و شما از دانش جز اندكى داده نشده ايد.

ظاهر كلام اين است كه سؤال از حقيقت روح است به گونه اى كه جنس و فصل آن را درك نمايند، و يا از حالات و صفات غالب آن است به مقدارى كه عامه به فهم آن قناعت كنند، نه از قِدَم و حدوث زمانى آن، يا از تقدم آفرينش آن بر جسم يا حدوث و تولد آن از جسم. و ظاهر جواب، پاسخى به نحو اجمال است كه موجودى است نشأت يافته از امر خداوند. يعنى همان گونه كه خداوند موجودات جهان را با امر «كُن» به وجود مى آورد، روح را نيز با كلمۀ كُن ايجاد كرده است. و اين جواب از ماهيت روح نيست، و از جملۀ بعدى نيز استفاده مى شود كه درك حقيقت آن از استعداد بشرهاى آن روز يا هر بشرى، بيرون است.

وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ

اين آيه در مقام امتنان به نعمت دين و قرآن و بيان قدرت خداوند بر استرداد و بازپس گرفتن آنچه داده، و اشاره به لزوم سپاس گزارى و ادامۀ آن است.

معناى آيه: و اگر بخواهيم آنچه را كه به تو وحى كرديم از بين مى بريم. مراد مجموع آنچه نازل شده از قرآن است. و غرض آن كه خدا مى تواند الفاظ قرآن را از ذهن تو و اذهان همۀ حافظان آن و كتابت آن را از همۀ مصاحف محو كند. و ممكن است مراد از «الذى أوحينا» اعم از قرآن و شريعت و معارف ديگر باشد، يعنى خدا همه را از دل هاى شما بزدايد و به جاهليت اولى باز گرديد.

ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً

يعنى: سپس هرگز براى خود به منظور بازپس گرفتن آنچه ما از تو سلب كرديم وكيل مدافع و متكفّل امرى نمى يابى، جز رحمتى از جانبِ پروردگارت، يعنى مگر آن كه رحمتى از جانب پروردگارت باشد كه هر چه ستاده بازپس دهد، زيرا فضل و رحمت او از ازل بر تو بزرگ بوده و يا پيوسته فضل او بر تو بزرگ است. و اين ترديد مبنى بر اين است كه كلمۀ «كان» دلالت بر ماضى دارد يا براى صِرف ربط است.

ص:361

اعجاز قرآن

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «88» وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «89»

تفسير:

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و معارضان قرآن بگو: بى ترديد اگر همۀ انس و جن اجتماع كنند بر اين كه همانند اين قرآن را بياورند هرگز همانند آن را نمى توانند بياورند هر چند برخى از آنها ياور و پشتيبان برخى ديگر باشند.

مراد از اجتماع انس و جن اين است كه اولاً لوازم اختلاف در جنس و طبيعت را كنار گذارند تا صعوبت ارتباط و تنافر و وحشت از بين رود و تفاهم ممكن گردد. ثانياً در كيفيت تأليف و تنظيم كتابى اجتماعى هر يك از دو طايفه يك كتاب مستقل تأليف كند يا هر يك از گروه هاى هر طايفه كتابى مستقل بياورد سپس توافق نمايند بر انتخاب يا تأليف يكى براى معارضه. و يا آن كه هر دو طايفه در مجمع خاصى گرد آيند و يك كتاب با تبادل نظر در الفاظ و معانى همانند قانون اساسى كشورها تنظيم كنند و براى معارضه در الفاظ و معارف قرآن الهى، عرضه دارند.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و حقيقت اين است كه ما از هر مطلبى نيكو و بديع و جالب توجه كه همانند مَثَل، قابل تكرار باشد براى مردم در اين قرآن تصريف كرديم، يعنى مكرر و گوناگون و با اسلوب هاى مختلف و بيان هاى متنوع آورديم به منظور اين كه هدايت شوند و اطاعت كنند

ص:362

و سپاس گزارند، لكن در نتيجه بيشتر مردم از همه چيز جز تنفّر و انزجار و انكار حقايق و كفران نعمت ها ابا ورزيدند و امتناع كردند.

مراد از تفصيل اين است كه مثلاً خلقت آسمان ها و زمين، آفرينش بشر و فرشتگان و اجنّه، قصص و داستان هاى پيامبران، سرنوشت بشرها اعم از مؤمنان و كفار و حالات آنها، پاداش اعمال، عدم انتفاع كفار از عمل هاى خيرشان، پند و اندرز، تشويق به خيرات، تهديد از گناهان و شرور، امر و انگيزش به سوى معروف، نهى و زجر از منكر، مرگ و جهان برزخ و عالم قيامت و حوادث دهشت زا و حيرت انگيز روز واپسين و غير اينها را با زبان هاى مختلف بيان كرديم.

وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً «90» أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً «91» أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً «92» أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً «93»

لغت و اعراب:

فَجَرَ الماءَ: روان ساخت آن را. ينبوع: چشمه. نخيل و عنب اسم جمع درخت خرما و انگور. خلال: وسط شىء(1). كِسَف جمع كِسفه: مثل قِطَع و قطعه در لفظ و معنا. قبيل: مقابل و

ص:363


1- . خلال جمع خَلَل: فاصلۀ ميان دو چيز.

روبه رو، ضامن و كفيل، حال است از اللّه و ملائكه. زخرف: طلا، زينت و زيور. رقى - از باب مَنَع -: بالا رفت.

ماديگرى منكران

تفسير:

وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً

عده اى از سران قريش و مشركان مكه كه در مقابل دعوت و منطق و معجزات روشن پيامبر اسلام عاجز مانده بودند و قرآن را هم به عنوان معجزه نمى پذيرفتند، به قصد ناتوان ساختن پيامبر و عذرتراشى بر انكار خويش شش نوع و يا هشت نوع پيشنهاد تخييرى كردند به ترتيب آتى به گمان آن كه برخى از آنها شدنى نيست و پيامبر عاجز مى ماند، و برخى هم اگر محقّق شود به ضرر نخواهد بود. آيات چهارگانۀ ذيل مربوط به اين موضوع است.

معناى آيه: و آنها گفتند: هرگز ما به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن گاه كه از اين سرزمين يعنى مكه يا اطراف آن كه خشك و بى آب و سنگلاخ است چشمه اى جوشان و پرآب و پايدار كه هيچگاه خشك نگردد بيرون آرى و روان سازى.

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً

يعنى: و يا آن كه تو را باغى از درختان خرما و انگور باشد - باغى كه اطراف آن درخت خرما و داخل آن درخت انگور، و يا باغى از درخت خرما و باغى از درخت انگور باشد، باغ هايى كه سايۀ آنها سطح زمين را بپوشاند - و پس از آن براى سيرابى آنها چشمه هايى همانند رود از همان زمين جارى سازى.

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً

يعنى: و يا آن كه همان گونه كه گمان دارى آسمان را در حالى كه قطعه قطعه باشد بر ما فرو افكنى - به منظور اين كه از حقيقت آسمان هاى بالاى سر خويش اطلاع يابيم - و «كما زعمت» اشاره است به آنچه در آيۀ 9 سورۀ سبا نازل شده كه فرموده: اگر بخواهيم قطعه هايى از آسمان را بر آنها فرو مى ريزيم.

أَوْ تَأْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً

ص:364

يعنى: و يا آن كه خودِ خدا و فرشته هايش را در حالى كه قبيل باشند بياورى.

خدا را همراه فرشتگانِ دربار و مقربان درگاه و خدمۀ خاصش و يا همۀ آنچه از جنس فرشته آفريده است بياورى در حالى كه در برابر ما صف كشيده باشند و يا شاهد صدق ادعاهاى تو و يا ضامن تخلّفات تو باشند.

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ

يعنى: و يا آن كه تو را خانه اى از طلا باشد. خانۀ مجلّلى كه پيكره اش از طلا يا مزيّن به طلا باشد كه در آن ساكن شوى و در پيش چشم ما از فقر و تنگدستى بيرون آيى و از اعيان و ثروتمندان گردى.

أَوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ

يعنى: و يا آن كه به آسمان بالا روى - در جلو چشم ما مسافت رو به بالا را همانند نردبانى بپيمايى تا آن جا كه از ديدگاه ما پنهان شوى، سپس فرود آيى - و هرگز به صِرف رفت و برگشتت ايمان نمى آوريم مگر آن كه بر ما نوشته اى فرود آورى كه ما آن را بخوانيم.

مرادشان نامه اى است كه نبوت و رسالت و كتاب آسمانى پيامبر در آن تصديق شده و به امضاى فرشتگان ملأ اعلى رسيده باشد.

قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً

كلمۀ سبحان اللّه و سبحان ربّى غالباً در انشاء تعجب و انشاء تنزيه و تقديس استعمال مى شوند. معناى آيه: اى پيامبر، با كمال تعجب از درخواست هاى آنها و از انحطاط فكرى آنها به آنها نيز با تنزيه و تقديس مقام ربوبى بگو: آيا جز اين است كه من بشرى فرستادۀ خدا هستم؟ يعنى اين درخواست ها نه از شئون بشريت است و نه از وظايف رسالت. زيرا بشر را قدرت آن گونه تصرف در عالم تكوين و زمين و آسمان نيست خاصه در مبدأ اعلى و واجب تعالى كه حاكم بر همۀ هستى است و از حيطۀ زمين و زمان بيرون است و قرار گرفتن او در مكان و انتقال از مكانى به مكان ديگر محال است، و وظيفۀ رسالت هم جز ادعاى نبوت و عرضه داشتن معجزى كه به او اعطا شده نيست و انتخاب معجز در اختيار خداست نه رسولان او و نه مردم، زيرا اقامۀ دليل برعهدۀ مدّعى است نه مدّعى عليه و نه ديگران.

ص:365

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً «94» قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً «95» قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «96»

تفسير:

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً

اين آيه در رد اعتقاد مشركان مكه است كه به پيروى از عقايد وثنيّين مى گفتند فرستادگان خدا براى بشر بايد فرشته باشند و افراد بشر صلاحيت اصلاح حال خود را ندارند چه رسد به حال جامعه.

معناى آيه: و چيزى مردم را از گذشتۀ زمان تا حال جلوگير از ايمان به پيامبران نشد جز آن كه با تعجب و انكار گفتند: آيا خداوند بشرى را به عنوان رسالت فرستاده است؟! يعنى معتقد بودند كه رسول بايد مَلَك باشد.

قُل لَوْ كَانَ فِى الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ به شبهۀ آنها بگو: اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه آن جا را مسكن گزيده با آرامش رفت و آمد داشتند، البته براى آنها فرشته اى به رسالت مى فرستاديم. غرض آن كه فرستادۀ الهى بايد از جنس سكنۀ زمين باشد، خواه فرشته باشند يا بشر، تا انس و تفاهم و تعليم و تربيت ممكن و آسان باشد و چون ساكنان زمين بشرند ما هم بشر فرستاديم. و اين جواب مبنى بر لزوم تجانس است.

و ممكن است غرض از آيه اين باشد كه بر خداست كه سكنۀ زمين را هدايت نمايد و هدايت آنها جز از راه آسمان نيست كه بايد آن را فرشته بياورد، زيرا زندگى زمينى مادى

ص:366

پيوسته محتاج هدايت آسمانى الهى به وسيلۀ فرشتگان است. و معناى آيه چنين است: بگو: اگر در روى زمين همه فرشته بودند و همانند بشر زندگى زمينى و مادى داشتند و با اطمينان مشغول رفت و آمد بودند باز ما براى هدايت آنها فرشتۀ آسمانى مى فرستاديم. و اين جواب مبنى بر لزوم نزول فرشته است مجانس باشد يا نه.

و ضمناً لازم نيست در صورت عدم تجانس، فرشتۀ وحى بر همه نازل شود بلكه نزول او بر فرد صالح و منتخبى از آنها كه روح بزرگ و نيروى قوى داشته باشد تا با فرشته تماس گيرد و به مردم ابلاغ نمايد كافى است. و بايد دانست كه اين آيه و دو آيۀ پيش از آن داراى يك سجع اند، يعنى در آخر هر سه، كلمه «رسولاً» آمده و در غير اين مورد در اين كتاب نظير ندارد.

قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

اين يك حقيقتى است كه اگر خصم پس از اتمام حجت و تكرار برهان و روشن شدن حق، عناد ورزد و انسان، مأمور فيصلۀ مطلب به شمشير نباشد بايد اعلام ترك مخاصمه كند و خدا را شاهد قرار دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: خداوند براى گواهى ميان من و شما در روز قيامت كافى است كه من از جانب او رسالت خود را ابلاغ نمودم و اتمام حجت كردم(1) زيرا او پيوسته به حال بندگان خود آگاه و بيناست.

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً «97» ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «98»

ص:367


1- . و شما هم كفر و انكار ورزيديد و زير بار حق نرفتيد.

لغت و اعراب:

من يضلل ضمير مفرد موصول دوم به اعتبار لفظ و ضمير جمع به اعتبار معناست(1). عُمى جمع اعمى: نابينا. بُكم جمع ابكم: گنگ و لال. صُم جمع اصم: كر و ناشنوا. خَبَتِ النارُ - از باب نَصَر -: خاموش شد. سعير: شعله. كلّما خبت جملۀ مستأنفه، و زدناهم سعيراً يعنى زدنا لأجلهم سعير النار. رَفَتَ الشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: شكست و خرد كرد آن را.

هدايت و گمراهى الهى

تفسير:

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ

يعنى: و كسى را كه خدا هدايت كند در هر طريق مادى و معنوى، اوست كه حقيقتاً هدايت يافته است، و كسى را كه گمراه نمايد يعنى در ضلالت و گمراهى كه خود انتخاب كرده رها سازد، هرگز براى او جز خداوند(2) سرپرست و ياور و كمك پيدا نمى كنى. غرض اين كه مشركان را خدا اضلال كرده پس در فكر آنها مباش و از آنها ببُر و به طمع هدايتشان گام برندار.

كيفر و پاسخ به شبهۀ گمراهان

وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً

يعنى: و در روز قيامت آنها را گرد مى آوريم - همه را از قبورشان از سراسر كرۀ زمين به سوى مركز حساب و دادگاه الهى جمع مى كنيم - لكن بدين طرز كه همه را در حالى كه كور و گنگ و كرند بر روى صورت بدان سو مى كشيم، و جايگاه آنها پس از محاكمه دوزخ است، همان آتش شعله ورى كه هرگاه به خاموشى گرايد و فرو نشيند بر اشتعال و فروزش آن مى افزاييم.

ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً

يعنى: اين عذاب، كيفر آنهاست و بدين جهت است كه آنها به آيات ما كفر ورزيدند، يعنى در برابر آيه ها و سوره هاى ما در كتاب تدوين و در برابر نشانه هاى ما در كتاب تكوين و آفاق و انفس تسليم نشدند و آنها را رد كردند، و در حال تعجب و ردّ و انكار و

ص:368


1- . ضمير مفرد مربوط به موصول اول «من يهد» به اعتبار لفظ و ضمير جمع مربوط به موصول دوم «من يضلل» به اعتبارمعناست.
2- . در برابر خداوند.

تمسخر گفتند: آن گاه كه ما مشتى استخوان و مشتى اجزاى پوسيده گشتيم آيا به راستى به صورت آفريدۀ نوينى برانگيخته مى شويم؟!

أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً «99» قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً «100»

لغت و اعراب:

أولم به تقدير «وألم» است كه همزۀ استفهام براى صدارت مقدم شده است. رَأَى الشىءَ - از باب مَنَع -: به چشم يا به دل ديد آن را. أجل: تمام مدت عمر يك موجود يا آخر مدت آن. كُفور: جحود و انكاركردن.

تفسير:

أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ

يعنى: و آيا به ديدۀ دل نديدند و ندانستند كه بى ترديد آن خدايى كه آسمان ها و اين زمين را آفريده قادر و تواناست كه مثل آنها را بيافريند؟

يعنى كسى كه قدرت آفرينش آسمان هاى باعظمت از كهكشان ها تا كرات كوچك را دارد و توان خلق كرۀ پهناور زمين با تمام اجناس و اشياء و جانداران آن را دارد كه خود آنها هم جزء آن موجودات هستند مى تواند بدن متلاشى شدۀ آنها را از ميان خاك گرد آورد و پيكرى خلق نمايد كه مواد تركيبى اش عين اول و از نظر تجدد صورت پس از انعدام مثل اوست. و اين راجع به جسم اوست وگرنه روان او عين روان دنيوى است كه در عالم برزخ مستقلاً يا در قالب مثالى زندگى مى كرده و در آخرت به قالب اصلى پيوسته است.

ص:369

بخل شديد بشر

وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و خداوند براى آنها وقتى قرار داده كه شكى در آن نيست، ولكن اين ستمكاران از همه چيز جز ردّ و انكار امتناع ورزيده اند.

مراد تهديد آنها به مرگ است، يعنى حال كه نمى پذيرند بدانند براى همۀ آنها مانند ساير جانداران عمرى معين كرده ايم كه شكى در انقضاى آن نيست. زيرا از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته است. و ممكن است مراد از اجل در اين جا مدت درنگ در عالم برزخ يا روز قيامت باشد هر چند آنها قبول نداشته باشند.

قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الأنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً

آيه در جواب اين است كه در ضمن معجزاتى كه از آيۀ 90 به بعد، مشركان براى پيامبر پيشنهاد نمودند اين بود كه براى ما چشمۀ جوشانى در سرزمين مكه درآور يا براى خود خانه اى مملو از طلا احداث كن تا ثروتمند شويم و انفاق كنيم و زكات دهيم.

معناى آيه: اى پيامبر، به آنان بگو: اگر شما همۀ خزاين رحمت پروردگار مرا مالك مى شديد آن هنگام نيز حتماً از ترس آن كه تمام گردد و فقير شويد امساك مى كرديد.

مراد از خزاين رحمت، روزى هاى گنجينه شده براى بشر نيست، زيرا خداوند مانند بشر ارزاق را انبار نمى كند، بلكه مراد روزى ها و انبارهاى ارزاق موجود در تحت كلمۀ «كُن» است كه بلافاصله «فيكون» آن در پى است. يعنى اگر چنين هم مى شديد بخيل بوديد.

و آدمى ذاتاً بخيل است. يعنى فقر امكانى و نياز طبيعى مقتضاى ذات اوست كه وادارش مى كند به بخل، هر چند اقتضاى خرد و ايمان و محبت خدا در بندگان صالح او بر اقتضاى طبع غلبه دارد وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ [حشر، 9].

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً «101» قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً «102»

ص:370

لغت و اعراب:

اذ جاءهم متعلق است به «قلنا» ى مقدّر بعد از بيّنات، و فاسأَل مقول آن است و تقدير «و قلنا له لمّا جاء بنى اسرائيل: اسأل يا موسى عنهم» و يا متعلق است به فاسأل يعنى «اسأل يا محمّد عنهم اذ جاءهم موسى». بصائر جمع بصيرة: حجّة و ما يبصر به، حال است از هؤلاء.

مثبور: طرد شده، هلاك شده.

داستان موسى (ع)

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما به موسى نُه آيه و نشانۀ روشن داديم.

نُه قسم معجزه كه هر يك برهانى بر توحيد و عظمت خدا و حجت و دليلى آشكار بر صدق دعوى نبوت او بود. و اين معجزات عبارت بودند از: عصا، يد بيضا، طوفان، قُمّل، ملخ، قورباغه، خون، قحطى و كم شدن ميوه جات.

و بايد دانست كه خداوند علاوه بر اينها نشانه ها و معجزه هاى عجيب و عظيم و روشنى به موسى و قومش عطا كرده بود، مانند شكافتن رود نيل، حَجَر معروف مركز انفجار دوازده چشمه، زنده كردن مردى كشته شده به تماس با اجزاى گاو مذبوح، زنده كردن هفتاد مدهوش مرده به صاعقۀ تجلّى ربّالعالمين بر كوه، آوردن كتاب عظيم الشأن تورات، بالا بردن كوه بر سر آنها و نازل كردن منّ و سَلوى در مدت مديدى در تيه(1) ، و غير اينها.

فَسْئَلْ بَنِى إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ

يعنى: به موسى هنگامى كه به سوى بنى اسرائيل آمد گفتيم كه سؤال و پرس و جو كن از حال آنها يعنى از وضع زندگى و ايام اسارتشان در دست فرعونيان و از وضع دينى و توفيق عمل به شريعت ابراهيمى.

و ممكن است اين جمله مستأنفه و خطاب به پيامبر اسلام باشد. يعنى اى محمّد، از علماى بنى اسرائيل راجع به زمانى كه موسى به سوى بنى اسرائيل آمد سؤال كن كه مثلاً موسى براى آنها چه آورد و با آنان چه رفتار كرد و با فرعونيان چه رفتار داشت؟

ص:371


1- . يعنى بيابان.

فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً

يعنى: پس چون موسى رسالت الهى خود را عرضه داشت، فرعون به او گفت: اى موسى، همانا من تو را چنين گمان مى كنم كه جادو شده اى. يعنى جادوگران در عقل و خردت تصرف كرده اند كه چنين ادعايى را مطرح مى كنى. و گفته اند كه مسحور در اين جا به معناى ساحر است كه گاهى در زبان عربى مفعول به جاى فاعل استعمال مى شود، يعنى تو جادوگرى.

قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً

موسى از روش فرعون و سخنان او كشف كرده بود كه فرعون به صدق نبوت او پى برده و به حجت و برهان بودن يكايك معجزات او علم دارد و انكارش جز از راه عناد، و جحودش نسبت به حق از روى علم و دانش نيست، از اين رو چنين گفت: اى فرعون، بى ترديد تو دانسته اى كه اين آيات و معجزات روشن را جز پروردگار آسمان ها و زمين به عنوان بصائر يعنى حجت هاى واضح و برهان هاى روشنگر نازل نكرده است. و اطلاق كلمۀ «هؤلاء» كه اشاره به ذوى العقول است بر آيات و بصائر مبيّن اين است كه هر يك از آنها به خاطر روشنى دلالت و گويايى از صدق دعوا، گويى موجودى صاحب عقل است. و من اى فرعون، گمان مى كنم كه تو رانده شدۀ درگاه حق و مورد غضب او و هلاك شده اى.

فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً «103» وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً «104»

لغت و اعراب:

استفزّه: حركت داد آن را و دور انداخت(1). لفيف: جمعيت هاى مختلف گرد هم آمده.

ص:372


1- . حركت داد آن را و برشوراند.

تفسير:

فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً

فاء تفريع مبيّن اين است كه پس از آن كه فرعون در برابر منطق قوى موسى و معجزات استوار و مكرر او عاجز شد تصميم گرفت كه بنى اسرائيل را به كلى از سرزمين مصر حركت دهد و بيرون سازد (يعنى همه را تبعيد كند يا به واسطۀ كشتن فرزندان آنها نسلشان را از آن جا برچيند). پس ما او را و همۀ كسانى را كه با او بودند در آب فرو برديم. يعنى ما هم در برابر تصميم او طبق سنّت جاريۀ وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [آل عمران، 54] آنها را از مسكنشان حركت داديم و در نيل فرو ريختيم و غرق كرديم. و مراد از همراهان، لشكريان و سران كشور و كسانى هستند كه در تعقيب بنى اسرائيل از مصر بيرون آمده بودند.

وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِى إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً

يعنى: و پس از هلاكت او و يارانش به بنى اسرائيل گفتيم: در روى زمين ساكن شويد.

ظاهر آيه اين است كه مراد از ارض همان مصر است كه فرعون مى خواست آنها را به كلى از آن جا بيرون نمايد، لكن طبق تواريخ، قوم موسى به مصر برنگشتند هرچند مصر تحت سيطرۀ آنها قرار گرفت. پس ممكن است مراد از ارض، اردن و شامات باشد كه پس از چهل سال سرگردانى در تيه(1) در آن جاها اقامت گزيدند.

و چون وعدۀ آخرت فرا رسد؛ اين جمله خطاب ديگرى است به آنها براى بيم دادن از گناه و طغيان. يعنى چون نفخۀ دوم صور دميده شود همۀ شما را از فرعون و لشكريان و همراهان و موسى و هارون و گروندگان، در حالى كه گروه هاى به هم آميخته و طوايف مخلوط هستيد به صحنۀ محشر خواهيم آورد. يعنى و پس از آن همه را به وسيلۀ ايمان و كفر و پيروى از امام عدل و امام جور و نامه هاى عمل در دست جدا مى كنيم و به محكمۀ حساب مى بريم.

وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً «105» وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً «106»

ص:373


1- . يعنى بيابان.

لغت و اعراب:

قرآناً منصوب است به فرقناه به نحو اشتغال. مكْث به ضم ميم به معنى درنگ است.

مراحل نزول قرآن و لزوم تواضع در برابر آن

تفسير:

وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ

يعنى: و به حق اين قرآن را نازل كرديم و به حق بر پيامبر و جامعه فرود آمده است.

بايد دانست كه مراحل نزول قرآن شش مرحله است: 1 - نزول از مبدأ اعلى و علم ازلى الهى بر قلم يعنى موجود زنده اى كه الفاظ و محتواى قرآن را مى دانست و در خود جاى مى داد. 2 - نزول از قلم به لوح محفوظ به واسطۀ جريان قلم بر صفحۀ آن. 3 - نزول از لوح به وسيلۀ خواندن بر نفس جبرئيل امين. 4 - نزول به واسطۀ تلاوت جبرئيل و استماع پيامبر، بر قلب مطهّر پيامبر اسلام. 5 - نزول از قلب پيامبر به وسيلۀ تلاوت او بر اذهان عامّه و صفحات مصحف ها، و اين مراحل همه مقدماتى است. 6 - نزول در ميان جامعه يعنى پياده شدن اصول و فروع و معارف و حقائق آن در متن مجامع بشرى به گونه اى كه جامعه را تبديل به مدينۀ فاضله كند. و غرض از آيه آن كه نزول آن در هر مرحله توأم با حقانيت و درستى و هدفى والا و غرضى برتر و بالا بوده و منزه از هر باطل و انحراف و دور از دخالت شياطين و ارواح خبيثه است، پس نزولش نزول رحمت از جانب حق، و ورودش شمول نعمت به جامعۀ بشرى است، و حق و حقيقتى بالاتر از اين نيست.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، تو را جز مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم. پس وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت هاى الهى است توأم با بشارت گروندگان در دنيا و آخرت و بيم دادن منكران و طاغيان. و اما اجراى احكامِ ابلاغ شده و پياده كردن شريعت در مجامع، از وظايف ولايت و امامت است و آن در مكه ممكن نيست(1) ، و پاداش مطيعان در دنيا و آخرت و كيفر طاغيان هم از شئون ربوبى است.

وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً

ص:374


1- . يعنى در مكه پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه.

يعنى: و اين قرآن را متفرق و جداجدا نموديم. مراد اين است كه الفاظ و عبارت هاى قرآن را متفرق و به صورت آيه هاى كوتاه و دراز و سوره هاى كوچك و بزرگ برحسب اختلاف علل و زمان و مكان نزول درآورديم و هم چنين معانى و محتواى آن را مختلف و منقسم به احكام دين و شريعت و اصول و فروع آن و قصص و پند و اندرز و امثال و حِكَم و غيره كرديم، تا آن را با تأنّى بخوانى تا شنوندگان به راحتى درك كنند و در دل آنها بنشيند.

و ما آن را به طرز خاصى نازل كرديم. يعنى به دو قسم از نزول: نزول تدريجى در مدت بيست و سه سال، و نزول دفعى در يك جا و يك دفعه در آغاز نبوتت و نخستين شب قدر از بعثتت كه زمان عرضۀ آن براى جامعۀ بشرى بود كه گويى گفته: اى محمد، اين مجموع كتابى است كه بايد در طول نبوتت عرضه دارى. و يا در پايان مدت و شُرُف انقضاى نبوتش فرموده كه اى محمّد، اين است مجموع آنچه در اين مدت به جامعه عرضه داشتى.

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً «107» وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً «108» وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً «109»

لغت و اعراب:

خَرَّ لِلذَّقَن - از باب ضَرَب -: به رو در افتاد. و لام به معناى عَلى است و اين تعبير غالباً كنايه از سجده بر پيشانى است، و ضمائر مفرد در آيه راجع به قرآن است. سُجّداً جمع ساجد، حال مؤكّده از فاعل يخرّون است، و يا به معناى «خاضعين» است. ان كان ان مخفّفه است به تقدير «انّ الشأن كان كذا».

تفسير:

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: خواه شما به اين قرآن ايمان بياوريد و يا ايمان

ص:375

نياوريد، كسانى كه به آنها پيش از نزول اين قرآن علم و دانش الهى داده شده (مراد برخى از علما و عبّاد تورات و انجيل و شرايع پيشين است كه در متن اين دو كتاب از پيش، خبر بعثت پيامبر اسلام و اوصاف و اخلاق و خصوصيات شخصى او و نزول قرآن و شريعت مستقل بر او، به آنان داده شده) هنگامى كه اين كتاب بر آنها تلاوت مى شود سجده كنان به رو درمى افتند؛

وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً

يعنى: و مى گويند: منزّه است پروردگار ما از هر عيب و نقص، مخصوصاً از آنچه اصحاب تثليث و بت پرستان مى گويند. حقيقت اين است كه وعدۀ پروردگار ما حتماً شدنى است. مراد وعدۀ معاد و حيات پس از مرگ است در مقابل اصرار مشركان بر نفى معاد.

وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً

يعنى: و آنها در حالى كه گريه مى كنند به سجده مى افتند، و پيوسته خواندن اين قرآن، آنها را خشوع تن و دل مى افزايد.

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً «110» وَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً «111»

لغت و اعراب:

دَعاه زيداً: او را به نام زيد ناميد. مفعول اولِ اُدعوا در هر دو مورد محذوف است، به تقدير «اُدعوه اللّه أو ادعوه الرحمان». أيّاً متضمن معناى شرط و «ما» ى موصول بيان است، فله الاسماء جانشين جواب است و تقدير: «فهو حسن لأنّ له الاسماء». تخافُت و مخافته:

آهسته خواندن. ملْك به ضم غالباً در سلطه، و به كسر غالباً در شىء مملوك استعمال مى شود.

ص:376

ادب دعا و ادب نماز

تفسير:

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: اللّه او را بخوانيد يا رحمان بخوانيد، به هر نامى كه او را بخوانيد نيكوست، زيرا او را نام هاى بسيار زيبا و نيك است.

غرض آن كه به هر نامى كه بخوانيد اشاره به آن وجود يكتاست و حكايت از يك موجود واجب عظيم الشأن دارد. و نام هاى خداوند اقسامى است، برخى دلالت بر نفس ذات مقدس دارد، مانند اللّه كه عَلَم است براى ذات يكتاى واجب الوجود مستجمع جميع صفات جلال و جمال. و برخى دلالت بر اوصاف ذاتى او دارد، مانند حىّ و ازلى و ابدى و قادر و سميع و بصير و عالم. و برخى دلالت بر صفات فعل دارد، نظير خالق و رازق و رحمان و رحيم. و ميان زبان عربى و غير آن فرقى نيست.

وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً

يعنى: و هرگز نمازهايت را به جهر شديد (داد زدن) مخوان و بسيار آهسته هم (كه خود نيز نشنوى) به جا مياور، و ميان اين دو راهى معتدل اتخاذ كن.

مراد آن كه جهر و اخفات شديد، نمازها را باطل مى كند، خواه در تكبيرات آنها باشد يا در قرائت يا اذكار واجب و مستحب؛ و خواه در نمازهاى واجب باشد يا مستحب، زيرا اين دو صفت، افراط و تفريط است و نماز را از عنوان مأمورٌ به خارج مى كند. و بنابراين از عنوان راه معتدلِ مفهوم از آيه، جهر و اخفات شرعى نمازها معلوم نمى شود.(1) و ممكن است مراد از جهر و اخفات، معناى متعارف آنها و مراد از «صلاتك» مجموع نمازهاى واجب يوميه باشد. يعنى همۀ نمازهاى يوميه را جهراً و يا همه را اخفاتاً به جا مياور بلكه راهى ميان اين دو انتخاب كن كه برخى را مانند صبح و مغرب و عشا جهراً، و برخى را مانند ظهر و عصر اخفاتاً به جا آور. پس اين قسمت از آيه اشاره به حكم شرعى نمازهاى يوميه از نظر جهر و اخفات است.

ص:377


1- . بلكه از طريق سنّت به دست مى آيد.

وَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ

يعنى: و اى پيامبر، بگو: حمد و ستايش همه از آنِ خداست. زيرا همۀ محسّنات و زيبايى ها كه منشأ ستايش است در اوست و غير او در برابر او قابل ستايش نيست. و يا آن كه ستايش از هر چيزى در واقع ستايش از اوست و به او بازمى گردد، زيرا همۀ نيكى ها از اوست. و يا آن كه ستايش واقعى و ارزنده آن است كه او بكند و ستايش ديگران بى ارج و ارزش است.

الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ

يعنى: خدايى كه فرزندى اتخاذ نكرده (زيرا اتخاذ فرزند معلول نياز به آن و مقدمات آن است كه در خداوند محال است) و هرگز او را شريكى در مُلك و مِلك نبوده و نيست.

يعنى شريكى در سلطه و حاكميت بر اجزاى عالم هستى و شريكى در مِلكيت جهان ندارد.

و هرگز او را ياور و دوست و سرپرستى از ناحيۀ عجز و ذلّت و نياز نبوده است.

وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً

يعنى: و او را به فنون تكبير، تكبير كن. در اعتقاد، او را بزرگ تر از همۀ موجودات، و واجب الوجود عظيم الشأن و برتر بدان، و به زبان نيز او را تكبيرى رسا و بليغ بگو، و در انظار و افكار جامعه نيز او را به عظمت و بزرگى و جلال ياد كن و بگو: هو أكبر من أن تَنالَ ألاوهامُ كُنهَه، و من أن يُعرَفَ حقَّ معرفته، و من أن يُعبَدَ حقَّ عبادته، و من أن يَصِفَه الواصفون.

و الحمد للّه رب العالمين

85/5/4

***

ص:378

سورۀ كهف

رسالت قرآن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا «1» قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً «2» مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً «3»

لغت و اعراب:

الحمد للّه الف لام براى استغراق يا جنس است. عِوَج: كژى و انحراف در امور مادى و معنوى. قيّم: مستقيم، متولّى امر، حال است از كتاب، يا مفعولِ وَ جَعَلَهُى مقدّر. لينذر متعلّق است به أنزل. بأس: عذاب.

تفسير:

الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجاً

يعنى: ستايش از آنِ خدايى است كه بر بندۀ خود محمّدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله اين كتاب را

ص:379

فرو فرستاد و در آن هيچ گونه كژى و اعوجاجى قرار نداد.

هيچ انحرافى در بُعدى از ابعاد آن از حيث لفظ و معنا و محتوا ننهاد، بلكه آن را به كمال زيبايى ها آراسته داشت چون فصاحت لفظ و عبارات، بلاغت معنا، متانت محتوا، حسن نظم، سلاست بيان، سلامت اسلوب، مصونيت از اختلاف و تعارض و تناقض و دستبرد اجنّه و شياطين انسى و جنّى.

قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً

يعنى: در حالى كه اين كتاب قيّم است، يعنى قائم به امر دينى بشر و متكفّل امور معنوى اوست از اصول و فروع و اخلاق و معارف الهى. و يا آن كه اين كتاب قائم و ناظر و نگهبان و مُهَيمن بر همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته است. و نازل كرد اين كتاب را تا جامعۀ بشرى را از عذابى سخت از جانب خود بيم دهد، و مؤمنانى را كه پيوسته عمل هاى صالح و شايسته انجام مى دهند مژده دهد كه آنها را در آخرت پاداشى نيكوست، يعنى بهشتى كه براى هميشه و جاويدان در آن ماندگارند.

وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً «4» مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً «5» فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «6»

لغت و اعراب:

كلمةً تميز است از فاعل كبرت. بَخَعَ نفسَه - از باب مَنَع -: نزديك شد بكشد خود را از جهت غصّه و غضب. على آثارهم: به دنبال كارهاى آنها.

ص:380

تفسير:

وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً

يعنى: و نيز اين كتاب را نازل كرد تا بيم دهد كسانى را كه گفتند: خدا براى خود فرزندى اتخاذ كرده است. مراد از آنها مشركان اند كه گفتند: فرشتگان آسمان و برخى از پريان و برخى از صالحان بشر دختران خدايند؛ و يهوديان كه گفتند: عُزَير پسر خداست؛ و عده اى از نصارا كه گفتند: مسيح بن مريم فرزند خداوند است.

مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً

يعنى: آنها را هرگز به اين گفتار و اين ادعا علم نيست و پدرانشان را نيز به اين ادعا علم نبود. يعنى هيچ يك از راه حجت و برهان نمى گفتند، بلكه از روى ظن و گمان و تقليد كور از گذشتگان بود. بزرگ است سخنى كه از دهان آنها بيرون مى آيد. زيرا جرأت بزرگ بر خداوند است كه براى او شريك ادعا كنند و نسبت تجسم و نقص به او دهند و او را به نياز به فرزند و انحطاط از مقام الوهيت رَمْى كنند. آنها جز دروغ نمى گويند.

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً

يعنى اى پيامبر، شايد تو مى خواهى به دنبال اعراض و بى اعتنايى آنها كه مبادا به اين حديث الهى - يعنى قرآن - ايمان نياوردند، از غايت تأسف و غصه خود را هلاك نمايى؟!

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً «7» وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً «8» أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً «9»

لغت و اعراب:

زينت: آرايش. صعيد: روى زمين اعم از خاك و شن و سنگ. جُرُز: زمين بدون آب و گياه. كهف: غار بزرگ، و غار در عربى غار كوچك است. رقيم نام لوحى است كه اسامى اصحاب كهف در آن حك شده بود، يا اسم آن كوهى است كه آن غار در آن قرار دارد.

ص:381

داستان اصحاب كهف

تفسير:

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

يعنى: به حقيقت كه ما آنچه در روى اين زمين است، مانند آب ها و رودها و درياها و معدن ها و نباتات و درختان و حيوانات و هوا و فضاهاى محيط و غيره، همه را به عنوان زينت و آرايش اين كره قرار داديم. يعنى اين آرايش را براى اين تنظيم كرديم كه بشر از آن برخوردار باشد و براى برخوردارى وى قوانين عقلى و برنامه هاى شرعى آسمانى متين و محكم و متقن تهيه نموديم تا آنها را در كيفيت استفادۀ دسته جمعى و پيروى از هدايت هاى الهى آزمايش كنيم كه كدام يك در عمل نيكوترند.

وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً

يعنى: و بى ترديد ما آنچه را در روى آن است از زينت و آرايش، همه را به خاكى بى آب و گياه تبديل خواهيم كرد. و اين در مقدمۀ قيامت است كه همۀ كوه ها و آب ها و فراز و نشيب هاى زمين نابود مى شود و زمين هموارى خالى از همه چيز باقى مى ماند چنان كه فرموده: فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً [طه، 106].

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، آيا گمان كردى كه اصحاب كهف و رقيم - ياران آن غار بزرگ و كسانى كه از ترس دقيانوس، ديكتاتور وقت خود، بدان جا پناهنده شدند و سرنوشتى اعجاب انگيز و خارق العاده براى آنها رخ داد و هنوز هم دامنۀ اعجازشان باقى است - از آيات و نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت خيلى شگفت انگيز ما هستند؟ يعنى چنين است ولكن ما را نشانه هاى توحيد بسيارى است كه از آن عجيب تر است، زيرا پر كردن روى زمين پهناور از زينت و زيور، و قرار دادن همه را در اختيار بشر از آغاز آفرينش آنها تا انقراض نسلشان، و همه را طبق حكمت بالغه و به اندازۀ اقتضاى نظام اتمّ تكوين بهره ور كردن، و سپس همه را از صفحۀ گيتى زدودن و زمينى قَفر و فلات ساختن، از حادثۀ اصحاب كهف و رقيم عجيب تر است.

ص:382

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً «10» فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً «11» ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً «12»

لغت و اعراب:

اذ أوى متعلّق است به «اُذكر». و أوى البيتَ و الى البيت: وارد خانه شد و در آن جاى گزيد.

فتيه جمع فَتى: جوان نيرومند و قوى و جوانمرد. رَشَد: هدايت و نجات. فضربنا مفعولش محذوف است يعنى حجاباً. فى الكهف و سنين ظرف مكان و زمان متعلّق اند به ضربنا. عدداً صفت سنين، أى ذوات عدد. أحصى فعل ماضى يا اسم تفضيل است. أمد: انتهاى مدت يا مجموع مدت، متعلّق به لِما لبثوا.

تفسير:

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً

دقيانوس شاه خونخوار روم و ديكتاتور معروف عصر خود، ملت خويش را به سوى بت پرستى دعوت مى كرد و اين كار را آن چنان جدى مى گرفت كه متخلّفان را هر جا مى يافت گردن مى زد. قريب هفت نفر از مقربان دربارش از پيروان مسيح عليه السلام با او مخالفت كردند و او همه را از مقامشان عزل نمود و اموالشان را مصادره كرد و مهلت محدودى به آنها داد تا اطاعت كنند. آنها مجتمعى در نهان تشكيل دادند و تصميم گرفتند كه فرار كنند و از قلمرو حكومت طاغوت خارج شوند، تا آن كه با توكل بر خداى بزرگ و توسل به حضرت مسيح از مركز به سوى كوهى فرار كردند و به غارى بزرگ پناهنده شدند. جاى آن غار تا حال معلوم نشده است. برخى برآن اند

ص:383

كه در ايليا نزديك بيت المقدس است. و برخى گفته اند: نزديك نينوا و موصل عراق است.

و محتمل است كه در كوه آرال در خاك تركيه باشد، و هيچ يك از اين موارد فراتر از احتمال نيست.

معناى آيه: به ياد آريد زمانى را كه آن جوانمردان به سوى غار بزرگ رفتند و آن جا را مسكن گزيدند(1) و پس از استقرار در آن چنين گفتند: پروردگارا، به ما از جانب خود رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان راه هدايت و نجاتى مهيّا ساز.

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً

يعنى: پس ما بر گوش هاى آنان در آن غار سال هايى چند پرده زديم. يعنى خواب سنگينى بر آنها مسلّط نموديم كه صداهاى مادى بشرى و غيربشرى در آنها اثر نكند. و گوش در آيه از باب مثال است يعنى همۀ راه هاى انتباه روح كه از جملۀ آنها لامسه(2) و شامّه بود را هم بستيم.

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً

يعنى: سپس آنها را همانند مردگان عالم برزخ از خواب سنگين سيصد ساله برانگيختيم تا بدانيم كدام يك از دو گروه مدتى را كه در خواب گذرانده اند حساب كرده است. يا كدام يك بهتر و درست تر حساب كرده است.

ولكن علت حقيقى بعث آنها، پس از مبادلات پرسش و پاسخ و انكشاف اين كه خوابشان يك روز يا نصف روز نبوده بلكه سيصد و نُه سال بوده، روشن شدن امر توحيد خداوند و ربوبيت او و قدرت و عظمت و حاكميت او بر همۀ موجودات است. و مراد از تعبير به اين كه «بدانيم» اين است كه علم ازلى ما منطبق بر خارج شود و تحقق عينى پيدا كند، و يا آن كه براى فرشتگان و مردم روشن شود. و مراد از حزبين، دو گروه طرف اختلاف در مدت خواب آنهاست از خودشان يا از افراد خارج.

ص:384


1- . و در آن جا پناه گرفتند.
2- . ظاهراً سامعه درست است.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً «13» وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً «14» هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً «15»

لغت و اعراب:

رَبَطَ على قلبه: دل او را قوى و محكم و صبور نمود. شَطَّ - از باب ضَرَب -: تجاوز كرد و دور شد از حق. هؤلاء مبتدا، قومنا عطف بيان، اتّخذوا خبر مبتداست.

تفسير:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً

يعنى: اى پيامبر، ما سرگذشت آنها را - اصحاب كهف و ياران آن غار را - به حق و درستى و مطابق آنچه در گذشته تحقق يافته بر تو بازگو مى كنيم. بى ترديد آنها جوانمردانى بودند (از پيروان عيسى بن مريم كه در عين حال كه از مقربان دربار دقيانوس طاغوت زمان و در عصر كفر و شرك تحميلى وى بودند) به پروردگارشان در پنهانى و نهانخانۀ دل گرويده بودند، و ما نيز بر هدايتشان افزوديم. يعنى طبق سنّت جاريۀ خويش كه پذيراشدگان هدايت اولى - يعنى ارسال رسول و عرضۀ شريعت - را مشمول توفيقات ديگر و راهنمايى غيبى به سوى كمالات انسانى و معنوى

ص:385

مى كنيم، آنها را يارى كرديم.

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً

يعنى: و ما دل هاى آنها را قوى و نيرومند كرديم چنان كه بار را با بندها محكم سازند، آن گاه كه آنها عليه تحميل طاغوت كه مردم را به ربوبيت بت هاى ساختۀ خود دعوت مى كرد و بر آن تحميل مى نمود، قيام كردند و (در فكر خود و نيروى عقل و خرد و در ميان انجمن هاى پنهانى خويش چنين) گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمان ها و اين زمين است و هرگز به جز او خدايى را به ربوبيت نخواهيم خواند، و اگر چنين كنيم و غير او را به خدايى و ربوبيت بخوانيم از حق و حقيقت تجاوز كرده ايم و بى ترديد كلامى باطل و ناروا گفته ايم.

و برخى گفته اند اين سخن از آنها در مجتمعى از مردم كه طاغوت وقت آنها را امر به عبادت بت ها مى كرد صادر شده و علناً در مقابل او به مخالفت قيام كرده اند.

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً

يعنى: آنها با يكديگر راجع به حال ملت خويش مى گفتند: اين قومِ ما، جز خداوند و به جاى او خدايانى انتخاب كرده اند (مانند بتان و فرشتگان و برخى از پريان و عباد بشرى)، چرا براى اثبات قداست و ربوبيت و صلاحيت پرستش آنان دليل و حجت روشنى نمى آورند؟ زيرا همۀ احكام شريعت از اصلى و فرعى بايد مستند به دليلى محكم و استوار باشد، پس چه كسى ظالم تراست از آن كه به خدا دروغ بندد؟!

بايد دانست كه مشركان و بت پرستان آن عصر بلكه همۀ اعصار گذشته خداى اصل را معتقد بودند و او را خالق همۀ اشياء مى دانستند و شأن او را بالاتر از اين مى ديدند كه عبادت شود و عبادت را مخصوص بتان و همۀ ارباب انواع مانند امور فوق مى دانستند كه آنها منصوب از جانب خداى اصل اند.

ص:386

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ فَأْووا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً «16» وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً «17»

لغت و اعراب:

اعتزال: دورى كردن و كناره گيرى. أوَى البيتَ و الى البيت: وارد خانه شد و در آن جاى گزيد. مرفق: ما يُنتَفَع بِه يعنى وسيلۀ راحتى و آسايش. زَوَر عن الشىء: ميل كرد و منحرف شد از آن. تقرضهم: از آنها مى بريد و دور مى شد. فَجْوَه: جاى وسيع، وسعت و فراخى. ذلك اشاره به حال و سرگذشت آنها.

تفسير:

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ فَأْووا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً

يعنى: پس از آن كه مخالفتشان با طاغوت آشكار شد و تصميم به فرار از ديار خود گرفتند، با يكديگر گفتند، و يا بزرگشان تمليخا به ديگران گفت، و يا آن كه خداوند به الهام درونى به آنان گفت: و چون از اين قوم و از آنچه به جز خداوند و به جاى او پرستش مى كنند عزلت گزيديد به آن غار درآييد - اشاره به غار بزرگى كه شناخته بودند - و آن جا را مأوى و مسكن خويش قرار دهيد، و اگر چنين كرديد پروردگارتان براى شما از رحمت

ص:387

واسعۀ خويش مى گسترد و براى شما راجع به كارتان وسيلۀ راحت زندگى و محل آسايش مهيّا مى سازد.

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ

از اين آيه كه به منظور معرفى جايگاه آن جوان هاى(1) موحّد سوق شده و كلمۀ كهف سابق اشاره بدان جاست چنين استفاده مى شود كه غار در طرف شمال خط استواى زمين و در ناحيۀ جنوب كوهى قرار داشته و دهانۀ غار رو به جنوب بوده است.

معناى آيه: و تو اى مخاطب، خورشيد را هنگامى كه طلوع كند مى بينى كه از غارشان به سمت راست ميل مى كند. يعنى اگر در آن جا بودى و مثلاً در دهانۀ غار نشسته بيرون را تماشا مى كردى، مى ديدى كه خورشيد از ناحيۀ چپ درآمد و رو به حركت و ارتفاع گذاشت و از جلو رويت به سمت راست ميل كرد، زيرا غارشان در طرف شمال خط استوا و در جانب راست كوه بوده است.

وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِنْهُ

يعنى: و چون خورشيد رو به غروب مى رفت و نورش به سمت چپ غار مى افتاد، هر چه رو به افول مى رفت نورش را از سمت چپ آنها كم مى كرد و قطع مى نمود، و آنها به خاطر بزرگى و فراخى غار در وسعت و آسايش و برخوردار از هواى مناسب و نور خورشيد بودند.

ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً

يعنى: اين حادثه از آيات و نشانه هاى خداوند است (كه چگونه عده اى به ناگاه الهام غيبى يافتند و عليه طاغوت مقتدرى قيام كردند و راه فرار و نجات در پيش گرفته، در مسكن كذايى آرميدند و به جاى چند ساعت صدها سال خسبيدند و پس از بيدارى به خوابى طولانى تر فرورفتند؛ اينها همه از نشانه هاى قدرت و حكمت و رحمت خداوند است، و نيز بازگو كردن چنين سرگذشتى براى تو كه مرور سال ها و قرن ها آن را به فراموشى سپرده از نشانه هاى نبوت توست). هر كس را خدا هدايت نمايد او هدايت يافتۀ حقيقى است، و هر كس را گمراه سازد يعنى پس از هدايت ابتدايى و اتمام حجت از جانب

ص:388


1- . جوانمردان.

خدا و رد و طغيان از سوى وى، او را به حال خود رها سازد و توفيقش را ببرد، هرگز براى او ياور و سرپرست هدايت گرى نخواهى يافت.

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً «18»

لغت و اعراب:

اَيقاظ جمع يَقِظ: بيدار. رُقود جمع راقد: خفته. ذات: طرف. ذراع: از آرنج دست تا سرانگشتان. وصيد: آستانه.

تفسير:

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ

يعنى: و اگر آنها را در آن غار مى ديدى گمان مى بردى كه همه بيدارند، زيرا چشمان همه باز و جسدها و دست ها گاهى متحرك بود، در حالى كه همه در خواب بودند. و پيوسته آنها را به جانب راست و جانب چپ برمى گردانديم تا خاك غار، اطراف بدن آنها را نپوساند، و سگ آنها كه در وسط راه بدانها پيوسته بود هر دو ذراع خود را در آستانۀ غار گسترده بود.

گفته شده آن سگى بوده كه در حال فرارشان به الهام الهى دنبال آنها افتاد و هر چه كوشيدند او را جدا سازند جدا نشد و گويى چنين مى گفت: من مأمورم رفيق همراه و نگهبان غار و حافظ اسرار و مانع اغيار باشم.

لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً

ص:389

يعنى: اى پيامبر، اگر برآنان در آن حال اطلاع مى يافتى، به خاطر هيبت و وحشت و رعبى كه خدا در آن غار به واسطۀ بزرگى اجساد و باز بودن چشمان و بلندى ناخن ها و موهاى سر و بدن و وحشت زا بودن صداى نفس و ظلمانى و هولناك بودن غارشان قرار داده، گريزان از آنها پشت بدان ها مى كردى و بى ترديد از ناحيۀ آنها وجودت پر از رعب و وحشت مى شد.

وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً «19» إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً «20»

لغت و اعراب:

و كذلك به تقدير «كما أنمناهم بعثناهم». وَرِق: درهم، نقرۀ سكه دار. بورقكم باء مصاحبه است. أيُّها أزكى به تقدير «أىّ أهلها». برزق منه يعنى من الأزكى. تلطُّف: به رفق و نرمش رفتاركردن. أشعَرَه به: خبر داد آن را به او.

تفسير:

وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ

يعنى: و همان گونه كه آنها را در آغاز ورود به غار به نحو اعجاز چند صد سال

ص:390

خوابانديم، آنان را به نحو اعجاز بيدار كرديم تا از يكديگر پرسش كنند. يعنى بيدار كرديم كه به پرس و جو پردازند و در نتيجه اثر مرور زمان را بر جسمشان ببينند و سقوط طاغوت ها و تبادل دولت ها را مشاهده كنند تا حقايقى از توحيد و قدرت و عظمت حق بر آنها و قومشان و مجامع ديگرى از آيندگان روشن گردد.

حلال خورى كهفيان

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ

يعنى: گوينده اى از آنها كه محتمل است رئيسشان تمليخا باشد گفت: چند مدت درنگ كرده ايد؟ يعنى از وقتى كه وارد غار شديد و خوابيديد زمان خواب تا حال چقدر بوده؟ گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز. و اين ترديد از آن رو بود كه اول روز وارد غار شدند و خوابيدند و چون بيدار شدند به گمان آن كه نزديك غروب است گفتند يك روز، و چون ديدند از خورشيد چيزى باقى است گفتند پاره اى از روز. و بالأخره گفتند:

پروردگارتان داناتر به مدت درنگتان است.

يعنى از حدس هاى خويش در شك و ترديد افتادند و آن بدين جهت بود كه غار را غبارآلود و خاكى و مملوّ از حشرات و تارهاى عنكبوت يافتند و چون به وضع جسمى خود متوجه شدند ناخن ها را دراز، موها را بلند و ژوليده و حال خود را فرسوده ديدند و قهراً مقدار مكث را حواله به علم خدا كردند.

فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً

يعنى: به يكديگر گفتند، يا تمليخا به آن ها گفت: يكى از خودتان را با اين درهم يعنى پول هاى نقرۀ مسكوكى كه همراه خود داشتند به اين شهر بفرستيد (يعنى شهرى كه از آن گريخته بودند يا شهرى كه از داخل غار ديده مى شد و نامش طرسوس و اكثريت اهلش مجوسى بود) و بايد بنگرد كدام يك از اهالى آن جا از نظر غذا ازكى است يعنى غذايش حلال تر يا پاكيزه تر است كه روزى تان را از او تهيه كند، و البته بايد طعام آور با مردم ملاطفت و ملايمت نشان دهد و حتماً احدى را از محل شما آگاه نسازد.

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِى مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً

يعنى: بى ترديد اگر آنها بر شما آگاه شوند و چيره گردند سنگسارتان مى كنند و يا به

ص:391

كيش و آيين خود بازمى گردانند و در اين صورت هرگز رستگار نمى شويد. مراد اين نيست كه مجبور مى كنند، تا گفته شود كه اكراه و اجبار در اعتقاد قلبى ممكن نيست، بلكه غرض اين است كه به تدريج و به لطايف الحيل دل هايتان را به سوى بت ها بازمى گردانند.

وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا انَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً «21»

لغت و اعراب:

أعثَرَه على الشىءِ: مطلع ساخت او را بر آن، به تقدير «أعثَرْنا الناس عليهم». ساعة: مقدار معينى از زمان، قيامت. اذ يتنازعون متعلّق است به «اُذكر» مقدّر، ضميرهاى جمع يتنازعون و بينهم راجع است به مردم، ضمير أمرهم راجع است به اصحاب كهف، به تقدير «فى أمرهم».

فقالوا ابنوا عليهم يعنى قال الناس: ابنوا على أصحاب الكهف.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا

بر طبق تاريخ، پس از مرگ دقيانوس طاغوت زمان، نسيم آزادى بر مردم وزيد و مردم توانستند به پيروى از دعوت انبيا مسلك دينى خود را انتخاب كنند، و اين آيه در مقام بيان دليل بعث به نفع مؤمنان است، يعنى: و همان گونه كه آنها را صدها سال خوابانديم سپس بيدار نموديم تا در ميان خود گفتگو كنند و حقايقى بر آنها روشن گردد، مردم را به حال آنها آگاه ساختيم تا بدانند كه وعدۀ رستاخيز خداوند حق است و اين كه در روز قيامت ترديدى نيست. يعنى تفكر نمايند و از اين كه چگونه ارواح آن عده را در مدتى بس طولانى از

ص:392

اجسادشان گرفتيم و جسدها را از فعاليت انداختيم و پس از گذشت قرن ها دوباره به كالبد بازگردانديم، علم اليقين به رستاخيز پيدا كنند.

إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ

بايد دانست كه از روايات اهل بيت عليهم السلام و تواريخ راجع به حالِ پس از بيدارى آنها و اطلاع مردم از وضعشان چيزى استفاده نمى شود و ظاهراً خداوند دوباره خواب را بر آنها مسلط نموده كه تا ظهور مهدى موعود (أرواحنا فداه) بخوابند و هنگام ظهور بيدار شوند و به يارى آن حضرت بشتابند، و يا بدان حال بمانند تا با نفخۀ اول صور بميرند. و به هر حال معلوم نيست كه دوباره خوابگاهشان پنهان شد و هر بنايى احداث كردند به ظن و گمان بوده و يا آن كه - چنان كه گفته شده - مردم اجساد آنها را در صندوق هاى زرين نهاده و سقفى بر آن زدند.

معناى آيه: اى پيامبر، به ياد آر زمانى را كه مردم در ميان خودشان دربارۀ كار آنها و حالشان گفتگو و نزاع لفظى مى نمودند.

مراد از نزاع و مشاجره - چنان كه مفسران گفته اند - اختلاف نظر آنها در اين بوده كه خواب دوم آنها خواب بوده يا مرگ؟ و يا آن كه حشر آنها در عالم آخرت، آمدن روح خواهد بود يا جسم و روح هر دو؟ و يا نزاعشان در محل دفن و كيفيت اخفاى جسد و يا كيفيت بنا و ساختمان بر روى آنها بوده است.

فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً

يعنى: پس از بحث و گفتگو چنين گفتند كه بر روى خوابگاه آنها بنايى بسازيد. مراد آن كه از ديدگاه و معرض دستبرد مردم و حيوانات مصون بمانند.

رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ

يعنى: پروردگارشان به آنان داناتر است.

اين جملۀ معترضه است از كلام خداوند، اشاره به علم او به واقع امر در مطلق موارد اختلاف. و محتمل است از سخنان مردم باشد كه مثلاً منكر بعث گفته: اين امر خداوند است كه تا حال زنده مانده اند بعداً هم معلوم نيست دربارۀ آنها چه خواهد خواست. اشاره به اين كه حشرى در كار نيست و اين حادثۀ خاصى در دنياست.

ص:393

قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً

يعنى: كسانى كه بر كار آنها مسلط بودند از دولت وقت يا اكثريت مسلمين شهر گفتند كه حتماً بر روى خوابگاه آنها مسجدى بنا مى نهيم. يعنى مسجد مزبور در جلو غار بنا شود تا غار پنهان ماند. و يا چون جسدها از نظر پنهان گشت بر روى محلّ احتمال بنا كردند. در تواريخ دربارۀ حال پس از انكشاف آنها مطلب متقنى نيست و ظاهراً خداوند دوباره آنها را به حال اول بازگردانيد و محلشان را مخفى نمود.

سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً «22»

لغت و اعراب:

ثلاثة خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هم ثلاثة». و هم چنين كلمۀ خمسة وسبعة.

رَجَمه: او را با سنگ زد، و رجم به غيب يعنى خبر غير معلوم گفتن، و رجماً حال است از فاعل يقولون يعنى راجمين، و يا مفعول مطلق است يعنى يَرجُمون بالغيب رجماً.

تفسير:

سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه دربارۀ اصحاب كهف در جستجويند از مسلمين و مشركان به زودى عده اى از آنها خواهند گفت كه آنها سه نفرند چهارمشان سگ آنهاست. و عده اى خواهند گفت كه آنها پنج نفرند ششمى آنها سگشان است. و هر دو گروه تير به تاريكى

ص:394

مى اندازند، يعنى به ظنّ و گمان سخن مى گويند. و گروهى خواهند گفت كه آنها هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است. بگو كه پروردگار من به شمار آنها داناتر است؛ عدد آنها را جز اندكى كسى نمى داند. مراد از اندك ممكن است عده اى از متخصصين تورات و انجيل باشند كه از ملاحم آن دو كتاب به دست آورده اند، و نيز برخى از مسلمين باشند كه از پيامبر اسلام فرا گرفته اند.

بايد دانست كه اين آيه ظهور دارد - هر چند به ظهور ضعيف - در اين كه قول سوم نزديك به صحت است، زيرا ظهور دارد كه محتملات و اقوال، بيش از سه تا نيست، و چون دو قول اول رجم به غيب است، پس قول اخير درست است.

فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً

يعنى: اى پيامبر، دربارۀ اصحاب كهف با آنان گفتگو و جدال مكن مگر جدال ظاهرى.

يعنى به مقدارى كه قرآن مى گويد بسنده كن و به تعمق و تحقيق بيشترى نپرداز. و دربارۀ اصحاب كهف از احدى از مشركان نظرخواهى مكن، زيرا آنها جز حدس و گمان و تقليد باطل از گذشتگان حرفى ندارند.

وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً «23» إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً «24»

لغت و اعراب:

لشىء به تقدير «لأجل فعل تقصده». الاّ أن يشاء اللّه، استثناى از لا تقولنّ است، به تقدير «لا تقولنّ فى حالٍ الاّ مقروناً(1) بقول ان شاء اللّه». لأقرب من هذا رشداً «هذا» اشاره است به تذكر پس از نسيان. و «رشداً» مفعول مطلق است به معناى هدايت و دلالت.(2)

ص:395


1- . الاّ حالاً مقروناً.
2- . يا تميز است براى أقرب.

تفسير:

وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَىْءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ

يعنى: و هرگز دربارۀ كارى كه قصد انجام آن را دارى مگو كه حتماً فردا آن را به جا مى آورم مگر آن كه بگويى: اگر خدا خواهد. زيرا همۀ حوادث جهان هستى كه از آن جمله اعمال متعلّق به ارادۀ مردم است تحت حكومت و مشيّت خداست و نسبت مطلقِ كارى به خود منافى با نسبت مطلق آن به حق است.

وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّى لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً

يعنى: و اگر احياناً ياد خدا را هنگام ارادۀ كار فراموش كردى و ان شاء اللّه نگفتى، به مجرد توجه، پروردگارت را به ياد آر(1) ، و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به امرى نزديك تر و بهتر از اين هدايت نمايد. مراد از «هذا» تذكر پس از نسيان است و اقرب از آن تذكر دائم بدون نسيان است. يعنى بگو: اميد است پروردگارم مرا به امرى بهتر كه تذكر و توجه دائم است هدايت فرمايد. و يا آن كه بگو: اميد است مرا به حقايق و امورى كه از حيث هدايت و دلالت بر نبوتم نزديك تر از اين قصه باشد راهنمايى كند، مانند قصص پيامبران گذشته و سرنوشت شريعت و كتابشان.

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً «25» قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً «26» وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً «27»

ص:396


1- . يعنى نام خدا را به زبان آور و ان شاء اللّه بگو.

لغت و اعراب:

سنين جمع سنة، بدل(1) از ثلاث مائة است. أبصر به و أسمع فعل تعجب اند، يعنى چه بينا و چه شنواست! حكم: قضاوت، حاكميت. ملتحد: پناهگاه از التحد الى اللّه: پناهنده شد به خدا.

تفسير:

وَلَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً

يعنى: و آنها در غارشان سيصد سال (در خواب گرانى كه بر آنها مسلّط نموديم) درنگ كردند و نُه سال نيز بر آن افزودند. يعنى آنها سيصد سال قمرى در خواب بودند و نُه سال قمرى ديگر بر آن افزودند تا سيصد سال شمسى شود. و نسبت افزودن به آنها مَجاز است وگرنه فزونى به اراده و اختيار خدا بود. و اين جمله اشاره به بيان واقع سرگذشت است در مقابل اختلاف اهل كتاب كه برخى سيصد سال و برخى سيصد و نه سال گفته اند، و نيز اشاره به اختلاف ميان سال هاى قمرى و شمسى است.

قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ

يعنى: اى پيامبر، خداوند به مقدار درنگ آنها در غار از همه كس داناتر است. زيرا به هدايت او بدان جا آمدند و به مشيّت حتمى او در آن جا آرميدند و به ارادۀ تكوينى او آن مدت مديد را در خواب گران خفتند، پس چگونه عالم تر نباشد؟! غيب آسمان ها و اين زمين از آنِ اوست. يعنى آنچه از اجزاى آسمان ها و زمين كه عالم بزرگ و جهان ناميده مى شود در پردۀ غيب است و از حواس ظاهرى و باطنى هر ذى شعورى نهان است همانند حاضرها از آنِ خداست، يعنى در تحت سلطه و احاطۀ وجودى و توانى و علمى اوست. وه كه خداوند چه بينا و چه شنواست!

مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَداً

ص:397


1- . يا عطف بيان.

يعنى: و هرگز مشركان را بلكه همۀ ذوى العقول جهانيان را چه رسد به غير آنها، جز خداوند و در برابر او ولىّ امر و سرپرستى نيست. زيرا ادارۀ امر اين جهان در شراشر وجود و ذرات اجزاى آن جز به دست او نيست و ادارۀ امور عالم آخرت نيز از برزخ تا قيامت و مابعد آن، تحت اراده و حكومت اوست و او در اين حكومت احدى را شريك خويش قرار نمى دهد.

و ممكن است مراد از حكم، احكام دينى مجعول براى جوامع بشرى باشد يعنى احكام شرايع آسمانى كه همه بايد از جانب او باشد، يا خصوص قضاوت و داورى در محكمۀ عدل عام روز رستاخيز.

وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ

يعنى: اى پيامبر، آنچه را از كتاب پروردگارت به سوى تو وحى شده براى مردم بخوان.

مراد از «كتاب» لوح محفوظ است، لوحى كه همۀ شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى در آن مندرج است و از آن به وسيلۀ جبرئيل، امين وحى، به قلب مبارك پيامبر اسلام نازل مى گردد. و ممكن است مراد از كتاب، قرآن مجيد باشد كه اين آيه دستور تلاوت آن براى جامعۀ بشرى است، زيرا آنچه از عالم بالا و مبدأ اعلى به تو مى رسد حقايقى است ثابت و معارفى است الهى.

لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً

يعنى: بدون ترديد كلمات او را تبديل كننده اى نيست، و هرگز غير او ملجأ و پناهى نخواهى يافت. مراد از «كلمات» عبارت هاى مندرج در لوح محفوظ است كه احدى را توان رسيدن به آن جا نيست چه رسد به تبديل آن! و يا «كلمات» آيات و سور قرآن مجيد است، پس آيه وعده اى است از جانب پروردگار كه احدى توان تصرف در آن نخواهد داشت و الفاظ و كلماتش دستخوش تحريف و حذف و نسخ و زوال نخواهد شد و معانى و معارفش از مسير حقيقى خود منحرف نخواهد گشت تا آن جا كه جامعۀ بشرى در موارد شك و ترديد متوسل به حاملان وحى و معصومان اهل بيت طهارت بشوند، آنان كه قرآن در خاندان آنها نزول يافته و ثَقَل اصغرِ تعيين شده از جانب پيامبر اسلام اند.

ص:398

لطف خدا به ذكرگويان

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً «28»

لغت و اعراب:

صَبَرَه - از باب ضَرَب -: حبس كرد و نگه داشت او را. غداة: بامدادان و اوايل روز. عشىّ:

شامگاهان و اوايل شب. وجه: ذات، رضا، تقرب. عدا عنه - از باب نَصَر -: ترك كرد او را و تجاوز كرد از او به غير او. فُرُط: مصدر است به معناى افراط و تجاوز.

تفسير:

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ

خطاب به پيامبر اسلام و امت اوست به منظور اين كه مبادا از گروندگان و مؤمنان و صالحان به خاطر فقر و انحطاط طبقه و ژوليدگى هيئت و لباس، تحت فشار سران شرك و اغنيا و مترَفين چشم بپوشند و به سوى آنان به طمع ايمان آوردنشان، ميل كنند.

معناى آيه: و البته نفس خويش را به همراهى كسانى وادار كه بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را مى خوانند در حالى كه پيوسته رضايت او را مى طلبند.

ذكر بامداد و شامگاه كنايه از دوام توجه آنها به خداوند است، و يا اشاره به برپا كردن نمازهاى پنجگانۀ يوميه است كه در دو طرف روز يعنى پيش از ظهر و پس از ظهر انجام مى گيرد. و ممكن است مراد از «وجه» كه صالحان آن را مى خواهند اسماء عظام الهى و صفات جلال و جمال او باشد، مانند رحمان، رحيم، رازق، كريم، عظيم و غيره كه خوانندۀ

ص:399

خدا متوجه آنها مى شود و به وسيلۀ آنها به سوى ذات اقدس تقرب مى جويد، چنان كه فرموده: وَللّهِِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا [اعراف، 180].

وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

يعنى: و هرگز دو تا چشمت از آنها به ديگران، يعنى به سوى اغنيا و مترَفين و سران شرك و نفاق، به قصد رسيدن به زينت و آرايش دنيا تجاوز نكند.

وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

يعنى: و هيچ گاه از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم - غفلت و نسيان را در اثر گناهانش بر قلب او مسلّط نموده ايم - و از هواى نفس خويش پيروى كرده و كارش افراط و تجاوز است اطاعت مكن و فرمان مبر.

اين دو جملۀ اخير عطف تفسير از جملۀ قبل است، زيرا كسى كه قلبش از توجه به حق و فرامين او غافل گشت طبعاً پيروى از نفس مى كند و كردارش همه افراط و تجاوز از مرز حق است.

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً «29»

لغت و اعراب:

سُرادق مفرد است، يعنى خيمه و سراپردۀ بزرگ كه بر روى حياط و غيره مى زنند، و به غبار شديد و دود برخاسته هم گفته مى شود. مُهل: مس گداخته. شَوَى اللَّحمَ (1)- از باب ضَرَب -: كباب كرد آن را با آتش. مرتفق: جايگاه آرامش.

ص:400


1- . شوى اللَّحمَ.

فرجام ستمكاران

تفسير:

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ

يعنى: اى پيامبر، در مقابل ردّ حق و عدم پذيرش دين از طرف مشركان اندوهگين مباش و براى اتمام حجت به آنان بگو: حق از جانب پروردگار شماست. يعنى واقع و حقيقت در تمام مسائل و معارف معنوى همان است كه از جانب خداوند آمده نه آنچه از هواى نفس شما مشركان نشأت يافته و نه آنچه از سنن باطل و آداب و رسوم خرافى كه از گذشتگان داريد. پس هر كس كه بخواهد بگرود، و هر كس كه بخواهد نگرود و انكار و كفر اختيار كند.

مراد آن كه دنيا خانۀ اختيار است و اكراه و اجبار حتى در انتخاب دين و مذهب در آن نيست، بلكه جاى عرضه داشتن دين و شرع و كتاب است و اتمام حجت در اثبات آنها.

إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً

يعنى: حقيقت اين است كه ما براى ستمكاران - چه ستم با كفر و انكار توحيد و اصول شريعت باشد، و چه ستم با فسق و مخالفت در فروع احكام الهى، و چه ستم به نفس باشد يا به غير - آتشى مهيّا كرده ايم كه دود غليظ آن همانند سراپرده اى بر آنها احاطه خواهد كرد، و هرگاه درآن جااز شدت عذاب وتشنگى يارى طلبند، به دادن آبى كه مايعى همانند مس گداخته است يارى مى شوند به گونه اى كه چون ظرف آن را جلو خود آرند صورت ها را كباب و بريان مى سازد. وه چه بد آبى است آب آشاميدنى آنها، و چه بد جايگاهى است محل آرامش آنها!

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً «30» أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً «31»

ص:401

لغت و اعراب:

انّا لا نضيع خبر انّ الذين است. عَدَنَ بالمكان - از باب ضَرَب و نَصَر -: اقامت گزيد در آن.

حَلَّى الشىءَ: آراسته و مزيّن ساخت آن را. أساور جمع سوار به كسر و فتح: دستبند زينتى.

سندس: بافتۀ نازك از ابريشم. أرائك جمع اريكه: تخت مزيّن و فاخر، به تقدير «ثابتين عليها يا جالسين عليها». مرتَفَق: جايگاه آرامش.

تفسير:

سرانجام نيكان

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

يعنى: همانا كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى نيكو و شايسته كردند - به اصول شريعت خود معتقد شدند و فروع آن را به كار بستند - بى ترديد پاداش كسى را كه كار نيكو انجام داده است ضايع نمى كنيم. يعنى در دنيا بر حسب اقتضاى صلاح و حكمت نظام آفرينش پاداش مى دهيم، و در آخرت توفيه در پاداشش مى كنيم و حسناتش را چند برابر مى دهيم.

أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ

يعنى: آنها هستند كه برايشان باغ ها و بهشت هايى براى اقامت دائمى و سكونت جاودانى آفريده شده است (زيرا نه ساكنان آنها پير و فرسوده مى شوند و نه مساكنشان كهنه و خراب مى گردد و نه درختان و ميوه جاتشان پژمرده و خزان زده مى شود) از زير پاى آنها نهرهايى پيوسته در جريان است. يعنى از سطح زمينشان كه عرفاً زير پا گفته مى شود، و يا از زير ساختمان و غرفه هاى آنها، يا از زير قدمشان، كه در مواردى سطح زمين را همانند صَرْحٌ مُمَرَّدٌ من قَوارير(1) ساخته اند.

يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً

يعنى: در آن جا آنان را به دستبندهاى طلا آرايش مى دهند و لباس هاى سبز رنگ

ص:402


1- . يعنى صحنى صاف و هموار از بلور كه آب از زير آن جارى و نمايان است.

نازك و ضخيم بافته شده از ابريشم مى پوشند (زيرا آنها در دنيا از اين دو محروم بودند طبق اطاعت حكم شرع كه مردان را آرايش به طلا و پوشيدن ابريشم خالص حرام است) و آنها هنگام نشستن، پيوسته در حال تكيه بر روى تخت ها مى باشند. وه چه پاداش نيكويى و چه جايگاه آرامش زيبايى!

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً «32» كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً «33» وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً «34» وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً «35» وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً «36»

لغت و اعراب:

مَثَل كلامى است رايج حاكى از قضيه اى مشهور كه براى تشبيه و توضيح مورد خاص ذكر مى شود. مثلاً مفعول دوم و رجلين مفعول اوّلِ اضرب است. وجعلنا تا آخر آيه صفت رَجُلَين است. أعناب: تاك ها كه به اسم ميوه اش ناميده مى شود. اُكُل: ميوه و آنچه صالح براى خوردن است. ظَلَمه حقَّه: كم گذاشت از حقّ او. ثَمَرَ مالُه - از باب نَصَر -: زياد و فراوان شد(1). حاوَره: با او گفتگو و سؤال و جواب نمود. بادَ - از باب ضَرَب -: فانى و نابود شد.

منقلَب: مصدر و اسم زمان و مكان.

ص:403


1- . ثَمَرَ الرجلُ: مالش زياد و فراوان شد.

داستان باغدار بى ايمان

تفسير:

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا نَهَراً

يعنى: اى پيامبر، براى تنبيه مشركان مكه دو مرد را مثل بزن، يكى كافر و يكى مؤمن.

يعنى به عنوان كلى و فرض، و يا سرگذشت دو مردى در گذشته كه حادثۀ مذكور براى آنها اتفاق افتاده، يكى مؤمن فقير و ديگرى كافر ثروتمند. كه به يكى از آنها يعنى كافر، دو باغ مملوّ از درختان انگور داديم و دور هر دو باغ را با درخت خرما حصار مانند پوشانديم و فاصلۀ ميان آن دو را كشت و زرع كرديم تا از همۀ انواع ميوه جات و حبوبات و سبزيجات برخوردار شود. هر دو باغ در فصل محصول، ميوۀ خود را به نحو كامل مى آوردند و از ميوه و نتايج درخت كم و كسر نمى كردند، و براى تكميل استعداد ريشه ها و فزونى محصول، ميان دو باغ به وسيلۀ شكافتن چشمه نهرى روان ساختيم.

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً

يعنى: و آن مرد كافر را به جز اين دو باغ حاصل و درآمدهاى فراوانى بود. پس به همراهش كه با وى مشغول گفت و گو بود گفت: من از تو از نظر مال بيشتر و از نظر اعوان يا اولاد و خويشان قوى تر و نيرومندترم. و او در حالى كه به واسطۀ كفر باطنى و تردد در مسألۀ معاد و عُجب و فخرفروشى اش ستمكار به نفس خود بود وارد باغش شده، به همراه خود گفت: گمان نمى كنم اين باغ هيچ گاه زوال پذيرد و نابود گردد. (اين سخن را از فرط غرور به مال و فرزند و غفلت از قدرت و غضب خدا و به عنوان انكار يا ترديد در امر بعث و رستاخيز در مقابل عقايد همراه خويش كه معتقد به معاد و روز واپسين بود، مى گفت).

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً

يعنى: و من گمان نمى كنم ساعت و قيامتى كه مى گويند برپا شود، و اگر فرضاً درست باشد و من پس از مرگ به سوى پروردگارم بازگردانده شوم بى ترديد در آن جا نيز بازگشتى بهتر از وضع حالى و مالى امروز خود پيدا مى كنم.

اين سخن را بدان جهت مى گفت كه معتقد بود هر چه خداوند در دنيا به وى تمليك

ص:404

نموده به خاطر لياقت و حسن استعدادش بوده و او بدون قيد و شرطى مالك مستقل آنهاست، با غفلت از اين كه در عين ملكيت فرعى و ظلّى او مالك اصلى خداوند است و اين تمليك به جهت امتحان و آزمايش اوست و در صورت سقوط از امتحان، در روز رستاخيز محروم از همه چيز و مستحق عذاب خواهد بود.

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً «37» لكِنَّ هُوَ اللّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً «38»

لغت و اعراب:

سوَّى الشىءَ: ساخت و درست كرد آن را. لكنَّا اصلش لكِن أنَا است، همزۀ وسط حذف شده و دو نون در هم ادغام گرديده و الف آخر در تلفظ ساقط و در كتابت ثابت مانده است.

هو اللّه ربّى «هو» ضمير شأن و مبتداست و اللّه ربى خبر است و تقدير «لكن أنَا موحِّدٌ» است.

تفسير:

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً

يعنى: همراه او كه با وى گفت و گو مى كرد گفت: آيا به كسى كه تو را از خاك سپس از نطفه آفريده و پس از آن تو را به صورت مردى بالغ و كامل و تمام عيار درآورده كفر ورزيدى؟! و ممكن است مراد از ضمير(1) خطاب «خلقك» شخص آن كافر نباشد بلكه نوع بنى آدم باشد، يعنى كفر ورزيدى به خدايى كه يكايك نوع تو را از مواد اوليۀ زمين آفريده، يعنى از راه قرار دادن آن در مسير حركت جوهرىِ گياهى و نباتى و حيوانى و منتقل ساختن به نطفه و عَلَقه و مراحل بعدى و تكميل اندام ها و تعديل قوا و اعضا و جوارح، به شكل مردى كامل درآورد.

ص:405


1- . ضمير خطاب صحيح است.

بايد دانست كه شخص كافر درصدد انكار معاد بوده و مؤمن معترض، كفر به مبدأ را به او نسبت داد و اين به خاطر آن است كه لازمۀ انكار معاد، كفر به مبدأ است، زيرا منشأ آن در نظر آنها شك در قدرت مبدأ بود كه چگونه ممكن است اين همه انسان هاى خارج از حد و حصر، پس از تلاشى اجساد در شكم خاك و اختلاط اجزاى آنها با يكديگر تجزيه و تحليل شوند و دوباره همان انسان هاى اولى ساخته گردند؟ و شك در علم مبدأ كه چگونه ممكن است روز قيامت به خصوصيات حالات و عقايد و اعمال افراد نامتناهى پس از گذشت مدت مديد برزخ علم پيدا كرد؟ و شك در حكمت مبدأ كه چه انگيزه اى در ايجاد و اعدام اين موجود است و خاصه تعذيب او در دنيا و آخرت به عذاب هاى گوناگون؟

لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّى وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَداً

يعنى: سپس آن مرد مؤمن گفت: لكن من چنين معتقدم و مى گويم كه آن اللّه پروردگار من است - آن يكتاى واجب الوجودى كه داراى تمام صفات جلال و جمال است و برى از هر عيب و نقص است - و هرگز من با پروردگار خود كسى را شريك و انباز قرار نمى دهم.

وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً «39» فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً «40» أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً «41»

لغت و اعراب:

لولا براى تحريص و ترغيب. ماشاءاللّه مبتدا و خبرش «كائنٌ» مقدّر. ان تَرَنِ ان شرطيه و أنا تأكيد از ياء تكلّم محذوف است. أقلّ مفعول دوم ترنى، و جواب شرط محذوف است به تقدير «لا بأس به» يا جواب آن فَعَسى است. حُسبان: تيرهاى كوچك و هر چه كه رَمى و پرتاب مى شود. صعيد: روى زمين. زَلَق: زمين صاف و لغزنده. غور: به معناى غائر، فرو رونده در زمين.

ص:406

تفسير:

وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ

يعنى: مرد مؤمن به او گفت: چرا تو آن گاه كه وارد باغ خود شدى و آن رشد و طراوت و محصولات فراوان آن را ديدى ماشاءاللّه نگفتى؟ يعنى همۀ اينها را خدا خواسته و آنچه او بخواهد شدنى است. و چرا نگفتى: هيچ قوه اى نيست مگر به ارادۀ خداوند. يعنى هيچ نيروى محرك و علل و اسبابى در جهان تكوين نيست جز آن كه تحت مشيّت اوست و به ارادۀ او تأثير مى بخشد كه از آن جمله علل و اسباب اين مورد است از قبيل نيروى رويش زمين و رشد و نمو گياهان و تابش خورشيد و وزش نسيم كه دست به دست هم داده و محصول را به وجود آورده اند.

إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً فَعَسَى رَبِّى أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً

يعنى: اگر مرا چنين مى بينى كه از نظر مال و ثروت و اولاد و ارحام از تو كمترم باكى نيست، اميد است كه پروردگارم باغى بهتر از باغ تو (يعنى در دنيا يا در آخرت يا در هر دو به پاداش ايمان و تسليم و طاعت) به من عنايت كند، و بر سر باغ تو به سزاى انكار معاد و رستاخيز، تيرهاى غضب خود را به شكل تگرگ و صاعقه و سيل و بادهاى سَموم و سوزان از آسمان فرو ريزد، پس به ناگاه بنگرى كه باغت به صورت زمينى خالى از گياه و ميوه درآمده و از هموارى همانند لغزشگاه گشته است. يا آن كه آبِ سرتاسر باغت به كلى فرو رفته و خشكيده است و هرگز توان جستجوى آب را نداشته باشى.

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً «42» وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً «43» هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً «44»

ص:407

لغت و اعراب:

اُحيط بطائفة فلان: محاط هلاكت شدند(1) و نابود گشتند. أصبح: صارَ و شَرَع. خَوَى البيتُ - از باب ضَرَب -: سقوط كرد و ويران شد. عروش جمع عرش: سقف خانه و غيره. وَلَى الشىءَ و على الشىءِ - از باب ضَرَب -: قيام كرد به آن كار و سرپرستى نمود آن را، يارى نمود.

ولايت به فتح و كسر. هنالك (در اين جا): اشاره به هلاكت و تلف. للّه الحقّ، الحقّ صفت اللّه.

عُقْب و عاقبت و عُقبى مترادف اند.

تفسير:

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِى لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّى أَحَداً

يعنى: چند صباحى نگذشت كه مورد غضب خدا قرار گرفت و محصول باغ (به وسيلۀ صاعقۀ آسمانى و باد سموم و تگرگ شديد) نابود گشت، و چون صاحبش آمد و بدان نگريست، از شدت تأسف و پشيمانى و از خشم و اندوه آن چنان شد كه شروع كرد به ماليدن دو دست به يكديگر براى آنچه در راه اصلاح و تربيت آن هزينه كرده بود، و باغ در حالى بود كه ديوارهايش روى سقف ها فرو ريخته بود، يعنى از شدت حادثه نخست سقف اطاق ها و انبارها و داربست ها فرود آمده سپس ديوارها و داربست ها روى آن فرو ريخته بود. و او از روى حسرت و ناراحتى پيوسته مى گفت: اى كاش احدى را با پروردگار خود شريك نمى ساختم! يعنى اسباب و وسايل ظاهرى را مؤثر مستقل در برابر خدا نمى دانستم. و محتمل است اين ندامت از راه توبه باشد و او ايمان آورده باشد.

وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً

يعنى: و او را در آن حال شكست و اضطرار غير خدا گروهى نبود كه او را يارى دهند و خود نيز نمى توانست خود را يارى دهد. در اين جاست كه ولايت از آنِ خداى بر حق

ص:408


1- . يعنى هلاكت بر آنان احاطه كرد.

است. يعنى در امثال چنين حادثه و موارد شدت و اضطرارى كه انسان در كار عاجز ماند تولّى امر و سرپرستى و يارى و دادرسى از آنِ خداوندِ به حق است نه شريكان باطل از بت هاى جماد و غيره و اسباب و وسايل ظاهرى. آرى اوست كه از نظر دادن پاداش نيكو و از نظر عاقبت طاعت و تسليمِ در مقابلش بهتر است.

حكايت زندگى دنيا

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً «45» الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً «46»

لغت و اعراب:

هَشَمَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: شكست و خرد كرد آن را. ذَرَى الريحُ الترابَ - از باب نَصَر -: پراكنده و متفرق نمود آن را. أصبح يعنى صارَ. كماءٍ خبر مبتداى محذوف به تقدير «هى كماءٍ». أَمَلَه - از باب نَصَر -: آرزو كرد آن را، و أمل اسم مصدر است به معناى آرزو. بنون جمع ابن است ولى غالباً اعم از پسر و دختر است.

تفسير:

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً

يعنى: اى پيامبر، زندگى دنيا را مَثَل بزن و آن را تشبيه كن به آبى كه از آسمان يعنى از ابرهاى بالاى سرشان فرو ريزيم و زمين را سيراب كنيم و به وسيلۀ آن روييدنى ها از گياهان و علفيات رشد كند و بالا آيد و متراكم و درهم گردد به گونه اى كه روى زمين، سرسبز و خرم و پوشيده شود، و پس از گذشتن فصل رويش و اوقات طراوت، همۀ گياهان

ص:409

به خشكى گرايد و شكسته و خرد شده روى زمين ريزد به گونه اى كه وزش بادها آنها را به هر سو پراكنده نمايد.

اين مثال از قبيل تشبيه مجموع به مجموع است، يعنى مجموع زندگى انسان از كودكى و جوانى و رسيدن به مال و جاه و برخوردارى از طراوت زندگى و لذايذ عيش، سپس زوال خوشى و افول عمر و عروض حوادث و امراض به مجموع مَثَل تشبيه شده است.

و البته خداوند بر همه چيز توانا و مقتدر است. يعنى اين مثال و ممثّل هر دو گوشه اى از قدرت كامله و شاخه اى از حكمت بالغه و شعبه اى از رحمت واسعۀ خداست.

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً

يعنى: مال دنيا و فرزندان انسان زينت و آرايش زندگى دنياست ولى باقيات صالحات يعنى جاودانه هاى نيكو در نزد پروردگارت از نظر پاداش دنيوى و اخروى و از نظر تأمين آرزوهاى آدمى بهتر است.

مراد از «باقيات» عقايد و اخلاق و اعمال انسان است كه همه در صحيفۀ عمل ها و در صحنۀ جهان هستى باقى و ثابت و آثار وجوديش تا مدتى در صحنۀ گيتى و براى ابد در جهان ديگر جاودان است.

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً «47» وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً «48» وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً «49»

ص:410

لغت و اعراب:

يومَ متعلّق به «اُذكر» مقدّر. بارز: آشكار. غادَرَه: ترك كرد آن را. موعد: وعده و زمان و مكان وعده. أشفق منه: ترسيد از آن. ويلة: بلا و افتضاح.

تفسير:

احوال قيامت

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً

يعنى: و به ياد آور روزى را كه كوه ها را سير مى دهيم. همۀ كوه ها و تپه ها و ارتفاعات روى زمين را از سطح زمين بركنده و در فضا سير مى دهيم و آنها را همانند پشم و پنبه حلّاجى مى كنيم و به صورت رمل ها و شن هاى نرم درمى آوريم و همه را گرد و غبار كرده، در فضا منتشر مى سازيم و به شكل سراب و آب نما معدوم مى كنيم. و آن وقت است كه اين زمين را در تمام سطوح خود صاف و هموار و آشكار مى بينى، يعنى از هر نقطه اش بنگرى جز سطح هموار كروى مشاهده نمى كنى.

وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً

يعنى: آنان را از همه سوى اين كره گرد مى آوريم و احدى را ترك نمى كنيم. همۀ آنها را كه زير خاك اند مانند اجساد انسان ها و حيوانات، و آنها را كه در محيط ديگرند مانند ارواح و اجنّه، در محكمۀ عظيم الهى براى حساب و داورى و مجازات جمع مى كنيم.

وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً

يعنى: و اى پيامبر، آنها در آن روز صف بسته بر پروردگارت عرضه مى شوند و به آنها از جانب مليك مقتدر يا فرشتگان خدمت خطاب مى شود: حقّاً كه امروز به سوى ما همان گونه آمديد كه در دنيا نخستين بار شما را آفريده بوديم. اين خطاب براى تحقير و تعجيز و توبيخ آنهاست، يعنى آن گونه كه در دنيا هنگام تولد از مادر، مالك چيزى و قادر بر چيزى نبوديد و سراپا عجز و نياز و تحت سلطۀ ديگران بوديد، امروز نيز همان گونه به پيش ما آمديد، نه مال، نه ثروت، نه اولاد و ارحام و نه لشكر و عِدّه و عُدّه اى داريد.

و «بل زعمتم» اعراض از توبيخ و ملامت است، يعنى بلكه در دنيا گمان مى كرديد كه

ص:411

براى شما وعده گاهى جهت بعث و نشور و حضور در محكمۀ حساب و كتاب و مجازات قرار نمى دهيم.

وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً

يعنى: و در آن روز كتاب نيز نهاده مى شود. مراد نهاده شدن نامۀ عمل هر مكلّفى در كف دست اوست. و ممكن است مراد نهاده شدن كتاب مخصوص هر طايفه باشد در برابر آنها، و يا كتاب بزرگ خداوند يعنى لوح محفوظ كه اعمال همۀ مكلّفان از انس و جن و همۀ حوادث دنيا در آن مندرج است در مقابل عموم اهل محشر. پس اى مخاطب، گنهكاران فريقين را در آن حال خواهى ديد كه از مندرجات آن هراسناك و ترسانند و همواره از فرط تعجب و تأثر و تأسف مى گويند: اى واى بر ما، واى از مصيبت و افتضاح ما، اين كتاب را چه شده كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را جا نگذاشته جز اين كه به نحو فراگير شمرده است! و در آن جا و آن صحنۀ عظيم بهت آور آنچه را در دنيا انجام داده بودند يعنى از عقايد باطنى و كفر و نفاق و عناد و عمل هاى منكر، در نزد خود حاضر مى بينند.

مراد اين است كه حساب و شمار آنها و مقدار كيفر و مجازات آنها را طبق نامۀ عمل و اخبار فرشتگان مى دانند. و ممكن است مراد خود اعمال باشد، يعنى تبلور عقايد و باورهاى پليد را به صورت حالات نفس خود، و تجسم افعال و كردار را به صورت عذاب هاى گوناگون آن محيط مى يابند. و هرگز پروردگار تو به احدى ستم نخواهد كرد، نه از پاداش صالحان كسر مى كند و نه به كيفر طاغيان مى افزايد.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً «50»

ص:412

لغت و اعراب:

جَنَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: پوشانيد آن را، و جِنّ مصدر به معناى مفعول است به معناى مستور و پوشانده شده. فَسَقَ - از باب نَصَر -: خارج شد از راه حق. بئس للظالمين اسم بئس ضمير ابليس است و بدلاً تميز است.

دشمنى شيطان با بشر

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ

يعنى: اى پيامبر، به منظور تنبيه مشركان و نهى از تكبر و امتناع از پذيرش دعوتت يادآورى كن زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: همگى به آدم سجده كنيد. يعنى به نخستين فرد از نوع انسانى كه به نحو اعجاز از گِل و خاك آفريده شده، به عنوان احترام در برابرش سجدۀ اصطلاحى نماييد و پيشانى و اعضاى ديگر بر خاك نهيد.

و اين نوع از احترام در برابر غير خداوند هر چند به قصد ربوبيت مسجود نباشد در شرايع الهى حرام است، لكن گاهى استثنا خورده و تجويز شده است، نظير مورد و سجدۀ يعقوب نبى عليه السلام و اولادش در مقابل يوسف عليه السلام.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه نوع فرشتگان را دستور داديم كه بايد در مقابل نوع بشر خضوع كنيد و از آغاز آفرينشِ اين نوع در دنيا تا انقراض نسلش در خدمت وى باشيد و وسايل زندگى و لوازم حيات جسمانى او و تمام اسباب و مقدمات حيات معنوى و روحى او را طبق دستور حق تأمين نماييد. پس همۀ فرشتگان سجده كردند جز ابليس كه از جنس اجنّه و پريان بود و هويّتش را در ميان فرشتگان عالم بالا پنهان كرده بود، او از فرمان پروردگارش خارج شد و سجده نكرد.

أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً

يعنى: پس آيا او را و نسل و اولاد او را به جز من و به جاى من ياور و دوست و سرپرست خويش اتخاذ مى كنيد در حالى كه آنها دشمن شمايند؟! وه چه زشت است بر اين ستمكاران اتخاذ اين گونه بدل!

ص:413

مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً «51» وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً «52» وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً «53»

لغت و اعراب:

عضُد: بازو يعنى عضو فاصل ميان مرفق و شانه. و ضماير جمع(1) راجع است به ابليس و ذرّيّۀ او. وَبَق - از باب ضَرَب -: هلاك شد. موبق: محل هلاكت، حاجز ميان دو شىء. واقَعَ الشىءَ: وقع فيه.

تفسير:

مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً

يعنى: اى پيامبر، من آنها را - ابليس و اولاد او را - هنگام آفرينش آسمان ها و اين زمين حاضر نكردم، و هم چنين برخى را در وقت آفرينش برخى ديگر حاضر ننمودم، يعنى براى اين كه مرا در امر خلقت يارى دهند. و هرگز من چنين نيستم كه گمراه كنندگان را (نظير فرشتگانى كه امور جهان هستى را به وساطت آنها انجام مى دهم) بازوى اجرايى خويش بگيرم.

وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِىَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً

يعنى: و به ياد آور روزى را كه خداوند به مشركان و بت پرستان مى گويد و فرمان مى دهد كه شريكان مرا يعنى كسانى را كه در دنيا گمان مى كرديد آنها در ربوبيت، شريك و

ص:414


1- . يعنى ضماير در أشهدتهم و أنفسهم.

انباز من اند، ندا در دهيد تا بيايند و امروز به داد شما برسند. پس مشركان آنها را همانند دنيا به يارى مى خوانند و آنها جواب نمى دهند. زيرا عده اى از آنها جمادند مانند بت ها و سيّارات، و عدۀ ديگر نظير فرشتگان و عبّاد بنى آدم خود با آنها دشمن اند. و ميان آنها مَوبِق يعنى محل هلاكت و فاصله اى خطرناك از آتش سوزان قرار مى دهيم.

وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً

يعنى: در آن روز گنهكاران اعمّ از مشرك و كافر و فاسق آتشى را كه پيوسته در دنيا بدان توعيد و تهديد مى شدند مى بينند، آن گاه يقين پيدا مى كنند كه در آن واقع شدنى هستند، و يا با آن مواقعه خواهند كرد يعنى در عمق آتش فرو رفته و آن را لمس مى كنند و آتش در عمق وجود آنها نفوذ كرده، آنها را فرامى گيرد. و آنها هرگز از ورود در آن برگشتى نمى يابند و جاى فرارى پيدا نمى كنند.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً «54» وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً «55»

لغت و اعراب:

صَرَفَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: مكرر كرد آن را و از حالى به حالى برگردانيد. جدل:

ستيزه و مخاصمه، و جدلاً تميز است از أكثر. قُبُل: مقابل و روبه رو. قبلاً حال است از عذاب.

و يستغفروا به تقدير «و أن يستغفروا». الاّ أن تأتيهم به تقدير «انتظارَ يا طلبَ أن تأتيهم».

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً

ص:415

يعنى: به حقيقت ما در اين قرآن از هر مَثَل (يعنى هرگونه مطلبى كه مردم در دين و دنياى خويش نيازمند آن اند نظير مسائل توحيد و معاد و اصول و فروع دينى و معارف اخلاقى و پند و اندرز و ارشاد و ترغيب و غيره) با بيانى مختلف و به نحو مكرر و گوناگون آورديم، ولى انسان، بيش از هر چيزى مخاصمه كننده و ستيزه گر است. يعنى طبيعت و غريزه و عادتش اين است كه لجاجت ورزد و حقايق را رد كند.

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً

يعنى: چيزى مردم را مانع نشد از اين كه به خدا ايمان آورند و از پروردگار خود آمرزش طلبند آن گاه كه هدايت الهى به آنها رسيد جز اين كه خواستند سنّت جاريۀ خدا دربارۀ پيشينيان به آنها برسد يا عذابى روياروى به سوى آنها بيايد.

مراد، اين كه مردم قريش همانند طاغيان و مجرمان گذشتۀ تاريخ اند كه هيچ گاه به اراده و اختيار خود و با تأمل در معجزاتِ عرضه شده ايمان نمى آورند تا آن كه سنّت خدا دربارۀ طاغيان امت هاى گذشته مانند هلاكت دسته جمعى به غرق و زلزله و صيحۀ آسمانى و باد سَموم و سنگباران دربارۀ آنها جارى شود كه گويى منتظر آن اند و آن را مى طلبند، و يا عذاب روياروى به آنان برسد مانند عذاب كفّار در جنگ بدر.

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً «56» وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً «57»

ص:416

لغت و اعراب:

أدحَضَ الرِّجلَ: لغزاند پا را، أدحض الحجَّةَ: باطل كرد آن را. ضمير به الحقّ به جدال برمى گردد. هزأ بفلان - از باب مَنَع -: مسخره كرد او را، و هُزا و هُزُو: مسخره كردن. قدّمت يداه أى قدَّمَتْه نفسُه. كَنَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: پنهان كرد آن را. أَكِنَّه جمع كِنّ و كِنان:

پوشش و حافظ شىء. أن يفقهوه متعلّق به مقدّر، به تقدير «كراهة أن يفقهوه». وَقْر: سنگينى.

مجادلۀ باطل و مسخره گرى كافران

تفسير:

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ

يعنى: و ما رسولان خود را نمى فرستيم مگر آن كه مبشّر و منذر - مژده رسان و بيم دهنده - باشند.

مراد آن كه آنها پس از اظهار دعوت و اتمام حجّت، پذيراشدگان را بشارت به پاداش وافر در دنيا و آخرت از جانب خدا دهند و انكاركنندگان را از غضب و عذاب خداوند بترسانند. و «الاّ» در آيه براى استثناست. و افادۀ حصر مى كند، يعنى وظيفۀ رسولان الهى جز مژده دادن و ترسانيدن از عذاب نيست، و اما اكراه مردم بر پذيرش و اعتقاد قلبى، از قدرت و توان بشر خارج است، و اجبار مردم به تسليم در برابر حكومت الهى و برنامه هاى آن از وظايف امامت و ولايت است، و دادن پاداش در دنيا و در آخرت از شئون حاكميت خداست نه مرسلين، پس وظيفۀ رسول جز ابلاغ و تبشير و انذار نيست.

وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِى وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند پيوسته با تو و مسلمين محاجّه و مجادلۀ به باطل مى كنند (يعنى به وسيلۀ گفتار باطل خود مانند اين كه پيامبر بايد از جنس فرشته ها باشد، و حقيقت روح را براى ما بيان كن، و چون تو ثروت مالى ندارى نمى توانى پيامبر باشى؛ و نيز به وسيلۀ پيشنهادهاى نابه جا و باطل نظير آن كه زمان قيام قيامت را تعيين كن، و جايگاه اصحاب كهف را به ما نشان ده، و آنچه در اواخر سورۀ اسراء ذكر شد) تا با اين امور بر حق پيروز گردند و آن را باطل نمايند، يعنى منطق قوى پيامبر و ادلّه و براهين او و كتاب و دلايل مبرهن و مستدلّ او را بشكنند و نابود سازند. و آنها آيات كتاب و نشانه هاى

ص:417

تجلّى مرا در انفس و آفاق و آنچه را كه بدان انذار شده اند از عذاب و آتش آخرت، به مسخره و استهزا گرفته اند.

ستمكارترين مردم

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ

يعنى: و چه كسى ظالم تر است از آن كس كه او را به آيات كتاب و نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت پروردگارش تذكر دهند و او از پذيرش آنها روى برتابد و اعراض كند؟ يعنى همانند مشركان و طاغيان در طول تاريخ كه از دعوت پيامبران الهى اعراض نمودند و از جملۀ آنها كفار قريش و مشركان مكه اند. و آنچه را كه در گذشته از عقايد پليد و عمل هاى زشت به جا آورده فراموش نمايد، يعنى از عواقب عذاب و كيفرهاى گناهان غفلت كند و به دعوت و تذكرات اعتنا ننمايد.

إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً

يعنى: اينان كسانى هستند كه بر دل هاى آنان پوشش هايى از شقاوت و قساوت و غفلت قرار داده ايم كه نفهمند و در گوش هاى دل آنها سنگينى ايجاد كرده ايم تا نشنوند، و حال اگر آنها را به سوى هدايت يعنى پذيرش دين و كتاب و شريعت بخوانى هرگز و ابداً هدايت را نخواهند پذيرفت.

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً «58» وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً «59»

لغت و اعراب:

موعد: زمان وعده. من دونه: من دون اللّه. وَأَلَ اليه - از باب ضَرَب - : ملتجى شد و پناه برد به او. موئل: اسم مكان است به معناى ملجأ و پناهگاه. قُرى جمع قريه: مجتمع انسانى و

ص:418

محل اجتماع آنها از شهر و روستا.

تفسير:

مهلت دهى خداوند

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً

سخن در اين آيه دربارۀ مشركان مكّه است كه از هيچ معارضه و انكار و عنادى فروگذار نكردند.

يعنى: اى پيامبر، پروردگار تو بسيار آمرزنده و صاحب رحمت است، اگر مى خواست آنها را در برابر آنچه كسب كرده اند از عقايد باطل و عمل هاى زشت و مبارزه و معارضۀ با تو در دنيا مؤاخذه و مجازات كند بى ترديد در عذاب آنها تعجيل مى ورزيد و مهلتشان نمى داد. ولكن در حق آنها شتاب ندارد بلكه آنان را وعده گاهى است، يعنى مثل روز بدر و روز رستاخيز، كه در آن روز آنها هرگز احدى را غير از خدا ملجأ و پناه نمى يابند.

وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً

سوق آيه مفيد اين است كه مهلت دادن به طغيان گران قريش امرى عجيب و بى سابقه نيست بلكه سنّت جارى ما بر اين است كه ستمكاران و طاغيان را طبق اقتضاى حكمت و نظام اتّم آفرينش مدتى مهلت دهيم و پس از آن مؤاخذه كنيم.

معناى آيه: و آن مجتمعات از مردم را كه در اعصار پيشين گذشتند مانند قوم نوح و هود و صالح هنگامى كه ستم كردند، يعنى به وسيلۀ ردّ رسولان ما و عناد و اصرار در انكار و تكذيبشان به خودشان و به آنها ستم كردند، همه را هلاك و نابود كرديم و براى هلاكت آنها وعده گاه زمانى قرار داده بوديم.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً «60» فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً «61»

ص:419

لغت و اعراب:

لاأبرح از افعال ناقصه است به معناى پيوسته، يعنى پيوسته مى روم تا به مقصد برسم.

حُقُب: هشتاد سال و بيشتر، دهر و روزگار. حوت: ماهى و غالباً به ماهى بزرگ گفته مى شود. سَرَب: لانۀ زيرزمينى حيوانات و هر نقب زيرزمينى كه بن بست باشد(1). و سرباً مفعول مطلق است أى سَرَب سَرَباً.

داستان موسى و خضر

تفسير:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً

يعنى: و به ياد آر زمانى را كه موسى به جوانش گفت(2): من هرگز از رفتن بازنايستم تا به محل تلاقى دو دريا برسم و يا آن كه روزگارى سير كنم، يعنى مقدار زمانى سير كنم كه عمرم سپرى شود.

بايد دانست كه مقتضاى ظاهر كلمۀ موسى كه به قيدى مقيد نشده و صريح روايات اهل بيت عليهم السلام اين است كه مراد از موسى در اين جا موسى بن عمران برادر مادرى هارون، از پيامبران اولواالعزم و پيامبر بزرگ بنى اسرائيل و صاحب بزرگ ترين كتاب آسمانى يعنى تورات است. و مراد از جوان او يوشع بن نون وصى اوست و انتخاب او براى رفاقت شايد بدان جهت بوده كه هارون رحلت كرده بود. و عالمى كه موسى و جوانش سراغ او رفتند و خدا او را ستوده خضر مشهور بوده با عمرى طولانى كه هنوز هم به قدرت بالغۀ الهى زنده و در سطح كرۀ زمين سيّار است، و محتمل است الياس نبى باشد كه هر دو از معمَّرين پيامبران اند كه پس از ظهور مهدى موعود منجى عالم بشريت (أرواحنا فداه) در حضور او خواهند بود. و مراد از مجمع دو دريا طرف شرقى درياى روم و طرف غربى درياى فارس است.

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَباً

در تفاسير آمده كه آنها براى سفر خود ماهى پخته و نمك سود تهيه كرده بودند

ص:420


1- . كه غيرقابل نفوذ باشد.
2- . مراد از جوان، شاگرد و همراه است.

و چون به مجمع البحرين و تلاقى دو دريا رسيدند ندانستند همان جا مقصد موعود است، از اين رو آن جا اندكى درنگ نمودند. و محتمل اين است كه موسى مشغول عبادت و يا خواب و استراحت شد و جوانش مشغول تهيۀ غذا، و چون ماهى را از زنبيلى كه از ليف خرما بافته شده بود بيرون آورد و در نزديكى دريا روى سنگى گذاشت ماهى، خود به حركت آمد و يا موج دريا او را حركت داد و بالأخره زنده شد و در آب دريا فرو رفت و پس از آن موسى و همراهش بدون توجه به غذا و به شوق ديدار استاد به راه افتادند.

معناى آيه: پس چون آن دو نفر به محل تلاقى دو دريا رسيدند ماهىِ خود را فراموش نمودند، يعنى موسى وقت غذا و خوردن ماهى را و همراهش اخبار از حادثۀ واقع شده و زنده شدن ماهى و فرورفتن در آب دريا را فراموش كرد. و معناى «فاتّخذ سبيله» اين است كه در آن هنگام و زمان مكث و درنگِ آنها و در آن مكان ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و در جلو چشم يوشع همانند فرو شدن حشرات در سوراخ خود و اشخاص در كانال ها و قطار در تونل ها، در دريا فرو شد.

محتمل است غفلت يوشع از امر عجيب ماهى كه بدون اخبار آن به موسى به راه افتادند اين بوده كه او خود پيامبر و پيرو پيامبر ديگر بود و ظهور معجزات در نزد او امر غيرعادى نبوده كه وحشت زده شود و از يادش نرود. و ممكن است شوق ديدار استاد اعلم و تحصيل دانش در محضرش هر دو را از حال عادى بيرون كرده، محل اقامت و غذاى خود را فراموش كردند.

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً «62» قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً «63»

ص:421

لغت و اعراب:

غداء: صبحانه. نَصَب مصدر است به معناى رنج و درد. أوى الى البيت: فرود آمد و جاى گزيد در آن. صخره: سنگ سخت و خارا. أن أذكره بدل است از ضمير مفعول أنسانيه، به تقدير «أنسانى ذكره». و هاء أنسانيه ضمير منصوب است و غالباً به كسر استعمال مى شود و گاهى به ضم خوانده مى شود مانند بِما عاهَدَ عليهُ اللّهَ. عجباً يعنى اتّخاذاً عجيباً يا سبيلاً عجيباً.

تفسير:

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً

يعنى: پس چون آن دو نفر از محل استراحت خود گذشتند و مسافتى را پيمودند كه گفته شده آن شب را تا صبح راه رفتند، موسى كه سخت گرسنه شده بود به جوانش گفت:

صبحانه مان را بياور تا بخوريم كه حقّاً ما از اين سفرمان بسيار ناراحتى و رنج برديم.

(گفته اند كه موسى در هيچ سفرى آن گونه خسته و رنجور نشده بود، نه در سفر فرار از مصر تا مدين و نه از پيش قوم خود تا كوه طور).

قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّى نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ

يعنى: جوان موسى به وى گفت: آگاه باش(1) آن گاه كه ما روى آن سنگ خارا استراحت كرديم من ماهى را يعنى تذكر دادن حادثۀ ماهى را، فراموش كردم و جز شيطان نبود كه آن را از ياد من برد و نگذاشت به تو يادآورى كنم.

وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ عَجَباً

يعنى: و حادثه اين است كه ماهى در جلو چشمم زنده شد و راه خود را در دريا پيش گرفت به حركت عجيبى و راه عجيبى. حركت عجيب آن كه ماهىِ مرده و پخته دفعتاً جان گرفت و روانۀ دريا شد؛ و راه عجيب آن كه به هر سو مى رفت در آب دريا به دنبال او كانالى در حد جسمش توليد مى شد و باقى مى ماند.

ص:422


1- . آيا به ياد دارى؟

قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً «64» فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً «65»

لغت و اعراب:

بغى - از باب ضَرَب -: طلب كرد. ما كنّا نبغ به تقدير «علامة ماكنّا نبغ(1)». ارتداد: بازگشتن.

قَصَّ أثرَه - از باب نَصَر -: به تدريج دنبال او رفت، و قصصاً به تقدير «يقصّان قصصاً».

تفسير:

قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً

يعنى: موسى گفت: آنچه گفتى نشانۀ همان هدف است كه ما مى طلبيديم. يعنى حادثۀ ماهى و زنده شدن و در آب افتادنش نشانۀ رسيدن ما به مطلوب بوده و گويى خداوند از پيش به موسى خبر داده بود كه علامت وصول به هدف شما حادثۀ ماهى است. پس هر دو روى علايم و نشانه هاى راهى كه آمده بودند بازگشتند كه مبادا راه را گم كنند. و نتيجه اين كه اگر در همان محل استراحت مى ماندند يا اندكى در اطراف جستجو مى كردند عبد صالح الهى را مى يافتند.

فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً

يعنى: چون بدان جا بازگشتند بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را رحمتى از جانب خود داده بوديم و علم و دانشى از سوى خويش آموخته بوديم.

گفته شده كه آن بندۀ مورد عنايت خداوند خضر پيامبر يا الياس نبى بوده كه هر دو از پيامبران الهى بودند و از روز تولد تا آن روز زنده بودند و تا امروز نيز زنده اند و شايد تا آخر دنيا نيز زنده باشند. و مراد از رحمت اعطا شدۀ به او مقام شامخ نبوت و ولايت و

ص:423


1- . نبغ در اصل نبغى بوده، ياء آن به جهت تخفيف حذف شده است.

ارتباط با فرشتگان است. و مراد از علم لَدُنّى كه به او اعطا شده علم به اسباب و مسبّبات تكوينى جهان و علم به ملاكات احكام و شرايع الهى است كه مناطات احكام ناميده مى شوند و همۀ آنها حقيقتاً و بالاصاله نزد خداوند است و بر حسب ارادۀ او و اقتضاى نظام جهان تكوين به فرشتگان و رسولان و معصومان و عُبّاد و صالحان مى رسد و هر يك بر طبق استعداد خود بهره مى برند.

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً «66» قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «67» وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً «68» قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً «69» قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً «70»

لغت و اعراب:

رشد: هدايت و استوارى در راه خير، مفعولٌ له يا مفعولٌ بهِ تعلّمنِ است.

تفسير:

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً

از آيات آتى برمى آيد كه آن عالِم برگزيده يعنى خضر در حالى كه موسى با وى ملاقات نمود در شُرف مسافرت يا در حال سفر و يا دائم السفر بوده و ساكن وطنى نبوده است. و نيز معلوم مى شود پس از ملاقات موسى با او جوان موسى كه يوشع بن نون بوده از آنها جدا شده و همۀ سفر و رويدادهاى آينده مربوط به دو نفر بوده است. به هر حال موسى خواست از او درخواست كند كه مدتى در مصاحبت او باشد و اين موضوع را به صورت سؤال مؤدبانه مطرح كرد.

ص:424

معناى آيه: موسى به او گفت: آيا من در اين سفر پيرو تو باشم تا از آنچه از جانب خدا به تو افاضه گشته و آموخته شده به من بياموزى، و اين تعليم برايم هدايت به سوى حقايق و استوارى در روان من باشد؟

بايد دانست كه موساى نبى هرچند خود از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب بوده، لكن معلومات او راجع به اصول و فروع شريعت خود يا شرايع گذشته بود نه راجع به اسرار خلقت و علل و اسباب حوادث واقعه در جهان، و اين دو امر از هم جدا هستند و خضر پيامبر از اين امور نيز به تعليم حضرت حق برخوردار بود.

قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً

يعنى: آن عبد عالم گفت: حقيقت اين است كه تو را هرگز توان صبر و شكيبايى بر همراهى من نيست، و چگونه مى توانى بر آنچه احاطۀ علمى به آن ندارى صبر كنى؟ يعنى در اين همراهى كارهايى از من مشاهده مى كنى كه از ديدگاه عقل و گاهى شرع منكَر و زشت و گاهى مجهول العلّه است كه هر بيننده را وادار به اعتراض يا پرسش از علت و جهت آن مى كند، زيرا خبر از علت حقيقى و فلسفۀ واقعى آن ندارد.

قَالَ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِى لَكَ أَمْراً

يعنى: موسى گفت: به خواست خداوند به زودى مرا انسانى صابر و شكيبا خواهى يافت و هرگز دستورى را از تو نافرمانى نخواهم كرد. يعنى با اين حال مصاحبت تو را طالبم. و ظاهر اين مطلب اين است كه موسى نفى قطعى صبر را از خضر نپذيرفته و در خود قدرت و توان صبر را مى ديده است.

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلاَ تَسْأَلْنِى عَن شَىْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً

يعنى: خضر نبى گفت: پس اگر بخواهى در اين سفر پيرو من باشى از هيچ چيز از كارهاى من مپرس تا آن گاه كه خود براى تو از آن يادى به ميان آورم. يعنى نه از حُسن و قبح كارها بپرس و نه از جواز و حرمت و نه از علل و اسباب و نه از نتايج و آثار آنها. و اين بيان، سؤال هاى اعتراض آميز و انكارى را نيز شامل است، و همۀ سؤال هاى آتى از قبيل پرسش اعتراضى و انكارى است. و ظاهر آيه اين است كه خضر روى اطمينان خود به موسى اجازۀ صريح به همراهى نداد بلكه محوّل

ص:425

به اختيار او و مشروط به عدم پرسش نمود.

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً «71» قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «72» قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً «73»

لغت و اعراب:

خَرَقَ الثوبَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: پاره كرد يا سوراخ نمود آن را. اِمر - به كسر همزه - : كار عجيب و زشت، حادثۀ بزرگ. أرهَقَ زيداً الشىءَ: تحميل كرد آن را بر زيد.

تفسير:

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا

يعنى: خضر و موسى هر دو به قصد رسيدن به دريا به راه افتادند تا آن گاه كه به دريا رسيده، سوار كشتى شدند، خضر فرصتى پيدا كرد و كشتى را سوراخ نمود.

گويند صاحب كشتى خضر را مى شناخت و به احترام او هر دو را بدون اجرت سوار كرد و خضر به وسيلۀ چكش يا تبرى كوچك گوشه اى از تختۀ كشتى را شكست و آن را سوراخ نمود و چون آب در كشتى ريخت خود خضر يا به كمك مسافران جلو آب را گرفت.

قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً

يعنى: موسى به عنوان اعتراض، به نحو استفهام انكارى به وى گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى تا ساكنان آن را غرق كنى؟ حقّاً كه كارى شگفت آور و زشت و حادثه اى بزرگ آفريدى!

ص:426

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، آيا من در آغاز كار نگفتم كه تو هرگز نمى توانى با من صبر كنى؟ موسى گفت: اى خضر، مرا به خاطر فراموشيم مؤاخذه مكن و مرا در مقابل اين كارم به مشقت و سختى وا مدار.

بايد دانست كه فراموشى موسى از مواعدۀ سابق و از التزام به تُرك پرسش، هرچند در آغاز بسيار عجيب و مستبعد است لكن ممكن است عظمت حادثۀ واقعه و سوراخ شدن كشتى و در معرض هلاكت قرار گرفتن ساكنان آن سبب نسيان وعدۀ موسى باشد. و ممكن است مسافرتشان ماه ها طول كشيده و مسألۀ مواعده و تعهد به كلى از ذهن موسى رفته باشد.

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً «74» قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «75» قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً «76»

لغت و اعراب:

غلام: پسربچه اى كه موى پشت لبش تازه روييده باشد. زكىّ: پاك. نُكر مصدر است به معناى منكَر و بسيار قبيح.

تفسير:

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ

يعنى: پس از حادثۀ كشتى به راه افتادند و مدتى با كشتى و سپس در خشكى راه پيمودند تا آن كه در نزديكى شهر يا روستايى به پسر بچۀ نوجوانى رسيدند و او را كشت.

ص:427

گويند: نوجوانى خوش سيما و بلند قد كه با اقران خود مشغول بازى بود خضر او را گرفت و از محل به دور برد و با آلت قتّاله يا خفه كردن، او را به قتل رساند. و به موسى گفت: بيا زود از اين محل دور شويم.

قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً

يعنى: موسى كه از عمل خضر و كشته شدن نوجوان سخت ناراحت شده بود، به نحو استفهام انكارى گفت: اى خضر، آيا نفس پاك و بى گناهى را بدون آن كه كسى را كشته باشد كشتى؟! حقّاً كه عملى منكَر به جا آوردى!

بايد دانست كه ظاهراً نوجوان مقتول غير بالغ بوده و از اين جهت حكم به بى گناهى او كرده و اگر مورد شك هم بوده مقتضاى اصل، عدم بلوغ و بى گناهى است. و «بغير نفس» اشاره است به اين كه مورد از قبيل تخصيص حرمت نيست كه قصاصاً كشته شود، و مقتضاى اصل هم عدم صدور قتل است. و نُكر هر عملى است كه عقل آن را ناپسند و شرع آن را مبغوض مى داند. و مفهوم از جملۀ «بغير نفس» اين است كه اگر او كسى را كشته بود قتلش جايز مى شد؛ و لازم اين معنا اين است كه او بالغ بوده است.

قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْءٍ بَعْدَهَا فَلاَتُصَاحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّى عُذْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، آيا به تو نگفتم كه تو هرگز توان اين را ندارى كه با من صبر كنى؟ موسى گفت: اگر پس از اين حادثه راجع به چيزى از تو سؤال كردم هرگز با من رفاقت مكن، حقّاً كه از جانب من به عذر مقبولى رسيده اى، زيرا آن گاه سه مرتبۀ متوالى از من تخلّف مى بينى.

فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً «77» قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً «78»

ص:428

لغت و اعراب:

قريه: شهر و روستا، مجتمع انسانى. و استطعما صفت قريه است و از اين جهت استطعماهم نگفته است. انقضّ - از مادۀ قفض -: فرو ريخت، شكافت. (1)هذا فراق اشاره است به اعتراض سوم يا به زمان حال، به تقدير «هذا سبب الفراق يا حال الفراق». تأويل:

آينده و بازگشت.

تفسير:

فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا

يعنى: خضر و موسى پس از گذراندن حادثۀ قتل نفس به راه افتادند تا آن گاه كه به شهر يا روستايى رسيدند و چون گرسنگى بر آنها چيره شده بود و نقدى براى خريد طعام همراه نداشتند از اهل آن جا طعام خواستند، يعنى خواستند كه آنها را مهمان كنند و غذا دهند. و ظاهر كلام اين است كه از عدۀ زيادى درخواست پذيرايى كردند. پس همۀ آنها از مهمان كردن آنها امتناع ورزيدند. از نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل است كه كانوا أهل قريّة لئام(2). و امام صادق عليه السلام فرمود: آنها آن دو نفر را مهمان نكردند و تا قيامت هم كسى را مهمان نخواهند نمود.

فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً

يعنى: در سر راه خود در آن قريه ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد، پس خضر پيامبر آن را برپا داشت. اقامۀ ديوار در اين جا تنها به خضر نسبت داده شده، كاشف از اين كه او تنها اين كار را كرده چنان كه دو حادثۀ پيشين را نيز او تنها انجام داده بود ولكن اين امر بسيار بعيد است كه يكى از دو پيامبر معصوم رفيق راه همديگر كار شاقّى را انجام دهد و ديگرى تماشا كند. از اين رو محتمل قريب اين است كه خضر پيامبر ديوار را به نحو اعجاز و به اشاره ترميم و برپا نموده باشد.

به هر حال بار سوم بود كه موسى به عنوان اعتراض گفت: حال كه ديوار را برپا داشتى لازم بود از صاحب آن بر اين عمل مزدى دريافت كنى. يعنى مردمى كه حاضر نشدند

ص:429


1- . ينقضّ از قضض است نه نقض. انقضَّ يعنى فروريخت، شكافت.
2- . يعنى آنان روستانشينان يا شهرنشينان پستى بودند.

حداقل غذاى ما را تأمين كنند خوب بود مزدى براى عمل خود بگيرى.

قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، اين اعتراض سوم سبب افتراق، و اين زمان، زمان جدايى ميان من و توست؛ به زودى مآل و مرجع و عاقبت كارهايى را كه نتوانستى بر ديدن ظواهر آنها صبر كنى به تو خبر مى دهم. يعنى تو را از علل غائيّه و پيامد تكوينى آنها كه بر غير خدا مستور و پنهان و جزء اسرار عالم تكوين است، آگاه مى كنم.

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً «79» وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً «80» فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً «81» وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً «82»

لغت و اعراب:

وراء: پشت سر و جلو رو، از اضداد است. غصباً مفعول مطلق نوعى است، به تقدير «أخذاً على نحو الغصب»، يا حال مقدّره است از سفينه، يعنى مغصوباً. أرهَقَهُ الظلمَ: ستم بر او روا داشت و تحميل نمود. رُحم: رحمت. زكاةً و رُحماً هر دو تميز است. أشُدّ جمع شدّ بر وزن أبحُر و بَحر به معناى قوه و نيرو. (1)رحمةً مفعولٌ لهِ أراد. تسطع مخفّف تستطع.

ص:430


1- . به صفحات 22 و 352 مراجعه شود.

تفسير:

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً

يعنى: اما آن كشتى كه سوراخ و معيوبش كردم از آنِ عده اى كارگر فقير بود كه بدان وسيله در دريا كار مى كردند، من خواستم طبق دستور غيبى آن را عيب دار كنم، و پشت سر آن مسكينان(1) يا جلو روى آنها سلطان ستمكارى بود كه هر كشتى سالمى را به غصب مى گرفت.

غرض آن كه تأويل و بازگشت و سرانجام تخريب كشتى كه سبب اضرار به صاحب مال و به ظاهر حرام است اين است كه سبب دفع اضرار بزرگ تر و خروج خود كشتى از دست آنها و متلاشى شدن زندگى همۀ آنها بود و كسى را اطلاع از اين آينده نبود.

وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً

يعنى: و اما آن نوجوان كه كشتم، پدر و مادر او مؤمن بودند يعنى به توحيد و اصول عقايد و كتاب و شريعت عصر خود گرويده بودند، ما ترسيديم كه آن پسر پدر و مادر خود را بر طغيان و كفر وادار سازد و بدين جهت او را كشتم.

معلوم باد كه مراد از ضمير جمع «خشينا» خداوند و بندۀ او خضر است، و مراد از «خشيت» معناى حقيقى آن نيست يعنى حالت تأثر و اضطراب قلبى كه در خداوند محال است، بلكه مراد ترتيب آثار خشيت است يعنى كارى فراهم كرديم كه والدين او به طغيان و كفر نيفتند، زيرا شخص قادر حكيم در مظنّۀ ترس از چيزى اقدام عملى به پيشگيرى مى كند. (2)فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً

ص:431


1- . يعنى در تعقيب آنان.
2- . براى توجيه اين عمل و اشكالى كه به عنوان قصاص قبل از جنايت وارد مى شود، به تفاسير مفصل تر مراجعه شود.

يعنى: پس ما اين را خواستيم كه پروردگار والدين تبديل كند به جاى او براى آنها فرزندى بهتر از او از نظر پاكى روح و رشد ايمان و خرد، و نزديك تر به آنها از نظر رحمت و مهر و شفقت.

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا

يعنى: خضر گفت: و اما آن ديوار كه در شُرف سقوط بود و من آن را برپا داشتم، از آنِ دو پسر بچۀ يتيم در آن شهر بود، و در زير آن گنجى براى آنها بود و پدرشان مردى صالح و نيكوكار بود، پروردگار تو خواست كه آن دو پسربچۀ يتيم به مرحلۀ رشد برسند و گنج خود را بيرون آورند.

رشد انسان اين است كه از نظر قواى جسمى به مرحلۀ كمال برسد كه غالباً ملازمه با توان آميزش جنسى دارد و از نظر روحى و فكرى قدرت ادارۀ زندگى ساده را داشته باشد.

رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً

خطاب است از جانب خضر به موسى، يعنى: حوادثى كه از من سر زد به خاطر رحمت و احسان و تفضّلى بود از جانب پروردگارت نسبت به مساكين صاحب كشتى و پدر و مادر پسر بچۀ مقتول و دو يتيم بى پناه. و من آنها را به اطاعت هواى خود و دستور نفسم نكردم.

و «ذلك» اشاره است به علل غائيۀ سه گانه كه خضر، آنها را بيان كرد. و مراد از «ما» ى موصول، حوادث سه گانه است كه از خضر صادر شد. يعنى اى موسى، اين سه امرى كه بيان كردم يعنى نجات صاحبان كشتى از فقر، و والدين پسر ناصالح از كفر، و رسيدن يتيمان به حقّ خود، مآل و بازگشت و عاقبت آن سه امر است كه به ظاهر زشت و ناروا بود و تو تاب تحمل آنها را نداشتى.

تذكر (1): در اين چهار آيۀ اخير كه خضر در مقام بيان علل غائيۀ سه كار خود بود حادثۀ اول را كه تخريب و عيب دار كردن كشتى است به خود نسبت داده، زيرا نسبت آن جز به خويش صحيح نبود. و حادثۀ دوم را به خود و خداوند نسبت داده، زيرا اين حادثه عبارت بود از تبديل فرزند به فرزند ديگر كه با اعدام اول و ايجاد دوم محقق مى شود؛ اعدام را خضر و ايجاد را خدا انجام داد. و حادثۀ سوم، رشد يتيمان و رسيدن به حقّشان بود كه تنها به دست خدا انجام گرفت.

تذكر (2): در قرآن مجيد از اوصاف و حالات خضر جز آنچه در اين سوره و در اين

ص:432

آيات آمده (ما او را رحمت بخشيديم و دانش لدنّى آموختيم) چيزى نيامده و از روايات استفاده مى شود كه خضر پيامبرى مرسل بوده كه به سوى قوم خود مبعوث گرديد و مشغول به تبليغ شد(1) و معجزه اش اين بود كه روى هر زمينى و قطعۀ چوب خشكى مى نشست فوراً آن زمين سر سبز و آن چوب خرم مى گرديد، و كلمۀ خضر مشتقّ از خَضَر است كه به او گفته شده است. و نيز طبق روايات، او از زمان ولادت تا اين زمان زنده است و دليلى بر عدم امكان اين مقدار قائم نشده بلكه برخى گفته اند كه او فرزند بلاواسطۀ آدم ابوالبشر است و به دعاى او زنده مانده، ولى در برخى از روايات آمده كه وى با ذوالقرنين به سراغ چشمۀ حيات رفتند، او به چشمه رسيد و از آن نوشيد و ذوالقرنين موفق نشد.

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً «83» إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً «84» فَأَتْبَعَ سَبَباً «85» حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً «86» قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً «87» وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً «88»

لغت و اعراب:

قَرْن: شاخ حيوان، مدتى از زمان به اندازۀ سى سال يا صد سال، و قرن در انسان برآمدگى در سر او در محل شاخ حيوان. (2)أتبعه: تابع او شد و به او لاحق گرديد. عين معانى

ص:433


1- . اگر پيامبر مرسل بود اولاً ناشناخته نمى ماند تا جايى كه موسى عليه السلام هم از وجود او بى خبر باشد، ثانياً مأمور به باطن واعمال كذايى نبود.
2- . يا شاخى كه بر روى كلاه باشد و قرنين يعنى كلاه دو شاخ. يا گيسوى بافته شده كه از دو طرف جلو سر آويزان باشد.

زيادى دارد كه از آن جمله درياست. حَمَأ: گل و لاى سياه، و حَمِأة صفت است يعنى ذات الحَمَأ. فله جزاءً الحسنى، فله خبر، الحسنى مبتدا، و جزاء تميز يا حال است از الحسنى. حسناً مصدر به معناى فاعل است، به تقدير «أمراً ذا حُسن».

تفسير:

ذوالقرنين

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِى الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً

معلوم باد كه دربارۀ ذوالقرنين و اوصاف و احوال او اختلاف است. در بسيارى از روايات آمده كه او بندۀ صالح خدا بود و يا محدَّث بود كه فرشته ها او را حديث مى گفتند و او مى شنيد و حفظ مى كرد. و گفته اند كه او پيامبر بود. و در نام او نيز اختلاف است؛ اسكندر و عياش. و گفته شده نامش مرزيا نوۀ يافث بن نوح است، و برخى برآن اند كه او از شاگردان ارسطو معلم اول و فيلسوف معروف است و پيش از ميلاد مسيح عليه السلام مى زيسته و نام ذوالقرنين بدين جهت به او گفته شده كه در دو طرف سرش برآمدگى آشكارى داشته، و يا آن كه عمر طولانى كرده و دو قرن از انسان ها را درك كرده، و يا آن كه بر جانب مشرق و مغرب زمين يعنى فارس و روم آن روز مستولى گشته است.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو دربارۀ ذوالقرنين مى پرسند، يعنى او كيست و در چه زمانى بوده و عنوان و كارش چه بوده و چه آثارى از او باقى مانده است؟ بگو: به زودى براى شما از او و احوالش آياتى از قرآن تلاوت مى كنم، يعنى آيات بعدى را.

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً

يعنى: حقيقت اين است كه ما به او در روى زمين قدرت و توانايى داديم و از هر چيزى سببى عطا كرديم.

مراد از «شىء» در اين جا هدف و نياز، و مراد از «سبب» وسايل و مقدمات است. يعنى به منظور وصول او به هر هدفى وسايل متناسب آن را به او عطا كرديم و از امكانات مادى و غير مادى نظير عقل و هوش و دانش در راه انجام خواسته هايش چون كشاورزى، دامدارى، ساختمان و سدسازى و غيره و انواع صنعت و تشكيل حكومت، در اختيار او قرار داديم.

ص:434

فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْنٍ حَمِئَةٍ

يعنى: او سير خود را ادامه داد تا چون به مغرب خورشيد رسيد در ديد چشم خود چنين يافت كه خورشيد در چشمه يا درياى لجنى فرو مى رود.

مراد اين است كه در سير خود در غرب افريقا و ساحل اقيانوس به كنار درياى محيط غربى رسيد به گونه اى كه نزديك غروب و اوايل تاريكى هوا چون به خورشيد مى نگريست به خاطر انطباق افق با سطح دريا چنين مى پنداشت كه آفتاب در دريا فرو مى رود و افق شبيه لجن سياه رنگ است.

وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً

يعنى: و ذوالقرنين در نزد آن عين - در كنار آن دريا - گروهى از مردم را يافت (كه از نظر اعتقاد مشرك و از نظر عمل مرتكب محرمات بودند) به ذوالقرنين گفتيم (يعنى به وسيلۀ همراهش خضر پيامبر، و يا خود او پيامبر بود و به او وحى نموديم، و يا آن كه او بندۀ صالح ما بود و به او الهام كرديم) اى ذوالقرنين، يا آنها را عذاب مى كنى و يا دربارۀ آنها راه نيكى پيش مى گيرى.

ظاهر اين كلام هر چند به اخبار نزديك تر است لكن مقتضاى دقت و ظاهر جواب آتى اين است كه سوق كلام براى اخبار نيست، زيرا وظيفۀ پيامبر مقتدر يا منصوب از جانب او در مقابل مشركان و يا مطلق كافران دعوت به پذيرش شريعت معروضه، و در صورت عدم قبول، جنگ است و جاى تخيير نيست. پس مراد اين است كه اى ذوالقرنين، با اين مردم چگونه رفتار خواهى كرد؟ يعنى آيا همه را از دم شمشير مى گذرانى يا راه عفو اتخاذ مى كنى؟

قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً

يعنى: ذوالقرنين گفت: اما آن كس كه ستم كرده، به زودى ما او را عذاب مى كنيم. مراد اين است كه دربارۀ اين قوم مشرك همانند سيرۀ انبيا رفتار مى كنم، نخست دعوت به توحيد و پذيرش شريعت و كتاب آسمانى مى كنم و اگر بر خويش ستم نمودند و بر كفر خود اصرار ورزيدند عقوبتى طبق شرع انجام مى دهم. آن گاه پس از مرگ به سوى پروردگارش بازمى گردد و پروردگار او را عذابى نُكر مى نمايد، يعنى عذابى ناشناخته و

ص:435

بى سابقه مى كند.

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً

يعنى: و اما آن كس كه ايمان آورد و عملى نيك انجام دهد - فروع شريعت خود را در خويش و محيط خويش پياده نمايد - او را در آخرت پاداشى بسيار نيك است و ما هم از دستور خود دربارۀ او آسانش را صادر مى كنيم. يعنى در مدتى كه تحت سيطرۀ ماست به او ارفاق مى نماييم و فرمان هاى سهل و آسان مى دهيم.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «89» حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً «90» كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً «91»

لغت و اعراب:

من دونها يعنى من غير الشمس يا فى مقابل الشمس. كذلك خبر مبتداى محذوف است، به تقدير «أمرُ ذى القرنين كذلك».

تفسير:

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً

يعنى: سپس ذوالقرنين اسباب و وسايل ديگرى را در هدف سير به مشرق زمين دنبال كرد تا آن گاه كه به جايگاه طلوع خورشيد رسيد، يعنى آخرين نقطۀ سكونت بشر آن روز در جانب خاور گيتى. در آن جا خورشيد را چنين يافت كه بر گروهى از مردم طلوع مى كند و مى تابد كه براى آنها در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم. يعنى هيچ ساختمان و درخت و كوهى بر آنها سايه نمى افكند، و يا آن كه لباسى در بر نداشتند.

گفته شده كه زمينشان از همه جانب مسطح و در خاكشان اقتضاى بناى ساختمان و رويش درخت نبوده است. و خداوند اين حال و وضع آنها را به خود نسبت مى دهد به

ص:436

خاطر اين كه در آنها استعداد درك امور دنيوى و ادارۀ زندگى انسانى را قرار نداده بود و دقيقاً به نام انسان و شبيه حيوانات بودند.

كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً

يعنى: مطلب و سرگذشتى كه دربارۀ ذوالقرنين شنيده اى اين چنين بود (و اين از قبيل تشبيه كلى به مصداق است كه براى تأكيد آورده مى شود). و حقيقت اين است كه ما به آنچه ذوالقرنين از آغاز زندگى در پيش داشت از ازل احاطۀ علمى داشتيم. يعنى همان گونه كه به همۀ ذرات عالم تكوين احاطۀ وجودى و توانى و علمى داريم، در مطلب مورد بحث هم همان طور است.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «92» حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً «93» قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً «94»

لغت و اعراب:

سدّ - به فتح و ضم -: حاجز و مانع، كوه. يأجوج و مأجوج دو اسم اعجمى است كه به واسطۀ عُجمت و تعريف غيرمنصرف اند. خرج: درآمد، زراعت و دام. (1)تفسير:

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً

يعنى: سپس ذوالقرنين سبب ديگرى را دنبال كرد. يعنى براى هدف ديگرى كه سير جنوبى و شمالى در تقاطع دو سفر قبلى بود پيرو وسايل ديگرى شد و به راه افتاد تا آن گاه

ص:437


1- . خرج: هزينه، ماليات.

كه در ميان دو كوه به فضاى وسيعى رسيد، در طرف پايين آن دو كوه گروهى از انسان ها را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند.

كلمۀ «لا يكادون» دلالت مى كند بر اين كه آنها بسيار دور از فهم بودند، و ظاهراً به جهت ضعف عقل و پايين بودن سطح فكرشان بوده كه مطالب اجتماعى و سياسى و غيره را درك نمى كردند.

قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً

يعنى: آنها گفتند (به وسيلۀ مترجم يا به واسطۀ خضر پيامبر كه آشنا به لغت هاى مورد حاجت بود و يا به الهام خدا نسبت به خود ذوالقرنين): اى ذوالقرنين، طايفۀ يأجوج و مأجوج (يعنى دو طايفه از اولاد يافث فرزند نوح كه هر يك جمعيتى انبوه و بى حد و حصر بودند) مفسدند و پيوسته در اين سرزمين توليد فساد مى كنند (گفته شده كه آنها همانند حيوانات وحشى حمله مى كردند و به هر ملتى مى رسيدند مى كشتند و اموالشان را غارت مى كردند بلكه گاهى گوشت انسان ها را هم مى خوردند) آيا از هستى و دارايى خود براى تو هزينه و اجرتى قرار بدهيم كه ميان ما و آنها سدّى بسازى؟ يعنى نوعى از حاجز و مانع از قبيل ديوار و سيم خاردار و درياچه و نحو اينها احداث كنى؟

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً «95» ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً «96» فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً «97»

لغت و اعراب:

مَكَّنَهُ من الشىءِ: او را تسلّط داد و متمكن نمود بر آن شىء. رَدَمَ الشىءَ: سدَّه. (1)رَدْم: مصدر

ص:438


1- . يعنى مسدود كرد آن را.

به معناى مفعول، حاجز و سد بزرگ. زُبُر جمع زُبره: پاره هاى بزرگ آهن. صدف: يك طرف كوه. قِطر: نوعى از مس، مس گداخته. ظهَرَ البيتَ: بالاى خانه رفت.

تفسير:

قَالَ مَا مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً

يعنى: ذوالقرنين به آنها گفت: آنچه را پروردگارم به من داده و تمكن بخشيده، از اموال و امكانات شما بهتر است، يعنى من نياز به اجرت ندارم. مرا به نيروى عملى و مالى يارى دهيد، مانند كارگر و آلات و ادوات ساختمانى، تا ميان شما و يأجوج و مأجوج حاجزى بزرگ و سدّى عظيم بنا نهم. حاصل آن كه مهندسى و نقشه كشى و معمارى از من و تحويل كارگر و تهيۀ وسايل ساختمان از سنگ و خاك و آهن و چوب و غيره از شما.

ءَأَتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ

يعنى: پس از پايان گفتگو و قرارداد لفظى يا كتبى ميان طرفين، ذوالقرنين گفت: حال، شما پاره هاى بزرگ آهن بياوريد تا من شروع به پى ريزى كنم. و ظاهراً تهيۀ آهن از معادن آن منطقه نيز به راهنمايى و يارى مهندسان و معماران ذوالقرنين بوده است. پس آنها آهن پاره ها را تهيه كردند و ذوالقرنين شروع به كار نمود و پس از كندن زمين به مقدارى كه به آب رسيد بنيان سد را در فاصلۀ ميان دو كوه در عرضى معين بالا برد تا آن جا كه ميان آن دو كوه را به وسيلۀ ارتفاع سد مساوى كرد، يعنى تاج سد با كوه ها برابر شد و اسكلت ديوار به چيدن پاره هاى آهن به نحو اشتباك و خالى ماندن اواسط آنها تنظيم گرديد.

قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً

يعنى: پس از ارتفاع ديوار سد و ريختن مواد سوختى در لابه لاى آن و آتش زدن مواد، دستور داد به وسيلۀ كوره هاى عظيم از هر سو بر آن بدميد، تا آن جا كه همۀ ديوارۀ سد را همانند آتش سرخ نمود، آن گاه امر كرد كه براى من مس گداخته بياوريد تا بر روى ديوار فرو ريزم. و چنين كرد و از مس گداخته لابه لاى آهن پاره ها را همانند گوشتى كه بر استخوان رويد پر كرد و بالاخره رنگ ديوار از بيرون به سرخ و سياه مبدل شد و سدى عظيم كه تاريخ نظيرش را نديده و نخواهد ديد پديد آورد و سد سكندر مَثَل ساير گرديد.

ص:439

فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً

يعنى: پس چون هنگام حملۀ يأجوج و مأجوج رسيد و در راه ورودىِ منحصر آن منطقه با سد جديد عظيم روبه رو شدند نه توان آن را داشتند كه از ديوار بالا روند و نه قدرت آن كه آن را سوراخ كنند.

بايد دانست كه در آيات مربوط به ذوالقرنين از جهات متعدد ابهام و اجمال است و دربارۀ هيچ يك از آنها سخنى روشنگر و اطمينان بخش از روايات و تواريخ نرسيده است، مثل اين كه ذوالقرنين كيست و چه عنوانى در عصر خود داشته و چرا به اين اسم عربى مشهور شده و سير و سفر او از كجا آغاز گرديده و در كجا پايان يافته و سدى كه بنا كرده كجاست؟ زيرا سدى با اوصافى كه در اين آيات آمده در هيچ جاى كرۀ زمين نيست. و هم چنين طايفۀ يأجوج و مأجوج كيان اند و به كدامين ملت هجوم مى آوردند و وعدۀ اين كه آن سد شكسته و خرد خواهد شد محقق شده است يا نه؟ در اين باره به تفاسير مبسوط مراجعه كنيد.

قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً «98» وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً «99» وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً «100» الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً «101»

لغت و اعراب:

دكَّ الحائطَ دكّاً - از باب نَصَر -: شكست و خرد كرد و با زمين يكسان نمود آن را و دكّاء اسم است به معناى كوه خرد شده، و نيز سرزمين صاف و هموار. مرجع ضمير جمع بعضهم يأجوج و مأجوج است و ممكن است «الناس» باشد كه مفهوم از كلام است. ماجَ البحرُ:

ص:440

دريا مضطرب شد و موج زد. عَرَضَ الشىءَ له: ظاهر كرد و ارائه نمود آن را به او. غطاء:

پوشش. ذكر مصدر است به معناى ما يُتَذكَّر به، وسيلۀ يادآورى.

تفسير:

قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّى حَقّاً

يعنى: گفت: اين رحمتى است از جانب پروردگارم. ذوالقرنين پس از اتمام سد به عنوان تعظيم از الطاف حق و شكرانۀ نعمت او اشاره به سد كرده گفت: اين سد رحمتى است از جانب خدا به ملت و گروه انبوهى كه پيوسته هراسان از يأجوج و مأجوج و در معرض هجمۀ فظيع آنها بودند. و چون وعدۀ پروردگارم راجع به پايان آن فرا رسد آن را در هم كوبد و خرد كند و با خاك زمينش يكسان سازد. گفته اند مراد خرابى آن به دست مغول هاست كه هجوم كردند و در مناطق مختلف ماوراء سد مشغول قتل و غارت شدند. و وعدۀ پروردگار من هميشه حق و ثابت و غير قابل تخلّف است.

وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعْضٍ

اين آيه كلام خداوند است نه تتمۀ كلام ذوالقرنين، و صدر آن مربوط به دنيا و ذيلش مربوط به آخرت است. يعنى: چون سد را در هم كوبيم و يأجوج و مأجوج از هر سو به مناطق پشت سد سرازير شوند آنها را رها كنيم كه همانند امواج دريا برخى در برخى موج زنند و مشغول قتل و غارت مردم گردند. و ممكن است اين جمله در صدر آيه نيز مربوط به آخرت باشد و ضمير جمع بعضهم به الناس مفهوم از كلام برگردد به قرينۀ اين كه مراد از ضمير جمع بعدى در جمعناهم قطعاً جميع مردم است، و مراد اين كه مردم در روز قيامت از شدت هول و ترس همانند دريايى پر تلاطم برخى در برخى موج خواهند زد و هيچ نظم و انضباطى بر آنها حاكم نخواهد بود و همه در گرداب هرج و مرج فروخواهند رفت.

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً

يعنى: و در صور اسرافيل دميده مى شود و همۀ آنها را در يك مكان به نحوى خاص گرد مى آوريم.

ظاهر اين است كه مراد از نفخ صور در اين جا نفخۀ سوم است، زيرا نفخۀ دوم نفخۀ

ص:441

احياست و آن گاه است كه همۀ جانداران از قبورشان زنده شده بيرون مى آيند، و نفخۀ سوم نفخۀ اجتماع و گردآورى است. و مقصود از آيه اين است كه پس از نفخۀ دوم همه بيرون آمده متحيرانه به هر سو مى روند و عنوان «يموج بعضهم فى بعض» محقق مى شود و آن گاه نفخۀ سوم دميده مى شود و همه براى حساب جمع مى گردند، لكن آيۀ 96 سورۀ انبيا مطابق وجه اول است: (1)حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ.

ويژگى دوزخيان

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً

يعنى: و جهنم را در روز رستاخيز بر كفار عرضه مى داريم به نحوى خاص از عرضه داشتن.

مراد از عرضۀ دوزخ قرار دادن آن است در مقابل ديد كامل آنها و دستور ورود در آن. و «عرضاً» مفعول مطلق و اشاره به نوع عرضه است، و ممكن است اشاره باشد به آنچه از آيۀ انفال استفاده مى شود: لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ [انفال، 37] يعنى خداوند، كفّار را كه خبيث و پليدند برخى را روى برخى همانند لاشۀ حيوانات روى هم مى ريزد و همه را كوه مى كند آن گاه به دوزخ فرو مى ريزد.

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِى غِطَاءٍ عَن ذِكْرِى وَكَانُوا لايَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً

اين آيه در توصيف چشم و گوش كفار است كه عمده وسيلۀ تنبّه و تذكّر و ايمان انسان است. يعنى: كفارى كه در دنيا چشم دلشان در پوششى از ياد من و چشم ظاهرشان در پوششى از رؤيت آيات انفسى و آفاقى من بود و آنها در دنيا توان شنيدن نداشتند، يعنى از شدت انكار و عناد، قدرت شنيدن كلام آسمانى و سخنان پيامبران را نداشتند.

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً «102» قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً «103» الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً «104»

ص:442


1- . يعنى ضمير جمع بعضهم به يأجوج و مأجوج برمى گردد نه به الناس كه همۀ مردم باشند.

لغت و اعراب:

أفَحَسِب استفهام انكارى. أن يتّخذوا به تأويل به مصدر، مفعول اول حسب و مفعول دوم مقدّر است و تقدير كلام: «أفحسب الذين كفروا اتخاذ الالهة نافعاً لهم»؟ نُزل - به ضم زاء و سكون آن -: آنچه مهمان در بدو ورود با آن پذيرايى مى شود.

زيانكارترين مردم

تفسير:

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً

استفهام در آيه انكارى است، يعنى: آيا كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان مكه و ساير كفار گمان كردند كه به وسيلۀ يارى و سرپرست گرفتن بندگان من به جاى من، يعنى شريك قرار دادن فرشتگان و عيسى و عُزَير و غير آنها و تقرب جستن به آنها و عبادت و خضوع در برابر آنها و خواستن حاجت از آنها، در دنيا يا در آخرت سودى خواهند برد؟ يعنى هرگز سود نمى برند، بلكه آنها با اين عمل كافر شدند و ما بدون ترديد دوزخ را براى كافران به عنوان نُزُل مهيّا ساخته ايم. يعنى مانند نخستين پذيرايى مهمان و مقدمه اى براى عذاب هاى گوناگون وحشت زا و غيرقابل توصيف آماده نموده ايم و البته بخشى از آن عذاب ها در همين [سوره] مسطور است و هيچ عقل و خردى توان رسيدن به كُنه آن را ندارد، و نعوذ باللّه منه.

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان مكه و كفار قريش بگو: آيا مى خواهيد شما را از زيانكارترين مردم از نظر عمل ها و كارها خبر دهيم؟ آنها كسانى هستند كه همۀ سعى و كوشش آنها يعنى همۀ كارهاى خيرشان در زندگى دنيا باطل شده و هدر رفته و خودشان در حالى هستند كه گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند. و علت اين كه كارهاى خيرشان باطل است در آيۀ بعد آمده است.

ص:443

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً «105» ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً «106» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً «107» خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا «108»

لغت و اعراب:

حَبِطَ عملُه - از باب عَلِمَ -: باطل شد و هدر رفت. هَزَأَ هزواً - از باب مَنَع - الف آخر مصدر تبديل به واو شده، به معناى استهزا و مسخره كردن. وزن مصدر است به معناى توزين، و وزن به معناى ميزان. ذلك جزاؤهم جهنّم، «ذلك» خبر مبتداى مقدّر يعنى الأمر ذلك. و «جزاؤهم جهنّم» مبتدا و خبر است. فردوس: باغ سرسبز داراى درختان خرما و انگور و انواع گياهان، و نيز بالاترين درجه هاى بهشت. نُزْل و نُزُل: نخستين پذيرايى مهمان در بدو ورود. حِوَل: زوال و انتقال.

تفسير:

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً

يعنى: آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و به ملاقات او كفر ورزيده اند. مراد از آيات آيه هاى قرآن مجيد يا نشانه هاى توحيد و علم و قدرت خداست كه در آفاق گيتى و انفس جانداران تجلّى كرده. و مراد از كفر به ملاقات، انكار معاد و حيات پس از مرگ است كه لقاءاللّه ناميده مى شود. «فحبطت» يعنى در نتيجۀ اين كفر تمام عمل هاى خير آنها حبط و باطل مى گردد و در دنيا و آخرت پاداشى نخواهند داشت. زيرا در هيچ يك از اعمال آنها انگيزۀ تقرب به خدا و خوف و رجا نسبت به او و طمع بهشت و ترس

ص:444

از آتش و نيز ساير وجوه زندگى بخش عمل و سبب استحقاق پاداش نيست. و «فلا نقيم» يعنى عاقبت كارشان در روز رستاخيز اين است كه براى آنها وزنى برپا نمى كنيم. يعنى احترام و اعتبار و قدر و قيمتى براى آنها قائل نمى شويم، و يا براى اعمال آنها وسايل سنجش برپا نمى نماييم، زيرا سنجش مربوط به حسناتى است كه حبط نشده وگرنه سنجش بى معناست.

ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِى وَرُسُلِى هُزُواً

يعنى: مطلب دربارۀ آنها همان است كه اعمال خيرشان حبط و خودشان بى ارج و بى مقدارند. و جزا و پاداششان هم به خاطر آن كه كفر ورزيدند و آيات مرا و فرستادگان مرا به مسخره گرفتند دوزخ است. مراد از آيات اعم از آيه هاى كتاب آسمانى و نشانه هاى توحيد در انفس و آفاق است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً

يعنى: به حقيقت كسانى كه ايمان آوردند - به توحيد و به آنچه پيامبرشان بر آنها عرضه داشته گرويدند - و به دنبال آن كارهاى نيك انجام دادند يعنى به آنچه شريعت وقتشان از واجب و حرام آورده و به آنچه عقل سليمشان قضاوت كرده عمل كردند، براى آنها باغ ها و بهشت هاى فردوس كه بالاترين و والاترين محل عالم آخرت است به عنوان اولين مرحلۀ پذيرايى، ثابت و مسلّم است. يعنى پس از آن نعمت هاى بى پايان فوق تصورشان به آنها اعطا مى شود.

خَالِدِينَ فِيهَا لَايَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً

يعنى: آنها در آن بهشت سكونت جاودانى دارند و هرگز در طلب تبديل و تغيير و تحول به مكان ديگر و حال ديگر نخواهند بود. زيرا زندگى در آن جا با تمام شئون و كيفياتش بر وفق ميل و شوق و رغبت ساكنان آن جاست.

و بايد دانست كه لازمۀ خلود جهان و خلود و جاويدانى ساكنان آن جا اين است كه آفرينش شراشر اجزا و اعضاى آن به نحو خاصى باشد كه تغيير و فرسودگى و زوال و فنا در آن راه نيابد حتى مثلاً ميوه جات و سبزيجات و ساير آنچه در دنيا زود متغير مى شود بايد دائمى باشد چه رسد به حيوانات و خاصه ابدان بهشتيان كه بايد همانند ارواحشان

ص:445

ابدى باشد هر چند هنگام نفخۀ دوم صور از اجزاى بدن اولى جمع شده و تركب يافته است. و اين امرى است عجيب كه عقل از تصورش حيران و خرد از درك حقيقتش عاجز است.

كثرت كلمات اللّه

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً «109» قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً «110»

لغت و اعراب:

مداد: مركب براى نوشتن، و كمك، و وسيلۀ بقاى شىء. كلمه: لفظ اعم از مفرد و جمله يا جملات، و حكم صادر از مولا، و همۀ مخلوقات خدا به لحاظ اين كه همانند دلالت لفظ بر معنا دلالت بر وجود خدا دارند.

تفسير:

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً

يعنى: اى پيامبر، به مجامع بشرى بگو و برسان كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، بى ترديد تمام مى شد پيش از آن كه كلمات پروردگارم تمام شود هر چند درياى ديگرى همانند آن كمك آوريم.

مراد از كلمات در اين جا مخلوقات خدا و هر موجودى است كه از آن ذات اقدس صادر شود، لكن در استعمالات كتاب خدا غالباً در موجوداتى شريف و عظيم استعمال شده، مانند حكم صادر از او دربارۀ مهلت دادن قومى، و دوام و بقاى ملتى، و اهلاك و زوال قومى، و استعمال در مسيح عيسى بن مريم عليه السلام. و ملاك در اطلاقات، تشبيه است، زيرا همۀ مخلوقات دلالت بر وجود و قدرت و علم بارى تعالى دارند.

ص:446

بايد دانست كه مفاد اين آيه حكم كلى مستقل است، و محتمل است كه آيه نيز مستقلاً نازل شده باشد و دلالت دارد بر سعۀ مخلوقات و معلومات خدا و اين كه همۀ آنها دالّ بر ذات بارى تعالى و علم و قدرت اوست همانند دلالت لفظ بر معنا. و چون اين آيه پس از قصۀ اصحاب كهف و عجايب وضع آنها و پس از سرگذشت خضر و موسى عليهما السلام و غرايب امر آنها و بعد از قصۀ ذوالقرنين و كار عظيم و بهت آور او نازل شده كه هر يك اسرارى در بر دارد، گويى مفاد آيه اين است كه اين امور در برابر علم بى پايان او ذره اى در مقابل اقيانوس است.

راهكار لقاء اللّه

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

اين آيه در آخر سوره اشاره به اصول سه گانۀ دين دارد كه خدا دستور ابلاغ آنها را مى دهد، يعنى جملۀ أنّما الهكم اله واحد به توحيد، و كلمۀ يوحى الىّ به نبوت، و جملۀ يرجو لقاء ربّه به معاد و روز رستاخيز.

معناى آيه: اى پيامبر، به كفار و مشركان مكه بگو: جز اين نيست كه من بشرى همانند شما هستم يعنى ادعاى غير بشريت را ندارم، و تنها امتياز من از شما اين است كه به من وحى مى شود و مرا خدايم به نبوت و پيامبرى برگزيده است، و نبوت با بشر بودن منافات ندارد برخلاف آنچه شما تصور مى كنيد. و آنچه به من وحى مى شود توحيد است و اين كه معبود شما خداوند يكتاست. پس هر كس به معاد اعتقاد دارد واميد ملاقات پروردگار خود دارد بايد عمل نيك انجام دهد و در پرستش و عبادت پروردگار خود كسى را شريك نسازد. از اين جمله استفاده مى شود كه عمده محرك بشر به سوى عمل صالح اعتقاد به معاد و مجازات و ترس از كيفر است به طورى كه اگر معاد نبود يا شخص به آن معتقد نبود احدى از مكلّفان به جز شاذّ و نادر به عمل نمى پرداخت.

و الحمد للّه رب العالمين

85/9/10

***

ص:447

جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سورۀ مريم

رمزگشايى حروف مقطّعه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (كهيعص)

«كاف، ها، يا، عين، صاد» يعنى من كفايت كننده، هدايت گر، ولىّ امر، عالم، و صادق الوعد هستم. و يا اين حروف رمزهايى ميان خدا و رسول اوست. و يا آن كه مراد اين است كه اين كتاب، مركب از همين حروف است لكن كسى توان آوردن نظير آن را ندارد. و يا آن كه اين كتاب، داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

و در برخى از تفاسير آمده كه چون جبرئيل امين اين سوره را بر پيامبر اسلام آورد، شروع به خواندن نمود و گفت: كاف. پيامبر گفت: دانستم. گفت: ها. پيامبر فرمود: دانستم.

گفت: يا. پيامبر فرمود: دانستم. گفت: عين. پيامبر گفت: دانستم. گفت: صاد. پيامبر گفت:

دانستم. جبرئيل عرضه داشت: يا محمّد، چگونه دانستى در صورتى كه من خود ندانسته ام؟ يعنى قرآن علوم و اسرارى دارد كه غير از پيامبرِ مورد نزول، احدى حتى آورندۀ آن نمى داند.

ص:9

داستان زكريا و پسرش يحيى (عليهما السلام)

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا «2» إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً «3» قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً «4»

لغت و اعراب:

ذكر رحمة مبتداست و خبرش محذوف، به تقدير «فى هذه السورة ذكر رحمة ربك».

عبده مفعول رحمة است. بدعائك اضافۀ دعا به كاف اضافه به فاعل است، به تقدير «بدعائك إيّاى» و يا اضافۀ به مفعول است، به تقدير «بدعائى إيّاك». شقى در اين جا كنايه است از محروميت يا نافرمانى.

تفسير:

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً

اين سوره چنان كه آياتش دلالت دارد سورۀ مكّيه است و مفسران نيز در آن اتفاق نظر دارند، و در آغاز آن پنج حرف از حروف مقطعه است كه در بيان مراد از آنها معانى مختلفى ذكر كرده اند. و اين سوره شامل سرگذشت عدۀ زيادى از پيامبران و مريم عَذرا است و اشاره به اين كه همۀ آنان اهل طاعت و خضوع در برابر خداوند و داراى صدق و اخلاص بودند و تذكر اين كه پيروانشان از شريعت و رفتار آنها روى برتافته، سراغ شهوات و گناهان رفتند.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين سوره يادآورى رحمت پروردگارت نسبت به بندۀ خود زكرياست (زكريا پيامبر عظيم الشأن از بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى بن عمران و بزرگ احبار بيت المقدس بوده) و رحمت و احسان و لطف خدا به او هنگامى بود كه پروردگار خود را به نداى پنهانى ندا در داد.

قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً

ص:10

اين آيه تفسير نداء است، يعنى: زكريا چنين گفت: پروردگارا، حقيقت اين است كه استخوان هاى بدنم در اثر گذشت عمر سست شده و موهاى سرم در اثر پيرى و مرور زمان همانند شعلۀ آتش، سفيد و مشتعل گشته و هرگز اى خداوند، من در دعا و درخواست از درگاهت محروم نبوده ام. و يا آن كه هرگز دعوت تو و امر و نهيت را نافرمانى نكرده ام. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده كه خداوند هيچ حاجتى را از مؤمن رد نمى كند؛ يا خود آنچه را خواسته مى دهد و در صورت عدم مصلحت، عوض آن را در دنيا يا در آخرت عطا مى كند.

وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً «5» يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً «6»

لغت و اعراب:

موالى جمع مولا، معانى متعدد دارد كه از جمله وارث و اولاد اعمام است. عاقر: نازا، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. رضىّ بر وزن فعيل، به معناى راضى يا مَرضى.

تفسير:

وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوَالِىَ مِن وَرَائِى وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ

بايد دانست كه زكرياى پيامبر اولاد نداشت و وارث او پس از ارتحال، عموها يا عموزادگانش بودند و آنها همه مردمانى ناصالح و از اشرار بنى اسرائيل بودند و بدين جهت بيم داشت كه پس از مرگ، اموالش به دست وارثان ناصالح افتد و در مصارف حرام مصرف نمايند، و نيز منصب توليت بيت المقدس و رياست احبار و تبليغ شريعت و كتاب وقت و تصدى امر به معروف و نهى از منكر همه در دست وارثان ناصالح قرار گيرد، از اين

ص:11

رو از خداوند درخواست وارث و فرزند ذكور نمود.

معناى آيه: و نيز گفت: پروردگارا، حقيقت اين است كه از وارثان و متصديان امورم پس از مرگ، در بيم و هراس افتاده ام و همسرم هم نازاست. يعنى احتمال باردار شدن همسرم را ندارم، زيرا علاوه بر پيرى و گذشتن از حد يأس، از اول هم نازا بود. پس اى خداوند، به من از جانب خود فرزندى و وارثى ببخش كه از من ارث برد و از اولاد يعقوب نيز ارث برد.

مراد از ارث در اين جا اعمّ از ارث مالى و غير مالى است، نظير منصب توليت بيت المقدس و تصدى امر تبليغ شريعت و كتاب تورات و غيره. و مراد از آل يعقوب، اعمام و بنى اعمام اوست. و ممكن است مراد از آل يعقوب همسر او باشد، زيرا همسر زكريا خواهر مادر مريم و دختر عمران بود و او از اولاد سليمان بن داوود بود كه نسبش به يعقوب مى رسد. و مفسران اهل سنّت برآنند كه مراد از ارث در اين جا يقيناً ارث مالى نيست؛ بلكه ارث نبوت است، به قرينۀ خبرى كه از پيامبر اسلام نقل مى كنند كه و به ادلۀ متعدد مجعول است. نحن مَعاشرَ الانبياء لا نورّث، بل كلّ ما تركناه صدقة. و اين خبر مورد قبول علماى تشيّع نيست.

وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً

يعنى: و اى پروردگار من، آن فرزند را رضىّ قرار ده. يعنى مرضى باشد و از جهات اعتقادى و اخلاقى و عملى مورد رضايت تو باشد. يا آن كه راضى باشد، يعنى به آنچه از تكاليف آسمانى به او متوجه كنى و به آنچه از مقدّرات عالم تكوين به او متوجه شود راضى و خشنود و صبور باشد.

يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً «7» قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً «8» قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً «9»

ص:12

لغت و اعراب:

غلام: نوجوانى كه موى پشت لبش تازه روييده و غالباً به اعم از كودكى تا جوانى گفته مى شود. اَ نّى چگونه، يا از كجا. عاقر: نازا. عِتىّ: سالخوردۀ فرتوت كه اعضاى بدن او خشكيده و غيرقابل ترميم است. كذلك به تقدير «الأمر كذلك» يعنى كما قُلنا يا كما قُلتَ.

تفسير:

يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً

يعنى: خداوند به فرشتگان دستور داد كه در جواب درخواست زكريا به وى چنين گويند: اى زكريا، ما تو را به پسرى مژده مى دهيم كه پيش از او احدى را همنام او قرار نداده ايم. و در سورۀ آل عمران آيۀ 39 در كيفيت خطاب فرشتگان به او چنين آمده است:

فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى يعنى فرشتگان او را در حالى كه در محراب عبادت ايستاده نماز مى خواند ندا در دادند كه: اى زكريا، خداوند تو را به تولد يحيى مژده مى دهد.

و بايد دانست كه از آيات اين كتاب كريم، راجع به يحياى پيامبر، اوصاف و فضايلى ذكر شده كه دربارۀ هيچ پيامبرى پيش از او ذكر نشده است، مانند جملۀ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً [مريم، 12]: ما او را در حال كودكى نبوت و شريعت داديم. و كلمۀ وَسَيِّداً وَحَصُوراً[آل عمران، 39]: او آقايى بود كه خود را از همۀ شهوات نفسانى نگه مى داشت. و جملۀ وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً [مريم، 15] درود و سلام بر او در روزى كه متولد شد و روزى كه خواهد مرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود. اين اوصاف هر چند در عيسى بن مريم عليه السلام كه از خويشان يحيى بوده و هر دو پسرخالۀ يكديگر بودند وجود داشته، لكن در وقت اتصاف يحيى به اين اوصاف هنوز عيسى متولد نشده بود.

قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً

يعنى: زكريّا پس از شنيدن نداى فرشتگان گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود در صورتى كه همسرم از ابتدا نازاست و خود پيرى فرتوتم و كبر سنّم از حد

ص:13

گذشته و استخوان هايم پوك و اندام هايم ناتوان است؟!

و اين سؤال به عنوان استبعاد و انكار نيست؛ بلكه با علم به تحقق خواسته اش استفسار از كيفيت وقوع وعده دارد، زيرا درهاى مطلوب طبق عادت از هر سو بسته است و خطورات قلبى و وسوسه هاى درونى منافات با علم به تحقق شىء ندارد.

قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً

يعنى: فرشتگان گفتند: مطلب همين است (كه گفتيم يعنى خدا وعده داده. و يا مطلب همان است كه گفتى و راه هاى عادى بر اين هدف بسته است لكن) پروردگارت گفته: اين كار بر من آسان است، و چگونه چنين نباشد در حالى كه تو را پيش از اين آفريدم در حالى كه چيزى نبودى. يعنى همان گونه كه تو را از مواد اوليۀ خاك به صورت نطفه آفريدم و همان طور كه نطفه را به وسيلۀ سير حالات مختلف انسان كامل كردم مى توانم يحياى موعود را در رحم مادرش از نطفۀ پدر يا بدون پدر بيافرينم.

بايد دانست كه مراد از «شيئاً» تعبيرى است كه در سورۀ دهر آيۀ اول دربارۀ انسان آمده:

لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً. يعنى اى زكريا، موجودى به عنوان انسان نبودى بلكه عناوين ديگر داشتى. زيرا از خاك تا انسان شدن عناوين و نام هاى مختلف داشته است.

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً «10» فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً «11»

لغت و اعراب:

سوىّ: صحيح و سالم، و سويّاً حال است از فاعل لا تكلّم. أوحى اشاره نمود، و اصلش به معناى اسراع است. بكرة: صبحگاهان. عشىّ: شامگاهان.

تفسير:

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً

ص:14

يعنى: زكريا گفت: پروردگارا، براى من دربارۀ تحقق اين وعده نشانه اى قرار ده. يعنى وقت باردار شدن همسر يا تولد ناگهانى فرزند موعود را به من اطلاع ده. خداوند يا فرشتۀ وحى گفت: نشانۀ تو اين است كه توان سخن گفتن با مردم را در سه شب و سه روز دنبال هم با وجود صحت جسم و سلامت اندام هايت نداشته باشى. يعنى با مردم فقط مى توانى با رمز و اشارۀ چشم و ابرو و دست، سخن گويى و با خداوند مى توانى به ذكر و دعا و نماز و تلاوت زبور و تورات مناجات نمايى.

و بايد دانست كه اين معنا همان است كه در سورۀ آل عمران آيۀ 41 آمده: قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِىِّ وَالْإِبْكَارِ. و مراد از سه روز در اين آيه، سه روز با شب هاى آنهاست چنان كه مراد از سه شب در آيۀ مورد بحث هم، سه شب با روزهاست و استعمال سه شب يا سه روز در مجموع شبانه روز شايع است. و حاصل آيه آن كه بندآمدن زبانت از گفتگو با مردم نشانۀ اين است كه وعدۀ خداوندى در شُرف وقوع است.

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً

يعنى: پس از آن كه نشانۀ تعيين شده از جانب خدا تحقق يافت و زكريا حس كرد كه توان گفتگو با مردم را ندارد از محراب عبادتش بيرون شد و اشراف به قوم خود پيدا كرد، آن گاه به سوى آنها اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح گوييد. مراد اين است كه به رمز آنها را امر نمود نماز مرتب صبحگاهى و شامگاهى را بخوانيد. و يا آن كه پيوسته در صبح و شب، ذكر خدا گوييد و منتظر من نباشيد.

يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً «12» وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً «13» وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً «14» وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً «15»

ص:15

لغت و اعراب

حكم: نبوت و عقل كامل و مستقلّات عقليه و شرايع دين. صبىّ: كودكى كه به حد بلوغ نرسيده باشد. حنان: رحمت و محبّت و عطوفت، عطف است به حكم، به تقدير «اتيناه حناناً». و برّاً عطف است به تقيّاً. جبّار: متكبر سلطه جو كه خواستۀ خود را بر ديگران تحميل مى كند و از كسى چيزى تحمل نمى كند.

تفسير:

يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ

يعنى: پس از آن كه به وعدۀ خود دربارۀ زكريا وفا كرديم و او را فرزندى به نام يحيى داديم و به نبوت و پيامبرى انتخاب نموديم، در خطابى به او گفتيم: اى يحيى، اين كتاب را به قوّت و قدرت بگير.

مراد از كتابْ تورات است، زيرا همۀ پيامبران در فاصلۀ زمانى ميان موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام در كتاب آسمانى و شريعت تابع موسى بودند. و مراد از قوه، نيروى روحى و جسمى است. يعنى اصول و معتقدات تورات را به نيروى روحى و عقل و درايت، و فروع عملى آن را به نيروى جسمى به پا دار.

وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً

يعنى: و ما او را در حال صباوت و كودكى، حكم و حنان از جانب خود و زكات ارزانى داشتيم.

مراد از حكم، منصب نبوت يا شريعت آسمانى و يا علوم و مستقلّات عقليه است، و مراد از حنان، رحمت و عطوفت او به والدين يا به همۀ ارحام خود يا به همۀ مؤمنان و يا به كلّ انسان هاست، و ذكر «من لدنّا» براى بيان عظمت و كمال و قداست عطيّه است و اين كه اين عطايا مخصوص حضرت بارى است و از غير او ساخته نيست، زيرا نبوت يا مجموعۀ شريعت و رحمت فوق العادۀ قلبى خاصه نسبت به نوع بشر از هداياى خاصۀ خداوند است. و مراد از زكات، رشد و نموّ و تكامل اوست در علوم

ص:16

و عطوفتى كه به او اعطا شده بود.

وَكَانَ تَقِيّاً وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً

خداوند سه صفت بزرگ در اين جا براى يحياى پيامبر ذكر كرده: پرواى از خدا، احسان به والدين و عدم تكبر نسبت به مردم. يعنى: و يحيى صاحب تقوا بود و از همۀ محرّمات الهى اجتناب مى كرد.

مراد اين است كه هر چند يحيى غير بالغ بود و واجبات و محرّمات الهى مطلقاً دربارۀ او فعليت نداشت و حكم مباحات را داشت، لكن او از كودكى از همه اجتناب مى نمود.

و ممكن است بگوييم: مقتضاى اتصاف يحيى به منصب نبوت، فعليت همۀ واجبات و محرمات در حق اوست نظير بالغان ديگر. پس اين جمله اشاره به عصمت اوست از محرمات با فعليت و تنجّز همه دربارۀ او. و ممكن است مراد اين باشد كه يحيى از ابتداى تميزش از كارهايى كه بر حسب سنّ او ناپسند بود اجتناب مى كرد چنان كه در روايات آمده كه: عده اى از بچه ها مشغول بازى بودند، به او گفتند: يا يحيى، تَعالَ نَلْعَبْ يعنى بيا بازى كنيم. يحيى گفت: أ لِلَّعبِ خُلِقْنا؟ يعنى آيا ما براى بازى آفريده شده ايم؟!

و نيز يحيى محسن و نيكوكار نسبت به پدر و مادر بود، و نيز او هرگز متكبر و سلطه جو نسبت به مردم و نافرمان و عصيان كار نبود. اگر «عصىّ» در اين جا به معناى عصيّاً لربّه است مؤكّدِ «تقياً» است، و اگر به معناى عاقّ است مؤكِّد «برّاً بوالديه» است، و اگر به معناى نافرمان و متعدى به حقوق است مؤكِّد «جبّاراً» است.

وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً

يعنى: و درود و سلام بر او روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.

مراد از سلام، انشاى سلامت از آسيب و هر ضرر و عذاب است كه در اين سه روز متوجه انسان مى شود، زيرا هر يك از اين سه روز بسيار حساس و خطرناك و انتهاى جهان و ابتداى ورود به جهانى ديگر و سرآغاز زندگى در آن عالم است. نخست روز تولد است كه از ظلمتكدۀ تنگ و تاريك رَحِم، چشم به فضاى وسيع نامتناهى دنيا مى گشايد و

ص:17

در معرض هزاران آسيب و ضرر از سوى شياطين انسى و جنّى و حوادث عالم قرار مى گيرد. دوم روز مرگ و انتقال از دنيا به عالم برزخ است، جهانى كه نسبتش به دنيا نسبت دنيا به عالم رحِم است و در آن جا نيز در معرض عذاب هاى گوناگون قرار مى گيرد. سوم روز بعث و قيام قيامت است كه از عالم برزخ هنگام نفخۀ دوم صور، وارد صحنۀ قيامت مى شود و با عذاب هاى غيرمتناهى مواجه مى گردد. خداوند براى يحياى پيامبر، انشاى سلامت در اين سه نموده است.

داستان حضرت مريم (عليها السلام)

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً «16» فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً «17» قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً «18» قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً «19»

لغت و اعراب:

مريم به تقدير «قصّة مريم، يا حديث مريم» است. انتبذت: منعزل شد و كناره گيرى كرد.

سوىّ: تامّ الخلقه كه نقص و عيب جسمى و روانى نداشته باشد. إن كنت تقيّاً؛ جواب شرط، مقدّر است يعنى: فلاتتعرَّض لى.

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً

آيه انتقال است از قصۀ يحيى به قصۀ عيسى، زيرا ميان اين دو پيامبر عظيم الهى وجه تشابه بسيار است. ولادت هر دو به نحو اعجاز و خرق عادت بوده؛ خداوند به هر دو در حال صباوت و كودكى منصب نبوت عطا كرده؛ هر دو را به صفت احسان به مادر تعريف

ص:18

نموده و دربارۀ هر دو سلام و درود در سه حالت تولد و مرگ و برانگيختن در قيامت ذكر شده است.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين كتاب، سرگذشت مريم را به يادآور (يعنى در اين قرآن يا در اين سوره، زيرا عنوان كتاب و قرآن بر اجزاى كل آن مثل سوره وآيه گفته مى شود) آن هنگامى كه از اهل و خويشان خود در مكانى از شرق، كناره گرفت و در برابر خويشان و مردم حجابى اتخاذ كرد.

گفته شده: مريم عليها السلام محلّى را در داخل بيت المقدس در جانب شرقى آن و يا خارج از مسجد و خارج از خانۀ مسكونى خود در طرف شرق آن براى فراغت در عبادت يا در ايّام عادت زنانگى معيّن نمود(1) و مشغول عبادت شد، و از اين جهت است كه مسيحيان عبادت خود را رو به مشرق انجام مى دهند.

فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً

يعنى: پس روح خود را به سوى او فرستاديم (مراد از روح، جبرئيل روح الامين است و اضافۀ او به خدا اضافۀ تشريفيه است يعنى مخلوق او و از آنِ او و تحت ارادۀ اوست) و او در برابر مريم براى ملاقات آشكار و گفتگو و امكان انس و الفت به صورت بشرى سوىّ درآمد، يعنى بشرى تامّالخلقه و تمام عيار داراى همۀ اعضا و اندام هاى بشرى و نيروى تكلّم و انس با انسان كه مريم از ديدنش نهراسد.

قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً

يعنى: مريم پس از مشاهدۀ او در محيط خلوتگاه خود گفت: پناه مى برم به خداوند رحمان از شر تو اگر اهل پروا و ترس از خدا باشى.

ذكر كلمۀ «رحمان» در اين جا براى توسل باطنى به رحمت واسعۀ حق است كه وقت نياز و اضطرار بندگان شامل مى گردد. و مشروط نمودن استعاذه به پرواى او براى تحريك خوف و هراس اوست كه مرسوم است، مثلاً مى گويند: اگر ايمان دارى به من آزار مرسان.

قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً

يعنى: فرشتۀ روح به او گفت: جز اين نيست كه من فرستادۀ پروردگار تو هستم، آمدم

ص:19


1- . در برخى روايات آمده كه مريم عليها السلام بتول بود، يعنى عادت زنانگى نداشت.

كه به تو پسرى پاكيزه عطا كنم.

ذكر كلمۀ «انّما» كه دلالت بر حصر دارد مفيد اين است كه من بشر نيستم بلكه فرشتۀ فرستادۀ خدايم. و توصيف غلام به «زَكىّ» اشاره به اين است كه او پاكيزه از هر عيب و نقص يا قابل رشد و نموّ جسمى و روحى است، زيرا از نظر جسمى همۀ مراحل تكوّن در رحِم را در مدت اندكى پيمود و جنينِ در شُرف تولد گرديد، و از نظر روحى در ساعات اوليۀ خوابيدن در گهواره، همۀ مراحل كمالات انسانى را تا آن جا كه به نبوت برسد طى كرد.

قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً «20» قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً «21» فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً «22»

لغت و اعراب:

بغىّ: زن بدكاره كه گويى مردها را مى طلبد. كذلك به تقدير «الأمر كذلك». لنجعله عطف است به محذوف، به تقدير «نخلقه لمصالح كثيرة ولنجعله». انتبذت به باء «بِهِ» باء معيّت است، يعنى: ابتعدت مريمُ مع حَملِه. قصىّ: بعيد.

تفسير:

قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً * قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ

يعنى: مريم گفت: چگونه يا از كجا مرا پسرى تواند بود در حالى كه هرگز بشر و انسانى با من تماس حلال نداشته و هرگز من زن بدكاره اى نبوده ام؟ فرشتۀ روح به او گفت: مطلب همان گونه است كه مى گويى، يعنى احدى با تو تماس نگرفته، لكن پروردگارت گفته: اين كار - يعنى بخشيدن پسرى زكىّ بدون تماس مادر او بااحدى - بر من آسان است.

ص:20

وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا

يعنى: و اين فرزند را به تو بخشيديم تا مصالح مقدّر در وجود او محقَّق شود و براى اين كه او را نشانه و معجزه اى براى مردم قرار دهيم كه بدانند من مقتدر حكيمى هستم كه مى توانم برخلاف عادت جاريۀ تكوين، نطفه اى را در رحِم در عرض چند لحظه يا چند ساعت جنين سازم و چون متولد شود بى درنگ او را قدرت علم و ادراك دهم و توان تكلّم با مردم و مقام والاى نبوت و آوردن كتاب آسمانى عطا كنم. و نيز او را رحمتى از جانب خود قرار دهم. و خلاصه آن كه كيفيت آفرينش او را نشانه و معجزه كرديم تا مردم باور كنند، و نبوت و رسالت او را رحمت براى جامعۀ بشرى عصرش قرار داديم تا به شريعتش عمل نمايند.

وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً

يعنى: و آفرينش او به نحو اعجاز و انتخاب او به نبوت و رسالت، كارى است كه از پيش حكم قطعى او صادر گرديده است. يعنى دستور قطعى آن از علم ازلى الهى در لوح محفوظ مندرج شده و هم اكنون وارد مرحلۀ اجرا خواهد شد.

فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً

يعنى: فرشتۀ وحى در اثناى گفتگو، به مريم نزديك شد و در آستين يا لباس يا در بدن وى دميد، پس به ناگاه مريم به عيسى باردار گرديد. يعنى عيسى در رحِم مادر تحت كلمۀ كُن صادر از خداوند يا از آن فرشته قرار گرفت و به صورت جنينِ در شُرف تولد موجود شد. پس مريم به واسطۀ باردار شدن، همراه حملش خود را به جاى دوردستى كنار كشيد.

بايد دانست كه در كيفيت حمل مريم به واسطۀ نفخ روح، اختلاف است كه از دور بوده يا از نزديك، و در آستين لباس بوده يا در بدن او، و هم چنين در سن او كه از ده سال يا پانزده سال گفته شده، و همين طور در مدت حمل او كه آيا يك لحظه يا مثلاً يك ساعت پس از نفخ بوده يا شش ماه يا نُه ماه طول كشيده؟ و ظاهر تشبيه عيسى عليه السلام به آدم عليه السلام در كيفيت آفرينش در آيۀ 59 آل عمران اين است كه دفعى و به نحو اعجاز باشد نه به نحو متعارف.

ص:21

فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً «23» فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً «24» وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً «25»

لغت:

مخاض: درد زاييدن. جِذع: تنۀ درخت از ريشه تا برگ. نَسىْ: موجودى كه قابل ذكر نيست. مَنسىّ: از خاطره ها رفته. سرىّ: جدول آب، شخص شريف و رفيع المنزلة. هزَّه:

حركت داد آن را. تساقط: تُسقط(1). رطب: حالت رسيدۀ خرماست ميان بُسر و تَمر، نظير انگور ميان غوره و كشمش. جنىّ: چيده شده، آمادۀ چيدن.

تفسير:

فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً

يعنى: پس از آن كه مريم به نفخ فرشته آبستن شد و بچه در رحم در شُرف ولادت قرار گرفت و رو به خروج گذاشت، درد زاييدن او را مجبور به رفتن به سوى تنۀ خشك درخت خرمايى كرد كه شايد به وسيلۀ آن تستّر جويد و هنگام فشار درد، بدان تكيه نمايد. در آن حال بود كه گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و نَسْى و مَنسى مى شدم، يعنى موجودى غير قابل ذكر و از اذهان مردم هم دور افتاده بودم و كسى مرا به چنين امرى ياد نمى كرد.

فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً

يعنى: پس به ناگاه فرزندش عيسى او را از زير پايش ندا در داد. يعنى چون پيامبران، نافْ بريده متولد مى شوند، عيسى از رحم بيرون آمده و در محلّى واقع شده و مريم هنوز او

ص:22


1- . يعنى ساقط مى كند، فرومى ريزد.

را نديده بود و او به جاى داد و فرياد بچه ها مادر را صدا زده. و تعبير به اين كه ندا از طرف زير پاى مادر بود، شاهد اين است كه ندا از عيسى بوده نه از فرشتۀ وحى و ندا اين بود: اى مادر، مبادا اندوهناك شوى، بى ترديد، پروردگارت در زير پايت انسانى شريف و عالى قدر قرار داده است.

و محتمل است معنا اين باشد كه: زير پايت، نهرى جارى و چشمه اى گوارا آفريده است. و اولى اين است كه به قرينۀ آيات بعد، مراد از «سرىّ» هر دو معنا باشد.

وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً

يعنى: و اى مادر، تنۀ درخت خرما را به سوى خود حركت ده كه بر تو خرماى رسيده و آمادۀ چيدن فرو ريزد. و البته تحريك جذع هم در اين جا كه به وسيلۀ زدن دست به تنۀ درخت تحقق يافته به نحو اعجاز است نظير نداى بچه و سرسبز شدن درخت و آوردن ميوه. و ظاهراً مراد از تحريك تنۀ درخت، دست گذاشتن روى آن است به قصد اين كه حركت كند و خرما بريزد به نحو اعجاز وگرنه تنۀ درخت با دست زدن و تكان دادن حركت نمى كند.

فَكُلِى وَاشْرَبِى وَقَرِّى عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً «26» فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً «27» يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً «28»

لغت و اعراب:

قرَّ عينُه - از باب ضَرَب و مَنَع -: چشمش خنك شد. كنايه است از خوشحال شدن، كه چشم از خوشحالى، سرد و خشك مى شود و در فارسى روشنى چشم گويند. فاِمّا ترينَّ

ص:23

«ان» شرطيه و «ما» زايده است و اصل فعل تَرْأيين بوده است. (1)فرىّ: شىء عظيم و بُهت آور يا بسيار زشت و قبيح. بغىّ: زن بدكاره.

تفسير:

فَكُلِى وَاشْرَبِى وَقَرِّى عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً

يعنى: اى مادر، از خرماى فرو ريخته بخور و از نهر جارى بياشام و چشم روشن دار، يعنى به فرزندى كه خدا به تو بخشيده، و اگر از جنس آدمى كسى را ديدى و از بچه و بچه دار شدنت پرسيد خود جواب مده و با اشارۀ دست يا چشم و ابرو به او بگو، يعنى تفهيم كن، كه بى ترديد، من براى تقرب به خداى رحمان، نذر روزۀ صَمت كرده ام، پس امروز هرگز با كسى سخن نخواهم گفت.

ظاهر آيه اين است كه در آن عصر در مذهب يهود روزۀ صمت يعنى روزۀ سكوت مشروع بوده و فرزندش عيسى از پيش به او دستور روزۀ صمت داده بود.

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً

يعنى: پس از گذشت زمانى مريم فرزندش عيسى را در حالى كه در آغوش خود گرفته بود نزد قوم خويش آورد، آنها با كمال تعجب و تحير و بدبينى گفتند: اى مريم، حقّاً كه تو كار بسيار عجيب و بهت آور و زشتى به جا آوردى!

محتمل است كه آنها از مخلوق الساعه بودن عيسى اطلاعى نداشتند و آوردن بچه پيش قوم خود پس از مدتى از عزلت مريم اتفاق افتاده كه ممكن بوده در آن مدت ازدواج حلال كند يا از راه حرام بياورد كه آنها حمل بر راه حرام كرده اند.

يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً

يعنى: اى خواهر هارون، نه پدر تو مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره بود. يعنى پس اين بچه را از كجا آوردى؟

پدر مريم، عمران مردى صالح و مادرش حنَّه دختر فاقوذ زنى صالحه بوده و ظاهراً

ص:24


1- . كه پس از اعلال تَرَيْن شده، سپس نون تأكيد ثقيله به آن ملحق گرديده است.

مراد از هارون در اين جا هارون برادر موسى عليه السلام پيامبر مشهور نيست، زيرا ميان مريم و آن هارون، قريب هزار و هشتصد سال فاصله است. و برخى گفته اند: هارون در آن عصر مردى نيك و از صالحان بوده و غرضشان اين است كه تو با آن سوابق عبادت كه شبيه هارون عابد بودى چگونه اين بچه را آوردى؟! و برخى نيز گفته اند كه هارون مردى فاسق و فاجر بوده و مريم را به عنوان تقبيح كارش، خواهر او خوانده اند. و به هر حال كلام آنها در مقام اتهام مريم بوده است.

سخنانى از عيسى (ع)

فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً «29» قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً «30» وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً «31» وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً «32» وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً «33»

لغت و اعراب:

مهد: گهواره. كان فى المهد «كان» منسلخ از زمان است، به تقدير «هو فى المهد صبىٌّ».

صبيّاً حال است از فاعل كان. و برّاً «بَرّ» صفت مشبهه است يعنى محسناً، عطف است به مباركاً.

تفسير:

فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً

يعنى: پس از آن كه مريم اظهار سكوت كرد و آنها در سؤالشان (اين بچه را از كجا آورده اى) كه از توبيخ و اتهام آنها مفهوم مى شد اصرار ورزيدند، اشاره به سوى آن كودك در گهواره نمود، يعنى از اين كودك سؤال كنيد. آنها گفتند: چگونه سخن بگوييم با كودكى

ص:25

خُرد كه در ميان گهواره آرميده است؟!

قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً

يعنى: در آن حال كه آنها متحيّر در كار او بودند، عيسى نوزاد گهواره چنين گفت: حقيقت اين است كه من بندۀ خدايم، او به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است.

بايد دانست كه پرسش آنها از سبب تولد عيسى است و اين كه از راه حلال است يا حرام. و عيسى اين پرسش را جواب بالملازمه داده نه مستقيم، زيرا تكلّم كودك نوزاد با عباراتى فصيح و بليغ همانند سخن انسانى بزرگ و جا افتاده شاهد قطعى است كه ولادت وى از راه حرام نيست بلكه شاهد قطعى بر صدق نبوت و كتاب و همۀ ادعاهاى اوست.

و ظاهر آيه اين است كه مراد از كتاب در اين جا همان انجيل و مراد از نبوت، منصب نبوت فعلى است و هيچ مانعى نيست كه فرزندى نوزاد در همان حال، منصب نبوت يابد و كتاب انجيل بتمامه در ذهن و فكر او حاضر باشد، لكن در آن حال، منصب رسالت نداشته، زيرا رسالت، مأموريت ابلاغ شريعت و كتاب به جامعه است و تا جوان و مستعد اختلاط با مردم و كوشش در اداى وظيفه نباشد رسالت پيدا نمى كند.

و نيز معلوم باشد كه نخستين سخنى كه عيسى در گهواره گفته انّى عبداللّه است و اين خود از معجزات اوست، زيرا اشاره است به اين كه پس از بزرگى و پيدا كردن مقام رسالت و انجام وظيفۀ آن و سپس عروج به آسمان، آنچه گروهى از پيروان من به نام حلول و تثليث و غيره خواهند گفت همه شرك و باطل است بلكه من بندۀ خدايم نه خدا و نه اجزاى خدا، نه حلول و نه تثليث و انحاى آن.

وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ

تتمۀ كلام عيسى در گهواره است. يعنى و خداوند مرا در هر جايى كه باشم داراى خير و بركت قرار داده است.

مراد اعم از خير و بركت اخروى و دنيوى است، زيرا در هر جا متصدى هدايت مردم به سوى توحيد و اصول و فروع شريعت خويش و معارف كتاب انجيل و كوشا در تعليم و

ص:26

تربيت جامعه و تكميل نفوس آنها و ترخيص و تحليل چيزهايى بود كه تورات بر آنها حرام كرده بود از محرمات ثانويه اى كه خداوند به خاطر ظلمشان بر آنها تشريع نموده بود.

و در اين جمله اشاره به سيّاح بودن اوست. و مراد از جعل در اين جا انشاى اين صفت است، يعنى به تقدير خداوند در آينده چنين خواهم بود.

وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً

يعنى: و خداوند مرا به نماز و زكات تا مدتى كه زنده ام وصيت كرده است.

مراد از نماز در اين جا نماز شريعت اوست، و مراد از زكات نيز انفاق به محرومان جامعه است كه طبق حكم عقل سليم و سيرۀ جاريه ميان عقلا در بين هر قوم و ملتى مرسوم است چنان كه در آيات مكّى قرآن مجيد نيز مراد از زكاتِ مقرون به صلاة همين است. و محتمل است مراد، زكات ثابت در انجيل باشد هر چند فعلاً نيست.

و بايد دانست كه ظاهراً معناى ما دمت حيّاً اين است كه مادامى كه در محيط دنيا ميان مردم هستم، نه به اين معنا كه مادامى كه روح در جسد دارم، وگرنه لازم مى آيد كه پس از عروج به آسمان نيز در ميان فرشتگان و ارواح انبيا مكلّف به تكاليف دنيوى و مأمور به نماز و زكات اموال باشد و ظاهراً آن جا اين تكاليف نيست.

وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً

يعنى: و خداوند مرا احسان كنندۀ به مادر خويش قرار داده و هرگز مرا جبّار و شقى نيافريده است.

جبّار، متكبر و سلطه جوست كه ارادۀ خود را بر ديگران تحميل كند و خواست كسى را تحمل نكند، و شقى محروم از رحمت حق است. و تفسير آيۀ بعد در ذيل آيۀ 15 گذشت و فرقى ميان اين دو آيه نيست، لكن گفته اند كه ميانشان چند فرق است: اول كلمۀ «سلام» در آن جا جنس يا نكره است كه افادۀ عموميت ندارد و در اين آيه مُحلّى به الف لام استغراق است يعنى عيسى همۀ اقسام رحمت و سلام خدا را خواستار شده است. دوم در آن جا انشاى رحمت از جانب خداوند است و شمولش حتمى است و در اين جا درخواست عبد

ص:27

است و معلَّق به قبول است.

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ «34» مَا كَانَ للّهِِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ «35» وَإِنَّ اللّهِِ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ «36»

اعراب:

ذلك اشاره است به عيسى. قولَ الحقّ به تقدير «أقول الحقّ»(1) يا حال است از عيسى يعنى «حالَ كونه مقولاً بقول الحقّ و كلمة كُن».

تفسير:

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ

مفهوم از سياق آيات اين است كه اين آيه و آيۀ بعد، كلام خداوند است، نظير جملۀ معترضه در ميان سخنان عيسى در گهواره و آيۀ 36 كه تتمۀ كلام عيسى است.

معناى آيه: اين عيسى كه وصفش گفته شد (از كيفيت ولادت، و تكلّم به مجرد تولد، و اعتراف به عبوديت و بندگى خداوند، و مكلّف شدنش از جانب حق به نماز و زكات و احسان به مادر، و منصوب شدن در گهواره به مقام نبوت و دريافت كتاب آسمانى از جانب خدا) عيسى فرزند مريم است. يعنى نه آن عيسى بن مريم كه نصارا مى گويند و او را به الوهيت و حلول و بنوّت(2) و تثليث توصيف مى كنند.

قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ

ص:28


1- . يا: أقول قولَ الحقّ.
2- . يعنى فرزند خدا بودن.

يعنى: و دربارۀ عيسى گفتار حق و سخن ثابت و به جا مى زنيم. و يا آن كه اين عيسى كه وصفش را مى گوييم قول حق است، يعنى تولّد و تكوّن يافته از گفتار حق و كلمۀ كُن است، ولكن در آن شك و ترديد مى كنند. يعنى عده اى همانند يهود او را به تولد از غير حلال رَمى مى كنند، و برخى ديگر دَم از الوهيتش مى زنند نظير عده اى از پيروانش.

مَا كَانَ للّهِِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ

اين آيه در مقام ابطال گفتار نصارا و اعتقاد آنها به فرزندى مسيح براى خداست.

يعنى: هرگز خداوند را نسزد و نزد عقل ممكن نباشد و در هيچ شريعتى جايز نباشد كه براى خود فرزندى اتخاذ نمايد، منزه است او از اين مطلب، هرگاه خدا چيزى را ارادۀ حتمى كند جز اين نيست كه به او مى گويد: باش، پس او بلافاصله مى باشد.

اين جملۀ شرطيه به منزلۀ استدلال بر عدم اتخاذ فرزند است، زيرا طلب فرزند براى اين است كه در حوايج و نيازهاى دنيوى ياور و معين والد باشد و خداوند هيچ گاه نيازمند نمى شود، زيرا همه چيز با صِرف ارادۀ او تحقق مى پذيرد.

وَإِنَّ اللّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ

يعنى: سپس عيسى در گهواره در خطاب به كسانى كه در مقام پرس وجو برآمده بودند ادامه داد و چنين گفت: بدون شك خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد و همين است راه راست.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ «37» أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ «38» وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ «39» إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ «40»

ص:29

لغت و اعراب:

ويل به معناى واى كه هنگام درد و رنج گفته مى شود. مشهد مصدر ميمى است به معناى شهود و حضور. أسمع بهم و أبصر فعل تعجب اند يعنى چه شنوا و چه بينايند! اليوم الف لام عهد حضورى و اشاره به زمان حضورشان در دنياست. إذ قُضى الأمر ظرف است براى حسرت. و هم فى غفلة و هم لا يؤمنون هر دو جمله، حال مفيد تعليل است از ضمير جمع أنذِرهم. نرث الأرض ارث و وراثت منتقل شدن مال است از كسى به كسى بدون عقد و نحوه، و از مصاديق آن انتقال مال از ميّت به وَرَثه است.

روز شنوايى، بينايى و حسرت كافران

تفسير:

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: پس از عيسى حزب ها و گروه هايى از ميان اصحاب او با هم اختلاف نمودند، يعنى عده اى به نام يعقوبيه گفتند: خداوند همان مسيح، عيسى فرزند مريم است، و گروهى به نام نسطوريه گفتند: مسيح فرزند خداوند است، و طايفۀ ديگرى به نام اسرائيليه گفتند:

خدا يكى از سه نفر است. و آنان كه در ميان اصحاب مسيح به حق بودند كسانى بودند كه به عيسى بن مريم پيامبر مبشّر به احمد صلى الله عليه و آله گرويدند و ايمان آوردند. پس واى به حال كسانى كه كفر ورزيدند از حضور در روزى بزرگ كه روز قيامت است!

أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ

يعنى: اينان در روزى كه نزد ما مى آيند - روز رستاخيز - چه شنوا و بينا خواهند بود! يعنى توجه آنها به حقايق توحيد و اصول شرايع در آن جا در برابر كَرى و كورى آنها از درك حقايق در دنيا اعجاب انگيز خواهد بود. لكن آن ستمكاران امروز در گمراهى آشكارند.

استدراك كلام با «لكن» اشاره به اين است كه درك عميق حقايق توحيد در آن روز هر چند توأم با اعتراف و اقرار باشد سودى به حال آنها نخواهد داشت، زيرا آن ستمكاران امروز در گمراهى آشكارند و ملاك در حيازت سعادت، امروز است.

ص:30

وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و اى پيامبر، آنها را از روز حسرت كه روز قيامت است بيم ده، و حسرت آنها آن گاه است كه كار تمام شده است. يعنى همه در محكمۀ عدل الهى حضور يافته، بهشتى ها دستور بهشت گرفته و آنان محكوم به عذاب و جهنم شوند. از آن روز بيم ده در حالى كه آنان امروز در غفلت كفر و عناد و نفاق اند و آنها هرگز ايمان نمى آورند.

إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه ما خود زمين را و كسانى را كه بر روى آن ساكن اند وارث خواهيم بود و آنها همگى به سوى ما بازگردانده مى شوند.

معناى وارث شدن خداوند نسبت به زمين و وارث شدن نسبت به صاحبان آن يكى است، زيرا وراثت زمين، مرگ صاحبان آن و باقى ماندن آن است در تحت سيطرۀ خداوند.

و وراثت صاحبان زمين هم مرگ آنها و قرار گرفتن زمين در اختيار خداست. پس جملۀ «و من عليها» عطف تفسير و تأكيد مطلب است.

و بايد دانست كه جملۀ اول در اين جا اشاره به مرگ همه كس و بقاى خداوند است، و جملۀ دوم اشاره به اين است كه مرگ فناى مطلق نيست، بلكه هلاك شوندگان به وسيلۀ سير خاصى به سوى خدا بازمى گردند به اين طريق كه نخست از دنيا منتقل به برزخ و سپس منتقل به قيامت و ما بعد قيامت مى شوند.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً «41» إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِى عَنكَ شَيْئاً «42» يَا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً «43» يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً «44» يَاأَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً «45»

ص:31

لغت و اعراب:

إذ قال بدل است از ابراهيم. تاء در يا أبتِ بدل از ياء تكلّم محذوف است و اين تعبير جز در «يا أبت» و «يا امَّتِ» گفته نمى شود و نيز اين تعبير از اصطلاح قديم است كه مانده است.

أغنى عنه الشىء: دفع كرد از او آن شىء را يا كفايت نمود از آن. ولِىَ فلاناً - از باب حَسِب -:

بلافاصله به دنبال او شد.

داستان ابراهيم (ع)

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، در اين كتاب يعنى قرآن مجيد، ابراهيم را به ياد آر - بخوان قصۀ ابراهيم را كه خدا در اين كتاب ياد كرده - كه او بى ترديد سخت راستگو بود. يعنى راستگو و صادق در گفتار و كردار بود به گونه اى كه در طول عمر دراز خود يك بار دروغ نگفته و كردارش با گفتارش مخالفت نداشته، و او نبى بود. يعنى منتخب از جانب خدا به منصب نبوت و اخبار از احكام شريعت و كتاب آسمانى بود.

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِى عَنكَ شَيْئاً

يعنى: ياد ابراهيم ياد آن هنگامى است كه به پدر خويش گفت: اى پدر من، چرا چيزى را مى پرستى كه نمى شنود و نمى بيند و هرگز توان آن را ندارد كه تو را از چيزى مستغنى نمايد؟(1) بايد دانست كه استفهام ابراهيم در اين آيه از علت عبادت پدر، تواضع در مقام ابلاغ دين است و نمى گويد عمل تو قطعاً فاسد و نارواست و دعوت من حتماً درست و رواست تا او در عناد افتد، بلكه به صورت سؤال ملايم از سبب و علت كار است و حاصل سخن ابراهيم ردّ كار پدر است از دو جهت، نخست آن كه پرستش اظهار خضوع در برابر معبود است و آن توقف دارد به فهم و درك معبود، و بت ها قدرت شنيدن و ديدن ندارند تا درك كنند و بفهمند. دوم آن كه نتيجۀ پرستش مشركان،

ص:32


1- . كه چيزى را از تو دفع نمايد و شر چيزى را از تو باز دارد.

طلب حاجت از بت ها بود كه سودى برسانند و از ضررى برهانند و بت ها توان اين امور را ندارند.

يَا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً

ابراهيم پس از اشاره به بطلان راه و مسلك پدر مى خواهد راه صحيح و مستقيم را ارائه كند. معناى آيه: اى پدر من، حقيقت اين است كه مرا از علم و دانش چيزى رسيده كه تو را نرسيده، پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم.

يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً

يعنى: اى پدر من، هرگز شيطان را مپرست، زيرا شيطان سخت نافرمان خداوند است. زيرا نخستين نافرمان در آسمان است و پس از آن در طول عمرش از او و اولاد او يك طاعت سر نزده و در همۀ نافرمانى هايى كه از بشر صادر مى شود دخيل و شريك است.

اطلاق كلمۀ رحمان دو مرتبه در دو آيه اشاره به اين است كه او كسى را نافرمانى مى كند كه سراپا رحمت و تفضّل است. و مراد از عبادت شيطان در اين جا اطاعت اوست كه عبادت و خضوع در برابر بت ها به دستور او انجام مى گيرد، پس گويى كه او را عبادت مى كنند.

يَاأَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً

يعنى: اى پدر من، بى ترديد، من بيم دارم كه تو را عذابى از جانب خداى رحمان برسد، يعنى عذاب دنيوى مانند مرض و فقر و جنگ و حوادث خطرزا و خذلان نزد خداوند و وصول لعن فرشتگان و مؤمنان، و در آخرت عذاب قيامت و جهنم، كه در نتيجه دنباله رو نزديك شيطان گردى.

و بايد دانست كه طبق عقيدۀ اماميه، آباء و اجداد پدرى پيامبر اسلام از پدرش عبداللّه تا آدم ابوالبشر همه مؤمن و موحد بودند و كسى از آنها مشرك نبوده، پس مراد از كلمۀ «أبتِ» در چهار مورد در اين آيات، پدر حقيقى و نسبى ابراهيم نيست بلكه پدرخوانده يا عمو يا پدر زن و يا معلّم ابراهيم بوده است.

ص:33

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِى يَاإِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً «46» قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً «47» وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً «48»

لغت:

راغب: اعراض كننده و رويگردان. رَجَمَه - از باب نَصَر -: سنگ پرتاب كرد به سوى او، لعن و طرد كرد او را. مَلىّ: مدت مديد. حَفِىَ بزيد - از باب عَلِمَ -: مبالغه نمود در اكرام او و اظهار سرور كرد و پرس و جو نمود.

تفسير:

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِى يَاإِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً

يعنى: پدر ابراهيم در پاسخ دعوت او چنين گفت: اى ابراهيم، آيا تو از معبودهاى من مُعرض و رويگردانى؟ بى ترديد اگر از سخنان خود دست بر مدارى تو را سنگسار خواهم نمود، و از من براى مدتى بس طولانى دورى جوى.

از اين آيه معلوم مى شود كه پدر در مقابل دعوت خاضعانه و صميمانۀ ابراهيم پاسخ تند و شديداللحنى داده و در مقابلِ اى پدر من، اى پسر من هم نگفته و او را تهديد به بدترين نوع كشتن كرده و از پيش خود تبعيد نموده است.

قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً

يعنى: ابراهيم در جواب خشونت و تهديد پدر گفت: سلام بر تو (يعنى از من در برابر تهديد به قتل و تبعيد تو قصد اضرار و آزار نيست بلكه سلامت است) به زودى براى تو از پروردگار خود طلب بخشش و مغفرت خواهم كرد چرا كه او بر من عطوف و مهربان و

ص:34

بسيار نيكوكار است.

بايد دانست كه وعدۀ غفران براى مشرك در اين مقام مبنى بر اين است كه ابراهيم يقين نداشته كه پدر در اعتقاد خود محكم و مستحكم است بلكه گمان مى كرده كه جاهل مستضعف است، به گونه اى كه اگر حق بر او روشن شود مى پذيرد. و ممكن است شرك او را مى دانسته ولكن ممنوعيت استغفار براى مشرك كه از آيۀ 113 توبه استفاده مى شود در جايى است كه در حال بقاى شرك طلب غفران از گناهان ديگر باشد، و اما طلب خروج او از شرك و انقلاب موضوع و دخول در ايمان، مانعى ندارد (يعنى أطلب أن يوفّقك اللّه للتوبة).

وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً

يعنى: و من از شما و از آنچه به جز خدا و به جاى او مى خوانيد دورى مى جويم و به جاى خواندن آنها پروردگار خود را مى خوانم و اين اميد را دارم كه هرگز در خواندن پروردگار خود محروم نباشم.

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً «49» وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً «50»

تفسير:

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً

يعنى: چون ابراهيم از آنها و از آنچه آنان به جز خدا و به جاى خدا مى پرستيدند اعتزال گزيد و جدا شد يعنى به سوى شامات سفر كرد، فرزندش اسحاق و نوه اش يعقوب از اسحاق را به او عطا كرديم و هر يك از آنها (اسحاق و يعقوب) را پيامبر كرديم.

در اين آيه نام اسماعيل فرزند او ذكر نشده، زيرا همان گونه كه او از ميان قوم

ص:35

مشرك خود بيرون آمد از ميان ارحام و همسر ديگرش كه مادر اسماعيل است اعتزال جست و آيه در بيان حال او و همسرش مادر اسحاق است. علاوه آن كه آيه در مقام بيان حدوث سلسلۀ نبوت بنى اسرائيل است كه از اسحاق شروع مى شود و به وسيلۀ فرزند او يعقوب فزونى يافت و پيامبران بسيارى از نسل آنها پيدا شد و اسماعيل در اين امر با او شريك نبود.

وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً

يعنى: ما به ابراهيم و فرزندانش از رحمت خويش هبه كرديم و براى آنها ذكر خير راستين و نام نيك بالا و والايى قرار داديم.

محتمل است مراد از «رحمت» در اين جا مقام ولايت و امامت امت باشد كه پس از مقام نبوت به آنها اعطا شده، زيرا كه ظاهراً همۀ پيامبران الهى از نوح نبى تا محمّد صلى الله عليه و آله منصب ولايت و امامت جامعه را داشته اند هرچند برخى قدرت اجرا و فعليت بخشيدن آن را نداشته اند، مانند امامان معصوم ما در زمانى كه مسلوب الخلافه بودند. و «لسان» گفته مى شود به نام و ياد شخص كه در ميان قومى منتشر شود. و مراد از ذكر خير، شيوع مقام نبوت و رسالت و كتاب آنها و شهرت معجزات بسيارى در جهان است كه از پيامبران بنى اسرائيل صادر شده است.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً «51» وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً «52» وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً «53»

لغت و اعراب:

جانب الطور الأيمن، أيمن صفت جانب است يعنى الجانب الأيمن من الطور. نجىّ به معناى نجواكننده مانند جليس، و نجيّاً حال است از فاعل قرّبناه يا از مفعول آن.

ص:36

موسى، اسماعيل و ادريس (عليهم السلام)

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً

پس از ذكر ابراهيم خليل، از اين آيه تا آيۀ 58 يادى از جهاد چند پيامبر عظيم الشأن به ميان آمده يعنى موسى و هارون و اسماعيل و ادريس.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين كتاب، موسى را به ياد آر، يعنى آنچه ما در اين كتاب از او ياد كرده ايم براى مردم بخوان، كه حقّاً او مخلَص بود و رسول و نبى بود.

مخلَص به صيغۀ مفعول، كسى است كه خداوند او را مخصوص خود كرده باشد و هيچ شيطان جنّى و انسى در روح و روان او و در جسم و تن او نصيبى نداشته باشد.(1) و اين مرحله بالاترين مقام بندگى و والاترين مرتبۀ انسانى است. و اطلاق رسول به لحاظ فرستاده شدن او به سوى خلق، و نبى به لحاظ اخبار و ابلاغ از جانب اوست، و رسالت بر نبوت تقدم رتبى و خارجى دارد.

وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً

يعنى: و ما او را از جانب راست كوه طور ندا در داديم، يعنى آن گاه كه او را به رسالت و نبوت انتخاب مى كرديم و آن گاه كه او را كتاب تورات عطا مى كرديم و آن گاه كه او را همراه اعيان قومش براى مناجات مى پذيرفتيم. و نيز او را مقرّب خود ساختيم كه هم صحبت سرّى و نجواكنندۀ او باشيم و هم صحبت سرّى و نجواكنندۀ ما باشد.

وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً

يعنى: و به موسى از رحمت خويش برادرش هارون را در حالى كه او نيز پيامبر بود هبه كرديم.

اطلاق هبه و بخشيدن هارون به خاطر اين است كه در كوه طور از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير او قرار دهد وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هَارُونَ أَخِى [طه، 29-30]. و ظاهر آيه اين است كه پس از آن كه هارون را به پيامبرى انتخاب كرد وزير موسى نمود.

ص:37


1- . و گفته شده: در تن او ممكن است اثر كند چنان كه سحر ساحران در بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله اثر كرد، و نيز آن حضرت حسنين عليهما السلام را تعويذ مى داد.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً «54» وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً «55» وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً «56» وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً «57»

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، حقيقت اين است كه او در وعده هاى خود راستگو و او رسول و نبى بود.

محتمل است مراد از اسماعيل در اين جا اسماعيل فرزند ابراهيم خليل و برادر اسحاق باشد كه ذكرش در اين مورد براى برترى مقامش مستقلاً به ميان آمده، و ممكن است اسماعيل فرزند حزقيل پيامبرى ديگر از بنى اسرائيل باشد.

وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً

يعنى: و او اهل خود را، يعنى خويشان خود يا اهل شهر و يا امت خود را، به نماز و زكات فرمان مى داد. مراد از نماز، نماز در شريعت وقت است و مراد از زكات، انفاق مالى مرسوم در ميان عقلاست كه بر حسب اقتضاى فطرت و وجدان، اغنياى هر قومى به مستمندان مى دهند. و ممكن است در شريعت وقت او زكات خاصى بوده است. و نيز او نزد پروردگار خود مورد رضايت بود؛ يعنى خداوند از عقايد باطنى و اخلاق روانى و عمل هاى خارجى او راضى بود.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً

ادريس لغت غير عربى است و در تفاسير آمده كه نام ديگر اخنوخ جدّ پدر نوح پيامبر بوده و او نخستين پيامبرى بوده كه در علم نجوم و حساب دست داشته و آن از معجزات

ص:38

وى بوده، و او قلم و خط را اختراع نمود و خياطى و دوختن لباس را به بشر آموخت كه پيش از او از پوست حيوانات بر خود مى بستند. خدا وى را سى جلد صحيفۀ آسمانى نازل كرد، و او كَيل و وزن را احداث نمود و اسلحۀ چوبى و سنگى ساخت و با اولاد قابيل نبرد نمود.

معناى آيه: و اى پيامبر، در اين كتاب ادريس را به ياد آور، حقّاً كه او صدّيق و نبى بود. صدّيق يعنى سخت متّصف به درستى در عقايد و گفتار و كردار. و ما او را به جايگاهى بلند بالا برديم. يعنى به مقام والاى نبوت و تقرب نزد حق و يا به آسمان چهارم يا ششم ارتقا داديم.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً «58»

لغت و اعراب:

اولئك الذين مبتدا و خبر است. من النبيّين بيان موصول. من ذرّيّة ادم صفت «نبيّين» است.

و ممّن حملنا، و من ذرّيّة ابراهيم هر دو عطف اند به آدم، و ممّن هدينا عطف است به نبيّين. إذا تتلى عليهم جملۀ مستأنفه است. خُرور: به رو در افتادن. سُجَّد: جمع ساجد. بُكىّ: جمع باكى.

تفسير:

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا

يعنى: كسانى كه نامشان گذشت و يادى از آنها به ميان آمد (يعنى زكريا، يحيى، مريم، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، هارون، اسماعيل و ادريس ده نفر از پيامبران و مريم عَذراء) كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده (همۀ نعمت هاى

ص:39

دنيوى و اخروى نظير نبوت و رسالت و ولايت و تقرب در نزد حق و غيره) و آنها عبارت اند از پيامبرانى از ذرّيّه و اولاد آدم و از ذرّيّۀ كسانى كه آنها را همراه نوح به كشتى نشانديم و از اولاد ابراهيم و اسرائيل، و آنها عبارت اند از كسانى كه آنها را هدايت نموديم و برگزيديم.

معلوم باد كه ادريس داخل كلمۀ «من ذرّيّة آدم» و ابراهيم داخل جملۀ «ممّن حملنا» و مريم داخل جملۀ «ممّن هدينا» است.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً

يعنى: و آنها كسانى بودند كه هرگاه آيات خداوند رحمان بر آنها تلاوت مى شد به رو در مى افتادند در حالى كه خاضع و ساجد بودند و در حالى كه گريان بودند. يعنى وقتى كه آيه ها و عبارت هاى صحيفه ها و كتاب هاى آسمانى عصرشان تلاوت مى شد و يا هنگامى كه نشانه هاى توحيد و جمال و جلال خداوند در آفاق و انفس بر آنها بازگو مى شد سجده و گريه مى كردند.

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً «59» إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً «60» جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً «61» لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً «62» تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً «63»

لغت و اعراب

خلف به سكون لام: جانشين بد، و به فتح لام: جانشين خوب. غىّ: گمراهى، و غيّاً در آيه يعنى «مجازاة الغىّ». إلاّ من تاب استثناء از «خلف» در آيۀ قبل. عدن: اقامت هميشگى.

ص:40

جنّات عدن بدل است از الجنّة به نحو بدل جزء از كل. مأتيّاً يعنى: مأتيّاً اليها يا آتياً.

إلّا سلاماً استثناء منقطع است يعنى لكن. بالغيب يعنى فى الغيب، حال است از وعد. تلك الجنّة مبتدا و خبر.

بهشتيان و بهشت

تفسير:

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً

يعنى: پس از رفتن آن پيامبران و هدايت يافتگان و انتخاب شدگان، به جاى آنها جانشينان بدى جانشين آنها شدند، كسانى كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند، پس آنها به زودى به كيفر گمراهى خود خواهند رسيد.

مراد از جانشينان بد، امت هر يك از پيامبران است كه شريعت او را كنار گذاشتند. و مراد از ضايع كردن نماز ترك آن است به كلى و يا حفظ اصل و صورت و ترك شرايط صحت و صفات كمال آن است، و لازمۀ تضييع نماز، ترك ساير واجبات شرع است به طريق اولى. و مراد از پيروى شهوات، ارتكاب محرمات اصولى و فروعى است.

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً

استثناء از خلف ناصالح پيامبران است. يعنى: مگر كسانى از آنها كه از طغيان خود توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه آنها پس از مرگ و پيمودن مراحل برزخ و قيامت داخل بهشت مى شوند و هيچ گونه ستمى نمى بينند. يعنى نه از پاداش عمل نيكشان كسر مى شود و نه بر كيفر گناهانشان افزوده مى گردد.

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً

يعنى: آنها داخل باغ ها و بهشت هايى مى شوند كه خداى رحمان به بندگان خود وعدۀ در حال غيب داده، يعنى در حالى كه آنها در دنيا غايب از موعودند و موعود نيز از آنها غايب است. حقيقت اين است كه وعدۀ خداى رحمان، آتى و آمدنى و تحقق يافتنى است، و يا آن كه وعدۀ خدا كه بهشت است مأتى است و محل ورود همۀ صالحان است.

ص:41

لَايَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً

يعنى: آنها در آن بهشت ها هيچ گونه سخن لغو و باطلى در مدت زندگى ابدى خود نخواهند شنيد، لكن سلام را مى شنوند. يعنى گفتار امن آور و سلامت زا يا سلام خداوند و فرشتگان و يا سلام برخى بر برخى ديگر را مى شنوند. و آنها را در آن جا در هر بامداد و شامگاه، روزى متناسب شأنشان آماده است.

ظاهراً عنوان صبح و شام در اين جا كنايه از دوام و استمرار روزى آنهاست وگرنه در بهشت ابدى صبح و شام نيست. و احتمال اين كه مراد از جنّات در اين جا جنّت هاى برزخ باشد مرجوح است.

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً

يعنى: اين بهشت كه وصفش ذكر شد همان بهشتى است كه آن را به بندگان خود يعنى به آنان كه متّقى و پارسايند ارث مى دهيم.

محتمل است مراد از ارث در اين جا ارث بردن متّقين از كفّار و فسّاق است كه از حقوق و حصّه هاى بهشتى خود به سبب كفر و فسق دنيوى محروم شده اند و همه را خداوند به متّقين و پارسايان، شبيه ارث وارث از مورِث منتقل مى كند.

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً «64» رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً «65»

تفسير:

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ

اين آيه و ما بعدش به نحو جملۀ معترضه در ميان آيات مربوط به صالحان و طالحان قرار گرفته و دربارۀ مطلب ديگرى است و آن اين كه طبق روايات، جبرئيل امين مدتى در

ص:42

آوردن وحى تأخير نمود و چون نازل شد پيامبر از علت تأخير پرسيد، جبرئيل اين دو آيه را از سوى خداوند تلاوت نمود.

معناى آيه: جبرئيل گفت: اى پيامبر، ما فرشتگان هيچ گاه به زمين و بر انبيا فرود نمى آييم مگر به اذن و دستور پروردگارت، زيرا آنچه در جلو دست ما و آنچه در پشت سر ما و آنچه در ميان هر دو است از آنِ اوست.

مفسران گفته اند كه مراد از «ما» ى موصولۀ سه گانه، زمان و مكان است، يعنى زمان ها و مكان هايى كه در آينده در آنها خواهيم بود و زمان ها و مكان هايى كه پشت سرگذاشته ايم و زمان ها و مكان هاى فعلى ما در تحت اختيار اوست. و ارجح اين است كه مراد از سه موصول، اعمال و كوشش ها و خدمات فرشتگان باشد، يعنى آنچه كوشش در وظايف در آينده خواهيم كرد از كارهاى بزرگ و كوچك در حيطه و سلطه بر جهان هستى و آنچه در گذشته انجام داده ايم و آنچه ميان آن دو است يعنى وجود خود ما كه استعداد محضيم همگى زير نظر و تحت سيطره و ارادۀ تكوينى خداوند است.

وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً

يعنى: اى پيامبر، هرگز پروردگار تو - نسبت به بندگان خود خاصه پيامبران و مرسلين و خاصه به خاتم آنان، و يا آن كه پروردگار تو در ادارۀ عالم وجود و توجه به ذرات جهان هستى - فراموش كار نيست.

رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً

يعنى: اوست كه صاحب و مربّى و پروردگار آسمان ها و اين زمين و چيزهايى است كه در ميان آن دو است. مراد از آسمان ها و زمين و مابين آنها مجموع جهان هستى است. و غرض آن كه خدايى كه مدير و مدبّر جهان هستى است چگونه مى شود عده اى از فرشتگان مرسل و بندگان مرسلٌ اليهم را فراموش نمايد؟ پس اى پيامبر، آن خدا را پرستش كن و در راه عبادت او متحمل صبر شو و شكيبا باش. و اى پيامبر، آيا براى او همنامى سراغ دارى كه واقعاً اللّه و ربّ و واجب الوجود و واحد و احد باشد؟

ص:43

قيامت و ورود به دوزخ

وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً «66» أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً «67» فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً «68» ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيّاً «69» ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً «70» وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً «71» ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً «72»

لغت و اعراب:

جِثىّ جمع جاثى: به زانو درآمده. اصلش جثوى بر وزن سجود است. شيعه: گروه همفكر و همكار. عِتىّ اصلش عُتوى، مصدر است به معناى تمرّد و نافرمانى. صِلىّ اصلش صلوى، مصدر است به معناى دخول در آتش يا چشيدن عذاب آن. و أيّهم أشدّ «أىّ» موصوله به معناى الّذى، و جمله مبتدا و خبر است و محلاًّ منصوب، مفعول لننزعنَّ. و ممكن است «أىّ» مفعول لننزعنّ باشد و «أشدّ» صلۀ آن و ضمّ براى اين است كه مبنى بر ضمّ است. ثمّ لنحن «ثمّ» براى تراخى در ذكر است. ورد الماءَ وروداً اصل لغت، قصد رسيدن به آب است و در قرب و دخول در آن نيز استعمال مى شود.

تفسير:

وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً

از اين آيه تا آيۀ 72 كه هفت آيه است بازگشت است به بيان حال صالحان و طالحان و

ص:44

اشاره به استبعاد مشركان و انكارشان نسبت به بعث و معاد و جواب آن و بيان عاقبت وخيم انكار آنها. و استفهام در آيه براى تعجب و استبعاد و انكار است.

معناى آيه: و انسان منكر معاد، پيوسته از روى انكار و استهزا و مسخره مى گويد: آيا آن گاه كه مُردم و زير خاك هضم شدم حتماً به زودى زنده از زير خاك بيرون كشيده مى شوم؟

أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً

يعنى: آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما بوديم كه او را از پيش يعنى در ابتداى خلقتش آفريديم در حالى كه او چيزى نبود؟ يعنى چيزى كه اسم انسان بر او گفته شود نبود؛ بلكه مواد اوليۀ زمين و سپس نطفه و علقه بود كه از آنها انسانى كامل و مقتدر ساختيم. و آيۀ اول سورۀ دهر اين معنا را روشن تر بيان كرده است: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً. اين آيه استدلال بر امكان و وقوع بعث است و آيۀ بعد حكم قطعى بر آن.

فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً

يعنى: پس اى پيامبر، به پروردگارت سوگند كه بى ترديد، همۀ آنها را همراه جميع شيطان ها در روز قيامت پس از دميده شدن سوم صور در صحنۀ محشر گرد خواهيم آورد، سپس همه را گرداگرد جهنّم در حالت ذلّت و خوارى و به زانو درآمده حاضر خواهيم كرد.

ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيّاً

يعنى: سپس از ميان هر گروه، آنها را كه تمرّد و نافرمانى شان بر خداوند رحمان بيشتر و سخت تر است بيرون مى كشيم. يعنى پس از آن كه همۀ اصناف كفّار را از مشركان و يهود و نصارا و ساير فرق و طوايف مختلف آنان در اطراف جهنم گرد آورديم، نخست از ميان هر گروه كسانى را كه بر خدا متمرّدترند مانند رؤساى جور و علماى سوء و ثروتمندان مسرف و مترَفين عيّاش بيرون آورده به دوزخ مى ريزيم و پس از آنها بقيه را به ترتيب در شدت تمرّد در جهنّم مى افكنيم.

و ممكن است مراد از «من كلّ شيعة» اعمّ از كفّار و مسلمين باشد، يعنى همۀ اهل محشر را در اطراف جهنّم جمع مى كنيم، سپس آنها را كه متمرّدترند يعنى كفّار را داخل جهنم مى كنيم، و آنها را كه متمرّد نيستند و يا تمرّدشان كمتر است مانند فسّاق مؤمنان در جهنّم نمى ريزيم.

ص:45

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً

يعنى: پس از مراحل مذكور مى گوييم كه بى ترديد ما به حال كسانى كه اولويت ورود آتش و چشيدن عذاب آن را دارند داناتريم. يعنى كسانى كه طبق اولويت جهنّمى شدند ما به حال آنها از نظر اين كه در دنيا خود انتخاب كفر و شرك كردند و بدان اصرار ورزيدند و از نظر كيفيت استحقاق عذاب و آتش و دوام و خلود آن داناتريم و اشتباهى در كمّيت واردين و كيفيت استحقاق از ما صادر نمى شود.

وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً

يعنى: و از شما انسان ها احدى نيست مگر آن كه وارد آن دوزخ خواهد شد. ظاهر آيه اين است كه در آغاز، همۀ مكلّفان از صالحان و طالحان وارد جهنّم مى شوند هرچند آتش، نيكان را نخواهد آزرد. و محتمل است كه مراد اين است كه همۀ مكلّفان در نزد دوزخ حاضر و به وقوع در آن مُشرِف خواهند شد.

و اى پيامبر، اين مطلب بر پروردگارت امرى است حتمى و حكمى است قطعى. چرا كه پيش از خلقت همۀ اشيا مسأله آفرينش آدم و اولاد او در دنيا و عرضۀ شريعت بر آنها و قرار دادن استحقاق پاداش و كيفر بر مطيعان و عاصيان و تعيين بهشت و دوزخ به عنوان ثواب و عِقاب و ورود همه در روز رستاخيز در آتش دوزخ، در علم ازلى او گذشته است و قابل تغيير و تخلّف نيست.

و معناى حتمى و قطعى بودن حكمى بر خداوند اين است كه خود، كارى را بر خود لازم و مستحسن و نيكو ديده، مانند عدل و احسان، و يا كارى را بر خود ناپسند و ناروا ديده نظير ظلم و عدوان. نه آن كه قدرتى فوق او كارى را بر او تحميل كرده باشد.

ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً

يعنى: پس از آن كه همۀ خوبان و بدان را در دوزخ وارد كرديم، كسانى را كه در دنيا تقوا پيشه كرده بودند، يعنى اصول عقايدشان كلاًّ صحيح و درست بود، از آن جا نجات مى بخشيم. و آنان را كه ظالم در اصول عقايد بودند يعنى همۀ آن يا برخى از آن را عمداً و عصياناً ترك كرده اند در آن جا براى ابد به زانو درآمده در خوارى و ذلّت رها مى كنيم.

ص:46

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً «73» وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً «74» قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً «75»

لغت و اعراب:

ندىّ: مجلس يا مجلس شور و مذاكره، و نَدى جود و فضل و احسان. كم خبريه است.

قرن: اجتماعات متقارب در زمان. اثاث: امتعه و وسايل خانه، رِئْى براى مرئى به معناى هيئت نيكو و شكوه و زيبايى منظر. فليمدد امر غايب است كنايه از اين كه خدا ارادۀ حتمى بر آن دارد. حتى إذا رأوا اذا ظرف است متعلّق به محذوف، به تقدير «نمدّهم الى زمان رؤيتهم». فسيعلمون جملۀ ابتدائيه.

تفسير:

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَىُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً

در عصر نزول اين آيات، مشركان در مقابلۀ منطقى با آنها عاجز بودند، به ناچار لباس ها و غذاها و خدم و حشم و مجالس خود را به رخ مؤمنان مى كشيدند و چون در اين امور مقدم بودند آن را دليل حقانيت عقايد و آداب و سنن خود قرار مى دادند.

معناى آيه: و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها تلاوت و بازگو مى شود (يعنى آيات قرآنى كه سرشار از زيبايى بيان و رسايى منطق و عمق محتوا و قوت ادلّه و براهين است، و شيا آيات تكوينى كه در تمام شئون هستى و انفس و آفاق تجلّى نموده و به روشنى از

ص:47

توحيد و جلال و جمال حق حكايت مى كند) كسانى كه كفر ورزيده اند به مؤمنان مى گويند: كدام يك از دو گروه، مشركانِ تحت نظارت سران شرك و مؤمنان به پيروى از پيامبر اسلام، از نظر مقام و منزلت و جاه و نفوس و شوكت بهتر است و كدام يك از دو فريق از نظر اجتماع و مجالس و شكوه و عظمت محافل نيكوتر است؟ يعنى مجالس ما متشكل از اشراف و اعيان و مجالس شما همه فقرا و مستمندان اند. و يا آن كه انفاقات و بذل و عطيه هاى ما فراوان تر است.

ماندگارى ضلالت و هدايت

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً

يعنى: و اى پيامبر، پيش از آنها چه بسيارى از مجتمعات متقارب در عصر و زمان را در تاريخ بشرى هلاك و نابود كرديم كه آنها از نظر اثاث و امتعۀ خانه و تزيينات آن و از نظر هيئت و مناظر اشخاص و نفوس و شكوه خدم و حشم و چشم انداز مساكن و املاك از اينان نيكوتر بودند. يعنى نظير نمروديان و فرعونيان و قوم شعيب و غير آنها.

قُلْ مَن كَانَ فِى الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و كفّار مكه نفرين كن و بگو: كسانى كه در گمراهى بودند و حال هم استمرار دارند و اصرار مى ورزند، خداوند رحمان آنها را در ضلالتشان باقى دارد و بر ادامۀ آن امداد كند و تا دم مرگ مستمر سازد، تا آن جا كه چون وعدۀ خدا را ببينند يعنى عذاب ناگهانى دنيا و يا قيامت و رستاخيز را، پس آن وقت است كه زود خواهند دانست چه كسى از نظر مكانت و مرتبت بدتر، و از نظر سپاه و عدّه ضعيف و ناتوان تر بوده است.

وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً «76» أَفَرَأيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً «77» أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً «78» كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً «79» وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً «80»

ص:48

لغت و اعراب:

مردّ مصدر ميمى است يعنى بازگشت، يا اسم مكان است يعنى بهشت. أفرأيت استفهام براى تعجب. أطّلع اصلش أاِطّلع است، همزۀ وصل حذف و همزۀ استفهام باقى است.

تفسير:

وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً

اين آيه در مقابل آيات كفّار است كه خدا آنها را در ضلالتشان تا دم مرگ رها مى سازد كه پيوسته بر آن بيفزايند. معناى آيه: و خدا بر هدايت كسانى كه هدايت يافته اند مى افزايد.

يعنى آنها را پس از هدايت به واسطۀ پذيرش اصل دين و شريعت، پيوسته به وسيلۀ هدايت آنها به فروع عملى و معارف دينى و تكامل روحى يارى مى دهد و مى افزايد. و باقيات صالحات، يعنى ماندگارهاى شايسته از مكلّف مانند عقايد ايمانى و فضايل نفسانى و عمل هاى نيك، در نزد پروردگار تو از نظر پاداش دنيوى و اخروى بهتر و از نظر بازگشت به عالم آخرت و مكانى كه در آن جا خواهد داشت نيكوتر است.

علت باقى بودن آنها اين است كه عقايد و باورها از شئون مغز است، و اخلاق و فضايل از حالات روان و در صاحبشان ابدالدهر باقى اند و اعمال خارجى نيز در صحيفۀ عمل او ثابت و پاداشش در آخرت جاويدان است. و اما زر و زيور و جاه و جلال و منال و امتعه و اثاث و مال، فانى و زايل است.

احوال و عقايد كافران

أَفَرَأيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالاً وَوَلَداً

يعنى: اى پيامبر، آيا ديدى آن كس را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت: بى ترديد، به من مال و اولاد فراوان داده مى شود.

گفته شده: مراد از آيه، شخص خاصى از مشركان است كه در مكه در مقابل مسلمين چنين ادعايى كرده. و محتمل است مراد به نحو كلى باشد ولى روشن نيست كه مدعى براى آيندۀ دنياى خود مى گفته يا براى آخرت بر فرض وجود، چنان كه در آيۀ 36 كهف نيز آمده: وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً.

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً

ص:49

آيا او بر غيب اطلاع يافته يا آن كه با حضور در نزد خداى رحمان پيمانى از او گرفته است؟ يعنى پيدا كردن مال و اولاد در آيندۀ دنيا غيب است و كسى از آن آگاه نيست چه رسد به عالم آخرت و يافتن مال و اولاد در آن جا. و استفهام براى تعجب است از گفتار و ادعاى او.

كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً

يعنى: چنين نيست كه او مى گويد؛ به زودى گفتار او را مى نويسيم - به محض تكلّم او آنچه را كه مى گويد به وسيلۀ رقيب و عتيدش(1) در صحيفۀ عمل او مى نويسيم - و طولانى مى كنيم يا زياد مى نماييم عذابى را كه براى او نوشته ايم به نحوى خاص. يعنى آن را گوناگون مى كنيم و رفته رفته بر آن مى افزاييم و به آن ابديت و جاودانگى مى بخشيم.

وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً

يعنى: و آنچه را كه مدام در دنيا مى گويد از كلمات كفر و شرك آميز و لغو و باطل، همه را از وى ارث مى بريم. يعنى آن گاه كه او در حال كفر مُرد صحيفۀ گفتار او همانند تَرَكۀ ميّت در دست ما باقى مى ماند. و او در روز قيامت هنگامى كه در نزد ما حاضر شود تنها و بدون مال و منال خواهد آمد. زيرا اموالش در دنيا مانده و اولادش هم با او دشمن خواهند بود.

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً «81» كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً «82» أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً «83» فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً «84»

لغت و اعراب:

عزّ: اقتدار و غلبه و شكست ناپذيرى. ليكونوا لهم ضمير جمع مرفوع راجع به آلهه و جمع مجرور راجع است به مشركان. اَزّ و هزّ مصدرند به معناى تحريك كردن شىء

ص:50


1- . رقيب و عتيد صفت يك فرشته است، چه فرشتۀ نويسندۀ نيكى ها و چه فرشتۀ نويسندۀ گناهان.

و از جا كندن آن.

تفسير:

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً

يعنى: مشركان، خداها و معبودهايى بجز خداوند و به جاى او براى خود اتخاذ كردند (نظير بتان و فرشتگان و ستارگان و برخى از پريان و برخى از عباد و صالحان انس) براى اين كه مايۀ تقرب آنها نزد خدا و عزت و اقتدار ميان مردم گردند.

كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً

يعنى: چنين نيست كه معبودها براى آنان عزت آورند بلكه به زودى، يعنى پس از مرگ و حضور در صحنۀ محشر، همان معبودها به پرستش اينان كافر خواهند شد (چنان كه در آيه آمده: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا [بقره، 166]) و اينان يعنى مشركان نيز پرستش خود را از آنها تقبيح كرده و منكر و ضد آنها خواهند شد (چنان كه در آيه آمده:

ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ [انعام، 23]).

أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً

يعنى: اى پيامبر و يا اى مخاطب، آيا به ديدۀ دل نديدى و آيا ندانستى كه ما از نخستين روز آفرينشِ مكلّف در جهان، شيطان ها را بر كافران و منكرانِ دعوت انبيا فرستاديم و آنها پيوسته كافران را (همانند حركت و جهش حيوانات به صوت انسان و صفير شبان) به شدت تحريك مى كنند و از جايشان برمى انگيزند؟ يعنى به وسوسه هاى گوناگون و پى در پى خود آنها را از راه مستقيم دين و شريعت و راه پسنديدۀ عقل و فطرت، منحرف مى سازند.

فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً

يعنى: اى پيامبر، بر شكست مشركان و زوال سلطه و دولت آنها شتاب مكن، جز اين نيست كه ما براى آنها حساب خاصى را مى شماريم. يعنى ايام سلطه و قدرت آنها و مدت زندگى آنها و ماه ها و روزهاى عمر آنها و عدد نفس هاى آنان را مى شماريم به شمارش دقيق و غيرقابل خطا و اشتباه.

ص:51

و وجه اين كه پيامبر دربارۀ آنها شتاب نكند آن است كه همان گونه كه بچه در شكم مادر بايد مدتى از زمان را بماند تا خلقتش تماميت و كمال يابد، مكث و درنگ انسان هم مدتى در دنيا براى تكامل روح و تماميت روان او لازم است تا سيّئات و گناهان كافر و حسنات و صالحات مؤمن به حد اقتضاى فطرت خود برسد.

يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً «85» وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً «86» لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً «87»

لغت و اعراب:

يوم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. وفد جمع وافد: گروه سواره اى كه براى زيارت يا طلب حاجت وارد شوند، وفداً حال است از المتّقين. وِرد جمع: گروه تشنه از انسان و حيوان، ورداً حال است از المجرمين. لايملكون فاعلش عباداللّه مفهوم از سياق كلام است. شفاعت مصدر است به معناى فاعل يا مفعول.

تفسير:

يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً

يعنى: به ياد آوريد روزى را كه متّقين و پرهيزگاران را دسته جمعى و سواره به سوى خداى رحمان گرد آوريم.

مراد، حركت آنها پس از نفخۀ سوم صور و بيرون آمدن همه از گورها و حركت به سوى مركز قيامت و محل برگزارى محكمه و حساب و داورى است، و آنها اين مسير را كه گاهى به اندازۀ فاصلۀ مشرق تا مغرب است سوار بر شترانى از نور خواهند پيمود.

وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً

يعنى: و نيز متذكر شويد آن روز را كه گنهكارانِ در اصول عقايد و فروع دين را در حالى كه

ص:52

همه گروهى در پى آب اند - همه تشنه اند - به سوى دوزخ همانند حيوانات مى رانيم.

مراد از حركت مجرمان در اين جا محتمل است از قبر به سوى محكمه باشد، و يا پس از محاكمه و محكوميت از آن جا به سوى دوزخ.

لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً

يعنى: در آن روز هيچ شخصى از بشر و فرشته و غير آنها مالك شفاعت نمى شود و توان آن را ندارد جز كسى كه در نزد خداى رحمان پيمانى اتخاذ كرده باشد. يعنى در دنيا به وسيلۀ كمال ايمان و عمل هاى شايسته، حايز مرتبۀ شفاعت از ديگران و وساطت باشد كه وصول به اين مرتبه به منزلۀ اخذ پيمان از خداوند است. و يا آن كه به وسيلۀ اعتقاد به اصول شريعت خويش و تكميل مراحل اعتقادى، صلاحيت شفاعت شدن را داشته باشد كه گويى وصول به اين مرتبه پيمان شمول شفاعت است، زيرا كسى كه در اصول اعتقاداتش خلل باشد قابل شفاعت نيست.

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً «88» لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً «89» تَكَادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً «90» أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً «91» وَمَا يَنبَغِى لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً «92» إِن كُلُّ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً «93» لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً «94» وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً «95»

لغت و اعراب:

اِدّ: شىء منكر و زشت و ناروا. تفطُّر: شكافتن و منشق شدن. خُرور: سقوط و به رو افتادن. هدّ: شكستن و فروريختن. أن دعوا به تقدير «لأن دعوا» متعلّق است به تكاد. احصاء

ص:53

شىء: تا آخر شمردن و بر آن احاطه كردن. فرداً حال است از كلّ.

تفسير:

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً

اغلب مشركان مكه و قريش قائل بودند كه بت هايشان فرزندان خدايند البته به عنوان تجليل و تعظيم آنها، هر چند تراشيده شدۀ دست خودشان بودند. و اين آيه اشاره است به گفتار برخى از آنها كه مى گفتند: خداوند داراى فرزند به معناى حقيقى و تجزيه شده و تولد يافته از اوست و از جوهرۀ ذات حق در وى به انشقاق از مبدأ وجود دارد. و آيات سه گانۀ آتى در ردّ اين گمان فاسد است.

معناى آيه: و آن مشركان گفتند كه خداى رحمان براى خود فرزندى اتخاذ نموده است.

لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً

در اين آيه التفات از غيبت به خطاب است براى بيان شدت زشتى سخن و بزرگى گناه و ناروا بودن مزعمه و گمان آنها. يعنى: اى مشركان، حقّاً كه در اين ادعا امرى زشت و قبيح به جا آورديد.

تَكَادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً

يعنى: نزديك است از زشتى و بدى اين ادعا آسمان ها بشكافند و زمين دهان باز كند و منشق گردد و كوه ها فرو ريزند. آرى از اين جهت كه براى خداى رحمان ادعاى فرزند نمودند.

وَمَا يَنبَغِى لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً

يعنى: و هرگز خداى رحمان را نسزد و به حكم عقل و خرد محال باشد و ممكن نباشد و طبق همۀ شرايع آسمانى باطل و ناروا باشد كه خداوند براى خود فرزند بگيرد.

إِن كُلُّ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً

يعنى: جز اين نيست كه همۀ صاحبان خرد و شعور كه در آسمان ها و زمين اند در برابر خداوند رحمان برده آمده و سرِ بندگى فرود آورده اند.

مراد از برده آمدن همه، توجه همه به سوى او و حضور خاضعانه و ذليلانه در برابر او و

ص:54

ظهور مقهوريت و مملوكيت حقيقى آنها از وجودشان است به گونه اى كه هيچ يك را نسزد كه در برابر مالك خود چيزى باشد و قدرت سود و زيان خود و توان حيات و مرگ خود در پيشگاه او داشته باشد.

لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند همۀ آنان را شمرده و احاطۀ علمى كرده و شمارش آنها را به نحو اتمّ انجام داده است. بدين معنا كه از ابتداى تكوّن و وجود عدد نفوس و ايّام بقا و دوام و مقدار اعمار و پايان آجال آنها را در دنيا و هم چنين شمارش اعمال و حسنات و سيّئات و كيفيت و كمّيّت استحقاق پاداش و كيفر آنها را تحت نظر و حساب دقيق قرار داده است.

وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً

يعنى: و همۀ آنها در روز قيامت به تنهايى در نزد خداوند حاضر خواهند شد.

مراد از تنهايى در محشر اين است كه همه با دست خالى از امتعۀ دنيا خواهند بود، نه مالك مالى و نه متكى بر اولاد و ارحامى، و نه صاحب خدم و حشمى، و نه واجد سلطه و قدرت و سپاه و شوكتى، همان گونه كه در دنيا از رحم مادر بيرون آمدند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً «96» فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً «97» وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُم مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزَاً «98»

لغت و اعراب:

وُدّ: مهر و محبت. يسّرناه: يعنى قرآنِ مفهوم از سياق كلام را. بلسانك به تقدير «على لسانك». لُدّ جمع ألدّ: دشمن سرسخت و ستيزه جو. قرن: مجتمعات انسانى متقارب در

ص:55

زمان. رِكز: صداى آهسته و آرام.

تفسير:

محبت براى نيكوكاران

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند به زودى خداوند براى آنها مهر و محبتى قرار مى دهد، يعنى در دل هاى فرشتگان و مؤمنان در دنيا و آخرت. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده كه مراد از اين آيه اميرالمؤمنين عليه السلام است كه دل هاى فرشتگان و مؤمنان مملوّ از محبت و عشق جاودان اوست. و ظاهراً آيه اعم است و آن حضرت در رأس مؤمنان قرار دارد.

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً

يعنى: اى پيامبر، جز اين نيست كه اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم، يعنى به زبان و لغت تو نازل كرديم، تا به راحتى به وسيلۀ آن پرهيزگاران را مژده دهى و گروه كفّار را كه دشمنان سرسخت و لجوج و ستيزه جو هستند بيم دهى.

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُم مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزَاً

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى پيش از اينِ مشركان را هلاك كرديم (مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى و غير آنها) آيا از آنان احدى را حس مى كنى، يعنى به چشم مى بينى؟ و يا از آنان صدايى هر چند خفيف و آهسته مى شنوى؟

و الحمد للّه رب العالمين

85/10/3

***

ص:56

سورۀ طه

رمزگشايى حروف مقطّعه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه «1» مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى «2» إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى «3»

طه

ظاهر اين است كه حروف مقطّعه در اوايل سوره هاى قرآن از متشابهات اين كتاب است و از اين رو معانى مختلفى در آنها محتمل است كه به وسيلۀ آيات محكمات اين كتاب و روايات معتبر معلوم مى شوند و از ابهام درمى آيند. در كلمۀ «طه» گفته شده كه طه در اين جا اسم خداوند و متَّخَذ از دو نام طاهر و هادى است، به تقدير «أنا الطاهر الهادى». و گفته شده: طه نام محمد صلى الله عليه و آله و اصلش طأها است با همزۀ پس از طاء و ضمير مؤنث راجع به ارض، و امر است به اين كه كرۀ زمين را بپيماى و شريعت خود را در مناطق مختلف آن ابلاغ نماى.

وظيفۀ پيامبر

مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى

سوق آغاز اين سوره تسليت است براى پيامبر اسلام كه در اعمال و عبادات خويش و در دعوت مردم به دين، خود را به زحمت فوق العاده ميفكن و ردّ و انكار و مسخره ها و

ص:57

توطئه هاى كفّار، تو را در ناراحتى قرار ندهد. آيه هاى بيم دهندۀ اين سوره زيادتر از مژده دهنده است، و آيات دالّه بر حُجج و براهين توحيد و رسالت و معاد كه خردهاى سليم و وجدان هاى پاك و بكر را وادار به پذيرش حق مى كند، در اين سوره فراوان است.

معناى آيه: اى طاها، اين قرآن را بر تونازل نكرديم كه خود را در تعب و رنج افكنى.

يعنى نه در پياده كردن معارف آن در خويشتن خود را به زحمت اندازى؛ اشاره به آن كه وارد شده كه: شب ها براى نماز و عبادت، آن قدر بر سر پا مى ايستاد كه پاهاى شريفش ورم مى كرد. و نه در پياده كردن آن در ميان جامعۀ خود، از كثرت غصه و اندوه بر اين كه چرا مردم آن را نمى پذيرند و از سعادت خود محروم مى شوند.

إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى

إلّا استثناى منقطع به معناى لكن است، يعنى: ولكن اين كتاب را براى اين فرستاديم تا كسانى را كه بيم دارند تذكر دهى. يعنى كسانى را كه استعداد ترس در آنها هست (و فطرتشان سالم و وجدان اوليه شان بيدار است و همانند وجدان كفار عنود در زير عقايد فاسد و گناهان بزرگ و عمل هاى پليد مدهوش و مرده نگشته) به اصول و فروع شريعت آگاه سازى.

تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى «4» الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى «5» لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى «6» وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى «7» اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى «8»

لغت و اعراب:

تنزيلاً به تقدير «نزّل تنزيلاً». عُلى جمع عُليا مؤنث اعلى: برترها. الرحمان مبتدا، استوى خبر، على العرش متعلّق به استوى. اِستواء: مسلّط و برقرار شدن. ثرى: خاك. فإنّه يعلم تعليل

ص:58

جواب محذوف شرط است، به تقدير «فهو غنىٌّ عن الاجهار». اللّه لا إله؛ «اللّه» مبتدا، «لا إله» خبر اول و «له الأسماء» خبر دوم است.

خداشناسى

تفسير:

تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى

يعنى: اين قرآنِ فرو فرستاده شده از جانب كسى است كه اين زمين و آسمان هاى بالاتر آفريده است.(1) مراد از آسمان ها كرات فوق احصا و بى شمار جوّى است كه در ديدگاه ماست و همه در مرتبۀ فوق ما و بالاتر از ما مشاهده مى شود. و ممكن است مراد، آسمان هاى هفتگانه به اصطلاح شرع باشد، يعنى طبقات وسيع محيط بر يكديگر كه همۀ كرات جوّى مورد مشاهدۀ ما زينت نخستين آنهاست. و در اين آيه سخن از آفرينش خود آسمان و زمين است بدون تعرض به مالكيت و تدبير و بدون ذكر محتواى آنها.

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى

يعنى: خداى رحمان بر عرش - بر سرير وجود و تخت هستى - مستولى و برقرار است.

كنايه از اين كه او داراى سلطۀ حقيقى و احاطۀ توانى و علمى بر همۀ اشيا است و زمام تدبير و ادارۀ امور و ابقا و افناى اشيا در دست قدرت اوست.

پس مراد از عرش، مقام و مرتبت الهى و ربوبى است كه تدبيرات جهان هستى از آن جا برمى خيزد. و اما عرش معروف در اذهان يعنى تخت سلطنتى مجسم در زير قبّه و بارگاه ساختمانى، بى ترديد در اين جا مراد نيست، زيرا خدا خود جسم نيست تا بر جسم نشيند و در محيط مكانى درآيد.

لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى

يعنى: آنچه در آسمان هاست (از فرشتگان و پريان و ارواح طيّبه و موجودات ديگر كه جز او از كمّ و كيف آنها آگاه نيست) و آنچه در اين زمين است (از انسان ها و اجنّه و حيوانات و آب ها و كوه ها و گياهان و غيره) و آنچه در ميان آن دو است يعنى ميان زمين و

ص:59


1- . ظاهراً عُلى در اين جا معناى تفضيلى ندارد بلكه به معناى بسيار بالاست.

كرات بالا از هوا و فضا و ابرها و ساير موجودات، و آنچه در زير خاك است يعنى به جز خاك آنچه در داخل آن است از معادن و آب هاى گوناگون و حيوانات، همه از آنِ اوست.

يعنى مِلك حقيقى او و تحت سيطره و سلطنت اوست، و كدام ملكيت و مالكيت بر شىء، برتر و بالاتر از اين كه ايجاد و حفظ و تدبير و اداره و افناى آن در دست او باشد؟!

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

آيه در مقام بيان اين است كه علم خداوند شامل همه چيز است.

يعنى: اى پيامبر، اگر گفتار خود را آشكار سازى خداوند سرّ را و پنهان تر از سرّ را نيز مى داند. يعنى در برابر خدا نيازى به بلند كردن صدا نيست، زيرا او گفتار آهسته را كه انسان خودش بشنود و آهسته و پنهان تر از آن را كه از قلب خود مى گذراند، مى داند.

اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى

يعنى: اللّه كه ذات يگانۀ واجب الوجود است، جز او معبودى نيست و او را نيكوترين نام هاست. زيرا او واجد همۀ كمالات و داراى همۀ صفات جمال و جلال است، پس به عدد هر صفتى نامى بر آن ذات اقدس گفته مى شود، مانند حىّ، عالم، قادر، خالق، رحيم، محيى، مُميت، رازق و غيره.

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى «9» إِذْ رَأى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّى آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّى آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً «10» فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَى «11» إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً «12» وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى «13»

لغت و اعراب:

حديث: قصه و سرگذشت. إذ رأى متعلّق است به حديث يا به «اُذكر» مقدّر. ايناس: ديدن شىء يا پيدا كردن آن. قبس: شعله اى از آتش بر سر چوب و غيره. هدى مصدر به معناى

ص:60

فاعل است يعنى هادى. طُوى صحرا و مكانى مقدس است. اخترتك انشاء است نه اخبار.

داستان موسى و فرعون

تفسير:

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى * إِذْ رَأى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّى آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّى آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً

مفسران گفته اند: چون موسى از پدر زن خويش شعيب پيامبر براى سفر به سوى مادرش در مصر اجازه يافت، و با عائله و رمۀ گوسفندان خود از مدين به سوى مصر به راه افتاد، ميان راه در صحرايى به نام طُوى گرفتار سرماى شديد گرديد و از قضاى حق، همسرش را درد زاييدن گرفت و نوزاد پسرى بزاد و شبانگاه گوسفندان او نيز متفرق گشت. اين جا بود كه موسى پس از اخبار به عائلۀ خود، به سوى آتشى كه از دور ديد روانه گشت.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا قصه و سرگذشت موسى به تو رسيده است؟ آن گاه كه در اثناى سفر در صحراى طُوى آتشى مشاهده كرد، پس به عائلۀ خود گفت: شما همين جا درنگ كنيد كه من آتشى ديدم، مى روم تا براى شما شعله اى از آن بياورم يا راهنمايى براى نجاتمان پيدا كنم.

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَى * إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً

يعنى: پس چون موسى در آن وادى به نزديك آتش رسيد به ناگاه ندا در داده شد: اى موسى، به يقين اين منم پروردگار تو، پس نعلين خود را از پاى درآور، زيرا تو در صحراى مقدسى به نام طُوى هستى. يعنى در محضر خداوند و مكان مقدس، پوشيدن نعلين نشايد، بلكه بايد انسان حافى و حاسر، يعنى پابرهنه و سر برهنه باشد.

ظاهر آن است كه موساى كليم به شنيدن صوت آسمانى يقين كرد كه مسموع او وحى است و از جانب خداوند، چون صوت را از همۀ جوانب خود به طور يكسان مى شنيد، علاوه آن كه خداوند در چنين موارد، القاى يقين در دل هاى مقربان خود مى كند.

و محتمل است كه مراد از كندن نعلين بيرون كردن عُلقۀ عائله و مال از دل است، زيرا

ص:61

طبعاً موسى در آن حال، سخت نگران همسر و گوسفندان خود بود. و اين كلام به منزلۀ وعدۀ ضمانت حفظ عائله و اموال اوست.

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى

يعنى: و من تو را انتخاب كردم و برگزيدم، پس به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فراده.

مقتضاى جملۀ انشائيۀ «اخترتك» و فاء تفريع در جملۀ «استمع» اين است كه خداوند نخست به وسيلۀ جملۀ اول منصب نبوت و رسالت به وى عطا كرده تا صلاحيت شنيدن خطابات ديگر را بيابد و سپس امر به استماع نموده است.

إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى «14» إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى «15» فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى «16»

لغت و اعراب:

إنّنى أنا اللّه جمله بدل از ما يوحى است. لذكرى متعلّق به أقم است. اضافۀ ذكر به ياء تكلّم اضافۀ مصدر به مفعول است. لتجزى متعلّق است به اتية. فلا يصدّنّك عنها يعنى عن الصلاة يا عن الساعة. تردى: هلاك شوى.

تفسير:

إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى

يعنى: من كه با تو سخن مى گويم همان ذات يكتاى واجب الوجودم كه معبودى جز من نيست، پس مرا بپرست و نماز را به ياد من برپا دار.

نماز در اين جا اشاره به همۀ عبادت هاست كه نماز در رأس آنها قرار دارد. يعنى همۀ

ص:62

عبادت هايت را براى تحقّق ياد من به جا آور. يعنى دل متوجه او شود و زبان با او گفتگو كند و بدن در برابر او خضوع نمايد. و مراد از اين نماز در آغاز نبوت موسى نماز در شريعت ابراهيم است كه موسى پيش از نبوت تابع آن شريعت بود. و محتمل است نماز شريعت خود باشد كه در شُرف تشريع بود.

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى

يعنى: به يقين ساعت آمدنى و روز رستاخيز برپاشدنى است، مى خواهم آن را پنهان دارم و زمان قيام آن را به احدى نگويم، يعنى ارادۀ حتمى من بر آن تعلّق گرفته و قابل تخلّف نيست. و آمدن آن براى آن است كه هر نفسى از مكلّفان در برابر آنچه بدان در دنيا مى كوشد مجازات شود.

فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لَّايُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى

يعنى: اى موسى، هرگز تو را از نماز يا تذكر قيامت كسى كه بدان ايمان ندارد و پيروى از هواى نفس مى كند باز ندارد كه هلاك مى شوى.

باز داشتن از قيامت جلوگيرى از اعتقاد بدان و ياد آن و عمل به وظايف مربوط به آن است. و مراد از هلاكت، دركفر و فسق افتادن است.

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَى «17» قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى «18» قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى «19» فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى «20» قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى «21»

لغت:

توكّأ على عصاه: تكيه زد بر عصايش. هشَّ ورقَ الشجر - از باب نَصَر -: فروريخت آن را.

مآرب جمع مأربة - به فتح و كسر و ضمّ راء -: حاجت. حيّه: مار، اسم جنس است. سيرت:

هيئت و حالت.

ص:63

تفسير:

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَى * قَالَ هِىَ عَصَاىَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِى وَلِىَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى

يعنى: خداوند گفت: اى موسى، آن چيست كه در دست راست دارى؟ موسى گفت: آن عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و به وسيلۀ آن برگ درخت براى گوسفندان خود مى ريزم، و برايم در آن، كارها و نيازهاى ديگرى هم هست. يعنى مانند آن كه آن را بر دوش مى نهم و سفرۀ غذا بر آن آويزان مى كنم، و آن را بر زمين عمود مى كنم و لباس خود را بر آن سايه افكن مى سازم، و چون طناب چاه كوتاه آيد آن را جزء طناب مى كنم، و به وسيلۀ آن گرگ را از گله و دشمن را از خويش مى رانم.

بايد دانست كه ظاهر تفصيل موسى در جواب خداوند اين است كه علاوه بر اين كه سخن گفتن با محبوب افتخارآور و لذت بخش است، از سؤال خدا چنين فهميده كه از او مى خواهد منافع ظاهرى و متعارف عصا را بيان كند تا خداوند به منافع ديگر غيرمتعارف و اعجازىِ آن اشاره نمايد و در آينده در موارد لزوم ارائه كند، نظير آن كه در شب ها از دو سر آن براى روشنى شعله برمى خيزد، و چون آن را به چاهى سرازير كنى به حالت ريسمان و دلو به طول چاه درمى آيد، و چون با دشمنى در افتى به شكل شمشير و نيزه مى گردد، و چون بر زمين خشك فرو كنى چشمه اى منفجر مى سازد، و چون بيرون كشى خشك مى شود، و هنگامى كه سايه و ميوه خواهى و در زمينش فرو برى درخت سرسبزى داراى برگ و بار مى شود.

قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى * فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعَى

يعنى: خدا فرمود: اى موسى، آن را بر زمين انداز. موسى بلافاصله آن را بر زمين انداخت، پس به ناگاه ديد آن مارى است خطرناك و زهرآگين كه با شتاب حركت مى كند.

گفته شده: در آغاز مارى به ضخامت عصا گشت كه جانّ گفته مى شود، سپس بزرگ شد و به صورت ثعبان يعنى اژدها درآمد و از اين رو در قرآن مجيد به آن اسم جانّ و ثعبان نيز اطلاق شده است.

ص:64

قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى

يعنى: خدا گفت: اى موسى، عصا را بگير و هيچ مترس، به زودى آن را به هيئت و حالت نخستينش كه عصاى چوبى بود بازمى گردانيم.

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى * لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرى «23» اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى «24»

لغت و اعراب:

جناح: دست، بازو، زير بغل. سوء: بدى، كنايه از عيب و لكّه. لنريك متعلّق به محذوف، به تقدير «فعلنا ذلك». آيةً اخرى حال است از بيضاء.

تفسير:

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى، لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرى

يعنى: اى موسى، دست خود را به زير بغل بچسبان (يعنى زير بغل كن و سپس در آور، مى بينى) كه نورانى و بدون عيب و لكّه بيرون مى آيد. اين نشانه و معجزۀ ديگر است. گفته شده: دفعۀ اول كه دست زير بغل كرد و بيرون كشيد نورى بسيار قوى و خيره كنندۀ چشم داشت، و چون دوباره زير بغل كرد، عادى بيرون آمد. و ما چنين كرديم تا از نشانه هاى بزرگ جلال و جمال خود، به تو نشان دهيم.

اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى

يعنى: اى موسى، حال كه اين دو معجزۀ بزرگ الهى را دريافت كردى، از همين جا به سوى فرعون مصر روانه شو بدين جهت كه او طغيان كرده و سركشى نموده است.

زيرا علاوه بر آن كه شريعت ابراهيم را نپذيرفته و اصول و فروع آن را ضايع كرده،

ص:65

خود نيز ادعاى ربوبيت نموده، ملت انبوهى را گمراه كرده و عده اى را هم به بردگى كشيده است.

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى «25» وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى «26» وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِى «27» يَفْقَهُوا قَوْلِى «28» وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى «29» هَارُونَ أَخِى «30» اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى «31» وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى «32» كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً «33» وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً «34» إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً «35»

لغت:

شرح الشىءَ - از باب مَنَعَ -: گشود آن را. وزير: ياور و معين. أزر: قوّه و توان، پشت.

تفسير:

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِى * يَفْقَهُوا قَوْلِى

يعنى: موسى گفت: پروردگارا، به من در انجام اين مأموريت بزرگ سعۀ صدر ده و سينه ام را بگشا (يعنى توجه به همۀ امور، و آگاهى از جريان كارها، و بينش عاقبت، و صبر در راه هدف، و حوصلۀ وسيع در انجام وظايف، و شجاعت در مقابله با دشمن و حوادث عطا كن) و كارم را يعنى وظايف و امور مربوط به رسالت را بر من آسان گردان، و از زبانم لكنت و گره و گرفتگى را بگشاى تا سخن مرا بفهمند.

وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى * هَارُونَ أَخِى * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى * وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى

يعنى: اى خداوند، براى من از ميان اهل و خويشانم برادرم هارون را وزير و ياور و معين من قرار ده، و پشتم را به او محكم ساز، يعنى نيروى كار مرا به وسيلۀ او تقويت نما، و او را در كار من شريك گردان.

مراد كار اختصاصى اوست كه از غير رسول ساخته نيست، نظير ابلاغ شريعت آسمانى

ص:66

از جانب حق به جامعه و ملت، و اما يارى او در اين راه به وسيلۀ امر به معروف و نهى از منكر پس از ابلاغ، و پند و اندرز و معاونت بر تقوا از عهدۀ همه كس ساخته است و تعيين از جانب خدا شرط نيست.

كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً

يعنى: اى خداوند، اين خواسته هاى شش گانۀ مرا عطا كن تا بتوانيم تو را تسبيح فراوان گوييم و ذكر بسيار كنيم، چرا كه تو از ابتدا به حال ما بينايى. يعنى مى دانى كه ما خانواده از آغاز دوستدار ياد توايم، و مى دانى كه هارون ياور خوبى براى من است.

قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَى «36» وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى «37» إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى «38» أَنِ اقْذِفِيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِى الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى «39» إِذْ تَمْشِى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى «40» وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى «41»

لغت و اعراب:

وحى: القاى مطلب است به دل كسى سرّاً، خواه به عنوان نبوت باشد يا نه. قذف الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: انداخت آن را. أن اقذ فيه تفسير مايوحى است. يم: دريا.

فليلقه امر غايب است. يأخذه عطف است به «فليلقه». و لتصنع عطف است به محذوف،

ص:67

به تقدير «ليتعطّف عليك، يا لمصالح كثيرة». إذ تمشى ظرف ألقيت. قدر: مقدار معيّن از شىء. اصطنعه مشتق است از صنع به معناى احسان، يعنى او را مورد احسان قرار داد، و اصطنعه: ساخت آن را.

تفسير:

قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى

يعنى: خداوند در مقابل خواسته هاى شش گانۀ موسى گفت: اى موسى، بدون ترديد همۀ خواسته هايت اعطا شد.

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى

يعنى: اى موسى، و حقيقت اين است كه پيش از اين نيز بار ديگر بر تو منّت نهاديم.

يعنى در آغاز به دنيا آمدنت آن گاه كه فرعون طاغى از نوزادان بنى اسرائيل پسران را مى كشت و دختران را زنده نگه مى داشت.

إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى * أَنِ اقْذِ فِيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِ فِيهِ فِى الْيَمِّ

يعنى: و آن هنگامى بود كه به قلب مادرت الهام كرديم آنچه را كه بايد الهام شود، يعنى كيفيت نگهدارى كودكى نوزاد از خانواده اى ضعيف از شر ديكتاتورى مسلّط بر همۀ گيتى مانند فرعون، و الهام اين بود كه چون از شرّ دژخيمان فرعون ترسيدى او را ميان صندوقى بگذار و صندوق را به دريا افكن، يعنى به رود نيل كه همانند دريايى متحرك بود.

فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّ لَهُ

يعنى: ما به دريا فرمان مى دهيم تا او را به ساحل افكند. مراد، فرمان تكوينى است. و نيز ارادۀ حتمى مى كنيم تا كسى كه دشمن من و دشمن اوست او را از ساحل بگيرد.

نقل شده كه شعبه اى از رود نيل جدا شده در ميان قصر فرعون وارد استخرى مى شد و عبور مى كرد. فرعون و همسرش آسيه دختر مزاحم در كنار استخر بودند و صندوق را ديدند كه موج آب او را به كنار افكند. فرعون دستور داد آن را گرفتند، و چون گشودند چشمشان به نوزادى در غايت زيبايى و طراوت افتاد، حيران شدند

ص:68

و دل باختند.

وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى

يعنى: اى موسى، بر تو از جانب خود محبوبيتى در دل ها افكندم كه هركس ببيند دوستت دارد و مهر و محبت نمايد. و از اين رو بود كه چون چشم فرعون و همسرش به وى افتاد سخت محبت پيدا كردند و در فكر اتخاذ فرزندى افتادند. و گفته اند كه در چشم آن كودك، ملاحت و جذابيتى بود كه هر بيننده را جذب مى كرد و فريفته مى ساخت. و اين به خاطر آن است كه بر تو مهر ورزند و براى اين كه در جلو چشم من ساخته شوى. يعنى از طرف هر بيننده مورد نيكى و تربيت قرار گيرى تا بزرگ و كامل شوى.

إِذْ تَمْشِى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ

گفته شده: چون موسى را از صندوق درآوردند سخت بگريست و به زبان حال شير خواست. فرعون دستور داد زن هاى بَردۀ بسيارى را گرد آوردند ولى موسى از هيچ يك شير نخورد. مريم خواهر موسى كه از جانب مادرش مأمور پى گيرى صندوق بود ماجرا را مشاهده كرد.

معناى آيه: اى موسى، احسان و تربيت ما هنگامى بود كه خواهرت مريم به پيش رفته، به فرعون و حضّار مى گفت: آيا مى خواهيد شما را به زن شيردهى راهنمايى كنم كه مى تواند تربيت و تغذيۀ اين كودك را بر عهده گيرد؟

فَرَجَعْناكَ إِلَى أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ

يعنى: بالأخره آنها پيشنهاد خواهر موسى را پذيرفتند و مادر موسى در آن جا حاضر شد و خود به عنوان دايه و موسى را به عنوان لقيط (يعنى پيدا شده و از آب گرفته شده) تحويل گرفت.

معناى آيه: پس اى موسى، ما تو را از اين طريق به مادرت بازگردانديم تا آن كه چشمش به ديدار فرزندش روشن شود و اندوه فراق او را نخورد.

وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ

يعنى: اى موسى، منّت سوم هم بر تو اين است كه تو نفسى را از قبطيان يعنى فرعونيان كشتى و ما تو را از اندوه و غم نجات بخشيديم.

ص:69

اشاره است به اين مطلب كه موسى در ايام جوانى در دربار فرعون، روزى ديد كه مردى قبطى با مردى سبطى يعنى از بنى اسرائيل در جدال و ستيزه است، سبطى موسى را به يارى طلبيد، موسى مشتى بر سر قبطى زد كه همان جا جان سپرد. خبر اين حادثه در شهر پيچيد و قبطيان در مجتمعشان دربارۀ كشتن موسى تبادل نظر كردند كه يكى از ياران موسى مطلب را به او رسانيد و صلاح بر اين شد كه موسى از شهر بيرون رود. و اندوه موسى در اين جا از ترس گرفتارى و قصاص بود و نجات هم در اين بود كه خداوند راه فرار را براى او هموار ساخت.

وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً

يعنى: اى موسى، از آن زمان تا حال، تو را در بوتۀ امتحان نهاديم و آزمايشى بس عجيب و عظيم انجام داديم. يعنى آن روز كه ناگهان از ترس جان خود از ميان رفاه زندگى در قصر فرعون بيرون آمدى و فاصلۀ ميان مصر و مَديَن را كه بيش از سى فرسخ است با پاى برهنه پيمودى و به جهت نبود غذا از علف هاى صحرا تغذيه كردى به گونه اى كه ظاهر شكم و بشره ات به كبودى گراييد و بر سر چاه مدين از غايت گرسنگى بر خاك افتادى و در نهايت به هشت سال يا ده سال شبانى شعيب تن در دادى.

فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِى أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى

يعنى: اى موسى، پس از ترك مصر به سوى مدين چندين سال در ميان اهل مدين درنگ كردى سپس بر طبق تقديرى آمدى. يعنى سال ها در مدين ماندى و فصل مُشبعى از عمر خود را تحت تربيت پيامبرى چون شعيب و عمل به برنامه اى چون دين حنيف ابراهيمى سپرى كردى و الآن در وقتى معين و قدر و منزلتى صالح بر انتخاب به نبوت و رسالت از حيث سن و مراحل جسمى و كمالات روحى و اخلاقى و توان ادارۀ ملت و مبارزه با طغيان گرانى مانند فرعون و يارانش آمدى.

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى

يعنى: اى موسى، اكنون من تو را براى خودم ساختم و مورد احسان و انعام قرار دادم.

مراد آن است كه تو را مخصوص خود كردم و كمالات جسمى و روحى بخشيدم و وظايف ابلاغ شريعت و كتاب آسمانى را به عهدۀ تو گذاشتم.

ص:70

اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلاَ تَنِيَا فِى ذِكْرِى «42» اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى «43» فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى «44» قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى «45» قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى «46»

لغت:

ونى - از باب ضَرَب -: سستى و قصور كرد.

تفسير:

اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلاَ تَنِيَا فِى ذِكْرِى * اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى

يعنى: اى موسى، تو خود و برادرت همراه آيه ها و نشانه هاى من برويد و هرگز در ياد من، يعنى در ابلاغ فرامين من و كوشش در پياده كردن دستورات من كه ياد عملى است، سستى و قصور و كوتاهى نكنيد.

مراد از آيات در اين جا دو قسم از معجزات است كه خداوند در زمان تكلّم به آنها عطا كرده بود: عصا و يد بيضا. و جمع آوردن كلمۀ «آيات» اشاره به اين است كه همۀ آيات و معجزاتى كه در آينده خواهد آمد به منزلۀ اين است كه به او داده شده، زيرا آنها قابليت تقدم ندارند بلكه رهين زمان خويش اند. مانند طوفان و جَراد و دَم كه در آيۀ 133 اعراف ذكر شده است.

و «اذهبا» يعنى اى موسى و هارون، هر دو به سوى فرعون روانه شويد، زيرا او طغيان كرده است. اين آيه تكرار آيۀ 24 است كه پس از انتخاب هارون به نبوت و وزارت، هر دو بدان مورد خطاب قرار گرفتند.

ص:71

فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى

يعنى: پس هر دو با او سخنى نرم بگوييد، شايد او متذكر شود. يعنى از شنيدن منطق گويا و ديدن معجزات رساى شما متنبه شود و ايمان آورد، و يا حداقل هراس و خشيتى در دلش پيدا شود و مقدمۀ تسليم او در آينده گردد.

قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى

يعنى: موسى و هارون گفتند: پروردگارا، به راستى ما مى ترسيم كه بر ما افراط كند.

يعنى پيشدستى و تعجيل در كار ما نمايد و مثلاً از ابتدا ما را به دربارش راه ندهد يا پيش از آن كه سخن بگوييم و اظهار مطلب كنيم و يا ارائۀ معجزه نماييم بر ما بتازد و ما را عذاب كند. و يا آن كه طغيان نمايد، يعنى در برابر دعوت به سراغ بنى اسرائيل رود و بر آنها تشديد ستم كند و آنچه از پيش نمى كرد انجام دهد.

قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى

يعنى: خداوند گفت: هرگز نترسيد، بى ترديد من همراه شمايم، مى شنوم و مى بينم.

از افراطش جلوگيرى مى كنم و طغيانش را پاسخ مى دهم.

فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنى إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى «47» إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى «48»

تفسير:

فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنى إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى

پس از اعطاى معجزات به موسى و هارون و فرمان حركتِ هر دو به سوى فرعون، و

ص:72

توصيۀ عدم سستى در كار، و تكرار دستور حركت و ذكر علت آن كه شدت طغيان فرعون است و بيان كيفيت برخورد با فرعون در مقام تبليغ در اين رسالت مهم، خداوند گفت: پس به نزد او رويد و چنين بگوييد: اى فرعون، حقيقت اين است كه ما دو نفر فرستادۀ پروردگار تو هستيم و يكى از اهداف رسالت ما اين است كه بنى اسرائيل را با ما بفرست. يعنى آنها را از تحت سلطۀ خود درآور و به ما تحويل ده تا خودمان مستقلاً بر سرنوشت خود حاكم باشيم، و يا آن كه همۀ ما را به سوى فلسطين و شامات كه محل سكونت اجداد ماست بفرست. و آنها را شكنجه مكن. اشاره به شكنجه هايى كه دربارۀ آنها انجام مى داد از قبيل استخدام دائمى آنها و تحميل كارهاى طاقت فرسا بر آنها و كشتن فرزندان ذكور آنها كه گفته شده در هر دو سال انجام مى داده است. و اى فرعون، بى ترديد ما از جانب پروردگارت براى تو آيتى يعنى حجت و برهانى آورده ايم، و سلام و درود خداوند و سلامت دنيا و آخرت بر كسى گسترده است كه پيروى از هدايت او كند.

إِنَّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى

يعنى: اى فرعون، بى ترديد به سوى ما از جانب پروردگارت چنين وحى شده كه عذاب بر كسى است كه او را (يعنى عذاب او در دنيا و در آخرت را) تكذيب كند و از توحيد و طاعت او روى گرداند و انكار نمايد. و در اين جمله پس از اشاره به وعد سلام در آيۀ قبل، اشاره به وعيد عذاب است در صورت تكذيب و اعراض.

قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَى «49» قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى «50» قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى «51» قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَى «52»

تفسير:

قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَى

موسى و هارون پس از دريافت وحى از جانب خداوند از شجرۀ طوبى، شتابان به

ص:73

سوى مصر رفتند.(1) و از يكايك سورهاى شهر و حصارهاى قصر فرعون گذشتند و از شيرها و ببرهاى منع عابرين به نحو اعجاز و شجاعت تام عبور كردند و از درِ بارگاه سلطنتى بر فرعون در هيئت روستايى و لباس هاى مندرس وارد شده، شروع به سخن كردند و دعوت خود را به همان منوال كه مأمور بودند ابلاغ نمودند. اين مقدمات در آيه ملحوظ و مَطوى است و از نخستين سؤال او در اين آيه شروع شده است. و معلوم باد كه فرعون از كيفيت گفتار و رفتار آن دو نفر دانست كه موسى اصل است و مقدم و هارون تابع اوست و از اين رو همۀ خطاباتش را متوجه موسى كرد.

معناى آيه: فرعون گفت: اى موسى، پروردگار شما كه مرا به سوى او دعوت مى كنيد كيست؟

قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى

يعنى: موسى گفت: پروردگار ما كسى است كه به همه چيز خلقت بخشيده سپس هدايت نموده است.

يعنى به همۀ انواع عالم وجود از جماد و نبات و حيوان و بالاتر شكل و خلقت و صورت متناسب آن نوع را اعطا كرده، سپس او را به سوى هدف نهايى اش به نحو هدايت تكوينى و تشريعى هدايت نموده است. مثلاً خاك را به سوى جوهرهاى مختلف معادن هدايت تكوينى كرده و حَبّ و دانه را به حركت به سوى هدف نهايى به تبادل انواع واداشته و نطفه را به سوى هدف مورد نظر حركت تكوينى داده و انسان را از نظر جسم هدايت تكوينى كرده و از نظر روح به او عقل وخرد داده و به سوى علوم و معارف راه نموده و دين و شريعت عطا كرده و به سوى كمالات مورد نظر هدايت تشريعى نموده است.

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى

يعنى: فرعون پرسيد: پس حال قرون گذشته چيست و چگونه است؟

حال مجتمعات بشرى به هم پيوسته در زمان و نسل هاى متسلسل آنها از نخستين نسل تا نسل موجود كه همه مرده و رفته و در زير خاك گم شده اند و همه مشرك بودند و پيامبران را تكذيب كردند چيست؟ و اين سؤال بدين جهت بود كه در ضلالت و گمراهى و

ص:74


1- . موسى پس از دريافت وحى از جانب خدا به سوى مصر رفت و در آن جا همراه هارون به دربار فرعون وارد شد.

در عذاب بودن نياكان آنها را كه لازمۀ كلام موسى است سبب تحريك مردم قرار دهد.

قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى فِى كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّى وَلاَ يَنسَى

يعنى: موسى گفت: علم به حال گذشتگان از غيوب است و دانش آن به تفصيل در نزد پروردگار من است و در كتاب لوحِ محفوظ، ثابت و مندرج است، پروردگارم نه آنها را گم مى كند(1) به طورى كه از ابتدا جاهل به آنها باشد، و نه فراموش مى كند كه جهل پس از علم باشد.

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى «53» كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِى النُّهَى «54» مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى «55»

لغت و اعراب:

مهد: گهواره. شتّى جمع شتيت: مختلف و متفرق. سلك لكم أى جعل و حصّل. نُهى جمع نُهيَه: عقل و خرد، زيرا ناهىِ انسان است از هوا و هوس. فى ذلك اشاره است به امور چهارگانه. منها خلقناكم... ضمائر سه گانۀ مؤنّث به ارض برمى گردد.

تفسير:

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً

تتمۀ كلام موسى است(2). يعنى: اى فرعون، پروردگار من كسى است كه براى شما بشرها اين زمين را گهواره قرار داده است (يعنى همان گونه كه كودك بايد مدتى

ص:75


1- . يا: پروردگارم نه خطا مى كند.
2- . مؤلف قدس سره به زودى خواهد آمد كه ممكن است از اين جا به بعد كلام خداوند باشد.

از عمرش را در گهواره تربيت شود تا توان ورود به ساحت عظيم دنيا و محيط بزرگ مجتمع انسانى پيدا كند، انسان نيز در روى زمين بايد مدتى به نام عمر مشغول تربيت و تكميل خويش شود تا در جهان وسيع آخرت به راحتى زندگى كند) و راه هايى را در روى اين زمين براى حركت شما به سوى اهدافتان ايجاد كرد (راه هاى مختلف رنگارنگ و حيرت انگيز در ميان دره ها و صحراها و قلّۀ كوه ها و سطح درياها و اوج هوا و فضاها) و براى شما از آسمان بالاسرتان از ابر، آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو ريخت.

فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِى النُّهَى

ظاهر آيات گذشته اين است كه تا اين جا كلام موسى در مخاطبه با فرعون است و اين جمله يعنى «فأخرجنا» تا آيۀ 56 التفات است. يعنى خداوند از نقل گفتگوى موسى و فرعون عدول كرده و وجهۀ سخن را به پيامبر اسلام و جامعۀ بشريت معطوف داشته و از جلال و عظمت و قدرت تصرف خود در عالم وجود سخن مى گويد.

يعنى: اين ماييم كه به سبب ريزش آبى از آسمان و انواع و اصناف بى شمارى از گياهان و درختان مختلف بيرون آورديم با اختلاف در صورت و شكل و رنگ و بو و خواص و آثار كه هر بيننده را مبهوت و هر اهل خرد را متحير مى سازد. حال اى مجامع بشرى و اى ساكنان اين كرۀ خاكى، از اين نعمت ها خود بخوريد و چهارپايان خود را در آن بچرانيد. و ممكن است التفات الهى از اول اين آيه ملحوظ شود.

و «إنّ فى ذلك» اشاره است به گهواره قرار دادن اين كرۀ سيّار براى بشر، و احداث راه هاى گوناگون بر صفحۀ خاك و فرو ريختن آب از بالاى سر مردم و بيرون آوردن گياهان متنوع، يعنى در يكايك اين امور نشانه هايى از توحيد و قدرت و علم و حكمت او براى صاحبان خرد است.

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى

يعنى: شما بشر را از اين زمين آفريديم و در آن بازمى گردانيم و از آن نيز بار ديگر بيرون مى آوريم.

ص:76

مراد آن كه جدّ و جدّۀ نخستين شما را از اين خاك، بدون پيمودن راه عادى به نحو اعجاز بيرون آورديم و نسل او را در طول حيات دنيا به نحو متعارف آفريديم و سپس همه را بدون استثنا زير خاك مى بريم بدين طرز كه تا پيش از دميدن نخستين بار در صور اسرافيل به تدريج، و بقيه را به دميدن در آن دفعتاً و بغتتاً زير خاك مى بريم و از آن جا نيز بار ديگر به وسيلۀ نفخۀ دوم صور بيرون خواهيم آورد.

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى «56» قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى «57» فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوىً «58» قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىً «59»

لغت و اعراب:

لنأتينّك لام قسم است. موعد اسم زمان است. مكاناً ظرف است متعلّق به فاجعل يا موعد.

و أن يحشر عطف است به يوم.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى

يعنى: حقيقت اين است كه به فرعون همۀ آيات خود را نشان داديم و او پس از ارائۀ آيات و توجه و درك آنها همه را انكار كرد و از پذيرش امتناع ورزيد.

مراد از آيات در اين جا آيات اثباتى است كه صدق دعوت موسى را اثبات مى كرد، نظير عصا و يد بيضا و برخى ديگر كه در آيه ذكر نشده است.

ص:77

قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى

فرعون خواست آيات موسى را به ادعاى سحر بودن تضعيف كند و با يك اتهام سياسى، حضّار جلسه را عليه او تحريك نمايد.

معناى آيه: فرعون گفت: اى موسى، آيا در ميان ما آمدى تا ما را از سرزمين خود به سحر و جادويت بيرون كنى؟ يعنى سبطى هاى بَرده را عليه ما بشورانى و دولت ما را براندازى و خود مالك و فرمانرواى سرزمين مصر شوى؟

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوىً

ظاهر كلام اين است كه فرعون در برابر منطق و معجزات موسى مرعوب شد و از قدرت موهومش سخت تنزّل كرد و با موسى برخورد انفعالى نمود و لذا تعيين وقت را نيز بر عهدۀ موسى گذاشت.

معناى آيه: پس اى موسى، سوگند باد كه ما نيز در برابر تو جادويى همانند جادويت بياوريم، پس ميان ما و خود زمانى را وعده نِه كه نه ما تخلّف كنيم و نه تو، و اين موعد را در مكانى سُوى قرار ده يعنى جايى متوسط و معتدل كه در دورى و نزديكى به ملت ما و به بنى اسرائيل يكسان باشد.

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىً

يعنى: موسى گفت: وعده گاه شما روز زينت باشد و آن هنگام كه مردم صبحگاهان گرد هم مى آيند(1).

مراد از روز زينت، روز عيد خاصى در آن عصر است كه همۀ آنها زينت و آرايش كرده در محل خاصى جمع مى شدند، و گفته اند كه روز عيد نوروز بوده است. و غرض موسى از تعيين آن روز، اجتماع همۀ مردم همراه حضور فرعون و درباريان و دولتيان بوده تا غلبۀ حق بر باطل را به رأى العين مشاهده كنند و بطلان خداى ادعايى روشن گردد. و ظاهراً عادت آنها بر اين بوده كه اجتماع آن روز در مكانى معين باشد و از اين تلازم است كه فرعون طلب موعد مكانى كرد و موسى تعيين موعد زمانى نمود.

ص:78


1- . يا: به شرط آن كه پيش از ظهر مردم گرد آورده شوند.

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى «60» قَالَ لَهُمْ مُّوسَى وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى «61» فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى «62» قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى «63» فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى «64»

لغت و اعراب:

كيد مصدر است و به معناى «ما يُكادُ به» يعنى وسيلۀ فريب. سَحَتَه - از باب مَنَع -:

هلاك نمود و ريشه كن كرد او را. خاب: نوميد شد. فتنازعوا مرجع ضمير جادوگران است. إن هذان «ان» مخفّفه، اسمش هذان و لساحران خبر آن است. (1)مُثلى مؤنّث امثل: برتر و فاضل تر. أجمع الأمر: عزم قطعى كرد بر آن، محكم كارى نمود.

تفسير:

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى

يعنى: فرعون پس از گفتگو با موسى روى برتافت - مجلس را ترك كرد - و كيد خود را گرد آورد، يعنى آنچه را كه وسيلۀ فريب مردم و مقابله با معجزات موسى بود از متخصصين فن جادوگرى در كشور و آلات و ابزارهاى جادو و كيفيت مقابله با معجزات موسى تهيه نمود. و ذكر كلمۀ «ثمّ» دالّ است بر اين كه او در انجام اين امور شتاب نداشت. و سپس در موعد معين به مكان معهود آمد.

ص:79


1- . إنّ چون مخفف شود از عمل مى افتد، بنابراين هذان اسم آن و لساحران خبر آن است.

خدا در اين جا از آمدن موسى و كيفيت آن سخن نگفته و ظاهر اين است كه موسى جز برادرش همراه و جز دست ها و عصايش ابزار و ادوات نداشته است.

قَالَ لَهُمْ مُّوسَى وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى

پس از آن كه فرعون و درباريان و نيز انبوه مردم براى عيد آرايش كرده و منتظر مبارزۀ مدعيان نبوت با فرعون ربّ الارباب در روز عيد و مكان مقرر حضور يافتند و فرعون جادوگران منتخب خود را به مبارزه و مقابله با موسى و هارون فرا خواند، گروه جادوگران با موسى روبه رو شدند.

معناى آيه: موسى به آنها گفت: واى بر شما، بر خدا دروغ مبنديد كه در نتيجه همۀ شما را به عذاب دنيوى هلاك سازد و به كلى ريشه كن نمايد، و حتماً و بى ترديد كسى كه بر خدا دروغ بندد نوميد گردد، يعنى در دنيا از نعمت و رحمت و در آخرت از سعادت.

مراد موسى از افتراى آنها اعتقاد وَثَنيت و قرار دادن فرعون و بت ها به عنوان معبودانى در مقابل خداوند و اهل شفاعت در نزد او، و ساحر خواندن پيامبران او، و جادو خواندن معجزات انبياست. و غرض آن كه در صدد اثبات اين افتراها به واسطۀ جادويتان برنياييد.

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى

يعنى: پس از آن كه جادوگران كلام موسى و انذار الهى او را شنيدند دربارۀ كارشان در ميان خود اختلاف و نزاع لفظى پيدا كردند و گفتارهاى سرّى و نجواى فيمابين خود را از موسى و هارون و از فرعون و يارانش پنهان داشتند.

ظاهراً اختلاف آنها در اين بوده كه آيا اين امور عجيب كه از موسى و هارون صادر مى شود سحر است تا با آن مقابله كنيم يا حقيقت و واقعيت؟ و در اين كه اين دعوت كه از آنها سر مى زند عادت ساحران نيست، و اين كه اگر آنها پيروز شدند به آنها بگرويم يا تابع فرعون شويم؟

قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى

ضمير جمع در «قالوا» راجع است به فرعون و يارانش، زيرا پس از رو به رو سَحَره با

ص:80

موسى و هارون احتمال تسليم آنها را دادند، از اين رو آنها را متوجه هدف خود كرده با تأكيد مورد خطاب قرار دادند.

معناى آيه: فرعون و يارانش به جادوگران گفتند: حقيقت اين است كه اين دو نفر جادوگرند، مى خواهند شما را از سرزمينتان به وسيلۀ سحرشان بيرون كنند و كيش و آيين برتر و والاتر شما را از بين ببرند.

حاصل آن كه فرعونيان چند مطلب را به سحرۀ خود القا كردند. نخست آن كه اينها بى ترديد جادوگرند و شبهه اى از اين راه نكنيد. دوم آن كه هدف اينها سياسى است يعنى براندازى دولت شما و بيرون كردن شما از سرزمين اجدادى تان است. سوم كه مهم تر است آن است كه اينها با مذهب وَثَنيت و اعتقاد دينى موروثى از آباء و اجداد شما مخالف اند و مى خواهند آن را تبديل به توحيد كنند.

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى

اين آيه خلاصۀ توصيۀ فرعونيان است در خطاب به ساحران خود كه از آيۀ 73 معلوم مى شود آنها را با تهديد مجبور نموده بود. يعنى: پس اى ساحران، بر كيدتان عزم قطعى كنيد، يعنى همه متفق القول شويد و آلات و ادوات جادو را فراهم سازيد، سپس در برابر اين دو ساحر دسته جمعى و در يك صف به جلو آييد، و حتماً امروز كسى رستگار است كه برترى به دست آورد.

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى «65» قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى «66» فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى «67» قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى «68» وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى «69»

ص:81

لغت:

حبال جمع حبل: ريسمان. عِصىّ جمع عصا. وَجْس: صداى خفيف، احساس ترس در دل. تلقف: مى بلعد. حيث أتى: هرجا باشد و به هر سو رو آورد.

تفسير:

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى

يعنى: سحرۀ فرعون پس از گفتگو ميان خودشان و پس از شنيدن دستورات فرعون، به سوى موسى و هارون شدند و در ميدان مصر مهيّاى مبارزه گشتند و با رعايت ادب گفتند:

اى موسى، يا تو ابزارها و ادوات سحر خود را بيفكن و يا ما نخستين كسى باشيم كه اسباب و ادوات خود را مى افكند.

قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى

يعنى: موسى با جرأت و كمال اعتماد به مبدأ اعلى گفت: بلكه شما بيفكنيد. پس آنها بلافاصله ادوات جادوى خود را كه خروارها ريسمان و طناب و شاخه هاى ريز و درشت درخت بود كه به شكل عصا درآورده بودند، به قصد زنده شدن و حركت كردن بيفكندند، پس به ناگاه ريسمان ها و عصاهاى آنها در اثر جادويشان در خيال موسى مصوّر گشت كه حركت مى كنند و به هر سو مى شتابند.

فَأَوْجَسَ فِى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى * قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى

يعنى: پس موسى به ديدن آنها در دل خويش ترسى احساس كرد (ترس قهرى طبق جبلّت بشرى از مشاهدۀ امرى هولناك، يا ترس از آن كه كار بر مردم مشتبه شود و گمان كنند كه كار آنها همانند معجزات اوست و به آن بگروند). ما به او گفتيم: هرگز مترس كه بى ترديد تو هستى كه برترى. يعنى الآن برترى تو روشن خواهد شد.

وَأَلْقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى

يعنى: و اى موسى، آنچه در دست راستت دارى در برابر آنها بيفكن كه هر چه را

ص:82

ساخته اند فرو بَرَد، زيرا آنچه آنها ساخته اند مكر و فريب جادوگر است و جادوگر هرجا باشد و به هر سو رود رستگار نخواهد بود. و اين جمله نظير آن است كه فرموده: إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ [مائده، 51] و إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً [اسراء، 81].

فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى «70» قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى «71»

لغت و اعراب:

فاُلقى در كلام حذف و ايجاز است و تقدير: «فألقى ما فى يمينه فتلقّف ما صنعوا فاُلقِىَ».

من خلاف «من» ابتدائيه متعلّق است به فلأقطّعن يعنى قطع به نحو اختلاف (راست و چپ) انجام مى گيرد.

تفسير:

فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى

در كلام اختصار است كه از سياق معلوم مى شود. يعنى پس از امر خداوند، موسى عصاى خود را در برابر انبوه حيوانات جادويى ساحران كه به طرز وحشتناكى به هر سو مى شتافتند و ميدان مصر را پر كرده بودند بيفكند و عصا اژدهايى غول پيكر گشت و همۀ آنها را بلعيد و اثرى از آنها در سطح زمين نماند.

معناى آيه: پس ساحران همگى سجده كنان به رو در افتادند، يعنى به ديدن آن منظرۀ عجيب ساحران را علم اليقين حاصل شد كه عصاى موسى ادوات سحرى نيست بلكه

ص:83

نشأت يافته از ارادۀ الهى و فوق قدرت بشرى است، و همگى گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.(1) استعمال كلمۀ «اُلقى» به جاى فَسَجَدوا اشاره به اين است كه تجلّى عظمت خداوند آن چنان آنها را مرعوب نمود كه گويى بدون اراده و اختيار به صورت درافتادند.

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِى جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى

يعنى: فرعون گفت: آيا پيش از آن كه شما را اجازه دهم به وى گرويديد؟! حتماً او بزرگ و استاد شماست كه جادوگرى را به شما آموخته است. سوگند باد كه دست ها و پاهاى شما را به نحو خلاف (يكى از راست و يكى از چپ) خواهم بريد، و سوگند باد كه شما را بر تنه هاى مرتفع درختان خرما خواهم آويخت كه در منظر همه قرار گيريد، و بى ترديد، زود باشد كه بدانيد كدام يك از ما عذابش سخت تر و پايدارتر است، يعنى من و موسى يا من و خداى موسى.

قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا «72» إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى «73»

لغت و اعراب:

آثره على غيره: او را بر ديگران برگزيد و اختيار كرد. قضاء: حكم قطعى دربارۀ چيزى.

هذه الحياة يعنى فى هذه الحياة.

ص:84


1- . مقدم داشتن نام هارون بر موسى به خاطر حفظ فاصلۀ آيات است كه بر يك وزن باشد.

تفسير:

قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا

يعنى: جادوگران گفتند: اى فرعون، سوگند به آن كس كه همۀ ما را از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده، هرگز تو را بر آنچه از دلايل روشنى كه بر ما آمده برنمى گزينيم.

جاه و جلال موقت تو و تسلّط و جبروت درباريان تو و زينت و ثروت پيروان تو را بر آنچه از موسى و هارون مشاهده كرديم از نشانه هاى آشكار و روشن توحيد و صدق نبوت آنها و معجزات آنان خاصه عصا و زنده شدن جماد و به اشكال مختلف درآمدن آن و بلعيدن انبوه ادوات و نابود شدن همۀ آنها، حتى پس از بازگشتن عصا به حال جماد، ترجيح نخواهيم داد. و سوگند آنها در برابر فرعون به خداوند و ذكر صفت فاطريت و خالقيت او مبنى بر اين است كه مشركان نيز اصل وجود خدا و خالقيت او نسبت به همۀ اشيا را اعتقاد داشتند.

فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى

يعنى: جادوگران در برابر تهديدات شديد فرعون چنين گفتند: اى فرعون، هرچه را مى خواهى دربارۀ ما حكم كن، جز اين نيست كه تو تنها در زندگى اين دنيا حكم مى كنى، يعنى محيط فرمان و حاكميت تو از اين جهان تجاوز نمى كند. حقيقت اين است كه ما به پروردگار خود ايمان آورديم تا گناهان ما را بيامرزد و از سحرى كه ما را بدان مجبور كردى درگذرد، و خداوند بهتر و پايدارتر است.

بايد دانست كه استغفار كردن جادوگران از سحرشان براى اين است كه جادو از سابق در شريعت ابراهيم خليل نيز حرام بوده، و يا از اين جهت است كه آن را در برابر پيامبر الهى به كار بردند، و يا آن كه بر آنها ثابت شد كه با پيامبران الهى به مبارزه برخاستند و اين خود حرام عقلى و شرعى است. و از اين آيه و آيۀ قبل استفاده مى شود كه آنها به عالم آخرت معتقد بودند.

ص:85

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَى «74» وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى، جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّى «76»

تفسير:

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَى

اين آيه و دو آيۀ آتى محتمل است تتمۀ گفتار ساحران با فرعون باشد و ارجح آن است كه ابتداى سخن از جانب خداست.

معناى آيه: و كسى كه نزد پروردگار خود گنهكار بيايد بى ترديد، دوزخ براى او ثابت و مسلّم است كه در آن جا نه مى ميرد و نه زنده مى ماند.

يعنى مرگ به سراغش نمى آيد كه راحت شود، زيرا عالم آخرت عالم بقاست و خود مرگ پس از نفخۀ اول صور مقارن مرگ جانداران مى ميرد يعنى محو و نابود مى گردد، و زندگى آنها چون در ميان آتش و تواَم با انواع عذاب و شكنجه است مى توان گفت كه زنده نيستند. و مراد از جرم در اين جا گناه در اصول اعتقادات است كه اگر كسى يكى از اصول عقايد شريعت وقت خود را انكار يا ترك كند چه رسد به انكار يا ترك همه، كيفر او خلود در آتش است. و اين آيه همۀ كفّارى را كه در حال كفر از دنيا مى روند ولو جاهل مقصر باشند شامل مى شود.

وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى * جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

يعنى: و هركس در حالى كه مؤمن و گرونده است به نزد خداوند آيد و عمل هاى شايسته كرده باشد، آنهايند كه برايشان درجاتى عالى تر و برتر مسلّم و ثابت است. «جنّات

ص:86

عدن» يعنى درجاتشان عبارت است از باغ ها و بهشت هاى هميشگى كه پيوسته از زير ساختمان ها يا درخت ها و يا از زير سطح زمين آنها نهرهايى در جريان است، يعنى رودهاى كوچك و بزرگ از همۀ مايعات بهشتى كه در رأس آنها چهار قسم از مايعات است كه در آيۀ 15 از سورۀ محمد صلى الله عليه و آله بيان شده است، سه قسم از آنها در دنيا مايع حلال و پرسود و ركن ركين زندگى دنياست (آب و شير و عسل) و يك قسم مايع حرام و پليد و پرضرر و مفسده زا و مادر همۀ خبائث و پليدهاى اغذيه در دنياست و در آن جا با خصوصياتى حلال شده است. در حالى كه در آن بهشت ها جاويدانند.

وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّى

يعنى: و اين است پاداش كسى كه خود را پاكيزه كرده باشد. يعنى مغز خود را از عقايد فاسد و باورهاى ناپسند، و روان خود را از رذايل اخلاق و ملكات، و اعضاى خود را از ارتكاب عمل هاى پليد و حرام. و يا آن كه خود را رشد و نمو داده باشد يعنى به وسيلۀ قراردادن خويش تحت تربيت شرايع الهى و معارف آسمانى و مستقلات عقلى.

وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى «77» فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ «78» وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى «79»

لغت و اعراب:

اسراء: سير دادن در شب. اضرب طريقاً: راه بساز. يَبَس: خشكيدن مكان پس از احاطۀ آب. يَبَساً صفت طريق. دَرَك: دنبال كردن شىء و رسيدن به آن. بجنوده باء براى مصاحبت است.

ص:87

تفسير:

وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى

اين آيات حاكى از اواخر عمر فرعونيان است پس از گذشت ساليان دراز و نزول عذاب هاى گوناگون و وعدۀ آنها در هر بار به اين كه اگر اين عذاب رفع شود ايمان مى آورند و تخلّف بعد از رفع عذاب. و نقل شده كه قوم موسى روزى از فرعونيان زيورآلات زيادى براى برگزارى عيدى به عاريه گرفتند، موسى به آنها شبانه فرمان حركت داد، قوم او كه قريب پانصد هزار نفر بودند به سوى شامات حركت كردند و به رود نيل برخوردند كه بايد بگذرند. چون روز شد و فرعونيان مطلع شدند با لشكر مجهزى افزون بر چند برابر آنها به تعقيب آنها شتافتند. قوم موسى از پيش رو به رود نيل برخوردند و از پشت سر تعقيب فرعونيان را مشاهده كردند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه حركت ده و به راه انداز و براى آنها از كف رود نيل كه همانند درياى خروشان است راهى خشك بساز. يعنى عصاى مخصوص خود را به آب نيل بزن كه جاده اى باز شود و خود بخشكد؛ راهى كه با پيمودن آن نه از رسيدن فرعونيان بترسى و نه از غرق شدن در پيش رو بهراسى.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ * وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى

پس از خروج بنى اسرائيل از مصر، فرعون به همراه سپاهيانش آنها را دنبال كردند تا آن جا كه بنى اسرائيل جادۀ ته آب را تا ساحل ديگر پيمودند و آخر جمعيتشان از آن سوى بيرون آمدند و سپاه فرعون چون در شُرُف رسيدن به آنها بودند طبعاً مقارن بيرون آمدن آنها تماماً در جادۀ آب قرار گرفتند و سراسر جاده را پر كردند.

معناى آيه: پس فرعون به همراه سپاهيانش بنى اسرائيل را دنبال كردند و همه در داخل جادۀ آبى قرار گرفتند، پس به ناگاه از آب نيل آنچه بايد فرا بگيرد همه را فراگرفت و آنچه را بايد بپوشاند پوشانيد. اين تعبير دلالت بر عظمت دارد، يعنى مقدارى كه در وصف نگنجد و عقل در حيرت افتد و اسباب عبرت جهانيان گردد و تاريخ امثالش را نيابد و

ص:88

عاقبت ظلم و طغيان روشن شود. و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هدايت ننمود. يعنى آنچه مى گفت كه: وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ [غافر، 29] دروغ بود.

يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى «80» كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى «81» وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى «82»

لغت و اعراب:

منّ: ترنجبين. سَلوى: كبك. كلوا: بخوريد يا تصرف نماييد. لاتطغوا فيه يعنى فيما رزقناكم.

يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى

آيات زير در بيان فرازهايى از قصۀ موسى است و خطاب در آنها به بنى اسرائيل است پس از نجات از دست فرعون و بازگشتن موسى از كوه طور. و ممكن است مخاطب بنى اسرائيل در عصر نزول قرآن باشد به لحاظ رضايت آنها به سرگذشت نياكانشان و كارهاى زشت و طغيان هاى آنها.

معناى آيه: اى بنى اسرائيل، حقيقت اين است كه شما را از دست دشمنانتان نجات بخشيديم و با شما جانب راست طور را وعده نهاديم (يعنى براى موسى و هفتاد نفر همراه انتخابى او براى دريافت كتاب تورات) و براى شما آن گاه كه در تيه و صحراى وسيع و بى آب و علف قريب چهل سال گرفتار شديد خوراكى ترنجبين و گوشت كبك فرو فرستاديم.

ص:89

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ

يعنى: از پاكيزه هاى آنچه به شما روزى كرده ايم بخوريد.

اگر مراد از خوردن در اين جا خصوص خوردن غذا باشد، پس مراد از طيّبات غذاهاى پاكيزه در برابر غذاهاى خبيث است، و اگر مراد از اكل مطلق تصرف باشد يعنى انتفاع و برخوردارى از هر چيزى به تناسب وجود او، پس مراد از طيّبات همۀ اشياء پاكيزه و طبع پسندى است كه خداوند به بشر روزى كرده از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و غيره. و امر به خوردن در اين جا امر اباحى است يعنى رخصت در اكل يا تصرف.

و بايد دانست كه مقابل طيّبات در اين آيه خبائث است، يعنى مطلق خبائث يا خصوص خبائث خوراكى كه عبارت است از اغذيۀ محرمه و آنچه طبع بشر از آن تنفر دارد نظير فضلۀ حيوانات. و در فقه اسلامى محرمات خوراكى را به استقراء ناقص در تحت چند عنوان كلى زير درآورده اند: كلُّ نجسٍ حرام، كلُّ مسكرٍ حرام، كلُّ مغصوبٍ حرام، كلُّ خبيثٍ حرام، و كلّ ما ورد فيه نهىٌ خاصٌّ حرام.

وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى

يعنى: و هرگز دربارۀ آنچه روزى شما كرده ايم طغيان و سركشى نكنيد، از حلال تعدى به حرام و از ميانه روى و اقتصاد تعدى به اسراف ننماييد كه خشم من بر شما حلول كند و شما را فرا گيرد، و هركس خشم و غضب من او را فرا گيرد بى ترديد سقوط مى كند، يعنى از مرحلۀ انسانيت به بهيميت و سَبُعيت، و از مرتبۀ ايمان به كفر و فسق، و از مقام سعادت به ورطۀ شقاوت مى افتد، و يا آن كه در روز واپسين از لبۀ جهنم و يا در هنگام مرور از صراط به جهنم سقوط مى كند.

وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى

يعنى: و حقّاً كه من بسيار آمرزنده ام نسبت به كسى كه بازگردد - از شرك و كفر و فسق و فجور - و ايمان آورد و عمل شايسته كند سپس هدايت يابد، يعنى در ايمان و عمل صالحى كه بدان هدايت يافته استوار و ثابت قدم باشد.

ص:90

سامرى و گوساله پرستى

وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَى «83» قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى «84» قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ «85» فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَاقَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى «86»

لغت و اعراب:

غضبان صفت مشبهه است يعنى خشمناك. أسف صفت مشبهه است يعنى متأسّف. عهد:

زمان و مدت.

تفسير:

وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَى * قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى

چون موسى از ميان قوم خود هفتاد تن را براى گفتگو با خداوند و دريافت تورات برگزيد و راهىِ طور شدند، موسى از قوم خود چند ساعتى پيشى گرفت و در موعد وحى و تكلّم با خدا حضور يافت. خداوند در اين باره چنين گفت: اى موسى، چه چيزى تو را به پيشى گرفتن از قوم خود به شتاب انداخت؟ يعنى اين كار موهم اين است كه بر آنها برترى مى جويى.

موسى گفت: اى خداوند، آنها هم اين هايند كه دنبال من اند، يعنى فاصله اى جز به مقدار طبيعى در حركت مجتمع بزرگ نيست، و علاوه آن كه پروردگارا، من به سويت شتاب كردم تا تو از من خشنود شوى، يعنى سبقت و مسارعت در امتثال فرمانت سبب رضايت تو گردد.

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ

ص:91

خداوند گفت: اى موسى، همانا ما قوم تو را بعد از تو به بوتۀ آزمايش گذاشتيم و سامرى آنها را از راه توحيد گمراه نمود. يعنى آزمايش كننده ما بوديم و گمراه كننده سامرى.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه اين است كه تا موسى و قومش به كوه طور رسيدند خداوند قصۀ سامرى و گمراهى قوم را خبر داد، در صورتى كه دعوت سامرى و اضلال او پس از گذشتن مدتى مديد از رسيدن آنها به طور بود، يعنى مثلاً پس از تمام شدن اصل وعده (كه سى شب بود) و باقى ماندن آنچه اضافه شده (يعنى ده شب) قال اللّه تعالى:

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً [اعراف، 142]. ولى ممكن است كه اخبار در اين آيه پس از تماميت مدت گفتگو و دريافت تمام تورات، و وقوع آنها در شُرف رجوع بوده، پس خدشه اى در ظاهر آيه نيست.

فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى

يعنى: پس از اخبار ارتداد قوم، موسى در حال خشم و تأسف به سوى قوم خود بازگشت و در خطابى به آنها چنين گفت: اى قوم من، آيا پروردگارتان به شما وعده اى نيكو نداده بود كه در اندك مدتى براى شما كتاب آسمانى عظيم الشأن و كثيرالبركة نازل نمايد؟ آيا زمان قرارداد بر شما طولانى آمد؟ يعنى در صورتى كه زمان رفتن و برگشتن بيش از سى يا چهل روز نبود، و يا آن كه خواستيد غضب و خشمى از جانب پروردگارتان بر شما وارد شود و همه را فرا گيرد كه از وعدۀ خود با من تخلّف كرديد؟ يعنى چه شد كه چنين خلف وعده اى كرديد؟

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَى السَّامِرِيُّ «87» فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ «88» أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً «89»

ص:92

لغت و اعراب:

ملك به تثليث ميم: سلطه و قدرت، مال و ثروت. موعدك اضافۀ مصدر به مفعول است يعنى مَوعِدَنا ايّاك. أوزار جمع وِزر: بار، گناه. عِجل: گوساله. جسداً بدل از عجلاً. خُوار:

صداى گوساله.

تفسير:

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ

يعنى: گفتند: اى موسى، ما از وعده اى كه به تو داديم به توان و اختيار خود تخلّف نكرديم ولكن بارهايى از زر و زيور فرعونيان بر دوش ما قرار گرفت و بر عهدۀ ما بود...

مراد از اوزار، انبوه زينت آلات است كه بنى اسرائيل پيش از خروج از مصر براى حضور در عيد خاصشان از فرعونيان به عاريت گرفته بودند. و ممكن است مراد زر و زيورآلات مردانه و زنانه باشد كه پس از غرق فرعونيان در دريا و افتادن اجسادشان در ساحل از آنها برگرفته بودند و نظير غنيمت هاى جنگى بود. و اطلاق «اوزار» به لفظ جمع به خاطر زيادى آن به اندازۀ بار چندين اسب و استر بود، زيرا بنى اسرائيل قريب ششصد هزار نفر بودند. و ممكن است اوزار به معناى گناهان باشد، يعنى گناهانى از ناحيۀ فرعونيان بر دوش داريم، زيرا آنچه گرفتيم عاريه است يا غنايم جنگى كه در آن عصر حرام بود.

فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَى السَّامِرِىُّ

يعنى: پس اى موسى، ما همۀ آنها را در آتش افكنديم - براى آن كه گناهان ما ريخته شود - و همين طور سامرى نيز آنچه داشت در آتش افكند.

بايد دانست كه از مجموع كلام در اين مقام چنين برمى آيد كه ريختن زيورآلات در آتش از اغوائات سامرى بوده كه از آنها مجسمۀ گوساله بسازد، و آنچه را كه او خود ريخته محتمل است خاكى بوده كه از اثر پاى جبرئيل يا اسب او گرفته بوده و اين اندازه از حيات را در مجسمۀ گوساله ايجاد كرده كه صداى گوساله درمى آورده است.

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ

ص:93

يعنى: پس سامرى از ميان زيورهاى آب شده و آنچه خود در آن افكنده بود براى بنى اسرائيل گوساله اى درآورد كه جسدى بود و صداى گوساله مى داد.

از كلمۀ «أخرج» استفاده مى شود كه سامرى ساختن گوساله و تنظيم كار آن را در پنهانى انجام داده و به ناگاه آن را در مرأى و منظر بنى اسرائيل قرار داده است.

فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ

يعنى: پس از آن سامرى وكسانى كه از آغاز همفكر او بودند و يا با ديدن آن گوساله گرويدند، به مردم گفتند: اين معبود شما و معبود موسى است كه پيوسته از او سخن مى گفت، و حال اين را فراموش كرده و به سراغش به كوه طور رفته است.

أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً

اين آيه به عنوان توبيخ و تقبيح حال آنها و در بيان اين است كه آنها از ابتدايى ترين ادراكات عقلى و احساسات وجدانى دور بودند در صورتى كه در وجدان همۀ آنها اين مقدار مرتكز بود كه بايد معبود مجسم و ربّشان در حدى باشد كه درخواستشان را بشنود و پاسخ گويد و ضررى را از آنها دفع كند و سودى به آنها رساند.

معناى آيه: آيا نمى ديدند كه آن گوساله به سوى آنها توجهى از نظر سخن ندارد، يعنى نه او با آنها سخن مى گويد و نه سخن آنها را مى شنود، و او هيچ توانى بر دفع ضرر و زيانى از آنها و جلب سود و نفعى براى آنها ندارد؟!

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى «90» قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى «91»

لغت:

بَرِحَ الشىءُ - از باب عَلِم -: زايل شد و رفت. عَكَفَ على الشىء - از باب نَصَر -: ملازم او شد.

ص:94

تفسير:

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى

اين آيه نيز دربارۀ توبيخ آنها و تقبيح كارشان است از اين راه كه علاوه بر آن كه به حكم و نداى وجدان خويش بى اعتنايى كردند از تأكيد شرع و پيامبر مبلّغ آن نيز روى برتافتند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه هارون از پيش به آنها گفته بود (يعنى پيش از آن كه موسى از سفر الى اللّه طور بازگردد و يا پيش از آن كه سامرى آنها را به سوى عبادت وى فرا خواند): اى قوم من، جز اين نيست كه شما به وسيلۀ اين گوساله به بوتۀ امتحان افتاده ايد و بى ترديد معبود و رب شما اين گوساله نيست بلكه خداى رحمان است، پس بياييد و پيروى از من كنيد و فرمان مرا اطاعت نماييد.

قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى

يعنى: در پاسخ هارون گفتند: ما پيوسته و لايزال ملازم خدمت و پرستش و عبادت او خواهيم بود تا آن گاه كه موسى به سوى ما بازگردد.

قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا «92» أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِى «93» قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلاَ بِرَأْسِى إِنِّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِى إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى «94»

لغت و اعراب:

اَلّا تتّبعينِ «لا» زايده است، نظير: ما مَنَعَكَ ان لا تَسْجُدَ، و تقدير «ما منعك مِن ان تتّبعنى» است، و يا آن كه «لا» نافيه است و منع به معناى دَعا است. يابنَ امَّ، امَّ اصلش امّى

ص:95

است، ياء تكلّم قلب به الف شده و حذف گرديده و فتحه به جاى آن مانده است. (1)رَقَبَ الشىءَ - از باب نَصَر -: مراعات و حفظ كرد آن را.

تفسير:

قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِى

پس از آن كه موسى در حال خشم و تأسف با قوم خود گفتگو نمود و آنها را مورد عتاب و توبيخ قرار داد، متوجه برادر خود شد و او را نيز سخت عتاب نمود.

معناى آيه: موسى گفت: اى هارون، چه چيز جلوگيرت شد آن گاه كه ديدى آنها گمراه شدند از من پيروى نمايى؟ يعنى چرا آنها را از پرستش موجودى جماد نهى نكردى و در اين باره پافشارى ننمودى و شدت عمل نشان ندادى؟ آيا فرمان مرا عصيان كردى؟!

قَالَ يَابْنَ امَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلاَ بِرَأْسِى

يعنى: هارون گفت: اى پسر مادرم، ريش مرا مگير و موهاى سر مرا قبضه مكن.

گفته اند: پسر مادر خواندن موسى به لحاظ تحريك عواطف اوست وگرنه اتفاقى است كه موسى برادر پدر و مادرى هارون بوده است. و ظاهر آيه اين است كه گرفتن ريش و موهاى سر هارون و كشيدن او به سوى خود در حال غضب، براى توبيخ او و تخيّل ترك نهى از منكر بوده و آيۀ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ [اعراف، 150] و گفتار هارون در آيۀ لاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ [اعراف، 150] مؤيّد اين مطلب است. لكن اين نحوۀ برخورد از پيامبر مرسل و معصومى خاصّه از پيامبران اولواالعزم يا پيامبر مرسل ديگرى، در نزد وجدان انسانِ باايمان بسيار مستبعد است، ولى آيات مربوطه قابل تأويل نيست و از اين جهت بسيارى از مفسران چنين گفته اند كه: موسى بن عمران عليه السلام مردى قوى در ايمان، متعصب در دين و شديدالغضب و خشمناك از ديدن منكرات دينى بوده و عمل مزبور از وى در حال خشم دينى و غضب در راه خدا انجام گرفته است و عملى به اين انگيزه در نزد عقل و عرف، منكر حساب نمى شود و مخالفتى با عصمت پيامبرى ندارد.

ص:96


1- . يا: پس از حذف ياء تكلّم ميم مفتوح شده است، زيرا جايز است پس از حذف ياء، كسرۀ ميم باقى باشد و يا تبديل به فتحه گردد.

بر اين توجيه مى افزاييم كه بويژه ممكن است مقام مقام تأديب خلق و نكوهش غيرمستقيم آنان بوده و رضايت هارون در چنين مقامى مسلّم است. ضمناً هارونِ برادر به منزلۀ موسى عليه السلام بوده و گاهى انسان از شدت تأسف ريش خود را مى كَند و بر سر و صورت مى زند و پيراهن چاك مى كند و عُقلا او را در مقام برخى مصائب همچون مصيبت بزرگ دينى قربى معذور مى دارند. و اتمام بحث در علم كلام است.

إِنِّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِى إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى

يعنى: اى موسى، به راستى من ترسيدم از اين كه چون بازگشتى به من بگويى: تو در ميان طايفۀ بنى اسرائيل جدايى افكندى و گفتار و توصيۀ مرا كه هنگام عزيمت به سوى طور كردم يعنى اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ [اعراف، 142] مخالفت نمودى.

مراد هارون اين است كه اگر من در برابر سامرى و پيروانش مقاومت مى كردم منجر به دو دستگى و تفرقه و دشمنى مى شد و به تدريج به درگيرى و جنگ مى انجاميد و آن خلاف صلح مورد توصيۀ تو بود. و از اين آيه استفاده مى شود كه اگر در ميان قومى شرك موقتى هم پديد آيد صبر كردن ولىّ امر بر آن تا مدت محدودى بهتر از ايجاد تفرقه و اختلاف است.

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ «95» قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي «96» قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً «97» إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً «98»

ص:97

لغت و اعراب:

خطب: كار مهم مورد توجه و غالباً در كارهاى بزرگ ناپسند استعمال مى شود و تقدير چنين است: «ما هذا الأمر العظيم الفظيع الذى صدر منك»؟ بصرت - از باب كَرُم و عَلِم (1)-:

ديدم. أن تقول تأويل به مصدر، اسم انَّ است به تقدير «لزم و ثبت لك هذا القول». ظلت:

مخفّف ظللت، و ظلَّ على الشىءِ: دام عليه. نَسَفَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: خُرد كرد آن را، پاشيد آن را.

تفسير:

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِرىُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى

مفسران گفته اند كه چون جبرئيل براى وحى به موسى نازل مى شد سامرى ديد كه او يا اسب او به هرجا پاى مى نهد خاك زير پايش زنده مى شود و حركت مى كند، زيرا جبرئيل روح است و روح حيات بخش جسم و جماد است. سامرى كفى از آن خاك ها برداشته بود، آن را هنگام ساختن مجسمۀ گوساله در داخل آن ريخت و اين اثر را بخشيد كه مجسمه صداى گوساله داد بدون آن كه زنده شود و حيوانى كامل عيار گردد، به شهادت ظاهر «جسداً له خوار». و موسى پس از مواجهۀ غضب آلود و توبيخ قوم خود و پس از برخورد خشمگين با برادرش هارون به سوى سامرى رفت كه مسئول اصلى انحراف مردم و در رأس گمراه كنندگان بود و او را مورد عتاب قرار داد.

معناى آيه: گفت: اى سامرى، خواست تو چه بود و چرا اين كار بزرگ و قبيح و ناپسند از تو صادر گشت؟ سامرى گفت: من چيزى را ديدم كه مردم آن را نديدند يعنى جبرئيل رسول الهى يا اسب او را، پس مشتى از اثر پاى آن رسول يعنى از خاك متأثر از پاى او را برگرفتم، پس آن را در داخل مجسمۀ گوساله انداختم، و البته نفسم مرا اين چنين وسوسه نمود. يعنى به تسويل نفس بود كه عبادت جماد و كار زشت و پليد و خلاف منطق شرع و

ص:98


1- . از باب كَرُم و عَلِم صحيح است.

حكم عقل و وجدان در نظرم آراسته و جلوه گر شد.

قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِى الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ

يعنى: موسى گفت: اى سامرى، از ميان مردم بيرون رو، بى ترديد براى تو به عنوان كيفر در تمام زندگى دنيا اين حال خواهد بود كه بگويى تماسى نيست.

گفته اند: مراد اين است كه بگويد: اى مردم با من تماس جسمى نگيريد. مراد آن كه امراض مسرى و ويروس هاى خطرناك در جسمش پيدا شده بود كه با اندك تماس سرايت مى كرد و در وهلۀ اول سبب تب مى گرديد. و يا آن كه جسمش مستعد دريافت هر خطر بود كه اين عبارت را مى گفت. و محتمل است مراد تماس روحى باشد كه حالت روانى ترس و وحشت و تنفر از انسان پيدا كرده بود و از همه كس مى ترسيد و اين جمله را مى گفت.

و اى سامرى، بى ترديد براى تو وعده گاهى است كه هرگز مورد تخلف از آن قرار نمى گيرى. مراد ميعاد زمانىِ روز قيامت و يا ميعاد مكانى محكمۀ الهى است كه هيچ يك قابل تخلّف نيست.

وَانظُرْ إِلَى إِلهِكَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً

يعنى: و اى سامرى، حال بنگر به سوى آن معبودت كه لايزال ملازم او بودى و دورش مى چرخيدى كه سوگند به خداوند، آن را مى سوزانيم، سپس آن را در دريا مى پاشيم چه پاشيدنى!

مراد از سوزاندن، تنها آب كردن طلا نيست بلكه شمش ها را همانند خاك و شِن خُرد مى كنيم و آن را به عنوان ابطال ادعا و تحقير معبود تو و عبرت هر مشرك و كافر در همه جاى دريا مى پراكنيم.

إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْءٍ عِلْماً

اين آيه نيز تتمۀ كلام موسى با سامريان است.

يعنى: جز اين نيست كه معبود شما اللّه است، ذات يگانه اى كه واجد همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص است، خدايى كه علم او بر همه چيز وسعت دارد. يعنى احاطۀ علمى او بر هر چه كه صلاحيت تعلّق علم دارد همانند احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى

ص:99

اوست و فراگير است. و مراد اين كه اين موجود است كه مستحق عبادت است نه آن مجسمه كه جمادى بيش نبود و اگر فرضاً زنده بود زبانزد مردم در غباوت و كودنى بود.

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً «99» مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً «100» خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً «101» يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً «102» يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً «103» نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً «104»

لغت و اعراب:

ما قد سبق يعنى من قد سبق(1). خالدين فيه يعنى فى الوزر. حِمل: بار. زُرق جمع أزرق:

شىء كبودرنگ. إن لبثتم به تقدير «قائلين».

تفسير:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً

يعنى: اى پيامبر، مثل اين قصه كه سرگذشت موسى است ما براى تو اخبار آنان را كه گذشته اند از اشخاص و دولت ها و ملت ها بازگو مى كنيم، و حقيقت اين است كه ما تو را از جانب خود ذكر عطا كرديم، يعنى قرآن مجيد را كه سبب تذكر جهانيان است، و يا اعم از آن و علوم و معارف گوناگون از قصه و پند و اندرز و اخلاق و غيره كه به ظاهر در قرآن نيست.

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً، خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً

ص:100


1- . مى توان گفت لزومى ندارد ما به معناى من گرفته شود، زيرا معنا چنين است: از اخبار حوادثى كه گذشته است.

يعنى: كسى كه در دنيا از آن ذكر اعراض كند و از اعتقاد و عمل به آن روى برتابد، بى ترديد در روز واپسين بار سنگينى بر دوش خواهد كشيد. مراد بار گناه است از كفر و شرك و فسق. در حالى كه آنها در آن وزر، جاودان خواهند بود. يعنى در كيفر و مجازات آن كه عذاب و آتش است. و ممكن است مراد خلود در خود وزر باشد بنابر آن كه در آن روز مجسم مى شود و متبلور مى گردد.

«و ساء لهم» يعنى و چه زشت است براى آنها در روز واپسين بارى كه بر دوش گرفته اند!

احوال اهل محشر

يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً

يعنى: روز قيامت آن روز است كه در صور دميده مى شود. ارجح آن است كه مراد از اين نفخ، دميده شدن در نوبت دوم باشد كه همه زنده مى شوند. و ما در آن روز، گنهكاران را كبود چشم محشور خواهيم كرد. يعنى در بدترين قيافه ها، زيرا اين شكل در نزد اعراب در آن عصر مبغوض ترين قيافه ها بود به خاطر آن كه دشمنانشان از اهل روم كبودچشم بودند. و ممكن است ازرق به معناى اعمى باشد، زيرا استعمال ازرق در اين معنا شايع است و مؤيدش اين آيه است: وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً [اسراء، 97].

يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً

يعنى: در آن روز مشركان و كفّار در ميان خودشان (از شدت ترس و هول و گرفتن گلو و پر شدن دل ها از رعب و دهشت) به نحو آهسته و پنهانى گفتگو مى كنند و مى گويند كه جز ده روز درنگ نكرديد.

مرادشان درنگ مدت عمر در دنيا و يا مدت درنگ در برزخ، مابين نفخۀ اول و دوم است. و اين تقليل و كم شمردن به خاطر اين است كه مقايسۀ آن دو مدت با زمان طولانى ابدىِ غيرمحدود سبب شده كه آن را ده روز بشمرند، و به اين مقايسه و تقليل در چندين مورد از اين كتاب كريم اشاره شده كه روشن ترين آنها آيۀ 55 سورۀ روم است.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً

يعنى: اى پيامبر، ما به آنچه آنها در آن روز با يكديگر سخن مى گويند داناتريم. آن گاه كه نزديك ترين آنها به حقيقت و مصيب ترين آنها به واقع (يعنى در مقايسه مابين عمر دنيا

ص:101

يا طول برزخ با ابديت) مى گويد: شما در آن جا درنگ نكرديد مگر يك روز. زيرا در مقام ارائۀ قلّت مدتى در برابر ابديت، يك روز روشن تر و عادلانه تر از ده روز است.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً «105» فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً «106» لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً «107» يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً «108»

لغت و اعراب:

نَسَفَ البناءَ - از باب ضَرَب -: از بيخ كند آن را، نسف الحَبَّ: پاشيد آن را. (1)فيذرها ضمير مؤنث راجع است به ارضِ مفهوم از سياق. قاع: زمين هموار. صفصف: زمين صاف و خالى از همه چيز. عِوج و اَمْت: پستى و بلندى. لاعوج له يعنى «لا انحراف لأحد عن قوله و دعوته». همس: صداى آرام و آهسته.

تفسير:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً، فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً * لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً

يعنى: اى پيامبر، از تو راجع به كوه ها مى پرسند كه: پايان كار آنها چيست و چه خواهند شد؟ به آنان بگو: پروردگار من هنگام رستاخيز و قيام قيامت همۀ آنها را از سطح زمين بركنده و خرد نموده، همانند گرد و غبارى در هوا مى پراكند. يعنى در نتيجه همه را نابود مى سازد و جايگاه آنها را زمين هايى هموار و صاف و خالى از همه چيز وا مى نهد به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نبينى.

ص:102


1- . نسف الجبالَ: دكَّها يعنى آن را خُرد و پاره پاره كرد.

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لاَ عِوَجَ لَهُ

يعنى: در آن روز همۀ اهل محشر پيروى از يك دعوت كننده خواهند كرد و آن فرشتۀ عظيم الشأن اسرافيل است كه صاحب صور و عهده دار ميراندن همۀ جانداران به وسيلۀ نفخۀ اول و زنده كردن آنها به وسيلۀ نفخۀ دوم است. و «لا عوج له» يعنى هيچ يك از اهل محشر را ياراى اعوجاج و انحراف از دعوت او نخواهد بود.

مراد از اين دعوت نفخۀ سوم صور و نفخۀ گردآورى همۀ اهل حشر است، آنان كه در نقاط مختلف زمين از قبر بيرون آمده، منتظر تعيين سرنوشت خويش اند.

وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً

يعنى: و در آن روز صداهاى اهل محشر در برابر قدرت و عظمت خداى رحمان از شدت ترس و وحشت و ذلّت و دهشت فرومى خوابد به گونه اى كه از آن اجتماع حيرت آور جز صداى آهستۀ نفس ها و صداى آرام پاها را نمى شنوى.

يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً «109» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً «110» وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً «111» وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً «112»

لغت و اعراب:

إلّا من أذن استثناء از شفاعت است، به تقدير «إلّا شفاعة شافع أو مشفوع له». له قولاً به تقدير «قوله فى الشفاعة أو اعتقاده فى القلب». مراد از هريك از دو موصول ما بين أيديهم و ما خلفهم محتمل است گذشته هاى اعمال و احوال آنها يا آينده ها باشد. و لايحيطون به يعنى بِاللّهِ و يا بِحالِهِم. عنت الوجوه: ذليل و خاضع شد. هَضَمَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: ناقص

ص:103

كرد آن را، شكست آن را.

تفسير:

يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلاً

يعنى: در آن روز هيچ شفاعت و وساطتى از هيچ شفاعت كننده اى و براى هيچ شفاعت شونده اى سودى نخواهد بخشيد جز شفاعت كسى كه خداى رحمان او را اذن شفاعت دهد و از گفتار او راضى و خشنود باشد. يعنى كسى كه از اولياى خدا باشد مانند پيامبران و معصومان و فرشتگان و صالحان بشر، و از گفتارش خشنود باشد براى آن كه متناسب با حال شفاعت شونده است در اسقاط كيفر يا ترفيع درجه. و يا آن كه جز شفاعت كسى كه خداى رحمان دربارۀ او اذن شفاعت شدن دهد و از گفتار او يعنى از عقايد قلبى و اصولى او خشنود باشد، مانند گنهكارانى كه اصول اعتقاداتشان صحيح و بدون خدشه باشد.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً

يعنى: خداوند آنچه را كه جلو دست آنهاست و آنچه را كه پشت سر آنها قرار دارد مى داند. يعنى از گذشتۀ حالات هر دو طايفۀ شفاعت كننده و شفاعت شونده در دنيا و برزخ آگاه است و از كيفر و پاداششان پس از رستاخيز نيز آگاه است، و آنها هرگز به علم خداوند و يا به حال گذشته و آيندۀ خود احاطۀ علمى ندارند.

و ممكن است مراد از «ما بين أيديهم» آينده هاى احوال آنها و از «ما خلفهم» گذشته ها باشد. و اين دو احتمال در نظاير اين آيه در جاهاى ديگر اين كتاب كريم نيز جارى است.

وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

يعنى: و در آن روز همۀ چهره ها در برابر خداوند حىّ قيّوم يعنى زنده و پاينده و برپا دارنده و نگهبان و مدبر جهان هستى، ذليل و خاضع خواهند بود. و بى ترديد آن كس كه در دنيا بار ستم بر دوش گرفته در آن روز از رحمت خداوند نوميد خواهد شد، يعنى به نحو قطعى و ابدى اگر بار ستم كفر و شرك باشد و به نحو موقت و محدود اگر فسق باشد.

ص:104

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً

يعنى: و هركس كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد هرگز در آخرت از هيچ ستم و نقص و خردشدنى نخواهد ترسيد.

غرض اين است كه ايمان و عقد قلبى به اصول هر شريعتى شرط صحت يا قبول عمل هاى فرعى آن شريعت است. و مراد از ظلم و هضم، نقص در حساب است.

يعنى در مقام حساب از استحقاق آنها كسر نمى شود. و ممكن است مراد از هضم اين باشد كه شخصيت و مقام معنوى هيچ كس در آن روز خرد نمى شود بلكه كاملاً محفوظ است.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً «113» فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِى عِلْماً «114»

لغت و اعراب:

و كذلك اشاره به آيات آتى است و جمله از قبيل تشبيه كلى به مصاديق است، و ضمير منصوب أنزلناه راجع است به مجموع كلى اين كتاب، و قرآناً حال است از آن ضمير. تصريف شىء برگرداندن آن از حالى به حالى است. أو يُحدث يعنى قرآن. (1)تفسير:

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً

يعنى: و اى پيامبر، همانند اين آيات آتى كه مى بينى اين كتاب آسمانى را به زبان عربى

ص:105


1- . يعنى ضمير فاعل در و يحدث به قرآن برمى گردد.

فرو فرستاديم. يعنى همۀ قرآن مانند اين آيات است در فصاحت و بلاغت و زيبايى گفتار و شيوايى بيان و استوارى نظام. و ما در اين كتاب از وعيد و تهديد براى كفّار مكرر و به نحو گوناگون آورديم (مانند تهديد به عذاب هاى دنيوى و مرگ و عذاب هاى برزخ و رستاخيز و حساب و كتاب و دوزخ كه هر يك به بيان هاى مختلف ذكر شده) شايد آنها تقوا پيدا كنند. يعنى به اصولش ايمان آورند و فروعش را عملى كنند، و يا حداقل اين كتاب براى آنها سبب تذكر و تنبّهى باشد.

فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ

يعنى: پس متعالى و برتر است خدايى كه مَلِك حق است.

او ذاتش برتر از هر ذات و صفاتش والاتر از صفات ديگران است. و او ملك است يعنى سلطه و مالكيت و تصرف در شراشر جهان هستى دارد و اين صفت در او به حق و به جا و ثابت است، زيرا همه را او آفريده و نگه مى دارد و تدبير مى كند و در آخر فانى خواهد كرد.

و ذكر اين توصيف اشاره به اين است كه فرستادن قرآن و هدايت جامعۀ مكلّفان و وعيد طاغيان تنها او را سزد و بس.

وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِى عِلْماً

از ظاهر اين آيه برمى آيد كه پيامبر اسلام هنگامى كه جبرئيل امين قطعات آيات و سوره هاى قرآن را براى او تلاوت مى نمود از بيم آن كه مبادا حفظ نكند همراه تلاوت جبرئيل تلاوت مى كرد، از اين رو اين دستور رسيد كه صبر كند و استماع نمايد تا روح الامين فارغ شود و سپس او بخواند. يعنى آنچه جبرئيل تلاوت كرده هر چند سوره هاى طولانى باشد قهراً در صفحۀ قلبش منتقش مى گردد و نياز به تلاوت بعدى هم ندارد چه رسد به تعجيل در آن.

معناى آيه: اى پيامبر، در مقام وحى قرآن پيش از آن كه وحيش به سوى تو تمام شود شتاب مكن. و اين آيه نظير آيات 16 تا 18 سورۀ قيامت است: لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. و بگو: پروردگارا، مرا از نظر دانش فزونى بخش. يعنى به جاى شتاب در تلاوت، در دل خويش از خداوند زيادتى علم طلب كن.

ص:106

داستان حضرت آدم (ع)

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «115» وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى «116» فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى «117» إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَى «118» وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى «119»

لغت:

عهد إليه: وصيت كرد و دستور داد به او. عزم: تصميم گرفت و ارادۀ جدى كرد.

شقاء: مشقّت و سختى. ظَمِئَ - از باب عَلِم -: تشنه شد. ضَحَى الرجلُ - از باب نَصَر -:

آفتاب زده شد.

تفسير:

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً

در اين آيات دوازده گانه (آيات 115-127) اشاره است به قصۀ آدم ابوالبشر و همسرش حوّا با عباراتى مختصر و بيانى رسا و شيوا، و به آفرينش آنها در عالم بالا و دستور سجود فرشتگان به آدم و امتناع ابليس و هبوط همگى به اين سرزمين، و گويى هدف از سوق قصۀ آدم و حوّا اشاره است به توجيه تكليف كلى در آينده به نسل بشر به صورت دين و شريعت براى آزمايش آنها و وعدۀ هدايت به پذيراشدگان و وعدۀ كيفر سخت دنيوى و عذاب عظيم اخروى براى منكران و طاغيان.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما از پيش به آدم توصيه كرديم و دستور داديم (يعنى پيش از آن كه او و همسرش را به صفحۀ زمين بياوريم از خوردن درخت ممنوع نهى كرديم) و او فراموش كرد و ما براى او در امتثال و طاعت از فرمان، عزمى راسخ و تصميمى

ص:107

جدى نيافتيم.

بايد دانست كه در اين دوازده آيه، اكثريت خطاب به آدم و اكثريت ضماير نيز از آنِ اوست و همسر او در برخى از خطابات با او شريك است، نظير نهى از بيرون شدن از بهشت به فريب شيطان و خوردن از شجرۀ ممنوعه و ريخته شدن لباس ها و سعى در پوشاندن خويش. و در غير اين موارد حتى در فريب از وسوسه و عصيان امر و حصول شقاء ذكر نشده با اين كه او نيز شريك بوده و اين به سبب تبعيت كامل اوست.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى

و به ياد آور زمانى را كه به فرشتگان فرمان داديم كه بر پيكر آدم به محض دميدن روح در آن سجده نماييد. پس همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد و سرباز زد.

فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى

يعنى: پس از امتناع ابليس گفتيم: اى آدم، به يقين اين ابليس دشمن تو و همسر توست، پس مبادا شما را از اين بهشت بيرون كند، يعنى به وسيلۀ مكر و فريب وسيلۀ بيرون شدنتان را فراهم نياورد، كه در مشقّت و سختى افتى.

مراد اين است كه اگر از محيط امن عالم بالا و بهشت آماده براى زندگى آسمانى كه به تهيۀ هيچ يك از وسايل حيات نياز ندارد بيرون رويد، در زندگى مادى زمينى قرار مى گيريد كه سبب مشقّت و سختى فوق العاده است، زيرا در دنيا براى رفع همۀ نيازهاى جسمى و روحى و فردى و اجتماعى خود از خوراكى و پوشاكى و مسكن و غيره بايد خود قيام كنى و تهيه و تأمين نمايى.

إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَى * وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى

يعنى: اى آدم، تو را در اين بهشت اين نعمت هست كه هيچ گاه در آن گرسنه نگردى و با كمبود هيچ غذايى مواجه نشوى، و تو در آن عريان نمانى و كمبود پوشاك نبينى، زيرا همۀ اقسام و ارقام پوشاك در آن آماده است. و تو در آن تشنگى نچشى، زيرا همۀ مايعات سيراب كننده در سطح آن در جريان است. و در آن جا تابش سوزندۀ خورشيد نبينى، زيرا محيط آن جا خورشيد ندارد بلكه و أشرقت الأرض بنور ربِّها [سورۀ زمر، 69] است.

ص:108

فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّايَبْلَى «120» فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى «121» ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى «122»

لغت:

وسوس إليه: وسوسه هايش را به او القا كرد. سَوأة جمع آن سوءات: عورت و هر امر قبيح و زشتى كه ظهورش براى انسان سبب خجلت و رسوايى باشد. طفق: شروع كرد. يخصف عليه: مى چسبانيد بر آن. اجتباه: برگزيد آن را.

تفسير:

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّايَبْلَى

يعنى: پس شيطان وسوسه و فريب خود را به او القا كرد و گفت: اى آدم، آيا تو را به شجرۀ خُلد و مُلكى كه كهنگى و زوال ندارد راهنمايى بكنم؟

مراد از شجرۀ خُلد، درختى است كه خوردن از ميوۀ آن سبب جاودانى در بهشت مى شود و تفسير به درخت گندم يا زيتون شده است. و مراد از مُلك غير بالى يعنى كهنه نشدنى، خود بهشت يا سلطه و مالكيت جاودانى بر آن است.

فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ

يعنى: پس آدم و همسرش هر دو تحت تأثير فريب شيطان از آن درخت خوردند، پس به ناگاه و به محض خوردن آن عورت هاى هر دو در نظرشان هويدا و ظاهر گشت و از شرم و خجلت شروع كردند از برگ درختان بهشت بر خود چسباندن.

بايد دانست كه ساتر و پوشاك قبلى آنها لباس هاى مخصوص بهشت بوده كه پيكر

ص:109

نافرمان يا ترك اولى كننده را صلاحيت پوشيدن آن نبوده و از اين رو فوراً فرو ريخته. و شرم و خجلت هر يك از خودش به اقتضاى طبعش بوده، زيرا از آغاز خلقت نياز به تخلّى نداشتند و عورت خود را نديده بودند. و ممكن است خجلت هر يك از ديگرى بوده، زيرا ازدواجشان پس از هبوط به زمين بوده است.

وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى

يعنى: و آدم پروردگار خود را نافرمانى كرد و راه را گم نمود.

بايد دانست در اين جا اشكالى است معروف و آن اين است كه در اين آيه تصريح است بر اين كه آدم ابوالبشر عصيان كرد و گمراه شد، و عصيان و گمراهى با مقام نبوت سازگار نيست هر چند پيش از نبوت باشد. و جواب اين است كه قبح عصيان و ضلالت در مخالفت امر و نهىِ تكليفىِ الزامى است نه امر و نهى ارشادى، زيرا امر و نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست، بلكه اخبار و هدايت كردن شخص است به سوى درك مصلحت مأمورٌ به و ترك مفسدۀ منهىٌ عنه، و لذا مورد را تشبيه مى كنند به نهى طبيب، بيمار را از خوردن چيزى كه نتيجۀ مخالفت تنها به ضرر افتادن بيمار است نه چيز ديگر. و نتيجۀ مخالفت آدم و حوّا در اين جا بيرون شدن از بهشت و گرفتار شدن به مشقّت زندگى دنيوى بود.

و از اين جا معلوم مى شود كه مراد از «غوى» گم شدن آنها از مطلوب و خطا رفتن از هدف بود، خواه مطلوب امرى باطل و موهومى باشد كه شيطان در نظرشان مجسم كرده بود يعنى جاودانگى در بهشت به وسيلۀ خوردن از شجره، و خواه مطلوب حق و اصيلى كه خدا براى آنها پيش بينى كرده بود يعنى جاودانگى به شرط نخوردن از آن شجره. و علاوه آن كه آدم در عالم بالا و در بهشت بود و آن جا جاى تكليفِ امر و نهى الزامى نيست، بلكه جاى اخذ پاداش عمل و نتيجۀ امتثال است. يعنى همان جا كه بشرها پس از فارغ شدن از تكليف دنيا و حساب و محاكمه، براى دريافت نتيجه به آن جا مى روند.

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى

يعنى: سپس او را به منصب نبوت برگزيد و بر او عطف توجه نمود و به سوى اصول و فروع دينش هدايت كرد.

ص:110

و ممكن است معناى جملات سه گانه اين باشد كه خدايش او را نخست جمع آورى نمود، يعنى تفرق وجودى او را از اين كه گاهى به وسوسۀ شيطان بگرايد و گاه ديگر به گفتار زن فريب خورد و گاهى هم از تصميم جدى بر امور ناتوان شود وحدت بخشيد و او را روحى نيرومند و آگاه و مصمّم عطا كرد و سپس بر او به وسيلۀ پذيرش توبه و اعطاى منصب نبوت و فضيلت ابوّت بر سلسلۀ بشر و انزال صحيفه هاى آسمانى و آفريدن طايفۀ پيامبران از نسل او و قراردادنش در سرسلسلۀ آنان به او عطف توجه نمود و پس از آن او را به سوى تعليم و تربيت نخستين نسل انسانى هدايت نمود.

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَى «123» وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى «124» قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً «125» قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى «126»

لغت و اعراب:

هَبَطَ زيد - از باب ضَرَب -: فرود آمد. بعضكم لبعض يعنى آدم و حوّا و اولادشان در آينده، يا آن دو نفر و شيطان. فإمّا يأتينّكم «ان» شرطيه و «ما» زايده و نون يأتينّكم براى تأكيد شرط است، فمن تبع «مَن» شرطيه و فلايضلّ جزاى شرط، و مجموع شرط و جزاى دوم جزاى انِ شرطيه است. ضَنْك مصدر به معناى فاعل است يعنى تنگ، و ضنكاً صفت معيشة است. كذلك اول به تقدير «الأمر كذلك» است. فنسيتها به تقدير «فصار قلبك أعمى» است. و كذلك ى دوم اشاره به نسيان آيات است.

ص:111

دليل كورى قيامت

تفسير:

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ

يعنى: خداوند در خطابى گفت: اى آدم و حوّا، هر دو با هم از آسمان و از ميان ملأ اعلى به سوى زمين فرود آييد. و يا هر دو با شيطان به كرۀ زمين فرود آييد در حالى كه در آن جا برخى از شما با برخى ديگر دشمن خواهد بود. يعنى اولاد آدم و حوّا با هم تا انقراض نسلشان به خاطر مال و جاه دنيا و يا به خاطر اختلاف عقايد و مسالك دشمن مى شوند. و يا آن كه آدم و حوّا و اولادشان با شيطان در طول حياتشان طبق اقتضاى فطرتِ اين دو نوع و تشديد دشمنى آنها در روز تخلّف ابليس از سجده، دشمن خواهند بود.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَى

يعنى: پس از آن كه در روى زمين مستقر گشتيد چون از جانب من به سوى شما هدايتى بيايد و حتماً خواهد آمد (مراد پيامبران راهنما و كتاب هاى آسمانى و شريعت روشنگر راه است) پس هر كس پيروى از هدايت من كند هرگز در دنيا گمراه نمى شود و در آخرت از رحمت حق محروم نمى گردد. (1)وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً

يعنى: و كسى كه از ياد من روى برتافت و از شرايع عرضه شدۀ من اعراض نمود، بى ترديد، او را در دنيا زندگى تنگى خواهد بود. زيرا چنين شخصى پيوسته فكرش و ميل و محبتش معطوف به سوى دنيا و همتش مصروف در تحصيل و افزودن و حفظ و اصلاح حال آن است و همواره دلش مضطرب از حدوث عوارض اتلاف كنندۀ مال و تلخ كنندۀ زندگى و هجمۀ حاسدان و رسيدن مرگ و باقى ماندن ثروت براى ديگران است و بالأخره هميشه در جهنمى از ناراحتى روحى و تشويش روانى به سر خواهد برد.

وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً

يعنى: و او را در روز قيامت نابينا محشور خواهيم كرد (و نتيجۀ كورى در آن جا اين است كه از پيدا كردن جوار نيكان و صف صالحان و حوض آب و وسايل رفاه محشريان و

ص:112


1- . يا: و در آخرت به رنج و زحمت نمى افتد.

عبور از صراط به سوى محيط ابديت عاجز و از وصول به بهشت محروم مى شود). آن گاه مى گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا به محشر آوردى و حال آن كه در دنيا بينا بودم؟ و اين آيه نظير وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً [اسراء، 97] است.

قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى

يعنى: در پاسخ او خدا مى گويد: همين طور است، تو را كور آفريديم و علتش اين است كه چون در دنيا آيات كتاب هاى آسمانى و نشانه هاى آفاقى و انفسى ما به تو رسيد آنها را در سايۀ ردّ و انكار و بى اعتنايى فراموش كردى تا چشم قلبت كور شد و به مانند همان نسيان، امروز كه تو را به كيفر كورى دل كورچشم آفريديم، مورد نسيان و فراموشى خدا و فرشتگان و شفيعانت قرار خواهى گرفت.

پس اين آيه در مقام جواب از اعتراض كوران محشر است و غرض اصلى در جواب، تشبيه كورى چشم آنها در آخرت به كورى باطنشان در دنياست، لكن در مقام تشبيه، مَنسى شدن آنها در آخرت تشبيه به نسيان آيات از جانب آنها شده است.

وَكَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُّ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى «127» أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِى النُّهَى «128» وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّىً «129»

لغت و اعراب:

أفلم يهد لهم به تقدير «أفلم يهدهم مبيّناً لهم» است. كم أهلكنا فاعل يهد به تقدير «اهلاكُ كثيرٍ». قرون جمع قرن: مجتمعات هم عصر انسان ها. نُهى جمع نُهيه: خِرد. لزاماً يعنى ملازماً. اسم «كان» راجع است به عقاب و اهلاك. أجلٌ عطف است به كلمةٌ به تقدير «ولولا أجلٌ».

ص:113

تفسير:

وَكَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى

يعنى: و نظير آنها كيفر مى دهيم هر كه را كه در برابر فرامين خداوند از حدّ خود تجاوز كند و به آيات كتاب هاى آسمانى و نشانه هاى آفاقى و انفسى پروردگار خود ايمان نياورد (و تشبيه كذلك از قبيل تشبيه كلى به مصاديق است). و اين در دنياست و بى ترديد عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.

أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ

يعنى: آيا آنها را هدايت نكرده و براى آنها روشن ننموده اين كه بسيارى از مجتمعات انسانى پيش از آنها را هلاك نموديم و اين ها الآن در مساكن و جايگاه هاى آنها راه مى روند؟

غرض آن كه ما گروه هايى از نسل بشر را كه پيش از آنها مى زيستند به كيفر طغيان و كفرشان هلاك كرديم نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط؛ آيا اين حوادث تاريخى آنها را راهنمايى نمى كند كه متنبّه و متذكر شوند و دعوت پيامبر اسلام را بپذيرند؟!

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُوْلِى النُّهَى

يعنى: همانا در عذاب و اهلاك آنها نشانه هايى براى صاحبان خرد است.

زيرا عقل و خردشان آنها را از غفلت بيدار مى كند و متوجه مى سازد كه اين حوادث نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت و حكمت موجود پس پرده است.

وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّىً

يعنى: و اى پيامبر، اگر نبود گفتارى كه از پروردگارت گذشته - كه در اهلاك طغيان گران شتاب نكند و بر آنها تا مدت محدودى مهلت دهد - بى ترديد عذاب و هلاكت فورى آنها لازم و حتم بود. و هم چنين اگر نبود مدت عمرى كه بر يكايك آنان تعيين شده و از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته، آنها را بدون درنگ هلاك مى كرديم.

بايد دانست كه گفتار قديم و وعدۀ مهلت خدا از آيۀ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ [بقره، 36] مفهوم است، زيرا مفادش اين است كه براى همۀ شما در روى اين زمين ثبات

ص:114

و استقرار و برخوردارى از نعمت هاى آن تا مدتى ثابت و مسلّم است.

رغبت به معنويت و بى رغبتى به دنيا

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى «130» وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى «131»

لغت و اعراب:

اناء جمع إنى و إنى - يعنى ساعت. و من اناء متعلّق است به فسبِّح، و أطراف منصوب است به «فسبِّح» مقدَّر. مَدَّ عينه إليه - از باب نَصَر -: چشمش را به سوى او دوخت. زَهرة: شكوفه و زينت، به تقدير «جعلناه زهرة» يا زهرة حال باشد. فتنه: امتحان، عذاب.

تفسير:

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى

يعنى: اى پيامبر، پس از توجه به اين كه ما به آنها مدت محدودى مهلت داده ايم و دوامى ندارد پس بر آنچه دربارۀ خودت مى گويند كه مثلاً ساحر يا كاهن است و يا شاعر است و منتظر مرگ و فناى او هستيم و يا ابتر و نسل بريده است؛ و آنچه دربارۀ قرآنت مى گويند كه افسانه هاى پيشينيان و آموزه هاى كاهنان و پريان است، صبر كن و شكيبا باش. يعنى عكس العمل شديد نشان مده. و اى پيامبر، پروردگار خود را پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن تسبيح توأم با حمد بگو، و در ساعت هاى شب و اطراف روز نيز او را تسبيح و تقديس كن، شايد به آنچه از جانب خدا به تو برسد خشنود شوى.

ص:115

بايد دانست كه جهت تقييد تسبيح به حمد اين است كه تنزيه خدا از هر عيب و نقص بايد توأم با توصيف او به همۀ كمالات و صفات جلال و جمال باشد. و ظاهر امر به تسبيح و حمد در اوقات پنجگانه اين است كه اين دو ذكر خاص در اين اوقات مطلوب و مستحب است. و محتمل است مراد از تسبيح و حمد نمازهاى يوميه باشد به اطلاق مجازى، نظير اطلاق «قرآن الفجر» به نماز صبح، و بنابراين مراد از تسبيح پيش از طلوع آفتاب نماز صبح و پيش از غروب نماز ظهر و عصر و در ساعت هاى شب نماز مغرب و عشاء است و مراد از تسبيح در دو طرف روز نيز نماز صبح و عصر باشد كه براى تأكيد تكرار شده است.

و گفته شده كه مراد از نماز پيش از غروب نماز عصر است و بنابراين نماز ظهر ذكر نشده، و مراد از اطراف روز كه جمع است و از آن تثنيه اراده شده ظهر است و نماز ظهر، و جهت اين كه ظهر دو طرف روز است اين است كه طرف آخر نصف اول روز و طرف اول نصف آخر روز است.

وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى

يعنى: اى پيامبر، هر دو چشمت را مدوز يعنى با ميل و رغبت منگر به سوى آنچه ما اصناف و اقشارى از آنها را بدان برخوردار كرده ايم از قبيل ثروت و اموال و اولاد و جاه و مقام، در حالى كه همۀ آنها شكوفه ها و زينت محدود و موقت زندگى دنياست و ما بدان جهت داديم كه آنها را در اين امكانات آزمايش كنيم و در عذاب افكنيم. و روزىِ پروردگارت يعنى كتاب آسمانى و دين و شريعت و كمالات انسانى و فضايل نفسانى و عمل هاى شايسته بهتر و پايدارتر است.

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى «132» وَقَالُوا لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِى الصُّحُفِ الْأُولَى «133»

ص:116

مواظبت بر نماز خانواده

تفسير:

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى

يعنى: اى پيامبر، خاندان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن سخت مواظبت كن و شكيبا باش و مداومت نما. (اين آيات مكيّه است و خاندان پيامبر در آن جا و هنگام نزول آيات، جز خديجه عليها السلام و على بن ابى طالب عليه السلام و شايد برخى از دختران پيامبر پيش از فاطمۀ زهرا نبوده) ما از تو روزى نمى طلبيم. يعنى نمى خواهيم كه ما را روزى دهى. زيرا ما غنىّ مطلقيم، و نه اين كه خود و اهلت را روزى دهى بلكه اين ماييم كه تو را و اهلت را در ميان همۀ موجودات نيازمند روزى مى دهيم (ذكر اين دو جمله در اين جا اشاره به اين است كه مواظبت بر نماز مهم تر از فكر روزى است) و سرانجام نيك از آنِ پرهيزكارى و پرواپيشگى است.

وَقَالُوا لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ

يعنى: اى پيامبر، مشركان مكه گفتند: چرا محمّد (صلى الله عليه و آله) آيه و معجزه اى از جانب پروردگار خود نمى آورد؟ لازمۀ اين گفتار اين است كه قرآن مجيد را معجزه حساب نمى كردند و از قبيل اسطوره هاى پيشينيان مى دانستند و از اين رو معجزه مى طلبيدند. و محتمل است مرادشان از آيه، معجزۀ غيرقابل خدشه باشد مانند عصاى موسى و يد بيضا و ناقۀ صالح و شبه آنها، و يا معجزه اى كه خود اقتراح و پيشنهاد مى كردند مانند آنچه در اواخر سورۀ اسراء بيان شده است.

أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِى الصُّحُفِ الْأُولَى

بيّنة مصدر به معناى مبيِّن و اضافه به مفعول، و مراد قرآن است. يعنى در پاسخ آنها بگو كه آيا براى آنها قرآنى كه شاهد و مبيّن همۀ آنچه در صحيفه هاى گذشته است نيامده است؟

يعنى معجز حقيقى و عظيم و غيرقابل خدشۀ او همين قرآن است كه گواه و روشنگر كتاب هاى آسمانى گذشته است از تورات و انجيل و زبور و غيره و اغلب آنچه را كه در آنهاست از احكام و عقايد و قصص و اندرز بيان مى كند. يعنى در حالى كه اين كتاب را با اين محتوا كسى آورده كه ابداً معلّم نديده و درس نخوانده و با علما و دانشمندان عصر خود ننشسته، پس اين برترين و والاترين معجزۀ دالّ بر صدق نبوت اوست.

ص:117

دليل تأخير عذاب

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى «134» قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَى «135»

لغت و اعراب:

من قبله يعنى من قبل محمد يا من قبل البيّنة يعنى قرآن. خزى: خوارى و رسوايى.

تربّص: انتظار. سوىّ: مستقيم. قل كلٌّ يعنى كلُّ واحدٍ منّا و منكم.

تفسير:

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى

يعنى: و اگر مشركان مكه را به عذابى پيش از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله يا پيش از نزول اين كتاب هلاك مى كرديم، بى ترديد در روز رستاخيز مى گفتند: پروردگارا، چرا به سوى ما رسولى نفرستادى تا ما پيروى از آيات كتاب تو يا نشانه هاى توحيد تو كنيم پيش از آن كه در دنيا به واسطۀ جنگ بدر و مانند آن و در آخرت به ورود در آتش خوار و رسوا شويم؟

قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِىِّ وَمَنِ اهْتَدَى

يعنى: به آنها بگو: هر يك از ما و شما منتظريم. يعنى ما منتظر تقدير خدا و اجراى وعيدش دربارۀ شما و انجاز وعده ها و اتمام نعمت و اكمال دين و پيروزى بزرگ دربارۀ خود، و شما منتظر نزول حوادث دربارۀ ما و بطلان دعوت و محو آثار ما. پس در انتظار باشيد، به زودى خواهيد دانست كه صاحبان صراط مستقيم و راهيان راه درست كيانند و چه كسى از ما و شما هدايت يافته و به هدف رسيده است.

ص:118

سورۀ انبياء

غفلت مردم از آخرت و اشتغالشان به لهو و لعب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ «1» مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ «2» لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ «3»

اعراب:

و هم فى غفلة مبتدا و خبر، معرضون خبر دوم است. هم يلعبون حال اول از فاعلِ يستمعون، لاهيةً حال دوم. هل هذا بدل است از نجوى.

تفسير:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ

غرض عمده در اين سوره گفتار در اطراف توحيد و معاد است و افتتاح كلام با بيان

ص:119

غفلت مردم و اعراض آنان از دعوت پيامبران و ردّ و انكار و استهزاء آنهاست. و در اين سورۀ مباركه به سرگذشت 16 نفر از پيامبران الهى و مريم عَذراء اشاره اى به نحو اختصار شده است، نظير موسى و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و نوح و داود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل و ذوالنون و زكريا و يحيى و عيسى.

معناى آيه: بر مردم حسابشان نزديك شده است در حالى كه آنها در غفلت به سر مى برند و از حق روگردانند.

مراد از حساب، محاسبۀ روز قيامت است و نزديكى آن به لحاظ اين است كه نيمۀ اول عمر جهان گذشته و اكنون نيمۀ دوم است و حساب پس از فناى آن است. و يا نزديكى از نظر ربوبى است نظير وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ [حج، 47]. و يا نزديكى روى قانون كُلُّ آتٍ قريب است. و ممكن است مراد از حساب، محاسبۀ مختصر و اجمالى هر انسانى در آغاز ورود به عالم برزخ باشد، زيرا در اين مرحلۀ عظيم و خطير از چند امر مهم كلى سؤال مى شود مانند توحيد، نبوت، امامت، معاد، كتاب و شريعت. و اين حساب براى بشر نزديك است و بيش از مدت عمر او نيست. و به هر حال مردم از توجه به نزديكى حساب به هر معنا باشد در غفلت اند و از تفكر و تنبّه و اصلاح حال خود روگردان اند.

مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ

يعنى: براى مردم هيچ يادآورى تازه اى از پروردگارشان نمى رسد مگر آن كه آن را مى شنوند و در حال بازى اند و دل هاى آنان سرگرم و مشغول به هوا و هوس و طغيان و عصيان خداوند است.

مراد از ذكر مُحدَث، يكايك آيات و سور قرآن مجيد است كه در مقاطع مختلف بر پيامبر نازل مى گشت و هر يك در جاى خود تازگى داشت. و يا آن كه مراد كتاب هاى آسمانى نازل بر مجامع بشرى است، مانند كتاب نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و قرآن كريم، و تقدير كلام «ماكان يأتيهم» است يعنى مردم هر عصرى كتاب هاى آسمانى فرود آمدۀ خود را در حالى مى شنيدند كه به واسطۀ غوطه ور بودن در كفر و شرك و عناد و فسق، همانند كودكان در حال بازى بودند.

ص:120

پاسخ به گزافه گرايى ظالمان

وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ

يعنى: و اين مشركان كه به خود و جامعۀ خود به واسطۀ كفر و شرك ستم كرده اند، نجوا و سخنان زيرگوشى خود را از مسلمين پنهان كردند، و نجوايشان با يكديگر اين بود كه آيا اين محمّد جز اين است كه بشرى همانند شماست (و بى ترديد پيامبر بشر بايد فرشته باشد، پس او پيامبر نيست و طبعاً هر چه از او سر مى زند به نام معجزه و كتاب و غيره سحر و جادوست) پس آيا شما در حالى كه مى بينيد جادوست به سوى جادو مى رويد؟!

قَالَ رَبِّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِى السَّماءِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «4» بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ «5» مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ «6»

لغت و اعراب:

أضغاث جمع ضِغث - به كسر -: مشتى از علف خشك و تر. أحلام جمع حُلُم: آنچه انسان در خواب مى بيند. أفهم يؤمنون استفهام انكارى است.

تفسير:

قَالَ رَبِّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: پيامبر اسلام در پاسخ آنها گفت: پروردگار من هر گفتارى را در آسمان و زمين مى داند. مراد اين كه بى خود سخن در گوشى نگوييد، و يا سخن در گوشى خود را پنهان مكنيد، زيرا هر سخن سرّى و علنى از هر گوينده اى در آسمان و زمين صادر شود خداوند آن را مى داند، و اوست شنوا و دانا، شنواى هر صوتى كه قابل استماع است و داناى هر شيئى كه صلاحيت تعلّق علم دارد و گفتارها و كردارهاى شما نيز از آنهاست.

بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ

ص:121

يعنى: اى پيامبر، بلكه آنها گفتند كه اين كتاب مشتى چند از خواب هاى آشفته است، بلكه گفتند: آن را خود جعل كرده و به خدا افترا بسته، بلكه گفتند: او خود شاعر است. پس اگر راست مى گويد همان طور كه پيامبران گذشته با آيات و معجزاتى فرستاده شدند آيه و معجزه اى همانند آنچه آنان آوردند، بياورد.

بايد دانست كه در اين آيه به واسطۀ كلمۀ (بل) سه قسم اعراض يعنى رفع يد از كلام سابق و پرداختن به مطلب ديگر ملحوظ شده است: اول اعراض از آن كه قرآن را سحر و جادو خواندند، به سوى اين كه آن مشتى چند از خواب هاى پريشان خود يا ديگران است.

دوم اعراض از ادعاى سحر، به سوى اين كه اين كتاب افترا و دروغ هايى است كه خود آن را بافته و به خدا نسبت مى دهد. سوم اعراض از آن به سوى اين كه او خود شاعر است و قرآن سروده هاى شعرى خود اوست.

و مرادشان از اين كه آيه و معجزۀ رسولان گذشته را بياورد اين است كه او نيز مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و يد بيضا و مائدۀ عيسى بياورد.

مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ

اين آيه ردّ و تكذيب سخنانى از آنهاست كه از آيۀ قبل استفاده مى شود كه اگر محمّد صلى الله عليه و آله آيه و معجزۀ رسولان پيشين را بياورد ايمان مى آورند.

معناى آيه: اى پيامبر، هيچ مجتمع انسانى پيش از آنها كه هلاك نموديم با اين كه همۀ خواسته ها و اقتراحات آنها را تحقق بخشيديم ايمان نياوردند، پس آيا اينان ايمان مى آورند؟ يعنى در صورتى كه اينها اختلاف آنها و در شرك و عناد و اسراف و تجاوز از حد همانند آنها هستند.

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «7» وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ «8» ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ «9»

ص:122

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ

يعنى: مشركان مكه چگونه مى گويند كه پيامبر بشر بايد فرشته باشد، در حالى كه پيش از تو به سوى مجامع انسانى جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه فرستادۀ خدا بر بشر بايد از صنف مرد از نوع بشر باشد نه غير بشر از فرشتگان و پريان و نه از صنف زنان از بشر. و نيز ظاهر آيه اين است كه جهت عمدۀ تمايز پيامبران از ديگران وحى است.

فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

خطاب در آيه به همۀ مكلّفان است اعم از مؤمنان و مشركان.

يعنى: اگر در مسألۀ مَلَك بودن يا بشر بودن فرستادگان خدا جهل و ترديد داريد از اهل ذكر بپرسيد، يعنى مشركان از اهل كتاب خاصه از يهود بپرسند كه از پيش با آنها مراجعه و روابط داشتند و در امور مهم خود و راجع به پيامبر اسلام از آنها پيروى مى كردند، و مسلمين نيز از اهل كتاب و از پيامبر اسلام و اهل بيت او عليهم السلام سؤال كنند.

وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ

آيه در ردّ گمان باطل آنهاست كه بايد رسولان الهى فرشته باشند يعنى پيكرى متجسّد از مَلك كه هرگز طعام نخورند و براى هميشه زنده باشند و اگر روزى از بشر جدا شدند به سوى فرشتگان روند.

معناى آيه: ما پيامبران را جسدى كه طعام نخورند و به صورت انسانى خالى از جوارح و اندام هاى درونى و فاقد نيروهاى جسمانى باشند قرار نداديم، و آنها هيچ گاه خالد و جاويدان نبودند، بلكه همانند ساير بشرها مى زيستند و مى مردند.

ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ

بيان عاقبت حال فرستادگان و امت آنهاست از پذيراشدگان و كافران و منكران.

يعنى: پس از فرستادن آنها به سوى مجامع بشرى، وعده اى را كه به يكايك آنان داده بوديم منجّز كرديم و تحقّق بخشيديم و آنها را و كسانى را كه مى خواستيم يعنى از مؤمنان و گروندگانشان نجات داديم و مسرفان و تجاوزگران از حد و مرز شرايع را نابود كرديم.

ص:123

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «10» وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ «11» فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ «12» لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ «13» قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «14» فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ «15»

لغت و اعراب:

قَصَمَ الشىء - از باب ضَرَب -: شكست و جدا جدا و متفرق نمود آن را. رَكَضَ - از باب نَصَر -: به شدت دويد و پياده يا سواره رو به فرار گذاشت. لاتركضوا به تقدير «قيل لهم» است. ما اترفتم «ما» موصوله، و اتراف يعنى تنعّم و خوش گذرانى. حصيد به معناى محصود، گياه درو شده. خامد: خاموش.

تفسير:

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

خطاب به همۀ مكلّفان از زمان نزول قرآن تا انقراض نسل بشر است.

يعنى: حقيقت اين است كه به سوى شما كتابى فرستاديم كه در آن يادآورى شماست، پس آيا نمى انديشيد؟

مراد يادآورى قرآن است از محتويات خود كه حايز همه چيز است خاصه احكام اصولى و فروعى شريعت اسلام و مسائل اخلاقى و اجتماعى و سياسى و قصه ها و مثال ها

ص:124

و مواعظ و اندرز و علوم و فنون بى شمار و حيرت انگيز كه هيچ كتاب بزرگ و دايرة المعارف مبسوطى جز اندكى از بسيار آن را ندارد، و از اين روست كه نياز به انديشه و تعقل و تعمق دارد.

وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ

يعنى: و چه بسيار از مجتمع انسانى را كه ظالم بودند (يعنى به وسيلۀ ردّ دعوت پيامبران بر خودشان و فرستادگان خدا و قوانين آسمانى و ملت هاى پس از خود ستم نمودند) شكستيم و متفرق و جدا جدا ساختيم و نابود كرديم، همانند قوم نوح و هود و لوط و فرعون. و پس از آنها گروه ديگرى به جاى آنان آفريديم و پديد آورديم.

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ

يعنى: پس چون آن مجتمع ستمكار، عذاب ما را حس كردند (مقدمۀ عذاب هايى را از قبيل زلزله، باد سموم و بارش سنگ و غيره كه بر آنها فرود مى آورديم احساس نمودند) به ناگاه از خانه ها و مساكن و شهر خود پياده و سواره پا به فرار مى گذاشتند.

لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ

يعنى: در آن حال فرشتگان عذاب يا مؤمنانى كه حال آنها را مشاهده مى كردند، از روى شماتت و توبيخ و استهزا به آنها مى گفتند: مگر يزيد و برگرديد به حال كامرانى و خوش گذرانى و به سوى مسكن هايتان، شايد مورد سؤال قرار گيريد.

اين جمله اشاره است به رفتار ناپسند و روش متكبرانۀ آنها با فقرا و زيردستان كه از روى احتياج به آنها رو مى آوردند و آنها ايشان را با تحقير و استهزا مأيوسانه برمى گرداندند. يعنى برگرديد كه باز فقرا سؤال كنند و شما جواب رد بدهيد.

قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ

يعنى: آنها در آن حال گفتند: اى واى بر ما، حقّاً كه ما ستمكار بوديم - ستم به خود و فرستادگان خداوند و قوانين آسمانى و فقرا و زيردستان مى كرديم - و پس از آن پيوسته همين نفرين و ويل و واى، دعا و درخواست آنها بود تا آن كه همه را مانند علف هاى درو شده بر روى زمين ريختيم و همانند آتش خاموش نموديم.

ص:125

پاسخ به شبهۀ بى هدف بودن خلقت

وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ «16» لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ «17» بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ «18»

لغت و اعراب:

لعب: كار منظم و مرتب كه هدف خيالى و موهومى دارد، مانند بازى هاى كودكان. لهو:

لعب، هر كار بى نفعى كه انسان را مشغول سازد. إن كنّا ان شرطيه جوابش مفهوم از جواب لوشرطيه، به تقدير «إن كنّا فاعلين لاتّخذنا لهواً». قَذَفَ الشىءَ و بالشىء - از باب ضَرَب -: از دور پرتاب كرد آن را. دَمَغَ الرأسَ - از باب مَنَع و نَصَر -: سر او را چنان شكافت كه به مخ سر رسيد. زُهوق: هلاكت و نابودى. (1)تفسير:

وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ

در آيه اشاره است به علت عذاب مجتمعات انسانى در طول تاريخ كه سنّت جاريۀ الهى است. يعنى ما بشر را بى هدف و براى بازيچه نيافريديم تا به هر سو كه روند آزاد باشند بلكه آفريديم كه در دنيا تسليم فرمان آفريننده باشند و تحت تربيت دين قرار گيرند و در ابعاد وجودى خود شكوفا شوند، سپس به عالم ديگر روند و پاداش و كيفر بينند، پس بايد تمرّدشان سبب كيفر باشد.

معناى آيه: و ما هرگز آسمان و اين زمين را و آنچه را كه در ميان آنهاست به بازى نيافريديم. يعنى خلق كرات جوّى و آنچه در خلال آنهاست از فضا و هوا و فرشتگان و ارواح و اجنّه و ساير ساكنان آنها و خلق اين زمين با همۀ محتوياتش از ساكنان و وسايل

ص:126


1- . زَهوق: هلاك شونده، نابودشونده.

زندگى آنان براى هدف موهومى و خيالى نيست.

لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: اگر ما مى خواستيم كار لهو و بازيچه اتخاذ كنيم در مقابل كارهاى عاقلانه و حكيمانه و كريمانۀ خويش، بى ترديد از جانب خود اتخاذ مى كرديم. يعنى لهو و لعبى به تناسب وجود و عظمت خود از مجردات و معنويات نه از ماديات پستى كه در دست آنهاست. آرى اگر ما انجام دهندۀ چنين كارها بوديم حتماً به تناسب وجود و صفات خود اتخاذ مى كرديم. بنابراين دو جملۀ شرطيه تأكيد يكديگرند.

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ

«بل» براى اعراض از مطلب سابق است. يعنى ما هيچ گاه كار لهوى انجام نمى دهيم بلكه پيوسته حق را بر سر باطل به شدت مى كوبيم تا به مغز او مى رسد، پس به ناگاه مى بينى كه به كلى هلاك و نابود شده است.

بايد دانست كه مراد از حق، هر امر ثابت و مسلّم، و مراد از باطل، هر امر موهومى به صورت ثابت است نظير آب و سراب و مانند عقايد صحيح و باورهاى دينى صالحان در مقابل عقايد موهومى كافران، و مراد از حق در آيه ادلّه و براهين توحيد و اصول و فروع است در مقابل دعاوى و سفسطه هاى كفّار، و خداوند به واسطۀ منطق انبيا گفتار بى حقيقت معارضان را نابود مى كند.

وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ

يعنى: و اى مشركان، گفتن ويل و واى و هلاكت و نابودى از آن شماست از ناحيۀ آنچه خدا را بدان توصيف مى كنيد، يعنى نسبت زن و فرزند و شريك به او مى دهيد.

وَلَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ «19» يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ «20» أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ «21»

ص:127

لغت و اعراب:

استحسر زيدٌ: در رنج افتاد و خسته شد. فَتَرَ - از باب نَصَر -: سست و ضعيف شد. لايفترون حال است از واو يسبّحون. أنشر الميّتَ: زنده كرد او را، هم ينشرون صفت آلهه است.

بى تكبرى و خستگى ناپذيرى فرشتگان

تفسير:

وَلَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است - از ساكنان آنها و وسايل حياتشان مضافاً بر خود آنها - همه از آنِ خداست، ملك اوست و زير سلطه و تحت تربيت و تدبير او قرار دارد. و كسانى كه در نزد او هستند (يعنى در عالم بالايند از انبوه فرشتگان و ارواح بندگان و ساير اعضاى ملأ اعلى، و ممكن است مراد صالحان و مقربان كرۀ زمين باشد كه به جهت قربشان به حق تعالى گويى در نزد خدايند) هرگز از عبادت و پرستش او تكبر نمى كنند و هيچ گاه خسته و رنجور نمى شوند، و آنها شبانه روز تسبيح مى گويند و هرگز سست و وامانده نمى شوند.

استدلال بر بطلان شرك

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ

يعنى: آيا آنها از اين زمين معبودهايى اتخاذ كرده اند كه زنده مى كنند و برمى انگيزند؟

«أم» براى اعراض از مطلب گذشته، مفيد استفهام اعجابى و انكارى است. و تقييد آلهه به برگرفته شدن از زمين، اشاره به خسّت اجزاى زمينى و عدم صلاحيت آنها براى ربوبيت است. و توصيف آلهه به «ينشرون» اشاره به اين است كه لازمۀ ربوبيت آنها اين است كه بتوانند زنده كنند، يعنى در دنيا از اجزاى خاك جاندار بسازند و برانگيزند و در آخرت اجساد مردگان را زنده نمايند و مبعوث كنند. يعنى آيا بت هاى معبود آنها چنين اند؟ و يا آن كه اين ادعا باطل است.

ص:128

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22» لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ «23» أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ «24»

لغت و اعراب:

عمّا يصفون متعلّق به سبحان اللّه. أم اتّخذوا «أم» به معناى بل و مفيد استفهام انكارى است. هاتوا اسم فعل است به معناى بياوريد. هذا ذكر اشاره است به وحى مفهوم از كلام يا به قرآن مجيد.

تفسير:

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ

مشركان مكه همانند پيشينيان خود معتقد به تعدد ربّ معبود بودند نه تعدد اله واجب الوجود، و مى گفتند: اله واحد كه خالق همه چيز است رب هايى را تعيين كرده و ادارۀ امور عالم را به آنها سپرده كه هر يك بخشى از موجودات جهان را اداره مى كنند، مانند رب دريا و رب صحرا و رب انسان ها و همين طور؛ آنها هستند كه زندگى مى بخشند و روزى مى دهند و عمرها و روزى ها را زياد و كم مى كنند و پرستش و خضوع در برابر آنها براى جلب رضايت آنها و گرفتن حاجت و دفع شرور و آزار خود آنهاست.

معناى آيه: اگر در عالم هستى غير از اللّه خدايانى متعدد و متباين الحقيقه و مستقل در اراده و مختار در عمل باشند چنان كه فرض كلام است، طبعاً در مرحلۀ خلق و اعدام و ساير تصرفات ميان آنها تعارض و تصادم اراده واقع مى شود و منجر به فساد و تباهى در حومۀ تصرفاتشان كه آسمان ها و زمين است مى گردد. بدين معنا كه اگر تصادم اراده ها در

ص:129

اصل خلقت اشيا باشد موجود نمى شوند، و اگر در بقا و دوام آنها باشد معدوم مى شوند.

«فسبحان اللّه» يعنى پس منزه است خداوند صاحب عرش از آنچه آنها توصيف مى كنند.

لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ

يعنى: خداوند از آنچه مى كند سؤال نمى شود و آنها هستند كه مورد سؤال و پرسش قرار مى گيرند.

مسلّم است كه در كار خدا جاى چون و چرا نيست و براى آنچه انجام داده مسئول واقع نمى شود، زيرا مسئوليت شخص در مقابل قدرت مافوق و در موارد تجاوز از حق به باطل و انجام امرى غيرصالح و تعدى به حقوق ديگران است و خداوند، مقتدر مطلق و بلامنازع است و غير او همه مخلوق او و مملوك و خاضع در برابر اويند و كردارش همه حق و دور از باطل و همه با صلاح بدون فساد است، و اين بندگان او هستند كه در معرض تخلّف و گناه و اشتباه و مورد سؤال چون و چرايند.

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ

«أم» به معناى بل، و آيه مؤكِّد مضمون آيۀ 21 و در مقام انكار و بيان شدت قباحت شرك و زشتى كفر آنهاست.

يعنى: آنان در مقابل خداوند يكتا و توانا معبودهايى اتخاذ كرده اند؛ اى پيامبر، به آنها بگو: دليل و برهانتان را بياوريد. يعنى اثبات هر ادعايى نزد عقلا نيازمند برهانى مطابق عقل يا موافق شرع الهى است و شما دربارۀ ربوبيت بتان چه دليلى داريد؟

هذَا ذِكْرُ مَن مَعِىَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِى

يعنى: اين وحى نازل شده بر من دربارۀ توحيد و ادلّه و براهين آفاقى و انفسى آن يادنامه و وسيلۀ تذكر همۀ مؤمنان و پيروان من تا دامنۀ قيامت است و نيز يادوارۀ كسانى است كه پيش از من آمده اند از پيامبران الهى و پيروانشان.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ

«بل» اعراض است از طلب دليل و برهان از مشركان و خطاب است به پيامبر اسلام به اين كه بيشتر آنان حق را نمى دانند، يعنى: توان تشخيص حق از باطل را ندارند و از اين رو

ص:130

آنها از حق روى برتافته اند و كوركورانه تقليد از گذشتگان نموده اند. يعنى و اما اقليّت آنها كه حق را تشخيص مى دهند اسير هوا و هوس اند و عناداً نمى پذيرند.

ابطال قول به فرزند دارى خدا

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ «25» وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ «26» لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «27» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «28»

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ

از اين آيه برمى آيد كه پيامبران گذشته همگى در ميان ملتِ مشرك بودند و اكثر وظايف آنان دعوت به توحيد و ترك شرك و بت پرستى بوده و ابلاغ فروع دين و معارف آسمانى و تربيت و تكميل نفوس منحصر به افراد معدودى از پيروانشان بوده است.

معناى آيه: اى پيامبر، پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز اين كه پيوسته به او وحى مى كرديم كه معبودى غير از من نيست، پس تنها مرا بپرستيد.

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ

يعنى: و آن مشركان در برابر مرسلين و فرستادگان ما گفتند كه خداى رحمان براى خود فرزند اتخاذ كرده است. ظاهراً مراد از اين مشركان آنهايند كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند. و ممكن است مراد از واوِ «قالوا» اعم از مشركان و يهود و نصارا باشد كه آنها هم عُزَير و مسيح را فرزندان خدا مى دانستند. و مراد از «سبحانه» اين است كه خدا منزه است از آنچه مى گويند و سخنان كفرآميز بر زبان مى آورند. بلكه آن فرشتگان

ص:131

بندگان گرامى ما هستند، زيرا از آغاز آفرينش تا پايان زندگى هرگز گناه و خطايى از آنها سر نمى زند.

لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ

يعنى: آنها هرگز در گفتار بر خدا سبقت نمى گيرند و آنها هستند كه به امر او عمل مى كنند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه مراد از واو جمع «يسبقونه» فرشتگان است و بنابراين اگر مراد از امر در اين جا فرمان لفظى خدا باشد معناى آيه اين است كه آنها پيوسته در انتظار صدور فرمان خدايند در ادارۀ امور جهان هستى، و سبقتى بر فرمان حق نمى گيرند. و ممكن است مراد از امر، ارادۀ خداوند باشد. يعنى آنها پيوسته طبق ارادۀ تكوينى خدا عمل مى كنند و ارادۀ آنها تابع ارادۀ خداست كه به هر چه متعلّق شود آن را اراده مى كنند و فعليت مى بخشند و بنابراين آنها اراده دارند و اختيار ندارند.

و اگر مراد از واو جمع، انبيا و صالحان باشند مراد از امر، فرامين اصولى و فروعى خداست كه پيوسته تابع آن هستند و پيشدستى ندارند، يعنى خود گفتارى از خود ندارند.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ

يعنى: خداوند آنچه را جلو دست آنها و آنچه را پشت سر آنهاست مى داند.

حضرت حق تمام اعمال و آثار وجوديى كه در گذشتۀ زمان از آنها صادر شده و آثار وجوديى كه در آينده صادر مى شود مى داند. و ممكن است مراد از «ما بين أيديهم» آثار وجودى آينده و «ما خلفهم» آثار وجودى گذشته باشد.

وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى

يعنى: و آن عباد گرامى شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا از او راضى باشد، يعنى از عقايد او و توحيد و اصول دين او، زيرا شفاعت در گناهانِ فرعى است. پس اين آيه ردّ گمان آنهاست كه مى گفتند هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ [يونس، 18] و اثبات اين كه آنها مشركان را شفاعت نمى كنند.

وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ

يعنى: و آنها از عظمت و جلال خداوند پيوسته در بيم و هراس اند.

ص:132

نه از غضب و عذاب او، زيرا آنها معصوم اند و گناهى ندارند بلكه توجه به قدرت و جلال خداوند طبعاً بيم آور است چنان كه ترس جبرئيل در مواردى و ترس بى گناهان در محشر نقل شده است.

وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ «29» أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ «30» وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «31»

لغت و اعراب:

رؤيت: به چشم ديدن، به فكر فهميدن. رَتَقَ الشئَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: آن را به هم بست و منضم نمود. و رَتْق مصدر است و بر واحد و جمع گفته مى شود. فَتَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت و جدا كرد آن را. رواسى جمع راسية: ثابت و پابرجا.

مادَ: متزلزل و مضطرب شد. أن تَميد به تقدير «كراهة أن تميد». فجاج جمع فَجّ: راه وسيع ميان كوه ها.

تفسير:

وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: و هر كس از فرشتگان و انسان ها بگويد: من خود غير از خدا و به جاى او خداى معبودى هستم، پس ما او را كيفر دوزخ مى دهيم و ستمكاران را اين گونه مجازات خواهيم كرد.

ص:133

ادلۀ توحيد در آفرينش و همگانى بودن مرگ

أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا

يعنى: آيا كسانى كه كفر ورزيده اند به ديدۀ دل ننگريسته و فكر و دقت نكرده اند در اين كه آسمان ها و اين زمين بسته و منضم و متصل به هم بودند كه پس از اين حالت ما آنها را از هم شكافتيم و باز كرديم و جدا نموديم؟

محتمل است مراد از آيه اين باشد كه در آغاز خلقت، تمام كرات جوّى كه زمين نيز جزو آنهاست يك موجود متصل و منضم و غيرقابل رخنه بوده، سپس خداوند آن را شكافته و به كرات بسيار و نامتناهى تجزيه كرده است. و محتمل است كه مراد يكايك كرات جوّى باشد كه هر يك بنفسه بسته و منضم و غيرقابل شكاف بوده و سپس هر يك را مانند زمين شكافته و در آن كوه ها و دره ها و صحراها و درياها و معادن و هوا و فضا درآورده و آن را محل جوشش چشمه ها و جريان نهرها و صعود ابرها و بارش باران ها و رويش نباتات و درخت ها و سكونت حيوانات و محل ساير محتويات آن قرار داده، چنان كه در سورۀ فصّلت آيۀ 10 فرمود: وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ.

وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و همۀ موجودات زنده را ما از آب آفريديم، آيا ايمان نمى آورند؟

مراد از حيات اعم از حيات نباتى و حيوانى و انسانى است. و غرض آن است كه آب دخالت تام در خلقت همه دارد خصوصاً حيواناتى كه از نطفه آفريده شده اند چنان كه فرموده: وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ [نور، 45].

وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و ما در روى اين زمين كوه هاى ثابت و استوار و پابرجا پديد آورديم براى اين كه مبادا ساكنان خود را بلرزاند و مضطرب سازد. و نيز در روى اين زمين راه هاى وسيع ميان كوه ها و دره ها قرار داديم كه براى راهروان پيوسته مورد رفت و آمد است، شايد بدين وسيله به هدف هاى خويش هدايت شوند.

ص:134

وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ «32» وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ «33» وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ «34» كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ «35»

لغت و اعراب:

كلٌّ فى فلك به تقدير «كلّ واحد من الليل و النهار و الشمس والقمر، يا: كلُّ واحد من الشمس و القمر. سَبَح - از باب مَنَع -: سير كرد. فلك: مدار جوّى هر موجود چرخنده از ستاره و ماه و غيره. فتنةً مفعول مطلق نَبْلوكُم از غير لفظش، به تقدير «نمتحنكم امتحاناً».

تفسير:

وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ

يعنى: و ما آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم. به اين معنا كه همۀ كرات فوق را به واسطۀ قوۀ جاذبه و تعيين حركت و سير خاص براى آنها و تحكيم هر يك در مدار معين خود همانند سقفى در بالاى سر همه محكم و استوار و محفوظ از اختلال در نظم و تزلزل و ريزش ساختيم. و مشركان از آيات و نشانه هاى آنچه ساختيم رويگردانند.

مراد از آيات آسمان ها اوضاع و كيفيت وضع آنها از قبيل نظم و اوضاع ستارگان، ريزش شهاب سنگ ها و صاعقه ها و امثال اينها و جريان حوادث مختلف در جوّ آنهاست از رفت و آمد فرشتگان و عروج برخى از ارواح و نفوذ بعضى از شياطين

ص:135

و پريان و طرد آنها به وسيلۀ شهاب از ساحت قدس آن منطقه و عبور انبوه حاملان صحايف اعمال اهل زمين در شبانه روز و گشوده شدن و بسته شدن درهاى مخصوص و غير آنها. (1)وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ

يعنى: و اوست خدايى كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك در مدارى سير مى كنند.

بايد دانست كه چون كرۀ زمين در برابر خورشيد قرار گيرد طبعاً نصف آن كه با خورشيد مواجه است روشن و نورانى و نصف ديگر آن كه در خلاف جهت خورشيد است تاريك و سايۀ مخروطى شكل است. جوّ روشن مواجه با آفتاب را روز نامند و سايۀ مخروطى شكل را شب نامند، و هر دو را خدا به نحو بالتَّبَع آفريده، يعنى به واسطۀ قرار دادن كرۀ زمين در برابر خورشيد آنها به تَبَع حادث شده اند.

و ظاهر آيه اين است كه هر يك از شب و روز و خورشيد و ماه در مدارى سير مى كنند و چون حركت وضعى زمين از مغرب به سوى مشرق است، پس مدار روز و شب سطح كرۀ زمين است كه پيوسته در اين مدار از مشرق به سوى مغرب در حركت و چرخش هستند. و اما مدار خورشيد، ظاهر آيۀ وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا [يس، 38] اين است كه حركت آن دائره اى نيست؛ بلكه مستقيماً به سوى جهتى روان است، لكن ممكن است حركت مجموع منظومه هاى شمسى و كهكشان ها استداره اى باشد و هر يك را مدارى خاص باشد، پس مدار خورشيد در عمق كهكشان هاست.

وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما براى هيچ بشرى پيش از تو در دنيا خلود و جاودانى قرار نداديم، آيا اگر تو بميرى آنها جاودان خواهند ماند؟

ص:136


1- . اگر منظور از آيات آسمان اين چيزهاست كه ذكر شده و جز خدا كسى نمى داند، ديگر نكوهشى بر مشركان نيست. بلكه مراد آيات آشكار آسمانى از قبيل نظم، اوضاع ستارگان، ريزش شهاب سنگ ها و صاعقه ها و امثال اينهاست كه مشهود همه است.

استفهام انكارى است، يعنى جاودانى كردن همۀ بشرها يا برخى از آنها در دنيا برخلاف پيش بينى و ارادۀ ازلى و قطعى الهى و بر خلاف سنّت جاريۀ خداوند در خلقت بشر است، چنان كه فرموده: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ [زمر، 30].

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ

نفس عبارت است از هر موجود ذى روح مركب از روان و تن، و به خود روان در مقابل تن نيز گفته مى شود. يعنى: هر نفسى چشندۀ مرگ است و حتماً و بى ترديد بايد بميرد. پس مراد از مرگ بيرون شدن روان از تن و جدايى ميان جسم و جان است، و اين حكم قانون الهى است از آغاز خلقت تا پايان آن، لكن تا نفخۀ اول صور نسبت به همۀ جانداران زنده به تدريج انجام مى يابد و نسبت به بقيه به واسطۀ نفخۀ اول محقق مى شود.

«و نبلوكم» يعنى شما بشرهاى مكلّف را به واسطۀ شر در دنيا يعنى به بيمارى و فقر و جنگ و ناامنى و حوادث تلخ و مصايب دنيوى و نيز به واسطۀ خير يعنى خوشى ها و نعمت هاى دنيا آزمايش مى كنيم به فتنه و آزمايش خاصى يعنى به تناسب مقام و رتبه و به اقتضاى نظام اتمّ خلقت. و به سوى ما بازگردانده مى شويد.

بايد دانست كه وسيلۀ آزمايش بشر از جانب خداوند سه نوع است: اول تكاليف الهى كه به عنوان دين و شريعت متوجه جامعه مى شود كه در اين آيه ذكر نشده. دوم مصايب و آلام و ناراحتى هاى دنيا. سوم خوشى ها و نعمت هاى دنيوى.

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ «36» خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِى فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ «37»

ص:137

لغت و اعراب:

أهذا الذى به تقدير «و يقولون». يذكر الهتكم به تقدير «بسوء». عَجِل فى الأمر - از باب عَلِم -: شتاب كرد، و عَجَل مصدر به معناى شتاب، و عَجَل يعنى گِل در لغت حِمْيَر عرب.

استعجله: او را امر به شتاب نمود.

رفتار و فرجام كافران

تفسير:

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ

آيه در بيان روش خلاف عقل و رفتار خلاف اخلاق مشركان با پيامبر اسلام و پاسخى از آن است. يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند آن گاه كه تو را مى بينند هيچ برخوردى با تو ندارند جز آن كه تو را به مسخره و استهزا مى گيرند و به يكديگر مى گويند:

آيا اين است آن كه خدايان شما را به بدى ياد مى كند و لا يضرُّ و لا ينفع مى گويد؟ در حالى كه آنها خود به ذكر خداى رحمان كافرند!

حاصل آن كه كلام حق و متين و محكم تو را دربارۀ بت ها باطل مى شمارند و كتاب آسمانى تو را كه از آثار رحمانيت او بر انس و جن است و هيچ باطلى را در آن راهى نيست انكار مى كنند.

خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِى فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ

انسان از عجله و شتاب آفريده شده است. يعنى هر چند خلقتش از گِل است لكن به قدرى شتاب زده است كه گويى از شتاب آفريده شده. و اين از قبيل تشبيه وصف فطرى او به جوهرۀ وجودى اوست، و از اين روست كه حتى در عذاب مورد وعيد خود شتاب مى كند چنان كه برخى از مشركان مكه مى گفتند: چرا محمّد (صلى الله عليه و آله) وعده هاى خود را منجّز نمى كند؟ زود باشد كه آيات خود را به شما نشان دهم، پس مرا به شتاب دعوت مكنيد.

مراد از آيات در اين جا عذاب هاى دنيوى نظير شكست در بدر و خندق و غيره و عذاب هاى اخروى است. و اطلاق آيت بر عذاب به خاطر اين است كه نشانۀ قدرت و عظمت و حكمت پروردگار است.

ص:138

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «38» لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ «39» بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ «40»

لغت و اعراب:

لو يعلم «لو» به معناى تمنّى است يعنى اى كاش. حين مفعول يعلم، و ممكن است «لو» شرطيه باشد و جوابش محذوف، به تقدير «لم يستعجلوا». بل تأتيهم فاعل تأتى نار يا ساعة است. بهته - از باب مَنَع -: او را بغتةً و ناگهانى گرفت، و بهته: او را مبهوت و حيران ساخت.

تفسير:

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: و مشركان مكه مى گويند: اين وعده اى كه محمّد (صلى الله عليه و آله) مى دهد يعنى آمدن رستاخيز كى خواهد بود اگر شما اى محمّد و اى گروندگان او راستگوييد؟ و مورد خطاب قراردادن مؤمنان همراه پيامبر به خاطر اين است كه پيامبر را نسبت عجز و كذب دهند و مؤمنان را نسبت گمراهى و خطا در پذيرش دعوت او.

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ

يعنى: اى كاش كسانى كه كفر ورزيده اند مى دانستند و اطلاع داشتند از زمانى كه در قعر جهنم نمى توانند آتش را نه از صورت هاى خود جلوگيرند و دور كنند و نه از پشت هاى خود، يعنى از هر سو آنها را فرا مى گيرد، و نه آنها در آن جا يارى مى شوند.

و ممكن است معناى آيه اين باشد كه اگر كفّار مى دانستند آن زمان را و آن حال را كه در

ص:139

جهنم خواهند داشت هرگز عجله در درخواست عذاب نمى كردند.

بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ

يعنى: بلكه آتش جهنم بر آنها بغتةً و ناگهانى مى رسد به گونه اى كه آنها را مبهوت و متحير مى سازد كه نه توان ردّ آن را خواهند داشت و نه به آنها مهلت داده مى شود يعنى مهلت در ابتداى شمول آتش يا در اثناى آن براى تنفس.

و ممكن است فاعل «تأتيهم» قيامت باشد و آيه استدراك از آيۀ 38، يعنى آنها سؤال وقت قيامت نكنند و كسى آن را نمى داند، بلكه بغتةً و ناگهانى خواهد رسيد و همه را مبهوت خواهد كرد، پس نه مى توانند از آن جلوگيرى كنند و نه آنها را مهلت بقا در دنيا مى دهند.

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «41» قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ «42»

لغت و اعراب:

حاقَ به العذاب - از باب ضَرَب -: احاطه نمود و حلول كرد. استهزاء: تحقير و كوچك كردن قدر، و سخريه: ذليل كردن و ذليل شمردن از ريشۀ سخر، و هر دو به يك معنا استعمال مى شود. ما كانوا «ما» موصوله است. كلأه - از باب مَنَع -: حفظ كرد او را.

تفسير:

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

آيه در مقام تسلّى و تقويت قلب پيامبر اسلام و تهديد دشمنان اوست.

ص:140

يعنى: اى محمّد، حقيقت اين است كه به فرستادگانى پيش از تو يعنى اكثريت انبيا و مرسلين گذشته نيز استهزا و مسخره شد و در نتيجه كسانى را كه آنها را استهزا كردند آنچه بدان مسخره مى كردند فرا گرفت. زيرا آنها عذاب هاى دنيوى و عقاب هاى گوناگون اخروى را كه پيامبران بدان ها تهديد مى نمودند استهزا مى كردند و عاقبت بدان دچار شدند.

قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: چه كسى است كه اگر عذابى از جانب خداوند رحمان برسد مى تواند شما را حفظ و حراست نمايد؟ بلكه آنها از ياد پروردگارشان به كلى رويگردانند.

كلمۀ «بل» اشاره است به اعراض از سخن قبل و توجيه به اين كه آنها به كلى از ياد پروردگارشان يعنى از قرآن و يا از توجه به سوى او هنگام دعوت و پند و اندرز روى برتافته اند و غافل اند چه رسد به اين كه بدانند كه در حوادث دنيا حافظى به جز او نيست.

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ «43» بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ «44»

لغت و اعراب:

أم لهم استفهام انكارى است. تمنعهم و من دوننا هر دو صفت آلهه، تمنعهم به تقدير «تمنع وصول العذاب اليهم». أصحب فلاناً: حفظ كرد او را(1). عمر - به ضم ميم و سكون آن -: مدت حيات و بقاى شىء.

ص:141


1- . ممكن است يُصحَبون فعل مجهول از ثلاثى مجرد باشد، يعنى او را همراهى و يارى كند.

تفسير:

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ

يعنى: آيا مشركان را خدايانى به جز ما هست كه از وصول شرور و حوادث و عذاب هاى دنيوى به آنها جلوگيرى كنند؟ يعنى حتماً نيست. آن بت هايى كه اتخاذ كرده اند هنگام توجه آسيبى به آنها نظير آن كه كسى بخواهد آنها را بشكند يا از جا بركند يا آلوده نمايد توان يارى نفس خود و يكديگر را ندارند و از سوى ما نيز حفظ و حراست نمى شوند.

بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ

يعنى: بلكه ما آنها و پدرانشان را از زندگى دنيا برخوردار كرديم تا آن جا كه عمرشان طولانى شد (يعنى عمر فرد فردشان يا عمر مجتمعشان كه از نخستين روز تشكّل طوايف شرك تا امروز طول كشيده. مراد اين است كه اين مهلت سبب غرور و فراموشى حق و اعراض آنها از دعوت پيامبران الهى شد). پس آيا نمى بينند كه ما به سوى زمين مى آييم يعنى ارادۀ تكوينى خود را متوجه زمين مى كنيم به گونه اى كه پيوسته از اطراف آن مى كاهيم و ساكنان آن را فردى پس از فردى و گروهى پس از گروهى هلاك مى كنيم. يعنى بنابراين نبايد آنها مغرور و غافل گردند. پس آيا آنها هستند كه بر ما پيروز مى شوند؟!

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْى وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ «45» وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «46» وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ «47»

ص:142

لغت و اعراب:

صمّ جمع أصمّ: كر. نفحه: شىء اندك از عطر يا رحمت يا عذاب يا غير آنها. قسط: عدل، و القسط صفت الموازين است به عنوان مبالغه و يا به تقدير «ذات القسط». ليوم القيامة به تقدير «لحساب يوم القيامة». إن كان؛ ضمير «كان» راجع است به عمل مكلّف مفهوم از كلام. خردل: اسپند و هر حبّه يا جِرم بسيار كوچك.

محاسبۀ دقيق در قيامت

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْىِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: جز اين نيست كه من شما را به وسيلۀ وحى الهى بيم مى دهم - به وسيلۀ حقايق ثابت و بدون شك از امور دنيا و آخرت كه از جانب خداوند به واسطۀ فرشتۀ وحى به من رسيده - و هرگز انسان هاى كر آن گاه كه بيم داده مى شوند دعوت را نمى شنوند.

مراد اين است كه عدم تأثير دعوت ها و هشدارهاى پيامبر از جهت نقص در ابلاغ نيست بلكه نقص در پذيرش دعوت شونده ها و مرگ وجدان و بطلان فطرت آنهاست.

وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: و اگر اندكى از عذاب پروردگارت به آنها برسد بى ترديد، مى گويند: اى واى بر ما، حقّاً كه ما ستمكار بوديم.

مراد اين است كه دعوت و انذار و بيم دادن انبيا در آنها اثرى ندارد بلكه بايد آنان را گرفتار عذاب كرد تا جزع و فزعشان بلند شود و به ناچار ايمان آورند.

وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ

يعنى: و ما براى روز قيامت - براى سنجيدن اعتقادات ذهنى و اوصاف و اخلاق روانى و كارهاى فرعى و بدنى همۀ مكلّفان حاضر در صحنۀ محشر - ترازوهاى سراپا قسط و عدل خواهيم نهاد، پس در آن روز به هيچ نفسى و مكلّفى از انس و جن كه در معرض

ص:143

سنجش قرار مى گيرد هيچ گونه ظلم و ستمى واقع نمى شود. نه مستحق ثواب از پاداشش محروم و يا از آن كسر مى شود و نه بر كيفر مستحق عقاب افزوده مى گردد.

«و إن كان مثقال» يعنى و اگر عمل مكلّف به وزن حبّه اى از خردل باشد آن را در آن روز خواهيم آورد، و همين كافى است كه ما حسابگريم. زيرا تعيين شمار عمل هاى نامتناهى از مكلّفان نامتناهى و درج و حفظ همه از آغاز شروع نوع مكلّف در دنيا تا انقراض نسلش با خصوصيات اعمال از حسن و قبح و مكان و زمان و شدت و ضعف و پنهان و آشكار آنها و تعيين جزاى متناسب براى همه از قدرت و توان غير خداوند خارج است و تنها كار فرشتگان اوست كه تحت اراده و اشراف او هستند. جلَّ الخالق و علمهُ.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ «48» الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ «49» وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ «50»

لغت و اعراب:

ضياء: نور و روشنى. الذين يخشون صفت متّقين. بالغيب باء به معناى فى، حال است از فاعلِ يخشون يا از ربّ مفعول آن.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ

در آيات گذشته سخنى از پيامبران الهى به نحو كلى و مطالبى از معاد و رستاخيز ذكر شد و در اين آيات اشاره به حال عده اى از پيامبران است، و در آغاز سوره ذكر شد كه به

ص:144

شانزده نفر از آنها به نحو اختصار اشاره شده كه نخستين آنها موسى و هارون اند.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما به موسى و هارون فرقان و نور و يادآور پرهيزگاران داديم.

مراد از اين اعطاشده تورات است كه به سه صفت توصيف شده است:

اول فرقان يعنى جدا كنندۀ ميان حق و باطل و حسن و قبح و واجب و حرام نسبت به عقايد و اخلاق و اعمال امتى كه آن را دريافت كرده اند.

دوم نور يعنى روشنگر راه بشر اگر بخواهد به سوى كمالات انسانى سير كند و سعادت دنيا و آخرت را حيازت نمايد.

سوم ذكر يعنى وسيلۀ تذكر و تنبّه و بيدارى جامعه.

و ذكر كلمۀ «متقيّن» بدين جهت است كه تأثير كتاب الهى با همۀ اوصافى كه دارد دربارۀ انسانى است كه استعداد تقوا داشته باشد و فطرت و غريزۀ انسانيش براى پذيرش حق آماده باشد و به وسيلۀ كفر و شرك و عناد باطل نشده باشد.

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ

يعنى: متّقين آنهايند كه از مقام جلال و عظمت پروردگارشان در حالى كه غايب از آنها و دور از حواس ظاهرى آنهاست مى ترسند. و يا آن كه از خداوند در حالى كه خود غايب از مردم و در خلوت اند مى هراسند. و از قيامت نيز بيمناك اند.

وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ

يعنى: و اين قرآن يادآور پربركتى است كه ما آن را فرو فرستاديم.

آيه در بيان شأنى از شئون قرآن يعنى ذكر مبارك بودن آن است كه پيوسته از آغاز نزولش وسيلۀ تذكر و انتفاع جامعۀ بشرى است اعم از گروندگان و منكران آن، زيرا از نظر انصاف اغلب مجامع بشرى امروز از هدايت و خير و صلاح و انوار علوم و حقايق اين كتاب كريم برخوردار شده اند هر چند آن را نپذيرفته اند.

و «أفأنتم» خطاب به مشركان است و استفهام براى تعجب و انكار. يعنى: اى مشركان، چگونه اين كتاب را انكار مى كنيد، در صورتى كه سراپا كمال و حقايق ثابت و مسلّم و اندرز و حكمت است به گونه اى كه عقل در برابرش متحير و متعجب، و خرد در مقابلش

ص:145

عاجز و تسليم، و وجدان در ساحت عظمتش خاضع است؟!

داستان ابراهيم (ع)

وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ «51» إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ «52» قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ «53» قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ «54» قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ «55» قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ «56»

لغت:

رشد: هدايت. تماثيل جمع تمثال: تصوير چيزى از اشيا روى كاغذ يا به نحو تجسيم.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ

آيه در مقام بيان اين است كه نزول تورات براى موسى آغاز رحمت و عطف توجه ما به جامعۀ بشرى نبود بلكه پيش از آن نيز به ابراهيم توجه خاص داشتيم.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما پيش از موسى و هارون به ابراهيم خليل رشد متناسب مقام و حال او را داديم، و آن اين بود كه از آغاز تنبّه فكرى و توجه روحى او فطرتش را به سوى توحيد و ابعاد و شئون آن در مرتبۀ بالايى هدايت نموديم، و ما از پيش به او عالم بوديم. يعنى پيش از خلقت او و جهان آفرينش، علم ازلى ما به او و خصوصيات وجودى و حالات و كمالاتش تعلّق داشت.

ص:146

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ

يعنى: متذكر شويد زمانى را كه او به پدر و قوم خود از روى تعجب و تحقير گفت:

اين مجسمه ها چيست كه بدان روى مى آوريد و با حرص و علاقه و احترام به دورشان مى چرخيد؟

مفسران پيرو اهل بيت عليهم السلام برآنند كه مراد از پدر در اين جا پدر نَسَبى و حقيقى او نيست، زيرا طبق روايات باب، بايد اجداد پدرى پيامبر اسلام از عبداللّه تا آدم ابوالبشر موحد و در اصول عقايد تسليم شريعت آسمانى وقت خود باشند. مى گويند مراد از اب ابراهيم عموى او بوده كه استعمال در آن در همۀ اعصار متعارف است، يا پدر زن او و يا معلّمش بوده. و مراد از تماثيل، بت هايى است كه خودشان از اشياى مختلف تراشيده و به صورت انسان يا غيره ساخته بودند كه آنها را مظاهر اراده و ربوبيت خداوند و متصرف در عالم هستى از جانب او مى دانستند و بدان ها تقرب جسته و سجده كرده و حاجت مى خواستند.

قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ

يعنى: گفتند: ما پدرانمان را چنين يافتيم كه همه پرستش كنندۀ اين ها بودند، يعنى و ما هم به پيروى و تقليد از آنان اين اعتقاد و رفتار را ادامه مى دهيم. ابراهيم گفت: حقّاً كه تا حال شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد. يعنى از روز پيدايش پديدۀ شرك و اعتقاد و عملتان در برابر آنها همۀ شما در مسألۀ توحيد و توجه به مبدأ اعلى در انحراف آشكار بوديد. يعنى از نظر شرايع الهى آسمانى و از نگاه حكومت عقل و خرد منحرف بوديد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ

يعنى: آنها از روى تعجب و استبعاد و حمل دعوت ابراهيم به قصد اضلال آنها گفتند:

آيا حقّى را براى ما آورده اى (يعنى به جدّ و راستى مى گويى) يا از بازيگرانى و مردم را به بازى گرفته اى؟

قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ

پيش از اين اشاره شد كه مشركان قوم ابراهيم در مسئلۀ ربوبيت و الوهيت معتقد بودند كه آسمان ها و زمين و ساكنان آنها را ارباب و مربيانى است غير از خداوند اعلى كه آنان

ص:147

ارباب انواع اند و خداوند رب الأرباب است.

معناى آيه: ابراهيم در پاسخ آنها گفت: سخن من به بازى گرفتن و اضلال نيست بلكه پروردگار مربّى شما همان خدايى است كه رب آسمان ها و اين زمين است، و اوست كه همۀ آنها را آفريده به گونه اى كه گويى بطن عدم را شكافته و به قدرت بالغۀ خود همه را به صحنۀ وجود ريخته. پس او خالق همه و مربّى و مدير و مدبّر همه است نه آن گونه كه شما مى پنداريد.

وَأَنَا عَلَى ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ

يعنى: اگر به اين حقيقت گواهى نمى دهيد من خود بر آن جزو شهدا و گواهانم. و اين جمله مبنى بر اين است كه شهادت مدعى هر امر حق بر صحت مدّعاى خود در صورتى كه منكر عناداً نپذيرد، طبق سيرۀ عقلا، عقلاً و عرفاً تأكيد مدّعاست و مستحسن است.

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ «57» فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ «58» قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ «59» قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ «60» قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ «61»

لغت و اعراب:

كيد: چاره انديشى پنهانى عليه چيزى. جذاذ جمع جذّ(1): قطعه اى از شىء. إليه يرجعون.

يعنى إلى كبيرهم. على أعين حال است از ضمير به. يشهدون: گواهى دهند يا حضور يابند.

ص:148


1- . الجذاذ: المقطَّع المكسَّر، ما تكسَّر من الشىء.

تفسير:

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ

يعنى: ابراهيم گفت: سوگند به خداوند كه دربارۀ بت هاى شما پس از آن كه شما از نزد آنها بازگرديد و رو به سوى مراسم عيد يا خانه هاتان كنيد چاره انديشى خواهم كرد. و ظاهر اين است كه اين تهديد را در نزد فرد يا افراد معدودى كرده است.

فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ

يعنى: پس از بيرون شدن آنها و خلوت شدن بتخانه همۀ آنها را خُرد كرد جز بزرگشان را كه شايد به او مراجعه كنند. يعنى پس از ديدن حادثه رجوع به بت بزرگ نمايند چه آن كه او را خداى بزرگ مى ناميدند، تا بر آنها عجز بتان ثابت شود و ترديد در ربوبيت آنها حاصل گردد.

قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس از اطلاع آنها از حادثه و اجتماع در بتخانه و مشاهدۀ حال اسف بار بت ها سران آنها و يا برخى از آنها گفتند: چه كسى اين اعمال ناپسند و توهين بزرگ را دربارۀ خدايان ما انجام داده است؟ حقّاً كه او از ستمكاران است.

استفهام در اين جا براى تعجب و تأسف و تحريص مردم بر تحقيق امر و مجازات عامل است. و مراد از ظلم او ستم او بر مردم و تعدى به حقوق مذهبى و اهانت به مقدساتشان است و يا ظلم او بر خودش كه خود را در معرض خطر و هلاكت قرار داده است.

قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ

يعنى: عده اى گفتند: جوانى را شنيديم كه بتان را پيوسته به بدى ياد مى كند و نام او را ابراهيم مى گفتند. يعنى پس مقتضاى قراين اين است كه حادثه كار او باشد.

قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ

يعنى: گفتند: او را بياوريد در حالى كه در محل بالايى در مقابل چشمان مردم قرار گيرد، شايد مردم گواهى دهند. گواهى دهند به اين كه از بت ها بدگويى مى كرده تا او را به گفتارش محكوم كنيم. و يا آن كه در عقوبت و مجازات او حاضر باشند و مشاهده كنند.

ص:149

قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ «62» قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ «63» فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ «64» ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ «65»

لغت و اعراب:

ءأنت استفهام تقريرى است. إن كانوا ينطقون جزاى شرط مقدّر است به تقدير «إن كان ينطقون فاسألوهم». نَكَسَ الشىءَ - از باب نَصَر -: واژگون و سرنگون كرد آن را.

تفسير:

قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ

يعنى: گفتند: اى ابراهيم، آيا تو اين عمل زشت و هولناك را دربارۀ خدايان ما انجام دادى و همه را جز خداى بزرگ شكستى و خُرد كردى؟ ابراهيم گفت: من نكردم بلكه اين كار را همين بزرگشان كرده است، پس اگر اين خُردشده ها سخن مى گويند از آنها بپرسيد.

بايد دانست كه هر چند دروغ و انشاى امر غيرواقع از نظر همۀ شرايع حرام و از نظر عقل و خرد ناپسند است، لكن اوّلاً قبح آن ذاتى نيست بلكه اقتضايى است. ثانياً در مورد دروغ جدّى است كه اگر به خاطر ملزم كردن دشمن و يا به نحو فرض و تقديرصادر شود و مطلب حقّى بدان ثابت گردد، بى ترديد جايز و گاهى واجب مى شود. و ابراهيم خليل با نفى عمل از خود و اسناد آن به بت بزرگ چنين قصدى داشت و مى خواست بطلان ربوبيت و الوهيت آنها را ثابت نمايد. و اين قسم از سخن در منازعات و

ص:150

درگيرى هاى گفتارى در ميان عقلا فراوان است.

فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: پس از شنيدن منطق قوى ابراهيم يكايك آنها به نفس و وجدان خويش بازگشتند و بطلان تأثير جمادات و عدم صلاحيت آنها براى ربوبيت و الوهيت در پيشگاه عقلشان - هر چند لحظاتى - روشن گرديد. و يا آن كه آنها به يكديگر در اين باره رجوع كردند و بر خطاى خود آگاه شده، اعتراف نمودند و به همديگر گفتند: حقّاً اين شماييد كه ستمكاريد و اين امر ناروا را پذيرفته ايد.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ

يعنى: سپس همه سرنگون شدند و بر سر خويش وارونه گشتند. پس از لحظاتى از درك حقيقت و قضاوت وجدان به سوى مجادله با ابراهيم و اثبات باطل بازگشتند به گونه اى كه گويى ناگهان بر فرق خود سرنگون شدند، و به ابراهيم گفتند: تو خود مى دانى كه اينان حرف نمى زنند و توان سخن گفتن ندارند. و غرضشان اين بود كه تو با علم به اين كه آنها نطق ندارند مطلب را به آنها حواله مى كنى. شاهد اين است كه كار، كار خود توست پس مجرم اين حادثه تويى.

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ «66» أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «67» قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «68» قُلْنَا يَانَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ «69» وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ «70»

ص:151

لغت و اعراب:

اُفّ در اصل نالۀ شخص ناراحت است و اسم فعل استعمال شده به معناى أتضجّر:

ناراحتى مى كشم. أفلاتعقلون استفهام انكارى و توبيخى است. ان كنتم فاعلين جزاء شرط، مفهوم از جملات قبل و محذوف است، به تقدير «إن كنتم فاعلين فحرِّقوه».

تفسير:

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: ابراهيم پس از اعتراف آنها كه بت ها توان سخن ندارند، براى الزام آنها و اتمام حجت بر آنها گفت: پس آيا شما به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى پرستيد كه هيچ سودى به حال شما ندارد و هيچ ضرر و زيانى نمى تواند به شما بزند؟ اف بر شما يعنى قبح و زشتى بر شما و بر آنچه غير خداوند مى پرستيد، آيا نمى انديشيد؟

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ قُلْنَا يَانَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ

يعنى: مشركان گفتند: ابراهيم را در آتش بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد اگر اهل كاريد. ما هم گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش.

در جملۀ «قلنا يا نار» ايجاز حذف است و مراد اين است كه پس از آن كه آنها در برابر منطق رسا و حجج و براهين ابراهيم عاجز شدند متوسل به زور گشتند و بالأخره او را در آتشى بس عظيم و هولناك افكندند و ما به آتش امر كرديم، و اين خطاب تكوينى است، يعنى ما اراده كرديم كه آتش بر او سرد گردد و سلامت باشد يعنى در درجۀ حرارت ملايم طبع بشر باشد نه سرماى شديد و زمهرير گردد.

«و أرادوا به كيداً» يعنى آنها دربارۀ ابراهيم قصد كيد كردند كه او را بكشند و حجت و برهانش را باطل سازند و نورش را خاموش نمايند و توحيد را تبديل به شرك كنند، و در نتيجه ما آنها را زيانكارتر كرديم. زيرا به مقصد خود نرسيدند و نتيجۀ كارشان ظهور بطلان

ص:152

خود و حقانيت دعوت ابراهيم شد و مستحق عذاب اخروى ابدى گشتند.

وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ «71» وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ «72» وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «73»

لغت و اعراب:

نجّينا به تضمين معناى اخراج، به تقدير «نجّيناه مخرجاً» است. بارك اللّه لك و فيك و عليك: خدا تو را پر خير و بركت قرار دهد. نافلة: عطيه، فرزند فرزند، انجام هر عملى بيش از واجبات. نافلةً حال است از هر دو اسم قبل يا از يعقوب.

و كلّاً به تقدير «كلَّ واحد من الأربعة» است. إِقام اصلش اقوامةً بوده كه واو قلب به الف شده و يكى از اِقام: اصلش اِقوام بوده، فتحۀ واو را به فاءالفعل دادند و ميان واو و الف التقاء ساكنين شد واو حذف گرديد اِقام شد و گاهى هم به عوض واو تاء مصدرى در آخر آن مى آورند، مى شود: اقامة.

تفسير:

وَنَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ

طبق گفتۀ مفسران حادثۀ افكندن ابراهيم در آتش در حدود بابل عراق و به دستور ديكتاتور حاكم وقت، نمرود بوده و پس از نجات مأمور شد همراه لوط به سوى شامات و فلسطين بيرون رود.

معناى آيه: و ما او را و لوط را از آتش طاغيۀ زمان نجات داديم و به سوى سرزمينى كه

ص:153

آن جا را براى جهانيان خير و بركت بخشيده بوديم بيرون برديم.

بايد دانست كه لوط پيامبر اسمش هاران و پسر برادر ابراهيم و نخستين گروندۀ به او و هجرت كننده همراه او بوده چنان كه در آيۀ 26 از عنكبوت تصريح شده هر چند خود نيز از پيامبران بوده است. و مراد از پربركت بودن آن سرزمين اين است كه اغلب پيامبران در اعصار گذشته از آن جا مبعوث شده و شرايع الهى از آن جا به جهانيان منتشر شده و طبعاً همۀ كمالات معنوى و وسايل تعالى و تكامل بشرى از آن جا سرچشمه گرفته، علاوه آن كه آن جا سرزمين پربركت از نظر مادى بوده از قبيل سبزيجات و حبوبات و ميوه جات و ساير اسباب رفاه انسانى.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ

يعنى: و به ابراهيم پس از فرود آمدن در سرزمين پربركت و درخواست اولاد، اسحاق و يعقوب را هبه كرديم در حالى كه هر دو عطيه اى از جانب ما بودند، و يا در حالى كه يعقوب زيادتر از درخواست او بود. و هر يك از چهار نفر را (ابراهيم و دو فرزندش و لوط را) از صالحان قرار داديم. يعنى از نظر استعداد فكرى و روانى و كمالات انسانى و فضايل نفسانى آنها را بدان حد رسانديم كه لايق و شايستۀ مقام نبوت و رسالت و امامت امت باشند.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ

يعنى: و همۀ آنان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه طبق دستور ما مردم را هدايت مى كردند. و اين جمله اشاره به منصب امامت است كه به آنها همانند ساير پيامبران الهى عطا شده بود. و به آنها وحى كرديم يعنى دستورات آسمانى داديم به انجام كارهاى خير و برپا كردن نماز و دادن زكات، و آنها پيوسته تنها ما را مى پرستيدند و از شرك برى بودند.

مراد از خيرات، هر عمل پسنديده از نظر شرع و عقل است. و امر به صلاة كنايه از همۀ عبادات است، زيرا نماز طبق هر شريعتى در رأس آنهاست. و مراد از زكات هر انفاق شرعى و انسانى است.

ص:154

لوط، نوح، داود، سليمان، ايوب، يونس، اسماعيل، ادريس، ذاالكفل، زكريا، يحيى و عيسى (عليهم السلام)

وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ «74» وَأَدْخَلْنَاهُ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ «75»

لغت و اعراب:

و لوطاً منصوب به فعل مقدّرِ مفهوم از فعل بعد، به تقدير «و اتينا لوطاً». خبائث جمع خبيث، هر شىء پليد و ناروا از نظر شرع و عقل و طبع. سوء: هر امر ناراحت كننده و حزن آور و هر امر بد و قبيح.

تفسير:

وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ

اين آيه در بيان الطاف خاص الهى دربارۀ لوط است علاوه بر آنچه در آيات گذشته با ابراهيم شريك بود نظير نجات از دشمن و جا دادن آنها در سرزمين مبارك و اعطاى صلاحيت و منصب نبوت و امامت و هدايت خلق و وحى امور عظام به آنها.

معناى آيه: و لوط را حكم و علم داديم و او را از ميان مجتمعى كه پيوسته عمل هاى زشت و پليد انجام مى دادند نجات بخشيديم.

مراد از «حكم» در اين جا حكمت عقلانى است مانند حكمت لقمان، و يا قضاوت و داورى ميان مردم. و مراد از «علم» دانش احكام شريعت ابراهيمى و كتاب آسمانى او و علم به چيزهايى است كه انبياى الهى را در مقام تماس با امت و مردم زمان خود لازم است از مَغيبات و غيره. و مراد از مجتمع او اهالى چندين شهر و روستاست كه بزرگترين آنها سَدوم نام داشت. و مراد از خبائث، گناهان كبيره است كه آنها مرتكب مى شدند كه پليدترين و معمول ترين آنها لواط بوده، مانند عادت به خوردن مسكرات و پوشيدن

ص:155

ابريشم خالص و جلسات موسيقى و غنا به طرز خاص. حقّاً كه آنها گروهى بدكار و خارج از طاعت بودند.

وَأَدْخَلْنَاهُ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و او را در رحمت خود وارد كرديم، زيرا او از نيكان و شايستگان بود. مراد از رحمت، مقام نبوت و امامت و دخول در جرگۀ انبيا و مرسلين است. و آيه تكرار كلام و تأكيد بر شمول الطاف الهى دربارۀ اوست.

وَنُوحاً إذْ نادى رَبَّهُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ «76» وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ «77»

اعراب:

و نوحاً به تقدير «اذكر نوحاً». إذ نادى بدل است از نوح. نصرناه به تضمين معناى نجات، به تقدير «نصرناه منجياً له من قومه».

تفسير:

وَنُوحاً إذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ

يعنى: و به ياد آور نوح را يعنى آن زمانِ او را كه پيش از پيامبران نامبرده در اين جا ندا در داد. (مراد از اين ندا گفتار أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ [قمر، 10] و گفتار رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً [نوح، 26] است كه از خداى قهار نجات خود و هلاك قوم خود را خواسته است) پس ما درخواست او را اجابت كرديم، پس او را و خاندانش را از آن اندوه بزرگ نجات داديم. يعنى اندوه نشأت يافته از ردّ دعوت و تكذيب شريعت و اعراض از كتاب آسمانى او، و ايراد انواع آزار و شكنجه بر او و خانواده و گروندگان او در مدت

ص:156

نهصد و پنجاه سال.

وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و او را يارى كرديم و از دست گروهى كه آيات و نشانه هاى ما را تكذيب نمودند نجات بخشيديم. حقّاً كه آنها گروهى بد (در عقايد و اخلاق و كردار و برخورد با پيامبران الهى و صالحان) بودند، پس همۀ آنها را جملگى در دريا غرق كرديم.

وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ «78» فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ «79»

لغت و اعراب:

و داود به تقدير «اذكر داود». إذ يحكمان متعلّق به اذكُر. إذ نفشت ظرف حكم. نفش الإبل أو الغنم - از باب ضَرَب و نَصَر و عَلِم -: شبانه و بدون شبان پراكنده شدند و چريدند. لحكمهم مرجع ضمير جمع، انبيا يا داود و سليمان و قوم است. ففهّمناها ضمير مؤنث راجع به حادثۀ مفهوم از كلام، والطير عطف به الجبال است.

تفسير:

وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ

موضوع سخن در اين آيه طبق گفتار مفسران و برخى روايات، گوسفندان شخصى يا گروهى است كه شبانه و بدون شبان در تاكستانى وارد شده، برگ ها و ميوه ها و سرشاخه هاى آن را مى خورند و طرفين قضيه يعنى صاحب شاكى باغ و صاحبان مشكىٌّ عنهم گوسفندان در محكمۀ ولى امر و حاكم عصر، داود پيامبر حاضر مى شوند و پس از

ص:157

طرح شكايت، داود حكم مى كند كه گوسفندان در برابر صدمات باغ از آنِ صاحب باغ است. سليمان فرزند داود كه در آن روز 11 يا 13 ساله بوده حكمى بر خلاف پدر مطرح مى كند بدين بيان كه چون اصول درختان تاكستان باقى است و ضرر به عوايد خورده، بايد اصل گوسفندان هم در ملك صاحبش باقى بماند و تحويل صاحب باغ شود كه از منافع و شير و پشم و اولاد آنها به مقدار تلفات باغ استفاده كند و پس از آن گوسفندان را به صاحبش بازگرداند.

معناى آيه: و به ياد آور داود و سليمان را آن گاه كه هر دو دربارۀ كشتزارى حكم مى كردند، هنگامى كه گوسفندان گروهى از مردم شبانه در آن پراكنده شده و چريده بودند و ما خود در حكم آنها شاهد و گواه بوديم.

در اين جا به چند نكته بايد توجه داشت:

يك - ظاهر آيه ورود گوسفندان به كشت است نظير يونجه، گندم، برنج و غيره. و برخى گفته اند: مراد از حرث، تاكستان است و اين قول ارجح است، زيرا موضوع اختلاف دو حكم در كشت محقق نمى شود كه منافع برود و اصل بماند.

دو - اگر قاضى شرعى طبق شريعت وقت داورى كند چگونه مى شود قاضى ديگر در همان موضوع حكم كند؟ زيرا يك قضيه دو داورى را برنمى دارد.

سه - هر دو پيامبر تابع شريعت ابراهيم بودند و پس از قضاوت داود طبق شريعت وقت، قضاوت سليمان موافق چه شرعى است؟ پس ارجح اين است كه گفته شود: حكم مسأله در آن عصر نيز مطابق حكم اسلام در امروز بوده و آنچه بر عهدۀ صاحبان گوسفند مى آيد قيمت تلفات باغ است و ظاهراً قيمت آنها در آن روز مطابق قيمت خود گوسفندان بوده و نيز مطابق عوايد و منافع آنها در يك مدت محدودى مثلاً يك سال بوده و از اين رو داود نبى در مقام حكم به پرداخت قيمت خود گوسفندان را تعيين كرده و سليمان منافع آنها را كه در مدتى محدود در اختيار صاحب باغ بگذارند. و اين اختلاف، اختلاف نظر در اصل حكم نبوده بلكه در مصداق بوده كه طبق ملاحظات روز، اختيار سليمان ارجح است.

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً

يعنى: پس ما حادثۀ واقعه را به سليمان آموختيم - از نظر حكم كلى و تعيين مصاديق

ص:158

راجحه - و هريك از آن دو پيامبر را حكم و علم عطا كرديم. مراد از حكم منصب قضاوت و مراد از علم، دانش شريعت وقت است كه داورى منوط به آن است.

وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: و كوه ها را مسخر و رام كرديم كه همراه داود تسبيح مى نمودند و نيز پرندگان را، و ما هر چه را اراده كنيم قادر به انجام آن هستيم.

مراد اين است كه ارادۀ تكوينى كرديم كوه ها با او هم صدا شوند هر چند آنها خود اراده و اختيار ندارند. و پرندگان را نيز اراده كرديم هم صدا شوند هر چند آنها در حد خود اراده و اختيار دارند.

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ «80» وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ «81» وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ «82»

لغت و اعراب:

لبوس: لباس و خصوص زره آهنى جنگ و مطلق سلاح جنگى. لتحصنكم بدل از لَكُم.

بأس: شدت، عذاب، ترس. و لسليمان به تقدير «وسخّرنا لسليمان» است.

تفسير:

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ

يعنى: و ما به داود به خاطر شما انسان ها صنعت خياطى و زره بافى براى جنگ را آموختيم تا شما را از شدت سرما و گرما و آسيب و خطر در نبردتان نگه دارد، پس آيا

ص:159

سپاسگزار هستيد؟

وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا

يعنى: و ما براى سليمان باد را كه به شدت وزنده بود رام و مسخر نموديم (وقت سفر و بردن تخت سليمان و همراهانش شدت سير داشت هر چند نسبت به مسافران داخل محوطۀ خود آرام و براى تنفس مطبوع بود). آن باد به فرمان سليمان به سوى سرزمينى كه آن را پر خير و بركت كرده بوديم جارى و روان بود.

مراد از اين سرزمين شامات است كه مسكن سليمان بوده، و مراد آن است كه به هر جاى گيتى در بامدادان سفر مى كرد وقت بازگشت در شامگاهان به سرزمين خود با سرعت مى آمد. پس در اين آيه مدت حركت به سوى مقصد ذكر نشده ولى در آيۀ 12 سبأ مدت رفت و برگشت با باد هر دو ذكر شده: غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ يعنى مقدار سير بامدادى به سوى هدف به اندازۀ يك ماه و مدت سير شامگاهى براى بازگشت نيز يك ماه بود.

وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ

يعنى: و ما از ازل به همه چيز دانا بوديم. مراد آن كه از اين رو طبق مصالح عامه و حفظ نظام عالم هستى و اجراى اهداف از خلقت بشر، اين اشخاص را انتخاب و اين اعمال را اجرا كرديم.

وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ

يعنى: و برخى از اجنّه و شياطين كه رام سليمان بودند براى انجام اهداف او به عنوان غوص، در اعماق درياها و نهرهاى بزرگ فرومى رفتند كه از آن جا امتعه و جواهرات و اشياى غريبه و حيوانات خارق العاده در خلقت بيرون آورند. و نيز شياطين براى او عمل هايى غير از غوص انجام مى دادند. چنان كه در سورۀ سبأ آيۀ 13 ذكر شده كه براى او محراب هاى عبادت يا جنگ و مجسمه و تنديس موجودات ذى روح و غير ذى روح و ظرف هاى بزرگ همانند حوضچه ها و ديگ هاى ثابت و چسبيده به زمين مى ساختند.

وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ

يعنى: و ما پيوسته نگهبان آنها بوديم. يعنى نگهبان از فرار از خدمت سليمان و سوء

ص:160

قصد به او و القاى فساد در ميان لشكريان و ايجاد اختلاف در ميان اقشار مردم و ساير عمل هايى كه مقتضاى خبث فطرت و پليدى طبع آنها بود.

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «83» فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ «84»

تفسير:

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

طبق روايات و تواريخ، ايّوب پيامبر معروف به صبر تحت شمول رحمت الهى و الطاف دنيوى ربوبى، داراى اولاد بسيار واموال انبوه و بى شمار بوده لكن به ناگاه ضررها و زيان ها به او رو آورد و بليّات دنيوى به گونه اى هجوم كرد كه تمام اموالش به واسطۀ حوادث مختلف تلف شد و اولادش هلاك شدند و خود نيز گرفتار بيمارى هاى شديد گرديد. و اين بر او به طول انجاميد و قريب هيجده سال ادامه يافت تا آن گاه كه دعا نمود و به خداوند شكايت كرد.

معناى آيه: و به ياد آر ايّوب را آن گاه كه پروردگار خود را ندا در داد كه اى خداوند، همانا مرا ضرر و آسيب و شدت رسيده و تو مهربان ترين مهربانانى.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ

يعنى: پس از ندا و درخواست او ما نيز دعاى او را اجابت كرديم و ضرر و شدت و بلايى را كه عارض او شده بود برطرف نموديم و خانواده و خويشانش را به او داديم و نظير و برابر آنها را همراهشان به او داديم.

ص:161

گفته مى شود: خداوند خود اولاد او را كه هفت پسر و هفت دختر بودند زنده نمود و نظير و برابر آنها را نيز به او عطا كرد و حتى شتران و گوسفندان و همۀ حَشَم او را زنده كرد و معادل و نظير آنها را نيز بر آنها افزود.

و رحمة من عندنا يعنى اين ها همه براى اين بود تا رحمت و تفضّلى بر او كرده باشيم و تذكر و تنبّهى باشد براى پرستش كنندگان صابر.

وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ «85» وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ «86» وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «87» فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ «88»

لغت و اعراب:

و ذا النون به تقدير «اُذكر». نون: ماهى و كثرت استعمال در ماهى بزرگ يعنى نهنگ دارد.

قَدَرَ على عياله - از باب ضَرَب -: تنگ گرفت بر آنها.

تفسير:

وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و به ياد آور اسماعيل و ادريس و ذوالكِفل را كه يكايك آنها از صابران و شكيبايان بودند. يعنى صبر بر تحمل بار نبوت و رسالت و اجراى احكام شريعت خود در نفس خويش و پياده كردن آن در جامعۀ خويش و تحمل آزار و بليّات از امت خويش داشتند.

ص:162

و مراد از ذوالكِفل گفته شده الياس و يا يوشع بن نون است. و چون كِفل به معناى سهم و نصيب و يا كفالت از شىء است او را ذوالكفل ناميدند، زيرا او حظّ وافرى از جانب خداى خود يافت مانند نبوت و رسالت و امامت، و امور امت خود را به شايستگى متكفّل بود.

«و أدخلناهم» يعنى و همۀ آنها را در رحمت خويش وارد كرديم، زيرا همه از نيكان و شايستگان بودند. مراد از رحمت، مقام منيع كمال روحى صالح براى نبوت و منصب نبوت و رسالت و جايگاه رفيع در عالم آخرت است.

وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: و به ياد آور ذوالنون را - صاحب ماهى بزرگ، يونس بن متّى را - آن گاه كه خشمناك از رفتار قوم خود از ميان آنها بيرون رفت، و گمان برد كه ما هرگز بر وى تنگ نمى گيريم. يعنى او در گمانش به خطا رفت، زيرا او را در مسير اعراض از قوم خود گرفتار بلعيدن نهنگ و افتادن در زندانى عجيب و سخت و حيرت زا كرديم. پس در ميان تاريكى هاى سه گانه يعنى شب ظلمانى و قعر دريا و شكم نهنگ ندا در داد كه اى خداوند، هيچ معبودى جز تو نيست، تو منزّهى از هر عيب و نقص، حقّاً كه من از ستمكاران بودم.

بايد دانست كه بيرون رفتن يونس پيامبر از ميان قوم جز ترك اولى نبوده، زيرا سبب ورود نقصى در كمالات روحى او و فوت اندكى از حظوظ امت او در نتيجۀ مخالفتشان بوده؛ نه مخالفت تكليف الهى بود و نه فوت مصالح ملزمۀ امت، و خود او هم قصد مخالفت و عصيان نداشته است.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: پس ما اجابت كرديم درخواست او را و از غم و اندوه نجاتش داديم، و ما گروندگان را پيوسته اين چنين نجات مى دهيم.

آيۀ قبل دلالت دارد كه نداى يونس در شكم نهنگ جز اقرار به توحيد و اعتراف به ستم خود نبوده و چيزى از خدا درخواست نكرده، لكن لازمۀ آن ندا و مقتضاى حال او درخواست نجات از مهلكه و رسيدن به اهداف رسالت است. پس استجابت در اين آيه

ص:163

مربوط به نداى ضمن نداء است.

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ «89» فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ «90» وَالَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ «91»

لغت و اعراب:

و زكريا به تقدير «اُذكر». رغب و رغبت: ميل و طمع در شىء. رهب و رهبت: ترس از شىء.

رغباً و رهباً حال اند از فاعل يدعوننا. فنفخنا فيها مرجع ضمير مؤنّث مريم است، و ممكن است كلمۀ فيه كه ضميرش به عيسى برمى گردد در اين جا محذوف باشد به تقدير «فنفخنا فى عيسى و هو فيها و فى رحمها».

تفسير:

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ

يعنى: و به ياد آور زكريا را آن گاه كه پروردگار خود را ندا درداد كه پروردگارا، مرا تنها مگذار (يعنى بدون فرزند و وارث در حال مرگ. و مراد وراثت در نبوت و اموال دنيوى است) در حالى كه تو بهترين وارثانى. اشاره به اين كه هر چند تو خود وارث برتر و اعلاى همه كس و همه چيزى، لكن مقام تو والا و وراثت تو عام است و من وارثى از نوع خود و از

ص:164

ارحام خود مى خواهم.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ

يعنى: پس ما دعاى او را اجابت كرديم و يحيى را به وى هبه نموديم و حال همسر او را نيز اصلاح كرديم.

ظاهر استجابت در آيه اين است كه يحياى پيامبر پس از پدر خود شهيد شده و وراثت فعلى او نسبت به نبوت پدر و اموال او تحقق يافته است. و بنا به گفتۀ برخى كه شهادت يحيى پيش از پدرش بوده اجابت دعا محقق نمى شود، پس ممكن است گفته شود كه زكريا فرزند نداشته(1) و مراد از «لا تذرنى فرداً» طلب فرزند و وارث بالقوّه بوده كه او را در امور دنيوى يارى نمايد و اين مطلب مستجاب شده است.

و مراد از اصلاح حال زوج، بازگرداندن جوانى اوست زيرا نقل است كه زكريا در وقت ندا صد ساله و همسرش نود و نه ساله بوده. و يا آن كه مراد شفاى او از بيمارى نازايى است.

إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ

يعنى: حقّاً كه آنها - زكريا و همسر و فرزندش و يا پيامبرانى كه ذكرشان به نحو اجمال و تفصيل گذشت - در انجام امور خيريه از واجبات و مندوبات شرع و محسَّنات و پسنديده ها نزد عقل پيوسته سرعت و شتاب مى كردند، و همواره در حالى كه رغبت و طمع به فضل ما و بيم و ترس از جلال ما داشتند ما را مى خواندند و همه در برابر ما خاشع و فروتن بودند.

وَالَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا

يعنى: و به ياد آور آن زن را - مريم دختر عمران مادر عيسى را - كه فرج خود را نگه داشت و از اعمال شهوت و التذاذ جنسى از راه حلال و حرام خوددارى كرد، پس ما از روح خود در وى دميديم. يعنى از روحى كه مختصّ به ماست و به ارادۀ ما وجود پيدا مى كند و احدى را توان ايجاد آن و دميدنش در جسمى نيست و از اين راه است كه شرافت و فضيلت دارد.

ص:165


1- . زكريا ارحام نزديك داشته كه در سورۀ مريم از آنها به موالى تعبير كرده است.

و غرض از اين جمله اين است كه ولادت عيسى از راه عادى و تحقق ازدواج و ابقاى نطفه در رحم و طى مراحل تا جنين شدن نبوده، بلكه همۀ اين مراحل به وسيلۀ نفخ موجود شده، يعنى به ارادۀ نفخ، ابتدا جسم عيسى در رحم مادر و سپس روح او تكوّن يافته است.

وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ

يعنى: و ما او را و پسر او را نشانه اى براى جهانيان قرار داديم.

خود مريم را به خاطر روح توحيدى و شدت تحفّظ از محارم و تماس با فرشتۀ آسمانى و تحويل فرزندى اعجوبه و از راه غيرعادى به جامعۀ بشرى، و فرزندش عيسى را به واسطۀ اختصاص او در كيفيت آفرينش و حيازت مقام نبوت و اعلان رسالت و شريعت و كتاب آسمانى در حال صغر و ابتداى ولادت و ظهور معجزات فراوان از وى و طول عمرش به نحو غيرعادى كه همۀ اينها نشانه و دليل روشن بر قدرت و عظمت و علم و حكمت خداوند است كه به جهانيان عرضه شده است.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ «92» وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ «93» فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ «94»

لغت:

امت: گروه همفكر و هم هدف، طريقه و آيين. تقطّعوا أمرهم بينهم: كار خود را ميان خود قطعه قطعه كردند و قسمت نمودند.

تفسير:

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ

يعنى: حقيقت اين است كه اين امت انسانى و طايفۀ بشرى كه عده اى از پيامبران و

ص:166

پيروان آنها ذكر شد طايفه و امت شما هستند و همۀ شما از گذشته و آينده يك امتيد، و من پروردگار شما هستم كه شما را نظير تربيت و تكميل ساير اجزاى عالم هستى تربيت مى كنم، پس تنها مرا بپرستيد.

خطاب در اين آيه متوجه همۀ مجامع بشرى است. و محتمل است كه مراد از امت، طريقه و آيين باشد. يعنى اين آيين كه پيامبر رحمت به نام شريعت اسلام آورده آيين شماست و دين و آيين واحد است، يعنى همان آيين توحيد و اصول و فروع شرايع است كه پيامبران گذشته آورده بودند و ابلاغ مى كردند.

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ

و مردم در تمام اعصار، هر يك قسمتى از آن را فرا گرفته با بدعت ها و مخترعات خود مخلوط نمودند و مسلك و مذهب كردند تا فرقه هاى متعدد و اديان و مذاهب پديد آمد - مانند بت پرستان و يهود و نصارا و مجوس و صابئين و انشعابات فرعى نشأت يافته از انشعاب اصلى - و سرانجام در روز رستاخيز همۀ فرقه هاى دنيا به سوى ما بازمى گردند.

فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ

يعنى: پس از بازگشت به سوى ما كسى كه عمل هاى شايسته انجام داده در حالى كه مؤمن بوده پس هرگز سعى و كوشش او را كفران و ناسپاسى نخواهد بود و بى ترديد ما سعى او را در صحيفۀ اعمالش مى نويسيم.

بايد دانست كه اين آيه مانند آيات ديگرى از اين كتاب كريم دلالت دارد بر مشروط بودن پاداش عمل نيك در آخرت به ايمان يعنى توحيد و لوازم آن از اعتقاد به رسالت و معاد و غيره.

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ «95» حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ «96» وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ «97»

ص:167

لغت و اعراب:

حرام: ممنوع و غيرممكن. حرامٌ خبر مقدم، أنّهم لايرجعون مبتداى مؤخر، لايرجعون «لا» نافيه يا زايده و تقدير كلام «عدم رجوعهم إلينا يا رجوعهم إلى الدنيا». فتحت يأجوج يعنى سدّ يأجوج به اسناد مَجازى يا مَجاز در حذف. يأجوج و مأجوج دو طايفه از اولاد يافث فرزند نوح. حدب: جاى مرتفع و بلند. نَسَلَ فى مشيه - از باب ضَرَب -: شتاب كرد.

حتى إذا متعلّق به مقدّر، به تقدير «يستمرّ الأمر على هذا حتى إذا».

تفسير:

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ

يعنى: ممنوع و غيرممكن است بر مجتمعى كه آنها را هلاك نموده ايم به سوى ما بازنگردند، يعنى عالم ديگرى نباشد و مرگشان فناى حقيقى باشد، زيرا پيش از خلقت جهان و انسان، ارادۀ ازلى و حتمى خداوند تعلق يافته كه انسان ها را پس از مرگ زنده كند و به سوى او بازگردند. و ممكن است معنا اين باشد كه ممنوع و غيرممكن است آنها را كه ميرانده ايم به دنيا رجوع كنند و دوباره بازگردند.

حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ

«حتى» متعلق به مقدّر مفهوم از آيات گذشته است.

يعنى: مؤمنان در عمل هاى خود كفران نمى بينند و مردگان به دنيا بازنمى گردند و جهان بدين گونه استمرار و دوام مى يابد تا آن گاه كه سدّ يأجوج و مأجوج گشوده گردد. مراد اين كه تا آثار و علايم قيامت پديد آيد و سدّى كه ذوالقرنين بنا نهاده بشكند و در آن حال يأجوج و مأجوج از هر مرتفع و بلندى به شتاب سرازير شوند. و اين امر در آخر دنيا و شُرف قيام قيامت واقع خواهد شد.

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِىَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: و وعدۀ حق و ثابت خداوند (قيام رستاخيز) نزديك گردد، در آن هنگام است كه

ص:168

به ناگاه ديدگان كسانى كه كفر ورزيده اند خيره و بى حركت ماند و پلك ها به هم نخورد و پيوسته فرياد كنند: اى واى بر ما كه ما در دنيا از اين امر در غفلت بوديم بلكه ما گروهى ستمكار بوديم. يعنى به واسطۀ ردّ دعوت پيامبران الهى ظلم و ستم كرديم، ستم بر آنها و ستم به قوانين الهى و ستم بر خود و ستم بر نسل آيندۀ خود.

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ «98» لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ «99» لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لاَ يَسْمَعُونَ «100»

لغت و اعراب:

حصب: هيزم، هر چه در آتش ريخته شود. أنتم لها جملۀ استينافيه براى تأكيد ماقبل.

زفير: صوت حيوان وقت فرو كشيدن نفس.

تفسير:

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ

اين آيات نقل خطاب هايى است كه در عالم آخرت به كفّار در تأكيد بطلان شركشان خواهد شد. يعنى: به آنها گفته مى شود: بى ترديد شما و آنچه جز خداوند و به جاى او در دنيا پرستش مى كرديد هيزم جهنم ايد و حتماً شما در آن وارد مى شويد. و مقتضاى كلمۀ «ما» ى موصول كه براى غير ذوى العقول وضع شده اين است كه مراد از «ما تعبدون» كه در آتش ريخته مى شود خصوص معبودات جماد آنهاست مانند بتان و تمثال اشياء و ستارگان نه مانند فرشتگان و انبيا و صالحان بشر.

ص:169

«لو كان هؤلاء» يعنى پس از آن كه معبودات آنها در آتش ريخته شد خطاب مى شوند: اگر اينان حقيقتاً خدايان معبود بودند در اين آتش وارد نمى شدند، و همۀ آنها يعنى از عابدها و معبودها در آتش جاودان اند.

حوادث قيامت و خوشبختى صالحان

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَايَسْمَعُونَ

يعنى: آنها را وقت كشيدن نفس به درون در ميان شعله هاى آتش انين و نالۀ خاص است و آنها در آن جا هيچ صوتى را نمى شنوند، يعنى از شدت عذاب و هول جهنم و به كيفر اين كه در دنيا دعوت پيامبران و وعظ و اندرز ناصحان را نمى شنيدند.

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ «101» لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ «102» لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ «103»

لغت و اعراب:

الحسنى صفت محذوف است به تقدير «الموعدة الحسنى». حسيس: صوتى كه نيروى شنوايى آن را درك مى كند، كنايه از صوت خفيف. هذا يومكم به تقدير قائلين يا مبشّرين.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه دربارۀ آنها از جانب ما وعدۀ بسيار نيكو داده شده

ص:170

است از آن آتش به دور داشته مى شوند (مراد از آنها گروندگان به توحيد و شريعت وقت است. و مراد از وعده، وعدۀ نجات و بخشش و بهشت است). آنها صداى خفيف و اندك آتش را هم نمى شنوند يعنى صداى تراكم و تصادم شعله ها و درهم شكستن هيزم ها و اختلاط ناله هاى گوناگون ساكنان آن جا را. و آنها در آن جا در آنچه نفسشان از نعمت هاى گوناگون بهشتى اشتها دارد، جاودان اند.

لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ

يعنى: فزع اكبر هرگز آنها را غمگين نمى كند. مراد ترس و دهشت عظيم آن روز نشأت يافته از نفخه هاى صور اسرافيل خاصه نفخۀ آخر و يا از صدور فرمان عام حضور در محكمۀ حساب و داورى و يا ساير اهوال فوق تصور آن روز است. و فرشتگان از آنها استقبال مى كنند در حالى كه بشارت مى دهند كه اين روز همان روز شماست كه در دنيا بدان وعده داده مى شديد.

يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ «104» وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ «105» إِنَّ فِي هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ «106» وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ «107»

لغت و اعراب:

يومَ به تقدير «اُذكر». طَوَى الثوب - از باب ضَرَب -: پيچيد آن را. سجلّ: كاغذ و غيره كه در آن خط بنويسند. زبور: نوشتۀ درشت، كتاب آسمانى داود عليه السلام. إنّ فى هذا اشاره است به قرآن يا آنچه در اين سوره گذشت. بلاغ: كفايت، وسيلۀ رسيدن به هدف.

ص:171

تفسير:

يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ

يعنى: به ياد آور روزى را كه آسمان ها را مى پيچيم و در هم مى نورديم بدان گونه كه طومار مكتوب، خطوط و نوشته هاى خود را درهم مى پيچد.

در اين جمله آسمان ها و همۀ كرات عالم بالا تشبيه به خطوط و نوشته هايى شده كه به وسيلۀ طومار پيچيده و در نورديده و متصل به هم مى گردد. يعنى همۀ كرات جوّى يا آسمان ها به اصطلاح شرعى زير چتر ارادۀ خداوند جمع و پيچيده مى گردند. و لازمۀ كلام آن كه همان گونه كه خطوط و نوشته ها در داخل سجل محفوظ است آسمان ها نيز در قبضۀ قدرت حق باقى مى ماند و تنها نظم فعلى جهان هستى به هم مى خورد و ساكنانش در محيط محشر گرد مى آيند.

كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ

يعنى: همان گونه كه نخستين آفريده را پديد آورديم (1)(يعنى انسان ها را در طول عمر دنيا به تدريج از كتم عدم به عرصۀ وجود وارد كرديم) آن را اعاده مى دهيم.

يعنى پس از ميراندن و اهلاك و هضم در شكم خاك دوباره به صحنۀ محشر بازمى گردانيم.

غرض آن كه اين اعاده مثل آن ايجاد براى ما سهل و آسان است. و بايد دانست كه اين عمل عظيم سه مرحله اى: ايجاد، اعدام و اعاده اختلاف كيفيت دارد، زيرا ايجاد نسبت به همه تدريجى، و اعاده نسبت به همه دفعى، و اعدام نسبت به برخى تدريجى و به برخى ديگر دفعى است.

وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: اعاده كردن و زنده نمودن هر ذى نفس وعده اى است بر عهدۀ ما كه به ارادۀ ازلى انجام آن را برعهدۀ خود نهاده، تصميم گرفتيم و حتماً انجام دهندۀ آن هستيم، زيرا آنچه را كه ارادۀ حتمى ما بر آن تعلق گيرد تحقق خارجى بخشيدن بدان آسان است. وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا

ص:172


1- . همان گونه كه نخستين بار آفريدگان را پديد آورديم.

وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50] كار ما يكى است و براى ايجاد هر چيزى تنها اراده مى كنيم كه در آسانى و سرعت همانند حركت پلك چشم هاست.

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در زبور پس از ذكر نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح و شايستۀ من ارث خواهند برد.

مراد نوشتن آن در كتاب آسمانى داود است پس از آن كه در تورات موسى نوشته شده. و يا مراد نوشتن آن در تمام كتاب هاى آسمانى است پس از ادراج در ذكر يعنى در لوح محفوظ پيش از خلقت آنان. و مراد از بندگان صالح، مهدى موعود آخرين امام معصوم از اولاد پيامبر اسلام و ياران اوست كه اين كرۀ زمين را پس از آن كه به واسطۀ طغيان بشر سراسر ظلم و جور شده باشد در تحت سلطه و اختيار خود مى گيرد و ظلم ها را زدوده، تبديل به قسط مى نمايد. و اين وضع ادامه مى يابد و احدى پس از او بر اين زمين سلطه نمى يابد، چنان كه در شب معراج خداوند به پيامبر اسلام فرمود: لاُطهِّرنَّ بآخرهم الأرض من أعدائى، ولأنصرنّه بجندى حتى يعلن دعوتى و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاُديمنَّ ملكه، ولاُداولنّ الأيّام بين أوليائى إلى يوم القيامة(1). و مراد از وراثت زمين، وراثت چيزهايى است كه انسان هاى سابق در آن داشته اند از نعمت ها و ثروت هاى دنيوى و اخروى يعنى تسلط و برخوردارى از نعمت هاى مادى و پذيرش توحيد و شريعت و پياده كردن آن در جامعه.

إِنَّ فِى هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ

يعنى: بى ترديد در اين قرآن و يا در آنچه در اين سوره ذكر شد از توحيد و معاد و پاداش نيك مؤمنان و كيفر طاغيان، كفايت است و وسيلۀ رسيدن به كمالات انسانى است براى گروهى كه خداپرست اند. يعنى استعداد ذاتى و فطرت سالم و آماده براى پذيرش حق و تسليم و خضوع در برابر خدا دارند.

ص:173


1- . و زمين را به آخرين آنان از لوث دشمنانم پاك مى كنم، و او را با لشكر خود يارى مى دهم تا دعوت مرا آشكار سازد وخلق را بر محور توحيد من گرد آورد، آن گاه حكومت او را دوام مى بخشم و روزهاى خوش (و قدرت سياسى) را تا روز قيامت در ميان دوستانم دست به دست مى گردانم.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ

يعنى: اى محمّد، ما تو را نفرستاديم جز اين كه سراپا رحمت براى جهانيان باشى.

مراد آن كه دينى كه به مجتمع انسانى عرضه داشته و كتابى كه براى بشر آورده وسيلۀ رحمت عامه و خيرات دنيوى و اخروى است، زيرا اگر فكر صائبى در وضع بشر در منطقۀ اعراب و اهل جاهليت پيش از اسلام دقت نمايد و آن را مقايسه با حال آنها پس از اسلام در مجتمعى كه اسلام را ولو در حد خاصى پياده كرده اند بنمايد اعتراف مى كند كه پيامبر اسلام سراپا رحمت است، بلكه در هر عصرى ملتى كه اسلام را پياده مى كند اگر مقايسه شود با ملت غير اسلامى از هر طايفه اى باشد رحمت بودن پيامبر اسلام روشن مى گردد.

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ «108» فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ «109» إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ «110» وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ «111» قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ «112»

لغت و اعراب:

فهل أنتم استفهام به معناى امر يا ملازم آن است. آذن زيداً: اعلام كرد به او. على سواء حال است از مفعول آذنتكم. و إن أدرى «ان» نافيه است در هر دو مورد. لعلّه مرجع ضمير تأخير عذاب مفهوم از ماقبل است. و ربّنا الرحمان، ربُّنا مبتدا و رحمان و مستعان هر دو خبر آن است.

ص:174

آموزش احتجاج به پيامبر (ص)

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ

يعنى: اى محمّد، به مشركان بگو: جز اين نيست كه به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يگانه است. يعنى آنچه از دين آسمانى به من وحى مى شود جز توحيد نيست. و اين حصر، حصر اضافى و منحصر كردن وحى به توحيد در مقابل شرك است نه غير آن از اصول و عقايد دينى. و ممكن است حصر حقيقى باشد و مراد توحيد و تمام شئون و ابعاد گوناگون آن از اصول عقايد و فروع اعمال و معارف مربوطه باشد.

«فهل أنتم مسلمون» يعنى پس آيا شما تسليم شدنى هستيد و توحيد را مى پذيريد؟ و مقصود از اين استفهام امر است يا ملازم امر.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ

يعنى: پس اگر در برابر دعوت توحيد روى برتافتند و اعراض كردند به آنها بگو: من به شما به نحو مساوى اعلام كردم. يعنى دين الهى و شريعت اسلام را به بزرگ و كوچك و مرد و زن و فقير و غنى رساندم. و من نمى دانم آيا آنچه از عذاب وعده داده مى شويد نزديك است يا دور.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ

يعنى: و همانا خداوند آنچه را آشكار مى كنيد از گفتار دربارۀ اسلام از ردّ و طعن و استهزا مى داند، و آنچه را پنهان مى داريد از عداوت ها و توطئه ها و نقشه ها براى براندازى آن نيز مى داند.

وَإِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ

يعنى: و من نمى دانم شايد اين تأخير عذاب، امتحان است براى شما و مهلت برخوردارى تا مدتى معين است.

يعنى محتمل اين است كه خداوند وعيدهاى عذاب را كه دربارۀ شما تأخير مى اندازد براى آزمايش و امتحان باشد، شايد از كفر و عناد برگرديد. و يا آن كه استدراج باشد و آن اين است كه خداوند گاهى متمردان و طاغيان را مدتى مهلت مى دهد و از نعمت هاى خود

ص:175

برخوردار مى كند تا مراتب خباثت طينت و مراحل شقاوت فطرت را به كمال رسانند و ناگهان آنها را اخذ كند.

قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ

آيه شامل خطاب به حق و التفات از آن به خطاب به خلق است. در خطاب اول گويى پيامبر اسلام پس از ابلاغ شريعت خود، از پذيرش مشركان مأيوس شده و روى به خدا كرده مى گويد: پروردگارا، ميان من و آنها حكم به حق كن. و در خطاب به مشركان مى گويد: اى مردم، پروردگار ما صاحب رحمت است و او مستعان است يعنى مورد استمداد من است در مقابل آنچه شما به عنوان ردّ و تهديد و ارعاب توصيف مى كنيد (كه غلبه و شوكت در آينده از آنِ ماست، بيرق اسلام به زودى سرنگون مى شود، دعوت محمّد (صلى الله عليه و آله) به مرگش خاموش مى گردد، نسلش منقطع است و اگر راست مى گفت عذاب هاى موعود مى رسيد).

و الحمد للّه رب العالمين

86/1/6

***

ص:176

سورۀ حج

زلزله و ترس قيامت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ «1» يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللّهِ شَدِيدٌ «2»

لغت و اعراب:

زلزله و زلزال: حركت شديد، و اسناد زلزله به ساعت مَجازى است به تقدير «زلزلة الأرض بالساعة». يوم ترونها متعلّق به تَذْهَلُ، و ضمير مؤنّث راجع است به زلزله يا ساعة.

ذَهَلَ الشىءَ و عن الشىءِ - از باب مَنَع -: فراموش كرد و غفلت نمود از آن.

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ

اين سوره مدنى است و در اوايل هجرت نازل شده و در آن بحث هاى تفصيلى از اصول

ص:177

شريعت اسلام و بحث هاى اجمالى از فروع آن آمده است و خطاب آن متوجه به جميع مكلّفان جهان و مجامع بشرى از حين نزول آن تا انقراض نسل بشر است.

معناى آيه: اى مردم، از پروردگارتان پروا كنيد، يعنى از غضب و عذاب او بترسيد و تحفظ نماييد، زيرا زلزلۀ قيامت چيزى است بزرگ.

يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللّهِ شَدِيدٌ

يعنى: روزى كه آن زلزله يا قيامت را ببينيد همان روز است كه هر زن شيردهى فرزندى را كه به او شير مى دهد فراموش مى كند، يعنى به گونه اى كه پستان خود از دهانش مى كشد و او را رها مى كند، و هر زن آبستن و صاحب بارى بارش را بر زمين مى نهد، يعنى حتى در غير وقت زايمان سقط جنين مى كند. و مردم را مى بينى كه مست اند در حالى كه حقيقتاً مست نيستند ولكن عذاب خدا شديد است.

بايد دانست كه ظاهراً مراد از «يوم ترونها» روز قيامت و حضور مردم در صحنۀ محشر نيست، زيرا در محشر كودك زنده در شكم و شيرخوار نيست، بلكه آنها به محض مرگ از دنيا در برزخ تحت تربيت قرار گرفته و تا قيامت بزرگ مى شوند. پس مراد رؤيت ابتداى قيامت و زمان حدوث نفخۀ اول صور است كه مردم جهان در حال عادى هستند و طبعاً برخى از زن ها آبستن و برخى شيرده اند و به نفخۀ اول آن حالت پيدا مى شود.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ «3» كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ «4»

لغت و اعراب:

مَريد: متمرد و نافرمان. فأ نّه يضلّه تأويل به مصدر و مبتداست و خبرش محذوف، به تقدير «فاضلاله و هدايته إلى السعير ثابت لازم».

ص:178

مراحل آفرينش انسان

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ

يعنى: اى پيامبر، از مردم عصر تو كسى هست يا كسانى هستند كه دربارۀ خداوند بدون هيچ علم و دانشى مجادله و ستيزه مى كنند، يعنى گاهى در صفات جمال و جلال او سخن جاهلانه مى گويند، و گاهى مى گويند: فرشتگان دختران خدايند، اين قرآن افسانۀ پيشينيان است و پس از مرگ معادى در كار نيست. و اين شخص يا اشخاص از هر شيطان متمرد و نافرمانى پيروى مى كنند.

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ

يعنى: شيطانى كه در حق او نوشته شده كه هر كس دوستى و سرپرستى او را بپذيرد و از او پيروى نمايد او را گمراه مى كند و به سوى عذاب دوزخ شعله ور راه مى نمايد.

مراد از نوشته شدن او ادراج حال او در لوح محفوظ و نخستين نافرمانى او در ميان ملأ اعلى و سوگندش بر اضلال بشر و وارد كردن آنها در دوزخ است.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ «5»

ص:179

لغت و اعراب:

نطفه: آب، منى حيوان. عَلَقه: خونِ بسته. مضغة: قطعۀ گوشت. مخلّقة: تامّالخلقة و الصورة. غيرمخلّقة: ناقص در صورت يا در نيرو. لنبيّن به تقدير «خلقناكم بهذا النحو من التدريج لنبيّن، يا أمرناكم بالتأمل فيه لنبيّن». ثم لتبلغوا به تقدير «ثمّ نمهلكم لتبلغوا». أشدّ:

جمع شدّة مانند أنْعُم و نعمة. أرذل: پست تر و پايين تر. لكيلا لام عاقبت است. هامد:

خاموش، زمين خشك و بى آب و علف. اهتزّ: حركت كرد. ربتْ: بالا آمد. زوج: صنف، جفت. بهيج: نيكو و بهجت آور.

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ

در اين آيه از دو راه براى اثبات و تحقق روز واپسين استدلال شده: يكى كيفيت خلقت انسان ها در رحم، و ديگرى كيفيت رويش نباتات از خاك، و مخاطب در آيه نسل آدم و حوّا هستند كه از خاك با پيمودن راه عادى آفريده شده اند هرچند خود آدم و حوّا نيز از خاك اند لكن آنها بلاواسطه و به نحو اعجاز و بدون پيمودن راه عادىِ نسلشان هستند.

معناى آيه: اى مردم (مخاطب جميع كسانى است كه قدرت تعقل و استدلال و استعداد وصول به نتيجه از مقدمه دارند، و غرض هدايت و تحريص است كه دقت و تأمل در آفرينش خود كنند تا بتوانند اذعان به بعث نمايند) اگر در بعث و برانگيخته شدن مردگان پس از مرگ شك و ريب داريد، پس در آفرينش خود دقت كنيد كه ما شما را از خاك، سپس از نطفه يعنى از منى صلب پدر و رحم مادر، سپس از عَلَقه يعنى خون بستۀ تبدل يافته از نطفه، سپس از مضغۀ مخلَّقه و غيرمخلَّقه آفريديم يعنى از قطعه گوشت تبدل يافته از علقه كه برخى مخلّقه است يعنى صورت انسانيش تكامل يافته و آماده براى دخول روح است، و برخى غيرمخلّقه يعنى غيرمتكامل و ناقص الاعضا يا ناقص القوى است.

و مراد از «لنبيّن لكم» اين است كه مراحل فوق را در خلقت بشر پيموديم، يا شما را

ص:180

دستور دقت و تأمل در اين امر عجيب و عظيم داديم تا شما را از كمال قدرت و علم و حكمت خويش آگاه كنيم و بدانيد كه سير دادن نوع انسانى از مبدأ خاك و وارد كردن آنها از ارحام به دنيا و پديد آوردن انبوه جمعيتى كه كرۀ زمين را پر كرده دقيق تر و پيچيده تر و بحسب ظاهر مشكل تر از آن است كه اجزاى اجسام هضم شده در دل خاك را گرد آوريم و دوباره همان انسان ها را بسازيم و در صحنۀ محشر وارد كنيم هرچند ارواح آنها را در حركت و سير دنيوى در وسط راه در پيكر آنها پديد آورديم و ارواحشان را در محشر پس از گردآورى اجساد و تشكل به صورت دنيوى، از عالم برزخ و محل ذخيرۀ ارواح بدانها لاحق نماييم.

دليل بر حقانيت خدا و قيامت

وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً

يعنى: در مراحل سير نطفه در ارحام آنچه را بخواهيم از مبدأ انسانى در رحم ها تا مدت معينى ثابت مى داريم (يعنى تا زمانى كه براى حمل جنين انسانى مقرر شده - كه از شش ماه تا يك سال است - براى تكامل قوا نگه مى داريم تا جنين تام شود و صلاحيت تولد يابد و آنچه را نخواهيم به عوارض مختلف ساقط مى كنيم).

ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً

يعنى: پس از پيمودن مراحل سير رحم و رسيدن به حال جنين زنده و آمادۀ خروج، شما را در حالى كه طفل خردسال ايد از تنگناى رحم به فراخناى اين گيتى بيرون مى آوريم، سپس شما را مهلت مى دهيم تا به حال رشد و كمال نيروهاى جسمى و روانى برسيد، و از شما برخى در دنيا قبض روح مى شود يعنى پيش از آن كه مدت عمر عادى را بگذراند، و برخى به ارذل عمر يعنى پست ترين و پايين ترين حال از نظر قواى جسمى و روحى بازگردانده مى شوند چنان كه فرموده: وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ [يس، 68] تا عاقبت حالش آن شود كه پس از علم و دانش هر چند فراوان ذهنش خالى شود و چيزى را نداند.

وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ

يعنى: و اين زمين را مى بينى كه در فصل زمستان و ايام خشكى و بى آبى، افسرده و

ص:181

مرده و خالى از آب و علف است، پس چون آب را به صورت باران و برف و تگرگ بر آن فرو ريزيم حركت مى كند و بالا مى آيد و از هر نوع گياه بهجت انگيز و مسرّت بخش مى روياند.

اين جمله دليل دوم براى اثبات توحيد است و حاصل آن كه همان گونه كه رحم زن بذر نطفه را در خود مى پرورد تا مراحل خود را بپيمايد، اين زمين نيز بذرها و حبوب و نهال ها را مى پرورد تا به مراحل تكامل خود برسند. و نظير آنهاست زمين در روز رستاخيز در روياندن اجسام مردگان تا آن جا كه شكل انسان گيرند و زنده گردند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِى الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «6» وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ «7»

تفسير:

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِى الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ

يعنى: اين خلقت تدريجى انسان و روياندن گياه از زمين براى اين است كه بدانيد خداوند حق و حقيقت ثابت ازلى ابدى است كه حقايق همۀ موجودات از او سرچشمه گرفته است، و بدانيد كه اوست كه همۀ مرده ها را زنده مى كند، يعنى در دنيا به آنچه روح حياتى ندارد حيات متناسب نوع او را مى دهد، و در آخرت به مردگانى كه بايد زنده شوند سنخۀ حيات سابق را برمى گرداند، و بدانيد كه او بر همه چيز تواناست، و بدانيد كه قيامت آمدنى است و هيچ شك و ريبى در آن نيست و اين خلقت از مقدمات وجودى آن است، و بدانيد كه خداوند همۀ آنها را كه در قبور آرميده اند برمى انگيزد. و حاصل دو آيه اين است كه خلقت انسان و گياه بدان طرز خاص براى توجه به اين پنج امر است.

ص:182

مجادله گران نادان و خداپرستان حاشيه اى

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ «8» ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ «9» ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ «10»

لغت و اعراب:

ثَنْى: برگرداندن. عِطف: شانه و يك طرف بدن انسان، و ثَنْى عِطف كنايه از اعراض و روگرداندن است. خِزى: خوارى. عذاب الحريق حريق: سوزان، و اضافۀ موصوف به صفت است. ذلك بما قدّمت به تقدير «يقال له». و أنّ اللّه عطف است به ما قدّمت. ليس بظلّام مبالغۀ در نفى است.

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ

يعنى: و از ميان مردم كسانى هستند كه دربارۀ خداوند بدون دانش و هدايت و كتاب روشن مجادله و ستيزه مى كنند.

مراد از «دانش» علم قطعى و حجت عقلى، و از «هدايت» دليل و برهان شرعى، و از «كتاب» آيات كتاب آسمانى است. و اين آيه تكرار و تأكيد آيۀ سوم است. و برخى گفته اند كه: آن آيه مربوط به سران و دانشمندان كفّار است كه در مجادله پيروى از شياطين بالاترشان مى كنند و اين آيه دربارۀ پيروان نادان آنهاست.

ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: مجادله و محاجّۀ اين قسم از مردم در حالى است كه شانه مى پيچند و از دعوت و منطق پيامبران اعراض مى كنند تا ديگران را نيز از راه خداوند گمراه سازند. براى اين قسم

ص:183

از مردم در دنيا خوارى و ذلّت است (چنان كه در بدر و خندق و غيره بود) و روز قيامت آنان را عذاب آتش سوزان مى چشانيم.

ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ

يعنى: در روز واپسين هنگامى كه او آتش دوزخ را مى چشد به او مى گويند: اين عذاب سوزان به كيفر گناهانى است كه دو دستى فرستادى، يعنى با همۀ توان و قدرت خود با غور در كفر و طغيان و فسق انجام دادى، و نيز براى اين است كه خداوند هرگز به بندگان خود ستم كننده نيست.

مراد اين است كه خدا ستمكار نيست و از اين رو بندگان خود را در دنيا به اختيار خود واگذاشت كه هر راه را بخواهند بروند و شما راه طغيان رفتيد و اين حال را انتخاب كرديد.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ «11» يَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ «12» يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ «13»

لغت و اعراب:

حرف: طرف و جانب. فتنه: آزمايش، عذاب و شدت. يدعو ى دوم به معناى يقول. لَمَن لام قسم، مَن مبتدا، ضرُّة أقرب مبتدا و خبر صلۀ موصول، لبئس خبر مَن موصوله.(1)

ص:184


1- . اين يكى از وجوه تركيب آيه است.

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ

يعنى: و از ميان مردم كسى هست كه خدا را در يك طرف مى پرستد (يعنى در دين خود دو دل است و همانند كسى است كه در كنار لشكر قرار دارد، چون آثار پيروزى ببيند ثابت ماند و چون آثار شكست ببيند فرار كند) پس اگر به او خيرى رسد از مال و جاه و غنيمت، مطمئن گردد و اگر شدت و عذاب رسد رويگردان شود و از دين اعراض كند. اين شخص در دنيا و آخرت زيانكار است، زيرا در دنيا عمل هاى خيرش براى حالت ضعف و تردد و اعراض از دين حبط مى شود و در آخرت هم در عذاب است، و اين است زيان روشن و آشكار.

يَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ

يعنى: اين شخص به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى خواند كه نمى تواند ضرر و آسيبى به او بزند و چيزى را كه نمى تواند سودى به او برساند (يعنى بتان و ستارگان و هر جمادى در هر شكلى كه او را مى پرستد) اين همان گمراهى دور و دراز است. زيرا هنگامى كه با اين حالت شرك به عالم آخرت رود گمراهى و عذابش ابديت پيدا مى كند.

يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ

اين آيه در بيان گفتار مشرك دربارۀ بت هاى دنيوى پس از وقوع در آتش است.

يعنى: آن مشرك با ندا و فرياد بلند مى گويد: سوگند به حق، كسى كه ضررش از سودش نزديك تر است چه بد سرپرست و چه بد معاشر و همدم است.(1)

ص:185


1- . معناى ديگر چنان كه در ترجمۀ قرآن مؤلف قدس سره آمده آن كه: كسى را مى خواند كه حتماً زيانش (بيشتر و) نزديك تر از سود اوست (زيانش آثار شرك و سودش موهومى است). چه بد ياور و سرپرست و چه بد معاشر و همدمى است!

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ «14» مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ «15» وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يُرِيدُ «16»

لغت و اعراب:

لن ينصره اللّه، ضمير نصب راجع است به محمّد صلى الله عليه و آله يا به مَنِ موصوله. سبب وسيلۀ رسيدن به شىء، ريسمان. قَطَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -: بريد آن را، قَطَعَ فلانٌ الحبلَ: خود را خفه كرد.

أنزلناه مرجع ضمير مفرد قرآنِ مفهوم از كلام است. و أن اللّه خبر مبتداى محذوف است به تقدير «والأمر».

تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ

اين آيه پس از بيان حال سه طايفه از كفّار: مجادله كنندگان در توحيد از سران آنها و مجادله كنندگان از مقلّدان و آنان كه خدا را در حرف و در يك طرف(1) مى پرستند، اشاره مى كند به طايفۀ چهارم و حال مؤمن كامل و مستقر ثابت.

معناى آيه: همانا خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، يعنى

ص:186


1- . يا: يك طرفه و يك سويه.

اصول عقايدشان صحيح و در سايۀ آن فروع اعمالشان نيز صالح شده است در باغ ها و بهشت هايى وارد مى كند كه از زير ساختمان ها يا درختان آنها پيوسته نهرها جارى است، يعنى رودهايى از همۀ اقسام مايعات كه در رأس آنها چهار قسم مايع است كه در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است.

بى ترديد خداوند هر چه را بخواهد مى كند. يعنى اراده اش به ايجاد هر شىء تعلّق گيرد فوراً موجود مى شود. يعنى و از آن جمله است پاداش اين رقمى براى صالحان و كيفر آن رقمى براى طالحان.

عدم جواز شك در يارى خدا

مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ

يعنى: كسى كه گمان مى كرد از مشركان مكه و كفّار كه خداوند هرگز محمّد صلى الله عليه و آله را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد (يعنى و حال ديد كه خدا او را يارىِ به سزا كرده و او عظمت يافت و پيروز گرديد و هدفش پياده شد) پس ريسمانى به سوى آسمان كشد، يعنى از سقف يا درختى آويزان كند، سپس خود را حلق آويز نمايد، پس بنگرد كه اين چاره جويى خشم و غضب او را از بين مى برد؟

و ممكن است مراد از آيه شخص پيامبر اسلام نباشد بلكه كلى باشد، يعنى هركس گمان كند كه خدا او را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد پس ريسمانى به آسمان كشد و مسافت ميان زمين و آسمان را قطع كند و طى نمايد و به آن جا برسد. و غرض اين است كه انسان بايد در زندگى پيوسته اميد وافر به خدا داشته باشد وگرنه هر كيد و مكرى بى نفع است.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يُرِيدُ

«ذلك» اشاره به آيات گذشته است. يعنى: و نظير همين آيه ها (در فصاحت سخن و زيبايى بيان و لطافت لفظ و متانت محتوا) همۀ اين قرآن را نازل كرديم در حالى كه دلايل روشن توحيد و معارف دينى است. و اين كلام از قبيل تشبيه كلى به افراد است، چنان كه گاهى به چند نفر اشاره كرده مى گويى: انسان اين گونه است و اين گونه فعاليت دارد، و حقيقت امر اين است كه خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند. يعنى علاوه بر بيّنات

ص:187

الهى و آيات كتاب او بايد ارادۀ خداوند نيز همراه باشد.

جدايى فرقه ها در قيامت

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ «17»

لغت و اعراب:

هاد: توبه كرد و بازگشت. هادَ زيدٌ: يهودى شد. مجوس: آتش پرست. إنّ اللّه يفصل خبرِ إنّ الّذين آمنوا. شهيد: گواه صادق، كسى كه چيزى از حيطۀ دانش او بيرون نيست.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ

يعنى: همانا بى ترديد كسانى كه ايمان آورده اند يعنى به محمّد صلى الله عليه و آله و شريعت او، و كسانى كه يهودى شده اند، و صابئين يعنى گروهى كه فرشتگان را مى پرستند و به سوى قبله(1) نماز مى گزارند و زبور داود را مى خوانند، يا طايفه اى از نصارا، و خود نصارا و مجوس يعنى زردشتيان آتش پرست، و كسانى كه براى خداوند شريك قرار داده اند مانند بت پرستان، خداوند در روز قيامت ميان همۀ اين شش طايفه به واسطۀ حكومت و داورى عادلانه، جدايى خواهد افكند. يعنى مذهب مجوس ها و مشركان را ابتداءً و بدون قيد و شرط محكوم به بطلان و كيفرشان را جاودانى در آتش اعلام مى كند، و از فرقه هاى پيرو انبياى گذشته آنان را كه در عصر هر پيامبرى عامل به شريعت وقت خود بوده محكوم به اسلام و ايمان و استحقاق بهشت خواهد نمود و آنان را كه پس از نسخ شريعت در آن

ص:188


1- . يعنى قبلۀ مخصوص خودشان كه به سوى محل وزيدن باد جنوب است (مجمع البيان). و در تفسير اين آيه، به آيۀ 62 سورۀ بقره و 69 سورۀ مائده مراجعه شود.

شريعت باقى مانده اند مانند يهود پس از بعثت عيسى بن مريم، و يهود و نصارا پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله محكوم به كفر و حبط عمل و استحقاق خلود در آتش خواهد نمود. همانا كه خداوند بر همه چيز شهيد است. يعنى چيزى از حيطۀ علم او بيرون نيست و بر همه چيز گواه صادق است.

بايد دانست كه دو آيۀ ديگر در اين كلام مجيد مشابه اين آيه است: آيۀ 62 از سورۀ بقره و آيۀ 69 از سورۀ مائده، لكن آنها در موضوع و محمول با آيۀ مورد بحث فرق دارند، زيرا در آنها مجوس و مشركان ذكر نشده اند و حكم مترتب در آنها اخبار از پاداش نيك و عدم ترس و اندوه در آخرت است و در اين آيه جدا شدن اين طوايف از يكديگر طبق بيان فوق است.

سجدۀ موجودات

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ «18»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ

يعنى: آيا به ديدۀ دل نديدى كه هر كه در آسمان ها و هر كه در اين زمين است در برابر خدا سجده مى كند؟

مراد از سجده در آيه مطلق خضوع و تذلّل است اعمّ از سجدۀ تكوينى يعنى فروتنى ذاتى و امكانى اشياء در مقابل واجب الوجود بالذات، و سجدۀ تشريعى يعنى به رو در افتادن و اعضا به خاك نهادن كه در شرايع الهى انتخاب شده و مورد امر قرار گرفته است. و مراد از دو موصول در من فى السموات و من فى الأرض محتمل است كه ذوى العقول باشد يا

ص:189

اعمّ از ذوى العقول و غيرذوى العقول، يعنى همه در برابر خداوند خاضع اند، لكن برخى به خضوع شرعى و برخى به خضوع طبعى و فطرى.

و بايد دانست كه خود آسمان ها و زمين نيز در اين سجده شريك اند هر چند ذكر نشده اند. و مراد از آسمان ها در اين جا به قرينۀ ذكر نجوم در مقابل آنها آسمان به اصطلاح شرع است يعنى طبقات هفتگانۀ محيط بر همه چيز كه تمام ستارگان و كهكشان ها كه ما مى بينيم در ميان آسمان اول قرار دارد و زينت آن است.

وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ

يعنى: و خدا را سجده مى كنند خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و جنبندگان.

مراد از سجده در اين جا سجدۀ تكوينى است يعنى همۀ اينها مخلوق خداوندند و انقياد طبعى و اضطرارى در برابر خدا دارند. و نيز خدا را سجده مى كنند به سجدۀ تشريعى بسيارى از مردم يعنى نه همه هرچند دستور سجده به همۀ مكلّفان داده شده است.

«و كثير حقَّ عليه العذاب» ظاهر اين است كه مبتدا و خبر است و مراد اين است كه در مقابل سجدۀ عده اى، بسيارى از مردم هم سجده نمى كنند و عذاب الهى در حق آنها ثابت و مسلّم است. و كسى كه خدا او را خوار كند يعنى ارادۀ تكوينى خدا به واسطۀ كفر و عنادش بر خوارى او باشد احدى را توان گرامى داشتن او نيست، زيرا كه خداوند هر چه را بخواهد انجام مى دهد.

هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ «19» يُصْهَرُ بِهِ مَا فِى بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ «20» وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ «21» كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ «22»

ص:190

لغت و اعراب:

هذان اشاره به مؤمن و كافرِ مفهوم از كلام. قطِّعت: پاره پاره شد. حميم: آب جوش. صَهَرَ الشىءَ - از باب مَنَع -: گداخت و آب كرد آن را. مقامع جمع مِقمعه: گُرز. ذوقوا: بچشيد، به تقدير «يقال لهم».

لباس دوزخيان و بهشتيان

تفسير:

هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ

يعنى: اين دو گروه با يكديگر دشمن اند كه دربارۀ پروردگارشان دشمنى و ستيزه كردند.

مراد از دو گروه، مؤمنان و طوايف پنجگانۀ كفّارند كه يك طايفه حساب شده اند يعنى يهود و صابئين و نصارا و مجوس و مشركان كه در آيۀ 17 ذكر شدند و خداوند همه را به خاطر اشتراك در بطلان، يك طايفه حساب كرده است. و مراد از دشمنى آنها و ستيزه و نزاعشان دربارۀ پروردگار، اختلاف نظر و عقيدۀ آنهاست در ربوبيت و صفات پروردگار كه يكى بتان را شريك او قرار مى دهد و ديگرى عُزَير و مسيح را فرزند او مى خواند و برخى فرشتگان را دختران او مى داند و برخى ديگر صنع خدا را به طبيعت يا دهر نسبت مى دهد و بعضى رسالت رسولان را انكار مى كند كه همۀ اينها اختلاف و جدال در ربوبيت خداوند است. و چون هر يك از مؤمنان و طوايف فوق، خود را بر حق و طرف را بر باطل مى پندارد و بر طبق اعتقاد و پندار خود گفتار و رفتار دارد پس گويى كه پيوسته با هم در خصومت و جدال و ستيزه اند هر چند درگيرى و جنگ ندارند.

فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ

يعنى: نتيجۀ افتراق به دو گروه و مخاصمه و ستيزه اين است كه كسانى كه كفر ورزيدند در عالم آخرت براى آنها لباس هايى از آتش (يعنى از جوهرۀ تبلور يافته از آتش يا از اجسام تفتيده در آتش كه گويى خود آتش است) طبق جثه هاى آنها بريده شده و پيوسته از بالاى سرشان آب داغ جوشان ريخته مى شود.

ص:191

يُصْهَرُ بِهِ مَا فِى بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: به سبب آن آب جوشان كه بر سر آنها ريخته مى شود آنچه در شكم هاى آنهاست از امعا و احشا و همۀ پوست هاى بدن آنها گداخته و آب مى شود و فرو مى ريزد، و براى آنها در آن جا گرزهايى براى كوبيدن بر سرشان از آهن تهيه شده است، و هر وقت و هر ساعت آنها از شدت اندوه قصد كنند از آتش بيرون شوند يعنى به وسيلۀ روزنه يا درب يا راه نجات ديگرى از آتش بيرون آيند دوباره به آن جا برگردانده مى شوند و به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب سوزناك را!

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ «23» وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ «24»

لغت و اعراب:

أساور و اسْوِرَه و اسوره جمع سِوار است يعنى دستبند. لؤلؤ: مرواريد، عطف است به محلِّ من ذهب به تقدير «ذهباً و لؤلؤاً». صراط الحميد اضافۀ موصوف به صفت است. (1)تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ

اين آيه مربوط به متخاصم مؤمن است در مقابل «فَالَّذين كَفَروا» در آيۀ 19، يعنى حقيقت اين است كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، در

ص:192


1- . يا حميد صفت اللّه است كه در تقدير است و در اصل صراط اللّه الحميد بوده است.

عالم آخرت در باغ ها و بهشت هايى وارد خواهد كرد كه پيوسته از زير ساختمان يا درختان آنها نهرها جارى است، آنها در آن جا به دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى گردند و لباس آنها در آن جا ابريشم است.

مراد اين است كه به پاداش آن كه در دنيا زينت با طلا و پوشيدن ابريشم خالص يعنى استعمال اين دو جنس پرارزش و گرانبها براى آنها حرام بود و آنها در دنيا از اين امور اجتناب كرده اند زينت و لباس رسمى خواهد بود.

وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ

يعنى: و بهشتيان پس از ورود در آن جا به سوى گفتار پاكيزه و به سوى راه پسنديده يا راه خداوند حميد هدايت مى شوند.

مراد اين است كه افرادى كه وارد بهشت مى شوند در محيط تازه اى وارد مى شوند كه تمام اشيا و افراد آن جا از در و ديوار و زمين و آسمان و منظره ها و اهالى و ساكنان مختلف الهويّۀ آن جا براى آنها تازگى دارد و بايد فرشتگان الهى از جانب حق تعالى نخست همۀ آنان را به كيفيت گفتار و سلام و كلام و ساير رسوم روابط اجتماعى راهنمايى كنند و آشنا سازند، سپس به صراط حميد يعنى راه و رسم نيكو و پسنديده در روابط انس با اجتماع هدايت نمايند. (1)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ «25» وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِى شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ «26»

ص:193


1- . يا: به راه خداوند ستوده صفات هدايت نمايند، زيرا آنها نيز ستوده صفات اند و رنگ خدايى گرفته اند.

لغت و اعراب:

إنّ الذين مبتدا و خبرش مفهوم از جملۀ شرطيۀ و من يُرد است به تقدير «نعذّبهم عذاباً أليماً». سواء مفعول دوم جعلناه. عاكف: مقيم. و العاكف فاعل سواء. باد: مسافر. من يرد فيه بالحاد باء زايده است أى الحاداً، و الحاد: انحراف از حق. بوّأ له المكان: آماده كرد آن را. و إذ بوّأنا به تضمين معناى دَعَونا، به تقدير «بوّأنا له و دعوناه الى الطاعة». أن لاتشرك تفسير دَعَوناهُى مقدّر. رُكَّع: جمع راكع، و سجود: جمع ساجد.

حج خانه خدا و ابراهيم (ع)

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ

يعنى: البته كسانى كه كفر ورزيدند و پيوسته مردم را از راه خداوند يعنى دين و كتاب او و از مسجدالحرام بازمى دارند مسجدى كه ما آن را براى همۀ مردم جهان قرار داده ايم به گونه اى كه مقيم و مسافر در آن يكسان باشند، ما آنها را عذابى سخت خواهيم كرد.

مراد اين نيست كه ملكيت رقبۀ مسجد از آنِ مردم است بلكه نظير ساير مساجد و امكنه اى كه براى عبادت وقف گشته و فكّ ملك شده، حقّ عبادت و انجام وظايف حج و انتفاع از آن در هر عمل خير عبادى متناسب از آنِ آنهاست.

وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: و كسى كه به ظلم و ستم انحراف از حق را در آن جا اراده كند (يعنى قصد اشاعۀ شرك و كفر و معاصى كبيره و اهانت به مسجد و سلب امنيت زائران و غيره نمايد) ما او را عذابى دردناك مى چشانيم.

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِى شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ

در تفاسير است كه چون خداوند به ابراهيم دستور داد خانۀ كعبه را بنا كند ندانست در چه محلى بنا كند. خداوند باد سختى برانگيخت كه بوزد و آنچه روى شالودۀ اصلى كعبه و

ص:194

اطراف آن از خاك است بردارد تا شالوده ظاهر گردد. باد وزيد و بناى اصلى كعبه آشكار شد و ابراهيم بنا را بر روى آن بالا برد.

معناى آيه: و به يادآور زمانى را كه براى ابراهيم جاى خانۀ كعبه را آماده كرديم و او را دعوت به طاعت خويش نموديم كه هرگز چيزى را براى من شريك و انباز قرار مده و خانۀ مرا پس از اتمام بنا براى طواف كنندگان و قيام نمايندگان بر نماز و عبادت، و ركوع و سجده كنندگان پاكيزه گردان، يعنى پاكيزه از آثار شرك و كفر و پليدى هاى معنوى و نجاست ظاهرى.

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ «27» لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ «28» ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ «29»

لغت و اعراب:

أذَّن بالشىء: اعلان كرد آن را و دعوت كرد به سوى آن. حَجّ: قصد شىء، اسم مجموع اعمال شرعى حج. رجال: جمع رَجُل و راجِل يعنى پياده. ضامر: حيوان لاغر.

فجّ: راه. عميق: دور و دراز. ليشهدوا متعلّق به يأتوك. بهيمه: حيوانات غير از درندگان و پرندگان، و اضافۀ آن به انعام بيانيّه است. بائس: آن كه سخت حاجتمند باشد. ثمّ ليقضوا و ليوفوا و ليطَّوَّفوا امر غايب اند عطف به ليشهدوا. قضا: ازاله. تَفَث: چرك و آلودگى.

عتيق: قديم، آزاد شده.

ص:195

تفسير:

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ

يعنى: اى ابراهيم، در ميان مردم حج خانۀ كعبه را اعلان كن - وجوب مؤكّد آن را با شرايطى خاص براى كسانى كه توان آمدن داشته باشند ابلاغ نما، تا به سوى تو در حالى كه پياده اند يا سوار بر شترانى كه از راه هاى دور و دراز مى آيند و دورى راه آنها را لاغر نموده رو آورند.

اين آيه اخبار از غيب در آينده است براى ابراهيم كه در عصر او جز اندكى قاصد حج نبود. و اشاره به اين است كه در آيندۀ زمان از نقاط مختلف اين كره سيل جمعيت و انبوه بى حد و حصر مردم به سوى آن روانه خواهد شد خاصه در عصرى كه مهدى موعود (عج) ظهور كند و شريعت اسلام را در ميان جهانيان پياده نمايد.

لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ

يعنى: مردم را به حج دعوت كن تا منافع و سودهايى كه در اين سفر دارند مشاهده كنند.

يعنى منافع دنيوى خود را، زيرا چه نفعى بالاتر از اين است كه پيروان شرع حقّى مانند مسلمين از مناطق و امكنۀ مختلف با اختلاف در رنگ و زبان و عادات و رسوم زندگى در محلى گرد آيند و زير چتر كلمۀ توحيد و وحدت دين و شريعت و كتاب، با هم معارفه نمايند و هر يك از آداب و رسوم نيك ديگرى چيزى فرا گيرد و در حل مشكلات فردى و اجتماعى خويش تبادل نظر نمايند و مقدمات استفادۀ متقابل از يكديگر را فراهم آورند و رفته رفته مسلمين جهان با هم مرتبط شوند و قدرتى غير قابل شكست تشكيل دهند.

و منافع اخروى نيز بى حد و حصر است، زيرا اعمال حج و مناسك آن همه عبادت الهى و قرب آور و داراى پاداش اخروى خاص است از احرام و تلبيه و حضور در صحنۀ عرفات و مشعر و منى و قربانى و طواف و سعى و غيره از امور معنوى كه مهمان هاى دعوت شدۀ خداوند همه را مى بينند و با تمام وجود لمس مى كنند.

وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا

ص:196

الْبَائِسَ الْفَقِيرَ

و براى آن كه نام خداوند را در روزهاى معين (يعنى دهۀ اول ماه ذى حجه و يا در روز عيد اضحى و سه روز ايّام تشريق پس از آن، به جاى آن كه مشركان نام بت ها ولات و هُبل را مى خوانند) بر زبان آورند و از عظمت و جلال و جمال او سخن گويند بر پايۀ تشكر و سپاس از آنچه خدا به آنها از گوشت چهارپايان روزى كرده است.(1) و مراد از چهارپايان در اين جا انعام چهارگانه است: شتر، گاو، گوسفند و بز. پس از گوشت آنها خود بخوريد و كسى را كه در شدت فشار زندگى و فقير است اطعام كنيد.

امر «كُلوا» در اين جا براى ترخيص و اباحه است. و «بائس» از مصاديق فقير است كه براى اهميت ذكر شده است.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ

يعنى: سپس بايد زايران خانۀ خدا آلودگى و كثافت بدن خود را زايل سازند يعنى سر بتراشند و ناخن بگيرند و غسل كنند و از محرمات احرام بيرون آيند، و به نذرها و تعهدات خود اگر در عهده داشته باشند وفا كنند، و نيز بايد بيت عتيق را طواف كنند.

مراد خانۀ كعبه است كه قديم ترين خانه اى است كه براى عبادت بشر بنا شده كه از آغاز بناى آن(2) تا امروز قريب چهار هزار سال بر آن گذشته كه بحمداللّه فعلاً آباد است و در عصر نزول آيات بيش از دو هزار و پانصد سال از عمر آن مى گذشت. و يا آن كه خانۀ آزاد شده است و خدا آن را از غرق شدن و ويران گشتن در طوفان نوح آزاد نمود به گونه اى كه آب درياى جديدالحدوث به دور آن حلقه زد و بدان آسيب نرساند. و مراد از طواف در اين جا محتمل است طواف حج باشد كه از اركان واجبات آن است يا طواف نساء كه خاتمۀ عمل حج است.

و بايد دانست كه غرض در اين دو آيه شرح اعمال حج نيست بلكه در ضمن تحريص بر اصل حج و اشاره به منافع و آثار بى شمار آن به برخى از واجبات آن اشاره شده است نظير مَبيت به منى و قربانى و خروج از احرام و طواف.

ص:197


1- . يا: و براى آن كه نام خدا را هنگام ذبح چهارپايان ذكر كنند، در مقابل عمل مشركان كه نام بت ها را ذكر مى كردند.
2- . يعنى از زمان ابراهيم عليه السلام.

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ «30» حُنَفَاءَ للّهِِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحيقٍ «31» ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ «32» لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ «33»

لغت و اعراب:

ذلك خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الأمر ذلك». حرمات جمع حرمت: چيزى كه محترم است و هتك آن ماروا يا حرام است. رجس: نجس و پليد. زور: دروغ و انحراف از حق. حنيف مايل به حق و حق گرا، حنفاء و غير مشركين هر دو حال اند از فاعل فاجتنبوا.

خَطِفَه - از باب عَلِم -: به سرعت ربود آن را. سحيق: بعيد و دور و دراز. ذلك به تقدير «الأمر ذلك». شعائر جمع شَعيرة: علامت و نشانه. محلّ: زمان حلول وقت هَدْى، مبتداست و خبرش محذوف است و إلى البيت متعلّق به خبر است به تقدير «انتهائها إلى البيت».

تفسير:

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ

يعنى: اين است حجّى كه براى ابراهيم و براى تو و امتت تشريع كرديم، و هر كس حرمات خدا را يعنى احكامى را كه خداوند انشا و تشريع نموده و بدان احترام و مصونيت داده بزرگ شمارد و اطاعت نمايد، پس آن براى او در نزد پروردگارش بهتر است.

ص:198

و «اُحلّت لكم» يعنى انعام سه گانه - شتر و گاو و گوسفند - جز آنچه بر شما تلاوت خواهد شد براى شما مسلمين حلال شده است.

مراد از «مايتلى» همۀ چيزهايى است كه در آينده از انعام و چهارپايان در ضمن آيات تحريم خوانده مى شود مانند ميته، دم، موقوذه و متردّيه كه در آيۀ 3 سورۀ مائده ذكر شده و نظر اهمّ در اين جا استثناء «ما اهلّ لغير اللّه» است يعنى حيواناتى كه در برابر بت ها و به نام بت ها قربانى مى كردند.

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ

يعنى: پس اى مسلمانان، از رجس و پليد كه عبارت از بت هاست دورى بجوييد و از گفتار دروغ نيز اجتناب نماييد.

زور هر چند به معناى دروغ و اعمّ از بهتان و شهادت ناحق و غيره است لكن ذكر اين دو گناه، مفيدِ اين است كه مراد از قول زور، گفتار باطل دربارۀ بتان است، نظير خواندن آنها به ربوبيت و قداست و شافعيت در نزد خدا و مقربيت به پيشگاه او. و غرض اين است كه از اعتقاد به ربوبيت و قداست بت ها و از گفتار كفرآميز دربارۀ آنها دورى كنيد.

حُنَفَاءَ للّهِِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحيقٍ

يعنى: دورى گزينيد از رجس در حالى كه در دين و اصول شرعتان، براى خدا و به قصد تقرب به او حق گرا باشيد و براى او شريك و انباز قرار مدهيد، و هر كس براى خدا شريك قرار دهد گويى از آسمان فروافتاده و پرندگان شكارى او را در فضا مى ربايند و طعمۀ خويش مى كنند، و يا آن كه باد شديدى او را در مكان دوردستى مى افكند تا نابود شود.

يعنى مشرك هم از اوج مراحل انسانيت به حضيض ضلالت و گمراهى سقوط مى كند و شياطين او را ربوده و مورد استفادۀ خود قرار مى دهند.

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ

يعنى: مطلب همين است كه گفته شد، و هر كس شعائر خدا را يعنى آنچه را خداوند علائم و شعائر حج قرار داده از مِنى و عرفه و مشعر و صفا و مروه و خود بيت شريف، و يا آنچه را شعائر دين خود كرده از احكام الزامى و استحبابى شريعت تعظيم كند، بى ترديد

ص:199

اين كار از تقوا و پرواى دل هاست. و تعظيم شعائر حج انجام وظايف مربوط به آن است، و تعظيم شعائر دين التزام عملى به آن است.

لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ

اين آيه دربارۀ قربانى هاست از شتر و گاو و گوسفند كه حاجيان پس از بستن احرام و تعيين هَدْى و قربانى، آنها را همراه خود مى برند كه در مِنى يا در مكه نحر يا ذبح شوند.

معناى آيه: شما را در آن شعائر منافع و سودهاست تا مدتى معين. يعنى از زمان سوق آنها به سوى قربانگاه مى توانيد از سوار شدن و بار كردن و خوردن شير و چيدن پشم و استفاده از اولاد آنها برخوردار شويد. سپس زمان قربانى آنها وقتى است كه به آن خانۀ قديم و آزاد شده برسند. و مراد از بيت در اين جا حرم است كه شامل مِنى هم مى شود و اغلب قربانى ها آن جا مى رود و مكه جاى قربانى عمرۀ مفرده است.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ «34» الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِى الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ «35»

لغت و اعراب:

منسك مصدر ميمى است به معناى عبادت. اخبات: خشوع و فروتنى. وَجِلَ - از باب عَلِم -: ترسيد. المقيمى الصلاة اصلش المقيمين الصلاة است كه نون به خاطر اضافه افتاده است.

تفسير:

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ

ص:200

يعنى: و براى هر قوم و ملتى از آغاز تشريع دين در جامعه منسكى قرار داديم، يعنى مجموعۀ احكام و برنامۀ حجّى كه شامل هَدْى و قربانى است، و يا عبادت خاصى در ضمن قصد خانۀ خدا به نام هدى و قربانى تعيين كرديم، تا نام خدا را بر آنچه خداوند از انعام سه گانه روزىِ آنها كرده هنگام نحر يا ذبح آنها ببرند. (ظاهر آيه اين است كه برنامۀ حج يا خصوص قربانى در منا از انعام سه گانه از اقدم زمان ها و امت شدن بشرها بوده است و اختصاص به ابراهيم خليل و شريعت او ندارد.) پس خداى همۀ شما يك خداست يعنى خداى گذشتگان و آيندگان است و تشريع دين و شريعت در همۀ اعصار از ناحيۀ اوست.

پس تنها در برابر او سر تسليم فرود آوريد. و اى پيامبر، بشارت ده مخبتين را يعنى آنان را كه در مقابل خدا خاضع و متواضع اند.

مخبتين كيان اند

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِى الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ

يعنى: مخبتين كسانى هستند كه چون نام خداوند برده شود دل هايشان مى ترسد و در مقابل آنچه به آنها مى رسد شكيبايند. يعنى در مصائب و سختى هاى دنيا، و ممكن است شامل احكام شرعى الهى نيز باشد. و آنها كه برپا دارندۀ نمازند و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم يعنى از مال و جاه دنيا و از دانش و كمالات معنوى و احكام و معارف دينى، انفاق مى كنند.

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «36» لَن يَنَالَ اللّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ «37»

ص:201

لغت و اعراب:

بُدن جمع بَدَنه: شتر يا گاو فربه و تنومند. صوافّ جمع صافّة: ايستاده كه گويى دست هايش صف بسته است. وَجَبَ - از باب ضَرَب -: ساقط شد و افتاد. قانع: سائلى كه هر چه به او دهند بدان قانع است. معترّ: فقيرى كه تو را قصد كرده و آمده. كذلك اشاره است به شتر و نحر آن.

تفسير:

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: شترهاى تنومند و فربه را براى شما از شعائر خداوند و علائم شريعت او قرار داديم، شما را در آنها خير است يعنى در هَدْى نمودن و نحر كردن آنها خير دنيا و خير آخرت است. پس هنگام نحر كردن آنها نام خدا را در حالى كه ايستاده اند و با دو دست صف كشيده اند بر آنها بخوانيد و نحر كنيد، و چون افتادند و پهلوهايشان به زمين خورد، از گوشت آنها بخوريد و فقرايى را كه ساكت و قانع اند و فقيرانى را كه به نيت انفاق شما آمده اند اطعام كنيد. ما اين هَدْى را با آن عظمت و قدرت اين چنين براى شما مسخّر و رام نموديم، شايد سپاس گزاريد.

لَن يَنَالَ اللّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: توهّم نشود كه خداوند از هَدْى شتران شما و از گوشت و خون آنها استفاده مى كند، بلكه نه گوشت هاى آنها و نه خون هاى آنها هرگز به خدا نمى رسد، بلكه از جانب شما تقوا و پروايتان به او مى رسد. يعنى تقواى اعتقادى و پرهيز از عقايد ناروا و تقواى اخلاقى و دورى از رذايل اخلاقى و پرواى عملى و اجتناب از گناهان به او مى رسد و در نتيجه عاملان در پيشگاه او قرب معنوى پيدا مى كنند.

ص:202

«كذلك سخّرناها» يعنى اين چنين ما آن حيوان را براى شما رام و مسخّر نموديم بدين انگيزه كه خداوند را در برابر هدايتش تكبير گوييد و بزرگ بشماريد. و اى پيامبر، نيكوكاران را مژده ده.

وجوب دفاع

إِنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ «38» أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ «39» الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ «40»

لغت و اعراب:

خوّان صيغۀ مبالغه: بسيار خيانت كننده. إلاّ أن يقولوا استثناء متصل از حق به عنوان مبالغه در بطلان آنها به تقدير «لا ذنب لهم إلّاقولهم هذا».

تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ

يعنى: بى ترديد خداوند پيوسته از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، يعنى ضررها و آسيب هاى دشمن را از آنها دفع مى كند و همواره از آنان حمايت مى نمايد و در مواقع جنگ و نبرد تا حصول پيروزى آنها را يارى مى كند. زيرا خداوند هيچ خيانت پيشۀ كفران كننده را دوست ندارد.

ص:203

مراد از آنها مشركان و كفّارى است كه از هيچ خيانت دربارۀ مسلمين مضايقه نداشتند و سخت كفران كنندۀ نعمت هاى خدا بودند.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ

اين آيه نخستين آيه اى است كه خداوند بدان وسيله در مدينة النبى براى جهاد با دشمن اذن و ترخيص صادر كرده و پيش از آن مدت ها در مكه مؤمنان و گروندگان به اسلام از پيامبر اجازۀ جهاد مى خواستند و هر روز عده اى از گروندگان كتك خورده و سر و دست شكسته و مجروح نزد پيامبر به شكايت آمده، خواستار دفاع يا جهاد بودند و پيامبر مى گفت: لم اومَر بذلك.(1) نه جهاد ابتدايى و دسته جمعى كه مسلمين در مكه توان آن را نداشتند.

معناى آيه: به كسانى كه پيوسته مورد قتال و كشتار واقع مى شوند اذن و رخصت داده شد به سبب آن كه آنها مورد ظلم و ستم قرار گرفتند، و حتماً خداوند بر يارى آنها تواناست.

بايد دانست كه در اين آيه متعلَّق اذن ذكر نشده ولى ظاهر اين است كه مراد، جهاد دفاعى و ابتدايى محدود است. و نيز ظاهر كلام اين است كه با همين آيه انشاى اذن مى شود يعنى حكم كلىِ الهىِ جهاد و دفاع در اسلام تشريع مى گردد.

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ

يعنى: آنها كسانى هستند كه از خانه هاى خود به زور و بدون حق بيرون شده اند و جرمى نداشتند جز آن كه مى گفتند: پروردگار ما اللّه است، يعنى ذات يگانۀ واجب الوجود واجد همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص.

مراد از آيه حكم كلى است و نخستين مصداق آن عده اى از مسلمين مكه اند كه زير فشار ستم و شكنجه و قتل مشركان مكه به ناچار از وطن خود بيرون شدند، عده اى به حبشه و عده اى به مدينه سفر كردند.

وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌ عَزِيزٌ

ص:204


1- . چنين دستورى نيافته ام.

يعنى: و اگر نبود اين كه خداوند برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر دفع مى كند (يعنى در هر عصرى شر دشمنان پيامبران و شرايع الهى و آسمانى را به واسطۀ پيروان آنها و مؤمنان و مجاهدان دفع مى كند) بى ترديد ديرهاى راهبان و كليساهاى ترسايان و كنشت هاى جهودان و مسجدهاى مسلمانان كه نام خداوند در آن بسيار ذكر مى شود، خراب و ويران مى شد. و البته خداوند كسانى را كه او را يارى مى كنند (يعنى پيامبران و دين و شرايع آنها را) يارى خواهد كرد، همان گونه كه مسلمين را در صدر اول يارى كرد تا اسلام پا گرفت. همانا خداوند توانا و مقتدر شكست ناپذير است.

الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللّهِِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ «41» وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ «42» وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ «43» وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ «44»

تفسير:

الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ للّهِِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ

يعنى: آنان كه به آنها اجازۀ جهاد داده شد كسانى هستند كه اگر آنها را در روى اين زمين متمكّن سازيم و سلطه و توان دهيم كه اهداف دينى خود را در ميان جامعه پياده كنند، نماز را برپا مى دارند يعنى مجتمع صالحى تشكيل مى دهند كه اين سنّت عظيم الهى و عمود دين و افضل عبادات در همۀ شرايع آسمانى را برپا دارند و جارى سازند.

ص:205

و زكات مى دهند. مراد، انفاقات مالى به فقرا و مستمندان است كه در ميان عقلاى جهان به انگيزۀ نوع دوستى و وجدان ذاتى متداول و مرسوم است. و ممكن است مراد زكات شرعى باشد يعنى بيرون كردن سهم خاصى از نه قسم از اموال. و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. و عاقبت امور از آنِ خداوند است، يعنى عاقبت امر انسان ها و خاتمۀ امر همۀ حركت ها در عالم هستى، زيرا آغاز و انجام همه تحت مشيّت بالغه و صلاحديد اوست.

فرجام كافران و تكذيبگران

وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

اين آيات براى تسليت قلب و بخشيدن آرامش به دل پيامبر اسلام است كه تكذيب از ناحيۀ قوم مطلب تازه اى نيست. يعنى: اى پيامبر، اگر قومت تو را تكذيب مى كنند عجبى نيست، زيرا بى ترديد پيش از آنها قوم نوح، پيامبر خود را تكذيب كردند و قوم عاد و ثمود هود و صالح را، و قوم ابراهيم و قوم لوط پيامبران خود را تكذيب نمودند، و اصحاب مدين كه قوم شعيب اند تكذيب كردند، و موسى نيز از جانب قومش تكذيب شد. پس من به همۀ آن ملت هاى كافر مدتى مهلت دادم، يعنى هر يك را به تناسب طغيانشان و طبق اقتضاى حكمت بالغه در نظم جهان هستى مهلت دادم، سپس همه را به قهر و غضب خويش مؤاخذه نمودم، پس بنگر كه انكار من يعنى عكس العمل من در مقابل طغيان هاى آنها چگونه بود!

فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ «45» أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور «46»

ص:206

لغت و اعراب:

كأيّن مركب از كاف تشبيه و أىّ مفيد تكثير است. (1)قريه: مجتمع انسانى و مساكن مجتمع.

و هى ظالمة حال است از مفعول أهلكناها. فهى خاوية ضمير مؤنث راجع است به قرية به نحو استخدام. و بئر و قصر عطف اند به قرية. مَشيد: مرتفع و مستحكم.

تفسير:

فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ

فاء تفريع مبيّن اين است كه آيه در مقام بيان مصاديقى از «فكيف كان نكير» است. يعنى: چه بسيار از مجتمع هاى انسانى است كه ما آنها را در حالى كه ستمكار بودند هلاك نموديم و در نتيجه خانه هاى آنان بر سقف هاى خود فروريخت، يعنى به وسيلۀ نزول عذاب ابتدا سقف خانه ها فرود آمد سپس ديوارها بر روى سقف ها فرو ريخت. و چه بسيار از چاه هاى آب كه پس از هلاكت مجتمع معطّل گشت و چه بسيار از قصرها و كاخ هاى مرتفع و مستحكم بى صاحب و خالى از سَكَنه ماند.

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور

يعنى: پس آيا آنان - مشركان و كفّار - در روى اين زمين سير نمى كنند كه در نتيجۀ ديدن خانه هاى خراب و ويران و آثار عذاب هاى نازل شده براى آنها دل هايى پيدا شود كه بدان وسيله در توحيد خداوند و شئون آن بينديشند و گوش هايى كه بدان وسيله دعوت انبيا و پند و اندرز آنها را بشنوند. و حقيقت اين است كه چشم هاى ظاهرى انسان كور نمى شود ولكن دل هايى كه در ميان سينه هاست كور مى گردد، يعنى كفّار در دنيا چنين اند.

ص:207


1- . گفته شده: قول درست تر آن است كه كأيّن مركب نيست بلكه اسم مبنى بر سكون است به معناى كمِ خبريه.

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ «47» وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ «48»

تفسير:

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ

اين آيه در بيان اين است كه پيامبر اسلام آنها را در صورت ردّ دعوت و انكار نبوت وعدۀ عذاب از جانب خداوند مى داد و آنها به عنوان مسخره مى گفتند: كو آن عذاب؟ چنان كه در آيۀ وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ [يس، 48] تصريح كرده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، دشمنانت از تو شتاب در نزول عذاب را مى خواهند در صورتى كه خداوند هرگز خلف وعده نمى كند. يعنى آنچه از عذاب دنيوى وعده داده است در دنيا خواهد آمد، و آنچه در آخرت است در موعد خود منجّز خواهد شد، يعنى استهزاء و درخواست جز بر كفر آنها نخواهد افزود. و البته يك روز در نزد پروردگارت همانند هزار سال است از سال هايى كه شما مى شماريد.

اين جمله اشاره به جهل و نادانى آنها به عظمت امر و شدت عذاب و قباحت شتاب آنهاست و اين كه هر چند عذاب موعود يك روز باشد شديد است، زيرا يك روز خداوند برابر هزار سال بشر است.

وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَىَّ الْمَصِيرُ

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى است كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمكار بودند، سپس آنها را مؤاخذه و عقاب كردم، و بازگشت به سوى من است.

ص:208

اين آيه تكرار و تأكيد آيۀ 45 است با اشاره به اين كه مؤاخذۀ همه پس از مهلت بود، مهلتى متناسب حال آنها و طبق سنّت جاريۀ الهى. و ظاهراً نسبت دادن اهلاك در آيۀ سابق به متكلم مع الغير يعنى خداوند و فرشتگان متصدى اهلاك و در اين آيه به ذات اقدس خود، اشاره به اين است كه ارادۀ همۀ آنها تابع ارادۀ حق يا عين ارادۀ اوست.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «49» فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «50» وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «51»

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

خطاب به پيامبر است. يعنى: بگو: اى مردم، جز اين نيست كه من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

ظاهر آيه اين است كه متعلَّق خطاب پيامبر جميع بشر در عصر او و اعصار آينده است، لكن خطاب دربارۀ موجودين كه شريعت به آنها ابلاغ و حجت بر آنها تمام شده خطاب فعلى و منجّز است و دربارۀ غير آنها از موجودين و نسل هاى آينده انشايى محض است كه پس از وجود و بلوغ و تماميت حجت، فعليت پيدا مى كند. و اختصاص دعوت به انذار از عواقب سوء كفر و فسق براى اهميت انذار است وگرنه پيامبر بشير هم هست نسبت به حسن عواقب ايمان و طاعت.

فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

فاء تفريع اشاره به نتيجۀ پذيرش و ردّ انذار ذكرى و بيشتر ضمنى است.

يعنى: كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى پسنديده كردند آنان را عفو و بخشش و

ص:209

روزى نيكو و پرارج و دلپسند است، يعنى در دنيا روزى حلال با عزت و در آخرت بهشت است بلكه همۀ لذايذ عالم آخرت از حين مرگ تا ابديت. و كسانى كه سعى در آيات ما دارند و كوشش در معارضه و غلبه و عاجز نمودن ما و باطل كردن آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و شريعت ما، آنها هستند كه ياران دوزخ اند.

نقشۀ شيطان عليه انبيا

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آيَاتِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52» لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَى شِقَاقٍ بَعِيدٍ «53» وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «54»

لغت:

رسول كسى است كه فرشتۀ وحى را مى بيند و با او سخن مى گويد. نبىّ كسى است كه فرشتۀ وحى را در خواب مى بيند و احكام از او فرا مى گيرد. تمنّى: آرزو كرد. اُمنيّه: آرزو.

شقاق: مخالفت و دشمنى.

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آيَاتِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

ص:210

يعنى: اى پيامبر، ما پيش از تو در اعصار گذشتۀ تاريخ هيچ رسولى كه فرشتۀ وحى را ببيند و احكام آسمانى را از او فرا گيرد و هيچ نبيّى كه احكام الهى را در خواب فراگيرد نفرستاديم مگر آن كه هنگامى كه آرزو مى كرد شيطان در ميان آرزوهايش القاى فساد مى نمود. مراد آرزوى عملى است يعنى اقدام به پياده كردن اهداف الهى و دين و شريعت و كتاب آسمانى او، و شيطان در ميان آرزوها و اهداف او القاى فساد مى كرد يعنى هرگونه گفتار باطل در ردّ دعوت او نظير آن كه دروغگوست، شاعر است، جادوگر است، سخنش از افسانه هاى پيشينيان است، و هر رقم عمل افسادى و توطئه بر ضد او ايجاد مى كرد.

پس خداوند آنچه را كه شيطان القا مى كرد زايل مى نمود، سپس آيات كتاب و نشانه هاى صدق نبوت و حقانيت شريعت خود را استحكام مى بخشيد، و البته خداوند دانا و حكيم است.

لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَى شِقَاقٍ بَعِيدٍ

يعنى: خداوند، شيطان را چنين فرصتى در القائات باطل و توطئۀ فاسد بر ضد هدايت پيامبران مى داد براى اين كه آن مخالفت ها و توطئه ها را سبب آزمايش كسانى قرار دهد كه در دل هاى آنها بيمارى شك و ترديد و نفاق و ميل به انحراف است و كسانى كه دل هاى آنها به واسطۀ كفر و فسق و عناد سخت شده و قساوت يافته است، و حقّاً كه ستمكاران در مخالفت و عداوت دور و درازى هستند.

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در اين آيه ذكر علت ديگرى بر اين است كه چرا خداوند شيطان را رها مى كند كه با انبيا چنين دشمنى انجام دهد؟ معناى آيه: و براى اين كه كسانى كه به آنها علم و دانش دينى داده شده به علم اليقين بدانند كه امنيّه و آرزوى پيامبران از جانب پروردگار تو حق و صدق است، پس بدان ايمان آورند يعنى ايمانشان ثابت شود و يا فزونى يابد، تا در نتيجه دل هايشان در برابر حق رام و خاضع گردد. و البته خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به راه راست هدايت مى كند، يعنى به هدايت خاص جزايى پس از پذيرش هدايت اوليۀ عام.

ص:211

دربارۀ قيامت

ض وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ «55» الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ للّهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ «56» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ «57» وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «58» لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ «59»

لغت و اعراب:

مِرية منه مريه: شك، و ضمير مجرور راجع است به قرآن كه مفهوم از كلام است. يحكم بينهم يعنى ميان مؤمنان و كافران. عقيم: نازا. نعيم: نعمت فراوان. مُدخَل اسم مكان يعنى جايگاه دخول.

تفسير:

وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند پيوسته ولايزال در دين و قرآن تو در شك و ترديدند تا آن كه ناگهان ساعت به آنها فرا رسد يا عذاب روز نازا آنها را فرا گيرد.

ص:212

مراد از كفّار در اين جا مشركان مكه و كفّار معاند مدينه است كه تا آخر عمر ايمان نياوردند نه همۀ كفّار. و مراد از ساعت، ساعت مرگ است كه ناگهان مى رسد و محتمل است مراد قيامت باشد به حذف مضاف يعنى «حتى تأتيهم أشراط الساعة أو نفس الساعة». و توصيف آن روز به «عقيم» براى اين است كه روزهاى دنيا گويى هر روز، روز بعد را مى زايد و روز قيامت دوم ندارد و نازاست.

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ للّهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ

يعنى: در آن روز ملك از آنِ خداست. مراد از ملك سلطه و حاكميت است كه در آن روز منحصر به خداوند است و مثل دنيا نيست كه عدۀ ديگرى هم سلطه و حاكميت دارند، برخى سلطۀ به حق و حاكميت الهى هر چند محدود در كيفيت و كمّيت مانند پيامبران و جانشينان آنها، و برخى سلطۀ باطل و ظالمانه نظير ائمۀ كفر و شرك و سلاطين جور.

و خداوند در آن روز ميان همه حكومت و داورى خواهد كرد و در نتيجه كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند در بهشت هايى هستند كه پيوسته محل استراحت و خوشى زندگى است. و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و عظمت ما را تكذيب كردند آنها هستند كه عذاب خواركننده در حقّ آنها ثابت است.

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ

يعنى: و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كردند - براى فرا گرفتن علوم دينى يا تبليغ آن يا براى جهاد ابتدايى يا دفاعى در راه دين و هر امر مطلوب الهى از وطن خويش بيرون شدند - سپس درحال انجام وظايف كشته شدند يا مردند، بى ترديد، خداوند آنها را در عالم آخرت روزى نيكو خواهد داد، مبدأش ورود به بهشت برزخى و سپس در بهشت ابدى پس از قيامت، و البته خداوند خيرالرازقين است. و مسلّماً خدا آنها را در جايگاهى كه آن را مى پسندند وارد مى كند، و خداوند دانا و حليم و بردبار است يعنى دانا به نيازهاى طبيعى انسان و نعمت هاى مطابق آن، و حليم و بردبار است و بردبار كه او را در مقابل گناهان و جرم هاى دنيوى محروم نمى كند.

ص:213

يارى مظلوم به دست خداوند

ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ «60» ذلكَ بَأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ «61» ذلكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ «62»

نشانه هاى خدا

تفسير:

ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

موضوع سخن در آيه كسى است كه ابتدا بر او جنايتى قصاص آور واقع شده و مثلاً دست و پايش را بريده اند يا فرزندش را كشته اند و او به ترخيص شرع، جانى را قصاص طرف يا قصاص نفس(1) نموده و دوباره از طرف جانى مورد تعدى و ظلم واقع شده و جنايت ديگرى بر او وارد گرديده است.

معناى آيه: الأمر ذلك يعنى مطلب دربارۀ ايمان و كفر و سرنوشت دنيا و آخرت مؤمن و كافر همان است كه گفته شد، و كسى كه عقوبت ديده اگر به همان اندازه كه عقوبت شده جانى را عقوبت كند و استيفاى حق نمايد سپس بر او ظلم شود، بى ترديد خدا او را يارى خواهد نمود، زيرا خداوند بسيار بخشنده و آمرزنده است.

بايد دانست كه وعدۀ نصرت براى عقوبت ديده و ذكر عفو و غفران در اين مورد به لحاظ اين است كه كشتن انسان و قطع اعضاى او در نظر ابتدايى قبيح و خلاف شرع و عقل و وجدان است و ترخيص آن در مقام قصاص به لحاظ يارى عقوبت شده است و عفو الهى هم به خاطر برداشتن حكم اولى است، نظير عفو در تجويز ارتكاب حرام در موارد حرج و ضرر.

ص:214


1- . طرف: عضو مانند دست، پا، سر. نفس: جان.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِى اللَّيْلِ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

«ذلك» اشاره است به نصرت خدا در تشريع سلطۀ مَجنى عليه بر جانى.

يعنى: اين سلطه بدان جهت است كه سنّت الهى جارى بر اين است كه پيوسته يكى از متزاحمَيْن را بر ديگرى پيروز كند چنان كه در جهان تكوين شب را هنگام غروب آفتاب بر روز وارد مى كند و غلبه مى دهد و روز را هنگام فجر صادق بر شب وارد مى كند و غلبه مى بخشد. و ممكن است معنا اين باشد كه خداوند از ابتداى زمستان تا اول تابستان ساعت هايى از شب را به تدريج وارد روز مى كند و از آغاز تابستان تا اول زمستان ساعت هايى از روز را به تدريج وارد شب مى كند. و نيز اين يارى بدان جهت است كه خداوند شنوا و بيناست، سخنان ظالم و مظلوم را مى شنود و اعمال آنها را مى بيند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

«ذلك» اشاره است به آنچه ذكر شد از حكم خدا در عالم تشريع و تصرف او در جهان تكوين. يعنى: آن سلطه براى اين است كه تنها خداست كه حقّ ثابت و حقيقت ازلى و ابدى است و غير او آنچه آنها مى خوانند از بتان و ستارگان همه باطل اند، زيرا هر وصفى كه بر آنها اطلاق مى كنند از ربوبيت و تصرف در جهان و برآوردن حاجت مردم و شفاعت و مقرّبيت، همه كذب و باطل و عارى از حقيقت است، و نيز براى اين است كه تنها خداوند است كه والامرتبه و بزرگ است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ «63» لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ «64» أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ «65»

ص:215

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ

آيه براى استشهاد بر قدرت خدا و تأكيد بر عظمت اوست.

يعنى: آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى نازل كرده، يعنى از ابر بالاى سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ بر سطح زمين فرو ريخته كه در نتيجه روى زمين خرّم و سرسبز گردد، همانا خداوند لطيف است يعنى علم و قدرتش به اجزاى عالم هستى نفوذ دارد، و خبير است يعنى آگاه از كيفيت تدبير جهانيان است.

لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از آنِ اوست، يعنى علاوه بر خود آسمان ها و زمين آنچه در آسمان هاست از فرشتگان و ارواح طيّبه و ساير موجودات زنده و عجايب حيرت آور و آنچه در روى زمين و داخل آن است از آدميان و پريان و حيوانات و غيره، همه ملك او و تحت تصرف اوست، زيرا همه را او آفريده و نگه مى دارد و روزى مى دهد و اداره مى كند و روزى هم كه مدت عمرشان به سر آيد فانى خواهد نمود. و بى ترديد اوست كه بى نياز بالذات است و خلق و حفظ جهان هستى از روى نياز نيست، و او پسنديده و شايستۀ ستايش است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ

در آيه استشهاد ديگرى است بر قدرت و عظمت و حكمت خداوند. يعنى: آيا نديدى كه خداوند رام و مسخّر تكوينى كرده براى شما آنچه را كه در اين زمين است از گياهان و درختان و حيوانات و خزاين و معادن آن كه طبق اراده و خواست خود در آنها تصرف نماييد، و نيز خداوند كشتى را كه در دريا به امر تكوينى او جريان دارد مسخّر و رام شما كرده، و نيز خداوند آسمان را نگه مى دارد از اين كه بر زمين فرو افتد، يعنى انبوه كرات جوّى را به نيروى جاذبۀ نامرئى، با حفظ نظم و حركت هاى مختلف و گوناگون آنها نگه مى دارد كه مبادا برخى از آنها يا قطعات جدا شدۀ آنها بر كرۀ زمين فرو افتد و به ساكنان آن

ص:216

آسيب رساند، مگر به اذن او، استثناء از وقوع است يعنى مگر آن كه او خود اراده كند كره اى يا قطعات آن با زمين برخورد كند. زيرا خداوند به مردم رؤوف و مهربان است.

وَهُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ «66» لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِى الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدىً مُّسْتَقِيمٍ «67» وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ «68» اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «69»

لغت و اعراب:

منسك مصدر ميمى است به معناى عبادت و پرستش. ناسكوه يعنى عاملون به.

لاينازعنّك اصلش لاينازعونّك بوده. هدى مستقيم به تقدير «هدى إلى طريق مستقيم».

تختلفون يعنى تخالفون.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ

يعنى: و اوست كه شما را زنده كرده، سپس مى ميراند، سپس زنده مى كند، بى ترديد، انسان سخت ناسپاس است.

مراد از احياى اول، زنده كردن بشر در دنيا به نحو تدريج است، و مراد از اماته ميراندن آنها از دنيا و جمع كردن در عالم برزخ است هرچند ميراندن آنها پيش از نفخۀ اولِ صور، تدريجى و ميراندن بقيه با نفخۀ اول دفعتاً است. و مراد از احياى دوم، زنده كردن براى

ص:217

حضور در قيامت است.

و ذكر ناسپاس بودن انسان در اين جا مبيّن اين است كه گذشت هر يك از حالات سه گانه بر انسان نعمتى است براى او كه كفران شده است، زيرا احياى اول و آوردن انسان به صحنۀ وجود علاوه بر آن كه خود اعطاى وجود نعمت است، قرار گرفتن او تحت هدايت خداوند و تربيت انبياى الهى و رسيدن او به مراحل بالايى از كمالات نعمت است و چه نعمتى بالاتر از اين؟ و چون انسان عمل به وظايف كرد و مراحل كمالات را پيمود و طبق وعدۀ حق مستحق پاداش هاى نيكو گرديد به گونه اى كه اين جهان صلاحيت و گنجايش استيفاى آن را نداشت، ميراندن او از اين جهان و زنده كردنش براى دخول در عالمى وسيع تر و بالاتر و ابدى كه بتواند نتيجۀ زحمات خود را ببيند نعمتى است بزرگ تر از اول.

و چون اغلب انسان ها توجه به اين نعمت ها ندارند و برخى هم سپاس نمى گزارند، او را ناسپاس و كفور خوانده است. و در اين كتاب كريم نظير اين آيه زياد است مانند آيۀ 28 سورۀ بقره و 26 سورۀ جاثيه.

روش رفتار با صاحبان اديان

لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِى الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدىً مُّسْتَقِيمٍ

مراد از منسك در اين جا شريعت است و مراد از «كلّ امّة» امت هاى پيامبران است مانند امت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله نه ملت هاى مختلف دنيا در وقت نزول آيه.

معناى آيه: اى پيامبر، براى هر امتى از امم گذشته شريعت خاصى به تناسب زمان و مكان و افكار و استعداد جامعۀ آن عصر قرار داديم كه بدان عمل مى كنند، يعنى و هر شريعتى طبق حكمت و مصلحت و قانون تكامل و تبعيت نظام تشريع از نظام تكوين ناسخ شريعت پيش است، پس نبايد كفّار و اهل كتاب در امر شريعت با تو نزاع و جدال كنند. و مردم را به سوى پروردگارت دعوت نما، زيرا تو بر هدايت مستقيمى قرار دارى يعنى بر هدايت به راه و شريعت مستقيم.

وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، اگر با تو دربارۀ شريعت و كتابت پس از آن كه بر آنها اتمام حجت

ص:218

كردى و علل تعدد شرايع و ناسخيت شريعت پسين نسبت به پيشين را گفتى، مجادله و محاجّه كردند، تو ديگر در پاسخ آنان محاجّه مكن و بگو: خداوند به آنچه عمل مى كنيد داناتر است. يعنى آنها را به حكم خداوند در قيامت حواله ده.

اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

در اين آيه التفات است از توجيه كلام با كفّار به خطاب طايفۀ بشرى اعم از مؤمن و كافر. يعنى: خداوند در ميان شما آدميان مكلّف، در روز قيامت دربارۀ آنچه در آن اختلاف داشتيد از دين و شريعت و كتاب آسمانى و فروع احكام داورى خواهد كرد.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِى كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ «70» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ «71» وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «72»

تفسير:

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِى كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ

يعنى: آيا ندانستى كه خداوند آنچه در آسمان و اين زمين است همه را مى داند؟ كلمۀ سماء جنس مفيد عموم است يعنى آنچه در همۀ آسمان ها و اين زمين است از جمادات و نباتات و حيوانات و انسان مى داند. بى ترديد آنچه در آنهاست علاوه بر علم الهى در لوح محفوظ نيز ثابت و مندرج است پيش از آن كه آسمان ها و زمين آفريده شود، و بدون شك

ص:219

اين امر يعنى ادراج محتويات آنها در لوح محفوظ بر خدا آسان است، زيرا آفرينش و ايجاد هر شىء در نزد او با كلمۀ «كُن» محقق مى شود چنان كه فرموده: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50].

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ

يعنى: مشركان به غير از خدا و به جاى او چيزى را مى پرستند از بت ها و ستارگان و غير آنها كه خداوند بر آن (يعنى بر قداست و ربوبيت و شفاعت و مقربيت آن) دليل و برهانى نازل نكرده، و در برابر چيزى خضوع مى كنند كه علم بدان ندارند، بلكه به پيروى از گذشتگان و تقليد كوركورانه از اجداد و نياكان و عمل به ظن و گمان است. و هرگز ستمكاران را ياورى نيست كه در دنيا مسلك آنها را ثابت كند و در آخرت از عذاب نجات دهد.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: و چون آيات كتاب آسمانى ما بر آنها خوانده شود، آياتى كه بيّنات است (الفاظش در دلالت بر معانى واضح و روشن و محتوايش در نزد عقل متين و متقن و آشكار است) در قيافه و چهره هاى كسانى كه كفر ورزيده اند آثار انكار و ردّ و غيظ و غضب را مشاهده مى كنى به گونه اى كه نزديك است به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله ور شوند و به قهر و غضب با آنها درافتند. اى پيامبر، به آنان بگو: شما كه تلاوت آيات الهى را شرّ مى دانيد آيا شرّى بدتر از آن را به شما خبر بدهم؟ آن آتش جهنم است كه خدا آن را به كسانى كه كفر ورزيده اند وعده داده است، و چه بد جاى بازگشت است آن آتش!

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ «73» مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ «74»

ص:220

لغت:

مَثَل: شبيه و نظير، صفت، مطلب كلى جالب و قابل انطباق با موارد. ضَربَ الخيمةَ:

احداث و بر پا كرد آن را.

مَثلى براى مشركان

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

يعنى: اى مردم، مثلى زده شده پس به آن گوش فرا دهيد - اى مردم، مشركان براى من از بت و ستاره و غيره شبيه ساخته اند كه اين ها در استحقاق پرستش شبيه و شريك من اند، پس گوش دهيد كه حال آنها را بيان كنيم - اى مشركان، بى ترديد آنان كه شما آنها را به جز خدا و به جاى او مى خوانيد هرگز مگسى نمى آفرينند، يعنى توان آفريدن مگسى را هم ندارند هر چند همه بر خلق آن اجتماع كنند، و اگر مگسى از آنها چيزى را بربايد قدرت پس گرفتن آن را ندارند؛ طالب و مطلوب هر دو ضعيف و ناتوان اند. يعنى بت ها كه طالب اند چيز ربوده شده را از مگس بگيرند ضعيف اند و مگس هم كه مطلوب است ضعيف است. و ممكن است اين جمله بيان حال مردم و بت ها باشد، يعنى شما مردم كه طالب تقرب و حاجت از بتان هستيد ناتوانيد، و آنها هم كه مطلوب شمايند ناتوان اند.

مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ

يعنى: خدا را در حد مقام و منزلتش اندازه نگرفته اند - حتى آن گونه كه بشر مى تواند قدر و مقام خدا را بشناسد اينان نشناخته اند و از اين روست كه به جاى پرستش بالاترين شخصيت عالم هستى و ذات واجب الوجود جمادى را كه پست ترين موجود است پرستش كردند - بى ترديد خداوند نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.

اللّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ «75» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «76»

ص:221

تفسير:

اللّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

يعنى: خداوند رسولانى از فرشتگان و رسولانى از مردم برمى گزيند - فرشتگان را به عنوانِ وساطت ميان خود و انبيا، و پيامبران را به عنوان وساطت ميان خود و مردم - ظاهر آيه اين است كه فرشتگان نيز همانند آدميان داراى درجات مختلف اند و بهترين آنها براى رسالت انتخاب مى شوند همانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و نظاير آنها - هرچند خداوند گاهى بدون واسطه با پيامبران سخن مى گويد - چنان كه بهترين انسان ها براى رسالت برگزيده مى شوند.

همانا خداوند شنوا و بيناست. مراد اين است كه جامعۀ بشرى به اقتضاى طبع و فطرت نياز به هدايت به سوى كمال و تعالى دنيوى و سعادت اخروى دارد و گويى به زبان حال خواستار ارسال رسول و انزال كتاب است و خدا را ندا مى كند و خدا شنواى اين نداست و بيناى حال همه نيز هست.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

ظاهر آيه اين است كه ضميرهاى جمع به رسولان فرشته و بشر برمى گردد.

يعنى: خداوند پيشاروى و آيندۀ رسولان فرشته را پس از القاى وحى تا زمان ايصال آن به پيامبران مى داند و خود حافظ آنها از انحراف و نسيان و دستبرد شيطان به وحى است چنان كه آنچه را پشت سر گذاشته اند از آغاز آفرينش تا آن حال مى داند. و هم چنين آنچه جلو دست انبياست از بدو نبوت تا ابلاغ رسالت به جامعه مى داند و آنها را در ابلاغ و اتمام حجت و پياده كردن شريعت و كتاب، حافظ و نگهبان است چنان كه آنچه را پشت سر گذاشته اند از بدو خلقت تا زمان نبوت مى داند.

و امور همه به خدا بازگردانده مى شود. و مراد از رجوع امور به او اين است كه چنان كه بازگشت تمام امور جهان تكوين به سوى اوست و سلسلۀ علل و معلولات و اسباب و مسبَّبات منتهى به ارادۀ اوست، امور تشريع نيز چنين است و احكام شرع و برنامۀ زندگى بشر كه همه در ملأ اعلى تنظيم شده، ابلاغ آن به انبيا و ابلاغ انبيا به بشر و پذيرش و عمل

ص:222

بشر يا انكار و مخالفت آن همه به سوى او بازمى گردد و در آخرت نيز به سوى او بازخواهد گشت.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «77» وَجَاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِى هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ «78»

لغت و اعراب:

اجتباه: برگزيد آن را. حرج: سختى و مشقّت طاقت فرسا. ملّة: شريعت و طريقت، منصوب است به فعل محذوف به تقدير «اتّبعوا يا التزموا». هو سمّاكم مرجع ضمير، اللّه است.

و فى هذا اشاره است به قرآن. ليكون متعلّق به سمّاكم يا به اجتباكم.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كنيد و سجده نماييد و پروردگارتان را پرستش كنيد و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد.

ظاهر آيه اين است كه مراد از ركوع و سجود، خواندن نماز و مراد از عبادت، همۀ عبادت هاى واجب و مستحب در شرع اسلام است، و مراد از فعل خير، ساير

ص:223

كارهاى مطلوب در نزد شرع و پسنديده در نزد عقل است. پس در آيه تحريص بر همۀ امور خير است، و امرهاى چهارگانه همه در مطلق طلب استعمال شده و اعم از وجوب و استحباب است.

دليل وجوب تلاش در راه خدا

وَجَاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ

يعنى: و كوشش و جهاد كنيد در راه خدا آن گونه كه شايسته و سزاوار اوست، خواه جهاد با نفس يا جهاد با دشمن، و خواه ابتدايى يا دفاعى. و مراد از «حقَّ جهاده» قربى بودن جهاد و براى رضاى او بودن است. اوست كه شما را انتخاب كرده و برگزيده. يعنى پس از انتخاب عام جامعۀ بشرى به اعطاى كتاب و شريعت آسمانى، مؤمنان و پذيراشدگان دين را به الطاف خاص خود انتخاب نموده و به مراحل كمالات انسانى هدايت كرده و الطاف گوناگون خود را پيوسته متوجه حال آنها كرده است.

وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِى هذَا

يعنى: و در دين اسلام براى شما مشقّت شديد و سختى طاقت فرسا قرار نداده است.

مراد آن كه در اين دين هيچ حكم الزامى فرعى از وجوب و حرمت كه ذاتاً سخت و حرجى باشد جعل نشده و هر حكمى از احكام الزامى آن هم اگر اتفاقاً حرجى شد در مدت حرج برداشته مى شود.

پيروى كنيد از اين دين كه دين و شريعت پدرتان ابراهيم است. خطاب در اين جمله به پيامبر اسلام و اولاد معصومين اوست كه پدرشان ابراهيم خليل است. و ممكن است خطاب عام باشد و شامل همۀ مسلمين، زيرا محمّد صلى الله عليه و آله پدر امت اسلامى است و ابراهيم پدر محمّد صلى الله عليه و آله، پس ابراهيم پدر امت اسلامى است.

خداوند شما را پيش از اين مسلمان ناميده است يعنى در همۀ كتاب هاى آسمانى پيامبران گذشته، و در اين كتاب حكيم يعنى قرآن مجيد.

لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ

يعنى: شما را از ميان عالميان برگزيد به اعطاى دين اسلام، براى آن كه در روز قيامت پيامبر اسلام گواه شما باشد و شما گواهان مردم باشيد. يعنى پيامبر به ايمان و اعتقاد و

ص:224

طاعت و انقياد شما در اصول و فروع گواهى دهد يعنى كسانى كه نامۀ اعمالشان چنين نشان دهد، و شما به شهادت او از صالحان و عدول باشيد و صلاحيت پيدا كنيد كه بر ملت هاى گذشته گواهى دهيد تا صالحان آنها به بهشت روند و طالحانشان به دوزخ.

فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ

يعنى: پس چون خداوند شما را به شرف اجتبا و انتخاب و فضيلت دين و شريعت اسلام برگزيد و گرامى داشت نماز را برپا داريد يعنى همۀ عبادت ها را كه در رأس آنها نماز است انجام دهيد، و زكات را بپردازيد يعنى زكات متداول و مرسوم ميان عقلاى بشر به انگيزۀ نوع دوستى و مقتضاى وجدان را و يا زكات اصطلاحى شرعى را، و به خداوند تمسّك جوييد يعنى به وسيلۀ امتثال اوامر و نواهى شريعتش؛ او مولا و سرپرست و ياور شماست، پس چه مولاى نيكويى و چه ياور نيكويى است خداوند!

اللّهم وفّقنا لاتمامه

86/1/25

***

ص:225

سفيد

ص:226

سورۀ مؤمنون

ويژگى هاى مؤمنان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ «1» الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ «2» وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ «3» وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ «4»

لغت:

خشوع: فروتنى دل و اعضا.

تفسير:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ

ايمان، اعتقاد جزمى به شىء است و مراد از مؤمن در اصطلاح شرع كسى است كه به توحيد و شئون آن از نبوت و شريعت و كتاب آسمانى و معاد معتقد باشد، و از لوازم آن عمل به اغلب واجبات و ترك محرمات شرع است. در اين آيات و چند آيۀ بعد براى مؤمنان شش صفت ذكر شده و به واجدين آنها وعدۀ فردوس كه از طبقات بالاى بهشت

ص:227

است داده شده است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه مؤمنان رستگار شدند. آنها كسانى هستند كه در نمازشان خاشع اند، يعنى قلبشان رام و فروتن و خاضع و تسليم است. و آنها كسانى هستند كه از كار لغو يعنى از محرمات شرعى و لغو و باطل عقلى و عقلايى مُعرض و رويگردان اند.

و آنها كسانى هستند كه زكات را فاعل اند، يعنى انفاقات مالى را كه سيرۀ جاريۀ عقلاى بشر و مرسوم در ميان آنهاست به حكم وجدان و حسّ نوع دوستى عمل مى كنند، نه زكات به اصطلاح شرع كه عبارت از اموال خاص از اعيان مخصوصه است به قرينۀ اين كه اين سوره مكى است و در آن زمان، زكات شرعى تشريع نشده بود و نيز اين كه عنوان فاعل به عمل نسبت داده مى شود نه به عين، زيدٌ فاعلٌ لِلصَّلاة مى گويند نه فاعلٌ لِلْحَجَر والشَّجر. و ممكن است كه مراد از زكات تزكيه و تطهير باشد، يعنى مؤمنان پيوسته به پاك كردن و رشد دادن نفس خود عامل اند.

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ «5» إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ «6» فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ «7» وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ «8» وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ «9» أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ «10» الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «11»

لغت و اعراب:

فرج: عورت مرد و زن از جلو و عقب. على أزواجهم على به معناى عَن و متعلّق به حافظون است به تقدير «حافظون عن كل شخص إلّاعن أزواجهم». فردوس: باغ، باغى كه

ص:228

همۀ اقسام ميوه ها را داشته باشد، بهشت، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است.

تفسير:

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه فرج هاى خود را نگه مى دارند. مراد از فرج در اين جا نيروى شهوت است كه مهم ترين وسيلۀ اعمال شهوت مرد و زن است، يعنى جلو اعمال قوۀ شهويه و التذاذ شهوانى را با هر كس و به هر نحو مى گيرند جز از همسران و از كنيزى كه مالك شده اند كه آنان را در اعمال شهوت با آنها ملامتى نيست. پس هر كس كه غير اين دو مورد را طلب كند آنها هستند كه از دايرۀ شرع و راه حلال تجاوز كرده اند.

وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه امانت ها و عهدهاى خود را مراعات مى كنند.

مراد از امانت در اين جا امانت هاى مالى است كه مردم به يكديگر مى سپارند و مراد از عهد، مطلق تعهد و پيمان و قرارداد است كه در شرع اسلام به سه قسم تقسيم شده:

اول تعهد و پيمان انسان با خودش، مانند عهد و قسم و نذر به اصطلاح فقهى كه مثلاً به وسيلۀ گفتن «عاهَدْتُ اللّهَ أن أصومَ غَداً، يا أقْسَمْت أن أصومَ، يا للّهِِ عَلَىَّ أن أصومَ غَداً» روزۀ فردا را بر خود واجب مى كند هر چند اين وجوب با امضاى خداوند است.

دوم تعهد و پيمان هاى انسان ها ميان يكديگر، مثل معاملاتى كه انجام مى دهند.

سوم تعهد و پيمان انسان ها با خداى خود، بدين معنا كه پس از آن كه خداوند دين و شريعت را به جامعۀ بشرى عرضه داشت هر انسانى كه آن را پذيرفت در واقع متعهد شد و با خداى خود پيمان بست كه يكايك احكام آن را عملى كند. پس مواظبت مؤمن بر انجام واجبات و ترك محرمات، رعايت پيمان هاى خود با خداوند است.

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه بر نمازهاى خود محافظت دارند.

فرق ميان اين آيه و آيۀ دوم اين است كه مراد از خشوع در آن جا خضوع قلبى و تسليم

ص:229

باطنى است و آن متناسب با طبيعت صلاة است و از اين رو صلاة در آن جا مفرد و به نحو جنس ذكر شده، و محافظت در اين آيه مربوط به افراد نماز است نظير مراعات ترتيب ميان آنها و حفظ اوقات و لحاظ شرايط و موانع، و اين امر مربوط به افراد است و از اين جهت صلاة در اين جا جمع آمده است.

أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: آنها هستند كه ارث بَران اند، همان كسانى كه فردوس را ارث مى برند - باغ پر ميوۀ خاص از بهشت را يا بهشت مخصوص را - و آنها در آن جا جاودان اند.

اطلاق ارث بر مالك شدن بهشت به عنوان تشبيه است، زيرا تملك مال به ارث قوى ترين و بهترين ملكيت هاست و بهشتيان ملكيت ثابت و بى ترديد و ابدى دارند. و يا آن كه در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام است كه هيچ يك از مردم نيست مگر اين كه او را در آخرت دو خانه است، يكى در بهشت و يكى در دوزخ. پس اگر كسى بميرد و به جهنم رود خانۀ بهشتى او را مؤمنان ارث مى برند. و در دعاهاى وارده دارد: اللّهمَّ أكرمنى بِهَوانِ مَن شِئْتَ مِن خَلقِك، ولا تُهِنّى بِكَرامةِ أحدٍ مِن اولئِكَ.(1)

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ «12» ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ «13» ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ «14» ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ «15» ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ «16»

ص:230


1- . خدايا، در برابر خواركردن هر يك از آفريدگانت كه خواهى مرا گرامى دار، و در برابر گرامى داشتن احدى از آنان مرا خوار مساز.

لغت:

سُلاله: چكيده و عصارۀ شىء. قرار: جايگاه ثابت و مورد اطمينان. مكين: جادار و استوار. علقه: خون بسته. مضغه: قطعه گوشت نرم و جويده شده.

مراحل آفرينش انسان

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ

محتمل است آيۀ اول مربوط به آدم ابوالبشر و آيه هاى بعد مربوط به نسل او باشد.

يعنى: حقيقت اين است كه انسان را يعنى خصوص آدم را كه جدّ اعلاى بشر است از عصاره و چكيده اى از گِل آفريديم. يعنى فرشته ها از گِل و لاى و لجن ها عصاره اى برگرفتند و اعضا و اندام هاى او را از گوشت و استخوان و عروق و پوست تنظيم كردند و موجودى به شكل انسان ساختند كه نسبت به گِل و لجن عصاره بود تا آن كه روح در او دميده شد، و سپس نسل او را در مسير خلقتش نطفه اى در قرارگاه استوار و مورد اطمينان رحم قرار داديم.

و محتمل است كه اين آيه و آيات بعد مربوط به نسل آدم و حوّا باشد. يعنى بى ترديد ما انسان را يعنى اين نوع را كه از آدم و حوّا به وجود آمده از عصارۀ گِل ساختيم، يعنى مواد اوليۀ گِل را سير جوهرى و حركتى به نحو تبادل انواع داديم كه مراحلى از نباتيه و حيوانيه را بپيمايد تا سلاله گردد، و سپس آن را به حالت نطفه درآورده در قرارگاه استوار و حرز مستحكم رحم قرار داديم.

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ

يعنى: سپس آن نطفۀ سفيدرنگ را در زهدان مادر پس از اندك مدتى به شكل خون بستۀ سرخ رنگ كرديم، سپس آن خون بسته را به صورت قطعه گوشت نرم جويده شده در آورديم، سپس آن گوشت را صلابت بخشيديم تا به شكل نرمه استخوان ها درآمد، و پس از آن بر آن استخوان ها لباس گوشت پوشانديم تا شكل تمام عيار انسان پيدا كرد، سپس

ص:231

آن را آفريدۀ ديگرى ساختيم يعنى در آن موجود خاص كه جسم نامى بود ايجاد روح كرديم تا خلق ديگرى به نام جنين انسانى پديد آورديم (مطلب در اين جا مورد اختلاف است كه آيا خداوند آن روح را در وى همانند جدّ و جدّۀ اعلايش از خارج دميده و يا آن كه آن روح از خود آن جسم نامى در طريق تكامل، تولد يافته و بنابراين روح جسمانى الحدوث و روحانى البقاء است).

فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ

يعنى: پس پر خير و بركت است خداوندى كه بهترين آفريننده هاست.

زيرا بركات اوست كه بر موجودات عالم هستى از ازل تا به ابد افاضه مى شود. و توصيف خدا به احسن الخالقين مُشعر بر اين است كه اين موجود خاص هم احسن المخلوقات است. آرى و گواه اين مطلب دقت در اين موجود عجيب مركب از جسم و روح و تأمل و تعمق در حقيقت و اوصاف و حالات و ملكات اين حقيقت ناشناخته است كه يكى از آثار وجوديش در بُعد ماديت اين كرۀ زمين است كه روزى جز صحرا و كوه و جنگل و حيوانات وحشى چيزى نبود و اوست كه آن را امروز به اين شكل اعجاب انگيز درآورده است. آفريدن چنين موجودى از خاك و نطفه و دادن اين همه توان و قدرت به او در خور تحسين و تبارك است.

ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ

يعنى: سپس شما طايفۀ بنى آدم پس از پيمودن مراحل مذكور حتماً مردنى هستيد و محكوم به مرگيد. سپس بى ترديد در روز رستاخيز برانگيخته مى شويد.

در آيۀ چهارده، مرحلۀ سير انسانى پس از دخول روح و تكوّن انسان در آفرينش نوين تا زمان مرگش ذكر نشده يعنى از زمان ماندن پنج ماه يا هشت ماه در رحم مادر و ولادت و كودكى و جوانى و پيرى، و با كلمۀ «بعد ذلك» اشاره شده، و نيز مرحلۀ پس از مرگ يعنى درنگ در عالم برزخ ذكر نشده است.

توضيح مقام اين كه سير انسان از مبدأ خاك تا حضور در صحنۀ قيامت پنج مرحله است: اول ورود ماده در مرحلۀ نباتيت، نظير آن كه مرد و زن هر دو از نباتات و حبوبات و ميوه جات بخورند و نطفۀ هر دو از آنها منعقد شود. دوم دوران رحم از ابتداى تلاقى دو

ص:232

نطفه و انعقاد جنين تا زمان تولد. سوم ايام زندگى در دنيا تا دم مرگ، كوتاه يا بلند. چهارم مكث انسانى در عالم برزخ از حين مرگ تا نفخۀ دوم صور. پنجم حضور و درنگ در صحنۀ محشر كه آخرين مرحلۀ سير است، و پس از آن وصول به مقصد و توقف ابدى در بهشت يا دوزخ است. و اگر فرض شود مرد و زنى مدتى حيوانى خورده اند و نطفۀ هر دو از آن بسته شده، مرحلۀ ديگرى بر سير انسان اضافه مى شود و آن حالت حيوانيت است. و از اين آيات پنج گانه يعنى از آيۀ 12 تا آيۀ 16 مراحل فوق استفاده مى شود هر چند برخى به نحو اجمال است.

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ «17» وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ «18» فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «19» وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ «20» وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «21» وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ «22»

لغت و اعراب:

طرائق جمع طريقه، كلّ ما فوقَه مثلُه فهو طريقة، چيزهاى روى هم نهاده نظير دو لنگه كفش يا دو لباس. طريقه: راه. نخيل: درخت خرما. اعناب: تاك ها. ضمير فيها و منها راجع است به جنّات. شجرة عطف است به جنّات. صِبغ: نانخورش. سقاه و أسقاه:

نوشانيد به او.

ص:233

نعمت هاى خدا

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه بالاى سر شما هفت طبقه آفريديم. مراد طبقات آسمان هاست به اصطلاح قرآن و شرع كه آسمان محيط ما و همۀ ستارگانى كه ما مشاهده مى كنيم در محاط طبقۀ اول آنها قرار گرفته و زينت آن است. چنان كه فرموده: خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً [ملك، 3]. و هيچ گاه از مخلوق خود غافل نبوده ايم يعنى از آسمان هاى باعظمتى كه جوّ آنها مملوّ از فرشتگان و موجودات زندۀ ديگر است چه رسد به كرۀ زمين و ساكنان آن.

وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ

يعنى: و از آسمان بالاى سرتان آبى در اندازه اى محدود فرو ريختيم - از ابرها به صورت باران و برف و تگرك، در حدّ معيّن به تناسب سطح زمين و نياز گياهان و حاجت مردم و طبق اقتضاى مصالح و نظام اتمّ تكوين - پس آن را در سطح زمين و داخل آن و در دل كوه ها و تپه ها و در اعماق زمين و مسير رودخانه و بركه ها و درياها ساكن كرده ذخيره نموديم، و بى ترديد ما بر از بين بردن آن تواناييم. يعنى مى توانيم نازل نكنيم و آنچه را در زمين ساكن كرده در اندك مدتى نابود كنيم و خشكسالى كاملى در زمين حاكم شود.

فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: پس ما به وسيلۀ آن آب براى شما باغ هايى از درختان خرما و درختان انگور آفريديم؛ شما را در آن باغ ها ميوه جات فراوان است كه مى توانيد از آنها بخوريد و در نيازهاى ديگر تصرف كنيد، و از آن باغ ها مى خوريد. يعنى از ميوه و كشت و زرع و منافع ديگر آنها انتفاع مى بريد.

وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ

يعنى: و نيز به وسيلۀ آب آسمانى براى شما درختى آفريديم كه غالباً در طور سينا مى رويد و روغن و نانخورشى مى روياند، يعنى درخت زيتون داديم كه ميوۀ زيتون مى دهد و گويى براى خورندگانِ غذا روغن و نانخورش مى روياند.

ص:234

وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: و حقّاً كه براى شما در چهارپايان اسباب عبرت و تنبّه است (مراد چهارپايان سه گانه است يعنى شتر و گاو و گوسفند، و گاوميش در اصناف گاو است و بز از اصناف گوسفند. و مراد از عبرت بودن آنها تنوّع خلقت آنها و اهلى بودن و رام شدن آنها در برابر انسان و نياز آنها در زندگى به سرپرستى همانند انسان است. و جملۀ «نسقيكم» تا آخر آيۀ بعد توضيح عبرت بودن آنهاست). شما را از آنچه در شكم هاى آنهاست شير مى نوشانيم كه بهترين آشاميدنى ها و سالم ترين غذاهاست. و براى شما در آنها منافع بسيار است يعنى خواه در زندۀ آنها از قبيل پشم و كرك و اولاد و تجارت عظيم جهانى با آنها، و خواه در مذبوح آنها از گوشت و پوست و همۀ اجزاى آنها بدون استثنا. و از آنها مى خوريد، يعنى خاصه در ميان منافع، خوردن گوشت آنهاست كه قوت غالب انسانى و مهم ترين غذا و نافع ترين خوراكى هاى بشر است.

وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

اولى اين است كه ضمير عليها به ابِل برمى گردد كه از انعام مفهوم مى شود، هر چند ضماير سه گانۀ مؤنث به انعام برمى گردد، زيرا در ميان انعام، غير از شتر براى سوارى استفاده نمى شود. يعنى: و يكى از منافع اين است كه بر پشت شتران در خشكى و بر كشتى ها در دريا حمل مى شويد، يعنى خدا شما را سوار مى كند نظير آن كه فرموده: وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ [اسراء، 70] و وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ [يس، 41].

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «23» فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ «24» إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ «25»

ص:235

داستان نوح (ع)

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

از اين آيه تا آيۀ 54 خداوند به ذكر عدۀ زيادى از اقوام پيامبران گذشته و طغيان و عصيان آنها در برابر پيامبران خود پرداخته و نامى از خود آنها نياورده جز از نوح نبى در آغاز آنها و موسى و عيسى در آخر آنها. و نوح نخستين پيامبر از پيامبران اولواالعزم است كه داراى شريعت مستقل و كتاب آسمانى بوده و نخستين كسى است كه عليه بتان و بت پرستان قيام كرده و بيش از نهصد سال مبارزه نموده و از ميان امت هاى گذشته امتى ظالم تر و طاغى تر از قوم نوح نبوده است. و ظاهر حال اين است كه اكثريت قاطع نسل بشر آن اعصار مشرك بوده اند به توهم اين كه خداى بزرگ و خالق جهان هستى شأنش بالاتر از اين است كه بشر به او متوجه شود و از او حاجت بطلبد، پس بايد به وسيلۀ اشخاص يا اعيان خارجيه كه داراى قداست اند نظير بت ها و ستارگان و فرشته ها و برخى عباد و صالحان به او متوسل شد تا آنها شفيع و مقرِّب گردند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما نوح را به سوى قوم خود فرستاديم (مراد از قومش همۀ امت او، و مراد از امت همۀ بشرهاى روى زمين در عصر او بوده و از اين جهت است كه چون قوم به طوفان هلاك شدند احدى در روى زمين غير از كشتى نشينان نمانده بود). پس نوح به آنها گفت: اى قوم من، خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى و اله قابل پرستشى نيست، پس آيا پروا نداريد، يعنى از غضب و عذاب او نمى هراسيد؟!

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ

يعنى: اشراف و اعيان قوم نوح كه كفر ورزيده بودند در ميان مجتمع خود گفتند: اين نوح جز بشرى همانند شما نيست، او مى خواهد كه بر شما برترى جويد و به نام دعوت به خدا و تشريع دينى بر شما رياست كند، و اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد فرشتگانى نازل مى كرد كه شما را هدايت نمايند، ما هيچ گاه اين مطلب را يعنى ادعاى نبوت از بشر را

ص:236

از پدران نخستين خود نشنيده ايم.

إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ

يعنى: اين شخص نيست جز مردى كه مرض جنون دارد؛ شما تا مدتى دربارۀ او منتظر باشيد يعنى مدتى صبر كنيد تا خوب شود و از ادعاى خود دست بردارد يا مرگ به سراغش آيد تا راحت شويد.

حاصل سخنان ملأ و مترَفين در اين دو آيه اين است كه چهار دليل بر بطلان ادعاى نوح در ميان خودشان ذكر كردند: اول آن كه پيامبر بشر بايد فرشته باشد و نوح بشرى همانند شماست. دوم آن كه اگر ممكن بود بشرى پيامبر بشرها باشد پس چرا بايد تنها او باشد؟ بايد از شما هم كسى منصوب مى گرديد. سوم آن كه ادعاى او امرى بى سابقه است، اگر اين امر درست بود از گذشتگان پيشين نيز نقل مى شد. چهارم آن كه اين مرد بيمارى جنون دارد يا جن زده و جادوشده است و سخنش قابل اعتنا نيست.

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ «26» فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ «27»

لغت و اعراب:

فُلك: كشتى، و الف لامش جنس است يا عهد ذكرى. بأعيننا متعلق به «مستعيناً» مقدّر.

سلك المكان: داخل شد در آن و داخل كرد غير را در آن. من كلٍّ تنوين بدل از مضافٌ اليه است به تقدير «من كلّ حيوان».

ص:237

تفسير:

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ * فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا

يعنى: نوح در برابر كفر و انكار و عناد قوم خود پس از قرن ها دعوت و اصرار و اتمام حجت، گفت: پروردگارا، مرا در برابر اين تكذيب و انكار يارى ده. در پاسخ درخواستش به او وحى كرديم كه كشتى بساز يا كشتى معهود را بساز (بنابراين كه قضيۀ ساختن كشتى را خداوند از پيش به او اطلاع داده بود) با استعانت از حفظ ما، كه ما در ساختن آن تو را از اشتباه و خطا و منع دشمنان و دستبرد آن ها نگه مى داريم، و استعانت از وحى ما(1) در كيفيت ساختن كشتى بى سابقه اى بدان وسعت كه گروهى از انسان ها و گروهى از هر نوع حيوان را در خود جاى دهد.

فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ

يعنى: اى نوح، پس از اتمام ساخت آن هنگامى كه امر ما فرا رسيد و تنور فوران كرد (مراد از فرا رسيدن امر، ارادۀ تكوينى خداست يعنى وقتى كه ارادۀ تكوينى ما تعلق گرفت كه ابرهاى آسمان باران شديدى همانند ريزش آب از لوله ها بى وقفه در مدتى بس طولانى ببارد، و آب هاى زيرزمينى در سطح وسيعى از اين كره در جاى جاى آن همانند چشمه بجوشد. و علامت شروع اين فرمان آن است كه تنور فوران كند يعنى از تنورى كه وسط مسجد كوفه است و براى پختن نان تهيه شده چنين آبى بجوشد) پس در آن كشتى از هر نوع از حيوانات اهلى و وحشى زمينى و هوايى دو جفت وارد كن يعنى از هر نوع يك نر و ماده كه هر يك جفت ديگرى است. و خاندان خود را نيز در آن سوار كن جز كسى از آنها را كه عليه او سخنى از ما گذشته است يعنى جز همسر و يكى از فرزندانت را كه در علم ازلى ما كفر و عناد و شقاوت آنها حتمى شده است. و هرگز دربارۀ كسانى كه ستم كرده اند با من گفتگو مكن كه آنها حتماً غرق شدنى اند.

ص:238


1- . يا: كشتى را در حضور ما و به وحى ما (مطابق طرح ما) بساز.

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «28» وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ «29» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ «30»

لغت و اعراب:

استوى على الشىء: قرار گرفت بر آن، تسلط يافت بر آن. مُنزَل اسم مفعول و هم مصدر ميمى است يعنى انزال. و إن كنّا ان مخفّفۀ از مثقّله است به تقدير «إنّ الشأن كنّا مبتلين».

تفسير:

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس اى نوح، هنگامى كه تو خود و كسانى كه همراه تواَند از آدميان و حيوانات بر كشتى قرار گرفتيد، بگو: حمد و ستايش از آنِ خداوندى است كه ما را از دست گروه ستمكاران نجات بخشيد.

اين آيه نظير آيۀ 45 انعام است كه دربارۀ مأخوذين به استدراج است.

وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ

يعنى: و اى نوح، بگو: پروردگارا، مرا به فرودى پرخير و فرودگاهى پربركت فرود آور و تو بهترين فرودآورندگانى.

مراد اين است كه نزول من در كشتى مبارك باشد يعنى از مشاهدۀ هلاكت ظالمان و طاغيان، خشنود و از سلامت ساكنان كشتى و كفايت زاد سفر و قوت مسافران و زاد و ولد بدون آفت و تلف آنها مسرور باشم، و نيز نزول من در محل زندگى از زمين پربركت باشد، آبش خشكيده(1) ، زمينش سرسبز، درختانش قابل استفاده، حشراتش رشد نكرده، هوا و فضايش در خور ادامۀ زندگى باشد. و دستور خدا به نوح كه تنها خود را دعا كند اشاره به

ص:239


1- . و فرو نشسته.

اين است كه دعاى او براى شخص خود، دعا براى همۀ ساكنان كشتى است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ

يعنى: حقّاً كه در اين حادثه نشانه هايى است - در اين حادثۀ بى سابقه و بى لاحقه كه هنوز فكر بشر به عمق فاجعه و طول و عرض محيط نزول بلا و شمار كشته شدگان نرسيده است نشانه هايى از قدرت و عظمت و جبروت و حكمت خداوند است - و حقيقت امر اين است كه ما از اقدم زمان پيوسته آزمايش كنندۀ مكلّفان بوده ايم.

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «31» فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «32» وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ «33» وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ «34»

لغت و اعراب:

قرن: اهل يك عصر. أن اعبدوا اللّه تفسير أرسلنا است به تضمين فعل نتيجۀ، ارسال به تقدير «فأرسلنا و قلنا بلسان الرسول أن اعبدوا اللّه».

تفسير:

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ * فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: سپس بعد از قوم نوح اهل عصر ديگرى را پديد آورديم. مراد قوم هود نبى است كه عاد ناميده مى شوند، يا قوم صالح پيامبر است كه ثمود گفته مى شوند. و در ميان آنها پيامبرى از خودشان يعنى از حيث نسب يا قبيله فرستاديم. مراد آن است كه نه از فرشتگان

ص:240

بود و نه از اجنّه و پريان و نه بيگانه با آنها از حيث زبان. و هدف از ارسالش اين بود كه اى مردم، خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست، آيا تقوا نمى ورزيد؟ يعنى تقواى از شرك و انباز كردن پست ترين موجودات كه بت جماد است با والاترين و بالاترين موجودات كه ذات واجب الوجود است.

وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ

يعنى: اشراف و اعيان قوم او كه به خدا كفر ورزيده و ديدار آخرت را تكذيب كرده بودند و در زندگى دنيا آنها را نعمت فراوان داده بوديم، دربارۀ اين دعوت با طبقات ديگر قوم خود گفتند كه اين شخص ِ مدعىِ نبوت جز بشرى همانند شما نيست، از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مى نوشد (مرادشان جلوگيرى عامۀ مردم از پيروى رسولشان بود به اين دليل واهى كه بايد فرستادۀ خدا بر بشر، فرشته باشد كه نه غذاى بشر را بخورد و نه آشاميدنى او را بياشامد) و بى ترديد اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد آن وقت است كه حتماً زيانكار خواهيد بود.

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ «35» هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ «36» إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ «37» إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ «38» قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ «39» قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ «40» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «41»

ص:241

لغت و اعراب:

هيهات به تثليث تاء، اسم فعل است به معناى «دور است» و فاعل، صحت آن سخن است. لما توعدون به تقدير «و هذا الاستبعاد لما توعدون». عمّا قليل به تقدير «عن زمان قليل» و «ما» زائده است و متعلق است به ليصبحنّ. الصيحة بالحقّ باء براى مصاحبه يا سببيّه است به تقدير «مصاحباً بالحقّ، يا بسبب القضاء الحقّ».

تفسير:

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ * هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ

اين چهار آيه مانند آيۀ قبل، گفتار ملأ با قوم خود دربارۀ ردّ دعوت پيامبرشان است. معناى آيه: آيا اين شخص به شما وعده مى دهد كه چون مرديد و اجساد شما در زير زمين مشتى خاك و استخوان شد دوباره بيرون آورده مى شويد؟ (مرادشان از خاك و استخوان شدن معرفى حالت تلاشى بدن است كه غير استخوان خاك شود و استخوان بماند، چون حالت سالم بودن همۀ بدن يا خاك شدن همه نمى تواند معرف باشد). وه چه دور و مستبعد است آنچه وعده داده مى شويد يعنى اين مدعى نبوت به شما وعده مى دهد!

إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ * إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و نيز ملأ گفتند: زندگى نيست جز زندگى دنياى ما، مى ميريم و زنده مى شويم يعنى عده اى مى ميرند و عده اى ديگر زنده مى شوند(1). و ممكن است گويندگان اين سخن معتقد به تناسخ بودند و مرادشان اين است كه مى ميريم و در قالب ديگرى زنده مى شويم. و هرگز براى عالم ديگر برانگيخته نمى شويم. و اين مدعى نبوت نيست مگر مردى كه بر خداوند دروغ بسته كه مى گويد: بشرى بر بشر مبعوث شده، و ما هرگز به او ايمان آور نيستيم.

ص:242


1- . يعنى به دنيا مى آيند.

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ * قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ

يعنى: پيامبر وقت پس از آن كه در مقابل انكار و استبعاد قرار گرفت كه معلوم نيست چند سال يا چند قرن طول كشيده گفت: پروردگارا، در برابر اين همه تكذيب مرا يارى ده.

خداوند گفت: پس از اندك زمانى آنها پشيمان خواهند شد يعنى آن گاه كه آثار عذاب شروع شود، و وقتى يقين به عذاب پيدا كنند كه زمان توبه گذشته باشد.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس از وعدۀ خداوند به ناگاه آنها را صيحۀ آسمانىِ به حق فرا گرفت، پس آنان را همانند خس و خاشاك نموديم، پس دورى از رحمت، نصيب باد گروه ستمكاران را.

گفته شده كه جبرئيل فرياد مرگبارى بر سر آنها زد كه دل همه بشكافت و جسدها نقش زمين شد چنان كه گويى علف صحرا و برگ درختان است. و مراد از حق بودن صيحه اين است كه صيحه كيفرى حق و ثابت بود و به فرمان خدا و اجراى جبرئيل طبق مجازات موعود گذشته در علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ بود و باطل و ظلم و جور در آن راه نمى يافت.

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ «42» مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ «43» ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ «44»

لغت و اعراب:

اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت. تترى: مصدر واتَرَ است يعنى دنبال هم و آمدن يكى پس از ديگرى.

ص:243

تكذيب امت ها و هلاكت و كيفر آنها

تفسير:

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ * مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ

يعنى: سپس در پى قوم نوح و قوم هود يا صالح ملت هاى ديگرى در عصرهاى متعاقب پديد آورديم، و هيچ امت و ملتى از مدت و زمان خويش پيشى نمى گيرد، و از مدت خود عقب هم نمى ماند.

مراد از اجل مدتى است در طول تاريخ كه در علم ازلى الهى براى زندگى كسى يا گروهى پيش بينى شده و در لوح محفوظ مندرج گشته است، نظير اعمار قبايل بشرى و ملل و مكاتب و مذاهب و سلسلۀ شاهان و غير آنها.

ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ

يعنى: سپس رسولان خود را دنبال هم يكى پس از ديگرى به سوى آن ملت ها و قرن ها فرستاديم؛ هر زمان براى ملتى فرستاده اش مى آمد تكذيب و انكارش مى نمودند، ما هم برخى از آنها را پيرو برخى ديگر كرديم و آنان را احاديث قرار داديم يعنى هر ملتى را در عصر خود پس از امهال و رسيدن به اوج شقاوت به هلاكت سپرديم به گونه اى كه فاجعۀ نابوديشان افسانه بر سر زبان ها و به عنوان قصه و داستان ها جارى گرديد. پس دورى از رحمت، نصيب باد قومى را كه ايمان نمى آورند.

ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «45» إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ «46» فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ «47» فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ «48» وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «49»

ص:244

تفسير:

ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ

يعنى: سپس - پس از گذشت قرون و مجتمعات انسانى كه ذكر شد - موسى و برادرش هارون را همراه نشانه هاى خود و برهانى روشن به سوى فرعون و اشراف و اعيان قوم او فرستاديم (تخصيص فرعون و مَلَأ به ارسال رسول به خاطر اين است كه بقيۀ قوم تابع محض آنها بودند. و مراد از نشانه ها معجزات نُه گانه است كه در آيۀ 101 اسراء و 12 نمل اشاره شده و مهم ترين آنها عصا و يد بيضا بود. و مراد از سلطان، منطق و استدلال و اثبات مطلب با بيانى رسا پيش از ارائۀ معجزات است كه هارون در اين مرحله يارى به سزايى به موسى داشت). پس آنها سخت تكبر ورزيدند و از پذيرش امتناع كردند و آنها گروهى برترى جو و رياست طلب بودند. يعنى پيوسته در صدد استيلاى بر غير و به بردگى كشيدن ديگران بودند چنان كه با بنى اسرائيل رفتار مى كردند.

فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ * فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ

يعنى: فرعون و مَلَأش پس از ردّ دعوت دو پيامبر و اظهار تكبّر چنين گفتند: آيا ما به دو نفر بشر همانند خود ايمان آوريم در حالى كه قوم آنها كه بنى اسرائيل اند در زير سلطۀ ما و برده و فرمانبر ما هستند؟! (مرادشان اين است كه اولاً آنها مثل مايند و فضيلت و برتريى بر ما ندارند. ثانياً آنها بايد تسليم ما شوند و پيرو ما باشند، زيرا آنها هم جزء قومشان هستند). پس آن دو را تكذيب نمودند و عاقبت از هلاك شدگان گشتند.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما به موسى كتاب داديم، شايد قوم او هدايت يابند.

مراد كتاب آسمانى تورات كبير است كه پس از مبارزۀ طولانى موسى و هارون با فرعونيان و عناد آنها و اصرارشان بر عدم پذيرش و هلاك شدنشان و آزادى بنى اسرائيل،

ص:245

به منظور هدايت آنها بر موسى نازل شد. و محتمل است كه الف لام (الكتاب) براى عهد باشد يعنى آن كتاب كه در علم ازلى الهى پيش بينى شده و در لوح محفوظ مندرج گشته بود كه بر موسى در طور نازل شود.

وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ «50» يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ «51» وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ «52»

لغت:

آواه المكانَ و إلى المكان: جا داد او را در آن. ربوة: جاى بلند و هموار و وسيع. مَعين: آب روان آرام. كلوا: بخوريد و تصرف كنيد. امت: گروه همفكر و هم هدف، شريعت و طريقت.

تفسير:

وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ

يعنى: و ما پسر مريم و مادرش را آيت و نشانه قرار داديم و آن دو را در سرزمينى مرتفع و داراى استقرار و صلاحيت سكونت و آب روان آرام، يعنى سرزمين فلسطين و شامات، جا داديم.

ظاهر آيه اين است كه عيسى و مادرش مريم هر دو آيت بودند يعنى نشانۀ توحيد و قدرت و حكمت خداوند و صدق ادعاى نبوت عيسى. اما مادر، در نداى ملائكه او را در محراب، و كيفيت تلاقى فرشتۀ اعطاى روح با وى، و باردارى از راه غيرعادى، و دميده شدن روح در رحم وى، و طهارت از قذارت هاى زنانه. و اما فرزند، در كيفيت تولد، و يافتن روح متكامل و قابل تحمل منصب نبوت در كودكى، و سخن گفتن با مردم و ابلاغ

ص:246

رسالت و كتاب آسمانى در گهواره و معجزات ديگرى كه در آيۀ 49 آل عمران ذكر شده است.

يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

اين آيه كلام مستأنَف و جدا از ما قبل است، و توجه سخن به پيامبر اسلام و انشاى خطاب و اوامر به همۀ پيامبران مرسل است. يعنى: ما به همۀ مرسلين در عصر خودشان اين گونه خطاب و امر مى كرديم كه: اى فرستادگان ما، از همۀ پاكيزه هاى جهان بخوريد و عمل شايسته به جا آوريد، زيرا من به آنچه انجام مى دهيد دانايم.

مراد از اكل، مطلق تصرف و برخوردارى است و مراد از متعلَّق آن، همۀ متاع دنيا اعم از خوراكى و پوشاكى و آب و هوا و فضا و گياه و حيوانات و هر چه كه طبع بشر بدان رغبت دارد.

وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ

يعنى: و نيز به رسل گفتيم كه اين ملت و طريقت، شريعت شماست كه شريعتى واحده و يگانه است(1) و من پروردگار شما هستم، پس از من پروا داشته باشيد.

بايد دانست كه از آغاز تشريع احكام آسمانى براى بشر آنچه در عالم بالا تنظيم و تشريع و به بشر ابلاغ شده است و پيامبران الهى به ابلاغ آن مأمور گشته اند يك دين و آيين به نام دين اسلام است و حقيقت آن عبارت است از توحيد و رسالت و معاد و برخى از شئون اعتقادى و امّهات فروع عملى، و منشأ اختلاف و تعدد شرايع و انقسام آن به پنج شريعت به خاطر اضافه شدن برخى از فروع و نسخ شدن برخى و تغيير حالات و خصوصيات برخى ديگر است. و ضمير مؤنث (انّ هذه) هر چند به ظاهر به اكل طيّبات و عمل صالح برمى گردد و اين دو امر از فروع عمليه است يعنى جواز تصرف در اجناس جهان و عمل به واجبات و مستحبات شرعى و پسنديده هاى عقلى. لكن به اقتضاى مورد و ظاهر آيۀ بعد، مرجع آن ملت و شريعت و دين اسلام است.

ص:247


1- . به تفسير سورۀ انبياء، آيۀ 92 مراجعه شود.

تعصّب و غرور فراگير در همۀ احزاب

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ «53» فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ «54» أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ «55» نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ «56»

لغت و اعراب:

فتقطَّعوا مرادف قطَّعوا: پاره پاره كردن، و ضمير جمع راجع به امت هاى گذشتۀ مفهوم از آيات قبل است. زُبُر جمع زبور: فرقه، و نيز مكتوب و نوشته، مفعول دومِ تقطَّعوا يا حال است از فاعلِ تقطَّعوا، به تقدير «تقطَّعوا فى أمرهم حال كونهم فرقاً». غمرة: انبوه آب كه قامت انسان را بپوشاند. (1)تفسير:

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

يعنى: اى پيامبر، همۀ امت هاى گذشته كه براى آنها پيامبر فرستاديم دينشان را كه شريعت واحده بود در ميان خود به چندين دين قطعه قطعه كردند و خود، حزب حزب شدند به گونه اى كه هر حزبى به آنچه در دست داشت خوشحال بود، نظير فرقه هاى متعدد قوم موسى و قوم عيسى. و البته منشأ تقطيع و عامل تحزّب، علما و سران هر ملت بود و باقى پيرو آنها بودند.

فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ * أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ

خطاب به پيامبر اسلام است. يعنى: پس از اطلاع از حال امت هاى گذشته و تفرق آنها و نزول عذاب پس از مهلت، تو نيز مشركان قريش را كه در ردّ كتاب و شريعت تو اصرار

ص:248


1- . كنايه از جهالت و غفلت و سرگردانى.

مى ورزند تا مدتى در گرداب غفلت و مستى شان رها كن، يعنى تا آن گاه كه روز بدر و حنين و غيره فرا رسد. آيا آنها چنين مى پندارند كه به آنچه از مال و فرزندان آنها را يارى مى كنيم در انجام كارهاى خير نسبت به آنها شتاب مى نماييم؟ نه، چنين نيست بلكه آنها نمى فهمند.

يعنى نمى فهمند كه اين يارى استدراج است نه شتاب بخشيدن در خيرات.

شتاب ورزان به خير

إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ «57» وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «58» وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ «59» وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ «60» أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ «61»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ * وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

اين آيه و چهار آيۀ آتى در دفع پندار كفّار است كه مال و اولاد خود را وسيلۀ شتاب در خيرات مى دانستند. و غرض آن كه وسيلۀ وصول به خيرات آن است كه مؤمنان دارند.

معناى آيه: بى ترديد كسانى كه از ترس پروردگارشان پيوسته در تحرّز و تحفّظاند يعنى خشيت و خوف قلبى سبب تحفّظ و برحذربودن عملى آنهاست، و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند يعنى به آيات كتاب آسمانى او و يا به نشانه هاى توحيد در نفس خود و كرانه هاى جهان،

وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ

يعنى: و كسانى كه براى پروردگارشان شريك و انباز قرار نمى دهند يعنى نه شريك در الوهيت و ربوبيت و نه در عبادت و طاعت، و كسانى كه آنچه را در راه خدا از مال و جان و اولاد بذل مى كنند در حالى انجام مى دهند كه دل هاشان سخت بيمناك است از اين كه به سوى خداوند رجوع خواهند كرد، مراد آن كه عمل هاى نيك و انفاقات آنها همه نشأت

ص:249

يافته از ترس آخرت و حضور در محضر خداست و يا آن كه از رجوع مى ترسند يعنى از آن كه اعمالشان و انفاقاتشان در آن جا پذيرفته نشود.

تكليف در حدّ وسع

أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ

يعنى: اين گروه هاى چهارگانه اند كه پيوسته در انجام عمل هاى صالح شتاب به سزا دارند و آنهايند كه براى كارهاى نيك بر ديگران سبقت مى جويند.

وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «62» بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ «63» حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ «64» لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ «65»

لغت و اعراب:

تكليف: امر به كار سخت. قلوبهم يعنى قلوب مشركان. غمرة: آب انبوه كه از سر بگذرد. (1)مِن هذا اشاره است به وصف مؤمنان يا به قرآن. من دون ذلك اشاره است به غافل بودن دل هاى آنها. مترَف: صاحب نعمت فراوان و خوش گذران. جَأَرَ فلانٌ - از باب مَنَع -:

بانگ و فريادى همانند حيوانات برآورد.

تفسير:

وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا

غرض از كلام دفع اين توهم است كه اوصافى كه براى مؤمنان ذكر شد عسر و حرج و فوق طاقت بشرى است و اين آيه مبيّن قاعدۀ كلى است كه در فقه اسلامى مورد قبول است و آن اين است كه تكاليف آسمانى مقدور همۀ مكلّفان است و در احكام الهى هرگز تكليف

ص:250


1- . كنايه از جهالت و غفلت و سرگردانى.

حرجى و خارج از طاقت مكلّف نيست.

معناى آيه: و هيچ نفسى را مكلّف نمى كنيم مگر به اندازۀ توان او.

بايد دانست كه تكليف، امر و فرمان است و متعلَّق آن بايد فعل مكلَّف باشد خواه فعل قلبى يا بدنى. و مراد از نفس، مطلق جاندار و صاحب نفس حيوانى و انسانى و مَلَكى است. و غرض آن كه بشر را در اوامر اعتقادى به عقايدى دستور مى دهيم كه استعداد درك و عقد قلب و باور كردن درونى داشته باشد، نظير باور به اصول دين در هر شريعتى كه به واسطۀ دعوت و تعليم انبيا و درك عقول و خرد مردم معلوم مى شود، و عمل هاى بدنى هم حرجى نيست. و آيه حيوان را هم شامل است و تكليف آنها به توحيد و امور ديگرى است كه استعداد آن را دارند هر چند ما از عوالم آنها بى خبريم.

ويژگى ها، رفتار و كيفركافران

وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و در نزد ما كتابى است كه هميشه به حق سخن مى گويد و هرگز آنان مورد ستم قرار نمى گيرند.

مراد از اين كتاب، لوح محفوظ است كه ثابت در نزد اوست و يا صحيفۀ اعمال يكايك مكلّفان است كه همۀ گفتار و كردار و عقايد و خطورات قلبى آنها در آن مندرج است و به دست فرشته ها و زير نظر خداوند است. و مورد ستم قرار نگرفتن آن است كه چيزى از پاداش خير نيكان كسر نمى شود و چيزى بر كيفر ظالمان اضافه نمى گردد.

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ

يعنى: بلكه دل هاى كفّار از درك اين قرآن و يا اوصاف حسنه اى كه براى مؤمنان ذكر شد در گرداب غفلت است و آنها را غير اين نيز كارهايى است كه بدان مشغول اند.

مراد مخالفت ها و گناهان ديگر آنهاست از قبيل استهزاى به پيامبر و ذكر نام هاى ناروا براى او و مسخره كردن قرآن و توطئه هاى مختلف براى براندازى اسلام و ارتكاب محرمات بى شمارى كه پيوسته بدان عامل اند.

حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ * لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ

يعنى: دل هاى آنان در غفلت است و آنان مشغول طغيان اند تا آن گاه كه عيّاشان و خوش گذران هاى آنها را گرفتار عذاب نماييم، يعنى در دنيا گرفتار صحنۀ بدر كنيم و يا به

ص:251

عالم آخرت بريم، پس به ناگاه از شدت عذاب بانگ و فريادى به مانند حيوانات برآورند (و اختصاص مترَفين به عذاب براى اولويت آنهاست وگرنه همۀ پيروانشان نيز در عذاب خواهند بود). به آنها گفته مى شود كه بانگ و فرياد برنياوريد، بى ترديد شما از جانب ما يارى نخواهيد شد. مراد آن كه غير ما را هم در اين جهان توان دخالت در كارى نيست.

قَدْ كَانَتْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون «66» مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ «67» أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ «68» أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ «69» أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ «70»

لغت و اعراب:

نَكَصَ على عَقِبَيْه - از باب نَصَر و ضَرَب -: به عقب برگشت. مستكبرين، سامراً، تهجرون هر سه حال است از فاعلِ تنكصون. و ضمير بِهِ راجع است به آيات به تأويل قرآن به تقدير «مكذّبين به». سامر(1) به معناى قصه گويان در شب. هَجْر: هذيان گفتن. يدّبّروا القول «قول» قرآن است و الف لامش عهد.

تفسير:

قَدْ كَانَتْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ

يعنى: بى ترديد در دنيا آيات كتاب من بر شما تلاوت مى شد، پس شما در برابر آن به عقب برمى گشتيد و اعراض مى كرديد در حالى كه سخت تكبر ورزيده آن را تكذيب مى نموديد و در حالى كه سخن سرايان شب بوديد، يعنى و در آن براى محمّد و قرآنش

ص:252


1- . سامر اسمى است كه بر مفرد و جمع اطلاق مى شود مانند حاضر.

معايب مى شمرديد و استهزا مى كرديد و در حالى كه پيوسته دربارۀ آنها هذيان مى گفتيد.

أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ

در اين آيات التفات است از خطاب كفّار در آخرت به غيبت يعنى بيان ردّ و نكوهش آنان براى پيامبر و مردم.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا آنها هيچ تدبّر و تفكّر در اين قول يعنى قرآن مجيد نكرده اند كه كتابى است محيّرالعقول و خارج از توان بشرى بى سابقه و لاحقه در جهان انسانيت؟ و يا براى آنها چيز تازه و بى سابقه اى آمده كه براى پدران پيشين آنها نيامده بود؟ يعنى آمدن رسول براى بشر از خود آنها و آوردن كتاب آسمانى و شريعت و اظهار معجزه، مطلب نوظهور و بى سابقه نيست كه اين همه در ردّ آن اصرار مى ورزند.

أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ

يعنى: و يا آن كه رسول و فرستادۀ خدا را به سوى خود نشناخته اند كه او را انكار مى كنند؟ يعنى بى ترديد آنها محمّد صلى الله عليه و آله را به نحو كامل مى شناسند، به خصايص روحى و فضايل اخلاقى او آشنايند و مى بينند كه او راستگويى است كه به اخبار غيبى خود معتقد است و از ناحيۀ غيب در همه حال مورد نصرت و تأييد است. آنان سوابق پيش از بعثت او را مى دانند، يتيمى بود كه از اوايل عمر پدر و مادر را از دست داده، نه كتابى خوانده بود و نه معلّمى او را تعليم كرده بود و نه مؤدِّبى او را تربيت كرده بود و در طول زندگى خود هيچ كارى برخلاف عقل و خرد و هيچ عمل قبيح و ناپسند در عرف جامعه از او سر نزده بود و هرگز احدى از او آنچه دلالت بر حرص به دنيا و طلب مال و جاه كند نديده بود، پس چگونه او را انكار مى كنند؟!

أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ

يعنى: و يا آن كه مى گويند او را جنون است و اختلال روانى دارد كه به سخنش اعتنا ندارند؟ اين گفتار باطل و كذب است بلكه حق و حقيقتى را براى آنها آورده (يعنى كتابى مشحون از معارف و مملوّ از حِكَم و شريعتى سراپا دقت و متانت، ضامن مصالح دنيوى و سعادت اخروى بشر، و اينان مى دانند كه محمّد صلى الله عليه و آله صادق است و كتاب او حق) لكن اكثرشان از حق كراهت دارند و حق را نمى پذيرند.

ص:253

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ «71» أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «72» وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «73» وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ «74»

تفسير:

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ

در آيۀ پيش ذكر شد كه كفّار و مشركان از حق كراهت دارند و لازمۀ آن اين است كه مى خواهند دعوت الهى و مشى پيامبر در طريق خواست ها و هواهاى نفسانى آنها باشد و آن شدنى نيست. معناى آيه: و اگر حق و حقيقت پيرو هواهاى آنها مى شد، بى ترديد آسمان ها و اين زمين و همۀ كسانى كه در آنها قرار دارند فاسد و تباه مى گشتند.

يعنى اگر همان بود كه آنها مى گويند و ادارۀ جهان به دست شريكان خدا و ارباب انواع و خدايان مختلف بود، فساد آسمان ها و زمين لازم مى آمد، زيرا لازمۀ تعدد اراده هاى مستقل و مقتدر، اختلاف است و لازمۀ اختلاف، فساد. بدين معنا كه اگر چنين تعددى پيش از خلقت باشد اختلاف سبب فساد حدوثى مى شد و اصلاً آنها به وجود نمى آمدند، و اگر پس از خلقت باشد منجر به فساد در بقا و تباهى موجود مى شد.

و ممكن است مراد از تبعيت حق از هواهاى آنها اين باشد كه اگر خدا شرك و آداب و سنن و فحشا و منكرات جاهليت را امضا مى كرد و پيامبر را مأمور اجرا و پيروى از آنها مى نمود، مدتى نمى گذشت كه خداوند غضب مى كرد و تصميم به قيام رستاخيز مى گرفت و فساد در نظم آسمان ها و زمين پديد مى آمد.

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ

ص:254

يعنى: چنين نيست كه حق تابع هواهاى آنها شود بلكه ما اسباب تنبّه و تذكر آنها را به آنان داديم يعنى كتاب آسمانى و شريعت الهى را كه وسيلۀ تذكر و هدايت به معارف و اصول و فروع بود براى آنها آورديم و عرضه داشتيم و در نتيجه آنها از ذكر خود رويگرداندند.

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

يعنى: و يا آن كه از آنان مزدى و هزينۀ مستمرى مطالبه مى كنى؟ چنين نيست بلكه اجر و مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است. زيرا مزد و مقررى او بدون منّت و بدون حساب است در دنيا به اقتضاى صلاح نظام تكوين، و در آخرت بى پايان است.

وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ

يعنى: اى پيامبر، بى ترديد تو آنها را به سوى راهى راست مى خوانى يعنى راهى راست در تمام شئون زندگى بشر از عقايد قلبى و ملكات روحى و عمل هاى بدنى. و مسلّماً كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند از راه راست منحرف اند. زيرا تأثير ايمان به معاد و ترس از كيفر، از همۀ اسباب تسليم در برابر حق و طاعت از خداوند بيشتر است.

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «75» وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ «76» حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ «77»

لغت و اعراب:

لَجَّ فى الشىء - از باب ضَرَب و مَنَع -: اصرار بر عناد و عدم پذيرش نمود. عمه فى الطريق - از باب عَلِمَ و مَنَع -: حيران و سرگردان شد. استكانت: خضوع و ذلّت. تضرّع: اظهار ضعف

ص:255

و ذلّت. ما يتضرّعون يعنى ما كانوا يتضرَّعون. أبلس: نوميد و متحير شد.

تفسير:

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: و اگر بر آنها ترحم كنيم و آنچه را كه بر آنهاست از ضرر و سختى برطرف سازيم حتماً در طغيان خود لجاجت ورزيده، در حيرت و سرگردانى خواهند ماند. يعنى در كفر به آيات كتاب و عداوت با پيامبر اسلام و توطئه عليه اسلام و مسلمين استمرار خواهند داشت.

وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما مشركان مكه را گرفتار عذاب كرديم (مراد قحطى شديدى است كه به نفرين پيامبر اسلام «اللّهمّ اجعلها عليهم كسنى يوسف» بر آنها وارد شد به گونه اى كه كُرك آلوده به خون را به طمع خونش مى خوردند و طاغى ترين آنها نزد پيامبر آمده، درخواست احسان مى كرد). پس در برابر پروردگارشان خضوع نكردند و هيچ گاه در مقابل او به زارى در نيامدند.

حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ

يعنى: اى پيامبر، اين طغيان و عناد آنها ادامه خواهد داشت تا آن گاه كه درى را كه طليعۀ عذاب سخت باشد به روى آنها بگشاييم، يعنى آنها را در جنگ بدر به عذاب شكست مفتضحانه و كشته شدن و اسارت سران و غارت اموال گرفتار سازيم و يا آنها را بميرانيم و به دوزخ برزخ وارد كنيم، كه به ناگاه در آن جا متحير و از همه چيز نوميد خواهند بود.

وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ «78» وَهُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «79» وَهُوَ الَّذِى يُحيْى وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «80»

ص:256

لغت و اعراب:

سمع: گوش و نيروى شنوايى. بصر: چشم و نيروى بينايى. قليلاً ما «ما» زايده براى تأكيد قلّت است. ذرأ الخلق: ايجاد و اظهار كرد آن را.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

اين آيات پس از نكوهش كفّار در انتخاب شرك، در مقام اقامۀ دلايل و براهين مختلف بر توحيد و معاد است. معناى آيه: و او كسى است كه براى شما گوش و شنوايى و ديدگان و بينايى و دل ها بيافريد، اما بسيار كم سپاس مى گزاريد.

بايد دانست كه دو نعمت گوش و چشم از نعمت هايى است كه به جنس حيوان عطا شده و زنده هاى نباتى از آنها محروم اند. و تقديم سمع بر بصر براى فضيلت و اهميت آثار آن است و از جمله آن كه فقدان سمع در انسان سبب فقدان نعمت عظيم تكلّم است. و دربارۀ مفرد آوردن آن در همۀ موارد استعمال قرآنى، گفته شده كه جمع بستن آن خلاف فصاحت در نزد فصحاى عرب بوده، و برخى گفته اند به خاطر اين است كه به وسيلۀ گوش تنها يك نوع از مدركات درك مى شود يعنى صدا، و با چشم انواعى از مدركات درك مى شود مانند روشنى، رنگ ها، حركات و سكون و اشكال و هيئت ها. و ذكر قلب به لحاظ اين است كه آن نيرويى مافوق نيروها و از مختصات انسانى در مقابل حيوانات است يعنى درك كليات و عاقبت امور كه فراتر از تعقل و تصور جزئيات است.

وَهُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ * وَهُوَ الَّذِى يُحيْى وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و اوست كسى كه شما را در اين زمين پديد آورد. يعنى مواد اوليۀ اين كرۀ خاكى را طبق حركت جوهرى سير داد تا نطفه و عَلَقه و مُضغه و جنين و وليد و رضيع شديد و در روى اين زمين به راه افتاديد. و بالأخره به سوى او گردآورى مى شويد. يعنى از روى زمين دوباره در عمق خاك هضم مى گرديد و باز به وسيلۀ نفخۀ سوم صور در محكمۀ عدل الهى

ص:257

براى حساب و داورى و مجازات گرد مى آييد.

و اوست كسى كه زنده مى كند و مى ميراند. مراد زنده كردن هر قابل حيات در تحت ارادۀ اوست خواه حيات حيوانى يا انسانى، چنان كه اماته نيز به ارادۀ اوست. و رفت و آمد شب و روز از آنِ اوست، زيرا منشأ پديد آمدن شب و روز، وجود خورشيد و زمين و چرخش وضعى زمين است و همه در تحت ارادۀ تكوينى خداوند است و احدى را دخالت در آن مقدور نيست، پس آيا نمى انديشيد؟!

احتجاج با كافران

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ «81» قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ «82» لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «83» قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «84» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «85»

تفسير:

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ * قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ

يعنى: نه تنها نينديشيدند بلكه همانند آنچه گذشتگان از مشركان مى گفتند اينان نيز گفتند: آيا آن گاه كه ما مرديم و در زيرزمين مشتى خاك و استخوان شديم به راستى ما برانگيخته مى شويم؟

غرض اين است كه اين ها را تقليد كوركورانه از نياكانشان از پذيرش حق جلوگير شده، و اين سنّت جاريه است كه فرو رفتن در هوا و شهوات مانع از پذيرش توحيد و شرع و سعادت است.

لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: آنها نيز گفتند: بى ترديد به ما و پدران ما نيز از پيش، اين وعده ها يعنى حيات

ص:258

پس از مرگ و تلاشى اجساد داده شده، و نيست اين سخن جز اساطير اولين يعنى اباطيل و افسانه هاى پيشينيان.

و جهت اين كه بعث را كه امر وجدانى است اساطير ناميدند كه جمع است، اين است كه آنها مجموع احيا و جمع آورى در محشر و حساب و محاكمه و بهشت و جهنم را تشبيه به مجموع اساطير و خرافات كرده اند.

قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ آنها بگو: اگر شما اهل دانشيد، بگوييد آيا اين زمين و هر كس و هر چيزى كه در آن است از آنِ كيست؟ يعنى مخلوق و مملوك و آفريدۀ چه كسى است؟ بى تأخير مى گويند: از آنِ خداست (زيرا مشركان نيز خداى اصل را او و اصل خلقت عالم را نيز از او مى دانستند و بت ها را شريك در ربوبيت و تربيت موجودات مى پنداشتند). اى پيامبر، بگو: پس آيا متنبّه و متذكر نمى شويد؟ يعنى چه مانعى دارد آن خدايى كه اين همه موجودات محيّرالعقول و بيرون از حد و حصر و خارج از درك خرد را توانسته بيافريند، دوباره برخى از آنها را خلق كند و حشر را برپا نمايد؟

قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ «86» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «87» قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «88» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ «89»

تفسير:

قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: مربّى و مدبّر آسمان هاى هفتگانه و مدير و رب عرش بزرگ كيست؟ (مراد از آسمان ها در اين جا آسمان به اصطلاح شرع است كه داراى هفت طبقه است و طبقۀ اول آسمان محيط ماست كه همۀ ثوابت و سيّارات و كهكشان هاى مورد

ص:259

مشاهدۀ ما زينت آن است. و مراد از عرش عظيم مقرّ و مركز ثقل سلطنت الهى است كه محل صدور و رجوع تدابير امور مملكت وجود است و انبوه فرشتگان متصدى ادارۀ جهان هستى به دور آن مى چرخند، از آن جا دستور مى گيرند و به آن جا بازمى گردند، هرچند احاطۀ وجودى و علمى خداوند نسبت به آن جا و ساير مواضع عالم هستى يكسان است) بدون تأخير خواهند گفت: ربوبيت همه از آن خداوند است؛ بگو: پس آيا پروا نمى داريد؟ و چگونه برخى از مخلوقات او را شريك و انباز او قرار مى دهيد؟

بايد دانست كه در آيات گذشته ذكر شد كه مشركان خلقت آسمان ها و زمين را از آنِ خدا، و تربيت همه را از آنِ بت ها مى دانستند و ظاهر اين آيه برخلاف آن است. و حق مطلب اين است كه عقايد و آراى مشركان در اعصار گذشته يكسان نبوده كه همه طبق اصول و ضوابطى درست، همگى بر يك عقيده باشند، بلكه صابئين سابق و بَرَهماييان امور جهان را به چند نوع تقسيم مى كردند، مثل آسمان ها، زمين، حيوانات، صحرا، دريا و غيره، و براى هر يك رب و معبودى غير خدا ثابت مى كردند و براى خدا جاى ربوبيت نمى ماند. آنها مربوب بت ها بودند و بت ها مقرِّب الى اللّه و شفيع نزد خدا. ولى انبوهى از مشركان جاهليت، آسمان ها و عرش و درياها را تحت تدبير و تربيت خدا مى دانستند و تنها آنچه از آبادى هاى زمين در دست بشر بود مربوب بت ها مى دانستند، و اين آيه در ردّ آنها است.

قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: اگر شما اهل دانشيد بگوييد كيست آن كه ملكوت همه چيز در دست اوست؟ يعنى مالكيت عام و مستحكم و دائم و غيرقابل زوال و سلب آنها، و يا توان ايجاد اشياء به كلمۀ «كُن». يعنى كيست آن كه قادر است همۀ موجودات را به واسطۀ كلمۀ كُن موجود نمايد؟ و كيست آن كه هر كه را بخواهد پناه مى دهد و برخلاف او پناه داده نمى شود يعنى احدى را نرسد و ممكن نباشد كه برخلاف ارادۀ او كسى را از عذاب او پناه دهد. پس آنها بدون تأخير مى گويند كه مالكيت همه از آنِ خداوند است.

بگو: پس چگونه جادو مى شويد؟! يعنى با فهم اين حقايق روشن دربارۀ خداوند، كدام

ص:260

شيطان ساحرى شما را جادو مى كند؟

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «90» مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ «91» عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «92»

تفسير:

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: پس از آن كه مقتضاى دلايل گذشته به اعتراف خود مشركان، آمدن قيامت است پس وعده هاى ما باطل نيست بلكه ما حق را براى آنها آورديم يعنى فرستادگان ما و كتاب و شريعت ما امر حق و ثابت را كه معاد است بر آنها عرضه داشتند، و آنها هستند كه در ادعاى خود دروغ مى گويند.

مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ

يعنى: و هرگز خداوند فرزندى اتخاذ نكرده - فرزندى مشتق از جوهرۀ ذات خود كه واجب الوجود متصف به الوهيت و ربوبيت و خالقيت جهان هستى و ساير صفات الهى باشد، زيرا مقتضاى فرزندى واجب الوجود، واجديت چيزى از جوهرۀ ذات و صفات خاص اوست - و نيز هرگز با او معبود ديگرى نبوده است. و جملۀ «اذاً لذهب» جزاى شرط محذوف است به تقدير «لو تعدّدت الآلهة لذهب» يعنى اگر خداوند متعدد بود بى ترديد هر خدايى آنچه را آفريده با خود مى برد، يعنى اداره و تدبيرش را خود داشت. و مسلّماً برخى از آنها بر برخى ديگر برترى مى جست. منزه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند.

و حاصل آيه اين است كه در صورت تعدد خدايان، دو محذور پيش مى آيد:

ص:261

اول آن كه تعدد اقتضا مى كند كه هر يك بخشى از عالم را به خود اختصاص دهد و در آن منقطع از غير، نظام مستقل و تدبير جداگانه و بى نياز از ديگرى داشته باشد، و اين فرض با وحدت حقيقى اين جهان و نظام اتمّ آن و ارتباط و انسجام اجزاى آن به گونه اى كه فرموده مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ [ملك، 3] سازگار نيست.

دوم آن كه لازم مى آيد طبق اقتضاى تعدد وجود و استقلال در اراده و قدرت، در موارد تعارض اراده ها، برخى بر برخى برترى جويد، و معلوم است كه ضعيف خدا نباشد.

عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: او دانا به غيب و شهود است. غيب يعنى هر آنچه از حواس ذى شعور غايب است، و شهادت يعنى هر آنچه نزد او مشهود است و خداوند بر همه احاطۀ علمى دارد.

گفته شده كه مشركان معترف بوده اند به اين كه علم به غيب و شهود از اوصاف خداى اصل است، پس اين آيه استدلال ديگرى است بر اين كه خدايى از آنِ اللّه است و ديگران باطل اند، و لذا دنبالش آمده: پس خداوند برترى دارد از آنچه شريك او قرار مى دهند.

قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّى مَا يُوعَدُونَ «93» رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِى فِى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «94» وَإِنَّا عَلَى أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ «95» ادْفَعْ بِالَّتِى هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ «96» وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ «97» وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ «98»

لغت و اعراب:

اِمّا ترينّى ما و نون مثقّله براى تأكيد، و اصل كلام ان تُرِنى است، و جزاى شرط فلاتجعلنى. الّتى هى أحسن به تقدير «الطريقة الّتى». همزات جمع همزه: دفع كردن به شدت.

ص:262

تفسير:

دو دعاى قرآنى

قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّى مَا يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِى فِى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * وَإِنَّا عَلَى أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ

دستور دعا و استعاذه براى پيامبر است كه عذاب كفّار، شامل حال او و يارانش نشود. يعنى: اى پيامبر، بگو: پروردگارا، اگر مسلّماً به من نشان خواهى داد آنچه را مشركان از عذاب وعده داده مى شوند، پس اى پروردگار، مرا در ميان اين گروه ستمكاران قرار مده. و اى پيامبر، بى ترديد ما بر اين كه عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم تواناييم يعنى بدون اين كه آن عذاب به تو برسد. اين آيه اشاره به وعدۀ جنگ بدر است كه به شكست فاحش و كشته شدن و اسارت سران شرك منجر شد و پيامبر و مسلمين پيروز گشتند.

لزوم خوبى در برابر بدى

ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ

يعنى: اى پيامبر، به طرز نيكوترى بدى آنها را دفع كن. يعنى فعلاً كه در مكه قدرت جنگ ندارى بدگويى ها و استهزا و توطئه هاى آنان را با مقابله به احسان و هرگونه نيكويى دفع كن نه فقط به صبر و عفو كه راه حسن است. ما به آنچه آنها توصيف مى كنند داناتريم يعنى به آنچه تو را به عنوان شاعر و كاذب و كاهن و مجنون مى خوانند و كتابت را افسانه و خرافات مى نامند. و اين كلام براى تسليت قلب شريف پيامبر است.

وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ

يعنى: و بگو: پروردگارا، از هَمَزات شيطان ها به تو پناه مى برم و به تو پناه مى برم اى پروردگار من، از اين كه نزد من حاضر شوند.

اصل همز، فشار دادن و به شدت دفع كردن است و اطلاق مى شود بر وسوسه هاى شيطان براى اين كه او تمام وسايل فشار و شدت در گفتار و فريب و اغوا و وادار كردن انسان به گناهان بزرگ را اعمال مى كند. و استعاذه از حضور آنها اشاره به اين است كه كفر مشركان و ارتكاب گناهان بزرگ در نتيجۀ حضور شياطين در نزد آنها و احاطه به دور آنهاست.

ص:263

احوال مرگ و قيامت

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ «99» لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «100» فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ «101» فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «102» وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ «103»

لغت و اعراب:

حتّى متعلّق است به يصفون. فيما تركت مراد از موصول، دنيا و اموال و يا ايمان است. من ورائهم: پشت سر زمان آنها. برزخ: حايل ميان دو شىء. موازين جمع موزون.

تفسير:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا

اين آيات تا اواخر سوره در بيان عقاب و عذاب هاى اخروى است كه مشركان و كفّار را از زمان مرگ و ورود روح به برزخ تا قيامت و عذاب ابدى، در پيش است. معناى آيه: اى پيامبر، آنها پيوسته در شرك خود باقى مى مانند و آن را توصيف مى كنند تا آن گاه كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد: اى پروردگار من، مرا به دنيا بازگردانيد، شايد در آنچه به جا گذاشته ام عمل صالح كنم، يعنى در دنيايى كه بودم عمل نيك انجام دهم. و يا در اموالى كه به جا گذاشتم تصرف نيكو نمايم و همه را در راه تو انفاق كنم. و يا ايمان آورم و در حال ايمان عمل صالح نمايم. هرگز چنين نيست، اين كلمه (ربّ ارجعون لعلّى أعمل صالحاً)

ص:264

سخنى است كه او گويندۀ آن است، يعنى از روى ترس و وحشت مى گويد و هرگز فرشته ها به آن اعتنا ندارند. و يا آن كه به زبان مى گويد و اگر بازگردد به مرحلۀ عمل نمى آورد. (1)وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: و از پشت سر مرگ آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.

بايد دانست كه مراد از برزخ محيطى است در داخل دنيا پوشيده از ديد زنده ها در فاصلۀ زمانى ميان مرگ و قيام رستاخيز، شامل اوقات درنگ ارواح در قبر و مساكن ديگر پس از قبر تا قيامت، و ساكنان آنها ارواحى هستند كه مرگ را چشيده و از دنيا بدان جا منتقل شده اند كه برخى يعنى نيكان نيك در حال حيات برزخى متنعّم، و برخى يعنى بدانِ بد معذب، و دستۀ سوم يعنى مستضعفان در حال سُبات برزخى و شبيه خواب قرار دارند. و اطلاق برزخ به اين زمان به خاطر اين است كه مجموع اين زمان حاجز و مانع است ميان دنيا و قيامت، و يا آن كه مانع است از رجوع ارواح به دنيا و يا از ورود آنها به صحنۀ محشر.

فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ

يعنى: پس چون مدت برزخ پايان يافت و نفخۀ دوم صور دميده گشت و همۀ آنان كه مرگ را چشيده بودند دوباره به حال حيات بازگشتند و صحنۀ رستاخيز برپا شد، پس هيچ نسبى ميان آنها در آن روز نخواهد بود. يعنى از شدت ترس و هول و وحشت آن روز، نسب ها به كلى فراموش مى شود و هر كسى در فكر جان خود خواهد بود. و به عبارت ديگر روابط نسبى و اجتماعى انسان در دنيا براى انجام امور دنيوى و رفع نيازهاى زندگى و تعاون و تعاضد اجتماعى است و آن روز، روز فراغ از اين امور است و همۀ مكلّفان آماده و منتظر داورى خداوند و رسيدن به پاداش و كيفر خويش اند. «ولا يتسائلون» يعنى هيچ يك از ارحام و غير ارحام از يكديگر چيزى نخواهند پرسيد.

بايد دانست كه اين جمله با آيۀ وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ كه در سورۀ طور آيۀ 25 دربارۀ اهل بهشت و در سورۀ صافّات آيۀ 50 دربارۀ اهل جهنم است تعارض ندارد، زيرا آيۀ مورد بحث مربوط به صحنۀ محشر و آن آيات مربوط به محيط بهشت و دوزخ است. مضافاً آن كه مواقف محشر نيز با هم فرق دارد.

ص:265


1- . چنان كه تا زنده بود به آن همه تذكرات انبيا توجهى نكرد و عملى به جا نياورد.

فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس از حضور همه در محكمۀ الهى و شروع شدن حساب و سنجش اعمال، كسانى كه موازين آنها سنگين باشد آنها هستند كه رستگارند.

مراد از موازين، سنجيده شده هاى شخص است يعنى آنچه در دنيا فعل اختيارى او حساب مى شده و تحت تكليف الهى قرار گرفته بود از عقايد قلبى و خطورات باطنى و كارهاى بدنى. و كيفيت سنجش آنها طبق موازين آن روز است كه كارشناسان بصير و خبرگان احوال و اوصاف بشرى از فرشتگان و معصومان بشر و تالى مرتبۀ آنها با دقت نظر و مقايسۀ اعمال آنها با عقايد و اعمال معصومان و نيكان، ارزش و سنگينى معنوى و پرارج بودن آنها را تعيين مى كنند و اين عمل ها عبارت است از واجبات و مستحبات هر شريعتى در عصر خود و آنچه عقل سالم آن را نيكو و پسنديده شمارد.

وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه موازين يعنى موزونات و عمل هاى سنجش شدۀ آنها سبك و بى ارج باشد آنها كسانى هستند كه خود را به زيان داده اند و در دوزخ جاودان اند. و موزونات سبك آنها منطبق است بر عقايد فاسد و عمل هاى حرام و مكروه اهل هر شريعتى در عصر خود.

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ «104» أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ «105» قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ «106» رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ «107»

لغت و اعراب:

لَفَحَه النارُ - از باب مَنَع -: صورت او را سوزانيد. كَلَحَ وجهُه - از باب مَنَع -: صورتش عبوس و شكسته شد و لب هايش از سوزش آتش جمع شد و دندان هايشان نمايان گرديد.

ص:266

ألم تكن به تقدير «يقول اللّه».

تفسير:

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ * أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ * رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ

يعنى: آتش دوزخ به وزش و حرارت خود چهره هاى آنها را مى سوزاند و صورت هاى آنها در آن جا سخت عبوس و گرفته و شكسته است و دندان هايشان به واسطۀ سوخته شدن لب ها نمايان است. خداوند به آنان از روى توبيخ و نكوهش و يادآورى طغيان هاى دنيا مى گويد: آيا چنين نبود كه آيات كتاب من و نشانه هاى توحيد و عظمت من بر شما تلاوت مى شد و نتيجه اين بود كه آنها را تكذيب مى كرديد؟ آنها در پاسخ مى گويند:

پروردگارا، شقاوت ما بر ما چيره شد و ما گروهى گمراه بوديم. (نسبت شقاوت به خود و اعتراف به گمراهى اشاره است به اين كه شقاوت را ما خود به وسيلۀ گمراهى در عقايد و اخلاق و اعمال كسب كرده بوديم.) و مى گويند: پروردگارا، ما را از اين جا بيرون آر و به دنيا بازگردان، اگر دوباره به تكذيب آيات تو بازگشتيم پس حتماً ما ستمكاريم.

قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ «108» إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ «109» اتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِى وَكُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ «110» إِنِّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ «111»

لغت و اعراب:

خسأ الكلبَ: راند او را، به او «ساكت شو» گفت. أنسوكم ذكرى به تقدير «أنسى مسخرتهم ذكرى». اَنّهم هم الفائزون مفعول دوم جزيتهم به تقدير «جزيتهم الفوز».

ص:267

تفسير:

قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ * إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ * فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِى وَكُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ * إِنِّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ

يعنى: خداوند به آنها به عنوان تحقير و همانند راندن سگ به آنها در آتش مى گويد:

دور شويد و ساكت گرديد و هرگز با من سخن نگوييد، زيرا در دنيا دسته اى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا، ما به تو ايمان آورديم، پس بر ما ببخشاى و ترحم نما و تو بهترين ترحم كنندگانى. يعنى آنها در آن جا نظير همين درخواست شما را مى كردند، پس شما آنها را به استهزا و مسخره گرفتيد تا آن گاه كه آنها ياد مرا از خاطرتان بردند. يعنى استهزا و مسخرۀ آنها ياد مرا به كلى از مغزتان برد و شما بوديد كه پيوسته به آنها مى خنديديد. و حقيقت اين است كه من امروز آنها را در برابر آن كه صبر كردند اين پاداش را داده ام كه آنها همه كامياب اند.

قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ «112» قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ «113» قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ «114» أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ «115»

تفسير:

قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ

در موارد زيادى از اين كتاب كريم مطرح شده كه يكى از سؤال هايى كه از اهل محشر مى شود پرسش از مقدار درنگ آنها در دنيا و يا در عالم برزخ است تا مردم ميان كوتاهى

ص:268

مدت آنها و ابديت آخرت مقايسه كنند، مؤمنان به نتيجۀ صبر اندك دنيا و حيازت بهشت پى برند تا بر سرورشان بيفزايد، و كفّار به بزرگى زيان و خسرانشان متوجه شوند تا بر اندوهشان بيفزايد.

معناى آيه: خداوند يا برخى از فرشتگان به آنان مى گويند: چه اندازه در زمين از نظر شمار سال ها درنگ كرديد؟ آنها با مقايسۀ مدت دنيا و يا برزخ، با قيامت و ابديت با فرض اين كه مدت دقيق هيچ يك را نمى دانستند مى گويند: يك روز يا پاره اى از يك روز درنگ داشتيم، پس اى خداوند، از حسابگران بپرس يعنى از فرشتگانى كه حساب عمرها و عمل ها در دست آنهاست. باز خداوند يا فرشته به عنوان تأييد آنها در مقايسه مى گويد:

آرى درنگ نكرديد مگر اندك مدتى، و اى كاش آن جا مى دانستيد يعنى در دنيا مى دانستيد كه ايام تكليفتان بس كوتاه و ايام پاداشتان بس دراز است تا متنبّه مى شديد و عمل هاى صالح مى كرديد.

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ

توجه آيه به كفّار و مشركان مكه است پس از ذكر مرگ و برزخ و قيامت.

يعنى: پس آيا چنين پنداشته ايد كه شما را عبث و بيهوده آفريده ايم و شما هرگز به سوى ما بازنمى گرديد؟!

فَتَعَالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ «116» وَمَن يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ «117» وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ «118»

تفسير:

فَتَعَالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ

يعنى: برترى دارد خدايى كه مَلِك و حق است يعنى تسلّط تكوينى بر شراشر عالم

ص:269

هستى دارد و سلطۀ او به حق است، زيرا همه را او آفريده و حفظ و اداره مى كند و هر آنى كه بخواهد فانى مى كند. جز او معبودى نيست و او صاحب عرش كريم است.

مراد از عرش، مقرّ سلطنتى و مركز عظمت الهى است كه از آن جا امور عالم تكوين اداره مى شود و اوامر صادرۀ از حق به فرشتگان و گردانندگان جهان هستى از آن جا سرچشمه مى گيرد. و اين عرش، كريم يعنى داراى قداست و شرافت است. و در اين آيه چهار صفت بر ذات واجب الوجود اطلاق شده است.

بى برهان بودن شرك

وَمَن يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ

يعنى: و هر كس كه با وجود خدا معبودى ديگر را بخواند كه دليل و برهانى بر اثبات آن ندارد پس حساب او در نزد پروردگار اوست، و مسلّم و بى ترديد كافران رستگار نخواهند شد.

جملۀ «لا برهان له» صفت ديگرى براى اله است، و در اين توصيفِ توضيحى اشاره است به اين كه لازمۀ وجود اله ديگر، عدم وجود برهان است، زيرا محال است براى خدايى غير او برهان قطعى اقامه شود، بلكه برهان قطعى بر عدم امكان و وجود او قائم است.

وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ

يعنى: و بگو: پروردگارا، بر ما ببخشاى و ترحم فرما و تو بهترين ترحم كنندگانى، يعنى همان گونه كه مؤمنان مى گفتند و در آيۀ 109 ذكر شد.

و الحمد للّه رب العالمين

86/2/10

***

ص:270

سورۀ نور

حد زنا و تهمت زنا

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «1»

تفسير:

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و آن را واجب كرديم و در آن آيات روشنى نازل نموديم، شايد شما متذكر شويد.

مراد از واجب كردن سوره واجب كردن عمل به محتواى آن از احكام شرع و معارف اسلام است كه واجبات آن را به جا آورند و محرّماتش را ترك كنند و معارفش را فراگيرند. و مراد از آيات بيّنات آيه هاى اين سوره است كه مقاصد منظوره را به وضوح روشن مى سازد و هر آيه معناى مقصود خويش را تبيين مى كند.

ص:271

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «2» الزَّانِى لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ «3»

تفسير:

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ

اين آيه شروع به آيات بيّنات و بيان نخستين آنهاست.

يعنى: زن زناكار و مرد زناكار، هر يك را صد تازيانه بزنيد.

نكاتى را بايد دانست:

يك - ظاهر امرِ «فاجلدوا» خطاب به همۀ انسان هاست، ولى حقيقتاً خطاب به حكّام است يعنى كسانى كه ولىّ امر جامعۀ اسلامى اند از معصومين و منصوبين آنها، زيرا آنها مى توانند بدون مفسده حدود و تعزيرات الهى را جارى كنند.

دو - حكم آيه مطلق و شامل هر زناكار است، لكن طبق روايات معتبره در فقه اسلامى، اين حكم با چندين شرط منجّز مى شود: اول آن كه همسر نداشته باشد. دوم آن كه محرم يكديگر نباشند. سوم آن كه زنا به عنف و اجبار از طرف مرد نباشد. چهارم آن كه زناى مرد كافر با زن مسلمان نباشد. پنجم آن كه هر دو يا يكى برده نباشند، زيرا آنها حكم ديگرى دارند شديدتر از اين حكم يا خفيف تر.

سه - جهت مقدم شدن زن بر مرد در اين جا برخلاف سنّت الهى در جاى ديگر اين كتاب مبارك اين است كه در تحقق زنا ميان مرد و زن، دخالت زن بيشتر است هم از نظر زيادى نيروى شهوت در زن و هم اين كه رضاى او دخيل تر است.

ص:272

وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و هرگز شما را نسبت به آنها رأفت و مهربانى در اجراى دين خداوند نگيرد اگر شما به حقيقت به خداوند و روز واپسين گرونده ايد. نهى آيه از ترحم به بزهكار و معلَّق نمودن اجراى حكم به ايمان به مبدأ و معاد، دليل اهميت جارى كردن حدود و تعزيرات الهى است كه ترحم سبب تساهل و تساهل، سبب تعطيل، و تعطيل منجر به فساد نظام دينى جامعه مى شود. و البته بايد گروهى از مؤمنان در اجراى حد آنها حاضر شوند، تا كيفر جرم شهرت يابد و مجرم مفتضح شود و ديگران عبرت گيرند.

الزَّانِى لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشركه ازدواج نمى كند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به همسرى نمى گيرد، و اين نوع ازدواج براى مؤمنان حرام شده است.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه هر مردى كه از او زنا صادر شده ازدواجش با زن عفيفه حرام است و هم چنين زنى كه زنا كرده بر مرد متّقى حرام است؛ و اين امر مخالف است با آنچه از جواز آن طبق ادلّه ثابت شده، علاوه آن كه مقتضاى آيه جواز ازدواج مرد مسلمان زانى با زن مشركه و جواز ازدواج زن مسلمان زانيه با مرد مشرك است و اين هم خلاف حكم ثابت از شرع است. لكن ممكن است گفته شود كه ظاهر «لاينكح» نفى است نه نهى، و مراد از «حُرّم» ممنوعيت طبعى و عرفى است. يعنى مرد زناكار طبق اقتضاى طبع و روابط عرفى و اجتماعى به سراغ زانيۀ مماثل خود مى رود و زن زناكار را هم طبعاً مرد زانى مى طلبد، زيرا «ناريان مر ناريان را جاذب اند». پس مفاد آيه حكم اخلاقى عرفى است نه تحريمى الهى جدى.

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «4» إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «5»

ص:273

تفسير:

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

خطاب در اين آيه به حكّام مسلمين است يعنى: كسانى كه ولايت شرعى بر امت اسلامى دارند خواه معصوم باشند يا منصوب از جانب او. يعنى و كسانى كه به زن هاى پاكدامن نسبت زنا مى دهند سپس چهار گواه مرد بر ادعاى خود نمى آورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و ديگر گواهى و شهادت آنها را در هيچ موردى نپذيريد، و آنها هستند كه فاسق اند.

اين آيه دربارۀ قذف و رَمْىِ به زنا يعنى نسبت دادن زنا به زن پاكدامن نازل شده، خواه نسبت دهنده مرد باشد يا زن، و حكم نسبت زنا به مرد پاكدامن نيز همين است، خواه نسبت دهنده زن باشد يا مرد.

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: مگر كسانى كه پس از تهمت زدن توبه كرده و صالح شده اند يا خود را اصلاح كرده اند كه به يقين خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد اين است كه اگر قذف كننده قلباً پشيمان شود و عملاً خود را اصلاح كند يعنى براى اجراى حد قذف تسليم شود و از مقذوف نيز حلّيت بطلبد، در اين صورت شهادتشان در موارد خود پذيرفته مى گردد.

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «6» وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «7» وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ «8» وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ «9» وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ «10»

ص:274

تفسير:

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ * وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ

اين آيه و آيۀ بعد در بيان حكم مُلاعنه است كه بيان موضوع و احكام آن يك كتاب از فقه اسلامى را تشكيل داده، و موضوع بحث اين است كه اگر مردى همسر دائمى خود را رَمْىِ به زنا كند و يا فرزند شرعى فيمابين را از خود نفى كند و زن ادعاى مرد را تكذيب نمايد و مرد نتواند چهار شاهد بياورد، در اين صورت بايد هر دو نزد حاكم اسلامى حاضر شوند و مرد ابتداءً به جاى چهار شاهد، چهار بار شهادت دهد و چنين گويد: «به نام خدا شهادت مى دهم كه در ادعاى خود راستگويم» و يك نفرين هم بكند و بگويد: «لعنت خدا بر من اگر از دروغگويان باشم». اين پنج جمله از مرد به منزلۀ اقامۀ چهار گواه مرد است كه در نتيجه ادعايش ثابت و زن محكوم به حد مى گردد.

معناى آيه: و مردانى كه همسرانشان را رمى به زنا مى كنند و به آنها تهمت زنا مى زنند و آنها را در ادعاى خويش گواهانى جز خودشان نيست، پس شهادت يكى از آنها چهار شهادت تواَم با ذكر خداست بر اين كه از راستگويان است. يعنى شهادتى كه براى او در اثبات مدعاى خود در اسلام تشريع شده اين است كه چهار بار شهادت خدايى دهد كه از راستگويان است. و پنجمين اين است كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. يعنى شهادت پنجمى به عبارت نفرين است.

وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ * وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ

در اين آيه راه نجات زن مقذوفه از حد زناى محصنه كه بر او ثابت شده بيان گرديده است. معناى آيه: و از زن مقذوفه عذاب حدّ را اين گفتار برمى دارد كه چهار بار شهادت به نام خدا دهد كه اين مرد در ادعاى خود از دروغگويان است، و شهادت پنجم را اين گونه گويد كه غضب خداوند بر او باد اگر اين مرد از راستگويان باشد.

بايد دانست كه اگر زن هم شهادت هاى پنجگانۀ خود را نزد حاكم ادا كرد عنوان ملاعنه

ص:275

محقق مى شود و چهار اثر بر آن بار مى گردد:

يك - حدّ قذف هشتاد تازيانه از گردن مرد و حد زناى محصنه از گردن زن ساقط مى شود.

دو - عقد زوجيتشان باطل مى شود و همانند طلاق از هم جدا مى گردند.

سه - هر دو به يكديگر حرام ابدى مى شوند.

چهار - اگر ملاعنه براى نفى فرزند بود، آن فرزند نسبتش با مرد و خويشان او قطع مى گردد و اجنبى مى شود و آثار خويشى از ارث و محرميت و غيره مرتب نمى شود.

وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ

جواب «لولا» محذوف است و تقدير كلام «يفضحكم» است.

يعنى: و اگر نبود اين كه فضل خداوند و رحمت او شامل حال شماست و اين كه خداوند سخت عطوف بر بندگان و توبه پذير و داراى حكمت در تدبير امور جامعه است، شما را مفتضح و رسوا مى نمود.

مراد اين است كه اين راه در باب ملاعنه براى فضل و رحمت بود، زيرا به طرز عادى كار فيصله يافت وگرنه خداوند در ابتداى امر، واقع مطلب را روشن مى كرد، يا مرد حدّ قذف مى خورد و رسوا مى گشت، يا زن حدّ زنا مى خورد و رسوا مى شد.

إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُم مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ «11» لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ «12» لَوْلاَ جَاؤُوا وعَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ «13»

ص:276

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُم مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ

پيامبر اسلام در اغلب غزوات و لشكركشى هاى خود يكى از همسران خود را همراه مى برد كه جزو بانوان پرستار يا سرپرست آنها باشد. در غزوۀ بنى المصطلق نيز يكى از همسران را همراه داشت كه به قول علماى تسنّن عايشه و به گفتۀ علماى تشيع امّ ابراهيم ماريۀ قبطيه بوده است. هنگام بازگشت از غزوه، پيامبر اسلام شبى را در صحرايى دستور توقف داد. در اواخر شب كه لشكر در استراحت و شتران نيز روى زانو خفته بودند، همسر پيامبر براى قضاى حاجت از محل قافله دور شد، اتفاقاً در آن هنگام پيامبر دستور حركت داد. ابومويهبه نامى كه گفته مى شود بردۀ پيامبر و مأمور كشيدن زمام شتر همسر پيامبر بوده به گمان اين كه او در كجاوه است، شتر را برخيزاند و همراه قافله به سوى مدينه روان شد. همسر پيامبر برگشت و محل قافله را خالى ديد، در همان جا نشست كه كسى به سراغش آيد. يكى از مؤمنان به نام صفوان بن معطّل كه از قافله عقب مانده بود بدان جا رسيد، زنى خفته ديد، معلوم شد كه همسر پيامبر است، بى درنگ شتر خود را خوابانيد و از او درخواست نمود كه خود سوار شتر شود. همسر پيامبر سوار شد و صفوان زمام شتر را كشيد تا به پيامبر اسلام رسانيد. خبر حادثه به منافقان رسيد، آنها از فرصت استفاده كرده، حادثه را به اتهام همسر پيامبر تبديل كردند و وقوع گناه كبيره در اهل بيت وحى و آلوده شدن دامن همسر پيامبر را شيوع دادند، و عمده و اصل در اين امر، عبداللّه بن ابىّ و زيد بن رِفاعه و مِسطَح از سران منافقان بودند. خداوند در اين باره بيش از ده آيه نازل كرده و مستفاد از آنها امورى است از جمله:

1 - تبرئۀ مقام والاى نبوت از هر خدشه اى بزرگ يا كوچك.

2 - دفاع از مقام رفيع مؤمن و حفظ قداست عِرض او.

3 - نكوهش از نفاق و منافق و مورد طعن قرار دادن او.

ص:277

4 - شدت جرم و گناه اشاعۀ فحشا، و وعيد بر ارتكاب آن و لزوم تكذيب آن به محض شنيدن.

معناى آيه در خطاب به همۀ مومنان اعم از ظاهرى و واقعى: بى ترديد كسانى كه مسألۀ افك را آوردند، يعنى اتهام همسر پيامبر اسلام را جعل كرده و شيوع دادند، گروهى هستند متشكل و هم هدف و به ظاهر از شما. شما آن را به ضرر و شر خويش مشماريد بلكه آن به خير و نفع شماست، زيرا از سعادت و خير و عظمت و بقاى يك مجتمع به حق همانند مجتمع اسلامى كه در ميان آنها اهل شر و فتنه و ضد نظامشان وجود دارد آن است كه روشن گردند تا در كارشان هشيار و بينا باشند و دشمنانشان معلوم و رسوا گردند و عكس العمل هاى لازم در برابرشان انجام دهند. براى هر يك از آنان يعنى از كسانى كه متصدى جعل و انتشار خبرند كيفر گناهش ثابت و مسلّم است، و براى كسى از آنها كه عمده و معظم اين كار را متصدى شده عذابى بزرگ است.

لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ

يعنى: چرا هنگامى كه اين خبر را شنيديد مردان مؤمن و زنان مؤمنه دربارۀ خودشان كه همانند نفس يكديگرند گمان خير نبردند و چرا نگفتند كه اين دروغى آشكار است؟! يعنى بايد به محض شنيدن آن، با حسن ظنّ قلبى به متّهم و اعتقاد به پاكى دامن او، به زبان هم او را تبرئه مى كردند.

لَوْلاَ جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ

يعنى: چرا آنهايى كه اين نسبت را دادند بر مدعاى خود چهار شاهد مرد نياوردند؟ زيرا گفتار آنان قذف محصنه بوده و بايد به محض رمى، چهار شاهد مرد اقامه مى كردند. پس حال كه گواهان را نياوردند، آنها در نزد خداوند دروغگويند.

مراد اين است كه كسى كه زن پاكدامن را نسبت زنا دهد و شاهد نياورد، او دروغگوى تشريعى و قاذف است و مستحق هشتاد تازيانه؛ هر چند در واقع راستگوى تكوينى باشد، زيرا موضوع حكم در اين جا عنوان تشريعى است نه واقعى.

ص:278

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «14» إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللّهِ عَظِيمٌ «15» وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ «16» يَعِظُكُمُ اللّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ «17» وَيُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «18»

لغت و اعراب:

أفاض فى الشىء: وارد شد در آن. إذ تلقَّونه متعلّق است به أفضتم. وتقولون عطف تفسير تلقّونه. أن تعودوا به تقدير «كراهة أن تعودوا».

تفسير:

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: و اگر نبود فضل خداوند بر شما مؤمنان و رحمت او در دنيا و آخرت، بى ترديد در كارى كه وارد شديد يعنى جعل و انشا و اشاعۀ اتهام بزرگ، شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

و ذكر فضل و رحمت در دنيا و آخرت اشاره است به اين كه عذاب هم در دنيا و هم در آخرت مى رسيد.

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللّهِ عَظِيمٌ

يعنى: ورود شما در اشاعۀ بهتان وقتى بود كه آن را زبان به زبان مى گرفتيد و چيزى كه

ص:279

در دل بدان علم نداشتيد دهان به دهان مى گفتيد و گمان مى كرديد كه كار آسانى است در حالى كه آن در نزد خداوند كارى بزرگ است.

وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ

يعنى: چرا آن گاه كه آن اتهام را شنيديد نگفتيد: ما را نرسد و نسزد و عقلاً ناپسند باشد و شرعاً جايز نباشد كه آن را به زبان آوريم. خدايا تو منزهى، اين بهتانى بزرگ است. زيرا مورد اتهام زن پاكدامن، همسر پيامبر بزرگ، مادر همۀ مؤمنان، و محرم خاندان نزول وحى آسمانى و نشر شريعت اسلامى است.

يَعِظُكُمُ اللّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * وَيُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: خدا شما را پند مى دهد و كراهت دارد كه اگر شما گروندگان به توحيد و شريعت باشيد، تا ابد و آخر عمر به مثل چنين كارى برگرديد. و خداوند آيه هاى كتاب خود را براى شما روشن مى كند، و خداوند عليم و حكيم است. يعنى داراى علم است به همۀ احكام آسمانى و موضوعات آنها از اعمال مكلّفان، و داراى حكمت است كه همۀ احكام را طبق مصالح و مفاسد بر موضوعات مرتب مى كند و مجازات همه را در دنيا و آخرت طبق حكمت بالغه تعيين مى نمايد.

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «19» وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «20» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «21»

ص:280

لغت و اعراب:

فاحشة و فحشاء: كار بسيار زشت در نزد عقل و شرع، خواه گفتار يا كردار. لولا فضل اللّه جزاى شرط، محذوف است به تقدير «لنالكم عذاب عظيم». خطوات جمع خُطوَة - به ضم -: يعنى قدم ها. (1)منكَر: ناپسند در نزد عقل، حرام از نظر شرع.

مؤمن و ترك گام شيطانى

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

اين آيه و چند آيۀ بعد محتمل است تتمۀ قضيۀ افك باشد يا كلى مستقل. معناى آيه: به يقين كسانى كه دوست دارند عمل زشت در ميان مؤمنان شيوع پيدا كند آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك است.

مراد از حبّ شيوع در اين جا صِرف دوستى قلبى بدون فعاليت خارجى نيست، زيرا اوصاف درونى انسان متعلّق تكليف ايجابى و تحريمى نمى شود و عذابى بر آنها نيست، بلكه مراد حبّ عملى است كه زشتى را عملاً شايع كند به اين كه زشت صادر شده از مؤمنى را اشاعه دهد يا كار زشت را رواج دهد. و خداوند مى داند و شما نمى دانيد، يعنى شدت حرمت و مفاسد اجتماعى و كيفر اخروى آن را خدا مى داند و شما نمى دانيد. «و لو لا فضل اللّه» يعنى و اگر نبود فضل خدا و رحمت او و اين كه خداوند رئوف و مهربان است بى ترديد شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز پيروى از گام هاى شيطان نكنيد، يعنى طبق مشى او و آنچه در اعتقاد و اخلاق و عمل مى گويد حركت نكنيد. و كسى كه پيروى از گام هاى شيطان كند، بى ترديد او پيوسته امر مى كند به كارهاى زشت از نظر عقل و

ص:281


1- . خطوات جمع خُطوة به ضم است يعنى قدم ها.

خرد، و حرام از نظر شرع. و اگر نبود اين كه فضل و رحمت خدا شامل حال شماست احدى از شما هرگز پاكيزه نمى شد، يعنى كسى را توان آن نبود كه عقايد پاك و اخلاق نيكو و اعمال پاكيزه داشته باشد. ولكن خداوند است كه هر كس را بخواهد پاك مى كند و خدا شنوا و داناست.

مراد از فضل و رحمت در اين جا دين است. يعنى اگر خدا براى مردم دين نمى فرستاد و به واسطۀ پيامبرانش آن را پياده نمى كرد انسان در ابعاد مختلف خود پاك نمى شد و تكامل نمى يافت، و پس از ابلاغ دين نيز آنان را كه بخواهد يعنى پذيراشوندگان اصل دين را به واسطۀ توفيقات مرحلۀ دوم پاك مى كند.

وَلاَ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «22» إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ «23» يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «24» يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ «25»

لغت و اعراب:

ايتلاء(1): كوتاه آمدن، ترك كردن(2). عفو: بخشيدن. صفح: بخشيدن و ترك ملامت نمودن.

يوم تشهد ظرف است متعلّق به لهم عذاب. دين: جزاء و پاداش، كيش و آيين.

ص:282


1- . اصلش ائتلاء است.
2- . و نيز سوگندخوردن. يعنى سوگند نخورند كه به خويشان انفاق نكنند.

بخشش مالى و عفو

تفسير:

وَلاَ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: و كسانى از شما كه داراى فضل و فزونى در زندگى و وسعت در مال اند هرگز كوتاهى نكنند در اين كه به خويشان و فقرا و مهاجران در راه خدا انفاق نمايند، و البته بايد آنها را عفو كنند و صفح نمايند. يعنى اگر سوابق بدرفتارى از آنها ديده اند عفو كنند و ناديده گيرند و علاوه ملامت هم نكنند، آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد؟ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ

يعنى: به يقين كسانى كه زن هاى پاكدامن و بى خبر از قضيه و با ايمان را نسبت زنا مى دهند، آنها در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گرفته اند و آنها را عذابى بزرگ است.

بايد دانست كه ظاهر آيه در مورد قذف است و سه شرط براى مقذوف ذكر شده:

احصان و غفلت و ايمان. بنابراين لازم است گفته شود كه احصان و ايمان از شرايط قذف است و ذكر غفلت تأكيد است و يا به لحاظ مورد نزول آيه است، زيرا غفلت از مورد اتهام از شرايط قذف نيست.

يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: عذاب بزرگ آنها روزى است كه زبان ها و دست ها و پاهاى آنان به زيان آنها به آنچه انجام مى دادند گواهى دهند. يعنى هر عضوى از اعضاى انسان به گناهانى كه از او صادر شده گواهى خواهد داد، مثلاً به دروغ و غيبت مؤمن و بهتان و شهادت كذب، زبان شخص شهادت مى دهد و به سرقت و دزدى، چشم ها و دست ها و پاها، و به زنا آلت طرفين و آنچه از اعضا شريك در التذاذند، و هكذا.

يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ

سياق آيات اقتضا دارد كه اين آيه نيز مربوط به فسّاق و اعمال آنهاست و مراد

ص:283

از دين، جزا و كيفر است. يعنى در آن روز خداوند جزاى حق و بر وفق عدل و قسطِ عمل هاى زشت اختيارى آنها را از كفر و شرك و صغاير و كباير به نحو كامل تأديه خواهد نمود. و محتمل است مراد از دين در اين آيه كيش و آيين باشد، يعنى خداوند در روز واپسين همۀ مجامع بشرى و مكلّفان حاضر در صحنۀ محشر را در برابر دين و شريعت به حقّى كه در دنيا در هر عصرى به آنها عرضه داشته بود جزايى وافى و بى كم و كاست خواهد داد، نه از استحقاق نيكان مى كاهد و نه بر كيفر بدان مى افزايد.

و معناى «و يعلمون» اين است كه پس از مشاهدۀ اجتماع محشر و كيفيت رسيدگى به اعمال ظاهرى و باطنى انس و جن و تعيين كمّ و كيف اعمال و تعيين پاداش و كيفر عادلانه براى همه، آنان را به حقانيت و ثبوت و آشكارشدن مقام الوهيت و ربوبيت، علم اليقين يا عين اليقين حاصل خواهد شد.

ازدواج و كفويت

الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «26»

تفسير:

الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ

آخر آيه اقتضا مى كند كه اين آيه نيز مربوط به تهمت زنا باشد.

معناى آيه: زن هاى پليد و زناكار از آنِ مردان پليد و زناكار، و مردان پليد و زناكار از آنِ زن هاى پليد و زناكارند. يعنى طبق اقتضاى اعمال و جاذبۀ ناريت در اهل نار، زن هاى

ص:284

آلوده به سوى مردان آلوده و مردان آلوده به سوى زن هاى آلوده مى روند. و هم چنين به اقتضاى عمل طيّب و پسنديده و جاذبۀ نوريت در اهل ايمان، زن هاى پاكيزه و پاكدامن به سراغ مردان پاكيزه، و مردان پاكيزه به سراغ زن هاى پاكدامن مى روند؛ آنها برى هستند از آنچه ديگران دربارۀ آنان مى گويند. يعنى زن ها و مردهاى پاك از تهمت عمل زنا محكوم به برائت اند و هيچ گاه قذف آنها جايز نيست.

و گفته شده: مراد از خبيثات، سخنان زشت و خبيث است از قبيل دروغ و فحش و هُجر و هرزه گويى و استهزاى نيكان و شهادت كذب و امر به منكر و نهى از معروف و غيره. يعنى كلمات پليد سزاوار انسان هاى خبيث النفس است و انسان هاى خبيث داراى سخنان خبيث اند. و سخنان پاكيزه از قبيل ذكر و دعا و قرآن و هدايت جاهلان و پند و اندرز از آنِ نيكان است.

و ممكن است مراد از خبيثات، سيّئات و گناهان باشد كه آنها را نفوس خبيثه مى گيرند و پياده مى كنند، و مراد از طيّبات، اعمال خير باشد كه آنها را نيكان مى جويند. براى آنها يعنى براى طيّبات و طيّبين، مغفرت و آمرزش و روزىِ پرارج و گرانمايه است در دنيا به صورت محدود و موقّت و طبق اقتضاى حكمت، و در آخرت به صورت بى حدّ و حصر و ابدى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «27» فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ «28» لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ «29»

ص:285

لغت و اعراب:

لعلّكم تذكّرون به تقدير «أنزلنا هذا الحكم». جناح: گناه. متاع: استفاده و برخوردارى.

تفسير:

آداب ورود به منازل

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز به خانه هايى غير خانه هاى خودتان وارد نشويد مگر آن كه استيناس كنيد يعنى شناسايى نماييد و آشنايى پيدا كنيد و اجازه بخواهيد و بر صاحبان آن خانه ها سلام گوييد؛ اين كار براى شما بهتر است. و ما اين حكم را تشريع كرديم شايد شما از كيفيت معاشرت با يكديگر و رعايت حقوق اجتماعى و آداب و رسوم برادرى متذكّر گرديد.

فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

يعنى: پس اگر در خانه هاى ديگران پس از استيناس كسى را نيافتيد هرگز وارد نشويد تا اذن داده شويد، و اگر به شما گفتند برگرديد، برگرديد كه آن براى شما پاكيزه تر است، يعنى پاكيزه تر از اين كه همان جا معطّل شويد و اصرار بر دخول ورزيد. و خدا به آنچه انجام مى دهيد داناست.

لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ

يعنى: گناهى و عيب و اشكالى بر شما نيست كه به خانه هايى وارد شويد كه ساكن ندارند (يعنى از امكنۀ عامّه است كه براى ورود عموم تهيه شده، مانند مسافرخانه ها، حمام ها، هتل ها و غيره) و شما را در آن جا استفاده اى است، يعنى احتياج به سكونت و استراحت و برخوردارى از آن جاها داريد. و خداوند آنچه را كه آشكار مى سازيد و آنچه را پنهان مى داريد مى داند. يعنى اگر به قصد فساد و دزدى و اغراض فاسده وارد شويد هر

ص:286

چند كتمان كنيد خدا مى داند.

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ «30» وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «31»

لغت و اعراب:

غَضَّ عينه - از باب نَصَر -: چشم خود را بست و پلك ها را روى هم گذاشت، نظرش را كوتاه كرد(1). من أبصارهم «من» ابتدائيه است يعنى عنوان غضّ را از چشمان خود تحقق بخشيد. خُمُر جمع خِمار: چارقد، روسرى. جيوب جمع جَيب: سينه. (2)اِربة: حاجت. طفل:

كودك، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است.

ص:287


1- . يعنى چشمش را پايين انداخت ولى نبست.
2- . و نيز به معناى گريبان.

نگاه و حجاب

تفسير:

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مردان مؤمن بگو چشمان خود را ببندند(1) يعنى از نظر كردن به عورت مؤمنان ديگر و به بدن زن نامحرم، و عورت هاى خود را نگه دارند از اين كه در معرض ديد ديگران قرار گيرد، اين كار براى آنها پاكيزه تر است، و بى ترديد خداوند از آنچه به جا مى آورند آگاه است.

بايد دانست كه مراد از حفظ فرج در اين آيه نگه دارى از نظر اجنبى است نه از زنا و لواط و استمنا و نحوه، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: كلّ آية فى القرآن فى حفظ الفرج فهى من الزنا إلّاهذه الآية فهى من النظر.(2) و نيز در اين آيه به پيامبر امر مى شود كه مردم را به غضّ بصر و حفظ فرج امر كند، پس از قبيل امر به امر است و افادۀ وجوب مى كند. و نيز حكم حرمت نظر به زن نامحرم در اين آيه از مهم ترين دستورات الهى و قانون كلى اجتماعى و نخستين مقدمۀ تقواى انسانى و اسلامى و حافظ شرافت و قداست بشرى و محل ابتلاترين احكام آسمانى است، بايد دقت شود.

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ

يعنى: و اى پيامبر، به زن هاى مؤمنه نيز بگو چشمان خود را ببندند يعنى از نظر كردن به عورت ديگران و بدن مردان نامحرم، و عورت هاى خود را نگه دارند يعنى عورت اصطلاحى خود را از ديد همه، و عورت شرعى خود را كه تمام بدن است از ديد مردان نامحرم، و زينت هاى خود را آشكار نسازند جز آنچه خود ظاهر است. مراد از زينت در اين جا مواضع و جاهاى آرايش از بدن است، مانند سينه و مچ دست و بالاتر، و گردن و گوش. و مراد از آنچه خود ظاهر است جاهاى زينت از صورت و دست هاست به تبع استثناى خود صورت و دست ها كه در شرع ثابت شده، مانند چشم و ابرو و بينى و لب و

ص:288


1- . چشمان خود را پايين اندازند.
2- . هر آيه اى كه در قرآن دربارۀ حفظ فرج آمده منظور از آن حفظ فرج از زناست جز اين آيه كه منظور از آن حفظ فرج ازنگاه ديگران است.

انگشتان. و روسرى هاى خود را بر سينه بيندازند يعنى اطراف چارقد و روسرى را به پايين رها نكنند كه زير چانه و جلو گردن و روى سينه بازماند، بلكه آنها را روى سينه كشند تا همه پوشانده شود.

وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ

ذكر استثنا در جملۀ «لا يبدين الاّ ما ظهر» ى اول براى استثناى برخى از مواضع زينت بود از حكم ممنوعيت مجموع آن، و در اين جا براى استثناى عده اى از اشخاص است از حكم ممنوعيت مجموع كسانى كه ابداى زينت در نزد آنها حرام است. و مجموع مورد استثنا طبق شرع اسلام چهارده طايفه اند كه در اين جا با عدم ذكر عموها و دايى ها دوازده طايفه شده اند.

معناى آيه: و نبايد زن هاى مؤمنه مواضع و جايگاه زينت از بدن خود را براى كسى ظاهر سازند جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زن هاى هم جنسشان(1) يا برده هايشان يا مردانى كه دنبال انسان براى طعام و پول مى افتند و نياز شهوانى ندارند مانند عقب ماندگان و سفيهان و پيران فرتوت، يا اطفالى كه چيره بر آميزش با زن ها نيستند يعنى نيروى مقاربت ندارند.

وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و اى پيامبر، نبايد آنها پاهاى خود را در وقت راه رفتن محكم برزمين زنند تا صداى زينت هايى كه پنهان داشته اند از قبيل خلخال و غيره معلوم شود و اشخاص مغرض طمع نمايند. و اى مؤمنان، همگى به سوى خداوند بازگرديد، يعنى اسلام را بپذيريد و در مجتمع خود پياده كنيد، شايد رستگار شويد.

ص:289


1- . مراد زن هاى با ايمان و همكيش آنهاست.

ترويج ازدواج

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «32» وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللّهِ الَّذِى آتَاكُمْ وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «33» وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ «34»

لغت:

أيامى جمع أيِّم: مرد يا زن بى همسر. فَتَيات جمع فَتاة: كنيز. بِغاء: زنا كردن.

تفسير:

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

خطاب در آيه به اولياى عرفى جوانان و ولىّ امر مسلمين و صاحبان برده و همۀ كسانى است كه مى توانند در امر ازدواج عزب ها قدم بردارند. يعنى: مردان و زنان بى همسر از مجتمعتان را همسر دهيد و آنها را به ازدواج هم در آوريد. و هم چنين آنان را كه صلاحيت

ص:290

ازدواج دارند از غلامان و كنيزان خود همسردار كنيد؛ اگر فقير و مستمند باشند خداوند از فضل خويش بى نيازشان مى كند، و خداوند وسعت ذاتى و علمى و توانى دارد و داناست، يعنى از بذل نعمت فقير نمى شود و به مصالح امور هم داناست.

وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللّهِ الَّذِى آتَاكُمْ

و بايد كسانى كه نكاحى نمى يابند يعنى وسايل و مقدمات ازدواج را پيدا نمى كنند عفّت و پاكدامنى گزينند تا آن گاه كه خداوند از فضل و رحمت خويش بى نيازشان كند تا بتوانند ازدواج كنند. و كسانى از مِلك يمين هاى شما يعنى غلامان و كنيزانتان كه در جستجوى كتاب اند يعنى از شما طلب قرارداد كتبى مى كنند كه سراغ كار روند و قسط معيّنى از درآمد خود را به شما دهند تا پس از مدتى آزاد شوند، با آنها قرار داد ببنديد - خواه كتابت مطلق يا مشروط يا مهاباة - اگر در آنان خيرى مى دانيد يعنى مى بينيد كه مى توانند طبق كتابت عمل نمايند و خود را آزاد سازند. و از مال خداوند كه در دست شما نهاده به آنها بدهيد. مراد اين است كه آنها عنوان رِقاب و بردۀ بدهكار پيدا مى كنند و جزء قسم پنجم از مستحقّين زكات وَ فِى الرِّقابِ [بقره، 177] مى شوند، از آن سهم به آنها بدهيد تا آزاد شوند.

وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و اى مؤمنان، كنيزان جوان خود را در صورتى كه آنها خود، خواهان عفّت اند به زنا وادار نكنيد تا از اين راه متاع زندگى دنيا جستجو كنيد. اين نهى به خاطر عادت خبيث آنهاست كه از راه اجبار كنيزان خود به زنا ارتزاق مى كردند. و كسى كه برده ها را مجبور به اين كار كند بى ترديد خداوند پس از تحقق عنوان اكراه نسبت به كنيزان بسيار آمرزنده و مهربان است، و از اين رو حكم حرمت زنا و حد دنيوى و عذاب اخروى را از آنها برداشته است، و اكراه كننده هم در فرض توبه مشمول غفران است.

وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه براى شما جامعۀ بشرى آيه هايى روشنگر در اين سوره و

ص:291

در اين كتاب فرو فرستاديم - روشنگر احكام شريعت آسمانى و حقايق و معارف دينى و عقلانى - و نيز مثلى نازل كرديم يعنى اوصاف و احوالى از مجتمعات بشرى كه پيش از شما در طول تاريخ گذشته اند از قصص صالحان و طالحان، و پند و اندرزى براى كسانى كه پرهيزگارند يعنى استعداد تقوا و پذيرش دعوت الهى را دارند و وجدان و فطرتشان در سايۀ كفر و فسق و عناد باطل نشده است.

آيۀ نور

اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «35»

لغت:

نور عَرَضى است بذاته روشن و روشنگر چيزهاى ديگر، و نيز وسيلۀ هدايت. مشكاة:

طاقچۀ ديوار كه در لغت «سوراخ ناگذاره»(1) ناميده مى شود، فانوس. مصباح: چراغ. كوكب درّى: ستارۀ بزرگ درخشان و پرتلألؤ.

تفسير:

اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ

ص:292


1- . ظاهراً يعنى سوراخ بسته و غيرقابل عبور.

خداوند نور آسمان ها و زمين است يعنى نوردهنده و روشنى بخش آنهاست به واسطۀ خورشيد و ستارگان و كهكشان ها. و يا آن كه خداوند هدايت كنندۀ اهل آسمان ها و زمين است از فرشتگان و آدميان و پريان و غيره. مثل نور خدا در صفا و درخشش و تلألؤ همانند طاقچه اى در ديوار است كه در آن چراغى نهاده شده و آن چراغ در ميان فانوسى از شيشه و آبگينه است كه آن شيشه مانند ستاره اى بزرگ و درخشان است، و آن چراغ افروخته مى گردد از روغن زيت درخت پربركت زيتون كه نه در طرف شرق مزرعه است و نه در طرف غرب آن (يعنى چنين نيست كه در طرف شرق باشد و وقت عصر آفتاب بدان نتابد و يا در طرف غرب باشد كه آفتاب در وقت صبح بدان نتابد بلكه در جايى است كه هميشه خورشيد بر آن تابش دارد و از اين رو) روغن زيتش در كمال صافى و شفافى است به گونه اى كه نزديك است زيتش خود بدرخشد هر چند آتش بدان نرسد و افروخته نگردد. روشنى روى روشنى است يعنى زيت خود روشن و چراغ افروخته از آن روشن و فانوس آبگينه روشن و مكان چراغ از ديوار كه نور را محصور كرده نيز روشن است. و غرض تصوير حد اعلاى نور در ماديات است كه نور الهى بدان تشبيه شود.

و بايد دانست كه ممثَّل در اين آيه نور خداوند و مَثَل مجموع امور مذكور است يعنى نور قوى و شفاف و درخشنده. و مراد از ممثَّل در اين جا نور ايمان و معرفت و عرفان در قلب مؤمن و دوستان خداوند است در مراتب مختلف مؤمنين كه بدان نور، توحيد و اصول عقايد مؤمن قوى و ثابت و راسخ مى گردد و فروع دين خدا در جامعه پياده مى شود و اخلاق فاضله در روح بشرها رشد مى كند، كه دربارۀ مؤمن فرموده: فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ [انعام، 122]. و محتمل است مراد از نور خدا نيروهاى انسانى باشد كه در وجود بشر قرار داده از قوۀ عاقله و حواس ظاهره كه همانند نور روشنگر انسان در امور مادى و معنوى است. و ممكن است مراد از نور خدا دين او يا كتاب آسمانى او باشد.

يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: خداوند هر كس را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند يعنى به دين و قرآن خود. و مراد هدايت ثانوى و پاداشى پس از پذيرفتن هدايت عامّ اوّلى است. و خداوند براى مردم مثل ها مى زند و خدا به همه چيز داناست.

ص:293

آميختن تجارت با ياد خدا

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ «36» رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ «37» لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ «38»

لغت و اعراب:

فى بيوت متعلّق است به يسبّح له(1). غدوّ جمع غُدوة: صبحگاه. آصال جمع اصيل: شامگاه.

اِقام مصدر است مانند اقامة. ليجزيهم اللّه متعلّق است به يُسبّح.

تفسير:

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ

اين آيه در بيان حال مؤمنان است كه قلبشان به وسيلۀ نور الهى همانند مشكات، هدايت يافته است.

معناى آيه: در خانه هايى كه خداوند اجازه داده بالا برده شوند و نامش در آنها ذكر شود مردانى صبحگاهان و شامگاهان تسبيح مى كنند كه هيچ تجارت و داد و ستدى آنها را از ياد خداوند و برپا كردن نماز و پرداختن زكات مشغول نمى كند (مراد از اين خانه ها مساجد مكرّمه و حرم هاى معصومين و هر مكانى است كه براى امور قربى الهى و نشر معارف دينى و خدمات قرآنى بنا شده، و اين امكنه است كه خداوند رخصت داده نام آنها و

ص:294


1- . يا متعلق است به مشكاة. يعنى اين مشكات در خانه هايى است كه....

مقام و قداست و عظمت و بنا و ساختمان آنها بالا رود). آنها از روزى كه دل ها و چشم ها در آن روز دگرگون است مى ترسند.

مراد، دگرگونى دل و ديدۀ همۀ اهل حشر است اعم از مؤمن و كافر، زيرا پس از تجلّى جلال و جمال خداوند و ظهور حقايق عالم ديگر و حضور فرشتگان و ظهور در همه جا و استماع صداى پروردگار از همه طرف و حضور انبيا و آمدن ارواح برزخى با اجساد جديدالحدوث حشرى و تشكيل محكمۀ عدل و دادگاه بزرگ تاريخ خلقت و ريزش نامۀ اعمال از عالم بالا همانند بارش برف در دست و دامن اهل محشر، طبيعى است كه همۀ دل ها مضطرب و متقلّب و ديده ها خيره و حيران خواهد بود، نيكان در مقدمۀ فرج و دخول بهشت، و بَدان در آستانۀ ورود به دوزخ، و نعوذ باللّه.

لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ

يعنى: آن مردان الهى پيوسته تسبيح مى گويند تا خداوند آنها را به عمل هايشان كه همه نيكو و بهتر است پاداش دهد، و علاوه از فضل خويش بر پاداش آنها بيفزايد، و خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد، يعنى بدون مداقّه و سختگيرى در حساب يا بدون مقابله يا عمل يا بدون محدوديت زمانى در آخرت.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ «39» أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ «40»

ص:295

لغت و اعراب:

سراب: آب نما. قيعة و قاع: زمين هموار خالى از آب و علف. لُجّىّ منسوب به لُجّ يعنى انبوه آب. يغشاه ضمير منصوب راجع است به بحر. أخرج يده ضماير به غريق برمى گردد كه از كلام معلوم مى شود.

در تمثيل براى اعمال كافران

تفسير:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ

در اين دو آيه دو تشبيه ذكر شده: اول تشبيه اعمال خير كفّار از باورها و اعتقادات و عمل هاى بدنى، به سراب و آب نما، در اين كه كافر گمان مى كند انبوهى از عمل هاى خير دارد و چون بدان ها رسد نيازهايش برآورده گردد، ولى چون به آنها برسد معلوم شود كه جز خيال باطل و موهومات چيزى نبوده است. و تشبيه دوم در آيۀ بعد مى آيد.

معناى آيه: و كسانى كه كفر ورزيدند، عمل هاى خير آنها همانند سراب و آب نما در صحرايى وسيع و هموار و بى آب و علف است كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد تا وقتى كه بدان جا رسد آن را چيزى نمى يابد، يعنى مى بيند كه هيچ است (مراد اين است كه عمل هاى خير آنها از انفاقات و خيرات و ابتكارات و خدمات و غيره كه گمان مى كنند همه صحيح و مستوجب پاداش است، وقت مرگ معلوم مى شود همه باطل و بيهوده بوده، زيرا شرط پاداش عمل هاى خير در آخرت ايمان است) و همان جا خدا را در نزد خويش(1) مى يابد، پس حسابش را به تمام پرداخت مى كند، بدين معنا كه حساب حسنات و سيّئات را بررسى كرده تسويه حساب مى كند، نسبت به سيّئات محكوم به عذاب و نسبت به حسنات محكوم به حرمان مى شود. و خداوند زودرس به حساب است، زيرا اعمال سال هاى متمادى را در لحظه اى ارائه مى دهد و براى همه كيفر تعيين مى كند.

أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ

ص:296


1- . يا: در نزد عملش.

اين آيه بيان تشبيه دوم است كه اعمال شرّ آنها را از كفر و شرك و گناهان صغيره و كبيره به ظلمت هاى شديد متراكم تشبيه كرده است.

معناى آيه: و يا آن كه عمل هاى آنها همانند ظلمت هاست دربارۀ كسى كه در ميان دريا در ژرفاى آب و انبوه آن قرار گرفته و موجى آن را فرا گرفته و موج ديگرى بر آن فرو ريخته و بالاتر از موج ها ابرى روى دريا را پوشانيده، تاريكى هايى است برخى بر روى برخى، تاريكى موج اول و دوم و ابر روى آنها، به گونه اى كه اگر اين شخص دست خود را درآورد و جلوى صورتش بگيرد نمى بيند. مراد اين است كه اين ظلمت هاى معنوى در دنيا آنها را فرا گرفته هر چند نمى فهمند، و در آخرت نيز فرامى گيرد كه خواهند ديد. و كسى كه خدا براى او نورى در دل قرار نداده باشد هرگز نورى نخواهد داشت.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ «41» وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ «42» أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِى سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ «43» يُقَلِّبُ اللّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الْأَبْصَارِ «44»

لغت و اعراب:

طير جمع طائر: پرنده. صافّات حال است از طَير. قد علم يعنى اللّه يا كلٌّ. صلاة: دعا، خضوع. اِزجاء: راندن شىء به رفق و آرامى. ركام: متراكم و روى هم انباشته. ودق: باران.

ص:297

من بَرَد مفعول ينزّل، بَرَد: دانه هاى منجمد شدۀ باران به صورت برف و تگرگ. سنا: نور.

تسبيح و شعور موجودات

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ

يعنى: آيا به چشم دل نديدى كه خداوند را تسبيح مى گويد هر كس يا هر چيزى كه در آسمان ها و اين زمين است و پرندگانى كه در فضاى بالا پرها گشوده اند يا در مسير حركتشان صف كشيده اند؟ (مراد از «من فى السّموات و الأرض» همۀ اجزاى عالم وجود است كه موصول ذوى العقول تغليباً ذكر شده. و ذكر پرندگان هم براى شگفتى خلقت آنهاست كه اجرام سنگينى در فضاى بالا مى ايستند و سير مى كنند).

خداوند بى ترديد دعا و خضوع و تقديس و تسبيح آنها را دانسته است. و يا آن كه همۀ آنها دعا و تسبيح و تقديس خود را در برابر خداوند دانسته اند. جمادات تسبيح تكوينى دارند و جنبنده ها و ذوى العقول هر يك به تناسب حالشان دعا و خضوع و تسبيح انشائى و ارادى دارند. و خداوند آنچه را كه آنها انجام مى دهند مى داند.

وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ

يعنى: و ملك مطلق و سلطه و مالكيت بر آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، زيرا خلق و آفرينش و حفظ و نگهدارى و تدبير و ادارۀ كامل همه و سپس اعدام و فانى كردن همه آن گاه كه اراده كند از آنِ او و تحت ارادۀ بالغۀ اوست. و بنا براين مرجع و بازگشت در اداره و تدبير جهان هستى اوست چنان كه صدور فرمان بر متصديان تدبير عالم و حفظ نظم از جانب اوست.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِى سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ

يعنى: آيا نديدى كه خداوند ابرى را به آرامى مى راند سپس در فضاى بالا اجزا و قطعات آن را به هم پيوند مى دهد و سپس آن را متراكم و غليظ مى سازد، پس مى بينى كه از

ص:298

لا به لاى آن باران بيرون مى ريزد؟ و خداوند از آسمان بالاى سرتان از كوه هاى ابرى(1) كه در محيط بالا ثابت و متمركز است برف و تگرگ فرومى بارد و آن را به هر كس اراده كند مى رساند و از هركس بخواهد بازمى دارد (يعنى اگر ارادۀ عذاب ملتى را كرده باشد آن را به طرز اضرار و آفت بار مى ريزد) ابرهاى متراكمى كه نزديك است درخشش برق آن چشم ها را نابود سازد.

اقسام جنبندگان

يُقَلِّبُ اللّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الْأَبْصَارِ

يعنى: خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد و بى ترديد در اين امر عبرت و تنبّه براى صاحبان بصيرت است. مراد از دگرگون كردن شب و روز جا به جا كردن آنها و يكى را پس از ديگرى قرار دادن است. و ممكن است مراد كسر كردن از يكى و افزودن بر ديگرى باشد.

وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «45» لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «46»

تفسير:

وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: خداوند همۀ جنبنده ها و حيوانات را از آبى مخصوص آفريده يعنى از منى مختلط نر و ماده، پس برخى از آنها روى شكم راه مى روند مانند آبزيان و مارها و كرم ها و خزندگان، و برخى از آنها بر روى دو پا راه مى روند مانند آدميان و پرندگان، و برخى از آنها بر روى چهار پا راه مى روند مانند حيوانات برّى اهلى و وحشى و درندگان و غيره. و

ص:299


1- . يا: كوه هاى يخى.

خدا هر چه را بخواهد مى آفريند؛ بى ترديد خدا بر همه چيز تواناست. اين دو جمله اشاره به ساير انواع زنده هاست كه از سه قسم فوق بيرون است مانند فرشتگان و پريان و حيواناتى كه دست و پاى بيشترى دارند.

فقط قضاوت الهى

لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللّهُ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: حقيقت اين است كه ما آيه هاى روشنگرى نازل كرديم، يعنى از آغاز آفرينش بشر براى آنها در هر عصرى آياتى از كتاب هاى آسمانى زمان خود فروفرستاديم. و خداوند هر كس را بخواهد به سوى راه راست هدايت مى كند.

مراد از هدايت در اين جا هدايت خاصۀ پاداشى است كه پس از پذيرش هدايت عامه شامل حال مؤمنان مى گردد. يعنى خدا كسانى را كه بخواهد يعنى كسانى را كه دعوت ابتدايى او را پذيرفته و ايمان آورده باشند در جنبه هاى ديگر كمالات انسانى هدايت مى كند. و مراد از راه مستقيم، راه راست در اصول عقايد و صفات و اخلاق فاضلۀ انسانى و كارهاى نيك بدنى است.

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ «47» وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ «48» وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ «49» أَفِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «50»

تفسير:

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

آيات زير در بيان حال منافقان است. يعنى: اى پيامبر، آنها مى گويند كه ما به خدا و

ص:300

فرستادۀ او ايمان آورديم و اطاعت كرديم يعنى تصميم بر اطاعت هر دو گرفتيم، سپس گروهى از آنها پس از اعتراف به ايمان و طاعت اعراض مى كنند و هرگز اينان ايمان آور نيستند، يعنى حتى آنهايى كه اظهار اعراض نكردند.

وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ

يعنى: و چون آنها در نزاع و جدالى براى فصل خصومت به سوى خدا و فرستاده اش خوانده شوند تا پيامبر ميان آنها داورى كند به ناگاه مى بينى كه گروهى از آنها رويگردان اند، يعنى آن جا كه مى دانند در مخاصمه بر باطل اند و رسول خدا حكم به عدل خواهد كرد. و اگر حق به جانب آنها باشد در حال تسليم و فرمانبرى به سوى رسول خدا مى آيند.

أَفِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: آيا در دل هايشان بيمارى ضعف ايمان است، و يا آن كه آنها پس از ايمان در دينشان به شك افتاده اند، و يا آن كه مى ترسند خدا و پيامبرش به آنها در مقام قضاوت ستم كنند؟ بلكه آنها خود ستمكارند. يعنى هيچ يك از امور سه گانه نيست بلكه آنها به جهت نفاق باطنى ستمكار به خويش اند، و يا آنها اهل ستم و تجاوز به اموال مردم اند.

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «51» وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «52» وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «53»

ص:301

اعراب:

قولَ المؤمنين خبر كان، و اَن يقولوا اسم كان به تقدير «قولهم». يتّقه اصلش يتّقيه بوده كه ياء دوم حذف شده(1) و كسرۀ قاف نيز براى تخفيف حذف شده. جَهد أيمانهم به تقدير «يجهدون جهد أيمانهم». طاعة معروفة مبتداى خبر محذوف است به تقدير «خيرٌ و أفضلُ».

سوگند نخوريد

تفسير:

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: جز اين نيست كه سخن مؤمنان هنگامى كه در مورد نزاع يا اختلافات ديگر به سوى خدا و فرستاده اش دعوت شوند تا پيامبر خدا در ميان آنها داورى كند اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم. و اينانند كه رستگارند.

مراد اين است كه مقتضاى ايمان مؤمن و سزاوار مقام او اين است كه در مقابل هر دعوتى به سوى حق سمعاً و طاعةً گويند.

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

يعنى: و كسانى كه از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنند و از خداوند بترسند و از او پروا كنند آنهايند كه كامياب اند.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، آنها سوگند به خدا خوردند به سخت ترين سوگندهاى خود كه اگر آنها را امر كنى حتماً بيرون مى شوند، يعنى اگر دستور خروج به جهاد و يا خروج از خانه و زندگى دهى امتثال مى كنند. به آنان بگو: سوگند نخوريد، بلكه طاعت نيكو و انجام عمل در موارد لزوم بهتر است. يعنى آنچه تكليف شرعى و عقلى است اقدام عملى است نه انشاى قسم. و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

ص:302


1- . به خاطر مجزوم بودن.

قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «54» وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «55»

تفسير:

قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: اى پيامبر، به امت خود و جامعۀ بشرى بگو: خدا را اطاعت كنيد يعنى در اوامر و دستورات الهى و آسمانى او، و نيز فرستادۀ او را اطاعت كنيد يعنى در اوامر و دستوراتى كه خود به عنوان ولىّ امر جامعه انشاء مى كند، و اما آنچه راجع به واجبات و محرمات الهى دستور مى دهد اوامر ارشادى اوست و در واقع اوامر خداست. و بنابراين، از اين آيه وجوب امتثال اوامر مولوى پيامبر استفاده مى شود نظير آنچه در ادارۀ امور كشور صادر مى كند. پس اگر از طاعت خدا و رسول اعراض كردند جز اين نيست كه بر عهدۀ او همان است كه بر او تحميل و تكليف شده و بر عهدۀ شما هم همان است كه بر شما تحميل و تكليف شده، يعنى تكليف پيامبر ابلاغ رسالت الهى است و تكليف مردم پذيرش و عمل است، و تخلّف مردم ضررى به مقام رسالت او ندارد، بلكه اين مردم اند كه اگر از

ص:303

دعوت اصولى اعراض كردند كافرند، و اگر از دعوت فروعى روى گرداندند فاسق اند. و اگر او را اطاعت كنيد به سوى خدا هدايت مى يابيد، و بر عهدۀ فرستادۀ الهى چيزى جز ابلاغِ آشكار نيست.

مراد از ابلاغ آشكار اين است كه آنچه را از جانب حق آورده به نحو كامل بگويد و برساند و با منطق رسا و معجزاتى كه به او اعطا شده اتمام حجت كند به گونه اى كه ابهامى از ناحيۀ ابلاغ نماند. و اما اجبار مردم بر اذعان و اعتقاد قلبى به شريعتش از قدرت غير خداوند خارج است، و اما اكراه بر پياده كردن شرع در ميان ملت از وظايف امامت و ولايت امر است كه نياز به شرايط دارد، و اما مجازات مردم و دادن كيفر در دنيا و آخرت مربوط به خداوند است و از وظايف هيچ بشرى نيست. (1)

وعدۀ حكومت صالحان

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

خطاب در آيه به امت پيامبر اسلام است و شامل همۀ آنهاست از مؤمن و كافر، و مضمون خطاب بشارت از وعده اى است كه در علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته است.

يعنى: اى مردم، خداوند از ميان شما به كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند وعده داده كه بدون ترديد آنها را در همۀ روى زمين از جانب خود خليفه قرار خواهد داد چنان كه كسانى را كه پيش از آنها بودند خليفه قرار داده بود (يعنى مانند صالحان و گروندگان از اقوام هر پيامبرى) و دينى را كه براى آنها پسنديده است يعنى دين اسلام را براى آنها ثابت و استوار و پايدار خواهد نمود، و حال آنها را پس از بيم و ترس از دشمنانِ داخل و خارج تبديل به ايمنى خواهد كرد به طورى كه مرا عبادت كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند. و كسى كه پس از اين نعمت بزرگ كافر شود يا كفران نعمت نمايد، آنها هستند كه از فرمان خدا خارج اند.

ص:304


1- . البته اقامۀ حدود شرعى بر مستحقان آن، كه نوعى كيفر دنيوى است از اين مقوله خارج است و جزو پياده كردن احكام شرع است.

بايد دانست كه عده اى از علماى عامّه اين آيه را منطبق بر مسلمين در زمان خلفاى راشدين ديده اند، ولى حق مطلب اين است كه تا حال مصداق آيه تحقق پيدا نكرده كه كسانى خلافت خدا را در روى زمين برعهده گيرند و پياده كنند و از هيچ دشمنى از داخل و خارج نهراسند خاصه اين كه ظاهر آيه اين است كه اين خلافت الهى در تمام سطح كرۀ زمين انجام مى يابد. و طبق روايات متواترۀ اهل بيت وحى عليهم السلام اين گروه همان اصحاب مهدى موعود (عج)، و آيه منطبق بر حال ظهور اوست كه به حكومت الهى برمى خيزد و آن را مى گسترد و اسلام راستين را در سطح وسيع كرۀ زمين پياده مى كند و احدى را در آن زمان توان منع و مقابلۀ با او نخواهد بود.

وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «56» لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ «57» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُم مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِن الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَليمٌ حَكِيمٌ «58» وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِه وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «59»

ص:305

لغت و اعراب:

حُلُم: بلوغ. ظهيرة: ظهر، من الظهيرة بيانِ حين تضعون. عورت: چيزى كه اظهارش قبيح و شرّ، و حفظ و پوشش آن لازم است. طوّافون جملۀ مستأنفه است. بعضكم على بعض به تقدير «يطوف».

بهداشت جنسى خانواده

تفسير:

وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: و اى مردم، نماز را برپا داريد - خود بخوانيد و آن را در ميان مجتمعتان زنده و برپا نماييد - و زكات را بپردازيد. مراد انفاقات مالى است كه در ميان عقلاى جهان رسم است كه به انگيزۀ نوع دوستى و ترحم بر بى بضاعت ها داده مى شود و حد معيّنى ندارد. و محتمل است كه چون اين سوره مدنيّه است مراد، زكات مصطلح شرعى باشد كه در مدينه نازل شده يعنى مال خاصّى در كمّ و كيف معيّنى كه از نُه قسم از اعيان خارج مى شود و در هشت صنف از موارد مصرف مى شود.

و بايد دانست كه مراد از امر به نماز امر به همۀ عبادت هاى بدنى است كه نماز در رأس آنهاست. و مراد از امر به زكات نيز همۀ عبادات اجتماعى و انفاقات است كه زكات از اهم آنهاست. و نيز از اين فرستاده يعنى محمد صلى الله عليه و آله كه از خودتان است و در ميان خودتان مبعوث شده فرمان بريد، شايد مورد ترحم قرار گيريد.

لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: اى پيامبر، گمان مكن كسانى كه كفر ورزيده اند عاجزكنندۀ ما در روى زمين باشند يعنى بتوانند به وسيلۀ كثرت نفوس و اموالشان ما را از انجاز اهداف دينى و ابلاغ شريعت و پياده كردن آن عاجز كنند، هرگز چنين نيست، ما هدفمان را اجرا مى كنيم. و آنها جايگاهشان آتش دوزخ است و چه بد جاى بازگشتى است!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِن الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ

ص:306

اين آيه در بيان برخى از آداب معاشرت داخلى خانواده ها و كيفيت رفتار خدمتگزاران و كوچكان با بزرگان است. معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى كه بردۀ شما و مملوك دستان شمايند و كسانى كه صغيرند و هنوز به حد بلوغ نرسيده اند بايد هنگام ورود بر شما در سه نوبت از زمان استيذان كنند و اذن بخواهند:

يكى پيش از نماز صبح، و يكى هنگامى از ظهر كه لباس هاى كار و تماس با اجتماع را مى كَنيد و بر زمين مى گذاريد و ديگرى پس از نماز عشا كه وقت استراحت و نزديك خواب است، كه اين اوقات سه وقت خلوت شما و زمانى است كه بالطبع اطلاع اغيار در آن حال نارواست.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و براى شما و براى آنها پس از اين اوقات سه گانه گناهى و عيب و اشكالى نيست كه بدون استجازه وارد و خارج شوند، آنها پيوسته طواف كننده و چرخنده به دور شمايند و همۀ شما به اقتضاى الفت و ضرورت عشرت با يكديگر و طبع ارتباط خانوادگى دور هم مى چرخيد و به يكديگر سر مى زنيد. اين گونه خداوند آيات احكام خود را براى شما روشن مى كند، و خداوند دانا و حكيم است، دانا به اعمال فردى و اجتماعى شما كه موضوعات احكام است، و حكيم در وضع احكام و جعل آن طبق مصالح و مفاسد افعال.

وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِه وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و چون اطفال شما به حد بلوغ رسيدند بايد در همۀ اوقات وارد شدن از شما رخصت طلبند، چنان كه كسانى كه پيش از آنها بالغ شدند رخصت مى طلبند. يعنى حكم استيذان در اوقات سه گانه محدود به بلوغ است. و خداوند اين چنين آيات كتاب خود را براى شما روشن مى كند، و خدا دانا و حكيم است. و اين جملات، تكرار آخر آيۀ قبل است كه براى اهميت رعايت آداب معاشرت ذكر شده است.

ص:307

وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِى لاَ يَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «60» لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «61»

لغت و اعراب:

قواعد جمع قاعدة: زن بازنشسته از طلب شوهر يا از حيض و اولاد. تبرّج: اظهار محاسن و زينت ها. يرجون صيغۀ جمع مؤنث است. أن تأكلوا يعنى أن تتصرّفوا فى بيوتكم.

ص:308

حجاب پير زنان

تفسير:

وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِى لاَ يَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و زنان بازنشسته - بازنشسته از ازدواج و حيض و باردارى - كه اميد نكاح ندارند، يعنى به خاطر گذشت سن طمعى در ازدواج و ميلى به آميزش ندارند، بر آنها گناهى نيست كه لباس هاى خود را زمين بگذارند، مثلاً روسرى از سر بردارند و جوراب از پاى درآرند در حالى كه خودآرايى و تظاهر به زينت نكنند. و برخى از مفسران گفته اند:

مراد اين است كه لباس هاى رو مانند چادر را بردارند و لباس هاى زير نظير روسرى بماند؛ و تحقيق مسأله در فقه اسلامى است. و عفت ورزيدن يعنى رعايت حجاب مانند زنان جوان براى آنها بهتر است، و خداوند شنوا و داناست.

خوردن از خانۀ ديگران و سلام بر آنها

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً

اين آيه خطاب به همۀ مؤمنان و در مقام جعل قانون كلى و تشريع حقّى براى مؤمنان - خاصه براى نابينايان و لنگان و بيماران - نسبت به تصرف در خانۀ خويشان و كسانى كه آنها را امين دانسته اند و دوستان آنهاست، بدين معنا كه مى توانند بدون استيذان و سرزده حتى در حال غيبت صاحبان خانه وارد شوند و تصرفات عادى انجام دهند، نظير استراحت و استفاده از خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى به نحو متعارف، خواه فردى باشد يا دسته جمعى، البته مشروط به اين كه از اسراف و تبذير بپرهيزند.

معناى آيه: اى مؤمنان، براى افراد نابينا و لنگ و بيمار خصوصاً و براى خودتان عموماً گناهى نيست در اين كه از خانه هاى يازده گانۀ زير بخوريد يعنى تصرفات متعارف در آنها انجام دهيد، و آنها عبارت اند از: خانه هاى خودتان، يا خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، يا خانه هاى عموهايتان، يا

ص:309

خانه هاى عمه هايتان، يا خانه هاى دايى هايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه هايى كه كليد آنها را در اختيار داريد يعنى امين حفظ آنها هستيد، يا خانه هاى دوستانتان؛ بر شما گناهى نيست كه در اين خانه ها تصرف كنيد دسته جمعى يا متفرق و جداجدا.

بايد دانست كه ذكر خانه هاى خود اشخاص، اشاره است به اين كه اين خانه ها همانند خانه هاى خودتان است. و نيز گفته اند كه مراد از (بيوتكم) خانه هاى همسران است يعنى خانۀ مرد نسبت به زن و خانۀ زن نسبت به مرد. و يا آن كه مراد خانۀ فرزندان است كه مستقلاً ذكر نشده اند.

فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

يعنى: و هرگاه به خانه ها وارد شديد، خواه خانه هاى مذكور يا غير آنها، پس بر خودتان سلام كنيد يعنى بر صاحبان خانه كه خويشان و برادران دينى شما و همانند نفس شمايند سلام كنيد، سلام و تحيّتى كه از جانب خداوند و پربركت و پاكيزه است. يعنى عنوان سلام و اين تحيت خاص هنگام برخورد ابتدايى مؤمنان با يكديگر در علم ازلى الهى بوده و از آن جا در لوح محفوظ منتقش شده و بر فرشتگان عالم بالا ابلاغ گرديده و به عنوان هديۀ الهى تشريع شده و در دنيا و عالم برزخ و آخرت و حتى بهشت عدن نيز رايج خواهد بود و پر از بركت است و سبب خير كثير و پاكى نفس است. و خداوند اين گونه آيات كتاب خود را براى شما روشن مى كند، شايد بينديشيد.

إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «62»

ص:310

شركت در حركت هاى اجتماعى

تفسير:

إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: جز اين نيست كه مؤمنان صادق و راستين كسانى هستند كه به خدا و فرستادۀ او ايمان آورده اند و چون همراه پيامبر در كار مهم و عمومى باشند (كارى كه بزرگان قوم را در يك جا جمع مى كند نظير احتمال حملۀ دشمن، يا دادن بسيج عمومى براى حمله يا دفاع، يا نقشۀ محاصرۀ دشمن، يا بيرون شدن از محاصره، يا حضور در جمعه و عيد و استسقاء و غير ذلك) از نزد پيامبر نمى روند تا از او اجازه بگيرند. اى پيامبر، بى ترديد آنهايى كه در اين مواقع خاص از تو استجازه مى كنند آنهايند كه به حقيقت به خدا و فرستادۀ او ايمان آورده اند، پس اگر براى برخى از كارهايشان از تو رخصت خواستند به هركس از آنها بخواهى رخصت بده و براى آنها از خداوند طلب آمرزش كن، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «63» أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «64»

ص:311

لغت و اعراب:

دعاء الرسول اضافه به فاعل است. تسلّل زيدٌ من الزحام: مخفيانه از ميان جمع بيرون شد.

لواذاً مصدر است به معناى لائذين: پناه برندگان.

احترام به پيامبر

تفسير:

لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: اى مردم، دعوت پيامبر را در ميان خودتان به سوى امرى از امور، همانند دعوت و خواندن بعضى از شما بعض ديگر را قرار ندهيد. مراد خواندن پيامبر است فرد يا گروهى را به سوى امور دينى يا دنيوى نظير ايمان و عمل شايسته يا طلب مشورت در كارى يا به نماز جماعت يا جمعه و غيره، زيرا همۀ اوامر و نواهى پيامبر اسلام يا ارشادى است كه هدايت به سوى واجبات و محرمات الهى است و يا مولوى است از جانب خود و نشأت يافته از مقام ولايت امر و امامت امت، و امتثال فرمان او در همۀ اينها واجب شرعى و عقلى است.

«قد يعلم اللّه» يعنى بى ترديد خداوند حاضران شما در محضر پيامبر را كه وقت لزوم حضور و استماع و شركت در گفتگو، پنهانى و در سايۀ يكديگر از مجلس بيرون مى روند مى شناسد. البته بايد كسانى كه از فرمان او سرپيچى مى كنند بپرهيزند از اين كه آنها را امتحان و آزمايش سختى يا عذاب دردناكى برسد.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: آگاه باشيد كه آنچه در آسمان ها و اين زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) از آنِ خداست، يعنى ملكيت مطلقه و سلطۀ تامۀ همه از آنِ اوست به لحاظ آن كه همه را او آفريده و حفظ مى كند و تدبير و اداره مى كند و اعدام همه نيز آن گاه كه بخواهد به دست اوست. و خدا حتماً آنچه را كه شما بشرها - كه جزء عالم وجوديد - بر آن هستيد،

ص:312

يعنى ايمان و كفر و طاعت و عصيان و اخلاص و نفاق شما را مى داند.

وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ يومَ مفعولٌ به است و عطف است به مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ و التفات است از خطاب عموم به غيبت نسبت به كفّار و منافقان، يعنى و خدا حال روزى را كه آنها به سوى خدا بازگردانده مى شوند مى داند، پس آنها را در آن روز به آنچه در دنيا انجام داده اند آگاه مى كند، و خدا به همه چيز داناست.

و الحمد للّه رب العالمين

86/2/24

***

ص:313

سفيد

ص:314

سورۀ فرقان

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1» تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً «1» الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً «2» وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً «3»

لغت:

تبارك الشىءُ: ثبت و كثر خيره و بركته و دام و تزايد و ارتفع، يعنى پر خير و بركت شد و دوام و فزونى يافت. فرقان مصدر است به معناى فرق، و به معناى فارق استعمال مى شود.

ص:315

تفسير:

تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً

اين سوره مكّيه است به شهادت اكثر آيات آن كه طرف خطاب در آنها مشركان اند و عمدۀ اهداف آن دفع ادعاهاى كفّار است كه مى گفتند: اين پيامبر از جانب خدا نيست و اين كتابى هم كه آورده نازل از طرف خداوند نيست.

معناى آيه: پرخير و بركت است و والامقام و دائم و بى زوال است خدايى كه فرقان را بر بندۀ خود نازل كرد تا براى جهانيان انذاركننده و بيم دهنده باشد.

مراد از پربركت بودن خدا اين است كه افاضۀ وجود به عالم هستى و ادامۀ فيض از اوست، و افاضۀ رحمت به موجودات به هريك در حد استحقاق خود از اوست، و آفريدن و هدايت و اعطاى روزى به همۀ روزى خواران در خور اقتضاى وجودشان از اوست، و بذل بركات معنوى به ذوى العقول در حد نياز و كمالشان نيز از اوست. و مراد از فرقان، قرآن است كه فارق ميان حق و باطل در تمام ابعاد علوم و معارف و اصول و فروع اديان و شرايع است. و مراد از عالَمين، انسان ها و پريان از زمان نزول آن تا انقراض جهان است.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ

يعنى: خدايى كه ملكيت حقيقى و سلطه و مالكيت بر آسمان ها و اين زمين از آنِ اوست، و او هرگز براى خود فرزندى اتّخاذ نكرده و هرگز او را شريكى در مُلك نيست، يعنى برخلاف آنچه مشركان براى او دخترانى و نصارا فرزندى و ثَنَويون معتقد به ارباب انواع، شريكانى ادعا مى كنند.

وَخَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً

يعنى: و او همه چيز را آفريده است - همۀ انواع و اصناف موجودات جهان را از كتم عدم به صحنۀ وجود آورده - و همه را به نحوخاصى اندازه گيرى نموده است. يعنى حقيقت هر چيز و آثار وجودى او و خواص و اوصاف او و كيفيت زاد و ولد و مقدار بقاى افراد و اصناف او را تقدير كرده و اندازه گيرى نموده است.

ص:316

دفاع از حقانيت قرآن و پيامبر

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً

يعنى: و مشركان براى خود خدايانى به جز خداوند و به جاى او اتخاذ كردند كه آنها چيزى نمى آفرينند بلكه خود به دست ديگران آفريده مى شوند و آنها مالك هيچ ضرر و نفعى براى خود نيستند، يعنى توان آن كه ضررى از خود دفع كنند يا سودى براى خود بجويند ندارند.

وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً

يعنى: نه اختيار اماته و قبض روح زنده اى را دارند تا بتوانند دشمنان خود را قبض روح كنند، و نه اختيار حيات را كه بتوانند به مرده اى حيات دهند يا به پرستش كنندگانشان عمر طولانى بخشند، و نه قدرت برانگيختن اموات در روز حشر را دارند.

غرض آن كه اين امور از اوصاف الوهيت است و اگر بت ها خدا باشند بايد قادر بر اين امور باشند.

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً «4» وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً «5» قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً «6»

لغت و اعراب:

هذا اشاره به قرآن مفهوم از كلام است. جاؤوا ظلماً جاءَ يعنى أتى و فَعَل.

زور: دروغ. اساطير جمع اسطوره: نوشته هاى خرافى و افسانه. بكرة: صبحگاهان.

اصيل: شامگاهان. اكتتبها: طلب كرد نوشتن آن را. املاء: القاى سخن به ديگرى كه به همان

ص:317

طرز بخواند يا بنويسد.

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً

يعنى: و كفّار قريش گفتند: اين قرآنى كه محمد (صلى الله عليه و آله) مى خواند جز دروغى نيست كه آن را خود بافته و به خدا نسبت مى دهد و در بافتن آن گروهى ديگر او را يارى داده اند، يعنى مطالب گوناگونى از اهل تورات و انجيل گرفته و عبارت را هم خود بافته است. برخى گفته اند كه مرادشان از قوم آخرون سه نفر برده از اهل كتاب است كه در مكه بوده به نام عدّاس مولى حُوَيطب بن عبدالعُزّى و يسار مولى العلاء و حبر مولى عامر، و پيامبر گاهى با آنها تماس داشته و آنها مسلمان شده بودند.

حقّاً كه آنها در اين سخن ستم كردند و دروغ گفتند، زيرا آنها را نرسد و نسزد و ممكن نباشد با اين كه اهل زبان عربى نبودند و قطعاتى از تورات و انجيل ياد گرفته بودند اين چنين كتابى را انشاء كنند و به پيامبر عربى بياموزند.

وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً

يعنى: و نيز گفتند: اين قرآن او اسطوره هاى پيشينيان است يعنى نوشته جات باطل و خرافى گذشتگان كه دستور داده همه را برايش نوشته و كتاب كرده اند، پس هر صبح و شام از روى آن برايش خوانده مى شود و املا مى گردد تا او حفظ كند و بر مردم بخواند.

قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: اين قرآن را كسى فرستاده كه هر سرّى را در آسمان ها و اين زمين مى داند. يعنى هر آنچه از حواس ظاهرى و باطنى هر صاحب حواس بيرون است و نسبت به او از اسرار است مى داند و از اين روست كه با الفاظش توان مقابله نداريد و اخبار از مغيبات گذشته و آينده اش كه جز عالم به اسرار نتواند آورد شما را مبهوت كرده كه نسبت دروغ و اسطوره مى دهيد. و او بسيار آمرزنده و مهربان است، و لذا تعجيل در عذاب شما ندارد و اگر بازگرديد شما را مى پذيرد.

ص:318

وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً «7» أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً «8» انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً «9» تَبَارَكَ الَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً «10»

تفسير:

وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً

يعنى: و مشركان مكه گفتند: چه شده اين فرستادۀ خدا را كه همانند مردم غذا مى خورد و در ميان بازارها راه مى رود؟ به گمان غلط اين كه امتياز پيامبر از ديگران امتياز جسمى و فرق او در شئون و آثار بدنى است، و جاهل به اين كه امتياز او روانى و به وسيلۀ كمالات روحى و روابط با مبدأ وحى و خارج از عالم حسّ است و برخلاف زعم آنها بشر مى تواند با اين كه در احاطۀ ماديات و ظلمت هاى جهان مادى قرار دارد اتصال به عالم ديگرى پيدا كند و با غيب مرتبط شود.

و نيز گفتند: چرا به سوى او فرشته اى نازل نگشته تا همراه او بيم دهنده باشد؟ و اين سخن مبنى بر تنزّل است يعنى حال كه بشر پيامبر شده لااقل فرشته اى همراه او نازل شود تا گفتار او را تصديق نمايد و با او بيم دهنده باشد.

ص:319

أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً

اين كلام را نيز بر سبيل تنزل مى گويند. يعنى: حال كه فرشته نازل نمى شود چرا گنجى بر او از عالم بالا افكنده نمى شود؟ يعنى براى آن كه زندگى خود را با آن اداره كند و مثل مردم مجبور به كسب و كار نباشد كه از هدفش باز ماند. و يا اگر از عالم بالا مَلَك يا گنجى نمى آيد حداقل باغى در روى زمين داشته باشد كه از آن بخورد و امرار معاش نمايد.

سپس آن ستمكاران در خطابى به مسلمين گفتند: شما پيروى نمى كنيد مگر از مردى جادوزده كه خردش آسيب ديده و ادعاى تماس با غيب و ملك دارد.

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، بنگر چگونه براى تو مثل ها زدند! مثل هر مطلب كلّى و عجيب است كه در موارد مختلف بدان استشهاد مى شود، و آنها دربارۀ پيامبر مطالبى مى گفتند كه عقل سليم و شرع الهى آنها را باطل مى داند و بايد سخنشان مانند مثل رايج گردد، نظير اين كه: او جادوشده است، پيامبر نبايد غذا بخورد، نبايد ميان مردم راه برود، بايد فرشته اى همراه او بيايد تا او را تصديق كند، بايد از آسمان براى او گنج بريزد، بايد باغى براى امرار معاش داشته باشد.

«فضلُّوا» يعنى آنها در نتيجه دربارۀ شناخت پيامبر و رسول الهى گمراه شدند و هرگز راه مستقيمى پيدا نمى كنند. يعنى نمى دانند كه پيامبر فردى از بشر است و به واسطۀ پاكى ذاتى و امتيازات تكوينى و تشريعى با مبدأ اعلى و فرشتگان او رابطه پيدا مى كند و احكام و وظايف ساير بشرهاى محيط خود را از خالق گرفته به خلق تحويل مى دهد.

تَبَارَكَ الَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً

يعنى: اى پيامبر، مبارك و والا و پرخير و بركت است آن خدايى كه اگر بخواهد در همين دنيا براى تو بهتر از آنچه آنها مى گويند خلق مى كند، يعنى باغ هايى كه از زير درختان آنها پيوسته نهرها جارى باشد، و براى تو قصرهاى مرتفعى قرار مى دهد.

در اين آيه خداوند جواب برخى از اقتراحات و پيشنهادهاى آنها را داده، مانند نازل شدن گنج و احداث باغ، و از برخى هم اعراض كرده است چون در جاهاى ديگر اين كتاب

ص:320

كريم ذكر شده است.

احوال آخرت

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً «11» إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً «12» وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً «13» لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً «14»

لغت:

غيظ: غضب شديد، تغيُّظ: اظهار غيظ. زفير: آمد و رفت نَفَس به گونه اى كه دنده ها بالا بيايد. ثَبَرَهُ ثُبوراً - از باب نَصَر -: نفرين كرد بر او، راند او را، هلاك نمود او را.

تفسير:

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً * إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً

يعنى: اى پيامبر، آنها نه فقط رسالت تو را به بهانه هايى انكار كردند، بلكه آنها روز قيامت را نيز انكار كردند، و ما براى هركس كه روز قيامت را تكذيب و انكار كند آتش فروزانى آماده كرده ايم، كه چون شعله هاى آن از دور آنها را ببيند همانند شيرى كه صيد خود را مشاهده كند به غضب درآيد و نفس نفس زند و اين كفّار ظهور غيظ و غضب و نفس عميق آن را بشنوند.

اين سخن مبنى بر اين است كه تمام اجزاى عالم آخرت حتى شعله هاى آتش آن زنده و داراى روح خاصى است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ [عنكبوت، 64].

وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً * لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً

ص:321

يعنى: و چون كفّار و مشركان در ميان آن آتش در جايگاه تنگى، در حالى كه دست ها محكم قرين گردن ها شده و دست و پا بسته قرين شيطان هاى مطرود شده افكنده شوند، در آن جا يا ويلا و يا ثُبورا گويند، يعنى فرياد واى بر من، لعنت بر من، مرگ بر من سر دهند. به آنها گفته مى شود، يعنى به عنوان تحقير و توبيخ و استهزا كه امروز يك بار ويل و واى نخوانيد، بلكه ويل و واى بسيار بگوييد.

قُلْ أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً «15» لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً «16» وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِى هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ «17» قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً «18»

اعراب:

ذلك اشاره به آتش و عذاب مذكور. كانت لهم حال است از جنّة. كان على ربك ضمير «كانَ» راجع است به ما يشاؤون.

تفسير:

قُلْ أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و كفّار بگو: آيا اين آتش و عذاب كه ذكر شد بهتر است يا بهشت جاودانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده؟ بهشتى كه از پيش براى آنها پاداش و

ص:322

محل بازگشت تعيين شده است. يعنى از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته كه بهشت جاودان پاداش پرهيزگاران در برابر انجام تكاليف اصولى و فروعى آنهاست و از آغاز خلقت و سير تكوينى آنها از مبدأ به سوى معاد، منتهاى حركت آنها و جايگاه بازگشت آنهاست.

اين سؤال استفهام تقريرى است كه طرف را در برابر دو امر روشن عقلى و وجدانى كه هيچ يك قابل انكار نيست قرار مى دهد كه انتخاب طرفى سبب تسليم، و انتخاب طرف ديگر سبب افتضاح آنها مى شود.

لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً

يعنى: براى متّقين در آن بهشت در حالى كه جاويدان اند هر چيزى را بخواهند و اراده كنند فراهم و مهياست و بذل خواستۀ آنان از اقدم زمان بر عهدۀ پروردگارت وعدۀ مسئول است، يعنى در دنيا مورد سؤال و درخواست خود متّقين بوده و يا آن كه فرشتگان ملأ اعلى آن را براى متقين خواسته اند؛ رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ... [غافر، 8] و يا آن كه حق دارند و سزاوار است كه از خدا بخواهند.

بايد دانست كه اطلاق جملۀ «ما يشاؤون» دلالت بر مطلق العنان بودن بهشتيان دارد و ممكن است آنها برخى از كارهاى ناپسند را بخواهند نظير آنچه در دنيا از محرمات شرعى و عقلى بود مانند نكاح محارم، لواط، لهوياتى كه ديگران را بيازارد يا نجات برخى از كفّار از ارحام و غيره. و جواب آن است كه متّقين در بهشت، همان صاحبان روح پاك و تربيت و تزكيه شدۀ دست انبياى الهى و شرايع آسمانى اند و حقايق احكام الهى و محسّنات و قبايح دينى در دنيا براى آنها غريزۀ ثانوى شده كه جز آنچه مورد رضاى حق و پسند شرع و عقل است نطلبند، پس گويى آيه اين طور است كه لَهُم ما يشاؤون و لايشاؤون إلّاما شاءَ اللّه و رُسُله.

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِى هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ

يعنى: و به يادآور روزى را كه خداوند مشركان را و هر آنچه را آنها جز خداوند و به جاى خداوند مى پرستيدند از بت هاى جماد و فرشتگان و پريان و عباد بندگان و مسيح بن

ص:323

مريم، گردآورى كرده در محكمۀ خود احضار مى كند، پس خطاب به معبودهاى مشركان مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا آنها خود راه را گم كردند؟

قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً

يعنى: معبودان در آن روز مى گويند (ذوى العقولشان به زبان خود و جمادشان به زبان اعجاز): منزّهى تو اى خداوند، هرگز براى ما سزاوار نبود و وجدان و عقل و دينمان اجازه نمى داد كه به جز تو و به جاى تو دوستان و يارانى به عنوان عُبّاد و پرستش كنندگان براى خود اتّخاذ كنيم، ولكن اينان كه ما را شريك تو كردند و ما را پرستيدند آنها هستند كه خودشان و نياكانشان را از نعمت هاى دنيا برخوردار كردى تا آن جا كه ياد تو را فراموش كردند و اينها گروهى بائر و اهل هلاكت بودند.

فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً «19» وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً «20»

تفسير:

فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً

خطاب در آيه به عابدان وَثَن و پرستندگان خدايان باطل است.

يعنى: در آن روز به آنها گفته مى شود كه همانا معبودهايتان شما را در ادعاى شرك تكذيب كردند، پس شما هرگز توان برگرداندن عذاب از خود و كمك و نصرت از هيچ راهى نداريد. و جملۀ «ومن يظلم» التفات از نقل خطاب آنها در قيامت به خطاب در

ص:324

دنياست. يعنى اى مردم، هركس از شما ظلم كند خواه ظلم شرك باشد يا ظلم به نفس و ظلم به ديگران، در قيامت عذاب بزرگى به او مى چشانيم.

بشريت پيامبران و آزمون صبر

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، پيش از تو هيچ فرستاده از رسولان خود را نفرستاديم مگر آن كه آنها نيز غذا مى خوردند و در ميان بازارها راه مى رفتند، و ما برخى از شما بشرها را براى برخى ديگر وسيلۀ آزمايش قرار داده ايم (پيامبران را وسيلۀ آزمايش ملت، فقرا را وسيلۀ آزمايش ثروتمندان، سران قوم را وسيلۀ آزمايش مردم و عكس اين ها) كه بنگريم آيا صبر مى كنيد؟ يعنى هر گروهى در برخورد با مقابل خود و انجام وظايف اجتماعى خود شكيبايى دارد يا نه. و پروردگار تو همواره بينا بود يعنى از ازل و پيش از خلقت بشر از حال همه آگاه بود.

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً «21» يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً «22» وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً «23» أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً «24»

لغت و اعراب:

عَتى - از باب نَصَر -: تكبر و سركشى كرد و از حد خود تجاوز نمود. يوم يرون متعلق است به لا بُشرى. حجر: منع. هباء: غبار. منثور: منتشر شده. مقيل: مكان يا زمان قيلوله، و قيلوله: استراحت در نيم روز.

ص:325

تفسير:

فرجام تكبر و سركشى كافران

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً

يعنى: و كسانى كه اميد ديدار و ملاقات ما را ندارند - مشركانى كه اعتقاد به معاد و روز رستاخيز ندارند - گفتند: چرا بر ما فرشتگانى نازل نگرديده و يا پروردگار خود را به چشم نمى بينيم؟ حقّاً كه اينان دربارۀ خودشان(1) تكبر ورزيدند و از حد خود تجاوز كردند تجاوزى بزرگ. زيرا ديدن فرشتگان مقام برخى از پيامبران والامقام است و ديدن خداوند فوق آن است و هيچ موجود ممكن را امكان آن نيست.

يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً

يعنى: اينان در دنيا فرشته را نخواهند ديد و روزى كه فرشته را ببينند يعنى روز رستاخيز، در آن روز هيچ بشارتى براى گنهكاران نيست. يعنى فرشتگانى كه حامل بشارت ها براى مؤمنان اند براى آنها مژده اى نمى آورند، بلكه آنها در وقت ديدن فرشتگان مى گويند: حجراً محجوراً يعنى پناه مى برند به خدا از ديدار آنها.(2) و ممكن است اين كلمه سخن فرشتگان باشد در وقت ديدن مشركان، يعنى به مشركان گويند: شما به كلى ممنوع از رحمت خدا هستيد.

وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً

يعنى: و روز قيامت به سوى هر عمل خير بدنى كه مشركان و كفار در دنيا انجام داده اند رو مى آوريم و اراده مى كنيم نظير صلۀ رحم، اعانت مستمند، مهمان نوازى، اكرام يتيم، آزاد كردن اسير، اصلاح ذات البين، بناهاى خير، اجراى قنوات، معالجۀ بيماران، اختراعات نافع براى بشر و غيره، پس آنها را گرد و غبار پراكنده مى كنيم. كنايه از اين كه بر تمام اعمال خيرشان كه در نامۀ عملشان مندرج بود خط بطلان مى كشيم و مزد و پاداشى براى آنها قرار نمى دهيم، زيرا طبق قانون مسلّم آسمانى الهى عبادت ها و عمل هاى خير مكلّفان

ص:326


1- . يا: در نهادشان.
2- . يعنى مى گويند: از ما دور باشيد و متعرض ما نشويد.

در دنيا مشروط است به ايمان قلبى و اعتقاد به اصول دين و شريعت زمان خود. و همين اعمال خير است كه قرآن مجيد گاهى از آنها به سَرَابٍ بِقِيعَةٍ [نور، 39] و گاهى به رَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ [ابراهيم، 18] تعبير مى كند.

أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً

يعنى: اهل جنّت و ياران بهشت در آن روز از نظر جايگاه استقرار و سكونت و از نظر محل استراحت نيمروزى نيكوترند.

معلوم مى شود كه بهشتيان جايگاه نشست عمومى و اجتماعى دارند كه اوقاتى را در آن جا مى گذرانند و جايگاه ديگرى براى خلوت و استمتاع از زنان و همسران و حوران دارند وگرنه آن جا نه شب و روز است و نه خواب و نه نياز به قيلوله. و تفضيل با كلمۀ «خيرٌ» نسبت به خانه هاى مجلّل و مقيل مزيّن دنياى آنهاست. و ممكن است كلمۀ «خيرٌ» تفضيل نباشد بلكه به معناى بسيار خوب باشد.

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً «25» الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً «26» وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً «27» يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً «28» لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً «29»

لغت و اعراب:

و يوم در دو مورد متعلق به «اُذكر» مقدّر. تشقَّق اصلش تتشقَّق است. غمام: ابر سفيد.

الملك يومئذ الحقُّ للرحمان الملكُ مبتدا، الحقُّ خبر، للرحمان متعلق به خبر. عَضَّ الشىءَ - از باب مَنَع -: با دندان گزيد آن را. ويلتا اصلش ويلتى است يعنى واى بر من، كسرۀ تاء

ص:327

تبديل به فتحه و ياء تبديل به الف شده است.

تفسير:

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً

يعنى: و به يادآور روزى را كه آسمان به واسطۀ ابر سفيدى شكافته شود و فرشتگان به طرز خاصى فروفرستاده شوند. يعنى محيط بالاى سر اهل زمين را ابر سفيدى فراگيرد و به ناگاه بشكافد و فرشتگان مأمور ادارۀ روز عظيم محشر فرود آيند. و «تنزيلاً» اشاره به عجيب و حيرت زا بودن آن نزول است، زيرا فرشتگانى چندين برابر انس و جنّ روى زمين، از عالم بالا فرود مى آيند و هر دو نفر از آنها يا بيشتر موكَّل يك نفر مكلَّف روى زمين مى شوند و صحايف اعمال همه را در ميان آنها قسمت مى كنند، برخى را به دست راست و برخى را به دست چپ مى دهند و آنها را يك يك يا دسته جمعى از محل قبرشان به سوى محكمۀ الهى سوق مى دهند.

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً

يعنى: سلطه و حاكميت و مالكيت مطلقه بر همه كس و همه چيز در آن روز ثابت و مسلّم براى رحمان است و احدى را سلطه بر چيزى نيست. و آن چنان حاكميت خدا بر اهل محشر مسلّم و مسجّل است كه هريك از مكلّفان چنين خواهد ديد كه در برابر مالك حقيقى قرار گرفته و احدى همراه او نيست، و آن روز، روزى است كه براى كافران دشوار است.

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً

يعنى: و به يادآور روزى را كه ستمگر روى دست هاى خود را به دندان مى گزد، كنايه از اين كه به شدت پشيمان و اندوهناك مى گردد و يا آن كه حقيقتاً چنين خواهد شد و از غصه و اندوه پشت دست هاى خود را خواهد جويد. آن وقت است كه مى گويد:

اى كاش همراه پيامبر خدا راهى را اتّخاذ مى كردم! يعنى راه مستقيم دين و شريعت و هدايت هاى آسمانى را انتخاب مى كردم. اى واى بر من، كاش فلانى را براى خود دوست

ص:328

نمى گرفتم! اشاره به كسانى از انسان ها و شياطين كه دوستى آنها سبب انحراف وى در اصول و فروع شده است. حقّاً كه او مرا از ياد حق و ياد پيامبر و كتاب آسمانيش پس از آن كه به من رسيد و حجت تمام شد گمراه نمود؛ آرى همواره شيطان رسواكننده و خواركنندۀ انسان بوده است.

شكايت پيامبر از امت

وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً «30» وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً «31» وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً «32» وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً «33» الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً «34»

تفسير:

وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً

يعنى: پس از آن كه مشركان اين قرآن را رد كردند و نزول فرشته و ديدار خدا را خواستند، پيامبر اسلام از روى شكايت گفت: اى پروردگار من، بى ترديد قوم من يعنى مشركان مكه، اين قرآن را مهجور كردند، يعنى متروك نمودند و مورد اعراض قرار دادند، به اصولش ايمان نياوردند و فروعش را عمل نكردند و ديگران را نيز از آن منع نمودند.

و ممكن است نقل قول پيامبر اسلام در روز قيامت باشد و (قال) به معناى يَقولُ است چنان كه افعال آن روز غالباً ماضى استعمال مى شود، يعنى روز قيامت پيامبر

ص:329

اسلام چنين خواهد گفت. پس مراد از قوم من تمام امت او در روى زمين از زمان بعثت تا انقراض عالم است كه اكثريت قاطع امت، قرآن را مهجور قرارداده اند حتى اكثر مسلمين در مرحلۀ عمل. پس آيه در مقام نقل شكايت پيامبر اسلام از امت خويش در روز رستاخيز است.

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، همان گونه كه براى تو دشمنانى در مكه از گنهكاران قرار داده ايم، براى هر پيامبرى در عصر خود دشمنى از مجرمان قرار داديم، و پروردگارت برايت كافى است، از نظر آن كه تو را به پيروزى بر آنها هدايت كند و در اين راه تو را يارى نمايد.

و نسبت دادن خدا عداوت مجرمان به پيامبر را به خودش نسبت مجازى است، زيرا مقدمات اين عداوت را از آفريدن نفس امّاره در انسان و مسلّط كردن شيطان به وسوسۀ او و موظف نمودن انبيا به دعوت مردم به سوى دين و شريعت و امر آنها به پياده كردن شريعت در ميان جامعه كه غالب احكامش مخالف هواهاى نفسانى است خاصه ثروتمندان و رؤسا و مترَفين، همۀ اينها سبب دشمنى با پيامبران است.

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: چرا اين قرآن بر او يك جا فروفرستاده نشده است؟

مرادشان مقايسه ميان قرآن و كتاب هاى آسمانى نازل بر پيامبران گذشته است مانند تورات و زبور و انجيل بلكه همۀ كتاب هاى آسمانى كه يك جا و دفعتاً به صورت كتاب يا الواح نازل شده است. لكن گفته شده كه اشكال مشركان بى پايه است و تصور صحيحى هم ندارد، زيرا پيامبر اسلام امّى بود، نمى نوشت و نمى خواند و هرچه وحى بر او مى آمد - چه قرآن يا غير آن - به تكلّم شفاهى با خداوند يا جبرئيل و غيره بود و در تكلّم شفاهى دفعى بودن مانند نامه يا كتاب ممكن نيست، جز آن كه گفته شود كه: مرادشان اين بوده كه چرا همۀ قرآن را مثلاً جبرئيل در يك بار بر پيامبر نخوانده و لو چند ساعت يا چند روز طول بكشد بلكه در چندين سال آورده؟(1)

ص:330


1- . پاسخ اين اشكال در دنبالۀ آيه آمده است.

كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً

اين كلام جواب مشركان است. يعنى مطلب همينطور است كه ما قرآن را دفعتاً نازل نكرديم بلكه نزولش تا به حال تدريجى و با تفرّق بود و تا آخر هم به نحو تفرق و نجومى خواهد بود، و اين بدان جهت است كه دلت را ثبات و استقرار و اطمينان و آرامش بخشيم.

يعنى نزول تدريجى فوايدى براى تو و يارانت دارد، زيرا نزول در وقايع و حوادث مختلف سبب تقارن علم با تجربه است و در دل مى نشيند، و ناسخ آيات از منسوخ روشن مى شود و اغلب آيات پس از نزول، پياده شده به مرحلۀ عمل درمى آيد، و آيات را بهتر مى توان حفظ كرد، و معانى و حِكَم و مصالح محتواى آنها روشن تر مى گردد، و روابط پيامبر با جبرئيل و فرشتۀ وحى تكرار و قوى مى شود، و در هر بار براى دشمن معجزۀ تازه اى اظهار مى شود.

«ورتّلناه ترتيلاً» توضيح «كذلك» است و اشاره به اين كه ترتيل قرآن ترتيل خاصى است، آيات مختلف و سوره هاى بزرگ و كوچك در زمان ها و مكان هاى متعدد به گونه اى است كه روابط محفوظ مانده و مجموع آن در مدت 23 سال نزول تدريجى يافته است.

وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً * الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، هيچ مثلى براى تو نمى آورند - هيچ توصيفى در طعن نبوت تو و ابطال دعوت و معجزات تو ذكر نمى كنند مانند ساحر، كاهن، شاعر، مجنون، افسانه، اسطوره و مانند آن - مگر آن كه ما براى تو در اين كتاب جوابى حق و تفسير و توضيحى نكوتر در ابطال گفتارشان مى آوريم. زيرا آيات قرآنى كه تلاوت مى شود به تدريج بطلان يكايك توصيفات آنها را به منطق قوى و بيان رسا روشن مى كند.

آنهايى كه در روز قيامت روى صورت هايشان به سوى جهنّم گردآورى مى شوند، يعنى از وقت خروج از قبرشان تا آن گاه كه در محكمۀ عدل الهى حضور يابند و يا داخل دوزخ گردند مراحلى را كه مؤمنان روى پا راه روند آنان به رو در افتاده برده مى شوند، آنها هستند كه از نظر جايگاه اخروى بدترين اند و از نگاه عقايد قلبى و سنن اخلاقى و عملى گمراه ترين اند.

ص:331

هلاكت در ملل پيشين

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً «35» فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً «36» وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً «37» وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38» وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً «39»

لغت و اعراب:

وزير: ياور و معين. دمَّره: هلاك و نابود كرد او را. و قومَ نوح منصوب به دمَّرنا يا أغرقنا ى مقدّر است. و عاداً با سه معطوفش عطف است به قوم نوح، به تقدير «و دمّرنا عاداً». رسّ:

چاهى كه دورش سنگ چينى نشده. كُلاًّ در دو مورد منصوب است به فعلى كه فعل بعد آن را تفسير مى كند. تتبير: شكستن و قطعه قطعه كردن.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً

آيه در مقام تأييد رسالت پيامبر اسلام و استشهاد و تمثيل به رسالت و كتاب آسمانى اوست. يعنى: حقيقت اين است كه ما به موسى بن عمران كتاب داديم يعنى تورات كه بزرگ ترين و مفصل ترين كتاب آسمانى است و جامع احكام سومين شريعت جهانى زمان خويش است. و همراه موسى برادرش هارون را وزير و معاون او قرار

ص:332

داديم. يعنى هر دو را پيامبر مرسل كرديم و اصالت در كتاب و شريعت را به موسى داديم كه هارون همانند پيامبران در فواصل اولواالعزم ها باشد و امامت امت و ولايت امر، تنها از آنِ موسى باشد، زيرا امامت بر جامعه قابل تعدد در يك زمان نيست و چون موسى و هارون در يك زمان بودند طبعاً هارون ياور و وزير موسى در همۀ شئون نبوت بود مانند ابلاغ الفاظ تورات و تفسير اجمال آن و اعلام احكام شريعت از جانب خدا، و اما تبليغ تورات و احكام شرع و امر به معروف و نهى از منكر، ساير مؤمنين هم وزير موسى بودند.

فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً

يعنى: پس به موسى و هارون گفتيم: برويد به سوى گروهى كه آيات و نشانه هاى ما را انكار كرده و دروغ شمرده اند، پس ما آنها را به طرز خاصى هلاك كرديم. يعنى آنها دعوت ما را رد كردند و انكار نمودند و اصرار بر مخالفت و طغيان و عناد داشتند تا هلاكشان نموديم.

مراد از «قوم» فرعونيان و از «آيات» معجزات نُه گانه اى است كه در آيۀ 101 اسراء اشاره شده است. و مراد از اهلاك خاص آنها كه از مفعول مطلق «تدميراً» استفاده مى شود غرق مقتدرانۀ آنها در رود نيل است كه به نحو اعجاز و تصرف تكوينى در آب روان و تبديل مايع به جامد در مدت محدود، و باز كردن دوازده جادۀ عريض مهياى عبور با خشكى زمين و امكانات ديگرِ مرور، و گذشتن با اطمينان خاطر قوم موسى يعنى ملتى كه فاقد هرگونه امكانات از لوازم ضرورى زندگى تا تجهيزات جنگى بودند، و خروج از سوى ديگر، و ورود انبوه لشكر فرعون با تمام عِدّه و عُدّه به مكر الهى در جاده هاى قعر دريا صورت گرفت. و اين تدمير نه سابقۀ وقوع دارد و نه لاحقه. آرى تدمير، شكستن و جدا كردن است به گونه اى كه قابل اصلاح نباشد.

و بايد دانست كه اعطاى كتاب به موسى پس از اتمام تبليغات موسى و مخالفت فرعونيان در مدت هاى متمادى و بالاخره پس از هلاكت آنهاست و در اين آيه چون سوق كلام در برابر انكار نبوت پيامبر اسلام و رد كتاب آسمانى اوست

ص:333

عمدۀ سخن استشهاد به نبوت موسى و كتاب اوست، آن را مقدم ذكر كرده و دنبال آن به عاقبت سوء مكذّبين پرداخته است و واو عاطفه در (وجعلنا معه) دلالت بر ترتيب ندارد.

وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً

يعنى: و قوم نوح را نيز هلاك كرديم و در آب غرق نموديم آن گاه كه همۀ پيامبران مرسل را تكذيب نمودند. (نسبت تكذيب همۀ مرسلين به قوم نوح به لحاظ اين است كه تكذيب پيامبر در حكمِ تكذيب همه است، زيرا همه از جانب يك مبدأ و مبلّغ يك دين و آيين الهى اند. و يا آن كه قوم نوح وَثَنى بوده اند كه به كلى مسألۀ نبوت و رسالت از جانب حق را منكر بوده اند چنان كه در آيۀ 91 انعام به اين عقيدۀ باطل و خرافى اشاره شده است.) و ما آنها را براى مردم جهان آيت قرار داديم. يعنى كيفيت هلاكت و قصۀ غرق در آب و نابودى دسته جمعى آنها را براى جهانيان نشانۀ عظمت و قدرت و علامت پند و عبرت قرار داديم. و براى ستمكاران علاوه بر آنچه در دنيا به آنها مى چشانيم در آخرت نيز عذابى دردناك آماده كرده ايم.

وَعَاداً وَثَمُودَا وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً

يعنى: و ملت عاد كه قوم هود بودند و قوم ثمود كه امت صالح بودند و اصحاب رسّ و جمعيت هاى بسيارى را در فواصل ميان اين اقوام يعنى از زمان نوح تا رسّ نابود كرديم.

در اصحاب رسّ اختلاف زياد است و محتمل است كه قوم شعيب باشند كه همه بت پرست بودند. و گفته شده: ملتى بودند كه پيامبرشان را در چاهى كه دورش سنگ چينى نبوده افكندند و كشتند و از اين رو اصحاب رسّ ناميده شدند.

وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً

يعنى: و براى هريك از اين گروه ها كه هلاك نموديم مثال ها زديم، يعنى قصه هاى عجيب از گذشتگان و ملاحم و اخبار از آيندگان و توصيف بيم دهنده و اميدبخشنده آورديم. لكن هيچ يك در آنها اثر نكرد و از اين رو هريك را به نوعى شكستيم و قطعه قطعه كرديم. اشاره به عذاب هايى است كه براى هريك در اين كتاب كريم بيان شده است.

ص:334

وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِى أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً «40» وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً «41» إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً «42»

لغت و اعراب:

سَوء به فتح، هم مصدر و هم صفت است يعنى هر چيزى كه انسان را ناراحت كند. و به ضم، مصدر و اسم مصدر است يعنى بدى. إن يتّخذونك إلّاهزواً ان نافيه است، هُزُو مصدر است(1) يعنى استهزا و تمسخر، و تقدير كلام «ما يتّخذونك إلّاموضع هزء و مستحقَّه» است.

أهذا الذى به تقدير «يقولون» است. إن كاد «إن» مخفّفه از ثقيله است به تقدير «إن الشأن كاد».

تفسير:

وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِى أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً

اهل مكه در تجارت شام راه عبورشان از نزديك مخروبه هاى سَدوم بود كه بزرگ ترين شهر قوم لوط بوده و به واسطۀ طغيانشان عليه لوط پيامبر زير و رو شد به گونه اى كه آن شهر و چندين شهر ديگر زير و رو شد يعنى جبرئيل امين منطقه را از چند صد مترى يا چند كيلومترى بالا برد و زير و رو نمود، سپس بر روى آن باران سنگ بباريد كه هر عبوركننده مى بيند صحرايى است وسيع پر از سنگ خاص

ص:335


1- . هُزُو در اصل هُزُؤ بوده كه همزه تبديل به واو شده است.

شبيه به هم و غير عادى، و شهرت قضيۀ آن مكان و سنگ هاى بارانى را براى جهانيان معرفى كرده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه اين مشركان بر آن شهرى كه باران بدى بر آنها باريده رسيده اند و از آن جا گذشته اند، پس آيا اينان آن جا را نديده اند؟ بى ترديد ديده اند، بلكه اميد بعث آخرت را نداشته اند. يعنى عدم اعتقاد به معاد و روز رستاخيز، استعداد تنبّه و تفكر را از روح آنها سلب كرده است.

وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً

يعنى: و چون آنها تو را ببينند جز به تمسخر و استهزايت نمى گيرند و مى گويند: آيا اين است آن كه خداوند او را به رسالت برانگيخته است؟

إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: حقيقت اين است كه نزديك بود اين شخص ما را از خدايان خود گمراه سازد اگر نبود اين كه ما بر آنها صبر كرديم. يعنى منطق قوى و استدلال متين و معجزات استوار پيامبر اسلام با وجود سوابق كفر و عناد آنها نزديك بوده آنها را از شرك منصرف نمايد لكن هواهاى نفسانى و وساوس شيطان ها و تقليد كور از گذشتگان سبب استقرارشان شده.

«و سوف يعلمون» اشاره به جواب آنهاست. يعنى: به زودى آن گاه كه عذاب را به چشم ببينند يعنى هنگام مرگ يا روز قيامت، خواهند دانست كه چه كسى گمراه تر بوده است، پيامبر اسلام كه راه توحيد الهى و سير به سوى مبدأ اعلى را مى رود يا مشركان مكه كه متوسل به لات و هُبَل و عُزّى شده اند؟!

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً «43» أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً «44»

ص:336

هواپرستى در كور دلى

تفسير:

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً

يعنى: اى پيامبر، آيا ديده اى آن كس را كه خداى حقيقى خود را هواى نفسش قرار داده؟ يعنى خداى اصل و معبود حقيقى را كه مورد قبول عقل و فطرت و خالق آسمان ها و زمين است تنزّل داده و منطبق بر بت هاى جماد نموده كه خواست هواى نفس است. پس آيا تو اى پيامبر، وكيل او خواهى بود؟ يعنى كارساز او و متكفّل امور او بوده و او را از اين ضلالت عظيم رهايى بخشيده به سوى توحيد هدايت مى كنى؟

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: آيا مى پندارى كه بيشتر آنها دعوت و منطق و آيات قرآنى تو را مى شنوند و يا در آنها مى انديشند؟ يعنى شنيدنى كه تفكر و تنبّه آورد و انديشيدنى كه سبب ايمان و تسليم باشد. يعنى مسلّماً نه، بلكه آنها نيستند مگر همانند چهارپايان كه صدا و صوت را مى شنوند و از فهم محتوا غافل اند، بلكه آنها گمراه ترند. زيرا حيوانات راه هدف خلقت را طبق فطرت (غريزه)، مستقيم مى روند و اينان با علم و خرد منحرف مى شوند. و نيز حيوانات ضرر خود را بر نفعشان ترجيح نمى دهند و اينان ترجيح مى دهند. و نيز انحراف حيوان از مسير نفعش ضرر به خود او مى زند و انحراف اينان جامعه را به ضلالت سوق مى دهد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً «45» ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً «46» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً «47» وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً «48» لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً «49»

ص:337

لغت و اعراب:

رأى إلى الشىءِ - از باب مَنَع -: نظر كرد به آن به چشم سر يا به چشم دل. و مرجع ضمائر جعله و عليه و قبضناه ظلّ است. ثمّ جعلناه ثمَّ براى تراخى در ذكر است به تقدير «ثمّ أقول».

سُبات: استراحت. نشور: پراكنده شدن. بُشراً جمع بَشور(1) به معناى مژده دهنده. بين يَدَىِ الشىء يعنى قُدّامه. (2)طهور: وسيلۀ پاكى. بلدة: شهر و روستا. مَيْت: مكان خشك و بى آب و علف، مؤنث استعمال شده. أناسى: جمع انسان.

نعمت هاى الهى

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً

يعنى: آيا به سوى پروردگارت ننگريستى، يعنى در قدرت و حكمت و عجيب صنعت او در كارگاه آفرينش دقت نكردى كه چگونه سايه را كشيد و گسترش داد؟! يعنى سايۀ همۀ اجرام سايه دار روى كرۀ زمين را هنگام طلوع خورشيد به مقدار قامت آنها يا بيشتر به سوى مغرب كشيده است. و اگر اراده مى كرد همان سايه را ساكن و راكد قرار مى داد. يعنى حركت وضعى زمين را در مقابل خورشيد كه منشأ پيدايش سايه است در حين طلوع آن متوقف مى كرد كه تا ابد سايۀ اشيا در همان حال باقى مى ماند و نيمى از اهالى كرۀ زمين شبى تا ابد و نيمى روزى تا ابد داشتند. سپس آفتاب را بر آن سايه راهنما قرار داديم. يعنى دليل عينى و سبب حدوث آن و يا دليل علمى و سبب علم بدان قرار داديم.

و حاصل اين جمله آن كه: حقيقت سايه كه عبارت از نور ضعيف است معلول دو چيز است: ذى ظل و تابش نور قوى در طرف مخالف. و ما هستيم و از قدرت ماست كه خورشيد و تابش آن را در برابر اجرام زمينى قرارداده ايم.

ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً

ص:338


1- . و يا بُشْر در اصل بُشُر بوده جمع بشير مانند نُذُر جمع نذير (الميزان).
2- . يعنى جلو و پيشاپيش آن.

يعنى: سپس آن سايه را به سوى خويش به تدريج و آرامى برگرفتيم. يعنى سايۀ ممتد غربى را به واسطۀ بالا بردن خورشيد تا آن گاه كه بالا سر اجرام برسد به آرامى برمى گيريم تا نابود و ناپديد شود.

وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً

يعنى: و اوست آن كه شب را براى شما لباس كرد يعنى كارهاى فردى و اجتماعيتان را كه مى خواستيد در معرض ديد عموم نباشد همانند لباس ساتر بدن بپوشانيد، و خواب را وسيلۀ استراحت، و روز را سبب پراكنده شدن مجتمع بشرى به سوى كارهاى مختلف زندگى خود قرار داد.

وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً

يعنى: و اوست آن كه بادها را مژده دهندگانى جلوتر از رحمت خود فرستاد، و از آسمان بالاى سرتان آبى پاك و پاك كننده نازل كرديم.

اين جمله تفسير كلمۀ رحمت است و در آن التفات از غيبت به تكلّم است براى بيان عظمت نعمتِ اعطا شده. و باران، طهور است يعنى خود بذاته پاك است و جزء اعيان نجس و پليد جهان نيست، و علاوه پاك كنندۀ هر جسم قابل طهارت است كه به واسطۀ تماس با اعيان نجسه، متنجّس و آلوده شده است و پاك كنندۀ هر روانى از مؤمن كه به واسطۀ حدث اكبر يا حدث اصغر آلوده و پليد شده است و هر روانى از مؤمن كه در آستانۀ ورود به محضر معبود و در آغاز سفر اخروى قرار دارد.

لِنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِىَّ كَثِيراً

يعنى: آب طهور نازل كرديم تا به وسيلۀ آن بلدۀ ميّت را زنده كنيم. بلده شهر و روستاست. و غرض آن كه باران نازل كرديم تا شهرها و روستاها را كه به جهت خشكيدن نهرها و درختان و مزارع و مراتع آنها همانند زمين مرده و بى آب و علف شده بود، حيات بخشيم. و نيز آن آب را از ميان انبوه آفريده هاى خود به چهارپايان و انسان هاى بى شمار بنوشانيم.

ذكر انعام براى اهميت و مورد نياز بودن آنهاست وگرنه خداوند آب را به همۀ حيوانات زمينى و هوايى مى نوشاند و زندگى همه توقف بر آب دارد.

ص:339

وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «50» وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً «51» فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً «52» وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً «53»

لغت و اعراب:

صرَّف الشىءَ: از حالى به حالى تغيير داد آن را، و ضمير منصوب آن راجع است به مطلب گذشته يا به مطر. جاهدهم به يعنى با قرآن مفهوم از كلام قبل. مرج الشىءَ: مخلوط كرد آن را. فرات: گوارا و شيرين. اُجاج: شور و تلخ.

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و حقّاً كه ما باران رحمت خود را در ميان مردم - در شهرها و روستاها و مساكن آنها - گردانديم و به حالت هاى گوناگون باران شديد و خفيف، كوتاه مدت و درازمدت، به صورت برف و تگرگ بر طبق اقتضاى محيط و نفوس و گياهان و حيواناتشان نازل كرديم و بر وفق حكمت بالغه و رعايت نظام اتمّ قسمت نموديم. و ممكن است مراد اين باشد كه مسألۀ برانگيختن باد و فرو ريختن باران و احياى نفوس و گياه به وسيلۀ آن را در ميان امت هاى گذشته گردانديم و ابلاغ كرديم و از قومى به قومى و از عصرى به عصرى منتقل نموديم. و علت اين تصريف اين بود كه مردم متذكر شوند و سپاس گزارند، و نتيجه اين شد كه بيشتر مردم از همه چيز جز راه كفران سر باز زدند.

ص:340

وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، اگر مى خواستيم بى ترديد در هر مجتمعى از مجامع بشرى از عصر تو تا انقراض نسل بشر در ميان قبايل مختلف و اهل زبان ها و نژادها و رنگ ها و در هر مجتمع مستقلى پيامبرى بيم دهنده برمى انگيختيم. يعنى چنين نكرديم بلكه براى تجليل از عظمت تو و تبيين صلاحيت ذاتت بر نبوت امم و رسالت ملل، و لياقتت بر امامت و ولايت ملت ها تو را بر همۀ مجامع بشرى و طوايف اجنّه و پريان از روز بعثتت تا دامنۀ قيامت، پيامبر و رسول و نذير و بشير قرار داديم.

فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً

يعنى: پس اى پيامبر، هرگز طاعت و پيروى از كافران مكن و به وسيلۀ اين قرآن با آنها به طرز جهاد بزرگ مجاهده كن. يعنى مجاهده با منطق و مجادلۀ احسن و اقامۀ ادلّه و براهين محكم در اثبات دعوت خود و شكستن اباطيل و سفسطه ها و گفتارهاى بيهودۀ آنها كه اين جهاد بالاتر از جهاد با شمشير است.

وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً

مراد از دو دريا نهرهاى بسيار بزرگ از آب هاى شيرين روى زمين است كه مانند درياى روان اند و اقيانوس هاى شور بزرگ است كه نهرها در آن ها مى ريزند. و مراد از اختلاط، اتصال آنهاست.

يعنى: و اوست آن كه دو دريا را به هم پيوست و مخلوط نمود، اين يكى آب گوارا و شيرين و اين يكى آب شور و تلخ. و در ميان آن دو، برزخ و حجر محجور قرار داد. يعنى در موضع اتصالشان كه به طول چندين فرسنگ رود شيرين در دل دريا مى ريزد، از قدرت خود فاصله و مانع و از ارادۀ خويش حاجزى مستحكم قرار داد كه هريك با اتصال و التقاط، دهرها باقى مى ماند و آثار و خواص خود را از دست نمى دهد.

ص:341

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً «54» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُهُمْ وَلاَ يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً «55» وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً «56» قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً «57»

لغت و اعراب:

صهر: خويشان زن انسان، داماد انسان. ظهير: پشتيبان. إلّامن شاء استثناء متصل است به تقدير «إلّا فِعلَ مَن شاء».

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً

يعنى: و اوست آن كه از آب بشرى آفريد، پس او را داراى نسب و قرابت زوجيت قرار داد.

مراد از بشر در اين جا اولاد آدم است و مراد از ماء، نطفۀ پدر و مادر است. و حاصل آيه آن كه خداوند انسان ها را كه از پدر و مادر متولد شده اند داراى دو قسم رابطه با جامعۀ خود قرار داده: رابطۀ تكوينى از ناحيۀ نسب مانند رابطۀ نسبى با پدر ومادر و ارحام آنها، و رابطۀ تشريعى و سببى از ناحيۀ ازدواج مانند خويشان از جانب زن از پدر زن و مادرزن و غيرهم.

و برخى گفته اند كه مراد از نسب، پسران و مراد از صهر، دختران است. يعنى خدا او را داراى پسر و دختر قرار داد. پس اين آيه مرادف آيۀ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنىٍّ يُمْنَى، ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى، فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى [قيامت، 37-39] است. و نيز گفته اند كه: مراد از نسب، خويشان محرم انسان و صهر، خويشان نامحرم اوست.

«وكان ربك قديراً» يعنى پروردگار تو از ازل و پيوسته بر همه چيز تواناست. يعنى و از

ص:342

شئون قدرت او آفريدن اين انسان است كه از قطرۀ آب مختلط دو صنف از نوع انسان را آفريده و هر صنفى را داراى افراد بى شمار كرده كه همه در عين شباهت كامل به يكديگر در ماهيت و هيكل و قيافۀ انسانى، ممتاز از هم از نظر خصوصيات قيافه و اعضا و افكار و اخلاق است به گونه اى كه هرچه انسان متفكر بينديشد بر تحيّرش افزوده مى شود. فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ [ملك، 3].

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُهُمْ وَلاَ يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً

يعنى: مشركان مكه و قريش به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى پرستند كه نه سودى به حال آنها دارد و نه ضرر و زيانى به آنها مى رساند، يعنى به شهادت عقل و وجدان و مشاهدۀ بالعيان. و پيوسته كافر بر ضد پروردگار خود پشتيبان است. يعنى معاون و پشتيبان شيطان است در مخالفت با خدا و مبارزه با پيامبران او و صالحان امت او.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، ما تو را جز مژده دهنده و بيم رسان نفرستاديم.

حصر وظيفۀ پيامبر به تبشير و انذار به عنوان وظيفۀ اوّلى اوست. يعنى پس از دعوت به سوى هدف و روشن كردن هدف و اتمام حجت براى هدف، وظيفه اى ندارى جز مژدۀ اجر و پاداش دنيوى و اخروى براى پذيرندگان و مطيعان، و ترساندن منكران و طغيان گران. و اما اجبار و اكراه قلبى مردم به ايمان و اذعان از قدرت غير خدا خارج است. و اما توفيق مؤمنان و اضلال طاغيان در قبضۀ قدرت حق است. و اما تشكيل حكومت و اعمال ولايت و اجبار بر تسليم و انقياد جامعه از شئون منصب امامت و ولايت است. و اما پاداش دنيوى و اخروى به ايمان و طاعت و كيفر و عذاب بر كفر و طغيان، از شئون خداوندى است.

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به ملتى كه به سوى آنها مبعوث گشته اى بگو: من در برابر تبليغ و كوشش هاى طاقت فرساى خود در ابلاغ دين و كتاب و اتمام حجت و تعليم و تربيت و تزكيۀ نفوس پاداشى از شما نمى طلبم جز آن كس را يعنى جز ايمان و عمل آن كس را كه بخواهد به سوى پروردگار خود راهى اتّخاذ كند. يعنى مزد ابلاغ رسالت من پذيرش آن از جانب شما و عمل به آن است.

ص:343

و بايد دانست كه مفاد اين آيه اين است كه مزد ابلاغ رسالت الهى از جانب پيامبر اسلام پذيرش مجموع دين است. و مفاد آيۀ شورى پذيرش مودّت ذى القربى است يعنى خصوص اعتقاد به ولايت و امامت خلفاى معصومين كه جزء اصول عقايد است و به خاطر اهميت، مستقلاًّ مزد رسالت قرار گرفته است.

توكل بر خدا

وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً «58» الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً «59» وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً «60»

لغت و اعراب:

الذى خلق صفت حىّ در آيۀ قبل. أيّام جمع يوم: روز روشن مقابل شب، شبانه روز، دهر و روزگار. عرش: تخت. الرحمان خبر مبتداى محذوف به تقدير «هو الرحمان» يا فاعل استوى. فاسئل به يعنى فاسأل عن الخلق و الاستواء.

تفسير:

وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً 8 الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً

يعنى: و بر آن زنده اى توكل كن كه هيچ گاه نمى ميرد، و او را همراه حمد و ستايشش تسبيح گو و از هر نقصى منزّه دان و او كافى است كه به گناهان بندگانش آگاه باشد. و خداى زنده آن خدايى است كه آسمان ها و اين زمين و آنچه را ميان آنهاست از هوا و فضا و نور و ظلمت و موجودات زنده و غيره، در شش روز روشن يا در شش شبانه روز يا در شش

ص:344

دوران و عصر مديد بيافريد، سپس بر تخت تسلّط و استيلا بر همۀ آفريده هاى خود مستقر گرديد و مشغول تدبير و تصرف و ادارۀ آنها بر طبق هدف خلقت و نظم و اصلاح شد.

اوست خداى رحمان، يعنى خلقت جهان هستى و سلطه و ادارۀ آن بر پايۀ رحمت و نشأت يافته از نام رحمان است. پس اى پيامبر، از حال اين آفرينش و استوا از موجودى آگاه بپرس، يعنى از خدايت يا از جبرئيل يا علماى راستين اهل تورات و انجيل حقيقى و غير محرَّف كه خداوند راجع به اين امور در آن دو كتاب تفصيل داده است.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً

گفته شده كه كلمۀ رحمان در ميان مشركان نامأنوس بوده و يا اسم مردى از بزرگان يمامه بوده كه او را رحمان اليمامة مى خوانده اند. يعنى: و چون به مشركان گفته مى شود به رحمان سجده كنيد، مى گويند: رحمان چيست؟ آيا به آنچه تو دستور مى دهى بدون شناخت سجده كنيم؟ و ممكن است سؤالشان به قرينۀ كلمۀ «ما» ى موصوله به عنوان مسخره و استهزا بوده است. و اى پيامبر، دعوت آنها به سجده، به نفرت و فرارشان مى افزايد.

تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً «61» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً «62» وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً «63» وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً «64»

لغت:

برج: هر بناى مرتفع، ستارگانى در آسمان كه به شكل هاى خاصى در ارتفاع بالا ديده مى شوند. خِلفة مصدر است به معناى فاعل يعنى خليفه و جانشين. هَون: آرامش و فروتنى.

بيتوته: شب را به صبح آوردن. سُجّداً و قياماً جمع ساجد و قائم.

ص:345

ويژگى هاى عباد الرحمن

تفسير:

تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً

يعنى: جاودان و مبارك و پرخير و بركت است آن خدايى كه در آسمان يعنى در ميان كرات بى حدّ و حصر عالم بالا برج هايى از خود آن كرات تشكيل داده، نظير برج هاى معروف دوازده گانه به نام حَمَل و ثَور و جَوزا، سرطان و اسد و سنبله، ميزان و عقرب و قوس، جدى و دلو و حوت. و در آن آسمان چراغى مانند خورشيد كه سيركنندۀ مستمر در آن برج هاست، و ماهى نورانى و نورافكن قرار داد.

وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً

يعنى: و اوست كسى كه هريك از شب و روز را خليفه و جانشين ديگرى كرده براى كسى كه ارادۀ تذكّر و تنبّه يا ارادۀ سپاسگزارى دارد. يعنى تنبّه به معارف و وظايف علمى فوت شده در يكى را در ديگرى جبران نمايد و شكرانۀ عملى از قبيل نماز و روزه و عبادات و كارهاى خير فوت شده از يكى را در ديگرى انجام دهد.

وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً

بايد دانست كه «عباد الرحمن» مبتداست و هشت تا خبر به عنوان الَّذين كذا، براى آن آورده شده كه هريك وصفى از اوصاف كمال را بيان مى كند. و ممكن است خبر عباد الرحمان جملۀ اُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ باشد كه در آيۀ 75 آمده و الَّذينَهاى هشتگانه همه صفت مبتدا باشد. و به هر حال چهار وصف ديگر نيز براى آنها در خلال اوصاف فوق آمده است: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، وَ لايَقْتُلُونَ النَّفْسَ، وَ لايَزْنونَ، وَ إذا مَرَّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً پس مجموع توصيف عبادالرحمان دوازده است.

و نيزمعلوم باد كه مصداق عبادالرحمنِ داراى اين اوصاف پس از معصومان بشر، بى ترديد عدول مؤمنان اند كه اصول عقايدشان صحيح و فروع را هم عملى مى كنند و ممكن است اعم از آنها باشد مانند مؤمنانى كه به غالب احكام عمل مى كنند، واللّه أعلم.

معناى آيه: و بندگان صالح و نيكوى خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين با آرامش و فروتنى و بدون تكبر راه مى روند، يعنى مشى و رفتارشان با مردم فروتن و خاضعانه است. و چون جاهلان با آنها سخن گويند آنها مى گويند: سلام بر شما. يعنى و

ص:346

چون نادان ها با خطاب خشن و استهزا و مسخره آميز با آنها برخورد كنند، آنها كلامى نرم و مؤدبانه و مسالمت آميز مى گويند.

وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً

يعنى: و آنان كه شب را در حال سجده به پروردگارشان و قيام در برابر او به صبح مى رسانند.

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً «65» إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً «66» وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً «67» وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً «68» يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً «69»

لغت و اعراب:

غرام: هر شدت و مصيبتى كه ادامه پيدا كند و جدا نشود. اسراف: تجاوز از حد. تقتير:

مقابل اسراف يعنى كم كردن حق. ذلك اشاره به ما ذكر من الأمرين. قوام: حد وسط و عادلانه. أثام: گناه و كيفر گناه. من يفعل ذلك اشاره به سه گناه مذكور در آيه.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً * إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً

ص:347

يعنى: و آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، عذاب دوزخ را از ما بازگردان، زيرا عذاب آن ثابت و دائم و هميشگى است. مراد اين است كه اينان در عين حالى كه وظايف دينى خود و عمل هاى نيكو انجام مى دهند گويى گمان مى كنند كه گناهانشان سبب شده آتش جهنم به سوى آنها هجوم آورد، از اين روباكلمۀ (اسرف عنّا) بازگشت آن را مى طلبند و مى گويند: خدايا، آن جهنم از حيث استقرار و اقامت در آن بد جايى است.

وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه چون انفاق نمايند نه اسراف مى كنند و نه تقتير، و پيوسته انفاقشان ميان اين دو حدّ، عادلانه است.

مراد از اسراف اين است كه انفاق در نزد عقل و عرف، سفهايى و اتلاف باطل باشد و يا انفاق در راه حرام باشد. و تقتير اين است كه از انفاق واجب هم مضايقه نمايد.

كيفر زنا

وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه همراه خداوند معبود ديگرى را نمى خوانند. يعنى نه شرك در الوهيت دارند و نه شرك در ربوبيت و نه در عبادت و طاعت. و آنها هرگز نفسى را كه خدا محترم شمرده و مصونيت داده و قتل و هتكش را حرام كرده، نمى كشند مگر آن كه به حق باشد و خدا ترخيص كرده باشد، مانند موارد قصاص و اجراى حدود الهى و مقام دفاع از نفس خويش و توقف حفظ واجب اهمّ بر قتل آن. و آنها هرگز زنا نمى كنند يعنى آميزش عمدى با زنى بدون عقد زوجيت و ملك يمين، نه هر آميزش حرام مانند وطى همسر در حال حيض و حال احرام و اعتكاف و روز ماه رمضان و در صورت تحقق نذر و عهد و قسمى بر ترك آن و غير ذلك. و هركس چنين كارى انجام دهد، يعنى شرك و قتل نفس و زنا به جا آورد به كيفر بدى خواهد رسيد.

يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً

يعنى: كيفر بد او اين است كه عذابش در روز قيامت چند برابر مى شود و خوار و ذليلانه در آن عذاب جاودان مى ماند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه شرك و قتل نفس و زنا هر سه سبب تضاعف

ص:348

عذاب و خلود در آتش است و اين مخالف آيات و ادلّۀ ديگر است، زيرا قتل نفس و زنا از گناهان كبيرۀ عملى است و تضاعف و خلود در آنها نيست، و محتمل است كه مراد قتل نفس و زنا مقارن با شرك باشد كه سبب خلود مى شوند. و ممكن است مراد از (يَلْقَ أثاماً) اين باشد كه اين سه عمل مقتضى و سبب تضاعف و خلود است لكن شرك به نحو علّت تامّه، و قتل نفس و زنا به نحو علّت ناقصه، يعنى طبع اين دو عمل اقتضاى خلود دارد مگر آن كه مانعى از قبيل شفاعت شفيعان يا رحمت الهى پيدا شود.

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «70» وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً «71» وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً «72» وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً «73»

لغت و اعراب:

إلّا من تاب استثناء از شرك و قتل نفس و زنا. متاب مصدر به معناى توبه. زور: دروغ، باطل را به صورت حق جلوه دادن. خرّ: سقوط كرد و به رو در افتاد. صمّ جمع أصمّ: ناشنوا.

عُمى جمع أعمى: نابينا. شهد الزور و بالزور: گواهى داد، حاضر شد.

تفسير:

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

يعنى: مگر كسانى كه از آنچه در آن بودند توبه كنند و ايمان آورند و عملى شايسته

ص:349

نمايند، پس آنهايند كه خداوند گناهانشان را تبديل به نيكى ها مى كند، و خداوند همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.

محتمل است كه استثناء در اين آيه از «من يفعل ذلك» در آيۀ سابق باشد به لحاظ خصوص شرك و خواندن غير خدا كه در توبۀ او سه امر لحاظ شده: توبه و رجوع از گذشته ها و ايمان به توحيد و اصول ديگر و عمل نيك كه توبه را توبۀ نَصوح سازد. و بنابراين، آيۀ بعد مخصوص كسى است كه قتل نفس و زنا كرده است. و ممكن است استثنا از كسى باشد كه هر سه گناه را انجام داده كه «توبه» ندم و پشيمانى نسبت به هر سه گناه و «ايمان» توبۀ از شرك، و «عمل صالح» مكمّل توبه هاست. آنها هستند كه خداوند گناهان آنها را تبديل به حسنات مى كند و خدا پيوسته آمرزنده و مهربان است.

مراد از تبديل سيّئات به حسنات كه به جاى گناهان گذشته در آينده حسنات صادر شود، عقايد فاسد تبديل به اعتقادات صحيح، و رذايل صفات تبديل به فواضل اخلاق، و گناهان عملى تبديل به عبادت ها و كارهاى نيك گردد. و ممكن است مراد اين باشد كه در سايۀ توبه و ايمان و عمل صالح، گناهان گذشتۀ او را پاك كند و به جاى آنها حسنات بنويسد.

وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً

يعنى: و كسى كه توبه كند و عمل نيكو به جا آورد پس او به سوى خداوند به نحو خاصى بازمى گردد، يعنى بازگشتى شريف و مبارك و مسرت بخش و مورد رضايت او و خداوند و سبب سرور فرشتگان و رضاى پيامبر عصرش. و اين جمله تأييد اين است كه خدا سيّئات او را به هر معنا كه باشد تبديل به حسنات نمايد.

وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت دروغ نمى دهند، و يا در موضع گفتارهاى باطل و لغو از قبيل فحش و غيبت و غنا حضور نمى يابند، و چون به لغو و باطل و هرزگى مرور كنند از شاغلان به آنها بزرگوارانه و با متانت و كرامت بگذرند. يعنى اگر احتمال تأثير دهند نهى كنند و اگر ندهند ساكن و آرام بگذرند.

وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه چون آيات كتاب پروردگارشان بر آنها تلاوت گردد و يا

ص:350

از نشانه هاى توحيد الهى كه در همۀ آفاق جهان و نفوس جهانيان تجلّى دارد به آنها تذكر داده شود، در برابر آن نمى ايستند و عكس العمل كر و كورانه نشان نمى دهند بلكه مى شنوند و تدبّر مى كنند و اندرز مى پذيرند.

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً «74» أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً «75» خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً «76» قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً «77»

لغت:

غرفه: بنا روى بنا، كنايه از درجات بالاى بهشت. لا أعبأ به: از روى پستى آن به آن اعتنايى ندارم.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان، آنچه روشنى ديدگان ما باشد عطا فرما يعنى نسل هاى صالح و پاك و متّقى، و ما را بر پرهيزگاران پيشوا گردان.

مراد از متّقين در اين جا اهل تقوا در اصول است يعنى كسانى كه اصول معتقداتشان صحيح و كامل است. يعنى به ما مقامى از علم و عمل دينى ده كه پذيراشدگان شريعت را به سوى اصول و فروع آن هدايت كنيم. و اين همان مقام علماى دين است كه اهل ايمان را

ص:351

امامت مى كنند و هدايت و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند.

أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً

«اولئك» اشاره به همۀ اقسام دوازده گانۀ عبادالرحمان است كه در آيات گذشته ذكر شدند.(1) يعنى: آنها هستند كه روز قيامت غرفه ها و درجات والاى بهشت به عنوان پاداش به آنها داده مى شود و در آن غرفه ها با تحيّت و تسليم خدا و فرشتگان در برابر صبرى كه در دنيا انجام داده اند روبه رو شوند و آن را دريافت كنند.

مراد از صبر در اين جا صبر در انجام واجبات شريعت وقت، و صبر در ترك محرمات، و صبر در مصائب و ناراحتى هاى دنياست.

خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً * قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً

يعنى: آنها در آن غرفه ها جاودان اند، و چه نيكوست آن غرفه ها از نظر محل استقرار و جايگاه اقامت دائم! اى پيامبر، به مشركان بگو كه پروردگار من هرگز به شما اعتنايى ندارد و براى شما وزن و ارزش و ارجى نمى نهد اگر نه اين بود كه مى خواهد شما را به سوى حق دعوت كند، شايد بپذيريد.

و معناى «فقد كذّبتم» اين است كه حقّاً شما دعوت او و پيامبران و كتاب آسمانى او را تكذيب كرديد(2) ، پس به زودى يعنى به آمدن مرگ، كيفر و عذاب شرك ملازم شما خواهد بود. و آن آتش دوزخ است كه از جهنم عالم برزخ شروع مى شود و پس از قيامت در جهنم ابدى ملازم شما مى گردد.

تمّ بحمداللّه و لطفه و إحسانه، و الحمد للّه أولاً و آخراً

86/3/14

***

ص:352


1- . ظاهر آيه چنين مى نمايد كه عبادالرحمان دوازده قسم نيستند، بلكه دوازده صفت دارند، چنان كه در آغاز اين بخش ازآيات گذشت.
2- . يعنى بى اعتنايى خدا به شما به خاطر تكذيب شماست.

جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

درآمد

بسم اللّه الرحمن الرحيم

چون تفسيرى كه آية اللّه مشكينى رحمه الله تأليف كرده اند تنها شامل هجده جزء و اندى از قرآن مجيد بود، هنگام انتشار آن تصميم گرفته شد با اصل قرار دادن ترجمۀ قرآن كه به قلم ايشان است، و استفاده از تفسير اثنا عشرى و منهج الصادقين، بقيۀ قرآن به گونه اى تفسير شود كه با ترجمۀ قرآن ايشان هماهنگ باشد، و در برخى موارد به پاره اى از نكات لغوى، صرفى و نحوىِ مربوط به هر آيه نيز اشاره گردد.

اين كار را حقير به عهده گرفتم و با صرف وقت بسيار و مراجعه به برخى از كتاب هاى تفسير و علوم قرآن و حديث و ادب به صورتى كه ملاحظه مى شود آن را انجام دادم. اميد است مانند نوشتۀ آن بزرگوار، اين بخش نيز مورد استفاده قرار گيرد.

در اين جا لازم است به چند مطلب اشاره كنم:

1 - روشن است كه اگر در يك كلمه يا جمله يا آيه از حيث معنى و يا اعراب دو يا چند احتمال بوده، تنها به احتمالى كه با ترجمۀ قرآن ايشان مطابقت داشته بسنده گشته و از بقيۀ احتمال ها صرف نظر شده است.

2 - با توجّه به مقام علمى و معنوى آن مرحوم، انتظار اين كه تفسير اين دوازده جزء از

ص:13

جهت سطح علمى و نيز روان بودن و جهات ديگر كاملاً مانند آن هجده جزء باشد توقّع به جايى نيست؛ بلكه ما كوشيده ايم تكميل تفسير ايشان به گونه اى كه در بالا گفته شد باشد.

3 - اگر فضلا و دانشمندان قرآنى، در اين بخش كه تنظيم آن با بنده بوده نقاط ضعف يا اشتباهاتى ديدند (يعنى در نقل و اقتباس از سه كتاب ياد شده و ويراستارى آن، و يا در نكات ادبى كه بنده افزوده ام اشتباهى رخ داده بود) لطف كرده به اين جانب يادآورى نمايند تا در چاپ هاى بعد اصلاح گردد.

رضا استادى

ص:14

سورۀ شعرا

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (طسم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ)

تفسير:

حروف مقطّعه

طسم

يعنى: اين حروف، رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست و اين كتاب، مركب از همين حروف است؛ ولى احدى را توان آوردن مانند آن نيست و اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است كه بايد راسخان در علم، متشابهات آن را با محكمات آن تفسير نمايند. و ممكن است اين حروف سه گانه اشاره به مُقسَمٌبِه باشد كه خدا به آنها براى اثبات آيۀ بعد سوگند مى خورد و تقدير چنين است: اقسم بالطور و سدرة المنتهى و محمد المصطفى صلى الله عليه و آله.

تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْمُبِينِ

يعنى: اين آيات شريفه و جليله كه در اين سوره است آيات كتاب روشن و آشكارى است كه از علم ازلى الهى در لوح محفوظ مندرج گشته و از آن جا بر قلب تو فرود آمده

ص:15

است.

و بايد دانست كه اين سوره به قرينۀ آيۀ 214 آن وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ كه در آن دستور دعوت خويشان نزديك او صادر شده، از سوره هاى نخستين است كه در آغاز نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل گرديده است، اين نكته از متن آيات آن نيز روشن مى شود.

حرص پيامبر به ايمان بشر

(لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ * إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ)

تفسير:

اختيارى بودن ايمان

لَعَلَّكَ بَخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ ءَايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَقُهُمْ لَهَا خَضِعِينَ

يعنى: اى پيامبر، شايد تو مى خواهى جان خود را تباه كنى و خود را هلاك نمايى از اين كه كفّار و مشركان مكّه ايمان نمى آورند و در جَرگۀ مؤمنان قرار نمى گيرند! اگر ما بخواهيم بر آنها از جانب آسمان علامت و نشانه اى - مانند ظهور فرشتگان عذاب - مى فرستيم، كه رؤيت شود يا همچون بلند كردن كوهى بر بالاى سرشان و غير آن باشد تا مجبور به پذيرش و تسليم شوند، و گردن هايشان در برابر آن خاضع و خم گردد.

مراد اين است كه چنين نمى كنيم؛ چرا كه سنّت جاريۀ ما بر اختيار است و اجبار و اكراه در تكليف نيست؛ لكن هر قومى را عذاب خاصى براى طغيان آنهاست، و اينان را بدر و خندق در پيش است.

روى گردانى و تمسخر كافران

وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُواْ عَنْهُ مُعْرِضِينَ

و هيچ گاه براى اين مشركان يادآورى تازه و آيات قرآنى و معجزات نوينى از جانب خداوند نمى آيد مگر آن كه از آن روى مى گردانند و اعراض مى كنند. يعنى اعراض از حق و انكار دعوت خداوندى در دل آنان رسوخ كرده و ردّ آيات قديم و جديد (محدَث) براى

ص:16

آنها يكسان است.

(فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ * وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَم نبَؤُاْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: پس حقّاً آنها تكذيب كردند؛ يعنى در انكار آيات ما و تكذيب آنها اصرار ورزيدند، به گونه اى كه همه را مسخره و استهزا نمودند، پس به زودى خبرهاى آنچه آن را استهزا و ريشخند مى كردند به آنها مى رسد. يعنى در دنيا كيفرهاى دنيوى و مجازاتى كه نتيجۀ استهزاست - مانند مصيبات دنيوى و خشكسالى و قحطى در زندگى و شكست در بدر و خندق - و سپس عذاب هاى اخروى پس از مرگ به آنها خواهد رسيد.

جفت بودن گياهان

أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَم نبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

يعنى: آيا آنها ننگريستند به اين زمين كه چه بسيار در روى آن از هر صنفى از گياهان و هر جفتى از روييدنى هاى نيكو و پسنديده و پرارج رويانديم مانند سبزى هاى گوناگون خوراكى و غيرخوراكى و گل هاى رنگارنگ بى شمار حيرت آور و حبوباتِ متنوع اغذيۀ بشرى، و نهال ها و درخت با ميوه هاى مختلف خوراكى و غيرخوراكى؟!

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: در اين ابتكارِ تكوينى كه از دل خاك، اين همه گياهان و درختان و دانه ها و ميوه ها بيرون آورد، بى ترديد آيت و نشانه اى بر وجود مبدأ و قدرت و عظمت و حكمت اوست، و لكن بيشتر مشركان مكّه گرونده نيستند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

ص:17

يعنى: و حقّاً كه پروردگار تو عزيز است؛ يعنى مقتدر شكست ناپذير است و از اين رو طاغيان را به ناگاه مى گيرد و هلاك مى كند. و رحيم است كه مؤمنان را به سوى كمالات معنوى و مادى هدايت مى كند و اتمام نعمت مى نمايد.

داستان موسى (ع) و فرعون

(وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ * وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ)

تفسير:

وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ

از اين آيه به بعد نقل سرگذشت هشت تن از پيامبران بزرگ الهى (موسى، هارون، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب سلام اللّه عليهم اجمعين) است و داستان هايى از آنان تا پايان سوره به نحو مفصّل و مختصر ذكر گرديده و بيشتر امّت هايشان نكوهش شده اند كه كفر ورزيدند و طغيان كردند تا آن كه گرفتار عذاب شديد خداى قهّار شدند، و اشاره به اين دارد كه اگر مشركان مكّه و كفّار حجاز نيز كفر و عناد ورزند گرفتار سرنوشت آنها خواهند شد.

معناى آيه: به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت به موسى ندا در داد كه: برو به سوى گروه ستمكاران يعنى قوم فرعون، آيا تقوا نمى ورزند؟

اين خطاب هنگامى متوجه موسى عليه السلام شد كه وى با عائله و خدم و حشم خود از پدرزن خود شعيب رخصت يافته بود كه به سوى مصر وطن اصلى خود روانه شود. وى در سر راه خود در شبى بسيار سرد در نزديكى طور سينا رحل اقامت افكنده بود، از دور آتشى ديد و به سوى آن روان شد تا قبسى از آن براى عايلۀ خود بياورد، در آن حال از جانبِ خدا

ص:18

دعوت شد و به مقام شامخ نبوّت و رسالت نايل آمد. و جملۀ أَلاَ يَتَّقُونَ استيناف است و استفهام به عنوان تعجب و نكوهش و تحقير فرعون و فرعونيان است؛ زيرا افراط آنها در ظلم و ستم و آداب و سنن، شرك و كفر است.

قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ

يعنى: موسى پس از دعوت شدن به رسالت الهى گفت: پروردگارا، من مى ترسم مرا تكذيب كنند، و سينۀ من تنگ مى شود و زبانم به سخن گشوده نمى شود. مراد اين است كه طبق اقتضاى مزاجم چون ترس و اندوهى بر من عارض گردد سينه ام از سخن تنگ مى شود و زبانم لكنت مى يابد و يا لكنت زبانم شديد مى شود، پس به سوى هارون بفرست؛ يعنى فرشتگانى به سوى هارون بفرست كه او را احضار كنند تا همراه من باشد و مرا در موارد تكذيب فرعونيان يارى كند و سينه ام باز و زبانم روان شود.

وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ

يعنى: علاوه بر اين، آنها را در گردن من كيفر گناهى است كه يكى از آنها را هنگام يارى طلبيدنِ يك سبطى كشته ام، پس مى ترسم فرعونِ طاغى و يارانش پيش از آن كه رسالت خود را انجام دهم مرا به اين جرم بكشند.

(قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ * فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ * قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ * وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ)

تفسير:

قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ * فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ

ص:19

يعنى: خداوند فرمود: چنين نيست (يعنى از تكذيب آنها مترس، چون سينه ات تنگ نخواهد شد و زبانت روان خواهد بود و هارون را هم احضار كردم و همراهت قرار دادم، و از كشته شدن به كيفر قتلى كه انجام داده اى نهراس. حاصل آن كه از نگرانى و ناراحتى از چهار جهت آسوده خاطر باش). پس هر دو به همراه آيات و معجزات ما به سوى فرعون روانه شويد، بى ترديد ما خود با شما و همۀ آن مجتمع خواهيم بود و هر سخنى كه ميان شما ردّ و بدل شود خواهيم شنيد، پس بدون ترس و بيم بر فرعون وارد شويد و بگوييد:

بى ترديد ما هر دو فرستادۀ پروردگار عالميان هستيم و رسالتمان اين است كه بگوييم: بنى اسرائيل را همراه ما بفرست؛ يعنى دست از طايفۀ بنى اسرائيل كه در حدود ششصد هزار جمعيت پراكنده در اين شهر و منطقه دارند بردار و آنها را از زير سلطه و بردگى خود درآور و رها كن و ما را به سوى شامات و بيت المقدس كه موطن اصلى ماست روانه ساز.

قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ * وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ

طبق تواريخ، موسى تا سنّ سى سالگى در خانۀ فرعون زندگى مى كرد، سپس از آن جا به مَديَن گريخت و ده سال در آن جا در خدمت شعيب پيامبر بود و داراى زن و فرزند و اموال شد و سپس در حالى كه به منصب نبوّت و رسالت الهى مفتخر گشته بود به مصر بازگشت و مدّت سى سال مشغول دعوت فرعونيان بود و به انواع دعوت هاى ممكن از شديد و خفيف و سرد و گرم پرداخت و پس از پيروزى بر آنها و غرق شدنشان و نجات بنى اسرائيل پنجاه سال مشغول تعليم و تربيت بنى اسرائيل گرديد و تورات را از خداوند تحويل گرفت و به آنها عرضه داشت.

معناى آيه: فرعون گفت: آيا تو نبودى كه در آغاز ولادتت تو را در ميان خود تربيت كرديم و چندين سال از عمرت را در اجتماع ما مكث نمودى، و كردى كار آن چنانى را كه كردى؟! يعنى يكى از مقربان درگاه ما را به طرفدارى از يك سبطىِ برده به قتل رساندى و تو در ارتكاب چنين جرم جزو كفران كنندگان نعمت ما بودى! گويند: آن مرد، خبّاز و نانواى مخصوص فرعون به نام «فاتون» بود.

غرض فرعون اين است كه: تو با اين پيشينۀ سوء چگونه مى توانى به منصب نبوّت و

ص:20

رسالت برگزيده شوى؟!

(قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ * وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ)

تفسير:

قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ

موسى در پاسخ اعتراضات فرعون، نخست به توجيه قتل نفس پرداخت؛ زيرا كه اگر اين اشكال، وارد بود طبعاً قدح در رسالتش مى شد. گفت: من آن كار را در آن هنگام انجام دادم و او را در حالى كشتم كه من ناآگاه بودم. يعنى نه آن زدن كشنده بود و نه من قصد كشتن داشتم و بى ترديد نمى خواستم عملى انجام دهم كه سال ها فرارى گردم. پس چون حادثه واقع شد و من از شما ترسيدم، فرار كردم و به شهرى دور رفتم، در نتيجه پروردگارم به من حكم بخشيد و مرا از پيامبران مرسل قرار داد.

مراد از حكم در اين جا مقام نبوّت است كه تواَم با رسالت به او اعطا شد، و يا علم به شريعت ابراهيمى است كه از شعيب پيامبر آموخت، و يا حكمت و مستقلّات عقليه است كه هر پيامبرى را در مقام ولايت بر ملت و تربيت امّت خويش لازم و ضرورى است. و ممكن است مراد، مسئلۀ امامت و ولايت بر مردم باشد بر اين اساس كه همۀ انبياى الهى - بويژه اولوا العزمان آنها - منصب ولايت و امامت را نيز داشته اند. و در روايات اهل بيتِ وحى عليهم السلام آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام نيز در روز ظهور، مردم را با اين آيه مورد خطاب قرار مى دهد: فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِى إِسْرَائِيلَ

اين جمله جواب موسى از منّت نهادن فرعون است كه گفت: تو را در ايّام طفوليّت و

ص:21

جوانى پرورش داده ام. مى گويد: اى فرعون، دليل بودن من در خانه و در تحت تربيت تو اين بود كه همۀ بنى اسرائيل را به بردگى گرفته بودى، پسرانشان را مى كشتى و دختران و زنانشان را زنده مى گذاشتى و من هم جزو محكومان به قتل بودم كه دست تقدير خداوند مرا به عنوان لَقيط دريا(1) زير دست تو قرار داد. پس آيا نگه داشتن من در خانه و نگهدارى بنى اسرائيل به عنوان بردگى، نعمتى است كه آن را بر من منّت مى نهى؟!

(قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ * قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَّا تَسْتَمِعُونَ * قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ * قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ * قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ)

تفسير:

قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ * قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ

يعنى: پس از آن كه موسى و هارون به دستور خداوند گفتند: ما فرستادۀ رب العالمين هستيم، فرعون گفت: اى موسى، رب العالمين چيست؟ موسى گفت: تدبيرگر و تربيت كنندۀ آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست اگر اهل يقين باشيد؛ يعنى بتوانيد از حسن تدبير و تربيت آنها به مدبّر و مربّى آنها پى ببريد.

اين سؤال فرعون از روى اعتقاد وثنيت آن عصر بود كه معتقد بودند خداى اصل و خالق جهان هيچ تدبير و تصرّف و تربيتى در جهان هستى ندارد؛ بلكه تدبير موجودات بر عهدۀ خدايانى است كه از جانب خداى اصل براى تربيت تعيين شده اند، و احدى مربّى

ص:22


1- . لقيط: فرزند سر راهى و پيدا شده كه كسان او ناشناخته باشند.

همه چيز نيست؛ بلكه امور جهان قسمت شده و تحت تربيت اربابان مختلف اداره مى شود و ممكن است كسى مربوب اربابى باشد و خود، رب عدّه اى از مربوبين باشد، و از اين رو فرعون هم بت پرست بود و داراى صنم ها و مع ذلك رب قبطيان هم بود چنان كه از دو جملۀ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ [اعراف، 127]، و مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِى [قصص، 38] استفاده مى شود. و لذا فرعون رو به اطرافيان و ملت خود كرد و از روى تعجب گفت: آيا گوش فرا نمى دهيد كه موسى چه مى گويد؟! يعنى همۀ تربيت ها را به يك موجود واحد نسبت مى دهد.

و بايد دانست كه موسى در مقابل فرعون استدلال عقلى و منطقى نمود؛ زيرا مرادش از رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا اين است كه ملاحظه و دقت در تدبير آسمان ها و زمين و كيفيت ارتباط تدبير اين موجودات در نظر اهل فكر و يقين شهادت مى دهد كه همه از ناحيۀ يك مبدأ تدبير و اداره مى شوند، پس همه مربوب و مدبَّر و اداره شده از جانب مبدأ يكتا و موجود واحد واجب الوجودند.

قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ * قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ

موسى در جواب دوم فرعون، از عالم كبير و استدلال به نظم و تدبير آن به سوى عالم صغير انسانيت تنزّل كرد و گفت: ربّ العالمين كسى است كه مربّى عالم انسانيت از آغاز تا انجام است.

معناى آيه: خدا ربّ همۀ مجتمع فعلى شما و نياكان گذشتۀ شماست. و اين مطلب نيز با اعتقاد فرعون مخالف بود؛ زيرا او خود را رب قبطيان مى دانست كه خداى اصل او را به اين عنوان تعيين كرده است، از اين رو گفت: اى مردم، اين فرستادۀ شما كه به سويتان ارسال گرديده ديوانه است كه مرا نيز مربوب مى خواند! يعنى در حالى كه من رب بزرگ شما هستم و براى شما خدايى جز خودم نمى شناسم: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى [نازعات، 24]، وَ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِى [قصص، 38].

قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ

اين كلام از موسى تكرار جمله و استدلال اوّل است؛ زيرا مرادش از مشرق محلّ طلوع همۀ نيّرات از جانب خاور، و مراد از مغرب محلّ غروب همۀ نيّرات در جانب باختر است،

ص:23

و مرادش از «ما بينهما» همۀ چيزى است در روز و شب براى بشر قابل مشاهده است. و گويى كلام تكرار مطلب اين است كه خداى من پديدآورندۀ اين جهان حيرتزاست و اين نظم خاصِ كاشفِ از وحدت مديريت از آنِ اوست و مربّى حقيقى، اوست اگر قدرت انديشه داشته باشيد.

(قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ * قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ)

تفسير:

قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ * قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: فرعون پس از آن كه در مقابل منطق موسى عاجز ماند، طبق عادت طاغيان زورگو متوسل به تهديد و زور شد و گفت: اى موسى، بى ترديد، اگر خدا و معبودى غير از من اتّخاذ كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد؛ يعنى از زندانيان با جرم سنگينى كه با ربوبيت معبود وقت مخالفت كرده است. موسى گفت: حتى اگر براى تو در اثبات مدَّعاى خود امرى روشن بياورم؟ يعنى معجزۀ آشكارى كه صدق رسالتم از جانب خداى اصل و ربوبيت و الوهيت او بر همۀ اجزاى عالم هستى را به وضوح آشكار سازد؟ فرعون گفت:

چنين چيزى را بياور اگر از راستگويانى.

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ

پس موسى عصاى خود را بر زمين افكند، به ناگاه اژدهايى آشكار شد؛ يعنى به گونه اى بزرگ شد كه حيوان حقيقى و اژدها بودنش براى همه روشن شد. گفته شده: چون فرعون

ص:24

معجزۀ غيرقابل انكار عصا را ديد گفت: آيا غير اين هم هست؟ موسى دست خود را نشان داد، فرعون گفت: چه اعجازى در آن هست؟ موسى دست در گريبان خود يا زير بغل خود نمود، سپس بيرون آورد، به ناگاه آن چنان درخشيد كه چشم ناظران را خيره كرد و نورش بر نور خورشيد غلبه نمود.

(قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ * قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ)

تفسير:

قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ

چون فرعون از جواب منطقى و ادلّه و معجزات موسى عاجز ماند به ناچار از مقام غرورِ دعوى ربوبيت عاليه تنزّل نمود و به اعيان و اشراف مربوبينِ لشكرى و كشورى كه غالباً در چنين مواقعى در اطراف قدرت حاضرند، رو كرد و گفت: بى ترديد، اين مرد، جادوگر دانايى است، مى خواهد شما را به وسيلۀ جادوى خود از سرزمينتان بيرون كند، پس چه امر مى كنيد؟

مراد از امر، نظرخواهى و مشورت است، و يا آن كه از من دربارۀ او چه برخوردى مى خواهيد؟ و مراد از بيرون كردن به سحر، اين است كه تودۀ مردم را دور خود جمع مى كند، سلطنت را از من مى گيرد و شما را كه سران ملت باشيد و اكثر اين سرزمين در اختيار شما و منافعش جزو عايدات شماست بيرون مى كند.

قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ

«أرجه» اصلش أرجِئْهُ بوده، همزۀ ساكن حذف شده و هاء ضمير ساكن شده. يعنى كار

ص:25

او و برادرش را به تأخير انداز و حاشرانى را - يعنى گروهى از نيروهاى گردآورنده را - به شهرهاى كشور گسيل دار تا هر جادوگر دانا و متخصص در فنّ جادو را نزد تو بياورند تا با وى مبارزه كنند و پيروز شوند.

(فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ * فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ * قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ)

تفسير:

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ

يعنى: طبق دستور فرعون، جادوگران چيره دست براى وقت خاص در روز معيَّن كه بامداد روز زينت و عيد بود گردآورى شدند و مردم نيز در ميدان بزرگ شهر به عنوان تماشاى نبرد ساحران كل كشور با دو نفر مدعى رسالت الهى گرد آمدند، و به مردم گفته شد: آيا در اين جا گرد آمده ايد كه اگر ساحران و جادوگران كشورمان پيروز شدند از آنها پيروى كنيم؟(1) گويندۀ سخن از درباريان فرعون است كه به منظور منصرف كردن مردم از موسى و برادرش و ترغيب آنها به جادوگران به مردم خطاب كرده است.

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ * قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ

يعنى: پس چون گروه ساحران با هيبت و شكوه خاص به ميدان مبارزه وارد شدند و در

ص:26


1- . ترجمۀ ديگر كه در ترجمۀ قرآن مؤلف رحمه الله آمده:... و به مردم (به عنوان دعوت به حضور و پيروى از ساحران) گفته شد: آياشما هم اجتماع خواهيد كرد تا اگر جادوگران پيروز شدند از آنها پيروى كنيم؟

برابر موسى و برادرش قرار گرفتند، به فرعون گفتند: آيا اگر ما در اين نبرد پيروز شديم براى ما پاداشى هست؟ فرعون گفت: آرى، در آن وقت شما جزو مقربان دربار خواهيد شد.

قَالَ لَهُم مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ «43» فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ «44» فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ «45» فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ «46» قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ «47» رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ «48»

لغت:

حبال جمع حبل: ريسمان. عِصىّ جمع عصا. لَقِفَ الشىءَ - از بابِ عَلم -: به سرعت آن را بلعيد.

تفسير:

قَالَ لَهُم مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ * فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ

يعنى: موسى به جادوگران گفت: آنچه را شما بايد بيفكنيد، بيفكنيد. و اين سخن موسى پس از آن است كه آنها به موسى گفتند: إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ [اعراف، 115].

پس آنها ريسمان ها و عصاهاى خود را بيفكندند. گفته شده كه: هفتاد هزار ريسمان و هفتاد هزار عصاى دستى بوده همه مجوّف و جوفشان مملوّ از جيوه و سيماب و مواد منفجره و محترقه كه به مجرد تابش گرم آفتاب به حركت هاى وحشتناك و نامنظم و حيرت انگيز درآمدند و غلغله و هلهله و فريادهاى مردم را برانگيختند؛ گروهى از ترس و وحشت و گروهى از خوشحالى و شوق پيروزى فرعون به صدا درآمدند و در آن حال بود كه جادوگران گفتند: سوگند به عزّت فرعون كه ما پيروزيم.

ص:27

فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ * فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ

يعنى: پس از ظهور آن مناظر عجيب كه ديدگان ناظران را خيره و دل هاى حاضران را در اضطراب قرار مى داد، موسى عصاى دستى خود را در برابر انبوه آن مارها و اژدهاها و حيوانات موهوم ديگر كه ميدان عظيم مركز را پر كرده بودند بيفكند و به ناگاه همۀ پديده هاى سحرى و صورت هاى موحش و ددهاى جادويى را كه ساحران به تدريج جعل مى كردند و محيط را پر مى كردند بلعيد به گونه اى كه صحنه را از همه چيز خالى نمود و تنها عصا بود كه به شكل اژدها جولان گر ميدان شد.

پس همۀ جادوگران، سجده كنان به رو افكنده شدند. يعنى عظمت كار عصا و مشاهدۀ اعجاز آن، چنان آنها را در بهت و شكست و تسليم و انقياد در آورد كه گويى بى اختيار در برابر خداى موسى به حالت سجده درافتادند و همه يك صدا ندا در دادند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم؛ يعنى به خداى واجب الوجود يگانه كه همۀ ماسواى او بلاواسطه در تحت ربوبيت او قرار گرفته است، به پروردگار موسى و هارون. و اين جمله تأكيد و توضيح است؛ يعنى به پروردگارى كه موسى و هارون مى گويند، و فرعون و ملأ و قبطيان و غيرشان همه مربوب بلاواسطۀ اويند.

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ «49» قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ «50» إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ «51»

تفسير:

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَاَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ

ص:28

يعنى: فرعون گفت: آيا به خداى موسى ايمان آورديد پيش از آن كه من به شما اجازه دهم؟ به يقين، او بزرگ و استاد شماست كه به شما جادو آموخته است. و اين كلام را كه بهتان ديگرى به موسى است براى اين گفت كه فكر مردم را منحرف كند مبادا گمان كنند كه چون حقيقت امر براى ساحران كشف شده ايمان آورده اند و آنها هم بگروند.

سپس گفت: پس به زودى خواهيد دانست! اين كلام، تهديد ابتدايى و اجمالى است و كلام بعدى توضيح آن است. يعنى بى ترديد، دست ها و پاهاى شما را بر خلاف يكديگر تقطيع خواهم كرد؛ يعنى دست راست را با پاى چپ يا عكس آن (كه احتمالاً اين طرز عمل جزو قانون كيفرى او بوده). و كلمۀ «تقطيع [ايدى و ارجل]» اشاره به شدّت عمل و دسته جمعى بودن آن نسبت به همۀ جادوگران است. و حتماً همۀ شما را دسته جمعى به دار مجازات خواهم آويخت.

قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ * إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ساحرانِ تازه مسلمان در جواب تهديد فرعون گفتند: هيچ ضررى نيست؛ يعنى با اين رفتارت هيچ آسيبى به ما نمى رسانى؛ زيرا ما به واسطۀ اين رفتار تو به سوى پروردگار خود بازمى گرديم و ما بى ترديد، طمع داريم كه پروردگارمان خطاها و گناهان ما را بدين سبب كه ما نخستين گرونده به رسولان او هستيم، بيامرزد.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ «52» فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ «53»

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ * فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ

بايد دانست كه سرنوشت رسالت موسى و هارون به سوى فرعون در دو فصل است، فصل اوّل از آغاز برخورد با فرعون و فرعونيان و شروع به دعوت و ارائۀ معجزات و پيروزى در اثبات دعوت و شروع به مبارزه و اتمام دعوت و حجّت كه سال هاى متمادى طول كشيده و تفصيل و شرحى از اين حوادث گوناگون در اين كتاب مجيد در موارد

ص:29

مختلف ذكر شده است و آيات گذشته مربوط به اين فصل بود، و فصل دوم تماميت زمان مهلت و حصول يأس از گرويدن آنها و رسيدن وقت كيفر و مقدمات سقوط قدرت و دولت آنها و هلاكت همه و نجات بنى اسرائيل است و اين آيه در بيان شروع اين فصل است.

معناى آيه: و ما به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه سير ده؛ زيرا شما دنبال خواهيد شد. يعنى به سبب اين سير شبانه مقدمۀ فرج شما و نابودى فرعونيان فراهم خواهد آمد. پس فرعون پس از اطلاع از فرار بنى اسرائيل، نيروهاى گردآورنده اى در شهرها فرستاد تا لشكريان را جمع كنند.(1) و گفت:

(انَّ هؤلاء لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ)

لغت:

شرذمه به معنى جماعت كم و يا جماعتى كه دنباله و طرفدار ندارند.

تفسير:

به درستى كه گروه بنى اسرائيل جماعتى اندك هستند. البته فرعون، آنها را نسبت به لشكر خود اندك شمرد و حال آن كه عدد آنها بسيار زياد بود.

(وَاِنَّهُم لَنا لَغائِظُونَ)

لغت:

غائظ به معنى خشم آورنده يا خشمگين كننده است.

ص:30


1- . «إنا للّه وإنا إليه راجعون» تا اين جا نسخۀ دست نويس مرحوم آية اللّه مشكينى (رضوان اللّه عليه) در تفسير قرآن كريم به پايان مى رسد و معلوم است كه قلم مبارك آن بزرگوار تا آخرين لحظات عمر مباركش در كار بود و همّت بر آن داشت كه اين تفسير را به پايان رساند؛ ولى افسوس كه اجل مهلت نداد و پيمانۀ عمر لبريز شد و روح پاكش داعى حق را لبّيك گفت و اين فيض ناتمام ماند. رحمه اللّه رحمةً واسعة، و حشره مع مواليه الأطهار عليهم السلام. حسين استاد ولى 1388/1431

تفسير:

و البته اين ها ما را به سوابق تمرّد و نافرمانى شان به غيظ و خشم آورده اند.

(وَاِنَّا لَجَميعٌ حاذِرُونَ)

لغت:

حاذر احتياطكننده و آماده براى مقابلۀ با دشمن.

تفسير:

و حتماً ما گروهى هشيار و آماده هستيم. بعضى از مفسّران گفته اند: يعنى ما مسلّح هستيم، به خلاف قوم موسى كه آماده نيستند و سلاح جنگ ندارند، پس البته مغلوب ما خواهند شد.

(آيۀ 57 و 58) (فَاَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وعُيُونٍ * وَكُنُوزٍ ومَقامٍ كَريمٍ)

تفسير:

پس بيرون آورديم فرعونيان را از بوستان هاى مملوّ از درختان و چشمه هاى آب روان، و از گنج هاى طلا و نقره، و از منزل هاى نيكو و خوش آيند و آراسته، كه نشيمن بزرگان و اميران ايشان بود.

مراد آن است كه انگيزۀ خروج در آنها پديد آورديم تا از باغستان ها و چشمه سارها و گنج ها و منزل ها بيرون آمدند.

(آيۀ 59) (كَذلِكَ وَاَوْرَثْناها بَنى اسرائيلَ)

تفسير:

مقتضاى قدرت و حكمت ما چنين بود كه باغات و چشمه ها و گنج ها و منازل ايشان را به فرزندان يعقوب ميراث داديم. بنا به قولى بنى اسرائيل بعد از هلاك فرعونيان به مصر آمده همۀ اموال قبطيان را به حيطۀ تصرّف خود درآوردند.

ص:31

(آيۀ 60) فَاَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقينَ)

تفسير:

پس فرعونيان، آنها را به هنگام طلوع خورشيد تعقيب كردند.

(آيۀ 61) (فَلَمّا تَراءَ الْجَمْعانِ قالَ اصْحابُ مُوسى انّا لَمُدْرَكُونَ)

لغت:

تراء فعل ماضى مفرد از باب تفاعل كه در اصل تراءى بوده. الجمعان تثنيۀ «جمع» است.

تفسير:

پس آن هنگام كه هر دو گروه يكديگر را ديدند ياران موسى گفتند: به درستى كه لشكر فرعون ما را درخواهند يافت و به دست آنها گرفتار خواهيم شد، اكنون راه خلاص چگونه پيدا كنيم و طريق گريز را از كه جوييم؛ زيرا در پيش، دريا و در عقب، دشمن است؟!

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه: بنى اسرائيل به موسى عليه السلام استغاثه نمودند كه دعا فرما خدا ما را از بليۀ فرعون نجات كرامت فرمايد. پس خدا وحى فرمود كه ايشان را شب از مصر بيرون ببر. حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشته در شب روانۀ ساحل دريا شد، چون فرعون خبردار شد، لشكر خود را جمع و ايشان را تعقيب نمود، به كنار دريا كه رسيدند... طليعۀ لشكر فرعون پيدا شد، بنى اسرائيل به موسى گفتند: ما را فريب دادى و هلاك كردى، اگر مى گذاشتى آل فرعون ما را در بندگى داشتند از اين كه اكنون به دست ايشان كشته شويم بهتر بود.

(آيۀ 62) (قالَ كَلّا انَّ مَعِىَ رَبّى سَيَهْدينِ)

ص:32

تفسير:

موسى گفت: نه چنين است، به درستى كه پروردگار من با من است به حفظ و نصرت، زود باشد كه مرا راه نمايد و در اين حيرت طريق نجات پديد آورد. خلاصه چون لشكر فرعون نزديك بنى اسرائيل رسيدند، حق تعالى حجابى از بخار در ميان فريقين پديد آورد چنان كه يكديگر را نمى ديدند، فرعون قوم خود را گفت: فرود آييد تا آفتاب مرتفع شده بخار از ميان برخيزد و شتاب مكنيد كه راه خلاصى برايشان بسته است و نتوانند گريخت.

مؤمن آل فرعون در جلو لشكر موسى ايستاده بود گفت: اى موسى، به كجا مأمور شده اى؟ لشكر فرعون تو را فرا گرفته اند. موسى عليه السلام فرمود: مأمور شده ام به گذشتن از دريا و منتظر آنم كه چگونه به گذشتن آن مأمور شوم؟

(آيۀ 63) (فَاَوْحَيْنا الى مُوسى انِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ)

اعراب:

قبل از فانفلق «ضُرِبَ»، در تقدير است، و «انفلق» با فاء عطف «به ضُرِبَ» شده است.

تفسير:

پس به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را به دريا بزن. پس موسى بر لب دريا آمد و عصا بر آن زده، دريا بشكافت و دوازده راه پديد آمد، پس هر پاره اى از وسط دو راه مانند كوهى بزرگ بود و همان وقت بادى بر قعر دريا وزيد و گل او خشك شد و هر سبطى از دوازده سبط بنى اسرائيل از راهى به دريا درآمدند.

(آيۀ 64) (واَزْلَفْنا ثَمَّ الآخَرينَ)

لغت:

زَلْفَ به معنى نزديك شدن و نزديك گرداندن است.

ص:33

تفسير:

يعنى: آورديم تمام قوم فرعون را بر لب دريا كه شكافته شده بود و بنى اسرائيل از آن جا گذشته بودند. چون فرعون به كنار دريا رسيد و آن حال را مشاهده كرد خواست كه سُفَهاى قوم را فريب دهد گفت: اى قوم، مى بينيد كه دريا از هيبت من شكافته شده؟! هامان به طريق سرّى گفت: «تو خود مى دانى كه اين شكاف و راه به دعاى موسى واقع شده، مبادا كه به دريا وارد شوى كه خود و همۀ كسان خود را هلاك مى كنى! اما به خواست خداى متعال فرعون وارد دريا (يعنى يكى از آن راه ها) شد و لشكريان چون ديدند فرعون به دريا درآمد، هر گروهى از راهى به دريا درآمدند؛ تمام لشكر كه به دريا درآمدند، حكم الهى رسيد به دريا كه به حال خود بازگرد، به يك بار آب ها درهم پيوست و همۀ فرعونيان هلاك شدند.

(آيۀ 65 و 66) (وَاَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ اجْمَعينَ * ثُمَّ اغْرَقْنا الآخَرينَ)

تفسير:

يعنى: و موسى و هر كه را با او بود نجات داديم - آب دريا چنان از آن راه ها برداشته شد كه تا همه از آن دوازده راه درگذشتند - سپس آن گروه ديگر را غرق كرديم.

(آيۀ 67) (انَّ فى ذلِكَ لايَةً وَما كانَ اكثَرُهُم مُؤمنينَ)

تفسير:

حقّاً كه در نجات دادن موسى و قوم او و هلاك كردن فرعون و فرعونيان علامتى روشن و نشانه اى هويدا بر قدرت و رحمت و غضب ذات يگانۀ سبحانى است و بيشتر قوم فرعون گرويدگان به حق نبودند، يا بيشتر قوم او با ديدن اين نشانۀ واضح باز هم متنبّه نشدند و ايمان نياوردند، از قوم فرعون فقط يك مرد و دو زن ايمان آوردند، و بنى اسرائيل هم اكثر

ص:34

گوساله پرست شدند؛ يعنى اى پيغمبر، از ايمان نياوردن قوم خود اندوهناك مباش كه تابع گذشتگان خود هستند كه هر چند حجّت هاى بيّنه و دلايل ساطعه ببينند، ايمان نمى آورند.

(آيۀ 68) (وَاِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو غالب و منتقم از دشمنان خود است و هيچ كس را قوۀ غلبۀ بر او نيست، و مهربان است كه عقوبت نفرمايد مگر بعد از اتمام حجّت، يا رحيم و مهربان است نسبت به مطيعان.

گفتيم كه در اين سوره قصۀ هشت پيامبر ياد شده است؛

قصۀ اوّل داستان حضرت موسى عليه السلام بود، امّا قصۀ دوم:

داستان حضرت ابراهيم (ع)

(آيۀ 69) (وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابراهيمَ)

تفسير:

و اى پيامبر، خبر و داستان ابراهيم را بر مشركان عرب كه خود را به او نسبت مى دهند و به فرزندى او مفتخرند بخوان و بازگو كن.

(آيۀ 70) (اذ قالَ لِأبيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ)

تفسير:

زمانى كه ابراهيم عليه السلام به عموى خود (كه در تربيت و مهربانى مانند پدر او بود)، و به قوم خود گفت: چيست آنچه را مى پرستيد؟! اگرچه حضرت مى دانست كه ايشان بت ها را پرستش نمايند؛ اما غرض او از اين سؤال آن بود كه به ايشان بنمايد كه بت هايى كه آنها به عبادت آنان مشغول اند استحقاق و قابليت پرستش و ستايش را ندارند.

ص:35

تنبيه: مراد از «اب» در اين جا عمو مى باشد؛ زيرا به اجماع علماى شيعه و دلايل نقليه از ائمۀ هدى عليهم السلام و براهين عقليه، جميع پدران انبيا تا آدم عليه السلام مؤمن بوده اند، و اطلاق «اب» بر «عم» در كلام عرب شايع است و قرآن كريم هم به آن شاهد است؛ در آيۀ شريفۀ سورۀ بقره اَمْ كُنتُم شُهَداءَ اذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ اذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدُونَ مِنْ بَعْدى قالُوا نَعْبُدُ الهكَ واِلهَ آبائِكَ ابْراهيمَ واِسمعيلَ واِسحقَ الهاً واحِدَاً [بقره، 133] بر حضرت اسماعيل اطلاق پدر شده، و حال آن كه حضرت اسماعيل عموى حضرت يعقوب بوده است.

و حديث مشهور كه خاصّه و عامّه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

لا يَزالُ يَنقُلُنى اللّهُ مِنْ أَصْلابِ الطّاهِرينَ إِلى أَرْحامِ الطَّاهِراتِ حَتَّى أَخْرَجَني في عامِكُمْ هذَا، لَمْ يُدَنِّسني بِدَنَسِ الْجاهِليّةِ:

يعنى خداى تعالى همواره مرا نقل مى كرد از اصلاب طاهره به ارحام مطهَّره، تا خارج نمود مرا در زمان شما، و آلوده ننمود مرا به نجاست كفر جاهليّت.

و آيۀ كريمۀ وَتَقَلُّبَكَ فِى السّاجِدينَ [شعرا، 219] نيز براى اثبات اين مدّعا كافى است، و اگر در پدران آن حضرت كافرى مى بود، تمام ايشان به طهارت متّصف نمى شدند؛ لقوله تعالى: اِنَّما الْمُشرِكُونَ نَجَسٌ [توبه، 28].

(آيۀ 71) (قالُوا نَعْبُدُ اصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ)

لغت:

فنظل در اين جا به معنى «فنصير» است.

تفسير:

چون حضرت ابراهيم اين سؤال را نمود، در جواب حضرت ابراهيم عليه السلام گفتند: بتان را مى پرستيم، پس هميشه مجاوران و ملازمان آنها مى باشيم.

مراد از «اصنام» تمثال هايى بود كه از انواع فلزّات بر صورت هاى مختلفه ساخته بودند و آنها را عبادت مى كردند به خلاف «اوثان» كه آنها را صورتى لازم نبود.

و سؤال حضرت گرچه فقط از معبود ايشان بود و يك كلمه جواب كافى بود كه بگويند:

«بت مى پرستيم»؛ لكن جواب را طولانى نمودند به جهت ابتهاج و افتخار به پرستش بتان

ص:36

تا قول آنها علاوه بر جواب حضرت، به اظهار افتخار و شرف هم مشتمل باشد.

از ابن عباس نقل شده كه معنى آيه اين است كه ما پيوسته براى بتان نماز گزارندگانيم.

(آيۀ 72) (قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اذْتَدْعُونَ)

اعراب:

اصل هل يسمعونكم «هل يسمعون دعاءكم» است و مضاف حذف شده است.

تفسير:

حضرت ابراهيم بعد از شنيدن اين كلام از آنها فرمود: آيا مى شنوند خواندن شما را وقتى كه بخوانيد ايشان را؟

نكته: ذكر فعل مضارع با كلمۀ «إذ» براى استحضار حال گذشته است، پس معنى آيه اين است: ابراهيم عليه السلام فرمود: مستحضر سازيد آن احوالى را كه شما اصنام را در آن احوال مى خوانديد، و بگوييد: آيا هرگز قول شما را شنيدند و دعاى شما را اجابت نمودند؟

(آيۀ 73) (اويَنْفَعُونَكُمْ اوْيَضُرُّونَ)

تفسير:

يا سودى مى رسانيدند شما را بر اين كه پرستش ايشان مى كرديد و ستايش ايشان مى نموديد؟ يا زيان مى رسانيدند به كسى كه اعراض كرده بود از عبادت ايشان و آنها را سرزنش مى نمود؟

(آيۀ 74) (قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ)

تفسير:

خلاصه وقتى قوم حضرت ابراهيم نتوانستند او را جواب دهند، بهانۀ تقليد را پيش آوردند و در جواب گفتند: نه، چنين نيست كه اجابت دعا و نفع و ضرر از آنها ديده باشيم؛

ص:37

بلكه يافتيم پدران خود را كه ايشان چنين مى كردند؛ يعنى بتان را پرستش مى نمودند، ما نيز به ايشان اقتدا نموده ايم.

(آيۀ 75 و 76) (قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ)

لغت:

اقدم افعل تفضيل است.

تفسير:

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: آيا ديديد و دانستيد؟! (استفهام براى تقرير و تثبيت است) يعنى ببينيد و بدانيد كه چه چيزى را شما و نياكان شما مى پرستيديد. قديمى بودن يك عقيده دليل بر صحّت آن نباشد و به سبب آن، باطل به حق منقلب نشود.

(آيۀ 77) (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلَّا رَبَّ الْعَلَمِينَ)

اعراب:

ربّ العالمين منصوب است به استثناء و «عدوّ» مفرد است؛ اما گاهى معنى جمع را افاده مى كند و در اين جا معنى «اعداء» دارد.

تفسير:

پس به درستى كه معبودان شما و پدران شما دشمنان من اند، مگر پروردگار عالميان كه دوست من مى باشد، يا لكن دوست من پروردگار عالميان است، يا همۀ معبودان دشمن من اند مگر آفريدگار عالميان.

نكته: بنابر معنى اوّل و دوم استثناى منقطع، و بنابر معنى سوم استثناى متّصل است.

مرادِ حضرت ابراهيم آن است كه اين اصنام دشمن من هستند، چون شما را جهنمى مى كنند و شما به پرستش آنها متضرر مى شويد زياده از آنچه كسى از دشمن خود متضرر مى شود؛ زيرا خلود در عذاب اليم و عقاب جحيم كه از عبادت آنها حاصل مى شود از هيچ

ص:38

دشمنى متصور نيست.

(آيۀ 78) (الَّذى خَلَقَنى فَهُوَيَهْدينِ)

تفسير:

ابراهيم در اين جا تعدادى از نعمت ها و اوصاف حضرت ربّ العالمين را بيان مى فرمايد تا قوم او دست از عبادت بتان برداشته به پرستش خداوند منّان مايل شوند:

وصف اول:

آفريدگار عالميان آن ذاتى است كه مرا بيافريد و از عدم به عرصۀ وجود آورد.

وصف دوم:

پس او مرا به راستىِ در قول و فعل راه مى نمايد.

يا بيافريد مرا براى اقامۀ حق و راه مى نمايد به دعوت خلق.

يا خلق فرمود مرا به جهت طاعت، و هدايت مى كند به وسيله اى كه با آن بتوانم به سعادت و بهشت برسم.

يا هدايت مى كند به امور معاش و معاد كما قال: والّذى قدّر فَهَدى [اعلى، 3] هدايتى از ابتداى تولد تا منتهاى اجل كه موجب جلب منافع و دفع زيان ها شود.

(آيۀ 79) (وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ)

تفسير

وصف سوم:

و او آن ذاتى است كه غذايى كه قوام بدن من به آن مى باشد به من مى خوراند از سبزيجات و حبوبات و ميوه جات و غيره.

وصف چهارم:

و مى آشاماند مرا آبى كه موجب تسكين عطش و سبب تربيت اعضاى من است.

ص:39

(آيۀ 80) (وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)

تفسير:

وصف پنجم:

و هر گاه بيمار شوم پس او مرا شفا مى دهد.

اين عطف است بر يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ زيرا كه مرض و شفا از توابع خوردن و آشاميدن است؛ زيرا صحّت و مرض در اغلب اوقات، تابع خوردنى ها و آشاميدنى هاست.

و نسبت ندادن مرض به خدا، به جهت حسن ادب است. و ديگر آن كه مقصود حضرت ابراهيم عليه السلام در اين جا شمارۀ نعمت هاى الهى است، و اگر غرض بيان قدرت الهى بود مريض كردن را هم به خدا نسبت مى داد.

تنبيه: اين كه مريض شدن را به خدا نسبت نمى دهد با اسناد اماته و ميراندن به او سبحانه كه بعد از اين مذكور مى شود منافات ندارد؛ زيرا موت نسبت به اهل ايمان و تقوا، موجب خلاصى از كثافت و خباثت دنيا و نجات از بليات آن است.

و ديگر آن كه حدوث مرض در اغلب به جهت افراط و تفريط خود انسان در خوردن و آشاميدن است.

پس، از اين جهت مرض را به حق تعالى نسبت نداد و شفا را به او نسبت داد.

در تفسير منهج الصادقين از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير اين آيه روايت شده است: آن كه چون بيمار شوم به گناه، مرا به توبه شفا دهد.

حكايت: يكى از اكابر دين نقل نموده كه به بيمارستان رفتم، طبيبى را ديدم نشسته و جماعتى از بيماران گرد او جمع گشته، و هر كس بيمارى خود را شرح مى داد و هر كس را دوايى مى داد كه درخور او بود. جوانى نزد او آمد كه صورتش زرد گشته و اثر عبادت و سيماى تقوا و صلاحيت در او پيدا بود، به طبيب گفت: مرا بيماريى هست دوايى ده. گفت:

چه مرض دارى؟ گفت: بيمارى گناه بر مزاج من مستولى شده و بدن من به جهت سنگينى گناه گران گشته، مرا علاجى كن كه صحّت مزاج يابم.

ص:40

طبيب گفت: صبر، تواضع، مخالفت با هواى نفس، حيا، صفا، رضا، محبت به خدا، حفظ كردن خود از گناه، عزم و اراده به اطاعت اوامر خداى مهربان، اينها نسخۀ علاج تو است.

جوان از اين دستور شاد شد و برفت.

(آيۀ 81) (وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ)

تفسير:

وصف ششم:

و او آن ذاتى است كه مرا به وقت انقضاى اجل من بميراند. پس مرا در آخرت براى محاسبه و پاداش و مجازات زنده گرداند.

يا بميراند مرا به عدل و زنده گرداند به فضل.

يا بميراند مرا به افتادن در معصيت و زنده فرمايد به توفيق دادن در طاعت.

يا بميراند به جهل و زنده نمايد به عقل.

يا بميراند به طمع و زنده فرمايد به ورع.

يا بميراند به غفلت و زنده نمايد به تذكّر.

يا بميراند به صفات حيوانيت و زنده فرمايد به اخلاق روحانيت.

(آيۀ 82) (وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِى خَطِيَتِى يَوْمَ الدِّينِ)

تفسير:

وصف هفتم پروردگار:

و او آن ذاتى است كه طمع دارم در روز جزا گناهان مرا بيامرزد.

تنبيه: اين مطلب محقّق شده كه انبياى عظام، معصوم از گناه هستند و از اوّل عمر تا آخر به هيچ وجه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نخواهد شد؛ زيرا موجب سلب اطمينان امّت است، و آن منافى نبوّت است و نقض غرض مى گردد؛ بنابراين اسناد گناه به حضرت ابراهيم عليه السلام در آيۀ شريفه به يكى از اين معانى مى باشد:

ص:41

1. آن كه به جهت كسر نفس و انقطاع تام به حضرت سبحان معترف به تقصير شده.

2. آن كه براى تعليم امّت باشد تا استغفار را شعار خود ساخته از معاصى اجتناب نمايند و طريق توبه را سرمشق قرار دهند.

3. آن كه نظر به جلالت شأن ايشان، از ترك مستحب و فعل مباح تعبير به گناه شده، چنان كه صاحب كتاب كشف الغمه فرموده: چون اكثر اوقات عمر ايشان به ياد خدا و مراقبۀ الهى مصروف و خاطر ايشان به ملأ اعلى متعلق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول مى كنند و مشغول به مباحات مانند خوردن و آشاميدن و غيره شوند، اينها را گناه به حساب آورده و از آنها استغفار كنند، چنان كه فرموده اند:

حَسَناتُ الأبرارِ سَيِّئاتُ المقرَّبين.

دعاى قرآنى

(آيۀ 83) (رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّلِحِينَ)

تفسير:

سپس حق تعالى از درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام خبر مى دهد كه مى فرمايد:

پروردگارا، مرا كمالِ در علم عطا فرما تا به آن مستعد خلافت حق و رياست خلق گردم.

نزد بعضى مراد از حكم نبوّت است.

و مرا به سبب توفيق در عمل، به مرتبه و درجۀ شايستگان و نيكوكاران و برگزيدگان درگاه ملحق فرما. يعنى داخل فرما مرا در عداد انبيا كه در صلاح كامل اند.

ابن عباس گفته: يعنى مرا به اهل بهشت برسان.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ بر عظمت صلاح است و صلاح، عبارت است از استقامت بر آنچه حق تعالى بندگان را به آن امر و بدان دعوت فرموده، و شخص صالح مقام قرب و منزلت ويژه اى را نزد پروردگار دارا مى باشد كه شخص عظيمى مانند حضرت خليل عليه السلام مرتبۀ ايشان را درخواست نمايد.

ص:42

(آيۀ 84) (وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ)

تفسير:

يعنى: ثنا و نيك نامى و آوازۀ مرا بر زبان كسانى كه از اين پس مى آيند جارى كن به وجهى كه اثر آن در دنيا تا به روز قيامت بماند.

و اين دعا به اجابت رسيده است؛ زيرا جميع امم از مجوس و يهود و نصارا و اهل اسلام، ثناى خليل الرحمن مى گويند و محبت او را دارند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از «لسان صدق» حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است كه از ذريۀ اوست و در تمام رفتار و گفتار، صادق و تجديدكنندۀ اصل دين اوست و مردم را به آن دعوت فرمايد؛ بنابراين معنى آن است كه ظاهر فرما در آخر امّت ها - براى تجديد اصل دين من كه توحيد و ستايش حق است - راستگويى را كه آن خاتم حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

(آيۀ 85) (وَ اجْعَلْنِى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ)

تفسير:

و مرا از ارث برندگان بهشت پر نعمت در آخرت قرار ده؛ يعنى داخل فرما مرا در كسانى كه در منازل بهشت جاى دارند.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: خلق نفرمود خداوند خلقى را مگر آن كه مقرّر نمود براى او منزلى در بهشت و منزلى در جهنّم. پس چون اهل بهشت در بهشت و اهل جهنّم در جهنّم ساكن شدند، منادى ندا كند: اى اهل بهشت، مُشْرِف شويد بر جهنمى ها، [چون مشرف شوند و نگاه كنند به آنها] گفته شود: اين منزل هاى شماست در آتش! اگر معصيت خدا مى كرديد! حضرت فرمود: اگر آن جا كسى از شدّت خوشحالى مى مرد بهشتيان از

ص:43

شدّت خوشحالى مى مردند به جهت بازداشتن خدا عذاب را از آنها.

پس منادى ندا كند: اى جهنميان، سر بلند كنيد [و ببينيد]. چون نگاه كنند و منازل خود را در بهشت ببينند، به آنها گويند: اين منازل شما بود كه اگر خدا را اطاعت مى نموديد داخل آن مى شديد.

حضرت فرمود: اگر آن جا كسى از شدّت غصه مى مرد، جهنميان مى مردند، پس بهشتيان ارث برند منازل جهنميان را.

(آيۀ 86) (وَ اغْفِرْ لِأَبِى إِنَّهُو كَانَ مِنَ الضَّآلِّينَ)

تفسير:

و بيامرز پدر مرا (مراد عموى اوست)؛ يعنى او را توفيق ايمان و هدايت بخش تا آمرزيده شود؛ به درستى كه او از گمراهان است؛ يعنى از طريق حق منحرف است.

در مجمع البيان فرمايد: وصف او به گمراهى مشعر است بر آن كه عموى او از روى جهل كافر بود نه بر سبيل عناد و انكار.(1)

تنبيه: اولاً: اين مطلب نزد مفسّران و محدّثان و مورخان محقّق شده كه پدر حضرت ابراهيم عليه السلام نامش «تارخ» و مؤمن بوده و «آذر» عموى او بوده است و اطلاق «اب» بر عمو در لسان عرب شايع است.

ثانياً: «آذر» وعده نمود حضرت ابراهيم عليه السلام را به ايمان، وعده داد پس از ايمان براى او استغفار نمايد، فرمود: ساستغفر لك ربى [مريم، 47] و چون روشن شد كه دشمن خداست، از او تبرّى نمود؛ بنابراين آمرزش خواستن مشروط به ايمان او بود.

(آيۀ 87) (وَلَا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ)

ص:44


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 194.

قلب سليم

تفسير:

و رسوا مساز و خوار مگردان مرا، روزى كه برانگيخته شوند مردمان، يا روزى كه برانگيخته شوند گمراهان.

تبصره: اين مطلب ثابت شده كه پيغمبران از گناهان در تمام عمر معصوم اند، و به جهت عصمت، از رسوايى و خوارى قيامت مصون و محفوظ مى باشند. پس اين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام نيز يا از روى شكسته نفسى و خاكسارى در مقام فرمان بردارى حضرت احديت بوده، يا براى تعليم امّت تا دستورى براى آنان در مرحلۀ اطاعت حضرت منّان باشد.

بعد از آن يكى از ويژگى هاى روز قيامت را بيان مى كند:

(آيۀ 88-89) (يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)

تفسير:

روزى كه نه مال نه پسران و اولاد براى انسان فايده اى ندارند و به كار نيايند.

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: مگر كسى با قلب و دل خالص از كفر و معصيت نزد خدا بيايد؛ زيرا كه او مال خود را در راه حق خرج كرده و اولاد را به راه حق ارشاد نموده، پس مال و اولاد، او را در آن روزى كه مال و اولاد سود ندهد فايده رساند.

تنبيه: در بيان «قلب سليم» وجوهى است:

1 - در كافى روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد از اين آيه، فرمود:

قلب سليم» قلبى است كه ملاقات نمايد پروردگار خود را در حالتى كه نباشد در او غير از خدا هيچ كس؛ يعنى بيرون كند از قلب خود دوستى غير خدا و اشتغال به غير او را؛ و هر قلبى كه در او شرك يا شك باشد، پس او ساقط است....(1)

ص:45


1- . كافى، ج 2، ص 16.

2 - در روايت ديگر آن حضرت فرمود:

قلب سليم قلبى است كه سالم باشد از محبت دنيا.(1)

3 - نزد بعضى مراد قلبى است كه سالم باشد از فساد و معاصى. و تخصيص قلب به سلامت، به جهت آن است كه هر گاه قلب سالم ماند جوارح از فساد سالم باشد؛ زيرا فساد جوارح نباشد مگر از قصد و عزم قلب به فساد و معصيت.

4 - سعيد بن مسيِّب گفته: مراد از قلب سليم، دل مؤمن است كه صحيح و سالم باشد از نفاق، به خلاف منافق كه دل او مريض است به نفاق.(2) و اين كه گفته اند سلامتى قلب، اخلاص در شهادت توحيد و رسالت است، به همين معنى باشد.

نكته: قوله

«إلّا مَنْ أَتى اللّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ» استثناء است از آنچه مال و اولاد دالّاند بر آن كه غنا و دارايى باشد؛ يعنى آن روز غنا نفع ندهد مگر غنايى كه سلامت قلب بوده باشد؛ زيرا غناى انسان در دين به سلامتى قلب او از كفر و معاصى است، همچنان كه غناى او در دنيا به مال و اولاد است.

يا استثناى منقطع است؛ يعنى آن روز مال و اولاد نفع نرساند، و لكن سلامتى قلب و قلب سليم، نفع دهد.(3)

فرجام گمراهان

(آيۀ 90 و 91) (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ)

تفسير:

و روزى كه بهشت به پرهيزكارانِ از شك و گناهان نزديك شود تا آن را ببينند و به مشاهدۀ منازل عاليه خود مسرور شوند و آتش جهنّم براى گمراهان از حق ظاهر شود تا در آن نگرند و جاى خود را ببينند و غم و حسرت آنها افزايش يابد.

ص:46


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 194.
2- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 347، چاپ كتاب فروشى اسلاميّه.
3- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 458.

در منهج الصادقين از هشام بن سعيد روايت نموده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از معنى «غاوون» فرمود: آنان كه بدانند و بشناسند حق را و به خلاف آن رفتار كنند.(1)

(آيۀ 92 و 93) (وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصُرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ)

تفسير:

و به ايشان گفته شود؛ يعنى ملائكه به حكم حق تعالى از ايشان بر وجه توبيخ و سرزنش بپرسند: كجايند آنچه كه مى پرستيديد غير از خداى تعالى؟ يعنى كجايند خدايان شما كه به آنها اميدوار بوديد؟ آيا هيچ يارى مى كنند شما را به دفع عذاب از شما؟ و آيا مى توانند از خودشان دفع عذاب كنند؟!

(آيۀ 94 و 95) (فَكُبْكِبُواْ فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُونَ * وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ)

لغت:

كبّ به معنى بر رو انداختن است، و كبكب به همان معنى است و يا معنايش پى در پى بر رو انداختن و روى هم ريختن است.

تفسير:

پس بت ها و گمراهان، پى در پى به رو افكنده شوند در جهنّم؛ يعنى عابد و معبود را به جهنّم اندازند.

وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ... و به جهنّم انداخته شوند لشكرهاى شيطان همۀ آنها؛ يعنى پيروان او از كفّار و گناهكاران.

ص:47


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 458.

(آيۀ 96 و 97) (قَالُواْ وَ هُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ * تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

كافران در حالى كه ايشان در جهنّم با يكديگر دشمنى كنند گويند:... يعنى در وقتى كه حق تعالى اصنام و بت ها را ناطق ساخته باشد تا تخاصم صحيح باشد. يا اين تخاصم ميان معصيتكاران و شياطين باشد؛ يعنى كافران با بت ها و يا با شياطين مخاصمه كنند گويند:

قسم به خدا به درستى كه ما در گمراهى هويدا و آشكار بوديم.

(آيۀ 98) (إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

وقتى كه برابر و مساوى ساختيم شما را در ستايش و پرستش با پروردگار عالميان.

حاصل آن كه به خدا قسم ما در گمراهى آشكار بوديم وقتى كه شما مخلوق عاجز ضعيف پست را با خالق قادر قاهر عالى در ستايش و بندگى، برابر داشتيم.

آرى نهايت گمراهى است مخلوق را پرستش نمودن، چه جاى آن كه آن را در ستايش با خالق برابر داشتن، البته چنين گمراهى، واضح است و محتاج به اقامۀ برهان و دليل نخواهد بود، و عقل سليم حاكم بر آن باشد.

(آيۀ 99) (وَ مَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا الْمُجْرِمُونَ)

تفسير:

و گمراه نكردند ما را مگر بدكاران از پيشوايان ما كه به ايشان اقتدا نموديم.

(آيۀ 100 و 101) (فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ)

ص:48

تفسير:

پس نيست اكنون براى ما شفاعت كننده اى چنان كه مؤمنان را هست و نه دوستى مهربان و با شفقت، چنان كه مؤمنان را هست.

در بعضى تفاسير نقل شده كه «حميم» در اصل «هميم» بوده «ها» را بدل به «حا» نمودند جهت قرب مخرج، و «هميم» از «اهتمام» مأخوذ است؛ يعنى دوستى كه در آن روز اهتمام كند در مهمّ كافران و شرط دوستى به جا آورد نخواهد بود؛ زيرا دوستى در آن روز به مؤمنان مخصوص خواهد بود؛ و اما اهل آتش ميان آنها دشمنى و عداوت خواهد بود، چنان كه فرمايد: الْأَخِلَّآءُ يَوْمَئذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

و نزد بعضى از مفسّران معنى آيه اين است كه: نيست ما را شفعا و دوست مهربان، از آنانى كه ما آنها را دوست و شفعاى خود مى دانستيم؛ زيرا اعتقاد آنها آن بود كه در آن روز بت ها شفعاى آنها نزد خدا هستند، و شياطين انس، دوستان آنها هستند.

يا مراد اين باشد كه چون آنها در مهلكۀ عذاب افتند، بدانند كه شفيعان و دوستان، نفع نخواهند داشت و دافع عذاب از آنها نخواهند بود. پس مراد به نفى شفعا و اصدقا، نفى فايده از آنهاست؛ زيرا آنچه نفع نرساند در حكم معدوم است.(1) 1 - عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه سه مرتبه حضرت تكرار فرمود:

وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ، وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ، وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ لِشيعَتِنا حَتّى يَقولَ عَدُوُّنا فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ [شعرا، 100 و 101]: يعنى: سه مرتبه فرمود: قسم به خدا ما شفاعت كنيم شيعيان خود را تا آن كه دشمنان ما گويند: ما را هيچ شفيعى و صديقى و حميمى نيست.(2) 2. ابان بن تغلب نيز روايت نموده كه شنيدم مى فرمود: به درستى كه مؤمن در روز قيامت، اهل بيت خود را شفاعت كند و حق تعالى شفاعت او را در حق ايشان قبول فرمايد، پس هر دو انگشت سبابۀ خود را بردارد و گويد: بار خدايا، خادمك مرا از عذاب نجات فرما كه او مرا از سرما و

ص:49


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 461 و 462.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.

گرما نگاه داشته است. و حق تعالى شفاعت او را اجابت فرمايد.(1)

3. از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: به درستى كه مؤمن، همسايۀ خود را كه هيچ حسنه اى براى او نباشد شفاعت كند و گويد: بار خدايا، همسايۀ من اذيّت و ضرر از من دفع مى كرد.

حق تعالى شفاعت او را در بارۀ همسايۀ او قبول فرمايد....(2)

4. از حضرت صادق عليه السلام: نقل است كه فرمود:

نزلَتْ هذِهِ الآيَةُ فينا وفي شيعَتِنا، وذلِكَ أنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يُفَضّلُنا ويُفَضّل شيعَتنا حَتّى أنّا لنشفَعُ وَيَشْفَعونَ، فإِذا رَأى مَن لَيسَ مِنهُم قالُوا : فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ [شعرا، 100، 101]. يعنى امام صادق عليه السلام گفت: اين آيه در حق ما و شيعيان ما نازل شده است، و اين به جهت آن است كه خداوند سبحان فضيلت داد ما را و فضيلت داد شيعيان ما را، حتى اين كه ما شفاعت كنيم و شيعيان ما هم شفاعت مى كنند.

پس چون ببينند (اين شفاعت را) كسانى كه از شيعيان ما نيستند گويند: فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ.(3)

(آيۀ 102) (فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

فنكون منصوب است به «أن» كه در تقدير است و «أن نكون» جواب تمنّى مستفاد از «لو» مى باشد.

تفسير:

چون كفّار خود را در عذاب ببينند گويند:

پس كاش ما را بازگشتى به دنيا بود. پس از ايمان آورندگان مى بوديم.

اين كلام، آرزوى بازگشت به دنياست براى رو آوردن به خدا و رسول؛ لكن اين تمنّا و آرزو بى جاست و ابداً فايده نخواهد داشت.

ص:50


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462 و 463.
3- . تفسير برهان، ج 3، ص 186، چاپ دار الكتب العلمية قم.

(آيۀ 103) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در آنچه مذكور شد از داستان حضرت ابراهيم و احتجاج او با قوم خود، نشانه و علامتى است كه عُقَلا بدان عبرت يابند؛ و حجّت و موعظه است براى كسى كه از روى بصيرت تأمّل نمايد و به نظر اعتبار در آن نگرد؛ زيرا قصۀ ابراهيم عليه السلام ارشاد باشد به اصول علوم دينيه و تنبيه باشد بر حُسن دعوت او و مخالفت او با كافران به طرز نيكو و كمال مهربانى او بر آنها. با اين وصف بيشتر قوم حضرت ابراهيم عليه السلام ايمان آورندگان به حق نبودند.

(آيۀ 104) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو اوست غلبه كنندۀ بر مشركان و قادر بر عجله در انتقام و مهربان به مهلت دادن ايشان كه تا بلكه ايمان آورند يا يكى از ذريۀ آنها ايمان آورد.

يا رحيم و بخشاينده است كه توبۀ بندگان را رد نكند و بدون اتمام حجّت ايشان را عذاب نفرمايد.

قصۀ سوم: حضرت نوح عليه السلام

داستان حضرت نوح (ع)

(آيۀ 105) (كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ) تفسير:

قوم نوح فرستادگان خدا و پيغمبران را تكذيب كردند.

حاصل آن كه نوح عليه السلام از پيغمبران گذشته خبر داد و قوم باور نكردند و به كلّى نبوّت انبيا را منكر شدند و گفتند: هيچ پيغمبرى براى بشر نيامده است.

ص:51

يا مراد تكذيب نوح است؛ زيرا تكذيب يك پيغمبر، تكذيب همۀ انبيا مى باشد، به جهت آن كه هر كدام بندگان را به توحيد و عدل و ساير اصول، دعوت كنند، پس مكذِّبِ يكى از آنها، مكذّب تمام آنهاست.

و قول اوّل اظهر است، و مصدِّق آن است فرمايش حضرت صادق عليه السلام كه در تفسير اين آيه فرمود: يعنى نوح و پيغمبرانى كه بين او و آدم عليهم السلام بودند را تكذيب نمودند.(1)

(آيۀ 106 و 107) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ * إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

زمانى كه برادر ايشان نوح عليه السلام به آنها گفت: آيا نمى ترسيد از خدا كه ترك عبادت او مى كنيد و به پرستش بت ها مى پردازيد و تكذيب و مخالفت من مى كنيد؟! مراد، برادر قبيله اى است، چنان كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

إخواننا بغوا علينا. و از اين قبيل است قول عرب: «يا أخا بنى تميم»، كه مراد يكى از ايشان است.

إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ: به درستى كه من براى شما فرستاده اى امين هستم؛ يعنى من پيغمبرم بر شما و به امانت در ميان شما مشهورم، پس البته سخن من حق خواهد بود و شائبۀ دروغ و بهتان در آن نيست و از راه خيرخواهى، شما را به راه راست و سعادت دعوت نمايم؛ و شخص عاقل، كلام خيرخواه را قبول نمايد.

(آيۀ 108 و 109) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّالْعَلَمِينَ)

تفسير:

پس بترسيد از خدا، و پرستش بت ها را ترك كنيد و خدا را پرستش نماييد و مرا در

ص:52


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.

قبول ايمان و اقرار به توحيد و نبوّت و اطاعت اوامر خدا با خلوص نيّت اطاعت كنيد.

تنبيه: اساس و منشأ تمام خيرات و صلاح و دورى از فساد و شرور، معرفت خداى تعالى و ايمان به او و ترس از خداى يگانه است. از اين رو حضرت نوح بعد از ابلاغ رسالت، پرهيز از گناه و ترس از خدا را مطرح ساخته و سپس اطاعت از خود را بر آن مترتب نموده است و بعد به جهت دفع توهّم توقّع اجر و مزد مادّى و مالى و جاهى به آنها اعلام نموده است:

وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ يعنى: از شما براى تبليغ و اداى رسالت، هيچ مزدى نمى خواهم، اجر رسالت من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

(آيۀ 110) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

پس از عقاب خداى متعال در ارتكاب گناهان بترسيد و مرا در فرمان هاى حضرت سبحان اطاعت كنيد.

تنبيه: تكرير امر به تقوا و اطاعت، جهت تأكيد حجّت است بر ايشان و تثبيت آن در نفوس ايشان؛ زيرا قوم نوح عليه السلام بسيار سختدل بودند.

و يا به جهت تنبيه بر آن كه هر يك از امين بودن و طمع مادّى نداشتن آن حضرت دلالت نمايد بر وجوب اطاعت او در چيزى كه ايشان را به آن دعوت مى كند، چه جاى آن كه هر دو صفت با هم مجتمع شده باشند.

يا به جهت آن كه هر يك از آن دو تعلق به علتى دارد: از امانت، و طمع اجرت نداشتن.

(آيۀ 111) (قَالُواْ أَنُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ)

لغت:

رذل به معنى انسان پليد و فرومايه است. و أرذل اسم تفصيل آن است.

ص:53

تفسير:

پس قوم نوح عليه السلام در مقام انكار برآمده در جواب او گفتند: آيا ايمان آوريم و تو را تصديق كنيم، و حال آن كه فرومايگان كه نه حسب دارند و نه نسب و نه مال و نه جاه از تو پيروى كرده اند. حاصل آن كه قوم نوح به جهت سخافتِ عقل و قصور رأى خود، فقط نظر بر مظاهر دنيا داشتند و پيروى فقرا و ضعفا را مانع پيروى خود دانستند، و به اين قول اشاره كردند به آن كه پيروى فقرا و ضعفا از روى بصيرت نيست؛ بلكه به طمع مال و جاه به ظاهر موافقت نموده و اما در باطن مخالف هستند.

(آيۀ 112) (قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

نوح عليه السلام در جواب آنان فرمود: مرا چه اطلاعى است كه ايشان چه كنند و مرا با باطن آنها چه كار است؟ مرا با دعوت ايشان و ظاهر عمل آنان كار است. يعنى حكم من بر ظاهر باشد و چون به ظاهر ايمان آورده و اعمال اهل ايمان بجاى آرند، پس بر من واجب است كه با آنها معاملۀ اهل ايمان نمايم.

(آيۀ 113) (إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ)

تفسير:

حساب باطن ايشان نيست مگر بر پروردگار من كه بر حقايق قلوب بندگان آگاه است اگر بينديشيد. يعنى اگر شعور داريد كه خداى تعالى عالم الغيب و الشهاده مى باشد، پس مى فهميد قول مرا در اين باب، وليكن جاهليد و از معارف بهره اى نداريد و آنچه نمى دانيد مى گوييد.

قريش نيز به همين طريق سلوك نموده و به اصحاب حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله طعن زدند،

ص:54

چنان كه پادشاه روم از ابو سفيان از پيروان حضرت محمد صلى الله عليه و آله پرسيد، ابو سفيان گفت:

ايشان ضعفاى مردم و فرومايگان اند. او گفت: هميشه پيروان انبيا چنين بوده اند.

حاصل آن كه چون قوم نوح عليه السلام پيروان او را به بى مقدارى و پستى طعن زدند، آن حضرت با جملۀ «لو تشعرون» ردّ اعتقاد آنها فرمود كه نبايد مؤمن را رذل گويند اگرچه فقيرترين مردمان و پست ترين مردمان در حسب و نسب باشد؛ بلكه نظر الهى به ايمان و تقوا و طاعت است، و لذا احترام و اكرام مؤمن، واجب و اهانت و توهين به او مبارزه با خداى تعالى باشد.

(آيۀ 114) (وَ مَآ أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

خلاصه: قوم نوح گفتند: اين اراذل را از مجلس خود دور كن تا ما با تو مجالست نماييم و سخن تو را بشنويم. حضرت نوح عليه السلام فرمود:

من طردكنندۀ مؤمنان از نزد خود نيستم.

(آيۀ 115) (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

من جز ترسانندۀ آشكار نيستم، يعنى من مبعوث شده ام به دعوت مكلّفان، خواه اغنيا و خواه فقرا.

تنبيه: اين كلام در حكم علت عدم طرد است؛ يعنى مرا فرستاده اند تا بندگان را از كفر و معاصى بترسانم، چه عزيز و با اقتدار باشند، يا ذليل و بى مقدار، پس چگونه سزاوار باشد كه فقرا را به جهت طلب پيروى اغنيا طرد نمايم.

يا نيست بر من مگر ترساندن شما؛ ترساندنى بيّن به برهان واضح، پس جايز نباشد فقرا را براى استرضاى شما طرد نمايم.

ص:55

(آيۀ 116) (قَالُواْ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ)

تفسير:

كافران گفتند: اى نوح، اگر از آنچه مى گويى - يعنى از دعوت و ترسانيدن - باز نايستى، حتماً از دشنام داده شدگان و رانده شدگان، يا از كشته شدگان به سنگ خواهى بود.

از ابو حمزۀ ثمالى روايت است كه در هر موضعى از قرآن كه لفظ رجم واقع شده به معنى قتل است مگر در سورۀ مريم در آيۀ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا كه به معنى شتم و دشنام مى باشد.(1)

(آيۀ 117) (قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ * فَافْتَحْ بَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحًا وَ نَجِّنِى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

چون حضرت نوح عليه السلام اين كلمات تهديدآميز را از قوم خود شنيد و از ايمان آوردن آنها نااميد شد، روى نياز به درگاه بى نياز آورد و گفت:

اى پروردگار من، به درستى كه قوم من مرا تكذيب كردند و دعوت و تبليغ مرا به دروغ نسبت دادند. حاصل آن كه نوح عليه السلام عرض كرد: پروردگارا، چون اين قوم از روى عناد مرا تكذيب كردند و دعوى رسالت مرا باور نكردند، پس حكم فرما ميان من و ايشان حكمى كه گشاينده باشد و نجات ده مرا و هر كه را با من است از ايمان آورندگان از آزار ايشان، يا از عواقب عمل ايشان، يا نجات ده ما را از عذاب نازل بر ايشان و رهايى ده ما را.

تبصره: حضرت نوح عليه السلام مى دانست كه خداوند سبحان، عالم الغيب والشهاده مى باشد، و لكن مراد او از اين مناجات آن بود كه من بر ايشان نفرين مى كنم، نه به جهت اين كه مرا به

ص:56


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 464.

خشم آورده و اذيّت كرده اند؛ بلكه نفرين من در بارۀ ايشان به جهت تو و دين تو مى باشد؛ زيرا ايشان تكذيب وحى تو و انكار وحدانيت تو نموده اند، پس عذاب بر آنها نازل فرما و مرا و هر كه را با من است از آن خلاصى عطا فرما. و اين دعاى حضرت نوح به رضاى الهى و بعد از اتمام حجّت برقوم خود بود؛ زيرا فقط هشتاد نفر به او ايمان آوردند و بقيه در عناد و لجاج افزوده و در ايذا و اذيّت او كوشيدند به حدّى كه آن قدر حضرت را مى زدند كه نزديك كشتن بود، منتها بركشتنش به سبب حفظ الهى، قادر نبودند، لذا مستوجب غضب و سخط الهى شدند.

(آيۀ 119) (فَأَنجَيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُو فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ)

تفسير:

پس نجات داديم نوح را و هر كه با او بود در كشتى كه پر از آدميان و امتعه و مأكولات و انواع حيوانات بود.

(آيۀ 120) (ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ)

تفسير:

پس بعد از رهانيدن او و پيروان او، پس ماندگان از كشتى - يعنى كفّارى را كه حضرت نوح بر ايشان مبعوث بود و ايمان نياوردند و سوار كشتى نوح نشدند - غرق ساختيم و هلاك نموديم.

(آيۀ 121) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در صبر نوح و اذيّت قوم و عناد و انكار ايشان و غرق گشتن ايشان و نجات اهل ايمان در كشتى، نشانه و آيتى است براى كسانى كه پند يابند و متَّعظ شوند و از وادى

ص:57

ضلالت دورى كرده و از انبيا پيروى كنند و تابع حق شوند، و بيشتر قوم نوح گرويدگان به خدا و پيغمبر او نبودند؛ بلكه از قوم او فقط گروه كمى ايمان آوردند.

(آيۀ 122) (وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و به درستى كه پروردگار تو غالب است بر عقوبت كافران، و مهربان است به مهلت دادن به ايشان تا حجّت بر آنها تمام گردد؛ يعنى قبل از اتمام حجّت و اظهار بيّنه بر اثبات حق، عذاب نفرمايد.

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى و عبرتى باشد براى عالميان كه در مدّت طولانى دعوت حضرت نوح و اتمام حجّت كردن او، عدۀ كمى ايمان آوردند و بقيه به كفر و ضلالت باقى ماندند، لاجرم شومى كفر و عناد، ايشان را فرا گرفته، خود را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار نمودند.

اين داستان، گوشزد امّت باشد كه مبادا از فرمان بردارى حق سرپيچى كنند و اگر هم به غفلت مخالفتى نموده، زود توبه و انابه نمايند كه عاقبتِ مخالفت با خدا و رسول وخيم خواهد بود؛ هر كه با حق درافتاد، ور افتاد.

قصۀ چهارم: حضرت هود عليه السلام

داستان حضرت هود (ع) و قوم عاد

(آيۀ 123) (كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قوم عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند.

بيان: گرچه قوم عاد فقط با پيغمبر خود مخالفت نمودند؛ لكن چون تمام انبيا در دعوت به حق شريك اند، لذا تكذيب يك پيغمبر، مستلزم تكذيب تمام انبياست و به اين اعتبار فرمود قوم: عاد پيغمبران را تكذيب كردند.

ص:58

و نيز چون هر پيغمبرى امّت خود را به ايمان به جميع انبيا امر فرموده، به اين اعتبار هم صحيح است كه گفته شود: قوم عاد پيغمبران را تكذيب كردند.

(آيۀ 124) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه برادرِ قبيله اى ايشان حضرت هود عليه السلام به ايشان گفت: آيا پرهيز نمى كنيد از شرك؟

يا از نزول عذاب الهى و عقاب سبحانى ترسناك نيستيد؟

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: حضرت هود عليه السلام را «هود» ناميدند به جهت آن كه هدايت يافت ميان قوم خود كه گمراه بودند، و در سن چهل سالگى به دعوت قوم مأمور شد. روزى در مجمعى نزد ايشان آمد و گفت: اى قوم، پرستش كنيد خداى را كه شما را آفريده و معبودى به غير او نيست. گفتند: اى هود، تو نزد ما ثقه و محلّ اعتماد و امين بودى! [يعنى نبايد ادّعاى پيامبرى كنى] فرمود: من رسول الهى هستم به سوى شما، بت پرستى را ترك كنيد. به شنيدن اين كلام به خشم آمده و گلوى او را فشردند به حدّى كه نزديك مردن رسيد، پس دست از او برداشتند، و يك شبانه روز بى هوش افتاد.

(آيۀ 125) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

همانا من براى شما، فرستاده اى امين بر وحى و رسالت هستم؛ يعنى آنچه بر من نازل شده از حق تعالى به همان طريق به شما مى رسانم و به تغيير و تبديل آن خيانت ننمايم.

يا به صفت امانت در ميان شما مشهور و معروف هستم، پس مى دانيد كه قول من حق و صدق و مبرّا از كذب و تهمت است. پس بترسيد از مخالفت و سرپيچى امر خدا و مرا در آنچه شما را بدان دعوت مى كنم اطاعت كنيد.

(آيۀ 127) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

ص:59

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و اداى دعوت، هيچ مزدى از مال و متاع دنيا نمى خواهم، اجر من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

تنبيه: ذكر مكرر قول مذكور در داستان انبيا به جهت آن است كه بفهمانند هدف انبيا اين است كه قوم خود را به معرفت حق و عمل به آنچه نزديك سازد آنها را به درگاه الهى، و برساند آنها را به ثواب سبحانى، و نجات دهد آنها را از عذاب دائمى، دعوت كنند و تمام انبيا از آلودگى به دنياى دنيه مبرّا و منزّه بودند و بر دعوت به اصول مذهب حق از توحيد و عدل و معاد متفق بودند.

(آيۀ 128) (أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةً تَعْبَثُونَ)

لغت:

ريع به معنى مكان مرتفع كه از دور ديده مى شود است.

تفسير:

چون قوم هود عليه السلام به لهو و لعب مشغول و به هرزگى اوقات مى گذرانيدند، لذا حضرت هود فرمود: آيا به عبث و بازيچه در هر مكان بلند بنايى بنا مى كنيد، تا علامتى باشد براى تماشاى عابران، بدون آن كه شما را به آن بناها احتياج باشد و در آنها سكنا كنيد؟!

يا سر راه ها بناهاى بلند و مرتفع به عبث و بيهوده بنا مى كنيد كه هيچ احتياجى به آنها نداريد.

(آيۀ 129) (وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ)

لغت:

مصانع جمع «مصنع» و يكى از معانى آن آبگير و مأخذ آب، مانند حوض و استخر است.

ص:60

تفسير:

و فرا مى گيريد استخرهاى آب يا قصرهاى محكم يا ابنيۀ رفيعه را، يا قلعه هاى مستحكم مى سازيد. گوييا شما جاويد خواهيد بود و هرگز نمى ميريد، لذا بناها را محكم مى كنيد مانند كسى كه طمع جاويد بودن در آن داشته باشد.

بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از اين بناها لانه هاى كبوتر و پرنده هاست كه بر بلندى ها براى بازى نمودن با آنها بنا مى نمودند، يا قصور رفيعه بنا مى كردند و به آن بر يكديگر مباهات مى نمودند.

در مجمع البيان از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه:

إنَّ كُلَّ بَناءٍ يُبْنى وَبالٌ عَلى صاحِبِهِ يَومَ القِيامَةِ إلّاما لابُدَّ مِنهُ، فرمود: هر بنايى ساخته شود، آن بنا روز قيامت وبال مالك آن باشد مگر آنچه به آن نياز باشد.(1)

(آيۀ 130) (وَ إِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ)

تفسير:

و چون كسى را به قهر بگيريد در مؤاخذه سختگيرى مى كنيد بدون شفقت و رأفت و مهربانى و قصد تأديب و عاقبت بينى.

جبّار كسى است كه از سر غضب، مردمان را زند و در شكنجه اندازد و به عذاب تعجيل كند بى آن كه از عاقبت آن بينديشد.

(آيۀ 131) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

پس بترسيد خداى را به ترك اين امور قبيحه و افعال شنيعه. و فرمان بريد مرا در آنچه به آن امر مى نمايم، كه اين در دنيا و آخرت به نفع شما باشد.

ص:61


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 198.

تنبيه: حضرت هود عليه السلام قوم را آگاه فرمود به امور ثلاثۀ مذمومه:

1. اتّخاذ ابنيۀ عاليه كه دلالت دارد بر دوست داشتن آن.

2. اتّخاذ مصانع كه دالّ است بر دوست داشتن بقا.

3. جبّاريت كه دلالت مى كند بر دوست داشتن علوّ و برترى انحصارى.

حاصل آن كه ايشان دوست داشتند علو و بقاى به علو و منحصر بودن به علو را؛ يعنى حب دنيا مستولى شده بر آنها به حدّى كه مستغرق گرديده در آن و خارج شدند از حد عبوديت، و تمام اينها دلالت دارد بر اين كه دوستى دنيا مايۀ هر گناهى است. و بعد از ذكر اين سه امر، باز تذكّر فرمود به ترس از خدا و اطاعت خود به جهت تأكيد در دعوت.

(آيۀ 132) (وَ اتَّقُواْ الَّذِى أَمَدَّكُم بِمَا تَعْلَمُونَ)

تفسير:

بعد از آن مؤكَّد نمود وعظ را به آنچه مورد قبول است، و آن يادآورى نعم الهى است به طور اجمال و فرمود:

و بترسيد از آن خداوندى كه شما را به آنچه مى دانيد و مى شناسيد از انواع نعمت ها امداد فرمود.

(آيۀ 133 و 134) (أَمَدَّكُم بِأَنْعَمٍ وَ بَنِينَ * وَ جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ)

تفسير:

امداد فرمود شما را به چهارپايان تا از آنها فوايد بريد، و به پسران تا حافظ گوسفندان و ياور شما باشند، و به باغستان ها كه از ميوه جات آن بهره ور شويد و به چشمه هاى آب كه نشو و نماى زراعات و اشجار به آنها باشد.

ص:62

(آيۀ 135) (إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

بعد از آن تهديد فرمود آنها را:

حقّاً من مى ترسم بر شما عذاب روزى بزرگ را در آخرت كه آتش جهنّم است؛ زيرا خداوند چنان كه قادر است بر نعمت دادن، قادر است بر انتقام.

نكته: وصف يوم به عظمت به اعتبار وقوع عذاب عظيم است در آن.(1)

(آيۀ 136) (قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَيْنَآ أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَ عِظِينَ)

تفسير:

بعد از تذكّر به نعمت ها و تهديد به عذاب، به عوض آن كه متنبّه شده توبه كنند و دست از شرك و كفر بردارند به هتاكى و بى شرمى افزوده:

گفتند: يكسان است بر ما چه پند دهى ما را و نصيحت كنى، يا از پنددهندگان نباشى.

يعنى ما طريقۀ خود را از دست نمى دهيم، چه تو واعظ و ناصح ما باشى يا نه. اين كلام جهت مبالغه است در بى اعتنايى آنها به وعظ و نصيحت.

تنبيه: تأمّل در اين گزارشات، عاقل را هشيارى و بينايى دهد كه حضرت هود عليه السلام مانند پدر مهربان در مقام وعظ و نصيحت برآمده، ابتدا به تذكّر نعمت ها بعد به انذار بترساندن از روز بزرگ كه قيامت باشد. با اين وصف، عوض آن كه پند پذيرند و متعظ شوند و از مخالفت دست بردارند، در مقام جواب گفتند: ما طريقۀ خود را از دست ندهيم چه تو واعظ ما باشى يا نباشى. و اين نهايت اعراض است كه ابداً توجّه قلبى پيدا نكنند، و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمايد:

مَن لم يَجعلِ اللّهُ لَهُ مِن نَفْسِهِ واعِظاً فإِنَّ مَواعِظَ الناسِ لَن تُغنيَ عَنهُ شَيئاً:

ص:63


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 468.

كسى كه خداوند [به خاطر عناد و مخالفت و گناهان او] براى او از نفس خودش واعظى قرار نداد پس به تحقيق مواعظ مردم هرگز در او اثر نكند.(1)

(آيۀ 137 و 138) (إِنْ هَذَآ إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ * وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)

لغت:

خُلُق به معنى عادت و طبيعت است.

تفسير:

بعد از آن براى توجيه عقيدۀ باطل خود گفتند:

اين كارها كه ما برآنيم از بت پرستى و تجبر و عمارت بناهاى بلند و قصرهاى مرتفع نيست:

1. مگر عادت پيشينيان ما كه معتقد به آن بودند و ما به آنها اقتدا كنيم.

2. نيست آنچه تو براى ما آورده اى از توحيد و اين كه اعمال ما حساب و كتاب دارد و لزوم ترك امور مذكوره، مگر عادت كسانى كه پيش از اين دعوى پيغمبرى نمودند و مانند آنچه تو مى گويى مى گفتند.

3. نيست آنچه ما بر آنيم از زنده بودن و مرگ، مگر عادت هميشگى و هرگز بعث و نشور و معاد نخواهد بود.

وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ: و نباشيم ما عذاب شوندگان.

(آيۀ 139) (فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَهُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

پس رسالت هود را تكذيب كردند و وعيد او را به عذاب دروغ پنداشتند، پس ايشان را به سبب اين تكذيب به باد صرصر هلاكت كرديم.

ص:64


1- . بحار الانوار، ج 78، ص 173.

حقّاً كه در هلاك قوم عاد نشانه اى است كه دلالت كند بر آن كه عاقبت مكذّبين، به عذاب دنيوى و عقاب ابدى منجر شود و سرانجام مخالف حق، به هلاكت افتد.

و بيشتر قوم عاد ايمان آورندۀ به حق نبودند؛ زيرا كمى از آن قبيله به حضرت هود عليه السلام ايمان آورده و باقى به كفر و بت پرستى باقى ماندند.

(آيۀ 140) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو غالب است كه از عذاب كفّار باك ندارد و هيچ كس او را در انتقام از ايشان عاجز نسازد، و مهربان است كه مؤمنان را از مهلكۀ عقوبت و عذاب رهايى و نجات مرحمت فرمايد.

علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت هادى عليه السلام روايت نموده كه خداوند قوم هود را به باد صرصر هلاك فرمود، شهرهاى آنها آبادان و با خير فراوان بود، پس خدا باران را هفت سال از آنها بازداشت تا خشك سالى پديد آمد و خير بركت از بلاد آنها برطرف شد، هود عليه السلام به ايشان فرمود: طلب آمرزش كنيد از پروردگار خود و توبه نماييد تا باران را نازل فرمايد و شما را قوتى مرحمت فرمايد. قوم او بر طغيان و مخالفت افزودند، خداوند به هود وحى فرمود كه: عذاب در فلان وقت نازل شود و آن، بادى خواهد بود كه در آن عذابى دردناك باشد. وقت موعود ديدند ابرى رو به ايشان آيد، شادمان شده گفتند: باران مى آيد.

هود فرمود: بلكه عذاب است! و همه را هلاك نمود.

قصۀ پنجم: حضرت صالح عليه السلام

داستان حضرت صالح (ع) و وقوم ثمود

(آيۀ 141) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قبيلۀ ثمود پيغمبران؛ يعنى صالح و انبيايى كه پيش از او بودند را تكذيب نمودند و به دروغ پنداشتند.

ص:65

(آيۀ 142) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه برادر قبيله اى ايشان، صالح به آنها گفت: آيا از عذاب خدا نمى ترسيد كه به او شرك مى آوريد؟!

(آيۀ 143) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

همانا من براى شما فرستاده اى امين و يا مشهور به امانت و ديانت و راستى در اقوال و درستى در افعال هستم.

(آيۀ 144 و 145) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّالْعَلَمِينَ)

تفسير:

پس بترسيد و حذر كنيد از عذاب خداى تعالى و مرا در اوامر و نواهى اطاعت كنيد. و از شما بر تبليغ رسالت يا بر وعظ و نصيحت، هيچ مزدى نمى خواهم كه به من دهيد تا به جهت آن در آنچه مى گويم و امر مى كنم متهم باشم؛ بلكه خواست من از شما هدايت و ايمان است. اجر و پاداش من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

تنبيه: آيۀ شريفه اخبار فرمايد به اين كه انبياى عظام نظرشان به هدايت و ارشاد مردم است و تمام سعى و جديت آنها بر اين است كه بشر را از حضيض جهل و غفلت و شقاوت، نجات داده به اوج معرفت و علم و سعادت نايل گردانند، و به هيچ وجه به ماديات از قبيل مال و جاه و جلال و شوكت و رياست، نظر نداشتند و خيرخواه عموم بودند و اين دستورى براى مبلّغان اسلامى مى باشد كه نظر مادى را بكلى ملغى نموده، فقط وظيفۀ الهى را منظور داشته باشند و مجدانه قدم بردارند تا سعادت را دريابند.

ص:66

(آيۀ 146) (أَتُتْرَكُونَ فِى مَا هَهُنَآ ءَامِنِينَ)

تفسير:

بعد از اظهار اين كه از شما اجرى نمى خواهم كه موجب تهمت باشد، زبان به موعظه و نصيحت گشوده فرمود:

آيا (گمان مى كنيد) كه واگذاشته خواهيد شد (استفهام براى انكار است)؛ يعنى شما را در آنچه هستيد از نعمت هاى دنيا مانند منازل با نزهت و مساكن پرنعمت نخواهند گذاشت در حالتى كه ايمن باشيد از آفات؟

(آيۀ 147 و 148) (فِى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ)

لغت:

طلع هضيم برخى گفته اند به معنى ميوۀ تازه رسيدۀ نرم است.

پس آن نعمت ها را تفسير فرمايد:

تفسير:

در بوستان هاى پر از اشجار و چشمه هاى آب. بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از عيون چاه هاى پر از آب سرد و خنك است؛ زيرا قوم ثمود را چشمه نبوده است.

و كشتزارها و نخلستان هايى كه شكوفه هاى درختان آن لطيف و نازك و نرم است.

ابن عباس گويد: مراد از طلع خرمايى است كه خيلى لطيف است.

نكته: ذكر نخل با آن كه «جنّات» شامل آن است به جهت فضل آن باشد بر ساير درختان. يا مراد از جنّات باغستان هاى غير خرما بوده باشد.

حاصل آن كه حضرت صالح عليه السلام آگاه ساخت آنها را به نعمت هاى الهى و فرمود: شما مرفّه الحال و با وسعت و نعمت هستيد و از منعم خود غافليد.

(آيۀ 149 و 150) (وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَرِهِينَ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

ص:67

اعراب و لغت:

فارهين منصوب و حال است از واو (يعنى فاعل) تنحتون. و نحط به معنى تراشيدن و فاره به معنى ماهر و «با نشاط» است.

تفسير:

و ماهرانه براى مساكن خود از كوه ها خانه ها مى تراشيد.

يا در حالتى كه بشّاش و شادمانيد در آن.

و چون حق تعالى اين نعمت هاى وافره و قوّت اين صناعت به شما ارزانى فرموده، پس بترسيد خدا را به ترك شرك و آرزوهاى دور و دراز، كه خير دنيا و آخرت شما در آن است و مرا در اوامر و نواهى و جميع احكام الهى فرمان بريد.

(آيۀ 151 و 152) (وَلَا تُطِيعُواْ أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَ لَايُصْلِحُونَ)

تفسير:

و اطاعت مكنيد فرمان كافرانى كه مسرف اند. مراد رؤساى ايشان است كه گروهى بودند كه قصد هلاك صالح را داشتند و مردم را از پيروى آن حضرت منع مى كردند، پس در وصف ايشان فرمايد:

آنان كه فساد مى كنند در زمين به گمراه كردن مردم از راه حق و رواج فسق و فجور و اشاعه قبايح و شنايع، و كار خود را به ايمان و طاعت و توبۀ از كفر و معصيت اصلاح نمى كنند.

(آيۀ 153) (قَالُواْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

لغت:

مسحَّر اسم مفعول از باب تفعيل به معنى كسى كه مكرر مورد جادو قرار گرفته باشد.

ص:68

تفسير:

گفتند: جز اين نيست كه تو از جادوشدگانى؛ يعنى تو را مكرر جادو كرده اند و عقل تو مغلوب شده كه اين حرف ها را مى زنى.

(آيۀ 154) (مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بَِايَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ)

تفسير:

تو نيستى مگر آدمى مانند ما، پس چرا دعوى رسالت مى كنى و چون ترك اين ادّعا نمى كنى و در اين باب اصرار مى ورزى، اگر در ادّعاى خود راستگويى پس نشانه اى از خوارق عادت بياور.

داستان قوم ثمود: علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل سؤال فرمود: چگونه بود هلاك قوم صالح عليه السلام؟ جبرئيل گفت: صالح مبعوث شد در وقتى كه شانزده ساله بود، و در ميان قوم ماند تا عمر او به صد و بيست سال رسيد، و آنها اجابت نمى كردند او را، و هفتاد بت داشتند. چون اين حال را مشاهده نمود، به قوم خود گفت: بر شما عرضه مى دارم دو چيز را اگر خواهيد از من پرسيد تا من از خداى خود بخواهم و او اجابت كند، يا من از خدايان شما بخواهم و آنها اجابت كنند. كه در اين صورت من از ميان شما بيرون مى روم. گفتند: به انصاف آمده اى، پس بنا به وعده، روزى بت ها را به صحرا بردند و طعام و شراب خوردند، حضرت صالح را گفتند: هر چه خواهى بخواه. حضرت يكى يكى نام بت ها را از آنها پرسيد و هر يك را صدا نمود، از هيچ كدام جواب نيامد، فرمود: اى قوم، ديديد جواب نگفتند؟! پس خودشان گفتند: چرا جواب صالح را نداديد؟ باز جواب نيامد، آخر الامر گفتند: اى صالح، دور شو و ما را زمانى با بت ها بگذار. حضرت دور شد، آنها فرش ها و ظرف ها را انداختند و در پيش بت ها به خاك غلطيدند و گفتند: اگر شما امروز جواب صالح را نگوييد ما رسوا مى شويم! پس باز صالح يك يك را ندا كرد، هيچ يك جواب نگفتند، حضرت فرمود: حال شما سؤالى كنيد تا من از خداى خود بخواهم فوراً برآورده شود. هفتاد نفر از رؤساى خود را انتخاب كردند

ص:69

و آنها گفتند: اى صالح، اگر خداى تو خواستۀ ما را اجابت كند ما ايمان آريم و تمام قوم به متابعت ما ايمان آرند. حضرت فرمود: بخواهيد آنچه مى خواهيد. ايشان اشاره به كوهى نمودند، گفتند: از خداى خود بخواه كه بيرون آورد از اين كوه شتر ماده... حضرت از خدا خواست، فوراً كوه شكافته و آوازى عظيم ظاهر و اضطرابى شديد بارز و شتر از آن شكاف ظاهر شد.... پس گفتند: بچۀ او هم بيرون آيد. حضرت خواست تا بچۀ ناقه هم تولد يافت....

(آيۀ 155) (قَالَ هَذِهِى نَاقَةٌ لَّهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ)

لغت:

شِرب بر وزن «علم» به معنى حصۀ آب است.

تفسير:

فرمود: اين شترى است كه شما طلبيده ايد، براى اوست نصيبى از آب و براى شماست آب روزى معيّن؛ يعنى يك روز از ناقه و يك روز براى شما. حاصل آن كه صالح فرمود:

شما اقتصار نماييد در شرب خود، و در نوبت ناقه مزاحم او نشويد و به عوض در آن روز به شما شير دهد.

(آيۀ 156) (وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

يعنى: قصد زدن و كشتن او مكنيد كه اگر مخالفت قول من نماييد و قصد آزار ناقه را كنيد، پس شما را عذاب روز بزرگ فرا گيرد.

نكته: عظيم بودن يوم به جهت عظيم بودن آنچه واقع شود در آن مى باشد و اين ابلغ است از تعظيم عذاب؛ چه هر گاه يوم موصوف به عظمت باشد به سبب وقوع عذاب در آن، پس عظمت آن عذاب روشن تر خواهد بود.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه حق تعالى وحى فرمود كه اى صالح، بگو به قوم خود

ص:70

كه خدا مقرّر فرموده كه يك روز آب مخصوص اين ناقه باشد، و چون روز آب او مى شد همۀ آب را مى خورد. پس او را مى دوشيدند و تمام مردم بزرگ و كوچك از شير او مى خوردند؛ روز ديگر اهل شهر و حيوانات بر سر آب مى رفتند و ناقه در آن روز آب نمى خورد. مدّتى گذشت تا بر خدا ياغى شدند و به هم گفتند: پى كنيد ناقه را تا راحت شويد از او....

(آيۀ 157) (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُواْ نَدِمِينَ)

تفسير:

پس پى كردند قوم ثمود ناقه را، سپس پشيمان گشتند؛ يعنى چون عذاب را ديدند پشيمان شدند و ندامّت و توبه براى آنها سودى نداشت؛ زيرا وقت توبه پيش از نزول عذاب مى باشد.

(آيۀ 158-159) (فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ * وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَالْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

پس فرا گرفت ايشان را عذاب كه تمام آنها به سبب آن هلاك شدند.

تنبيه: اسناد پى كردن ناقه به همۀ قوم به جهت آن است كه تمام راضى بودند به آن، و اين دالّ است بر آن كه هر جماعتى كه راضى باشند به فعل شخصى، در آن كار شريك خواهند بود چه طاعت باشد يا معصيت. حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

إنّما يَجمعُ النَّاسَ الرضا والسخطُ، وإنّما عَقَر ناقةَ ثَمودَ رجلٌ واحدٌ فعَمَّهُم اللّهُ بالعذابِ لَمَّا عَمُّوهُ بالرضا، فَقالَ سُبحَانَهُ : فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُواْ نَدِمِينَ. (1) حقّاً در اين داستان نشانه اى از قدرت و غضب خداست و دلالتى است براى كسانى كه عبرت مى گيرند بر اين كه كافر شدن بعد از اتمام حجّت موجب عذاب مى باشد.

ص:71


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 192.

و بيشتر آنها ايمان آورندۀ به حق و مؤمن نبودند.

وَإِنَّ رَبَّكَ... به درستى كه پروردگار تو اوست غالب كه در انتقام مغلوب نگردد و مهربان است كه بدون استحقاق عذاب نفرمايد.

نكته: در نفى ايمان از اكثر ايشان، شايد اشاره باشد به آن كه اگر بيشتر يا نصف آنها ايمان مى آوردند، به عذاب مبتلا نمى شدند.

قصۀ ششم: حضرت لوط عليه السلام

داستان حضرت لوط (ع) و قومش

(آيۀ 160) (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قوم لوط، پيغمبران را تكذيب كردند.

(آيۀ 161) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى را كه برادر ايشان لوط (مراد «برادر قبيله اى» است چنان كه مكرر مذكور شد و نزد بعضى مفسّران مراد، اخوّت شفقت است؛ زيرا ميان حضرت لوط و آن مردم علاقۀ نسبى نبود) گفت: آيا از خداى تعالى در ارتكاب معاصى نمى ترسيد.

(آيۀ 162 و 163) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

به تحقيق كه من براى شما فرستاده اى امينم؛ يعنى خيرخواه شما مى باشم و غرض من از اين دعوت، محض هدايت شماست نه غير آن.

پس بترسيد از خدا در ترك گوش دادن به نصيحت من، و مرا در قبول موعظه و ارشاد و هدايت اطاعت كنيد.

ص:72

(آيۀ 164) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و نصيحت، هيچ مزدى نمى خواهم تا بر شما گران آيد و آن را به گوش دل نشنويد و قبول نكنيد. اجر من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

(آيۀ 165) (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

چون عمل شنيع لواط در ميان آنها شايع شده بود، حضرت لوط عليه السلام آنها را نهى و بر سبيل انكار و اعتراض فرمود:

آيا از عالميان با مردان خلوت مى كنيد همچنان كه با زنان كنند؟!

(آيۀ 166) (وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَ جِكُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ)

تفسير:

و مى گذاريد همسرانتان را كه آفريده است آنها را براى استمتاع شما پروردگار شما؟ و چون اين امر در نهايت شناعت و قباحت است، از اين جهت فرمود: بلكه شما گروهى متجاوز هستيد [يعنى از مسير خلقت و راه فطرت تجاوزكننده ايد] كه با وجود همسران، به مباشرت مردان ميل داريد، يا از افراط كنندگانيد در انجام معاصى كه از جملۀ آن اين عمل شنيع است.

(آيۀ 167) (قَالُواْ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ يَلُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ)

تفسير:

به عوض تنبّه و پيروى، در مقام طغيان و عصيان برآمده گفتند: اگر از تقبيح ما و نهى از

ص:73

آن عمل بازنايستى يا اگر بازنايستى از آنچه ادّعا مى كنى، حتماً از تبعيدشدگان خواهى بود؛ يعنى تو را از شهر خود بيرون مى نماييم.

(آيۀ 168) (قَالَ إِنِّى لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ)

تفسير:

فرمود: بى ترديد من از دشمنان اين كردار شما هستم نهايت دشمنى، و از اعتراض كردن به ايعاد و ترسانيدن از عذاب الهى خوددارى نمى كنم.

پس لوط روى از قوم گردانيده و آغاز مناجات كرد و گفت:

(آيۀ 169 و 170) (رَبِّ نَجِّنِى وَ أَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ * فَنَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو أَجْمَعِينَ)

اعراب:

مما يعملون در اصل «من عقوبة ما يعملون» بوده و مضاف حذف شده است.

تفسير:

پروردگارا، نجات فرما مرا و كسان مرا از وبال و سوء عاقبت آنچه مى كنند. مراد او اهل ايمان بود، و لذا زن او با آن كه از اهل بيت او بود هلاك شد چنان كه فرمايد:

پس نجات داديم او و همۀ اهل او را كه دو دختر و داماد او بودند.

(آيۀ 171 و 172) (إِلَّا عَجُوزًا فِى الْغَبِرِينَ * ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ)

تفسير:

مگر پيره زنى؛ يعنى زن او كه داخل بود در باقيماندگان در عذاب.

مروى است كه در راه سنگى بر سر او واقع شد و او را هلاك كرد، به جهت آن كه به فعل قوم مايل و راضى بود.

بعضى از مفسّران گفته اند: در شهر مانده بود و با لوط بيرون نيامد و گفت: راضيم كه به من رسد آنچه به قوم خواهد رسيد!

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ: سپس ديگران را هلاك كرديم.

ص:74

(آيۀ 173) (وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَآءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ)

تفسير:

و بارانيديم بر ايشان باران؛ يعنى سنگ ها را به طريق باران بر سر ايشان بارانيديم، يا پس از زير و رو كردن ديار ايشان، آن شهر را سنگ باران كرديم. پس بد بارانى بود باران بيم داده شدگان كه ايمان نياوردند.

(آيۀ 174) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در عذاب اين قوم نشانه اى از قدرت و غضب خداست و بيشتر ايشان ايمان آورندگان نبودند؛ زيرا بجز دو دختر لوط يا دو دختر و داماد او به حضرت لوط عليه السلام نگرويده بودند.

(آيۀ 175) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا پروردگار تو اوست غالب كه هيچ كس در انتقام كفّار، او را عاجز نتواند كرد و مهربان است بر مؤمنان و قبل از تنبيه و ارشاد و اتمام حجّت عذاب نفرمايد.

قصۀ هفتم: حضرت شعيب عليه السلام

داستان حضرت شعيب (ع) و قوم ايكه

(آيۀ 176) (كَذَّبَ أَصْحَبُ لَْيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

مردم «أيكه» پيغمبران را تكذيب نمودند؛ يعنى شعيب را يا انبياى سلف را به دروغ بودن نبوّتشان نسبت دادند.

ص:75

«أيكه» جنگلى بود نزديك «مَدْيَن» و در آن اشجار و اثمار بسيار بود، حق تعالى شعيب را به سوى اهل آن جا فرستاد و با آنها اجنبى بود، و لذا حق تعالى نسبت اخوت ايشان به او نداد چنان كه به انبياى سابق نسبت داده بود و فرمود:

(آيۀ 177) (إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه شعيب به آنها گفت كه اى قوم، آيا نمى ترسيد از عذاب الهى كه به او شرك مى آوريد؟!

در نسب حضرت شعيب عليه السلام اختلاف است: بعضى او را از اولاد حضرت ابراهيم عليه السلام گفته اند و بعضى گفته اند: اولاد كسى بوده كه به حضرت ابراهيم ايمان آورده بود.

علامۀ مجلسى رحمه الله به سند معتبر روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه حق تعالى از عرب مبعوث نفرمود مگر پنج پيغمبر:

هود، صالح، اسماعيل، شعيب عليهم السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله.

(آيۀ 178) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

حضرت شعيب قوم را دعوت نمود به خداپرستى و فرمود:

همانا من براى شما فرستاده اى امين هستم؛ يعنى جز اصلاح حال و خير و هدايت و سعادت شما نمى خواهم.

(آيۀ 179) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُونِ)

تفسير:

پس از عقوبت الهى بترسيد و از كفر و شرك و تكذيب بپرهيزيد، و مرا در ترك مناهى و معاصى و پيروى اوامر و فرامين سبحانى اطاعت كنيد.

ص:76

تنبيه: مركز دايرۀ سعادت جاودانى، تقوا و پرهيزكارى است، و لذا اصول دعوت انبياى عظام بر اين بوده، و هر پيغمبرى مبعوث شد اوّل كلمۀ تبليغ او تقوا و ترس از خدا و اطاعت امر او بوده است.

و بزرگان علما سه مرتبه براى تقوا ذكر نموده اند:

1. نگهدارى نفس از عذاب دائم به تصحيح عقايد.

2. دورى كردن از هر چه معصيت است از فعل و ترك.

3. نگاهدارى نفس از هر چه مشغول كند قلب را از حق، و اين درجۀ خواص مى باشد.

(آيۀ 180) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و ارشاد، هيچ اجر و مزدى نمى خواهم، نيست اجر و مزد من مگر بر خداى عالميان.

تبصره: اصول دعوت انبيا عليهم السلام يكسان بوده به جهت آن كه همه دعوت مى نمودند به دين خدا و توحيد و عدل و امر به معروف و نهى از منكر و پرهيز و اجتناب از معاصى و اطاعت ذات سبحانى و رسولان الهى و اخلاص در عبادت، و همه از طلب اجرت بر دعوت و اداى رسالت خود امتناع مى كردند.

(آيۀ 181) (أَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُخْسِرِينَ)

تفسير:

بعد از آن شعيب عليه السلام از كم فروشى نهى فرمود و فرمود:

تمام بدهيد پيمانه را، و از كم دهندگان در كيل و وزن و زيان رسانندگان به مردمان از جهت حقوق ايشان نباشيد.

يا از ضرررسانندگان به سبب كم فروشى نباشيد.

(آيۀ 182) (وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

ص:77

لغت:

قسطاس به معنى ترازو مى باشد.

تفسير:

و بسنجيد و وزن كنيد اجناس را با ترازوى درست و عدل؛ يعنى وزنى كه جامع وفا و استيفاى حق باشد.

تبصره: «قسطاس» به قولى لفظ رومى است كه معرب شده(1) ، و ذكر آن با عربيت قرآن منافات ندارد، زيرا لفظ عجمى (غيرعربى) را چون عرب در كلام خود استعمال كرد و در اعراب و مانند آن جارى مجراى كلام خود ساخت، آن لفظ از عجميت بيرون آمده و عربى مى شود.

(آيۀ 183) (وَ لَاتَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

تفسير:

و كالاهاى مردمان را كم ندهيد و ايشان را از حقشان به كم دادن در كيل و وزن منع منماييد، و در زمين اقدام به قتل و غارت و راهزنى نكنيد در حالتى كه فسادكنندگان باشيد.

عَثْى در لغت به معنى فساد شديد است چون خراب كردن بنا و بنيان و قتل و غارت و پايمالى زراعات، و قوم شعيب تمام اين افعال را مرتكب مى شدند.

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه:

أَوْحَى اللّهُ إلى شُعَيْبٍ النَّبيِّ: إنّى مُعذِّبٌ مِن قَومِكَ مأةَ ألفٍ، أربعينَ ألفاً مِن شِرارِهِم وسِتّينَ ألفاً مِن خِيارِهم! فقال: يا رَبِّ، هؤلاءِ الأشرارُ، فَما بالُ الأَخيارِ؟ فَأوحَى اللّهُ إِلَيْهِ عزّ وجلّ: داهِنُوا أَهْلَ الْمَعاصِي وَلَم يَغْضِبُوا لِغَضَبي.

حق تعالى وحى فرمود به شعيب كه من عذاب مى كنم از قوم تو صد هزار نفر را: چهل هزار نفر از بَدان آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها را. شعيب گفت: خدايا، نيكان را براى چه عذاب فرمايى؟ حق تعالى وحى فرمود: براى آن كه مداهنه كردند با اهل معاصى، و نهى از منكر ننمودند و براى غضب من غضب نكردند.

ص:78


1- . قاموس قرآن سيّد على اكبر قرشى، ج 6، ص 6، به نقل از المصباح المنير فيومى، انتشارات دار الكتب الاسلاميه.

تنبيه: يكى از گناهان كبيره، كم فروشى و دزدى از حقوق مردم مى باشد، كه گذشته از اين كه مخالفت الهى است، موجب اشتغال ذمه خواهد بود و آيات بسيار و احاديث آل اطهار در نهى از آن وارد شده است، از جمله:

از حضرت صادق عليه السلام:

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّ فِيكُم خَصلَتَينِ هَلَكَ فيهِما من قَبْلَكُم مِن الاُمَمِ.

قالُوا: وَما هُما يا رَسول اللّهِ؟ قالَ: المِكيالُ والميزانُ: فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله: به درستى كه در شما دو خصلت است كه هلاك شدند در اين دو كسانى كه پيش از شما بودند. عرض كردند:

چيست آن دو اى رسول خدا؟ فرمود: پيمانه كردن و كشيدن.

(آيۀ 184) (وَ اتَّقُواْ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ)

لغت:

جبلّة به معنى سجيّه و طبيعت است؛ اما در اين جا بايد به معنى گروه مردم باشد.

تفسير:

حضرت شعيب به جهت مبالغه در نهى فرمود:

و بترسيد و بينديشيد از عقوبت آن ذاتى كه به قدرت كامله شما را و گروه پيشينيان را بيافريد؛ يعنى كسانى را كه پيش از شما بودند.

(آيۀ 185) (قَالُواْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

تفسير:

به عوض تنبّه و آگاهى در مقام لجاج برآمده و گفتند: جز اين نيست كه تو از جادو كرده شدگانى؛ يعنى از آنها كه ايشان را مكرّر جادو كرده باشند تا به حدّى كه عقل از آنها زايل شده باشد.

(آيۀ 186) (وَ مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ إِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَذِبِينَ)

ص:79

و تو نيستى مگر آدمى مثل ما در صفات بشريت، پس به چه چيز، خود را بر ما برتر مى دانى و دعوى رسالت مى كنى و مى گويى فرستادۀ خدا مى باشى؟ و حقيقت اين است كه گمان مى بريم كه تو در ادّعاى خود از دروغگويانى!

(آيۀ 187) (فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفًا مِّنَ السَّمَآءِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ)

لغت:

كِسَف به معنى يك قطعه و يا يك پاره مى باشد.

تفسير:

اگر تو از راستگويان هستى كه بر ما به جهت نافرمانى ما تو را عذاب فرود خواهد آمد، پس فرود آور و بيفكن؛ يعنى خداى خود را بگو تا بيفكند بر ما پاره اى از آسمان را و ما را به آن هلاك كند. و اين مطلب را به عنوان استهزا مى گفتند.

و ممكن است به اين معنى باشد كه چون ما را تهديد به عذاب مى كنى، پس قطعه اى از آسمان بر سر ما فرود آور.

تبصره: آيۀ شريفه اشعار دارد به آن كه اين جماعت، چنان در كفر و انكار و تكذيب مصمم بودند كه هيچ ميلى به هدايت و ايمان نداشتند، و ابداً در طريق نجات و سعادت قدم نمى گذاشتند، به حدّى كه طلب عذاب و درخواست عقاب نمودند؛ و اگر اندكى ميل به سعادت و ايمان داشتند، طلب عذاب نمى نمودند؛ بلكه در پى هدايت شدن بودند.

و آخر الامر طغيان آنها از حد گذشت.

(آيۀ 188) (قَالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

تفسير:

شعيب گفت: پروردگار من به آنچه مى كنيد از پرستش بت ها و احتكار طعام و كم فروشى و ساير نافرمانى ها داناتر است؛ يعنى عذابى كه مكافات اين اعمال قبيحه باشد، در وقت مقدَّر خواهد آمد.

ص:80

(آيۀ 189) (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُو كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

پس شعيب را تكذيب كردند و اوامر او را مخالفت نمودند، پس عذاب روز سايبان آنها را فرا گرفت.

خداوند هفت شبانه روز آفتاب را به نهايت گرمى و حرارت بر ايشان گماشت. ناگاه ابرى سياه در هوا پديد آمد و نسيم خنك از آن وزيد. اصحاب «ايكه» خوشدل شده يكديگر را صدا نمودند كه بياييد تا در زير سايۀ اين ابر آسايش كنيم! همين كه تمام آنها در زير آن مجتمع شدند، آتشى از آن بيرون آمد و همۀ ايشان را بسوزانيد. حقّاً عذاب روز ظلّه عذاب روزى بزرگ بود.

(آيۀ 190) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً در اين عذاب - يعنى بيرون آمدن آتش سوزان يا در اين داستان - نشانه و علامتى است بر كمال قدرت منتقم حقيقى، و بيشتر اصحاب «ايكه» اهل ايمان نبودند.

(آيۀ 191) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا پروردگار تو اوست غالب و قاهر در واقع ساختن عذاب بر كافران و معاندان، و مهربان است بر انبيا و پيروان ايشان و نيز بر كافران به مهلت دادن به ايشان و عجله نفرمودن در عذاب، تا حجّت بر ايشان تمام شود.

اين آخر داستان ها و قصه هاى هفت پيغمبر است كه بر سبيل اختصار براى تسلّاى خاطر رسول گرامى اسلام و نيز تهديد مكذِّبان در اين سوره مذكور شد.

تبصره: زمخشرى در كشاف گفته است: تكرار آيات در اين سوره در اوّل و آخر هر قصه

ص:81

از قصه هاى انبياى مذكوره، به چند جهت است. يكى آن كه چون قلوب از تدبّر در حق غافل شوند، پس وعظ و تذكّر مكرر واقع شده تا شايد غافلى هشيار گردد.

تفسير:

و به درستى كه آنچه از اين قصه ها و آيات بر تو نازل شد، نازل شدۀ از سوى پروردگار عالميان است.

وجهى از اعجاز قرآن

(آيۀ 193 و 194) (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ)

تفسير:

يعنى: جبرئيل قرآن را به قلب تو تلقين نمود بر آن وجه كه به آن مأمور بود بدون تبديل و تغيير، و تو آن را از او فراگرفتى و در دل نگاه داشتى، تا از ترسانندگان مردم باشى از آنچه منجر به عذاب شود.

در انوار التنزيل آمده است: ذكر اين كلام براى تقرير و تثبيت بر حق بودن قصص مذكوره است، و تنبيه است بر اعجاز قرآن و نبوّت حضرت محمد صلى الله عليه و آله؛ زيرا خبر دادن به اين قصص از كسى كه هيچ درسى نخوانده، جز به وحى از طرف خداوند نمى باشد.(1)

(آيۀ 195) (بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ)

تفسير:

نازل شد قرآن بر قلب تو به زبان عربى آشكارا و واضح المعنى، تا امّت نگويند كه ما كلام تو را نفهميديم! و لذا هر پيغمبرى به زبان قوم خود تبليغ رسالت فرمود.

(آيۀ 196) (وَ إِنَّهُو لَفِى زُبُرِ الْأَوَّلِينَ)

ص:82


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 479 به نقل از انوار التنزيل.

تفسير:

و به درستى كه ذكر قرآن و وصف و صفات آن يا معنى آن، در كتاب هاى پيشينيان نوشته شده است.

يا ذكر پيغمبر و صفات او يا آنچه به آن دعوت مى فرمايد از توحيد و عدل و معاد و قصص انبيا، در كتب پيشينيان نوشته شده، پس البته حق و صدق باشد.

ابن عباس نقل نموده كه مشركان مكّه شخصى را به نزد يهوديان مدينه فرستادند كه از آنها بپرسد در بارۀ حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه ادّعاى نبوّت مى كند چه مى گوييد؟ ايشان گفتند:

ما در تورات اسم و صفت او را خوانده ايم و در آن جا يافته ايم كه اكنون وقت بعثت اوست.

پس آيۀ 197 نازل شد.(1)

لجاجت علماى يهود

(آيۀ 197) (أَوَ لَمْ يَكُن لَّهُمْ ءَايَةً أَن يَعْلَمَهُو عُلَمَؤُاْ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ)

اعراب:

أن يعلمه اسم «يكن» و «آية» خبر مقدم آن است.

تفسير:

آيا براى مشركان قريش اين نشانه بر آسمانى بودن قرآن، يا نبوّت پيامبر نيست كه علماى بنى اسرائيل از قرآن و اوصاف آن يا پيغمبر و اوصاف او اطلاع دارند، و گواهى آنها موجب يقين به آن است؟

بعد از آن، از رسوخ كفر و عناد و انكار معاندان خبر مى دهد:

دليل عربى بودن قرآن

(آيات 198 و 199) (وَ لَوْ نَزَّلْنَهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُو عَلَيْهِم مَّا كَانُواْ بِهِى مُؤْمِنِينَ)

لغت:

الأعجمين در اصل «أعجميين» بوده؛ زيرا جمع «أعجمى» است.

ص:83


1- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 363 چاپ كتاب فروشى اسلاميه.

تفسير:

و اگر قرآن را بر بعضى از آنها كه عرب نيستند به زبان عربى نازل مى كرديم، پس آن غير عرب قرآن را بر ايشان به لغت ايشان مى خواند (با آن كه اين خود دليل اعجاز قرآن بود كه عجمى كلام عرب را در غايت فصاحت و نهايت بلاغت بخواند) ايشان به آن قرآن مُنزَل ايمان نمى آوردند، و از روى استكبار و گردنكشى و فرط عناد و حميت جاهليّت مى گفتند كه عرب را از متابعت عجم عار است! و اصلاً در آن نظر نمى كردند.

يا آن كه اگر قرآن را بر عجمى به لغت غيرعربى نازل مى كرديم، كافران ايمان نمى آوردند و مى گفتند: ما آن را نمى فهميم و معنى آن را درك نمى كنيم! پس به جهت اين آن را به لسان عربى نازل فرموديم بر افصح و اشرف ايشان تا در آن تدبّر و تأمّل نمايند و آن را تصديق كنند.

در تفسير اهل بيت از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: اگر قرآن به عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمى آوردند؛ و چون به عرب نازل شد، عجم به آن ايمان آوردند.(1) اين فضيلتى است براى عجم.

تضادّ گناهكارى با باورهاى صحيح

(آيۀ 200 و 201) (كَذَ لِكَ سَلَكْنَهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ * لَايُؤْمِنُونَ بِهِى حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَالْأَلِيمَ

تفسير:

همچنان كه نازل كرديم قرآن را به لغت عرب، درمى آوريم آن را در قلب هاى مجرمان؛ يعنى پيغمبر را امر فرماييم كه به واسطۀ تلاوت، آن را در قلوب آنان داخل سازد، يا بشناساند معانى و اعجاز آن را؛ اما ايشان به جهت فرط عناد و انكار و استكبار، به آن ايمان نمى آورند تا وقتى كه عذاب دردناك را در دنيا ببينند و مُلجأ شوند به ايمان، همچنان

ص:84


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

كه امّت هاى گذشته نزد مشاهدۀ عذاب اظهار ايمان كردند، و فايده اى براى ايشان نداشت و همه هلاك شدند.

يا ايمان نمى آورند تا عذاب آخرت را ببينند.

(آيۀ 202) (فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)

تفسير:

پس ناگهان و غفلتاً عذاب براى ايشان بيايد در حالى كه ايشان وقت آمدن آن را ندانند.

ناتوانى كافران در دفع عذاب

(آيۀ 203) (فَيَقُولُواْ هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ)

تفسير:

پس از روى تحسُّر و تأسُّف گويند: آيا ما مهلت داده شدگان هستيم؟ يعنى آيا ما را مهلت دهند تا ايمان آوريم و تصديق كنيم؟

(آيۀ 204) (أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ)

تفسير:

پس چون حق تعالى ايشان را به وقوع عذاب ترسانيد و آنها بر سبيل تكذيب و استهزا تعجيل كردند، خداوند سبحان از روى توبيخ فرمود:

آيا پس به عذاب ما شتاب مى كنند و مى گويند: «فأتنا بماتعدنا» و حال آن كه در وقت مشاهدۀ عذاب مهلت طلبند؟

و چون غرور كفّار به سبب بسيارىِ اهل و كثرت مال و طول عمر بود و از عاقبت اين غرور و كفر غافل بودند، لذا خداوند بر سبيل تقرير فرمود:

(آيۀ 205 و 206 و 207) (أَفَرَءَيْتَ إِن مَّتَّعْنَهُمْ سِنِينَ * ثُمَّ جَآءَهُم مَّا كَانُواْ يُوعَدُونَ * مَآ أَغْنَيعَنْهُم مَّا كَانُواْ يُمَتَّعُونَ)

ص:85

اعراب:

«ما» در «ما أغنى» نافيه و «ما كانوا...» فاعل «أغنى» است و برخى گفته اند «ما» استفهاميه است.

عذاب و اتمام حجّت الهى

تفسير:

به آنها خبر ده كه اگر سال هاى بسيار آنان را برخوردار كنيم و بهره دهيم، سپس عذابى كه وعده داده مى شدند بيايد، اين برخوردارى، عذاب ما را از ايشان دفع نكند؛ يعنى تمتع دنيا و نعيم آن و طولانى بودن عمر، دافع عذاب و مانع عقاب ايشان نخواهد بود؛ بلكه موجب ازدياد گناه ايشان و عذاب ايشان مى شود، پس چرا بر آن اعتماد نموده و به آن شادمان اند و از عاقبت حال خود انديشه نمى كنند؟!

در تفسير كشاف نقل نموده كه ميمون بن مهران، آرزوى ملاقات حسن بصرى را داشت.

روزى او را در طواف خانۀ كعبه ديد، گفت: مرا موعظه نما. اين آيه را خواند: مَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ....(1)

(آيۀ 208) (وَ مَآ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ)

تفسير:

و از اهل هيچ شهرى هلاك نساختيم، مگر آن كه براى اهالى آن شهر از جانب ما انذاركنندگانى بودند كه آنان را انذار مى كردند.

(آيۀ 209) (ذِكْرَى وَ مَا كُنَّا ظَلِمِينَ)

اعراب:

گفته شده «ذكرى» مفعول له «منذرون» در آيۀ قبل است.

تفسير:

تا تذكّر حاصل و حجّت بر آنها تمام شود و ايشان را بر خداى تعالى هيچ حجتى نباشد.

ص:86


1- . تفسير كشّاف زمخشرى، ج 3، ص 338 چاپ بيروت دار الكتب العربى.

حاصل آيۀ شريفه آن كه اوّل پيغمبران را فرستاديم تا ايشان را به حق دعوت نمودند و از عذاب ترسانيدند، و چون تصديق ننمودند، مستحق عقوبت گشتند، و ما ستمكار نيستيم كه قبل از انذار و اتمام حجّت، كسى را عذاب كنيم.

تبصره: يكى از معتقدات شيعۀ اثنى عشريه آن است كه: صدور ظلم از خداى تعالى محال است؛ زيرا ظلم قبيح است و ذات سبحانى، منزّه و مبرّا از انجام قبايح باشد، و نيز داعى به آن يا حاجت است يا جهل، و آن دو در خداى تعالى محال است.

توهين مشركان به قرآن

(آيۀ 210) (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَطِينُ)

تفسير:

در بعضى تفاسير مذكور است كه مشركان قريش به مقام رسالت جسارت نموده گفتند:

پيغمبر كاهن است و شياطين قرآن را به او القا نمايند! آيۀ شريفه نازل شد:

و شياطين و جنّيان، قرآن را بر پيامبر نازل نكرده اند.

(آيۀ 211) (وَ مَا يَنم بَغِى لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ)

تفسير:

و فرود آوردن قرآن، سزاوار و شايسته شياطين نباشد و نتوانند و بر آن قادر نباشند.

قرآن مجيد معجزه است و خداوند آن را از تلبيس مبطلين و تدليس شياطين حفظ فرمايد تا اعجاز آن ثابت، و صدق رسالت آورندۀ آن محقّق گردد.

(آيۀ 212) (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ)

ص:87

تهديد و چند فرمان خدا به پيامبر (ص)

تفسير:

به يقين شياطين از شنيدن كلام ملائكه و وحى دور كرده شدگان اند، يا كنار گرديدگان اند؛ زيرا شنيدن كلام ملائكه مشروط به قابليت قبول فيوضات الهيه است و نفوس شياطين، ظلمانى و شرير هستند، پس چگونه قابل چنين مقامى شوند.

و ديگر آن كه قرآن شريف مشتمل بر حقايق و دقايق و مغيبات، و سبب ارشاد و هدايت بندگان است، پس تلقى آن مگر از ملائكه و نفوس قدسيۀ ملكوتيه ممكن نيست.

(آيۀ 213) (فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ)

تفسير:

پس با خداى حقيقى خداى ديگر را مخوان و مپرست كه اگر بپرستى، پس به سبب شرك از عذاب كرده شدگان خواهى بود.

تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كه در خاطر مباركش پرستش و ستايش غير همراه با ذات سبحانى خطور نمايد، منزّه و مبرّاست؛ لكن به جهت تأكيد در اخلاص و تقوا و لطف بر ساير مكلّفان، آن حضرت را به اين كلام مخاطب گردانيد؛ چنان كه در آيۀ ديگر فرمايد: لَلِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، پس اگرچه خطاب به آن حضرت است؛ اما مراد ساير مكلّفان اند از باب (إيّاكَ أعْنى واسمَعى يا جارَة).

(آيۀ 214) (وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ)

تفسير:

و خويشان نزديك تر خود را بترسان؛ يعنى در ترسانيدن از مخالفت الهى و عذاب آخرت به اقرب فالاقرب ابتدا كن، بعد ديگران را انذار كن؛ زيرا اهتمام به هدايت نزديكان

ص:88

اهم است.

تنبيه: شيخ طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرمايد: تخصيص نزديكان به لزوم انذار به جهت تنبيه است بر آن كه هر گاه نسبت به خويشان مداهنه در انذار نباشد، پس در بيگانگان به طريق اولى نخواهد بود؛ پس طمع بيگانگان بر مسامحۀ در دين و احكام الهى قطع گردد.(1) خاصّه و عامّه روايت نموده اند كه چون اين آيه نازل شد، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله همۀ فرزندان عبد المطلب را در خانۀ ابو طالب جمع نمود و فرمود: اى پسران عبد المطلب، بدانيد كه خداى تعالى مرا به پيغمبرى بر تمام مردم و بر شما بخصوص مبعوث ساخته، و اين آيه را نازل فرموده: وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و من شما را به دو كلمه دعوت مى كنم كه بر زبان سبك و آسان است، و در ترازوى اعمال سنگين و گران است، بدين دو كلمه عرب و عجم را مالك شويد و همه، شما را منقاد شوند و به آن به بهشت درآييد و از جهنّم نجات يابيد؛ و آن اين است كه شهادت دهيد خدايى قابل پرستش و ستايش نيست الّا ذات يگانۀ اللّه، و من رسول او هستم، هر كه مرا اجابت كند و در اين كار معاونت نمايد، برادر من و وزير من و وصىّ من و خليفۀ من بعد از من باشد.

هيچ يك جواب ندادند مگر على بن ابى طالب عليه السلام، و در مرتبۀ دوم و سوم نيز حضرت تكرار فرمود، باز كسى جواب نداد مگر او. حضرت فرمود: بنشين يا على كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و خليفۀ منى.

(آيۀ 215) (وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

بعد از آن به حسن معاشرت و تواضع با مؤمنان امر فرمايد:

و فرو گذار بال خود را. مراد اين است كه «لَيِّنْ جانِبَك»؛ يعنى براى مؤمنانى كه از تو پيروى كرده اند تواضع كن و ايشان را به نرمى و سهولت و خوش خلقى دعوت فرما.

ص:89


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 206 و نيز در تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 484.

(آيۀ 216) (فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ)

تفسير:

پس اگر عشيرۀ تو نافرمانى كنند تو را و متابعت ننمايند تو را و بر كفر خود اصرار داشته باشند، پس به ايشان بگو كه من از آنچه مى كنيد - يعنى از شرك و نافرمانى شما - بيزارم.

(آيۀ 217) (وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ)

تفسير:

و توكل نما در كفايت مهمات خود بر خداوند غالب بالذات كه قادر است بر دفع و نابود كردن دشمنان، و مهربان است بر دوستان و اولياى خود، و شرّ كسانى را كه نافرمانى مى كنند دفع مى فرمايد.

تنبيه: توكل عبارت است از تفويض امور به خدا كه قادر بالذات است بر نفع و دفع ضرر، و مالك حقيقى باشد.

محقّق طوسى رحمه الله فرمايد: مراد از توكل آن است كه بنده تمام آنچه را كه از او صادر مى شود و بر او وارد گردد، به خداى تعالى واگذارد، به جهت علم او به آن كه خداوند اقوى و اقدر است و به جا مى آورد آنچه قادر بر آن است بر وجه احسن و اكمل، پس راضى شود به آنچه خدا به جا آورد.

و به سند معتبر از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله مروى است كه از جبرئيل معنى توكل را پرسيد:

فَقالَ: العِلْمُ بِأنَّ المَخلوقَ لا يَضُرُّ وَلا يَنفَعُ وَلا يُعطِي وَلا يَمنَعُ، واستِعمالُ اليأسِ مِنَ الخَلْقِ، فَإذا كانَ العَبْدُ كذلِكَ لَمْ يَعمَلْ لِأحَدٍ سِوَى اللّه، وَلَم يَرْجُ وَلَمْ يَخَفْ سِوَي اللّه... وَلَمْ يَطْمَعْ في أحَدٍ سِوَى اللّهِ، فَهذا هُوَ التوكّلُ.

گفت: توكل آن است كه بداند كه مخلوق ها ضرر و نفع نمى رسانند و در عطا و منع مستقل نيستند، و از آنها مأيوس باشد؛ پس بنده اى كه چنين شد، براى غير خدا كار نمى كند

ص:90

و اميد به غير او ندارد و از غير او نمى ترسد و در غير او طمع ندارد، اين است معنى توكل.(1)

(آيۀ 218 و 219) (الَّذِى يَرَلكَ حِينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ)

تفسير:

توكل نما بر آن ذاتى كه مى بيند تو را هنگامى كه برمى خيزى از مجلس يا برمى خيزى از رختخواب خود براى نماز گزاردن.

برخى از مفسّران در معنى آيه چنين گفته اند كه: مى بيند تو را آن زمانى كه در دل شب به نماز شب برمى خيزى و غير او كسى بر آن مطلع نيست، يا وقتى كه برمى خيزى براى ترساندن و انذار مردم.

وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ: و مى بيند گرديدن تو را در ميان نمازگزارندگان.

ابن عباس: گويد يعنى تو را در ميان نمازگزارندگان به قيام و ركوع و سجود و قعود مى بيند وقتى كه امامت ايشان مى كنى.

در تفسير برهان از ابى الجارود روايت نموده كه گويد از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم از آيۀ وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ فرمود: مى بيند تقلُّب پيغمبر را در اصلاب پيغمبران از پيغمبرى به پيغمبرى تا آن كه خارج فرمود او را از صلب پدرش....(2) علماى اماميه به اين آيه هم با اين تفسير، استدلال نموده اند بر آن كه پدران حضرت رسالت صلى الله عليه و آله تمام مؤمن، و از شرك طاهر بوده اند.

(آيۀ 220) (إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

تفسير:

به درستى كه خدا اوست شنوا به تلاوت تو در نماز، يا هر چه مى گويى، و داناست به آنچه در ضمير خود مى آورى يا به هر چه قصد مى كنى؛ زيرا او سميع است همۀ مسموعات

ص:91


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 20.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

را، و عالم است به كلّ معلومات.

نزول شياطين بر گناهكاران

(آيۀ 221 و 222 و 223) (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَذِبُونَ)

تفسير:

بعد از آن در رد كسانى كه مى گويند: شياطين اين قرآن را بر پيغمبر القا مى كنند! مى فرمايد:

آيا خبر دهم شما را كه شياطين بر كه فرود مى آيند؟

فرود آيند بر هر بسيار دروغگوى گناهكار - مثل كاهنان - كه فرا مى گيرند از شياطين اخبار دروغ را، و دروغ هاى ديگر نيز به آن اضافه مى كنند. و بيشتر آنها در آنچه به شياطين نسبت مى دهند دروغگويان اند.

قبل از بعثت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله شياطين به آسمان عروج نموده و سخن ملائكه را مى شنيدند و چيزى بر آن مى افزودند و به كاهنان خبر مى دادند، آنها هم دروغ هايى به آن افزوده و آن را به مردم خبر مى دادند. و پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله شياطين، به كلّى ازآسمان ممنوع و به شهاب ثاقب مرجوم گشتند.

تنبيه: 1. حق تعالى با اين آيۀ شريفه جلالت شأن پيامبر و قرآن مجيد را بيان مى فرمايد كه مقام قدس نبوى را سزاوار و شايسته نيست كه شياطين بر او فرود آيند؛ زيرا نزول آنها بر افّاك اثيم است، به جهت تناسب ميان آنها. اما حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله با شياطين تناسبى ندارد؛ زيرا او مردم را امر به توحيد و نهى از شرك و بت پرستى مى كند، در صورتى كه شياطين مردم را به كفر و شرك و بت پرستى مى خوانند و ايشان را از حق منحرف مى سازند، پس چگونه ميان آنها و پيغمبر تناسب باشد؟!

(آيۀ 224) (وَ الشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ)

ص:92

شاعران بد و نيك

تفسير:

شأن نزول: شعراى عرب مى گفتند: ما هم مثل محمد شعر مى گوييم! و اراذل دور آنها جمع شده هر شعرى كه در باب هجو حضرت رسول صلى الله عليه و آله و مذمّت اسلام از آنها مى شنيدند، ياد گرفته مى خواندند؛ پس خداوند دربارۀ آنها اين آيه را نازل فرمود:

پيامبر، شاعر نيست؛ زيرا شاعران را گمراهان پيروى مى كنند و پيامبر چنين نيست.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: مراد، شاعران كافر مانند ابو سفيان و غير او هستند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را هجو مى كردند...(1)

(آيۀ 225) (أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِى كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ)

تفسير:

آيا نمى بينى كه آنها در هر وادى از افكار خيالى سرگردان اند و راه به مقصد نبرند؛ زيرا بيشتر مقدمات آنها خيالات و موهومات است كه هيچ حقيقتى ندارد و راه به جايى نمى برند، و اغلب كلمات آنها مدح نامستحق و هجو نالايق و افراط در مدح و ذم و امثال آن از امورى است كه موجب گمراهى است.

(آيۀ 226) (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَايَفْعَلُونَ)

تفسير:

و همانا ايشان مى گويند آنچه را كه نمى كنند، و مردمان را بر چيزهايى كه خود به جا نمى آورند ترغيب مى كنند و از كارهايى كه خود مرتكب آن مى شوند نهى مى كنند.

تنبيه: در بارۀ اين «شعرا» مفسّران را اقوالى است:

1. فرمايش حضرت صادق عليه السلام كه سابقاً ذكر شد.

ص:93


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 490.

2. از ابن عباس نقل شده كه مراد از شعرا پيروان شياطين هستند، و گمان آنها اين بود كه شعرا شعر از شياطين تلقّى مى نمايند، و مى گفتند: هر كه شيطان او قوى تر است شعر او بهتر است،

3. مراد كسانى هستند كه به جهت توغل در شعر به آن مشغول و از سنّت بازداشته شوند، چنان كه اشعار بسيار فراوان حفظ دارند؛ لكن سينۀ آنها از آيات قرآن و احاديث آل عصمت عليهم السلام بى بهره مى باشد.

4. كسانى كه قصه گو هستند و افسانه و دروغ ها به هم بافند.

5. در تفسير على بن ابراهيم قمى روايت شده است كه مراد كسانى هستند كه تغيير دين خدا كنند و مخالفت الهى نمايند.(1) 6. عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه:

هُمْ قَومٌ تَعَلَّمُوا وتَفَقَّهُوا بِغَيرِ عِلمٍ، فَضَلُّوا وأَضَلُّوا».(2)

(آيۀ 227) (إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ ذَكَرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُواْ مِن م بَعْدِ مَا ظُلِمُواْوَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ)

اعراب:

«أىَّ منقلب» منصوب است به «ينقلبون» و در موضع مفعول مطلق است؛ يعنى: ينقلبون أىَّ انقلاب.

تفسير:

مگر شعرايى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته به جاى آوردند، و ياد خدا نمودند ياد كردن بسيار؛ يعنى اكثر اشعار آنها در تحميد و تمجيد و توحيد و تحريص بر طاعت و تنبيه

ص:94


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
2- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

از غفلت است، يا اشتغال به اشعار، ايشان را از ياد خدا و تلاوت قرآن غافل نسازد.(1) در برخى از تفاسير مذكور است كه بعد از نزول آيۀ وَ الشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَحَسّان بن ثابت و ابن رواحه و جمعى ديگر از شعراى صحابه خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله شرفياب شده به عرض رسانيدند كه خداوند مى داند كه ما شاعريم، مى ترسيم به اين صفت بميريم و از اهل ضلالت باشيم؛ حضرت فرمود:

إنَّ المؤمنَ يُجاهِدُ

بسَيفِهِ ولِسانِهِ: مؤمن با شمشير خود و به زبان خود جهاد مى كند. يعنى با زبان خود مدح توحيد و اخلاق حميده و ذم شرك و صفات رذيله نمايد [يعنى آيه شامل اين قبيل از شاعران نيست].

وَانتَصَرُواْ مِن م بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ...: و انتقام كشيدند از مشركان بعد از آن كه از آنها ستم ديده بودند؛ يعنى هجو آنها را رد كردند و پيغمبر را مدح و دين اسلام را ستايش نمودند.

حاصل آن كه اين آيات استثناست براى شعراى مؤمن صالح كه بسيار ذكر حق تعالى مى نمودند و اكثر اشعار آنها در توحيد و ثناى الهى و مدح حضرت رسالت پناهى و ترغيب مردمان بر طاعت سبحانى و موعظه و تعليم آداب حسنه و اخلاق حميده بود.(2) در كتاب منهج الصادقين روايت نموده كه چون مشركان پيغمبر را هجو نمودند، حضرت فرمود:

ما مَنَعَ الّذينَ نَصَرُوا رَسولَ اللّهِ بِسُيوفِهم أنْ يَنصُروْ بِألسِنَتِهِم: چه منع مى كند كسانى را كه رسول خدا را با شمشيرهاى خود يارى كردند اين كه او را به زبان هاى خود نصرت كنند؟ حسّان و ابن رواحه گفتند: يا رسول اللّه، ما اين كار را كفايت كنيم...(3) ، پس ذم مشركان نمودند.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ...: و زود باشد آنان كه ستم كردند به كفر و افترا و هجو كردن پيغمبر و مؤمنان و نسبت شعر و كهانت به آن حضرت و قرآن دادن، كه بدانند بعد از مردن، به كدام مكان باز خواهند گشت. مراد آن است كه بازگشت آنها به جهنّم خواهد بود.

ص:95


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 492.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 493.
3- . همان.

ص:96

سورۀ نمل

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (طس تِلْكَ ءَايَتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ)

رسالت قرآن

تفسير:

طاء، سين اين حروف رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست. يا مراد اين است كه اين كتاب از همين حروف است؛ ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. و يا آن كه اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

ابن عباس گفته: اين نامى است از نام هاى الهى كه به آن قسم ياد كرده است.

تِلْكَ ءَايَتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ: اين سوره، آيات قرآن، و كتاب روشن كننده است.

مراد از اين كتاب يا «لوح محفوظ» است كه آنچه وجود يابد در آن مكتوب است. يا مراد از كتاب، قرآن است كه بيان نمايد احكام را. پس عطف كتاب بر قرآن عطف يكى از دو صفت است بر ديگرى. قرآن است به اعتبار آن كه قرائت شده و كتاب است به اعتبار آن كه نوشته شده است.

ص:97

(آيه 2) (هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

اين قرآن راه نماينده است به راه راست و مژده دهنده است به سعادت كبرى كه بهشت اعلى باشد براى ايمان آرندگان.

(آيه 3) (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

تفسير:

بعد از آن در وصف مؤمنان فرمايد:

آنان كه نماز را با شرايط و اركان و مداومت بر اقامۀ آن بر پا مى دارند، و زكات اموال خود را مى دهند، و به آخرت، يقين دارند؛ يعنى به يقين مى دانند كه بعث و نشور و بهشت و جهنّم و حساب و ميزان خواهد بود.

تنبيه: خداى تعالى در اين آيۀ شريفه آگاه فرمايد به اين كه قرآن شريف هدايت و بشارت است براى مؤمنان، سپس مؤمنان را به اوصاف سه گانه وصف فرمايد: اقامۀ نماز، اتيان زكات، و يقين به روز جزا، و البته يقين چون از صفات قلبيه مى باشد آثار آن در اعضا و جوارح هويدا شود و سعادت ابديه را شخص دريابد، چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

يقين، بنده را به هر مرتبۀ بلند و مقام ارجمند مى رساند.(1)

(آيه 4) (إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)

ص:98


1- . مصباح الشريعة، باب 87، ص 486.

لغت:

عَمَه به معناى كوردلى و سردرگمى است.

تفسير:

سپس در وصف كفّار مى فرمايد:

به درستى كه آنان كه به آخرت و قيامت ايمان نمى آورند، آراسته و مزين گردانيديم براى ايشان اعمال قبيحۀ ايشان را به وسيلۀ رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها. پس ايشان در ضلالت خود حيران و سرگردان اند و ضررى را كه تابع اعمال آنهاست درك نمى كنند.

تبصره: زمخشرى در تفسير كشاف گويد: اگر كسى بپرسد: چگونه حق تعالى در اين آيه اسنادِ تزيين اعمال قبيحۀ ايشان را به خود داده و حال آن كه در آيۀ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(1) اسناد آن را به شيطان داده است؟! جواب گوييم: ميان اين دو اسناد فرق بسيار است؛ زيرا اسناد آن به شيطان بر سبيل حقيقت است و اسناد آن به خدا بر طريق مجاز است.(2)

فرجام غرور كافران

(آيه 5) (أُوْلَلِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فِى الْأَخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

تفسير:

آنها كسانى هستند كه برايشان عذاب سختى هست و ايشان در آخرت و قيامت زيانكارتران اند به سبب نداشتن ثواب و استحقاق عقاب.

نكته: تكرار ضمير به جهت اختصاص زيانكارتر بودن به ايشان است؛ يعنى هيچ كس از آنها زيانكارتر نباشد.

ص:99


1- . سورۀ انعام، آيۀ 43.
2- . الكشاف، ج 3، ص 348 با تلخيص.

(آيه 6) (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)

تفسير:

و به درستى كه قرآن بر تو القا مى شود به اين گونه كه جبرئيل مى آورد آن را براى تو از نزد خدايى كه حكيم است؛ يعنى تمام كارها و اوامر او بر وفق مصلحت باشد، و عليم است يعنى به همه چيز داناست.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه قرآن مجيد از جانب خداوند حكيم بر پيغمبر نازل گرديده و البته چنين كتابى محكم و متقن، و فرامين آن مستحكم مى باشد. بنابراين انكار آسمانى بودن قرآن شريف يا اعتقاد به اين كه پيغمبر، آن را از پيش خود آورده، كفر خواهد بود.

چون خداوند سبحان حكيم و عليم است، بر وفق حكمت و مصلحت قسمتى از قصه هاى امم سابقه را براى عبرت و تنبّه امّت حضرت محمد صلى الله عليه و آله در قرآن مجيد بيان فرموده است:

قصۀ اول

داستان بعثت موسى (ع)

(آيۀ 7) (إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِى إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا سََاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

لغت:

شهاب هر شعلۀ افروخته تابان، و قبس شعلۀ آتش است.

ص:100

تفسير:

ياد كن زمانى را كه موسى به خانوادۀ خود (كه در وقت توجّه از مدين به مصر با او بودند و راه را گم كردند و هوا هم سرد بود) گفت: به درستى كه من آتشى را احساس كردم و از دور ديدم. به زودى بياورم از آن آتش خبرى؛ يعنى به اهل خود گفت اين جا مكث كنيد تا من خبرى از كسى كه نزد آن آتش باشد بياورم. يا شعله اى از آن آتش براى شما بياورم، شايد كه شما به آن گرم شويد؛ يعنى به اميد آن كه شما به آن گرم شويد و از رنج سرما خلاص شويد.

(آيه 8) (فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِىَ أَن م بُورِكَ مَن فِى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

لغت:

بورك فعل ماضى مجهول از باب مفاعله، و به معنى «بركت داده شده» است.

تفسير:

حضرت موسى عليه السلام اهل خود را گذاشته، متوجه آن آتش شد؛ پس هنگامى كه به نزديك آن آتش آمد، ندا داده شد: پر خير و بركت است خدايى كه قدرت و جلالش در آتش، تجلّى كرده، يا فرشتگانى كه در آن آتش خدا را تقديس مى كنند و آن كس كه در كنار آن است يعنى موسى.

وَ سُبْحَنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و خدايى كه پروردگار عالميان است از شريك و نظير و شبه و مثل و مانند منزّه است.

تنبيه: يكى از صفات ثبوتيۀ الهيه تكلم مى باشد؛ يعنى بر ايجاد كلام در هر چه اراده فرمايد از جماد و نبات و حيوان قدرت دارد. بنابراين مراد از نداى الهى از درخت، ايجاد كلام در آن بود كه حضرت موسى عليه السلام كلام خدا را از درخت شنيد، نه آن كه تصور شود

ص:101

- نعوذ باللّه - كلام الهى مانند سخن گفتن خلق باشد؛ زيرا خداوند، منزّه است از جسميت و عوارضات آن؛ و آيۀ شريفه اشاره است به منزّه بودن پروردگار عالميان از آنچه لازمۀ امكان است.

(آيه 9) (يَمُوسَى إِنَّهُو أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

اى موسى، در حقيقت اين منم خداى غالب بر همه، حكم كننده به راستى و درستى يا انجام دهنده بر طبق حكمت.

چون موسى عليه السلام نداى اوّل را شنيد، از آن متعجب شده با خود گفت: آيا اين نداكننده كيست؟ باز ندا آمد: اى موسى، نداكننده منم خداى غالب بر هر چيز و انجام دهنده بر وجه حكمت و تدبير. اختصاص اين دو صفت به ذكر، به جهت آن است كه مقدمه و آماده كننده باشد براى آنچه بر دست موسى از انقلاب عصا به مار و غيره از آيات بينات ظاهر فرمايد.

(آيۀ 10) (وَ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَمُوسَى لَاتَخَفْ إِنِّى لَايَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ)

لغت:

أَلقِ يعنى بيانداز، و تهتزّ يعنى تكانى مى خورد و حركت مى كند.

تفسير:

و عصاى خود را بيانداز.

موسى عليه السلام چون اين ندا را شنيد عصا را بيفكند، كه فوراً به قدرت كاملۀ الهى مار شد و شروع به رفتن نمود. پس چون موسى عليه السلام مار شدن عصا و حركت آن را مشاهده

ص:102

كرد، وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ: از ترس به پشت برگشت و رفت و به پشت سر خود نگاه نكرد.

و اين ترس موسى عليه السلام لازمۀ بشريت او بود، چنان كه گرسنگى و تشنگى و خواب و ساير لوازم بشريت عارض او مى شد.

حق تعالى به جهت تسكين و اطمينان موسى عليه السلام ندا فرمود: يَمُوسَى لَاتَخَفْ: اى موسى مترس، إِنِّى لَايَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ: به درستى كه فرستاده شدگان و پيغمبران نزد من نترسند، به جهت آن كه ايشان را اخلال به واجبات و صدور افعال زشت نيست، پس ايشان را عذاب نيست تا از آن بترسند.

(آيۀ 11) (إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنَام بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اگر مقصود از ظلم گناه باشد اين كلام شامل حال انبيا نمى باشد؛ زيرا در محلّ خود ثابت شده كه ايشان از اوّل عمر تا آخر معصوم مى باشند؛ يعنى گناه صغيره و كبيره از آنها صادر نگردد؛ و آنچه موهم صدور گناه باشد، ترك اوْلى خواهد بود نه معصيت.

بنابراين آيۀ شريفه نسبت به امّت مى باشد كه هر كس ظلم نمايد به خود به شرك و كفر و معصيت، پس بدل نمايد آن ظلم و بدى را به نيكويى بعد از بدى؛ يعنى كفر و شرك و معصيت را تبديل كند به نيكويى ايمان و توحيد و طاعت، و توبه نمايد.

فَإِنِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ: پس به درستى كه من بسيار آمرزنده و مهربانم به ايشان به قبول توبه و اعطاى اجر و ثواب.

بنابراين «إِلَّا مَن ظَلَمَ» استثناى منقطع است. از اين رو زمخشرى در كشاف گويد: «إلا» در اين جا به معنى «لكن» باشد.

و اگر مقصود از ظلم ترك اولى باشد - زيرا ترك اولى هم ستمى خفيف است - معنى آيه اين مى شود: لكن هر پيامبرى كه ترك اولى كرده باشد و پس از آن كار نيكى به جاى آن

ص:103

آورد من بسيار آمرزنده و مهربانم.

(آيۀ 12) (وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِى تِسْعِ ءَايَتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِى إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ)

لغت:

جيب يعنى گريبان.

تفسير:

بار ديگر به او ندا رسيد:

و دست خود را در گريبان پيراهن خود داخل كن تا سفيد و درخشنده و بى عيب بيرون آيد. حضرت موسى عليه السلام دست به گريبان برده بيرون آورد، چندان نورانى بود كه اگر در شب ظلمانى بود چون روز روشن مى گشت، و اگر در روز دست بيرون مى آورد نور آن بر روشنى آفتاب غلبه مى نمود؛ و ظهور اين نور مشعشع از دست آن حضرت خارق عادت و از آيات قدرت الهى است.

فِى تِسْعِ ءَايَتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ: با اين دو معجزه كه از نه معجزۀ تو است به سوى فرعون و قوم او برو.

يعنى تو با نه معجزه كه دو تاى آنها مار شدن عصا و نورانى شدن دست تو است به سوى فرعون و قوم او فرستاده شده اى.

إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَسِقِينَ: به درستى كه ايشان گروهى فاسق و نافرمان اند.

اين فرمايش بيان علت ارسال موسى عليه السلام به سوى آنان است.

(آيۀ 13) (فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

ص:104

لغت:

از اخفش نقل شده كه مبصرة در اين آيه به معناى «إنّها تبصّرهم» مى باشد.

تفسير:

حضرت موسى عليه السلام خانوادۀ خود را در ميان آن وادى گذاشته و امتثال امر الهى نموده متوجه مصر شد و با فرعون و فرعونيان آغاز دعوت فرمود و جميع معجزات كه به آن مبعوث شده بود به ايشان نمود؛ اما ايشان انكار كرده و نسبت سحر به او دادند، چنان كه فرمايد:

فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ: پس چون دلايل قدرت ما و براهين رسالت موسى در حالتى كه روشن و آشكارا و هويدا يا روشن كننده و بصيرت دهنده بود، به سوى فرعون و قوم او آمد؛ يعنى موسى معجزات را به ايشان نمود به طورى كه هر كه آنان را مى ديد متوجه مى شد كه از قدرت بشر خارج و خارق عادت است؛ با اين حال، قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ: فرعونيان از روى استكبار و عناد گفتند: اين جادويى است روشن.

و حال آن كه معجزه را با جادو دو تفاوت اساسى است:

1 - آن كه سحر حقيقتى ندارد و نمود است؛ لكن معجزه حقيقتدار است.

2 - معجزه، بدون اسباب عادى است؛ لكن سحر را ساحر به اسباب انجام دهد اگرچه مخفى باشد.

مثلاً در مورد انقلاب عصا به مار، بى آن كه از سببى استفاده شود حقيقتاً عصا منقلب به مار شد و قادر متعال به قدرت كاملۀ خود، حقيقت جماديۀ آن را به حقيقت حيوانى منقلب ساخته، آثار عظمت ربوبى و اثبات نبوّت موسوى را به منصۀ ظهور و بروز آورد.

از اين جا تفاوت سحر و معجزه معلوم مى شود كه معجزه قلب ماهيت شىء و خارق عادت باشد؛ لكن سحر از امور عادى است كه اسباب آن بر غالب مردم مخفى است و نيز

ص:105

حقيقت ندارد و ساحران زودتر از همه كس مى توانند معلوم كنند و بدانند كه كارى كه انجام شده سبب و حقيقت دارد يا ندارد. و از اين جهت نخستين كسانى كه به حضرت موسى عليه السلام ايمان آوردند و نبوّت او را تصديق نمودند، ساحران ماهر آن زمان بودند كه حق را دريافتند و اقرار به آن كردند.

(آيۀ 14) (وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

لغت:

جَحْد به معنى انكار، و استيقان به معنى يقين كردن است.

تفسير:

و آن آيات يعنى آن معجزات را انكار نمودند در حالى كه به يقين مى دانستند كه آن معجزات از جانب خداى تعالى است و جادو نيست و مى شناختند حقيقت آن را، و انكار و تكذيب زبانى آنها از روى ستمكارى و برترى طلبى بود.

تنبيه: كدام ظلم زشت تر از ظلم كسى باشد كه در قلب معتقد باشد به آن كه آيات مذكوره، معجزات بيّنۀ واضحه اند از جانب خدا، و با وجود اين مكابره كند و آن را به سحر نسبت دهد.

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ: پس تأمّل كن و نگاه كن اى ناظر متأمل، كه آخر كار فسادكنندگان چگونه بود كه در دنيا به عقاب اعمال خود گرفتار شدند و در عقبا به آتش ابدى مى سوزند.

تبصره: آيۀ شريفه آگاهى است براى مخالفان فرمان هاى الهى كه انديشه كنند و تأمّل نمايند كه چگونه وبال كفر و عناد و انكار و طرف شدن با خدا و رسول، در همين دنيا به خود آنها بازگشت نموده، دمار از روزگار آنها برآورد. تأمّل در اين امر موجب شود كه

ص:106

شخص عاقل از عاقبت مخالفت با حضرت رحمان بترسد.

قصۀ دوم - حضرت داوود و سليمان عليهما السلام

داستان حضرت داوود و سليمان (عليهما السلام)

(آيۀ 15) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُودَ وَ سُلَيْمَنَ عِلْمًا وَ قَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

به تحقيق كه ما به حضرت داوود و پسر او سليمان عليهما السلام دانشى داديم (دانش شريعت، قضاوت، سياست، صنعت و فهم سخن پرندگان).

على بن ابراهيم قمى روايت نموده كه عطا شدند داوود و سليمان از معجزات آنچه عطا نشده بود هيچ يك از پيغمبران خدا. به آن دو تعليم شد فهم گفتار حيوانات، و نرم شدن آهن و روى به دست آنها بدون آتش. كوه ها با حضرت داوود تسبيح مى نمودند، پس نازل فرمود خدا بر او زبور را(1).

وَ قَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى: و آن دو بعد از اعطاى علم به ايشان گفتند: سپاس و ستايش خاصۀ ذات خداوندى است كه فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ: ما را بر بسيارى از بندگان با ايمان خود برترى داد.

(آيۀ 16) (وَ وَرِثَ سُلَيْمَنُ دَاوُودَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَىْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ)

لغت:

طير جمع «طائر» است. منطق الطير يعنى زبان پرندگان.

ص:107


1- . تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 126 ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.

تفسير:

سليمان نبوّت و علم و معجزه و مال را از داوود ارث برد و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و از هر چيزى (از كمالات معنوى و وسايل مادى) به ما داده شده حقّاً كه اين همان فضل آشكار است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه پيغمبران، مورّث مال بوده اند مانند توريث غير ايشان؛ پس حديث منقول از ابى بكر كه پيغمبر فرموده باشد:

نَحْنُ مَعاشِرَ الأْنْبِياءِ لا نُورّثُ! مجعول و مناقض آيۀ شريفه و از درجۀ اعتبار ساقط است.

و لذا حضرت زهرا عليها السلام در احتجاج خود فرمود: اگر اين حديث صحيح است و انبيا ارث نداشتند، پس اين همه آيات ارث در قرآن چيست، از جمله: وَ وَرِثَ سُلَيْمَنُ دَاوُدَ...؟.

(آيۀ 17) (وَحُشِرَ لِسُلَيْمَنَ جُنُودُهُو مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ)

لغت:

حَشْر به معنى جمع شدن و گرد آمدن، و يوزعون از مادۀ «وزع» به معنى حبس و منع است.

تفسير:

و براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان (براى حركت به سوى جنگ يا مانور) جمع آورى شدند. پس ايشان بازداشته شده بودند در مقر خود به هم پيوسته، و از اوّل تا آخر مرتبط به يكديگر بودند؛ يعنى با وجود بسيارىِ عدد، هيچ يك از لشكريان او از مقر خود نتوانستى پس و پيش شوند و هر كدام در محلّ خود مستقر بودند.

ص:108

(آيۀ 18) (حَتَّى إِذَآ أَتَوْاْ عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُو وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)

لغت:

حَطْم به معنى در هم شكستن و انداختن قطعات شكسته بر روى هم و خورد كردن و زير دست و پا له كردن.

تفسير:

تا وقتى كه درآمدند در وادى مورچگان؛ يعنى در اثناى سير به وادى مورچگان رسيدند.

قَالَتْ نَمْلَةٌ»: مورچه اى كه مهتر موران آن وادى بود، چون ديد لشكر سليمان متوجه آن وادى هستند، بر بلندى برآمد و از روى نصيحت و موعظه و شفقتى كه ملوك را بر رعايا بايد باشد به صداى بلند كه خدا در او ايجاد فرموده بود گفت: يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَكِنَكُمْ: اى مورچگان، به لانه هاى خود درآييد.

نكته: اسْناد سخن گفتن به مورچه ممكن است براى اين باشد كه حق تعالى عقل و نطق در او آفريده و آن مورچه حقيقاً ناطق شده باشد.

لَايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: مبادا سليمان و لشكر او، ناآگاهانه شما را پايمال كنند.

تبصره: مكالمۀ حضرت سليمان عليه السلام با مورچه.

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: چون مورچه اين سخن را گفت، باد صداى او را به سليمان رسانيد در هنگامى كه بر روى هوا مى رفت. پس امر فرمود باد ايستاد، مورچه را طلبيد و فرمود: مگر ندانستى كه من پيغمبر خدايم و ظلم بر كسى ننمايم؟ گفت: بلى مى دانستم.

فرمود: پس چرا ايشان را از ظلم من ترسانيدى و گفتى: داخل لانه هاى خود شويد؟ گفت: ترسيدم

ص:109

چون نظر ايشان بر زينت تو بيفتد به زينت دنيا مفتون شوند و از خدا دور شوند.... پس مورچه گفت:

مى دانى چرا خداى تعالى باد را... در فرمان تو گردانيد؟ فرمود: براى چه؟! گفت: براى آن كه بدانى كه ملك تو بر باد است، او را اعتماد نشايد، و اگر همۀ چيزهاى دنيا را خدا در فرمان تو كند - چنان كه باد را در فرمان تو نموده - هر آينه همه از دست بيرون خواهد رفت چنان كه باد در دست كسى نماند.

پس سليمان از سخنان او تبسُّم فرمود.(1)

موعظه: اى عزيزان، لطف و احسان خداوند سبحان را نسبت به دوستانش ملاحظه نماييد كه در چه درجه است و ايشان را به چه وسيله ها متذكر فرمايد، و مور ضعيف را واعظ سليمان با آن عظمت شأن قرار مى دهد تا عُجب و كبر و خودبينى و نخوت، در ايشان رخنه نكند و در همۀ احوال، مقام تضرع و تذلل را نسبت به مقام ذو الجلال منظور دارد.

دعاى قرآنى

(آيۀ 19) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَ لِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَلهُ وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ

لغت:

إيزاع كه مصدر أوزعنى است معانى متعدد دارد و در اين جا به معناى الهام است.

تفسير:

پس سليمان از گفتۀ آن مورچه با تبسم خنديد يا به جهت تعجب از عاقبت بينى آن مورچه، و يا به خاطر شادان و خرم شدن از آنچه حق تعالى او را به آن مخصوص گردانيد از ادراك گفتگوى مورچه و يا به جهت اين كه موران هم عدل او را دريافته اند.

ص:110


1- . به علل الشرائع، باب 63 رجوع شود.

وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَ لِدَىَّ: و گفت: پروردگارا، الهام كن مرا به اين كه شكر كنم نعمت تو را كه به كرم و لطف خود انعام فرمودى بر من (نبوّت، و دانستن نطق حيوانات، و شنوانيدن گفتار آنان را از دور، و پادشاهى جميع انس و جن و وحش و طيور) و نعمتى كه انعام فرمودى بر پدر و مادر من به اين كه نبوّت و فصل الخطاب و نرم شدن آهن و غير آن از اسباب پادشاهى را به پدرم عطا نمودى و مادرم را زوجۀ پيغمبر خود گردانيدى.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَهُ: و ديگر آن كه ملهَم ساز و توفيق ده مرا كه كارهاى شايسته را كه بپسندى بجاى آرم؛ يعنى اعمال شايسته اى كه مورد رضاى تو باشد لازم حال من گردان و از من منفك مساز.

وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ: و داخل نما مرا به رحمت و بخشايش خود در بندگان شايستۀ خود؛ يعنى مرا در عداد و سلك ايشان قرار ده.

ابن عباس گفته: مراد سليمان از «صالحين» ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى بود كه بعد از آنها بودند؛ يعنى مرا در جملۀ ايشان و اسم مرا در اسامى ايشان ثبت فرما.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه علوّ شأن و رفعت مقام بندگان شايسته و صالح خدا را مبيَّن سازد كه در مرتبه اى باشند كه سليمان با آن حشمت درخواست مى نمايد كه خداوند، او را در زمرۀ آنان محسوب دارد.

(آيۀ 20) وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِىَ لَآأَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآ ل بِينَ

لغت:

تفقُّد به معناى جستجو كردن از گمشده يا كسى است كه غايب مى باشد.

ص:111


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 216.

تفسير:

پرندگانِ سپاهش را رسيدگى كرد، «هدهد» در ميان آنها نبود؛ پس گفت: چيست مرا كه هدهد را در ميان مرغان نمى بينم، يا چشم من بر او نمى افتد، يا از غايب شدگان از اين جمع است؟

شايد معنى اين باشد كه چون سليمان هدهد را نديد، گمان برد كه او حاضر است؛ اما او را به جهت مانعى نمى بيند؛ اما چون خوب نظر كرد، معلوم شد كه غايب است. از گفتۀ اوّل اعراض نموده گفت: يا او غايب است؟

(آيۀ 21) لَأُعَذِّبَنَّهُو عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُو أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ

تفسير:

سليمان چون يقين نمود كه هدهد غايب است گفت:

البته به خدا قسم او را به جهت تأديب عذاب كنم، عذابى سخت. يا البته او را سر مى برم براى عبرت ساير طيور، مگر اين كه دليل و حجتى روشن براى غايب بودن خود بياورد.

در اخبار وارد شده است كه چون هدهد از محلّ خود پرواز نمود، از جانب راست و چپ نگاه كرد، باغى ديد، آن جا رفت، به هدهد ديگر رسيد، آن هدهد پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: از شام و يمن و با سليمان بن داوود بودم. گفت: سليمان كيست؟ گفت:

پادشاه جنّ و انس و وحوش و طيور. پس گفت: تو از كجايى؟ گفت: من از اين شهر هستم.

پرسيد: پادشاه آن كيست؟ گفت: زنى كه بلقيس نام دارد و او را ملك عظيمى است. پس اگر خواهى بيا ملك او را ببين. گفت: ترسم سليمان مرا بطلبد و نيابد و مرا معذّب سازد. گفت:

اگر اين خبر را نزد او برى او را خوش آيد. هدهد با او رفت و پادشاهى و خدم و حشم بلقيس را ديد و بازگشت.(1)

ص:112


1- . بحار الانوار، ج 14، ص 129، به نقل از تفسير الكشف والبيان ثعلبى.

(آيۀ 22) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِى وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِم بِنَبَإٍ يَقِينٍ

اعراب:

يقين صفت «نبأ» است.

تفسير:

پس هدهد درنگى نه طولانى كرد و زود باز گشت.

نزد بعضى از مفسّران ضمير، راجع به سليمان است؛ يعنى سليمان اندكى مكث نمود كه هدهد باز آمد.

سليمان سبب غيبت را پرسيد:

پس هدهد گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو آگاهى نيافتى و براى تو از شهر سبا (پايتخت يمن) خبر مهم و يقينى آورده ام.

تبصره: يكى از معتقدات اماميه آن است كه علم پيغمبر و امام بايد به مرتبه اى باشد كه هيچ چيز بر ايشان مخفى و پوشيده نباشد. (اما بنا بر قولى) آنچه لازم است اين كه عالِم باشد به هر چه كه متعلق به امور دين و احتياج دينى امّت باشد؛ يعنى هيچ چيز از امور دين بر او مخفى نباشد.

(آيۀ 23) إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ

لغت:

تملكهم از مادّۀ ملك و در اين جا به معنى سلطنت و پادشاهى است. و عرش به معناى تخت است.

ص:113

تفسير:

حضرت سليمان عليه السلام از هدهد پرسيد: پادشاه ايشان كيست و دين او و مردم آن جا چيست؟ گفت:

إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ: به درستى كه من يافتم زنى را كه پادشاهى مى كند بر اهل سبا.

وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْءٍ: و داده شده است به او از هر چيزى كه سلاطين و پادشاهان را به كار آيد از اموال و خدم و حشم.

وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ: و براى او تختى بزرگ بود.

تنبيه: در تفسير اهل بيت عليهم السلام مذكور است كه فرق ميان اُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ و قول سليمان كه اُوتينا مِنْ كُلّ شَىْءٍ آن است كه در گفتار سليمان مراد، علم و نبوّت و امور اخرويه است؛ لكن اين جا امور دنيويه است.(1) زمخشرى در كشاف گويد: سليمان قول خود را عطف نموده بر آنچه معجزۀ او بود از منطق طير، و در مورد بلقيس عطف شده بر ملك؛ پس مراد از «من كل شىء» اوّل نبوّت و حكمت و امور دين و ملك دنيا باشد، و دومى فقط ملك و امور دنيا باشد.(2) خلاصه هدهد گفت: ملكۀ سبا (بلقيس) را در نهايت شوكت و عظمت يافتم.

(آيۀ 24) وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَايَهْتَدُونَ

تفسير:

وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ: بلقيس و قوم او را يافتم كه از روى جهالت و ضلالت، به جاى خدا كه جامع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص، و

ص:114


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 23.
2- . كشاف، ج 3، ص 360.

سزاوار پرستش است آفتاب را سجده مى كنند و مى پرستند.

وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ: و شيطان، زينت داده و بياراسته براى آنها كردارهاى آنها را (پرستش آفتاب و ساير اعمال زشت).

فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ: پس بازداشته شيطان ايشان را از راه راست (به سوء اختيار خودشان نه به الزام).

فَهُمْ لَايَهْتَدُونَ: پس ايشان به طريق حق و عبادت حق راه نمى يابند؛ زيرا شيطان پرستش آفتاب را در نظر آنها آراسته است. حاصل آن كه شيطان ايشان را از راه حق بازداشته و اعمال قبيحه را در چشم ايشان آراسته و زينت داده است.

(آيۀ 25) أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ

اعراب و لغت:

ألّا مركّب «أن» و «لاى نافيه» است.

«ألّا يسجدوا» مفعول و متعلق «زيّن» در آيۀ قبل است.

و خبء به معنى مستور و چيز پنهان است.

تفسير:

و شيطان بر آنها زينت داده بود كه سجده نكنند به خدايى كه نهان هاى نهفته در آسمان ها و زمين را بيرون مى آورد (خدايى كه گياهان را از خاك، حبوبات را از گياه، ميوه ها را از درخت، خزندگان را از زمين، حيوانات را از نطفه، آب ها را از ابر، دانش ها را از مغز، فرشته ها را از نور، شيطان ها را از نار، و بالاخره موجودات را از نهان خانۀ عدم بيرون مى آورد) و آنچه را از خطورات دل پنهان مى داريد و آنچه را اظهار مى كنيد و آن

ص:115

عملى كه در خلوت و آنچه در آشكار انجام مى دهيد مى داند. و معلوم است اين مختص به واجب الوجود بالذات است.

(آيۀ 26) اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

تفسير:

اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ: خداوندى كه جز او هيچ معبودى مستحق و سزاوار پرستش و ستايش نيست.

رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ: پروردگار عرش عظيم است كه تسلط حقيقى گسترده بر اجزاى عالم وجود دارد. پس عظمت عرش بلقيس نسبت به اين عرش چه تواند بود؟

تنبيه: مخفى بودن ملك و مكان بلقيس بر سليمان به جهت حكمت و مصلحتى بوده كه حق تعالى مقتضى دانسته، مانند خفاى مكان يوسف بر يعقوب.

و معرفت هدهد و اهتداى او به معرفت الهى، و وجوب سجدۀ سبحانى، و جايز نبودن سجده براى آفتاب و نسبت دادن آن به شيطان و تزيين او، تمام اينها به الهام حق تعالى بوده است، چنان كه ساير حيوانات را آنقدر صنايع لطيفه و معارف آموخته كه عاقلان فَطِن به آن دسترسى ندارند، از جمله زنبور عسل كه در قرآن كريم فرموده است: وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى....

(آيۀ 27) قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَذِبِينَ

تفسير:

چون هدهد سخن خود را به اتمام رسانيد: سليمان گفت: زود باشد كه تأمّل كنيم در اين سخن كه آيا راست گفتى، يا از دروغگويان هستى؟

ص:116

بعد از آن سليمان عليه السلام نامه اى براى بلقيس نوشت به اين مضمون: از بندۀ خدا سليمان پسر داوود به سوى بلقيس ملكۀ سبا، و سلام و درود بر كسى كه پيروى كند هدايت را، به نام خداوند بخشندۀ مهربان؛ اما بعد پس بر من برترى مَجوييد و همگى در حال تسليم نزد من آييد.

(آيۀ 28) اذْهَب بِّكِتَبِى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ

لغت:

تولّ از مادۀ ولايت و هر گاه با حرف «عن» استعمال شود به معنى دورى و اعراض است.

تفسير:

حضرت سليمان به هدهد گفت: اين نامه را ببر و به سوى آنها بيفكن، سپس از آنها دور شو و به گوشه اى كه نزديك آنها باشد متوارى شو. پس بيين كه ايشان به چه چيز باز مى گردند؛ يعنى در جواب مكتوب به چه نوع با يكديگر گفتگو مى كنند و سخن را بر چه قرار سر مى دهند.

هدهد به سرعت تمام به پرواز آمد. به مجمعى كه بلقيس بود بر بالاى تخت بلقيس به پرواز آمد. مردمان در او مى نگريستند. نامه را بر تخت افكند. بلقيس چون حال هدهد را مشاهده كرد و عنوان نامه را ديد، دانست نامۀ پادشاهى باشد كه ملكش عظيم تر از ملك اوست؛ زيرا هر كه مرغ، مسخَّر او باشد در پيام رسانى، البته پادشاهى عظيم الشأن خواهد بود. بعد از مطالعه بر خود بلرزيد و بترسيد و امر كرد تا اعيان و اشراف او حاضر شدند، نامه را در دست گرفته متوجه ايشان شد.(1)

ص:117


1- . به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 397 رجوع شود.

(آيۀ 29) قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ

لغت:

ملأ به معنى گروهى از مردم و يا اشراف و رؤساست و در اين جا معنى دوم مقصود است.

تفسير:

گفت: اى گروه اشراف و بزرگان، إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ: به درستى كه به سوى من نوشته اى بزرگوار افكنده شده است.

گفته شده كه به جهت شرف صاحب نامه كه هدهد رسول اوست، آن را كريم خواند.

يا به اعتبار آن كه مُصدَّر بود به بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا چون بلقيس شنيده بود كه سليمان، پادشاه جن و انس و وحش و طير است، كتاب او را كريم خواند.(1)

(آيۀ 30 و 31) إِنَّهُو مِن سُلَيْمَنَ وَ إِنَّهُو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَلَّا تَعْلُواْ عَلَىَّ وَ أْتُونِى مُسْلِمِينَ

لغت:

تعلو در «ألّا تعلو علىّ» مضارع علا از مادۀ علوّ به معنى برترى طلبى است.

تفسير:

اركان دولت او پرسيدند: نامه از چه كس و مضمون آن چيست؟ بلقيس گفت:

إِنَّهُ مِن سُلَيْمَنَ: به درستى كه اين نامه از نزد سليمان و مشتمل بر دو مضمون است:

ص:118


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 220 رجوع شود.

مضمون اوّل آن كه مُصدّر است به نام خداوند بسيار بخشندۀ مهربان به بندگان.

مضمون دوم آن كه:

أَلَّا تَعْلُواْ عَلَىَّ...: بر من برترى مجوييد و همگى در حالى كه تسليم امر من باشيد به نزد من آييد.

لطيفه: اين كلام در نهايت اختصار، كمال دلالت بر مقصود را دارد؛ زيرا مشتمل است بر بَسْمَله كه دالّ بر ذات صانع و صفات كماليۀ اوست صريحاً يا التزاماً، و نهى از ترفع و تكبر است كه اصل رذايل است، و امر به اسلام كه جامع فضايل است.

و القاى كتاب بر بلقيس از اعظم دلالالت بر رسالت سليمان و اقامۀ حجّت بر او باشد.

(آيۀ 32) قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ

لغت:

إفتاء در اين جا به معنى نظر دادن و اظهار نظر كردن است.

تفسير:

چون قوم او بر مضمون نامه مطلع گرديدند، پريشان حال و مضطرب شدند و بلقيس با آنها در مقام استشاره درآمده:

قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى: گفت: اى گروه اشراف و بزرگان، مرا در كارم نظر دهيد و آنچه در اين باب صلاحديد شما باشد با من بگوييد.

مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ: زيرا من هيچ گاه پيش از آن كه شما در نزد من حضور يابيد فيصله دهندۀ كارى نبوده ام.

ص:119

(آيۀ 33) قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَاذَا تَأْمُرِينَ

لغت:

بأس در اين جا به معناى شجاعت و توان بالاى رزمى است.

تفسير:

قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ: گفتند: ما صاحب قوّت و قدرت و اسلحه و آلات جنگ، و صاحب شجاعت و توان بالاى رزمى هستيم؛ يعنى هم قوّت داريم هم لشكر هم شجاعت، وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَاذَا تَأْمُرِينَ و فرمان با تو است، پس تأمّل كن و ببين چه مى فرمايى كه ما مطيع و فرمان بردار امر تو هستيم.

و ممكن است معنى چنين باشد كه ما اهل حرب هستيم نه صاحب مشورت، و تويى صاحب رأى و تدبير، پس رأى تو هر چه باشد ما تابع آن خواهيم بود. بلقيس از كلام آنها دريافت كه ميل مقاتله دارند، و آن را نپسنديد و گفت: جنگ مصلحت نيست بلكه صلح اوْلى باشد؛ زيرا در جنگ چنانچه ايشان غالب آيند ديار و اموال ما در معرض تلف است.

(آيۀ 34) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ

تفسير:

بلقيس گفت: به درستى كه پادشاهان هرگاه به دهى يا شهرى از روى قهر و استيلا و غلبه درآيند تا تحت تصرّف خود درآورند آن را، تباه و فاسد سازند؛ يعنى خراب كنند، و

ص:120

عزيزان و قدرتمندان اهل آن جا را خوار و بى مقدار گردانند؛ يعنى بكشند و غارت كنند و اسير گيرند، وَ كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ: و آنها معمولاً چنين مى كنند.

اين بيان وصف حال ملوك است؛ يعنى اين افعال از عادت ثابتۀ مستمرۀ ايشان است.

(آيۀ 35) وَ إِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُم بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

لغت:

مرسل يعنى فرستاده، و جمع آن «مرسلون» است و در اين جا مقصود فرستادگان ملكه سبا مى باشد.

تفسير:

و البته من به سوى سليمان و قوم او هديه اى مى فرستم كه مقدمۀ مصالحه و دافع شرّ و فساد از كشور من و اهل مملكت من است. پس منتظر مى مانم كه فرستادگانم به چه چيز (به چه حال و پاسخى) باز مى گردند.

(آيۀ 36) فَلَمَّا جَآءَ سُلَيْمَنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَآ ءَاتَلنِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّآ ءَاتَلكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْتَفْرَحُونَ

لغت:

مصدر «أتمدّوننى» امداد به معنى كمك كردن.

تفسير:

پس چون فرستادۀ بلقيس نزد سليمان آمد و هديه را تقديم كرد، سليمان بر سبيل انكار گفت: آيا مرا به مال و متاع دنيا مدد مى دهيد، و حال آن كه مال و ثروت من از همه كس

ص:121

بيشتر است؟ و خطاب به فرستادۀ بلقيس و همراهان او فرمود: پس آنچه خداى تعالى از نبوّت و ملك عظيم و علم و حكمت، به من عطا فرموده بهتر است از آنچه به شما از متاع دنيا داده است؛ و بدين جهت مرا احتياجى به هديۀ شما نيست و آن را نزد من اهميتى نباشد.

بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْتَفْرَحُونَ: چنين نيست كه هديۀ شما موجب خرسندى من باشد؛ بلكه شما به هديۀ خود شادمانيد؛ زيرا چون مطمح نظر شما زخارف دنيايى است، پس خوشحال مى شويد از آنچه به شما اهدا كنند و يا خوشحال مى شويد به هديه بردن براى امثال خود.

(آيۀ 37) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّاقِبَلَ لَهُم بِهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَآ أَذِلَّةً وَ هُمْ صَغِرُونَ

لغت:

أذلّه جمع ذليل، و صاغرون جمع صاغر است و مقصود از هر دو خوارى و حقيرى است.

تفسير:

پس فرمود:

بازگرد به سوى بلقيس و قوم او و بگو تا بيايند نزد من از روى اطاعت و انقياد كه غرض من نه مال و متاع دنياست؛ بلكه مقصود من آن است كه ايشان به دين الهى درآيند، و اگر در نيايند، پس حتماً با لشكريانى به سراغ آنها خواهيم آمد كه ايشان را طاقت مقابلۀ با آن نباشد.

نزد بعضى از مفسّران خطاب به هدهد است؛ يعنى مكتوبى ديگر نوشت و به هدهد داد مضمونش آن كه: البته لشكرى به سوى ايشان خواهيم فرستاد كه تاب مقابلۀ با آن را

ص:122

نداشته باشند. وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَآ أَذِلَّةً وَ هُمْ صَغِرُونَ: و يقيناً آنها را از آن سرزمين با خوارى و اسير و ذليل نمودن بيرون مى كنيم. يعنى لشكريان ما اكتفا بر بردن سلطنت و عزّت آنها نكنند؛ بلكه ايشان را اسير نمايند.

فرستادۀ بلقيس بازگشت و تمام مطالب را به او اطلاع داد. بلقيس دانست كه او پيغمبر خدا باشد و كسى قدرت مقاومت با او ندارد، و با اكابر و اعيان مملكت گفت: البته سليمان پيغمبر خداست و ما را قوّت مقاومت با او نيست، و اگر فرمان او نبريم بر ما غالب شود و ما را به كشتن و اسيرى گرفتار كند. پس همه، قول او را قبول نمودند و فرستاده اى را به سوى سليمان فرستاد كه من به اطاعت متوجه بارگاه توام و يقين دانستم كه دين تو حق است. و به طرف سليمان حركت كرد. جبرئيل به سليمان عليه السلام خبر داد كه بلقيس از يمن به قصد ورود بر او خارج شد.

(آيۀ 38) قَالَ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ (38)

تفسير:

سليمان گفت: اى گروه بزرگان، كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش از آن كه آنها همگى در حال تسليم بر من وارد شوند به سراى من مى آورد؟

حضرت خواست بعض از آنچه حق تعالى به او مخصوص گردانيده بود از عجايب دالّۀ بر قدرت و صدق او در ادّعاى نبوّت را به بلقيس بنمايد.

(آيۀ 39) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِى قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ

لغت:

عفريت شخص پليد و مكار و نافرمان، و يا قوىّ و زيرك است.

ص:123

تفسير:

چون سليمان عليه السلام كسى را طلب فرمود كه تخت را حاضر سازد:

قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ: يكى از جنّيان سركش و تيزهوش گفت: أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ: من آن را پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى، به حضور تو بياورم. وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ: و به درستى كه من بر حمل آن تخت توانا و در حفظ آن كه داراى طلا و نقره و جواهرات است امين هستم و آن را به تو مى رسانم.

(آيۀ 40) قَالَ الَّذِى عِندَهُو عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِى قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُو قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِى وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ

لغت:

يرتدّ مضارع «ارتدّ» و از ماده ردّ به معنى برگشتن است.

تفسير:

آن كسى كه در نزد او دانشى از كتاب (از لوح محفوظ يا از كتاب هاى آسمانى) بود (آصف بن برخيا) گفت: من آن را پيش از آن كه پلك چشمت به هم بخورد و يا قبل از آن كه نگاهت به چيزى، صورت آن چيز را به مغزت بدهد به نزد تو مى آورم.

روايت شده است كه يحيى بن اكثم قاضى از حضرت امام على النقى عليه السلام سؤال نمود كه آيا سليمان به علم آصف بن برخيا محتاج بود؟ حضرت فرمود: آن كس كه علمى از كتاب نزد او بود آصف بود، و سليمان عاجز نبود از دانستن آن؛ لكن خواست كه فضيلت آصف را بر آدميان و جنّيان ظاهر نمايد كه بدانند آصف بعد از او حجّت خدا و خليفۀ او خواهد بود؛ و علم آصف آن

ص:124

علمى بود كه سليمان به امر خدا به او سپرده بود و لكن خدا خواست كه علم او ظاهر شود تا در امامت او اختلاف نكنند، چنانچه در حيات داوود عليه السلام سليمان را حكم خود آموخت تا امامت و پيغمبرى او را بعد از داوود بدانند...(1)

پس هنگامى كه سليمان تخت را نزد خود حاضر و پابرجا ديد، بر وجه شكرگزارى چنانچه دأب بندگان مخلصين است گفت: اين از فضل پروردگار من است؛ يعنى اين تمكّن من بر تخت بلقيس و احضار آن در يك چشم به هم زدن از فضل خدا بر من باشد.

لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ: تا بيازمايد مرا كه در مثل اين امور آيا شكر مى گزارم و به حقوق سپاس گزارى او قيام مى نمايم به اين وجه كه آن را از فضل الهى دانم، أَمْ أَكْفُرُ: يا ناسپاسى كنم بر آن به اين كه نفس خود را در آن دخالت دهم، يا در اداى شكر واجب آن تقصير كنم.

وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ: و هر كه نعمت خداى را سپاس گزارى كند، پس جز اين نيست كه به سود خود سپاس گزارى مى نمايد؛ يعنى جزاى شكرگزارى براى خود شخص باشد؛ زيرا شكر، موجب دوام نعمت و سبب مزيد آن است چنانچه فرمايد: لَِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ.

وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ: و هر كه كفران ورزد و ناسپاسى كند پس به درستى كه پرورگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان، و بزرگوار و كريم است؛ يعنى با وجود كفران، باز هم نعمت خود را به كرم و فضل خود قطع نمى فرمايد و كفر كافران و عصيان بندگان، مانع از افضال و احسان نامتناهى ذات اقدس الهى نشود.

تبصره: آيۀ شريفه، تذكّر است بر اين كه ايشان هنگام رسيدن به نعمتى آيا آن را از خدا و موجب آزمايش خود دانسته و در مقابل چنين نعمتى به شكرانۀ آن قيام و اقدام و به لوازم آن رفتار مى نمايند يا آن كه كفران و ناسپاسى مى كنند؟

و البته مسلَّم است كه نتيجۀ هر عملى بازگشت به صاحبش مى نمايد؛ شكر و حق شناسى موجب بقا و زيادتى نعمت ها و ثواب، و كفران و ناسپاسى سبب فنا و زوال نعمت ها مى گردد.

ص:125


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 225 با تلخيص.

(آيۀ 41) قَالَ نَكِّرُواْ لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَايَهْتَدُونَ (41)

لغت:

نكّروا فعل امر از باب تفعيل است و در اين جا با جملۀ بعد به معنى «غيّروا عرشها عن شكله» مى باشد.

تفسير:

حضرت سليمان عليه السلام بعد از شكرگزارى بر اين نعمت و اعتراف به فضل و احسان الهى بدون استحقاق خود، به اعيان و اشراف خود گفت كه ناشناخته گردانيد براى بلقيس تخت او را؛ يعنى شكل آن را متغير و متبدل ساخته، يا در آن چيزى را زياد و چيزى را كم كنيد، تا بنگريم بعد از سؤال از او، آيا تخت خود را بعد از تغيير و تبديل مى شناسد يا از كسانى خواهد بود كه راه نمى يابند و نمى شناسند؟

(آيۀ 42) فَلَمَّا جَآءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُو هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ

تفسير:

پس هنگامى كه بلقيس نزد سليمان عليه السلام آمد، تخت او نزد سليمان بود. به او گفته شد: آيا تخت تو اين چنين است؟ يعنى به جهت امتحان او گفتند كه آيا عرش تو مانند اين است؟

قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ: بلقيس گفت: گوييا اين همان تخت است. به قطع و جزم نگفت اين همان است، به جهت آن كه احتمال داد كه تختى باشد مثل تخت او نه عين

ص:126

آن. بعد از آن گفت:

وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا: پيش از اين حالت يا قبل از اين معجزه به وسيلۀ معجزات ديگر از قضيۀ هدهد و هديه و انقياد حيوانات بى شعور، به ما آگاهى از قدرت سليمان داده شده بود. وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ: و ما اسلام آورندگان و تسليم شدگان حكم سليمان بوديم.

وَ صَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَفِرِينَ (43)

تفسير:

و او را آنچه به جاى خدا مى پرستيد، از ايمان به خدا و پرستش او بازداشته بود؛ زيرا او از گروه كافران بود.

يا خداى تعالى او را از پرستيدن آفتاب باز داشت به نشان دادن آيات بينات و معجزات قاهرات و اعطاى جوهرۀ نفيس عقل كه به تأمل، حق و حقانيت پيامبرى حضرت سليمان را دريافت و به طوع و رغبت، بدون اكراه، مسلمان و مطيع و فرمان بردار حضرت سليمان عليه السلام گرديد. بعد از آن بر سبيل استيناف فرمود: به درستى كه بلقيس پيش از اسلام آوردن از جملۀ آفتاب پرستان بود.

(آيۀ 44) قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُو صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَنَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ

لغت:

صرح به معنى قصر است. و لجّة به معنى آب فراوان كه در يك جا جمع شده و يا محلّ جمع آب بسيار است. و ممرّد به معنى صاف و ساده، و قوارير جمع «قاروره» به معنى شيشه است.

ص:127

تفسير:

به بلقيس گفتند: داخل قصر شو. مراد حياط قصر است. پس چون بلقيس حياط قصر را ديد آن را آب بسيار به مثابۀ درياچه پنداشت، و دامن جامه را از هر دو ساق خود بالا زد تا پاى در آب نهد. سليمان فرمود: اى بلقيس، جامه را فرو گذار و بِنِه: إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ: به درستى كه آنچه مى بينى حياط صاف ساده اى است از شيشه.

چون بلقيس اين آيات بينات را مشاهده نمود، قَالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى: گفت پروردگارا، به درستى كه من بر نفس خود به پرستيدن آفتاب ستم نمودم، وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَنَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و اسلام آوردم با سليمان؛ يعنى به يمن مصاحبت و موافقت و امداد او، به دست او مسلمان شدم و تسليم امر خدا كه پروردگار عالميان است گرديدم.

به قولى بعد از آن سليمان عليه السلام بلقيس را به عقد خود درآورد.

قصۀ سوم

بعد از آن بخشى از داستان قوم ثمود را بيان فرمايد:

داستان حضرت صالح (ع) و قوم ثمود

(آيۀ 45) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَلِحًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ

اعراب و لغت:

فريق به معنى طايفۀ بزرگ و پرجمعيّت و «فريقان» تثنيه است. و «يختصمون» حال از «فريقان» است و جمع بودنش به اعتبار افراد دو فريق است.

تفسير:

و به تحقيق فرستاديم به سوى قبيلۀ ثمود، برادر قبيله اى ايشان صالح را كه بگويد به ايشان خداى را بپرستيد. پس در آن هنگام دو گروه شدند: مؤمن و كافر، كه با يكديگر نزاع

ص:128

و كشمكش مى كردند و هر فرقه مى گفتند: حق با ماست.

(آيۀ 46) قَالَ يَقَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

لغت:

لم در اصل «لِما» بوده، و ما استفهاميه است.

تفسير:

چون كافران گفتند: بيار آنچه ما را به آن وعده مى كنى از نزول عذاب! صالح به آنها از روى ملاطفت و شفقت گفت كه اى قوم من، چرا به عذاب و بدى پيش از توبۀ نيكو كه بر وجه خلوص باشد شتاب مى كنيد؟! يعنى چرا توبه نمى كنيد و يا توبه را به تأخير مى اندازيد تا آن كه عذاب نازل شود؟! زيرا آنها مى گفتند: اگر عذاب را ببينيم توبه مى كنيم و الّا بر دين و كيش خود راسخ و ثابت باشيم.

يا آن كه چرا به عقوبت، پيش از رحمت و عافيت تعجيل مى كنيد؟ يعنى چرا طلب رحمت را بر عقوبت مقدم نمى داريد؟

بعد از آن با تأكيد فرمود:

لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ: چرا از خدا طلب آمرزش نمى كنيد پيش از نزول عذاب، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: شايد كه رحم كرده شويد؛ يعنى اميد است با قبول ايمان و توبۀ شما عذاب نازل نشود؛ اما بعد از نزول عذاب، ايمان و توبه فايده اى نخواهد داشت و چنين توبه مقبول درگاه الهى نباشد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

عَوِّدُوا أَلْسِنَتَكُمُ الاِسْتِغْفَارَ؛ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ يُعَلِّمْكُمُ الاِسْتِغْفَارَ إلّاوَهُوَ يُريدُ أنْ يَغْفِرَ لَكُمْ: زبان خود را به استغفار عادت دهيد؛ زيرا به درستى كه خدا تعليم نفرموده شما را استغفار مگر آن كه

ص:129

مى خواهد بيامرزد شما را.(1)

(آيۀ 47) قَالُواْ اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَلِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ

تفسير:

اى صالح، ما به تو و همراهانت فال بد زده ايم، شما سبب شُرور و بدى ها هستيد! يعنى تو و اتباع تو براى ما يُمن نداريد؛ زيرا تا دعوت خود را آغاز كردى شدايد و محنت ها به ما روى آورده و سنگ تفرقه و پريشانى در ميان ما افتاده و از يكديگر پراكنده شده ايم.

با آن كه كفر و عناد و طغيان آنها موجب قحط و غلا و سختى آنها شده بود؛ لكن از روى لجاج، آن را به حضرت صالح عليه السلام و مؤمنان نسبت مى دادند!

صالح گفت: فال بد شما نزد خداست؛ يعنى اين محنت ها و بلاها به سبب كفر و طغيان شما از جانب خدا به شما رسيده، و چنين نيست كه به جهت ما باشد.

بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ: بلكه شما گروهى هستيد كه امتحان مى شويد؛ يعنى شما را به خير و شرّ و دولت و فقر و آسانى و سختى آزمايش مى كنند.

(آيۀ 48) وَ كَانَ فِى الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَ لَايُصْلِحُونَ

لغت:

رهط به معنى گروهى از مردان كه كمتر از ده نفر باشند و اگر عدد به آن اضافه شود مانند «تسعة رهط» به معنى يك نفر و يك شخص هم دانسته شده است.

ص:130


1- . بحار الانوار، ج 93، ص 283.

تفسير:

و در شهرى كه صالح عليه السلام مبعوث شد، نُه گروهك يا نُه نفر از اشراف و اكابر و اشرار ايشان، در زمين به كفر و شرك و معاصى و فسق و فجور فساد مى كردند، و هيچ اصلاح نمى كردند؛ يعنى هر چه از آنها صادر مى شد افساد بود و هيچ بوى خير و صلاح و اصلاح از افعال آنها به مشام نمى رسيد.

(آيۀ 49) قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُو وَ أَهْلَهُو ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِى مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِى وَ إِنَّا لَصَدِقُونَ

تفسير:

اين اشرار با هم هم قسم شده گفتند: البته بر صالح و كسان او شبيخون مى زنيم، و آنها را مى كشيم.

يا آن كه «تقاسموا» فعل ماضى نباشد؛ بلكه فعل امر باشد؛ يعنى گفتند: با يكديگر هم قسم شويد كه بر او و خانواده اش شبيخون زنيم و آنها را بكشيم. آنگاه اگر خويشان او از ما پرسند: صالح را كه كشته است؟ گوييم: مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ يعنى: در محلّ هلاك آنها نبوديم، چه جاى آن كه ما قاتل آنها باشيم، و به درستى كه ما راستگويانيم.

(آيۀ 50) وَ مَكَرُواْ مَكْرًا وَ مَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ

تفسير:

و ايشان مكر كردند مكر كردنى بدين تدبير كه صالح را بكشيم و به ولىّ خون او و خونخواه او گوييم ما نكرده ايم و از آن خبر نداريم. وَ مَكَرْنَا مَكْرًا: و مكر كرديم ما مكر كردنى؛ يعنى جزاى مكر آنها را به ايشان رسانيديم به آن كه مكر ايشان را سبب هلاك

ص:131

خودشان ساختيم. وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ: و حال آن كه ايشان به آن آگاه نبودند.

تبصره: اين مطلب ثابت شده كه ذات الهى از كليّۀ قبايح منزّه و مبرّا باشد، و تمام افعال او بر وجه حكمت صدور يابد. بنابراين اسناد مكر به ساحت كبريايى بر سبيل مقابلۀ با مكر آنها و جزاى مكر آنها باشد.

ابن بابويه روايت نموده از حضرت رضا عليه السلام در آيۀ شريفۀ وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ فرمود:

خداى تعالى مكر ننمايد و لكن مكر ايشان را جزا دهد.(1)

ابن عباس نقل نموده كه حضرت صالح عليه السلام مسجدى داشت در غارى، كه شب ها آن جا نماز مى خواند. و آن نُه نفر با هم گفتند: وعدۀ عذاب ما سه روز ديگر است، ما پيش از سه روز كار، صالح را بسازيم. پس اوّل شب به آن غار آمده در كمين نشستند تا چون صالح را ديدند فوراً او را بكشند. خداوند ملائكه را فرستاد تا به هر يكى از آنها سنگى فرود آوردند و همه را كشتند و حضرت صالح عليه السلام از مكر آنها خلاص گشت.

(آيۀ 51) فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ

لغت:

دَمَّرَه يعنى هلاك كرد او را.

تفسير:

پس بنگر اى بيننده كه سرانجام مكر آنها چگونه بود. از عاقبت مكر آنها اين بود كه ما آن نه نفر را در غار هلاك نموديم و باقى قوم ايشان را به صيحه مستأصل ساختيم؛ يا تمام آن نه نفر با قوم را به صيحه هلاك كرديم.

ص:132


1- . التوحيد، باب 21، ص 163 و معانى الاخبار ص 13.

(آيۀ 52) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَم بِمَا ظَلَمُواْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

لغت:

بيت خاوى به معنى خانۀ خالى است و به معنى خانه اى كه سقف آن پايين آمده و خراب شده است نيز استعمال مى شود.

تفسير:

پس آن خانه هاى آنهاست در حالتى كه از ساكنان خالى است، و منهدم و ويران شده، به سبب ستمشان (كفر و عناد و تجاوز از فرمان حق). حقّاً كه در آنچه با قوم ثمود نموديم از هلاكت آنها و ويرانى خانه هاى آنها، نشانه و علامتى است براى گروهى كه بدانند آن را تا پند يابند و عبرت گيرند.

ابن عباس گويد: يافتم در كتاب خدا اين كه ظلم، خانه ها را خراب مى كند. پس اين آيه را تلاوت نمود: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظَلَمُواْ.

در تفسير اهل البيت عليهم السلام مذكور است كه ستمگران به آل محمد را همين حال است، چه اثرى از خانه ها و شهرهاى ايشان نمانده، و آنچه در عقب خود گذاشته اند در دنيا طعن و لعن، و در آخرت عذاب اليم و عقاب جحيم است.

(آيۀ 53) وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ

تفسير:

و ما آنان را كه به صالح عليه السلام ايمان آورده بودند و از كفر و معاصى پرهيز مى كردند نجات

ص:133

داديم؛ يعنى ايشان را به جهت ايمان و عمل صالح و پرهيز از محرّمات و معاصى، نجات داديم.

قصۀ چهارم

داستان حضرت لوط (ع) و قومش

بعد از قصۀ قوم ثمود، داستان قوم لوط را بيان فرمايد.

(آيۀ 54) وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى أَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ

لغت:

فاحشه به معنى كار بسيار زشت است، و در اين جا عمل لواط مقصود است.

تفسير:

و لوط را به ياد آور در وقتى كه به قوم خود از روى انكار و استهجان گفت: أَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ: آيا اين كار بسيار زشت (لواط) را در انظار يكديگر انجام مى دهيد؟!

(آيۀ 55) أَلِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

لغت:

تأتون از مادۀ إتيان و «إتيان رجال» در اين جا به معنى آميزش با مردان است.

ص:134

تفسير:

آيا شما با مردها به جاى زنان به شهوت مى آميزيد؟! بلكه شما گروهى هستيد كه پيوسته جهالت مى ورزيد.

(آيۀ 56) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ أَخْرِجُواْ ءَالَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ

تفسير:

پس جواب قوم لوط نبود جز آن كه با يكديگر گفتند: كسان لوط را از قريۀ خود بيرون كنيد تا در ميان شما نباشند و نهى از اين عمل نمايند. إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ: به درستى كه ايشان مردمى هستند كه پاك و پاكيزه اند يا خود را پاك مى دانند و ما را پليد مى خوانند!

ابن عباس گفته: اين كلام را بر وجه سخريه و استهزا گفتند، بنابراين نهايت توهين و هتك حرمت اهل ايمان خواهد بود.

خلاصه بعد از موعظه و نصيحت و تهديد و وعيد به عقاب شديد پروردگار مجيد، از آن عمل شنيع و قبيح دست برنداشتند و مورد سخط الهى و قهر او واقع گرديدند.

(آيۀ 57) فَأَنجَيْنَهُ وَ أَهْلَهُو إِلَّا امْرَأَتَهُو قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَبِرِينَ

لغت:

غابر به معنى باقيمانده است.

تفسير:

پس لوط عليه السلام و كسان او را - يعنى مؤمنان به او و دختران او را - از هلاكت

ص:135

نجات داديم، مگر همسر او را كه مقدَّر كرده بوديم از باقيماندگانِ در آن جمعيت هلاك شونده باشد.

(آيۀ 58) وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَآءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ (58)

تفسير:

و ببارانيديم بر ايشان بعد از زير و زبر شدن شهرشان بارانى از سنگ، پس بد بارانى بود باران بيم كرده شدگان كه لوط را تصديق ننمودند و درصدد ايذا و اذيّت او برآمدند.

(آيۀ 59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى ءَآللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

پس بعد از هلاك شدن كافران به لوط گفتيم:

بگو: سپاس و ستايش براى خداست كه هلاك فرمود كفّار را، و سلام بر بندگانى كه خداوند، ايشان را به عصمت برگزيده و از فواحش نگاه داشته و از عقوبت نجات داده است (پيامبران و جانشينان آنها و مؤمنان نيكوكردار).

يا خطاب امر به حمد متوجه به حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد كه چون خداوند در اين سوره قصه هايى ذكر فرمود كه دالّ است بر كمال قدرت او مانند قصۀ موسى عليه السلام، و بر اختصاص رسل به آيات كبرى چون قصۀ حضرت سليمان، و بر هلاك اعدا و يارى اوليا مثل قصۀ حضرت صالح و لوط عليهما السلام؛ و اطلاع بر آن نعمتى عظيم است، پس بدين جهت آن حضرت را امر فرمود به حمد الهى و سلام بر رسل خود و بندگان برگزيدۀ خود كه حق تقدم در دين دارند.

سپس بر سبيل استفهام فرمايد:

ص:136

ءَآللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ آيا خدا بهتر است براى پرستش و ستايش يا آنچه مشركان با خداى تعالى شريك مى گيرند؟ و از معلومات بديهيه است كه هيچ خيرى بر عبادتِ غير خدا مترتب نمى شود تا موازنه و مقايسه توان نمود ميان آن و ميان ذاتى كه مبدأ و مصدر جميع خيرات و خالق و مالك همه مى باشد.

و در خبر است كه چون حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت نمود، فرمود:

بَلِ اللّهُ خَيْرٌ وَأبْقى وَأجَلُّ وَأكْرَمُ.

نعمت هاى آسمانى و زمينى

(آيۀ 60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَم نبَتْنَا بِهِى حَدَآلِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنم بِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ

لغت:

ذات بهجة يعنى داراى حسن و زيبايى، و أمّن مركّب از «أمْ» و «مَن» استفهاميه است.

تفسير:

آيا آنچه كفّار مى پرستند بهتر است يا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، و براى شما از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آورده است؟ پس به وسيلۀ آن، باغ هاى زيبا و سرسبز و مسرّت انگيز رويانيديم كه روياندن درختان آن براى شما مقدور نبود.

پس بر سبيل استفهام انكارى فرمايد: أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ: آيا هست با خداى يكتا خداى ديگرى؟ يعنى نيست خدايى قابل ستايش و پرستش مگر ذات اللّه كه جامع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص و سزاوار پرستش است. بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ: بلكه مشركان گروهى هستند كه از خدا بر مى گردند و براى او همتايى قائل مى شوند.

ص:137

(آيۀ 61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلَلَهَآ أَنْهَرًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَ سِىَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ

لغت:

رواسى جمع است و مفرد آن «راسيه» به معنى استوار و پابرجاست. و رواسى صفت «جبالاً» مقدّر است.

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه زمين را نسبت به اهلش ثابت و آرام نموده، و در ميان شكاف هاى آن نهرها روان كرده، و براى آن كوه هايى پابرجا و استوار ساخته، و ميان دو دريا، مانعى قرار داده است (در محلّ تلاقى رودهايى كه همانند دريا هستند و دريا، در محيط وسيعى ميان آب شيرين و آب شور حاجزى تكوينى قرار داده كه با يكديگر در نياميزند)؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ نه؛ بلكه بيشتر آنان نمى دانند.

(آيۀ 62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ

اعراب:

ما در «قليلاً ما» زائده است.

ص:138

تفسير:

(آيا شريكان بهترند) يا كسى كه دعاى شخص گرفتار را هنگامى كه او را مى خواند، پاسخ مى دهد و آسيب و گرفتاريش را برطرف مى سازد، و شما را جانشينان روى زمين قرار مى دهد (جانشينان خدا در روى زمين، و حاضران در جاى رفتگان)؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ بسيار اندك متذكّر مى شويد!

(آيۀ 63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِى ظُلُمَتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَن يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشْرَم ا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِى أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَلَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه شما را در تاريكى هاى خشكى و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را پيشاپيش رحمت خود (باران) بشارت دهنده مى فرستد؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ برتر است خدا از آنچه شريك (او) مى پندارند.

(آيۀ 64) أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُو وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

لغت:

هاتوا صيغۀ امر جمع از باب مفاعله، و مفرد آن «هاتِ» به معنى بياور است.

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه آفرينش موجودات را او آغاز كرده و سپس آنها را

ص:139

(همه را پس از فانى كردن يا جاندارها را پس از ميراندن در عالم ديگر) بازمى گرداند و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى رساند؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ بگو:

حجّت و برهانتان را بياوريد اگر راست مى گوييد.

محدوديت دانش بشر

(آيۀ 65) قُل لَّايَعْلَمُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

تفسير:

بگو اى پيغمبر: هر كه در آسمان ها و زمين است از ملائكه و جن و انس، غيب و امر پنهانى را (عوالم و علوم خارج از حواس صاحبان شعور را) نمى داند مگر خدا كه مى داند؛ پس چنانچه قدرت تامّه، مخصوص ذات الهى است، علم شامل نيز به او اختصاص دارد.

و كسانى كه در آسمان و زمين اند نمى دانند در چه زمانى برانگيخته مى شوند.

و چون حق تعالى علم غيب را از بندگان نفى نمود، به جهت مبالغه و تأكيد فرمايد:

(آيۀ 66) بَلِ ادَّ رَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْأَخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ (66)

لغت:

عمون جمع «عَمى» به معنى نابيناست.

تفسير:

چنين نيست كه قيامت نباشد؛ بلكه علم آنان نسبت به آخرت در اثر توجّه تام به دنيا پايان يافته است.

ص:140

تكذيبگرى كافران

بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّنْهَا: بلكه ايشان با شنيدن ادلّه باز هم در شك و ترديدند به نسبت به وقوع آن، مانند كسى كه متحير باشد در امرى.

بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ: بلكه ايشان از آخرت نابينا هستند؛ يعنى چشم دل آنها از مشاهدۀ دلايل بعث و حشر به جهت تفكّر و تدبّر ننمودن در آن پوشيده شده است.

(آيۀ 67) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَءِذَا كُنَّا تُرَ بًا وَ ءَابَآؤُنَآ أَلِنَّا لَمُخْرَجُونَ

تفسير:

و آنان كه كافر شدند، از روى انكار و استبعاد، به سبب عدم تفكّر و تدبّر در آيات بيّنه و براهين واضحه بر حق بودن حشر و نشر و قيامت، گفتند: أَءِذَا كُنَّا تُرَ بًا: آيا چون خاك گرديم، وَ ءَابَآؤُنَآ: و پدران ما نيز خاك شوند، أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ: آيا حتماً زنده مى شويم و از قبرها بيرون آورده مى شويم؟!

(آيۀ 68) لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَآ إِلَّآ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ

لغت:

أساطير جمع «اُسطوره» به معنى افسانه و داستان بى اساس است.

تفسير:

به درستى كه ما و پدران ما پيش از وعدۀ اين پيغمبر، وعده داده شده ايم اين حشر و نشر و قيامت را؛ يعنى پيغمبران پيش هم ما را به قيامت وعده داده اند و از عذاب آن روز ما را ترسانيده اند. نيست اين وعده مگر افسانه هاى پيشينيان؛ يعنى وعدۀ قيامت مانند افسانه هاى گذشتگان، حقيقتى ندارد.

ص:141

خداوند براى آگاهى و هشيارى مكذّبان و تهديد آنان فرمود:

انگيزۀ گردشگرى

(آيۀ 69) قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

تفسير:

قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ: بگو اى پيغمبر: در زمين و جاهايى كه اهل آنها هلاك شدند، سير كنيد، پس نگاه كنيد و تأمّل نماييد و به فكر خود دريابيد كه سرانجام گناهكاران و عاقبت كافران چگونه بوده و به كجا رسيده است، تا از آنها عبرت گيريد.

تبصره: آيۀ شريفه، تهديد كافران و سركشان از فرمان حضرت حقّ است، كه در زمين، و شهرها و مساكن و منازل ياغيان، سير كنند و مشاهده نمايند كه چگونه نه اسمى از آنان و نه اثرى از منازل ايشان باقى مانده است، تاريخ و احوال ايشان را به نظر و فكر مطالعه نمايند تا از آنها عبرت يابند و دست از سركشى و كفر بردارند.

آرامش در برابر مكرها

(آيۀ 70) وَ لَاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لَاتَكُن فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ

تفسير:

بعد از آن به جهت تسلّاى خاطر مبارك حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرمايد:

وَ لَاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ: و اى پيغمبر، از تكذيب و اعراض مشركان اندوهناك مشو، وَ لَاتَكُن فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ: و از آنچه مكر مى كنند، در سختى و آزرده خاطر مباش كه من حافظ و نگهدارندۀ توام و تو را از شرّ آنان حفظ نمايم و مكر آنها را از تو دفع نمايم و تو را بر ايشان غالب گردانم.

و خداى تعالى به وعدۀ خود عمل كرد و آنچه كفّار و معاندان براى اضمحلال آن حضرت و انهدام دين آن سرور، مكرها كردند و حيله ها نمودند، خود و اساس خاندان خود آنها به كلّى محو و نابود گرديد و خدعه هاى آنها به خودشان بازگشت.

ص:142

(آيۀ 71) وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

تفسير:

وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ: و مى گويند: اين عذابِ وعده داده شده كه عقوبت دنيا و آخرت است و ما را به آن مى ترسانيد، چه وقت خواهد بود اگر در گفتار خود راستگويان هستيد؟!

(آيۀ 72) قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ

لغت:

رَدِفه به معنى «تبعَه» است.

تفسير:

بگو: اميد است كه به حكم الهى برخى از آنچه وقوع آن را شتاب مى كنيد به دنبال شما باشد و آن عذاب روز «بدر» بود كه عدّه اى از صناديد قريش و مشركان كشته شدند.

فضل خدا و ناسپاسى مردم

(آيۀ 73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَشْكُرُونَ

تفسير:

و حقّاً كه پروردگار تو صاحب فضل و رحمت است بر مردمان. و از فضل و احسان او اين است كه در عقوبت كافران و عاصيان تعجيل نمى كند، وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَشْكُرُونَ: و لكن بيشتر مردم سپاس گزارى نمى كنند و حق نعمت منعم حقيقى را در تأخير عذاب نمى شناسند؛ بلكه از شدّت جهالت و غفلتى كه دارند در وقوع آن شتاب مى نمايند.

ص:143

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى است بر آن كه پروردگار، صاحب فضل و احسان بى پايان است بر عالميان؛ و آنچه براى زندگى و معاش بنى آدم لازم است مرحمت فرمايد، با اين وصف عدّه اى در مقام ناسپاسى و حق ناشناسى برآمده كفران نعمت هاى عظيم خداوند كريم را مى نمايند! باز هم عنايت الهى شامل حال آنهاست كه تعجيل در عقوبت و سزاى آنها نمى فرمايد، و سال هاى متمادى به كفر و فسق بندگان و تمادى آنان در عصيان، صبر مى فرمايد كه شايد از مستى شهوت، هشيار و از خواب غفلت، بيدار گردند و به ايمان و طاعت، گذشتۀ خود را تدارك بنمايند؛ لكن با اين افضال و انعام و احسان حضرت منّان، بيشتر بندگان، شكر آن ننموده؛ بلكه به كفران باقى باشند.

غيب دانى خداوند

(آيۀ 74) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ

لغت:

تُكنّ مضارع «أَكَنَّ» از باب افعال و به معنى «مى پوشاند» است.

تفسير:

البته كه پروردگار تو، آنچه را سينه هاى كفّار از كينه و حسد و مكر و خدعه نسبت به تو مى پوشاند و آنچه را از عداوت و تكذيب و عناد و انكار تو آشكار مى كنند مى داند.

حاصل آن كه تمام امورات نهانى و آشكارا و باطنى و ظاهرى كفّار و معاندان را خدا مى داند، و ايشان را بر آن اعمال، سزا و جزا خواهد داد.

(آيۀ 75) وَ مَا مِنْ غَآلِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ

تفسير:

و هيچ پوشيده اى از حوادث و وقايع و غير آن، در آسمان و زمين، نيست مگر اين كه در كتابى روشن يا روشن سازنده نوشته شده و ثابت است.

ص:144

مراد، لوحِ محفوظ است كه تمام امور و اشياء در آسمان و زمين در آن ثبت مى باشد.

يا مراد آن كه جميع افعال در علم الهى محفوظ است.

در كتاب كافى از حضرت صادق و كاظم عليهما السلام روايت شده كه فرمودند: تمام امور و اشياء در كتاب خداست، و آن كتاب را خداوند به ما مرحمت فرمود، چنان كه در اين آيه فرمود:

گره گشايى قرآن براى يهود

وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ و در آيۀ ديگر فرمود: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا... [فاطر، 32] پس ماييم آن اشخاصى كه خدا برگزيد آنها را، و ماييم وارث آن كتابى كه تبيان هر شىء در آن است.(1)

(آيۀ 76) إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَقُصُّ عَلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ أَكْثَرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

تفسير:

به درستى كه اين قرآن، بر بنى اسرائيل، بيشتر آنچه را از جهالت در آن اختلاف مى كنند و بر خلاف يكديگر سخن مى گويند (از احوال معاد جسمانى و روحانى و صفات بهشت و جهنّم و قصۀ عُزَيْر و مسيح و مريم و حرمت برخى خوراكى ها) را بازگو و بيان مى كند.

(آيۀ 77) وَ إِنَّهُو لَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

و به تحقيق كه قرآن براى ايمان آورندگان، راهنما و رحمت است كه به آن منتفع و بهره مند مى شوند؛ زيرا احكام قرآن را قبول و به آن عمل مى نمايند، لذا نتيجه و فوايد آن را درمى يابند؛ و غير مؤمنان چون معتقد به آن نگرديده و عمل به آن ننمايد، از نتايج و سعادات آن بهره ور نشوند.

ص:145


1- . اصول كافى، ج 1، ح 7، ص 226 با تلخيص.

توضيح: مسلّم است كه شخص مريض، تنها وقتى از نسخۀ طبيب بهره مند مى شود كه به دستور آن طبيب رفتار نمايد؛ يعنى امر او را در آشاميدن دواى تلخ و نهى او را در پرهيز از غذاهاى لذيذ و ميوه هاى خوش مزه كه براى او ضرر دارد پيروى نمايد تا سلامتى كامل براى او حاصل شود؛ همچنين نسبت به نسخۀ ربانى و طبيب روحانى يعنى كتاب آسمانى، اشخاصى منتفع و بهره ور شوند كه اوامر و نواهى آن را به مرحلۀ عمل درآورند؛ يعنى واجبات را به جاى آرند و محرّمات و معاصى را ترك نمايند تا سلامتى از عذاب و عقاب ابدى براى آنها حاصل آيد و خير و سعادت شامل حال آنان گردد.

حاكم و وكيل بودن خداوند

(آيۀ 78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُم بِحُكْمِهِى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

تفسير:

همانا پروردگار تو ميان بنى اسرائيل در تمام موارد اختلافشان در دين در روز قيامت به حكم خود داورى خواهد كرد، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ: و اوست غالب كه حكم او را ردنتوان نمود و اوست دانا به حقيقت آنچه حكم فرمايد و به حكمت و مصلحت آن؛

(آيۀ 79) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ

تفسير:

بعد از آن، خطاب به حبيب خود حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمايد كه چون دانستى كه خداى متعال ميان اهل حق و باطل حكم نمايد و هر يك را بر وفق اعمالشان جزا خواهد داد:

پس توكل كن بر خدا و از دشمنى معاندان باك ندار و انديشه به خاطر راه مده و در دعوت خود راسخ باش؛ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ: بى ترديد تو از نظر دين و كتاب و معارف، بر حق آشكار هستى؛ يعنى به يقين راه تو راست و كار تو درست، و خدا يار حق است.

ص:146

تبصره: آيۀ شريفه دستور عام براى عموم مبلغان اسلامى است كه در تبليغات خود انديشناك نبوده و ابداً از هياهوى معاندان پروا نداشته، اتكال و وثوق به نصرت الهى داشته باشند و در مقام اداى وظيفه برآمده، توكل بر خدا بنمايند و از او استمداد بخواهند، كه البته حق بودن هر شيئى حافظ آن شىء باشد. بنابراين چون دين اسلام و قرآن، حق، و حقانيتش هويدا باشد، از بين نخواهد رفت، و نيز ناشر و مروّج خود را نگهبان است.

دل مردگى، ناشنوايى و نابينايى گمراهان

(آيۀ 80) إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ

لغت:

صُمّ جمع «أصمّ» به معناى كر و ناشنواست.

تفسير:

إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى: البته كه تو نمى توانى مردگان (كفر و عناد) را بشنوانى؛ يعنى مرده دلانِ كفر، فهم كلام تو را نتوانند نمود. تشبيه فرموده كفّار و معاندان را به مردگان، در بهره نبردن از كلام گويندگان؛ يعنى چنانچه نتوان سخن را به مردگان شنوانيد همچنين كسانى كه به سبب كفر و فسق و فجور، مرده دل اند، نمى توان آيات الهيه و مواعظ سبحانيه را به آنها شنوانيد، چون حاضر براى شنيدن و قبول نباشند.

و نمى توانى دعوت خود را به انسان كر - يعنى كسانى كه پشت كرده و روى گردانيده اند - بشنوانى؛ يعنى ايشان را گوش دل از شنيدن آيات قرآن كر است، پس شبيه كران باشند خصوصاً كرى كه به دعوت كنندۀ خود پشت كند، چه در آن وقت، استماع و فهم او مشكل تر است؛ زيرا رمز و اشاره را نيز نمى بيند تا فهم كند. خلاصۀ معنى آن كه:

همچنان كه شخص كر، صداى آواز دعوت كننده خود را نمى شنود خصوصاً در حين پشت كردن و اعراض، همچنين كافران و معاندان كه به جهت عناد و انكار، اعراض نموده اند، به كلّى اميد شنوايى از آنها مسلوب است، پس كافرِ اصراركنندۀ در كفر، مانند ميّت باشد در

ص:147

عدم قبول هدايت، و مثل كر باشد در عدم استماع صدا و نِدا.

(آيۀ 81) وَ مَآ أَنتَ بِهَدِى الْعُمْىِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ

تفسير:

و تو راهنما و هدايت كنندۀ كوردلان از گمراهى شان نيستى؛ زيرا هدايت، حاصل نمى شود مگر به توجّه چشم و چشم دل، و اينها كورند؛ يعنى چون كفّار و معاندان به جهت فرط عناد و استكبار، در آيات واضحه كه رسانندۀ انسان به سر منزل نجات است فكر و تأمّل نمى كنند، پس گوييا بصيرت ندارند، و اين كوردلان به منزلۀ كوران اند كه به جهت نداشتن چشم، به مقصد خود راه نمى برند و در گمراهى خود متحير و سرگردان مى مانند.

إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ...: نشنوانى تو - يعنى شنوانيدن تو فايده ندارد - مگر براى كسانى كه به اقتضاى طبع مى توانند به آيات ما ايمان بياورند و تصديق نمايند؛ يعنى به نظر كردن و تأمّل نمودن در آيات بيّنه و معجزات واضحۀ ما؛ يعنى طلب حق كنند و از اين رو طبق استعداد فطرى در برابر ما تسليم اند.

جنبندۀ زمين و حوادث رجعت

(آيۀ 82) وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَآبَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُواْ بَِايَتِنَا لَايُوقِنُونَ

تفسير:

و چون در اواخر دنيا كه مردم از آثار تكوينى جهان به دلالت عقل، خدا را نپذيرفتند و وعدۀ عذاب دربارۀ آنها ثابت شد، براى آنها جنبنده اى از زمين (به نحو اعجاز و براى اجبار مردم به پذيرش) بيرون مى آوريم كه با اهل زمين سخن گويد؛ زيرا مردم به آيات ما يقين پيدا نمى كردند (اوصاف اين جنبنده و زمان خروج و چگونگى بيرون آمدن او و

ص:148

حقيقت كلام و سخن او و نتيجۀ پس از آن براى ما معلوم نيست؛ البته رواياتى در اين باره هست كه نياز به بررسى دارد).

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بَِايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ

تفسير:

مضمون اين آيه و دو آيۀ بعد، از اسرار پيش از قيامت است.

و يادآور روزى را كه به قدرت كاملۀ خود، از هر امّت گروهى را (كه رؤسا و اشراف ايشان باشند) از كسانى كه پيوسته و هميشه تكذيب مى كردند آيات ما را، يا دلايل توحيد و قدرت ما را، گرد مى آوريم. پس ايشان در يك جا جمع آورى و بازداشته مى شوند.

(آيۀ 84) حَتَّى إِذَا جَآءُ قَالَ أَكَذَّبْتُم بَِايَتِى وَ لَمْ تُحِيطُواْ بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

تا چون به موقف حساب و مؤاخذه بيايند، قَالَ أَكَذَّبْتُم بَِايَتِى وَ لَمْ تُحِيطُواْ بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ...: خداى تعالى از روى اهانت و توبيخ به آنها فرمايد: آيا نشانه هاى مرا در حالتى كه به آنها دانشى فراگير نداشتيد تكذيب و انكار كرديد؛ يعنى به جهت عناد و انكار در آن تأمّل نكرديد تا علم شما به كنه آن برسد و حقيقت آن را دريابيد؟ أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: يا آن كه چه معامله اى با آيات من مى كرديد؟ يعنى بعد از آن كه در صحّت آن و طلب معرفت آن تفكّر نكرديد چه كار كرديد؟

ص:149

(آيۀ 85) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمْ لَايَنطِقُونَ

تفسير:

و گفتار حتمى عذاب دربارۀ آنها به سبب ستم نمودن و از حق درگذشتن ايشان كه تكذيب آيات و حجج خدا بود واقع شود. پس ايشان به سبب عظمت آنچه مشاهده كنند و وحشت آنچه از انوع عقاب ببينند، قادر بر تكلم نباشند.

يا در جواب مؤاخذه چيزى نتوانند گفت كه براى ايشان حجّت باشد و سودى به آنها رساند.

بعد از آن براى اثبات قدرت بر معاد و اتمام حجّت بر كفّار فرمايد:

نشانه هاى خدا در شب و روز

(آيۀ 86) أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

لغت:

مبصر به معنى روشن و روشنى بخش است.

تفسير:

آيا منكران حشر نديدند و ندانستند كه ما شب را آفريديم تا در آن به خواب و استراحت آرام گيرند، و قرار داديم روز را روشن تا در طلب معيشت مشغول شوند؟ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: به درستى كه در آفريدن شب و روز براى گروهى كه ايمان آورند به خدا و رسول نشانه هايى است كه آنها را بر قدرت و حكمت خداوند دلالت كند.

ص:150

نفخ صور در آسمان ها و زمين

(آيۀ 87) وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَ خِرِينَ

تفسير:

و ياد كن روزى را كه دميده شود در صور.

احاديث بسيار وارد شده كه حق تعالى اسرافيل را كه مَلَك عظيمى است آفريده و با او صور عظيمى است و از روزى كه خلق شده منتظر فرمان الهى است كه هر وقت فرمان از جانب خداوند متعال رسد در صور بدمد.

و دو نفخه باشد: يكى نفخه اى كه همۀ خلايق به آن نفخه مى ميرند، و دوم نفخه اى كه به آن نفخه همه زنده شوند.

و مراد آيۀ شريفه اگر نفخۀ اولى باشد؛ يعنى پس از هول و هيبت آن هر كه در آسمان هاست از ملائكه، و هر كه در زمين است از جن و انس و حيوانات، بترسند و بميرند، إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ: مگر آنان را كه خدا خواهد مانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل. وَ كُلٌّ أَتَوْه دَ خِرِينَ: و همه از اولين و آخرين در حالتى كه خوارشدگان و مطيع و منقاد و ذليل خداوند قهّارند به عرصۀ قيامت بيايند.

و اگر مراد؛ نفخۀ دوم باشد يعنى: و يادآور روزى را كه در صور به نفخۀ دوم دميده شود پس همۀ آنها كه در آسمان ها و زمين اند زنده شده به وحشت افتند، جز آنان كه خدا خواسته از فزع محشر مصون باشند، و همۀ زنده شده ها به نفخۀ سوم با خضوع و زبونى به پاى حساب او خواهند آمد.

(آيۀ 88) وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ إِنَّهُو خَبِيرُم بِمَا تَفْعَلُونَ

ص:151

حركت كوه ها

تفسير:

در آن روز كوه ها را كه ببينى گمان كنى و پندارى كه بر جاى خود ساكن اند و حال آن كه آن كوه ها به سرعت ابر در حركت هستند، و آن حركت، درك نشود؛ زيرا كه اجرام بزرگ چون بر يك سمت حركت كنند، حركت آنها خوب ظاهر نشود، چنانچه در سير ابر مشاهده مى گردد.

اين يكى از علامات قيامت است.

الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ: ايجاد آسمان و زمين و شب و روز و غير آن از امورى كه ممكن الوجود باشد، صنعت و خلقت خداست. آن خدايى كه همه چيز را محكم و استوار و منظم ساخت و آنها را خلق فرمود بر وجهى كه موافق حكمت و مصلحت باشد. همانا او به آنچه مى كنيد از طاعت و معصيت دانا و آگاه است و همه را به ظواهر و بواطن مى داند و بر وفق آن جزا خواهد داد.

پاداش نيكوكارى و جزاى بدكردارى

(آيۀ 89) مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَلِذٍ ءَامِنُونَ

لغت:

فزع به معنى ترس است.

تفسير:

هر كه عمل نيكويى از ايمان و توحيد و طاعت و خير بياورد، پس او را ثواب و جزايى بهتر از آن فعل نيكو هست؛ زيرا فانى دهد و باقى ستاند، و ادنى به اعلى عوض نمايد، و يكى به ده تا به هفتصد و يا بدون حساب بهره يابد.

در تفسير منهج از حضرت سجاد عليه السلام مروى است كه: مردى به جنگ روم رفت و او را عادت چنان بود كه چون خلوت مى نمود، به آواز بلند مى گفت: «لا إلهَ إلّااللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ». روزى در مرغزارى مى گذشت، اين كلمه را به آواز بلند گفت، سوارى از رجال الغيب بيرون آمد، پرسيد: چه گفتى؟ گفت: آنچه شنيدى. جواب داد: واللّه آن كلمه اى است كه حق تعالى فرموده: مَن جَآءَ

ص:152

بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا. (1)وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَلِذٍ ءَامِنُونَ: و ايشان كه حسنه آورده اند، از هول و ترس روز عظيم قيامت در امان اند.

(آيۀ 90) وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

لغت:

كُبَّت فعل ماضى مجهول و از مادۀ «كبّ» به معنى سرنگون كردن است.

تفسير:

و هر كه كار زشت از كفر و شرك و معصيت و شرّ بياورد، پس آنها به صورت، در آتش خواهند افتاد؛ يعنى آنها را به جهنّم اندازند و به آنها گفته شود: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: آيا بجز آنچه را كه انجام مى داديد جزا داده شديد؟ يعنى اين جزاى افعال شماست كه به عدل نه به ظلم به شما رسيده.

احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه مراد از «حسنه» در آيۀ شريفه، ولايت و محبّت اهل بيت عصمت است، و مراد از «سيّئه» بغض و عداوت ايشان است كه آن مايۀ نجات و بهشت، و اين موجب هلاك و جهنّم مى باشد.

از على عليه السلام روايت شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: حسنه، معرفت ولايت و دوستى ما اهل بيت است؛ و سيّئه، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است.(2)

(آيۀ 91) إِنَّمَآ أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُو كُلُّ شَىْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

ص:153


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 64.
2- . كافى، ج 1، ص 185.

چهار مأموريت پيغمبر

تفسير:

جز اين نيست كه امر شده ام به اين كه پروردگار اين شهر را كه مكّه است پرستش كنم، پروردگارى كه اين شهر را محترم شمرده و از هر چه مستلزم هتك حرمت آن باشد نهى كرده است.

وَ لَهُ كُلُّ شَىْءٍ: و همه چيز از اجزاى عالم هستى از آن اوست؛ يعنى همۀ اشيا مملوك و مخلوق اويند.

وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: و امر شده ام به آن كه از تسليم شدگان امر الهى باشم.

اسلام كه عبارت از تسليم فرامين الهى است، عظمتش به مرتبه اى است كه اشرف كائنات و مايۀ خلقت موجودات فرمايد: من مأمورم كه از مسلمين بوده باشم.

(آيۀ 92) وَ أَنْ أَتْلُوَاْ الْقُرْءَانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِى وَ مَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَآ أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ

تفسير:

و امر شده ام به اين كه قرآن را براى مردم تلاوت نمايم و يا بر قرائت آن مواظبت نمايم تا حقايق آن بر من منكشف گردد. يا مداومت نمايم بر پيروى اوامر و نواهى آن.

فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ: پس هر كه هدايت را به سبب پيروى از قرآن قبول نمايد، پس جز اين نيست كه به سود خود هدايت يافته است؛ يعنى منافع آن كه نجات از مهالك دنيا و رسيدن به ثواب عُقْباست عائد خود او گردد. وَ مَن ضَلَّ: و هر كه گمراه شود به سبب مخالفت با قرآن، فَقُلْ إِنَّمَآ أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ: پس بگو: اى پيغمبر، جز اين نيست

ص:154

كه من از ترسانندگان بندگان از عذاب الهى هستم و هدايت واقعى به دست من نيست.

تنبيه: وظيفۀ پيغمبر، رساندن احكام قرآن و فرامين خداوند به امّت است، پس هر كه آن احكام را به عمل كردن بر طبق آن كلاً و جزءً قبول نمايد نتيجۀ آن كه هدايت و ارشاد و سعادت دنيا و رسيدن به ثواب و فيوضات در آخرت است البته شامل حال او گردد. و هر كه به سوء اختيار خود با قرآن مخالفت نمايد نتيجۀ آن كه گمراهى از حق، و خباثت و نكبت در دنيا و عذاب و عقوبت در آخرت است، عايد او خواهد شد.

نمايش نشانه هاى خدا

(آيۀ 93) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِى فَتَعْرِفُونَهَا وَ مَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

تفسير:

و بگو: ثنا و ستايش براى خداست بر نعمت نبوّت و بر آنچه به من عطا فرموده از علم نافع و عمل صالح. زود باشد - اى صناديد قريش - كه خدا به شما آيات قاهرۀ خود را نشان دهد مانند واقعۀ بدر و غلبۀ مسلمانان با قلّت عدد آنان و كثرت عدد مشركان.

يا مراد عام باشد؛ يعنى زود باشد كه خداوند به همۀ منكران قرآن نشان دهد آيات قاهرۀ خود را در بقاى حق و اضمحلال باطل.

فَتَعْرِفُونَهَا: پس آن آيات را به عين اليقين خواهيد شناخت؛ لكن آن شناختن در آن محل، شما را نفع ندهد.

يا مراد از آيات، علامات قيامت باشد كه تمام خلايق آن روز، حقانيت ثواب و عقاب را بشناسند، و به چشم آن را مشاهده كنند و جزاى اعمال خود را از كفر و ايمان و معصيت و طاعت و خير و شرّ دريابند.

وَ مَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد بى خبر و غافل نيست.

ص:155

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى است براى مخالفان فرامين الهى كه خداوند از اعمال آنها غافل نيست، و بدانند كه اخذ الهى و عذاب او شديد است. و در هر عصر نمونه اى از آن به منصۀ ظهور آمده است، و در اين عصر هم به چشم خود مشاهده نموديم هتاك بى باكى (رضا خان پهلوى) را كه پردۀ نواميس اسلامى را دريد و از غرور و نخوت، حرمت قرآن و آيين اسلام را هتك نمود، و فسق و فجور و تخريب مساجد و قبور را ترويج كرد، غافل از آن كه منتقم حقيقى و حافظ نواميس اسلامى، يك مرتبه او را فرا گيرد و زندگانى و اسم و رسم او را محو و نابود گرداند؛ فَاعْتَبِرُواْ يَأُوْلِى الْأَبْصَرِ.(1)

ص:156


1- . تفسير اثنى عشرى، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ قصص

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم

معناى طلسم

تفسير:

طا، سين، ميم، اين حروف رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست و اين كتاب، مركَّب از همين حروف است؛ ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. اين كتاب، داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

سوگند به طور سينا و مكّه و سوگند به طوبى و سدره و محمد صلى الله عليه و آله.

اگر سوگند باشد جملۀ بعد جواب آن است.

شيخ صدوق در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

معناى طسم «أنَا الطّالِبُ السَّميعُ الْمُبْدِئُ الْمُعيدُ» است.(1)

شايد مقصود، اين باشد كه اين سه حرف اشاره به سه اسم از اسامى خداى متعال است

ص:157


1- . معانى الاخبار، ص 22.

«طالب» و «سميع» و «مبدئ و معيد».

(آيۀ 2) تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْمُبِينِ (2)

تفسير:

سوگند به ط، سين، ميم: اين سوره يا آيات اين سوره، آيه هاى كتاب روشن، يا كتاب روشن كننده، مبيّن كفر از ايمان و حق از باطل و هدايت از ضلالت است.

داستان موسى (ع) و فرعون

(آيۀ 3) نَتْلُواْ عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

بخشى از خبر موسى و فرعون را به راستى و درستى براى گروهى كه تصديق مى كنند، يا براى كسانى كه علم ما تعلق گرفته كه ايمان خواهند آورد، توسط جبرئيل كه امين وحى است بر تو مى خوانيم.

(آيۀ 4) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَآلِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِى نِسَآءَهُمْ إِنَّهُو كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

لغت:

شِيَع جمع «شيعه» به معنى فرقه است. استضعاف به معنى ضعيف و ناتوان دانستن يا به ناتوانى كشاندن است.

ص:158

تفسير:

همانا فرعون (پادشاه مصر) در آن سرزمين برترى جست و تكبر و تبختر كرد به حدّى كه ادّعاى ربوبيت نمود و مردم را به عبادت و بندگى خود امر كرد.

وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا: و مردم آن را گروه هاى مختلف و پراكنده قرار داد و هر گروهى را در بخشى از كارهاى دولت خود، و هر گروهى را دشمن ديگرى مى نمود.

يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ: گروهى از ايشان را كه بنى اسرائيل بودند به ناتوانى و بردگى مى كشاند و به قصد نابودى آنها پسران آنها را مى كشت و زنان ايشان را زنده مى گذاشت.

إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ: به درستى كه او از فسادكنندگان بود كه جرأت مى نمود در كشتن اولاد انبيا و اوليا به مجرد خيال فاسد، و مردم را به بندگى مى گرفت.

ابن عباس نقل نموده كه چون بنى اسرائيل بسيار شدند و در ميانشان فسق و فجور ظاهر گرديد و علما و زهاد آنها از امر به معروف و نهى از منكر دست باز داشتند، حق تعالى قبطيان را بر آنها مسلّط گردانيد تا ايشان را به بندگى گرفتند و به امور شاقّه مبتلا ساختند.(1) بالاترين فسادها گمراه نمودن بندگان از طريق حق است، چنانچه فرعون مردم را از ستايش و پرستش خلّاق عالم منع و به خود دعوت نمود.

نقل شده است: شبى خوابى ديد و تعبير آن را از تعبيركنندگان خواست. گفتند: از اين شهر مردى از بنى اسرائيل ظاهر شود كه هلاك ملك تو به دست او باشد. فرعون امر نمود تا پسران بنى اسرائيل را بكشند! با وجود اين، مصلحت الهى اقتضا نمود كه با ضعف و بيچارگى بنى اسرائيل، حضرت موسى متولد شود و فرعون و تابعان او هلاك شوند، و موسى و بنى اسرائيل نجات يابند.

(آيۀ 5) وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَلِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ

ص:159


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 69.

تفسير:

و حال آن كه ما اراده كرديم تا بر آنان كه در زمين مصر و نواحى آن زبون و بيچاره شده بودند - يعنى بنى اسرائيل - منّت نهيم و ايشان را از بلا و ظلم فرعون برهانيم و ايشان را پيشوايان مردم و وارثان روى زمين سازيم.

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله نظر فرمود به سوى على و حسن و حسين عليهم السلام، پس گريه نموده و فرمود: شماييد مستضعفان بعد از من. پس به حضرت صادق عليه السلام عرض شد: اين چه معنى دارد يا بن رسول اللّه؟ فرمود: معنى آن آن است كه شماييد ائمۀ بعد از من، به درستى كه خداوند فرموده: وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ... بعد فرمود: اين آيه جارى است در حق ما تا روز قيامت.(1)

(آيۀ 6) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُواْ يَحْذَرُونَ

تفسير:

و براى آنها در آن سرزمين اسباب قدرت و تسلط فراهم آريم يا آنان را در آن سرزمين استقرار بخشيم و به فرعون و هامان (وزير او) و سپاهيانش آنچه را كه از ناحيۀ آنها (بنى اسرائيل) بيمناك و در حذر بودند نشان دهيم.

يعنى از زوال مُلك فرعون و هلاك تمام آنها به دست مولودى از بنى اسرائيل مى ترسيدند و ما اين را عملى كرده و به آنها نشان دهيم، و زمانى اين مطلب را دريافتند كه در دريا غرق شدند و بنى اسرائيل تفرج كنان در ساحل دريا بودند.

ص:160


1- . معانى الاخبار، ص 79.

(آيۀ 7) وَأَوْحَيْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَاتَخَافِى وَ لَاتَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ

لغت:

إرضاع شير دادن. «ألقيه» امر است، مصدر آن «إلقاء» به معنى انداختن است.

تفسير:

به مادر موسى الهام نموديم يا در خواب به او نموديم (عَلَم الهدى رحمه الله فرموده: شايد فرستاده اى از ملائكه و غير آن به سوى مادر موسى فرستاده شد و به او گفت): شير ده و بپرور موسى را در پنهانى. پس چون بر او بترسى و دريابى كه مردم جاى او را دانسته و قصد او خواهند كرد، پس او را در درياى نيل بينداز؛ يعنى بعد از آن كه او را در صندوقى نهاده و منافذ آن را مسدود كرده باشى، بيفكن و مترس، كه او ضايع و هلاك نخواهد شد. و اندوهناك مباش در فراق او، به درستى كه ما او را به سوى تو در اندك زمانى بر وجهى كه دلخواه تو باشد برگرداننده ايم.

وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ: و گرداننده ايم او را از فرستادگان؛ يعنى او را رتبۀ نبوّت ورسالت عطا فرماييم. فرعون نظر به تعبير خواب خود قابله ها را مأمور ساخت كه هر زنى پسر زايد فوراً او را بكشند! چون شنيد مادر موسى حامله است، قابله ها را فرستاد تا او را ببينند. چون شكم او را ديدند هيچ اثر حمل نيافتند، پس بازگشتند و گفتند: اثر حملى نيست. تا وقت وضع حمل نزديك شد، مادر موسى با يكى از قابله ها دوستى داشت، به او گفت: مرا يارى كن بر اين امر، و چون پسر باشد او را مخفى دار تا كسى نداند. قابله قبول كرد؛ لكن در نظر داشت كه اگر پسر باشد خبر دهد. هنگامى كه موسى متولد شد، قابله در او

ص:161

نگريست محبتى عظيم در دل او پيدا شد. به مادر موسى گفت: قصد من آن بود فرعون را خبر دهم، محبت اين طفل مرا مانع شد، و اين نور دلالت دارد كه هلاك قبطيان به دست او باشد، من او را فاش نكنم.

به مادر موسى الهام شد كه او را در دريا انداز و نترس كه ما او را به تو برمى گردانيم.

همين كه صندوق به كنار بركۀ فرعون رسيد:

(آيۀ 8) فَالْتَقَطَهُو ءَالُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا كَانُواْ خَطِِينَ

لغت:

لام در «ليكون» لام عاقبت است. حَزَن مصدر «حَزِنَ و «حُزْن» مصدر «حَزَنَ» و هر دو يك معنى دارد.

تفسير:

پس موسى را خاندان فرعون از روى آب برگرفتند، تا در نتيجه براى آنها دشمن جاه و مال و جان و مايۀ حزن و اندوه گردد، همانا فرعون و هامان و لشكريانشان خطاكار بودند.

(آيۀ 9) وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّى وَ لَكَ لَاتَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَآ أَوْ نَتَّخِذَهُو وَلَدًا وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

تفسير:

و همسر فرعون به او گفت: اين كودك، روشنى چشم من و تو است، او را مكشيد شايد كه در آينده ما را سودى بخشد - زيرا علامات يُمن و بركت از او ظاهر است - يا فراگيريم او را به فرزندى، چه اهليت آن دارد كه فرزند ملوك باشد. وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ و آنها

ص:162

از عاقبت كار آگاه نبودند. فرعون او را به همسرش آسيه بخشيد و آسيه به تربيت او مشغول شد.

(آيۀ 10) وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَرِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِى لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

لغت:

فؤاد قلب، و فؤاد فارغ يعنى قلب پريشان و نگران.

تفسير:

و قلب مادر موسى از شدّت ناراحتى فرزندش از همه چيز غير از فكر او تهى گشت.

يعنى چون شنيد صندوق به دست فرعون افتاد بى صبر و قرار گشت.

و گويند: چون مادر موسى او را به دريا افكند شيطان او را گفت: اين چه كار بود كه كردى؟! اگر فرعون فرزند را مى كشت هر آينه بر صبر آن ثواب داشتى؛ اما اكنون كه او را در دريا انداختى و هلاك كردى، مستحق عقوبت گشتى! خداوند به او لطف فرموده اين اندوه را از دل او برداشت.

إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: اگر نه اين بود كه ما دلش را استوار داشتيم تا از مؤمنان باشد، نزديك بود كه از فرط اضطراب، امر موسى را آشكار كند و اعلام كند كه اين فرزند من است.

(آيۀ 11) وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِى قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِى عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

ص:163

لغت:

قُصّى فعل امر مؤنث و ضمير، مفعول آن است و مصدر آن «قَصّ» به معنى پى جويى و دنبال كسى براى پيدا كردن او رفتن است.

تفسير:

وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: مادر موسى به خواهر موسى گفت: در پى برادر خود برو و از او خبرى حاصل نما. او درصدد تجسس برآمده به دربار فرعون آمد. پس از دور برادر خود موسى را ديد كه از دريا به در آمده و در كنار آسيه است.

وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: و ايشان نمى دانستند كه او براى طفل آمده، يا نمى دانستند كه اين زن خواهر موسى باشد، يا آگاه نبودند كه اين كودك مراقب دارد.

خداى تعالى آيات عظمت خود را ظاهر فرمود كه با آن جديتِ آل فرعون در افتراق بين زنان و مردان بنى اسرائيل و اصرار تمام در كشتن پسران آنها، موسى را به عرصۀ ظهور در آورد و از شرّ دشمنان محفوظ داشت و پس از انداختن به رود نيل او را از غرق نجات داد و در خانۀ فرعون تربيت نمود و به حدّ رشد رسانيد.

(آيۀ 12) وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُو لَكُمْ وَ هُمْ لَهُو نَصِحُونَ

تفسير:

و ما پيش از آن كه خواهرش او را بيابد حرام كرديم بر موسى شيردهندگان را؛ (حرام تكوينى طبعى كه پستان هيچ زنى را نمى پذيرفت)، يعنى شيردهنده ها و شيردادن ها يا پستان ها را كه محلّ شير است بر موسى حرام نموديم و او را از آن باز داشتيم تا اعضاى او با شير اهل كفر تربيت نيابد. چون خواهر

ص:164

موسى دانست كه آسيه براى دايه به غايت مضطرب است پيش آمد، پس گفت كه آيا مى خواهيد شما را دلالت كنم، بر اهل خانه اى كه از روى شفقت كفالت كنند اين كودك را براى شما، وَ هُمْ لَهُ نَصِحُونَ: و خيرخواهان او باشند و در شير دادن و تربيت او تقصير نكنند؟

گفتند: برو و آن كس را كه گفتى بياور. او برفت و صورت حال با مادرش گفت و او را آورد، آسيه پرسيد: از چه طايفه اى هستى؟ گفت: از بنى اسرائيل. گفت: برو كه ما را به شما كارى نيست. زنان گفتند: ملاحظه كن كه پستان را قبول مى كند يا خير؟ آسيه گفت: فرعون هرگز راضى نشود كه طفل از بنى اسرائيل و دايه هم از آنها باشد. امّا چون موسى را در دامنش گذاشتند پستان او را قبول نمود، آسيه بى تاب شده دويد طرف فرعون كه دايه يافتم! پرسيد از چه طايفه؟ گفت: از بنى اسرائيل.

فرعون امتناع و آسيه اصرار كرد. خداوند، به قلب او محبت انداخت تا قبول نمود، و وعدۀ الهى منجّز شد.

(آيۀ 13) فَرَدَدْنَهُ إِلَى أُمِّهِى كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لَاتَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

پس موسى را به سوى مادرش باز گردانيديم تا چشم او به فرزندش روشن شود و به فراق اندوهناك نباشد و بداند كه وعدۀ خدا راست و درست است.

وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ: و لكن بيشتر مردم نمى دانند و نمى دانستند كه وعدۀ الهى در هر چه وعده دهد حق باشد، به خلاف مادر موسى كه در وقوع آن به خاطر الهامى كه به او شده بود شك نداشت.

خلاصه موسى عليه السلام در دامن مادر تربيت يافت تا از سنّ شيرخوارگى به سنّ از شير گرفته شدن، و بعد به مرتبۀ رشد و كمال قوّت رسيد.

ص:165

(آيۀ 14) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُو وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

لغت:

أشُدّ جمع «شدّ» به معنى قوّت و توانايى است. و گفته شده مفرد است و معناى آن همان معناى شدّ مى باشد و مقصود از «بلوغ اشد» استحكام نيروى جوانى و رسيدن به سنّ بلوغ است.

تفسير:

و زمانى كه موسى به كمال قواى جسمى و استقامت نيروى عقلى رسيد كه در حدود چهل سالگى است، ما به او حكمت و علوم عقلى و علم به شرايع گذشته را داديم.

وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ: و اين چنين كه به موسى و مادر او لطف و احسان كرديم به نيكوكاران پاداش مى دهيم.

تتمّه: حضرت موسى بزرگ شد تا آن كه مادرش و قابله فوت شدند، و امر او مخفى بود؛ لكن بنى اسرائيل خبر او را مى پرسيدند، عاقبت در شب ماهتاب روشنى بيرون رفتند و نزد پيرمرد عالمى در صحرا جمع شدند و گفتند: كى از شدّت و بلا نجات يابيم؟ گفت:

واللّه در بلا خواهيد بود تا آن كه خدا كسى را بفرستد كه از فرزندان يعقوب و نام او موسى بن عمران باشد. در اين سخن بودند كه ناگاه موسى بر استرى سوار هويدا شد، چون پير نظر كرد آن حضرت را شناخت، پرسيد: چه نام دارى؟ گفت: موسى بن عمران. پير برجست و دست او را بوسيد، بنى اسرائيل بر او هجوم آورده پايش را بوسيدند و ايشان را شيعۀ خود ناميد.(1) در روايتى وارد شده كه فرعون به جهت اجتماع بنى اسرائيل بر موسى او را از شهر

ص:166


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 40 رجوع شود.

بيرون نموده بود و تا مدّتى در خارج شهر به سر مى برد.

(آيۀ 15) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِى وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِى فَاسْتَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِى عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِى فَوَكَزَهُو مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُو عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ

تفسير:

و موسى از خارج شهر يا از سوى قصر فرعون به داخل شهر در حال عدم توجّه مردم (در وقت تعطيلى) وارد شد، عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا: يعنى هنگامى كه اهل مصر غافل بودند؛ يعنى در وقتى كه متعارف و معتاد نبود كسى به شهر ايشان داخل شود. فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ...: پس در آن شهر دو مرد را كه با هم زد و خورد مى كردند يافت، يكى از آن دو از پيروان موسى بود، و ديگرى از دشمنان او (قبطى) فَاسْتَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ...: پس آن كه از پيروان او بود براى دفع ظلم آن كه از دشمنان او بود، از او يارى طلبيد. پس موسى مشتى به او زد و او را كشت.

قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ: موسى گفت: اين نزاع و خصومت كه به سبب آن قتل حاصل شد از كردار شيطان بود - يعنى به وسوسۀ او ايجاد شد - همانا كه شيطان دشمن گمراه كنندۀ آشكار است.

(آيۀ 16) قَالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى فَغَفَرَ لَهُو إِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

ص:167

تفسير:

بعد از آن بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع به حق تعالى گفت: پروردگارا، البته كه من بر نفس خود به قتل قبطى ستم كردم و خود را در معرض خطر فرعونيان قرار دادم، پس بيامرز مرا. شايد معنى اش اين باشد كه مرا از فرعونيان مخفى و مستور فرما تا از شرّ آنها ايمن شوم؛ زيرا غفران در اصل لغت به معنى پوشاندن و مخفى كردن است. پس خدا او را بخشيد و از شرّ فرعونيان محفوظ داشت. إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ:

به درستى كه خداى تعالى بسيار بسيار ستركننده و آمرزندۀ گناهان و مهربان بر بندگان است.

(آيۀ 17) قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ

لغت:

ظهير به معنى پشتيبان و مددكار است.

تفسير:

موسى گفت: پروردگارا، به سبب آنچه انعام فرمودى بر من از مغفرت و دفع ايذاى دشمنان از من، فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ: پس هرگز مددكار گناهكاران نباشم؛ يعنى به آن نعمتى كه به من مرحمت فرمودى، هميشه معاون و پشتيبان اولياى تو باشم.

(آيۀ 18) فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِينَةِ خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِى اسْتَنصَرَهُو بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُو قَالَ لَهُو مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُّبِينٌ

لغت:

استصراخ به معنى يارى خواستن است.

ص:168

تفسير:

پس موسى بعد از مردن قبطى، با حال بيم و ترس صبح كرد در حالى كه منتظر و مترصد بود كه دم به دم كسى او را براى قصاص طلبد يا منتظر بود كه از جانب فرعون دربارۀ قتل آن قبطى چه خبر آيد؟ پس ناگاه آن كسى كه ديروز از او طلب يارى كرده بود باز از او طلب كمك و يارى نمود بر دفع ظلم قبطى ديگر.

موسى كه از حادثۀ ديروز خائف بود به او گفت: به درستى كه تو مردى گمراه هستى؛ زيرا كسى كه اسير يك ملت (فرعونيان) است با آنها در نمى افتد و گمراهى و انحراف تو از راه صواب آشكار است. ديروز مخاصمه نمودى و سبب قتل كسى شدى، باز امروز با اين مرد در مقام منازعه درآمده و در راه تحمّل و صبر و ثبات و حُسن خُلق قدم نمى زنى!

مراد از غوايت در اين جا، گمراهى در اخلاق بود نه در دين.

(آيۀ 19) فَلَمَّآ أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِى كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَام بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّآ أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِى الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ

لغت:

بطش در اين جا ظاهراً به معنى «با كسى با شدّت برخورد كردن» است.

تفسير:

پس هنگامى كه موسى خواست با كسى كه دشمن هر دو بود به شدّت برخورد كند آن كه از پيروان موسى بود، به گمان اين كه موسى قصد زدن او را دارد. گفت: اى موسى، آيا مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز كسى را كشتى؟! و نزد بعضى ضمير، راجع به قبطى است؛ يعنى قبطى به موسى گفت: آيا مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز آن مرد را كشتى؟! تو فقط مى خواهى در روى زمين جبّار و سلطه جو باشى و نمى خواهى از اصلاح

ص:169

كنندگان ميان مردمان و رفع نمايندگان نزاع به وجه احسن باشى.

ابن عباس و برخى مفسّران بر قول اوّل باشند كه طرف مخاطبۀ موسى سبطى بوده نه قبطى.

به هر حال موسى چون اين سخن بشنيد، ايشان را رها نمود.

قبطيان نزد فرعون شكايت نمودند كه يكى از اسرائيليان مردى از ما را كشته است! فرعون گفت: بى حجّت و بيّنه كسى را نتوان كشت، برويد تفحص كنيد. ايشان به تفحص مشغول شدند، و معلوم شد كه قاتل موسى بوده است. خبر به فرعون رسيد و فرعون با مشورت با سران قوم خود بر قتل موسى تصميم گرفت و پسر عموى موسى از واقعه آگاه شده متوجه موسى شد، چنانچه فرمايد:

(آيۀ 20) وَ جَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَمُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النَّصِحِينَ

لغت:

يأتمرون مضارع از باب افتعال؛ يعنى مشورت مى كنند.

تفسير:

مردى از منتهاى شهر - يعنى از طرف دربار فرعون كه بر كنار شهر بود - با شتاب آمد تا زود به موسى رسد و او را از تصميم فرعونيان باخبر سازد تا او فرار نمايد. چون نزد موسى رسيد: گفت: اى موسى، به درستى كه اشراف قوم كه امرا و مقربان درگاه فرعون اند، با هم دربارۀ تو مشورت مى كنند كه تو را بكشند، فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النَّصِحِينَ: پس از اين شهر بيرون رو، به درستى كه من از خيرخواهان تو هستم.

(آيۀ 21) فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ

ص:170

تفسير:

فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا: پس در همان دم كه آن سخن را شنيد، از شهر مصر در حالتى كه بر جان خود ترسناك بود و انتظار مى برد كه كسى از پى او درآيد و او را بگيرد، بى زاد و راحله و رفيق خارج شد. و به طرف مدين كه سه روز راه فاصله بود روانه شد.

قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ...: گفت: پروردگارا، نجات فرما و بِرَهان مرا از گروه ستمكاران؛ يعنى از دست فرعون و كسان او، و مرا در حفظ خود نگه دار تا از ايشان كسى به من نرسد و ضرر نرساند.

(آيۀ 22) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَآءَ السَّبِيلِ

لغت:

تلقاء به معنى طرف و جهت است.

تفسير:

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ: و چون به سوى شهر مَدْيَن روى نهاد (و آن شهرى بود به نام بانى آن كه مَدْين پسر ابراهيم خليل عليه السلام بود و شعيب در آن جا مقيم و در تحت تصرّف فرعون نبود)، چون راه را نمى دانست، از روى توكل و حسن ظن به خداى خود گفت: اميد است پروردگار من، مرا به راه راست - راه شهر مدين - راه نمايد.

گفته شده كه در اثناى راه به سر سه راهى رسيد و راه وسط را اختيار نمود، مأموران فرعون كه در تعقيب موسى بودند به آن جا رسيده به راه ديگر رفتند و موسى را نيافتند. خلاصه موسى چند شبانه روز مى رفت و جز گياه صحرا خوردنى نداشت. و چون بر خدا توكل نموده از او طلب هدايت كرد گفته شده كه حق تعالى مَلَكى را به سويش فرستاد، به او گفت: اى موسى، كجا مى روى؟ جواب داد: به مدين.

ص:171

گفت: راه را مى دانى؟ گفت: نه. گفت: من راهبر توام. پس موسى با او روان شد تا به آب مدين رسيد.

(آيۀ 23) وَ لَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَانَسْقِى حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَآءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ

لغت:

يسقون فعل مضارع از مادۀ «سقى» به معنى آب دادن. و «تذودان» فعل مضارع از مادۀ «ذَود» به معنى بازداشتن، و «رعاء» جمع «راعى» به معنى شبان و چوپان است.

تفسير:

و زمانى كه به كنار آب مدين (و آن چاهى بود بر كنارۀ شهر كه گوسفندان و غيره را از آن آب مى دادند) وارد شد گروهى بسيار از مردمان مختلف را يافت كه در اطراف چاه جمع شده حيوانات خود را آب مى دادند و نزديك آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را از آب بازمى داشتند تا با گوسفندان ديگر كه بر سر چاه بودند مخلوط نشوند و منتظر بودند تا بعد از ديگران گوسفندان خود را آب دهند.

موسى چون آن دو زن را به اين كيفيت مشاهده نمود، پيش رفت و به طريق تلطف به آنها گفت: مقصود و مطلوب شما چيست كه گوسفندان را از آب خوردن بازمى داريد؟ در جواب او گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم تا وقتى كه شبانان، گوسفندان خود را از آب بازگردانند، آن گاه ما به دام خود آب مى دهيم؛ زيرا مددكارى نداريم.

و پدر ما پيرى كهنسال و ضعيف الحال است كه نمى تواند بيايد گوسفندان را آب دهد، و ما ناچار خود مى آييم و به اين وجه گوسفندان را آب مى دهيم.

ص:172

(آيۀ 24) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ

تفسير:

پس موسى گوسفندان آنها را آب داد و سيراب نمود.

ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ...: سپس به سوى سايۀ ديوارى يا درختى به جهت شدّت حرارت بازگشت، پس گفت: پروردگارا، همانا من به هر خيرى كه بر من نازل كنى محتاجم؛ يعنى از هر خوردنى از بيش و كم هر چه باشد از تو مى طلبم.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت است كه: به خدا قسم موسى از خدا در اين دعا چيزى نطلبيد مگر نانى كه بخورد؛ زيرا سبزى زمين را مى خورد و سبزى آن از پوست شكم او به جهت لاغرى و گداختن گوشت او ديده مى شد.(1)

چون دختران شعيب در آن روز زودتر به خانه آمدند، پدر از سبب زودتر برگشتن آنان سؤال نمود. ايشان واقعه را به تمامى عرض كردند، شعيب به دختر بزرگ خود فرمود: برو آن مرد را بياور تا او را مُزد دهيم.

(آيۀ 25) فَجَآءَتْهُ إِحْدَلهُمَا تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَآءَهُو وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ

ص:173


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

فَجَآءَتْهُ إِحْداهُمَا عَلَى اسْتِحْيَآءٍ: پس يكى از آن دو دختر به سوى موسى آمد در حالتى كه با نهايت حيا و شرم راه مى رفت. چون از دور موسى را ديد پيش تر نيامد؛ بلكه همان جا ايستاد و ندا كرد:

قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ...: گفت: همانا پدرم تو را مى خواند تا مزد آب دادن به گوسفندان ما را بدهد. حضرت موسى به قصد زيارت شعيب و آشنايى با او، اجابت كرد و روانه شد.

روايت شده است كه: در راه، باد جامه هاى آن دختر را به هم مى پيچيد و حجم بدنش ظاهر مى شد. موسى فرمود به او كه از عقب من بيا و مرا راهنمايى كن، من از گروهى هستم كه در عقب زنان نظر نمى كنند.(1)

فَلَمَّا جَآءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ: پس چون موسى عليه السلام نزد حضرت شعيب آمد، قصۀ خود را از ابتداى ولادت تا حال براى او بازگفت، شعيب عليه السلام دانست كه او از اهل بيت نبوّت است؛ قَالَ لَاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ گفت: نترس، از گروه ستمكاران نجات يافتى و رها شدى؛ يعنى از فرعون و قوم او؛ چه ايشان را بر اين ولايت دسترس (تسلط) نيست. پس فرمود تا طعام حاضر كردند. موسى عليه السلام از خوردن امتناع نموده فرمود: ما اهلى هستيم كه كار آخرت را به دنيا نفروشيم، اگرچه مزد آن مساوى دنيا باشد از طلا؛ يعنى آب دادن گوسفندان را براى خدا كردم نه براى جزا! شعيب فرمود: اين طعام نه مزد كار تو است؛ بلكه عادت ما باشد كه هر كه به منزل ما رسد به طريق ضيافت او را خدمت كنيم، حالا تو مهمانى، مروّت مقتضى آن است كه رد ننمايى، چه ميهمان سخن ميزبان را رد نكند.

موسى عليه السلام بعد از استماع اين كلام از آن طعام تناول فرمود.

قَالَتْ إِحْدَلهُمَا يَأَبَتِ اسْتَْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ

ص:174


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 41 رجوع شود.

تفسير:

يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر، او را براى شبانى استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام كنى، اين مرد تواناى امين است.

روايت شده است كه پدر از دختر پرسيد كه توانايى و امانت او را از كجا فهميده اى؟ گفت: از برداشتن سنگ از سر چاه و كشيدن دلو، و امر كردن من به آن كه از عقب او بروم تا حجم بدنم را نبيند.

(آيۀ 27) قَالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَىَّ هَتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِى ثَمَنِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَ مَآ أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّلِحِينَ

لغت:

حِجج جمع «حجّة» به معنى سال است.

تفسير:

شعيب چون اين مطالب از دختر بزرگش كه نامش صفورا بود شنيد، بر شأن و حالات موسى مطلع و محبتش نسبت به او زيادتر شد و از كلام صفورا ميل به ازدواج با موسى را دريافت.

گفت: من مى خواهم يكى از دو دختر خود را به همسرى تو درآورم هر كدام را كه تو مى خواهى، و مهريه اش اين است كه هشت سال خود را به من اجاره دهى تا اجير من باشى براى ادارۀ امور خانه يا چرانيدن دام ها. پس اگر دو سال به آن افزودى به اختيار تو است، نه آن كه دو سال زياده بر تو لازم باشد. و نمى خواهم بر تو سخت بگيرم.

ص:175

سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّلِحِينَ: اگر خدا خواهد زود باشد كه مرا از ستودگان و شايستگان در حُسن معامله و وفاى به عهد بيابى.

(آيۀ 28) قَالَ ذَ لِكَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَ نَ عَلَىَّ وَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَ كِيلٌ

تفسير:

موسى گفت كه اين قرارداد ميان من و تو ثابت است؛ يعنى آنچه شرط كردى براى من از تزويج يكى از آن دو دختر بر تو است. و هر كدام از اين دو مدّت را كه هشت سال يا ده سال باشد به جاى آرم و به پايان رسانم، پس تعدى و تحميلى بر من نباشد. وَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَ كِيلٌ: و خداى بر آنچه مى گوييم و شرط مى كنيم، گواه است، يا بر آنچه مى گوييم كارساز ماست؛ يعنى كار خود را به او مى سپاريم تا به توفيق خدا از عهدۀ اين عهد بيرون آييم.

روايت شده است(1) كه از حضرت كاظم عليه السلام پرسيدند: حضرت موسى عليه السلام كدام وعده را به عمل آورد؟ فرمود: ده سال را. پرسيدند: شعيب كدام دختر را به عقد حضرت موسى درآورد؟ فرمود: آن دختر را كه رفت موسى را طلبيد و به پدر گفت: او را استخدام كن كه او توانا و امين است.

(آيۀ 29) فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِى ءَانَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُواْ إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ

ص:176


1- . به بحار الأنوار، ج 13، ص 37-38 و منهج الصادقين، ج 7، ص 92 رجوع شود.

لغت:

جذوه به معنى شعلۀ آتش يا چوب و هيزمى كه در آن آتش باشد.

تفسير:

پس هنگامى كه موسى مدّت خود را كه ده سال بود به جا آورد (و ده سال ديگر بعد از آن نزد شعيب بسر برد، در چهل سالگى) با خانوادۀ خود با اجازۀ شعيب به جهت زيارت مادر و برادر و خواهر از مدين متوجه مصر گشت.

به روايت ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام: موسى متوجه بيت المقدس شد.(1)

و راه را گم كرد و همسرش را وضع حمل رسيد و رمه از برف و باد و سرما و طوفان متفرق شدند و از مِقْدَحه(2) آتش نمى جَست. در كار خود حيران فرو مانده بود، ناگاه از طرف كوه طور آتشى را ديد، به خانوادۀ خود گفت كه در همين مكان درنگ كنيد، به درستى كه من آتشى را ديده ام، شايد كه از براى شما از آن آتش خبرى بياورم. يعنى از كسانى كه نزد آتش باشند تحقيق كنم كه راه از كدام طرف است، يا پاره اى از آن آتش را بياورم، شايد شما گرم شويد.

(آيۀ 30) فَلَمَّآ أَتَلهَا نُودِىَ مِن شَطِىِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ (30)

لغت و اعراب:

شاطئ به معنى جانب. و أيمن صفت شاطئ است.

ص:177


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 250.
2- . سنگ آتشزنه.

تفسير:

پس چون موسى نزديك آتش بيامد، از جانب راست آن وادى در آن قطعه زمين پربركت، از درختى كه در آن جا بود ندا كرده شد؛ يعنى به موسى ندا رسيد:

أَن يَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ: كه اى موسى، به درستى كه منم خداى يكتا، پروردگار جهانيان.

تنبيه: اين مطلب محقّق شده كه ذات الهى، منزّه از جسم و عوارض جسميه مى باشد و محلّ حوادث نيست. بنابراين مراد از تكلم خداوند آن است كه ايجاد كلام فرمايد بى آن كه او را عضوى و دهانى و زبانى باشد.

(آيۀ 31) وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَمُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْأَمِنِينَ

لغت:

اهتزاز به معنى تكان خوردن و حركت كردن است.

تفسير:

ندايى كه به موسى رسيد دو مضمون داشت: يكى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ و ديگرى وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ يعنى: عصاى خود را بيفكن. فوراً حضرت موسى عصا را بينداخت، و عصا مارى شد. پس چون ديد عصايش به سرعتِ تمام حركت مى كند، گويى مارى است كه به سرعت حركت مى كند، يا آن كه در حركت و شدّت سرعت مانند اجنّه است، گريزان به عقب برگشت و به پشت سر نگاه نكرد. در اين حال به او ندا شد: اى موسى، پيش بيا و مترس.

إِنَّكَ مِنَ الْأَمِنِينَ: همانا كه تو از امان يافتگانى؛ زيرا پيغمبران مرسل را خوف و هراسى نيست؛ چنانچه خداى متعال فرموده است: لَا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ [نمل، 10].

ص:178

قدرت تامۀ مطلقۀ الهيه، بر كُلّ ممكنات محقّق است. بنابراين انقلاب عصا به مار براى خداى قادر امرى سهل خواهد بود.

چون موسى به خطاب أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ سرافراز گشت، اطمينان تام يافته باز آمد و به جرأت تمام دست به طرف مار برده آن را پيش كشيد، همان عصا شد.

و باز ندا رسيد:

(آيۀ 32) اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَ نِكَ بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِى إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ

لغت:

جيب به معنى گريبان. و جناح به معنى بال كه در اين جا دست مقصود مى باشد.

تفسير:

اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ: دست خود را در گريبان خود كن، تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ:

تا چون بيرون آورى سفيد درخشنده، بدون عيب و نقص بيرون آيد. مراد آن است كه سفيدى آن مانند سفيدى بيمارى برص نباشد.

علامۀ مجلسى رحمه الله نقل نموده كه چون موسى به طور آمد، درختى را ديد كه آتش در آن مشتعل گرديده. چون نزديك رفت كه آتش بردارد، آتش به طرف او ميل كرد، ترسيد و برگشت، آتش هم بجاى خود رفت. باز متوجه درخت شد، باز آتش شعله كشيد تا سه مرتبه، موسى عليه السلام گريخت و رو به عقب نمود؛ ندا رسيد: اى موسى، منم خداوندى كه پروردگار عالميانم. موسى پرسيد: چه دليل باشد بر اين؟ ندا رسيد: چيست در دست راست تو؟ موسى گفت: عصاى من است. خطاب شد بينداز آن را. چون عصا را انداخت مار شد، موسى ترسيد و گريخت. ندا شد: بگير آن را و مترس، به درستى كه تو از

ص:179

ايمنى يافتگانى، و دست خود را در گريبان داخل كن. چون دست را بيرون آورد، عالَم به نور آن روشن شد. (1)وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ: جمع كن به سوى خود و بچسبان به خود بال خود را از جهت ترسى كه به تو از مشاهدۀ مار رسيده است؛ يعنى دست هاى خود را جمع كن به اين وجه كه داخل كن دست راست را در زير بغل چپ يا به عكس يا در گريبان تا از ترس تسكين يابى.

فَذَ نِكَ بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ: پس اين دو - يعنى عصا و يد بيضا - دو حجّت و معجزۀ روشن اند از جانب پروردگار تو به رسالت و پيغمبرى تو به سوى فرعون و سران و اشراف او. يعنى تو را با اين دو معجزه به سوى ايشان فرستادم، همانا كه ايشان از پيش گروهى فاسق و بيرون رفتگان از دايرۀ اطاعت خدا و داخل در وادى كفر و طغيان بودند. و لازم بود كه پيامبرى با معجزات واضحه به سوى آنها فرستاده شود تا ايشان را به طريق نجات دعوت نمايد و حجّت بر ايشان تمام شود.

(آيۀ 33) قَالَ رَبِّ إِنِّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ

تفسير:

موسى گفت: پروردگارا، به درستى كه من از ايشان (قبطيان) كسى را كشته ام، پس مى ترسم پيش از آن كه دعوت خود را ابلاغ كنم مرا به قصاص آن بكشند.

(آيۀ 34) وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِى إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ

ص:180


1- . به بحار الانوار، ج 13 ص 59-60 رجوع شود.

لغت:

ردء به معنى يار و كمك است.

تفسير:

و برادر من هارون زبانش در سخنورى از من فصيح تر است. پس او را با من بفرست تا در تبليغ رسالت تو يار و مددكار من باشد، يُصَدِّقُنِى: و مرا تصديق كند؛ يعنى در بيان حجّت و ابطال شبهه تصديق كنندۀ من باشد. همانا كه من مى ترسم فرعونيان مرا تكذيب كنند و من نتوانم هدفم را به روشنى بيان كنم و زبان من به وقت محاجّه و مناظره، مرا يارى ندهد.

خلاصه چون موسى درخواست كمك و ياور نمود:

(آيۀ 35) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَنًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بَِايَتِنَآ أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ

تفسير:

خداى تعالى فرمود: زود باشد كه بازوى تو را به وسيلۀ برادرت محكم كنيم؛ يعنى قوّت تو را به برادر تو بيفزاييم.

مراد، آن است كه او را در نبوّت و رسالت و دعوت به خدا و يگانگى او ناصر و معاون تو گردانيم.

وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَنًا: و براى شما دو نفر در مبارزه و محاجّه، تسلط و غلبه به معجزات و حجج بينات قرار دهيم، فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بَِايَتِنَآ: به طورى كه هرگز به خاطر آيه ها و معجزه هاى ما به شما دست نيابند و بر شما مستولى نشوند. أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ: شما و هر كه از شما پيروى كرد، غلبه كننده و پيروزيد.

ص:181

(آيۀ 36) فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَى بَِايَتِنَا بَيِّنَتٍ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى ءَابَآلِنَا الْأَوَّلِينَ

تفسير:

پس زمانى كه موسى عليه السلام معجزات روشن ما را براى آنها آورد، گفتند: اين، جز جاوديى ساختگى نيست و ما چنين خبرى را (دعوت به توحيد در الوهيت و ربوبيت را) در ميان پدران نخستين خود نشنيده ايم.

اين سخن را به جهت آن گفته اند كه در روزگار آنها و پدرانشان ساحران بسيار بودند، امّا ادّعاى نبوّت را از پدران خود نشنيده بودند كه گفته باشند: فلان كس پيغمبر خدا مى باشد.

(آيۀ 37) وَ قَالَ مُوسَى رَبِّى أَعْلَمُ بِمَن جَآءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِى وَ مَن تَكُونُ لَهُو عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُو لَايُفْلِحُ الظَّلِمُونَ (37)

تفسير:

وَ قَالَ مُوسَى رَبِّى أَعْلَمُ بِمَن جَآءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ: و موسى گفت: پروردگار من به حال كسى كه از طرف او براى مردم هدايت آورده داناتر است؛ يعنى او مى داند كه من به حق هستم و آيات دلالت كننده بر هدايت از جانب او آورده ام.

وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ: و همچنين پروردگار من به حال كسى كه سرانجامِ پسنديده و عاقبت به خيرى در دنيا و نجات از آتش در آخرت را دارد داناتر است.

إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّلِمُونَ: همانا كه ستمكاران، رستگار نشوند و به هدايت و حسن عاقبت در دنيا و نجات در آخرت، فايز نگردند.

ص:182

(آيۀ 38) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِى فَأَوْقِدْ لِى يَهَمَنُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّى صَرْحًا لَّعَلِّى أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُو مِنَ الْكَذِبِينَ

لغت:

أوقِد امر از باب افعال و إيقاد به معنى افروختن و روشن كردن آتش است.

تفسير:

و فرعون براى اغفال قوم خود گفت: اى گروه اشراف و بزرگان و سران كشور، من براى شما هيچ خدايى كه او را پرستش نماييد و تعظيم كنيد غير از خودم نمى شناسم.

تنبيه: فرعون علم خود را به خدايى كه غير او باشد نفى كرد، نه نفى وجود او؛ زيرا چيزى كه مقتضى علم به عدم وجود او باشد نداشت، و لذا امر نمود به بناى قصر بلند تا بر آن صعود نمايد تا شايد بر حال خداى موسى مطلع شود يا از اوضاع كواكب به وجود او پى برد. حاصل معنى آن كه: من به خداى ديگر كه غير از من باشد علم ندارم. و موسى مى گويد: خداى ديگرى هست كه آفريدگار آسمان است.

اى هامان، براى روشن شدن امر، براى من آتشى بر گِل برافروز تا پخته شود (آجر بپز)، پس براى من قصرى بلند بنا كن تا بر بالاى آن قصر روم؛ شايد بر خداى موسى مطلع شوم و معلوم نمايم كه موسى در اين كه مى گويد خداى ديگرى غير از من هست، صادق است يا كاذب؟ وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ: و البته من موسى را از دروغگويان مى پندارم.

تبصره: فرعون تصور نموده بود كه حق تعالى جسم و جسمانى است و در آسمان مكان دارد و ترقى به سوى او ممكن است، و حتى به اين مقدار دانا نبود كه ذاتى كه خالق و آفريدگار عالميان و صور و اجسام و اعراض و زمان و مكان باشد، از جسميت و عوارض

ص:183

آن منزّه است و هيچ كس را بر كنه ذات او اطلاعى نبوده و نخواهد بود.

(آيۀ 39) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُو فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَايُرْجَعُونَ

تفسير:

فرعون و لشكر او در زمين به ناحق تكبر و گردنكشى نمودند و پيروى از موسى را كه حق بود نپذيرفتند. و گمان بردند كه به سوى ما باز گرديده نخواهند شد؛ يعنى منكر معاد بودند.

(آيۀ 40) فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُو فَنَبَذْنَهُمْ فِى الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الظَّلِمِينَ

لغت:

نَبْذ به معنى افكندن و پرت كردن، و «يم» به معنى درياست.

تفسير:

فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ: پس فرعون و سپاه او را به قهر و غضب گرفتيم، پس ايشان را در دريا افكنديم و همه در آن غرق شدند، چنان كه در آيات ديگر بيان آن شده است.

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الظَّلِمِينَ: پس اى پيامبر، بنگر و تأمّل كن كه سرانجام ستمكاران چگونه بود؟ به پيامبر صلى الله عليه و آله ما خطاب شده تا امّت او بدانند كه مخالفت با خدا و كفر و فسق و فجور، عاقبت خوبى ندارد؛ بلكه وبال و خسران دارد و اگر بصيرتى باشد، عاقبت گردنكشان گذشته براى جلوگيرى نفس از مخالفت با خدا و عصيان و طغيان، عبرت و تنبهى خواهد بود.

ص:184

(آيۀ 41) وَ جَعَلْنَهُمْ أَلِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لَايُنصَرُونَ

تفسير:

و ايشان را در اين جهان پيشوايانى قرار داديم كه به واسطۀ كفر و طغيانشان مردم را به سوى آتش؛ يعنى به عمل هايى كه موجب دخول در آتش جهنّم باشد مانند كفر و معصيت و عناد و طغيان دعوت مى كنند.

وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لَايُنصَرُونَ: و روز قيامت يارى كرده نخواهند شد؛ يعنى ناصر و معاونى عذاب را از ايشان باز نخواهد داشت و از طرف هيچ شفاعت كننده اى يارى نمى شوند.

تنبيه: ذات اقدس الهى، حكيم على الاطلاق است، و تمام افعال او بر وجه حكمت و مصلحت مى باشد، و انبيا را فرستاده تا به آنچه باعث ارشاد و صلاح و خير و سعادت مردمان است امر فرمايند و از آنچه موجب شرّ و فساد و شقاوت ايشان است نهى نمايند. و ممكن نيست كه خداى تعالى رؤساى كفر و ضلال را پيشوايان مردم براى دعوت مردم به كفر و ضلالت كه سبب دخول در آتش است قرار داده باشد؛ زيرا اين، خلاف حكمت و نقض غرض است، و ذات الهى از آن منزّه باشد. پس براى آيه چند معنى احتمال داده مى شود كه يكى از آنها اين است:

به جهت عناد و انكار و كفرشان، الطاف خود را از ايشان منع نموديم و ايشان را در وادى خذلان فرو گذاشتيم و كسانى كه مانند خود آنها هستند ايشان را ائمه و مقتداى خود گردانيده اند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: به درستى كه در كتاب خدا دو امام مذكور است: يكى آن كه مردم را به امر خدا هدايت مى كند نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خود، و حكم خدا را بر حكم مردم، مقدم مى دارد؛ و آنها كسانى اند كه خدا در حق آنها فرموده است: وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا، و ديگر امامى كه مردم را به سوى آتش

ص:185

مى خواند و امر خود را بر امر خدا، و حكم مردم را بر حكم خدا مقدم مى دارد، و آنها كسانى اند كه خدا در شأن آنها فرمود: وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ.(1)

(آيۀ 42) وَ أَتْبَعْنَهُمْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ

لغت:

مقبوح اسم مفعول به معنى زشت و يا دور از رحمت خداست.

تفسير:

وَ أَتْبَعْنَهُمْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً: در اين دنيا لعنت بزرگ را در پى آنان درآورديم.

ملائكه و مؤمنان، آنها را لعن مى كنند و گناهان پيروانشان نيز براى آنها لعنت حقيقى است، يا دورى از رحمت خود را لازم حال ايشان ساختيم. وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ: و روز قيامت ايشان از زشت رويان و رسواشدگان و منفوران اند.

(آيۀ 43) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ مِن م بَعْدِ مَآ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَآلِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

لغت:

برخى گفته اند: قرن و قرون در قرآن مجيد به معناى جماعتى است كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى كنند، نه اين كه به معنى 30 سال يا 100 سال باشد.

ص:186


1- . اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، ص 216، ح 2، با كمى تلخيص.

تفسير:

و به يقين ما به موسى عليه السلام پس از آن كه قرن ها يا اهل قرن هاى نخستين را - مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط - هلاك كرديم كتاب تورات را داديم كه وسيلۀ بصيرت ها و بينش هاى مردم و مايۀ هدايت و رحمت بوده باشد، و به واسطۀ آن حق را از باطل تشخيص دهند.

مراد، آن كه ما تورات را فرستاديم تا بينا شوند و به وسيلۀ آن راه نجات بپيمايند، بعد از آن كه ديدۀ بصيرت ايشان كور بود و حق را از باطل تشخيص نمى دادند و مانند كوران در وادى ضلالت قدم مى گذاشتند.

بعد از آن بر سبيل تنبيه و تعجب فرمايد:

وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ إِذْ قَضَيْنَآ إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَ مَا كُنتَ مِنَ الشَّهِدِينَ (44)

تفسير:

و تو اى پيغمبر، به طرف غربى وادى مقدّس، يا ناحيۀ طور كه در جانب غربى است (يعنى در كوه طور) حاضر نبودى، هنگامى كه ما امر رسالت را به موسى به وسيلۀ وحى علوم و القاى تورات اعلام كرديم و تحكيم بخشيديم و تو از حاضران آن صحنۀ عجيب نبودى، يا حاضر نبودى و گواه نبودى بر كسانى كه موسى عليه السلام احضار كرده بود براى ميقات؛ يعنى آن هفتاد نفر كه كلام الهى را شنيدند.

آيۀ شريفه دليلى است بر آن كه اخبار حضرت رسالت از اين قصه و واقعۀ كوه طور، اخبار از غيب است كه اطلاع بر آن جز به وحى حاصل نشود.

ص:187

(آيۀ 45) وَ لَكِنَّآ أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ مَا كُنتَ ثَاوِيًا فِى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ

لغت:

«ثاوى» اسم فاعل به معنى مقيم است.

تفسير:

و لكن ما بعد از موسى در زمان هاى متسلسل گروهى بعد گروهى آفريديم.

پس عمرشان به طول انجاميد و اخبار آنها كهنه و متغير شد و ما آن اخبار را به تو وحى كرديم. و همۀ عقلا دانند كه اخبار از مثل اين اخبار جز به وحى آفريدگار نتواند بود.

وَ مَا كُنتَ ثَاوِيًا فِى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ: و تو در ميان اهل مدين - يعنى نزد شعيب و مؤمنان - اقامت نداشتى، آن وقت كه نبودى تا آيات ما را كه در قصۀ موسى و شعيب نازل شده بر اينان (يعنى مشركان مكّه) بازگو كنى، و لكن ما فرستندۀ پيامبران هستيم و اخبار گذشتگان را بر آنها وحى مى كنيم تا براى مردم بازگو كنند.

(آيۀ 46) وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَ لَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أَتَلهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

ص:188

تفسير:

هنگامى كه موسى را ندا كرديم (مراد نداهاى حق تعالى با موسى در شب مناجات و تكلم او با وى است) تو در جانب كوه طور نبودى تا از مشاهدات خبر دهى؛ لكن به خاطر رحمتى كه از پروردگارت بود تو را از آنها آگاه كرديم. يعنى چون رحمت پروردگار شامل حال توست به تو خبر داديم تا بترسانى قومى را كه پيش از تو براى آنها بيم رسانى نيامده است.

مراد از زمان، مابين زمان حضرت عيسى عليه السلام و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله است كه حدود ششصد سال بود، يا زمان حضرت اسماعيل تا زمان آن حضرت باشد كه پيغمبرى بر عرب مبعوث نشد.

تو را فرستاديم لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: شايد ايشان پند بگيرند و راه نجات يابند.

علّت تأخير مجازات

وَ لَوْلَآ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُم بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُواْ رَبَّنَا لَوْلَآ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ ءَايَتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

تفسير:

و اگر نه آن بود كه چون مصيبت و عقوبتى به عنوان مجازات و كيفر آنچه خودشان پيش فرستاده اند از شرك و كفر و ظلم و ساير معاصى به آنها برسد حجّت آورند و بگويند:

پروردگارا، چرا به سوى ما پيغمبرى نفرستادى تا آيات و احكام تو را پيروى كنيم و او را تصديق نماييم و از گرويدگان به او باشيم؟!

(جواب «لولا» ى اوّل كه امتناعيه است محذوف است) يعنى اگر نه آن است كه به وقت حلول عذاب حجّت آورند كه پيغمبرى براى ما نيامد و ما را به حق دعوت نكرد، همانا بدون فرستادن پيامبر، آنها را به خاطر كفر و فسقشان عذاب مى كرديم؛ اما ما همواره عقل

ص:189

را با نقل و فرستادن انبيا تأييد مى كنيم تا اتمام حجّت شود و هنگام عذاب دنيوى و يا اخروى حجتى و عذرى نداشته باشند.

احتجاج با يهود

فَلَمَّا جَآءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ لَوْلَآ أُوتِىَ مِثْلَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى أَوَ لَمْ يَكْفُرُواْ بِمَآ أُوتِىَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُواْ سِحْرَانِ تَظَهَرَا وَ قَالُواْ إِنَّا بِكُلٍّ كَفِرُونَ (48)

تفسير:

شأن نزول: طايفه قريش از مكّه به مدينه آمده، دربارۀ پيغمبر از علماى يهود سؤال كردند. ايشان به نبوّت آن حضرت اقرار، و صفت آن حضرت را از تورات خواندند.

مشركان، تورات را نيز انكار نمودند و گفتند: اگر او پيغمبر است، چرا آن معجزات را كه موسى داشت او ندارد؟!! آيۀ شريفه نازل شد:

پس هنگامى كه از جانب ما پيامبر و كتاب حق بر آنها (يعنى بر مشركان) آمد گفتند:

چرا به اين پيغمبر، مانند آنچه به موسى داده شده از معجزات، داده نشده است.

پس خداوند بر آنها احتجاج فرمود كه: أَوَ لَمْ يَكْفُرُواْ...: مگر اين مشركان به آنچه پيش از اين به موسى داده شد از معجزات كافر نشدند و قَالُواْ سِحْرَانِ تَظَهَرَا: گفتند:

موسى و هارون، يا موسى و محمد صلى الله عليه و آله يا قرآن و تورات، دو جادوگر يا دو جادوند كه يكديگر را يارى داده اند و ما هر دو را منكريم؟!

(آيۀ 49) قُلْ فَأْتُواْ بِكِتَبٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَآ أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

ص:190

بهترين كتاب هدايت

تفسير:

بگو: اى پيغمبر، اگر راستگو هستيد در اين كه تورات و قرآن سحر است، يا موسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله ساحرند. پس كتابى كه از نزد خدا باشد، و آن كتاب، راه نماينده تر از اين دو كتاب باشد كه بر من و موسى نازل شده، بياوريد تا من از آن پيروى كنم.

تنبيه: آيۀ شريفه الزام كفّار و معاندان است در مقابل كفر و نسبت هاى ناشايستۀ آنان به انبياى عظام و كتب آسمانى، به اين بيان كه اگر به زعم شما اين نفوس قدسيه، ساحر يا اين كتب سماويه سحر باشد، كتابى كه از جانب خدا در هدايت و ارشاد بهتر از اينها باشد بياوريد.

نفس گرايى يهود

(آيۀ 50) فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَآءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَلهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ

لغت:

استجابت به معنى جواب دادن و اجابت كردن است.

تفسير:

پس اگر دعوت تو را اجابت نكردند پس بدان جز اين نيست كه از هواهاى نفسانى خود پيروى مى كنند و كيست گمراه تر از آن كسى كه بدون هدايت خداوند از هواى نفس خود پيروى كند؟!

إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ: حقّاً كه خداوند، ستمكاران را كه از هواى نفس خود پيروى كنند هدايت نمى كند.

حاصل آيه آن كه گروهى كه با وضوح دلايل و حجج دالّه بر حق بودن اسلام، به

ص:191

جهت عناد و انكار و استكبار، تابع هواهاى نفسانى شده اند، حق تعالى نظر لطف و هدايت را از ايشان بازداشته و آنها را به خود وا مى گذارد تا به عذاب دنيا و عقبا گرفتار شوند.

هدايتگرى پياپى

(آيۀ 51) وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

تفسير:

وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ: و در حقيقت ما پيوند داديم و متصل گردانيديم براى ايشان سخن خود را - يعنى قرآن را آيه اى بعد از آيه اى و سوره اى بعد از سوره اى - براى تذكّر و يادآورى ايشان پيوسته فرستاديم.

يا نظم قرآن را متتابع و پياپى يكديگر گردانيديم؛ يعنى دعوت را به حجّت، و مواعظ را به مواعيد، و نصايح را به عبر، و قصص را به امثال، متصل كرديم.

لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: شايد ايشان پند يابند و متّعظ شوند و در آيات آن تأمّل نموده ايمان آورند و تصديق كنند و اطاعت نمايند.

مسلمانى چهل مسيحى و اوصافشان

(آيۀ 52) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ مِن قَبْلِهِى هُم بِهِى يُؤْمِنُونَ (52)

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه چون عبداللّه بن سلام و تميم دارى و جارود عبدى و سلمان فارسى به شرف اسلام رسيدند، اين آيۀ شريفه نازل شد.

تفسير:

آنان كه پيش از اين قرآن، به ايشان كتاب آسمانى داديم - مانند برخى از اهل تورات و انجيل - به قرآن ايمان مى آورند.

همچنين گفته شده كه اين آيه و آنچه بعد از اين باشد در شأن اهل انجيل نازل شده، و آنها چهل نفر نصارا بودند؛ سى و سه نفر با جعفر بن ابى طالب از حبشه آمدند، و بقيه از شام كه همه در مكّه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايمان آوردند.

ص:192

(آيۀ 53) وَ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُواْ ءَامَنَّا بِهِى إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِى مُسْلِمِينَ

تفسير:

و چون قرآن بر ايشان خوانده شود، گويند: به آن ايمان آورديم و دانسته ايم كه حق است كه از جانب پروردگار ما نازل گرديده است.

جملۀ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَآ براى بيان آن چيزى است كه موجب ايمان ايشان شده است.

يعنى: همانا كه ما پيش از نزول قرآن يا قبل از تلاوت آن بر ما، به جهت آن كه در كتب سابق ذكر آن را يافته و حقيقت آن را شناخته بوديم، اسلام آورده بوديم.

و جملۀ بعد براى اين است كه دلالت كند بر آن كه ايمان ايشان از اين قبيل نيست كه تازه بعد از نزول قرآن يا بعد از تلاوت آن ايمان آورده باشند؛ بلكه از پيش به سبب ذكر آنچه در كتب آسمانى ديده بودند متّصف به ايمان بوده اند.

(آيۀ 54) أُوْلَلِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُواْ وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ

لغت:

«دَرء» به معنى دفع كردن است.

تفسير:

أُوْلَلِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ: به آنها به خاطر ايمان و عمل به دو كتاب آسمانى، يا به خاطر ايمان به قرآن قبل از نزول آن و بعد از نزول آن، يا به خاطر اين كه بر دين خود، يا بر

ص:193

اذيّت كفّار و تحمّل سختى ها، صبر كردند دو بار مزد داده مى شود.

وَ يَدْرَءُونَ...: و آنان به كلام نيكو، كلام قبيح را كه از كفّار مى شنوند دفع مى كنند، يا به حلم خود جهل جاهل را دفع مى كنند.

تبصره: فرق است ميان «دفع» و «رفع»، دفع برطرف كردن امر غير ثابت، و رفع برطرف نمودن امر ثابت است. و مراد از «درء» در آيۀ شريفه دفع است و «يَدْرَءُونَ» به معنى «يَدْفَعُونَ» استعمال شده است و روايت قمى از حضرت صادق عليه السلام در تفسير آيۀ شريفه مؤيّد اين معنى است كه فرمود:

وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ

أَىْ: يَدْفَعُونَ سَيّئَةَ مَنْ أَسَاءَ إلَيْهِمْ بِحَسَنَاتِهِمْ: سيئات كسى را كه به ايشان بدى مى كند به حسنات خودشان دفع مى كنند.(1) و نيز در بعضى از تفاسير نقل شده كه بعد از ايمان گروه ياد شده از نصارا، يهود بر ايشان طعن مى زدند و آنها به نرمى جواب مى دادند؛ حق تعالى در وصف ايشان فرمود كه سخن كفّار و گفتار سفيهان را به نيكويى دفع مى كنند.

صفت ديگر آنها آن كه: وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ: و از آنچه به ايشان روزى كرده ايم در راه خدا انفاق مى كنند.

(آيۀ 55) وَ إِذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ سَلَمٌ عَلَيْكُمْ لَانَبْتَغِى الْجَهِلِينَ

تفسير:

وصف ديگر آنان آن كه:

و هرگاه سخن بيهوده و باطل - مانند فحش، غيبت، مسخره و هتاكى - را بشنوند، (على بن ابراهيم روايت نموده كه مراد از لغو كذب است)(2) از آن روى بگردانند و با زبان

ص:194


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير قمى، ذيل آيه شريفه.

حال گويند كه براى ماست كردارهاى ما از حلم و چشم پوشى و براى شماست اعمال شما از سفاهت و لغو.

مراد آن است كه ما را از اعمال شما و شما را از اعمال ما سؤال نخواهند نمود؛ بلكه هر يك از ما و شما را بر وفق عملمان ثواب و يا عقاب دهند.

سَلَمٌ عَلَيْكُمْ: سلام بر شما؛ يعنى لغو شما را به لغو خود مقابله نكنيم و در ازاى لغو شما لغو نگوييم.

نزد برخى از مفسّران، اين سلام، توديع و متاركه است؛ يعنى ترك شما كرديم و شما را واگذاشتيم.

لَا نَبْتَغِى الْجَهِلِينَ: ما جاهلان را به دوستى و رفاقت نمى طلبيم و ارادۀ مجالست و تخلق به اخلاق آنها نداريم؛ زيرا مجالست اشرار، موجب بدنامى و بدفرجامى است.

تنبيه: آيۀ شريفه اهل ايمان را به اين صفات خاصّه توصيف فرمايد:

1 - ثبات در آن به سبب صبر در ناملايمات.

2 - دفع اذيّت مردم به مداراى با ايشان.

3 - انفاق در راه خدا از آنچه به آنها مرحمت شده است.

4 - اعراض از كلمات لغو و باطل و دروغ و غنا و غير آنها.

5 - مسالمت در مقابل گفتار جهّال.

6 - اجتناب از مجالست اشرار و تخلّق به اخلاق ايشان.

و البته چنانچه شخص عاقل در اين صفات تأمّل نمايد، دريابد كه اينها از اصول و امّهات صفات حسنه است و سعادت دنيا و آخرت در تخلُّق به اين اخلاق حميده است.

(آيۀ 56) إِنَّكَ لَاتَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

ص:195

عدم امكان هدايت بدون وجود شرايط

تفسير:

مسلَّماً تو - اى پيغمبر - نمى توانى هر كه را دوستى دارى هدايت كنى و قلبش را متوجه حق سازى. و لكن خدا هر كه را خواهد از كسانى كه طالب هدايت هستند راه مى نمايد به ايمان و داخل مى سازد در اسلام به لطف و توفيق خود. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: و او داناتر است به هدايت شوندگان؛ يعنى آنان كه استعداد آن را دارند و قبول مى كنند كه به اسلام و ايمان مشرف گردند. و اما كسانى كه به جهت فرط عناد و جحود و استكبار، به سوء اختيار خود در آيات و حجج بيّنه تفكّر نكنند و از قبول حق امتناع ورزند، در كفر و ضلالت و خذلان باقى بمانند و هدايت نيابند.

امنيت و نعمت در مكّه

(آيۀ 57) وَ قَالُواْ إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَآ أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَ تُ كُلِّ شَىْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

لغت:

خطف به معنى ربودن و ربوده شدن است.

تفسير:

شأن نزول: حارث بن عثمان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفت: ما مى دانيم قول تو حق و آنچه فرمايى سبب دولت ما در دنيا و سعادت ما در آخرت است؛ اما پيروى تو موجب مخالفت تمام عرب است، مى ترسيم كه اگر از تو پيروى كنيم عرب، ما را از زمين حرم (مكّه) بيرون كنند و ما را با كمىِ انصار تاب مقاومت نباشد! پس آيۀ شريفه نازل شد كه:(1)

ص:196


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 116.

و بعضى از كفّار گفتند: اگر از تو پيروى كنيم - يعنى به تو ايمان آوريم و دستورهاى تو را پيروى نماييم - از زمين خود ربوده شويم؛ يعنى عرب ما را از ديارمان بيرون كنند! حق تعالى در رد قول ايشان فرمود: أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ: آيا قرار و جاى نداده ايم ايشان را در حرمى با امن كه به جهت حرمت خانۀ كعبه كه درآن واقع شده هيچ كس بر آنها دست ندارد؟ زيرا عرب در حوالى مكّه يكديگر را مى كشتند و غارت مى كردند، و لكن ايشان با امنيت و عافيت در مكّه نشسته بودند و هيچ كس نمى توانست به آنها ضرر رساند و متعرض آنها شود.

يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَ تُ كُلِّ شَىْءٍ...: حرم امنى كه جمع كرده و كشيده مى شود به سوى آن هر گونه محصولى؛ يعنى خوراكى و پوشاك و غيره از هر ناحيتى به آن جا آورند و اين روزى اى است از جانب ما، و لكن بيشتر آنها نمى دانند.

و هرگاه ما ايشان را با وجود بت پرستى و شرك، ايمن و مطمئن و مرفه الحال مى داريم، چگونه اگر ايمان آرند، ايشان را از ترس و آوارگى در امان نياوريم.

عاقبت سركشى

(آيۀ 58) وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةِم بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن م بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ

اعراب و لغت:

قبل از معيشتها «فى» در تقدير است، و فاعل «بطرت» ضميرى است كه به قريه بر مى گردد، و «بَطَر» به معنى طغيان است.

تفسير:

بعد از آن مى فرمايد كه بايد امر به عكس باشد؛ يعنى سزاوار آن است كه ايشان به سبب شرك و كفر از عذاب الهى ترسان باشند.

ص:197

و چه بسيار از اهل شهرها كه حال آنها مانند حال شما بود؛ اما در زندگى خود طغيان و سركشى كردند - مانند قوم عاد و ثمود و لوط - و ما آن طاغيان را هلاك نموديم و بلاد آنها را خراب و ويران ساختيم.

اتمام حجت براى ستمكاران

فَتِلْكَ مَسَكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ: پس آن است مسكن هاى ايشان كه پس از آنان جز اندكى از آنها مسكونى نيست و فقط محلّ سكونت موقت مسافران است و ما وارث آنها بوده ايم.

(آيۀ 59) وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَلِمُونَ

لغت:

اُمّ القرى در اين جا به معنى مركز قريه هاست.

تفسير:

يعنى: سنّت الهى جارى است بر آن كه هيچ گاه هلاك نكند اهل هيچ شهرى را، تا اين كه در مركز آن شهرها و اصول آن بلاد، فرستاده اى و پيغمبرى را مبعوث سازد كه بخواند بر ايشان آيات و نشانه هاى توحيد و اهداف خلقت ما را. و ما هرگز پس از ارسال پيامبران نيز هلاك كنندۀ شهرها و روستاها نبوديم، مگر در حالتى كه اهالى آن ستمكار بودند و به تكذيب رسل و انكار حق و عناد و طغيان پرداختند.

تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر تنزيه ذات اقدس الهى از ظلم؛ زيرا مضمون آيه اين است كه خداوند، هيچ قومى را هلاك نفرمايد مگر اين كه حجّت را بر ايشان با فرستادن پيغمبران و تبليغ احكام و پند و نصيحت و وعد و وعيد و تكرار آن به بيانات شافيۀ كافيه و آيات واضحه تمام كند.

ص:198

رجحان نعمت هاى اخروى

(آيۀ 60) وَ مَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ

تفسير:

چون منشأ استكبار و سرپيچى بندگان از قبول حق، مغرور شدن به نعمت هاى فانيۀ دنيا و توجّه به نعمت هاى فانيۀ دنيّۀ آن است، از اين جهت از راه لطف و مرحمت، خداى متعال، آگاه فرمايد ايشان را به حقيقت نعمت دنيا و زخارف آن و مى فرمايد:

وَ مَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ: و آنچه شما از دنيا و نعمت هاى آن و تجملات دنيوى داده شده ايد، پس آن مايۀ برخوردارى از زندگانى اين جهان، و آرايش و زينت اين سَراست كه در مدت عمر، بدان مباهات و افتخار مى كنيد و متمتّع و متزيّن مى شويد، و حال آن كه دوام و ثباتى ندارد. وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى: و آنچه نزد خداى تعالى است از ثواب آخروى و نعمت هاى جاودانى، از كلّ نعمت هاى دنيا بهتر و پاينده تر و باقى تر باشد، به جهت آن كه ابدى و دائمى است، و زوال و فنا ندارد. أَفَلَا تَعْقِلُونَ:

پس چرا تعقّل نمى كنيد و باقى را به فانى، و مرغوب را به معيوب، و خالص را به مشوب بدل مى نماييد؟!

تبصره: شخص عاقل بصير كه تعقّل و تفكّر نمايد مى يابد كه لذّات دنيا مشوب به آلام و اسقام و زحمت خواهد بود؛ بلكه در واقع هر يك از آنها دفع ضررى باشد؛ مثلاً خوردن غذا هر قدر لذيذ باشد بالاخره دفع گرسنگى است، و نوشيدن شربت آلات، دفع تشنگى است، و همچنين هر يك در مرتبۀ خود ضررى را دفع نمايد، لكن نعمت هاى بهشتى به خلاف اين است؛ زيرا مصون از كدورات و آلام، و عين لذّت مى باشد. بنابراين عاقل منصف پس از تأمّل و تدبّر، آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهد.

ص:199

حوادث قيامت

(آيۀ 61) أَفَمَن وَعَدْنَهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَهُ مَتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61)

تفسير:

آيا كسى كه او را به پاداش طاعت هايش وعده داديم وعدۀ نيكو (بهشت در آخرت و نصرت در دنيا) و حتماً به آن خواهد رسيد، مانند كسى است كه او را از كالاى زندگانى دنيا كه محبتش آميخته به محنت، و دولتش مؤدّى به نكبت، و مالش و جاهش در شُرُف زوال، و لذتش مشوب به كدورت است داديم، ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ: سپس روز قيامت از حاضرشدگان براى عذاب يا حساب باشد؟!

اين جمله استفهام انكارى است؛ يعنى شخصى كه به جهت جزاى اطاعتش به نصرت در دنيا و بهشت در آخرت مى رسد، با ديگرى كه فقط بهره اى از متاع دنيا دارد و به سبب عدم ايمان و اطاعت، فاقد ثواب اخروى است، مساوى نباشند و عقل هيچ عاقلى به تساوى اين دو، حكم ننمايد.

ابن عباس گويد كه حق تعالى دنيا را خلق فرمود و اهل آن را نسبت به دنيا و متاع آن سه صنف گردانيد: مؤمن و منافق و كافر؛ پس مؤمن متزوّد از آن است - يعنى براى آخرت خود زاد و توشه اى برمى دارد - و منافق متزيّن به آن است و كافر متمتّع از آن مى شود.(1)

(آيۀ 62) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

تفسير:

و ياد كن روزى را كه بخواند خداى تعالى كافران را، پس به ايشان بر سبيل تهكُّم فرمايد: كجايند شريكان من (بت ها، ستارگان، اجنه و غيره) آنان كه گمان مى برديد كه

ص:200


1- . تفسير كشاف زمخشرى ج 3، ص 425.

در الوهيت و ربوبيت و عبادت و طاعت شريك من اند؟ كجايند تا شما را از عذاب خلاص كنند؟!

(آيۀ 63) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلآَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَآ أَغْوَيْنَهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَآ إِلَيْكَ مَا كَانُواْ إِيَّانَا يَعْبُدُونَ

تفسير:

آنان كه عذاب دربارۀ آنها محقّق شده است - يعنى آنان كه مردم را در دنيا به عبادت و طاعت خود فرا خوانده اند - گويند كه: پروردگارا، اين گروه - يعنى ضعفا و پيروان ما - آنان اند كه گمراه ساختيم ايشان را و گمراه شدند به اختيار خود، همچنان كه ما به اختيار خود گمراه شديم.

يعنى آنها از تمام ادلّۀ عقليه و نصايح پيامبران و كتب منزله كه پر از وعد و وعيد و مواعظ و زواجر و منع از كفر، و دعوت كنندۀ آنها به ايمان بود، صرف نظر نمودند و به مجرد وسوسه و دعوت ما آنها را به كفر و ضلالت، به سوء اختيار خود بدون اكراه و اجبارى پيرو ما شدند، مانند ما كه به اختيار خود كافر و گمراه شديم.

و اين نظير آيۀ شريفه است كه خداوند حكايت فرمايد از شيطان در مقابل اعتراض گمراهان كه إِنَّ اللَّهَ وَ عَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَنٍ إِلَيْكَ مَا كَانُواْ إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (1)[ابراهيم، 22].

تَبَرَّأْنَآ اكنون بيزارى جوييم از ايشان به سوى تو و از آنچه آنها بر وفق هواى نفس خود از كفر و طغيان اختيار كردند. آنها ما را نمى پرستيدند؛ بلكه اهواء فاسده و آراء باطلۀ خود را پرستش مى كردند؛ چه بر حسب شهوات و خواهش هاى نفسانى خود پيروى ما را اختيار كرده بودند، نه اين كه ما ايشان را وادار كرده باشيم.

ص:201


1- . سورۀ ابراهيم (14): آيۀ 22.

(آيۀ 64) وَ قِيلَ ادْعُواْ شُرَكَآءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُواْ لَهُمْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُواْ يَهْتَدُونَ

تفسير:

و روز قيامت به كافران گويند كه بخوانيد شريكان خود را؛ يعنى بخوانيد آنان را كه در عبادت شريك ما مى ساختيد از بت ها و غير آن تا عذاب را از شما دفع كنند. پس مى خوانند ايشان را پس جوابشان را نمى دهند، و همگى متبوعان و تابعان عذاب را به عين اليقين ببينند.

لَوْ أَنَّهُمْ كَانُواْ يَهْتَدُونَ: نزد بعضى از مفسّران «لو» در اين جا براى تمنى است، يعنى چون عذاب را ببينند و به دفع آن راه نيابند، تمنا كنند كه اى كاش راه يافته بوديم به قبول حق تا از عذاب ايمنّ مى شديم، و لكن اين آرزو نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت و حسرت و ندامت سودى ندهد؛ علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد.

(آيۀ 65) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَآ أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ

تفسير:

يعنى: ياد كن روزى را كه خدا همۀ اهل محشر را ندا فرمايد، پس از روى توبيخ مى گويد كه پيغمبران را كه شما را به حق و خداپرستى دعوت نمودند، چه جواب داديد؟ تصديق نموديد ايشان را يا تكذيب؟

(آيۀ 66) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَم نبَآءُ يَوْمَلِذٍ فَهُمْ لَايَتَسَآءَلُونَ (66)

ص:202

لغت:

عَمِىَ عليه الخبر يعنى كور شد (پوشيده شد) بر او خبر.

تفسير:

پس در آن روز اخبار مربوط به جواب و غيره بر ايشان پوشيده شود؛ يعنى از هول و هيبت و وحشت آن روز و مشاهدۀ عذاب، ندانند چه گويند و نمى توانند از يكديگر بپرسند كه چه جواب گوييم؟ به جهت آن كه سائل و مسئول همه فرومانده و متحير باشند.

(آيۀ 67) فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ

تفسير:

بعد از ذكر احوال كفّار، حال تائبان را بيان كند:

پس اما آن كه از كفر و شرك و طغيان توبه نمود و به يگانگى خدا و نبوّت رسول او ايمان آورد و كارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات به جا آورد، پس اميد است كه از رستگاران و نجات يابندگان از وحشت و حيرت و عذاب قيامت باشد، و در وقت سؤال از جواب فرو نماند.

نكته: ذكر «عسى» كه به معنى «اميد است» مى باشد با آن كه مؤمنِ تائب و صالح، مقطوع الفلاح است، به جهت آن است كه ميان خوف و رجا باشد و به عمل صالح خود مغرور نشود؛ زيرا ممكن است بعد از توبه و عمل صالح، فعلى از او صادر شود كه موجب عقوبت و هلاكت او گردد.

ص:203

غلبۀ اختيار خدا بر اختيار بشر

(آيۀ 68) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

اعراب:

ما كان... جمله مستأنفه يا مفعول «يختار» است كه در ذيل توضيح داده شده است.

تفسير:

شأن نزول: صناديد قريش طعنه مى زدند كه چرا بايد خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوّت اختيار كرده باشد؟ بايستى كه چنين منصب عالى به بزرگى از اهل طائف و مكّه برسد! حق تعالى در جواب ايشان فرمود كه:

و پروردگار تو آنچه را مى خواهد، در جهان هستى مى آفريند و در عالم تشريع هر كه را مى خواهد براى رسالت برمى گزيند. كافران و ساير طاغيان را اختيارى در آن نيست و نباشد؛ يعنى ايشان را نسزد و سزاوار نيست كه براى نبوّت، كسى را اختيار كنند و برگزينند؛ زيرا زمام اختيار در قبضۀ اختيار قادر حكيم است، هر كه را مصلحت داند و حكمت او اقتضا كند رتبۀ رسالت عطا فرمايد، و هر كه را مصلحت نداند مرحمت نكند.

سُبْحَنَ اللَّهِ: منزّه و مبراست خدا از آن كه براى كسى فوق اختيار او اختيارى باشد و يا او را شريكى در آفريدن و اختيار اصلح باشد.

شيخ طبرسى در مجمع(1) فرموده: مفسّران را در اين آيه دو وجه باشد:

احتمال اوّل اين كه پروردگار تو آنچه را مى خواهد مى آفريند و اختيار فرمايد و دربارۀ بندگان آنچه را اصلح است انجام مى دهد، پس برمى گزيند براى رسالت، آن كسى را كه براى ايشان اصلح است و نيست ايشان را اختيارى بر خدا؛ بلكه خداى را بر ايشان اختيار

ص:204


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 262-263.

است. و بنابراين «ما» حرف نفى است و در قرائت، بر «يَخْتار» وقف بايد نمود. و در اين وجه آيۀ كريمه رد است بر مشركان كه مى گفتند: لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ(1) چرا قرآن بر مردى صاحب شأن از مكّه و طائف مانند وليد بن مغيره و عروة بن مسعود ثقفى نازل نشده است؟!

احتمال دوم اين كه «ما» در آيه به معنى «اَلَّذى» باشد؛ يعنى او اختيار مى فرمايد آن چيزى را كه براى انسان ها خير و صلاح است، و بنا بر اين وجه، «ما كان لهم الخيرة» مفعول «يختار» است.

ويژگيهاى خداوند

(آيۀ 69) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ

لغت:

تُكنّ مضارع از باب افعال است.

تفسير:

و پروردگار تو آنچه را سينه هاى آنها مى پوشاند - يعنى آنچه را پنهان مى دارند از عداوت پيغمبر و كينۀ مؤمنان، و آنچه را با زبان يا قلم يا عمل آشكار مى سازند از طعن در نبوّت و تكذيب قرآن - همه را مى داند؛ يعنى سرّ و جهر و نهانى و آشكاراى همه در علم او يكسان است.

تنبيه: چون خداى متعال، حكيم على الاطلاق و عالم به مصالح و مفاسد امور مى باشد، به مقتضاى حكمت و مصلحت، آنچه را صلاح بندگان است در تمام امور دين و دنيا و آخرت اختيار فرمايد، پس تعيين صلاح و اختيارِ خير، مختصّ به خداست لا غير؛ بنابراين چگونه كسى مى تواند ادّعا نمايد كه اختيار انسان ها از اختيار خدا اصلح باشد، و يا بگويد كه اختيار كردن به بندگان واگذار شده است؟ در صورتى كه جاهل اند به حقايق و

ص:205


1- . سورۀ زخرف، آيه 31.

عواقب امور دنيايى، چه رسد به امور دينى! و كسانى كه گفتند تعيين امام با مردم است، دروغ گفتند و گمراه شدند، و امام حقيقى را ترك نمودند. از اين رو قرآن مى فرمايد:

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

(آيۀ 70) وَ هُوَ اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِى الْأُولَى وَ الْأَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

تفسير:

و اوست خداوندى كه جز او معبودى نيست و ستايش و ثنا و مدح در اين سرا و آن سرا در دنيا و آخرت از آن اوست؛ زيرا همۀ زيبايى ها در دو جهان از اوست، او مولى و منعم دنيا و آخرت است نه غير او، و لذا اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد و ثناكنندۀ اويند، در آخرت نيز او را حمد نمايند. و فرمانروايى ميان بندگان و تمييز ميان حق و باطل، يا حكم به مغفرت و فضل براى اهل طاعت، و حكم به عقوبت و عذاب براى اهل معصيت نيز از آن اوست، وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: و به سوى او در روز قيامت باز گرديده شويد و همه بر وفق اعتقادات و عملتان سزا و جزا داده خواهيد شد.

تفكر در محدوديت شب و روز

(آيۀ 71) قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَآءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ

تفسير:

قُلْ أَرَءَيْتُمْ: اى پيغمبر، به منكران توحيد بگو: خبر دهيد مرا إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَآءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ: اگر خدا بر شما شب و تاريكى آن را با ايستا كردن كرۀ زمين تا روز قيامت، پاينده و باقى گرداند، كيست خدايى كه غير از خداى به حق كه ذات يگانۀ «اللّه» است باشد و براى شما روشنايى را هر چند از

ص:206

غير خورشيد بياورد؟ أَفَلَا تَسْمَعُونَ: پس چرا موعظه را به گوش تدبّر و اعتبار نمى شنويد؟! (استفهام براى تقرير است) يعنى از اين علامتِ قدرت متذكر شويد به وحدانيت و قدرت الهى، و معترف شويد به آن كه ذات مقدّس او نه غير او سزاوار پرستش است.

(آيۀ 72) قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ

تفسير:

اى پيغمبر، به منكران توحيد بگو: خبر دهيد مرا، اگر خداوند روز را بر شما پاينده و باقى قرار دهد تا روز قيامت، مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ: كيست آن خدايى كه غير از خداى به حق كه ذات يگانۀ «اللّه» است، باشد و براى شما شبى را كه آرام گيريد در آن و از زحمت و مشقّت اعمال روز استراحت كنيد بياورد؟ أَفَلَا تُبْصِرُونَ: آيا آثار قدرت را به ديدۀ تفكّر و تأمّل نمى بينيد تا حقيقتاً خداشناس شويد!

(آيۀ 73) وَ مِن رَّحْمَتِهِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

تفسير:

و از رحمت و بخشايش واسعۀ الهى است كه براى شما به حكمت بالغۀ خود به وسيلۀ حركت وضعى زمين، شب و روز را قرار داد، تا آرام گيريد در شب و تا طلب كنيد در روز با كسب و كار از روزىِ او كه به فضل خود مقرّر فرموده نه به استحقاق شما، و شايد خداى را بر نعمت روز و شب سپاس گزارى كنيد.

تنبيه: يكى از آيات و شواهد قدرت ذات يگانۀ الهى، خلقت شب و روز است. حضرت

ص:207

صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تأمّل نما در طلوع و غروب آفتاب براى قيام شب و روز، اگر طلوع آفتاب نمى بود جميع امور عالم باطل مى شد و نمى توانستند مردم سعى نمايند و در امور معاش خود تصرّف كنند و دنيا برايشان هميشه تار بود، و عيش آنها بدون لذّت و روح و روشنايى و نور گوارا نبود؛ و مصالح طلوع خورشيد، از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد؛ بلكه تأمّل كن در منافع غروب آفتاب، اگر آن نمى بود مردم را قرار و سكون ميسّر نبود با شدّت احتياجى كه به خواب و استراحت دارند...(1)

(آيۀ 74) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

تفسير:

وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ: و ياد كن روزى را كه خدا بت پرستان را ندا فرمايد فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ: پس به ايشان از روى سرزنش گويد: كجا هستند آنان كه گمان مى برديد كه در الوهيت و ربوبيت و عبادت و يا طاعت شريكان من اند؟

(آيۀ 75) وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

لغت:

هاتوا صيغۀ امر از باب مفاعله است؛ يعنى بياوريد.

تفسير:

وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا: و در آن روز از هر امتى گواهى (معصوم، عالم عادل، عادل صالح) بر گفتار و كردار ايشان، بيرون آوريم؛ يعنى پيغمبران ايشان يا امامان

ص:208


1- . به ترجمۀ توحيد مفضّل رجوع شود.

يا عادلان را حاضر كنيم تا به شرك و ضلالت ايشان گواهى دهند. و چون ايشان بر كفر كفّار گواهى دهند، فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ: پس به ايشان گوييم: دليل و حجتى كه بر دين خود و شريك قرار دادن براى من داشتيد بياوريد. و چون از اقامۀ برهان بر صحّت ادّعاى خود عاجزند فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ: پس آن هنگام بدانند كه حق و حقانيت از آن خداست يا بدانند به عين اليقين و علم اليقين كه توحيد، ستايش و پرستش ذات يكتاى خداست. و آنچه با شرك خود افترا مى بستند نابود و ضايع شود. يا معنى اين باشد كه اميد شفاعت كه به بتان خود مى داشتند نابود گردد.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه در تفسير اين آيۀ شريفه فرمود: يعنى از هر فرقه اى از اين امّت امام آنها را.(1)

داستان قارون

(آيۀ 76) إِنَّ قَرُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَءَاتَيْنَهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُو لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُو قَوْمُهُو لَاتَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْفَرِحِينَ

لغت:

عصبه گروهى از مردان. مفاتح جمع «مفتاح» به معنى كليد. تنوء يعنى سنگينى مى كرد.

تفسير:

خداوند، اين سوره را با بيان قصۀ موسى عليه السلام و فرعون افتتاح فرمود، و اختتام آن را به ذكر قصۀ قارون كه از قوم موسى بود قرار داد و فرمود:

به درستى كه قارون از قوم موسى بود. او پسر عموى موسى و مأمور دريافت ماليات

ص:209


1- . تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيۀ شريفه.

فرعون از بنى اسرائيل بود. پس بر قوم موسى تعدى و ستم نمود.

برخى گفته اند: زمانى فقير بود و در آن زمان مردى متواضع و خوش اخلاق بود، امّا هنگامى كه خداوند ثروت فراوانى به او داد، بر بنى اسرائيل بزرگى و تكبر مى كرد. در هر حال قرآن مجيد مى فرمايد: به او از گنجينه هاى اموال، آن اندازه داديم كه از زيادتى به حدّى رسيده بود كه برداشتن كليدهاى آن، بر گروهى كه صاحبان قوّه و قدرت بودند سنگينى مى كرد.

إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَاتَفْرَحْ: ياد بياور زمانى را كه قوم او كه از مؤمنان بودند به او گفتند: به مال خود شادى و سرمستى مكن و ناسپاسى منما و به آن مغرور مشو، إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْفَرِحِينَ: به درستى كه خدا سرمستى كنندگان به دنيا و حُطام و زخارف آن، و مغرور شوندگان به آن و ناسپاسى كنندگان به آن را دوست نمى دارد؛ زيرا دنيا مبغوض حق است و غرور به آن موجب دورى از رحمت خدا و مانع از توجّه به امر آخرت است.

(آيۀ 77) وَابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَلكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لَاتَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لَاتَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

تفسير:

بقيۀ كلام مؤمنان به قارون:

و در آنچه خدا به تو عطا فرموده است از غنا و دولت دنيا، سراى ديگر و خانۀ آخرت را طلب كن و به دست آور؛ يعنى اموال خود را در راه آخرت صرف كن و آن را وسيلۀ حصول ثواب آن جهان گردان؛ زيرا مقصود از ثروت دنيا اين است كه به آن براى رسيدن به درجات اخروى متوسل شوند.

ص:210

وَ لَاتَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا: و بهرۀ خود را از مال دنيا فراموش مكن. يعنى با صرف آن در خيرات براى آخرت خود توشه اى بردار، يا نصيب خود را در وقت رحلت از اين جهان فراموش مكن كه كفنى بيش نخواهد بود، پس به آن حال بينديش و به مال و منال غرّه مشو.

در معانى الاخبار از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود:

أَيْ لَاتَنْسَ صِحَّتَكَ وَقُوَّتَكَ وَفَراغَكَ وَشَبابَكَ وَنِشاطَكَ أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الآخِرَةَ: فراموش مكن صحّت خود را و قوّت خود را و فراغت خود را و جوانى خود را از اين كه با هر يك از اينها آخرت را طلب كنى. (1)وأَحْسَنَ كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ: و نيكويى كن به خود و بندگان خدا همچنان كه خدا به تو با اعطاى نعمت ها نيكويى نموده است.

وَ لَاتَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ: و در زمين دنبال فساد و افساد مباش و از ظلم و تعدّى و نخوت و غرور و ساير معاصى اجتناب كن؛ زيرا كه خداى تعالى فسادكنندگان را دوست نمى دارد.

تبصره: آيۀ شريفه دستور اخلاقى براى همگان است در پنج كلمۀ جامعه:

1 - نهى از فرو رفتن در تلذُّذ به حطام دنيا به حدّى كه شخص را از تهيۀ زاد و توشۀ آخرت به اعمال صالحه غافل سازد.

2 - سفارش به صرف مال در خيرات و مبرات و موجبات سعادت و رضايت حضرت سبحان.

3 - امر به طلب كردن نصيب خود از دنيا براى عقبا كه از جوانى قبل از پيرى، و از صحّت قبل از ناخوشى، و از قوّت قبل از ناتوانى، و از فراغت قبل از گرفتارى، و از حيات قبل از موت بهره گيرى نمايد.

4 - امر به مطلق احسان كه داخل است در آن اعانت به مال و جاه و دست و زبان و خوش خلقى و خوش رويى و رحم به ديگران.

5 - نهى از فساد در زمين به انجام محرّمات و ارتكاب معاصى از ظلم و فسق؛ زيرا هر معصيتى در عالم اثر وضعى دارد.

ص:211


1- . معانى الاخبار صدوق (چ حيدرى، 1379 هجرى)، ص 325.

(آيۀ 78) قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُو عَلَى عِلْمٍ عِندِى أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِى مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا وَ لَايُسَْلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

تفسير:

قارون پس از شنيدن اين مواعظ و نصايح، عوض تنبّه و تدبّر و آگاهى و هشيارى، غرور و غفلت و مستى به شهوت، او را بر آن داشت كه در مقام عناد و انكار و لجاج و استكبار برآيد:

گفت: جز اين نيست كه اين اموال از روى دانشى كه نزد من است - يعنى علم به تورات و كيميا و تجارت و كشاورزى - به من داده شده است.

حق تعالى از روى تعجب و توبيخ مى فرمايد: آيا قارون ندانست - يعنى در تورات نخوانده بود و از مورخان نشنيده بود - كه خداوند پيش از قارون از اهل قرن هاى گذشته كسانى را كه از قارون از جهت قوت و توانايى سخت تر بودند و از او ثروت مندتر و پر جمعيت تر بودند هلاك كرد؟! حاصل معنى آن كه چرا قارون مغرور مى گردد، و حال آن كه مى داند ما كسانى را كه از او قوى تر و جاه و جلالشان زيادتر بود هلاك كرديم؟! پس از روى تهديد مى فرمايد: وَ لَايُسَْلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ: و هرگز گنهكاران در وقت نزول عذاب از گناهشان پرسيده نمى شوند، و عذاب الهى ناگهان فرود مى آيد.

يعنى چون خداوند بر تمام گناهان جميع مجرمان آگاه است به سؤال و استعلام از آنها احتياج ندارد.

(آيۀ 79) فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِى فِى زِينَتِهِى قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ أُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُو لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ

ص:212

لغت:

حظّ به معنى نصيب است.

تفسير:

پس روزى قارون در ميان آرايش شخصى و اشرافى خود بر قوم خويش بيرون آمد، آنان كه زندگانى دنيا را مى خواستند و به آن راغب بودند - يعنى كفّار و منافقان و ضعفاى اهل ايمان - گفتند: اى كاش مانند آنچه به قارون داده شده براى ما بود! إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ:

حقّاً كه او از دنيا صاحب بهرۀ بزرگى است!

(آيۀ 80) وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ لَايُلَقَّلهَآ إِلَّا الصَّبِرُونَ

تفسير:

و كسانى كه به آنها دانش الهى و دينى داده شده بود، به آنهايى كه آرزوى داشتن مانند دارايى قارون را داشتند گفتند: واى بر شما اى طالبان دنيا!

يعنى از اين تمنّا و آرزو دست برداريد، ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا...:

پاداش خدا در آخرت براى كسى كه ايمان به خدا و پيامبر بياورد و كارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات به جا آورد، از مال هاى دنيا كه به قارون داده اند - بلكه از جميع دنيا - بهتر است. وَ لَايُلَقَّلهَآ إِلَّا الصَّبِرُونَ: و دريافت نكنند ثواب هاى الهى را مگر صبركنندگان در طاعت و بازايستادگان از معصيت، كه به قليل دنيا از كثير آن مستغنى شوند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكرى است براى اهل دانش و عالِم به كتاب آسمانى، كه هرگاه ضعفاى اهل ايمان به زخارف دنيا و دستگاه متمولان و تجملات غافلان چشم بدوزند و تمنّاى آن نمايند، برايشان لازم است در مقام منع و ردع آنها برآيند و بگويند:

ص:213

واى بر شما، ثواب الهى كه خدا مهيّا فرموده، براى كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح كنند و صابر باشند، از مال و منال و جاه و جلال دنيوى بهتر و بالاتر و شريف تر و عظيم تر است.

زيرا آن خالص و باقى، و اين مشوب و فانى است، و اين دو با هم قابل مقايسه نيست؛ و البته اين تذكّر به جهت ارشاد جاهل و تنبيه غافل و اداى وظيفه و اتمام حجّت خواهد بود.

(آيۀ 81) فَخَسَفْنَا بِهِى وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُو مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُو مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ

تفسير:

فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ: پس قارون و خانۀ او را به زمين فرو برديم، پس جز خداى متعال براى او هيچ گروهى از يارانش كه در آن وقت، او را يارى كنند نبود، و خود او هم نمى توانست عذاب را از خود دفع كند.

(آيۀ 82) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْاْ مَكَانَهُو بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَوْلَآ أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُو لَايُفْلِحُ الْكَفِرُونَ

تفسير:

و آنان كه ديروز آرزو مى نمودند منزلت و جاه او را - يعنى آنها كه قبل از فرو رفتن او در زمين مال و جاه قارون را آرزو مى كردند و مى گفتند: اى كاش به ما داده مى شد مثل آنچه به قارون داده شد - وقتى عاقبت او و مالش را ديدند، از خواسته خود پشيمان شده، از روى تعجب گفتند: اى واى! گويى خداست كه به مقتضاى حكمت و مصلحت براى هر كه از بندگان خود بخواهد روزى را وسعت مى دهد و براى هر كس كه بخواهد تنگ مى نمايد.

ص:214

اگر نه آن بود كه خداى بر ما منت نهاد و ما را مثل قارون نكرد، زمين ما را نيز فرو مى برد! اى واى گويا كافران رستگار نمى شوند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّرى است براى مؤمنان در مسئلۀ تقسيم روزى كه بايد راضى به مقدَّرات الهى باشند و بدانند كه آنچه از جانب خداست بر وفق حكمت و مصلحت بنده مى باشد؛ لكن چون بنده به عواقب امور عالِم نيست، به نظر سطحى تصور مى كند كه وسعت رزق براى او خير است، و حال آن كه ممكن است شرّ و وبال او باشد. و قضيۀ قارون اين مطلب را واضح مى سازد كه ابتدا وقتى مردم، دولت و مكنت او را ملاحظه نمودند تمنّاى مثل آن را كردند، و بعد از ديدن وبال آن و فرو رفتن قارون و مال او به زمين، از نداشتن مال و منال دنيا خرسند گرديدند و دانستند كه وسعت و تنگى روزى، به مقتضاى حكمت است و مرحمت الهى شامل حال آنها شده كه مال و منال دنيوى به آنها عطا نشده تا دچار پى آمدهاى آن گردند.

صاحبان آخرت

(آيۀ 83) تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

تفسير:

آن خانۀ برتر و والاى آخرت را كه خبرآن را شنيده اى، براى كسانى كه ارادۀ برترى و تكبر و تسلط بر ديگران و تباهى و فساد ندارند قرار داديم و مهيّا ساختيم.

وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ: و سرانجام پسنديده براى پرهيزكاران است كه از معاصى دورى كنند و وظايف خود را انجام دهند.

تنبيه: آيۀ شريفه دستور مهمى براى طالبان سعادت ابدى اخروى است كه در حال خود بسيار دقيق باشند كه به هيچ وجه در دنيا علوّ شأنى براى خود قائل نشوند و هميشه عجز و انكسار و بندگى خود را به درگاه الهى منظور دارند تا در آخرت علوّ رتبه يابند.

ص:215

پاداش نيكى و جزاى بدى

(آيۀ 84) مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيَِّاتِ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

تفسير:

مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا: هر كس كار نيكو در مرحلۀ اعتقاد و عمل بياورد فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا: پس براى اوست در دنيا و آخرت پاداشى بهتر و نيكوتر از حيث ذات و وصف و قدر و صفا و كيفيت؛ يعنى بهشت ابدى و نعيم سرمدى.

حسنه تمام اعمال نيكو را شامل است: ايمان و طاعات و خيرات و مبرات از كلّى و جزئى، حتى رفع خارى و سنگى از طريق مسلمانان براى رضاى خالق منّان.

وَ مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ...: و هر كس كار بد آورد - مانند شرك و ساير معاصى - پس آنان كه بدى ها را بجاى آوردند، جزا داده نشوند مگر به اندازۀ آن عمل بدى كه انجام داده اند.

حاصل معنى آيۀ شريفه آن كه: ثواب حسنه، بهتر از آن، و پاداش سيّئه، به مثل آن خواهد بود.

وعدۀ فتح مكه

(آيۀ 85) إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّى أَعْلَمُ مَن جَآءَ بِالْهُدَى وَ مَنْ هُوَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

لغت:

مقصود از معاد در اين جا مكّه است.

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در وقت هجرت از مكّه

ص:216

به مدينه، به جحفه رسيد، شوق به حرم كعبۀ معظمه و مولد او و مولد آباء گرامش، در خاطر مباركش ظاهر گشت، جبرئيل نازل گرديد و گفت: خداى تعالى تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: از مفارقت مكّه اندوهگين مباش كه من تو را با فتح و ظفر و اكرام و اعزاز هر چه تمام تر به مكّه درآورم.(1) و اين آيه نازل شد:

به يقين آن كسى كه ابلاغ اين قرآن را بر تو واجب فرموده است، بازگردانندۀ تو است به زادگاهت مكّه كه آرزوى بازگشتن به آن را دارى.

بعد مى فرمايد كه قُل رَّبِّى...: اى پيغمبر، بگو پروردگار من به كسى كه هدايت را آورد و كسى كه در گمراهى آشكار است داناتر است.

چند فرمان خطاب به پيامبر

(آيۀ 86) وَ مَا كُنتَ تَرْجُواْ أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَبُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَفِرِينَ

تفسير:

هرگز اميد نداشتى و در خاطرت خطور نمى كرد اين كه القا كرده شود و نازل گردد بر تو اين كتاب يعنى قرآن؛ لكن از روى رحمتى از جانب پروردگار تو بر تو فرود آمده است.

فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَفِرِينَ: پس يارى كنندۀ كافران مباش.

(آيۀ 87) وَ لَايَصُدُّنَّكَ عَنْ ءَايَتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

لغت:

صَدّ به معنى منع و جلوگيرى و مانع شدن است.

ص:217


1- به منهج الصادقين، ج 7، ص 134 و مجمع البيان، ج 4، ص 268 رجوع شود.

تفسير:

و مبادا كافران، تو را از خواندن آيات خداوند عزوجل و عمل كردن به آن و ابلاغ آن پس از آن كه بر تو نازل شده است باز دارند.

خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ اما مراد، امّت مى باشند؛ يعنى البته نبايد كفّار، شما مؤمنان را از پيروى آيات الهى كه قرآن شريف است باز دارند. به عبارت ديگر بايد ايمان شما به قرآن چنان محكم و متقن باشد كه هر قدر دشمنان سعى و كوشش در بازداشتن شما كنند، نتوانند نتيجه گرفت.

وَ ادْعُ إِلَى...: و اى پيامبر، به سوى عبادت و پرستش پروردگار خود و يگانگى او دعوت كن و هيچ گاه از مشركان مباش.

(آيۀ 88) وَ لَاتَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُو لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

تفسير:

با خداى يكتا خداى ديگرى مخوان، نيست خدايى قابل پرستش و ستايش مگر ذات يگانۀ او، همۀ چيزها فانى و نيست شونده اند مگر ذات مقدّس او؛ زيرا هر چيز جز حضرت حق فى حدّ ذاته هالك و معدوم است. و همۀ عمل ها باطل است مگر عملى كه به جهت رضاى الهى انجام شده باشد.

لَهُ الْحُكْمُ: براى اوست فرمان روايى و حكم نافذ در تمام مخلوقات. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: و به سوى او براى مكافات و مجازات و پاداش، بازگردانده مى شويد.

ص:218

سورۀ عنكبوت

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

معناى الم

تفسير:

الف، لام، ميم، رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست.

از متشابهات قرآنى است و علم آنها نزد پيغمبر و امام عليهما السلام است.

الف اشاره به اللّه، و لام جبرئيل، و ميم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ يعنى اين قرآن از جانب خدا به توسط جبرئيل بر آن حضرت نازل شده است.

سيد مرتضى علم الهدى فرموده است: اينها اسامى سوره ها، و نام گذارى سوره ها به اين حروف، مشعر است به اين كه اين قرآن كه فصحا و بلغا از آوردن مثل آن عاجزند، از جنس همين حروف است؛ اما كسى توان آوردن مانند آن را ندارد. پس بدانيد كلام خالق سبحان است.

ص:219

سنّت آزمايش

(آيۀ 2) أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ

اعراب:

أن يتركوا جانشين دو مفعول «حَسِب» مى باشد.

تفسير:

آيا مردم گمان كردند و پنداشتند همين كه بگويند ايمان آورده ايم، رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟! اين چنين نيست؛ بلكه ايشان را به انواع تكاليف از امتثال واجبات و ترك محرّمات و به جا آوردن عبادات و دادن صدقات و تحمّل مجاهدات نفسانى و مالى و بردبارى در ناملايمات و صدمات آزمايش مى كنيم تا مؤمن مخلص از منافق، و موحّد از ملحد، و ثابت در دين از متزلزل متميّز شود.

عيّاشى از حضرت ابى الحسن عليه السلام روايت نموده كه: عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اجازه فرما تا مردم با تو بيعت كنند. فرمود: مردمان را در قبول بيعت چگونه مى بينى؟ عباس گفت: ايشان با تو بيعت خواهند نمود. حضرت فرمود:

پس كجاست آيۀ شريفۀ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ؟(1)

(آيۀ 3) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَذِبِينَ

تفسير:

و بى ترديد آنان را كه پيش از اين مؤمنان بودند به وسيلۀ تكليف و غيره امتحان كرديم.

مراد آن است كه امتحان و ابتلا سنّت الهى است كه در جميع امم جارى گشته، پس نبايد

ص:220


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

اهل ايمان، خلاف آن را متوقّع باشند. پس بى ترديد علم ازلى خداوند دربارۀ كسانى كه راست گفتند و نيز دربارۀ دروغگويان تحقّق مى يابد و صدق راستگويان و كذب دروغگويان ظاهر مى گردد.

در مجمع البيان از حضرت امير المؤمنين و حضرت صادق عليهما السلام فَلَيُعْلِمَنَّ: به ضم يا و كسر لام روايت شده است(1) ؛ بنا بر اين معنى آن اين است: اعلام فرمايد و معرفى سازد آنان را كه در ايمان راستگو بودند به ثبات و فرمان بردارى، و آنان را كه در ايمان دروغگو بودند به تزلزل و نافرمانى.

ناتوانى گناهكاران

(آيۀ 4) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيَِّاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ

اعراب:

«أن يسبقونا» به جاى دو مفعول حَسِبَ مى باشد.

تفسير:

آيا آنان كه بدى ها - يعنى كفر و معاصى - را به جا مى آورند مى پندارند كه از ما در مقام مؤاخذه و كيفر پيشى مى گيرند و ما نمى توانيم ايشان را بر اعمال بدشان مجازات دهيم؟! نه چنين است كه آنها پنداشتند؛ بلكه البته جزا خواهند يافت؛ بد است آنچه داورى مى كنند.

مراد آن است كه ايشان طمع آن نداشته باشند كه عذاب الهى را از خود دفع كنند و خداى را از آن كه آنها را عذاب فرمايد عاجز سازند. لكن به جهت غفلت مانند كسانى اند كه متوقّع آن باشند كه بر عذاب خدا سبقت گيرند و خداى را از عذاب كردن عاجز گردانند.

ص:221


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 271.

اميد به ديدار خدا و ترغيب به تلاش

(آيۀ 5) مَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَآءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَأَتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

تفسير:

هر كه اميد به لقاى خدا، و ورود به حضورش در برزخ و قيامت و بهشت، و رسيدن به ثواب او دارد، پس بايد به طاعت و عبادت مبادرت كند. زيرا مسلّماً مدّت تعيين شده از جانب خدا آمدنى است، بنابراين واجب است مبادرت به آنچه محقِّق مصداق اميدوارى و مستوجب قرب و رضاى خدا باشد. وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: و اوست شنواى اقوال بندگان و دانا به عقايد و افعال ايشان.

(آيۀ 6) وَ مَن جَهَدَ فَإِنَّمَا يُجَهِدُ لِنَفْسِهِى إِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعَلَمِينَ

تفسير:

چون حق تعالى بندگان را براى تحقّق رجا و اميد به انجام طاعت ترغيب فرمود، در پى آن به مجاهدۀ نفس كه مهم تر از همۀ طاعات است ترغيب مى فرمايد:

و هر كه با هواى نفس خود به صبر در طاعت و ترك معصيت و تحمّل مصيبت و مشقّت، يا با دشمن خدا، جهاد كند، پس جز اين نيست كه براى نفس خود جهاد مى كند؛ زيرا ثواب و اجر و منفعت آن در دنيا و آخرت عايد خودش خواهد شد. إِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعَلَمِينَ: به درستى كه خدا از طاعت و مجاهدات جهانيان بى نياز است؛ و تكليف كردن بندگان به عبادات و مجاهدات، به جهت اصلاح احوال آنها و نزول رحمت و بركات الهى بر آنهاست.

تنبيه: يكى از اركان سعادات و رسيدن به مقامات عاليات، مجاهدۀ با نفس و هوى

ص:222

است كه شخص مؤمن از لذّات نفسانى براى رضاى خالق سبحان و نيل به فيوضات جاودانى صرف نظر نمايد و البته براى ثبات و استقامت در آن، همّت بلند و بزرگى لازم است و اين مجاهدۀ با نفس و شيطان، از جنگ با كفّار و معاندان عظيم تر و سخت تر است.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله لشكرى را به جهاد فرستاد، چون مراجعت كردند فرمود: مرحبا به قومى كه جهاد اصغر را به جا آوردند و جهاد اكبر برايشان باقى است! پس عرض شد: يا رسول اللّه، جهاد اكبر چيست؟ فرمود:

جهاد با نفس.(1)

ايمان و عمل، كفارۀ گناهان

(آيۀ 7) وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

تكفير گناه به معنى پوشاندن گناه و از بين بردن آثار آن است.

تفسير:

و آن كسانى كه به خدا و رسول ايمان آوردند، وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ:

وكارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرات به جا آوردند، لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ...: البته البته گناهان ايشان را محو كنيم؛ يعنى كفر و معاصى آنها را به جهت ايمان و طاعت نابود سازيم به طورى كه گوييا هرگز بدى ننموده اند، وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُوا يَعْمَلُونَ: و البته البته عمل هاى آنها را كه بسيار نيكو است پاداش دهيم. يا نيكوترين اعمالى را كه به جا مى آوردند پاداش دهيم و سپس باقى اعمالشان را پاداش دهيم.

ص:223


1- . معانى الاخبار، ص 160.

رفتار درست با پدر و مادر

(آيۀ 8) وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حُسْنًا وَ إِن جَهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَآ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّلُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

و انسان را به نيكى به پدر و مادرش سفارش كرديم و گفتيم: اگر با تو سخت گيرند و جدال و نزاع كنند تا چيزى را كه علم به الوهيت آن ندارى شريك من سازى از آنان اطاعت مكن. چرا كه طاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست، و حق مخلوق هر قدر عظيم باشد در وقت فرمان بردارى از خالق ساقط خواهد بود.

تنبيه: آيۀ شريفه نسبت به تمام مكلّفان عام است، بنابراين نيكويى به والدين به اطاعت از آنان در آنچه مورد رضاى الهى است، واجب است.

در كتاب كافى، از ابى ولّاد روايت شده كه سؤال نمودم از حضرت صادق عليه السلام از قول خداى عزوجل وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا اين احسان چه چيز است؟ فرمود: احسان اين است كه صحبت ايشان را نيكو بدارى، و ايشان را به زحمت نيندازى كه بگويند به تو آنچه را محتاج اند به آن...(1)

يعنى پيش از سؤال آنها احتياجشان را رفع بنما؛ لكن اين اطاعت منوط باشد به رضاى الهى، پس اگر به معصيت امر نمايند بايد با آنها مخالفت نمود؛ زيرا:

لَاطَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فى مَعْصِيَةِ الخَالِق: براى مخلوق در نافرمانى خالق طاعتى نيست. (2)الىّ مرجعكم فَأُنَبِّلُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: بازگشت شما از مؤمن و كافر و بارّ و عاقّ، به سوى من است، پس شما را از آنچه عمل مى كرده ايد آگاه مى كنم؛ يعنى به جزاى اعمالتان مى رسانم.

ص:224


1- . اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب البرّ بالوالدين، ص 157، ح 1.
2- . بحار الانوار، ج 74، ص 71 از امام صادق عليه السلام.

(آيۀ 9) وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِى الصَّلِحِينَ (9)

تفسير:

و آنان كه به خدا و رسول، ايمان آورده اند ايمان دائم و ثابت، و كارهاى شايسته به جا آورده اند، بى ترديد ايشان را در زمرۀ شايستگان و در جملۀ ستودگان از انبيا و اوليا و شهدا داخل كنيم.

و دخول در زمرۀ صالحان منتهاى درجات مؤمنان و خواستۀ انبياى مرسلين است؛ چنانچه حضرت سليمان عليه السلام فرموده است: وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ (1)[نمل، 19].

ايمان زبانى

(آيۀ 10) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَآ أُوذِىَ فِى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَلِن جَآءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِى صُدُورِ الْعَلَمِينَ

اعراب:

«فى اللّه» يعنى «فى سبيل اللّه» و سبيل در تقدير است.

تفسير:

چون حق تعالى اخبار مؤمنان را ذكر فرمود، در پى آن احوال ضعفاى اهل ايمان يا منافقان را بيان نموده مى فرمايد:

ص:225


1- . سورۀ نمل (27): آيۀ 19.

و از مردم، كسانى هستند كه به زبان گويند: به خدا ايمان آورديم! اما چون در راه خدا اذيّت شوند - يعنى به سبب دين، كفّار آنها را عذاب كنند يا آن كه از همدينان خود متألّم و متأذّى شوند - رنج و عذاب مردمان را مانند عذاب خدا قرار دهند! و يعنى بعضى از مردمان از ترس عذاب مردم از دين خدا برمى گردند، با اين كه سزاوار است كافر از ترس عذاب الهى، دست از كفر بردارد و در اين راه اذيّت ها را هم تحمّل كند، چون عذاب الهى با عذاب ها و شكنجه هاى مردمى قابل مقايسه نيست؛ زيرا عذاب الهى براى كافران دائمى و ابدى است.

وَ لَلِن جَآءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ...: و اگر يارى و نصرتى از نزد پروردگار تو - يعنى فتحى و غنيمتى - بيايد گويند: به درستى كه ما در دين و ملت با شما هستيم، پس ما را در غنيمت شريك خود سازيد. آيا خدا داناتر نيست (استفهام تقريرى است؛ يعنى خدا داناتر از همه مى باشد) به آنچه در دل هاى جهانيان است از صفاى اخلاص و كدورت نفاق؟!

اين بخش آيه مؤيّد آن است كه آيۀ شريفه دربارۀ منافقان است.

(آيۀ 11) وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَفِقِينَ

تفسير:

البته خدا آنان را كه واقعاً ايمان آورده اند و منافقان را كه به زبان اظهار ايمان كنند - لكن به قلب اعتقاد ندارند - را مى داند و مى شناسد و منافقان با امتحان هايى كه پيش مى آيد شناخته مى شوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

في تَقَلُّبِ الأحْوَالِ علمُ جَوَاهِر الرِّجالِ: در زير و رو شدن احوال، حقايق اشخاص دانسته شود.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه تهديد منافقان، و دفع توهّم ايشان است به آن كه از عذاب به جهت

ص:226


1- . نهج البلاغۀ فيض الاسلام، ص 1183، حكمت 208، وسائل الشيعه، ج 11، ص 223، ح 2 به نقل از فقيه.

پنهان داشتن كفر خود نجات مى يابند؛ زيرا آيۀ شريفه دلالت دارد بر آن كه كفر باطنى آنها بر خدا كه مالك جزاست ظاهر است و بدين جهت عقوبت عُظمى و فضيحت كبرى به آنها خواهد رسانيد؛ و آگاه كردن مؤمنان به باطن منافقان نيز سبب رسوايى آنان در دنيا خواهد بود.

فريبكارى كافران و زيانكارى آنها

(آيۀ 12) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّبِعُواْ سَبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطَيَكُمْ وَ مَا هُم بِحَمِلِينَ مِنْ خَطَيَهُم مِّن شَىْءٍ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ

اعراب:

تقدير و «لنحمل خطاياكم» و لنحمل خطاياكم عنكم، مى باشد و جار و مجرور حذف شده است.

تفسير:

شأن نزول: ابو سفيان و برخى ديگر از مشركان در صدد فريب و گمراه كردن اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله برآمده گفتند: از دين پيغمبر برگرديد و طريقۀ پدران خود را وامگذاريد و راه ما را پيروى كنيد؛ زيرا ما و شما هرگز مبعوث نشويم و قيامتى نخواهد بود، و بر فرض اگر آخرت و عقابى باشد، ما شما را در زير گناه نگذاريم و گناه شما را به عهده بگيريم.(1) خداى متعال در تكذيب قول آنها و بر حذر داشتن مؤمنان از فريب خوردن از منافقان، اين آيۀ شريفه را نازل فرمود:

وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ: و آنان كه كفر ورزيدند به آنان كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آوردند گفتند: راه ما را پيروى كنيد - يعنى تابع كيش پدران باشيد - و ما گناهان شما را تحمّل مى كنيم.

ص:227


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 144 رجوع شود.

حق تعالى به جهت آگاهى مؤمنان فرمود: هرگز آنها بر عهده گيرندۀ چيزى از گناهان مؤمنان (در صورت كافر شدن) آنها نيستند. إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ: حتماً ايشان در سخن خود كه مى گويند: ما خطاهاى شما را برمى داريم! دروغگويان اند؛ زيرا آنچه از آن خبر مى دهند مطابق واقع نيست، يا در آنچه مى گويند قلوب ايشان مخالف قولشان است.

(آيۀ 13) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسَْلُنَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَمَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

تفسير:

البته در قيامت بارهاى گران معصيت خود را و بارهاى گران ديگران را با بارهاى گران خود بر خواهند داشت؛ يعنى وزر و وبال آنان را كه گمراه ساخته اند، اضافۀ جرايم خود خواهند ساخت بدون آن كه از وزر و وبال كسانى كه گمراه شده اند چيزى كم كنند. و حتماً آنها در روز قيامت از آنچه افترا مى بستند - مانند شرك و بدعت هاى ديگر - پرسيده خواهند شد.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ بر آن است كه: هر كس سبب گمراهى يا كفر يا معصيت ديگرى شود يا بدعتى يا طريقه اى كه خلاف قرآن و شريعت اسلام باشد تأسيس نمايد، تا روز قيامت تمام وزر و وبال آنان كه گمراه شوند و به آن طريقۀ مجعوله عمل كنند، بر آن شخص مى باشد بدون آن كه از گناه گمراه شدگان چيزى كم شود؛ چنان كه روايت مشهورۀ نبوى صلى الله عليه و آله بر آن دالّ است:

مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَلَهُ وِزْرُهُ وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلى يَوْمِ القيامة مِنْ غَيْر أنْ يَنْقَصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْءٌ.

در كتاب ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه فرمود: هر بنده اى از بندگان خدا كه تأسيس كند سنّت هدايتى را، براى او اجرى مثل اجر كسانى كه عمل كنند به آن باشد بدون آن كه از اجر آنان چيزى كم شود. و هر بنده اى از بندگان خدا كه تأسيس كند

ص:228

سنّت ضلالتى را، براى او مثل وزر كسانى كه آن را به جا آوردند باشد بدون آن كه از وزر آنان چيزى كم گردد.(1)

داستان حضرت نوح و ابراهيم (عليهما السلام)

(آيۀ 14) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِى فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَ هُمْ ظَلِمُونَ

اعراب:

«الف» منصوب است به ظرفيت. برخى گفته اند: «إلّا» در اين جا جانشين «أستثنى» شده و «خمسين» مفعول آن است.

تفسير:

در اين بخش قصۀ حضرت نوح عليه السلام و صبر او بر آزار و اذيّت قوم و تكذيب ايشان او را در مدّت بسيار طولانى، و سرانجامِ قوم او را بيان فرمايد كه براى امّت پيغمبر اسلام تذكّرى باشد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا: و به تحقيق نوح عليه السلام را به سوى قوم خود به جهت دعوت به توحيد و فرمان بردارى اوامر خدا و پرهيز از مناهى او فرستاديم. پس در ميان ايشان نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و دعوت كرد، امّا آنها دعوت او را نپذيرفتند و به آزار و اذيّت او پرداختند.

روايت است كه در سن چهل سالگى بر قوم خود مبعوث شد و مدّت نهصد و پنجاه سال مردم را به خداپرستى و دين حق دعوت نمود و بعد از طوفان نيز شصت سال عمر نمود، پس بنا بر اين روايت، سن آن حضرت هزار و پنجاه سال مى باشد.

امّا ابن بابويه رحمه الله در كتاب نبوت فرموده كه عمر او دو هزار و پانصد سال بوده، و چون وقت وفات او رسيد، عزرائيل از او پرسيد: دنيا را چگونه يافتى؟ گفت: مثل خانه اى كه دو

ص:229


1- . ثواب الاعمال، ص 160-161.

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

مِلك الهى خارج نخواهيد شد.

يا مراد آن است كه از حكم و جزاى الهى نتوانيد گريخت، خواه آن كه در زمين وسيع باشيد يا در آسمان كه اوسع از آن است.

و براى شما به غير از خداى متعال، هيچ دوستى كه شما را از عذاب نگاه دارد و نه سرپرست و يارى كه از شما عذاب را دفع نمايد نيست.

پس به خود آييد و حق را بپذيريد.

تبصره: اين كه فرموده «شما عاجزكننده نيستيد» و نفرموده «شما عاجز نمى كنيد (به صيغۀ فعل)» به جهت آن است كه نفى صلاحيت و قدرت كند؛ زيرا هرگاه گفته شود «فلانى خياطى نمى كند» بر اثبات صلاحيت و قدرت او بر خياطى و نفى فعل از او دلالت دارد، نه به خاطر عدم قدرت او، به خلاف آن كه گفته شود «فلانى خياط نيست» كه نفى قدرت بر خياطى از او نموده است.

(آيۀ 23) وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ لِقَآلِهِى أُوْلَلِكَ يَلِسُواْ مِن رَّحْمَتِى وَأُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

تفسير:

و آنان كه به آيات خدا (يعنى به يگانگى او و يا به كتاب هاى او و يا به انبيا و معجزات ايشان) كافر شدند و زنده شدن بعد از مردن را كه ملاقات رحمت يا عذاب الهى است نسبت به مؤمنان و كافران، تكذيب كردند، آنها از بخشايش من در روز قيامت مأيوس خواهند بود.

و ممكن است كه اين، وصف حال آنها در دنيا باشد؛ يعنى ايشان اميد به رحمت خدا ندارند؛ و مؤمن آن است كه هميشه به رحمت الهى اميد داشته باشد و لازمۀ اميد، سعى در طاعات و عبادات است، و لكن كافر به سبب عدم ايمان هرگز اميد نخواهد داشت.

وَأُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: و براى آن گروه عذابى دردناك است؛ يعنى به سبب كفر دائم به عذاب دردناك گرفتار شوند.

ص:235

(آيۀ 24) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَلهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام قوم را به توحيد و عبادت خدا و نهى از شرك و معاصى دعوت كرد:

فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ: پس جواب قوم او نبود مگر آن كه بعضى از ايشان به بعضى ديگر گفتند: بكشيد او را يا بسوزانيد او را تا از دست او راحت شويد. پس همگى بر اقدام كردن به سوزانيدن آن حضرت اتفاق نمودند.

پس هيزم جمع نمودند در صحراى وسيعى و براى نمرود محلّ رفيعى ساختند كه از آن جا نگاه كند كه چگونه آتش، ابراهيم را مى سوزاند. و آتش كه فراهم شد او را در آن آتش افكندند، فَأَنجَلهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ: پس خداى تعالى او را از آتش، نجات داد و برهانيد از ضرر آن - و آن را سرد و سلامت گردانيد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: به درستى كه در اين شيوۀ نجات دادن حضرت ابراهيم از چنين آتشى، نشانه هاى قدرت الهى است براى گروهى كه ايمان مى آورند؛ زيرا فقط ايشان اند كه از اين نشانه ها براى ايمان و ازدياد آن منتفع مى شوند.

(آيۀ 25) وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَنًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَ مَأْوَلكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّصِرِينَ

ص:236

اعراب:

«ما» در «إنّما» را مى توان ماى موصوله به معنى «الذى» و اسم «إنّ» دانست و مى توان ماى كافّه دانست.

تفسير:

و ابراهيم بعد از نجات از آتش به قوم خود گفت: جز اين نيست كه شما غير از خداوند بت هايى را براى اين كه ميان شما در زندگانى دنيا، دوستى باشد - نظير دوستى ميان اهل يك مذهب - گرفته ايد؛ يعنى شما بت پرستان به يكديگر مى پيونديد و با هم الفت مى گيريد؛ اما اين دوستى و پيوستگى تا شما در دنيا هستيد باقى است ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ...:

سپس روز قيامت، بعضى از شما بعضى ديگر را كافر شود و بيزارى جويد و لعنت كند و جايگاه شما از تابع و متبوع، آتش جهنّم است، و براى شما نيست در آن روز ياران و مددكاران كه به سبب ايشان از آتش دوزخ خلاصى يابيد.

(آيۀ 26) فََامَنَ لَهُو لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى إِنَّهُو هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

چون حضرت ابراهيم عليه السلام پيامبرى خود را به معجزات و دلايل و براهين اثبات كرد و حجّت را بر قوم تمام ساخت:

فََامَنَ لَهُ لُوطٌ: پس لوط كه خواهرزادۀ او و بنا به قولى برادرزادۀ او بود به او ايمان آورد.

وَ قَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى: و ابراهيم عليه السلام گفت: همانا كه من از ميان قوم خود به سوى پروردگارم (به آن جا كه او امر كرده است) هجرت كننده ام، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: به

ص:237

درستى كه خداى متعال غالب است و مرا مغلوب دشمنان نسازد و ضرر دشمنان را از من دفع فرمايد، و حكيم است به مصالح و حِكَم امور، بنابراين امر به مهاجرت من به خاطر صلاح من و موافق حكمت و مصلحت است.

(آيۀ 27) وَ وَهَبْنَا لَهُو إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَبَ وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُو فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُو فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ

تفسير:

و در كِبَر سن و اواخر عمر، و يائسه بودن زوجۀ او فرزندى به نام اسحاق و نوه اى به نام يعقوب به او عطا كرديم و در فرزندان او پيغمبرى و كتاب را قرار داديم (و كتاب اسم جنس است، شامل تورات و انجيل و زبور و فرقان مى باشد؛ زيرا حق تعالى بعد از حضرت ابراهيم هيچ پيغمبرى مبعوث نساخت مگر از صلب او، پس جميع كتابهاى مذكوره بر اولاد او نازل شده است).

وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا: و مزد و اجر او را در دنيا عطا فرموديم به آن كه او را در كبر سن از پيره زنى عقيم فرزند ارزانى داشتيم. و ذريّۀ طيّبه به او داديم و نبوّت را در ميان آنها مقدّر، و كتب آسمانى را به ايشان مرحمت فرموديم. و نيز او را مقبول خلق و محبوب دلهاى جميع بندگان گردانيديم تا همۀ اهل ملل، خود را به او نسبت دهند و اظهار محبت به او كنند و نسب خود را به او رسانند. و عظيم ترين اجر حضرت ابراهيم عليه السلام در دنيا آن است كه وجود مبارك پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و ائمۀ معصومين عليهم السلام را از صلب او قرار داد كه مايۀ افتخار جهانيان است.

وَ إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ: و البته ابراهيم در آخرت از جملۀ شايستگان و پسنديدگان است.

ص:238

داستان حضرت لوط (ع)

(آيۀ 28) وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَلَمِينَ

اعراب:

لوطاً عطف بر نوحاً در آيۀ 14 مى باشد؛ يعنى «و أرسلنا لوطاً» و مى توان «لوطاً» را مفعول «اُذكر» مقدَّر گرفت.

تفسير:

بعد از آن گزارش، داستان حضرت لوط عليه السلام را با قوم خود بيان مى فرمايد:

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ...: و به تحقيق لوط را فرستاديم آن گاه كه به قوم خود بر سبيل انكار و تقبيح گفت: شما هر آينه به جا مى آوريد كار بسيار زشت لواط را كه به خاطر شدّت قبح و زشتى آن، هيچ يك از جهانيان بر شما در اين كار زشت و قبيح پيشى نگرفته است! به جهت آن كه طبع سليم از آن متنفّر است و شما كه از چنين عملى شرم و حيا نمى كنيد سلامت طبع نداريد.

(آيۀ 29) أَلِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِى نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ

تفسير:

آيا شما با مردان، آميزش جنسى مى كنيد و راه را (راه توالد و تناسل را بر نسل آينده، و راه شهر را بر عابران) مى بُريد و در مجلس عموميتان كارهاى زشت به جا مى آوريد؟! پس

ص:239

جواب قوم او جز اين نبود كه گفتند: اگر از راستگويانى عذاب خدا را بر ما بياور.

(آيۀ 30) قَالَ رَبِّ انصُرْنِى عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ

تفسير:

چون لوط از ايشان مأيوس شد دست به دعا برداشته؛

گفت: پروردگارا، مرا بر اين گروه فسادانگيز يارى فرما و ايشان سزاوارند كه عذاب بر ايشان نازل شود.

(آيۀ 31) وَ لَمَّا جَآءَتْ رُسُلُنَآ إِبْرَ هِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ إِنَّا مُهْلِكُواْ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُواْ ظَلِمِينَ

تفسير:

و زمانى كه فرستادگان ما - يعنى جبرئيل با جمعى از ملائكه - نزد ابراهيم عليه السلام به جهت بشارت فرزند و نوۀ او - يعنى اسحاق و يعقوب - آمدند گفتند: البته ما هلاك كنندۀ اهل اين شهر (مسكن قوم لوط) نيز هستيم؛ زيرا اهل آن شهر به سبب كفر و انجام منكرات ستمكارند.

(آيۀ 32) قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُواْ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُو وَ أَهْلَهُو إِلَّا امْرَأَتَهُو كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ

تفسير:

ابراهيم به ايشان گفت: همانا لوط در آن شهر مى باشد. اين اعتراض است به آن كه در آن شهر كسى است كه از ظالمان نيست، پس چگونه با آنها عذاب شود؟ ملائكه به

ص:240

ابراهيم عليه السلام گفتند كه ما داناتريم به كسانى كه در آن شهر هستند از مؤمن و كافر، پس از حال لوط غافل نخواهيم بود. البته او را و كسان او را نجات خواهيم داد. إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ: جز زن او را كه از باقيماندگان در عذاب يا باقيماندگان در آن شهر است.

يعنى اوّل به لوط خواهيم گفت تا از ميان قوم خود با همۀ كسان او كه به او ايمان آورده اند بيرون رود مگر زنش كه در ميان قوم خواهد ماند، و با آنها هلاك خواهد شد، بعد از آن عذاب بر ايشان نازل خواهيم ساخت.

پس ملائكه ابراهيم عليه السلام را وداع گفته متوجه شهر لوط شدند.

(آيۀ 33) وَ لَمَّآ أَن جَآءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِىءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قَالُواْ لَاتَخَفْ وَ لَاتَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ

لغت و اعراب:

از جملۀ ضاق بهم ذرعاً ناچار ماندن و فرو ماندن، اراده مى شود. منجّوك مضاف و مضاف اليه است كه نون منجّون به اضافه افتاده است.

تفسير:

وَ لَمَّآ أَن جَآءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا...: و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند، به خاطر آنها بدحال گشت و طاقتش تنگ و اندوهناك شد كه مبادا قوم او براى انجام عمل زشت قصد آنها كنند، چه ايشان به صورت مردان زيبا و نيكو جمال بودند و لوط، خباثت قوم خود را مى دانست.

يا لوط، اندوهگين و تنگدل شد به سبب آن كه دانست عذاب عظيم بر قوم او نازل خواهد شد.

ص:241

يا آن كه غم و اندوه او از اين جهت بود كه با اهلش در ميان قوم بود، ترسيد كه مبادا عذاب كه نازل شود اثر آن به ايشان هم برسد.

چون ملائكه لوط را اندوهناك مشاهده كردند و اضطراب او را ديدند، او را تسلّى دادند، و گفتند: مترس و اندوهگين مباش؛ زيرا ايشان را بر ما دستى نباشد، ما رسولان خداييم.

و يا: به جهت هلاك آنان اندوه به خود راه مده، چه ايشان به نهايت كفر و فسق و طغيان رسيده اند.

يا آن كه: مترس از آن كه هنگام نزول عذاب به تو آسيبى رسد، حتماً ما تو را و كسان تو را از عذاب نجات دهنده ايم جز زن تو كه در آن شهر باقى مى ماند و از هلاك شوندگان خواهد بود.

(آيۀ 34) إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ

لغت:

رجز به معنى بلا و پليدى و ناپاكى است و اين جا معنى اوّل مقصود است.

تفسير:

بعد از آن كه وعدۀ نجات او و اهل او را دادند گفتند:

ما بر اهل اين شهر به خاطر فسقى كه مى ورزيدند عذابى (كه زير و زبر كردن شهر و سنگباران باشد) از آسمان فرود خواهيم آورد. و همه هلاك شدند و شهر، خراب و ويران شد و عبرت جهانيان گرديد، چنانچه فرمايد:

(آيۀ 35) وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَآ ءَايَةَم بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ص:242

تفسير:

حقّاً كه ما از آن شهر نشانه اى روشن (از سنگ هاى باريده، چشمه هاى خشكيده و سرزمين هاى بى صاحب) براى گروهى كه تعقّل كنند و عقول خود را به كار اندازند و عبرت گيرند بجاى گذاشتيم.

سركشان عالم و فرجام سركشى

(آيۀ 36) وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ ارْجُواْ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

اعراب:

مدين غير منصرف است به خاطر تعريف و تأنيث، و أخاهم شعيباً منصوب است به فعل مقدَّر يعنى «و أرسلنا إلى مدين أخاهم شعيباً».

تفسير:

بعد از آن قصۀ قوم شعيب را بيان مى فرمايد:

و به سوى اهل مدين برادر قبيله اى ايشان را كه شعيب بود فرستاديم، پس به ايشان گفت: اى قوم من، پرستش كنيد خداى يگانه را و بت پرستى و شرك را ترك كنيد، وَ ارْجُواْ الْيَوْمَ الْأَخِرَ: و ثواب روز بازپسين را اميدوار باشيد؛ يعنى عملى انجام دهيد كه به سبب آن اميد ثواب توان داشت مانند ايمان و طاعات و خيرات و مبرّات و اجتناب از اعمال قبيحه و كارهاى ناشايستۀ منهيه.

يا «رجاء» به معنى «خوف» باشد چنانچه استعمال شده است؛ يعنى بترسيد از شدّت روز قيامت، و از معاصى و قبايح دورى و اجتناب نماييد.

وَ لَاتَعْثَوْاْ...: و در روى اين زمين مفسدانه حركت مكنيد. يعنى چون كفر و شرك و مخالفت الهى و ارتكاب مناهى، موجب فساد در زمين است، پس معصيت نكنيد تا فساد واقع نشود.

ص:243

(آيۀ 37) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَثِمِينَ

لغت:

رجفه به معنى لرزيدن است. جاثمين به معنى بر جاى ماندگان و بر زمين چسبيدگان است.

تفسير:

پس شعيب را تكذيب كردند و نبوت او را دروغ پنداشتند و از فساد و افساد دست برنداشتند، پس زلزلۀ سختى آنها را فرا گرفت، پس در خانه هاى خود به روى زمين افتاده و هلاك شدند، به گونه اى كه گويا در آن خانه ها هرگز نبوده اند!

(آيۀ 38) وَ عَادًا وَ ثَمُودَاْ وَ قَد تَّبَيَّنَ لَكُم مِّن مَّسَكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُواْ مُسْتَبْصِرِينَ

اعراب:

«عاداً» و «ثمودَ» منصوب اند به فعل مقدَّر؛ يعنى «أهلكنا عاداً و ثمود».

تفسير:

و قوم عاد و ثمود را به سبب طغيان و مخالفت با خدا هلاك نموديم و از مسكن هاى ويران شدۀ آنها سرنوشت بدشان براى شما روشن شد و شيطان براى ايشان اعمال ايشان را

ص:244

از كفر و شرك و فسق و فجور و انواع معاصى آرايش داد، پس ايشان را از راه راست كه انبيا ايشان را به آن مى خواندند و حق بودن آن را بيان مى كردند بازداشت، در حالى كه پيش تر اهل بصيرت به توحيد و دين بودند. يا به گمان خود زيرك و باريك بين بودند و به عقل قاصر خود گفتار حقۀ پيغمبران را نامعقول پنداشتند و مخالفت نمودند تا دمار از روزگار آنان درآمد.

تبصره: آيۀ شريفه آگاهى و بينايى براى امّت پيغمبر در برحذر داشتن آنهاست از مخالفت خدا و پيغمبر و شريعت، و اين كه هشيار باشند از آن كه مبادا شيطان اعمال سيّئه و افعال قبيحه را در نظر آنها جلوه و آرايش دهد و فريب او را خورده، از خسران و عاقبت آن غافل گردند كه ناگهان در حين انجام معاصى و مناهى، سخط و غضب الهى آنها را مانند قوم عاد و ثمود، فرا گيرد.

(آيۀ 39) وَ قَرُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَتِ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ مَا كَانُواْ سَبِقِينَ

اعراب:

قارون و فرعون و هامان، عطف به «عاداً» در آيۀ قبل است.

تفسير:

و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، و به يقين موسى حجّت هاى روشن و معجزه هاى واضح از قبيل عصا و يد بيضا و شكافتن دريا، براى هدايت و ارشاد آنان به ايمان و طاعت آورد. پس آنها در زمين سركشى نمودند و طلب تكبر كردند و خود را بزرگ شمردند و از قبول حق و اطاعت خدا و پيغمبر سر باز زدند و هلاك شدند.

ولى هرگز بر ارادۀ ما پيشى گيرنده نبودند كه بتوانند از عذاب ما بگريزند؛ بلكه با آن قوّت و شوكت و اقتدار و جلالت و ثروت و مُكْنت كه داشتند، بعد از اتمام حجّت بر ايشان،

ص:245

عِقاب و عذاب الهى، آنها را فرا گرفت و هلاك گردانيد و ايشان را براى تمام عالميان عبرت قرار داد.

(آيۀ 40) فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَم نبِهِى فَمِنْهُم مَّنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَ مِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

تفسير:

در اين جا بطور اجمال عذاب هر يك از امم عذاب شده را بيان فرمايد:

پس هر يك از آنها را كه ذكر شد به سزاى گناهشان به قهر گرفتيم، پس بعضى از ايشان كسانى بودند كه بر آنها باد سختى كه در آن سنگريزه بود فرستاديم. مانند قوم هود و لوط، و بعضى از آنها كسانى بودند كه ايشان را صيحۀ آسمانى فرا گرفت مانند قوم ثمود و اهل مدين، و بعضى از آنها كسى بود كه او را در زمين فرو برديم مانند قارون، و بعضى از آنها كسانى بودند كه آنها را در آب غرق ساختيم مانند قوم نوح و فرعون و فرعونيان.

و هرگز خدا چنين نبود كه به آنها ستم كند؛ يعنى بى جرم و بى تقصير آنها را عذاب نموده باشد، و يا قبل از اتمام حجّت هلاك فرموده باشد؛ زيرا اين، مخالف عدل و حكمت الهى است.

وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: و لكن ايشان خودشان به سبب جهل و عناد و انكار، بر خودشان ستم مى كردند و به كفر و معصيت و فسق و فجور، خود را هدف عذاب ساختند.

آيۀ شريفه، دالّ بر آن است كه نزول عذاب، بر وجه ظلم و تعدى و جزاف نبوده؛ بلكه بر وفق عدل بوده و آنها چون به سبب كفر و شرك و معاصى و عناد و انكار و طغيان، به نفس خود ظلم نمودند وبال اعمالشان كه عذاب و عقاب باشد به سراغ آنها آمد.

ص:246

كفر و شرك يا خانۀ عنكبوت

(آيۀ 41) مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ

اعراب:

«مثل...» مبتدا و «كمثل» خبر آن است. ابن الانبارى گفته است: الكاف فى موضع الرفع؛ لأنّها خبر المبتدأ.

تفسير:

چون حق تعالى هلاك شدن آنان را كه مخالفت نمودند و مشرك شدند، و نفع نداشتن آنچه را كه با خدا شريك قرار دادند بيان كرده، براى وضوح و آشكار شدن حقيقت مطلب، مثلى بيان فرمايد:

مَثل و داستان آنان كه غير از خداى يگانه و در برابر او براى خود سرپرست و ياور گرفته اند و اعتماد بر آنها نمودند و در كيش خود به آن استناد نمودند، در بى ثباتى و بى نفعى مانند عنكبوت است كه خانه اى براى خود، فرا گيرد. يعنى مَثل دين اهل شرك و باطل در ضعف و سستى، مانند خانۀ عنكبوت است كه از تار تشكيل يافته و به اندك بادى از هم گسيخته مى شود، بلكه كيش باطل از خانۀ عنكبوت هم سست تر است، زيرا در بيت عنكبوت، حقيقت و انتفاعى متصور است، به خلاف دين و كيش باطل كه حقيقت و بنيادى ندارد و موجب ضرر است.

وَ إِنَّ أَوْهَنَ...: و بى شك سست ترين خانه ها، خانۀ عنكبوت است كه نه سقف دارد و نه ديوار، و نه از گرما باز دارد و نه از سرما، و به اندك بادى از بين برود و ويران شود اگر مى دانستند.

لطيفه: گفته شده كه عنكبوت، هر چند بر خود تند براى نفس خود زندان سازد، و قيد و

ص:247

بند بر دست و پاى خود نهد. پس خانۀ او محبس اوست؛ همچنين كسانى كه غير خدا را پرستش كنند - يعنى اطاعت و پيروى هوى و متابعت شيطان كنند - در بند و قيد و وزر و وبال آن قرار گرفته و راه خلاصى ندارند و عاقبت معاقَب و معذَّب شوند.

(آيۀ 42) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

اعراب:

در «ما» دو احتمال است: موصوله كه مفعول «يدعون» باشد و استفهاميه به معنى «أيَّ شىء» يعنى «يعلم أيَّ شيءٍ يدعون».

تفسير:

سپس بر سبيل تهديد مى فرمايد كه اى پيغمبر، به كفّار بگو:

بى ترديد خداوند حقيقت آنچه را بجاى او به پرستش مى خوانند هر چه باشد از بت و مَلِك و بشر و ستاره و خورشيد و ماه و غير آن را مى داند كه جز جمادى بى اثر يا عاجز در برابر خدا نيست و قابل پرستش نمى باشد، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست غالب در مُلك خود كه محتاج به شريك نيست و حكيم در جميع افعال، و عالم به همه چيز.

(آيۀ 43) وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُونَ

تفسير:

و اين گونه مثل ها را براى مردم (به جهت تقريب آنچه دور است از فهم و معرفت ايشان مانند قبح آنچه انجام مى دهند از عبادت غير خدا و پيروى دين باطل، و درك آنچه حق

ص:248

است از توحيد و ستايش و اطاعت منعم حقيقى) مى زنيم و در آنها تعقّل نمى كنند و صحّت و وجه حُسن و فايدۀ اين گونه مثل ها را درنمى يابند، مگر دانايان كه تدبّر مى كنند در حقايق اشيا به آن طورى كه سزاوار است.

نقل شده است كه سُفَها و جهّال قريش مى گفتند كه خداى محمد به مگس و عنكبوت مثل مى زند! و اين را مورد استهزا و مضحكه قرار مى دادند؛ خداى تعالى فرمود كه: وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُونَ.

(آيۀ 44) خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ: خدا آسمان ها و زمين را به حق و براى هدفى صحيح، نه باطل و عبث و لهو آفريد؛ چه مقصود بالذات از آفريدن آنها افاضۀ خير و ارشاد مردم به پرستش خداوند منّان است.

به يقين در اين آفرينش، نشانه اى از توحيد و جلال و جمال او براى اهل ايمان است؛ زيرا ايشان اند كه به آن منتفع مى شوند.

كارايى نماز

(آيۀ 45) اتْلُ مَآ أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَبِ وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ

نكته: از جملۀ آخر آيه كه به صيغۀ جمع است معلوم مى شود كه مقصود از «اُتل» و «أقم» فقط پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه به گونه اى خطاب به امّت است.

ص:249

تفسير:

آنچه را وحى شده به تو از كتاب كه قرآن باشد، بر وجه تقرب به خدا و حفظ الفاظ آن و استكشاف معانى آن تلاوت كن؛ زيرا براى قارىِ متأمّل، با تكرار آن منكشف مى شود آنچه در اوّل وهله بر او منكشف نشده است.

يا آن را براى مكلّفان تلاوت كن و عمل به آن نما.

و به پاى دار نماز را؛ يعنى اداى آن را در مواقيت، و حفظ آداب و شرايط و حدود و لوازم آن را مراعات نما. زيرا كه نماز حقيقى، نمازگزار را از كارى كه نزد عُقلا قبيح است و از عملى كه شرعاً از آن نهى شده است باز مى دارد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

مَنْ أحَبَّ أنْ يَعْلَمَ قُبِلَتْ صَلاتُهُ أوْ لَمْ تُقْبَلْ؟ فَلْيَنْظُرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلاتُهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنها(1): هر كه مى خواهد بداند كه نماز او مقبول درگاه خدا مى باشد يا نه؟ بايد ببيند آن نماز، او را از فحشا و منكر منع نموده يا نه؟ زيرا به مقدار آنچه او را از معاصى بازداشته مقبول است.

انس بن مالك روايت نموده كه جوانى از انصار نمازهاى يوميه را با حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى گزارد؛ اما مرتكب گناهان هم مى شد، چون حال او را خدمت حضرت عرضه داشتند فرمود:

«إِنَّ صَلاتَهُ تَنْهاهُ يَوْماً»(2): به درستى كه نماز او روزى او را از گناهان باز مى دارد. پس در اندك زمانى توفيق يافت و از زهّاد صحابه شد.

وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ: و ياد خدا بزرگ تر است از همه چيز، و يا ذكر خدا و ياد نمودن او نزد معاصى كه باعث خوددارى از ارتكاب گناه مى شود بزرگ تر است از همه چيز. و احاديث اهل بيت مؤيّد اين معنى است؛ از جمله در وسائل از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

أشَدُّ الأعْمَالِ ثَلاثَةٌ: إنْصَافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتّى لاَ تَرْضى لَهَا مِنْهُمْ بِشَىءٍ إلّارَضيتَ لَهُمْ

ص:250


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 285.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 285.

مِنْهَا بِمِثْلِهِ، وَمُوَاسَاتُكَ الأخَ فِي الْمَالِ، وَذِكرُ اللّهِ على كُلِّ حَالٍ، لَيْسَ «سُبْحَانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِِ وَلاَ إلهَ إلَّا اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» فَقَط، وَلكِنْ إذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيءٌ أمَرَ اللّهُ بِهِ أخَذْتَ بِهِ، وَإذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَىْءٌ نَهى عَنْهُ تَرَكْتَهُ.(1)

شديدترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن مردم نسبت به خودت تا اين كه راضى نباشى براى آنها چيزى را مگر آن كه براى خود مانند آن را راضى باشى، و مواسات برادر دينى در مال، و ذكر خدا در همه حال (و بعد فرمود) ذكر خدا فقط «سبحان اللّه والحمد للّه ولا إله إلا اللّه واللّه أكبر» نيست، و لكن هر گاه وارد شود بر تو چيزى كه خدا امر فرموده به آن، به جا آورى آن را؛ و هر گاه وارد شود بر تو چيزى كه نهى فرموده از آن، ترك كنى آن را (اين معنى ياد خدا بودن است).

و به اين مضمون احاديث متعددى وارد شده است.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ: و خدا آنچه از نماز و ذكر و غير آن از خيرات و طاعات را انجام مى دهيد مى داند، و همۀ شما را بر وفق كردارتان پاداش خواهد داد.

شيوۀ بحث با اهل كتاب

(آيۀ 46) وَ لَاتُجَدِلُواْ أَهْلَ الْكِتَبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُو مُسْلِمُونَ

تفسير:

و با اهل كتاب - يعنى يهود و نصارى - جدال مكنيد مگر به طريقى و شيوه اى كه آن نيكوتر است.

مراد آن است كه با ايشان از روى لطف و رفق - بدون غلظت و اهانت و تهديد - محاجّه نماييد تا ايمان آرند.

نزد برخى از مفسّران، اين آيه با آيۀ جهاد و جنگ با كفّار نسخ شده است! اين گفتار

ص:251


1- . وسائل الشيعة، ج 11، ص 203، ح 11.

صحيح نيست؛ زيرا اوّل ايشان را به راه حق دعوت مى بايد كرد، تا حجّت بر آنها تمام شود، و بعد از عدم قبول، نوبت به قتال مى رسد.

و اين آيه دليل بر آن است كه دعوت به خدا بايد به احسن وجوه و قول جميل و تنبيه بر آيات بينات و حجّت هاى روشن باشد.

إِلَّا الَّذِينَ...: مگر با آن گروه از اهل كتاب كه ستم كردند، و با تكبر و عناد از قبول حق سر باز زدند و يا ابتدا به قتال نمودند، پس شما نيز با آنها مقاتله كنيد، چه لطف و مدارا با ايشان فايده نمى دهد.

بعد فرمايد: وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ به ايشان بگوييد: ما به آن چيزى كه فرستاده شده است به سوى ما - يعنى قرآن - و آنچه فرستاده شده است به سوى شما - يعنى تورات و انجيل و زبور - ايمان داريم، و خداى ما و خداى شما يكى است، يكتاست، شريك و نظير و مثل و مانند ندارد، نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال. و ما تسليم او هستيم.

از ابو سلمه روايت است كه يهود تورات را مى خواندند و به عربى براى مسلمانان تفسير مى كردند پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لَاتُصَدِّقُوا أهْلَ الْكِتَابِ، وَلاَ تُكَذّبُوا، وَقُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ، فَإنْ قَالُوا بَاطِلاً لَمْ تُصَدِّقُوهُمْ، وَإنْ قَالُوا حَقّاً لَمْ تُكَذِّبُوهُمْ؛ يعنى: اهل كتاب را (در مطالبى كه از تورات نقل مى كنند و صحّت و بطلان آن روشن نيست) تصديق و تكذيب مكنيد و بگوييد: به خدا و پيامبران او ايمان داريم. پس اگر باطل گفته باشند، ايشان را تصديق نكرده ايد، و اگر حق گفته باشند ايشان را تكذيب ننموده ايد.(1)

(آيۀ 47) وَ كَذَ لِكَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ فَالَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يُؤْمِنُونَ بِهِى وَ مِنْ هَؤُلَآءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِى وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا الْكَفِرُونَ

ص:252


1- . كشاف، ج 3، ص 457 (با اندكى تفاوت)؛ منهج الصادقين، ج 7، ص 167-168.

تفسير:

و همچنان كه بر پيامبران گذشته كتاب هاى خود را فرستاديم، همچنين به سوى تو فرو فرستاديم كتاب - يعنى قرآن - را كه كتابى است موافق ساير كتب آسمانى در اصول و مصدّق آنهاست. پس كسانى كه به آنها كتاب داده ايم - يعنى اهل كتاب - با توجّه به آنچه در كتاب هاى خود دربارۀ پيامبرى تو ديده اند به اين كتاب يعنى قرآن ايمان مى آورند.

و يا مراد، اهل اسلام هستند كه به قرآن يعنى كتابى كه به آنها داده شده ايمان مى آورند.

وَ مِنْ هَؤُلَآءِ...: و از اين گروه عرب يا اهل مكّه كه مشرك اند يا كسانى از اهل كتاب كه در عهد پيغمبر باشند برخى به قرآن پيامبر ايمان مى آورند. و آيات كتاب ما را كه در كمال ظهور است - و يا آيات و دلايل ما را بر توحيد و نبوّت رسول ما - جز كافران معاند انكار نمى كنند.

(آيۀ 48) وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِى مِن كِتَبٍ وَ لَاتَخُطُّهُو بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ

تفسير:

وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ...: تو هيچ كتابى از كتاب هاى آسمانى از تورات و انجيل و غيره و هيچ نوشته اى را پيش از نزول قرآن نمى خواندى و نخوانده اى و هيچ كتاب و نوشته اى را به دست خود نمى نوشتى و ننوشته اى كه اگر نوشته بودى و يا خوانده بودى باطل گرايان (به اين بهانه) در نبوّت تو شك مى كردند.

يا نخوانده و ننوشته اى تا موجب شك اهل باطل در نبوّت تو گردد.

تنبيه: آيۀ شريفه بر صحّت نبوّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله دلالت دارد به اين بيان: مسلم است كه عادتاً نمى شود شخصى در ميان قومى كه به كلّى از علم و دانش دور - بلكه از اخلاق انسانيت مهجور - بوده، نه از راه و رسم دينى در آنها اثرى بوده و نه از خدا و پيغمبر خبرى، نشو و نما يافته و در چنين زمانى و چنين مكانى او كه از كودكى تا چهل سالگى در سفر و

ص:253

حضر، با او بوده و ديده اند كه از كسى تعليم نگرفته و چيزى نخوانده و ننوشته، با وجود اين كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت آورد مشتمل بر قوانين محكمۀ متقنه و مواعظ شافيه و گزارش هاى صادقۀ امم سابقه، كه تمام عقلا از اتيان به مثل آن عاجز باشند. اين، برهان و شاهد صادقى است بر آن كه اين كتاب مقدّس از جانب خداوند تعالى مى باشد و آورنده اش هم مبعوث به رسالت باشد.

نكته: چون پيغمبر مظهر قدرت تامۀ الهى است، پس بر خواندن و نوشتن قادر بوده است؛ لكن خواندن از روى نوشته اى ونوشتن، از آن حضرت ظاهر نشد تا برهان قاطع بر اثبات نبوّت آن سرور باشد؛ و اين است سرّ اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را امّى گويند.

و اهل كتاب هم در كتاب خود خوانده اند كه پيغمبر آخر الزمان امّى خواهد بود.

بنابراين آنها كه ايمان نياورند، كفرشان از روى عناد بوده، نه آن كه شكى داشته باشند.

عالمان امت و حفظ آيات

(آيۀ 49) بَلْ هُوَ ءَايَتُم بَيِّنَتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا الظَّلِمُونَ

تفسير:

بلكه اين قرآن، آيه هاى روشنى است در سينه هاى آنان كه به آنها دانش داده شده است؛ يعنى پيغمبر و ساير علماى امّت كه آن را ياد مى گيرند و معانى آن در سينه هاى آنها راسخ است و مؤمنان اهل كتاب.

در تفسير برهان احاديث بسيارى وارد شده است كه مراد از اين اشخاص ائمۀ هدى عليهم السلام هستند.(1) و حضرت صادق عليه السلام در ذيل اين آيه فرمود كه: ما هستيم و ما را خدا قصد فرموده.(2)

تلازم ظلم و كفر

وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ: و آيات ما را كه قرآن و حضرت رسالت و ائمۀ معصومين عليهم السلام

ص:254


1- . تفسير برهان، ج 3، ص 254-256 ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير برهان، ج 3، ص 254-256 ذيل آيۀ شريفه.

هستند، جز ستمكاران و كاملان در ظلم و بيرون رفتگان از دايرۀ حق و صواب، انكار نمى كند، كه با وجود وضوح دلايل حقانيّت، از روى عناد انكار مى نمايند.

نزول آيات و رحمت الهى

(آيۀ 50) وَقَالُواْ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَتٌ مِّن رَّبِّهِى قُلْ إِنَّمَا الْأَيَتُ عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ

تفسير:

و كفّار گفتند: چرا بر پيغمبر نشانه هايى از طرف پروردگار او - همچون آيات مقترحه (دلخواه آنان)، يا معجزات انبياى سابقه مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى عليهم السلام - نازل گرديده نشود؟

قُلْ إِنَّمَا الْأَيَتُ عِندَ اللَّهِ: بگو: جز اين نيست كه نشانه ها و معجزه ها نزد خدا و فقط در اختيار اوست، هرگاه خواهد و هرجا اراده فرمايد و به هر كه مصلحت داند، به هر طريقى كه خواهد، عطا نمايد، و لذا آيات انبيا موافق يكديگر نبوده و هر پيغمبرى را معجزه اى كه اصلح براى او و امّت او بوده كرامت كرده است، پس اظهار معجزه در قبضۀ قدرت و ارادۀ الهى است نه در تحت اختيار پيامبر تا آنچه خواهيد به شما ارائه دهد.

وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ: و جز اين نيست كه من ترسانندۀ آشكار هستم. يعنى از شأن من همين انذار و تخويف است به لسانى كه براى شما قابل فهم باشد، و به آن اقدام مى نمايم و براى صدق دعوى خود، معجزه هم دارم و چون معجزات در اثبات نبوّت يكسان اند، و غرض از آن اثبات نبوّت است، پس به هر يك از آنها حاصل شود.

(آيۀ 51) أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

ص:255

تفسير:

أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ: آيا ايشان را براى حجّت و برهان، كفايت نمى كند اين كه نازل فرموديم بر تو قرآن را كه پيوسته خوانده مى شود بر ايشان به زبان عربى و شامل تمام آنچه عموم بشر در امور دين و دنيا و آخرت به آن محتاج باشند هست و جنبه هاى مختلف اعجاز را هم دارد؟ پس چرا چيزهايى را از روى هواى نفسانى و دلبخواهى مى طلبند كه براى اثبات نبوّت، هيچ نيازى به آنها نيست؟!

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: بى ترديد در اين كتاب (قرآن)، رحمت و يادآورى است براى گروهى كه به آن ايمان آورند و از آن پيروى كنند.

تبصره: آيۀ شريفه بر آن دلالت دارد كه قرآن كريم به عنوان معجزۀ پيامبر كافى است؛ زيرا در اعلى مرتبۀ فصاحت و اقصى درجۀ بلاغت مى باشد و در همۀ زمان ها اعجاز آن ثابت است؛ زيرا تمام عقلا از اتيان به مثل آن عاجزند، بنابراين از ساير معجزات براى اثبات نبوّت مهم تر خواهد بود.

و نيز بر آن دلالت دارد كه قرآن مجيد (البته به ضميمۀ تفسير اهل بيت عليهم السلام) كافى است براى عموم بشر در آنچه به آن محتاج اند از عبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و سياسات و احكام و مواعظ، به نحو اتمّ و اكمل، كه در هيچ زمانى و در هيچ قسمتى محتاج به چيز ديگرى نيستند، لذا به لسان استفهام تقريرى فرمايد: آيا كافى نيست بندگان را كه بر ايشان كتاب قرآن را نازل فرموديم؟!

(آيۀ 52) قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ شَهِيدًا يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْبَطِلِ وَ كَفَرُواْ بِاللَّهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ

ص:256

ايمان به باطل و زيانكارى

تفسير:

قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ شَهِيدًا: بگو اى پيغمبر: ميان من و شما خدا به عنوان گواه و شاهد بر راستى و گفتار من كافى است كه پيامبرىِ مرا با اظهار معجزات در دست من، تصديق مى كند.

يا در قرآن بر نبوّت من شهادت داده كه فرموده: محمد رسول اللّه است.

يا شاهد بر اين است كه شما را به آنچه بر من نازل فرموده تبليغ مى كنم، و شاهد است بر نصح و خيرخواهى من نسبت به شما و تكذيب كردن شما مرا.

يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ: خدا آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند، پس حال من و شما بر او مخفى نيست و صدق من در ادّعاى پيامبرى و بطلان شما در تكذيب من بر او پوشيده نخواهد بود.

وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْبَطِلِ وَ كَفَرُواْ بِاللَّهِ...: و آن كسانى كه به باطل گرويده اند؛ يعنى به پرستش و ستايش معبودان باطل قيام نموده اند، و به پيروى از شيطان و هواى نفس، با وجود ظهور معجزات پيغمبر اسلام و قرآن، به خدا و يگانگى او ايمان نياورده اند و با اين كه صفات آن حضرت را كه حق تعالى در تورات و انجيل بيان فرموده و موسى و عيسى عليهما السلام به آن اخبار داده اند خوانده و شنيده اند، باز پيامبرى او را انكار كردند؛

أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ: ايشان اند زيانكاران كه كفر را بر ايمان، و آتش نيران را بر روضات جنان، اختيار نمودند.

نقل شده است كه كعب و اصحاب او به پيغمبر گفتند: چه كسى شهادت مى دهد بر اين كه تو رسولى؟ آيۀ شريفه نازل شد: قُلْ كَفَى بِاللَّهِ.(1)

(آيۀ 53) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ لَوْلَآ أَجَلٌ مُّسَمًّى لَّجَآءَهُمُ الْعَذَابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

ص:257


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 172، شايد سورۀ اسرا، آيۀ 96 مراد باشد.

لغت:

أجل مسمّى به معنى مدّت تعيين شده از طرف خداوند است.

تفسير:

آنها از روى انكار و عناد و استهزا عجلۀ در نزول عذاب را از تو مى خواهند. و اگر نبود مدّتى معيّن و مقرّر (در لوح محفوظ) براى عذاب هر قومى كه استحقاق عذاب دارند، حتماً بر آنها عذاب مى آمد.

ابن عباس گفته: معنى آيه اين است كه اگر نبود وعدۀ من كه در عهد تو ايشان را عذاب نكنم و عذاب آنها را به قيامت اندازم، عذاب بر آنها نازل مى شد.

وَ لَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: البته ناگاه در حالى كه غافل اند عذابشان در دنيا يا قبر و يا قيامت خواهد رسيد.

عذاب دنيا ناگهانى است

(آيۀ 54) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُم بِالْكَفِرِينَ

تفسير:

يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ: تعجيل در عذاب را از تو مى خواهند، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَفِرِينَ: و حال آن كه جهنّم، كافران را فرا گرفته است؛ يعنى موجبات جهنّم - مانند كفر و عناد و انكار و معاصى - محيط به ايشان است و چون موجبات عذاب جهنّم به سبب سوء اختيار آنان به ايشان احاطه كرده، پس گويى جهنّم به ايشان احاطه نموده است.

يا معنى آيه اين باشد كه احاطه خواهد كرد.

عذاب آخرت همه سويى است

(آيۀ 55) يَوْمَ يَغْشَلهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

ص:258

تفسير:

يَوْمَ يَغْشَلهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: روزى كه عذاب، ايشان را از بالاى سرشان، و از زير پاهاشان - يعنى از جميع جوانب و اطراف - فرا گيرد به طورى كه هيچ عضو ايشان از آن سالم نماند؛ يعنى سر تا پاى آنها را عذاب فرا گيرد چنان كه در آيۀ ديگر فرمايد: لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ (1)[زمر، 16].

وَ يَقُولُ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ...: و گوينده اى گويد: جزاى آنچه را كه در دنيا از كفر و انكار و عناد به جا مى آورديد بچشيد.

يعنى عذاب، پى آمد اعمال شماست، و يا مقصود، اين باشد كه تجسّم عقيده و عمل خود را بچشيد.

كوچ براى پرستش خدا

(آيۀ 56) يَعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ أَرْضِى وَ سِعَةٌ فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه گروهى از مؤمنان در مكّه اقامت نموده، و به خاطر كمى زاد و توشه، و يا به سبب محبت به وطن و صحبت با هموطنان خود، به مدينه هجرت نمى كردند و با ترس و لرز از مشركان، خدا را پرستش مى كردند؛ آيۀ شريفه نازل شد كه:

يَعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ...: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد و يگانگى خدا را و نبوّت مرا تصديق نموده ايد! اگر در شهرى نتوانيد مرا آشكارا پرستش و ستايش كنيد، بى ترديد زمين من پهناور و گسترده است، از آن مكان خوف به منزل امن هجرت كنيد.

فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ: پس بر وجه اخلاص، مرا پرستش كنيد.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به آن كه اگر در بلدى انجام وظايف دينى غير ممكن شد،

ص:259


1- . سورۀ زمر، آيۀ 16.

بر شخص متديّن لازم است به محلى كه بتواند عبادت خدا كند هجرت نمايد و دلبستگى و علاقۀ به وطن و يا سرزمينى ديگر نبايد مانع شود.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

إذَا عُصِيَ اللّهُ فِي أَرْضٍ أنْتَ بِهَا فَاخْرُجْ مِنْهَا إِلى غَيْرِهَا: هرگاه در زمينى كه تو هستى معصيت خدا كنند، پس، از آن زمين به سوى غير آن بيرون برو.(1) على بن ابراهيم قمى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: پادشاهان كافر فاسق را اطاعت نكنيد، پس اگر بترسيد كه شما را از دين بازدارند، پس زمين خدا گسترده است، و خدا دربارۀ گروهى از اهل جهنّم فرمايد: هنگامى كه ملائكه از آنها سؤال كنند... گويند: ما در زمين، مستضعفان بوديم. به آنها گفته مى شود: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه مهاجرت كنيد؟!(2)

(آيۀ 57) كُلُّ نَفْسٍ ذَآلِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ

تفسير:

بعد از آن حتمى بودن مرگ را بيان فرمايد تا هجرت بر ايشان آسان شود؛ يعنى اگر به جهت دوستى اهل و اولاد و وطن، پايبند بلدى شده ايد بدانيد روزى حتماً از آن مفارقت خواهيد كرد؛ زيرا:

هر نفْسى چشندۀ مرگ است و مرگ به همه جا و همه كس در هر مكانى كه باشد خواه در وطن و خواه در غربت خواهد رسيد. پس به سوى ما براى جزا و پاداش بازگردانده خواهيد شد.

(آيۀ 58) وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ

ص:260


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 291.
2- . به تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه رجوع شود.

لغت:

«غرفاً» مفعول دوم «لنبوّئنّهم» است، چون «بوّأ» دو مفعول مى گيرد، گفته مى شود:

«بوّأت زيداً منزلاً».

بَوَّأ يعنى مهيّا كرد، و اين ماده به معنى جاى دادن نيز هست.

ايمان، عمل صالح، صبر و توكل

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ: و كسانى كه به خدا و رسول ايمان آورده اند وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى شايسته به جا آوردند؛ يعنى واجبات خود را و نيز كارهاى نيك به جا آورده اند، لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا: به يقين آنها را در غرفه هايى از بهشت كه از زير آن غرفه ها نهرهاى مرتب و منظم جارى مى شود جاى دهيم در حالى كه در آن جا جاويدان باشند. نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ: نيكو پاداشى است پاداش و مزد عمل كنندگان و به جا آورندگان طاعات و عبادات.

(آيۀ 59) الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

اعراب:

«الذين صبروا» و جملۀ بعد، صفت «العاملين» در آيۀ قبل است.

تفسير:

بعد از آن در وصف انجام دهندگان عمل صالح فرمايد:

كسانى هستند كه در انجام وظايف خود، و بر آزار مشركان و نيز بر مصائب زمان و انجام عبادت رحمان و ترك عصيان، صبر كردند و شكيبايى ورزيدند و بر پروردگار خود توكل كنند و كار خود را به او واگذار نمايند.

تنبيه: آيۀ شريفه دو ركن اعظم ايمان و سرمايۀ وصول به بهشت جاودان را بيان فرمايد:

ص:261

يكى صبر كه عبارت است از: صبر در مصيبت، صبر در طاعت، و صبر در انجام ندادن معصيت؛

و ديگرى توكل كه واگذارى كليۀ امور است از تمام جهات به خداوند متعال به طورى كه در هيچ امرى از خود هيچ گونه استقلالى نداشته باشد، و به هر چه دربارۀ او مقدَّر فرمايد راضى و خرسند بوده باشد.

و اين دو صفت، حاوى و شامل تمام صفات حميده و ملكات شايسته است كه شخص بصير به تأمّل، آن را دريابد.

روزى رسانى خداوند

(آيۀ 60) وَ كَأَيِّن مِّن دَآبَّةٍ لَّاتَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

اعراب:

«كأيّن» به منزلۀ «كم»، و «من دابّة» بيان آن، «ولا تحمل» صف «دابّة» است. «اللّه» مبتداو «يرزقها...» خبر، و كل جمله خبر «كأيّن» است.

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران، نقل نموده اند كه چون مؤمنان، امر به هجرت شدند، آنها را اين دغدغه به خاطر رسيد كه در بلدى كه اسباب زندگى براى ما مهيّا نباشد چگونه مى توان زندگانى نمود؟(1) آيۀ شريفه نازل شد:

وَ كَأَيِّن مِّن دَآبَّةٍ لَّاتَحْمِلُ رِزْقَهَا: چه بسيار از جنبندگان كه روزى خود را برنمى دارند، و ذخيره نمى كنند - مانند اغلب حيوانات خشكى و دريايى - يا طاقت و قوّت برداشتن آن را ندارند و به جهت ضعف نتوانند برداشت؛ بلكه دهان را به آن مى رسانند و آن را به مقدار كفاف مى خورند.

ص:262


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 290 رجوع شود.

اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ: خدا ايشان را و شما را روزى دهد.

روايت شده است كه ذخيره كنندگان از ميان جانوران همين آدمى است و موش و مورچه.(1) حاصل آن كه حق تعالى فرمايد: بسيار از دوابّ و طيور و وحوش و سباع و هوامّ و حيوانات آبى، حامل روزى خود نشوند و خدا به آنها روزى دهد، پس، از فراهم نبودن اسباب معيشت در بلاد غربت انديشه مكنيد و با قوّت قلب بلاد شرك را ترك نموده متوجه بلاد اسلام شويد؛ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: و اوست شنواى قول شما در بلاد شرك كه گوييد:

روزى از كجا خوريم؟! و داناست به درون قلب شما، و داناست به آن كه روزى از كجا به شما مرحمت فرمايد.

اعتقاد مشركان به آفرينش الهى

(آيۀ 61) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ

لغت:

إفك به معنى برگرداندن است. «يؤفكون» يعنى برگردانده مى شوند.

تفسير:

بعد از آن به جهت تعجب حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل ايمان از اعتقاد مشركان به غير خدا مى فرمايد:

و اگر از مشركين بپرسى: آسمان ها و زمين را چه كسى آفريد و چه كسى خورشيد و ماه را در حركت هاى وضعى و انتقالى شان مسخّر كرده است؟ حتماً مى گويند: خداوند! (زيرا آنها بت ها را اربابى زير نظر اللّه، و مقرّب و شافع نزد اللّه مى دانستند نه خالق و مدبّر عالم)، پس چگونه و به كجا از حق، يا از عبادت خدا به پرستش غير او بازگردانده مى شوند با آن

ص:263


1- . همان، ص 291.

كه اقرار مى كنند كه خالق آسمان ها و زمين اوست نه غير او؟!

(آيۀ 62) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَهُو إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

تفسير:

خدا فراخ مى گرداند و وسعت مى دهد روزى را، براى هر كس از بندگان خود كه بخواهد و مصلحت مقتضى آن باشد، و تنگ مى گرداند روزى را براى هر كس از بندگان خود كه بخواهد و بر وفق حكمت باشد.

إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ: به درستى كه خدا به همه چيز داناست، و مصلحت و مفسدۀ بندگان را مى داند، پس وسعت دادن و تنگ گرفتن او به خاطر مصلحت ايشان خواهد بود.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل در ذيل حديثى آمده كه خداوند فرمايد: و به درستى كه بعضى از بندگان مؤمن من كسى است كه جز فقر، او را اصلاح نكند(1) ، و اگر غنى كنم او را، فاسد كند او را. و به درستى كه از بندگان مؤمن كسى است كه اصلاح نشود ايمان او مگر به ثروت، و اگر فقير كنم او را، فاسد كند او را.(2)

(آيۀ 63) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن م بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ

ص:264


1- . به بحار الانوار، ج 68، ص 140 و كلمة اللّه (چ دار الصادق بيروت)، ص 68، ح 67 رجوع شود.
2- . به بحار، ج 68، ص 140 و كلمة اللّه (چ دار الصادق بيروت)، ص 68، ح 67 رجوع شود.

آخرت و زندگانى حقيقى

تفسير:

و اگر از مشركان بپرسى: كيست كه از آسمان آب را نازل فرمايد - يعنى باران و برف و تگرگ را - پس زمين را بعد از مردگى و افسردگى به وسيلۀ آنها زنده گرداند و نباتات، سبز شده و در درختان آثار زندگى و خرمى پديد آيد؟ اين قسمت حسى را كه از آنها سؤال كنى حتماً گويند خداست كه اين را كار مى كند و به قدرت او اين امور جارى مى گردد نه غير او؛ يعنى معترف اند به آن كه خداست كه موجِد ممكنات است، و با وجود اين جاى بسيار تعجب است كه بعضى از مخلوقات را با او در ستايش و پرستش شريك مى سازند!

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: بگو: شكر و سپاس، خداى را كه من و پيروان مرا از اين گمراهى نگاه داشت. يا خدا را با گفتن جملۀ «الحمد للّه» حمد نما. بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ: بلكه بيشتر كافران نمى انديشند و سخن متناقض مى گويند؛ زيرا اقرار دارند به خالقيت خدا و به آن كه او خالق هر چيزى است از ممكنات، و با وجود اين، بت ها را كه قادر بر هيچ چيز نيستند با او شريك مى گردانند.

(آيۀ 64) وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ

لغت:

گفته شده اصل حَيَوان «حييان» با دو ياء مفتوح بوده است و چون جمع دو ياء متحرك، مطلوب نبوده و ثقيل بوده، دومى قلب به واو شده است.

تفسير:

اين زندگانى دنيا، جز سرگرمى بيهوده و بازى با چيزى بى حاصل نيست.

و گويند: «لهو» عملى است كه جوانان از سر شهوت كنند. و «لعب» بازى كودكان است؛ يعنى دنيا شبيه لهوِ جوانان و لعبِ كودكان است كه يك جا جمع شوند و ساعتى بدان

ص:265

مسرور و مبتهج گردند، و در اندك زمانى ملول و متفرق گردند.

و حقّاً كه خانۀ آخرت، زندگانى حقيقى است؛ به جهت آن كه زوال و فنايى ندارد، به خلاف زندگانى دنيا كه در معرض فنا و زوال باشد.

يا آن كه آخرت به سبب خلود و دوام و استمرار، حيات محض است.

لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ: اگر دانا بودند - يعنى حقيقت دنيا و آخرت را مى دانستند - يا اگر دانا باشند، سراى فانى را بر حيات باقى اختيار نكنند.

تبصره: آيۀ شريفه، آگاهى است به اين كه اشخاص عاقل دانا را شايسته نباشد كه دلبستگى به دنيا يابند؛ زيرا لذّات آن مشوب به آلام است و به اندك زمانى زوال يابد، و حق تعالى آخرت را حيات ناميده به اين جهت كه نعيم بهشتى دائم و باقى است.

تناقض مشركان در عمل

(آيۀ 65) فَإِذَا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ

لغت:

گفته شده كه دين در اين جمله و مانند آن به معنى اطاعت و بندگى است.

تفسير:

پس چون سوار كشتى شوند و خطر پيش آيد - يعنى به سبب تلاطم و موج دريا در اضطراب افتند و از هلاكت و غرق بترسند - خدا را مى خوانند در حالى كه خالص كنندگان باشند براى او دين خود را، و ياد نكنند مگر او را، و جز به او پناه نبرند و غير او را در برطرف كردن خطر، شريك او نسازند؛ يعنى در آن حال به حكم فطرت درمى يابند كه كاشف و منجى حقيقى جز ذات يگانۀ خالق عالم نيست. امّا همين كه نجات يابند و خداوند، ايشان را از غرق شدن به سلامت از دريا نجات دهد آن هنگام ناگاه شرك آورند؛ يعنى به عادت قبلى خود باز گردند!

ص:266

(آيۀ 66) لِيَكْفُرُواْ بِمَآ ءَاتَيْنَهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

اعراب:

لام در «ليكفروا» و در «ليتمتّعوا» لام امر است و نيز احتمال داده شده لام جر و متعلّق به يشركون در آيۀ قبل باشد.

تفسير:

آنان شرك آورند تا به جهت شرك خود، كفران كنند آنچه ايشان را از نعمتِ نجات داديم؛ يعنى سرانجام، نجات و نعمت سلامتى از دريا را كه به ايشان عطا فرموديم كفران نمودند و در عوض ايمان و اطاعت الهى، راه كفر و مخالفت پيش گرفتند...

يا معنى آيه اين باشد: بگذار تا به آنچه به آنها داديم از نعمت نجات، كفران كنند و از لذايذ دنيا برخوردار گردند، پس به زودى خواهند دانست كه عاقبت كارشان چه خواهد شد؟ يعنى گرفتار عذاب مى شوند.

حرم امن الهى

(آيۀ 67) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا ءَامِنًا وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ

لغت:

خطْف به معنى ربودن، و فعل مجهول آن به معنى ربوده شدن است.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل منّت و تذكر نعمت و توبيخ بر عدم ايمان فرمايد: آيا نديدند اهل مكّه و ندانستند (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته دانستند) كه ما شهر ايشان را كه مكّه

ص:267

است براى جهانيان حرمى باامن گردانيديم؛ يعنى به نحوى قرار داديم كه اهل آن و هر كه آن جا باشد از قتل و غارت و ساير تعدّيات ايمن هستند، و حال آن كه از ناامنى، از اطراف ايشان، مردم ربوده مى شوند؛ يعنى در حوالى بلد ايشان مردمان را مى كشند و اسير مى نمايند و غارت مى كنند و كسى متعرض آنها نمى شود.

أَفَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ: آيا بعد از اين نعمت هاى ظاهره و ساير نعم الهيه، به معبودهاى باطل و غير خدا ايمان مى آورند و به نعمت خدا كه دين و كتاب است كافر مى شوند و كفران مى ورزند؟!

تنبيه: عقل و وجدان هر ذى شعورى حاكم به آن است كه شكر و سپاس گزارى منعم، واجب است و كفران و ناسپاسى و حق ناشناسى، در نزد عرف و عقل و شرع، قبيح مى باشد؛ و لذا توبيخ و سرزنش، متوجه آن كسانى خواهد بود كه نعمت هاى منعم حقيقى - يعنى ذات يگانۀ الهى - را كفران نمايند؛ يعنى درمقابل اعطاى نعمت وجود و بقا و تكريم به خلقت انسانى و عقل و ادراك و حواس ظاهره و باطنه و ساير نعم مادى و معنوى و روحى و جسمى كه به شماره درنيايد، شكرگزارى نكنند و ستايش و پرستش حضرت خالق منّان را ترك نمايند و پرستش غير او را پيش گيرند.

(آيۀ 68) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُو أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ

لغت:

مثوى اسم مكان و به معنى اقامتگاه است.

و در برخى آيات به عنوان مصدر ميمى آمده است كه معنى مصدرى دارد.

تفسير:

و كيست ظالم تر (استفهام انكارى است؛ يعنى نيست ستمكارتر) از كسى كه افترا زند بر خدا دروغى را؛ يعنى بگويد خداوند، بت ها را شريك و مقرِّب و شفيع خود قرار داده

ص:268

است؟! و حال آن كه ذات الهى، شريك و نظير و مثل و مانند ندارد، و بت را شفيع و مقرِّب قرار نداده است.

يا هنگامى كه حق - يعنى پيامبر يا قرآن - به او رسد آن را تكذيب كند.

آيا نيست در جهنّم (استفهام تقريرى است يعنى هست) جايگاه اقامت كافران؟! يعنى كسانى كه بر خدا افترا زدند و حق را تكذيب نمودند مستوجب عذاب و خلود در عذاب اند.

منوط بودن هدايت به تلاش و نيكوكارى

(آيۀ 69) وَ الَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ

تفسير:

كسانى كه در راه ما با نفس خود و با دشمن ما جهاد كردند به يقين ايشان را به راه هاى وصول به مقام قرب خود راهنمايى مى كنيم و يا آن كه هدايت ايشان را به راه خير و بركت و توفيق در طاعت زياد سازيم و بر آن بيفزاييم. وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ: و همانا كه خداوند با نيكوكاران است، در دنيا نصرت و اعانت او و در آخرت ثواب و مغفرت او با نيكوكاران است.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى به آن است كه هر كس در راه خدا مجاهده نمايد، حتماً خداى متعال او را راهنمايى مى كند. آرى اقدام در فرمان بردارى خدا، موجب زيادتى توفيق است. و همچنين عمل كردن به علم، سبب زيادتى علم است، چنانچه در حديث وارد شده كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرموده است:

مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَهُ وَفَّقَهُ اللّهُ عِلْمَ مَا لَايَعْلَمُ.(1)

و از بعضى علما نقل شده است كه:

إنَّ الَّذِي نَرى مِنْ جَهْلِنَا بَمَا لَانَعْلَمُ إنَّمَا هُوَ مِنْ تَقْصِيرِنَا فيمَا نَعْلَمُ؛ يعنى جهل ما به چيزهايى كه نمى دانيم به جهت تقصير ماست در عمل به آنچه مى دانيم.(2)

ص:269


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 180، و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: من عمل بما علم، كُفى ما لم يعلم. وسائل الشيعه، ج 18، ص 120، ح 30؛ بحار الانوار، ج 2، ص 30، ح 14؛ ثواب الاعمال، چاپ حيدرى، 1391، ص 161.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 180.

دانشمندى ديگر گفته است: قصور ما در علم، به جهت تقصير ما در عمل باشد؛ زيرا هر كه عمل كند به آنچه داند، آن علم و عمل، او را به كمال رساند.(1) و نيز خداوند رحيم به لطف خود به يك كلمۀ جامعه اشاره فرموده كه خداوند، نيكوكاران را كه با اطاعت و عبادت و پرهيز از معصيت و مخالفت، به خود نيكى مى كنند و نيكوكاران به غير خود را كه به ديگران احسان كنند، در دنيا و آخرت يار و ناصر و مددكار است.

حضرت باقر عليه السلام به روايت على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرموده: اين آيه از براى آل محمد صلى الله عليه و آله و از براى شيعيان ايشان است.(2)

ص:270


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 180 رجوع شود.
2- . تفسير قمى، ج 2، ص 151.

سورۀ روم

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

تفسير:

برخى از احتمالات را كه در تفسير الف، لام، ميم در تفاسير يادشده در آغاز سورۀ عنكبوت آورديم.

(آيۀ 2-4) غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن م بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِى بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن م بَعْدُ وَ يَوْمَلِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ

ص:271

اعراب:

«غلبهم» مصدر مضاف به مفعول است و تقدير آيه اين «وهم من بعد أن غُلبوا سيغلبون» مى باشد.

و مضاف اليه «قبل» و «بعد» حذف شده، و اصل آن «من قبل ذلك» و من بعد ذلك است و مبنى بودن قبل و بعد به خاطر همين است.

گفته شده چون مضاف و مضاف اليه به منزله كلمه واحد است هنگامى كه مضاف از مضاف اليه قطع و بريده مى شود مضاف به منزلۀ بعض يك كلمه خواهد بود و بعض يك كلمه معرب نخواهد بود.

پيشگويى از پيروزى روم بر ايران

تفسير:

غُلِبَتِ الرُّومُ: روميان مغلوب شدند و فارسيان بر ايشان غلبه نمودند و آنان را شكست دادند. فِى أَدْنَى الْأَرْضِ...: اين جنگ و شكست در نزديك ترين زمين به حجاز كه سوريه و اردن و فلسطين بوده واقع شد. و روميان بعد از مغلوب شدن، به زودى در ظرف چند سال آينده پيروز و غالب شوند.

حكم و فرمان نافذ در همۀ جهان، و كار ادارۀ جهان، پيش از غلبۀ فارس بر روم، و بعد از غالب شدن روم بر فارس از آن خداوند است؛ يعنى در همه وقت قضاى الهى نافذ است و همۀ كارها در تحت اختيار اوست، پس غالبيت و مغلوبيت هر يك از ايشان در اوّل و آخر به امر و قضاى مبرم الهى است.

وَ يَوْمَلِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ: و در آن روز كه روميان بر فارسيان غلبه كنند مؤمنان (مسلمانان) خرسند و شاد خواهند شد.

(آيۀ 5) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَآءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

ص:272

اعراب:

«بنصر اللّه» متعلق به «يفرح» در آيۀ قبل است.

تفسير:

به نصرت و يارى نمودن خداوند، روميان را كه اهل كتاب هستند بر فارسيان كه اهل كتاب نيستند (مؤمنان خوشحال مى شوند) و خدا هر كه را مى خواهد بر وفق حكمت و مصلحت يارى مى دهد.

و اوست غالب مهربان، از گروهى انتقام كشد و گروهى ديگر را به مقتضاى حكمت غلبه دهد.

يارى خدا را جدّى بگيريد

(آيۀ 6) وَعْدَ اللَّهِ لَايُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُو وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

اعراب:

«وعد اللّه» مصدر مضاف به فاعل، و مفعول مطلق وَعَدَ محذوف است.

تفسير:

وعده كرد خدا غلبۀ روم بر فارس يا فرح مؤمنان از پيروزى آنان را، وعده كردنى و خدا هرگز از وعدۀ خود تخلّف نمى كند (چون خُلف وعده بر او ممتنع است) پس حتماً وعدۀ خود را محقّق سازد. و لكن بيشتر مردم نمى دانند كه خلف وعده بر خداوند محال است.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه: چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود و اسلام ظهور پيدا كرد، حضرت نامه اى به پادشاه روم و نامه اى به پادشاه فارس فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد پادشاه روم نامه و فرستادۀ حضرت را احترام كرد و لكن پادشاه فارس، نامه و فرستادۀ حضرت را تحقير نمود و در آن زمان ميان اين دو

ص:273

پادشاه مقاتله بود، مسلمانان ميل داشتند غلبۀ روم را بر فارس ببينند و چون فارسيان غالب شدند مسلمانان غمناك شدند، پس آيۀ شريفه نازل شد: الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن م بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (1)(و وعدۀ غلبۀ روميان را داد).

تنبيه: در اين آيات شريفه برهانى است بر آن كه قرآن معجزه است و از جانب خدا نازل گرديده؛ زيرا اين آيات، اخبار است به آنچه بعد واقع شود كه پس از چند سالى اين اخبار از غيب محقّق شد و روميان بر فارسيان غلبه نمودند.

آخرت، باطن دنياست

(آيۀ 7) يَعْلَمُونَ ظَهِرًا مِّنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَفِلُونَ

تفسير:

آنها ظاهرى از زندگانى دنيا مانند مال و منال و جاه و جلال آن را مى دانند و آنچه حس مى كنند و از آن برخوردارند در نزد آنها هدف است و اصالت دارد و از آخرت كه مقصود اصلى است، غافلان اند و بدين جهت دائماً دنبال دنيا هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه در مقام ملامت و نكوهش كسانى است كه در امور مادّى نهايت جدّيت را دارند و آن را در مرتبۀ علم و عمل به سرحدّ كمال رسانند؛ اما غافل از آن كه «از پس امروز بود فردايى» و ابداً در رشتۀ معارف و علوم دينى قدمى برندارند تا بدانند كه سرمايۀ سعادت آدمى و مايۀ زندگى جاودانۀ او منوط و مربوط به علم دين و عمل به آن است و تمدّن بدون تديّن استوار و برقرار نخواهد بود.

(آيۀ 8) أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ فِى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَآىِ رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ

ص:274


1- . كافى، ج 8، ص 269 با تلخيص.

تشويق به تفكر در نفس، آسمان، زمين و

تفسير:

آيا در درون خودشان تفكّر نمى كنند (استفهام تقريرى است؛ يعنى بايد فكر كنند) كه خداوند، آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آسمان ها و زمين است از مخلوقات را نيافريد مگر به حق و موافق با حكمت، و با غرض صحيح، و براى مدّتى معيّن و محدود كه پس از آن مدّت اثرى از آنها باقى نماند؟ مراد از پايان مدت، قيامت است كه چون واقع شود عمر تمام آسمان ها و زمين و آنچه ما بين آنهاست تمام شود.

وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَآِ رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ: و بى شك بسيارى از مردم به ديدار پروردگارشان و به زندگى پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروى كافر هستند و گمان مى كنند كه آخرت و جزا و پاداشى در كار نخواهد بود.

تنبيه: آيۀ شريفه، راهنما است بر وجود صانع عالم و اثبات معاد، بدين بيان: شخص عاقل كه با خود تفكّر و تأمّل نمايد، دريابد كه ايجاد و ابقاى تمامى موجودات از آسمان و زمين و آنچه در آنهاست به اين كيفيت خاصّه و نظم ويژه بر وجود صانع قادر مدبّر حكيم دلالت دارد.

و نيز قيامت و معاد ثابت شود؛ زيرا اين خلقت عظيم از خداوند حكيم بدون غرض نخواهد بود، و غرض، رساندن فيوضات باقيه و ثواب هاى دائمه به بندگان صالح و مطيع است. و چون در دنيا آن جزا تحقّق نيابد، به حكم عقل بايد غير از اين عالم عالمى باشد كه جزاى اعمال مؤمن و كافر و مطيع و عاصى به عدل داده شود.

(آيۀ 9) أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثَارُواْ الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهَآ أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

ص:275

انگيزۀ گردشگرى

تفسير:

آيا در زمين سير نمى كنند (استفهام تقريرى است يعنى سير مى كنند) پس ببينيد عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه و به چه كيفيت بود آنها از اينان نيرومندتر بودند و زمين را براى زراعت حبوب و كاشتن اشجار و استخراج معادن و حفر نهرها و غير آن از منافع شخم زدند و زير و رو كردند و بيشتر از اينها زمين را آباد كردند اما عاقبت هلاك شدند.

وَ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: پيغمبران ايشان براى آنها دلايل روشن بر وجود خدا و اثبات معاد آوردند؛ اما ايشان ايمان نياوردند و مخالفت و سركشى نمودند. و چون طغيان آنها از حد گذشت و متنبّه نشدند، پس از اتمام حجّت، خداوند قهّار دمار از روزگار آنان درآورد و عذاب را بر ايشان نازل فرمود. پس خدا به ايشان ظلم نكرد كه بدون ارسال رسل و انزال كتب و اتمام حجّت آنها را هلاك كرده باشد، و لكن خودشان بر خود ستم مى كردند كه با دليل هاى روشن انبيا ايمان نياوردند و در اثر كفر و عناد گرفتار عذاب شدند.

تنبيه: اعتماد انسانى در دنيا بر سه چيز مى باشد: اوّل قواى جسمانى خود يا اعوان خود، دوم مال و ثروت كه به آن تهيۀ وسايل نمايد، سوم بنا و عمارت و آبادانى.

خداوند تعالى با اين آيۀ شريفه مخالفان و متمردان از اطاعت و فرمان بردارى خود را آگاه فرمايد به اين كه آنها كه پيش از شما بودند در هر سه، از شما پيش بودند و بيشتر داشتند، با اين حال هنگام نزول عذاب براى آنها هيچ فايده نبخشيد؛ بلكه عاقبت به كيفر اعمال قبيحۀ خود دچار شدند.

پس به ماديات مغرور نشويد و از وضع آنها عبرت بگيريد و خدا را بندگى كنيد تا سعادتمند باشيد.

(آيۀ 10) ثُمَّ كَانَ عَقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ

ص:276

اعراب:

«السوأى» اسم كان، و «عاقبة» منصوب و خبر كان مى باشد و بنابراين «أن كذّبوا...» بدل از «السوأى» خواهد بود.

احتمال ديگر اين كه «عاقبت» مرفوع قرائت شود و اسم كان باشد و «السوأى» منصوب و مفعول «أساؤوا» باشد و «أن كذّبوا...» خبر كان باشد.

تكذيب و تمسخر، سرانجام گناهكارى

تفسير:

سپس عاقبت آنان كه اعمال بد و گناه انجام دادند و بر انجام آنها اصرار ورزيدند اين شد كه آيات و نشانه هاى خدا و معجزات پيامبران را تكذيب كردند و آنها را مسخره مى كردند.

خداوند متعال در اين آيۀ شريفه انسان ها را از عواقب گناه و اصرار بر آن و توبه نكردن، آگاه مى سازد كه ممكن است گناه، انسان را به كفر بكشاند.

(آيۀ 11) اللَّهُ يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُو ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

تفسير:

خداوند، آفريدگان را در آغاز مى آفريند، سپس آنها را پس از ميراندن، در روز قيامت باز مى گرداند.

ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: پس به سوى او و بهشت يا دوزخ او بازگردانيده شويد.

(آيۀ 12) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ

لغت:

إبلاس به معنى يأس و نوميد شدن و يا حيرت و متحير بودن است.

ص:277

نااميدى، بى كسى و پراكندگى مشركان در قيامت

تفسير:

و روزى كه قيامت برپا شود، گنهكاران (مشركان و كافران) سرگردان و خاموش و از يارى خلق و رحمت الهى نوميد شوند.

در كتاب كفاية الموحدين از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه در وصف مخلَّدين در جهنّم فرمايد: بسته مى شود بر روى ايشان درهاى جهنّم به قسمى كه داخل نشود بر آنها ابداً رَوح و راحتى،... و خارج نشود از آنها هموم و غموم هرگز، و نباشد براى آنها از ملائكه شفيعى و نه از اهل بهشت صديقى، و ابداً رحمتى از جانب خداى تعالى براى ايشان نباشد. (1)

أسْتَجيرُ بِاللّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالى مِنْ غَضَبِ الرَّبِّ الرَّحيمِ.

(آيۀ 13) وَ لَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَآلِهِمْ شُفَعَؤُاْ وَ كَانُواْ بِشُرَكَآلِهِمْ كَفِرِينَ

تفسير:

و براى كفّار و مشركان از شريك هايى كه به خيال خود براى خداوند قرار داده بودند شفاعت كنندگانى نيست. يعنى ايشان در دنيا مى گويند كه بت ها يا معبودهايى مانند حضرت عيسى شفعاى ما خواهند بود؛ اما در قيامت و يا پس از مرگ مى فهمند كه اين عقيده، باطل بوده است. و به شركاى خود كافر خواهند شد و سزاوار پرستش بودن آنها را انكار خواهند كرد.

(آيۀ 14) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَلِذٍ يَتَفَرَّقُونَ

تفسير:

و روزى كه قيامت و رستخيز برپا شود آن هنگام پراكنده و از هم جدا شوند، پس گروهى به اعلا عليين و گروهى به اسفل سافلين، بعضى در رحمت و بعضى در زحمت،

ص:278


1- . كفاية الموحدين، ج 4، ص 421 با تلخيص.

فرقه اى بر تخت عزّت و فرقه اى بر حصير ذلّت، آن را انواع ثواب و اين را اصناف عذاب، عده اى در بهشت و بسيارى در جهنّم خواهند بود.

باغ هاى بهشتى مؤمنان

(آيۀ 15) فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَهُمْ فِى رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ

لغت:

حَبْر به معنى سُرور است.

تفسير:

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ: پس آنان كه به خدا و پيغمبر و عقايد حقّه ايمان آورده اند، وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى شايسته و پسنديده از طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات به جا آوردند، فَهُمْ فِى رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ: پس ايشان در گلستانى از بهشت مسرور و شادمان اند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: كمترينِ اهل بهشت به حسب رتبه و منزلت چون داخل بهشت شود، سه باغ در نظر او در آيد و جلوه نمايد؛ چون داخل پست ترين آنها شود، آن قدر از زنان و خدمتكاران و ميوه ها و نهرها مشاهده كند كه ديدۀ او روشن و دلش شاد شود و شكر نمايد. به او گويند: به جانب بالا نظر نما. چون باغ دوم را ملاحظه نمايد در آن نعمت ها بيند كه در باغ اوّل نديده، گويد: پروردگارا، اين را به من عطا فرما. ندا رسد: اين را هم بدهم شايد ديگرى را تمنّا نمايى. گويد: مرا بس است و ديگر تمنّا نمى كنم. چون داخل آن باغ شود شادى و خوشحالى او زياده گردد، پس در آن جا درى از جنّت الخلد به روى او بگشايند كه چندين برابر آنچه ديده بود در آن جا مشاهده كند و حمد خدا به جا آورد. فرمود: هيچ مؤمن نيست مگر آن كه او را باغ ها و گلشن ها و جنّت هاى بسيار باشد.(1)

(آيۀ 16) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَ لِقَآىِ الْأَخِرَةِ فَأُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

ص:279


1- . كفاية الموحدين، ج 4، ص 378.

تفسير:

و اما كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما (قرآن يا وجود پيغمبر يا دلايل قدرت ما) و ديدار آخرت و رسيدن ثواب و عقاب آخرت و روز قيامت و حشر و نشر را تكذيب كردند و دروغ پنداشتند - حاصل آن كه -: آنان كه كافر شدند به اصول دين از توحيد و نبوّت و معاد، و اقرار ننمودند به آن، فَأُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ: پس آن گروه در عذاب جهنّم احضار خواهند شد كه هرگز از آن غايب نشوند.

تنبيه: آيۀ شريفه، تهديد و وعيد است نسبت به منكران و مكذبان آيات قرآنى، به عذاب و نكال خداوند منتقم قهّار، عذابى كه در دنيا فهم كيفيت آن ممكن نخواهد بود.

بهترين زمان حمد و تسبيح

(آيۀ 17) فَسُبْحَنَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ

تفسير:

پس تنزيه كنيد خدا را، و تسبيح گوييد او را (در همۀ حالات بويژه) هنگامى كه به شبانگاه درآييد و هنگامى كه به صبح و بامداد درآييد.

در برخى تفاسير آمده كه مراد از تسبيح در اين آيۀ شريفه نماز است - يعنى نماز گزاريد هنگامى كه شب كنيد - مراد، نماز مغرب و عشاء است، و هنگامى كه صبح كنيد مراد نماز صبح است.(1)

ص:280


1- . جوامع الجامع، ص 357 و تفسير مجمع البيان، ج 4 ص 299.

(آيۀ 18) وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ

اعراب:

جملۀ «و له الحمد فى السماوات و الأرض» جملۀ معترضه مى باشد و «عشيّاً» عطف به «حين تمسون» در آيۀ قبل است.

تفسير:

سپاس و ستايش تكوينى و تشريعى در آسمان ها و زمين مخصوص ذات الهى است؛ يعنى هر كه در آسمان و زمين است حمد او مى گويد و ستايش در همۀ اوقات از آن اوست بويژه در وقت عصر (به خواندن نماز عصر) و هنگامى كه ظهر مى كنيد (به خواندن نماز ظهر) يعنى و تسبيح كنيد خدا را هنگام طرف آخر روز (يعنى نماز عصر بخوانيد) و هنگامى كه درآييد به وقت ظهر (يعنى نماز ظهر به جا آوريد).

نكته: وجه تسميۀ نماز به تسبيح اين است كه تسبيح، تنزيه خداى تعالى است از صفات مخلوقين، و آن به وسيلۀ نماز انجام مى شود و چون ذاتى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص باشد، علاوه بر استحقاق تسبيح و تنزيه و ستايش، مستحق حمد هم خواهد بود، لذا در آيۀ شريفه حمد را با تسبيح مقرون ساخته است.

نكته: همان طور كه بيان شد در اين دو آيۀ شريفه به نمازهاى پنجگانه اشاره شده است.

(آيۀ 19) يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ

تفسير:

خداى تعالى به قدرت كاملۀ خود زنده را از مرده بيرون مى آورد - چون انسان را از نطفه، و مرغ را از بيضه، و درخت را از هسته، و سنبل را از حبه. يا مؤمن را از كافر،

ص:281

و عالم را از جاهل، و متّقى را از فاسق - و مرده را از زنده بيرون مى آورد؛ مانند نطفه از انسان، و بيضه از مرغ، و هسته از درخت، و ميوه و حبه از سنبل؛ يا جاهل را از عالم، و فاسق را از متّقى.

يا معنى اين باشد كه حيات را در عقب موت، و موت را در عقب حيات در مى آورد.

چند نشانۀ خدا

وَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا: و زمين را به رويانيدن گياه ها، و طراوت و نظارت گل ها و رياحين بعد از افسردگى و پژمردگى و خشكى به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود زنده مى نمايد.

وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ: و مانند اين اخراج، از قبور بيرون آورده خواهيد شد. مراد آن است كه زنده كردن و ميراندن و سپس زنده كردن نسبت به قدرت الهى متساوى اند.

در كتاب مصباح كفعمى از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: هر كه اين سه آيه از فَسُبْحَنَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ تا وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ در وقت صبح و هنگام شب تلاوت كند فوت نشود از او خيرى كه در آن روز يا در آن شب باشد و خدا شرّ آن روز و آن شب را از او بگرداند.(1)

(آيۀ 20) وَمِنْ ءَايَتِهِى أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ

اعراب:

«أن خلقكم...» مبتدا و «من آياته» خبر آن است يعنى، «و خلقُكُم من تراب من آياته».

تفسير:

در اين آيۀ و چند آيۀ بعد - مانند آيۀ قبل - حق تعالى براى تنبّه و تذكّر بندگان، شواهد توحيد و قدرت خود را بر زنده كردن مردگان و معاد بيان فرمايد:

و از نشانه ها و قدرت الهى، اين است كه بيافريد شما را از خاك؛ يعنى اصل همۀ شما را

ص:282


1- . به مصباح كفعمى، (چ بيروت 1395 هجرى)، ص 84 و تفسير كشاف زمخشرى ج 3 ص 472 رجوع شود.

كه حضرت آدم است را از خاك آفريد، يا آن كه شما را آفريد از نطفه، و نطفه را از غذا، و غذا را از خاك.

سپس به ناگاه شما گروه بى حدّ و حصرِ بشر هستيد كه در روى زمين پيوسته پراكنده مى شويد، پس ذاتى كه قدرت او را مشاهده مى كنيد سزاوار پرستش و ستايش است، و بر اعادۀ شما در قيامت قادر باشد.

(آيۀ 21) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

تفسير:

و از جملۀ علامات دالّه بر قدرت كاملۀ او، اين است كه براى شما از خود شما - يعنى از جنس شما و از شكل شما - همسرانى آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و ميان شما زن و شوهر و يا ميان شما انسان ها علاقۀ دوستى و مهر باطنى قرار داد تا موجب فراهم شدن زندگى اجتماعى و با هم بودن گردد.

در كتاب منهج الصادقين روايت شده است كه شخصى خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه، مرا از كارى تعجب مى آيد و آن اين است كه مردى و زنى كه هرگز يكديگر را نديده اند، چون ميان ايشان ازدواج واقع شود و يك روز با هم صحبت كنند، به طورى محبّت ميان آنها پيدا شود كه از آن عظيم تر نباشد؟ حضرت فرمود: اين از جانب حق تعالى است حيث قال: وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا... (1)إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: همانا كه در آفريدن همسر و قرار دادن محبت ميان زن و شوهر براى كسانى كه مى انديشند نشانه هاى قدرت و حكمت الهى است.

ص:283


1- . منهج الصادقين، ج 7 ص 196.

يعنى با تفكّر و تأمّل، آثار قدرت باهرۀ الهيه را در خلقت ازواج دريابند از قبيل: 1 - قراردادن همسر از جنس انسان. 2 - سكونت و آرامش كه نتيجۀ هم جنس بودن است. 3 - ايجاد مودّت و دوستى ما بين دو نفر اجنبى به سبب ازدواج.

4 - ايجاد رحتمى ميان آن دو نسبت به هم كه چه بسا ميان دو خويشاوند چنين تراحمى موجود نباشد.

(آيۀ 22) وَ مِنْ ءَايَتِهِى خَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّلْعَلِمِينَ

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت پروردگار، آفريدن آسمان ها و زمين است و آنچه در آنهاست از عجايب مانند آنچه در آسمانهاست از ستارگان و ماه و آفتاب و سير آنها در مدار معيَّن با كمال نظم كه هيچ گونه تخلّف ننمايند، و آنچه در زمين است از انواع جماد و نبات و حيوان و انسان به اصناف مختلفه، بر وجه اتقان و احكام، كه عقول از عظمت اين نظم و ويژگى هاى آن حيران است.

و ديگر از آيات قدرت الهى، اختلاف زبان هاى شماست از حيث لغت و كيفيت تكلّم و نحوۀ صدا به طورى كه هر صنفى را لغتى تعليم فرموده و اهل يك لسان هم در تكلم ممتاز باشند، اگر عدّه اى از آنها در پشت ديوارى يك يك صحبت كنند، شنونده دريابد كه صداى اولى غير دومى، و دومى غير سومى است تا آخر، و حال آن كه كلام تمام آنها مركّب از حروفى است كه ميان آنها مشترك است. و اين نيست جز به قدرت تامّۀ خالق يكتا كه هيچ دو انسانى هنگامى كه صحبت مى كنند در همۀ جهات مساوى يكديگر نيستند.

و ديگر از نشانه هاى قدرت الهى اختلاف رنگ هاى شما در سفيدى و سرخى و سياهى و زردى، يا در هيئت و شكل آن است بر وجهى كه به سبب آن تمايز و تعارف در ميان آنها

ص:284

واقع شده كه هيچ چيز از آدمى مشابه آدمى ديگر نيست و به هم اشتباه نشوند، حتى دوقلوها در بعضى چيزها با هم مختلف اند؛ و اگر اين نوع اختلاف نمى بود اختلال نظام پيش مى آمد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّلْعَلِمِينَ: به يقين در اين اختلاف زبان و اختلاف رنگ آدميان با وجود آن كه از يك پدر و مادر باشند، براى دانايان نشانه هايى از قدرت و حكمت الهى است. و بر هيچ عالمى پوشيده نيست كه خداوند قادر حكيم در اين اختلاف ها، حكمت ها و مصلحت هاى بسيار منظور داشته است.

(آيۀ 23) وَ مِنْ ءَايَتِهِى مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُكُم مِّن فَضْلِهِى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت كاملۀ الهى، خواب شما در شب و روز جهت استراحت و تقويت قواى فكرى و قواى حيوانيه و طبيعيه و طلب نمودن شما از فضل و بخشايش اوست.

برخى از مفسّران گفته اند كه مراد از طلب فضل، طلب روزى و نيازهاى زندگى است.

نكته: خواب، برزخ بين زندگى و مرگ است و برهان واضحى است بر حق بودن عالم برزخ و قيامت؛ و لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث ساخته، مى ميريد چنانچه مى خوابيد، و مبعوث مى شويد چنان كه از خواب بيدار مى شويد.(1)

إِنَّ فِى ذَ لِكَ...: بى ترديد در اين دو حالت - خواب براى استراحت، و تلاش براى كسب روزى - نشانه ها و عبرت هايى است براى گروهى كه به گوش هوش بشنوند؛ زيرا حكمت در آن ظاهر و هويدا مى باشد.

ص:285


1- . بحار الانوار، ج 7 ص 47.

(آيۀ 24) وَ مِنْ ءَايَتِهِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَيُحْيِى بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

اعراب:

گفته شده: تقدير جملۀ اوّل آيۀ شريفه اين است: «و من آياته آية يريكم البرق...» يعنى موصوف، حذف شده و جمله اى كه وصف آن مى باشد جايگزين آن شده است.

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت و حكمت خداست اين كه رعد و برق را براى بيم و اميد - بيم از صاعقه و ويرانى، و اميد به باران سودمند - به شما مى نماياند.

و از جانب آسمان يا از ابر آب باران و برف را فرو مى فرستد، پس زنده مى گرداند به آن زمين را تا از آن، بعد از مردن و افسردگى آن كه ايام زمستان باشد، گياه تر و تازه برويد.

حقّاً كه در اين نزول باران و برف و زنده شدن زمين، نشانه هايى است بر قدرت الهى براى گروهى كه تعقّل مى كنند و مى انديشند.

حضرت صادق عليه السلام به مفضَّل فرمايد: تأمّل كن در كيفيت نزول باران به زمين، و تدبير حكيم عليم. مقدَّر فرموده كه از بلندى بريزد تا جميع پست و بلند زمين را سيراب گرداند؛ زيرا اگر از جهت ديگر مى آمد هر آينه كوه ها و تل ها و مواضع رفيعه را احاطه نمى كرد و زراعات كم مى شد؛ و مقدّر ساخته كه قطره قطره بيايد تا به قعر زمين فرو رود و باطن و اعماق آن را سيراب گرداند و زراعات را رويانيده زمين را آباد سازد. و نيز بدن ها را نرم و ملايم نمايد و هوا را از كدورت جلا بخشد و وبا و طاعون و امراضى را كه از فساد هوا به هم رسد زايل گرداند، و آفت... كه در زراعات و درختان به هم رسد برطرف نمايد.(1)

ص:286


1- . توحيد المفضّل (طبع سوم عربى، مكتبة الداورى - قم) ص 150-149.

و تفكّر كن در اصناف درختان كه سالى يك مرتبه مى ميرند، سپس در فصل بهار زنده مى شوند، و انواع فواكه هر كدام را به وقتش حاضر سازند... اگر عقل دارى چرا منعم را نشناسى؟ و اگر هشيارى چرا اقسام اين لطف ها را كه اين همه اطعمه و ميوه جات و رياحين و گل ها و نعمت هاى فراوان را در باغ و بستان و كوه و هامان مهيّا نموده نمى فهمى؟ و عجب از كسانى كه به عوض شكر، كفران، و به جاى حق شناسى و سپاس گزارى، حق ناشناسى و ناسپاسى مى نمايند.(1)

(آيۀ 25) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَن تَقُومَ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِى ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَآ أَنتُمْ تَخْرُجُونَ

اعراب:

گفته شده: «من الأرض» متعلق به «تخرجون» نيست، زيرا ما بعد إذا در ما قبل آن عمل نمى كند.

تفسير:

و از آيات قدرت الهى اين است كه آسمان ها و زمين به امر و ارادۀ حتمى او برپا و پابرجايند؛ يعنى قيام و پايدارى آنها تا هر وقت كه خدا بخواهد به ارادۀ اوست آن گاه پس از ميراندن زنده ها و بردن آنها به زير خاك، چون شما را به يك خواندن به وسيلۀ نفخ دوم صور از زمين فراخواند ناگاه شما از قبرهاى خود براى حساب و ثواب و عقاب بيرون آييد.

نكته: جملۀ شرطيه عطف است بر «أنْ تَقَوْمَ»، پس معنى چنين شود كه از آيات الهى است ايستادن و پابرجا بودن آسمان ها و زمين به فرمان او و بيرون آمدن شما از قبرها هنگامى كه شما را بخوانند به يك خواندن و گويند: اى مردگان، بيرون آييد از قبرها، كه

ص:287


1- . همان مدرك، ص 159.

همه بيرون خواهيد آمد.

(آيۀ 26) وَ لَهُو مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُو قَنِتُونَ

تفسير:

وَ لَهُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ...: آنچه از موجودات در آسمان ها و زمين است، از آن اوست؛ زيرا همه ملك حقيقى اوست؛ چون خلق و حفظ و تدبير و اداره و فانى كردن، همه در تحت ارادۀ اوست و همگى تكويناً در برابر او خاضع و فرمانبر هستند؛ يعنى در حال حيات و مرگ و بعث و نشور و غير آن هيچ گونه از حكم او متمرّد نخواهند بود و در حيطۀ قدرت و ارادۀ الهى هستند، اگرچه انسان ها گاهى در انجام عبادات و اطاعت از اوامر تشريعى او مخالفت مى كنند.

(آيۀ 27) وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ...: و خدا آن ذاتى است كه آفريدگان را در آغاز به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود مى آفريند. سپس آنها را پس از فانى كردن و ميراندن اعاده و زنده مى گرداند.

سپس به جهت تأكيد اين مطلب فرمايد: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ: و اين زنده گردانيدن در مرتبۀ دوم براى خدا از اصل آفرينش اوليه آسان تر است.

البته اين بيان نسبت به قدرت ماست والّا ايجاد و اعاده در پيشگاه قدرت الهى يكسان است؛ يعنى چون شما اعتقاد داريد به آن كه قدرت شما بر صنعتى در بار دوم با وجود

ص:288

آلات و اسباب از قدرت شما بر آن در مرتبۀ اوّل بدون اسباب و آلات آسان تر باشد، پس چرا به خلقت اوّل اقرار داريد و اعاده و خلقت دوم را منكريد؟!

يا آن كه چگونه اقرار داريد به آنچه از اذهان و عقول شما دورتر و سخت تر است، و آنچه را كه اهون و اسهل باشد در اذهان و عقول شما منكر مى شويد؟!

وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى...: و براى اوست صفت هاى برتر و بالاتر كه غير او متّصف به آن نخواهد بود مانند وحدت ذات و عظمت صفات و قدرت كاملۀ عامّه و حكمت تامّۀ شامله.

و حق تعالى به اين صفات عاليه در آسمان ها و زمين موصوف است؛ يعنى تمامى موجودات آسمان ها و زمين، ذات حق را به عظمت و جلالت وصف كنند، يا هر صفت برترى در هر موجودى در آسمان ها و زمين است مانند حيات، علم، قدرت و نور از آن اوست.

يا براى اوست مَثَل ها و نمايندگان برتر و والاتر در آسمان ها و زمين نظير فرشتگان، معصومان و اولياء اللّه.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست غالب بر هر مقدور كه از جملۀ آنها ايجاد و ميراندن و زنده كردن و اعاده است و حكيم است كه همۀ افعال او بر وفق حكمت و مقتضاى مصلحت است.

تتميم: اهل تحقيق از اهل ايمان فرموده اند: بالاترين صفات خدا كه در آسمان و زمين معلوم است، خلقت ائمۀ هدى عليهم السلام مى باشد؛ چنانچه احاديث هم در اين قسمت وارد شده است؛ از جمله:

ابن بابويه در كتاب عيون از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

«أنْتَ الْمَثَلُ الأعْلى»(1).

و آن حضرت صلى الله عليه و آله در آخر خطبه اى فرمود:

«نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوى وَ سَبيلُ الْهُدى وَالْمَثَلُ الأعْلى».(2)

ص:289


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، چ نجف 1390 هجرى ج 2، ص 6 ح 13.
2- . كتاب الخصال (چ دار التعارف) باب العشرة، ج 2، ص 432 ح 14.

و در زيارت جامعه است: اَلسَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى، وَمَصابيحِ الدُّجى، وَأعْلاَمِ التُّقى، وَذَوِي النُّهى، واُولِي الْحِجى، وَكَهْفِ الْوَرى، وَوَرَثَةِ الأنْبِياءِ وَالْمَثَلِ الأعْلى وَالدَّعْوَةِ الْحُسْنى، وَحُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَالْاُولى...»(1).

تمثيل در ردّ شرك

(آيۀ 28) ضَرَبَ لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَنُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِى مَا رَزَقْنَكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَآءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

تفسير:

خداوند براى شما مثالى از خودتان زده است تا به آن براى شما معلوم و محقّق شود كه حق تعالى را شريكى نيست و آن مثل اين است: آيا براى شما از آنچه مالك شده ايد - يعنى از برده هايتان - شريكانى است در آنچه از اموال به شما روزى كرده ايم و داده ايم تا شما و ايشان در آن اموال يكسان باشيد؛ يعنى چنانچه شما در مال و ملك خود تصرّف مى كنيد، ايشان نيز توانند كه در آن تصرّف نمايند، بطورى كه بترسيد از اين كه به تصرّف در آن مستقل و مستبد شوند و تعدّى و تجاوز كنند، مثل ترسيدن شما از آزادانى كه امثال خودتان هستند؟ يا آن كه هيچ گاه برده و عبد مملوك در عرض مالك خود شركت و تسلّط در ملك مولا ندارد.

حاصل كلام آن كه آيا راضى هستيد به آن كه بندگان و غلامان خود را در مال و ملك خود شريك سازيد، تا در تصرّف در آن و تسلط بر آن مساوى يكديگر باشيد، و در اين صورت از استقلال و استبداد ايشان ترسان شويد، چنانچه بعضى از بعضى هراسان اند.

ص:290


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 277.

پس چون راضى نيستيد كه در آنچه من شما را روزى كرده ام بندگان شما با شما در آن شريك باشند و ترس آن داريد كه مبادا مستقل شوند در آن، پس چگونه راضى مى شويد از براى من كه رب الارباب و مالك الملك و خالق احرار و عبيدم، بعضى از بندگان مرا شريك من سازيد؟ و به چه وجه روا مى داريد كه در آنچه من آفريده ام كسى از آفريدگان من شريك من باشد.

در بعضى از تفاسير است كه چون حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيۀ شريفه را بر صناديد قريش تلاوت فرمود، همه متفق الكلمه گفتند: هرگز اين نتواند بود. حضرت فرمود: شما بندگانِ خود را در مال خود شريك نمى سازيد، پس چگونه آفريدگان را كه بندگان خدايند در ملك او شريك مى سازيد؟!(1)

كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: اين چنين آيات توحيد خود را براى گروهى كه عقل خود را به كار مى برند تفصيل مى دهيم تا بدانند كه معبودهاى مشركان نيز در عرض مقام ربوبى نيستند؛ بلكه مملوك خدايند نه شريك او.

اما جاهلان و ظالمان از حقيقت اين سخنان بى خبرند؛ چنان كه مى فرمايد:

(آيۀ 29) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَهْوَآءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ

تفسير:

بلكه آنان كه ستم نمودند بر خود - يعنى مشرك شدند - بدون علم يعنى در حالى كه نادان اند پيروى از هواهاى خود كردند. امّا دانا اگر بخواهد از هواى نفس خود پيروى كند، علم و دانشش او را از آن باز دارد مگر اين كه عقلش مغلوب هوايش شود؛ بخلاف جاهل كه هيچ چيز صارف و مانع او از پيروى هواى نفس نمى شود خصوصاً اگر جهل مركب باشد كه هر چه آيات بينات و دلايل واضحات به او ارائه داده شود به هيچ گونه مهتدى نشود و از

ص:291


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 202.

مستى هوى هشيار نگردد. خداوند پس از اتمام حجّت، اين جاهل پيرو هواى نفس را به خود وامى گذارد. از اين رو مى فرمايد:

فَمَن يَهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ: پس كيست كه راه نمايد و هدايت كند كسى را كه خدا او را به سبب سوء اختيار خودش و انكار و عنادش به خودش واگذاشته است؟ زيرا كسى كه با مشاهدۀ آيات هاديه و حجج واضحه و ادلّۀ روشن، حق را نپذيرد و نخواهد كه بپذيرد هيچ كس نمى تواند او را به راه راست هدايت و از ضلالت نجات دهد.

وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ: و براى كفّار و مشركان و گمراهان اين چنينى، يارى كننده و ناصرى نيست كه ايشان را از ضلالت برهاند و از عقوبات دنيا و آخرت حفظ نمايد.

نكته: همان طورى كه از بيان مذكور معلوم شد، مراد از اضلال اين است كه خداوند او را به خود واگذار مى كند نه اين كه خداوند او را گمراه نمايد.

فطرى بودن دين

(آيۀ 30) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

پس حق گرايانه روى خود را به سوى اين دين (دين اسلام) كن؛ يعنى بر راه دين اسلام استقامت نما و پايدارى كن و توجهات و عمل خود را براى خداى متعال خالص گردان همان دين و طريقه و آيين فطرى خدا كه مردم را بر پايۀ آن آفريده است و هرگز تبديلى در آفرينش تكوينى خدا نباشد. و اين است دين ثابت و استوار، و لكن بيشتر مردم نمى دانند.

تنبيه: آيۀ شريفه تمثيل است براى اقبال و ثبات بر دين اسلام و اهتمام و سعى بليغ نمودن براى آن؛ زيرا هر كه به چيزى اهتمام نمايد، با تمام توجّه و نظر و جديت، به آن روى مى آورد؛ و خطاب گرچه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد؛ لكن مراد جميع مكلّفان اند؛ يعنى

ص:292

بايد همۀ امّت بر دين اسلام ثابت و راسخ شوند و به هيچ وجه از آن روى برنگردانند و تمام توجّه و نظر خود را به آن مصروف دارند.

برخى از بزرگان در معنى آيه فرموده اند: بر پاى دار وجه خود را براى دين اسلام كه معرفت خداوند است، آن چنان معرفتى كه خلق نموده است خداوند مردم را بر آن.

و مراد از «فطرت اللّه» همان فطرت اصليه اى است كه خداوند عالم، همۀ انسان ها را بر آن خلق نمود كه جبلّى همۀ آنها معرفت خدا و قبول نمودن دين اسلام است، و اگر آنها را به حالت خودشان واگذارند و تبليغ فريبكارانه نكنند هيچ گاه آنان از اين طريقۀ حَقّه مفارقت ننمايند. و اين كه كافر مى شوند به جهت تقليد از پدران و مادران و پيروى از اهل ضلالت، و غفلت از فطرت اوليه و خالص خود است.

زراره از حضرت باقر عليه السلام در معنى آيه روايت نموده كه:

فَطَرَهُمُ اللّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ(1).

و حضرت رضا عليه السلام روايت نموده از پدران گرام خود در آيۀ شريفه كه فرمود:

هُوَ لَاإلهَ إلّا اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، وَعَلِيٌّ أميرُ الْمُؤْمِنينَ.(2)

و بالجمله انسان به فطرت خود خداشناس و خداپرست است و از اين رو حق تعالى فرموده است كه اگر از كافران سؤال بنمايى كه چه كسى آفريده است آسمان ها و زمين ها را؟ گويند: خدا آفريده است؛ و در مقام انكار و تعجب فرموده است: اَفِى اللّهِ شَكٌ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ؟!! (3)لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ: زمخشرى در كشاف گفته كه فطرت به معنى خلقت است، به دليل لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ: يعنى حق تعالى بندگان را خلق فرموده در حالتى كه قبول كنندۀ توحيد و دين اسلام هستند، و اگر مردمان به حال خود واگذاشته مى شدند و فريب شياطين انسى و جنّى را نمى خوردند، غير دين اسلام را اختيار نمى كردند.

ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ: آن دينى كه بندگان مأمورند به اقامه و استقامت بر آن دينى است مستوى و مستقيم كه هيچ كجى و اعوجاجى در آن نيست. وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ: و

ص:293


1- . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 182، ح 56.
2- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
3- . سورۀ ابراهيم: آيۀ 10.

لكن بيشتر مردم به سبب عدم تفكّر و تدبّر در آن، استقامت آن را نمى دانند.

تتمّه: اين حديث در كتاب مجمع البحرين آمده و مشهور بين فريقين است:

كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتّى يَكُونَ أبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرَانِهِ وَيُمَجِّسَانِهِ.(1)

و نيز در كتاب عوالى اللئالى آمده است: قَال النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله

:كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتّى يَكُونَ أبَواهُ يُهَوّدَانِهِ وَيُنَصّرَانِهِ.(2)

سيد مرتضى رحمه الله در كتاب غرر و درر اين حديث را ذكر و براى آن دو معنى بيان فرموده:

اوّل - اين كه مراد از فطرت در اين جا «دين»، و كلمۀ «على» به معنى «لام» باشد؛ بنابراين معنى چنين شود كه هر مولودى براى دين و به جهت دين متولد شود تا اين كه پدر و مادرش او را يهودى و نصرانى [يا مجوسى] نمايند.

دوم - آن كه مراد از فطرت، خلقت باشد و كلمۀ «على» به معنى خودش باشد (نه به معنى لام) و معنى اين مى شود: هر مولودى، متولد شود بر خلقت دالۀ بر وحدانيت الهى و بندگى او و ايمان به او، تا آن كه پدر و مادرش او را يهودى و نصرانى [يا مجوسى] نمايند؛ زيرا اولاد بيشتر اوقات بر مذهب پدران خود نشو و نما كند. و به دين و كيش آنان الفت يابند.

و غرض حديث شريف تنزيه ذات الهى است از گمراه كردن بندگان.(3)

لزوم دين گرايى و يك پارچگى

(آيۀ 31) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

اعراب:

«منيبين» حال است براى فاعل «أقم»، و جمع بودن آن به خاطر اين است كه همۀ امّت مقصود از خطاب «أقم» هستند گرچه لفظ آن مفرد است.

ص:294


1- . مجمع البحرين، ذيل مادۀ فطر، سفينة البحار، ج 2، ص 373.
2- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 35 ح 18.
3- . امالى المرتضى مجلس 56.

تفسير:

اين آيه تتمۀ آيۀ قبل است؛ يعنى ملازم باشيد فطرت اسلام را و رو به سوى دين خدا كنيد در حال انابه و بازگشت به سوى خدا، يا رو آوريد به دين اسلام و بر آن مقيم و ثابت باشيد در حالى كه از غير او به او بازگشت كنيد، و در حالى كه از همه چيز منقطع شويد و از جميع جهات به سوى خدا توجّه كنيد.

وَ اتَّقُوهُ: از او پروا كنيد و از ارتكاب معاصى و مناهى بپرهيزيد.

وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ: و به پاى داريد نماز را و اوقات آن را محافظت كنيد.

وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: و از شرك آورندگان مباشيد. نهى از شرك بعد از امر به اقامۀ نماز، دالّ است بر آن كه عبادت بدون اخلاص بى نتيجه است.

و نزد بعضى از مفسّران معنى آيه اين باشد: مباشيد از شرك آورندگان به ترك نماز عمداً.

يكى از دانشمندان گفته است: حديثى به ما رسيده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است كه: هر چه را از من روايت كنند بر كتاب خدا عرضه داريد، اگر موافق بود قبول كنيد. من اين حديث شريف:

مَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ مُتَعَمّداً فَقَدْ كَفَرَ را خواستم به آيتى از قرآن موافقت نمايم، مدّتى تأمّل كردم تا اين آيه را يافتم كه: وأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

و اجماع اهل بيت عليهم السلام است كه ترك نماز عمداً و مستحلاًّ موجب كفر است.(1)

(آيۀ 32) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كَانُواْ شِيَعًا كُلُّ حِزْبِم بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

تفسير:

از (مشركان) آنان كه دين خود را پراكنده ساختند - مراد اختلاف ايشان است در آنچه پرستش مى نمودند بر حسب اختلاف هواهاى خود - و گروه گروه شدند و هر گروهى دينى

ص:295


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 206.

را پيروى كردند نباشيد.

مراد مشركان اند كه دين اسلام را گذاشته گروهى بت پرست، جمعى آفتاب پرست، عده اى ستاره پرست، فرقه اى يهودى، فرقه اى نصرانى و گروهى مجوسى شدند.

كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ: هر گروهى به دينى كه نزد ايشان است شادمان اند؛ زيرا به گمان باطلشان حق نزد ايشان است.

ناسپاسى بشر در برابر خداوند

(آيۀ 33) وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَآ أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ

تفسير:

و چون سختى و زيانى از فقر و بيمارى و بلا يا مطلق شدّت و حوادث به مردم برسد كه درمانند و مضطر شوند، با تضرع و زارى، پروردگار خود را با حالت انابه و بازگشت به سوى او و بر وجه انقطاع و اخلاص بخوانند و توجّه خود را از غير او باز دارند.

سپس چون خداوند از جانب خود رحمتى - از آسانى يا صحّت و يا توانگرى يا رفع هر حادثه و بليه - به ايشان بچشاند و عطا كند و ايشان از آن شدّت و سختى رهايى و نجات يابند، ناگاه گروهى از ايشان به پروردگارشان شرك مى ورزند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است بر ناسپاسى و حق ناشناسى انسان؛ زيرا عقل سليم به وجوب شكر منعم حكم نمايد. بنابراين در مقابل اعطاى رحمت از راحتى يا سلامتى يا توانگرى يا دفع بلا و سختى، بايد سپاس گزارى كنند و عبادت و طاعت الهى را پيش گيرند؛ لكن نوع انسان ها خلاف مقتضاى عقل رفتار نموده به جاى شكر، كفران، و به عوض اطاعت و بندگى، معصيت و سرپيچى از فرمان خدا را پيش گيرند؛ چنانچه مى فرمايد:

(آيۀ 34) لِيَكْفُرُواْ بِمَآ ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

ص:296

اعراب:

لام در «ليكفروا» لام نتيجه است. و التفات از غيبت به خطاب به جهت مبالغه است.

تفسير:

تا در نتيجه به آنچه به آنها داده ايم كفران كنند، يا عاقبت و سرانجام نجات ايشان اين باشد كه كافر شوند به آنچه به ايشان عطا فرموديم.

فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ...: پس اى اهل كفر و كفران، از نعمت هاى دنيوى چند روزى برخوردار شويد. به زودى خواهيد فهميد كه عاقبت و عقوبت كفر و كفران چيست.

(آيۀ 35) أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَنًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُواْ بِهِى يُشْرِكُونَ

لغت:

برخى گفته اند: «سلطان» جمع «سليط» است، مانند «رغيف» و «رُغفان» و «قفيز» و «قُفزان» و اگر اين طور باشد جايز است كه هم ضمير مذكر به آن برگردد به اعتبار معنى جمع، و هم ضمير مؤنث به آن برگردد به اعتبار معنى جماعت.

اما مشهور آن است كه مفرد باشد و در تفسير هم ما مفرد معنى كرده ايم.

تفسير:

يعنى: آيا بر كافران كتابى يا حجّتى فرستاده ايم كه با آن به صحّت مذهب خود استناد كنند، پس آن كتاب يا حجّت، به صحّت شرك آنها تكلم نمايد، به اين معنى كه دلالت آن به قدرى واضح باشد كه گوييا ناطق است و سخن مى گويد؟

و يا به نفع خدايان و اربابى كه به سبب آنها شرك مى ورزند تكلم كند.

مراد آن است كه مشركان و مخالفانِ دين حق براى تصحيح دين خود دليلى و حجتى ندارند كه به آن استدلال كنند.

ص:297

ضعف بشر در برابر حوادث

(آيۀ 36) وَ إِذَآ أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُواْ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُم بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ

اعراب:

«إذا هم يقنطون» جواب «إن» است و در اين جا «إذا» به منزلۀ «فاء» قرار داده شده است و «هُم» مبتدا و «يقنَطون» خبر آن است.

تفسير:

و هرگاه انسان را نعمتى از صحّت و وسعت و راحت و امنيت و مانند آن بچشانيم، به آن شادمان و خوشحال مى شوند و سرمستى مى كنند، و اگر به سبب گناهانى كه انجام داده اند و دست آورد خودشان است آسيبى و زحمتى و شدتى از مرض و قحط و خوف و امثال آن به آنها برسد، ناگاه از رحمت حق نوميد مى شوند و جزع و فزع و بى صبرى مى كنند و اميدوار نمى شوند به آن كه حق تعالى آن را رفع نمايد؛ يعنى نه بر نعمت ها شكر مى كنند و نه بر محنت ها صبر مى نمايند و نه به حضرت حق براى دفع آن بلا اميدوارند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است به آن كه هرگاه بلا و سختى و شدّت و تنگى كه از تبعات و آثار معاصى و مكتسبات خود انسان است بر انسان وارد گردد، بايد صبر و تحمّل را پيش گيرد تا كفّارۀ گناهان و موجبات غفران او فراهم شود، و اميدوار به رحمت خداوند باشد، نه آن كه بى صبرى نموده و نااميد باشد.

(آيۀ 37) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍلِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

آيا نديده اند و ندانسته اند كه خداى تعالى براى هر كه مى خواهد از روى حكمت و مصلحت، روزى را فراخ مى گرداند و وسعت مى دهد، و براى هر كه مى خواهد از روى حكمت و مصلحت، تنگ مى سازد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: بى ترديد كه در فراخى و تنگى و زيادى و كمى براى گروهى كه ايمان دارند نشانه هايى است از قدرت و تدبير و حكمت خداوند.

تبصره: يكى از اصول معتقدات اسلام آن است كه خداوند متعال، حكيم على الاطلاق است؛ يعنى افعال صادرۀ از او بر وفق حكمت و مصلحت مى باشد؛ بنابراين وسعت و تنگى روزى از جانب او، با مصلحت واقعيۀ نفس الامريه مطابق است، بنابراين شخص مؤمن بايد نسبت به آنچه خداى تعالى دربارۀ او مقدَّر ساخته راضى و تسليم باشد.

لقمان حكيم به فرزند خود مى فرمايد: ملازم باش با قناعت و رضايت به آنچه خدا قسمت تو ساخته است. به درستى كه دزد هرگاه دزدى كند، خدا حبس فرمايد روزى او را، و باشد بر او گناه آن دزدى، و اگر صبر مى كرد روزى او از وجهى كه مقرّر و مقدَّر شده بود مى آمد بدون اين كه گناه كرده باشد.

ص:298

اعطاى حق زهرا (عليها السلام)

(آيۀ 38) فََاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُو وَالْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذَ لِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

لغت:

ابن السبيل به معنى مسافرى است كه از خانواده و مال خودش دستش فعلاً كوتاه باشد و علت اين نام براى او شايد اين باشد كه چنين كسى جز سبيل و به سر راه بودنش معرفى ندارد.

ص:299

تفسير:

اى پيغمبر، حق خويشاوند و فقير و در راه مانده را بده.

تحقيق: عامّه و خاصّه متفق اند كه جملۀ اوّل اين آيه در حق حضرت صديقۀ طاهره عليها السلام است. هنگامى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فدك را بدون جنگ و نزاع از يهوديان گرفت جبرئيل نازل شد و گفت: خدا فرمايد: فدك حقّ حضرت فاطمه است به او بده. حضرت پيغمبر، حضرت فاطمه عليها السلام را خواست و فدك را به او تسليم نمود؛ و آن مكرَّمه تا بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله در فدك متصرف بود كه غصب شد.

يكى از دانشمندان گويد: از ظاهر لفظ اين آيه چنين فهميدم كه حق و ملك بودن فدك براى آن مكرَّمه بايد قبل از نزول آيه باشد؛ زيرا مفاد آيه آن است كه عطا كن حق او را، نه آن كه بعد از نزول آيه حق او شود.

ذَ لِكَ خَيْرٌ: اين اعطاى حقوق به جماعت مذكوره، براى كسانى كه رضاى خدا را مى خواهند يا مراد ايشان تقرب به سوى خداست بهتر است و آنهايند كه رستگارند.

نكته: حق خويشاوند، نفقه دادن به اوست و حق ذى القرباى پيامبر كه مقصود، حضرت فاطمه و امامان هستند انفال و خمس است و به فقير زكات و به واماندۀ در راه زكات يا خمس داده مى شود.

برترى زكات بر ربا

(آيۀ 39) وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَاْ فِى أَمْوَ لِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُواْ عِندَ اللَّهِ وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ

لغت:

«رَبا المالُ و يربو المال» به معنى مال زياد شد و زياد مى شود. و «مضعفون» جمع «مضعف» به معنى «ذو ضعف» يعنى صاحب دو برابر يا چند برابر.

ص:300

تفسير:

و آنچه به عنوان ربا مى دهيد تا در مال هاى مردم افزوده شود - يعنى آنچه از زيادت حرام در معاملات مى دهيد تا افزايش در مال رباخواران پديد آيد - پس آن مال نزد خدا زياد نمى شود و بركت از آن برداشته مى شود و موجب عقوبت اخروى مى گردد.

على بن ابراهيم قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: ربا بر دو قسم است: يكى حلال و ديگرى حرام.

رباى حلال آن است كه شخص قرض مى دهد به برادر دينى خود به طمع آن كه قرض گيرنده هنگام پرداخت زيادتر از آنچه گرفته بپردازد بدون شرطى بين آنها، پس اگر قرض گيرنده زيادتر از آنچه گرفته بدون شرط بپردازد پس آن زيادتى حلال است براى او؛ اما ثوابى براى او نزد خدا در قرضى كه داده نيست و هو قوله تعالى: فَلَا يَرْبُواْ عِندَ اللَّهِ.

و اما رباى حرام آن است كه شخص قرض دهد و شرط كند زيادتى را، پس آن حرام است.(1)

وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوةٍ...: و آنچه مى دهيد از زكات واجبه يا صدقۀ مستحبه در حالى كه هنگام دادن به مستحق، ثواب خدا و رضاى او را مى خواهيد - يعنى آن را با خلوص نيّت براى رضاى خدا بدون غرض ديگر از ريا و سمعه و طمع زيادتى مى دهيد - سود خواهيد برد، و چنين كسانى هستند كه برندۀ سود چند برابرند؛ يكى به ده تا يكى به هفتصد و زيادتر.

يا ايشان كسانى هستند كه ثواب و مال خود را با دادن زكات زياد مى كنند.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود: ايمان خود را با صدقه دادن نگه داريد و اموال خود را با زكات دادن حفظ كنيد و امواج بلا را با دعا نمودن دفع كنيد.(2) و نيز از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: بيمارهاى خود را با صدقه دادن مداوا كنيد... و مال هاى خود را با پرداخت زكات حفظ نماييد...(3)

ص:301


1- . تفسير القمى، ذيل آيه شريفه.
2- . نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 495، حكمت 146.
3- . بحار الانوار، ج 96، ص 11.

احتجاج با مشركان

(آيۀ 40) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِن شُرَكَآلِكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَ لِكُم مِّن شَىْءٍ سُبْحَنَهُو وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه شما را آفريد در حالى كه معدوم بوديد، سپس به شما روزى داد به انواع نعمت ها كه به شماره در نيايد، سپس شما را به وقت سرآمدن عمرتان بميراند، سپس در روز قيامت براى مجازات و پاداش افعال شما از خير و شر زنده گرداند و برانگيزاند. آيا از بت هايى كه به خيال شما شريكان خدايند، كسى هست كه چيزى از اين امور (خلق و روزى دادن و ميراندن و زنده كردن) را انجام دهد تا بدان سبب شايسته و سزاوار پرستش باشد؟ قطعاً نه، و چون هيچ يك از اين كارها از آنها نيايد پس آنها را شريك گرفتن نشايد.

تنبيه: در اين فرمايش، اثبات نموده لوازم الوهيت را براى ذات يگانۀ خود، و نفى فرموده آن را از آنچه مشركان آنهارا شركاى خدا دانسته اند؛ زيرا به استفهام انكارى فرموده كه: آيا هيچ يك از بتان بر اين گونه امور قادرند؟! و البته گواهى مى دهيد كه اين شركا به هيچ وجه قادر نيستند، پس چگونه و به چه جهت آنان را ستايش و پرستش مى نماييد.

سُبْحَنَهُ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ: منزّه و برتر است خدا از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.

(آيۀ 41) ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

ص:302

بلاهاى كيفرى

تفسير:

فساد در خشكى به زلزله و طوفان و قحطى و خشكسالى و كمى بركت در زراعات و تجارات و آفت در اشجار و ميوه جات و وقوع آتش سوزى و غرق و هدم و حدوث وبا و طاعون در مردمان، و در دريا به طوفان و غرق كشتى ها و غيره، به سبب آنچه دست هاى مردم از گناهان بزرگ فراهم آورده اند آشكار و ظاهر شد تا خداوند برخى از كيفر آنچه را انجام داده اند به آنها بچشاند.

يا «ل» براى عاقبت باشد نه علت؛ يعنى آدميان راه فساد و گمراهى و ستمكارى را پيش گرفتند تا عاقبت و سرانجام كار آنها اين شد كه خدا بعض جزاى كردارهاى آنها را در دنيا به برداشتن خير و بركت و وسعت، و نعمت، و ايقاع بلا و محنت و فقر و نقمت، به ايشان بچشاند.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: شايد ايشان از شرك به ايمان و از معصيت به طاعت باز گردند، و نيز كسانى كه بعد از ايشان آيند از نتيجۀ اعمال آنها عبرت گيرند و باز گردند.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به آن كه ارتكاب معاصى بندگان، در صحرا و دريا - بلكه در ملك و ملكوت - اثر وضعى دارد.

(آيۀ 42) قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ

تفسير:

اى پيغمبر، بگو در زمين امّت هاى گذشته سير كنيد، پس بنگريد و تأمل كنيد كه سرانجام آنان كه پيش از شما بودند از پادشاهان طاغى و اهل شهرهاى ياغى چه شد؟! آيا نه اين است كه قصور ايشان قبور شده و به كلّى اثر آن محو گرديده است؟!

كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ: بيشتر آن امم هلاك شده مشرك بودند.

اين كلام استيناف است براى دلالت بر آن كه سوء عاقبت آنان به جهت غلبۀ شرك در

ص:303

آنان بوده است.

يا آن كه مراد اين باشد كه اكثر آنها به جهت شرك، و اقلّ ايشان به جهت معاصى ديگر هلاك شدند.

تبصره: «سير» بر دو قسم است: سير جسمى و ديدن با چشم، وديگر سير عقلى و فكرى؛ اولى منوط است به حركت شخص و سير در زمين و ديدن محلّ و مكان كفّار و مشركان و عبرت گرفتن از ويرانى عمارات و آثار ايشان و دومى كه سير عقلى باشد منوط و مربوط است به مطالعۀ احوال گذشتگان و تأمّل در نتيجۀ افعال بد آنان؛ و اين قسمت را قرآن مجيد به طور مبسوط نسبت به امم گذشته عنوان فرموده كه عاقل فهيم را بينايى باشد، لذا ابن عباس گفته است كه:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ عَلِمَهُ سارَ فِى الأرْضِ، لأنَّ فيهِ أخْبَارَ الْاُمَمِ: هر كه قرآن بخواند و فهم كند معانى آن را، در زمين سير نمايد؛ زيرا در قرآن شريف اخبار امم گذشته هست.(1)

آسيب تأخير در دين گرايى

(آيۀ 43) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَّامَرَدَّ لَهُو مِنَ اللَّهِ يَوْمَلِذٍ يَصَّدَّعُونَ

لغت:

صدع به معنى شكافتن. و يصّدّعون يعنى پراكنده مى شوند، و پراكنده شدن، شكافته شدن اجتماع است. و مردّ مصدر و به معنى ردّ و بازگشتن است.

تفسير:

پس روى دل خود را به سوى اين دين مستقيم و استوار متوجه كن - يعنى از جميع جهات توجّه نما و بر جادۀ دين اسلام مستقيم و ثابت باش - پيش از آن كه روزى فرا رسد كه آن را از سوى خدا برگشتنى نيست؛ يعنى روزى كه از جانب خدا بيايد و هيچ كس

ص:304


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 307.

نتواند آن را باز گرداند. در آن روز مردم گروه گروه شوند و از هم متفرق و پاشيده گردند، جمعى به بهشت و گروهى به جهنم روند، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِوَ فَرِيقٌ فِى السَّّعِيرِ. [شورا، 7]

مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُو وَ مَنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (44)

تفسير:

هر كس كافر شد پس زيان و جزاى كفر او كه خلود در آتش جهنّم مى باشد بر اوست، و هر كس كار شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرات، به جا آورد پس براى خود وسايل زندگى راحت ابدى عالم آخرت را فراهم مى كند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: عمل شايسته به بهشت مى رود و مى گستراند و مهيّا مى سازد براى صاحب خود اسباب راحتى را، چنانچه شخص غلام خود را قبل از خود مى فرستد تا فراش او را براى او بگستراند، پس قرائت فرمود: فَاَمَّا الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلاَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ(1).

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است براى بندگان به آن كه ضرر كفر و كفرانِ نمى رسد مگر به صاحبش، و متعدى به غير نشود، و منفعت ايمان و عمل صالح نيز به صاحبش باز گردد و هر كس گرو عمل خود باشد از ايمان و كفر و طاعت و معصيت و خير و شر، و جزا و پاداش آن را خواهد ديد.

(آيۀ 45) لِيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِن فَضْلِهِى إِنَّهُو لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ

ص:305


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

لغت:

لام در ليجزى لام علت است و متعلق به «يمهدون» در آيۀ قبل مى باشد.

تفسير:

تا خداى تعالى آنان را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، از فضل خويش پاداش دهد؛ يعنى همۀ پاداش ها از تفصل الهى است و گرنه كسى استحقاق ثواب ندارد.

يا معنى اين باشد كه آنها را بر قدر استحقاق جزا دهد و از فضل و بخشش خود زياد فرمايد.

إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ: حقّاً كه خدا كافران را دوست نمى دارد؛ يعنى لازمۀ دوستى را كه انعام و احسان و افضال باشد براى كفّار منظور نفرمايد؛ بلكه آنها را به جهنّم اندازد؛ زيرا به سوء اختيار خود كفر را كه موجب خلود در آتش جهنّم است اختيار نمودند.

(آيۀ 46) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَ تٍ وَ لِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِى وَلِتَجْرِىَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِى وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

تفسير:

و از شواهد توحيد و قدرت و حكمت خدا، آن است كه بادها را در حالتى كه مژده دهنده اند مى فرستد تا به آمدن باران مژده دهند.

و تا شما را از رحمت ها و نعمت هاى خود كه تابع بادهاست بچشاند.

و تا كشتى ها در دريا به اراده و فرمان خداى تعالى جارى شود.

و تا از روزىِ خود كه از فضل خدا مى باشد در تجارت دريا طلب كنيد. يا به باران با آنچه زراعت مى نماييد طلب روزى كنيد.

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: و شايد بر نعمت هاى الهى سپاس گزاريد.

تبصره: خدا در آيۀ شريفه بينا فرمايد بندگان را به نعمت عظيم خود كه باد باشد، چنانچه حضرت صادق عليه السلام در توحيد مفضّل فرمايد: تنبيه مى كنم تو را بر منافعى كه در بادها باشد.

ص:306

نمى بينى كه اگر چند گاه باد نوزد، موجب حدوث بيمارى ها مى شود و نفس ها مى گيرد... و ميوه ها فاسد مى گردند و سبزى ها متعفن مى گردند و احداث مواد طاعون و وبا در بدن ها پيدا مى شود و آفت در غلّات پديد آيد؛ پس معلوم شد كه وزيدن باد از حُسن تدبير خالق عباد است، و باد ابرها را از موضعى به موضعى مى برد و به يكديگر مى چسباند كه همۀ افق را فرا گيرد و بعد از آمدن باران باز باد ابر را از هم مى پاشد(1) و....

انتقام از گناهكاران و يارى مؤمنان

(آيۀ 47) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَآءُوهُم بِالْبَيِّنَتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

لغت:

أجرموا به معنى گناه كردند است.

تفسير:

به تحقيق پيش از تو - اى پيامبر - پيامبرانى به سوى قوم ايشان فرستاديم، پس معجزه هاى روشن، يا احكام واضح از حلال و حرام از جانب خدا براى ايشان آوردند و بعضى از قوم به آنها ايمان آورده و از آنها پيروى نمودند، و برخى ديگر كافر شدند و مخالفت نمودند و مستوجب عقوبت شدند. پس ما از آنان كه كافر شدند انتقام گرفتيم و ايشان را هلاك نموديم و آنان را كه ايمان آورده بودند يارى كرديم.

وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ: و همواره يارى كردن مؤمنان بر ما حق و لازم است؛ زيرا ايشان مستحق نصرت و يارى هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه اشعار دارد به آن كه انتقام از كفّار براى نصرت اهل ايمان است، و نيز در آيه تكريم و تعظيم مؤمنان است؛ زيرا حكم فرموده كه آنها مستحق و مستوجب آن اند و ترك آن خلاف حكمت و خلف وعده است، و هيچ يك از ذات الهى روا نيست.

ص:307


1- . به توحيد المفضّل، ص 140 رجوع شود.

(آيۀ 48) اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُو فِى السَّمَآءِ كَيْفَ يَشَآءُ وَ يَجْعَلُهُو كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِى فَإِذَآ أَصَابَ بِهِى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

لغت:

تثير مضارع از باب افعال است و مصدر آن أثاره به معنى حركت دادن و برانگيختن است.

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه بادها را مى فرستد، پس به آن بادها ابرها را برمى انگيزاند و به هوا مى راند، پس آن ابرها را هر گونه كه ارادۀ او تعلق گيرد بگستراند و آنها را به صورت قطعه قطعه و پاره پاره هاى گوناگون درآورد، آن گاه مى بينى كه باران از لابه لاى آن به حكم الهى بيرون مى آيد. پس چون آن باران را به هر سرزمينى كه مصلحت باشد برساند. ناگهان ايشان به سبب حصول فراوانى از آن آب، شادمان و خرسند مى شوند.

حضرت صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تأمّل كن در منفعت ابر و صافى هوا كه گاه چنين و گاه چنان است، و هر دو ضرورىِ مصلحت انسانى است؛ و اگر يكى از اينها دائم مى بود امور معاش آنها مختلّ مى شد؛ زيرا اگر هميشه باران مى باريد سبزى ها متعفن و بدن حيوانات سست و هوا سرد مى شد و انواع بيمارى ها در ميان مردم حادث و راه عبور مسدود مى گرديد؛ و اگر هوا هميشه صاف بود و باران نمى باريد زمين خشك مى شد و گياه ها مى سوخت و آب چشمه ها و رودخانه ها زايل مى گرديد و ضرر بسيار وارد مى شد.

تأمّل كن در نزول باران و تدبير حكيم عليم، به درستى كه مقدّر فرموده از بالا بريزد تا جميعِ پست و بلند زمين را فرا گيرد و همه را سيراب كند، و مقدَّر فرموده قطره قطره بيايد تا به قعر زمين فرو رفته باطن آن سيراب شود؛ و اگر يك باره مى ريخت، زراعت ها فاسد مى گرديد و درخت ها مى شكست.

ص:308

و باران، بدن ها را نرمى و هوا را از كدورت جلا مى دهد، و وبا و طاعون و امراضى كه از فساد هوا به هم رسد برطرف كند، و آفت زراعات و اشجار را دفع نمايد، و فوايد باران بسيار است.(1)

(آيۀ 49) وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلِ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِى لَمُبْلِسِينَ

لغت:

مبلسين جمع «مبلس» به معنى نااميد و سرگردان است. احتمال هست كه من قبله تأكيد «من قبل» اوّل آيه باشد.

تفسير:

حقيقت اين است كه آنها پيش از آن كه باران بر سرشان فرو ريزد (آرى) پيش از آن سخت از آمدن باران نوميد بودند.

فَانظُرْ إِلَى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ ذَ لِكَ لَمُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ (50)

تفسير:

پس به آثار رحمت خدا كه باران است بنگر تا مشاهده كنى چگونه خدا زمين را بعد از مردگى و افسردگى آن به اشجار و ميوه ها و زراعت ها و گل ها و ديگر روييدنى ها زنده مى گرداند.

تبصره: حضرت صادق عليه السلام به مفضّل مى فرمايد: تأمّل كن در انواع تدبير عليم قدير در اصناف درختان كه سالى يك مرتبه مى ميرند... پس در فصل بهار زنده مى شوند و انواع فواكه را براى توحاضر مى سازند؛ هر ميوه را در وقتش، چون نيك تأمّل كنى درختان باردار، انواع لطايف بى شمار به كف

ص:309


1- . به توحيد المفضّل، ص 148-150 رجوع شود.

گرفته و نزد تو دراز كرده اند؛ در صحن باغ نظر نما شاخه هاى گل، طبق هاى رياحين و نسرين و ياسمين به دست برداشته اند كه هر يك را خواهى برگيرى؛ اگر عقل دارى چرا ميزبان خود را نمى شناسى، و اگر هشيارى چرا اصناف اين الطاف را نمى فهمى و شكر ولى نعمت خود را نمى گزارى؟ اين اطعمه و ميوه ها و رياحين و گل ها و... در باغ و بستان و كوه و هامان، براى تو مهيّا كرده و تو منكر احسان او و عاصى فرمان اويى و به جاى شكر، كفران و با نعمت او، عصيان او به جا مى آورى.(1)

إِنَّ ذَ لِكَ لَمُحْىِ الْمَوْتَى: به درستى كه آن ذاتى كه قادر است بر زنده كردن زمين بعد از مردن آن و اخراج اشجار و نباتات، زنده گردانندۀ مردگان است؛ يعنى بر زنده نمودن آنان در روز قيامت قادر است.

وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ: و خدا بر همۀ چيزهاى ممكنه تواناست؛ زيرا قدرت او نسبت به جميع ممكنات يكسان است و زنده نمودن مردگان از جملۀ مقدورات و ممكنات است.

(آيۀ 51) وَ لَلِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَّظَلُّواْ مِن م بَعْدِهِى يَكْفُرُونَ

لغت:

مصفرّاً يعنى زرد شده، و ظلّوا به معنى «صاروا» است. و ضمير در فرأوه به «زرع» برمى گردد.

تفسير:

و اگر بادى سوزان و آفتزا كه باعث هلاك زراعت باشد بفرستيم، پس كشتزار خود را بعد از سبزى، زرد شده و نزديك به هلاك ببينند، حتماً به جاى تنبّه و متوجه خدا شدن، كفر و كفران پيشه كنند و حال آن كه بايستى در اين حال التجا به حق نمايند و از رحمت الهى نااميد نشوند؛ بلكه به رحمت واسعۀ او اميدوار باشند تا باران رحمت نازل و ثمرات

ص:310


1- . به توحيد المفضّل، ص 159 رجوع شود.

مرغوبۀ مطلوبه از آن حاصل گردد.

آيۀ شريفه تنبيه است به عدم تدبّر آنها و سرعت تزلزل مردم به جهت عدم تفكّر و سوء رأى آنها؛ زيرا نظر دقيق و صائب مقتضى آن است كه بر خدا توكل كنند و در حين حبس باران به درگاه او به استغفار ملتجى شوند. و از رحمت الهى مأيوس نباشند و به شكرگزارى و استدامۀ طاعت مبادرت كنند، و در وسعت و فراخى نعمت نيز سركشى ننمايند و در نزول بلا و آفت صابر باشند؛ لكن آنها به عكس رفتار مى كردند، هنگام بودن رحمت، طغيان و سركشى مى نمودند، و در وقت بلا بى صبرى و كفران نعمت مى كردند و اصلاً از اين طريقۀ سيّئه بر نمى گشتند؛ بلكه به قضاى الهى راضى نبودند و تأمّل و تعقّل نمى كردند كه تمام كارهاى خالق عالم حكيم بر وفق حكمت و مصلحت مى باشد.

دل مردگى، كرى و كورى حق ناپذيران

(آيۀ 52) فَإِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لَاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ

لغت:

صمّ جمع «أصمّ» به معنى كر است. مدبرين اسم فاعل از باب افعال، و معنى ادبار پشت كردن است.

تفسير:

و چون به گوش دل مواعظ حضرت رسول صلى الله عليه و آله را گوش نمى كردند؛ لذا از حقيقت حال آنها خبر مى دهد كه اى پيغمبر، از وعظ و نصيحت آنها دست بدار.

زيرا تو مردگان كفر و عناد را نتوانى شنواند؛ يعنى اين كافران به جهت اين كه به سوء اختيار، راه فهم و پذيرفتن حق را به روى خود بسته اند در حكم مردگان اند.

وَ لَاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ: و نمى توانى دعوت خود را به كرها در حالى كه پشت كننده اند و از قبول حق گريزان اند بشنوانى.

ص:311

ذكر ادبار و پشت كردن، كاشف از نهايت اعراض آنان است. يعنى اگر رو به گوينده باشد، اگر چه نمى شنود؛ اما به سبب حركات لب و دهان و اشارۀ سر و دست چيزى در مى يابد؛ اما كرى كه پشت بر متكلم دارد از اين مقدار احساس و ادراك نيز محروم است.

(آيۀ 53) وَ مَآ أَنتَ بِهَدِ الْعُمْىِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ

لغت:

عمى جمع «أعمى» به معنى نابيناست، و إن نافيه است.

تفسير:

و تو راه نمايندۀ كوردلان از گمراهى شان نيستى؛ يعنى نمى توانى به اجبار و الزام آنها را به ايمان وادار كنى؛ زيرا منافات با اختيار و تكليف دارد، و لهذا بر تو همين تبليغ است و بس.

تبصره: حق تعالى اعراض كنندگان از حق را يك بار به مردگان تشبيه فرموده در ترك تدبّر در دعوت پيغمبر، و يك بار به كران تشبيه كرده به جهت عدم انتفاع ايشان از دعوت دعوت كنندۀ خود، بعد از آن به كوران تشبيه فرموده در هدايت نيافتن به راه حق و اين كه را را گم مى كنند و پى به منزل مطلوب نمى برند.

إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ: مواعظ و نصايح و احكام قرآن را نمى توانى بشنوانى مگر به كسانى كه به اقتضاى طبع و فطرت به آيات ما (آيات كتاب ما) ايمان آورده باشند؛ زيرا ايمان ايشان آنها را بر آن مى دارد كه كلام قرآن را فرا گيرند و در معناى آن تدبّر نمايند و اطلاع يابند.

پس، از اين رو ايشان طبق استعداد فطرى در برابر ما تسليم اند.

ص:312

مراحل ضعف و قوت انسان و كوتاهى عمر

(آيۀ 54) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن م بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن م بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ

لغت:

شيبة به معنى پيرى است.

تفسير:

اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ: خداى به حق، آن ذاتى است كه شما را به قدرت تامۀ كاملۀ خود از چيزى سست و ضعيف - يعنى در ابتداى آفرينش از اصلى ضعيف و سست كه نطفه باشد يا حالت طفوليت باشد؛ زيرا اطفال در نهايت ضعف اند و به هيچ چيز قادر نيستند - خلق كرد.

ثُمَّ جَعَلَ...: سپس بعد از ناتوانى طفوليت يا نطفه، از اوّل بلوغ تا زمان پيرى نيرو و قوّت فكرى و جسمى را قرار داد، سپس ناتوانى و پيرى را قرارداد. خدا هر چه را مى خواهد از ضعف و قوّت و جوانى و پيرى مى آفريند، و اوست دانا به احوال بندگان و مصالح ايشان و توانا به تغيير هيئت ايشان از اوّل انعقاد نطفه و سير مراتب تكوينيه تا آخر عمر، و ظهور كمال و نقص و قوّت و ضعف در حالات انسانى، همه دليل علم و قدرت خلّاق عالم و صانع بنى آدم است.

حضرت صادق عليه السلام در حديثى در ردّ ابن ابى العوجاء مى فرمايد: چگونه محجوب باشد از تو ذاتى كه مى بينى قدرت او را در نفس خود با ايجاد تو و حال آن كه نبودى، و بزرگى تو بعد از كوچكى تو، و قوت تو بعد از ضعف تو، و ضعف تو بعد از قوت تو، و بيمارى تو بعد از صحّت تو، و صحّت تو بعد از بيمارى تو، و رضاى تو بعد از غضب تو، و غضب تو بعد از رضاى تو، و حزن تو بعد از فرح تو، و فرح تو بعد از حزن تو، و بغض تو بعد از دوستى تو، و دوستى تو بعد از دشمنى تو، و عزم

ص:313

و تصميم تو بعد از بى تصميمى تو، و ترديد تو بعد از تصميم تو، و ميل تو بعد از كراهت تو، و كراهت تو بعد از ميل تو، و رغبت تو بعد از ترس تو، و ترس تو بعد از رغبت تو، و اميد تو بعد از نااميدى تو، و نااميدى تو بعد از اميد تو، و به خاطر آمدن تو آنچه را كه نبوده در خيال تو، و مخفى شدن آنچه در ذهن معتقد بودى(1). آن قدر حضرت آثار قدرت الهى را از حالات انسانى شمرد كه آن زنديق متحير شود.

(آيۀ 55) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَيْرَ سَاعَةٍ كَذَ لِكَ كَانُواْ يُؤْفَكُونَ

لغت:

الساعة در اين جا به معنى قيامت است. امّا ساعة دوم به معنى مقدارى از زمان است.

تفسير:

و روزى كه قيامت بر پا شود - و تسميۀ قيامت به ساعت به جهت آن است كه در ساعت آخر از دنيا باشد و به يكبار واقع شود - يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ...: كافران و مجرمان سوگند خورند كه در دنيا يا در قبور يا در بين فناى دنيا و زنده شدن، جز ساعتى درنگ نكرده اند و فاصله اى بين مرگ و زنده شدن در قيامت نبوده است! آنها در دنيا نيز اين گونه خطا داشتند و به انحراف كشيده مى شدند. پس مراد آن است كه بناى كار كفّار برخلاف حق، و جهل ايشان به حق در دنيا و آخرت است و اين مطلب را آن جا هم به دروغ مى گويند.

يا آن كه فاصله هر چند زياد باشد؛ اما نسبت به عذاب غير متناهى آخرت، ساعتى بيش به شمار نمى آيد.

(آيۀ 56) وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْإِيمَنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَبِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لَكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ

ص:314


1- . كافى، ج 1، ص 75-76.

تفسير:

آنان كه علم و ايمان داده شده اند - يعنى آنان كه به سبب نصب ادلّۀ الهى هدايت يافتند و موجب علم و ايمان ايشان به خدا شد كه مراد انبيا و ملائكه و مؤمنان باشند كه هم به صفت علم متّصف اند و هم به ايمان موصوف اند - در جواب كفّار گويند: شما بى شك طبق كتاب خدا (لوح محفوظ و قرآن مجيد در آن عالم) تا روز مبعوث شدن در قيامت درنگ كرده ايد.

مراد آن است كه ملائكه و مؤمنان، با اين قول آن چيزى را كه كفّار گفته و بر آن قسم خورده اند رد مى كنند.

فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ: پس اين است روز برانگيختن كه انكار مى كرديد و ظاهر شد بطلان انكار شما. و لكن شما از فرط جهل و عدم تفكّر و تدبّر، نمى دانستيد و باور نداشتيد كه بعث و حشر و معاد براى جزاى اعمال، حقّ و واقع شدنى است.

(آيۀ 57) فَيَوْمَلِذٍ لَّايَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَاهُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

لغت:

يُسْتَعْتَبُونَ مضارع مجهول از باب استفعال است؛ يعنى از آنها خواسته نمى شود كه عذرخواهى كنند و يا از خداى متعال استرضا و طلب رضايت نمايند.

تفسير:

چون كفّار و مجرمان، قيامت را مشاهده كنند، زبان اعتذار گشايند.

پس آن روز آنان را كه با كفر و شرك و فسق و فجور و مخالفت با خدا بر خود ستم نمودند، عذرخواهى شان فايده ندهد و از آنان نخواهند كه عذرخواهى كنند. يعنى روز قيامت به ايشان نگويند از خدا استرضا و طلب خشنودى نماييد؛ زيرا حق تعالى در آن روز از آنها راضى نخواهد شد و عذرخواهى آنان نتيجه نخواهد داشت.

ص:315

هدايت ناپذيرى كافران

(آيۀ 58) وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ لَلِن جِئْتَهُم بَِايَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ

تفسير:

حقّاً در اين قرآن از هر گونه مثلى كه مردم را به كار آيد در بيان توحيد و نبوّت و حشر و نشر و اصول اعتقادات و فروع احكام و صفات اخلاقى، مثل زديم.

يا براى ايشان هر قصۀ غريبه را كه در غرابت مانند امثال است و به سبب غرابت ضرب المثل شده است خوانديم، و لكن بيدار نشدند. آرى، برخى از جهت قساوت به مرتبه اى باشند كه آيات و شواهد مبدأ و معاد و معارف الهيه در آنها تأثير نبخشد، چنانچه از حال آنها خبر مى دهد:

وَ لَلِن جِئْتَهُم بَِايَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ: و اگر تو - اى پيغمبر - براى منكران و معاندان، آيتى از آيات قرآن يا معجزه اى كه مبدأ و معاد را اثبات نمايد بياورى، آنان كه كافر شدند از فرط عناد و غايت تمرد و فساد، گويند: شما - يعنى پيغمبر و مؤمنان - جز تزويركنندگان و آوردندگان مطلب باطل و بيهوده و غير واقعى نيستيد! يعنى آنچه در باب ايمان آوردن به خدا و پيغمبر و حشر و نشر و وقوع حساب و عقاب مى گوييد، دروغ است و بافتۀ شما باشد، نه آن كه از جانب خدا! و چنان در كفر و گمراهى فرو رفته اند كه مثل كسانى هستند كه بر قلوب آنان مُهر نهاده شده كه ابداً از ضلالت نجات پيدا نكنند.

(آيۀ 59) كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

اين گونه خداوند بر دل هاى كسانى كه نمى دانند (علم توحيد و دين ندارند) مهر شقاوت و نافهمى مى نهد؛ زيرا در طلب دانستن معارف حقّه نيستند، و با وجود الطاف حق

ص:316

شامل نصب حجج واضحه و نزول آيات ظاهره، بر اعتقادات فاسده و عادات خبيثۀ خود اصرار دارند، از اين رو حق تعالى ايشان را در وادى خذلان به سوء اختيارشان وا مى گذارد و لطف خاصّه از ايشان بر مى دارد به طورى كه گوييا مهر بر دل هاى آنها نهاده است.

شك نيست در آن كه جهلِ مركب، مانع است از ادراك حق، و موجب تكذيب خواهد بود. و خداى متعال لطف خاصۀ خود را به كسى منظور فرمايد كه ارسال رسل و انزال كتب، او را فايده دهد و به حسن اختيار از وادى ضلالت به شاهراه هدايت قدم گذارد؛ اما كسانى كه در عناد و انكار به گونه اى باشند كه اصلاً التفات به جانب دلايل هاديه و براهين واضحه با وجود وضوح دلالت آنها بر طريق حق نكنند خداوند ايشان را به حال خود واگذارد؛ اين است معنى طبع قلب كه به خدا مجازاً و كنايتاً نسبت داده مى شود.

تبصره: اين مطلب در علم كلام ثابت گرديده كه بنا بر مذهب حق و اماميه، خداى تعالى فاعل شرّ نخواهد بود؛ زيرا صدور شرّ مستلزم قبح است و خداوند از قبيح و نقص و عيب منزّه مى باشد. بنابراين اسناد ختم و طبع و اغفال و اقساء به حق تعالى، بر سبيل مجاز باشد و معنى اين آيه مأوّل باشد به يكى از چند وجه:

اوّل - آن كه اعراض از حق، چون به جهت فرط عناد و انكار در قلوب آنها راسخ شده، پس گوييا آن از صفات طبيعى ايشان گرديده است.

دوم - اعراض كفّار راسخ و مستحكم شده بر وجهى كه راهى براى تحصيل ايمان ايشان غير از الجاء و اجبار باقى نمانده است و چون حكمت مقتضى آن نيست پس از ترك اجبار و الجاء تعبير به «طبع» شده است.

سوم - آن كه خداى تعالى با اين كلام كفّار را به ضيق نظر و تفكّر نكردن نكوهش كرده است، پس اين آيه در مقابل آيه أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ [زمر، 22] باشد. بنابراين جايز است وصف اعراض كنندگانِ از قبول ايمان بعد از اقامۀ حجّت و برهان به آن كه قلوب آنان مطبوع است.

(آيۀ 60) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَايَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَايُوقِنُونَ

ص:317

لغت:

استخفاف غالباً به معنى سبك شمردن استعمال مى شود؛ اما در اين جا گفته مى شود مقصود وادار كردن به سبكى و سستى و اضطراب است.

لزوم ايمان به وعدۀ الهى

تفسير:

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ: پس بر آزار و اضرار و تهديد و نيرنگ و اعراض منكران و معاندان صبر كن، مسلَّماً وعدۀ خدا به نصرت و اعلاى كلمۀ حق و غلبۀ دين تو بر تمام اديان، درست و حق است، و خداى تعالى به وعدۀ خود وفا خواهد فرمود، چه خلاف وعده مستلزم قبيح، و صدور آن از حكيم على الاطلاق محال است.

وَ لَايَسْتَخِفَّنَّكَ...: و مبادا كسانى كه يقين به وعده هاى الهى ندارند تو را به اضطراب و سبكى درآورند؛ يعنى نبايد به جهت تكذيب معاندان، در تو سستى و قصورى در دعوت پيدا شود؛ زيرا آنها اهل شك و ضلالت اند و انكار از ايشان غريب نيست، پس در امر دين خود ثابت و راسخ باش.

آيۀ شريفه تنبيه است براى مؤمنان در ثبات در دين و عدم تزلزل به خاطر انكار معاندان.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

إنَّ الْمُؤْمِنَ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النَّارَ تَغيَّرَ، وَإنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ: مؤمن، سخت تر است از پارۀ آهن، چون پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير كند، و مؤمن اگر كشته شود، پس زنده شود، بعد كشته شود، قلب او تغيير نكند.(1)

ص:318


1- . بحار الانوار، ج 67، ص 304-303، به نقل از صفات الشيعة صدوق، ص 179.

سورۀ لقمان

اشارة

(سورۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

هدايت قرآنى نيكوكاران و ويژگى هايش

تفسير:

دربارۀ الف، لام، ميم در آغاز تفسير سورۀ عنكبوت مطالبى ياد شد.

(آيۀ 2) تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْحَكِيمِ

تفسير:

اين آيات (آيات اين سوره) آيات كتاب حكمت آميز است.

يا آيات كتابى است كه متضمّن تمام حكمت ها و مصالح بندگان است.

يا آيات كتابى است كه ميان حلال و حرام حاكم است.

يا آيات كتابى است كه محكم و متقن مى باشد.

ص:319

يا آيات قرآن يا لوح محفوظ است كه داراى علوم، احكام شرع، و مستقلات عقلى است.

(آيۀ 3) هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ

اعراب:

هدى و رحمة حال است براى آيات، نه براى «كتاب» كه مضاف اليه است. البته برخى هم حال براى مضاف اليه را صحيح مى دانند.

تفسير:

در حالى كه براى نيكوكاران از جانب خداوند رحمان راهنما و رحمت است.

مراد، نيكوكاران اهلِ توحيدند كه بزرگ ترين احسان را در حق خود نموده كه خداشناس شده اند.

(آيۀ 4) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

تفسير:

در اين آيه نيكوكاران را به صفات سه گانه وصف فرمايد:

وصف اول: آن كه نماز واجب را به پاى دارند؛ يعنى با شرايط و اجزا در اوقات معينه مى خوانند.

وصف دوم: آن كه زكات واجب را مى دهند.

وصف سوم: آن كه به سراى ديگر كه قيامت است، يقين دارند.

تبصره: تخصيص صفات سه گانه به جهت اين است كه اصول كمالات نفسانى و درجات

ص:320

مقام انسانى را كه مركّب باشد از عبادت بدنى، و عبادت مالى، و تصديق قلبى به ثواب و عقاب آخرت و معاد، شامل است.

(آيۀ 5) أُوْلَلِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

تفسير:

آن گروه كه صفات ياد شده را دارند بر پايۀ هدايتى (به سوى معارف دينى و كمالات انسانى) از جانب پروردگارشان هستند و آنهايند كه رستگارند به جهت اين كه ايمان و اعمال صالحه دارند.

نكوهش نضر بن حارث

(آيۀ 6) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ

اعراب:

يتّخذها عطف به ليضلَّ است يا عطف به يشترى مى باشد اگر مرفوع قرائت شود.

گفته شده ضمير مؤنث در يتّخذها به سبيل بر مى گردد، و سبيل مؤنث است؛ زيرا در سورۀ يوسف آمده است: «هذه سبيلى». يا به «حديث» برمى گردد زيرا مقصود از آن «احاديث» است.

تفسير:

شأن نزول: نقل شده كه نضر بن حارث براى تجارت به فارس رفته و قصۀ رستم و اسفنديار را آورده بود، و بعضى ديگر زنان مغنّيه را خريدارى نموده مى آوردند و مجالس، فراهم نموده مردم را با استماع آواز و صداى آنها از شنيدن حق و قرآن باز مى داشتند، پس اين آيۀ شريفه نازل شد:

ص:321

از مردم كسانى هستند كه سخنان باطل و هزل و لهو را مى خرند، تا جاهلانه مردم را از راه خدا گمراه سازند، و راه خدا و قرآن و دين را به مسخره گيرند! آن گروه عذابِ خوار و ذليل كننده اى خواهند داشت.

از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام روايت شده است كه مراد از لهو الحديث غنا باشد.(1) طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرمايد: مراد از «لهو» هر چيزى است كه از راه خدا و طاعت الهى باز دارد(2).

مى توان گفت: لهو الحديث مصداق هاى فراوانى دارد مانند: غناى طرب آور، ترانه هاى فاسد، اشعار و گفتارهاى ركيك، بهتان و غيبت سرايى، رمان ها و افسانه هاى فسادانگيز و...

دربارۀ شنيدن آواز مخصوص به مجالس لهو و لعب، و مذمّت و منع از آن و حرام بودن آن رواياتى از معصومان عليهم السلام رسيده است، به يكى از آنها اشاره مى كنيم.

عيّاشى روايت نموده كه شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما من داخل مستراح خانه خود شوم و همسايه ها زنان آوازه خوان دارند، كه مى خوانند و مى زنند، چه بسا به سبب طول دادن نشستن در آن جا صداى آنها را گوش كنم. حضرت فرمود: اين كار را نكن....

(آيۀ 7) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِى أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

اعراب و لغت:

مستكبراً حال از فاعل ولّى است. وقر به معنى سنگينى گوش يا ناشنوايى است.

ص:322


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 313.
2- . همان.

تفسير:

و زمانى كه بر كسى كه خريدارى كند اباطيل و لهو و غنا را، آيات و فرامين ما تلاوت و خوانده شود متكبرانه روى بگرداند، گوييا كه هرگز آن را نشنيده، گوييا در هر دو گوش او سنگينى باشد؛ يعنى مانند كسى است كه گوش او كر است و قدرت بر شنيدن ندارد. پس او را به عذاب دردناك بشارت ده؛ يعنى به او اعلام كن كه عذاب دردناكى براى او هست.

تنبيه: حالات ثلاثه، بيان حال اعراض كنندگان از آيات الهى و سخن حق است كه هر يك از ديگرى قبيح تر باشد. در مرتبۀ اوّل فرموده كه وقتى آيات الهى بر او تلاوت شود پشت كند به حالت تكبر، و اين صفت از اعظم قبايح و موجب كفر است.

و در مرتبۀ دوم تشبيه فرمود او را به حال كسى كه اصلاً دستورات الهى را نشنيده باشد.

و در مرتبۀ سوم تشبيه فرموده او را به حال كسى كه قوۀ سامعۀ ندارد و كر است؛ زيرا كسى كه قوۀ سامعه دارد اما به آن ترتيب اثر نمى دهد، با كسى كه كر باشد مساوى خواهد بود.

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ جَنَّتُ النَّعِيمِ * خَلِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8-9)

تفسير:

البته آنان كه به خدا و رسول و معاد و تمام معتقدات حقّه ايمان آوردند و كارهاى شايسته و پسنديدۀ نزد خدا و رسول به جاى آرند لَهُمْ جَنَّتُ النَّعِيمِ...: براى ايشان بهشت ها و باغ هاى پر نعمت است، كه جاودانه در آن بهشت ها به سر مى برند. وَعْدَ اللَّهِ...

وعده فرموده است خدا وعدۀ حق و راست، كه خلاف آن واقع نشود، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست خداى غالب دانا به مصلحت.

غالب است كه هيچ كس بر او غالب نتواند شد تا او را از انجام وعده و وعيد خود منع كند؛ و عالم است به مصلحت كه هر چه فرمايد و انجام دهد بر وجه حكمت

ص:323

و مصلحت باشد.

عجايب آسمان ها و زمين

(آيۀ 10) خَلَقَ السَّمَوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَم نبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

لغت:

رواسى جمع «راسيه» به معنى ثابت و راسخ و صفت «جبالاً» مقدّر است.

تفسير:

آسمان ها را بدون ستونى كه آن را بينيد آفريد؛ يعنى عَمَدِ آن عبارت از امساك آن به قدرت تامۀ الهيه است.

قول ديگر آن كه عَمَد دارد و لكن ديده نمى شود. (1)وَ أَلْقَى رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ...: و در زمين بعد از ايجاد آن، كوه هاى بلند و استوار و پابرجا بيفكند تا مبادا به زلزله هايش شما را ناآرام كند.

وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ: ديگر از شواهد قدرت الهى آن كه: پراكنده فرمود در زمين از هر نوع جنبنده اى، چرنده و درنده و پرندۀ صحرايى و دريايى، وحشى و اهلى كه عدد آنها را غير از خدا كسى اطلاع ندارد و هر طبقه و صنفى را به فراخور حال آنها از حيث غذا و مسكن، لوازم نشو و نما فراهم ساخته كه عقول در تدبير آنها واله و متحير باشد.

و حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضّل شرح مبسوطى بيان فرمايد از تسخير چهارپايان براى انسان و گريزان ساختن درندگان از مسكن آدميان و مقرّر ساختن چينه دان براى مرغان تا خلقت موران كه مى فرمايد: تأمّل نما در مور كوچك ضعيف، آيا

ص:324


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 314.

در آن از آنچه صلاح آن حيوان در آن است نقصى مى يابى؟ پس از كجاست اين حُسن تقدير و لطف تصوير در آفريدن مور حقير، مگر از تدبير مدبرى كه در قدرت او صغير و كبير و جليل و حقير مساوى است؟ (1)وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ: و از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آوريم، پس به سبب آن در زمين از هر گياهى جفتى نفيس و پرارزش و يا از هر صنف، گياهى نيكو و پرمنفعت رويانديم، كه هر يك را شكلى و رنگى و بويى و طعمى و خاصيتى و منفعتى است.

يكى غذاى بدن مى شود و ديگرى قوّت تن، يكى زهر جان گزا و ديگرى ترياق روح افزا، آن جان ستاند و اين روح بخشد؛ يكى خواب مى آورد و ديگرى خواب از چشم مى برد، يكى مفرّح جان و ديگرى سبب اندوه بى پايان، يكى سرد و ديگرى گرم، يكى تر است و ديگرى خشك، و حال آن كه همه از يك زمين روييده و از يك چشمه آب خورده اند.

(آيۀ 11) هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِى بَلِ الظَّلِمُونَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

لغت:

أرونى فعل امر از باب افعال و مصدر آن «إرائه» به معنى نشان دادن است.

تفسير:

خداى تعالى به اين امور بر عزّت خود استدلال فرموده كه آن كمال قدرت اوست و بر حكمت خود كه كمال علم اوست. و فرموده است:

هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ: اين ها كه ياد شد از آسمان و زمين و كوه

ص:325


1- . به توحيد المفضّل، ص 111 رجوع شود.

و حيوان و نبات، آفريدۀ خداست. پس اى مشركان، نشان دهيد كسان ديگرى كه آنها را شريك خدا مى پنداريد چه چيز را آفريده اند؟ يعنى آنها چيزى نيافريده اند تا مستحق شركت باشند.

بَلِ الظَّلِمُونَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ: بلكه مشركان كه از جادۀ حق منحرف شده اند در گمراهى آشكار هستند كه عاجز را با قادر و مخلوق را با خالق در پرستش و ستايش شريك سازند، و بطلان اين مطلب بر هيچ عاقلى پنهان نخواهد بود و وجدان انسان با انصاف بر آن حاكم است.

تلازم حكمت با شكر

وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَنَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِى وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ

تفسير:

همانا ما به لقمان حكمت داديم (دانش هاى پر سود عقلى و نقلى داديم و از جمله اين را گفتيم) كه خداى را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموده شكر كن. و هر كه سپاس گزارى كند خداى را بر نعمت هاى او، پس جز اين نيست كه براى خود سپاس گزارى مى كند؛ زيرا نفع شكر كه دوام و مزيد نعمت در دنيا و استحقاق ثواب در آخرت است به او باز مى گردد. و هر كه كفران و ناسپاسى كند پس به تحقيق كه خداوند از سپاس او بى نياز است، و سزاوار ستايش است اگرچه كسى او را ستايش نكند.

يا محمود است كه همۀ كائنات حتى جاحد و كافر به لسان حال، حمدكنندۀ ذات يگانۀ او باشند.

برخى از مفسّران گفته اند: لقمان، معاصر حضرت داوود عليه السلام بود؛ و بنا بر قول اصح پيغمبر نبود؛ بلكه بندۀ شايستۀ خدا بود.(1) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: به خدا قسم لقمان را حكمت عطا نفرمود براى

ص:326


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 315.

حسب يا مال يا اهل يا بزرگى جثه يا حسن و جمال، و لكن او مردى بود در انجام فرمان خدا قوى و از معاصى پرهيزكار و ساكت و خاموش و....(1)

پندهاى لقمان به فرزندش

(آيۀ 13) وَ إِذْ قَالَ لُقْمَنُ لِابْنِهِى وَ هُوَ يَعِظُهُو يَبُنَىَّ لَاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ

إذ مفعول «اذكر» مقدَّر است. و لقمان به خاطر تعريف و الف و نون زائد يا به خاطر تعريف و عجمه غيرمنصرف است.

تفسير:

در اين جا حق تعالى يك بخش از مواعظ لقمان را بيان مى فرمايد:

و ياد آور زمانى را كه لقمان به پسر خود در حالى كه او را پند مى داد گفت: اى پسر عزيزم، براى خدا شريك و همتا قرار مده؛ زيرا كه شرك ستمى بزرگ است؛ زيرا بزرگى ظلم به تناسب بزرگى مظلوم است و يكسان شمردن آن كه جز از او نعمتى نيست با آن كه هيچ نعمتى از او نيست بسيار قبيح است!

تنيبه: اين كلام شريف كه نهى از شرك است، شامل شود شرك در چهار مقام را:

1 - شرك در ذات، 2 - شرك در صفات. 3 - شرك در افعال. 4 - شرك در عبادات؛ و بيان آن از عنوان توحيد معلوم گردد كه موحّد بايد در چهار مقام توحيد را دارا باشد:

1 - توحيد در ذات، و آن عبارت است از اين كه واجب الوجود بالذات را منحصر در خداوند يكتا بداند، و شريكى براى ذات مقدسش قرار ندهد، و به قلب اعتقاد و به زبان اقرار كند كه واجب الوجودى غير ذات مقدّس خدا نيست و نخواهد بود.

2 - توحيد در صفات، و آن عبارت است از اين كه خداوند را از تركيب عقلى و خارجى منزّه بداند، و تنزيه بنمايد حقّ - جلّ و علا - را از اين كه صفات كماليۀ او زائد بر

ص:327


1- . به تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه رجوع شود.

ذات او باشد.

3 - توحيد در افعال، و آن عبارت است از اين كه تأثير در عالم وجود را منحصر بداند به پروردگار عالميان، و براى او شريكى در افعال قرار ندهد، و هيچ چيز را در عالم امكان منشأ اثر نداند، و همۀ آنها را منتسب به واجب الوجود بداند، و مصادر امور را منحصر به خداوند جليل بداند، و اين كه اوست مبدأ هر موجودى و ايجادكنندۀ هر كارى از خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و صحّت و مرض و حيات و ممات و غيره.

4 - توحيد در عبادت، به اين معنا كه از براى حق تعالى شريكى در عبادت قرار ندهد، و بندگى و پرستش و ستايش را خاصۀ ذات، او داند و كسى را در عبادت خدا شريك نسازد، و از شرك جلىّ و خفى (ريا) منزّه باشد.

رفتار درست با پدر و مادر

(آيۀ 14) وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُو وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَلُهُو فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ

اعراب:

تقدير وهناً «بوهن» بوده و حرف جر آن حذف شده و توسط حملته منصوب گرديده است. و تقدير أن اشكر لى «بأن اشكر لى» مى باشد؛ يعنى بالشكر لى و....

تفسير:

بعد از امر به شكرگزارى نعمت هاى الهى، به سپاسدارى و شكر والدين كه اعظم نعمت ها بر فرزند است امر مى فرمايد:

وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَلُهُ فِى عَامَيْنِ: ما انسان را دربارۀ پدر و مادرش به نيكويى كردن به آنها و فرمان بردارى از ايشان و سپاسدارى و حق شناسى آنان سفارش كرديم، در حالى كه مادرش او را در شكم خود در ايام باردارى در حال ضعف روى ضعف حمل كرد؛ يعنى هميشه ضِعف او مضاعف مى شد تا وضع حمل شود. و

ص:328

شير دادن و جدا كردن و باز گرفتن او از شير در مدّت دو سال بود؛ يعنى بعد از ولادت در عرض اين مدّت او را شير داده و تربيت نموده، پس بر فرزند، حقّ حمل و شير دادن و تربيت داشته و مستحق شكرگزارى و احسان باشد.

آيۀ شريفه دليل است بر آن كه بيشترين مدّت رضاع و شير دادن به طفل دو سال است.

أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ: (بيان و تفسير وصيت، يا علت وصيت و سفارش، يا بدل اشتمال والدين است) يعنى: انسان را امر فرموديم به اين كه شكر كن مرا به حمد و طاعت، و پدر و مادر خود را به احسان، كه بازگشت همه به سوى حكم و جزاى من است.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به رعايت حقوق پدر و مادر خصوصاً مادر كه يادآورى فرموده حمل و وضع و رضاع و تربيت را كه هر يك نوعى زحمت فوق العاده دارد كه تحمّل آن دشوار مى باشد، و تأمّل در اين احوال، احسان و اطاعت را ايجاب نمايد.

و شخصى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمود كه: به چه كسى نيكويى كنم؟ فرمود:

مادرت را. عرض كرد: بعد از او؟ فرمود: مادرت را. باز پرسيد، فرمود: مادرت را. عرض كرد:

بعد از آن كه را نيكويى كنم؟ فرمود: پدرت را. (1) از فرمايش حضرت كه سه مرتبه مادر را فرموده و مرتبۀ چهارم پدر را، تقدم و عظمت حق مادر بر پدر استفاده شود و براى عاقل بصير همين فرمايش كافى خواهد بود.

(آيۀ 15) وَ إِن جَهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَىَّ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

اعراب:

تقدير على أن تشرك «على الشرك» است. و معروفاً صفت مصدر صاحبهما است كه در تقدير مى باشد يعنى مصاحبةً معروفاً.

ص:329


1- . اصول كافى، ج 2، ص 159 و 160، ح 9.

تفسير:

بعد از آن در تعيين حدّ اطاعت فرمايد:

و اگر كوشش كنند پدر و مادر تو، و بخواهند تو را وادر كنند بر اين كه چيزى را كه به الوهيت و ربوبيت آن علم ندارى شريك من قرار دهى، پس فرمان نبر و ايشان را اطاعت مكن.

تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر آن كه والدين اگر امر نمايند به معصيت خدا، اطاعت آنها جايز نخواهد بود، چنانچه در عيون اخبار الرضا عليه السلام ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده فرموده:

بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَاجِبٌ وَإنْ كَانَا مُشْرِكَيْنِ، وَلاَ طاعَةَ لَهُما في مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ وَلاَ لِغَيْرِهِما؛ فَإنَّهُ لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.

نيكويى به والدين واجب است اگرچه مشرك باشند. و هيچ اطاعتى براى ايشان در نافرمانى خالق نيست و همچنين براى غير آنها؛ زيرا براى مخلوق هيچ اطاعتى در معصيت خالق نيست. (1)وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا: و در دنيا با ايشان نيكو معاشرت و مصاحبت كن به طورى كه پسنديدۀ شرع و مقتضاى كَرم و ادب باشد. حاصل آن كه در معاشرت مدارا كن به رفق، و آزار و اذيّت آنان را تحمّل كن؛ چنانچه در حال صغر تو متحمل شدند، و تنگ مگير بر آنان در آنچه خدا به تو مرحمت فرموده از خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى، و روى ترش مكن به آنها، و صداى خود را بر آنان بلند منما؛ زيرا تعظيم ايشان اطاعت امر الهى مى باشد.

وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَىَّ...: و پيروى كن در دين، راه كسى را كه به سوى من به توحيد و اخلاص در طاعت بازگشته است كه او حضرت پيغمبر و ائمۀ هدى - صلوات اللّه عليهم - باشند؛ چنانچه على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه مراد، راه حضرت محمد صلى الله عليه و آله است.(2)

ص:330


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، چ نجف 1390 هجرى، ج 2، ص 124.
2- . تفسير قمى، ذيل آيه شريفه.

بعد از آن معاد و جزاى اعمال را تذكّر فرمايد كه: ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ: پس به سوى من است بازگشت تو و پدر و مادر تو؛ يعنى مرجع همۀ شما به مجازات و ثواب و عقاب من خواهد بود در قيامت. فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: پس آگاه سازم شما را به آنچه مى كرديد از خير و شرّ و طاعت و معصيت و كفر و ايمان.

اين آيه و آيۀ قبل يعنى وَ وَصَّيْنَا... در بين مواعظ لقمان، معترضه است كه به جهت تأكيد در ضمن وصيت لقمان به فرزندش ذكر شده است.

يَبُنَىَّ إِنَّهَآ إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّمَوَ تِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16)

تفسير:

موعظۀ اوّل لقمان: لا تشرك باللّه... بود.

امّا دومين موعظۀ او: اى پسر عزيزم، عمل آدمى از خير و شرّ اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى (دانه اسپند كه خيلى كوچك است) در دل سنگ سختى يا در آسمان ها يا داخل زمين باشد خداوند آن را روز قيامت خواهد آورد.

حاصل آن كه عمل آدمى از خير و شرّ گرچه در حقارت و كوچكى به قدر دانۀ اسپندى و در پنهانى در جوف سنگى در زيرزمين باشد، خدا آن را در موقف حساب حاضر گرداند و آن را به ثواب و عقاب پاداش دهد. إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ: به درستى كه خدا صاحب لطف و نيكويى كننده به بندگان است كه آنچه را كه به آن در دنيا و آخرت نفع يابند به آنها مى رساند و براى ايشان موجبات مصالح آنان را از آن جايى كه گمان ندارند مهيّا فرمايد. و خبير است؛ يعنى عالم به كنه اشياء و مطّلع بر حقيقت آنهاست.

آيۀ شريفه تنبيه است بر جزاى اعمال و افعال از كلّى و جزيى، خير و شر، آشكارا و نهانى، حتى اگر به مقدار خردلى باشد از كوچكى، و در ميان سنگى باشد در پنهانى، چه در

ص:331

اعلاى آسمان باشد يا در اسفل اعماق زمين؛ همانا علم الهى به همۀ اعمال احاطه دارد و به قدرت كاملۀ خود، آن را در قيامت به جهت پاداش و مجازات حاضر فرمايد.

(آيۀ 17) يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ

تفسير:

سومين موعظه: يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ: اى پسر عزيزم، نماز را به پاى دار به وقت آن با اجزاء و شرايط، تا به ملازمت و مراعات آن كمال يابى.

چهارمين موعظه: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ: و امر كن ديگران را به نيكويى؛ يعنى به كارهايى كه در نظر شرع و عقل مستحسن و نيكوست.

پنجمين موعظه: وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ: و بازدار آنان را از منكر؛ يعنى از چيزهايى كه در نظر عقل و شرع، ناشايسته و قبيح مى باشد.

تبصره: لقمان سه ركن از اساس دين را تذكّر فرمايد: يكى نماز كه ستون دين است؛ دوم امر به معروف؛ سوم نهى از منكر كه قوام دين منوط به اين دو امر مى باشد و از اعظم شعائر دين و اساس جميع اديان است و اختلال آن موجب غلبۀ فساد در جهان است، و لذا به آن تأكيد بسيار شده است.

صاحب معراج السعادة از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: امر به معروف و نهى از منكر طريقۀ پيغمبران و شيوۀ نيكان است، فريضۀ عظيمى است كه ساير فرايض بواسطۀ آن به پا داشته مى شود و به آن راه ها امن مى گردد و مكاسب حلال مى شود و مظلمه ها به صاحبانش رد مى شود و زمين آباد مى گردد و از دشمنان دين انتقام كشيده مى شود...(1) ششمين موعظه: وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ: و بر آنچه از زحمت و مشقّت و اذيّت به جهت

ص:332


1- . معراج السعادة، ملا احمد نراقى، (چ سنگى اسلاميه 1332)، ص 164 (در بيان اهتمام در امر به معروف و نهى از منكر).

امر به معروف و نهى از منكر يا از جميع شدايد و مكاره دنيا به تو مى رسد صبر كن إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ: به درستى كه آنچه تو را به آن امر نمودم، از واجبات امور و مهمات كارها است؛ يعنى چيزى است كه خدا امر فرموده بر سبيل ايجاب و الزام كه از آن چاره اى نيست.

يا از امورى است كه واجب است ثبات و دوام بر آن، و به هيچ وجه ترك آن جايز نيست.

(آيۀ 18) وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لَاتَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

اعراب و لغت:

تصعير به معناى برگرداندن. و مرحاً مصدر و به جاى حال و منصوب است.

تفسير

هفتمين موعظه: و روى خود را به نخوت از مردم برمگردان؛ يعنى صورت خود را از مردم برمگردان همچنان كه فعل متكبران است. خلاصه آن كه: اقبال نما به وجه و روى خود به مردم به جهت تواضع، و از ايشان به سبب تكبر روى برمتاب.

طبرسى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده در معنى آيۀ شريفه كه: با كسى كه با تو صحبت و تكلم مى كند از جهت استخفاف روى برمگردان.(1)

هشتمين موعظه: و روى زمين با ناز و تكبر - مانند جاهلان و دنياپرستان - راه مرو، به درستى كه خدا هيچ متكبر خودپسند و فخركننده و نازنماينده را دوست نمى دارد.

جملۀ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ علت نهى است؛ يعنى لازمۀ دوستى را كه لطف و مرحمت خاصۀ اوست، دربارۀ آنها منظور نفرمايد.

تنبيه: آيۀ شريفه نهى است از تكبر و فخر، كه دو صفت رذيله اى است كه موجب پستى مقام انسان است:

ص:333


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 319.

1 - در كافى از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود:

عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ، وَإنَّما خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ، ثُمَّ يَعُودُ جيفَةً، وَهُوَ فيما بَيْنَ ذلِكَ لَايَدْري ما يُصْنَعُ بِهِ: عجب است از مختال فخور و حال آن كه جز اين نيست كه خلق شده است از نطفه و پس از مرگ جيفه اى خواهد بود و در ميان اين دو حالت نمى داند با او چه معامله اى مى شود؟(1) 2 - از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه فرمودند: داخل بهشت نمى شود هر كه در قلبش مثقال ذره اى كبر باشد.(2)

(آيۀ 19) وَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَ تِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ

تفسير:

نهمين موعظه: در راه رفتن خود، ميانه رو باش؛ يعنى ميانۀ شتاب و كندى حركت نما؛ زيرا به شتاب رفتن علامت سبكى است، و به تأنّى رفتن نشانۀ تكبر باشد؛ بلكه ميانه رو باش كه علامت تواضع و بزرگوارى است.

و شايد معنى اين باشد: در رفتار خود در تمام امور زندگى ميانه رو باش.

ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

سُرْعَةُ الْمَشْيِ تَذْهَبُ بِبَهاء الْمُؤْمِنِ:

تند راه رفتن ارزش مؤمن را مى برد. (3)(يا آبروى مؤمن را مى برد.)

دهمين موعظۀ لقمان: و از صداى خود بكاه - يعنى در سخن گفتن فريادكننده و نعره زننده و دراز زبان مباش - كه همانا زشت ترين و قبيح ترين صداها، صداى خران است. يعنى در بلند كردن صدا فضيلتى نيست.

و در تشبيه به صوت حمار، مبالغۀ شديدى است در مذمّت صداى بلند، و تنبيه بر آن كه

ص:334


1- . اصول كافى، ج 2، ص 329، ح 4.
2- . همان مدرك، ص 310، ح 6.
3- . كتاب الخصال، ج 1، ص 9، ح 30 و نيز در تحف العقول، ص 26 و بحار الانوار، ج 77، ص 141 ح 11 به نقل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله.

اين كار نزد حق تعالى از مكروهات شديده است.

خاتمه: از جمله مواعظ لقمان به پسر خود اينهاست:

اى فرزند، چگونه مردم نمى ترسند از عذاب هايى كه ايشان را به آن تهديد كرده اند، و حال آن كه احوال آنها هر روز در پستى است؟ و چگونه مهيّا نمى شوند براى وعده هاى خدا، و حال آن كه عمرشان به زودى به نهايت مى رسد.

اى فرزند، علم را براى آن كه با آن به عالمان مباهات كنى، و يا با جاهلان مجادله كنى، و يا با آن در مجالس خودنمايى و فخر كنى مياموز، و طلب علم را براى عدم رغبت به آن ترك مكن.

اى فرزند، به ديدۀ بصيرت در مجالس نظر كن، اگر بينى جمعى را كه ياد خدا مى كنند با ايشان بنشين؛ اگر عالمى، علم تو به تو نفع مى بخشد و علم تو را مى افزايد؛ و اگر نادانى، از ايشان علم كسب مى كنى؛ شايد رحمتى از خدا بر ايشان نازل شود و تو را نيز فرا گيرد.

اى فرزند، به كسى كه با تو بدى كند احسان كن، و دنيا را بسيار جمع مكن كه تو را از آن رحلت مى بايد كرد، ببين كه از آن جا به كجا خواهى رفت.

اى فرزند، مال يتيم را مخور كه در قيامت رسوا شوى، و در آن روز تو را تكليف كنند كه به او پس دهى و نداشته باشى.

اى فرزند، آتش جهنّم در قيامت به همه كس احاطه خواهد كرد و از آن نجات نخواهد يافت مگر كسى كه خدا به او رحم فرمايد.

اى فرزند، دشنام مده به مردم كه چنان است كه به پدر و مادر خود دشنام داده باشى.

اى فرزند، هر روز كه مى آيد، روز تازه اى است و نزد خداوند كريم بر كردارهاى تو گواهى خواهد داد.

اى فرزند، به خاطر آور كه تو را در كفن ها خواهند پيچيد و به قبر خواهند افكند و همۀ كردارهاى خود را در آن جا خواهى ديد.

اى فرزند، هفت هزار كلمۀ حكمت آموختم، تو چهار كلمه را حفظ نما كه اگر به آنها عمل كنى تو را كافى است: 1 - كشتى خود را محكم بساز كه دريا بسيار عميق است.

2 - بار خود را سبك كن كه گردنگاهى كه در پيش دارى گذشتن از آن بسيار دشوار است.

ص:335

3 - توشۀ بسيار بردار كه سفر دور و دراز است. 4 - عمل را خالص كن كه قبول كنندۀ عمل، بسيار دانا و بيناست.(1)

بحث جاهلانه در برابر نعمت هاى ظاهرى و باطنى

(آيۀ 20) أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَاهُدًى وَ لَاكِتَبٍ مُّنِيرٍ

تفسير:

آيا نديديد و نمى بينيد - اى بينندگان - كه خدا براى نفع شما آنچه در آسمان ها است (از آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باد و باران و غير آن) و آنچه در زمين است (از كوه ها و درياها و جمادات و نباتات و حيوانات) را مسخَّر و رام گردانيده است كه از آن سود بريد.

وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً...: و نعمت هاى خود را آشكارا و پنهان مانند آنچه بدن هايتان از آن استفاده مى كند و نظير آنچه جان ها و مغزهايتان از آن بهره مند است بر شما وسعت و تماميت بخشيد؟

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَاهُدًى وَ لَاكِتَبٍ مُّنِيرٍ...: و برخى از مردم در مورد خدا و توحيد و حقانيت او بدون هيچ علم و دانشى (و بدون دليل عقلى) و بدون هدايتى كه از وحى و الهام گرفته شده باشد و بدون كتاب آسمانى روشن؛ بلكه به محض تقليد از گذشتگان مجادله و انكار مى نمايند.

على بن ابراهيم قمى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده است كه: نعمت ظاهره، پيامبر صلى الله عليه و آله و آنچه از معرفت خدا و توحيد آورده؛ اما نعمت باطنه، پس موالات ما اهل بيت و عقد (عهد)

ص:336


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 416 و 417 و 430 و 431 و 432 رجوع شود.

مودّت ما مى باشد.(1)

صدوق رحمه الله در اكمال الدين از حضرت كاظم عليه السلام در ضمن حديثى روايت نموده كه: نعمت ظاهره امام ظاهر، و نعمت باطنه امام غايب است.(2)

(آيۀ 21) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ الشَّيْطَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ

تفسير:

وقتى به كفّار و مشركان گفته شود ازآن چه كه خداوند نازل فرموده است - يعنى قرآن و احكام اسلام - پيروى نماييد و آن را تصديق كنيد، در جواب گويند: تصديق نمى كنيم؛ بلكه آنچه را كه بر آن پدران خود را يافته ايم پيروى مى كنيم؛ يعنى در طريق پدران خود سلوك مى كنيم! آيا از پدران خود پيروى مى كنند هر چند كه شيطان با وسوسه هاى خود ايشان را به عذاب سوزان كه آتش جهنّم است بخواند؟! (استفهام براى انكار و تعجب است) و حاصل معنى آن كه شيطان، ايشان را دعوت مى كند به تقليد از پدران و ترك پيروى از پيغمبران، و اين موجب عذاب جهنّم است، با اين وصف باز هم دست از تقليد بر نمى دارند.

(آيۀ 22) وَ مَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلَى اللَّهِ عَقِبَةُ الْأُمُورِ

تفسير:

و هر كه امر خود را به خدا تفويض نمايد و امر خود را به خدا تسليم كند و بر او توكل

ص:337


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . اكمال الدين، ج 2، ص 368، ح 6. (چ دار الكتب، 1395 ه. ق).

نمايد، و حال آن كه در عمل، نيكوكار يعنى موحّد باشد؛ (چه نيكويى عمل، فرع ايمان است) و عمل او بر وجه اخلاص و بدون شايبۀ ريا و سمعه باشد، پس به تحقيق به دست آويز محكم دست زده و آويخته، و سرانجامِ همۀ كارها به سوى حق تعالى است و اعمال باطنى و بدنى انسان از نظر پاداش و كيفر به او مى رسد.

تبصره: آيۀ شريفه تشبيه معقول به محسوس است؛ يعنى چنانچه شخصى بخواهد به قلۀ كوهى صعود نمايد متمسّك مى شود به ريسمان محكمى كه چنگ زند به آن و با كمال اعتماد بدون ترس خود را به مقصد رساند، همچنين كسى كه واقعاً با ايمان و اعتقاد كامل به تمام جهت متوجه خدا شود و تسليم امر الهى گردد، براى قرب به خدا به دستاويز محكمى كه دستاويز و عروه اى بالاتر از آن نخواهد بود تمسّك جسته و به مقصد مى رسد.

(آيۀ 23) وَ مَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ

تفسير:

وَ مَن كَفَرَ: و هر كه كافر شود و به عروة الوثقاى ايمان و عمل صالح تمسّك ننمايد، فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ: پس كفر او تو را اندوهناك نسازد، چه ضرر كفر او در دنيا و آخرت به خود او بر گردد. إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ...: در دنيا و آخرت بازگشت همۀ ايشان به سوى جزاى ماست، پس آنها را به آنچه كرده اند آگاه مى سازيم و كيفر مى دهيم.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ: مسلّماً خدا به آنچه در درون سينه هاست از خير و شرّ و قصد طاعت و معصيت داناست، و همه را بر وفق اعتقاد و عمل به عدالت جزا خواهد داد.

(آيۀ 24) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ

ص:338

تفسير:

آنها را اندكى از لذايذ دنيا برخوردار و بهره ور سازيم (نعمت هاى دنيا اگر مداوم هم باشد اندك است؛ زيرا فانى مى شود و نعم فانى نسبت به باقى قليل است اگرچه مداوم باشد)، سپس آنها را به عذابى سخت گرفتار سازيم.

زمخشرى در كشاف گويد: حق تعالى در اين آيه تشبيه فرموده گرفتار شدن كفّار به عذاب را به اضطرار كسى كه مضطر به چيزى باشد و چاره اى جز آن نداشته باشد(1).

(آيۀ 25) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

و اگر از كافران بپرسى: كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است؟ گويند: خداى تعالى است. به جهت اين كه محال بودن اسناد آفرينش آسمان ها و زمين به غير او واضح است.

ابن بابويه در توحيد از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر مولودى متولد شود بر فطرت - يعنى بر معرفت به اين كه خداوند عزّوجل خالق اوست - پس اين است فرمايش الهى كه اگر سؤال كنى كيست خالق آسمانها و زمين؟ گويند: خداست.(2)

و چون اعتراف كردند به آنچه موجب بطلان عقيدۀ ايشان است (زيرا اعتراف به خالقيت خدا ملازم با اعتراف به ربوبيت اوست، پس اعتقاد كفّار به ربوبيت غير خدا باطل است)، بگو: شكر و سپاس از آن خداست كه شما را به اعتراف و اقرار به خالق بودن او واداشت و ربوبيت و خالقيت، هر دو از صفات خاصّه الهى است و اين كه كفّار بگويند: «ما خالق بودن خدا را قبول داريم؛ اما ربوبيت را براى غير او مى دانيم» از جهل آنهاست؛ بلكه

ص:339


1- . تفسير كشاف، ج 3، ص 500.
2- . كتاب التوحيد صدوق، ص 331، ادامۀ روايت نهم.

بيشتر ايشان نمى دانند كه مربى اشياء همان خالق آنهاست.

(آيۀ 26) لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ

تفسير:

آنچه در آسمان ها و زمين است ملك حقيقى خداست؛ زيرا آفريدن به حفظ و اداره و بالاخره فانى كردن همه در تحت ارادۀ اوست و همه مخلوق او، و او خالق و مالك همه است. پس در آسمان و زمين غير ذات يكتاى او مستحق پرستش نباشد. زيرا همه مخلوق مى باشند.

حقّاً كه خداوند است بى نياز از هر چيز و ستوده در همۀ صفات خود، پس غنى است از ستايش ستايش كنندگان، و ستوده و سزاوار حمد است اگرچه هيچ حامدى نباشد.

(آيۀ 27) وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُو مِن م بَعْدِهِى سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

اعراب:

ما فى الأرض... اسم «أنّ»، و أقلام خبر آن است، و البحر مبتدا و جملۀ بعد خبر آن است.

ما نفدت... جواب لو است.

تفسير:

و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم شود و دريا را اگر مركّب باشد هفت درياى ديگر يارى دهد و بدين قلم ها و بدان مركب كلمات الهى را كه آفريده هاى او هستند بنويسند، به

ص:340

نوشتن به اين قلم ها و مركّب ها كلمات خدا پايان نپذيرد.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: به درستى كه خدا غالب و مقتدر و دانا به مصالح امور است و هيچ چيز از حكمت و مصلحت او بيرون نيست و قدرت و حكمت او نامتناهى است.

توانمندى خدا در آفرينش

(آيۀ 28) مَّا خَلْقُكُمْ وَ لَابَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَ حِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُم بَصِيرٌ (28)

اعراب:

تقدير آيه اين چنين است: «ما خلقكم ولا بعثكم إلّاكبعث نفس واحدة»، مضاف حذف و مضاف اليه جاى آن قرار گرفته است.

تفسير:

بعد از آن به جهت رد گروهى كه به سبب كثرت انسان ها مسألۀ معاد را استبعاد مى كردند مى فرمايد: نسبت آفريدن شما و برانگيختن و زنده كردن شما بعد از مرگ براى جزاى اعمالتان نسبت به قدرت مطلقۀ الهى، جز مانند آفريدن و برانگيختن يك تن نيست، هر دو براى او آسان و يكسان است.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُم بَصِيرٌ: به درستى كه خداى تعالى شنوا به گفتار همه و بينا به صفات و كردار همه است، پس براى پاداش اعمال بندگان در قيامت مشكلى نخواهد داشت.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29)

ص:341

تفسير:

آيا نديده و ندانسته اى كه خداى تعالى به قدرت كاملۀ خود، ظلمت شب را در روشنى روز در مى آورد، و روشنايى روز را در شب داخل مى گرداند؛ يعنى در برخى از فصول سال مقدارى از شب را به تدريج داخل روز مى كند؟ و در فصولى ديگر مقدارى از روز را به تدريج داخل شب مى كند.

و خورشيد و ماه را كه سبب منافع خلايق هستند مسخر نمود، هر يك از اين دو در حركت مستقيم و دايره وار خود تا مدّت معينى (كه نزد خدا معلوم است) جريان دارند؟ وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ: و به درستى كه خداى تعالى به آنچه در پنهانى و آشكارا مى كنيد داناست؟

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است به شواهد قدرت الهى. و حضرت صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تفكّر نما در طلوع و غروب آفتاب براى قيام ليل و نهار؛ اگر طلوع آفتاب نبودى جميع امور عالم باطل شدى و نمى توانستند مردم در امور معاش خود سعى نمايند و دنيا هميشه برايشان تار بود و زندگانى آنها بدون نور گوارا نبود. و مصالح خورشيد از آفتاب روشن تر است، بلكه تأمّل كن در منافع غروب آفتاب كه اگر نبودى، قرار و سكون ميسَّر نبود با شدّت احتياج به خواب و استراحت تا ابدان از خستگى برآيد و حواس قوت يابد... پس نور و ظلمت كه ضدّ يكديگرند، هر دو را براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفريده شده است.(1)

(آيۀ 30) ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

تفسير:

اين مالكيت و علم و قدرت بى پايان براى خداى تعالى، به سبب آن است كه او حق مطلق و ثابت و واجب الوجود است و آنچه جز او مى خوانند و مى پرستند از حيث الوهيت

ص:342


1- . به توحيد المفضّل، ص 128 و 129 رجوع شود.

و ربوبيت باطل و ناحق است. وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ: و خداى تعالى اوست برتر - يعنى غالب بر همه - و اوست بزرگ كه بزرگى، خاصۀ ذات يگانۀ اوست.

نعمت دريانوردى و ناسپاسى بشر

(آيۀ 31) أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ ءَايَتِهِى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

تفسير:

آيا نديدى و علم ندارى كه كشتى ها در دريا، به سبب نعمت هاى خداوند (آب و دريا و باد و هوا) جريان دارند (و نعمت هاى او را حمل و نقل مى كنند) تا برخى از نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت خود را به شما نشان دهد. حقّاً كه در اين امر نشانه هايى است بر قدرت و كمال حكمت خداوند براى هر صبركنندۀ بر بلاها و تكاليف مشقت دار و شكركنندۀ بر نعمت ها و سپاس گزار منعم حقيقى.

و نزد بعضى از مفسّران، مراد از «صبّار شكور» مؤمنان هستند، چه در حديث وارد شده كه ايمان دو نصف است: نصف آن صبر و نصف ديگر آن شكر مى باشد.(1)

(آيۀ 32) وَ إِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ

تفسير:

و زمانى كه اهل كشتى را موج دريا كه در بزرگى مانند كوه ها يا ابرهاى سايه افكن

ص:343


1- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه و نيز بحار الانوار، ج 77، ص 154 ح 99.

هستند فرو گيرد، خداى را در حالتى كه اعتقاد و دعا را براى او خالص سازند به خلوص نيت (بدون ريا) بخوانند؛ زيرا ترس از شدايد، ايشان را به فطرت اصلى باز مى گرداند.

فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ: اين، حالت و عادت اعراض كنندگان از حق است كه در موقع شدّت و اضطرار متوجه به حق شوند؛ اما همين كه آنها را به سوى ساحل نجات آورد فقط بعضى از ايشان ميانه رو هستند و بر طريق عدل كه آن توحيد است، استقامت مى ورزند يا در وفاى به عهد خود با خدا استقامت مى كنند؛ اما برخى ديگر بر اعراض از حق و خدا باز مى گردند.

وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ: و نشانه هاى قدرت ما را جز هر خائن عهد شكن و ناسپاس انكار نمى كند.

هشدار از فريب دنيا و فريبكاران

(آيۀ 33) يَأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْاْ يَوْمًا لَّايَجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِى وَ لَامَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِى شَيًْا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ

اعراب:

يوماً مفعول اخشوا مى باشد و ظرف نيست؛ زيرا مقصود اين نيست كه در آن روز بترسيد؛ بلكه منظور اين است كه از آن روز بترسيد.

تفسير:

اى مردم، از پروردگار خود پروا كنيد و از روزى بترسيد كه هيچ پدرى از فرزند خود چيزى را از عذاب آن روز دفع نمى كند - يعنى هيچ نفعى به او نرساند و دفع عذاب ننمايد - و هيچ فرزندى از پدر خود چيزى از عذاب را دفع كننده نيست و بازدارندۀ عقاب به هيچ

ص:344

طريقى نخواهد بود.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ: به درستى كه وعدۀ خدا به ثواب و عقاب حق است.

فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا: پس زندگانى دنيا شما را مغرور نسازد و فريب ندهد؛ يعنى به متاع هاى گوناگون و زينت هاى دل فريب و طول سلامت و كثرت نعمت آن فريفته مشويد، چه آن در معرض زوال و فناست.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

أمّا بَعْدُ فَإنّى احَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا؛ فَإنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ، وَتَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ، وَرَاقَتْ بِالْقَليلِ، وَتَحَلَّتْ بِالآمَالِ، وَتَزَيَّنَتْ بِالْغُرورِ، لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا، وَلَا تُؤْمَنُ فُجْعَتُهَا، غَرّارَةٌ ضَرّارَةٌ...

پس به درستى كه من مى ترسانم شما را از دنياى غدار، پس به تحقيق دنيا شيرين است در ذائقه، سبز است در باصره (استعاره فرموده اين دو لفظ را براى دنيا به اعتبار زينت و بهجت آن، و فقط سبزى و حلاوت را ذكر كرده از جهت آن كه التذاذ نفس از ممرّ اين دو بيشتر است) احاطه شده دنيا به آرزوها و دوستى نموده با اهل خود به متاع هاى عاجلۀ زائله، و به شگفت آمده به زيورهاى اندك بى اعتبار، و آراسته شده به اميدهاى بى بنياد، و زينت يافته به فريب اهل جهالت و فساد، و دوام نيابد سُرور و شادى آن و ايمن نشايد بود از درد و آلام آن، فريبنده اى است مضرّت رساننده... (1)وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ: و شيطانِ فريب دهنده، شما را فريب ندهد و به عفو و كرم يا مهلت دادنِ خداوند، مغرور نسازد به اين وجه كه شما را به آرزوى دور و دراز از راه منحرف نمايد و به وعدۀ توبه و مغفرت بر معاصى دلير كند.

(آيۀ 34) إِنَّ اللَّهَ عِندَهُو عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسُم بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ

ص:345


1- . نهج البلاغه، فيض الاسلام خطبۀ 110، ص 341 و صبحى صالح خطبۀ 111، ص 164.

اعراب:

گفته شده ماذا مفعول تكسب است و اين در صورتى است كه «ماذا» را روى هم به منزله يك كلمه بدانيم و معنى استفهام داشته باشد. اما اگر به معنى «الذى» باشد مفعول تدرى خواهد بود.

آگاهى پروردگار و ناآگاهى بشر

تفسير:

همانا خدا علم به هنگام قيامت نزد اوست و باران را در زمانى و مكانى كه مقرّر فرموده نازل مى فرمايد و او آنچه در رحم هاى جانداران زاينده است از دختر و پسر و تام و ناقص و وحدت و تعدد و اوصاف جسمى آينده و حالات روانى و اعمال آينده و مقرّ نهايى آنها را مى داند، و هيچ كس نمى داند از نيكوكار و بدكردار كه فردا از دانش و عمل و مال، چه به دست آورد و كسب كند و لذا بسيار هست كه ارادۀ چيزى را نمايد و خلاف آن مى كند. و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

عَرَفْتُ اللّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِم وَنَقْضِ الْهِمَمِ: شناختم خدا را به فسخ شدن قصدها و به هم خوردن همتها.(1) و هيچ كس نمى داند كه به كدام زمين مى ميرد همچنان كه نمى داند مرگ چه وقت او را دريابد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ: به درستى كه خداى تعالى به همۀ اينها دانا و آگاه است.

علامۀ مجلسى رحمه الله در كتاب مرآة العقول فرمايد: مراد از آيۀ شريفه و اين كه غير از خداى متعال اين پنچ چيز را نمى داند اين است كه غير او از پيش خود، بدون آن كه خدا به آنها تعليم كند نمى دانند و اين منافات با دانستن آنها به علم مستفاد از خداى متعال ندارد. و دانستن ائمۀ معصومين منوط به ارادۀ خود ايشان است، چنانچه در كتاب كافى عمّار ساباطى از حضرت صادق عليه السلام سؤال مى كند: آيا امام، غيب را مى داند؟ فرمود: نه و لكن هرگاه دانستن آن را اراده نمايد، خداى تعالى او را اعلام فرمايد.(2)

ص:346


1- . شبيه به اين روايت در غرر و درر، فصل 55، ص 500 ح 30، نهج البلاغه، حكمت 250.
2- . مرآة العقول، ج 3، ص 117، اصول كافى، ج 1، ص 257.

سورۀ سجده

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

تفسير:

برخى از احتمالات در تفسير الف لام ميم در برخى از سوره هاى قبل گذشت.

(آيۀ 2) تَنزِيلُ الْكِتَبِ لَارَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَلَمِينَ

اعراب:

تنزيل الكتاب مبتدا و لا ريب فيه خبر آن است. و من رب العالمين متعلق به تنزيل است.

حقانيت قرآن

تفسير:

فرو فرستادن اين كتاب (قرآن) كه از جانب پروردگار عالميان است هيچ شكى در آن نيست؛ يعنى اين كه اين كتاب از جانب خداست، جاى ترديد و شك ندارد و شك در آن

ص:347

وجهى و توجيهى ندارد.

آفرينش و تدبير جهان و ولايت الهى

(آيۀ 3) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَلهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أَتَلهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

تفسير:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ...: آيا مشركان و منكران مى گويند: حضرت محمد اين قرآن را از پيش خود بافته است؟ يعنى آن را افترا دانسته اند؟ و حال آن كه نه چنان است كه مى گويند؛ بلكه آن سخن، راست و درست از جانب پروردگار تو است تا گروهى را كه پيش از تو براى آنها بيم دهنده اى (از زمان ابراهيم يا از زمان عيسى) نيامده بيم دهى و انذار نمايى، شايد هدايت پذيرند و عناد و لجاج را كنار گذراند.

تبصره: در اين سه آيه نظم منطقى ديده مى شود؛ زيرا خداى تعالى اوّل با «الم» اشاره به اعجاز قرآن نموده؛ بعد از آن فرموده تنزيل آن از جانب پروردگار عالميان است، سپس آن را با نفى ريب از آن، تقرير و تثبيت كرده، و بعد از نقل انكار منكران فرموده كه آنچه منكران مى گويند خلاف حق است، و حق اين است كه قرآن از جانب خداى تعالى است و سپس مقصود از تنزيل قرآن را كه انذار است بيان كرده است.

(آيۀ 4) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِى مِن وَلِىٍّ وَ لَاشَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ

تفسير:

خداوند كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص، و سزاوار پرستش و ستايش است، آن ذاتى است كه به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود آسمان ها و زمين و

ص:348

آنچه را در ميان آنهاست از جمادات و حيوانات و نباتات و غير آن، در شش روز - يعنى درزمانى كه مساوى باشد با مقدار زمان شش روز از روزهاى ما - ايجاد كرده است.

شيخ طبرسى رحمه الله فرمايد: مقصود، مقدار زمان شش روز از ايام دنياست.(1) و خداى تعالى قدرت داشت به يك لحظه همه را ايجاد فرمايد؛ لكن ايجاد فرمود در اين مدّت به مصلحت و حكمت....

برخى از مفسّران گفته اند: مقصود از شش روز، شش شبانه روز و يا شش دوران و يا مدّتى طولانى است.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ: سپس بر عرشِ تسلّط و تدبير عالم استيلا يافت.

مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَاشَفِيعٍ: براى شما غير از ذات يگانۀ او هيچ سرپرستى و دوستى كه شما را يارى كند و نه هيچ شفاعت كننده اى كه شما ر ا مدد نمايد نيست؛ يعنى اگر از رضاى الهى و اطاعت او سرپيچى نماييد، هيچ ناصرى شما را يارى ننمايد و هيچ شفيعى از شما شفاعت نكند.

أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ: آيا پس به مواعظ ربانى و نصايح قرآنى متذكر نمى شويد و تفكّر نمى كنيد و به نظر عبرت در آنچه گفته شده تأمّل نمى كنيد تا صحّت آن بر شما واضح و هويدا شود؟!

(آيۀ 5) يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُو أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ

تفسير:

اوست كه امور اين دنيا را از ابتداى خلقت تا برپايى قيامت به فرمان صادر از آسمان جلال خود به سوى اين زمين به دست فرشتگانش تدبير و تنظيم مى كند، سپس نتايج حاصلۀ تدبير در روزى كه مقدار آن به اندازۀ هزار سال از سال هايى است كه شما

ص:349


1- . به تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 427 رجوع شود.

مى شماريد به سوى مقام ربوبى بالا مى رود و براى بررسى و داورى در موقف حساب به او عرضه مى شود.

(آيۀ 6) ذَ لِكَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَدَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

تفسير:

آن خداوند، داناى پوشيده و پيدا و نهان و آشكار امور دنيا و آخرت است يا عالم است به آنچه بوده و خواهد بود، پس تدبير او بر وفق حكمت است و مقتدر غالب و مهربان بر بندگان است.

چگونگى آفرينش بشر

(آيۀ 7-9) الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُو وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَنِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَلَةٍ مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّلهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِى وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَرَ وَ الْأَفِْدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

اعراب و لغت:

خلقه صفت شىء است و سلالة به معنى چكيده است. و مهين به معنى حقير و قليل است.

تفسير:

آن خدايى كه هر چيزى را كه آفريده خوب آفريده است و اجزاى آن را متناسب با هم و مجموع را متناسب با هدف خلقت او قرار داده است؛ يعنى هر چيز را بر وجهى نيكو كه سزاوار و لايق آن بود به مقتضاى حكمت و بر وفق مصلحت بيافريد و بياراست، پس جميع مخلوقات حسن باشند، اگرچه در صورت متفاوت اند.

ص:350

پس هرگاه شخص عاقل منصف، چشم عقل بگشايد و ديدۀ بصيرت باز كند و در آفاق و انفس مخلوقات الهى سير نمايد، البته تصديق كند كه آنچه در عالم مشاهده كند تمام به احسن وجه و اتمّ وضع مقرّر گرديده است.

جهان چون خدّ و خال و چشم و ابروستكه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

و آفرينش انسان را از گِل آغاز نمود.

سپس ذريه و فرزندان او را از آب پستِ بيرون آوردۀ از صُلب (يعنى نطفه اى كه در نهايت حقارت و پستى است) آفريد.

سپس اعضاى او را در رحم مادر كامل كرد و از روح خويش در وى دميد.

نكته: اضافۀ روح به ذات احديت، اضافۀ تشريفى است به جهت تكريم و تشريف آدم عليه السلام، و اظهار اين كه او مخلوقى شريف و عجيب است و او را شأن و مرتبه اى است كه انتساب آن به حضرت حق مناسبت دارد.

و يا به جهت اشعار به آن كه عجايب در ذات او بر وجهى است كه هيچ كس به كنه آن راه نمى برد.

و لذا حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ». (1)وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ: و قرار داد - يعنى آفريد - براى شما گوش را به حكمت بالغه براى شنيدن مسموعات حسّى به آن.

وَالْأَبْصَرَ: و قرار داد - يعنى آفريد به قدرت كاملۀ خود - براى شما چشم ها را براى ديدن محسوسات به آن.

وَ الْأَفِْدَةَ: و قرار داد - يعنى آفريد - براى شما دل ها را براى درك معقولات.

تبصره: قلب بر دو معنى اطلاق شود: يكى عبارت از گوشت صنوبرى الشكل كه در طرف چپ سينه است، اين قلب در حيوانات نيز موجود است. معنى دوم قلب عبارت است از لطيفۀ ربانيه كه آن را روح انسانى گويند، و اوست مُدرك و عالم و عارف، و اوست مخاطَب و مطالَب و معاتَب، و با قلب جسمانى ارتباط و تعلق و علاقه دارد كه عقول اكثر خلايق از ادراك اين روح و علاقۀ آن متحير است.

ص:351


1- . معجم الفاظ غرر الحكم و درر الكلم، ص 707، چاپ قم.

قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ: با اعطاى چنين نعمت هاى بزرگ، اندكى سپاس گزارى و شكر مى كنيد؛ يعنى چنان كه بايد و شايد به شكرگزارى اين نعمت ها نمى پردازيد.

هشدار به منكران قيامت

(آيۀ 10) وَ قَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فِى الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِم بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَفِرُونَ

اعراب:

قبل از إذا، «نُبْعَث» در تقدير است.

تفسير:

و مشركان و كافران و منكران معاد از روى انكار گفتند: آيا چون در زمين متلاشى و گم شويم - يعنى خاك شويم و با زمين آميخته شويم چنانچه متميز نشويم - آيا در آن هنگام باز درآفرينش تازه اى قرار خواهيم گرفت؟ (تكرار استفهام براى مبالغۀ در انكار است)، (پاسخ خداوند اين است) قدرت ما محدود نيست و مى توانيم همه را زنده كنيم.

بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَفِرُونَ: بلكه ايشان به ملاقات جزاى پروردگار خود كافر هستند و به ملاقات ملك الموت و آنچه بعد از آن است از ثواب و عقاب، ايمان ندارند.

(آيۀ 11) قُلْ يَتَوَفَّلكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

تفسير:

اى پيامبر، به ايشان بگو كه فرشتۀ مرگى كه بر شما گمارده شده، روح شما را كه تمام حقيقت شماست كاملاً از بدنتان برمى گيرد و آن روح محفوظ است و بدن خاك مى شود، سپس در قيامت در قالب همان بدن به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد تا جزاى

ص:352

اعمالتان را ببينيد.

(آيۀ 12) وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُواْ رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَآ أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ

اعراب:

ناكسوا... خبر المجرمون است. و قبل از ربّنا، «يقولون» در تقدير است. نعمل جواب امر و مجزوم است.

تفسير:

و اگر ببينى - اى بيننده، يا اى كاش مى ديدى - زمانى را كه مجرمان از غايت خجالت و ندامّت و مذلت در محضر و موقف پروردگارشان سرها به زير افكنند در حالى كه گويند:

اى پروردگارا ما، آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم، يا قبل از اين كور و كر بوديم اكنون ديديم و شنيديم و قيامت و احوال آن براى ما مكشوف شد، پس ما را به دنيا برگردان تا كارهاى شايسته به جا آوريم.

إِنَّا مُوقِنُونَ: به درستى كه ما يقين و باور داريم؛ زيرا مشاهده نموديم و شبهه اى در آن براى ما نمانده است.

تنبيه: چون قيامت روز عيان و شهود حقايق است تمام كفّار ايمان آورند و تقاضاى برگشت به دنيا و اتيان عمل صالح را نمايند؛ لكن فايده اى نخواهد داشت.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

أوَ لَمْ تَرَوْا إلَى الْماضِينَ مِنْكُمْ لَايَرْجِعُونَ وَإلَى الْخَلَفِ الباقينَ لَايَبْقُونَ أوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيا يُمْسُونَ وَيُصْبِحُونَ عَلى أحْوالٍ شَتّى؛ فَمَيِّتٌ يُبْكى، وَآخَرٌ يُعَزّى، وَصَريعٌ مُبْتَلى، وَعائِدٌ يَعُودُ، وَآخَرٌ بِنَفْسِهِ يَجُودُ، وَطالِبٌ لِلدُّنْيا وَالْمَوْتُ يَطْلُبُهُ، وَغَافِلٌ وَلَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ؟....

يعنى: آيا به ديدۀ بصيرت، گذشتگان خود را نمى بينيد كه بازنمى گردند و بازماندگان

ص:353

را نمى بينيد كه باقى مى مانند؟ آيا نمى بينيد اهل دنيا را كه صبح نمايند و شب كنند بر احوال مختلف؟ پس يكى مرده اى است كه بر او مى گريند، و ديگرى كسى است كه تسليت دهند او را، و يكى افتاده به انواع بلاها گرفتار، و ديگرى بيمارى است كه به عيادت او مى روند، و يكى در حال احتضار است و جان مى دهد، و ديگرى طالب دنياست كه مرگ او را طلب كند، و ديگرى غافل از عقباست در حالى كه از او غافل نيستند...(1)

(آيۀ 13) وَ لَوْ شِئْنَا لَأَتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَلهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

تفسير:

و اگر مى خواستيم، به هر كسى هدايت مناسب او را به نحو اجبار مى داديم؛ لكن اجبار با تكليف منافات دارد؛ زيرا تكليف بايد به اختيار باشد تا بنده مستحق ثواب و عقاب گردد. از اين جهت ايشان را بر ايمان مجبور نساختيم؛ بلكه زمام كفر و ايمان و طاعت و معصيت را تحت اختيار آنان وا گذاشتيم، فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ: و كفّار به سوء اختيار، كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، لاجرم مستحقّ جهنّم و عقاب گرديدند چنانچه اشاره فرمايد: وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ: و لكن گفتار من از ازل ثابت و محقّق است كه حتماً بايد جهنّم را از جنّ و انسان هايى كه به سوء اختيارشان دعوت و اتمام حجّت مرا نپذيرفته اند پر سازم.

ملخّص آيۀ شريفه آن كه: ما بندگان را از روى الجاء و اضطرار بر ايمان وا نداشتيم؛ بلكه امر ايمان را روشن نموديم كه به اختيار خودشان ايمان آورند، و لكن كافران ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، از اين جهت عذاب بر آنها، واجب و لازم گشت.

ص:354


1- . نهج البلاغه، خطبه 98 فيض الاسلام.

(آيۀ 14) فَذُوقُواْ بِمَا نَسِيتُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَآ إِنَّا نَسِينَكُمْ وَ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

به آنها گوييم: پس بچشيد عذاب جهنّم را به سبب آن كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد و به آن ايمان نياورديد! چشيدن عذاب نتيجۀ فعل شماست.

بعد از آن بر طريق مقابله فرمايد: إِنَّا نَسِينَكُمْ: ما نيز شما را از رحمت خويش فراموش كرديم. مراد آن است كه با شما معاملۀ ناسيان نموديم. شايد اين كنايه از طول عذاب و دوام آن باشد، چنان كه كسى كه درزندان مخلَّد باشد در حق او گويند: فلان شخص از جملۀ فراموش شدگان است.

بعد از آن فرمايد: وَ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: و بچشيد عذاب جاودانى را به كيفر آنچه به جا مى آورديد از معاصى و مخالفت با خدا و تكذيب پيامبران.

تنبيه: حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد: بترسيد آتشى را كه قعرش بعيد، و حرارتش شديد است... و عذابش سست نگردد، و ساكنش را مرگ نباشد؛ خانه اى است كه در آن رحمت نباشد و دعاى اهلش شنيده نشود.(1)

شش ويژگى مؤمنان

(آيۀ 15) إِنَّمَا يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْ سُجَّدًا وَ سَبَّحُواْ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَايَسْتَكْبِرُونَ

تفسير:

جز اين نيست كه كسانى به آيات و نشانه هاى ما يا آيات كلام ما (قرآن) و كلام پيامبر ما ايمان مى آورند كه چون به آن آيات پند داده شوند و ايشان را به آن تذكّر دهند، از ترس

ص:355


1- . به نهج البلاغه فيض الاسلام، نامۀ 27، ص 887 رجوع شود.

عذاب الهى و يا به جهت شكر بر نعمت ايمان و هدايت كه نصيب آنها شده است سجده كنان به رو در مى افتند و پروردگارشان را همراه حمد تسبيح مى گويند - يعنى از صفاتى كه شايستۀ خداوند نيست او را تنزيه مى كنند - و هرگز سركشى و تكبر نمى ورزند؛ بلكه به رغبت و شوق تمام او را اطاعت مى كنند و به عبادت او مى پردازند.

تنبيه: نزد علماى اماميه اين آيه جزء «عزائم اربع» است به روايت از حضرت امير المؤمنين و حضرت صادق عليهما السلام سجود واجبۀ قرآن چهار است: 1 - سورۀ سجده نزد اين آيۀ شريفه. 2 - «حم سجده» نزد آيۀ شريفۀ لَا تَسْجُدُواْ لِلشَّمْسِ وَ لَالِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُواْ لِلَّهِ.

3 - والنجم آيۀ فَاسْجُدُواْ لِلَّهِ وَ اعْبُدُواْ. 4 - سورۀ «اقرأ» آخر سوره وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب. (1) در اين چهار مورد سجده بر خواننده و شنونده واجب است.

آيۀ شريفه، تنبيه است به آن كه مؤمنان در مقام تسليم به مرتبه اى هستند كه علاوه بر امتثال دستورات الهى، هرگاه آيات الهى را متذكر شوند، به سجده افتاده و او راتسبيح و تحميد نمايند.

(آيۀ 16) تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ

تفسير:

در آيۀ قبل برخى از ويژگى هاى مؤمنان ياد شد، صفت ديگر آنان آن كه:

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ: پهلوهايشان در دل شب از بسترهاى خواب تهى مى شود. يعنى از رختخواب ها بر مى خيزند، و پروردگار خود را در حال بيم و طمع (بيم از غضب الهى و اميد به رحمت او) به نماز و دعا و ثنا و راز و نياز، مى خوانند.

به روايت حضرت باقر و صادق عليهما السلام آيۀ شريفه در شأن متهجّدان و شب زنده داران

ص:356


1- . وسائل الشيعة، ابواب قراءة القرآن، باب 42، و منهج الصادقين، ج 7، ص 265.

است(1) كه چون مردم سر به بالين غفلت نهند، ايشان پهلو را از بستر گرم برداشته به نماز بايستند و در نيمۀ شب به درگاه قاضى الحاجات متوجه شوند، و طلب عفو و رحمت نمايند.

پاداش شب زنده دارى

فضيلت نماز شب: ابن بابويه رحمه الله در ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه:

صَلاةُ اللَّيْلِ تُحْسِنُ الْوَجْهَ، وَتُحْسِنُ الْخُلُقَ، وَتُطَيِّبُ الرّيحَ، وَتُدِرُّ الرزْقَ، وَتَقْضِي الدَّينَ، وَتُذْهِبُ الْهَمَّ، وَتَجْلُو الْبَصَرَ: نماز شب نيكو نمايد روى را، و نيكو گرداند خُلق را، و خوشبو سازد بو را، و فراوان كند روزى را، و ادا نمايد دين را، و از بين ببرد غصه را، و چشم را جلا دهد.(2) در كتاب وسائل از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه اين آيۀ شريفه: در حق امير المؤمنين عليه السلام و اتباع او از شيعيان ما نازل شده است كه اوّل شب مى خوابند، پس وقتى دو ثلث شب يا آنچه را خدا خواهد گذشت برمى خيزند و به درگاه پروردگارشان فزع مى نمايند در حالى كه راغب اند و راهب اند و به آنچه نزد خداست اميد دارند...(3) صفت ديگر آنان آن كه: وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ: و از آنچه روزى آنها كرده ايم از علم و جاه و مال، در راه خدا انفاق مى كنند.

تنبيه: حق تعالى در اين آيات شريفه مؤمنان را با اوصافى چند ياد مى كند: 1 - نزد تذكّر آيات الهى خاكسار و سجده كننده بودن و تسبيح و تحميدكننده بودن خدا و تكبر ننمودن.

2 - شب زنده دارى به نماز و دعا و زارى. 3 - انفاق در راه خدا به خيرات و مبرّات.

و البته با اجتماع اين صفات، مقام شامخ كمال ايمان را دارا مى باشند.

(آيۀ 17) فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

ص:357


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 331.
2- . ثواب الاعمال، ص 64 و 65، ح 9.
3- . وسائل الشيعه، كتاب الصلاة، ج 5، ص 274، ح 16.

تفسير:

بعد از آن به جهت ترغيب و تحريص مؤمنان به طاعت بدنى و مالى، مى فرمايد: پس آنچه از مايه هاى روشنى بخش ديدگان به پاداش كارهايى كه مى كرده اند براى آنها پنهان داشته شده است را هيچ كس نمى داند. ممكن است «ما» استفهاميه باشد (نه موصوله) و بنا بر اين يعنى هيچ نفسى نمى داند چه چيز براى ايشان پنهان داشته شده است.

ابن مسعود روايت نموده كه در تورات مكتوب است: خدا مهيّا فرموده براى متهجدان آنچه را كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور ننموده و نمى داند آن را ملك مقربى.(1) و از اين رو محققان برآن اند كه انسب آن است كه از اين نعمت مخفى سخن نگويند؛ زيرا آيۀ شريفۀ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم و روايت شريف

«وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ» دو گواه اند بر آن كه عقل، عاجز از ادراك آن است.

جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ: و اهل ايمان كه در شب و روز مشغول عبادت بدنى و مالى هستند جزا داده شوند به سبب آنچه به اخلاص تمام و صدق نيّت به جا مى آوردند.

كيفر وليد فاسق و پاداش علىّ مؤمن

(آيۀ 18) أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّايَسْتَوُونَ

تفسير:

شأن نزول: وليد برادر مادرى عثمان در مقام فخر بر امير المؤمنين عليه السلام برآمد و گفت: تو كودكى و قوۀ جوانى من از تو بهتر و زبان من از تو رساتر و نيزۀ من از تو تيزتر و ثبات من در ميان لشكر بيشتر است! حضرت در جواب آن ملعون فرمود:

اُسْكُتْ فَإنَّكَ فَاسِقٌ: ساكت شو! كه تو فاسق هستى. يعنى فاسق، با مؤمنى مانند من قابل مقايسه نيست. حق تعالى به جهت تصديق آن حضرت اين آيۀ شريفه را نازل فرمود: (2)أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا: آيا پس آن كسى كه به خدا و رسول ايمان آورده كه حضرت امير

ص:358


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 268.
2- . همان.

المؤمنين عليه السلام است، كَمَن كَانَ فَاسِقًا: مثل كسى است كه از دايرۀ ايمان خارج گرديده كه «وليد» باشد؟ لَّايَسْتَوُنَ: در شرافت و مزيّت و رتبت يا در جزا و مثوبت آخرت، برابر نيستند.

تبصره: نزول آيۀ شريفه در مورد خاص، مانع عموميت آن نيست، چنان كه در علم اصول مقرّر شده است

و مراد از فاسق در اين آيه كافر است؛ زيرا جمع ميان ايمان و فسق ممكن است؛ اما ميان كفر و ايمان ممكن نيست؛ يعنى شخص مى تواند هم مؤمن باشد هم فاسق؛ لكن نتواند هم مؤمن و هم كافر باشد.

و همين وليد پليد است كه عثمان او را بر كوفه والى ساخته بود شبى شراب خورده بود صبح به مسجد آمد و به مستى امامت گزارد، نماز صبح را چهار ركعت نمود. در اثناى نماز روى به جماعت نمود و گفت: بر چهار ركعت بيفزايم كه بانشاطم! مردم دانستند مست مى باشد.

(آيۀ 19) أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّتُ الْمَأْوَى نُزُلَام بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

نزل به معنى آنچه براى ورود مهمان آماده شده است مانند ميوه اى كه در آغاز ورود جلو او مى گذارند.

تفسير:

بعد از بيان عدم تساوى مؤمن و كافر اجمالاً، تفصيل آن را بيان فرمايد:

أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ: اما آن كسانى كه به خدا و تمام معتقدات حقّه ايمان آوردند، وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى پسنديده از طاعات و خيرات و مبرّات و صدقات به جا آوردند،

ص:359

پس براى ايشان بهشت ها بوستان هاى سكونت است كه با مسكن هاى دنيا قابل قياس نيست و اين باغ ها و بهشت ها همه ابتداى پذيرايى است به پاداش آنچه در دنيا از طاعات و عبادات انجام مى دادند.

چون نُزُل عبارت است از ما حضرى كه پس از ورود ميهمان مى آورند، پس تعبير به آن، اشاره است به آن كه اين نعم بهشتى به تمامه براى اهل بهشت، پذيرايى ابتدايى باشد و الطاف خاصۀ الهى بعد از آن خواهد بود.

(آيۀ 20) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُواْ فَمَأْوَلهُمُ النَّارُ كُلَّمَآ أَرَادُواْ أَن يَخْرُجُواْ مِنْهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُواْ عَذَابَ النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ

تفسير:

و اما آن كسانى كه از فرمان الهى و ايمان، به كفر و ضلالت، خارج شدند، پس جايگاه آنان آتش جهنّم است. هرگاه بخواهند از آن بيرون آيند و به نزديك درها يا ديوارهاى خروجى رسند به آن جا باز گردانده مى شوند، و به آنها گفته شود - يعنى خازنان جهنّم به ايشان بر وجه اهانت گويند - بچشيد عذاب آتش را، آن عذابى كه آن را تكذيب و انكار مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد و باور نمى كرديد.

(آيۀ 21) وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

تفسير:

حتماً آنها را از عذاب نزديك تر (دنيا) مانند قحطى و بيمارى و شكست، قبل از عذاب بزرگ تر كه آتش جهنّم است بچشانيم.

ص:360

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: شايد ايشان - يعنى آنها كه باقى مانند - به راه حق بازگردند و از كفر توبه كنند تا از عذاب اكبر عذاب نجات يابند.

برخى گفته اند: «عذاب ادنى» عذاب قبر، و «عذاب اكبر» عذاب قيامت است.

سنّت انتقام از گناهكاران

(آيۀ 22) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بَِايَتِ رَبِّهِى ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَآ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ

تفسير:

و كيست ظالم تر (استفهام انكارى است؛ يعنى نيست ظالم تر) از كسى كه به آيات پروردگارش - يعنى قرآن يا همۀ آيات الهى - پند داده شود، سپس او از آنها روى بگرداند و اعراض نمايد؟!

آرى اعراض از آيات روشن الهى كه به صراط مستقيم و رسيدن به سعادت عظيم ارشاد مى كند، خلاف عقل و فطرت و وجدان هر عاقلى است.

اِنّا من المُجرمين مُنتقِمُون: ما از گنهكاران انتقام گيرنده ايم. هر گاه حق تعالى از جميع مجرمان انتقام گيرد، پس كسى كه ظالم تر از همه باشد انتقام از او به درجات شديدتر و سخت تر باشد.

بنابراين بايد از سطوت قهّارى و غضب منتقم حقيقى انديشناك باشند كه ناگهان آنها را دريابد، و مطالعۀ احوال گذشتگان اين مطلب را ثابت گرداند.

(آيۀ 23) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ فَلَا تَكُن فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآلِهِى وَجَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ

اعراب:

«در اين كه مرجع ضمير لقائه چيست؟ چند احتمال داده شده، كه مقبول ترين آنها اين است كه به موسى برگردد.

ص:361

ديدار با موسى (ع) در معراج

تفسير:

به يقين ما موسى عليه السلام را كتاب تورات داديم، چنان كه تو را قرآن عطا نموديم.

فَلَا تَكُن فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآئِهِ...: پس در شك و ترديد از ديدار او مباش، و او را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.

ابن عباس گويد: ضمير لقائه به موسى عليه السلام بر مى گردد؛ يعنى بدون ترديد تو موسى را در دنيا ملاقات خواهى كرد، چنانچه در برخى كتاب ها نقل شده كه خداى تعالى وعده داده بود حضرت رسالت صلى الله عليه و آله را كه پيش از رحلت از دنيا، حضرت موسى را خواهى ديد.(1) اين جا به جهت تأكيد، همان وعده را تكرار كرده است.

و در وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را به معراج بردند فرمود: حضرت موسى را در وقت عروج در آسمان ششم ديدم، و در وقت نزول نيز ملاقات نمودم.

و بعضى ديگر گفته اند: مراد ملاقات او در آخرت باشد.

و برخى هم احتمال داده اند كه مقصود لقاء اللّه باشد.

صبر و يقين، دو شرط امامت

(آيۀ 24) وَ جَعَلْنَاهُمْ أَلِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يُوقِنُونَ

لغت:

لمّا به معنى «حين» است، و «لِما» هم قرائت شده است.

تفسير:

از بنى اسرائيل پيشوايانى قرار داديم كه به دستور ما يا به توفيق ما مردم را هدايت مى نمودند از آن رو كه بر ايمان يا آزارهاى قومشان صبر نمودند. و به آيات ما يا آيات تورات ما يقين و آن را باور داشتند و به حقيتش ايمان آورده بودند.

ص:362


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 274 به نقل از وسيط.

شايد مقصود آيۀ شريفه اين باشد: اى رسول اكرم، از تكذيب امّت، دلتنگ مباش چنانچه حضرت موسى عليه السلام و كتاب او را هادى قرار داديم و ائمه اى از بنى اسرائيل قرار داديم كه مردم را هدايت كنند، تو و قرآنِ تو را هادى قرار داده ايم و ائمه اى از نسل تو را نيز امام مقرّر فرموديم.

على بن ابراهيم قمى روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:

امامان در كتاب خدا دو امام باشند: امام عدل و امام جور، در وصف امامان عدل فرموده:

وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا : قرار داديم ائمه اى كه هدايت كنند مردم را به امر ما... (1) در تفسير برهان در حديثى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: پس صبر نمود رسول خدا در جميع احوال، پس بشارت داده شده به امامان از عترت او و وصف شدند ايشان به صبر، و فرمود: وَ جَعَلْنَاهم أَئِمَّةً يَهْدُونَ...(2)

(آيۀ 25) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

تفسير:

همانا پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد.

يعنى به حكم نافذ خود محق را از مبطل جدا سازد و هر يك را بر اعتقاد و كردار خود به عدل و فضل جزا خواهد داد.

(آيۀ 26) أَوَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ

ص:363


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

اعراب:

در فاعل يهد چند احتمال داده شده است؛ يكى اين كه ضميرى باشد كه به خدا برگردد. احتمال ديگر اين كه فاعل «يهد» «كم أهلكنا...» باشد يعنى «أو لم يهد كثرة إهلاكنا».

تفسير:

آيا آنها را هدايت نكرد و برايشان روشن ننمود كه چه بسيار گروه هايى را از اهل قرن هاى گذشته - مانند قوم عاد و ثمود و لوط و نوح و غير ايشان - هلاك كرديم كه آنها در مسكن هاى آنها راه مى روند و در سفر خود بر آن مى گذرند و آثار و علامات ايشان را مى بينند كه چگونه در زندگى، خوش و با رفاه بوده اند و امروز از ايشان جز اثرى باقى نمانده، ديار آنها مخروب و آثار آنها معدوم گرديده است.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ: همانا كه در اين هلاك گذشتگان براى آيندگان عبرت ها و نشانه هايى از توحيد و قدرت خدا باشد. آيا به گوش دل نمى شنوند اين سخنان را تا پند بگيرند و هدايت شوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى مى فرمايد: و بدانيد - اى بندگان خدا - كه شما و حالات شما در اين دنيا، بر روش كسانى است كه پيش از شما بودند، آنها كه عمرشان طولانى تر بود و مكانشان آبادتر، بناهاى عاليه و قصرهاى رفيعه داشتند (مى بينيد) صداهاى آنها خاموش شده و بادهاى غرور آنها از بين رفته و بدن هاى آنها پوسيده و خانه هاى آنها خالى شده و آثار آنها نابود شده است.(1)

برخى از نشانه هاى خدا

(آيۀ 27) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَسُوقُ الْمَآءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِى زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسُهُمْ أَفَلَا يُبْصِرُونَ

ص:364


1- . به نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبۀ 217 رجوع شود.

تفسير:

آيا نديدند و نمى دانند كه ما به قدرت كاملۀ خود آب را به صورت باران يا نهر يا چشمه يا قنات به سوى زمين خالى از گياه روان مى كنيم و مى فرستيم، آن گاه به وسيلۀ آن كشت را از زمين بيرون مى آوريم كه چارپايانشان و خودشان مى خورند. آيا به چشم سر و چشم دل نمى بينند؟ تا استدلال كنند بر كمال قدرت حق و دريابند و آگاه شوند به آن كه آن ذات يگانه اى كه قادر است بر رويانيدن نبات از زمين خشك، حتماً بر احياى اموات در روز قيامت قادر خواهد بود.

تنبيه: بدانكه ذات قادر متعال به حكمت بالغۀ خود آب را در شكم ابر وديعت نهاد و ابر را در هوا معلق بداشت و باد را بر آن مسلّط گردانيد تا ابر را براند و به سرزمين ها كه ارادۀ حق تعلق يافته ببرد و به زمين هاى خشك ببارد و آنها را سيراب نمايد و زراعات را از آن حاصل گرداند. دقت و تأمّل در اين آياتِ روشن الهى موجب ايمان به وجود خداى عالم و قادر و حكيم مى گردد، از اين رو فرموده است: أَوَ لَمْ يَرَوْاْ...: يعنى آيا نديدند و تأمّل نكردند... تا هدايت شوند.

روش برخورد با كافران

وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْفَتْحُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ (28)

تفسير:

كفّار از روى مسخره گويند: اگر در وعده اى كه مى دهيد راستگو هستيد اين پيروزى شما كه وعده مى دهيد كى باشد؟

مراد فتح مكّه است و نزد برخى از مفسّران مراد نزول عذاب است و نزد برخى مراد وعدۀ رسيدن به ثواب و عقاب در روز قيامت است.

قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَايَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِيمَنُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ (29)

ص:365

تفسير:

چون بر وجه استهزاء و استعجال سؤال مى كردند، به پيغمبر خطاب شد: در جواب بگو: روز فتح و نصرت و يا روز نزول عذاب و يا روز قيامت و رسيدن به ثواب و عقاب، ايمان آوردن كسانى كه كافر بوده و كفر ورزيده اند برايشان سودى ندارد و مهلتى هم به آنها داده نمى شود.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ (30)

تفسير:

پس فعلاً از آنها روى بگردان و منتظر وعدۀ الهى در دنيا و آخرت باش كه ايشان نيز منتظرند بر تو غلبه يابند و يا حوادث زمان از موت و قتل به تو برسد تا به پندار خود از دست تو راحت شوند.

و لكن نصرت و غلبه، تو را باشد نه آنها را؛ زيرا تو حق هستى و آنها باطل (

اَلْحَقَّ يَعْلُوا وَلا يُعْلى عَلَيْهِ).

ص:366

سورۀ احزاب

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا

پاسخ پيشنهاد قريش به پيامبر (ص)

تفسير:

نقل شده كه ابو سفيان بن حرب، و عكرمة بن ابى جهل، و ابو الاعور سلمى، بعد از جنگ احد از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله امان طلبيده به مدينه آمدند. و بر عبد اللّه ابَىّ رئيس منافقان وارد شده و روز ديگر با چند نفر ديگر نزد حضرت آمدند و گفتند: ذكر «لات» و «عزى» و «منات» را ترك كن و بگو: بت ها بت پرست را شفاعت مى كنند. ما نيز تو را با پروردگارت واگذاريم. اين كلام بر حضرت ناگوار آمد، به آن حضرت گفته شد، اجازه فرما تا آنها را به قتل برسانيم. حضرت فرمود: من ايشان را امان دادم و نقض عهد روا نيست، ايشان را

ص:367

از مدينه بيرون كنيد.(1)

برخى از مفسّران گفته اند: در اين مورد آيۀ شريفه نازل شد:

يَأَيُّهَا النَّبِىُّ...: اى پيامبر، از خدا پروا بدار يا بر تقواى الهى ثابت باش و يا بر تقوايت بيفزا؛ زيرا تقوا مراتب فراوانى دارد.

و كفّار و منافقان را اطاعت مكن؛ زيرا ايشان دشمن خدا و رسول و اهل ايمان اند و غير از ضرر زدن مقصودى ندارند. به درستى كه خداى تعالى دانا به مصالح و مفاسد امور و داراى حكمت و دقت و اتقان در اجراى آن است، و به آنچه مقتضى حكمت است حكم مى كند.

تبصره: اين مطلب مسلم است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از كفّار و منافقين، پيروى و اطاعت نمى كرد؛ زيرا اطاعت خدا و اطاعت كفّار دو امر متضادّند و جمع آن دو غير ممكن است و صدور آن از مقام شامخ حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله محال خواهد بود. بنابراين خطاب متوجه آن حضرت، و مراد امّت باشد.

و ديگر آن كه مقام شامخ آن حضرت متعالى است از آن كه آنى از توجّه به خدا غافل گردد.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرمايد:

هذا هُوَ الَّذي قالَ الصّادِقُ عليه السلام: إنَّ اللّهَ بَعَثَ نَبِيَّهُ بِإيّاكَ أعْني وَاسْمعي يا جارَة، فَالْمُخاطَبَةُ لِلنَّبيِّ، وَالْمَعْنِيُّ لِلنّاسِ: يعنى اين آن معنايى است كه حضرت صادق فرمايد: خدا مبعوث فرمود پيغمبر را در خطابات خود به «تو را گويم و همسايه بشنود»، پس مخاطب، پيامبر و مقصود امّت پيامبر صلى الله عليه و آله باشند.(2)

(آيۀ 2) وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

ص:368


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 335.
2- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

و از آنچه وحى كرده مى شود به تو از جانب پروردگار تو پيروى كن و به پيشنهاد مشركان اعتنا مكن، همانا كه خداى تعالى به آنچه از خير و شرّ و صلاح و فساد عمل مى كنيد، دانا و آگاه است.

(آيۀ 3) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

تفسير:

و بر خدا توكل كن؛ يعنى واگذار امر خود را به خدا كه هر چه نمايد بر وفق حكمت ومصلحت باشد و خدا در كارسازى امور بندگانش كافى است، پس به تدبير و صلاح امور تو قيام فرمايد و حافظ تو باشد و اذيّت دشمنان را از تو دفع مى كند.

برخى از مفسّران نقل نموده اند كه اهل مكّه به آن حضرت گفتند: اگر از دين خود برگردى ما نصف اموال خود را به تو دهيم! و اهل مدينه آن حضرت را تهديد نمودند كه اگر اطاعت اهل مكّه نكنى تو را به قتل مى رسانيم! خداوند، آيات شريفه نازل فرمود كه توكل بر خدا نما كه حافظ و نگهبان تو و دفع كنندۀ شرّ دشمنان تو خواهد بود.

(آيۀ 4) مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِى وَ مَا جَعَلَ أَزْوَ جَكُمُ الَِّى تُظَهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَتِكُمْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَآءَكُمْ أَبْنَآءَكُمْ ذَ لِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَ هِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ

لغت:

أزواج جمع «زوج» است. و زوج به شوهر و زن هر دو اطلاق مى شود. أدعياء جمع «دَعىّ» به معنى پسرخوانده است.

ص:369

حكم ظهار و فرزند خواندگى

تفسير:

خداوند براى هيچ مردى (هيچ كس) دو تا دل در درونش - و دو تا جان در داخل بدنش و قهراً دو تا اعتقاد متضاد در درون مغزش - قرار نداده است.

تنبيه: در تفسير اين آيۀ شريفه وجوهى است:

1 - در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام در اين آيۀ شريفه فرمود: جمع نشود دوستى ما و دوستى دشمن ما در قلب يك نفر. خداوند قرار نداده براى شخص دو قلب، تا دوست بدارد به يكى ما را و دوست بدارد به ديگرى دشمن ما را، پس هر كه مى خواهد بداند دوستى ما را دارد يا نه؟ قلب خود را امتحان كند، پس اگر با دوستى ما دوستى دشمن ما را نيز دارد پس او از ما نيست و ما از او نيستيم، و خداوند دشمن اوست....(1)

2 - آيه ردّ منافقان است؛ يعنى ما براى هيچ كس دو قلب نيافريديم كه به يكى ايمان آورد و به يكى كافر شود؛ بلكه يك قلب بيش نيست يا مؤمن است يا كافر.(2) 3 - منافقان گفتند: آن حضرت را دو دل باشد: يكى با ما و ديگرى با اصحاب خود.

خداى متعال فرمود: دروغ مى گويند، خدا دو دل براى آن حضرت نيافريده است. (3)وَ مَا جَعَلَ أَزْوَ جَكُمُ الَِّى تُظَهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَتِكُمْ: و همسرانتان را كه با آنان ظهار مى كنيد - يعنى با انشاء تشبيه آنها به مادرتان و گفتن جملۀ «أنت علىّ كظهر امّى» آنها را بر خود حرام مى كنيد - مادرتان قرار نداده است (آرى ظهار كفّاره دارد و احكام آن در كتاب هاى فقهى بيان شده است).

وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَآءَكُمْ أَبْنَآءَكُمْ: و خداى تعالى پسرخواندگان شما را پسران حقيقى شما قرار نداده است. تا حقوق اولاد شما را داشته باشند و مثلاً از شما ارث ببرند.

ذَ لِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَ هِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ...: اين تحريم همسر به خاطر ظهار، و پسرخوانده را پسر واقعى خود دانستن، گفتار شما به زبان و دهانتان است و واقعيت ندارد و خداوند حق را مى گويد و او را به راه راست هدايت مى كند.

ص:370


1- . تفسير برهان، صافى ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 336.
3- . منهج الصادقين، ج 7، ص 279.

بيان: قسمت اوّل آيه دربارۀ كسى است كه همسر خود را ظهار كرده بود، تفصيل آن در سورۀ مجادله خواهد آمد.

و قسمت دوم دربارۀ زيد بن حارثه كلبى كه مردم او را زيد بن محمد صلى الله عليه و آله مى گفتند و او را پسرخواندۀ حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى دانستند، و چون با اختيار خود همسر خود زينب را طلاق داد، پس از گذشت ايام عدّه، حضرت او را به نكاح خود درآورد. جهودان و منافقان طعن زدند و گفتند: پيغمبر ما را از ازدواج با همسر پسر (كه او را طلاق داده) نهى مى كند؛ اما خود با همسر زيد كه فرزندخواندۀ اوست و از زيد طلاق گرفته ازدواج مى كند. حق تعالى فرمود: پسرخوانده، حكم پسر را ندارد و گفتار شما مطابق واقع نيست، و قول حق و درست، آن است كه خدا فرموده و راهنمايى نموده است.(1)

(آيۀ 5) ادْعُوهُمْ لِأَبَآلِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُواْ ءَابَآءَهُمْ فَإِخْوَ نُكُمْ فِى الدِّينِ وَ مَوَ لِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَآ أَخْطَأْتُم بِهِى وَ لَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

اعراب و لغت:

ما تعمّدت... مبتدا و خبر آن «يؤاخذكم به» در تقدير است. جناح به معنى گناه و باك است.

تفسير:

آنها (يعنى فرزند خوانده ها) را به نام پدرانشان بخوانيد (و در مورد زيد نگوييد زيد بن محمد؛ بلكه بگوييد زيد بن حارثه) كه آن در نزد خداوند عادلانه تر است و اگر پدرانشان

ص:371


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 336-337 رجوع شود.

را نشناسيد پس برادران و دوستان دينى شمايند (بگوييد اين برادر و دوست دينى من است و نگوييد اين پسر من است) و بر شما گناهى نيست در جايى كه در نسبت دادن اشتباه كرديد (و مثلاً از روى سهو و نسيان و اشتباه گفتيد: زيد بن محمد) و لكن مؤاخذه مى شويد اگر دل هاى شما قصد كند و به عمد نسبت به غير پدر واقعى او بدهيد و خداوند همواره آمرزندۀ گناهان و مهربان به بندگان است كه اگر پس از گناه توبه كنند مى پذيرد.

احاديث صحيحه در اين باب وارد شده است، پس عقلاً و نقلاً تبنّى (پسر خواندن) موجب نسب و ارث نباشد.

منزلت پيامبر (ص) و همسران او

(آيۀ 6) النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُو أُمَّهَتُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَجِرِينَ إِلَّآ أَن تَفْعَلُواْ إِلَى أَوْلِيَآلِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَبِ مَسْطُورًا

اعراب:

أن تفعلوا... مستثناى منقطع است.

تفسير:

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و اولويت دارد؛ يعنى ارادۀ او در بارۀ تصرّف در جان و مال آنها بر ارادۀ خودشان مقدم است.

و در حديث صحيح وارد شده كه آن حضرت فرمود:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاأَنَا أوْلى بِهِ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ.(1)

و نيز فرمود:

وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لاَ يُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى أكُونَ أحَبَّ إلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أبَوَيْهِ وَأهْلِهِ وَوُلْدِهِ

ص:372


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 283.

وَالنّاسِ أجْمَعينَ: سوگند به آن خدايى كه جان من تحت قدرت اوست، هيچ بنده اى ايمان نياورده و مؤمن نباشد مگر آن كه من نزد او محبوب تر باشم از خود او و پدر و مادر او و اهل و اولاد او و همۀ مردم. (1)وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَتُهُمْ: و همسران پيامبر در احترام و تحريم ازدواج با آنها، به منزلۀ مادران مؤمنان هستند؛ يعنى در تعظيم و احترام و حرمت نكاح، نازل منزلۀ ايشان اند نه در ساير احكام؛ زيرا ديدن آنها جايز نبوده و نسبت وراثت نداشته اند.

تنبيه: زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله در استحقاق تعظيم و احترام، به منزلۀ مادرهاى مؤمنان هستند مادامى كه باقى باشند در اطاعت خدا؛ و لذا شيخ صدوق در اكمال الدين روايت نموده كه حضرت رسول به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابا الحسن، به درستى كه اين شرف براى همسران من باقى است مادامى كه بر اطاعت خدا باقى باشند...(2)

وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَّهِ...: خويشاوندان در ارث بردن، نسبت به يكديگر در كتاب خداوند (لوح محفوظ يا قرآن) از مؤمنان و مهاجران سزاوارترند مگر آن كه بخواهيد به دوستانتان نيكى كنيد - يعنى براى غير وارثانتان مالى وصيت نماييد - اين حكم از قديم در كتاب (لوح محفوظ يا قرآن) نوشته شده است.

تبصره: با ملاحظۀ آيۀ انفسنا و انفسكم: آيۀ النبى اولى... دالّ است بر خلافت و ولايت امير المؤمنين عليه السلام؛ به اين بيان كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام نفس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و بايد آنچه براى نفس پيغمبر باشد از اولويت بر مؤمنين، براى كسى كه به منزلۀ نفس اوست باشد، چنانچه تصريح به اين فرموده در غدير خم.

ألَسْتُ أوْلى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. پس فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ.

(آيۀ 7) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَقًا غَلِيظًا

ص:373


1- . به مدرك سابق رجوع شود.
2- . اكمال الدين، ج 2، ص 459.

پيمان محكم الهى از پيامبران

تفسير:

و به ياد آور هنگامى را كه از همه پيامبران در مقام اعطاى نبوّت پيمانى خاصّ به ايشان از ايشان گرفتيم و بويژه از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم (پيامبرانى كه صاحب كتاب و شريعت مستقل بودند و ساير پيامبران از آنها دريافت مى كردند) و از آنها پيمانى استوار گرفتيم بر اين كه هر يك از ايشان بشارت دهنده به پيامبر بعد از خود باشد و اين كه تبليغ رسالت نمايند و به عبادت و اطاعت الهى دعوت نمايند و يكديگر را تصديق كنند و امّت را نصيحت كنند و جامعه را به سوى يك مبدأ و يك دين دعوت نمايند.

تخصيص اين انبيا به ذكر نام بعد از تعميم، به جهت آن است كه اولو العزم و صاحب شريعت و كتاب بودند، و تقديم پيغمبر ما بر ايشان براى تعظيم و تكريم آن حضرت است.

نزد بعضى از مفسّران «ميثاق غليظ» سوگند مؤكد است بر وفا نمودن به آنچه حق تعالى برايشان از تكاليف سخت پيامبرى واجب نموده است.

آيه 8 لِّيَسَْلَ الصَّدِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا

تفسير:

تا خداوند از راستگويان امّت ها در روز جزا براى پاداش دادن از صدقشان بپرسد، به اين معنى كه هر يك از انبيا گواهى دهند بر صدق خود در انجام وظايفشان، يا سؤال كند از تصديق كنندگان پيامبران از تصديق ايشان، يا از پيغمبران بپرسد كه امّت هاى ايشان دعوت آنها را اجابت كردند يا نه؟

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

اِذَا سُئلَ الصّادِقُ عَنْ صِدْقِهِ عَلى أي وَجْهٍ قَالَهُ؟ فَيجَازى بَحَسَبِهِ، فَكَيْفَ يَكُونُ حالُ الْكَاذِبِ؟ يعنى: هرگاه از راستگويان بپرسند كه بر چه قصد و بر چه وجه، راست گفتى تا به حسب آن ايشان را جزا دهد؟ پس حال دروغگو

ص:374

چگونه خواهد بود؟ (1)وَ أَعَدَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا: و براى كافران عذابى دردناك مهيّا و آماده ساخته است.

نصرت الهى در جنگ احزاب با على (ع)

آيۀ 9 يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، ياد بياوريد نعمت خداى را بر شما زمانى كه در جنگ احزاب لشكريانى انبوه از قبايل متعدد عرب به شما روى آوردند، پس بر ايشان بادى را (كه خيمه هاى ايشان را از جاى بركند و همه را پراكنده ساخت) و لشكرهايى از فرشتگان را كه شما ايشان را نديديد فرستاديم، و هميشه خداى تعالى به آنچه مى كنيد بيناست و شما را مطابق آن از روى عدل و فضل پاداش و كيفر خواهد داد.

واقعۀ خندق در شوال سال پنجم هجرت پيش آمد، و آن را غزوۀ احزاب نيز گويند؛ زيرا قريش از هر قبيله اى حزبى فراهم نمودند. بيست تن از بزرگان آنها با ابوسفيان و پنجاه نفر در خانۀ كعبه معاهده كردند كه تا زنده باشند از جنگ با پيغمبر باز نايستند و با سوگندها معاهده را محكم نمودند، پس با چهارهزار نفر لشكر از مكّه بيرون شدند. حضرت با اصحاب مشورت فرمود، سلمان - رضوان اللّه عليه - عرض كرد: در ممالك ما چون لشكرى انبوه بر بلدى تاخت كنند، از بهر حفاظت شهر، خندقى حفر نمايند تا جنگ از يك طرف باشد. حضرت كلام او را پسنديد و اصحاب او را تحسين كردند.

پس امر نمودند به حفر خندق و حضرت به آنها مدد مى فرمود تا يك ماه تمام شد، و سه

ص:375


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 339.

روز پيش از آمدن قريش كارها منظم شد.

جابر بن عبد اللّه روايت نموده: موقعى كه خندق مى كنديم سنگى پيدا شد، آن را به اطلاع حضرت رسانديم، فرمود: آب بپاشيد. پس برخاست در حالى كه از غايت گرسنگى سنگ بر شكم بسته بود، بيل و تيشه را برداشت و آن سنگ را مانند پشته ريگ گردانيد.(1)

(آيۀ 10) إِذْ جَآءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا

اعراب:

إذ جاؤوكم... بدل از «إذ جاءتكم...» در آيۀ قبل است كه مفعول «اذكر» مقدَّر است. الف در آخر الظنونا در برخى قرائات نيست.

تفسير:

ياد كنيد زمانى را كه لشكر دشمن از طرف بالا و پايين شهرتان به شما روى آوردند و آنگاه كه از زيادى ترس چشم ها خيره شد و يا مانند چشم غش زدگان كج شد و يا از ديدن هر چيزى بگرديد و به غير دشمن جاى ديگر را نگاه نمى كرد و دل ها از شدّت اضطراب به حنجره ها رسيد و به خداى تعالى گمان هاى بد و ناروا مى برديد؟

گمانشان اين بود كه لشكر اسلام تاب مقابله با احزاب را ندارد و مؤمنان هم با وجود اعتقاد به انجاز وعدۀ الهى، در دل خائف بودند.

آيۀ 11 هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا

ص:376


1- . به مجمع البيان، ج 4 ص 341 رجوع شود.

تفسير:

در آن هنگام مؤمنان آزمايش شدند و سخت متزلزل و مضطرب گشتند، به گونه اى كه بددلان عزم سفر مى كردند، و ناشكيبان راه فرار مى جستند.

بيش از مدّت بيست روز در برابر هم نشستند.

تتمۀ داستان: اصحاب حضرت در تنگناى محاصره گرفتار شدند، روزى عمرو بن عبدود كه از شجعان عرب بود و او را «فارِس يَلْيَل» مى گفتند، به اتفاق جمعى از فُرْسان قريش تا كنار خندق آمد و راهى پيدا كرده به اين طرف خندق آمدند. اصحاب پيامبر كه وصف شجاعت او را شنيده بودند سرها به زير انداختند و چون «عُمَر» هم از شجاعت او سخن گفت، خاطر اصحاب شكسته تر و منافقان چيره تر شدند.

حضرت رسول چون شنيد «عَمرو» مبارز مى طلبد، فرمود: هيچ دوستى باشد شرّ اين دشمن را بگرداند؟

حضرت علىّ عليه السلام عرض كرد: من به ميدان او بشوم؟ حضرت ساكت شد.

دو مرتبه «عمرو» ندا داد كه كيست از شما نزد من آيد و نبرد كند؟ ايها الناس، شما كه گمانتان آن است كه كشتگان شما به بهشت و كشتگان ما به جهنّم مى روند! آيا كسى از شما دوست نمى دارد كه سفر بهشت نمايد يا دشمن خود را به جهنّم فرستد؟! پس اسب خود را به جولان درآورد و گفت: صداى من گرفت از بس مبارز طلب كردم! حضرت فرمود:

كيست كه اين سگ را دفع كند؟ كسى جواب نداد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام برخاست گفت: من مى روم او را دفع كنم. حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، اين عمرو بن عبدود است! على عليه السلام عرض كرد: من هم على بن ابى طالبم! پس حضرت زره خود را بر امير المؤمنين عليه السلام پوشانيد و عمامۀ خود را بر سر او بست و دعا در حق او نموده و به ميدان فرستاد. امير عليه السلام به سرعت به طرف عَمرو رفت و در جواب او فرمود: اى عمرو، تعجيل مكن، اجابت كنندۀ آواز تو كه عاجز نيست (از مقاومت در برابر تو) به سوى تو آمد.(1) در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

ص:377


1- . بحار الانوار، ج 20، ص 226؛ لا تعجلنّ فقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز.

بَرَزَ الإيمانُ كُلُّهُ إلَى الشّركِ كُلّه: ايمان به تمامه با شرك بتمامه مقابل شد.(1) پس امير المؤمنين عليه السلام «عمرو» را دعوت نمود به يكى از اين سه: يا ايمان آورد، يا از جنگ با پيامبر دست بردارد، يا از اسب پياده شود. عمرو امر سوم را اختيار كرد؛ اما در نهان از حضرت ترسناك بود. گفت: يا على، به سلامت باز گرد، هنوز تو را وقت نبرد با مردان نرسيده است، با سابقۀ پدرت دوست ندارم تو را بكشم، نمى دانم پسر عمويت به چه ايمنى تو را به جنگ من فرستاده و حال آن كه قدرت دارم تو را با نيزه ام ميان آسمان و زمين معلَّق بدارم!

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اين سخنان بگذار. همانا من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم. پس عمرو پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير به سوى امير المؤمنين عليه السلام تاخت و با هم سخت كوشيدند. تا آخر الامر عمرو فرصتى پيدا كرد و شمشير را بر امير المؤمنين فرود آورد، حضرت سپردر سر كشيد، شمشير عمرو سپر آن حضرت را دو نيمه كرد و سر مبارك را جراحتى رسانيد؛ حضرت چون شير زخم خورده شمشير بر پاى او زد و پاى او را قطع كرد، عمرو بر زمين افتاد، حضرت بر سينه اش نشست، عمرو گفت: اى على، در جاى بزرگى نشستى و چون مرا كشتى جامه از تن من بيرون ميار، حضرت فرمود:

اين كار بر من خيلى آسان است.

ابن ابى الحديد و غير او گفته اند: چون حضرت از عمرو ضربت خورد، مانند شير خشمناك بر عمرو شتافت و سر پليدش را از تن بينداخت و بانگ تكبير برآورد. مسلمانان ازصداى تكبير آن حضرت دانستند كه عمرو كشته گشت، پس حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

ضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ.

(آيۀ 12) وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُو إِلَّا غُرُورًا

ص:378


1- . بحار الانوار، ج 20، ص 273، و نيز ج 39 ص 1 به نقل از طرائف.

تفسير:

و ياد بياور زمانى را كه منافقان و آن كسانى كه در دل هاشان بيمارى ضعف ايمان و ضعف اعتقاد به وعدۀ پيامبر بود گفتند: خدا و رسول او ما را دربارۀ نصرت و يارى دين جز وعده اى فريب دهنده ندادند.

(آيۀ 13) وَ إِذْ قَالَت طَّآلِفَةٌ مِّنْهُمْ يَأَهْلَ يَثْرِبَ لَامُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا

اعراب و لغت:

يثرب نام قبلى مدينۀ منوره است. مقام مصدر و به معنى «اقامت» است. و او در و يستأذن... و او حاليه و يا واو استيناف است. عورة در اين جا به معنى بى حفاظ بودن و خلل داشتن و محكم نبودن در و ديوار خانه است؛ يعنى خانه هاى ما حفاظ ندارد و برخى گفته اند «ذات» در تقدير است يعنى «إن بيوتنا ذات عورة».

تفسير:

گروهى چون لشكر كفّار را با آن كثرت مشاهده نمودند ترسيدند و اهل ايمان را به فرار ترغيب نمودند، خداى تعالى از عدم ثبات و بددلى و سستى اعتقاد اين گروه خبر مى دهد:

و ياد بياور آن هنگام را كه گروهى از منافقان گفتند: اى اهل مدينه، اين ميدان جاى توقف و اقامت شما نيست وگرنه همه كشته مى شويد، پس باز گرديد به مدينه و از لشكرگاه فرار كنيد.

يا اقامت شما در دين اسلام وجهى ندارد، پس برگرديد به دين پدران خود و پيامبر را به دشمنان باز گذاريد و الّا مدينه جاى شما نباشد.

ص:379

ابن عباس گفته: اين قول يهوديان بود كه به منافقان گفتند: چه لزومى دارد كه شما به خاطر پيامبر در مدينه توقف كنيد و خود را گرفتار شمشير ابو سفيان و قريش نماييد؟! (1)وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِىَّ...: و گروهى هم از پيامبر اجازۀ بازگشت مى خواستند و از روى بهانه جويى مى گفتند: خانه هاى ما در مدينه بى حفاظ است و در و ديوار محكمى ندارد. و حال آن كه خانه هاى ايشان بى حفاظ نبود و آنها جز فرار از جهاد و ميدان جنگ چيزى نمى خواستند.

در كشاف مذكور است كه عورت به معنى خلل است.(2) حاصل آن كه ايشان مى گفتند: خانه هاى ما در مظانّ آن است كه دشمنان و دزدان داخل آن شوند به جهت آن كه حصار و درهاى آن محكم نيست كه منع دشمن توان نمود، پس اجازه فرما برويم آنها را محكم نموده باز برمى گرديم. خداى تعالى در تكذيب آنها فرمود كه خانه هاى آنها خلل و قصورى ندارد و غرض آنها فرار است.

(آيۀ 14) وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُلِلُواْ الْفِتْنَةَ لَأَتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرًا

لغت:

مقصود از فتنه در اين جا مشرك شدن و دست از اسلام برداشتن است.

تفسير:

و اگر احزاب از اطراف مدينه در خانه هاى آنها وارد مى شدند، سپس از آنها خواسته مى شد كه دست از دينشان بردارند حتماً آن را مى پذيرفتند و براى پذيرش جز اندك زمانى درنگ نمى كردند و يا بعد از پذيرش و مرتد شدن جز زمان كمى نمى ماندند و از بين مى رفتند و هلاك مى شدند.

ص:380


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 296.
2- . تفسير كشاف، ج 3، ص 528.

خلاصۀ كلام آن كه اين گروه كه به محكم نبودن در و ديوار خانه هاشان اعتذار كرده و به اين بهانه مى خواهند از يارى رسول خدا و مؤمنان دست برداشته و فرار كنند اگر احزاب همۀ شهر آنها را بگيرند و كفر را بر آنها عرضه كنند و آنها را به جنگ با مسلمانان ترغيب نمايند، بدون اعتذار، به اين كار - يعنى جنگ با مسلمين - اقدام كنند. اين نيست مگر به جهت شدّت بغض آنها به اسلام و اهل آن و محبت آنها به كفر و تمايل به احزاب.

ديندارى و وفاى به عهد

(آيۀ 15) وَلَقَدْ كَانُواْ عَهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَايُوَلُّونَ الْأَدْبَرَ وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسُْولًا

اعراب:

لا يولون... متعلق عهد و پيمان آنهاست.

تفسير:

و به يقين آنها پيش از آن از ابتداى پذيرش اسلام با خداوند عهد بسته بودند كه در جنگ پشت به دشمن نكنند، و عهد و پيمان خداوند مورد سؤال است كه از وفاى به آن سؤال خواهند شد و به شكستن عهد جزا خواهند يافت.

تبصره: يكى از لوازم ايمان وفاى به عهد است؛ بلكه تحقّق دين منوط به وفاى به عهد است، لذا حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

لاَ دينَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَهُ: هر كسى كه عهد ندارد بى دين است.

و شخصى به حضرت على بن الحسين عليه السلام گفت:

أخْبِرني بِجَميعِ شَرائِعِ الدّينِ؟ قالَ: قَوْلُ الْحَقّ، وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ، وَالْوَفاءُ بِالْعَهْدِ: خبر ده مرا به تمام شرايع دين؟ فرمود: قول حق، و حكم به عدل، و وفاى به عهد.(1) و آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه روز قيامت از عهدها سؤال خواهد شد.

ص:381


1- . بحار الانوار، ج 75 ص 92.

پيامد جنگ گريزى

(آيۀ 16) قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً

تفسير:

اى پيامبر، به منافقان و مسلمانانى كه ايمانشان ضعيف است بگو: اگر از مرگ يا از كشته شدن فرار كنيد، فايده اى بر آن مترتب نخواهد شد؛ زيرا عاقبت كار هر كسى مرگ يا كشته شدنِ در زمانى است كه به حكم قضاى الهى مقرّر گرديده است.

وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً: و در آن هنگام كه بگريزيد، از دنيا بهره ور نخواهيد شد مگر بهرۀ كمى يا زمان اندكى.

يعنى اگر مثلاً فرار كنيد و مرگ شما به تأخير افتد از زندگى برخوردار نخواهيد شد مگر زمان كمى؛ زيرا بالاخره شربت مرگ را خواهيد چشيد.

تتمّه: آورده اند در شهرى، وبا واقع شد، شخصى برخاست و از شهر بيرون رفت، او را گفتند: حق تعالى فرمايد: قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً: گفت: آن قليل را طلب كنم؛ يعنى فرار مى كنم براى اين كه تا وقت اجل مسمّى مرا حيات و زندگى باشد و به چنگال اجل گرفتار نشوم!

غلبۀ هميشگى خداوند

(آيۀ 17) قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سَوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا

تفسير:

اى پيامبر! به ايشان بگو: اگر خدا اراده فرمايد به شما بدى و عذاب را به سبب اعمال ناشايستۀ شما، يا اراده فرمايد به شما نعمت و رحمت را كه آن نصرت و تأخير موت باشد، كيست آن كه شما را از حكم و خواست او نگه دارد و حفظ كند يا مانع انجام خواستۀ او

ص:382

شود؟ و مردم براى خود غير از خداى تعالى، هيچ دوستى كه نفع رساند به ايشان و هيچ يارى كننده اى كه ضرر را از ايشان باز دارد نمى يابند.

تبصره: آيۀ شريفه ارشاد است به آن كه بندگان بايد به تمام معنى متوجه ذات يگانۀ اللّه باشند؛ زيرا پيش آمدن حوادث از خير و شرّ و رحمت و نقمت، تماماً به ارادۀ الهى است و ولىّ و ناصرى غير از او نخواهد بود. بنابراين به طريق استفهام انكارى فرمايد: در عالم وجود دافع و مانعى و ولى و ناصرى غير از ذات احديت الهى نيست، پس به او توجّه كنيد و او را بندگى و ستايش نماييد.

(آيۀ 18) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَ الْقَآلِلِينَ لِإِخْوَ نِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَ لَايَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً

لغت:

معوّق يعنى منصرف كننده. و هلمّ اسم فعل است به معنى بياييد.

تفسير:

قطعاً خداوند، كسانى از شما را كه ديگران را از جنگ و يا رفتن به ميدان جنگ باز مى داشتند و يا باز مى دارند، و نيز كسانى كه به برادران (هم مسلك) خود مى گفتند: يا مى گويند به سوى ما بياييد و به سوى جنگ نرويد! را مى شناسد و آنها (منافقان) جز اندكى به كارزار نمى آيند و تن به جنگ نمى دهند.

(آيۀ 19) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَآءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِى يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُوْلَلِكَ لَمْ يُؤْمِنُواْ فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَلَهُمْ وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

ص:383

لغت:

أشحّة جمع «شحيح» به معنى «بخيل». و سَلْق به معنى اذيّت كردن. و حِداد جمع «حديد» به معنى تيز است. ألسنة حداد يعنى زبان هاى تند و تيز و خشن.

تفسير:

آنها نسبت به شما بخيل اند، از يارى شما و انفاق در راه هدف شما دريغ مى ورزند يا نمى خواهند شما پيروز شويد و غنايمى به دست آوريد، و چون ترسى فرا رسد (ترس از دشمن و ترس از جنگ با او) آنها را مى بينى كه به سوى تو مى نگرند در حالى كه چشمانشان از ترس در حدقه مى چرخد مانند كسى كه از ترس مرگ بيهوشى بر او مستولى مى شود.

فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ...: اما همين كه خوف و ترس برطرف مى شود و شما پيروز مى شويد و غنايمى به دست مى آوريد شما را با زبان هاى تند و خشن آزار مى دهند. آنها بر خيرى كه از پيروزى و غنيمت به شما برسد بخيل اند و از شما سهمى مى خواهند و مى گويند: ما در جنگ و جهاد معاون شما بوديم و به سبب ما پيروز شديد.

أُوْلَئكَ لَمْ يُؤْمِنُواْ...: آنها در حقيقت ايمان نياورده اند، پس خداوند همۀ اعمال آنها را (عمل هاى خير آنها را) حبط و باطل كرده است و ثوابى بر آنها مترتب نمى شود.

زيرا ترتب ثواب اخروى، منوط به قبول عمل به درگاه الهى است، و قبولى عمل، مشروط به اخلاص و قصد قربت است، و با نبود آن ثوابى نخواهد بود؛ و اين منافقان براى خدا جهاد نكنند و در ميدان كارزار حاضر نشوند؛ بلكه به قصد گرفتن غنيمت مى باشد.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا: و اين احباط و ابطال اعمال بر خداى تعالى آسان است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه ترتب ثواب بر اعمال، فرع بر ايمان است، و اعمال بدون معرفت و ايمان، مانند بناى بدون اساس و پايه باشد، و ثواب بر آن مترتب نخواهد بود.

ص:384

(آيۀ 20) يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُواْ وَ إِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّواْ لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِى الْأَعْرَابِ يَسَْلُونَ عَنْ أَم نبَآلِكُمْ وَ لَوْ كَانُواْ فِيكُم مَّا قَتَلُواْ إِلَّا قَلِيلاً

لغت:

بادون جمع «باد» به معنى باديه نشين. و أعراب هم به معنى باديه نشين است.

تفسير:

و نيز در وصف نفاق و بيان ترس صاحبان آن مى فرمايد: منافقان ترسو گمان مى كنند هنوز احزاب از اطراف مدينه نرفته اند و از اين رو در ترس و لرز هستند و بدين جهت از خندق فرار نموده و داخل مدينه متحصن شده اند. هر چه به آنها گويند مشركان فرار نموده و برگشته اند، قبول نمى كنند و از منازل خود بيرون نمى آيند.

وَ إِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ...: و اگر بار ديگر اين لشكرها بيايند دوست دارند و تمنّا كنند كه كاش در صحرا ميان باديه نشينان بودند و در جنگ شركت نكرده و از خبرهاى جنگ شما مى پرسيدند و منتظر مغلوب شدن شما بودند.

وَ لَوْ كَانُواْ فِيكُم...: و اگر ميان شما هم بودند (و در منزل هاى خود نمى ماندند و به صحرا و ميان باديه نشين ها هم نمى رفتند) جز اندكى جنگ نمى كردند و به فكر پيروزى مسلمين و اعلاء دين نبودند.

(آيۀ 21) لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا

ص:385

سرمشق بودن پيامبر (ص)

تفسير:

قطعاً در رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله سرمشق خوبى براى شما و زندگى شما هست براى كسى كه به خدا و روز قيامت اميد قلبى و عملى دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

مراد آن است كه همچنان كه آن حضرت در جنگ و جهاد ثبات دارد و متحمل شدايد و محنت ها مى شود بر وجهى كه دندان مبارك او را مى شكنند و پيشانى او را مجروح مى كند و با وجود اين، ثبات مى ورزد و خويشان نزديك او مانند حمزه را شهيد مى كنند، و او استقامت مى كند، شما هم به آن حضرت اقتدا و تأسى نماييد؛ زيرا او براى كسى كه به ثواب خداى متعال و به روز بازپسين - يعنى نعمت هاى آخرت - اميد دارد سرمشق و مقتداى نيكويى است.

رجاء به معنى ترس و اميد، هر دو آمده است؛ يعنى ترسناك هستند از عقاب هاى روز آخرت، يا اميد دارند به ثواب هاى آن كه اكمل و اتمّ و ابقى خواهد بود.

تبصره: اين مطلب، محقّق است كه در آيات قرآنى عبرت به عموم لفظ است نه خصوص مورد، بنابراين اگرچه آيۀ شريفه در جنگ احزاب براى ثبات مؤمنان نازل شد؛ لكن مفاد آن عام براى تمام امّت است بدين بيان كه: براى شما - اى امّت پيغمبر - در رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله سرمشقى پسنديده و شايسته است كه حق آن آن است كه كسانى كه به ثواب الهى در آخرت اميدوارند به او اقتدا و تأسى نمايند و از او پيروى كنند كه از آن جمله لزوم ثبات و استقامت و پايدارى در انجام وظايف دينى و انجام اوامر و فرامين الهى است.

حضرت صادق عليه السلام در رسالۀ خود به اصحابش فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِآثَارِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَسنّته وَ آثَارِ الأئِمَّةِ الْهُداةِ مِنْ أهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ بَعْدِهِ وَسُنَّتِهِمْ؛ فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ بِذلِكَ فَقَدِ اهْتَدى، وَمَنْ تَرَكَ ذَلِكَ وَرَغِبَ عَنْهُ ضَلَّ؛ لِأَنَّهُمْ هُمُ الَّذِينَ أمَرَ اللّهُ بِطَاعَتِهِمْ:(1)

بر شما باد به آثار رسول خدا و سنّت آن حضرت و آثار ائمۀ هدى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سنّت ايشان. پس هر كه فرا گيرد آن را، به تحقيق هدايت يافته، و هر كه ترك كند آن را و از آن اعراض نمايد گمراه شده است؛ زيرا ايشان اند كسانى كه خدا به طاعت آنان

ص:386


1- . روضۀ كافى، ج 8، ص 8.

امر فرموده است.

(آيۀ 22) وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُو وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُو وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّآ إِيمَنًا وَتَسْلِيمًا

تفسير:

خداى تعالى در آيات قبل وضع و حالات منافقان را در مواجهه و برخورد با احزاب بيان فرمود كه به خاطر عدم ايمان حقيقى در ترس و لرز و اضطراب بودند. و در اين آيۀ شريفه حال و وضع مؤمنان را در مواجهۀ با احزاب بيان مى فرمايد:

و چون مؤمنان در روز خندق احزاب را كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آمدن آنها خبر داده بود ديدند گفتند: اين همان است كه خدا و رسول او به ما وعده داده بودند (چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب خود از آمدن احزاب و سختى اين جنگ به اندازه اى كه مؤمنان هم مضطرب شوند و نيز نصرت الهى و پيروزى مسلمين خبر داده بود) و خدا و رسول او راست گفتند و با آمدن احزاب، راست بودن خبر آنها ظاهر شد، و يا خدا و رسولش در خبر دادن از پيروزى ما راست گفتارند. و ديدن آنها احزاب را (بر خلاف منافقان) جز بر ايمان و تسليم بودن آنها نسبت به اوامر و مقدَّرات الهى نيفزود.

(آيۀ 23) مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُو وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً

تفسير:

از ايمان آورندگان، مردانى هستند كه آنچه را كه با خداى تعالى عهد و پيمان بستند (و عهد و پيمان، اين بود كه در جنگ تا مرگ و شهادت ثابت قدم باشند) آن را به مرحلۀ صدق درآوردند.

ص:387

انتظار على (ع)!

برخى از مفسّران نقل نموده اند كه گروهى از اصحاب رسول خدا نذر كرده بودند كه در جنگ، ملازم حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده و ثبات قدم ورزيده و تا شربت شهادت نچشند آرام نگيرند. اين آيه نازل شد كه اين مؤمنان در عهد و نذرى كه نموده بودند راست گفتار بودند.

فَمِنْهُم مَّن...: پس برخى از ايشان به عهد و نذر خود وفا كردند و شهيد شدند، و برخى ديگر كسانى هستند كه انتظار شهادت مى كشند و هيچ تغييرى در پيمان خود ندادند.

تبصره: مفسّران و محدّثان بر آن اند كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و حمزه و جعفر بن ابى طالب نازل شده و احاديث در آن وارد شده است، از جمله:

1 - ابن بابويه رحمه الله در خصال از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در حديثى فرمود: من و عموى من حمزه و برادرم جعفر و پسر عموى من عبيده عهد كرديم با خدا و رسول بر امرى و وفا نموديم به آن براى خدا، پس پيشى گرفتند بر من اصحاب من كه آن سه نفر باشند و من از ايشان به مصلحت خدا عقب افتادم، پس خدا در حق ما اين آيه را نازل فرمود.(1)

2 - ابوالقاسم حَسْكانى از ابى اسحاق روايت نموده كه حضرت امير عليه السلام فرمود: اين آيه در حق ما نازل شد. و فرمود: به خدا سوگند منم منتظر شهادت.(2)

تتمّه: چون آيۀ شريفه، عام است، پس همۀ مؤمنان ثابت الايمان را شامل مى شود چنانچه حضرت صادق عليه السلام به بعض از شيعيان فرمود: خدا شما را در كتاب خود در آيۀ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ... ياد كرده است، شما وفا كرديد به آنچه خدا از شما ميثاق گرفته بود و آن ولايت ما بود و شما تبديل نكرديد ما را به غير ما،(3) يعنى غير ما را اختيار نكرديد.

و نيز آن حضرت فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا على، هر كه دوست داشته باشد تو را و مرده باشد، پس «قَضى نَحْبَهُ» است و هر كه دوست داشته باشد تو را و نمرده باشد، پس او «ينتظر» است...(4)

تتمّه: رجوع به تاريخ اصحاب خاصۀ حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين و بزرگان دين مبين، اين مطلب را روشن مى سازد كه آنان در عهد خود ثابت بودند، و صداقت خود

ص:388


1- . كتاب الخصال، (چاپ 1389 هجرى قمرى)، ج 2 باب السبعة، ص 376، ذيل ح 58.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 303 به نقل از حسكانى.
3- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
4- . همان.

را به گفتار و كردار اثبات كردند، و داستان خود را تا قيامت سرمشق مؤمنان قرار دادند.

از جمله در احوالات شهيد اوّل شمس الدين محمد - رضوان اللّه عليه - فقيه بزرگوارى كه در زهد و تقوا و علم و فقاهت سرآمد زمان بود و در احاطۀ بر ابواب فقه، چشم روزگار مانند او كم ديده است و علاوه بر شيعه علماى چهار مذهب اهل تسنن هم از محضرش بهره ور شدند عاقبت به خاطر تشيع پس از اين كه يك سال در حبس بود روز نهم جمادى الاول سال 786 آن وجود مبارك را در دمشق به شمشير كشتند و بعد جسد او را به دار آويختند، و بعد سنگسار نمودند، بعد به آتش سوزاندند. خداى تعالى فتوا دهندۀ به قتل او را و قاتل او و راضيان اين امر را لعنت كند.

(آيۀ 24) لِّيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّدِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنَفِقِينَ إِن شَآءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا

تفسير:

اين امتحانات صورت مى گيرد تا خداى تعالى راستگويان و وفاكنندگان را به سبب راستى آنها در گفتار و وفاى ايشان به پيمان پاداش دهد، و تا منافقان را - اگر خواهد - عذاب كند يا در صورت توبه و ايمان، بر آنها عطف توجّه نموده و آنان را بيامرزد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا: خداى تعالى همواره بسيار آمرزنده و مهربان است (و بعد از توبه ثواب عطا فرمايد).

(آيۀ 25) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُواْ خَيْرًا وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَ كَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا

تفسير:

خداوند، كافران را در حالى كه خشمناك بودند و به هيچ مال و پيروزى دست نيافتند باز گردانيد و زحمت رنج جنگ و كارزار را از مؤمنان برداشت و خداوند همواره نيرومند

ص:389

و مقتدر غالب است.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بِعَليِّ بْنِ أبي طَالِبٍ عليه السلام؛ يعنى كشتنِ آن حضرت عمرو بن عبدود را سبب فرار دشمن شد.(1)

محاصره و شكست يهود بنى قريظه

(آيۀ 26) وَ أَنزَلَ الَّذِينَ ظَهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقًا

لغت:

مصدر ظاهروا «مظاهره» و به معنى يارى دادن است.

صياصى جمع «صيصه»، و صيصه به معنى قلعه است.

تفسير:

بنى قريظه كه گروهى از يهوديان بوده و در قلعه هايى ساكن بودند، برخلاف عهدى كه با پيامبر داشتند، در جنگ خندق، احزاب و دشمنان پيامبر و اسلام را كمك كردند. پس از تمام شدن جنگ خندق و فرار دشمنان، رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور يافت كه سراغ بنى قريظه برود و با آنان بجنگد. رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان به سوى آنها رفتند و آنان را كه در قلعه ها و حصارهاى خود بودند محاصره كردند و مدّتى با سنگ و تير با آنان جنگيدند؛ اما ايشان همچنان در قلعه هاى خود مستقر بودند و از خود دفاع مى كردند تا اين كه از در محاصره بودن به تنگ آمده و خداى تعالى رعب و ترسى در دل آنها افكند و از قلعه ها به زير آمدند و به آنچه دربارۀ آنها حكم شود راضى شدند. آيۀ شريفه در اين باره مى فرمايد:

خداى تعالى از اهل كتاب، بنى قريظه را كه عهد با پيامبر صلى الله عليه و آله را شكسته و كفّار را يارى

ص:390


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 350.

داده بودند از قلعه هاشان فرود آورد و در دل هاى آنان رعب و ترس انداخت و گروهى از آنان را كشتيد و گروهى را اسير كرديد.

(آيۀ 27) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيَرَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُمْ وَ أَرْضًا لَّمْ تَطَُوهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرًا

لغت:

ديار جمع دار، و دار به معنى خانه است.

مصدر لم تطؤوها، وَطْؤٌ و آن به معنى زير پا گذاشتن است.

تفسير:

و خداى تعالى زمين هاى ايشان - يعنى مزارع و باغات ايشان - و خانه هاى ايشان، و مال هاى ايشان از پول نقد و طلا و نقره و اجناس و حيوانات، و سرزمينى را كه پا بر آن جا ننهاده بوديد و آن را با جنگ نگرفتيد (زمين خيبر) را به ارث به شما داد؛ يعنى به عنوان غنايم جنگ نصيب شما شد و مالك آنها شديد.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرًا: خداوند بر همه چيز تواناست، پس بر فتح بلاد براى مسلمانان قادر باشد.

(آيۀ 28) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِاَّزْوَ جِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلاً

لغت:

سراح يعنى رها كردن.

ص:391

هشدار به همسران پيامبر (ص)

تفسير:

از آيۀ 28 تا 34 اين سورۀ مباركه (به استثناى آيۀ تطهير كه جدا نازل شده و شايد رسول خدا صلى الله عليه و آله مصلحت را در اين ديده كه وسط اين آيات قرار گيرد) دربارۀ همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

اى پيامبر، به همسرانت بگو: اگر شما زندگانى دنيا و تنعُّم در آن و فراخى آن و زيب و زينت و آرايش آن مانند لباس هاى فاخر و زيورهاى گران بها را مى خواهيد و طالب دنيا هستيد و از زندگى زاهدانه و وضع موجود در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله ناراضى هستيد، پس بياييد شما را به وسيلۀ پرداخت مهريه و يا اضافه بر آن بهره مند كنم و شما را به طرز نيكو رها كنم؛ يعنى (بدون مخاصمه و مشاجره و كدورت كه گاهى ميان زن و شوهرها واقع مى شود) طلاق دهم.

(آيۀ 29) وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو وَ الدَّارَ الْأَخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا

تفسير:

و اگر خدا و رسول و خشنودى خدا و رسول و خانۀ آخرت و نعيم سراى ديگر را كه بهشت باشد مى خواهيد و از اين رو با وضع زندگى زاهدانۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله راضى هستيد، پس خداى متعال براى نيكوكاران از شما - يعنى آنهايى كه شقّ دوم را اختيار كنند - مزدى بزرگ را كه زخارف دنيا در جنب آن پست و كوچك؛ بلكه قابل مقايسۀ با آن نيست مهيّا فرموده است.

بعدّ از نزول اين آيه حضرت همۀ همسران را طلبيدند و آيه را تلاوت فرموده، ايشان را مخيَّر ساختند بر جدايى يا ادامۀ زندگى با او. پس همگى ادامۀ همسرى با آن حضرت را اختيار كردند.

ص:392

(آيۀ 30) يَنِسَآءَ النَّبِىِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

لغت:

فاحشه يعنى گناهى كه زشتى آن زياد باشد. ضعفين تثنيۀ ضِعْف و به معنى دو برابر است.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل تهديد و وعيد، خطاب به همسران پيامبر فرمايد:

اى زنان پيامبر، هر كس از شما عمل زشت و گناه آشكارى به جا آورد عذاب او (در آخرت) به دو چندان افزوده شود و اين بر خداوند آسان است و رابطۀ همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله مانع آن نمى شود؛ بلكه خود اين همسرى مقتضى و موجب ازدياد كيفر است؛ زيرا كه وقوع گناه از ايشان قبيح تر و شنيع تر است.

تنبيه: از آيۀ شريفه استنباط شود كه هر قدر مقام و منزلت شخص زيادتر باشد، مخالفت و معصيت او عظيم تر و عقوبت او شديدتر است، و لذا چون زنان آن حضرت بر زنان ديگر به جهت مقام حضرت رسول صلى الله عليه و آله برترى و فضل دارند، پس عقوبت معصيت آنها بيشتر از ديگران خواهد بود.

و از اين رو گناه عالِم، عظيم، و عذابش اليم است؛ همچنين سادات به سبب انتسابشان به حضرت رسالت و شرافتى كه دارند، عقوبت گناهشان زيادتر است.

و بنابراين مى توان گفت: چون امّت آن حضرت اشرف و افضل تمام امم باشند، البته بايد شئونات حضرت نبوى را از همۀ جهات حفظ نموده و پاس احترام خود را نگهدارند.

(آيۀ 31) وَ مَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِى وَ تَعْمَلْ صَلِحًا نُّؤْتِهَآ أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا

ص:393

لغت:

قنوت به معنى اطاعت يا اطاعت مداوم و خضوع آمده است.

تفسير:

و هر كس از شما همسران رسول خدا در برابر خدا و رسول او فروتنى و فرمانبرى نمايد و يا بر طاعت مداومت كند و عمل شايسته و پسنديده و صالح به جا آورد، پاداش و اجر او را دو برابر مى دهيم و براى او روزىِ گرامى و پرارزشى كه باقى و دائم است مهيّا و آماده كرده ايم.

در مجمع البيان، از ابو حمزۀ ثمالى از زيد بن على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

إنّى لأرْجُو لِلْمُحْسِنِ مِنّا أجْرَيْنِ، وَأخَافُ عَلَى الْمُسيءِ مِنّا أنْ يُضاعَفَ لَهُ الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ كَمَا وُعِدَ أزْوَاجُ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله: به درستى كه من اميد دارم براى ما (سادات) در صورتى كه محسن و نيكوكار باشيم دو اجر و پاداش باشد و مى ترسم بر گناهكار از ما سادات اين كه عذاب او دو برابر شود چنانچه وعده داده شده به زنان پيغمبر.(1) و نيز روايت شده است كه شخصى خدمت حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد: شما اهل بيتى آمرزيده شده هستيد؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: ما سزاوارتريم به اين كه درحق ما آنچه خداى تعالى دربارۀ همسران پيامبر صلى الله عليه و آله جارى ساخته جارى شود(2).

بيان: چون ائمۀ هدى معصوم از گناه باشند، بنابراين كلام آن شخص ناظر به سادات باشد، و فرمايش حضرت هم متوجه به سادات است چنانچه آخر حديث حضرت فرمود:

إنّا نَرى لِمُحْسِنِنَا ضِعْفَيْنِ مِنَ الأجْرِ، وَلِمُسيئِنَا ضِعْفَينِ مِنَ الْعَذَابِ. ثُمَّ قَرَأَ الآيَتَيْنِ؛ يعنى ما مى بينيم براى نيكوكارمان اجر دو برابر، و براى گناهكارمان عذاب دو برابر. و آنگاه دو آيۀ فوق را قرائت فرمود. (3)نكته: از مرّتين در آيۀ دوم معلوم شود كه مراد از ضعفين در آيۀ اوّل دو برابر باشد نه آن كه

ص:394


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 354.
2- . مدرك سابق.
3- . مدرك سابق.

ضعفِ دو برابر - يعنى چهار برابر باشد - چنان كه بعضى گفته اند.

(آيۀ 32) يَنِسَآءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِى مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا

لغت:

خضوع در قول به معنى پايين آوردن صدا و نرمش در آن است.

تفسير:

اى زنان پيامبر، اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت با اوامر الهى بترسيد و مطيع فرمان خدا و رسولش باشيد، مانند يكى از زنان عادى نيستيد؛ زيرا شما به خاطر همسرى پيامبر بر هر زن ديگر مزيّت و برترى داريد.

فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ: پس نرمى نكنيد به گفتار خود - يعنى چون با كسى سخن گوييد سخن نرم نگوييد و با گفتارتان ناز و عشوه نريزيد چنانچه شعار زنانى است كه راغب اجانب اند - تا نتيجه آن شود كه آن كسى كه در دل او بيمارى فسق و فجور باشد در شما طمع ورزد.

وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا: و گفتارى نيكو و پسنديده دور از ريبه و تحريك و با سنگينى و وقار نه با نرمى بگوييد.

در حديث است كه چون اين آيه نازل شد زنان حضرت چون بر در سراى ايشان كسى آواز مى داد و مردى در خانه نبود تا جواب دهد، انگشت در دهان نهاده و به صداى خشن جواب مى دادند.(1)

تبصره: گرچه آيۀ شريفه دربارۀ زنان پيغمبر نازل شده؛ لكن براى تمام زنان امّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله تا قيامت درس است، بدين بيان: اى زنان مسلمان، نيستيد شما مثل يكى

ص:395


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 315.

از زنان يهود و نصارى و كفّار؛ زيرا شما معتقد به اسلام و پايبند به احكام قرآن مى باشيد و البته بايد رفتار و گفتار و كردار شما با سايرين تفاوت داشته باشد و نجابت و اصالت و عفّت، شما را از سايرين ممتاز گرداند؛ و يكى از آثار نجابت، مراعات عفّت در تكلم با اجنبى است كه به گونه اى با آنان صحبت نكنيد كه مهيّج شهوت باشد.

از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث مناهى روايت شده:

وَنَهى أنْ تَتَكَلَّمَ الْمَرْأةُ عِنْدَ غَيْرِ زَوْجِهَا وَغَيْرِ ذي مَحْرَمٍ مِنْهَا أكْثَرَ مِنْ خَمْسِ كَلمَاتٍ مِمّا لاَ بُدّ لَهَا مِنْهُ: و پيامبر نهى فرمود از اين كه زن با غير شوهر خود و با غير محرم خود، در صورت ناچارى بيشتر از پنج كلمه صحبت كند.(1) ببينيد تا چه اندازه براى محفوظ ماندن مردم از گناه و پيشگيرى از آن، از زن ها انتظار هست كه به هيچ وجه زمينۀ گناه را براى مردان فراهم نسازند.

(آيۀ 33) وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لَاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا

اعراب و لغت:

قَرْنَ صيغۀ امر جمع مؤنث است، فعل ماضى آن قرَّ و مضارع آن يَقَرُّ است. توضيح بيشتر را در مجمع البيان بخوانيد.

تبرُّج به معنى خارج شدن و ظاهر شدن با زيور و آرايش است.

منصوب بودن أهل البيت، به فعل مقدَّر (أعنى و أخُصُّ)، و يا به حرف نداء (يا) است.

ص:396


1- . بحار الانوار، ج 76 ص 329 به نقل از امالى صدوق.

تفسير:

و با وقار در خانۀ خود قرار و آرام گيريد و (در صورتى كه لازم شد از خانه بيرون بياييد) ميان مردم همانند ظاهر شدن زن هاى دوران جاهليتِ نخستين، با آرايش و زينت و بدون رعايت حجاب ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات بپردازيد و از خدا در احكام شريعت و از فرمان هاى ولايى رسول او اطاعت نماييد.

جاهليّت اولى بنابر قولى جاهليّت كفر است قبل از اسلام، و جاهليّت ثانيه جاهليّت فسق و گناه است در اسلام، و مؤيّد اين قول آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به ابو دردا فرمود:

إنّ فيكَ جَاهِلِيَّةً. گفت:

اَجَاهِلِيَّةُ كُفْرٍ أوْ إسْلاَمٍ، فرمود:

جَاهِليَّةُ كُفْرٍ.

تنبيه: شخص عاقل لبيب با تأمّل در اين آيۀ شريفه دريابد كه ذات حكيم على الاطلاق براى صلاح عامّه و حفظ نظام جامعه، و براى حفظ عفّت و جلوگيرى از فساد به زن ها دو دستور مهم داده است: يكى استقرار در خانه، و ديگر اظهار نكردن زينت و آرايش خود به اجانب. و شكى نيست در اين كه امر به بودن زنان در خانه، و رعايت حجاب و نهى از جلوه دادن خود در برابر نامحرمان براى جلوگيرى از فساد و فحشاست.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه به محمد بن حنفيه فرمايد:

وَلَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأشَدَّ مِنْ إدْخَالِكَ مَنْ لَايُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ، وَإنَ اسْتَطَعْتَ أنْ لاَ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ: و ضررهاى خارج شدن زن از خانه بيشتر نيست از اين كه مردان اجنبى و بيگانه را كه به آنها وثوق و اطمينان ندارى بر او وارد نمايى؛ يعنى هر دو موجب و مظنۀ فساد است. و بعد تأكيد فرمايد به اين كه هرگاه بتوانى كارى كنى كه خانوادۀ تو غير تو ديگرى را نشناسد پس به جا آور و كوتاهى مكن.(1) اين منتهاى تأكيد در لزوم عفاف و حجاب زنان است.

اهل البيت چه كسانى هستند؟

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا: همان طور كه پيش تر اشاره شد اين قسمت از آيۀ 33 سورۀ احزاب مستقلاً نازل شده و مربوط به آيات قبل و آيات بعد (يعنى مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله) نيست.

ص:397


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، نامۀ 31، ص 939.

ترجمۀ آيۀ شريفه: جز اين نيست كه خداوند به ارادۀ تكوينى خاص مى خواهد (خواسته است) كه هرگونه پليدى در عقايد و اخلاق و اعمال را از شما اهل بيت پيامبر بزدايد (همۀ پليدى ها از شما دور باشد) و شما را در همۀ ابعاد، طاهر و پاك و پاكيزه گرداند (شما در همۀ ابعاد پاك و طاهر باشيد).

تنبيه: به اتفاق جميع علماى اسلام، مراد از «اهل بيت» آل پيغمبرند، پس «ال» در كلمۀ (الْبَيْتِ) براى عهد باشد، و خلاصۀ معنى آن كه: اى اهل بيت پيامبر، ارادۀ تكوينى الهى تعلق يافته به اين كه خطيئات و سيئات و گناهان از شما دور، و شما از خطا و گناه صغيره و كبيره منزّه و معصوم باشيد.

و در احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه آيۀ شريفه در حق خمسۀ طيبه نازل شده است و شامل همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست.

1 - احمد بن حنبل در كتاب مسند خود از امّ سلمه روايت كرده كه روزى حضرت فاطمه عليها السلام طعامى پخته نزد حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد خانۀ من، حضرت فرمود: اى نور ديده، على را با دو فرزند خود بطلب تا با من اين طعام را تناول كنند. چون حاضر شدند، همه از آن تناول كردند، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ... پس آن حضرت كسايى بر ايشان انداخت و فرمود:

اَللّهُمَّ هؤُلَاء أهْلُ بَيْتي وَخَاصَّتي، اللّهمَّ فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيراً. ام سلمه گويد: چون اين دعا از حضرت شنيدم گفتم: يا رسول اللّه، من هم با شما هستم؟ حضرت فرمود: تو رتبۀ اهل بيت من را ندارى (يعنى اهل بيت در اين آيه شامل تو كه همسر من هستى نمى شود)؛ اما زنى نيكو كردارى.(1)

2 - در مجمع البيان آمده كه ابو سعيد خدرى، و انس بن مالك، و واثله، و امّ سلمه، و عايشه نقل نموده اند كه آيۀ تطهير به رسول خدا و حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد (و شامل همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست).(2) 3 - انس بن مالك از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وقت نماز صبح به در خانۀ حضرت فاطمه عليها السلام مى گذشت و مى فرمود:

«اَلصَّلاَةَ! إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ

ص:398


1- . به تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه، ح 35 رجوع شود.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 356.

عَنْكُمُ الرِّجْسَ... (1) و طبق روايات موجود در كتاب هاى شيعه و سنّى حضرت رسول صلى الله عليه و آله چند ماه اين كار را انجام مى داد؛ يعنى هنگام نماز بر در خانۀ فاطمۀ زهرا و على عليهما السلام اين آيه را تلاوت مى نمود و با اين كار اعلام مى كرد كه مقصود از اهل بيت در آيۀ تطهير على وفاطمه و حسن و حسين عليهم السلام يا خود آن حضرت و اين چهار نفر هستند.

تتمّه: مشاهير از علماى عامّه و اهل تسنن مانند:

ثعلبى در تفسير كشف البيان؛

فخر رازى در تفسير كبير؛

جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور و كتاب الخصائص الكبرى؛

نيشابورى در تفسيرش؛

ابن حجر عسقلانى در الاصابه؛

ابن عساكر در تاريخش؛

محب الدين طبرى در الرياض النضرة؛

مسلم بن حجاج در صحيح مسلم؛

نبهانى در كتاب شرف المؤبد؛

محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفاية الطالب؛

شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة؛

همگى رواياتى نقل كرده اند دالّ بر اين كه آيۀ تطهير در شأن پنج تن آل عبا نازل گرديده است (فتدبّر و أنصف).

برهان: علماى شيعه با استناد به روايات ياد شده و استنباط از خود آيۀ شريفه استدلال نموده اند بر اختصاص اين آيه به آل عبا و دلالت آن بر عصمت ايشان.

رفع شبهه: وقوع صدر آيه و آيۀ بعد از آن در حق همسران آن حضرت، موجب نمى شود كه مراد از اهل بيت، همسران يا همسران و خمسۀ طيبه باشند؛ زيرا:

اولاً - در عرف و عادت فُصحا شايع است كه در اثناى كلام، خطاب به غير مى كنند، و

ص:399


1- . شواهد التنزيل، ج 2، ص 10-15، و روايات 637-644 به نقل از انس بن مالك.

بعد به كلام اوّل باز مى گردند.

ثانياً - اينكه حديث ام سلمه دالّ است بر آن كه اين آيه در خانۀ او نازل شد و غير حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسى آن جا نبود و همان جا شامل بودن آيه ام سلمه را نفى شد.

ثالثاً - اگر آيه در حق همسران پيغمبر بود بايستى

«لِيُذْهِبَ عَنْكُنَّ وَيُطهِّرَكُنَّ» بود و چون به صيغۀ مذكر واقع شده معلوم شود در حق آنها نيست و مخاطب ديگرى دارد.

رابعاً - اين كه عايشه و ام سلمه و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك نقل نموده اند كه اهل بيت در اين آيه حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند، دافع آن است كه شامل همسران رسول خدا باشد.

و خامساً - از همه مهم تر و گوياتر اين كه پيش تر اشاره كرديم كه اين قسمت از آيۀ 33 به دليل ده ها روايت كه در كتاب هاى شيعه و سنّى هست جداگانه نازل شده و ربطى به آيات مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله ندارد.

(آيۀ 34) وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا

تفسير:

اين آيۀ شريفه تتمّه و دنبالۀ قسمت اوّل آيۀ 33 مى باشد، و آن طور كه برخى دانشمندان بزرگ گفته اند آيۀ تطهير كه جدا نازل شده است روى مصلحتى به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آيات مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده شده است. بنابراين بعد از ذكر آيۀ تطهير و بيان عصمت آل عبا عليهم السلام باز برمى گردد به بيان مطلبى دربارۀ همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله و مى فرمايد: اى همسران پيامبر، آنچه را از آيات خداوند و حكمت (علوم عقلى و احكام شرعى) در خانۀ شما بازگو و خوانده مى شود ياد آريد. حقّاً كه خداوند همواره تيزبين و آگاه است.

ص:400

تنبيه: خداوند در اين آيۀ شريفه به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله امر فرموده كه آنچه در خانه هاى ايشان كه مهابط وحى است خوانده مى شود فراموش نكنند، و به آن عمل كنند و پايبند به آن باشند و به وسيلۀ آن اعتقادات خود را محكم تر و اخلاق خود را نيكوتر گردانند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از اُذْكُرْنَ «اُشْكُرْنَ» است؛ يعنى: شكر و ستايش الهى نماييد بر اين كه شما را در خانه هايى قرار داده كه در آن قرآن و حكمت تلاوت مى شود.

و نزد بعضى مراد از اُذْكُرْنَ «اِحْفَظْنَ» است؛ يعنى آنچه بر شما خوانده مى شود از قرآن و احكام شريعت و احاديث حضرت رسالت حفظ كنيد (يعنى از بر كنيد، يا با عمل به آنها موجب حفظ و نگهبانى از آنها گرديد).

ويژگيهاى آمرزيدگان و پاداش گيران

(آيۀ 35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ وَ الصَّبِرِينَ وَالصَّبِرَ تِ وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ وَ الصَّلِمِينَ وَالصَّلِمَتِ وَ الْحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًاوَ الذَّ كِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا

اعراب:

مفعول والحافظات كه فروجهنّ است، و مفعول والذاكرات كه اللّه (كثيراً) است به خاطر معلوم بودن حذف شده و در تقدير است.

و أعدّ اللّه... خبر إنّ مى باشد.

تفسير:

به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان كه شهادتين را گفته و عملاً تسليم دين اسلام شده اند، يا مردان و زنانى كه واگذار نموده اند امر خود را به خدا و توكل كرده اند بر او و

ص:401

تسليم او هستند، يا مردان و زنانى كه خدا را با اخلاص اطاعت و عبادت مى كنند.

والْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ: و مردان و زنانى كه به خدا و پيغمبر و به هر چه جزء معتقدات حقّه است ايمان آورده اند، يا مردان مؤمن و زنان مؤمن كه اعتقاد قلبى به اصول و فروع اسلام پيدا كرده اند.

بيان: جمعى فرموده اند: اسلام و ايمان در اين آيه به يك معنى است.

و ممكن است مراد از اسلام اقرار به زبان، و از ايمان تصديق به قلب باشد.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

ألَا انَبِّئُكُمْ لِمَ سُمِّيَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمناً؟ لإيمَانِهِ النّاسَ عَلى أنْفُسِهِمْ وأمْوَالِهِمْ. ألَا انَبّئُكُمْ مَنِ الْمُسْلِمُ؟ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ، فرمود: آيا خبر ندهم شما را كه چرا ايمان آورنده، مؤمن ناميده شده است؟ به اين جهت كه مردم در جان و مالشان از او در امان اند. آيا خبر ندهم مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مردم از دست و زبان او در سلامت باشند. (1)وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ: و مردان و زنانى كه در انجام وظايف خود و طاعات، ثبات دارند و مداومت مى نمايند، يا مردان و زنانى كه دعاكننده اند، يا مردان و زنانى كه مطيع و خاضع اند.

وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ: و مردان و زنانى كه در اقوال و افعال راستگويان اند.

وَ الصَّبِرِينَ وَالصَّبِرَ تِ: و مردان و زنانى كه در به جا آوردن طاعات و پرهيز از محرّمات و تحمّل ناملايمات و مصيبات، صابر و شكيبا هستند.

وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ: و مردان و زنانى كه از درون قلب فروتن هستند، يا براى خدا تواضع كنندگان اند يا نماز را با قلبِ متوجه مى خوانند و به راست و چپ نگاه نمى كنند و به چيزى مشغول نمى شوند.

وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ: و مردان و زنانى كه صدقه مى دهند و آنچه در مال ايشان از زكات و خمس، واجب مى شود مى پردازند.

وَ الصَّلِمِينَ وَالصَّلِمَتِ: و مردان و زنانى كه براى خدا روزه مى گيرند (مراد روزۀ واجب، يا واجب و مستحب است).

وَ الْحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ: و مردانى و زنانى كه حافظ شهوات خود هستند يا

ص:402


1- . بحار الانوار، ج 67، كتاب الايمان و الكفر، ص 60، ح 3 به نقل از علل الشرائع، ص 219.

فرج هاى خود را از حرام نگه مى دارند و اين نشانۀ عفّت و نجابت است.

وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّ كِرَ تِ: و مردان و زنانى كه خدا را بسيار در زمان بسيار و مكان بسيار به قلب و لسان ياد مى كنند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

مَنْ بَاتَ عَلى تَسْبيحِ فَاطِمَةَ كَانَ مِنَ الذّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَالذّاكِرَاتِ: هر كس در شب با ذكر تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام بخوابد از مصاديق اين آيه است. (1)أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا: خداوند براى اين ده گروهِ مرد و زن، آمرزش گناهان و اجر و پاداش بزرگى آماده كرده است.

نافرمانى و گمراهى

(آيۀ 36) وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَامُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو فَقَدْ ضَلَّ ضَلَلاً مُّبِينًا

تفسير:

و براى هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى سزاوار نباشد و شرعاً جايز نباشد و عقلاً روا نبود آن گاه كه خدا و رسول او فرمانى را دربارۀ آنها صادر كردند آن كه براى ايشان اختيارى در كارشان باشد كه اگر بخواهند انجام دهند و اگر نخواهند انجام ندهند؛ بلكه بايد اختيار خود را تابع امر خدا و رسول او سازند.

وَ مَن يَعْصِ...: بعد مخالفت كنندگان را تهديد كرده مى فرمايد: هر كس خدا و رسول او را در اوامر و نواهى نافرمانى و مخالفت نمايد، پس به تحقيق گمراه شده است گمراهى هويدا و آشكار.

زيرا از دو حال خارج نيست: 1 - آن كه با فرمان خدا و رسول مخالفت نمايد و آن را حلال داند، در اين صورت كافر است و در صورت توبه نكردن معذَّب به عذاب اليم است.

ص:403


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 362 رجوع شود.

2 - آن كه با فرمان خدا و رسول مخالفت نمايد به خاطر پيروى از شهوت و غفلت، و در اين صورت عاصى و فاسق خواهد بود.

ازدواج پيامبر با همسر پسر خوانده اش (زينب)

(آيۀ 37) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَلهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَكَهَا لِكَىْ لَايَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْوَ جِ أَدْعِيَآلِهِمْ إِذَا قَضَوْاْ مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ كَانَ أَمْرُاللَّهِ مَفْعُولًا

اعراب و لغت:

أن تخشاه منصوب است به حرف جر مقدَّر: «بأن تخشاه».

وَطَر به معنى حاجت و نياز است.

تفسير:

و ياد بياور - اى پيامبر - زمانى را كه به كسى (زيد) كه خدا به او نعمت ايمان بخشيده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى كه او را كه بَرده بود آزاد كرده بودى و از بسيارى محبت به او وى را فرزند خود خواندى (فرزندخواندۀ تو بود) گفتى همسرت (زينب) را براى خود نگاهدار و از خدا دربارۀ او بترس (و طلاقش مده و يا به او نسبت تكبّر مده) و اين در حالى بود كه تو آنچه را كه خداوند در آينده آشكار سازندۀ آن بود (مأمور شدن تو به ازدواج با زينب در صورتى كه زيد او را طلاق دهد) در دل خود پنهان مى داشتى و از مردم مى ترسيدى كه بگويند: با همسر پسرخواندۀ خود ازدواج كرده است! در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى. فَلَمَّا قَضَى...: پس چون زيد از زينب نيازش را برآورد و او را طلاق داد او را همسر تو كرديم تا در آينده براى مؤمنان ازدواج با همسران

ص:404

پسرخواندۀ ايشان آنگاه كه پسرخوانده ها نيازشان را از آنها برآورده و طلاق داده باشند منعى نباشد و امر تكوينى خدا همواره شدنى است.

تبصره: آيۀ شريفه بايد با توجّه به سه مقدمه تفسير گردد:

دو دليل بر عصمت پيامبران

مقدمۀ اول: ثبوت عصمت پيامبران به دو دليل:

1 - حصول غرض الهى از بعثت انبيا موقوف است به عصمت ايشان از گناه و خطا و سهو و نسيان؛ زيرا اگر معصوم نباشند، نقض غرض الهى لازم آيد، و نقض غرض قبيح و صدور كار قبيح از خدا ممتنع است، پس عصمت انبيا واجب باشد. و چون عصمت ثابت شد، پس هر شخصى كه نبوّتش با صدور معجزه محقّق گرديد، يقين حاصل شود كه معصوم است؛ زيرا طريق علم به عصمت پيامبر، نبوّت او مى باشد.

2 - اگر انبيا معصوم نباشند، فايدۀ بعثت منتفى شود و لازم باطل باشد، پس ملزوم هم باطل است. بيان ملازمه: اگر گناه براى انبيا جايز باشد، پس به صحّت گفتار آنان وثوق و علم حاصل نشود.

و هرگاه وثوق حاصل نشود اطاعت اوامر و نواهى آنان واجب نگردد، پس فايدۀ بعثت آنان منتفى شود.

مقدمۀ دوم: چنان كه واجب است عصمت انبيا از خطا و گناه، همچنين واجب است تنزه انبيا از جميع عيوب جسمانى و اخلاق ذميمه و پيروى از هواهاى شيطانى و جميع امورى كه موجب تنفر طباع باشد تا مانع از ايمان آورن مردم به او نشود. و همچنين واجب است اتصاف پيامبر به تمام صفات كمال، پس بنابراين محال است از چنين شخصى امورى كه شايستۀ مقام او نباشد - بلكه سبب تخطئۀ او باشد - ظاهر شود مانند تمايل به زن اجنبى؛ حاشا و كلّا!

مقدمۀ سوم: اين كه چه بسا كارى مباح و حلال باشد و انجام آن گناه نباشد، امّا پيامبر حيا نمايد از اين كه مردم از آن مطلع شوند، و مقصود از ترس كه در آيۀ شريفه مطرح شده همان حيا است كه پيامبر از اين كه مردم بفهمند كه او مى خواهد با همسر مطلّقۀ پسرخواندۀ خود ازدواج كند حيا مى كرد؛ اما خداوند امر فرمود كه اين كار را انجام دهد و مردم هم مطلع شوند و حكم الهى در اين مورد روشن باشد.

ص:405

شرح داستان: مرسوم بود شخصى را برگزيده، او را تربيت مى نمودند و به خود نسبت مى دادند (تبنّى پسرخواندگى) و در جاهليّت نكاح با زنان پسرخوانده را مانند نكاح با زنان پسران خود حرام مى دانستند. خداى تعالى وحى فرمود به پيغمبر صلى الله عليه و آله كه زيد بن حارثه (كه پسرخواندۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله بود) به زودى همسر خود زينب را طلاق مى دهد و امر فرمود كه بعد از جدايى زيد از او، حضرت رسول زوجۀ او را تزويج نمايد تا اين عمل حضرت رسول ناسخ آن سنّت جاهليّت باشد. پس چون زيد خدمت حضرت حاضر شد براى مرافعه در حالى كه عازم بود بر طلاق زينب، حضرت براى تبرئه و تنزُّه نفس نفيس خود از سوء ظن منافقان، فرمود: همسر خود را نگاهدار و طلاق مده! و مخفى مى داشت در نفس شريف، اين را كه بعد از جدا شدن زيد و زينب از هم با طلاق، براى امتثال امر الهى بايد با زينب ازدواج كند، و بقيۀ آيه شريفه شاهد اين مطلب است كه خداى متعال فرموده است: زينب را به همسرى تو درآوريم تا معلوم باشد كه از نظر اسلام اين كار منعى ندارد و حرام نيست و آن سنّت جاهلى از نظر اسلام مردود و باطل است.

(آيۀ 38) مَّا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا

اعراب و لغت:

خَلَوا به معنى مَضَوا مى باشد.

سنّة منصوب است به فعل مقدَّر.

تفسير:

بر پيامبر در آنچه خدا براى او مقرّر كرده و حلال كرده - مانند ازدواج با همسر پسرخوانده بعد از طلاق او - هيچ گونه منعى و وزرى نيست. اين سنّت جاريۀ الهى است در بارۀ كسانى و پيامبرانى كه پيش از اين گذشته اند، و پيوسته فرمان و امر خداوند

ص:406

در بارۀ بشر حكمى تعيين شده و قضايى تقديرشده است.

(آيۀ 39) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَلَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُو وَ لَايَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا

تفسير:

پيامبران الهى كسانى هستند كه پيام هاى خدا را بدون كتمان و ترس به امّت ها مى رسانند و از خدا مى ترسند و از هيچ كس جز خداى تعالى نمى ترسند و خدا در حسابرسى باطن و عمل هاى خارج آنها كافى است.

تنبيه: گفته شده كه آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه براى انبيا جايز نيست در تبليغ رسالت تقيه كنند و لذا با نهايت جديت، اقدام به تبليغات خود مى نمودند و شتم و زجر و سختى و تهديد به قتل هم آنها را از انجام وظيفه و تبليغ باز نمى داشت، چنانچه گزارشات احوالات آنها مؤيّد اين مطلب است.

(آيۀ 40) مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا

خاتم به فتح تا و كسر آن قراءت شده است.

تفسير:

شأن نزول: بعد از ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب كه پيش تر همسر زيد پسرخواندۀ آن حضرت بود، منافقان زبان طعن دراز كرده گفتند: مى گويند كه زنان پسران بر شما حرام است و خود با زن پسر خود ازدواج مى كنند! و حال آن كه زيد پسرخواندۀ حضرت بود نه پسر حضرت، اما چون آنها پسرخوانده را مثل پسر مى پنداشتند لذا ايراد نمودند؛ حق

ص:407

تعالى آيۀ شريفه را در رد قول آنها نازل فرمود كه:

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ...: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست تا ازدواج با همسر او بعد از طلاق به عنوان ازدواج با همسر فرزند بر او (رسول خدا صلى الله عليه و آله) حرام باشد.

نسبت پيامبر (ص) با حسنين (عليهما السلام)

تبصره: اين كه رسول خدا پسران صلبى به نام هاى قاسم، طاهر، و ابراهيم عليهم السلام داشت و نيز اين كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام را به عنوان پسران خود معرفى كرد و فرمود:

اِبْنَاى هذانِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا: اين دو پسر من دو ريحان من اند از دنيا.(1) و نيز فرمود:

اِبْنَاى هذانِ إمَامَانِ قَامَا أوْ قَعَدَا: اين هر دو پسر من امام اند، خواه قيام كنند و خواه قيام نكنند، اينها با آيۀ شريفۀ مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ منافات ندارد؛ زيرا فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز امام حسن و امام حسين از «رجالكم» نبودند؛ بلكه آنها از رجال خود پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. آيۀ شريفه پدر بودن آن حضرت را نسبت به بيگانگان و نيز نسبت به پسرخوانده نفى مى كند.(2) از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه در جنگ صفين به محمد بن حنفيه فرمود:

أنْتَ ابْني حَقّا: تو پسر منى به حق. عرض كرد: آيا حسن و حسين عليهما السلام پسران تو نيستند؟ فرمود:

هُمَا ابْنَا رَسُولِ اللّهِ(3).

و نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

ألاَ إنَّ كُلَّ ابْنِ بِنْتٍ يُنْسَبُونَ إلى أبيهِمْ إلّاأوْلاَدَ فَاطِمَةَ فَإنّي أنَا أبُوهُمْ: آگاه باشيد هر پسر دخترى را نسبت به پدرش دهند مگر فرزندان فاطمه را كه من پدر ايشانم.(4) پس مخالفان نمى توانند با استناد به اين آيه بگويند حسنين عليهما السلام فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستند! زيرا آيۀ شريفه درصدد نفى مطلب ديگرى است كه توضيح داده شد.

و لكن رسول اللّه و خَاتَم النبيين برخى از قرّاء خاتم را به كسر خوانده اند (خاتِم): پيامبر پدر هيچ يك از رجال شما نيست؛ لكن فرستادۀ خدا و ختم كنندۀ پيامبران است؛ يعنى پيامبرى به آن سَرور پايان يافته و بعد از او از جانب خداى تعالى پيامبرى نخواهد آمد.

ص:408


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 333 و به اين مضمون بحار الانوار، ج 43، ص 316 و نيز ص 264، ح 13.
2- . به بحار الانوار، ج 43، ص 278 رجوع شود.
3- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 333.
4- . منهج الصادقين، ج 7، ص 333 و بحار الانوار، ج 43، ص 284.

وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا: و خداى تعالى همواره به هر چيز داناست.

تتمّه: نزول حضرت عيسى عليه السلام در آخر الزمان منافى با خاتميت آن حضرت نيست؛ زيرا مراد از خاتم النبيين آن است كه هيچ پيغمبرى بعد از او مبعوث نخواهد شد، و بعثت حضرت عيسى قبل از آن سرور بوده است، و حضرت عيسى در حين نزول، عمل به شريعت حضرت خاتم مى نمايد نه به شريعت خود.

روايت شده كه حضرت رسول فرمود: من محمد و احمدم و من آن حاشرم كه خداى تعالى بعد از من مردم را محشور فرمايد، و من عاقبم كه از عقب من و بعد از من پيغمبر ديگرى نباشد.

خاتميت رسول خدا (ص)

از موافق و مخالف روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

يا عَلِىُّ، انْتَ منّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إلّاأنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدى: اى على، تو از من به منزلۀ هارونى از موسى، الا آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود.(1) يعنى اگر جايز بود بعد از من پيغمبرى باشد، آن تو مى بودى نه غير تو.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه حضرت محمد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله خاتم النبيين است؛ يعنى ختم كنندۀ پيغمبران است و بعد از او ديگر پيغمبرى از جانب خدا نيامده و نخواهد آمد.

بيان: شخص بصير منصف كه ديدۀ حق بين بگشايد و در ديانت اسلام و شريعت آن حضرت مطالعه بنمايد، تصديق خواهد كرد اين شريعت، تمام فوايد روحى و جسمى و دنيايى و آخرتى و احكام كلّى و جزئى عموم طبقات بشر را دارا مى باشد و هيچ چيز را فروگذار ننموده است. بنابراين ديگر بشر محتاج به دينى و شريعتى نخواهد بود و جامعيت ديانت با خاتميت ملازمه دارد.

آن حضرت ادّعاى نبوّت نمود و بر طبق ادّعاى خود معجزه آورد، و هر كه چنين باشد پيغمبرى او ثابت است. و پس از اثبات رسالت او، قول او را به اين كه خاتم پيامبران است بايد تصديق كرد و دليل ديگرى بر خاتميت او لازم نيست.

تتمّه: حكيم الهى حاج ملا هادى سبزوارى رحمه الله فرموده است: آيا نمى بينى خداوند از

ص:409


1- . در مورد شرح و توضيح حديث منزلت به كتاب الغدير، ج 3، ص 199-202 و نيز كتاب احقاق الحق، ج 5، ص 132-234 مراجعه كنيد.

بسيارى انسان ها، اندكى را عاقل، و از بسيارى عقلا اندكى را مسلم، و از بسيارى مسلم ها اندكى را مؤمن، و از مؤمنان اندكى را عابد، و از عابدان اندكى را زاهد، و از زاهدان اندكى را عالم، و از عالمان اندكى را عارف، و از عرفا اندكى را ولى، و از اوليا، اندكى را نبى، و از انبيا، اندكى را رسول، و از رسولان اندكى را اولو العزم، و از اولو العزم يكى را خاتم آفريده است؟

اى كائنات را به وجود تو افتخاراى بيش از آفرينش و كم ز افريدگار

نعم ما قيل:

لِكُلِّ نَبِيٍّ فِي الأنَامِ فَضيلَةٌ

خروج از ظلمات با ذكر و تسبيح

(آيۀ 41 و 42) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً

لغت:

بكرة يعنى اوّل روز، و أصيل يعنى آخر روز.

تفسير:

بعد از آن ارشاد فرمايد اهل ايمان را به كثرت ذكر كه موجب ثواب جاودان و دافع وساوس شيطانى است:

اى كسانى كه به يگانگى خدا و نبوّت پيامبر و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، خدا را بسيار ياد كنيد.

و در صبح و شام (آخر روز) او را تسبيح گوييد و از هر چه شايستۀ مقام ربوبى نيست تنزيه كنيد.

برخى از مفسّران گفته اند: مراد از تسبيح در صبح نماز صبح و مراد از تسبيح شام نماز

ص:410

مغرب و عشاء است و تعبير از نماز به تسبيح به خاطر آن است كه نماز، شامل تسبيح و تنزيه مى باشد.

در ذكر كثير چند احتمال است:

1 - آن كه خدا را در هيچ وقت فراموش نكنيد.

2 - ذكر قلبى داشته باشيد.

3 - خدا را به صفات اعلى و اسماء حُسنى ياد و تسبيح كنيد.

4 - تسبيحات اربع (سُبْحَانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِِ وَلاَ إله إلَّااللّهُ وَاللّهُ أكْبَرُ) بگوييد.

و از ائمۀ هدى عليهم السلام روايت شده كه هر كس تسبيحات اربع را سى بار بگويد ذكر كثير را انجام داده است.(1) 5 - از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

مَنْ سَبَّحَ تَسْبيحَ فَاطِمَةَ فَقَدْ ذَكَرَ اللّهَ كَثيراً: هر كه تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گويد، پس خدا را به ذكر كثير ياد كرده است.(2) ابن عباس گويد: خداوند، بندگان را به هيچ چيز امر نفرموده مگر آن كه براى آن حدّى معيّن و مقرّر نموده، و سقوط آن را نيز به خاطر عذر اجازه داده است، مگر ذكر را كه براى آن حدى مقرّر نفرموده، فرموده است مرا در همۀ احوال ياد كنيد.(3)

(آيۀ 43) هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَلِكَتُهُو لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا

تفسير:

اوست خداوندى كه بر شما درود فرستد و رحمت خاص و ويژۀ خود را شامل حال شما مى كند و فرشتگان او نيز براى شما رحمت و آمرزش طلب مى كنند. اين رحمت الهى و طلب رحمت فرشتگان به جهت آن است كه شما را از تاريكى هاى كفر و جهالت و

ص:411


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 362.
2- . منهج الصادقين، ج 7 ص 336.
3- . همان.

معصيت به روشنى ايمان و معرفت و طاعت بيرون آرد.

(اخراج از ظلمات نار به نور جنّت و اخراج از ظلمات بشريت به نور روحانيت و اخراج از ظلمات معصيت به نور طاعت).

وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا: و خداى تعالى همواره به ايمان آورندگان، مهربان است كه خود بر ايشان رحمت فرمايد و ملائكه را به استغفار براى آنها امر نمايد.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: رحمت الهى بر دو قسم است: يكى رحمت رحمانيه كه عبارت است از اعطاى حيات و رزق، و فراهم كردن آنچه موجب رسيدن بشر به سعادت باشد از ارسال رسل و انزال كتب، و اين رحمت عام است براى تمام مكلّفين از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى.

و ديگر رحمت رحيميه كه عبارت از اعطاء ثواب و نعم اخرويه باشد و آن منوط به ايمان و عمل صالح است، و لذا به مؤمنان اختصاص داده و فرموده است: وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا.

(آيۀ 44) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُو سَلَمٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا (44)

تفسير:

تحيت و درود خدا بر اهل ايمان در روزى كه با او يا با رحمت او ملاقات و ديدار كنند (در وقت مرگ يا در قيامت يا در وقت ورود در بهشت) سلام مى باشد كه دلالت مى كند بر سلامتى از هر آفت و ترسى؛ يعنى خداوند به جهت تعظيم و تكريم ايشان، بر ايشان سلام مى كند، يا ايشان بر يكديگر در روز رسيدن به رحمت الهى سلام مى كنند، به اين معنى كه با جملۀ «سلام عليكم» به يكديگر تحيت گويند.

و شايد ضمير يَلْقَونَهُ به ملك الموت (نه به خداى متعال) برگردد؛ يعنى هنگام مرگ و ملاقات با حضرت عزرائيل او به مؤمنان سلام مى كند يا هنگام خروج از قبر فرشتگان به ايشان سلام مى كنند و يا فرشتگان به آنها مى گويند كه خداى تعالى به شما سلام مى فرستد.

ص:412

وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا: و خداوند، پاداشى گرامى و پرارزش (بهشت و نعيم آن) براى مؤمنان آماده كرده است.

رسالت پيغمبر (ص) و وظايف او

(آيۀ 45 و 46) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا * وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِى وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا

تفسير:

خداى متعال در اين آيه پيامبر صلى الله عليه و آله را با پنج صفت معرفى كرده و مى فرمايد: اى پيامبر، حقّاً كه ما تو را فرستاده ايم در حالى كه مى باشى شاهد و گواه اعمال امّت به تحمّل شهادت در دنيا بر هدايت، ضلالت، طاعت، معصيت، پذيرش دعوت و يا تكذيب آنان و اداى شهادت در آخرت.

و مژده دهندۀ به رحمت ما براى كسانى كه ايمان بياورند.

و بيم دهندۀ از عذاب و عقاب براى كسانى كه تكذيب كنند.

و دعوت كننده به سوى خدا به اذن تكوينى و توفيقات الهى كه به يگانگى خدا و معتقدات حقّه ايمان بياورند.

و چراغى روشن و نورافشان كه مردم به نور تو از ظلمات جهالت و كفر، به طريق معرفت ايمان راه يابند.

نكته: تقييد دعوت به اذن الهى اشعار دارد به آن كه دعوت، امرى مشكل است و حاصل نمى شود مگر به اين كه خداى متعال كمك كرده و آن را آسان كند.

تنبيه: كاشفى در تفسير گويد: حق سبحانه و تعالى پيغمبر ما را «چراغ» خوانده به وجوهى:

1 - چنان كه نور چراغ، ظلمت را محو كند، نور وجود آن حضرت نيز ظلمت كفر را از عرصۀ جهان نابود ساخت:

چراغى روشن از نور خدايىجهان را داده از ظلمت رهايى

ص:413

2 - هر چه در ظلمت گم شود به نور چراغ پيدا مى شود، و حقايقى كه از مردم پوشيده بود به نور اين چراغ روشن گشت:

از او جان را به دانش آشنايى است

3 - چراغ، اهل خانه را سبب امن و راحت است، و دزد را واسطۀ خجلت و عقوبت، آن حضرت نيز دوستان را وسيلۀ نجات و سلامتى، و منكران را سبب حسرت و پشيمانى است.

و منيراً تأكيد است؛ يعنى تو چراغى نه مانند چراغ هاى ديگر؛ زيرا آن چراغ ها گاهى روشن اند و گاهى خاموش؛ لكن تو از اوّل تا به آخر روشنى. چراغ هاى ديگر به بادى خاموش شوند و اما تو را هيچ كس نمى تواند خاموش كند: يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفواهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ(1).

چراغى را كه رحمان بر فروزدهر آن كس پف كند ريشش بسوزد

(آيۀ 47) وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيرًا

تفسير:

و اى پيامبر، مؤمنان را مژده بده كه براى آنها در دنيا و آخرت از جانب خداوند فضل و بخشش بزرگ است.

(آيۀ 48) وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَدَعْ أَذَلهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

ص:414


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 338 و 339 بنقل از تفسير كاشفى.

تفسير:

بعد از آن نهى فرمايد از اطاعت كفّار و منافقين:

وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: و كافران و منافقان را اطاعت مكن - يعنى بر مخالفت با ايشان ثابت قدم باش، و الّا آن حضرت در هيچ وقت از آنها پيروى نمى نمود - و اذيّت و آزار آنان را واگذار، يا فعلاً به اذيّت و آزار آنها اعتنا مكن و بر خدا توكل نما - يعنى در صدد انتقام و مجازات آنها مباش - كه من شرّ ايشان را از تو كفايت كنم.

وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً: و خدا در كارسازى و تكفل امور و اين كه همۀ كارها را به او واگذارند كافى است، يا نگهدار مؤمنان از شرّ دشمنان است.

احكام طلاق و عدّه

(آيۀ 49) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلاً

لغت:

مسّ در اين جا به معنى مقاربت و نزديكى كردن مرد با همسرش مى باشد.

سراح يعنى رها كردن.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، هرگاه زن هاى مؤمن را كه به همسرى خود درآوريد، سپس پيش از آن كه با آنان نزديكى كنيد آنها را طلاق دهيد، پس براى شما به عهدۀ آنها عدّه اى نيست كه شمار روزهاى آن را نگاه داريد. پس آنها را به دادن نصف مهريه (در صورت معيّن بودن مهريه) و به دادن مبلغى در خور شأن آنها (در

ص:415

صورت عدم تعيين مهريه) برخوردار نماييد و آنها را به بهترين شيوه رها كنيد؛ يعنى بدون اين كه به آنها ضرر و آزارى وارد كنيد از خانۀ خود رهاشان سازيد. حاصل آن كه همسرى كه قبل از دخول، طلاق مى گيرد عدّه ندارد و مى تواند بلافاصله ازدواج كند و اگر مهريه براى او تعيين نشده بوده شوهر در حدّ توان و وسع خود مالى به عنوان «متعه» به او مى دهد و اگر مهريه براى او تعيين شده بوده نصف آن را حق دارد.

زنان مجاز براى ازدواج

(آيۀ 50) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَ جَكَ الَّتِى ءَاتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَنَاتِ عَمِّكَ وَ بَنَاتِ عَمَّتِكَ وَ بَنَاتِ خَالِكَ وَ بَنَاتِ خَلَتِكَ الَّتِى هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِىُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْعَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِى أَزْوَ جِهِمْ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (50)

لغت:

أ جر همان مهريه است.

أفاء فعل ماضى از باب افعال از مادّۀ فىء به معنى غنيمت است.

تفسير:

اى پيامبر (فعلاً هفت طائفه از زن ها را) بر تو حلال كرديم: 1 - همسرانت كه مهر آنها را پرداخته اى 2 - و كنيزها كه مملوك تو هستند از آنهايى كه خداوند در جنگ به عنوان غنيمت به تو ارزانى داشته است. 3 - و دختران عمويت 4 - و دختران عمه هايت

ص:416

5 - و دختران داييت 6 - و دختران خاله هايت كه با تو از مكّه به مدينه هجرت كرده اند 7 - و زن با ايمانى كه خود را به پيامبر ببخشد (بدون مهريه خود را در اختيار او نهد) اگر پيامبر بخواهد او را به همسرى بگيرد، در حالى كه اين مورد آخر (كه با عقد هبه و بخشش از طرف زن، و قبول آن زوجيت از طرف مرد، محرميت و حلال بودن حاصل شود) مخصوص تو است و اين حكم براى ديگران نيست.

قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِى أَزْوَ جِهِمْ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ...: ما آنچه را دربارۀ همسران و بردگان مردم بر آنان واجب كرديم (از تعداد و مهريه و نفقه و احكام برده) دانسته ايم و اين توسعه را فقط براى تو قرار داده ايم تا تو را حرج و مشقّتى نباشد و بتوانى با ازدواج هاى مختلف و متعدد طايفه هايى از عرب را با خود و اسلام مرتبط سازى و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.

نكته: اين كه در آيۀ شريفه جواز ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با برخى مشروط به اين شده كه آنان با حضرت از مكّه هجرت كرده باشند شايد از احكام مختصۀ به آن حضرت بوده و براى ديگران چنين قيدى نيست. براى بررسى اين مسأله به كتاب هاى آيات الاحكام رجوع شود.

(آيۀ 51) تُرْجِى مَن تَشَآءُ مِنْهُنَّ وَتُْوِى إِلَيْكَ مَن تَشَآءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لَايَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِمَآ ءَاتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا

لغت و اعراب:

ترجى مضارع از باب افعال است و إرجاء به معنى تأخير انداختن است.

تؤوى يعنى جاى مى دهى.

ص:417

قبل از أن تقرّ «من» يا «إلى» در تقدير است.

كلّهن مرفوع و تأكيد فاعل «يرضين».

رفتار پيامبر با همسران و تعداد آنها

تفسير:

(دربارۀ رفتارت با همسرانت و تقسيم اوقات و شب ها بر آنها) نوبت هر يك از آنها را كه خواهى تأخير مى اندازى و هر يك را خواهى نزد خود جا مى دهى، و هر كه را از خود دور كرده بودى دوباره او را بطلبى گناهى بر تو نيست و اين حكم كه اختيار همۀ آنها به دست تو باشد نزديك تر است به اين كه چشمشان روشن شود و غمگين نگردند و به آنچه از نوبت به آنها دادى همگى خشنود باشند زيرا رفتارت را مبنى بر عدل و مربوط به وحى مى دانند.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى قُلُوبِكُمْ: و خدا آنچه را در دل هاى شما است مى داند. اين وعيد است براى كسى كه راضى نباشد به آن چه خداى تعالى به اختيار پيغمبر واگذاشته است.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا: و خدا همواره دانا به ضماير بندگان، و بردبار است كه تعجيل به عقوبت نفرمايد يا داناست به آنچه در قلوب شما است از رضا و نارضايتى و داناست به مصالح بندگان، و حليم و بردبار است.

(آيۀ 52) لَّايَحِلُّ لَكَ النِّسَآءُ مِن م بَعْدُ وَ لَآأَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَ جٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ رَّقِيبًا

لغت:

تَبدَّلَ فعل مضارع و در اصل تتبدَّلَ بوده است.

ص:418

آداب ورود به خانۀ پيامبر

تفسير:

شأن نزول: چون همسران رسول خدا حكم خدا و رسول را اطاعت و امتثال كردند و هر آنچه را دربارۀ آنها حكم شد پذيرفتند و از خواسته هاى خود دست برداشتند اين آيه نازل شد: كه پس از اين زمان، ديگر ازدواج جديد با زن ها براى تو حلال نيست، و نيز حلال نيست كه يكى از آنها را طلاق دهى و بجاى او ديگرى را به همسرى خود درآورى گرچه خوبى آنها تو را خوش آيد، مگر اين كه كنيز مملوك تو باشد؛ يعنى علاوه بر همسرانى كه فعلاً دارى همسر ديگرى نمى توانى داشته باشى؛ بلكه مى توانى كنيز مملوك داشته باشى.

و خداوند همواره بر هر چيزى مراقب و نگهبان است

نكته: آيا اين آيه كه ازدواج جديد را در زمانى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله حرام دانسته، پس از آن زمان نسخ شده يا نه؟ پاسخ اين سؤال را بايد در كتاب هاى آيات الاحكام بخوانيم.

(آيۀ 53/1) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّآ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَظِرِينَ إِنَلهُ وَ لَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُواْ فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُواْ وَ لَامُسْتَْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَ لِكُمْ كَانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ فَيَسْتَحْيِى مِنكُمْ وَ اللَّهُ لَايَسْتَحْيِى مِنَ الْحَقِّ

لغت و اعراب:

إلى طعام متعلق به يؤذن است.

ناظرين به معنى منتظرين است.

إنا به معنى وقت و جمع آن «آناء» است.

ص:419

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول ايمان آورديد، به خانه هاى پيامبر مگر در وقتى كه به شما اجازه داده شود - يعنى شما را به خوردن طعام دعوت كنند - وارد نشويد و هنگامى كه اجازه داده مى شود و دعوت مى شويد به موقع برويد نه آن كه زودتر برويد و منتظر وقت رسيدن آن باشيد و هنگامى كه غذا را خورديد پراكنده گرديد نه اين كه بعد از صرف غذا سرگرم صحبت كردن با هم شويد؛ زيرا اين رفتار شما (بى دعوت رفتن، زودتر از وقت تعيين شده رفتن، و بعد از صرف غذا باز در خانۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله با صحبت كردن ماندن) يا اين سومى پيامبر را مى رنجاند و شرم مى كند و چيزى نمى گويد؛ اما خدا از بيان حق و وظايف شما شرم نمى كند.

تنبيه: آيۀ شريفه دستور اخلاقى بزرگى را مى فرمايد كه: داخل شدن شخص بدون دعوت به خانۀ كسى خوب نيست ولذا در وصاياى حضرت نبوى به حضرت علوى - صلوات اللّه عليهما - فرمايد: هشت نفرند كه اگر اهانت شوند ملامت نكنند مگر خود را! يكى از آنها كسى است كه به سفره اى كه به آن دعوت نشده برود...(1)

(آيۀ 53/2) وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَعًا فَسَْلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٍ ذَ لِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَآأَن تَنكِحُواْ أَزْوَ جَهُو مِن م بَعْدِهِى أَبَدًا إِنَّ ذَ لِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا

تفسير:

و چون متاعى از وسايل زندگى از زنان پيامبر خواستيد، از پشت پرده بخواهيد كه اين براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكيزه تر است، و براى شما جايز نيست كه پيامبر را با به

ص:420


1- . كتاب الخصال، (چاپ حيدرى، باب الثمانيه)، ص 410، ح 12.

جا آوردن كارى كه او كراهت دارد اذيّت و آزار رسانيد.

تنبيه: گرچه اين آيه در خصوص زنان حضرت رسول صلى الله عليه و آله نازل شده است؛ لكن حكمش نسبت به تمام زنان امّت است، كه در صورت احتياج به صحبت كردن و خواستن چيزى از آنان، از پس پرده و حجاب با آنها مكالمه نمايند.

و اگر مناط در حرمت بى حجابى مفسده باشد، همين مناط، در عدم پوشش صورت نيز هست؛ بلكه اشدّ و آكَد باشد.

وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ...: و براى شما سزوار نيست كه اذيّت كنيد رسول خدا را و به جا آوريد آنچه را از آن كراهت دارد، ونه اين كه بعد از وفات او يا طلاق دادن يكى از همسرانش، با آنها ازدواج كنيد (و اين از احكام مختص به رسول اللّه صلى الله عليه و آله است).

مسلَّماً اذيّت كردن پيامبر و ازدواج با همسران او نزد خداى متعال گناه بزرگى است (و اصلاً اين ازدواج صورت نمى گيرد و باطل خواهد بود).

زيرا پاس احترام حضرت در حال حيات و بعد از وفات او لازم است، چه ضرورت حق شناسى و تعظيم و سپاسدارى آن حضرت در هر دو حال يكسان است.

(آيۀ 54) إِن تُبْدُواْ شَيًْا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا

تفسير:

اگر چيزى را دربارۀ ازدواج با همسران پيامبر و آزار دادن به پيامبر به زبان گوييد يا در دل پنهان داريد و به زبان نياوريد، پس مسلَّماً در هر حال خدا به همه چيز از نهان و آشكار (حتى به خطورات و تصوّرات قلبى شما) داناست.

(آيۀ 55) لَّاجُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِى ءَابَآلِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآلِهِنَّ وَ لَآإِخْوَ نِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآءِ إِخْوَ نِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآءِ أَخَوَ تِهِنَّ وَلَا نِسَآلِهِنَّ وَ لَامَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدًا

ص:421

تفسير:

همسران پيامبر (و ساير زن ها) را گناهى در ترك حجاب در چند مورد نيست:

1 - در مورد پدرهاشان 2 - پسرهاشان

3 - برادرانشان 4 - پسران برادرشان

5 - پسران خواهرانشان

6 - زنانِ با ايمان كه مثل ايشان باشند، نه زنان يهود و نصارا و غير ايشان.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

لَا يَنْبَغي لِلْمَرْأةِ أنْ تَنْكَشِفَ بَيْنَ يَدَيِ الْيَهُودِيَّةِ وَالنَّصْرَانِيَّةِ؛ لأنَّهُنَّ يَصِفْنَ ذلِكَ لأزْواجِهِنَّ: سزاوار و شايسته نيست براى زن مسلمان اين كه مكشَّفه باشد نزد زن يهوديه و نصرانيه، به جهت آن كه آنها (خصوصيات) زنان مسلمان را براى شوهران خود وصف مى نمايند (1)(يا ممكن است وصف نمايند).

7 - وَ لَامَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ: يعنى كنيزان.

وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدًا: و اى زنان، از خداى تعالى بترسيد و حجاب را رعايت كنيد مگر براى اين گروه هفتگانۀ ياد شده (و بقيۀ محارم)، يا بپرهيزيد از جميع معاصى، به درستى كه خداى تعالى بر همه چيز از اقوال و افعال شما و غير آن گواه است و به هر چه در خاطر و باطن شما گذرد آگاه است.

تتمّه: بايد دانست كه حكم مَحرميتِ محارم، محدود، و اين مطلب هم محقّق است كه احكام شرعيه به اعتبار موارد، تغيير مى كند و اين مطلب نزد شخص خبير و بصير واضح و مبيَّن مى باشد. (الْعَاقِلُ يَكْفيهِ الإشَارَةُ).

(آيۀ 56) إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَلِكَتَهُو يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَ سَلِّمُواْ تَسْلِيمًا

ص:422


1- . فروع كافى، ج 5، ص 516، ح 5.

صلوات خدا، فرشتگان و مؤمنان بر پيامبر

تفسير:

همانا خدا و فرشتگانش همواره بر پيامبر درود مى فرستند (درود خدا بذل رحمت خاص و درود فرشتگان توصيف و تقديس كردن است).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، (شما هم) بر پيامبر درود بفرستيد و سلام بگوييد و كاملاً تسليم فرمان او باشيد.

ابو بصير گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه صلوات فرستادن خداوند بر حضرت كه در اين آيه ذكر فرموده به چه كيفيت است؟ فرمود: صلوات حق تعالى بر او إعلاى رتبۀ آن حضرت است در سماوات و بالا بردن درجۀ او بر جميع درجات انبيا عليهم السلام است. گفتم: يا بن رسول اللّه... تسليم به چه كيفيت است؟ فرمود: تسليم او شدن در جميع امور و امتثال نمودن امر او و كوشش در اطاعت آن حضرت است.(1)

در مجمع البيان از ابو حمزۀ ثمالى روايت نموده كه بعد از نزول اين آيه، به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفته شد: يا رسول اللّه، ما مى دانيم چگونه به تو سلام نماييم، كيفيت صلوات را بفرماييد؟ فرمود:

بگوييد: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلى إبْرَاهيمَ، وَآلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَبَارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَما بَارَكْتَ عَلى إبْرَاهيمَ وَآلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.(2) بعد از آن فرمود: حق تعالى دو ملك بر من موكّل گردانيده (گمارده) است تا هر جا كه نام من برده شود و شنونده بر من صلوات بفرستد، آن دو ملك گويند: «غَفَرَ اللّهُ لَكَ: خدا تو را بيامرزد» و خدا و ملائكه آمين گويند.

تبصره: كيفيت صلوات بر آن حضرت نزد شيعه مشهور و معلوم است و در روايات اهل تسنن هم صلوات بر آن محمد فراوان آمده است؛ به كتاب موسوعة الامامة، ج 5 رجوع شود.

از محمد بن ادريس شافعى (امام شافعى ها) نقل نموده اند كه گفته است:

يَا أهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ حُبُّكُمُ

ص:423


1- . به منهج الصادقين، ج 3، ص 356 رجوع شود.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 369.

و در كتاب نفايس الفنون نقل شده است كه روزى سلطان خدابنده با گروهى از فضلا مثل علامۀ حلى - رضوان اللّه عليه - و قاضى القضاة عبد الملك و غيره در مسجد جامع سلطانيۀ زنجان نشسته بودند، واعظ بالاى منبر فضيلت صلوات را بيان نمود.

سلطان پرسيد: چرا آل هيچ يك از انبيا را در صلوات بر آنها ذكر نكنند و در صلوات بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله، آل او را داخل كنند؟ واعظ جواب نداد. سلطان گفت: دو وجه در خاطر بيايد:

1 - آن كه چون دشمنان، او را «ابتر» خواندند، خداوند تعالى ابتريت را به آنها نسبت داد؛ يعنى فرمود: نسل ايشان منقطع شود و اگر از نسل آنها كسى بماند هيچ كس آنها را نشناسد، به خلاف نسل پيامبر صلى الله عليه و آله كه روز به روز زياد شود و هرگز ياد پيامبر، بى ياد و ذكر آنان نباشد. يعنى خداوند خواسته با ايجاب صلوات بر آل پيامبر صلى الله عليه و آله همواره معلوم باشد كه آن حضرت ابتر نبوده و «آل» داشته است.

وجه 2 - آن كه اديانِ انبياى پيشين در معرض نسخ و زوال بود و امضاى احكام آن على الدوام لازم نبود، به خلاف دين حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه تا آخر الزمان تغيير نيابد، و بر پيروان آن لازم است كه معارف دين را از خاندان او اخذ كنند چنانچه فرمود:

إنّي تَارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ:

كِتَابَ اللّهِ وَعِتْرَتي مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدي أبَداً(1). لاجرم در صلوات، ذكر آل او با او مقرون شد (يعنى تا همواره همه بدانند كه بعد از پيامبر اسلام پيامبرى نيايد و آل پيامبر اسلام برنامه هاى پيامبر اسلام را ادامه دهند).

سلطان چون اين تقرير نمود، فضلا تماماً زبان به تحسين و ثنا گشوده از حُسن تقرير و بيان او تعجب نمودند.

ثواب صلوات:(2) احاديث بسيار در ثواب ذكر صلوات وارد شده است؛ از جمله:

1 - ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده:

مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى ما يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ؛ فَإنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هدماً.

فرمود: هر كه قدرت ندارد بر انجام كارى كه كفّارۀ گناهان او باشد و گناهان او را تكفير

ص:424


1- . حديث ثقلين در كتاب هاى عامّه و خاصّه نقل شده است.
2- . در مورد ثواب صلوات به كتاب ثواب الاعمال شيخ صدوق، مراجعه كنيد.

و محو گرداند، پس بسيار صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام بفرستد كه صلوات گناهان او را هدم كند و از بين ببرد.(1) 2 - در امالى شيخ طوسى است:

عَنْ أحَدِهِمَا عليهما السلام، قَالَ: أثْقَلُ مَا يُوضَعُ فِى الْمِيزَانِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى أهْلِ بَيْتِهِ.

حضرت باقر يا صادق عليهما السلام فرمود: سنگين ترين چيزى كه گذاشته شود در ميزان اعمال انسان روز قيامت، صلوات بر محمد و اهل بيت محمد عليهم السلام است.(2) 3 - در اكمال الدين ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

مَا مِنْ عَمَلٍ أفْضَلُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ.

در روز جمعه هيچ عملى بهتر و افضل از صلوات بر محمد و آل محمد نيست.(3) 4 - در معانى الاخبار ابن بابويه رحمه الله از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

اَلْبخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ.

بخيل حقيقى كسى است كه نزد او ياد شوم، پس بر من صلوات نفرستد.(4) 5 - در امالى ابن بابويه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَنْ صَلّى عَلَيَّ وَلَمْ يُصلّ عَلى آلي لَمْ يَجِدْ ريحَ الْجَنَّةِ، وَ إنَّ ريحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسيرَةِ خَمْسَمِئةِ عامٍ.

فرمود: هر كس بر من صلوات فرستد و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نيابد و حال آن كه بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد.(5)

(آيۀ 57) إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا

ص:425


1- . بحار الانوار، ج 91، ص 47.
2- . بحار الانوار، ج 94، ص 49.
3- . همان مدرك، ص 50، ج 12.
4- . معانى الاخبار، ص 246.
5- . بحار الانوار، ج 94، ص 56.

لغت:

لعن به معنى دور كردن از رحمت است.

پيامد آزار خدا و رسول و مؤمنان

تفسير:

بعد از بيان لزوم صلوات بر پيامبر كه مبتنى بر تعظيم و تكريم و رفعت شأن آن بزرگوار است، در مقام تهديد كسانى كه درصدد ايذاء و آزار آن حضرت اند مى فرمايد:

بى شك آنان كه مى رنجانند خدا و رسول او را - يعنى مرتكب امرى مى شوند كه موجب نارضايتى خدا و رسول است از كفر و معاصى، يا اذيّت مى كنند رسول خدا را به زبان به گفتن سخنان نالايق در حق او مانند ساحر و شاعر و غير آن، و اذيّت مى كنند او را به آسيب رساندن به بدنش مانند اين كه به دندان مباركش آسيب مى رسانند - خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت واسعۀ خود دور گردانْد و براى آنها عذابى خوار كننده آماده و مهيّا كرده است.

تنبيه: در ايذاء خدا و رسول وجوهى است:

اما ايذاء خدا:

1 - نسبت ناشايسته به ذات كبريايى دادن مانند اين كه يهود گفتند: يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ(1) و إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ(2) و نصارا گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ(3) و مشركان گفتند:

«اَلْمَلائكَةُ بَناةُ اللّهِ»(4).

در تفسير منهج الصادقين از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه حق تعالى فرمايد: پسر آدم مرا دشنام مى دهد و سزاوار نيست مرا دشنام دهد، و ايذاء مى كند و سزاوار نيست كه مرا ايذاء كند؛ اما دشنام، قول اوست به اين كه خداوند فرزند دارد، و اما ايذاء او اين است كه مى گويد: بعد از مردن مرا اعاده و زنده نخواهد كرد.(5)

ص:426


1- . سورۀ مائده، آيۀ 64.
2- . سورۀ آل عمران، آيۀ 181.
3- . سورۀ مائده، آيۀ 73.
4- . سورۀ نحل، آيۀ 57 و سورۀ صافات، آيات 149-153 اشاره به اين مطلب دارد.
5- . منهج الصادقين، ج 7، ص 366.

اما ايذاء رسول خدا صلى الله عليه و آله علاوه بر اين كه هر جا ايذاء خداى متعال باشد ايذاء حضرت رسول هم هست، آن حضرت را آن قدر اذيّت و آزار كردند كه روايت شده فرمود:

ما اوذيَ نَبِيٌّ مثلَ ما اوذيتُ: هيچ پيامبرى مانند من و به اندازۀ من و به كيفيتى كه مرا اذيّت كردند اذيّت نشده است و مسلّم است هر قدر نفس، عالى تر و شريف تر باشد، تألّمات روحى او از بى احترامى و اذيّت و آزار بيشتر باشد. و ديگر اين كه اذيّت آل پيامبر هم اذيّت آن حضرت باشد.

چنان كه طبرسى رحمه الله در مجمع روايت نموده از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه حضرت، موى مبارك به دست گرفته فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله موى خود را به دست مبارك گرفته

فَقَال: يَا عَلي، مَنْ آذى بِشَعرَةٍ مِنْكَ فَقَدْ آذاني، وَمَنْ آذاني فَقَدْ آذَى اللّهَ، وَمَنْ آذَى اللّهَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ: اى على، هر كه به اندازۀ مويى (يا مويى از) تو را اذيّت رساند به تحقيق مرا اذيّت نموده، و هر كه مرا اذيّت رساند به تحقيق خدا را اذيّت نموده، و هر كه خدا را اذيّت نمايد پس لعنت خدا بر اوست.(1) و در حديث ديگر فرمود:

مَنْ أبْغَضَكَ فَقَدْ أبْغَضَنى، وَمَنْ أبْغَضَني فَقَدْ أبْغَضَ اللّهَ: هر كه تو را دشمن دارد پس به تحقيق مرا دشمن داشته، و هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته است.(2) و نسبت به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي؛ مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَاني، وَمَنْ آذَاني فَقَدْ آذَى اللّهَ: فاطمه عليها السلام پارۀ تن من است، هر كه او را اذيّت كند مرا اذيّت نموده، و هر كه مرا اذيّت كند خدا را اذيّت نموده است.(3) و در حق حسنين عليهما السلام فرمود:

اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؛ مَنْ أحَبَّهُمَا أحَبَّني، وَمَنْ أبْغَضَهُمَا أبْغَضَني: حسن و حسين عليهما السلام دو سيّد جوانان اهل بهشت اند، هر كه دوست دارد آن دو را مرا دوست داشته، و هر كه دشمن دارد آن دو را مرا دشمن داشته است.(4)

ص:427


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 370.
2- . روايات به اين مضمون فراوان است.
3- . بحار الانوار، ج 43، ص 39.
4- . بحار الانوار، ج 43، ص 303.

و احاديث در اين باره بسيار است، بنابراين كسانى كه آل پيامبر را اذيّت نمودند داخل در آيۀ شريفه هستند و لعنت الهى شامل حال آنها خواهد بود.

تتمّه: اين مطلب روشن است كه نافرمانى با خدا و پيامبرش به اعتبارى اذيّت خدا و رسول به شمار مى آيد چنانچه در عرف ما وقتى پسر در مقام مخالفت با پدر برآيد، به او گويد: چرا اين قدر مرا اذيّت مى كنى؟! پس مخالفت نمودن با دستورات خدا و رسول به اين اعتبار اذيّت به شمار مى آيد، و چون در آيات قرآنى عبرت به عموم لفظ است، پس در هر عصر و زمانى كسانى كه به مخالفت احكام اسلامى و هتك حرمات الهى اقدام كنند، چنانچه به همين حال باقى باشند و توبه نكنند مشمول آيۀ شريفه خواهند بود.

آيۀ 58 وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَنًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا

تفسير:

و كسانى كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را بى آن كه جرمى مرتكب شده باشند كه مستحقّ ايذاء شوند اذيّت كنند و برنجانند حقّاً متحمل بهتان و گناهى آشكار شده اند؛ يعنى سزاوار عقوبت بهتان و مستحق عذاب آشكار هستند؛ زيرا نسبت دادن جرم به آنها بهتان و گناهى آشكار است.

بيان: اصل بُهت، نسبت دروغى است كه طرف مقابل با شنيدن آن از شدّت عظمت آن مبهوت گردد. و گاهى آن را در فعل باطل استعمال كنند، و از اين رو بعضى اين جا آن را به ظلم تفسير كرده اند؛ يعنى اذيّت كنندگان مؤمنان، متحمل ستم و گناه هويدا هستند. يا متحمل گناهى عظيم مانند گناه بهتان هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه وعيد است نسبت به آنان كه مؤمنين و مؤمنات را اذيّت نمايند (به هر نوع اذيتى از دست و زبان) زيرا مؤمن محترم است، و پاس احترام او لازم است.

در روايت است:

إيّاكم وَأذَى الْمُؤْمِنينَ؛ فَإنَّ اللّهَ يَغْضِبُ لَهُ: احتراز كنيد از ايذاء مؤمنان؛ زيرا

ص:428

خداى تعالى براى آن غضب فرمايد.(1) و در كتاب كافى است از حضرت صادق عليه السلام،

قَالَ: إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نَادى مُنَادٍ: أيْنَ الْمُؤْذُونَ لأوْلِيَايي؟ فَيَقُومُ قَوْمٌ لَيْسَ عَلى وُجُوهِهِمْ لَحْمٌ فَيُقَالُ: هؤُلاءِ الَّذينَ آذَوُا الْمُؤْمِنينَ، وَنَصَبُوا لَهُمْ، وَعَانَدُوهُمْ وَعَنَّفُوهُمْ في دينهِمْ، ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إلى جَهَنَّمَ.

فرمود: هنگامى كه روز قيامت شود، منادى ندا كند: كجايند آنان كه اولياى مرا اذيّت نمودند؟ پس برخيزند جماعتى در حالى كه بر روى صورت آنها گوشتى نيست، پس گفته شود: اينها هستند آنان كه مؤمنين را اذيّت كردند و... و با آنها دشمنى نمودند و ايشان را در دينشان با درشتى سرزنش كردند؟ پس امر شود كه ايشان را به جهنّم برند. (2)تتمّه: در تفسير كشاف آمده كه گفته شده: اين آيه در شأن گروهى از منافقان نازل شد كه حضرت امير المؤمنين على عليه السلام را مى رنجانيدند.(3)

آيۀ حجاب

(آيۀ 59) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِاَّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَبِيبِهِنَّ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

اعراب و لغت:

يدنين مضارع از باب إفعال است، و مصدر آن إدناء به معنى نزديك كردن است.

جلابيب جمع جلباب، و جلباب به معنى چادر يا عبا و يا مقنعه اى است كه از روسرى بزرگ تر باشد و سر و گردن با آن پوشانده شود.

قبل از أن يعرفن باء در تقدير است.

ص:429


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 367.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 351.
3- . كشاف، ج 3، ص 559.

تفسير:

اى پيامبر، به همسران و دختران خود و زنان مؤمنان بگو: (هنگام بيرون رفتن از خانه و يا حضور نامحرم) روسرى ها و چادرهاى خود را بر خودشان بيفكنند كه گردن و سينه و بازوان و ساق (همۀ بدن) پوشيده شود؛ اين كار نزديك تر است به اين كه ايشان به حجاب و عفّت شناخته شوند و مورد تعرض و آزار افراد فاسق و فاجر قرار نگيرند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.

هشدار الهى به منافقان

(آيۀ 60 و 61) لَّلِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَفِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَايُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلاً * مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُواْ أُخِذُواْ وَ قُتِّلُواْ تَقْتِيلاً

لغت و اعراب:

مُرْجِف اسم فاعل از باب إفعال، و مصدر آن إرجاف به معنى مضطرب كردن مردم است با نشر دروغ و شايعه.

ملعونين حال است از فاعل يجاورونك.

تفسير:

البته اگر منافقان و كسانى كه در دل هاشان بيمارى ضعف ايمان يا حبّ گناه است، و شايعه پراكنان در شهر كه با انتشار خبرهاى بد در مردم ايجاد اضطراب مى كنند، از افساد و نفاق و دشمنى و اذيّت مؤمنان و معاصى ديگر دست برندارند حتماً تو را بر ضدّ آنها بر مى انگيزيم تا با آنها بجنگى و دستور تبعيدشان را صادر نمايى، آنگاه در اين شهر جز مدّت كوتاهى مجاور تو نخواهند بود.

ص:430

مَّلْعُونِينَ...: در حالى كه ملعون (از جانب خدا و مطرود از سوى مردم) هستند، هر كجا يافته شوند بايد دستگير شده و به خوارى كشته شوند.

(آيۀ 62) سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً

تفسير:

اين نوع عذاب كردن، سنّت الهى است دربارۀ كسانى نظير اين ها كه پيش از اين درگذشته اند و هرگز در سنّت الهى تبديلى نخواهى يافت.

زمان قيامت و كيفر و ندامت كافران

(آيۀ 63) يَسَْلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا

تفسير:

مردم از تو دربارۀ قيامت مى پرسند (از نزديكى و دورى آن، و كيفيت وقوع و حدوث آن و طول آن روز و حوادثى كه در آن روز به وقوع مى پيوندد)، بگو: جز اين نيست كه علم آن نزد خداست و هيچ ملك مقرَّبى و پيغمبر مرسلى از آن اطلاع ندارد.

وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا: و چه مى دانى شايد كه آمدن قيامت نزديك باشد.

تنبيه: از جملۀ علم غيب كه مخصوص خداوند است وقت قيامت مى باشد، و چون وقوع آن حتمى است و هر چه حتماً آمدنى است قريب و نزديك خواهد بود كه:

كُلُّ مَا هُو آتٍ قَريبٌ. به اين اعتبار مى توان در هر زمانى گفت: قيامت نزديك است.

(آيۀ 64 و 65) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَفِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا * خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا لَّايَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا

ص:431

اعراب و لغت:

خالدين حال است براى ضمير لهم.

و أبداً تأكيد خالدين است.

سعير يعنى آتش شعله ور، و نام جهنّم است.

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَفِرِينَ: به درستى كه خداى تعالى لعن فرموده و از رحمت واسعۀ خود دور گردانيده منكران خدا و پيغمبر و معاد را.

وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا: و براى عذاب ايشان آتش فروزانى مهيّا نموده است.

خَلِدِينَ فِيهَآ...: در حالى كه تا ابد در آن آتش جاويد باشند - يعنى هيچوقت از آن آتش بيرون نيايند - و هرگز دوستى و سرپرستى كه ايشان را از جهنّم بيرون آورد و يارى كننده و مددكارى كه عذاب را از آنها دفع نمايد نمى يابند.

(آيۀ 66) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ يَقُولُونَ يَلَيْتَنَآ أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا

لغت:

اضافۀ الف آخر الرسولا شايد به جهت مراعات قافيه باشد مانند الف آخر السبيلا در آيۀ بعد.

تفسير:

روزى كه صورت هاى آنها را در آتش مى گردانند به اين گونه كه هر طرف آن را در آتش مى نهند يا مراد تغيير صورت ايشان است كه از حالى به حالى و از هيئتى به هيئتى از سياهى و زردى در مى آورند و آنها با نهايت حسرت و پشيمانى گويند: اى كاش ما در دنيا

ص:432

از خدا و پيامبرش اطاعت مى نموديم؛ لكن فايده اى به حالشان نخواهد داشت.

(آيۀ 67) وَ قَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا

لغت:

قالوا در اين جا معنى مضارع دارد.

تفسير:

و گويند: پروردگارا ما، از رؤسا و بزرگان خود فرمان بردارى نموديم. پس ما را گمراه كردند - يعنى ما را به افسون و افسانه فريب دادند و باطل را در نظر ما حق جلوه داده - و از راه حق و هدايت بيرون بردند.

رَبَّنَآ ءَاتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا (68)

تفسير:

پروردگارا، ايشان را دو چندان از عذاب ده (يكى عذاب براى گناهان خودشان و يكى هم براى گناهان ما كه گمراهمان كردند) و آنها را لعنت كن لعنتى بزرگ؛ يعنى از رحمت خود چنان دورشان كن كه بازگشتى براى آنها نباشد.

تنبيه: آيۀ شريفه عاقبت امر تابعين و متبوعين اهل ضلالت را بيان فرمايد كه هر دو گروه ملعون و به عذاب گرفتارند.

(آيۀ 69) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَكُونُواْ كَالَّذِينَ ءَاذَوْاْ مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُواْ وَ كَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا

ص:433

آثار تقواى زبانى

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، مانند كسانى كه حضرت موسى عليه السلام را اذيّت نمودند و رنجانيدند نباشيد؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله را نرنجانيد و اذيّت مكنيد - چنانچه بنى اسرائيل حضرت موسى را اذيّت نمودند و او را به اتهام رابطۀ غير مشروع يا كشتن هارون آزردند - پس خداوند او را از آنچه به او نسبت دادند تبرئه كرد و او نزد خداوند، آبرومند بود و يا مستجاب الدعوه بود كه هر چه از خدا مى خواست اجابت مى شد.

بيان: در اذيّت حضرت موسى عليه السلام اقوالى است: 1 - حضرت موسى و هارون عليهما السلام به كوهى بالا رفتند، هارون وفات نمود، قوم او گفتند كه: تو او را كشتى! حق تعالى او را زنده فرمود تا به برائت برادر اقرار كرد و گفت: برادرم مرا نكشته، من به موت خود وفات يافته ام. 2 - قارون زنى را اجير نمود كه نسبت قذف به آن حضرت دهد، خداى تعالى او را از آن تهمت برى ساخت. 3 - نسبت جنون و سحر و كذب به او دادند...

(آيۀ 70 و 71) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ قُولُواْ قَوْلًا سَدِيدًا * يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَلَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا (70 و 71)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از گناهان - بويژه ايذاء پيامبر صلى الله عليه و آله - پرهيز كنيد و سخن درست و استوار گوييد.

مراد از قول سديد سخنى است كه صدق باشد نه كذب، صواب باشد نه خطا، جدّ باشد نه هزل، خالص باشد نه مشوب، و با يك كلمۀ جامعۀ «سديد» به هر چهار مرتبه اشاره فرموده است.

اگر به اين طريق سخن گوييد خداوند اعمال شما را اصلاح نموده - يعنى توفيق انجام عمل صالح به شما مى دهد يا اعمال شما را به قبول و اعطاء ثواب اصلاح فرمايد - و

ص:434

گناهان شما را بيامرزد. و هر كس از خدا و رسول او اطاعت كند حقّاً كه به كاميابى بزرگى دست يافته و فائز شده است.

تبصره: آيۀ شريفه امر است به مكارم اخلاق و لازمۀ آن نهى از اعمال ناپسند است. و چون قسمت عمدۀ گناهان از تراوشات زبان است، لذا به تسديد گفتار در جميع احوال امر فرموده است؛ زيرا حفظ زبان و سخن استوار، اصل همۀ خيرات و سرآمد طاعات مى باشد. و از جملۀ آثار آن اصلاح اعمال و آمرزش گناهان است؛ بلكه استقامت ايمان منوط است به استقامت زبان، چنانچه از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

لاَ يَسْتَقيمُ إيمَانُ عَبْدٍ حَتّى يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ، ولا يَستقيمُ قَلْبُهُ حَتّى يَسْتَقيمَ لِسَانُهُ: استقامت ندارد ايمان بنده مگر اين كه قلب او مستقيم شود، و استقامت پيدا نكند قلب او مگر اين كه زبان او مستقيم شود(1) ؛ يعنى به راستى و درستى و حق، گويا باشد.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: ابوذر رحمه الله مى گفت:

يَا مُبْتَغِي الْعِلْمِ! إنَّ هذا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَيْرٍ وَمِفْتاحُ شَرٍّ، فَاخْتِمْ عَلى لِسَانِكَ كَمَا تَخْتِمُ عَلى ذَهَبِكَ وَوَرَقِكَ: اى طلب كنندۀ علم، به درستى كه اين زبان، كليد خير و كليد شرّ است، پس مُهر كن زبان خود را چنانچه مُهر مى كنى طلا و نقرۀ خود را.(2)

آسمان بار امانت نتوانست كشيد!

(آيۀ 72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَنُ إِنَّهُو كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

تفسير:

به درستى كه ما امانت را بر آسمان ها و زمين، و كوه ها عرضه داشتيم، پس، از آن كه آن امانت را بردارند سر باز زدند و امتناع و ابا كردند و از برداشتن آن امانت ترسيدند و از روى ترس - نه از روى مخالفت - قبول نكردند و انسان آن را بر دوش گرفت و حقّاً او

ص:435


1- . بحار الانوار، ج 71، ص 287.
2- . اصول الكافى، ج 2، ص 114 كتاب الايمان و الكفر، باب الصمت و حفظ اللسان، ح 10.

مستعدّ ظلم بر خويش و به عواقب تحمّل اين امانت نادان بود.

تبصره: در تفسير آيۀ شريفه وجوهى است:

1 - مراد از امانت تكليف است، و مراد از عرض آن به آسمان ها و زمين و كوه ها سنجيدن قابليت ايشان است. و مراد از اباى ايشان، عدم قابليّت و عدم استعداد طبيعى ايشان است. و مراد از تحمّل انسان آن را، قابليت و استعداد داشتن انسان براى آن است. و مراد از ظلوم و جهول بودن او، غالب شدن قوۀ غضبيه و شهويه بر غالب افراد انسانى است.

2 - مراد ساكنان آسمان ها و زمين و كوه ها هستند نه خود سماوات و ارض و جبال، چه آنها جماد و غير قابل خطاب اند، پس تقدير اين است:

إنّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلى أهْلِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ: ما امانت را بر اهل آسمان ها كه ملائكه اند و بر اهل زمين ها كه حيوانات انسى اند و بر اهل كوه ها كه حيوانات وحشى اند، عرضه نموديم و آنها از ترس ابا كردند، و آن را آدمى برداشت و با وجود ضعف خود آن را قبول كرد.

3 - (بر وجه فرض و تقدير است) يعنى اگر آسمان ها و زمين ها و كوه ها عقل داشتند و عرض امانت بر آنها مى شد كه آن وظايف دينى است از اصول و فروع و وعد و وعيد بر آنها، به جهت ترس كوتاهى از اداى حق آن، از حمل آن امتناع مى نمود و انسان با وجود ضعف آن را حمل كرد.

4 - آن كه حق تعالى اين اجرام را ادراك و شعور داد و بر آنها عرض كرد و آنها را در قبول و عدم قبول مخيّر ساخت. آنها از جهت ترس - نه از روى معصيت - ابا كردند و انسان از راه همّت با وجود ضعف بنيه و سستى قوّت، آن را قبول كرد.

5 - مراد از امانت، ولايت آل محمد عليهم السلام است؛ چنانچه در تفسير اهل بيت عليهم السلام وارد شده است.

(آيۀ 73) لِّيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَفِقِينَ وَالْمُنَفِقَتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمَا

ص:436

تفسير:

بر آدميان، امانت را عرضه كرديم و آنها آن را تحمّل كردند تا در نتيجه خداوند، مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را به خاطر انحرافشان از هدف اصلى عرض امانت، عذاب نمايد و نيز تا خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمن كه بر وفق هدف اصلى خلقت و عرض امانت زندگى كرده و ره پيمودند، عطف توجّه كند و توبۀ آنان را بپذيرد و همواره خداوند، آمرزنده و مهربان است.

نكته: گفته شده: «ل» در لِيُعَذِّبَ تعليل حمل است بر طريق مجاز؛ زيرا تعذيب، نتيجۀ حمل امانت است چنانچه تأديب در «ضَرَبْتُهُ لِلتَّأديبِ» نتيجۀ ضرب است.

ص:437

سفيد

ص:438

سورۀ سبأ

ستايش خداوند با ذكر ويژگى هايش

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَهُو مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى الْأَخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

تفسير:

ستايش خدايى را كه آنچه در آسمان ها و زمين است ملك حقيقى اوست؛ زيرا ذات يگانۀ او ايجادكنندۀ همه مخلوقات و نعمت هاست و حفظ و اداره و فانى كردن همه تحت ارادۀ اوست و تمام ستايش ها در آخرت نيز از آن اوست، چون همۀ زيبايى هاى آن جهان نيز از اوست و اوست داراى حكمت و دقت و اتقان در تكوين و تشريع؛ زيرا همۀ افعال او بر وجه حكمت و مصلحت است و او خبير و آگاه به همه چيز است.

حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است؛ بلكه بر وجه فرح و سرور باشد، چنانچه گويند: اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي هَدينَا لِهذا، اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَنَا وَعْدَهُ، اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي أحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ. و نزد بعضى از مفسّران، همۀ اهل آخرت، او را حمد گويند؛

ص:439

دوستان، او را به فضل ستايند، و دشمنان او را به عدل ستايش نمايند.

(آيۀ 2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ

لغت:

مصدر يلج ولوج به معنى داخل شدن و مصدر يعرج عروج به معنى بالا رفتن است.

تفسير:

آنچه در زمين فرو مى رود از آب ها، مردگان، گنج ها، ريشه هاى درخت ها و حيوانات، و آنچه از زمين بيرون مى آيد از حيوانات، نباتات، چشمه ها و معدن ها، و آنچه از آسمان فرود مى آيد از فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، تقديرات ربوبى، نور كرات آسمانى، صاعقه و باران و برف ها، و آنچه به آسمان بالا رود از فرشتگان، اعمال بندگان، نامۀ اعمال بندگان، دعاها، ارواح انسان ها، بخارها و دودها همه را خداوند مى داند و همه بر وفق تقديرى است كه حكمت و مصلحت، آن را اقتضا كرده است.

صاحب كشف الاسرار گفته است: از علم ازلى او پوشيده نيست آنچه فرود مى آيد بر دل هاى اوليا از الهامات. و آنچه بالا مى رود از انفاس اصفيا در همۀ اوقات. يا آنچه فرود مى آيد از الطاف و كرم الهى كه متوجه دل ها گشته، هر جا بوى آشنا مى آيد منزل مى كند،(1) چنانچه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ لِرَبِّكُم فى أيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ، ألَا فَتَعرَّضُوا لَهَا: به درستى كه از براى پروردگار شما در ايام عمر شما نفحاتى است، آگاه باشيد دريابيد آن را(2) و آنچه بالا مى رود از نالۀ تائبان و آه بيچارگان به درگاه آستان قدس او.

تنبيه: آيۀ شريفه اشاره است به احاطۀ علم ازلى الهى به تمام اشياء.

ص:440


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 381.
2- . همان مدرك و بحار الانوار، ج 77 كتاب الروضة، ص 168.

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: خداوند عالَم بر هر معلومى عالِم است، و تغيير در علم او نيست، و علم او به اشياء پيش از وجودِ آنها با علم او بعد از وجود آنها تفاوت ندارد، و در ازل مى دانسته آنچه در ابد به هم رسد، و تمام اشياء مانند ذرات هوا و قطرات دريا و عدد مثقال كوه ها و برگ درختان و ريگ بيابان ها و نفس هاى جانوران نزد علم او هويداست.

وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ: و اوست بخشايندۀ نعمت ها و آمرزندۀ گناهان، يا رحيم است به بندگان كه عجله نفرمايد در عقوبت ايشان يعنى با آن كه عالم است به معاصى ايشان به آنها مهلت مى دهد تا از گناهان توبه كنند، و آمرزنده است.

(آيۀ 3) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَ رَبِّى لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَلِمِ الْغَيْبِ لَايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَوَ تِ وَ لَافِى الْأَرْضِ وَ لَآأَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ

اعراب و لغت:

عالم الغيب مجرور و صفت ربّى است.

مقصود از ساعت روز قيامت است.

مصدر لا يعزب عزوب و آن به معنى دور شدن و غايب و مخفى شدن است.

تفسير:

و كسانى كه از روى انكار يا استهزاء كفر ورزيدند گفتند: هرگز بر ما روز قيامت نخواهد آمد. اى پيامبر، به آنها بگو (كه اين چنين نيست كه مى گوييد) بله سوگند به پروردگارم همان پروردگارى كه داناى غيب است و از علم او هم وزن ذره اى نه در آسمان ها و نه در

ص:441

زمين پنهان و پوشيده نيست كه حتماً قيامت بر شما خواهد آمد.

وَ لَآأَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ: و چيزى كوچك تر از ذره و نه بزرگ تر از آن نيست جز آن كه در كتاب آشكار (لوح محفوظ) ثبت و نوشته شده است.

در كشّاف گفته است(1) وجه مناسبت اين صفات با آمدن و محقَّق بودن قيامت، آن است كه قيامت از مصاديق غيب است و خداوندِ عالمِ به غيب، از وقوع آن خبر داده است پس حتماً واقع خواهد شد.

پاداش عمل صالح و كيفر درگيرى با خدا

(آيۀ 4) لِّيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَلِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

اعراب:

ليجزي متعلق به لا يعزب و يا به لتأتينّكم در آيۀ قبل است.

تفسير:

آمدن قيامت حق و وقوع آن حتمى است تا خداى تعالى آنان را كه به خدا و پيغمبر و معتقدات حقّه ايمان آورده و عمل هاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات انجام داده اند پاداش دهد.

أُوْلَلِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ: آنهايند كه برايشان آمرزش گناهان و روزى گرامى و پرارزش يا روزى بدون منت و بدون نقص هست كه همان نعمت هاى بهشتى باشد.

(آيۀ 5) وَ الَّذِينَ سَعَوْ فِى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

ص:442


1- . به تفسير كشاف، (چاپ مصر)، ج 3، ص 567 رجوع شود.

لغت و اعراب:

سعوا فعل ماضى از مادۀ سعى به معنى كوشش كردن است.

أليم مرفوع و صفت عذاب است.

تفسير:

و كسانى كه در انكار و ابطال آيات ما كوشيدند به اين پندار كه عاجزكنندۀ ما هستند (و جلو عذاب ما را مى گيرند) براى آنها عذابى دردناك از بدترين عذاب هاست.

(آيۀ 6) وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

اعراب:

الحق مفعول دوم يرى مى باشد، و الذى انزل إليك من ربك مفعول آن است.

و هو ضمير فصل است.

تفسير:

كسانى كه به آنها علم دين و كتاب آسمانى داده شده (اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، مؤمنان اهل كتاب، يا همۀ اهل ايمان كه داراى علم به معارف الهى هستند) مى دانند كه آنچه بر تو از سوى پروردگارت فرود آمده (يعنى قرآن) حق و راست و درست است و به سوى راه خداى مقتدر ستوده - يعنى توحيد و اعمال صالحه - هدايت مى كند.

(آيۀ 7) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ

ص:443

لغت:

مزّقتم فعل ماضى مجهول، و ممزّق اسم مفعول از باب تفعيل است و تمزيق به معنى ريزريز و متلاشى و پراكنده كردن است.

پاسخ تمسخر پيامبر!

تفسير:

آنان كه كافر شدند - يعنى منكران از قريش - از روى طنز و استهزا (نه بر وجه اين كه بخواهند به هم خبر تازه اى بدهند؛ زيرا همه آن را شنيده بودند و مى دانستند)؛ به يكديگر گفتند: آيا شما را بر مردى راهنمايى كنيم كه خبر مى دهد به شما از اعجب عجايب، و آن اين كه مى گويد: آنگاه كه در زير خاك به كلى متلاشى و ريزريز شديد حتماً در جهانى ديگر و آفرينشى نو ظاهر خواهيد شد (زنده مى شويد)؟!

(آيۀ 8) أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِى جِنَّةُم بَلِ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَ الضَّلَلِ الْبَعِيدِ

لغت:

جِنّة به معنى ديوانگى است.

تفسير:

منكران معاد گويند: آيا محمد به خدا عمداً دروغ بسته يا جنونى در او هست كه او را به توهُّم انداخته است؟!

چنين نيست؛ بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند از هم اكنون در عذاب و گمراهى دور و درازند؛ يعنى از طريق هدايت و حق آن قدر دورند كه اميدى به خلاص و نجات ايشان نيست.

ص:444

داستان حضرت داوود و سليمان (عليهما السلام)

(آيۀ 9) أَفَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَآءِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ

تفسير:

پس آيا كافران به آنچه پيش روى آنها و پشت سر آنهاست از آسمان و زمين ننگريستند؟ اگر بخواهيم آنها را به زمين فرو مى بريم يا پاره هايى از كرات آسمان را بر سر آنها فرو مى افكنيم.

همانا در اين احاطه و قدرت ما يا درتأمّل در اقتدار ما در فرو بردن در زمين و فرو افكندن پاره هايى از آسمان نشانه و عبرتى است براى هر بندۀ رجوع كننده به سوى خدا، چه ايشان اند كه در دلايل قدرت و غرايب حكمت هاى حضرت حق بسيار تفكّر و تدبّر مى كنند، نه اهل عناد و انكار.

(آيۀ 10) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً يَجِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُو وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ

لغت:

أوّبى صيغۀ امر است از مادۀ «أوب» و آن به معنى بازگشت است و تأويب به معنى بازگرداندن است.

و منصوب بودن الطير به خاطر معطوف بودن بر جبال است، و منادى در محلّ نصب است.

ص:445

ألنّا فعل ماضى متكلم مع الغير از باب إفعال و از مادۀ «لين» و مصدر آن «إِلانه» و آن به معنى نرم كردن است.

تفسير:

و همانا به داوود از جانب خود فضل و رحمتى عطا كرديم. گفته شده مراد از فضل در اين آيه نبوّت يا زبور يا حسن صوت يا حسن خُلق با مردم، يا عدالت در حكم و قضاوت و داورى يا كمك به درماندگان و مساكين، يا حلاوت و شيرينى مناجات، يا علم به اين كه جز بارگاه الهى پناهى نيست مى باشد.

امّا اكثر مفسّران برآن اند كه مراد تسخير كوه ها و پرندگان براى او بود كه قرآن مى فرمايد: يَجِبَالُ أَوِّبِى...: گفتيم: اى كوه ها و اى پرندگان، با او در تسبيح خداوند هم آواز و صداگردان باشيد؛ يعنى باز گردانيد تسبيح او را.

در اين موافقتِ تسبيح كوه ها و مرغان با حضرت داوود عليه السلام چند قول است:

1 - خداوند در كوه ها و در مرغان در وقت تسبيح نمودن آن حضرت صدايى ايجاد مى كرد مانند ايجاد صوت در شجرۀ طور سينا.

2 - خداى تعالى ايشان را در آن وقت شعور عطا مى فرمود كه با آن حضرت در تسبيح همراهى مى كردند.

3 - مسخَّرات او بودند كه، هر اراده اى كه از كوه كند انجام شود و هر حكم كه مرغان را فرمايد اطاعت كنند.

و روايت شده است كه حضرت داوود شب ها تغيير لباس مى نمود و در كوچه ها مى گرديد و به هر كس مى رسيد مى پرسيد: رفتار داوود با مردم چگونه است؟ همه او را به وصف جميل ستايش مى كردند؛ و اين به جهت آن بود كه چون سلطنت داشت مى خواست اگر از حُكّام او به كسى ستمى رسيده باشد در تلافى آن بكوشد. شبى به اين منظور در كوچه ها تردّد مى كرد، حق تعالى فرشته اى را به صورت مردى نزد او فرستاد و داوود بنا به عادت از او پرسيد كه والى شما چگونه است؟ گفت: اگر در او يك خصلت نبود بسيار حاكم خوبى بود. گفت: آن چيست؟ گفت: آن كه از بيت المال خورد و

ص:446

از كسب دست خود خورد.(1) و از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است كه:

إنَّ اللّهَ أوْحى إلى دَاوُدَ: نِعْمَ الْعَبْدُ أنْتَ إلّا أنَّكَ تَأْكُلُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ...: يعنى خداوند به داوود وحى كرد كه تو نيكو بنده اى هستى الّا اين كه از بيت المال مى خورى.

حضرت داوود عليه السلام چهل شبانه روز گريه و زارى كرد و از خداى متعال خواست راهى براى او باز شود تا زندگى خود را از درآمدآن اداره كند و از بيت المال مصرف نكند. حق تعالى آهن را بر دست او نرم گردانيد و زره ساختن را به او تعليم فرمود. (2)وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ: و براى او آهن را نرم گردانيديم، چنانچه آهن در دست او مانند موم بود كه هر تصرفى كه مى خواست در آن مى نمود.

(آيۀ 11) أَنِ اعْمَلْ سَبِغَتٍ وَ قَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَ اعْمَلُواْ صَلِحًا إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

لغت:

سابغات جمع «سابغ» و آن به معنى كامل و وسيع است و در اين جا مقصود زره وسيع و كامل است.

مصدر «قدّر» تقدير و آن به معنى اندازه گيرى است.

«السرد» به معنى بافتن است.

تفسير:

امر كرديم او را كه زره هاى گشاده بباف و در بافت آنها اندازه نگهدار؛ يعنى حلقه ها با يكديگر و اجزاء آن با هم و زره با اندام مناسب باشد.

ص:447


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 386.
2- . همان مدرك و نيز تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 381 بنقل از من لا يحضره الفقيه، ص 355 (با اندكى اختلاف در جزئيات حديث).

وَ اعْمَلُواْ صَلِحًا: خطاب به حضرت داوود و اهل او و جميع مؤمنين است؛ يعنى به شكرانۀ نعمت هايى كه به شما داده شده عمل هاى شايسته به جا آوريد (عمل شايسته و صالح آن است كه با اخلاص باشد)؛ إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: به درستى كه من به آنچه انجام مى دهيد بينا هستم و هيچ چيز از من مخفى نيست و بر وفق آن پاداش خواهم داد.

(آيۀ 12) وَ لِسُلَيْمَنَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ وَ أَسَلْنَا لَهُو عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِى وَ مَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ

لغت:

غدوّ به معنى بامداد، و رواح مقابل صباح از ظهر تا به شب و يا عصرگاه است.

عين القطر يعنى چشمۀ مس آب شده.

أسلنا يعنى جارى ساختيم.

يزغ فعل مضارع به معنى منحرف شود و در اين جا به معنى روى گرداندن از امر خداوند است.

تفسير:

و براى سليمان باد را مسخر كرديم و رام گردانيديم كه سير صبحگاهى اش به اندازۀ سير يك ماه اسب تيزرو و سير شب (يا عصر) گاهى اش نيز به اندازۀ سير يك ماه اسب تيزرو بود.

وَ أَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ: و ديگر از عطايا آن كه: براى او چشمۀ مس را روان كرديم كه مانند آب از معدن بيرون مى آمد و هر چه مى خواست مى ساخت.

وَ مِنَ الْجِنِّ...: و ديگر از عطايا آن كه از طايفۀ جنّيان كسانى بودند كه به اذن پروردگار سليمان در خدمت او كار مى كردند؛ وَ مَن يَزِغْ...: و هر يك از آنها كه از

ص:448

فرمان ما سر مى تافت و آنچه را مأمور به آن بود انجام نمى داد از آتش شعله ور به او مى چشانديم.

(آيۀ 13) يَعْمَلُونَ لَهُو مَا يَشَآءُ مِن مَّحَرِيبَ وَ تَمَثِيلَ وَ جِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَتٍ اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُودَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ

تفسير:

آن جنّيان براى او هر چه مى خواست از قصرهاى محكم و قلعه هاى بلند و عبادتگاه ها و محراب هاى عبادت و مجسمه ها و كاسه هايى مانند حوض هاى بزرگ و ديگ هاى ثابت غير منقول مى ساختند.

چون خداوند اين نعمت هاى بزرگ را به آل داوود عطا فرمود، از اين جهت ايشان را به شكرگزارى امر فرمود كه: اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا: گفتيم: اى خاندان داوود، اين نعمت ها را سپاس و شكر بگزاريد. و اندكى از بندگان من شكرگزار و سپاس دارنده هستند.

تنبيه: شكور كسى است كه با قلب و لسان وجوارح در اكثر اوقات و اغلب آنات شكرگزارى كند و با وجود اين خود را در اداى شكرگزارى عاجز شناسد؛ چه توفيق شكر، نعمتى است كه مستدعى شكر ديگر است:

از دست و زبان كه بر آيدكز عهدۀ شكرش به در آيد

ابن عباس گفته: شكور كسى است كه در جميع احوال چه حال رفاه و خوشى و چه حال سختى و تنگدستى به شكرگزارى قيام نمايد.(1) زمخشرى در كشاف نقل نموده عمر بن خطاب از مردى شنيد كه مى گفت:

اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ الْقَليلِ، خدايا، مرا از اندكان قرار ده. عمر گفت: اين چه دعايى است مى كنى؟! جواب داد: شنيدم خدا فرمود: وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ: بندگانى كه شكور باشند قليل هستند و

ص:449


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 394.

من از خدا مى خواهم كه مرا از اين جماعت گرداند. عمر گفت: كُلُّ النّاسِ أعلم مِنْ عُمَرَ: تمام مردم از عمر داناترند! (1)تتمّه: گرچه آيه موردش آل داوود است؛ لكن عموم مكلّفين به حكم عقل بايد به شكرگزارى و سپاسدارى منعم حقيقى قيام نمايند و شكر سه قسم است: 1 - شكر به قلب، 2 - شكر به لسان، 3 - شكر به اعضا و جوارح.

و اين كه انسان اعتراف كند كه نمى تواند شكر نعمت هاى الهى را به جا آورد از بهترين شكرهاست.

بنده همان به كه ز تقصير خويش

(آيۀ 14) فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَادَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِى إِلَّا دَآبَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُو فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُواْ فِى الْعَذَابِ الْمُهِينِ

لغت:

دابّة الأرض گفته شده مقصود موريانه است. منسأة يعنى عصا. خرّ فعل ماضى يعنى افتاد.

تفسير:

پس چون مرگ را در حالى كه تكيه بر عصا زده بود بر سليمان حتم كرديم و او را ميرانديم، جز جنبندۀ خاكى (موريانه) كه عصاى او را مى خورد آنها را - يعنى جنّيان و خاندان او را - از مرگش آگاه نساخت.

پس چون فرود افتاد جنّيان كه مدعى علم غيب بودند فهميدند و بر ايشان روشن شد

ص:450


1- . كشاف ذيل همين آيه.

كه اگر غيب مى دانستند در آن عذاب خواركننده - يعنى توقف و ايستادن در محضر سلطان، با كيفيت خاص و در مدّتى طولانى - درنگ نمى كردند.

شرح واقعه: روايت شده كه حضرت سليمان عليه السلام جنّيان را به اعمال گوناگون واداشته بود، و خود در قبه اى بر عصا تكيه كرده اعمال آنها را نگاه مى نمود. جنّيان چون او را مقابل خود مى ديدند، در اعمالى كه بدان مأمور بودند سعى تمام مى كردند. و سليمان امر كرده بود كه هيچ كس در آن قبّه وارد نشود. اتفاقاً روزى ديد مردى داخل قبّه شد، سليمان مضطرب شد و گفت: چه كسى هستى، كه ناطلبيده داخل شدى؟! گفت:

أنَا الَّذي لَاأقْبَلُ الرُّشَا وَلاَ أهَابُ الْمُلُوكَ: منم كسى كه رشوه قبول نمى كنم، و از پادشاهان نمى ترسم، پس به همان حالت كه تكيۀ بر عصا داده بود روح او را قبض نمود. جنّيان به تصور آن كه زنده است به عمل خود مشغول بودند، تا (موريانه) پايين عصا را خورد و سليمان افتاد و خبر موت او به جن و انس رسيد.

داستان قوم سبا

(آيۀ 15) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كُلُواْ مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُواْ لَهُو بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ

تفسير:

همانا براى قوم سبا در محلّ سكونتشان نشانه اى از قدرت و رحمت و احسان خدا بود، دو بوستان از جانب راست و چپ، و مسكن آنها با كمال طراوت و داراى ميوه جات فراوان بود، به آنها گفتيم: از روزىِ پروردگارتان از اين بوستان ها كه به شما احسان فرموده بخوريد و در برابر اين نعمت هاى فراوان او را سپاس گزاريد.

بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ: محلّ زندگى شما شهرى است پاكيزه كه هواى معتدل و آبى شيرين و خاكى پاك دارد كه اصلاً حشراتى در آن نيست و پروردگارى آمرزنده داريد.

چون اين كلام را از پيغمبران خود شنيدند، از وظايف شكرگزارى اعراض نمودند و طريق كفران پيش گرفتند و گفتند: خداى را بر ما هيچ نعمتى نيست و اگر او اين نعمت ها را

ص:451

به ما داده است بگوييد از ما سلب نمايد.

(آيۀ 16) فَأَعْرَضُواْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ

لغت:

سيل العرم يعنى سيل ويران كننده، اضافۀ موضوف به صفت است. يا اين كه عرم نام سدّى است يعنى سيل سدّ عرم.

خمط به معنى تلخ است.

أثل درختى است كه بيشتر در كناره هاى آب و رودخانه رويد.

تفسير:

پس، از خداوند و دين او و از سپاس گزارى خدا و اطاعت پيامبران الهى اعراض كردند، پس ما بر آنها سيل سدّ عِرَم كه سيلى بسيار سخت و ويران كننده بود فرستاديم و دو باغ پر از ميوه هاى فراوان و گوناگون آنان را به دو باغى كه داراى ميوه هاى تلخ و بدبو و بدطعم و درخت شوره گز و اندكى از درخت سدر بود مبدّل ساختيم.

(آيۀ 17) ذَ لِكَ جَزَيْنَهُم بِمَا كَفَرُواْ وَ هَلْ نُجَزِى إِلَّا الْكَفُورَ

تفسير:

ما آنها را به سزاى كفر و كفرانشان اين گونه در دنيا مجازات كرديم و پاداش داديم و آيا ما جز انكاركننده و ناسپاس را اين گونه مجازات مى كنيم؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى جز كفور را اين گونه مجازات نمى كنيم). باغات و مزارع آنها نابود و حيواناتشان هلاك و خودشان متفرق و در به در شدند به طورى كه حال آنها ضرب المثل عرب گرديد كه

ص:452

مى گويند: «تَفَرَّقوا أيادى سبا» يعنى هر جا متفرق شدن و در به درى قومى بسيارى زياد باشد تشبيه به در به درى قوم سبا كرده و اين جمله را مى گويند.

تتمّه: علامۀ مجلسى رحمه الله روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: من انگشتان خود را بعد از طعام مى ليسم به مرتبه اى كه مى ترسم خادمم گمان كند اين از حرص من است! و چنين نيست؛ بلكه از براى احترام نعمت الهى است. به درستى كه گروهى بودند، كه حق تعالى نعمت فراوان به ايشان كرامت فرمود و ايشان نهرى داشتند [كه براى آنها منشأ فراوانى نعمت ها شده بود]؛ اما به جاى سپاس گزارى بى اعتنايى و بى احترامى به نعمت هاى الهى را بجايى رساندند كه به نان هاى نفيس كه از مغز گندم پخته بودند، نجاست اطفال خود را پاك مى كردند تا آن كه كوهى از آن نان هاى نجس جمع شد. روزى مرد صالحى بر زنى كه طفل خود را با نان استنجا مى كرد گذشت، فرمود: از خدا بترسيد و به نعمت الهى مغرور مشويد و كفران نكنيد. زن گفت: گويا مارا به گرسنگى مى ترسانى، تا اين نهر براى ما جارى است ما از گرسنگى نمى ترسيم! پس حق تعالى بر ايشان غضب فرمود و آن نهر را از ايشان قطع و باران آسمان و گياه زمين را بر آنها حبس نمود، پس محتاج شدند و آنچه در خانه ها داشتند صرف كردند تمام شد، سپس محتاج شدند به استفاده از آن نان هاى نجس، و در ميان خود به ترازو آنها را قسمت نمودند.(1)

(آيۀ 18) وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَرَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُواْ فِيهَا لَيَالِىَ وَ أَيَّامًا ءَامِنِينَ

تفسير:

اهل سبا نزد پيامبر خود آمدند و گفتند: پروردگار خود را شناختيم و دانستيم كه جميع نعمت ها از جانب اوست، اگر بعد از اين به ما نعمتى عطا فرمايد ناسپاسى نكنيم و شكر او بجاى آوريم. خداوند بار ديگر درهاى نعمت بر ايشان گشاده ساخت چنانچه فرمايد:

ميان شهر آنان و ميان شهرهايى كه آنها را به بسيارى آب ها و درختان و زراعات و

ص:453


1- . به بحار الانوار، ج 14، ص 144، ح 2 رجوع شود و نيز محاسن البرقى، ص 586.

نباتات بركت داده بوديم (سرزمين شامات مقصود است) شهرهايى آباد، آشكار، نزديك و به هم پيوسته كه از قريه اى قريۀ ديگر را مى توان ديد يا بر سر راه (نه دور از راه) كه عابرين آنها را مى ديدند قرار داديم.

و سير و سفر را در ميان آنها معيَّن و محدود كرده بوديم.

فاصله مساكن و مقدار سفر ميان آنها يك اندازه بود؛ اگر مى خواستند به شام بروند تا آن جا در هيچ منزل نياز به بردن توشه نداشتند و گرسنگى و تشنگى به آنها نمى رسيد و از ناامنى در مسير ترس نداشتند (حاصل آن كه در فاصله ميان سبا و شام آبادى ها نزديك به هم بود و مشكلاتى كه در مسيرهاى بسيار طولانى هست براى آنها نبود)

گفتيم: شب ها و روزها در اين قريه ها و آبادى ها و شهرها با آرامش و امنيت سير كنيد.

اما آنها از وفور نعمت ها و راحتى سفر سير شدند.

(آيۀ 19) فَقَالُواْ رَبَّنَا بَعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

لغت:

حديث به معنى داستان عبرت انگيز و جمع آن احاديث است.

تمزيق يعنى متلاشى كردن.

تفسير:

پس گفتند: پروردگارا، در ميان منازل سفرهاى ما دورى افكن؛ يعنى از شهرى تا شهر ديگر يا از منزلى تا منزل ديگر بيابان ها باشد كه مردم بى زاد و راحله نتوانند سفر كرد و برترى اغنيا از فقرا معلوم باشد؛ زيرا اگر مسير بسيار طولانى و غيرآباد باشد براى سفر وسايلى و هزينه هايى لازم است كه فقرا نمى توانند آنها را فراهم كنند و اين گونه مسافرت ها به اغنيا اختصاص خواهد يافت. آنها كه اين درخواست را مطرح كردند با

ص:454

كفران نعمت هاى الهى به خودشان ستم كردند و موجب نابودى خود شدند.

فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ...: پس ما آنان را داستان هاى عبرت انگيز در خاطره ها نموديم و به كلّى از هم متلاشيشان كرديم. همانا در اين داستان، عبرت ها و نشانه هايى از قدرت و غضب خداوند است براى هر بسيار صبركننده و بسيار شكرگزارندۀ نعمت ها.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به كسانى كه به نعمت هاى الهى متنعّم اند كه شكرگزارى نموده و ناسپاسى و حق ناشناسى نكنند؛ زيرا عاقبت، كفران و ناسپاسى، موجب سلب نعمت و نزول نقمت خواهد بود.

(آيۀ 20) وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُو فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

و حقّاً كه ابليس گمان خود را دربارۀ آنها (كافران و مجرمان) درست درآورد، پس همگى جز گروهى از مؤمنان از او پيروى كردند. يعنى شيطان گمان برده بود كه بر بنى آدم به سبب شهوت و غضب كه در آنها هست دست مى يابد و گمراهشان مى نمايد، گمان او دربارۀ اهل كفر و ضلالت راست شد. مگر گروهى كه مؤمنان هستند و يا مگر گروهى از مؤمنان، او را در كفر و شرك و معصيت پيروى كردند؛ چنان كه فرمايد: اِلّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ(1).

(آيۀ 21) وَ مَا كَانَ لَهُو عَلَيْهِم مِّن سُلْطَنٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْأَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِى شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ

ص:455


1- . سورۀ حجر، آيۀ 83.

تفسير:

هرگز ابليس را تسلّطى بر اجبار و اكراه آدميان نبوده و نيست، جز آن كه آنها را وسوسه مى كند و به كفر و شرك و گناه دعوت مى كند تا علم ازلى ما به تمييز و جدا بودن كسى كه به آخرت ايمان مى آورد از كسى كه از آخرت و دربارۀ آن در شك است محقّق شود و ايمان آن از شك اين معلوم گردد. يا متميز سازيم مؤمن را از شاكّ؛ يعنى واضح و آشكارا شود كه اهل ايمان كدام اند و اهل شكّ چه كسان اند.

تبصره: اين مطلب، محقّق است كه ثواب و عقاب به افعال مكلّفان تعلق يابد، و گرچه خداى تعالى قبل از وقوع عملِ مكلّف عالِم است به اين كه او اين عمل را انجام مى دهد؛ لكن نه علم الهى علت عمل است و نه پيش از تحقّق عمل جزا را مترتب مى فرمايد؛ زيرا او هيچ كس را مجازات نمى كند مگر بعد از وقوع عمل از او، و قبل از وقوع با اين كه علم به وقوع آن دارد عبد را مجازات نمى كند.

وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ: و پروردگار تو بر همۀ چيزها نگهبان است و هيچ چيز از افعال و اقوال و احوال بندگان بر او پوشيده و مخفى نيست.

احتجاج با كافران

(آيۀ 22) قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لَايَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمَوَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَ مَا لَهُو مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان (بر وجه سرزنش) بگو: كسانى را كه به جاى خداى متعال، معبود خود پنداشته ايد بخوانيد، خواهيد ديد كه قادر به جواب شما نخواهند بود، يا بخوانيد تا ببينيد كه آيا مى توانند به شما در جلب منافع و دفع ضررها كمك كنند يا نه؟ خواهيد ديد كه آنها را بى كمك خداوند قدرتى نيست تا بتوانند به شما كمك كنند.

ص:456

لَا يَمْلِكُونَ...: آنها ذره اى را در آسمان ها و زمين مالك نيستند و براى آنها در خلقت و حفظ و تدبير آسمان ها و زمين شركتى نيست و هرگز براى خدا از آنها (بت ها، ملائكه) در تقدير و تدبير جهان هستى ياور و ظهيرى نباشد.

(آيۀ 23) وَ لَاتَنفَعُ الشَّفَعَةُ عِندَهُو إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُو حَتَّى إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُواْ الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

لغت:

فُزّع ماضى مجهول از باب تفعيل است و در اين جا به معنى برطرف شدن و زايل شدن فزع و ترس از قلب هاى آنان است.

تفسير:

چون مشركان مى پنداشتند كه فرشتگان و بت ها و غيره آنها را شفاعت مى كنند در رد آنها مى فرمايد: شفاعت كردن و مورد شفاعت واقع شدن نزد خداوند در آن روز سودى نمى بخشد جز براى كسى كه خدا به او اذن دهد و يا جز براى كسى كه به او اذن داده شده باشد كه شفاعت كند يا مورد شفاعت قرار گيرد، و گنهكاران در آن روز در وحشت اند كه مبادا شفاعت در بارۀ آنها مقبول نشود و شافعان هم در ترس هستند كه مبادا شفاعتشان مقبول نباشد. خلاصه اين كه شفاعت كننده و شفاعت شده هر دو نگران و منتظر هستند تا اين كه اذن شفاعت داده مى شود و فزع و وحشت از دل هاى آنها زايل مى گردد. شفاعت شوندگان به شافعان گويند پروردگارتان دربارۀ شفاعت چه گفت؟ در جواب گويند: سخن حق و راست و درست گفت و اذن شفاعت داد و او والا و بزرگ و برتر و بزرگوارتر است.

(آيۀ 24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

ص:457

تفسير:

بگو: چه كسى شما را از آسمان ها (به باران) و از زمين (به نباتات) روزى مى دهد؟ بگو:

خداى يكتا. زيرا اين سؤال را جز اين جوابى نيست و كافران هم اين مطلب ر ا در دل قبول دارند گرچه به زبان نياورند.

بعد از آن بر سبيل محاجّه و طريق مناظره فرمايد: (و بگو) ما مؤمنان يا شما مشركان بر راه هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم. يعنى البته از ما و شما يكى بر هدايت و ديگرى بر ضلالت است؛ زيرا ممكن نيست صاحبان دو قول متناقض هر دو بر حق باشند.

ذكر اين كلام بعد از بخش اوّل آيۀ شريفه تقرير و بيان رسايى است كه براى مستمع (اگر تأمّل و تدبّر در آن كند) معلوم مى شود چه كسى بر هدايت و چه كسى بر ضلالت است و به راه راست ميل پيدا مى كند؛ چون احساس مى كند كه با او از روى انصاف گفتگو مى شود.

(آيۀ 25) قُل لَّاتُسَْلُونَ عَمَّآ أَجْرَمْنَا وَ لَانُسَْلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

تفسير:

اى پيامبر، به ايشان بگو: شما از آنچه ما گناه كرده ايم پرسيده و بازخواست نخواهيد شد و ما نيز از آنچه شما به جا مى آوريد پرسيده و بازخواست نخواهيم شد. بلكه از هر كس از عمل خودش سؤال خواهند كرد و مناسب آن جزا خواهند داد.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه هيچ كس به گناه غير خود مؤاخذه نشود؛ بلكه هر كس گرو عمل خود باشد، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: كُلُّ امْرِيِم بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ [طور، 21].

(آيۀ 26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ

ص:458

لغت:

«فتح» در اين جا به معنى قضاوت و داورى كردن است.

تفسير:

و چون با وجود واضح بودنِ حجّت بر ايشان قبول ايمان نكردند، حق تعالى حبيب خود را امر فرمود كه از ايشان اعراض نمايد:

بگو: پروردگار ما ميان ما و شما در روز قيامت جمع مى كند، پس ميان ما به حق كه طريق عدل است داورى و حكم فرمايد به اين وجه كه مُحِق را به جنّت نعيم رساند و مبطل را به عذاب جحيم داخل نمايد.

وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ: و اوست داور و حكم كنندۀ به حق، و دانا به كيفيت داورى و به همه چيز.

(آيۀ 27) قُلْ أَرُونِىَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِى شُرَكَآءَ كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

به مشركان بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به خدا ملحق كرده ايد به من نشان دهيد تا ببينيم در آنها چيزى از آثار و ويژگى هاى الوهيت و معبود بودن هست يا نه؟ چنين نيست كه آنها صفتى و خصوصيتى داشته باشند، كه مستحق و سزاوار عبادت باشند؛ بلكه او خداوند يكتاى جامع همۀ كمالات، تواناى مقتدر و با حكمت است و هيچ كس را با او رتبۀ شركت نيست، سبحان اللّه عمّا يقولون.

وحده لا شريك له صفتش

ص:459

رسالت جهانى اسلام

(آيۀ 28) وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلَّا كَآفَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

لغت و اعراب:

كافّة به معنى جميعاً حال است براى ناس، يا اسم فاعل از «كفّ» به معنى نگه داشتن، و للناس متعلق به آن است.

تفسير:

و ما تو را - اى محمد - نفرستاديم مگر فرستادنى عامّ و شامل براى همۀ مردم. يعنى تو پيامبر جهانيان تا روز قيامت هستى، يا ما تو را - اى پيامبر - نفرستاديم مگر نگهدارندۀ همه مردم از عصر و زمان خود تا انقراض نسل آنان از كفر و گناه.

و روايتى كه از ابن عباس از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده با هر دو معنى مى سازد فرمود:

اُعْطيتُ خَمْساً، وَلاَ أقُولُ فَخْراً: بُعِثْتُ إلَى الأْحْمَرِ وَالأْسْوَدِ، وَجُعِلَتْ لِىَ الْأرْضُ طَهُوراً وَمَسْجِداً، وَ احِلّ لِيَ الْمَغْنَمُ وَلَمْ يُحَلَّ لأحَدٍ قَبْلي، وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ فهو يسير أمامى مَسيرَةَ شَهْرٍ، وَاُعْطيتُ الشَّفَاعَةَ فَادَّخَرْتُهَا لاُمَّتي يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: پنج چيز به من عطا شده كه به هيچ يك از پيامبران سابق داده نشده و من اين را به جهت فخر و افتخار نمى گويم؛ بلكه ياد نعم الهى و اداى شكر آن باشد: 1 - مبعوث شده ام بر سرخ و سياه (از ترك و هند و عرب و عجم و...) 2 - زمين براى من طاهر و طاهركننده و محلّ سجده قرار داده شده است. 3 - غنيمت بر من حلال شده و بر هيچ كس از پيامبران سابقه حلال نبود. 4 - نصرت داده شده ام بردشمنان به اين كه خداوند در دل دشمنان ايجاد رُعب و ترس مى كند... و من بر آنها غالب و پيروز مى شوم. 5 - شفاعت به من عطا شده كه آن را براى امّت خود در روز قيامت ذخيره كرده ام.(1)

ص:460


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 408-409.

تبصره: استدلال بر خاتميت آن حضرت به اين آيۀ شريفه ممكن است زيرا فرمايد:

نفرستاديم تو را مگر براى كافۀ (يا نگهدارندۀ) مردمان هر عصر و زمان تا انقراض عالم، و الّا اگر مقصود اين باشد كه تو را براى كافۀ (يا نگهدارندۀ) مردمان تا آمدن پيامبر بعدى فرستاده ايم، اين چيزى نيست كه مخصوص حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد؛ بلكه برخى ديگر از پيامبران نيز چنين بوده اند. و چون بعد از حضرت رسالت صاحب قرآن، پيغمبر ديگرى از جانب خدا مبعوث نخواهد شد، پس كلمۀ «كَافَّةً لِلنّاسِ» بر خاتميت اين پيغمبر نسبت به جامعۀ بشريت تا قيامت دلالت دارد.

بيان ديگر: حضرت خاتم صلى الله عليه و آله از هر يك از انبيا و نيز از مجموع آنها ممتاز است به دو جهت: يكى امتياز نبوّتى - زيرا نبوّت اين بزرگوار، اكمل از نبوّت هر يك از انبيا و مجموع آنهاست - دوم امتياز شخصى، اين بزرگوار علاوه بر نبوّت مزايايى دارد كه ديگران نه جداجدا و نه مجموعاً ندارند. از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

لي مَعَ اللّهِ حَالاَتٌ لاَ يَسَعُني فيهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلاَ نَبِيٌّ مَرْسَلٌ، آرى «آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى».

بَشِيرًا وَ نَذِيرًا: مژده دهندۀ صالحان و يا نسبت به همه در صورتى كه مؤمن و داراى عمل صالح باشند و بيم دهندۀ بدكاران و كافران و يا نسبت به همه در صورتى كه ايمان و عمل صالح نداشته باشند. مژده دهندۀ به روضات جنّات كسى را كه به توحيد و رسالت تو اقرار نمايد، و ترسانندۀ به دركات نيران آنان را كه كافر شوند به يگانگى خدا و رسالت تو.

وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ: و لكن بيشتر مردم، فضايل و كمالات تو را نمى دانند و به مقامات قدسى و مراتب عاليۀ تو كه در ممكنات فردى از تو برتر نخواهد بود جاهل اند. يا نمى دانند آنچه را كه براى ايشان باشد در پيروى تو از ثواب و بهشت نعيم، و آنچه را كه براى ايشان باشد در مخالفت با تو از عذاب اليم.

(آيۀ 29) وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

ص:461

تفسير:

و از شدّت عناد و دشمنى بر سبيل انكار و سخريه مى گويند: اين وعدۀ قيامت و حساب و داورى و ثواب و وعيد به عقاب كى باشد يا قيام قيامت كى باشد، اگر شما راستگويان هستيد؟

يعنى كافران و منكران معاد به حضرت پيامبر و مؤمنان مى گفتند: اين وعده اى كه شما مى دهيد اگر در آن راستگو هستيد كى خواهد بود؟!

پاسخى به منكران و كافران

(آيۀ 30) قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّاتَسْتَْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

تفسير:

حق تعالى فرمايد: اى پيامبر، در جواب ايشان بگو: براى شما وعده گاه روزى است (روز مرگ يا روز قيامت) كه عذاب را مشاهده خواهيد كرد و هرگز ساعتى از آن تأخير نمى كنيد و پيشى نمى گيريد. يعنى قادر نباشيد كه مرگتان يا روز قيامت را از وقت مقرّر خود پيش آريد و يا متأخّر گردانيد، يا ايام آجال خود را زياد و كم گردانيد.

(آيۀ 31) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ لَابِالَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّلِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لَوْلَآ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ

تفسير:

شأن نزول: كفّار مكّه از اهل كتاب كه به شرف اسلام مشرَّف شده بودند از احوال

ص:462

حضرت پرسيدند، ايشان گفتند: ما در كتب خود وصف او را خوانده ايم كه او پيغمبر حق است. ابو جهل و امثال او در غضب شده گفتند: ما به كتب شما نيز ايمان نداريم، آيۀ شريفه نازل شد:

آنان كه كفر ورزيدند، به مؤمنان اهل كتاب گفتند: هرگز به اين قرآن كه اين شخص مى گويد به او نازل شده است و نه به آن كتاب كه پيش از او بوده و شما مى گوييد به موسى و عيسى نازل شده است (يعنى تورات و انجيل) ايمان نمى آوريم.

خداوند از عاقبت امر ايشان در آخرت خبر مى دهد و مى فرمايد: وَ لَوْ تَرَى...: و اگر ببينى هنگامى كه ستمكاران - يعنى مشركان - را در پيشگاه پروردگارشان سرپا نگاه داشته اند در حالى كه با يكديگر گفتگو مى كنند و يا سخن يكديگر را رد مى كنند، سخت در تعجب فرو مى روى و وضعى سخت و هولناك مى بينى. آنها كه استضعاف شده و در ضعف و ناتوانى نگاه داشته شده اند به استكبار ورزان و كسانى كه سركشى كردند (يعنى بزرگان و پيشوايانشان كه از آنها پيروى مى كردند) گويند: اگر شما نبوديد و ما را گمراه نمى كرديد حتماً ما ايمان مى آورديم و از مؤمنان بوديم، يا اگر از شما پيروى نمى كرديم از مؤمنان بوديم.

(آيۀ 32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ أَنَحْنُ صَدَدْنَكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَآءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ

تفسير:

در مقابل، كسانى كه استكبار ورزيدند از روى انكار به مستضعفان گويند: آيا ما بوديم كه شما را از راه هدايت، پس از آن كه به شما رسيده بود بازداشتيم؟! (استفهام انكارى است يعنى نه ما باز نداشتيم) بلكه خود شما از روى اختيار خودتان گناهكار و يا مشرك بوديد و ما شما را مجبور نكرديم.

ص:463

(آيۀ 33) وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَآ أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلَلَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

مكر يعنى حيله، و اسناد آن به روز و شب مجازى است.

تفسير:

و كسانى كه استضعاف شده اند به كسانى كه استكبار ورزيدند گويند؛ يعنى پيروان و تابعان به متبوعان خود كه همان رؤسا و پيشوايانشان باشند گويند: بلكه فريب شبانه روزى شما بود آنگاه كه به ما دستور مى داديد كه به خدا كفر ورزيم و براى او شريك هايى قرار دهيم.

وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ: بعد از گفت و شنود، هر دو گروه چون عذاب را ببينند پشيمانى خود را پنهان مى دارند؛ زيرا در صورت اظهار پشيمانى، يكديگر را سرزنش و ملامت مى كردند. و شايد معنى أسرّوا الندامة اين باشد كه وقتى عذاب را ببينند پشيمانى خود را اظهار مى كنند (چون اسرار به معنى پنهان كردن و اظهار كردن هر دو آمده است) وَ جَعَلْنَا الْأَغْلَلَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُواْ: و ما طوق آهنين در گردن كسانى كه كفر ورزيده اند (چه تابع و چه متبوع) قرار مى دهيم.

بعد براى تنزيه ذات الهى از ظلم و تعدّى مى فرمايد: هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ: آيا جزا داده مى شوند (استفهام انكارى است؛ يعنى جزا داده نشوند) مگر در برابر آنچه به جا مى آورند از كفر و شرك و افساد و معصيت؟ و اين عين عدالت است.

ص:464

خوشگذرانى و انكار گرايى

(آيۀ 34) وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِى كَفِرُونَ

لغت:

مترف يعنى كسى كه به او ثروت زياد و يا نعمت زياد داده شده و سوء استفاده از آن، باعث طغيان و سركشى او شده است.

تفسير:

و ما در هيچ جامعۀ بشرى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه اشراف و خوش گذران هاى آن جامعه با تأكيد گفتند: ما به آنچه به آن فرستاده شده ايد كافريم.

تخصيص تكذيب به مترفان به جهت آن است كه مهم ترين انگيزه براى تكذيب پيامبران، تكبر و فرو رفتن در شهوات است و اينها غالباً در مترفان است.

(آيۀ 35) وَ قَالُواْ نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَ لًا وَ أَوْلَدًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ

تفسير:

و گفتند كه ما بيشتر از شما اموال و اولاد داريم و ما هيچ گاه عذاب نمى شويم. حاصل آن كه آنها امر آخرت را به دنيا قياس كرده و گفتند: چون خدا به ما در دنيا نعمت هاى بسيار عطا كرده پس ما را دوست دارد و در آخرت ما را به عذاب و عقوبت گرفتار و خوار نخواهد كرد؛ و ندانستند كه دادن نعمت ها به جهت آن است كه بر آن شكرگزارى كنند و به پيامبران ايمان بياورند و به دستورهاى آنها عمل كنند.

يا آنها منكر اصل عذاب شده گفتند: عذابى نخواهد بود تا به آن معذّب شويم.

ص:465

(آيۀ 36) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

اى پيامبر، در ردّ گفتار آنها به آنها بگو: پروردگار من طبق صلاح عام و اقتضاى نظام براى هر كس (از مؤمنان و مشركان و اهل معصيت) كه بخواهد روزى را توسعه مى دهد و براى هر كس (از مؤمنان و مشركان و اهل معصيت) بخواهد، زندگى را تنگ مى گيرد و اينها دليل حب و بغض به افراد نيست؛ بلكه همه بر وفق حكمت و مصلحت و نيز براى امتحان و آزمايش است؛ و لكن بيشتر مردم نمى دانند و مى پندارند كه كثرت اموال و اولاد دليل شرافت و كرامت نزد خداست.

(آيۀ 37) وَ مَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُم بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَأُوْلَلِكَ لَهُمْ جَزَآءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَتِ ءَامِنُونَ

لغت:

ضِعف به معنى دو برابر است. غرفات جمع غرفه است و غرفه به معنى ساختمان و بنايى است كه در بلندى باشد عالى و مرتفع.

تفسير:

بعد از آن به اين معنى تصريح كرده مى فرمايد:

و مال هايى كه به شما داده ايم و فرزندانى كه به شما ارزانى داشته ايم آن چيزى نيست

ص:466

كه شما را نزد ما مقرّب گرداند؛ زيرا تقرب به ايمان و اعمال صالحه مى باشد.

إِلَّا مَنْ ءَ امَنَ...: مگر كسى كه به خداى يگانه و معتقدات حقّه ايمان آورد، و كارهاى شايسته به جا آورد كه از جملۀ آن صرف مال در راه خدا، و تربيت دينى اولاد مى باشد. پس ايشان را در مقابل آنچه به جا آورده اند از خيرات و طاعات، پاداش دو برابر است و آنها در غرفه هاى بهشت، آسوده خاطر و از مكاره و آفات و سختى ها و ترس ها ايمن هستند.

(آيۀ 38) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

لغت:

معاجز اسم فاعل از باب مفاعله، و معاجزين جمع آن است.

تفسير:

و كسانى كه براى ردّ و ابطال قرآن سعى و كوشش مى كنند و بر آن زبان طعن مى گشايند، به گمان آن كه عاجزكنندۀ ما خواهند بود يا مردم را از قبول و ايمان به آن عاجز توانند كرد يا از قبضۀ قدرت ما بيرون توانند رفت؛ گمان آنها باطل و مخالف با واقع است و آنها در عذاب احضار مى شوند؛ يعنى عاقبت امر آنها جهنّم خواهد بود.

جبران دنيوى انفاق

(آيۀ 39) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَهُو وَ مَآ أَنفَقْتُم مِّن شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُو وَ هُوَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ

لغت:

يخلفه مضارع أخلف از باب إفعال است، و إِخلاف در اين جا به معنى عوض دادن است.

ص:467

تفسير:

اى پيامبر، بگو: همانا پروردگار من براى هر كس از بندگانش كه بخواهد روزى او را طبق صلاح عام و نظام اتم وسعت مى دهد و تنگ مى كند. يعنى طبق حكمت و مصلحت يك بار فراخ مى سازد و يك بار تنگ مى نمايد.

تنبيه: تكرار آيۀ شريفه به جهت اختلاف فايده است: 1 - اين آيه در شأن يك شخص است به اعتبار دو وقت، و آيۀ سابقه در حق دو شخص مى باشد. 2 - آيۀ اول، توبيخ كفّار و خطاب به آنها، و دوم وعظ مؤمنان است؛ پس گوييا فرموده كه اغْناى كافران و اعطاى نعمت به ايشان نه به جهت كرامت و سعادت ايشان است؛ بلكه به سبب عقوبت ايشان باشد. و اغْناى مؤمنان براى اين است كه شايد در راه خدا و خيرات صرف نمايند و موجب سعادت ايشان باشد.

وَ مَآ أَنفَقْتُم مِّن شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ: و آنچه از اشياء را كه در راه خدا انفاق و خرج كنيد خداوند عوضش را در دنيا به زياد كردن نعمت ها مى دهد و يا براى آخرت شما ذخيره مى فرمايد.

وَ هُوَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ: و او بهترين روزى دهندگان است؛ زيرا اگر غير از او چيزى را به كسى دهد، واسطه است و رازق حقيقى خداست؛ و نيز اعطاى او محض منافع بندگان است نه دفع ضرر از خود و جلب نفع براى او، برخلاف ديگران كه اگر چيزى به كسى بدهند براى جلب منافع خود و يا دفع ضرر از خود مى باشد.

تبصره: آيۀ شريفه تشويق است بر انفاق در راه خدا و احاديث بسيار در آن وارد شده، از جمله:

1 - صاحب كتاب وسائل از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

مَن يَضْمِنُ لي أرْبَعَةً بِأرْبَعَةِ أبْيَاتٍ فِى الْجَنَّةِ؟ أنْفِقْ وَلاَ تَخَفْ فَقْراً، وَأنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَأفْشِ السَّلاَمَ فِي الْعَالَمِ، وَاتْرُكِ الْمِرَاءَ وَإنْ كُنْتَ مُحِقّاً(1): كيست كه ضامن شود چهار عمل را تا در مقابل براى او چهار خانه در بهشت باشد؟ 1 - انفاق كن و از فقر

ص:468


1- . وسائل الشيعة، ج 15، ص 256.

نترس (مپندار كه اگر در راه خدا انفاق كنى فقير مى شوى). 2 - انصاف ده مردم را (با مردم منصفانه رفتار كن). 3 - سلام را در جهان افشا كن (همه جا و هميشه به ديگران سلام كن و از اين راه به عملى شدن اين سنّت اسلامى كمك نما). 4 - جدال را ترك نما گر چه حق با تو باشد.

2 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

مَنْ أيْقَنَ بِالْخَلْفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ(1)... هر كس به عوض الهى يقين داشته باشد، خرج كردن در راه خدا براى او آسان است و سخاوتمندانه انفاق مى كند چون مى داند خدا عوضش را عطا مى فرمايد.

3 - از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

مَا بَلَا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الْعِبَادَ بِشَيْءٍ أشَدَّ عَلَيْهِمْ مِنْ إخْرَاجِ الدِّرْهَمِ: امتحان نفرمايد خداى عزوجل بندگان خود را به چيزى كه سخت تر باشد بر ايشان از خرج كردن درهم (از انفاق مال در راه خدا و دل كندن از مال براى خدا).(2)

فرشته پرستى يا جن پرستى؟!

(آيۀ 40) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَلِكَةِ أَهَؤُلَآءِ إِيَّاكُمْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ

تفسير:

و ياد كن - اى شنونده - روزى را كه همۀ آنها (عابدان و معبودان را) گرد آورد - يعنى همه را در محشر جمع نمايد - سپس به فرشتگان گويد: آيا اينها در دنيا شما را مى پرستيدند؟

اين سؤال به جهت سرزنش كردن مشركان است.

و تخصيص ملائكه به سؤال، با آن كه غير ملائكه - يعنى انواع بت ها - را هم عبادت نموده بودند، به جهت آن است كه ملائكه براى خطاب صالح هستند.

ص:469


1- . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 340.
2- . كتاب الخصال، ص 8، ح 27.

(آيۀ 41) قَالُواْ سُبْحَنَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ

تفسير:

فرشتگان خطاب به خداى متعال گويند: منزهى تو از هر عيب و نقص و از اين كه شريك داشته باشى و غير تو را بپرستند. تويى تنها دوست و ناصر و سرپرست ما نه آنها كه به عبادتشان راضى نبوديم و ما خود را در بندگى مقصر مى دانيم، پس چگونه به معبود بودن خود قائل و راضى باشيم؟!

بلكه آنها جنّيان را از روى جهل و گمراهى مى پرستيدند؛ زيرا جنّيان به عبادتشان راضى بودند، و يا جنّيان را مى پرستيدند و مى پنداشتند كه آنها فرشته هستند و بيشترشان به آنها گرويده بودند.

(آيۀ 42) فَالْيَوْمَ لَايَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعًا وَ لَاضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ النَّارِ الَّتِى كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ

لغت:

ذوقوا صيغۀ امر از مادۀ ذوق و آن به معنى چشيدن است.

تفسير:

پس امروز كه روز حشر است و همۀ حكم ها از آن خداست برخى از شما نسبت به برخى ديگر مالك هيچ سود و زيانى نيست.

يعنى معبود باطل براى عبادت كنندگان خود قدرت نفع و ضررى ندارد؛ چه قيامت دار

ص:470

جزاست و غير او سبحانه جزادهنده نيست.

و در آن روز به آنان كه ستم نمودند (غير خدا را ستايش و پرستش نمودند) گوييم:

بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد!

اتهامات كفّار به پيامبر (ص)

(آيۀ 43) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَآؤُكُمْ وَ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّآ إِفْكٌ مُّفْتَرًى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

لغت:

إفك يعنى دروغ.

مفترى اسم مفعول از مادۀ افتراء و آن به معنى نسبت دروغ به ديگرى دادن است.

تفسير:

و زمانى كه آيه هاى روشن و روشنگر ما - يعنى قرآن - بر آنها تلاوت مى شود گويند:

نيست اين شخص (يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله) كه اين كلام را بر ما مى خواند مگر مردى كه مى خواهد شما را از آنچه پدران شما پيوسته مى پرستيدند باز دارد؛ يعنى مى خواهد شما را از بت پرستى باز دارد و به دين و آيين خود تابع گرداند.

قَالُواْ مَا هَذَآ...: و گويند: اين كتاب هم نيست مگر دروغى بافته شده و به خدا نسبت داده شده.

و كسانى كه به حق (يعنى نبوّت، اسلام و قرآن) هنگامى كه به سوى آنها آمد كفر ورزيدند گفتند: اين نيست مگر جادويى آشكار.

(آيۀ 44) وَ مَآ ءَاتَيْنَهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَ مَآ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

ص:471

لغت:

يدرسونها از مادۀ دِراست و آن به معنى خواندن است.

تفسير:

و ما پيش از قرآن به آنها (مشركان مكّه) كتاب هاى آسمانى نداده ايم كه آن را بخوانند و پيش از تو نيز (از زمان عيسى يا ابراهيم تا حال) به سوى آنها بيم دهنده اى (پيامبرى) نفرستاده ايم تا به اتكاء آنها و به استناد آن كتاب ها و يا آن پيامبر تو را تكذيب كنند.

حاصل آن كه تكذيب ايشان پيامبرى تو را هيچ دليل و مستندى ندارد؛ بلكه انكار و تكذيب آنها از روى عناد است و نمى خواهند حق را بپذيرند.

(آيۀ 45) وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُواْ مِعْشَارَ مَآ ءَاتَيْنَهُمْ فَكَذَّبُواْ رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

لغت:

معشار به معنى يك دهم است.

تفسير:

و كسانى كه پيش از تو بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند در حالى كه اينان (مشركان مكّه) از نظر عدّه و عُده و طول عمر به يك دهم آنچه به آنها داده بوديم نرسيده اند و يا آنان از نظر ادلّۀ ثابت كنندۀ نبوّت و متانت كتاب به يك دهم آنچه به اينها (مشركان مكّه) داده ايم نرسيده بودند. فَكَذَّبُواْ رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ: پس فرستادگان مرا تكذيب كردند، پس بنگريد كه عكس العمل من نسبت به آنها چگونه بود و چگونه عذاب شدند؟ پس عبرت بگيريد؛ زيرا ممكن است همان عذاب براى شما هم پيش آيد.

ص:472

تنها اندرز خداوند

(آيۀ 46) قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَةٍ أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

لغت:

مثنى و فرادى يعنى دو نفر دو نفر و يك نفر يك نفر.

تفسير:

اى پيامبر، به امّت بگو: جز اين نيست كه شما را به يك چيز (نكته يا كلمه) پند مى دهم و سفارش مى كنم و آن اين كه دربارۀ شناخت و پذيرش اين پيامبر (يا براى رسيدن به حق و حقيقت و منحرف نشدن از راه راست) براى خدا قيام و اقدام كنيد آن هم دوتا دوتا و تك تك (نه با اجتماع جنجالى)، سپس در سوابق حالات و ادلّه و معجزات او فكر كنيد، (اگر فكر كنيد) خواهيد دانست كه اين صاحب شما (محمد صلى الله عليه و آله) را جنونى نيست. بلكه پيامبر الهى است؛

يعنى در احوال و افعال و خصال و تمام كيفيات زندگى او به دقت تدبّر كنيد تا بشناسيد كمال عقل و فراست و كياست و صفات حسنه و اخلاق حميدۀ او را، و همين براى اثبات صدق قول او و ثبوت رسالت او و تبرّى و تنزّه او از جنون و صفات ناشايسته كافى است.

و اين كه گفته مى شود منصفانه و بدون جار و جنجال دربارۀ او فكر كنيد، براى اين است كه ادّعاى پيامبرى ادّعايى عظيم و امرى خطير است و بايد مقرون به براهين واضحه و معجزات باهره باشد به گونه اى كه اظهر من الشمس گردد، و راستگو بودن و يا دروغگو بودن مدعى پيامبرى با تحقيق و تفكّر در حالات او و برنامه هاى او و كتاب

ص:473

او روشن مى گردد.

إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ: او جز بيم دهندۀ شما پيش از وقوع عذاب سخت (عذاب آخرت) نيست تا به وسيلۀ ايمان و انجام اعمال صالحه از آن نجات يابيد و به بهشت نعيم درآييد.

انگيزۀ اجرخواهى پيامبر

(آيۀ 47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ

لغت:

لام در لكم ممكن است به معنى ملكيت باشد و ممكن است لام نفع باشد.

تفسير:

اى پيامبر، بگو هر مزدى كه از شما خواسته ام (و جا داشت كه بخواهم) از آن شما باد.

مراد اين است كه از شما مزدى نخواسته ام. و اين مثل آن است كه شخصى به رفيق خود بگويد: «اگر چيزى به من داده اى پس بگير» و حال آن كه مى داند كه او چيزى به او نداده است. يا آنچه به عنوان اجر و مزد از شما خواسته ام (دوستى اهل بيت عصمت و طهارت) آن هم براى شما و به نفع شماست.

إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ: نيست مزد دعوت من و ثواب آن مگر بر خداى تعالى، وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ: و او بر همه چيز آگاه و گواه و مطلع است، پس صدق و خلوص نيّت مرا در دعوت و نصيحت، بدون اين كه از امّت مزدى بخواهم مى داند.

(آيۀ 48) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّمُ الْغُيُوبِ

ص:474

تفسير:

اى پيامبر، بگو: بى ترديد پروردگار من حق را القا مى كند (كتاب هاى آسمانى را بر دل هاى انبيا مى افكند و به آنها وحى مى كند) و از زبان آنها به جامعه القا مى كند و در جهان منتشر مى سازد. يا بگو: بى ترديد رد مى كند باطل را به حق، و به حق باطل را نابود مى كند.

خدا داناى همۀ غيب هاست و هيچ چيز بر او مخفى نيست.

(آيۀ 49) قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ مَا يُبْدِئُ الْبَطِلُ وَ مَا يُعِيدُ

تفسير:

اى پيامبر، بگو: حق (اسلام) آمد، و باطل و شرك و بت پرستى بى اثر شد؛ زيرا باطل (ابليس، بت ها، معبودهاى باطل) چيزى را نمى آفريند و چيزى را بر نمى گرداند؛ يعنى باطل بر خلق كردن و زنده كردن بعد از مرگ قدرت ندارد.

يا باطل نه چيزى از شئون خود و امور دنيا را آغاز مى نمايد و نه تجديد مى كند.

نزد بعضى از مفسّران معنى اين آيه با آيۀ جاء الحق و زهق الباطل [سوره اسراء، آيۀ 81] يكى است؛ يعنى اسلام آمد و شرك نابود شد.

عبد اللّه بن مسعود روايت نموده كه در مكّه پيرامون كعبه سيصد و شصت بت نهاده بودند، حضرت رسول صلى الله عليه و آله با چوبى كه به دست داشت بر آن بتان مى زد و مى فرمود: جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا.(1)

(آيۀ 50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَآ أَضِلُّ عَلَى نَفْسِى وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِى إِلَىَّ رَبِّى إِنَّهُو سَمِيعٌ قَرِيبٌ

ص:475


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 397.

تفسير:

اى پيامبر، بگو: اگر از حق گمراه و منحرف شوم چنان كه پندار شماست، پس جز اين نيست كه به زيان خويش گمراه شوم - يعنى وبال گمراهى بر من است نه بر غير من - و اگر هدايت يابم و به راه راست روم، پس به سبب آن است كه پروردگارم به من وحى مى فرستد؛ چه توفيق هدايت از جانب اوست.

بيان: هر چيزى كه براى انسان ضارّ و وبال باشد موجب آن نفس خود انسان است؛ زيرا نفس، امارۀ به بدى است؛ و آنچه براى انسان منفعت دارد به سبب هدايت حق تعالى و توفيق اوست، بنابراين فَإِنَّمَآ أَضِلُّ عَلَى نَفْسِى مقابل إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِى إِلَىَّ باشد. و اين كه پيامبر به خصوص امر شده كه ضلالت را به نفس خود نسبت دهد با آن كه اين امر اختصاص به او ندارد، به جهت آن است كه اگر حضرت پيغمبر با جلالت شأن و مقام در اين حكم داخل باشد، پس غير او به طريق اوْلى داخل خواهند بود.

إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ: به درستى كه خداى تعالى شنواست اقوال بندگان را، و نزديك است به ايشان، پس عالم باشد به گفتار و كردار آنها و هيچ چيز بر او مخفى نيست.

احوال كافران در قيامت

(آيۀ 51) وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُواْ فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُواْ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ

تفسير:

اى پيامبر يا اى بيننده، اگر ببينى كافران را هنگامى كه به مرگ يا ظهور قيامت وحشتزده شده و براى آنها راه گريز و رهايى نيست و از مكان نزديك دستگير شوند (از روى زمين به زير زمين يا از زير زمين به صحنۀ قيامت) آن گاه در تعجب فرو مى روى.

(آيۀ 52 و 53) وَ قَالُواْ ءَامَنَّا بِهِى وَ أَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ * وَ قَدْ كَفَرُواْ بِهِى مِن قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ

ص:476

لغت:

تناوش به معنى دسترسى پيدا كردن است.

قذف به معنى انداختن است.

تفسير:

آنها در قبر يا قيامت گويند: ما به آن (قرآن) ايمان آورديم. يا گويند: ما به يگانگى خدا ايمان آورديم. اما چگونه ميسَّر است براى آنها دسترسى به ايمان (ايمانى كه به حال آنها سودمند باشد) از راه دور (يعنى از آخرت كه به دنيا دور است)؟ وَ قَدْ كَفَرُواْ...: زيرا ايمان آوردن، پس از مشاهدۀ مرگ و عذاب قبر و قيامت به حال كسى سود ندارد و حال آن كه آنها به پيامبر و قرآن، پيش از آن كفر ورزيدند و تير تهمت با چيزهايى كه نديده بودند و واقعيت نداشت از جايگاهى دور به آنها (به پيامبران) مى افكندند.

يعنى پندارهاى بى اساس خود را به آن حضرت نسبت مى دادند و مى گفتند: او مجنون، ساحر، دروغگو و افترازنندۀ به خداست! يا دربارۀ چيزهايى كه بر آنها پوشيده و مخفى بود ادّعاى علم مى كردند.

(آيۀ 54) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُواْ فِى شَكٍّ مُّرِيبِ

لغت:

حيل ماضى مجهول است يعنى فاصله و جدايى افتاد.

تفسير:

عاقبت ميان آنان و آنچه به آن ميل و اشتها داشتند از لذايذ دنيا، به وسيلۀ مرگ جدايى افكنده شد چنان كه دربارۀ امثال آنها پيش از اين همين (جدايى از خواسته ها) انجام گرفته بود؛ زيرا آنان نسبت به عالم آخرت، يا در پيامبرى پيامبر و نيز عالم آخرت در شكى ترديدزا و ابهام آور، و يا بسيار شك كننده بودند.

ص:477

ص:478

سورۀ فاطر

بال هاى فرشتگان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَلِكَةِ رُسُلاً أُوْلِى أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَ ثُلَثَ وَ رُبَعَ يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

لغت:

فاطر به معنى خالق چيزى كه سابقه ندارد. أجنحه جمع جناح و آن به معنى بال است.

اُولى أجنحه يعنى صاحبان بال ها.

تفسير:

هر ستايش و هر ثناى جميل كه بود و هست و خواهد بود از آنِ خداى يكتاست كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از جميع نقايص، و سزاوار پرستش و ستايش است،

ص:479

خدايى كه پديدآرنده و آفرينندۀ ابداعى و ابتكارى آسمان ها و زمين است، خدايى كه فرشتگان را رسولانى داراى بال هاى دوگانه و سه گانه و چهارگانه قرار داد تا رسالت تدبير عالم تكوين، و وحى و الهام در عالم تشريع را انجام دهند.

او هر چه را بخواهد در آفرينش مى افزايد و در جهان هستى توسعه مى دهد. مثلاً در مورد انسان ها عدد آنها را مى افزايد و يا عقل و علم و معرفت و كمال آنها را مى افزايد؛ زيرا خداوند بر همه چيز تواناست و اين كه برخى اشياء را خلق مى كند و برخى را خلق نمى كند به جهت اراده و خواست اوست كه موافق حكمت و مصلحت مى باشد.

رحمت و رزق فقط از خدا

(آيه 2) (مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُو مِن م بَعْدِهِى وَ هُوَ الْعَزِيزُالْحَكِيمُ)

اعراب و لغت:

يفتحْ در اين جا مضارع از مادۀ فتح، و در اين جا به معنى گشودن است.

يفتح مانند يمسك مجزوم به ما كه از ادات شرط است مى باشد و كسرۀ آن به خاطر التقاء ساكنين است.

تفسير:

هر رحمتى كه خداوند براى مردم بگشايد (رحمت هاى مادى مانند باران و فراوانى آنچه انسان ها براى ادامۀ زندگى مادى به آنها نياز دارند، و رحمت هاى معنوى مانند علم و آرامش و ايمان و توفيق انجام اعمال صالحه) هرگز آن را باز دارنده اى نيست و هر چه را باز دارد و منع نمايد هرگز آن را پس از او گشاينده اى نيست.

يعنى هيچ كس قدرت ندارد آنچه را خدا ارسال كرده باشد، امساك كند و نگه دارد؛ و آنچه او باز گرفته، ارسال نمايد؛ همه در تحت ارادۀ اوست.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و او مقتدر غالب است در آنچه خواهد و هيچ كس با او منازعه

ص:480

نتواند كرد، و حكيم است كه آنچه به جا آورد بر وجه حكمت و مصلحت است.

(آيه 3) (يَأَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَلِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ)

لغت:

تؤفكون مضارع مجهول از مادۀ «افك» و آن به معنى برگرداندن است.

تفسير:

اى مردم، نعمت هاى خداوند را بر خودتان ياد آوريد؛ آيا غير از خداى يكتا آفريننده اى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ (استفهام انكارى است يعنى چنين نيست) بلكه آن كه شما را روزى دهد از آسمان به باران و از زمين به نباتات و غيره فقط خداست، معبودى كه سزاوار پرستش باشد جز او نيست، پس چگونه و به كجا از حق و راه توحيد برگردانده مى شويد؟!

تنبيه: خداوند رحمان از راه لطف و مرحمت براى ارشاد بندگان، به استفهام انكارى خطاب به تمام مكلّفان در هر عصر و زمان مى فرمايد كه: اى مردم، ياد آوريد نعمت هاى خدا را كه به شما انعام فرموده، و شكر و سپاس گزارى آنها عقلاً لازم است و تأمّل كنيد آيا غير از ذات يگانۀ الهى آفريننده اى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ و البته اگر عناد و لجاج نباشد هر عاقلى حكم نمايد كه «لا إله إلا هو». پس به چه جهت و براى چه از توحيد به شرك و از سپاس گزارى به ناسپاسى منصرف مى شويد؟!

(آيه 4) (وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ)

ص:481

تفسير:

بعد از آن براى تسليت خاطر مبارك پيامبر فرمايد:

اگر تو را تكذيب كنند و پيامبرى تو را كه نعمتى عظيم و موجب سعادت آنهاست نپذيرند محزون مباش، همانا پيش از تو نيز رسولانى تكذيب شدند و ايشان صبر كردند پس تو نيز صبر نما.

و همۀ كارهاى قابل پاداش و كيفر مكلّفان در روز واپسين به سوى خدا بازگردانده مى شود و تكذيب آنها و صبر و شكيبايى هر كدام پاداش و جزاى خود را دارد.

هشدار از فريب دنيا و شيطان

(آيه 5) (يَأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ)

لغت:

غَرور صفت مشبهه و به معنى فريب دهنده است.

«تغرّنّكم» و «يغرّنّكم» مضارع مؤنث و مذكر از ماده غُرور است و آن به معنى فريب دادن است.

تفسير:

اى مردم، به يقين وعدۀ خدا به بودن معاد و حساب و جزا حق است، پس مبادا ظواهر و لذايذ زندگى دنيا شما را بفريبد و از آخرت و طلب سعادت غافل سازد و مبادا آن شيطانِ پرفريب شما را به مغفرت و مهلت دادن الهى مغرور كند.

تبصره: خداوند منّان از راه لطف و مرحمت نسبت به بندگان، ايشان را به دو دشمن بزرگ كه فريب دهنده اند آگاه فرمايد: يكى دنيا كه به زخارف و تزئينات و شهوات فانيۀ خود، و ديگرى شيطان كه به فريب هاى خود مى فريبد. بزرگان فرموده اند: يكى از مكرها و حيله هاى شيطان اين است كه توبۀ بنده را به تأخير اندازد و وسوسه كند كه چون فرصت

ص:482

باقى است، به فلان گناه اقدام نما و بعد از آن توبه كن، غافل از آن كه عقوبت گناه، متحقق، و توفيق توبه مشكوك مى باشد، حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

تَرْكُ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ:(1) ترك گناه از طلب توبه آسان تر است.

(آيه 6) (إِنَّ الشَّيْطَنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُواْ حِزْبَهُو لِيَكُونُواْ مِنْ أَصْحَبِ السَّعِيرِ)

تفسير:

همانا شيطان دشمن شماست و مى خواهد شما را از همۀ اعمالى كه موجب قُرب به خداى متعال مى شود باز دارد، پس او را دشمن گيريد.

از بزرگى پرسيدند: چگونه شيطان را دشمن گيريم؟ گفت: دنبال آرزو مرويد، و تابع هواى نفس مشويد، و هر چه كنيد موافق شرع باشد.

إِنَّمَا يَدْعُواْ حِزْبَهُ لِيَكُونُواْ مِنْ أَصْحَبِ السَّعِيرِ: جز اين نيست كه شيطان، پيروان و حزب خود را دعوت مى كند تا از اهل آتش فروزندۀ دوزخ باشند.

(آيه 7) (الَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

تفسير:

كسانى كه به خدا و رسول كافر شدند و دعوت شيطان را اجابت كردند، براى آنها در آخرت عذابى سخت است، و آنان كه به خدا و پيغمبر ايمان آوردند و كارهاى شايسته و

ص:483


1- . نهج البلاغه، ترجمۀ فيض الاسلام، حكمت 161.

پسنديده و خالص به جا آوردند براى ايشان آمرزش گناهان و پاداشى بزرگ؛ يعنى ثواب ابدى و نعمت هميشگى بهشتى است.

تأسف بر حال گمراهان ممنوع!

(آيه 8) (أَفَمَن زُيِّنَ لَهُو سُوءُ عَمَلِهِى فَرَءَاهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَعَلَيْهِمْ حَسَرَ تٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُم بِمَا يَصْنَعُونَ)

اعراب و لغت:

حسرات جمع حسرت به معنى غم و غمگين بودن است.

و حسرات منصوب است، براى آن كه يا مفعول مطلق فعل مقدَّر، و يا مفعول له تذهب است.

تفسير:

پس آيا كسى كه عمل هاى زشتش براى او آراسته شده است پس آنها را زيبا مى بيند، مانند مؤمن حقيقت بين است؟! (استفهام انكارى است) يعنى مساوى و برابر نيستند.

چون در آيات شريفه قرآن اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص مورد، پس شامل مى شود مردم هر عصر و زمان را؛ چنانچه در عصر حاضر نيز مشاهده مى شود كه بسيارى از مردم اعمال قبيحه و شنيعۀ خود را پسنديده دانسته از ارتكاب آن پروا ندارند.

فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ: اين دو گروه با هم مساوى نيستند؛ زيرا خداوند پس از دعوت بشر و اتمام حجّت، هر كس را بخواهد در گمراهى وا مى نهد و هر كس را بخواهد رهنمون مى شود.

ص:484

فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَ تٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَصْنَعُونَ: پس مبادا جانت براى آنها به خاطر حسرت ها و تأثر از بين برود كه خدا به آنچه انجام مى دهند داناست و ايشان را به عدل و فضل خود جزا و سزا خواهد داد.

برهانى بر مبدأ و معاد

(آيه 9) (وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَهُ إِلَى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَ لِكَالنُّشُورُ)

لغت:

تثير مضارع از باب افعال، و إثاره به معنى برانگيختن است. سقنا فعل ماضى از مادۀ سوق و آن به معنى راندن است.

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه بادها را روانه كرد، پس آنها پيوسته ابرى را بر مى انگيزند و ما آن ابر را به سوى زمين مرده و افسرده كه مواد گياهى آن خشكيده است سوق داديم و بدان وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرديم و بذرهاى گوناگون گياهى را حيات بخشيديم. رستاخيز و معاد هم اين گونه است؛ ذرات بدن هاى متلاشى شده در خاك را حركت داده به هم متصل كرده و زنده خواهيم كرد.

تبصره: آيۀ شريفه برهان مبدأ و معاد را بيان فرمايد بدين بيان:

اما مبدأ: مشاهده مى شود ايام زمستان زمين، مرده و افسرده است و آثارى ندارد، و خداى تعالى به سبب باران آن را زنده فرمايد كه سبز و خرم و با طراوت و نضارت شده آثار قدرت و وحدانيت او را هويدا سازد.

هر گياهى كه از زمين رويدوَحْدَهُ لا شَريك له گويد

اما معاد: احياء زمين بعد از مردنش براى عاقل فطن برهانى است بر قدرت تامّۀ الهيه بر احياء مردگان از قبرها براى رسيدن به جزاى اعمال.

ص:485

راهكار عزّت طلبى

(آيه 10) (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُو وَ الَّذِينَيَمْكُرُونَ السَّيَِّاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُوْلَلِكَ هُوَ يَبُورُ)

اعراب و لغت:

السيئات صفت موصوف مقدَّر است؛ يعنى مكر و حيله مى كنند مكرهاى بد.

يبور مضارع، و مصدرش بَور و آن به معنى بى نتيجه و بى اثر بودن است.

تفسير:

هر كس شرف و قدرت و غلبه خواهد بداند كه اينها يكسره از آن خداوند است و بايد آن را از راه ستايش و پرستش و بندگى از او بطلبد.

صاحب كشاف گويد: تقدير آيه اين است:

«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلْيَطْلُبْهَا عِنْدَهُ»؛ زيرا شيئى را طلب نكنند مگر نزد صاحب و مالك آن.(1) قتاده گويد: هر كه عزّت مى خواهد بايد كه متعزز شود به طاعت خداى تا او سبحانه او را عزيز گرداند.(2) در مجمع البيان از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

إنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ: أنَا الْعَزيزُ، فَمَنْ أرَادَ عِزَّ الدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزيزَ:(3)

پروردگار شما هر روز فرمايد: من عزيزم، پس هر كه عزّت دنيا و آخرت خواهد بايد از عزيز اطاعت كند.

ص:486


1- . كشاف، ج 3، ص 601.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 432-433.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 402.

خداى تعالى به حضرت داوود عليه السلام فرمايد:

وَضَعْتُ الْعِزَّ فى طَاعَتى، وَ النّاسُ يَطْلُبُونَ فى أبْوَابِ السَّلاَطِينِ فَمَتى يَجِدُونَ؟!(1)

عزّت را در طاعت خود قرار دادم و مردم آن را در درگاه پادشاهان طلب مى كنند! پس كجا مى يابند آن را؟! (يعنى عزتى كه خير و عاقبت داشته باشد نمى يابند).

إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ...: سخنان پاكيزه (اعتقاد به توحيد و اصول عقايد كه مفاد كلم طيب است) به سوى قرب او يعنى خدا بالا مى رود و عمل صالح او را بالا مى برد.

وَ الَّذِينَيَمْكُرُونَ...: و كسانى كه بدى ها را به نيرنگ انجام مى دهند آنها را عذابى سخت و نيرنگشان تباه و بى اثر است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: مراد از الْكَلِمُ الطَّيِّبُ گفتار مؤمن است كه «لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، على ولى اللّه و خليفة رسول اللّه» است.(2)

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: مراد ولايت ما اهل بيت است...(3)

تقديرات بشر در كتابى الهى

(آيه 11) (وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَ جًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَاتَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِى وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِى إِلَّا فِى كِتَبٍ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

تفسير:

و خداوند جدّ و جدّۀ نخستين شما را بلا واسطه و به نحو اعجاز از خاك آفريد، سپس شما را كه نسل آنها هستيد از نطفه آفريد، و يا خداوند شما را كه از نسل آدميد ابتدا از

ص:487


1- . جواهر السنية فى الأحاديث القدسيه، ص 88.
2- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه و نور الثقلين، ج 4، ص 353، ح 27.
3- . اصول كافى، ج 1، ص 430.

خاك و سپس از نطفه آفريد، آنگاه شما را جفت هايى نر و ماده قرار داد.

و هيچ مادينه اى حمل برنمى دارد (حامله نمى شود) و بر زمين نمى نهد (نمى زايد) مگر به علم او؛ زيرا هر يك از حمل و وضع حمل و مدّت زمان آن نزد خدا معلوم است. و به هيچ سالخورده اى عمر زياد داده نمى شود و از عمر هيچ كس كم نمى گردد مگر آن كه در كتابى (لوح محفوظ) ثبت است. همانا اينها (يعنى دراز كردن و كوتاه كردن عمر) بر خدا آسان است.

نعمت در شورى و شيرينى دريا

(آيه 12) (وَ مَا يَسْتَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَآلِغٌ شَرَابُهُو وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًاطَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

لغت:

عذب يعنى گوارا. فرات يعنى بسيار گوارا. سائغ يعنى خوش نوش كه به راحتى از گلو پايين رود. طرىّ يعنى تازه. مواخر جمع ماخر و آن به معنى شكافنده است.

تفسير:

و هرگز دو دريا (نهرهاى بزرگ شبيه دريا و درياها) با هم يكسان نيستند، اين يك پاكيزه و شيرين و تشنگى زدا كه نوشيدنش گواراست و آن يك شور و تلخ مزه است.

نزد بعضى اين مَثَل مؤمن و كافر است كه مساوات ميان آنها نيست؛ زيرا يكى از حلاوت ايمان، چشمۀ گواراى عرفان است، و ديگرى از تلخى كفر و عصيان، منبع طغيان است.

و از هر يك از اين دو دريا گوشت تر و تازه (ماهى) مى خوريد و زيور و زينتى را كه مى پوشيد (يعنى زنان شما غالباً مى پوشند) استخراج مى كنيد.

ص:488

و كشتى ها را در آن شكافندۀ سينه دريا مى بينى تا شما از فضل و نعمت خدا روزى خود را از راه تجارت و غيره جستجو كنيد و شايد سپاس گزارى كنيد.

تتمّه: ممكن است بخش آخر آيه متمم تمثيل كافر و مؤمن باشد؛ يعنى اين هر دو دريا با آن كه در بعضى فوايد، مشارك اند، در آنچه مقصود بالذات است مساوى نيستند.

همچنين مؤمن و كافر مساوى نيستند و اگرچه در بعضى صفات مانند شجاعت و سخاوت و غيره مشارك اند.

نعم الهى، عجز خدايان و فقر بشر

(آيه 13) (يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِى مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ)

لغت:

يولج مضارع باب إفعال، و ايلاج به معنى داخل كردن است. قطمير به معنى پوست نازكى است كه ميان هستۀ خرما و خرماست.

تفسير:

خداوند شب را داخل روز و روز را داخل شب مى كند (به تدريج از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد) و خورشيد و ماه را مسخّر اراده و فرمان خود نموده كه هر يك در حركت مخصوص عمودى و استداره اى خود براى مدّتى مشخص جريان دارد.

اين است خداوند، پروردگار شما، مالكيت حقيقى اشياء و حاكميت تكوينى جهان هستى از آن اوست و كسانى را كه بجاى او مى خوانيد به اندازۀ پوست هستۀ خرما را به حقيقت مالك نيستند؛ زيرا مالك على الاطلاق و معبود بحق فقط ذات

ص:489

مقدّس يگانۀ اوست.

(آيه 14) (إِن تَدْعُوهُمْ لَايَسْمَعُواْ دُعَآءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لَايُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ)

تفسير:

اگر بت ها (و معبودهاى باطل) را بخوانيد خواندن و دعوت شما را نمى شنوند؛ زيرا جماد هستند، و جماد را شنوايى نيست.

و اگر بشنوند (مانند فرشته يا جن يا قديسين بشر كه آنها را معبود خود قرار داده ايد) به شما جواب نمى گويند؛ زيرا قدرت جواب گفتن يا اجازه و حق جواب گفتن ندارند.

و روز قيامت شركتان را انكار خواهند كرد؛ يعنى بطلان شريك قرار دادن شما ايشان را براى خداى تعالى بيان خواهند كرد.

و هيچ كس تو را از حال آنان در دنيا و در آخرت مانند خبيرى آگاه (چون خداوند) با خبر و آگاه نمى كند.

(آيه 15) (يَأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

تفسير:

اى مردم، همۀ شما در وجود و بقا و رزق و حفظ و تمام شئون زندگى به خدا نيازمنديد؛ زيرا فقر ذاتى داريد و از خود هيچ نداريد و بايد آن به آن از فيّاض على الاطلاق به شما فيض برسد وگرنه نيست خواهيد بود و خداست كه بى نياز و ستودۀ صفات و افعال است، او

ص:490

خالق و حافظ و رازق بشر است، پس بشر نيازمند مطلق و او غنىّ و بى نياز مطلق است.

نكته: ذكر «حميد» بعد از «غنا» به جهت اين است كه خداى متعال به غناى ذاتى خود به همۀ بندگانش احسان و انعام دارد، از اين رو سزاوار ستايش است.

كاشفى در تفسير خود گويد كه ماهيات ممكنه در وجود محتاج اند به وجوددهنده، و أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ اشارۀ به آن است، و حق تعالى به حسب كمال ذاتى، از وجودِ عالَم و عالميان مستغنى باشد، و وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ عبارت از آن است. و چون ظهور كمال غنا موقوف بر وجود دادن به ممكنات است، پس به خاطر ايجاد كه نعمتى بسيار بزرگ است مستحق حمد و ثناى كلّى باشد، و كلمۀ الْحَمِيدُ اشاره به آن است.(1)

(آيه 16 و 17) (إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ * وَ مَا ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ)

تفسير:

خداوند، اگر بخواهد شما را از بين مى برد - يعنى همه شما را هلاك مى كند - و مخلوق جديدى به وجود مى آورد - يعنى قومى ديگر را كه مطيع تر باشند خلق مى كند - و اين كار بر خدا دشوار و سنگين نيست؛ بلكه در نهايت سهولت و آسانى است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر غضب الهى بر اهل كفر و طغيان و شرك و عصيان، پس بايد اينها از مخالفت بپرهيزند؛ زيرا عاقبتش وخيم است.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام فرمود:

تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ سَطَوَاتِ اللّهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ. قَالَ: قُلْتُ: وَمَا سَطَوَاتُ اللّهِ؟ قَالَ: الأخْذُ عَلَى الْمَعَاصي(2):

شب و روز پناه بريد به خدا از سطوات الهى. راوى گويد: گفتم: سطوات خدا

ص:491


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 439.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 269.

چيست؟ فرمود: گرفتن (به عقوبت) بر ارتكاب معاصى است.

وزر و وبال، اختصاصى است

(آيه 18) (وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَايُحْمَلْ مِنْهُ شَىْءٌ وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِى وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ)

لغت:

وازره صفت نفس مقدَّر است يعنى شخص گناهدار، و وزر به معنى بار سنگين گناه است.

مثقلة يعنى كسى كه از گناه، سنگين بار شده است.

تفسير:

و هيچ گرانبار از گناه، بار گناه ديگرى را برنمى دارد؛ يعنى هيچ كس در دنيا مستحق عقوبت كار ديگرى نمى شود و در آخرت نيز عقوبت ديگران را تحمّل نمى كند. و اگر شخص گرانبارِ از گناه، ديگرى را براى برداشتن بار گناهش بخواند چيزى از آن برداشته نمى شود هر چند از خويشاوندان او باشد.

مراد آن است كه هر چند گناهكار خويشان و كسان خود را بخواند و از آنان درخواست كند كه چيزى از گناهان او را بردارند، هيچ كس اجابت نكند.

إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ...: جز اين نيست كه تو كسانى را انذار مى كنى كه از پروردگارشان در نهان و پنهانى بترسند و نماز را به پا دارند. و هر كس در عقيده و اخلاق و عمل، پاكيزگى جويد جز اين نيست كه به سود خود پاكيزگى مى جويد و بازگشت همه به سوى خداست.

نكته: طبرسى رحمه الله فرمايد: عطف فعل ماضى بر فعل مستقبل، اشعار است به اختلاف در معنى، چون خشيت لازم است در همۀ اوقات باشد، پس فعل مستقبل، دالّ بر دوام آمده

ص:492

است، به خلاف نماز كه در اوقات مخصوصه ادا مى شود.(1)

بشير و نذير بودن پيغمبر براى همگان

(آيۀ 19 و 20 و 21 و 22 و 23) (وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لَاالظُّلُمَتُ وَ لَاالنُّورُ * وَلَا الظِّلُّ وَ لَاالْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الْأَحْيَآءُ وَ لَاالْأَمْوَ تُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَآءُ وَ مَآ أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ * إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ)

لغت:

ظِل يعنى سايه، و حرور يعنى گرماى شديد كه در اثر تابش آفتاب باشد.

تفسير:

نابينا و بينا يكسان نيستند (مؤمنان و كافران برابر نيستند)؛

و نه تاريكى ها و روشنايى (جهل و كفر و رذايل اخلاق و اعمال زشت با علم و ايمان و فضايل اخلاقى و اعمال صالحه)؛

و نه سايه و گرماى سوزان (پاداش هاى نيك بهشت و رحمت و راحت و كيفرهاى سخت و عذاب جهنّم)؛

و نيز زندگانِ مغز و دل كه اهل ايمان اند و مردگان فكر و قلب كه اهل كفر و جهالت اند يكسان نيستند.

إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ...: بى ترديد خداوند هر كس را بخواهد پس از پذيرش دعوت دين، راه هاى تكامل دينى و انسانى را به او مى شنواند و تو هرگز اهل قبور را نمى توانى شنواند.

إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ...: و تو انذاركننده اى بيش نيستى (نه فعلاً مأمور به جنگ هستى و نه مأمورى كه كافران را بر انتفاع از سخن حق و ايمان اجبار نمايى؛ بلكه فقط ابلاغ و انذار بر

ص:493


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 405.

عهده تو است.

يعنى چنانچه شنوانيدن سخن به مردگان ممكن نيست همچنين شنوانيدن سخن حق به كسانى كه بر كفر و عناد و انكار حق اصرار دارند نيز غيرممكن است.

مراد اسماع حق بر وجه انتفاع است، و چون كافر و معاند از استماع حق انتفاع نمى يابند، پس گوييا نمى توانند آن را استماع كنند.

هر قومى يك بيم دهنده

(آيه 24) (إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ)

لغت:

خلا فعل ماضى به معنى «گذشته است» مى باشد.

تفسير:

همانا ما تو را به حق و مطابق عقل و حكمت و رحمت و نظام اتم خلقت، مژده دهندۀ مؤمنان و بيم دهندۀ كافران فرستاديم، يا همانا تو را به دين حق كه اسلام است، يا تو را در حالى كه حق و از اهل حق و درست كردار و راست گفتار هستى، مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم و هيچ امتى نبوده مگر اين كه ميان آنها بيم دهنده اى (پيامبرى يا وصى معصومى يا دانشمند صالحى) بوده است.

تبصره: هيچ عصرى از نذيرى كه حجت باشد خالى نبوده؛ و مراد از حجت، يا پيغمبراست يا امام. بنابراين در زمان فترت كه ما بين زمان حضرت عيسى عليه السلام و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله مى باشد نيز حجّت بوده، منتها احكام الهى بواسطۀ جاهليّت مندرس شده بود.

محدّث خبير حاجى نورى - رضوان اللّه عليه - در نفس الرحمن فرمايد: از برخى روايات كه در منهج و اكمال الدين است استفاده مى شود كه: حضرت سلمان - رضوان اللّه عليه - از اوصياءِ حضرت عيسى؛ بلكه آخرين آنها بوده است.(1)

ص:494


1- . نفس الرحمان فى فضائل سلمان - باب اوّل - ص 4.

سنّت تكذيب و كيفر الهى

(آيه 25 و 26) (وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَبِ الْمُنِيرِ * ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ)

لغت:

بيّنات جمع بيّنه، و زُبر جمع زبور و آن به معنى كتاب است. و نكير در اصل «نكيرى» بوده و ياء آن افتاده است.

تفسير:

اگر تو را تكذيب مى كنند عجبى نيست و متأثر مباش، همانا كسانى هم كه پيش از آنها بودند پيامبران خدا را تكذيب كردند در حالى كه رسولانشان براى آنها معجزات و دلايل روشن نبوّت و نوشته هاى پند و اندرز و معرفت و كتاب روشنى افروز شريعت (مانند صحف شيث و ادريس و ابراهيم و تورات و انجيل) آورده بودند.

ثُمَّ أَخَذْتُ...: سپس كسانى را كه كفر ورزيدند و پيامبران را تكذيب كردند به كيفر گرفتيم، پس بنگر كه عكس العمل ما در مقابل انكار آنها چگونه بوده است.

تتمّه: طبرسى رحمه الله در مجمع مى فرمايد: بينات به معنى معجزات باهرات و حجج واضحات است، و كتاب منير به معنى كتاب واضح و بيّن است.(1)

(آيه 27) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِى ثَمَرَ تٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُم بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ)

ص:495


1- . مجمع البيان طبرسى، ج 4، ص 406.

لغت:

ثمرات جمع ثمره و آن به معنى ميوه است.

جدد به معنى راه هاست: بيض جمع ابيض به معنى سفيد، و حُمُر جمع احمر به معنى سرخ، و سود جمع اسود به معنى سياه است.

غرابيب جمع غربيب و آن به معنى بسيار سياه، و سود تأكيد آن است.

تفسير:

آيا نديده اى كه خداوند از آسمان، آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو فرستاد و به وسيلۀ آن ميوه هايى با انواع و اصناف و رنگ هاى گوناگون از زمين بيرون آورديم.

و از كوه ها راه هايى است سفيد و سرخ با رنگ هاى مختلف و سياه پررنگ (از خود كوه هاى روى كره زمين رشته هايى رنگارنگ و در كوه ها جاده هايى رنگارنگ است) حاصل اين كه كوه ها با اقسام و الوان مختلفه از آيات قدرت الهى است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ: آيا نمى بينى - اى بيننده - به درستى كه خداى تعالى به محض قدرت و رحمت، أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً: از آسمان آب را نازل فرمايد كه باران است، فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَ تٍ: پس بيرون آورديم ما به آن آب، ميوه جات را؟

نكته: عدول به تكلم به جهت تخصيص فعل است؛ يعنى ماييم توانا كه به آن آب، ميوه ها را بيرون مى آوريم.

تنوع رنگ در آفرينش الهى

(آيه 28) (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَآبِّ وَ الْأَنْعَمِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُو كَذَ لِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ)

تفسير:

و از مردم و جنبندگان و چهارپايان نيز انواع متعدد و رنگ هاى مختلف است. مانند اختلاف رنگ هاى ميوه ها و كوه ها، آرى امر قدرت و حكمت خدا اين گونه است.

ص:496

تلازم دانش و ترس از خدا

إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا: جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان و عالمان از او مى ترسند.

چون خشيت، فرع معرفت به خدا و علم به صفات و افعال اوست، و هر كه دانش و معرفت او بيشتر است ترس او زيادتر باشد، و لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إنِّى أخْشَاكُمْ بِاللّهِ: به درستى كه من ترسناك ترين شما هستم به خدا. و نيز فرمود:

أعْلَمُكُم بِاللّهِ أشَدُّكُمْ لَهُ خَشيَةً(1): هر كه از شما معرفت او به خدا بيشتر است خوف او زيادتر است.

و اين بديهى است هر كه عارف و عالم به مقام ربوبى نباشد خائف نباشد.

تبصره: خشيت، ترس خاص باشد، و آن عبارت است از حالت نفسانيه كه از شعور به عظمت پروردگار و هيبت او، و وقوف بر نقصان خود و قصور از اداى بندگى خداوند متعال ناشى شود، و اين حالت حاصل نگردد مگر براى كسى كه بر جلال كبريايى مطلع شود و عالم باشد حقيقتاً به عظمت الهى، و لذا خشيت، به علما تخصيص يافته است.

ابن عباس گفته: مراد، حق تعالى آن است كه: «إنّما يَخافُني مِن خَلقي مَن عَلِمَ جَبروتي و عِزَّتي وَ سُلطاني». (2)إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ: به درستى كه خدا مقتدر غالب است در انتقام كشيدن از كسى كه به طغيان اصرار داشته باشد، و آمرزنده است كسى را كه از عصيان تائب شود.

تتمّه: طبرسى رحمه الله در مجمع فرمايد: تخصيص علما به خشيت به جهت آن است كه عالم از عقاب الهى بيشتر از جاهل حذر مى كند به خاطر اين كه به خدا و توحيد او عارف است و به حساب و ثواب و عقاب عقيده دارد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

يَعْنى بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَوْلَهُ عَمَلُهُ لَيْسَ بِعَالِمٍ:

يعنى مراد حق تعالى از علما كسانى هستند كه كردار آنها مصدّق گفتار آنها باشد، و هر كه عمل او موافق و مصدّق قول او نباشد عالم نيست.(3)

ص:497


1- . هر دو حديث در منهج الصادقين، ج 7، ص 445.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 407.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 407.

تجارت بى زيان

(آيه 29 و 30) (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَبَ اللَّهِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَرَةً لَّن تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِى إِنَّهُو غَفُورٌ شَكُورٌ)

لغت:

تبور فعل مضارع از ماده بَور، و آن به معنى بى نتيجه و بى اثر بودن است.

تفسير:

به يقين آنان كه هميشه كتاب خدا را تلاوت مى كنند يا احكامى را كه در آن است متابعت مى كنند و نماز را در اوقات آن با شرايط و آداب به پا داشته و از آنچه به آنها روزى داده ايم پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند (پنهانى براى اين كه از شائبۀ ريا دور و خالص براى خدا باشد و آشكارا براى اين كه ديگران را به انفاق ترغيب كنند. يا پنهانى در صدقات مستحبه و آشكارا در واجبات مانند زكات) اميد مى دارند به اين عمل ها تجارتى را كه كساد و زيان نداشته باشد و فانى نگردد. مراد طلب ثواب ابدى و تحصيل اجر اخروى است.

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ...: يعنى اميد دارند به تجارتى كه از آن كساد منتفى باشد و رواج داشته باشد تا به سبب آن خداى تعالى اجرهاى ايشان را به تمامى و كمال بديشان رساند، يا جميع اين افعال را به جا مى آورند تا حق تعالى اجر آنها را به تمامى به آنها رساند، و از فضل خويش بر پاداش آنها بيفزايد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و حق شناس و سپاس گزار است.

ابن مسعود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت نموده كه مراد از زيادتى فضل الهى، عطاى

ص:498

شفاعت است؛(1) يعنى شفاعت ايشان را قبول مى فرمايد.

گفته شده: اين آيه در حق قاريان قرآن و تاليان فرقان است كه به جهت طمع ثواب اخروى به تلاوت آن مشغول اند. يعنى آنها يكى از مصاديق اين آيۀ كريمه هستند.

سادات سه دسته اند

(آيه 31) (وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَبِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِى لَخَبِيرُم بَصِيرٌ)

تفسير:

و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق محض است و از جانب حق و به حق نازل شده در حالى كه تصديق كننده است آنچه را كه پيش از آن بوده از كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى مانند تورات و انجيل و زبور؛ يعنى قرآن در اصول معارف با آنها مطابق و موافق است.

إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ: همانا خداى تعالى به بندگان خود آگاه است يعنى ضماير ايشان را مى داند، و بيناست يعنى ظواهر ايشان را مى داند و احوال آنها از تصديق و تكذيب قرآن بر او پوشيده نيست.

(آيه 32) (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)

تفسير:

سپس ما اين كتاب را به كسانى از بندگانمان كه آنها را به عنوان امّت پيامبر خاتم و اهل اسلام برگزيديم به ميراث داده و عطا فرموديم، پس برخى از آنها ستمكار بر خويش

ص:499


1- . منهج الصادقين، ج 7 ص 446 يا تلخيص.

هستند مانند گنهكاران و كسانى كه در عمل به قرآن كوتاهى مى كنند، و برخى از آنها ميانه رو هستند نظير عادلان و صالحانِ آنها، و برخى از آنان به اذن تكوينى خدا سبقت گيرنده به همۀ خيرات هستند (معصومان امّت كه وارث كتاب اند)، آرى اين كتاب و وجود معصومان و صالحان براى امّت همان فضل بزرگ است.

در تفسير اين آيۀ شريفه و اين كه مقصود از سه گروهى كه در آيه ياد شده اند چه كسانى هستند روايات متعددى هست:

1 - از حضرت باقر و صادق عليهما السلام نقل شده كه فرموده اند: هى لنا خاصّة و إيّانا عنى(1).

يعنى اين آيه مخصوص به ماست و خداى متعال ما را از اين آيه قصد كرده است.

2 - از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه: اين آيه در حق اولاد على و فاطمه عليهما السلام است.(2)

3 - حضرت كاظم عليه السلام بعد از تلاوت اين آيه فرمود: ماييم آن كسانى كه برگزيد ما را خداى عزوجل، و وارث قرار داده ما را به اين كتابى كه تبيان هر چيزى در اوست.(3)

4 - از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود: اين آيه در حق اولاد فاطمه عليها السلام است، و سابق به خيرات، امام عليه السلام و مقتصد، عارف به امام؛ و ظالم به نفس، آن كسى است كه معرفت به امام نداشته باشد.(4)

5 - از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه فرمود: تمام ايشان از آل محمّد هستند؛ ظالم به نفس كسى است كه اقرار ننموده به امام، و مقتصد كسى است كه عارف به امام باشد، و سابق به خيرات، امام است.(5)

6 - از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: نازل شد اين آيه در حق ما و در حق ذريّۀ ما.(6)

7 - حضرت باقر عليه السلام فرمود: اما ظالم به نفس (از ما) كسى است كه عمل صالح و سيّئه هر دو را

ص:500


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 448.
2- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه، و نور الثقلين، ج 4، ص 362، ح 79 به نقل از بصائر.
3- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از اصول كافى، ج 1 ص 176-177.
4- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از كافى، ج 1، ص 167-168.
5- . صافى، ذيل آيۀ شريفه و نور الثقلين، ج 4، ص 364، ح 87 به نقل از خرائج.
6- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 130.

انجام دهد؛ اما مقتصد كسى است كه متعبد و كوشاى در عبادت باشد؛ اما سابق به خيرات پس على و حسن و حسين عليهم السلام و كسى است كه كشته شود و شهيد گردد از آل محمد صلى الله عليه و آله.(1)

8 - ابو حمزۀ ثمالى روايت نموده كه خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السلام بودم، دو مرد از اهل عراق وارد شدند و گفتند: يا بن رسول اللّه، ما را خبر ده از تفسير اين آيه. حضرت فرمود: شما چه گوييد: گفتند: ما نمى دانيم. حضرت سه مرتبه فرمود: نزلت واللّه فينا أهل البيت: به خدا سوگند دربارۀ ما اهل بيت نازل شده. پس من پرسيدم: يا بن رسول اللّه، از ذريۀ على بن ابى طالب عليه السلام آن كه ظالم به نفس خود باشد كيست؟ فرمود: كسى كه حسنه و سيئۀ او يكسان است و هيچ يك بر ديگرى غالب نباشد. پس پرسيدم: مقتصد (از شما) كيست؟ فرمود: كسانى اند كه در منازل خود به عبادت و ذكر و تلاوت كتاب خدا اوقات صرف نمايند تا مرگ آنها برسد. آنگاه پرسيدم: مراد از سابقان به خيرات چه كسانى هستند؟ فرمود: آنانند كه در راه خدا مجاهده كنند و مردم را به راه راست دعوت نمايند مانند على بن ابى طالب و ذريۀ آن حضرت كه اهل عصمت و طهارت هستند.(2)

باغ، طلا، مرواريد، حرير و سُرور، پاداش سابقان

(آيه 33) (جَنَّتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ)

لغت:

يحلّون مضارع مجهول و مصدر آن تحليه به معنى زينت كردن است.

أساور جمع اسوره و آن جمع سِوار و آن به معنى دستبند است.

تفسير:

(يعنى پاداش «الذين اصطفينا من عبادنا) است بهشت هاى جاودانه اى كه در آن داخل مى شوند، در آن جا با دستبندهايى از طلا و با لؤلؤ، آراسته و زينت داده مى شوند و

ص:501


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 409.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 449.

لباسشان در آن جا حرير است.

(آيه 34) (وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ)

تفسير:

اهل بهشت گويند: سپاس و ستايش از آن خداوندى است كه با شفقت و لطف و قدرت كاملۀ خود اندوه و غصۀ جهنّم را، يا هموم دنيا را از ما برداشت. إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ: همانا پروردگار ما بسيار آمرزنده است گناهان را، و قدرشناس نيكى ها و جزا دهندۀ فرمان برداران و سپاس گزاران است.

در كتاب عدة الداعى آمده: شكور به اين معنى است كه يَسير و كم را قبول فرمايد و ثواب كثير عطا نمايد.(1)

(آيه 35) (الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِى لَايَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَايَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ)

لغت:

أحلّ يعنى جاى داده. نصب به معنى تعجب و سختى، و لغوب به معنى خسته شدن است.

تفسير:

همان خدايى كه ما را از فضل و احسان و بزرگوارى خود در خانۀ اقامت گاه دائمى (بهشت) جاى داد و ساكن گردانيد كه در آن نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى و ملالى به

ص:502


1- . ترجمۀ عدة الداعى (كتابفروشى جعفرى - مشهد)، ص 343 و منهج الصادقين، ج 7 ص 455.

ما دست مى دهد.

التماس كافران در دوزخ

(آيه 36) (وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَايُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَ لِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ)

تفسير:

و آنان كه به خدا و رسول او كفر ورزيدند براى آنها آتش جهنّم است كه نه بر آنها حكم مرگ صادر مى شود تا بميرند و نه از عذاب جهنّم بر آنها تخفيف داده مى شود. (آرى) اين گونه هر كافر و ناسپاس را جزا و پاداش مى دهيم.

تنبيه: آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به كسانى كه ناسپاسى و حق ناشناسى منعم حقيقى را پيش گيرند و به خود نيايند.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اگر در اين مسجد صد هزار نفر يا زياده باشند و يكى از اهل جهنّم نفس بكشد و اثر او به ايشان برسد، مسجد و هر كه در آن است بسوزند.

(آيه 37) (وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ)

لغت:

«اصطراخ» به معنى فرياد كشيدن و ناله كردن و استغاثه است.

تفسير:

كافران در آن جا (جهنّم) فرياد بر مى كشند و استغاثه مى كنند: پروردگارا، ما را از جهنّم بيرون آور و به دنيا برگردان تا اعمال صالحه و شايسته به جا آوريم. غير از آنچه انجام

ص:503

مى داديم. به آنها با توبيخ و سرزنش گفته مى شود: آيا شما را آن قدر عمر و مهلت نداديم كه هر كه پندپذير بود متذكر مى شد؟!

مراد عمرى است كه مكلّف در آن براى تفكّر و تذكّر تمكّن داشته باشد و اين شامل مكلّفانى هم كه در جوانى و نوجوانى از دنيا بروند مى شود.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است:

اَلْعُمْرُ الَّذي أعْذَرَ اللّهُ فِيهِ إلَى ابْنِ آدَمَ سِتّونَ سَنَةً(1):

عمرى كه حق تعالى عذر قرار داده براى پسر آدم شصت سال است.(2) و در روايت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت ندا كنند: «أين أبناء الستّين» كجايند آنان كه عمر ايشان به شصت رسيده است، بعد فرمود: آنها كسانى هستند كه حق تعالى در شأن ايشان فرموده: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ

و نزد بعضى هجده سال، نزد بعضى بيست سال و نزد بعضى چهل سال است و همه درست است؛ يعنى به هجده ساله، بيست ساله، چهل ساله و شصت ساله گفته مى شود:

أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم....

وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ: و براى شما بيم دهنده و ترساننده آمد. مراد، پيغمبر و كتاب خداست، و نزد بعضى مراد پيرى است.

حاصل آن كه خداى تعالى مى فرمايد كه آيا عمرى به شما داده نشد كه تذكّر يابيد و ترساننده براى شما نيامد تا متنبّه شويد؟

فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ: پس بچشيد عذاب را، و براى ستمكاران با كفر و شرك هرگز يارى كننده اى نيست.

(آيه 38) (إِنَّ اللَّهَ عَلِمُ غَيْبِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُو عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ)

ص:504


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 410.
2- . مجمع البيان، ج 4 ص 410.

تفسير:

همانا خداوند، داناى غيب آسمان ها و زمين است، و اسرار مخفى آسمان ها و زمين و آنچه را در آنها از حيطۀ فكرى و حواسّ ظاهرى هر ذى شعورى پنهان است مى داند. بى ترديد او به آنچه در سينه هاست داناست و آنچه در خاطر هر كس خطور كند مى داند.

إِنَّهُ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ: اين تعليل علم الهى است به جميع مغيبات؛ زيرا هرگاه خداوند، عالم و دانا باشد به آنچه در سينه هاست كه اخفى از همۀ مغيبات است، پس حتماً به غير آن و به تمام اشيا از كلّى و جزئى و نهانى و آشكارا داناست.

عواقب كفر

(آيه 39) (هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَلِفَ فِى الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُو وَ لَايَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْإِلَّا مَقْتًا وَ لَايَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَارًا

لغت:

خلائف جمع خليفه و آن به معنى جانشين است. مقت به معنى بغض شديد است.

تفسير:

اوست كه شما را در روى زمين جانشين گذشتگان و پيشينيان قرار داد و آنچه در اختيار آنها بود از قليل و كثير در اختيار شما قرار داد تا از آنها بهره ور شويد و سپاس گزاريد و به توحيد معتقد شده و به اطاعت و كارهايى كه موجب رضاى اوست اقدام كنيد و سركشى و ناسپاسى ننماييد، و اين نعمتى بس بزرگ و موهبتى عظيم است كه به قدرت كاملۀ خود و از روى حكمت به شما ارزانى داشته است.

فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ...: پس هر كه كفر ورزد و منعم حقيقى را ناسپاسى كند پس كفرش

ص:505

به زيان خود اوست و وبال كفر كه عذاب دوزخ است به خود او برمى گردد و كافران را كفرشان جز مبغوضيت در نزد پروردگارشان نمى افزايد و كافران را كفرشان جز ضرر و زيان اخروى نمى افزايد.

فريب خوردگى مشركان

(آيه 40) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ شُرَكَآءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَوَ تِ أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَبًا فَهُمْ عَلَى بَيِّنَتٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّلِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا)

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان بگو: آيا شريك خوانده هايتان را كه به جاى خدا مى خوانيد به دقت ديده ايد؟ به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين و چه نوعى از موجودات آن را آفريده اند؟!

أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَوَ تِ: يا آنها را در آفرينش يا حفظ و تدبير آسمان ها شركتى مى باشد كه بدان جهت سزاوار پرستش باشند؟

أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ...: يا آنان را كتابى آسمانى داده ايم كه در آن گفته باشيم كه ايشان شريك ما هستند و يا گفته باشيم كه مشركان به خاطر شركشان عذاب نمى شوند تا آنها براى شركشان به آن كتاب استناد كرده و حجّت و بيِّنه اى داشته باشند؟ (چنين نيست) بلكه ستمكاران و مشركان يكديگر را جز وعده هاى فريبنده كه هيچ حقيقتى ندارد نمى دهند.

(آيه 41) (إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَ لَلِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن م بَعْدِهِى إِنَّهُو كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا)

ص:506

لغت:

إمساك در اين جا به معنى نگه داشتن است.

تفسير:

بى ترديد خداوند، آسمان ها و زمين را از اين كه از مسير نظام عالم هستى منحرف و زايل گردند نگه مى دارد و اگر زايل و منحرف شوند هرگز احدى پس از او آنها را نگه نمى دارد؛ يعنى از دايرۀ قدرت غير از خداى قادر متعال بيرون است.

او همواره بردبار و آمرزنده است.

اما حليم است كه به عقوبت يهود و نصارا و اهل شرك و معصيت، عجله نفرمايد؛ و اما غفور است كه بعد از كفر و شرك و معصيت، چنانچه برگردند و توبه كنند عفو فرمايد.

(آيۀ 42) (وَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لَلِن جَآءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَآءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا)

لغت:

جهد أيمانهم يعنى قسم هاى مؤكّد. و نفور به معنى نفرت و دورى است.

تفسير:

و مشركان به سخت ترين سوگندهاى خود به خدا سوگند ياد كردند كه اگر براى آنها پيامبر بيم دهنده بيايد و آنها را به دين حق ارشاد و هدايت نمايد مسلَّماً علاوه بر اين كه يكى از امّت هاى داراى پيامبر شوند ره يافته تر از يكى از امّت هاى گذشته خواهند بود؛ يعنى هدايت ايشان بيشتر از يهود يا نصارا خواهد بود و در تصديق پيامبر از آنها پيش باشند.

فَلَمَّا جَآءَهُمْ نَذِيرٌ: پس آن هنگام كه ترساننده و هدايت كننده - يعنى حضرت خاتم صلى الله عليه و آله كه باعث هدايت و سعادت دنيا و آخرت است - براى آنها آمد، مَّا زَادَهُمْ

ص:507

إِلَّا نُفُورًا: آمدن او يا هدايت او جز دور شدن از حق و از راه نجات و رستگارى بر آنها نيفزود.

فرجام مكر و تغيير ناپذيرى سنن الهى

(آيۀ 43) (اسْتِكْبَارًا فِى الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّىِ وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِى فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً)

اعراب و لغت:

مَكْرَ السَّيِّىِ. موصوف و صفت است. ينظرون در اين جا به معنى ينتظرون است.

تفسير:

اين كه دعوت پيامبر اسلام را نپذيرفتند، به خاطر تكبرطلبى در روى زمين و مكر و نيرنگ بد بود و مكر بد جز اهل خود را فرا نمى گيرد.

مكر بد هر مكرى است كه اصل آن كذب و خدعه و مبنى بر فساد باشد، و بعضى از مكرها - مثل مكر مؤمنان به كافران در وقت جهاد - نيكو و حسن است.

و هر مكر بدى كه انجام شود خواه به عمل باشد يا در ضمير خود بگذرانند، اهل آن را فرو گيرد، و هر چه دربارۀ كسى انديشيده باشد دربارۀ خود مشاهده كند؛ چنانچه مكر كفّار قريش دربارۀ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحاب او كه قصد كشتن و تبعيد و اسيرى و زدن و غيره از انواع اذيّت را داشتند عايد خود ايشان شد.

فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ...: (استفهام در معنى نفى است) يعنى انتظار نمى برند مكذبان مگر سنّت الهى در پيشينيان خود را كه تعذيب مكذبان و مكركنندگان بوده است.

پس هر كه تكذيب انبيا و كتاب هاى آسمانى نمايد و به قصد ابطال آن مكرى كند، به جزاى كفر و تكذيب و مكرش عذاب بر او نازل شود و به عذاب ناگهانى ريشه كن شود.

فلن تجد...: پس تو هرگز براى سنّت خداوند تبديلى و هرگز براى سنّت خداوند

ص:508

تغييرى نمى يابى.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده:

لاَ تَمْكُرُوا وَلاَ تُعينُوا مَاكِراً؛ قالَ اللّهُ تَعَالى : وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ

وَلا تبغوا ولَا تُعينُوا بَاغِياً؛ فَإِنَّ اللّهَ يَقُولُ : إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم:(1)

مكر نكنيد و ماكران را يارى مدهيد كه خداوند فرمايد: وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ: و سركشى و ظلم مكنيد و سركشان را يارى مكنيد؛ چه خداى تعالى فرمود: إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم.

شخصى به ابن عباس گفت: من در تورات خوانده ام: «مَنْ حَفَرَةً حفرة وَقَعَ فيها»: هر كه گودى بكند به آن قصد كه مردمان در آن افتند، خود در او افتد.

ابن عباس گفت: «من در قرآن اين را يافته ام» و اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود:

وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ... (2).

و در امثال فارسى است:

بد مكن كه بد افتى، و چَه مَكن كه خود افتى.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لَيْسَ مِنّا مَنْ مَاكَرَ مُسْلِماً(3):

از ما نيست كسى كه با مسلمانى مكر نمايد.

(آيۀ 44) (أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كَانُواْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُو مِن شَىْءٍ فِى السَّمَوَ تِ وَ لَافِى الْأَرْضِ إِنَّهُو كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا)

ص:509


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 463. و آيه در سورۀ يونس آيۀ 23 است.
2- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 9، ص 257.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 337.

تفسير:

آيا در روى زمين سير نكردند تا بنگرند كه سرانجامِ كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه بود؟ در حالى كه آنان نيرومندتر از اينها بودند و هرگز خدا چنين نبوده كه چيزى او را در آسمان ها و زمين درمانده و عاجز كند؛ بلكه همه چيز در تحت قدرت كاملۀ اوست و هر چه خواهد انجام مى دهد و هر گونه بخواهد تصرّف مى كند و كسى بر حكم او سبقت نخواهد داشت. او همواره دانا و تواناست.

گناه بشر و هلاكت جنبندگان

(آيۀ 45) (وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُواْ مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَآبَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِى بَصِيرَم ا)

تفسير:

و اگر خدا مردم را در مقابل آنچه از گناه انجام دهند و به جا آورند مؤاخذه مى كرد و در عقوبت آنها تعجيل مى نمود و مهلت نمى داد هيچ جنبنده اى را بر پشت اين كرۀ خاكى زنده نمى گذاشت و لكن آنها را تا وقت معينى كه در علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ ثابت است به تأخير مى اندازد، پس چون اجلشان و هنگام هلاكشان فرا رسيد خداوند به حال بندگانش بيناست و با هر كسى به مناسبت عقيده و عملش معامله خواهد كرد.

تبصره: اين مطلب، محقّق شده كه اعمال خير صادره از بندگان مؤمن، آثار خير و سعادت و بركت و وسعت دارد، و بالعكس كفر و ضلالت و مخالفت و معصيت، آثار شرّ و نحوست و فساد و نكبت دارد به حدّى كه ممكن است گاهى باعث نيست و نابود شدن تمام جنبنده هاى روى زمين گردد، و احاديث نيز مؤيّد آن است از جمله:

1 - حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

زمان حضرت سليمان قحطى شد، حضرت به استسقاء بيرون رفتند، پس

ص:510

مورچه اى را يافتند كه گويد:

اَللّهُمَّ إنّا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِكَ لاَ غِنى بِنَا عَنْ رِزْقِكَ، فَلَا تُهْلِكْنَا بِذُنُوبِ بَني آدَمَ؛(1)

خدايا، ما مخلوقى هستيم از مخلوقات تو، بى نياز از روزى تو نيستيم، پس ما را هلاك نفرما به گناه فرزندان آدم. حضرت سليمان عليه السلام فرمود: برگرديد، به دعاى غير خودتان (دعاى مورچه) سيراب شديد و باران خواهد آمد.

2 - و نيز آن حضرت در حديث فضيلت شب جمعه فرمايد:

فَإذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ رَفَعَتْ حيتَانُ الْبَحْرِ رُؤُوسَهَا وَدَوابُّ الْبَرَاري، ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ زَلِقٍ: رَبَّنَا لاَ تُعذِّبْنَا بِذُنُوبِ الآدَمِيِّينَ؛(2)

پس چون شب جمعه شود ماهيان دريا و جنبندگان صحراها، سرهاى خود را بر مى دارند و به صداى لغزان ندا مى كنند: پروردگارا، ما را به گناه آدميان عذاب مفرما.

ص:511


1- . به بحار الانوار، ج 14، ص 94 رجوع شود.
2- . به بحار الانوار، ج 89، ص 281 رجوع شود.

جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

ص :15

ص :16

سورۀ يس

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (يس)

تفسير:

معناى يس

دربارۀ حروف مقطعه كه در اوّل تعدادى از سوره هاى قرآن آمده مطالبى پيش تر گفته شد، به آنها رجوع شود.

دربارۀ يس رواياتى نيز هست:

1 - در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام آمده كه فرمود: اما «يس» اسمى است از اسماء پيغمبر صلى الله عليه و آله....(1)

2 - در خصال از حضرت باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ده اسم است، پنج اسم آن در قرآن است كه يكى از آنها يس است.(2)

ص:17


1- . معانى الاخبار، ص 22 (باب معنى الحروف المقطعة).
2- . به خصال شيخ صدوق، ص 426 رجوع شود.

ويژگى قرآن، پيامبر و مشركان

(آيۀ 2-6) (وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ * تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمْ فَهُمْ غَفِلُونَ)

تفسير:

سوگند به اين قرآن حكيم كه مستحكم، و گوياى حكمت، و حاكم و داور ميان حق و باطل، و داراى معارف عقلى و شرايع آسمانى است، كه به يقين تو از جملۀ فرستادگان خدا به سوى انسان ها از زمان بعثت تا انقراض نسل آنها هستى.

تو بر راهى مستقيم كه توحيد و راه علوم شريعت و معارف عقلى است و بندگان را از گمراهى به سرحد هدايت مى رساند هستى.

يا تو از جملۀ پيامبران مرسلى كه همه بر طريق مستقيم بودند.

و اين كتابى است فروفرستاده از جانب خداى مقتدر و مهربان (مهرش علت نزول و قدرتش ضامن اجراست).

اين كتاب نازل شده تا قومى را كه پدرانشان از زمان عيسى يا ابراهيم بيم داده نشده اند - از اين رو از حقايق دينى غافل اند - بيم دهى و انذار نمايى.

يا بيم دهى آنان را كه پدرانشان انذار شده اند؛ ولى به آن انذارها توجهى نكرده و ترتيب اثر ندادند، پس آنها از صراط مستقيم غافل اند.

(آيه 7) (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ)

تفسير:

بى ترديد بر بيشتر آنان گفتار (خدا مندرج در لوح محفوظ كه جهنم جايگاه آنهاست) ثابت و محقّق شده است؛ از اين رو ديگر ايمان نمى آورند، ّيعنى چون كفر و عناد و لجاج خود را ادامه مى دهند پس ايمان نخواهند آورد و با كفر به جهنّم خواهند رفت.

ص:18

(آيه 8 و 9) (إِنَّا جَعَلْنَا فِى أَعْنَقِهِمْ أَغْلَلاً فَهِىَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَ جَعَلْنَا مِن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّاوَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَهُمْ فَهُمْ لَايُبْصِرُونَ)

لغت:

أعناق جمع عُنُق و آن به معنى گردن است. أذقان جمع ذَقَن و آن به معنى چانه است.

أغلال جمع غلّ و آن در اين جا به معنى طوقى است از آهن يا غير آن كه در گردن گناهكاران و كافران قرار مى دهند.

مقمحون اسم مفعول از مادۀ قمح و آن به معنى بلند كردن سر است.

تفسير:

همانا ما در گردن هايشان غل هايى قرار داده ايم كه تا چانه هاى آنها كشيده شده، پس سرهايشان رو به بالا مانده است، از اين رو نمى توانند به خويشتن بنگرند تا با آيات انفسى متنبّه شوند.

و ما از جلو رويشان (روى كفّار) سدّى و از پشت سرشان سدّى قرار داده ايم و آنها را از هر سو پوشانده ايم، يا چشمشان را كور كرده ايم، از اين رو نمى بينند و نمى توانند اطراف خود را ببينند تا با آيات افاقى متنبّه گردند.

تتمّه: مفسّران را چند وجه ديگر نيز هست:

1 - مَثَل است براى كفّار كه بر كفر خود اصرار مى ورزيدند و به حجج بيّنه و دلايل واضحه نظر نمى كردند، و از عناد و انكار به مرتبه اى رسيده بودند كه به مصالح دنيا و آخرت خود التفاتى نمى نمودند و در پس و پيش خود نگاه نمى كردند تا عاقبت كار خود را ببينند، پس معنى آيه اين است كه: ايشان در التفات نكردن به حجج ظاهره و علامات

ص:19

باهره و ملاحظه نكردن به اطراف و جوانب و عواقب خود و در اعراض از آيات بينات، مانند جماعتى هستند كه در گردن غل داشته باشند و پس و پيش آنها حايل و حاجب باشد و بدان سبب نتوانند پيش پاى خود را ببينند و به اطراف خود نظر كنند.

2 - اخبار است از حال قريش كه هرگاه قصد ايذاى آن حضرت مى كردند قدرت نداشتند بر او نگاه كنند، چه جاى آن كه دست بگشايند.

(آيۀ 10) (وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ)

تفسير:

براى ايشان يكسان است چه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى ايمان نمى آورند؛ يعنى در شقاوت به درجه اى رسيده اند كه گويا قوۀ تشخيص حق از آنها سلب شده، و چنان در كفر و طغيان فرو رفته اند كه موعظه و پند و عدم آن دربارۀ آنها يكسان است و انذار، هيچ تأثيرى در آنها ندارد.

(آيه 11) (إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ)

تفسير:

جز اين نيست كه تو كسى را بيم توانى داد كه قرآنِ پندآموز را پذيرفته و از آن پيروى كرده و از خداى رحمان كه از حواس نهان است در پنهان خود ترس و خشيت دارد؛ يعنى انذار تو دربارۀ اين گونه انسان ها مؤثر است و به آن ترتيب اثر مى دهند.

فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ: پس اى پيامبر، اين قبيل انسان ها را به مغفرت و آمرزش و پاداش و اجر پرارزش و گرامى مژده بده.

ص:20

جزاى سنّت گذارى نيك و سنّت گذارى بد

(آيه 12) (إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتَى وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

البته ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و يا دل هاى مرده را ارشاد و هدايت مى كنيم و آنچه را از پيش فرستاده اند از عمل هاى صالح و شايسته، و آثار پس از مرگشان را مى نويسيم و همه چيز را از اعمال مكلّفان و حوادث اين جهان در نسخه اى و كتابى آشكار (لوح محفوظ) به طور فراگير برشمرده ايم.

بعد از نزول اين آيه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ أعْظَمَ النّاسِ أجْراً فِي الصَّلاَةِ أبْعَدُهُمْ إلَيْهَا مَشْياً فَأبْعَدَهُمْ:(1)

عظيم ترين مردمان در اجر نماز، كسانى هستند كه راه آمدن ايشان به نماز دورتر باشد.

جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: چون اين كلام بشنيدم تمنّا داشتيم كه خانه هاى ما دورتر باشد تا ثواب بيشتر باشد.

تنبيه: «آثار» عبارت اند از آنچه بعد از مرگ انسان باقى مى ماند، بنابراين تمام امورى را كه آثار آن بعد از مرگ شخص باقى مى ماند از خير و شر و حسنه و سيئه شامل است چنانچه ابن بابويه رحمه الله در كتاب ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

أيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ هُدىً كَانَ لَهُ أجْرٌ مِثْلُ أجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذلكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أجْرِهِمْ شَيءٌ، وَأيُّما عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلَالَة كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوْزَارِهِمْ شَيْءٌ(2):

هر بنده اى از بندگان خدا كه مرسوم كند سنّت و روش هدايتى را، براى او مثل

ص:21


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 473.
2- . ثواب الاعمال، ص 161 و نور الثقلين، ج 4، ص 378، ح 24.

اجر كسانى است كه عمل كنند به آن بدون اين كه از اجر آنها كم شود، و هر بنده اى از بندگان خدا كه مرسوم كند سنت و روش ضلالتى را، براى اومثلِ وزر كسانى است كه آن را به جا آورند بدون اين كه از وزر و وبال آنان چيزى كم شود.

ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

اهميت گناهان كوچك

اِتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإنَّ لَهَا طَالِباً؛ لاَ يَقُولُ أحْدُكُمْ: أذْنَبُ وَأسْتَغْفِرُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقُولُ: سَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ.(1)

از گناهان كوچك بپرهيزيد؛ زيرا براى آن مطالبه كننده اى هست.

نگويد يكى از شما: گناه مى كنم و توبه مى نمايم! زيرا خدا فرموده: زود است كه ما بنويسيم آنچه را در حال حيات انجام داده اند و آنچه بعد از ايشان باقى مى ماند و همۀ چيزها در لوح محفوظ ثبت است.

معناى «امام مبين»

تتمّه: در كتاب ينابيع الموده از عمّار ياسر نقل شده كه گفت: با حضرت امير المؤمنين عليه السلام سير مى كرديم. در اثناءِ راه مرور نموديم به محلّى كه پر از مورچه بود. عرض كردم: يا امير المؤمنين، آيا از مخلوق كسى هست كه عدد اين موران را بداند؟ فرمود: بلى اى عمار، من مى دانم شخصى را كه عدد آنها را و نر و مادۀ آنها را مى داند. عمّار گويد: گفتم: كيست آن شخص؟ حضرت فرمود: اى عمار، مگر نخوانده اى در سورۀ «يس» وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ؟ عرض كردم: بلى اى مولاى من. فرمود: من آن امام مبين هستم.(2)

داستان اهل انطاكيه و حبيب نجّار

(آيه 13) (وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَبَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ)

تفسير:

اى پيامبر، براى آنها داستان عجيب اهل آن شهر (انطاكيه) را مثل بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به آن جا آمدند.

ص:22


1- . اصول كافى، ج 2، ص 270.
2- . ينابيع المودة، باب 14 (چ 1385 ق)، ص 77.

شرح واقعه: طبرسى رحمه الله نقل نمايد كه حضرت عيسى عليه السلام دو نفر از حواريون خود را به انطاكيه فرستاد تا مردم را به خدا دعوت كنند. چون نزديك شهر رسيدند پيرمردى گوسفند مى چرانيد، بر او سلام كردند، پرسيد: كجا مى رويد؟ گفتند: ما فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام هستيم آمده ايم تا شما را دعوت (به خدا) كنيم و از بت پرستى باز داريم. پير گفت: شما بر صدق ادّعاى خود دليلى و نشانه اى داريد؟ گفتند: بيماران به دعاى ما شفا يابند و كور مادرزاد و پيس را به حالت صحّت رسانيم.

پيرمرد گفت: چند سال است فرزند من بيمار است و اطبا از علاج آن عاجز شده اند، اگر به دست شما خوب شود من مذهب شما را اختيار كنم. بر سر بالين او آمدند و دعا كردند، فوراً صحّت يافت؛ پيرمرد ايمان آورد. و او همان حبيب نجار، مؤمن آل يس است؛ اما ساير مردم دعوت آنها را نپذيرفتند.

(آيه 14) (إِذْ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّآ إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ)

لغت:

عزّزنا فعل ماضى و مصدر آن تعزيز و آن به معنى تقويت كردن است.

تفسير:

آنگاه كه دو نفر را به سوى آنها فرستاديم، پس آنها را تكذيب كردند و ما آن دو را به فرستادۀ سومى تقويت نموديم و همگى گفتند: ما به سوى شما فرستاده شده ايم و براى هدايت شما آمده ايم.

(آيه 15) (قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ)

ص:23

تفسير:

مردم آن شهر گفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد و پيامبر بايد از فرشتگان باشد و خداى رحمان چيزى نازل نكرده و شما نيستيد مگر اين كه دروغ مى پردازيد.

(آيه 16 و 17) (قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّآ إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ * وَ مَا عَلَيْنَآ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِينُ)

تفسير:

رسولان (آن سه نفر) گفتند پروردگار ما مى داند كه ما به سوى شما فرستاده شديم و در ادّعاى خود راست مى گوييم و بر عهدۀ ما تنها رساندن و تبليغ آشكار رسالت خويش است و بس (نه تكرار معجزات و نه تحميل پذيرش اجبارى و نه كيفر و پاداش دنيوى و اخروى).

(آيه 18) (قَالُواْ إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَلِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ)

لغت:

تطيّرنا از باب تفعّل، و تطيّر به معنى فال بد زدن است. رجم در اين جا به معنى سنگسار كردن است.

تفسير:

در پاسخ رسولان گفتند: ما به ديدن و آمدن شما فال بد زديم و آمدن شما را به فال بد گرفتيم؛ زيرا علامت آن را كه رسيدن ضرر و زيان است ديديم، چون بعد از آمدن شما باران نباريد و مزارع و اشجار ما خشك شد. بى شك اگر از گفتار و ادّعاتان

ص:24

دست برنداريد حتماً شما را سنگسار مى كنيم و از جانب ما عذاب دردناكى به شما خواهد رسيد.

تنبيه: محقّق شده كه افعال انسان ها از خير و شر، منشأ آثار است، و خشك شدن مزارع و فاسد شدن ميوه جات و كم شدن آب ها و كسادى بازار و غيره گاهى در اثر كفر و شرك و گناه است و اين جهال، آثار اعمال خود را به غير نسبت دادند و هدايت و ارشاد رسولان را به خيال خود به فال بد گرفتند، و حال آن كه خلاف واقع بود و لذا رسولان در مقام جواب برآمدند:

(آيه 19) (قَالُواْ طَلِرُكُم مَّعَكُمْ أَلِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ)

لغت:

طائر در اين جا به معنى فال بد يا عمل بد است.

تفسير:

گفتند: وسيلۀ فال بد شما با خودتان است كه همان گناهانتان و كفرتان باشد. آيا اگر شما را پند دهند و موعظه شويد آن را به فال بد مى گيريد و تهديد به عذاب مى كنيد؟! چنين نيست كه گفتار ما شوم باشد؛ بلكه شما گروهى تجاوزكار هستيد.

(آيه 20-22) (وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَقَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُواْ مَن لَّايَسَْلُكُمْ أَجْرًاوَ هُم مُّهْتَدُونَ * وَ مَا لِىَ لَآأَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

ص:25

لغت:

أقصا المدينة يعنى آخرين نقطۀ شهر. يسعى از مادۀ سعى و آن در اين جا به معنى تند راه رفتن است.

تفسير:

و از دورترين جاى شهر مردى با شتاب آمد (حبيب نجار كه پيش تر ياد شد) گفت: اى قوم من، از اين فرستادگان پيروى كنيد، از اينها كه از شما مزدى نمى طلبند و خود هدايت يافته اند پيروى كنيد.

به او گفتند: آيا دين ما را مى گذارى و پيروى از ايشان را اختيار مى كنى؟! (حبيب) در جواب گفت: مرا چه شده كه كسى را كه مرا آفريده نپرستم در حالى كه همه به سوى او و حكم و جزاى او باز گردانده مى شويد؟! پس از او بترسيد.

(آيه 23 و 24) (ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِى ءَالِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّاتُغْنِ عَنِّى شَفَعَتُهُمْ شَيًْا وَ لَايُنقِذُونِ * إِنِّى إِذًا لَّفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

لغت:

يردن در اصل «يريدنى» بوده كه به خاطر إن شرطيه مجزوم و ياء قبل از دالّ حذف شده و نيز ياء متكلم هم حذف شده و كسرۀ نون وقايه علامت آن مى باشد.

تفسير:

آيا جز او (خدا) معبودهايى را به پرستش گيرم كه اگر خداى رحمان ضرر و زيانى را براى من بخواهد شفاعت آنها چيزى از ضرر را از من باز نمى گرداند؟! زيرا شأن آنها

ص:26

شفاعت نيست تا از من بلايى را دفع توانند كرد و نمى توانند مرا نجات دهند.

پس اگر من آن را كه قدرت بر نفع و ضرر ندارد پرستش نمايم و ستايش آن كه قادر است ترك كنم، در آن صورت بى ترديد در گمراهى آشكارى خواهم بود.

(آيه 25) (إِنِّى ءَامَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ)

تفسير:

چون از حبيب اين كلام شنيدند به قصد قتل او برخاستند، و او توجّه به رسولان نمود گفت: حقّاً كه من به پروردگار شما ايمان آوردم، پس اقرار مرا بشنويد و تحمّل شهادت كنيد تا فردا براى من شهادت دهيد.

نزد بعضى از مفسّران خطاب به قوم كرد و گفت: من به پروردگار شما ايمان آوردم، پس سخن مرا بشنويد و نصيحت مرا قبول كنيد. ايشان او را سنگ مى زدند و او مى گفت: «اللهم اهدِ قَومِى».

و در كشتن او اقوالى است از جمله اين كه: 1 - سنگسارش كردند. 2 - او را دار زدند.

(آيه 26 و 27) (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ)

تفسير:

هنگامى كه او را كشتند به او گفته شد (فرشتگان به او گفتند): وارد بهشت برزخ شو.

گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگار، مرا آمرزيد و مرا از گراميان قرار داد! و يا مى دانستند كه پروردگارم به وسيلۀ چه چيزى (ايمان و مجاهده) مرا آمرزيد و از گراميان قرار داد.

حاصل كلام آن كه كاش قوم من عالم بودند به اين ثواب جزيل و اعطاى جليل تا ايمان مى آوردند و مطيع مى شدند و به سبب آن به اين مرتبۀ عظيمه نايل مى شدند.

ص:27

تبصره: داستان حبيب نجار، مؤمنِ آل يس، سرمشق بزرگى است براى اهل ديانت، و تذكّرى براى ثبات و استقامت، و اعلامى است به بشارت و اكرام روز قيامت، كه از تمام حيثيات خود گذشت تا به مرتبه اى كه جان خود را فدا كرد و مقامى دارا شد كه خداى تعالى وصف او را در قرآن مجيد نمود و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم فرمود:

اَلصِّدّيقُونَ ثَلاثَةٌ: حَبيبُ نَجّارٍ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ يس، وَحِزْبيلُ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَعَلِىُّ بْنُ أبى طالِبٍ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ مُحَمَّدٍ؛(1)

بسيار بسيار راستگويان در افعال و اقوال سه نفرند: حبيب نجار و او مؤمن آل يس، و حزبيل و او مؤمن آل فرعون، و على بن ابى طالب عليه السلام و او مؤمن آل محمّد عليهم السلام است.

ثعلبى كه از مفسّران عامّه است روايت نموده كه سابقان امّت ها سه نفرند كه هرگز يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: 1 - على بن ابى طالب عليه السلام. 2 - صاحب يس كه حبيب نجار است. 3 - حزبيل مؤمن آل فرعون؛ و اين هر سه صديقان اند و على بن بن ابى طالب عليه السلام افضل ايشان است.(2) و البته مؤمن هم بايد در مقابل ناملايمات نهايت استقامت را داشته باشد و گوهر گران بهاى دين را از دست ندهد.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

اَلْمُؤْمِنُ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ، وَ إنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتَِل ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ؛(3)

مؤمن، سخت تر است از پارۀ آهن، به درستى كه پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير مى يابد، و مؤمن اگر كشته شود پس زنده شود پس كشته شود، قلب او تغيير نيابد.

ص:28


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 479 و به امالى صدوق (با ترجمه)، مجلس 72 ص 476 ح 18 رجوع شود.
2- . مدرك ياد شده، روايت فوق را نور الثقلين، ج 4 ص 383 ح 39 به نقل از جوامع الجامع آورده است.
3- . سفينة البحار، ج 1، ذيل ص 37.

(آيه 28 و 29) (وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِى مِن م بَعْدِهِى مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ * إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةًوَ حِدَةً فَإِذَا هُمْ خَمِدُونَ)

لغت:

خامدون اسم فاعل از مادۀ خمود و آن به معنى فرونشستن زبانۀ آتش است، و در اين جا كنايه از مرگ است.

تفسير:

و ما براى هلاك كردن قوم او (حبيب نجار) پس از وى هيچ سپاهى از آسمان فرو نفرستاديم و پيش از آن هم ما فروفرستندۀ سپاه آسمانى براى اهلاك قومى نبوديم. وسيلۀ اهلاك آنها جز يك صيحۀ آسمانى نبود كه به ناگاه همگى خاموش و بى جان شدند.

(آيه 30) (يَحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)

تفسير:

دريغا بر بندگان كه هيچ فرستاده اى بر آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا مى كردند.

پاره اى از نشانه هاى خدا در زمين و آسمان

(آيه 31) (أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَايَرْجِعُونَ)

ص:29

تفسير:

آيا نديدند كه پيش از آنها چه بسيار از مجتمعات انسانى در عصرها و روزگارهاى پشتِ سرهم را به كيفر طغيانشان هلاك كرديم كه آنها به سوى اينها بر نمى گردند كه گذشته هاى خود را جبران كنند.

پس چرا عبرت نمى گيرند از آنها، و حال آنها را با خود قياس نمى كنند كه مبادا عذاب و عقوبتى كه به سبب عناد و انكار بر ايشان نازل شد بر اينان نيز واقع شود.

(آيه 32) (وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ)

تفسير:

و آنها نيستند جز اين كه همگى در روز واپسين در نزد ما احضار مى شوند. يعنى امّت هاى گذشته و اينان همه در محشر ما حاضر خواهند شد و مناسب اعتقادات و كردار خود از خير و شرّ جزا داده مى شوند.

(آيه 33) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ)

تفسير:

و نشانه اى روشن براى اثبات توحيد و قدرت ما، و معاد و زنده شدن مردم بعد از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالشان، همين زمين مرده است كه ما آن را به دادن نيروى حيات و قابليت انبات و روييدن، زنده كرده و حبوباتى از آن بيرون آورديم كه از آن مى خورند و به آن رشد و نمو مى يابند و ارتزاق انسان ها از آن است.

ص:30

(آيه 34 و 35) (وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَبٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُواْ مِن ثَمَرِهِى وَ مَا عَمِلَتْهُأَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ)

تفسير:

و در آن باغ هايى از درختان خرما و انگور قرار داديم. تخصيص اين دو نوع ميوه به خاطر كثرت انواع و كثرت منافع آنهاست. (و چون زراعت و باغ و درخت ها بدون آب مثمر ثمر نيست لذا فرمايد:) و از چشمه هاى گوناگون در آن جوشانديم تا سيراب شوند.

لِيَأْكُلُواْ مِن...: در روى زمين باغ ها را قرار داديم تا از ميوۀ آن و نتيجه كاركرد دست هايشان (مانند شيره و سركه و شربت و كمپوت) بخورند و بدانند كه رويش درختان و بارور شدن آنها كار دستانشان نبوده، پس آيا سپاس نمى گزارند؟ يعنى لازم است سپاس گزارى كنند.

تبصره: تفكّر نما در تدبير عليم قدير در اصناف درختان كه سالى يك بار مى ميرند و در بهار زنده مى شوند و به حركت درمى آيند و انواع ميوه ها را (هر ميوه را در وقتش) حاضر مى كنند.

چون خوب تأمّل كنى، درختان باردار، انواع ميوه ها به كف گرفته نزد تو دراز كرده و در صحن باغ، شاخه هاى گل طبق هاى رياحين و نسرين و ياسمن به دست برداشته اند تا هر كدام را خواهى برگيرى.

تأمّل كن در درخت خرما كه چگونه مانند جامه ها از تار و پود بافته شده براى محكم بودن و برداشتن خوشه هاى سنگين كه از بادهاى تند نشكند، و براى بناى سقف ها و پل ها و غيره به كار رود، و چگونه آن را مانند انسان، نرينه و مادينه خلق فرموده، براى توليد ثمره لازم است از نرينه به مادينه بجهانند.

ص:31

اگر عقل دارى چرا خالق خود را نشناسى و شكر ولى نعمت خود را نگذارى؟! او اين همه اطعمه و اثمار و رياحين و گل ها را در باغ و بستان براى تو مهيّا فرموده و تو عاصى فرمان او هستى و بجاى شكران، كفران، و به نعمتِ او با او نافرمانى مى نمايى.

(آيه 36) (سُبْحَنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنم بِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ)

لغت:

أزواج جمع زوج و آن به معنى جفت است. تنبت مضارع از باب افعال و انبات به معنى روياندن است.

تفسير:

منزّه است آن خدايى كه همۀ جفت ها را، از آنچه زمين مى روياند (مانند درختان و گياهان) و از خودشان و از چيزهايى كه نمى دانند (همۀ آنچه در جهان از فعل و انفعال آنها چيز سومى متولد مى گردد) و چيزهايى را كه خداى تعالى ايشان را بر آنها آگاه نساخته مانند برخى از مخلوقات كه در قعر دريا هستند و علم الهى به آنها احاطه دارد آفريد.

(آيه 37) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ)

لغت:

نسلخ فعل مضارع و مصدر آن سلخ و آن به معنى كندن پوست حيوان يا بيرون آوردن مثلاً حيوان از پوست است.

ص:32

تفسير:

و نشانه اى ديگر (نشانۀ جوّى) از توحيد و قدرت خداوند براى آنها اين شب است كه روز را از آن همانند لباسى برمى كنيم، پس ناگاه در تاريكى قرار مى گيرند كه هيچ روشنايى در آن نيست.

(آيه 38) (وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ)

لغت:

مستقر اسم مكان و به معنى محلّ قرار و قرارگاه است.

تفسير:

و از آيات قدرت ما خورشيد است كه براى رسيدن به قرارگاه مخصوص خود همواره جريان شبه مستقيم دارد. اين تقدير و اندازه گيرى (سير او در ميان منظومه هاى جهان) از خداى مقتدر غالب داناست.

(آيه 39) (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ)

لغت:

عرجون شاخه اى است كه خوشه هاى خرما از آن آويزان مى شود و پس از چندى خشكيده و كج مانند هلال ماه مى گردد.

تفسير:

و ماهِ كامل را منزل هايى مقدَّر كرديم تا آن كه همانند شاخۀ كهنه (و زردرنگ و قوسى شكلِ) درخت خرما به صورت هلال باز گردد و دوباره به تدريج كامل شود.

ص:33

چون شاخۀ خرما بسيار خشك شود، باريك و زرد و كج گردد و به شكل هلال درآيد.

از اين رو در آيۀ شريفه ماه شب هاى آخر و اوّل به آن تشبيه شده است.

(آيه 40) (لَا الشَّمْسُ يَنم بَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَاالَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ)

لغت:

يَسبحون فعل مضارع و مصدر آن سَبْح و آن به معنى شنا كردن است.

تفسير:

نه خورشيد را در نظام حركت طبيعى خود مى سزد كه اين قمر و ساير اقمار خود را دريابد و نه شب سبقت گيرنده بر روز است كه مثلاً به دنبال شب شنبه شب يك شنبه از روز شنبه سبقت گيرد و روز شنبه را به تأخير اندازد و حركت زمين مختل شود، و هر يك از خورشيد و اقمار آن در مدار خاصى شناورند.

(آيه 41-44) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِى مَا يَرْكَبُونَ * وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لَاهُمْ يُنقَذُونَ * إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَ مَتَعًا إِلَى حِينٍ)

لغت:

فلك مشحون به معنى كشتى پر و مملوّ است.

صريخ به معنى فريادرس است.

ص:34

تفسير:

و نشانه اى ديگر از نشانه هاى توحيد و قدرت خداى تعالى براى آنها اين است كه ما فرزندان آنها را بر كشتى هايى مملوّ از خود و اموالشان حمل كرديم و دريا و هوا و كشتى را مسخّر آنها نموديم.

و براى آنها از مِثل كشتى چيزهايى كه بر آن سوار مى شوند بيافريديم مانند حيوانات سوارى و وسايل نقليۀ هوايى و زمينى.

و اگر بخواهيم، آنها را در حال سوارى بر كشتى غرق مى كنيم، پس نه فريادرسى براى آنها خواهد بود و نه نجات داده مى شوند.

مگر به خاطر رحمتى از ما و برخوردارى از زندگى تا زمانى معين نجات باشد.

برخورد كفّار با گفتار هاديان

(آيه 45) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُواْ مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

تفسير:

و چون به آنها گفته مى شود - يعنى مؤمنان به آنها گويند - از آنچه در پيش روى شماست (شرك و فسقى كه در آينده داريد) و آنچه در پشت سر شماست (كفر و فسقى كه انجام داده ايد) پروا كنيد.

يا از گناهانتان در دنيا و كيفر آنها در آخرت پروا كنيد.

از حضرت صادق عليه السلام در معنى آيه روايت شده:

بترسيد از آنچه در پيش شماست از گناهان و خطاها، و آنچه در پس شماست از عقوبت و عذاب، پس بر گناهان گذشته نادم شويد و به ترك گناهان آينده جازم شويد.

لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: به آنها گفته مى شود: پروا كنيد براى اين كه رحم گرديده شويد و از گناهان آمرزيده شويد. يا شايد مورد ترحم الهى قرار گيريد. اما آنها اعتنا نمى كنند.

ص:35

(آيه 46) (وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ)

تفسير:

هيچ آيتى و نشانه اى از آيات پروردگارشان كه قرآن و ساير معجزات و دلايل توحيد است، به نزد آنها نمى آمد مگر اين كه از آن آيات و تأمّل در آنها روى گردان بودند و به عناد و انكار خود ادامه مى دادند.

(آيه 47) (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَآءُ اللَّهُأَطْعَمَهُو إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

شأن نزول: فقراى صحابه به مشركان قريش گفتند: يا آنچه به زعم شما مال خدا باشد ما را اطعام كنيد. جواب دادند: خدا بر اطعام شما قادر است، چون او طعام نداد ما نيز كسانى را كه خدا ايشان را محروم ساخته اطعام نكنيم.

تفسير:

و چون به كافران گفته شود: از آنچه خدا به شما روزى كرده به مستحقان انفاق كنيد.

كسانى كه كفر ورزيده اند به كسانى كه ايمان آورده اند گويند: آيا كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست به او طعام مى داد؟! خدا خواسته كه او گرسنه باشد! شما اى مؤمنان، جز در گمراهى آشكارى نيستيد.

تبصره: گفتار كفّار خطا و خلاف واقع است؛ زيرا خداى تعالى به حكمت بالغۀ خود و براى امتحان بندگان، بعضى را توانگر و بعضى را فقير قرار داده و حكم فرموده كه اغنيا از

ص:36

مال خود كه در حقيقت مال خداست به فقرا بهره اى بدهند، پس خواست خدا را بهانه ساختن و امر الهى به انفاق را اطاعت نكردن، غلط محض است.

حوادث قيامت و احوال مردم در آخرت

(آيه 48) (وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

تفسير:

مشركان مكّه به عنوان استهزا گويند: اين وعدۀ قيام رستاخيز، كى خواهد بود اگر راستگوييد.

(آيه 49 و 50) (مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لَآإِلَى أَهْلِهِمْيَرْجِعُونَ)

لغت:

يخصّمون در اصل يختصمون بوده است.

تفسير:

آنها جز يك صيحۀ آسمانى را انتظار نمى كشند (يعنى نفخۀ اوّل صور كه نفخۀ اماته است) كه اين صيحه و نفخه، آنان را در حالى كه با يكديگر در امور دنيا و دنيوى خود در خصومت اند فرا مى گيرد و به آنها مهلت داده نمى شود كه بتوانند كارى انجام دهند، پس نه قدرت وصيت و سفارش پيدا مى كنند و نه مى توانند به سوى كسان خود باز گردند، مثلاً از محلّ كار به خانه بروند و در يك لحظه هر انسان و هر جاندارى كه در روى زمين باشد در جاى خود مى ميرد.

و به همين جهت است كه اين نفخه را نفخۀ اماته (يعنى ميراندن) گويند.

ص:37

(آيه 51 و 52) (وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ * قَالُواْ يَوَيْلَنَا مَن م بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَاهَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ)

لغت:

أجداث جمع جَدَث و آن به معنى قبر است. ينسلون مضارع و مصدر آن نسل و در اين جا به معنى به سرعت خارج شدن است. مرقد اسم مكان و به معنى محلّ خواب و خوابگاه است.

تفسير:

و در صور در نفخۀ دوم كه نفخۀ احياء و زنده كردن است دميده شود، پس به ناگاه همۀ مردم از قبرهاى خود بيرون آمده به سوى پروردگار خويش مى شتابند.

گويند: اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟!

گفته شده: چون هول قيامت به نظر ايشان درآيد اهوال قبر را به منزلۀ خواب شمرند، چون عذاب قبر و برزخ نسبت به آن هيچ باشد.

سپس گويند: (آرى) اين همان زنده شدن بعد از مرگ است كه خداى رحمان در دنيا به ما وعده داده بود و پيامبران راست گفتند.

يا فرشتگان و يا مؤمنان در جواب آنها كه گفتند مَن م بَعَثَنَا... گويند: اين همان حيات پس از مرگ است كه خداى رحمان وعده داده بود و رسولان او راست گفتند.

(آيه 53) (إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ)

ص:38

لغت:

محضرون اسم مفعول از باب إفعال، و إحضار به معنى حاضر كردن است.

تفسير

در آن هنگام صيحه و نفخه اى جز يك صيحه و نفخه (كه نفخۀ سوم در صور باشد) نيست، پس به ناگاه همگى از نخستين انسان آفريده تا آخرين انسان مرده در پيشگاه ما براى سؤال و حساب و داورى دربارۀ آنها احضار شده و حاضر هستند.

آيۀ شريفه دالّ است بر اين كه احضار اولين و آخرين انسان ها براى خداى متعال بسيار سهل و آسان است كه با يك صيحه و نفخۀ صور انجام مى شود.

(آيه 54) (فَالْيَوْمَ لَاتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيًْا وَ لَاتُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

چون به عرصۀ قيامت حاضر شوند، بساط عدل الهى گسترده و خطاب شود: امروز به هيچ كس ظلم و ستم نمى شود و هر كس به جزاى اعمال خود مى رسد.

يعنى از ثواب كسى چيزى كاسته نشود و هيچ كس زياده بر استحقاقش عذاب نشود.

سپس به طريق التفات از غيبت به خطاب مى فرمايد: وَ لاَ تُجْزَوْنَ: و اى اهل محشر، پاداش داده نشويد إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: مگر به آنچه به جا مى آورديد از خير و شر؛ يعنى هر يك به مناسبت اعمالتان جزا داده مى شويد.

و يا جزاى شما جز تجسّم يافتۀ اعمالتان در دنيا نيست.

(آيه 55-58) (إِنَّ أَصْحَبَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِى شُغُلٍ فَكِهُونَ * هُمْ وَ أَزْوَ جُهُمْ فِى ظِلَلٍ عَلَى الْأَرَآلِكِ مُتَّكُِونَ * لَهُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ وَ لَهُم مَّا يَدَّعُونَ * سَلَمٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ)

ص:39

لغت:

شغل به معنى مشغول بودن و اشتغال داشتن است. فاكهون جمع فاكه و آن به معنى متنعّم است. أرائك جمع أريكه و آن به معنى تخت مزيّن است.

فاكهه به معنى ميوه يا ميوه هاى گوناگون است.

يدّعون در اصل يتدعون بوده است.

تفسير:

همانا بهشتيان در آن روز در حال و هوايى خوش اند و به انواع ثواب ها و اقسام نعمت ها متلذذند.

خودشان و همسرانشان (همسران با ايمان و عمل صالح و يا حوريان بهشتى كه همسر آنها هستند) در زير سايه هايى از درختان و قصرها بر تخت هاى آراسته تكيه مى زنند.

و براى آنها در آن جا ميوه جات گوناگون است و براى آنهاست هر چه آرزو كنند و بطلبند.

براى آنها سلام و درود است گفتارى صادر از جانب پروردگار مهربان كه بدون واسطه يا با واسطۀ فرشتگان به آنان مى رسد.

ابن عباس گويد: هر چه بهشتيان آرزو كنند از اطعمه و اشربه، نزد خود حاضر بينند.

جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: اهل بهشت در نعمت مستغرق باشند كه ناگاه نورى بر ايشان ساطع و لامع گردد، چون سر بالا كنند از آن نور صدا آيد: «السلام عليكم يا اهل الجنّه» و اين منتهاى تمنّاى ايشان باشد.(1)

يا ملائكه سلام خدا را به ايشان رسانند. يا هر وقت ملائكه به زيارت ايشان آيند بر ايشان سلام كنند.

(آيه 59) (وَ امْتَزُواْ الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ)

ص:40


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 492 رجوع شود.

تفسير:

و به مجرمان خطاب مى شود: جدا شويد امروز از صف موحّدان و صالحان كه شما بايد به دوزخ برويد و آنان به بهشت.

چون بهشتيان متوجه بهشت شوند به مجرمان خطاب شود:

وَ امْتَزُواْ الْيَوْمَ: و جدا گرديد امروز، أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ: اى عاصيان و كافران از موحّدان و مؤمنان كه شما را به زندان جهنّم مى رانند و ايشان را به روضۀ جنان مى خوانند.

(آيه 60 و 61) (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنِى ءَادَمَ أَن لَّاتَعْبُدُواْ الشَّيْطَنَ إِنَّهُو لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَذَاصِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ)

تفسير:

اى فرزندان آدم، آيا با شما به وسيلۀ پيامبران و عقل هاى خودتان سفارش نكردم به اين كه شيطان را نپرستيد و اطاعت نكنيد و به گفته او براى من شريك قرار ندهيد كه او مسلَّماً براى شما دشمنى آشكار است؟! و آيا با شما و به شما عهد نكردم كه فقط مرا بپرستيد كه اين راه مستقيم است كه سالكِ خود را به سعادت و بهشت مى رساند؟!

(آيه 62-64) (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُواْ تَعْقِلُونَ * هَذِهِى جَهَنَّمُ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ * اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ)

ص:41

لغت:

جبلّ يعنى جماعت و گروه.

تفسير:

و بى ترديد گروه بسيارى از شما را گمراه كرده است، پس آيا انديشه و فكر نمى كرديد (يا انديشه و فكر نمى كنيد) تا به دام او نيفتيد و گمراه نشويد.

اين جهنّم كه مشاهده مى كنيد همان جهنمى است كه همواره به آن تهديد و از آن ترسانده مى شديد.

امروز در آن درآييد و حرارت و عذاب آن را بچشيد در برابر و به جزاى آن كه كفر و كفران مى ورزيديد و حق را مى پوشانديد و انبيا و كتب آسمانى را تكذيب مى كرديد.

(آيه 65) (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)

تفسير:

امروز بر دهن هاى ايشان مُهر مى نهيم چون با ما در مقام انكار و منازعه برآيند و ادّعا كنند كه ما مشرك نبوديم و انبيا را تكذيب نكرديم! مُهر زنيم تا قادر بر تكلم نباشند، و دست هايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه در دنيا انجام مى دادند و كسب مى كردند گواهى مى دهد؛ يعنى اعضاى ايشان را به نطق درآورديم تا گواهى دهند بر ايشان، و دهن هاى ايشان را مُهر نهيم تا ادّعاى دروغ از آنها صادر نشود.

تبصره: در كيفيت گواهى دادن اعضا و جوارح اقوالى است:

1 - خداى تعالى به آنها قدرت نطق دهد تا قادر شوند بر سخن گفتن و گواهى دادن چنانچه زبان بر نطق قادر است.

ص:42

2 - خداى تعالى در آنها ايجاد كلام فرمايد.

3 - نسبت تكلم به ايشان مَجاز است، و منظور اين است كه آثار معاصى را در ايشان ظاهر سازند كه دلالت بر افعال قبيحۀ ايشان نمايد.

ابو سعيد خدرى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه چون روز قيامت شود خداى تعالى بر كافران علامتى پديد آورد تا مردمان بدانند ايشان گناهكارند، و چون با وجود اين علامت انكار آن را نمايند، ملائكه بر آنها گواهى دهند؛ و چون در انكار اصرار ورزند، پيغمبران بر ايشان گواهى دهند؛ و چون باز انكار كنند، بفرمايد تا همسايگان بر آنها گواهى دهند؛ و چون در انكار راسخ شوند، حق تعالى اعضاى آنها را ناطق سازد تا بر آنها گواهى دهند.(1) و نزد بعضى از مفسّران همچنان كه جوارح كافران بر افعال بد ايشان گواهى دهند، اعضاى مؤمنان بر طاعت ايشان شهادت دهند. (2)(آيه 66) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُواْ الصِّرَ طَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ)

لغت:

طمس يعنى محو كردن.

تفسير:

بعد از آن در مقام تهديد مخالفان و معاندان فرمايد: و اگر بخواهيم، چشمان آنها (مشركان) را به كلّى محو و نابود مى كنيم به طورى كه اثر چشم در صورتشان نباشد، پس راهى را كه به رفتن آن عادت دارند طلب مى كنند؛ اما كجا مى توانند راه را ببينند و پيدا

ص:43


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 493-494.
2- . همان.

كنند؟! اما اين كار را نمى كنيم.

ابن عباس گويد: اگر خواهيم، كور سازيم ديدۀ بصيرت ايشان را، پس چگونه به حق راه يابند و بينا شوند؟!

پيامد طول عمر

(آيه 67) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَمَسَخْنَهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ)

لغت:

مسخ يعنى عوض كردن شكل وصورت انسان به شكل قبيح. مكانت به معنى منزلت است.

تفسير:

و اگر بخواهيم، آنها را در جاى خود در هر جا باشند مسخ مى كنيم و به صورت حيوان يا جمادى درمى آوريم، پس نه مى توانند به سوى مقصدشان بروند و نه برگردند و نه مى توانند در حال مسخ بمانند و نه به حال اوّل بازگردند.

(آيه 68) (وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ)

لغت:

ننكّسه مضارع از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن نكْس و آن به معنى وارونه كردن است و تنكيس در خلقت آن است كه شخص كاملاً پير و از كار افتاده باشد گويى همه چيزش وارونه شده است.

تفسير:

و هر كه را عمر طولانى دهيم و زندگانى او را دراز كنيم او را در خلقت واژگون مى كنيم و نيروهايش را رو به ضعف مى بريم؛ قدرت او به ضعف و طراوت او به پژمردگى، و زيركى

ص:44

و دانايى او به خرفتى و نادانى مبدل مى گردد. پس آيا نمى انديشند؟ يعنى چرا نمى انديشند؟! شايد مقصود اين باشد كه چرا از عمر خود و جوانى خود قبل از پيرى و ناتوانى بهرۀ معنوى نمى برند؟!

علوّ شأن پيامبر (ص) از شعر گويى

(آيه 69) (وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنم بَغِى لَهُو إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

ما به او (پيامبر) شعر و شاعرى نياموختيم و شعر گفتن و شاعرى سزاوار او هم نيست، آنچه نازل كرده ايم و او مى خواند چيزى جز مايۀ يادآورى و پند و ارشاد و جز قرآنى آشكار و روشنگر نيست.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه قرآن مجيد از صنعت شعرى نيست، و شايسته و سزاوار مقام پيامبر هم نيست كه شاعر باشد تا اين شبهه ايجاد نشود كه نظم قرآن و جزالت و فصاحت آن از قوّه اى است كه آن حضرت در شاعرى دارد.

و چون در اشعار شعراى آن روزگار مبالغه و اغراق و غلو و هجو فراوان بوده است، در حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

لَئِنْ يَمْتَلِى جَوْفُ أحَدِكُمْ قيحاً أحَبُّ إلَىَّ من أنْ يَمْتَلِى شِعْراً:

اگر شكم شما پر از چرك زخم باشد، نزد من محبوب تر است از آن كه پر از شعر باشد!

و ايضاً از عايشه مروى است كه:

كَان الشِّعْرُ أبْغَضُ حَديثٍ إلى رَسُولِ اللّهِ:(1)

دشمن ترين كلام نزد حضرت شعر بوده است.

و حتى در بعض اوقات كه براى بيان مطلبى به بيتى از شعر استشهاد مى فرمود گاهى بر وجهى ادا مى نمود كه از وزن شعر منحرف شود، از جمله فرمود: كفى الإسلام و الشيب للمرء

ص:45


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 497.

ناهيا گفتند: يا رسول اللّه، شاعر چنين گفته: «كفى الشيب و الإسلام للمرءِ ناهيا» حضرت فرمود: شعر خواندن كار من نيست.

و ايضاً بيتى از بنى قيس را به اين طريق خواند:

«ستُبدِى لك الأيّامُ ما كنت جاهلاو يأتيك من لم تزوّد بالأخبار».

گفتند: شاعر گفته: «ويأتيك بالأخبار من لم تزوّد». حضرت فرمود:

من شاعر نيستم.(1)

البته بزرگان فقها و دانشمندان با استناد به قرائنى اشعار حكمت آميز و نصايح و مدايح آل محمّد عليهم السلام را استثنا كرده؛ بلكه به سرودن مدايح اهل بيت تشويق و تحريص فرموده اند.

(آيه 70) (لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَفِرِينَ)

تفسير:

آنچه ما نازل كرده ايم قرآن مبين است تا پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيلۀ آن كسانى را كه زنده دل و مؤمن هستند و وجدانشان آمادۀ پذيرش حق است بيم دهد، و سخن خدا و وعدۀ جهنّم و عذاب دربارۀ كافران كه حق را نمى پذيرند محقّق شود.

از آيۀ شريفه برمى آيد كه كافر حكم مرده را دارد! به جهت اين كه در آيات ظاهره و حجج بينه تفكّر و تأمّل نمى كند و از آنها منتفع نمى شود همان طور كه مرده از انذار و تذكّر سود نمى برد.

و تخصيص مؤمنان به انذار به جهت انتفاع ايشان است به آن، پس گوييا قرآن ترسانندۀ مؤمنان است نه غير ايشان.

و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: مراد از حيات در اين مقام عقل است(2)؛ يعنى قرآن ترسانندۀ عاقل است كه عقلش مغلوب هواى نفس نباشد و تفهُّم و تدبّر بنمايد.

ص:46


1- . به تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 393، و مجمع البيان، ج 4، ص 432 و منهج الصادقين، ج 7، ص 497 رجوع شود.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 432.

(آيه 71-73) (أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَآ أَنْعَمًا فَهُمْ لَهَا مَلِكُونَ * وَ ذَلَّلْنَهَا لَهُمْ فَمِنْهَارَكُوبُهُمْ وَ مِنْهَا يَأْكُلُونَ * وَ لَهُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ مَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ)

تفسير:

آيا نديدند و نمى بينند كه ما از آنچه دست هاى ما (قدرت ما) ايجاد كرده از مواد اوليه و مبدأ وجود زنده ها براى آنها چهارپايانى آفريديم كه آنها مالك و مسلّط برآن اند؟

چهارپايان را براى ايشان، رام گردانيديم، پس بعضى از آنان مركوب ايشان است كه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و شتر، و گوشت و لبنيات برخى از آنها را مى خورند مانند گاو و گوسفند.

خلّاق متعال به قدرت خود چهارپايان را رام كرده به مرتبه اى كه هر نوع تصرّف و انتفاع كه انسان بخواهد از آنها مى برد، اين نيست مگر تسخير قادر متعال كه اگر آنها را مسخّر نفرموده بود انسان با قدرت خود نمى توانست آنها را تسخير كند، چنانچه ملاحظه مى شود حشرات ضعيفى مانند پشه و مگس در بعضى اوقات انسان را عاجز مى سازند.

وَ لَهُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ مَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ: و براى ايشان در چهارپايان سودهاست كه از پوست و پشم و كرك و غيرۀ آنها استفاده مى كنند و نيز آشاميدنى ها مانند شير در آن حيوانات هست، پس آيا سپاس نمى گزارند؟ يعنى چرا شكر نمى كنند؟!

(آيه 74 و 75) (وَاتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ * لَايَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُندٌمُّحْضَرُونَ)

ص:47

ناتوانى خدايان دروغين

تفسير:

به جاى خداى يكتا معبودهايى براى خود اتّخاذ كرده اند كه شايد از جانب آنها يارى شوند و آن معبودها براى آنها شفاعت كنند و عذاب را از آنها دفع كنند.

و حال آن كه آنها قدرت يارى كردن اينها را ندارند؛ زيرا اگر معبودشان بت ها باشد جماد بى شعور هستند و اگر معبودشان فرشتگان و بندگان صالح خدا باشند اذن و اجازۀ كمك به آنها و شفاعت براى آنها را ندارند.

و مشركان و بت پرستان براى بت ها، سپاهى احضار شده هستند. يعنى شيطان، بت پرستان را براى عبادت بت ها حاضر ساخته است. يا در روز قيامت بت پرستان و بت ها را در آتش جهنّم حاضر خواهند كرد.

در روايت است كه در قيامت بتان را در پيش دارند و بت پرستان را در پس، مانند لشكر در عقب شاه، و به اين كيفيت ايشان را وارد جهنّم نمايند.

(آيه 76) (فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ)

تفسير:

پس گفتار آنها در انكار خدا و تكذيب دعوتت تو را غمگين نسازد؛ زيرا كه ما آنچه را در دل پنهان دارند و آنچه را به زبان آشكار مى كنند و آنچه را در خلوت و آنچه را در جلوت انجام مى دهند مى دانيم و همه را كيفر خواهيم داد.

احتجاج با تكذيبگران و منكران قيامت

(آيه 77) (أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

شأن نزول: از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه ابىّ بن خلف به مجلس حضرت رسالت صلى الله عليه و آله آمد، در آن مجلس بعضى از صناديد قريش حاضر بودند، استخوان پوسيده را

ص:48

به دست گرفته خرد كرد و به باد داد و گفت: كيست كه اين اجزاى متفرقه را جمع و زنده نمايد؟! حضرت فرمود: آفريدگار من اجزاى متفرقه را جمع و زنده فرمايد در قيامت و به جهنّم معذّب سازد.(1) نزد اين حال همين آيۀ شريفه نازل شد:

أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ...: آيا انسان به چشم دل نديد و ندانست كه ما او را از نطفه اى آفريديم به اين طريق كه او را علقه بعد مضغه كرديم، بعد لحم و بعد عظام براى او ايجاد كرديم تا مرتبه مرتبه مستعد صورت انسانى گرديد و در او نفخ روح نموديم در سه ظلمت:

ظلمت شكم، ظلمت رحم، ظلمت مشيمه. سر بسته و در بسته او را تربيت كرده و رشد داديم تا از شكم مادر او را بيرون آورديم و در طفوليت به تدريج پرورش داديم تا او را به سر حد كمال و عقل رسانديم و بينا و شنوا و گويا گردانيديم.

فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ: پس به ناگاه او در امر معاد ستيزه گر و مخاصمه جوى آشكار است، با آن كه اگر اندك تأملى نمايد مى داند ذاتى كه قادر باشد بر آفريدن انسان بر وجه مذكور، البته قادر خواهد بود بر اعاده و حشر او؛ بلكه اعاده از ايجاد اوّل آسان تر است.

(آيه 78 و 79) (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُو قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَمَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ)

تفسير:

و براى ما مثالى زد در حالى كه آفرينش خود را فراموش نموده بود، گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند و به حال اوّل بر مى گرداند در حالى كه چنين پوسيده شده است؟! اى پيامبر، در جواب آن كه منكر معاد و زنده كردن استخوان هاى پوسيده است؟!

ص:49


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 498 رجوع شود.

بگو: كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار پديدش آورد و او به هر نوع آفرينش و به هر آفريده اى داناست.

برهان: آيۀ شريفه از سه جهت دالّ بر جسمانى بودن معاد است:

1 - از جهت شأن نزول كه در ذيل آيۀ 77 ياد شد.

2 - از جهت سؤال: قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ كه زنده كردن استخوانهاى خاك شده را مطرح كرده است.

3 - از جهت صراحت در جواب: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ... و مرجع ضمير در يُحْيِيهَا و أَنشَأَهَآ عظام مذكوره در سؤال است؛ يعنى خداوند همان استخوانهاى خاك شده را زنده مى كند.

(آيه 80) (الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ)

تفسير:

آن خدايى كه به قدرت كاملۀ خود براى شما از درخت سرسبز و تر (به نام مرخ و عفار) آتشى خشك و سوزان پديد آورد كه شما با ماليدن دو شاخۀ سبز به يكديگر به ناگاه آتش مى افروزيد، قادر است مردگان را زنده كند.

يعنى آن ذاتى كه قادر باشد بر بيرون آوردن آتش از درختى كه سرسبز و تر است با وجود تضاد آب و آتش، پس قادر است بر اعادۀ چيزى كه با طراوت بوده و خشك شده است (زنده بوده و مرده و خاك شده است).

(آيه 81) (أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَ هُوَ الْخَلَّقُ الْعَلِيمُ)

ص:50

تفسير:

آيا كسى كه آسمان ها و زمين با اين عظمت را آفريده توانا نيست بر اين كه امثال آنها را بيافريند و اجزايشان را از ميان خاك گرد آورد و شكل دهد كه در صورت، مماثل آنها و در ماده، عين آنها باشد؟ چرا تواناست و اوست آفرينندۀ كامل و دانا.

تحقيق: آيۀ شريفه دالّ است بر اثبات معاد و حشر اجساد با ارواح و رفع استبعاد منكرين معاد جسمانى به امكان مثل آن، و امكان اعجب از آن، و امكان اكبر از آن:

1 - اما امكان مثل آن فرمود: أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ...؛ چه زنده كردن مردگان و عود ارواح به اجساد اوليه مهم تر از خلقت انسان از نطفۀ مهين متساوى الاجزاء نيست. پس ذاتى كه قادر است بر خلق انسان از نطفه، چگونه مستبعد باشد از او كه استخوان هاى پوسيده را زنده كند؟!

2 - اما امكان اعجب از آن فرمود: الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا...؛ يعنى قدرت بر اظهار آتش از درختى كه سرسبز است - با تضاد آتش و رطوبت - اعجب از عود ارواح به اجساد است، پس چگونه قادر بر آن نباشد.

3 - اما امكان اكبر و اعظم از آن فرمود: أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِقَدِرٍ....

تتمّه: از كلمات حضرت سيّد سجاد عليه السلام است:

وَالْعَجَبَ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخرى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَة الْاُولى:

و عَجَب و تمام عَجَب است از كسى كه انكار كند عالم آخرت را و حال آن كه مى بيند عالم دنيا را! (1)تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر صحّت استدلال براى اعتقادات دينى؛ زيرا حق تعالى در اين آيه اقامۀ حجّت فرموده بر مشركان به اين وجه كه نشئۀ ثانيه را بر نشئۀ اوليه قياس نموده، پس كسى را كه اقرار دارد به نشئۀ اوليه به معترف شدن به نشئۀ ثانيه ملزم ساخته است.

ص:51


1- . بحار الانوار، ج 7، ص 42.

(آيه 82) (إِنَّمَآ أَمْرُهُو إِذَآ أَرَادَ شَيًْا أَن يَقُولَ لَهُو كُن فَيَكُونُ)

تفسير:

جز اين نيست كه كار و شأن او (خدا) اين است هنگامى كه وجود چيزى را بخواهد به او مى گويد باش، پس مى باشد و هيچ ابزارى در ميان نيست و به مجرد اراده، بود شده، گويى به او گفته شده باش، و او شده است.

تبصره: اين كلام بيان تأثير قدرت خداوند است در آنچه اراده فرمايد بدون امتناع و توقف، و «كن» اشاره است به سرعت تأثير امر او سبحانه در تكوين اشياء بر سريع ترين وجهى كه ممكن باشد نه تكلم به اين كلمه.

(آيه 83) (فَسُبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِى مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

تفسير:

پس منزّه است آن كه ملكيت حقيقى و تسلط كامل بر همۀ اشياء به دست قدرت اوست و همۀ شما انسان ها به سوى او و مجازات او بازگردانده مى شويد.

يعنى همۀ شما در محضر عدل الهى حاضر و به اعمال و عقايدتان از خير و شرّ و كفر و ايمان جزا داده مى شويد.

ص:52

سورۀ صافات

قسم خداوند به اصناف فرشتگان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (وَ الصَّفَّتِ صَفًّا * فَالزَّ جِرَ تِ زَجْرًا)

تفسير:

سوگند به صف بستگان و صف كشيدگان (فرشتگانى كه براى اطاعت خدا صف كشيده اند، مؤمنانى كه براى نماز جماعت صف بسته اند، رزمندگانى كه براى جهاد صف زده اند يا مرغانى كه در جوّ هوا صف زنند) كه صفى طولانى و مستحكم و عبادى و سياسى بسته اند.

سپس (سوگند) به زجركنندگان و بازدارندگان و رانندگان (فرشتگان بازدارندۀ انسان ها از گناه، رانندۀ ابرها از جايى به جاى ديگر، مجاهدان و رزمندگان كه اسب ها را مى رانند و يا دشمنان را مى رانند، آيات قرآن مجيد كه بازدارنده اند از بدى ها، مؤمنان كه باز دارنده اند از منكرات) كه زجرى الهى - تكوينى و تشريعى - دارند.

ص:53

(آيه 3) (فَالتَّلِيَتِ ذِكْرًا)

تفسير:

پس (سوگند) به تلاوت كنندگان ذكر (ملائكه كه خوانندگان تسبيح و تهليل و تحميد الهى اند، يا ملائكه كه خوانندگان وحى الهى به انبيا هستند يا قرائت كنندگان كتاب هاى آسمانى اند، يا مؤمنان كه تلاوت كنندۀ كتاب هاى آسمانى هستند).

بيان: نزد بعضى از مفسّران «مقسَمٌ به» در اين سوگندها خداى تعالى است به تقدير مضاف؛ يعنى «رب الصافات، رب الزاجرات، رب التاليات».

و نزد بعضى ديگر مورد قسم، خود اينها هستند، به جهت دلالت اينها بر وجود خداى تعالى و صفات كماليۀ او، يعنى خداوند به مخلوقات خود سوگند ياد مى كند.

(آيه 4-5) (إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَ حِدٌ * رَّبُّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَرِقِ)

تفسير:

(سوگند به صافات و زاجرات و تاليات ذكر كه) قطعاً معبود شما يكتا و يگانه است و شريك ندارد.

پروردگار آسمان ها و زمين، و آنچه ما بين آسمان ها و زمين است از اصناف مخلوقات و انواع موجودات، و پروردگار مشرق هاست (مشرق هاى خورشيد و ستارگان در طول سال) و چون اختلاف مغارب به اختلاف مشارق است، لذا اكتفا به آن فرمود. و شكى نيست كه انتظام اين امور بر وجه اكمل با امكان غير آن، دليل روشنى است بر وجود صانع حكيم.

ص:54

تزيين آسمان دنيا به ستارگان

(آيه 6 و 7) (إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ * وَ حِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَنٍ مَّارِدٍ)

اعراب و لغت:

كواكب بيان زينت است نه مضاف اليه. حفظاً مفعول است و فعل آن كه حَفظنا باشد مقدّر است. مارد يعنى خالى از خير و خبيث.

تفسير:

همانا ما آسمانِ نزديك تر به زمين شما را به زينت و زيور اختران و ستارگان آراستيم.

و آن (آسمان) را از ورود هر شيطان سركش خبيث حفظ نموديم.

شياطين قبل از زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به آسمان مى رفتند و كلام ملائكه را مى شنيدند. حق تعالى به بركت بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آنها را به شهاب ثاقب بازداشت.

طرد شياطين از نفوذ به آسمان

(آيه 8-10) (لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَ يُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ * دُحُورًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ * إِلَّا مَنْخَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُو شِهَابٌ ثَاقِبٌ)

لغت:

اصل لا يسّمّعون «لا يستمعون» بوده است. دحور به معنى دور شدن و طرد شدن است.

واصب به معنى دائم است. خطف به معنى ربودن و دزديدن به سرعت است.

ص:55

تفسير:

آنها (شياطين) نمى توانند به سخنان اشراف فرشتگان عالم بالا (كه اسرار زمينيان در آن جا گفتگو مى شود) گوش فرا دهند و از هر سو در معرض پرتاب تير فرشتگان قرار مى گيرند و از صعود آنها به آسمان جلوگيرى مى شود

و سخت رانده مى شوند و براى آنها در قيامت عذابى لازم و دائم است.

نمى توانند سخن فرشتگان عالم بالا را بشنوند، مگر آن كه يكى از شياطين بخواهد سخنى را از آنها دزدانه گوش دهد كه شهاب و شعله هاى نافذ آن، او را دنبال مى كند.

شيوۀ استدلال در برابر مشركان

(آيه 11) (فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّن طِينٍ لَّازِبِم)

لغت:

استفتاء در اين جا به معنى پرسيدن است. لازب يعنى چسبنده.

تفسير:

پس، از آنها (مشركان مكّه) بپرس كه آيا آنها از نظر خلقت محكم ترند يا كسانى كه ما آفريده ايم از فرشتگان و آسمان ها و زمين؟ همانا ما اينان را از گلى چسبنده آفريده ايم كه در نهايت سستى و پستى است، پس در خلقت ضعيف ترند.

يعنى چگونه آنها در خلقت محكم تر باشند و حال آن كه همۀ آنها از گل چسبنده كه نسبت به مخلوقات ديگر در نهايت سستى و پستى است خلق شده اند.

(آيه 12-15) (بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ * وَ إِذَا ذُكِّرُواْ لَايَذْكُرُونَ * وَ إِذَا رَأَوْاْ ءَايَةً يَسْتَسْخِرُونَ * وَ قَالُواْ إِنْ هَذَآإِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

ص:56

لغت:

يسخرون و «يستسخرون» هر دو به يك معنى است يعنى مسخره مى كنند.

تفسير:

بلكه تو از انكار و تكذيب مشركان تعجب دارى! و آنها اين دعوت و تعجب تو را مسخره مى كنند.

و چون تذكّر داده مى شوند به اين كه معاد هست متذكر نمى شوند؛ زيرا در آيات و ادلّۀ اثبات معاد تفكّر و تدبّر نمى كنند.

و چون نشانه اى از نشانه هاى توحيد و يا معجزه اى ببينند شديداً مسخره مى كنند.

و گويند: اين جز سحر و جادويى آشكار نيست!

احوال بد قيامت براى منكران

(آيه 16 و 17) (أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ ءَابَآؤُنَا الْأَوَّلُونَ)

تفسير:

و گويند: آيا آنگاه كه ما مرديم و به خاك و استخوان ها تبديل شديم، آيا به راستى دوباره برانگيخته و زنده مى شويم؟!

و آيا پدران نخستين ما نيز زنده مى شوند؟! (استفهام انكارى است) يعنى هرگز ما و پدران ما پس از مرگ زنده نخواهيم شد.

(آيه 18-20) (قُلْ نَعَمْ وَ أَنتُمْ دَ خِرُونَ * فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَ حِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ * وَ قَالُواْ يَوَيْلَنَا هَذَا يَوْمُالدِّينِ

لغت:

داخر يعنى خوار و ذليل.

ص:57

تفسير:

اى پيامبر، در جواب ايشان بگو: آرى برانگيخته و زنده خواهيد شد، آن هم در حالى كه خوار و درمانده خواهيد بود.

هنگامى كه ارادۀ الهى به برپا شدن قيامت تعلق گيرد پس جز اين نيست كه سبب برانگيختن فقط يك بانگ و نهيب (آسمانى به واسطۀ نفخۀ دوم صور) است كه ناگاه همگى از قبرها بيرون شده قيامتى را كه تكذيب مى كردند مى نگرند و يا جزاى اعمال خود را كه عذاب است مى بينند.

و مى گويند: اى واى بر ما! اين روز جزا و پاداش اعمال است كه به آن وعده مى دادند.

مراد آن است كه آن روز معترف شوند و از تكذيب و عناد خود پشيمان گردند؛ اما فائده اى به حالشان ندارد.

(آيه 21) (هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ)

تفسير:

به آنها گفته مى شود يا فرشتگان به آنها مى گويند: اين همان روز داورى خداوند و جدا شدن نيكان از بدان و حق از باطل است به اين گونه كه مؤمن و مطيع را به بهشت برند و كافر و گنهكار را به دوزخ كشند. آرى اين همان روز است كه آن را انكار و تكذيب مى كرديد.

(آيه 22 و 23) (احْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ جَهُمْ وَ مَا كَانُواْ يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَ طِالْجَحِيمِ)

لغت:

أزواج در اين جا شايد به معنى اشباه باشد.

ص:58

تفسير:

به فرشتگان دستور مى رسد همۀ كسانى را كه به واسطۀ شرك و عنادِ در كفر ستم كرده اند و هم مسلكانشان و آنچه را به جاى خداوند مى پرستيدند گرد آوريد.

پس به راه جهنّم هدايتشان كنيد.

حاصل آن كه هر طبقه را با مثل خود - بت پرست را با بت پرست، و ستاره پرست را با ستاره پرست، و كافران را با كافران، و زانى را با زانى، و خَمّار را با خَمّار، و ظلمه را با اتباع آنان و هر گروهى را با امثال خود در محشر حاضر كنند كه به جزاى اعمال خود برسند.

(آيه 24) (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسُْولُونَ)

تفسير:

و نيز به فرشتگان در موقفى خاص دستور مى رسد كه همه را - يا جهنمى ها را - نگهداريد و متوقف كنيد كه بايد از عقايد و اعمالشان مورد سؤال و بازپرسى قرار گيرند.

ابن عباس گويد: سؤال كرده شوند از كلمۀ توحيد (لا اله الا اللّه).

در مصحف ابن مسعود نوشته است: «وقفوهم إنهم مسئولون عن ولاية على بن أبى طالب» عليه السلام.

در ينابيع المودة از فردوس الاخبار ديلمى از ابى سعيد خدرى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

إنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْ وَلاَيَةِ عَلِىِّ بْنِ أبى طالِب.

ابن بابويه - رضوان اللّه عليه - از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

لا يُجَاوِزُ قَدَمَا عَبْدٍ حَتّى يُسْألَ عَنْ أرْبَعٍ: عَنْ شَبَابهِ فيمَا أبْلَاهُ، وَعَنْ عُمُرِهِ فيمَا أفْناهُ، وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أيْنَ جَمَعَهُ، وَفيمَا أنْفَقَهُ، وَعَنْ حُبِّنَا أهْلِ الْبَيْتِ:(1)

بنده روز قيامت قدم برندارد تا سؤال شود از چهار چيز: 1 - از جوانى او كه در چه

ص:59


1- . اين روايت را شيخ صدوق در خصال، ج 1، ص 254 آورده است.

چيز آن را صرف كرده است؟ 2 - از عمر او (كه) در چه چيز آن را فانى ساخته است؟ 3 - از مال او (كه) از كجا جمع و در چه خرج كرده است؟ 4 - از محبت ما اهل بيت؟

و اين روايات، مؤيّد آن است كه همه نه فقط جهنمى ها مورد سؤال قرار مى گيرند.

(آيه 25 و 26) (مَا لَكُمْ لَاتَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ)

تفسير:

بعد از وقوف اهل عصيان و طغيان، از روى توبيخ به ايشان گويند: اى دوزخيان، شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى كنيد تا يكديگر را از عذاب و عقاب خلاص كنيد و نجات دهيد؟!

آرى بر يارى كردن يكديگر قدرت ندارند.

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ: بلكه آنها در آن روز كاملاً تسليم و منقاد خواهند بود.

(آيه 27) (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَآءَلُونَ)

تفسير:

بعد از آن كه در موقف از جواب ملائكه ساكت شوند، با يكديگر در مقام مخاصمه و مجادله برآيند و برخى از آنها به برخى ديگر رو كرده از يكديگر مى پرسند - يعنى گمراهان از گمراه كنندگان مى پرسند - كه چرا ما را گمراه نموديد؟! ايشان گويند: چرا شما قول ما را قبول مى كرديد؟!

(آيه 28-30) (قَالُواْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ * قَالُواْ بَل لَّمْ تَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * وَ مَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَنِم بَلْ كُنتُمْ قَوْمًا طَغِينَ)

ص:60

لغت:

يمين به معنى قسم و سوگند است و ممكن است در اين جا به معنى خيرخواهى باشد.

تفسير:

استضعاف و اغوا و گمراه شدگان به رهبران باطل و امامان جور و گمراه كنندگان گويند: شما بوديد كه به عنوان خيرخواهى و صلاح و با قسم هاى دروغ و قدرت و زور و تسلطى كه بر ما داشتيد سراغ ما مى آمديد و از دين حق بازداشته و به دين باطل دعوت و وادارمان مى كرديد.

گمراه كنندگان در جواب آنان گويند: چنين نيست كه شما مى گوييد؛ بلكه خود شما اهل ايمان و پذيرش حق نبوديد و هر چه پيامبران الهى، شما را به راه راست دعوت كردند نپذيرفتيد و در گمراهى مانديد.

و ما را بر شما هيچ تسلطى از نظر كفر و ايمان نبود؛ بلكه شما خود گروهى طغيانگر بوديد، پس امروز ملامت مخصوص ما نيست؛ بلكه هر دو مستحق آن هستيم.

(آيه 31) (فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَآ إِنَّا لَذَآلِقُونَ)

تفسير:

پس هر دو گروه (گمراه كنندگان و گمراه شوندگان) و يا گروه اوّل گويند: پس سخن و وعدۀ پروردگارمان دربارۀ ما تحقّق يافت، حتماً ما چشندۀ عذاب دوزخ هستيم.

(آيه 32) (فَأَغْوَيْنَكُمْ إِنَّا كُنَّا غَوِينَ)

تفسير:

بعد از آن، به گمراهى خود اقرار نموده گويند:

پس ما شما را گمراه كرديم و از حق بازداشتيم (البته با اختيار خودتان)، و ما هم خود گمراه بوديم.

ص:61

(آيه 33) (فَإِنَّهُمْ يَوْمَلِذٍ فِى الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ)

تفسير:

پس بى ترديد هر دو گروه (پيشوايان و پيروان) در آن روز در عذاب شريك اند، همچنان كه در شرك و گمراهى شريك بودند.

يعنى مخاصمۀ آنها با هم هيچ فايده اى نخواهد داشت و همۀ ايشان در عذاب جهنّم مخلَّد باشند.

(آيه 34) (إِنَّا كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ)

تفسير:

ما با گنهكاران (مشرك) اين گونه عمل مى كنيم و پاداش مى دهيم.

برخى از مفسّران گفته اند: مقصود همۀ گنهكاران هستند خواه مشرك و خواه مسلمان، امّا از آيۀ بعد استفاده مى شود كه در اين جا منظور مشركان هستند.

(آيه 35) (إِنَّهُمْ كَانُواْ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَآإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ)

تفسير:

زيرا آنها چنين بودند كه چون به آنها گفته مى شد «جز خداى يكتا معبودى نيست» تكبر مى ورزيدند و اين سخن را كه سخن پيامبران بود نمى پذيرفتند و به پيامبران الهى ايمان نمى آوردند.

ص:62

(آيه 36) (وَ يَقُولُونَ أَلِنَّا لَتَارِكُواْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونِم)

و مى گفتند: آيا به راستى به خاطر شاعرى ديوانه رهاكنندۀ خدايان خود باشيم؟!

(آيه 37) (بَلْ جَآءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ)

خداوند، گفتۀ ايشان را رد كرد و فرمود: چنين نيست كه او شاعر و مجنون باشد؛ بلكه او دين و شريعت و كتاب حق را آورده و همۀ پيامبران قبل از خود را تصديق نموده است؛ زيرا آنان هم براى امّت خود توحيد و معارف توحيدى را آورده بودند.

(آيه 38 و 39) (إِنَّكُمْ لَذَآلِقُواْ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ * وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

آنگاه خطاب به كفّار فرمايد كه: شما بى ترديد در عالم آخرت چشندۀ عذاب دردناك خواهيد بود.

و جز در برابر آنچه در دنيا انجام مى داديد جزا داده نمى شويد و يا كيفر اعمالتان تجسم عقايد و اعمالتان است؛ يعنى پاداش شما بر وفق اعمال و به قدر اعمال، و يا تجسم عمل خودتان است.

(آيه 40 و 41) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ * أُوْلَلِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ)

ص:63

احوال و پاداش اخروى مخلَصين

تفسير:

آنان چشندۀ كيفرند؛ اما بندگان مخلص و برگزيدۀ خدا كيفر و عذاب ندارند، آنها برايشان روزى اى معين است.

سپس خداى متعال روزى بندگان مخلص را بيان فرمايد:

(آيه 42-47) (فَوَ كِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ * فِى جَنَّتِ النَّعِيمِ * عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ * يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِينِم * بَيْضَآءَ لَذَّةٍ لِّلشَّرِبِينَ * لَافِيهَا غَوْلٌ وَ لَاهُمْ عَنْهَا يُنزَفُونَ)

لغت:

فواكه جمع فاكهه به معنى ميوه هاى گوناگون است. سرر جمع سرير و آن به معنى تخت است. غول به معنى سر درد است. ينزفون از مادۀ نزف و آن به معنى زايل شدن عقل به علت مستى است. معين يعنى به آسانى روان است.

تفسير:

رزق آنان ميوه هايى گوناگون است و هم ايشان از جانب خداى متعال به وسيلۀ فرشتگان مورد اكرام قرار مى گيرند.

در باغ هاى پر نعمت؛

بر روى تخت هايى روبه روى يكديگر كه از ديدار هم بهره ور باشند.

بر آنها كاسه اى مملو از شراب صافى از چشمه اى روان در بهشت گردانده مى شود.

و اين شراب مانند شراب دنيا نيست كه پى آمدهاى ناگوار داشته باشد؛ بلكه شرابى بس سفيد و سراپا لذّت بخش براى نوشندگان است.

نه در آن سردرد و ضررهاى بدنى است و نه از آن عقلشان زايل گردد.

ص:64

(آيه 48 و 49) (وَ عِندَهُمْ قَصِرَ تُ الطَّرْفِ عِينٌ * كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ)

لغت:

بيض جمع بيضه و آن به معنى تخم پرنده است. مكنون يعنى پنهان و پوشانده شده.

تفسير:

و نزد آنها زنانى است خمار چشم، و ديده از غير همسر پوشيده و درشت چشم و زيبا چشم.

گويى آنان در صفاى بشره و سفيدى اعضا تخم هاى پرندگان اند پوشيده در زير پر يا در داخل پارچه كه از غبار و آلودگى محفوظ باشد.

گفته شده كه مقصود، تخم شترمرغ است و عادت شترمرغ اين است كه تخم خود را در زير پر خويش بپوشاند تا غبارى بر آن ننشيند و متغير نگردد و حرارت آفتاب و هوا رنگ آن را نگرداند. و چون سفيدى تخم، اندك زردى دارد و اين احسن الوان ابدان است نزد عرب، لذا حق تعالى تشبيه به آن نموده است.

(آيه 50-57) (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَآءَلُونَ * قَالَ قَآلِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّى كَانَ لِى قَرِينٌ * يَقُولُ أَءِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ * أَءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَدِينُونَ * قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ * فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فِى سَوَآءِ الْجَحِيمِ * قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرْدِينِ * وَ لَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّى لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ)

ص:65

لغت:

«مدينون» اسم مفعول و به معنى جزاء داده شده ها است.

تفسير:

پس برخى از بهشتيان به برخى ديگر روى آورند و با هم گفتگو كنند و از احوال يكديگر بپرسند و از نعمت هايى كه خداوند به آنها داده يكديگر را خبر دهند.

گوينده اى از آنها به ديگران گويد: همانا مرا در دنيا همنشينى بود كه قيامت و معاد را انكار مى كرد.

و به من از روى سرزنش مى گفت: آيا تو از تصديق كنندگان معاد و قيامت هستى و معتقدى كه پس از مرگ زنده شدنى در كار است؟!

مى گفت: آيا آن گاه كه ما مرديم و مبدل به خاك و استخوان شديم آيا دوباره زنده شده و به جزاى اعمالمان مى رسيم؟!

آن گوينده به يارانش كه با آنها گفتگو مى كرد گويد: آيا شما ميل داريد كه به او مشرِف شده و او را كه در چه حالى است ببينيد؟

پس خود او به دوزخ مشرف مى شود و او را در وسط جهنّم مى بيند.

هنگامى كه او را در آن حال ديد مى گويد: به خدا سوگند حقيقت اين است كه نزديك بود مرا با اضلال و اغواى خود هلاك گردانى و به آتش جهنّم گرفتار كنى.

و اگر نعمت هدايت پروردگارم نبود همانا من نيز از احضارشدگان در آن جا بودم و با تو و امثال تو عذاب مى شدم.

(آيه 58 و 59) (أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ * إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)

تفسير:

پس به يارانش از روى شوق و سرور مى گويد: آيا ما ديگر نمى ميريم؟

و ما را جز مرگ نخستينمان كه مرگ در دنيا بود مرگ ديگرى نيست و ما هيچ گاه

ص:66

معذّب نخواهيم شد.

برخى از مفسّران گفته اند: معنى اين دو آيه اين است كه آن گويندۀ بهشتى به همنشين خود كه در جهنّم بود گويد: آيا نمى گفتى كه ما نمى ميريم مگر يك مردن و پس از مردن هم معذّب نخواهيم بود؟ ديدى كه زنده شديم و به جزاى اعمالمان رسيديم؟!

(آيه 60) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

تفسير:

آرى مرگ ديگرى براى ما نيست و معذّب هم نخواهيم بود. يقيناً اين همان كاميابى و رستگارى بزرگ است.

اگر تفسير دوم دو آيۀ قبل را بپذيريم بايد همان طور كه برخى از مفسّران گفته اند بگوييم: اين جمله، كلام خداوند است نه كلام آن گويندۀ بهشتى.

(آيه 61) (لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ)

تفسير:

براى مثل اين ثواب ها و نعمت ها و فوز و فلاح و رستگارى بايد اهل عمل بكوشند، نه براى مطالب مادّى دنيوى كه لذّت هاى آن هم توأم با ناراحتى ها مى باشد.

(آيه 62) (أَذَ لِكَ خَيْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ)

لغت:

نُزُل يعنى آنچه براى مهمان آماده شده تا از او در آغاز ورود پذيرايى شود.

ص:67

تفسير:

بعد از آن به جهت تنبيه بندگان تا مرتكب معاصى نشوند و دوزخ را بر بهشت اختيار نكنند به طريق استفهام تقريرى فرمايد:

اى كسانى كه داراى عقل و ادراك هستيد، آيا آنچه ياد شد از نعمت هاى بهشتى و لذّت و سرور آن، از نظر پذيرايى بهتر است يا درخت زقوّم كه براى پذيرايى جهنميان است؟

كفّار چون شنيدند كه درخت زقّوم در جهنّم باشد با يكديگر گفتند: چگونه مى شود درخت در آتش باشد و بماند و حال آن كه آتش حتى آهن را مى گدازد، پس قول اين شخص واقعيت ندارد و از پيش خود مى گويد، حق تعالى فرمود:

درخت زقّوم و خورندگان آن

(آيه 63-65) (إِنَّا جَعَلْنَهَا فِتْنَةً لِّلظَّلِمِينَ * إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَلْعُهَا كَأَنَّهُو رُءُوسُالشَّيَطِينِ)

لغت:

طلع يعنى شكوفه.

تفسير:

حقّاً كه ما آن (درخت زقوّم) را وسيلۀ عذاب ستمكاران قرار داده ايم.

آن درختى است كه از قعر جهنّم سر برمى آورد، تنه اش در كف جهنّم مى رويد و شاخه هايش به دركات بالا مى رسد.

شكوفه اش گويى سرهاى شياطين است در اين كه در اذهان مردم، زشت و زيان آور است.

نكته: اين تشبيه تخييلى است، چه شيطان به خاطر شرور بودن در ذهن همگان زشت صورت و كريه منظر است، و لذا هر صورتى را كه كريه و قبيح است به شيطان تشبيه مى كنند و صورت او را به اقبح وجهى تصوير مى كنند.

ص:68

و گويند: در ميان عرب درختى است كه ثمرۀ آن بسيار كريه و قبيح است و آن را «رؤوس الشياطين» مى نامند، حق تعالى زقوّم را تشبيه به آن فرموده است.

(آيه 66-68) (فَإِنَّهُمْ لَأَكِلُونَ مِنْهَا فَمَالُِونَ مِنْهَا الْبُطُونَ * ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِّنْ حَمِيمٍ * ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْلَإِلَى الْجَحِيمِ)

تفسير:

پس همانا كه آنها چندان از آن درخت يا ثمرۀ آن مى خورند كه شكم هاشان را از آن پر مى كنند.

روايت شده است كه خداوند، گرسنگى را بر ايشان مسلّط سازد بر وجهى كه به جهت شدّت آن، عذاب هاى ديگر را فراموش كنند و از مالك (نام فرشته اى است كه در آن جا مى باشد) طلب طعام كنند. مالك ميوۀ درخت زقّوم با برگ هاى آن را به خورد ايشان دهد، و آنها از شدّت گرسنگى شكم ها را پر كنند. بعد از آن تشنگى بر آنها غالب شود و طلب آب كنند، و مالك بعد از مدّتى آبى كه در نهايت گرمى است به ايشان دهد. (1)ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ...: سپس براى آنها روى آن غذا آشاميدنى اى است كه آميخته اى از آب جوشان است.

سپس بازگشت ايشان بعد از خوردن زقّوم و آشاميدن حميم به سوى جهنّم سوزان است. شايد مقصود اين باشد كه در جهنّم و جحيم بودنشان ادامه دارد.

(آيه 69 و 70) (إِنَّهُمْ أَلْفَوْاْ ءَابَآءَهُمْ ضَآلِّينَ * فَهُمْ عَلَى ءَاثَرِهِمْ يُهْرَعُونَ)

لغت:

يهرعون مضارع مجهول، و مصدر آن «هرع» و آن به معنى شتاب كردن است.

ص:69


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 446 رجوع شود.

تفسير:

اين عذاب ها به جهت آن است كه آنها پدرانشان را گمراه و گروندۀ به باطل يافتند، پس به جاى اين كه با آنها مخالفت كنند و راه حق و هدايت الهى را پيش گيرند. به دنبال آنها با شتاب مى رفتند گويى به سرعت به دنبال پدرانشان رانده مى شدند.

يعنى پدران ايشان آنها را به شتاب در پيروى خود تحريص مى كردند و آنها بدون تأمّل و تعقّل و بحث پيروى مى كردند و حق را متابعت نمى كردند، لاجرم گرفتار وبال و نكال آن شدند.

(آيه 71) (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ)

تفسير:

و به يقين پيش از آنان (كفّار مكّه) بيشترِ پيشينيان نيز گمراه شدند - مانند قوم نوح و عاد و ثمود و غيره -، و آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه اهل باطل در آن زمان ها بيشتر از پيروان حق بوده اند.

(آيه 72) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ)

تفسير:

و همانا در ميان آنها پيامبران بيم دهنده فرستاديم كه ايشان را از مخالفت با خدا و عذاب و عقاب كفر و گناه بترسانند؛ اما ايشان دعوت پيامبران را نپذيرفتند.

(آيه 73) (فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِينَ)

ص:70

تفسير:

پس بنگر كه سرانجام كار بيم داده شدگان كه به انذاز پيامبران ترتيب اثر ندادند و آنان را تكذيب كردند چگونه بود كه با عذاب هاى گوناگون هلاك شدند.

(آيه 74) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)

تفسير:

بيم داده شدگان، هلاك شدند مگر بندگان برگزيده و خالص شدۀ خداوند (كه توفيق و عنايت الهى، نقايص روحى آنان را زدوده و خالص شده اند)، اينان از انذار پيامبران منتفع شدند.

يا مگر پيروان پيامبران و ساير اهل اخلاص كه خداوند به آنان وعدۀ ثواب جزيل داده است.

داستان حضرت نوح عليه السلام

داستان حضرت نوح (ع)

(آيه 75-82) (وَ لَقَدْ نَادَلنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ * وَ نَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ * وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُو هُمُ الْبَاقِينَ * وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى نُوحٍ فِى الْعَلَمِينَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْأَخَرِينَ)

تفسير:

همانا نوح، ما را براى نصرت خود و هلاك قومش بعد از اتمام حجّت و ارشاد، و نوميدى از هدايت شدن آنها ندا داد و خواند، پس ما نيكو اجابت كننده بوديم، او را نصرت

ص:71

داديم و قوم او را به طوفان غرق كرديم.

و او و خاندانش را از آن اندوه بزرگ (ظلم و آزار و اهانت هاى قومش و خطر طوفان) رها ساختيم و نجات داديم.

و تنها اولاد او را باقيماندگان روى زمين قرار داديم و باقى اهل كشتى به عللى از بين رفتند و نسلى از آنان باقى نماند و همۀ مردم بعد از حضرت نوح از اولاد او هستند و به اين اعتبار او را آدم ثانى گويند. امّا برخى گويند چون غير از حضرت نوح، كسانى كه به او ايمان آورده بودند نيز در كشتى سوار شدند، پس همۀ مردم فقط از اولاد حضرت نوح نيستند.

وَ تَرَكْنَا...: مفعول تركنا در تقدير است و يا آيه و جملۀ بعد، مفعول تركنا مى باشد و نام نيكى از نوح در امّت هاى بعدى به جاى گذاشتيم.

سلام و درود خدا بر نوح در ميان جهانيان (جهان فرشتگان و انسان ها و جن ها).

يا بايد درود گفته شود بر او در ميان جهانيان.

ما نيكوكاران را در دنيا همان گونه كه به نوح پاداش داديم پاداش خواهيم داد.

بى ترديد او از بندگان با ايمان ما بود.

بيان: اين كلام تعليل نجات است به ايمان؛ يعنى چون نوح عليه السلام از جملۀ ايمان آورندگان به ما بود لاجرم او را از غرق شدن نجات داديم و نام و آوازۀ او را در ميان بندگان خود بلند نموديم.

سپس ديگران را كه به ما ايمان نياورده و سوار كشتى نشدند غرق كرديم.

داستان حضرت ابراهيم عليه السلام

داستان حضرت ابراهيم (ع)

(آيه 83) (وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِى لَإِبْرَ هِيمَ)

تفسير:

و همانا از پيروان نوح در دين و كتاب و مبارزۀ با شرك ابراهيم بود (البته هود و صالح پيش از ابراهيم بودند).

ص:72

تنبيه: در تفاسير اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه ضمير «شيعته» به حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بر مى گردد، چنانچه ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

ليُهَنِّئُكُمُ الاِسْمُ، قيلَ: وما هو؟ قالَ: الشّيعَة. قيلَ: إنَّ النّاسَ يُعَيِّرُونَنَا بِذلِكَ! قال: ألَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللّهِ : واِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإبْراهيم...؟

گوارا باشد بر شما اين اسم. عرض شد: كدام اسم؟ فرمود: لفظ شيعه. عرض شد:

مردم سرزنش كنند ما را به اين اسم؟ فرمود: مگر نشنيدى قول خداوند را كه وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِى لَإِبْرَ هِيمَ...؟(1)

و در حديث ديگر فرمود:

چون حق تعالى ملكوت آسمان و زمين را بر حضرت ابراهيم عليه السلام نمود، آن حضرت به جانب عرش نگاه كرد، نورى عظيم ديد، گفت: خداوندا، اين چه نور است؟ فرمود: نور حبيب و صفىّ من حضرت محمد صلى الله عليه و آله. گفت: در كنار او نور ديگرى مى بينم، خطاب شد: برادر و وصىّ او علىّ بن ابى طالب عليه السلام است. گفت: خداوندا، نور ديگرى مى بينم نزديك آن هر دو نور! خطاب آمد: آن نور فاطمۀ زهرا عليها السلام دختر سيّد انبيا و همسر خير الاوصياء است، و به اين جهت او را فاطمه نام نهاده ايم كه او دوستان خود را از جهنّم باز دارد چنانچه مادر فرزند را (فطيم) از شير باز دارد. گفت: خداوندا، دو نور ديگر مى بينم نزديك ايشان! فرمود: آن دو نور دو فرزند اويند حسن و حسين عليهما السلام. گفت: نُه نور ديگر مى بينم كه در اطراف آنها باشند چه كسان اند؟ فرمود: آن نُه نور امامان اند از فرزندان حضرت حسين عليه السلام. گفت:

خدايا، انوار بسيار مى بينم در اطراف ايشان! فرمود: آن نورهاى شيعيان و محبان على عليه السلام و فرزندان او هستند. گفت: خدايا، به چه علامت شناخته شوند؟ خطاب شد: به پنجاه و يك ركعت نماز (در شبانه روز)، و انگشتر در دست راست كردن، و بسم اللّه نماز را بلند گفتن، و پيش از ركوع قنوت خواندن، و سجدۀ شكر كردن.

حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: خداوندا، مرا از شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان او گردان. حق تعالى دعاى او را مستجاب و او را داخل در شيعيان على بن ابى

ص:73


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 405، ح 40 و مجمع البيان، ج 4، ص 448.

طالب عليه السلام گردانيد و رسول خود را از آن اخبار فرمود كه: وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ.(1)

(آيه 84) (إِذْ جَآءَ رَبَّهُو بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)

تفسير:

اى پيامبر، داستان ابراهيم را ياد كن آنگاه كه با قلبى سالم و خالص ازشرك و بدى ها به سوى پروردگار خويش آمد؛ متوجه خدا شد، توحيد را تصديق كرد و خود را تسليم نمود.

1 - حضرت صادق عليه السلام فرمود:

سالم از جميع ما سوى و آراسته از عوايق دنيا و علايق عقبا.(2) يعنى: حضرت ابراهيم خليل عليه السلام رو آورد به درگاه خداوند جليل با، قلبى از جميع تعلقات كونين آراسته و از محبت دارين پرداخته.(3) 2 - ابن عيينه گويد كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال نمودم از قلب سليم، فرمود:

اَلَّذى يَلْقى رَبَّهُ وَلَيْسَ فيهِ أحَدٌ سِوَاهُ. قالَ: و كُلُّ قَلبٍ فيهِ شركٌ أوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ.

قلب سليم آن است كه ملاقات كند پروردگارش را در حالى كه نباشد در او غير خدا هيچ كس (يعنى بيرون كند از قلب خود دوستى غير خدا را و اشتغال به غير او را) و هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد پس آن ساقط است.(4) 3 - روايت ديگر از آن حضرت است كه:

قلب سليم، قلبى است كه سالم باشد از محبت دنيا.(5)

بيان: اثبات اين صفت دربارۀ حضرت ابراهيم عليه السلام روشن است؛ زيرا عزيزترين

ص:74


1- . به المحجة، سيّد هاشم بحرانى (چ بيروت)، 1403 ق و چاپ سنگى فصل 70، ص 181 و 182 رجوع شود.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 520.
3- . همان.
4- . اصول كافى، ج 2، ص 16، ح 5.
5- . نور الثقلين، ج 4، ص 58 بنقل از مجمع البيان (ذيل آيۀ 89 سورۀ شعراء).

چيزها در نزد انسان سه چيز است: مال و اولاد و جان، و آن حضرت عُلقۀ اين سه را براى خدا از خود رها نمود: مال خود را براى ضعيفان، و اولاد را براى قربان، و جان را براى آتش دشمن.

(آيه 85) (إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِى مَاذَا تَعْبُدُونَ)

تفسير:

ياد كن ابراهيم را هنگامى كه به پدرش (عمويش) و قوم خود كه بت پرست بودند از روى سرزنش گفت: شما چه چيزى را مى پرستيد.

تبصره: به قول مفسّران و محدّثان و مورّخان، پدر حضرت ابراهيم عليه السلام مؤمن بوده، و «آذر» عموى او بت پرست بوده و اطلاق «أب» در لسان عرب بر عمو شايع است، چنانچه در قضيۀ سؤال حضرت يعقوب از اولاد خود قرآن فرموده: قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَ إِلَهَ ءَابَآئِكَ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ(1) و اسماعيل كه عموى يعقوب بوده به عنوان پدر ياد شده است.

(آيه 86) (أَلِفْكًا ءَالِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ)

اعراب و لغت:

إفكاً مفعول تريدون است. و آلهه بدل از آن است.

تفسير

آيا به دروغ و افترا معبودهايى غير از خدا را مى خواهيد و از آنها مراد مى طلبيد.

يا آيا دروغى را كه معبودهايى غير از خدا باشد مى طلبيد.

ص:75


1- . سورۀ بقره، آيۀ 133.

(آيه 87) (فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

پس گمانتان دربارۀ پروردگار جهانيان چيست؟ آيا او رب نيست يا اذن پرستش ديگران را داده يا مشركان را عذاب نمى كند كه پرستش او را ترك و به ستايش و پرستش غير و اقدام مى كنيد و يا ايشان را شريك او مى سازيد.

و حال آن كه او شما را آفريده و شما را روزى داده، و تمام لوازم وجوديۀ شما را مهيّا ساخته و به احسن وجه شما را تربيت فرموده؛ بلكه مربّى تمام عوالم، ذات يكتاى او باشد.

بت پرستان به گفته هاى آن حضرت اصلاً التفات ننموده گفتند: فردا عيد ماست، امروز طعام طبخ كنيم، فردا به صحرا رويم و اطعمۀ رنگارنگ و گوناگون در اطراف بتان نهيم.

بعد از مراجعت از صحرا به بتخانه رويم و آن طعام ها را براى تيمن و تبرك قسمت كنيم. تو فردا رفيق ما باش، به بتخانۀ بيا تا تجمُّل و تزئين بتان و صور و اشكال آنها را نظر كنى و ما مى دانيم بعد از تماشا ديگر ما را در پرستش آنها ملامت نخواهى نمود. حضرت جوابى نفرمود، روز ديگر او را به صحرا دعوت نمودند:

(آيه 88 و 89) (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ)

تفسير:

پس به نظر تأمل در اوضاع ستارگان نگريست تا زمان عروض بيمارى خود را تشخيص دهد، پس گفت: همانا من در شرف بيماريم و با شما براى مراسم عيد بيرون نمى آيم.

تبصره: مقصود حضرت از جملۀ إِنِّى سَقِيمٌ با اين كه در آن هنگام بيمار نبود چيست؟ مفسّران چند احتمال داده اند، از جمله همان كه ما ياد كرديم كه مقصود او اين بود كه در شرف بيماريم و اين مطلب را خداوند به او وحى كرده بود و يا از نظر در اوضاع ستارگان يافته بود.

ص:76

چون قوم او اين كلام را از حضرت ابراهيم عليه السلام شنيدند، تصور كردند كه او مرض طاعون گرفته يا در شرف آن است. چه مرض طاعون در ميان آنها عارض شده بود و بسيار از آن مى ترسيدند.

(آيه 90) (فَتَوَلَّوْاْ عَنْهُ مُدْبِرِينَ)

تفسير:

پس از او روى گردانده برگشتند. يعنى او را تنها گذاشته روى به صحرا نهادند.

(آيه 91-93) (فَرَاغَ إِلَى ءَالِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ * مَا لَكُمْ لَاتَنطِقُونَ * فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبَام بِالْيَمِينِ)

لغت:

راغ إليهم يعنى سرّاً و مخفيانه به طرف آنها رفت. و راغ عليهم يعنى پنهانى براى سركوبى بر سر آنها رفت.

تفسير:

پس پنهانى به قصد سركوبى به سوى خدايانشان (بتخانه) روان شد. چون به بتخانه آمد ديد غذاهايى برابر آنها چيده اند پس از روى استهزا و سرزنش گفت: آيا نمى خوريد؟! شما را چيست كه سخن نمى گوييد.

در اين كلام تنبيه فرموده بر آن كه بت ها جمادند و نمى خورند و سخن نمى گويند به هيچ وجه صلاحيت عبادت ندارند.

پس سركوبگرانه بر آنها رو آورد و با تبرّى كه در دست داشت ضربت هايى با دست راست و پرقدرت، بر آنها وارد كرد و همه را جز بزرگشان خرد كرد.

ص:77

(آيه 94-96) (فَأَقْبَلُواْ إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ)

لغت:

يزفّون فعل مضارع و مصدر آن «زفّ» به معنى سرعت در سير و راه رفتن است. تنحتون فعل مضارع و مصدر آن «نحت» به معنى تراشيدن است.

تفسير:

چون قوم از عيدگاه برگشتند به بتخانه آمدند و بت ها را خرد شده ديدند، پس از هم مى پرسيدند كه اين كار چه كسى بوده است؟ بعضى گفتند: اين كار ابراهيم است كه هميشه بت ها را نكوهش مى نمود. پس به اتهام اين عمل شتابان به سوى او رو آوردند، و او را گرفته نزد نمرود بردند.

بعد از مباحثه و مجادلۀ بسيار (كه در سورۀ انبيا ذكر شد) ابراهيم گفت: آيا چيزى را كه خود مى تراشيد پرستش مى كنيد؟! (استفهام انكارى و توبيخى است) يعنى چگونه نزد عقل صحيح باشد كه شخصى مصنوع خود را پرستش نمايد؟! پس به جهت زيادتى انكار فرمود: در حالى كه خداوند، شما و آنچه را انجام مى دهيد (عمل شما را) آفريده است يا خودتان و مواد معبودهاى شما (سنگ و چوب) مصنوع حقيقى خداست.

(آيه 97) (قَالُواْ ابْنُواْ لَهُو بُنْيَنًا فَأَلْقُوهُ فِى الْجَحِيمِ)

لغت:

بنيان به معنى بناست.

ص:78

تفسير:

به جاى اين كه با تذكّر حضرت ابراهيم متنبّه شده دست از بت پرستى بردارند، به يكديگر گفتند: براى او بنايى وسيع از حيث طول و عرض بسازيد و آن را پر از آتش كنيد، پس او را در جهنمى از آتش بيفكنيد.

(آيه 98) (فَأَرَادُواْ بِهِى كَيْدًا فَجَعَلْنَهُمُ الْأَسْفَلِينَ)

تفسير:

پس تصميم مكر و نيرنگ دربارۀ او گرفتند (او را با منجنيق در انبوه آتش انداختند) پس ما آنها را پست تر و خوارتر و فروتر ساختيم؛ يعنى مكر آنان را باطل گردانيده و آتش را بر ابراهيم گلستان كرده و او را از آتش نجات داديم و اين نجات را برهانى روشن بر حق بودن او و باطل بودن دشمنانش گردانيديم.

(آيه 99) (وَ قَالَ إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ)

تفسير:

و چون آن حضرت از ميان آتش به سلامت بيرون آمد و دانست كه قوم به او ايمان نخواهند آورد قصد مهاجرت نمود و گفت: حتماً به سوى پروردگار خود (به شهر و مكانى كه بتوانم در آن جا به عبادت بپردازم) رهسپارم و او به زودى مرا به آنچه مقصد من است از مصالح دنيويه و اخرويه راهنمايى خواهد كرد.

(آيه 100) (رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّلِحِينَ)

ص:79

تفسير:

ابراهيم متوجه شهر شام شد و همسر او ساره كنيز خود هاجر را به او بخشيد.

هنگامى كه ابراهيم مالك هاجر شد از خدا طلب فرزند نمود و گفت: رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّلِحِينَ: پروردگارا، ببخش مرا فرزندى كه از جملۀ شايستگان باشد. حق تعالى دعاى او را اجابت فرمود:

(آيه 101) (فَبَشَّرْنَهُ بِغُلَمٍ حَلِيمٍ)

تفسير:

پس مژده داديم او را به پسرى «اسماعيل» بردبار كه حلم او به مرتبه اى بود كه در عنفوان جوانى چون پدر به او گفت: خداوند، مرا فرموده كه تو را ذبح كنم. در جواب گفت:

آنچه خدا فرموده به جا آور.

خداى تعالى اسماعيل عليه السلام را از هاجر به حضرت ابراهيم عليه السلام مرحمت و هر دو را از شام به مكّه آورد، و حضرت اسماعيل عليه السلام در آن جا نشو و نما نمود تا سيزده ساله شد. شب هشتم ذيحجه - شب ترويه - حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از وظيفۀ عبادت استراحت نمود، در خواب به او ندا شد: او را قربانى نما. شب نهم كه عرفه بود همان خواب را ديد، پس دانست امر الهى است. شب دهم هم همان خواب را ديد مزيد بر يقين او شد، برگشت با اسماعيل به مكّه و هفت شوط طواف كعبه نمودند.

(آيه 102) (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَبُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَاتُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِينَ)

ص:80

تفسير:

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ: پس چون اسماعيل با پدر خود به موضع سعى كه ميان صفا و مروه باشد رسيد، يا چون پسر با او به حد كار و كوشش رسيد، به او گفت: اى فرزند من، پيوسته در خواب مى بينم كه تو را سر مى برم (كارد بر حلقومت مى كشم) پس بنگر تو چه نظر مى دهى؟! گفت: اى پدر، آنچه را مأمور مى شوى انجام ده كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.

نكته: فَانظُرْ مَاذَا تَرَى كه حضرت ابراهيم گفت مقصودش مشاورۀ با اسماعيل نبود؛ زيرا در انجام واجبات مشورت وجهى ندارد؛ بلكه مى خواست معلوم نمايد كه اسماعيل در اين امتحان بزرگ صبر و ثبات قدم دارد يا جزع و فزع و بى طاقتى مى كند؟

شرح واقعه: علامۀ مجلسى رحمه الله در ذيل روايتى نقل فرمايد: چون حضرت ابراهيم عليه السلام به مشعر الحرام رسيد، شب در آن جا شاد و خوشحال خوابيد، پس در خواب ديد پسر خود را قربان نمايد و او را برد تا موضع جمرۀ وُسطى، پس گفت: اى فرزند عزيز، به درستى كه در خواب ديدم تو را ذبح نمايم، پس تفكّر نما چه مصلحت مى بينى؟ فرزند سعادتمند گفت: اى پدر، آنچه مأمورى به جا آور.

چون هر دو تسليم امر خدا شدند، ناگاه شيطان به صورت پيرمردى آمد و گفت: اى ابراهيم، از اين پسر چه مى خواهى؟!

گفت: مى خواهم او را ذبح كنم.

گفت: سبحان اللّه! پسرى را كه يك چشم به هم زدن معصيت خدا نكرده مى كشى؟!

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: خدا به اين امر فرموده است.

گفت: پروردگارت تو را از اين كار نهى مى كند، آن كه تو را به اين كار امر مى نمايد شيطان است.

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واى بر تو، آن كسى كه مرا به اين مرتبه رسانيده او امر فرموده و در اين شكى ندارم.

ص:81

گفت: نه واللّه؛ تو را به اين كار امر نمى كند مگر شيطان!

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واللّه ديگر با تو سخن نمى گويم!

تصميم گرفت كه فرزند را ذبح كند.

شيطان گفت: اى ابراهيم، تو پيشواى مردمى و مردم پيروى تو مى كنند و اگر تو اين كار كنى بعد از اين مردم فرزندان خود را بكشند.

حضرت جواب او نگفت....

(آيه 103-105) (فَلَمَّآ أَسْلَمَا وَ تَلَّهُو لِلْجَبِينِ * وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَ هِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَآ إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ)

لغت:

تَلَّ فعل ماضى است يعنى به زمين انداخت.

تفسير:

پس چون هر دو تسليم فرمان خدا شدند و پسر را بر پيشانى بيفكند - يعنى پيشانى او را بر زمين گذارد و كارد بر حلق او كشيد و كارد نبريد - حضرت خشمگين شد كه چرا كارد نمى برد؟ به قدرت الهى كارد به سخن درآمد و گفت: خليل مرا بر بريدن امر كند و خداى جليل مرا از بريدن باز مى دارد.(1) و ما او را ندا در داديم كه اى ابراهيم حقّاً كه تو خوابت را تحقّق بخشيدى؛ زيرا آنچه در خواب ديده بود و به آن امر شده بود همان كشيدن كارد بر حلقوم اسماعيل بود هر چند پدر و پسر از آن، امر به ذبح فهميده بودند.

إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ...: ما نيكوكاران را اين گونه پاداش دهيم.

تتمّه: از ابن عباس روايت است كه حضرت ابراهيم عليه السلام چون در منا به جمرۀ اوّل رسيد،

ص:82


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 7.

شيطان آمد كه متعرض به او شود، ابراهيم هفت سنگ به او انداخت. از آن جا به جمرۀ دوم رفت، باز شيطان را ديد، هفت سنگ ديگر به او انداخت. و چون به جمرۀ عقبه رسيد آن جا نيز ظاهر شد، پس هفت سنگ ديگر به او انداخت. بواسطۀ اين، رمى جمرات سه گانه از جملۀ مناسك حج شد.

چون ابليس از وسوسۀ خليل مأيوس شد، نزد اسماعيل آمد و گفت: هيچ مى دانى پدرت تو را كجا مى برد؟ گفت: به مهمانى دوست مى برد.... (1)(آيه 106) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَؤُاْ الْمُبِينُ)

تفسير:

به يقين اين حادثه همان آزمايش و امتحان آشكار است كه حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل از اين امتحان سرفراز بيرون آمدند.

(آيه 107) (وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ)

لغت:

ذبح يعنى ذبيحه و قربانى.

تفسير:

و ما قربانى بزرگى را (گوسفندى بزرگ از نظر هيكل و از جنبۀ احترام) را فداى او كرديم.

تتمّه: در عيون اخبار الرضا عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت شده است كه: چون حق تعالى گوسفند را براى فداى اسماعيل فرستاد و حضرت ابراهيم عليه السلام او را ذبح كرد، به خاطرش

ص:83


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 5-6 با تلخيص.

رسيد كه: اگر به دست خود فرزندم را قربانى مى كردم ثوابى عظيم و درجه اى براى من بود خداوند به او وحى فرستاد كه در بين بندگان و مخلوقان چه كسى را از همه بيشتر دوست دارى؟ گفت: حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه حبيب و صفىّ تو باشد. خطاب آمد: او را دوست تر دارى يا خود را؟ حضرت ابراهيم گفت: به عزّت و جلالت كه او را دوست تر مى دارم.

خطاب رسيد: فرزندان او را دوست تر دارى يا فرزندان خود را؟ گفت: فرزندان او را دوست تر دارم. خداى تعالى وحى فرمود كه يكى از فرزندان او را... گرسنه و تشنه در زمين كربلا شهيد كنند. حضرت ابراهيم عليه السلام چون شمه اى از اين واقعه را بشنيد، قطرات اشك بر صفحات رخسار فرو باريد، خطاب رسيد كه: اى ابراهيم، ثواب گريستن تو بر حضرت حسين عليه السلام و المى كه به قلب تو رسيد، برابر آن ثوابى است كه به دست خود فرزند خود را قربانى كنى. (1)«صلى اللّه عليك يا ابا عبد اللّه».

(آيه 108-111) (وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى إِبْرَ هِيمَ * كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

مفعول تركنا در تقدير است؛ يعنى براى او نام نيك به جاى گذاشتيم.

تفسير:

چون حضرت ابراهيم از آن امتحان بزرگ سرفراز بيرون آمد مستحق ستايش شد و نام نيكى از او در امّت هاى بعدى به جاى گذاشتيم (چون نداى توحيد، مبارزۀ با شرك، فداكارى عظيم) و يا اين كه در امّت پيامبر اسلام هرگاه نام او را ياد كنند او را ستايش نمايند.

سلام و درود بر ابراهيم.

ص:84


1- . به عيون اخبار الرضا عليه السلام، ص 166 و منهج الصادقين، ج 8، ص 10 رجوع شود.

نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم كه به ابراهيم پاداش داديم.

همانا او از بندگان با ايمان ما بود.

(آيه 112) (وَ بَشَّرْنَهُ بِإِسْحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّلِحِينَ)

تفسير:

و او را به فرزندى به نام اسحاق كه پيامبرى از شايستگان بود بشارت داديم يا در حالى كه مقدَّر شده بود كه پيامبر و از جملۀ شايستگان و ستودگان باشد بشارت داديم.

نكته: ذكر صفت ثانيه (صلاح) به جهت ترغيب بندگان است به صلاح؛ زيرا حضرت اسحاق با وجود جلالت قدر و رفعت منزلت كه پيامبرى باشد، به صفت صلاحيت، ممدوح گشته، پس فلاح، فرع صلاح؛ و كمال و تكميل، متفرع بر آن است.

(آيه 113) (وَبَرَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلَى إِسْحَقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى مُبِينٌ)

تفسير:

و بر او و بر اسحاق بركت داديم و انبيا را از اولاد آنها قرار داديم و به آنها كتاب و شريعت داديم.

وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ: و از اولاد آن دو برخى نيكوكار و برخى بر خويشتن ستمكارى آشكارند كه به كفر و معصيت آلوده هستند؛ يعنى از نسل ايشان هم مؤمن نيكوكار و هم كافر بدكردار هست.

آيۀ شريفه تنبيه است بر آن كه نسب را در هدايت و ضلالت اثرى نيست و ظلم و عقاب اولاد به آباء و اجداد سرايت نمى كند و سبب نقص و عيب ايشان نمى گردد؛ زيرا خودِ گناهكار به بدى فعل خود عقاب مى شود نه پدر او يا پسر او.

ص:85

داستان حضرت موسى و حضرت هارون عليهما السلام

داستان حضرت موسى و هارون (عليهما السلام)

(آيه 114-122) (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ * وَنَجَّيْنَهُمَا وَ قَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ * وَ نَصَرْنَهُمْفَكَانُواْ هُمُ الْغَلِبِينَ * وَ ءَاتَيْنَهُمَا الْكِتَبَ الْمُسْتَبِينَ * وَهَدَيْنَهُمَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ * وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

همانا بر موسى و هارون نعمت بخشيديم (نعمت پيامبرى يا نعمت هاى دينى و دنيوى)

و آن دو و قومشان را از اندوهى بزرگى (و گرفتارى در دست دشمنان و آزار و اذيّت آنان) نجات داديم.

و آنها را يارى داديم، پس آنها بودند كه پيروز شدند و بر دشمنان خود بعد از اين كه مغلوب آنها بودند غالب گشتند.

وَ ءَاتَيْنَهُمَا...: و به آن دو، كتاب آسمانى روشن و روشنگر عطا كرديم كتابى كه شامل احكام روشن و واضح و بيان كنندۀ مجهولات بود.

و هر دو را به راه راست هدايت كرديم راهى كه آنها را به بهشت مى رساند.

وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِمَا...: و نام نيكى از آن دو در امّت هاى بعدى (يا در امّت اسلام) به جاى گذاشتيم كه هرگاه آنها را ياد كنند ستايش نمايند. باقى ماندن نداى توحيد و مبارزۀ با شرك از آنها نيز از مصاديق باقى ماندن نام و آوازۀ نيك آنان است.

ص:86

سَلَمٌ عَلَى مُوسَى...: سلام و درود بر موسى و هارون، يا سلام مى فرستيم بر اين دو پيامبر عظيم الشأن.

شايد مقصود اين باشد كه بقاى نام نيك آنها به اين است كه اهل ايمان مى گويند:

سَلَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ.

ما نيكوكاران را همان گونه كه به موسى و هارون پاداش داديم پاداش مى دهيم.

إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا...: البته كه آن دو از بندگان با ايمان ما بودند.

داستان حضرت الياس عليه السلام

داستان حضرت الياس (ع)

(آيه 123) (وَ إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

و همانا الياس نيز از فرستادگان و پيامبران ما بود كه مردم را به راه حق دعوت مى كرد.

(آيه 124) (إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

يادآور آنگاه را كه به قوم خود با استفهام انكارى گفت: آيا از عذاب الهى و نافرمانى با خدا و شرك به او پروا و پرهيز نمى كنيد؟! يعنى بايد پرهيز كنيد.

(آيه 125) (أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَلِقِينَ)

لغت:

بعل اسم يكى از بت ها و يا مطلق بت مى باشد.

ص:87

تفسير:

آيا براى پرستش و طلب خواسته هاى خود بتِ بعل را مى خوانيد و پرستش مى كنيد و بهترين آفريننده را رها مى كنيد؛ يعنى بت را كه مصنوع خود شماست پرستش مى كنيد و نيكوترين صانع كه خداى يگانه بى همتاست را وا مى گذاريد.

(آيه 126) (اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ ءَابَآلِكُمُ الْأَوَّلِينَ)

اعراب:

اللّه... بيان احسن الخالقين و به همين جهت منصوب است.

تفسير:

بت را مى پرستيد و خداى يكتا را كه پروردگار شما و پدران و نياكان شماست پرستش نمى كنيد.

يعنى او را پرستش كنيد و از پرستش غير او دست برداريد.

(آيه 127) (فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)

تفسير:

پس او را تكذيب كردند و مسلَّماً آنان در قيامت براى حساب و عذاب احضار خواهند شد.

(آيه 128) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)

تفسير:

همه حضرت الياس را تكذيب كردند مگر بندگان پاك شده و برگزيدۀ خدا كه از شرك و نفاق، پاك و خالص شده بودند.

ص:88

(آيه 129) (وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ)

تفسير:

و نام نيكى از او در امّت هاى بعدى يا امّت پيامبر آخر الزمان به جاى گذاشتيم.

(آيه 130) (سَلَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ)

تفسير:

سلام و درود بر الياس.

اين آيه «سلام على آل ياسين» هم قرائت شده است.

تتمّه: در اخبار آل عصمت وارد شده كه آل ياسين ائمۀ هدى عليهم السلام باشند:

1 - على بن ابراهيم قمى رحمه الله گويد: خداى عز و جل آل محمّد عليهم السلام را در اين آيه ذكر كرده:

وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ. «يس» حضرت محمد صلى الله عليه و آله، و ال يس آل محمّد عليهم السلام اند.(1) 2 - از حضرت صادق از آباءِ گرام از على عليهم السلام نقل شده كه در اين آيه فرمود: يس مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله، وَ نَحْنُ آلِ يس:(2) يس محمد صلى الله عليه و آله و ما آل يس هستيم.

3 - در تفسير جوامع از ابن عباس نقل شده كه آل يس آل محمّد، و «يس» اسمى از اسماء پيامبر است.(3) 4 - از يكى از روات عامّه نقل شده كه مراد از يس حضرت محمد صلى الله عليه و آله و از آل يس اهل بيت او هستند.(4)

ص:89


1- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه به نقل از تفسير قمى.
2- . معانى الاخبار (1379 ق - تهران) ص 122 ح 2 و نور الثقلين، ج 4، ص 432، ح 102.
3- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل جوامع الجامع.
4- . منهج الصادقين، ج 8، ص 19.

5 - از طريق اهل سنّت از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: از حضرت على عليه السلام سؤال كردند از معنى اين آيه، فرمود: يس حضرت محمّد است و ماييم آل محمّد عليهم السلام.(1)

(آيه 131) (إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

ما نيكوكاران را اين گونه كه به الياس پاداش داديم پاداش مى دهيم.

همانا او از بندگان با ايمان ما بود.

داستان حضرت لوط عليه السلام

داستان حضرت لوط (ع)

(آيه 133-136) (وَ إِنَّ لُوطًا لَّمِنَ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ نَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو أَجْمَعِينَ * إِلَّا عَجُوزًا فِى الْغَبِرِينَ * ثُمَّ دَمَّرْنَاالْأَخَرِينَ)

لغت:

غابرين جمع غابر و مصدر آن غبور به معنى ماندن است. عجوز يعنى پير زن.

دمّرنا فعل ماضى از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن دُمور و دِمار به معنى هلاك كردن است.

تفسير:

همانا لوط نيز از فرستادگان و پيامبران ما بود.

به ياد آور آن گاه كه او و همۀ خاندانش را از عذاب نجات داديم.

ص:90


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 20.

مگر پيرزنى (كه همسر لوط بود) و با او از شهر خارج نشد و در ميان باقيماندگان در عذاب قوم لوط بود.

سپس بقيۀ قوم لوط را به خاطر كفر و فسق هلاك كرديم و دمار از روزگارشان برآورديم و ديارشان را زير و رو ساختيم.

(آيه 137 و 138) (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِالَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)

تفسير:

و همانا شما اهل مكّه و قريش در سفرهاتان به شهر شام (كه براى تجارت مى رويد) صبحگاهان بر آنان مى گذريد. و در شامگاهان نيز، پس آيا نمى انديشيد؟!

يعنى شما كه روز و شب از شهر و وطن ايشان عبور مى كنيد و آن جا را مى بينيد چرا به نظر عبرت نگاه نمى كنيد و از اين كه عاقبت مكذّبان و معاندان جز هلاكت نيست عبرت نمى گيريد تا دست از ضلالت و طغيان و عناد و گناه برداريد؟!

داستان حضرت يونس عليه السلام

داستان حضرت يونس (ع)

(آيه 139) (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

و البته يونس از فرستادگان و پيامبران ما بود.

داستان او در سورۀ يونس گذشت.

چون وى از هلاك نشدن قوم خود خبردار شد از اين كه مبادا قومش او را به كذب نسبت دهند به جانب دريا رو نهاد.

ص:91

(آيه 140-142) (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ)

لغت:

فُلك يعنى كشتى. مشحون يعنى پر از مسافر.

فساهم فعل ماضى از باب مفاعله، و مساهمه به معنى قرعه انداختن با يكديگر است.

مدحضين اسم مفعول از باب افعال و مصدر ثلاثى آن دحض و آن به معنى لغزيدن و سقوط و در اين جا به معنى سقوط و افتادن در درياست.

حوت به معنى ماهى است.

مصدر التقم التقام به معنى بلعيدن است.

مليم اسم فاعل باب افعال به معنى ملامت كننده است.

تفسير:

ياد آور هنگامى را كه به سوى كشتى پر از مسافران و بار فرار كرد و در آن سوار شد.

اباق به معنى گريختن بنده از مولاى خود است و چون حضرت يونس عليه السلام بدون اذن خداوند از شهر بيرون رفته بود (تا قومش عذاب شوند) از اين رو تعبير به اباق و فرار در نهايت حسن باشد.

چون حضرت داخل كشتى شد و كشتى از ساحل به ميان آب رفت بايستاد، ملّاحان گفتند: حتماً بندۀ گريخته اى در كشتى باشد كه از حركت مانده است! بايد او را در ميان آب بيندازيم. زيرا عادت آنها اين طور بود. حضرت يونس فرمود: بندۀ گريخته منم. گفتند:

حاشا تو بندۀ صالحى و آثار صلاح از سيماى تو هويداست! فرمود: من خود را بهتر از شما مى شناسم. چون گفتگو زياد نمودند فرمود قرعه زنيد اگر به نام من آمد مرا به دريا اندازيد.

يا چون خطر كشتى اقتضا كرد برخى در آب افكنده شوند او در قرعه كشى شركت كرد و قرعه به نام او افتاد.

ص:92

اهل كشتى خواستند او را به دريا اندازند، حق تعالى امر فرمود به ماهى كه او را درياب و در شكم خود محافظت نما به طورى كه هيچ جراحتى به او وارد نيايد، من او را طعمۀ تو نساختم. ماهى به كنار دريا دهن باز كرد، ملاحان او را به طرف ديگر بردند، باز همان جا پديد آمد. به طرف ديگر بردند، باز ماهى پيدا شد.

پس ماهى او را بلعيد در حالى كه كار ملامت آورى و ترك اولايى كرده بود و خود را سرزنش مى كرد.

تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه انبيا از اوّل عمر تا آخر معصوم مى باشند و گناه و معصيت از آنها صادر نگردد؛ زيرا قابل شأن و رتبۀ نبوّت كسى است كه جميع قواى طبيعيه و حيوانيه و نفسانيۀ او مطيع و منقاد و مقهور عقل او باشد؛ و كسى كه جميع قواى او تابع عقل او شوند محال است كه نافرمانى از او سرزند به جهت آن كه تمام معاصى در نظر عقل قبيح است، و هر كه معصيتى از او صادر شود، تا يكى از قواى نفسانى مانند غضبى يا شهوى بر عقل غالب نشود صدور معصيت از او محال باشد. پس بنابراين آياتى كه موهم صدور معصيت از پيامبران باشد، تأويل به ترك اولى مى شود. البته ترك اولى نيز نافرمانى مى باشد؛ زيرا شايستۀ مقام تقرب و جلالت شأن انبيا نباشد كه خلاف اولى انجام دهند. و به اين ترك اولى دربارۀ پيامبران لفظ گناه اطلاق شده و مى شود. لذا فرموده اند:

حسنات الأبرار سيّئات المقرَّبين.

(آيه 143 و 144) (فَلَوْلَآ أَنَّهُو كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)

تفسير:

حضرت يونس عليه السلام در تاريكى هاى دريا خدا را ندا نمود: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ.(1)

ص:93


1- . سورۀ انبيا، آيۀ 87.

تفسير:

پس اگر نه اين بود كه در مدّت عمرش و در شكم آن ماهى از تسبيح گويان بود يا اگر از نمازگزاران در مدّت عمر يا از يادكنندگان خدا نبود، حتماً تا روزى كه مردم بر انگيخته مى شوند در شكم ماهى مى ماند؛ اما به بركت ذكر خدا از اين زندان نجات يافت.

(آيه 145 و 146) (فَنَبَذْنَهُ بِالْعَرَآءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَ أَم نبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ)

لغت:

نبْذ به معنى انداختن. عراء به معنى زمينى است كه درخت و غيره، آن را نپوشانيده باشد.

معنى مشهور يقطين كدو است.

تفسير:

پس او را در حالى كه بيمار بود در مكانى بدون سقف و سايه افكنديم.

و بر بالاى سر او بوته اى از نوع كدو (و يا موز يا انجير) رويانيديم و از سايۀ برگ هاى آن استفاده كرد و از حرارت آفتاب او را نگهداشت.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيدند كه يا رسول اللّه، چرا كدو را بسيار دوست مى دارى؟ فرمود: درخت برادر من يونس است.(1)

(آيه 147 و 148) (وَ أَرْسَلْنَهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ * فََامَنُواْ فَمَتَّعْنَهُمْ إِلَى حِينٍ)

ص:94


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 22.

تفسير:

و يونس را (ديگر بار) به سوى صد هزار نفر يا بيشتر فرستاديم.

آيا مقصود همان مردمى هستند كه خدا توبۀ آنها را پذيرفت و از عذاب نجات پيدا كردند يا مردمى ديگرند؟ روشن نيست.

اين كلام اشاره است به كثرت عدد ايشان؛ يعنى ايشان در بسيارىِ عدد بر وجهى بودند كه چون ناظر به آنها نگاه مى كرد مى گفت: صد هزارند يا زيادتر.

پس ايمان آوردند يا تجديد ايمان كردند و ما آنها را تا مدّتى معين از زندگى برخوردار كرديم.

در اين جا گفتار دربارۀ حضرت يونس عليه السلام به پايان رسيد.

و بعد از اين چند آيه دربارۀ مشركان مكّه است.

(آيه 149 تا 155) (فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَلِكَةَ إِنَثًا وَ هُمْ شَهِدُونَ * أَلَآ إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أَفَلَا تَذَكَّرُونَ)

لغت:

استفتاء در اين جا به معنى پرسيدن است. اصطفاء به معنى برگزيدن است.

تفسير:

پس، از مشركان مكّه بپرس: آيا دختران از آنِ پروردگار تو است و پسران از آنِ آنها؟ يعنى از ايشان بپرس: چگونه است كه دختران را به پروردگار نسبت مى دهيد و پسران را براى خود اختيار مى نماييد و از دختران مستكرهيد و بدان جهت ايشان را زنده به گور مى كنيد؟!

ص:95

أَمْ خَلَقْنَا...: يا آن كه ما فرشتگان را از جنس دختران آفريديم و آنها حاضر و شاهد بودند؟! يعنى چون ايشان نزد آفريدن ملائكه حاضر نبودند، چگونه حكم به انوثيت ايشان مى كنند.

بيان: اطلاق انوثيت بر فرشتگان نه از روى معرفت و علم و شهود است؛ بلكه از غايت جهل آنها باشد.

أَلَآ إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ...: آگاه باش كه آنان از دروغ پردازى شان مى گويند: خداوند فرزند آورده! و قطعاً دروغ مى گويند.

أَصْطَفَى الْبَنَاتِ...: آيا بر فرض انتخاب و اتّخاذ فرزند، دختران را بر پسران برگزيد؟!

شما را چه شده، چگونه قضاوت مى كنيد؟!

پس آيا متذكر و متنبّه نمى شويد كه خداوند از جسميت و عوارض آن به برهان عقلى و دليل شرعى منزّه است؟!

(آيه 156 و 157) (أَمْ لَكُمْ سُلْطَنٌ مُّبِينٌ * فَأْتُواْ بِكِتَبِكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

لغت:

سلطان يعنى دليل.

تفسير:

آيا شما در اين ادّعاها (فرشتگان دختران خدايند. فرشتگان دخترند. خداوند فرزند دارد. خداوند دختران را بر پسران برگزيده) دليل روشن و برهانى واضح داريد؟ اگر داريد پس نوشته و كتابتان (كتاب آسمانى خودتان) را بياوريد اگر راستگوييد. و چون دليل عقلى و سمعى بر اين ادّعاها نداريد پس از كجا اين ادّعاها را مى كنيد؟!

پذيرش توصيف خدا در انحصار مخلَصين

(آيه 158) (وَ جَعَلُواْ بَيْنَهُو وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)

ص:96

لغت:

جنة به معنى جن هاست.

تفسير:

و ادّعاى باطل ديگر آنها اين كه ميان خدا و ميان جن ها نسبت و خويشاوندى قائل شدند، در حالى كه خود جن ها هم مى دانند كه گويندگان اين مطلب در قيامت براى حساب و عقاب به جهت اين ادّعاى باطل احضارشدگان اند.

و نزد بعضى از مفسّران مراد از جن در اين آيه ملائكه اند، چه هر چه مخفى باشد عرب آن را جن گويند؛ بنابراين معنى آيه اين است: كفّار گفتند: ميان خدا و ملائكه نسبتى هست! و گفتند: «الملائكة بنات اللّه» و حال آن كه خود ملائكه هم مى دانند كه قائلان به اين مطلب را در قيامت براى حساب و عقاب به جهت اين ادّعاى باطل احضار خواهند كرد.

(آيه 159) (سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ)

تفسير:

منزّه است خداوند از آنچه مشركان و كفّار، او را به آن توصيف مى كنند (شريك داشتن، ولادت، خويشاوندى، اتّخاذ فرزند).

(آيه 160) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)

تفسير:

مگر بندگان خالص و برگزيدۀ خدا كه خدا را به نحو ديگرى و به آنچه سزاوار ذات يكتاى اوست توصيف و ستايش مى كنند.

شايد از آيه استفاده شود كه جز بندگان مخلِص و مخلَص خدا، آن طور كه شايسته

ص:97

است خدا را نشناخته اند تا به طرزى كه سزاوار اوست او را ستايش و توصيف كنند. پس در مورد غير آنها بايد گفت: سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.

نفى جبر در گمراهى بشر

(آيه 161 و 162 و 163) (فَإِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ * مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَتِنِينَ * إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ)

لغت:

فاتنين جمع فاتن و آن به معنى گمراه كننده است.

صال اسم فاعل از «صلى» و در اصل «صالى» بوده و به معنى داخل شونده است.

تفسير:

سپس خطاب به مشركان فرمايد: پس همانا شما و آنچه را از بت و شياطين و جن مى پرستيد.

هرگز نمى توانيد بر ضدّ هدف خدا جامعه را به گمراهى و تباهى بكشانيد.

مگر كسى را كه به جهت كفر و عنادش به جهنّم رفتنى و سوختنى است.

يعنى شما و معبودانتان هيچ كدام نمى توانيد بندگان را اغوا كنيد به اين وجه كه بر خدا غالب شويد و بندگان او را از دين او برگردانيد مگر جماعتى كه به سوء اختيار خودشان كافر شوند و بر صفت كفر بميرند و به جهنّم روند.

تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه علم الهى به كفر و عصيان بندگان، موجب كفر و عصيان آنان نگردد؛ بلكه كفر و عصيان را به سوء اختيار خود مرتكب مى شوند. و البته شخص عاقل فهيم مى داند كه در نزد حكيم علم ازلى را علت عصيان دانستن از نهايت جهل بود.

(آيه 164-166) (وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُو مَقَامٌ مَّعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّآفُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ)

ص:98

توصيف فرشتگان

تفسير:

اين آيه و دو آيۀ بعد دربارۀ فرشتگان است.

فرشتگان براى نفى ربوبيت خودشان گويند: و هيچ يك از ما نيست مگر اين كه او را نزد خداوند مقام و مرتبه اى معيّن است.

يعنى هر يك از ما را مقامى است از عبادت؛ بعضى راكع، بعضى ساجد و بعضى قائم كه هيچ كدام، از آن حالت به حالت ديگرى منتقل نشويم، پس چون مخلوق و مربوب او باشيم و به بندگى و عبادت او از روى خوف و خشيت و خضوع مشغول هستيم، چگونه ما را معبود و رب مى پندارند؟!

وَ إِنَّا لَنَحْنُ...: و بى ترديد ماييم كه براى امتثال فرمان خدا پيوسته صف بسته ايم.

و البته ماييم كه به زبان و اعتقاد قلبى تسبيح كنندگان هستيم.

ابن عباس گفته: در آسمان يك وجب جا يافت نشود مگر آن كه آن جا ملكى به تسبيح الهى مشغول است.

تتمّه: آيۀ وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ گرچه ظاهرش در حقّ ملائكه است؛ ولكن از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: اين آيه در حقّ ائمه و اوصياى آل محمّد عليهم السلام نازل شده است.(1)

و نيز در ذيل آيۀ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّآفُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

كُنّا أنْوَاراً صُفُوفاً حَوْلَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ فيُسَبِّحُ أهْلُ السَّمَاءِ بِتَسْبيحِنا إلى أنْ هَبطنَا إلَى الأْرْضِ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَ أهْلُ الأْرْضِ بِتَسْبيحِنَا ، وَإنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ * وَإنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ... (2) :

ما نورهايى صف به صف در حول عرش بوديم، ما تسبيح مى نموديم، پس تسبيح مى كردند اهل آسمان ها به سبب تسبيح ما تا وقتى كه به زمين هبوط نموديم، پس ما تسبيح نموديم، پس تسبيح نمودند اهل زمين به سبب تسبيح ما....(3)

ص:99


1- . تفسير قمى، ج 2 ص 227 و 228.
2- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
3- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

آرزوى خلوص و خلف وعدۀ مشركان

(آيه 167-170) (وَ إِن كَانُواْ لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْرًا مِّنَ الْأَوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ * فَكَفَرُواْ بِهِى فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

تفسير:

و حقيقت، اين است كه مشركان پيوسته مى گفتند:

اگر در نزد ما كتاب يادآورى كننده اى از قبيل كتاب هاى پيشينيان (تورات و انجيل) بود حتماً بندگان خالص و برگزيدۀ خدا مى بوديم و به شرك و كفر و گناه آلوده نمى شديم!

اما هنگامى كه قرآن كه بهتر از كتاب هاى گذشته است آمد، به آن كفر ورزيدند و به زودى كيفر كفرشان را خواهند دانست.

شأن نزول: مشركان مى گفتند: اگر كتابى به ما نازل مى شد، ما از شرك دست برداشته منقاد مى شديم و اوامر و نواهى آن را اطاعت مى نموديم، چنانچه جماعتى كه پيش از ما بودند و تورات و انجيل بر ايشان نازل شد ايمان آوردند. امّا چون قرآن كه اشرف كتب سماوى است نازل شد ايمان نياوردند و بر كفرشان افزودند، حق تعالى حضرت رسالت را اخبار فرمود كه:

وعدۀ نصرت و پيروزى به پيامبران

(آيه 171-173) (وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَلِبُونَ)

تفسير:

و به يقين كلمه و سخن ما (قضاى حتمى و وعدۀ قطعى ما) دربارۀ بندگان ما كه پيامبران و فرستادگان از جانب ما هستند در علم ازلى و لوح محفوظ گذشته است.

و آن سخن اين است: كه بى ترديد آنها هستند كه از جانب ما يارى شدگان اند.

ص:100

و حتماً سپاه ما هستند كه پيروزند.

يعنى پيروان انبيا بر كافران غالب اند هم در دنيا و هم در آخرت؛ اما در دنيا با داشتن حجّت و دليل قوى و محكم و اما در آخرت به برترى آنها بر كفّار.

تنبيه: بدان كه مغلوبيت انبيا و اوليا در برخى موارد، منافى آيۀ شريفه نباشد؛ زيرا شخص عاقل بصير كه تدبّر و تأمل در عاقبت امر نمايد هر آينه صدق فرمايش الهى را دريابد كه غلبۀ به ّحجّت و برهان براى انبيا و اوليا محقّق، و نصرت و غلبۀ واقعيۀ آنها در عالم مسلّم باشد. مطالعۀ تاريخ اين امر را ثابت گرداند كه ياغيان و طاغيان، عاقبت الامر نابود و آثار آنها به كلّى محو مى شود، و لكن انبيا و اوليا و نام نيك ايشان برقرار مى ماند؛ شاهد بزرگ اين مطلب فاجعۀ عاشوراى حضرت حسين - سلام اللّه عليه - مى باشد. ديدۀ بصيرت بگشا و منظرۀ عصر عاشورا را مشاهده نما، با آن كه معاندان از آل ابو سفيان و آل مروان و آل زياد بسيار بودند و با نهايت شناعت و ملعنت و هتّاكى و بى باكى يزيد ملعون و تابعان او محو آثار نبوّت را مى خواستند و خود آن حضرت و بنى هاشم و اصحاب با وفاى او را شهيد كردند، اما نتوانستند نور شمس ولايت حضرت حسين عليه السلام را محو و خاموش كنند كه بعد از بيش از هزار و سيصد سال، غالبيت آن حضرت و مغلوبيت يزيد ملعون، اظهر من الشمس است و حقيقت و حقيت إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَلِبُونَبراى همه روشن باشد.

(آيه 174) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ)

تفسير:

اى پيامبر، تا مدّتى كه حكومت تشكيل دهى و فرمان جهاد با كفّار از طرف خداى متعال صادر شود از آنان (كفّار) روى برتاب، تا زمان مهلت به سر آيد و وعدۀ نصرت ظهور يابد.

ص:101

(آيه 175) (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ)

تفسير:

و به آنان بنگر كه به زودى كيفر خود را خواهند ديد؛ يعنى به زودى فتح و نصرت و مغلوب شدن خود را خواهند ديد.

نكته: امر به ابصار كه دالّ است بر وجود مبصَر، اشاره است به نزديك بودن تحقّق آن بر وجهى كه گوييا در حال واقع شدن است. اين كلام متضمّن تسليت خاطر مبارك حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و از اخبار غيبيه است كه به اندك زمانى نصرت الهى تحقّق يافت.

(آيه 176-178) (أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ * فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَآءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ * وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ)

تفسير:

پس آيا عذاب ما را به شتاب مى طلبند؟!

پس چون عذاب ما به آستان سرايشان فرودآيد پس بدصبحى باشد صبح بيم داده شدگان!

باز هم تا مدّتى از آنان روى برتاب تا مهلت به سر آيد و نوبت جهاد و نصرت الهى رسد.

(آيه 179) (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ)

تفسير:

و به آنان بنگر كه به زودى كيفر خود را خواهند ديد.

ص:102

نكته: نزد بعضى اين كلام بر سبيل تأسيس است نه تأكيد، و مراد از آيۀ 175 عذاب دنيا، و از اين آيه عذاب آخرت است.

(آيه 180) (سُبْحَنَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ)

تفسير:

پروردگار تو پروردگار عزّت و اقتدار و غلبه، از آنچه مشركان از شريك داشتن، اولاد داشتن و غيره او را توصيف مى كنند منزّه است.

اضافۀ رب به عزّت به جهت اختصاص آن است به او؛ زيرا عزّت هر عزيزى و اعزاز هر معزّى به او منتهى شود.

(آيه 181) (وَ سَلَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

و سلام و درود بر پيامبران مرسل كه از جانب خدا به سوى خلق خدا و براى هدايت آنها فرستاده شده اند.

يا جملۀ خبريه به معنى امر باشد؛ يعنى اى بندگان، بر پيامبران الهى سلام و درود بفرستيد.

(آيه 182) (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

حقيقت هر ستايش و ثناى جميل و وصف جليل از ازل تا ابد مختص است به ذات خداى متعال كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص است.

و آن خدايى كه پروردگار عالميان است از ملائكه و جن و انس و نباتات و جمادات و غير آنها، و تربيت كنندۀ همۀ آنهاست، سزاوار پرستش و ستايش است.

ص:103

ذكر پايانى براى هر مجلس

مراد تعليم بندگان است كه به چه كيفيت و به چه نوع خدا را حمد نمايند بر آنچه به آنها انعام فرموده از ارسال رسل و انزال كتب و توفيق ايمان و حسن عاقبت و غير آن.

تتمّه: چون اين سوره مشتمل است بر آنچه كفّار نسبت به ذات سبحانى از اوصاف نالايق و اذيّت رسولان از آنها مى گفتند، لذا اين سوره را با تنزيه ذات خود از اوصاف مذكوره، و تعظيم رسولان به تحيات مرضيه ختم فرمود.

اصبغ بن نباته از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:

مَنْ أرَادَ أنْ يكْتَالَ بِالْمِكْيَالِ الْأوْفى مِنَ الْأجْرِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَلْيَكُنْ آخِرُ كَلَامِهِ فى مَجْلِسِهِ: سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ... .(1)

هر كه مى خواهد روز قيامت با پيمانۀ تمام تر اجر و مزد او را بپيمايند پس آخرين كلام او در هر مجلس و محفل هنگامى كه خواست برخيزد اين جمله باشد:

سُبْحَنَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ .

ص:104


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 463. و در كافى، ج 2، ص 496 شبيه اين روايت از حضرت باقر عليه السلام آمده است.

سورۀ ص

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (ص وَ الْقُرْءَانِ ذِى الذِّكْرِ)

لغت:

ذى الذكر يعنى صاحب ذكر و داراى ذكر.

معناى ص

ص: در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: «ص» اسمى از اسماء الهى است كه خداوند به آن سوگند ياد فرموده است(1).

و نيز در گذشته دربارۀ حروف مقطّعه كه در اوايل برخى از سوره هاى قرآن هست مطالبى گفته شد، مراجعه شود.

وَ الْقُرْءَانِ ذِى الذِّكْرِ: سوگند به قرآن شرافتمند و تذكّردهندۀ به توحيد و پيامبرى انبيا و معارف حقّه كه تو پيامبرى و گفتارت راست است و نپذيرفتن كافران از نقص تبليغ تو نيست.

ص:105


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 465.

رفتار كافران و كيفر آن

(آيه 2) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى عِزَّةٍ وَ شِقَاقٍ)

لغت:

عزّت در اين جا به معنى تكبّر، و شقاق يعنى دشمنى و مخالفت.

تفسير:

بلكه كسانى كه كفر ورزيدند، در تكبر و غرور و مخالفت و دشمنى هستند و از اين رو به آن ايمان نياوردند.

(آيه 3) (كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَواْ وَّ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ)

لغت و اعراب:

قرن در اين جا به معنى مردمى كه در يك عصر و زمان باشند است.

لاتَ همان لاى نافيه است كه تاء تأنيث به آن افزوده شده است.

مناص مصدر ميمى به معنى فرار كردن و تأخير انداختن است.

اسم لاتَ در تقدير، و حينَ مناص خبر آن است؛ يعنى: و لات الحينُ حينَ مناصٍ.

تفسير:

پيش از آنها چه بسيار از مجتمعات انسانى را به جهت نپذيرفتن حق و تكذيب پيامبران و دشمنى با آنها هلاك كرديم، پس هنگامى كه عذاب را مشاهده كردند، به توبه و استغاثه فرياد برآوردند؛ اما آن حال و زمان، حال و زمان مهلت دادن به آنها و فرار آنها از عذاب نبود.

ص:106

رفتار كافران و پاسخ آن

(آيه 4) (وَ عَجِبُواْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَ قَالَ الْكَفِرُونَ هَذَا سَحِرٌ كَذَّابٌ)

تفسير:

و از اين كه بيم دهنده و پيامبرى از جنس خودشان (نه فرشته و جن) براى آنها آمده تعجب كردند و كافران گفتند: اين بيم دهنده، جادوگرى بسيار دروغگوست و در ادّعاى پيامبرى دروغ پردازى مى كند.

(آيه 5) (أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلَهًا وَ حِدًا إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ عُجَابٌ)

لغت:

عجاب يعنى بسيار شگفت آور.

تفسير:

از روى تعجب گفتند: آيا همۀ معبودها را يك معبود كرده؟ حقّاً كه اين چيزى بسيار تعجب انگيز است.

شأن نزول: چون تا حدّى دين اسلام قوت گرفت، بيست و پنج نفر از اشراف قريش نزد ابو طالب آمدند و گفتند: تو مهتر مايى، آمده ايم تا حكم كنى ميان ما و برادرزادۀ خود كه به معبودهاى ما بد مى گويد و به سبب دين خود سنگ تفرقه ميان ما ايجاد نموده و ما از دفع او عاجزيم. ابو طالب حضرت را طلبيد و گفت: اين جماعت درخواست دارند كه در مدّعاى آنها تأمّل كنى. حضرت پرسيد: اى قريش، مدّعاى شما چيست؟ گفتند: از بدگويى به معبودهاى ما باز ايستى. حضرت فرمود: من هم از شما يك كلمه خواستارم تا ممالك عرب مسخّر شما و اعاظم عجم مطيع شما گردند. ابو جهل گفت: آن كلمه چيست؟ فرمود: قولوا: لا إله

ص:107

إلا اللّه. همه از آن حضرت اعراض كرده و گفتند: اين شخص، همۀ خدايان را يكى كرد(1)! مقارن اين حال جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد.

(آيه 6) (وَ انطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُواْ وَ اصْبِرُواْ عَلَى ءَالِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ يُرَادُ)

تفسير:

و اشراف و سران آنها (قريش و مشركان از اجتماعشان عليه پيامبر) بيرون شدند و يا چون از مجلس ابو طالب و خواسته خود از پيامبر صلى الله عليه و آله نتيجه اى نگرفتند به يكديگر گفتند كه برويد و بر معبودهاى خود ايستادگى كنيد و ثابت بمانيد؛ به يقين اين ادّعا كه مى گويد بر عرب و عجم تسلط پيدا مى كند خبرى است پيش بينى شده و دفع آن براى ما ممكن نيست.

يا آنچه اين شخص به وسيلۀ تبليغ توحيد اراده نموده - يعنى حاكميت بر همۀ عرب و عجم - چيزى است كه مراد همۀ انسان ها مى باشد.

(آيه 7) (مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ الْأَخِرَةِ إِنْ هَذَآ إِلَّا اخْتِلَقٌ)

لغت:

ملّت در اين جا به معنى دين و آيين است. اختلاق يعنى افترا.

تفسير:

ما اين مطلب - يعنى پرستيدن يك معبود نامرئى - را در آيين هاى ديگر (آيين هاى پدرمان) يا در آيين عيسى كه آخرين آيين است نشنيده ايم، چه نصارا هم به تثليث (نه

ص:108


1- . منهج الصادقين (ج سوم - تهران) ج 8 ص 35.

توحيد) قائل اند. اين ادّعا - يعنى حق بودن توحيد و يگانه پرستى كه به خدا نسبت مى دهد - جز دروغ بافى نيست!

(آيه 8) (أَءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن م بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّن ذِكْرِى بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ)

لغت:

عذابِ در اصل «عذابى» بوده، ياء آن حذف شده است؟!

تفسير:

آيا از ميان ما اين قرآن (كه يادآورى كننده است) بر او كه مردى فاقد مال و جاه است نازل شده است؟

علت عدم پذيرش آنها نقص قرآن نيست؛ بلكه آنها از فرط توجّه به دنيا و ماديات، از قرآن يادآور مَن در شك اند نه اين كه به دروغ بودن آن اعتقاد داشته باشند؛ يعنى باعث انكار ايشان شك است و شك بايد منشأ تحقيق و بررسى و تأمّل شود نه انكار. بله اگر در شك هم نبودند و به حق بودن قرآن علم داشتند باز نمى پذيرفتند؛ زيرا هنوز عذاب مرا نچشيده اند.

يعنى استكبار و عناد و تقليد از پدران مانع پذيرش آنهاست، مگر اين كه عذاب را لمس كنند كه در آن صورت، ديگر ايمان، فايده اى برايشان ندارد.

(آيه 9) (أَمْ عِندَهُمْ خَزَآلِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ)

تفسير:

مگر گنج هاى رحمت پروردگار مقتدر و بسيار بخشنده كه از جملۀ آنها نبوّت و كتاب آسمانى است در نزد آنهاست كه به هر كس بخواهند ببخشند؟! چنين نيست؛ بلكه نبوّت و

ص:109

كتاب آسمانى، نعمت و عطيه اى است كه خداى متعال بر حسب حكمت و مصلحت به هر كه خواهد و مستحق باشد مرحمت فرمايد.

(آيه 10) (أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُواْ فِى الْأَسْبَبِ)

لغت:

ليرتقوا صيغۀ امر از باب افتعال است؛ يعنى بالا بروند.

تفسير:

يا مگر ملكيت و تسلط بر آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آنِ آنهاست؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى نه چنين است) و اگر چنين است پس از هر وسيلۀ صعود و عروج بالا روند تا از نزول كتاب بر پيامبر مانع شوند.

(آيه 11) (جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ)

اعراب و لغت:

جند مبتدا، و ما زائده و يا براى تحقير، و هنالك (كه اشاره به بعيد است) صفت جند، و مهزوم (كه اسم مفعول و به معنى شكست خورده مى باشد) خبر جند است.

تفسير:

آنها در جايگاه خودشان سپاهى اندك و شكست خورده از بقاياى احزاب گذشته اند كه از قديم با انبياى الهى در نبرد بودند؛ يعنى زود باشد كه با تو در مقام جنگ برآيند و مغلوب شوند.

ص:110

فرجام اقوام تكذيبگر

(آيه 12 و 13) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ * وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَبُ لَْيْكَةِأُوْلَلِكَ الْأَحْزَابُ)

لغت:

اوتاد جمع وَتَد و آن به معنى ميخ است.

تفسير:

اين تكذيب، مخصوص تو نيست؛ بلكه پيش از مشركان مكّه، قوم نوح و عاد (قوم هود) و فرعون كه صاحب قصر و لشكر يا ميخ هاى بازى و يا ميخ هايى كه با آنها مؤمنان را شكنجه مى داد و مى كشت بود، نيز پيامبران ما را تكذيب كردند.

و نيز ثمود (قوم صالح) و قوم لوط و اصحاب «اَيكَه» (قوم شعيب) پيامبرانشان را تكذيب كردند، آنها بودند آن احزاب كه با ما و پيامبران ما در جنگ بودند.

يا آن گروه كه تو را تكذيب كردند همين گروه اند كه پيامبران خود را تكذيب كردند.

شايد مراد اين باشد كه از يك سنخ اند

(آيه 14) (إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ)

لغت:

عقابِ در اصل عقابى بوده، ياء آن حذف شده و كسره بر آن دلالت دارد.

تفسير:

هيچ يك از اين ها (اين اقوام و گروه ها) نبودند مگر اين كه فرستادگان و پيامبران ما را تكذيب كردند پس كيفر و عقاب من دربارۀ آنها سزاوار و لازم و محقّق شد.

ص:111

(آيه 15) (وَ مَا يَنظُرُ هَؤُلَآءِ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ)

لغت:

فواق يعنى بازگشت.

تفسير:

و اينان (كفّار و مشركان مكّه) انتظار ندارند مگر يك صيحه (نفخۀ اوّل صور) را كه همه به آن مى ميرند و براى آن هيچ مهلت و تأخيرى نيست؛ يعنى البته واقع شود و هيچ كس نتواند آن را بازگرداند.

(آيه 16) (وَ قَالُواْ رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ)

لغت:

قطّ يعنى نصيب و سهم.

تفسير:

كفّار به استهزا گفتند: پروردگارا، نصيب ما را از آن عذاب هايى كه وعده مى دهى پيش از روز حساب زودتر ده.

داستان حضرت داود عليه السلام

داستان حضرت داود (ع)

(آيه 17) (اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُو أَوَّابٌ)

ص:112

لغت:

ذا الأيد يعنى داراى قوّت. أوّاب صيغۀ مبالغه به معنى بسيار رجوع كننده به سوى خدا يا تسبيح كننده.

تفسير:

اى پيامبر، بر آنچه مى گويند (از تكذيب و استهزا) صبر كن تا دستور جهاد و امر به قتال نازل شود.

و بندۀ ما داوود را كه داراى قدرت و نيرو بود (قدرت علمى و جسمى و سلطنتى) به ياد آر؛ زيرا او بسيار بازگشت كنندۀ به سوى ما بود.

(آيه 18) (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُو يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِشْرَاقِ)

تفسير:

ما كوه ها را مسخر كرديم كه با او هر شامگاه و صبحگاه خدا را تسبيح مى گفتند. تسبيح كردن كوه ها مانند تسبيح سنگريزه در دست مبارك سيّد انبيا صلى الله عليه و آله يكى از شواهد قدرت الهى باشد.

(آيه 19) (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُو أَوَّابٌ)

تفسير:

و نيز مسخر كرديم پرندگان را در حالى كه جمع كرده شده بودند نزد او و هر يك از كوه ها و پرندگان به آواى تسبيح و تقديس او به تسبيح ما مشغول مى شدند.

ص:113

(آيه 20) (وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُو وَءَاتَيْنَهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ)

تفسير:

و سلطنت او را به زيادى عِدّه و عُدّه تقويت نموديم و او را حكمت (دانش هاى عقلى و اجتماعى و شرايع دينى) و سخنانى فيصله دهندۀ ميان حق و باطل، يا سخنانى محكم و واضح كه مخاطبان مقصود او را به آسانى دريابند عطا كرديم.

(آيه 21) (وَ هَلْ أَتَلكَ نَبَؤُاْ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ الْمِحْرَابَ)

لغت:

تسوّروا فعل ماضى از باب تفعل، و تسوُّر به معنى بالا رفتن از سور و ديوار است.

تفسير:

آيا خبر آن چند نفر كه با هم نزاع داشتند (و يا چند فرشته در يك نزاع صورى) آن گاه كه از ديوار غرفه و محراب داوود بالا رفتند به تو رسيده است؟

بيان: در تفسير تبيان نقل شده كه جبرئيل و ميكائيل به صورت دو خصم نزد داوود عليه السلام آمدند و با هر يك جمعى از فرشتگان بودند. حضرت داوود عليه السلام روزها را قسمت نموده بود: روزى براى حكم و داورى، و روزى براى موعظه، و روزى براى عبادت، و روزى براى انجام مهمات خود، آنها روزِ عبادت به غرفۀ او برآمدند و پاسبانان در اطراف ايستاده مردم را دور مى كردند، آن ملائكه بعد از منع دربان به معبد او رفتند.(1)

ص:114


1- . منهج الصادقين، ج 8 ص 44، بنقل از تبيان.

(آيه 22) (إِذْ دَخَلُواْ عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُواْ لَاتَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَابِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَآ إِلَى سَوَآءِ الصِّرَ طِ)

لغت:

لا تشطط از ماده «شطّ» و آن در اين جا به معنى جور و ستم در حكم و داورى است.

تفسير:

هنگامى كه ناگهانى به صورتى عجيب از طرف ديوار محراب بدون اجازه بر داوود وارد شدند و او از آنها به هراس افتاد گفتند: مترس، دو گروه متخاصم هستيم كه برخى از ما بر برخى ديگر تعدّى و ستم كرده، پس ميان ما به حق داورى كن و از راه عدالت منحرف مشو و ما را به راه راست هدايت نما.

اگر اين داستان مربوط به فرشتگان باشد (نه مردم) بايد گفت: مقصودشان اين است كه فرض كن ما با هم نزاع داريم تا دروغ لازم نيايد.

(آيه 23) (إِنَّ هَذَآ أَخِى لَهُو تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَ حِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ)

لغت:

اكفلنيها صيغۀ امر از باب افعال، و ياء و هاء دو مفعول آن است.

تفسير:

حضرت داوود از آنها خواست كه دعواى خود را بيان كنند. يكى از آن دو گروه اشاره به شخصى از گروه ديگر كرد و گفت: همانا اين شخص برادر من است و او را نود و نه ميش

ص:115

است و مرا يك ميش، و به من گفت كه آن يك ميش را هم به من واگذار! و در گفتگو بر من غلبه كرده است.

(آيه 24 و 25) (قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَآءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُو وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُو ذَ لِكَ وَ إِنَّ لَهُو عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مََابٍ)

اعراب و لغت:

بسؤال نعجتك در اصل «بسؤاله إياك نعجتك» است يعنى نعجتك مفعول دوم سؤال است كه مضاف اليه آن شده است. خلطاء جمع خليط و آن در اين جا به معنى شريك است.

و در و قليل ما هم «ما» زائده و «هم» مبتدا و «قليل» خبر آن است.

تفسير:

داوود گفت: مسلَّماً او در مطالبۀ الحاق ميش تو به ميش هاى خود بر تو ستم كرده و حقّاً كه بسيارى از آنان كه اموالشان به هم مخلوط است بر يكديگر تعدى مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى پسنديده و شايسته به جا آورند و آنها بس اندك اند. و همين كه داوود اين داورى را كرد بنابر قولى كه طرفين نزاع فرشتگان بودند (و نزاع صورى بود) آنها برخاستند و غايب شدند و به ناگاه داوود دانست كه ما او را در اين داورىِ شتاب زده آزمايش كرده ايم و از پروردگار خود آمرزش خواست و ركوع و سجود كنان به رو درافتاد و به سوى خدا بازگشت.

پس ما آن را (ترك اولى را كه به مجرد طرح دعوا پيش از سؤال از مدعى عليه قضاوت كرده و يا در محاكمۀ صورىِ فرشتگان در كيفيت داورى خطا كرده) بر او بخشيديم و البته

ص:116

او را نزد ما در دنيا قرب و منزلتى و در آخرت خوبىِ بازگشت و جاى بازگشتى نيكوست.

ارشاد: لازم است انبيا معصوم عليهم السلام باشند؛ يعنى از اوّل عمر تا آخر عمر اشتباه و گناه صغيره و كبيره از آنها صادر نشود؛ زيرا اگر معصوم نباشند فايدۀ بعثت منتفى مى شود و لازم باطل است، پس ملزوم هم باطل خواهد بود؛ بيان ملازمه: اگر جايز باشد صدور معصيت و كذب از ايشان، وثوق و اعتماد به قول آنها نخواهد بود و هرگاه وثوق و اطمينان از آنها سلب گردد، مردم علم پيدا نمى كنند، كه امر و نهى ايشان امر و نهى الهى است و اطاعت نمى كنند، پس فايدۀ بعثت منتفى مى گردد.

بنابراين آنچه از آيات، موهم صدور معصيت از انبيا باشد، به ترك اولى تأويل مى شود؛ زيرا در ترك اولى نيز نافرمانى مى باشد، و شايستۀ مقام تقرب و جلالت شأن ايشان نيست كه اولى را ترك كنند و همين ترك اولى نسبت به انبيا گناه به حساب مى آيد و از آن استغفار مى كنند.

بنابراين استغفار حضرت داوود به خاطر ترك اولى بوده است و در اين كه آن ترك اولى چه بوده؟ يك احتمال اين است (كه قبلاً هم گفته شد) كه او در داورى شتاب كرد و قبل از سؤال از مدّعى عليه به نفع مدّعى حكم كرد.

و در اين باره مطالب ديگرى نيز در تفاسير شيعه و سنّى آمده است كه براى رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى شد.

(آيه 26) (يَدَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَاتَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُ بِمَا نَسُواْ يَوْمَ الْحِسَابِ)

تفسير:

سپس گفتيم: اى داوود، ما تو را در روى زمين خليفۀ خود قرار داديم. يا تو را خليفه و جانشين پيامبران گذشته قرار داديم. پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى

ص:117

نفس پيروى مكن كه اگر از هواى نفس پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه مى كند (و به خلاف حق حكم خواهى كرد) مسلَّماً كسانى كه از راه خدا منحرف و گمراه شوند آنها را عذابى سخت است به خاطر اين كه (يا در برابر اين كه) روز حساب و جزا و قيامت را فراموش كرده اند.

تنبيه: از آيۀ شريفه استفاده مى شود:

1 - آن كه جعل خليفه كار خداوند است نه خلق؛ زيرا خليفة اللّه بايد واجد صفات كماليه باشد كه يكى از آنها عصمت است و آن را جز علام الغيوب كسى نمى داند.

2 - پيروى از هواى نفس نهى شده است؛ زيرا پيروى از آن موجب گمراهى از صراط مستقيم و ورود به عذاب اليم است و احاديث بسيار در نهى متابعت هوى وارد شده است، از جمله در كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل است:

لا تَدَعِ النَّفْسَ وَهَواهَا

نفس را با خواهش هاى آن وانگذار؛ زيرا خواهش ها و خواستۀ او موجب هلاك اوست. و نفس را در مورد خواهش هاى او آزاد گذاردن، آزار و اذيّت اوست و جلوگيرى نفس از خواهش هايش دواى آن است.

حقانيّت آفرينش

(آيه 27) (وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَطِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ)

تفسير:

و ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو هست لغو و بيهوده نيافريديم. اين پندار، گمان كسانى است كه كفر ورزيدند، پس واى به حال كسانى كه كافر شدند از آتش دوزخ!

ص:118

تفاوت صالحان و پرهيزكاران با مفسدان و گناهكاران

(آيه 28) (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ)

تفسير:

آيا ما كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل شايسته انجام داده اند، در مقام پاداش همانند فسادانگيزان در روى زمين قرار مى دهيم يا پارسايان و متّقيان را مانند گنهكاران قرار مى دهيم؟! (استفهام انكارى است) يعنى نه چنين است ما هرگز مشركان و فاجران را مانند مؤمنان و متّقيان قرار ندهيم؛ بلكه هركس مناسب با اعتقاد وعمل خود كيفر يا پاداش مى بيند.

حضرت صادق عليه السلام در ذيل حديثى فرمايد:

فَاعْرِفُوا مَنْزِلَتَكُمْ فيمَا بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ أهْلِ الْبَاطِلِ؛ فَإنَّهُ لاَ يَنْبَغى لِأهْلِ الْحَقِّ أنْ يَنْزِلُوا أنْفُسَهُمْ مَنْزِلَةَ أهْلِ الْبَاطِلِ؛ لِأنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ أهْلَ الْحَقِّ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ أهْلِ الْبَاطِلِ. ألَمْ يَعْرِفُوا وَجْهَ قَوْلِ اللّهِ فى كِتابِهِ إذْ يَقُولُ: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. أكْرِمُوا أنْفُسَكُمْ مِنْ أهْلِ الْبَاطِلِ:(1)

پس منزلت خود را ميان خود و اهل باطل بشناسيد، به درستى كه سزاوار و شايستۀ اهل حق نيست كه نازل كنند خود را به منزلۀ اهل باطل (يعنى خود را رديف آنها قرار دهند در رفتار و گفتار و اعمال و احوال)؛ زيرا خداى متعال اهل حق را نزد خود به منزلۀ اهل باطل قرار نداده است. آيا وجه قول خداى متعال در قرآن را نفهميده اند كه فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؟! پس گرامى داريد نفوس خود را از اهل باطل.

ص:119


1- . روضۀ كافى، ص 12.

قرآن پر خير و بركت

(آيه 29) (كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ مُبَرَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَتِهِى وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)

اعراب:

ليدّبّروا در اصل ليتدبّروا بوده است. نصب ليدبّروا و ليتذكّر به أن ناصبۀ مقدّر است.

تفسير:

اين قرآن، كتابى پر خير و بركت است كه بر تو نازل ساختيم براى آن كه آيات آن را تدبّر و تأمّل و پيگيرى كنند و به معارف عميق آن برسند و براى آن كه صاحبان خردهاى ناب متذكر شوند و از مواعظ آن پند گيرند.

داستان حضرت سليمان عليه السلام

داستان حضرت سليمان (ع)

(آيه 30) (وَ وَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَنَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُو أَوَّابٌ)

تفسير:

و ما به داوود، فرزندش سليمان را بخشيديم، نيكو بنده اى بود، حقّاً كه او بسيار رجوع كنندۀ به سوى ما و منقطع از ماسوا بود.

(آيه 31) (إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِىِّ الصَّفِنَتُ الْجِيَادُ)

لغت:

الصافنات جمع صافنه و آن به معنى اسبى است كه به طرز مخصوصى مى ايستد. و جياد جمع جواد و آن در اين جا به معنى اسب تندرو است.

ص:120

تفسير:

ياد آور زمانى را كه در پايان روز اسب هاى نجيب و تندرو بر او عرضه شدند، پس به تماشاى آنها سرگرم شد تا وقت ذكر يا نافلۀ او گذشت.

(آيه 32) (فَقَالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّى حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ)

لغت:

أحببت حبّ الخير يعنى دوست داشتن اسب را بر ياد و ذكر خدا ترجيح دادم.

مقصود از خير در اين جا خيل و اسب است.

توارَتْ فعل ماضى از باب تفاعل و مصدر آن توارى و آن به معنى پنهان شدن است و فاعل توارت شمس است كه مؤنّث مجازى مى باشد.

تفسير:

پس گفت: همانا من نا آگاه دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم تا خورشيد غروب كرد و وقت ورد و ذكر يا نافله گذشت، پس من ترك اولى كردم.

(آيه 33) (رُدُّوهَا عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحَام بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنَاقِ)

لغت:

سوق جمع ساق است. و أعناق جمع عُنُق و آن به معنى گردن است.

تفسير:

پس حضرت سليمان به سبب فوت ذِكر يا نافله، مغموم شد و به جهت تدارك آن به اصحاب خود گفت:

ص:121

اسب ها را باز گردانيد. پس شروع كرد به كشيدن دست به ساق و گردن هاى آنها به قصد اين كه همه در راه جهاد براى خدا وقف شود و جبران ترك اولايى باشد كه از او صادر شده است.

قول ديگر اين كه مقصود كشتن اسب ها و صدقه دادنشان در راه خدا بود.

ابن عباس گويد: معنى اين آيه را از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال كردم. فرمود: به چه طريق به تو رسيده؟ گفتم: از كعب الاحبار شنيدم كه سليمان مشغول به عرضه شدن اسبان شد تا نماز عصر او فوت شد، بعد به اصحاب خود گفت: آنها را برگردانيد، و آنها چهارده اسب بودند، پس او با شمشير گردن و پاى اسبان را قطع كرد و به سبب اين ظلم بر اسبان، حق تعالى چهارده روز پادشاهى را از او سلب نمود.

حضرت فرمود: كعب دروغ گفت؛ زيرا پيامبر معصوم است، چگونه ظلم از او صادر گردد؟ بلكه سليمان ارادۀ جهاد داشت، بفرمود تا اسبان را بر او عرض كنند، به اسبان مشغول شد تا آفتاب غروب كرد. پس به امر خداى متعال به ملائكۀ موكِّل خورشيد گفت: خورشيد را برگردانيد. به امر الهى خورشيد را برگردانيدند تا نماز عصر را گزارد(1).

و گفته شده: كشتن اسبان بعد از نماز به جهت تصدُّق بود تا اعمال بدنى و مالى را با هم جمع كرده باشد.

و علم الهدى رحمه الله فرمايد: ظاهر آيه دلالت ندارد بر اين كه حضرت سليمان كار قبيحى انجام داده باشد و روايات واردۀ موهمه، از درجۀ اعتبار ساقط است.(2) و خاصّه و عامّه روايت نموده اند كه: آفتاب برنگشت مگر براى سه نفر: حضرت يوشع و حضرت سليمان و حضرت على بن ابى طالب عليهم السلام. (3)(آيه 34) (وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَنَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ)

ص:122


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 475، رجوع شود.
2- . تنزيه الانبياء، ص 93.
3- . به ينابيع المودة، باب 47 ص 137-139، و روضة الواعظين (چ قم)، ج 1، ص 157 رجوع شود.

تفسير:

و همانا ما سليمان را دربارۀ فرزندش كه مطمئن بود فرزندى برومند مى شود آزموديم و روى تختش جسد بى جان او را انداختيم، سپس به سوى خدا بازگشت و تسليم حق شد.

نقل شده كه پسرى براى سليمان متولد شد، جنّيان و شياطين گفتند كه اگر پسر او بماند ما نيز از پسر او محنت كشيم. پس آن حضرت ترسيد كه آسيبى به او برسانند. اين كه از شياطين و جنّيان ترسيد و بر خدا اعتماد نكرد شايستۀ مقام نبوّت او نبود و ترك اولى بود.

(آيه 35) (قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لَّايَنم بَغِى لِأَحَدٍ مِّن م بَعْدِى إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ)

تفسير:

گفت: پروردگارا، مرا ببخش و به من حكومتى به نحو اعجاز عطا كن كه براى احدى بعد از من سزاوار نباشد؛ زيرا كه تويى بسيار بخشنده.

تبصره: سيّد مرتضى - رضوان اللّه عليه - در بيان آيۀ شريفه فرمايد: اين مطلب ثابت شده كه انبيا عليهم السلام سؤال نمى كنند مگر آنچه را كه مأذون باشند.(1) امّا علت اين خواستۀ حضرت سليمان چه بوده؟ براى ما روشن نيست.

(آيه 36) (فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِى رُخَآءً حَيْثُ أَصَابَ)

لغت:

رخاء به معنى نرمى و آرامى است. أصاب در اين جا به معنى «أراد» مى باشد.

ص:123


1- . تنزيه الانبياء، ص 97-98.

تفسير:

پس ما باد را مسخّر او كرديم كه به فرمانش به هر سو كه مى خواست به نرمى بدون اين كه ايجاد اضطراب كند روان مى شد.

(آيه 37) (وَ الشَّيَطِينَ كُلَّ بَنَّآءٍ وَ غَوَّاصٍ)

تفسير:

و نيز شيطان هايى از جن را از هر بنّا و غوّاصى براى احداث بنا و استخراج جواهر از دريا مسخر او كرديم.

(آيه 38) (وَ ءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ)

لغت:

مقرّن يعنى بسته شده. و أصفاد جمع صَفَد و آن به معنى غل است.

تفسير:

و نيز شياطين ديگر را براى اين كه در كشورش فساد نكنند در غل و زنجير، رام او كرديم.

(آيه 39 و 40) (هَذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ * وَ إِنَّ لَهُو عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مََابٍ)

ص:124

لغت:

زلفى به معنى مقام و منزلت است.

مآب مصدر ميمى از مادۀ «أوب» و به معنى مكان بازگشت است.

تفسير:

گفتيم: اين عطاى ماست، پس به هر كس خواهى عطا كن و از هر كس خواهى منع كن در حالى كه اين عطا و منع بدون حساب است؛ يعنى در روز قيامت دربارۀ آن محاسبه نخواهى شد و البته او (سليمان) را نزد ما قرب و منزلتى در دنيا و نيكى بازگشت و جاى بازگشتى نيكو در آخرت است.

آيه دلالت دارد بر آن كه اعطاى اين سلطنت عظيمۀ دنيوى، موجب نقصان قرب و فوز به فيوضات اخروى او نيست.

داستان حضرت ايّوب عليه السلام

داستان حضرت ايّوب (ع)

(آيه 41) (وَ اذْكُرْ عَبْدَنَآ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُو أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَنُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ)

لغت:

نُصب به معنى رنج و تعب است.

تفسير:

و به ياد آور بندۀ ما ايّوب را هنگامى كه پروردگار خود را ندا در داد كه شيطان، رنج و عذابى از اضرار بدنى و اتلاف اموال و اولاد بر من رسانده است.

تنبيه: در كتاب خصال از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه: ايّوب عليه السلام هفت سال

ص:125

بدون گناه مبتلا شد، و به درستى كه پيغمبران، معصوم هستند، گناه ننمايند، و ميل به باطل نكنند و با جميع آنچه مبتلا شده بود، بدبو و بدصورت نشد، و در آن مدّت از او نه خونى و نه چركى خارج نشد و كسى كه او را مى ديد وحشت نمى كرد، و هيچ جاى بدن او كرم نگذاشت و دورى مردم از او به جهت فقر و ضعف ظاهرى او و به واسطۀ نادانى آنها به قدر و منزلت او نزد خداى تعالى بود.(1)

بنابراين آنچه در بعضى از تفاسير نسبت به آن حضرت نقل شده كه مثلاً بدن او كرم گذاشته بود و از اين رو مردم از او متنفر شدند! باطل و خلاف واقع است، و ساحت نبوّت از آن منزّه باشد، و متكلمان شيعه ثابت نموده اند كه انبيا از چيزى كه موجب نفرت خلق باشد منزّه اند؛ زيرا منافى و نقض غرض بعثت است.

(آيه 42) (ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلُم بَارِدٌ وَ شَرَابٌ)

لغت:

اُركض صيغۀ امر، و مصدر آن ركض و آن در اين جا به معنى پا به زمين زدن است.

تفسير:

به او گفتيم: پاى خود را بر زمين بكوب. و چون كوبيد چشمه اى جوشيد، گفتيم: اين چشمه سارى خنك براى شستشو و نوشيدن است.

پس حضرت با آن آب بدن خود را شست و جميع امراض ظاهرى او رفع شد، و از آن چشمه بياشاميد و تمام امراض داخلى او محو شد.

(آيه 43) (وَ وَهَبْنَا لَهُو أَهْلَهُو وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)

ص:126


1- . خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 399-400 با تلخيص.

تفسير:

و مجدداً خاندان او را كه همه جز همسرش از دست او رفته بودند و مثل آنها را، همراه آنان به او بخشيديم - يعنى اگر مثلاً سه نفر از دست او رفته بودند شش نفر به او عطا كرديم - تا رحمتى از جانب ما بر او و تذكّرى براى صاحبان خرد ناب باشد كه عاقبت صبر، فرج و گشايش و رحمت الهى است.

(آيه 44) (وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِّهِى وَ لَاتَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَهُ صَابِرًا نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُو أَوَّابٌ)

لغت:

ضغث به معنى تركۀ نرم، يا دستۀ تركه، يا دستۀ ريحان، يا دستۀ علف و امثال اينهاست، به اندازه اى كه در كف دست جاى گيرد. «لا تحنث» صيغۀ نهى و مصدر آن حِنث و آن در اين جا به معنى شكستن قسم است.

تفسير:

ابن عباس نقل نموده كه در زمان ابتلاى ايّوب عليه السلام ابليس خود را به صورت طبيب به همسر ايّوب نمود و او مداواى ايّوب عليه السلام را از او طلبيد. ابليس گفت: او را مداوا مى كنم به شرط آن كه چون بهبودى يافت بگويد من او را شفا دادم نه غير. همسر ايّوب عليه السلام قبول نمود و كلام او را به عرض حضرت ايّوب عليه السلام رسانيد، حضرت در غضب شد و قسم ياد نمود كه او را صد چوب بزند.(1) و به او گفتيم: براى وفاى به سوگندِ تأديب همسرت دسته اى از تركه برگير و با آن آهسته بر وى بزن و سوگند خود را مشكن.

ص:127


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 478.

يعنى خداى متعال او را براى عمل به سوگند خود به اين گونه دستور داد و راهنمايى كرد.

حقّاً كه او (ايّوب) را شكيبا يافتيم، چه نيكو بنده اى است ايّوب، همانا او بسيار رجوع كننده به سوى ما و منقطع از ديگران بود.

شيوۀ مخلَص شدن

(آيه 45-47) (وَ اذْكُرْ عِبَدَنَآ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِى الْأَيْدِى وَ الْأَبْصَرِ * إِنَّآ أَخْلَصْنَهُم بِخَالِصَةٍذِكْرَى الدَّارِ * وَ إِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ)

لغت و اعراب:

ايدى جمع يد و در اين جا كنايه از قوّت و قدرت، و أبصار جمع بصر و در اين جا كنايه از بصيرت داشتن است. ذكرى الدار بيان «خالصة» مى باشد.

تفسير:

و ياد كن - اى پيامبر - بندگان ما: ابراهيم خليل و پسر او اسحاق و نوۀ او يعقوب عليهم السلام را كه صاحبان نيروهاى علمى و جسمى و مالى و بصيرت ها در امور مادى و معنوى بودند.

ما آنها را به صفت ناب و خالصى كه غرق شدن در ياد خانۀ آخرت باشد برگزيديم.

و البته آنان در نزد ما از برگزيدگان و نيكان اند.

(آيه 48 و 49) (وَ اذْكُرْ إِسْمَعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِّنَ الْأَخْيَارِ * هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مََابٍ)

ص:128

تفسير:

و ياد آر اسماعيل و يسع و ذو الكفل را كه همه از نيكان بودند.

اين بيان سرگذشت پيامبران، ياد نيكى است از آنها و حتماً براى پرهيزكاران از شرك و گناه بازگشتى نيكو و فرجامى نيك است.

بهشت پرهيزكاران

(آيه 50-54) (جَنَّتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَ بُ * مُتَّكِِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرَابٍ * وَ عِندَهُمْقَصِرَ تُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ * هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ * إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُو مِن نَّفَادٍ)

اعراب و لغت:

جنّات بدل از حسنَ مآب و از اين رو منصوب است. و مفتحة صفت جنّات است. أتراب جمع «ترب» و آن به معنى همسال و همگون است. نفاد به معنى فانى شدن و تمام شدن است.

تفسير:

بازگشت نيك بهشت هاى جاودانى است كه درهاى آنها به رويشان باز است و هيچ درى نياز به كليد ندارد يا چون به آن درها برسند درها باز مى شود به گونه اى كه منتظر باز شدن نمى مانند.

در آن جا تكيه زنان بر تخت ها ميوه هاى فراوان و نوشيدنى را از غلامان و نوجوانان و خادمان بهشتى طلب مى كنند و آنها حاضر مى كنند.

و در نزد آنهاست زنانى كه از غير شوهر نظر فروهشته، همگونان با يكديگر در سنّ و جمال و همگونان با همسر در نور و كمال اند.

چون اهل بهشت به انواع فواكه و اشربه و حور العين و ساير نعمت ها با عزّت و جلال

ص:129

متنعّم شوند فرشتگان به آنها گويند: اين نعمت ها همان است كه براى روز حساب وعده داده مى شديد.

اين نعمت ها روزى ماست كه به بندگان متّقى خود عطا كرديم و هرگز آن را پايانى نيست.

و شايد اين جمله، كلام بهشتيان باشد كه مى گويند: كه اين نعمت ها روزى ماست كه از طرف خداى منّان بما ارزانى داشته شده و هرگز آن را انقطاع و زوالى نيست.

دوزخ سركشان

(آيه 55-60) (هَذَا وَ إِنَّ لِلطَّغِينَ لَشَرَّ مََابٍ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ * هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ * وَ ءَاخَرُ مِن شَكْلِهِى أَزْوَ جٌ * هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَامَرْحَبَام بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُواْ النَّارِ * قَالُواْ بَلْ أَنتُمْ لَامَرْحَبَام بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ)

اعراب و لغت:

حميم خبر هذا است، و غسّاق عطف به آن است. حميم يعنى آب داغ و جوش آمده، و غسّاق يعنى چرك بسيار بد بو، أزواج به معنى انواع و اقسام است. مقتحم اسم فاعل از باب افتعال و اقتحام به معنى داخل شدن در چيزى با سختى و شدّت است.

تفسير:

اين است حال و محلّ متّقيان و حتماً براى طغيانگران بازگشتى بد و بدترين محلّ بازگشت است.

محلّ بازگشت آنها جهنمى است كه در آن وارد مى شوند و حرارت آن را مى چشند و

ص:130

جهنّم، بد آرامگاهى است.

اين آب جوشان و چركاب سوزان جهنّم است كه بايد آن را بچشند.

و انواع عذاب ها و خوردنى هاى ديگرى از جنس آن كه بايد بچشند.

و به سران و رؤساى ضلالت از دانشمندان سوء و حاكمان جائر هنگام وارد شدن پيروانشان در آتش جهنّم گفته مى شود: اينان گروهى از پيروان شما هستند كه به اجبار با شما وارد آتش شده اند.

آنها (سران ضلالت) دربارۀ پيروانشان مى گويند: خوشى و وسعت مباد بر آنها، چرا كه آنها نيز وارد آتش و چشندۀ آن اند.

شايد مقصود اين باشد كه خود آنها (نه ما) خود را جهنمى كرده اند.

پيروان آنها چون اين كلام را از سران ضلالت و رؤساى خود بشنوند مى گويند: بلكه بر شما خوشى مباد؛ زيرا شما اين آتش را براى ما پيش آورديد و آتش جهنّم، بد قرارگاهى است.

(آيه 61) (قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِى النَّارِ)

تفسير:

و باز مى گويند: پروردگارا، هر كس اين وضع را براى ما پيش آورده، او را عذابى دوچندان در آتش بيفزاى، يك عذاب براى خودش و عذابى ديگر براى اين كه ما را گمراه كرده است.

(آيه 62-64) (وَ قَالُواْ مَا لَنَا لَانَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ * أَتَّخَذْنَهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَرُ * إِنَّ ذَ لِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ)

ص:131

اعراب:

ما مبتدا، و لنا خبر آن است، و لا نرى حال از ضمير لنا است. تخاصُم بدل از ذلك مى باشد و احتمالات ديگر هم در آن هست.

تفسير:

كفّار و مشركان كه در دنيا مؤمنان را اراذل و اشرار مى خواندند هنگامى كه به جهنّم روند گويند: ما را چه شده كه مردانى را كه در دنيا از اشرار و بدان مى شمرديم در اين جا نمى بينم؟!

روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام به اصحاب خود فرمود كه:

مرادِ كفّار از رجالى كه در اين آيه واقع شده شماييد، و به خدا سوگند مى خورم كفّار هيچ فردى از افراد شما را در جهنّم نخواهند ديد. (1)أَتَّخَذْنَهُمْ سِخْرِيًّا...: آيا آنها را به ناحق به مسخره گرفتيم و اكنون آنها در بهشت هستند يا چشمان ما از آنها منحرف شده است وگرنه آنها هم همين جا مى باشند؟!

به يقين اين مخاصمه و ستيزه گرىِ اهل آتش جهنّم (تابع و متبوع) با يكديگر، ثابت و واقع شدنى است.

چند ويژگى پروردگار

(آيه 65 و 66) (قُلْ إِنَّمَآ أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ * رَبُّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَاالْعَزِيزُ الْغَفَّرُ)

تفسير:

اى پيامبر، بگو جز اين نيست كه من بيم دهندۀ از معاصى و ترسانندۀ از عقاب الهى هستم و بس (نه مأمور به جنگ و نه فعلاً موظّف به اجراى احكام و نه پاداش و كيفردهنده)

ص:132


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 484 بنقل از عيّاشى.

و هيچ معبودى مستحقّ پرستش نيست جز خدايى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از تمام نقايص و يكتا در الوهيت و ربوبيت و عبادت و اطاعت، و قهّار و غالب بر همۀ هستى است.

همان خدايى كه پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است مى باشد خداى مقتدر و شكست ناپذير بسيار آمرزنده.

اعراض امّت از ياد قيامت

(آيه 67 و 68) (قُلْ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ)

تفسير:

قُلْ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ: اى پيغمبر، به امّت خود بگو: آنچه ذكر شد از عقوبت قيامت، خبرى بزرگ و امرى سترگ است.

يا بگو: اين قرآن و خبر از قيامت و عقوبت آن خبرى بزرگ است؛

كه شما از آن روى گردانيد.

برخى از مفسّران گويند: ضمير «هو» به قرآن بر مى گردد؛ يعنى: اى پيغمبر، به امّت خود بگو: اين قرآن خبر عظيم و كلامى بزرگ است؛ زيرا معجزۀ باقيۀ پيغمبر و متضمّن اخبار انبيا و بيان احوال قيامت است، و عمل به آن موجب سعادت و نجات است، و شما بايد در آن تدبّر و تأمّل كنيد براى عمل؛ لكن از آن اعراض مى كنيد و از عمل به آن روى مى گردانيد.

نمونه اى از بحث و گفتگو در عالم بالا

(آيه 69 و 70) (مَا كَانَ لِىَ مِنْ عِلْمِم بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ * إِن يُوحَى إِلَىَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

[بگو:] مرا پيش از اين به گفتگوى ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا دربارۀ خلقت آدم، يا گفتگوى فرشتگان و آدم و ابليس، علمى نبود.

ص:133

شايد مقصود اين باشد من كه پيش تر علمى به گفتگوى آنها نداشتم، بدون مطالعۀ كتابى و يا ياد گرفتن از استادى قصه و گفتگوى آنها را به وجهى كه در كتب گذشته ياد شده ذكر مى كنم و اين بهترين دليل است بر اين كه از عالم غيب به من وحى مى شود.

و به من چيزى وحى نمى شود مگر اين كه من بيم دهندۀ آشكار هستم و بس.

از اين جا تا آيۀ 85 گفتگوى در ملأ اعلى را ياد مى كند.

آفرينش آدم و سجده نكردن ابليس

(آيه 71-74) (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَلِكَةِ إِنِّى خَلِقُم بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُو وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْلَهُو سَجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَلِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّآ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَفِرِينَ)

تفسير:

براى توجّه به گفتگو و محاجّه ملأ اعلى به ياد آر هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من تصميم بر آفريدن بشرى از گل دارم.

پس چون ساخت كالبد او را كامل كردم و از روح خود (موجود زندگى بخش مخلوق و منسوب به خود) در آن دميدم، پس همگى سجده كنان در برابر او درافتيد.

نكته: اسناد تسويه و نفخ و اضافۀ روح به ذات خود، اضافۀ تشريفى است و دالّ است بر تكريم و تشريف حضرت آدم عليه السلام.

فَسَجَدَ الْمَلَلِكَةُ...: پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند و هيچ كدام از سجده كردن بر آدم ابا ننمودند.

مگر ابليس كه تكبر ورزيد و سجده نكرد و پيش از آن از كافران بود يا با اين سجده نكردن از كافران گرديد.

ص:134

(آيه 75-78) (قَالَ يَإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌمِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُو مِن طِينٍ * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ)

لغت:

همزه در أستكبرت همزۀ استفهام است. عالين در اصل عاليين بوده است.

تفسير:

خداوند گفت: اى ابليس، چه چيز تو را مانع شد از اين كه به چيزى كه من با دو دست خود بلاواسطه و با ارادۀ خود آفريدم يا با يدِ قدرت كاملۀ خود آفريدم سجده كنى؟ آيا تكبر ورزيدى يا واقعاً از برترين ها بودى؟

بعضى از مفسّران گفته اند: از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه گروهى از فرشتگان مأمور به سجده نبوده اند و مقصود از عالين و برترين ها آنها هستند.

در پاسخ، چيزى شبيه شقّ دوم را اختيار كرد و گفت: من از آدم، بهترم زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گل، و آتش از گل بهتر است. پس تولد يافتۀ از بهتر نيز بهتر خواهد بود و ندانست و يا نخواست بداند كه فضيلت به مادۀ اصلى خلقت كه آتش باشد يا گل نيست؛ بلكه فضيلت به برترى در علم و كمال و معارف است و آن را آدم دارا بود.

خداى متعال فرمود: پس از آن جا (از آسمان ها و از ميان فرشتگان و از مقام قرب الهى) بيرون رو كه تو حتماً رانده شدۀ از رحمت الهى و دورماندۀ از رتبۀ كرامت هستى.

و به يقين لعنت من بر تو خواهد بود تا روز جزا؛ يعنى براى هميشه از رحمت الهى دور خواهى بود و شامل حال تو نخواهد شد.

ص:135

(آيه 79-83) (قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَفَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)

تفسير:

ابليس گفت: پروردگارا، اكنون كه مرا از رحمت خود دور گردانيدى و ملعون و مطرود درگاه تو شدم، پس مرا تا روزى كه مردم برانگيخته مى شوند مهلت ده؛ يعنى تا روز قيامت زنده باشم.

خداى تعالى گفت: همانا تو از مهلت يافتگانى.

تا روز زمان معيّن (روزى كه تكليف از انسان ها با نفحۀ اوّل صور سلب گردد يا همۀ مردم بميرند).

چون ابليس وعدۀ مهلت و زنده ماندن را شنيد گفت: به عزتت سوگند كه همگى آنها را (نسل آدم را تا انقراضشان) اغوا نموده و از راه راست به در مى كنم.

مگر بندگان خالص شده و برگزيدۀ تو از ميان آنها را، كه روح و جسدشان را از پليدى كفر و فسق و گناه خالص نموده اى.

(آيه 84 و 85) (قَالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ * لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ)

اعراب:

فالحقّ مبتدا و خبر آن «منّى» در تقدير است. يا تقدير آن «فأنا الحق» است كه حق خبر مى شود. والحقَّ مفعول أقول است.

تفسير:

خداوند فرمود: حق از من است يا من خداى بر حقّم و حق مى گويم.

ص:136

حتماً جهنّم را از تو و همۀ ذرّيّه و قبيلۀ تو و از هر كس از بشر كه از تو پيروى كند يكسره پر خواهم كرد.

مزد نخواستن و تكلّف نداشتن پيامبر

(آيه 86-88) (قُلْ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ * إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ * وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُوبَعْدَ حِينِم)

لغت:

لتعلمنّ در اصل لتعلمونَّ بوده است.

تفسير:

اى پيامبر، بگو: من بر اين رسالت و اداى وحى و هدايت شما به راه حق هيچ پاداشى از شما نمى طلبم و من از كسانى كه چيزى را بر خود ببندند و ادّعاى بى جا كنند نيستم.

پيامبرى من و كتاب آسمانى من واقعيت دارد.

اين قرآن جز تذكّر و يادآورى براى همۀ جهانيان نيست.

و البته خبر آن را پس از مدّتى خواهيد دانست، (به تدريج) تا انقراض نسل بشر حقايق و معارف آن براى جامعۀ انسانى و پيروزى آن بر ساير اديان روشن خواهد شد.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه مقام شامخ نبوى اعلى و اجل است از آن كه داخل در متكلفين باشد.

و تكلف از خصلت هاى مذموم و نكوهيده است.

در نصايح لقمان حكيم به فرزند خود آمده است:

وللمتكلّف ثلاثُ علامات: يُنازِعُ مَن فَوقَه، و يَقولُ ما لا يَعلم، و يتعاطا فيما لا يَنال.

براى متكلف سه علامت باشد: 1 - منازعه نمايد با كسى كه فوق مرتبۀ او باشد.

2 - مى گويد چيزى را كه نمى داند. 3 - دست گيرد كارى را كه انجام آن مقدور او نباشد.(1)

ص:137


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 415 رجوع و نيز كافى، ج 1، ص 37 و تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ زمر

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

اعراب:

من اللّه خبر تنزيل است و يا تنزيل خبر «هذا» است كه در تقدير است.

تفسير:

نازل نمودن و فرو فرستادن اين كتاب بر پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خدايى است كه داراى اقتدار و غلبه بر همه چيز، و متانت و اتقان در تكوين و تشريع، و دانا بر همۀ افعال و اقوال انسان هاست.

(آيه 2) (إِنَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ)

ص:138

اخلاص در بندگى با دين خالص خدا

تفسير:

همانا اين كتاب (قرآن) را به سوى تو به حق و راستى و درستى، نه به باطل و كجى، و بر وفق غرضى برتر و عقلايى فرو فرستاديم. يا به سبب اثبات حق و اظهار احكام معبود مطلق نازل نموديم، پس خدا را در حالى كه اعتقاد به الوهيت و پرستش و طاعت را براى او خالص كرده باشى پرستش كن.

گفته شده: ظاهراً خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و مراد، امّت اوست. يعنى اى مؤمنان، عبادت خود را از شرك و ريا پاك و پاكيزه داريد.

انگيزۀ مشركان، غير واقعى و ناسپاسانه

(آيه 3) (أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِى أَوْلِيَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّاللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ كَذِبٌ كَفَّارٌ)

اعراب:

الذين اتّخذوا مبتدا و خبر آن يقولون مى باشد كه قبل از ما نعبدهم در تقدير است.

تفسير:

آگاه باشيد كه آيين و اعتقاد به الوهيت و طاعت و پرستش خالص از آنِ خداست و كسانى كه به جاى خدا سرپرستان و ارباب و معبودهايى از فرشتگان و جن ها و قدّيسين بشر اتّخاذ كرده اند مى گويند: ما آنها را نمى پرستيم جز براى آن كه هر چه بيشتر ما را به خدا نزديك كنند؛ يعنى پرستيدن ما ايشان را به جهت آن است كه از ما شفاعت نمايند و به سبب آن شفاعت، مقرّب درگاه الهى شويم.

ص:139

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ: همانا خداى تعالى ميان آنها و مؤمنان در آن چه اختلاف مى كنند در روز قيامت داورى خواهد كرد و حق را از باطل ممتاز سازد.

إِنَّ اللَّهَ...: به درستى كه خداى تعالى كسانى را كه دروغگو هستند (در ادّعاى شفاعت براى معبودهاى پندارى خود) و در حق منعم حقيقى خود كافر و بسيار ناسپاس اند هدايت نمى كند.

احتجاج خداوند به آفرينش و نشانه هاى خود

(آيه 4) (لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ سُبْحَنَهُو هُوَ اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ)

تفسير:

اگر خدا مى خواست (بر فرض، آن طور كه برخى از مشركان ادّعا مى كنند) فرزندى بگيرد حتماً از ميان آنچه مى آفريند آن را كه مى خواست بر مى گزيد؛ لكن او منزّه است از اتّخاذ فرزند، او خداوند يكتا و غالب و مسلّط بر همه چيز است.

(آيه 5) (خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَوَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ)

لغت:

تكوير به معنى پيچيدن و جمع كردن و نيز به معنى برداشتن مقدارى از چيزى و قرار دادن آن بر روى چيز ديگرى است.

ص:140

تفسير:

در اين آيۀ كريمه براى آگاه كردن بر نفى احتياج او به شريك مى فرمايد: خداى به حق آن ذاتى است كه آسمان ها و زمين را به حق و براى هدفى والا و غرضى حكيمانه آفريد (و در آفرينش آنها آثار قدرت و حكمت او آشكار است و با تدبّر و تفكّر در آنها معرفت به وحدانيت و علم و حكمت او پيدا مى شود).

همواره شب را به تدريج به تناسب فصول و ايام و اقاليم و منطقه ها به روز مى پيچد و روز را به شب مى پيچد و خورشيد و ماه را در تحت ارادۀ خود به نفع بندگانش مسخر نموده هر يك در سير مستقيم يا دايره اى خود تا مدّتى معين كه قيام قيامت است در جريان است.

آگاه باش كه اوست مقتدر شكست ناپذير و بسيار آمرزنده.

(آيه 6) (خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ الْأَنْعَمِ ثَمَنِيَةَ أَزْوَ جٍ يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ خَلْقًا مِّن م بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُلُمَتٍ ثَلَثٍ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ)

لغت و اعراب:

أزواج در اين جا به معنى اقسام است. ذلكم مبتدا و ربكم خبر آن است، و له الملك هم خبر دوم آن است.

تفسير:

همۀ شما را از يك فرد انسانى (جدّ اعلايتان آدم) بيافريد، سپس در كيفيت آفرينشتان همسر او حوّا را از نوع او خلق كرد و با ازدواج آنها بنى نوع بشر وجود يافت.

ص:141

وَ أَنزَلَ لَكُم...: و يا آن كه شما جانداران را از يك جاندار تك سلولى آفريد، سپس با تكثير آن برايش جفت قرار داد و از اين راه همۀ جانداران روى زمين پديد آمد.

و براى شما از چهارپايان هشت قسم: شتر، گاو، گوسفند و بز از هر يك نر و ماده از خزاين غيب به جهان شهود فرود آورد و شما و چهارپايانتان را در شكم هاى مادرانتان با آفرينشى پس از آفرينشى (نطفه، علقه، مضغه...) در ميان تاريكى هاى سه گانه (مشيمه و رحم و شكم) مى آفريند.

ذَ لِكُمُ اللَّهُ...: اين است خداوند پروردگار شما، مالكيت و حاكميت جهان هستى از آنِ اوست، جز او معبودى كه سزاوار پرستش باشد نيست. پس چگونه و به كجا از او و از راه حق كه توحيد است برگردانده مى شويد؟!

چند اصل مهم و سرنوشت ساز

(آيه 7) (إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنكُمْ وَ لَايَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُو عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ)

لغت:

يرضه در اصل يرضاه، و تزر در اصل توزر بوده است. ذات الصدور يعنى آنچه در سينه ها جا دارد و پنهان است.

تفسير:

اى مردم، اگر كفر بورزيد يا كفران نعمت هاى الهى نماييد، بى ترديد خداوند از شما و شكرگزارى شما بى نياز است و به او ضررى نمى زنيد (بلكه زيان كفر و كفران به خود شما بر مى گردد) و خداوند از روى رحمت، كفر و كفران را بر بندگانش نمى پسندد؛ زيرا كفر و كفران منشأ ضرر و زيان بندگان است.

ص:142

وَ إِن تَشْكُرُواْ...: و اگر شكر گزاريد آن را براى شما مى پسندد؛ زيرا سپاس گزارى شما سبب مزيد نعمت هاى دنيوى و زيادتى اجر اخروى شما گردد.

وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد؛ بلكه هر كس جزاى عمل خود را مى بيند. سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است، پس شما را به آنچه انجام مى داديد و جزاى آن آگاه خواهد ساخت.

إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ: او به آنچه در ميان سينه هاست از تصوّرات و تصديقات و صفات روحى و اسرار مخفيه داناست.

تبصره: در آيۀ شريفه دلالاتى است:

1 - بى نيازى خداوند از ايمان و شكر بندگان.

2 - عدم رضايت و ارادۀ كفرنسبت به بندگان؛ زيرا اراده فرع رضايت است و آيه دالّ است بر عدم رضاى او به كفر بندگان.

3 - شكر نعمت موجب رضاى خداوند و مزيد نعمت است و سود سپاسدارى به بندگان برمى گردد.

4 - اخبار به آن كه وزر و وبال هيچ كس بر ديگرى تحميل نشود و هر كس گرو عمل خود باشد.

5 - اثبات معاد و بازگشت بندگان به قيامت و پاداش يافتن به جزاى اعمال از خير و شرّو طاعت و معصيت.

6 - دانا بودن خداى تعالى به آنچه در سينه ها مخفى و مستور است.

(آيه 8) (وَ إِذَا مَسَّ الْإِنسَنَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُو مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُو نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُواْ إِلَيْهِ مِن قَبْلُوَ جَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِى قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَبِ النَّارِ)

ص:143

لغت:

منيب يعنى بازگشت كننده. خوّله فعل ماضى از باب تفعيل، و تخويل به معنى عطا كردن است. أنداد جمع نِدّ و آن به معنى شريك و مانند است.

بلا بهتر است يا نعمت؟!

تفسير:

چون انسان بى ايمان يا سست ايمان را آسيب و زيانى برسد - مانند خطر غرق و بيمارى مهلك - پروردگار خود را مى خواند در حالى كه به سوى او انابه و بازگشت مى كند و از او كمك مى خواهد، سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كند و او را نجات دهد و به او كمك كند و آن نقمت و بلا را به نعمت مبدل سازد، او به آن نعمت مشغول و مغرور گشته و آنچه را كه به خاطر آن در گذشته خدا را مى خواند (بلا و خطر و...) فراموش كند و دوباره براى خدا شريكانى از بت و غيره قرار دهد تا مردم را از راه خدا كه دين اسلام است گمراه كند.

اى پيامبر، به اين افراد بگو: به كفر خويش اندك مدّتى برخوردار باش كه حتماً از اهل آتش جهنّم خواهى بود.

تهجّد، آخرت ترسى، دانشمندى، خردمندى

(آيه 9) (أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآلِمًا يَحْذَرُ الْأَخِرَةَ وَ يَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِى قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)

لغت و اعراب:

أمّن در اصل أم من بوده است. و قبل از «أمّن...» جمله اى مانند «الكافرون خير» در تقدير است. «ألباب» جمع لُبّ و آن به معنى عقل است، و اولو الالباب

ص:144

يعنى صاحبان عقل ها.

تفسير:

آيا آن كافر اهل عذاب بهتر است يا كسى كه ساعات شب را در حال سجده و قيام به عبادت و خضوع مشغول است، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است؟!

يعنى با وجود كثرت عبادت، مردّد ميان خوف و رجاست.

روايت شده از حضرت باقر عليه السلام كه مراد، كسى است كه نماز شب مى خواند. (1)تبصره: آيه اشعار دارد به آن كه مقام خوف و رجاء مؤمن مساوى است، و در حديث وارد شده:

لَو وُزِنَ خَوفُ المؤمنِ و رجاؤُه لَاعتَدَلا:

اگر موازنه كنند خوف و رجاءِ مؤمن را، با هم مساوى هستند. (2)تتمّه: حضرت امير المؤمنين عليه السلام شبى با قنبر در كوچه اى از كوچه هاى كوفه مى گذشت، به خانه اى رسيد، يكى اين آيه را مى خواند: أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآئِمًا... قنبر گويد: من آن جا توقف كردم، حضرت گذشت، باز نگريست و فرمود: قنبر ايستاده اى؟ گفتم:

يا امير المؤمنين، آوازى حزين از اين خانه به گوش مى رسد! فرمود: يا قنبر، نَوْمٌ عَلى يَقينٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةٍ فى شَكٍّ: خواب نمودن با يقين بهتر از عبادت در شك است. من تعجب نمودم، درب آن خانه را نشان كردم. و بعد تفحُّص نمودم، معلوم شد خانۀ منافقى بود. به امير المؤمنين عرض كردم از كجا دانستى آن قرائت كننده منافق است؟ فرمود: راعى چگونه رعيّت را نشناسد....(3)

قُلْ هَلْ يَسْتَوِى...: بگو: آيا كسانى كه دلايل توحيد و معارف الهيه را مى دانند با آنان

ص:145


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 491.
2- . منهج الصادقين، ج 8، ص 79 و به اين مضمون، اصول كافى، ج 2، ص 67.
3- . منهج الصادقين، ج 8، ص 79.

كه به معارف الهيه و حقايق ربانيه جاهل اند مساوى و برابرند؟ يا به طور كلّى آيا كسانى كه عالم هستند با كسانى كه عالم نيستند برابرند؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى برابر و يكسان نيستند).

جز اين نيست كه صاحبان عقل خالص و خرد ناب، با اين آيات متذكر و پندپذير مى شوند.

تحقيق: از جملۀ مطالبى كه عُرف و عقل و شرع به صحّت آن متحدند، عدم تساوى عالم با جاهل است. برخى از دانشمندان گفته اند: معقولات منقسم شوند به موجود و معدوم، و شك نيست كه موجود اشرف باشد؛ موجود هم منقسم شود به جماد و نامى، و شك نيست كه نامى اشرف باشد؛ نامى هم منقسم شود به حساس و غير آن، و شك نيست كه حساس اشرف باشد؛ حساس هم دو قسم شود عاقل و غير عاقل، و شك نيست كه عاقل اشرف باشد؛ عاقل هم منقسم شود به عالم و جاهل، شك نيست كه عالم اشرف باشد؛ پس عالم، اشرف معقولات خواهد بود. بنابراين هيچ چيز به مقام علم و عالم نخواهد رسيد.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

اُغْدُ عَالِماً أوْ مُتَعَلِّماً أوْ مُسْتَمِعاً أوْ مُحِبّاً لَهُمْ، وَلاَ تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلَكُ:(1)

همواره صبح كن در حالى كه يا عالم يا متعلم يا مستمع علم يا دوستدار آنها باشى و نبوده باش پنجمى كه هلاك شوى.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

نَحْنُ الَّذين يَعْلَمُونَ، وَعَدُوُّنَا الَّذينَ لاَ يَعْلَمُونَ، وَشيعَتُنَا اولُو الْألْبَابِ:(2)

[در آيۀ مورد بحث] مصداق «الذين يعلمون» ما هستيم و دشمنان ما مصداق الذين لا يعلمون هستند و شيعيان ما مصداق اولوالالباب اند.

ص:146


1- . احاديث در فضيلت عالم: اصول كافى، ج 1، كتاب فضل العلم، و نيز بحار الانوار، ج 1، ص 162 تا آخر و ج 2 تماماً در مورد علم و فضيلت عالم و متعلم است.
2- . نور الثقلين، ج 4 ص 479، ح 21 و نيز مجمع البيان، ج 4 ص 491.

راهكار مهاجرت و پاداش بى حساب صبر

(آيه 10) (قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ)

اعراب:

يا عبادِ در اصل يا عبادى بوده. حسنة مبتدا، و للذين... خبر آن است.

أجرهم مفعول دوم يوفّى است.

تفسير:

اى پيامبر، به بندگان من بگو: خداى متعال مى فرمايد: اى بندگان من كه به وحدانيت من و به پيامبر من ايمان آورده ايد، از مخالفت با پروردگارتان بترسيد و پرهيز كنيد.

براى كسانى كه در اين دنيا اعتقاد و عمل نيك دارند - يا براى كسانى كه در دنيا با دادن صدقات واجبه و مستحبه به خود احسان كرده اند - پاداشى نيكو در دنيا و آخرت است.

وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ: و زمين خداوند فراخ و گسترده است.

يعنى: اگر براى شما امكان ندارد يا بسيار سخت است كه در وطن خود عبادت كنيد و اظهار شعائر اسلام نماييد، از آن جا مهاجرت كنيد و خود را به بلاد اسلام برسانيد. آيۀ شريفه عام است نسبت به اهل ايمان كه از بلاد شرك به بلاد اسلام هجرت كرده و فارغ البال به وظايف دينى مشغول شوند. و چون اين هجرت، موجب مشقّت و تحمّل زحمت است لذا فرمايد:

إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ: جز اين نيست كه پاداش صابران، تمام و كامل و بى حساب و بى شمار داده مى شود.

ص:147

دستور اخلاص، تسليم و ترس از گناه

(آيه 11 و 12) (قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ * وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ)

تفسير:

اى پيامبر، بگو من مأمور شده ام كه خدا را در حال اخلاص در طاعت و اعتقاد، پرستش كنم؛ يعنى مأمور شدم به اين كه موحّد باشم و فقط به الوهيت و ربوبيت او معتقد باشم و فقط او را پرستش و عبادت كنم.

و مأمور شده ام كه نخستين فرد از تسليم شوندگان به اين دين و كتاب باشم؛ يعنى در ايمان و اسلام و اعمال صالحه از همه سبقت گرفته و اسبق از همه باشم.

(آيه 13) (قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

اى پيامبر، بگو: همانا اگر پروردگارم را عصيان كنم (طريق توحيد را بگذارم و دين و آيين باطل شما را اختيار كنم) از عذاب روزى بزرگ (روز قيامت) بيم دارم و مى ترسم.

(آيه 14) (قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُو دِينِى)

اعراب:

اللّه مفعول أعبد است، و دينى مفعول مخلصاً مى باشد.

ص:148

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان (و به همگان) بگو: من فقط خدا را در حالى كه دينم (اعتقاد و طاعتم) را براى او خالص كرده ام (دين را از شرك و عبادت را از ريا خالص كرده ام) مى پرستم.

خسران واقعى

(آيه 15) (فَاعْبُدُواْ مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِى قُلْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلَاذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ)

لغت:

«أهليهم» جمع اهل اهلين است و نون آن به خاطر اضافه شدن به هم حذف شده است.

تفسير:

پس شما اى كافران و مشركان، بجز او و بجاى او هر چه را خواستيد بپرستيد. شايد مقصود، تهديد باشد؛ يعنى بعد از اتمام حجّت و روشن شدن حقانيت اسلام اين شما هستيد كه به اختيار خود با عقل و فطرت خود مخالفت مى كنيد و پى آمد و عذاب آن را هم خواهيد ديد.

قُلْ إِنَّ الْخَسِرِينَ...: بگو: بى ترديد زيانكاران واقعى كسانى هستند كه نفس خود و كسان خود را در روز قيامت به زيان داده باشند؛ يعنى در قيامت نه از خود و نه از كسان خود سودى نخواهند برد، پس نسبت به اين هر دو زيانزده شده اند.

آگاه باشيد كه آن همان خسران مبين و زيان آشكار است.

(آيه 16) (لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَ لِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِى عِبَادَهُو يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ)

ص:149

لغت:

ظلل جمع ظلّه و آن به معنى سايبان است. يخوّف فعل مضارع و مصدرش تخويف و آن به معنى ترساندن است.

چگونگى عذاب و آتش جهنم

تفسير:

براى آنها از بالاى سرشان سايه بان هايى از آتش و از زير پايشان نيز سايه بان هايى آتشين در طبقۀ پايين است. اين عذاب است كه خداوند، بندگانش را به آن بيم مى دهد و مى ترساند تا اوامر او را اطاعت و از سركشى و نافرمانى اجتناب كنند تا گرفتار آن نشوند.

يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ: اى بندگان من، چون چنين عذابى در پى مخالفت با خداست پس تقوا پيشه كنيد و موجبات سخط و غضب مرا فراهم نكنيد.

تنبيه: خالق منّان از راه لطف نسبت به بندگان با بيان شمه اى از آتش جهنّم آنها را تهديد فرمايد كه شايد متنبّه شده پرهيزكار شوند و خود را به مخالفت اوامر و نواهى الهى مورد سخط و غضب الهى قرار ندهند كه عذاب الهى را ياراى تحمّل نيست.

بشارت داده شدگان

(آيه 17 و 18) (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُو أُوْلَلِكَ الَّذِينَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَلِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)

لغت:

مقصود از طاغوت در اين جا بت ها و شيطان است. «أن يعبدوها» بدل از طاغوت، و مفعول اجتنبوا است.

تفسير:

و كسانى كه از هر طاغوت سركشى و معبودى جز او دورى گزيدند كه مبادا آنها را

ص:150

پرستش كنند و به سوى خدا از روى يقين بازگشتند بشارت باد آنها را. يعنى يا در حال حيات، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها بشارت ثواب مى دهد و يا هنگام وفات، فرشتگان به آنها بشارت ثواب مى دهند.

فَبَشِّرْ عِبَادِ...: پس مژده بده بندگان مرا آنان كه سخنان را گوش مى دهند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، آنها هستند كه خداوند هدايتشان كرده و آنها هستند كه صاحبان خرد ناب اند.

در «بيان پيروى از بهترين سخن ها» گفته شده است: يعنى: 1 - عمل كنند به آن قولى كه اقرب به حق و صواب است. 2 - آن كه قرآن و غير آن را استماع كنند، پس تابع قرآن شوند و غير آن را بگذارند. 3 - پيروى حق نمايند كه قول خداست و از باطل كه گفتار نفس و شيطان است محترز باشند.

پس بندگان خردمند، آنان اند كه احسن اقوال را كه قرآن است از زبان حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله استماع نموده و از آن پيروى نمايند.

جزاى دوزخيان و پرهيزكاران

(آيه 19) (أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِى النَّارِ)

اعراب:

جملۀ «أ فأنت تخلّصه من النار» يا جملۀ «كمن وجبت له الجنّة» بعد از جملۀ اوّل در تقدير است. و جملۀ دوم يعنى «أ فأنت تنقذ من فى النار» مستأنفه است.

تفسير:

آيا پس كسى را كه كلمۀ عذاب دربارۀ او به خاطر سوء اختيارش كه كفر را بر ايمان اختيار كرده، در علم ازلى الهى و لوح محفوظ، محقّق و ثابت شده تو مى خواهى نجات دهى؟! (استفهام انكارى است) يعنى نجات نمى يابد و يا آيا كسى كه كلمۀ عذاب دربارۀ او محقّق شده با كسى كه مستحقّ ثواب و سزاوار بهشت است يكسان اند (هرگز).

ص:151

آيا كسى را كه در ميان آتش است - يعنى با اعتقاد باطل و گناه، براى خود آتش فراهم كرده - تو مى توانى او را نجات دهى؟! (نه، تو قدرت ندارى او را از جهنّم نجات دهى. بايد خود او از موجبات رفتن در آتش اجتناب مى كرد).

(آيه 20) (لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَعْدَ اللَّهِ لَايُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ)

لغت:

غرف جمع غرفه و آن در اين جا به معنى قصر است. ميعاد به معنى وعده است.

تفسير:

لكن كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتند و از مخالفت با او و شرك و گناه پرهيز مى كردند براى آنها غرفه هايى است در بهشت كه بر بالاى آنها نيز غرفه هايى است ساخته شده، كه از زير آنها نهرها روان است. وعدۀ خداست و خدا هرگز خلف وعده نمى كند.

(آيه 21) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَلَكَهُو يَنَبِيعَ فِى الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِى زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهُو ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُو حُطَمًا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)

لغت و اعراب:

سلك فعل ماضى به معنى داخل كرد. ينابيع جمع ينبوع به معنى چشمه است. و نصب ينابيع يا به خاطر تقدير «فى» است و يا مفعول دوم سلك مى باشد. حطام به معنى خورد شده و ريز ريز شده است.

ص:152

شرح صدر و نورانيت در برابر سنگدلى و گمراهى

تفسير:

آيا نديدى - اى بيننده - كه خداوند از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فروفرستاد، پس آن را در زمين وارد چشمه سارها و كاريزهاى جارى نمود، آن گاه به وسيلۀ آن گياهانى به انواع گوناگون و رنگ هاى گوناگون (سبزيجات و حبوبات و ميوه جات، قرمز و سبز و سفيد و زرد و غيره) بيرون مى آورد. سپس رشد آنها تمام شده و پس از طراوت خشك مى شود پس آن را زرد شده مى بينى، سپس آنها را به صورت خاشاك ريزه ريزه شده و درهم شكسته و خردشده مى گرداند. إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ: همانا در آفرينش و به حالات مختلف در آوردن و فنا كردن اينها تذكّر و تنبهى براى صاحبان خرد ناب است (تذكّر به فناى دنيا و مسألۀ زنده شدن بعد از مرگ).

يا تذكّرى است كه در آن تفكّر نمايند و به صانع عالم عارف شوند و به قدرت او سبحانه و به مبدأ و معاد و بعث و نشور عالم گردند.

يا در آن پندى است براى اهلِ خِرد كه تشبيه نمايند اموال دنيا را به آن زراعت تر و تازه و بر آن اعتماد نكنند، چون پس از اندك زمانى طراوت آن به پژمردگى و فنا مبدل مى گردد.

(آيه 22) (أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُو لِلْإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِى فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

اعراب و لغت:

قلوبهم فاعل قاسيه است. و قاسيه اسم فاعل و مصدر آن قساوت و قساوت قلب به معنى سنگ دلى است.

ص:153

تفسير:

آيا كسى كه خداوند، سينۀ او را براى پذيرش اسلام و معارف و احكام آن گشاده گرانيده، پس او در زندگى خود بر پايۀ نورى از جانب پروردگارش (دينى كه راه هاى اعتقاد و عمل را روشن مى كند) مى باشد، مانند كسى است كه تاريك دل و سنگ دل است و از قبول حق به جهت اصرار بر عناد و عدم تدبّر در دليل ها و معجزات پيامبر خوددارى مى كند؟ (استفهام انكارى است؛ يعنى هرگز مساوى و برابر نيستند).

ابن مسعود روايت نموده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت نمود و ما سؤال نموديم از شرح صدر؟ فرمود:

نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَيَشْرَحُ صَدْرَهُ وَيَنْفَسِحُ، قَالُوا: فَهَلْ لِذلِكَ مِنْ أمَارَةٍ يُعْرَفُ بِهَا؟ قال: نَعَمْ، الْإنَابَةُ إلى دَارِ الْخُلُودِ، وَالتَّجَافى عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَالاِسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ:

نورى است كه خداى تعالى در قلب مؤمن مى اندازد، پس بگشايد براى او سينه اش را و وسيع گرداند. عرض كردند: علامتى دارد؟ فرمود: بلى، بازگشت (توجّه) به آخرتِ باقى و گذشتن از دلبستگى به دنياى فانى و مهيّا شدن براى مرگ قبل از آمدن آن.(1) در بعضى تفاسير آمده است كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام(2) نازل شده و به جهت كمال يقين و معرفت، آن حضرت فرمود:

لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً.(3)

فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ...: پس واى به حال كسانى كه دل هايشان در اثر غفلت از ياد خدا سخت گرديده يا دل هايشان سخت است به گونه اى كه هرگاه خدا نزد آنها ياد شود هيچ تذكّر و تنبهى نيابند. آنها در گمراهى آشكارى هستند كه گمراهى شان بر هيچ

ص:154


1- . به تفسير كشاف، ج 4، ص 122 و منهج الصادقين، ج 8، ص 89 رجوع شود.
2- . منهج الصادقين، ج 8، ص 89.
3- . همان.

انسان با ايمان و آگاهى پوشيده نيست.

در تفسير منهج از رسول اكرم صلى الله عليه و آله:

إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزينٍ خَاشِعٍ رَحيمٍ، يُعَلِّمُ النَّاسَ خَيْراً، وَيَدْعُو إلى طَاعَةِ اللّهِ، وَيُبْغِضُ كُلَّ قَلْبٍ سَاهٍ لَايُعَلِّمُ النَّاسَ خَيْراً، وَلَا يَدْعُو إلى طَاعَةِ اللّهِ، وَيَنَامُ اللَّيْلَ كُلَّهَا وَلَا يَذْكُرُ اللّه:(1)

به درستى كه خداى تعالى هر دل اندوهگين و خاشع و مهربان را كه به مردم خير را ياد دهد و آنان را به طاعت الهى دعوت كند دوست دارد، و هر قلب غافل كه به مردم خير را تعليم نكند و آنان را به طاعت الهى دعوت ننمايد و تمام شب را بخوابد و خدا را ياد ننمايد، دشمن دارد.

قرآن درمانى

(آيه 23) (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَبًا مُّتَشَبِهًا مَّثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِى مَن يَشَآءُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)

لغت:

متشابه در اين جا به معنى شبيه بودن برخى به برخى ديگر است.

مثانى جمع «مثنيّه» و آن به معنى معطوفه است؛ يعنى آيات قرآن به هم عطف شده و مربوط به هم است. و يا جمع مثنى به معنى تكرار است.

تفسير:

خداوند، بهترين گفتار را فرو فرستاد به صورت كتابى كه تمام آيات آن در فصاحت

ص:155


1- . همان.

لفظ و متانت بيان و عمق محتوا شبيه يكديگر و هر يك از آياتش معطوف به ديگرى و روشنگر و مفسّر ديگرى است.

يا كتابى كه آيات آن شبيه يكديگر است و مشتمل است بر تكرار قصه ها و امر و نهى ها و وعد و وعيدها و مواعظ و نصايح.

يا شامل است بر امور متقابله چون امر و نهى و وعد و وعيد و ذكر ثواب و عذاب و بهشت و جهنّم و مؤمن و كافر و غير آن، امّا هر چند تلاوت آن تكرار شود موجب ملال نشود، و اگر در آن تكرار نباشد در نفوس رسوخ پيدا نكند و لذا حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه يا چهار مرتبه نصايح و مواعظ را بر اصحاب تكرار مى فرمود و سعى مى نمود تا آن در قلوب ايشان مركوز شود و در سينه ها ثابت شود.

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ...: ديگر از صفات قرآن آن كه از شنيدن آن پوست هاى بدن كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند به لرزه مى افتد. خلاصۀ معنى، آن كه هرگاه مؤمنان، آيات وعيد قرآن را استماع كنند يا تلاوت نمايند، خشْيَت عظيم به ايشان عارض مى شود به طورى كه پوست هاى بدن ايشان به لرزه درمى آيد، سپس پوست ها و دل هايشان به سوى ياد خدا نرم شده و آرامش و اطمينان به خدا پيدا مى كنند.

ابن عباس از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: هرگاه كه پوست بنده از ترس خدا بلرزد گناهان او ريخته شود همچنان كه برگ ها از درخت خشك ريخته مى شود.(1)

ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ: اين حالت، هدايت خداوند است كه هر كه را بخواهد به آن راهنمايى مى كند و توفيق هدايت شدن را به او عنايت مى نمايد كه در ادلّۀ واضحه و حجّت هاى روشن دين تأمّل و تدبّر كند و به صراط مستقيم برسد و هر كه را خداوند در گمراهى واگذارد - يعنى كسى را كه بعد از اتمام حجّت، باز او به عناد و انكار خود ادامه دهد به گمراهى واگذارد و او را از توفيق محروم نمايد - براى چنين كسى هرگز هادى و راهنمايى نخواهد بود.

حاصل آن كه مراد كسانى هستند كه به سوءِ اختيار خود از حق اعراض كنند و به هيچ گونه هدايت نيابند، و بعد از اتمام حجّت، خداوند، آنها را به همان ضلالت واگذارد و نشانۀ

ص:156


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 495.

هدايت كه خوف عقاب و رجاء ثواب است از آنها بروز نكند. در اين صورت هيچ هادى براى اين جماعت نخواهد بود.

(آيه 24) (أَفَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِى سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ قِيلَ لِلظَّلِمِينَ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ)

اعراب:

جملۀ «كمن هو آمن...» بعد از يوم القيامه در تقدير است.

تفسير:

آيا كسى كه (به واسطۀ بسته بودن دست هايش) با صورت خود از عذاب بد و سخت در روز قيامت مى پرهيزد مانند كسى است كه ايمن از هر عذاب و در بهشت باشد؟! (استفهام انكارى است يعنى هرگز مساوى نيستند و عقل سليم هم حكم به عدم تساوى مى نمايد).

وَ قِيلَ لِلظَّلِمِينَ: و به ستمكاران گفته مى شود - يعنى خازنان و مأموران جهنّم به ستمكاران (كفّار و گناهكاران) مى گويند -: بچشيد كيفر آنچه را از گناهان و تكذيب انبيا و شرك و كفر به دست مى آورديد و مرتكب مى شديد، و يا تجسم و تبلور يافتۀ عينى آن اعمال و عقايد را بچشيد.

(آيه 25) (كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَلهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَايَشْعُرُونَ)

تفسير:

كسانى كه پيش از اينان بودند نيز پيامبران خود را تكذيب نمودند، پس عذاب الهى از

ص:157

جايى كه حدس نمى زدند و به خاطرشان خطور نمى كرد بر آنها وارد شد؛ يعنى در حال امنيت و رفاه و غفلت، عذاب بر آنها نازل شد.

عذاب دنيا و عذاب آخرت

(آيه 26) (فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ)

تفسير:

پس خداوند، خوارى و رسوايى و ذلّت را در زندگى دنيا (با غرق شدن و صيحۀ آسمانى و زلزله و سنگباران و مسخ و قتل و اسيرى و غيره) به آنها چشانيد و مسلَّماً عذاب آخرت - به جهت شدّت و دوام آن - بزرگ تر است اگر مى دانستند. يعنى اگر اهل علم و نظر باشند همانا از آنها عبرت خواهند گرفت.

مثل هاى قرآنى و يك مثل براى مشركان

(آيه 27) (وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)

تفسير:

حقيقت اين است كه ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثالى زديم (شايد مقصود اين باشد كه ما در قرآن احوال امّت هاى گذشته را بيان كرديم) كه تا شايد متذكر شوند و عبرت گيرند.

(آيه 28) (قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ)

ص:158

اعراب:

نصب قرآناً به فعل مقدّر است مانند أمدح.

تفسير:

به حق مى دانم اين قرآن را در حالى كه قرآنى است به زبان عربى، يا مدح و ستايش مى كنم قرآنى را كه به زبان عربى است، قرآنى كه بدون هيچ گونه كجى و انحراف در الفاظ و معانى است و هيچ اخلال و تناقض و اختلافى در معانى آن نمى باشد (اين كتاب با اين ويژگى ها را نازل كرديم) تا شايد با تأمّل و تدبّر در آن از كفر و انواع گناهان بپرهيزند.

در تفسير عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام:

قال: عَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ، فَمَا وَجَدْتُمْ آيَةً نَجى بِهَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَاعْمَلُوا، بِهِ وَمَا وَجَدْتُمُوهُ مِمّا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَاجْتَنِبُوه:

فرمود: بر شما باد به قرآن، پس آنچه را در قرآن يافتيد كه سبب نجات گذشتگان شده به آن عمل كنيد و آنچه را يافتيد كه سبب هلاك گذشتگان شده از آن اجتناب ورزيد.

(آيه 29) (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْأَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ)

لغت:

متشاكس اسم فاعل از باب تفاعل و به معنى مشاجره و منازعۀ دو نفر در اثر بدخُلقى است.

تفسير:

خداوند براى مشرك و موحّد به جهت تنبّه همگان مثالى زده است: 1 - مردى بَرده را كه چندين مولاى بدخلق و مختلف الاراده در مالكيت او شريك اند و هر يك او را به سوى

ص:159

دستور و كار خود مى كشد و آن برده نمى تواند همۀ آن دستورها و كارها را انجام دهد و به اين جهت از او راضى نيستند. 2 - و مردى را كه تنها بردۀ يك مالك است كه به هر چه امر كند مزاحمى ندارد و مى تواند انجام دهد و مولا هم از او راضى خواهد بود. آيا اين دو با هم مساوى اند؟! (هرگز مساوى نيستند).

بيان: (استفهام انكارى است) يعنى البته مساوى نباشند؛ يعنى چنان كه مشترك ميان شركا متحير است و نمى داند كه به خدمت كدام قيام نمايد و به چه نوع همه را خشنود سازد؟ انسان مشرك هم در مقابل معبودان پندارى متعدد خود سرگردان است و نمى داند كدام را عبادت كند و اعتماد به ربوبيت كدام نمايد؛ لكن بنده اى كه مملوك يك مالك باشد، با توجّه تمام به موجبات رضاى مولا قيام نمايد و از آنچه مكروه اوست محترز شود. مانند انسان موحّد كه بالكليه روى توجّه به جانب معبود بحق آورده و به عبادت او مشغول و از غير او منقطع است و آنچه رضاى اوست به جا آورد و از آنچه موجب سخط او باشد اجتناب كند و بدين سبب به خير عاجل و ثواب آجل نايل شود.

در تفسير عيّاشى از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام:

آن مردى كه خالص است در عبوديت خود و خدمت خدا را مشوب به خدمت غير نساخته، از روى تحقيق، حضرت امير المؤمنين عليه السلام و شيعيان او هستند.(1) و چون اين ضرب المثل سبب هدايت بندگان به ايمان است كه اعظم نعم است، لذا فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ: حقيقت و تمام ستايش از آنِ خداست و حقانيت اين امر، مخفى نيست، بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ: بلكه بيشتر ايشان نمى دانند (يا نادان اند) و به جهت جهالت، غير را شريك خداوند مى پندارند.

(آيه 30) (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ)

ص:160


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 497 رجوع شود.

تفسير:

تو مسلَّماً خواهى مرد و آنها نيز بى ترديد خواهند مرد.

نكته: اصطلاحاً اين، تسميۀ شىء است به اسم ما يؤول اليه؛ يعنى به كسى كه خواهد مرد (و اكنون زنده است) واژۀ ميّت اطلاق شده است.

مخاصمه هاى قيامت

(آيه 31) (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ)

تفسير:

سپس همۀ شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد.

يعنى: تو حجّت آورى بر ايشان كه من در توحيد بر حق بودم و شما در شرك بر باطل بوديد و من با تبليغ رسالت مى خواستم شما را به راه راست هدايت نمايم؛ لكن شما بر طريق لجاج و عناد به ضلالت باقى مانديد.

گفته شده: مدّت بسيار گمان ما آن بود كه اين خصومت در قيامت ميان اهل كتاب و اهل اسلام باشد نه ميان ما؛ زيرا دين ما يكى و خدا و پيغمبر ما يكى است، و چون ديديم كه مسلمانان نيز تيغ، كشيده يكديگر را كشتند دانستيم كه در قيامت، خصومت ميان ما مسلمانان هم خواهد بود.

بنابراين معنى آيه از شمول و عموم بيشتر برخوردار است.

بزرگ ترين ستم

(آيه 32) (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَآءَهُو أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ)

لغت:

ممكن است مراد از صدق، صادق يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

مثوى اسم مكان و به معنى اقامتگاه و مكان است.

ص:161

تفسير:

پس چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به خدا دروغ بست (فرزندانى و شريكانى براى او قائل شد) و آنچه را كه صدق و راست است (رسالت و كتاب تو را) وقتى به او رسيد بدون اين كه تأمّل و تدبّر كند تكذيب نمود. يا مراد اين باشد كه صاحب صدق - يعنى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله - را دروغگو پنداشت.

أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ: آيا در جهنّم مكان و جايگاهى براى كافران و منكران نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته هست) يعنى به جهت عقايد فاسده و اعمال قبيحه، جهنّم جايگاه آنهاست.

بهترين پاداش براى صدق و احسان متقين

(آيه 33) (وَ الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِى أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)

اعراب:

در و صدّق به دو احتمال است: يكى اين كه عطف به جاء باشد و ديگرى اين كه صلۀ الذى مقدَّر باشد.

تفسير:

و آن كسى كه صدق و راستى آورْد و خود آن را تصديق نمود (همانند يكايك پيامبران كه دين حق خود را تصديق نموده اند آنان اند كه پرهيزكاران واقعى (و در مرتبۀ عصمت اند) يا و آن كس كه صدق و راستى (اسلام و قرآن) آورد - يعنى پيامبر اسلام و آن كسى از امّت او كه او را تصديق نمود - آنها همه پرهيزكاران واقعى اند.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله گويد: مراد از الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و مراد از الَّذِى صَدَّقَ بِهِ حضرت امير المؤمنين عليه السلام.(1)

ص:162


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.

و نيز مروى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله اصحاب را به غزوه اى فرستاد و حضرت امير المؤمنين را بر ايشان امير نمود، بعد فرمود: كيست فضل پسر عمويم را از قرآن بگويد؟ عمّار ياسر برخاست گفت: يا رسول اللّه، من بگويم؟ فرمود: بگو عمار. گفت: وَ الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ. حضرت فرمود: راست گفتى اى عمار.(1)

(آيه 34) (لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ لِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ)

تفسير:

براى آنها كه دين حق و صدق و راست را تصديق كرده اند هر چه بخواهند نزد پروردگارشان هست. اين است پاداش نيكوكاران و كسانى كه عقايد صحيح و اعمال صالحه و شايسته دارند.

(آيه 35) (لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى عَمِلُواْ وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

همان تصديق كنندگان دين حق و محسنان و نيكوكاران ممكن است اعمال بد و بدترى هم داشته باشند. خداوند مى فرمايد: جزاى عقايد و اعمال خير آنها به آنها داده مى شود تا عمل هاى بدتر آنها (چه رسد به اعمال بدشان) را بيامرزد و بپوشاند؛ يعنى عذاب شرك و گناهانى كه قبل از ايمان و اعمال صالحه به جا آورده اند را محو كند و آنها را در مقابل بهترين عمل هايى كه مى كرده اند پاداش دهد.

ص:163


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 97.

تنبيه: آيۀ شريفه تحريص و ترغيب به ايمان و اخبار به اين است كه: تصديق كنندگان وحدانيت الهى و نبوّت حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله را دو مرحمت از جانب خداوند منّان باشد:

يكى عفو و ستر گناهان گذشته، و ديگر جزا و پاداش به اعمال حسنۀ آينده به نيكوترين جزاها.

شغل بندگى و كفايت دستمزد

(آيه 36) (أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُو وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِى وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)

اعراب:

بكافٍ خبر ليس است يعنى كافياً. و عبده مفعول كاف است كه اسم فاعل كفى است و ياء آخر آن افتاده مى باشد.

تفسير:

آيا خداوند كفايت كنندۀ امور بنده اش نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته كه كفايت كننده هست) و پيامبر خود را از همۀ ضررها حفظ مى كند. و اى پيامبر، تو را از كسانى غير از خداوند مى ترسانند و مى گويند: بت ها به تو آسيب خواهند رسانيد! اين از نهايت جهالت و گمراهى آنان است. وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: و هر كس را خداوند بعد از اتمام حجّت به خاطر سوء اختيارش در گمراهى واگذارد هرگز براى او هادى و راهنمايى نخواهد بود.

شكست ناپذيرى هدايت الهى

(آيه 37) (وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ)

اعراب:

اللّه فاعل يهدى و مفعول آن ضمير مقدَّر است، كه به مَن برمى گردد. بعزيز خبر ليس مى باشد يعنى عزيزاً.

ص:164

تفسير:

و هر كس را خداوند هدايت نمايد - يعنى هر كس كه هدايت الهى را بپذيرد و اهل تدبّر و تفكّر در آيات الهى باشد و از قبول حق و هدايت الهى ابا نكند - هرگز براى او گمراه كننده اى نيست و هيچ كس نمى تواند او را از راه راست منحرف و گمراه كند. آيا خداوند مقتدر غالب و صاحب انتقام نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته كه عزيز و صاحب انتقام از كفّار و معاندان است).

احتجاج با مشركان

(آيه 38) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْأَرَادَنِىَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَشِفَتُ ضُرِّهِى أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَتُ رَحْمَتِهِى قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ)

تفسير:

و اگر از آنها (مشركان) بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده؟ بى شك خواهند گفت: خدا. زيرا آنها معبودهايشان را شريك در ربوبيت و تربيت مى پنداشتند نه در الوهيت و خالقيت. و چون به خالق بودن خدا اعتراف دارند به آنها بگو: پس به من خبر دهيد آنچه به جاى خدا مى خوانيد (بت ها و آلهۀ باطله) اگر خداوند ضرر و زيانى براى من اراده كند آيا آنها دفع كنندۀ ضرر او از من هستند؟! يا اگر او قصد رحمتى به من نمايد آيا آنها جلوگيرندۀ رحمت او هستند؟! يعنى به دفع ضرر و منع رحمت توانايى دارند؟! حتماً اعتراف مى كنيد كه اين قدرت را ندارند.

و چون شما اقرار داريد به خالقيت اللّه و معترف هستيد به عجز بت ها از دفع ضرر و نفع او، پس ترك عبوديت خدايى كه خالق عالم و قادر على الاطلاق است و پرستيدن

ص:165

جماداتى كه عاجز مطلق اند، همانا از نهايت سفاهت و جهالت است.

چون اين سؤال از مشركان شد و از جواب ساكت گرديدند، خداوند فرمود: قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ: بگو: اى پيامبر: كافى است مرا خداى تعالى در رساندن منفعت و دفع ضررها، عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ: بر او نه بر غير او توكل مى كنند توكل كنندگان و كارهاى خود را به او وامى گذارند به جهت علم ايشان به انحصار خالقيت و قادريت ربوبيّت در او.

(آيه 39 و 40) (قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَمِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ * مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ)

لغت:

يخزيه فعل مضارع از باب افعال و مصدر ثلاثى آن خزى و آن به معنى خوار شدن و رسوا شدن است. يحلّ از مادۀ حلول است.

تفسير:

اى پيامبر، به قوم خود بگو: اى قوم من، شما بر وضع و حالتى كه هستيد از آيين و اعتقادتان و دشمنى با من، عمل كنيد من هم در حال تسليم امر خدا بودن و ايمان به او براى اظهار كلمۀ توحيد و اعلاى دين اسلام عمل مى كنم و مى كوشم.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ...: پس به زودى خواهيد دانست كه چه كسى را در دنيا عذابى مى رسد كه او را خوار و رسوا نمايد (مراد روز بدر است) و در آخرت هم بر او عذابى دائم - يعنى عذاب جهنّم كه سخت ترين عذاب هاست - وارد شود.

ص:166

(آيه 41) (إِنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِى وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَآأَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ)

تفسير:

حقيقت اين است كه ما اين كتاب را به حق به خاطر مردم يا براى هدايت مردم بر تو فروفرستاديم يا به سبب بيان حق (كه مناط مصالح معاش و معاد است) براى هدايت مردم بر تو نازل ساختيم، پس هر كه هدايت يابد و هدايت قرآن را بپذيرد و بر وفق آن عمل كند به سود خويش هدايت يافته، هر كس با سرپيچى از قبول هدايت قرآن و عمل نكردن به آن، گمراه گردد به زيان خود گمراه مى شود و نتيجه گمراهى كه وبال و عقاب است به او بازمى گردد و تو متكفل امور آنها نيستى كه موظف به رساندن ايمان به دل هاى ايشان باشى كه آن كار خداوند است و از تحت اختيار تو بيرون است و بر تو فقط ابلاغ رسالت و پيام هاى الهى است و مبناى تكليف بر اختيار است (نه اجبار) تا استحقاق ثواب و عقاب محقّق شود؛ زيرا با اجبار، ثواب و عقاب، وجهى ندارد.

(اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

ص:167

اعراب:

التى عطف به أنفس است. الموت مفعول قضى است. الاُخرى صفت الأنفس مقدَّر است.

نشانه هاى خدا در مرگ

تفسير:

خداست كه حقيقتاً ارواح مردم را در هنگام مرگشان به طور كامل مى گيرد كه علاقه اى ميان جان و تن نمى ماند و از آن كه در حال خواب نمرده به نحو ناقص مى گيرد. و علقۀ ظاهرى قطع مى شود و علقۀ باطنى مى ماند، پس آن روح را كه مرگش را مسلّم كرده در عالم برزخ نگاه مى دارد و آن ديگرى را كه مرگش نرسيده تا مدّتى معيّن به سوى بدنش روانه مى دارد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ...: بى ترديد در اين امر نشانه هايى است از قدرت و حكمت خداوند و آمدن قيامت و معاد براى كسانى كه مى انديشند.

(آيه 43) (أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَآءَ قُلْ أَوَ لَوْ كَانُواْ لَايَمْلِكُونَ شَيًْا وَ لَايَعْقِلُونَ)

لغت:

ام در اين جا به معنى «بل» است. شفعاء جمع «شفيع» است. همزه در أوَلو استفهاميه است.

تفسير:

بلكه آنان (مشركان) به جاى خدا شفيعانى گرفته اند - مانند بت ها كه آنها را شفيعان خود مى پنداشتند - به آنها بگو: آيا آنها را شفيع مى دانيد هر چند چيزى را مالك نباشند و چيزى را ندانند و تعقّل نكنند؟! يعنى از جماد كه فاقد شعور و قدرت است چگونه توقّع شفاعت داريد؟!

ص:168

(آيه 44) (قُلْ لِّلَّهِ الشَّفَعَةُ جَمِيعًا لَّهُو مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

اعراب:

جميعاً حالت است از شفاعت، و شفاعت مصدر است و مصدر همان طور كه بر واحد دلالت دارد بر جمع هم دلالت دارد و از اين رو جميعاً گفته شده است.

تفسير:

بگو: شفاعت و وساطت تماماً از آنِ خداوند است چه وساطت هاى تكوينى ميان علت ها و معلول ها در دنيا، و چه شفاعت هاى عالم آخرت؛ زيرا ملكيت حقيقى و مالكيت آسمان ها و زمين از آنِ اوست، چون آفرينش و حفظ و تدبير و فانى كردن همه به دست اوست. سپس همۀ شما به سوى او بازگردانده مى شويد و در قيامت هم حاكميت و مالكيت از آن اوست پس كسى بى اذن او نمى تواند شفاعت كند.

ترجيح غير خدا!!!

(آيه 45) (وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِى إِذَا هُمْيَسْتَبْشِرُونَ)

لغت:

اشمأزّت فعل ماضى و مصدر آن اشمئزاز به معنى تنفر است. يستبشرون فعل مضارع و مصدر آن استبشار در اين جا به معنى شادى كردن و شاد شدن است.

تفسير:

و چون خداوند يكتا ياد شود و كلمۀ توحيد و لا اله الا اللّه از مؤمنان شنيده شود دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر و متنفر گردد و اما هنگامى كه كسانى ديگر جز

ص:169

خداى يكتا ياد شوند - يعنى بت ها و معبودهاى باطل و آنچه را آنها شريك خداوند پنداشته اند ياد شوند - به ناگاه خوشحالى مى كنند و فرحناك مى شوند.

و چون اين هر دو حالت بر وجهى است كه آثار آن در صورت آنها هويدا شود، پس اين كلام مشعر است بر نهايت عناد و جحود آنها، و شبهه اى نيست كه دشمنان خدا همچنان كه به ذكر خدا غمگين شوند، همچنين به ذكر اولياى الهى كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت باشند نيز غضبناك مى گردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

ألَا وَمَنْ أبْغَضَ آلَ مُحَمَّدٍ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ: آئِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ؛(1)

آگاه باشيد هر كه آل محمّد عليهم السلام را دشمن دارد مى آيد روز قيامت در حالى كه ميان پيشانى اش نوشته شده است: مأيوس از رحمت خدا.

دعاى قرآنى

(آيه 46) (قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ عَلِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْفِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

لغت و اعراب:

فاطر اسم فاعل و به معنى آفريننده است. و نصب فاطر به خاطر منادى بودن است و حرف ندا در تقدير است. و همچنين عالِم منصوب است به حرف نداى مقدَّر.

تفسير:

اين مشركان هرگز پذيراى حق نيستند و حال كه از ايمان آوردن آنها مأيوس شدى بگو: خداوندا، اى آفرينندۀ آسمان ها و زمين، داناى نهان و آشكار، تويى كه در ميان بندگانت در آنچه در دنيا اختلاف مى كردند در عالم آخرت داورى خواهى كرد، پس ميان من و ايشان به حق حكم فرما اين آيۀ و آيه قبل وصف حال مخالفان و وعيد و تهديد ايشان و نيز تسليت خاطر مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

ص:170


1- . سفينة البحار، ج 1، ذيل مادۀ بغض.

قيامت ظالمان

(آيه 47 و 48) (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُو مَعَهُو لَافْتَدَوْاْ بِهِى مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَالْقِيَمَةِ وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُواْ يَحْتَسِبُونَ * وَ بَدَا لَهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)

اعراب و لغت:

ما اسم أنّ، و مثله عطف به آن است. افتدوا فعل ماضى و در اصل «افتديوا» بوده است. و معنى آن «فديه و عوض دهند» مى باشد.

تفسير:

و اگر براى كسانى كه به واسطۀ كفر، به خويشتن ستم كرده اند آنچه در زمين است از اموال و نيز اموالى مثل آن اموال (يعنى دو برابر اموالى كه در زمين هست) باشد، بى ترديد همه را براى نجات از بدى و سختى عذاب، در روز قيامت فدا و فديه دهند؛ يعنى عذاب آن روز تا اين اندازه عظيم است.

و شايد معنى اين باشد كه اگر دو برابر اموال روى زمين مال آنها باشد و براى نجات خود بدهند پذيرفته نخواهد شد و سودى به حال آنها ندارد و نجات پيدا نخواهند كرد.

وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ...: و براى آنها از جانب خداوند آنچه را كه گمان نمى كردند از شدّت عذاب، ظاهر مى گردد.

يا ظاهر گردد از جانب خداى تعالى جزاى آنچه گمان نمى كردند گناه باشد؛ بلكه آنها را حسنات مى پنداشتند و حال آن كه سيئات بوده است.

از شخصى كه هنگام مرگ و جان دادن جزع مى كرد، پرسيدند: چرا اين همه ناراحتى؟! گفت: مى ترسم ظاهر شود براى من آنچه گمان نداشتم آن را! بعد اين آيه را تلاوت نمود:

وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ...

ص:171

يا براى آنها عمل هاى بد و كيفر اعمالى كه انجام داده اند ظاهر مى شود (يا هنگامى كه نامۀ اعمالشان را به دست آنها مى دهند ظاهر مى شود).

وَحَاقَ بِهِم...: و آنچه را از سختى هاى قيامت و عذاب هاى گوناگون جهنّم كه (چون مى شنيدند) استهزا مى كردند بر آنها فرود آمده و آنها را احاطه خواهد كرد.

فتنه گرى نعمت ها

(آيه 49) (فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَنَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُو عَلَى عِلْمِم بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّأَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ)

لغت و اعراب:

خوّلناه فعل ماضى از باب تفعيل و آن به معنى عطا كردن از روى تفضّل است. نعمة مفعول دوم خوّلنا مى باشد.

فتنة به معنى امتحان و يا به معنى عقوبت است.

تفسير:

آرى هرگاه انسان را ضرر و زيانى رسد و گرفتار فقر و فاقه و بيمارى و مانند آن شود براى دفع آن ما را مى خواند، سپس چون نعمتى را از جانب خود به او عطا كرديم (از روى تفضل نه استحقاق) و فقر او را به ثروت و بيمارى او را به صحّت مبدل ساختيم، همان راه عناد و انكار را پيش گرفته و گويد: جز اين نيست كه من آن نعمت را از روى كاردانى و دانش خود داده شده ام! خداى تعالى در ردّ گفتۀ او مى فرمايد:

نه چنين است؛ بلكه امتحانى است از جانب خدا تا معلوم شود از شاكران است يا از كافران و كفران كنندگان.

يا معنى جملۀ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ اين باشد كه آن نعمت براى كسى كه آن را از خدا سلب مى كند در واقع عقوبت است.

و لكن بيشترشان نمى دانند كه همه نعمت ها از جانب خداست گرچه حصول آن به

ص:172

سبب كارى باشد كه بنده انجام داده است. يا بيشترشان نمى دانند كه اين گفتارشان و سلب نعمت از خداوند عقوبت آنهاست.

(آيه 50) (قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)

تفسير:

همانا اين سخن را (كه نعمت، نتيجۀ كار خود ماست نه از جانب خدا) كسانى كه پيش از ايشان بودند - مانند قارون و يارانش - گفتند، پس آنچه از اموال به دست آورده بودند عذاب را از آنها دفع نكرد؛ بلكه موجب وبال و عذاب آنها شد.

(آيه 51) (فَأَصَابَهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْ هَؤُلَآءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ)

اعراب:

سيئات در اصل مضاف اليه «عقاب» بوده و با حذف مضاف اعراب مضاف اليه به آن داده شده است؛ يعنى «فأصابهم عقابُ سيّئاتهم». معاجز يعنى عاجزكننده.

تفسير:

پس كيفرهاى بدِ دست آوردشان به آنها رسيد و كسانى از اينان (كفّار مكّه) كه ستم كرده اند - يعنى كفر ورزيده و ناسپاسى كرده و مرتكب گناهان شده اند - به زودى كيفرها و عقوبت هاى اعمال بدى كه انجام داده اند به آنها مى رسد و هرگز عاجزكنندگان ما از كيفر دادن نيستند كه بتوانند ما را از عذاب كردن آنها باز دارند.

گفته شده كه بعد از نزول اين آيه كفّار در مكّه گرفتار قحطى شدند و نيز بزرگان آنها در جنگ بدر كشته شدند.

ص:173

نشانه هاى خدا در روزى رسانى

(آيه 52) (أَوَ لَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)

تفسير:

آيا ندانسته اند كه خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد مى گسترد و وسعت مى دهد و براى هر كس كه بخواهد تنگ مى نمايد (و اين هر دو به خاطر مصلحت و از روى حكمت خواهد بود).

حقّاً كه در اين امر نشانه هايى است از قدرت و تدبير و حكمت خدا براى كسانى كه ايمان دارند و خدا را منعم حقيقى مى دانند.

بشارت به آمرزش گناهان

(آيه 53) (قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًاإِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

لغت:

اسراف يعنى تجاوز از حد، و گفته شده: در اين جا كه با على متعدى شده، متضمّن معنى از حد گذراندن جنايت و گناه است.

تفسير:

اى پيامبر، بگو كه خداى متعال مى فرمايد: اى بندگان من كه جنايت و انجام گناه را از حد گذرانده و بر ضرر خود اقدام كرده ايد - يا اى بندگان من كه در جنايت بر خويش به واسطه انجام گناه از حد گذشتيد - از رحمت و بخشش خدا نااميد مگر ديد، بى ترديد خداوند همۀ گناهان كوچك و بزرگ حتى اگر از حد تجاوز كرده باشيد و هر چند شرك

ص:174

باشد را به وسيلۀ توبه مى آمرزد؛ زيرا اوست آمرزنده و مهربان.

تنبيه: در آيۀ شريفه چند مطلب است:

1 - آيه دربارۀ اشخاصى است كه معصيت كرده باشند و به وساوس شيطانى شبهۀ نااميدى در قلب آنها خلجان نمايد، خداى تعالى اميدوارى تام به آنها مى دهد كه مأيوس نشوند و توبه نمايند، امّا نبايد اشخاص به شنيدن اين آيه مغرور گشته در نافرمانى و هتاكى اسراف نمايند.

2 - چون در آيات قرآنى اعتبار به عموم لفظ است، پس نسبت به مسرفانِ در معصيت در هر عصر و زمان عموميت دارد كه نبايد از رحمت خدا مأيوس باشند.

3 - اجماع امّت، واقع شده كه جميع گناهانِ تائب موحّد، مغفور است و در صورت عدم توبه بستگى به مشيّت الهى دارد، اگر خواهد به عدل عذاب فرمايد، و اگر خواهد به فضل خود او را بيامرزد، چنانچه فرمايد: وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ. (1)4 - آيۀ شريفه از اميدوار كننده ترين آيات قرآنى است، چنانچه حضرت امير المؤمنين فرمايد:

نيست در قرآن آيه اى كه رحمت و مغفرت در او اوسع و اكثر باشد از آيۀ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ...(2).

بنابراين هر قدر بنده، گناهكار باشد نبايد از رحمت واسعۀ الهى مأيوس شود، و البته اگر حقيقتاً به درگاه الهى بازگشت كند آمرزش و غفران، شامل حال او گردد.

تكمله: در اين آيه چند نكته است:

1 - فرمود «يا عبادى» كه متضمّن لطف است، و نفرمود: «يا أيها العصاة» كه مشعر بر قهر باشد.

2 - «لا تقنطوا» صريح در نهى از قنوط و يأس، و آن مستلزم حرمت يأس است.

3 - مبالغۀ در آمرزش گناهان به آوردن «جميعاً» براى تأكيد إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا.

ص:175


1- . سورۀ نساء، آيات 48 و 116.
2- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

4 - تأكيد به إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ و آوردن ضمير فصل ميان اسم و خبر، تا مغفرت و رحمت را در خود حصر نموده و نهايت تأكيد باشد.

انابه، تسليم، پيروى از قرآن

(آيه 54) (وَ أَنِيبُواْ إِلَى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُو مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَاتُنصَرُونَ)

تفسير:

از شرك و ساير معاصى، به سوى پروردگارتان بازگرديد و به يكتايى او اعتراف و از او اطاعت كنيد و تسليم او شويد پيش از آن كه عذاب ناگهانى دنيا و يا عذاب آخرت به شما برسد پس يارى نشويد.

تذكّره: حق تعالى در اين آيه بندگان را به توبه و انابه تحريص فرمايد تا مبادا با سوء استفاده از آيۀ قبل مرتكب معصيت شده و توبه نكنند.

(آيه 55) (وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَاتَشْعُرُونَ)

تفسير:

پس از آن فرمايد: و از بهترين چيزهايى كه از جانب پروردگارتان بر شما فرو فرستاده شده (واجبات اعتقادى و عملى و فضايل نفسانى و اخلاقى) پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب ناگهانى بر شما فرا رسد در حالى كه آگاه نباشيد و هنگام نزولش آن را ندانيد تا به تدارك آن كوشيد.

ص:176

حسرت هاى قيامت

(آيه 56) (أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنم بِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّخِرِينَ)

اعراب و لغت:

قبل از أن تقول... جمله اى مانند «يعظكم اللّه مخافة» در تقدير است. يا حسرتى... در اين جا در مقام شدت پشيمانى و اندوهناكى آمده است. إن در و إن كنت مخففّه است نه شرطيه، به دليل لام در لمن الساخرين.

تفسير:

خداوند، شما را پند مى دهد كه مبادا كسى در روز قيامت بگويد: اى دريغ بر تقصيرى كه دربارۀ خداوند كردم و اوامر او را ناديده گرفتم و حقيقت، اين است كه من از مسخره كنندگان پيامبر و قرآن بودم، امّا اين ندامت و اظهار پشيمانى و حسرت به حال او سودى ندارد.

در مجمع البيان از تفسير عيّاشى از ابى جارود از امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: نحن جَنبُ اللّه.(1) پس هر كس دست اعتصام به حبل المتين اهل بيت نزند، فردا از روى حسرت گويد: تقصير كردم دربارۀ آل عبا.

(آيه 57) (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَلنِى لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)

تفسير:

خداوند، شما را پند مى دهد كه مبادا كسى بگويد: يا حسرتى... يا بگويد: اگر خدا مرا هدايت مى كرد، از پرهيزكاران بودم و مشرك و عاصى نمى شدم. زيرا اين گفتار او خلاف

ص:177


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 505.

واقع است؛ چون خداوند، وسايل هدايت بندگان را در اختيار آنان قرار داده و آنها را به راه راست و نجات راهنمايى كرده است.

تنبيه: هدايتى كه خواستۀ او باشد از دو قسم خارج نيست: 1 - بر وجه الجاء و اجبار.

2 - به طريق وحى و از روى اختيار. اما اوّل - از حكمت و مصلحت خارج است؛ زيرا تكليف و ثواب و عقاب با اجبار منافات دارد. اما دوم متحقق بود؛ لكن به جهت انكار و عناد، اعراض از آن نموده تابع آن نشدند تا مهتدى شوند، پس اين گفتار كه از او صادر شود فايده اى به او نرساند.

(آيه 58) (أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)

لغت:

كرّة به معنى رجعت و بازگشت است.

تفسير:

يا هنگامى كه عذاب را ببيند گويد: اى كاش مرا باز گشتى به دنيا بود تا از نيكوكاران مى شدم! يعنى توحيد را مى پذيرفتم و اوامر الهى را اطاعت مى كردم.

و اين آرزو كردن نيز براى او سودى ندارد و بازگشتى نخواهد داشت.

(آيه 59) (بَلَى قَدْ جَآءَتْكَ ءَايَتِى فَكَذَّبْتَ بِهَا وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَفِرِينَ)

تفسير:

چون عاصى در دنيا نظر در ادلّۀ عقليه نكرده باشد و از دلايل قرآنيه اعراض نموده مشغول اباطيل دنيويه شده باشد، در آخرت توهّم كند كه خدا راه ايمان و طاعت را به او

ص:178

ننموده، به ظن فاسد خود به جملۀ «لو أنّ اللّه هدانى» گويا شود؛ لهذا در رد قول او فرمايد:

بله آيات و نشانه هاى من توسط پيامبر و قرآن و حجج الهى به سراغ تو آمد، امّا تو تكذيب و انكار كردى و تكبر ورزيدى و حق را نپذيرفتى و كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردى و از كافران بودى.

كيفر متكبران و پاداش پرهيزكاران

(آيه 60) (وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ)

اعراب:

وجوههم مسودَّه مبتدا و خبر است، و جملۀ حال است از الذين...

تفسير:

و روز قيامت كسانى را كه بر خداوند دروغ بسته اند و گفته اند: او فرزند يا شريك دارد! و يا مانند اين نسبت هاى دروغ را به او داده اند مى بينى در حالى كه صورت هاشان سياه باشد يا در حالى كه روسياه و بى آبرو باشند. آيا در جهنّم جايگاهى براى متكبران كه به خاطر تكبر به خدا و رسول او را اطاعت نكردند نيست؟! (استفهام تقريرى است يعنى البته كه هست).

عيّاشى روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: هر كس حديثى را به ما نسبت دهد، اگر در آن صادق باشد پس مصدِّق قول خدا و رسول است؛ و اگر كاذب باشد پس به خدا و رسول افترا زده است؛ زيرا ما حديثى را كه بيان مى كنيم نمى گوييم: قال فلان و فلان. بلكه مى گوييم: «قال اللّه و قال رسول اللّه»، پس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ... بعد از آن «خثيمه» راوى حديث به هر دو گوش خود اشاره كرد و گفت: اين هر دو گوش من كر باد اگر اين حديث را از آن حضرت نشنيده باشم!(1)

ص:179


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 505.

على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: هر كس ادّعاى امامت نمايد و حال آن كه امام نباشد مصداق اين آيه است و به خدا دروغ بسته است. عرض شد: اگرچه عَلَوى و فاطمى باشد؟ فرمود: اگرچه علوى فاطمى باشد.(1)

لوازم احديّت

(آيه 61) (وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ بِمَفَازَتِهِمْ لَايَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ)

لغت:

مفازه مصدر و به معنى فوز و نجات است و باء سببيه است.

تفسير:

و خداوند، كسانى را كه تقوا داشته باشند و از شرك و معاصى اجتناب كنند، به خاطر كاميابى شان از ايمان و عمل صالح، نجات مى بخشد و آنها را نه بدى مى رسد و نه غمگين مى شوند.

تبصره: آيات شريفه آگاهى است براى اتمام حجّت، به ابلاغ عاقبت دوگروه متّقين و متكبرين از روسياهى و عذاب اليم نسبت به گروه دوم، و رفع حزن و بدى و سختى از گروه اول.

(آيه 62) (اللَّهُ خَلِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ)

تفسير:

و خداوند آفرينندۀ بلا واسطه و با واسطۀ همه اشياء است و او متكفل تدبير همه چيز است يا نگهبان و حافظ و متصرف در همه چيز است.

ص:180


1- . به نور الثقلين، ج 4، ص 496، ح 96 و تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه رجوع شود.

تبصره: معلوم است كه خداوند را در افعال مخلوقات، مدخليتى هست به جهت آن كه مبدأ جميع ممكنات است و قدرت و تمكين و مهيّا و آسان كردن اسباب از جانب اوست، پس اگر جميع اشياء را به خود اسناد داده به اين اعتبار باشد، نه آن كه العياذ باللّه او فاعل شر و كفر و معصيت باشد تا جبر لازم آيد؛ بنابراين از حيث آن كه قوه و قدرت و تمكين افعال از جانب خدا باشد، نسبتش به خدا؛ و از جهت آن كه بنده فاعل فعل و در ترك و فعل مختار است، نسبتش به بنده باشد كه: لا جبر و لا تفويض، و لكن أمر بين أمرين.(1)

(آيه 63) (لَّهُو مَقَالِيدُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ)

لغت:

مقاليد جمع مقلاد و آن به معنى كليد يا خزينه است.

تفسير:

گنجينه هاى آسمان ها و زمين و كليدهاى آنها از آنِ اوست، ماهيات آنچه قابل خروج به عالم وجود است در علم ازلى او و كليد همۀ آنها كه «كاف و نون» است در اختيار اوست و آنان كه به آيات خدا كفر ورزيدند و نشانه هاى قدرت و علم و حكمت خداوند را انكار كردند آنها هستند كه زيانكارند؛ زيرا به سوءِ اختيار خود ايمان را كه سرمايۀ جاودانى است به كفر تبديل كرده و به خسران و عذاب ابدى گرفتار شدند.

(آيه 64) (قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَهِلُونَ)

اعراب:

اصل تأمرونّى... «تأمروننى أن أعبد غير اللّه» است.

ص:181


1- . التوحيد، ص 362.

هشدار به پيامبر (ص)!

تفسير:

اى پيامبر، بگو: پس آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى نادان ها! كه به عواقب امور خود و اين كه اعتقادات باطل شما باعث عذاب ابدى تان است جاهل هستيد و جهل شما باعث شده كه براى خدا شريك قرار داده ايد با اين كه دلايل توحيد و قدرت و علم و حكمت خداوند براى كسى كه توجّه كند واضح و روشن است.

(آيه 65) (وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَلِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِينَ

لغت:

حَبْط به معنى محو و بى اثر شدن و يا محو و بى اثر كردن است.

تفسير:

و در حقيقت به سوى تو و به سوى كسانى از پيامبران كه پيش از تو بودند وحى شده كه اگر به خداوند شرك ورزى عمل هاى خيرت باطل و تباه گردد؛ يعنى پاداش اخروى آنها ساقط مى شود و از قابليت تجسّم در عالم ديگر مى افتد و حتماً از زيانكاران خواهى بود.

خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و پيامبران به لَلِنْ أَشْرَكْتَ بر فرض است (و فرض محال محال نيست) و يا مراد امّت پيامبر اسلام و امّت هاى پيامبران گذشته باشد؛ زيرا مشرك شدن پيامبران محال است.

(آيه 66) (بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِّنَ الشَّكِرِينَ)

ص:182

تفسير:

بلكه فقط خدا را بپرست و بر نعمت توحيد و اخلاص و غيره از سپاس گزاران باش. و حقيقت معنى آن كه: آنچه جاهلان مشرك تو را به پرستش آن امر مى كنند پرستش مكن؛ بلكه خداى را پرستش كن و در عبادت، غير او را شريك مگردان تا اعمال تو مورد قبول قرار گيرد.

زمين و آسمان در قبضۀ خدا

(آيه 67) (وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِى وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُو يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ السَّمَوَ تُ مَطْوِيَّتُم بِيَمِينِهِى سُبْحَنَهُو وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ)

لغت:

قدر در اين جا به معنى عظمت يا وصف است.

قبضته يعنى فى قدرته. مطويّات جمع مطوىّ و آن به معنى پيچيده است، و «باء» در بيمينه به معنى «فى» مى باشد.

تفسير:

و خدا را آن گونه كه شايستۀ مقام اوست (هر چند در خور استعداد بشرى خويش) ارج ننهادند و نشناختند و از اين رو براى او شريك قرار دادند و نسبت هاى ناروا به او دادند و حال آن كه كره زمين روز قيامت يكسره در قبضۀ قدرت اوست و همۀ آسمان ها در هم پيچيده به دست پر اقتدار اوست.

اين تمثيل است براى اظهار قدرت الهى و تنبيه بر آن كه كارهاى عظيمى كه فهم انسان ها در آن حيران و سرگردان است، نسبت به قدرت كاملۀ الهى در نهايت سهولت و كمال آسانى است به طورى كه همۀ زمين ها با همۀ عظمت آن نسبت به قدرت او مانند

ص:183

چيزى است كه انسانى به كف دست خود قبض كند و همۀ آسمان ها نسبت به اقتدار او مثل آن چيزى است كه شخصى آن را به دست خود گرفته و در هم پيچد.

سُبْحَنَهُ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ: خداوند، منزّه و برتر است از آنچه مشركان براى او شريك مى پندازند.

نفخ صور و حوادث قيامت

(آيه 68) (وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَيفَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ)

لغت:

صَعِقَ به معنى «مات» است. ينظرون يعنى نگاه مى كنند و يا انتظار مى كشند. قيام در اين جا جمع قائم است.

تفسير:

و در صور دميده شود به نخستين نفخه پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است مى ميرد جز آن كس كه خدا خواهد؛ يعنى كسانى كه مرگ اوّل را چشيده و در برزخ اند و مردگان اين نفخه نيز به آن جا مى روند (يا معنى آيه اين باشد كه با اين نفخه همه مى ميرند جز آن كه خدا خواهد؛ يعنى جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل كه اينها با اين نفخه نمى ميرند).

اين نفخۀ نخستين است كه آن را نفخۀ اماته و ميراندن نامند.

ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ: سپس بار ديگر در صور به نفخۀ دوم دميده شود، پس به ناگاه همگى آنان به پا خاسته در حالى كه به اطراف و جوانب خود مى نگرند و يا در حالى كه انتظار مى كشند فرمان مالك آن روز را كه دربارۀ ايشان چه فرمان و حكمى خواهد داشت.

تبصره: آيات و احاديث از عامّه و خاصّه دلالت دارد بر آن كه حق تعالى اسرافيل را

ص:184

خلق كرد و صور عظيمى با او آفريد، از روزى كه خلق شده منتظر امر الهى است كه هرگاه فرمان برسد در صور بدمد.

(آيه 69 و 70) (وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَبُ وَ جِاْىءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ * وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ)

تفسير:

و در آن روز روى زمين به نور پروردگارش (نور خاصى كه براى آن روز آفريده شده) روشن گردد، و كتاب بزرگ لوح محفوظ كه اعمال اهل محشر نيز در آن مندرج است در يك سو نهاده شود و همۀ پيامبران و گواهان اعمال از معصومان و فرشتگان و متّقيان آورده شوند و ميان آنها (اهل محشر) به حق داورى گردد و به آنها ستم نشود و از مقدار استحقاقشان از ثواب كم نشود و بيش از استحقاقشان از عذاب داده نشود.

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ: و به هر كس پاداش آنچه كرده به طور كامل و تمام داده شود و خداوند به آنچه مردم انجام مى دهند داناتر است، پس هيچ يك از افعال خير و شرّ ايشان از او مخفى نخواهد بود و بر طبق عدل و فضل جزا و سزاى اعمالشان داده شود.

(آيه 71) (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَزُمَرًا حَتَّى إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَ بُهَاوَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ رَبِّكُمْ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُواْ بَلَى وَ لَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَفِرِينَ)

ص:185

لغت:

سيق فعل ماضى مجهول و مصدر آن، سوق به معنى راندن است. زمر جمع زمره و آن به معنى گروه و جماعت است. خزنه جمع خازن و آن در اين جا به معنى نگهبان است.

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيده اند گروه گروه به سوى جهنّم رانده شوند تا آنگاه كه به آن جا رسند درهاى جهنّم به روى آنها گشوده و باز شود تا داخل جهنّم شوند. و نگهبانان جهنّم از روى توبيخ و سرزنش به آنها گويند: آيا پيامبرانى از جنس خودتان به سوى شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و شما را هدايت و ارشاد كنند و از ملاقات اين روزتان (روز قيامت) بيم دهند و بترسانند؟ در پاسخ گويند: چرا آمدند و لكن ما بر كفر و عناد خود اصرار كرديم تا وعدۀ عذاب الهى بر (ما) كافران ثابت و محقّق گرديد.

(آيه 72) (قِيلَ ادْخُلُواْ أَبْوَ بَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)

تفسير:

به آنها گفته شود: از درهاى جهنّم به عنوان اقامت دائمى در آن وارد شويد، پس بدجايى است جايگاه متكبران كه حق را نمى پذيرند و به كفر و عناد خود اصرار مى ورزند.

(آيه 73) (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَآءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَ بُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَاسَلَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَلِدِينَ)

ص:186

تفسير:

و كسانى كه پرهيزكار بوده و از پروردگارشان پروا داشته اند گروه گروه به سوى بهشت سوق داده مى شوند تا چون به آن جا رسند و درهاى آن به روى آنها باز گشاده گردد و داخل بهشت شوند و نگهبانانش به آنها گويند: سلام بر شما، از نظر جسم و روح پاكيزه شديد يا سلام بر شما كه در دنيا از شرك و معاصى پاك بوديد، پس به عنوان اقامت جاودانى در آن داخل شويد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است:

چون بهشتيان به در بهشت رسند، در آن جا درختى بينند در زير آن دو چشمه بيرون آيد، به ايشان گويند: در اين چشمه غسل كنيد؛ چون غسل كنند ظاهر اعضاى آنها پاكيزه و لطيف شود و هرگز موى هاى ايشان ژوليده نشود و اعضاى آنها چركين نگردد، و از چشمۀ ديگر به آنها آب دهند باطن آنها از جميع غلّ و غشّ و حقد پاك شود... بعد از آن رنگ آنها متغير نگردد و چيزى كه موجب تنفر باشد از آنها به ظهور نرسد. و به اين جهت فرشتگان به آنها گويند: «طبتم» يعنى ظاهر و باطن شما پاك باشد.(1)

(آيه 74) (وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُو وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَآءُ فَنِعْمَ أَجْرُالْعَمِلِينَ)

تفسير:

بهشتيان پس از استقرار در بهشت گويند: همۀ حمد و ستايش از آنِ خدايى است كه وعدۀ خود را از ثواب و نعمت هاى اخروى كه به زبان پيامبران بيان شده بود راست

ص:187


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 121.

و عملى گردانيد. و سرزمين بهشت را ميراث به ما داد (سهم كسانى را كه در صورت پذيرش دين شريك ما مى شدند به ما داد) كه هر جايى از بهشت را بخواهيم منزلگاه انتخاب مى كنيم.

و در حديث وارد شده:

كمترين ملك بندۀ مؤمن در بهشت، هفت مقابل دنيا باشد.(1) در خبر است كه: هيچ كس از مؤمن و كافر نباشد كه در بهشت منزل نداشته باشد، پس اگر كافر پيش از مرگ اسلام نياورد منزل او را به مؤمن دهند.(2)

بنابراين كلمۀ أَوْرَثَنَا اشاره به آن باشد.

فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ: پس نيكو پاداشى است پاداش عمل كنندگان (اعمال صالحه).

(آيه 75) (وَ تَرَى الْمَلَلِكَةَ حَآفِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

لغت:

حافّين جمع «حافّ» است، و حافّ اسم فاعل و به معنى حلقه زننده و احاطه كننده و طواف كننده است.

تفسير:

و فرشتگان را در آن روز حلقه وار و احاطه كنندگان عرش (مقر سلطنت خداوند و مركز صدور فرمان هاى او) مى بينى كه با حمد و ستايش پروردگارشان را تسبيح و تنزيه و تقديس مى كنند، يا همراه با حمد، پروردگارشان را تسبيح مى كنند، و ميان آنها - يعنى همۀ اهل محشر - به حق داورى شود.

ص:188


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 122.
2- . مدرك ياد شده.

يعنى هر كس را به منزل و مقامى كه سزاوار او باشد از بهشت و جهنّم مكان دهد. يا حكم فرمايد ميان ملائكه به اقامت ايشان در مقامى كه مناسب درجۀ ايشان باشد.

وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و پس از پايان حوادث قيامت گفته شود؛ يعنى مؤمنان گويند: همۀ ستايش و سپاس از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است.

ص:189

سورۀ مؤمن (غافر)

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (حم)

تفسير:

دربارۀ اين دو حرف علاوه بر آنچه در گذشته دربارۀ حروف مقطعه گفته شد در كتاب معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود معناى آن الحميد المجيد است(1)؛ يعنى اشاره به اين دو نام از نام هاى خداوند است.

و نيز گفته شده: مفاتيح اسم هايى از اسامى خداوند است كه در اوايل آن «حا» و «ميم» باشد مانند: حليم، حميد، حامد، حكيم، حى، حنان، حفيظ، مجيد، مالك، مليك، مُبدئ، معيد، معز، منّان.

صفاتى از پروردگار

(آيه 2 و 3) (تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * غَافِرِ الذَّ نبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطَّوْلِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

ص:190


1- . معانى الاخبار، ص 22.

لغت:

ذى الطول يعنى صاحب نعمت و تفضل.

تفسير:

فرو فرستادن اين كتاب (قرآن) از جانب خداى مقتدر و شكست ناپذير داناست كه آنچه را مصلحت همۀ مخلوقات است مى داند.

آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبه، نسبت به اهل ايمان است و سخت كيفر نسبت به كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند و از گناه توبه نكنند.

نكته: ذكر اين صفت بعد از مغفرت به جهت آن است كه بنده به جهت اعتماد نمودن بر غفران، مرتكب محرّمات نشود؛ بلكه دائم ميان خوف و رجا باشد.

ذِى الطَّوْلِ...: صاحب نعمت فراوان و پيوسته كه از روى فضل و احسان به بندگان عطا مى كند. معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد جز او نيست و بازگشت همه كس و همه چيز به سوى اوست، مطيعان را ثواب و عاصيان را عقاب مى رساند.

محققان، آيه را بر اين وجه تفسير نموده اند: «غافر الذنب فضلاً، و قابل التوب وعداً، و شديد العقاب عدلاً، وذى الطول كرماً، و لا إله إلا اللّه، إليه المصير فرداً»(1).

احوال كافران و مكذّبان

(آيه 4) (مَا يُجَدِلُ فِى ءَايَتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلَدِ)

لغت:

تقلُّب در اين جا به معنى رفت و آمد و جا به جا شدن در حال صحّت و سلامت است.

ص:191


1- تفسير ابو الفتوح رازى، ج 9، ص 430.

تفسير:

كسى در آيات و معجزات خدا مجادله و ستيزه نمى كند جز كسانى كه كفر ورزيده و خدا و قيامت را انكار مى كنند و سرانجام به كيفر خود مى رسند، پس رفت و آمد آنها در شهرها براى تجارت و غيره و وفور و كثرت اموال و اولاد و اقتدارشان تو را فريب ندهد؛ زيرا اين كه به آنها مهلت و نعمت مى دهيم (به خاطر سوء اختيارشان كه كفر و عصيان را بر ايمان و اطاعت اختيار مى كنند) باعث زياد شدن عذاب آنهاست.

(آيه 5) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن م بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِم بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَدَلُواْبِالْبَطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ)

لغت:

هَمَّت فعل ماضى به معنى «قَصَدَت».

مصدر يدحضوا إدحاض و آن به معنى ابطال است. عقابِ در اصل عقابى بوده و ياء آن حذف شده و كسرۀ باء دالّ بر آن است.

تفسير:

پيش از آنان نيز قوم نوح و احزابى كه بعد از آنها آمدند - مانند هود و صالح و لوط - پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتى قصد و آهنگ رسول خود كردند تا او را بگيرند و زندان يا تبعيد كنند و يا بكشند و با پيامبرانشان به وسيلۀ سخنان باطل مجادله و ستيزه كردند تا حق را به وسيلۀ باطل خود از بين ببرند و باطل سازند، پس گرفتيم آنها را (هر گروهى را به نوعى از عذاب)، پس بنگر كه چگونه بود كيفر من؟!

ص:192

(آيه 6) (وَكَذَ لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّهُمْ أَصْحَبُ النَّارِ)

تفسير:

و همان گونه كه بر امّت هاى گذشته عذاب محقّق شد، سخن و حكم پروردگار تو بر همۀ كسانى كه كفر ورزيده اند و تو را تكذيب مى كنند ثابت و مسجّل است كه آنها اهل آتش هستند.

(آيه 7-9) (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُو يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِى وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَ اتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَآلِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَذُرِّيَّتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَ قِهِمُ السَّيَِّاتِ وَ مَن تَقِ السَّيَِّاتِ يَوْمَلِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُو وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

اعراب و لغت:

مَن حوله عطف به الذين است. قبل از ربنا «يقولون» در تقدير است. من صلح... عطف به مفعول در أدخلهم و يا عطف به مفعول در وعدتهم است. مقصود از سيئات در اين جا

ص:193

عذاب هاى بد است.

دعاى عرشيان براى مؤمنان

تفسير:

كسانى از فرشتگان كه عرش (مقر سلطنت خداوند و مركز صدور فرمان ها براى تدبير جهان) را حمل مى كنند و كسانى كه گرداگرد عرش هستند پروردگارشان را با حمد تسبيح و تقديس مى كنند يا توأم با ستايش، تسبيح او گويند و به او ايمان خاصّ مقام خود مى آورند و براى كسانى از انسان ها كه ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند و مى گويند: پروردگارا رحمت و علمت همه چيز را فرا گرفته، پس كسانى را كه توبه كرده اند و راه تو را در عقيده و عمل پيروى كرده اند بيامرز و ببخشاى و آنها را از عذاب جهنّم نگهدار.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در خطبۀ اوّل نهج البلاغه مى فرمايد:

بعد از آن كه بارى تعالى آسمان ها را بر وجه اتمّ و اكمل آفريد، پس طبقات سماوات را با انواع فرشتگان پر نمود، بعضى از ايشان سجده كنندگان اند كه ركوع نمى كنند (اين مرتبۀ مقربان درگاه الهى است) و بعضى ركوع كنندگان اند كه قيام ننمايند (اين صفت حملۀ عرش است). (1)تتمّه: عن الصادق عليه السلام:

اِنَّ للّهِِ مَلائِكَةً يُسْقِطُونَ الذُّنُوبَ عَنْ ظُهُورِ شيعَتِنا كَما يُسْقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ فى أوانِ سُقُوطِهِ؛ وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعالى : الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ...

الآية. قالَ: اسْتَغْفَارُهُمْ وَاللّهِ لَكُمْ دوُنَ هذَا الْخَلْقِ.(2)

رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ...: فرشتگان حامل عرش و آنها كه گرداگرد عرش هستند در ادامۀ دعاى خود براى اهل توبه و طاعت گويند: پروردگارا، آنها را در بهشت ها و بوستان هاى جاودانى كه توسط پيامبرانت به آنها و به صالحان از پدران و همسران و فرزندانشان وعده

ص:194


1- . نهج البلاغه، ترجمۀ فيض الاسلام، ص 28 با تلخيص.
2- . به نور الثقلين، ج 4، ص 511 رجوع شود.

داده اى داخل گردان؛ زيرا كه تويى مقتدر شكست ناپذير و صاحب حكمت كه از هيچ مقدورى عاجز نيستى و هر چه كنى موافق مصلحت و حكمت است كه از آن جمله وفا به وعده است، پس بنا به وعدۀ خود، ايشان را در بهشت داخل فرما.

وَ قِهِمُ السَّيَِّاتِ...: و آنها را در آخرت از كيفر گناهاشان يا تجسم و تبلور عينى گناهانشان در آن عالم نگهدار و هر كه را در آن روز از كيفر گناهان نگهدارى حقّاً كه او را مورد رحمت و بخشش خود قرار داده اى و اين همان كاميابى بزرگ است كه مستلزم سعادت جاودانى و نعمت نامتناهى است.

در روايت است: به درستى كه خداى تعالى به تائبان سه خصلت را عطا كرده كه اگر هر يك از آن عطا شود به جميع اهل آسمان و زمين تماماً نجات يابند. بعد اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود:

رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ... (1) تنبيه: اين آيات شريفه بشارت بزرگى است براى مؤمنان تائب كه مقام آنها به مرتبه اى است كه ملائكۀ حَمَلۀ عرش براى آنها طلب آمرزش كنند و براى ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان دخول در بهشت را طلب كنند و البته درخواست ملائكۀ معصومين در درگاه الهى پذيرفته خواهد شد. بنابراين زهى سعادت براى كسانى كه خود را مشمول اين آيات سازند، و بَدا به حال كسانى كه بعد از اين ابلاغ به سوء اختيار، خود را از اين فوز عظيم محروم سازند!

(آيه 10) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَنِ فَتَكْفُرُونَ)

اعراب و لغت:

مقت مصدر و به معنى شدّت عداوت و دشمنى است، و أنفسكم مفعول مقتكم است.

ص:195


1- . به نور الثقلين 512/4 رجوع شود.

احوال كافران در دوزخ

تفسير:

همانا كسانى كه به خدا و رسول كفر ورزيدند گاهى در جهنّم بر خود يا بر يكديگر بغض و خشم كنند، پس با خود از روى ملامت گويند: چرا از قبول دعوت پيامبران امتناع كرديم و يا با يكديگر ازروى سرزنش گويند كه چرا ايمان نياورديم. اينان ندا مى شوند كه بى ترديد عداوت و خشم خدا بر شما بزرگ تر و بيشتر است از عداوت و بغض و خشم خودتان بر خودتان؛ چرا كه به ايمان به خدا و رسول دعوت مى شديد، پس كفر مى ورزيديد و از قبول دعوت انبيا امتناع مى كرديد.

(آيه 11) (قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ)

تفسير:

گويند: پروردگارا، پس از زندگى دنيا و تحقّق دعوت ما به توحيد دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى - ميراندن از دنيا و زنده كردن در برزخ و ميراندن دربرزخ و زنده كردن در قيامت - پس ما به گناه خود در انكار زنده شدن در برزخ و مردن و زنده شدن دوم اعتراف كرديم، آيا راهى براى بيرون آمدن از اين جا (جهنّم) هست؟ البته كه نيست.

تبصره: يكى از معتقدات حقّه، سؤال نكير و منكر در قبر است كه از اعتقادات سؤال مى شود، پس اگر جواب درست دهد به روح و ريحان و جنّت نعيم فايز شود و اگر جواب درست ندهد نُزُل حميم و عذاب براى او باشد.

بزرگان علماى اماميه مانند محقّق طوسى و علامه حلى و شيخ مفيد و شيخ صدوق و علامه مجلسى - رضوان اللّه عليهم - فرموده اند: بشر در قبر سؤال مى شود؛ يعنى زنده مى شود و از اعتقاداتش سؤال مى شود و قرآن و احاديث دالّ بر آن است، از جمله آيۀ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ كه اعتراف كفّار به دو زنده شدن است: يكى در قبر، و دومى در قيامت.

اما اخبار: حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

ص:196

لَيْسَ مِنْ شيعَتِنَا مَنْ أنْكَرَ أرْبَعَةَ أشْيَاءَ: الْمِعْرَاجَ وَالْمَسْألَةَ فِى الْقَبْرِ وَخَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ وَالشَّفَاعَةَ:(1)

از شيعيان ما نيست كسى كه انكار نمايد چهار چيز را: معراج، سؤال در قبر، مخلوق بودن بهشت و جهنّم هم اكنون، و شفاعت.

و در حديث عرضِ دين حضرت عبد العظيم عليه السلام خدمت امام على النقى عليه السلام آمده است:

وَأقُولُ: إنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ، وَالْمُسَاءَلَةَ فِى الْقَبْرِ حَقٌّ.(2)

و حديث فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه بعد از غسل او، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله پيراهن مبارك خود را كفن او نمود و جنازۀ او را بر شانه مبارك حمل كرد و در ميان قبرش خوابيد، بعد جنازه را در قبر خواباند، ساعتى گذشت فرمود:

ابنك ابنك! پس اصحاب از حضرت سؤال كردند: اين كه فرمودى «ابنك ابنك» چه بود؟ فرمود: تلقين نمودم او را. از او سؤال كردند از پروردگارش؟ گفت: اللّه ربى. و پرسيدند از پيامبرش؟ گفت: حضرت محمد صلى الله عليه و آله. پرسيدند از ولىّ او؟ توقف نمود، من گفتم: بگو پسرم (على عليه السلام ولىّ و امام من است).(3)

(آيه 12) (ذَ لِكُم بِأَنَّهُو إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُو كَفَرْتُمْ وَ إِن يُشْرَكْ بِهِى تُؤْمِنُواْ فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِىِّ الْكَبِيرِ)

تفسير:

كفّار بعد از اعتراف گويند: آيا ما را به دنيا بازگشتى باشد تا در آن به طاعت و عبادت مشغول شويم؟ اين تمنى و آرزو و خواستۀ آنها محال است و ملائكه بر سبيل توبيخ به آنها گويند: اين عذاب ها به سبب آن است كه چون خدا به تنهايى

ص:197


1- . تسلية الفُؤاد، سيّد عبد اللّه شُبّر، ص 196.
2- . كمال الدين، ج 2، ص 380.
3- . تنقيح المقال، مامقانى، پايان ج 3، ص 81 چاپ قديم.

و يگانگى خوانده مى شد به وحدانيت او كفر مى ورزيديد و اگر شرك آورده مى شد و براى او شريك مى پنداشتند به آن ايمان مى آورديد و مى پذيرفتيد. پس امروز داورى و فرمان روايى از آنِ خداى والارتبه و بزرگ مى باشد و دربارۀ شما به عذاب ابدى حكم كرده است.

(آيه 13) (هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ ءَايَتِهِى وَ يُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ السَّمَآءِ رِزْقًا وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ)

لغت:

يرى مضارع از باب افعال و مصدر آن ارائه به معنى نشان دادن است. ينيب مضارع از باب إفعال و مصدر آن إنابه به معنى بازگشت است. و بعد از ينيب «إليه» در تقدير است.

تفسير:

او (خدا) همان كسى است كه آيات خود را (ادلّۀ عقلى و نقلى توحيد و يگانگى و قدرت خود را) به شما نشان مى دهد و براى شما از آسمان روزى يى مادى و معنوى نازل مى كند و اين نعمت ها را متذكر نمى شود جز كسى كه دل به خدا داده و به سوى خدا باز مى گردد.

يا از انكار و معصيت بازگشته، روى به اطاعت و عبادت او آورد؛ زيرا شخصى كه در امرى جازم است نظر در منافى آن نمى كند؛ بلكه هميشه منظور نظر او به چيزى است كه روى به آن آورده، و تفكّر او در آنچه توجّه به آن كرده است مى باشد و چون اهل عناد و انكار، نظر در آيات توحيد نمى كنند به آن متذكر و متّعظ نشوند.

(آيه 14) (فَادْعُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ)

ص:198

دستور اخلاص و دليل آن

تفسير:

پس خدا را در حالى كه طاعت و عبادت و عقيدۀ به الوهيت را براى او خالص كرده باشيد بخوانيد و پرستش كنيد هر چند كافران نپسندند.

خلاصۀ كلام آن كه كراهت كسانى كه بر دين شما نيستند نبايد مانع آن شود كه پرستش كنيد خدايى را كه مستحق عبادت باشد، تا در دنيا به مرتبۀ عاليه و در عقبا به درجۀ رفيعه برسيد.

(آيه 15) (رَفِيعُ الدَّرَجَتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِى عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ)

لغت:

تلاق مصدر از باب تفاعل و اصلش تلاقى و به معنى ملاقات كردن با هم است. و مقصود از يوم التلاق روز قيامت مى باشد.

تفسير:

خدايى كه درجات كمالش بالاست، و بالابرندۀ درجات مخلوق خود از فرشتگان و پيامبران و اوليا و ساير اهل ايمان است، و شبهه اى نيست كه علوّ درجه به قدر معرفت و طاعت باشد. هر چند عبادت بيشتر باشد درجه رفيع تر خواهد بود، لذا درجات انبيا بر اوليا، و اوليا بر مؤمنان مقدم است، و مؤمنان نسبت به هم به حسب ايمان تفاوت دارند:

ذُو الْعَرْشِ...: و صاحب عرش (فوق آسمان ها و مقرّ سلطنت و مركز صدور فرمان تدبير عالم) است.

او روح (فرشته اى كه نامش روح است) را به فرمان خود به هر كس از بندگانش

ص:199

(پيامبران) كه بخواهد القاء و ارسال مى دارد تا مردم را از روز تلاقى و برخورد با هم (روز قيامت) بيم دهد، آن روز روز تلاقى (ارواح برزخى با ابدان محشرى، و تلاقى همۀ زنده شده ها با خداى تعالى، و تلاقى انسان ها، فرشته ها، جن ها، و شيطان ها با هم، و تلاقى هر مكلَّفى با جزا و پاداش و كيفر اعمال و عقايد خود) است.

احوال قيامت

(آيه 16) (يَوْمَ هُم بَرِزُونَ لَايَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ)

تفسير:

روزى كه آنها - يعنى حاضران در محشر - ظاهر و آشكارند، چيزى از آنها بر خداوند پنهان نمى ماند.

يعنى علم الهى احاطه دارد به تمام بندگان و عقايد و اعمال آنها از جزيى و كلّى و پنهان و آشكارا، پس بر وفق عقايد و اعمالشان به فضل و عدل جزا خواهد داد.

و پس از اجتماع خلايق، از جانب خداى تعالى ندا رسد: لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ امروز مالكيت و حاكميت و فرمان فرمايى از آنِ كيست؟ و چون روز قيامت حق، ظاهر و مكشوف مى شود همۀ مردم از مؤمن و كافر متفق الكلمه جواب دهند: امروز فرمان فرمايى از آن خداى يكتا و بى همتا و قهّار است.

و بعضى از مفسّران گفته اند: چون خطاب الهى به اهل محشر رسد، هيچ كس قدرت و طاقت جواب ندارد، پس ذات الهى خود فرمايد: لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام در حديثى روايت كرده كه: خداوند اهل زمين و اهل آسمان و ملائكه را مى ميراند، بعد مى فرمايد: لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟ پس خود جواب فرمايد: لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ كجايند جبّاران؟ كجا هستند آنها كه ادّعا نمودند غير از من خداى ديگرى هست؟ كجايند متكبران و نخوت آنان؟!(1)

ص:200


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه و نور الثقلين، ج 4، ص 514، با تلخيص.

(آيه 17) (الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِم بِمَا كَسَبَتْ لَاظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)

تفسير:

امروز هر كسى در مقابل اعمالى كه كسب كرده از اعمال صالحه و يا گناه و معصيت جزا داده مى شود و يا تجسم و تبلور عين عملش جزاى او خواهد بود. امروز از هيچ كس بر هيچ كس ستمى نمى رود، نه ثواب كسى از عمل صالح او كم شود و نه عقاب شخصى بر عمل زشت و گناه او زياد شود و نه كسى به گناه ديگرى مؤاخذه گردد و نه نيكى را به بدى پاداش دهند؛ بلكه در آن جا عدل و قسط و فضل خداوند حاكم است. همانا خداوند سريع الحساب است و حساب همه انس و جن بر او طولانى و سنگين نيست.

و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد: چگونه محاسبه فرمايد خلق را با بسيارى آنان؟ فرمود: چنانچه روزى دهد آنها را با كثرت ايشان. سؤال شد: چگونه محاسبه فرمايد و حال آن كه نمى بينند او را؟ فرمود: چنانچه روزى دهد آنها را و حال آن كه نمى بينند او را.(1)

در برخى از تفاسير از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداى تعالى فرمايد: من پادشاه جزادهنده ام، سزاوار نباشد به بهشت و جهنّم درآيند هيچ كدام از اهل بهشت و جهنّم كه ستمى بر غير كرده باشند تا آن كه حق مظلوم را از ظالم بگيرم... بعد اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود: لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ.... (2)(آيه 18) (وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْأَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَظِمِينَ مَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ)

ص:201


1- . بحار الانوار، ج 7، ص 271 به نقل از نهج البلاغه.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 518 با تلخيص.

لغت و اعراب:

آزفه اسم فاعل از «أزِفَ» به معنى نزديك شونده است. إذ... بدل از يومَ الآزفه مى باشد.

حناجر جمع حنجره است. حميم به معنى دوست است.

تفسير:

و آنها را از روز آن حادثۀ نزديك (روز قيامت) بيم ده و بترسان هنگامى كه دل ها از هول و دهشت از جا كنده شود و نزديك گلوگاه رسد در حالى كه اندوه يا خشم خود را فرو مى خورند. در آن روز براى ستمكاران هيچ خويشاوند مهربانى كه عذاب را از ايشان دفع كند و شفاعت كننده اى كه شفاعت و وساطتش دربارۀ او پذيرفته شود نيست.

در توحيد ابن بابويه رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَرْتَكِبُ ذَنْباً إلّاسَاءَهُ ذلِكَ وَنَدِمَ عَلَيْهِ، وَقَدْ قَالَ النَّبِىُّ: كَفى بِالنَّدَمِ تَوْبَةً.

وَقَالَ عليه السلام: مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُه، وَسَاءَتْهُ سَيِّئتُه فَهُوَ مُؤْمِنٌ؛ فَإنَّ مَنْ لَمْ يَنْدَمْ عَلى ذَنْبٍ يَرْتَكِبُهُ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ، وَلَمْ تَجِبْ لَهُ الشَّفَاعَةُ، وَكَانَ ظَالِماً، وَاللّهُ تَعَالى يَقُولُ : مَآ لِلظالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَلَا شَفيعٍ يُطَاعُ .(1)

هيچ مؤمنى نيست كه مرتكب شود گناهى را مگر آن كه او را از آن گناه بد آيد و پشيمان شود بر آن، و پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى تحقّق توبه پشيمانى و ندامت كفايت كند. و فرمود آن حضرت: هر كه خوشحال كند او را حسنه اش، و او را از سيّئه اش بد آيد، پس او مؤمن است. و هر كه پشيمان نشود بر گناهى كه مرتكب شده، پس مؤمن نيست و شفاعت براى او نيست و ظالم باشد، و خداى تعالى فرمايد: مَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ.

خيانت چشمان و پنهان دانى خدا

(آيه 19) (يَعْلَمُ خَآلِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ)

ص:202


1- . توحيد صدوق، ص 408 با تلخيص.

لغت و اعراب:

خائنة الأعين يعنى «الأعين الخائنة» اضافۀ صفت به موصوف است. و ممكن است مقصود از خائنه، خيانت باشد؛ زيرا خائنه هم اسم فاعل است و هم مصدر. «أعين» جمع عين و آن به معنى چشم است.

تفسير:

او چشم هاى خيانتكار، يا خيانت چشم ها را - مانند نگاه كردن به مواردى كه حرام است، يا دزدكى نگاه كردن به چيزهايى كه نگاه به آنها حلال نباشد - و آنچه كه سينه ها پنهان مى كنند از كفر و افكار حرام و صفات رذيله را مى داند، يعنى علم او، به ضمائر و سرائر مخلوقات و همۀ اعمال ظاهرى و باطنى آنها احاطه دارد.

تبصره: آيۀ شريفه نهى ضمنى دارد از خيانت چشم ها و خطورات واردۀ در قلب ها، كه علم الهى احاطه دارد به تمام آن. ابن عباس گفته: خيانت چشم آن است كه مردى در ميان جماعتى نشسته باشد و زنى بر ايشان بگذرد و به پنهانى در او نگاه كند.

بنابراين مؤمن معتقد به اين آيه البته بايد به تمام جهات مراقب اعضا و جوارح خود باشد كه خيانتى از آنها صادر نگردد، مخصوصاً چشم و نگاه هاى آن.

(آيه 20) (وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِى لَايَقْضُونَ بِشَىْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

تفسير:

و خداست كه دربارۀ خلق و تدبير و تشريع به حق حكم مى كند و دربارۀ جزاى نيكوكاران و بدكاران به حق حكم مى كند؛ زيرا او بى نياز از ظلم و تعدى و حكم به

ص:203

ناحق است؛ و اما كسانى يا چيزهايى كه مشركان، آنها را به جاى خدا مى خوانند و شريك او در ربوبيت قرار مى دهند هيچ حكمى صادر نتوانند كرد چون جماد هستند و يا اجازه حكم كردن ندارند، همانا خداوند است كه شنوا و بيناست، شنوا به گفتار بندگان و بينا به كردار آنها.

گردشگرى و انديشمندى

(آيه 21) (أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ كَانُواْ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةًوَ ءَاثَارًا فِى الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ)

لغت:

«واق» اسم فاعل و در اصل «واقى» بوده و به معنى نگهدارنده است.

تفسير:

و آيا آنها در زمين سير نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از ايشان بودند از اهل تكذيب و عناد - مانند قوم عاد و ثمود - چگونه بوده است؟ آنها از اينان (يعنى مشركان مكّه) از نظر نيروى انسانى و مالى و آثار وجودى در روى زمين - مانند قلعه ها و شهرها و بناها - بيشتر و قوى تر بودند، پس خداوند، آنها را به كيفر گناهانشان به عذاب گرفت و براى آنها نگهدارنده اى از عذاب خدا كه عذاب را از آنها دفع كند نبود.

(آيه 22) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَكَفَرُواْ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُو قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

ص:204

لغت:

ذلك اشاره است به عذابى كه در آيۀ قبل ياد شد. بيّنات جمع بيّنه به معنى دليل روشن است.

تفسير:

آن عذاب شدن آنها به اين خاطر بود كه پيامبرانشان بر آنها همواره دلايل روشن توحيد و نبوّت خود را مى آوردند؛ ولى آنها كفر ورزيدند و انكار كردند.

پس خداوند، آنها را به عذاب گرفت. همانا او قوى و مقتدر و سخت كيفر است، دمار از مشركان و معاندان برآورد و آنها را مايۀ عبرت جهانيان قرار داد.

تذكّره: آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به ياغيان فرمان الهى و متمردان از اوامر او كه بينديشند و بدانند كه سركشى، عاقبت خير ندارد و سرانجام مخالفت با خدا، عقاب شديد است چنانچه گزارشات امم سابقه به اين دلالت دارد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام براى عبرت گرفتن فرمايد:

أيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَأبْنَاءُ الْفَرَاعِنَة؟ ايْنَ الْعَمَالِقَةُ وَأبْنَاءُ الْعَمَالِقَة؟ أيْنَ أصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ؟ أيْنَ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبِيّينَ وأطْفَؤُوا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ، وَأحْيوا سُنَنَ الْجَبّارينَ؟!(1)

كجا هستند فرعون ها و پسرانشان (كه پادشاه مصر بودند)؟ كجا هستند عمالقه و فرزندان ايشان (كه پادشاه حجاز بودند)؟ كجا هستند اصحاب شهرهاى رس (كه بت پرست بودند)؟ كجايند آنان كه پيغمبران را كشتند و چراغ هاى هدايت را فرو نشاندند و طريقه هاى ستم كنندگان را زنده كردند؟!

(آيه 23 و 24) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بَِايَتِنَا وَ سُلْطَنٍ مُّبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَمَنَ وَ قَرُونَ فَقَالُواْ سَحِرٌكَذَّابٌ

ص:205


1- . نهج البلاغة، ترجمۀ فيض الاسلام، ص 594 در برخى نسخه ها عمالقه بر فراعنه مقدم است.

داستان موسى (ع) و فرعونيان

تفسير:

و به تحقيق ما موسى را با آيات و معجزات خود و برهانى آشكار و روشنگر فرستاديم.

و شايد معنى آيه اين باشد كه ما موسى را با دلايل توحيد و معجزاتى كه دلالت آنها بر پيامبرى او روشن بود فرستاديم.

ما موسى را فرستاديم به سوى فرعون (طاغوت قبطيان كه ادّعاى خدايى مى كرد) و هامان (كه وزير او بود) و قارون (زراندوز طاغى از بنى اسرائيل).

تخصيص اين سه نفر به ذكر با آن كه حضرت موسى به جميع مردمان زمان خود مبعوث بود، به جهت آن است كه تجبُّر و عناد ايشان بيشتر بود و مردم نيز مطيع ايشان بودند.

حضرت موسى عليه السلام ايشان را به توحيد دعوت و اظهار معجزه نمود؛ ولى ايشان او را تكذيب كرده و معجزات او را انكار نمودند، فَقَالُواْ سَحِرٌ كَذَّابٌ...: پس گفتند كه اين مرد جادوگرى است بسيار دروغ پرداز؛ يعنى آنچه خارق عادت به ما نشان مى دهد سحر است، و در آنچه گويد كه «خدايى هست و من فرستادۀ اويم» دروغگوست.

(آيه 25) (فَلَمَّا جَآءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ اقْتُلُواْ أَبْنَآءَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُو وَ اسْتَحْيُواْ نِسَآءَهُمْ وَ مَا كَيْدُالْكَفِرِينَ إِلَّا فِى ضَلَلٍ)

لغت:

استحيوا فعل امر از باب استفعال است.

تفسير:

پس چون حق را (يعنى توحيد و ادلّۀ روشن آن و معجزات را) از نزد ما براى آنها آورد، به جاى آن كه حق را بپذيرند گفتند: پسران كسانى را كه با موسى به خدا ايمان آورده اند

ص:206

بكشيد و زنانشان را زنده گذاريد. اما مكر و نيرنگ كافران جز در گمراهى و بطلان نيست و هرگز به هدف خود نمى رسند.

پيش از ولادت حضرت موسى به سبب اخبار منجّمان به فرعون كه از بنى اسرائيل پسرى پيدا خواهد شد كه زوال پادشاهى تو به دست او خواهد بود، حكم كرد هر پسرى از ايشان متولد مى شد مى كشتند. در اين وقت هم كه حضرت موسى عليه السلام دعوى پيامبرى كرد دستور دادند كه پسران بنى اسرائيل را بكشند تا شكسته بال و پريشان حال شوند و حضرت موسى را معاونت ننمايند.

(آيه 26) (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِى أَقْتُلْ مُوسَى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُو إِنِّى أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِى الْأَرْضِالْفَسَادَ)

لغت:

ذرونى فعل امر از مادۀ «وَذَرَ» و در اين جا به معنى بگذاريد مرا يا رها كنيد مرا است.

تفسير:

فرعون در انديشۀ كشتن حضرت موسى عليه السلام بود؛ ولى مشاوران او اين كار را صلاح نمى دانستند به آنها گفت: بگذاريد موسى را بكشم و او پروردگار خود را بخواند (تا نجاتش دهد يا آسيبى به من رساند يا مرا از كشتن او باز دارد) زيرا مى ترسم دينتان را (كه پرستش من و بت ها به عنوان ارباب زير نظر اللّه است) تغيير دهد يا در اين سرزمين با ايجاد شورش عليه دولت، تباهى و فساد به بار آورد. چون وقتى پيروان او بسيار شوند، با شما در مقابله درآيند و بين ما و ايشان مقاتله و محاربه واقع شود و آن منجر به تعطيل مزارع و مكاسب و هرج و مرج گردد.

ص:207

(آيه 27) (وَ قَالَ مُوسَى إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَّايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ)

تفسير:

چون خبر قتل موسى عليه السلام منتشر شد، بنى اسرائيل غمگين و قبطيان شادمان گشتند.

و موسى در خطاب به فرعون و يارانش گفت: همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام از شرّ هر متكبرى كه به روز حساب و قيامت ايمان ندارد.

(آيه 28) (وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَنَهُو أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ وَقَدْ جَآءَكُم بِالْبَيِّنَتِ مِن رَّبِّكُمْ وَ إِن يَكُ كَذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُو وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ)

لغت:

كَذِبْ به معنى دروغ گفتن است.

تفسير:

و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را از آنان پنهان مى كرد به فرعونيان كه قصد كشتن حضرت موسى عليه السلام را داشتند گفت: آيا مردى را به جرم گفتن اين كه «خدا پروردگار من است» مى كشيد؟! در حالى كه براى شما از جانب پروردگارتان دلايل

ص:208

روشنى بر صدق ادّعاى خود آورده است.

نام مؤمن آل فرعون حزبيل يا حزقيل بود.

ابن عباس گويد: از آل فرعون غير از حزبيل و آسيه همسر فرعون، كسى ايمان به حضرت موسى نياورد.(1)

حزبيل در ادامه گفت: و اگر دروغگو باشد دروغش به زيان خود اوست و اگر راستگو باشد حداقل برخى از آنچه وعده مى دهد از عذاب هاى دنيا و آخرت به شما مى رسد.

اين كلام، مبالغه در اظهار انصاف و عدم تعصّب و آوردن گفتارى است كه اقرب به تسليم ايشان باشد، و لذا كذب او را بر صدق مقدم داشته است.

خلاصۀ كلام آن كه او شما را به هلاكت دنيا و عقوبت عقبا تهديد مى نمايد، پس اگر صادق باشد، در اين امر، لااقل بعض از آنها به شما مى رسد. پس به حكم عقل لازم است دربارۀ صدق ادّعاى او تحقيق و تأمّل كنيد نه اين كه او را بكشيد.

إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ: همانا خداوند، كسى را كه اسرافكار و دروغ پرداز است هدايت نمى كند و شما در فرض صدق او با اين رفتارتان مسرف و كذابيد.

يا آن كه بر فرض اگر حضرت موسى در دعوى نبوّت كاذب باشد، خدا او را هلاك خواهد ساخت، پس احتياج به قتل او نباشد.

و ممكن است اين كلام حق تعالى باشد كه به جهت تنبيه امّت پيغمبر فرمايد.

تذكره: كلام مؤمن آل فرعون و بيان نصايح او سرمشقى است براى امّت پيغمبر و ارشاد است به آن كه بر شخص متديّن خيرخواه لازم است براى اتمام حجّت و نجات مردم از پند و نصيحت مضايقه نكند و آنچه مى تواند سعى و كوشش كند كه شايد كلام حق تأثير يابد.

(آيه 29) (يَقَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَهِرِينَ فِى الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن م بَأْسِ اللَّهِ إِن جَآءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَآأُرِيكُمْ إِلَّا مَآ أَرَى وَ مَآ أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ)

ص:209


1- . بحار الانوار، ج 13 ص 158 بنقل از تفسير مجمع البيان طبرسى (ذيل سورۀ تحريم، آيۀ 11).

لغت:

ظاهرين جمع ظاهر و آن در اين جا به معنى غالب و قاهر است. اصل يا قومِ «يا قومى» است، ياء آن حذف شده و كسره دالّ بر آن است.

تفسير:

مؤمن آل فرعون گفت: اى قوم من، امروز مالكيت و حاكميت و پادشاهى از شماست در حالى كه در اين سرزمين غالب و برتر و مسلّط بر بنى اسرائيل هستيد به گونه اى كه همه مقهور و محكوم شمايند، پس اگر عذابى بر ما بيايد چه كسى ما را در رهايى از عذاب يارى مى دهد؟

يعنى متصدى امرى مشويد كه مظنّۀ زوال ملك شما باشد؛ زيرا قول موسى احتمال صدق دارد، پس عقل مقتضى آن است كه اصلاً پيرامون او نگرديد، و دست تعدى به او دراز نكنيد.

و خود را داخل در آنها نمود در ورود عذاب تا شايد نصيحت او در آنها اثر كند.

فرعون گفت: من به شما جز آنچه حقيقتاً رأى من است رأى نمى دهم و رأى من اين است كه مصلحت ما در كشتن موسى است و شما را جز به راه راست راهنمايى نمى كنم.

تنبيه: فرعون به نبوّت موسى يقين داشت و دست كم صدق او را احتمال مى داد. از اين رو در باطن از حضرت موسى عليه السلام خوفى عظيم داشت و مى ترسيد كه پادشاهى او را نابود نمايد؛ اما نمى خواست ترس خود را اظهار كند. اين بود كه با لحنى ظاهر الصلاح كشتن موسى عليه السلام را مطرح مى ساخت.

(آيه 30) (وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ)

آن كه به خداى موسى ايمان آورده بود (حزبيل) گفت: اى قوم من، بى ترديد من بر شما از پيش آمد و عذابى مانند روزهاى امّت هاى گذشته كه پيامبرانشان را تكذيب كردند مى ترسم.

ص:210

(آيه 31) (مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن م بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ)

لغت:

دأب به معنى عادت است؛ اما در اين جا شايد به معنى واقعه باشد.

تفسير:

از مثل روشى يا واقعه اى كه دربارۀ قوم نوح و ملت عاد و ثمود و آنها كه پس از آنان بودند به كار رفت و اتفاق افتاد آن اهلاك دسته جمعى ناگهانى بود و خداوند هرگز قصد ستم بر بندگانش را ندارد؛ بلكه اين مردم هستند كه بعد از اتمام حجّت، حق و دين حق را نمى پذيرند و استحقاق عذاب پيدا مى كنند، پس شما ايمان بياوريد تا مانند آنها عذاب نشويد.

(آيه 32) (وَ يَقَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ)

لغت:

تنادِ در اصل تنادى بوده و آن مصدر از باب تفاعل است؛ يعنى روزى كه يكديگر را ندا مى كنند.

تفسير:

مؤمن آل فرعون - طبق آنچه در آيات گذشته بيان شد - سه بار قوم خود را با سه بيان نصيحت كرد و اين بار چهارم آن است كه گفت: و اى قوم من، همانا من بر شما از روز تنادى

ص:211

مى ترسم (يعنى روزى كه مردم يكديگر را از وحشت به يارى مى طلبند يا فريادهاى دسته جمعى مى كشند و كسى به خواسته و استغاثه و استمداد و فريادها نمى رسد، پس بيدار شويد و دست از كفر و عناد برداريد).

(آيه 33) (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)

اعراب:

يوم منصوب و بدل از يوم در آيۀ قبل است.

تفسير:

روزى كه از جايگاه و موقف حساب، پشت به موقف كنان روى برمى تابيد كه به سوى جهنّم برويد يا از داخل جهنّم به قصد خروج به سوى كرانه هاى جهنّم فرار مى كنيد در حالى كه شما را نگهدارنده اى از عذاب خدا نباشد و هيچ كس از شما حمايت نكند.

از چنين روزى بر شما مى ترسم.

وَ مَن يُضْلِلِ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: و هر كس را خدا در گمراهى واگذارد - يعنى به جهت اصرار در انكار و استكبار و عدم توجّه به دليل هاى روشن و آشكار بعد از اتمام حجّت، او را بخود واگذارد - هرگز براى او هادى و هدايت كننده اى نخواهد بود يا هرگز از هدايت هاديان بهره نخواهد برد.

(آيه 34) (وَ لَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِى شَكٍّ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِى حَتَّى إِذَاهَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن م بَعْدِهِى رَسُولًا كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ)

ص:212

لغت:

مرتاب اسم فاعل از باب افتعال و به معنى شاكّ و شك كننده است.

تفسير:

مؤمن آل فرعون براى بار پنجم نصيحت خود را با يادآورى حضرت يوسف عليه السلام بيان كرد: حقّاً كه يوسف پيش از اين (دوران موسى) براى شما دليل هاى روشن بر توحيد و پيامبرى خويش آورد، پس شما نپذيرفتيد و همواره از آنچه او آورده بود در ترديد بوديد تا او از دنيا رفت و گفتيد: هرگز خداوند پس از او پيامبرى مبعوث نمى كند!

شايد مقصود اين باشد كه شما در زمان حيات يوسف پيامبرى او را نپذيرفتيد و پس از مرگش پذيرفتيد، امّا پيامبران آينده را انكار كرديد.

يا مقصود اين باشد كه گفتيد: چون ما پيامبرى يوسف را انكار كرديم، پس از او خداوند پيامبرى نخواهد فرستاد.

در هر حال شما پيامبرى يوسف عليه السلام را نپذيرفتيد و پس از او هم به كفر و گمراهى خود ثابت و باقى مانديد.

اين چنين خداوند كسى را كه اسرافكار ترديدكننده است در گمراهى رها مى كند.

(آيه 35) (الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَنٍ أَتَلهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَ لِكَيَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ)

اعراب:

الذين بدل از مَن در آيۀ قبل است. طبع در اين جا به معنى مُهر كردن است.

تفسير:

خداوند كسانى را كه در آيات و نشانه هاى خدا بدون اين كه برهانى براى آنها

ص:213

آمده باشد (بلكه به تقليد و يا تكبر از قبول حق) مجادله و ستيزه مى كنند در گمراهى وامى نهد. اينان مورد خشم و دشمنى شديد در نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند مى باشند.

كَذَ لِكَ يَطْبَعُ...: اين گونه خداوند بر هر دل متكبر زورگو مهر شقاوت مى زند. يعنى تكبر و جبّاريت آنها موجب مى شود كه از هدايت الهى بى بهره بمانند، نه اين كه خداى متعال قبل از اتمام حجّت، دل آنان را به اين وضع درآورد.

(آيه 36 و 37) (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَهَمَنُ ابْنِ لِى صَرْحًا لَّعَلِّى أَبْلُغُ الْأَسْبَبَ * أَسْبَبَ السَّمَوَ تِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُو كَذِبًا وَ كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِى وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِى تَبَابٍ)

لغت:

صرح به معنى قصر و ساختمان مرتفع است. اسباب السموات بدل از اسباب در آيۀ قبل است.

تفسير:

و فرعون كه در برابر موسى عليه السلام و معجزاتش ضعف پيدا كرده بود و نمى توانست بى محابا فرمان قتل موسى عليه السلام را صادر كند گفت: اى هامان، براى من بنايى بسيار مرتفع و بلند بساز شايد با رصدگيرى از قلۀ آن به وسايلى برسم.

أَسْبَبَ السَّمَوَ تِ: وسايل و اسباب آسمان ها نظير ستارگان و موجودات جوّى تا از اين راه بر خداى موسى اطلاع و آگاهى يابم، و البته من او را دروغگو مى پندارم. و اين گونه براى فرعون در اثر پيروى از شيطان عمل هاى بدش توسط شيطان

ص:214

آراسته شد و از راه حق و توحيد باز داشته شد و نيرنگ و كيد فرعون جز در تباهى و بطلان نبود.

قطب راوندى روايت نموده كه فرعون امر نمود قصر رفيعى بنا كنند تا به عوام چنين بنمايد كه مى خواهم به آسمان بالا روم و با خداى موسى جنگ كنم. هامان به امر او بنايى ساخت كه تا آن زمان بنايى به آن بلندى ساخته نشده بود، و اساس آن را بر كوهى نهادند.

حق تعالى كوه را متزلزل و آن عمارت را خراب نمود. (1)(آيه 38) (وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ)

تفسير:

مؤمن آل فرعون ششمين بار نصيحت كرد و گفت: اى قوم من، از من پيروى كنيد تا شما را به راه درست و رسانندۀ به هدف (كه همان توحيد و ايمان به پيامبرى حضرت موسى است) هدايت كنم. با اين گفتار به آنها اعلام كرد كه راه فرعون و پيروان او گمراهى و ضلالت است نه رشاد و هدايت (آن طور كه فرعون ادّعا مى كرد).

(آيه 39) (يَقَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَعٌ وَ إِنَّ الْأَخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ)

تفسير:

و با هفتمين نصيحت خود گفت: اى قوم من، جز اين نيست كه زندگى دنيا بهره ورى محدود و موقت است و دوام ندارد، امّا عذاب و وبال كفر و شرك و گناه دوام دارد و همانا

ص:215


1- . حياة القلوب علامۀ مجلسى، ج 1، ص 231 با تلخيص.

زندگى آخرت است كه خانۀ آرام گرفتن و هميشگى است كه به هيچ وجه آن را زوال متصور نيست، پس به دار فانى مغرور نشويد و از خواب غفلت بيدار شويد و آخرت باقى و نعيم ابدى را از دست ندهيد.

(آيه 40) (مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَلِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَلِكَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ)

تفسير:

هر كس كار بد كند جز به مقدار آن مجازات نمى شود و هر كس كار شايسته كند - مرد باشد يا زن - در حالى كه مؤمن باشد (زيرا قبول اعمال مشروط به ايمان است) چنين كسانى به بهشت درآمده در آن جا بى حساب (يعنى بدون مقايسۀ با عمل آنها و فوق آنچه در حساب مؤمن بگنجد) روزى داده شوند.

پس ثواب اعمال صالحه - به اضعاف مضاعف - از قدر استحقاق زيادتر خواهد بود و اين بر سبيل تفضُّل الهى و لطف او سبحانه است.

چون آل فرعون از اين سخنان فهميدند كه حزبيل به حضرت موسى ايمان آورده و از فرعون دست برداشته، زبان ملامت بر او دراز كردند و گفتند: عجب از تو كه فرعون را مى گذارى و ديگرى را پرستش مى كنى؟!

حزبيل، مرتبۀ هشتم در مقام نصيحت برآمده در مراعات انصاف گفت:

(آيه 41) (وَ يَقَوْمِ مَا لِى أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَوةِ وَ تَدْعُونَنِى إِلَى النَّارِ)

ص:216

تفسير:

و اى قوم من، مرا چه شده است كه شما را به سوى نجات (توحيد و ايمان به پيامبر الهى) دعوت مى كنم و شما مرا به سوى پرستش فرعون و شرك و كفر كه موجب رسيدن به آتش جهنّم و عذاب الهى است مى خوانيد (انصاف دهيد دعوت كدام يك از من و شما قابل پذيرش است)؟!

(آيه 42) (تَدْعُونَنِى لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِى مَا لَيْسَ لِى بِهِى عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّرِ)

تفسير:

شما مرا دعوت مى كنيد تا به خدا كافر شوم و چيزى را كه به آن علم ندارم شريك خدا سازم (يعنى چون من علم به ربوبيت غير از خداوند ندارم و براى معبوديت غير او دليلى برايم نيست پس چگونه ديگرى را با او شريك قرار دهم؟) و من شما را به سوى خداى مقتدر شكست ناپذير و بسيار آمرزنده مى خوانم.

يعنى من شما را دعوت مى نمايم به ذاتى كه مستجمع جميع صفات الوهيت و ربوبيت است از كمال قدرت و علم و اراده، و او قدرت بر تعذيب و غفران دارد و شما مرا به عبادت چيزى دعوت مى كنيد كه اين صفات را فاقد و نقص و عجز را واجد است.

(آيه 43) (لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِى إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُو دَعْوَةٌ فِى الدُّنْيَا وَ لَافِى الْأَخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَآ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّالْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَبُ النَّارِ)

ص:217

لغت:

مردّ مصدر ميمى به معنى بازگشت است.

تفسير:

مسلَّماً آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد (عبادت اله پندارى خود) آن را دعوتى در دنيا و آخرت نيست و كسى را با كلام خود و يا فرستادن رسولى يا كتابى فرا نخوانده است.

يا اله پندارى شما سزاوار ادّعاى الوهيت و دعوت مردم به عبادت خود نيست.

و بازگشت ما به سوى خداست و هر كدام از ما در قيامت به جزا و سزاى اعتقادات و اعمال خوب و بد خود خواهد رسيد و مسرفان و تجاوزكنندگان از حد بندگى به سبب شرك و نافرمانى شان آنها ملازم آتش جهنّم خواهند بود.

(آيه 44) (فَسَتَذْكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُم بِالْعِبَادِ)

تفسير:

مؤمن آل فرعون بار ديگر قوم خود را نصيحت و تهديد كرد و گفت: پس به زودى راستى و درستى آنچه را به شما مى گويم در وقت نزول عذاب و در جهان ديگر متذكر خواهيد شد و من كار خود را به خدا مى سپارم و بر او توكّل مى كنم و به لطف او اعتماد مى نمايم و از شما و دشمنى شما باك ندارم؛ زيرا خداوند به بندگان خود و اعمال آنها از طاعت و معصيت بينا و عالم است.

(آيه 45) (فَوَقَلهُ اللَّهُ سَيَِّاتِ مَا مَكَرُواْ وَ حَاقَ بَِالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ)

ص:218

اعراب و لغت:

سيّئات مفعول دوم وَقى است. حاق فعل ماضى به معنى فرا گرفت.

مشكل درمانى قرآن

تفسير:

پس خداوند، او را از آسيب مكرهاى آنان نگه داشت و عذابى سخت بر فرعونيان وارد شد و آنان را فرا گرفت.

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: احاديث در باب كشته شدن مؤمن آل فرعون و نجات يافتن او مختلف است، ممكن است در اوّل از كشتن نجات يافته و آخر به درجۀ شهادت فايز شده باشد.(1)

بيان: بنابراين مراد از اين كه خدا او را از مكر آنان نگهداشت حفظ دين او باشد كه نتوانستند او را از دين برگردانند و به كمك الهى و استقامت خود او به دين حق از دنيا رفت.

تتمّه: در خصال، ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: عجب دارم از كسى كه فزع دارد از چهار چيز، چگونه تمسّك ننمايد به چهار چيز:

1 - عجب دارم از آن كه از چيزى بترسد، چگونه تمسّك ننمايد به: حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ؟!. به درستى كه خداى تعالى به دنبال آن فرموده: فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ.

2 - عجب دارم از آن كه غمناك گردد، چگونه تمسّك ننمايد به: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ؟! به درستى كه خداى تعالى به دنبال آن فرمايد:

فَاسْتَجَبْنَا لَهُو وَ نَجَّيْنَهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَ لِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ.

3 - عجب دارم از آن كه مكر به او نمايند، چگونه تمسّك ننمايد به: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ؟! به درستى كه خداى عزوجل به دنبال آن فرمايد: فَوَقَلهُ اللَّهُ سَيَِّاتِ مَا مَكَرُواْ

ص:219


1- . حياة القلوب (چ اسلاميه)، ج 1، باب 13، فصل 4، ص 242.

4 - عجب دارم از آن كه زينت دنيا را خواهد، چگونه تمسّك ننمايد به: مَا شَآءَ اللَّهُ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ پس به درستى كه خداوند به دنبال آن فرموده: إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَدًا * فَعَسَى رَبِّى أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ. (1)خاتمه: داستان مؤمن آل فرعون سرمشق بزرگى است براى مؤمنان اين امّت كه دريابند شرافت و بزرگوارى را به سبب ثبات و استقامت در ديندارى توان يافت، همان طور كه او در اثر ثبات و استقامت به مرتبه اى رسيد كه منظور نظر خداوند رحمان واقع شد و وصف او را در قرآن بيان كرد و نام نيك او تا قيامت در عالم باقى ماند.

و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلصِّدّيقُونَ ثَلاثَةٌ: حَبيبُ نَجّارٍ مُؤْمِنُ آلِ يس، وَحِزْبيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَعَلِىُّ بْنُ أبى طالِبٍ مُؤْمِنُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام:

صدّيقان (راستگويان در گفتار و كردار) سه نفرند: حبيب نجّار، مؤمن آل يس؛ و حزبيل، مؤمن آل فرعون؛ و على بن ابى طالب، مؤمن آل محمّد عليهم السلام.

(آيه 46) (النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُواْ ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ)

اعراب و لغت:

النار بدل يا بيان سوء العذاب در آيۀ قبل است. غدوّ صبح و عشىّ شام است.

تفسير:

همان آتش در عالم برزخ كه فرعونيان هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: اين عرض بر آتش پيش از قيام قيامت است؛ زيرا در

ص:220


1- . به كتاب الخصال، ص 218 رجوع شود.

قيامت صبح و شام نخواهد بود.(1)

وَ يَوْمَ تَقُومُ...: و روزى كه قيامت بر پا شود خداوند به فرشتگان امر مى كند كه فرعونيان را به سخت ترين عذاب ها درآوريد.

احوال دوزخيان

(آيه 47) (وَ إِذْ يَتَحَآجُّونَ فِى النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَؤُاْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّانَصِيبًا مِّنَ النَّارِ)

لغت:

يتحاجّون فعل مضارع از باب تفاعل و مصدر آن به معنى تخاصم است. مغنون جمع مغنى، و اصل آن مغنيون و در اين جا به معنى دفع كنندگان است.

تفسير:

و به ياد آور هنگامى را كه آنها (جهنميان) در ميان آتش با هم به محاجّه و ستيزه برمى خيزند، پس ضعيفان به كسانى كه استكبار ورزيدند (يعنى پيروان آنها به آنها) گويند: همانا ما در كفر و شرك و تكذيب انبيا دنباله رو و پيرو شما بوديم، پس آيا شما دفع كننده و بازدارندۀ بخشى از آتش از ما توانيد بود؟ يعنى مى توانيد از عذاب ما چيزى كم كنيد؟

(آيه 48) (قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُلٌّ فِيهَآ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ)

ص:221


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 151.

اعراب:

كلٌّ فيها مبتدا و خبر، و اين جمله خبر إنّ است. يا كلٌّ فيها به معنى «مجتمعون فيها» و خبر إنّ باشد.

تفسير:

آنها كه استكبار ورزيدند در جواب ضعيفان گويند: ما همگى در آتش جهنّم هستيم، چگونه مى توانيم از شما عذابى را دفع كنيم؟! اگر قدرت اين كار را داشتيم عذاب را از خود دفع مى كرديم!

حقّاً كه خداوند در ميان بندگانش داورى كرده و هر يك را به جزا و سزاى عملش به عدل رسانده است، پس دفع آن عذاب براى كسى امكان ندارد.

(آيه 49) (وَ قَالَ الَّذِينَ فِى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُواْ رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِّنَ الْعَذَابِ)

تفسير:

و كسانى كه در آتش جهنّم اند به خاطر شدّت عذاب به نگهبان هاى جهنّم گويند:

پروردگارتان را بخوانيد و از او درخواست كنيد تا اين عذاب را هر چند به اندازۀ يك روز (از روزهاى دنيا) از ما تخفيف دهد.

(آيه 50) (قَالُواْ أَوَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُواْ بَلَى قَالُواْ فَادْعُواْ وَ مَا دُعَؤُاْ الْكَفِرِينَ إِلَّا فِى ضَلَلٍ

ص:222

تفسير:

نگهبانان جهنّم در جواب آنها بر وجه سرزنش و ملامت گويند: آيا پيامبران شما در دنيا دلايل روشن بر حقانيت خود براى شما نمى آوردند؟ آيا نسبت به شما در دنيا اتمام حجّت نشد؟!

گويند: چرا، پيامبران آمدند و معجزات و ادلّه روشن داشتند و ما را به توحيد و ايمان به پيامبرى شان دعوت كردند؛ لكن ما آنها را تكذيب كرده و اطاعت ننموديم!

نگهبانان كه اجازۀ دعا كردن براى آنها را ندارند به آنها گويند: پس خودتان خدا را بخوانيد و بدانيد كه خواندن و دعاى كافران جز در گمراهى و بطلان و عدم اجابت نخواهد بود.

يارى پيامبران در دو جهان

(آيه 51) (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَدُ)

لغت:

أشهاد جمع شاهد است. و يوم يقوم... عطف به فى الحياة الدنيا است.

تفسير:

به يقين ما فرستادگان و پيامبران خود و كسانى را كه به آنها ايمان آورده اند در زندگى دنيا به پيروزى در جنگ ها و به الهامات خير و تأييد و تقويت قلب آنها يارى مى دهيم، و يارى خواهيم داد در روزى كه گواهان اعمال از پيامبران و معصومان و فرشتگان به پا مى خيزند. يعنى در روز قيامت با اجراى پاداش آنان و كيفر كافران آنها را يارى مى دهيم.

ص:223

(آيه 52) (يَوْمَ لَايَنفَعُ الظَّلِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)

اعراب:

يوم لا ينفع... بدل يا بيان يوم در آيۀ قبل است.

تفسير:

در روزى كه ستمكاران را عذرخواهى شان براى آنان سودى نمى بخشد و براى آنهاست لعنت و دورى از رحمت خداوند و براى آنهاست آن سراى ناخوشايند يعنى جهنّم.

(آيه 53 و 54) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَبَ * هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)

تفسير:

و حقّاً كه به موسى وسيلۀ هدايت كردن مردم را داديم (كتاب تورات و معجزات و غيره) و آن كتاب را به بنى اسرائيل به ميراث داديم و آن را در ميان آنها باقى گذاشتيم.

هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ»: كتابى كه براى صاحبان خرد ناب سراپا هدايت ويادآورى بود. اين كه فرموده است براى صاحبان خرد ناب هدايت است، به خاطر اين است كه ديگران به سوء اختيار و جهل خود از آن منتفع نمى شوند.

چون نصرت، متفرّع است بر تحمّل اذيّت و بلايا، لذا به حضرت رسالت خطاب فرمايد كه:

ص:224

شكيبايى، استغفار، تسبيح گويى

(آيه 55) (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَم نبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكَرِ)

لغت:

گفته شده مراد از عشىّ از ظهر تا شب و مراد از إبكار سحر تا اوّل آفتاب است. و در معنى اين دو واژه اقوال ديگر هم هست.

تفسير:

پس اى پيامبر ما، شكيبايى كن كه حتماً وعدۀ خداوند بر پيروزى تو و رواج دينت حق است و از آن تخلّف نمى شود.

و براى گناهت از خدا طلب آمرزش كن و همراه با حمد و ستايش پروردگارت شامگاه و صبحگاه او را تسبيح و تقديس بگو.

تبصره: اين مطلب محقّق شده كه انبيا عليهم السلام معصوم اند؛ يعنى خطا و گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نگردد؛ زيرا منافى با مقام شامخ نبوّت ايشان است، بنابراين اين گونه آيات بايد تأويل شود، مثل اين كه گفته شود:

1 - چون آن حضرت واسطۀ در تبليغ است، لذا خطاب به آن حضرت شده تا امّت به او اقتدا و اقتفا نمايند.

2 - مراد ذنب امّت باشد؛ يعنى طلب آمرزش كن براى گناه امّت، و اسناد به آن حضرت بر وجه مبالغه است.

علم الهدى - رضوان اللّه عليه - فرمود كه: ذنب مصدر و اضافۀ به مفعول است نه فاعل يعنى «استغفر لذنبهم إليك». يعنى طلب آمرزش كن براى گناه امّت نسبت به تو در نافرمانى كردن با اوامر و نواهى تو از امور دين.

ص:225

كبر و جدل در نشانه هاى خدا

(آيه 56) (إِنَّ الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَنٍ أَتَلهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

اعراب و لغت:

إنْ به معنى «ليس» مى باشد. مرجع ضمير ببالغيه در تقدير است.

تفسير:

بى ترديد كسانى كه در بارۀ آيات و نشانه هاى خداوند بى آن كه برهانى به آنها رسيده باشد مجادله و ستيزه مى كنند، در سينه هاشان جز تكبر، مانع از پذيرش حق نيست. آنها آرزو دارند كه خود، سلطنت و حاكميت داشته باشند، هرگز به آن هدف خود نخواهند رسيد، پس به خدا پناه بر از شرّ و فتنۀ آنها؛ زيرا او كه شنوا و بيناست گفتار آنها را مى شنود و كردار آنها را مى بيند و تو را از شرّ آنها حفظ و يارى مى كند.

جهان، پيچيده تر از انسان

(آيه 57) (لَخَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

قطعاً آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم (زنده كردن آنها پس از مرگ) عظيم تر و مهم تر است، پس ذاتى كه بر آفريدن آسمان ها و زمين قادر باشد بر آفريدن و

ص:226

زنده كردن مردم پس از مرگ قادر خواهد بود؛ و لكن بيشتر مردم به جهت غفلت و عدم دقت و پيروى از هواى نفس نمى دانند كه اين آفريدن از آن آفريدن آسان تر است.

كور و بينا، نيكوكار و بدكار

(آيه 58) (وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ لَاالْمُسِىءُ قَلِيلاً مَّاتَتَذَكَّرُونَ)

اعراب:

قليلاً صفت موصوف مقدَّر است، و ما زائده مى باشد يعنى «تذكّراً قليلاً تتذكرون» و «تذكّراً» مفعول مطلق است كه از فعل خود مقدم شده است. در تركيب اين جمله احتمال ديگرى هم هست.

تفسير:

هرگز نابينا و بينا (يعنى كافرى كه جاهل و از دلايل توحيد به خاطر عدم تفكّر و تدبّر غافل است با مؤمنى كه عالم و به خداى متعال عارف باشد) و نيز كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته به جا آورده اند، با انسان گنهكار و بدكار و فاسق مساوى نيستند ولى بسيار اندك متذكر مى شويد.

يا مقصود اين باشد كه اصلاً متذكر نمى شويد! زيرا گاهى لفظ قلّت گفته مى شود و مقصود نفى است.

بيان: تشبيه بليغى است براى فهم دو مطلب:

1 - عقل و وجدان حكم مى نمايد به اين كه نابينا و بينا مساوى نيستند، همچنين كافرى كه كور است از معارف الهيه، و راه ضلالت را دريافته، با مؤمنى كه به عقايد حقّه بينا شده و راه نجات را دريافته مساوى نيستند نه در دنيا و نه در آخرت.

2 - مؤمن كه داراى ايمان و عمل صالح و پسنديده است، با فاسق كه داراى عمل

ص:227

ناشايسته است يكسان نخواهد بود؛ زيرا مؤمن، وجودش خير و عملش باعث بركت و وسعت و ميمنت باشد؛ لكن فاسق، وجودش شرّ و عملش موجب نحوست و نكبت است، و در آخرت هم در يك مكانت و مرتبه نخواهند بود.

برهان عقلى بر قيامت

(آيه 59) (إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِيَةٌ لَّارَيْبَ فِيهَا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايُؤْمِنُونَ)

تفسير:

چون دنيا دار تكليف است نه جزا، پس لابد بايد سراى ديگر باشد كه محسن به ثواب، و مسىء به عقاب خود برسد، لذا فرمايد: به يقين روز قيامت آمدنى است و از نظر براهين عقلى و نقلى ترديدى در آن نيست؛ و لكن بيشتر مردم به جهت عدم تعقّل و تدبّر، به وجود آخرت ايمان نمى آورند.

تبصره: برهان عقلى بر اثبات قيامت، قائم است؛ زيرا پس از ارسال رسل و انزال كتب، مسلّم است كه جمعى مؤمن و مطيع اند و به تمام جهات در برابر فقر و فاقه و ملامت و سختى استقامت ورزند، و گروهى كافر و عاصى اند كه هر چه خواهند انجام دهند و هر دو گروه بميرند - چنانچه سراى ديگرى نباشد كه آنها جزا و سزاى خود را ببينند - مخالف حكمت و عدالت الهى خواهد بود. بنابراين وقوع قيامت، محقّق است و به شكّ شكاك، امور حقيقيه و واقعيه از واقع خود خارج نگردد، لذا فرموده است: لَّارَيْبَ فِيهَا.

(آيه 60) (وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ)

ص:228

لغت:

داخر به معنى ذليل و خوار و كوچك است.

دستور دعا و حتميّت اجابت

تفسير:

و پروردگارتان گفت: در جميع مقاصد و مطالب خود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.

محققان فرموده اند: لازم است بنده لفظاً يا قصداً دعا را به شرط مصلحت معلق سازد چون ممكن است كه داعى، چيزى را بخواهد كه مستلزم مفسده باشد.

إِنَّ الَّذِينَ...: البته كسانى كه از پرستش و عبادت من تكبر مى ورزند، به زودى خوار و سرافكنده وارد جهنّم مى شوند.

1 - رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلدُّعَاءُ سِلاَحُ الْمُؤْمِنِ وَعِمَادُ الدّينِ ونُورُ السَّماوَاتِ وَالْأرْضِ؛

دعا اسباب جنگ مؤمن [با شيطان و وسيلۀ دفع شرّ او] و نگهدارندۀ دين و نور آسمان ها و زمين است.(1) 2 - همچنين:

أفْضَلُ عِبَادَةِ امَّتِى بَعْدَ قَراءةِ الْقُرْآنِ الدُّعَاءُ، ثُمَّ قَرَأَ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ...

؛ ألَا تَرى أنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ؟

وَقَالَ: لاَ تَعْجِزُوا عَنِ الدُّعَاءِ؛ فَإنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مَعَ الدُّعَاءِ أحَدٌ. وَيَسْألُ (وليسأل ظ) أحَدُكُمْ رَبَّهُ حَتّى يَسْألَه شِسْعَ نَعْلِهِ إذَا انْقَطَعَ، وَاسْألِ اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَإنَّهُ يُحِبُّ أنْ يُسْألَ:

افضل عبادت امّت من بعد از قرائت قرآن دعاست، پس قرائت نمود اين آيه را:

ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ...؛ آيا نمى بينى كه دعا عبادت است؟ زيرا در ذيل آيه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى و از دعا تعبير به عبادت شده است.

و فرمود: عاجز نشويد از دعا، به درستى كه هيچ كس با دعا هلاك نشد. و بايد

ص:229


1- . سفينة البحار، ذيل مادۀ دعا.

درخواست كند هر يك از شما از پروردگار خود همۀ نيازهاى خود را حتى بند كفش خود را هرگاه بريده شود. و طلب كنيد از خدا از فضل او، به درستى كه خدا دوست دارد كه از او درخواست شود.(1) 3 - حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وصاياى خود به حضرت امام حسن عليه السلام فرمايد:

بدان آن ذاتى كه خزائن آسمان ها و زمين ها به يد قدرت اوست اذن فرموده براى تو در دعا و تكفل نموده اجابت را و امر فرموده كه سؤال كنى تا عطا فرمايد و طلب رحمت نمايى تا بخشايش فرمايد.(2) 4 - در ذيل حديثى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد: خداوند سبحان فرمايد:

ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ، پس چرا ما خدا را مى خوانيم؛ ولى اجابت نمى فرمايد؟ فرمود:

زيرا شما:

1 - شناختيد خدا را، و ادا ننموديد حق او را.

2 - ايمان آورديد به پيغمبر او، و مخالفت نموديد سنّت او را.

3 - خوانديد كتاب او را كه نازل شده بر شما، و عمل ننموديد به آن.

4 - گفتيد كه مى ترسيد از آتش، و حال آن كه گناه مى كنيد و گناه موجب آتش است.

5 - گفتيد كه به بهشت راغب هستيد، و حال آن كه به جا آوريد عملى را كه دور گرداند شما را از آن.

6 - خورديد نعمت مولى را و شكر ننموديد.

7 - خدا امر فرموده به عداوت شيطان: إِنَّ الشَّيْطَنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا(3) و دوستى نموديد او را بدون مخالفت.

8 - قرار داديد عيوب مردم را نصب العين خود و عيوب خود را پشت سر خود انداختيد.

پس با اين وضع چه دعايى از شما مستجاب شود و حال آن كه ابواب و طرق

ص:230


1- . همان.
2- . نهج البلاغة (ترجمه: فيض الاسلام)، نامۀ 31، ص 923-924.
3- . سورۀ فاطر (35)، آيۀ 6.

اجابت را مسدود نموده ايد؟ پس بترسيد از خدا و اصلاح كنيد اعمال خود را و خالص نماييد باطن خود را و امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا خداوند دعاى شما را مستجاب فرمايد.(1)

ناسپاسى مردم در برابر نعمت و فضل خدا

(آيه 61) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لَايَشْكُرُونَ)

اعراب:

النهار مبصراً دو مفعول براى جعل لكم است كه از واو عاطفه فهميده مى شود.

تفسير:

خداوند همان است كه شب را براى شما قرار داد تا در آن سكونت و آرامش يابيد و استراحت و آسايش نماييد و روز را روشن و روشنى بخش نمود (تا به كار و كسب و كوشش براى ادارۀ زندگى تان بپردازيد) حقّاً كه خداوند داراى فضل و بخشش بر مردم است، امورى را كه مصالح جان و مال مردم به آن بستگى دارد براى آنان آفريد و در اختيار آنان گذاشت.

و لكن بيشتر مردم، شكرگزارى و سپاسدارى نمى نمايند؛ و حال آن كه عقل و وجدان، حاكم است به اين كه حق شناسى و سپاس گزارى منعم، واجب، و ناسپاسى و حق ناشناسى، قبيح و نكوهيده است.

(آيه 62 و 63) (ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَلِقُ كُلِّ شَىْءٍ لَّآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * كَذَ لِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُواْ بَِايَتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ)

ص:231


1- . بحار الانوار، ج 93، ص 376-377 با تلخيص و نقل به معنى.

تفسير:

اين خداوند، پروردگار شماست كه آفرينندۀ همه چيز (آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست) مى باشد، غير از او معبودى كه سزاوار پرستش و ستايش باشد نيست، پس به كجا و چگونه از او برگردانده مى شويد و به پرستش غير او رو مى آوريد با اين كه ادلّۀ توحيد و الوهيت و ربوبيت او و اين كه او معبود حقيقى است روشن و واضح مى باشد؟!

كَذَ لِكَ يُؤْفَكُ...: اين گونه (مانند قوم تو) كسانى كه پيوسته آيات توحيد و ربوبيت خدا را انكار مى كردند از راه حق و قبول اسلام بازگردانده مى شوند. يعنى رؤسا و بزرگان كفّار، آنها را از راه حق بازمى گردانند.

(آيه 64) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَآءَ بِنَآءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَتِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ)

لغت:

قرار يعنى مستقر و مكان استقرار.

تفسير:

خداوند همان است كه زمين را براى شما محلّ سكونت و استقرار قرار داد و آسمان را بنايى ساخت بر بالاى سر شما كه بركات گوناگونش بر شما فرو ريزد، و شما را صورت بندى كرد و صورت هاى شما را نيكو گردانيد (صورت انسانى، بهترين و بالاترين صورت ها در ميان جانداران و حيوانات است كه خداوند به قدرت كاملۀ خود از نطفه اى

ص:232

ناچيز به وجود آورده است).

دهد نطفه را صورتى چون پرىكه كرده است بر آب صورتگرى

ابن عباس گويد كه حُسن صورت عبارت است از راستى قامت و اكل طعام و تناول به دو دست.

يا مراد تناسب اعضا و مهيّا بودن آن براى ساختن صنايع و اكتساب كمالات است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

الصورة الإنسانية هى أكبر حجة اللّه على خلقه، و هى الكتاب الذى كتبه بيده:

صورت انسانى، بزرگ ترين حجّت الهى بر خلقش مى باشد و اوست كتابى كه به قدرت خود نگاشته است، آثار ربوبيت و قدرت سبحانى در آن هويداست.

وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَتِ: و روزى داد شما را از طعام هاى پاكيزه و حلال. يعنى روزى شما را كه انواع فواكه لذيذه و نباتات طيّبه است از روزى حيوانات متميز و جدا ساخت.

يا شما را از پاكيزه هاى مادى چون اموال و اولاد و همسران، و معنوى چون عقل و علم و دين روزى نمود.

تبصره: روزى و رزقى را كه خدا براى بندگان مقرّر فرموده روزى حلال است نه حرام و بنده به سوءِ اختيار خود حرام را كسب مى نمايد و خود را از حلال محروم مى كند، پس براى خوردن حرام مؤاخذه و عذاب مى شود.

ذَ لِكُمُ اللَّهُ...: اين خداوند، پروردگار شماست، پس مقدّس و پر خير و بركت است خداوند كه پروردگار جهانيان است و ما سواى او مربوب و پروردۀ او و محتاج به او هستند و او غنىّ بالذات و بى نياز است.

(آيه 65) (هُوَ الْحَىُّ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

ص:233

تفسير:

اوست است زندۀ بالذات و ازلى و ابدى، جز او معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد نيست، پس او را در حالى كه اعتقادات خود را از شرك، و عبادات و طاعات خود را از ريا، و دين خود را از بدعت ها و انحراف ها خالص و پاك كرده باشيد بخوانيد. همۀ ستايش ها بالاصاله و بالذات از آنِ پروردگار جهانيان است.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد: شكر هر نعمتى اگرچه بزرگ باشد اين است كه حمد كنى خداى عزوجل را.(1)

و بهترين عبارت جملۀ «الحمد للّه» است؛ زيرا معنايش اين است كه همۀ حمدها از آن خدا و مخصوص اوست، چون همۀ نعمت ها از اوست.

(آيه 66) (قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَآءَنِىَ الْبَيِّنَتُ مِن رَّبِّى وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَلِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

كفّار مكّه پيامبر را ترغيب مى نمودند به دين خود، حق تعالى در رد آنها فرمود:

بگو: من كه دلايل روشنى بر توحيد و يگانگى ربّ و اله از جانب پروردگارم به من رسيده، از اين كه كسانى را كه به جاى خدا مى خوانيد و مى پرستيد پرستش كنم نهى شده ام و مأمور شده ام كه تسليم پروردگار جهانيان باشم.

تبصره: گرچه نهى كنندۀ از عبادت غير خدا در مرحلۀ اوّل دليل هاى روشن عقلى است؛ لكن چون ورود دليل هاى روشن از جانب خداى متعال تقويت كننده و مؤكِّد ادلّۀ عقليه است، لذا خداى تعالى امر فرمود كه در ابطال عقيدۀ ايشان و اثبات مذهب خود به آن تمسّك نمايد.

ص:234


1- . بحار الانوار، ج 71، ص 42-43.

مراحل آفرينش انسان

(آيه 67) (هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّلِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

لغت:

أشدّ به معنى زمان استكمال قواى انسان است. شيوخ جمع شيخ به معنى پير است.

تفسير:

او (خدا) همان است كه شما را از خاك آفريد، جدّ و جدّه اعلايتان را ابتداءاً و به نحو اعجاز، و شما را كه نسل اوييد با سير مراحلى قبل از ورود به رحم مادر از خاك آفريد، سپس از نطفه، آنگاه از علقه (اندكى خون بسته شده) سپس (بعد از مراحلى ديگر) شما را در حال كودكى از رحم مادر بيرون مى آورد تا به حدّ كمال جسمى و روحى خود برسيد، سپس (به زندگى تان ادامه مى دهد) تا پير شويد و برخى از شما بيش از هر يك از مراحل كودكى و بلوغ و پيرى قبض روح مى شويد و مى ميرد يا برخى از شما قبل از پيرى مى ميريد، و نقل مى كند شما را از سنّى به سنّى ديگر براى اين كه (يا اين مهلت براى اين است كه) به مدّت معينى كه از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده برسيد و شايد در مبدأ آفرينش و سير تكاملى و انتقال از حالى به حال ديگر انديشه و تعقّل كنيد و باعث شناخت يا شناخت بيشتر شما نسبت به خداوند شود.

(آيه 68) (هُوَ الَّذِى يُحْيِى وَ يُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُو كُن فَيَكُونُ)

ص:235

تفسير:

او آن كسى است كه به قدرت كاملۀ خود جسم هاى قابل زنده بودن را حيات مى بخشد و در موعد معين مى ميراند و چون ارادۀ حتمى به انجام كارى كند جز اين نيست كه بلافاصله انجام و موجود مى شود، گويى كه مى گويد «باش» پس مى باشد.

«كن» اشاره است به سرعت نفوذ ارادۀ الهى در تكوين به اسرع وجه كه ممكن باشد بدون تكلم به كلمۀ «كن»، لذا در توحيد ابن بابويه رحمه الله از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود:

فَإرَادَةُ اللّهِ هِىَ الْفِعْلِ لَاغَيْرُ ذلِكَ، يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ بلسانٍ وَلَا نُطْقٍ بلسان وَلَا هِمَّةٍ وَلَا تَفَكُّرٍ:

ارادۀ الهى همان ايجاد است نه غير آن، بدون اين كه لفظ و نطق و قصد و تفكّر، واسطه و فاصله شود. (1)(آيه 69-72) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ * الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِالْكِتَبِ وَ بِمَآ أَرْسَلْنَا بِهِى رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ * إِذِ الْأَغْلَلُ فِى أَعْنَقِهِمْ وَ السَّلَسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَمِيمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ)

اعراب و لغت:

سلاسل عطف به أغلال است. يسحبون حال است و تقديرش «مسحوبين فى الحميم اى الماء الحارّ» مى باشد. سلاسل جمع سلسله به معنى زنجير است. يسجرون يعنى انداخته مى شوند يا پر مى شوند.

ص:236


1- . التوحيد، ص 147 با تلخيص.

تفسير:

چون كفّار با كثرت آيات واضحه و دلايل روشن در مقام جدال و عناد بودند، لذا به عنوان تهديد بر سبيل تعجّب فرمايد: آيا به سوى كسانى كه در آيات و نشانه هاى توحيد و معجزات پيامبر و آيات قرآن مجادله و ستيزه مى كنند ننگريستى و نديدى كه چگونه و به كجا از دلايل روشن و تصديق به آنها بازگردانده مى شوند؟

همان كسانى كه اين كتاب و آنچه را از كتاب هاى آسمانى يا احكام و شرايع كه ما پيامبران خود را براى ابلاغ آنها فرستاده ايم تكذيب و انكار كردند، پس به زودى خواهند دانست كه عاقبت تكذيب و ايمان نياوردن چيست.

إِذِ الْأَغْلَلُ...: آنگاه كه غل ها و زنجيرها در گردن هايشان به شدّت بسته شده، كشيده شوند در ميان آب جوشان، سپس در آتش انداخته شوند يا وجودشان مملوّ و پر از آتش مى شود.

(آيه 73 و 74) (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُواْ مِن قَبْلُ شَيًْاكَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَفِرِينَ)

اعراب و لغت:

أيْن خبر ما ست و معنى استفهام دارد. ضلّوا عنّا يعنى گم شده اند.

تفسير:

سپس به آنها گفته شود - يعنى فرشتگان به آنها گويند -: كجايند آنها كه شما آنها را شريك خدا قرار مى داديد و آنها را به جاى خداوند پرستش مى كرديد؟

در جواب گويند: آنها از ما گم شده اند، ما هرگز پيش از اين چيزى را نمى خوانديم و

ص:237

نمى پرستيديم (يعنى اكنون براى ما روشن شده كه آنها چيزى كه براى ما نفعى داشته باشند و يا ضررى را دفع كنند نبوده اند و در حقيقت چيزى نبوده اند و ما آنها را چيزى پنداشته بوديم).

يا به دروغ منكر مشرك بودن خود مى شوند و مى گويند: ما غير خدا را نمى پرستيديم!

اين گونه خداوند كافران را در گمراهى خود (كه خود به سوء اختيار خود در آن افتاده اند) وا مى گذارد.

(آيه 75 و 76) (ذَ لِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ * ادْخُلُواْ أَبْوَ بَ جَهَنَّمَخَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)

لغت:

مصدر تمرحون مرح به معنى خوشحالى به چيز باطل است، و اما فرح ممكن است به حق هم باشد از اين رو در آيۀ شريفه فرح مقيد به غير الحق شده است.

تفسير:

اين عذاب به سبب آن است كه در روى زمين به ناحق (به عبادت و پرستش بت ها و تكذيب پيامبران و طغيان و نافرمانى) خوشحال و فرحناك بوديد و شادى مى كرديد و نيز به خاطر اين كه با گناه سرمستى مى كرديد.

محدّث نورى رحمه الله در كتاب مستدرك از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:

أربعة فى الذنب شرٌّ من الذنب: الاستحقار و الافتخار و الاستبشار والإصرار.(1)

چهار چيز است در گناه كه بدتر از خود گناه باشد: 1 - كوچك شمردن گناه 2 - افتخار كردن به آن. 3 - خوشحالى كردن به آن. 4 - اصرار نمودن به آن.

ص:238


1- . مستدرك الوسائل، كتاب الجهاد، باب 48، ح 5.

صبر به اميد وعدۀ الهى

(آيه 77) (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ)

تفسير:

پس صبر كن اى پيامبر - يعنى ثابت قدم باش گرچه مستلزم مشقّت و اذيّت شدن باشد - البته وعدۀ خداوند به شكست و عذاب آنها و نصرت و يارى مؤمنان حق است و بدون ترديد واقع خواهد شد. پس يا در زمان حيات تو برخى از عذاب هايى را كه به ايشان وعده داده ايم به تو نشان دهيم (و وعدۀ ما محقّق و عملى شود) يا تو را پيش از آن كه عذاب آنها را ببينى قبض روح مى نماييم و به جوار رحمت خود مى بريم كه در اين صورت چون همۀ آنان به سوى ما بازگردانده مى شوند، كيفرشان را در آخرت خواهى ديد. يعنى حتماً در دنيا و يا در آخرت و يا در هر دو جا عذاب خواهند ديد و به هيچ وجه ايشان را فروگذار نخواهيم كرد.

تكرار سنن در داستان پيامبران

(آيه 78) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ مَا كَانَلِرَسُولٍ أَن يَأْتِىَ بَِايَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِىَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ)

تفسير:

و به تحقيق پيش از تو پيامبرانى را به سوى جامعۀ بشرى فرستاديم. سرگذشت برخى از آنان را بر تو بازگو كرديم و برخى را بر تو بازگو نكرديم و هرگز پيامبرى را

ص:239

نرسد و عقلاً ممكن نباشد كه آيه و معجزه اى و يا عذابى بدون اذن خدا بياورد (و اين طور نبوده كه پيامبر، هر معجزه اى را كه مردم بخواهند و دلخواه آنها باشد بتواند بياورد و يا به دلخواه خود معجزه اى بياورد بلكه هر جا مصلحت بوده و خداوند اذن داده آوردن معجزه انجام مى شده است. اى پيامبر، نسبت به تو هم همين طور است و نمى توانى به هر پيشنهادى كه از طرف مشركان مى شود جواب مثبت بدهى؛ بلكه بايد منتظر اذن الهى باشى).

فَإِذَا جَآءَ...: پس چون فرمان خدا دربارۀ هلاكت ملتى به فرشتگان صادر شود، ميان آنها عملاً داورى به حق شود و در آن جا باطل انديشان و باطل گويان و باطل گرايان زيان كاران اند.

گفته شده: مقصود از «مبطلان» كسانى هستند كه بعد از ديدن معجزۀ واضحه به جاى اين كه ايمان بياورند آوردن معجزه و يا معجزه هاى ديگرى را پيشنهاد مى كنند.

نعم خداوند در چهارپايان

(آيه 79 و 80) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَمَ لِتَرْكَبُواْ مِنْهَا وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَيْهَاحَاجَةً فِى صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْهَا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ)

لغت و اعراب:

مِن در هر دو مورد «منها» به معنى «بعض» است. حاجة مفعول تبلغوا است.

تفسير:

خداوند همان كسى است كه چارپايان را براى بهره بردارى شما آفريد و رام ساخت تا برخى از آنها را سوار شويد و از برخى از گوشت آنها مى خوريد.

وَ لَكُمْ فِيهَا...: و شما را در چارپايان سودهايى است (استفادۀ از شير و پشم و پوست

ص:240

و اولاد و فضلات و نيز در معاملات آنها) و آنها را آفريد براى آن كه به وسيلۀ بار كردن كالا بر آنها به نيازى كه در دل هايتان است (از تجارت در شهرهاى دور و نزديك و زيارت و حج و ساير امور دينيه و دنيويه) برسيد، و بر روى آنها و بر كشتى ها حمل مى شويد.

يعنى چون خداى تعالى به احتياج بندگان به مسافرت صحرا و دريا عالم بود، پس مركبى براى صحرا و مركبى براى دريا در اختيار آنان قرار داد.

(آيه 81) (وَ يُرِيكُمْ ءَايَتِهِى فَأَىَّ ءَايَتِ اللَّهِ تُنكِرُونَ)

اعراب:

أىّ استفهامى و مفعول تنكرون است.

تفسير:

و خداوند همواره نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت و رحمت خود را در كرانه هاى جهان و در نفوس خودتان به شما نشان مى دهد، پس كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد؟ هيچ كدام از آنها به خاطر اين كه در نهايت ظهور و روشنى است قابل انكار نمى باشد.

بيان: آيات الهى و شواهد قدرت او به شماره در نيايد، از جملۀ آن آيات سماويه است از حركات افلاك و شمس و قمر و ثوابت و سيارات به طريق خاص و منظم، و آيات ارضيه است از جماد و نبات و حيوان كه هر يك داراى اجناس مختلفه و انواع گوناگون است. و همچنين خلقت انسان و كيفيت اعضا و جوارح و حواس ظاهره و باطنه و حالات مختلفه اى كه از او ظهور يابد، هر يك قدرت الهى را شاهد و گواه؛ بلكه هر ذره اى از موجودات عالم علوى و سفلى آيه اى از آيات او و شاهد قدرت و عظمت اوست.

و فى كل شىء له آيةتدلّ على أنّه واحد

ص:241

(آيه 82 و 83) (أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةًوَ ءَاثَارًا فِى الْأَرْضِ فَمَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)

اعراب:

من العلم بيان ما عندهم است و احتمال ديگر اين كه من العلم بيان بيّنات باشد و تقدير آيه چنين شود: فلما جاءتهم رسلهم بالبينات من العلم فرحوا بما عندهم.

تفسير:

پس آيا در زمين (مانند سرزمين قوم عاد و ثمود هنگام سفر براى تجارت و غيره) سير نكردند تا بنگرند عاقبت و سرانجام كسانى كه پيش از آنها بوده اند چگونه بوده است از امّت هاى سابق كه هم عددشان از اينان بيشتر و هم نيرومندتر از ايشان و هم داراى آثار وجودى بيشتر از قبيل قصرها و قلعه هاى و بناها و نهرها و سدها و باغات بوده اند؟

پس آنچه به دست مى آوردند و كسب مى كردند از جمع مال و منال و سپاه و غيره عذاب الهى را از آنها دفع نكرد.

فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ...: پس چون پيامبرانشان دلايلى روشن و معجزات و آيات دالّ بر صدق ادّعاى آنها آورند آنها به آنچه از علم و دانش در نزد خودشان بود (از علوم مربوط به عقايد فاسده كه در حقيقت علم نبود و به دانش هاى مربوط به امور دنيوى) دل خوش كرده و مغرور شدند و پيامبران و وحى و آخرت و ثواب و عقاب و معجزات و احكام شرع

ص:242

را به مسخره و استهزا گرفته و به آن بى اعتنايى كردند. سرانجام آنچه آن را استهزا مى كردند (عذاب الهى) بر آنها وارد شد و آنان را فرا گرفت.

تبصره: آيۀ شريفه تعريض است به آنانى كه چون علم طبيعى و مادى را دارا هستند چنان پندارند كه هيچ علمى در جلب نفع و فوايد به علم ايشان نمى رسد، لذا وحى انبيا را كه مايۀ سعادت جاودانى است حقير شمرده و به آن اعتنا ننمايند؛ چنانچه برخى از فلاسفه و حكماى يونان مغرور به علم خود شده تابع انبيا نشدند؛ بلكه هرگاه وحى را استماع مى كردند استحقار آن نموده در رفع آن مى كوشيدند.

در روايت است كه وقتى حضرت موسى عليه السلام اظهار دعوت نمود، به حكيمى گفتند: چرا به شهر موسى مهاجرت نمى كنى تا از او كسب علوم دينيه نمايى؟ گفت: ما به تهذيب اخلاق آراسته ايم و به زيور صلاح نفس پيراسته ايم، و محتاج به هدايت كسى نيستيم(1)! غافل از آن كه هر قدر عقل انسانى كه پيامبر و امام نيست كامل باشد كه باز هم مورد خطا و سهو است و براى تكميل نفس ناچار بايد تابع پيامبران شود كه با عالم وحى ارتباط دارند و ابداً در آن خطا و سهو راه ندارد.

(آيه 84 و 85) (فَلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا قَالُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُو وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِى مُشْرِكِينَ * فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِى وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْكَفِرُونَ)

تفسير:

پس هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند گفتند: به خداى يكتا (توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى) ايمان آورديم و به آنچه آن را شريك خدا در الوهيت و يا ربوبيت از بت و غيره قرار مى داديم كافر شديم. يعنى روشن شد كه آن عقيده خلاف واقع، و باطل

ص:243


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 167.

بوده است.

فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا: پس از مشاهدۀ عذاب گفتند كه ما ايمان آورديم.

پس ايمان آنها در آن هنگام كه عذاب ما را ديدند به حالشان سودى نداشت. زيرا ايمانى كه در دنيا از روى اختيار باشد سودمند است، نه ايمانى كه پس از مرگ و يا در حال مردن و ديدن عذاب از روى اضطرار محقّق مى شود. و به عبارت ديگر قبول ايمان در زمان حيات و مكلّف بودن انسان به حالش سودمند است نه هنگامى كه عمر او به سر آمده و تكليف، مرتفع و برداشته شده است.

سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ: اين كه بعد از مشاهدۀ عذاب، ايمان پذيرفته نمى شود سنّت و روش خداوند دربارۀ بندگانش در امّت هاى گذشته بوده است.

وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْكَفِرُونَ: و در آن هنگام يا در آن جا كه كافران عذاب را مشاهده كردند زيانكار شدند.

خاتمه: آيات شريفه تنبيه و ارشادى است براى صاحبان بصيرت كه در حالت حيات و اختيار، از توبه و تدارك اعمال بد گذشته و رجوع به درگاه خداوند غفار غافل نشوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

بِحَقِّ أقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ(1):

براستى به شما مى گويم: همانا عبرت ها با آواز بلند و آشكارا شما را پند داد. يعنى عبرت و پند بگيريد و از خواب غفلت بيدار شويد و در انديشۀ جبران گذشته ها باشيد پيش از آن كه از دنيا برويد و قدرت بر انجام كارى به سود خود نداشته باشيد.

ص:244


1- . نهج البلاغه (با ترجمه فيض الاسلام)، خطبۀ 20، ص 79.

سورۀ سجده (فصّلت)

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (حم)

پيش تر دربارۀ حروف مقطعه كه در آغاز برخى سوره ها هست مطالبى گفته شد.

(آيه 2) (تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ)

تفسير:

اين سوره و اين كتاب فرو فرستاده اى است از جانب خداوند صاحب رحمت عامۀ بر همه مكلّفان و رحمت خاصّه بر مؤمنان.

برخى از بزرگان فرموده اند: خداوند، رحمان است نسبت به جميع مردمان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى؛ يعنى خالق و رازق همه مى باشد، و رحيم است نسبت به مؤمنان؛ يعنى توفيق دهندۀ ايشان است در طاعت و عبادت، و آمرزندۀ گناهان و معطى ثواب به آنها در آخرت است.

ص:245

كنش قرآن و واكنش مردمان

(آيه 3 و 4) (كِتَبٌ فُصِّلَتْ ءَايَتُهُو قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْلَا يَسْمَعُونَ)

اعراب:

لقوم... متعلق به تنزيل در آيۀ قبل و يا متعلق به فصّلت است. بشيراً و نذيراً صفت قرآناً مى باشد.

تفسير:

كتابى است كه آياتش تفصيل داده شده (الفاظش به سوره ها و آيه ها تقسيم شده و محتوايش به احكام دينى و معارف اخروى و علوم دنيوى منقسم كشته) در حالى كه قرآنى است به زبان عربى براى گروهى كه اهل دانش هستند يا براى گروهى كه بدانند. اختصاص به دانايان براى آن است كه آنها تأمّل كنند و دريابند كه اين كتاب شريفِ جامع سعادات را خداوند براى رستگارى بشر نازل فرموده است.

قرآنى است مژده دهندۀ مؤمنان و بيم دهندۀ نافرمانان و كافران. با وجود اين صفات بيشتر مردم از پذيرش و قبول آن روى گردان شدند. از اين رو به گوش دل نمى شنوند، يا به خاطر عدم تدبّر و تأمّل و توجّه به سمع قبول نمى شوند.

(آيه 5) (وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَآ إِلَيْهِ وَ فِى ءَاذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِن م بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَاعَمِلُونَ)

ص:246

لغت:

أكنّه جمع «كِنان» به معنى پرده و روپوش است. وقر به معنى سنگينى است.

تفسير:

و گفتند: دل هاى ما از آنچه ما را به سويش مى خوانى در پوشش هاست - يعنى قرآن را نمى فهميم و درنمى يابيم و در گوش هاى ما سنگينى است، پس آنچه بر ما مى خوانى نمى شنويم - و ميان ما و تو حجاب و پرده اى است از عداوت و اختلاف عقيده و رويّه كه مانع رسيدن ما به تو است.

فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَمِلُونَ: پس تو كار خود بكن، ما نيز حتماً عليه تو در فعاليت هستيم.

يا تو بر دين و مذهب خود عمل كن و ما به كيش خود عمل كنندگانيم.

يا تو در ابطال امر ما كوشش كن ما نيز در ابطال امر تو كوشش كنيم.

يا تو براى آخرت خود كار كن و ما براى دنياى خود كار مى كنيم.

بيان: اين تمثيلات به جهت بيان شدّت دورى قلوب ايشان از تعقّل در قرآن است بر وجهى كه به كلّى از فهم آن محروم اند، به خاطر اين امور: 1 - پرده و پوشش روى قلب.

2 - سنگينى و كرى در گوش. 3 - حجاب ميان آنها و قرآن يا پيامبر.

و با اين وضع چگونه كلام الهى در آنان مؤثر شود؟!

البته همۀ اين موانع در اثر سوء اختيار خود آنهاست كه نمى خواهند حق را بپذيرند.

(آيه 6 و 7) (قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَآ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَ حِدٌ فَاسْتَقِيمُواْ إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌلِّلْمُشْرِكِينَ * الَّذِينَ لَايُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ)

ص:247

لغت:

فاستقيموا إليه يعنى به چپ و راست و اين طرف و آن طرف نرويد و به خداى يگانه توجّه كنيد.

دو وظيفه مؤمنان، دو ويژگى مشركان

تفسير:

اى پيامبر بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شمايم (و جن و فرشته نيستم تا هم جنس نبودن را بهانۀ عدم قبول كنيد و شما را به چيزى نخوانم كه طبع شما از آن متنفر باشد و اين را دليل عدم قبول قرار دهيد) بر من وحى مى شود كه تنها معبود شما معبودى يگانه است كه نه در ذات و نه در صفات و ربوبيت براى او شريكى نيست، پس در عقايد و اعمالتان به سوى او متوجه شويد و از او طلب آمرزش كنيد و واى بر مشركان! يا سختى عذاب براى مشركان است.

الَّذِينَ لَايُؤْتُونَ...: همان ها كه زكات نمى پردازند و بر نيازمندان انفاق مالى ندارند، و به سراى ديگر - يعنى زنده شدن پس از مرگ و حساب و ثواب و عقاب - كافرند.

شايد از آيۀ شريفه استفاده شود كه ميان پرداخت زكات و ايمان به آخرت، و عدم پرداخت آن و عدم ايمان به آخرت، ارتباط است.

(آيه 8) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

لغت:

غير ممنون دو معنى دارد: بى منت و بى پايان.

تفسير:

البته كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح انجام داده اند، براى آنها پاداشى بى منت و بى پايان است.

ص:248

احتجاج بر محكوميت كفر

(آيه 9-12) (قُلْ أَلِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُو أَندَادًا ذَ لِكَ رَبُّ الْعَلَمِينَ * وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَرَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَآ أَقْوَ تَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَآءً لِّلسَّآلِلِينَ * ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآلِعِينَ * فَقَضَلهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ وَ أَوْحَى فِى كُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ حِفْظًا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ)

لغت و اعراب:

أنداد جمع «ندّ» و آن به معنى شريك و مثل است. رواسى جمع راسيه و موصوف آن يعنى جبالاً در تقدير است، پس به معنى كوه هاى ثابت و ريشه دار است. الدنيا صفت سماء است. حفظاً مفعول مطلق و تقديرش «و حفظناها حفظاً» مى باشد.

تفسير:

بگو: آيا به راستى شما به كسى كه اين كره زمين را در دو روز آفريد (در مقدار زمان دو روز روشن، يا مقدار دو شبانه روز يا در دو دوران: دوران مَيَعان و دوران انجماد) كفر مى ورزيد.

اين استفهام بر طريق تعجب است؛ يعنى چگونه و به چه وجه كافر مى شويد و براى او شريكانى قرار مى دهيد حال آن كه اوست پروردگار جهانيان و در ربوبيت يكتا و يگانه است.

ص:249

وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ لِّلسَّآئِلِينَ...: و در آن كره كوه هايى ثابت و استوار بر روى آن قرار داد و در پهنۀ آن خير و بركت نهاد و زاد و توشه هاى موجودات آن را از انسان و حيوان و نبات و جماد در چهار روز (چهار فصل) قرار داد در حالى كه رسيدن قُوت براى سائلينِ تكوينى آن بر حسب اقتضاى طبايع آنها يكسان است.

بيان: برخى علما در خلق اشياء به تدريج با وجود قدرت خداوند در خلق يك لحظه، چند وجه ذكر نموده اند:

1 - به جهت تعليم بندگان است كه در كارها عجله ننمايند و «التأنى من الرحمن، و العجلة من الشيطان»(1) مؤيّد اين است.

2 - آن كه براى بندگان معلوم شود كه صدور اين امور، از قادر مختارى است كه عالِم به مصالح و حكمت هاى امور باشد، چه اگر صدور آن از فاعل موجب بود دفعى بود نه تدريجى.

ثُمَّ اسْتَوَى...: پس از خلقت اصل زمين، ارادۀ حتمى خداوند متوجه به سوى آسمان شد در حالى كه مادۀ تو خالى آن دود بود، پس به آن و به زمين گفت: خواه به طاعت و خواه به اكراه بياييد (ارادۀ حتمى خدا تعلق گرفت كه آن دود آسمان ها شود و زمين به بركت و تهيۀ قوت رسد). و آن دو به زبان حال و مقهوريت ذاتى گفتند:

مطيعانه آمديم.

ثُمَّ اسْتَوَى فَقَضَلهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ...: پس آنها را در مدّت دو روز يا دو دوران هفت آسمان ساخت و در هر آسمانى امور آن را به فرشتگان آن جا وحى نمود.

وَ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ حِفْظًا...: و آسمان اوّل نزديك تر به شما را با چراغ هايى از ستارگان آراستيم و آن را از جن ها و شيطان ها حفظ نموديم.

ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ: اينها كه ذكر شد از بدايع خلقت، تقدير و اندازه گيرى خداى مقتدر داناست.

ص:250


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 171.

داستان عاد و ثمود

(آيه 13) (فَإِنْ أَعْرَضُواْ فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَعِقَةً مِّثْلَ صَعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ)

تفسير:

پس اگر روى برتافتند و با وجود اين همه آيات الهى به او ايمان نياوردند پس به ايشان بگو: شما را از صاعقه (يعنى عذاب بى هوش كننده و به سرعت هلاك سازنده مانند صيحه، آتش و باد) مانند صاعقۀ قوم عاد و ثمود بيم دادم و ترساندم؛ يعنى آمادۀ آن باشيد.

(آيه 14) (إِذْ جَآءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ قَالُواْ لَوْ شَآءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَلِكَةًفَإِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِى كَفِرُونَ)

لغت:

گفته شده كه من بين أيديهم و من خلفهم يعنى «من قبلهم و من بعدهم» و قبل از ألّا تعبدوا «قالوا» در تقدير است.

تفسير:

هنگامى كه پيامبرانشان پيش از زمان آنها و پس از زمانشان به سراغشان آمدند (چون همۀ پيامبران، پيامبران همه هستند، پس گويى همۀ پيامبران به آنها گفتند:) كه جز خداى بحق را پرستش مكنيد و در عبادات، غير او را شريك او قرار ندهيد. به جاى آن كه اين سخن پيامبران را بپذيرند، از روى تكذيب گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست كه ما ايمان

ص:251

بياوريم حتماً فرشتگانى را فرو مى فرستاد تا ما را به دين توحيد دعوت كنند، پس ما به آنچه شما بدان ارسال شده ايد كافريم؛ زيرا شما مانند ما از آدميان هستيد و هيچ فضل و شرفى بر ما نداريد.

بيان: جاهلان بى بصيرت ندانستند كه بعثت پيامبران برحسب علم خداوند به مصالح بندگان است و پيامبران بايد از جنس بشر؛ اما صاحب علوم لدنى و كمالات معنوى باشند.

(آيه 15 و 16) (فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُواْ مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ * فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِى أَيَّامٍ نَّحِسَاتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لَايُنصَرُونَ)

لغت:

ريح صرصر يعنى تندباد يا باد سردى كه صداى شديدى داشته باشد.

تفسير:

و اما عاد - يعنى قوم هود - به ناحق روى زمين تكبر و گردنكشى كردند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟! و به توانايى و نيروى قوى خود مغرور شدند و به انذار و تهديد و نصايح حضرت هود توجّه نكردند و گفتند: هيچ كس در جهان به قوّت و نيروى ما نمى رسد، پس در دفع عذاب از خود قادر خواهيم بود!

أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ: خداى تعالى در

ص:252

ردّ پندار آنها مى فرمايد: آيا به چشم دل نديدند يا ندانستند كه خدايى كه آنها را آفريده از آنها نيرومندتر است؟ زيرا او قادر بالذات است و تمام قواى عالم امكان در جنب قدرت او هيچ است، پس بر عذاب و هلاك كردن آنها قادر است.

و در واقع آنها نشانه ها و معجزات و آيات ما را با وجود يقين باطنى به آنها انكار مى كردند.

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ...: پس بر آنها بادى بسيار سرد و صدادار در روزهاى نحسى فرستاديم تا عذاب خواركننده اى در زندگى دنيا به آنها بچشانيم و البته عذاب آخرت خواركننده تر است و هرگز آنها در آن روز يارى نمى شوند.

جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه ابو جهل گروهى از بزرگان قريش را جمع كرد و گفت: كار ما با پيغمبر مشتبه است، شخصى كه كهانت و شعر و سحر داند بايد فرستاد تا با او صحبت كند. عُتبه حاضر شد، خدمت حضرت آمد گفت:

پدران تو به آلهۀ ما بدگويى نمى كردند، تو را چه شده كه زبان به دشنام آنها گشوده اى؟! اگر رياست مى خواهى ما تو را رئيس خود نماييم، و اگر غرض تو ازدواج است زن جميله اى براى تو مهيّا كنيم، و اگر مال خواهى چندان زر سرخ به تو بدهيم تا غنى شوى.

حضرت سخنان او را شنيده، چون تمام شد فرمود: حم تَنزِيلٌ مِّنَ... تا آيۀ فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ... عتبه چون اين آيات را كه محتوايش عذاب قوم هود بود شنيد از ترس عذاب دست بر دهان مبارك حضرت گذاشت و گفت: به حق خويشى كه با هم داريم خاموش شو! حضرت ساكت شد. عتبه به خانۀ خود رفت. قريش نزد او آمدند گفتند: همانا دين او را قبول نمودى يا طعام او را خوردى يا رشوه گرفتى؟! گفت: كلامى خواند، نه شعر بود و نه كهانت و نه سحر. و آنچه شنيده بود (يعنى همين آيات را) خواند و گفت: شما مى دانيد كه او هرگز دروغ نگفته، من ترسيدم عذابى فرود آيد و موجب هلاكت ما گردد:

قريش نااميد از خانۀ او بيرون آمدند.(1)

ص:253


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 180 با تلخيص و نقل به معنى.

(آيه 17 و 18) (وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَهُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ)

لغت:

استحباب در اين جا به معنى اختيار كردن و ترجيح دادن است. هون به معنى خوارى و ذلّت و مقصود عذاب ذلّت آور است يعنى قبل از الهون «ذى» به معنى صاحب در تقدير است.

تفسير:

و اما ثمود يعنى قوم حضرت صالح عليه السلام را راهنمايى كرديم؛ ولى آنها كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس آنها را به كيفر كفر و گناهانى كه كسب مى كردند صاعقۀ عذاب ذلّت آور و خفتبار فرا گرفت كه به يك لحظه همه هلاك شدند.

وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ: و كسانى را كه ايمان آورده و همواره تقوا را مراعات مى كردند نجات بخشيديم.

تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر بطلان قول مجبّره؛ زيرا حق تعالى مى فرمايد: هدايت نموديم ايشان را. يعنى آنچه تعلق به ما داشت از قدرت و تمكين و عقل و بيان ادلّه و حجّت هاى بيّن و روشن و ساير الطاف، به قوم ثمود عطا فرموديم، و با وجود اين، كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، پس روشن است كه بندگان در افعال و اعمالشان مختارند و ثواب و عقاب، مترتّب بر آنها مى گردد.

(آيه 19) (وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَآءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ)

ص:254

اعراب و لغت:

يوم منصوب است به فعل مقدَّر مثلاً «يساق الناس يوم» يا منصوب است به «اذكر» مقدَّر. يوزعون مضارع مجهول به معنى جمع آورى مى شوند.

حوادث قيامت

تفسير:

و به ياد آور روزى را كه دشمنان خدا را از قبرها و مكان هاى مختلف به سوى آتش جهنّم گرد مى آورند، پس اولين و آخرين آنها در مكانى جمع آورى مى گردند - يعنى پيشينيان را نگهدارند تا پسينيان به آنها رسند - آن گاه ايشان را به هيئت اجتماع روانه كنند.

(آيه 20) (حَتَّى إِذَا مَا جَآءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَرُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

تا وقتى كه همه به آتش برسند گوششان و ديدگانشان و پوست بدنشان به آنچه در دنيا انجام مى دادند بر ضدّشان گواهى دهند (همان گونه كه در دنيا از روى ادراك تحمّل شهادت كرده بودند در آن جا اداى شهادت خواهند نمود).

بيان: در شهادت جوارح چند احتمال است: 1 - وسيلۀ تكلم در ايشان ايجاد فرمايد، بعد آنها را الزام نمايد به اعتراف نمودن و گواهى دادن بر صاحب خود.

2 - ايجاد كلام فرمايد در ايشان مانند ايجاد كلام در درخت. 3 - آن كه ظاهر سازد بر ايشان علاماتى كه دلالت كند بر آنچه كسب كرده اند به آنها، پس به لسان حال ناطق شوند.

ص:255

(آيه 21) (وَ قَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطَقَ كُلَّ شَىْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍوَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

تفسير:

و آنها به پوست هاى بدن خود كه گناهشان به مباشرت بوده گويند يا به همۀ اعضا و جوارحشان كه بر زيان آنها گواهى داده اند گويند: چرا به ضرر ما گواهى داديد (با آن كه ما در دنيا ضرر و آفت را ازشما دور و دفع مى كرديم)؟! پوست ها يا اعضا و جوارح در جواب گويند: آن خدايى كه همه چيز را يا همۀ سخنگويان را به سخن درآورده ما را به سخن درآورد. يعنى ما به اختيار خود گواهى نداديم؛ بلكه خداوند بدون اختيارمان ما را به سخن و گواهى دادن درآورد.

وَ هُوَ خَلَقَكُمْ...: و او همۀ شما را در نخستين بار آفريد و اكنون به سوى او و جزاى او بازگردانده مى شويد.

(آيه 22) (وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لَآأَبْصَرُكُمْ وَ لَاجُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَايَعْلَمُ كَثِيرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ)

اعراب:

قبل از أن يشهد... «مخافةَ» در تقدير است.

تفسير:

فرشتگان در آن روز به امر خداى تعالى به ايشان مى گويند: شما در دنيا وقت انجام گناه از بيم آن كه گوش و ديدگان و پوست هايتان برضد شما گواهى دهند پنهان نمى شديد؛

ص:256

بلكه تنها خود را و گناه خود را از مردم پنهان مى كرديد.

اين كلام را به جهت آن به ايشان گويند كه در دنيا هنگام ارتكاب گناهان از مردمان پنهان مى شدند به جهت ترس از فضاحت و رسوايى؛ ولى گمان نمى بردند كه اعضاى ايشان بر آنها به آنچه پنهان كرده باشند گواهى دهد.

يا مقصود اين باشد كه شما در دنيا نمى توانستيد از گوش و چشم و اعضايتان كه امروز بر شما گواهى مى دهند و شما را رسوا مى سازند مخفى و پنهان شويد.

وَ لَكِن ظَنَنتُمْ...: و لكن گمان داشتيد و مى پنداشتيد كه خداوند بيشتر آنچه را كه پنهان از مردم به جا مى آوريد نمى داند و به اين جهت به انجام گناهان جرأت مى كرديد.

(آيه 23) (وَ ذَ لِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِى ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَلكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الْخَسِرِينَ)

لغت و اعراب:

أرديكم فعل ماضى از باب إفعال و خبر دوم ذلكم است. مصدر ثلاثى آن به معنى هلاك شدن است.

تفسير:

و اين گمانتان كه به پروردگارتان برديد شما را به ادامه و استمرار كفر و فسق هلاك نمود، پس از زيارنكاران شديد. يعنى به واسطۀ عقيدۀ فاسد سرمايۀ نجات خود را به موجبات هلاك ابدى خود تبديل نموديد.

(آيه 24) (فَإِن يَصْبِرُواْ فَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ وَ إِن يَسْتَعْتِبُواْ فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ)

ص:257

لغت:

يستعتبوا فعل مضارع از باب استعتاب به معنى طلب رضايت، و معتبين اسم مفعول از باب إفعال به معنى مرضيّين و مورد رضايت قرارگرفتگان است.

تفسير:

پس اگر صبر كنند آتش جايگاه آنهاست - يعنى صبر ايشان سودى به حالشان ندارد و هميشه در جهنّم معذّب خواهند بود - و اگر رضاى ما را طلب كنند هرگز آنها قابل رضايت نيستند.

شايد مقصود اين باشد كه چون ذاتشان با پليدى كفر و فسق ممزوج شده، در آن عالم امكان رضايت از آنها نيست.

(آيه 25) (وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَآءَ فَزَيَّنُواْ لَهُم مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُواْ خَسِرِينَ)

لغت:

قيّضنا به معنى مقدَّر كرديم است. قرناء جمع قرين است. خَلَتْ فعل ماضى به معنى «درگذشت» مى باشد.

تفسير:

و ما براى مشركان در دنيا در اثر كفر و عنادشان رفقا و همنشينانى از شياطين تعيين و مقدَّر كرديم. يعنى چون ايشان از روى عناد از پذيرش آيات روشن ما خوددارى

ص:258

كرده و به كفر خود اصرار ورزيدند، لذا پس از اتمام حجّت، آنها را در وادى خذلان واگذاشتيم و مدد توفيق را از ايشان باز گرفتيم، بنابراين شياطين بر آنها مستولى شدند و شهوات و خوشى هاى حال و آينده را بر آنها آرايش دادند و گفتار ازلى حق و وعدۀ جهنّم به كافران، بر آنها در زمرۀ امّت هايى از جن و انس كه پيش از آنان درگذشتند محقّق شد. حقّاً كه آنها زيانكار بودند. زيرا سعادت سرمدى را به شقاوت ابدى بدل كردند؛ يعنى ايمان را به كفر، و طاعت را به معصيت، تبديل نمودند، لاجرم به كيفر آن گرفتار شدند.

تبليغ منفى كفّار عليه قرآن و جزايشان

(آيه 26) (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَسْمَعُواْ لِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ)

شأن نزول: رؤساى كفّار چون از معارضۀ قرآن عاجز شدند ترسيدند كه اعراب از اطراف بيايند و با شنيدن آيات قرآن از رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان بياورند، پس با هم متفق شدند كه وقتى آن حضرت قرآن مى خواند كارى كنند كه صدا و كلام او براى حاضران مفهوم نباشد. از اين رو هرگاه حضرت به قرآن خواندن مشغول مى شد، جمعى از كفّار آوازهاى بلند سر داده و سخنان هرزه و بيهوده مى گفتند و سوت و كف مى زدند و شعر مى خواندند؛ آيۀ شريفه نازل شد:

لغت:

ألغوا يعنى سخن لغو و باطل بگوييد.

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيدند مى گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و وقت خوانده شدن آن، سخنان لغو و باطل در ميان آن بگوييد تا شايد بر او غلبه كنيد و او را از خواندن و ديگران

ص:259

را از شنيدن آن باز داريد.

(آيه 27) (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَذَابًا شَدِيدًا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

پس ما هم بى ترديد كسانى را كه كفر ورزيدند (آنان كه گفتند مانع گوش دادن به قرآن شويد و آنان كه مانع شدند) عذاب سختى مى چشانيم و حتماً آنها را به كارهاى بسيار زشتى كه مى كردند كيفر مى دهيم، يا تجسم عينى كارهاى بدشان را كيفر اخروى آنها مى كنيم.

(آيه 28) (ذَ لِكَ جَزَآءُ أَعْدَآءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيهَا دَارُ الْخُلْدِ جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ)

تفسير:

آن آتش جهنّم و عذاب، كيفر دشمنان خداست، آنها را در ميان آن آتش خانه اى جاودانه و هميشگى است، و از آن بيرون نخواهند آمد و نجات پيدا نمى كنند به سزاى آن كه نشانه ها و آيات و معجزات ما را از روى تكبر و عناد انكار مى كردند.

(آيه 29) (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ رَبَّنَآ أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ)

تفسير:

و در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند گويند: پروردگارا، آن دو گروه از جن ها و

ص:260

انسان ها را كه ما را گمراه كردند و از قبول دين حق مانع شدند به ما نشان ده تا آنها را زير قدم هاى خود قرار دهيم و لگدمال كنيم و از ايشان انتقام كشيم تا از ذليلان و پست تران شوند.

پاداش استقامت

(آيه 30) (إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَلِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَ لَاتَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ)

تفسير:

بى ترديد كسانى كه از روى اعتقاد و از ته دل گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس در مرحلۀ عمل پايدارى نمودند و تا وقت مرگ از آن منحرف نشدند فرشتگان در دنيا به نحو تأييد غيبى يا در وقت مرگ يا هنگام برانگيخته شدن از قبر يا در قيامت بر آنها فرود آيند و گويند: هرگز از وقوع عذاب و عقاب نترسيد كه براى شما عذابى نيست و اندوهگين نباشيد كه مبادا از ثواب هاى وعده داده شده محروم شويد، يا مترسيد از هول هاى آخرت و غمگين نباشيد از آنچه از اهل و فرزند بعد خود گذاشتيد كه خدا با ايشان است. و شما را مژده باد به بهشتى كه در دنيا از زبان پيامبران وعده داده مى شديد.

استقامت آن است كه بر اوامر و نواهى خداى تعالى عمل كند و در آن خللى راه ندهد.

محمّد بن فضيل روايت نموده كه از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم: استقامت به چه معنى است؟ فرمود:

هِىَ واللّهِ مَا أنْتُمْ عَلَيْهِ: به خدا سوگند، استقامت آن چيزى است كه شما برآنيد.

يعنى مستقيم بودن بر ولايت و متابعت اهل بيت تا وقت مرگ.(1) على بن ابراهيم قمى رحمه الله روايت نموده كه: ثُمَّ اسْتَقَمُوا يعنى بر ولايت امير

ص:261


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 12.

المؤمنين عليه السلام مستقيم شدند.(1) و حضرت صادق عليه السلام فرموده: يعنى بر ولايت ائمه يكى بعد از ديگرى مستقيم شدند.(2)

(آيه 31 و 32) (نَحْنُ أَوْلِيَآؤُكُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى أَنفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ)

تفسير:

(دنبالۀ سخن فرشتگان يا سخن خدا به اهل استقامت اين است:) ما سرپرستان و دوستان و ياران شما در دنيا و آخرتيم در دنيا شما را از آفات نگاه داشتيم و به راه خير و صلاح هدايت كرديم و در آخرت به گرامى داشتن و مورد شفاعت قرار گرفتن تا هنگام داخل شدن در بهشت يار شما هستيم.

وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى...: و براى شما در آخرت هر چه نفس هاتان اشتها كند از نعمت هاى جسمانى و هر چه به دل و زبان تمنّا و طلب كنيد از لذايذ معنوى مهيّاست.

نُزُلًا مِّنْ...: در حالى كه اين پذيرايى ابتدايى است از جانب خداى آمرزندۀ مهربان.

1 - حضرت باقر عليه السلام فرمايد:

نَحْنُ أَوْلِيَاؤكُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا

أىْ نَحْرُسُكُمْ فِى الدُّنْيَا وَعِنْدَ الْمَوْتِ فِى الْآخِرَةِ.

شما را در دنيا و نزد مرگ حفظ مى نماييم.(3)

بيان: لفظ «نزل» اشعار است بر آن كه خواسته اهل استقامت، نسبت به آن چيزى كه به

ص:262


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از كافى.
3- . نور الثقلين، ج 4 ص 548 و مجمع البيان، ج 5، ص 13.

ايشان عطا كرده شود مانند ماحضرى خواهد بود نسبت به سفره هاى بزرگى كه به جهت ضيافت ترتيب دهند، و از اين جاست كه گفته اند: نتيجۀ استقامت، نهايت كرامت است.

بهترين سخن و سخنگو

(آيه 33) (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ قَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

تفسير:

و چه كسى خوش گفتارتر از آن كس است كه مردم را به سوى خدا و به پرستش خدا دعوت كند و عمل صالح به جا آورد؛ يعنى با گفتار آراسته، كردار شايسته هم داشته باشد و از روى اعتقاد و از عمق دل بگويد: همانا من از تسليم شدگان حكم خداوندم و منقاد فرمان او هستم؟

تنبيه: در تفسير آيه اقوالى است كه مى توان گفت: همۀ آنها درست و قابل جمع با يكديگر است:

1 - عيّاشى روايت نموده كه اين رسول خدا و حضرت امير المؤمنين عليه السلام هستند.(1) 2 - جمعى از مفسّران گفته اند آيه در شأن ائمۀ معصومين عليهم السلام است.(2) 3 - مراد، علما و فقهايند كه احكام اصول و فروع را به مردم تعليم دهند، و عمل صالح ايشان آن است كه به علم خود عمل كنند و به ناملايمات و مكاره و شدايد كه به خاطر امر و نهى الهى بر آنها وارد گردد صبر نمايند.

4 - سرآمد مصاديق آيۀ شريفه حضرت خاتم صلى الله عليه و آله باشد كه جامعۀ بشريت را دعوت به دين حق و خداپرستى نمود و با اعمال و اخلاق حسنۀ خود به تمام مردم سرمشق عملى داد و مقام تسليم او از همه بالاتر است.

ص:263


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . مجمع البيان، ج 9، ص 13.

و آيه، مشعر است بر آن كه بر دعوت كنندۀ به خير و مبلّغ دين واجب است كه به علم خود عامل باشد تا دعوت و تبليغ او به قبول مردم اقرب باشد.

روانشناسى رفتار با دشمن

(آيه 34) (وَ لَاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَاالسَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُو عَدَ وَةٌ كَأَنَّهُو وَلِىٌّ حَمِيمٌ)

لغت:

حميم يعنى مهربان و گرم يا خويشاوند مهربان و گرم.

تفسير:

هرگز امر نيك از اعتقاد و كردار و گفتار، با امر بد يكسان نيست؛ توحيد و دين اسلام با شرك و كفر يكسان نيست؛ زيرا اوّل موجب رفع درجات و ثانى سبب هبوط در دركات باشد. صبر و غضب، و رفق و عنف، و حلم و جهل، و مدارات و غلظت، و عفو و انتقام و تكبر و تواضع يكسان نيست.

ادْفَعْ...: بدى هايى كه از مردم به تو مى رسد با بهترين روش دفع كن، مثلاً اگر كسى با تو بدى كرد او را عفو كن و علاوه به او احسان كن، پس آن هنگام آن كسى كه ميان تو و او دشمنى است چنان شود كه گويى دوستى گرم و خويشاوند است. يعنى به بركت اين خلق نيكو دشمنى كه در دين منكر و معاند تو باشد دوست و شفيق و يار و هوادارت خواهد شد.

(آيه 35) (وَ مَا يُلَقَّلهَآ إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ مَا يُلَقَّلهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)

ص:264

تفسير:

و اين صفتِ پاسخ بدى را به نيكى دادن، جز به كسانى كه صبر ورزيده اند و خود را از انتقام گيرى از ديگران منع كرده و كظم غيظ را شعار خود ساخته اند القا و اعطا نمى شود.

يا جز به كسانى كه سهم بزرگى از كمالات انسانى (ايمان كامل، عقل و رأى و حكمت و غيره) دارند داده نمى شود.

استعاذه، و دفع وسوسه

(آيه 36) (وَ إِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَنِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

لغت:

نزغ به معنى وسوسه است. و ينزغنّك... يعنى وسوسه اى بر تو وارد شود.

تفسير:

و اگر وسوسه اى از جانب شيطان تو را تحريك مى كند كه به وظيفۀ خود عمل نكنى پس از شرّ او به خدا پناه ببر؛ زيرا كه او شنوا و داناست.

بيان: استعاذه به معنى پناه بردن به خداست و تمام نشود مگر به امورى:

1 - آن كه بنده، خود را عاجز داند از جلب منافع دينى و دنيايى و دفع مضارّ آخرتى و دنيايى.

2 - آن كه بداند خداى تعالى قادر است بر رساندن منافع و دفع مضار.

3 - از اين علم در قلب او حالت انكسار و خضوع پيدا شود و از خدا قلباً بخواهد كه او را از آفات و شرور و وسوسه هاى شيطانى حفظ فرمايد، آنگاه به زبان هم بگويد: أعوذ باللّه به خدا پناه مى برم كه در اين صورت استعاذۀ او واقعيت دارد.

(آيه 37) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَاتَسْجُدُواْ لِلشَّمْسِ وَ لَالِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ)

ص:265

سجدۀ به خالق نه مخلوق

تفسير:

و از نشانه هاى توحيد و قدرت و ربوبيت خدا شب و روز و خورشيد و ماه است. شب و روز كه دنبال يكديگرند، روز براى كسب روزى و ادارۀ زندگى، و شب براى استراحت، و خورشيد و ماه كه هر يك به اندازۀ مقرّر و مقدّر مى آيند و مى روند.

تنبيه: با خواندن و يا شنيدن اين آيه، سجده واجب است و وجوب سجده نزد خاتمۀ آن إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ تحقّق يابد.

به خورشيد و ماه سجده نكنيد؛ زيرا آنها هم مانند شما مخلوق و مسخر فرمان خداوند هستند و شايستگى معبود بودن ندارند و به خدايى كه آنها را آفريده است سجده نماييد اگر شما او را مى پرستيد و بس. يا اگر قصد عبادت خدا را داريد پس فقط او (نه غير او) را پرستش كنيد.

(آيه 38) (فَإِنِ اسْتَكْبَرُواْ فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُو بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هُمْ لَايَسَْمُونَ)

لغت:

لا يسئمون يعنى خسته نمى شوند.

تفسير:

پس اگر تكبر ورزيدند (و با وجود دليل هاى روشن بر وجوب پرستش او، از سجده كردن براى او و عبادت كردن او سر باز زدند، به كبريايى او نقص وارد نيايد؛ زيرا او نياز به عبادت كسى ندارد) پس كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از فرشتگان و مقربان درگاه الهى، شبانه روز او را تسبيح مى كنند و هرگز خسته نمى شوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وصف ملائكه فرمايد:

ص:266

پس پر ساخت طبقات آسمان ها را به انواع ملائكه، بعضى ساجدان اند كه ركوع نمى كنند، و بعضى راكعان اند كه قيام نكنند، و بعضى صف زدگان كه از صفوف بيرون نروند، و جمعى تسبيح كننندگان كه از تسبيح، ملالت نيابند.(1)

زنده كردن گياهان و زنده كردن مردگان

(آيه 39) (وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَشِعَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتَى إِنَّهُو عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

لغت:

خاشعة در اين جا به معنى خشك است. اهتزّت فعل ماضى از باب افتعال و اهتزاز به معنى به حركت درآمدن و تكان خوردن است.

تفسير:

و از نشانه هاى توحيد و قدرت او اين است كه تو اين زمين را در حال خشكى و فروافتادگى (يعنى پژمرده و خشك و فرسوده) مى بينى، پس چون آب را به صورت باران و برف و تگرگ بر آن فرو ريزيم به جنبش درآيد و خود و گياهانش برآيد و انواع نباتات و رياحين از ميان آن بيرون آمده و مزيّن و آراسته گردد.

إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا...: همانا كسى كه آن را زنده نمود بى ترديد زنده كنندۀ مردگان در قيامت است؛ زيرا او بر هر چيزى تواناست.

تبصره: آيۀ شريفه مبدأ و معاد را اثبات فرمايد:

اما مبدأ: مشاهده مى شود كه زمين در زمستان مرده است و آثارى از او ظاهر نيست، قادر متعال به سبب نزول باران آن را زنده مى فرمايد و انواع رياحين و گل ها و درخت هاى

ص:267


1- . نهج البلاغۀ فيض الاسلام. خطبۀ اول، ص 28 با تلخيص.

سبز و خرم با ميوه جات مختلفه در كم و كيف و رنگ و بو و خاصيت از آن در مى آيد. اين ها تدبير صانع و خالق عالم را ثابت مى سازد.

اما معاد: ذات قادر متعال كه زمين را بعد از مردنش زنده فرمايد البته قادر خواهد بود كه مردگان را در روز قيامت براى پاداش و مجازات اعمال از خير و شرّ و ثواب و عقاب زنده فرمايد.

هشدار به منحرفان

(آيه 40) (إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى ءَايَتِنَا لَايَخْفَوْنَ عَلَيْنَآ أَفَمَن يُلْقَى فِى النَّارِ خَيْرٌ أَم مَّن يَأْتِى ءَامِنًا يَوْمَ الْقِيَمَةِ اعْمَلُواْ مَا شِئْتُمْ إِنَّهُو بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

لغت:

يُلحدون فعل مضارع از باب افعال، و إلحاد به معنى عدول و انحراف از حق است. يعنى در آيات ما چيزهايى مى گويند كه مردم را از آن منصرف كنند.

تفسير:

همانا كسانى كه دربارۀ آيات و نشانه هاى ما به انحراف مى روند و آيه هاى تكوينى مانند خورشيد و ماه را مى پرستند و آيات تشريعى مانند قرآن را ردّ و تأويل مى كنند، بر ما پنهان نيستند، ما آنها و اعمال آنها را مى بينيم و گفتار آنها را مى شنويم و به سزاى اعمالشان مى رسانيم.

پس از آن به طريق استفهام انكارى فرمايد: أَفَمَن يُلْقَى...: پس آيا كسى كه در آتش انداخته شود بهتر است از حيث عاقبت، يا كسى كه روز قيامت در حال ايمنى مى آيد؟ هرگز اين دو مساوى نيستند.

بعد از آن تهديد فرمايد كه: اعْمَلُواْ مَا شِئْتُمْ: به جا آوريد آنچه مى خواهيد از خير و

ص:268

شر و كفر و ايمان و طاعت و معصيت، إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: همانا كه خداى تعالى به آنچه مى كنيد بيناست و هيچ چيز بر او پوشيده نيست، پس جزا و سزا خواهد داد.

تبصره: خداى تعالى از راه لطف و مرحمت به طريق استفهام، نتيجۀ اقرار مؤمنان و انكار كافران را بيان فرمايد به اين كه مؤمن معتقد را امان، و كافر منكر را آتش و نيران است، پس تأمّل نماييد و با عقل خود بسنجيد كدام يك از اين دو خير و صلاح است؟ البته شخص عاقل منصف تصديق نمايد به اين كه خير و رشد و راحتى و آسايشِ شخص در ايمان است كه پيامبر صادق مصدَّق خبر داده است. پس از اذعان به اين مطلب، عقل حكم نمايد كه اى شخص عاقل، انصاف نيست موجبات امن و آسايش خود در آخرت را فراهم نكنى و با سوء اختيار، سرانجام بد آتش و عقاب ر ا براى خود مهيّا سازى.

ويژگى ها و محتواى قرآن

(آيه 41 و 42) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِالذِّكْرِ لَمَّا جَآءَهُمْ وَ إِنَّهُو لَكِتَبٌ عَزِيزٌ * لَّايَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِن م بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ)

اعراب:

خبر إنّ در تقدير است مثل «يجازون بكفرهم» يا «لا يخفى أعمالهم علينا»

تفسير:

همانا كسانى كه به اين قرآن پندآموز هنگامى كه به سوى آنها آمد كفر ورزيدند، در آتش خواهند بود يا اقوال و افعال آنها بر ما پنهان نيست.

وَ إِنَّهُ لَكِتَبٌ عَزِيزٌ: و حقّاً كه اين، كتابى محكم و پيروز و عزيز و شكست ناپذير است.

قرآن به جهت آن عزيز است كه:

ص:269

1 - كه كلام ربّ عزيز و ملك عزيز بر رسول عزيز براى امّت عزيز نازل شده است.

2 - عزيز است به اين معنى كه هيچ كس قادر نيست بر اتيان به مثل آن.

3 - عزيز است به اعتبار آن كه مصون و محفوظ از تحريف و تغيير است.

4 - عزيز است به اعتبار آن كه در اوج احكام و اتقان است.

لَّا يَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِن م...: يكى از صفات قرآن كه در آيۀ قبل گفته شد «عزيز» است صفت دوم آن اين است كه از جلو رو و از پشت سرش باطل به آن راه نمى يابد و در احكام و معارف و خبرهايش نسبت به گذشته وآينده بطلانى رخ نمى دهد.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است:

مراد آن است كه در اخبار گذشته و آيندۀ آن دروغى نباشد، بلكه تمام خبرهاى آن مطابق واقع است.(1) يا آن كه پيش از آن هيچ كتابى نيامد كه مبطل آن باشد و بعد از آن هيچ كتابى نخواهد آمدكه حكم به بطلان آن كند.

صفت سوم قرآن اين است كه نازل شده و فروفرستاده از كسى است كه صنعش در تكوين متقن، و در تشريع محكم، و دانا به جميع مصالح و از همۀ جهات ستوده است.

(آيه 43) (مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ)

تفسير:

چون كافران، آسمانى بودن قرآن را انكار مى كردند، خداوند براى تسلى خاطرپيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به تو گفته نمى شود جز آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است يعنى به آنها هم ساحر، مجنون، دنياطلب و غيره مى گفتند (پس، از اين كه اين نسبت ها را به تو مى دهند اندوهناك مباش).

ص:270


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 554؛ مجمع البيان، ج 5، ص 15.

إِنَّ رَبَّكَ...: بى ترديد پروردگار تو براى مؤمنان، داراى آمرزش و براى كافران و نافرمايان، داراى عذابى دردناك است.

شرايط هدايت با قرآن

(آيه 44) (وَ لَوْ جَعَلْنَهُ قُرْءَانًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُواْ لَوْلَا فُصِّلَتْ ءَايَتُهُو ءَاعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ هُدًى وَ شِفَآءٌ وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمىً أُوْلَلِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ)

اعراب:

الذين مبتدا. وقر مبتدا و فى آذانهم خبر آن، و جمله خبر الذين است.

تفسير:

كفّار مى گفتند: چرا قرآن به لغت عجم فرود نيامد يا چرا بخشى از آن عجمى نيست؟ حق تعالى در رد آنها فرمود:

و اگر اين قرآن را عجمى مى كرديم حتماً مى گفتند: چرا آيات آن روشن و آشكار بيان نشده است تا ما آن را بفهميم؟ (يا چرا عربى نيست تا ما بفهميم؟) آيا سخن عجمى و ملت عربى هيچ تناسب دارد؟! حاصل آن كه ما به زبان ايشان كتاب نازل و از قبيلۀ آنها پيغمبر فرستاديم تا در اتمام حجّت بليغ تر و براى رفع عذر قاطع تر باشد؛ و اين كه آنها گويند كتاب عجمى و مخاطب عربى باشد به جهت فرط تكذيب و انكار است.

قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ...: اى پيامبر، بگو: در نزول اين كتاب زبان و لغت هدف نيست، اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورند سراپا هدايت و شفاى امراض فردى و اجتماعى است. و كسانى كه ايمان نمى آورند در گوششان نوعى سنگينى است كه آن را نمى شنوند و

ص:271

اين كتاب براى آنها نامفهوم است - يعنى به گوش هوش نمى شنوند - و براى ديدن آيات آن چشم بصيرت نگشايند. مراد آن كه ايشان چون از آيات روشن و حجج ظاهرۀ قرآن منتفع نشوند، پس گوييا كرى و كورى مانع شنيدن و ديدن آنهاست.

أُوْلَلِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ: آن گروه از مكان دور ندا كرده مى شوند؛ يعنى مَثَل ايشان در دورى از فهم و شدّت اعراض از قرآن، مثل كسى است كه او را از مسافت دور و دراز صدا مى زنند، كه او نه صدا را مى شنود و نه صدازننده را مى بيند. مراد آن كه چنانچه از آواز منادىِ از دور، نفعى به اين كس نمى رسد، همچنين خواندن قرآن بر كافران و معاندان فايده نمى دهد.

اختلاف يهود در تورات

(آيه 45) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ)

اعراب:

إنّهم ضمير به قوم بر مى گردد يعنى إنّ قومك لفى شك...

مريب يعنى شك آورنده و شكزا.

تفسير:

و به يقين ما به موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم پس در ميان قومش در پذيرش آن اختلاف افتاد؛ بعضى تصديق و بعضى تكذيب نمودند (چنانچه امّت تو در قرآن اختلاف نمودند؛ عدّه اى مؤمن و گروهى كافر شدند) و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت گذشته (يعنى از علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده كه هر امتى را مهلتى است و اين طور نيست كه تا انكار كنند عذاب شوند) حتماً ميان آنها به محض انكار به عذاب دسته

ص:272

جمعى داورى مى شد. و حقّاً كه آنان در آن روز در بارۀ تورات در شكى ترديدزا و ابهام آور بودند و اينان (گروهى از امّت تو) امروز در بارۀ قرآن در شكى ترديدزا و ابهام آورند.

هرچه كنى به خود كنى

(آيه 46) (مَّنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِنَفْسِهِى وَ مَنْ أَسَآءَ فَعَلَيْهَا وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ)

لغت:

ظلّام صيغۀ مبالغه به معنى بسيار ستم كننده است.

گفته شده: اگر خداى عالِم بى نياز ظلم كند، اين ظلم، ظلم مؤكَّد و او ظلّام خواهد بود، از اين رو ظلّام بودن نفى شده است.

تفسير:

هر كه عمل شايسته و صالح انجام دهد به سود خود اوست و هر كه بد كند به زيان خود اوست و هرگز پروردگار تو به بندگانش ستمكار نيست؛ بلكه به عدل و فضل خود همه را به سزا و پاداش اعمالشان مى رساند بدون اين كه به هيچ كس ظلم شود به اين كه از ثواب او بى جهت كم شود و يا به بيش از استحقاق عذاب شود.

(آيه 47 و 48) (إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَ تٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَاتَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِى وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكَآءِى قَالُواْ ءَاذَنَّكَ مَا مِنَّا مِن شَهِيدٍ * وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَدْعُونَ مِن قَبْلُ وَ ظَنُّواْ مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ)

لغت:

أكمام جمع «كِمّ» و آن غلافى است كه ميوه يا گل را مى پوشاند. آذنّاك يعنى اعلام كرديم. محيص يعنى مفرّ و راه فرار.

ص:273

علم و احاطۀ الهى و بطلان شرك

تفسير:

علم به زمان وقوع قيامت، تنها به او (خدا) بر مى گردد؛ جز او هيچ كس نمى داند كه قيامت در چه زمانى واقع مى شود

وَ مَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَ تٍ...: و ميوه جات از غلاف هاى خود بيرون نمى آيند و هيچ حيوان و انسانى باردار نمى شود و بارش (فرزندش) را فرو نمى نهد مگر به علم خداوند يعنى كيفيت اجزاء و كوچكى و بزرگى و طعم و رنگ و بوى ميوه ها و كيفيت انتقال اطفال در ارحام و پسر و دختر بودنشان و نر و ماده بودن حمل حيوانات و كامل و ناقص بودن آنها و زشت و زيبا بودنشان و مدّت ايام حمل و ساعت وضع حمل را خدا مى داند.

وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ...: و روزى كه خداوند مشركان را از روى توبيخ ندا مى دهد كه كجايند شريكان من؛ يعنى آنها كه شريك من مى پنداشتيدشان؟ گويند: ما كه با مرگ و ديدن برزخ و روشن شدن حقايق به تو اعلام كرديم كه هرگز از ما شاهدى كه گواهى دهد بر اين كه تو شريك دارى نيست.

وَ ضَلَّ عَنْهُم...: و آنچه پيش از آن مى خواندند و مى پرستيدند - يعنى بت هايى كه در دنيا به خدايى و مقرّب بودن و شفيع بودن پذيرفته بودند - از آنها گم مى شود و يقين مى كنند كه براى آنها هيچ راه فرارى از عذاب و عقاب نيست.

بى ظرفيتى بشر در خير و شر

(آيۀ 49 و 50) (لَّا يَسَْمُ الْإِنسَنُ مِن دُعَآءِ الْخَيْرِ وَ إِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَيَُوسٌ قَنُوطٌ * وَ لَلِنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن م بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآلِمَةً وَ لَلِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُو لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ)

ص:274

اعراب و لغت:

دعاء الخير اضافۀ مصدر به مفعول دوم است و اصل آن: «دعائه اللّه بالخير» مى باشد.

فاعل و مفعول اوّل حذف شده است. گفته شده: يؤوس يعنى مأيوس از اجابت دعا. و قنوط يعنى داراى سوء ظن به خداى متعال.

تفسير:

هرگز انسان از طلب خير (اموال و رفاه دنيا) خسته و سير نمى شود و اگر شرى و آسيبى مانند بيمارى به او رسد مأيوس و نوميد مى گردد. يعنى اظهار نااميدى مى كند و يا از اجابت دعا نااميد مى شود (با اين كه يأس از رحمت خدا و گمان بد بردن به او از صفات كافران است).

وَ لَلِنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآئِمَةً وَ لَلِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى...: و اگر پس از آن كه آسيب و ضررى به او رسيد رحمتى چون ثروت و صحّت و رفاه از جانب خود به او بچشانيم حتماً خواهد گفت: اين از آنِ من و به سبب لياقت و استحقاق خود من است و كسى را در حصول و تصرّف آن دخلى نيست و گمان ندارم قيامتى برپا شود و اگر فرضاً آن طور كه مسلمانان مى گويند قيامتى باشد و به سوى پروردگارم بازگردانده شوم حتماً براى من نزد او زندگى خوبى خواهد بود.

زيرا استحقاق نعمت و كرامت دنيويۀ من ثابت است، پس انواع نعم اخرويه نيز بر اين قياس خواهد بود.

در تفسير ثعلبى از حضرت امام حسن عليه السلام روايت شده كه: كافر را دو آرزو و تمنّاى عجيب است: يكى در دنيا كه گويد: نعمت هاى بهشت مرا خواهد بود؛ و ديگر در آخرت كه خواهد گفت:

يا ليتنى كنت ترابا . و هيچ كدام از اين دو محقّق نخواهد شد.

فَلَنُنَبِّئَنَّ...: پس ما بى ترديد كسانى را كه كفر ورزيدند، به آنچه كرده اند آگاه مى سازيم و حتماً به آنها از عذابى سخت و دردناك خواهيم چشاند. يعنى كافران تصور مى كنند كه سبب ثروت و صحّت آنها، اعمال حسنه اى است كه از ايشان صادر گشته و در

ص:275

آخرت نيز بدين جهت با نعمت و كرامت خواهند بود، و حال آن كه در واقع، قضيه برعكس باشد و عذابى سخت در انتظار آنهاست.

(آيه 51) (وَ إِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَنِ أَعْرَضَ وَ نََا بِجَانِبِهِى وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَآءٍ عَرِيضٍ)

لغت:

نَأى: فعل ماضى، و مصدر آن نَأى به معنى دور شدن است.

تفسير:

و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنيم و ابواب رحمت از سلامت و ثروت و رفاه را بر او بگشاييم از ما روى مى گرداند و خود را دور مى كشد - يعنى از سپاس گزارى و ايمان به خدا خوددارى مى كند - و چون شرّى و ضررى به او رسد مشغول دعاى گسترده و مصرّانه مى شود.

تبصره: آيۀ شريفه حال نوع انسان را بيان فرمايد كه جنس انسانى و نوع آدمى چنين است كه چون نعمت الهى به او رو آورد، غرور و تكبر، او را فراگيرد به حدّى كه سپاسدارى كه از لوازم عقل هر عاقلى است بكلى فراموش گرديده آثار نخوت و تجبُّر از او ظاهر مى شود و از حق شناسى اعراض نمايد و دور كند نفس خود را از شكرگزارى؛ و اگر به همين انسان بدى و تنگى و ضرر و پريشانى كه ناملايم طبع اوست برسد متوجه درگاه الهى گردد و دعاى بسيار نمايد و در تمام احوال، رفع آن ناملايمات را خواستار باشد.

تتمّه: آيه آگاهى است براى مؤمنان و متّقيان كه اين حال نوع انسان هاست در حوادث؛ لكن شما اهل ايمان نبايد چنين باشيد؛ بلكه بايد در تمام احوال از صحّت و مرض و دولتمندى و تنگدستى و راحتى و سختى متوجه منعم حقيقى بوده و از اداى وظيفۀ حق شناسى و شكرگزارى غفلت نورزيد تا سرانجامِ نيك را در دنيا و آخرت دريابيد.

ص:276

آيات آفاتى، آيات انفسى و لقاء پروردگار

(آيه 52) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِى مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِى شِقَاقِم بَعِيدٍ)

تفسير:

اى پيامبر، بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از جانب خداوند باشد، سپس شما به ادلّۀ روشنِ حقانيت آن توجّه نكنيد و به آن كفر بورزيد، چه كسى گمراه تر است از آن كه در مخالفتى سخت با آن است؟ يعنى گمراه تر از شما كه همواره قرآن را تكذيب مى كنيد و عناد و لجاج مى ورزيد كيست؟

(آيه 53) (سَنُرِيهِمْ ءَايَتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُو عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)

تفسير:

به زودى نشانه هاى توحيد و قدرت خود را به آنان (مشركان مكّه) و همۀ انسان هاى در طول تاريخ در كرانه هاى مكّه و پهنۀ زمين و در نفوس خودشان نشان خواهيم داد (مانند فتوحات مسلمين در آن عصر و گسترش اسلام در جهان در آينده و توجّه انسان ها به لطايف حكمت هاى خداوند در وجود خودشان) تا بر آنها روشن گردد كه خدا و قرآن حق است.

أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ...: آيا در ظهور حق همين كافى نيست كه پروردگار تو بر همه چيز گواه است و نزد همۀ موجودات مشهود و آشكار است؟

يعنى گواه بودن او بر همه چيز براى تو كافى است و معنى كفايت آن است كه اگر كفّار پيامبرى تو را انكار مى كنند گواهى خداوند كافى است كه بر صدق نبوّت تو گواه باشد.

ص:277

(آيه 54) (أَلَآ إِنَّهُمْ فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلَآ إِنَّهُو بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيطُم)

تفسير:

آگاه باش كه آنان (كافران) از ملاقات پروردگارشان در شك و ترديدند و زندگى پس از مرگ و ثواب و عقاب را باور ندارند.

آگاه باش كه خداوند به همه چيز از نظر وجود و علم و قدرت و رحمت، احاطه دارد و همۀ بندگان را از كافر و مؤمن، مطيع و عاصى، به عدل و فضل به جزاى اعتقادات و اعمالشان خواهد رساند.

ص:278

سورۀ شورى

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (آيۀ 1 و 2) (حم * عسق)

تفسير:

رمزگشايى حروف مقطعه

حم عسق: در اين حروف شريفه اقوالى است از جمله اين كه:

رمزهايى است از جانب اللّه كه به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله القا شده است.

در كتاب معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه معناى آن «الحليم (الحكيم خ) المثيب العالم السميع القادر القوى» است. (1)(آيۀ 3) (كَذَ لِكَ يُوحِى إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

ص:279


1- . معانى الاخبار، باب معنى الحروف المقطعة، ص 22. در گذشته دربارۀ حروف مقطعه مطالب ديگرى هم گفته شد. به اوّل سوره هايى كه حروف مقطعه داشت رجوع شود.

اعراب:

«اللّه» فاعل «يوحى» و «العزير الحكيم» صفت آن است.

تفسير:

اين گونه (مانند اين كلمات و اين سوره) خداوند مقتدر حكيم به تو و كسانى از پيامبران كه پيش از تو بودند وحى مى كند.

مراد آن كه عادة اللّه جارى گشته بر اين كه مضامين اين سوره را كه توحيد و تصديق به معاد است، به تمام پيغمبران خود وحى نمايد، و اين معانى را در قرآن و ساير كتب سماويه مكرر فرمايد. پس حق تعالى به هيچ پيغمبرى كتاب نفرستاد، مگر اين كه معانى اين سوره را به لغات ايشان در آن درج فرمود.

(آيۀ 4) (لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) ملك حقيقى اوست؛ زيرا كه آفرينش و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها در دست قدرت اوست و اوست كه از نظر ذات و صفات و افعال، والا و بزرگ است، عظمت و جلالى كه عقل دوربين از ادراك رفعت و جلالت او واله و متحير است!

(آيۀ 5) (تَكَادُ السَّمَوَ تُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَلِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِى الْأَرْضِ أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

ص:280

لغت:

«يتفطّرن» مضارع از باب تفعّل و مصدر ثلاثى آن «فَطْر» به معنى شكافتن است.

آسمان ها در چه حال اند؟

تفسير:

(در حال نزول وحى از جانب واجب الوجود فوق ممكنات) نزديك است كه آسمان ها از فرازشان (از جانب نزول وحى) بشكافند.

در تفسير كشاف بيان نموده كه ذكر فوقيّت، اشعار است بر كمال عظمت و كبريا و جلال خداى متعال؛ زيرا فوق آسمان ها، عرش و كرسى و اصناف ملائكۀ مقربين و غير آن از آثار ملكوت و جبروت است، پس ابتداى انشقاق و شكافتن از آن جا دليل باشد بر نهايت عظمت و جلال حضرت پروردگار.(1)

لطف خداى متعال و فرشتگان به زمينيان

وَالْمَلَلِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ: و فرشتگان همراه ستايش پروردگارشان همواره او را از هر نقص و عيبى تنزيه و تقديس مى كنند.

يعنى تسبيح وحمد را با هم مى گويند تا يكى نافى ناسزا و ديگرى مثبِت سزاوار باشد.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه ملائكه و كسانى كه اطراف عرش هستند به تسبيح و تحميد الهى مشغول اند.... (2)وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِى الْأَرْضِ: و براى كسانى كه در روى زمين اند آمرزش مى طلبند.

در سورۀ مؤمن استغفار حَملۀ عرش را مخصوص اهل ايمان گردانيده و فرموده است:

وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ. (3) على بن ابراهيم رحمه الله گويد: استغفار كنند براى توبه كنندگان از شيعه، لفظ آيه عام و معناى آن خاص است.(4)

ص:281


1- . به تفسير كشاف، ج 4، ص 308 رجوع شود.
2- . نور الثقلين، ج 4، ص 557، ح 7 به نقل از مجمع البيان، ج 5، ص 22.
3- . سورۀ مؤمن، آيۀ 7.
4- . به تفسير قمى ذيل آيۀ شريفه رجوع شود. ظاهراً او از امام عليه السلام روايت كرده است.

أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ: آگاه باشيد به درستى كه خداى تعالى، اوست بسيار بسيار آمرزندۀ بندگان، مهربان بر ايشان به قبول توبه. و از بسيارىِ رحمت و غفران اوست كه ملائكه را به استغفار براى مؤمنان گنهكار امر فرمايد.

ميزان مسئوليت پيامبر نسبت به مشركان

(آيۀ 6) (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ مَآ أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ)

اعراب:

«اللّه حفيظ» مبتدا و خبر، و اين جمله خبر «الذين» مى باشد.

تفسير:

كسانى كه به جاى او سرپرستان و دوستانى به عنوان شريك خدا در الوهيت و ربوبيت گرفته اند، خداوند بر آنها مراقب و نگهبان است، عمل هاى آنان را ثبت و كيفرشان را اجرا خواهد نمود و تو هرگز به امور آنها گمارده نيستى.

يعنى بر تو واجب نيست كه موكل آنها باشى و اعمال آنها را محافظت كنى. و از كفر ايشان دلتنگ مشو؛ زيرا وظيفۀ تو همين تبليغ و دعوت است كه انجام داده اى.

(آيۀ 7) (وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَارَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ)

ص:282

خواست خداوند در دوگانگى سرنوشت

تفسير:

و اين گونه ما قرآنى را به زبان عربى به تو وحى كرديم تا مردمِ ام القرى (مكّه) و اطرافيان آن را (اهل مركز وحى و مجتمعات جهانى تابعه را) انذار كنى و از روز جمع (روز جمع شدن ارواح با بدن هاى خاكى، و بشرهاى اولين با آخرين، و انسان ها با جن ها و شيطان ها، و مكلفان با عمل هاى خود، و عاملان با جزاى عمل ها، روزى) كه در آن شكى نيست بيمشان دهى كه گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش شعله ور.

قيامت را روز جمع نامند به اعتبار آن كه خلق اولين و آخرين در آن مجتمع شوند، يا به اعتبار آن كه ارواح به اجساد تعلق يابند.

فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ: بعد از آن كه همه به اعمال خود محاسبه شوند بعضى را به بهشت برند به جهت طاعت و عبادت كه مؤمنان موحّدند، و گروهى ديگر را در جهنّم اندازند به جهت كفر و عناد و مخالفت كه مشركان و معاندان اند.

تبصره: ممكن است استدلال نماييم بر خاتميت حضرت محمد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله با اين آيۀ شريفه به اين بيان: مى فرمايد: وحى فرستاديم به سوى تو كه بترسانى اهل مكّه و كسانى را كه اطراف مكّه باشند و اطراف مكّه كه مركز وحى است همۀ جهان خواهد بود. و آيات قرآن عام است تمام مكلفان را تا روز قيامت شامل مى شود، پس لازم آيد شمول آيۀ لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا هر عصر و زمان را تا انقراض عالم، و اين امر لازمه اش ختم شريعت و نبوّت تا آخر دنياست.

(آيۀ 8) (وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشَآءُ فِى رَحْمَتِهِ وَ الظَّلِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ)

تفسير:

و اگر خداوند به ارادۀ حتمى مى خواست، همۀ مردم را بدون اختيار آنها و به طور اجبار از نظر عقيده و عمل، يك امّت قرار مى داد و لكن سنّت خداوند بر عرضۀ دين به نحواختيار

ص:283

است.

بى يار و ياورى ستمكاران

مراد آن است كه مشيّت و حكمت سبحانى اقتضا نموده كه همۀ مردمان را مكلّف گرداند و مبنى بر اختيار باشد نه اجبار، تا هر كس به حسن اختيار مطيع و منقاد شد مستحق بهشت، و هر كه به سوء اختيار كافر و جاحد شد سزاوار جهنّم گردد، پس بناى ثواب و عقاب بر تكليف و اختيار است و در نتيجه كسانى را كه هدايت را پذيرفته اند در رحمت خود در مى آورد و ستمكاران - يعنى اهل كفر و ضلالت - را نه سرپرست و يارى است و نه ياورى كه عذاب را از ايشان باز دارد.

اولى ترين يار و سرپرست

(آيۀ 9) (أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

اعراب:

جملۀ «فالله هو الولى» مفيد حصر است يعنى «دون غيره».

تفسير:

بلكه آنها به جاى خداوند سرپرستان و ياورانى براى خود گرفته اند (بت ها و معبودهاى باطل كه نفع و ضررى از آنها متصور نيست) و حال آن كه تنها خداوند سرپرست و ياور است و مى تواند نفع به ايشان برساند و ضرر را از آنها باز دارد.

وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ: و او زنده كند مردگان را به قدرت كاملۀ خود و او بر همه چيز تواناست به خلاف معبودان باطله كه عاجز مطلق اند.

ذكر احيا و زنده كردن مردگان و اظهار قدرت كاملۀ او، به جهت تثبيت ربوبيت او و بيان وجوب ولايت اوست نه غير او تا به پرستش و ستايش او مايل شوند.

ص:284

حكم فقط حكم خدا و لزوم توكل و انابه

(آيۀ 10) (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ)

اعراب:

«ذلكم» مبتدا و «اللّه» عطف بيان آن، و «ربّى» خبر آن است.

تفسير:

و آنچه از موضوعات دينى و دنيوى كه در آن اختلاف داريد، داورى آن به خدا باز مى گردد.

نزد بعضى از مفسّران يعنى آنچه اختلاف مى كنيد در آن از علوم متعلقۀ تكليف يا در احكام و حلال و حرام يا منازعۀ امرى از امور، پس برگردانيد حكم آن را به خدا و رسول، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ.

ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ: چنين خدايى پروردگار من است.

بر او نه بر غير او، در ردّ كيد دشمنان دين و در همۀ امور توكل كردم، و جميع مهمات خود را به او واگذار نمودم. و به سوى او نه غير او، باز مى گردم؛ زيرا مرجع تمام بندگان به سوى اوست.

(آيۀ 11) (فَاطِرُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا وَ مِنَ الْأَنعَمِ أَزْوَ جًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)

ص:285

اعراب و لغت:

«يذرؤكم» فعل مضارع و مصدر آن «ذرء» و يكى از معانى آن تكثير و زياد كردن است.

كاف در «كمثله» زائد است.

ماهيت و ويژگى خداوند

تفسير:

همو كه پديدآورندۀ ابتدايى و بى سابقۀ آسمان ها و زمين است براى شما از جنس خودتان (نه از فرشتگان و جنّيان) همسرانى قرار داده تا با ايشان انس گيريد و از ايشان اولاد و اتباع حاصل كنيد، و از چهار پايان نيز جفت هاى نر و ماده آفريد تا سبب توالد و تناسل باشد.

يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ: شما را در اين تدبير - يعنى در خلق ازواج و ازدواج كه منشأ تزاوج و تناسل است - زيادتى و انتشار مى بخشد.

و چون ايجاد آسمان و زمين و تكثير خلايق، مقدور هيچ كس به غير از ذات يگانۀ الهى نيست، لذا بعد از آن فرمايد:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ: نيست مانند او چيزى نه در ذات و نه در صفات.

ذكر مثل براى مبالغه است؛ زيرا نفى مثلِ مثل شىء موجب نفى مثل آن شىء است به طريق اولى.

وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ: و او شنواست جميع شنيدنى ها را، بيناست هرچه را ديده مى شود.

(آيۀ 12) (لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

لغت:

«مقاليد» جمع مقلاد، و آن به معنى خزانه و كليد است.

ص:286

كليددار آسمان ها و زمين و روزى ها

تفسير:

گنجينه هاى آسمان ها و زمين و مواد اوليه و منابع روزى و كليدهاى آنها كه ارادۀ خداست از آن اوست. يا خزائن ارزاق آسمانى كه باران است و گنجينه هاى ارزاق زمين كه نباتات است تماماً در قبضۀ اقتدار اوست.

يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ: وسعت مى دهد و گشاده مى گرداند روزى را براى هر كه مى خواهد بر وفق حكمت و مصلحت، و تنگ مى سازد براى هر كه اراده فرمايد بر طبق حكمت و مصلحت.

إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ: به درستى كه او به هر چيزى داناست، استحقاق هر كس را براى قبض و بسط مى داند، پس بر وجه استحقاق روزى را عطا فرمايد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَها، وَ قَلَّلَها وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضّيقِ وَ السَّعَةِ، فَعَدَلَ فيهَا؛ لِيَبْتَلِىَ مَنْ أَرادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيّهَا وَ فَقيرِهَا.

خداى متعال روزى ها را مقدَّر كرد (اندازه آن را تعيين نمود) پس آنها را زياد و كم گردانيد و به بندگان به تنگى و وسعت قسمت كرد و در اين قسمت به عدالت رفتار نمود تا به آسانى و سختى به دست آوردن روزى ها هر كه را بخواهد آزمايش كند و به همين جهت شكر را از غنىّ و صبر را از فقيرشان بيازمايد.(1)

(آيۀ 13) (شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَاتَتَفَرَّقُواْ فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ)

ص:287


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبۀ 90 (اشباح)، ص 262.

اعراب:

«أن أقيموا الدين» بدل «ما وصّى» است. ضمير «إليه ما يشاء» به دين برمى گردد و احتمال مى رود كه به رسالت برگردد.

اسلام، تداوم اديان پيشين

تفسير:

براى شما (جامعۀ بشرى) از دين آسمانى همان را تشريع كرد كه به نوح اولين پيامبر صاحب شريعت توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو آخرين پيامبر صاحب شريعت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى صاحبان شرايع (بين نوح و پيامبر اسلام) توصيه نموديم.

يعنى خداى تعالى تشريع كرد براى شما دينى را كه مشترك است ميان انبيا و صاحبان شريعت، و آن اصول دين است: توحيد، اقرار به يگانگى خدا؛ و نبوّت، تصديق به تمام پيغمبران كه از جانب خدا مبعوث شده اند؛ و معاد، اقرار به روز قيامت براى جزاى اعمال.

بيان: از يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبرى كه از جانب خدا بنا بر مشهور مبعوث شده اند، پنج نفر آنها اولوا العزم هستند كه در آيه بيان نموده است: 1 - حضرت نوح 2 - ابراهيم 3 - موسى 4 - عيسى 5 - حضرت محمّد - عليه و على آله و عليهم السلام - كه هر يك از آنها صاحب كتاب و شريعت هستند. پس هر پيغمبرى بعد از هر يك از ايشان آمد به كتاب و شريعت او و منهاج او مأمور شد تا اولوا العزم آخر - يعنى پيغمبر خاتم - كه حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت.

أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَاتَتَفَرَّقُواْ فِيهِ: و هدف از تشريع، اين است كه اين دين را به اجتماع و وحدت برپا داريد و در آن متفرق نشويد. يعنى در دين اختلاف نكنيد.

كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ: بر مشركان آنچه كه به سوى آن دعوتشان مى كنى (يك خدا و يك رب و يك دين) دشوار و گران است.

اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ: خدا برمى گزيند و اختيار مى كند به جهت رسالت خود، هر كه را خواهد و قابليت داشته باشد، يا خدا جلب مى كند و مى كشاند به سوى آنچه تو

ص:288

مى خوانى - يعنى دين اسلام - هر كه را خواهد.

انابه، شرط هدايت

وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ: و راه نمايد به توفيق و ارشاد به دين حقْ هر كه را باز گردد به حق و با پذيرش دين توحيدى روى آورد به سوى او و به حق اقبال نمايد.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى دهنده به اهل اسلام و قرآن است كه در استقامت و پايدارى در دين مبين كوتاهى ننموده به هيئت اجتماعيه در اقامۀ شعائر و فرامين الهى جد و جهد بنمايند، و امر الزامى أَقِيمُواْ الدِّينَ را كه به تمام انبيا و اوليا و مؤمنين متوجه شده به منصّۀ ظهور درآورند و متفرق و پراكنده نشوند؛ زيرا بزرگ ترين عامل شكست مسلمان ها، تفرقۀ آنان خواهد بود.

عوامل تفرقه و چند دستگى

(آيۀ 14) (وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُواْ الْكِتَبَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ)

تفسير:

و صاحبان هر يك از شرايع، به مسلك هاى مختلف، پراكنده نشدند مگر پس از آن كه آگاهى كامل به حقّيت شريعت به آنها رسيد و اين تفرقه به خاطر ظلم و حسد و برترى جويى در ميان خودشان بود.

وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُواْ الْكِتَبَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ: و اگر نبود كلمه اى كه از پروردگارت گذشته (از علم ازلى او در لوح محفوظ مندرج شده) كه هر فرد و قومى را تا مدّت معينى مهلت است، حتماً ميان آنها به هلاكت اهل باطل داورى قطعى مى شد.

و البته اغلب كسانى كه پس از آنها كتاب آسمانى را به ارث دريافتند، در شكى ترديدزا و ابهام آورند.

ص:289

يعنى گمان غالب آنها آن است كه قرآن يا دين اسلام يا پيغمبر، بر غير حق است.

فرمان استقامت و تبليغ

(آيۀ 15) (فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ لَاحُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

لغت:

لام در «فلذلك» به معنى «الى» است و ذلك اشاره به دين اسلام است و شايد لام براى تعليل و ذلك اشاره به اختلاف باشد.

«حجة» در اين جا كنايه از خصومت است.

تفسير:

پس به سوى همان شريعت مردم را دعوت كن. يا به جهت اين تفرق و اختلاف كه از ايشان صادر گشته پس بخوان مردمان را به اتفاق و ائتلاف بر طريقۀ حقّى كه دين اسلام است تا تفرقه و اختلاف و شك از ايشان زائل شود.

وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ: و همان گونه كه مأمورى، پايدارى و استقامت نما بر دعوت نبوّت و تبليغ شريعت؛ يعنى عمل به مقتضاى امر الهى نما، يا مردمان را به توحيد و اخلاص ترغيب نما و بر دين حق ثابت قدم باش.

وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ: و از هواهاى مختلفه و آرزوهاى باطلۀ كفّار و مشركان پيروى مكن.

وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَبٍ: و بگو به هر كتابى كه خدا فرو فرستاده ايمان آورده ام. مراد آن است كه به كفّار بگو: من به تمام كتب آسمانى ايمان دارم، به خلاف شما

ص:290

كه به بعضى ايمان آوريد و به بعضى كافر شويد.

وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ: و امر شده ام كه ميان شما عادلانه رفتار كنم.

تبصره: هيچ كمالى براى انسان بالاتر از كمال نبوّت نيست، و آن منوط به كمال قوۀ نظريه و كمال قوۀ عمليه است. كلام اوّل اشاره به كمال قوۀ نظريه، و اين كلام اشاره به كمال قوۀ عمليه است.

و بگو به آنها: اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ: خداى به حق، پروردگار ما و شماست، لَنَآ أَعْمَلُنَا: براى ما باشد نتيجه و جزاى اعمال ما از طاعت و معصيت، وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ:

و براى شماست نتيجه و جزاى اعمال شما از خير و شر، لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ: هيچ خصومتى نيست ميان ما و شما. مراد آن است كه به جهت ظهور حق، احتجاج و خصومت را مجال نماند، پس اگر كسى به خلاف و اختلاف ميل كند، بر سبيل عناد و مكابره خواهد بود؛ زيرا اتمام حجّت شده است.

بعد به جهت تهديد فرمايد: بگو به ايشان: اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا: خداى متعال جمع مى فرمايد ميان ما در روز قيامت و انتقام ما از شما بكشد، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و به سوى اوست بازگشت همۀ مردمان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى؛ اهل حق را به درجات رضوان رساند، و اهل باطل را به دركات نيران واصل سازد.

باطل گويى و كيفر مخالفان

(آيۀ 16) (وَ الَّذِينَ يُحَآجُّونَ فِى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ)

اعراب و لغت:

«فى اللّه» يعنى فى دين اللّه، «استجيب» ماضى مجهول از باب استفعال، و استجابت به معنى اجابت و پذيرفتن، است.

ضمير «له» به دين يا دعوت پيامبر، يا خود پيامبر برمى گردد.

ص:291

«داحضة» به معنى باطلة است. «حجتهم داحضة» مبتدا و خبر، و جمله خبر «الذين» مى باشد.

تفسير:

و كسانى كه دربارۀ توحيد و ربوبيت خدا مجادله ومحاجّه و ستيزه مى كنند پس از آن كه دعوت او از جانب فطرت و عقل سليم و دانشمندان منصف اهل كتاب پذيرفته شده، دليل آنها نزد پروردگارشان باطل است؛ زيرا بعد از وضوح حجّت و ظهور ادلّه بر صحّت نبوّت، حجّت آنها عناد و لجاج خواهد بود. وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ: و بر ايشان است خشم خدا به جهت مجادله در باطل كردنِ حق، وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ: و براى ايشان است عذابى سخت كه آتش جهنّم باشد.

نزد بعضى از مفسّران محاجۀ باطل آنها آن بود كه گفتند كتاب ما پيش از كتاب شما و پيغمبر ما پيش از پيغمبر شماست، پس ما بهتر از شما و به حق اولى و احق هستيم.

حقانيت وحى و ميزان

(آيۀ 17) (اللَّهُ الَّذِى أَنزَلَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزَانَ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ)

تفسير:

خداوند همان است كه كتاب را (كتاب هاى آسمانى را در هر عصرى) به حق و براى هدفى عقلايى و برتر فرو فرستاد و نيز ميزان را (و مورد آن را مانند كمالات معنوى و كالاهاى خارجى، و وسايل آن را نظير موازين صحّت عقايد و عمل ها در شرع، و ابزار توزين كالاها فرو فرستاد) تا بندگان در جميع امور، آن را مراعات كنند و از عدالت خارج نشوند.

بيان: تسميۀ شريعت به ميزان، به جهت آن است كه ميزان، آلت انصاف است ميان بندگان تا از طريق حق خارج نشوند. يا مراد از ميزان، پيغمبر است كه مؤسس اساس انصاف و مبلّغ قواعد عدل است، پس مراد به انزال ارسال او باشد.

ص:292

على بن ابراهيم قمى رحمه الله روايت نموده (و يا خود او گفته) كه مراد از ميزان، حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.(1) و در زيارت مأثورۀ آن حضرت «اَلسَّلَامُ عَلى ميزَانِ الْأَعْمَالِ» وارد شده است(2) ، و در روز قيامت هم ميزان قبولى اعمال و رسيدن به فيوضات جنان، ولايت و مودّت آن سرور خواهد بود.

ترس از قيامت

وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ: و تو چه مى دانى؟ شايد كه قيامت براى سؤال و سنجش، نزديك باشد، پس پيروى كتاب خدا كن و به شريعت او عمل نما و بر ميزان عدل مواظبت كن پيش از روزى كه اعمال تو در ميزان قسط سنجيده شود.

حكمت در اخفاى قيامت آن است كه بندگان هميشه از وقوع آن خائف باشند.

(آيۀ 18) (يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَآ إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلَلِ بَعِيدٍ)

لغت:

«يمارون» فعل مضارع از باب مفاعله و مصدر آن «مِراء» به معنى مجادله است.

تفسير:

كسانى كه به آن (يعنى قيامت) ايمان ندارند به آمدنش شتاب مى ورزند، و كسانى كه به آن ايمان دارند از آن بيمناك اند و مى دانند كه آن حق است.

أَلَآ إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلَلِ بَعِيدٍ: آگاه باشيد به درستى كه آنان كه از روى انكار، در آمدن قيامت و وقوع حشر و نشر و ثواب و عقاب، مخاصمه و مجادله

ص:293


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . مفاتيح الجنان باب سوم، فصل چهارم، زيارات امير المؤمنين عليه السلام، زيارت اوّل. و همين مضمون در زيارت چهارم.

مى نمايند در گمراهى دور و درازند؛ زيرا انبياى الهى و كتب آسمانى به آن خبر داده و عقول سليمه شهادت بر تحقّق آن مى دهد و از قدرت سبحانى، زنده نمودن بندگان براى جزاى اعمال مستبعد نخواهد بود.

لطف و روزى رسانى خدا

(آيۀ 19) (اللَّهُ لَطِيفُ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ)

تفسير:

خداوند بر بندگانش نرم رفتار و سهل گير و دقيق النظر است، هر كس را بخواهد روزى (معنوى جان و مادى تن) مى بخشد و او نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.

بيان: علما را در معنى لطيف وجوهى است:

1 - دقيق بين بر وجهى كه بر جميع مخفيات امور و اسرار صدور با خبر است و هيچ چيز بر او پوشيده نيست.

2 - ايصال منافع به بندگان به طريقى كه دريافتن آن دقيق باشد.

3 - با دوستان لطف كند تا ثابت شوند، و با دشمنان لطف نمايد تا آشنا شوند.

4 - لطف او بر اين نهج است كه بيشتر از كفايت بدهد و كمتر از توانايى امر فرمايد.

5 - علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: رفيق است به بندگان خود كه مى رساند به آنان آنچه را به آن در دنيا و آخرت منتفع شوند و مهيّا فرمايد براى ايشان آنچه را سبب مصالح آنان باشد از آن جا كه نمى دانند و گمان ندارند.(1)

6 - لطف در اصطلاح متكلمين فعلى است كه مكلّف به سبب آن نزديك به طاعت ودور از معصيت گردد و به اجبار و الجاء نرسد، و هر لطف كه به اعتبار طاعت باشد آن را توفيق گويند، و اگر مانع معصيت باشد آن را عصمت نامند، و لطف از شرايط تكليف باشد، و تكليفِ عارى از لطف از حكيم سزاوار نباشد؛ زيرا مؤدى به نقض غرض شود و نقض غرض منافى حكمت است، پس بر حكيم روا نباشد.

ص:294


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 304، مادۀ «لطف».

يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ: روزى مى دهد هر كه را خواهد بر حسب مصلحت و حكمت و او قوىّ و عزيز است، پس مخصوص مى سازد هر يك از بندگان را به نوعى از نعمت و صنفى از كرامت كه مقتضاى حكمت او باشد، چنانچه يكى را اولاد، و ديگرى را نعمت ديگر، و يكى را مال مى دهد و تمام از خوان احسان او بهره مندند اگرچه در ضيق و وسعت و قلّت و كثرت متفاوت اند.

آخرت طلبى پرسودتر از دنيا طلبى

(آيۀ 20) (مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْأَخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ)

تفسير:

هر كس كشت آخرت يعنى عملى را كه موجب ثواب آخرت او باشد به جا آورد و در دنيا تخم ايمان در زمين دل بكارد و به آب عمل صالح آن را پرورش دهد تا نتيجه و ثمر آن را در عرصۀ قيامت بردارد، بر كشت او مى افزاييم (و حداقل بهاى تفضلى را ده برابرِ بهاى عادله مى دهيم)، و هر كس كشت دنيا بخواهد (عمل به قصد دنيا كند) ما طبق تقدير خود از آن به او مى دهيم و ديگر او را در آخرت نصيبى نخواهد بود.

بعضى گفته اند «حرث» در اصل لغت به معنى انداختن تخم است در زير زمين، و «زرع» عبارت از حاصل آن است، پس عمل دنيا مشابه حرث، و ثمرۀ آن كه ثواب آخرت است، مشابه زرع مى باشد.

امّا ظاهراً هر دو به معنى كاشتن است، و لذا در حديث است: «الدنيا مزرعة الآخرة».

حاصل آن كه هر كه در دنيا عملى كند به نيّت آن كه نفع آخرت بر آن مترتب شود، ما پاداش دهيم او را به آن عمل و مضاعف نماييم ثواب او را.

و هر كس مقصد اصلى او حصول امتعۀ دنيا باشد، عطا كنيم او را نصيبى از دنيا بر حسب حكمت و مصلحت، و نيست او را در آخرت، هيچ بهره و نصيبى از ثواب آخرتى.

ص:295

تنبيه: اين مطلب محقّق است كه در آيات قرآنى عبرت و اعتبار به عموم لفظ است؛ بنابراين آيۀ شريفه، شامل باشد عموم مكلفين را تا قيامت و آگاهى است به آن كه هر كس به نيّت آخرت از روى ايمان و اعتقاد صحيح عملى به جا آورد، در آخرت ثواب مضاعف دارد.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:

مَنْ أَرَادَ الْحَديثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصيب:

هر كه حديث را به جهت منفعت دنيا بخواهد، براى او در آخرت نصيبى نباشد.(1) على بن ابراهيم رحمه الله از آن حضرت روايت كرده:

اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ حَرْثُ الدُّنْيَا، وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ حَرْثُ الْآخِرَةِ، وَ قَدْ يَجمَعُهُمَا اللّهُ لِأَقْوَامٍ

مال و اولاد، كشت دنيا؛ و عمل صالح، كشت آخرت است و گاهى خدا همۀ آنها را براى جماعتى جمع فرمايد.(2)

حتميت عذاب براى ستمكاران

(آيۀ 21) (أَمْ لَهُمْ شُرَكَؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَ لَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

لغت:

«شرعوا» در اين جا به معنى «تشريع كرده اند» است.

تفسير:

يا آنها را شريكانى است كه از احكام دين آنچه را كه خدا به آن اذن نداده براى آنها تشريع كرده اند (در حالى كه غير خدا حق تشريع ندارد).

ص:296


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 569، ح 53 به از كافى.
2- . تفسير قمى، ذيل آيه شريفه.

وَ لَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ: و اگر نبود آن سخن قطعى (حكم ازلى الهى كه در لوح محفوظ نوشته شده كه هر فرد و قومى را مهلتى است) حتماً ميان آنها به هلاكت و نابودى، داورى قطعى مى شد.

وَ إِنَّ الظَّلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: و حقّاً كه ستمكاران (به شرك و عناد) را عذابى دردناك در روز قيامت باشد.

صالحان! بخواهيد هر چه مى خواهيد

(آيۀ 22) (تَرَى الظَّلِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُواْ وَ هُوَ وَاقِعُ بِهِمْ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فِى رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)

اعراب:

بعضى گفته اند «مشفقين» منصوب و حال است از «ظالمين» نه اين كه مفعول دوم «ترى» باشد؛ زيرا «ترى» در اين جا كه به معنى ديدن با چشم است دو مفعولى نيست.

تفسير:

ستمكاران را در روز جزا بيمناك از آنچه كسب كرده اند خواهى ديد، در حالى كه تجسّم يافتۀ دست آوردشان بر آنها واقع است و از آن راه گريزى ندارند و كسانى كه به خدا ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، در باغ هاى سرسبز بهشت به سر مى برند. براى آنها هر چه بخواهند در نزد پروردگارشان حاضر است. اين همان فضل بزرگ است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:

پست ترين اهل بهشت به حسب قدر و منزلت، چنان است كه اگر جميع جن و انس ميهمان او شوند، هر آينه از طعام و مشروبات آنقدر در نزد او باشد كه

ص:297

همۀ آنها را كفايت نمايد و از نعمت هاى الهى كه دربهشت نزد او باشد چيزى كم نشود.(1)

اجر رسالت

(آيۀ 23) (ذَ لِكَ الَّذِى يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ قُل لَّآأَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ)

اعراب و لغت:

بعد از اللّه «به» در تقدير است. اقتراف به معنى انجام دادن و كسب كردن است.

تفسير:

اين همان چيزى است كه خداوند به بندگان خود كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند به آن بشارت مى دهد. بگو از شما در مقابل اين ابلاغ رسالت خود جز محبّت قلبى و عملى دربارۀ خويشاوندانم مزدى نمى طلبم.

شأن نزول: در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

بعد از بازگشت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از حجة الوداع به مدينه، انصار خدمت حضرت عرض كردند: اى رسول خدا، به درستى كه خداوند بسيار نيكويى فرمود به ما از تشريف آوردن شما و با ورود شما دوستان ما را خوشحال كرد و دشمنان ما را سرنگون نمود، و از اين زمان به بعد بسيار بر شما وارد شوند و شما مال زياد نداريد تا بتوانيد از عهدۀ مخارج آنان برآييد، پس دشمنان بر شما شماتت كنند، آيا ميل داريد (يا ما دوست داريم) ثلث مال خود را به شما تمليك نماييم تا بتوانيد به آنان كه از مكّه مى آيند عطا نماييد؟ حضرت

ص:298


1- . كفاية الموحّدين، چاپ اسلاميه، ج 4، ص 383.

جواب نفرمود، انتظار وحى داشت، جبرئيل نازل شد و آيۀ شريفه را آورد(1):

نكته: گفته شده مودّت از «ودّ» و اصل آن از «وتد» است كه ميخ باشد، يعنى محبتى مانند ميخ كه به ديوار فرو رود در سويداى قلب فرو رود كه تزلزل نيابد و متحرك نشود.

وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ: و هر كس كار نيكى انجام دهد و بر اين محبّت بيفزايد، ما براى او در آن نيكى مى افزاييم و پاداش طبيعى اش را حدّ اقل ده برابر مى كنيم. حقّاً كه خداوند بسيار آمرزنده و شكرگزار است.

بيان: يعنى حق تعالى معامله فرمايد با بندگان در جزاى اعمال همچون معاملۀ شاكر در حق مطيع و محسن خود، اگرچه نفع طاعت، به او سبحانه واصل نشود؛ زيرا او غنىّ على الاطلاق است.

محبّت چند قسم است، يكى از آن ها محبّت تكليفى است.

محبت تكليفى آن است كه خداى تعالى كافّۀ امّت را تكليف و امر فرموده كه محبت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ذريۀ معصومين او را در قلب و سينه هاى خود جاى دهند به مرتبه اى كه محبت ايشان از نفس و مال و جان و اولاد و پدر و مادر خود بيشتر باشد، چنانچه: در حديث نبوى آمده:

وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لَايُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى أكُونَ أحَبَّ إلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أبَوَيْهِ وَ أهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النّاسِ أجْمَعينَ.

قسم به آن خدايى كه جان من به يد قدرت اوست، ايمان نياورد البته البته بنده اى تا آن كه من نزد او از پدر و مادر و اهل و اولاد او و مردم تماماً محبوب تر باشم.(2) پس اين قِسم از محبت، واجب؛ بلكه قبولى اعمال و رستگارى منوط به آن خواهد بود.

وقتى آيۀ قُل لَّآأَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى نازل شد، جمعى از اصحاب

ص:299


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 573، ح 73 به نقل از كافى.
2- . رجوع شود: كتاب سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا وسنته صلى الله عليه و آله تأليف مرحوم علامۀ امينى، و فضائل الخسمة من الصحاح السنة، چاپ بيروت، ج 2، ص 83-90.

عرض كردند: يا رسول اللّه، نزديكان شما كيان اند كه خدا واجب فرموده مودّت و دوستى آنها را بر ما؟ فرمود:

ايشان على و فاطمه و فرزندان ايشان هستند عليهم السلام.(1) و در كتاب كافى روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام، فرمود: «ايشان ائمه اند عليهم السلام».(2)

چرا سخنان پيامبر دروغ نيست؟

(آيۀ 24) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَتِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

اعراب:

گفته شده «يمحُ» عطف به «يختم» نيست؛ زيرا محو كردن باطل معلّق به شرطى نيست و واو آخر آن حذف شده مانند حذف واو در «سندع الزبانية» نه اين كه مجزوم باشد.

تفسير:

بلكه گويند كه در ادّعاى نبوّت و قرآن به خداوند دروغ بسته است! (چنين نيست؛ زيرا كار در دست خداست)، پس اگر مى خواست بر قلبت مهر مى نهاد و توان بيان آيات را از تو مى گرفت. خداوند به وسيلۀ كلمات خود كه به پيامبران وحى مى كند همواره طبق سنّت جاريۀ خويش باطل را محو مى كند و حق را تحقّق مى بخشد. همانا او به آنچه در درون سينه هاست داناست.

اين وعده اى باشد از جانب خدا به سيّد انبيا به آن كه خدا باطلى را كه ايشان برآن اند از بهتان و تكذيب، محو گرداند و حقى را كه تو بر آن هستى اثبات نمايد؛ زيرا عادت الهى جارى شده بر محو باطل و اثبات حق اگرچه بعد از زمانى باشد.

ص:300


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 572 به نقل از مجمع البيان.
2- . نور الثقلين، ج 4، ص 573 به نقل از كافى.

توبه پذيرى، گذشت و استجابت دعا

(آيۀ 25) (وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُواْ عَنِ السَّيَِّاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ)

تفسير:

و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از گناهان مى گذرد و آنچه را كه به جا مى آوريد مى داند. يعنى هرگاه بنده به درگاه او باز گردد و از گناه پشيمان شود و بر ترك معصيت عزم و جزم نمايد او را مى پذيرد.

تنبيه: يكى از الطاف خاصۀ الهى نسبت به بندگان، پذيرفتن توبه است كه هر چه كرده باشند از شرك و كفر و معصيت اگر على الحقيقه بازگشت كنند و توبه و تدارك نمايند، به لطف خود گذشت كند و مؤاخذه ننمايد بلكه احسان هم به آنها بفرمايد.

تبصره: توبه عبارت است از پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده.

(آيۀ 26) (وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَ الْكَفِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ)

اعراب:

«الَّذِينَ ءَامَنُواْ...» فاعل يستجيب است.

تفسير:

و درخواست كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند اجابت مى كند و از فضل خويش بر پاداش آنها مى افزايد، و براى كافران در روز واپسين عذابى سخت است.

ص:301

بيان: استجابت به معنى قبول طاعت است و زيادتى به اعتبار ثواب، يعنى خدا طاعت آنان را قبول فرمايد و ايشان را بر آن ثواب مى دهد و ثواب مؤمنان را بر سبيل تفضل زياد مى فرمايد.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

مراد از زيادتى، قبول شفاعت مؤمن است در حق شخصى كه مستوجب آتش باشد و در دنيا به شفيع خود احسان نموده باشد.(1)

در كافى از حضرت باقر عليه السلام در ذيل آيۀ: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ... روايت شده:

مراد مؤمنى است كه براى برادر مؤمن خود غايبانه دعا نمايد، پس فرشته آمين گويد و خداوند عزيز جبّار فرمايد: براى تو است مثل آنچه سؤال نمودى براى او، و به تحقيق عطا شدى آنچه سؤال نمودى به جهت دوستى تو او را.(2)

آسيب شناسى سرمايه دارى

(آيۀ 27) (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَآءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرُ بَصِيرٌ)

تفسير:

و اگر خداوند، روزى را بر بندگانش گسترش مى داد بى ترديد در روى زمين ستم و طغيان مى كردند.

و اين خاصيت در اكثر مردم است نه همۀ آنها، و لذا بعضى از صلحاى امّت با وجود كثرتِ ثروت، در عبادت كماينبغى سلوك مى نمايند و زيادى مال اصلاً حاجب و مانع طاعت ايشان نشود؛ لكن اغلب مردمان كه نفْس بَهيمى و سَبُعى بر آنها غالب است و به جانب هوى و هوس مايل اند اين گونه نيستند.

وَ لَكِن يُنَزِّلُ...: و لكن آنچه را مى خواهد با تقدير و اندازه گيرى نازل مى كند. يعنى

ص:302


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 579 ح 87 به نقل از مجمع البيان.
2- . نور الثقلين، ج 4، ص 579 به نقل از كافى.

به قدر معين از روى حكمت كه فراخور حال ايشان باشد نازل فرمايد.

إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ: زيرا او به حال بندگانش و صلاح ايشان آگاه و بيناست، پس هر كس را بر وفق مصالح او روزى مى دهد.

تنبيه: اين مطلب محقّق است كه خداى تعالى حكيم على الاطلاق، و عالم است به جميع مصالح و مفاسد بندگان، بنابراين آنچه انجام مى دهد از قبض و بسط و منع و عطا و فقر و غنا و صحّت و مرض، بر وفق حكمت و مصلحت باشد؛ چنانچه در حديث قدسى فرمايد:

به درستى كه بعض بندگان من كسى است كه اصلاح نكند او را مگر ثروت، و اگر او را فقير كنم فاسد شود. و بعضى بندگان من كسى است كه اصلاح نكند او را مگر فقر، و اگر او را غنى كنم فاسد شود؛ به درستى كه من تدبير بندگان نمايم به علم خود به قلوب آنان.(1)

بارش باران و خيرات از ابر رحمت

(آيۀ 28) (وَ هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُواْ وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ)

تفسير:

و اوست كه باران نافع را پس از آن كه مردم مأيوس شدند فرو مى فرستد و رحمت خود را يعنى باران را در كوه ها و صحراها و بلاد منتشر مى گرداند و مى گسترد تا منشأ روييدن نباتات و سرسبز شدن درختان شود و قوت و خوراك بندگان از آن حاصل گردد. و اوست سرپرست و دوست و ياور و ستوده در تمام صفات و افعال.

نكته: ذكر «غَيْثْ» نه «مَطَرْ» به جهت آن است كه «مَطَرْ» اعم از آن است كه موجب نفع باشد يا ضرر، به خلاف «غَيْثْ» كه بارانى است كه موجب نفع فقط باشد. و وجه انزال آن بعد از قنوط آن است كه داعى شود به شكرگزارى و سپاسدارى منعم حقيقى، و اقرب به تعظيم او باشد.

ص:303


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 579 به نقل از مجمع البيان.

عالم، پر از نشانه هاى خدا

(آيۀ 29) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ خَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ)

لغت:

بثّ به معنى پراكندن و منتشر كردن، و دابّه به معنى جنبنده يا حيوان جنبنده است.

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت و عظمت و حكمت اوست آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده و او هرگاه بخواهد بر جمع نمودن آنها در روز قيامت پس از هلاك كردنشان در دنيا تواناست.

زيرا ذاتى كه ايجاد فرموده آنان را، البته بر اعادۀ آنان براى جزا وپاداش قادر خواهد بود.

مصيبت از كجا و ياور كيست؟

(آيۀ 30) (وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ)

تفسير:

و آنچه از مصيبت ها به شما برسد به خاطر گناهانى است كه خود كسب كرده ايد و از بسيارى از گناه گناهكاران در مى گذرد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود:

اميدوار كننده ترين آيه اى كه خداى تعالى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل فرموده اين آيه است:

وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ... زيرا خبر داده كه به سبب بعضى گناه ها، مصيبت مى رسانم و بسيارى از جرم ها را عفو مى نمايم؛ و او از آن

ص:304

كريم تر است گناهى را كه يك بار در دنيا عفو كرده باشد بار ديگر بر آن در عقبا عقوبت فرمايد. (1)تنبيه: آيۀ شريفه مخصوص است به مجرمان و گناهكاران، و امّا انبيا و ائمۀ معصومين كه ساحت قدس آنها از خطا و عصيان منزّه باشد، ابتلاى به مصائب و آلام نسبت به آنان، موجب علوّ درجۀ مقام قرب آنان به حضرت احديت است، و لذا يزيد - لعنه اللّه - وقتى در آن مجلس اين آيه را خواند: وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ... حضرت سجاد عليه السلام فرمود:

كلا ما هذه فينا نزلت، إنّما نزلت فينا: نه چنين است كه اين آيه دربارۀ ما نازل شده باشد، آيه اى كه در حق ما نازل است: مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَافِى أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ... لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ، پس ما هستيم كسانى كه افسرده نشويم به آنچه فوت شود ما را، و به آنچه بيايد ما را از دنيا خوشحال نگرديم. (2)(آيۀ 31) (وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ)

لغت:

معجزين جمع معجز و آن اسم فاعل از باب إفعال و به معنى عاجزكننده است.

تفسير:

و شما در روى زمين ناتوان كنندۀ خدا نيستيد كه از مصيبت فرار كنيد يا آن را دفع نماييد و شما را هرگز غير خدا سرپرست و ياورى نيست (كه عذاب را از شما در آخرت دفع نمايد).

ص:305


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 226 ذيل آيه.
2- . نور الثقلين، ج 4، ص 580.

آثار خدا در حركت، سكون و غرق كشتى

(آيۀ 32-34) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ الْجَوَارِ فِى الْبَحْرِ كَالْأَعْلَمِ * إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَى ظَهْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ * أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُواْ وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ)

اعراب و لغت:

الجوار مرفوع است و در اصل «الجوارى» بوده و ياء آن حذف شده است. أعلام جمع «عَلَم» در اين جا به معنى كوه است. رواكد جمع «راكد» و آن به معنى ثابت و ساكن است.

يوبقهنّ فعل مضارع از باب إفعال و عطف به فيظللن و مجزوم است و مصدر آن إيباق به معنى هلاك كردن مى باشد.

تفسير:

و از نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت او كشتى هاى كوه پيكرى است كه در دريا روانند.

اگر بخواهد باد را كه وسيلۀ جريان آنهاست ساكن مى كند، پس كشتى ها بر پشت آب راكد مى مانند. همانا در اين تدبير: (آب ژرف دريا، خلقت ابزار كشتى، هدايت بشر به ساخت آن) براى هر پرصبر و شكرگزار (صبور در مصائب و يا در يافتن اسرار خلقت و شكور در مقابل نعمت ها) نشانه هايى است.

تبصره: وصف صبر و شكر، كنايه است از مؤمن مخلص كه همّت خود را مصروف مى دارد بر صبر كردن بر مصائب و نوائب و شكر نمودن بر نعمت هاى الهى و در حديث است:

اَلْإيمَانُ نِصْفَانِ: نِصْفٌ فى الصَّبْرِ، وَنِصْفٌ فى الشُّكْرِ.

ص:306

ايمان دو نصف است: نصفش صبر كردن بر حوادث وارده، و نصف ديگر آن شكرگزارى برنعمت هاى الهى است. (1)أَوْ يُوبِقْهُنَّ...: يا آنها را (كشتى و كشتيبان را در مقابل آنچه آنان از گناه كسب نموده اند) هلاك مى كند و از بسيارى از گناهان در مى گذرد.

حاصل آن كه اگر خواهد، بعضى را به عقوبت اعمال هلاك مى كند و بعضى را بر طريق عفو نجات دهد.

خوش عاقبتى ايمان، توكل، ترك گناه و خشم و...

(آيۀ 35) (وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ)

اعراب:

يعلمَ عطف است بر تعليل محذوف و تقدير آن اين است: «لينتقم منهم و يعلَم...» يا «ليخافوا ويعلَم...».

تفسير:

چنين مى كنيم تا بترسند و تا كسانى كه در آيات و نشانه هاى ما مجادله و ستيزه ميكنند بدانند كه آنان را از چنگ قدرت ما گريزگاهى نيست.

(آيۀ 36) (فَمَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)

تفسير:

پس آنچه به شما داده شده از وسايل گوناگون حيات موقت، بهره و كالاى زندگى دنياست. يعنى تا زنده ايد از آن بهره ور مى شويد و بعد از موت، آن را براى ديگران

ص:307


1- . مستدرك سفينة البحار، ج 6، ص 155.

مى گذاريد چنانچه از اوّل خلق دنيا و اهل آن به اين ترتيب بوده است.

وَ مَا عِندَ اللَّهِ...: و آنچه از ثواب آخرت و نعيم جنّت در پيشگاه الهى است، براى آنان كه ايمان آورده اند و بر پروردگار خود توكل مى كنند و امور خود را به او واگذار مى كنند بهتر و پايدارتر است.

علامۀ مجلسى رحمه الله در حديثى روايت نمايد كه:

حضرت از جبرئيل سؤال نمود: توكّل بر خداى عزّ وجلّ چيست؟ گفت: علم به آن كه مخلوق ها ضرر نرسانند و نفع ندهند و عطا ننمايند ومنع نكنند...، پس زمانى كه بنده چنين شد عمل ننمايد براى هيچ كس مگر خدا و اميد ندارد و نترسد هيچ كس از غير خدا و طمع ندارد به هيچ كس غيرِ خدا، پس اين است توكل.(1)

(آيۀ 37) (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ حِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُواْ هُمْ يَغْفِرُونَ)

لغت:

كبائر جمع كبيره، و فواحش جمع فاحشه است. اثم به معنى گناه و كبائر الاثم از قبيل اضافۀ صفت به موصوف و به معنى گناه بزرگ، و فاحشه نيز به معنى گناه بسيار زشت و قبيح مى باشد.

تفسير:

اين آيه و دو آيۀ بعد عطف به آيۀ قبل است.

و نيز براى كسانى كه از گناهان بزرگ و عمل هاى شنيع و منكر اجتناب مى ورزند و

ص:308


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 744.

چون در امور شخصى خود به خشم آيند به جاى انتقام به آب عفو آتش غضب خود را فرو مى نشانند ثوابى كه نزد خداست بهتر و پايدار است.

بى شورا و مشورت نباشيد

(آيۀ 38) (وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ)

لغت:

شورى مصدر و به معنى تشاور و با هم مشورت كردن است.

تفسير:

و نيز براى كسانى كه پروردگارشان را در دعوت به ايمان و عمل صالح اجابت كرده اند، و نماز را برپا داشته اند، و كارشان در ميان خودشان به مشاوره برگزار مى گردد، و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند.

آنچه از احاديث آل عصمت و كلمات محققان مستفاد مى شود، اين است كه مشورت در امور دنيويه است نه امور دينيه.

زيرا اين مطلب مسلم است و عقل و وجدانِ منصف به آن حاكم است كه پس از آمدن شريعت جامع كافى وافى معقول نيست كه تكليف احكام شرعيه مكلفان را واگذار به شوراى آنان نمايد، بنابراين وصف مؤمنان به مشورت كردن ناظر به امور دنياست نه دين و احكام دين.

بنابراين شورايى كه به سبب آن حق را پايمال گردانند، يا احكام قرآن و فرامين سبحانى را تغيير دهند، مذموم و مورد سخط و غضب خداوند قهّار است.

(آيۀ 39) (وَ الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ الْبَغْىُ هُمْ يَنتَصِرُونَ)

ص:309

لغت:

انتصار يعنى يارى خواستن و نيز به معنى انتقام است.

مقابله به مثل يا صبر و گذشت

تفسير:

و نيز براى كسانى كه چون به اجتماع و جامعۀ آنها يا اهداف دينى آنها ستم رسد از يكديگر يارى مى طلبند و همديگر را يارى مى دهند و از دشمن انتقام مى گيرند و سر به ذلّت و خوارى فرو نياورند.

شبهه اى نيست كه هر كه اخذ حق خود كند بدون تعدى از حد الهى، او مطيع امر خدا خواهد بود و هر مطيعى محمود است و اين وصف، بيان شجاعت ايشان است.

تتمّه: اصول فضائل در اين چند آيۀ شريفه آمده و ثواب و نعمت هاى آخرت به ايشان اختصاص داده شده است: 1 - ايمان، 2 - توكل، 3 - اجتناب از كبائر، 4 - پرهيز از فواحش، 5 - گذشت در حال غضب، 6 - اجابت دعوت پروردگار به اطاعت، 7 - اقامۀ نماز، 8 - مشورت در امور، 9 - انفاق، 10 - شجاعت و انتصار.

موصوفان به اين صفات، ممدوح و مشمول فيوضات الهى خواهند بود.

(آيۀ 40) (وَ جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الظَّلِمِينَ)

تفسير:

و مجازات هر بدى بديى است همانند آن، مانند كشتن و بريدن و جراحت زدن در برابر مثل آن و بدل مالى در مقابل تلف كردن مال. پس اگر كسى عفو كند و ميان خود و خدا، و خود و طرف خود را اصلاح نمايد پاداش او بر عهدۀ خداست. حقّاً كه او ستمكاران را

ص:310

(ابتداكنندگان به بدى و متجاوزان در كيفر) را دوست ندارد.

در تفسير كشاف از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله روايت شده كه:

چون روز قيامت شود، منادى ندا كند هر كه را بر خدا اجرى هست برخيزد و اجر خود را از او بگيرد. پس گروهى برخيزند و ملائكه به ايشان گويند: شما را بر خدا چه اجرى هست؟ گويند: ما گروهى هستيم كه عفو نموديم از كسانى كه به ما ظلم كردند. پس به ايشان گويند: به اذن خدا داخل بهشت شويد. (1)(آيۀ 41 و 42) (وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَلِكَ مَا عَلَيْهِم مِّن سَبِيلٍ * إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

لغت:

بغى كه مصدر «يبغون» مى باشد در اين جا به معنى ستم كردن است.

تفسير:

و به يقين كسانى كه پس از مظلوم شدنشان انتقام بگيرند (و عفو نكنند) هرگز از نظر عقل و شرع راهى بر تعدى و تجاوز به آنها نيست. يا ايشان را در انتقام گيرى گناهى نيست.

إِنَّمَا السَّبِيلُ...: جز اين نيست كه راه مجازات و كيفر و عتاب و عقاب بر كسانى باز است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق سلطه و فساد مى جويند. اينها عذابى دردناك خواهند داشت.

(آيۀ 43) (وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذَ لِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)

ص:311


1- . كشاف، ج 4، ص 229.

لغت:

گفته شده عزم در اصل به معنى قصد است و در آيۀ شريفه به معنى معزوم، پس امر عزم يعنى كارى كه بايد بر آن تصميم گرفت و در آن خويشتن دار بود.

تفسير:

و البته كسى كه با وجود قدرت بر انتقام در صدد انتقام نباشد و صبر كند و در گذرد حقّاً كه آن از كارهاى مهم است.

جماعتى كه موصوف اند به كمال ايمان و احسان، عزم به اين نوع كارها مى كنند؛ زيرا همه كس را توانايى آن نباشد كه جفا كشد و وفا نمايد.

فرجام گمراهان و پشيمانى ظالمان

(آيۀ 44) (وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِىٍّ مِّن بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّلِمِينَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِيلٍ)

لغت:

مردّ مصدر ميمى به معنى بازگشت و برگشتن است.

تفسير:

و كسى را كه خداوند رها كند و دست عنايت خود را از سرش بردارد و به سبب عناد او و اين كه با وجود دليل هاى ظاهر بر راه حق و اتمام حجّت، حق را نمى پذيرد، نظر لطف و توفيق از او باز مى گيرد و در وادى ضلالت و گمراهى مى ماند. او را پس از خدا هرگز سرپرست و ياورى نخواهد بود.

وَ تَرَى الظَّلِمِينَ...: و مى بينى - اى بيننده - ظلم كنندگان را: هنگامى كه ببينند عذاب روز قيامت را، گويند: آيا براى بازگشتن به دنيا يا به توبه و ايمان هيچ راهى هست تا در تدارك مكافات كوشيم؟!

ص:312

خسران واقعى

(آيۀ 45) (وَ تَرَلهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِىٍّ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلَآ إِنَّ الظَّلِمِينَ فِى عَذَابٍ مُّقِيمٍ)

لغت:

طَرف به معنى نگاه كردن چشم، و طرف خفى نگاه كردن به گوشۀ چشم است.

تفسير:

و ستمكاران را مى بينى كه در آن روز به حالت فروتنى از ذلّت و خوارى بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از ترس زيرچشمى به آن مى نگرند. يعنى به جهت هول و هيبت آتش جهنّم قدرت اين كه به آن خوب نگاه كنند ندارند.

وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: و آنان كه ايمان آورده اند در وقت مشاهدۀ عقوبت كافران و خسران ايشان گويند: به درستى كه زيانكاران، آنان اند كه با از دست دادن سرمايۀ خود و كسان (دنيوى يا بهشتى) خود در روز قيامت زيان كرده اند، چه به سبب بت پرستى، خود را مستحق جهنّم ساختند و به جهت گمراه كردن اهل خود و منع آنها از ايمان، آنها را نيز مستوجب جهنّم گردانيدند.

أَلَآ إِنَّ الظَّلِمِينَ فِى عَذَابٍ مُّقِيمٍ: بدانيد به درستى كه ستمكاران در عذابى هستند كه پيوسته و مقيم باشد و هرگز انقطاع نيابد.

(آيۀ 46) (وَ مَا كَانَ لَهُم مِّنْ أَوْلِيَآءَ يَنصُرُونَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سَبِيلٍ)

ص:313

تفسير:

و آنها را سرپرستان و دوستانى نخواهد بود كه در برابر خدا يارى شان كنند و هر كس را خدا با قطع رحمتش (به خاطر عناد او) در گمراهى رها كند هرگز او را راهى به نجات نيست.

تا دير نشده بشتابيد

(آيۀ 47) (اسْتَجِيبُواْ لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَّامَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَلِذٍ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكِيرٍ)

لغت:

استجيبوا فعل امر، و مصدر آن استجابت به معنى اجابت كردن است. نكير به معنى انكار است.

تفسير:

اى بندگان، پروردگارتان را در دعوتش به ايمان و عمل صالح اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه تحقّق آن را بازگشتى از جانب خدا نيست؛ زيرا به وقوع آن حكم كرده پس آمدن آن (قيامت) حتمى است.

مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ...: شما را در آن روز پناهگاهى نيست تا به آن ملتجى شويد و از عذاب برهيد و شما را در بارۀ اعمالتان قدرت انكار نيست.

يعنى منكر اعمال خود نخواهيد شد؛ زيرا حَفَظه و كرام الكاتبين در صحيفۀ اعمال ثبت كرده و اعضا و جوارح شما نيز بر آن گواهى خواهند داد، پس چگونه انكار آن ممكن باشد؟!

آسان گيرى خدا براى هدايتگران

(آيۀ 48) (فَإِنْ أَعْرَضُواْ فَمَآ أَرْسَلْنَكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَغُ وَ إِنَّآ إِذَآ أَذَقْنَا الْإِنسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَنَ كَفُورٌ)

ص:314

تفسير:

پس اگر از اجابت دعوت تو به ايمان، روى برتابند تو را نكوهشى نيست؛ زيرا ما تو را بر آنان نگهبان نفرستاده ايم كه به اجبار و اكراه ايشان را به ايمان وادار كنى، پس از اين كه اعراض مى كنند اندوهناك مباش؛ زيرا بر عهدۀ تو جز رساندن پيام دين نيست و اعتقاد قلبى و التزام عملى و جزاى دنيوى و اخروى آنها وظيفۀ تو نيست.

ناسپاسى انسان

وَ إِنَّآ إِذَآ أَذَقْنَا الْإِنسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا: و به درستى كه ما چون بچشانيم انسان را - يعنى عطا فرماييم او را - از جانب خود بخششى از صحّت و ثروت و اولاد و جاه و جلال، خوشحال شود و شادى كند به آن و سرمست شود. وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَنَ كَفُورٌ: و اگر برسد به ايشان بدى، مانند بيمارى و تنگدستى و پريشانى و بلا، به سبب دست آوردشان - يعنى اعمال قبيحه و ناهنجار و معاصى - پس بى ترديد كه انسان آن هنگام بسيار ناسپاس و حق ناشناس است.

تبصره: آيۀ شريفه بيان حال جنس انسانى را فرمايد كه چون بخشايش الهى از مال و اولاد و صحّت و آسايش به او افاضه شود، خوشحال و شادمان گردد؛ و هرگاه به خاطر اعمال بد او آسيبى و دردى و ناملايمى از مكاره به او وارد گردد كه آن هم تكفير گناهان او باشد، الطاف سابقه را فراموش نموده در مقام ناسپاسى و حق ناشناسى برآيد و همۀ نعمت ها را به خاطر آن ناديده مى گيرد و حال آن كه نبايد چنين باشد.

(آيۀ 49 و 50) (لِّلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ إِنَثًا وَ يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا وَ يَجْعَلُ مَن يَشَآءُ عَقِيمًا إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)

لغت:

يهب فعل مضارع، و ماضى آن وهب، و مصدر آن هبه به معنى بخشيدن چيزى است. و عقيم يعنى نازا.

ص:315

جنسيت فرزندان هم از خداست

تفسير:

ملكيت حقيقى و تسلط و حاكميت بر آسمان ها و زمين از آنِ خداست، چرا كه خلقت و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها از آنِ اوست. هر چه بخواهد مى آفريند، به هر كس مى خواهد دخترانى مى بخشد و به هر كس مى خواهد پسرانى عطا مى كند.

أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا...: يا پسران و دختران را با هم براى كسى جمع مى كند و هر كه را بخواهد نازا قرار مى دهد چرا كه حقّاً او دانا و تواناست، مصالح نظام اتمّ تكوين را مى داند و اجرا مى كند.

بيان: حق تعالى احوال بندگان را در اعطاى اولاد به مقتضاى حكمت و مصلحت مختلف ساخته، پس به بعضى پسر كرامت فرموده، و به بعضى دختر، و جمعى را هر دو صنف عطا نموده، و عده اى را هيچ يك مرحمت نكرده؛ بلكه بدون اولاد قرار داده است، تمام اينها به مقتضاى مصلحت او باشد، چون خواسته والدين گاهى پسر باشد نه دختر، گاهى دختر باشد نه پسر، يا مطلق اولاد؛ پس آن را به مشيّت خود معلق ساخته تا ايشان آن را به مشيّت سبحانى واگذارند.

انواع ارتباط خدا با بشر

(آيۀ 51) (وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ)

اعراب:

أن يكلّمه اللّه اسم كان، و لبشر خبر آن است.

تفسير:

و هيچ بشرى را نسزد و ممكن نباشد كه خداوند با او سخن گويد مگر به صورت وحى (به القاى نهانى و سريع مطلب بر قلب، بدون وساطت حواسّ، در خواب يا بيدارى، به

ص:316

استقلال يا به وسيلۀ فرشته) يا با سخن گفتن با او از پشت پردۀ غيب، يا آن كه رسولى از فرشتگان را بفرستد كه به اذن و نظارت خويش آنچه را مى خواهد به ديدن شخص و شنيدن صوت بر او وحى كند، همانا خداوند والامرتبه و حكيم است.

ذات سبحانى منزّه از جسم و عوارض جسميت باشد، پس ديده شدنى نيست و مقصود از تكلم او ايجاد كلام است كه طرف مقابل آن را شنود.

تبصره: اين مطلب مسلم است كه بشر محتاج است به پيغمبر كه داراى عقل كامل و معصوم از خطا و مربوط با عالم غيب و وحى است؛ و وحى از مسائل مهمه و يكى از امور مشكلۀ ماوراء الطبيعه و محير العقول بشر مى باشد.

حكما و فلاسفه هم چون احاطه به ماوراء الطبيعه ندارند بايد احوالات آن را از وجود پيغمبر كه محيط است به امورات غيبيه اخذ نمايند.

نورانيت وحى و راهى مستقيم

(آيۀ 52) (وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَبُ وَ لَاالْإِيمَنُ وَ لَكِن جَعَلْنَهُ نُورًا نَّهْدِى بِهِ مَن نَّشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ)

تفسير:

و اين گونه (از اين سه راه) روحى از امر خود را (قرآن و معارف دينى نشأت يافته از فرمان خود را) بر تو وحى كرديم. تسميۀ قرآن به روح شايد به جهت آن است كه قلوب ايمانى به آيات الهى حيات مى يابند، چنانچه ابدان به ارواح زنده مى شوند.

مَا كُنتَ تَدْرِى... مِنْ عِبَادِنَا: تو پيش از اين نمى دانستى كتاب چيست؟ يعنى قبل از انزال قرآن علم به آن نداشتى و نمى دانستى ايمان (اصول و فروع احكام دين) كدام است و لكن ما اين قرآن را نورى قرار داديم كه با آن هر كس از بندگان خود را بخواهيم - پس از اين كه اصل دين را پذيرفت - به مراتب كمالات بعدى هدايت مى كنيم.

ص:317

وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ: و بى شك تو مردم را به سوى راهى راست هدايت مى كنى كه رسانندۀ به حق است.

تنبيه: محققان فرموده اند كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، به شريعت خود رفتار مى نموده نه به شريعت پيامبران گذشته، و خداوند عزوجل به آن حضرت قرآن را بتمامه عطا فرمود و فرمود: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُو فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ [قيامت، 19]، و ايضاً وَ لَاتَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ [طه، 114] اين آيات دلالت دارد بر آن كه پيش از نزول قرآن، قرآن را مى دانست.

بنابراين آيۀ فوق ناظر است به ندانستن حضرت از پيش خود؛ به عبارت ديگر علم حضرت به افاضۀ خداوند بوده نه بالذات، و پس از ايجاد نور آن حضرت، آنچه در حيطۀ امكانى درمى آيد، خداى تعالى از علم ازلى به او افاضه فرمود كه: وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ [نساء، 113].

(آيۀ 53) (صِرَ طِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ أَلَآ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ)

تفسير:

صراط مستقيم يعنى راه آن خدايى كه هر چه در آسمان ها و هر چه در زمين است علاوه بر خود آنها ملك حقيقى اوست. زيرا ايجاد و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها در وقت موعود تحت ارادۀ اوست.

أَلَآ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ: آگاه و به هوش باش كه همۀ كارهاى جهان و كارهاى مكلفان در روز قيامت و محشر به سوى او باز مى گردد.

ص:318

سورۀ زخرف

اشارة

(آيۀ 1) بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (حم)

تفسير:

حم: در بارۀ اين كلمۀ مباركه به اوّل سورۀ «مؤمن» رجوع شود.

(آيۀ 2 و 3) (وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

اعراب:

واو براى قَسَم، و إنا جعلنا... جواب قسم است.

ص:319

تفكر در قرآن عربى و قرآن حكيم

تفسير:

سوگند به اين كتاب روشن و روشنگرِ ميان حق و باطل، اصول و فروع، حلال و حرام، كه ما اين كتاب را قرآنى عربى قرار داديم شايد شما كه عرب هستيد و نخستين امّت مورد عرضۀ اين كتابيد و از شما به ديگران منتقل خواهد شد در حقايق آن بينديشيد و با درك معجزه بودن آن به صحّت نبوّت پيغمبر ما عالم گرديد.

وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ: سوگند به قرآن روشن و هويدا از حيث وضوح معانى آن بر كافۀ انام، يا به اعتبار ادلّۀ واضحۀ دالّه بر نزول آن از نزد ملك علّام، يا روشن كنندۀ احكام اسلام و آشكار سازندۀ قواعد حلال و حرام. إِنَّا جَعَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا: به درستى كه ما قرار داديم اين كتاب را قرآنى به لغت عرب، لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: براى اين كه شما تعقّل كنيد و دريابيد آن را و به عمق معانى آن برسيد و بدان منتفع شويد، و يا به سبب وفور آثار فصاحت و كثرت اطوار بلاغت آن، به صحّت نبوّت پيغمبر صلى الله عليه و آله عالم گرديد.

(آيۀ 4) (وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَبِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ)

لغت و اعراب:

امّ در امّ الكتاب به معنى اصل، و مراد از آن لوح محفوظ است. در سورۀ بروج آيات 21 و 22 آمده: بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِ.

علىّ حكيم خبر إنّ است و فى امّ... متعلق به «مثبت» مقدَّر است.

تفسير:

و حقّاً اين قرآن در كتاب ما (در لوح محفوظ) در نزد ما والا رتبه و داراى اتقان نظم و دقت محتوا، و متانت بيان است.

ص:320

هدايت و هلاكت براى مسرفان و ريشخند كنندگان

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى فرمايد:

تَعَلَّمُوا القُرْآنَ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْحَديثِ، وَتَفَقَّهُوا فيهِ فَإنَّهُ رَبيعُ القُلُوبِ، وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفاءُ الصُّدُور...

ياد گيريد و بياموزيد قرآن را، پس به درستى كه قرآن بهترين كلام و نيكوترين سخن است، و تفقه كنيد در آن و عالم گرديد به آن، پس به تحقيق قرآن بهار دل هاى مؤمنان است، و شفا طلبيد به نور قرآن، پس به درستى كه آن شفاى بيمارى سينه هاست. (1)(آيۀ 5) (أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَن كُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِينَ)

اعراب و لغت:

گفته شده: نضرب در اين جا به معنى «نصفح»، و صفحاً مفعول مطلق است.

قبل از أن لام در تقدير است يعنى «لكونكم قوماً مسرفين».

يا صفح و ضرب در اين جا به معنى دور كردن و بازگرداندن است و مقصود از ذكر قرآن است.

تفسير:

پس آيا اين كتابِ سراپا تذكّر را از شما از روى اعراض و انزجار باز گردانيم يا شما را از انزال قرآن دور سازيم به خاطر آن كه شما گروهى تجاوز كاريد؟! نه، ما از انزال قرآن باز نخواهيم ايستاد و شما را در اين جهالت و غوايت نخواهيم گذاشت؛ بلكه پى در پى آن را نازل خواهيم نمود تا بر شما اتمام حجّت نماييم.

ص:321


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبۀ 109.

(آيۀ 6-8) (وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِىٍّ فِى الْأَوَّلِينَ * وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبِىٍّ إِلَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * فَأَهْلَكْنَآ أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشًا وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ)

لغت:

بطش يعنى قوّت. مضى يعنى گذشت.

تفسير:

پس براى تسليت خاطر حضرت پيغمبر از استهزاى قوم فرمايد: و چه بسيار از پيامبران در ميان مردمان پيشين فرستاديم و انكار و عناد آنها مانع ارسال رسل و انزال كتب نشد.

و هيچ پيامبرى براى آنها نمى آمد مگر اين كه او را مسخره مى كردند (چنان كه معاندان قريش هم نسبت به تو مى نمايند).

پس ما نيرومندتر از آنان (قوم عرب) از حيث قوّت و توانايى را هلاك كرديم.

يعنى جماعتى را كه در قوت و شوكت از مسرفان زمان تو بيشتر بودند هلاك كرديم و قوت و شوكت آنها ما را عاجز نساخت، پس اين معاندان عصر تو نبايد به قوت و شوكت خود مغرور شوند.

وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ: در مواضع متعددۀ قرآن قصۀ پيشينيان كه با پيغمبران خود چه كار كردند و ما آنها را چگونه هلاك نموديم گذشت كه عبرت عالميان گرديدند.

تنبيه: آيۀ شريفه، وعدۀ به حضرت رسول صلى الله عليه و آله است به اعانت و نصرت، و وعيد به معاندان است به عذاب و نقمت، و تهديد است نسبت به كسانى كه سركشى كنند از فرمان الهى و به آيات الهى استهزا نمايند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى فرمايد:

ص:322

فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللّهِ...

پس عبرت يابيد به آنچه به امّت هاى متكبرى كه پيش از شما بودند از عذاب خدا رسيد...(1)

مشركان مكه و اعتقاد به خدا و نعمت هايش

(آيۀ 9) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)

تفسير:

و البته اگر از آنها (يعنى مشركان مكّه) بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين ها را آفريد؟ حتماً مى گويند آنها را همان خداوند مقتدر دانا آفريده است (زيرا آنها شرك در تدبير و ربوبيت دارند نه در خلق عالم). به جاى اين كه خداى مقتدر و دانا را عبادت كنند بت ها و غيره را پرستش مى كنند و آنها را شريك خدا در تدبير و ربوبيت مى دانند در حالى كه خلق و تدبير و ربوبيت هم فقط و فقط از آنِ خداست.

(آيۀ 10) (الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)

اعراب

الذى جعل تا آخر آيه و نيز آيات بعد، گفتۀ خداوند است نه گفتۀ مشركان. يعنى مشركان كه خالق بودن اللّه را قبول دارند بدانند كه ربويت هم منحصر در اوست.

ص:323


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبۀ 234 (قاصعه)، ص 786.

تفسير:

همان خدايى كه اين زمين را براى شما همانند گهواره محلّ آرامش قرار داد و براى شما در آن راه ها آفريد شايد شما به اهداف دنيوى خود و به توحيد و كمال او هدايت يابيد.

(آيۀ 11) (وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءَ بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ)

لغت:

أنشرنا به معنى أحيينا است. مَيْت و «ميّت» هر دو به معنى مرده است.

تفسير:

و همان خدايى كه از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ، به اندازۀ معين طبق اقتضاى حكمت و مصلحت بلاد و عباد فرو فرستاد.

پس به سبب آن سرزمين مرده را به واسطۀ روياندن گياهان و درختان زنده كرديم، اين گونه شما نيز در روز قيامت از دل خاك ها بيرون آورده مى شويد.

حق تعالى اشاره فرموده كه زنده نمودن مردم بعد از مردن، مانند زنده نمودن زمين است بعد از مردن كه همواره مشاهده مى كنيد.

(آيۀ 12-14) (وَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَمِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُاْ عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَنَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَ إِنَّآ إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ)

ص:324

لغت:

أزواج به معنى انواع و اصناف و نيز به معنى جفت هاست. مقرنين جمع مقرن و آن اسم فاعل از باب إفعال و به معنى إطاقه يعنى قدرت و طاقت داشتن است.

دعاى مستحب در رانندگى و سوارى

تفسير:

و همان خدايى كه همۀ انواع موجودات و همۀ جفت ها از مخلوقات را آفريد و براى شما از كشتى ها و چهارپايان آنچه را كه بر آن سوار مى شويد پديد آورد.

تا بر پشت آنها قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بر آنها مستقر شديد ياد نماييد و بگوييد: منزّه است از هر عيب و نقص آن خدايى كه اين مركوب را براى ما مسخر و رام نمود و گرنه ما قدرت آن را نداشتيم.

و بى ترديد ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.

عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه: ذكر نعمت (كه در آيۀ 13 فرمود:

تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ... اين است كه بگوئى:

«الحمد للّه الذى هدانا للإسلام، و علّمنا القرآن، و منّ علينا بمحمد صلى الله عليه و آله»، و بعد از آن بگويى: سُبْحَنَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ. (1)(آيۀ 15) (وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَنَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

با اين كه در آيۀ 9 گفته شد كه اگر از ايشان بپرسى خالق آسمان ها و زمين كيست؟ مى گويند اللّه، و به خالقيت او اعتراف دارند، در عين حال، براى خدا از بندگانش جزيى (فرزندى كه جزء جدا شده اى از پدر است) قرار دادند (و فرشتگان

ص:325


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 592 به نقل از مجمع از عيّاشى.

را دختران او خواندند).

حقّاً كه انسان بسى كفر ورزنده و كفران نعمت كنندۀ آشكار است.

و اين غايت جهالت است كه بعد از اقرار به خالقيت او، براى او اثبات فرزند كنند! آيا نمى دانند كه فرزنددار بودن، صفت اجسام، و او خالق تمام اجسام است؟ پس چگونه نسبت فرزنددار بودن به او توان داد؟!

پسر براى ما و دختر براى خدا!

(آيۀ 16) (أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَلكُم بِالْبَنِينَ)

لغت:

أم به معنى «بل» و همزۀ استفهام است.

تفسير:

آيا از آنچه مى آفريند دخترانى براى خود گرفته و شما را به داشتن پسران برگزيده است؟! استفهام انكارى است يعنى نه چنين است.

(آيۀ 17) (وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ)

لغت و اعراب:

ظل يعنى مى گردد، و مسودّ يعنى سياه، و كظيم به كسى گفته مى شود كه پر از غم و غصه و خشم باشد.

وجهه اسم ظلّ، و مسودّاً خبر آن و جملۀ و هو كظيم حال است از ضمير وجهه.

ص:326

تفسير:

حال آن كه هرگاه يكى از آنان را به دخترى كه به خداى رحمان نسبت داده مژده دهند صورتش از شدّت اندوه سياه مى گردد در حالى كه درونش پر از غصه و حزن است.

مشكل زنان و دختران

(آيۀ 18) (أَوَ مَن يُنَشَّؤُاْ فِى الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِى الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ)

اعراب:

من مبتدا و خبر آن بعد از مبين در تقدير است.

تفسير:

آيا كسى را كه در ميان زينت و زيور پرورش مى يابد و در مقام جدل و مخاصمه بيانش روشن نيست فرزند خدا مى خوانيد؟! اين دو صفت در نوع زن ها هست، يعنى آنان به زر و زيور رو مى آورند و در مخاصمه ها و محاكمات نمى توانند براى مطلب خود دليل و بيان واضح بياورند.

و بعضى از مفسّران گفته اند: مقصود بت ها (نه زن ها) هستند.

(آيۀ 19) (وَ جَعَلُواْ الْمَلَلِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثًا أَشَهِدُواْ خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَدَتُهُمْ وَ يُسَْلُونَ)

تفسير:

و فرشتگانى را كه بندگان خداى رحمان اند دختران خدا پنداشتند! آيا در آفرينش آنها حضور داشتند و مشاهده كردند كه آنها دخترند؟! به زودى شهادت بى واقعيت آنها در بارۀ

ص:327

فرشته ها نوشته مى شود و مورد بازپرسى قرار خواهند گرفت.

جبرگرايى مشركان

(آيۀ 20) (وَ قَالُواْ لَوْ شَآءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ)

لغت:

مصدر يخرصون خَرصْ و به معنى كذب و حدس است.

تفسير:

و آنها دربارۀ بت ها و عبادت كردنشان گفتند: اگر خداى رحمان مى خواست كه ما بت ها را پرستش نكنيم و ارادۀ او به اين تعلق گرفته بود، ما آنها را عبادت نمى كرديم. يعنى نمى توانستيم آنها را پرستش عبادت كنيم.

آنها به اين ادّعا علم ندارند؛ بلكه تنها حدس مى زنند و دروغ مى گويند؛ زيرا عدم ارادۀ تكوينى، دليل بر راضى بودن و عدم منع و عدم حرمت تشريعى نيست؛ بلكه آيات الهى منع و حرمت تشريعى را ثابت كرده است.

(آيۀ 21) (أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَبًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ)

تفسير:

آيا آنها را كتابى پيش از اين قرآن داده ايم كه در ادّعاهايشان به آن تمسّك مى جويند؟!

معلوم است كتابى كه مشتمل بر اين مدّعا باشد براى هيچ كس نيامده، پس ايشان بر مدّعاى خود بى دليل اند؛ بلكه ادّعاى آنان صرف تقليد باشد.

ص:328

خوشگذرانى و بى منطقى كافران

(آيۀ 22) (بَلْ قَالُواْ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ)

لغت:

امّة به معنى آيين است. مهتدون اسم مفعول، و مصدر آن «اهتدا» به معنى هدايت يافتن است.

تفسير:

بلكه آنها گفتند: همانا پدرانمان را بر آيينى يافته ايم و حتماً ما نيز در اثر پيروى آنها راه يافتگانيم.

(آيۀ 23) (وَ كَذَ لِكَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّقْتَدُونَ)

لغت:

مترف به معنى ثروتمند و كسى است كه به او نعمت فراوان داده شده، و او به جاى سپاس، سركشى مى كند و به خوش گذرانى مى پردازد.

تفسير:

و همين گونه ما در هيچ مجتمعى پيش از تو نيز پيامبر بيم دهنده نفرستاديم جز اين كه مردمان خوش گذران و توانگران آنها كه كثرت نعمت و مشغول شدن به ملاهى و شهوات ايشان را از تفكّر و تأمّل در دلايل و حجج غافل كرده بود در پاسخ به دعوت انبيا گفتند: ما پدرانمان را بر آيينى يافته ايم و ما به آنها اقتدا و از آنها پيروى مى كنيم!

ص:329

(آيۀ 24) (قَلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَآءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ)

تفسير:

پيامبر گفت: آيا اگر چه من براى شما آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافته ايد بياورم باز هم از پدرانتان پيروى خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: بى ترديد ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم.

نكته: مقصود از لفظ أهدى اين نيست كه آيين آنها هدايتگر بوده و آيين پيامبر هدايتگرتر؛ بلكه مقصود اين است كه اگر بر فرض آنچه شما دعوى مى كنيد حق و رسانندۀ به اهتداست، آنچه من آورده ام براى شما، به طريق هدايت و ارشاد رساننده تر، و به متابعت اولى و اوجب باشد.

(آيۀ 25) (فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

پس چون از كفر و عناد دست بر نداشتند ما از آنان به هلاك كردن و ريشه كن نمودن آنها انتقام گرفتيم، پس بنگر و تأمّل كن كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟!

و اين مى تواند اشاره باشد به اين كه عاقبت خير براى مصدِّقان است.

(آيۀ 26-28) (وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَرَآءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ * إِلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ * وَ جَعَلَهَا كَلِمَةَ بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

ص:330

اعراب و لغت:

براء يعنى بيزار بودن، و در اين جا «ذو» در تقدير است مانند «زيد عدل» كه مقصود «ذو عدل» مى باشد.

ساختارشكنى ابراهيم (ع)

تفسير:

و به ياد آر هنگامى را كه ابراهيم به پدر (در اين جا مقصود از اب عمو يا پدرزن است) و قوم خود كه بت پرست بودند گفت: بى ترديد من از آنچه شما مى پرستيد سراپا بيزارم.

سپس خالق خود را از آن استثنا كرده فرمود:

جز آن كسى كه مرا آفريده و از متن عدم به عرصۀ وجود آورده كه البته به زودى مرا به ابعاد كمالات انسانى در دنيا و به بهشت در آخرت هدايت خواهد نمود.

اجماع اماميه و دلايل نقليه از ائمه هدى عليهم السلام و براهين عقليه دالّ است بر آن كه جميع پدران انبيا تا به عهد آدم عليه السلام مؤمن بوده اند و نيز حديث مشهور خاصّه و عامّه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله:

لا يَزالُ يُقلّبنى اللّهُ مِن أصلابِ الطاهرينَ إلى أرحامِ الطاهراتِ...(1)

خداى تعالى هميشه مى گردانيد مرا از اصلاب طاهره به ارحام مطهره...

به اين مطلب دلالت دارد.

كفر عمو يا پدر زن حضرت ابراهيم (ع)

وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ...: و خداوند آن برائت از بت و توجّه به توحيد و كلمۀ طيبۀ «لا اله الا اللّه» را كلمۀ جاويدانى در ميان نسل و فرزندان او قرار داد.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: تا شايد قوم او و همۀ اولاد او با توحيد و اخلاص و تبرّى از شرك به سوى او باز گردند يا به سبب دعوت اولاد موحّد او كفّار از شرك باز گردند و به دين اسلام داخل شوند.

تتمّه: در احاديث آل عصمت وارد شده كه اين آيه در حق ايشان نازل شده است:

ص:331


1- . روايات اين مضمون، به تفصيل، در: بحار الانوار، ج 15، ص 25-1.

1 - در اكمال الدين از حضرت سجاد عليه السلام و در علل الشرائع از حضرت باقر عليه السلام و در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:

فينَا نَزَلَتْ هذِهِ الْآيَةُ وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ

وَالْإمَامَة فى عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

يعنى: اين آيه در حق ما نازل شده و خداوند كلمۀ باقيه را در عقب او قرار داد، يعنى امامت را در اولاد حضرت حسين عليه السلام تا روز قيامت قرار داد.(1) 2 - در كتاب مناقب آمده كه از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال شد از اين آيه؟ فرمود:

جُعِلَ الْإِمَامَةُ فى عَقِبِ الْحُسَيْنِ، يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ تِسْعَةٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ، مِنْهُمُ مَهْدِىُّ هذِهِ الْاُمَّةِ.

يعنى: امامت در صلب حضرت حسين عليه السلام است، خارج مى شود از صلب او نه نفر از ائمه، كه از ايشان است مَهْدىّ اين امّت. (2)(آيۀ 29-30) (بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَآءِ وَ ءَابَآءَهُمْ حَتَّى جَآءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُّبِينٌ * وَ لَمَّا جَآءَهُمُ الْحَقُّ قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ)

تفسير:

بلكه ايشان - يعنى كفّار مكّه - و پدرانشان را كه توحيد ابراهيمى را نپذيرفتند، به سبب كفر و شركشان در عقوبتشان تعجل ننموده؛ بلكه از نعمت هاى دنيا برخوردارشان كردم تا آن كه حق و فرستاده اى آشكار و روشنگر - يعنى قرآن و محمد صلى الله عليه و آله - به سراغ آنها آمد.

و چون حق (قرآن) به سوى آنها آمد به جاى اين كه از خواب غفلت بيدار شوند و اقرار به حق بودن آن بنمايند گفتند: اين جادو است و ما حتماً به آن كافريم!

ص:332


1- . نور الثقلين، ج 4، ص 596 به نقل از سه كتاب ياد شده.
2- . نور الثقلين، ج 4، ص 597، ح 26 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

تعيين تكليف براى خداوند!

(آيۀ 31-32) (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ * أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)

لغت و اعراب:

قريه به معنى شهر و ده و آبادى آمده است.

سخرىّ در اين جا به معنى تسخير كردن و مسخّر كردن و به خدمت گرفتن يكديگر است.

قبل از القريتين كلمۀ «إحدى» در تقدير است.

تفسير:

و گفتند: چرا اين قرآن بر مردى بزرگ (صاحب مال و جاه) از يكى از اين دو شهر - مانند وليد بن مغيره از مكّه و عروة بن مسعود از شهر طائف - نازل نشده است؟!

بيان: اين جماعت از روى جهالت و سفاهت و قصور عقل خود تصور كردند كه منصب جليل القدر نبوّت بايد به كسى افاضه شود كه در جميع زخارف دنيويه از مال و منال و خدم و حشم سرآمد تمام مردم باشد، غافل از آن كه مقام شامخ نبوّت شايستۀ كسى باشد كه برگزيدۀ خدا و داراى فضايل روحانى و انواع كمالات قدسى باشد نه صاحب حشمتى كه داراى صفات سيّئه و خالى از اخلاق حسنه است و به كفر و شرك آلوده باشد.

لذا حق تعالى در ردّ قول ايشان فرمايد:

آيا آنها هستند كه رحمت پروردگار تو را (از نبوّت و هدايت و تربيت جامعه) تقسيم مى كنند كه به هر كس خواهند بدهند؟! ماييم كه وسايل حيات و زندگى آنها را در ميانشان

ص:333

قسمت كرده ايم.

و هرگاه ايشان از تدبير قسمت ارزاق عاجزند با آن كه مخصوص به مصالح دنيويۀ آنهاست، پس چگونه در امر رسالت كه اعلى مراتب انسان و ربط با عالم غيب است تصرّف نمايند و آن را به ارادۀ خود معلق سازند؟!

و نيز به جهت تأكيد قول مذكور فرمايد: وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا

برخى از آنها را بر برخى به رتبه هايى از كمالات مادى و معنوى برترى داده ايم تا بعضى از آنان بعض ديگر را به خدمت گيرند تا نظام اتمّ و اصلح ادارۀ مجتمع بشرى فراهم آيد.

يعنى يكديگر را كار فرمايند به اين گونه كه يكى به مال معاون ديگرى شود، و ديگرى به اعمال مساعد ديگرى گردد. و به سبب آن مهمّات آنها اصلاح و معاش ايشان مهيّا شود و موجب انس و الفت آنها گردد و تعاون عمومى انجام گيرد.

وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ: و بخشش و رحمت پروردگار تو - يعنى نبوّت و ولايت عامّه و دين كه موجب نجات و وصول به بهشت است - از آنچه آنها گردآورى مى كنند و سرمايۀ خود مى دانند بهتر است. فوز و نجات و وصول به روضات جنّات، بهتر است از آنچه جمع مى كنند كافران از زخارف دنيا و آن را سرمايۀ بزرگى خود مى دانند.

(آيۀ 33-35) (وَ لَوْلَآ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَ بًا وَ سُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكُِونَ * وَ زُخْرُفًا وَ إِن كُلُّ ذَ لِكَ لَمَّا مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ)

ص:334

لغت و اعراب:

سُقُف جمع سقف است. معارج جمع معراج به معنى نردبان و وسيلۀ عروج است.

يظهرون عليها يعنى بر آن بالا روند، و سُرُر بالا روند و «سُرُر» جمع سرير به معنى تخت است.

يتكئون فعل مضارع، و مصدر آن اتكاء به معنى تكيه دادن بر چيزى است.

زخرفاً يا عطف است بر من فضّة و يا مفعول «جعلنا لهم» است كه مقدّر مى باشد.

إن در جملۀ وَ إِن كُلُّ ذَ لِكَ لَمَّا... نافيه است، و لمّا به معنى «إلّا» است.

خداى متعال و افزايش رفاه براى كفار

تفسير:

بعد به خاطر پستى و بى مقدارى دنيا و ماديات مى فرمايد: و اگر بيم آن نبود كه مردم همه يك امّت شوند و همه كفر و شرك را بر ايمان ترجيح دهند و دنيا را بر آخرت مقدّم دارند همانا براى كسانى كه به خداى رحمان كفر مى ورزيدند براى خانه هاشان سقف هايى از نقره مى ساختيم و نردبان هايى از نقره كه بر آن بالا روند.

وَ لِبُيُوتِهِمْ...: و براى خانه هايشان درهايى و نيز تخت هايى از نقره مى ساختيم كه بر آنها تكيه زنند.

و نيز براى خانه هايشان زيور و زينت زرّين را قرار مى داديم. امّا همۀ اينها جز برخوردارى اندك زندگى دنيا نيست و آخرت نزد پروردگار تو از آنِ پرهيزكاران است.

حاصل اين آيات اين كه اگر بيم آن نبود كه همۀ مردم به طلب دنيا روى آورند و از عبادت و اطاعت باز ايستند، نظر به بى ارزشى دنيا و زخارف دنيا نزد خدا، متاع دنيا را به وفور به آنها مى داد. بى ارزشى دنيا نزد خدا در اين روايت به خوبى بيان شده است:

لَوْ أنّ الدُّنْيَا كانت تَعدِلُ عِنْدَ اللّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقىَ الْكَافِرَ والفاجرَ مِنْهَا شَرْبَةً مِن مَاءٍ.

اگر دنيا نزد خدا مقدار بال پشه اى قدر و ارزش مى داشت، هرگز يك شربت آب به كافر و فاجر نمى داد.(1)

ص:335


1- . ميزان الحكمة، ج 2، ص 910 به نقل از امالى طوسى.

تنبيه: در آيۀ شريفه اشاراتى است:

1 - آن كه به حكمت بالغه و مصلحت تامه، درجات اشخاص را براى تنظيم امور جامعۀ بشريت به تفاوت مقرّر ساخته، و اين لطفى است از جانب خداوند سبحان بر بندگان.

2 - آگاهى به پستى دنيا و حقارت عوارض آن از مال و منال و جاه و جلال در پيشگاه الهى كه هيچ قدر و منزلتى ندارد، و لذا اگر كراهت آن نبود كه مردم به طلب دنيا مشغول و از اطاعت و عبادت او باز مانند، تمام خانه هاى كفّار و آرايشات آنها را نقره و طلاى سرخ مى نمود و جاه و جلال دنيوى آنها را به نهايت مى رساند.

3 - حق سبحانه و تعالى، متصدى امرى نمى شود كه موجب مفسده و مؤدى كفر گردد، پس به طريق اولى اراده كنندۀ آن نخواهد بود؛ زيرا قبيح است و صدور آن از خداوند محال است.

شيطانى اغواگر براى هر غافل از خدا

(آيۀ 36-37) (وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَنًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ * وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ)

لغت:

يعش فعل مضارع و اصل آن «يعشو» مى باشد. مصدر آن عَشو به معنى اعراض و روگرداندن است. نقيّض فعل مضارع از باب تفعيل، و مصدر آن تقييض به معنى آماده كردن و مهيّا كردن است.

تفسير:

ياد خداى ر حمان موجب مى شود كه انسان، مشمول رحمت او شده و شيطان از او دور باشد و هر كس از ياد خداى رحمان در اثر اشتغال به شهوات چشم بپوشد و كور دل شود يا

ص:336

از تأمّل در آيات باهره و روشن الهى اعراض كند و از اين رو ايمان نياورد، براى او شيطانى مى گماريم كه همواره براى وسوسه و گمراهى يار و قرين او باشد.

و مسلّماً آن شيطان ها آنان را از راه حق و صراط مستقيم باز مى دارند، و آنها گمان مى كنند كه هدايت يافتگان اند.

و شايد معنى آخر آيه اين باشد كه گمان مى كنند آن شيطان ها هدايت يافته اند و از اين رو همواره از آنها پيروى مى نمايند.

شكنجۀ اشتراكى براى ظالمان

(آيۀ 38-39) (حَتَّى إِذَا جَآءَنَا قَالَ يَلَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ * وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ)

اعراب:

أنكم فى العذاب فاعل لن ينفعكم است.

تفسير:

تا آن گاه كه آن كور دل در قيامت نزد ما آيد، به شيطانى كه همواره قرين او بوده گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله و دورى يى به فاصلۀ مشرق و مغرب بود كه تو بد يار و قرينى هستى.

وَ لن يَنْفَعَكُمْ...: و از آن رو كه در دنيا به خود ستم كرديد و با اختيار خود قرين شيطان بودن را برگزيديد هرگز امروز اين تنفر و آرزوى دورى شيطان، شما را سودى نخواهد داد زيرا كه بى ترديد شما در عذاب دوزخ مشتركيد و ميان شما فاصله و دورى نخواهد افتاد.

يا اشتراك شما در عذاب در آن روز براى شما سودى ندارد؛ يعنى موجب تخفيف عذاب شما نمى شود.

ص:337

نفى امكان از هدايت برخى انسان ها

(آيۀ 40) (أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِى الْعُمْىَ وَ مَن كَانَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

لغت:

صُمّ جمع أصم به معنى كر، و عُمى جمع أعمى به معنى كور است.

تفسير:

پس آيا تو مى توانى كرها را بشنوانى، يا كورها و كسانى را كه در گمراهى آشكارند هدايت كنى؟

بيان: تأثير دعوت و تبليغ انبيا منوط به آن است كه گوش و چشم قلبى باز باشد تا آثار هدايت ظاهر شود؛ و چنانچه شنوايى و بينايى قلبى نباشد، فايده اى مترتب نخواهد بود و آيۀ شريفه ناظر به اين است كه تو نمى توانى بشنوانى سخن حق را، يا بنمايى طريق هدايت را به آنان كه گوش و هوش ايشان از شنيدن حق كر و ديدۀ دل آنها از ادراك راه حق تيره و بى نور است و تو مأمور نيستى كه به اجبار، ايشان را به دين اسلام وادار كنى، بر تو است ابلاغ و دعوت به حق، و وظيفۀ آنان است پذيرش حق.

منع وجود ولىّ اللّه از عذاب

(آيۀ 41 و 42) (فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ * أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِى وَعَدْنَهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُونَ)

تفسير:

پس اگر ما تو را از اين جهان به جوار رحمت خود ببريم پيش از آن كه از ايشان انتقام بگيرى، پس بى ترديد ما از آنها انتقام خواهيم گرفت.

ص:338

يا اگر خواهيم آنچه را از عذاب كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم پس ما حتماً بر آنها مقتدر و غالبيم و به هر حال از آنها در حال حيات تو يا پس از مرگ تو انتقام مى گيريم.

به قرآن چنگ بزنيد

(آيۀ 43 و 44) (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ * وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسَْلُونَ)

تفسير:

پس به آنچه به تو وحى شده از آيات و احكام و اوامر و نواهى تمسّك بجوى؛ زيرا كه تو به راه راست قرار دارى (و به انكار و عناد كافران اعتنا نكن).

و البته اين قرآن براى تو و قوم تو يادآورى است و به زودى از آن بازخواست خواهيد شد. يعنى از قيام به حق آن و عمل به آن و شكرگزارى آن سؤال مى شويد.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به تعظيم قرآن شريف كه خداى تعالى به لطف و مرحمت خاصۀ خود امّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را به اين عزّت و شرافت مكرم ساخته و عطا فرموده اين كتاب مقدّس را كه بايد از آن قدردانى كنند و پاس حرمت آن را مراعات نمايند و مسئوليت خود را در پيروى از آن منظور دارند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:

زمانى كه خداوند اولين و آخرين را جمع فرمايد در آن هنگام بينند شخصى رو آورد كه ديده نشده صورتى نيكوتر از او، وقتى مؤمنان او را بينند - و او قرآن است - گويند: اين از ماست، اين نيكوترين چيزى است كه ديده ايم! او از ايشان گذرد، وقتى شهدا نگاه كنند گويند: اين قرآن است. از آنها هم بگذرد تا برسد به انبيا، گويند: قرآن است. از ايشان بگذرد تا برسد به ملائكه، گويند: قرآن است. بگذرد تا بايستد طرف راست عرش، خداوند جبّار فرمايد: قسم به عزّت و جلال و ارتفاع مكانت خود، البته امروز اكرام كنم هر كه تو را اكرام نموده و البته البته خوار و ذليل

ص:339

نمايم هر كه تو را اهانت كرده است.(1)

امكان ارتباط با پيامبران گذشته؟

(آيۀ 45) (وَسَْلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ ءَالِهَةً يُعْبَدُونَ)

تفسير:

از رسولان ما كه پيش از تو فرستاده ايم بپرس (از علماى امّت ها و كتاب هاى غير تحريف شدۀ آنها، يا در معراج از ارواح آنها جويا شو) كه آيا از آغاز تاريخ غير از خداى رحمان معبودانى كه عبادت شوند قرار داده ايم.

حاصل آن كه از ايشان بپرس كه هيچ امر كرده ام به عبادت بتان و در هيچ ملتى از ملل ايشان پرستش غير ذات يگانۀ خالق مقرّر بوده است.

در تفسير اين آيه روايت شده:

قال النبى صلى الله عليه و آله: ليلةً اسرِىَ به جَمَعَ اللّهُ بَينَه و بَينَ الأنبياءِ قال: اسألهم يا محمّد: على ماذا بعثتم؟ قالوا: بعثنا على شهادة أن لا إله إلا اللّه والإقرار بنبوَّتِك والولايةِ لعلىِّ بن أبى طالب عليه السلام.

فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله: شبى كه به معراج رفتم جمع فرمود خدا بين من و انبيا، و فرمود: سؤال كن انبيا را: بر چه چيز مبعوث شديد؟ گفتند: بر شهادت بر يگانگى خدا و اقرار به نبوّت تو و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام.(2)

باز هم موسى (ع)، رفتار فرعون و انتقام الهى

(آيۀ 46-47) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بَِايَتِنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ فَقَالَ إِنِّى رَسُولُ رَبِّ الْعَلَمِينَ * فَلَمَّا جَآءَهُم بَِايَتِنَآ إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ)

ص:340


1- . كافى، ج 2، ص 602.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

لغت:

ملأ به معنى أشراف است.

تفسير:

و همانا موسى را همراه آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و سران و اشراف قوم او فرستاديم، پس گفت: من فرستادۀ پروردگار جهانيانم.

پس چون آيات ما (معجزات) را براى آنان آورد به ناگاه آنان از روى تمسخر بدون اين كه در آنها تأمّل كنند به آنها مى خنديدند.

(آيۀ 48-50) (وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلَّا هِىَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَ قَالُواْ يَأَيُّهَ السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ * فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ)

تفسير:

و ما هيچ آيه و معجزه اى را به آنها نشان نمى داديم مگر آن كه از مشابهش در اعجاز و دلالت بر مدّعا، بزرگ تر بوده و آنها را به عذاب قحطى و طوفان و ملخ و غيره گرفتار كرديم، شايد باز گردند.

و چون دانستند كه آن آيات عين عذاب ايشان است در مقام استغاثه بر آمدند و گفتند:

اى جادوگر! پروردگارت طبق عهدى كه با تو كرده كه اگر ايمان بياوريم عذاب را بر مى دارد، براى ما بخوان كه حتماً ما رهيافته خواهيم بود. يعنى اگر عذاب از ما برطرف شود به تو ايمان مى آوريم و راه هدايت را در پيش مى گيريم.

تسميۀ موسى عليه السلام به ساحر از فرط حماقت آنها بود، يا آن كه چون هميشه او را به اين نام

ص:341

مى خواندند به عادت سابقه گفتند: اى ساحر، در كشف عذاب از ما دعا كن. إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ: به درستى كه ما هدايت را پيش گيريم.

فَلَمَّا كَشَفْنَا...: پس چون عذاب را با دعاى موسى از آنها برطرف كرديم ناگاه پيمان شكستند و به آن عمل نكردند.

(آيۀ 51) (وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَرُ تَجْرِى مِن تَحْتِى أَفَلَا تُبْصِرُونَ)

تفسير:

و چون فرعون اجابت دعاى موسى و كشف عذاب را مشاهده كرد ترسيد كه مردم بر او برگردند و به حضرت موسى عليه السلام ايمان آورند و مملكت و سلطنت او زوال يابد، پس براى فريب مردم همۀ قبطيان را در يك جا جمع كرد و بر بلندى برآمد و عظمت و حشمت و بسط مملكت خود را به رخ آنها كشيد و در ميان قوم خود ندا در داد و گفت: اى قوم من، آيا فرمان روايى مصر از آنِ من نيست و اين نهرها از زير قصرهاى من و در تحت ارادۀ من روان نيستند؟ آيا شما عظمت و حشمت مرا (و ضعف و حقارت موسى را) نمى بينيد؟!

(آيۀ 52) (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَايَكَادُ يُبِينُ)

لغت:

أم به معنى «بل»، و مهين به معنى خوار است.

تفسير:

پس نه چنان است كه موسى از من بالاتر باشد؛ بلكه من از (موسى) اين كسى كه خود پست و زبون است و نمى تواند سخن به روشنى بگويد (اشاره به لكنت زبان

ص:342

موسى است) بهترم.

مراد آن كه با اين كه موسى عدد و مدد ندارد و اسباب ملك و سياست از او مسلوب باشد، و طلاقت لسان و فصاحت بيان كه مستلزم كمال رجال است را نيز ندارد، پس چگونه او را رتبۀ آن باشد كه با من برابرى نمايد و دعوت نبوّت كند؟!

(آيۀ 53) (فَلَوْلَآ أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَآءَ مَعَهُ الْمَلَلِكَةُ مُقْتَرِنِينَ)

لغت:

أسوره «جمع سوار» به معنى دستبند است.

تفسير:

و چون آن زمان رسم بود هر كه را پيشواى خود مى گردانيدند دستبندهاى طلا در دست و طوق طلا به گردن او مى انداختند، فرعون پس از تحقير موسى عليه السلام به قوم خود گفت: اگر موسى به سياست و رياست از جانب خدا آمده، پس چرا بر او دستبندهايى از طلا آويخته نشده، يا فرشتگان همراه او دوشادوش هم نيامدند؟!

زيرا هر پادشاهى به جهت فرستادن رسول به اطراف، كسى را نامزد خدمت خود مى كند كه معاون و مجرى حكم او باشد، پس چگونه خداى تعالى مرد فقير و بى يار و مددكار به رسالت فرستد؟!

(آيۀ 54) (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ)

ص:343

تفسير:

پس او قوم خود را سبك مغز شمرد و آنها هم اطاعتش نمودند. حقّاً كه آنها گروهى فاسق و نافرمان بودند. و از دايرۀ عبوديت خدا و فرمان بردارى (بلكه از طريق عقل) خارج بودند كه به سبب مال و زخارف دنيا فرعون را بر حضرت موسى ترجيح دادند و پيروى او را اختيار كردند.

(آيۀ 55 و 56) (فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجْمَعِينَ * فَجَعَلْنَهُمْ سَلَفًا وَ مَثَلاً لِّلْأَخِرِينَ)

لغت و اعراب:

آسفونا فعل ماضى - از باب إفعال - و فاعل و مفعول آن است، يعنى ما را به غضب آوردند.

تفسير:

پس چون ما را به سبب عنادشان به خشم آوردند از آنان انتقام گرفتيم، پس همۀ آنها را غرق نموديم.

بيان: در كتاب هاى عقايد شيعه ثابت شده كه خداوند، محلّ حوادث و عوارض نيست؛ زيرا مستلزم تغير در ذات او مى باشد و آن محال است؛ بنابراين اطلاق غضب و رضايت در مورد خداوند به اعتبار غايات است.

فَلَمّا أَسَفُونَا...: در نتيجه آنها (قوم فرعون) را پيشروان طاغوتيان تاريخ و مثالى عبرت آور براى آيندگان قرار داديم تا از سرگذشت آنها عبرت يابند و پند پذيرند و از مخالفت فرامين الهى دورى جويند و خود را مستوجب سخط و غضب الهى قرار ندهند و به زخارف دنيا مغرور نشوند و تأمّل كنند در آن كه هر كه به چيزى تفاخر كند ممكن است همان باعث هلاكت او شود، چنانچه فرعون به رود نيل افتخار نمود و در همان هلاك شد.

ص:344

ترجيح بت ها بر عيسى (ع)!

(آيۀ 57-59) (وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ * وَ قَالُواْ ءَأَ لِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلَا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ)

لغت:

يصدّون در اين جا به معنى «از روى جدال و مخاصمه فرياد مى زنند» است.

خصمون جمع «خصم» و آن به معنى مخاصم و مجادل است.

تفسير:

و چون به عيسى فرزند مريم مثال زده شد و در سورۀ مريم از او تعريف شد به ناگاه قوم تو از آن به گمان اين كه خدايى او را پذيرفتى به جدال و مخاصمه فرياد برآوردند.

و به قصد ترجيح خدايان خود گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا او؟! وقتى كه او خدا و معبود باشد پس خدايان ما به خدايى اولويت دارند. اين مثال را براى تو جز به عنوان جدال (باطل) نزدند؛ زيرا تو خدا بودن او را نپذيرفته اى؛ بلكه آنها گروهى سرسخت و ستيزه جويند.

در تفسير آيه احتمال ديگرى هم هست كه در تفاسير ياد شده است.

إِن هُوَ إِلّا عَبْدٌ...: او (يعنى عيسى) نبود جز بنده اى كه بر وى نعمت بخشيديم و او را مثلى (مخلوق خارق العاده اى كه مثل سر زبان ها و سرمشق براى عمل باشد) براى بنى اسرائيل قرار داديم.

(آيۀ 60) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَلِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ)

ص:345

لغت:

من در منكم دو احتمال دارد: يكى اين كه به معنى بدل باشد يعنى «لجعلنا بدلاً منكم» و ديگر اين كه زائده باشد يعنى «لجعلناكم». يخلفون يعنى خَلَف و جانشين شما باشند.

تفسير:

و مسألۀ عيسى از قدرت ما عجيب نيست؛ بلكه اگر بخواهيم و مصلحت ما ايجاب كند از شما بشر فرشتگانى در روى زمين متولد مى سازيم و يا شما را هلاك مى كنيم و به جاى شما فرشتگانى درزمين مى آوريم كه جانشين شما باشند.

مراد آن است كه حال عيسى عليه السلام اگرچه عجيب و غريب است؛ لكن خداى تعالى قادر است بر چيزى كه اعجب از آن باشد از هلاك شما و بدل قرار دادن ملائكه به جاى شما.

علامت آخر الزمان

(آيۀ 61-62) (وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ * وَ لَايَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَنُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ)

لغت:

تمترنّ فعل مضارع و مصدر آن «امتراء» به معنى ترديد كردن يا مجادله كردن در چيزى كه در آن ترديد دارند مى باشد.

يصدّنكم فعل مضارع، و مصدر آن «صدّ» به معنى بازداشتن و منع است.

تفسير:

و حقّاً كه او (عيسى) به خاطر كيفيت تولد و معجزه هايش و در اواخر عمر از آسمان فرود آمدنش سبب علم به قيامت است، پس هرگز در تحقّق و آمدن آن روز ترديد مكنيد و از دين و كتاب من پيروى نماييد كه اين است راه راست كه سالك آن هرگز گمراه نگردد.

ص:346

برخى گفته اند: ضمير إِنَّهُ به قرآن بر مى گردد و معنى آيه اين است كه قرآن سبب علم به قيامت است؛ زيرا خداوند تحقّق آن را در قرآن بيان كرده است.

فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا: پس شك مكنيد و جدل منماييد در آمدن قيامت، وَ اتَّبِعُونِ: و پيروى كنيد مرا. نزد بعضى اين قول رسول است كه خدا به او امر فرمود كه قوم خود را به تبعيت خود دعوت كن و بگو: هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ: اين كه من شما را به آن دعوت مى كنم، راه راست است كه سالك آن هرگز گمراه نگردد.

تنبيه: بنابر تفسير اوّل آيۀ شريفه دلالت دارد برآن كه نزول حضرت عيسى عليه السلام از علائم قيامت است و احاديث بسيار وارد شده كه در ظهور حضرت ولى عصر - عجل اللّه فرجه - از آسمان فرود مى آيد.(1) از جمله: در حديث معتبر از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«مهدى» از فرزندان من خواهد بود، چون او ظاهر شود عيسى عليه السلام از آسمان فرود آيد براى نصرت و يارى او و او را مقدم دارد و پشت سر او نماز گزارد. (2)وَ لَايَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَنُ...: و مبادا شيطان، شما را از راه توحيد و دين اسلام باز دارد حقّاً كه او براى شما دشمنى آشكار است.

و آنچه تواند سعى در گمراهى شما نموده تا شما را به آتش جهنّم گرفتار كند و دشمنى خود را ظاهر سازد.

(آيۀ 63 و 64) (وَ لَمَّا جَآءَ عِيسَى بِالْبَيِّنَتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّى وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ)

ص:347


1- . به كتاب احقاق الحق ج 13 ص 195-211 مراجعه شود.
2- . به اين مضمون بحار الانوار، ج 53 ص 59 ح 45 به نقل از عيون. برخى از روايات اين مبحث را به تفصيل در كتاب «المهدى الموعود المنتظر» ج 2 ص 246-214 تأليف مرحوم شيخ نجم الدين عسكرى ببينيد.

اختلاف بنى اسرائيل دربارۀ عيسى (ع)

تفسير:

و چون عيسى دلايل روشن - يعنى معجزات دالّ بر نبوّت خود - را آورد، گفت: من براى شما حكمت (احكام شريعت و علوم عقلى) آوردم و آمدم تا بيان كنم براى شما برخى از آنچه اختلاف مى كنيد از امورى كه متعلق به دين و مناط تكليف باشد نه اختلافى كه تعلق به دنيا دارد و خارج از دائرۀ تكليف است. فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ پس بترسيد از عذاب خدا به اجتناب از معاصى و مخالفت، و فرمان بريد مرا در آنچه به شما از جانب خدا مى رسانم.

إِنَّ اللَّهَ هُوَ...: به يقين خداوند يكتا پروردگار من و شماست، پس او را پرستش كنيد، اين است راه راست كه اصلاً انحراف ندارد و به بهشت مى رساند.

(آيۀ 65) (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ)

تفسير:

پس گروه ها از ميان امّت او به اختلاف برخاستند؛ برخى در يهودى بودن باقى ماندند و برخى ايمان آوردند امّا گرفتار غلو شدند و برخى به راه اعتدال رفتند، پس واى از عذاب دردناك روز قيامت بر كسانى كه ظلمِ با اين عظمت و گستردگى نمودند.

(آيۀ 66) (هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)

لغت:

ينظرون در اين جا به معنى «ينتظرون» است.

ص:348

دشمنى، سرانجام اكثر دوستى ها

تفسير:

آيا آنها (كه ايجاد اختلاف مى كنند) جز قيامت را انتظار دارند كه ناگهان بر آنها بيايد در حالى كه از آن غفلت دارند و مشغول امور دنيا هستند و يا قيامت را انكار مى كنند؟!

(آيۀ 67) (الْأَخِلَّآءُ يَوْمَلِذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ)

لغت:

الأخلّاء جمع خليل و آن به معنى دوست است.

تفسير:

دوستان دنيا در آن روز (قيامت) دشمن يكديگرند، چون اسباب دوستى در آن روز تبديل به اسباب دشمنى مى شود، مگر پرهيزكاران كه در آن روز سبب دوستى آنها قوى تر مى گردد و در آن جا و آن روز هم دوستان يكديگرند.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است كه تمام دوستى ها روز قيامت مبدل به دشمنى گردد الا دوستى كه براى خدا و در راه خدا باشد، لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

أحِبَّ فى اللّهِ، وأبغِضْ فِى اللّه: دوستى كن در راه خدا و دشمنى نما در راه خدا.(1) و حضرت صادق عليه السلام فرمود:

ألا كُلُّ خُلّةٍ كانتْ فِى الدنيا فى غَيرِ اللّهِ فَإِنَّها تَصيرُ عَداوَةً يَومَ القيامة؛

آگاه باشيد هر دوستى كه در دنيا براى غير خدا باشد آن دوستى در روز قيامت دشمنى مى گردد.(2) على بن ابراهيم روايت نموده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام بعد از تلاوت اين آيه فرمود:

چون دو مؤمن در دنيا دوستى كنند و يكى به جوار رحمت خدا رود، گويد: خدايا

ص:349


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 261.
2- . برهان، ذيل آيۀ شريفه.

فلانى دوست من بود و مرا به طاعت تو و اطاعت انبياى تو امر مى نمود، در انجام اوامر ترغيب و از نواهى منزجر مى نمود، نظر لطف را از او مگير و همچنان كه مرا هدايت نمودى او را به طريق هدايت مستقيم بدار و چنان كه او مرا گرامى داشت او را به كرم عميم خود رحمت فرما.

و چون دو كافر و فاسق با يكديگر دوستى كنند و يكى از آنها پيش از ديگرى بميرد، گويد: خدايا فلان كس مرا از عبادت و اطاعت تو منع مى كرد و بر فسق و معصيت تحريص مى نمود و مى گفت: ما را به سوى خدا رجوعى نيست! نظر لطف از او بردار و به انواع عذاب و اصناف عقاب او را معذَّب فرما.(1)

نعمت هاى بهشتى براى بندگان خدا

(آيۀ 68-70) (يَعِبَادِ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لَآأَنتُمْ تَحْزَنُونَ * الَّذِينَ ءَامَنُواْ بَِايَتِنَا وَ كَانُواْ مُسْلِمِينَ * ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَ جُكُمْ تُحْبَرُونَ)

لغت:

تحبرون فعل مضارع مجهول، و مصدر آن «حبر» در اين جا به معنى شاد شدن است.

تفسير:

و به متّقيان خطاب مى شود كه اى بندگان من، امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد.

آن كسانى كه (يا اى كسانى كه) به آيات و نشانه هاى ما ايمان آورده و همواره تسليم فرمان و ارادۀ ما بودند (يا بوديد)، شما و همسران مؤمنۀ دنيوى تان با سرور تمام و آراستگى كامل و اكرام فراوان به بهشت داخل شويد.

بيان: كلمۀ مباركۀ «يا عِباد» در اصل «يا عبادى» بوده «ى» حذف شده و كسره دلالت

ص:350


1- . برهان، ذيل آيۀ شريفه، ح 3، با تلخيص و نقل به معنى.

بر محذوف دارد و اين اضافه كه فرموده: «اى بندگان من» دالّ است بر جلالت و شرافت بندگان خاص الهى و وصف فرموده آنان را به دو وصف: يكى وصف علمى كه عبارت از معتقدات حقۀ ايمانيه است، و ديگر وصف عملى كه مقام تسليم در فرمان بردارى است و به جامعيت اين دو صفت، رتبۀ عالى بندگى را حائز و شئونات بهشتى را نائل شوند.

(آيۀ 71) (يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَ أَكْوَابٍ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَلِدُونَ)

لغت:

صحاف جمع «صحفه» و آن به معنى جام و كاسه است. و أكواب جمع «كَوب» و آن در اين جا ظاهراً به معنى كوزه است.

تفسير:

و بر آنان كاسه هايى زرين پر از غذا و كوزه هايى سرشار از شراب طهور گردانده مى شود و در آن جا آنچه دل ها اشتها كند و چشم ها لذّت برد مهيّاست و شما در آن جا جاودانيد.

محققان گفته اند: خداى متعال به اين دو جملۀ شريفه نعمت هاى بهشتى را بگونه اى توصيف فرموده كه اگر جميع خلايق مجتمع شوند براى بيان توصيف آنچه در بهشت است از انواع نعيم و اصناف تكريم، از اين دو تجاوز نكنند و اين اعلا درجۀ فصاحت و بلاغت است.

(آيۀ 72 و 73) (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * لَكُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِّنْهَا تَأْكُلُونَ)

ص:351

تفسير:

و اين همان بهشتى است كه شما را در مقابل آنچه در دنيا از اعمال نيك و خيرات انجام مى داديد به ارث داده شد، يا سهم بهشتى كفّار است كه شما به خاطر اعمال نيكتان به ميراث برديد.

براى شما در آن جا ميوه هاى فراوانى است كه از آنها مى خوريد.

و در حديث است كه هيچ مؤمنى ميوه اى از درخت بهشت نچيند مگر دو مثل آن از همان جا روييده شود.

تتمّه: بيان وصف بهشت و آنچه خداوند كريم و رحيم و غفور در آن مهيّا فرموده از انواع نعمت هاى الهيه، خارج از حدود عقول است و ادراك آن نمى توان نمود - نه به حواس ظاهره و نه به حواس باطنه - مگر بر سبيل نمونه و تصور فى الجمله، چنانچه در روايت ديگر فرموده:

ما لا عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر: آنچه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب بشرى خطور نموده است. در اين صورت چه كسى جز ذات خالق آن مى تواند آن را وصف نمايد.

عذاب و كيفر گناهكاران

(آيۀ 74 و 75) (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى عَذَابِ جَهَنَّمَ خَلِدُونَ * لَايُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ)

لغت:

يفتّر فعل مضارع مجهول از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن «فتر» و در اين جا به معنى قطع شدن و يا تخفيف و كم شدن است.

مبلسون جمع مبلس و آن اسم فاعل از باب افعال، و إبلاس به معنى يأس و نااميد بودن است.

ص:352

تفسير:

همانا گنهكاران (كافران و طاغيان) در عذاب جهنّم جاويدان اند.

عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنان در آن جا از نجات يافتن نوميدند.

تبصره: اجماعى تمام مسلمين بلكه از ضروريات دين است مخلَّد بودن مشركين و منافقين و كفّار در آتش جهنّم، و آيات و اخبار در دوام عذاب كفّار بسيار است، از جمله اين آيۀ شريفه كه حق تعالى تصريح فرموده به خلود آنها و هم تصريح به آن كه عذاب از آنها سست نمى شود و از تخفيف و راحت نااميدند. و نيز در آيۀ ديگر: لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنظَرُونَ تصريح به عدم تخفيف عذاب شده و اين كه ايشان منظور نظر لطف الهى نخواهند بود. (1)(آيۀ 76-78) (وَ مَا ظَلَمْنَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ هُمُ الظَّلِمِينَ * وَ نَادَوْاْ يَمَلِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّكِثُونَ * لَقَدْ جِئْنَكُم بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ)

تفسير:

و ما به آنها ستم نكرديم؛ ولى آنها خود ستمكار بودند و ستم خود ايشان موجب اين عذاب دائم براى آنها شده است.

چون از شدّت عذاب بيطاقت شوند به خازن جهنّم كه نامش مالك است استغاثه نمايند و گويند: اى مالك، بگو: پروردگار ما را بميراند و نابود سازد تا از اين عذاب رها شويم! در جواب آنها مى گويد: (شما نخواهيد مرد و عذاب شما تخفيف نمى يابد) بى ترديد شما در اين جا ماندگاريد.

لَقَدْ جِئْنَكُم بِالْحَقِّ...: به آنها گفته مى شود: ما حق را (دين و كتاب و معارف الهى را

ص:353


1- . براى مسأله خلود به بحار الانوار، ج 6، ص 238 رجوع شود.

در دنيا) براى شما آدميان آورديم و لكن بيشتر شما حق را خوش نداشتيد و نپذيرفتيد و از آن كراهت داشتيد، به خاطر اين كه باطل مطابق مشتهيات نفس و راحتى بود و حق خلاف خواسته هاى نفس و موجب زحمت و مشقّت بود، از اين رو حق را كاره و باطل را جالب بوديد و در طريق عصيان و طغيان سلوك نموديد، بنابراين عذاب و عقاب، ملازم حال شما خواهد بود.

(آيۀ 79) (أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ)

لغت:

أم به معنى بل، و إبرام كه مصدر أبرموا و مبرمون است به معنى محكم كردن مى باشد.

تفسير:

و چون كفّار نه فقط كراهت از حق داشتند؛ بلكه درصدد ردّ حق و اثبات باطل نيز بودند، لذا حق تعالى فرمايد: بلكه آنها كار مكر و مخالفت با حق را محكم تر كردند ما نيز كار مكر و غضب را بر آنها محكم تر مى كنيم.

(آيۀ 80) (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَانَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَلهُم بَلَى وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)

تفسير:

آيا آنها مى پندارند كه ما راز دل و سخن در گوشى آنها را نمى شنويم؟ آرى مى شنويم و فرستادگان ما - يعنى فرشتگان - كه نزد آنها هستند مى نويسند. يعنى اسرار آنها بر فرشتگان كه بر آنها گماشته ايم معلوم است، چگونه بر ما كه خداونديم پوشيده باشد؟

اكثر مفسّران برآن اند كه آيۀ أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا در بارۀ كفّار قريش است، يعنى نه چنان

ص:354

است كه كفّار مكّه حق را اطاعت كنند؛ بلكه امر خود را در ابطال حق محكم ساختند و با رسول ما درصدد كيد برآمدند، پس ما نيز مكافات عمل ايشان را در دنيا و آخرت محكم كنندگانيم و گمان آنها آن است كه ما سخنان سرّ و نجواى ايشان را نمى شنويم! و كيد و مكر دربارۀ رسول ما مى نمايند، آرى مى شنويم و ملائكۀ ما مى نويسند.

دليلى بر بى فرزندى خدا

(آيۀ 81) (قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَبِدِينَ)

تفسير:

يكى از اشخاص سرشناس عرب به شخص ديگرى كه در حضور او آيه اى از قرآن را مسخره كرد گفت: سوگند به خدا كه پيامبر جز حق نمى گويد. او در جواب گفت: من هم حق مى گويم و گفت: لا اله الا اللّه. و گفت: امّا اين جمله را هم من اضافه مى كنم: فرشته ها دختران خدا هستند. پس اين آيه نازل شد: بگو اگر براى خداى رحمان فرزندى بود خود من براى اداى حق فرزندى و شركتش با پدر در وجوب عبادت، نخستين پرستندۀ او بودم.

يعنى اگر به برهان صحيح و حجّت روشن ثابت مى شد كه خداى را فرزندى هست اوّل كسى كه به طاعت او قيام مى كرد من بودم.

بيان: اين قضيۀ فرضى است و مراد تعليق شىء بر امر محال است كه مستلزم محاليت آن شىء است، يعنى بودن ولد در واقع محال است، پس معلق به آن كه عبادت اوست نيز محال باشد، بنابراين مقصود نفى ولد و عبادت اوست.

(آيۀ 82) (سُبْحَنَ رَبِّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ)

تفسير:

منزّه است پروردگار آسمان ها و زمين پروردگار عرش از آنچه آنها توصيف مى كنند (كه او فرزند دارد يا فرشتگان دختران اويند يا مجسم است و به سه جزء تقسيم شده و...).

ص:355

حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ

ولد و فرزندى براى او نخواهد بود كه وارث ملك و سلطنت او شود، و متولد از چيزى نشده تا از براى او والد و پدرى باشد كه شريك در ربوبيت و ملك او باشد، و همتايى براى او نيست كه با او در امر سلطنت معارضه نمايد.(1)

ميل كفار به بازى و سرگرمى

(آيۀ 83) (فَذَرْهُمْ يَخُوضُواْ وَ يَلْعَبُواْ حَتَّى يُلَقُواْ يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ)

تفسير:

پس آنها را رها كن كه در كفر و فسقشان فرو روند و سرگرم بازى با دنياى خود و به دنيا مشغول و مغرور باشند و از هواى نفس خود پيروى كنند تا آن روزشان را كه وعده داده شده اند (يعنى روز قيامت را) ملاقات كنند كه كفّار در آن روز به جزاى اعمال خود خواهند رسيد.

چون بعد از اظهار آيات بينات و حجج واضحات بر حقانيّت پيامبر، هيچ گونه اثر و نتيجه اى مترتب نگرديد و بر كفر و عناد و لجاج خود افزودند، مستوجب خذلان و مستحق عذاب جهنّم شدند، لذا فرمود: واگذار ايشان را تا روز موعود.

حاكميت و حضور خدا در جهان

(آيۀ 84) (وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)

تفسير:

اوست كه در آسمان ها معبود فرشته ها و در زمين معبود جن و انس است - يعنى او سزاوار پرستش است نه غير او - و اوست داراى اتقان صنع و تدبير و دانا به همه چيز، پس

ص:356


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 714، ح 77.

الوهيت اختصاص به او خواهد داشت.

(آيۀ 85) (وَ تَبَارَكَ الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

تفسير:

و پرخير و بركت و پايدار است خدايى كه ملكيت حقيقى و تسلط و حاكميت بر آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو هست از آنِ اوست.

و علم به هنگام حدوث قيامت نزد اوست، و به سوى او براى رسيدن به جزاى اعمال بازگردانده مى شويد.

شرط پذيرش شفاعت

(آيۀ 86) (وَ لَايَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

تفسير:

چون مشركان غير خدا را مى پرستيدند به اميد اين كه شفيع آنها نزد خدا باشند، در اين آيه مى فرمايد: و كسانى را كه به جاى خدا مى خوانند - مانند بت ها و فرشتگان و برخى از انسان ها - در روز قيامت مالك هيچ شفاعتى نخواهند بود، مگر آن كسانى كه شهادت به حق دهند - يعنى شفيعانى كه خود اقرار به توحيد كنند - در حالى كه اقرار آنها از روى يقين باشد يا در حالى كه ايمان و صلاحيت شفاعت شده را مى دانند.

(آيۀ 87) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ)

ص:357

تفسير:

و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آنها را آفريده است؟ خواهند گفت: خداوند (زيرا آنان مشرك در خلقت نبودند بلكه مشرك در ربوبيت بودند). پس چگونه و به كجا از حق باز گردانده مى شوند و الوهيت و ربوبيت را از هم جدا مى كنند؟!

صبر و مدارا با كافران

(آيۀ 88) (وَ قِيلِهِ يَرَبِّ إِنَّ هَؤُلَآءِ قَوْمٌ لَّايُؤْمِنُونَ)

اعراب:

قيله عطف به الساعة در آيۀ 85 است. و «قيل» مانند «قول» مصدر است. و جملۀ يا رب... مقول قول است و ضمير «قيله» به رسول اللّه صلى الله عليه و آله برمى گردد.

تفسير:

و در نزد خداست آگاهى به گفتار شاكيانه و مأيوسانۀ پيامبر كه گفت: اى پروردگار من، مسلَّماً اينان گروهى هستند كه ايمان نخواهند آورد.

و يا «واو» در «وقيله» واو قَسَم باشد، يعنى سوگند مى خورم به گفتار رسول خود كه آن كلمۀ شريفه يَرَبِّ است هنگام شكايت از قوم خود به من كه اينان گروهى هستند كه ايمان نخواهند آورد.

شأن نزول: حضرت رسول صلى الله عليه و آله هر چند براى اثبات توحيد و ابطال شرك، دلايل قاطعه و براهين ساطعه اقامه مى نمود، مشركان بر عناد و انكار مى افزودند، حضرت شكايت حال به درگاه الهى نمود آيه نازل شد.

(آيۀ 89) (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)

ص:358

لغت و اعراب:

صفح در اين جا به معنى روى گرداندن، و سلام خبر مبتداى محذوف است.

تفسير:

پس اى پيامبر، از آنان روى برتاب و بگو سلام (سلام يأس و ترك دعوت و انتظار فرصت براى جهاد). و به زودى پس از تشكيل حكومت تو در مدينه خواهند دانست عاقبت شرك و كفر و مخالفت با پيامبر الهى چيست.

ص:359

سورۀ دخان

توصيفى از شب قدر

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم * وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلْنَهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ)

تفسير:

«حا ميم» رمزهايى است از جانب اللّه كه به محمد صلى الله عليه و آله القاء شده است.(1) سوگند به اين كتاب روشن و روشنگر كه روشن كنندۀ اعتقادات صحيح و حلال و حرام و معارف الهى است كه ما آن را يك جا در شبى پربركت كه شب قدر است فرو فرستاديم؛ زيرا ما همواره طبق سنّت جاريۀ خود بيم دهندۀ جهانيان بوده ايم.

بركات شب قدر فراوان است: 1 - نزول قرآن مجيد. 2 - حيات و ممات و قبض و بسط ارزاق و امراض تمامى مردم در اين شب تقدير مى شود. 3 - آن كه باب رحمت الهى در اين شب باز و حق تعالى دعاى بندگان را مستجاب مى كند و گناهان آنها را مى آمرزد، و ملائكۀ

ص:360


1- . مطالب ديگرى هم در بارۀ حروف مقطعۀ اوايل برخى سوره ها پيش تر گفتيم.

رحمت بر ايشان نازل مى شود. 4 - عبادت اين شب بهتر از عبارت هزار ماه باشد.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروى است كه: مراد از ليلۀ مباركه، شب قدر است.(1)

در ماه مبارك رمضان، شب قدر، تمام قرآن مجيد در بيت المعمور (آسمان چهارم) نازل شد و بعد به تدريج در مدّت بيست سال بر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله نازل گرديد. (2)(آيۀ 4-7) (فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ * أَمْرًا مِّنْ عِندِنَآ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ * رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبِّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ)

اعراب:

أمراً منصوب است به «آمرينِ» مقدَّر، و آن حال است يعنى إنّا أنزلناه آمرين أمراً. رحمة مفعول مرسلين و يا مفعول له مى باشد يعنى مرسلين للرحمة يا أنزلناه للرحمة.

تفسير:

در آن شب هر كار محكم و استوارى از حوادث سال از جمله نزول قرآن تا شب قدر آينده از هم باز مى شود و به مأموران اجراء ابلاغ مى گردد.

جميع منافع و مضارّ بندگان در دنيا مانند پستى و بلندى و سخط و رضا و قبول و رد و وصال و فراق و شقاوت و سعادت و رجا و يأس و تعيين عمرها و آجال و غير آن از ساير احوال بر وجهى كه قابل زياده و نقصان نباشد در اين شب تعيين مى گردد.

أَمْرًا مِّنْ عِندِنَآ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ: كارى كه نشأت يافته از جانب ماست. زيرا همواره فرشتگان را براى ادارۀ امور تكوين و پيامبران را براى ابلاغ امور تشريع فرستنده بوديم. يا فرستنده ايم قرآن را؛ زيرا از سنّت ما فرستادن پيامبران با كتاب هاى هدايت كننده به سوى

ص:361


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 61.
2- . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 620.

بندگان است.

رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: به خاطر اقتضاى رحمت پروردگارت؛ زيرا كه اوست شنواى درخواست هاى قولى و عملى نيازمندان و دانا به نياز آنها.

و بعضى آيه را اين گونه تفسير كرده اند كه: ما ارسال كننده ايم تو را - اى پيامبر - به جهت رحمت و بخششى از پروردگار تو بر بندگان، چنان كه فرموده است: وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ [انبيا، 107].

رَبِّ السَّمَوَ تِ...: همان پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان اين دو هست اگر اهل باوريد يا اگر طالب يقين هستيد.

شك كفار تا عذاب دود در آسمان

(آيۀ 8 و 9) (لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ ءَابَآلِكُمُ الْأَوَّلِينَ * بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ يَلْعَبُونَ)

تفسير:

هيچ معبودى جز او نيست، اوست كه زنده مى كند و مى ميراند، پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست.

بلكه آنها به جاى ايمان آوردن، در بارۀ توحيد و معاد در ترديد و سرگرم بازى با دنياى خويش هستند و به اين جهت در آيات الهى تأمّل نمى كنند تا موجب ايمان آنها شود.

(آيۀ 10 و 11) (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِى السَّمَآءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ * يَغْشَى النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ)

اعراب:

قبل از جملۀ هذا عذاب اليم «قيل» يا «يقولون» در تقدير است.

ص:362

تفسير:

و چون به موعظه و نصيحت و دلايل و حجّت، به راه راست نمى آيند، پس در انتظار روزى باش كه آسمان در مقدمۀ شروع قيامت دودى آشكار بياورد.

دودى كه همۀ مردم را فرا گيرد و گفته شود: اين عذابى دردناك است كه خداى متعال بر ما گماشته است.

و برخى گفته اند مقصود عذاب دنيوى مانند قحطى و امثال آن است كه براى مردم در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش آمد. و اين معنى شايد با آيات بعد مناسب تر باشد.

(آيۀ 12-15) (رَّبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ * أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَآءَهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ * ثُمَّ تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَ قَالُواْ مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ * إِنَّا كَاشِفُواْ الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَآلِدُونَ)

لغت و اعراب:

كشف در اين جا به معنى برداشتن و برطرف كردن است. الذكرى مبتدا و أنّى لهم خبر آن است. قليلاً يعنى «زماناً قليلاً».

تفسير:

در حالى كه همه مى گويند يا گفتند: پروردگارا اين عذاب را از ما برطرف ساز كه ما اهل ايمانيم؛

خداى متعال مى فرمايد: از كجا و چگونه اين عذاب براى آنها تذكّر خواهد بود در حالى كه بر آنها پيامبرى روشن از نظر رسالت و روشنگر نسبت به حقايق بيامد و با آيات و معجزات او متذكر نشدند؟!

ص:363

سپس از او روى برتافتند و گفتند: او در سخنانى كه مى خواند تعليم يافته از ديگران است كه به خدا نسبت مى دهد و ديوانه است!

ما اكنون عذاب را از اهل جهان (يا از شما مردم حجاز) اندكى برطرف مى كنيم و تذكّر مى دهيم كه شما حتماً پس از مدتى به عذاب آخرت بر مى گرديد، چون به وعدۀ خود كه مى گوييد ايمان مى آوريم وفا نخواهيد كرد و در كفر ثابت قدم مى مانيد.

(آيۀ 16) (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ)

اعراب و لغت:

يوم منصوب به «ننتقمِ» مقدَّر. و بطشة به معنى گرفتن با شدّت است.

تفسير:

آن عذاب در روزى است كه كافران را به بزرگ ترين و سخت ترين طرزى فرا گيريم زيرا ما انتقام گيرنده ايم.

بنابر قول دوم در تفسير آيۀ يازده معنى آيه اين است كه چون خداى تعالى قحط و غلا(1) را از ايشان رفع نمود، وعدۀ خود را به جا نياورده در كفر اصرار نمودند، آيۀ چهارده تا شانزده نازل شد كه چگونه و به چه نوع ايشان را تذكّر باشد به اين عذاب قحط و حال آن كه پيغمبر به سوى ايشان آمد با معجزات باهرات و اصلاً در آن تأمّل ننمودند و ايمان نياوردند. جمعى گفتند: معلّمى به او تعليم قرآن نمايد! و جمعى گفتند: مجنون است! و با وجود اين همه تا روز بدر كشف عذاب نموديم باز به كفر برگشتند.

پس بر سبيل تهديد فرمايد: يَوْمَ نَبْطِشُ...، ياد كنيد آن روز را كه بگيريم شما را گرفتنى سخت و ما انتقام كشنده ايم شما را در آن روز.

ص:364


1- . قحط و غلاء: خشكسالى و گرانى. فرهنگ معين.

داستان موسى (ع) و فرعون

(آيۀ 17 و 18) (وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَآءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ * أَنْ أَدُّواْ إِلَىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

اعراب:

قبل از أن أدوّا «باء» و يا «قال» در تقدير است.

تفسير:

بعد از آن به جهت تسلّى خاطر مبارك پيامبر از تكذيب و عناد قوم، قصۀ فرعون را نقل فرمايد: و حقيقت اين است كه ما پيش از آنها قوم فرعون را آزموديم و رسولى بزرگوار به سراغ آنها آمد. پيغمبرى بزرگوار كه حضرت موسى عليه السلام باشد كه نزد خدا به سبب طاعت و عبادت عظيم الشأن بود. يا نزد بنى اسرائيل به سبب اخلاق حسنه و افعال مرضيه شريف و بزرگوار بود.

موسى به فرعون و فرعونيان گفت كه بندگان خدا بنى اسرائيل ستمديده را به من باز دهيد، همانا من براى شما فرستاده اى امينم.

و آنچه مأمور شده ام از جانب حق تعالى كه به شما برسانم و ابداً كم و زياد نكنم؛ بلكه به همان طريق به شما مى رسانم و شما مى دانيد كه من هرگز به خيانت به شما متهم نبوده ام، پس بر شما واجب است اين كه امر من را اطاعت كنيد.

(آيۀ 19) (وَ أَن لَّاتَعْلُواْ عَلَى اللَّهِ إِنِّى ءَاتِيكُم بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ)

اعراب:

أن لا تعلوا عطف بر أن ادّوا است.

ص:365

تفسير:

پيام ديگر اين كه بر خداوند تكبر نكنيد يا با كفران نعمت و عدم اطاعت او و بى اعتنايى به پيامبر و وحى او سركشى ننماييد زيرا من براى شما حجتى آشكار آورده ام يعنى معجزات ظاهره كه مبيّن صحّت نبوّت و صدق ادّعاى من است آورده ام.

چون حضرت موسى ديد به قصد قتل و سنگسار كردن او برخاستند، از شرّ آنها به خدا استغاثه نمود و عرض كرد:

(آيۀ 20 و 21) (وَ إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ * وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُواْ لِى فَاعْتَزِلُونِ)

اعراب و لغت:

قبل از أن «مِن» در تقدير است. ترجمون فعل مضارع و مصدر آن «رجم» و آن در اين جا احتمال چند معنى دارد كه در ترجمه و تفسير آيه گفته ايم.

تفسير:

و البته من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه بردم از اين كه مرا برانيد يا ناسزا بگوييد يا سنگ بزنيد يا بكشيد.

و اگر به من ايمان نمى آوريد پس از من كناره بگيريد و به حال خود واگذاريد و به اذيّت و آزار من اقدام نكنيد. امّا دعوت او سودمند نيفتاد.

(آيۀ 22) (فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلَآءِ قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ)

تفسير:

پس پروردگار خود را خواند كه اينان گروهى گنهكارند به حدّى كه استحقاق هلاكت دسته جمعى دارند.

ص:366

بعضى گفته اند: دعاى او اين بود:

اللهم عجِّلْ لهم ما يَستحِقُّونَه بِأجرامِهم.

تبصره: آيۀ شريفه حق ناشناسى اين جماعت را به عالميان معرفى سازد، پيغمبرى كه خيرخواه آنهاست و براى هدايت و رستگارى آنها از جانب خدا با آيات بينات مبعوث و از راه لطف آنها را ارشاد مى نمايد. به عوض ايمان آوردن به او در مقام سركشى و دشنام و تهديد قتل او برآمده خود را در معرض غضب الهى در آوردند. چون عناد و لجاج و طغيان آنها ادامه پيدا كرد سرانجام كار به نزول عذاب كشيد.

(آيۀ 23 و 24) (فَأَسْرِ بِعِبَادِى لَيْلاً إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ * وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ)

لغت و اعراب:

أسر فعل امر از باب افعال و مصدر آن إسراء به معنى سير دادن در شب است. ليلاً منصوب به ظرفيت، تأكيد همان معنايى است كه از أسرِ استفاده مى شود.

رهواً حال از بحر است و به معنى ساكن و آرام، يا وسيع، يعنى داراى راه هاى وسيع مى باشد.

تفسير:

حق تعالى دعاى حضرت موسى عليه السلام را اجابت كرد و فرمود: پس بندگان مرا شبانه حركت ده؛ زيرا شما تحت تعقيب فرعونيان هستيد.

يعنى چون فرعون خبردار شود، در عقب شما روان گردد، وقتى به دريا رسيدى عصا به دريا زن، دريا شكافته و راه ها در آن پيدا شود، تو و بنى اسرائيل از دريا بگذريد و به آن طرف رويد. و چون از دريا عبور كردى دريا را با راه وسيعش رها كن تا فرعونيان وارد شوند؛ زيرا آنان بى ترديد سپاهى محكوم به غرق شدن هستند.

يعنى همۀ آنها در دريا غرق خواهند شد. پس چون فرعون به كنار دريا رسيد و راه ها را

ص:367

مشاهده نمود دانست كه بنى اسرائيل از آن جا گذشته اند، از غايت عصيان و طغيان در اين معجزه تأمّل نكرده با همۀ قوم خود در آن راه ها درآمدند، چون به ميان دريا رسيدند به امر حق تعالى آب دريا به هم آمده تمام در زير آب هلاك گشتند.

(آيۀ 25-29) (كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كَانُواْ فِيهَا فَكِهِينَ * كَذَ لِكَ وَ أَوْرَثْنَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ)

لغت و اعراب:

نعمة به فتح نون به معنى تنعّم و تمتع و بهره بردارى است. كذلك خبر مبتداى مقدَّر است يعنى «الأمر كذلك». منظرين اسم مفعول از باب إفعال و مصدر آن إنظار به معنى مهلت دادن است.

تفسير:

پس خداى تعالى پيغمبر خود را از حال دارائى هاى آنها بعد از هلاكت خبر مى دهد:

چه بسيار از باغ ها و چشمه سارها كه از خود باقى نهادند.

و چه كشتزارها و منزل و جايگاه هاى زيبا و پرنعمتى.

و چه خوش گذرانى ها كه در آن مسرور و خوشحال بودند.

آرى، و اين گونه بود كه ما فرعون و فرعونيان را هلاك كرديم و منازل و مساكن و نعمت ها و باغ ها و چشمه سارهاى آنها را به گروهى ديگر (بنى اسراييل) به ميراث داديم.

روايت شده از عمّار ساباطى كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در شهر مدائن آثار كسرى و خرابى آنها را مشاهده مى نمود، يكى از كسانى كه در خدمت حضرت بود از روى عبرت خواند:

ص:368

جَرَتِ الرياحُ على رسومِ ديارِهم فكأنهم كانوا على ميعاد

حضرت فرمود: چرا نخواندى:

كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كَانُواْ فِيهَا فَكِهِينَ كَذَ لِكَ وَ أَوْرَثْنَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ...؟

بعد از آن فرمود:

إنَّ هؤلاءِ كانوا وارثينَ فأصبَحُوا مَوروثينَ، لَم يَشكُروا النعمةَ فسُلِبوا دنياهم بالمعصيةِ. إيَّاكم و كُفْرَ النِّعَمِ لَاتَحُلُّ بِكم النِّقَمُ؛ به درستى كه اين جماعت وارث بودند، پس موروث گرديدند، شكر نعمت را نكردند، پس دنياى آنها به سبب معصيت سلب شد.

بپرهيزيد از كفران نعمت تا نقمت و عذاب بر شما وارد نشود. (1)فَمَا بَكَتْ... پس نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه در وقت نزول عذاب مهلت يافتند.

(آيۀ 30-33) (وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ * مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ * وَ لَقَدِ اخْتَرْنَهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَلَمِينَ * وَ ءَاتَيْنَهُم مِّنَ الْأَيَتِ مَا فِيهِ بَلَؤٌاْ مُّبِينٌ)

اعراب و لغت:

من فرعون بدل از العذاب المهين است، يعنى «من عذاب فرعون» و مضافِ آن حذف شده است. بلاء يعنى امتحان.

تفسير:

و به يقين ما بنى اسرائيل را از عذاب خواركننده (ذبح پسران و بيگارى دختران) نجات بخشيديم.

از دست فرعون كه حقّاً او برترى جو و سركش و از تجاوزكاران بود.

ص:369


1- . سفينة البحار (ذيل مدن)، ج 4، ص 356.

و همانا ما آنها را از روى علم به استحقاق و صلاحيتشان بر جهانيان - يعنى مردم زمانشان - برگزيديم.

و آنها را از آيات و معجزات آنچه در آن امتحانى آشكار، يا نعمتى روشن بود عطا كرديم مانند عصا، يد بيضاء، شكافتن دريا، هلاك دشمنان، نزول تورات و منّ و سلوى.

حس گرايى كفار

(آيۀ 34-36) (إِنَّ هَؤُلَآءِ لَيَقُولُونَ * إِنْ هِىَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ * فَأْتُواْ بَِابَآلِنَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

لغت:

إن در إن هى نافيه است. و هى به «موتة» معلوم از مقام برمى گردد. منشرين اسم مفعول از باب افعال و مصدر آن إنشار در اين جا به معنى برانگيختن و زنده كردن است.

تفسير:

در اوايل سوره در بارۀ قريش و انكار و عناد آنها مطالبى مطرح شد و سپس براى عبرت آنان بخشى از داستان فرعون و فرعونيان و هلاك شدن آنها ياد شد.

در اين جا قرآن مجيد باز به بيان حال قريش مى پردازد و مى فرمايد:

البته اينان يعنى كفّار قريش مى گويند:

سرانجام زندگى و هستى بشر جز همان مرگ اولى نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.

فَأْتُوا بَِابَآئِنَآ... پس اگر شما در ادّعاى بودن قيامت راستگوييد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد.

چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله معجزات ظاهره و دلايل قاطعه ارائه كرد و ايشان از جهت عناد و انكار در آنها تأمّل نمى كردند و سؤالات بى وجه عنوان مى كردند خداوند آنها را تهديد مى كند و مى فرمايد:

ص:370

(آيۀ 37) (أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَهُمْ إِنَّهُمْ كَانُواْ مُجْرِمِينَ)

اعراب:

الذين عطف به قوم است.

تفسير:

آيا آنها در عدد و نيرو بهتر و بيشترند يا قوم تبّع (يكى از سلاطين مقتدر يمن كه جمعيتى بودند با ابهّت و كثرت)، و كسانى كه پيش از قوم تبّع بودند مانند عاد و ثمود؟ همۀ آنان را هلاك نموديم چرا كه همه گنهكار بودند و اصرار در كفر و شرك داشتند پس قريش كه به مراتب از آنها ضعيف تر و كمترند از چنگال عذاب و عقاب ما رهايى نخواهند داشت.

حقانيت آفرينش

(آيۀ 38 و 39) (وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَعِبِينَ * مَا خَلَقْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

و ما آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو هست را به بازى و بدون هدف نيافريديم.

بلكه بر وجه حكمت و مصلحت ايجاد كرده ايم.

ما آن دو را جز به حق و براى هدفى والا و عقلايى نيافريديم، و لكن بيشتر مردم نمى دانند كه كار خداى حكيم بدون هدف نخواهد بود و عدم علم آنها به خاطر اين است كه در مخلوقات و اسرار خلقت تأمّل و دقت نمى كنند.

توضيح: افعال الهى هدف دارد؛ زيرا اگر هدف در كار نباشد عبث بودن لازم مى آيد و

ص:371

چون انجام فعل عبث قبيح و صدور قبيح از خداى حكيم على الاطلاق محال است، پس خلقت آسمان و زمين و آنچه ما بين آنهاست هدف دارد و بازيچه و عبث و لغو نخواهد بود.

و چون خداوند متعال غنىّ على الاطلاق است پس هدف او فايده رساندن به بندگان خواهد بود.

و معلوم است كه نفع حقيقى جز ثواب و رساندن فيض به بندگان نيست، و آن مستلزم صدور تكليف نسبت به بندگان است تا به امتثال آن سعادت و فيوضات الهى را نائل شوند.

سخت گيرى در قيامت

(آيۀ 40-42) (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لَايُغْنِى مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيًْا وَ لَاهُمْ يُنصَرُونَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و چون نسبت به تكاليف الهيه، بندگان دو دسته هستند؛ بعضى مؤمن و مطيع و جمعى كافر و عاصى گردند، لذا روز جزا را متذكر شده فرمايد:

و به يقين روز فصل و قضاوت به حق خداوند و روز جدا سازى حق از باطل و مؤمن از كافر و عادل از فاسق، موعد همگى آنان (انسان ها) است.

روزى كه هيچ دوست يا ياورى از دوست و ياور خود هيچ گونه ضررى را دفع نمى كند و نه آن دوستان و ياوران يارى مى شوند.

مگر كسى كه خداوند او را مورد ترحم قرار دهد؛ زيرا اوست مقتدر و مهربان.

از آيه شريفه بر مى آيد كه فقط كسانى كه خدا آنها را به خاطر برخى از ويژگى هايى كه دارند مورد رحمت خود قرار مى دهد شفاعت مى كنند و شفاعت مى شوند.

(آيۀ 43-46) (إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ * كَالْمُهْلِ يَغْلِى فِى الْبُطُونِ * كَغَلْىِ الْحَمِيمِ)

ص:372

لغت:

الأثيم يعنى گناهكار يا بسيار گناهكار، از مادۀ إثم به معنى گناه است. مهل مس گداخته شده و مانند آن. غَلْى جوشيدن حميم آب جوش.

تفسير:

بى ترديد درخت زقّوم كه در ته جهنّم مى رويد و شاخه هايش به همۀ طبقات مى رسد، خوراك فرد گنه پيشه (كافر معاند) است و مانند مس گداخته است كه در شكم آنان مى جوشد، مانند جوشيدن آب جوشان كه از شدّت حرارت امعاء و احشاء را پاره پاره مى كند.

(آيۀ 47-50) (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَآءِ الْجَحِيمِ * ثُمَّ صُبُّواْ فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ * ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ * إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ)

لغت و اعراب:

مصدر اعتلوا اعتلاء به معنى افكندن و پرتاب كردن. سواء به معنى وسط. قبل از ذق «قيل له» و مانند آن در تقدير است، و ذق فعل امر از مادۀ ذاق و مصدر آن «ذوق» به معنى چشيدن است. مصدر تمترون امتراء به معنى شك و ترديد داشتن.

تفسير:

او (كافر معاند) را بگيريد و به قهر و اجبار به ميان جهنّم كشيد.

سپس از فرق سرش آب جوشان كه سراپا عذاب و شكنجه است بريزيد.

تا تمام ظاهر بدن او گداخته شود چنانچه باطن او از زقّوم گداخته شود.

سپس بر سبيل استهزا به او گفته شود يا به او بگوييد: بچش و بكش اين عذاب را كه حقّاً تو همان قدرتمند گرامى هستى!

ص:373

اين همان عذاب هايى است كه شما در آن ترديد مى كرديد.

مروى است كه ابو جهل به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: ما بين دو كوه كه محيطاند به مكّه، از من عزيزتر و ارجمندتر كسى نيست، تو و خداى تو قدرت نداريد به من ضررى برسانيد! روز قيامت از جانب حق تعالى، ملائكه بر سبيل سرزنش به او گويند: اى عزيز كريم، بچش اين عذاب جحيم و عقاب اليم را.(1)

بهشت پرهيزكاران

(آيۀ 51-55) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ * فِى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَبِلِينَ * كَذَ لِكَ وَ زَوَّجْنَهُم بِحُورٍ عِينٍ * يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَكِهَةٍ ءَامِنِينَ)

لغت و اعراب:

سندس ديباى نازك، و استبرق ديباى صخيم. حور جمع «حوراء» و عين جمع «عيناء»، و عيناء يعنى زن درشت چشم و حوراء يعنى زن سفيد بدن. متقابلين اسم فاعل از باب تفاعل و حال از متّقين، و منصوب است.

تفسير:

همانا پرهيزكاران در جايگاه امنى (از مرض و اندوه و پيرى و مرگ) خواهند بود.

در ميان باغ ها و چشمه سارها.

از لباس هاى ابريشم نازك و ضخيم مى پوشند در حالى كه براى انس و صحبت رو به روى هم مى نشينند.

اين گونه است حال آنها و حور عين (زنان بهشتى سفيد اندام و درشت چشم) را همسر

ص:374


1- . تفسير منهج الصّادقين، ج 8، ص 287.

آنان مى نماييم.

در آن جا هر نوع ميوه اى را مى طلبند در حالى كه از ضرر و زيان آن ايمن باشند.

اين آيات در بارۀ متّقيان بود.

براى تقوا سه درجه بيان نموده اند:

1 - تقواى بنده نسبت به پروردگار متعال به اين كه شريك قرار ندهد براى او نه در ذات و نه درصفات و نه در افعال و نه در عبادات.

2 - تقواى بالنسبه به نفس خود به اين كه او را در حدود قوانين و احكام الهيه متوقف دارد و او را در معاصى و مناهى اجازه ندهد و از سعادت ابدى محروم نسازد.

3 - تقواى نسبت به بندگان خدا در آنچه معاملۀ با آنهاست از اموال و نواميس و نفوس و احوال و معاشرت با آنان.

(آيۀ 56 و 57) (لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَلهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * فَضْلاً مِّن رَّبِّكَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

اعراب:

فضلاً مفعول فعل مقدّر مانند اعطاهم، و يا مفعول مطلق باشد يعنى يفضل عليهم فضلاً.

تفسير:

پرهيزكاران و بهشتيان در آن جا مرگى نخواهند چشيد؛ لكن مرگ اوّل را كه سبب انتقال از دنيا به عالم برزخ بوده (و همچنين مرگ دوم را كه سبب انتقال از برزخ به قيامت بوده) چشيده اند و خداوند آنها را از عذاب جهنّم براى ابد نگه دارد.

فَضْلاً مِن... بهشت و خلودِ در آن تفضلى است از جانب پروردگار تو و اين همان نجات و كاميابى بزرگ است؛ زيرا متضمّن خلاصى از همۀ مكاره و رسيدن به همه خواسته ها و نعمت هاست.

ص:375

آسانى و روانى قرآن

(آيۀ 58 و 59) (فَإِنَّمَا يَسَّرْنَهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * فَارْتَقِبْ إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ)

اعراب و لغت:

ضمير يسّرناه به كتاب (قرآن) بر مى گردد. و «يسّرنا» فعل ماضى از باب تفعيل به معنى آسان كرديم، و ارتقاب به معنى انتظار مى باشد.

تفسير:

پس جز اين نيست كه ما اين قرآن را به زبان تو آسان كرديم چون آن را عربى و تو را گويا و ذهنت را آشنا به معارف آن قرار داديم، شايد آنان (قوم تو) متذكر شوند.

پس چون آنها متذكر نمى شوند منتظر عذاب براى آنها باش كه البته آنها نيز منتظر عذاب هستند.

ص:376

سورۀ جاثيه

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم)

در بارۀ اين كلمۀ مباركه سابقاً توضيحى داده شد.

(آيۀ 2) (تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

اعراب:

من اللّه خبر تنزيل است.

تفسير:

فرو فرستادن اين كتاب از جانب خداوندى است كه غالب بر همۀ موجودات، مقتدر شكست ناپذير و صاحب اتقان صنع در تكوين و متانت در تشريع است.

ص:377

نزد بعضى از مفسّران معنى آيه اين است كه قسم به حم كه آن كتابى است نازل شده از جانب خداى غالب دانا بر تمام مصالح.

در اين آيه تا آيۀ ششم خداى متعال شواهد قدرت و حكمت و توحيد و ربوبيت خود را بيان مى كند.

نشانه هاى خدا در آفرينش

(آيۀ 3) (إِنَّ فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ لَأَيَتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

آيات منصوب و اسم إنّ، و فى السماوات و الأرض خبر آن است.

تفسير:

به يقين در آسمان ها و زمين (در وجود و كيفيت و آثار خلقت آنها) نشانه هايى است براى اهل ايمان.

به بيان ديگر:

إِنَّ فِى السَّمَوَ تِ: به درستى كه در آسمان ها از نجوم سياره و كواكب ثابته، وَ الْأَرْضِ: و در زمين ها از كوه هاى راسيه و اشجار ظاهره و حيوانات درنده و ساير امور دالّه بر قدرت كاملۀ الهيه، لَأَيَتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ: براى ايمان آورندگان به يگانگى پروردگار و قدرت صانع مختار نشانه هايى است.

(آيۀ 4) (وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَايَتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

لغت و اعراب:

يبثّ فعل مضارع و مصدر آن بثّ به معنى منتشر ساختن و پراكندن، آيات مبتدا، و فى خلقكم خبر آن است.

ص:378

تفسير:

و نيز در آفرينش خودتان و آنچه در اوست از بدايع خلقت و حالات مختلفه از ابتداى خلق در شكم مادرتان تا پايان عمر، و آنچه از جنبندگان در سراسر جهان منتشر مى نمايد به لحاظ اختلاف بدن ها و روان ها و نحوۀ ارتباط روان ها با بدن ها براى گروهى كه باور دارند نشانه هايى است. يعنى مى توانند به آنها استدلال نموده از سر يقين به يگانگى و قدرت صانع جهان عالم شوند:

اولاً خلقت انسانى هيكلى عجيب و شكلى غريب با اعضا و جوارح تامه و حواس ظاهره و باطنه و حالات مختلفه كه عقول از احاطه به تمام جزييات و مشخصات آن عاجز باشد؛

و ثانياً آفرينش جنبنده ها از چرنده و پرنده و درنده و اهلى و وحشى و صحرايى و دريايى هر كدام به وضع خاص از حيث خلق و زندگى و ارتزاق با ترتيب منظم، تدبير صانع حكيم را مبرهن سازد.

(آيۀ 5) (وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَآءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَحِ ءَايَتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)

اعراب و لغت:

قبل از اختلاف، «فى» در تقدير است. رياح جمع ريح به معنى باد، و تصريف به معنى گرداندن است.

تفسير:

و نيز در رفت و آمد شب و روز و زياد و كم شدن آنها؛

و آنچه از روزى كه خداوند از آسمان نازل مى كند - مانند باران و نور خورشيد - و به وسيلۀ آن زمين را پس از مرگش زنده مى نمايد و به بذرها، و گياهان و نهال ها

ص:379

روح نمو مى دمد.

و نيز در گرداندن بادها به هر سو، براى گروهى كه مى انديشند نشانه هايى است.

(آيۀ 6) (تِلْكَ ءَايَتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِيثِ بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَتِهِ يُؤْمِنُونَ)

تفسير:

اينها كه گفته شد يا اين آيات كتاب و آيات انفسى و آفاقى كه آيات و نشانه هاى توحيد و ربوبيت و قدرت و حكمت خداست را به حق و درستى بر تو مى خوانيم پس اگر اينها را كه در نهايت وضوح و ظهور هستند نپذيرند و ايمان نياورند به كدام سخن بعد از سخن خدا كه قرآن و آيات و نشانه هاى اوست ايمان مى آورند و تصديق مى كنند؟!

تبصره: آيۀ شريفه تهديدى است نسبت به اعراض كنندگان از آيات الهى كه از عاقبت اين كار بترسند؛ زيرا عاقبتى وخيم خواهد داشت.

كيفر رفتار نادرست

(آيۀ 7-9) (وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يَسْمَعُ ءَايَتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * وَ إِذَا عَلِمَ مِنْ ءَايَتِنَا شَيًْا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ)

لغت:

أفّاك صيغۀ مبالغه يعنى بسيار دروغ ساز. أثيم يعنى گناهكار يا بسيار گناهكار. يصرّ فعل مضارع، و مصدر آن إصرار. هزو به معنى مسخره كردن يا مسخره شده است.

ص:380

تفسير:

واى بر دروغ پرداز گنه پيشه!

كه آيات خدا را كه پيوسته بر او خوانده مى شود مى شنود، سپس در حال تكبر بر كفر و عناد خود اصرار مى ورزد گويى كه آن را نشنيده، پس او را به عذاب دردناك بشارت ده.

آيه اشعار دارد به اين كه اصرار در عناد و استكبار بعد از استماع آيات واضحه و دلايل ناطقه به حق بودن قرآن، نزد عقول، بسيار مستبعد باشد. و لفظ بشارت در مقام انذار اشاره به سرزنش و توبيخ اين گونه اشخاص است.

تنبيه: آيه تهديد عظيمى و وعيد شديدى است نسبت به كسانى كه در عناد و مخالفت فرو رفته اند، به حدّى كه فرامين الهى را مى شنوند كه به آنها مكرر در مكرر ابلاغ مى شود و لكن عالماً عامداً مخالفت مى نمايند، مانند كسى كه اصلاً نشنيده است. بنابراين اين گونه اشخاص مستوجب ويل و سرزنش و عذاب اليم شوند.

وَ إِذَا عَلِمَ...: و هرگاه از آيات كتاب و نشانه هاى ما چيزى بداند به جاى اين كه حق را بپذيرد آنها را به مسخره گيرد. آنهايند كه برايشان عذابى بزرگ است.

(آيۀ 10) (مِّن وَرَآلِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لَايُغْنِى عَنْهُم مَّا كَسَبُواْ شَيًْا وَ لَامَا اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ)

اعراب:

ما كسبوا فاعل يغنى، و شيئاً مفعول آن است، و جملۀ بعد، عطف به فاعل يغنى است.

تفسير:

پشت سر دنياى آنها جهنّم است و آنچه از مال و جاه به دست آورده اند و آنچه به جاى خدا به عنوان سرپرستان و دوستان به اميد شفاعت آنها اتّخاذ كرده اند چيزى از عذاب خدا

ص:381

را از آنها دفع نمى كند و آنها را عذابى بزرگ است كه شدّت و سختى آن از حدّ حصر متجاوز است.

(آيۀ 11) (هَذَا هُدًى وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ)

لغت:

رجز در اين جا به معنى يك نوع عذاب است و گفته شده: مقصود، عذاب اضطراب آور است.

تفسير:

اين قرآن سراپا هدايت است و كسانى كه به آيات پروردگارشان كفر ورزيدند آنان را عذابى از نوع عذاب سخت و دردناك است.

(آيۀ 12 و 13) (اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

تفسير:

خداوند، همان است كه به قدرت كاملۀ خود دريا را به نفع شما به بخشيدن طبع خاص و سعۀ وجودى به آب و ايجاد هوا در محيط آن مسخر نمود تا كشتى ها در آن به فرمان تكوينى او روان شوند و به واسطۀ آن تجارت نماييد و منافع ديگر ببريد و تا شما از فضل و نعمت هاى برّى و بحرى او طلب كنيد و شايد بر اين نعمت هاى بزرگ سپاس گزاريد.

ص:382

مداراى مؤمنان با كافران

وَسَخَّرَ لَكُم...: و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه را كه وجود و حفظ و تدبيرشان از اوست به سود شما مسخر نمود. حقّاً كه در اين مسخر كردن براى گروهى كه مى انديشند نشانه هايى از توحيد و قدرت و رحمت اوست.

تنبيه: از محقّق طوسى رحمه الله نقل شده: تفكّر به اين است كه تفكّر كند در اجزاى جهان و ذرات آن و در افلاك و كواكب و حركات و اوضاع آن و اختلافات و مقارنات و مفارقات آن و تأثيرات و تغييرات آن و در مركبات و جمادات و نباتات و حيوانات و در اجزاى انسان و اعضاى آن از استخوان و عضلات و عصبات و رگ ها و غير آن از آنچه به شماره در نيايد و به آن و به آنچه در آن است از مصالح و حكمت ها بر كمال صانع و عظمت او و قدرت او و علم او استدلال كند و در نتيجه از خلق منقطع، و به كلّى به خالق و اطاعت او متوجه شود.(1) در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

إنّ التفكر يدعو إلى البر و العمل به؛

تفكّر به نيكى و نيكوكارى و عمل به آن دعوت كند.(2)

هر چه كنى به خود كنى

(آيۀ 14 و 15) (قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَغْفِرُواْ لِلَّذِينَ لَايَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِىَ قَوْمَا بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * مَنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَآءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)

اعراب:

يغفروا جواب امر و مجزوم است. فاعل ليجزى اللّه است. من عمل... بيان جزايى است كه در آيۀ چهاردهم ذكر شده است.

ص:383


1- . به سفينة البحار (ذيل فكر) و اوصاف الاشراف خواجۀ طوسى باب تفكّر رجوع شود.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 55، ح 5.

فعليها يعنى وبال اسائۀ او برخود او خواهد بود.

تفسير:

به كسانى كه ايمان آورده اند بگو: تا از كسانى كه ايمان و اميد به روزهاى خدا - مانند روز شكست و مرگ و برزخ و قيامت - ندارند درگذرند و در برابرِ آزار و اذيّت و دشنام آنها درصدد انتقام گرفتن نباشند و تا تحقّق حكومت الهى متعرض آنها نشوند تا خداوند خود گروهى را كه با شما معارضه مى كنند در برابر دست آوردشان كه كفر و معصيت است كيفر دهد.

يا مؤمن و كافر را به دست آوردشان جزا دهد.

مَنْ عَمِلَ صَالِحاً...: هر كه عمل شايسته از اطاعت خدا و كارهاى خير كند به سود خود اوست و هر كه كار بد از گناه و فساد كند پس به ضرر خود اوست و وزر و وبال و عقاب آن براى اوست، سپس به سوى پروردگارتان باز گردانده مى شويد.

يعنى عاقبت شما قيامت است كه در آن مالك امر و نهى و نفع ضرر هيچ كس جز ذات يگانۀ الهى نيست و به نتيجۀ اعمالتان مى رسيد.

تبصره: افعال صادرۀ از انسان گذشته از آن كه در آخرت بر آن پاداش مترتب مى شود، در دنيا هم منشأ اثر مى باشد، يعنى عمل شايسته موجب بركت و وسعت و سعادت، و عمل ناشايسته سبب نحوست و نكبت و شقاوت گردد.

در كتاب كافى از حضرت رضا عليه السلام وارد است كه:

أوحَى اللّهُ إلى نبىٍّ مِنَ الأنبياءِ: إذا اطعتُ رَضيتُ، وإذا رَضيتُ بارَكتُ، و لَيسَ لِبَرَكَتى نَهايةٌ؛ و إذا عُصيتُ غَضِبتُ، وإذا غَضِبتُ لَعَنتُ، ولعنتى تَبلُغُ السابِعَ مِن الوَرى.

خدا به پيغمبرى از پيغمبران وحى فرمود: هرگاه اطاعت شوم، راضى شوم، و وقتى راضى شدم، بركت دهم و بركت من نهايت ندارد؛ و هرگاه معصيت شوم، غضب كنم، و وقتى غضب كنم، لعن نمايم (از رحمت خود دور كنم)....(1)

ص:384


1- . اصول كافى، ج 2، ص 275.

تماميت حجت بر بنى اسرائيل

(آيۀ 16) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَبَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَهُم مِّنَ الطَّيِّبَتِ وَ فَضَّلْنَهُمْ عَلَى الْعَلَمِينَ)

تفسير:

و همانا ما بنى اسرائيل را كتاب آسمانى تورات و انجيل و زبور و صحف و حكم (حكمت و قضاوت و حكومت) و نبوّت داديم، و آنها را از چيزهاى پاكيزه چون منّ و سلوى و مائدۀ آسمانى روزى كرديم و آنها را بر جهانيان عصر خودشان برترى بخشيديم.

نزد بعضى از مفسّران، معنى آن است كه بنى اسرائيل را به اعتبار كثرت انبيا در ميان ايشان، بر جميع مردمان تفضيل داديم. اگرچه امّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله افضل از ايشان اند از حيث آن كه امّت سيّد انبيا و شيعۀ اهل بيت او و اولاد آن سرور مى باشند.

(آيۀ 17) (وَ ءَاتَيْنَهُم بَيِّنَتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)

تفسير:

و براى آنها (بنى اسراييل) دلايل روشنى از امر دينشان عطا كرديم كه در اصول و فروع آن اجمالى نماند، پس آنان در دينشان اختلاف نكردند مگر پس از آن كه علم به حقيقت امر به آنان رسيد كه موجب رفع اختلاف بود و اختلاف آنها نبود جز از روى حسد و تعدى و برترى طلبى در ميان خودشان. همانا پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در همۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود.

يا اختلاف نورزيدند مگر بعد از علم ايشان به نبوّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله، پس كتمان

ص:385

پيامبرى او كردند و آنچه را كه در كتب ايشان از صفات كمال محمدى صلى الله عليه و آله بود انكار نمودند....

سرپرستى ظالمان و پرهيزكاران

(آيۀ 18) (ثُمَّ جَعَلْنَكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

سپس تو را بر شريعتى خاص از امر كلّى دين - يعنى شريعت اسلام در برابر شريعت هاى چهارگانه گذشته - قرار داديم، پس از آن پيروى كن و هرگز از هواهاى كسانى كه دانا نيستند (كفّار و مشركان) پيروى مكن.

مراد آن كه از آراءِ باطلۀ جهال كه رؤساى قريش اند پيروى منما، چه ايشان هميشه تابع شهوات نفسانيه و پيوسته درصدد آن اند كه تو را از راه راست كه دين اسلام است باز دارند و به عبادت اصنام ترغيب نمايند.

تنبيه: چون مسلّم است كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه از باطل پيروى نمى كند آيه خطاب به پيامبر، و مراد امّت او مى باشند و تأكيد در پيروى از شريعت حقۀ اسلاميه و پرهيز از متابعت هواهاى باطله و اديان ضاله است؛ زيرا مقصد كفّار منع از طريقۀ حقّه و ترغيب به باطل به طرق مختلفه است پس مؤمنان را هشيارى لازم است.

(آيۀ 19) (إِنَّهُمْ لَن يُغْنُواْ عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيًْا وَ إِنَّ الظَّلِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقِينَ)

تفسير:

زيرا كه البته آنها چيزى از عذاب خدا را از تو دفع نمى كنند - يعنى اگر فرضاً از آنها پيروى كنى ايشان قدرت دفع عذاب از تو ندارند - و همانا ستمكاران، دوستان و ياوران

ص:386

يكديگرند (شايد مقصود اين باشد كه در دشمنى با تو يكديگر را يارى مى كنند و با هم متفق اند) و خداوند سرپرست و ياور پرهيزكاران است و تو را بر كفّار نصرت دهد، پس از دشمنى كردن آنها غمگين مباش.

(آيۀ 20) (هَذَا بَصَلِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ)

لغت و اعراب:

بصائر جمع «بصيرت» به معنى بينش است. و هدى خبر دوم هذا است.

تفسير:

اين قرآن و اين شريعت، وسايل بينايى مردم است و سراپا هدايت و رحمت است براى گروهى كه مبدأ و معاد را باور مى دارند، يعنى فعليت هدايت و رحمت و تأثيرش در بارۀ آنهاست.

(آيۀ 21) (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيَِّاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ سَوَآءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ)

لغت و اعراب:

اجتراح يعنى اكتساب. أن نجعلهم... مفعول حسب. سواء حال است از مفعول نجعل. و سواء به معنى «مستوى» كه اسم فاعل است مى باشد و محياهم و مماتهم مرفوع و فاعل آن است.

ص:387

فرق خوبان و بدان در زندگى و مرگ

تفسير:

شأن نزول: جماعتى از مشركان به مؤمنان گفتند: اگر بعث و حشر، واقعى است - چنانچه شما گوييد - ما آن جا از شما به مال و جاه پيش خواهيم بود مانند امروز در اين دنيا، آيه نازل شد:

آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند گمان دارند كه ما آنها را همانند كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند قرار مى دهيم كه زندگى و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند.

تتمّه: يكى از عابدان، چون به اين آيه رسيد آن را تكرار مى كرد و مى گريست و با خود مى گفت: اى كاش مى دانستى تو داخل كدام از اين دو فرقه هستى؟!

(آيۀ 22) (وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ)

تفسير:

و خداوند، آسمان ها و زمين را به حق آفريد، يعنى به درستى و هدفى والا و عقلايى آفريد تا هر مستعدى به كمالات لايق خود بتواند رسيد.

يا به عدل و دادگسترى آفريد، و مقتضاى معدلت آن است كه ميان موحّد و مشرك و محسن و مسىء تفاوت باشد. و تا هر كس در عالم ديگر در برابر آنچه كسب كرده و به جا آورده از طاعت و معصيت و نيك و بد جزا داده شود.

وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ: و ايشان هرگز ستم نمى شوند و از استحقاقشان كاسته نمى گردد يعنى نقص ثواب مطيعان و ازدياد عقاب عاصيان ننمايد؛ بلكه هر يك به فراخور عمل خود جزا يابند.

ص:388

فرجام هواپرستى و رفتار هواپرستان

(آيۀ 23) (أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَلهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ)

اعراب و لغت:

من بعد اللّه يعنى من بعد هداية اللّه. غشاوة به معنى پرده، و ختم به معنى مُهر كردن است.

تفسير:

پس آيا ديدى (يا آيا نمى بينى) كسى را كه معبود خود را هواى نفسش قرار داده، و خداوند از روى علم خود به كفر و عناد او (و يا با آگاهى وى به حال خود) او را رها كرده و به حال خود واگذار نموده و در اثر حق ناپذيرى او بر گوش و قلبش مهر شقاوت نهاده و بر ديدۀ دل او پرده كشيده است؟!

پس چه كسى است كه او را بعد از خدا هدايت كند؟ آيا متذكر نمى شويد؟!

تنبيه: در آيۀ شريفه چند مطلب است:

1 - چون خداوند اعلى و اجلّ است از انجام كار قبيح، پس مقصود از اضلال در آيۀ شريفه خذلان و واگذار كردن بنده است در گمراهى به سبب سوء اختيار خود او.

2 - اين كه علم به چيزى، موجب وقوع و حدوث آن نخواهد بود، و عقل و وجدان بر آن حاكم است، بنابراين علم خداوند به كفر و گمراهى و عصيان بندگان، علت و موجب كفر و گمراهى بندگان نخواهد بود.

علم ازلى، علت عصيان كردندر نزد حكيم غايت جهل بود

آيۀ شريفه تحذير است از متابعت هواى نفس، و احاديث بسيار در نكوهش آن وارد شده است:

ص:389

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

به درستى كه ترسناك ترين چيزى كه بر امّت خود مى ترسم پيروى از هوى و درازى آرزوست؛ امّا پيروى هوى باز دارد از حق، و امّا درازى آرزو پس فراموش گرداند آخرت را.(1)

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: ميزان در پيروى هواى نفس آن است كه انسان كارى را به جا آورد محض شهوت نفسانيه و لذّت جسمانيه و مقاصد دنيويه اگرچه زجر نفس باشد، مانند كسى كه ترك لذايذ نمايد براى اشتهار به عبادت و جلب قلوب مردم؛ و آنچه انسان به جا آورد به جهت اطاعت امر الهى و تحصيل رضاى او گرچه از مشتهيات نفسانى و شهوات باشد ممدوح است، مثل آن كه بخورد و بياشامد براى تحصيل قوۀ عبادت خدا، و نكاح نمايد براى فرزند صالح كه مقصود على الحقيقه طلب رضاى الهى باشد.

لكن چون اطاعت نفس بيشتر اوقات منجر به ارتكاب شبهات - بلكه محرّمات - گردد، لازم است شخص زيرك مراقب خود و اعمال خود باشد.

(آيۀ 24) (وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ)

تفسير:

مشركان كه منكر معاد هستند گفتند: زندگى جز همين زندگى دنياى ما نيست كه همواره مى ميريم و زنده مى شويم - يعنى گروهى مى ميريم و گروهى زنده مى شويم و يا از بدنى مى ميريم و در بدنى ديگر به طرز تناسخ زنده مى شويم - و ما را جز مرور زمان (روزگار) نمى كشد و هلاك نمى كند. و بنابر احتمال دوم فرشته ها به وسيلۀ مرور زمان تناسخ را انجام مى دهند، نه اين كه معادى در كار باشد. و آنها را در اين ادّعا و انكار معاد هيچ علمى نيست.

ص:390


1- . به امالى مفيد مجلس 11، ح 1 رجوع شود.

إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ جز اين نيست كه آنها گمان پردازى مى كنند، يعنى آنچه باعث شده آنها اين عقيده را داشته باشند فقط گمان است، نه اين كه براى آن دليلى داشته باشند.

بيان: اگر چنانچه تعقّل كنند و عناد و انكار را كنار گذاشته انصاف را مراعات كنند، مى يابند كه فطرت و عقل سليم انسانى دلالت مى كند بر آن كه فاعلِ حوادث، حضرت كردگار است نه روزگار، و لذا حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرمود:

لَاتَسُبُّوا الدَّهْرَ؛ فَإِنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللّهُ.(1) يعنى حادث كنندۀ حوادث و واقع سازندۀ وقايع، خداست نه دهر و روزگار، پس فاعل آن را دشنام ندهيد.

(آيۀ 25) (وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّآ أَن قَالُواْ ائْتُواْ بَِابَآلِنَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

تفسير:

و چون نشانه ها و دلايل روشن ما در موضوع معاد بر آنها خوانده شود براى انكار و نپذيرفتن آن جز اين حجّت و دليلى ندارند كه مى گويند: اگر شما راستگوييد پدران ما را از قبر بيرون آوريد تا ما ايمان بياوريم.

و شبهه اى نيست در آن كه صدور اين كلام از ايشان از روى جهالت بود؛ زيرا زنده كردن مردگان وقت خاص دارد كه قيامت و دار جزا باشد، پس اگر در وقت خواستن ايشان در دنيا تحقّق نيابد، منافى تحقّق آن نخواهد بود زيرا براهين عقلى و نقلى بر ثبوت آن موجود است.

(آيۀ 26) (قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لَارَيْبَ فِيهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ)

ص:391


1- . تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 4.

تفسير:

خداوند به پيامبر مى فرمايد: در جواب آنان بگو: خداوند شما را ابتدا در اين دنيا زندگى و حيات مى بخشد، سپس مى ميراند، آن گاه شما را در روز قيامت كه شكى در تحقّق آن نيست گرد مى آورد.

وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ: و لكن بيشتر مردمان، اين را به سبب عدم تأمّل و تفكّر در آن نمى دانند؛ زيرا پس از ثبوت آن كه اماته و احيا در حيطۀ قدرت قادر متعال است، اقرار به بعث و نشور و معاد لازم آيد؛ زيرا ذاتى كه قادر باشد بر احيا و اماته، بر اعادۀ آن نيز قدرت خواهد داشت.

(آيۀ 27) (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَلِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ)

تفسير:

و ملكيت و مالكيت حقيقى آسمان ها و زمين از آن خداوند است، به لحاظ آن كه خلقت و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها در دست اوست و چنين خداوند توانايى، بر اعادۀ اجساد و ارواح با هم در روز قيامت براى پاداش اعمال قادر خواهد بود. و روزى كه قيامت برپا شود آن روز است كه باطل گرايان، زيان مى برند و زيان آنها اين است كه به عوض درجات بهشت دركات جهنّم به آنها دهند.

(آيۀ 28) (وَ تَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَبِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

ص:392

لغت و اعراب:

جاثية اسم فاعل و مصدر آن «جثوّ» به معنى به زانو نشستن. جاثية مفعول دوم ترى.

قبل از اليوم، «يقال لهم» در تقدير است و نصب اليوم به خاطر ظرف بودن است.

ما كنتم تعملون نائب فاعل تجزون است و شايد قبل از ما «با» در تقدير باشد يعنى «بما كنتم...». كل امة تدعى... مبتدا و خبر است.

تفسير:

و در آن روز هر امّتى و گروهى را از نهايت دهشت گرد آمده و به زانو درافتاده مى بينى.

هر گروه و امّتى به سوى كتاب آسمانى مذهب خود (يا به سوى كتاب و صحيفۀ اعمال خود) خوانده مى شود و خطاب مى آيد كه امروز در برابر آنچه عمل مى كرديد از طاعت و معصيت و خير و شرّ جزا داده خواهيد شد، يا تجسّم يافته عمل دنيوى شما جزاى اخروى شماست.

نسخه بردارى از عمل مردم

(آيۀ 29) (هَذَا كِتَبُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

لغت:

استنساخ به اين معنى كه از كسى بخواهند چيزى را بنويسد و گاهى به معنى نوشتن استعمال مى شود.

تفسير:

اين نوشته و كتاب ماست كه بر عمل هاى شما به حق و درستى سخن مى گويد و گواهى مى دهد؛ زيرا ما از آنچه شما انجام مى داديد نسخه بر مى داشتيم (امر مى كرديم كه فرشتگان در نامۀ عملتان بنويسند) تا بر وفق آن جزا داده شويد.

ص:393

سرنوشت مؤمنان و كافران

(آيۀ 30) (فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِى رَحْمَتِهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ)

تفسير:

پس كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات انجام داده اند پس آنها را پروردگارشان در رحمت خود وارد مى كند و اين همان كاميابى آشكار است.

(آيۀ 31) (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ أَفَلَمْ تَكُنْ ءَايَتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ)

اعراب:

قبل از أفلم تكن... «يقال لهم» در تقدير است.

تفسير:

و امّا كسانى كه به خدا و رسول كفر ورزيدند به آنها گفته مى شود: مگر نه اين بود كه نشانه هاى توحيد و آيات كتاب من بر شما خوانده مى شد؟ امّا شما تكبر ورزيديد و حق را نپذيرفتيد و ايمان نياورديد و گروهى مجرم و گنهكار بوديد يا گروهى افراطكنندۀ در گناه بوديد.

(آيۀ 32) (وَ إِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لَارَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِى مَا السَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ)

ص:394

اعراب:

الساعة مبتدا، و لا ريب... خبر آن است، و جمله مقول قول و عطف به إنّ وعداللّه...

است.

ما الساعة خبر مقدم و مبتداى مؤخر است.

تفسير:

و چون به شما گفته مى شد كه بى ترديد وعدۀ خدا به حشر و نشر و حساب و ثواب و عقاب حق و راست و درست است و در تحقّق قيامت شكى نيست - زيرا به مقتضاى عدل الهى بايد دار جزايى باشد تا مؤمن و مطيع به ثواب و عاصى و كافر به عقاب خود برسند - به جاى آن كه اين مطلبِ روشن را بپذيريد مى گفتيد: ما نمى دانيم قيامت چيست، ما تنها گمانى داريم و به يقين نرسيده ايم.

(آيۀ 33) (وَ بَدَا لَهُمْ سَيَِّاتُ مَا عَمِلُواْ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ)

تفسير:

و براى آنها كيفرهاى عمل هاى بدشان ظهور علمى و تجسمى پيدا مى كند و عاقبت وخيم آن را در خواهند يافت و آنچه كه آن را استهزا مى كردند از عذاب هاى گوناگون آن جا آنان را فرا مى گيرد.

(آيۀ 34) (وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَلكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا وَ مَأْوَلكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّصِرِينَ)

ربوبيت و كبرياى خدا در جهان

تفسير:

ص:395

به آنها گفته مى شود - يعنى فرشتگان از جانب خدا به آنها مى گويند -: امروز ما شما را فراموش مى كنيم و نظر لطف را از شما باز مى داريم و در ميان عذاب ها رها مى سازيم چنان كه شما ديدار امروز و معاد و بودن جزا و ثواب و عقاب را در دنيا فراموش كرديد و با يادآورى ها متنبّه نشديد و از خواب غفلت بيدار نگشتيد. و جايگاه شما آتش است و براى شما هرگز يارى كنندگانى (شافعانى) كه عذاب را از شما دفع كنند نيست.

(آيۀ 35) (ذَ لِكُم بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ ءَايَتِ اللَّهِ هُزُوًا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ لَايُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لَاهُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)

اعراب و لغت:

هزواً مفعول دوم اتخذتم و به معنى مسخره. مصدر يستعتبون استعتاب به معنى استرضا و طلب رضايت است.

تفسير:

اين عذاب ها به سبب آن است كه شما آيات خدا را به مسخره گرفتيد و زندگى دنيا شما را فريفت.

پس امروز آنها از جهنّم بيرون آورده نشوند و دعوت به عذرخواهى نگردند و از آنان نخواهند خواست كه رضايت خدا را به دست آورند.

تنبيه: آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به كسانى كه استهزا نمايند آيات الهى را و مغرور شوند به زندگانى دنيا، پس خود را از سعادت ابدى محروم و به عذاب سرمدى گرفتار كرده و خلاصى از آتش براى آنها نخواهد بود.

(آيۀ 36) (فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَوَ تِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

ص:396

پس ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار آسمان ها و پروردگار زمين، پروردگار جهانيان، تربيت كنندۀ جن و انس و وحش و طير و نبات و جماد و غيره است.

(آيۀ 37) (وَ لَهُ الْكِبْرِيَآءُ فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

لغت:

كبريا به معنى عظمت و حكومت است و گفته شده كه عزيز و حكيم «له الكبرياء» را تا حدّى معنى مى كند.

تفسير:

و بزرگى و تسليم ناپذيرى و تسلط و فرمان روايى در آسمان ها و زمين از آنِ اوست و او مقتدر شكست ناپذير و با حكمت است كه داراى اتقان در خلقت و متانت در تدبير مى باشد. يا غالب در انتقام گرفتن از كافران و حكيم و عالم به مصالح امور بندگان است.

و در احاديث قدسيه وارد شده كه:

اَلْكِبْرِيَاءُ رِدَائى، وَ الْعَظَمَةُ إزَارى، فَمَنْ نَازَعَنى فى وَاحِدٍ مِنْهُمَا ألْقَيْتُهُ فى جَهَنَّمَ.(1)

حق تعالى فرمايد: سلطنت و بزرگوارى و كبريا و عظمت، لازم ذات من است، پس هر كه در يكى از اين دو با من در مقام منازعت درآيد او را در جهنّم اندازم.

ص:397


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 306، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ احقاف

اشارة

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم * تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

تفسير:

در بارۀ كلمۀ حم پيش تر توضيحى داده شد.

فرو فرستادن اين كتاب از جانب خداى مقتدر شكست ناپذير و صاحب اتقان صنع در تكوين و متانت در تشريع است.

رفتار كفار و احتجاج با آنان

(آيۀ 3) (مَا خَلَقْنَا السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّآ أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ)

تفسير:

ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو هست از انواع مخلوقات جز به حق و هدفى برتر و عقلايى و تا مدتى معين كه روز قيامت و روز زوال نظام جهان است نيافريديم

ص:398

و كسانى كه كفر ورزيدند از آنچه انذار شده و ترسانيده شده اند از عذاب و اهوال آن روز روى گردانند.

يعنى در دلايل وقوع قيامت تفكّر نمى كنند تا يقين حاصل نموده و براى آن روز مهيّا شوند.

(آيۀ 4) (قُلْ أَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَوَ تِ ائْتُونِى بِكِتَبٍ مِّن قَبْلِ هَذَآ أَوْ أَثَرَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

لغت:

أرونى فعل امر و مصدر آن إرائه يعنى نشان دادن است. أثارة من علم به معنى باقى مانده اى از علم است يا باقى مانده اى از كتابى علم آور.

تفسير:

اى پيامبر، به كافران كه منكر معاد و حشر و نشر هستند بگو: به من خبر دهيد كه آنچه به جاى خداوند مى خوانيد - مانند بت ها و غيره - به من نشان دهيد كه آنها چه چيزى از زمين و اجزاى آن آفريده اند؟ يا آنها را شركتى با خداوند در آفريدن آسمان ها هست؟

يعنى خبر دهيد مرا از حال خدايان خود - بعد از تأمّل در كار آنها - كه آيا آنها را در آفريدن چيزى از اجزاى عالم مدخليتى هست تا به سبب آن مستحق عبادت باشند؟ و چون ظاهر است كه ايشان به هيچ وجه دخالتى در خلق آسمان و زمين و ساير موجودات ندارند، پس چرا ايشان را در پرستش با خداى خالق آسمان و زمين شريك مى سازيد؟!

ائْتُونِى بِكِتَبٍ مِّن قَبْلِ هَذَآ أَوْ أَثَرَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ: اگر در ادّعاى خود

ص:399

راستگوييد كتابى را كه پيش از اين قرآن بوده، يا باقى مانده اى از حجّت و برهان علم آور از گذشتگان كه مضمون آن امر به عبادت بت ها و غيره باشد، براى من بياوريد چنين چيزى نيست. بلكه جميع كتب متقدمه و دلايل عقليه در توحيد و ترك شرك موافق قرآن اند پس بطلان ادّعاى شما ظاهر باشد.

(آيۀ 5) (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُواْ مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّايَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ وَ هُمْ عَن دُعَآلِهِمْ غَفِلُونَ)

اعراب:

مَن موصول به معنى الذين، و هم به آن بر مى گردد.

تفسير:

و چه كسى گمراه تر است از آن كه به جاى خدا كسانى را مى خواند كه اگر تا روز قيامت هم آنها را پرستش كند و از آنها طلب حاجت نمايد دعا و خواستۀ او را اجابت نخواهند كرد و به فرياد او نرسند؛ زيرا قدرت اين كار را ندارند و عاجز محض مى باشند و آن معبودان باطل از دعاى آنها به كلّى غافل اند و دعاى آنها را نمى شنوند؟!

(آيۀ 6) (وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُواْ لَهُمْ أَعْدَآءً وَ كَانُواْ بِعِبَادَتِهِمْ كَفِرِينَ)

تفسير:

و چون مردم محشور گردند معبودها هر چند از جماد باشند با آنان دشمن شوند و به پرستش پرستندگان كفر ورزند. يعنى حق سبحانه روز قيامت بتان را به نطق آورد تا با عابدان خود اظهار دشمنى نموده منكر ايشان شوند و تكذيب آنها نمايند و از

ص:400

آنها بيزارى جويند.

(آيۀ 7) (وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

اعراب:

بينات منصوب و حال از آياتنا است.

تفسير:

و چون آيات روشن ما بر ايشان خوانده شود كسانى كه كفر مى ورزند در بارۀ حق و حقيقت هنگامى كه به آنها برسد، به جاى آن كه تأمّل و دقت كرده و به حق بودن و معجزه بودن آن اعتراف كنند گويند: اين جادويى آشكار است!

(آيۀ 8) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَلهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيًْا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

لغت:

تفيضون فعل مضارع از باب إفعال، و مصدر آن «إفاضه» و در اين جا به معنى وارد شدن و فرو رفتن در چيزى است.

تفسير:

بلكه گويند: اين قرآن را از خود بافته و به خدا نسبت داده است. اى پيامبر، به آنها بگو:

ص:401

اگر (به فرض محال) آن را من بافته باشم پس آن گناهى بزرگ باشد كه مستلزم انواع عذاب است و اگر خدا بخواهد مرا عذاب كند شما هرگز نتوانيد عذاب خدا را از من دفع كنيد.

هُوَ أَعْلَمُ بِمَا...: او داناتر است به آنچه شما در آن وارد مى شويد از تكذيب قرآن و جادو شمردن آن و افترا دانستن آن، همين بس كه او شاهد ميان من و شماست (و گواهى به صدق ادّعاى من و كلام خدا بودن قرآن مى دهد) و او آمرزنده است كسى را كه از شرك و كفر و گناه توبه كند و مهربان است.

پيروى محض پيامبر از وحى

(آيۀ 9) (قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَ مَآ أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لَابِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ وَ مَآ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

لغت:

بدع يعنى نوظهور و بى سابقه. ما أدرى فعل مضارع به معنى نمى دانم است.

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان بگو: من از ميان فرستادگان و پيامبران الهى در ادّعاى نبوّت و ارائۀ كتاب آسمانى و معجزه براى اثبات پيامبرى خود نوظهور و بى سابقه نيستم.

يعنى من اوّل كسى نيستم كه به پيغمبرى مبعوث شده باشم؛ زيرا پيش از من پيغمبران فراوانى بوده اند، پس من شما را به چيزى دعوت نمى كنم كه ايشان امّت خود را به آن دعوت نكرده باشند؛ بلكه من مانند آنها شما را به توحيد و تصديق به معاد دعوت مى نمايم و هر معجزه اى كه به آن مأمور و مأذون شوم به شما ارائه مى دهم، پس چرا نبوّت مرا منكر مى شويد.

وَ مَآ أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لَابِكُمْ: و نمى دانم در آينده با من و شما چه خواهند كرد يا چه

ص:402

خواهد شد و چه پيش مى آيد؟ آرى نسبت به احوال آخرت با جزم يقين مى دانم كه مؤمن موحّد، مستحق بهشت، و كافر ملحد سزاى او نيران خواهد بود.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ وَ مَآ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ: من جز آنچه را كه به سوى من وحى مى شود پيروى نمى كنم و من جز بيم دهندۀ آشكارى نيستم و من بر اظهار معجزه بدون خواست الهى قدرت ندارم.

ابن عباس نقل نموده شبى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله در خواب ديد از مكّه به زمينى كه در آن آب بسيار و درختان بيشمار بود هجرت نموده چون اصحاب را اعلام فرمود، گفتند:

در چه زمان به اين نعمت فائز و از جفاى كفّار خلاص مى شويم؟ حضرت ايشان را ترغيب به صبر فرمود. چون جفاى كفّار از حد متجاوز شد و به هجرت استعجال نمودند، آيه آمد كه بگو اى پيغمبر: من عواقب امور خود و شما را مگر به وحى نمى دانم و چون در اين باب به من وحى نازل نشده پس بايد صبر نمود تا وحى نازل شود، آن گاه به آنچه مأمور شويد عمل كنيد.(1)

گواهى عالم يهودى بر حقانيت پيامبر

(آيۀ 10) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِى إِسْرَ ءِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فََامَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ)

لغت:

أرأيتم به معنى «أخبرونى» هم استعمال مى شود.

تفسير:

اى پيامبر، بگو: به من خبر دهيد (يا چگونه مى بينيد و مى دانيد) اگر اين قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن كفر ورزيديد و گواهى از بنى اسرائيل مانند برخى از علماى يهود بر

ص:403


1- . به تفسير منهج الصادقين، ج 8، ص 311 رجوع شود.

نظير آن يعنى تورات واقعى كه مثل قرآن و شاهد صدق قرآن است گواهى دهد و ايمان آورد و شما تكبر ورزيديد و ايمان نياورديد؟! آيا شما در گمراهى سختى نمانده ايد (يا شما ظالم نخواهيد بود)؟! همانا خداوند، ستمكاران را به مراتب كمال ايمان هدايت نمى كند؛ بلكه در اثر عناد و انكارشان و عدم تأمّل و تفكّر در قرآن و معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به خود وا مى گذارد.

بيان: آيۀ شريفه در محاجّه اى است كه ميان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و قريش واقع شد، و مراد از شاهد، يكى از علماى يهود است كه بر مثل قرآن كتاب آسمانى - يعنى تورات - گواهى داده، پس معنى آن است كه: اگر قرآن از جانب خدا باشد و شما بدان ايمان نياورده باشيد و يكى از علماى يهود گواهى داده باشد بر تورات كه مشتمل بر اوصاف من و صدق نبوّت و كتاب من است و به آن ايمان آورده و شما سركشى كنيد و بدان ايمان نياوريد، آيا شما ظالم نيستيد؟! يعنى البته شما ظالم خواهيد بود.

خودپسندى و افتراى كفار

(آيۀ 11) (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوْ كَانَ خَيْرًا مَّا سَبَقُونَآ إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُواْ بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَآ إِفْكٌ قَدِيمٌ)

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيدند، در بارۀ كسانى كه ايمان آوردند گفتند: اگر اين قرآن يا اين دين چيز خوبى بود آنها كه از فقرا و طبقات پايين جامعه هستند در پذيرش آن از ما سبقت نمى گرفتند. و چون به آن هدايت نيافتند و هدايت قرآن را قبول نكردند خواهند گفت: اين كتاب، دروغى قديمى و كهنه است! يعنى پيشينيان نيز اين قبيل دروغ ها و افتراها را مى گفتند و تازگى ندارد.

ص:404

(آيۀ 12) (وَ مِن قَبْلِهِ كِتَبُ مُوسَى إِمَامًا وَ رَحْمَةً وَ هَذَا كِتَبٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ بُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ)

اعراب و لغت:

كتاب موسى مبتدا و من قبله خبر آن، و إماماً و رحمةً حال از كتاب است.

مفعول مصدق در تقدير، و لساناً عربياً حال از فاعل مصدّق يا از كتاب مى باشد. بشرى مصدر و به معنى مژده دهنده، و خبر دوم كتاب مصدق است.

تفسير:

و چگونه مى شود قرآن، افك و دروغ باشد در حالى كه پيش از آن كتاب آسمانى موسى پيشوا و رحمت جامعه بود و اين (قرآن) كتابى است تصديق كنندۀ آن به زبان عربى تا انذار كند و بترساند كسانى را كه ستم كرده اند از عذاب الهى و بشارت نجات و بهشت باشد براى نيكوكاران.

تنبيه: در آيۀ شريفه اشاراتى است:

1 - كتاب آسمانى پيشواست براى اقتدا نمودن مردمان به آن به عمل كردن به اوامر و نواهى و دستورات هاديۀ آن.

2 - قرآن مجيد مصدق كتب آسمانى قبل مى باشد در اصول عقايد دينيه و ارشاد به اوامر الهى.

3 - قرآن مجيد به دو جهتِ عمده نازل گشته: يكى ترساندن كسانى كه ظلم نمايند به نفس هاى خود به سبب سركشى و نافرمانى از عقاب و عذاب الهى تا شايد توبه نمايند؛ و ديگر بشارت به نيكوكاران به ثواب دائمى و نعيم ابدى.

(آيۀ 13) (إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ)

ص:405

پاداش خداخواهى و استقامت

تفسير:

به يقين كسانى كه از عمق قلب گفتند: پروردگار ما تنها خداست. سپس بر طبق آن استقامت و پايدارى نمودند و تا هنگام مرگ از آن عدول نكردند، در عالم آخرت نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى خواهند داشت.

يعنى كسانى كه ايمان آورند به معتقدات حقۀ ايمانيه و استقامت ورزند در آن، و به تغييرات روزگار و حوادث، متزلزل و متغير نشوند، اين گونه اشخاص در قيامت خوف و حزنى نخواهند داشت.

بزرگان فرموده اند: ايمان آوردن چه آسان و نگهداشتن آنچه مشكل!

در بحار است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلْمُؤْمِنُ أشَدُّ فى دينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِيَةِ؛ وَذلِكَ أنَّ الْجَبَلَ قَدْ يُنْحَتُ مِنْهُ، وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَقْدِرُ أحَدٌ عَلى أنْ يَنْحُتَ مِنْ دِينِه؛ شَيْئاً وَذلِكَ لِضَنِّهِ بِدينِهِ وشُحِّهِ عَلَيْهِ(1) ؛

مؤمن در دينش از كوه هاى فرو رفته در زمين سخت تر است، و اين به جهت آن است كه از كوه گاهى تراشيده شود؛ امّا كسى قدرت ندارد از دين مؤمن چيزى بتراشد و كم كند و اين به سبب آن است كه دين خود را حفظ مى كند و بر حفظ آن حريص و از اين كه آن را از دست بدهد بخيل است. همان گونه كه غير مؤمن در مورد اموال و دارايى ها و ماديات چنين است.

(آيۀ 14) (أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا جَزَآءَ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

اعراب:

جزاء مفعول له مى باشد، و باء در بما باء مقابله است.

تفسير:

آنها كه در دين استقامت دارند ياران و ملازمان بهشت هستند كه در آن به پاداش آنچه در دنيا از فضائل علمى و عملى كسب كرده اند جاودانه اند.

ص:406


1- . سفينة البحار، ذيل مادۀ امن، ج 1، ص 100 و بحار، ج 64، ص 299 به نقل از علل الشرائع، ج 2، ص 244.

حكمت و جزاى نيكى به پدر و مادر

(آيۀ 15) (وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ إِحْسَنًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَلُهُ ثَلَثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَ لِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَلهُ وَ أَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ)

لغت و اعراب:

إحساناً مفعول مطلق، و فعل آن «يحسن» در تقدير است.

أوزعنى فعل امر از باب إفعال به معنى «ألْهِمنى»، گفته شده: قبل از «حملُه» كلمۀ «قدر» در تقدير است يعنى قدر حمله...، و ثلاثون خبر «قدر» مقدَّر، كه حمله به جاى آن قرار گرفته است. ترضاه صفت صالحاً مى باشد.

تفسير:

و ما انسان را سفارش كرديم كه به پدر و مادرش احسان و نيكى كند (بويژه مادر) زيرا مادرش بار وجود او را در شكم خود ماه ها با مشقّت و سختى حمل كرد و با رنج و محنت وضع حمل نمود و او را فرو نهاد و دوران باردارى و شيرخوارى تا از شير گرفتن او سى ماه است كه كمترين مدّت زمان حمل شش ماه و بيشترين مدّت زمان شيردادن دو سال (24 ماه) است (يا بيشترين مدّت حمل يك سال و كمترين زمان شيردادن 18 ماه است).

اما از ضميمه كردن اين آيۀ با آيه 233 بقره: وَالْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ... بر مى آيد كه اقل مدّت حمل شش ماه است و اين مطلب از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده است.

ص:407

حَتَّى إِذَا بَلَغَ...: دوران شيرخوارگى و كودكى و نوجوانى و جوانى گذشت تا آن گاه كه به كمال نيروى جسمى و عقلى خود و به چهل سالگى رسيد گفت: (يعنى سزاوار انسان است كه هنگامى كه به اين سن رسيد زبان به دعا گشوده چنين بگويد:) پروردگارا مرا الهام كن و توفيق ده تا نعمتى را كه بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشته اى (نعمت ظاهرى مادى و نعمت معنوى عقل و ايمان) سپاس گزارم و عمل صالحى را كه تو از آن خوشنود شوى به جا آورم و فرزندانم را براى من صالح گردان.

يا ايشان را براى من خلف صالح و براى خود بندگان خالص گردان تا همۀ ايشان پرهيزكار باشند تا باعث آبرومندى من شوند.

إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ...: به درستى كه من توبه و رجوع نمودم به درگاه تو، و به سوى تو بازگشتم از هر چه غير رضاى تو باشد.

وَ إِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ: و به درستى كه من از تسليم شدگان فرمان تو هستم.

يادآورى: آيۀ شريفه يا در بارۀ انسان مؤمن صالح است يا همان طور كه پيش تر گفته شد در آيه آنچه سزاوار انسان مى باشد بيان شده است گرچه بسيارى از انسانها اين طور نيستند.

(آيۀ 16) (أُوْلَلِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ وَ نَتَجَاوَزُ عَن سَيَِّاتِهِمْ فِى أَصْحَبِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِى كَانُواْ يُوعَدُونَ)

اعراب:

وعدَ مفعول مطلق براى «وعدهم» مقدَّر. و الذى كانوا... همان وعده اى كه در جملۀ قبل ياد شده است.

تفسير:

اينها كه ايمان دارند و اين خواسته ها را از پروردگارشان مى خواهند كسانى هستند كه ما از آنان عمل هاى بسيار نيكشان را مى پذيريم و از گناهشان در زمرۀ اهل بهشت

ص:408

مى گذريم طبق وعدۀ راستينى كه وعده داده مى شدند.

(آيۀ 17) (وَ الَّذِى قَالَ لِوَ لِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَآ أَتَعِدَانِنِى أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِى وَ هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَآ إِلَّآ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

لغت و اعراب:

اف كلمه اى است كه هنگام انزجار از كسى يا چيزى گفته مى شود. قبل از ويلك كلمۀ «قالا» در تقدير است. أساطير جمع اسطوره به معنى داستان هاى بى واقعيت كه در روزگاران قديم گفته شده.

تفسير:

و امّا آن كس كه به پدر و مادر خويش كه او را به ايمان و اعتقاد به معاد دعوت مى كردند گفت: اف بر شما، آيا به من وعده مى دهيد كه پس از مرگ از ميان قبر و خاك ها بيرون آورده و زنده مى شوم در حالى كه مردمانى در قرن هاى پيش از من گذشته اند و كسى از آنها زنده نشده است، يا قرن ها پيش از من منكر معاد بوده اند، پس من چگونه آن را تصديق كنم؟! و آن پدر و مادر همواره از خدا در بارۀ ايمان فرزندشان يارى مى خواستند و مى گفتند: واى بر تو - يعنى هلاكت بر تو - به قيامت و معاد ايمان بياور، قطعاً وعدۀ خداوند حق است. امّا او مى گويد: اين سخن شما و عقيدۀ به معاد نيست جز افسانۀ پيشينيان كه در كتاب ها نوشته شده و اصلى و واقعيتى ندارند.

(آيۀ 18) (أُوْلَلِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُواْ خَسِرِينَ)

ص:409

لغت:

قول در مانند اين جاها به معنى «كلمۀ عذاب» يا خود عذاب است.

و گفته شده فى امم به معنى «مع امم» مى باشد.

تفسير:

چنين افرادى كه معاد را منكرند كسانى هستند كه گفتار خدا (يعنى وعدۀ دوزخى بودن كفّار) در بارۀ آنها در ميان امّت هايى از كفّار جن و انس كه پيش از آنان بوده و گذشته اند ثابت و مسلّم شده است. حقّاً كه آنها در دنيا و آخرت زيانكار بوده اند.

بستگى درجات به نحوۀ عمل

(آيۀ 19) (وَ لِكُلٍّ دَرَجَتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَلَهُمْ وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ)

اعراب و لغت:

عذاب مفعول دوم تجزون. هون يعنى ذلّت و خوارى.

قبل از أذهبتم جملۀ «قيل لهم» يا مانند آن در تقدير است.

تفسير:

و براى هر يك از دو گروه مؤمنان و كافران درجاتى از ايمان و كفر، و سعادت و شقاوت، و پاداش و كيفر باشد كه از آنچه انجام داده اند نشأت گرفته است.

بودن درجات علّتى دارد و براى آن است كه خداوند جزاى عمل هاى آنان را يا تجسّم يافتۀ عين اعمالشان را به نحو كامل به آنها بدهد و هرگز آنها مورد ستم قرار نمى گيرند و از ثوابشان كاسته يا بر عقابشان افزوده نمى گردد.

لذت بهشت فقط با ترك لذت

(آيۀ 20) (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ)

ص:410

تفسير:

و روزى كه كافران بر آتش جهنّم عرضه مى شوند به آنها گفته مى شود: شما همۀ خوشى ها و لذّت هايتان را در زندگى دنيايتان به وسيلۀ گناهان برديد و در آن جا برخوردار شديد و امّا ايمان نياورديد و چيزى از دنيايتان را سرمايه آخرت نساختيد. پس امروز به خاطر اين كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيديد و از فرمان الهى سرپيچى كرديد به كيفر آن نافرمانى ها با عذابى خواركننده مجازات مى شويد.

تنبيه: آيۀ شريفه در مقام نكوهش است نسبت به كسانى كه به لذايذ و طيبات دنيا مشغول شده و استفاده مى كنند و از تحصيل نعمت هاى آخرت غافل مى مانند، لذا در قيامت مورد مذمّت و ملامت واقع شوند و به آنها گويند: أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا به اين خاطر اولياى خدا قسمتى از لذايذ حلال را نيز ترك مى كردند، چنانچه شيخ مفيد - رضوان اللّه عليه - در كتاب امالى خود از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه:

حلوايى براى حضرت امير المؤمنين عليه السلام آوردند، حضرت از خوردن آن خوددارى كرد. عرض كردند: آيا حرام فرمايى آن را؟ فرمود: نه، و لكن ترسناكم از اين كه مايل شود نفس من به آن، پس طلب نمايم آن را. پس تلاوت فرمود اين آيه را أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا.(1)

تتمّه: معاويه - لعنه اللّه - مى خواست ابو الاسود دئلى را كه از دوستان حضرت امير المؤمنين عليه السلام بود از دوستى او برگرداند. روزى انواع حلوا را براى او فرستاد كه در ميان آن عسل زعفرانى بود، دختر ابو الاسود قدرى از آن به دهان گذارد، اين آيه به خاطر ابو الاسود رسيد: أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا. دختر را گفت: اين را از دهان بينداز كه زهر است. دختر گفت: اين بسيار شيرين است. گفت: نمى دانى معاويه اين را براى ما فرستاده كه ما را از دوستى اهل بيت برگرداند. دختر آنچه در دهان داشت بيرون ريخت و گفت: أيخدعنا بالشهد المزعفر من السيّد المطهّر.(2)

ص:411


1- . امالى شيخ مفيد مجلس، ج 16، ص 134، ح 2.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 8، ص 322 با كمى تصرّف در عبارات.

داستان هود (ع)

(آيۀ 21) (وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

لغت و اعراب:

نذر جمع «ندير». أحقاف نام مكانى است. ألّا تعبدوا... در اصل «بأن لا تعبدوا...» بوده و متعلق به أنذر در اوّل آيه مى باشد.

تفسير:

و به ياد آور - اى پيامبر - داستان هود برادر قبيله اى قوم عاد را، آن گاه كه قوم خود را در آن ريگستان واقع در يمن انذار نمود و از مخالفت با خدا و عذاب و عقاب الهى ترساند.

و البته بيم دهندگانى پيش از او و پس از او نيز در آن محيط بودند.

يعنى حضرت هود اولين پيامبر نبود؛ بلكه پيش از او و بعد از او نيز پيامبرانى مبعوث شده و امّتشان را به توحيد دعوت كرده بودند، حضرت هود هم مانند آنان دعوت فرمود كه: أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ: جز خداى يگانه را مپرستيد، چه او مستحق پرستش باشد نه غير او، إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ: و به درستى كه بر شما به سبب شرك و كفرتان از عذاب روزى بزرگ و پرهول مى ترسم.

(آيۀ 22) (قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ)

تفسير:

قوم هود در جواب گفتند: اى هود، آيا آمده اى تا ما را (با تهديد و وعيد از پرستش) از

ص:412

معبودهاى خود برگردانى؟

پس اگر ازراست گويانى آنچه را به ما وعده مى دهى از نزول عذاب هاى ناگهانى و دسته جمعى بياور.

(آيۀ 23) (قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَّآ أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لَكِنِّى أَرَلكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ)

تفسير:

حضرت هود در پاسخ به استعجال آنها به عذاب گفت: جز اين نيست كه علم به اين كه آن عذاب چيست و چگونه است و در چه زمانى است؟ نزد خداوند است.

پس هر زمان كه حكمت او مقتضى باشد وقوع آن خواهد بود، كار من اين است كه شما را دعوت كنم، و به شما آنچه فرستاده شدم به آن از اوامر و نواهى برسانم. و لكن شما را گروهى مى بينم كه جهل مى ورزيد، يعنى نمى دانيد صلاح و نجات شما در چيست؟ و استعجال عذاب كه از فعل جهال است از من طلب مى كنيد.

ايشان از سخن حضرت هود متنبّه نشده بر گمراهى و كفر خود اصرار كردند، حق تعالى سه سال باران را از آنان منع كرد تا به قحط و غلا مبتلا شدند. حضرت به ايشان فرمود:

ايمان آوريد تا باران ببارد و بلا رفع شود و الّا به عوض باران عذاب بر شما نازل شود.

يكى از آنها بر سبيل طنز و عناد گفت: ما را عذاب مى بايد نه باران!

(آيۀ 24 و 25) (فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُواْ هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ * تُدَمِّرُ كُلَّ شَىْءِ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُواْ لَايُرَى إِلَّا مَسَكِنُهُمْ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)

ص:413

لغت و اعراب:

ضمير رأوه به عذابى كه به آنها وعده داده شده بود برمى گردد.

بعضى عارض در اين جا را به معنى ابر گسترده دانسته اند.

مستقبل منصوب و حال از ضمير «رأوه». ممطر يعنى مطرآور و مطر به معنى باران است. تدمّر فعل مضارع يعنى نابود مى كند.

تفسير:

پس چون عذاب را به صورت ابرى گسترده ديدند كه رو به سوى درّه ها و آبگيرهاى آنان نهاده، گفتند: اين ابرى است بارانزا براى ما! هود گفت: نه؛ بلكه آن همان عذاب است كه با شتاب خواستيد، بادى است كه در آن عذاب دردناك است.

بادى است كه همه چيز را از نفوس و اموال به فرمان پروردگارش هلاك و نابود مى سازد. پس آنها آن چنان نابود شدند كه جز منزل ها و مسكن هاى آنها ديده نمى شد.

يعنى هر كه از آن جا عبور مى كرد فقط خانه هاى خالى را مى ديد. اين گونه ما گروه مجرمان را كه در كفر و معصيت فرو رفته باشند كيفر مى دهيم.

(آيۀ 26) (وَ لَقَدْ مَكَّنَّهُمْ فِيمَآ إِن مَّكَّنَّكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعًا وَ أَبْصَرًا وَ أَفِْدَةً فَمَآ أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لَآأَبْصَرُهُمْ وَ لَآأَفِْدَتُهُم مِّن شَىْءٍ إِذْ كَانُواْ يَجْحَدُونَ بَِايَتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ)

لغت:

إن در إن مكنا... را برخى به معنى «ما» نافيه دانسته اند. حاق فعل ماضى يعنى فرا گرفت.

ص:414

تفسير:

و به راستى كه ما به آنها در چيزهايى از نظر توان جسمى و اموال و اولاد و قدرت تمكّن داده بوديم كه شما كفّار قريش را در آن چيزها تمكّن نداده ايم (و آنها با آن همه تمكّن نتوانستند عذاب را از خود دفع كنند).

و براى آنها گوش و ديدگان و دل هايى قرار داده بوديم (تا به وسيلۀ آنها حق و دين حق را دريابند) امّا نه گوششان و نه چشمانشان و نه دل هايشان چيزى را از عذاب خداوند از آنها دفع نكرد (زيرا نه با گوش سخن حق را شنيدند نه با چشم آيات الهى را ديدند و نه با قلب دليل هاى وجود و يگانگى و قدرت خدا را درك كردند؛ بلكه پيوسته آيات خدا را انكار مى كردند.

و سرانجام آنچه را (يعنى عذاب را) كه بدان استهزا مى كردند آنها را از همه سو فرا گرفت.

تنبيه: اين آيات شريفه هشدار است براى امّت پيامبر اسلام كه در اين گزارشات تأمّل كنند و از مخالفت فرامين الهى بپرهيزند كه عاقبت مخالف، وخيم خواهد بود. حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

وَقَدْ بُصِّرتُمْ إنْ أبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُديتُمْ إنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَاُسْمِعْتُمْ إنِ اسْتَمَعْتُمْ.(1)

به شما بينايى داده اند اگر چشم بگشاييد و ببينيد، و راه راست را به شما نشان داده اند اگر بپذيريد، و شنوايى به شما بخشيده اند اگر بشنويد و از آن بهره ور شويد.

(آيۀ 27) (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِّنَ الْقُرَى وَ صَرَّفْنَا الْأَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)

تفسير:

و حقّاً كه ما آنچه را كه در اطراف شما اهل مكّه از اجتماعات بود - مانند اصحاب حِجر و قوم ثمود و قوم لوط - هلاك كرديم و البته قبل از عذاب آيات گوناگون توحيد و عظمت

ص:415


1- . نهج البلاغۀ فيض الاسلام، ص 1164، حكمت 149.

خود را به آن نشان داديم شايد باز گردند؛ لكن به جهت اعراض و رو گرداندن آنها از آيات ما و اصرار در عناد و لجاج به عذاب گرفتار شدند.

عذاب مشركان و ناتوانى بت ها

(آيۀ 28) (فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَانًا ءَالِهَةَ بَلْ ضَلُّواْ عَنْهُمْ وَ ذَ لِكَ إِفْكُهُمْ وَ مَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ)

لغت و اعراب:

قرباناً يعنى «مقرّباً»، و آلهة بدل از آن است. و ما كانوا يفترون عطف به إفكهم و يا بيان إفكهم باشد.

تفسير:

پس چرا كسانى كه مشركان، آنها را به جاى خدا براى خود به عنوان معبودهايى براى تقرب به خدا گرفته بودند در وقت نزول عذاب ها آنها را يارى نكردند؛ بلكه از نظر آنها گم شدند؟! آرى اين بود نتيجۀ دروغ و انحراف آنها و افترايى كه مى بستند، يعنى براى غير خدا الوهيت و ربوبيت قائل بودند.

(آيۀ 29) (وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُواْ أَنصِتُواْ فَلَمَّا قُضِىَ وَ لَّوْاْ إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ)

لغت:

نفر به معنى گروه و جماعت است. إنصات به معنى سكوت براى شنيدن سخن گوينده است.

ص:416

جنيان در محضر پيامبر

تفسير:

و به ياد آور هنگامى را كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه كرديم كه قرآن را گوش مى دادند، پس چون در هنگام تلاوت آن حاضر شدند به يكديگر مى گفتند: خاموش باشيد و گوش دهيد. و چون تلاوت قرآن به پايان رسيد (به پيامبر ايمان آوردند و مسائلى را از آن حضرت پرسيدند و ايشان آنها را به عنوان فرستاده خود نزد جنّيان فرستاد تا آنان را انذار كنند) به سوى قوم خود بازگشتند در حالى كه همانند پيامبرى انذاركننده بودند.

(آيۀ 30) (قَالُواْ يَقَوْمَنَآ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَبًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ وَ إِلَى طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ)

تفسير:

پس آنها به جنّيان گفتند: اى قوم ما، همانا كتابى را شنيديم كه پس از حضرت موسى از طرف خداى متعال نازل شده، در حالى كه تصديق كننده است آنچه را از پيامبران و كتاب آسمانى آنها پيش از او بوده است. آن كتاب (قرآن) به سوى حق و به سوى راهى مستقيم در عقايد و اخلاق و اعمال هدايت مى كند هدايتى كه به سعادت مطلوب مى رساند.

(آيۀ 31) (يَقَوْمَنَآ أَجِيبُواْ دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُواْ بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ)

اعراب و لغت:

يغفر جواب امر و مجذوم. يجركم فعل مضارع از باب إفعال و مصدر آن اجاره به معنى پناه دادن، و اصل يجركم «يجيركم» بوده كه ياء آن به خاطر التقاء دو ساكن حذف شده است.

ص:417

تفسير:

اى قوم ما، دعوت كنندۀ به سوى خدا (يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه همگان را به راه خدا دعوت مى كند) را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا خداوند از برخى گناهان شما (يعنى آنچه كه قبل از اسلام آوردن مخالف حقوق اللّه كرده ايد) درگذرد و شما را از عذابى دردناك كه در آخرت براى كفّار مهيّا شده پناه دهد و برهاند.

(آيۀ 32) (وَ مَن لَّايُجِبْ دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءُ أُوْلَلِكَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

و هر كه دعوت كنندۀ خدا (يعنى پيامبر اسلام) را اجابت نكند هرگز در روى زمين عاجزكنندۀ خدا نخواهد بود كه از ملك او فرار كند يا به قدرت ديگرى پناهنده شود و از عذاب الهى خود را نجات دهد، و او را جز خداوند سرپرستان و ياوران و مددكارانى نيست.

چنين كسانى كه دعوت الهى را اجابت نمى كنند در گمراهى آشكارى هستند؛ زيرا از اجابت كسى كه حق است و داعى و دعوت كنندۀ به حق و از جانب حق است اعراض كرده اند.

(آيۀ 33) (أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

ص:418

لغت:

لم يعىَ يعنى خسته نشد، و اصل آن يعيى بوده كه به خاطر لم جزم دهنده ياء آخر آن افتاده است.

حقانيت و امكان رستاخيز

تفسير:

و آيا منكران معاد به چشم دل نديده اند و ندانسته اند كه آن خدايى كه آسمان ها و زمين را با قدرت كاملۀ خود آفريده و از آفريدن آنها خسته و وامانده نشده قادر است بر اين كه مرده ها را زنده كند؟ آرى ديده اند و دانسته اند كه بى ترديد او بر همه چيز تواناست و انكار آنها از روى عناد و بى توجهى به واقعيات است.

(آيۀ 34) (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى النَّارِ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُواْ بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ)

تفسير:

و روزى كه كافران و منكران قيامت بر آتش دوزخ عرضه مى شوند به آنها گفته مى شود: آيا اين عذاب، حق نيست و آيا آنچه در دنيا به شما از عذاب وعده داده مى شد و شما انكار مى كرديد حق نيست؟ در جواب گويند: چرا سوگند به پروردگارمان كه حق است. خداوند به آنها مى فرمايد: پس اين عذاب را بچشيد به كيفر آن كه كفر مى ورزيديد (و سخن حق پيامبران را به خاطر عناد و هواى نفس باور نداشتيد).

(آيۀ 35) (فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لَاتَسْتَعْجِل لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُواْ إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارِ بَلَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَسِقُونَ)

ص:419

اعراب:

بلاغ خبر مبتداى مقدَّر است يعنى هذا بلاغ.

صبر همچون صبر اولو العزم

تفسير:

پس در مقام تسليت خاطر مبارك حضرت رسول از آزار قوم فرمايد: پس اى پيامبر، صبر كن بر جفا و آزار قوم خود همان گونه كه صاحبان عزم راسخ از پيامبران خدا (يعنى پيامبران اولو العزم و صاحبان شرايع چهارگانه: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى) صبر كردند، و براى هلاك آنها شتاب مكن.

روزى كه آنها آنچه را كه وعده داده مى شوند - يعنى حضور در صحنۀ محشر - ببينند به خيال خودشان گويى جز ساعتى از روز در دنيا در برزخ درنگ نكرده اند.

بَلَغٌ...: يعنى آنچه در اين سوره از مواعظ و تذكّرات گفته شد، يا اين كتاب، و يا اين مطالب تبليغى است از پيامبر ما، يا اين قرآن براى تمام مردم كافى است.

فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَسِقُونَ: پس آيا غير از گروه فاسقان و بيرون رفتگان از حدود و فرمان الهى هلاك مى شوند؟

ص:420

سورۀ محمد صلى الله عليه و آله

نتيجۀ كفر، نتيجه ايمان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَلَهُمْ)

تفسير:

كسانى كه كفر ورزيدند و به يگانگى خدا و پيامبرى پيامبر او ايمان نياوردند و از راه خدا كه دين اسلام است اعراض كردند و مردم را از راه خدا جلوگيرى كرده و باز داشتند خداوند اعمال آنها يعنى عمل هاى خيرشان را در آخرت و توطئه هاى شرشان را در دنيا تباه و نابود گردانيد، يعنى به اعمال خيرشان در آخرت ثواب ندهد، چون شرط قبول عمل را كه ايمان به مبدأ و معاد است ندارند. و نيز خداوند در دنيا پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى كرد و حيله هاى دشمنان را بى اثر گرداند.

(آيۀ 2) (وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ ءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ)

ص:421

اعراب و لغت:

واو در و هو الحق... حاليه است. بال به معنى حال و قلب آمده، كفّر عنهم... خبر الذين مى باشد.

تفسير:

و كسانى كه به آنچه بر پيامبران نازل شده ايمان آوردند (به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آوردند) و كارهايى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات با قصد قربت و خالص انجام دادند و به آنچه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده از وحى و قرآن و شريعت، در حالى كه همه حق و از جانب پروردگارشان است ايمان آوردند. خداوند گناهانشان را بپوشيد و از آنها درگذشت، و حالشان را در دنيا و آخرت اصلاح نمود.

(آيۀ 3) (ذَ لِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ اتَّبَعُواْ الْبَطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّبَعُواْ الْحَقَّ مِن رَّبِّهِمْ كَذَ لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَلَهُمْ)

تفسير:

اين ابطال اعمال كافران و اصلاح حال مؤمنان به اين سبب است كه آنان كه كفر ورزيدند پيروى از باطل كه راه شيطان است نموده و كسانى كه ايمان آوردند از حقى كه از جانب پروردگارشان است (يعنى قرآن) پيروى كردند. و اين گونه خداوند براى مردم اوصافشان را بيان مى كند.

يا حق تعالى احوال اين دو دسته را براى مردمان بيان فرمايد تا حق را از باطل، و كفر را از ايمان، و خوب را از بد تشخيص دهند و عبرت گرفته تابع حق و هدايت شوند و از باطل و ضلالت پيروى نكنند.

ص:422

كشتن و اسيرگيرى در جنگ

(آيۀ 4) (فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَآءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَ لِكَ وَلَوْ يَشَآءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لَكِن لِّيَبْلُوَاْ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّأَعْمَلَهُمْ

لغت و اعراب:

فضربَ مفعول مطلق است يعنى «فاضربوا ضربَ...». أثخنتم فعل ماضى از باب إفعال، و مصدر آن إثخان به معنى از حركت بازداشتن است. منّاً و فداءً هر دو مفعول مطلق و فعلشان در تقدير است.

تفسير:

پس چون با كافران در جنگ برخورد كرديد بايد تا هنگامى كه جنگ تمام نشده و برپاست گردن هايشان را بزنيد (در مرحلۀ نخست به كشتن آنها مأموريد) تا آن گاه كه آنها را سخت بكشتيد و از پاى درآورديد پس آنان را به اسارت گيريد و بندشان را محكم كنيد تا نگريزند، پس يا با آزاد كردن آنها بر آنها منت نهيد و يا فديۀ مالى يا اسيرى عوض آن بگيريد تا آن كه جنگ ابزار خود را بر زمين نهد و فرو نشيند اين است دستور خدا.

و اگر خدا مى خواست خود با عذاب از آنها انتقام مى گرفت و آنها را بدون جنگ نابود مى كرد و لكن امر به جهاد مى كند تا برخى از شما را با برخى ديگر (مؤمنان را با كفّار و كافران را با مؤمنان) آزمايش كند و مؤمن با جهاد ثواب عظيم دريابد و كافر به سبب جنگ از كفر باز ايستد.

هيچ زيانى در شهادت نيست

وَ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَلَهُمْ: و در راه خدا آنان كه كشته شوند پس

ص:423

هرگز خداوند اعمال ايشان را ضايع نگرداند؛ بلكه جزاى جهاد را به وجه اتمّ و اكمل به آنها مرحمت فرمايد.

(آيۀ 5 و 6) (سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ * وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ)

اين آيه و آيۀ بعد ادامۀ جملۀ آخر آيۀ چهارم است.

تفسير:

به زودى آنها را به مراتب كرامات برزخى و اخروى (و كارهاى خير و ثواب در دنيا) راهنمايى مى كند و حال و كارشان را در آن جهان (يا در دو جهان) اصلاح مى نمايد.

و آنها را به بهشتى كه در دنيا به آنها معرفى كرده و حدود آن را به آنها شناسانده و آن را براى آنها مزيّن و خوشبو نموده در مى آورد. يا به اين معنى باشد كه منازل و درجات آخرت آنان را پيش از دخول در آن به ايشان بنماياند.

يارى خدا براى يارى كنندگان دين

(آيۀ 7) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ)

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول او و آنچه او از جانب خدا آورده ايمان آورده ايد، اگر خدا را (پيامبر و دين و كتاب او را) يارى نماييد خدا هم شما را در رسيدن به اهدافتان يارى مى كند و قدم هاى شما را استوار مى دارد.

يعنى دل هاى شما را قوت دهد تا بدان سبب قدم هاى شما در مواطن جهاد و مبارزۀ با معاندين ثابت شود، يا شما را موفق سازد تا در قيام به حقوق اسلام ثابت قدم باشيد و يا در عبور از صراط در روز قيامت متزلزل نشويد.

تنبيه: مسلّم است كه خداوند متعال به نصرت و يارى هيچ فردى از موجودات محتاج

ص:424

نيست؛ زيرا تمام قواى عالم امكان در حيطۀ تصرّف قدرت تامۀ الهى است؛ و لكن عِرق دينى و تعصّب مذهبى مؤمن متديّن ايجاب مى نمايد كه به هر نحو تواند از مال و جان و اولاد در راه اعلاى كلمۀ حقّ و ترويج دين اسلام و احكام قرآن مضايقه ننمايد. و خداوندِ قادر متعال به نصّ قرآن اخبار فرموده كه يارى مى كند آنان را كه نصرت نمايند دين خدا را، و ثبات قدم به آنها مرحمت مى فرمايد و غلبه را بالمآل نصيب آنها مى فرمايد و نام نامى ايشان را در دنيا و آخرت بلند مى فرمايد.

در كافى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه در وصاياى خود فرمايد:

فَإذَا حَضرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أمْوَالَكُمْ دوُنَ أنْفُسِكُمْ، وَإذَا نَزَلَتْ نازلةٌ فَاجْعَلُوا أنْفُسَكُمْ دوُنَ دينِكُمْ، فَاعْلَمُوا أنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دينُهُ، وَالْحَريبُ مَنْ حُرِبَ دينُهُ.(1)

گمراهى، حبط عمل و هلاكت براى كافران

(آيۀ 8 و 9) (وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَلَهُمْ)

لغت و اعراب:

تَعْس به معنى هلاكت است و نصَب آن به خاطر مفعول مطلق بودن مى باشد و فعل آن مقدَّر است.

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيدند سقوط و سرنگونى و ذلّت بر آنها باد در دنيا و عقاب و عذاب بر آنها باد در آخرت. و خداوند همۀ عمل هاى آنها را تباه و بى اثر گردانيد كه در آخرت ثوابى براى آنها نخواهد بود؛ زيرا شرط قبول شدن اعمال و ثواب داشتن، ايمان و نيّت خالص است كه كافران ندارند.

اين ذلّت و نابودىِ اعمال به سبب آن است كه ايشان آنچه را خداوند فرو فرستاده از

ص:425


1- . وسائل الشيعة، شيخ حر عاملى رحمه الله ج 11 (ابواب الامر و النهى باب 22) ص 451، ح 2.

وحى و قرآن و دين (ولايت و امامت على بن ابى طالب عليه السلام)(1) ناخوش داشتند، پس خداوند عمل هاى آنها را از نظر آثار دنيوى و پاداش اخروى حبط و باطل نمود.

(آيۀ 10 و 11) (أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكَفِرِينَ أَمْثَلُهَا * ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ أَنَّ الْكَفِرِينَ لَامَوْلَى لَهُمْ)

اعراب و لغت:

فينظروا عطف به يسيروا و مجزوم است. دمّر يعنى نابود كرد.

تفسير:

پس آيا آنان در روى زمين سير نكردند تا شهرهاى عاد و ثمود و غيره را ببينند و بنگرند كه عاقبت و سرانجام كسانى كه پيش از آنها بوده و پيامبران را تكذيب مى كردند چگونه بود؟ خداوند آنچه را داشتند از نفوس و عائله و اموال، همه را نابود كرد و البته براى اين كافرانِ (زمان تو اى پيامبر) امثال اين عاقبت و عقوبت ها خواهد بود.

ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ...: آنچه ياد شد از ذليل شدن و عقوبت كافران و نصرت و يارى خدا نسبت به مؤمنان و ثواب هاى آنان به خاطر آن است كه خداوند سرپرست و ياور كسانى است كه ايمان آورده اند و كافران را سرپرست و ناصر و ياورى نيست.

نكته: آيۀ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَلهُمُ الْحَقِّ(2) مناقض با لَا مَوْلَى لَهُمْ نيست؛ زيرا مولى در آيۀ اوّل به معنى پروردگار عباد و مالك امر ايشان، و در آيۀ ثانيه به معنى ناصر است پس نصرت خداى سبحان مخصوص به مؤمنان مى باشد و كافران را اصلاً از آن نصيبى نباشد.

ص:426


1- . در اين مورد روايتى از حضرت باقر عليه السلام وارد شده است، به تفسير برهان ذيل همين آيه رجوع شود.
2- . سورۀ يونس، آيۀ 30.

كافران و خوى هاى حيوانى

(آيۀ 12) (إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ)

لغت:

تمتّع يعنى بهره مند شدن. مثوى يعنى اقامتگاه و منزل.

تفسير:

همانا خداوند كسانى را كه به خدا و پيامبر و آنچه او از طرف خدا آورده و قيامت و معاد ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند در بهشت ها و باغ ها و بوستان هايى كه پر از درخت است و از زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان است در مى آورد. و كسانى كه كفر ورزيده اند از لذّت هاى دنيا بهره مند مى شوند و مى خورند همان گونه كه چهارپايان مى خورند، و سرانجام آتش جايگاه آنان است.

يعنى چنانچه انعام حريص اند در خوردن و از عاقبت كار خود كه نحر يا ذبح است غافل اند، همچنين اين كفّار در مرتعۀ دنيا مى چرند و بهره مى برند و از خاتمۀ كار كه عذاب جهنّم است غافل هستند.

تنبيه: از آيۀ شريفه مى توان برداشت كرد كه شخص عاقل متديّن نبايد مانند بهائم همّت خود را بر خوردن و آشاميدن مصروف دارد؛ بلكه خوردن را به قصد تقويت بدن براى عبادت، و خوابيدن را به جهت آسايش و استراحت اعضا و جوارح، براى اقدام به انجام وظايف و اطاعت و همچنين تمام فوايد جسمانى، و تقويت قواى نفسانى را مقدمه براى رسيدن به كمالات روحانى و درك فيوضات الهى قرار دهد كه در نتيجه از حضيض عالم حيوانيت ترقى نموده به اوج كمالات انسانى قدم گذارده، انسانى ملكوتى صفات گردد.

ص:427

كثرت عذاب شدگان در دنيا و بى ياورى شان

(آيۀ 13) (وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ هِىَ أَشَدُّ قُوَّةً مِّن قَرْيَتِكَ الَّتِى أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَهُمْ فَلَا نَاصِرَ لَهُمْ)

لغت و اعراب:

فاعل أخرجت در واقع اهل قريه است، و ضمير أهلكناهم هم به آن برمى گردد.

و گفته شده كه قريه به معنى مردم هم آمده، و بنابراين فاعل أخرجت ضميرى است كه به خود قريه برمى گردد.

تفسير:

و چه بسيار مجتمعى (اهل شهر) كه از مجتمع (مكّه) كه تو را بيرون كردند نيرومندتر بودند، ما آنها را به انواع عذاب هلاك كرديم پس هيچ يارى كننده اى براى آنها نبود تا عذاب را از ايشان دفع كند ودر وقت هلاكت به فرياد آنها برسد.

ابن عباس نقل نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در هنگامى كه از مكّه بيرون آمد و متوجه مدينه شد، به مكّه نظر فرمود و گفت:

تو دوست ترين شهرها هستى نزد من، اگر كافران معاند و مشركان جاحد مرا بيرون نمى كردند هرگز از اين جا بيرون نمى رفتم....(1)

(آيۀ 14) (أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُواْ أَهْوَآءَهُم)

ص:428


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 8، ص 343.

لغت:

أفمن... استفهام انكارى است يعنى اين چنين نيست.

تفسير:

بعد از آن به جهت تسلّى خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله و توبيخ كفّار فرمايد: پس آيا كسانى كه كارهايشان بر پايۀ حجّت و برهانى كه از جانب پروردگارشان (قرآن و ساير دليل ها و براهين توحيد) مى باشد، همانند كسانى هستند كه عمل هاى بدشان از شرك و ساير معاصى براى آنها آرايش و آراسته شده و از هواهاى نفسانى خود پيروى كرده اند؟ هرگز چنين نيست.

و عقل و وجدان و عرف حكم نمايد به اين كه اين دو مساوى نخواهند بود نه در دنيا و نه در آخرت و نه در وجود و نه در عمل؛ زيرا وجود مؤمنان، خير و اعمال آنها باعث بركت و سعادت است، و لكن كفّار و فساق و افعال آنها موجب نكبت باشد، بنابراين در پيشگاه خداى سبحان نيز مساوى نخواهند بود.

دليل داشتن كجا، هواپرستى كجا؟

(آيۀ 15) (مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَآ أَنْهَرٌ مِّن مَّآءٍ غَيْرِ ءَاسِنٍ وَ أَنْهَرٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهَرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّرِبِينَ وَ أَنْهَرٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَ لَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَلِدٌ فِى النَّارِ وَ سُقُواْ مَآءً حَمِيمًا فَقَطَّعَأَمْعَآءَهُمْ

لغت و اعراب:

آسن يعنى متغيّر. خبر مثل الجنة... «هكذا» ى مقدَّر است و لهم فيها... دو جمله جدا از قبل است. قبل از كمن هو خالد... مبتدا در تقدير است يعنى آيا متّقى كه اين بهشت را دارد

ص:429

مانند كسى است...

چهار نهر بهشت و حميم دوزخ

تفسير:

صفت بهشتى كه پرهيزكاران به آن وعده داده شده اند اين چنين است كه در آن نهرهايى است از آبى كه طعم و بويش برنگشته، و نهرهايى از شير كه طعمش تغيير نكرده و ترش و فاسده نشده (برخلاف شيرهاى دنيا كه با گذشت مدتى فاسد مى شود)، و نهرهايى از شراب كه سراپا لذّت است براى نوشندگان، بدون اين كه رنج و مستى و آسيبى داشته باشد و نهرهايى از عسل تصفيه شده و خالص.

و براى آنها در آن جا از هر گونه ميوه اى كه بخواهند با طعم لذيذ و بوى خوش هست. و نيز آمرزش گناهان از جانب پروردگارشان (يعنى خداى منّان گناهان آنان را بپوشاند و يا گناهان را از ياد آنها ببرد تا ياد كردن آنها موجب نقص عيش و لذّت آنها نگردد).

آيا اينان مانند كسانى اند كه در آتش جهنّم جاودانه اند و آبى جوشان به آنها خورانده شود كه روده هايشان را پاره پاره كند.

بيان: خداى تعالى از راه لطف و مرحمت، بندگان را به گونه اى ديگر به طريق استفهام انكارى ارشاد فرمايد كه آيا كسى كه در بهشت متنعّم به انواع نعم از اطعمه و اشربه و فواكه كه شمه اى از آن ذكر شد مى باشد مانند كسى است كه در جهنّم مبتلا به اقسام عذاب است كه از جملۀ آن آب جوشى است كه از شدّت حرارت تمام امعا و احشا را پاره پاره كند؟ و البته شخص عاقل حكم نمايد كه اين دو هرگز مساوى نخواهند بود. بنابراين متديّن را وا مى دارد كه دار نعيم را بر دار جحيم اختيار نمايد.

(آيۀ 16) (وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُواْ مِنْ عِندِكَ قَالُواْ لِلَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ ءَانِفًا أُوْلَلِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُواْ أَهْوَآءَهُمْ)

ص:430

لغت:

آنف يعنى هم اكنون. طَبَعَ در اين جا به معنى «مُهر زرد» مى باشد.

پاسخ ريشخند منافقان

تفسير:

شأن نزول: گاهى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در خطبه، منافقان را نكوهش مى نمود، پس آنان از مسجد بيرون آمده به طريق بى اعتنايى با استهزا از بعض علماى صحابه مى پرسيدند كه اين مرد در اين ساعت چه مى گفت؟ حق تعالى از حال آنها خبر مى دهد:

و بعضى از منافقان كسانى اند كه گوش فرا مى دارند به سوى تو - يعنى به خطبۀ تو در روز جمعه و غير آن - گوش مى دهند تاآن گاه كه از نزد تو بيرون روند به كسانى كه علم ربانى به آنها داده شده از روى استهزا يا عدم اعتنا به مطلب مى گويند و مى پرسند: پيامبر الآن در اين خطبه چه گفت يا چه مى گفت؟ آنها كسانى هستند كه به جهت عناد و نفاقشان خداوند بر دل هاشان مهر شقاوت نهاده و از هواهاى نفسانى خود پيروى كرده اند و به اين خاطر است كه بى اعتنايى يا مسخره مى كنند.

تكامل در هدايت و تقوا

(آيۀ 17) (وَالَّذِينَ اهْتَدَوْاْ زَادَهُمْ هُدًى وَ ءَاتَلهُمْ تَقْوَلهُمْ)

تفسير:

و كسانى كه هدايت يافته و حق را پذيرفته اند خداوند بر هدايتشان افزوده و آنها را روح و توفيق پرهيزكارى متناسب حالشان عطا كرده است يا براى آنها روشن مى سازد كه تقوا و پرهيزكارى به چه طريق حاصل مى شود.

(آيۀ 18) (فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَآءَ أَشْرَاطُهَا فَأَنَّى لَهُمْ إِذَا جَآءَتْهُمْ ذِكْرَلهُمْ)

ص:431

لغت:

ينظرون در اين جا به معنى ينتظرون. بغتة يعنى ناگهان.

أشراط جمع «شَرَط» و آن به معنى علامت است.

تفسير:

پس آيا آنها جز قيامت را انتظار مى كشند كه ناگهان بر آنها فرا رسد؟ پس بى ترديد علامت هاى آن (وجود مكلفان، و توجّه به تكليف و حصول طاعت و معصيت و بعثت پيامبر خاتم و معجزات او از جمله شقّ القمر) آمده است، پس اگر بر آنها فرا رسد چگونه و كى تذكّرشان به آنها سود بخشد؟!

يعنى در وقت وقوع قيامت تذكّر و تنبّه براى ايشان فايده اى ندارد، به جهت آن كه در آن زمان تكليف منقطع شده و ديگر نمى توانند كارى كنند كه موجب نجات آنها شود.

استغفار براى مؤمنان

(آيۀ 19) (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَلكُمْ)

لغت:

متقلّب و مثوى هر دو اسم مكان و يا مصدر ميمى است.

تفسير:

و چون سعادت مؤمنان و شقاوت مشركان و منافقان معلوم شد، پس بدان - يعنى ثابت قدم باش - به آن كه نيست خدايى قابل ستايش و پرستش مگر ذات يگانۀ خدايى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص است.

بعضى گفته اند: چون به عالمى گويند «اعلم» بدان، مراد آن است كه ياد كن آنچه را دانسته اى.

ص:432

نزد بعضى از مفسّران، حضرت به جهت اذيّت قوم تنگدل بود، حق تعالى امر فرمود كه هيچ كس نيست كه كاشف غم و اذيّت و دافع همّ و محنت باشد مگر خداى يگانه.

وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ: و از گناهت (از هر ترك اولايت كه ذنب نسبى مقام عصمت است) و براى گناهان مردان و زنان با ايمان آمرزش بطلب.

زيرا كه خداوند مراحل انقلابتان را از حالى به حالى ديگر در دنيا، و محلّ سكونت و استقرارتان را در آخرت مى داند (و هيچ چيز از احوال و اعمال شما از او پنهان نيست، پس سزاوار است كه از او طلب رحمت و آمرزش كنيد).

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

استغفار و گفتن «لا اله الا اللّه» بهترين عبادت است، خداى عزيز جبّار فرمود:

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ.(1)

در كتاب بحار، از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

افضل عبادات گفتن «لا اله الا اللّه» و «لا حول و لا قوّة الا باللّه» است و بهترين دعا استغفار است.

بعد حضرت آيۀ فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ... را تلاوت فرمود.(2) تتمّه: آيه به دستور تأديبى و اخلاقى اشاره فرمايد كه در دعا و طلب آمرزش، مؤمنين و مؤمنات را داخل نمايند و بگويند: اللهم اغفر لى و للمؤمنين والمؤمنات.

(آيۀ 20) (وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ)

ص:433


1- . اصول كافى، ج 2، ص 505.
2- . بحار الانوار، ج 93، ص 280.

اعراب و لغت:

أولى لهم مبتدا و خبر، و أولى اسم است براى تهديد و وعيد، و برخى گفته اند به معنى عقاب هم آمده است.

از حرف تا عمل

تفسير:

و كسانى كه ايمان آورده اند، از روى علاقه به جهاد مى گويند: چرا سوره اى در بارۀ جهاد نازل نشده است؟

اما چون سوره اى محكم و واضح و غير متشابه فرستاده شود كه در آن سخن از جهاد و جنگ به ميان آيد كسانى را كه در دل هاى آنان بيمارى ضعف ايمان يا نفاق است مى بينى كه به سوى تو همانند كسى نگاه مى كنند كه بى هوشىِ مرگ او را فرا گرفته باشد، پس واى بر حال آنان! يا عذاب و عقاب سزاوار ايشان است.

(آيۀ 21) (طَاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُواْ اللَّهَ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ)

اعراب و لغت:

خبر طاعة... «خير لهم» مقدَّر است.

عَزَمَ الأمر يعنى امر جهاد جدّى شد. گفته شده بعد از عَزَمَ الأمر «لم يعملوا بوعدهم» در تقدير است.

تفسير:

فرمان پذيرى و اطاعت از فرمان جهاد و سخنى نيكو براى آنها بهتر است و چون كار جنگ جدّى شد پس اگر با خدا از سر صدق درآيند و به رغبت (و علاقه) به جهاد روند و

ص:434

امر الهى را امتثال كنند براى آنها در دين و دنيا بهتر خواهد بود (از نفاق و اين كه با زنان در خانه ها بمانند و در جبهه جهاد شركت نكنند).

تبهكارى، قطع رحم و كورى منافقان

(آيۀ 22) (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُواْ أَرْحَامَكُمْ)

لغت:

تولّيتم دو احتمال دارد: يكى روى گرداندن و اعراض، و ديگرى به ولايت و حكومت رسيدن.

تفسير:

پس آيا از شما منافقان و ضعيف الايمان ها جز اين متوقّع و انتظار است كه اگر از اسلام روى گردانديد يا در اسلام به ولايت و حكومت رسيديد در روى زمين فساد كنيد و خويشاوندى هاى خود را به كلّى قطع نماييد؟!

يعنى البته از شما بر مى آيد كه چون منصب امارت و حكومت يابيد، به سبب تكبر و كثرت جاه و جلال در زمين فساد كنيد و قطع ارحام نماييد چنان كه در زمان جاهليّت مى كرديد. يا از شما بعيد نيست كه از دين اسلام برگرديد و طريقۀ جاهليّت پيش گيريد كه آن افساد و ريختن خون ناحق و قطع رحم و غارت باشد.

بيان: چون خداوند بر احوال ماضى و مستقبل جميع بندگان عالم است و توقّع داشتن با عدم علم هم مى سازد، پس مراد از اين كلام آن است كه منافقان به جهت ضعف اسلام و سستى ايمان و حرص بر زندگانى دنيا بر وجهى هستند كه اگر كسى معرفت بر حال ايشان پيدا كند از آنها توقّع اين نوع افعال داشته باشد و به اين كلام آنها را مخاطب سازد.

(آيۀ 23) (أُوْلَلِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَرَهُمْ)

ص:435

قفل دل و منع از تدبر در قرآن

تفسير:

آنها كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده و از رحمت واسعۀ خود دورشان نموده، پس گوش باطنشان را كر و ديدگان دلشان را كور كرده است.

يعنى ايشان را به جهت عناد و انكار و اعراض، به حال خود واگذاشته و بعد از اتمام حجّت و سوء اختيار آنان كفر را، نظر لطف را از ايشان باز گرفته، بدين سبب از استماع كلام حق مانند كر و از ديدن آيات حق مانند كور مى باشند، پس نه سخن صواب را گوش مى دهند و نه راه حق را منظور نظر مى دارند.

(آيۀ 24) (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ)

تفسير:

پس آيا در آيات قرآن و مواعظ و هشدارهاى آن تدبّر و انديشه نمى كنند (تا به راه هدايت معرفت يافته و از گمراهى نجات يابند) يا بر دل هايى (دل هاى ايشان) قفل هاى عناد و قساوت و شقاوت نهاده شده است، و بدين سبب به موعظه و تذكّر آيات توجّه نكنند تا متذكر شده و پند گيرند و مهتدى گردند و ابواب فوز و نجات براى آنها حاصل شود؟!

تحقيق: قلب بر دو معنى اطلاق شود:

1 - گوشت صنوبرى الشكل واقع در طرف چپ سينه. اين قلب در بهائم بلكه در ميّت هم موجود است.

2 - لطيفۀ ربانيۀ كه از آن تعبير به قلب و نفس و روح مى شود، و ما به الامتياز انسان و حيوان و محلّ علم و دانش و تفهم و تعقّل و تدبّر است، مانند آيينه شفاف و صاف و خالى از كدورات مى باشد و به سبب تقابل با نور ايمان و هدايت منور گرديده آثار ايمانى و خير از او ظاهر مى شود، همچنين به واسطۀ تقابل با ظلمت كفر و ضلالت آثار گمراهى

ص:436

و شر از او صادر مى گردد و چنانچه متنبّه نشود، همواره در تاريكى زائد تا به مرتبه اى كه سياه شده بماند، در اين حال از ادراك حق و صلاح دين كور و كر گردد و به امر آخرت سستى نمايد و دنيا را بزرگ شمارد در نتيجه مواعظ و يادآورى ها در او تأثير ننموده به سوء اختيار خود به گمراهى و كفر باقى باشد كه از آن به ختم و طبع و قفل تعبير شود.

نقش شيطان در ارتدادها

(آيۀ 25) (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَرِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَنُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ)

لغت:

ارتداد به معنى بازگشتن، و سَوَّل فعل ماضى از باب تفعيل، و تسويل يعنى زينت دادن.

و أملى فعل ماضى از باب إفعال، و إملاء در اين جا به معنى مشغول كردن به آرزوها و به اين سبب به تأخير انداختن قبول هدايت است.

تفسير:

شأن نزول: يهود، صفات پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را در تورات خوانده و صحّت نبوّت او را دانسته و آن را بسيار مى گفتند و از ظهور او خبر مى دادند. چون آن حضرت مبعوث شد و به مدينه تشريف آورد، از او برگشتند و منكر پيامبرى آن حضرت شدند، آيۀ شريفه نازل شد:

همانا كسانى از اهل كتاب كه پس از آن كه راه هدايت بر آنهاروشن شده به پشت سر خود برگشته اند - يعنى در عقايد سابق خود مانده اند - شيطان باطل ها و گناهان را در نظر آنها آرايش نموده و آنها را در آرزوى هاى دور و دراز افكنده است.

تبصره: چون در آيات قرآنى اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص مورد نزول، پس شامل مى شود كسانى را هم كه بعد از آمدن اسلام و ظاهر شدن حق، به تسويلات شيطانيه

ص:437

از طريق اسلام و قرآن روى گردانده و مذهب هاى مختلفه به اغواى شيادان و دزدان دين اختراع و پيروى نمايند.

همكارى يهود با كفار قريش

(آيۀ 26) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ)

لغت:

إسرار به فتح همزه هم قرائت شده كه جمع «سرّ» باشد؛ امّا بنابر كسر گفته شده: مقصود چيزى است كه سرّاً به هم مى گويند.

تفسير:

اين بدان سبب است كه آنان (يهود) به كسانى كه آنچه را خدا نازل كرده از قرآن و معارف و احكام اسلام كراهت و ناخوش داشته اند - مانند كفّار قريش - گفتند: به زودى ما در برخى از كارها (توطئه هاى پنهانتان بر ضدّ مسلمين، جنگ با پيامبر و دشمنى با او) شما را اطاعت و كمك و يارى خواهيم كرد و خداوند، پنهان كارى آنها را مى داند (و آن را افشاء و اظهار و آنان را مخذول مى نمايد).

شكنجۀ كفار هنگام مرگ

(آيۀ 27) (فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَلِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَرَهُمْ)

تفسير:

پس چگونه است حال آنها و چه چاره اى دارند آن گاه كه فرشتگان جانشان را مى ستانند و قبض روح آنها مى كنند در حالى كه به صورت ها و پشت هاى آنها (به خاطر پشت كردن به حق و نپذيرفتن آن) تازيانه مى زنند؟!

ص:438

رسوايى، سرانجام نفاق

(آيۀ 28) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُواْ مَآ أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضْوَ نَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَلَهُمْ)

تفسير:

آن عذاب و قبض روح با آن كيفيت به خاطر آن است كه آنها از آنچه خدا را به خشم مى آورد - چون تحريف تورات و انجيل، يا كتمان كردن صفات پيامبر خاتم كه در آنها بود، و كمك و يارى كردن منافقان و مشركان و مخالفان با پيامبر - پيروى كردند و رضايت و خشنودى او را كراهت داشتند، پس خداوند اعمال خير آنها را حبط و باطل نمود؛ زيرا قبول عمل، مشروط به ايمان است كه آنها نداشتند.

تنبيه: ارتكاب محرّمات و معاصى، موجب سخط و غضب الهى؛ و پيروى و اطاعت اوامر الهى، سبب رضاى اوست. آيه اشعار دارد به آن كه كسانى كه كراهت داشته باشند رضوان خدا را و پيروى كنند موجبات سخط و خشم او را، اعمال خيرشان حبط گردد و به عاقبت سوءِ افعال خود نائل شوند.

(آيۀ 29) (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَنَهُمْ)

لغت:

أضغان جمع ضِغن به معنى حقد و كينه است.

تفسير:

بلكه آنان كه در دل هاشان بيمارى نفاق و ضعف ايمان است گمان كردند كه خداوند هرگز كينه ها و دشمنى هاى آنها را بيرون نخواهد ريخت و ظاهر نمى كند (و دست آنها را

ص:439

رو نخواهد كرد و پيامبر را از اسرار آنها آگاه نمى كند! چنين نيست؛ بلكه خداوند پيامبر را بر اسرار نهانى منافقان مطلع مى نمايد).

امتحان حتمى است

(آيۀ 30) (وَلَوْ نَشَآءُ لَأَرَيْنَكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَلَكُمْ)

تفسير:

و اگر بخواهيم آنها را به تو به گونه اى نشان دهيم، پس آنها را به صورت و شمايل خواهى شناخت، و حتماً آنها را در سبك و شيوه گفتار خواهى شناخت و خداوند عمل ها و كرده هاى ظاهر و باطن شما را مى داند و همه را به فراخور اعمال، سزا و جزا خواهد داد.

ابو سعيد خدرى و جابر بن عبد اللّه انصارى گويند: كُنّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقينَ عَلى عَهْدِ رَسوُلِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِبُغضِهِمْ عَلِىَّ بنَ أبى طالِبٍ عليه السلام:(1) ما زمان پيغمبر خدا منافقان را به دشمنى ايشان با على بن ابى طالب عليه السلام مى شناختيم.

(آيۀ 31) (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّبِرِينَ وَ نَبْلُوَاْ أَخْبَارَكُمْ)

تفسير:

و حتماً شما را به وسيلۀ تكاليف دينى آزمايش خواهيم كرد تا مجاهدان شما را و صابران را بدانيم (يعنى علم ازلى ما بر معلوم خارجى منطبق شود) و گزارش هاى اعمال شما را بررسى كنيم.

تنبيه: اين مطلب محقّق است كه خداوند به تمام مخلوقات و افعال بندگان از ظاهر و

ص:440


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 106.

باطن و كلّى و جزئى، عالم است، و علم الهى قبل از خلقت و بعد از خلقت، مساوى است و تغيير و تبديلى نخواهد داشت، بنابراين آزمايش خداى تعالى بندگان را با تكاليف و اوامر و نواهى، به جهت جدا شدن مؤمن از كافر و مطيع از عاصى و ترتب ثواب و عقاب است.

و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

فى تَقَلُّبِ الْأحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجالِ:(1) در زير و رو شدن حالها (به سبب پيش آمدهاى دنيا) جوهرۀ اشخاص دانسته شود.

(آيۀ 32) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَآقُّواْ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَن يَضُرُّواْ اللَّهَ شَيًْا وَ سَيُحْبِطُ أَعْمَلَهُمْ)

لغت:

شاقّوا فعل ماضى از باب مفاعله، و مشاقّه يعنى دشمنى كردن.

تفسير:

بى ترديد كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا اعراض نموده و مردم را از آن جلوگيرى كردند و پس از آن كه راه هدايت براى آنها با آيات و معجزات روشن شد با فرستادۀ ما مخالفت و دشمنى نمودند هرگز كمترين ضرر و آسيبى به خدا نمى رسانند و خداوند به زودى عمل هاشان را حبط و باطل مى كند (فعاليت هاى ضدّ دينى شان را در دنيا و عمل هاى خيرشان را در آخرت تباه و بى اثر مى سازد).

يعنى ايشان را به جهت نداشتن ايمان، بر خيرات و مبرات در آخرت ثواب ندهديا كيدها و توطئه هاى ايشان را در مخالفت با پيغمبر دفع سازد و ايشان را به مقاصد و اغراض خود نرساند (بلكه ثمرۀ جهل و مكرى كه در اين باب كنند به خود آنها برمى گرداند).

ص:441


1- . به نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1173 رجوع شود، «عُلِمَ جواهِرُ الرجال» هم خوانده مى شود.

يا اطاعت يا نابخشودگى ابدى

(آيۀ 33) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ لَاتُبْطِلُواْ أَعْمَلَكُمْ)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را در احكام شريعت اطاعت نماييد و از پيامبر او نيز در اوامر مولويش اطاعت كنيد و عمل هاى خير خود را به واسطۀ ارتداد، و منّت نهادن بر خدا و مردم، و با گناهان باطل مسازيد.

تتمّه: عطف اطاعت رسول بر اطاعت خدا، دالّ است بر آن كه اطاعت خدا ملازمه دارد با اطاعت رسول، و انفكاك اين دو از هم نشايد.

(آيۀ 34) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُواْ وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)

تفسير:

بى ترديد كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا كه اسلام است اعراض كرده و مردم را از آن جلوگيرى و منع كردند، سپس در حالى كه كافر بودند مردند، هرگز خداوند آنها را نخواهد آمرزيد.

بيان: آيه نسبت به جميع كفّار در هر عصر و زمان كه به حال كفر بميرند عموميت دارد كه از آمرزش الهى براى هميشه محروم اند و آيات و احاديث بسيار وارد شده كه كفّار در عذاب جهنّم مخلَّد هستند.

(آيۀ 35) (فَلَا تَهِنُواْ وَ تَدْعُواْ إِلَى السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يَتِرَكُمْ أَعْمَلَكُمْ)

ص:442

لغت:

لا تهنوا صيغۀ نهى است، و مصدر آن «وهن» به معنى سستى است. لن يتركم فعل مضارع، ماضى آن وَتَرَ به معنى «نَقَصَ» مى باشد.

رفع افسردگى با توجه به لطف خدا

تفسير:

پس در جهاد و انجام وظايف دينى سستى نورزيد و دشمن (كافر) را به آشتى دعوت نكنيد در حالى كه شما برتر و غالب تر و زبردست تر از آنان هستيد و خدا با شماست و شما را نصرت و يارى دهد و هيچ گاه عمل هاى شما را بى پاداش نمى گذارد، يا هرگز ثواب اعمال شما را ناقص ننمايد؛ زيرا او ثواب را زائد بر اندازۀ استحقاق مرحمت مى كند، پس چگونه ثواب اعمال شما را ناقص دهد؟!

زندگى دنيا و ماهيت آن

(آيۀ 36) (إِنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُواْ وَ تَتَّقُواْ يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لَايَسَْلْكُمْ أَمْوَ لَكُمْ)

تفسير:

بعد از آن به جهت تشويق بر عبادت و تحريص بر عمل براى آخرت و تحقير و پستى دنيا فرمايد: جز اين نيست كه زندگى اين دنيا بازيچه و سرگرمى است و اگر ايمان بياوريد و پرهيزكارى كنيد پاداش هاى دنيوى و اخروى شما را به طور كامل مى دهد و در برابر آن همه، اموالتان را هم نمى خواهد؛ بلكه از برخى از شما از برخى اموالتان يك پنجم يا يك دهم و مانند اينها را مطالبه مى كند (كه آن هم براى شما عبادت و موجب ترقى و تعالى معنوى و پاداش اخروى است).

(آيۀ 37) (إِن يَسَْلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُواْ وَ يُخْرِجْ أَضْغَنَكُمْ)

ص:443

لغت:

يحفكم فعل مضارع از باب إفعال، و مصدر آن إحفاء به معنى اصرار كردن است.

أضغان جمع به معنى حقد و كينه.

بخل انسان در برابر خداى غنى!

تفسير:

و (اى كافران و يا اى منافقان و ضعيف الايمان ها) اگر خداوند همه اموالتان را بخواهد و بر شما اصرار نمايد بخل مى ورزيد و آن را با طيب نفس نمى دهيد. خدا با اين تكليفِ پرداخت اموال كينه هاى شما را بيرون مى آورد و ظاهر مى سازد (زيرا كسى كه به خدا ايمان داشته باشد بايد در صورتى كه وظيفۀ او پرداخت اموالش باشد با طيب خاطر بپردازد).

بشارت به ايرانيان

(آيۀ 38) (هَأَنتُمْ هَؤُلَآءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْاْ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَايَكُونُواْ أَمْثَلَكُم)

تفسير:

آگاه و به هوش باشيد اى گروه مخاطبان، شما آن كسانى هستيد كه خوانده مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد - يعنى مأمور شده ايد به اين كه زكات مال بدهيد و مال خود را در راه دين خدا صرف نماييد - پس بعضى از شما كسى است كه بخل مى ورزد و زكات يا هزينۀ جهاد يا مطلق حقوق الهى را نمى دهد و هر كه بخل ورزد جز اين نيست كه نسبت به خود بخل مى ورزد. يعنى نفع انفاق كه ثوابى عظيم است از خود منع مى سازد.

ص:444

و نزد بعضى از مفسّران معنى آيه آن است كه بُخل بَخيل از جانب نفس او باشد و نفس امارۀ او مانع اعطاى او مى شود، پس داعى بُخل بَخيل نفس او باشد نه غير آن.

وَ اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ: و خداست كه بى نياز است از تمامى مخلوقات و از صدقات واجبه و مستحبۀ شما، و شماييد كه نيازمنديد به او در وجود و بقا و غفران گناهان و اعطاى نعمت ها، پس چرا انفاق نمى كنيد.

وَ إِن تَتَوَلَّوْاْ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَايَكُونُواْ أَمْثَلَكُم: و اگر از دين او روى برتابيد و به آنچه مأمور شده ايد از ايمان و انفاق در راه خدا و ساير احكام بى اعتنا باشيد و عمل نكنيد، به جاى شما گروه ديگرى را مى آورد، آن گاه آنان مانند شما نخواهند بود؛ بلكه اقبال به دين و اطاعت خدا و رسول خواهند داشت.

طبرسى - رضوان اللّه عليه - روايت نموده كه چند نفر از اصحاب عرض كردند: كيستند اينها كه خداوند در قرآن در اين آيه آنها را ياد كرده كه اگر ما پشت كنيم بَدَل ما شوند و مثل ما نباشند؟ و سلمان كنار حضرت بود. پس حضرت دست به ران سلمان زد و فرمود:

هذا و قَومُه، و الذى نَفْسى بيده لو كان الإيمانُ مَنوطاً بالثريَّا لتَنَاوَلَه رجالٌ مِن فارس. يعنى سلمان و قوم او باشند، و سوگند به خداوندى كه جان من به دست قدرت اوست، اگر ايمان در ثريا باشد مردانى از فارس به آن دست يابند و برسند.(1)

ص:445


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 108.

سورۀ فتح

آثار پيروزى در جنگ

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا * وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا)

اعراب و لغت:

ذنبك اضافۀ ذنب به مفعول است يعنى «ذنبهم اياك» گناهى كه آنها به تو نسبت مى دادند. يهديك يعنى تو را بر صراط مستقيم ثابت نگاه دارد.

تفسير:

به يقين ما تو را پيروزى داديم پيروزى نمايانى (در مقابله با كفر با ادلّه و براهين و در مبارزۀ با كافران با فتوحات بسيار) تا خداوند گناهان گذشته و آينده (يا گذشتۀ دور و

ص:446

گذشتۀ نزديك ترِ) تو را بيامرزد (مقصود گناهانى است كه كفار بر آن حضرت مى ديدندمانند هتك بت هاى آنها كه نزد آنها مقدّس بود. خداوّند مى فرمايد: با اعلاى كلمة اللّه و تثبيت دين اسلام آن گناهان زدوده شد) و نعمتش را بر تو تمام نمايد و تو را به راه راست هدايت كند يا ثابت نگاه دارد.

چون برهان عقلى قائم است به اين كه پيغمبران از اوّل عمر تا آخر معصوم مى باشند يعنى گناه صغيره و كبيره و خطا و سهو و نسيان از ايشان صادر نگردد؛ زيرا حصول غرض الهى از بعثت انبيا موقوف است به عصمت ايشان، پس اگر معصوم نباشند نقض غرض الهى لازم آيد، و نقض غرض قبيح است و از خدا صادر نمى شود و چون لزوم عصمت انبيا ثابت شد، پس هر شخصى كه نبوتش ثابت شود جزم حاصل شود كه معصوم است.

بنابراين مطابق مذهب حق آيۀ شريفه به چند وجه تفسير مى شود كه يكى از آنها در اين جا ياد شد.

وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ...: و تو را به نصرتى قوى و شكست ناپذير يارى دهد.

خدا تو را به سبب آن نصرت بر همۀ مردمان غالب گرداند. و دين تو را عزيزترين اديان گرداند بر وجهى كه هيچ جبّارى و اهل آيينى نتواند بر تو غالب شود.

كسب آرامش و آثار آن

(آيۀ 4) (هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَنًا مَّعَ إِيمَنِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا)

لغت:

سكينه يعنى آرامش. جنود جمع جند و آن به معنى سپاه و لشكر است.

تفسير:

اوست كه اطمينان و آرامش را در دل هاى مؤمنان فرو فرستاد (نه كافران و منافقان) تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند. و انواع سپاهيان آسمان ها و زمين از آنِ خداوند است (چه

ص:447

سپاهيان ارادى متصرف در عالم تكوين از فرشتگان و جن ها و آدميان و چه غير ارادى از آنچه در سلسلۀ علل فعاليت و تأثير دارند) و خداوند دانا و حكيم است و همۀ كارهاى او از روى حكمت و مصلحت مى باشد.

(آيۀ 5) (لِّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ وَ كَانَ ذَ لِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا)

لغت:

يكفّر فعل مضارع از باب تفعيل، و تكفير به معنى پوشاندن است.

تفسير:

براى انزال آرامش در دل مؤمنان در اين آيات نتايج متعددى ياد شده است؛ يكى از آنها تقويت ايمان بود، ديگر اين كه:

تا مردان و زنان مؤمن را در بهشت هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است وارد سازد در حالى كه جاودانه در آن باشند.

نتيجۀ ديگر اين كه: و گناهانشان را از آنها بپوشاند و بر آن عذاب و عقاب نفرمايد. و اين وارد كردن در بهشت و پوشاندن و آمرزش گناهان نزد خداى متعال رستگارى و كاميابى بزرگى است.

(آيۀ 6) (وَ يُعَذِّبَ الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَتِ الظَّآنِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَآلِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا)

ص:448

اعراب و لغت:

ظنّ السوء مفعول ظانّين است.

دائرة به معنى حادثه و بلاى ناگوار است.

خشم و لعن و عذاب الهى براى مخالفان

تفسير:

(و اين سكينه و آرامش را به كفّار و منافقان نداد) تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند و مى گويند يا گمان مى كنند وعدۀ نصرت الهى محقّق نمى شود و مكّه فتح نمى گردد عذاب كند.

بر آنها باد حوادث بد زمانه و خداوند بر آنها غضب كرده و آنها را لعن و طرد و از رحمت خود دور نموده و براى آنها جهنّم را آماده ساخته و آن بد جاى بازگشتى است؛ زيرا هيچ گونه آسايش و راحتى از عذاب ها در آن نخواهد بود.

(آيۀ 7) (وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا)

تفسير:

و انواع سپاهيان آسمان ها و زمين از آنِ خداوند است و خداوند همواره مقتدر شكست ناپذير است، پس از انتقام كفّار و منافقان عاجز نخواهد بود و حكيم است و اين عذاب هم طبق حكمت و مصلحت است.

(آيۀ 8 و 9) (إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا * لِّتُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * لِّتُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

ص:449

لغت و اعراب:

تعزّروه و توقّروه هر دو فعل مضارع از باب تفعيل، و تعزير به معنى يارى كردن توأم با احترام، و توقير به معنى تعظيم است. شاهداً... حال از ضمير أرسلناك است.

اهداف رسالت

تفسير:

به راستى ما تو را شاهد و گواه بر عقايد و اعمال امّتت (در دنيا به تحمّل شهادت كه گواه باشى بر آنچه از امّت تو صادر شود از ايمان و كفر و اطاعت و معصيت، و در روز جزا به اداى شهادت و گواهى دادن به آنچه شاهد بوده اى) و مژده دهندۀ مطيعان و مؤمنان و بيم دهندۀ كافران و گنهكاران فرستاده ايم.

لِّتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ...: اين ارسال رسولِ شاهد و مبشّر و منذر براى آن است كه اى مردم، به خدا و وحدانيت او و رسالت و نبوّت رسول او ايمان بياوريد و تصديق كنيد و پيامبر و دين او را با زبان و مال و دست و جان يارى، و او را تعظيم نماييد و بامدادن و شامگاهان خدا را تسبيح گوييد و او را به پاكى از هر نقص و عيب ياد كنيد.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر وجوب تعظيم و توقير حضرت رسول صلى الله عليه و آله؛ زيرا جلالت شأن آن وجود مقدّس به مرتبه اى است كه فوق عالم امكان و علت غايى ماسوا و رهنماى كل بشر از وادى ضلالت به شاهراه سعادت و خاتم النبيين است، و احترام نسبت به نام شريف او و حديث او و سنّت او و شنيدن نام او و اهل بيت او، تمام در احترام و توقير و تعظيم آن سرور داخل است.

شأن نزول: پس از اين كه كفّار حضرت را از دخول به مسجد الحرام منع كردند، و صلح حديبيه واقع شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله اصحاب را در زير درخت جمع و ايشان را به تجديد بيعت امر نمود، اصحاب به رغبتى تمام دست بر دست پيغمبر نهاده بيعت كردند كه تا زمان موت پيروى نمايند و مخالفت نكنند. و به جهت كمال رغبت ايشان بود كه اين بيعت مسمّا شد به بيعة الرضوان و آيۀ شريفۀ 10 نازل شد كه:

ص:450

ثمرات صلح حديبيه و بيعت با پيامبر

(آيۀ 10) (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا)

اعراب و لغت:

يد اللّه فوق أيديهم مبتدا و خبر است. نَكَثَ يعنى شكست بيعت و پيمان را. مَن استفهاميه، و أوفى افعل تفضيل، و اللّه مفعول عاهد.

تفسير:

همانا كسانى كه با تو (در اين مكان و) زير اين درخت بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند (زيرا طاعت پيامبر صلى الله عليه و آله طاعت خداست، پس بيعت با او هم بيعت با خداست.) يا دست او دست خداست، پس بيعت با او بيعت با خداست و دست او دست خداست كه بالاى دست آنهاست. پس هر كس پيمان شكند جز اين نيست كه به زيان خود مى شكند، چون در آخرت از ثواب محروم و به عذاب گرفتار مى شود. و كسى كه به آنچه بر آن با خدا معاهده و بيعت نموده وفا كند پس به زودى خداوند پاداش بزرگى كه درجات عاليۀ بهشت باشد به او مى دهد.

(آيۀ 11) (سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَ لُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيًْا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرَا)

ص:451

لغت:

مخلّف اسم مفعول به معنى «جامانده» است. أهلون جمع اهل و آن به معنى خانواده و زن و بچه مى باشد.

تفسير:

به زودى باز پس ماندگان از اعراب باديه نشين كه در حديبيه با تو شركت نكردند به تو خواهند گفت: محافظت اموال و زنان و فرزندان و كسان ما، ما را از همراهى با تو مشغول ساخت؛ زيرا كسى نبود كه به جاى ما از آنها محافظت كند. از اين رو از خدمت تو بودن محروم شديم؛ امّا چون تخلّف ما با عذر بوده پس براى ما از خداى متعال طلب آمرزش كن!

آنها به زبان چيزى را مى گويند كه در دلشان نيست، يعنى اين عذر آوردن آنها زبانى است و طلب آمرزش آنها نيز حقيقى نيست و آنها به خاطر شك و ضعف ايمان و ضعف عقيده به مبدأ و معاد تو را همراهى نكردند و اين اعتذارشان دروغ و نفاق است. به آنها بگو: اگر خدا بر شما ضررى اراده كند يا نفعى بخواهد چه كسى است كه در برابر خداوند مالك چيزى باشد و از اراده و خواست او جلوگيرى كند؟ بلكه خداوند همواره از ازل به آنچه انجام مى دهيد آگاه است و مى داند كه تخلّف شما به جهت محافظت از اموال و كسانتان نبوده است.

و حاصل آن كه اگر خدا ارادۀ نفع يا ضرر داشته باشد به شما، هيچ كس قادر نخواهد بود آن را از شما دفع كند، پس آمدن شما و همراهى شما با من باعث ضرر نمى شود و عدم آن موجب نفع شما نمى گردد و نفع و ضرر به اراده و خواست خداست.

(آيۀ 12) (بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَ لِكَ فِى قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنتُمْ قَوْمَا بُورًا)

ص:452

لغت و اعراب:

انقلاب يعنى بازگشتن. أهلى جمع اهل، و نون آن به اضافه افتاده است. ظنّ السوء مفعول مطلق. بور يعنى هلاك شده يا هلاك شونده.

ماهيت و سزاى ترك كنندگان جنگ

تفسير:

عذر واقعى شما در ترك شركت در جبهه و جهاد آن نبود كه مى گوييد؛ بلكه شما گمان كرديد كه ديگر اين پيامبر و مؤمنان هرگز به سوى كسان خود باز نمى گردند و به دست كفّار قريش كشته مى شوند و اين گمان باطل در دل هاى شما آراسته و زينت گرديد و گمان بد به خدا برديد كه خداوند پيامبرش را يارى نخواهد نمود و او و مؤمنان به او و دين او از بين خواهند رفت! و شما گروهى فاسد و مستحق هلاكت بوديد.

(آيۀ 13) (وَ مَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سَعِيرًا)

لغت:

أعتدنا فعل ماضى به معنى آماده كرده ايم.

تفسير:

و هر كس به خدا و پيامبر او ايمان نياورد بداند كه البته ما براى كافران آتشى افروخته و سوزان مهيّا و آماده كرده ايم.

تنبيه: آيۀ شريفه دلالت دارد بر آن كه ايمان به رسول و ايمان به خدا هر دو لازم است و اگر ايمان به خدا باشد و لكن ايمان به پيامبر او نباشد فايده اى نخواهد داشت.

(آيۀ 14) (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا)

ص:453

تفسير:

و ملكيت حقيقى و حكومت آسمان ها و زمين از آنِ خداست؛ زيرا آفريدن و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها تحت ارادۀ حتمى اوست. هر كس از گنهكاران را بخواهد و شايستۀ مغفرت باشد مى آمرزد و هر كس را بخواهد عذاب كند و مستحق آن باشد عذاب مى كند. و چون به موجب

«إنّ رحمتى سبقت غضبى»(1) رحمت او اعلى و اشمل است از غضب او، لذا در پايان آيه صفات مغفرت و رحمت را ذكر فرموده است.

وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا: و خدا بسيار بسيار آمرزنده و مهربان است.

پس از بازگشت حضرت رسول از حديبيه، سال هفتم از هجرت در ماه محرّم به غزوۀ خيبر توجّه كرد و به اصحاب وعدۀ فتح و غنيمت داد و فرمود: هر كه در حديبيه حاضر بوده در اين غزوه همراه شود و ديگران نيايند. چون عازم شدند متخلفان به قصد تبديل و ردّ امر الهى گفتند: بگذاريد ما در اين جنگ تابع شويم و با دشمنان محاربه نماييم! حق تعالى در آيۀ بعد از آنِ اخبار فرمود:

(آيۀ 15) (سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَمَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَ لِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُواْ لَايَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلاً)

لغت:

مغانم جمع «مغنم» به معنى غنيمت جنگ. ذرونا يعنى بگذاريد و مانع نشويد.

ص:454


1- . اصول الكافى، ج 1، ص 443 ذيل ح 13 «معراج» چنين آمده: سبقت رحمتى غضبى.

تفسير:

باز مانده شدگان از واقعۀ حديبيه هنگامى كه شما براى گرفتن غنيمت هايى از خيبر به سوى آن جا روانه شويد به زودى به شما خواهند گفت: بگذاريد ما هم به دنبال شما بياييم.

آنها مى خواهند سخن ازلى خداوند را كه در لوح محفوظ نوشته شده و آن اين است كه اين متخلفان، از غنائم بعدى محروم اند را تغيير دهند! بگو: هرگز به دنبال ما نخواهيد آمد خداوند پيش از اين در ازل اين گونه گفته (و تغييرپذير نيست) يا خداوند پيش از حركت ما به خيبر و يا پيش از آماده شدن شما براى آمدن به خيبر چنين فرموده و حكم كرده است.

آنها گويند: اين حكم خدا نيست و خدا آمدن ما را به همراه شما منع نكرده است؛ بلكه شما بر ما حسد مى ورزيد و نمى خواهيد ما در غنائم با شما شريك باشيم! (چنين نيست) بلكه آنها جز اندكى نمى فهمند (زيرا همۀ فكر و درك آنها مصروف به امور دنياست و ديگران را مانند خود مى پندارند، از اين رو مى گويند: حكم خدا نيست؛ بلكه از روى حسد مى خواهيد همۀ غنائم نصيب شما باشد!).

(آيۀ 16) (قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِى بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَ إِن تَتَوَلَّوْاْ كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا)

اعراب:

أو يسلمون عطف بر تقاتلونهم و يا خبر مبتداى مقدّر است يعنى «أو هم يسلمون».

تفسير:

به باز مانده شدگان از اعراب باديه نشين بگو: به زودى به سوى مبارزۀ با مردمانى سرسخت و جنگجو دعوت مى شويد كه با آنها مى جنگيد يا آن كه اسلام مى آورند.

ص:455

مراد از دعوت كننده در اين آيه حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه اعراب ياد شده را به غزوات و قتال اقوام شجاع و قوى امر نمود مانند حنين و طائف و موته و تبوك و غير آنها.

پس اگر فرمان برديد كسى را كه داعى شماست به جهاد كفّار، و اجابت نموديد دعوت او را خداوند مزدى نيكو كه غنيمت است در دنيا و بهشت است در آخرت به شما مى دهد، و اگر روى برگردانديد و پشت كرديد و قبول دعوت او را اجابت نكرديد - همان گونه كه پيش از اين در سفر حديبيه روى گردانديد و اجابت نكرديد - خداوند شما را به عذابى دردناك عذاب مى كند.

(آيۀ 17) (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَ لَاعَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لَاعَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَ مَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا)

لغت:

أعمى كور، أعرج لنگ، و حرج در اين جا به معنى گناه است.

تفسير:

شأن نزول: چون وعيد متخلفان را مسلمانان شنيدند، ترسان شده خدمت حضرت رسول عرض كردند ما به واسطۀ عجز و ضعف و مرض از جهاد تخلّف مى كنيم، آيا حال ما چه باشد؟ آيۀ شريفه نازل شد:

بر نابينا اگر در جهاد شركت نكند گناهى نيست، و بر لنگ گناهى نيست و بر بيمار گناهى نيست؛ زيرا اينها از شركت در جبهه معذورند و عذر آنها (بر خلاف منافقان) واقعى و مقبول است.

ص:456

و هر كس از خدا و رسول او در اوامر و نواهى و جهاد اطاعت نمايد خداوند او را به بهشت هايى در مى آورد كه زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان است، و هر كس (بدون عذر) روى گرداند و مخالفت كند او را به عذابى دردناك عذاب مى كند.

(آيۀ 18) (لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَبَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا)

تفسير:

بى ترديد خداوند از مؤمنان هنگامى كه در زير آن درخت سدر حديبيه با تو بيعت مى كردند خشنود و راضى گرديد، پس آنچه را در دل هاى آنان از اخلاص و حسن عقيده و صداقت و حسن نيّت نسبت به تو بود دانست، در نتيجه آرامش و اطمينان قلب بر آنها نازل كرد و پيروزى نزديكى (پيروزى در خيبر يا فتح مكّه) به آنها پاداش داد.

(آيۀ 19) (وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا)

تفسير:

و نيز غنيمت هاى فراوانى را كه در فتح خيبر دريافت مى كنند، و خداوند همواره مقتدر شكست ناپذير و داراى حكمت است.

(آيۀ 20) (وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِىَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ ءَايَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا)

ص:457

لغت:

كَفَّ يعنى بازداشت.

تفسير:

خداوند غنيمت هاى فراوانى را كه در آيندۀ تاريخ به دست مى آوريد به شما وعده داده و اين غنيمت خيبر را زودتر به شما داد و دست تعدّى مردم را از شما باز داشت تا تسليم خدا شويد و تا آن كه اين پيروزى ها نشانه اى از قدرت و رحمت خدا براى مؤمنان باشد و نيز تا اين كه شما را به راهى راست هدايت فرمايد يا در راه راست ثابت نگهدارد.

(آيۀ 21) (وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُواْ عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرًا)

اعراب:

اخرى عطف به مغانم در آيۀ قبل است.

تفسير:

و نيز به شما وعده داده غنيمت هاى ديگرى را كه تا حال بر آنها دست نيافته ايد، قطعاً خداوند بر آنها احاطۀ وجودى و علمى و قدرتى دارد و خدا همواره بر همه چيز تواناست.

(آيۀ 22) (وَ لَوْ قَتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوَلَّوُاْ الْأَدْبَرَ ثُمَّ لَايَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا)

ص:458

تفسير:

و اگر كسانى كه كفر ورزيده اند با شما بجنگند حتماً به شما پشت مى كنند - يعنى فرار مى كنند و مغلوب مى شوند - آن گاه سرپرست و ياورى نمى يابند كه آنها را از ضرر حفظ كند و يا نصرت نمايد.

(آيۀ 23) (سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً)

تفسير:

اين پيروزى پيامبران سنّت الهى است كه پيش از اين تقديرش در لوح محفوظ و جارى شدنش در امّت ها گذشته است و هرگز براى سنّت خدا تبديلى نمى يابى.

يعنى طريقه و عادت قديم الهى در ميان امم سالفه و لاحقه اين بوده و هست كه هميشه انبيا و اولياى او بر دشمنان غالب باشند و اهل طاعت، منصور و اهل معصيت مخذول و مقهور شوند؛ و چنانچه در بعض اوقات به حسب ظاهر اهل حق مغلوب شوند اوّلاً از حيث منطق و دليل، غلبه با آنها باشد، و ثانياً در نهايت غلبۀ حق بر جهانيان هويدا خواهد شد.

(آيۀ 24) (وَ هُوَ الَّذِى كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا)

لغت:

كفّ يعنى بازداشت و منع كرد. بطن يعنى دل (و داخل).

ص:459

شكست سوء قصد به مسلمانان در حديبيه

تفسير:

شأن نزول: زمانى كه حضرت با اصحاب در حديبيه منزل كردند، هشتاد نفر از اهل مكّه وقت نماز صبح از كوه پايين آمدند تا اصحاب را به قتل برسانند، اصحاب بر ايشان غالب شده همه را گرفته خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آوردند، حضرت ايشان را آزاد كرد تا در حرم (يا نزديك حرم) قتل واقع نشود. مقارن اين حال آيه نازل شد:

و اوست كه دست هاى كفّار مكّه را از شما و دست هاى شما را از آنها در دل مكّه در حديبيه كه نزديك حرم است باز داشت پس از آن كه شما را به واسطۀ ورود در آن جا پيروز كرد يا بر آن هشتاد نفر غالب ساخت، و خداوند همواره به آنچه انجام مى دهيد بيناست و شما را بر آن جزا خواهد داد.

(آيۀ 25) (هُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْىَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِسَآءٌ مُّؤْمِنَتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةُ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِّيُدْخِلَ اللَّهُ فِى رَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ لَوْ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابًاأَلِيمًا

اعراب و لغت:

الهدى عطف به مفعول صدّوا، و هدى به معنى قربانى است.

معكوفاً حال و به معنى ممنوع و محبوس مى باشد. و قبل از أن يبلغ «عن» يا «من» در تقدير است. لم تعلموهم صفت مؤمنات است. أن تطئوهم يعنى آنها را زير پا قرار دهيد يا آنها را بكشيد. معرّة به معنى ضرر است.

ص:460

تفسير:

آنها هستند كه كفر ورزيدند و شما را از زيارت مسجد الحرام باز داشتند و نيز قربانى شما را از اين كه به محلّ خود (مكّه يا منى) برسد منع كردند. و اگر نه اين بود كه مردان و زنان مؤمنى را كه نمى شناختيد و مخلوط با كفّار مكّه بودند زير پاى گذاريد و از اين راه ناآگاهانه گزند و ناخوشايندى (و ديه هايى) به شما برسد خدا شما را از جنگ با آنها باز نمى داشت. خلاصه آن كه كفّار به سبب منع شما از عمره و قربانى، مستحق قتال شدند؛ لكن شما را در اين سال از قتال بازداشتيم به جهت نرسيدن آسيب و ضرر به مؤمنانى كه در مكّه اند.

و چنين كرد تا كسانى را كه مى خواهد (يعنى شما و مسلمين مخلوط با كفّار مكّه را) در رحمت خود داخل كند.

و اگر آنها از مسلمان ها جدا بودند بى ترديد كسانى از آنان را كه كفر ورزيدند به عذاب دردناكى عذاب مى كرديم (پس ما به بركت حرمت مؤمنانى كه در مكّه بودند كشتن و اسيرى را از آن كفّار باز داشتيم).

(آيۀ 26) (إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَ كَانُواْ أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا)

لغت و اعراب:

حميّه به معنى تعصّب.

حميّة الجاهلية بيان كلمۀ قبل است.

كلمة التقوى مفعول دوم ألزمهم. أهلها عطف به أحق است.

ص:461

تفسير:

به ياد آور زمانى را كه كافران در دل هاشان خشم و تعصّب جاهليّت نهادند و در حديبيه قرار داد منع پيامبر و ياران و همراهانش را از مكّه امضا نمودند، پس خداوند اطمينان و آرامش دل را بر پيامبر خود و بر مؤمنان فرو فرستاد و كلمۀ تقوا را (توحيد و ثبات و تسليم را) همراه آنان نمود تا راضى به ترك جنگ و مصالحه شدند و آنها (به كلمۀ تقوا) سزاوارترين و اهل آن بودند و خداوند همواره به همه چيز داناست.

پيامبر (ص) و رؤياى فتح مكه

(آيۀ 27) (لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّءْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَاتَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَ لِكَ فَتْحًا قَرِيبًا)

لغت و اعراب:

الرؤيا مفعول دوم صَدَقَ.

آمنين و محلّقين حال، و مقصّرين عطف به آنها.

حلق و تقصير از مناسك حج است.

تفسير:

به يقين خداوند رؤيا و خواب پيامبر خود را به حق تحقّق بخشيد كه در خواب به او گفته بود شما حتماً به خواست خداوند در حال امن و در حالى كه سرهايتان را تراشيده و موى و ناخن خود را كوتاه كرده ايد و بيمى از كسى نداريد وارد مسجد الحرام خواهيد شد.

پس آنچه را شما نمى دانستيد كه اين وعدۀ فتح مكّه مربوط به سال بعد از سال حديبيه

ص:462

است و در تأخير آن حكمت هاست دانست.

و پيش از آن پيروزى نزديكى قرار داد. مقصود صلح حديبيه است كه در واقع فتحى بزرگ بود، يا مقصود فتح خيبر است كه پس از حديبيه و قبل از فتح مكّه واقع شد.

پيروزى نهايى اسلام بر همۀ اديان

(آيۀ 28) (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا)

لغت:

ليظهره يعنى «ليغلبه».

تفسير:

بعد از آن به جهت تأكيد تحقّق غلبۀ مؤمنان بر مشركان و غلبۀ دين اسلام بر ساير اديان فرمايد:

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى: ذات الهى ذاتى است كه پيغمبر خود را، بِالْهُدَى: به چيزى كه هدايت كنندۀ بندگان است فرستاد.

اوست كه رسول خود را با (چراغ) هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همۀ اديان از نظر منطق و برهان و يا پيروان واقعى آن را در حكومت بر جهانيان پيروز كند و خداوند در گواهى بر اين مطلب كافى است.

تنبيه: به نصّ اين آيۀ شريفه خداى تعالى وعده فرموده كه ديانت اسلام و قرآن را بر تمام اديان غالب و ساير مذاهب را به كلّى از عالم محو مى گرداند، و اين مطلب تا زمان ما واقع نشده و وعدۀ الهى تخلّف پذير نيست، و البته واقع خواهد شد و آن زمان ظهور مهدى موعود حضرت حجة بن الحسن - عجّل اللّه فرجه الشريف - مى باشد كه دين اسلام شرق و غرب عالم را فرا مى گيرد و كفر و شرك و زندقه و فساد از عالم به كلّى محو مى گردد،

ص:463

چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است از جمله:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَو لَم يَبْقَ مِن الدنيا إلّايومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلك اليومَ حتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِن وُلدِى اسمُهُ اسمى، و كنيتُه كُنيتى، يَملَأ الأرضَ قِسطاً و عدلاً كما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوراً.(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز، خداوند طولانى فرمايد آن روز را تا اين كه بيرون آيد مردى از اولاد من، كه اسم او اسم من، و كنيۀ او كنيۀ من است، پر كند زمين را از قسط و عدل بعد از آن كه ازظلم و جور پر شده باشد.

ويژگى ها و پاداش اصحاب پيغمبر (ص)

(آيۀ 29) (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَلهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَ نًا سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَ لِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرَلةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطَْهُ فََازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمَا)

لغت و اعراب:

أشدّاء جمع شديد، و رحماء جمع رحيم، و رُكّع جمع راكع، و سُجّد جمع ساجد است.

ومثلهم فى الإنجيل... مبتدا و جداى از جملۀ قبل است. شطء به معنى شاخۀ كوچك و جوانه. آزَرَه يعنى او را قوى كرد. استغلظ يعنى سخت و سفت شد، و سوق جمع ساق است.

ص:464


1- . بحار الانوار، ج 51 ص 74 و 75، ح 26 و 27 رجوع شود.

تفسير:

محمّد فرستاده و پيامبر خداست، و كسانى كه همراه اويند - يعنى مؤمنان صادق العقيده و راسخ الايمان - در برابر كفّار نيرومند و سرسخت و در ميان خودشان نرم دل و مهربان اند. آنها را همواره در حال ركوع و سجود مى بينى كه پيوسته فضل و بخشش خداوند و رضايت و خشنودى او را مى طلبند؛ يعنى در عباداتشان ريا و عجب نيست و به قصد قربت و طلب رضوان الهى آن را انجام مى دهند.

سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم...: نشانۀ عبادت و خشوع آنها در اثر سجده در رخسارشان پيداست، اين صفت آنهاست در تورات موسى.

و صفت آنها در انجيل عيسى همانند زرعى است كه خداوند جوانۀ آن را از اطرافش برآورده و تقويت كرده تا كلفت و ستبر شده و بر ساقه هاى خود ايستاده است. يعنى آن گياه ضعيف به تدريج نشو و نما يابد تا قوى و تناور گردد به طورى كه كشاورزها را به اعجاب وا مى دارد.

خداوند چنين كرده است تا به وسيلۀ آنها كافران را به خشم و غيظ آورد.

وجه تمثيل: 1 - بيان حال حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و اصحاب اوست، يعنى چنان كه دانۀ مزروع در اوّل حال شاخه هاى ضعيف و نحيف از او پيدا مى شود و به تدريج تربيت و رشد مى نمايد تا كه قوى و جسيم مى شود و سبب تعجب زارعان مى گردد، همچنين حضرت رسالت و اصحاب او در ابتدا در نهايت ضعيف بودند، بعد از آن به تدريج قوت گرفته تا كه قوت تمام گرفته بر جميع عالميان فائق آمدند و سبب تعجب مردمان شدند.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمَا

خداوند به كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند آمرزش گناهان و پاداشى بزرگ را وعده داده است.

ص:465

سورۀ حجرات

تندروى ممنوع

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

لغت:

لا تقدّموا به معنى «لا تتقدّموا» است، يعنى «جلو نيفتيد» نه اين كه «جلو نيندازيد».

البته احتمال دوم هم قابل توجيه است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر خدا و فرستاده و پيامبر او تقدم نجوييد. در احكام دينى پيش از آنها رأى ندهيد و در امور ولايى و قضايى جلوتر از آنها حكم نكنيد.

و هرگاه در مجلس پيغمبر نشسته باشيد و از مسأله اى سؤال كنند، شما به جواب آن سبقت مگيريد و ساكت شويد تا حضرت جواب فرمايد.

ص:466

و در راه رفتن از پيغمبر جلو نيفتيد؛ بلكه تبعيت او را اختيار كنيد.

و در عبادات پيش از وقتى كه امر الهى به آن تعلق يابد اقدام به انجام آن نكنيد، پس جايز نيست تقديم نماز و روزه و حج قبل از وقت آن.

و چون در آيات قرآنيه اعتبار به عموم لفظ است پس هر جلو افتادنى را بر خدا و رسول در هر عصر و زمان تا روز قيامت شامل مى شود.

و از خدا بترسيد و از مخالفت اوامر و نواهى او و از اين كه از او و رسول او (به جاى اين كه تبعيت و پيروى كنيد) جلو بيفتيد پرهيز كنيد. خداوند شنواست تمام اقوال شما را، و به جميع افعال و احوال و اقوال شما داناست.

تقوا و حفظ ادب با پيامبر (ص)

(آيۀ 2) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَرْفَعُواْ أَصْوَ تَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لَاتَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَلُكُمْ وَ أَنتُمْ لَاتَشْعُرُونَ)

لغت و اعراب:

أصوات جمع صوت، و جهر در صدا يعنى بلند كردن صدا.

قبل از أن تحبط كلمه اى مانند «مخافة» در تقدير است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان به خدا و رسول او آورده ايد، براى رعايت ادب و مقام پيامبر صداى خود را هنگام صحبت كردن با او بلندتر از صداى او نكنيد. و با او بلند سخن نگوييد همانند آن كه با يكديگر بلند سخن مى گوييد؛ بلكه هنگام صحبت كردن با او صداى خود را نسبت به صداى او نرم سازيد تا رعايت حسن ادب شده باشد و نسبت به آن حضرت تعظيم و توقير كرده باشيد. مبادا با رعايت نكردن اين ادب عمل هايتان حبط و

ص:467

تباه گردد و خود ندانيد و متوجه نباشيد كه آن تكلم و سخن گفتن اگر توأم با اين ادب بود ثواب داشت و به خاطر عدم رعايت ادب ثوابى ندارد و عمل هاى ديگرتان را هم حبط و باطل و بى اثر مى كند.

(آيۀ 3) (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَ تَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ)

لغت:

يغضّون... يعنى صداى خود را پايين مى آورند.

تفسير:

همانا كسانى كه به خاطر مراعات ادب و تعظيم، صداهاى خود را در نزد رسول خدا پايين مى آورند كسانى هستند كه خداوند دل هاشان را براى پرهيزكارى آزموده و آماده ساخته، آنان را آمرزش گناهان و پاداشى بزرگ است.

(آيۀ 4 و 5) (إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ الْحُجُرَ تِ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُواْ حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

لغت:

ينادون فعل مضارع از باب مفاعله، و مصدر آن «نداء» است. حجرات جمع «حجره» و آن به معنى اطاق و مانند آن است.

ص:468

تفسير:

مسلّماً كسانى كه تو را از پشت اتاق هايت صدا مى زنند بيشتر آنها نمى فهمند. يعنى اكثرشان به جهت عدم تعقّل، اين بى ادبى را نسبت به تو مرتكب مى شوند.

و اگر آنها صبر مى كردند (يا صبر كنند) تا از اتاق به سوى آنها بيرون آيى حتماً براى آنها بهتر بود (يا هست) و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. و كسانى كه بى ادبى كرده اند، اگر توبه كنند مورد آمرزش و رحمت الهى قرار مى گيرند.

آيۀ نبأ و فسق وليد

(آيۀ 6) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ أَن تُصِيبُواْ قَوْمَا بِجَهَلَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَدِمِينَ)

لغت و اعراب:

نبأ به معنى «خبر»، و تبيّنوا فعل امر از باب تفعّل. و قبل از أن تصيبوا كلمه اى مانند «مخافة» در تقدير است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، (بدون تحقيق به آن ترتيب اثر ندهيد) بلكه بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا گروهى را به نادانى (به خاطر خبر او كه واقعيت نداشته) آسيب رسانيد، آن گاه از كردۀ خود پشيمان گرديد.

نقل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرت وليد بن عقبه را براى گرفتن زكات نزد قبيلۀ بنى مصطلق فرستاد. چون خبر آمدن وليد به آنها رسيد با اين كه با او دشمن بودند به خاطر اين كه فرستادۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله بود از دشمنى خود دست برداشته به استقبال او بيرون آمدند؛ امّا او تا آنها را از دور ديد از همان جا برگشت به خدمت حضرت رسول و عرض كرد بنى مصطلق مرتد شده و زكات ندادند و قصد قتل مرا داشتند. برخى از اصحاب

ص:469

گفتند: بنابراين بايد به جنگ بنى مصطلق برويم! آيۀ شريفۀ إِن جَآءَكُمْ... نازل شد.

فضل و عنايت خدا به مؤمنان

(آيۀ 7 و 8) (وَاعْلَمُواْ أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِى كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَنَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُوْلَلِكَ هُمُ الرَّ شِدُونَ * فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

اعراب و لغت:

رسول اللّه اسم إنّ، و فيكم خبر آن است. عنتّم فعل ماضى و مصدر آن «عنت» به معنى سختى و مشقّت است، گفته شده قبل از فضلاً جملۀ «كان ذلك» در تقدير است.

تفسير:

و بدانيد كه رسول خدا در ميان شماست و از واقعيات امور و آنچه به سود و مصلحت شماست خبر دارد، پس شما بايد گوش به فرمان او باشيد. اگر او در بسيارى از كارها از شما كه از واقعيات و مصالح خودتان خبر نداريد اطاعت كند مسلَّماً در سختى و هلاكت مى افتيد، پس در جميع امور از پيامبر اطاعت كنيد تا از هلاكت دنيا و آخرت نجات يابيد.

وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَنَ...: و لكن خدا ايمان را محبوب شما نموده و آن را در دل هاتان آراسته و زينت داده، و كفر و نافرمانى و گناه را در نظرتان مبغوض كرد تا از هلاكت نجات يابيد. چنين كسانى هستند كه به صلاح و فلاح رهيافته اند.

اين حبّ و بغض نسبت به ايمان و كفر كه خدا در دل هاتان قرار داده تفضل و نعمتى است از جانب خداوند، و خداوند دانا و حكيم است.

تبصره: در آيۀ شريفه مطالبى است:

1 - تذكّر به قدردانى از وجود مسعود حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در ميان امّت و نهايت

ص:470

سرافرازى براى آنهاست.

2 - عمل نكردن حضرت به رأى اشخاص و قبول ننمودن قول آنان؛ بلكه بايد ايشان از او اطاعت نمايند؛ زيرا در اوّلى هلاك، و در ثانى نجات آنان است.

3 - خواست و رضايت الهى دربارۀ بندگان ايمان است و مدار ايمان دوستى و دشمنى براى خدا باشد و چنانچه يكى از راويان گويد: سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلام كه حبّ و بغض از ايمان است؟ فرمود:

هَلِ الإيمانُ إلَّاالْحُبُّ وَالْبُغْضُ؟ ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَنَ...: يعنى نيست ايمان مگر دوستى و دشمنى، پس تلاوت نمود آيۀ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَنَ... را.(1)

برقرارى صلح ميان مؤمنان

(آيۀ 9) (وَ إِن طَآلِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَلهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَتِلُواْ الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ)

لغت:

بَغَت فعل ماضى، و تبغى فعل مضارع، و مصدر آنها «بَغْى» به معنى ظلم و تجاوز و راضى نشدن به صلح عادلانه است. تفىء فعل مضارع به معنى «ترجع» يعنى «بازگردد» مى باشد.

تفسير:

و اگر دو گروه از مؤمنان با هم جنگيدند ميان آنها اصلاح كنيد - يعنى هر دو گروه را به حكم خدا دعوت و اصلاح نماييد - و اگر يكى بر ديگرى تجاوز نمود - يعنى حكم خدا را

ص:471


1- . اصول كافى، ج 2، ص 125. كتاب الايمان والكفر، باب الحب فى اللّه...، ح 5.

نپذيرفت و به آن راضى نشد - پس با آن گروه كه تجاوز مى كند بجنگيد تا به فرمان و حكم خدا باز گردد و آن را بپذيرد، پس اگر بازگشت ميانشان به عدالت، صلح برقرار نماييد - يعنى در اصلاح حق هر دو طرف را رعايت كنيد - و همواره دادگرى كنيد؛ زيرا مدار نظام دين و دنيا به عدل و داد است، خداوند دادگران را دوست دارد.

(آيۀ 10) (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

تفسير:

جز اين نيست كه همۀ مؤمنان با هم برادرند (و نبايد ميانشان اختلاف و نزاع باشد و اگر در مواردى هم نزاع پيش آمد) پس در ميان دو فرد يا دو گروه برادرانتان اصلاح نماييد و از خدا پروا كنيد شايد مورد ترحم قرار گيريد.

يعنى به وسيلۀ پرهيزكارى، به رحمت واسعۀ الهى اميدوار باشيد. زيرا تقوا موجب اجر جزيل و ثواب جميل است.

در تفسير برهان از ابن عباس روايت شده:

چون آيۀ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ نازل شد، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله برادرى قرارداد بين مسلمانان... پس به على عليه السلام فرمود: تو برادر من و من برادر تو مى باشم. (1)تنبيه: مقام عظمت مؤمن به مرتبه اى است كه خداى متعال مؤمن را از نور عظمت خود خلق فرموده و به سبب توحيد ربط معنوى و نسبت ايمانى ميان آنها مقرّر گردانيده و بدين واسطه برادر يكديگر شده اند كه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ. بنابراين بايد مراعات وظايف ايمانى را نسبت به هم منظور دارند، و اگر به جهت عوارض خارجيه كدورت و نزاعى بين آنها پيدا شود، به جهت امتثال فرمان الهىِ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ساير مؤمنان در صدد اصلاح ميان آنها برآيند و احاديث در اين قسمت بسيار است.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام:

ص:472


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

قَال: لَإنْ اصلِحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ أحَبُّ إلَىَّ مِنْ أنْ أتَصَدَّقَ بِدينارَيْن؛(1)

فرمود: اگر بين دو نفر اصلاح نمايم، دوست تر است نزد من از اين كه دو دينار طلا صدقه بدهم.

در كتاب امالى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

إصْلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ؛(2)

اصلاح ذات البين افضل از عموم نماز و روزۀ (مستحبى) است.

در امالى از حضرت صادق عليه السلام:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَا عَمِلَ امْرُؤٌ عَمَلاً بَعْدَ إقَامَةِ الْفَرائِضِ خَيْراً مِنْ إصْلَاحٍ بَيْنَ النّاسِ؛ يَقُولُ خَيْراً، وَيَنْمى خَيْراً؛(3)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ شخصى عملى را انجام نمى دهد كه بعد از اقامه واجبات از اصلاح بين مردم بهتر باشد؛ خير مى گويد و از اين گفتن قصد اصلاح دارد.

تمسخر، القاب زشت و سوء ظن ممنوع!

(آيۀ 11) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَايَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُواْ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ لَانِسَآءٌ مِّن نِّسَآءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَ لَاتَلْمِزُواْ أَنفُسَكُمْ وَ لَاتَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَبِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَنِ وَ مَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ)

لغت:

«لمز» كه مصدر لا تلمزوا است به معنى عيب گرفتن و يا عيبجويى است. «نبز» كه مصدر ثلاثى لا تنابزوا است به معنى بد لقب دادن مى باشد.

ص:473


1- . اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب الاصلاح بين الناس، ج 2، ص 209، ح 2.
2- . سفينة البحار، ج 3، ص 104 به نقل از امالى طوسى.
3- . سفينة البحار، ج 3، ص 104 به نقل از امالى شيخ صدوق. در امالى به جاى «ينمى» «يتمنى» است يعنى خير مى گويد و خير را آرزو مى كند.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول او ايمان آورده ايد، هرگز گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره نكند، شايد آن گروهِ مسخره شده بهتر از مسخره كنندگان باشند.

و نه زنانى زنان ديگر را مسخره كنند، شايد آنها كه مسخره مى شوند از مسخره كنندگان بهتر باشند.

و از يكديگر عيب جويى نكنيد و يكديگر را با لقب هاى زشت مخوانيد، بد نام گذارى است ياد كردن مؤمن به فسق بعد از اين كه ايمان آورده است.

يعنى مؤمن را به نام مرتكب گناهان خواندن، نام گذارى بدى است.

و آنان كه توبه نكنند آنهايند كه ستمكارند.

همۀ اينها به خاطر اين است كه مؤمنان به منزلۀ يك نفس اند، پس هر كس نسبت به ديگرى عيبجويى كند يا ديگرى را با لقب زشت بخواند و يا او را فاسق و گناهكار بنامد، در حقيقت خود را مورد اين عيب و لقب زشت و عنوان فاسق قرار داده است و شايد كلمۀ أَنفُسَكُمْ يعنى «خودتان» هم به اين مطلب اشاره داشته باشد.

(آيۀ 12) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لَاتَجَسَّسُواْ وَ لَايَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

كثيراً شايد صفت اجتناباً مقدَّر باشد و شايد مفعول اجتنبوا باشد.

ميتاً حال از أخيه.

ص:474

فكرهتموه به جاى جواب أ يحبّ... است، يعنى آن را دوست نمى داريد، پس اين را هم كراهت خواهيد داشت.

حقيقت غيبت

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول او ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمان ها (گمان بد در حق برادر و خواهر مؤمن) جداً اجتناب كنيد و بپرهيزيد؛ زيرا پيروى برخى از گمان ها (يعنى گمان بدى كه نسبت به مؤمنى داشته باشيد در حالى خلاف واقع باشد) گناه است، و چون معلوم نيست پس بايد از همه پرهيز نمود.

بعضى ظن را چند قسم نموده اند:

1 - ظنّ مطلوب، و آن حُسن ظن است به خدا و رسول و مؤمنان، در حديث است:

إنَّ حُسنَ الظنِّ مِن الإيمان.(1)

2 - ظن حرام، و آن گمان بد است به خدا و رسول و مؤمنان كه مستوجب عقوبت است.

3 - مباح، و آن ظن است در امور دنيا و مهمات كه گاهى موجب سود دنيوى مى شود.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمايد:

إنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وعِرضَهُ وَأنْ يُظَنَّ بِهِ الظَّنَّ السُّوءِ:(2) به درستى كه خداى تعالى حرام فرموده از مسلمان خون او و عرض او را واين كه گمان بد به او برده شود.

وَ لَاتَجَسَّسُواْ: و از عيوب و اسرار ديگران كه پوشيده و مخفى است تجسس و كاوش نكنيد.

از عبد الرحمن بن عوف نقل نموده كه من با عمر شبى نزديك خانه اى رسيديم، چراغى مى سوخت و آوازى از آن جا بيرون مى آمد. عمر گفت: خانۀ كيست؟ گفتم: خانۀ اميّة بن ربيعه. پس به بالاى ديوار برآمديم و تفحص نموديم، ديديم اميّه با ياران مشغول به خوردن خمر بودند، عمر ايشان را نهى و تهديد نمود؛ ايشان گفتند: اى عمر، ما يك كار حرام نموديم، و تو چهار كار كه هر يك نهى دارد مرتكب شدى:

ص:475


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 421.
2- . منهج الصادقين، ج 8، ص 421-422.

1 - به تجسس اقدام نمودى و حال آن كه حق سبحانه فرمايد: وَ لَاتَجَسَّسُواْ.

2 - آن كه از درب خانه داخل نشدى؛ بلكه از بالاى ديوار آمدى و خداى تعالى فرمود:

بِأَن تَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ بِهَا.

3 - بدون اذن صاحب خانه داخل شدى و خداى تعالى فرموده: لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُواْ.

4 - آن كه سلام بر ما نكردى و مخالفت قول خداى تعالى نمودى كه فرمود: تُسَلِّمُواْ عَلَى أَهْلِهَا.

عمر بعد از استماع اين قول، خجل شده از آن جا بيرون آمد. (1)وَ لَايَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا: و از يكديگر غيبت ننماييد، آيا يكى از شما دوست دارد گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟! مسلَّماً آن را كراهت خواهيد داشت و مبغوض داريد، و از خدا پروا نماييد، خداوند بسيار توبه پذير و عطف توجّه كننده و مهربان به بندگان است.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى دانيد چيست غيبت؟ عرض كردند: خدا و رسول داناترند. فرمود: ذكر برادر دينى به آنچه كراهت دارد. عرض كردند: اگرچه در او باشد آنچه بگوييم؟ فرمود: اگر آن در او باشد غيبت است، و اگر نباشد بهتان است.

احاديث واردۀ در غيبت بسيار است، از جمله:

در كافى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:

قال: الْغيبَةُ أسْرَعُ فى دينِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الآكْلَةِ فى جَوْفِهِ.(2)

فرمود: ضرر غيبت دردين شخص سريع تر است از خوره كه در جوف بدن او باشد.

5 - در جامع الاخبار از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:

إياكم والغيبة؛ فإنَّ الغيبةَ أشَدُّ مِن الزنا؛

بر شما باد بپرهيز كردن از غيبت، به درستى كه غيبت شديدتر است از زنا.

زيرا شخص زنا كار توبه نمايد خدا قبول فرمايد، و امّا غيبت را نيامرزد تا آن كه

ص:476


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 422 و به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12 [نكت من كلام عمر و سيرته و اخلاقه] ص 17-18 رجوع شود و آيات به ترتيب: حجرات، 12 - بقره، 189 - نور، 27.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 356 كتاب الايمان والكفر، باب الغيبة والبهت، ح 1.

صاحب غيبت گذشت نمايد و راضى شود.(1) قال على عليه السلام:

السامعُ لِلغيبةِ أحَدُ المُغتابينَ(2) ؛

شنوندۀ غيبت، يكى از دو غيبت كنندگان است.

گرامى ترين مردم نزد خدا

(آيۀ 13) (يَأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآلِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَلكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)

تفسير:

اى مردم، بى ترديد ما همۀ افراد نوع شما را از يك مرد و زن (آدم و حوا) آفريديم (پس چون همه از يك پدر و مادريد وجهى ندارد كه به نسب خود افتخار كنيد) و يا هر يك از شما را از يك پدر و مادر خلق كرديم، و شما را قبيله هاى بزرگ و كوچك قرار داديم تا همديگر را بشناسيد، پس در ميان شما برترى نژادى نيست (زيرا همه به يك اصل واحد منسوبيد). (آرى تقوا موجب برترى مى شود و) گرامى ترين شما در نزد خداوند پرهيزكارترين شماست، همانا خداوند بسيار دانا و آگاه است.

در منهج الصادقين است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازار مدينه مى گذشت، غلام سياهى را ديد كه مى فروشند و او مى گفت: هر كس مرا مى خرد به اين شرط بخرد كه مرا از گزاردن نماز يوميه با پيغمبر منع نكند، چه هميشه من نماز را با آن حضرت گزارم. شخصى او را خريد، و غلام به نماز حاضر مى شد، چندى گذشت كه غايب شد. حضرت پرسيد.

گفتند: تب نموده. حضرت به عيادت او رفت. بعد از مدتى مولايش خبر داد كه فوت نموده، حضرت برخاست به نفس نفيس خود او را تغسيل و تكفين نمود، بعضى از اين اقدام رسول خدا تعجب نمودند، آيۀ شريفه نازل شد كه نسب را اثرى نيست بلكه فضيلت و كرامت به

ص:477


1- . جامع الاخبار، فصل 109، ص 413.
2- . شرح صد كلمۀ (امير المؤمنين) جاحظ، ابن ميثم ح 46؛ و غرر و درر ج 2 ص 12 ح 1607.

تقوا و پرهيزكارى است.(1) تبصره: علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: تقوا در عرف نگهدارى نفس است از آنچه به آخرت انسان ضرر رساند، و تقوا كه محصور كردن آن است بر آنچه براى آخرت سودمند است سه مرتبه دارد: 1 - نگهدارى نفس از عذاب دائم به تصحيح اعتقادات. 2 - پرهيز از آنچه معصيت باشد از فعل يا ترك. 3 - نگاهدارى نفس از هر چه قلب انسان را از خدا مشغول سازد. و اين درجۀ خواص بلكه خاص الخاص است.(2)

اسلام يا ايمان قلبى

(آيۀ 14) (قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَنُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَايَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَلِكُمْ شَيًْا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

لغت و اعراب:

لا يلتكم فعل مضارع، و كم مفعول آن، و ماضى آن «لات» و مصدر آن «لَيْت» به معنى كم و كاست كردن است.

تفسير:

گروهى از باديه نشينان گفتند: ما به خدا و رسول و معاد ايمان آورديم. اى پيامبر به آنان بگو: ايمان نياورده ايد (زيرا ايمان اقرار به زبان و تصديق به قلب است و شما دومى را نداريد)؛ بلكه بگوييد: در ظاهر با گفتن شهادتين اسلام آورديم. و هنوز ايمان داخل دل هاى شما نشده است. و اگر از خدا در اوامر او و از پيامبر در دستورات ولايى او اطاعت نماييد (و ايمان شما فقط زبانى نباشد؛ بلكه قلبى هم باشد) از عمل هاى شما نمى كاهد؛ زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:478


1- . منهج الصادقين، ج 8، ص 430 با كمى تصرّف در عبارات.
2- . سفينة البحار، ج 4، ص 732 با تلخيص.

شرايط ايمان

(آيۀ 15) (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ وَ جَهَدُواْ بِأَمْوَ لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الصَّدِقُونَ)

تفسير:

بعد از آن در بيان ايمان حقيقى فرمايد: جز اين نيست كه مؤمنان كسانى هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده اند، سپس در ايمان خود شك و ترديدى نكرده و با مال ها و جان هاشان در راه خدا جهاد كرده اند. آنها هستند كه در ادّعاى ايمان يا در اعتقاد و كردار و گفتار صادق اند.

تنبيه: آيۀ شريفه مؤمنان حقيقى را منحصر كرده است در كسانى كه دو وصف عمده كه مركز دايرۀ سعادات است داشته باشند:

1 - عدم تزلزل در ايمان است، به جهت آن كه هر كه ايمان آورد بسا هست كه شياطين جنى يا انسى با القاى شبهات و تشكيكات، ايمان او را متزلزل گردانند، لذا برخى از بزرگان فرموده اند: ايمان آوردن چه آسان، نگهداشتن آنچه مشكل!

2 - مجاهدۀ به مال و نفس در راه خداست، كه گرچه مصداق ظاهر آن جهاد در ركاب پيغمبر و امام عليهما السلام است؛ لكن شامل جهاد با شيطان و نفس در راه طاعت و فرمان بردارى الهى نيز مى باشد. از اين رو حضرت رسول صلى الله عليه و آله در ذيل حديثى فرمود:

أفضَلُ الجِهادِ مَن جاهَدَ نَفْسَه الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ(1) ؛

بالاترين جهاد (جهاد) كسى است كه با نفس خود كه ميان دو پهلوى اوست مجاهده نمايد.

و حضرت امير مؤمنان عليه السلام فرمايد:

يقولُ الرجُلُ جاهَدتُ ولم يُجاهِدْ؛ إنَّما الجِهادُ اجتنابُ المَحارمِ و مُجاهَدَةُ العَدُوِّ؛

ص:479


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 124.

شخصى مى گويد: جهاد نمودم. و حال آن كه جهاد ننموده، به درستى كه جهاد، اجتناب از محرَّمات و مجاهدۀ با دشمن است.(1)

(آيۀ 16) (قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

تفسير:

اى پيامبر، (به آنها كه هنوز ايمان قلبى ندارند؛ امّا ادّعا مى كنند كه داريم) بگو: آيا خدا را از دين و عقايد باطنى خود خبر مى دهيد؟ و مى پنداريد خدا سرائر و آنچه در باطن شماست را نمى داند؟! و حال آن كه خداوند آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است مى داند و خداوند به همه چيز داناست.

منّت نگذاريم

(آيۀ 17) (يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لَّاتَمُنُّواْ عَلَىَّ إِسْلَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَلكُمْ لِلْإِيمَنِ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

اعراب:

أن أسلموا مفعول يمنّون، يعنى «يمنّون إسلامهم عليك».

أن هداكم تأويل به مصدر مى رود يعنى «يمنّ عليكم هدايتكم...».

تفسير:

چون اعراب در ادّعاى ايمان، منّتى بر پيغمبر مى نهادند آيه نازل شد، فرمود:

آنها بر تو منت نهند كه اسلام آورده اند! بگو اسلامتان را بر من منّت ننهيد؛ بلكه اگر در ادّعاى اسلام راستگو هستيد و يا در ادّعاى ايمان واقعى و قلبى داشتن صادق باشيد اين

ص:480


1- . تفسير اثنا عشرى ذيل آيۀ شريفه.

خداست كه بر شما منت دارد، به سبب آن كه شما را به ايمان (واقعى و يا اسلام ظاهرى) راهنمايى كرده است.

در آيۀ شريفه نكته اى است، و آن اين كه آنچه اعراب به پندار خود ايمان مى دانستند خداى متعال آن را به اسلام مسمّا ساخت، تا اشاره باشد به آن كه آنچه ايشان آن را ايمان گويند اسلام باشد نه ايمان.

(آيۀ 18) (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

تفسير:

بى ترديد خداوند، غيب آسمان ها و زمين را (و آنچه كه در آسمان ها و زمين از حيطۀ فكر و احساس هر ذى شعورى خارج است را) مى داند و خداوند به آنچه انجام مى دهيد از طاعت و معصيت بيناست.

ص:481

سورۀ ق

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ)

اعراب:

جواب قسم، مقدّر است، كه «ليبعثنّ» و مانند آن باشد.

تفسير:

در بارۀ حروف مقطعۀ اوايل برخى سوره ها در گذشته مطالبى گفته شد، از جمله اين كه رمزى ميان خدا و پيامبر اوست.

سوگند به قرآن با عظمت و عزيز و با شكوه و شرافت و قدر و منزلت (كه تو از پيامبرانى و روز جزا حق است).

ص:482

باور، تحيّر و اضطراب كافران

(آيۀ 2 و 3) (بَلْ عَجِبُواْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَفِرُونَ هَذَا شَىْءٌ عَجِيبٌ * أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا ذَ لِكَ رَجْعُ بَعِيدٌ)

اعراب:

قبل از إذا جملۀ «أنُبعَثُ» مقدّر است.

تفسير:

آنها (يعنى كافران و معاندان) نه فقط پيامبرى پيامبر اسلام را نپذيرفتند؛ بلكه از اين كه بيم دهنده اى از جنس خودشان كه نه از فرشتگان است و نه از جن براى آنها آمده تعجب كردند! پس گفتند: اين چيز عجيبى است كه از ميان ما كسى كه از جنس ماست به پيامبرى براى ما مبعوث شده باشد!

آيا آن گاه كه مرديم و خاك شديم دوباره زنده و برانگيخته مى شويم اين بازگشت روح به بدن و زنده شدن آن پس از مرگ، دور از تجربه تاريخ و درك عقل است و چگونه اجزاى متلاشى شده و مخلوط به يكديگر از هم جدا و با هم جمع مى شوند تا بدن دوباره تشكيل شود؟!

(آيۀ 4) (قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِندَنَا كِتَبٌ حَفِيظُ)

تفسير:

پاسخ آن سؤال اين است كه زنده شدن مردگان هيچ بُعدى ندارد و نبايد استبعاد شود؛ زيرا مسلَّماً آنچه را كه اين زمين از جمعيت آنها كم مى كند و خاك قبر از جسد آنها مى كاهد ما از ازل دانسته ايم و در نزد ما كتابى است (به نام لوح محفوظ) كه حوادث جهان

ص:483

هستى را حافظ است و از هر حادثه و تغييرى محفوظ است.

و هرگاه نزد ما اين نوع كتابى است كه شامل جميع جزئيات است، پس چگونه عالم به اجزاى پوسيدۀ بدن هاى مردگان نباشيم و بر احياى آن قدرت نداشته باشيم؟!

معاد جسمانى عبارت است از بازگشت ارواح به اجساد، و اجزاى متفرقۀ بدن مردگان، معدوم صرف نخواهد شد. بلكه متفرق و متشتّت و مخلوط در اماكن متفرقه است و خداى تعالى عالم است به هر جزء از اجزاى آن كه واقع در چه محلّ و در كدام مكان قرار دارد و به چه كيفيت است؟ اگرچه ذرّات متشتّت در هوا و در درياها باشند، پس همۀ آنها را به علم ازلى خود مى داند و به قدرت كاملۀ خود در روز قيامت جمع و زنده مى نمايد.

(آيۀ 5) (بَلْ كَذَّبُواْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ فَهُمْ فِى أَمْرٍ مَّرِيجٍ)

لغت:

مريج به معنى مخلوط و مختلط است و در اين جا شايد كنايه از تحيّر و اضطراب باشد.

تفسير:

نه آن كه عقلشان امكان زنده شدن مردگان را درك نكند و لزوم تحقّق آن را براى اين كه هر كس به جزاى عملش برسد را نفهمند؛ بلكه حق را هنگامى كه به آنها رسيد و روشن شد به خاطر اين كه حق پذير نبودند و عناد داشتند تكذيب كردند، پس آنها در كارى آشفته اند كه در دل يقين به آن دارند و بر زبان انكارش مى كنند. يا شوريده و مضطرب اند؛ گاهى قرآن را سحر و جادو مى دانند و گاهى آن را به شعر و گاهى به افسانه نسبت مى دهند و پيامبر صلى الله عليه و آله را گاهى ساحر و گاهى افترا زننده و گاهى ديوانه مى خوانند و در گفتار خود تعقّل نمى كنند.

ص:484

نشانه هاى خدا در آسمان و زمين

(آيۀ 6) (أَفَلَمْ يَنظُرُواْ إِلَى السَّمَآءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَهَا وَ زَيَّنَّهَا وَ مَا لَهَا مِن فُرُوجٍ)

لغت:

فروج جمع فرج، و آن به معنى شكاف است.

تفسير:

پس منكران معاد آيا به آسمان بالاى سرشان ننگريستند كه چگونه آن را بنا نموديم و بياراستيم و زينت داديم و آن را هيچ گونه شكافى نيست، يعنى نقص و خللى در آن ديده نمى شود؟!

و آفريدن چيزى به اين عظمت و رفعت به احسن ترتيب و انتظام بدون رخنه و خللى و عيبى، دليلى واضح و برهانى قاطع است بر كمال قدرت و نهايت علم و حكمت ما؛ پس بلاشبهه بر زنده كردن مردگان قادر باشيم، و تكذيب كفّار به خاطر عناد باشد.

(آيۀ 7 و 8) (وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَ سِىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجِ بَهِيجٍ * تَبْصِرَةً وَ ذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ)

لغت و اعراب:

مددنا در اين جا به معنى «گسترديم» است.

رواسى جمع راسيه و آن به معنى كوه ريشه ار داراست؛ زيرا رواسى صفت جبالاً مقدَّر است.

بهيج صفت مشبهه به معنى با بهجت و طراوت و خوش منظر است.

ص:485

تبصرةً و ذكرى هر دو منصوب و مفعول له است.

تفسير:

و ما زمين را بگسترديم و در آن كوه هايى ثابت و استوار افكنديم و در آن از هر صنف و جفتى از گياهان زيبا و دل انگيز (كه به جهت شدّت حسن موجب ابتهاج نگاه كننده است) رويانديم.

حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضّل فرمايد: در اندك وقتى در فصل بهار... از گل هاى بديع و برگ ها و گياه و درختان و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق، آن قدر هويدا گردانيده كه از فراوانى اش كوه و صحرا و دشت پر شود بدون حركت و سخن؛ بلكه به محض قدرت كاملۀ حكيم عليم و ارادۀ نافذۀ خداوند قديم.

تا براى هر بنده اى كه به وسيله تفكّر در آيات آفاقى به سوى خدا باز مى گردد سبب بينايى و تذكّر باشد.

(آيۀ 9-11) (وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَرَكًا فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ * وَ النَّخْلَ بَاسِقَتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ * رِّزْقًا لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ الْخُرُوجُ)

اعراب و لغت:

قبل از الحصيد كلمۀ «زرع» در تقدير است. حبّ به معنى دانه، و حصيد به معنى اسم مفعول يعنى درو شده.

باسقات يعنى مرتفعات. طلع يعنى شكوفه. نضيد يعنى روى هم چيده شده. و رزقاً مفعول له مى باشد.

ص:486

تفسير:

و از آسمان آبى پرخير و بركت - به صورت باران و برف و تگرگ - فرود آورديم، پس به وسيلۀ آن باغ هاى پردرخت و دانه هاى درو كردنى رويانديم.

و در حديث مفضّل حضرت صادق عليه السلام فرمايد: باران به تدريج و قطره قطره مى آيد، زمين را سيراب و زراعات را مى روياند و زمين را آباد و بدن ها را نرم و ملايم، و هوا را از كدورت جلا مى بخشد، وبا و طاعون و امراضى را كه از فساد هوا به هم مى رسد زايل مى نمايد و آفت درختان و زراعات را رفع مى كند.(1)

وَالنَّخْلَ بَاسِقاتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ و درختان بلند قامت و باردار خرما را كه خوشه هاى روى هم چيده و در هر خوشه ميوه هاى روى هم چيده دارند.

تا روزىِ بندگان باشد و نيز به وسيلۀ باران و برف و تگرگ سرزمين مرده اى را با روييدن گياهان زنده كرديم. اين گونه است بيرون آمدن شما از قبر. يعنى سر برآوردن مردگان از قبرها در روز قيامت همانند روييدن گياهان و دانه هاست.

زيرا هر كس در احياى دانه، كه مانند مرده اى است كه در خاك مدفون است و پس از مدتى به قدرت خالق متعال به كيفيت خاصّه سر از خاك بيرون آرد، نيك تأمّل نمايد متوجه مى شود كه خداوند نيز بر اخراج مردگان از قبرها و زنده نمودن آنان براى جزاى اعمال قادر است.

(آيۀ 12-14) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحَبُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ * وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَ نُ لُوطٍ * وَ أَصْحَبُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ)

ص:487


1- . به توحيد المفضّل، ص 149 رجوع شود.

لغت و اعراب:

أيكه نام شهرى است و يا سرزمينى است پردرخت (نيزار، جنگل). حَقَّ فعل ماضى، و وعيدى فاعل آن، و ياء آخر آن حذف شده و كسره نشانۀ آن است.

كفر فراگير در امم پيشين

تفسير:

بعد از آن به جهت تسلّى خاطر مبارك سيّد انبيا صلى الله عليه و آله حال مكذّبان امم گذشته را بيان فرمايد كه: پيش از مشركان مكّه نيز قوم نوح و اصحاب رس (همان ملتى كه در يمامه پيامبرشان حنظله را در چاه افكندند) و ثمود - يعنى قوم صالح - پيامبرانشان را تكذيب كردند، و نيز عاد (قوم هود) و فرعون و يارانش و برادران قبيله اى لوط و نيز ساكنان آن سرزمين خرم و پردرخت يعنى قوم شعيب و قوم تبع (كه پادشاه يمن بود):

كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ: همۀ اينها پيامبران را تكذيب كردند، پس وعدۀ حتمىِ من كه عذاب نمودن منكران و معاندان باشد در بارۀ آنها ثابت و عملى گرديد.

در معانى الاخبار ابن بابويه رحمه الله آمده است كه:

اصحاب رس كسانى اند كه پيامبر خود را زنده دفن كردند يا زنده در چاه دفن كردند....(1) و هرگاه عاقبت امّت هاى گذشته كه پيامبران يا پيامبرشان را تكذيب كرده بودند عذاب و نابودى بود، پس حال مكذبان قوم تو نيز همين خواهد بود.

(آيۀ 15) (أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ)

لغت:

«عَىّ» كه مصدر عيينا است به معنى خسته شدن. و لبس به معنى اشتباه است.

ص:488


1- . معانى الاخبار، ص 48 طبق برخى نسخه ها.

تفسير:

پس مگر ما در آفرينش نخستين جهان هستى درمانده و عاجز شديم تا از اعادۀ آن عاجز باشيم؟! قدرت ما بر آفرينش نخستين، دلالتى واضح دارد بر اين كه اعادۀ آن بر ما آسان تر است. آنها آفرينش نخستين را منكر نيستند؛ بلكه در بارۀ آفرينش جديد در اشتباه اند با اين كه عقل سليم به لزوم و تحقّق معاد حكم مى كند.

نزديك تر از رگ گردن

(آيۀ 16) (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)

تفسير:

و به يقين ما انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش بدان سبب در او وسوسه مى كند مى دانيم و ما به او از رگ گردن و رگ هاى خونش نزديك تريم.

و مراد از وسوسه، حديث نفس است، يعنى ما مكنونات ضماير و سرائر قلوب شما را مى دانيم.

(آيۀ 17 و 18) (إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)

اعراب و لغت:

قعيد يعنى قاعد و نشسته.

گفته شده: قعيد در اين جا به جاى «قعيدان» است. رقيب يعنى مراقب، و عتيد يعنى حاضر و مهيّا.

ص:489

دو فرشتۀ محافظ براى هر بنده

تفسير:

به ياد آر آن گاه كه آن دو فرشتۀ دريافت كننده كه از راست و چپ او نشسته، افكار و اعمال و اقوال او را دريافت مى كنند و در نامۀ اعمال او مى نويسند.

هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد جز آن كه در نزد او فرشتۀ مراقب حاضر و آماده براى نوشتن در نامۀ اعمال اوست.

ابن بابويه رحمه الله در اعتقادات فرمايد:

اعتقاد ما آن است كه هيچ بنده اى نيست مگر آن كه دو ملك بر او موكَّل اند، و اعمال او را مى نويسند، قصد حسنه كه نمايد براى او يك حسنه نوشته شود و اگر به جا آورد، ده حسنه نوشته شود؛ و اگر قصد گناه كند ننويسند، و اگر به جا آورد هفت ساعت مهلت دهند، چنانچه توبه كند ننويسند، و اگر توبه نكند يك گناه بر او بنويسند.(1)

سكرات موت و حوادث قيامت

(آيۀ 19) (وَ جَآءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَ لِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ)

لغت:

تحيد فعل مضارع و در اين جا به معنى مى گريختى و يا كراهت داشتى و فاصله مى گرفتى است.

تفسير:

و حالت سكرات مرگ به راستى فرا مى رسد و حقيقتى را براى انسان از جهان ديگر پيش مى آورد و به او گفته مى شود كه اين مرگ همان است كه از آن فرار مى كردى و كراهت داشتى!

ص:490


1- . به ترجمۀ اعتقادات صدوق (مترجم: سيّد على محمّد ابن سيّد محمّد الحسنى قلعه كهنه اى 1380 ق) باب 23، ص 80 رجوع شود.

اين آيه بعد از ذكر استبعاد كفّار نسبت به معاد، شايد براى بيانگر است كه به آنها اعلام شود كه به زودى با مرگ خود سكرات آن را درمى يابيد و واقعيت داشتن معاد برايتان مشهود مى شود.

(آيۀ 20 و 21) (وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ ذَ لِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ * وَ جَآءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَآلِقٌ وَ شَهِيدٌ)

لغت و اعراب:

سائق يعنى سوق دهند و بَرَنده. معها... حال است.

تفسير:

و در صور به نفخۀ دوم دميده مى شود.

مستفاد از آيات و احاديث آل عصمت دو نفخه باشد: يكى نفخۀ اماته كه همۀ مردم مى ميرند، و ديگر نفخۀ احيا كه همه زنده مى شوند و از قبرها بيرون مى آيند.

ذَ لِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ...: و آن روز روز منجّز شدن و واقع شدن وعده هاى تهديدآميز خداوند است كه شما را از آن بيم مى دادند تا با اعتقادات صحيح و عمل صالح، خود را آماده آن روز كنيد.

و هر كسى در آن روز مى آيد در حالى كه فرشته اى همراه اوست كه او را به موقف حساب سوق مى دهد و مى راند و نيز فرشته اى كه گواهى دهنده بر اعمال نيك و بد اوست.

ممكن است يك فرشته باشد جامع هر دو وصف، يا سائق، كاتب سيئات و شهيد، كاتب حسنات او باشد، يا سائق، قرين او باشد در دنيا كه با او همنشين بوده، و شهيد جوارح او باشد؛ و در هر صورت نه از سائق فرار ميسَّر باشد و نه از شاهد انكار.

ص:491

(آيۀ 22) (لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)

لغت:

غطاء پرده. حديد تيزبين.

تفسير:

به او گفته مى شود: حقّاً كه در دنيا از اين روز در غفلت بودى. پس ما پردۀ غفلت را از جلو فكرت يا از پيش چشمت كنار زديم و برداشتيم. پس امروز چشمت تيزبين است در ديدن آنچه نمى ديدى از احوال معاد، يعنى اوضاع محشر و اعمال خود و جزاى آن را خواهى ديد.

و نزد بعضى مراد از بصر بصيرت است، يعنى علم آنچه بر تو پوشيده بود از احوال بعث و حشر و غير آن از امور محققه، در اين روز برايت آشكار شد و حقّيت آن بر تو ظاهر و يقينى گرديد.

(آيۀ 23 تا 26) (وَ قَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَىَّ عَتِيدٌ * أَلْقِيَا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ * مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ * الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فِى الْعَذَابِ الشَّدِيدِ)

لغت:

عتيد يعنى آماده و مهيّا. كفّار صيغۀ مبالغه يعنى بسيار كفران كننده و يا بسيار انكار كننده. عنيد يعنى معاند. منّاع صيغۀ مبالغه به معنى بسيار منع كننده. معتدى اسم فاعل به

ص:492

معنى متجاوز و ياء آخر آن حذف شده. مريب يعنى شكزا و ريبساز.

تفسير:

و همراه محافظ و همنشين او يا فرشته اى كه در دنيا با او و گواه اعمالش بوده به او گويد: اين است آنچه از نامۀ اعمال تو كه در نزد من مهيّاست.

و چون آنها را به موقف حساب رانند و شاهدها برايشان گواهى دهند و بطلان منكران و معاندان در آن روز آشكار شود، پس از جانب حق تعالى به سائق و شهيد خطاب شود.

أَلْقِيَا فِى جَهَنَّمَ...: شما دو فرشته هر كافر سرسخت معاند را در جهنّم افكنيد.

هر باز دارنده از خير و تجاوزگر از حدود الهى و متجاوز به حقوق مردم و ترديدكننده در اصول عقايد و شك و ريب افكن در دل ها را.

آن كس را كه با خداى يكتا معبود ديگرى قرار داده است.

كسانى را كه اين چند ويژگى را دارند در عذاب سخت و دردناك بيفكنيد.

در احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه اين خطاب در روز قيامت به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.

طبرسى رحمه الله از ابو القاسم حسكانى از اعمش از ابو سعيد خُدرى روايت كرده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداى تعالى به من و على فرمايد: بيندازيد در آتش هر كه شما را دشمن داشته، و داخل بهشت نماييد هر كه شما را دوست داشته، و اين است قول خداى تعالى: أَلْقِيَا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ. (1) تبصره: طبرسى رحمه الله فرمايد: آيۀ 26 تأكيد آيۀ قبل است، گويا مى فرمايد. به جا آوريد شما دو نفر آنچه را امر فرمودم شما را؛ زيرا آنها سزاوار آتش اند.(2) و برخى از علما فرموده اند: شرك در ولايت، شرك در نبوّت است، و شرك در نبوّت، شرك در توحيد است.

ص:493


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 147.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 147.

(آيۀ 27) (قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَآ أَطْغَيْتُهُ وَ لَكِن كَانَ فِى ضَلَلِ بَعِيدٍ

لغت:

أطغيت فعل ماضى از باب إفعال، و در آيه يعنى من او را به طغيان در نياوردم.

تفسير:

شيطانى كه در دنيا همنشين و همراه او بوده گويد: پروردگارا من او را به سركشى و نپذيرفتن حق وادار نكردم؛ لكن خودش در گمراهى دور و درازى بود. من فقط دعوت كردم و او به اختيار خود دعوت مرا اجابت نمود و از راه حق و مستقيم برگشت و خود را در گمراهى و هلاكت انداخت.

آيۀ شريفه اشعار دارد به آن كه گمراه شدن به سوءِ اختيار بندگان باشد نه به اجبار و الزام؛ زيرا شيطانى كه در دنيا قرين او بوده، روز قيامت اقرار نمايد كه پروردگارا من او را سركش و طغيانگر ننمودم، و لكن خود او به اختيار خود در ضلالت و هلاكت واقع شد. و ديگر آن كه ثواب و عقاب اعمال منوط به تكليف، و تكليف ملازم با اختيار است و بدون اختيار تكليف و ثواب و عقاب بى وجه و قبيح است.

(آيۀ 28) (قَالَ لَاتَخْتَصِمُواْ لَدَىَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُم بِالْوَعِيدِ)

تفسير:

خداوند به آن كافر گمراه و شيطان قرين او گويد: در نزد و محضر من با يكديگر ستيزه مكنيد (كه هيچ فايده اى بر آن مترتب نخواهد شد) در حالى كه من وعدۀ عذاب و اين كه كافران جهنمى هستند را به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى به شما از پيش داده و

ص:494

اعلام كرده ام و حجّت بر همه تمام و مجرم بودن شما روشن است.

خلاصۀ كلام آن كه خداوند در جواب ايشان فرمايد: چون به واسطۀ ارسال رسل و انزال كتب شما را به راه راست راهنمايى نمودم و شما را از اين روز ترسانيدم و اتمام حجّت فرمودم و شما به سبب عنادى كه داشتيد طريق حق را انكار و به سوءِ اختيار خود به گمراهى افتاديد، در اين روز مخاصمۀ شما بى فايده است و عذر شما پذيرفت نيست (خود كرده را تدبير نيست).

(آيۀ 29) (مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ وَ مَآ أَنَا بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ)

لغت:

ظلّام صيغۀ مبالغه به معنى بسيار ظلم كننده، و وجه استعمال آن در بارۀ خداى متعال در تفسير گفته شده. عبيد جمع عبد به معنى بنده.

تفسير:

آن گفتار ما كه كافر عذاب مى شود (در لوح محفوظ مندرج است) هرگز در نزد من تبديل نمى شود و من هرگز ستم پيشه بر بندگان نيستم كه بدون اين كه مستحق عذاب باشند عذابشان كنم.

در توجيه اين كه به جاى «ظالم»، «ظلّام» كه صيغۀ مبالغه است آمده، چند وجه ذكر شده است؛ يكى از آنها اين است كه مقصود مبالغۀ در نفى صدور ظلم از خداوند است، يعنى اصلًا ظلم از خدا صادر نشود؛ زيرا خداى قادر و حكيم و بى نياز اگر ظلم كند (و كسى را كه استحقاق عذاب ندارد عذاب كند) ظلم او در حكم «ظلم بسيار» و او ظلّام خواهد بود پس به جاى اين كه بگوييم: «خداوند ظالم نيست» مناسب است بگوييم:

خداوند ظلّام نيست.

ص:495

بهشت و بهشتيان

(آيۀ 30) (يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ)

لغت:

جهنّم مؤنث مجازى است. از اين رو امتلأتِ كه صيغۀ ماضى مؤنث است آورده شده. و همچنين تقول كه مضارع مؤنث است.

تفسير:

و به ياد آر روزى را كه به جهنّم گوييم: آيا از كفّار و فجار پر شدى؟ و او به لحاظ آن كه اجزاى عالم آخرت داراى شعور و قادر بر تكلم اند گويد: آيا بيشتر هم هست؟! يعنى باز هم جا دارم و يا آن كه ديگر جا ندارم.

تبصره: طبرسى در مجمع البيان فرمايد(1):

در تكلم جهنّم چند وجه است؛ يكى هم اين كه: به جهت وسعت فراوان و عظمت به منزلۀ ناطقى باشد كه كسى از او بپرسد: آيا پر شدى؟ او جواب دهد: پر نشدم و هنوز جا دارم.

(آيۀ 31) (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ)

لغت و اعراب:

ازلفت فعل ماضى مجهول از باب إفعال يعنى نزديك شده است. غير بعيد صفت «إزلافاً» مقدّر است.

تفسير:

بعد از وعيد كافران و عاصيان، به مؤمنان و متّقيان مژده دهد:

و بهشت را براى پرهيزكاران نزديك گردانند.

ص:496


1- . در مجمع البيان، ج 5، ص 147-148.

يعنى بر وجهى بهشت را براى متّقيان نزديك گردانند كه درجات خود را به چشم مشاهده كنند و انهار جاريه و اشجار سرسبز و ميوه هاى طيبه و تمام تشريفات را از نزديك مشاهده كنند.

يا دخول متّقيان در بهشت دور نيست؛ بلكه هر يك از اهل تقوا بدون فاصلۀ زمانى داخل بهشت شوند.

(آيۀ 32) (هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ)

اعراب:

لكل أوّاب... خبر مبتداى مقدَّر است، يعنى «هو لكل...» و گفته شده: درست نيست كه لكل متعلق به توعدون باشد.

تفسير:

و بعد از آن كه درجات خود را مشاهده كنند، يا داخل بهشت شوند، فرشتگان به ايشان گويند: اين همان است كه در دنيا توسط پيامبران وعده داده مى شديد. اين براى هر كسى است كه در دنيا بسيار دل به خدا سپرده و حقوق خالق و خلق را رعايت كرده بوده است. يا براى هر بندۀ باز گرديده از شرك به توحيد، يا از معصيت به طاعت، يا از خلق به حق است.

و بعضى گفته اند: حفيظ يعنى كسى كه گناهان خود را ياد دارد (و فراموش نمى كند) تا از آن توبه كند يا كسى كه حافظ عمر خود است كه آنى از خدا غافل نباشد و عمر خود را ضايع نكند.

(آيۀ 33-35) (مَّنْ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ * ادْخُلُوهَا بِسَلَمٍ ذَ لِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ * لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ)

ص:497

اعراب:

قبل از ادخلوها جملۀ «قيل لهم» يا «قال لهم» در تقدير است.

تفسير:

كسى كه از خداوند رحمان در نهان و خلوت در حالى كه او از ديد مردم پنهان و نيز آخرت از وى نهان بود مى ترسيد و گناه نمى كرد و با قلبى متوجه و پرانابه به ديدار خدا آمده، و يا قلبى متوجه و منيب به آخرت آورده.

به اينها گفته مى شود: با سلام و درود از جانب خدا و فرشتگان و به سلامت ابدى وارد بهشت شويد و مژده باد شما را كه امروز روز جاودانگى است؛ زيرا پس از اين مرگ نخواهد بود.

آنها را هر چه بخواهند از نعمت ها و لذايذ در آن جا هست و در نزد ما فزونيى است (نعمت هايى كه از تصور و خواست آنها بيرون است).

تحقيق: خشيت، حالت نفسانيه اى است كه در قلب از دانستن عظمت الهى و هيبت او حاصل شود و اين حالت حاصل نشود مگر براى كسى كه اطلاع يابد به جلالت كبريايى، پس خشيت خوف خاص باشد.

مستفاد از احاديث كثيره آن كه منازل و درجات و سلطنت پست ترين اهل بهشت، زياده است از قدر تمام دنيا و آنچه در آن است. و اين سلطنت نسبتى با سلطنت دنيا ندارد و طرف مقايسۀ با آن نخواهد بود و در آن جا الطاف و مراحم الهى آناً فآناً در تزايد است، چنانچه فرمايد: لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ.

(آيۀ 36) (وَ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُم بَطْشًا فَنَقَّبُواْ فِى الْبِلَدِ هَلْ مِن مَّحِيصٍ)

ص:498

لغت:

قَرْن به معنى مردم يك زمان آمده است. بطش به معنى قدرت و سلطه است. نقّبوا فعل ماضى از باب تفعيل و در اين جا به معنى سير كردن و مسافرت است.

پندگيرى از عذاب گذشتگان

تفسير:

بعد از آن براى تهديد معاندان و كفّار فرمايد:

و چه بسيار پيش از ايشان (يعنى مشركان مكّه) مردمان زمانه اى را هلاك كرديم كه از مشركان مكّه در قدرت و تسلط و كثرت قبيله و افراد و ثروت قوى تر بودند، پس به شهرها براى تجارت و كسب مال و متاع يا براى گردش و جهانگردى سفر و سير كردند و در هر جا نفوذ كردند؛ امّا آيا براى آنها وقت نزول عذاب جاى فرار و پناهگاهى بود؟!

استفهام انكارى است، يعنى براى آنها چاره و نجاتى نبود.

(آيۀ 37) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ)

تفسير:

بى شك در اين سرگذشت ها يا آنچه در اين سوره ها ياد شد تذكّر و يادآورى است براى كسى كه او را قلبى بيدار باشد و در مطالب ياد شده تفكّر و تأمّل كند؛ زيرا كسى كه دل او غير متفكر و غير متدبر است به منزلۀ كسى است كه بى قلب باشد.

ابن عباس گفته مراد از قلب عقل است.(1) و تعبير از آن به قلب به جهت آن است كه قلب محلّ عقل و علم و ذكر و فكر است، پس از قبيل تسميۀ حالّ باشد به اسم محلّ، بنابراين كسى از مواعظ قرآن پند گيرد كه صاحب

ص:499


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 150.

عقل و علم و فكر باشد.

أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ: يا گوش فرا دهد به اين اخبار و مواعظ و سرگذشت هاى ملّت ها در حالى كه دل او حاضر و گواه حقايق باشد تا معانى و مقاصد را دريابد و در او اثر گذارد؛ زيرا كسى كه دل او حاضر نباشد، در حكم غايب است؛ و استماع او به منزلۀ عدم است؛ زيرا فايده اى بر آن مترتب نيست.

تنبيه: محققان فرموده اند گوش دادن به قرآن چنان بايد كه گوييا از پيغمبر مى شنود، پس ترقى نمايد چنان داند كه از جبرئيل عليه السلام استماع مى كند، و بعد از آن از اين مرتبه بالاتر رود و چنان پندارد كه از حق تعالى مى شنود.

و لفظ شهيد به كسى گويند كه نزد قائل حاضر باشد نه نزد مخبر، يعنى از گوينده شنود نه از خبردهنده؛ زيرا غايب از مخبر شنود و حاضر از متكلم.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: تكرار قرآن مى كردم تا وقتى كه از متكلم آن شنيدم.(1)

تتمّه: شبهه اى نيست كه قرآن مجيد متضمّن مواعظ بسيار و نصايح بى شمار و ناصح امين و برهان متين است، و هر كه به عينِ انصاف به آن نظر كند و گوش هوش به آن بدارد، او را از وادى ضلالت و حيرت برهاند و هادى و رهنماى او شود و سعادت ابدى و بهشت جاودانى را دريابد.

وكيع كه يكى از راويان اهل سنّت است نقل نموده كه: روزى دو شتر در نهايت زيبايى خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به هديه آوردند. حضرت به اصحاب فرمود: كيست از شما كه دو ركعت نماز گزارد به وجهى كه در آن قلبش متوجه دنيا نشود، تا من يكى از اين دو شتر را به او بدهم؟ حضرت امير المؤمنين عليه السلام مشغول به نماز شد، بعد از فراغ، جبرئيل نازل شد و گفت: خداى متعال فرمايد: يكى از اين دو شتر را به على بن ابى طالب عطا فرما. حضرت فرمود: على در تشهد به خاطرش رسيد هر كدام بهتر باشد آن را خواهم كه به من دهد. جبرئيل عرض كرد: يا محمد، اين فكر على متعلق به آخرت بود؛ زيرا مقصودش آن بود كه آن را در راه خدا انفاق نمايد. پس حضرت

ص:500


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 25.

هر دو شتر را به على عليه السلام بخشيد و حق تعالى اين آيه نازل فرمود.(1) چنانچه خود آن حضرت به روايت معانى الاخبار فرمود:

منم صاحب قلب. بعد آيه را تلاوت نمود.(2)

آفرينش بدون خستگى

(آيۀ 38) (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ)

لغت و اعراب:

لغوب يعنى خسته شدن، و لغوب فاعل مَسَّنا، و مِن زائده است.

تفسير:

شأن نزول: يهوديان به عقيدۀ باطل خود مى گفتند: خداى تعالى بعد از آن كه آسمان و زمين را در شش روز خلق فرمود، روز شنبه استراحت نمود! حق سبحانه در رد قول آنها فرمود: و به يقين آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو هست از جمادات و نباتات و حيوانات و انس و جن و ملائكه و كرات ثوابت و سيارات و غيره را در شش روز روشن يا شش شبانه روز يا در شش دوران آفريديم و هيچ رنج و خستگى به ما نرسيد (تا به سبب آن استراحت كنيم) (و بعث و نشور و زنده كردن مردگان و هر كس را به جزاى اعمالش رساندن نيز اين چنين است، يعنى براى ما آسان و مقدور و بى رنج و خستگى خواهد بود).

(آيۀ 39 و 40) (فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ * وَ مِنَ الَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبَرَ السُّجُودِ)

ص:501


1- . تفسير برهان ذيل آيۀ شريفه و منهج الصادقين، ج 9، ص 25-26 با تلخيص و كمى تصرّف در عبارات.
2- . تفسير برهان، ذيل همين آيه روايت دوم به نقل از معانى الاخبار شيخ صدوق، ص 59.

اوقات تسبيح گويى و سجده گزارى

تفسير:

شأن نزول: مشركان قريش منكر وحدانيت الهى و بعث و نشور و معاد بودند و نسبت هاى ناشايسته - مانند سحر و شعر و جنون - به قرآن و حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى دادند! خداوند مى فرمايد:

پس بر آنچه مى گويند - از انكار نبوّت و شرك در ربوبيت و تكذيب قيامت - صبر كن، و پروردگار خود را پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن همراه با سپاس و ستايش تسبيح بگو و از هر عيب و نقصى منزّه بدان. يعنى نماز صبح و ظهر و عصر بخوان.

و در بخشى از شب نيز او را تسبيح بگو - يعنى نماز مغرب و عشا بخوان - و نيز به دنبال سجده ها (نمازها) او را تسبيح بگو. با استفاده از روايات گفته شده مقصود نافلۀ نماز مغرب است. و نيز گفته شده مراد تعقيب نمازهاست.

(آيۀ 41 و 42) (وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ * يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَ لِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ)

اعراب:

گفته شده: قبل از يوم كلمه اى مانند «خبر» يا «حديث» در تقدير است.

و شايد يوم ظرف براى استماع باشد.

تفسير:

و گوش فرا ده و منتظر ندا باش روزى كه نداكننده - يعنى اسرافيل - به وسيلۀ نفخۀ دوم در صور از مكانى نزديك و با نسبتى متساوى به همۀ بدن هاى متلاشى شده در پهنۀ گيتى ندا در مى دهد.

روزى كه (يا همان روزى كه) همۀ ارواح در عالم برزخ آن صيحه را كه حق و ثابت در لوح محفوظ است مى شنوند و با بدن هاى تركيب يافته از ذرات بدن دنيوى مقرون

ص:502

مى شوند. آن روز روز زنده شدن و بيرون شدن همۀ مردم از قبرهاست تا به حساب هر كس رسيدگى شود و به جزاى اعمال خود برسند.

(آيۀ 43) (إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ)

تفسير:

بى ترديد اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت همه در عالم آخرت به سوى ماست، يعنى بار ديگر براى حساب و جزا زنده مى شوند.

(آيۀ 44) (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَ لِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ)

لغت:

تشقّق فعل مضارع از باب تفعّل، و اصل آن تتشقّق بوده، يعنى مى شكافد.

تفسير:

روزى كه زمين از روى آنها بشكافد در حالى كه از آن جا به سوى خداوند يا نداكنندۀ از طرف خداوند شتابانند، اين زنده كردن و حشر و احضار آنها در قيامت بر ما آسان است.

(آيۀ 45) (نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَآ أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ)

اعراب:

وعيد مفعول يخاف، و در اصل «وعيدى» بوده كه ياء آن حذف شده و كسره نشانۀ آن است.

ص:503

تفسير:

ما به آنچه اين كافران مى گويند از تكذيب و استهزا و شرك و انكار معاد، داناتريم و تو بر آنها مسلط نيستى كه بتوانى به جبر ايشان را به ايمان آوردن و تسليم شدن وا دارى؛ بلكه بر تو فقط تبليغ و ارشاد و راهنمايى لازم است همان طور كه وظيفۀ همۀ پيامبران بوده است، پس به وسيلۀ اين قرآن كسانى را كه از وعيد و تهديد من بيم دارند تذكّر ده.

تتمّه: با اين كه قرآن مجيد انذار است براى تمام مردمان درهر عصر و زمان؛ لكن اختصاص تذكّر به اشخاصى كه از وعيد الهى بيم دارند به جهت آن است كه آثار مواعظ و تذكّرات كلام الهى در آنان ظاهر شود نه ديگران، لذا به ايشان مخصوص گرديده شده است.

ص:504

سورۀ ذاريات

قيامت حتمى است

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الذَّ رِيَتِ ذَرْوًا * فَالْحَمِلَتِ وِقْرًا * فَالْجَرِيَتِ يُسْرًا * فَالْمُقَسِّمَتِ أَمْرًا * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ قِعٌ)

لغت و اعراب:

الذاريات جمع «ذارى» و آن به معنى پراكنده و منتشركننده است. وِقر بار سنگين.

يسراً صفت «جرياً» مقدَّر است. إنّما إنّ و ماى موصوله است كه اسم إنّ مى باشد.

تفسير:

سوگند به بادهاى پراكنده كنندۀ ابرها و برانگيزندۀ گرد و خاك و باروركنندۀ گياهان و درختان، و سوگند به زنان صالحه كه نسل بشر را روى زمين منتشر مى كنند چه پراكندن و نشر عجيب و پربركتى!

فَالْحَمِلَتِ وِقْرًا: پس سوگند به بادهاى گرانبار از ابرها، و ابرهاى گرانبار از

ص:505

باران ها و حيوان ها، و زنان گرانبار از حمل ها.

فَالْجَرِيَتِ يُسْرًا: پس سوگند به كشتى هايى كه به آسانى روان اند و نسيم هايى كه به سهولت وزان اند و ستارگانى كه به آرامى در جريان اند.

فَالْمُقَسِّمَتِ أَمْرًا: پس سوگند به بادهاى تقسيم كنندۀ ابرها و باران ها، و فرشتگان توزيع كنندۀ ارواح بر جنين ها در شكم مادرها، و حيات بر جاندارها، و دانش بر مغزها، و روزى بر روزى خواران.

إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ: خداوند پس از اين چهار سوگند و در جواب آن مى فرمايد:

جز اين نيست كه آنچه وعده داده مى شويد از احوال مرگ و زنده شدن و ثواب و عقاب و معاد حتماً راست و درست و وعدۀ الهى صدق است.

وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ قِعٌ: و بى شك روز جزا، بودنى و واقع شدنى است.

بيان: تخصيص بعد از تعميم به جهت تأكيد در وقوع آن و مبالغۀ در انذار است، و سوگندها دالّاند بر قدرت خداوند بر آنچه به آن سوگند ياد كرده، پس گوييا به اقتدار خود بر اين اشياء عجيبه بر قدرت خود بر بعث و حشر موعود استدلال فرموده است.

دروغگويى، نادانى و غفلت كافران

(آيۀ 7-9) (وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْحُبُكِ * إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ * يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ)

لغت:

حبك جمع «حَبيكه» و آن به معنى راه و طريق است.

تفسير:

سوگند به آسمان داراى زينت و حسن منظر و آفرينش معتدل و راه هاى گوناگون عروج و نزول فرشتگان.

إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ: كه همانا شما اهل مكّه در بارۀ پيامبر و قرآن او در گفتار

ص:506

مختلف و گوناگون هستيد.

يعنى گاهى او را شاعر و زمانى ساحر و وقتى كاهن و گاهى مجنون گوييد، و قرآن را گاهى سحر مى دانيد، و زمانى سخن جن و شيطان، و گاهى شعر و زمانى افترا، و گاهى افسانه مى خوانيد.

يا گفتار شما دربارۀ قيامت مختلف است. و غرض از اين آيه آن است كه ايشان تأمّل و تفكّر كنند و بدانند كه حق بودن همۀ اين اقوال متفاوته محال است، پس به وسيلۀ دلايل ظاهره، حق را تشخيص دهند و از آن پيروى كنند تا از هلاكت ابدى نجات يابند و به سعادت سرمدى برسند.

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ: كسى كه از هر خير و سعادتى منحرف شده او از پيامبر و قرآنش منحرف مى گردد يا آن كه در علم ازلىِ خداوند از سعادت محروم بوده از اين پيامبر و قرآن باز گردانده مى شود.

در تأويل اين آيه از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه:

مَن افِكَ عَن الولايةِ افِكَ عَن الجَنَّة(1):

هر كه از ولايت باز گردانيده شد از بهشت باز گردانيده شده است.

(آيۀ 10-14) (قُتِلَ الْخَرَّ صُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى غَمْرَةٍ سَاهُونَ * يَسَْلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ * ذُوقُواْ فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)

لغت:

خرّاص به معنى بسيار حدس زننده و در اين جا به معنى كذّاب و بسيار دروغ گوينده مى باشند.

غمرة در اين جا به معنى جهل و غفلتى است كه انسان را فرا مى گيرد. يفتنون در اين جا

ص:507


1- . اصول كافى، ج 1، ص 422.

به معنى «سوزانده مى شوند» است.

تفسير:

بعد از آن در بارۀ تكذيب كنندگان پيامبر مى فرمايد: مرده باد دروغ پردازان كه در بارۀ پيامبر و قرآن و معاد سخن دروغ مى گويند. يا نفرين باشد يعنى خدا بكشد اين گونه افراد را، يا لعنت خدا بر آنها و از رحمت خدا دور باشند!

الَّذِينَ هُمْ...: آنهايى كه در گردابى از جهل و نادانى از توجّه به حقايق غافل اند و از شدّت جهالت و غفلت، از پيامبر مى پرسند: روز جزا كه از حتمى و حق بودن آن مى گوييد كى و چه وقت است؟!

(پاسخ به آنان اين است:) همان روزى كه آنان در آتش جهنّم عذاب شوند و بسوزند.

ذُوقُواْ فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ: و به آنها گفته شود: عذابتان را كه در برابر كفر و شرك و گناهان شماست، و يا تجسم عينى آنهاست بچشيد، اين همان است كه به آن عجله مى كرديد و با استهزا به پيامبر و مؤمنان مى گفتيد: پس روز جزايى كه از آن صحبت مى كنيد و احوال آن را مى گوييد كى و چه وقت است و چرا نمى آيد؟!

رفتار و پاداش متقين

(آيۀ 15) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ)

تفسير:

بعد از ذكر وعيد كفّار و معاندان، وعدۀ مؤمنان و متّقيان را فرمايد:

به يقين كه پرهيزكاران از شرك و كفر و معاصى در آن روز، در باغ ها و بوستان ها و چشمه سارها باشند، يعنى بوستان هاى پر از درخت هاى باطراوت كه در آنها چشمه ها يا نهرهاى جارى باشد.

(آيۀ 16) (ءَاخِذِينَ مَآ ءَاتَلهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَبْلَ ذَ لِكَ مُحْسِنِينَ)

اعراب و لغت:

ص:508

اعراب:

آخذين حال است از متّقين. و ما آتاهم ربهم مفعول آن است.

تفسير:

إِنَّهُمْ كَانُواْ قَبْلَ ذَ لِكَ مُحْسِنِينَ: در حالى كه آنچه را پروردگارشان از نعمت هاى آخرت و كرامت ها به آنان عطا كرده دريافت مى كنند؛ زيرا كه آنان پيش از اين در دنيا نيكو و نيكوكار بودند و به ديگران احسان مادى و معنوى مى كردند، و صدقه و انفاق در راه خدا و يا ارشاد و هدايت و راهنمايى و يا هر دو از صفات آنها بود.

(آيۀ 17 و 18) (كَانُواْ قَلِيلاً مِّنَ الَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ * وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)

«هجوع» كه مصدر يهجعون است به معنى خوابيدن مى باشد. قليلاً صفت موصوف مقدَّر است يعنى «هجوعاً قليلاً» و «هجوعاً» مفعول مطلق است براى يهجعون، و ما زائده است، و «من» در من الليل به معنى «با» است.

تفسير:

آنها اندكى از شب را مى خوابيدند.

يعنى در اكثر اوقات شب به عبادت مشغول بودند.

و سحرگاهان از خداوند طلب آمرزش مى كردند.

در آيۀ شريفه نكته هايى است، از جمله اين كه:

ايشان به اعمال صالحۀ خود معجِب نبوده اند و با كثرت عمل صالح، آن را به حساب نمى آوردند و سحرها استغفار مى كردند.

ص:509

آيه دالّ است بر فضيلت ويژۀ استغفار نمودن در سحرها.

و احاديث بسيار در استغفار سحر وارد شده است، از جمله:

در ارشاد ديلمى آمده كه خداى متعال خطاب به حضرت داوود عليه السلام فرمود:

اى داوود، بر تو باد به استغفار در تاريكى سحرهاى شب.(1) از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

براى خداى تعالى نداكننده اى است كه در سحر ندا كند: آيا دعاكننده اى هست تا اجابت كنم او را؟ آيا مستغفرى هست تا بيامرزم او را؟ آيا طالبى هست تا عطا كنم مطلوب او را؟....(2) قتاده از مشاهير اهل سنّت از ابن عباس روايت نموده كه اين آيه در شأن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده، و عادت على عليه السلام آن بود كه ثلث اوّل شب را مى خوابيد و دو ثلث آخر را به تهجد و تلاوت مشغول مى شد.... (3)(آيۀ 19) (وَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّآلِلِ وَ الْمَحْرُومِ)

تفسير:

و در اموالشان براى اهل سؤال كه در خواست كمك مى كنند و محرومان، حقى است كه از طرف خداوند، مطلوب - يعنى يا واجب و يا مستحب - است و از طرف خود آنها قرارى است كه براى خود در اموال خود گذاشته اند.

مقصود از محروم آن مستحقى است كه از هيچ كس چيزى نخواهد و گمان مردمان چنان باشد كه او غنىّ است و بدين جهت او را از صدقه محروم سازند، يا صاحب حرفه اى كه از حرفۀ خود چيزى كسب نكند و مانند اينها.

(آيۀ 20) (وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَتٌ لِّلْمُوقِنِينَ)

ص:510


1- . ارشاد القلوب، باب 22، ج 1، ص 174.
2- . ارشاد القلوب، باب 22، ص 183.
3- . منهج الصادقين، ج 9، ص 36 با تلخيص.

تفسير:

و در اين زمين و بزرگى و حجم و حركت ها و اوضاع سطح و معادن و كوه هاى آن نشانه هايى از توحيد و قدرت و حكمت و رحمت خداوند براى اهل يقين است.

و اختصاص به موقنين براى آن است كه ايشان تأمّل مى نمايند در آن و علم و يقين آنها به خالق و صانع و مدبر آن بيشتر و محكم تر مى شود.

(آيۀ 21) (وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ)

اعراب:

بعد از أنفسكم «آيات» در تقدير است.

تفسير:

و در وجود خودتان و حركت كمّى و كيفى جسم و چگونگى اعضايتان و كيفيت تعلق روح و حكومت آن بر جوارحتان و تركيب عقل و اوصاف متضاد در روحتان و توالد و افزايش نسل و روابط اجتماعى تان نيز نشانه هايى از كمال علم و قدرت صانع آن هست.

پس آيا به چشم سر و چشم دل نمى بينيد؟!

يعنى نظر كنيد به چشم حقيقت و در آثار قدرت و بدايع آفاق وانفس تأمّل نماييد تا به وسيلۀ آن به وجود صانع عالم و وحدت و علم و قدرت و حكمت و رحمت او عالم شويد، چه هر كه اين آيت ها و نشانه ها را به ديدۀ بصيرت مشاهده كند ايمان به خدا آورد يا ايمان او تقويت شود. و آن كه كوردل باشد و در آثار حق و حقانيّت وجود خدا به ديدۀ بصيرت نظر نكند گمراه و در نتيجه جهنمى گردد.

(آيۀ 22 و 23) (وَ فِى السَّمَآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ * فَوَ رَبِّ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَآ أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ)

ص:511

تفسير:

و روزىِ شما - يعنى اسباب و وسيله هاى روزى تان از باران و باد و نور و شب و روز و فصول سال - و آنچه به آن وعده داده مى شويد يعنى بهشت آخرت در آسمان است.

پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب كه روزى شما در آسمان مى باشد حق است و از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ درج شده و به مرحلۀ اجرا درآمده است، همان گونه كه شما هنگام تكلم مى دانيد كه داريد سخن مى گوييد و حرف مى زنيد.

يعنى همچنان كه شما در سخن گفتن خود هيچ شكى نداريد، بدانيد در حق بودن روزى مقدَّر و وعدۀ معين نيز شكى نيست.

ميهمانان ابراهيم (ع) و بشارت و وعدۀ عذاب

(آيۀ 24 و 25) (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَ هِيمَ الْمُكْرَمِينَ * إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلَمًا قَالَ سَلَمٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ)

لغت:

ضيف مهمان. منكرون جمع «منكَر» و در اين جا به معنى شخص ناشناس است.

تفسير:

آيا خبر مهمان هاى گرامى ابراهيم كه چند فرشته بودند به تو رسيده است؟

آن گاه كه بر او وارد شده سلام كردند يا سلام گفتند. ابراهيم گفت: سلام بر شما.

يعنى جواب سلام آنها را داد؛ ولى در نفس خود گفت: اينها گروهى ناشناسند. يا به آنها گفت: شما گروهى ناشناسيد و نمى دانم چه كسانى هستيد؟! و علم به حال شما ندارم.

ص:512

(آيۀ 26-30) (فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَآءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ * فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ * فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَاتَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَمٍ عَلِيمٍ * فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِى صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَ قَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ * قَالُواْ كَذَ لِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُالْعَلِيمُ

لغت:

راغ يعنى پنهانى رفت. عجل سمين يعنى گوسالۀ چاق. أوجس فعل ماضى به معنى احساس كرد يا پنهان كرد. صرة در اين جا به معنى صيحه يا صيحۀ شديد است. صكّت فعل ماضى به معنى ضَرَبت يعنى زد. عجوز يعنى پير زن، و عقيم يعنى نازا.

تفسير:

پس پنهانى به سوى خانواده رفت و گوساله اى فربه و كباب شده بياورد، پس آن را نزديك آنها برد و پيش آنها گذارد و چون ديد نمى خورند گفت: آيا نمى خوريد؟! مقصود از اين جملۀ استفهاميه، يا امر است يعنى بخوريد و يا اعتراض است يعنى چرا نمى خوريد؟!

پس هنگامى كه ديد از خوردن امتناع مى كنند از آنها احساس وحشت كرد كه شايد قصد آسيب رساندن به او را داشته باشند. آنها به ابراهيم گفتند: مترس ما فرشته هستيم. و او را به پسرى بس دانا مژده دادند.

پس زنش كه از اين بشارت آگاه شد فريادكنان روى آورد و از تعجب و خوشحالى سيلى به صورت خود نواخت و گفت: پيرزنى نازا آيا مى تواند بزايد و فرزنددار شود؟! يا من پيرزنى نازا هستم چگونه فرزنددار مى شوم؟!

ص:513

را به شما داديم نه اين كه از خود گفته باشيم، بى ترديد اوست كه حكيم و داناست. هم عقيم بودن تو را مى داند و هم اين فرزنددار شدن شما حكمت و مصلحتى دارد.

چون حضرت ابراهيم عليه السلام دانست كه ايشان ملائكه اند و نازل شدن ايشان به اين هيئت مجموعى براى امرى عظيم خواهد بود:

(آيۀ 31-36) (قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُواْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ * لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ * مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ * فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ)

لغت:

خطب يعنى كار. مسوّمة اسم مفعول از باب تفعيل به معنى نشان كرده شده يا نشاندار شده است.

تفسير:

گفت: اى فرستادگان الهى، مأموريت و كارتان چيست؟

گفتند: ما به سوى گروهى كافر مجرم و گنهكار فرستاده شده ايم.

مراد قوم حضرت لوط عليه السلام است، يعنى ما را به جانب قوم لوط فرستاده اند.

تا سنگ هايى ساخته شده از گل همانند بارانى بر سر آنها فرو فرستيم،

در حالى كه آن سنگ ها نزد پروردگارت براى آن مسرفان (ظالمان متجاوز) نشان كرده يا نشاندار شده اند (يعنى سنگ هايى ويژه براى عذاب آنهاست).

چون حضرت ابراهيم عليه السلام دانست كه ايشان به جهت هلاك قوم لوط مى روند، خاطر مبارك به جهت برادرزادۀ خود لوط متألّم شد، فرمود: حالِ او در اين بلا چگونه شود و بر

ص:514

او چه بگذرد. گفتند: غم مخور كه حضرت لوط و دختران او را ضررى نخواهد رسيد.

پس پيش تر هر كس را كه به ابراهيم و لوط ايمان داشت از آن منطقه (كه بنا بود عذاب بر آن نازل شود) بيرون برديم.

و درآن شهر و ديار جز يك خانه از مسلمانان كه آن هم خانۀ لوط و دختران او بود نيافتيم.

موسى (ع) و قوم فرعون

(آيۀ 37) (وَ تَرَكْنَا فِيهَآ ءَايَةً لِّلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ)

تفسير:

پس در آن جا از سنگ باران كردن منطقه و آن كافران، و هلاك كردن آنها نشانه اى از قدرت و غضب خود - يعنى صحرايى وحشتزا و ديارى واژگون(1) و سنگ هايى باريده و آب هايى آلوده - براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جا گذاشتيم تا عبرت گرفته و به وسيلۀ كسب ايمان و تقوا و اعمال صالحه مثل آن عذاب را از خود باز دارند.

(آيۀ 38) (وَ فِى مُوسَى إِذْ أَرْسَلْنَهُ إِلَى فِرْعَوْنَ بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

و در داستان موسى نيز نشانه اى از خشم و قدرت ما براى كسانى كه ايمان دارند و از عذاب آخرت مى ترسند هست هنگامى كه او را با حجّت و دليلى روشن و معجزه هايى مانند عصا و يد بيضا به سوى فرعون (و قوم او كه پيرو او بودند) فرستاديم. اين كه در آيه فقط فرعون ذكر شده به خاطر آن است كه قوم او تابع او بوده و در ضلالت از او جدا نبودند.

ص:515


1- . زير و رو شدن خانه ها در آيات ديگرى كه داستان قوم لوط را بيان كرده، ياد شده است.

(آيۀ 39) (فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قَالَ سَحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

لغت:

ركن به چيزى گفته مى شود كه تكيه و اعتماد مثل انسان به آن باشد و در اين جا به «تمام نيرو» ترجمه شده است.

تفسير:

پس چون فرعون معجزات ظاهرۀ موسى را مشاهده كرد به جاى اين كه به تمام وجود ايمان بياورد پس به تمام وجود از او روى برتافت، يا با همۀ نيرو و سپاه خود از ايمان آوردن اعراض نموده روى برگردانيد، يا به سبب قدرت و قوتى كه از بسيارى لشكر و پشتيبانى آنها و ثروتى كه در اختيار داشت احساس مى كرد ايمان نياورد و از موسى روى گردانيد و گفت: اين مرد جادوگر يا ديوانه است!

چون فرعون از موسى عليه السلام اعراض نمود و قوم او از او تبعيت نموده با او در طغيان همراهى نمودند و بناى ستيزگى را گذاشتند و با آيات بينات و معجزات متنبّه نشدند و بعد از اتمام حجّت بر آنان، باز به كفر و گمراهى اصرار ورزيدند:

(آيۀ 40) (فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فِى الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ)

لغت:

مصدر نبذناهم «نبذ» به معنى انداختن و پرت كردن است. مليم اسم فاعل از باب إفعال به معنى ملامت كننده است.

ص:516

تفسير:

پس او و لشكر او را به قهر و غضب گرفتيم و در دريا افكنديم و غرق ساختيم در حالى كه فرعون مرتكب كارهايى مى شد كه سزاوار ملامت و سرزنش بود و نيز در آخرين لحظه ملامت كنندۀ خويش بود و از اين رو اظهار ايمان كرد؛ امّا ديگر سودى به حالش نداشت.

عاد و ثمود و قوم نوح (ع)

(آيۀ 41) (وَ فِى عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ)

تفسير:

و نيز در سرگذشت عاد - يعنى قوم هود - براى عبرت پذيرها نشانه اى از خشم و قدرت ماست هنگامى كه باد نازا كه آبستن كنندۀ درخت و حاصل ابر نبود و هيچ خير و سودى نداشت - بلكه زايندۀ شرّ و اثر غضب و عذاب الهى بود - بر آنها فرستاديم.

(آيۀ 42) (مَا تَذَرُ مِن شَىْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ)

لغت:

رميم استخوان پوسيده و مانند خاك شده.

تفسير:

هيچ چيزى را كه اين باد برآن وزيد نمى گذاشت الا اين كه آن را همانند استخوان پوسيده و خاك ريزريز شده مى ساخت. قصرها و شهرها و عمارت ها را خرد كرد و همه را مانند خاك گردانيد.

(آيۀ 43) (وَ فِى ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُواْ حَتَّى حِينٍ)

ص:517

تفسير:

و نيز در سرگذشت ثمود - يعنى قوم صالح - نشانه اى از خشم و قدرت ماست. پس از آن كه ناقۀ اعجازى را كشتند و به آنها گفته شد (يعنى حضرت صالح گفت): تا سه روز از زندگى خود بهره ور شويد كه پس از سه روز عذاب، شما را فرا خواهد گرفت.

(آيۀ 44 و 45) (فَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّعِقَةُ وَ هُمْ يَنظُرُونَ * فَمَا اسْتَطَعُواْ مِن قِيَامٍ وَ مَا كَانُواْ مُنتَصِرِينَ)

لغت:

عتوا فعل ماضى، و مصدر آن «عتوّ» به معنى سرپيچى كردن است.

تفسير:

متنبّه نشدند و در آن سه روز هم كه به آنها مهلت داده شده بود نيز از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند، پس آنها را صاعقۀ آسمانى هلاك كننده فرا گرفت در حالى كه با چشم خود به آن نگاه مى كردند.

پس نه توان برخاستن از جاى خود و گريختن يافتند و نه توانستند به خود و به يكديگر يارى رسانند؛ بلكه همه مردند و هلاك شدند.

(آيۀ 46) (وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ)

تفسير:

و قوم نوح را پيش از اين (با طوفان) هلاك كرديم (و در داستان آنها هم نشانه اى از خشم و قدرت ما براى كسانى كه اهل عبرت گرفتن باشد هست) بى شك آنها گروهى

ص:518

فاسق و بيرون رفته از ايمان بودند.

تبصره: خداى متعال براى تذكّر و عبرت، به پنج قوم از امّت هاى گذشته كه مبتلا به عذاب و نابود شدند اشاره فرمود تا امّت پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله تأمّل نموده از مخالفت فرامين الهى بپرهيزند و خود را از هلاكت دنيا و آخرت به سبب ايمان و اطاعت و عبادت نجات دهند.

(آيۀ 47 و 48) (وَ السَّمَآءَ بَنَيْنَهَا بِأَيْيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ * وَ الْأَرْضَ فَرَشْنَهَا فَنِعْمَ الْمَهِدُونَ)

لغت:

أيد به معنى قدرت مى باشد نه اين كه جمع يد باشد.

تفسير:

در چند آيۀ قبل فرمود: وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَتٌ لِّلْمُوقِنِينَ و سپس به داستان هلاكت چند قوم اشاره كرد. در اين آيه بازگشت به مطلب قبلى شده مى فرمايد: و آسمان را با قدرت خويش بنا نهاديم و به يقين ما گسترش دهندۀ ساختمان آن و روزى رسانندۀ ساكنان آن هستيم.

وَالأَْرْضَ...: و زمين را بگسترديم، پس نيكو گسترانيده ايم.

(آيۀ 49) (وَ مِن كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

تفسير:

و از هر چيزى جفتِ هم آفريديم مانند نر و ماده در حيوانات و گياهان.

ص:519

يا به حسب تعاقب مانند روز و شب، آفتاب و ماه، بهار و تابستان و پاييز و زمستان؛ و يا به جهت مخالفت ذاتى مانند نور و ظلمت، رطب و يابس، و سهل و جبل. و بر اين قياس است آسمان و زمين، صحرا و دريا، جن و انس و غير آن. يا به طريق مخالفت صفات مانند حلم و قهر، شيرين و تلخ، سلامتى و مرض، غنى و فقر، خنده و گريه، فرح و غم، موت و حيات، و غير آن. براى آن كه شايد شما بندگان پند پذيريد و بدانيد كه زوجيت و شركت و جفت داشتن و دومى داشتن همه از صفات ممكن الوجود است نه اللّه كه واجب الوجود واحد احد فرد است.

فرار به سوى خدا

(آيۀ 50) (فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ إِنِّى لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

پس، از عذاب خدا به وسيلۀ توحيد و تسليم به سوى خدا بگريزيد و به او رجوع كنيد، همانا من براى شما از جانب او بيم دهنده اى آشكار و روشنگرم.

در تفسير فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ گفته شده: از جميع آنچه شما را از طاعت خدا باز دارد فرار نماييد و بالكليه متوجه او شويد.

از پيروى شيطان به طاعت رحمان فرار كنيد.

از خود فرار كنيد و به سوى حق برويد.

(آيۀ 51) (وَ لَاتَجْعَلُواْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ إِنِّى لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

و با خداوند معبود ديگرى قرار مدهيد، همانا من براى شما از جانب خدا بيم دهنده اى آشكار و روشنگرم؛ شما را از عذاب الهى در مورد عبادت غير او بيم مى دهم.

ص:520

اتهام به همۀ پيامبران

(آيۀ 52) (كَذَ لِكَ مَآ أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)

تفسير:

همچنين بر امّت هايى كه پيش از اهل مكّه بودند هيچ پيامبرى نيامد مگر آن كه وقتى از معاد و روز جزا خبر مى داد و معجزه ارائه مى كرد گفتند او: جاودگر يا ديوانه است!

(آيۀ 53) (أَتَوَاصَوْاْ بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ)

لغت:

تواصى يعنى به يكديگر سفارش كردن. طاغون جمع «طاغى» است.

تفسير:

آيا بر اين امر - يعنى نسبت جادوگر بودن و جنون به پيامبران دادن - گذشتگان و كسانى كه پس از آنها آمدند به يكديگر سفارش كرده اند؟ نه؛ بلكه آنان گروهى طغيانگر بوده و هستند و طغيان و عنادشان باعث اين نسبت دادن ها به پيامبران شده نه توصيه كردن به يكديگر.

(آيۀ 54) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ)

لغت:

ملوم اسم مفعول و به معنى ملامت شده است.

ص:521

چند ويژگى پند سودمند

تفسير:

پس، از آنان روى گردان كه تو بر اين اعراض و روى گردانى مستحق ملامت و سرزنش نيستى؛ زيرا به حد كافى آنان را به راه حق دعوت كرده اى، و آنان مستحق ملامت هستند؛ زيرا دعوت به حق را نپذيرفتيد و طغيانگر بودند.

(آيۀ 55) (وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

و مؤمنان را تذكّر ده؛ زيرا تذكّر و پند، مؤمنان را سود بخشد و موجب زيادتى بصيرت ايشان و سبب اكتساب طاعات و اجتناب از محرّمات مى گردد.

در برخى كتاب ها آمده است كه كلام تذكّردهنده بايد بر ده چيز مشتمل باشد تا سامعان را نفع رساند: 1 - تذكّر نعمت الهى تا به شكرگزارى آن اقدام نمايند.

2 - ذكر ثواب صبر بر بلا تا در آن شكيبايى ورزند. 3 - بيان عقوبت و عذاب گناهان تا از آن منزجر شده تائب شوند. 4 - بيان كيدها و وساوس شيطان تا از آن دور بمانند.

5 - ذكر زوال دنيا و بى اعتبارى آن تا دل به آن نبندند. 6 - بيان مرگ نمودن تا آمادۀ اين سفر شوند. 7 - تكرار ذكر قيامت تا كار آن روز را بسازند. 8 - بيان دركات جهنّم و انواع عقوبات آن تا از آن ترسان گردند. 9 - شمردن درجات بهشت و اقسام نعمت هاى آن تا به آن راغب شوند. 10 - بناى كلام بر خوف و رجاء نهادن، يعنى گاهى از عظمت كبريايى و هيبت الهى سخن رانند تا از آن بترسند و گاهى رحمت و مغفرت و مهربانى حضرت حق را تقرير كنند تا به آن اميدوار شوند. واضح است كه هر موعظه اى كه مشتمل بر اين گونه سخنان است سبب نفع مؤمنان خواهد بود.(1)

ص:522


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 50 با كمى تصرّف در عبارات.

عبوديت، رمز آفرينش

(آيۀ 56) (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ)

تفسير:

و جن و انس را نيافريديم مگر براى آن كه (به اختيار خود نه به اجبار) مرا پرستش كنند.

بعضى لِيَعْبُدُونِ را تفسير به «ليعرفون» نموده اند، يعنى خلق نكردم جن و انس را مگر براى اين كه مرا بشناسند و اين مطلب مسلم است كه معرفت مقدمۀ پرستش است و چون خداوند غنى بالذات و مستغنى از عبادت بندگان است، بنابراين نتيجۀ پرستش و ستايش آنها به خود آنها خواهد رسيد نه به خالق متعال،. پس غرض خداوند از امر به عبادت ايصال نفع به بندگان است. نه اين كه بخواهد از ايشان و عبادت ايشان سودى ببرد.

از حضرت صادق عليه السلام از اين آيه سؤال شد فرمود: خلق فرمود ايشان را براى اين كه امر فرمايد ايشان را به عبادت. راوى از آيۀ وَ لَايَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْسؤال كرد؟ فرمود: خلق فرمود ايشان را تا به جا آورند آنچه را كه به آن مستوجب رحمت الهى شوند (و آن عبادت و اطاعت اوست) پس ايشان را مورد رحمت قرار دهد.(1)

(آيۀ 57 و 58) (مَآ أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَآ أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)

تفسير:

نه از آنان مى خواهم كه برايم تحصيل روزى كنند و نه مى خواهم كه مرا طعام دهند يا معنى آيه اين باشد كه نمى خواهم رزق خود و رزق ديگران را تحصيل كنند و نمى خواهم

ص:523


1- . علل الشرايع، باب 9، ص 13، ح 10.

مرا طعام دهند.

به يقين خداوند خود روزى دهنده به همۀ روزى خواران و صاحب قوه و نيرومند است و در اين كار نياز به معين ندارد.

وعدۀ عذاب براى اهل ستم و كفر

(آيۀ 59) (فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَبِهِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ)

لغت:

ذَنوب به معنى سهم و نصيب است.

تفسير:

پس همانا براى كسانى از قوم تو كه بر خود با كفر و شركشان ستم كرده اند و يا به ديگران ستم كرده اند سهمى بزرگ از عذاب است مانند سهم يارانشان، يعنى مانند امت هاى گذشته كه انبيا را تكذيب و به خود يا ديگران ستم كردند.

شأن نزول: چون كفّار با وجود دلايل ظاهرۀ دالۀ بر قدرت الهى در عناد و انكار افزودند، از اين جهت تهديد ايشان فرمايد:

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَبِهِمْ: پس به درستى كه براى كسانى كه بر خود به كفر و شرك و تكذيب رسول، ستم نمودند بهره اى از عذاب مانند بهرۀ ياران ايشان است. مراد آن كه به ايشان خواهد رسيد آنچه از عقاب به امم سالفۀ مكذبۀ رسيد.

فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ: يعنى چون وعدۀ عذاب، حق و صدق است پس بايد كه شتاب نكنند در وقوع عذاب بر ايشان؛ زيرا آن فوت نخواهد شد.

(آيۀ 60) (فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن يَوْمِهِمُ الَّذِى يُوعَدُونَ)

ص:524

تفسير:

پس واى بر كسانى كه كفر ورزيدند از عذاب آن روزشان كه وعده داده مى شوند (يعنى روز قيامت).

آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به كسانى كه به معتقدات حقّه از وحدانيت خدا و پيامبرى پيغمبر و معاد و قيامت كافر شوند، و ضروريات دين مقدّس اسلام را تكذيب نمايند، كه شايد متنبّه شده ايمان آورده و تائب شوند.

ص:525

سورۀ طور

عذاب آخرت، حتمى است

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الطُّورِ * وَ كِتَبٍ مَّسْطُورٍ * فِى رَقٍّ مَّنشُورٍ * وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ * وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ * وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ)

لغت:

مسطور اسم مفعول و به معنى «نوشته شده»، و رقّ به معنى پوست نازكى است كه در آن مى نويسند (مى نوشتند). مسجور اسم مفعول و به معنى پر شده يا پر شده از آتش است.

تفسير:

سوگند به كوه يا به طور سينا كه موسى بر فراز آن وحى شنيد.

و سوگند به كتابى كه نوشته شده در صفحه اى باز و گشوده كه اكنون گشوده است يا در آينده گشوده خواهد شد. يعنى قرآن مجيد يا لوح محفوظ، يا الواح تورات موسى، يا هر كتاب آسمانى، يا كتاب نفس صالحان كه در آن ايمان به خدا نگاشته شده و يا نامۀ عمل هر

ص:526

مكلفى در روز جزا.

و سوگند به آن خانۀ آباد. يعنى كعبه كه به كثرت زائران آباد است و به نام بيت اللّه خوانده مى شود و خانۀ آسمانى آباد از فرشتگان كه به همين نام «البيت المعمور» ياد مى شود و قلب مخلصان آباد از ايمان.

در حديث است كه:

قلب مؤمن، بيت اللّه است.

و سوگند به آن سقف برافراشته. يعنى آسمان دنيا كه به منزله سقف زمين است.

و سوگند به آن درياى پر از آب، يا افروخته و پر از آتش كه در پيشاپيش قيامت خواهد بود.

(آيۀ 7 و 8) (إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَ قِعٌ * مَّا لَهُ مِن دَافِعٍ)

تفسير:

خداى متعال به پنج موجود عظيم و عجيب براى مؤكد كردن اين مطلب سوگند ياد كرده كه بى ترديد عذاب پروردگار تو در آخرت براى كافران ثابت و حتمى است، و هرگز آن را بازدارنده اى نيست.

وجه دلالت امورى كه مورد سوگند قرار گرفت بر وقوع عذاب، آن است كه اين امور دالّاند بر كمال قدرت و حكمت خداوند، پس چنين قادر حكيمى بر عذاب كافران قادر است و اين عذاب از روى حكمت و مصلحت مى باشد.

عبرت: جبير بن مطعم گويد: به مدينه رفتم تا سخنى در باب اسراى بدر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله بگويم. پس به مسجد رفتم، حضرت در نماز صبح ايستاده بود، سورۀ والطور قرائت نمود، چون به اين آيه رسيد: إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَ قِعٌ * مَّا لَهُ مِن دَافِعٍ نزديك بود كه از شدّت خوف دلم شكافته شود، و محبّت اسلام در دلم وارد شد، پس فوراً اسلام اختيار كردم از ترس خداى تعالى....(1)

ص:527


1- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 10، ص 314 با كمى تلخيص و تصرّف.

(آيۀ 9 و 10) (يَوْمَ تَمُورُ السَّمَآءُ مَوْرًا * وَ تَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْرًا)

لغت:

مَور به معنى لرزيدن يا جريان و حركت سريع است.

تفسير:

روزى كه آسمان به لرزۀ سخت بلرزد و مضطرب شود.

و سير كند همۀ كوه ها سيرى به صورت غبار در هوا.

اين امور در زمان وقوع قيامت واقع مى شود.

(آيۀ 11 و 12) (فَوَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ * الَّذِينَ هُمْ فِى خَوْضٍ يَلْعَبُونَ)

تفسير:

و چون قيامت شود پس واى در آن روز بر تكذيب كنندگان، كه سخن خدا و پيامبر را دروغ مى پنداشتند و يا ربوبيت خدا و پيامبرى پيامبر را تكذيب مى كردند.

آنان كه با فرو رفتن در گفتار و كردار باطل و ناروا بازى مى كنند. يعنى با استهزاى قرآن و پيامبر، آن را بازيچه تصور مى كنند و به آن اعتنايى ندارند.

خوض غالباً در فرو رفتن در امور باطله استعمال مى شود و لذا هنگامى كه بدون قيد و توضيحى گفته شود همان معنى از آن استفاده مى گردد.

(آيۀ 13-16) (يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَى نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا * هَذِهِ النَّارُ الَّتِى كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * أَفَسِحْرٌ هَذَآ أَمْ أَنتُمْ لَاتُبْصِرُونَ * اصْلَوْهَا فَاصْبِرُواْ أَوْ لَاتَصْبِرُواْ سَوَآءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

ص:528

لغت و اعراب:

دعّ مصدر و به معنى با شدّت انداختن يا دفع كردن است.

قبل از هذه جملۀ «قيل لهم» و مانند آن در تقدير است.

تفسير:

روزى كه با سختى و خشونت به سوى جهنّم رانده مى شوند.

و در اين حال به آنها گفته مى شود: اين همان آتشى است كه در دنيا آن را تكذيب مى كرديد و هر چند پيامبر براى صدق قول خود معجزه هم مى آورد نمى پذيرفتيد و مى گفتيد: اين كلام وحى الهى نيست و سحر است.

آيا اين سحر است يا شما كوريد و نمى بينيد؟! همان گونه كه در دنيا تهديدها و وعيدهاى آن را نمى شنيديد، يعنى ترتيب اثر نمى داديد.

به اين آتش درآييد و بسوزيد و جزاى كفر و عناد و اعمال خود را بچشيد! خواه صبر كنيد و يا صبر نكنيد و جزع و فزع نماييد براى شما يكسان است.

يعنى بر هر وجه كه مى خواهيد از صبر و عدم صبر، در جهنّم داخل شويد و به عذاب آن گرفتار باشيد كه هيچ چاره و مفرى براى شما نيست، نه قوّت پرهيز از دخول در آتش داريد و نه راه گريز، و هميشه در آن معذّب خواهيد بود.

إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ:

و جز اين نيست كه شما در مقابل آنچه انجام مى داديد با دخول در جهنّم و باقى ماندن در آن كيفر مى شويد يا با تجسم عينى عقايد و اعمالتان جزا داده مى شويد.

در احتمال اوّل جزا غير از عمل، و در احتمال دوم عين عمل و تجسم اعمال است.

(آيۀ 17-20) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّتٍ وَ نَعِيمٍ * فَكِهِينَ بِمَآ ءَاتَلهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقَلهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * مُتَّكِِينَ عَلَى سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنَهُم بِحُورٍ عِينٍ)

ص:529

اعراب و لغت:

فاكهين منصوب و حال از متّقين. عذاب مفعول دوم وقى است. قبل از كلوا «قيل لهم» در تقدير است. هنيئاً صفت موصوف مقدَّر است يعنى «كلوا واشربوا أكلاً و شرباً هنيئاً» و أكلاً و شرباً مفعول مطلق هستند «متّكئين» حال و منصوب، و سرر جمع سرير به معنى تخت. مصفوفة اسم مفعول به معنى صف كشيده شده و رديف شده.

نعمت هاى بهشتى متقين و مؤمنين

تفسير:

به يقين پرهيزكاران از كفر و شرك و گناه در باغ ها و نعمتى فراوان اند چه باغ ها و چه نعمت ها كه وصف آن در عقول بشر نگنجد.

در حالى كه از آنچه پروردگارشان به آنها داده برخوردارند و از آن به شادى سخن مى گويند.

و پروردگارشان آنان را از عذاب جهنّم نگاه داشته و حفظ كرده است.

و شايد معنى آيه اين باشد كه: و شادند از اين كه خدا آنان را از عذاب حفظ كرده است.

كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: به آنها گفته مى شود: بخوريد و بياشاميد، گوارا باد شما را به پاداش آنچه در دنيا انجام مى داديد.

اين آيات شريفه دالّ بر اين است كه رسيدن به بهشت و نجات از عذاب جهنّم منوط به دو چيز است: 1 - تقواى از كفر و شرك و معاصى و مناهى، چنانچه صدر آيۀ اوّل آن را اعلام فرموده: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّتٍ وَ نَعِيمٍ. 2 - اعمال صالحه، چنانچه آخر آيه به آن اشاره فرموده كه بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.

شخصى مى گويد: به حضرت صادق عرض كردم:

گروهى از دوستان شما گناه مى كنند و مى گويند: ما اميدواريم. حضرت فرمود: دروغ مى گويند، دوستان ما نيستند،... زيرا كسى كه اميد چيزى داشته باشد براى آن عمل مى نمايد و كسى كه از چيزى بترسد از آن فرار مى كند.(1)

ص:530


1- . اصول الكافى، ج 2، ص 68 با تلخيص.

اشاره به آن كه اين جماعت اگر اميد ثواب و نعمت هاى بهشتى را دارند، بايد به موجبات آن كه طاعات و عبادت باشد اقدام نمايند، و اگر از عقاب و جهنّم مى ترسند بايد از معاصى كه سبب آن است اجتناب كنند.

مُتَّكِِينَ عَلَى سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ: در حالى كه تكيه كنان بر تخت هايى هستند كه منظم و هم رديف و در برابر يكديگر گذاشته شده است.

و آنها را با حور عين يعنى زنان سفيد اندام و گشاده چشم همسر مى كنيم.

(آيۀ 21) (وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَنٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَآ أَلَتْنَهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَىْءٍ كُلُّ امْرِىِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ)

لغت:

ألتناهم فعل ماضى ثلاثى يا از باب إفعال و مصدر آن «ليت» يا «إلاته» به معنى كم كردن و كاستن است.

گويا «لات يليت» با «ألت يألت» مرادف باشند.

تفسير:

و كسانى كه ايمان آورده اند و فرزندانشان هر چند به اندازه اى كم از آنها در ايمان پيروى كرده اند و درجۀ ايمانشان به اندازۀ پدرانشان نيست، اين فرزندان را در آخرت و بهشت به پدرانشان ملحق مى سازيم و از عمل هاى پدران و پاداش آنها هم به واسطۀ الحاق اين فرزندان به آنها چيزى را نمى كاهيم. يعنى يكى از الطاف خداى مهربان به مؤمنان الحاق اين گونه فرزندان به آنان است كه موجب سرور و خوشحالى آنها مى شود.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

إنَّ اللّهَ يَرْفَعُ دَرَجَةَ ذُرِّيَّةِ الْمُؤْمِنِ فِى دَرَجَتِهِ وَإنْ كَانُوا دُونَهُ لِتَقرَّ بِهِمْ عَيْنُهُ(1): به درستى كه خداى متعال درجۀ اولاد مؤمن را بلند فرمايد تا به درجۀ

ص:531


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 58.

پدر رساند اگرچه ايشان در درجۀ كمتر باشند تا چشم ايشان به آنها روشن گردد. سپس اين آيه را تلاوت نمود: وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم....

كُلُّ امْرِىِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ: هر انسانى در گرو عمل خويش است اگر نيك آورد رها مى شود و پاداش نيك گيرد و الّا در گرو عمل مى ماند.

شايد مقصود اين باشد كه عذاب او همان عمل اوست كه در بند آن مى ماند.

يا معنى اين باشد كه هر انسانى - چه مرد و چه زن - به آنچه از كفر و شرك و فسق و فجور كسب كرده در گرو باشد؛ امّا مؤمن نيكوكار در گرو نيست چنان كه در سورۀ مدّثّر فرمود: كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّآ أَصْحَبَ الْيَمِينِ.

(آيۀ 22) (وَ أَمْدَدْنَهُم بِفَكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ)

لغت:

إمداد به معنى زياد كردن و فزونى دادن است.

تفسير:

پرهيزكاران را ميوه و گوشتى كه اشتها و آرزوى آن دارند پى در پى مى رسانيم.

خلاصه آن كه ما به متّقيان زياده خواهيم داد آناً فاناً آنچه مشتهيات نفسانى و آرزوى آنها باشد.

در كفاية الموحدين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:

پست ترين اهل بهشت به حسب قدر و منزلت چنان است كه اگر جميع جن و انس مهمان او شوند، هر آينه از طعام و شراب، آنقدر نزد او باشد كه همۀ آنها را كفايت نمايد و از نعمت هاى الهى كه در نزد او هست چيزى كم نشود.(1)

ص:532


1- . كفاية الموحدين، ج 4، ص 383.

(آيۀ 23) (يَتَنَزَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَّالَغْوٌ فِيهَا وَ لَاتَأْثِيمٌ)

اعراب و لغت:

لا لغو... صفت كأس است. تأثيم به معنى نسبت دادن گناه به كسى است؛ امّا ظاهراً در آيه اين معنى مقصود نباشد.

تفسير:

و آن جا جام شراب را كه درآشاميدن آن لغو گويى و گناهى (يا موجب گناه كردن) نيست به شوخى و محبت از دست هم مى ستانند. يعنى در گرفتن از هم سبقت مى گيرند يا مى دهند و مى گيرند و داد و ستد مى كنند.

(آيۀ 24) (وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ)

تفسير:

و براى پذيرايى آنان پسران نوجوان بهشتى كه مخصوص خدمت آنان هستند گردشان مى گردند كه گويى در زيبايى و صفا و لطافت مرواريدى نهفته در صدف اند.

كسى از پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد: يا رسول اللّه، خادم چنين باشد پس مخدوم چگونه است؟ فرمود:

فضل مخدوم بر خادم مانند ماه شب چهارده باشد بر جميع ستارگان.(1)

(آيۀ 25) (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَآءَلُونَ)

ص:533


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 60 و مجمع البيان، ج 5، ص 166 با كمى تلخيص.

تفسير:

برخى از آنها به برخى ديگر رو كرده از حال دنيوى يكديگر مى پرسند كه چه احوال و چه اعمالى داشته ايد كه موجب اين سعادت عظمى شده است؟

(آيۀ 26) (قَالُواْ إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ)

لغت:

مشفق به معنى بيمناك و عنايتدار هر دو آمده است.

تفسير:

در پاسخ گويند: همانا ما بيشتر در دنيا در ميان خانواده و اهل خود بيمناك از عواقب بوديم و از اين رو از ستم به آنان و گناه و مخالفت با اوامر الهى اجتناب مى كرديم. يا معنى آيه اين باشد كه ما در دنيا در خانواده و اهل خود خوش رفتار بوديم و به سعادت و هدايت آنها عنايت داشتيم و آنها را نصيحت مى كرديم و خيرخواه آنها بوديم.

(آيۀ 27) (فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَلنَا عَذَابَ السَّمُومِ)

تفسير:

پس خداوند به خاطر اين ويژگى كه در ما بود بر ما منت نهاد و ما را از عذاب سوزان دردآور نگه داشت.

و نزد برخى از مفسّران «سموم» همان آتش جهنّم است.

(آيۀ 28) (إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ)

ص:534

تفسير:

البته ما خدا را پيش از اين يعنى در دنيا پيوسته مى خوانديم و نجات از آتش جهنّم را با انجام عبادت خالص از او مى خواستيم. او دعا و خواندن ما را اجابت كرد؛ زيرا كه اوست نيكوكار و مهربان بر بندگان.

كاهن، مجنون و شاعر نبودن پيامبر (ص)

(آيۀ 29) (فَذَكِّرْ فَمَآ أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لَامَجْنُونٍ)

تفسير:

پس اى پيامبر، اهل مكّه و كفّار را تذكّر ده (يا با قرآن تذكّر ده) كه تو به لطف و نعمت پروردگارت نه كاهن هستى كه از جن ها و شيطان ها الهام گيرى و نه ديوانه اى؛ بلكه پيامبرى و قرآن تو وحى الهى است.

(آيۀ 30) (أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ)

لغت:

تربّص انتظار كشيدن و يا درنگ كردن منون به معنى مرگ، و ريب المنون يعنى حادثه و پيش آمدن مرگ.

تفسير:

بلكه مشركان گويند: او شاعر است نه پيامبر خدا و آنچه از او شنيده مى شود (يعنى قرآن) شعر است. ما براى او حوادث روزگار و آمدن مرگ را انتظار مى كشيم كه در آن صورت از رونق بيفتد و فراموش شود.

ص:535

(آيۀ 31) (قُلْ تَرَبَّصُواْ فَإِنِّى مَعَكُم مِّنَ الْمُتَرَبِّصِينَ)

تفسير:

اى پيامبر، به آنها بگو: انتظار مرگ و از بين رفتن دين مرا داشته باشيد، من نيز حتماً با شما از منتظرانم كه عذاب خدا بر شما فرود آيد و يا با مرگتان گرفتار عذاب هاى برزخى و اخروى شويد.

(آيۀ 32) (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَمُهُم بِهَذَآ أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ)

لغت:

أحلام جمع «حِلم» به معنى عقل است.

تفسير:

آيا خردهايشان آنها را به اين گفتار (كه مى گفتيد او شاعر است و منتظر مرگ او هستيم) فرمان مى دهد؟ نه؛ بلكه عقل حكم مى كند كه مدعى پيامبرى در صورتى كه براى اثبات صدق خود معجزه آورد به پيامبرى او ايمان بياورند، پس اينها گروهى طغيانگرند كه تسليم حق نمى شوند.

(آيۀ 33) (أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّايُؤْمِنُونَ)

لغت:

تقوّل فعل ماضى از باب تفعّل، به معنى نسبت دادن كلامى به كسى است كه آن را نگفته باشد.

ص:536

قرآن، بشرى نيست

تفسير:

يا آن كه مى گويند و مى پندارند كه پيامبر اين قرآن را از خود بافته! نه؛ بلكه با علم به صادق بودن و پيامبر بودن او به خاطر عناد و طغيان ايمان نمى آورند.

چند سؤال از كافران

(آيۀ 34) (فَلْيَأْتُواْ بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُواْ صَدِقِينَ)

تفسير:

پس اگر راست مى گويند كه قرآن بافتۀ بشر است و كلام الهى نيست پس كلامى مانند آن بياورند.

يعنى اگر قرآن بافتۀ پيغمبر است، پس به ايشان كه فصحا و بلغاى عرب اند بگو مثل اين كلام بگويند و بياورند، و چون همه از آن عاجزند، پس معلوم مى شود كه قرآن كلام بشر نيست؛ بلكه كلام خالق بشر است.

و اين مطلب مسلّم است كه كفّار بسيار حريص بودند كه ادّعاى آن حضرت را ابطال كنند و حضرت تحدى نمود كه كلامى به مثل قرآن بياوريد و همه اين سخن را شنيدند و نتوانستند مانند آن بياورند؛ زيرا اگر توانسته بودند اين كار را مى كردند و آن اقوال سخيفه را در حق پيغمبر نمى گفتند از قبيل مجنون و ساحر و شاعر، و اين عجز آنها، با تمام جديت، حقانيّت قرآن و اين كه آن كلام خداى منّان است را اثبات مى كند.

(آيۀ 35) (أَمْ خُلِقُواْ مِنْ غَيْرِ شَىْءٍ أَمْ هُمُ الْخَلِقُونَ)

تفسير:

آيا آنها از غير چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند آفريده گشته اند تا در تكليف به ايمان و انجام واجبات و ترك محرّمات با آنها شريك نباشند؟ (حتماً اين چنين نيست) يا معنى آيه اين باشد كه آيا به خودى خود خلق شده اند بدون خالقى و موجدى، و بدين

ص:537

جهت به عبادت او اشتغال ننمايند؟ اين مطلب هم از عقل به دور است؛ زيرا چيزى كه ذاتاً هستى ندارد چگونه بدون هستى دهنده موجود مى شود.

أَمْ هُمُ الْخَلِقُونَ: يا آنها خود آفرينندۀ خويش اند تا امر خدا را نپذيرند و اقرار به خالقيت او نكنند، اين هم محال است؛ زيرا كسى كه موجود نبوده چگونه به خود وجود داده است؟!

ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش

و چون اين احتمالات و امثال آنها همه باطل است معلوم مى شود عدم ايمان آنها به جهت عناد و استكبار بوده نه اين كه به خاطر حكم عقل باشد.

(آيۀ 36) (أَمْ خَلَقُواْ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بَل لَّايُوقِنُونَ)

تفسير:

يا آن كه آنها آسمان ها و زمين را آفريده اند تا برتر از آن باشند كه فرمان الهى را بپذيرند؟ نه، چنين ادّعايى ندارند، چون بطلان آن واضح است؛ بلكه به سبب عناد و استكبار قبول نمى كنند كه خالق و ربّ جميع موجودات خداوند قادر متعال است.

(آيۀ 37) (أَمْ عِندَهُمْ خَزَآلِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ)

تفسير:

يا مگر گنجينه هاى رحمت و دانش پروردگارت نزد آنهاست كه نبوّت را به هر كه خواهند دهند يا بدانند لايق منصب پيامبرى كيست؟!

أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ: يا آيا ايشان بر همۀ اشياء و جهان هستى مسلطاند تا مدبر امور شوند و هر چه خواهند كنند و هر كه را خواهند منصب نبوّت دهند، و يا پيامبرى را از تو

ص:538

سلب كنند؟!

(آيۀ 38) (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ: يا مگر نردبانى دارند كه بر فراز آن رفته و به سخنان ملأ اعلى گوش فرا دهند؟ و از اين راه بگويند ما وحى را شنيده ايم و وحى بر پيامبر را نفى كنند؟ اگر چنين است پس شنوندۀ آنها بايد حجّت و دليل آشكارى بر كلامش بياورد. زيرا هر كه ادّعاى امرى كند كه بديهى نباشد بر او لازم است كه بر صدق مدّعاى خود اقامۀ حجّت نمايد.

(آيۀ 39) (أَمْ لَهُ الْبَنَتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ)

تفسير:

در اين جا خداى متعال براى اثبات سفيه بودن مشركان كه مى گفتند: فرشتگان دختران خدايند: مى فرمايد: آيا دختران كه آنها را بد و مبغوض مى شماريد از آنِ خدا و پسران كه آنها را خوب و محبوب مى دانيد از آنِ شماست.

اين نهايت حماقت و سفاهت است كه پسر را به جهاتى به خود نسبت و دختر را به واسطۀ كراهت داشتن آن به خالق نسبت دهند.

(آيۀ 40) (أَمْ تَسَْلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ)

لغت:

مغرَم مصدر ميمى و به معنى غرامت است.

ص:539

تفسير:

أَمْ تَسَْلُهُمْ أَجْرًا...: يا مگر براى ابلاغ رسالت ودين و ارشاد و راهنمايى آنان از ايشان مزدى درخواست مى كنى كه التزام به آن براى آنها بار سنگينى باشد و از اين رو از تو روى گردان اند؟!

(آيۀ 41) (أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ)

تفسير:

يا مگر علم غيب (لوح محفوظ) نزد آنهاست كه آنان سخنان خود را از روى آن مى نويسند؟ تا گويند خبر دادن پيغمبر در امر قيامت و بعث و جَزا و حساب باطل است و اصلى ندارد.

(آيۀ 42) (أَمْ يُرِيدُونَ كَيْدًا فَالَّذِينَ كَفَرُواْ هُمُ الْمَكِيدُونَ)

لغت:

مكيدون اسم مفعول و به معنى كيدشدگان است.

تفسير:

يا كه نيرنگى براى تو اراده مى كنند كه به تو آسيب رسانند، پس كسانى كه كفر ورزيده اند خودنيرنگ شده اند و مكرشان به خودشان باز مى گردد.

اين مطلب ثابت است كه خداوند از افعال قبيحه منزّه است، پس نسبت كيد به خدا به اين معنى است كه براى اولياى خود تدبيرى كند كه تا به سبب آن دشمنان خود را مغلوب و مقهور سازند. و اين كه از اين تدبير به كيد تعبير شده به خاطر مشاكله است كه لفظ دوم را

ص:540

شكل لفظ اوّل مى آورند با اين كه در معنى با هم تفاوت دارند و مشاكله در ادبيّات از محسنات كلام فصيح و بليغ به شمار مى آيد.

(آيۀ 43) (أَمْ لَهُمْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ)

تفسير:

يا مگر براى آنها معبودى جز خدا هست؟ كه ايشان را يارى دهد و عذاب را از آنها دفع كند؟ منزّه است خداوند از اين كه براى او شريك قرار مى دهند.

در آيات 29 تا 43 احتمالاتى كه ممكن است براى ايمان نياوردن بت پرستان به آنها تمسّك شود و بطلان آنها روشن است ذكر شد. نتيجه اين كه ايمان نياوردن آنها فقط به خاطر عناد و طغيان و استكبار آنهاست نه بهانه هاى ديگر كه ممكن است پنداشته شود.

(آيۀ 44) (وَ إِن يَرَوْاْ كِسْفًا مِّنَ السَّمَآءِ سَاقِطًا يَقُولُواْ سَحَابٌ مَّرْكُومٌ)

لغت:

كِسْف به يك قطعه و يك تكه از چيزى گويند. مركوم اسم مفعول به معنى متراكم شده است.

تفسير:

و اگر پاره هايى از آسمان را ببينند كه فرود مى آيد، از شدّت طغيان و استكبار گويند:

قطعۀ آسمان نيست؛ بلكه ابرى است متراكم و به هم چسبيده!

يعنى عناد ايشان به اندازه اى است كه با وجود مشاهدۀ آثار عذاب از كفر و مخالفت باز نايستند.

ص:541

صبر بر طاعت و تسبيح و نماز

(آيۀ 45 و 46) (فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلَقُواْ يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصْعَقُونَ * يَوْمَ لَايُغْنِى عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيًْا وَ لَاهُمْ يُنصَرُونَ)

تفسير:

پس آنها را رها كن (با آنها محاجّه مكن؛ زيرا با عنادى كه دارند محاجّه سودى ندارد و حق را نمى پذيرند) تا روزى را كه در آن هلاك مى شوند ديدار كنند - يعنى روز مرگ يا نفخه صور اوّل را - روزى كه (مقصود روز قيامت است) مكر آنها چيزى از عذاب موعود را از آنها دفع نمى كند و نيز يار و ياورى نخواهند داشت تا عذاب را از آنان دفع كند.

(آيۀ 47) (وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ عَذَابًا دُونَ ذَ لِكَ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

و بى شك براى كسانى كه با كفر و شرك بر خود ستم كرده اند (يعنى مشركان مكّه) عذابى است غير از عذاب آخرت و پيش از آن كه آن، قحطى در مكّه و يا مغلوب شدن در جنگ بدر است، و لكن بيشتر آنان نمى دانند.

يا مقصود از «عذابى غير عذاب آخرت و پيش از آن» عذاب قبر است.

از اين كه فرموده است بيشتر آنها نمى دانند فهميده مى شود كه برخى از مشركان با اين كه علم داشتند، به خاطر شدّت عناد انكار مى كردند.

(آيۀ 48) (وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ)

تفسير:

بر عمل و ابلاغ حكم پروردگارت صبر كن؛ زيرا تو در مقابل ديدگان ما هستى (در حفظ و عنايت ما هستى) و هنگامى كه از خواب يا از كار برمى خيزى پروردگارت را

ص:542

همراه با حمد و ثنا تسبيح گوى.

مقصود نماز شب يا نماز نافلۀ صبح يا نماز صبح يا نماز ظهر و عصر است.

(آيۀ 49) (وَ مِنَ الَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبَرَ النُّجُومِ)

لغت:

إدبار مصدر و به معنى پشت كردن است.

تفسير:

و پاره اى از شب نيز او را تسبيح گو (مقصود نماز مغرب و عشا و يا نماز شب است) و نيز هنگام پشت كردن و فرو شدن ستارگان او را تسبيح گوى. گفته شده مقصود نماز صبح است.

اما از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه مراد نافلۀ صبح است.(1) و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام نيز همين مطلب روايت شده است.(2) و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: اين دو ركعت نماز بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد.(3) يادآورى: روايات در بيان مقصود از آيات 48 و 49 كه چه نمازهايى مقصود است متعدد و شايد متعارض با هم باشند كه بحث در بارۀ آنها فرصت ديگرى مى خواهد.

و از زراره و حمران و محمّد بن مسلم روايت است كه حضرت باقر و صادق عليهما السلام در اين آيه فرمودند:

حضرت رسول صلى الله عليه و آله در شبى سه مرتبه بر مى خواست و نظر در آفاق آسمان مى نمود و پنج آيۀ آخر سورۀ آل عمران را از «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ...» تا «إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ» قرائت مى كرد و بعد از آن مشغول به نماز شب مى شد.(4)

ص:543


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 67.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 170.
3- . منهج الصادقين، ج 9، ص 67.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 170.

جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

ص :15

ص :16

ص :17

ص :18

ص :19

ص :20

سورۀ نجم

فرود ستاره از آسمان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى)

لغت:

هوى فعل ماضى به معنى فرو آمد و پايين آمد است.

تفسير:

سوگند به ستاره هنگامى كه طلوع و غروب كند. يا به شهاب ثاقب، زمانى كه بر جن ها و شياطين فرود آيد، يا به گياه، زمانى كه از زمين سر برآورد و به زمين افتد. يا به آيات و سور قرآن كه به مركز وحى و پيامبر نازل گردد.

يكى از مشاهير اهل سنّت از ابن عباس روايت نموده كه گفت من با جمعى شبى نماز عشا را با حضرت رسول صلى الله عليه و آله خوانديم. بعد از نماز روى مبارك به ما كرد و فرمود: زود باشد كوكبى از آسمان، وقت طلوع فجر، در خانۀ يكى از شما درآيد. پس هر كه اين ستاره در خانۀ او فرود

ص:21

آيد وصى و خليفۀ من و امام بعد از من است....

پس چون فجر طالع شد از آسمان كوكبى فرود آمد و در خانۀ حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ساقط شد....

منافقان جسارت نمودند و گفتند: حضرت محمد صلى الله عليه و آله در محبت پسر عموى خود گمراه شده و در شأن او نمى گويد مگر به هواى نفس! پس آيۀ شريفه نازل شد(1): وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى.

صحّت تلقّى و اداى وحى

(آيۀ 2-4) (مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى)

اعراب و لغت:

ما ضلّ... جواب قسم، و غوى فعل ماضى به معنى راه هلاكت را پيش گرفته است.

تفسير:

يار و دوست شما محمد صلى الله عليه و آله نه از راه سعادت از حيث عمل گمراه شده و نه از حيث عقايد حقّه منحرف گشته است.

و او در ابلاغ قرآن و پيام هاى الهى هرگز از هواى نفس سخن نمى گويد.

آنچه مى گويد جز وحى كه از مبدأ اعلى به او القا مى شود نيست.

تنبيه: معلومات بشر دو قسم است: يك سلسله اكتسابى، و ديگر موهوبى و لدنّى. علم اكتسابى بشر، از روى مقدّمات بديهى و مطالبى است كه به توسط آن مقدّمات به دست مى آورد؛ لكن علم لدنى مربوط به مقدمات خارجيه نيست؛ بلكه از مبدأ فيّاض مطلق افاضه مى شود و وحى يكى از مصاديق روشن آن است.

ص:22


1- . به غاية المرام، باب 141، ص 409 چاپ سنگى رجوع شود.

معراج پيامبر و سدرة المنتهى

(آيۀ 5 و 6) (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى)

لغت:

مرّة به معنى نيرو و توان و يا بصيرت است.

تفسير:

آن را جبرئيل امين كه قوايش محكم و نيرومند است به او تعليم داده است.

همان كه داراى نيرو و توان در خلقت و استحكام و متانت در عقل است، پس در صورت اصلى خويش در برابر پيامبر بايستاد.

در روايت است كه: هيچ پيغمبرى جبرئيل را به صورت اصلى نديده الا پيغمبر ما صلى الله عليه و آله، كه او را دو نوبت به صورت اصلى مشاهده فرمود: يكى در شب معراج نزد سدرة المنتهى....(1)

(آيۀ 7-10) (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَآ أَوْحَى)

تفسير:

در حالى كه او در افق اعلى و كرانۀ برتر از زمين بود.

سپس به پيامبر نزديك و نزديك تر شد.

پس به فاصلۀ مقدار دو كمان يا دو ذراع، يا كمتر، از پيامبر فاصله داشت.

پس وحى كرد خدا به بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله از حقايق و اسرار آنچه را وحى كرد.

يا وحى كرد جبرئيل به بندۀ خدا محمد صلى الله عليه و آله آنچه را وحى كرد.

ص:23


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 72 با تلخيص.

(آيۀ 11 و 12) (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَرُونَهُ عَلَى مَا يَرَى)

لغت:

تمارون فعل مضارع از باب مفاعله، و مصدر آن «مراء» به معنى مجادله كردن است.

تفسير:

قلب پيامبر در آنچه ديد از صورت جبرئيل و نزديك شدن او خطا نكرد ودروغ نگفت.

در كافى از حضرت رضا عليه السلام روايت شده:

ما كذب فؤاد محمد ما رأت عيناه. سپس خداوند خبر داد به آنچه او ديده بود. و فرمود: به تحقيق از آيات پروردگارش آيات عظيمى را ديد، و آيات خدا غير از خداست.(1)

آيا با او در آنچه از آيات عظيمه به چشم و دل مى بيند مجادله مى كنيد؟!

(آيۀ 13-18) (وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى * مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى)

تفسير:

و بى ترديد جبرئيل را در يك نزول ديگرى كه پيامبر را با خود به بالا برد در صورت اصلى اش به چشم سر، و يا خدا را با ديدۀ دل ديده بود.

ص:24


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 152، ح 33. و نيز توحيد شيخ صدوق، ص 111، ذيل ح 9.

در نزد درخت سدرة المنتهى (درخت سدرى كه در آخر محدودۀ آسمان ها و در انتهاى محلّ صعود و نزول عمل هاى بندگان قرار دارد).

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

به درستى كه سدرة المنتهى ناميده شد به جهت آن كه اعمال اهل زمين را ملائكۀ حافظ اعمال تا محلّ آن سدره بالا مى برند.(1) كه بهشت آخرتى كه پس از تمام شدن حساب محشر، جايگاه مؤمنان است در نزد آن مى باشد.

حاصل آيات 13 تا 15 آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله، جبرئيل را بديد، يا عظمت پروردگار را به عين يقين مشاهده نمود.

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى: هنگامى كه آن سدره را آنچه مى پوشاند از نور و زيبايى و فرشتگان بى حد احاطه كرده بود.

و آن حضرت با وجود مشاهدۀ اين همه عجايب و غرايب ملكوت به جهت حسن ادب و علوّ همّت و بزرگوارى خود، نظر التفات به هيچ ذرّه از ذرات آن نيفكند و ديدۀ دل جز به مشاهدۀ جمال و عظمت الهى نگشود.

مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى: هرگز چشم پيامبر آنچه را ديد به خطا نديد و از آنچه بايد ببيند و به ديدن آن مأمور شده بود تجاوز نكرد.

لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى: به يقين از نشانه هاى بسيار بزرگ پروردگار خود مشاهده كرد.

و در كتاب كافى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام مروى است كه فرمود:

مَا للّهِِ عَزَّوَجَلَّ آيَةٌ هِىَ أكْبَرُ مِنّى(2) ؛

براى خداى عزوجل آيتى بزرگ تر از من نيست.

پس اين كه گفته مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج على عليه السلام را هم ديده بى وجه نيست و نبايد بعيد شمرد.

ص:25


1- . علل الشرايع، باب 381، ج 2، ص 263.
2- . اصول الكافى، ج 1، ص 207، ذيل روايت 3.

اساس بت تراشى و بت پرستى

(آيۀ 19 و 20) (أَفَرَءَيْتُمُ اللَّتَ وَ الْعُزَّى * وَمَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى)

تفسير:

پس به من خبر دهيد از لات و عزّا (نام دو بت بزرگ قبايل عرب است).

واز منات، آن سومين بت ديگر (از بت هاى معروف عرب) آيا اين سه شريك خدا هستند؟!

اين سه بت را بر در كعبه نهاده آن را مى پرستيدند. فرمود: اى پيامبر، به معاندان قريش بگو: خبر دهيد آيا اين بت ها كه شما آنها را مى پرستيد، مى توانند مثل آنچه خدا آفريده بيافرينند يا ضرر و نفع به شما رسانند كه شما از خالق آسمان و زمين به پرستش اينان روى آورده ايد؟!

(آيۀ 21 و 22) (أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى)

تفسير:

و ديگر از افعال قبيحۀ آنها آن كه دختران را گاهى زنده به گور مى نمودند و دختر را سبب عار و ننگ خود مى دانستند، با اين وصف جسارت نموده آن را به ساحت قدس الهى نسبت مى دادند؛ حق تعالى در رد آنها فرمود:

آيا به پندار شما براى شما پسر است و براى خدا دختر؟!

در اين صورت اين تقسيم، جائرانه و دور از اعتدال است.

زيرا آنچه را در نظر خود بهتر دانيد، نسبت به خود، و آنچه را كراهت داريد، نسبت به خالق خود مى دهيد.

(آيۀ 23) (إِنْ هِىَ إِلآَّ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى)

ص:26

تفسير:

اين بت ها كه شما آنها را اله هاى خود مى دانيد و عنوان هاى معبود و مقرّب و شفيع به آنها مى دهيد اين عنوان ها جز نام هاى بى محتوا نيستند كه شما و پدرانتان بر آنها نهاده ايد! هرگز خداوند بر حقانيّت آنها حجّت و برهانى نازل نكرده است.

آرى بت پرست ها جز از ظن و گمان و هواهاى نفسانى پيروى نمى كنند با آن كه براى آنان علاوه بر عقلشان از جانب پروردگارشان وسيلۀ هدايت كه همان پيامبر و كتاب آسمانى او قرآن مى باشد آمده است و براى آنها بيان كرده است كه بت ها قابل اله و معبود بودن نيستند و استحقاق شفاعت كردن و مقرّب الى اللّه بودن را نيز ندارند و عبادت و پرستش مختص به پروردگار جهان است و شفاعت شفاعت كنندگان نيز به اذن و اجازۀ پروردگار است.

محدوديت شفاعت فرشتگان

(آيۀ 24-26) (أَمْ لِلْإِنسَنِ مَا تَمَنَّى * فَلِلَّهِ الْأَخِرَةُ وَ الْأُولَى * وَ كَم مِّن مَّلَكٍ فِى السَّمَوَ تِ لَاتُغْنِى شَفَعَتُهُمْ شَيًْا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَ يَرْضَى)

تفسير:

مگر براى انسان آنچه آرزو مى كند فراهم است كه بخواهند و آرزو كنند كه بت ها خدا باشند و حاجت دهند و شفاعت كنند؟!

چنين نيست؛ زيرا آخرت و دنيا از آنِ خداست و شريكى در آنها ندارد تا بتواند به غير خواست او عمل كند.

و چه بسيار فرشته كه در آسمان ها هست كه شفاعت و وساطت آنها در امور تكوينى اين جهان و براى گنهكاران در آن جهان هيچ سودى نمى بخشد مگر پس از آن كه خداوند اذن بدهد و راضى باشد كه كسى را كه او مى خواهد، شفاعت كند و يا شفاعت شود. يعنى براى شفيع شدن يا مورد شفاعت گشتن، او را سزاوار بيند.

ص:27

و هرگاه ملائكه با وجود علوّ رفعت و تقرب به خدا، بدون اذن خداوند رتبۀ شفاعت نداشته باشند، پس چگونه بتها كه در نهايت پستى و حقارت اند استحقاق شفاعت داشته باشند؟!

پيروى كافران از گمان

(آيۀ 27 و 28) (إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلَلِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثَى * وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيًْا)

تفسير:

همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را به اسم زن نام گذارى مى كنند و مى گويند فرشتگان دختران خدايند!

با آن كه آنها را بر اين ادّعا، علمى نيست. آنها جز از ظن و گمان پيروى نمى كنند و گمان به هيچ وجه از حق بى نياز نمى كند.

زيرا حق كه عبارت از حقيقت شىء است، درك نمى شود مگر به علم و يقين، و ظن و توهّم (خصوصاً) در معارف دين اعتبار ندارد.

دورى از غافلان و دنياپرستان

(آيۀ 29) (فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا)

تفسير:

پس از كسى كه از ياد و قرآن ما روى برتافته و جز زندگى اين دنيا را نمى خواهد اعراض كن و با آنها مجادله مكن و يا از دعوت كردن آنها به اسلام نيز صرف نظر كن زيرا هر كه از حق، من جميع الوجوه غافل باشد از ذكر خدا و كتاب خدا به كلّى اعراض نموده و در محبت دنيا و جمع زخارف آن به درجه اى باشد كه همۀ همّت او مصروف آن است، دعوت تو براى او فايده اى ندارد و هيچ گاه حاضر به پذيرش آن نمى شود. بلكه عناد او

ص:28

زياده خواهد شد و اصرار او بر كفر شديدتر شود.

(آيۀ 30) (ذَ لِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى)

تفسير:

اين دنيا و دوستى آن و اختيار كردن آن منتها و آخرين مرحله از علم و دانش آنهاست.

يعنى نهايت علمشان صرف همّت در به دست آوردن لذّات فانيۀ دنيويه و اعراض از تدبّر در امور اخرويه است.

و در ادعيۀ مأثوره از ائمۀ هدى عليهم السلام وارد است: اَللّهُمَّ لَاتَجْعَلِ الدُّنْيَا أكْبَرَ هَمِّنَا وَ لَامَبْلَغَ عِلْمِنَا.(1)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى:

همانا پروردگار تو داناتر است به كسى كه از راه او گم گشته و داناتر است به كسى كه به راه او هدايت يافته است.

يعنى پروردگار تو همه را مى شناسد، حال هيچ كس بر او پوشيده و پنهان نيست، او عالم است به آن كه از ايشان، كدام شخص دعوت تو را اجابت مى كند و كدام يك امتناع مى نمايد، پس نفس نفيس خود را به رنج و تعب مَينداز در هدايت و دعوت آنان كه در آيۀ قبل ياد شدند و بر تو همين ابلاغ است و اتمام حجّت.

تنبيه: آيۀ شريفه اشعار دارد بر مذمّت طالبين دنيا و لذايذ فانيۀ آن كه همّت خود را در تحصيل آن گماشته و عمر عزيز گران بها را در آن صرف مى نمايند، و ترقّيات و كمالات معنوى و سعادت ابدى و نعمت هاى سرمدى را از خود باز مى دارند.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

مَنْ أصْبَحَ وَأمْسى وَالدُّنْيَا أكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللّهُ تَعَالى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَشَتَّتَ أمْرَهُ، وَلَمْ

ص:29


1- . مفاتيح الجنان، اعمال شب نيمه شعبان - ذيل دعاى ششم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله.

يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إلّامَا قُسِمَ لَهُ؛ وَمَنْ أصْبَحَ وَأمْسى وَالْآخِرَةُ أكْبَرُ هَمِّه جَعَلَ اللّهُ تَعَالى الْغِنى فى قَلْبِهِ، وَجَمَعَ لَه أمْرَهُ.(1)

هر كه صبح كند و شب نمايد و دنيا بزرگ ترين وجهۀ همّت او باشد، خدا فقر را پيش چشم او قرار دهد و امر او را متفرق سازد و نرسد به دنيا مگر به آنچه براى او قسمت شده، و هر كه صبح و شب نمايد و آخرت بزرگ ترين وجهۀ همّت او باشد، خداى تعالى بى نيازى را در قلبش قرار دهد و امر او را براى او جمع فرمايد.

و غنا و بى نيازى باطنى بالاترين بى نيازى هاست.

(آيۀ 31) (وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى)

تفسير:

و آنچه در آسمان ها و زمين است به تَبَع خود آنها از آنِ خداوند است؛ زيرا خلق و حفظ و اراده و فانى كردن آنها در دست قدرت اوست.

(و هدف از آفرينش انسان ها معرفت و عبادت و طاعت اوست) خداوند آنها را آفريده تا كسانى را كه بدى كرده اند (يعنى ايمان نياورده و كفر و شرك ورزيده و يا به مخالفت با اوامر و نواهى الهى اقدام كرده اند) در برابر آنچه انجام داده اند، و يا با تجسم اخروى عين آن عمل ها، كيفر دهد و كسانى را كه كار نيك كرده اند (يعنى ايمان آورده و خدا را اطاعت و عبادت كرده اند) به پاداش بهترى جزا دهد.

(آيۀ 32) (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى)

ص:30


1- . اصول كافى، ج 2، ص 319.

لغت:

لمم يعنى گناه كوچك و يا گناهى كه گاهى پيش مى آيد و بر آن اصرار نمى شود. أجنّه جمع «جنين» است.

گناهان كبيره و صغيره

تفسير:

نيكوكاران كه در آيۀ قبل ياد شدند همان ها هستند كه همواره از گناهان بزرگ كه در دنيا تعزير و براى آخرت وعدۀ آتش دارد و از عمل هاى زشت و قبيح كه در اسلام براى آنها حدّى تعيين شده دورى مى جويند، مگر گناه صغيره يا گناهى كه اتفاقاً رخ مى دهد كه حتماً آمرزش پروردگار گسترده است و گناه صغيره را اگر اصرار بر آن نشود، به اجتناب از گناهان كبيره مى آمرزد.

در كتاب كافى از حضرت عبد العظيم عليه السلام روايت شده كه: شنيدم از امام محمّد تقى كه فرمود از پدرش حضرت رضا از جدش موسى بن جعفر عليهم السلام كه: عمرو بن عبيد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام وارد شد و سلام نمود و پس از نشستن آيۀ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ را تا كلمۀ وَالْفَوَ حِشَ خواند، پس ساكت شد، حضرت فرمود: چه چيز تو را ساكت نمود؟ عرض كرد: دوست دارم بشناسم گناهان كبيره را از كتاب خدا. فرمود: بلى اى عمرو، بزرگ ترين گناهان اينها است (به شماره ياد مى شود):

1 - اوّل شرك به خدا كه فرموده: و مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَئهُ النَّارُ (1) و فرمود: إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ.(2)

2 - يأس و نا اميدى از رحمت خداوند كه فرمود: لَا يَاْيَْسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَفِرُونَ. (3)

3 - ايمن بودن از جزاى مكر با خدا كه فرمود: فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَسِرُونَ. (4)

ص:31


1- . سورۀ مائده، آيۀ 72.
2- . سورۀ نساء، آيات 48 و 116.
3- . سورۀ يوسف، آيۀ 87.
4- . سورۀ اعراف، آيۀ 99.

4 - عقوق والدين؛ زيرا عاق را ستمكار و بدبخت دانسته و فرموده: جَبَّارًا شَقِيًّا. (1)

5 - كشتن نفس مؤمن كه فرمود: وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِدًا فِيهَا. (2)

6 - نسبت زنا به زن عفيفه دادن كه فرمود: لُعِنُواْ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ. (3)

7 - خوردن مال يتيم كه فرمود: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَمَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا. (4)

8 - فرار از جهاد كه فرمود: وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَلِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ. (5)

9 - خوردن مال ربا كه فرمود: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَواْ لَايَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ. (6)

10 - سِحر و جادو كردن كه فرمود: وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَئهُ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ. (7)

11 - زنا كردن كه فرمود: وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ يَلْقَ أَثَامًا يُضَعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا. (8)

12 - سوگند دروغ كه فرمود: الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَنِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَلِكَ لَاخَلَقَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ. (9)

13 - كينۀ مؤمن در دل گرفتن كه: وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. (10)

14 - زكات ندادن، فرمود: الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. (11)

ص:32


1- . سورۀ مريم، آيۀ 32.
2- . سورۀ نساء، آيۀ 93.
3- . سورۀ نور، آيۀ 23.
4- . سورۀ نساء، آيۀ 10.
5- . سورۀ انفال، آيۀ 16.
6- . سورۀ بقره، آيۀ 275.
7- . سورۀ بقره، آيۀ 102.
8- . سورۀ فرقان، آيۀ 69.
9- . سورۀ آل عمران، آيۀ 77.
10- . سورۀ آل عمران، آيۀ 161.
11- . سورۀ توبه، آيۀ 34.

15 - شهادت دروغ كه فرمود: وَ الَّذِينَ لَايَشْهَدُونَ الزُّورَ. (1)

16 - كتمان شهادت كه فرمود: وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ. (2)

17 - شراب خوردن؛

18 - و قمار كه فرمود: يَسَْلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ. (3)

19 - ترك نماز از روى عمد؛ زيرا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: مَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرَأَ مِنْ ذِمَّةِ اللّهِ وذِمَّةِ رَسولِه.

20 - نقض عهد؛

21 - و قطع رحم كه فرمود: لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ. (4) چون كلام به اين جا رسيد، عمرو بن عبيد حركت كرد و بيرون رفت در حالتى كه گريان بود و مى گفت: هلاك شد كسى كه به رأى خود بگويد، و با شما (اهل بيت پيامبر) در فضائل و علوم مشاجره و منازعه نمايد.(5) شأن نزول: بعضى در زمان حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به كثرت تقواى خود و اعمال صالحه، لاف مى زدند و مى گفتند. نماز و روزۀ ما بهتر است؛ آيۀ شريفه نازل شد كه:

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى:

او به شما آن هنگام كه شما را از اين زمين آفريد و هنگامى كه در شكم مادرتان جنين بوديد داناتر است - يعنى احوال و اعمال شما را از آغاز خلقت شما تا امروز و نيز آيندۀ شما را مى داند - پس خودستايى نكنيد، او به كسى كه تقوا ورزيده داناتر است.

تزكيۀ انسان نفس خود را دو قسم باشد:

1 - تزكيۀ به فعل: كه به تخليۀ اخلاق رذيله و تحليۀ به ملكات حسنه نفس خود را تزكيه و پاك نمايد، اين قسم پسنديده و ممدوح است، چنانچه خداى تعالى فرمود: قَدْ

ص:33


1- . سورۀ فرقان، آيۀ 72.
2- . سورۀ بقره، آيۀ 283.
3- . سورۀ بقره، آيۀ 219.
4- . سورۀ رعد، آيۀ 25.
5- . به اصول كافى، ج 3، ص 389-393 (ترجمه مصطفوى)، رجوع شود.

أَفْلَحَ مَن زَكَّلهَا (1) و قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى(2) به تحقيق رستگار شد كسى كه تزكيه و پاك نمود نفس خود را از اخلاق ناشايسته و آن را مهذب نمود.

2 - تزكيۀ به قول: كه ستايش و تعريف كند خود را به علم و عمل و صفات حسنه، اين قسم را خداوند نهى فرموده: فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ. چون مدح انسان نفس خود را عقلاً وشرعاً قبيح است و لذا از حكيمى سؤال شد: چيست آن چيزى كه نيكو نيست اگرچه حق باشد؟ گفت: مدح شخص نفس خود را.

و حضرت امير المؤمنين عليه السلام در صفات متّقين فرمايد:

إِذَا زُكِّىَ أحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ: أنَا أعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى، وَرَبّى أعْلَمُ مِنّى بِنَفْسى؛ اللّهُمَّ لَاتُؤاخِذْنى بِمَا يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى أفْضَلَ مِمّا يَظُنُّون، وَاغْفِر لى مَا لَايَعْلَمُونَ(3):

هرگاه تزكيه نمايد كسى يكى از ايشان را، از آنچه در بارۀ او گفته مى شود مى ترسد پس گويد: من داناترم به نفس خود از غير، و پروردگار من داناتر است از من به نفس من؛ خدايا مرا مؤاخذه مفرما به آنچه مى گويند، و قرار ده مرا افضل از آنچه گمان مى برند و بيامرز مرا از آنچه نمى دانند.

(آيۀ 33 و 34) (أَفَرَءَيْتَ الَّذِى تَوَلَّى * وَ أَعْطَى قَلِيلاً وَ أَكْدَى)

تفسير:

پس آيا ديدى آن كس را كه از توحيد و جهاد و انفاق در راه خدا روى گردانيد؛

و اندكى از مال خويش بداد و از دادن بقيه امساك و خوددارى كرد؟!

(آيۀ 35) (أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى)

ص:34


1- . سورۀ شمس، آيۀ 9.
2- . سورۀ اعلى، آيۀ 14.
3- . نهج البلاغه، خطبۀ 184، ص 604 (ترجمۀ فيض الاسلام).

تفسير:

آيا علم غيب نزد اوست و او به ديدۀ دل آينده را مى بيند كه اگر انفاق كند فقير مى شود؟!

آياتى از صحف موسى و ابراهيم (عليهما السلام)

(آيۀ 36-37) (أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِى صُحُفِ مُوسَى * وَ إِبْرَ هِيمَ الَّذِى وَفَّى)

تفسير:

يا از آنچه در صحيفه هاى موسى (مقصود اسفار تورات مى باشد) است، و آنچه در صحيفه هاى ابراهيم است (همان كسى كه در اطاعت حق و ابلاغ توحيد و صبر در مبارزه و انجام امتحان ها به نحو كامل وفا نمود و از عهدۀ آنها برآمد) با خبر نشده.

(آيۀ 38) (أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)

تفسير:

در صحف ابراهيم و موسى آمده بود: هيچ بردارنده يا باربردارى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد و هيچ كس به گناه ديگرى مؤاخذه نمى شود.

آيۀ مذكوره با آيۀ وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ و حديث نبوى صلى الله عليه و آله:

مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَلَهُ وِزرُهُا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إلى يومِ القيامة(1) منافات ندارد؛ زيرا عقوبت در اين صورت به سبب دلالت مردم به امرقبيح و گمراه كردن آنان است كه عمل خود آن شخص است نه اين كه او را به خاطر گناه ديگرى عقوبت كنند. و هر كه سبب كارى شود با انجام دهندۀ آن كار شريك خواهد بود و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

مَنْ أمَرَ بِسُوءٍ أوْ دَلَّ إلَيْهِ أوْ أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ: هر كه به بدى امر كند يا به سوى آن دلالت يا اشاره نمايد، پس او شريك در آن

ص:35


1- . منهج الصادقين ج 9، ص 89 و به همين مضمون ثواب الاعمال، ص 161.

بدى خواهد بود.

(آيۀ 39-41) (وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَلهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى)

تفسير:

و در صحف ابراهيم و موسى است اين كه براى انسان جز آنچه سعى و تلاش كرده چيزى نيست.

يعنى همان طور كه كسى را به گناه ديگرى مؤاخذه نكنند، به ثواب ديگرى نيز ثواب ندهند. بنابراين آنچه در اخبار وارد شده كه صدقه و حج و نماز و روزه به ميّت سود مى رساند، به خاطر آن است كه انجام دهنده در حكم نايب ميّت است، پس چنانچه نايب كننده و وكيل كننده كه كسى را براى انجام عمل صالح نايب يا وكيل مى كند، براى آن عمل مثاب مى شود، همچنين ميّت از عمل كسى كه براى او انجام مى دهد يا عمل را به او اهدا مى كند و يا ثواب عمل را به او اهدا مى كند ثواب مى يابد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است: هر كه از مسلمانان براى ميّتى عمل صالحى انجام دهد، خدا ثواب آن را مضاعف گرداند و ميّت به آن عمل منتفع مى گردد.(1)

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى: و سعى و تلاش او به زودى (بعد از مرگ يا در روز قيامت) ديده خواهد شد و هيچ عملى بى پاداش نخواهد ماند.

ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى: سپس در مقابل آن جزاى كامل داده مى شود. پاداشى تمام تر بر وفق عملش بدون نقص و خلل.

(آيۀ 42) (وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى)

ص:36


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 418.

تفسير:

و در صحف ابراهيم و موسى است اين كه انتهاى سير عمل هر عاملى و حركت هر موجودى در جهان هستى به سوى پروردگار تو است.

و برخى در معنى آيه گفته اند: انتهاى فكر انسان به پروردگار است و هنگامى كه به ذات او رسيد جاى فكر كردن نيست زيرا ذات خدا براى مخلوق او قابل درك نيست.

1 - از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود:

لَافِكْرَةَ فِى الرَّبِّ.(1)

2 - نيز فرمود:

تَفَكَّرُوا فى آلَاءِ اللّهِ، وَلَا تَفَكَّروا فى ذَاتِ اللّهِ(2): تفكّر نماييد در نعمت هاى الهى و در ذات او تفكّر مكنيد.

3 - حضرت صادق عليه السلام در اين آيه فرمود:

إذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إلَى اللّهِ فَأمْسِكُوا:(3) وقتى كلام به خدا منتهى شود پس بازايستيد و از آن بگذريد.

و فرمود:

يَا بْنَ آدَمَ لَوْ أكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لم يُشبِعْهُ، وَبَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إبْرَةٍ لَغَطَّاهُ، تُريدُ أنْ تَعْرِفَ بِها مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَالْأرْضِ(4): اى فرزند آدم، اگر مرغى دل تو را بخورد، سير نشود، و اگر به مقدار سوراخ سوزنى بر چشم تو چيزى واقع شود چشم تو را از ديدن بپوشاند و تو مى خواهى به اين دل و ديده، ملكوت آسمان و زمين را بشناسى؟! پس هرگاه تفكّر در كنه مخلوقات الهى متعذِّر باشد و به جايى نرسد، پس در ذات او به طريق اولى غير ممكن است و به جايى نمى رسد.

4 - روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به مسجد آمد، به اصحاب فرمود چه مى كنيد؟ گفتند: در خدا فكر مى نماييم! فرمود:

تَفَكَّرُوا فِى الْخَلْقِ، وَلَا تَتَفَكَّروا فِى الْخَالِقِ؛ فَإنَّ الْفِكْرَ لَايُحيطُ بِهِ(5): در مخلوقات تفكّر كنيد نه در خالق؛ زيرا فكر به ذات الهى احاطه ننمايد.

ص:37


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 91.
2- . مدرك ياد شده.
3- . كتاب التوحيد، باب 67، ص 456، ح 9.
4- . همان مدرك، ص 455، ح 5.
5- . منهج الصادقين، ج 9، ص 91 و جهت تحقيق بيشتر به روايات 13 و 14 از باب 67 كتاب التوحيد مراجعه كنيد.

(آيۀ 43-48) (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَ أَحْيَا * وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى * مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى * وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى)

تفسير:

تا اين جا چند مطلب كه در صحف ابراهيم و موسى بوده ياد شد و چند مطلب ديگر هم در آنها بوده است:

و اوست كه خنداند و گرياند و اين دو صفت را در هر زنده اى كه استعداد آن را داشته ايجاد كرده است و منشأ خنده و گريه كه سرور و حزن است از اوست.

و اوست كه همۀ زنده ها را در وقت معين مى ميراند و همۀ مرده ها را طبق ارادۀ خود زنده مى گرداند.

و اوست كه دو جفت (دو صنف نر و ماده، مرد و زن) را بيافريد از نطفه اى آن گاه كه در رحم زن ريخته شود يا با جهندگى ريخته شود.

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى: و بر عهدۀ اوست طبق علم ازلى و ارادۀ حتمى او كه در كتاب هاى آسمانى مندرج است پديد آوردن جهان ديگر براى اين كه هر كس به جزاى اعمال خود برسد؛ زيرا نبودن جزا و جبران نكردن دردهايى كه به مؤمنان و بندگان صالح او در دنيا رسيده خلاف حكمت و مصلحت است، پس بر او لازم است كه جهان ديگر براى جزا و جبران داشته باشد.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى: و اوست كه بى نياز نموده و ثروت قابل بقا و دوام داده است.

(آيۀ 49) (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى)

ص:38

تفسير:

و اوست پروردگار ستارۀ شعرى كه گروهى از مشركان آن را پرستش مى كردند و اله و ربّ مى دانستند در حالى كه شعرى مربوب و مخلوق و مملوك خداست، و آنچه مخلوق و مملوك او باشد چگونه لياقت الوهيت داشته باشد؟!

(آيۀ 50-54) (وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَى * وَ ثَمُودَاْ فَمَآ أَبْقَى * وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُواْ هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغَى * وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى * فَغَشَّلهَا مَا غَشَّى)

تفسير:

و اوست كه عاد اوّل يعنى قوم هود را هلاك نمود.

نزد بعضى از مفسّران تسميۀ «عاد اولى» به جهت آن است كه اوّل امّتى كه بعد از حضرت نوح عليه السلام هلاك شدند آنها بودند.

و نيز ثمود - يعنى قوم صالح - را نابود كرد، پس احدى از آنان را باقى نگذاشت.

و نيز قوم نوح را پيش از آنها هلاك نمود؛ زيرا آنان ستمكارتر و نافرمان تر از قوم عاد و ثمود بودند. زيرا حضرت نوح را بسيار اذيّت كردند و بر وجهى مى زدند كه از حركت مى افتاد و مردم را از صحبت با او منع و اطفال را از قبول قول او بر حذر مى داشتند، و در مدّت نهصد و پنجاه سال فقط اندكى به او ايمان آوردند.

وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى: و شهرهاى واژگون شدۀ قوم لوط را پس از بالا بردن به رو درافكند. يعنى آنها را زير و رو نمود.

فَغَشَّلهَا مَا غَشَّى: پس آن شهرها را پوشانيد آنچه پوشانيد از عذاب سخت و سنگ باران و غيره.

از سياق آيات 43 به بعد بر مى آيد كه در تمام اين موارد اين كارها منحصراً كار خداست، يعنى فقط اوست كه مى خنداند و مى گرياند و زنده مى كند و مى ميراند تا آخر...

ص:39

نزديكى و حتميت قيامت

(آيۀ 55) (فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكَ تَتَمَارَى)

تفسير:

تمام اين كارها و اين حوادث ياد شده نعمت هايى است كه نظام اتم جهان را تشكيل مى دهد پس در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت ترديد مى ورزى؟!

در اين كلام اگرچه مخاطب آن حضرت رسول است؛ امّا مقصود شنيدن غير اوست و مخاطب فى الحقيقه غير اوست. پس تذكّرى است براى عموم مردم در هر عصر و زمان تا روز قيامت.

و حوادث ياد شده اگرچه عذاب و نقمت اند؛ امّا از جهت آن كه شامل عبرت و موعظه مى باشند نعمت اند.

(آيۀ 56) (هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَى)

تفسير:

اين پيامبر يا كتاب او هر يك منذر و بيم دهنده اى است براى بشر از سنخ بيم دهندگان نخستين. يعنى پيامبران گذشته هستند كه آنها هم امّت هاشان را از مخالفت با خدا و اوامر و نواهى او و عذاب هاى الهى بيم مى دادند و انذار مى كردند.

(آيۀ 57-58) (أَزِفَتِ الْأَزِفَةُ * لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ)

تفسير:

پس به جهت تهديد فرمايد: قيامت نزديك شده. چنانچه در سورۀ قمر فرمايد:

ص:40

گريۀ اصحاب صفّه

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ.

كه جز خدا كسى آشكاركنندۀ زمان تحقّق قيامت نيست و جز خدا زايل كننده يا تأخير افكننده يا برطرف كنندۀ هول و عذاب آن نيست.

(آيۀ 59-61) (أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لَاتَبْكُونَ * وَ أَنتُمْ سَمِدُونَ)

تفسير:

آيا از اين سخن كه در احوال امّت هاى گذشته گفته شد يا از نزديك بودن قيامت كه ياد شد يا از قرآن كه كلام خداست تعجب مى كنيد؟

و از روى استهزا مى خنديد و به وعيدها و انذارها ترتيب اثر نمى دهيد و از ترس آنها گريه نمى كنيد؟!

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه مراد از حديث در آيۀ 59 اخبار سابقه است(1) ، از هلاكت و نابودى برخى امّت ها، يعنى آيا از اين خبرها كه شنيديد تعجب مى كنيد و بر سبيل استهزا مى خنديد و از ترس آن كه مبادا مثل آن بر شما واقع شود نمى گرييد؟!

و شما استكبار مى ورزيد و حق را نمى پذيريد و آواز مى خوانيد و به لهو و لعب و غفلت هستيد؟!

از ام سلمه - رضى اللّه عنها - روايت است كه چون اين آيه آمد اهل صفه بگريستند به مرتبه اى كه صداى گريۀ آنان بلند شد. چون حضرت صداى گريۀ آنها شنيد گريان شد و اصحاب همه به گريه درآمدند، حضرت فرمود: هر كه از ترس خدا بگريد به جهنّم نرود، و هر كه طاغى باشد و بر معصيت اصرار ورزد به بهشت نرود.(2)

ص:41


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 184.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 96.

(آيۀ 62) (فَاسْجُدُواْ لِلَّهِ وَ اعْبُدُواْ)

تفسير:

حال كه قيامت و جزا و عذاب نزديك است و دفع عذاب فقط به دست خداى يگانه است، پس خدا را سجده كنيد و بپرستيد نه غير او را كه همه مخلوق و مربوب او هستند و قادر به دفع عذاب و ضرر نيستند.

با خواندن يا شنيدن اين آيه، سجده واجب است.

ص:42

سورۀ قمر

شق القمر و نزديكى قيامت

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)

لغت و اعراب:

انشقاق يعنى شكافته شدن، و اقتراب به معنى بسيار نزديك شدن است.

تفسير:

قيامت خيلى نزديك شد و ماه از هم شكافت.

بسيارى از مفسّران از ابن مسعود و ابن عباس و حذيفۀ يمانى و انس بن مالك و جبير بن مطعم و عبد اللّه عمر، وقوع شقّ القمر را نقل نموده اند. (1)(آيۀ 2) (وَ إِن يَرَوْاْ ءَايَةً يُعْرِضُواْ وَ يَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ)

ص:43


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 174-175.

اعراب و لغت:

يعرضوا جواب شرط و مجزوم. مستمر اسم فاعل از باب استفعال است.

تفسير:

و چون نشانه و معجزه اى كه دليل صدق ادّعاى پيامبرى اوست بينند اعراض كنند و روى گردانند و گويند: سحرى است دائمى كه هميشه از اين شخص سر مى زند و معجزۀ الهى نيست!

رفع شبهه: اين كه همۀ مورخان، اين حادثه عظيم را نقل نكرده اند براى اين است كه انشقاق قمر در شب بوده و شب هم (در آن زمان ها) وقت خواب و غفلت بوده است، خصوصاً در سردى هوا كه مردم در خانه ها درها را مى بستند و مى نشستند. پس از امور سماويه غالباً اطلاع پيدا نمى كردند، مگر آنان كه منتظر وقوع حادثۀ سماويه بودند. آيا نمى بينى بسا خسوف قمر در شب واقع شود خصوصاً در نيمۀ شب و غالب مردم اطلاع نيابند؟ و زمان انشقاق قمر هم طولانى نبوده تا آنان كه ديدند بروند ديگران را خبردار كنند.

(آيۀ 3) (وَ كَذَّبُواْ وَ اتَّبَعُواْ أَهْوَآءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ)

لغت و اعراب:

أهواء جمع «هوى» به معنى هواى نفس. كلّ أمرٍ مستقر مبتدا و خبر، و واو حاليه، و جملۀ بعد از آن حال است.

تفسير:

و با اين كه براى آنها معجزه ارائه كردى:

تو و قرآن تو را تكذيب كردند و با ظاهر شدن حق آن را نپذيرفتند و از هواهاى نفسانى

ص:44

خود پيروى نمودند در حالى كه هر امرى بالاخره در مقرى از حق و باطل مستقرخواهد شد، پس صدق پيامبر و كتاب ما نيز روشن خواهد شد.

(آيۀ 4) (وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِّنَ الْأَنبَآءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ)

لغت:

أنباء جمع نبأ به معنى خبر، و مزدجر در اصل مزتجر بوده و آن مصدر ميمى به معنى وعظ است.

تفسير:

و به يقين براى مشركان اهل مكّه از خبرهاى امّت هاى گذشته به مقدارى كه در آن براى آنان پند و اندرز و بازدارندۀ از كفر و سركشى و گناه باشد آمده است.

(آيۀ 5) (حِكْمَةُ بَلِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ)

تفسير:

اعراب و لغت:

قبل از حكمة قرآن در تقدير است، و حكمة خبر و بالغة صفت آن است. نذر جمع نذير و يا به معنى انذار است.

اين قرآن كلام حكيمانۀ كامل و رسايى است؛ لكن انذارها به خاطر اين كه به هيچ وجه نمى خواهند حق را بپذيرند سودى به حال آنها ندارد و تحت تأثير آن قرار نمى گيرند تا هدايت شوند.

ص:45

حوادث قيامت

(آيۀ 6-8) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَىْءٍ نُّكُرٍ * خُشَّعًا أَبْصَرُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ * مُّهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَفِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ)

لغت:

نكر يعنى امرى يا چيزى سخت و ناشناخته. خشّع جمع خاشع، و أجداث جمع جَدَث به معنى قبر، جراد يعنى ملخ، مهطعين اسم فاعل از باب إفعال به معنى شتاب كنندگان.

تفسير:

پس از آنها روى بگردان و آنها را موعظه مكن و با آنها مجادله و ستيزه منما و منتظر روزى باش يا ياد كن روزى را كه دعوت كننده مردم را به سوى امرى وحشتناك دعوت كند. يعنى اسرافيل با نفخۀ سوم همه را به سوى حساب فرا خواند.

در حالى كه چشمانشان پر از خشوع و ذلّت است و به وسيلۀ نفخۀ دوم صور از قبرها ترسان و هراسان بيرون مى آيند، گويى ملخ هاى پراكنده اند.

تشبيه به ملخ ها براى آن است كه ملخ ها حركت مى كنند؛ لكن سرگردان اند و ندانند كجا مى روند؟ و عدد آنها احصا نشود، و اصلاً توجّه و التفات به يكديگر ندارند؛ همين طور مردم از قبرها بر مى خيزند در حالى كه متحيرند و ندانند كجا روند، و عدد آنها احصا نشود، و هيچ توجّه به يكديگر ندارند.

مُّهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ...: شتابان و وحشت زده در حالى كه گردن كشيده و چشم دوخته به سوى دعوت كننده كه اسرافيل و نفخۀ سوم است مى روند.

كافران گويند: اين روز روز بسيار دشوار و سختى است بر ما.

ص:46

قصۀ قوم نوح

(آيۀ 9-10) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُواْ عَبْدَنَا وَ قَالُواْ مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ * فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ)

تفسير:

پيش از آنها قوم نوح نيز پيامبرشان را تكذيب كردند، پس بندۀ ما نوح را در ادّعاى پيامبرى دروغگو خواندند و گفتند: ديوانه اى است جن زده! و با اين تهمت از ميان آنها رانده شد و نگذاشتند كه دعوت به دين را ادامه دهد.

پس او پروردگار خود را خواند كه: من مغلوبم قوم من بر من غالب شده مرا آزار مى دهند، پس از آنها انتقام گير.

گفته شده: هر وقت آنها را دعوت به ايمان مى نمود گلوى او را مى فشردند تا مى افتاد و بيهوش مى شد، باز كه به حال مى آمد مى گفت:

اللهم اغفِرْ قَومى فإنَّهم لا يَعلمون! امّا عاقبت، طغيان آنها موجب هلاك آنها شد.

(آيۀ 11-14) (فَفَتَحْنَآ أَبْوَ بَ السَّمَآءِ بِمَآءٍ مُّنْهَمِرٍ * وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَآءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَ حَمَلْنَهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَ حٍ وَ دُسُرٍ * تَجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَآءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ)

لغت:

منهمر اسم فاعل از باب انفعال، مصدر ثلاثى آن «هَمْر» به معنى ريختن اشك يا آب است.

ص:47

ألواح جمع لوح و در اين جا به معنى تخته، و دسر جمع «دِسار» به معنى مسمار و ميخ است. كان كُفِرَ يعنى مورد كفران و ناسپاسى قرار گرفته بود.

تفسير:

ما هم براى عذاب آنها درهاى آسمان را به آبى سخت ريزش كننده گشوديم.

روايت شده كه چهل شبانه روز دائماً از آسمان آب (سيل) مى آمد.

و زمين را با جوشش چشمه هايى شكافتيم. يا زمين را به گونه اى كرديم كه گويا همۀ آن چشمه هاى جوشان بوده و همۀ اجزاى آن به آب مبدل و منقلب گشت، پس اين دو آب از آسمان و زمين به صورتى كه مقدَّر شده بود به هم درآميخت و به هم پيوست.

و سوار كرديم نوح را (همراه با آنهايى كه به او ايمان آورده بودند) بر كشتى داراى تخته ها و مسمارها.

تَجْرِى بِأَعْيُنِنَا...: اين كشتى زير نظر و به انواع مراقبت و حفظ ما حركت مى كرد و نوح و هر كس كه در آن كشتى سوار شد نجات پيدا كردند و بقيه هلاك شدند و اين نجات پاداش كسى بود كه مورد كفران و ناسپاسى قوم خود قرار گرفته بود.

(آيۀ 15-17) (وَلَقَد تَّرَكْنَهَآ ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مَّدَّكِرٍ)

لغت:

مدّكر در اصل «مذتكر» بوده است.

نُذُر در اصل «نذرى» بوده و ياء آن حذف شده، و به معنى إنذار است.

ص:48

تفسير:

و حقّاً ما آن حادثه و آن كشتى و نجات نوح و همراهانش و هلاكت و نابودى بقيه را به عنوان نشانه اى از قدرت و غضب خود باقى گذاشتيم. پس آيا پندگيرنده اى هست كه عبرت بگيرد؟!

نقل شده كه اوايل اين امّت، كشتى نوح عليه السلام را ديده اند و تا به عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم آن كشتى را مى ديدند و از آن عبرت مى گرفتند.

فَكَيْفَ كَانَ...: پس چگونه بود عقوبت من در دنيا كه كافران را به طوفان هلاك كرد؟ و چگونه بود هشدارهاى من كه مردم را از عاقبت كفر و طغيانگرى مى ترساندم؟!

يعنى چگونه يافتند انتقام كشيدن من از ايشان و انذار نمودن من ايشان را؟

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا...: و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پند آموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود.

قصۀ قوم هود

(آيۀ 18-22) (كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِى يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ * تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ)

اعراب و لغت:

صرصر صفت باد و به معنى شديد و بسيار سرد است.

منقعر اسم فاعل از باب انفعال به معنى از جا كنده شده است.

ص:49

تفسير:

قوم عاد نيز پيامبر خود هود را تكذيب كردند، پس چگونه بود عذاب من ايشان را و هشدار و انذار من؟!

ما بر آنها تند بادى سرد يا با صدايى هولناك در روزى كه نحوستش مستمر بود فرستاديم و هيچ كس را از ايشان باقى نگذاشت.

تَنزِعُ النَّاسَ...: آن باد مردم را از جاى برمى كند و بر زمين مى افكند، گويى تنه هاى درخت خرماى از جا كنده شده اند!

پس چگونه بود عذاب من و بيم دادن و انذار و هشدار من؟!

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، آيا پندگيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟

قصۀ قوم صالح

(آيۀ 23-26) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَ حِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّآ إِذًا لَّفِى ضَلَلٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ * سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ)

لغت:

سعر در اينجا به معنى جنون. و أشِر به معنى متكبّر.

تفسير:

قوم ثمود (امّت صالح) نيز پيامبران بيم دهنده و انذاركننده و هشدارهاى ما را تكذيب نمودند.

ص:50

گفته شده: شايد چون تكذيب يك پيامبر، تكذيب همۀ پيامبران است، به جاى «نذير» صيغۀ جمع آن كه «نُذُر» مى باشد آمده است؛ امّا ظاهراً «نذر» در اين موارد به معنى إنذار و مفرد است و بنابراين بايد مفرد ترجمه شود.

پس قوم صالح در جواب ادّعاى پيامبرى او گفتند: آيا ما بشرى را كه تنهاست و اقوام ندارد و از طبقۀ پايين ماست، نه فرشته است و نه جن - يعنى مثل خود ماست و هيچ مزيتى و فضيلتى ندارد - پيروى كنيم؟!

در اين هنگام ما در گمراهى و جنون خواهيم بود.

آيا وحى و كتاب پندآموز از ميان ما تنها بر او القاء شده است؟ نه؛ بلكه او دروغ پردازى متكبر و هواپرست است.

خداوند در ردّ گفتار آنها مى فرمايد: به زودى فردا خواهند فهميد كه دروغ پرداز متكبر و هواپرست كيست؟!

يعنى در پايان كار بر ايشان ظاهر شود كه كذّاب اشر حضرت صالح است يا آنها كه مكذِّب او هستند؟!

(آيۀ 27-32) (إِنَّا مُرْسِلُواْ النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ * وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَآءَ قِسْمَةُ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ * فَنَادَوْاْ صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَ حِدَةً فَكَانُواْ كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ * وَ لَقَدْيَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ >

لغت:

ارتقاب يعنى انتظار. محتضر اسم مفعول به معنى حاضر شده. عَقَرَ يعنى ناقه را پى كرد و از پا درآورد.

ص:51

تفسير:

قوم صالح از او معجزه اى خواستند كه به پندار آنها امكان پذير نبود، آنها از او خواستند شتر ماده اى را از سنگ بيرون آورد.

خداوند مى فرمايد: به صالح گفتيم: همانا ما آن شتر ماده را كه خواستند به طريق اعجاز به وجود آوريم، براى آزمايش آنها مى فرستيم يا فرستاديم تا بر همه روشن شود كه آنها پس از ديدن معجزه، پيامبرى صالح را مى پذيرند يا نه؟ پس مراقب آنها يا در انتظار عاقبت آنها باش و صبر پيشه كن و در عذاب ايشان پيش از وقتى كه مقرّر شده تعجيل مكن.

و به آنها آگاهى ده كه آب چشمه در ميانشان تقسيم شده است، و روزى سهم آنها و روزى از آنِ شتر است. هر نوبت صاحب همان نوبت حاضر خواهد بود و در نوبت ديگرى از نصيب او نياشامند.

نقل شده: روزى كه نوبت شتر بود به عوض آن آن قدر شير به ايشان مى داد كه در آن روز ايشان را از آب مستغنى مى كرد. پس ناقه در روز نوبت خود مى آمد و جملۀ آب را مى خورد و عوض آن شير به ايشان مى داد و روز ديگر هيچ از آب نمى خورد و آن را به ايشان وا مى گذاشت و به هيچ كدام از ناحيۀ اين تقسيم ضررى نرسيد. مدتى بر اين منوال گذشت، پس بعضى به بعضى گفتند: ما راضى به اين قسمت بندى نيستيم، ناقه را پى كنيد تا راحت شويم. و مزدورى بسيار شقى و بدبخت براى اين كار حاضر شد.

پس آنها براى كشتن آن شتر اجتماع كردند و يارشان (آن شقى) را فرا خواندند، پس او شمشير برگرفت و شتر را پى كرد و عذاب بر آنها نازل شد.

پس چگونه بود عذاب من و هشدار و بيم من؟!

ما بر سر آنها يك بانگ و فرياد سهمگين فرستاديم (به اين كه خداوند صدايى ايجاد كرد يا به واسطۀ فرشته اين كار انجام شد)، پس همۀ آنها به حالت چوب هاى خشك و شكسته و علف هاى خشك كه صاحب آغل تهيه مى كند درآمدند.

خلاصۀ كلام آن كه بعد از هلاك شدن، متشتت و خرد و ريزريز گشتند مانند گياه خشك خرد گشته.

ص:52

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟!

قصۀ قوم لوط

(آيۀ 33-40) (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطِ بِالنُّذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ نَّجَّيْنَهُم بِسَحَرٍ * نِّعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَ لِكَ نَجْزِى مَن شَكَرَ * وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ * وَ لَقَدْ رَ وَدُوهُ عَن ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَآ أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُواْ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ صَبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّسْتَقِرٌّ * فَذُوقُواْ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ)

لغت:

حاصب يعنى باد ريگ افشان. تماروا فعل ماضى از باب تفاعل به معنى شك و ترديد آوردند. طمس كور كردن.

تفسير:

قوم لوط نيز بيم دهندگان و هشدارهاى ما را تكذيب كردند و وعيدهاى او به عذاب را دروغ پنداشتند.

همانا بر آنها تندبادى ريگبار فرستاديم تا همه را هلاك كرد جز خاندان لوط (دختران لوط) را كه سحرگاهان نجاتشان داديم.

ص:53

تا اين نجات نعمتى از جانب ما بر لوط و دخترانش باشد.

اين گونه پاداش مى دهيم هر كه را شكرگزار نعمت هاى ما باشد كه از مهم ترين آنها فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب هاى آسمانى است و شكر اين نعمت اين است كه به آنها ايمان آورده و امرشان را اطاعت نمايد.

حقّاً كه لوط انذار كرد آنها را از مؤاخذۀ شديد ما كه اهلاك و تعذيب باشد؛ ولى آنها از روى عناد در انذارها جدل و ترديد نمودند.

و همانا از او درخواست تسليم ميهمانانش را كردند، و او ايشان را پند مى داد كه از اين خواستۀ زشت صرف نظر كنيد! و ايشان با او در اين باره مجادله مى كردند.

پس ما چشم هاى آنان را محو و كور نموديم و گفتيم: پس بچشيد عذاب و كيفر انذار مرا كه پيامبر ما مى گفت و شما تكذيب مى كرديد!

و البته در سپيده دم عذابى پايدار به آنها رسيد. يعنى عذاب سنگباران، پيوسته به عذاب مرگ و برزخ، متصل به عذاب قيامت و جهنّم.

يعنى آن عذاب از ايشان مرتفع نشد تا همۀ ايشان را هلاك كرد و به آتش جهنّم متصل ساخت.

و گفتيم به ايشان: بچشيد عذاب و كيفر انذار مرا كه پيامبر ما مى گفت و شما تكذيب مى كرديد.

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟

قصۀ قوم فرعون

(آيۀ 41-42) (وَ لَقَدْ جَآءَ ءَالَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ * كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ)

ص:54

تفسير:

و همانا كه براى فرعونيان نيز بيم دهندگان و هشدارهاى پياپى بيامد. يعنى موسى و هارون عليهما السلام و يا انذارهاى آنان.

آنها همۀ آيات و نشانه هاى توحيد و صدق فرستادۀ ما را تكذيب نمودند و ايمان نياوردند، ما هم آنها را به مانند گرفتن سلطان غالب مقتدر گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم.

(آيۀ 43) (أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِّنْ أُوْلَلِكُمْ أَمْ لَكُم بَرَآءَةٌ فِى الزُّبُرِ)

لغت:

زبر جمع زبور است.

تفسير:

بعد از ذكر اخبار تكذيب كنندگان از امّت هاى گذشته و بيان نوع عذاب ايشان، به جهت تهديد كفّار مكّه فرمايد:

آيا كافران شما اهل مكّه از حيث نفرات و ثروت و نيرو بهتر و برتر از آنهايند؟ (نه) پس همان طور كه آنها به خاطر كفر به عذاب گرفتار شدند شما هم گرفتار خواهيد شد.

أَمْ لَكُمْ بَرَآءَةٌ...: يا براى شما امان نامه اى در كتاب هاى آسمانى ثابت است؟!

(آيۀ 44-46) (أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ * سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ * بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهَى وَ أَمَرُّ)

ص:55

لغت:

يهزم يعنى شكست مى خورد. أدهى يعنى مصيبتى بزرگ تر، و أمرّ يعنى تلخ تر.

تفسير:

يا آن كه آنها مى گويند: ما متحد و همدست و انتقام گيرنده از دشمن هستيم و اگر كسى قصد غلبۀ بر ما را داشته باشد از او انتقام مى گيريم!

به زودى آن اتحاد و اجتماع شكست مى خورد و آنها پشت كرده و فرار مى كنند همان طور كه در جنگ بدر واقع شد.

و به اين شكست اكتفا نخواهد شد؛ بلكه قيامت كه وعده گاه عذاب اصلى ايشان است بسى مصيبت بارتر و تلخ تر است و به هيچ وجه نمى توانند آن را از خود دفع كنند و استمرار هم دارد.

حال مجرمان در دوزخ

(آيۀ 47 و 48) (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى ضَلَلٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ)

لغت:

سُعُر گاهى جمع سعير است؛ امّا در اين جا گفته شده: مفرد و به معنى رنج و عناء و عذاب است.

يسحبون فعل مضارع مجهول به معنى «كشيده مى شوند» است. مسّ در اين جا به معنى اصابت است.

تفسير:

حقّاً كه مجرمان (كافران) در گمراهى از راه حق، در دنيا و در آخرت در آتش افروخته اند.

ص:56

آن روزى كه در ميان آتش به رو كشيده شوند و به آنها گفته شود: بچشيد حرارت آتش و درد محسوس دوزخ را.

تقدير الهى و نامۀ اعمال

(آيۀ 49 تا 53) (إِنَّا كُلَّ شَىْءٍ خَلَقْنَهُ بِقَدَرٍ * وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ * وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَآ أَشْيَاعَكُمْ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ * وَ كُلُّ شَىْءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ * وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُّسْتَطَرٌ)

لغت:

لمح يعنى نگاه با عجله، و يا چشم به هم زدن، يا اشاره. زبر جمع زبور به معنى كتاب.

مستطَر اسم مفعول از باب افتعال به معنى نوشته شده.

تفسير:

به حقيقت ما همۀ موجودات جهان هستى را از حيث ذات و آثار و كم و كيف و زمان بقا به اندازۀ معين و حدّى محدود كه مقتضاى حكمت و مصلحت بوده آفريديم و آتش دائمى هم كه سرنوشت حتمى و دائمى شماست مقتضاى حكمت و مصلحت است.

و كار ما در آفرينش اشيا جز يك ارادۀ تكوينى نيست كه در سهولت و آسانى و سرعت مانند چشم بر هم زدن است.

و بى تردى ما امثال شما را از مشركان زمان ها و ملت هاى گذشته - يعنى كسانى را كه در كفر و عناد و انكار مانند شما بودند - هلاك كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست تا از گزارش عذاب و هلاك آنان عبرت گيرد.

و هر چه آن كافران گذشته به جا آورده اند از عقايد و اعمال، در نوشته ها - يعنى در كتاب و نامه عمل شخصى آنها و كتاب عمومى لوح محفوظ - ثبت است.

و هر كوچك و بزرگى از افعال و اقوال آنها و يا از اعمال همۀ انسان ها در آن نوشته شده

ص:57

است تا در آخرت جزا و پاداش آن را ببينند.

جايگاه متقين در بهشت

(آيۀ 54) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّتٍ وَ نَهَرٍ)

لغت:

نَهَر جمع نَهْر نيست؛ بلكه اسم جنس است كه جمع را هم شامل مى شود.

مقعد اسم مكان به معنى مجلس و محلّ جلوس است.

تفسير:

همانا پرهيزكارانِ از كفر و شرك و گناهان، در بهشت ها و باغ ها و رودهاى جارى و وسعت زندگى و روشنى دائم خواهند بود. بر خلاف كافران و معاندان كه در ظلمت و ضيق در آتش سوزان اند.

(آيۀ 55) (فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ)

لغت:

مليك و «ملك» به يك معنى است.

تفسير:

در جايگاهى راستين (كه جزاى ايمان و عمل راستين آنها، و يا تجسم يافتۀ عقايد و اعمال راستين آنهاست) نزد سلطانى با كمال اقتدار.

مقصود بيان منزلت و مقام متّقيان در پيشگاه خداوند متعال است. پس كدام منزلت اكرم و اعظم و اشرف و اجمل و اكمل از منزلت ايشان باشد كه چنين قرب و منزلتى در بارگاه سبحانى دارند؟!

ص:58

سورۀ الرحمن

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الرَّحْمَنُ)

تفسير:

خداوند رحمان، رحمت افزايى كه نعمت هاى فراوان مادى و معنوى او در دنيا مؤمن و كافر را فرا گرفته و در آخرت مؤمنان را فرا مى گيرد و از جملۀ آنها نعمت هايى است كه در آيات بعد ذكر مى شود.

گفته شده: خداوند اين سوره را با اين نام مبارك آغاز كرد تا دانسته شود كه آنچه از افعال حُسناى خود در اين سوره ياد مى كند همه از رحمتى كه شامل حال جميع بندگان مى باشد صادر شده است.

(آيۀ 2) (عَلَّمَ الْقُرْءَانَ)

ص:59

تفسير:

خداوند رحمان قرآن را كه از علم ازلى او به لوح محفوظ نزول يافته بود، ابتدا به ساكنان خاص ملأ اعلى تعليم داد و از آن جا به وسيلۀ جبرئيل امين به قلب مقدّس پيامبر نازل كرد و از طريق زبان پيامبر به جامعۀ بشرى ياد داد.

برخى از مفسّران گفته اند: جملۀ الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْءَانَ ردّ كسانى است كه مى گفتند:

پيامبر، اين قرآن را از كسانى از بشر آموخته و كتاب آسمانى نيست!

عقل هيچ عاقلى هم نمى پذيرد قرآن با ويژگى هايى كه دارد جز از راه وحى به پيامبر رسيده باشد.

(آيۀ 3) (خَلَقَ الْإِنسَنَ)

تفسير:

انسان را كه عجيب ترين و زيباترين مخلوق و شاهكار جهان هستى و جامع ترين پديدۀ عالم خلقت از حيث كمالات روحى (يا استعداد آن) و جسمى است بيافريد.

(آيۀ 4) (عَلَّمَهُ الْبَيَانَ)

تفسير:

او را قدرت بيان و انتقال مكنونات دل خود به وسيلۀ توليد الفاظ در زبان آموخت كه از عجيب ترين نعمت هاى خداوند و مايۀ امتياز انسان از جانداران ديگر و سبب رساندن وحى الهى به جامعۀ بشرى است.

(آيۀ 5) (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ)

ص:60

لغت:

حسبان مصدر، و با «حساب» به يك معنى است.

سجدۀ ستاره و درخت

تفسير:

خورشيد و ماه با حسابى معين و دقيق در جريان اند. خورشيد با حركت مستقيم غير متغير، و ماه با حركت بى واسطه به دور زمين، و باواسطه به دور خورشيد در جريان اند.

(آيۀ 6) (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ)

لغت:

نجم گياهى كه ساقه نداشته باشد.

تفسير:

و گياه (آنچه از زمين مى رويد و ساقه ندارد) و درخت در برابر خدا تكويناً سجده مى كنند و مطيع فرمان تكوينى او هستند و همان مسيرى را كه خداوند مى خواهد و براى آن خلق شده اند طى مى نمايند.

ميزان چيست؟

(آيۀ 7) (وَ السَّمَآءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ)

تفسير:

و آسمان را برافراشت و قانون و ميزان را كه وسيلۀ سنجش متناسب هر چيزى از عقايد و اخلاق و عمل و امور خارجى است بنهاد. يعنى از طريق پيامبران و الهام به عقول بشر به آنها تعليم كرد.

شايد معنى وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ اين باشد كه خداوند براى هر چيزى ميزان و وسيلۀ

ص:61

سنجش قرار داد مثلا قرآن ميزان است كه هر كس با عرضۀ عقايد و اخلاق و اعمال خود بر قرآن مى تواند به اندازۀ هدايت يافتگى و سعادتمند و متديّن بودن خود پى برد. يا امير المؤمنين عليه السلام ميزان اعمال است كه هر كس مى تواند حد و اندازۀ كمال انسانيت و ارزش اعمال خود را با او بسنجد و همچنين ميزان هاى ديگر.

(آيۀ 8 و 9) (أَلَّا تَطْغَوْاْ فِى الْمِيزَانِ * وَ أَقِيمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَاتُخْسِرُواْ الْمِيزَانَ)

تفسير:

خداوند ميزان را نهاد و امر نمود كه در سنجشِ هيچ چيزى از حسن و قبح افعال و كم و كيف اشياء طغيان نكنيد و وزن و سنجش را به عدالت بر پا داريد و ترازو را كم مگذاريد.

يعنى ميزان براى اين است كه در وزن هر چيز عدالت رعايت شود و حق و سهم هر كسى درست و كامل داده شود.

زمين و نعمت هايش

(آيۀ 10) (وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ)

تفسير:

و اين زمين را براى آدميان و يا براى هر جنبنده اى كه در آن است از جن و انس، و حيوانات از چرنده و پرنده و درنده اهلى و وحشى قرار داد كه بر روى آن بنشينند و بخوابند و برخيزند و به تحصيل آنچه نياز دارند بپردازند.

(آيۀ 11-12) (فِيهَا فَكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ * وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ)

ص:62

لغت و اعراب:

أكمام جمع «كِمّ» به معنى غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند. الحبّ به معنى دانه - مانند گندم و جو - مى باشد، و عصف به معنى برگ است. الريحان و الحبّ و النخل عطف به فاكهة است.

تفسير:

در آن (زمين) هر نوع ميوه و درخت خرما هست كه داراى خوشه هاى غلاف دار است.

و نيز در زمين است دانه با ساق و برگ (حبوبات) كه غذاى شما و بخشى از آن قوت حيوانات شماست و گياهان خوشبو كه از عطر و بوى خوش آن بهره مند مى شويد.

حاصل آن كه شما را در زمين نعمت هاى بسيار است كه از جملۀ آنها خوردنى ها و بوييدنى هاست.

(آيۀ 13) (فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

پس اى گروه انسان و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را كه ياد شد تكذيب و انكار مى كنيد و مى گوييد از خداوند نيست؟!

اين آيه و اين كلمات شريفه در اين سوره سى و يك بار تكرار شده است، به جهت آن كه اين سوره مشتمل است بر ذكر نعمت هاى الهى، و بعد از ذكر هر نعمتى اين آيه را تكرار نموده تا قاريان و سامعان، پس از ذكر هر نعمتى، از سوى خدا بودن آن را تصديق نمايند.

در كتاب كافى از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده كه گفت:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سوره را بر مردم خواند آنها سكوت كردند و چيزى نگفتند، پس فرمود: هنگامى كه بر جنّيان خواندم فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِآنها از شما در جواب من نيكوتر بودند، گفتند: لا و لا بشيءٍ مِن آلاءِ رَبِّنا نكذّب: ما هيچ چيز از نعمت هاى پروردگارمان را تكذيب نمى كنيم.

ص:63

آفرينش انسان و جن

(آيۀ 14-16) (خَلَقَ الْإِنسَنَ مِن صَلْصَلٍ كَالْفَخَّارِ * وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

صلصال يعنى گِل خشك. و فخّار گلى كه با آتش پخته، و به صورت سفال و خزف درآمده باشد.

مارج اسم فاعل، و مصدر آن «مَرْج» به معنى مخلوط شدن و آميخته شدن است.

تفسير:

انسان نخستين يعنى آدم و حوّا را از گِل خشكيده اى مانند سفال كه از لجن متعفن گرفته شده بود آفريد. يا نوع انسان را مانند همنوعانشان از جانداران كه به يك تك سلولى منتهى مى شوند از لجن آفريده، همانند كوزه گرى كه كوزه هاى خود را از گل ساخته باشد.

و جن يا پدر آنها را از شعله اى سفيد و سرخ و سياه (شعله اى با رنگى آميخته از اين سه رنگ) از آتش آفريد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان كه يكى از نعمت ها خلقت و چگونگى خلقت شماست را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 17 و 18) (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

او پروردگار و آفريدگار دو مشرق و پروردگار و آفريدگار دو مغرب است. يعنى مشرق بهار و تابستان در رفت و برگشت خورشيد از خط استوا تا ميل اعظم شمالى، و مشرق

ص:64

پاييز و زمستان در رفت و برگشت آن از خط استوا تا مِيل اعظم جنوبى، و در مغرب مقابل آن دو مشرق.

يا دو مشرق خورشيد در روز و ماه در شب، و دو مغرب مقابل آن.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها دو مشرق و دو مغرب است كه چه فوايد و منابع عظيمى براى شما دارد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

لؤلؤ و مرجان چيست؟

(آيۀ 19 و 21) (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّايَبْغِيَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

دو دريا را كه با هم برخورد دارند در هم آميخت. نهرهاى شيرين به هم پيوستۀ جارى كه همانند دريايى است با درياى شور را كه تلاقى دارند.

ميان آن دو دريا در يك محيط گسترده اى از تلاقى حد فاصلى است كه بر يكديگر از حيث اثر غلبه نمى كنند. يعنى آن برزخ و حد فاصل مانع غلبه يكى بر ديگرى است.

يا همۀ آب هاى شيرين روى زمين از درياى شور آمده و دوباره به آن باز مى گردند، ولى به قدرت خداوند در يكديگر اثر نمى گذارند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها حاجز و مانع قرار دادن ميان اين دو آب است تا شما از آب شيرين استفاده كنيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 22 و 23) (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

ص:65

تفسير:

از جمله منافع آنها اين كه از اين دو درياى شور و شيرين مرواريد و مرجان بيرون مى آيد كه شما از آن بهره مند مى شويد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

در تأويل آيۀ شريفه در احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه مراد از اين دو دريا حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام است و برزخ ميان ايشان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و لؤلؤ و مرجان حسن و حسين عليهما السلام هستند:

1 - سعيد قطّان گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام در آيۀ: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّايَبْغِيَانِ

قال: علىٌّ و فاطمةُ بَحرانِ مِن العلمِ عَميقانِ؛ لا يَبغِى أحَدُهما على صاحِبِه، يَخرُجُ مِنهما اللُّؤلُؤُ وَالمرجانُ الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(1)

2 - ابو سعيد خدرى گويد: سؤال شد از ابن عباس از آيۀ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ؟

فقال:

علىٌّ و فاطمةُ عليهما السلام ... يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ

الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(2)

3 - عن جعفر الصادق عليه السلام فى تفسير هذه الآية قال:

علىٌّ وفاطمةُ بَحرانِ عميقانِ لا يَبغِى أحدُهما على صاحِبِه ، يَخرُجُ مِنهما اللُّؤلُؤ والمرجانُ

قال: الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(3)

4 - ابوذر غفارى در اين آيۀ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ تا يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُگفت: على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام

:فلا يُحبُّهم إلّامؤمنٌ، ولا يُبغِضُهم إلّاكافرٌ؛ فكونوا مؤمنين بحبِّهِم، ولا تكونوا كُفَّاراً بِبُغضِهم فَتُلقَونَ النَّارَ:(4) پس دوست نمى دارد ايشان را مگر مؤمن، و دشمن نمى دارد ايشان را مگر كافر، پس از مؤمنان باشيد به دوستى ايشان، و از كفّار نباشيد به سبب دشمنى ايشان كه در آتش جهنّم انداخته شويد.

ص:66


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.
2- . غاية المرام، ص 414، باب 153، ح 6 به نقل از كتاب المناقب الفاخرة.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 191.
4- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

وجه پروردگار؟

(آيۀ 24 و 25) (وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشََاتُ فِى الْبَحْرِ كَالْأَعْلَمِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

الجوار جمع «جاريه» به معنى كشتى است و در اصل «جوارى» بوده. منشآت اسم مفعول (و مصدر آن انشاء)، به معنى ساخته شده هاست أعلام جمع عَلَم به معنى كوه هاست.

تفسير:

و او راست كشتى هاى روان در دريا كه همانند كوه هاى بلندى ساخته شده اند.

اين كه كشتى ها با اين كه ساختۀ دست بشر است مملوك خداوند دانسته شده و فرموده است: وَ لَهُ الْجَوَارِ... به خاطر اين است كه مواد اوليۀ ساخت آنها و فكر و نيروى سازندۀ آنها و آب و باد و غيره كه در حركت كشتى ها مؤثر است همه و همه از آنِ خدا و ملك و آفريدۀ خداست.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها همين كشتى هاست كه از آنها براى مسافرت و تجارت و غيره بهره مى بريد) تكذيب وانكار مى كنيد؟!

(آيۀ 26-28) (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَلِ وَ الْإِكْرَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

هر كه بر روى اين زمين است از انس و جن محكوم به مرگ و فناست و تنها

ص:67

ذات صاحب كبريا و عظمت و برترى و داراى جود و جمال و رحمت پروردگارت باقى مى ماند.

برخى از مفسّران گفته اند: اين كه از ذات پروردگار به وجه تعبير شده به خاطر اين است كه جميع ممكنات توجّه به ذات او دارند.

و در اين باره مطالب ديگرى نيز در روايات و تفاسير آمده است.

و اسود بن سعيد گويد: خدمت حضرت باقر عليه السلام بودم، حضرت ابتداءً بدون آن كه كسى از او سؤال نمايد فرمود:

نَحنُ حُجَّةُ اللّه، و نحن بابُ اللّه، و نحن لسانُ اللّه، و نحن وجهُ اللّه، و نحن عينُ اللّه فى خَلقِه، و نحن وُلاةُ أمرِ اللّهِ فى عِبادِهِ: ماييم حجّت خدا، و ماييم باب رحمت خدا، و ماييم لسان فرمان خدا، و ماييم وجه صفات خدا، و ماييم چشم بصيرت خدا در خلقش، و ماييم ولات امر خدا در ميان بندگان او. (1)فَبِأَىِّ...: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

اگر فنا در آيۀ شريفه به معنى مرگ باشد، آن هم از نعمت هاى بزرگ الهى است؛ زيرا براى مؤمنان و متّقيان دريچه اى است به بهشت و نعمت هاى فراوان آن.

برنامۀ روزانۀ خداوند

(آيۀ 29 و 30) (يَسَْلُهُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

هر كه درآسمان ها و زمين است به زبان قال و حال نيازهاى خود را از او درخواست مى كند؛ زيرا تمامى اهل آسمان ها و زمين به او محتاج اند و او طبق حكمت و مصلحت، خواسته هاشان را اجابت مى كند.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ: و او هر روز و هر زمان در كارى است.

ص:68


1- . بصائر الدرجات، ص 61.

يعنى زنده مى كند، مى ميراند، غنى مى كند، فقير مى كند، كسى را بالا مى برد، پايين مى آورد، مريض مى كند، شفا مى دهد و....

يكى از ملوك از وزيرش پرسيد كه معنى اين آيه چيست؟ غلام وزير گفت: يولج الليل فى النهار، و يولج النهارَ فى الليل، و يخرج الحىَّ من الميت، و يخرج الميت من الحىِّ، ويَشفِى سقيماً، و يُسقِم سليماً، و يُفقر غنيّاً، و يُغنى فقيراً، و يُذلّ عزيزاً، و يُعزّ ذليلاً.

ملك به او آفرين گفت و سپس او را منصب وزارت داد. غلام گفت: اى ملك «هذا من شأن ربنا» اين هم از شأن پروردگار ماست كه غلامى را در يك لحظه به وزارت رساند.(1) پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

تهديد و ترغيب جن و انس

(آيۀ 31 و 32) (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

به زودى به حساب شما - اى گروه انس و جن - مى پردازم تا پاداش اعمالتان را دريافت كنيد.

عرب به آنچه قدر و قيمتى دارد «ثَقَل» گويد، و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

إنّى تاركٌ فيكم الثقلين، يعنى من در ميان شما دو چيز كه جليل القدر و عظيم المنزله اند مى گذارم و آن كتاب خدا و عترت طاهرۀ من باشد. و اين جا مراد جن و انس اند كه ذوى العقول و نسبت به حيوان ها كه پست ترند عظيم الشان هستند و حضرت صادق عليه السلام فرمود: تسميۀ جن و انس به ثقلان به اعتبار آن است كه به واسطۀ تكليف داشتن گرانبارند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار و تكذيب مى كنيد؟!

از نعمت هاى خدا بر بندگان، بودن حساب پس از مرگ است تا باعث شود از اعمال

ص:69


1- . تفسير كشاف، ج 4، ص 447 با تلخيص.

زشت و گناه پرهيز كنند و هر كس به جزاى اعمال خود برسد.

(آيۀ 33 و 34) (يَمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُواْ مِنْ أَقْطَارِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ فَانفُذُواْ لَاتَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَنٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

معشر يعنى گروه. تنفذوا فعل مضارع كه به خاطر «أن ناصبه» نون آخر آن افتاده، مصدر آن «نفوذ» و در اين جا به معنى عبور و گذشتن است.

تفسير:

در روز قيامت خطاب شود كه اى گروه جن و انس، اگر توانستيد از كرانه هاى آسمان ها و زمين به بيرون بگذريد تا از كيفر و جزاى اعمالتان فرار كنيد پس بگذريد امّا نخواهيد گذشت مگر با قدرتى فوق العاده كه آن را نداريد پس از عذاب من نتوانيد گريخت.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 35 و 36) (يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَ نُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

شواظ يعنى شعله و زبانۀ آتش، و نحاس به معنى مس گداخته و آب شده، و نيز به معنى دود هم آمده است.

ص:70

تفسير:

بر سر شما انس و جن (كافران و مشركان و مكذبان پيامبران و...) شعله اى از آتش و دودى غليظ يا پاره هاى مس گداخته فرو فرستاده مى شود، پس هرگز نتوانيد از خود دفاع كنيد. حاصل آن كه شما را نوبتى بر زبانۀ آتش عذاب كنند و نوبتى ديگر به دود سياه معذّب سازند، پس يكديگر را در دفع عذاب نتوانيد يارى كرد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه از جملۀ آنها اخبار شما به عذاب جهنّم است تا از معاصى و شرك اجتناب كنيد، يا انتقام كشيدن از كفّار براى شماست) تكذيب و انكار مى نماييد؟!

(آيۀ 37-40) (فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَآءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * فَيَوْمَلِذٍ لَّايُسَْلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَاجَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

پس آن گاه كه آسمان بشكافد و مانند چرم سرخ يا روغن مذاب و آب شده گلگون گردد، پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

روايت شده است: شبى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به جوانى رسيد كه نماز مى گزارد و اين آيه را مى خواند و مى گريست و مى گفت: «وَيْحى مِن يوم تَنشَقُّ فيه السماء» واى بر من از آن روزى كه آسمان شكافته شود! حضرت فرمود: اى جوان، به حق آن خدايى كه جان من به امر اوست كه ملائكه از گريۀ تو بگريستند.(1)

اين براى موحّدان و معتقدان به عالم قيامت و جزا عبرتى است.

فَيَوْمَلِذٍ لَّايُسَْلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَاجَآنٌّ: پس در آن روز كه آسمان شكافته شود (و

ص:71


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 10، ص 399.

قيامت برپا گردد و مردم از قبر بيرون آمده و هنوز به موقف و جايگاهى كه محلّ سؤال از بندگان است نرسيده اند) هيچ انس و جنى از گناهش پرسش نمى شود. يعنى وقت خروج از قبور از ايشان نپرسند؛ بلكه در موضع ديگر كه موقف حساب است سؤال شود. پس با آيۀ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسُْولُونَ(1) منافى نخواهد بود.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرمايد: هر كس امير المؤمنين عليه السلام را دوست داشته باشد و از دشمنان او تبرّى نمايد و به خدا ايمان آورده باشد حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام داند، پس گناه كرده و توبه نكرده باشد در برزخ معذَّب مى شود و در روز قيامت خارج مى شود در حالتى كه براى او گناهى نيست تا از او در آن روز سؤال شود.(2) پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه از احوال آن روز خبر مى دهد تا در ايمان راسخ و ثابت باشيد و به سبب آن رستگار شويد) تكذيب و انكار مى كنيد؟! يا كدام يك از آنچه را انعام فرمايد در آن روز به مؤمنان، تكذيب مى كنيد - اى جن و انس - و انكار مى نماييد؟!

(آيۀ 41-45) (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَ صِى وَ الْأَقْدَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ * يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ ءَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

آنٍ اصل آن «آنى» به معنى آنچه حرارتش به آخرين درجه رسيده باشد.

تفسير:

كافران و گنهكاران به سيمايشان شناخته مى شوند. پس آنها را از موهاى جلو سر و قدم ها مى گيرند و به دوزخ مى افكنند.

ص:72


1- . سورۀ صافات، آيۀ 24.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 195، ح 41 به نقل از تفسير قمى، ج 2، ص 345.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه اخبار نمود از گرفتن و به خوارى و زارى به جهنّم افكندن تا از كفر و عصيان بپرهيزيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

هَذِهِ جَهَنَّمُ...: و به آنها به عنوان سرزنش گفته مى شود: اين همان جهنمى است كه مجرمان از روى عناد آن را تكذيب و انكار مى كردند.

آنها (كافران و مجرمان) در ميان آن آتش و آب جوشان از شدّت عطش و دهشت پيوسته دور مى زنند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه تنبيه فرمود شما را از عذاب اهل جهنّم تا از كفر و شرك و مخالفت بپرهيزيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

علماى علم كلام فرموده اند: لطف بر خداى تعالى واجب است. مراد از لطف آن است كه آنچه نزديك گرداند بنده را به سوى طاعت و دور گرداند از معصيت كه به حد اجبار و الجاء نرسد، خداوند نسبت به بندگان انجام مى دهد؛ بنابراين آيات مذكوره كه در شأن جهنميان وارد شده و باعث تأمّل و تدبّر بندگان مى شود و آنها را از كفر و عصيان دور مى كند و موجب قرب ايشان به خدا مى شود لطف است، لذا رديف نعمت ها به شمار مى آيد.

پاداش ترس از پروردگار

(آيۀ 46 و 47) (وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

و براى كسى كه از تسلط و احاطۀ پروردگارش بترسد و چون خدا را حاضر و شاهد مى بيند گناه نكند يا از قيام در حضور پروردگارش بترسد از اين رو گناه نكند، دو بهشت است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

ص:73

مَنْ عَلِمَ أنَّ اللّهَ يَرَاهُ وَيَسْمَعُ مَا يَقُولُ، وَيَعْلَمُ ما يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أوْ شَرٍّ، فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الْأعْمَالِ، فَذلِكَ الَّذى خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ، وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى!(1)

هر كس بداند كه خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود و آنچه به جا آورد از خير يا شر مى داند پس اين علم او را مانع شود از اعمال قبيحه، پس او آن كسى است كه از مقام پروردگارش ترسيده و نفس خود را از هوى نهى كرده است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

مَنْ عَرَضَتْ لَهُ فَاحِشَةٌ أوْ شَهْوَةٌ فَاجْتَنَبَهَا مِنْ مَخَافَةِ اللّهِ تَعَالى، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ النَّارَ، وَآمَنهُ مِنَ الْفَزَعِ الْأكْبَرِ، وَأنْجَزَ لَهُ مَا وَعَدَهُ فى كِتَابِهِ فى قَوْلِهِ تَعَالى : وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ :(2)

هر كه برايش فاحشه [گناه بزرگ] يا شهوت حرامى پيش آيد پس از ترس خداى تعالى از انجام آن اجتناب كند خداوند حرام فرمايد بر او آتش را و مأمون گرداند او را از فزع اكبر روز قيامت، و انجام دهد براى او آنچه را وعده فرموده در كتاب خود در آيۀ وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ.

فَبِأَىِّ...: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه براى ترك معصيت و اداى طاعت بهشت متعدد مى دهد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 48 و 49) (ذَوَاتَآ أَفْنَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

أفنان جمع فَنَن به معنى شاخۀ درخت است. ذواتا تثنيۀ «ذات» به معنى صاحب است. اصل ذات هم ذوات بوده، واو آن در مفرد حذف شده تا بين مفرد و جمع آن تفاوت باشد.

ص:74


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 196، ح 48.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 197، ح 49.

تفسير:

آن دو بهشت داراى انواع درختان و شاخساران است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه بهشت هاى مشتمل بر درختان و ميوه ها و انواع نعمت هاست عطا مى كند) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 50 و 51) (فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در آن دو بهشت دو چشمه، پيوسته در جريان است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين چشمه ها براى راحت و لذّت شما روان مى كند) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 52 و 53) (فِيهِمَا مِن كُلِّ فَكِهَةٍ زَوْجَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو صنف است: خشك و تر مانند انگور و كشمش، يا شناخته شده در دنيا و شناخته نشده كه در دنيا مانند آن را نديده ايد و نبوده است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را (كه اصناف ميوه ها به بندۀ مؤمن عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 54 و 55) (مُتَّكِِينَ عَلَى فُرُشِ بَطَآلِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

ص:75

لغت:

فُرُش جمع فراش در اين جا به معنى متّكا. بطائن جمع «بطانه» و آن به معنى آستر و باطن لباس و مانند آن است. استبرق به معنى حرير ضخيم برّاق.

در اين جا مقصود از «جنى» ميوه و ثمرۀ رسيده مى باشد، و دانٍ كه اصلش «دانى» بوده به معنى نزديك و در دسترس بودن است.

حوريان بهشتى

تفسير:

در حالى كه بر روى بسترهايى كه آستر داخل آنها از ابريشم ستبر است تكيه زده اند و ميوۀ هر دو باغ نزديك و در دسترس صاحب آن دو بهشت است.

روايت شده كه تكيه كنندگان بر تخت هاى بهشت چون آرزوى ميوه نمايند شاخه هاى درخت سر فرود آورد و آن ميوه به دست و دهان آنها رسد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (از مسندها و تخت ها و فرش هاى شاهانه و ميوه جات لذيذۀ لطيفه) را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 56 و 57) (فِيهِنَّ قَصِرَ تُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لَاجَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در بهشت ها يا در قصرها و منازل اين دو بهشت، حورانى باشند كه چشم از ديدن غير شوهران خود كوته دارند، و جز او به كسى عشق نورزند.

از ابن عباس نقل شده است كه هر يك از زنان، شوهران خود را گويند: قسم به جلال پروردگارم كه در بهشت هيچ چيز زيباتر از تو نمى بينم، شكر خداى را كه تو را جفت من و مرا جفت تو گردانيد!

ص:76

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ انْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لَاجَآنٌّ: نه انسانى پيش از آنها با آنان تماس گرفته و نه جنّى.

يعنى حوريانى كه براى آنها مقرّر شده، دست هيچ كس به آنها نرسيده است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حوران بدين لطافت به خائفين از مقام الهى عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 58 و 59) (كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آن حوران بهشتى در پاكى و صفا و درخشش گويى ياقوت و مرجان اند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حورى به اين اوصاف به خائفان از مقام الهى عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 60 و 61) (هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَنِ إِلَّا الْإِحْسَنُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟ پاداش نيكى خائفان از مقام الهى در دنيا نيكى خداوند به آنها در آخرت است پس جزاى طاعت، بهشت و پاداش شكر، زياد كردن نعمت است و...

عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: آيه اى در كتاب خدا هست كه شامل جميع بندگان مى باشد. پرسيدند كدام آيه است؟ فرمود: هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَنِ إِلَّا الْإِحْسَنُكه جارى است در حق مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار. بعد از آن فرمود: هر كس نيكويى در حق كسى كند، بر آن كس لازم است مكافات كند، و مكافات نه آن است كه مثل آنچه به او كرده باشد در حق او به جا آورد؛ زيرا در اين صورت او مزيّت ابتدا به احسان را خواهد داشت، پس بايد جزايى كه

ص:77

احسن از كار او باشد در حق او انجام دهد.

پس اى گروه انس و جن، كدام نعمت از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد (كه اخبار فرمود شما را كه جزاى نيكى نيكى و سزاى بدى بدى است تا شما از افعال بد اجتناب و به اعمال نيك اقدام كنيد)؟!

باغ ها، چشمه ها، ميوه ها، زنان و بالش هاى بهشتى

(آيۀ 62 و 63) (وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

فروتر و نزديك تر از آن دو بهشت كه از آنِ خائفان از مقام الهى بود دو بهشت ديگر است كه از آنِ اصحاب يمين مى باشد.

جابر جعفى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه: بهشت چهار است: دو تاى آن در آيۀوَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ياد شده و دو بهشت ديگر در آيۀ وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ و اين دو براى اصحاب يمين است.(1)

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه بهشت هاى متعدد براى بندگان مهيّا فرموده) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 64 و 65) (مُدْهَآمَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

اين دو بهشت بسيار سرسبز باشد كه از شدّت سرسبزى به سياهى مى زنند.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه چنين بوستان هاى سبز و خرم را كه موجب روشنى چشم است به اهل ايمان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

ص:78


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.

(آيۀ 66 و 67) (فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت دو چشمۀ جوشان و فوران زننده هست.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين چشمه هاى زاينده به اولياى خدا مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 68 و 69) (فِيهِمَا فَكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت هر نوع درخت ميوه و درخت خرما و انار است.

اين كه خرما و انار جدا ذكر شده با آن كه آنها هم فاكهه و ميوه هستند به جهت مزيّت آنها بر ساير فواكه است.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين ميوه ها به مؤمنان مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 70 و 71) (فِيهِنَّ خَيْرَ تٌ حِسَانٌ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت يا چهار بهشت، زنانى نيكو سيرت و زيبا صورت باشند. يعنى به حسن خلق پيراسته و به حسن خَلق آراسته و از جميع اوصاف رذيله مبرّا و معرّا هستند.

ص:79

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حوريان زيبا صورت و نيكو سيرت به مؤمنان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 72 و 73) (حُورٌ مَّقْصُورَ تٌ فِى الْخِيَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آن زن ها حوريانى هستند پرده نشين و مصون از ديد اغيار در ميان خيمه ها، يا حوريانى كه چشم هاى خود را منحصر به ازواج خود در خيمه ها داشته باشند.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، به كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه چنين همسران طيّبه به بهشتيان مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 74 و 75) (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

قبل از اين بهشتيان، با آن زن ها و حوريان و همسران اين بهشتيان نه انسانى تماس گرفته و نه جنّى.

يعنى حوريانى كه براى بهشتيان مهيّا شده است دست هيچ كس به آنها نرسيده نه از انس و نه از جن.

و نزد بعضى از مفسّران معنى، آن است كه حوريان براى انس را انسى؛ و حوريان براى جن را جنّى مس ننموده است.

پس اى گروه انس و جن، به كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه حوران بدين لطافت به مؤمنان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

ص:80

(آيۀ 76 و 77) (مُتَّكِِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِىٍّ حِسَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

رفرف يعنى بالش و يا پشتى.

تفسير:

در حالى كه بهشتيان بر بالش هاى سبز و بسترها و فرش هاى بسيار ارزنده كه در نهايت زيبايى و نيكويى مى باشند يا در جامه هاى منقّش تكيه زده اند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 78) (تَبَرَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَلِ وَ الْإِكْرَامِ)

تفسير:

پر خير و بركت است نام پروردگارت كه صاحب كبريا و عظمت و برترى و جود و جمال و رحمت است.

ص:81

سورۀ واقعه

قيامت و حوادث آن

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ)

تفسير:

آن گاه كه واقعۀ قيامت واقع شود قيامتى كه حتماً واقع مى شود.

يا ياد كنيد هنگامى را كه قيامت واقع شود.

(آيۀ 2) (لَيْسَ لَوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ)

تفسير:

كه در واقع شدن آن دروغى نيست و سزاوار نيست كسى آن را دروغ شمارد؛ زيرا دليل و برهان قطعى بر تحقّق آن وجود دارد.

ص:82

1 - اگر معاد نباشد تكليف قبيح خواهد بود؛ زيرا انجام تكليف و تحمّل مشقّت آن مستلزم عوض و جزاست و چون در دنيا اين عوض و جزا حاصل نمى شود بايد آخرتى باشد كه مكلّف به پاداش عملش برسد.

2 - حشر اجساد و عود ارواح به اجساد ممكن است و صادقِ مصدَّق به وقوع آن، اخبار فرموده پس حق و محقّق باشد؛

اما امكان آن به جهت آن است كه اجزاى ميّت قابل جمع آورى و افاضۀ حيات به آن مى باشد، و الّا در اوّل مرحله متّصف به وجود و حيات نمى گرديد، و خداى تعالى عالم است به اجزاى هر فرد فرد شخص، و به قدرت تامه جمع و عودت خواهد داد چنانچه فرمايد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ(1).

(آيۀ 3) (خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ)

تفسير:

پايين آورنده است و بالابرنده، پايين آورندۀ اهل كفر و طغيان كه در دنيا در نظر اهل دنيا بالا و عزيز باشند و بالابرندۀ اهل تقوا و ايمان كه در دنيا در نظر اهل دنيا پايين و خوار باشند.

يعنى در آن روز اهل كفر و نفاق، پست و خوار باشند، و اهل ايمان و تقوا رفيع و عزيز شوند.

ابن بابويه از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده: إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ

يَعْنِى الْقيامةَ لَيْسَ لَوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ خَافِضَةٌ

خَفَضَتْ وَاللّهِ بِأعْدَاءِ اللّهِ إلَى (فى) النّارِ ، رَافِعَةٌ

رَفَعَتْ وَاللّهِ أوْلِيَاءَ اللّهِ إلَى الْجَنَّةِ(2): قيامت پايين آورنده و پست كننده است؛ سوگند به خدا دشمنان خدا را به سوى آتش جهنّم پست نمايد، و قيامت بلندكننده باشد؛ به خدا سوگند دوستان خدا را به سوى بهشت بلند نمايد.

ص:83


1- . سورۀ اعراف، آيۀ 29.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 204، ح 10 از كتاب خصال ابن بابويه.

گروه هاى سه گانۀ خلق

(آيۀ 4-6) (إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا * وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا * فَكَانَتْ هَبَآءً مُّنبَثًّا)

تفسير:

ياد كنيد زمانى را كه اين زمين به همان لرزش معهود خود سخت لرزانده شود.

به طورى كه تمام بناها متزلزل و منهدم شوند و تمام مردمان كه روى زمين باشند بميرند و همۀ مردگان از قبور بيرون افتند.

«وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا: و كوه ها به شدّت سير داده شوند و خرد و پاره پاره و

ص:84

و يمن و بركت هستند.

و دوم اصحاب شمال. چه كسانى هستند اصحاب شمال؟ آنها كه گويى تجسم و تبلور شومى و شقاوت اند.

و سوم پيشگامان در ايمان و سبقت گيران در تقوا. آنها كسانى هستند (كه حال ايشان واضح است و احتياج به بيان ندارد). كسانى هستند كه بعد از ظاهر شدن دين حق در پذيرش آن درنگ نمى كنند و پيشى مى گيرند.

گفته شده: السَّبِقُونَ دوم تأكيد است.

يا معنى اين باشد: پيشى گيران به ايمان و اطاعت، پيشى گيرندگان به رحمت الهى و داخل شدن در بهشت هستند (يعنى السَّبِقُونَ دوم خبر باشد نه تأكيد).

آنها (سابقون) مقربان درگاه الهى هستند.

از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود: اين دو آيه (10 و 11) در بارۀ من نازل شده است.

زيرا او در ايمان آوردن به رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه سبقت گرفت و اوّل كسى بود از مردان كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد، و چنان كه حضرت خديجه هم اوّل زنى بود كه ايمان آورد.

اين آيۀ تا آيه 26 دربارۀ سابقون است.

آنها (سابقون مقربون) در بهشت ها و باغ هاى پرنعمت خواهند بود.

(آيۀ 13 و 14) (ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ * وَقَلِيلٌ مِّنَ الْأَخِرِينَ)

تفسير:

گروه انبوهى از پيشينيان (پيامبران و معصومان گذشته و امّت هاى با ايمان و تقواى آنها)؛

و گروه اندكى از پسينيان (پيامبر اسلام و امّت با ايمان و تقواى او).

اين آيه با روايت:

«أنَا أكْثَرُ النّاسِ تَبعاً يَوْمَ الْقِيامَةِ»، مخالفت ندارد؛ زيرا ممكن است كه

ص:85

سابقون امم سابقه، اكثر از سابقان اين امّت باشند؛ امّا تابعان اين امّت، اكثر از تابعان امم گذشته باشند.

جايگاه مقربان در بهشت

(آيۀ 15-21) (عَلَى سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ * مُّتَّكِِينَ عَلَيْهَا مُتَقَبِلِينَ * يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَ نٌ مُّخَلَّدُونَ * بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ * لَّايُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا يُنزِفُونَ * وَ فَكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ)

لغت و اعراب:

سُرُر جمع سرير به معنى تخت. موضونه يعنى تخت هاى رديف هم قرار گرفته. أكواب جمع «كَوب» به معنى جام يا تُنگ است

فاكهة و لحم هر دو عطف به أكواب است.

تفسير:

آنها بر تخت هاى بافته شده از طلا و آراسته شده به جواهر و چيده شده در رديف هم هستند.

در حالى كه تكيه داده اند بر آنها رو به روى يكديگر تا به ديدار هم مأنوس و مسرور باشند.

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ...: همواره پسرانى جاودانى (كه طراوت و نوجوانى آنان تغيير نمى كند و بر همان هيأت همواره باقى اند) بر گرد آنها مى گردند.

بعضى گفته اند: معنى آيه اين است كه بر گرد آنها پسرانى دستبند و گوشواره دار مى گردند.

آن پسران بر آنها با تنگ ها و ابريق ها و جام هايى از شراب كه از سرچشمه اى از زير

ص:86

عرش جارى است طواف مى كنند.

كه از آن شراب ها نه سر درد مى گيرند و نه عقلشان زائل مى گردد. يعنى از سنخ شراب هاى دنيا كه بى هوشى و مستى و بى عقلى مى آورد نيست؛ بلكه شراب طهور است كه عين لذّت و كيف باشد.

وَ فَكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ: و با ميوه از آنچه انتخاب كنند.

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ: و گوشت پرنده از هر چه به آن ميل پيدا كنند و بخواهند.

از ابن عباس نقل شده است: هر مرغى كه در خاطر ايشان بگذرد، فى الحال در حضور آنها مهيّا گردد به هر وجه كه خواستۀ ايشان باشد.

(آيۀ 22 و 23) (وَ حُورٌ عِينٌ * كَأَمْثَلِ اللُّؤْلُوِ الْمَكْنُونِ)

اعراب و لغت:

خبر حور در تقدير است يعنى «و لهم حور عين».

مكنون اسم مفعول به معنى مستور و نهفته.

تفسير:

و براى آنها در آن جا زنان و همسرانى است سفيدپوست و درشت چشم و زيبا.

و اگر حُورٌ عطف به «ولدان» باشد معنى آيه اين است كه: و نيز حوريان سفيدپوست و درشت چشم گرد آنها مى گردند.

كه همانند مرواريدى نهان در صدف هستند كه نه تغيير رنگ داده اند و نه دست كسى به آنها رسيده است.

(آيۀ 24) (جَزَآءَ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

ص:87

اصحاب يمين و نعمت هاى بهشتى

تفسير:

اين همه نعمت ها و كرامت ها را خداى منّان به آنها به پاداش آنچه در دنيا از عمل هاى شايسته و صالح و خالص به جاى آوردند مرحمت فرمايد.

(آيۀ 25 و 26) (لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا * إِلَّا قِيلاً سَلَمًا سَلَمًا)

لغت:

تأثيم يعنى نسبت اثم و گناه به كسى دادن.

تفسير:

در آن بهشت ها هرگز سخن بيهوده و لغو كه هيچ فايده اى بر آن مترتب نشود و سخن گناه آور - مانند فحش و غيبت و نسبت دادن به يكديگر - نمى شنوند.

بلكه در آن جا نمى شنوند مگر سخن سلام عليك سلام عليك. يعنى پيوسته به هم سلام مى كنند كه حاكى از وارستگى از غم و اندوه و دوام نعمت و شادى و نشاط است.

(آيۀ 27) (وَ أَصْحَبُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَبُ الْيَمِينِ)

تفسير:

و امّا ياران و اصحاب دست راست، چه هستند ياران دست راست؟ (مباركانِ نامه به دست راست داده شدگان اند).

(آيۀ 28-33) (فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ * وَ مَآءٍ مَّسْكُوبٍ * وَ فَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لَّامَقْطُوعَةٍ وَ لَامَمْنُوعَةٍ)

ص:88

لغت:

مخضود يعنى خم شده از كثرت ميوه، و يا به معنى بى خار است. طلح درخت موز، و منضود يعنى روى هم قرار گرفته و چيده شده. مسكوب يعنى ريخته شده.

تفسير:

در ميان باغ هايى از درخت سدر بى خار.

و درخت موز كه ميوه هايش روى هم چيده و نشسته. يعنى از پايين تا بالاى درخت همه ميوه باشد كه هيچ ساق آن نمايان نباشد.

و سايه اى كشيده شده و گسترده و دائم كه هرگز كم نشود و زائل نگردد.

و آبى ريزان از آبشارها.

و ميوۀ فراوان. يعنى انواع و رنگ ها و ويژگى هاى فراوان دارند؛

كه نه تمام شدنى است و نه استفادۀ از آن ممنوع است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: هيچ ميوه اى از درخت بهشت نچينند مگر آن كه در موضع آن، دو ميوه مانند آن روييده شود.

(آيۀ 34-37) (وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ * إِنَّآ أَنشَأْنَهُنَّ إِنشَآءً * فَجَعَلْنَهُنَّ أَبْكَارًا * عُرُبًا أَتْرَابًا)

لغت:

عُرُب جمع «عَروب» يا «عروبه» و آن زنى است كه به شوهرش اظهار عشق و محبت كند.

أتراب جمع «تِرب» به معنى هم سنّ و سال است.

ص:89

تفسير:

و فرش هايى عالى و روى هم گسترده يا همسرانى والا قدر در اخلاق و جمال.

معنى دوم با آيۀ بعد تناسب دارد.

اما معنى اوّل هم در روايت وارد شده است.

كه البته ما آنها (همسران) را به آفرينش خاصى به نحو اعجاز از غير راه توالد آفريديم.

و برخى گفته اند: مقصود اين است كه زنان با ايمانِ سالْمند دنيا را با تجديد خلقت به صورت زنانى كه خصوصيات آنها در آيات بعد بيان مى شود آفريديم.

و قول ديگر اين كه مقصود حور عين است كه بدون ولادت در بهشت آفريده شده اند.

فَجَعَلْنَهُنَّ أَبْكَارًا: پس آنها را براى هميشه دوشيزه قرار داده ايم. يعنى هرگاه ازواجشان نزد ايشان آيند ايشان را باكره يابند.

عُرُبًا أَتْرَابًا: آنها شوهردوست و با همسرانشان هم سال اند. يا نسبت به همسرشان دوستان و عشق ورزان اند. و خود اين زن ها و يا حوريان بهشتى با هم همسال اند.

در اخبار آمده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ديد عجوزه اى نزد يكى از همسرانش نشسته، فرمود: اين عجوزه كيست؟ گفت: از جملۀ خالات من است. حضرت فرمود:

إنَّ الْجَنَّةَ لَا تَدْخُلُهَا الْعَجَائِز: به درستى كه هيچ عجوزه اى به بهشت نرود. آن زن گريست، حضرت فرمود: خبر دهيد او را كه در آن روز كسى پير نخواهد بود؛ بلكه همه را خلعت جوانى و حُسن وجه دهند و به بهشت روند؛ پس اين آيه را تلاوت نمود.

حاصل آن كه زنان بهشت را به اين صفات بيافرينيم.

(آيۀ 38-40) (لِاَّصْحَبِ الْيَمِينِ * ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَخِرِينَ)

لغت:

ثلّة يعنى گروه.

ص:90

اصحاب شمال و عذاب هاى دوزخى

تفسير:

اين نعمت هاى عظيم كه گفته شد همه براى اصحاب يمين و دست راست است.

كه گروه انبوهى از آنان از امّت هاى گذشته هستند.

و گروه انبوهى از آنان از آخرين امّت اند.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: از آدم تا من، يك ثلّه است، و از من تا قيامت يك ثلّه، و ثلّۀ من تمام نشود مگر با اين سياهان كه در بيابان شتر مى چرانند و مى گويند: لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه.

و نيز در حديث است از آن حضرت كه:

أرجو أن تَكونوا نِصفَ أهلِ الجَنَّة: اميد دارم كه شما نصف اهل بهشت باشيد.

(آيۀ 41) (وَ أَصْحَبُ الشِّمَالِ مَآ أَصْحَبُ الشِّمَالِ)

تفسير:

در اين آيات گروه سوم را بيان فرمايد:

و امّا ياران و اصحاب دست چپ، چه كسانى هستند ياران و اصحاب دست چپ؟ آنان شقاوتمندان هستند كه نامه به دست چپ آنها داده شود.

روايت شده كه: اصحاب شمال، دشمنان آل محمّد هستند. گفته شده: مقصود اين است كه اينها جزء اصحاب شمال اند نه همۀ آنها.

(آيۀ 42-44) (فِى سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ * لَّابَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ)

لغت:

سموم يعنى آتش نفوذكننده. حميم يعنى آب داغ. يحموم به معنى دود است.

ص:91

تفسير:

اصحاب شمال در ميان حرارت نفوذكنندۀ آتش و آب جوشان هستند.

و در سايه اى از دود غليظ سياه اند.

سايه اى كه نه خنك است - مانند سايه هاى دنيا كه در آن استراحت كنند - و نه سودبخش است به كسى كه به آن پناه ببرد.

(آيۀ 45 و 46) (إِنَّهُمْ كَانُواْ قَبْلَ ذَ لِكَ مُتْرَفِينَ * وَ كَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ)

لغت:

حِنث يعنى گناه.

تفسير:

حقّاً كه آنها پيش از اين در دنيا صاحب نعمت هاى خوش گذران، با نعمت هاى فراوان بودند. مراد تنعم ايشان به محرَّمات است كه ايشان را از تفكّر در امور حقّه و عاقبت مخالفت با اوامر و نواهى الهيه باز مى داشت.

و بر گناهان بزرگ اصرار مى كردند و از آن نادم و تائب نمى شدند. مراد جميع گناهان كبيره يا سوگند دروغ بر آن كه حشر و نشر و معاد نخواهد بود است.

(آيۀ 47 و 48) (وَ كَانُواْ يَقُولُونَ أَلِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ ءَابَآؤُنَا الْأَوَّلُونَ)

تفسير:

و به عنوان انكار مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و پاره هاى استخوان شديم آيا حتماً ما برانگيخته مى شويم؟!

ص:92

تكرار استفهام براى تأكيد در انكار زنده شدن بعد از مرگ است.

و آيا نياكان ما كه خاك شده اند و از بدن ايشان چيزى باقى نمانده نيز زنده مى شوند؟!

(آيۀ 49 و 50) (قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْأَخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ)

تفسير:

خداى متعال در رد انكار آنها فرمايد:

بگو: بى ترديد اولين و آخرين حتماً به سوى وعده گاه روز معينى - يعنى روز قيامت - گردآورى خواهند شد.

برهان: حشر اجسام و عود ارواح به اجساد، محال نيست؛ بلكه ممكن است و پيامبر كه صادقِ مصدّق است به وقوع آن خبر داده پس حق است. و خداوند عالم قادر، به جميع اجزاى بدن ها عالم است و قادر است بر جمع كردن آنها به نحوى كه هر جزوى در محلّ اوّل قرار گيرد به نحوى كه پس از زنده شدن آن گفته مى شود اين همان شخص است بدون تفاوت.

(آيۀ 51-53) (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّآلُّونَ الْمُكَذِّبُونَ * لَأَكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ * فَمَالُِونَ مِنْهَا الْبُطُونَ)

لغت:

مالئون اسم فاعل به معنى پركنندگان.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل توبيخ نسبت به منكرين معاد فرمايد:

سپس شما اى گمراهان انكاركنندۀ رسالت و معاد.

ص:93

حتماً از درختى بدمنظر و بدطعم و بدبو كه زقّوم است خواهيد خورد.

پس از شدّت گرسنگى شكم ها را از آن پر خواهيد كرد.

(آيۀ 54 و 55) (فَشَرِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ * فَشَرِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ)

تفسير:

پس روى آنچه خورديد آب جوشان خواهيد نوشيد.

در حديث است كه عذاب گرسنگى بر جهنميان گمارند تا شكم هاى خود را از زقّوم پر سازند. بعد از آن تشنگى بر آنها غلبه كند، كه حميم بر آنها عرضه دارند و بسيار از آن بياشامند.

پس همانند شتران عطش زده مى نوشيد.

هُيام - به ضم هاء - دردى است شبيه به استسقا كه شتر را عارض مى شود و به جهت آن هر چند آب مى خورد سير نمى شود تا هلاك مى گردد و به اين شتر اهيم يا هيماء گويند و جمع آن هيم است.

(آيۀ 56) (هَذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ)

تفسير:

اينها كه بيان شد پذيرايى ابتدايى از تكذيب كنندگان رسالت و معاد در روز جزاست، يعنى همان طور كه در اوّل ورود مهمان براى پذيرايى او چيزى مختصر و ابتدايى مى آورند تا بعد به طور مفصل از او پذيرايى كنند، اين جا هم بر سبيل سرزنش فرمايد كه زقّوم و حميم براى مكذبان به منزلۀ پذيرايى ابتدايى باشد و عذاب شديد عظيم بعد از آن خواهد بود.

ص:94

پندگيرى از آفرينش انسان

(آيۀ 57) (نَحْنُ خَلَقْنَكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ)

تفسير:

ما شما را آفريديم، پس چرا توحيد و رسالت پيامبر ما و معاد و روز جزا را تصديق نمى كنيد؟!

يعنى شما معترفيد كه نبوديد و موجود شديد، و البته مخلوق به خودى خود موجود نشود، و موجِد لازم دارد، و او خالق و صانع و آفريدگار شما باشد.

و احياى مردگان و عود ارواح به اجساد، از خلقت انسانى از نطفه عجيب تر نيست پس چگونه معاد را تصديق نمى كنيد؟! و لذا حضرت سجاد عليه السلام فرمايد:

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخْرى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْاُولى: و عجب و تمامى عجب از كسى است كه انكار كند نشئۀ ديگر را كه قيامت و زنده شدن مردگان باشد، و حال آن كه مى بيند نشئۀ اولى را، كه خلقت مخلوقات و انسان ها باشد.

(آيۀ 58 و 59) (أَفَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَلِقُونَ)

تفسير:

از اين آيۀ تا آيه 73 خداوند براى اثبات قدرت خود مواردى را ياد مى كند:

آيا آنچه از نطفه در رحم مى ريزيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد از آب نطفه كه در رحم مى ريزيد.

آيا شما آن را در مراحل مختلف تا انسان كامل شدن مى آفرينيد يا ما آفرينندۀ او هستيم؟ و چون شما اقرار داريد به آن كه خالق آن ماييم، پس البته قادر خواهيم بود بر اعاده آن؛ زيرا اعاده مشكل تر از ابداء و ايجاد نيست، بلكه از آن اهون و آسان تر است.

ص:95

زراعت خدا و نعمت گياهان

(آيۀ 60-62) (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَلَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فِى مَا لَاتَعْلَمُونَ * وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ)

تفسير:

ماييم كه مرگ را در ميان شما از نظر اسباب و مدّت و تقديم و تأخير مقدَّر كرديم و هرگز ما در آنچه مقدَّر كرده ايم مغلوب نمى شويم.

مرگ را مقدَّر كرده ايم بر اساس اين كه امثال شما را به جاى شما قرار دهيم. همواره گروهى را ببريم و نظائرشان را بياوريم و در آخرت به تناسب آن جهان، شما را در صورت ها و حالاتى كه نمى دانيد مجدداً ايجاد مى كنيم.

يعنى ما قدرت داريم بر آن كه شما را به شكل هاى مختلفه زنده نماييم، يعنى كافران را در زشت ترين صورت و مؤمنان را در بهترين صورتى كه معلوم و معهود شما نيست.

و به يقين شما خلقت نخستين در اين دنيا را دانستيد كه چگونه پيدا شده و همواره تبدّل مى يابد، پس چرا به قدرت و توانايى ما متذكر نمى شويد و به آن بر قدرت ما بر معاد استدلال نمى كنيد؟!

چه هر كه بر آن قادراست، از اين عاجز نتواند بود؛ بلكه اين آسان تر از آن خواهد بود.

(آيۀ 63-67) (أَفَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ * لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَهُ حُطَمًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ)

ص:96

لغت:

حطام يعنى شكسته و ريزريز شده. تفكّه به معنى تعجّب هم آمده است.

تفسير:

آيا آنچه را كِشت مى كنيد ديده ايد؟ يا خبر دهيد از تخمى كه در زمين مى افكنيد و پنهان مى كنيد؛ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما با قدرت كاملۀ خود رويانندۀ آن هستيم؟! و چون در اين باب نزاع نداريد؛ بلكه به زارعيت ما اقرار داريد؛ پس چرا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آن ذاتى كه قادر باشد بر رويانيدن زرع از حبّۀ صغيره و ايجاد حبوب كثيره از آن، قادر خواهد بود بر اعادۀ خلق بر آن طور كه بوده اند.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

لَايَقُولَنَّ أحَدُكُمْ: زَرَعْتُ! وَلْيَقُلْ: حَرَثْتُ(1):

نگويد يكى از شما: زراعت كردم! بلكه گويد: حرث نمودم.

زرع عبارت است از رويانيدن نباتات، و آن فعل خداى متعال است؛ و حرث كه شكافتن زمين و دانه زير خاك نمودن است فعل شماست.

لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَهُ حُطَمًا...: اگر ارادۀ حتمى كنيم مسلّماً كشت شما را خار و خاشاك مى گردانيم، پس شما از روى تعجب و تأسف گوييد:

إِنَّا لَمُغْرَمُونَ...: حقّاً كه ما غرامت زده ايم و خرج هايى كه كرديم از بين رفت!

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ...: بلكه ما محروم و بدبختيم!

يا ملامت كنيد نفس خود را بر تقصير در طاعت كه سبب آن خسارت شده است و پيوسته بر سبيل تأسف و تعجب با يكديگر گوييد: ما هلاك شدگانيم؛ زيرا حاصل كار ما كه روزىِ ما بود و خرج هايى كه كرديم از بين رفت؛ بلكه ما محروم و بى بهره ماندگانيم!

وجه ترقّى از مغرم به محروم آن است كه محروم كسى را گويند كه هيچ چيز نداشته باشد، و مغرم آن كه او را فى الجمله چيزى باشد.

انس بن مالك روايت نموده كه روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به زمينى ناكشته گذر فرمود،

ص:97


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 160.

پرسيد: چرا اين زمين را كشت نكرده ايد؟ گفتند: مى ترسيم باران كم ببارد و از محصول محروم مانيم! فرمود: شما تخم در زمين كنيد و امور لازم بر خود را از دست ندهيد كه روياننده، خداى سبحان است.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه دلالت دارد بر لطف و مرحمت الهى نسبت به بندگان در رويانيدن زراعات و حفظ آن از آفات تا بندگان به فراخى و وسعت، روزى خود را دريابند و منعم حقيقى را به طاعت و عبادت سپاسدارى و شكرگزارى نمايند و از مخالفت و نافرمانى اوامر و نواهى او اجتناب كنند تا گرفتار قحط و تنگى نشوند؛ زيرا اگر خدا بخواهد حبوبات را از زمين نروياند يا آن را كاه گرداند، كه در نتيجه رفاهيت سلب و سختى و قحطى هويدا گردد.

مؤلف تفسير اثنا عشرى گويد: چنانچه در زمان ما چنان قحطى شد كه از شدّت گرسنگى كهنه و علف و... را خوردند و مردند؛ و در پايان آن وَبا پيش آمد كه از بسيارى و كثرت اموات براى دفن آنان به زحمت افتادند؛ نعوذ باللّه من سخط اللّه!

نعمت آب شيرين

(آيۀ 68-70) (أَفَرَءَيْتُمُ الْمَآءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَآءُ جَعَلْنَهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ)

لغت:

مُزن به معنى ابر سفيد يا ابر آبدار.

اجاج آب شور و تلخ، يا آب شور كه به تلخى زند.

تفسير:

آيا آبى كه مى نوشيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد، آبى را كه صاف و گوارا و شيرين و لطيف است و به جهت رفع عطش خود

ص:98


1- . منهج الصادقين، ج 9 ص 161.

مى آشاميد تا حيات تازه يابيد؛

آيا شما آن را از ابر سفيد بارانزا فرود آورده ايد يا ما فرو فرستنده ايم؟!

آب ابر سفيد شيرين تر از آب ابرهاى ديگر باشد.

اگر بخواهيم آن را تلخ و شور مى گردانيم تا كسى نتواند بياشامد! پس چرا شكر نمى كنيد؟!

چرا بر امثال اين نعمت هاى ضرورى كه با نبود آن، حيات بشرى متزلزل و مختل گردد، سپاسدارى نمى نماييد، با اين كه عقل سليم به وجوب شكر منعم حكم مى كند.

نعمت آتش

(آيۀ 71-73) (أَفَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِى تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنشُِونَ * نَحْنُ جَعَلْنَهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَعًا لِّلْمُقْوِينَ)

لغت:

مُقوى اسم فاعل و به معنى مسافرى كه در بيابان است.

تفسير:

آيا آن آتشى را كه بر مى افروزيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد از بيرون آوردن آتش ازدرخت سبز.

آيا شما درخت آن را ايجاد كرده ايد يا ما ايجاد كرده ايم؟!

در بيابان هاى حجاز دو درخت است كه يكى مرخ و ديگرى عفار، نام دارد. هرگاه شاخۀ مرخ را به شاخۀ عفار بسايند، حق تعالى به قدرت كاملۀ خود از ميان دو شاخۀ تر كه آب از آن مى چكد آتش بيرون مى آورد.

يعنى شما كه مشاهده مى كنيد بروز آتش را ميان دو درخت تر و سبز، و معترفيد كه اين كار از قدرت ماست پس به آن استدلال كنيد بر آن كه ما قادريم بر هر كار ممكن، و از جملۀ آن بعث و نشور و زنده نمودن مردگان در قيامت است.

ص:99

نَحْنُ جَعَلْنهَا...: ما آن آتش كه از ساييدن شاخۀ دو درخت به هم پيدا مى شود را وسيلۀ ياد كردن آتش قيامت و وسيلۀ بهره مند شدن مسافران از آن قرار داديم.

وَمَتعاً....: يعنى سبب نفع كسانى كه در بيابانى كه از آبادانى خالى باشد و احتياج به آتش پيدا كنند يا سبب انتفاع جميع مردمان گردانيديم كه در تاريكى به روشنايى آن مى نشينند و در سرما با آن گرم مى شوند و در طبخ و غير آن بدان نفع يابند.

(آيۀ 74) (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

تفسير:

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى و او را از هر عيب و نقصى برى دان.

امر به تسبيح بعد از ذكر تعدادى از نعمت هايى كه نشانۀ قدرت الهى است يا به جهت تنزيه خداوند است از قول منكران و كافران، يا به جهت تعجب از ايشان در كفران و ناسپاسى نعمت هاى الهى، و يا به جهت امر به شكرگزارى بر نعمت هاى ياد شده است.

نزد بعضى اين آيه امر است به گفتن «سبحان ربى العظيم و بحمده».

و در روايت وارد شده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

اِجعَلوها فى ركوعِكم(1): اين را در ركوع خود - يعنى ذكر ركوع - قرار دهيد.

(آيۀ 75-80) (فَلَآ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَبٍ مَّكْنُونٍ * لَّايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ)

ص:100


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 225، ح 86 به نقل از من لايحضره الفقيه.

فضايل قرآن

تفسير:

مشركان قرآن را به سحر و شعر و كهانت نسبت مى دادند. خداوند در رد آنها مى فرمايد:

پس سوگند به جايگاه ستارگان در جوّ وسيع و به زمان غروب و سقوط آنها و به اوقات نزول اجزاى قرآن.

و البته اگر بدانيد، اين سوگند بزرگى است؛ زيرا اوّلى (سوگند به جايگاه ستارگان) از ادلّۀ توحيد و قدرت حق در تكوين، و دومى (سوگند به اوقات نزول قرآن) از ادلّۀ حكمت و رحمت او در تشريع است.

إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ...: كه به يقين اين قرآنى است كريم و گرامى نزد فرستندۀ آن و پذيرندگانش.

گرامى است نزد خداى متعال و ملائكه و مؤمنان. و گرامى است به اعتبار آن كه كلام خداوند كريم است. و گرامى است از جهت آن كه محفوظ است از تغيير و تبديل. و گرامى است به اعتبار آن كه بزرگ ترين معجزۀ حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله است.

فِى كِتَبٍ مَّكْنُونٍ * لَّايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ: اين قرآن در لوحى محفوظ از تغيير و تبديل نگاشته شده است.

كه آن را لمس نكند جز فرشتگان پاكيزه شده از كدورت تجسم و معاصى، و خطوط اين قرآن را لمس نكند جز پاكان از حدث، و حقايق عرفانى آن را درك نكند جز پاكان از تعلق دل به غير اللّه و محتواى كامل آن را نمى داند مگر پيامبر و معصومان عليهم السلام.

تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ: اين قرآن فرو فرستاده شده از جانب پروردگار جهانيان به لوح محفوظ، و از آن به جبرئيل امين، و از وى به قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و توسط او به جامعۀ بشرى است.

(آيۀ 81-82) (أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ * وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ)

ص:101

تفسير:

آيا با اين سخن (قرآن) كه عظمت آن در آيات قبل بيان شد به سستى و سبكى برخورد مى كنيد؟ و در تصديق به آن و كتاب آسمانى دانستن آن ترديد داريد؟!

و قرار مى دهيد نصيب و حظّ خود را از اين قرآن، آن كه تكذيب كنيد آن را؟!

يا مى گردانيد شكر روزى خود را تكذيب نمودن قرآن؟ يعنى به جاى شكر نعمت هاى الهى يا شكر نعمت قرآن، آن را تكذيب مى كنيد؟!

رسيدن جان به حلقوم

(آيۀ 83-87) (فَلَوْلَآ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِينَلِذٍ تَنظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لَكِن لَّاتُبْصِرُونَ * فَلَوْلَآ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

لغت:

مدين يعنى جزا داده شده، و مدينين جمع آن است.

تفسير:

شما كه قرآن و پيامبرى پيامبر و معاد را انكار مى كنيد، پس چرا آن گاه كه جان محتضرى به گلوگاه مى رسد و هنگام مرگ اوست.

و شما در آن حال به وضع خود يا آن محتضر مى نگريد و در حسرت و تحيّر هستيد.

و ما و فرشتگان ما به آن محتضر از شما نزديك تريم و لكن شما نمى بينيد كه به آن محتضر چه مى گذرد.

پس چرا اگر شما مجازات شدنى نيستيد و مى گوييد: معاد حقيقت ندارد و بعد از مرگ ثواب و عقابى نيست!

آن جان را در آن حال به بدن باز نمى گردانيد اگر راستگوييد؟!

يا چرا جان خود را به بدن بر نمى گردانيد اگر راستگوييد؟!

ص:102

تنبيه: به مقتضاى احاديث بسيار رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و باقى ائمه عليهم السلام در نزد مؤمن وقت معاينۀ موت حاضر شوند و سفارش مى نمايند به حضرت ملك الموت در حق او به رفق و مدارا، و نازل مى شوند بر او ملائكۀ رحمت از جانب پروردگار و او را به روح و ريحان و جنّت نعيم بشارت مى دهند.

بيان: زمخشرى در كشاف گفته: تفصيل و تبيين معنى آيه آن است كه انكار شما آيات الهى و افعال او را، بر وجهى است كه اگر كتاب به شما نازل فرمايد مى گوييد: سحر و افتراست! و اگر پيغمبر ارسال فرمايد مى گوييد: ساحر و كذاب است! و اگر باران مى فرستد كه سبب حيات شماست مى گوييد: اين از فلان ستاره است! بنابراين مرگ و ميراندن را هم مى گوييد: كار خداوند نيست! پس اگر در اين ادّعا راستگوييد چرا هنگامى كه جان به حلقوم مى رسد نمى توانيد روح را به بدن برگردانيد؟ پس، از اين عدم قدرت شما معلوم مى شود ادّعاى شما درست نيست و خداوند محيى و مميت است و شما هم بايد اين مطلب را تصديق كنيد.

(آيۀ 88-89) (فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ)

لغت و اعراب:

ريحان به معنى روزى هم آمده است. رَوح يعنى راحتى.

قبل از روح «له» در تقدير است.

تفسير:

پس اگر آن محتضر از مقربان درگاه الهى باشد همان ها كه با عنوان سابقون پيش تر ياد شد؛

پس او را آسايش و روزى پاك و بهشت پرنعمت است.

ص:103

(آيۀ 90 و 91) (وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنْ أَصْحَبِ الْيَمِينِ * فَسَلَمٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَبِ الْيَمِينِ)

تفسير:

و امّا اگر محتضر از اصحاب و ياران يمين و دست راست باشد؛

پس به او گفته مى شود: سلامى است تو را از جانب ياران و اصحاب دست راست.

و شايد معنى آيه اين باشد كه اى پيامبر، سلام بر توست از اصحاب يمين كه برادران تواند. يا شاد باش كه ايشان از همۀ آفت ها سالم اند.

(آيۀ 92-94) (وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ)

اعراب و لغت:

قبل از نزل «له» در تقدير است. تصلية مصدر از باب تفعيل به معنى ملازم بودن يا داخل شدن است.

تفسير:

و امّا اگر از تكذيب كنندگان گمراه باشد؛

پس پذيرايى ابتدايى از او به آب جوشان خواهد بود؛

و وارد شدن در جهنّم و چشيدن حرارت و عذاب آن.

(آيۀ 95) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ)

ص:104

تفسير:

به درستى كه آنچه در اين سوره يا در شأن اين سه طايفه بيان شد حقى است يقينى و ثابت كه هيچ شكى در آن نيست.

نكته: اضافۀ حق به يقين با اين كه هر دو به يك معنى است به جهت تأكيد و مبالغه باشد.

(آيۀ 96) (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

تفسير:

پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبيح گو و او را از هر نقصى كه منكران و گمراهان به او نسبت مى دهند و از مطلق نقص و عيب منزّه دان.

يا بگو: «سبحان ربى العظيم و بحمده».

ص:105

سورۀ حديد

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان هاست از فرشتگان و خورشيد و ماه و ستارگان و غيره و آنچه در اين زمين است از حيوانات و نباتات و جمادات و غيره، هر يك به زبان خويش خدا را تسبيح گفتند و او مقتدر شكست ناپذير و داراى اتقان صنع در تكوين و تشريع است.

در تسبيح موجودات، دو قول است:

1 - تسبيح حالى و تكوينى، يعنى هر موجودى به لسان حال دلالت مى كند بر وجود صانع حكيم، كه ايجاد و ابداع فرموده آنها را و به زبان بى زبانى فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق خود را گويا هستند.

قول دوم: تسبيح مقالى و ارادى؛ آن كه هر طبقه اى از حيوان و نبات و جماد داراى شعور و ادراك هستند، و هر گروه به زبانى ذات احديّت الهى را تسبيح مى كنند. چنانچه

ص:106

بسيارى از مردم را كه زبان آنها را هيچ ندانيم گفتار آنها براى خود آنها معنا دارد؛ امّا براى ما مانند صداى طيور است كه از آن چيزى نمى فهميم. پس همچنين ممكن است از صداى طيور چيزى نفهميم و حال آن كه هر يك تسبيح كنند ذات سبحانى را.

در مناقب روايت شده كه حضرت سجاد عليه السلام دو ركعت نماز خواند، پس در سجده تسبيح نمود، در اين حال باقى نماند نه درخت و نه كلوخى مگر آن كه تسبيح كردند با آن حضرت.(1) و همين كه در زمانى واقع شد، دلالت بر امكان آن دارد و ظاهر آيه دلالت بر وقوع آن دارد و شنوانيدن آن در بعض اوقات از جهت اعجاز بوده، چنانچه تسبيح سنگ ريزه در كف مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيده شد.

توصيف پروردگار

(آيۀ 2) (لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

ملكيت حقيقى و حاكميت تام آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ زيرا خلق و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها همه در تحت ارادۀ اوست و هيچ كس را نرسد كه ادّعاى خالقيت آنها را نمايد يا او را از تصرّف در آنها مانع شود.

زنده مى كند مرده ها را براى جزا و مى ميراند زنده ها را در دنيا. يا زنده مى كند مرده (يعنى نطفه) را و مى ميراند زنده را هنگامى كه اجل او فرا رسد بر وفق حكمت و مصلحت، و او قدرت تامه دارد و بر هر چيزى تواناست.

(آيۀ 3) (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

ص:107


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 136 چاپ قم.

تفسير:

اوست اوّل كه پيش از همۀ مخلوقات بوده و آنها را آفريده يعنى قديم ازلى است، و اوست آخر كه پس از فناى همۀ موجودات باقى و ابدى است. اوّل سلسلۀ علل و آخر و منتهى اليه سلسلۀ معلولات است، پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود.

اوست پيدا از نظر آثار و تجلى صفات و كثرت دلايل بر وجود او، و اوست نهان از نظر كنه و حقيقت ذات كه عقل از درك آن عاجز است و او به همه چيز داناست.

در توحيد صدوق رحمه الله است كه ذات الهى اوّل است بدون ابتدا، و آخر است به غير انتها.

ظاهر است به آياتى كه آشكار فرموده از شواهد قدرت و آثار حكمت كه خلق از ايجاد كوچك ترين آنها و آسان ترين آنها و حقيرترين آنها عاجزند؛ چنانچه فرموده: لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ.

باطن است از عقول و اوهام كه احاطه به او پيدا نكنند و در شناختن حقيقت او حيران اند.

(آيۀ 4) (هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

اعراب و لغت:

بعضى گفته اند: معكم يعنى شاهد معكم. يلج يعنى فرو مى رود.

تفسير:

اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز يا شش شبانه روز يا در شش دوران آفريد، سپس بر تخت تسلط و تدبير امور هستى مستولى شد مانند تسلط پادشاه بر تخت سلطنت

ص:108

براى تدبير امور مملكت.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده:

اِسْتَوى تَدْبيرُهُ، وَ عَلَا أمْرُهُ؛(1)

مستولى شد تدبير او و بالاتر است فرمان او.

از حضرت كاظم عليه السلام نقل است:

اِسْتَوْلى عَلى ما دَقَّ وَ جَلَّ؛(2)

استيلا يافت بر آنچه كوچك و بزرگ است.

يَعْلَمُ مَا يَلِجُ...: آنچه در زمين فرو مى رود از بذرها، آب ها، مردگان، گنج ها، ريشه هاى درختان و حيوانات، و آنچه از زمين بيرون مى آيد مانند نباتات و چشمه ها و معدن ها و حيوانات، و آنچه از آسمان فرود مى آيد مانند فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، وحى، تقديرات ربوبى، نور كرات، صاعقه و باران و برف و تگرگ، و آنچه به آسمان بالا مى رود از فرشتگان، اعمال بندگان، دعاى آنان، برخى از جن ها و ارواح انسان ها، همه را خدا مى داند و هر كجا باشيد او با شماست و خدا به آنچه انجام مى دهيد از خير و شرّ و طاعت و گناه، بينا و بصير است و بر آن جزا مى دهد.

(آيۀ 5) (لَّهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ)

تفسير:

ملكيت حقيقى و مالكيت آسمان ها و زمين و فرمان روايى در آنها از آن خداست، به لحاظ اين كه آفريدن و حفظ و تدبير و فانى كردن و اعدام آنها همه به دست اوست. و همۀ كارهاى جهان هستى و عاقبت آنها و سلسلۀ معلولات به سوى او كه علة العلل است باز گردانده مى شود.

ص:109


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 39، ح 157.
2- . نور الثقلين، ج 2، ص 39، ح 158.

پاداش بزرگ براى ايمان و انفاق

(آيۀ 6) (يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

شب را در مدّت شش ماه از اوّل زمستان تا اوّل تابستان به تدريج در روز در مى آورد، و روز را در شش ماه ديگر از اوّل تابستان تا اوّل زمستان به تدريج در شب در مى آورد.

يعنى از زمان روز بر شب زياده مى كند يا از زمان شب به روز به اختلاف فصول.

بيان: در بلاد متوسطه اوّل بهار، شب و روز مساوى است؛ خداوند سبحان به قدرت كاملۀ خود به تدريج از شب داخل در روز نمايد تا اوّل تابستان كه روزى از آن بلندتر نيست. بعد به تدريج از روز كاسته داخل در شب فرمايد تا اوّل زمستان كه شبى از آن بلندتر و روزى از آن كوتاه تر نيست.

و او به آنچه در سينه هاست از فكر و انديشه و عقايد و صفات هر ذى شعورى داناست.

دليل وجوب ايمان و انفاق

(آيۀ 7) (ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ أَنفَقُواْ لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

لغت:

مستخلَف اسم مفعول از باب استفعال به معنى جانشين است.

تفسير:

به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و وحدانيت ذات و ربوبيت او را تصديق كنيد. و از آنچه از اموال، شما را در آن جانشين خود و گذشتگان قرار داده انفاق كنيد. پس كسانى از

ص:110

شما كه ايمان آوردند و در راه خدا انفاق كردند در آخرت پاداش بزرگى خواهند داشت كه بهشت و نعمت هاى آن باشد.

يا آن كه اين مال در حقيقت مال شما نيست؛ بلكه مال خداست و شما در تصرّف آن به منزلۀ جانشين ها و وكلاى او هستيد كه در راه او انفاق كنيد. پس بايد كه انفاق بر شما آسان باشد چنانچه صرف كردن آن بر كسى كه وكيل و نايب غير باشد آسان است.

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است:

مَا مِنْ عَبْدٍ يَبْخَلُ بِنَفَقَةٍ يُنْفِقُهَا فيما يَرْضَى اللّهُ إلَّاابْتُلِىَ بِأنْ يُنْفِقَ أضْعَافَهَا فيمَا سَخِطَ اللّهُ:

هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن مال در آنچه رضاى خداست بخل نمايد مگر آن كه مبتلا شود به اين كه چند برابر آن را در آنچه سخط خدا باشد هزينه نمايد.

(آيۀ 8) (وَ مَا لَكُمْ لَاتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُواْ بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَقَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)

اعراب و لغت:

والرسول... حال است. ميثاق يعنى پيمان.

تفسير:

و شما را چه شده كه به خدا ايمان نمى آوريد و يا آثار ايمان از شما ديده نمى شود در حالى كه پيامبر و فرستادۀ خدا شما را فرا مى خواند و دعوت مى كند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و براى اثبات صدق پيامبرش حجّت و معجزه دارد و عذرى براى شما باقى نگذاشته است و مسلّماً خداوند از شما به وسيلۀ انبيا و درك عقلتان پيمان گرفته اگر ايمان (يا استعداد ايمان داريد)؟!

آيۀ شريفه به تمام منكران اسلام و قرآن در هر عصر و زمان به لسان ناطق اتمام حجّت فرمايد بدين تقرير: براى تحقّق و ثبوت امرى دو مقدّمه لازم باشد: يكى اين كه مقتضى

ص:111

باشد، و ديگر اين كه مانع نباشد. و در ايمان شما منكران، مقتضى، موجود است كه آن اعطاى عقل و ظهور حجّت و برهان بر حقانيّت پيامبر باشد، و مانع عقلى هم مفقود است، پس چرا در حجج ظاهره و آيات بينه تعقّل نمى كنيد، تا مهتدى شويد؟!

(آيۀ 9) (هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اوست كه همواره بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله آيات و دلايل روشنى بر حقانيّت اسلام و صدق پيامبرى او فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى هاى كفر و شرك و فسق به سوى نور ايمان، و از تاريكى هاى جهل و گمراهى به نور علم و هدايت بيرون آورد و حقّاً كه خداوند به شما رئوف و مهربان است و از رأفت و مهربانى اوست كه علاوه بر عقل، پيامبر صلى الله عليه و آله را هم براى هدايت شما فرستاده است.

(آيۀ 10) (وَ مَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيرَ ثُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ لَايَسْتَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَتَلَ أُوْلَلِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُواْ مِن بَعْدُ وَ قَتَلُواْ وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

تفسير:

شما را چه حاصل از اين كه (يا چه عذر داريد كه) در راه خدا انفاق نمى كنيد و حال آن كه ميراث آسمان ها و زمين از آنِ خداست؟! يعنى همه مى ميرند و همه چيز از آنِ او

ص:112

مى شود. بلكه در حقيقت هم اكنون او مالك حقيقى است كه به بندگان اجازۀ تصرّف داده است و روزى با مرگشان اين امكان تصرّف از آنها گرفته خواهد شد. پس چون مى دانيد كه اين اموال در دست شما باقى نخواهد ماند، پس انفاق آن از جهت آن كه موجب عوض و ثوابى است كه باقى خواهد ماند، اولى و احق مى باشد.

بعد از آن، تفاوت ميان انفاق كنندگان را از حيث سبق و قوّت يقين و شدّت حاجت بيان فرمايد:

هرگز كسانى از شما كه پيش از فتح مكّه و قوى شدن مسلمان ها و پيش از بى نياز شدن از جنگِ با دشمنان خدا انفاق كردند و جهاد نمودند، با ديگران كه پس از فتح مكّه و قوى شدن مسلمان ها و بى نياز شدن از جنگ انفاق كردند نزد خدا يكسان نيستند؛ بلكه آنها از حيث درجه و مرتبه بزرگ ترند و خداوند به همۀ آنها وعدۀ پاداش نيكو داده (اما با تفاوت درجات) و خدا از آنچه عمل مى كنيد و به جا مى آوريد آگاه است.

و مى داند كه انفاق و جهاد هر كس بر وجه اخلاص است يا ريا، و همه را بر وفق نيّات، جزا و سزا خواهد داد.

شرايط دهگانۀ قرض الحسنه

(آيۀ 11) (مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)

تفسير:

كيست كه به خداوند وام دهد وامى نيكو با طيب نفس و نيّت خالص، از بهترين اموال و به نيازمندترين اشخاص تا خدا آن را براى او چند برابر كند و او را در آخرت پاداشى پرارج و پسنديده باشد؟!

تعبير از انفاق به قرض به جهت آن است كه همچنان كه قرض، واجب العوض است انفاق نيز امرى لازم الاجر است؛ پس منفق مانند كسى است كه قرض دهد.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: قرضِ حَسَن كه همان صدقه است [يا با فضيلت ترينش] آن است كه جامع اوصاف ده گانه باشد (برخى از اين اوصاف شرط

ص:113

صحّت و برخى شرط كمال است):

1 - آن كه آنچه مى دهد از حلال باشد؛ زيرا حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ اللّهَ طَيِّبٌ لا يَقْبَلُ إلَّاالطَّيِّبَ.(1)

2 - از اموال نفيسه (نه به درد نخور) باشد؛ زيرا خدا فرموده: وَلَا تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ.

3 - صدقه دهنده محبِّ مال و اميدوار به زنده بودن باشد؛ زيرا از حضرت سؤال نمودند از افضل صدقه، فرمود:

أنْ تُعْطيَهُ وَأنْتَ صَحيحٌ شَحيحٌ تَأْمُلُ الْعَيْشَ...:(2) افضل صدقه آن است كه بدهى آن را در حالى كه تندرست باشى و تو در هزينه كردن مال سخت و در حفظ و جمع آن حريض باشى و اميد زندگى داشته باشى.

4 - آن كه در كتمان و پنهان داشتن بكوشد.

5 - به محتاج ترين مردمان يا لا اقل فقرا بدهد چنانچه فرمايد: وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ.

6 - آن كه در پى آن بر فقير منت ننهد و او را اذيّت نرساند؛ زيرا خدا فرمايد: لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى.

7 - آن كه با قصد قربت و اخلاص، بدون ريا و سمعه بدهد.

8 - آن كه صدقۀ خود را حقير شمرد اگرچه بسيار باشد؛ زيرا از علائم مؤمن اين است كه اعمال صالحۀ خود را هر چه باشد در پيشگاه خداى منّان كوچك و كم ارزش بداند.

9 - آن كه از اموالى باشد كه مورد توجّه و محبت اوست كه فرمود: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ.

10 - با وجود نيازمند بودنِ خود صدقه بدهد.

با اين صفات ده گانه، صدقه قرض حسن (يا قرض حسن كامل) باشد.(3)

ص:114


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 178 خداوند، پاك است و جز پاك را نمى پذيرد.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 178.
3- . مدرك ياد شده. با تصرّف در برخى از عبارات.

1 - در كتاب وسائل از حضرت صادق عليه السلام است:

مَا مِنْ مُسْلِمٍ أقْرَضَ مُسْلِماً قَرْضاً حَسَناً يُريدُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ إلّاحُسِبَ لَهُ أجْرُهَا كَحِسَابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرْجِعَ إلَيْهِ.(1)

فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه به مسلمانى به جهت رضاى خدا قرض دهد مگر آن كه حساب شود براى او اجرى مثل اجر صدقه تا زمانى كه آنچه قرض داده به او بگردد.

نورانيت مؤمنان در قيامت

(آيۀ 12) (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم بُشْرَلكُمُ الْيَوْمَ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

اعراب:

يومَ... متعلق است به جملۀ «و له اجر كريم» در آيۀ قبل. و احتمال است كه اوّل كلام باشد.

گفته شده قبل از جنّات دخول در تقدير است.

تفسير:

براى آنها اجر كريم است در روزى كه...

يا روزى كه مردان و زنان مؤمن را مى بينى كه پرتو نورشان پيشاپيش آنها و در سمت راستشان پيش مى رود (يا به شتاب پيش مى رود) تا راهنماى آنان به بهشت باشد فرشتگان با استقبال از ايشان به آنها مى گويند: مژده باد شما را در اين روز به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرها جارى است، در آن جا جاودانه خواهيد بود. اين همان كاميابى و رستگارى بزرگ است.

ص:115


1- . وسائل الشيعة، ج 18، ص 330 چاپ سى جلدى.

گفتگوى منافقان با مؤمنان

(آيۀ 13) (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُواْ وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ)

اعراب:

يوم يقول... يا بدل از «يوم...» در آيۀ قبل است و يا متعلق به «ذلك هو الفضل...» در آيۀ قبل باشد. سور نايب فاعل ضرب و «با» زايده است.

تفسير:

روزى كه مردان و زنان منافق در مسير محشر به سوى محلّى كه براى آنها تعيين شده به كسانى كه ايمان آورده اند و با خود نور دارند مى گويند: به خاطر ما اندكى درنگ كنيد و مهلت دهيد - يا به سوى ما نظر كنيد - تا از نورتان روشنى بگيريم. به آنها گفته مى شود، يعنى مؤمنان يا فرشتگان به آنها مى گويند: به پشت سرتان (يعنى دنيا) باز گرديد و براى خود نور كسب كنيد. يعنى موجبات اين نور را كه ايمان و عمل صالح است انجام دهيد؛ زيرا در محشر از ديگران كسب نور نتوان كرد و از دنيا بايد آورد. و آن هم براى شما امكان پذير نيست.

در اين هنگام ميان آن مؤمنان و منافقان ديوارى كه داراى در است زده مى شود، در طرف داخل آن كه به سوى بهشت مى باشد رحمت است و بيرونش كه به سوى جهنّم است از آن ناحيه عذاب مى باشد.

(آيۀ 14) (يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُواْ بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ)

ص:116

لغت:

أمانى جمع «اُمنيه» و آن به معنى آرزوست.

تفسير:

منافقان، مؤمنان را ندا مى دهند كه آيا ما در دنيا با شما نبوديم؟! با شما در مسجد حاضر مى شديم و نماز مى خوانديم، با شما روزه مى گرفتيم، با شما رفت و آمد و مجالست داشتيم (يعنى مسلمان بوديم)! مؤمنان به آنان گويند: آرى ظاهراً با ما بوديد؛ لكن شما خود را به هلاكت انداختيد و منافق بوديد و نابودى اسلام را مى خواستيد و هر شرّى را براى مؤمنان و پيامبر انتظار مى كشيديد و در دين حق و پيامبرى پيامبر شك كرديد و آرزوى هاى باطل شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا به هلاكتتان رسيد و شيطان فريبنده، شما را در بارۀ خدا فريب داد.

انس بن مالك روايت نموده: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب موعظه مى فرمود، در اثناى آن، خطهايى بر زمين كشيد، بعد يك خط بر سر آنها كشيد. فرمود: مى دانيد اين چيست؟ عرض كردند: نه يا رسول اللّه. فرمود: اين خطها مثل آرزوهاى فرزند آدم است، و آن يك خط، مرگ است كه بر ايشان واقع خواهد شد و همۀ آمال و امانى ايشان را باطل مى سازد، چنانچه خدا فرموده: حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ. (1)(آيۀ 15) (فَالْيَوْمَ لَايُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لَامِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مَأْوَلكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَلكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

لغت:

مولى به معنى «اولى» است.

ص:117


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 181.

تفسير:

پس امروز نه از شما منافقان و نه از كسانى كه علناً كفر ورزيدند فديه اى براى نجاتشان پذيرفته نمى شود. جايگاه شما و ايشان آتش جهنّم است. آن آتش براى شما سزاوارتر است و آن جا (جهنّم) بدجاى بازگشتى است.

منع خشوع قلبى از قساوت

(آيۀ 16) (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَايَكُونُواْ كَالَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَسِقُونَ)

اعراب:

و ما نزل... عطف به ذكر اللّه است.

تفسير:

آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و براى آنچه نازل شده (يعنى قرآن) فروتن و خاشع و نرم و ترسان شود؟!

نزد بعضى از مفسّران آيه دربارۀ منافقان است، يعنى آيا وقت آن نشده كسانى كه ايمان آورده اند به زبان، قلوب آنها براى ترس از خدا خاشع شود، و به حقيقت و از روى خلوص ايمان آرند؟!

آيۀ شريفه شامل عموم مكلفين است در هر عصر و زمان؛ و مى فرمايد: براى كسانى كه با اظهار ايمان، مشغول لهو و لعب و معاصى شده، و از وبال و نكال آن غافل اند، آيا وقت آن نشده كه اين قلب هاى آنها به ذكر خدا و آنچه نازل شده از حق و قرآن خاشع شود؟ كه اگر قلب، آگاه باشد كلام حق، او را منقلب گرداند.

وَ لَايَكُونُواْ...: و مانند كسانى نباشند كه پيش از آنها كتاب آسمانى به آنها داده شده بود (يعنى تورات و انجيل) پس مدّت عمر و خوشى زندگى بر آنها طولانى شد و در پس

ص:118

آن دل هاشان سخت گرديد و كتاب خدا در آنها اثر نكرد و بسيارى از آنها رو به معصيت آورده و نافرمان بودند.

يكى از اخلاق رذيله كه عاقبتش وخيم و باعث هلاكت شود، قساوت قلب است؛ چنانچه قلب هاى اهل كتاب به سبب درازى عمر و آرزوهاى دراز، سخت شده و بالاخره بيشتر آنان از فرمان و انجام احكام الهى خارج شدند.

از جملۀ كلام الهى به حضرت موسى عليه السلام آمده است:

حيات زمين و تعقل

يَا مُوسى، لَاتطوِّلْ فِى الدُّنْيَا أمَلَكَ فَيَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَالقاسِى الْقَلْبِ مِنّى بَعيدٌ؛(1)

فرمود: اى موسى، آرزوى خود را در دنيا دراز نكن، پس سخت شود قلب تو؛ و كسى كه قلبش سخت باشد از من دور است.

و حضرت عيسى عليه السلام فرمايد:

لا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ فَتَقْسُوَ قُلُوبكُم، فَإنَّ الْقَلْبَ الْقَاسى بَعيدٌ مِنَ اللّهِ؛(2)

زياد سخن به غير ذكر خدا نگوييد، تا به سبب آن غليظ و سخت نگردانيد دل هاى خود را؛ و قلبى كه قساوت داشته باشد، از رحمت خدا دور است.

(آيۀ 17) (اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

تفسير:

بدانيد - اى منكران معاد - كه همانا خداوند، اين زمين را پس از مرگش زنده مى كند (مواد مستعدّ رشد آن را پس از زمانى حالت نباتى مى بخشد و زنده مى كند) پس دل هاى سخت شما را نيز به آب ايمان و اثر پذيرى از قرآن و ياد خدا كردن حيات و نرمى و خشوع خواهد بخشيد. حقّاً كه ما نشانه هاى توحيد و عظمت خود را براى شما روشن كرديم، براى اين كه تعقّل نماييد و خردمند شويد و عقل شما باعث شود به عبادت و طاعت

ص:119


1- . بحار، ج 70، ص 398 به نقل از كافى، ج 2، ص 329.
2- . به تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 46 رجوع شود.

بپردازيد و از آنچه اهل كتاب مرتكب شدند از تحريف كتاب و خروج از دايرۀ فرمان الهى بپرهيزيد.

حضرت باقر عليه السلام در تأويل اين آيه اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا فرمايد:

يُحْىِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِالْقَائِم بَعْدَ مَوْتِهَا، يَعْنى بِمَوْتِهَا كُفْرَ أهْلِهَا، وَالْكافِرُ مَيِّتٌ؛(1)

خداوند عزوجل زمين را به حضرت قائم - عجل اللّه فرجه - بعد از موت زمين زنده كند؛ مقصود از مرگ زمين كافر شدن اهل آن است.

صدّيقيان و شهيدان

(آيۀ 18) (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقَتِ وَ أَقْرَضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ)

اعراب:

أقرضوا عطف است بر «الذين تصدقوا» كه معنى إنّ المصدقين باشد. المصّدّقين در اصل «المتصدّقين» بوده.

تفسير:

بى ترديد مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و آنان كه به خداوند وامى نيكو داده اند.

- يعنى به مؤمنى وام بى سود داده يا در راه خدا با قصد قربت انفاق نموده اند - بر پاداش آنها چند برابر افزوده مى شود و نيز براى آنها پاداشى ارجمند و پسنديده خواهد بود.

(آيۀ 19) (وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ الْجَحِيمِ)

ص:120


1- . در تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 242 اين حديث از كمال الدين شيخ صدوق نقل شده است.

تفسير:

و كسانى كه به خدا و پيامبران و فرستادگانش ايمان آوردند آنهايند كه در نزد پروردگارشان صديقين و شهدا و گواهان اند. صديق يعنى كسى كه اعتقاد، گفتار و كردارش مطابق هم و موافق با واقع باشد. و شاهد و گواه در اين جا يعنى كسانى كه در محشر گواه عقايد و اعمال مردم اند. براى مؤمنان به خدا و پيامبران پاداش و نور صديقين و شهدا است و كسانى كه كفر ورزيدند و نشانه هاى ما را تكذيب و انكار نمودند آنها اصحاب و ياران دوزخ اند.

برخى از مفسّران مقصود از شهداء در اين آيه را كسانى دانسته اند كه در راه خدا شهيد شده اند.

عيّاشى به اسناد خود از منهال قصاب روايت كند كه خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: يا ابن رسول اللّه، دعا فرما تا خداى تعالى شهادت روزى ام فرمايد. فرمود:

إنّ المؤمنَ شهيد. بعد از اين آيه را تلاوت نمود.(1) آيۀ شريفه مقام و منزلت شأن مؤمنين حقيقى را فرمايد كه در رتبۀ جلالت به منزلۀ صديقان و شهدا باشند، و احاديث آل عصمت - صلوات اللّه عليهم اجمعين - در اين قسمت وارد شده است:

از جمله از حضرت باقر عليه السلام كه فرمايد:

مَا مِنْ شيعَتِنَا إلّاصِدّيقٌ شهيدٌ. قيلَ: أنّى يَكُونُ ذلِكَ وَعامَّتُهُمْ يَمُوتُونَ عَلى فُرُشِهِم؟ فَقَالَ: أمَا تَتْلُو فى كِتابِ اللّهِ فِى الْحَديدِ: وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ اولئِكَ هُمُ الصِّدّيقُونَ وَالشُّهَداءُ. قال: لَوْ كَانَ الشُّهَداءُ عند ربّهم... و كَمَا يَقُولُونَ لكَانَ الشُّهَدَاءُ قَليلاً؛(2)

نيست از شيعيان ما مگر آن كه صديق و شهيد است. عرض شد: چگونه؟ و حال آن كه عموم آنها بر رختخواب خود مى ميرند؟! فرمود: آيا تلاوت ننمودى كتاب خدا را در سورۀ حديد: وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ

ص:121


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 244، ح 74 به نقل از عيّاشى.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 244، ح 77 به نقل از محاسن برقى، ص 163.

وَ الشُّهَدَآءُ؟... و فرمود اگر شهيد به آن معنى باشد كه ديگران مى گويند شهيدان كم خواهند بود.

حقيقت زندگى در دنيا

(آيۀ 20) (اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَمًا وَ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نٌ وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَعُالْغُرُورِ >

تفسير:

بدانيد - اى طالبان دنيا يا اى همۀ مردم - كه جز اين نيست كه زندگى اين دنيا بازى و سرگرمى و آرايش نمودن و فخر فروشى به يكديگر و افزون طلبى از همديگر در اموال و فرزندان است.

بعضى اكابر در وصف دنيا گفته اند: الدُّنيَا لَعِبٌ كلعبِ الصبيان، ولهوٌ كلَهوِ الفِتيان، وزينةٌ كزينةِ النِّسوانِ، و تَفاخُرٌ كتَفَاخُرِ الأقران، و تكاثُرٌ كتكاثرِ الدِّهقَانِ.

و بر هيچ عاقلى مخفى نيست كه اين بازى به اندك زمانى تمام شود، و لهو و فرح، به غم مبدل گردد، و زينت هاى آن از هم فرو ريزد، و تفاخر و تكاثر او نابود گردد.

بيان: حضرت امير المؤمنين عليه السلام به عمّار ياسر فرمود: اى عمّار، براى دنيا غم مخور كه جملۀ لذّات دنيا شش است: مطعوم، مشروب، ملبوس، منكوح، مركوب، مشموم. شريف ترين مطعومات عسل است و آن لعاب مگس باشد، و بهترين مشروبات آب است و در آن جملۀ حيوانات مساوى اند، و نيكوترين مشمومات مشك و آن خون آهو باشد، و زيباترين مركوبات اسب است و راكب آن در مظنّۀ هلاكت است، و نفيس ترين ملبوسات ابريشم است و آن تنيدۀ كرم ابريشم باشد، و معظم فوايد منكوحات جماع است و آن ادخال مجراى بول در مجرى بول ديگر باشد! و چون

ص:122

معظم لذّات دنيا مبتنى بر اين امور است، پس معلوم شود كه قدر و منزلت آن چه اندازه باشد؟(1)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله روزى با جمعى از صحابه بر بزغالۀ مرده اى گذشت، ديد متورّم و متعفّن شده و كنار راه افتاده است، فرمود: كيست اين را به درمى بخرد؟ گفتند: يا رسول اللّه، در زندگى به يك درم نمى ارزيد، اكنون كه مردۀ گنديده است كه او را به درمى بخرد؟ فرمود: به خدا سوگند كه دنيا نزد حق تعالى حقيرتر از اين بزغاله است. (2)كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَمًا...: سپس حق تعالى در بى اعتبارى دنيا و سرعت زوال آن تمثيل فرموده به اين مثل كه دنيا همانند بارانى است كه گياهان سرسبز حاصل از آن كشاورزان را به شگفت آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بينى، سپس خشك و شكسته و خرد شود و پراكنده گردد.

يعنى عاقبت دنيا كه انسان طالب آن است مانند عاقبت اين مزروع است در حينى كه غايت اميدوارى و دلبستگى به آن است، ناگاه سيل اجل رسيده با هزاران حسرت، ثمرات آرزوهاى او را نابود مى سازد؛ بنابراين چنانچه اين زرع را عاقبت خوشى نباشد، همچنين مغرور و فريفتۀ دنيا را سرانجامِ پسنديده نخواهد بود و شايد عذاب هم داشته باشد چنانچه فرمايد:

وَ فِى الْأَخِرَةِ...: و در آخرت عذابى سخت براى كسانى است كه همۀ عمر را در طلب دنيا و ماديات گذرانيده و خدا را فراموش كرده باشند، و آمرزش و خشنودى خدا براى كسانى است كه اهل ايمان و اطاعت و عبادت بوده و دنيا آنان را از ياد خدا غافل نكرده باشد.

وَمَا الْحَيَوةَ...: و زندگى دنيا جز متاع و بهرۀ فريب دهنده نيست.

دنيا متاع غرور است نسبت به كسى كه به آن مغرور شود و آن را به جهت لذّات نفس و هوى و شهوات به كار برد و از مقاصد آخرت باز ماند؛ و امّا اگر صاحب دولتى مدد و توفيق الهى شامل حالش شود به وسيلۀ اسباب دنيوى در تحصيل مقاصد اخروى سعى نمايد و به سبب آن رضايت خدا را جلب كند براى او متاع سُرور خواهد بود نه غرور، و لهذا سعيد بن

ص:123


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 186.
2- . مدرك ياد شده.

جبير فرموده:

اَلدُّنْيَا مَتَاعُ الْغُرورِ لِمَنْ لَمْ يشْتَغِل بِطَلَبِ الْآخِرَةِ وَمَنِ اشْتَغَلَ بِطَلَبِهَا فَهُولهُ مَتَاع بلَاغ إلى مَا هُو خَير مِنْهُ.(1)

و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است:

نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.(2)

مسابقه دهيد

(آيۀ 21) (سَابِقُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

اعراب و لغت:

عرضها... صفت جنة است. سابقوا فعل امر از باب مفاعله، و اعدّت يعنى آماده شده است.

تفسير:

به وسيلۀ اعتقادات صحيح و ولايت اهل بيت پيامبر و اعمال صالحه و شايسته سبقت گيريد به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض و پهناى آن مانند پهناى آسمان و زمين است و براى كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند مهيّا شده است. اين آمرزش و بهشت با اين گستردگى از فضل خداوند است كه به هر كه از اهل ايمان خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.

آرى آنچه از مغفرت و بهشت وعده داده شده، فضل خدا و كرم اوست؛ زيرا نعم باقى را جزاى قليل فانى قرار داده است، و اگر اكتفا فرمايد در جزا به قدر آنچه بنده با ايمان و عمل خود مستحق شده، اين عدل خواهد بود؛ لكن به فضل خود زياده بر قدر استحقاق به او

ص:124


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 188.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 188.

كرامت فرمايد.

بايد دانست كه هيچ كس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به فضل الهى؛ زيرا اگر او ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتدا را براى ما تبيين نمى فرمود و در عمل صالح به ما توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و سعادت جاودانى مستفيض نمى شديم؛ پس همه از فضل او باشد. و ديگر آن كه خداوند منّان به فضل و احسان به آنچه سبب ارشاد و هدايت ما باشد از اعطاى عقل و ارسال رسل و انزال كتب، لطف فرموده است.

معناى زهد

(آيۀ 22) (مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَافِى أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

لغت:

گفته شده كتاب در اين جا به معنى «مكتوب» است. نبرأها فعل مضارع يعنى خلق مى كنيم.

تفسير:

هيچ مصيبتى چه در روى زمين از قبيل زلزله و قحطى و ناامنى، و چه در نفوس خودتان نظير مرض و مرگ دوستان و خويشان و حوادث و غم و غصه ها روى ندهد جز آن كه در كتابى (لوح محفوظ) پيش از آن كه زمين را يا پيش از آن كه شما را خلق كنيم ثبت است. همانا اين كار بر خدا آسان است.

(آيۀ 23) (لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ وَ اللَّهُ لَايُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ)

ص:125

لغت:

مختال اسم فاعل از باب افتعال (اختيال) يعنى متكبّر.

معنا و رفتار مختال فخور

تفسير:

آنچه براى شما پيش مى آيد، به بيانى كه گفته شد مقدَّر شده و بايد اين را بدانيد تا بر آنچه از دست شما رفت تأسف نخوريد و بر آنچه به شما داد شادمانى بى جا نكنيد و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد.

در نهج البلاغه حضرت امير المؤمنين عليه السلام است:

الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللّهُ تَعالى : لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ

،وَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْماضى، وَلَمْ يَفْرَحْ بِالْآتى، فَقَدْ أخَذَ الزُّهْد بِطَرَفَيْهِ؛

زهد بتمامه بين دو جمله از قرآن است، خدا مى فرمايد: غم نخوريد به آنچه فوت شده، و خوشنود نشويد به آنچه بيايد شما را؛ و هر كه تأسف نخورد به گذشته، و خرسند نگردد به آينده، به تحقيق دو طرف زهد را فرا گرفته است.

ابن بابويه رحمه الله روايت كرده كه شخصى از حضرت باقر عليه السلام از زهد سؤال نمود؟ حضرت پس از بيان مطالبى در بارۀ زهد در پايان فرمود:

ألا وَإنَّ الزُّهْدَ فى آيَةٍ مِنْ كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ:

لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُم:

آگاه باشيد به درستى كه زهد در يك آيۀ كتاب خداى عزوجل باشد: لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ.

(آيۀ 24) (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

تفسير:

مختال فخور كه در آيۀ قبل ياد شد همان ها هستند كه از انفاقات واجب خود بخل مى ورزند و مردم را نيز به بخل ورزيدن و نپرداختن حقوق واجبۀ مالى شان وا مى دارند. و

ص:126

هر كس از قبول حق، و پرداخت و انفاق مال در مواردى كه واجب است اعراض كند و روى گرداند، اين اعراض، به خداى بى نياز ضررى وارد نسازد، (زيرا) مسلّماً خداوند خود بى نياز و ستوده خصال و ستوده افعال است.

لوازم پيامبرى و امتحان امت ها

(آيۀ 25) (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَبَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ)

اعراب:

فيه بأس حال از حديد است. رسله عطف بر مفعول ينصر مى باشد.

تفسير:

به يقين ما پيامبران خود را با دلايلى روشن از منطق قوى و معجزه كه هم بر وحدانيت و ربوبيت و استحقاق معبوديت ما و هم بر صدق ادّعاى پيامبرى پيامبر ما دلالت داشت فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى (كه شامل معارف و اخلاق و احكام حلال و حرام و آنچه سعادت انسان ها را تأمين مى كند است) و وسيلۀ سنجش (و شناسايى حق از باطل و وزن اشياء خارجى) فرستاديم تا مردم در زندگى دنيا به قسط و عدل برخيزند و قيام كنند. يعنى عمل كنند.

وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ...: و آهن را از مرحلۀ امكان به حيطۀ وجود فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت در جنگ و دفاع، و منافعى ديگر براى مردم است

وَلِيَعْلَمَ...: و تا خداوند كسانى را كه او و پيامبرانش را در نهان يارى مى دهند بشناسد - يعنى علم ازلى او بر معلوم متأخر منطبق گردد - كه همانا خداوند، نيرومند و

ص:127

مقتدر شكست ناپذير است.

برخى گفته اند: أنزلنا در مورد آهن به معنى «آفريديم» يا «مهيّا ساختيم» است.

از الطاف الهى اين كه، ارسال رسل و انزال كتب فرمود تا حق از باطل متميز گردد، و ترازو فرستاد تا معاملات بر طريق عدل فيصل يابد، و آهن را نازل فرمود تا دشمنان دين را دفع، و نفع كل مؤمنان در آن باشد.

پيامبرى در نوادگان نوح و ابراهيم

(آيۀ 26) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَبَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَسِقُونَ)

تفسير:

و حقّاً كه ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و منصب نبوّت و كتاب آسمانى را در اولاد آن دو قرار داديم، پس برخى از آنان هدايت يافتند و بسيارى از آنان نافرمان و فاسق بودند.

برخى از مفسّران ضمير را به امّت نوح و ابراهيم برگردانده اند نه به ذريۀ آنان و بنابراين معنى آيه اين است كه برخى از آنها كه امّت نوح و ابراهيم بودند هدايت يافتند و بسيارى از آنان فاسق و از طريق حق و ايمان خارج شدگان بودند.

بدعت رهبانيت در عيسويان

(آيۀ 27) (ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَرِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَهُ الْإِنجِيلَ وَ جَعَلْنَا فِى قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَآءَ رِضْوَ نِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فََاتَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْفَسِقُونَ >

ص:128

اعراب و لغت:

رهبانية عطف به رحمة نيست. قفّينا فعل ماضى، و مصدر ثلاثى آن «قفو» به معنى كسى يا چيزى را پشت سر كس ديگر يا چيز ديگر قرار دادن است.

تفسير:

سپس به دنبال نوح و ابراهيم پيامبران خود را پياپى فرستاديم و عيسى بن مريم را در پى آنان فرستاديم. و او را انجيل داديم و در دل هاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و مهربانى در زندگى قرار داديم و رهبانيتى را هم (يعنى ترك دنيا و بريدن و انقطاع از مردم براى انجام عبادت را) كه از خود اختراع كردند كه ما بر ايشان مقرّر نداشته بوديم؛ لكن آن انتخاب براى طلب خشنودى خدا بود (پس اگر درست به آن عمل مى كردند و آن را رعايت مى نمودند مطلوب بود) امّا چنان كه سزاوار آن بود رعايت نكردند. پس ما به كسانى از آنها كه ايمان آورده بودند مزد و پاداششان را داديم و بسيارى از آنان فاسق بودند.

اين معنى كه براى آيه گفته شد بنابراين است كه بگوييم رهبانيت آنها براى طلب رضايت خدا بوده است امّا مرحوم امين الاسلام طبرسى رحمه الله فرمايد: مقصود اين است كه رهبانيت را بر ايشان واجب نكرده بوديم، و لكن واجب نموديم بر ايشان طلب رضاى الهى را. بنابراين مطلوبيت رهبانيت كه آنها از خود درآورده بودند ثابت نمى شود.

(آيۀ 28) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

ص:129

لغت:

كِفل به معنى سهم و نصيب است.

آثار ايمان و تقوا

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و پيامبران گذشته ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از مخالفت با او بترسيد و به پيامبر و فرستادۀ خدا محمد صلى الله عليه و آله ايمان بياوريد تا شما را دو سهم از رحمت خويش عطا فرمايد: سهمى براى ايمان به او و سهمى براى ايمان به پيامبران گذشته (يا سهمى براى ايمان ظاهرى و سهمى براى ايمان باطنى و اين معنى در صورتى است كه ءَامَنُواْ اوّل را ايمان ظاهرى به پيامبر اسلام بدانيم، يعنى اى كسانى كه به پيامبر ظاهراً ايمان آورده ايد، باطناً به او ايمان بياوريد).

اگر ايمان بياوريد نورى براى شما قرار مى دهد كه با آن راه زندگى اجتماعى با سعادت در دنيا و راه بهشت را در قيامت و محشر بپيماييد و شما را بيامرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

(آيۀ 29) (لِّئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَبِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

اعراب:

اگر «لا» در لئلا زائده باشد جملۀ أنّ الفضل... عطف به مفعول يعلم است، و اگر زائده نباشد جملۀ أنّ الفضل... ابتداى كلامى جداست.

تفسير:

خداوند براى ايمان (مسلمان ها نه مسلمان ها و اهل كتاب) به پيامبران گذشته و ايمان به پيامبر اسلام دو سهم از رحمت قرار داده اند تا اهل كتاب بدانند اگر به پيامبر خاتم ايمان

ص:130

نياورند بر چيزى از فضل خدا قادر نيستند (و اين كه مى گفتند: هر كه به پيامبران گذشته ايمان داشته باشد و به پيامبر اسلام ايمان نياورد نزد خدا سهمى از رحمت و فضل دارد! سخن باطلى است؛ زيرا فضل و رحمت خدا متفرع بر ايمان به پيامبر اسلام است) اين تفسير در صورتى است كه «لا» در «لِّئَلَّا» زائده باشد؛ امّا اگر زائده نباشد معنى آيه اينست:

تا اهل كتاب معتقد نشوند كه مسلمانان بر چيزى از فضل خدا قدرت ندارند و آن را به دست نمى آورند؛ امّا اهل كتاب مى توانند همۀ فضل و رحمت الهى را با ايمان آوردن به پيامبر اسلام به دست آورند؛ زيرا مسلمانان هم با ايمان به پيامبران گذشته هر دو سهم از رحمت را به دست مى آورند.

وَأَنَّ الْفَضْلَ...: و بدانند كه همۀ فضل و رحمت در دست خداست، آن را به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

و اگر «لا» زائده نباشد جملۀ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ مفعول يَعْلَمَ نيست؛ بلكه عطف به لِّئَلَّا يَعْلَمَ است و معنى اين طور مى شود:

براى آنها دو سهم قرار داديم، به علت اين كه معتقد نشوند كه مسلمان... و به علت اين كه فضل به دست خداست.

ص:131

سورۀ مجادله

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِى تُجَدِلُكَ فِى زَوْجِهَا وَ تَشْتَكِى إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَآ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِيرٌ

لغت:

تحاوُر يعنى مجادله يا گفتگو.

تفسير:

به يقين خداوند، گفتار آن زنى را كه در بارۀ همسرش كه او را ظهار كرده بود با تو مجادله و بحث مى كرد و از تو راه چاره مى خواست و به سوى خدا شكايت مى برد شنيد و پذيرفت.

و خداوند گفتگوى شما را مى شنود. همانا خداوند شنونده و بيناست.

ظهار آن است كه مرد به قصد اين كه همسرش را بر خود حرام ابدى كند به او مى گويد:

ص:132

آميزشم با تو مثل آميزشم با مادرم است (ظَهْرُكَ عَلَىَّ كَظَهْرِ امّى) و احكام ظهار با استفاده از اين آيات و غيره در علم فقه بيان شده است.

احكام ظهار

(آيۀ 2) (الَّذِينَ يُظَهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَآلِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلَّا الَِّى وَ لَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُورًا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ)

اعراب و لغت:

ما هنّ... خبر الذين است إن در إن امَّهاتهم نافيه مى باشد. منكراً و زوراً هر دو صفت «قولاً» مقدَّر هستند. زور يعنى دروغ يا سخن باطل اعمّ از دروغ.

تفسير:

كسانى از شما كه با همسرانشان ظهار مى كنند و مى گويند: آميزش من با تو مانند آميزشم با مادرم است! آنها مادرشان نيستند و با گفتن اين جمله مادر ايشان نمى شوند.

مادران آنها تنها همان زنانى هستند كه آنها را زاييده اند، پس بعد از واقع شدن ظهار، در حرام بودن، مانند مادر و فرزند نيستند كه راهى براى حلال شدن اين دو به هم نباشد و به هم حرام ابدى شوند و حقّاً كه اين جمله كه برخى شوهرها به همسرشان مى گويند سخن زشت و باطل و دروغ است؛ زيرا هرگز همسر، مادر نمى شود و تأثيرى در حرام ابدى شدن زن بر آنها ندارد.

همانا خداوند، بسيار باگذشت و آمرزنده است.

ظهار (برخلاف آنچه در جاهليّت رسم بود) طلاق هم نيست كه باعث جدايى زن از مرد شود، بلكه بعد از واقع شدن ظهار، آن دو باز هم زن و شوهرند؛ امّا اگر مرد بخواهد با او آميزش كند بايد قبلاً كفّاره بدهد و در غير اين صورت آميزش او حرام است.

ص:133

(آيۀ 3) (وَ الَّذِينَ يُظَهِرُونَ مِن نِّسَآلِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَآسَّا ذَ لِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

لغت:

تحرير يعنى آزاد كردن. لما قالوا يعنى لقولهم، چون «ما» مصدريه است.

تفسير:

و كسانى كه با همسرانشان ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند باز مى گردند و مى خواهند با آنها آميزش كنند، بر آنها (يعنى بر شوهرها) واجب است پيش از آن كه با هم تماس بگيرند برده اى را به عنوان كفّاره آزاد كنند كه با اين كفّاره آميزش با همسرشان بر آنها حلال مى شود.

اين حكم به وجوب كفّاره كه به آن مأمور شده ايد چيزى است كه به آن موعظه مى شويد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

(آيۀ 4) (فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَ لِكَ لِتُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

پس كسى كه نتواند برده آزاد كند يا برده نيابد و يا اصلاً برده در جامعه نباشد، بر او واجب است پيش از آن كه با هم تماس بگيرند دو ماه پياپى روزه بگيرد تا آميزش با

ص:134

همسرش بر او حلال شود. پس كسى كه روزه را نيز نتوانست بگيرد بر او واجب است شصت فقير را طعام دهد.

اين براى آن است كه به خدا و پيامبر او ايمان آوريد و از آداب و رسوم جاهليّت (كه در اين مورد ظهار را طلاق دانستن و موجب حرام ابدى شدن زن بر شوهر قرار دادن است) دست برداريد.

و اينها حدود و احكام خداست و براى كافران كه حدود الهى را نپذيرند عذابى دردناك است.

احكام ظهار و خصوصيات آن در كتاب هاى فقهى و رساله هاى عمليۀ فقها بيان شده است.

جزاى دشمنان خدا

(آيۀ 5) (إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُواْ كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَآ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ)

لغت و اعراب:

«محادّه» كه مصدر يحادّون مى باشد به معنى دشمنى و مخالفت است. كُبِتَ فعل ماضى مجهول به معنى خوار و ذليل شد. كبتوا... خبر إنّ است.

تفسير:

البته كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى مى ورزند يا از حدودى كه خدا و پيامبر معين كرده اند تجاوز مى نمايند و حدودى ديگر تعيين مى كنند خوار و ذليل خواهند شد آن گونه كه كافرانى كه پيش از آنها بودند خوار و ذليل شده و به عذاب گرفتار گشتند.

و حقّاً كه ما آيات و نشانه هايى روشن نازل كرديم (قرآن و معجزات) كه بر صدق نبوّت پيامبرمان دلالت مى كند و براى كافران كه به خاطر تكبر و عناد، حق را نمى پذيرند عذابى خواركننده است.

ص:135

حضور خدا در همۀ محافل

(آيۀ 6) (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ أَحْصَلهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)

اعراب:

يوم ظرف و متعلق به وللكافرين... در آيۀ قبل است.

تفسير:

در روزى كه خداوند همۀ آنها را يا همۀ انسان ها را زنده كند و برانگيزد، پس به آنچه انجام داده اند يا به حقيقت اعمالشان كه عذاب يا ثواب است آگاهشان كند. خدا اعمال آنها را كاملاً احصا كرده و شمرده و آنها خود فراموش كرده اند.

و خداوند بر همه چيز از جمله اعمال بندگان گواه و حاضر است.

(آيۀ 7) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَاخَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَآأَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

اعراب:

نجوى ثلاثة مضاف و مضاف اليه است.

ص:136

تفسير:

آيا به چشم دل نديدى كه خداوند آنچه را در آسمان هاست از فرشتگان و ارواح مطهَّره و نجوم و غير آنها و آنچه را در زمين است از معدن ها و نباتات و حيوانات و غير آنها را مى داند.

هيچ نجوا و رازگويى ميان سه نفر محقّق نمى شود الّا اين كه خداوند چهارمى آنهاست، و نه ميان پنج نفر مگر آن كه او ششمى آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن مگر اين كه او با آنان است در هر كجا كه باشند. سپس در روز قيامت همه را به آنچه كرده اند (يا به حقيقت آنچه كرده اند كه همان جزاى آنها باشد) آگاه مى سازد حقّاً كه خدا به همه چيز داناست.

از ضروريات است كه خداوند - تبارك و تعالى - در ازل، عالم بوده به هر معلومى، و تغيير در علم او نيست، و علم او به اشياء، پيش از وجود آنها، و بعد از وجود آنها تفاوت ندارد، و در ازل مى دانسته آنچه در ابد پيش مى آيد و جميع اشياء مانند ذرات هوا و قطرات دريا و عدد مثقال كوه ها و برگ درختان و ريگ بيابان ها و نفس كشيدن هر جاندارى، نزد علم او هويدا و ظاهر است و در ازل، به همۀ اشياء، چه كلّى و چه جزئى، چه نهانى چه آشكارا، عالم بوده است.

(آيۀ 8) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ يَتَنَجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَ إِذَا جَآءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِى أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ)

اعراب:

نهوا فعل ماضى مجهول، حيّوك فعل ماضى، و يحيّك فعل مضارع، و كاف در هر دو مفعول. حسبُهم جهنّم مبتدا و خبر است.

ص:137

تفسير:

آيا ننگريستى به كسانى كه از نجوا و سخن در گوشى منع شدند، سپس به آنچه از آن نهى شدند باز مى گردند و به گناه و تجاوز از حقوق و نافرمانى پيامبر و رسول ما رازگويى مى كنند و به يكديگر مى گويند: با پيامبر مخالفت كنيد و از او اطاعت نكنيد؟!

و چون نزد تو آيند تو را به شيوه اى كه خداوند تحيت نگفته، تحيّت مى گويند و در دل خود يا در ميان خودشان مى گويند: اگر اين مرد پيامبر بود پس چرا خداوند در دنيا ما را به گفته (تحيّت) مان (كه مقصود از آن استهزاى محمّد است) عذاب نمى كند؟! (بدانند كه) جهنّم براى آنها بس است كه در آن وارد مى شوند و حرارتش را مى چشند و آن بد جاى بازگشتى است.

نجواى مجاز و غير مجاز

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا تَنَجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَجَوْاْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَ نِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَ تَنَجَوْاْ بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه با هم نجوا و رازگويى مى كنيد لااقل به گناه و تجاوز به حقوق و نافرمانى پيامبر ما نجوا مكنيد و به نيكى كردن يا توصيۀ به نيكى و تقوا و پرهيزكارى و ترس از خدا نجوا نماييد و از خدايى كه روز قيامت به سوى او گردآورى مى شويد و شما را به اعمالتان جزا مى دهد پروا كنيد و بترسيد.

(آيۀ 10) (إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَنِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيْسَ بِضَآرِّهِمْ شَيًْا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

ص:138

اعراب:

شيئاً مفعول ضارّ است. ليتوكّل امر غايب است.

تفسير:

جز اين نيست نجوايى كه كافران و منافقان براى دشمنى با پيامبر و ارتكاب گناه انجام مى دهند از جانب شيطان و وسوسۀ اوست تا كسانى كه ايمان آورده اند با اين زيرگوشى سخن گفتن ها محزون و نگران شوند، حال آن كه شيطان و آن نجواهاى كافران و منافقان هيچ ضررى جز به اذن خدا بر مؤمنان وارد نمى سازد و بر خدا (نه غير او) مؤمنان بايد توكل كنند و امور را به او واگذار نمايند. و بايد از نقشه هايى كه در نجواهاى كفّار و منافقان عليه مؤمنان مطرح مى شود هراسى نداشته باشند؛ زيرا خدا ضرر آنها را دفع مى كند.

در احاديث از مطلق نجوا نهى شده است. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود:

إذَا كُنْتُمْ ثَلاثةً فَلَا يَتَناجِ اثْنَانِ دُونَ صاحِبِهِمَا؛ فَإنَّ ذلِكَ يَحْزُنُهُ:(1) زمانى كه سه نفر با هم باشيد، پس دو نفر از شما با هم نجوا و سخن درگوشى نگويند؛ به جهت آن كه آن، سبب حزن سومى خواهد بود.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد: حضرت رسول صلى الله عليه و آله شب معراج از پروردگار خود سؤال نمود: كدام عمل افضل است؟ فَقَالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَىْءٌ عِنْدى أفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَالرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ. خداى عزّوجل فرمود: چيزى نزد من افضل از توكّل بر من، و راضى بودن به آنچه قسمت فرمايم نيست.

(آيۀ 11) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُواْ فِى الْمَجَلِسِ فَافْسَحُواْ يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

ص:139


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 209.

اعراب:

يفسح جواب امر و مجزوم، و همچنين يرفع جواب امر و مجزوم، و كسره در هر دو براى التقاء ساكنين مى باشد.

آداب مجلس نشينى

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه به شما گفته مى شود در مجلس هاى ذكر يا تلاوت قرآن يا در مساجد براى نماز و يا غير آنها: جا باز كنيد! پس جا باز كنيد تا ديگرى هم استفاده كند، جا باز كنيد تا خدا هم به شما در جا و روزى و شرح صدر و بهشت گشايش دهد.

و چون به شما گفته شود براى وسعت جا و يا تقدم اهل فضل: از جاى خود برخيزيد! پس برخيزيد تا خدا هم كسانى از شما را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه به آنها علم و دانش عطا شده درجاتى در دنيا و آخرت بالا برد، و خداوند بر آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

يَرْفِعَ اللَّهُ...: ذكر اهل علم بعد از اهل ايمان با آن كه آنها هم از جملۀ مؤمنان اند، به جهت مزيّت آنها است.

يعنى: بلند گرداند درجات مؤمنان را به نصرت و نام نيك در دنيا، و به اعطاى غرفه هاى عاليه در بهشت، خصوصاً اهل علم را كه درجات ايشان را بلندتر گرداند از درجات مؤمنان كه بى علم باشند.

پس مؤمن عالم، افضل باشد از مؤمن بى علم. و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله اهل علم را مقدم مى نشاند بر غير اهل علم.

در روايت است كه خداى تعالى وحى فرمود به حضرت ابراهيم عليه السلام كه:

إنّى عَليمٌ، احِبُّ كُلَّ عَليمٍ(1): من عالم هستم، و هر عالمى را دوست دارم.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: علم بهتر است از مال؛ زيرا علم نگهبان توست، و تو نگهبان مال هستى.

ص:140


1- . كشاف، ج 4، ص 493.

كرامت على (ع) در نجواى با پيامبر

(آيۀ 12) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَلكُمْ صَدَقَةً ذَ لِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه خواستيد با پيامبر گفتگوى خصوصى داشته باشيد (وقت خصوصى خواستيد) پس جلوتر از اين كه براى گفتگو خدمت حضرت برسيد صدقه اى بدهيد، اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر مالى براى صدقه دادن نيافتيد و نداشتيد پس خدا آمرزنده و مهربان است. و مى توانيد بدون دادن صدقه خدمت حضرت رسول برسيد و با او گفتگو كنيد.

در اين امر به صدقه دادن، تعظيم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و بهرۀ فقرا و منع از افراط نمودن در سؤال از حضرت، و تمييز ميان مخلص و غير مخلص، و محبّ دنيا و محبّ آخرت بود.

تا بر همه كس ظاهر شود كه مقربان درگاه الهى، آنان اند كه اقدام به امور آخرت مى نمايند و التفاتى به اموال و لذّات و زخارف دنيا ندارند.

جماعتى از علماى شيعه در كتب خود از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه:

إنَّ فى كِتَابِ اللّهِ لآيَةٌ لَاعَمِلَ بِهَا أحَدٌ قَبْلى، وَلَا يَعْمَلُ بِهَا أحَدٌ بَعْدى: در كتاب خدا آيه اى هست كه هيچ كس قبل از من به آن عمل نكرده و بعد از من هم كسى به آن عمل نمى كند. و مقصود همين آيه است. زيرا طبق نقل ابن عباس و غير او على عليه السلام يك دينار داشت، پس فروخت آن را به ده درهم، هر زمانى كه مى خواست خدمت حضرت رسول برسد قبلاً درهمى صدقه مى داد تا ده مرتبه. پس نسخ شد آيه، و عمل ننمود به آن غير آن حضرت.

زمخشرى در تفسير كشاف از عبد اللّه بن عمر از پدر خود روايت نموده كه گفت:

على عليه السلام سه چيز دارد كه اگر يكى از آنها را داشتم، مرا دوست تر بود از شتران سرخ موى زاغ چشم: 1 - تزويج فاطمۀ زهرا سلام اللّه عليها. 2 - اعطاى عَلَم در

ص:141

روز خيبر، كه حضرت در روز خيبر چون ناتوانى اصحاب را مشاهده كرد، فرمود:

لَاُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ، ويُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ.

اصحاب حضرت چون اين سخن را شنيدند، طمع نمودند، و حضرت، عَلَم را به هيچ كس نداد مگر به على بن ابى طالب عليه السلام. 3 - آيۀ نجوا كه چون فرود آمد، هيچ كس به آن عمل ننمود مگر على عليه السلام. (1)(آيۀ 13) (ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَلكُمْ صَدَقَتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُواْ وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

لغت و اعراب:

إشفاق به معنى ترسيدن. و صدقات منصوب و مفعول تقدِّموا است.

تفسير:

بعد از نزول آيۀ قبل، جز على عليه السلام كسى حاضر نشد قبل از اين كه خدمت حضرت رسول براى گفتگوى خصوصى برود صدقه بدهد. اين آيه آنان را سرزنش كرده مى فرمايد: آيا ترسيديد از اين كه پيش از گفتگوى خصوصى خود صدقه اى بدهيد (فقير شويد)؟! پس حال كه انجام نداديد و خدا هم از شما درگذشت پس نماز را به پا داريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبر او اطاعت كنيد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است و جزاى اعمال شما را بر وفق آن مى دهد.

لطيفه: بزرگان در نازل شدن و نسخ اين آيه نكتۀ لطيفى گفته اند و آن بيان فضيلت حضرت على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليه - است؛ چه در علم ازلى خدا، سبقت يافته بود كه غير حضرت على عليه السلام كسى ديگر به اين امر اقدام نخواهد كرد، و امتثال آن توسط شخص ديگرى متحقق نخواهد شد. پس نازل كردن و نسخ اين آيۀ شريفه براى اظهار

ص:142


1- . كشاف، ج 4، ص 494 در اين چاپ جمله «از پدر خود...» را ندارد.

جلالت و فضيلت آن حضرت بود، تا بر همه كس رفعت قدر و علوّ درجۀ او از ديگران ثابت گردد.

لزوم تبرّى از منافقان و دشمنان خدا

(آيۀ 14) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَ لَامِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

لغت:

تولّوا ماضى از باب تفعّل به معنى دوست داشتند يا به دوستى گرفتند. يحلفون يعنى سوگند مى خورند.

تفسير:

آيا ننگريستى به كسانى كه (منافقانى كه) قومى را كه خدا بر آنها خشم كرده بود (يعنى يهود) به دوستى گرفتند؟! آنها - يعنى منافقان - نه از شما مسلمان ها هستند و نه از يهود، و به دروغ سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند و به پيامبر ايمان دارند، در حالى كه خودشان مى دانند سوگندشان و ادّعاى اسلامشان دروغ است.

(آيۀ 15) (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

خدا براى آنها عذاب سختى در دنيا به خوارى و رسوايى و در آخرت به آتش جهنّم مهيّا نموده است؛ زيرا كه بسيار بد است آنچه پيش از اين پيوسته عمل مى كردند. و ممكن است اين كلام حكايت باشد از آنچه در آخرت به ايشان گويند، يعنى: به ايشان گويند در دنيا به عمل بد يعنى نفاق و موالات با دشمنان خدا اصرار مى نموديد.

ص:143

(آيۀ 16-17) (اتَّخَذُواْ أَيْمَنَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * لَّن تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَ لُهُمْ وَ لَآأَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيًْا أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ)

لغت:

جنّة سپر، و أيمان جمع يمين به معنى سوگند.

تفسير:

آنها سوگندهاى خود را كه براى تبرئه از خيانتشان مى خورند سپرى براى خود قرار داده اند، پس بدين وسيله خود و مردم را از راه خدا كه اسلام است باز داشته اند، پس آنها را عذابى خواركننده است.

اگر مى پندارند كه اموال و اولاد بسيار عذاب را از آنها دفع مى كند در اشتباه اند. هرگز اموال و فرزندانشان چيزى از عذاب خدا را از آنها دفع نخواهد كرد، آنها جهنمى و اصحاب آتش هستند كه در آن براى هميشه معذَّب خواهند بود.

يعنى منافقان نيز در مخلّد بودن در آتش مثل كافران خواهند بود؛ بلكه در عذاب سخت تر خواهند بود.

(آيۀ 18) (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَىْءٍ أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْكَذِبُونَ)

تفسير:

در روزى كه خداوند همۀ آنها را زنده و مبعوث مى كند و به آنها گفته مى شود: چرا در دنيا ايمان نياورديد؟ در آن جا نيز در اثبات اسلام و ايمانشان براى خدا سوگند ياد مى كنند

ص:144

آن گونه كه براى شما در دنيا سوگند مى خورند كه ما مسلمانيم و با شما هستيم و گمان ايشان در آن روز اين است كه سوگند دروغ برايشان نفعى دارد! آگاه باش كه آنها همان دروغگويان اند كه حتى براى خدا هم سوگند دروغ ياد مى كنند.

مراد آن است كه نفاق در آنها چنان تمكّن يافته كه در آخرت هم از ايشان زايل نگردد، و بدان جهت تصور كنند كه خدا به سوگندهاى دروغ ايشان علم ندارد، چنانچه نسبت به مؤمنان اين گونه تصور مى كردند.

نزد بعضى از مفسّران چون مواطن قيامت متعدد باشد، در بعضى مواطن، منافقان بر قبح كذب خود، واقف اند و هيچ نگويند. و در موطن ديگر، چون مدهوشان و متحيران باشند، و به كلام دروغ و غير دروغ تكلم نمايند.

طبرسى رحمه الله فرمايد: اين كلام، وصف حال ايشان است در دنيا، يعنى منافقان خود را چنين تصور مى كنند كه در دنيا به راه راست هستند.

نقش شيطان در غفلت از خدا

(آيۀ 19) (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَنُ فَأَنسَلهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَلِكَ حِزْبُ الشَّيْطَنِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَنِ هُمُ الْخَسِرُونَ)

لغت:

استحواذ يعنى مستولى شدن. أنسى فعل ماضى از باب إفعال، يعنى به فراموشى انداخت (ياد خدا را از خاطر آنها برد).

تفسير:

شيطان بر آنها (منافقان) مستولى شده پس ياد خدا را از خاطرشان برده است. نه به زبان و نه به دل ياد خدا نيستند و غافل محض اند. آنان حزب و لشكر و پيروان شيطان اند آگاه باش كه حزب و سپاه و تابعان شيطان همان زيانكاران اند كه بهشت جاويد را از دست داده و در عذاب مخلَّدند.

ص:145

آرى كسانى كه به خاطر وساوس شيطانى و علايق دنيوى به كلّى از ياد خدا غافل شوند به مرتبه اى كه هيچ تنبُّهى نيابند، سپاه و تابعان شيطان اند، و زيانكار خواهند بود، كه سرمايۀ عمر و سعادت ابدى را از دست داده به پى آمد عقايد و اعمال نادرست و بد خود گرفتار مى آيند.

غلبۀ قطعى خدا و پيامبران

(آيۀ 20) (إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَلِكَ فِى الْأَذَلِّينَ)

لغت:

أذلّ يعنى ذليل تر.

تفسير:

مسلَّماً كسانى كه با خدا و پيامبر و فرستادۀ او دشمنى مى ورزند، در زمرۀ خوارترين خلق خدا باشند. در دنيا به خوارى و احياناً اسيرى و در آخرت رسوا و روسياه به آتش جهنّم گرفتار خواهند بود.

(آيۀ 21) (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ)

تفسير:

خداوند از علم ازلى خود در لوح محفوظ نگاشته و مقرّر داشته كه من و پيامبران و رسولانم البته پيروز خواهيم شد. بى ترديد خداوند، نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.

بر نصرت انبياى خود تواناست و غالب است بر هر حكمى كه خواهد، و كسى بر منع آن قدرت ندارد؛ زيرا تمام قواى عالم امكان، در حيطۀ اقتدار او باشد.

ص:146

(آيۀ 22) (لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَلِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَنَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ أُوْلَلِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

لغت و اعراب:

يوادّون فعل مضارع از باب مفاعله يعنى دوست مى دارند. من حادّ... مفعول يوادّون است. يدخلهم... عطف به كتب، و خالدين حال از مفعول يدخلهم است.

تفسير:

گروهى را كه به خدا و روز واپسين و عالم آخرت ايمان دارند نمى يابى كه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كرده اند و دشمنى دارند، دوستى و مودّت ورزند. يعنى هرگز مؤمنان، كافران و منافقان و ساير مخالفان دين را دوست ندارند و مودّت و دوستى با آنها ننمايند، هر چند آن مخالفانِ خدا و رسول پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندان و عشيرۀ آنها باشند. آنها هستند كه خداوند ايمان را در دل هاشان ثابت و مقرّر كرده و با روحى از جانب خود - با نورى خاص، يا معارف قرآنى، يا توفيق غيبى - آنها را تأييد نموده (كه به خاطر خدا از پدر و فرزند و برادر و عشيرۀ خود اگر دشمن خدا و

ص:147

رسول باشند مى برند و قطع دوستى و مودّت مى كنند) و آنها را در آخرت به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است وارد مى كند كه در آن جا جاودانه اند.

رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ...: خدا از آنها خشنود است و آنها هم از خدا خشنودند. آنها حزب اللّه هستند، آگاه باش كه حتماً حزب خدا همان رستگاران در دين و دنيا و آخرت هستند.

ثعلبى در كتاب خود نقل نموده كه حضرت داوود عليه السلام در مناجات با خدا گفت: خدايا، حزب تو كيان اند؟ خطاب آمد:

اَلْغَاضَّةُ أبْصارَهُمْ، وَالسَّليمَةُ أيْديهِمْ، وَالنَّقِيَّةُ قُلُوبُهُمْ، اولئِكَ حِزْبى وَحَوْلَ عَرْشى:(1) كسانى كه چشم از محرّمات فرو بسته و دست از آزار خلق و گرفتن حرام كوتاه كرده، و دل خود را از ما سوى اللّه پاكيزه گردانيده اند حزب من هستند....

ص:148


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 219.

سورۀ حشر

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است به زبان قال يا به زبان حال خدا را كه مستحق جميع ثنا و ستايش و تنزيه است تسبيح گفته و مى گويد و او مقتدرى شكست ناپذير و داراى متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع است و تمام افعال او بر وجه حكمت و مصلحت است.

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن دِيَرِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُواْ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَلهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُواْ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُواْيَأُوْلِى الْأَبْصَرِ >

ص:149

لغت و اعراب:

ديار جمع دار، و حصونهم فاعل مانعتهم كه اسم فاعل است مى باشد. قذف به معنى انداختن و قرار دادن.

تبعيد يهود بنى نضير و ضبط اموال آنها

تفسير:

اوست كه كافران اهل كتاب را - يعنى يهود بنى نضير را - براى نخستين بار اخراج و تبعيد دسته جمعى كرد. از خانه هاشان (از مدينه) بيرونشان كرد و از جزيرة العرب به شام رفتند. شما به خاطر شجاعت و كثرت آنها گمان نمى كرديد كه از مدينه به طرف شام خارج شوند و آنها هم گمان مى كردند كه قلعه ها و دژها و حصارهايشان آنان را از ارادۀ خدا جلوگيرى خواهد شد.

شأن نزول: در مدينه سه گروه از يهود كه با حضرت عهد بسته بودند عهد را شكستند.

يك گروه بنى نضير بودند و اين آيات در بارۀ آنها نازل شد:

پس ارادۀ خداوند از آن جا كه گمان نمى بردند و تصور نمى كردند (زيرا قلعه هاى آنها بسيار محكم بود) بر آنها رسيد و خداوند در دل هايشان رعب و هراس افكند به گونه اى كه خانه هاى خود را به دست خويش و به دست مؤمنان خراب مى كردند.

ابن عباس گفته: مسلمانان از بيرونْ سوراخ مى كردند تا به اندرون روند و ايشان از اندرونْ ديوارها را مى شكافتند تا فرار كنند!

و روايت شده است كه يهود چون دانستند كه منازل آنها به دست مسلمانان خواهد افتاد، خانه ها را خراب كردند تا هر چه مى خواستند از درها و چوب ها ببرند، چون پيامبر به آنها اين اجازه را داده بود كه هنگام رفتن هر چه مى خواهند بجز سلاح جنگى با خود ببرند. پس ششصد شتر بار كردند و از مدينه به شام رفتند.

فَاعْتَبِرُواْ يَأُوْلِى الْأَبْصَرِ: پس اى صاحبان بينايى، عبرت بگيريد و پند يابيد و در احوال آنها تأمّل كنيد كه چگونه خداى تعالى مؤمنان را بدون قتال و جدال بر آنها مسلط گردانيد تا به مرتبه اى كه از خوف و هيبت مؤمنان، همۀ آنها خانه هاى خود را رها كرده فرار نمودند!

ص:150

(آيۀ 3) (وَلَوْلَآ أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ)

لغت:

جلاء در اين جا به معنى خروج از وطن است.

تفسير:

و اگر نه اين بود كه خداوند طبق مصلحتى بر آنها ترك وطن و تبعيد را نوشته بود حتماً آنها را در دنيا به قتل و اسير شدن به دست مسلمان ها عذاب مى كرد، و آنها را در آخرت عذاب آتش است. يعنى اگر به خاطر حكمتى از عذاب دنيا نجات يافتند عذاب آخرت در انتظار آنهاست.

(آيۀ 4) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن يُشَآقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

لغت:

«شقاق» مصدر شاقّ به معنى مخالفت و دشمنى است.

تفسير:

اين ترك وطن و اخراج و عذاب به خاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبر و رسول او مخالفت ورزيدند و دشمنى سرسختانه كردند و هر كه با خداوند سرسختانه مخالفت كند (بداند كه) خدا سخت كيفر است.

ص:151

(آيۀ 5) (مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَآلِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِىَ الْفَسِقِينَ)

لغت:

لينة درخت خرما، اصول جمع اصل و در اين جا به معنى ريشه است.

تفسير:

مسلمانان در قضيۀ بنو نضير، برخى از درختان خرماى آنان را از بن مى بريدند و خوب هاى آن را مى گذاشتند و مى گفتند: اينها را نمى بريم چون مى دانيم به دست مسلمانان خواهد افتاد. يهودان در خشم شده، خطاب به حضرت نمودند كه: تو مى گويى من به عدل مأمورم و از جادۀ عدل تجاوز نمى كنم! اين عدالت است كه درختان ما را مى برى و مى سوزانى؟! اين سخن بر حضرت سخت آمد و مسلمانان مستضعف در انديشه افتادند كه آيا قطع درختان كار درستى بوده است؟!

آيه نازل شد: آنچه از درختان خرما بريديد يا آن را بر ريشه هاى خود سر پا رها كرديد همه به اذن و رضاى خداوند و طبق مصلحت بود و براى اين كه نافرمان ها را كه يهودان باشند خوار و ذليل گرداند.

(آيۀ 6) (وَ مَآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لَارِكَابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

ص:152

لغت:

ايجاف به معنى تاختن شتر و مانند آن است.

تفسير:

چون بنى نضير جلاى وطن نمودند، مقدارى سلاح جنگى از ايشان باز ماند، كه با اموال و عقار ايشان همه خاصۀ پيغمبر شد. خداوند اين آيه را نازل فرمود: و آنچه را خداوند بر پيامبر خود از اموال آنها به عنوان «فىء» باز گرداند همه از آن پيامبر است. و غنيمتى كه ميان شما تقسيم شود نيست؛ زيرا شما براى گرفتن آن، اسب و شترى نتاختيد و نجنگيديد تا شما را زحمتى حاصل شده باشد و به سبب آن مستحق غنيمتى گرديد؛ لكن خداى متعال با نصرت و عنايت و فضل خود پيامبران خود را بر هر كس كه بخواهد مسلط مى سازد و خدا بر هر چيزى تواناست. گاهى با سبب ظاهر كه جنگ و قتال است، ايشان را بر دشمن غالب مى سازد؛ و گاهى با اسباب و امور پنهان كه القاى خوف و رعب در دل دشمن است چنين مى كند.

(آيۀ 7) (مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَىْ لَايَكُونَ دُولَةَ بَيْنَ الْأَغْنِيَآءِ مِنكُمْ وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

لغت:

دُولة چيزى كه دست به دست مى گردد و در استعمال با «دَولة» به فتح دالّ فرق دارد.

ص:153

صاحبان فىء

تفسير:

آنچه خداوند به عنوان «فىء» از اموال اهل شهرها و روستاها بر پيامبر خود باز گردانيد پس از آنِ خدا و پيامبر و خويشان پيامبر و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان (كه براى رسيدن به وطن خود نياز به كمك دارند) است و بايد در اين موارد هزينه شود (آنچه سهم خدا و رسول است در راه هدف دينى و دنيوى لازم براى اسلام و مسلمين كه نياز به مال دارد و يا نيازهاى شخصى پيامبر هزينه مى شود). اين كه حكم كرديم كه اين اموال به اين گونه مصرف شود براى اين است كه ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد و مستمندان از آن كم بهره يا محروم نشوند و كارهايى كه براى تقويت اسلام و مسلمين لازم است و نياز به مال دارد انجام شود.

بيان: اموالى كه ائمه و ولات، در آن تصرّف دارند سه نوع است: 1 - آن كه از مسلمانان بگيرند بر سبيل زكات، و حكم آن در آيۀ صدقات بيان شده است. 2 - غنايم كه از كفّار به شمشير بر سبيل قهر و غلبه گرفته باشند. 3 - فىء، و آن مالى است كه از كفّار به مسلمان منتقل شود بدون قتال و خيل و ركاب؛ و احكام هر يك در كتب فقهيه مفصّلاً بيان شده است.

وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

و آنچه را پيامبر ما به شما داد از معارف و احكام و اموال بگيريد و از آنچه شما را منع و نهى كرد باز ايستيد و اجتناب كنيد و از خدا پروا نماييد كه خداوند سخت كيفر است.

تبصره: محققان از علما فرموده اند كه حكم اين آيه عام است، يعنى هر چه پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمايد، آن را غنيمت دانيد و به رغبت تمام اخذ و عمل نماييد؛ و هر چه نهى كند از آن بازايستيد و ترك كنيد؛ زيرا امر و نهى او، امر و نهى خداست، پس هر كه امر و نهى او را اطاعت كند نجات يابد، و هر كه با امر و نهى او مخالفت نمايد هلاك مى شود. بنابراين آيه دليل است بر آن كه اوامر و نواهى پيامبر مانند اوامر و نواهى قرآن مجيد حجّت و عمل به آنها واجب است، پس به كسانى كه در عصر ما در بارۀ برخى از احكام و محرّمات كه با روايات ثابت شده و عين آن در قرآن نيست (براى بهانه جويى) مى گويند اين حكم كجاى

ص:154

قرآن نوشته شده؟ بايد پاسخ داد، در اين آيه وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ... نوشته شده است.

(آيۀ 8) (لِلْفُقَرَآءِ الْمُهَجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَ أَمْوَ لِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نًا وَ يَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَلِكَ هُمُ الصَّدِقُونَ)

تفسير:

بخشى از «فىء» براى فقيران مهاجرى است كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شده اند در حالى كه (هجرت آنها از مكّه به مدينه براى تجارت و اغراض دنيوى ديگر نبوده؛ بلكه) فضل و رضايت و خشنودى خدا را مى طلبند (و به جهت رضاى خدا و دوستى رسول خدا از خانه و اموال خود صرف نظر كرده اند) و با جان و مال خود خدا و پيامبر خدا را يارى مى كنند، ايشان همان صادقان و راستگويان در گفتار و كردارند.

(آيۀ 9) (وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْإِيمَنَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَايَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّآ أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

لغت و اعراب:

تبوّأ يعنى منزل خود قرار داد، الإيمان عطف به الدار است ظاهراً؛ امّا معنايش «آثروا الإيمان» است، چون ايمان مانند دار قابل تبوُّء نيست. خصاصة يعنى فقر و ندارى. شحّ يعنى بخل. يوقَ فعل مضارع مجهول از باب «وقى» كه حرف آخر آن افتاده است.

ص:155

تفسير:

و نيز بخشى از «فىء» براى كسانى از انصار و اهل مدينه است كه پيش از مهاجران خانۀ هجرت و ايمان (يعنى مدينه) را براى خود مأوى گزيده اند و كسانى را كه به سوى آنها هجرت كرده اند دوست دارند و چشم داشتى نسبت به آنچه از «فىء» به مهاجران داده شده در دل هاى خود نمى يابند.

و مهاجران را بر اموال و منازل خود بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان را فقر و نياز باشد. و كسانى كه از بخل نفس خود مصون مانند، و حبّ مال باعث نشود كه در راه خدا انفاق نكنند آنها هستند كه رستگارند.

حذيفه نقل نموده كه: مرا پسر عمويى بود؛ با جماعتى در بيابان گرفتار تشنگى سخت شده بودند، قدرى آب گرفتم و به طلب او رفتم. چون به او رسيدم رمقى داشت، خواستم او را آب دهم. از پشت سر، آوازى آمد و اشاره كرد كه آب به او بده. چون نزديك او آمدم، جان داده بود. نزديك ديگرى آمدم تا او را آب دهم، او نيز مرده بود. نزد پسرعمو آمدم، او نيز مرده بود. گفتم: سبحان اللّه! ايثار اين باشد كه خدا فرمود: وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ! (1) حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إنَّمَا الشَّحيحُ مَنْ مَنَعَ حَقَّ اللّهِ، وأنفَقَ فى غَيْرِ حَقِّ اللّهِ:(2) شحيح كسى است كه حق خدا را منع كند و در غير حق خدا انفاق كند.

جابر بن عبد اللّه انصارى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده:

اِتَّقُوا الشُّحَّ؛ فَإنَّهُ أهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ.(3) فرمود: بپرهيزيد از شح كه كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك نمود.

(آيۀ 10) (وَ الَّذِينَ جَآءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَ نِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَنِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ)

ص:156


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 103 و منهج الصادقين، ج 9، ص 233. با كمى تصرّف در عبارات و تلخيص.
2- . بحار الانوار، ج 73، ص 305، ح 25. به نقل از معانى الاخبار، ص 246.
3- . تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 104.

لغت:

غلّ يعنى كينه و خيانت و عداوت.

دعاى قرآنى

تفسير:

كسانى از مؤمنان كه پس از مهاجران و انصار آمدند مى گويند: پروردگارا، ما و آن برادران ما را كه در ايمان آوردن از ما پيشى گرفته اند ببخشاى و بيامرز.

و در دل هاى ما كينه و خيانتى نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند قرار مده.

يعنى پروردگارا، به لطف خود ما را از اين كه ارادۀ بدى نسبت به مؤمنان داشته باشيم حفظ كن و نگهدار. پروردگارا، بى ترديد تو بسيار رؤوف و مهربانى.

محتمل است رَبَّنَا دنبالۀ جمله قبل باشد و احتمال است كه آغاز جملۀ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ باشد.

(آيۀ 11-13) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لِإِخْوَ نِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَلِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ * لَلِنْ أُخْرِجُواْ لَايَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَلِن قُوتِلُواْلَا يَنصُرُونَهُمْ وَ لَلِن نَّصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَرَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ * لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِى صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَفْقَهُونَ)

لغت:

رهبة يعنى ترس. من اللّه در اصل «من رهبتهم من اللّه» بوده است.

ص:157

وعده هاى دروغين منافقان به يكديگر

تفسير:

آيا به كسانى كه نفاق ورزيدند نظر نكردى و نديدى آنها را كه به برادران نسبى يا دينى خود از اهل كتاب كه كافرند مى گويند غم مخوريد و انديشه به خود راه ندهيد! اگر بيرون كرده شويد - يعنى مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند - حتماً ما با شما بيرون مى رويم و در بارۀ شما و جنگ با شما هيچ گاه از كسى اطاعت نمى كنيم و اگر مورد هجوم و قتال قرار گيريد حتماً ما شما را يارى خواهيم كرد. و خدا گواهى مى دهد كه آنها دروغگويند.

و مسلَّماً اگر كفّار اخراج شوند اينها - يعنى منافقان - با آنها خارج نمى شوند و آنها را همراهى نمى كنند و اگر با آنها جنگى شود - يعنى مسلمان ها با آنها مقاتله و جنگ كنند - اينها آنان را يارى نخواهند كرد و اگر فرضاً در آغاز آنان را يارى كنند و با آنها همراهى نمايند حتماً پشت به جنگ و آنها كرده و مى گريزند و فرار مى كنند. سپس نه آنها - يعنى كفّار - و نه منافقان يارى نمى شوند؛ بلكه به قتل و اسيرى به دست مسلمان ها و ترك وطن گرفتار مى شوند.

البته شما در دل هاى آنها بيم آورتريد از خدا - يعنى منافقان از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا - و اين بدان سبب است كه آنها گروهى هستند كه فهم و معرفت به خدا ندارند. و اگر نه بايد از خدا بترسند نه از شما.

(آيۀ 14) (لَا يُقَتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَآءِ جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّيذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَعْقِلُونَ)

لغت و اعراب:

محصَّنة اسم مفعول، و قريۀ محصَّنه يعنى حصار و ديوار دار. جُدُر جمع «جدار» به معنى ديوار. و قلوبهم شتّى جملۀ حاليه است.

ص:158

تفرقه ميان منافقان

تفسير:

آنها يعنى يهود و منافقان، همه (حتى در حالى كه با هم متحد و متفق باشند) با شما جز در شهرها و روستاهاى داراى حصار (كه مثلاً در اطراف آن خندق باشد و يا خود آنها در قلعه هايى محكم باشند) يا از پشت ديوارهاى قلعه و خانه به انداختن تير و زدن سنگ و امثال آن نمى جنگند. يعنى اين قدرت و شجاعت را ندارند كه به صحرا و خارج از حصارها بيايند و رو در روى مسلمانان با آنها نبرد كنند. زور و قوّتشان در ميان خودشان كه با هم جنگ كنند شديد است؛ امّا در برابر شما مؤمنان ضعيف اند. آنها را متحد و متفق پندارى در حالى كه دل هاشان پراكنده است و با هم يكدل و همدل نيستند. اين براى آن است كه گروهى هستند كه تعقّل نمى كنند و نمى انديشند.

(آيۀ 15) (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيبًا ذَاقُواْ وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

مَثَل يهود بنى بنضير مثل كسانى است كه اندكى پيش از آنها بودند - مانند اهل بدر كه چند ماه قبل از اينها در بدر كشته شدند و غير آنها - كه عاقبت وخيم كار خود را چشيدند و براى آنها در آخرت عذابى دردناك است.

(آيۀ 16 و 17) (كَمَثَلِ الشَّيْطَنِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَنِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِّنكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَلَمِينَ * فَكَانَ عَقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِى النَّارِ خَلِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَ لِكَ جَزَ ؤُاْ الظَّلِمِينَ)

ص:159

تفسير:

مَثَل منافقان و يهود بنى نضير مثل شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو (و بر كفر خود ثابت باش كه من معاون و مصاحب تو هستم)! پس چون كافر شد شيطان گفت: همانا من از تو بيزارم، همانا من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم! يا ترسناكم از آن كه خداوند روز قيامت مرا در عذاب و عقاب شريك تو سازد!

مقصود از انسان، كه به اغواى شيطان كافر شد، هر انسانى است كه فريب او را خورده و مى خورد: زيرا شيطان هميشه هر انسانى را به كفر مى خواند، و در وقت حاجت از او تبرّى مى جويد.

خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام فرمايد:

مَا دُمْتَ لاتَرَى الشَّيْطَانَ مَيِّتاً فَلَا تَأمَنْ مَكْرَهُ:

مادامى كه علم پيدا نكردى كه شيطان مرده است، پس از مكر او ايمن مباش.

فَكَانَ عَقِبَتَهُمَآ...: پس سرانجام كار او (شيطان و آن كه با دعوت او كافر شده است) آن است كه هر دو در آتش اند و براى هميشه در آن مخلَّد و جاودانه خواهند ماند و اين است كيفر ستمكاران كه از راه حق تجاوز نموده و به خود و ديگران ستم كرده اند.

مراتب تقوا و جزاى فراموشى خدا

(آيۀ 18) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

لغت:

لتنظر صيغۀ امر است و تأنيث آن به خاطر نفس كه مؤنث مجازى است مى باشد. غد يعنى فردا و در اين جا مراد فرداى قيامت است.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از مخالفت اوامر و نواهى او بترسيد، و بايد هر كس به ديدۀ دل بنگرد كه چه چيزى براى فرداى قيامت

ص:160

خويش پيش فرستاده است. آيا عمل صالح است كه منجى اوست، يا فعل قبيح است كه موجب عذاب اوست؟ پس اگر طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات پيش فرستاده باشد، شكرگزارى توفيق آن را نمايد و اگر سيّئات و معاصى كرده باشد، توبه كند و از آن پشيمان شود. و اين تأمّل و تدبّر منتج عاقبت به خيرى خواهد بود. و از خدا پروا كنيد كه خدا از آنچه مى كنيد آگاه است.

امر به تقوا در اوّل براى توبه از گناهان گذشته، و در ثانى براى پرهيز از گناهان آينده است، يا اوّل اشاره به اصل تقوا، و ثانى اشاره به كمال تقوا است، يا اوّل تقواى عوام كه پرهيز از محرّمات است، و ثانى تقواى خواص كه پرهيز از ماسواى حق است.

(آيۀ 19) (وَ لَاتَكُونُواْ كَالَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَلهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَلِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ)

تفسير:

و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند - يعنى احكام خدا را واگذاشتند و به اوامر و نواهى او عمل نكردند مانند كسى كه چيزى را به كلّى فراموش كرده باشد - پس خدا هم خودشان را از يادشان برد. پس براى نجات خود عمل صالحى انجام ندادند. بلكه موجبات عذاب را به جا آوردند. آنها همان نافرمانان هستند.

(آيۀ 20) (لَا يَسْتَوِى أَصْحَبُ النَّارِ وَ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَآلِزُونَ)

تفسير:

هرگز دوزخيان و بهشتيان نزد خداوند يكسان نيستند. بهشتيان اند كه رستگار و كامياب اند. يا كسانى كه كارهايى انجام مى دهند كه كيفر آن جهنّم است با كسانى كه اعمال

ص:161

صالحه به جا مى آورند كه پاداش آن بهشت است نزد خداوند يكسان نيستند و گروه دوم رستگاران اند.

عظمت و تأثير قرآن

(آيۀ 21) (لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)

لغت:

متصدّع اسم فاعل از باب تفعّل به معنى متفرّق شونده و شكاف بردارنده و متلاشى شونده است.

تفسير:

گويا مردم به خاطر بسيارى غفلت و كمى فكر در عاقبت كارها و اعتقادها ميان بهشت و جهنّم و بهشتى و جهنمى و ثواب و عقاب فرق نمى گذارند و نمى دانند كه فقط بهشتى ها اهل نجات اند (نه جهنمى ها) كه آيۀ شريفه از باب اتمام حجّت و رفع جهل و غفلت به آنها هشدار مى دهد:

اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم حتماً آن را از ترس و خشيت خدا ذليل و متواضع و شكافته مى ديدى. يعنى كوه با وجود بزرگى و سختى كه دارد مى ترسيد! لكن دل هاى كفّار از آن متأثر نگردد.

يا اگر قرآن را بر كوه كه جماد است نازل مى كرديم و به آن فهم و ادراك مى داديم، او از ترس خدا پاره پاره مى شد. پس انسانى كه اشرف مخلوقات و به درجات از جماد بالاتر است، اولى و احق باشد كه از كلام الهى متأثر گردد.

وَتِلْكَ الأَْمْثلُ...: و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم شايد بينديشند و از خواب غفلت بيدار شوند و از كلام الهى بهره مند گردند.

ص:162

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

إنَّ التَّفَكُّرَ يَدْعُو إلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ: به درستى كه تفكّر، به نيكوكارى و عمل به آن مى خواند و دعوت مى كند.

چنانچه تفكّر در عظمت الهى، به خشيت و طاعت او دعوت مى كند. و تفكّر در فناى دنيا و لذّات آن، به ترك علاقۀ به آن دعوت مى كند. و تفكّر در آثار صالحان، به پيروى از آنان دعوت مى كند. و تفكّر در اخلاق حسنه به تحصيل آن دعوت مى كند و تفكّر در اخلاق سيّئه، به اجتناب از آن دعوت مى كند و همچنين ساير قسمت ها.

صفات خداوند

(آيۀ 22) (هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَدَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

اوست خدايى كه جز او معبودى كه مستحق پرستش و ستايش باشد نيست غيب و آشكار را مى داند - يعنى آنچه از حواس ظاهرى و باطنىِ هر ذى شعورى نهان و آنچه در مقابل آنها آشكار است يا آنچه هنوز موجود نشده و آنچه موجود شده است را مى داند - اوست بخشنده و مهربان.

(آيۀ 23) (هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ)

تفسير:

اوست خدايى كه جز او معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد نيست.

مَلِك است، يعنى سلطان فرمان رواى جهان هستى است.

ص:163

قُدُّوس است، يعنى منزّه و پاك از هر عيب و نقص و شريك و فرزند است.

سلام است، يعنى ذاتش سالم از هر عيب و صفاتش سالم از هر نقص و افعالش سالم از هر شرّ است.

مؤمن است، يعنى توحيدگوى خود و مؤمن به حقيقت ذات و صفات خويش و ايمنى بخش از هر ستم و بدى است.

مهيمن است، يعنى امين و مسلط و فائق بر همه چيز و حافظ همۀ هستى و مراقب همۀ اشياء است.

عزيز است، يعنى بى مثل و نظير و غالبِ شكست ناپذير و بخشندۀ عزّت است.

جبّار است، يعنى داراى شأنى عظيم و جبران كنندۀ هر شكست و ضرر، و اصلاحگر حال موجودات و صاحب ارادۀ قاهره بر اشياء است.

متكبّر است، يعنى مستحقّ تعظيم و صاحب كبريا و بزرگى باطنى و ظاهرى است.

منزّه است خداوند از اين كه براى او شريك قرار مى دهند.

زيرا به براهين عقليه و دلايل نقليه ثابت است كه اللّه - تبارك و تعالى - نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك ندارد.

(آيۀ 24) (هُوَ اللَّهُ الْخَلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

اوست خداى آفريننده اشياء بر پايۀ تقدير و سنجش، و آفريدگار و ايجادكنندۀ موجودات (كه از يكديگر ممتاز و جدا، و در كمال صنع مماثل هم هستند) و صورت بخش اشياء به صورت هاى گوناگون.

او راست بهترين نام ها، همۀ آنچه در آسمان و زمين است او را به زبان قال يا زبان حال تسبيح مى گويند و تنزيه مى كنند و اوست صاحب اقتدار و حكمت كه همۀ كارهاى او از

ص:164

روى حكمت است.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اسم اعظم در شش (كذا) آيۀ آخر سورۀ حشر باشد.(1)

و ابو امامه از آن حضرت روايت نموده است كه: هر كس خواتيم سورۀ حشر را در شب يا در روز بخواند و در آن روز بميرد، حق سبحانه بهشت را بر او واجب گرداند.(2)

فضل و رحمت الهى، نامتناهى است؛ لكن نبايد غافل بود كه براى درك اين فيوضات، قابليت هم لازم است. و بزرگان فرموده اند: العطيّاتُ بحسب القابليّات.

ص:165


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 244.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 245.

سورۀ ممتحنه

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَدًا فِى سَبِيلِى وَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَيْتُمْ وَ مَآ أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ)

اعراب:

قبل از أن تؤمنوا... كلمۀ «كراهة» يا مانند آن و يا لام در تقدير است. جواب شرط در جمله إن كنتم خرجتم... در تقدير است يعنى اگر براى جهاد... خارج شده ايد، پس دشمن

ص:166

من و دشمن خودتان را دوست نگيريد. جملۀ تسرّون... ابتداى كلام است. يخرجون الرسول... جملۀ حال است از فاعل كفروا.

خيانت در افشاء اسرار مسلمين

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوستان خود نگيريد، شما با آنها طرح دوستى مى افكنيد و به وسيلۀ نامه دوستى تان را به سوى آنها القا مى كنيد و مى فرستيد (اشاره است به نامه اى كه يكى از مهاجران به نام حاطب براى مشركان مكّه نوشت و در آن نامه به آنها خبر داد كه پيامبر قصد جنگ با شما را دارد، پس اسلحه مهيّا ساخته براى قتال با او آماده باشيد! نامه را توسط زنى براى آنها فرستاد كه پيامبر توسط جبرئيل از اين كار آگاه و نامه وسط راه ازآن زن گرفته شد و حاطب هم پس از رسوا شدن مورد اعتراض مردم قرار گرفت و در حالى كه او را از مسجد بيرون مى كردند و او چشمش به طرف پيامبر بود كه شايد لطفى بفرمايد، حضرت فرمود: او را باز گردانيد! و توبه اش داد).

در حالى كه آنها به آنچه از حق - يعنى قرآن يا پيامبر حق يا دين اسلام كه دين حق است - براى شما آمده كفر ورزيده اند، در حالى كه آنها پيامبر و شما را به خاطر ايمانتان به اللّه كه پروردگار شماست از وطنتان مكّه بيرون مى كنند.

إِن كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ...: اگر شما از وطنتان از براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده و هجرت كرده ايد، پس با آنها اظهار دوستى و مودّت نكنيد. شما دوستى خود را (به وسيلۀ نامه يا سخنان سرّى) پنهانى به آنها مى رسانيد در حالى كه من به آنچه شما پنهان مى داريد و آنچه آشكار مى كنيد از شما داناترم.

وَمَنْ يَفْعَلْ...: و هر كس از شما چنين كند پس حقّاً كه راه راست را گم كرده و گمراه شده است.

ابن فضّال از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده:

مَنْ وَالى أعْداءَ اللّهِ فَقَدْ عادى أوْلِياءَ اللّهِ، وَمَنْ عَادى أوْلِياءَ اللّهِ فَقَدْ عَادَى اللّه، وَحَقٌّ عَلَى اللّهِ أنْ يُدْخِلَهُ فى نارِ جَهَنَّمَ: هر كس دوستى كند با دشمنان خدا، پس به تحقيق دشمنى نموده با دوستان خدا و هر كس دشمنى كند با دوستان

ص:167

خدا، پس به تحقيق دشمن داشته خدا را و سزاوار است بر خدا كه او را در جهنّم داخل نمايد.

(آيۀ 2) (إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُواْ لَكُمْ أَعْدَآءً وَ يَبْسُطُواْ إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ)

لغت و اعراب:

ثقف در اين جا به معنى مسلط شدن و غالب شدن است. بسط يعنى گستردن و گشودن.

يكونوا مجزوم است و نون آخر آن به جزم افتاده است.

تفسير:

آنها - يعنى مشركان مكّه - اگر بر شما مسلط شوند دشمنان سرسخت شما خواهند بود (و اين اظهار دوستى سرّى شما با آنها براى شما فايده اى نخواهد داشت) و دست ها و زبان هايشان را به بدى به سوى شما خواهند گشود - يعنى دشنام مى دهند و مى كشند - و آنها همواره دوست دارند كه شما كافر شويد چنان كه آنها هستند.

بنابراين براى مؤمن، شايسته نيست مودّت و دوستى داشته باشد با دشمنى كه درصدد گرفتن گوهر گران بهاى دين و ايمان اوست.

(آيۀ 3) (لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

تفسير:

هرگز خويشان و فرزندانتان كه براى آنها از دينتان مى گذريد (با اين كه كافرند با آنها مودّت مى ورزيد) در روز قيامت سودى به حال شما نخواهند داشت. در آن روز خداوند

ص:168

ميان شما و خويشان و فرزندان كافرتان جدايى خواهد افكند و آنها را به جهنّم مى فرستد و شما را اگر با ايمان از دنيا رفته باشيد به بهشت و اگر شما هم كافر باشيد باز آنها از شما جدا هستند، و چون آن روز روزى است كه يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ و نمى توانند كارى براى شما انجام دهند كه به نفع شما باشد.

و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست و شما را به آن جزا مى دهد.

سرمشق گيرى از ابراهيم (ع)

(آيۀ 4) (قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَ هِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُواْ لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءَ ؤُاْ مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةُ وَ الْبَغْضَآءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ هِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍرَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ)

لغت و اعراب:

بُرآء جمع «برىء» است مانند شريف و شرفاء. إلا قول... استثناى از لكم اسوة... فى إبراهيم است.

تفسير:

به يقين براى شما در روش ابراهيم و كسانى كه همراه او و با او بودند سرمشق خوبى است آن گاه كه به كفّار قوم خود گفتند: حتماً ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم! ما به آيين و خدايان شما كفر ورزيديم!

و هميشه ميان ما و شما عداوت و دشمنى پديدار است تا آن گاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد. يعنى سبب دشمنى ميان ما و شما، جز ايمان نياوردن شما به خداى يگانه

ص:169

نيست، كفر را از خود زايل گردانيد و به خداى فرد بى همتا ايمان آوريد. تا عداوت به محبت مبدل گردد.

إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ هِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ: پس به ابراهيم اقتدا كنيد مگر در اين گفتار ابراهيم به پدرش (نا پدرى يا عمويش) كه من براى تو از خدا آمرزش خواهم خواست - زيرا استغفار براى كافران جايز نيست - ابراهيم هم هنگامى كه متوجه شد او در كفر خود راسخ است از او تبرّى جست. و قبلاً به اميد ايمان آوردن او وعدۀ استغفار به او داده بود.

وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ: تتمۀ قول حضرت ابراهيم عليه السلام است كه به پدرش (ناپدرى يا عمويش) گفت: من براى تو از خدا جز درخواست، چيزى را مالك نيستم. و نمى توانم عذاب را از تو دفع نمايم.

دعاى قرآنى

رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ: سپس ابراهيم و آنان كه به او ايمان آورده بودند پس از تبرّى از قوم كافر خود به درگاه خدا روى آورده و گفتند: پروردگارا ما بر تو توكل و اعتماد كرديم - يعنى از خلق بريديم و به تو متوجه شديم - و به دل به سوى تو بازگشتيم و بازگشت همه در آخرت به سوى توست.

(آيۀ 5) (رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَآ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

پروردگارا ما را وسيلۀ آزمايش كسانى كه كفر ورزيده اند قرار مده.

يعنى ايشان را بر ما مسلط مفرما تا نگويند: اگر ايشان حق مى بودند، در دست ما گرفتار نمى شدند. يا ايشان را بر ما مستولى ننما تا ما را از دين تو منحرف سازند. يا لطف خود را شامل حال ما ساز تا بر فتنه و اذيّت آنان صبر كنيم و تابع ايشان نشويم. يا براى امتحان آنها ما را به مصائبى گرفتار مساز.

وَاغْفِرْ لَنَا...: و پروردگارا، بر ما ببخشاى و آنچه را در راه تو تقصير كرده ايم بيامرز،

ص:170

تويى كه صاحب اقتدار و حكمتى و همۀ كارهايت طبق حكمت و مصلحت مى باشد.

(آيۀ 6) (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

لغت:

يتولّ فعل مضارع از باب تفعّل، و اصل آن يتولّى بوده، و ياء آن به خاطر جزم افتاده است.

تفسير:

البته براى شما در روش آنان - يعنى ابراهيم و مؤمنانِ به او - سرمشق خوبى است براى كسى كه خدا و روز آخرت را اميد مى دارد.

و هر كس روى برتابد و در توحيد و يكتاپرستى به ابراهيم اقتدا نكند به خود ضرر زده است؛ زيرا خداوند بى نياز است و به ايمان كسى نياز ندارد و ستوده صفات و ستايشگر و ستايش شده است و نياز به ستايش كسى هم ندارد.

روايت شده است كه بعد از نزول اين آيات شريفه مؤمنان به كلّى مودّت خود را با پدران و اولاد و اقرباى كافر كه در مكّه داشتند ترك كردند، و عداوت كفّار را در دل خود ثابت نمودند. خداوند چون جدّى بودن ايشان را در ترك موالات و مواصلت با اقرباى كافرشان، و رسوخ عداوت كفّار را در دل آنها مشاهده فرمود، بر ايشان ترحم نموده، وعدۀ مودّت را به ايشان داد و فرمود:

(آيۀ 7) (عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

ص:171

تفسير:

اميد آن كه خداوند ميان شما و ميان كسانى كه از كفّار مكّه با آنها دشمنى داشتيد (به وسيلۀ اسلام آوردن آنها در فتح مكّه) دوستى قرار دهد و خداوند تواناست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

اين اميد و وعدۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله با فتح مكّه و ايمان سران قريش و ديگران عملى شد و عداوت ها به محبت تبديل گشت.

شرايط صلح و جنگ با كفار

(آيۀ 8 و 9) (لَّا يَنْهَلكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَرِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنْهَلكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَرِكُمْ وَ ظَهَرُواْ عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْوَ مَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ)

اعراب و لغت:

أن تبرّوهم... بدل از الذين لم يقاتلوكم...، و تقسطوا... عطف بر تبرّوا است، و نون آخر هر دو به خاطر «أن» ناصبه افتاده. ظاهروا يعنى «عاونوا». أن تولّوهم بدل الذين قاتلوكم... است.

تفسير:

خدا شما را از كفّارى كه با شما در بارۀ دين نجنگيده و شما را از خانه هايتان بيرون نكرده اند منع نمى كند كه به آنها نيكى كنيد و با آنها به قسط و عدل رفتار نماييد، تا موجب تأليف قلوب شده و به اسلام آوردن تشويق شوند. خداوند، عدالت پيشگان يا احسان كنندگان را دوست دارد.

ص:172

إِنَّمَا يَنْهَكُمُ...: جز اين نيست كه خداوند، شما را از دوستى كسانى منع مى كند كه با شما در بارۀ دين جنگيده اند و شما را از خانه هايتان بيرون رانده اند و بر بيرون كردن شما همديگر را يارى داده اند.

وَمَن يَتَوَلَّهُمْ...: و كسانى كه با آنها دوستى كنند چنين كسان اند كه ستمكارند و به سبب آن مستحقّ عذاب عظيم و عقاب اليم اند.

پس دوستى با خدا و رسول و مؤمنان بايد كرد، نه دوستى با غير خدا و كفّار كه آن جز ضرر دنيوى و عقوبت اخروى چيزى به دنبال نخواهد داشت.

احكام زنان مهاجر، مرتد و بيعت كننده

(آيۀ 10) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَكُمُ الْمُؤْمِنَتُ مُهَجِرَ تٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَنِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَاهُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَ لَاهُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لَاتُمْسِكُواْ بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَسَْلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْيَسَْلُواْ مَآ أَنفَقُواْ ذَ لِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

اين آيۀ شريفه ده جمله است كه برخى مبتدا و خبر، و برخى فعل و فاعل و مفعول، و برخى به شكل ديگرى است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه زنان مؤمن از شوهر كافر خود جدا شده به عنوان مهاجر از مكّه به مدينه نزد شما آمدند آنها را از نظر ايمان بيازماييد. كه بيرون آمدن آنها از مكّه به خاطر دشمنى شوهر نبوده، و به هيچ غرضى از اغراض دنيويه نباشد؛ بلكه فقط براى خدا و رسول و دين اسلام به اين جا آمده باشند.

ص:173

خدا خود به ايمان آنها داناتر است؛ زيرا او به سرائر و باطن اشخاص هم عالم است.

پس اگر آنها را با امتحان و قرائن مؤمن تشخيص داديد آنها را به سوى شوهران كافرشان بازمگردانيد.

نه اين زن ها بر آن شوهران كافر حلال اند و نه آن شوهران كافر بر اينها حلال اند.

و آنچه شوهرانشان به عنوان مهريه هزينه نموده اند به آنها باز پردازيد.

و بر شما گناهى نيست كه آنها را به همسرى خود درآوريد (زيرا با اسلام آوردن زن، نكاح او با شوهر كافرش فسخ مى شود) در صورتى كه مهرشان را بپردازيد. شايد اين جمله به اين معنى باشد: در صورتى كه براى ازدواج با آنها مهريه اى قرار دهيد.

و اگر همسر شما كافر است و به كافران پيوسته است به عقد و پيوندى كه با او داريد تمسّك مجوييد كه آن عقد و پيمان باطل شده است.

و از آنها آنچه هزينۀ مهر كرده ايد بطلبيد.

و آنها هم از شما هر چه هزينه كرده اند بطلبند.

اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند.

و خدا دانا و حكيم است و حكم او بر طبق حكمت و مصلحت مى باشد.

خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ياد شده است.

(آيۀ 11) (وَ إِن فَاتَكُمْ شَىْءٌ مِّنْ أَزْوَ جِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فََاتُواْ الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَ جُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ)

لغت:

عاقبتم در اين جا يعنى جنگ كرديد و غنيمتى به دست آورديد.

تفسير:

و اگر برخى از همسرانتان از دستتان رفتند و به سوى كفّار شدند، آن گاه غنيمتى از راه جنگ يا غير آن از آنها به شما رسيد، پس به كسانى كه همسرشان رفته (و نتوانسته اند

ص:174

مهريه را از او پس بگيرند) به مقدار آنچه از مهر هزينه كرده اند - يعنى پرداخته اند - بپردازيد و از خدايى كه به او ايمان آورده ايد پروا كنيد.

(آيۀ 12) (يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَآءَكَ الْمُؤْمِنَتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّايُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيًْا وَ لَايَسْرِقْنَ وَ لَايَزْنِينَ وَ لَايَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لَايَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

يفترينه جملۀ فعليه، حال است از فاعل لا يأتين و يا صفت بهتان.

در بارۀ جملۀ بين أيدهن... مطالب متعددى گفته شده كه يكى از آنها را در تفسير ذيل مى خوانيد.

فبايعهنّ جواب إذا جاء... مى باشد.

تفسير:

اى پيامبر، هنگامى كه زن هاى مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بيعت كنند بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، و از مال شوهر و غير او دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را (و يا دختران خود را) نكشند و سقط جنين نكنند. وَ لَايَأْتِينَ...: و به شوهرشان بهتان نزنند به اين كه بچۀ ديگران يا حرامزادۀ خود را نياورند و به شوهر خود نسبت دهند به اين ادّعا كه فرزند اوست كه از ميان دست هاشان (شكم) و پاهاشان (فرج) بيرون آمده است، و تو را در هيچ كار نيكى كه فرمان مولوى دادى يا مى دهى نافرمانى نكنند، اگر بر اين اساس مى خواهند بيعت كنند با آنها بيعت كن و براى ايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

ص:175

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمودند چگونه زنان بيعت كنند؟ فرمود: من با زنان مصافحه ننمايم، پس قدحى از آب خواستند و دست مبارك در آن فرو بردند و بيرون آوردند و به زنان فرمودند: داخل كنيد دست هاى خود را در آن آب. بدين طريق، زنان بيعت نمودند.(1)

حكم ارتباط با غضب شدگان

(آيۀ 13) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَوَلَّوْاْ قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَلِسُواْ مِنَ الْأَخِرَةِ كَمَا يَلِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَبِ الْقُبُورِ)

اعراب:

قبل از اصحاب كلمۀ بعث در تقدير است و بنابراين من أصحاب... مفعول و متعلق به يئس است. احتمال ديگر اين كه من أصحاب... متعلق به الكفار، و مفعول يئس در تقدير باشد، يعنى همان گونه كه كفارِ از اهل قبور از آخرت مأيوس اند.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، گروهى را كه خداوند بر آنها خشم كرده (مراد يهود يا همۀ كفّار هستند) به سرپرستى و دوستى و يارى مگيريد، به تحقيق آنها از آخرت و ثواب هاى آن (به خاطر عنادشان و كتمان آنچه در بارۀ پيامبر اسلام در كتاب آسمانى شان آمده) نوميدند همان گونه كه كافران از زنده شدن اهل قبور يا كافران كه مرده اند از ثواب و رحمت خدا نوميدند.

ص:176


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 307، ح 28 به نقل از كافى.

سورۀ صف

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است خدا را به زبان قال يا به زبان حال تسبيح گفته و مى گويد و او مقتدر شكست ناپذير و داراى متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع است.

علما و مفسّران را در تسبيح موجودات دو قول است:

قول اول: تسبيح حالى، يعنى هر ذره اى از ذرات موجودات، به لسان حال و با زبان بى زبانى، فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق را گويا هستند.

قول دوم: تسبيح مقالى و ارادى، كه هر طبقه اى از حيوان و نبات و جماد، داراى شعور و ادراك اند، و هر دسته به زبانى ذات سبحانى را تسبيح مى كنند و ما نمى فهميم، چنانچه

ص:177

بسيارى از كلام مردم را كه زبان آنها را هيچ ندانيم نمى فهميم.

در اكمال الدين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

حضرت داوود هر وقت زبور مى خواند، باقى نمى ماند نه كوهى و نه سنگى و نه پرنده اى مگر آن كه جواب مى داد او را.

بحار از خرايج نقل نمايد كه حضرت سيّد الشهدا عليه السلام در حال كوچكى، صداى عدّه اى از پرندگان را بيان فرمايد و در آخر فرمايد:

مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْءٍ إلّاوَلَهُ تسبيح بِحَمْدِ رَبِّهِ؛

خلق نفرمود خدا چيزى را، مگر آن كه براى اوست تسبيح و ستايش پروردگارش.

بعد تلاوت نمود: وَ إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.

لزوم تطابق كردار با گفتار

(آيۀ 2 و 3) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَاتَفْعَلُونَ)

لغت و اعراب:

مقتاً تمييز است و منصوب. يعنى قول بى عمل بزرگ است از حيث مقت بودن، و مقت مصدر به معنى مفعول يعنى مبغوض. أن تقولوا... فاعل كبر است يا أن تقولوا... مبتدا و كبر... خبر آن است.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، چرا چيزى را مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! چرا وعدۀ با قصد تخلّف مى دهيد؟!

در نزد خدا بسيار مبغوض است كه چيزى را بگوييد كه به جا نمى آوريد.

كسى كه چيزى مى گويد و عمل نمى كند دو جور است 1 - اين كه هنگام گفتن عازم است كه عمل نكند. اين گفتار، قبيح و مذموم و مورد نهى آيۀ شريفه است. 2 - آن كه جازم باشد كه به جا آورد؛ لكن نمى داند در ثانى الحال به انجام آن موفق خواهد شد يا نه؟ اين

ص:178

گفتار در مظنۀ كذب است. پس سزاوار است اين قسم را مقترن به لفظ إن شاء اللّه نمايد.

بنابراين علما و خطبا و وعّاظ كه مردم را ارشاد و هدايت مى نمايند، بايد مواظب باشند كه در اين توبيخ داخل نباشند.

به يكى از اكابر گفتند: ما را موعظه فرما. جواب نداد. ديگر بار گفتند و التماس نمودند، گفت: أتأمروننى أن أقول ما لا أفعل و أستعجل مقت اللّه: آيا امر مى كنيد مرا چيزى بگويم كه خود به آن عمل ننمايم، و به جهت آن، غضب خدا را بر خود نازل سازم؟!

و در احاديث معراجيه است كه قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:

مَرَرْتُ لَيْلَة اسرىَ بى عَلى اناسٍ تُقْرَضُ شَفَاههُمْ بِمَقاريضَ مِنْ نارٍ، فَقُلْتُ: مَنْ هؤُلَاء يا جَبْرَييل؟ قالَ: خُطَباءُ مِنْ أهْلِ الدُّنْيَا مِمَّنْ كَانُوا يَأْمُرُونَ النّاسَ وَيَنْسَوْنَ أنْفُسَهُمْ.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند مرور كردم بر مردمى كه مى چيدند لب هاى آنها را با قيچى هاى آتشين. پرسيدم: اينها كيستند اى جبرئيل؟ گفت:

ايشان خطبايى از اهل دنيا هستند كه مردمان را به نيكويى امر مى كردند و خودشان را فراموش مى نمودند.

محبوبيت جنگاوران

(آيۀ 4) (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصُوصٌ)

لغت:

مرصوص يعنى محكم به گونه اى كه گويا از «رصاص» يعنى سرب شاخته شده.

تفسير:

به يقين خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او پيكار مى كنند در حالى كه صف زده اند در مقابل دشمن، گويى بنايى پولادين هستند.

ص:179

گمراهى هاى قوم موسى و قوم عيسى (عليهما السلام)

(آيۀ 5) (وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ)

لغت:

زيغ يعنى مايل شدن از حق به باطل. زاغ يعنى منحرف شد. و أزاغ يعنى منحرف كرد. و در اين جا به معنى «در انحراف باقى گذاشت» مى باشد.

تفسير:

و به ياد آر هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من، چرا مرا مى آزاريد و نسبت هاى ناروا به من مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستادۀ خدا به سوى شمايم و با معجزاتى كه ارائه داده ام در صدق نبوت من براى شما شبهه اى نيست؟! پس چون از حق منحرف شدند و از اطاعت فرمان موسى - با اين كه براى صدق نبوّت خود معجزات و ادلّۀ واضحه داشت - سر باز زدند خداوند هم دل هايشان را در انحراف رها كرد و الطاف غيبى خود را از آنها بريد و خدا مردمان نافرمان و فاسق را هدايت و راهنمايى نمى كند.

(آيۀ 6) (وَ إِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرَلةِ وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ يَأْتِى مِن بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَآءَهُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

اعراب:

يأتى من بعدى و اسمه أحمد هر دو جمله صفت رسول است.

ص:180

تفسير:

و به ياد آر هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسراييل، بى ترديد من فرستادۀ خدا به سوى شمايم در حالى كه آنچه پيش از من آمده كه تورات باشد را تصديق كننده ام و به پيامبرى كه پس از من خواهد آمد كه نام او احمد است بشارت دهنده ام. پس با اين كه حضرت عيسى اين مژده را داده بود هنگامى كه آن حضرت صلى الله عليه و آله آمد و براى اثبات رسالت خود دلايل و آيات روشنى آورد به جاى آن كه او را تصديق كنند (بيشترشان) گفتند: اين جادو يا جادوگرى است آشكار! و اسلام را نپذيرفتند.

(آيۀ 7) (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَمِ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ)

تفسير:

و كيست ستمكارتر از آن كه در عين حالى كه به سوى اسلام - كه سعادت دنيا و آخرت او را تأمين مى كند - دعوت مى شود آن را نپذيرفته و با انكار آن بر خداوند دروغ مى بندد و مى گويد: بت ها روز قيامت نزد خدا شفاعت خواهند كرد و شفاعت آنها پذيرفته خواهد شد؟! و خدا ستمكاران را كه به خاطر عناد و تكبر از پذيرش حق سر باز مى زنند هدايت نخواهد كرد.

(آيۀ 8) (يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ)

اعراب:

بعد از لام در ليطفئوا «أن» مصدريه در تقدير است و به همين جهت نون آخر آن افتاده است.

ص:181

تفسير:

كافران و مخالفان مى خواهند نور خدا را با دهن هاى خود خاموش كنند و دعوت پيامبر و دين و كتاب او را با تكذيب و افترا باطل نمايند، حال آن كه خدا نور خود را (يعنى دين اسلام و شريعت نبوى را با تأييدات خود) تمام كننده است هر چند كافران را خوش نيايد و آن را كراهت داشته باشند.

پيروزى نهايى اسلام

(آيۀ 9) (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)

تفسير:

اوست كه پيامبر خود را با وسايل هدايت (قرآن و معجزات دالّه بر صدق نبوّت و حقانيت او) و دين حق كه اسلام است فرستاد تا آن را بر همۀ مصاديق دين و شرايع آسمانى غالب گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد و آن را كراهت داشته باشد.

به صريح اين آيۀ شريفه، خدا وعده فرموده كه دين اسلام را بر تمام اديان غالب گرداند، يعنى هيچ دينى در روى زمين باقى نماند مگر دين اسلام كه شرق و غرب عالم را فرا گيرد.

و اين مطلب تاكنون محقّق نشده، و وعدۀ الهى تخلّف پذير نيست و البته بايد واقع شود إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ و آن در زمان ظهور حضرت مهدى موعود، پسر امام حسن عسكرى عليهما السلام واقع خواهد شد همان طور كه در بسيارى از احاديث آمده است:

عيّاشى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه فرمود: اعلاى كلمۀ اسلام و غالب شدن آن، بعد از اين زمان خواهد شد. به حق آن كسى كه جان من به يد قدرت اوست، دين اسلام را غالب گرداند بر جميع اديان، تا آن كه باقى نماند هيچ شهرى مگر آن كه صبح و شبانگاه نداى «لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه» شنوند.(1)

ص:182


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 318، ح 31 به نقل از مجمع البيان.

ابو الفتوح رازى رحمه الله در تفسير خود از مقداد بن اسود روايت نموده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: باقى نماند روى زمين خانه اى، مگر آن كه خداى تعالى كلمۀ اسلام را در آن داخل فرمايد.... (1) طبرسى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده:

إنَّ ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، فَلَا يَبْقى أحَدٌ إلّاأقَرَّ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.(2)

از سعيد بن جبير در تفسير آيۀ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

قال: هُوَ الْمَهْدِىُّ مِنْ وُلْدِ فاطِمَة عليها السلام.(3)

(آيۀ 10-13) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَرَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَ مَسَكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّتِ عَدْنٍ ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ * وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

تؤمنون... در اين جا به معنى «آمِنوا» و امر است و همچنين تجاهدون...

يغفر... جواب امر و مجذوم است، و يدخلكم... عطف به آن است. و مساكن منصوب و عطف به جنّات، و طيّبة صفت آن است.

گفته شده: اخرى صفت «تجارة» مقدَّر و عطف به تجارة در صدر آيه است.

ص:183


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 6، ص 16.
2- . مجمع البيان، ج 3، ص 25.
3- . نور الابصار، ص 186 چاپ 1367 ق.

بهترين تجارت عالم

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك (كه آتش جهنّم و انواع عقوبات است) نجات بخشد؟

به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و در راه خدا با كافران با مال ها و جان هايتان جهاد كنيد. اين ايمان و جهاد براى شما بهتر است (از هر تجارت پرسودى) اگر بدانيد (نفع دائمى و ثواب ابدى آن را).

يَغْفِرْ لَكُمْ...: ايمان آوريد و جهاد كنيد تا خداوند گناهانتان را ببخشايد و بيامرزد و شما را به بهشت و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است و در مسكن هاى پاكيزه و دل پسند كه در بهشت هاى جاويد واقع شده است داخل كند. آنچه ياد شد از مغفرت و بهشت، رستگارى بزرگ است (نه آنچه مردم آن را رستگارى مى دانند از داشتن امور فانيۀ دنيا).

وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا...: خداوند علاوه بر مغفرت و بهشت، نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى دهد و آن نعمت، يارى و نصرتى از جانب خداوند است كه دين اسلام را در منطق و برهان بر همۀ ملت ها در طول تاريخ غالب قرار داده است و نيز پيروزى و فتحى نزديك است كه در فتح مكّه و غير آن واقع مى شود.

و اى پيامبر، مؤمنان را به اين نعمت ها كه نصرت و فتح در دنيا و مغفرت و ثواب در آخرت است بشارت ده.

(آيۀ 14) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِى إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فََامَنَت طَّآلِفَةٌ مِّن بَنِى إِسْرَ ءِيلَ وَ كَفَرَت طَّآلِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُواْ ظَهِرِينَ)

ص:184

لغت و اعراب:

ظاهرين به معنى غالبين منصوب و خبر أصبحوا است.

پيروى از حواريون راستين

تفسير:

اى كسانى كه به خداو پيامبر او و قيامت و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، ياوران و انصار خدا باشيد.

يعنى اطاعت و انقياد شما بر وجهى باشد كه چون پيامبر از شما نصرت طلبد تمامى همّت خود را بر نصرت او مصروف داريد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريين و خواص خود گفت: ياوران من در حركت به سوى خدا كيان اند كه دين خدا را يارى كنند؟ حواريين گفتند: ما ياوران خداييم. پس گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كفر ورزيدند پس ما كسانى را كه ايمان آورده بودند بر دشمنانشان - هم در حجّت و برهان و هم در جنگ - يارى بخشيديم تا غالب و پيروز گشتند.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

إنَّ حَوَارِىَّ عيسى كَانُوا شيعَتَهُ، وَإنَّ شيعَتَنَا حَوَارِيُّونَا، وَمَا كَانَ حَوَارِىُّ عيسى بِأطْوَعَ لَهُ مِنْ حَوارينَا لنَا...

به درستى كه حوارى حضرت عيسى عليه السلام شيعيان او بودند، و شيعيان ما حوارى ما هستند. و نبودند حوارى عيسى فرمان بردارتر از حوارى ما....(1)

ص:185


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 319، ح 36 به نقل از كافى و تفسير برهان ذيل همين آيه.

سورۀ جمعه

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همواره خدا را - به زبان قال و زبان حال - تسبيح مى گويند، خدايى كه ملك يعنى مسلط بر همۀ جهان هستى، قُدُّوس يعنى پاكيزه از هر عيب و نقص، عزيز يعنى مقتدر شكست ناپذير، و حكيم يعنى داراى اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و متانت در تشريع است.

تزكيه مقدم بر تعليم و تعلم

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

ص:186

اعراب:

إن در جملۀ وإن كانوا مخفّفه از مثقّله است نه شرطيه. و لفى... خبر آن است.

منهم صفت رسولاً است و همچنين يتلوا عليهم... و دو جملۀ بعد.

تفسير:

اوست كه در ميان امّيان - يعنى مردم مكّه كه غالباً بى سواد بودند - پيامبرى از خود آنها (يعنى مثل ايشان ناخوانده و نانويسنده تا از تهمت اين كه مطالب را از معلمى آموخته، دور باشد) مبعوث كرد و برانگيخت كه آياتش - يعنى آيات قرآن - را بر آنها تلاوت مى نمايد و آنان را از پليدى هاى عقيدتى و اخلاقى و عملى پاكيزه مى كند و به آنها كتاب آسمانى و معارف دينى و عقلى مى آموزد. و حقيقت اين است كه آنها پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

و در ثبوت نبوّت آن حضرت همين بس كه با اين كه امّى بود آيات الهى و احكام شرع كه سبب صلاح دنيا و عقبا است و مكارم اخلاق كه موجب ترقيات انسانى و موجب تكميل سعادت ابدى است را به بندگان خدا تعليم مى نمايد و همۀ اينها دلالت دارد بر آن كه آنچه تلاوت مى كند و مى گويد، از وحى الهى است.

(آيۀ 3) (وَ ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُواْ بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اعراب:

آخرين... عطف به امّيّين است.

تفسير:

و مبعوث كرد او را براى مجتمعات ديگرى (غير از اهل زمان خود و اهل مكّه) تا انقراض بشر كه هنوز به آنها نپيوسته اند (اما خواهند آمد) و اوست مقتدر غالب بر آنچه

ص:187

اراده كند و حكيم در تشريع دين قويم ابدى.

در روايت وارد شده كه چون اين آيه نازل شد، اصحاب گفتند: يا رسول اللّه، اينها كه بعد مى آيند چه كسان اند؟ حضرت دست مبارك بر دوش سلمان - رضوان اللّه عليه - نهاد و فرمود:

لَوْ كَانَ الْإيمَانُ مَنوطاً بالثُّرَيّا لَنَالَتْهُ رِجَالٌ مِنْ هؤُلاء(1): اگر ايمان به ثريا بسته باشد، مردانى كه از اين جماعت باشند - يعنى اهل عجم (يا فارس) - آن را فرا گيرند.

(آيۀ 4) (ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

تفسير:

اين رسالت و پيامبرى با اين عموميت و گستردگى كه بعثت رسول اكرم شامل آن مى باشد فضل الهى است كه آن را بر وجه حكمت و مصلحت به هر كس خود بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

(آيۀ 5) (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارَا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ)

لغت و اعراب:

أسفار جمع «سِفر» به معنى كتاب، و جملۀ يحمل أسفاراً حال است از حمار. الذين كذّبوا... صفت قوم و مجرور است.

ص:188


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 274.

خران باركش

تفسير:

مثل كسانى از علماى يهود كه علم و عمل و ابلاغ تورات بر دوش آنها نهاده شده بود (كه بياموزند و بخوانند و عمل كنند و ابلاغ نمايند و آنها ياد گرفتند و خواندند) سپس آن را بر دوش نكشيدند - يعنى به آن عمل نكردند و اوصاف پيامبر اسلام كه در آن ياد شده بود كتمان كردند - مثل آن دراز گوشى است كه كتاب هايى چند را حمل مى كند و در حمل آن رنج و تعب بسيار مى بيند؛ امّا بهره اى از آنها ندارد و نمى داند آنچه بار اوست چيست؟!

بِئْسَ مَثَلُ...: بد مثلى است مثل گروهى كه آيات خدا و دستورات و محتواى تورات را با مخالفت عملى خود تكذيب و انكار كردند، و خداوند گروه ستمكار را هدايت نمى كند.

تنبيه: آيۀ شريفه گرچه در مذمّت علماى يهود است كه به تورات كتاب آسمانى خود عمل ننمودند؛ لكن مفاد آيه شامل است اهل قرآن را كه به كتاب آسمانى عمل ننمايند.

زيرا آنان كه حافظ و قارى قرآن باشند؛ لكن در مقام عمل به فرامين آن، اعتنا نكنند نيز مانند چهارپايى خواهند بود كه حامل كتب سماويه باشد، چنانچه آن حيوان جز زحمت و سختى حمل، بهره اى ندارد؛ اين جماعت هم جز وبال و خسران برايشان نخواهد بود، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

مَا آمَنَ بِالْقُرآنِ مَنِ اسْتَحَلَّ محارِمَهُ:(1) ايمان نياورده به قرآن كسى كه محرّمات قرآن را حلال داند.

و فرمود:

كَمْ مِنْ قارِئ الْقُرْآنِ، وَالْقُرآنُ يَلْعَنُهُ:(2) چه بسا قرائت كنندۀ قرآن كه قرآن، او را لعنت كند!

و در تحت اين آيه داخل است هر كس مسائل شرعيه را بداند و به آن عمل نكند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلْعِلْمُ الَّذى لا يُعْمَلُ بِهِ كَالْكَنْزِ الَّذى لَايُنْفَق مِنْهُ، أتْعَبَ

ص:189


1- . بحار الانوار، ج 92، ص 185، ح 23 و 24.
2- . بحار الانوار، ج 92، ص 185، ح 23 و 24.

صاحِبُهُ نَفْسَهُ فِى جَمْعِهِ، وَلَمْ يَصِلْ إليه نَفْعُه:(1) علمى كه به آن عمل نشود، مانند گنجى است كه از آن انفاق نشود، كه صاحب او خود را در جمع آن به زحمت انداخته، و نرسيده است به او فايدۀ آن.

و فرمود:

مَثَلُ الَّذى يَعْلَمُ الْخَيْرَ وَلَا يَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّراجِ يُضىءُ لِلنّاسِ ويُحْرِقُ نَفْسَهُ(2): مثل كسى كه خير را تعليم نمايد و به آن عمل نكند مثل چراغى است كه به مردم روشنايى مى دهد و خود را مى سوزاند.

اولياء اللّه و آرزوى مرگ

(آيۀ 6 و 7) (قُلْ يَأَيُّهَا الَّذِينَ هَادُواْ إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ * وَ لَايَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّلِمِينَ)

لغت:

الذين هادوا يعنى كسانى كه يهودى هستند. تمنّى يعنى آرزو كردن.

تفسير:

بگو: اى كسانى كه يهودى هستيد، اگر مى پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر در اين ادّعا و پندار راستگو هستيد آرزوى مرگ كنيد تا به جوار رحمت و نعمت دوست برويد.

از اين آيه بر مى آيد هر كس دوست خدا باشد از مرگ باكى ندارد.

چنانچه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

لَااُبَالى وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَىَّ أمْ وَقَعْتُ عَلَى الْمَوْتِ(3):

باك ندارم مرگ بر من واقع شود، يا من بر مرگ واقع شوم. و هنگامى كه فرق حضرت با

ص:190


1- . بحار، ج 2، ص 37.
2- . بحار الانوار، ج 3، ص 38.
3- . منهج الصادقين، ج 9، ص 277.

ضربت تيغ دشمن شكافته شد فرمود:

فُزْتُ بِرَبِّ الْكَعْبَة.(1)

وَ لَايَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَاً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ: و هرگز آنها به خاطر دست آوردهايى كه از پيش فرستاده اند - يعنى اعمال بد خود از كفر و گناه و غيره - آرزوى مرگ نخواهند كرد؛ زيرا مى دانند پس از مرگ بر اين كفر و اعمالى كه انجام داده اند معذَّب خواهند شد. و خدا به ستمكاران و يا حال ستمكاران داناست.

روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله يهودان را گفت: به حقّ آن كه جان من به يد فرمان اوست، هيچ كس از شما تمنّاى مرگ نكند، مگر آن كه بر او واقع شود.(2)

پس اگر به صدق نبوّت آن حضرت يقين نداشتند، تمنّاى مرگ مى كردند؛ لكن چون مى دانستند اگر تمنّاى مرگ كنند فوراً خواهند مرد، بدين جهت هيچ كدام جرأت نكردند كه اين تمنّا را كنند.

پس آيه يكى از معجزات آن حضرت است؛ زيرا در آن خبر داد كه به جهت علم آنها به صدق آن حضرت و كذب خود هرگز تمنّاى مرگ نكنند. و ايشان چنان كه حضرت خبر داد، تمنّاى مرگ نكردند.

(آيۀ 8) (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

بگو: آن مرگى كه از آن مى گريزيد و فرار مى كنيد حتماً با شما ملاقات خواهد كرد و فرار شما فايده اى ندارد، سپس به سوى خداى داناى نهان و آشكار كه از همۀ احوال و اعمال شما باخبر است بازگردانده مى شويد، پس شما را از آنچه در دنيا از خير و شرّ انجام داده ايد به وسيلۀ كيفر و پاداش آن آگاه خواهد نمود.

ص:191


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 277.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 278.

نماز جمعه و ياد خدا

(آيۀ 9 و 10) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نُودِىَ لِلصَّلَوةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْاْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُواْ الْبَيْعَ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْتُفْلِحُونَ >

لغت:

نودى فعل ماضى مجهول از باب مفاعله. من يوم يعنى «فى يوم». «سعى» مصدراسعوا به معنى تند رفتن است. ذروا به معنى ترك كنيد فعل امر است و ماضى و مضارع آن «وذر» «يذر» است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه براى نماز در روز جمعه ندا داده مى شود - يعنى مؤذن براى نماز جمعه اذان مى گويد - پس به سوى ياد خدا (يعنى نماز جمعه) بشتابيد و خريد و فروش و داد و ستد را رها كنيد كه اين براى شما اگر بدانيد بهتر است.

زيرا اين سعى و شتاب درك نماز جمعه نتيجه اش منافع باقيه است، و بيع و داد و ستد فايده اش دنيوى و فانى است.

و چون نماز تمام شد مجازيد كه براى كسب و كار و طلب روزى در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد؛ باشد كه رستگار گرديد. چون اقدام به نماز جمعه، و طلب روزى كردن از خدا، و اكثر اوقات به ذكر خدا مشغول شدن، سبب نجات دنيا و آخرت است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَنْ ذَكَرَ اللّهَ فِى السُّوقِ مُخْلِصاً عِنْدَ غَفْلَةِ النّاسِ وشُغْلِهِمْ بِمَا فِيهِ كَتَبَ لَهُ ألْفَ حَسَنَةٍ،

ص:192

وَيَغْفِرُ اللّهُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ مَغْفِرَةً لَمْ يَخْطُرْ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛(1)

هر كه خدا را در بازار هنگامى كه مردم غافل اند و به كار بازار مشغول اند با اخلاص ياد كند خداوند هزار حسنه براى او بنويسد، و در قيامت او را بيامرزد آمرزشى كه به قلب بشرى خطور ننموده باشد.

تجارت يا شركت در نماز جمعه

(آيۀ 11) (وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَآلِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ)

اعراب و لغت:

ضمير إليها به تجارة بر مى گردد و مى دانيم كه لهو هم حكم آن را دارد گويا اين طور گفته شده: «و إذا رأوا تجارة انفضوا إليها و إذا رأوا لهواً انفضّوا إليه».

برخى از مفسّران گفته اند: به آنچه انسان را از كارهاى واجب و لازم و مطلوب باز دارد لهو گفته مى شود.

تفسير:

شأن نزول: حضرت رسول صلى الله عليه و آله روزى خطبۀ جمعه مى خواند، ناگاه كاروان دحيۀ كلبى كه مايحتاج مردم را براى فروش مى آورد از شام رسيد و به سلامتى كاروان، طبل شادى زدند. چون صداى طبل به گوش حاضران در نماز جمعه رسيد، به جهت خريد اجناس لازمِ خود از يكديگر سبقت گرفته از مسجد بيرون رفتند، و به غير از دوازده نفر، كسى نماند. حضرت فرمود: به حقّ آن كسى كه جان من به يد قدرت اوست، اگر همه بيرون مى رفتند، از اين وادى آتشى به سوى شما روان مى شد، و همۀ شما را مى سوزانيد!(2) مقارن اين حال آيه نازل شد:

با اين كه نماز جمعه از مصاديق ذكر خدا و بسيار پرفضيلت است؛ ولى مردم به آن

ص:193


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 286.
2- . به منهج الصادقين، ج 9، ص 287 و تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 158 رجوع شود.

اهميت ندهند و چون تجارت يا لهوى ببينند به سوى آن پراكنده شوند و تو را ايستاده در حال خطبه خواندن رها مى كنند. بگو: آنچه در نزد خداست (از ثواب استماع خطبه ها و خواندن نماز جمعه و درك محضر و مجلس و خطبۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله) از لهو و شنيدن صداى طبل و آلات طرب كه در وقت ورود كاروان كالا مى زدند و از تجارت و خريد از آن كاروان بهتر است؛ زيرا اولى باقى و دومى فانى است.

وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ: و خدا بهترين روزى دهندگان است، پس روزى شما را به شما خواهد رسانيد، اگر چه شما به جهت امر الهى از خريد و فروش هنگام نماز جمعه خوددارى كنيد و يا هنگامى كه در نماز جمعه حاضريد آن را به خاطر خريد از كاروانى كه وارد شده است ترك نكنيد.

ص:194

سورۀ منافقون

دروغگويى و قسم دروغ منافقان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَآءَكَ الْمُنَفِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَكَذِبُونَ)

اعراب:

در هر سه مورد إنّ به كسر همزه است.

تفسير:.

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند (كه از جملۀ آنان عبد اللّه بن ابَى باشد) مى گويند: گواهى مى دهيم كه تو حتماً پيامبر خدا و فرستادۀ اويى! و خدا مى داند كه تو پيامبر اويى - زيرا او خود تو را به پيامبرى برگزيده است - و هم خدا گواهى مى دهد كه منافقان در گواهى خود به پيامبرى تو دروغ مى گويند. يعنى در دل پيامبرى تو را قبول ندارند، پس اين كه مى گويند: به پيامبرى تو شهادت مى دهيم! (يعنى در دل هم قبول داريم) دروغ است، يعنى

ص:195

كلامى است كه مطابق واقع نيست.

تنبيه: آيه دالّ است بر آن كه حقيقت ايمان به قلب است، و اشعار دارد بر آن كه هر كه چيزى گويد و بر خلاف آن اعتقاد داشته باشد، كاذب است.

ايمان عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد به قلب و عمل به جوارح و اعضاء: هر كه هر سه را دارا باشد مؤمن، و هر كه هر سه را فاقد باشد كافر، و هر كه اقرار به لسان دارد و اعتقاد قلبى ندارد منافق، و هر كه اقرار لسانى و اعتقاد قلبى دارد؛ لكن در عمل مقصر است، فاسق باشد.

(آيۀ 2) (اتَّخَذُواْ أَيْمَنَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

لغت:

أيمان جمع يمين به معنى سوگندها، و جُنّة به معنى وسيلۀ دفاع مانند سپر است.

تفسير:

سوگندهاى خود را كه به دروغ ياد مى كنند يا شهادت و گواهى دادن خود را كه در تأكيد به منزله سوگند است سپر ساخته اند (تا به سبب آن از كشته شدن يا اسير شدن ايمن باشند و بر آنها حكم كافر اجرا نگردد همان طور كه در جنگ، سپر را وسيله و آلت حفظ خود قرار مى دهند) پس از راه خدا اعراض كرده و مردم را نيز از آن با القاى شبهات باطله و فريب دهنده باز داشته اند. به راستى زشت است آنچه انجام دادند يا مى دهند.

(آيۀ 3) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَفْقَهُونَ)

ص:196

لغت:

طبع فعل ماضى مجهول، و مصدر آن «طَبع» به معنى مُهر كردن و مهر زدن است.

تفسير:

آن نفاق و بد عملى به خاطر اين است كه آنها با ديدن برخى از معجزات، ايمان آوردند، سپس كفر ورزيده و به منافقان پيوستند يا به زبان ايمان آوردند و شهادتين را گفتند و خود را ظاهراً در زمرۀ مسلمان ها درآوردند؛ امّا به دل ايمان نياورده بودند، سپس بى ايمانى و كفر باطنى آنها از گفتارهاى آنان روشن شد، پس بر دل هاى آنها مهر شقاوت زده شد از اين رو نمى فهمند.

ويژگى هاى منافقان

(آيۀ 4) (وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ)

لغت:

خُشُب جمع «خَشَب» به معنى چوب ها، و مسنّدة اسم مفعول از باب تفعيل به معنى تكيه داده است. قاتَلَ در اين جا به معنى «قَتَل»، و جملۀ قاتلهم اللّه نفرين است.

تفسير:

و چون آنها - يعنى منافقان - را ببينى، هيكل هاى آراستۀ آنها تو را به شگفت مى آورد و چون سخن مى گويند چنان فصيح و مليح و چرب زبان اند كه گفتار آنها را گوش فرا مى دهى. امّا از بى ايمانى و بى محتوايى گويى چوب هايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده (يعنى خالى از علم و فكر و عارى از ايمان و انسانيت اند) و از شدّت ترس و ترسو بودن هر

ص:197

فريادى را به زيان خود مى پندارند.

آنها دشمن حقيقى تو و مسلمان ها هستند، از مكر آنها ايمن مباش و از آنها بر حذر باش خدا آنها را بكشد و هلاك و لعنت كند! چگونه و به كجا از حق (با اين همه ادلّۀ روشن) منحرف مى شوند؟!

بعضى گفته اند: خشب چوب هايى است كه اندرون آنها كرم افتاده و آنها را خورده است؛ لكن ظاهر آنها صحيح مى نمايد. يعنى منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و عقيدۀ باطل، مانند اين چوب هاى تو خالى اند.

عدم آمرزش منافقان

(آيۀ 5) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْاْ رُءُوسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ)

لغت:

تعالوا صيغۀ امر از باب تفاعل به معنى بياييد. و لوّوا فعل ماضى به معنى مى چرخاندند يا برمى گرداندند.

تفسير:

و چون به آنها گفته مى شود: بياييد عذرخواهى كنيد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما آمرزش بطلبد! از روى انكار و تكبر و يا استهزا و مسخره، سرهايشان را برمى گردانند (مانند كسى كه از چيز مكروه و بدى روى بر مى گرداند) و آنها را بينى كه اعراض مى كنند و روى مى گردانند و ديگران را نيز باز مى دارند در حالى كه متكبر و گردن فرازند.

(آيۀ 6) (سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ)

ص:198

تفسير:

بر آنها كه از استغفار تو اعراض مى كنند يكسان است كه برايشان آمرزش بطلبى يا آمرزش نطلبى، هرگز خداوند آنها را نخواهد آمرزيد؛ زيرا خداوند گروه فاسق و نافرمان را هدايت نمى كند. يعنى نظر لطف و توفيق را از ايشان بازمى دارد؛ زيرا به سوء اختيار خود گمراهى و نفاق را اختيار كرده و حاضر نيستند حق را بپذيرند.

(آيۀ 7) (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَاتُنفِقُواْ عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّواْ وَ لِلَّهِ خَزَآلِنُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَفْقَهُونَ)

لغت:

ينفضّوا فعل مضارع به معنى پراكنده و متفرق شوند، و خزائن جمع «خزينه» است.

تفسير:

آنها هستند (يا همين ها هستند) كه مى گويند: بر كسانى كه نزد رسول خدايند انفاق و كمك نكنيد تا پراكنده شوند (و اطراف پيامبر خلوت و آن حضرت بى يار و ياور و يا كم يار و ياور شود)! در حالى كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آنِ خداست.

يعنى مفتاح ارزاقى كه از آسمان يا زمين به بندگان مى رسد، به يد قدرت اوست و بر حسب حكمت و مصلحت، هر كه را خواهد غنى گرداند، اگرچه ديگران از كمك به او ابا داشته باشند.

وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَفْقَهُونَ: و لكن منافقان به جهت ضلالت و جهالت، نمى فهمند كه رازق على الاطلاق، خداوند سبحان است.

ص:199

دشمنى منافقان با مسلمانان

(آيۀ 8) (يَقُولُونَ لَلِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

منافقان گويند: حتماً اگر از اين سفر جنگى به مدينه بازگرديم آن كه عزيزتر است آن كه ذليل تر است را از مدينه بيرون خواهد كرد! يعنى گروه منافقان پيامبر و يارانش را بيرون خواهند كرد. در حالى كه عزّت و اقتدار از آن خدا و رسول او و مؤمنان به خدا و رسول است و لكن منافقان نمى دانند حقيقت عزّت چيست؟! و به خاطر ضلالت و جهالت، خود را عزيز مى پندارند.

و وجه توفيق ميان اين آيه و آيۀ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا آن است كه عزّت رسول و مؤمنان نيز از او سبحانه افاضه شده، پس در حقيقت جميع عزّت از خداى تعالى است و نيز مستحق عزّت به حسب ذات، او باشد نه غير او.

شخصى به حضرت امام حسن عليه السلام گفت: مردمان نسبت به شما گمان كبر مى برند.

فرمود: آن كبر نيست؛ بلكه عزّ است؛ و آيۀ شريفه را تلاوت فرمود.(1)

عزت براى كيست؟

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُلْهِكُمْ أَمْوَ لُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ)

لغت و اعراب:

لا تلهكم فعل نهى، و كم مفعول آن، و أموالكم فاعل آن است، و إلهاء يعنى مشغول كردن و غافل كردن.

ص:200


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 297.

زيانكارى غافلان

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مبادا اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا غافل كند و هر كس چنين كند پس آنها همان زيانكاران اند.

خداوند منّان از راه لطف و مرحمت نسبت به مؤمنان، اعلام فرمايد كه مبادا جمع آورى مال و منال دنيا و علاقه و محبت به اولاد، آنها را از ياد خدا باز دارد كه سبب كوتاهى و تقصير در اداى وظيفۀ ايمانى، و محروم شدن از سعادات جاودانى شود چنانچه امروزه مشاهده مى شود كه براى به دست آوردن مال، بعضى از مؤمنان از رضاى الهى غافل شده، مرتكب افعال غير مشروعه و معاملات محرّمه مى شوند و به خيالات خود توجيهاتى هم براى آن ذكر مى كنند. و همچنين نسبت به اولاد، ياد خدا را فراموش نموده، براى خوشايند مردم آنها را به هر لباسى و به هر روشى و به هر زيّى و به هر تربيتى درمى آورند كه در نتيجه عفّت و عصمت به تدريج كم شده و آثار ناهنجارى و بى حيايى آشكار مى گردد.

پشيمانى از بخل

(آيۀ 10 و 11) (وَ أَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَآ أَخَّرْتَنِى إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصَّلِحِينَ * وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

اعراب:

أصّدّق در اصل «أتصدّق» بوده و قبل از آن «أن» ناصبه در تقدير است. أكن مجزوم و عطف به محلّ فأصّدّق است، و أكون هم قرائت شده كه در اين صورت عطف به ظاهر فأصّدق است.

ص:201

تفسير:

و از آنچه روزى شما كرده ايم، در راه خدا انفاق كنيد پيش از آن كه هر يك از شما را مرگ فرا رسد (يا علائم مرگ فرا رسد) پس در شُرف رفتن از دنيا گويد: پروردگارا، چرا مرگ مرا تا مدتى نزديك (يعنى مدتى كوتاه) به تأخير نينداختى تا صدقه دهم (و حقوق واجبۀ مالى خود را ادا كنم) و از شايستگان باشم؟!

از ابن عباس روايت شده است كه اين آيه در حق مانعان زكات نازل شد. بعد از آن فرمود: صدقه دهيد پيش از آن كه مرگ نازل شود. پس آن زمان، توبه قبول نشود و هيچ عملى نفع ندهد.

وَ لَنْ يُؤَخِّر اللَّهُ...: و هرگز خداوند مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى افكند. چون حكمت او سبحانه مقتضى است كه چون عمر كسى به آخر رسد، چيزى بر آن نيفزايد و از آن كم نكند.

وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ: و خدا آگاه است به آنچه از خير و شرّ انجام مى دهيد و همه را بر وفق عمل جزا خواهد داد.

از برخى علما منقول است كه: ليس فى الزجر عن التفريط فى حقوق اللّه آية أعظم من هذه الآية: در نهى و دور كردن از كوتاهى و تقصير، در اداى حقوق الهى آيه اى عظيم تر از اين آيه نيست.

ص:202

سورۀ تغابن

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) خداى را به زبان قال و زبان حال تسبيح مى گويند و از هر عيب و نقص منزّه مى دارند. فرمان نافذ و حكومت بر همۀ هستى از آنِ اوست؛ زيرا خالق همه اوست و ستايش، تنها او را سزد و هر ستايشى به او بر مى گردد، چون همۀ نعمت ها از اوست و خود او خود را ستايش مى كند و او بر هر چيز تواناى مطلق است.

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُّؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

ص:203

تصويرگر خدا در آفرينش انسان

تفسير:

اوست كه شما را آفريد، پس برخى از شما كافر است و برخى مؤمن، و خداوند به هر عمل قلبى يا بدنى كه انجام مى دهيد بيناست و بر وفق اعمالتان با شما معامله خواهد كرد.

تبصره: آيۀ شريفه در مقام اخبار است به آن كه خداى تعالى خلق و ايجاد فرمود شما را، و شما در دار تكليف دو دسته شديد، بعضى مؤمن، و بعضى كافر. و دلالت ندارد بر آن كه كفر را خدا در بنده ايجاد كرده باشد.

بلكه خداوند تمام بندگان را به فطرت توحيد خلق فرموده، آيۀ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا و حديث شريف نبوى:

كُلُّ مولُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، فَإنَّمَا أبَواهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرانِهِ،(1) و نيز حديث:

خَلَقْتُ عِبَادى كُلَّهم حُنَفاءَ،(2) و امثال آن تمام دلالت دارد بر آن كه خلقت الهيه بر توحيد بوده است و هر كه كافر شده به سوء اختيار خود و يا عوامل ديگر بوده است.

(آيۀ 3) (خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

تفسير:

آسمان ها و زمين را به حق براى هدفى والا و عقلانى آفريد و شما را به اين شكل خاص مصوَّر نمود و تصويرتان را - به لحاظ تناسب اعضا با اهداف روحى و صفات انسانى - زيبا كرد و بازگشت شما و ديگر زنده ها به سوى اوست.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

الصّورَةُ الْإنْسَانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتَابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّهُ بِيَدِهِ؛

صورت انسانيه، بزرگ ترين حجّت الهى است بر خلقش، و اوست كتابى كه به يد قدرت خود نگاشته كه آثار معرفت الهى در او هويدا باشد.

ص:204


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 301.
2- . مدرك ياد شده.

وسعت دانش خداوند

(آيۀ 4) (يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

خداوند، آنچه را كه درآسمان ها و زمين است مى داند و آنچه را پنهان مى كنيد و بر يكديگر مخفى مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند. و خدا به آنچه در سينه ها است از افكار و انديشه ها و حالات و صفات داناست.

پس سزاوار است كه بندگان در جميع حالات، خود را در محضر او بدانند و بر هيچ كار كه مخالف رضاى او باشد اقدام ننمايند.

و تكرار يعلم در آيه به منزلۀ تكرار وعيد و تهديد است.

كيفر دنيوى و اخروى كافران

(آيۀ 5) (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُاْ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ فَذَاقُواْ وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

آيا خبر كسانى كه پيش از اين كفر ورزيدند - مانند قوم عاد و ثمود و نوح و لوط و غير آنها - براى شما نيامده است؟ پس آنها ضرر و عاقبت وخيم كار خود را كه عذاب و نابودى در دنيا بود چشيدند و براى آنها در آخرت نيز عذابى دردناك هست.

(آيۀ 6) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَقَالُواْ أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُواْ وَ تَوَلَّواْ وَّ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِىٌّ حَمِيدٌ)

ص:205

لغت:

استغناء يعنى بى نيازى جستن و در اين جا به معنى اظهار بى نيازى كردن. بشر لفظاً مفرد است امّا مقصود از آن جمع است و از اين رو پس از آن فعل جمع آمده است.

تفسير:

آن عذاب ها بدان سبب است كه همواره پيامبرانشان براى آنها دلايل روشن توحيد و نبوّت خود را مى آوردند، پس آنها به جاى اين كه ايمان بياورند گفتند: آيا بشرهايى از جنس خودمان ما را هدايت مى كنند؟! پس (به خاطر اين تعجب و استبعاد و انكار بى جا) كافر شدند و از پيامبران و تدبّر در ادلّه و معجزات آنها روى گرداندند و خداوند، پس از اتمام حجّت بر آنها با هلاك كردنشان، از ايمان آوردن و اطاعت كردن آنها اظهار بى نيازى نمود و خداوند ذاتاً بى نياز از همه چيز - از جمله از عبادت بندگانش - و ستوده صفات و ستايشگر و مورد ستايش است.

(آيۀ 7) (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَن لَّن يُبْعَثُواْ قُلْ بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

لغت و اعراب:

أن قبل از لن مخففه از مثقّله است و گفته شده تقدير آيه اين است: «أنّهم لن يبعثوا».

تفسير:

كسانى كه كفر ورزيدند - از جمله بت پرستان مكّه - پنداشته اند كه هرگز پس از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالشان زنده و مبعوث نخواهند شد، بگو: چرا، سوگند به پروردگارم كه زنده و برانگيخته مى شويد، سپس به وسيلۀ جزاى آنچه انجام داده ايد به

ص:206

آنچه عمل كرده ايد خبر داده مى شويد و اين زنده كردن و جزا دادن بر خداى متعال آسان است.

شخص عاقل بصير كه خلق آسمان و زمين را كه اعلى و اعظم و اجل از حشر و نشر است مى بيند اعتراف مى كند به اين كه ذاتى كه بر خلقت آسمان و كواكب قادر است البته در جنب قدرت او اعادۀ ارواح به اجساد، سهل و آسان باشد. لذا فرمايد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ.

قرآن نور است

(آيۀ 8) (فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

اعراب:

مفعول أنزلنا در تقدير است يعنى «أنزلناه».

تفسير:

پس به خدا و رسول او و نورى (يعنى قرآن) كه فرو فرستاده ايم ايمان آوريد.

تسميۀ قرآن به نور، به جهت آن است كه بنفسه ظاهر است در اعجاز، و مُظهر حقايق و احكام و حلال و حرام است. يا از حيث آن كه متضمّن ادلّه و حجج هاديه است و همان طور كه به سبب نور از ظلمات نجات يابند، همچنين به واسطۀ پيروى از قرآن، از ظلمات كفر و نادانى و شقاوت و گمراهى، به سر منزل ايمان و علم و سعادت راهنمايى مى يابند.

وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ: و خداى تعالى به آنچه مى كنيد از ايمان و انكار، آگاه است، پس شما را بر آن جزا خواهد داد.

(آيۀ 9) (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَ لِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صَلِحًا يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيَِّاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

ص:207

اعراب:

يوم ظرف و متعلّق به «لتبعثنّ» يا «لتنبؤنّ» در آيۀ هفتم است.

عمل صالح و آمرزش گناهان

تفسير:

برانگيخته مى شويد در روزى كه شما را براى روز اجتماع جمع خواهد كرد. آن روز، روز مغبون كردن يكديگر يا مغبون شدن از يكديگر است؛ چون يكى به خاطر ضايع كردن حقوق ديگرى در دنيا، پاداش خود را از دست مى دهد و ديگرى كه حقش ضايع شده به آن پاداش مى رسد و يا ديگرى كيفر خود را به ديگرى كه حقش را ضايع كرده تحميل مى كند يا براى اداى حقوق ديگران درجات بهشت خود را با دركات جهنّم او تبديل مى كند.

يا يوم التغابن به اعتبار آن است كه هر يك بر مقدار نصيب خود پشيمانى و حسرت و احساس مغبون شدن دارد. كافر گويد: چرا مسلمان نشدم كه به بهشت روم؟! و مؤمن گويد:

چرا بيشتر عبادت نكردم تا درجات بالاتر و بيشتر داشته باشم؟! پس كافر، خود را به خاطر ترك ايمان مغبون داند و مؤمن نيز براى كوتاهى در عبادت و احسانِ بيشتر، خود را مغبون و زيانكار مى داند.

در مجمع البيان از حضرت رسول صلى الله عليه و آله در تفسير اين آيه روايت شده است:

مَا مِنْ عَبْدٍ مؤمنٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلّااُرِىَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ لَوْ أساءَ لِيَزْدادَ شُكْراً، وَمَا مِنْ عَبْدٍ يَدْخُلُ النّارَ إلّااُرِىَ مَقْعَدهُ مِنَ الْجَنَّةِ لَوْ أحْسَنَ لِيَزدَادَ حَسْرَةً.(1)

هيچ بنده اى در بهشت نرود مگر آن كه جاى او را در جهنّم بر فرض آن كه بدكار مى بود به او نشان دهند تا شكر را زياده كند، و هيچ بنده اى در جهنّم نرود مگر آن كه مكان او را در بهشت بر فرض آن كه نيكوكار بود به او نشان دهند تا حسرت و ندامت او زياده شود.

در آن روز مؤمن جاى كافر را در بهشت ميراث مى گيرد، و كافر در جهنّم، جاى مؤمن را.

ص:208


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 299.

وَمَنْ يُؤْمِن...: و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح و شايسته انجام دهد خداوند گناهانش را مى زدايد و عفو مى كند و يا مى پوشاند و او را در بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است وارد مى كند در حالى كه در آنها براى هميشه جاودانه باشد. و اين عفو و پوشاندن گناهان و درآوردن در بهشت جاويد كاميابى و رستگارى بزرگى است.

نقش ايمان در هدايت

(آيۀ 10) (وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ النَّارِ خَلِدِينَ فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيده اند و آيات و نشانه هاى ما - يعنى قرآن يا معجزات پيامبر ما - را تكذيب و انكار كردند آنها ياران و اصحاب آتش جهنّم اند در حالى كه در آن جا مخلّد و جاودانه اند و هرگز نمى ميرند تا از عذاب خلاص شوند و آتش جهنّم بد جاى بازگشتى است!

(آيۀ 11) (مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

تفسير:

هيچ مصيبتى به كسى نرسد جز به اذن و ارادۀ تكوينى خداوند كه نشأت گرفته از گناهان او يا براى امتحان او يا براى اين است كه با صبر به مقامات بالاى معنوى و پاداش هاى بيشتر اخروى دست يابد و به طور كلّى نشأت گرفته از مصالحى است كه نظام اتم جهان هستى بر اساس آن است.

ص:209

بنابراين مؤمنان چون مى دانند كه اين مصيبت و بلا به ارادۀ الهى و از روى حكمت و مصلحت است از وقوع آن اضطراب و دغدغۀ خاطر نداشته، و صبر مى نمايند تا اجر جزيل را دريابند.

وَمَنْ يُؤْمِن...: و هر كس به خدا ايمان آورد خدا قلب او را به معارف و كمالات ديگر هدايت مى كند يا بر ايمان و هدايت ثابت مى گرداند و خدا به همه چيز داناست؛ صابر و شاكر، و جزع كننده و كفران كننده را بر وفق عملشان و استحقاقشان جزا خواهد داد.

لزوم اطاعت و توكل بر خدا

(آيۀ 12) (وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَغُ الْمُبِينُ)

تفسير:

و خدا را در جميع اوامر و نواهى، و پيامبر او را در همۀ دستوراتى كه از جانب خدا به او وحى مى شود و شما را به انجام آن مى خواند و نيز دستورات مولوى خود او را اطاعت كنيد و اگر روى گردانيد و اطاعت نكنيد ضررى به خدا و رسول نرسد و خودتان گرفتار وبال و عقوبت آن مى گرديد.

جز اين نيست كه بر عهدۀ پيامبر ما رساندن آشكار و روشن احكام است. نه اجبار مردم به پذيرش و عمل، همين كه او ابلاغ كرد و اتمام حجّت نمود وظيفۀ خود را انجام داده است.

(آيۀ 13) (اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

تفسير:

خداى واجب الوجود يكتا، جز او هيچ معبودى كه سزاوار پرستش باشد نيست. و مؤمنان بايد بر خداوند توكل نمايند.

يعنى جريان تمام امور تكوينى متعلقِ به خود را از او بدانند و بر عهدۀ او گذارند و خود

ص:210

به انجام وظيفه و مسؤوليت هايى كه به عهدۀ آنهاست بپردازند و در انجام واجبات و ترك محرّمات و تحصيل كمالات كوشا باشند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

إنَّ الْعِزَّ وَالْغِنى يَجُولانِ، فَإذَا ظَفَرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا(1).

فرمود: عزّت و بى نيازى، جولان دهند، پس هرگاه به محلّ توكل برسند آن جا توطّن نمايند.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده:

قَالَ اللّهُ تَعَالى: يَا ابْنَ آدَمَ، أطِعْنى فيما أمَرْتُكَ، وَلَا تُعَلِّمْنى مَا يُصْلِحُكَ.(2)

خداى تعالى فرمود: اى پسر آدم، مرا در آنچه امر نمودم تو را اطاعت كن، و آنچه اصلاح كند تو را و به صلاح توست به من ياد مده (كه من صلاح تو را بهتر از تو مى دانم).

آموزش رفتار با خانواده

(آيۀ 14) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ مِنْ أَزْوَ جِكُمْ وَ أَوْلَدِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِن تَعْفُواْ وَ تَصْفَحُواْ وَ تَغْفِرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

شايد تقدير آيه اين چنين باشد: «إنّ أزواجاً و أولاداً من أزواجكم و أولادكم يكونون عدواً لكم».

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معاد ايمان آورده ايد، برخى از همسران و فرزندان شما (كه در امر دين و ايمان آوردن و هجرت كردن و انجام وظايف دينى مانع و مزاحم شما

ص:211


1- . اصول الكافى، ج 2، ص 65.
2- . بحار الانوار، ج 71، ص 135 به نقل از امالى صدوق، ص 193.

مى شوند) دشمنان شما هستند، پس از آنها برحذر باشيد كه شما را از راه حق منحرف نسازند! و اگر از بدى ها و آزارهايى كه به شما روا داشته اند آنها را عفو نماييد و چشم پوشى كنيد و ببخشاييد خدا هم شما را مى آمرزد كه بى ترديد خداوند، آمرزندۀ مهربان است.

همه چيز آزمايش است

(آيۀ 15) (إِنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ أَوْلَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ)

تفسير:

جز اين نيست كه اموال و فرزندانتان به سبب آن كه زينت دنيايند و شما را به خود مشغول مى دارند وسيلۀ آزمايش شما هستند. تا ظاهر گردد كه كدام يك از شما محبت حق و اطاعت او را بر ايشان ترجيح مى دهد، و كدام يك دل در مال و اولاد بسته، و از محبت الهى و اطاعت او غافل مى شود.

وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ: و خداست كه نزد او پاداش بزرگى است براى كسى كه محبت خدا و اطاعت او را بر محبت مال و اولاد ترجيح دهد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد: نبايد كسى بگويد:

اللهمّ إنّى أعوذ بك من الفتنة: بار خدايا، پناه مى برم به تو از فتنه و امتحان! زيرا هيچ كس نيست مگر آن كه امتحان مى شود، و لكن كسى كه پناه مى برد، بايد پناه ببرد از فتنه ها و امتحانات (سختِ) گمراه كننده و هلاك سازنده....

تقواى حداكثرى و ترك حرص

(آيۀ 16) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَيْرًا لِاَّنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

اعراب و لغت:

مفعول أنفقوا در تقدير است يعنى أنفقوا أموالكم، يا من أموالكم. خيراً مفعول فعل مقدَّر مانند «كان» است. شحّ به معنى بخل، مفعول دوم يوق.

ص:212

تفسير:

پس تا توانيد از خدا پروا كنيد و دعوت ها و اوامر او را بشنويد و اطاعت كنيد و از جان و مالتان در راه خدا و دين خدا انفاق كنيد كه براى خودتان بهتر است و فوايد اين اعمال به خود شما بر مى گردد و موجب سعادت دنيا و آخرت شماست. و كسانى كه از بخل نفسشان مصون گردند - يعنى خود را از بخل نگهدارند و حقوق مالى واجب را در راه خدا ادا كنند - آنها همان رستگاران اند.

تنبيه: يكى از صفات رذيلۀ مهلكه، شحّ است كه گفته شده بدتر از بخل است.

در حديث است:

لَايَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَالْإيمَانُ فى قَلْبِ [

عَبْدٍ]

أبَداً:(1) هرگز شحّ و ايمان در قلب بنده اى جمع نشود.

فوايد قرض

(آيۀ 17) (إِن تُقْرِضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ)

تفسير:

اگر به خدا قرض الحسنه دهيد - يعنى از اموال و اعمال و اولادتان را در راه خدا بذل كنيد - پاداش آن را براى شما چند برابر مى كند و شما را مى آمرزد و خداوند، شكرگزار است كه در مقابل صدقۀ قليل، اجر جزيل مى دهد و حليم و بردبار است. در عذاب گنهكاران و بخيلان و ممسكان عجله نمى كند و اين از نهايت كرم و لطف اوست.

(آيۀ 18) (عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

ص:213


1- . بحار الانوار، ج 73، ص 302، ح 10 به نقل از خصال صدوق، ج 1، ص 38.

تفسير:

داناى نهان و آشكار است - پس مى داند آنچه را آشكارا صدقه مى دهيد و آنچه را پنهان مى داريد - و مقتدِرِ شكست ناپذير و صاحب حكمت در تكوين و تشريع است، هر چه انجام دهد بر طبق حكمت و مصلحت باشد.

ص:214

سورۀ طلاق

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ رَبَّكُمْ لَاتُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخْرُجْنَ إِلَّآ أَن يَأْتِينَ بِفَحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَاتَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَ لِكَ أَمْرًا)

لغت و اعراب:

إحصاء به معنى شمردن و در اين جا مقصود اين است كه حساب عدّه را نگه دارند. إلّا أن... استثناء از لا تخرجوهن مى باشد. لا تدرى يعنى نمى دانى.

ص:215

احكام طلاق

تفسير:

اى پيامبر، هنگامى كه خواستيد زن هاى خود را طلاق دهيد (در مواردى كه لازم است عده نگهدارند) آنها را به وقت عدّه طلاق دهيد. يعنى در زمانى كه شروع به عدّه شرعاً ممكن باشد، يعنى از حيض پاك شده و پس از پاكى با شوهر همبستر نشده باشند.

و حساب عدّه را نگهداريد تا به طهر سوم يا در مواردى به سه ماه كامل برسد.

و از خدا پروردگارتان پروا كنيد، آنها را در دوران عدّه از خانه هايشان كه قبل از طلاق هر دو در آن جا زندگى مى كرديد بيرون مكنيد تا زمان عدّه سرآيد، و آنها هم نبايد از آن خانه بدون اذن شما خارج شوند مگر آن كه عمل زشت آشكارى مرتكب شوند كه در اين صورت مى توانيد آنها را از خانه بيرون كنيد (خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ياد شده است).

و اينها حدّ و مرزهاى خداست، و هر كس از حد و مرزهاى خدا تجاوز كند حقّاً كه بر خويشتن ستم كرده است.

لَا تَدْرِى لَعَلَّ...: تو اى شوهر، نمى دانى و آن زن نمى داند شايد خدا پس از طلاق كارى پديد آورد كه با رجوع مرد به زوجيت، پيش از سر آمدن زمان عدّه، باز با هم زن و شوهر باشند و با هم زندگى كنند.

(آيۀ 2) (فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْفَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُواْ ذَوَىْ عَدْلٍ مِّنكُمْ وَ أَقِيمُواْ الشَّهَدَةَ لِلَّهِ ذَ لِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا)

لغت:

ذوى تثنيۀ «ذو» به معنى صاحب است. اقامۀ شهادت يعنى گواهى دادن.

ص:216

ثمرات تقوا و توكل

تفسير:

و چون زن ها طلاق داده شده به پايان مدّت عدّه نزديك شدند پس آنها را با رجوع به زوجيت به نيكى و با عمل به وظايف همسرى نگهداريد و يا از آنها با تمام شدن ايام عدّه به خوشى و با اداى مهريه و حقوق واجب جدا شويد. و هنگام اجراى صيغۀ طلاق، دو مرد عادل را از خودتان (يعنى از مؤمنان) بر طلاق گواه بگيريد.

و شما - اى شاهدها - گواهى را براى خدا اقامه كنيد (و در مورد لزوم، گواهى دهيد و تخلّف نكنيد و آن را تغيير ندهيد) و فايدۀ اين شاهد بودن و در مورد لزوم گواهى دادن اين است كه مرد انكارطلاق نكند و بعد از تمام شدن ايام عدّه نگويد: او همسر من است و او را طلاق نداده ام! (جزئيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى بيان شده است).

ذلِكُمْ يُوعَظُ...: به اين دستورات كسى كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد اندرز داده مى شود و كسى كه از خدا پروا كند خداوند براى او راه خروجى از مشكلات قرار مى دهد.

(آيۀ 3) (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْرًا)

اعراب و لغت:

يرزقه عطف به يجعل در آيۀ قبل است. حسْب به معنى كافى و كفايت كننده، و قدر به معنى اندازه است.

تفسير:

و او - يعنى متّقى - را از راهى كه گمان نمى برد و به خاطرش نمى گذرد روزى مى دهد و كسى كه بر خدا توكل نمايد و كار خود را به او واگذارد، او برايش كافى است.

مسلَّماً خداوند، تحقّق بخشندۀ فرمان و ارادۀ خويش است. همانا خداوند براى هر چيزى از اجزاى عالم هستى از نظر ماهيّت و كمّ و كيف و آثار وجودى و مدّت بقا،

ص:217

اندازه اى قرار داده است كه كم و زياد نشود.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است: وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ يعنى او را در آنچه كرامت فرموده به او بركت دهد.(1)

ابن عباس روايت نموده كه حضرت رسول، اين آيه را تلاوت فرمود و گفت:

مَخْرَجاً مِنْ شُبُهَاتِ الدُّنْيا وَمِنْ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَمِنْ شَدائِدِ يَوْمِ الْقِيامَةِ(2). يعنى: قرار دهد براى او بيرون شدنى از شبهات دنيا و از شدايد مرگ و از سختى هاى روز قيامت.

و حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اباذر فرمايد:

إنّى لأعلَمُ آيةً لو أخَذَ بها الناسُ لَكَفَتْهم : وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهِ

الآية، فما زالَ يَقولُها و يُعيدُها(3): اى اباذر، اگر مردم، اين آيه را مى گرفتند (و عمل مى كردند) كفايت مى كرد ايشان را. پس ابوذر همواره آن را مى گفت و تكرار مى كرد.

و نيز حضرت امير المؤمنين عليه السلام به ابوذر فرمايد:

واللّهِ لو كانت السَّماواتُ وَالْأرْضُ عَلى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللّهَ، جَعَلَ له منها مَخْرَجاً، وَلَا يُؤنِسَنَّكَ إلّاالْحَقُّ، وَلَا يُوحِشَنَّكَ إلّاالْباطِلُ:(4) به خدا اگر آسمان ها و زمين بر بنده اى بسته باشند، پس تقواى الهى پيشه كند، خداوند در اين دو، محل خروجى براى او قرار دهد و البته بايد جز حق با تو انس نگيرد، و تو را جز باطل به وحشت نيندازد.

علّامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: تقوا سه مرتبه دارد: 1 - نگهدارى نفس از عذاب دائم به تصحيح عقايد ايمانيه. 2 - دورى كردن از آنچه معصيت باشد از فعل و ترك. 3 - نگهدارى قلب از آنچه مشغول كند قلب را از حق، و اين درجۀ خاص بلكه خاص الخاص باشد.

اين آيه علاوه بر توصيۀ به تقوا، در مقام لزوم توكل و تفويض امور به ذات سبحانى است، آرى مؤمن وقتى دانست كه هر چيزى از ارزاق و غير آن به تقدير الهى است، البته به تقدير الهى تسليم شود و به حسن تدبير و تقدير او اعتماد نمايد، و به او سبحانه و تعالى توكل كند.

ص:218


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 319.
2- . مدرك ياد شده، ص 318.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 357، ح 47 و مجمع البيان، ج 5، ص 306.
4- . مدرك ياد شده، ص 356، ح 39.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل است:

مَنْ أحَبَّ أنْ يَكُونَ أتقَى النّاسِ فَلَيَتَوكَّلْ عَلَى اللّهِ:(1) هر كه دوست دارد باتقواترين مردم باشد، پس بر خدا توكل نمايد.

لو أنَّكم تتوكلونَ عَلَى اللّهِ حَقَّ تَوَكُّلِهِ لرَزَقَكم كَمَا يرْزُقُ الطيرَ تَغْدُو خِماصاً وتَرُوحُ بِطاناً(2): اگر توكل كنيد بر خدا آن طورى كه سزاوار توكل بر اوست، روزى داده شويد چنانچه روزى داده شوند پرندگان كه صبح به حالت گرسنگى روند، و شب به حالت سيرى آيند.

(آيۀ 4) (وَ الَِّى يَلِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسَآلِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَثَةُ أَشْهُرٍ وَ الَِّى لَمْ يَحِضْنَ وَ أُوْلَتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا)

اعراب و لغت:

يئسن يعنى مأيوس شدند. واللائى لم يحضن عطف به اللائى يئسن، و «اُولات الأحمال...» مبتدا و أجلهنّ... خبر آن.

تفسير:

و از زنان شما آنهايى كه از ديدن خون حيض مأيوس اند، اگر شك كرديد كه نديدن خون حيض براى سنّ يأس است يا عوارض ديگر، عدۀ آنها سه ماه است، و همچنين زنانى كه با وجود اقتضاى سن، حيض نديده اند. و زن هاى باردار، مدّت عدۀ آنها وضع حمل آنهاست (امّا در عدۀ وفات ابعد الاجلين است) (خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ذكر شده است). و هر كه از خدا پروا كند خداوند براى او در كارهايش آسانى قرار دهد.

ص:219


1- . بحار الانوار، ج 71، ص 151، به نقل از جامع الاخبار، ص 321. در جامع الاخبار به جاى «أتقى الناس» «أقوى الناس» است و اين مناسب تر به نظر مى آيد.
2- . بحار الانوار، ج 71، ص 151، به نقل از جامع الاخبار، ص 321.

(آيۀ 5) (ذَ لِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيَِّاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا)

تفسير:

اين احكام همه حكم خداوند است كه به سوى شما فرو فرستاده و هر كه از خدا پروا كند خدا گناهان او را مى زدايد و عفو مى كند يا مى پوشاند، و پاداش او را بزرگ مى سازد.

(آيۀ 6 و 7) (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِّن وُجْدِكُمْ وَ لَاتُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُواْ عَلَيْهِنَّ وَ إِن كُنَّ أُوْلَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فََاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُواْ بَيْنَكُم بِمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى * لِيُنفِقْذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَ مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّآ ءَاتَلهُ اللَّهُ لَايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ ءَاتَلهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا)

لغت و اعراب:

وُجْد به معنى تمكّن و توانايى است. ائتمروا فعل امر است يعنى با هم مشورت كنيد.

سعه به معنى وسعت مالى است.

تفسير:

اين آيه و آيۀ بعد از آن، بيان تقوا در اين مورد مى باشد، گوييا كسى گويد چگونه عمل به تقوا بايد كرد؟ فرمايد:

ص:220

آنها را - يعنى زن هاى مطلّقه را - در آن جا كه ساكن هستيد به مقدار توانتان سكونت دهيد.

و به آنها از جهت مسكن و نفقه و غيره آسيب و ضرر نرسانيد تا زندگى را بر آنها تنگ نماييد و مجبور به رفتن از نزد شما شوند.

و اگر باردار باشند هزينۀ زندگى آنها را تا آن گاه كه وضع حمل كنند بپردازيد.

و اگر پس از طلاق، فرزند شما را شير دادند و بدون اجرت راضى نبودند، اجرت آنها را بپردازيد.

و با هم در مورد حال طفل به دنيا آمده و شير خوردن او و اجرتى كه بايد داده شود به نيكى به مشورت و قبول قول يكديگر بپردازيد.

و اگر با يكديگر سختگيرى كرديد و به توافق نرسيديد زن ديگرى (دايه يا غير آن) بچه را شير دهد.

كسى كه داراى وسعت مالى است براى زن و فرزندش از دارايى خود به قدر توان هزينه كند (شايد مقصود زن مطلقه و فرزند تازه به دنيا آمده باشد و شايد اعم باشد) و كسى كه روزى بر او تنگ است و وسعت مالى ندارد از همان مقدار كه خدا به او داده هزينه كند.

خداوند كسى را جز به كارى كه توان آن را به او داده مكلّف نمى كند. خداوند به زودى پس از سختى آسانى قرار مى دهد.

(آيۀ 8-10) (وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ فَحَاسَبْنَهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَ عَذَّبْنَهَا عَذَابًا نُّكْرًا * فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كَانَ عَقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا * أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْذِكْرًا >

ص:221

لغت و اعراب:

نُكْر ناشناخته و غير معروف، و در اين جا مقصود سختى عذاب است. الذين آمنوا صفت اولى الالباب مى باشد.

كيفر خدا براى امت ها

تفسير:

و چه بسيار از مجتمعات انسانى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبرانش سرپيچى كردند و نافرمانى را از حد گذرانيدند، پس آنها را به حساب سختى محاسبه كرديم. يعنى در حساب مناقشه نموده و قليل و كثير و كم و زياد آن را در حساب آورديم و هيچ چيز را فرو گذار نكرديم و به عذابى بس سخت عذاب نموديم.

پس آنها عاقبت وخيم كار خود - يعنى سزاى شرك و كفر و سركشى - را چشيدند و سرانجامِ كارشان زيان و خسران بود.

و كدام زيان از آن بدتر باشد كه از جنّت ابدى و سعادت سرمدى محروم، و به زندان جحيم و عذاب اليم محبوس گردند.

أَعَدَّ اللَّهُ...: خداوند براى آنها در آخرت عذابى سخت آماده كرده است.

پس از خدا پروا كنيد اى صاحبان خرد كه ايمان آورده ايد.

قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا: به تحقيق خدا به سوى شما وسيلۀ تذكّر و يادآورى فرو فرستاده است.

در تفسير «ذكر» گفته شده است:

1 - مراد قرآن است، و تسميۀ آن به ذكر، به جهت آن است كه متضمّن موعظۀ شافيۀ كافيه است.

2 - مراد حضرت رسول صلى الله عليه و آله است، چنانچه ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام در حديث مأمون فرمايد: مراد از ذكر، رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و ما اهل ذكر هستيم، و آن در كتاب خدا بيان شده در سورۀ طلاق: قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ اللَّهِ.(1) و همين معنى با آيۀ

ص:222


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 363 و 364.

بعد كه مى فرمايد: رَّسُولًا يَتْلُواْ مناسب است.

هدف از بعثت

(آيۀ 11) (رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ اللَّهِ مُبَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صَلِحًا يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقًا)

اعراب:

رسولاً بدل يا بيان ذكراً در آيۀ قبل است.

تفسير:

فرو فرستاده است رسولى را كه آيات روشن و روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته انجام دهند از تاريكى هاى شرك و كفر و فسق و جهل و فساد جامعه به سوى نور هدايت و توحيد و دانش بيرون آورد.

و هر كس به خدا ايمان بياورد و كارهاى شايسته و صالح به جاى آورد خدا او را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرها جارى است در مى آورد كه براى هميشه در آن جا جاودانه اند. حقّاً كه خدا روزى را براى او نيكو كرده است.

(آيۀ 12) (اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَ تٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْمَا)

ص:223

اعراب:

مثلهنّ مفعول خلق مقدّر است و عطف به سبع نيست، به خاطر اين كه گفته شده: بين معطوف عليه و معطوف نبايد جار و مجرور فاصله شود.

هدف از آفرينش

تفسير:

خداست كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آنها (هفت كرۀ زمين، يا هفت طبقۀ زمين، يا هفت اقليم از سطح كرۀ زمين) بيافريد. ارادۀ حتمى خدا در آفرينش آنها بر حسب ترتيب خلقت در ميان آنها از نخستين مخلوق ممكن تا آخرين مراتب آن به تدريج فرود مى آمد تا همه را هست نمود و فرمان حاكم حقيقى به فرشتگان در ميان آسمان ها و زمين ها در بارۀ تدبير و تصرّف و تنظيم نظام اتم آنها همواره فرود مى آيد.

لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ...: (خلق كرد...) تا با تدبّر، در اين خلقت شگفت، بدانيد كه خداوند بر همه چيز تواناست و علم خداوند به همه چيز احاطه دارد.

ص:224

سورۀ تحريم

نهى از تحريم حلال

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَ جِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

تبتغى... حال از فاعل تحرّم است.

تفسير:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مناسبتى به خاطر راضى كردن برخى از همسران خود تماس با ماريۀ قبطيه كه كنيز حضرت بود را با سوگند بر خود حرام كرد اين آيه نازل شد:

اى پيامبر، چرا آنچه را خداوند بر تو حلال كرده به وسيلۀ سوگند بر خود حرام مى كنى در حالى كه در اين كار رضايت همسرانت را مى جويى؟! خداوند آمرزنده و مهربان است.

يعنى نبايد همسران تو از كار حلال تو كه تماس با ماريه باشد ناراضى باشند.

ص:225

پس در حقيقت در آيۀ شريفه به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله اعتراض شده است نه به رسول خدا صلى الله عليه و آله، آن طور كه برخى گمان كرده و درصدد توجيه آن برآمده و گفته اند كار رسول خدا كه مورد اعتراض خداوند قرار گرفته گناه نبوده؛ بلكه ترك اولى بوده است.

(آيۀ 2) (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَنِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَلكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

لغت:

تحلّة مصدر باب تفعيل و به معنى باز كردن. أيمان جمع «يمين» به معنى سوگندهاست.

تفسير:

بى ترديد خداوند گشودن سوگندهايتان را در اين گونه موارد براى شما مقرّر و جايز نموده كه با سوگندتان مخالفت نموده و كفّاره بدهيد و خدا از جنبۀ دينى و دنيوى سرپرست و مولاى شماست و او دانا و حكيم است.

حفصه و افشاى سرّ پيامبر

(آيۀ 3) (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَ جِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ)

تفسير:

و به ياد آريد هنگامى را كه پيامبر به برخى از همسرانش (حفصه) سخنى شامل چند مطلب به پنهانى گفت (يكى از آن مطالب همان حرام كردن ماريه بر خود توسط سوگند بود و بنا بود به كسى نگويد) و چون او خيانت كرد و آن مطالب را به همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و افشا نمود و خدا هم پيامبر را از افشاى او آگاه ساخت، پيامبر برخى از افشاهاى او را به وى اظهار كرد و از برخى اعراض و صرف نظر كرد و چون آن همسر را از

ص:226

افشا خبر داد او گفت: چه كسى تو را از اين افشا باخبر ساخت؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت:

خداى عليم و خبير به من خبر داد.

(آيۀ 4) (إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظَهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَلهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَلِكَةُ بَعْدَ ذَ لِكَ ظَهِيرٌ)

لغت و اعراب:

با اين كه دو نفر بودند واژۀ قلوب كه جمع است آمده، جهتش اين است كه هر عضوى از اعضاى بدن انسان كه واحد باشد در تثنيه آن آوردن، صيغۀ جمع هم جايز است.

صغت فعل ماضى است يعنى دل شما به باطل متمايل شده. ظهير به معنى ياور و اين كه صيغۀ جمع نيامده به خاطر آن است كه وزن فعيل در واحد و جمع هر دو گفته مى شود.

تفسير:

چون اين دو همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله (يكى آن كه خيانت كرده و مطلب پنهانى را كه نبايد به كسى مى گفت به همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و ديگرى همان همسر كه آن مطلب پنهانى و سرّى را شنيد) موجب آزار آن حضرت شده بودند اين آيه خطاب به آنها فرموده:

اگر شما دو نفر (افشاگر راز و شنوندۀ آن) به سوى خدا توبه بريد سزاوار است؛ زيرا دل هايتان از حق منحرف شده و هر دو مرتكب گناه گرديده ايد! و اگر توبه نكنيد و بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله ياور هم باشيد پس بدانيد كه مسلَّماً خداوند خود و جبرئيل و مرد شايستۀ مؤمنان، ياور او هستند و فرشتگان نيز پس از آنها پشتيبان اويند.

يعنى با وجود آن كه خدا و جبرئيل و صالح المؤمنين و جميع ملائكۀ آسمان و زمين ناصر و ياور او هستند ايذا و آزار شما چه ضررى به او مى تواند برساند؟!

ص:227

على (ع) صالح المؤمنين

مراد از صالح المؤمنين، حضرت امير المؤمنين عليه السلام است،

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: دو مرتبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله امير المؤمنين عليه السلام را به مردم شناسانيد: يكى بعد از نزول آيۀ يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ و ديگر بعد از نزول اين آيه كه دست آن حضرت را گرفت و فرمود: اين است صالح المؤمنين.(1)

حافظ ابو نعيم و ثعلبى از اسماء بنت عميس نقل كرده اند كه گفت: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: صالح المؤمنين على بن ابى طالب است.(2)

سدى از ابن مالك روايت نموده كه از ابن عباس شنيدم كه مراد از صالح المؤمنين، على عليه السلام است.(3)

امكان طلاق زنان پيامبر (ص)

(آيۀ 5) (عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَ جًا خَيْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَتٍ مُّؤْمِنَتٍ قَنِتَتٍ تَلِبَتٍ عَبِدَ تٍ سَلِحَتٍ ثَيِّبَتٍ وَ أَبْكَارًا)

اعراب:

واو ميان ثيّبات و ابكاراً به خاطر اين است كه اين دو صفت مانند پنج صفت قبلى نيستند كه با هم قابل جمع اند.

تفسير:

اگر پيامبر شما را طلاق دهد اميد است كه پروردگارش به جاى شما همسرانى به او دهد كه بهتر از شما باشند، زنانى تسليم خدا و اوامر او، مؤمن، مواظب طاعت و ترك گناه، توبه كننده، عبادت كننده، روزه گير، شوهركرده و دوشيزه.

از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه آن دو همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله برخى از اين شش صفت را كه ياد شده نداشتند.

ص:228


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 371 با تلخيص.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 338 به نقل از حلية الاولياء ابو نعيم و تفسير ثعلبى.
3- . غاية المرام، ص 366 چاپ سنگى.

مؤمن و تربيت دينى خانواده

(آيۀ 6) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ قُواْ أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَلِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّايَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ)

لغت:

«قو» امر از «وقى يقى» و اصل آن «اوقيوا» بر وزن «افعلوا» بوده. غلاظ و شداد جمع غليظ و شديد است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان به خدا و رسول و معاد آورده ايد، خود و كسان خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ ها هستند نگه داريد (خودتان از گناه پرهيز كنيد و واجباتتان را انجام دهيد و به خانوادۀ خود هم واجبات و محرّمات را ياد دهيد و ايشان را با نصيحت و تشويق به انجام واجبات و ترك گناهان وا داريد). بر آن آتش فرشتگانى كه در گفتار و اخلاق و تعذيب، خشن و در هيكل و اراده قوى هستند موكل اند و اين فرشته ها خدا را در آنچه به آنها امر مى كند نافرمانى نمى كنند و آنچه را دستور داده شود انجام مى دهند.

در حديث است كه:

رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً قالَ: يَا أهْلاهُ، صَلَاتَكُمْ، صيامَكُمْ، زكَاتَكُمْ، مِسْكينَكُمْ، يَتيمَكُمْ، جيرانَكُمْ، لَعَلَّ اللّهُ يَجْمَعُهُمْ مَعه فى الْجَنَّةِ:(1) خدا رحمت كند شخصى را كه به اهل بيت خود گويد: اى اهل من، نماز گزاريد و روزه داريد و زكات دهيد و در حق مسكين و يتيم و همسايه احسان كنيد. شايد كه حق تعالى ايشان را با آن شخص در بهشت جمع فرمايد.

و نيز روايت است: چون مؤمن از معاصى پرهيز و به واجبات عمل كند و اهالى خود را بر طاعات و عبادات تحريص كند، روز قيامت به او گويند: خدا تو را از ما جزاى خير دهد كه در دنيا تعليم ما نمودى و ما را به اوامر امر، و از نواهى نهى كردى. و به سبب آن خود و ما را از عذاب امروز

ص:229


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 340.

رهانيدى. پس او با جميع اهل و عيال خود به بهشت روند و به سعادت ابدى فايز شوند. و اگر تعليم اهالى نكرده باشد، گويند: خدا از ما جزاى خير به تو ندهد كه ما را امر ننمودى و از منهيات باز نداشتى، پس او را با جميع اهلش به جهنّم برند.(1)

در تفسير برهان از ابى بصير روايت كرده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد از اين آيه، چگونه نگاه دارم اهل خود را؟ فرمود: امر كن به آنچه خدا امر فرموده، و نهى كن از آنچه خدا نهى نموده. پس اگر اطاعت كنند تو را، نگهداشتى ايشان را، و اگر نافرمانى كنند، به جا آوردى آنچه را بر تو لازم بوده است.(2)

(آيۀ 7) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَعْتَذِرُواْ الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

در آن روز گفته مى شود: اى كسانى كه به خدا و پيامبر او كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه معذرت شما قبول نمى شود و هيچ فايده اى نخواهد داشت! جز اين نيست كه در برابر آنچه در دنيا انجام مى داديد جزا داده مى شويد. يا تجسم عين آن عقايد و اعمال، كيفر امروز شماست.

(آيۀ 8) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ يَوْمَ لَايُخْزِى اللَّهُ النَّبِىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَآ إِنَّكَعَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ >

ص:230


1- . مدرك ياد شده.
2- . تفسير برهان ذيل آيۀ شريفه حديث هفتم به نقل از تفسير قمّى.

اعراب و لغت:

نصوح صيغۀ مبالغه، و در مذكّر و مؤنّث اطلاق مى شود. أيمان جمع «يمين» و در اين جا به معنى جانب راست و دست راست است.

پاداش توبۀ نصوح

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به سوى خدا توبه كنيد توبۀ نصوح - يعنى توبه اى خالصانه با جزم به ترك گناه در آينده - اميد است پروردگارتان گناهان شما را بزدايد و عفو كند يا بپوشاند و شما را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آن جوى ها روان است درآورد. در آن روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او به خدا ايمان آورده اند خوار نمى كند. نور آنها (از قبر كه محل زنده شدن است تا مركزى كه به حساب اعمال انسان مى رسند) از پيشاپيش و از جانب راستشان در حركت است.

مى گويند: پروردگارا، نور ما را كامل گردان و بيامرز ما را و از ظلمت گناه پاك كن كه تو بر هر چيزى توانايى.

معاذ بن جبل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمود از حقيقت توبۀ نصوح؟ فرمود: توبه كند كه برنگردد به گناه، چنانچه شير به پستان عود نمى كند.(1)

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده:

إذا تابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً أحَبَّهُ اللّهُ فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ:(2) هرگاه بنده توبه نمايد توبۀ نصوح، خدا او را دوست دارد، و ستر فرمايد بر او در دنيا و آخرت.

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا النَّبِىُّ جَهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَفِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوَلهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

ص:231


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 343.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 320 از ثواب الاعمال صدوق، ص 205.

حكم جهاد با كفار و منافقان

تفسير:

اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن (با كافران با پيكار و جنگ، و با منافقان به نوعى كه مناسب آنان باشد) و بر آنها سخت گير و جايگاه آنان جهنّم است و آن بد جاى بازگشتى است.

علت اين كه آيه را اين گونه معنى كرده اند اين است كه همان طور كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله با منافقان مقاتله و جنگ ننموده است(1).

خيانت همسر نوح و همسر لوط (عليهما السلام)

(آيۀ 10) (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيًْا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّ خِلِينَ)

اعراب:

مثلاً... و امراة... هر دو مفعول «ضرب» است.

تفسير:

خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحت زوجيت و همسرى دو بندۀ صالح از بندگان ما بودند، پس به شوهرانشان به واسطۀ نفاق خيانت كردند و آنها از آن دو زن چيزى از عذاب خدا را دفع نكردند - يعنى همسر پيامبر بودن به حالشان سودى نداشت - و به محض مردن به آنها گفته شد: همراه با واردين (كه آنها هم مؤمن نبودند) وارد آتش (برزخ) شويد. يا به آنها گفته شود روز قيامت: همراه واردين در جهنّم (كفّار) داخل آتش ابدى شويد.

ص:232


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 345.

همان طور كه گفته شد خيانت آنها نفاق و عدم ايمان بود كه گاهى با برخى گفتارها نيز مانع ايمان آوردن مردم به شوهرانشان مى شدند نه زنا؛ زيرا همسران انبيا از اين كار مبرّا بودند.

از ابن عباس هم نقل شده:

ما بَغَتِ امرأةُ نبىٍّ قَطُّ: هرگز همسر هيچ پيامبرى مرتكب زنا نشده است.(1) و در روايت است كه: زن حضرت نوح عليه السلام به مردم مى گفت: نوح ديوانه است، و من حال او را بهتر دانم! و زن حضرت لوط عليه السلام مردم را از مهمانان لوط خبر داد تا او را اذيّت نمايند، و هر كه به او ايمان مى آورد خبر مى داد تا او را مى كشتند.(2)

ايمان همسر فرعون و دعايش

(آيۀ 11) (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ)

تفسير:

و خداوند براى كسانى كه ايمان آورده اند زن فرعون (آسيه) را مثل زده كه به جهت ايمان، به سعادت ابدى فايز شد و همسرى او با فرعون، به او ضررى نرسانيد و در قرب و منزلت او نزد خداى متعال نقصى پيدا نشد، چنانچه صلاحيت حضرت نوح و لوط، نفعى به همسران آنها نرسانيد و ايشان را از عذاب ابدى نرهانيد.

به قولى آسيه، عمۀ حضرت موسى عليه السلام بود. روايت شده است وقتى ساحران، سحر خود را انداختند و حضرت موسى عليه السلام عصا را انداخت اژدها شد و تمام را بلعيد، آسيه ايمان آورد و مدتى ايمان خود را از فرعون پنهان مى داشت. چون فرعون مطلع شد، گفت:

از دين او برگرد. برنگشت. او را تهديد نمود، قبول نكرد، امر كرد او را به وضع دردناك و

ص:233


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 345.
2- . مدرك ياد شده.

فجيعى به قتل رساندند. او در آن هنگام نجات خود را از فرعون و رسيدن به بهشت را از خداى متعال خواست آن گاه كه گفت: پروردگارا، براى من در نزد خود در قرب جلال و رحمت خود در بهشت خانه اى بساز و مرا از فرعون و عمل ناپسند او - يعنى كفر و طغيان و عذاب كردن بندگان خدا - رهايى بخش، و از گروه ظالمان - يعنى درباريان و فرعونيان - نجات ده.

داستان استقامت و ثبات در دينِ حقِ آسيه، درسى است براى متدينان، او ملكۀ مصر و در دربار فرعون در نهايت جلالت بود، براى ديندارى تحت فشار و رنج و بلا واقع شد و جان عزيز خود را داد و دين حق را نداد و به روضۀ رضوان واصل شد؛ آرى اين درسى است براى مؤمنان در هر عصر و زمان.

از حضرت صادق عليه السلام قال:

اَلْمُؤْمِنُ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ، وَإنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ.(1)

فرمود: مؤمن سخت تر است از پارۀ آهن، به درستى كه پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير كند، و مؤمن اگر كشته شود و زنده شود، باز كشته شود، قلب او از حق تغيير نكند.

ويژگى هاى حضرت مريم (عليها السلام)

(آيۀ 12) (وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَ نَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمَتِ رَبِّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كَانَتْ مِنَ الْقَنِتِينَ)

اعراب و لغت:

مريم... منصوب و عطف بر امراة فرعون. قبل از القانتين «القوم» در تقدير است پس لازم نبوده گفته شود من القانتات. و قانت به معنى مطيع است.

تفسير:

و نيز مريم دختر عمران را مثل زده، همان زنى كه دامان خود را پاك نگاه داشت، پس در او از روح خود (يعنى روحى كه به ارادۀ ما وجود مى يابد) دميديم تا عيسى در رحم او

ص:234


1- . بحار الانوار، ج 67، ص 303 و 304 به نقل از صفات الشيعة صدوق، ص 179.

خلق شد و مريم كلمات پروردگارش را كه به انبيا به عنوان وحى سخن گفته و كتاب هاى آسمانى و لوح محفوظ را تصديق نموده و از اطاعت كنندگان بود.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه: از مردان، بسيارى به كمال رسيدند، و از زنان كامل نشدند مگر چهار زن: آسيه بنت مزاحم، مريم بنت عمران، خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت حضرت محمد صلى الله عليه و آله.(1)

ص:235


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 348.

سورۀ ملك

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَرَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

مقدّس و والا و پرخير و بركت است آن خدايى كه ملكيت حقيقى و حاكميت بر جهان هستى (دنيا و آخرت) در دست قدرت اوست؛ زيرا آفرينش و حفظ و تدبير و تصرّف در آن تحت ارادۀ اوست و او بر هر چيزى تواناست و قدرت او نسبت به همۀ كارهاى ممكن يكسان است.

(آيۀ 2) (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ)

ص:236

لغت:

يبلو فعل مضارع يعنى امتحان كند.

هدف از آفرينش انسان

تفسير:

همان خدايى كه مرگ و زندگى را براى شما آدميان پديد آورد - يا مرگ در دنيا و زنده شدن بعد از مرگ را قرار داد - تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد؟ يعنى در دوران زندگى خود براى پس از مرگ خود در انجام اعمال صالحه و شايسته بهتر و نيكوتريد، يا اعمال شايستۀ نيكوتر را انتخاب كرده و انجام مى دهيد، يا عمل كدام يك از شما از حيث اخلاص و كيفيت بهتر و بيشتر است؟ و اوست مقتدر شكست ناپذير و آمرزندۀ هر كسى كه توبه كند يا مورد لطف و فضل او قرار گيرد.

در مجمع البيان از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده:

أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً: يعنى:

أيّكم أحسن عقلاً؟ ثم قال:

أتَمُّكُمْ عَقْلاً، وَأشَدُّكُمْ للّهِِ خَوفاً، وَأحْسُنُكُمْ فيما أمَرَ اللّهُ بِهِ وَنَهى عَنْهُ نَظَراً وَاِنْ كَانُوا أقَلَّكُمْ تَطَوُّعاً(1): نيكوكارترين شما (در واقع) تمام ترين شما در عقل، سخت ترين شما در ترس از حضرت بارى، و نيكوترين شماست در نظر و فكر در آنچه خدا امر فرموده به آن و نهى نموده از آن....

و در روايتى(2) ديگر است كه: حضرت رسول دو آيۀ اولى اين سوره را تلاوت كرد و سپس فرمود: تا بيازمايد شما را كدام نيكوتر است از حيث عقل، و با ورع تر است از محرّمات، و شتابنده تر است در اطاعت خدا؟

(آيۀ 3) (الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَ تٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ)

ص:237


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 380، ح 12 و مجمع، ج 5، ص 322.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 322 ذيل آيۀ شريفه.

لغت:

طباق در اين جا به معنى روى هم قرار گرفتن است.

فطور يعنى اختلال و سستى.

آفرينش بى اشكال

تفسير:

همان خدايى كه هفت آسمان را طبقه هايى روى هم آفريد، (نگاه كن) هرگز در آفرينش خداى رحمان از نظر زيبايى و استوارى و اتفاق صنع تفاوت و ناهمگونى و بى تناسبى نمى بينى؛ بلكه همه را در احكام و اتقان و نظم كامل مى بينى، پس بار ديگر بنگر آيا در خلقت آنها هيچ خلل و خلاف حكمت مى بينى؟ هرگز.

يعنى اگر شبهه دارى، ثانياً نگاه كن تا هيچ شبهه اى برايت باقى نماند.

(آيۀ 4) (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِيرٌ)

لغت:

خاسئاً اسم فاعل به معنى خوار، و حسير به معنى خسته و وامانده.

تفسير:

سپس بار ديگر به جهان هستى نگاه كن كه پس چشم تو يا چشم دل تو خوار و وامانده از ديدن نقص و خللى در آفرينش به سوى تو باز مى گردد.

مقصود اين است هر چه بيشتر نگاه كنى و خيره شوى و دقت نمايى بيشتر به اتقان و نظم جهان پى مى برى.

(آيۀ 5) (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ جَعَلْنَهَا رُجُومًا لِّلشَّيَطِينِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ)

ص:238

اعراب و لغت:

الدنيا صفت السماء است. مصابيح جمع «مصباح» به معنى چراغ، و رجوم جمع «رَجم» و آن چيزى است كه به وسيلۀ آن چيزى را دور مى كنند.

حفظ آسمان از شياطين

تفسير:

و به يقين ما آسمان نزديك تر به شما را با چراغ هايى از ستارگان زينت بخشيديم و آنها را وسيلۀ رجم و راندن شياطين قرار داديم و براى شياطين در آخرت عذاب آتش فروزان آماده نموده ايم.

شدّت عذاب براى كافران

(آيۀ 6 و 7) (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ * إِذَآ أُلْقُواْ فِيهَا سَمِعُواْ لَهَا شَهِيقًا وَ هِىَ تَفُورُ)

لغت:

شهيق يعنى صداى نفس كشيدن شخص اندوهناك.

تفور فعل مضارع، يعنى مى جوشد و فوران مى كند.

تفسير:

و براى كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند عذاب جهنّم است و آن بد جاى بازگشتى است.

چون در آن افكنده شوند از آن صداى دلخراش نفس كشيدن او كه كفّار را در خود فرو مى برد بشنوند در حالى كه پيوسته در جوش و فوران است يعنى آنها را در خود مانند گوشتى كه در ديگ بجوشد بالا و پايين مى برد.

ص:239

(آيۀ 8) (تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَآ أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ)

تفسير:

شدّت التهاب جهنّم بر كافران به حدّى است كه نزديك است از شدّت خشم، متلاشى و پاره پاره گردد.

كُلَّمَآ أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ:

هرگاه گروهى در آن افكنده شوند خازنان و نگهبانان جهنّم از آنها مى پرسند: آيا در دنيا براى شما بيم دهنده اى - يعنى پيامبرى - نيامد كه شما را به خدا و توحيد دعوت و از اين عذاب كه پى آمد عقيده و اعمال خود شماست بيم دهد و بترساند؟!

يعنى پيغمبرى مبعوث نشد كه شما را به خدا دعوت و از اين عذاب بترساند؟! غرض از سؤال، توبيخ است تا غم و غصۀ ايشان زياده شود و موجب زيادى عقوبت ايشان گردد.

(آيۀ 9) (قَالُواْ بَلَى قَدْ جَآءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِى ضَلَلٍ كَبِيرٍ)

تفسير:

در جواب ايشان گويند: چرا حقّاً براى ما از جانب خدا بيم دهنده اى آمد؛ ولى به جاى آن كه او را و دعوت او را بپذيريم او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند چيزى از آنچه شما مى گوييد از امر و نهى و وعد و وعيد نازل نكرده است و شما كه ما را انذار مى كنيد جز در گمراهى بزرگى نيستيد!

ص:240

نفى جبر از كفر

(آيۀ 10 و 11) (وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَبِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُواْ بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِاَّصْحَبِ السَّعِيرِ)

اعراب:

سحقاً مفعول «ألزمهم اللّه» مقدَّر است.

تفسير:

و نيز از روى تأسف و حسرت گويند: اگر ما جدال نمى كرديم و به خاطر دلايل روشنى كه آنان بر پيامبرى خود داشتند بر آنها اعتماد مى كرديم و سخن آنها را مى شنيديم يا در محتواى دعوت آنها تعقّل و فكر مى كرديم و آنچه عقلمان حكم مى كرد در اعتقاد و عمل به آن پايبند مى شديم، امروز از جهنميان و اصحاب سعير و آتش فروزان دوزخ نبوديم.

حاصل آن كه: اگر ما انذار ايشان را استماع مى كرديم مانند استماع طالبان حق، يا تعقّل مى نموديم - مانند تعقّل متأملان و تفكّر مستبصران - به عذاب جهنّم گرفتار نمى شديم.

فَاْعْتَرَفُواْ...: پس به گناهشان كه كفر و تكذيب پيامبران از روى عناد و حق ناپذيرى و بى فكرى بوده اعتراف مى كنند.

پس مرگ و دورى از رحمت خدا باد بر اهل آتش فروزان كه اين اعتراف كنندگان از جملۀ آنها هستند.

تنبيه: آيه دليل است بر بطلان قول مجبره؛ زيرا اگر كفر اختيارى ايشان نبود اعتراف نمى كردند؛ بلكه مى گفتند: ما را در آن اختيارى نبود و به آن مُلجأ و مجبور بوديم!

(آيۀ 12) (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

ص:241

آگاهى خداوند از دل ها

تفسير:

البته كسانى كه از پروردگارشان در نهان و خلوت از، و نهان بودن عذاب از نظرشان، مى ترسند و به اين خاطر از گناهان مى پرهيزند و واجبات را انجام مى دهند براى آنها آمرزش گناهان و پاداش بزرگ كه نعمت هاى بهشت است مى باشد.

(آيۀ 13) (وَ أَسِرُّواْ قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُواْ بِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

و گفتارتان در بارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله، يا مطلق گفتارتان را در سينۀ خود پنهان داريد يا آشكار سازيد، حتماً خداوند به آنچه در سينه ها مى باشد قبل از آن كه به زبان آيد داناست.

(آيۀ 14) (أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ)

اعراب:

من خلق فاعل يعلم و مفعول آن در تقدير است.

تفسير:

آيا كسى كه آفريده است نمى داند؟

(استفهام تقريرى است) يعنى البته خدا سرائر و ضمائر بندگان را مى داند و علم الهى به تمام جزييات و كليات سرائر و ضماير بندگان، احاطه دارد و هيچ چيز از دره تا ذره بر او مخفى نيست. زيرا كسى كه صاحب انديشه و قدرت انديشيدن او را آفريده، انديشه هايش را نيز مى داند و او باريك بين و لطيف و آگاه و خبير است.

ص:242

اميد به زمين و بيم از آن

(آيۀ 15) (هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِى مَنَاكِبِهَا وَ كُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ)

لغت:

ذلول يعنى رام، و مناكب جمع «مِنكب» و آن به معنى شانه است.

تفسير:

اوست كه زمين را به هموار نمودن سطح آن و ايجاد حركت وضعى و انتقالى در آن براى شما رام نمود، پس بر دوش هاى آن راه رويد (و همه جاى جسم كروى، دوش آن است) و از روزى او كه نباتات و درختان ميوه و غيره است بخوريد و بهره مند شويد و بدانيد كه فرمان برانگيختن و زنده شدن شما از قبور به دست اوست و حضور زنده شدگان هم به سوى اوست.

(آيۀ 16) (ءَأَمِنتُم مَّن فِى السَّمَآءِ أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِىَ تَمُورُ)

لغت:

خسف يعنى فرو بردن. و تمور فعل مضارع يعنى مى لرزد.

تفسير:

آيا از فرشتگانى كه در آسمان اند و مطيع اراده و فرمان خدا هستند (يا از خدايى كه در آسمان است يعنى فرمانش در آن جا جارى است و توسط فرشتگان حضور پرقدرتش آن جا است) ايمنيد از اين كه شما را در زمين فرو برند (يا فرو برد) و به ناگاه زمين به موج و

ص:243

لرزه افتد و شما را زيرتر ببرد؟!

از كيفر خدا بترسيد

(آيۀ 17) (أَمْ أَمِنتُم مَّن فِى السَّمَآءِ أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ)

لغت:

حاصب ريگ و سنگريزه و يا بادى كه در آن سنگريزه و شن باشد.

تفسير:

يا از آن كس كه در آسمان است (به همان معنى كه در آيۀ قبل گفته شد) ايمنيد از اين كه تندبادى بر شما فرو فرستد كه سنگريزه ببارد و شما را ريگ باران كند؟ پس به زودى بعد از مشاهدۀ عذاب خواهيد دانست كه بيم دادن و ترسانيدن من چگونه است (اما آن دانستن براى شما سودى ندارد) يا خواهيد دانست كه آنچه ما گفته ايم واقعيت داشته است.

(آيۀ 18) (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ)

تفسير:

و حقيقت اين است كه كسانى كه پيش از مشركان مكّه بودند پيامبران ما را تكذيب كردند، پس (ديديد كه) عكس العمل و كيفر ما چگونه بود؟ اين خود گواهى است بر آن كه آنچه را كه در بارۀ مشركين مكّه مى گوييم حقيقت دارد و عذاب در انتظار ايشان است.

(آيۀ 19) (أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَفَّتٍ وَ يَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءِ بَصِيرٌ)

ص:244

اعراب:

صافات منصوب و حال از «طير»، و يقبضن عطف بر صافات است.

پرواز با قدرت خدا

تفسير:

و آيا آنها به پرندگانى كه در بالاى سرشان در پروازند ننگريستند كه گاه بال هاى خود را گشوده و گاه مى بندند؟ آنها را در ميان فضا جز خداى رحمان نگه نمى دارد كه او به هر چيز بيناست.

تبصره: از جمله غرايب خلقت، آفرينش طيور است. حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضّل فرمايد: تأمّل كن در جسم پرندگان و خلقت آنها؛ زيرا حق تعالى چون مقدَّر فرموده كه در هوا پرواز كنند، جسم پرنده را سبك آفريده،... و سينه اش را باريك و تنگ گردانيده كه هوا را به آسانى بشكافد به هيئتى كه سينۀ كشتى را مى سازند... و جميع بدنش را لباس پر پوشانده كه هوا در ميان آن داخل شود و در هوا بايستد، و طعمۀ آن دانه و گوشت باشد بدون جويدن، لذا دندان نداده...

و چون دانه را درست و گوشت را خام مى خورد، حرارت زيادى در اندرون او قرار داده كه طعمه را بدون جويدن در اندك زمانى حل نمايد، چنانچه مى بينى بعضى هسته هاى ميوه ها از جوف آدمى درست بيرون آيد، و در جوف مرغان، آب شود. و مقرّر نموده براى توليد نسل، تخم و جوجه گذارند؛ زيرا اگر در شكمش بود، براى پريدن سنگين مى شد. و باز براى قدرت نمايى، خلقت خفاش را بر خلاف پرندگان قرار داده كه حامله مى شود و ميزايد و بچه اش با خودش باشد.

تأمّل نما در مرغى كه هميشه در هوا پرواز كند، به روى تخم خود مدّت كمى مى خوابد تا جوجه درآيد. و پس از بيرون آمدن، باد در دهان جوجه مى دمد تا چينه دانش براى غذا گشاده شود، و ابتدا دانه را مادر در چينه دان خود جمع، و براى بچه برمى گرداند، و حال آن كه شعور ندارد، [و خصوصيات ديگر كه تأمّل در آنها] عقول را حيران گرداند.

(آيۀ 20) (أَمَّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ جُندٌ لَّكُمْ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْكَفِرُونَ إِلَّا فِى غُرُورٍ)

ص:245

اعراب:

ينصركم صفت جند و هذا الذى هو جند... مبتدا و خبر، و اين جمله، خبر من. و أم حرف عطف يا حرف استفهام است.

يارى و روزى رسانى از كيست؟

تفسير:

آيا كيست آن كه سپاه شماست كه شما را در برابر خداى رحمان يارى دهد و از عذاب برهاند؟ يا كيست آن كه سپاه شماست كه شما را يارى دهد جز خداى رحمان كه شما را از عذاب برهاند؟ كافران جز در غفلت و فريب نيستند.

(آيۀ 21) (أَمَّنْ هَذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَل لَّجُّواْ فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ)

لغت:

عتوّ يعنى تجاوز از حدّ، و نفور يعنى دور شدن يا نفرت و متنفّر بودن.

تفسير:

يا كيست آن كه شما را روزى دهد اگر خداوند روزى اش را از شما باز دارد.

حق بر كفّار پنهان نيست، آنها هم مى دانند كه خالق و رازق، خداست؛ امّا در سركشى و فرار و نفرت از پذيرش حق لجاجت مى كنند.

(آيۀ 22) (أَفَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيًّا عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ)

تفسير:

پس آيا كسى كه به خاطر پست و بلندى راه، افتاده و خزنده به صورت خود، راه مى رود و نمى بيند كه به كجا مى رود هدايت يافته تر است يا آن كه با قامت راست بر راه

ص:246

مستقيم مى رود؟!

يعنى كافر و مشركى كه همواره در لغزش كفر و شرك و فسق، كورى دل، راه زندگى را مى پيمايد راه يافته است يا مؤمن قائم به ايمان و بصيرت در راه راست دين؟!

ولايت على و صراط مستقيم

محمّد بن فضيل از حضرت كاظم عليه السلام از اين آيه أَفَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَىسؤال نمود؟ فرمود: به درستى كه خداوند مثل زده است از براى كسى كه از ولايت على عليه السلام منحرف شد به آن كسى كه راه رود به روى صورت خود و به مقصد و مقصود نرسد، و مثل زده براى كسى كه تابع او شود به كسى كه به استقامت بر راه راست راه رود، و صراط مستقيم، امير المؤمنين عليه السلام است.(1)

كفران اكثريت

(آيۀ 23) (قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَرَ وَ الْأَفِْدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ)

اعراب:

اگر ما مصدريه باشد جمله تأويل به مصدر مى رود يعنى «شكركم».

تفسير:

بگو اوست (يا ناصر و رازق شما اوست) آن كه شما را پديد آورد و براى شما قرار داد شنوايى را (كه قوۀ سامعۀ گوش) باشد تا سخنان حق را بشنويد و بدان متَّعظ شويد، و قرارداد بينايى را (كه قوۀ باصرۀ چشم) باشد تا دلايل قدرت و بدايع خلقت را مشاهده كنيد و به وجود و وحدت و قدرت خدا ايمان پيدا كنيد، و قرارداد دل ها را تا در معانى كلمات الهى و مخلوقات تفكّر و تأمّل نماييد و از آن عبرت يابيد؛ لكن با اين همه الطاف الهى، شما اين نعمت ها را كم سپاس مى گزاريد.

ص:247


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 383 و 384 به نقل از كافى.

(آيۀ 24) (قُلْ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

تفسير:

بگو: اوست (يا رازق و ناصر شما اوست) آن كه شما را در اين زمين بيافريد، و در آخرت به سوى او گردآورى و محشور مى شويد و جزاى عقايد و اعمال خود را خواهيد يافت.

(آيۀ 25) (وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

تفسير:

و كافران به پيامبر و مؤمنان از روى استبعاد و استهزا گويند: اين وعدۀ روز قيامت يا وعدۀ عذاب هاى دنيوى كه مى دهيد چه وقت است - يعنى پس چرا واقع نمى شود - اگر شما راستگوييد؟!

(آيۀ 26) (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

بگو: اين علم تنها در نزد خداست و من فقط بيم دهنده و انذاركنندۀ آشكارم.

(آيۀ 27) (فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَقِيلَ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ)

ص:248

لغت:

زلفة مصدر به معنى اسم فاعل به معنى نزديك يا نزديك شده.

تفسير:

پس چون آن عذاب و جهنّم موعود را نزديك بينند، چهرۀ كسانى كه كفر مى ورزيده اند زشت و درهم مى گردد و آثار نكبت و محنت و تيرگى بر چهرۀ ايشان پديد مى آيد و مؤمنان به آنها مى گويند: اين همان عذابى است كه در دنيا تحقّق آن را به عنوان مسخره مى خواستيد.

آموزش جدل با كفار

(آيۀ 28) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِىَ اللَّهُ وَمَن مَّعِىَ أَوْ رَحِمَنَا فَمَن يُجِيرُ الْكَفِرِينَ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ)

اعراب:

من معى عطف بر مفعول أهلك است.

تفسير:

كفّار، تمنّاى موت و مرگ حضرت و اصحاب او را داشتند، حق تعالى خطاب فرمود:

اى پيامبر، به ايشان بگو: آيا مى بينيد - يعنى دقت مى كنيد؟ يا به من خبر دهيد - اگر خدا مرا و هر كس را كه با من است - يعنى به من ايمان آورده است - بميراند يا بر ما رحم آورد و زنده نگهدارد، به هر حال كافران را چه كسى از عذاب دردناك پناه خواهد داد؟!

يعنى مرگ ما، و حيات ما، شما را سود ندهد و دفع عذاب از شما نمى كند، چه نجات دهندۀ شما از عذاب الهى، جز ايمان و توحيد نيست، خواه ما زنده باشيم يا مرده. پس تمنّاى مرگ ما كردن، چه فايده به شما رساند؟!

شايد مراد آن است كه بگو: انتظار يكى از دو چيز را داريم كه عاقبت هر دو براى ما

ص:249

خير است: يكى آن كه بميريم - چنانچه تمنّاى شماست - و به نعيم مقيم بهشت برسيم. و ديگر اين كه بمانيم و دولت اسلام برقرار شود و بماند چنانچه تمنّاى ماست؛ امّا شما چگونه و به چه وجه از عذاب اخروى كه وقوع آن محقّق است خلاص خواهيد شد؟! خلاصۀ معنى آن كه: شما طلب هلاك ما مى كنيد، و آن متضمّن فوز و سعادت ما باشد؛ امّا خود شما در هلاكتى هستيد كه فوق جميع مهالك است. و از اين معنى غافليد، و طلب خلاصى از آن نمى كنيد.

(آيۀ 29) (قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ ءَامَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

بگو: آن كس كه شما را به اعتقاد به توحيد او مى خوانم خداى رحمت بخش به همۀ جهان هستى است، به او ايمان آورده ايم و بر او توكل كرده ايم و همۀ كارهاى خود را به او واگذارده ايم و او همه را كفايت خواهد كرد، پس به زودى - يعنى پس از مشاهدۀ عذاب - خواهيد دانست كه چه كسى در گمراهى آشكار است.

(آيۀ 30) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينِ)

لغت:

غور مصدر به معنى فرو رفتن و در اين جا مصدر به معنى اسم فاعل است يعنى فرو رفته يا فرو رونده. و معين به معنى جارى يا آشكار.

تفسير:

بگو: به من خبر دهيد: اگر آب شما در چشمه ها و چاه ها و رودها در زمين فرو رود - به گونه اى كه به هيچ وجه دسترسى به آن نداشته باشيد - كيست كه براى شما آبى روان

ص:250

و گوارا بياورد؟!

در تأويل آيۀ شريفه گفته شده: مراد امام غايب، حضرت ولى عصر - عجل اللّه فرجه - باشد؛ و چندين حديث در اين باره وارد شده: از جمله در كافى از امام كاظم عليه السلام:

إذَا غابَ عَنْكُمْ إمامُكُمْ فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِإمامٍ جَديدٍ؟(1)

در اكمال الدين از حضرت باقر عليه السلام سؤال شد از تأويل اين آيه، فقال:

إذَا فَقَدْتُمْ إمامَكُمْ فَلَمْ تَرَوه فَمَاذا تَصْنَعُونَ؟!(2)

هرگاه نيابيد شما امام خود را، پس نبينيد او را، پس چه كار خواهيد كرد؟

و نيز آن حضرت فرمود:

هذِهِ نَزَلَتْ فِى الْإمامِ الْقَائِمِ، يَقُولُ: إنْ أصْبَحَ إمامُكُمْ غَائِباً عَنْكُمْ، لا تَدْرُونَ أيْنَ هُوَ، فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِإمامٍ ظاهِرٍ يَأْتيكُمْ بِأخْبَارِ السَّماواتِ وَالْأرْضِ وَحلالِ اللّهِ وَحَرامِهِ؟ ثُمَّ قَالَ: وَاللّهِ ما جاءَ تَأْويلُ هذِهِ الْآيَةِ، وَلَا بُدَّ أنْ يَجىءَ تَأْويلُها؛(3)

اين آيه در بارۀ امام قائم نازل شده است، مى فرمايد: اگر امام شما غايب گردد از شما كه ندانيد كجاست؟ پس چه كسى امامى ظاهر و آشكار براى شما مى آورد كه اخبار آسمان ها و زمين و حلال خدا و حرامش را براى شما بياورد؟! سپس فرمود: به خدا قسم تأويل اين آيه هنور نيامده و به ناچار تأويل آن خواهد آمد.

ص:251


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه به نقل از كافى، ج 1، ص 274.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 387 به نقل از اكمال الدين.
3- . همان مدرك ياد شده.

سورۀ قلم

سوگند به قلم و نوشتار

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ)

تفسير:

در بارۀ حروف مقطعه كه در اوّل تعدادى از سوره هاى قرآن واقع شده، در گذشته مطالبى گفته شده، تكرار نمى كنيم.

سوگند به قلم اوّل جارى بر لوح محفوظ و قلم فرشتگان حسابگر و قلم انسان هاى پاك، و سوگند به آنچه قلم ها مى نويسد. يعنى علوم و اسرار توديعى قلم كه بر روى لوح محفوظ نگاشته مى گردد، و عمل هاى نيك صالحان كه در صحيفۀ اعمالشان نوشته مى شود و علوم نافعى كه نويسندگان مى نگارند.

ستايش اخلاق پيامبر (ص)

(آيۀ 2-4) (مَآ أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ * وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ * وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ)

ص:252

لغت و اعراب:

خُلُق به همان معنايى كه در گفتگوها از آن به خُلْق تعبير مى كنيم دانسته شده. ما أنت...

جواب قسم در آيۀ قبل است.

تفسير:

كه به نعمت و لطف پروردگارت تو ديوانه نيستى.

و به يقين براى تو در دنيا و آخرت پاداشى بى منت و بى پايان است.

و همانا تو بر خُلق بزرگى كه همۀ اخلاق فاضلۀ انسانى در آن جمع است هستى.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

خداى عزوجل پيغمبر خود را تأديب نمود و نيكو ادب فرمود، پس چون تأديب او به مرتبۀ اكمل رسيد، فرمود: إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ.(1)

(آيۀ 5 و 6) (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَييِّكُمُ الْمَفْتُونُ)

اعراب:

گفته شده: باء در بأيّكم زائده است، و أيّكم مفعول فستبصر و يبصرون مى باشد.

تفسير:

بعد از مدح رسول اللّه به خلق عظيم، كفّار را تهديد فرمايد به عذاب اليم:

پس به زودى تو خواهى ديد و آنها نيز خواهند ديد؛

كه كدام يك از تو يا دشمنانت گرفتار جنون اند.

يعنى در حين وقوع عذاب، معلوم خواهد شد كه مستحق اسم جنون حضرت محمّد است يا شما كافران؟!

ص:253


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 389 و 390. به نقل از كافى.

ويژگى هاى دشمنان پيامبر

(آيۀ 7) (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

تفسير:

همانا پروردگارت، خود به كسانى كه از راه او منحرف و گمراه شده اند و هم به كسانى كه هدايت يافته اند داناتر است.

(آيۀ 8 و 9) (فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ)

لغت:

تدهن فعل مضارع از باب افعال، و إدهان به معنى سازش كردن و نرمى كردن است.

تفسير:

پس، از تكذيب كنندگان خود و آيات خداوند - كه مكذِّب توحيد و منكر نبوّت هستند - پيروى مكن.

(زيرا) آنها دوست دارند كه نرمش و سازش كنى تا آنها نيز نرمش و سازش كنند به اين كه تو به خدايان آنها كارى نداشته باشى و متعرض آنها نشوى تا آنها هم به دين تو طعنه نزنند و بدگويى نكنند؛ امّا اين گونه سازش، با دعوت به توحيد كه در متن آن نفى غير اللّه است تنافى دارد.

(آيۀ 10-16) (وَ لَاتُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ * هَمَّازٍ مَّشَّآءِ بِنَمِيمٍ * مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ * عُتُلِّ بَعْدَ ذَ لِكَ زَنِيمٍ * أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ * إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ * سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ)

ص:254

لغت:

حلّاف بسيار سوگندخورنده، همّاز بسيار عيبجو، مشّاء بسيار مشى كننده و گام بردارنده. منّاع بسيار منع كننده. مهين پست و فرومايه. نميم سخن چينى. معتدى تجاوز كننده. اثيم گناه پيشه. عتلّ خشن و بدخو. زنيم شرور و بى ريشه. خرطوم بينى، و نَسِمُ فعل مضارع است. أن كان... در اصل «لأن كان...». أساطير... خبر مبتداى مقدَّر است.

تفسير:

اطاعت مكن از هر كس كه بسيار سوگند - يا سوگند دروغ - خورد كه اين گواه آن است كه براى آنچه به آن قسم مى خورد عظمتى قائل نيست و فرو مايه است، يعنى در رأى و تدبير حقير است.

آن كه بسيار عيبجو و نسبت به مردم بدگو و طعنه زننده است و گام بردارنده به سخن چينى است. يعنى سخن شخصى را به شخصى، و مجلسى را به مجلسى برد، و بدين جهت نزاع و فساد ميان ايشان اندازد.

و بسيار بخيل و بازدارنده از خير است. يكى از مصاديق اين آيه وليد بن مغيره است كه مال بسيار و خويشان زياد داشت مى گفت: هر كه از شما اسلام آورد، عطاى خود را از او منع كنم و هيچ بدو ندهم! يا منع كنندۀ مردمان بود از ايمان، و مال خود را بر حضرت رسول عرضه مى كرد تا او را از دين برگرداند.

تجاوزگر و از حد گذرنده در ظلم و گناه پيشه و گناهكار است.

پس از اين همه صفات، زشت، خشن و سنگدل و بى اصل و ريشه است.

از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است: زنيم كسى است كه اصل و نسبى نداشته باشد.(1)

يكى از گناهان كبيره، نمّامى و سخن چينى است، و احاديث بسيار در بارۀ آن وارد شده است، از جمله:

1 - در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:

وَنَهى عَنِ النَّميمَةِ وَالْاِسْتِماعِ إلَيْهَا، وقالَ: لا

ص:255


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 376.

يَدخُل الْجَنَّةَ قَتّاتٌ، يعنى نَمّاماً.(1) نهى فرمود حضرت از سخن چينى و شنيدن آن، و فرمود:

نمّام داخل بهشت نمى شود.

2 - كافى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند:

شِرارُكُمُ المَشّاؤُونَ بِالنَّميمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأحِبَّةِ، الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَاءِ الْمَعايِبَ؛(2)

بدترين شما كسانى اند كه راه رونده به نمّامى، تفرقه اندازان ميان دوستان، و طلب كنندگان عيب براى پاكان از عيب باشند.

أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ: اين گناهان را انجام مى دهد و صفات زشت را واجد است به خاطر آن كه صاحب مال و پسران است.

يعنى كثرت مال و اولاد او نبايد تو را بر اطاعت او وا دارد؛ زيرا كافر است.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ: هنگامى كه آيات ما بر او خوانده شود گويد:

اينها افسانه هاى پيشينيان است و هيچ اعتبار و اصلى ندارد!

ما به زودى داغ ذلّت بر بينى او مى نهيم.

يعنى او را در ميان عالميان به گونه اى خوار و رسوا مى سازيم كه بر هيچ كس پوشيده و پنهان نباشد، چنانچه داغِ بر بينى را نتوان پنهان نمود.

(آيۀ 17-27) (إِنَّا بَلَوْنَهُمْ كَمَا بَلَوْنَآ أَصْحَبَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُواْ لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ * وَ لَايَسْتَثْنُونَ * فَطَافَ عَلَيْهَا طَآلِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَ هُمْ نَآلِمُونَ * فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ * فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِينَ * أَنِ اغْدُواْ عَلَى حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَرِمِينَ * فَانطَلَقُواْ وَ هُمْ يَتَخَفَتُونَ * أَن لَّايَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ * وَ غَدَوْاْ عَلَى حَرْدٍ قَدِرِينَ * فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُواْ إِنَّا لَضَآلُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ)

ص:256


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 565.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 369.

لغت:

يصرمنّ فعل مضارع يعنى مى چينند. صريم زمين سياه كه روييدنى در آن نيست.

تنادوا يعنى يكديگر را ندا و صدا كردند. حرد اراده و تصميم يا قصد.

داستان ناسپاسى باغداران

تفسير:

ما اهل مكّه را با بلايى كه بر آنها وارد شد آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را كه در يمن در نزديكى صنعا بود با بلايى آزموديم.

إِذْ أَقْسَمُواْ...: آن گاه كه قسم خوردند كه بامدادان (پيش از آن كه مستمندان براى درخواست كمك بيايند و انتظار داشته باشند كه مقدارى از ميوه هاى آن باغ را به آنها بدهيم) ميوه هاى باغ را خواهند چيد.

در حالى كه پيش خود هم (در ذهن خود هم) چيزى از ميوه ها براى فقرا استثنا نمى كردند و يا ان شاء اللّه نمى گفتند.

فَطَافَ عَلَيْهَا: پس شبانه بلايى فراگير از جانب پروردگارت بر آن باغ احاطه كرد در حالى كه آنها خواب بودند.

آتشى از آسمان فرو آمده و در آن باغ پيچيد و ميوه ها را بسوزانيد.

صريم در لغت به معنى زمين يا خاكستر سياه است، يعنى مانند خاكستر سياه شد.

در روايت است كه آتش، درختان را از بيخ بركند و همه را تودۀ خاكستر ساخت. (1)فَأَصْبَحَتْ...: پس آن جا به صورت باغى كه ميوه هايش چيده شده و درختانش سياه و سوخته شد درآمد.

پس هنگام صبح يكديگر را صدا كردند و گفتند: اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد بامدادن (يعنى هر چه زودتر) به سوى باغ و زراعت خود بيرون آييد. پس داس ها را برداشته از خانه ها بيرون آمده، متوجه باغ شدند.

فَانطَلَقُواْ...: پس به طرف باغ راه افتادند در حالى كه با هم آهسته سخن مى گفتند تا

ص:257


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 380.

فقرا صداى ايشان را نشنوند و از رفتن آنها به باغ آگاه نشوند.

سخنشان با هم اين بود: مبادا امروز فقيرى در اين باغ بر شما وارد شود تا مقدارى از ميوه ها را بگيرد و برداشت و سهم ما كم شود!

و صبحگاهان با تصميم بر محروم كردن فقرا به باغ رفتند و فكر مى كردند قادر هستند همۀ ميوه ها را خود تصرّف كنند.

پس چون باغ را (نه به صورت باغ) بلكه به صورت منطقه اى سياه و سوخته و پر از خاكستر ديدند گفتند: حتماً راه را گم كرده ايم و از اين رو به جاى باغ خود به زمين اين چنينى رسيده ايم! يا به محض ديدن باغ به آن صورت، متوجه اشتباه خود و اين كه عذابى گريبانشان را گرفته شدند، پس گفتند: ما از راه حق و راه خدا گمراه شده ايم! سپس گفتند:

نه راه را گم نكرده ايم - يا نه تنها راه حق را گم كرده ايم - بلكه ما به خاطر اين كه خواستيم حق فقرا را ندهيم از نعمت حق و زراعت خود محروم شده ايم.

(آيۀ 28-32) (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ * قَالُواْ سُبْحَنَ رَبِّنَآ إِنَّا كُنَّا ظَلِمِينَ * فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَوَمُونَ * قَالُواْ يَوَيْلَنَآ إِنَّا كُنَّا طَغِينَ * عَسَى رَبُّنَآ أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَآ إِنَّآ إِلَى رَبِّنَا رَ غِبُونَ)

لغت:

يتلاومون فعل مضارع از باب تفاعل، يعنى يكديگر را ملامت و سرزنش مى كردند.

تفسير:

ميانسال و عاقل ترين و مستقيم ترين آنها گفت: آيا هنگامى كه آن نقشه را ريختيد كه فقرا را محروم كنيد به شما نگفتم: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟! يعنى در كنار او خود را شريك و مؤثر در كارها مى دانيد و خدا را در كمك به مستمندان اطاعت نمى كنيد و با تصميم بر مخالفت با او عملاً او را عاجز مى شماريد؟! امّا

ص:258

سخن مرا نشنيديد و از خدا و قدرت او غافل شديد و او را عملاً فراموش كرديد تا به اين بلا گرفتار شديد.

پس پشيمان شدند وگفتند: پروردگار ما منزّه است، حقّاً كه مى خواستيم فقرا را از سهمشان منع كنيم. امّا اين ندامتِ پس از وقوع بلا برايشان فايده اى نداشت.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ...: پس به يكديگر رو آوردند در حالى كه يكديگر را ملامت مى كردند (و هر كدام اين تقصير و پى آمد را به ديگرى نسبت مى داد).

در نتيجه همه به اشتباه خود واقف شده و از كار خود پشيمان شده توبه كردند و گفتند:

قَالُواْ يَوَيْلَنَآ...: واى بر ما، مسلَّماً ما طغيانگر و سركش بوديم!

اميد است كه پروردگار ما (توبه و ندامت ما را پذيرفته) بهتر از آن را به جاى آن به ما بدهد كه ما به سوى پروردگارمان مشتاقيم و به سوى پروردگارمان راغب و از غير او اعراض كننده ايم.

آرى هر كه به بلايى مبتلا گردد و مال و منال او در عرصۀ بلا تلف شود، و او تأمّل نمايد و دريابد كه مستحق آن بلا بوده، بعد از آن به گناه خود اعتراف نموده به سوى خدا بازگشت كند اميد است خداوند منّان بهتر و خوش تر از آنچه از او گرفته شده را به او مرحمت فرمايد.

(آيۀ 33) (كَذَ لِكَ الْعَذَابُ وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ)

تفسير:

اين گونه است عذاب ما در دنيا و البته عذاب آخرت بزرگ تر است اگر مى دانستند.

زيرا عذاب دنيا زوال يابد، و آخرت باقى ماند.

(آيۀ 34) (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ)

ص:259

تفسير:

به يقين براى پرهيزكارانِ از كفر و شرك و گناه در نزد پروردگارشان - يعنى در آخرت يا در جوار رحمت الهى - بهشت هاى پرنعمت است.

نقل شده است: چون بزرگان قريش شنيدند كه مؤمنان در آخرت متنعّم به نعمت هاى بهشت هستند، گفتند: اين بهشت كه پيغمبر خبر مى دهد، اگر بر فرض وجود داشته باشد ما كه در دنيا بهرۀ كافى داريم، در آن جا نيز نصيب كامل خواهيم داشت، پس مؤمنان بر ما تفضيلى ندارند. حق تعالى در رد قول آنها فرمود:

(آيۀ 35-41) (أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أَمْ لَكُمْ كِتَبٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ * إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ * أَمْ لَكُمْ أَيْمَنٌ عَلَيْنَا بَلِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ * سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ * أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْبِشُرَكَآ ل ِهِمْ إِن كَانُوا ْ صَدِقِينَ >

تفسير:

پس آيا ما، تسليم شدگان (مسلمانان) را از نظر پاداش اخروى همانند مجرمان - يعنى مشركان - قرار مى دهيم؟ هرگز، اين ظلم است و ساحت قدس الهى از آن منزّه است.

مَا لَكُمْ كَيْفَ...: شما را اى كافران چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟

چگونه به مساوى بودن اهل شرك و اهل توحيد حكم مى كنيد و مى پنداريد امر آخرت و جزا در اختيار شماست، تا هر چه خواهيد حكم كنيد.

أَمْ لَكُمْ كِتَبٌ...: آيا براى شما كتابى است آسمانى كه در آن مى خوانيد كه براى شماست در عالم آخرت هر چه را اختيار كنيد و برگزينيد وجود خواهد داشت؟!

أَمْ لَكُمْ أَيْمَنٌ...: يا براى شما عهد و پيمان هاى مؤكد است بر ما تا روز قيامت، كه هر

ص:260

آنچه حكم كنيد از بهشت و نعمت هاى آخرت براى شما خواهد بود؟!

يعنى آيا براى شما سوگند خورده ايم سوگندهاى مؤكد كه شما را روز قيامت در مساوى دانستن مسلم و كافرِ مذكور حاكم سازيم؟!

سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ: از آنها (كفّار) بپرس كه كدام يك از آنها ضامن اين ادّعاى مساوى بودن كافر و مسلم در آخرت است كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد.

أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْ بِشُرَكَآئِهِمْ إِن كَانُواْ صَدِقِينَ: يا آنها را شريكانى است در صحّت اين ادّعا، يا معبودهايى است شريك خدا كه فرداى قيامت آنها را نجات دهند؟! اگر اين طور است پس شريكانشان را بياورند اگر راستگويند.

ذلّت و ناتوانى كافران در قيامت

(آيۀ 42 و 43) (يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ * خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كَانُواْ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَلِمُونَ)

تفسير:

به ياد آر روزى را كه كار بر آنها سخت شود.

و به عنوان توبيخ، به سجده كردن دعوت شوند؛ ولى نتوانند كه انجام دهند؛ زيرا همان صفت تكبر كه در دنيا مانع ايمان و سجده كردن آنها شد در قامتشان تجسم يافته و در باطن و سريرۀ آنها وجود دارد.

برخى گفته اند: يُكْشَفُ عَن سَاقٍ كنايه است از كشف حقايق امور، يعنى روزى كه كشف شود اصل همۀ كارها و حقيقت آنها نمايان گردد و همه، احوال يكديگر را بدانند.

خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ...: در حالى كه چشمانشان فرو افتاده - يعنى از ترس و هول نتوانند چشم بگشايند و سر بلند كنند - ذلّت و خوارى وجودشان را فرا گيرد و همانا در دنيا به سجده در برابر خدا دعوت مى شدند در حالى كه سالم بودند و قدرت بر آن داشتند! يعنى با وجود صحّت بدن از سجده كردن امتناع مى نمودند، از اين رو در اين روز جز حسرت و ندامت بهره اى ندارند.

ص:261

استدراج و املاء تكذيبگران

(آيۀ 44) (فَذَرْنِى وَ مَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

چون مشركان، حضرت را تكذيب مى نمودند، خاطر مبارك او را بسيار متأثر مى ساختند؛ خداى متعال براى تسليۀ خاطر او در تهديد مخالفان فرمود:

پس مرا با كسانى كه اين حديث يعنى قرآن را تكذيب مى كنند واگذار كه به زودى آنها را تدريجاً به سوى عذاب و بدبختى ابدى از جايى كه نمى دانند (و فكر مى كنند كه رو به خوشبختى مى روند) نزديك مى كنيم تا هلاك شوند.

تنبيه: يك قِسم از نعمت، استدراج است و اين در مواردى است كه گناه كنند ولى به آنها نعمت و مهلت داده شود، لذا ايشان آن را تفضل دانسته، پندارند اعطاى اين نعمت به آنها، به جهت امتياز و مزيتى است كه براى خود مى پندارند. و بدين جهت در طغيان به نهايت برسند و به ورطۀ عذاب و چنگال عقاب گرفتار شوند.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل است:

يَا ابْنَ آدَم، إذَا رَأيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَأنْت تَعْصيهِ فَاحْذَرْهُ؛(1)

اى فرزند آدم، وقتى ديدى پروردگار تو سبحانه نعمت هاى خود را پى در پى به تو عطا كند، و حال آن كه تو او را نافرمانى مى كنى، پس بترس از (عذاب) او.

از حضرت صادق عليه السلام:

إذَا أرَادَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِقْمَةٍ يُذَكّره الاِسْتِغْفارَ، وَإذَا أرَادَ اللّهُ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الْاِسْتِغْفارَ وَيَتَمادى بِهِ، وَهُوَ قَولُ اللّهِ تَعالى:

سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ

لا يَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصى؛(2)

هرگاه خداوند عزوجل به بنده اى خير را اراده فرمايد، پس هرگاه او معصيت كند، او را به نقمتى گرفتار سازد تا بدين وسيله او را متوجه استغفار نمايد و آن گناه جبران و آمرزيده شود. و هرگاه به بنده اى به خاطر سوء اختيار بنده شرّ را اراده

ص:262


1- . نهج البلاغه، حكمت 25.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 397 به نقل از علل الشرائع.

فرمايد، چون گناه كند، نعمتى به او دهد تا استغفار را فراموش كند، و گناه را ادامه دهد! و اين است قول خداوند: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ.

3 - حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إذَا أحْدَثَ الْعَبْدُ ذَنْباً جُدِّدَ لَهُ نِعمَةٌ فَيَدعُ الْاِسْتِغْفارَ، فَهُوَ الاِسْتِدْراجُ؛(1)

هرگاه گناهى را بنده به جا آورد، پس نعمت جديدى به او داده شود، پس اين نعمت باعث شود كه او استغفار را واگذارد، پس آن استدراج است.

(آيۀ 45-47) (وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ * أَمْ تَسَْلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ * أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ)

تفسير:

و من به آنها مهلت مى دهم و در عقاب آنها عجله نمى كنم تا مغرور شده گناه و طغيان را به نهايت برسانند، همانا كيد و تدبير من محكم و استوار است (و عذاب آنها به هيچ چيز دفع نمى شود).

أَمْ تَسْئَلُهُمْ...: آيا از آنها براى رسالت خود مزدى مى طلبى، پس تا آنها از غرامت گرانبار هستند؟!

و بدان سبب روى از تو بر گردانند و قبول ايمان نكنند و تصديق وحى نكنند! يعنى تو كه از ايشان مزد نمى خواهى، پس چرا در ايمان تقصير مى كنند؟!

يا آن كه غيب نزد آنهاست - يعنى علم به لوح محفوظ يا مطلق علم غيب دارند - پس از روى آن مى نويسند و بر شرك و فسق خود استدلال مى كنند و از تو و هدايت تو بى نياز مى شوند؟!

(آيۀ 48-50) (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لَاتَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظُومٌ * لَّوْلَآ أَن تَدَ رَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَآءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَبَهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّلِحِينَ)

ص:263


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 397.

كم صبرى حضرت يونس (ع)

تفسير:

و چون هيچ كدام از اينها نيست، و اطاعت نكردن آنها محض عناد و لجاج است، پس بر فرمان پروردگارت صبر كن و در هلاك ايشان مشتاب و همانند يونس صاحب ماهى مباش (كه براى امّتش عذاب خواست) آن گاه كه خدا را در حالى كه دلى پراندوه داشت، در شكم ماهى ندا كرد و گفت: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ.

اگر نه اين بود كه (به خاطر توبه و اعترافش به اشتباه) نعمتى از جانب پروردگارش او را دريافت - يعنى توفيق و قبول توبه و ولايت معنوى الهى شامل حال او شد - همانا از شكم ماهى ملامت شده و طرد شده به صحرايى بى گياه افكنده مى شد؛ ولى مشمول رحمت الهى گشت و با كمال سلامت و كرامت به ساحل افكنده شد.

پس پروردگارش او را به تجديد وحى و الطاف خاصّه خود برگزيد و از شايستگان قرار داد.

آيۀ چشم زخم

(آيۀ 51) (وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَرِهِمْ لَمَّا سَمِعُواْ الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ)

تفسير:

و حقيقت اين است كه كسانى كه كفر ورزيده اند، هنگامى كه اين ذكر - يعنى قرآن - را شنيدند نزديك بود به نحوست چشمشان موجب هلاكت تو شوند.

و به خاطر عجز از درك قرآن در بارۀ آورندۀ آن مى گويند: او ديوانه است يا جن او را ياد داده است!

شأن نزول: جمعى از قبيلۀ قريش، در چشم بد، شهرتى داشتند، به حيثيتى كه هر جا شتر يا گاو يا گوسفند فربهى مى ديدند و مى گفتند: ما أحسنها و ما رأيت مثلها! فوراً مى افتاد، و در ميان ايشان كسى بود كه به هر كه نظر مى نمود از پا مى افتاد. اين گونه اشخاص، مقابل حضرت ايستادند، به تلاوت قرآن نظاره مى كردند و مى گفتند: ما أفصحه و

ص:264

ما أحسنه! ما مثل اين مرد در فصاحت و حسن صورت نديديم! خداوند، حافظ پيامبر خود شد و او را از چشم زخم آنها نگاه داشت و آيۀ شريفه را نازل فرمود.

در بعضى روايات آمده كه حضرت در مسجد نشسته بود و قرآن تلاوت مى نمود. اين جماعت در مسجد انتظار مى كشيدند كه از مسجد بيرون آيد و به بدى چشم، آفتى به او برسانند. جبرئيل اين آيه را آورد كه تلاوت نما تا از چشم زخم ايمن باشى. حضرت آيه را تلاوت كرد و از مسجد بيرون آمد، آنها كور شدند و او به سلامت گذشت.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: ظاهر آيات و اخبار، دلالت بر تأثير چشم زخم دارد و ممكن است اين از خصايص بعضى نفوس باشد، و علاج آن توكل و توسل به ادعيه و آيات است از جملۀ اين آيۀ شريفه كه خيلى مجرّب است.

(آيۀ 52) (وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ)

تفسير:

و حال آن كه قرآن و اين پيامبر نيست مگر مايۀ تذكّر و موعظه براى جهانيان.

ص:265

سورۀ الحاقه

اشارة

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَآقَّةُ * مَا الْحَآقَّةُ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْحَآقَّةُ)

تفسير:

آن ساعت و آن حادثۀ واقع شدنى و آن امور و احوال مسلّم الوقوع كه نامش حاقّه است.

چيست حقيقت آن حاقّه؟ چه حادثۀ بزرگ و طولانى و هولناكى است!

و چه آگاهت كرد كه حاقّه چيست؟ نمى توانى به حقيقت آن پى ببرى. آن حادثۀ كوبنده اى است.

يعنى كنه آن را نمى دانى؛ زيرا كه اعظم از آن است كه درك احدى به آن برسد. مراد، قيامت، و حاقه، يكى از اسماء آن است.

ص:266

چگونگى هلاكت ثمود، عاد، فرعونيان و قوم لوط

(آيۀ 4-8) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عَادُ بِالْقَارِعَةِ * فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُواْ بِالطَّاغِيَةِ * وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُواْ بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ * سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ * فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ)

لغت:

صرصر باد تند و شديد و سرد. حسوم يعنى شوم يا متوالى و پى در پى. صرعى جمع «صريع» و آن به معنى روى زمين افتاده است.

تفسير:

ثمود - يعنى قوم صالح - و عاد يعنى قوم هود، آن حادثۀ كوبنده (همان حاقه) را تكذيب كردند. مقصود از حاقّه و قارعه قيامت است، يعنى قوم اين دو پيامبر قيامت و معاد را انكار كردند.

اما قوم ثمود به سبب طغيانشان با عذابى بسيار و شديد هلاك شدند.

و امّا قوم عاد به واسطۀ تندبادى سرد و غرّان و سركش به هلاكت رسيدند.

سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ...: بادى كه خداوند آن را به مدّت هفت شب و هشت روز نحس يا پى در پى بر آن مسلط نمود و اگر آن جا بودى آن گروه را مردۀ به زمين افتاده مى ديدى گويى از تنومندى مانند تنه هاى نخل (توخالى) و از جا كنده شده هستند.

پس آيا از آنها هيچ باقى مانده اى مى بينى؟ نه همه هلاك و نابود شدند.

(آيۀ 9 و 10) (وَ جَآءَ فِرْعَوْنُ وَ مَن قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكَتُ بِالْخَاطِئَةِ * فَعَصَوْاْ رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً)

ص:267

تفسير:

و فرعون و كسانى از كافران كه پيش از او بودند و اهل شهرهاى زير و رو شدۀ قوم لوط مرتكب خطا شدند و راه عبوديت و اصول و فروع دين را خطا رفتند.

پس فرستاده و پيامبرِ پروردگارشان را نافرمانى كردند. خداوند هم آنها را به كيفرى سخت - يا سخت تر از امّت هاى ديگر - گرفت.

(آيۀ 11 و 12) (إِنَّا لَمَّا طَغَا الْمَآءُ حَمَلْنَكُمْ فِى الْجَارِيَةِ * لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهَآ أُذُنٌ وَ عِيَةٌ)

تفسير:

ما هنگامى كه آبِ فروريخته از آسمان و جوشيده از زمين به دعاى نوح طغيان كرد و از سر گذشت، اجداد شما را به كشتى نوح سوار كرديم و بقيه را كه كافر بودند غرق شدند.

تا آن حادثه را براى شما مايۀ تذكّر قرار دهيم و چون براى شما و ديگران نقل مى شود گوش شنوا و نگهدارنده، آن را نگاه دارد و در جان او مؤثر افتد و پند گيرد و از كفر و معصيت و كارهاى شرّ اجتناب ورزد.

(آيۀ 13-16) (فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ وَ حِدَةٌ * وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَ حِدَةً * فَيَوْمَلِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ * وَ انشَقَّتِ السَّمَآءُ فَهِىَ يَوْمَلِذٍ وَاهِيَةٌ)

ص:268

حوادث قيامت

تفسير:

پس چون در صور يك بار دميده شود (مقصود نفخۀ اوّل است كه مقدمۀ بر هم خوردن نظم جهان هستى است)؛

و زمين از مدار حركت خود و كوه ها از مقرّ و محل قرار خود برداشته و بركنار گردند و هر دو با يك برخورد در هم كوبيده شوند؛

پس در آن روز قيامت تحقّق يابد و واقع شود.

و آسمان بشكافد و نظم و وضع آن در آن روز سست و متلاشى خواهد شد.

حوادث قيامت

(آيۀ 17) (وَ الْمَلَكُ عَلَى أَرْجَآلِهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَلِذٍ ثَمَنِيَةٌ)

تفسير:

و پس از شكافته شدن آسمان، فرشتگان بر اطراف آسمان مسلط باشند و عرش پروردگارت را در آن روز هشت نفر يا هشت گروه از فرشتگان بر بالاى سر خود، يا بالاى سر فرشتگان و آسمانيان، برمى دارند و حمل مى كنند.

(آيۀ 18) (يَوْمَلِذٍ تُعْرَضُونَ لَاتَخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ)

تفسير:

در آن روز - يعنى روز قيامت - شما به پيشگاه خداوند براى حساب و داورى عرضه خواهيد شد و هيچ امر نهانىِ شما پنهان نخواهد ماند.

يعنى خدا بر خفاياى اعمال و نيات شما اطلاع دارد. و غرض از عرضه شدن، نه براى اطلاع پيدا كردن خداست؛ بلكه براى اظهار و افشاى احوال ايشان است. چنانچه فرمايد:

يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ.

ص:269

(آيۀ 19-24) (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَآؤُمُ اقْرَءُواْ كِتَبِيَهْ * إِنِّى ظَنَنتُ أَنِّى مُلَقٍ حِسَابِيَهْ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ * فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ * كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَآ أَسْلَفْتُمْ فِى الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ)

لغت:

هاؤم يعنى بياييد: «ظن» در ظننت در اين جا به معنى يقين است. قطوف جمع «قِطف» و آن به معنى چيده شده است. خاليه يعنى گذشته.

تفسير:

پس امّا كسى كه نامۀ عمل او به دست راست او داده مى شود از روى فرح و خوشحالى گويد: اى مردم، بياييد و بگيريد و نامۀ عمل مرا بخوانيد كه در آن هيچ عملى نيست كه از اظهار آن شرم داشته باشم و خجل شوم.

و نيز گويد: حقّاً كه من در دنيا يقين داشتم كه حساب عمل هاى خود را خواهم ديد.

يعنى دانستم مرا محاسبه خواهند كرد، پس با انجام واجبات و ترك محرّمات، خود را آماده و مهيّا براى اين حساب كردم.

فَهُوَ فِى عِيشَةٍ...: پس او در يك زندگيى است كه از آن خشنود است. يا در زندگيى كه نيكوست و صاحبش از آن خشنود است.

در باغ و بهشتى عالى مقام و بلندمرتبه است.

كه ميوۀ آن باغ به او نزديك است - چه ايستاده باشد و چه نشسته و چه خوابيده - زيرا شاخه هاى آن تحت ارادۀ چينندۀ آن است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: مؤمن در حالى كه خوابيده باشد، ميوۀ بهشت را

ص:270

بچيند و تناول كند.(1)

كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَآ أَسْلَفْتُمْ فِى الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ: به او يا به بهشتيان گفته مى شود:

بخوريد از ميوه ها و بياشاميد از شربت ها، خوردن و آشاميدنى گوارا كه هيچ اذيّت و عوارض بدى ندارد، به پاداش آنچه از عقايد صحيح و اعمال صالحى كه در روزگارهاى گذشته - يعنى در مدّت عمرتان - براى آخرتتان از پيش فرستاده ايد.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

حق تعالى به مؤمنان در بهشت خطاب فرمايد: اى دوستان من، بسيار در دنيا [شما را ديدم كه] لب هاى شما از تشنگى به هم چسبيده بود و چشم هاى شما به گودى فرو رفته و شكم هاى شما از شدّت تشنگى و گرسنگى كه در دنيا كشيديد، باريك و لاغر شده، پس امروز در عوض آن گرسنگى و تشنگى، مرفّه الحال، در بهشت بخوريد و بياشاميد. (2)(آيۀ 25-29) (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتَبِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ * يَلَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ * مَآ أَغْنَى عَنِّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّى سُلْطَنِيَهْ)

لغت و اعراب:

هاء در آخر كتابيه و حسابيه و سلطانيه هاء سكت است. «هاء» در يا ليتها به «موته اولى» و مرگ برمى گردد. قاضيه يعنى تمام كننده كه ديگر زندگى دوباره نبود.

تفسير:

و امّا كسى كه نامۀ عمل او به دست چپش داده شود چون اعمال قبيح خود را در آن بيند از روى ندامت و خجالت مى گويد: اى كاش نامۀ اعمالم به من داده نمى شد!

ص:271


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 399.
2- . مدرك ياد شده، ص 400.

و كاش نمى دانستم حسابم چيست؟!

اى كاش به جاى آن حيات و زندگى دنيوى من مرگى قاطع بود! يعنى اصلاً به دنيا نمى آمدم و حياتى نداشتم. يا اى كاش مرگ دنيوى، نابودكنندۀ دائم من بود و زنده شدن بعد از مرگ برايم نبود. يا اى كاش در اين هنگام كه نامۀ اعمالم را به دستم دادند مى مردم كه ديدن اين نامه از مرگ تلخ تر و سخت تر است.

سپس از روى حسرت گويد: اموال دنيايى من هيچ عذابى را از من دفع نكرد.

و قدرت و سلطنتم و حجّت و برهان بر ادّعاهاى باطلم از دستم رفت.

اما اين آرزوها و اين تأسف و تحسر فايده اى براى او نخواهد داشت.

(آيۀ 30-37) (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لَايُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ * وَ لَايَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ * وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ * لَّايَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَطُِونَ)

تفسير:

دستور مى رسد كه او را بگيريد و در غل و زنجير كنيد.

سپس او را در آتش فروزان درآوريد و بسوزانيد.

سپس او را در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است در بند كشيد.

يعنى آن را محكم بر بدن او بپيچيد تا هيچ حركت نتواند كند.

زيرا او در دنيا به خداى بزرگ ايمان نمى آورد.

وَ لَايَحُضُّ...: و هيچ گاه خود و ديگران را به دادن طعام به فقير و مستمند ترغيب نمى كرد و به اداى حقوق واجب مالى - مانند زكات - اهميت نمى داد.

پس امروز - يعنى روز قيامت - او را در اين جا خويش و دوست مهربانى نيست كه از او

ص:272

حمايت كند و يا عذاب را از او دفع نمايد.

و نه خوراكى، مگر از غُسالۀ اهل آتش يا چرك و خونى كه از بدن دوزخيان مى چكد.

كه آن را جز گنهكاران خطاپيشه نمى خورند. مراد مشركان و متمردان هستند.

كاهن و شاعر نبودن پيامبر (ص)

(آيۀ 38-43) (فَلَآ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَ مَا لَاتُبْصِرُونَ * إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ * وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

چنان نيست كه كافران و معاندان گويند كه قرآن ساخته و بافتۀ پيغمبر است.

پس سوگند به آنچه مى بينيد از محسوسات.

و سوگند به آنچه نمى بينيد از موجودات غيبى.

اين سوگند، سوگند است به جميع اشياء؛ زيرا هيچ چيز از موجودات از اين دو قسم خارج نيست.

(سوگند به همۀ موجودات) كه اين قرآن به يقين گفتار فرستاده اى گرامى - يعنى جبرئيل و پيامبر - است كه از جانب حضرت حق بر بندگان مى خواند، نه اين كه از خود بگويد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: خداى متعال در اين آيه فرمايد: سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد از نعمت هاى من بر مردم و آنچه نمى بينيد از نيكى من بر دوستان، اين قرآن گفتار رسول كريم از جانب خداوند رحيم است.

وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ: و آن گفتار يك شاعر نيست؛ ولى كمتر ايمان مى آوريد يا اندكى از شما ايمان مى آوريد.

وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ: و نه گفتار يك كاهن كه سخن از جن ها فرا مى گيرد و خبر از غيب مى دهد است؛ امّا كمتر متذكر مى شويد يا اندكى از شما متذكر مى شويد و تأمّل

ص:273

نمى نماييد تا فرق ميان شعر و كهانت را با معجزه دريابيد، و بدانيد كه اين قرآن، كلام بشر نيست؛ بلكه معجزۀ پيامبر است.

تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ: اين كتاب، فرو فرستاده اى است از جانب پروردگار جهان به وسيلۀ جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله.

(آيۀ 44-47) (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِينَ)

تفسير:

و اگر او - يعنى پيامبر - برخى از گفتارها را كه از ما نيست به ما نسبت مى داد آن طور كه شما مى پنداريد؛

مسلَّماً او را با تمام قدرت مى گرفتيم و يا دست راستش را مى گرفتيم و به عذاب مى كشيديم.

سپس بى ترديد شاهرگ قلبش را مى بريديم!

حاصل آن كه اگر پيامبر، قولى به ما نسبت دهد كه ما نگفته باشيم، او را فوراً به قتل مى رسانيم. يا آن كه اوّل دست راست او را قطع مى كنيم، بعد او را مى كشيم.

در آن صورت هيچ يك از شما جلوگير و مانع از عذاب او نخواهد بود.

و نزد بعضى يمين به معنى دست راست است، و نزد بعضى به معنى قوّت است، يعنى با قوه و قدرت او را بگيريم و او را هلاك سازيم. يا قدرت او را بگيريم و او را هلاك كنيم.

(آيۀ 48-52) (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ * وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَفِرِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

ص:274

تفسير:

و همانا اين قرآن يادآوريى است براى پرهيزكاران؛ زيرا ايشان از آن بهره مند مى شوند نه ديگران.

قرآن در اولين مرحلۀ نزول، موجب هدايت و ارشاد عموم بندگان است؛ لكن متّقيان به حسن اختيار، اقبال به آن نمايند و كافران و معاندان، به سوء اختيار از آن اعراض كنند؛ لذا تذكّر و پند را به متّقيان اختصاص داده است.

وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ...: و ما حتماً مى دانيم كه ميان شما تكذيب كنندگانى هستند كه كلام الهى بودن قرآن را تكذيب مى كنند.

پس ما ايشان را بر آن تكذيب جزا خواهيم داد.

و اين قرآن حتماً در روز جزا موجب حسرتى براى كافران خواهد بود. يعنى هنگامى كه ثواب هاى مؤمنان را مشاهده كنند حسرت مى خورند كه چرا از قرآن پيروى نكرده و به كتاب آسمانى بودن آن ايمان نياورده اند؟!

وَ إِنَّهُ لَحَقُّ...: و همانا اين قرآن، حق و حقيقت يقينى است. كه هيچ شكى در آن نيست كه از جانب خدا نازل شده است.

پس به نام پروردگار بزرگ خويش تسبيح گوى و او را از هر عيب و نقصى منزّه دان.

يعنى ذات يگانۀ او را از آنچه سزاوار ربوبيت او نيست تنزيه نما، و او را به شكرانۀ آنچه به طريق وحى به تو از قرآن و غير آن نازل فرمايد ثنا و ستايش كن.

ص:275

سورۀ معارج

شأن نزول «سأل سائل»

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْكَفِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ)

تفسير:

درخواست كننده اى عذابى را درخواست كرد كه حتماً براى كافران، واقع شدنى است.

و آن عذاب را بازدارنده و دفع كننده اى نيست.

از حضرت صادق در شأن نزول اين آيه روايت شده كه فرمود: چون پيامبر روز غدير امير المؤمنين عليه السلام را به خلافت و امامت نصب و در حق او فرمود: «هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست» اين خبر به اطراف منتشر شد. نعمان بن حارث بر شتر سوار و متوجه مدينه شد كه با حضرت مجادله نمايد. چون به مجلس حضرت وارد شد، جمع بسيار از مهاجر و انصار بودند، گفتند: يا محمّد، تو ما را به كلمۀ شهادت دلالت كردى از تو قبول كرديم، و به نمازهاى پنجگانه دعوت نمودى اجابت نموديم، و به زكات و روزه و حج و جهاد ترغيب نمودى فرمان برديم، و هر چه امر نمودى خلاف نكرديم؛ با اين همه از ما راضى نشدى تا اين كه دست اين پسر را گرفتى و

ص:276

گفتى: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ: بعد از من اقتدا به او كنيد. اين كار به مجرد رأى تو بود و از پيش خود، على را برگزيدى و بر ما حاكم ساختى، يا اين كه به امر خدا بود؟ حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، آنچه دربارۀ على بيان نمودم و به مردم رسانيدم، به امر خدا بود. نعمان چون اين سخن بشنيد، روى برگردانيد و گفت: بار خدايا، آنچه دربارۀ على بن ابى طالب گويد اگر راست و درست و به امر توست بر ما سنگ ببار، يا ما را به عذاب اليم گرفتار گردان. فوراً سنگى از آسمان بر سر او خورد و به درك واصل و آيۀ سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ نازل شد.(1)

(آيۀ 3) (مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ)

تفسير:

عذابى از جانب خداوندِ صاحب معارج. يعنى صاحب درجات آسمانى كه عمل هاى بندگان و نيز فوج فوج فرشتگان از آنها بالا مى روند، يا درجات كمال روحى مؤمنان، يا درجات معنوى فرشتگان، يا درجات بهشتى اولياى خدا (يعنى خدايى كه اين درجات را قرار داده است).

مدّت روز قيامت

(آيۀ 4) (تَعْرُجُ الْمَلَلِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ)

اعراب:

ألفَ تمييز و منصوب، و خمسين خبر كان است.

تفسير:

فرشتگان و روح - يعنى جبرئيل يا موجود شريفى غير فرشته - در روزى كه مقدار آن با سنجش با روزهاى دنيا پنجاه هزار سال است - يعنى روز قيامت - براى منقضى شدن

ص:277


1- . منهج الصادقين ذيل آيۀ شريفه، با كمى تصرّف در عبارات.

كارهاى اجرايى عالم هستى و براى عرضۀ محاسبات به سوى خداوند عروج (معنوى) مى كنند.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است: به درستى كه براى قيامت پنجاه موقف است، هر موقفى مثل هزار سال شما. پس اين آيه را تلاوت فرمود.

صبر زيبا و نازيبا

(آيۀ 5-7) (فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلاً * إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا * وَ نَرَلهُ قَرِيبًا)

تفسير:

پس صبر كن صبرى نيكو كه در آن شائبۀ نارضايتى و جزع و عجله نباشد. يعنى از تكذيب مكذبان و استهزاى آنان دلتنگ مباش كه به زودى عذاب بر ايشان واقع خواهد شد و هر يك به جزا و مكافات عمل خود خواهند رسيد.

آنها آن روز را دور از امكان مى بينند - يعنى پندار ايشان آن است كه واقع نخواهد شد - و ما آن را نزديك به امكان (ممكن الوقوع) يا نزديك به وقوع مى بينيم. يعنى ما به وقوع آن عالميم.

حوادث قيامت و دوزخ

(آيۀ 8-10) (يَوْمَ تَكُونُ السَّمَآءُ كَالْمُهْلِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ * وَ لَايَسَْلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا)

لغت:

مهل فلز گداخته شده، و عِهن پشم حلاجى شده يا پشم رنگارنگ حلاجى شده.

تفسير:

روزى كه آسمان همانند فلز گداخته شود.

و كوه ها همانند پشم رنگين زده شدۀ پراكندۀ در هوا گردد.

ص:278

كوه ها كه از حيث رنگ مختلف اند، پس هرگاه ريزه ريزه شوند، چون گَرد بر هوا روند مانند پشم كه باد آن را به هوا برده باشد.

وَ لَايَسَْلُ...: هيچ خويشاوند و دوست گرمى، از حال خويشاوند و دوست خود نپرسد! يعنى از شدّت و سختى آن روز هر كس به فكر خود است.

يا آن كه خويش احوال خويش خود را نپرسد؛ زيرا همه نزد يكديگر حاضرند و حالات هم را مشاهده مى كنند، پس احتياج به سؤال نباشد.

(آيۀ 11-14) (يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمَلِذِ بِبَنِيهِ * وَ صَحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ * وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِى تُْوِيهِ * وَ مَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ)

لغت:

يبصّرون مضارع مجهول يعنى نشان داده مى شوند. فصيلة يعنى عشيره و اقوام.

تفسير:

خويشان را به يكديگر نشان دهند؛ لكن از شدّت هول به يكديگر توجّه نكنند.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ...: در آن روز به خاطر شدّت عذاب، مجرم دوست دارد - يا آرزو مى كند - كه اى كاش مى توانست براى دفع عذاب از خود پسران خود را كه عزيزترين كسانِ او هستند فدا كند؛

و نيز همسرش را كه انيس او بوده و برادرش را كه پشتيبان او بوده؛

و نيز قوم و خويشش را كه در دنيا او را پناه مى دادند يعنى پناهگاه او بودند؛

و نيز همۀ كسانى را كه در روى زمين اند؛

آرزو مى كرد كه همۀ اينها را فدا كند تا اين كار او را از عذاب آن روز نجات دهد.

ص:279

(آيۀ 15 و 16) (كَلَّآ إِنَّهَا لَظَى * نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى)

اعراب و لغت:

لظى يعنى شعله و زبانۀ آتش. نزّاعة منصوب و حال است.

تفسير:

چنين نيست كه مجرم نجات يابد بلكه آن جهنّم شعلۀ آتش است كه زبانه مى كشد؛

در حالى كه بركنندۀ پوست سر و اعضاى بدن است.

و مأثور است كه: هرگاه پوست و گوشت را از استخوان بركنند، فوراً بار ديگر روييده شود،(1) چنانچه آيۀ ديگر فرمايد: كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا.

(آيۀ 17 و 18) (تَدْعُواْ مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى * وَ جَمَعَ فَأَوْعَى)

تفسير:

آن آتش كه به قدرت خداوند با گفتار لفظى و جذب قهرى، هر كس را كه به حق پشت كرده و از فرمان معبود حقيقى سرپيچى كرده و از خدا و دعوتش روى گردانده، و اموالى جمع كرده و در ظرف هايش مانند صندوق و بانك و انبار انباشته نمود (و در جمع آن ملاحظۀ حلال و حرام را نكرده و از شدّت علاقۀ به آن حقوق واجبۀ آن را ادا نكرده) را فرا مى خواند.

در معالم التنزيل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

آتش به قدرت كاملۀ ربانى، گويا شود مانند گويا شدن جوارح و تكلم شجرۀ

ص:280


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 9.

حضرت موسى عليه السلام و [آنان را] به زبان فصيح به نام و لقب بخواند.(1)

اصلاح ناهنجارى هاى ذاتى انسان با نماز

(آيۀ 19-21) (إِنَّ الْإِنسَنَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا)

تفسير:

حقّاً كه انسان بسيار حريص و كم طاقت آفريده شده (بر جمع مال حريص است و از اداى حقوق واجبۀ مالى خوددارى مى كند و در بلاها كم صبر است).

چون او را ضررى و آسيبى رسد سخت بى تابى و جزع و فزع كننده است.

و چون خيرى به او رسد سخت بخيل و نابخشنده است.

يعنى هنگامى كه توانگر و ثروتمند شود يا نعمتى به او رسد خود را از انفاق در راه خدا منع مى كند.

در حقيقت آيات 20 و 21 تفسير هلوع است كه در آيۀ 19 بود.

ويژگى هاى نمازگزار واقعى

(آيۀ 23-22) (إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآلِمُونَ)

تفسير:

مگر نمازگزاران.

يعنى جميع مردم به اين دو صفت موصوف اند، مگر نمازگزارندگان كه صفات و ويژگى هاى آنها در آيات بعد ذكر مى شود.

آنان كه بر نمازشان پيوسته و پايدارند يا مداومت كننده و مواظبت كنندۀ آن هستند كه هيچ شغلى از مشاغل، ايشان را از اداى آن باز ندارد.

ص:281


1- . مدرك ياد شده، ص 9.

و روايت شده:

أفْضَلُ الْعَمَلِ أدْوَمُهُ وَإنْ قَلَّ:(1) افضل اعمال، عملى است كه بر آن مداومت شود، اگرچه كم باشد.

بيان: فرق ميان محافظت و مداومت آن كه: مداومت راجع به نفس نماز است، و محافظت مربوط به احوال آن از مراعات اوقات و اركان و شرايط آن.

و روايت شده است كه اين آيه، در نوافل؛ و آيۀ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ در واجبات است.(2) و در روايتى(3) آمده است مراد كسانى اند كه در نماز ساكن باشند و روى خود را از سمت قبله منحرف نسازند، يعنى به چپ و راست التفات نكنند.

(آيۀ 24 و 25) (وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّآلِلِ وَ الْمَحْرُومِ)

تفسير:

و آنان كه در اموالشان براى اهل سؤال (كه درخواست كمك مى كنند) و محرومان از مال دنيا - يا نيازمندانى كه روى سؤال و درخواست ندارند و بى نياز پنداشته مى شوند و از كمك ها محروم مى مانند - حقى است معلوم مانند زكات هاى واجب و مستحب و انفاق هاى ديگر در راه خدا.

از حضرت سجاد عليه السلام نقل شده كه فرمود:

اَلْحَقُّ الْمَعْلُومُ شَىءٌ يُخْرِجُهُ مِنْ مَالِهِ لَيْسَ منَ الزَّكاةِ وَلَا مِنَ الصَّدَقَةِ الْمَفْروضَتَيْنِ؛ هُوَ الشَّىءُ يُخْرِجُهُ مِنْ مَالِهِ؛ إنْ شاءَ أكْثَرَ، وَإنْ شاء أقَلَّ، عَلى قَدْرِ مَا يَمْلِكُ؛ يَصِلُ بِهِ رَحِماً وَيُقَوّى بِهِ ضَعيفاً(4)...

حقِّ معلوم، چيزى است كه از مالش خارج مى كند كه از زكات و صدقۀ واجبه

ص:282


1- . مدرك ياد شده، ص 11.
2- . مدرك ياد شده از امام صادق عليه السلام و تفسير برهان ذيل همين آيه از امام باقر عليه السلام.
3- . مدرك ياد شده، ص 11.
4- . نور الثقلين، ج 5 ص 417 با تلخيص به نقل از كافى.

نيست، آن چيز ديگرى است كه (علاوه بر حقوق واجبۀ مالى) از مال خود خارج مى كند، اگر خواهد بيشتر و اگر خواهد كمتر به قدر آنچه مالك است و ثروت دارد، به آن صلۀ رحم نمايد و ضعيفى را تقويت كند.

(آيۀ 26) (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ)

تفسير:

و آنان كه در اعتقاد و عمل، روز جزا را تصديق مى كنند و علامت آن به جا آوردن واجبات و ترك محرّمات است؛

(آيۀ 27 و 28) (وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ)

تفسير:

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند كه مبادا بر ايشان واقع شود. و نشانۀ خوف اجتناب از محرّمات است. يا خوف ايشان به جهت احتمال عدم قبول حسنات و مؤاخذۀ بر سيئات است.

إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ...: زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست. يعنى هيچ كس از وقوع آن ايمن نتوان شد.

آرى سزاوار نيست هيچ كس را كه از عذاب الهى و عقاب سبحانى ايمن شود، اگرچه درطاعت به حد نهايت رسيده باشد؛ بلكه بايد ميان خوف و رجا متردد باشد.

(آيۀ 29-31) (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَ جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَآءَ ذَ لِكَ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْعَادُونَ)

ص:283

تفسير:

و آنان كه نگهدارندۀ دامن خود از استفاده هاى جنسى هستند (نگهدارندۀ نيروى شهوت خويش اند)؛

مگر با همسران خود يا كنيز ملكى خود كه بهره بردن از آنان و اعمال غريزۀ شهوت در اين موارد رواست و (لذا) مورد سرزنش نيستند.

پس كسانى كه جز اين دو مورد را (براى اعمال نيروى شهوت خود) طلب كنند و به هر نوع ديگر و يا هر كس ديگر و هر چيز ديگر التذاذ جنسى ببرند، چنين كسان متجاوز از حدودى هستند كه اسلام معين كرده است.

(آيۀ 32) (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ)

تفسير:

و آنان كه به امانت ها و عهد و عقد خود با خدا و بندگان خدا پايبندند و آنها مراعات مى نمايند؛

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

لَا دينَ لِمَنْ لَاعَهْدَ لَهُ؛(1)

دين كامل نيست براى كسى كه عهدى براى او نباشد.

و نيز فرمود:

اَلأمانَةُ تَجلِبُ الْغِنْاءَ، وَالْخِيانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ؛(2)

امين بودن موجب بى نيازى و غنا مى شود، و خيانت نمودن باعث فقر مى شود.

(آيۀ 33) (وَ الَّذِينَ هُم بِشَهَدَ تِهِمْ قَآلِمُونَ)

ص:284


1- . بحار الانوار، ج 75، ص 96.
2- . بحار الانوار، ج 75، ص 171.

تفسير:

و آنان كه بر سر شهادت هاى خود در مقام تحمّل شهادت (يعنى پذيرفتن اين كه شاهد مطلبى مانند اداى دين كسى به كسى باشند) و اداى شهادت ايستاده و استوارند؛

لزوم اين دو به خاطر آن است كه در اقامۀ شهادت، احياى حقوق، و در اخفاى آن، تضييع و ابطال آن است.

(آيۀ 34) (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ)

تفسير:

و آنان كه بر نمازشان از نظر رعايت حال واجب و مستحب و كامل بودن اجزاء و شرايط مواظبت مى كنند؛

در آياتِ 23 تا 34 نُه صفت براى نمازگزاران كه در آيۀ 22 ياد شده بود ذكر شد.

و ذكر نماز در افتتاح اين آيات و اختتام آن، شايد براى فضل و شرف اين عبادت بر ساير عبادات بدنيه و ماليه باشد.

از حضرت رضا عليه السلام مروى است كه:

حافظان نماز، شيعيان ما هستند كه در هر شبانه روز به پنجاه و يك ركعت نماز قيام مى نمايند و آن را حفظ كنند.(1) زراره از حضرت باقر عليه السلام روايت كند:

مراد فريضۀ يوميه (نمازهاى پنجگانه) است، هر كه آن را در وقت خود بگذارد و حال آن كه عارف باشد به حق آن، و غير آن را بر آن اختيار نكند، حق تعالى براى او براتى بنويسد بدين مضمون كه: هرگز او را عذاب نكند. و هر كه آن را در غير وقت بگذارد و غير آن را بر آن اختيار نمايد، خدا اگر خواهد او را عذاب فرمايد، و اگر خواهد عفو نمايد.(2)

ص:285


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 12.
2- . مدرك ياد شده، ص 12.

(آيۀ 35) (أُوْلَلِكَ فِى جَنَّتٍ مُّكْرَمُونَ)

تفسير:

اينها يعنى نمازگزاران كه داراى اين نه صفت كه برايشان ياد شد باشند در بهشت هاى عالى و خواستنى مورد اكرام و گرامى داشت هستند.

(آيۀ 36-39) (فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُواْ قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمَالِ عِزِينَ * أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كَلَّآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ)

لغت:

قِبَل يعنى نزد. مهطع يعنى شتاب كننده يا كسى كه گردن خود را دراز مى كند و يا خيره مى شود براى ديدن چيزى. عزين جمع «عزه» و آن به معنى گروه است، و عزين به معنى گروه گروه.

تفسير:

از آيات قبل دانسته شد كه ملاك دخول بهشت و نجات از عذاب، ايمان و نماز و صفاتى است كه ذكر شد.

پس كسانى كه كفر ورزيده اند و از ايمان و ويژگى هايى كه ذكر شد بى بهره اند، چيست كه به نزد تو شتابان اند؟!

و گروه گروه از راست و چپ گرد تو را مى گيرند؟!

ص:286

آيا هر يك از آنها طمع دارد كه فرداى قيامت با آن حال كفر و دشمنى با تو و استهزا و تمسخرهايى كه مى كردند او را به بهشت پرنعمت درآورند؟!

يعنى مشركان را داعيۀ آن است كه بدون ايمان و طاعت، در روضاتِ جنان داخل شوند؟!

كَلَّآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ: نه، چنين نيست ما آنها را از آنچه خود مى دانند (يعنى از نطفه و مراحل بعدى) آفريده ايم و تا به ايمان و عمل تكامل نيابند سزاوار بهشت نگردند.

يعنى ما ايشان را از نطفۀ پليد كه آن را به هيچ نوع با عالم قدس مناسبتى نيست آفريديم، پس اگر به وسيلۀ ايمان و طاعت، استكمال نيابند و به اخلاق حسنه از لوث كدورات، صافى نشوند، استعداد دخول بهشت نخواهند داشت.

و به عبارت ديگر به جهت دانستن مبدأ و معاد خلق شده اند، چه تكميل نفس به ايمان و عمل است. پس كسى كه استكمال نفس ننمايد، در منازل كاملين راه نخواهد داشت.

(آيۀ 40) (فَلَآ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَرِقِ وَ الْمَغَرِبِ إِنَّا لَقَدِرُونَ)

تفسير:

پس سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها (صد و هشتاد مشرق خورشيد از اول ميل اعظم جنوبى آفتاب تا انتهاى ميل اعظم شمالى آن، كه از اوّل زمستان تا اول تابستان و عكس آن است، و صد و هشتاد مغرب مقابل آنها)، يا مشرق ها و مغرب هاى ستارگان، و يا اقمار ديگر اين خورشيد، و يا اقمار هر خورشيدى كه همانا ما تواناييم؛

(آيۀ 41) (عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ)

ص:287

عاقبت طغيان و لهو و لعب در قيامت

تفسير:

ما تواناييم بر اين كه به جاى اين مشركان انسان هايى بهتر آنها را بياوريم (يعنى آنها را هلاك كنيم و به جاى آنها بهتر از آنها را بياوريم) و ما هرگز در انجام ارادۀ خود مغلوب نمى شويم.

پس وقتى كه ارادۀ عذاب كنيم، چگونه بر ما سبقت توانند گرفت و ما را عاجز توانند ساخت؟!

(آيۀ 42) (فَذَرْهُمْ يَخُوضُواْ وَ يَلْعَبُواْ حَتَّى يُلَقُواْ يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ)

تفسير:

پس بعد از اتمام حجّت و عدم قبول آنها، آنان را رها كن تا در گرداب طغيان و حق ناپذيرى خود فرو روند و بازى كنند تا روزى كه به آنها وعده داده مى شود - يعنى روز قيامت - را ملاقات نمايند.

(آيۀ 43 و 44) (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ * خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَ لِكَ الْيَوْمُ الَّذِى كَانُواْ يُوعَدُونَ)

لغت:

اجداث جمع «جَدَث» به معنى قبرها. نُصُب جمع «نَصْب» و آن به معنى چيزى كه به عنوان علامت يا براى معبود بودن در جايى نصب شده است.

تفسير:

روزى كه از قبرهاى خود شتابان بيرون مى آيند گويى به سوى نشانه اى نصب شده به سرعت حركت مى كنند. مانند لشكر پراكنده اى كه عَلَم خود را قائم ببينند و به جانب او شتاب كنان بروند.

ص:288

خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ...: در حالى كه چشمانشان از هول و ترس فرو افتاده و نمى توانند سر بالا كنند، و ذلّت و خواريى بزرگ آنها را فرا مى گيرد.

آن است روزى كه وعده داده مى شدند و به خاطر عناد و طغيان، آن را تصديق نمى كردند.

ص:289

سورۀ نوح

محتواى رسالت و گفتار نوح (ع) با مردم

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّآ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

همانا ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را بيم ده پيش از آن كه عذابى دردناك (در دنيا يا آخرت) به ايشان برسد.

(آيۀ 2-4) (قَالَ يَقَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لَايُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ)

ص:290

دعاى نوح (ع)

تفسير:

نوح به قوم خود گفت: اى قوم من، بى ترديد من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

كه خدا را بپرستيد و از او پروا داشته باشيد و از من اطاعت كنيد.

تا خداوند گناهان شما را بيامرزد و ببخشايد، يا خدا بعضى از گناهان شما را بيامرزد، يعنى گناهانى كه قبل از ايمان آوردن مرتكب شده ايد؛ زيرا ايمان، ذنوب ماقبل را عفو مى نمايد نه گناهانى كه بعد از ايمان آوردن مرتكب شويد. و شما را تا مدتى معين - يعنى اجلى كه بر هر زنده اى به طبع اولى نوشته شده - مهلت دهد و پيش از آن به كيفر اعمالتان نرساند. همانا اجلِ خدايى هرگاه فرا رسد هرگز به تأخير نمى افتد اگر بدانيد. يعنى كسى را كه اجلش رسيد مهلت ندهند و اصلاً چاره و تدبيرى در آن نباشد. پس پيش از آن به طاعات و عبادات مبادرت كنيد.

نزد بعضى از مفسّران مراد از اجل، روز قيامت است، يعنى البته قيامت، آينده است و از وقتى كه براى آن مقرّر است، وقوع آن مؤخر نمى شود.

(آيۀ 5 و 6) (قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَآءِى إِلَّا فِرَارًا)

تفسير:

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال قومش را دعوت نمود. ايشان سركشى نموده، عناد ورزيدند و ايمان نياوردند و در ايذاء آن حضرت كوشيدند و به حدّى او را مى زدند كه از بدنش خون جارى مى شد و حضرت تحمّل و صبر مى نمود. ولى چون از ايمان ايشان مأيوس شد:(1) گفت: پروردگارا، من قوم خود را شب و روز به توحيد و ايمان و عبادت تو دعوت كردم و در دعوت تقصير نكردم؛

اما دعوت من براى آنها جز فرار از حق نيفزود.

ص:291


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ شريفه.

طبرسى در كتاب مجمع البيان فرمايد:

زيادتى كفر به اين معنى است كه قبل از دعوت، بر كفر و ضلالت بودند. چون آن حضرت دعوت نمود، قبول نكردند، كفر آنها بيشتر شد؛ چه زياد شدن، عبارت است از اضافه شدن به مقدارى كه پيش ازاضافه بوده باشد. (1)(آيۀ 7) (وَ إِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُواْ أَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْاْ ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ اسْتِكْبَارًا)

لغت:

استغشوا ثيابهم يعنى خود را با لباس هاى خود پوشاندند.

تفسير:

و البته من هر وقت آنها را به توحيد و ايمان آوردن دعوت كردم تا آنها را بيامرزى به جاى آن كه بپذيرند انگشتان خود را در گوش هاشان كردند كه سخن مرا نشنوند و لباس هاى خويش را بر سر كشيدند تا اصلاً مرا نبينند؛ زيرا به جهت شدّت تنفّر از دعوت، نمى خواستند كه به من نگاه كنند. يا آن كه مبادا ايشان را بشناسم و دعوت نمايم. و اين نهايت شقاوت است كه حاضر نباشد ديدن كسى را كه وجودش خير و كلامش دعوت به خير باشد.

وَ أَصَرُّواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ اسْتِكْبَارًا: و بر مخالفت و عناد اصرار كردند و به شدّت تكبر ورزيدند.

يكى از مهلكات عظيمه، اصرار بر گناه است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله:

أرْبَعَةٌ فِى الذَّنْبِ شَرٌّ مِنَ الذَّنْبِ: الاِسْتِحْقَارُ، وَالاِفْتِخَارُ، وَالاِسْتبْشارُ، وَالإصْرارُ؛

ص:292


1- . مجمع البيان ذيل آيۀ شريفه.

چهار چيز است در گناه كه بدتر از گناه است: 1 - كوچك شمردن گناه. 2 - افتخار نمودن به گناه. 3 - خوشحالى كردن از انجام گناه. 4 - اصرار و تكرار كردن گناه.

نقل شده كه اصرار و استكبار آنان بر وجهى رسيده بود كه هر يك از ايشان، پسر خود را نزد حضرت نوح عليه السلام مى آورد و به پسر خود مى گفت: از اين مرد حذر كن مبادا تو را گمراه كند و از راه ببرد. و من در وقتى كه در سن تو بودم، پدرم مرا نزد اين مرد آورد و تحذير كرد و گفت: مبادا از سخنان او گمراه شوى، پس بايد تو هم مواظب باشى تو را گمراه نكند(1)! (2)(آيۀ 8 و 9) (ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا * ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا)

تفسير:

باز هم من با وجود اصرار و استكبارشان آنان را با صداى بلند دعوت كردم.

و باز دعوت را بر آنها به طور علنى و در اجتماعاتشان، و نيز به طور سرّى و پنهان (با افراد) انجام دادم.

گفته شده كه آشكاراگفتن او به اين گونه بود كه هر جا بدانست كه مجلسى هست، آن جا آمده به آواز بلند مى گفت: اى مردمان، بگوييد لا اله الا اللّه تا رستگار شويد. امّا پنهان گفتن او، چون يكى را مى ديد، او را نزد خود مى طلبيد و نزديك گوش او مى گفت: بگو لا اله الا اللّه. امّا به هيچ نوع سخن او را قبول نكردند.

(آيۀ 10-12) (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا)

ص:293


1- . تفسير اثنى عشرى ذيل آيۀ شريفه به نقل از مستدرك الوسائل.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 18 به نقل از قتاده.

فوايد و آثار استغفار

تفسير:

پس گفتم: از پروردگار خود طلب آمرزش كنيد - يعنى توبه كنيد - كه خداوند همواره بسيار آمرزنده است.

اگر استغفار و توبه كنيد و به خدا ايمان بياوريد آثار دنيوى فراوانى براى شما دارد (و اين آثار را مى توان آثار مطلق استغفار دانست).

استغفار كنيد تا خداوند از آسمان ابر را بر شما يا باران فراوان و پى در پى فرستد.

و شما را با اموال و پسران، يارى كند و براى شما باغ ها و بوستان هاى پر از درخت قرار دهد و براى شما نهرها قرار مى دهد.

يكى از علماى اهل تسنن در تفسير خود آورده كه: مردى نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: گناه بسيار كردم و صحيفۀ اعمال خود را سياه نمودم، دعا فرما تا خدا مرا بيامرزد. فرمود: برو استغفار كن. ديگرى گفت: فقير هستم و از بى چيزى بى طاقت شده ام، دعا فرما تا خدا انعامى فرمايد. فرمود: برو استغفار كن. سومى گفت: زراعت من از كمى آب خشك شده، دعا فرما تا خدا باران بفرستد. فرمود: برو استغفار كن. چهارمى گفت:

مال بسيار دارم و اولاد ندارم، دعا فرما خدا اولاد مرحمت نمايد. فرمود: برو استغفار كن.

پنجمى گفت: باغ و بستان من كم ميوه مى دهد، دعا فرما تا خدا بركت دهد. فرمود: برو استغفار كن. ابن عباس گويد: من در خدمت حضرت بودم، گفتم: يا امير المؤمنين، درخواست هاى متعددى نمودند و يك جواب فرمودى؟! فرمود: آيا نشنيدى قول خداى تعالى: اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا... (1) در كتاب كافى است كه سعيد بن يسار گويد: شخصى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد:

براى من اولاد نشده است. فرمود: در وقت سحر صد مرتبه استغفار نما(2) و اگر فراموش كردى قضا كن.

و نيز فرمود: هر كه بسيار استغفار نمايد، خدا براى او از هر غمى فَرَجى، و از هر سختى

ص:294


1- . منهج الصادقين، ج 10، صفحات 20 و 21.
2- . كافى، ج 6، ص 9.

مخرجى قرار دهد و روزى فرمايد او را از آن جا كه گمان ندارد.(1)

(آيۀ 13-18) (مَّا لَكُمْ لَاتَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا * أَلَمْ تَرَوْاْ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَ تٍ طِبَاقًا * وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا * وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا * ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا)

تفسير:

بقيۀ گفتار حضرت نوح است:

شما را چه شده كه براى خداوند تعظيمى قائل نمى شويد و يا اعتقاد به عظمت او نداريد يا از وى نمى ترسيد تا باعث گردد كه او را پرستش كنيد و از شرك و كفر دست برداريد.

در حالى كه او شما را در مراحل و حالاتى گوناگون آفريد (مواد خاكى، نبات، غذا، نطفه، علقه، مضغه، جنين، طفل، جوان، پير) كه بر قدرت و حكمت الهى دلالت دارد.

پس چرا منكر بعث و زنده شدن پس از مرگ كه آن هم يك مرحلۀ از خلقت است مى شويد؟!

أَلَمْ تَرَوْاْ...: ادامۀ گفتار حضرت نوح: (اى كافران) آيا به چشم دل نديده ايد كه خداوند چگونه هفت آسمان را طبقه هايى روى هم آفريده است؟!

و ماه را ميان آنها روشن و روشنى بخش و خورشيد را چراغى تابان قرار داده است؟!

خداوند حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ملقَّب به سراج منير فرمود، به جهت آن كه نور آن سَرور، كفر و نفاق را از عرصۀ عالم زايل گردانيد.

حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضَّل شرح مفصَّلى در آفتاب و ماه و آثار و فوايد آن دو

ص:295


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 172.

بيان فرمايد. (1)وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم...: و خداوند شما را از زمين به رويشى خاص رويانيد (از مواد خاكى تا انسان شدن رويشى است به طرز حركت جوهرى كه در علم فلسفۀ الهى بيان شده است).

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ...: سپس جسم شما را پس از مرگ در دل زمين - يعنى قبر - باز مى گرداند و باز به طريق خاصى در روز قيامت براى حساب و پاداش و كيفر از قبر بيرون مى آورد. (در روز قيامت ذرات متلاشى شدۀ جسم انسان را جمع كرده به شكل دنيوى آن درمى آورد و روح را در آن وارد و او را زنده مى كند.

(آيۀ 19 و 20) (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطًا * لِّتَسْلُكُواْ مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجًا)

لغت:

بساط فرش گسترده و پهن شده. سبل جمع «سبيل» به معنى راه. فجاج جمع «فجّ» به معنى وسيع، يا شكاف ميان دو كوه.

تفسير:

و خداوند، زمين را براى شما فرشى گسترده قرار داد به طورى كه در آن توان آرام يافت و اين طرف و آن طرف شد، مانند اين طرف و آن طرف شدن شما بر بساط و فرش.

تا در آن براى اهداف زندگى خود راه هاى وسيع صحرايى، و ميان كوه ها را بپيماييد.

حضرت نوح عليه السلام با گفتار خود كه در اين آيات ذكر شد، اقسام نعمت هاى الهى را ذكر نمود تا مردم را متوجه كند كه خداوند مستحق و سزاوار پرستش و ستايش است نه غير او.

و اوست كه عالم است به مصالح ايشان و اوست مدبِّر احوال ايشان طبق آنچه حكمت الهى است. پس واجب است كه اين نعمت هاى جليله را به كفر و جحود مقابله نكنند؛ لكن آنها تفكّر و تأمّل ننمودند تا دريابند، و رؤساى آنان پيروان خود را بيشتر اغوا و اضلال كردند

ص:296


1- . بحار الانوار، ج 3، ص 112 و 113.

تا به طغيان و مخالفت با نوح افزودند.

(آيۀ 21 و 22) (قَالَ نُوحٌ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِى وَ اتَّبَعُواْ مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا * وَ مَكَرُواْ مَكْرًا كُبَّارًا)

لغت:

كبّار يعنى بسيار بزرگ.

تفسير:

نوح (با مشاهده اين حال) گفت: پروردگارا، آنها مرا نافرمانى كرده و از كسى كه مال و فرزندش جز بر زيان اخروى (يا دنيوى و اخروى) او نيفزود (يعنى رؤسا و اشرافشان) پيروى كردند. يعنى از من فرمان نبردند، و بزرگ تران خود را كه مغرور بودند به مال و اولادى كه سبب زيادتى ضرر ايشان اند در آخرت پيروى كردند.

و پيروى كردند كسانى را كه نيرنگى بس بزرگ (براى اين كه مردم ايمان نياورند) انديشيدند. جاهلان و اراذل را به حيله بازى و چاپلوسى به جانب خود كشيدند و از من دور نمودند و گفتند: اين مرد مجنون و سحر شده است و اگر پيغمبر بودى، مال و منال بسيار داشتى. پس آنها را به ايذاء و آزار من تحريص كردند و به سنگ جفا، اعضاى مرا شكسته و مجروح ساختند.

نزد بعضى از مفسّران، مكر بزرگ آن بود كه هر يك پير شدى، طفل خود را برداشته و نوح را به او نمودى و گفتى: اى پسر، من پير شدم و مشرف به موتم، بعد از من مبادا به افسانه هاى اين مرد گمراه شوى!

(آيۀ 23) (وَ قَالُواْ لَاتَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمْ وَ لَاتَذَرُنَّ وَدًّا وَ لَاسُوَاعًا وَ لَايَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا)

ص:297

غرق شدن قوم نوح

تفسير:

و به آنها گفتند: هرگز خدايانتان را رها نكنيد و ابداً بت هايتان ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را (اينها نام هاى بت هاى آنان در آن عصر بود) رها نكنيد.

(آيۀ 24) (وَ قَدْ أَضَلُّواْ كَثِيرًا وَ لَاتَزِدِ الظَّلِمِينَ إِلَّا ضَلَلاً)

تفسير:

و حقّاً آن رؤسا و اشراف، بسيارى از ضعفا و جاهلان را گمراه كردند.

(سپس نوح نفرين كرد:) خدايا، ظالمان را جز گمراهى ميفزاى.

مراد از ضلال در اين نفرين واگذاشتن ايشان است در گمراهى كه به سوء اختيار خود در آن واقع شده اند.

(آيۀ 25) (مِّمَّا خَطِيَتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَارًا فَلَمْ يَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَارًا)

اعراب:

«ما» در ممّا زائده و مفيد تأكيد است.

تفسير:

آرى به سبب گناهانشان (كفر و شرك، بزرگ ترين گناه است) به طوفان نوح غرق شدند و بلافاصله در آتشى سوزان در عالم برزخ درآورده شدند، پس براى خود به جاى خداوند يار و انصارى نيافتند. يعنى معبودهاى باطلشان آنها را از عذاب رهايى ندادند.

اين آيۀ شريفه يكى از آيات دالّ بر عالم برزخ و اين نكته است كه انسان ها پس از مرگ

ص:298

بلافاصله به گونه اى پاداش و كيفر خواهند ديد تا زمان برپايى قيامت برسد.

(آيۀ 26) (وَ قَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّارًا)

تفسير:

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال دعوت نمود، گفته شده: فقط هشتاد نفر ايمان آوردند و بقيه ايمان نياوردند و بر كفر خود اصرار ورزيدند و حضرت طبع آنها را كما هو حقّه دريافت و دانست كه ديگر هيچ كس ايمان نمى آورد، و هر كه از ايشان پيدا شود او را گمراه كنند. و حق تعالى هم او را خبر داد كه از قوم تو كسى ايمان نخواهد آورد و فرزندى هم كه ايمان آورد وجود نخواهد آمد. لذا نفرين در حق آنها نمود.

و نوح گفت: پروردگارا، احدى از كافران را بر روى زمين باقى مگذار.

(آيۀ 27) (إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَ لَايَلِدُواْ إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا)

تفسير:

كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى سازند و از دين حق باز مى دارند و جز بدكارِ كافر و كفران كننده، زاد و ولد نمى كنند.

در كتاب عيون اخبار الرضا، تأليف ابن بايويه رحمه الله روايت شده كه از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد: به چه علت خدا اهل دنيا را به تمامى در زمان نوح عليه السلام غرق فرمود و حال آن كه بودند در ميان آنها افراد بى گناه و اطفال؟ فرمود: در ايشان اطفال نبودند، به جهت آن كه خداى تعالى عقيم نمود اصلاب قوم نوح و ارحام زنان ايشان را چهل سال، پس منقطع شد نسل آنها، و غرق شدند در حالى كه طفلى در آنها نبود. و سزاوار نيست خدا عذاب فرمايد كسى را كه گناه ندارد. و امّا باقى قوم نوح (كافران) غرق شدند به سبب تكذيب پيامبر خدا حضرت نوح، و سايرين غرق شدند

ص:299

به واسطۀ راضى بودن به تكذيب مكذِّبان، وَمَنْ غَابَ عَنْ أمْرٍ فَرَضِىَ بِهِ كانَ كَمَنْ شَهِدَه و أتاه: هر كه غايب باشد از امرى ولى راضى باشد به آن مثل كسى است كه در آن امر حاضر بوده و آن امر را انجام داده است.(1)

(آيۀ 28) (رَّبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوَ لِدَىَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ لَاتَزِدِ الظَّلِمِينَ إِلَّا تَبَارَا)

تفسير:

پروردگارا، بر من و پدر و مادرم و هر كس با ايمان به خانۀ من درآيد و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاى و همۀ ما را بيامرز، و ستمكاران - يعنى كافران و مشركان - را جز هلاكت ميفزاى. يعنى حال كه آنها عناد مى ورزند و در هلاكت هستند آنها را به حال خود واگذار و لطف خود را از آنها برگير؛ زيرا سزاوار لطف نيستند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: (دخول در بيت نوح) يعنى: دخول در ولايت؛ هر كه داخل شد در ولايت، داخل شده در بيت انبيا.

ص:300


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 75 با تلخيص.

سورۀ جن

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

گفتار جنيان پس از شنيدن قرآن

تفسير:

در سورۀ احقاف ذكر شد: گروهى از جن خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيدند، و استماع قرآن نموده ايمان آوردند، چون به ميان قوم خود آمدند، ايشان را به ايمان آوردن ترغيب كردند؛ حق تعالى در اين سوره از آن اخبار فرمايد:

(آيۀ 1) (قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُواْ إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا)

تفسير:

بگو: به من وحى شده كه گروهى از جن (كه موجوداتى مستور و پنهان از حواس ما و آفريده شده از آتش و داراى جنس نر و ماده و زاد و ولد هستند و تكليف دينى و مرگ و زنده شدن پس از مرگ و ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم دارند) به اين قرآن گوش فرا داده،

ص:301

پس به سوى قوم خود رفته گفته اند: حقّاً كه ما قرآن (كتاب و كلام) عجيبى (كه در زيبايى لفظ، دقت نظم و عمق محتوا فوق كلام بشر است) شنيديم.

(آيۀ 2) (يَهْدِى إِلَى الرُّشْدِ فََامَنَّا بِهِ وَ لَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدًا)

تفسير:

قرآنى كه به سوى رشد (حق و استقامت و صلاح دين و دنيا) هدايت مى كند. پس ما به آن ايمان آورديم (و چون ايمان به قرآن ايمان به توحيد و برائت از شرك است گفتند) و هرگز براى پروردگار خود احدى را شريك نخواهيم دانست.

از اين آيه تا آيۀ 15 همه سخنان اجنّه است به جن هاى ديگر كه ايمان آورده اند.

اعتقاد به وجود جن و شياطين، مورد اتفاق جميع انبيا عليهم السلام است و خواجه نصير در كتاب نقد محصلِ ابن سينا و در رسالۀ حدود و ميرداماد در قبسات، و ديگران به وجود جن تصريح كرده اند، و نديدن آنها، دليل بر نبودن آنها نيست؛ زيرا عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود.

(آيۀ 3-5) (وَ أَنَّهُ تَعَلَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَحِبَةً وَ لَاوَلَدًا * وَ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا * وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا)

لغت:

جدّ در اين جا به معنى عظمت و مانند آن است.

تفسير:

و نيز ايمان آورديم به اين كه مقام و عظمت پروردگار ما برتر است (از آن كه شريك و مثل و مانند داشته باشد و در ذات و صفات، مانند ممكنات باشد).

ص:302

او هرگز براى خود همسر و فرزندى اتّخاذ نكرده است (آن گونه كه يهود و نصارى و برخى منحرفان مى گويند).

و شخص نادانِ ما بر خداوند سخنى خلاف واقع مى گفته است (كه او همسر و فرزند دارد).

و ما گمان داشتيم كه هرگز انس و جن بر خدا دروغ نمى بندند از اين رو آنچه آن شخص سفيه و نادان ما گفته بود باور مى كرديم.

و چون قرآن را شنيديم، دانستيم كه بر خدا دروغ بسته اند! پس از آن برگشتيم و مؤمن شديم.

اين كلام اعتذار است از پيروى ايشان، از شخصى نادان به گمان آن كه هيچ كس نتواند بر خدا دروغ بندد.

سركشى انسان با پناه بردن به جن

(آيۀ 6) (وَ أَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا)

لغت:

رَهَق يعنى طغيان و سركشى. حَرَس جمع حارس به معنى نگهبان ها. شديد يعنى قوى.

شُهُب جمع شهاب است.

تفسير:

و مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند كه شرى را از آنها دفع كنند يا خبرهايى را از راه كهانت بياموزند، پس جن ها بر گناه و طغيان و ذلّت آن انسان ها مى افزودند. يا انسان ها با پناه بردن به جن ها بر طغيان و سركشى جن ها مى افزودند، چون به خود مى گفتند: بزرگى ما به مرتبه اى است كه آدميان به ما پناه مى جويند و ما نگهبان و حامى آنها هستيم.

ص:303

(آيۀ 7) (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّواْ كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا)

تفسير:

و آنها (يعنى مشركان انس) گمان كردند - همان گونه كه شما جن ها گمان كرديد - كه هرگز خداوند احدى را به پيامبرى براى بشر، يا احدى را براى معاد و حساب و جزا زنده نخواهد كرد و بر نخواهد انگيخت.

(آيۀ 8) (وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّمَآءَ فَوَجَدْنَهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَ شُهُبًا)

تفسير:

و ما به آسمان رسيديم، پس آن را پر از نگهبانان - يعنى فرشتگان - نيرومند و تيرهاى شهاب يافتيم.

(آيۀ 9) (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْأَنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا)

تفسير:

و ما در گذشته در مواضعى از آن (آسمان) براى شنيدن سخن فرشتگان مى نشستيم؛ امّا اكنون اگر كسى گوش فرا دهد تير شهابى در كمين خود مى يابد.

مقصود از شهاب در اين آيات شهاب آسمانى كه گاهى رؤيت مى شود نيست؛ بلكه مقصود شهابى است كه جن ها را از آسمان دور مى سازد و اين مطلب همان طور كه از آيه بر مى آيد پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله حادث شده است.

ص:304

(آيۀ 10) (وَ أَنَّا لَانَدْرِى أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِى الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا)

تفسير:

و ما نمى دانيم آيا براى كسانى كه در روى زمين اند (از اين كه ما را از شنيدن سخنان و فرشتگان منع كرده اند) شرّى خواسته شده، يا آن كه پروردگارشان براى آنها رشد و هدايت و خير و صلاح خواسته است.

يعنى هنگامى كه از گوش دادن به سخنان فرشتگان منع شديم گفتيم كه اين جز براى امرى عظيم كه خداى متعال براى اهل زمين ارادۀ آن فرموده از عذاب و نقمت يا لطف و رحمت نيست.

(آيۀ 11) (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّلِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَ لِكَ كُنَّا طَرَآلِقَ قِدَدًا)

لغت:

طرائق جمع طريقه. قِدد جمع «قدة» به معنى قطعه، و طرائق قدداً يعنى مذاهب مختلف.

تفسير:

و پيش از استماع و شنيدن قرآن گروهى از ما صالح و گروهى ناصالح يا پايين تر از صالحان (گرچه ناصالح هم نبودند) بودند. ما فرقه هاى متفرق و داراى مذاهب مختلف بوديم.

(آيۀ 12) (وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن نُّعْجِزَ اللَّهَ فِى الْأَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا)

ص:305

تفسير:

و ما دانستيم كه هرگز خدا را در روى زمين به وسيلۀ مبارزۀ با اهداف و خواست هاى او عاجز نتوانيم كرد و هرگز او را با فرار كردن از قبضۀ قدرت او، ناتوان نخواهيم ساخت.

خلاصه آن كه دانستيم هر جا كه هستيم، در تحت فرمان اوييم، و در قبضۀ قدرت او هستيم، و امكان ندارد از دايرۀ حكم او فرار كنيم.

(آيۀ 13) (وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى ءَامَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَ لَارَهَقًا)

تفسير:

و چون ما اين قرآن هدايتگر را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ زيرا هر كس به پروردگار خود ايمان آورد پس از نقص پاداش خود و اين كه به او ظلمى برسد نمى هراسد.

(آيۀ 14 و 15) (وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَلِكَ تَحَرَّوْاْ رَشَدًا * وَ أَمَّا الْقَسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا)

تفسير:

و از ما گروهى تسليم امر خدا هستند و به پيامبر اسلام ايمان آورده و مسلمان اند، و گروهى منحرف از حق مى باشند، پس كسانى كه تسليم شده اند آنهايند كه رشد و هدايت، و راه راست را كه آنان را به ثواب ابدى مى رساند جستجو و پيدا كرده اند.

و امّا منحرفان از حق كه ايمان نياورده و از راه مستقيم بيرون رفته اند مسلَّماً هيزم جهنّم خواهند بود.

با اين آيه سخنان جن هاى مؤمن با ديگر جن ها كه در اين سوره مطرح شده بود، به

ص:306

پايان رسيد.

نقل شده كه حَجّاج بن يوسف هنگامى كه ارادۀ قتل سعيد بن جبير را نمود، گفت: در حق من چه مى گويى؟ سعيد گفت: قاسطٌ عادل. اركان دولتش گفتند: چه نيكو كلامى گفت.

حَجّاج گفت: شما توجّه نداريد، او مرا ظالم و مشرك مى خواند، و گمان شما آن است كه مرا به قسط و عدل به معنى معروف آن تمجيد مى كند. بعد اين دو آيه را تلاوت نمود: وَ أَمَّا الْقَسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا؛

آثار استقامت و ذكر

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ كه در اين دو آيه مقصود از قاسط، كسى است كه از جادۀ حق منحرف، و مقصود از عادل كافر است.

(آيۀ 16 و 17) (وَ أَلَّوِ اسْتَقَمُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَهُم مَّآءً غَدَقًا * لِّنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا)

تفسير:

در آيۀ يكم خداى متعال فرمود: قُلْ أُوحِىَ...: بگو به من وحى شده... اين آيه عطف به آن آيه است، يعنى بگو نيز به من وحى شده كه بى ترديد اگر انس و جن بر راه راست اعتقاد و عمل كه همان اسلام است، ثابت باشند و استقامت ورزند حتماً آنها را از آب فراوان سيراب مى سازيم.

كنايه است از توسعه و فراخى رزق و كثرت مال كه لازمۀ باران است. يعنى اگر اسلام آورند و استقامت نمايند، روزى را بر ايشان فراخ گردانيم و (نعمت فراوان مى دهيم) تا آنها را در اين باره آزمايش كنيم كه آيا وظيفۀ شكر را كه همان عمل به تكاليف است به جا مى آورند يا نه؟

وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا: و كسى كه از ياد پروردگار خود روى گرداند او را در عذاب سختى كه بر او چيره شود درمى آورد.

حضرت باقر عليه السلام در تفسير وَ أَلَّوِ اسْتَقَمُواْ... فرمود: اگر مستقيم شوند بر ولايت امير

ص:307

المؤمنين و ولايت اوصياى از اولاد او، و اطاعت ايشان را در اوامر و نواهى ايشان، قبول نمايند دل هاى ايشان را از ايمان سيراب مى كنيم.(1)

و حضرت صادق عليه السلام فرمايد: افاده و افاضه مى كنيم به ايشان علوم بسيارى را كه از ائمه تعليم مى گيرند.(2)

(آيۀ 18) (وَ أَنَّ الْمَسَجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا)

تفسير:

و (نيز به من وحى شده) اين كه مساجد از آن خداوند است - يعنى سجده به قصد عبادت، و اوقات نمازها از مجموع هر وقتى به اندازۀ انجام نماز آن، و همۀ مسجدها، و هفت عضو بدن انسان كه بايد وقت سجده روى زمين باشد همۀ اينها از آنِ خداست - پس احدى را با خداوند به عنوان پرستش مخوانيد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: مراد از مساجد اعضاى سبعه است:

پيشانى، دو سر زانو، دو كف دست، و دو انگشت بزرگ پا.(3) بنابراين معنى آيه آن است كه: اين مساجد سبعه را براى غير خدا به زمين مگذاريد.

(آيۀ 19) (وَ أَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا)

لغت:

لبد به معنى متراكم بودن، يا سوار هم شدن يا از هم بالا رفتن براى ديدن چيزى.

ص:308


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 438، ح 32 به نقل از كافى.
2- . مدرك ياد شده، ص 439، ح 34 به نقل از مجمع البيان.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 439، ح 36 به نقل از من لا يحضره الفقيه.

تفسير:

از كلام جن هاى مؤمن به ديگر جن ها اين است كه گفتند: ديديم چون بندۀ خدا - يعنى پيامبر - برخاست كه خدا را بخواند (نماز صبح بخواند) چيزى نمانده بود كه مؤمنان و مشركان براى شنيدن آيات عجيب قرآنى بر سر او روى هم بريزند. زيرا هرگز مثل اين حال نديده و مانند اين كلام نشنيده بودند.

ابن عباس گويد: اين كلام از قول جنّيان است كه بعد از استماع قرآن، به قوم خود خبر دادند از ازدحام اصحاب بر آن حضرت در نماز.

نزد بعضى از مفسّران مراد آن است كه چون پيغمبر به دعوت برخاست، جن و انس مجتمع شدند بر ابطال امر او؛ ولى خداى متعال شرّ ايشان را منع نموده و حجّت او را بر همه ظاهر ساخت و او را غالب گردانيد.

(آيۀ 20) (قُلْ إِنَّمَآ أَدْعُواْ رَبِّى وَ لَآأُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا)

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان بگو: جز اين نيست كه من پروردگار خود را مى خوانم و هرگز كسى را در ربوبيت و پرستش شريك پروردگار خود نمى سازم.

و اين امر عجيب و منكرى نيست تا موجب شود شما بر عذاب و اذيت من با هم متفق شويد؛ بلكه تعجب از كسى است كه داعى غير خدا باشد و براى ذات يگانۀ او شركايى بپندارد.

(آيۀ 21) (قُلْ إِنِّى لَآأَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لَارَشَدًا)

تفسير:

بگو: من هرگز مالك رساندن ضرر و يا هدايت و خير و صلاحى براى شما نيستم.

يعنى قدرت ندارم بر آن كه نفع و ضرر به شما رسانم؛ زيرا ضارّ و نافع حقيقى

ص:309

خداست. اين كلام متضمّن اعتراف به عبوديت، و اضافۀ حول و قوّه به خداى متعال است.

جاودانگى نافرمانان در آتش

(آيۀ 22 و 23) (قُلْ إِنِّى لَن يُجِيرَنِى مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا * إِلَّا بَلَغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَلَتِهِ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا)

لغت:

ملتحد يعنى پناهگاه.

تفسير:

بگو: بى ترديد هرگز كسى مرا در برابر خدا (يا از عذاب جهنّم) پناه نمى دهد. يعنى اگر خدا بخواهد به من ضررى رساند از مرض و انواع ابتلائات، كسى نمى تواند مرا حمايت كند و از آن برهاند.

و هرگز جز او پناهگاهى براى نجات از بلا و ضرر نمى يابم.

وظيفۀ من جز رساندن توحيد و شئون جلال و جمال به شما از جانب خداوند و رساندن رسالت ها و پيام هاى خداوند نيست.

طبرسى فرمايد: مراد از بلاغ رساندن توحيد و عدل الهى و سايرصفات ثبوتيه و سلبيه؛ و مراد از رسالات، شرايع و احكام است.(1) در اين آيات بيان شده كه جز طاعت خدا و فرمان بردارى از او ملجأ و پناهى از عذاب الهى نيست. و آنان كه خدا و پيامبر و فرستادۀ او را نافرمانى كنند بى ترديد براى آنها آتش دوزخ است كه در آن براى هميشه ماندگار و مخلّد خواهند بود و هرگز خلاص نيابند.

ص:310


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 374.

(آيۀ 24) (حَتَّى إِذَا رَأَوْاْ مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا)

تفسير:

(و مشركان تو را يا تو و مؤمنان به تو را به خاطر آن كه عدد خودشان از شما بيشتر است يا ياور دارند و شما نداريد، ضعيف و بى ياور و پشتيبان خواهند شمرد) تا آن گاه كه آنچه را وعده مى شوند - يعنى مغلوب شدن، و غلبه مسلمانان بر آنها، يا عذاب پس از مرگ - را ببينند، پس به زودى مى فهمند چه كسى از حيث ياور ناتوان و از حيث تعداد كمتر است؟!

(آيۀ 25) (قُلْ إِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّى أَمَدًا)

تفسير:

بگو: من نمى دانم آيا آنچه وعدۀ داده مى شويد از عذاب آخرت و برپا شدن قيامت نزديك است يا پروردگارم براى آن مدتى طولانى قرار خواهد داد يا قرار داده است (اما اين را مى دانم و شما هم بدانيد كه وعده الهى به اين كه حساب و جزا و معاد هست تخلّف پذير نيست و حتماً واقع خواهد شد).

(آيۀ 26-28) (عَلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْءٍ عَدَدَا)

ص:311

لغت:

رصد در اين جا به معنى مراقب و نگهبان است.

دانندگان غيب

تفسير:

خداوند داناى غيب است و بر اسرار غيبى خود كسى را آگاه نمى كند؛

جز كسى را كه برگزيده از فرستاده خود. يعنى فرشته اى كه به سوى پيامبران فرستاده، يا پيامبرى كه به سوى مردم فرستاده.

و يا هر كه را براى فرستاده بودن از جانب خود پسنديده. اينها را بر غيب و يا بر برخى غيب ها آگاه مى سازد.

اين آيه از آياتى است كه به آن براى امكان عالم به غيب بودن پيامبر و امام، و نيز عالم بودن آنها به غيب استدلال شده است. يعنى علم غيب ذاتاً و اصالتاً براى خداوند است و هر كس عالم به غيب شود از ناحيه او به اين علم رسيده و ذاتاً آن را نداشته است و اين مطلب هيچ گونه مانع عقلى ندارد و بستگى به خواست و اعطاى خداوند دارد.

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا: بخش دوم اين آيه در بارۀ اين است كه خداوند پيامبر را از شرّ جن و انس حفظ مى فرمايد.

پس خداوند از پيش رو و پشت سر او نگهبانانى از فرشتگان محافظ روانه مى كند تا رسولان مَلَكى و بشرى را از مزاحمت شياطين مصون دارند.

لِّيَعْلَمَ أَن...: تا بداند يعنى علم ازلى خدا تحقّق خارجى يابد كه آنان - يعنى فرشتگان كه رسولان ملكى هستند - رسالت ها و پيام هاى پروردگارشان را به پيامبران، و پيامبران كه رسولان بشرى هستند رسالت ها و پيام هاى او را به مردم رساندند و او احاطۀ علمى دارد به آنچه نزد آنهاست و شمار همه چيز را مى داند.

ص:312

سورۀ مزّمّل

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ)

تفسير:

اى گليم (يا جامه) به خود پيچيده.

زمان لازم براى شب زنده دارى و قرآن خوانى

(آيۀ 2-4) (قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً * نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً)

تفسير:

شب را (براى نماز و عبادت) جز اندكى برخيز؛

نصف شب را يا اندكى از نصف كم كن.

يا به نصف بيفزاى (و دو سوم آن را برخيز) و قرآن را با ترتيل - يعنى شمرده و آرام و با

ص:313

ترتيب - تلاوت كن. و گفته شده: مقصود خواندن قرآن با ترتيل در نماز است.

احاديث در فضيلت نماز شب بسيار است:

در كتاب ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السلام چنين نقل است:

صَلاةُ اللَّيْلِ تُحسِّنُ الْوَجْهَ، وَتُحَسِّنُ الْخُلْقَ، وَتُطَيِّبُ الرّيحَ، وَتُدِرُّ الرِّزْقَ، وَتَقْضِى الدَّيْنَ، وَتَذْهَبُ بَالْهَمِّ، وَتَجْلُوا الْبَصَرَ؛(1)

فرمود: نماز شب، صورت را نيكو گرداند، و خُلق را نيكو كند، و بو را خوشبو نمايد، و روزى را فراوان كند، و بدهى را ادا نمايد، و همّ و غم را از بين ببرد، و ديده را نورانى كند.

و در معنى ترتيل روايت شده از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام كه: ترتيل يعنى مكث كنى در آن، و به صوت حَسَن قرائت كنى.(2)

(آيۀ 5) (إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً)

تفسير:

همانا ما به زودى بر تو سخنى سنگين القا خواهيم كرد. مقصود قرآن است (همۀ آيات آن از نظر فهم معانى، اتّصاف نفس به حقايق آن، عمل به دستورهاى آن، ابلاغ آن به مردم، پياده كردن آن در جامعه و درك و عمل جامعه به آن سنگين است).

(آيۀ 6-10) (إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطًْا وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً * وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً * رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً * وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً)

ص:314


1- . ثواب الاعمال، ص 65.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 378.

لغت:

سَبْح در اين جا به معنى اشتغال و تلاش براى انجام كارهاست.

مقصود از ناشئة الليل عبادتى است كه در ساعات شب انجام بگيرد. تبتيل به معنى انقطاع الى اللّه است.

توكل، صبر و دورى زيبا

تفسير:

زيرا عبادتى كه در شب، انجام مى گيرد محكم تر و پا برجاتر از عبادت در روز است.

چون ترك خواب و راحت در شب براى انسان بسيار سخت است و عبادتى كه با سختىِ بيشتر توأم باشد ارزشمندتر است و نيز عبادت با توجّه و حضور قلبِ بيشتر انجام مى شود؛ زيرا در شب (به خلاف روز) دل از مشاغل دنيوى تا حدّى فارغ است. و گفتار (شايد دعا و ذكر و قرائت قرآن مقصود باشد كه در شب با توجّه خاص اظهار و تلاوت مى شود) در شب درست تر و استوارتر است.

إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ...: و البته براى تو در روز، كار و رفت و آمد مردم و رسيدگى به امور آنها و پاسخ به سؤالاتشان و تعليم معارف و فرائض به آنان و اصلاح زندگى روزمرۀ خود و خانواده، اشتغال طولانى است.

پس در شب ها توجّه به عبادت اولى باشد؛ زيرا در مناجات با قاضى الحاجات، فراغت از جميع جهات لازم است.

وَ اذْكُرِ...: و نام پروردگار خود را به زبان و به دل ياد كن و از همه چيز به سوى او منقطع شو و توجّه كن، توجّه و انقطاعى كامل.

يعنى خود را از انديشۀ ماسوى مجرَّد ساز و به كلّى وجهۀ قلب را متوجه به او نما.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده كه: مراد از تبتيل در اين جا برداشتن دست در نماز يعنى قنوت مى باشد.(1)

رَّبُّ الْمَشْرِقِ...: همان خدايى كه پروردگار مشرق و مغرب است، جز او معبودى كه

ص:315


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه، ح 7.

سزاوار عبادت باشد نيست، پس او را وكيل خود ساز و بر او توكل كن و كارهاى خود را به او واگذار كن.

و بر آنچه كفّار و مشركان و مكذبان از سخنان ناشايسته و نسبت هاى ناروا و تكذيب معاد و عدم اقرار به توحيد مى گويند صبر كن و از آنها به وجهى نيكو (به مدارا و عدم درگيرى تا آن گاه كه مأمور به جهاد شوى) دورى گزين.

از ابوذر رحمه الله روايت شده است كه: در آغاز اسلام به طريق تلطُّف به روى مشركان نظر مى كرديم؛ لكن قلوب ما از خشم و غضب آنها پر بود و منتظر بوديم كه در چه زمانى به جهاد مأمور مى شويم، چون آيۀ جهاد نازل شد، حكم اين آيه منسوخ گرديد.

وصف قيامت و دوزخ

(آيۀ 11-14) (وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذِّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً * إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالًا وَجَحِيمًا * وَ طَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَ عَذَابًا أَلِيمًا * يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ وَ كَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلاً)

لغت:

النَّعمة به معنى ثروت و رفاه و تنعّم، و أنكال به معنى قيود و زنجيرهاست.

كثيب تلّ خاك و شن، و مهيل يعنى روان و متحرك.

وبيل يعنى شديد و سخت.

تفسير:

و مرا با تكذيب كنندگان توانگر و خوش گذران واگذار.

يعنى كار مشركان را به من واگذار - كه من در جزا دادن ايشان كافى هستم - و آنها را اندكى در اين دنيا مهلت ده.

كه همانا نزد ما در عالم آخرت زنجيرهاى گران و آتشى به شدّت فروزان.

و خوراك و غذايى گلوگير كه نه فرو رود و نه بيرون آيد و عذابى دردناك است.

ص:316

حضرت امير المؤمنين عليه السلام را درد دندان بى طاقت نمود، فرمود: بار خدايا، يك پارۀ استخوان را اين همه درد مى توانى آفريد، پس عذاب إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالًا وَجَحِيمًا در چه مرتبه خواهد بود؟!

يَوْمَ تَرْجُفُ...: در روزى كه اين زمين و كوه ها بلرزند و كوه ها به صورت تپه هاى شن روان گردند.

(آيۀ 15 و 16) (إِنَّآ أَرْسَلْنَآ إِلَيْكُمْ رَسُولًا شَهِدًا عَلَيْكُمْ كَمَآ أَرْسَلْنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولًا * فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَهُ أَخْذًا وَ بِيلاً)

تفسير:

به يقين ما به سوى شما پيامبرى فرستاديم كه بر اقوال و افعال شما گواه است، چنان كه به سوى فرعون پيامبرى فرستاديم.

پيامبر صلى الله عليه و آله در قيامت گواهى دهد بر آن كه چه كسى از شما اجابت دعوت او كرده ايد و كدام سرپيچى و مخالفت نموده ايد؟

پس فرعون، آن پيامبر را نافرمانى كرد و دعوت او را نپذيرفت، پس ما هم او را به طرز سختى به عذاب خود بگرفتيم.

و با وجود كثرت لشكر و وسعت ملك و سلطنت، در آب غرق كرديم؛ و به آتش وارد ساختيم.

تخصيص ذكر فرعون به جهت آن است كه او پيشواى اهل ضلالت و مضل مردم از راه حق بود و ادّعاى الوهيت نمود و آيه مى فرمايد: ما فرعون را كه عظمت و حشمت و ابهتش از شما بيشتر بود، نابود ساختيم و به عذاب اليم در دنيا و آخرت گرفتار كرديم كه شنيديد.

(آيۀ 17-19) (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَ نَ شِيبًا * السَّمَآءُ مُنفَطِرُ بِهِ كَانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا * إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً)

ص:317

لغت:

منفطر يعنى شكافته شده يا شكاف برداشته. به در اين جا به معنى «فيه» است و ضمير به يوم بر مى گردد.

تفسير:

پس اگر كفر بورزيد چگونه از عذاب روزى كه كودكان را از شدّت هول و فزع پيرِ سپيد مو كند پرهيز خواهيد كرد و خود را حفظ خواهيد نمود؟!

آسمان به سبب شدّت و هيبت آن روز شكافته خواهد بود آرى وعدۀ خدا انجام شدنى است و حتماً واقع خواهد شد.

همانا اين آيات وسيلۀ تذكّر و پند و يادآورى است. پس هر كس بخواهد (مى تواند) به سوى پروردگار خود و قرب به او راهى برگزيند. يعنى ايمان بياورد و اهل تقوا باشد تا به ثواب و سعادت ابدى نائل گردد.

(آيۀ 20) (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَىِ الَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَآلِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَقْرِضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمُ)

ص:318

شب زنده دارى رسول خدا (ص) و اصحاب

تفسير:

به يقين پروردگار تو مى داند كه تو گاهى نزديك به دو سوم شب را و گاهى يك سوم آن را براى نماز و عبادت برمى خيزى و بيدارى. و همچنين گروهى از كسانى كه با تو هستند (از اصحاب تو هستند) همين روش را دارند.

و خداوند است كه شب و روز را (به واسطۀ تنظيم حركت وضعى زمين در برابر خورشيد) اندازه مى دهد و مقدار ساعات و شب و روز را مى داند و علم او به آنها احاطه دارد.

او مى داند كه شما هرگز آن را - يعنى مقدار دو سوم و نصف و يك سوم شب ها را به دقت در تمام فصول سال - حساب فراگير نتوانيد نمود (يعنى براى عموم مكلفان اين حساب دقيق ميسَّر نيست) پس بر شما عطف توجّه كرد و تخفيف داد و اجازه داد كه كمتر از آن مقدارها كه ياد شد بيدار باشيد، پس اكنون هر چه از نماز شب و قرآن ميسَّر شود بخوانيد.

او مى داند كه به زودى برخى از شما بيمار خواهند بود (و توانايى بر قيام شب نخواهند داشت).

قرائت قرآن، نماز، روزه، قرض الحسنه و استغفار

و گروهى ديگر در طلب روزى مسافرت مى كنند (و در مسافرت انجام عبادت در آن مقدار از شب ها برايشان سخت است) و گروهى ديگر در راه خدا به جهاد و كارزار مى پردازند (و بيدارى و عبادت در آن مقدارها از شب برايشان مشكل است) پس در شب ها هر چه از قرآن ميسَّر شد بخوانيد.

و نماز را (با شرايط و آداب آن) به پا داريد و زكات بپردازيد و به خداوند قرضى نيكو (قرض الحسنه) بدهيد.

يعنى از اموال خود در راه خدا انفاق كنيد انفاقى نيكو كه موافق رضاى خدا باشد.

و آنچه از عمل خير انجام مى دهيد و براى عالم آخرت خود پيش مى فرستيد آن را نزد خدا نيكوتر و با پاداش و اجرى بزرگ تر خواهيد يافت (چون يكى به ده تا هفتصد و بيشتر عطا مى فرمايد) و از خدا طلب آمرزش كنيد (زيرا انسان از تقصير خالى نيست)؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:319

ابو القاسم حسكانى از ابن عباس روايت نموده كه: مراد از اين طايفه، حضرت على عليه السلام و ابوذر - رحمة اللّه عليه - باشد.(1)

در روايتى از حضرت پيغمبر نقل شده هر كه در شب يا روز پنجاه آيه از قرآن بخواند، او را از غافلان ننويسند، و اگر صد آيه تلاوت كند او را از فرمان برداران نويسند....(2) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: قال:

مَكتُوبٌ عَلى بَابِ الْجَنَّةِ: القَرْضُ بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَالصَّدقَةُ بِعَشَرَةٍ؛ وَذلِكَ أنَّ الْقَرْضَ لَايَكُونُ إلّافى يَدِ الْمُحْتاجِ، وَالصَّدَقَةُ رُبَّما وَقَعَتْ فى يَدِ غَيْرِ مُحْتَاجٍ:(3) فرمود: بر درب بهشت نوشته است: قرض دادن ثوابش هيجده، و صدقه ثوابش ده باشد؛ و اين به جهت آن است كه قرض نمى رسد مگر به دست محتاج، و صدقه چه بسا به دست غير محتاج واقع شود.

ص:320


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 53.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 55.
3- . سفينة البحار، ج 4، ص 80 به نقل از تفسير قمى يا امالى صدوق يا هر دو.

سورۀ مدّثّر

چند اندرز به پيامبر

(آيۀ 1-7) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَ لَاتَمْنُن تَسْتَكْثِرُ * وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ)

تفسير:

اى جامۀ رو بر خود پيچيده، و اى رداى شب بر سر كشيده (و اى لباس نبوّت بر جان، و جامۀ كمالات بر روان پوشيده)؛

برخيز و مكلفان انس و جن را انذار كن و كسانى را كه كافر يا مشرك يا گناهكار باشند از عذاب بترسان.

و پروردگار خود را تكبير گوى و با گفتار و عمل به بزرگى ياد كن (يا، و فقط پروردگار خود را به تعظيم ياد كن؛ زيرا عظمت و كبريايى وصف او باشد).

و لباس هايت را پاكيزه ساز (لباس هاى تن را از آلودگى و نجاست، و روح را از محرّمات و گناهان پاك كن، و همسرانت را از كفر و فسق تطهير نما).

ص:321

از امير المؤمنين عليه السلام در ذيل آيه روايت شده: جامه هاى خود را كوتاه كن كه بقاى آن بيشتر و پاك و پاكيزه تر است، چه دامن دراز در معرض آلوده شدن به نجاست است.

صناديد عرب به خاطر تكبر، جامه هاى دراز مى پوشيدند به طورى كه روى زمين كشيده مى شد.

و از پليدى و گناهان و موجبات عذاب دورى كن.

مراد آن است كه بر دورى از معاصى ثابت قدم باش و بر آن استمرار نما.

وَ لَاتَمْنُن تَسْتَكْثِرُ: و مالى نبخش كه بخواهى عوض بيشترى دريابى، و يا آن را در نظر خود زياد بشمارى، يا در عبادتت بر خدا منت منه به اين كه آن را بسيار انگارى.

وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ: و براى پروردگارت بر اذيّت و آزار مشركان و بر تكاليف بسيار سختى كه متوجه تو است - يعنى تبليغ رسالت و تعليم معارف دين - شكيبايى كن.

قيامت كافران

(آيۀ 8-10) (فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذَ لِكَ يَوْمَلِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ * عَلَى الْكَفِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ)

تفسير:

پس هنگامى كه در صور دميده شود (نفخۀ اوّل يا دوم)؛

پس آن روز، روز دشوار و سختى است.

بر كافران به هيچ وجه آسان نيست.

اين آيه تأكيد آيۀ قبل است و اشعار دارد به اين كه آن روز بر مؤمنان سخت نيست و آسان است.

(آيۀ 11-15) (ذَرْنِى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا * وَ بَنِينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا * ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ)

ص:322

تفسير:

ابو جهل و وليد و مشركان، نسبت هاى ناشايسته به پيغمبر مى دادند. عاقبتْ وليد گفت:

مَا هُوَ إلّاسِحْرٌ يُؤْثَرُ: اين سخنان به گوش مبارك حضرت رسيد، بسيار ملول شد.

و اين آيه و نوزده آيۀ بعد در بارۀ وليد نازل شد، خداوند مى فرمايد:

مرا با آن كه آفريدم (يعنى وليد) تنها گذار، يا مرا با آن كه به تنهايى او را آفريده ام و در خلقت او شريك ندارم واگذار، يا مرا با آن كه او را آفريدم در حالى كه او تنها بود و هيچ مال و اولاد و انصار و يارانى نداشت واگذار.

و براى او مالى گسترده و پرفايده و فراوان قرار دادم. ميان مكّه تا طائف آن قدر شتر و اسب و گوسفند داشت كه به حساب در نمى آمد.

و پسرانى حاضر (در مكّه يا در مجالس اعيان ها يا آمادۀ خدمت) دادم.

و براى او (بساط جاه و مال و اولاد) به فراوانى گستردم.

و گفته شده: به جهت كثرت جاه و خدم و حشم و نسب و حسب، به «وحيد قوم» ملقَّب شد.

ثُمَّ يَطْمَعُ...: باز هم طمع دارد كه به اموال و اولاد و جاه او بيفزايم.

(آيۀ 16 و 17) (كَلَّآ إِنَّهُ كَانَ لِأَيَتِنَا عَنِيدًا * سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا)

لغت:

إرهاق يعنى وادار كردن.

صَعود گردنه اى كه بالا رفتن آن سخت باشد.

تفسير:

نه هرگز نمى افزايم؛ زيرا او پيوسته با آيات و نشانه هاى توحيد و رسالت پيامبر ما عناد مى ورزد و با اين كه به حق بودن آن علم دارد نمى پذيرد و انكار مى كند.

ص:323

در برخى از تفاسير آمده است: بعد از نزول اين آيه، اموال او رو به نقصان نهاد تا آن كه همۀ آن در عرضۀ حوادث تلف شد و اكثر اولاد او مردند، و آنها كه ماندند از او برگشتند و او محتاج و رسوا شد، و به اين وضع از دنيا رفت.

سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا: به زودى او را به بالا رفتن از گردنۀ پرمشقتى وادار مى كنم. يعنى به عذاب سخت آخرت گرفتار مى كنم.

اين تمثيلى است براى كسى كه به عذاب شاق و عقاب سخت، كه طاقت آن را نداشته باشد گرفتار شود.

رفتار مشركان در برابر اسلام

(آيۀ 18-25) (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَآ إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ)

تفسير:

همانا او در بارۀ قرآن فكر كرد كه به پندار خود براى باطل جلوه دادن آن چه بگويد؟ آيا بگويد: شعر است، كهانت است، اسطوره است يا كلام ديوانه اى است؟! پس سنجيد و نتيجه گرفت كه بگويد: سِحر و كلام بشر است و كلام الهى نيست!

پس كشته باد چگونه سنجيد و نتيجه گرفت؟!

باز هم كشته باد چگونه سنجيد؟!

برخى در تفسير اين دو آيه گفته اند: ملعون و معاقَب به عقاب سرمدى باد چگونه اندازه گيرى و تقدير كرد؟!

ثُمَّ نَظَرَ...: سپس نظر كرد و نگريست و تفكّر نمود (يعنى در قرآن)؛

سپس روى ترش كرد و چهره و پيشانى در هم كشيد؛ زيرا در آن موردى براى طعن و ايراد نيافت.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ: سپس از حقيقت يا از پيامبر يا از اعتراف به حق بودن قرآن از

ص:324

روى عناد روى گردانيد و پشت كرد و تكبر ورزيد.

پس گفت: اين قرآن نيست جز جادويى كه از جادوگران پيشين گرفته شده و بازگو مى شود.

اين نيست جز گفتار بشر، و كلام الهى نيست.

(آيۀ 26-30) (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا سَقَرُ * لَاتُبْقِى وَ لَاتَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ)

لغت:

لوّاحه تغييردهندۀ رنگ. بشر جمع بشره و آن ظاهر پوست بدن است.

تفسير:

به زودى او را به سقر درآورم و بسوزانم.

و تو چه دانى كه سقر چيست؟!

اين جمله براى بيان شدّت آتش سقر است كه در آيات بعد به آن تصريح مى شود.

سقر دوزخى است كه نه چيزى را از كسى كه مستحق آن شده باقى مى گذارد كه به او نرسد و نسوزاند، و نه رها مى كند كسى را كه مى سوزاند مگر آن كه به اعماقش برسد و پوست و گوشت و اعضا را بسوزاند. يا چون پس از نابودى بازگردانده شود دوباره آن را مى سوزاند و از آن دست برنمى دارد و به همين منوال همواره مى سوزاند.

سقر آتشى سوزاننده و سياه كنندۀ پوست هاى بدن است، يا سقر در آن روز براى بشر آشكار است.

بر سقر و دوزخ نوزده نفر يا نوزده گروه از فرشتگان گمارده شده اند.

ص:325

تفاوت كافر، كتابى و مؤمن در برخورد با وحى

(آيۀ 31) (وَ مَا جَعَلْنَآ أَصْحَبَ النَّارِ إِلَّا مَلَلِكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِيمَنًا وَ لَايَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْكَفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ اللَّهُبِهَذَا مَثَلاً كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ مَا هِىَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ)

تفسير:

و ما مأموران سقر را جز فرشتگان قرار نداديم و شمار آنها را در اين تعداد نوزده نفر يا نوزده گروه، جز آزمايش و امتحانى براى كسانى كه كفر ورزيده اند قرار نداديم.

(كفّار چون اين عدد را بشنوند از روى انكار و استبعاد گويند: چگونه اينها مى توانند اكثر انس و جن را عذاب كنند؟! و اگر تعقّل كنند مى فهمند كه خداوند با يك فرشته هم مى تواند همه را عذاب نمايد.)

ما آنها را به اين تعداد قرار داديم تا آنان كه به آنها كتاب داده شده - يعنى يهود و نصارا - به خاطر مطابقت قرآن با كتابشان به حقانيت قرآن و اسلام و پيامبر اسلام يقين كنند، و مؤمنان نيز به خاطر ايمان آوردن يهود و نصارا ايمانشان افزوده و راسخ گردد.

و تا اهل كتاب و مؤمنان در آن شك نكنند (اين جمله تأكيد يقين است كه در جملۀ قبل بود).

و از طرفى تا كسانى كه در دل هايشان مرض شك و نفاق و حق ناپذيرى است و نيز كافران، گويند: خداوند از اين توصيف عدد مأموران سقر و دوزخ چه مَثَلى اراده نموده است؟! آيا مى شود فقط اين تعداد از فرشتگان، محيط پهناور دوزخيان و اهل سقر بى شمار را اداره كنند؟!

ص:326

خلاصه آن كه اين عدد، آزمايشى است تا اهل كتاب يقين نمايند، و مؤمنان ايمانشان زياده گردد، و كفّار و منافقان اعتراض كنند.

كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ: اين گونه خداوند هر كه را بخواهد (پس از اتمام حجّت و عدم پذيرش او) در گمراهى رها مى كند و آنها را از لطف خود بى بهره مى نمايد و هر كه را بخواهد پس از پذيرش دين به كمالات ديگر هدايت مى نمايد.

اين مطلب واضح است كه بندگان در قبول ايمان و كفر و هدايت و ضلالت مختارند.

بنابراين بسيارى از مردمان به سبب عناد و لجاج، در كلام خدا تدبّر ننمايند و به حال انكار باقى مانند، خداوند هم آنان را از لطف و توفيق بازداشته و به حال خود در وادى گمراهى واگذارد؛ زيرا به سوء اختيار خود در كفر و عناد ثابت شده اند. و مؤمنان كه به حسن اختيار، ايمان آورده اند، توفيق الهى شامل حال آنها شده هدايت هاى بيشترى يابند.

وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ...: و شمار سپاهيان پروردگارت را جز او كسى نمى داند و اين آيات قرآنى جز وسيلۀ تذكّر و پند براى بشر نيست.

(آيۀ 32 و 35) (كَلَّا وَ الْقَمَرِ * وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَ الصُّبْحِ إِذَآ أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ)

تفسير:

چنين نيست (كه مى پندارند كه سقر دروغ است).

سوگند به ماه؛

و سوگند به شب هنگامى كه پشت كند و رو به اتمام باشد؛

و سوگند به صبح زمانى كه روشن شود؛

كه حتماً اين سقر و دوزخ يكى از بزرگ ترين عذاب ها و بلاهاست كه نظير ندارد.

(آيۀ 36 و 37) (نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ)

ص:327

مردم در گرو اعمال اند

تفسير:

در حالى كه بيم دهنده است بشر را تا از كفر و شرك و شرّ و گناه اجتناب كنند.

ترساننده و بيم دهنده است براى هر كس از شما كه بخواهد به واسطۀ ايمان به خدا و رسول و معاد پيش رود، يا به واسطۀ كفر و عصيان عقب بماند.

يعنى انذارهاى الهى براى اين است كه بشر خودش راه خير و صلاح را اختيار كند و اجبار و اكراهى در كار نيست. ترقى و تنزل پس از شنيدن انذارها به دست و به اختيار خود انسان است.

از حضرت كاظم عليه السلام روايت است، قال:

مَنْ تَقَدَّمَ إلى وِلَايَتِنَا أخَّرَ عَنْ سَقَرَ، وَمَنْ تَأَخَّرَ عنّا تَقَدَّمَ إلى سَقَرَ.(1) فرمود: هر كه پيشى گيرد به ولايت ما، از سقر متأخر گردد - يعنى نجات يابد - و هر كه متأخر شود از ما، به سوى سقر پيش مى رود يا پيشى مى گيرد.

(آيۀ 38 و 39) (كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّآ أَصْحَبَ الْيَمِينِ)

تفسير:

هر كس در گرو آنچه كسب كرده مى باشد (يا هر كس در برابر ايمان و واجباتى كه بايد انجام دهد و نداده و گناهانى كه بايد ترك كند و ترك نكرده در گرو است).

مگر اصحاب يمين: يعنى دست راستيان صالح كه با ايمان و عمل صالح از گرو خارج شده اند.

ابو حمزۀ ثمالى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

نَحْنُ وَشيعَتُنا أصْحَابُ الْيَمينِ.(2)

ص:328


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 458.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 74.

گفتگوى اصحاب يمين با مجرمان بى عمل

(آيۀ 40-48) (فِى جَنَّتٍ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ * قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآلِضِينَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَلنَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَعَةُالشَّفِعِينَ >

تفسير:

اصحاب يمين در بهشت ها و باغ ها به سر برده و در حالى كه دربهشت هستند از جهنميان و مجرمان سؤال مى كنند و مى پرسند: چه چيز شما را به سقر و دوزخ درآورد و شما را به اين عذاب گرفتار كرد؟!

جواب دهند: ما از نمازگزاران نبوديم و به وجوب و لزوم آن اعتقاد نداشتيم.

قال أمير المومنين عليه السلام: تَعَاهَدُوا أمْرَ الصَّلَاةِ، وَحَافِظُوا عَلَيْهَا، وَاسْتَكْثِروا مِنْهَا، وَتَقَرَّبُوا لَهَا، فَإنَّهَا كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً موقُوتاً، أ لَاتَسْمَعُونَ إلى جَوابِ أهْلِ النّارِ حينَ سُئِلُوا مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ

قَالُوا : قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ؟! (1) حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:... محافظت كنيد بر نماز و بسيار نماز به جا آوريد و به سبب آن به خدا تقرب جوييد... مگر نشنيديد جواب اهل جهنّم را وقتى كه اهل بهشت از آنها سؤال مى كنند: چه چيز باعث شد كه به جهنّم افتاديد؟ گويند: نبوديم از نمازگزارندگان؟!

وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ: و به فقير و تهى دست طعام نمى داديم. حق فقراء را ادا نمى كرديم.

وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآئِضِينَ: و با اهل باطل در كارها و گفتارهاى بيهوده غور مى كرديم و فرو مى رفتيم. (و همدم و هم داستان با آنها بوديم).

ص:329


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 459 به نقل از نهج البلاغه.

وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ: و روز جزا را تكذيب مى كرديم و به آن اعتقاد نداشتيم.

حَتَّى أَتَلنَا الْيَقِينُ: تا آن كه مرگ ما فرا رسيد و يقين به تحقّق آن پيدا كرديم.

ممكن است مقصود اين باشد كه جهنميان در پاسخ بهشتيان مى گويند: ما همه مبتلا به اين چهار خصلت بوديم. و ممكن است منظور اين باشد كه هر گروه به بعضى از اين چهار موضوع مبتلا بوده اند.

فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَعَةُ الشَّفِعِينَ: پس آنها را شفاعت شفيعان سودى نخواهد بخشيد.

يعنى كسى كه حق شفاعت داشته باشد، از آنان شفاعت نمى كند؛ زيرا با اين چهار خصلت استحقاق شفاعت شافعان را ندارند.

و شفاعت براى اهل شك و شرك و كفر و انكار نمى باشد؛ بلكه براى موحّدان گناهكار خواهد بود.

(آيۀ 49) (فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ)

تفسير:

پس آنها يعنى كافران معاند را چيست (چه شده) كه از پند و اندرز و تذكّر روى گردان اند؟!

گورخران رميده از شير!

(آيۀ 50 و 51) (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ * فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةِ)

تفسير:

گويى گورخرانى رميده اند!

كه از چنگ صيادى يا شيرى گريخته و فرار كرده باشند.

يعنى همان طور كه گورخر از بشر يا صياد فرار مى كند اينها از قرآن و پند گرفتن از آن فرارى و روى گردان هستند.

ص:330

بيان: حق سبحانه ايشان را تشبيه فرمود در اعراض از قرآن و استماع ذكر و موعظه و فرار ايشان از آن، به الاغ وحشى كه بسيار از آنچه دشمن و مزاحم اوست رمنده باشد.

كفّار گفتند: ما به تو ايمان نياوريم مگر اين كه فرشته اى كتابى از آسمان بياورد به نام فلان كه اين نامه اى است از خدا به فلان كس كه به پيغمبر ايمان آورد! آيه نازل شد:

بى منطقى تكذيبگران

(آيۀ 52 و 53) (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفًا مُّنَشَّرَةً * كَلَّا بَل لَّايَخَافُونَ الْأَخِرَةَ)

لغت:

صُحُف جمع صحيفه، و منشرة اسم مفعول به معنى باز شده يا گشوده شده، كه در اين جا كه صفت صحيفه است به نامۀ سرگشاده ترجمه مى شود.

تفسير:

كار آنها تنها اعراض و روى گردانى نيست؛ بلكه هر يك از آنها (براى ايمان آوردنشان) مى خواهد كه نامه هايى سرگشاده از جانب خداى متعال به او داده شود كه اين دعوت كنندۀ شما به توحيد، پيامبر ماست او را بپذير.

چنين نيست كه مى گويند كه چون نامه براى ما نيامده ايمان نمى آوريم و پيامبرى او را نمى پذيريم (اينها بهانه است) بلكه آنها از آخرت نمى ترسند (و به خاطر عناد و حق ناپذيرى كه خصلت آنهاست اگر نامه هم بيايد باز ايمان نمى آورند).

بيم و اميد به خداوند

(آيۀ 54-56) (كَلَّآ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُ * وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)

ص:331

تفسير:

چنين نيست كه مى گويند (مى گفتند: قرآن كلام الهى نيست و سِحر است)؛ بلكه اين قرآن وسيلۀ تذكّر و يادآورى است.

پس هر كس بخواهد مى تواند قرآن را ياد كند (اگر با انصاف و حق پذيرى به آن نگاه و در آن تأمّل كند قرآن او را پند مى دهد و او مى تواند از قرآن پند بگيرد و بهره مند شود و كمال يابد).

وَ مَا يَذْكُرُونَ...: و ياد نمى كنند قرآن را - يعنى پند نمى گيرند و استفاده نمى كنند - مگر آن كه خدا بخواهد (زيرا ارادۀ اختيارى آنها نيز مانند اعمال خارجى شان در تحت ارادۀ تكوينى خداست كه اگر خدا نخواهد تحقّق نيابد).

او (خدا) سزاوار اين است كه از او پروا شود و از محرّمات او اجتناب گردد و او سزاوار آمرزيدن است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه در ذيل اين آيه فرمود:

خداى متعال فرمايد: من سزاوار هستم كه از من پروا داشته باشند و بندۀ من، شريك براى من قرار ندهد و من سزاوارم به اين كه اگر بندۀ من براى من چيزى را شريك قرار نداد، او را به بهشت داخل نمايم.(1) و فرمود:

خداى تعالى به عزّت و جلال خود سوگند ياد فرموده كه: اهل توحيد را به آتش عذاب نفرمايد.(2)

ص:332


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 460 به نقل از كتاب توحيد صدوق رحمه الله.
2- . مدرك ياد شده، ص 461.

سورۀ قيامت

اشارة

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَآأُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَةِ * وَ لَآأُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ)

اعراب:

لا در هر دو آيه زائده است.

تفسير:

سوگند مى خورم به روز قيامت و رستخيز؛

و سوگند مى خورم به نفس ملامت كننده (و وجدان بيدار مؤمن كه او را در مقابل گناهى كه انجام مى دهد سرزنش مى كند)، سوگند به اينها كه قيامت حق است.

(طبق برخى احاديث ملامت انسان خودش را در قيامت هم هست.)

روايت شده از ابن عباس:

لَيْسَ مِنْ نَفْسٍ بَرَّةٍ وَلَا فاجِرَةٍ إلّاوَتَلُومُ نَفْسَهَا يَوْمَ الْقِيامَةِ، إنْ عَمِلَتْ خَيْراً قَالَتْ: هَلّا ازْدَدْتُ؟ وَإنْ عَمِلَتْ شَرّاً قَالَتْ: يا لَيْتَنى لَمْ أفْعَلْ! هيچ نفس نيكوكار و بدكارى

ص:333

نباشد، مگر آن كه خود را روز قيامت ملامت كند؛ اگر اعمال خير كرده گويد: چرا زيادتر نكردم؟! و اگر گناه و كارهاى شرّ نموده گويد: اى كاش به جا نياروده بودم!(1)

پندارها، خواسته ها و رفتار بشر

(آيۀ 3 و 4) (أَيَحْسَبُ الْإِنسَنُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَدِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّىَ بَنَانَهُ)

تفسير:

آيا انسان مى پندارد كه ما هرگز استخوان هاى او را پس از مرگ و خاك شدن از ميان خاك ها گرد نمى آوريم؟!

چرا (گرد مى آوريم) در حالى كه قادريم سر انگشتان او را نيز با همان اسرار و خطوطى كه اوّل داشت و به همان شكل بسازيم.

(آيۀ 5 و 6) (بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَنُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسَْلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ)

لغت:

أمامَه يعنى زمانى كه جلو اوست و چون ظرف است منصوب مى باشد.

تفسير:

كسى كه معاد و قيامت را انكار و تكذيب مى كند براى اين نيست كه در تحقّق آن شك دارد و يا دليل بر عدم تحقّق آن دارد؛ بلكه (اينها بهانه است) مى خواهد هر چه عمر مى كند همواره مشغول گناه و فسق و فجور باشد.

(براى بهانه جويى يا استهزا و تكذيب) مى پرسد: روز قيامت كى و چه وقت خواهد بود؟!

ص:334


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 394.

حوادث قيامت

(آيۀ 7-12) (فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَ خَسَفَ الْقَمَرُ * وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ * يَقُولُ الْإِنسَنُ يَوْمَلِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ * كَلَّا لَاوَزَرَ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَلِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)

لغت:

وَزَر يعنى ملجأ و پناه و پناهگاه.

تفسير:

(پاسخ به او اين است:) پس آن گاه كه چشم از سختى مرگ يا هول محشر باز ايستاد و خيره گشت؛

و هنگامى كه نور اين ماه خاموش شد و تيره گشت؛

و خورشيد و ماه در گرفتگى نور يا در نزديكى به زمين يا در جوّ و فضا با هم شدند (يا با هم جمع شدند)؛

در آن روز (كه علامت هاى قيامت واقع مى شود) انسان از شدّت هول و فزع مى گويد:

راه فرار و گريز كجاست؟!

كَلَّا لَاوَزَرَ: نه، آن روز پناهگاهى نيست كه فرار به سوى او سودى براى فراركننده داشته باشد.

قرارگاه نهايى (همۀ موجوداتى كه از ابتداى خلقت به طرف او روان اند) يا قرارگاه نهايى انسان ها در آن روز، تنها به سوى پروردگار تو است (كه بر حسب اختلاف درجات در بهشت يا دوزخ استقرار يابند) و هيچ قرارگاه ديگرى جز او نيست كه بتوانند به سوى آن بگريزند.

(آيۀ 13) (يُنَبَّؤُاْ الْإِنسَنُ يَوْمَلِذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

تفسير:

انسان را در آن روز به آنچه در دنيا انجام داده و به آخرت خود از پيش فرستاده، و آنچه را به تأخير انداخته و انجام نداده خبر مى دهند يعنى پاداش و كيفر آن را مى بيند.

ص:335

يا به آنچه در دنيا انجام داده و آنچه به صورت سنّت و روش نيك و بد از خود به جاى گذاشته كه ديگران به آن عمل مى كنند و خير و شرّ عمل آنها به او هم با اين كه از دنيا رفته است مربوط مى شود، به او خير مى دهند، يعنى به سزا و جزاى آن مى رسد.

يا به آنچه پيش از آخر عمر انجام داده و آنچه در اواخر عمر انجام داده به او خبر مى دهند يعنى جزايش را مى بيند.

از حضرت باقر عليه السلام نقل است:

أيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً كانَ لَهُ أجْرٌ مِثْلُ أجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أجْرِهِمْ شَىْءٌ، وأيُّما عَبْدٍ مِنْ عِبادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلالَةٍ كانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِمَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْءٌ:(1)

هر بنده اى از بندگان خدا سنّت هدايتى را تأسيس كند، براى او اجرى مثل اجر كسانى كه عمل كنند به آن مى باشد بدون اين كه از اجر آنها چيزى كم شود، و هر بنده اى از بندگان خدا سنّت ضلالتى را تأسيس كند، براى او وزرى مانند وزر كسانى است كه به سبب او گمراه شده اند بدون اين كه از وزر آنها چيزى كاسته شود.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است، قال:

لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأجْرِ إلّاثلاثُ خِصالٍ: صَدَقَةٌ أجْرَاهَا فى حياتِهِ فَهِىَ تَجْرى بَعْدَ مَوْتِهِ، وَسُنَّةُ هُدىً سَنَّهَا فَهِىَ تُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ، وَوَلَدٌ صالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ.(2)

براى شخص بعد از مردنش اجرى نيست، مگر از سه چيز و سه راه: صدقه اى كه جارى سازد آن را در حال حيات خود، پس بعد از مرگ او هم جارى باشد و سنّت هدايتى كه تأسيس كند و عمل شود به آن بعد از مرگ او، و فرزند صالحى كه براى او پس از مرگ او استغفار كند.

اين مطلب شامل تمام مؤسسات خير است مانند بناى مساجد و مشاهد و آب انبارها و

ص:336


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 748 به نقل از ثواب الاعمال صدوق رحمه الله.
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 748 به نقل از أمالى شيخ صدوق رحمه الله.

پل ها و غير آن را، و همچنين مؤسسات شرّ و فساد مانند برخى آرايشگاه ها و برخى نمايشگاه ها و سينماها كه در عصر ما متداول شده است، اينها تا مادامى كه باقى است، صاحبان آن در آثار آن از اجر و وزر شريك اند.

(آيۀ 14 و 15) (بَلِ الْإِنسَنُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ)

لغت:

معاذير جمع معذرت، يعنى عذرها و معذرت ها.

تفسير:

نياز به اين نيست كه به انسان از كار خوب و بدش خبر دهند؛ بلكه انسان بر نفس خويش و اعمال خير و شرّ خود بينا و آگاه است؛

هر چند در ظاهر عذرهايى براى خود القا و بيان مى كند كه خود را معذور بداند.

يعنى هر انسانى، به اعمال خود بينا و داناست، و خود مى داند چه مى كند و به چه غرضى به جا مى آورد و براى كه به جا مى آورد.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است، قال:

مَا يَصْنَعُ أحَدُكُمْ أنْ يُظْهِرَ حُسْناً وَيَسْتُرَ سَيِّئاً؟! أليْسَ [إذَا]

يرَجِعُ إلى نَفْسِهِ فيَعْلَمُ أن لَيْسَ كَذلِكَ؟! وَاللّهُ عزَّوجلَّ يَقُولُ : بَلِ الْإِنسَنُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

إنَّ السَّريرَةَ إذَا صَلُحَتْ (صَحَّت) قَوِيَتِ الْعَلانِيَةُ.(1)

و نيز آن حضرت روايت شده كه اين آيه را تلاوت نمود، سپس فرمود:

مَا يَصْنَعُ الْإنْسَانُ أنْ يَعْتَذِرَ إلَى النّاسِ بِخِلافِ مَا يَعْلَمُ اللّهُ مِنْهُ؟! إنَّ رَسُولَ اللّهِ كَانَ يَقُولُ: مَنْ أسَرَّ سَريرَةً، ألْبَسَهُ رَدَاهَا؛ إنْ خَيْراً فَخَيْراً، وَإنْ شَرّاً فَشَرّاً.(2)

ص:337


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 463 به نقل از كافى.
2- . مدرك ياد شده، ص 462 به نقل از كافى.

گردآورى، ابلاغ و تبيين قرآن

(آيۀ 16-19) (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ)

تفسير:

زبان خود را هنگام نزول قرآن به آن حركت مده كه به خواندنش شتاب كنى. يعنى پيش از تمام شدن وحى (در هر نوبت يا در هر آيه) شروع به خواندن آن مكن، يا مجموع قرآنى را كه يك دفعه در قلب تو به وديعت نهاديم پيش از رسيدن موعد بيان سوره ها و آيه هايش، به زبان مياور.

به يقين بر عهدۀ ماست جمع كردن آن (يعنى قرآن) در سينه ات و نيز بر عهدۀ ماست خواندن آن بر تو و خواندن تو بر مردم.

فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ: پس هنگامى كه آن را بر تو خوانديم (و خواندن جبرئيل تمام شد) از قرائت و خواندن او پيروى كن.

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ: سپس بيان حقايق و اسرار آن نيز به عهدۀ ماست.

برخى گفته اند: عجله مكن... تا آخر آيه. يعنى اى پيامبر، تمام مراحل وحى و در سينۀ تو قرار دادن و سپس خواندن تو بر مردم و سپس توضيح و بيان آن، همۀ بر عهدۀ ماست و تو نگران مباش.

(آيۀ 20 و 21) (كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ * وَ تَذَرُونَ الْأَخِرَةَ)

تفسير:

چنين نيست كه انكار معاد به خاطر شك در آن باشد؛ بلكه شما مشركان و مكذبان، اين دنيايى را كه (براى هر كدام شما) زود به پايان مى رسد دوست داريد.

ص:338

و آخرت را كه باقى و ابدى است وامى گذاريد و رها مى كنيد!

(آيۀ 22-25) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ يَوْمَلِذِ بَاسِرَةٌ * تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ)

تفسير:

در آن روز چهره هايى خرم و شادان و شاداب است.

به چشم دل به سوى پروردگار خود و به ديدۀ سر به تجلّى و ظهور آثار جمال و جلال او نگاه كننده و نظاره گرند.

ابن بابويه رحمه الله از على بن موسى الرضا عليه السلام روايت كرده كه در فرمايش الهى: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ، فرمود:

مُشْرِقَةٌ تَنتظرُ ثوابَ رَبّها، يعنى نورانى است و منتظر ثواب پروردگار خود هستند.(1) و گفته شده: چون به براهين عقليه و نقليه ثابت شده كه ذات سبحانى از جسميت و عوارضات آن منزّه و متعالى است بنابراين آيۀ شريفه به تقدير مضاف مى باشد، يعنى

«إلى ثَوَابِ رَبِّهَا ناظرة» كه مراد نعيم بهشتى است و اين گونه تقدير در كلمات قرآنى شايع است.

وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ...: و چهره هايى در آن روز به شدّت عبوس و در هم كشيده اند.

مى دانند كه مورد عذابى كمرشكن و بسيار سخت (يا داغى آتشين بر بينى) قرار خواهند گرفت.

(آيۀ 26-30) (كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِىَ * وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَلِذٍ الْمَسَاقُ)

ص:339


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 464 و 465 به نقل از عيون اخبار الرضا تأليف ابن بابويه.

لغت:

راق در اين جا شايد به معنى نجات دهنده باشد. اصل آن راقى از مادۀ «رقى» به معنى بالا رونده است.

تفسير:

چنين نيست كه انسانِ طالب دنيا و غافل از آخرت و يا تكذيب كنندۀ آن مى پندارد، هنگامى كه روح به استخوان هاى دور گردن يعنى به گلوگاه رسيد؛

و از طرف حاضران در نزد او گفته شد: طبيب شفابخش كه او را بهبودى دهد كيست (يا فرشتگان گفتند: كيست كه روح او را بالا برد؟ فرشتۀ رحمت، يا فرشتۀ غضب)؟!

و خود او دانست كه زمان، زمان جدايى از دنيا و مفارقت از اهل و عيال و دوستان و خويشان است؛

و (از هول مرگ و سختى جان دادن) ساق پا بر ساق ديگر بپيچد و بى حركت شود (يا حسرت دنيا به عذاب آخرت متصل شد)؛

در آن روز (روز مرگ و احتضار) حركت و سوق هر كس به سوى پروردگار تو است (از ملاقات برزخى، قيامت، حضور در محكمۀ الهى و محاكمه تا ورود در بهشت يا جهنّم).

تنبيه: آيات شريفه تذكّرى است براى رفع غفلت انسانى.

حضرت امام على النقى عليه السلام فرمايد:

اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أهْلِكَ، فَلا طَبيبَ يَمْنَعُكَ وَلَا حَبيبَ يَنْفَعُكَ: ياد بياور زمانى را كه در حال احتضار نزد اهل خانۀ خود افتاده اى، پس نه طبيبى است كه تو را از اين حالت منع كند و نه دوستى كه تو را در آن حالت نفع دهد.

از يحيى بن معاذ نقل شده: چون بنده را در قبر نهند، چهار ملك بر او بايستند: يكى بالاى سر، ديگرى پايين پا، يكى طرف راست، و يكى طرف چپ. فرشتۀ بالاى سرى گويد: اجل آمد و عمر منقضى شد. و طرف راستى گويد: مال رفت و وبال ماند. طرف چپى گويد: اشتغال رفت و اعمال ماند. و آن كه پايين پاست گويد: خوشا حال آن كسى كه كسبش حلال و شغلش به حضرت ذو الجلال باشد (يعنى دائم با ياد خدا باشد).

ص:340

انسان تكذيبگر و محاجّه اى با او

(آيۀ 31-35) (فَلَا صَدَّقَ وَ لَاصَلَّى * وَ لَكِن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى)

لغت:

يتمطى يعنى تكبّر مى كند.

تفسير:

در آن حال گفته مى شود: او نه دعوت خدا و پيامبر را تصديق كرد و نه نماز خواند! يا نه صدقه داد و در راه خدا انفاق كرد و نه نماز خواند!

ولى توحيد و معاد و نبوّت را تكذيب كرد و از حق روى گردانيد و به آن پشت كرد.

سپس به سوى كسانِ خود با افتخار و متكبرانه قدم برمى داشت و رفت كه من اين پيامبر را تكذيب كردم و پيرو او نشدم.

به او گفته مى شود: واى بر تو! جهنّم براى تو شايسته است.

حضرت جواد عليه السلام در معنى آيه فرمايد: دور باد از تو خير دنيا، و دور باد از تو خير آخرت.(1)

باز واى بر تو! و جهنّم براى تو شايسته است.

خداوند چهار بار به جهت مبالغه، اين لفظ را تكرار فرمود.

گفته شده است كه آيات 31 تا 35 در بارۀ ابو جهل است.

يعنى يكى از مصاديق اين آيات اوست.

(آيۀ 36-40) (أَيَحْسَبُ الْإِنسَنُ أَن يُتْرَكَ سُدًى * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَى * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى * أَلَيْسَ ذَ لِكَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى)

ص:341


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

آيا انسان مى پندارد كه بيهوده و باطل رها مى شود و تكليفى ندارد و در بارۀ اعتقادات و اعمال او حساب و پاداش و جزايى وجود ندارد و پس از مرگ زنده شدن و معاد نيست؟

اين پندار و طرز فكر، ناشى از اين است كه زنده شدن پس از مرگ را محال مى دانند.

خداوند براى ناصواب بودن اين پندار مى فرمايد:

مگر او قطره اى از آب منى كه در رحم زن ريخته مى شود نبود؟

و سپس علقه و خون بسته اى شد، پس خداوند با قدرت و حكمت كاملۀ خود او را در مراحل ديگر بيافريد و اندام ها و اعضاى بدن او را درست و كامل نمود و انسان كامل از حيث اعضا و جوارح از مادر زاييده شد.

پس قرار داد از آن منى دو زوج نر و ماده تا موجب تناسل و بقاى نسل شود.

أَلَيْسَ ذَ لِكَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى: آيا چنين خدايى قادر نيست كه مرده ها را زنده كند و به پاداش و جزاى اعمال خود برساند.

برهان: استفهام تقريرى است؛ زيرا هر كه توانا باشد بر اين كه نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را به لحم و عظام مبدل، پس تسويۀ آن نموده حيات به آن بخشد و حواسّ خمس و اعضا و جوارح كه هر يك از آن را فايدۀ بسيار است كرامت كند و تقدير ذَكر و انثى نمايد كه منشأ تناسل است؛ چنين آفريدگار قادرى البته قادر خواهد بود بر اعادۀ آن بعد از مرگ براى اين كه هر كس به پاداش و جزاى خود برسد.

و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: سبحانك اللهم بلى.(1)

و از ابن عباس منقول است: هر كه سورۀ اعلى بخواند، بگويد سبحان ربى الاعلى؛ و هر كه سورۀ قيامت تلاوت كند، بگويد: سبحان اللهم بلى.(2)

ص:342


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 92.
2- . مدرك ياد شده.

سورۀ انسان (هل أتى)

چگونگى آفرينش و هدايت انسان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيًْا مَّذْكُورًا)

تفسير:

آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى قابل ذكر نبود (آرى از بدو تكوّن مادۀ اوليه اش تا وقت تشكّلش به شكل انسانى و نفح روح در او كه دوره ها و مراحل مختلفى است زمانى گذشت كه در خور اطلاق اسم انسان نبود)؟ بله چيزى بود امّا قابل ذكر نبود.

هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَنِ: (استفهام براى تقرير و تقريب است)

حضرت باقر عليه السلام فرمايد:

كَانَ شَيْئاً وَلَمْ يَكُنْ مَذكُوراً.(1)

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

كَانَ مَقْدُوراً غَيْرَ مَذْكُورٍ.(2)

(آيۀ 2) (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَنَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَهُ سَمِيعَا بَصِيرًا)

ص:343


1- - نور الثقلين، ج 5، ص 468.
2- - نور الثقلين، ج 5، ص 468.

لغت:

أمشاج جمع «مشيج» و آن به معنى آميخته است.

تفسير:

در حقيقت ما انسان (يعنى نسل دو انسان اوّل يعنى آدم و حوا) را از نطفه اى مركب از مختلطهايى (يعنى منى مرد و زن كه هر يك آميخته از موادى است) آفريديم در حالى كه او را از حالى به حالى در مى آورديم كه به حدّ مكلّف بودن برسد تا او را بيازماييم.

يا او را از نطفه آفريديم تا بيازماييم او را.

پس او را شنوا و بينا قرار داديم تا دعوت الهى را بشنود و آيات الهى را براى اثبات توحيد و معاد و نبوّت ببيند و ايمان بياورد.

(آيۀ 3) (إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا)

تفسير:

همانا او را به راه راست در زندگى دنيوى به هدايت تكوينى و تشريعى راهنمايى كرديم (و وسيلۀ ادراك و فهم را در او قرار داديم) خواه او سپاس گزار باشد و حق را بپذيرد يا ناسپاس باشد و نپذيرد.

مراد آن است كه هدايت ما مخصوص به افراد خاصّى نيست؛ بلكه براى همه است؛ امّا زمام ايمان آوردن و كفر را به خود آنها داديم. بنابراين مؤمن به حسن اختيار قبول ايمان مى كند و موحّد و سپاسدار مى گردد. و كافر به سوء اختيار، كافر و ناسپاس مى گردد.

و در سه آيۀ بعد كيفر كافران و پاداش مؤمنان ذكر مى شود.

(آيۀ 4) (إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سَلَسِلَاْ وَ أَغْلَلاً وَ سَعِيرًا)

ص:344

جزاى كافران و پاداش نيكان

تفسير:

البته ما براى كافران و ناسپاسان زنجيرها و غل ها و آتشى فروزان آماده كرده ايم.

ايثار اهل بيت (عليهم السلام) به مسكين و يتيم و اسير

(آيۀ 5 و 6) (إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا)

تفسير:

بى ترديد نيكان در آخرت از جامى مى نوشند كه آميزۀ آن كافور سرد و خوش بوست.

گفته شده: كافور نام چشمه اى است در بهشت؛

چشمه اى كه بندگان خدا كه اهل ايمان و تقوا بوده اند از آن مى نوشند و آن را به هر گونه كه بخواهند جارى مى سازند.

(آيۀ 7) (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا)

لغت:

مستطير يعنى فراگيرنده.

تفسير:

تمام اين سوره يا تا آيۀ 22 و يا از اين آيه تا آيۀ 22 در بارۀ امير مؤمنان و فاطمۀ زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و فضه خادمۀ حضرت زهرا عليها السلام نازل شده است.

حسنين عليهما السلام مريض شدند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و جمعى از صحابه به عيادت رفتند.

فرمود: يا ابا الحسن، براى اين دو فرزند نذر كن تا خداى متعال ايشان را عافيت بخشد. پس حضرت نذر نمود كه اگر عافيت يابند سه روز روزه بدارم. چون آن حضرت نذر نمود،

ص:345

حضرت فاطمه و حسنين عليهما السلام و فضۀ خادمه نيز متابعت نمودند. چون حق تعالى ايشان را شفا مرحمت فرمود... به وفاى نذر مشغول شدند.

حضرت فاطمه عليها السلام [يا خادمۀ او] روز اول، پنج قرص نان تهيه كرد. چون شب نماز شام را ادا نمودند، و مى خواستند افطار كنند. آوازى به گوش رسيد: السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد، من مسكينم، مرا طعامى دهيد تا خدا شما را از موائد بهشت محظوظ فرمايد. پس سَرور اسخيا قرص خود را به او تصدق نمود، باقى همه اقتدا به آن حضرت كرده قرص هاى خود را به او داده به آب افطار نمودند.

روز دوم پنج قرص نان تهيه، نزد افطار باز صدا بلند شد: يا اهل بيت محمد، يتيمى بر سراى شماست، مرا طعامى دهيد. شاه اوليا قرص خود را داد، آنها هم متابعت نموده به آب افطار كردند.

روز سوم نيز پنج قرص را تهيه نمود و نزد افطار آواز آمد: اسيرى هستم مرا طعامى دهيد تا خدا شما را از خوان بهشتى عطا فرمايد. حضرت امير عليه السلام قرص خود را داد، اهل بيت و فضّه نيز متابعت نمودند و به آب افطار كردند.

و در برخى نقل ها اين انفاق به مسكين و يتيم و اسير در يك شب اتفاق افتاد.

پس جبرئيل نازل و سورۀ هل اتى را يا تا آيه 22 و يا آيۀ 7 تا 22 سوره هل اتى را آورد.

يُوفُونَ...: آنها به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه شرّ و عذاب آن بسى گسترده است؛ يعنى شدّت و هول آن فاش و آشكار است، و همۀ اهل عصيان و طغيان را فرا گيرد مى ترسند.

(آيۀ 8-10) (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَانُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لَاشُكُورًا * إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا)

ص:346

پاداش اهل بيت (عليهم السلام) در بهشت

تفسير:

و غذاى خود را با علاقه (و نياز) به آن و از روى محبت خدا به فقير و يتيم و اسير انفاق مى كنند (و با ايثار آنان را بر خود مقدم مى دارند).

و زبان حالشان و ضميرشان هنگام اطعام اين است كه: جز اين نيست كه ما شما را براى رضاى خدا اطعام مى كنيم و غذاى خود را به شما مى دهيم، از شما پاداش و سپاس و تشكر نمى خواهيم.

اين آيات شريفه، دستور و سرمشق بزرگى است براى كسانى كه بخواهند به اطعام براى رضاى خدا مقام عالى و قرب الهى را دريابند. و لذا حضرت صادق عليه السلام فرمايد: اين آيه جارى است در حق هر مؤمنى كه مسكين و يتيم و اسير را براى رضاى خدا اطعام نمايد.

إِنَّا نَخَافُ...: حقّاً كه ما از پروردگارمان در روزى كه به شدّت سخت و هولناك، و چهره ها در آن عبوس و گرفته است مى ترسيم.

رضاى خدا و ترس از روز قيامت باعث شده كه اين عمل را انجام دهيم.

(آيۀ 11-14) (فَوَقَلهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَ لِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّلهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا * وَ جَزَلهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةً وَ حَرِيرًا * مَّتَّكِِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَآلِكِ لَايَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لَازَمْهَرِيرًا * وَ دَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَلُهَا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً)

تفسير:

پس خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه داشته و آنان را با خوشى و شادابى و شادمانى رو به رو خواهد ساخت.

و آنها را در برابر صبرشان بر اداى واجبات و ترك محرّمات و طعام دادن در راه خدا در حين احتياج به آن، بهشتى برين و (لباس) ابريشمى نازنين پاداش خواهد داد.

ص:347

كه در آن بهشت تكيه كنندگان بر پشتى ها و تخت ها قرار گيرند، در آن جا نه شدّت گرمايى بينند و نه شدّت سرمايى.

و در حالى كه سايه هاى درختان آن بر سر آنها نزديك و گسترده است و ميوه هاى چيدنى اش به آسانى فرود آمده و در اختيار آنان است.

يعنى چيدن ميوه هاى آن آسان باشد و هيچ چيز مانع آن نشود؛ بلكه به هر وجه كه خواهند، به سهولت آن را چينند، ايستاده و نشسته و خوابيده.

(آيۀ 15-18) (وَ يُطَافُ عَلَيْهِم بَِانِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَ أَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَاْ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا * وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً)

تفسير:

و بر دور آنها جام هايى از نقره و تُنگ هايى بلورين گردانيده مى شود.

ظرف هاى بلورين كه جوهرش از نقره است كه بهشتيان يا خادم هاى آنان آنها را به هر اندازه كه خواسته باشند اندازه گيرى كرده اند. يا به هر كس فراخور او جامى دهند كه بدان سيراب گردد و در آن ظرف زياده و نقصان نباشد، و شرب به اين طريق بسيار مطلوب است؛ زيرا به مقدار حاجت است بى زياده و نقصان.

و در آن بهشت از جامى نوشانده مى شوند كه آميزۀ زنجبيل خوش بوست.

يعنى بياميزند به زنجبيل بهشت كه بسيار طرب آرنده و لذّت بخشنده است، و اين غير زنجبيل دنياست.

از ابن عباس نقل شده است: هر چه خداى تعالى در قرآن از آنچه در بهشت است ياد كرده و آن را نام برده، مثل آن در دنيا نيست، و لكن او سبحانه آن را به اسمى كه در دنيا معروف ومشهور است نام نهاده است.

و آن شراب از چشمه اى است در آن جا، كه از گوارايى و لذّت و سرعت هضم، سلسبيل

ص:348

ناميده مى شود.

(آيۀ 19-21) (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَ نٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا * وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبِيرًا * عَلِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّواْ أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ سَقَلهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا)

تفسير:

و بر گِرد آنها پسرانى جاودانى (در طراوت و نوجوانى) و دستبند و گوشواره دار (به خدمت آنان) مى گردند كه چون آنها را ببينى پندارى مرواريدى غلتان و پراكنده اند.

و چون آن جا را ببينى نعمتى فراوان و ملكى بزرگ خواهى ديد.

و بنا به قولى «ملك كبير» نفوذ مشيّت و اراده است كه هر چه خواهد ايجاد آن براى او يا وجود آن ميسَّر باشد.

بر اندام آن بهشتيان جامه هايى است سبز رنگ از ابريشم نازك و ضخيم، و با دستبندهايى از نقره آرايش شوند.

و پروردگارشان آنها را شرابى پاك و پاك كننده از همۀ كدورات بنوشاند.

در منهج الصادقين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

چون مؤمن، شراب طهور بياشامد، از هر چه ماسوى اللّه است منصرف و به كلّى متوجه مولى شود.(1) و اين منتهاى درجات صديقان است.

و لذا سقى را به رب نسبت داده است و به آن، ثواب هاى ابرار را ختم نمود.

(آيۀ 22) (إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَآءً وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا)

ص:349


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 110.

لزوم بردبارى، ياد خدا و شب زنده دارى

تفسير:

به آنان (كه طعام خود را با اين كه به آن نياز داشتند در راه خدا دادند (يعنى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و فضۀ خادمه) خطاب شود كه همانا اين نعمت و رحمت با اين ويژگى ها كه ياد شد براى شما پاداش است و سعى شما مورد تشكر و سپاس خداوند است.

به قولى پايان آياتى كه در بارۀ اهل بيت نازل شده همين آيه بود و از اين جا فصل ديگرى از اين سوره آغاز مى شود.

(آيۀ 23-26) (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ تَنزِيلاً * فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لَاتُطِعْ مِنْهُمْ ءَاثِمًا أَوْ كَفُورًا * وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلاً * وَ مِنَ الَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً)

تفسير:

اى پيامبر، به يقين ما خود اين قرآن را بر تو به تدريج فرو فرستاده و نازل كرده ايم.

پس براى فرمان و حكم پروردگارت (در عمل به آن و ابلاغ آن به مردم و پياده كردن آن در جامعه صبر كن و اين كه نصرت تو و هلاكت معاندان به تاخير افتاده طبق حكمت و مصلحت است) و از هيچ گنهكار يا كفرورزنده و كفران كننده اى از آنان اطاعت مكن.

تنبيه: اين مطلب مسلّم است كه مقام شامخ رسالت، اعلى و اجل است از آن كه پيروى فاسق و فاجر و ناسپاس حق را نمايد. بنابراين شايد خطاب به او و مراد امّت باشند.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإيّاكَ أعْنى وَاسْمَعى يا جَارَةُ.(1) يعنى در بخشى از آيات خطاب به پيغمبر، و مراد امّت مى باشند.

وَ مِنَ الَّيْلِ...: و نام پروردگار خود را هر بامداد و شامگاه (به هر ذكر مطلق و به خصوص به نمازها) ياد كن و پيوسته به ذكر او و به تبليغ رسالت مشغول باش.

ص:350


1- . اصول كافى، ج 2، ص 631.

و برخى از ساعات شب را براى او سجده كن و در شب او را تسبيح گوى تسبيحى طولانى.

از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد از اين آيه كه اين تسبيح چيست؟ فرمود: نماز شب است.(1)

در برخى تفاسير آمده است كه مقصود از ذكر بُكْرَةً وَأَصِيلاً وَ مِنَ الَّيْلِ نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاست. و روايت حضرت رضا عليه السلام در بارۀ جملۀ آخر وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً مى باشد.

ترجيح دنيا بر آخرت!

(آيۀ 27) (إِنَّ هَؤُلَآءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلاً)

تفسير:

مسلّماً اينها اين دنياى زودرس (كه هر كسى چند روزه نوبت اوست و از دنيا جدا مى شود) را دوست دارند و لذّات و منافع آن را اختيار كرده اند و روزى گرانبار و سخت و شديد - يعنى روز قيامت - را به پشت سر مى نهند و آن را فراموش مى كنند و ايمان نمى آورند و براى آن روز عمل نمى كنند.

(آيۀ 28) (نَّحْنُ خَلَقْنَهُمْ وَ شَدَدْنَآ أَسْرَهُمْ وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَآ أَمْثَلَهُمْ تَبْدِيلاً)

لغت:

أسر به معنى پيوند ميان اعضاى بدن است.

تفسير:

ما آنها را (از نطفه اى) آفريده ايم و پيوندهاى مفاصلشان را محكم كرده ايم - يعنى اعضاى بدن ايشان را محكم به يكديگر بستيم - و هرگاه كه بخواهيم آنها را مى ميرانيم و به

ص:351


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 113.

امثالشان از انسان هاى قرن هاى بعد تبديل مى كنيم يا هرگاه بخواهيم آنها را مى ميرانيم و به بدن هاى نوينشان در آخرت تبديل مى كنيم تبديلى عجيب و حيرت آور و فوق تصور آنها.

خدمات فرشتگان

(آيۀ 29-31) (إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً * وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا * يُدْخِلُ مَن يَشَآءُ فِى رَحْمَتِهِ وَ الظَّلِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمَا)

تفسير:

بى ترديد اين نكته هاى گفته شده در اين سوره وسيلۀ تذكّر و پندگيرى است، پس هر كه بخواهد به سوى پروردگار خود با پذيرش و عمل به آنها راهى را برگزيند (مى تواند و انتخاب و اختيار با اوست).

اين آيه يكى از آيات فراوانى است كه دلالت دارد بر آن كه بندگان در انجام و ترك تكاليف الهى مجبور نيستند؛ بلكه در فعل و ترك مختارند، و لذا مستوجب ثواب و عقاب شوند.

وَ مَا تَشَآءُونَ...: و شما هرگز نمى خواهيد مگر آن كه خدا بخواهد (زيرا ارادۀ اختيارى شما نيز مانند فعل اختياريتان در تحت ارادۀ تكوينى خداوند است) همانا خداوند همواره دانا و حكيم است.

هر كه را بخواهد و شايسته بداند (يعنى مؤمنان) در رحمت خويش درمى آورد و براى ستمكاران و مشركان و كافران عذابى دردناك مهيّا نموده است.

ص:352

سورۀ مرسلات

خدمات فرشتگان

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْمُرْسَلَتِ عُرْفًا * فَالْعَصِفَتِ عَصْفًا * وَ النَّشِرَ تِ نَشْرًا * فَالْفَرِقَتِ فَرْقًا * فَالْمُلْقِيَتِ ذِكْرًا * عُذْرًا أَوْ نُذْرًا)

لغت و اعراب:

عرفاً يعنى متتابع و پى در پى و حال است و منصوب.

تفسير:

سوگند به گروه هاى فرشتگانِ پياپى ارسال شده (براى ادارۀ امور عالم تكوين) و يا سوگند به ارواح مؤمنان در برزخ كه در روز حشر به سوى بدن هاى نو به نحو تراكم ارسال مى گردند.

پس سوگند به آنها (ملائكه يا ارواح مؤمنان) كه به سوى اهداف خود همانند بادِ تند روان اند.

و سوگند به فرشتگان نشركننده به نشرى خاص (كه روح حياتى به جانداران، و روزى

ص:353

به زنده ها، و وحى به پيامبران، و صحيفه ها و نامه هاى عمل به اهل محشر رسانند)؛

پس سوگند به آن جداكنندگان حق از باطل و حرام از حلال، جدا كردنى روشن و آشكار.

گفته شده: مقصود، آيات قرآن يا پيامبران يا فرشتگانى كه وحى را مى آورند مى باشد.

سپس سوگند به القاكنندگان ذكر (يعنى قرآن به پيامبر يا ياد خدا و پندپذيرى در دل مردم در جامعه).

عُذْرًا أَوْ نُذْرًا كه همۀ معارف نشرشده و القاشده (كه در آيات قبل ذكر شد، براى اتمام حجّت بر تكذيب كنندگان) يا بيم دادن و انذار كردن و هشدار دادن (به پندپذيران و حق پذيران) است.

(آيۀ 7) (إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَ قِعٌ)

تفسير:

خداى متعال در پاسخ سوگندهايى كه ياد شد مى فرمايد: آنچه به آن وعده داده مى شويد - يعنى معاد و قيامت - حتماً واقع شدنى است.

(آيۀ 8-15) (فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ * وَ إِذَا السَّمَآءُ فُرِجَتْ * وَ إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ * وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ * لِأَىِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ * لِيَوْمِ الْفَصْلِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الْفَصْلِ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

پس آن گاه كه ستارگان محو شوند؛

يا نور آنها گرفته شود و بى نور گردند؛

و آن گاه كه آسمان بشكافد و راه ها و شكاف ها در او پيدا شود؛

ص:354

و آن گاه كه كوه ها از جاى كنده شوند؛

حوادث قيامت

و آن گاه كه فرستادگان و پيامبران خدا هنگام حضورشان در محاكمۀ امّت ها و شهادت و گواهى شان بر آنها معين گردند قيامت برپا خواهد شد.

اين حوادث كه در چهار آيۀ قبل ياد شد براى چه روزى به تأخير افتاده است؟

آيۀ بعد پاسخ به اين سؤال است:

براى روز داورى و جدايى مؤمنان از كافران، و نيكان از بدان.

و تو چه دانى كه روز فَصل (روز قيامت) چيست و چقدر مهم است؟!

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان (واى عذاب است و اين جمله نفرينى است بر مكذبان).

كيفر حتمى براى مجرمان

(آيۀ 16-19) (أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ * ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْأَخِرِينَ * كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

آيا پيشينيان از كفّار و طغيان گران را هلاك نكرديم مانند قوم نوح و عاد و ثمود كه تكذيب انبيا نمودند؟!

سپس بعدى ها و پسينيان از كفّار را از پى آنها درآورديم مانند قوم لوط و شعيب و موسى كه به پيامبران خود ايمان نياوردند؟!

ما با مجرمان (مشركان و كافران و معاندان) اين چنين رفتار مى كنيم و آنها را به جزاى كفر و اعمالشان مى رسانيم.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 20-24) (أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَهُ فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ * فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَدِرُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

ص:355

آفرينش انسان از آب پست

تفسير:

آيا شما فرزندان آدم را از آبى خوار و پست (نطفه) نيافريديم؟

پس آن را در جايگاهى استوار - يعنى رحم مادر - قرار داديم و نگاه داشتيم؟

تا مدتى معين شش ماه تا يك سال؟

پس ما ساختن انسان را از آب نطفه توانستيم، پس ما خوب توانايى هستيم (و يا اندازه گيرى كرديم او را از حيث جسم و اعضا و جوارح و روح و صفات و نيازهايش پس ما نيكو اندازه گير هستيم).

بى ترديد خلق انسان كه مشتمل است بر حواس صحيحه و عقل و نطق، از آب نطفۀ ضعيف مهين، از اعظم و اكبر حجّت هايى است كه ثابت مى كند او مدبر حكيم و عالم و قادر است.

و حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

اَلصُّورَةُ الْإنْسانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتَابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّهُ بِيَدِهِ(1): صورت انسانيه بزرگ ترين حجّت الهى است بر خلقش؛ و آن است كتابى كه به دست قدرت خود آن را نگاشته است.

وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ: واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 25-28) (أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا * أَحْيَآءً وَ أَمْوَ تًا * وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَ سِىَ شَمِخَتٍ وَ أَسْقَيْنَكُم مَّآءً فُرَاتًا * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

لغت و اعراب:

گفته شده كِفات مصدر به معنى اسم فاعل، و كافت به معنى جادهنده است. و أحياء...

مفعول آن مى باشد.

ص:356


1- . تفسير اثنى عشرى ذيل آيۀ شريفه. عجالتاً مدرك آن پيدا نشد.

نعمت زمين و آب

تفسير:

آيا اين زمين را حركت كنندۀ به سرعت در جو، و فراگير و جاى دهنده براى ساكنان مختلف آن قرار نداديم؟

براى زنده ها و مرده ها (يعنى زنده ها را در برون و مرده ها را در درون خود جاى داده است).

مروى است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام به جنازه اى نگاه كرد، فرمود:

هذه كفاتُ الْأمْوَاتِ. بعد از آن در خانه ها نگريست، فرمود:

هذِهِ كفاتُ الْأحياءِ.(1)

وَ جَعَلْنَا...: و در روى آن (يعنى زمين) كوه هايى استوار و پا بر جا و بلند قرار داديم.

و شما را با آفريدن چشمه ها و منابع آب در كوه ها آبى گوارا نوشانيديم.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان (كه به آفريدگار اين نعمت ها اعتراف نمى كنند).

عذاب ها و وقايع آخرت

(آيۀ 29-34) (انطَلِقُواْ إِلَى مَا كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ * انطَلِقُواْ إِلَى ظِلٍّ ذِى ثَلَثِ شُعَبٍ * لَّاظَلِيلٍ وَ لَايُغْنِى مِنَ اللَّهَبِ * إِنَّهَا تَرْمِى بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ * كَأَنَّهُ جِمَلَتٌ صُفْرٌ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

لغت:

جمالة جمع جمل به معنى شتر، و صفر جمع «اصفر» به معنى زرد است.

تفسير:

پس از حساب محشر به كفّار و مشركان و مكذبان گفته مى شود: برويد به سوى آنچه (جهنمى) كه آن را تكذيب مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد.

برويد به سوى سايه اى از دود غليظ كه داراى سه شاخه است و تجسم عينى غلبۀ بهيميت و سبعيت و شيطنت بر نفس است در دنيا.

ص:357


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 417.

موعظه: هر كه خواهد از اين عذاب ايمن گردد، بايد امروز به نور عقل متمسّك شده، از تيرگى صفت بهيمى و سبعى و شيطانى بگذرد، و تهذيب اخلاق نموده، از معاصى اجتناب نمايد و به طاعت و عبادت مشغول شود، تا به توفيق الهى و لطف سبحانى در جرگۀ مؤمنان و متّقيان داخل، و در ظل عنايت عرش حضرت منّان، قرار گيرد.

آن دود نه سايه افكن است (يا نه سايۀ خنك دارد) كه موجب راحت شود و نه از زبانۀ آتش مانع مى شود.

إِنَّهَا تَرْمِى...: همانا شراره هايى از آتش پرتاب مى كند كه از بزرگى مانند ساختمانى بلند يا تنه هاى بزرگ نخل و درخت خرماست.

و آن شراره هاى آتش در رنگ گويى شترانى زردرنگ اند.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 35-37) (هَذَا يَوْمُ لَايَنطِقُونَ * وَ لَايُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

اين روز روزى است كه آنها (يعنى مشركان و كافران و جهنميان در برخى از مواقف محشر) سخن نمى گويند.

و آنها را اذن سخن گفتن نمى دهند تا عذر نتوانند آورد (زيرا در حقيقت عذرى ندارند كه اظهار كنند).

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 38-40) (هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَكُمْ وَالْأَوَّلِينَ * فَإِن كَانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

ص:358

متقين و پاداش هاى بهشتى

تفسير:

به آنها گفته مى شود اين روز روز داورى و جدا كردن مؤمنان از كافران و نيكان از بدان است. همۀ شما و پيشينيان را كه آنها هم پيامبران خود را تكذيب كردند گرد آورده ايم.

پس اگر چاره و نيرنگى براى نجات از عذاب امروز با من داريد به كار بنديد و عذاب را از خود دفع نماييد.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 41-45) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلَلٍ وَ عُيُونٍ * وَ فَوَ كِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ * كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

به يقين پرهيزكاران در زير سايه ها و بر لب چشمه هايند.

و در كنار ميوه ها از هر رقم كه اشتها دارند هستند.

فرشتگان به آنها گويند: بخوريد و بياشاميد گوارا، به پاداش آنچه در دنيا از اعمال صالحه انجام مى داديد.

حقّاً كه ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم.

تنبيه: سرمايۀ كمالات و ترقيات انسانى و سعادت جاودانى و وصول به نعمت هاى بهشتى، تقواست، يعنى پرهيزكارى از آنچه موجب نقصان و انحطاط مراتب سعادت است.

و تقوا را سه مرتبه است: 1 - نگاهدارى نفس از عذاب مخلَّد، با تصحيح عقايد ايمانيه.

2 - اجتناب از محرّمات شرعيه از فعل و ترك. 3 - نگهدارى نفس از آنچه مشغول سازد

ص:359

قلب را از ياد خدا. و اين درجۀ خواص بلكه خاص الخاص باشد، و آيۀ شريفه، عنوان تقوا را موضوع، و متّقين را نامزد نعمت بهشتى كرده و نيكوكاران حقيقى پرهيزكاران مى باشند.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

رفتار و كيفر تكذيبگران

(آيۀ 46 و 47) (كُلُواْ وَ تَمَتَّعُواْ قَلِيلاً إِنَّكُم مُّجْرِمُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

اى كافران، شما در دنيا بخوريد و در اندك مدتى از نعمت هاى فانى آن بهره مند و برخوردار شويد. (اما چون) شما مجرم و كافر هستيد، به جزا و كيفر خود خواهيد رسيد.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

خطاب به مكذبان در دنياست، يعنى اى كسانى كه به زخارف دنيا مغرور و به جمع مال دنيا مشغوليد و پشت به آخرت كرده ايد، از دنيا زمانى اندك برخوردار و بهره ور شويد. امّا بدانيد كه چون شما كافريد به عذاب آخرت گرفتار گرديد.

(آيۀ 48 و 49) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُواْ لَايَرْكَعُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

و چون به آنها گفته شود در برابر خدا ركوع كنيد و اطاعت و خضوع نماييد، ركوع و خضوع نمى كنند يا چون به آنها گفته مى شود نماز بخوانيد نماز نمى خوانند.

بنا به قولى اين آيه در شأن، طايفۀ ثقيف نازل شد؛ زيرا هنگامى كه حضرت، ايشان را به نماز امر فرمود، گفتند: ما خم نمى شويم؛ زيرا اين بر ما عار و ننگ است. فرمود: در دينى كه

ص:360

ركوع و سجود ندارد خير نيست.(1)

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان

تأكيد در يك مطلب، مجوز تكرار آن مطلب مى باشد و چون قيامت و احوال آن اهميت بسيار زياد دارد، لذا در بارۀ مكذبان آن، وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ چند بار تكرار شده است.

(آيۀ 50) (فَبِأَىِّ حَدِيثِ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ)

تفسير:

اگر آنان به اين كتاب - يعنى قرآن كه معجزه اى است مشتمل بر حجج واضحه و معانى واضحه - ايمان نمى آورند، پس به كدامين سخن پس از قرآن ايمان مى آورند.

در خبر است كه: بعد از خواندن اين آيه بايد گفت: آمنا باللّه.(2)

خاتمه: نهايت تأسُّف و تحسُّر، براى كسانى است كه به كلام خالق منّان كه به تمام جهات، احسان به بندگان است، ايمان نياورند.

در كتاب عيون اخبار الرضا تأليف ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه در وصف قرآن فرمود:

هُوَ حَبْلُ اللّهِ الْمَتين وَعُرْوَتُهُ الْوُثْقى وَطَريقَتُهُ الْمُثْلى، الْمُؤدِّى إلَى الْجَنَّةِ وَالْمُنْجى مِنَ النّارِ، لَايَخْلُقُ مِنَ الْأزْمِنَةِ وَلَا يَغَثُّ عَلَى الْألْسِنَةِ؛ لِأنَّهُ لَمْ يُجْعَلْ لِزَمانٍ دوُنَ زَمانٍ، بَلْ جُعِلَ دَليلَ الْبُرْهَانِ وحُجَّةً عَلى كُلِّ إنْسانٍ ، لَّا يَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (3) .(4)

قرآن ريسمان محكم خدا و دستاويز مستحكم اوست، يعنى چنانچه ريسمان و دستاويز محكم، سبب نجات و خلاصى از مهالك است، هم چنين توسل به قرآن،

ص:361


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 123.
2- . خلاصة المنهج ذيل آيه.
3- . فصّلت، آيۀ 42.
4- . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 130 و بحار الانوار، ج 92، ص 14.

سبب نجات از تمام آفات روحانى و بدنى و دنيايى و آخرتى است و طريقه اى است كه افضل از جميع شرايع است. اين قرآن تابعان خود را به بهشت مى كشاند، و از آتش مى رهاند. با مرور زمان ها و كثرت تلاوت و دَوَران بر زبان ها، كهنه نمى شود؛ زيرا مخصوص به يك زمان نيست؛ بلكه قرار داده شده دليل برهان و حجّت بر تمام انسان ها....

ص:362

سورۀ نبأ

نبأ عظيم كيست؟

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ)

تفسير:

كافران در بارۀ چه چيزى از يكديگر مى پرسند؟

عمّ در اصل «عَنْ مَا» و «ما» استفهاميه است. الف حذف شده و نون بدل به ميم شده و در ميم دوم ادغام شده است.

(آيۀ 2 و 3) (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ)

تفسير:

از خبرى بزرگ (آمدن قيامت يا حقّانيت نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن) از يكديگر مى پرسند.

ص:363

همان خبرى كه در آن اختلاف دارند. برخى آن را محال و برخى بعيد و مستبعد دانسته و برخى در آن ترديد داشته و برخى با علم به تحقّق آن و يا حق بودن آن، آن را منكرند.

و در روايات متعدد آمده كه نبأ عظيم حضرت على عليه السلام و ولايت اوست.

ابو نعيم اصفهانى كه از اكابر اهل سنّت است روايت نموده كه حضرت رسول فرمود:

مراد از نبأ عظيم، ولايت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است كه مردم را در قبر، از آن سؤال كنند...

فَطوبى لِلْمُصَدِّقِ بِوِلَايَتِهِ، وَالْوَيْلُ لِلْمُكَذِّبِ بِوِلَايَتِهِ: پس خوشا به حال آن نيك بختى كه ولايتش را تصديق نموده باشد و او را امام و پيشواى خود دانسته باشد و واى بر آن كه ولايت او را تكذيب كرده باشد و از آن بى بهره باشد.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: نبأ عظيم، ولايت است.(2)

از حضرت باقر عليه السلام سؤال شد از تفسير اين آيه، فرمود: او امير المؤمنين عليه السلام است، و خود آن حضرت مى فرمود: نيست براى خداى عز و جل آيتى اكبر از من، و نيست براى خدا خبرى بزرگ تر از من.(3)

در كتاب عيون اخبار الرضا از حضرت حسين بن على عليهما السلام مروى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يَا عَلىُّ، أنْتَ حُجَّةُ اللّهِ، وَأنْتَ بابُ اللّهِ، وَأنْتَ الطَّريقُ إلَى اللّهِ، وَأنْتَ النَّبَأُ العَظيمُ، وَأنْتَ الصَّراطُ الْمُسْتَقيمُ، وَأنْتَ الْمَثَلُ الْأعْلى...(4)

(آيۀ 4 و 5) (كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ)

تفسير:

نه چنان است كه فكر مى كنند، به زودى خواهند دانست.

باز هم نه چنان است به زودى بطلان قول و عقيدۀ خود و حقانيت معاد و قرآن و نبوّت

ص:364


1- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 418.
3- . تفسير برهان، به نقل از اصول كافى، ج 1، ص 207.
4- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 6.

رسول خدا صلى الله عليه و آله را خواهند دانست.

اين دو آيه تهديد است براى منكران نبأ عظيم.

پس خداى متعال تعدادى از نعم و عجايب صنع خود را بيان مى فرمايد كه دالّ است بر كمال قدرت او، تا تنبيه و دليل باشد بر حقانيت آنچه در او اختلاف مى كنند.

و از اين آيه تا آيۀ شانزده، بيان نُه نعمت و نه دليل بر اثبات نبأ عظيم است.

نعمت هاى خدا

نعمت اوّل:

(آيۀ 6) (أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَدًا)

لغت:

مهاد يعنى آماده (براى استفاده) يا فرش و مقرّ و قرارگاه.

تفسير:

آيا اين زمين را مهد آرامش قرار نداديم تا قرارگاه شما باشد؟

استفهام تقريرى است يعنى همان طور كه مى بينيد قرار داده ايم.

نعمت دوم:

(آيۀ 7) (وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا)

لغت و اعراب:

أوتاد جمع «وتد» و آن به معنى ميخ است. الجبال عطف به الأرض و استفهام آن تقريرى است.

تفسير:

و (آيا) كوه ها را ميخ هايى فرورفته در سطح زمين قرار نداديم؟ تا به وسيلۀ آن استوار شود و متزلزل نگردد؟

ص:365

نعمت سوم:

(آيۀ 8) (وَ خَلَقْنَكُمْ أَزْوَ جًا)

تفسير:

و شما را به صورت جفت - يعنى زن و مرد - آفريديم تا نسل شما باقى بماند.

يا شما را انواع گوناگون آفريديم سياه و سفيد و سرخ و زرد و دراز و كوتاه و زيبا و زشت و هر يكى را با زبانى ديگر و لهجۀ ديگر.

كه اين خود دليل واضح بر قدرت ماست.

نعمت چهارم:

(آيۀ 9) (وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا)

لغت:

سُبات يعنى جداكننده و جدا كردن (انسان از كارهاى روزمره).

تفسير:

و خوابتان را وسيلۀ آرامش بدن و به گونه اى جدا كردن روح از تصرّف در بدن قرار داديم تا باعث قطع حس و حركت بدن شود، و قواى حيوانيّه استراحت يابند و بدان آسايش يابد و خستگى ايشان كه از رنج و زحمت كار حاصل شده، زايل شود.

نعمت پنجم:

(آيۀ 10) (وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسًا)

ص:366

تفسير:

و شب را پوششى بر اشياء و كارهاى شما قرار داديم.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد: تأمّل كن در لطف و حكمت عليم قادر كه تاريكى را در مقدارى از زمان مقرّر ساخته، براى آن كه مردم به آن محتاج اند و مخلوط به قدرى از نور گردانيده تا كار برايشان دشوار نشود.(1)

نعمت ششم:

(آيۀ 11) (وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا)

لغت:

معاش اسم زمان يا مصدر ميمى است.

تفسير:

و روز را وقت تلاش براى زندگى و معاش قرار داديم. تا در حوائج و مكاسب خود و در تحصيل روزى جستجو نماييد.

يا روز را سبب حيات شما بعد از خواب كه به منزله مرگ است ساختيم و اين شب و روز از بزرگ ترين آيات عظمت و قدرت الهى است.

نعمت هفتم:

(آيۀ 12) (وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا)

ص:367


1- . به توحيد المفضّل، مجلس سوم رجوع شود.

تفسير:

و بر بالاى سر شما هفت آسمانِ محكم و استوار بنا نموديم. كه در آن شكافى كه نشانۀ خلل باشد، نيست و به مرور زمان و گذشت دهرها، در آن قصور و فطور پيدا نمى شود.

نعمت هشتم:

(آيۀ 13) (وَ جَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا)

لغت:

وهّاج يعنى بسيار نوردهنده و حرارت دهنده.

تفسير:

و چراغى بسيار فروزان و سوزان. يعنى خورشيد را در آسمان قرار داديم كه درخشنده و گرم كنندۀ زمين است.

تأمّل نما در چگونگى تابيدن آفتاب كه خداى متعال به چه نحو تدبير كرده است. اگر خورشيد در يك جا ايستاده بود و از آن تجاوز نمى كرد، هر آينه بسيارى از جهات از نور آن بهره ور نمى گرديد. خداى متعال چنان مقدّر ساخته كه از مشرق برآيد و پيوسته حركت كند و جاهاى مختلف الاوضاع را از نور خود بهره ور سازد تا به مغرب منتهى شود.

نعمت نهم:

(آيۀ 14-16) (وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَ تِ مَآءً ثَجَّاجًا لِّنُخْرِجَ بِهِى حَبًّا وَ نَبَاتًا وَ جَنَّتٍ أَلْفَافًا)

ص:368

لغت:

ثجّاج يعنى جارى به شدّت و فراوانى.

حوادث قيامت و دوزخ

تفسير:

و از بادهاى فشارآورنده به ابر، و ابرهاى متراكم و در هم فشرده، آب ريزان فراوانى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آورديم.

تا به وسيلۀ آن دانه ها و حبوبات و گياهان را از خاك بيرون آوريم.

و باغ هايى با درختانى انبوه و در هم پيچيده و بسيار به هم نزديك.

بيان اين نعمت ها براى آن است كه مردم سپاسدارى نموده و به شكرگزارى و حق شناسى منعم حقيقى اقدام نمايند و از كفران و ناسپاسى و نافرمانى او بپرهيزند و به نبوّت و حقانيت قرآن و قيامت اقرار نموده تا سعادت دنيا و آخرت را دريابند.

(آيۀ 17) (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقَتًا)

تفسير:

به يقين روز داورى ميان جهانيان و جدايى حق از باطل و نيكان از بدان در علم ازلى الهى و بر طبق نوشتۀ لوح محفوظ، وعده گاه است. يعنى وعده گاه معارفۀ همگانى، رسيدگى به همۀ امور، تعيين حسنات و سيئات و دادن كيفرها و پاداش ها.

(آيۀ 18-20) (يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا * وَ فُتِحَتِ السَّمَآءُ فَكَانَتْ أَبْوَ بًا * وَ سُيِّرَتِ الْجِبَالُ فَكَانَتْ سَرَابًا)

ص:369

تفسير:

و از اين آيه تا پايان سوره توصيف پيدايش نبأ عظيم (قيامت) و حوادث و حقايق آن صحنه و جهنّم و بهشت، مى باشد كه فراتر از ادراك بشرى است.

روزى كه در صور به نفخۀ سوم دميده شود پس شما فوج فوج و گروه گروه از قبرها به سوى محشر و حساب مى آييد.

و در آن روز آسمان شكافته شود و به صورت درهايى براى نزول انبوه فرشتگان درآيد.

و كوه ها از جاى خود سير داده شوند و حقيقتاً معدوم و در نظر آب نما و سراب گردند.

يعنى نمايش كوه داشته باشد؛ امّا به سبب تشتت اجزاى آن بر حقيقت خود باقى نمانده باشد.

(آيۀ 21-25) (إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لَّبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا * لِّلطَّغِينَ مََابًا * لَّايَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَ لَاشَرَابًا * إِلَّا حَمِيمًا وَ غَسَّاقًا)

تفسير:

در آن روز البته جهنّم كمينگاه است. فرشتگان در اطراف صراطِ آن براى حفظ مؤمنان از سقوط، و جذب كافران به جهنّم، كمين مى كنند.

جهنّم براى طغيانگران جاى بازگشت و قرارگاه است.

كه روزگاران درازى به درازاى ابديت در آن درنگ كنند.

گفته شده: حُقب هشتاد سال است از سال هاى آخرت و احقاب جمع آن است.

در آن جا نه خنكى هوا و نوشيدنى چشند و نه آشاميدنى گوارا كه رفع حرارت و تشنگى كند.

مگر آب جوشان و مايعات روان از چرك و خونابه.

ص:370

(آيۀ 26-30) (جَزَآءً وِفَاقًا * إِنَّهُمْ كَانُواْ لَايَرْجُونَ حِسَابًا * وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا كِذَّابًا * وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ كِتَبًا * فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلَّا عَذَابًا)

تفسير:

كيفرى است موافق عقايد و اخلاق و اعمال آنها.

زيرا آنها (يا همانا آنها) هيچ اميدى به وقوع روز حساب نداشتند و گمان نمى بردند كه ايشان را حسابى باشد.

و آيات و نشانه هاى ما را مصرّانه تكذيب مى كردند.

مراد آياتى است كه انبيا به ايشان نمودند، يا آيات قرآن يا حجج الهى.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام در تفسير آيۀ 42 سورۀ قمر روايت شده است كه تمام ائمه آيات خدا مى باشند.(1) و ما به شمارۀ همه چيز احاطه يافته و آن را در كتاب لوح محفوظ قرار داده و هر عملى از آنها را در صحيفۀ اعمالشان ثبت كرديم.

چون در دنيا ما را تكذيب كردند و روز حساب و جزا را باور نداشتند. ما در آخرت به ايشان خواهيم گفت، يعنى ملائكه به امر ما به آنها گويند: پس بچشيد عذاب جهنّم را كه هرگز براى شما جز عذاب نخواهيم افزود.

در خبر است كه: اين آيه سخت ترين آيات قرآن بر جهنّميان است.

(آيۀ 31-35) (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا حَدَآلِقَ وَ أَعْنَبًا وَ كَوَاعِبَ أَتْرَابًا وَ كَأْسًا دِهَاقًا * لَّايَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَاكِذَّ بًا)

ص:371


1- . اصول كافى ج 1، ص 207.

لغت:

مفاز مصدر ميمى و به معنى رستگار شدن است. كواعب يعنى دختران نارپستان.

أتراب جمع «تِرب» به معنى هم سن و سال. دِهاق مصدر به معنى اسم مفعول يعنى «پرشده و مالامال».

رستگارى متقين

تفسير:

بعد از وعيد مشركان و طاغيان، وعدۀ متّقيان را بيان فرمايد:

همانا براى پرهيزكاران از شرك و معاصى، رستگارى و كاميابى و جايگاه نجات است.

باغ هاى حصار كشيده و درختان انگور است.

و دخترانى نارپستان و هم سن و سال و هم شكل در خلقت و صورت.

و جام هايى سرشار از شراب ها و شربت هاى گوناگون يا پى در پى.

در آن جا يعنى در بهشت هرگز سخن لغو و بيهوده اى و دروغى نمى شنوند.

قتاده از حسن روايت كند كه او گفت: من از ابن عبّاس شنيدم كه گفت: مراد ازلِلْمُتَّقِينَ كه در سورۀ عمّ است، عليّ بن ابى طالب عليه السلام است. پس ابن عباس سوگند ياد نمود كه:

وَاللّهِ هُوَ سَيِّدُ مَنْ اتَّقى وَخَافه: به خدا قسم كه على بن ابى طالب آقا و سرور همۀ متّقيان و خائفان است.(1) آرى على عليه السلام امام متّقيان است.

(آيۀ 36 و 37) (جَزَآءً مِّن رَّبِّكَ عَطَآءً حِسَابًا رَّبِّ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الرَّحْمَنِ لَايَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطَابًا)

ص:372


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 133.

تفسير:

اين پاداشى است از جانب پروردگارت و بخششى به قدر كافى، و روى حساب عمل هاى گذشته است.

از جانب همان پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از مخلوقات، همان خداى رحمان كه اهل محشر را در برابر او هرگز ياراى سخن گفتن نباشد كه مستقلاً بدون اذن او شفاعت كنند و يا به داورى و پاداش و كيفرش اعتراض نمايند.

يعنى قادر نباشند كه زبان به شفاعت بگشايند، مگر به اذن او، يا زبان اعتراض به داورى او و ثواب و عقاب او بگشايند؛ زيرا داورى و ثواب و عقاب او از روى تفضل و عدل است.

(آيۀ 38) (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَلِكَةُ صَفًّا لَّايَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابًا)

تفسير:

روزى كه روح (يعنى جبرئيل يا رئيس فرشتگان يا موجود شريفى از غير جنس فرشته) و فرشتگان به صف مى ايستند، هيچ يك از آنان سخنى براى شفاعت از كسى يا غير شفاعت نمى گويد مگر آن كس كه خداى رحمان به او اذن دهد و سخن درست گويد.

عيّاشى روايت نموده از معاوية بن عمّار كه گويد از حضرت صادق عليه السلام از اين آيه سؤال شد؟ فرمود:

نَحْنُ وَاللّهِ الْمَأْذُونُونَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالْقَائِلونَ صوابا: به خدا سوگند ماييم آنها كه روز قيامت اذن شفاعت به ايشان دهند و ماييم كه زبان به تكلّم صواب بگشاييم. گفتم: يا ابن رسول اللّه، جانم فداى شما! به چه تكلم خواهيد كرد؟ فرمود:

نُمَجِّدُ رَبَّنَا، وَنُصَلّى عَلى نَبِيِّنَا، وَنَشْفَعُ لِشيعَتِنَا، وَلَا يَرُدُّنَا رَبُّنَا: زبان به تمجيد و تقديس پروردگار خود بگشاييم، و بر پيامبرمان صلوات فرستيم، و از براى شيعيان خود شفاعت كنيم، و پروردگار ما شفاعت ما

ص:373

را رد نفرمايد.(1) و هرگاه ارواح و ملائكه كه اشرف خلايق اند و اقرب به خداى متعال هستند، قادر نباشند كه در محضر الهى سخن گويند مگر آن كه او اذن فرمايد و به گفتار صواب متكلّم شوند كه آن شفاعت در حق كسى است كه رضاى خدا به آن تعلق گرفته باشد. پس غير ايشان چگونه بر اين قادر توانند بود؟

(آيۀ 39) (ذَ لِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِى مََابًا)

لغت:

مآب مصدر ميمى به معنى بازگشتن.

تفسير:

آن روز روز حق است، پس هر كه خواهد از هم اكنون به سوى پروردگار خود راه بازگشتى پيش گيرد و عقايد و اعمالى انتخاب كند كه به او برسد، يا يعنى پس هر كه خواهد كه عمل صالح انجام دهد كه موجب تقرّب او به خدا و ثواب خدا شود، مى تواند انجام دهد.

(آيۀ 40) (إِنَّآ أَنذَرْنَكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَ يَقُولُ الْكَافِرُ يَلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَام)

تفسير:

به يقين ما شما را از عذابى نزديك (چون عذاب آخرت و نزديكى آن به اعتبار حتمى بودن تحقّق آن است؛ زيرا هر آينده اى كه تحقّق آن حتمى است نزديك است) بيم داديم،

ص:374


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 427.

روزى كه هر كسى به آنچه با دست هاى خود (يا خود) پيش فرستاده مى نگرد - يعنى جزاى كردار خود، يا تجسم يافته آن را مى بيند و مى نگرد - و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم و هرگز آفريده نشده بودم و مسئوليتى نداشتم تا اكنون عذاب شوم.

در كتاب علل الشرايع آمده است كه ابن عباس گويد: شنيدم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود:

چون روز قيامت شود و كافر آنچه را كه خدا براى شيعيان على عليه السلام از ثواب و تقرّب و كرامت مهيّا فرموده ببيند پس مى گويد: يَلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَا، يعنى اى كاش از شيعيان ابو تراب - يعنى على عليه السلام - بودم.(1)

ص:375


1- . علل الشرايع، ج 1، ص 151 و همين روايت را در معانى الاخبار، ص 120 آورده است.

سورۀ نازعات

خدمات فرشتگان

(آيۀ 1 تا 5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ النَّزِعَتِ غَرْقًا * وَ النَّشِطَتِ نَشْطًا * وَ السَّبِحَتِ سَبْحًا * فَالسَّبِقَتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّرَ تِ أَمْرًا)

اعراب و لغت:

غرق به معنى شدّت است، يعنى و النازعات نزعاً غرقاً.

نصب غرقاً و نشطاً و سبحاً و سبقاً به خاطر مفعول مطلق بودن است؛ امّا أمراً مفعول له مدبّرات است.

تفسير:

سوگند به فرشتگانى كه جان كافران را به شدّت از كالبدشان بيرون مى كشند؛

و به فرشتگانى كه ارواح مؤمنان را به نرمى و آرامى بيرون آرند؛

در حديث است كه:

ص:376

هيچ مؤمنى نباشد الّا اين كه نزد مرگ او بهشت و غرفه ها و ساير نعمت ها را بر او عرضه كنند، و چون جاى خود را در آن جا ببيند، به نشاط و بهجت تمام جان سپارد....

يا به ستارگانى كه از مشرق به آرامى بيرون آيند و به سوى مغرب روند،

و به فرشتگانى كه ارواح بشر را پس از قبض، به سرعت به سوى بهشت يا دوزخ برزخ ببرند؛

پس به فرشتگانى كه در انجام فرمان هاى خدا سبقت جويند يا به اسبان رزمندگان راه حق كه بر يكديگر پيشى گيرند؛

پس به فرشتگانى كه امور عالم را تدبير مى كند، يعنى جهان به ارادۀ آنها كه انعكاس ارادة اللّه است تدبير مى شود؛

جواب اين سوگندهاى پنجگانه (كه ذكر نشده و محذوف مى باشد) اين است كه شما انسان ها همگى پس از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالتان زنده و برانگيخته خواهيد شد.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه:

إنَّ اللّهَ يُقْسِمُ بِمَا شَاءَ مِنْ خَلْقِهِ، وَلَيْسَ لِخَلْقِهِ أنْ يُقْسِمُوا إلّابِهِ؛

به درستى كه خداى تعالى قسم ياد نمايد به آنچه بخواهد از مخلوقاتش، و نيست براى مخلوقش كه قسم ياد كند، مگر به ذات او.(1)

حوادث قيامت

(آيۀ 6 و 7) (يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ)

تفسير:

روزى كه آن لرزاننده - يعنى نفخۀ اوّل صور - همۀ كائنات را به شدّت بلرزاند. يعنى اجرام ساكن، همه بلرزند و زنده ها از هول آن بميرند.

و لرزانندۀ ديگرى در پى آن - يعنى نفخۀ دوم - به فاصله اى كه جز خدا نداند درآيد و همۀ مردگان را زنده كند (يا همۀ مردگان زنده شوند).

ص:377


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 430، اين روايت نياز به بررسى دارد.

(آيۀ 8-14) (قُلُوبٌ يَوْمَلِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَرُهَا خَشِعَةٌ * يَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِى الْحَافِرَةِ * أَءِذَا كُنَّا عِظَمًا نَّخِرَةً * قَالُواْ تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ * فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَ حِدَةٌ * فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ)

لغت:

واجفة يعنى مضطربة. حافرة به حالت قبلى يا حالت نخستين گفته مى شود.

نخرة جمع «نَخِر» و آن به معنى پوسيده است. ساهرة به معنى بيابان و روى زمين است.

تفسير:

در آن روز دل هايى سخت مضطرب و بيمناك اند.

چشمانشان به جهت هول هاى آن روز خاضع و فروافتاده است.

همان ها كه امروز گويند: آيا ما پس از مرگ دوباره به حال نخستين زندگى بازگردانده مى شويم؟ يعنى آيا ما را بعد از مرگ به همان حالت كه داشتيم، بر خواهند گرداند؟

آيا آن گاه كه استخوان هاى پوسيده و خرد شديم ما را زنده و مبعوث خواهند كرد؟

از روى استهزا گويند: در آن صورت اين بازگشتى زيانبار است.

يعنى به طريق استهزا گفتند: اگر قيامت متحقّق شود و ما را رجوع به محشر باشد، پس ما زيانكار باشيم؛ زيرا پيوسته تكذيب آن كرده ايم؟! خداى متعال در جواب مى فرمايد: اينها استعجاب مى نمايند وقوع قيامت را با آن كه نزد قدرت ما در كمال آسانى است.

فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ...: جز اين نيست كه آن بازگشت و زنده شدن مردگان به سبب يك صيحه - نفخۀ دوم صور - است.

كه ناگهان همۀ آنها در روى زمين هموار خالى - يعنى صحنۀ محشر - قرار خواهند گرفت.

ص:378

داستان موسى و فرعون

(آيۀ 15) (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ مُوسَى)

تفسير:

اين آيه تا آيۀ 26 مربوط به داستان حضرت موسى عليه السلام و فرعون است.

آيا داستان موسى به تو رسيده است؟

(آيۀ 16 تا 19) (إِذْ نَادَلهُ رَبُّهُو بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى * اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُو طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى وَ أَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى)

لغت:

طوى نام آن وادى است.

تفسير:

آن گاه كه او را پروردگارش در وادى مقدّس طوى ندا در داد؛

كه به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است.

پس به او بگو كه آيا تو را ميلى هست به آن كه از كفر و طغيان تزكيه و پاك شوى - يعنى با گفتن كلمۀ طيبۀ لا اله الا اللّه از شرك و كفر و طغيان پاك شوى - و تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى و از طغيان و سركشى و نافرمانى اجتناب كنى؟

خشيت عبارت است از حالت نفسانيّه كه از شعور به عظمت الهى و هيبت او و ترس از او، ناشى مى گردد و اين حالت حاصل نشود جز براى كسى كه بر جلال كبريايى اطلاع يابد و لذّت قرب را بچشد.

خداى متعال به حضرت موسى خطاب فرمود: برو و به ملايمت، فرعون را دعوت كن،

ص:379

اگرچه مى دانم كه اجابت نخواهد كرد. حضرت عرض كرد: بار خدايا، پس دعوت من چه فايده دارد؟ ندا رسيد: تا بر او حجّت تمام شود و روز قيامت نگويد: براى من پيامبر نفرستادى!

اين دالّ است بر نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان، چه هرگاه لطف او با كسى كه دعوى خدايى كرد، بدين مرتبه باشد كه حضرت موسى عليه السلام را فرمايد كه با او سخن نرم گوى و با او مدارا كن، از اين جا معلوم مى شود كه لطف وى نسبت به دوستان در چه مرتبه خواهد بود.

(آيۀ 20-26) (فَأَرَلهُ الْأَيَةَ الْكُبْرَى * فَحَشَرَ فَنَادَى * ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى * فَكَذَّبَ وَ عَصَى * فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى * فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْأَخِرَةِ وَ الْأُولَى * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى)

تفسير:

پس حضرت موسى عليه السلام به امر الهى نزد فرعون رفت و تبليغ رسالت نمود، پس آن معجزه و نشانۀ بسيار بزرگ توحيد و پيامبرى خود - يعنى عصايى كه متحول به اژدها شد - را به او نشان داد.

پس او تكذيب نمود و نافرمانى كرد. و بعد از مشاهدۀ معجزه گفت: اين از نزد خدا نيست؛ بلكه سحر موسى است.

آن گاه پشت كرد در حالى كه بر ضدّ موسى مى كوشيد؛

پس قوم خود را گرد آورد و ندا در داد يا منادى از جانب او ندا كرد.

پس گفت: من پروردگار برتر و والاتر شما هستم.

او به خاطر انفاقات مالى و ادارۀ امور مردم، خود را ربّى بالاتر از بت ها و ساير رب ها كه آنها به آن قائل بودند مى ديد.

روايت شده است كه چون فرعون معجزات موسى را ديد ملزم شد؛ امّا نخواست كه

ص:380

عجز او بر قوم ظاهر شود لذا حيله اى پيش گرفت و گفت: اگر بر فرض خداى ديگرى باشد - چنانچه موسى گويد - من برتر از او خواهم بود، چه رسول او موسى است كه فقير است و من صاحب خدم و حشم و مال و منال هستم!(1) پس خداوند او را به كيفر گفته هاى كفرآميز اوّل و آخرش بگرفت و به عذاب عبرتزاى آخرت و دنيايش گرفتار ساخت كه همان غرق دسته جمعى دنيوى و آتش صبحگاهى و شامگاهى برزخى بود.

ابن عباس گفته: معنى آيه آن است كه به عقوبت دو كلمۀ اوّل و آخرش او را مؤاخذه ساخت. كلمۀ اول: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِى و كلمۀ دوم أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى است. و در ميان اين دو كلمه چهل سال و به روايتى بيست سال فاصله بود.

ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عرض كرد: پروردگارا، فرعون را واگذشته اى و مؤاخذه نفرمايى و حال آن كه نداى أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىسر داده و چنين ادّعايى نموده؟ خطاب رسيد كه استعجال بر مؤاخذه، شأن تو و امثال تو است كه خوف آن داريد كه انتقام و تعذيب از شما فوت شود(2) و او آخر به عقوبت ما در دنيا و آخرت گرفتار آيد.

بى ترديد در اين حادثه عبرتى است براى كسى كه از خدا مى ترسد.

(آيۀ 27-33) (ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَآءُ بَنَلهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّلهَا * وَ أَغْطَشَ لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَلهَا * وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذَ لِكَ دَحَلهَآ * أَخْرَجَ مِنْهَا مَآءَهَا وَ مَرْعَلهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَلهَا * مَتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنعَمِكُمْ)

ص:381


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 143 با تصرّف در برخى عبارات.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 432.

آسمان، زمين و ساير نعمت ها

تفسير:

بعد از آن به جهت تذكّر منكرانِ معاد و اظهار قدرت خود بر آن فرمايد: آيا آفريدن شما - يا زنده كردن شما - منكران حشر و نشر و معاد پس از مرگ دشوارتر است يا آسمان با اين عظمت كه آن را بنا نمود؟ و چون شما مى دانيد كه آسمان با اين عظمت و رفعت آفريدۀ خداست، پس چگونه قادر نباشد كه شما را براى جزاى اعمالتان زنده نمايد؟!

رَفَعَ سَمْكَهَا...: سقف آن را برافراشت و خلقتش را از نظر ماهيت ذات و كرات تزيينى و حركت هاى مستقيم و دايره اى آنها نظام بخشيد.

و شبش را تاريك و روزش را روشن و آشكار ساخت.

و اضافۀ روز و شب به آسمان به سبب آن است كه حدوث آنها به سببى آسمانى است.

وَ الْأَرْضَ...: و زمين را پس از آن بگسترد و هموار نمود و در حركت وضعى آن به دور خود، و در مدار حركت انتقاليش به دور خورشيد به چرخش انداخت.

آب هاى درونى زمين - يعنى چشمه ها - و چراگاه ها و گياهان آن را خارج كرده و ظاهر ساخت.

و كوه ها را بر روى آن ثابت و پا برجا نمود (تا آب ها در آن ذخيره شود).

مَتَعًا لَّكُمْ...: و خداوند زمين را گسترد و كوه ها را پايدار ساخت و چشمه ها و گياهان را ظاهر كرد تا براى شما و چارپايانتان وسيلۀ برخوردارى در زندگى باشد.

تعقّل و تدبّر در اين آيات باهرۀ الهى باعث مى شود كه انسان يقين كند بر اين كه بعث و نشور و معاد كه انجام آن از اينها آسان تر مى باشد حق است.

(آيۀ 34-36) (فَإِذَا جَآءَتِ الطَّآمَّةُ الْكُبْرَى * يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَنُ مَا سَعَى * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَى)

لغت:

طامّة حادثۀ بزرگ و فراگير.

ص:382

تفسير:

پس هنگامى كه آن بلاى چيره شوندۀ بسيار بزرگ - يعنى حادثۀ قيامت - در رسد؛

در روزى كه انسان آنچه را كه به كوشش و سعى خود انجام داده به وسيلۀ نامه عمل شخصى و لوح محفوظ عمومى به ياد آورد.

و در آن روز همه تأسّف و تحسّر خورند؛ امّا ابرار به جهت آن كه چرا اعمال حسنۀ بيشتر به جا نياوردند؟! و امّا فجّار به جهت آن كه چرا معصيت كردند؟!

و جهنّم را براى هر كه ببيند و نابينا محشور نشده باشد آشكار گردانده شود.

(آيۀ 37-39) (فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى)

تفسير:

اما كسى كه طغيان كرده؛

و زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده است؛

پس بى ترديد جهنّم جايگاه اوست.

(آيۀ 40 و 41) (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِى وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى)

تفسير:

و امّا كسى كه از مقام و منزلت پروردگار خود و از ايستادن در برابر او - يعنى در موقف عتاب رب الارباب - ترسيده و نفس خود را از هواها - يعنى از تمنّاى كار حرام و ناشايست - منع كرده.

پس بى شك بهشت جايگاه اوست.

ص:383

آيات 37 تا 41 جواب آيات 34 و 35 و 36 مى باشد.

آيۀ شريفه، بندگان را آگاه فرمايد كه بهشت با تشريفات نامتناهى آن، خاصّۀ كسانى است كه داراى دو صفت باشند: يكى ترس از مؤاخذۀ الهى و ديگر بازداشتن نفس از مشتهيات آن.

بعضى گفته اند: آيۀ شريفه در بارۀ كسى است كه قصد معصيت كند در خلوت، و بر آن قادر باشد، پس از خدا بترسد و از آن عمل دست باز دارد.

(آيۀ 42-44) (يَسَْلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَلهَا * فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَلهَآ * إِلَى رَبِّكَ مُنتَهَلهَآ)

لغت:

مُرسى مصدر ميمى به معنى وقوع و ثبوت.

تفسير:

همواره تو را از قيامت مى پرسند كه وقوع آن در چه زمانى است؟

تو در چه حالى از ياد آن هستى؟ يعنى از وقت آن چه خبر دارى؟!

نهايت كار آن به سوى پروردگار تو است، يعنى علم به حقيقيت و كيفيت حدوث و وقوع آن و زمان وقوع آن و پديد آوردنش مخصوص او (خدا) است.

(آيۀ 45) (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَلهَا)

تفسير:

جز اين نيست كه تو بيم دهندۀ كسى هستى كه از قيامت مى ترسد. يعنى كلام تو در او فقط اثر مى كند، و تو واداركنندۀ به اعتقاد داشتن به قيامت و كيفردهندۀ مخالفان و منكران آن نيستى.

ص:384

(آيۀ 46) (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُواْ إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحَلهَا)

لغت:

ضحى يعنى اوّل روز و هاء در آخر آن به گفتۀ برخى از ادبا زائده است.

تفسير:

گويى آنها روزى كه قيامت را مى بينند چنين مى پندارند كه در دنيا يا در طول عالم برزخ يا در مجموع دنيا و برزخ جز شامگاهى يا صبحگاهى درنگ نكرده اند.

يعنى از هول آن روز مدّت زندگى خود را فراموش مى كنند و چنان مى پندارند كه نبودند در دنيا، مگر شبانگاه يا چاشتگاهى.

يا در مقابل ابديت عالم آخرت به نظرشان چنين خواهد آمد.

ص:385

سورۀ عبس

ماجراى روگردانى از كور!

(آيۀ 1-4) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَن جَآءَهُ الْأَعْمَى * وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُو يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى)

تفسير:

صورت در هم كشيد و روى گردانيد.

بدان جهت كه آن نابينا نزد او آمد (بيان برخورد مردى از بنى اميه است در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله با نابينايى كه براى پذيرش اسلام آمده بود).

و تو چه مى دانى؟ شايد او - يعنى آن نابينا - به واسطۀ اسلام آوردن يا انجام عمل هاى صالح از گناه پاك گردد.

يا از شنيدن گفتار حق متذكر شود، و تذكّر او را سود دهد و اسلام آورد.

ص:386

(آيۀ 5-10) (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُو تَصَدَّى * وَ مَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى * وَ أَمَّا مَن جَآءَكَ يَسْعَى * وَ هُوَ يَخْشَى * فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى)

لغت:

تصدّى در اصل «تتصدى» بوده يعنى توجّه مى كنى.

تفسير:

امّا كسى كه ثروتمند است يا خود را ثروتمند و بى نياز مى پندارد؛

پس تو با او با استقبال و گرمى برخورد مى كنى؛

در حالى كه بر تو مسؤوليتى نيست از اين كه او پاكى نپذيرد و اسلام نياورد.

و امّا كسى كه به نزد تو آمده كوشش در هدايت و طلب خير دارد؛

در حالى كه از خداى خود مى ترسد؛

پس تو از توجّه به او به ديگران مى پردازى.

تنبيه: اين مطلب محقّق است كه مقام شامخ حضرت رسول صلى الله عليه و آله اعلى و اجلّ است از خطا؛ زيرا معصوم [است] و به هيچ وجه خلاف رضاى خدا از او صادر نمى گردد. بنابراين آنچه نقل شده كه اين آيات دربارۀ آن حضرت نازل شده از درجۀ اعتبار ساقط است:

چون همان طور كه سيّد مرتضى علم الهدى رحمه الله در تنزيه الانبياء فرموده: ظاهر آيه دلالت ندارد بر توجّه خطاب به پيامبر، و نيست در آيه چيزى كه دلالت كند بر آن كه خطاب به آن حضرت باشد. بلكه خبر محض است و تصريح نشده به كسى كه خبر داده شده از او و با تأمّل، انسان در مى يابد كه خطاب به غير پيامبر است.

زيرا وصف شده به عبوس و اين از صفات پيغمبر نيست، نه در قرآن و نه در خبرى كه با دشمنان چنين نموده باشد، چه برسد به كسى كه براى هدايت نزد او آمده است.

و نيز وصف اقبال به اغنيا و اعراض از فقرا هم از چيزهايى است كه حضرت از آن

ص:387

مبرّاست.(1) زيرا كسى را كه خداى متعال در بارۀ اخلاقش فرموده: إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ(2) و خود فرموده:

بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكَارمَ الْأَخْلاقِ(3) هرگز چنين صفتى ندارد و چنين كارى نكند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: آيه در حق مردى از بنى اميّه نازل شده كه نزد پيغمبر نشسته بود. ابن ام مكتوم وارد شد. آن مرد چون او را بديد، از او تنفر نموده، خود را جمع كرد.

و روى عبوس كرد و از او اعراض نمود. خداوند اين آيه را فرستاد و از كراهت و اعراض او از ابن امّ مكتوم خبر داد و به اين كار او اعتراض كرد.(4)

(آيۀ 11-16) (كَلَّآ إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُو * فِى صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ * بِأَيْدِى سَفَرَةٍ * كِرَامِم بَرَرَةٍ)

لغت:

سَفَرَة جمع «سافر» و آن به معنى كاتب است. بررة جمع «بارّ» به معنى نيكوكار.

تفسير:

نبايد چنين باشد، اين آيات قرآنى وسيلۀ يادآورى است

پس هر كس بخواهد، محتواى آن را ياد كند تا هدايت يابد.

اين قرآن در صحيفه ها و نوشته هايى است گرامى و ارجمند.

والا قدر و پاكِ از لغو و باطل و تناقض و اختلاف و شائبۀ شك و شبهه؛

در دست نويسندگانى از فرشته ها كه آن را از روى لوح محفوظ نوشته اند يا رسولانى از فرشتگان كه آن را از مبدأ وحى به پيامبر رسانده اند. و يا مسافرانى از عالمان امّت كه آن

ص:388


1- . تنزيه الانبياء، ص 195 چاپ بوستان كتاب.
2- . سورۀ قلم، آيۀ 4.
3- بحار الانوار، ج 71، ص 373.
4- . به مجمع البيان، ج 5، ص 437 رجوع شود.

را در نقاط جهان به جاهلان ابلاغ مى كنند.

فضل بن يسار روايت نموده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: مراد، حافظان قرآن اند و حاملان آن.(1)

كِرَامِ بَرَرَةٍ: گراميان نيكوكار.

يعنى در دست نويسندگانى يا رسولانى يا مسافرانى كه گرامى و نيكوكار هستند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

اَلْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِراَمِ الْبَرَرَةِ: حفظكنندگان قرآن كه عمل نمايند به آن، در آخرت با سفرۀ نيكوكار مى باشند.(2)

ناسپاسى و تقصير انسان!

(آيۀ 17 تا 22) (قُتِلَ الْإِنسَنُ مَآ أَكْفَرَهُو * مِنْ أَىِّ شَىْءٍ خَلَقَهُو * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُو فَقَدَّرَهُو * ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُو * ثُمَّ أَمَاتَهُو فَأَقْبَرَهُو * ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُو)

تفسير:

بعد از وصف قرآن، در بارۀ مكذبان فرمايد:

كشته باد انسان كه چقدر كافر و ناسپاس است!

يعنى تعجب است كه انسان با وجود كثرت شواهد توحيد، ايمان نمى آورد!

پس با وجود كثرت نعمت هاى الهى بر او، چه چيز باعث كفر او شده و او را كافر ساخته است؟!

و آيا تأمّل نكند در اين كه:

خدايش از چه چيزى او را آفريده؟!

استفهام براى تحقير است و لذا در جواب فرموده:

او را از نطفه اى مختلط و پست و بى ارزش آفريد، آن گاه از بد و خلقت تا انتهاى به

ص:389


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 153.
2- . كافى، ج 2، ص 603.

كمال رسيدن او در حركت هاى كمى و كيفى اندازه گيرى كرد.

سپس راه را - يعنى راه انتخاب خير و شرّ را - با دادن عقل و اراده و اختيار به او، برايش آسان ساخت.

سپس او را ميراند و در قبر كرد يا امر نمود او را دفن نمايند.

سپس آن گاه كه بخواهد او را زنده برمى انگيزاند، و هنگام بر پايى قيامت بستگى به مشيّت و خواست الهى دارد.

(آيۀ 23) (كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَآ أَمَرَهُو)

تفسير:

چنين نيست كه انسان در برابر اوامر الهى و نعمت هاى او اطاعت و شكر نموده باشد؛ بلكه او هنوز آنچه را به او دستور داده به خوبى و كامل انجام نداده است.

نعمت هاى زمينى

(آيۀ 24 تا 32) (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ إِلَى طَعَامِهِى * أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَم نبَتْنَا فِيهَا حَبًّا * وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا * وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً * وَ حَدَآلِقَ غُلْبًا * وَ فَكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَمِكُمْ)

تفسير:

پس انسان بايد به خوراك خويش بنگرد كه به چه صورت احداث و ايجاد مى شود تا دست قدرت حق را ببيند.

ما آب را به ريزش خاصى (به شكل باران و برف و تگرگ) فرو ريختيم.

سپس اين زمين را شكافتيم شكافتنى متناسب حال گياهان و درختان و چشمه ها،

پس در آن دانه اى رويانديم (حبوبات با اقسام گوناگون و بى شمار آنها)؛

ص:390

و درخت انگور.

و سبزيجات كه در سال چندين نوبت چيده مى شود.

و درخت زيتون و خرما.

و باغ هايى حصار كشيده مملوّ از درختان تنومند و بزرگ.

و ميوه هاى تر و خشكانده شده براى ذخيره و علف چرايى حيوانات.

مَّتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَمِكُمْ: اين همه نعمت ها را قرار داديم به جهت بهره بردارى و برخوردارى شما، و به جهت چهارپايان شما؛ زيرا اشياء مذكوره بعضى طعام و بعضى علف است.

ثعلبى و زمخشرى از مفسّران عامّه در تفسير خود نقل نموده اند كه از ابو بكر پرسيدند:

وَ فَكِهَةً وَ أَبًّا چيست؟ گفت:

أيُّ سَماءٍ تُظِلُّنى، وَأىُّ أرْضٍ تُقِلُّنى إذَا قُلْتُ فِى كِتَابِ اللّهِ ما لا عِلْمَ لى بِهِ...؟! يعنى: كدام آسمان بر من سايه مى افكند و كدام زمين مرا برمى دارد، چون در تفسير و معنى آيۀ كتاب خدا آنچه را نمى دانم بگويم؟! امّا «فاكهه» را فهميدم كه ميوه است و امّا «ابّ» را خداوند داناست كه چيست، من نمى دانم!(1) و عمر نيز معنى «اَبّ» را نمى دانست. گفت: همۀ آيه ها را مى دانم مگر اب را!(2) ابن شهرآشوب گويد: در احاديث اهل بيت وارد شده كه اين خبر به امير المؤمنين عليه السلام رسيد، حضرت فرمود: ابّ گياه و چراگاه را گويند...

تتمّه - تأمّل در نقل اين مفسّران حجّتى است براى كشف حقيقت، نسبت به مقام امامت.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه سؤال نمودند از او از آيۀ فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ إِلَى طَعَامِهِ كه مراد از طعام چيست؟ حضرت فرمود: يعنى بايد نظر كند انسان در علمى كه اخذ مى كند، از كه اخذ مى كند آن را؟(3)

بعضى از محققان گفته اند كه طعام مشتمل است بر طعام جسم و طعام روح، همچنان كه انسان مشتمل است بر بدن و روح. پس چنانچه لازم است بر انسان كه نظر كند در غذاى

ص:391


1- . كشّاف زمخشرى، (چ مصر 1354)، ج 4، ص 186 در ذيل همين آيه و تفسير ثعلبى، ج 10، ص 134.
2- . دو مدرك ياد شده.
3- . اصول كافى، ج 1، ص 49.

جسمانى خود تا بداند كه آن سالم است همين طور لازم است كه نظر كند به غذاى روحانى خود يعنى علم، تا بداند كه آيا علمى است از جانب خداوند تا غذاى سالمى باشد براى روح؟ پس سزاوار باشد كه انسان اخذ نمايد علم خود را از اهل بيت نبوّت، چون ايشان محل وحى و سرچشمۀ حكمت مى باشند و اخذكننده اند علوم خود را از خداى متعال، تا صلاحيت داشته باشد براى غذاى روح، نه از ديگران كه بين ايشان و بين خدا رابطه اى نيست، نه از جهت وحى و نه از بابت الهام.

بنابراين مراد از طعام هر دو باشد: يكى غذاى بدن و ديگرى غذاى روح، و دومى بايد از جانب خدا باشد.

حوادث قيامت

(آيۀ 33-37) (فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ * يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِى وَ أَبِيهِ * وَ صَحِبَتِهِى وَ بَنِيهِ * لِكُلِّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ يَوْمَلِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ)

لغت:

صاخّة صدا و فرياد بسيار بلند و شديد.

تفسير:

بعد از ذكر نعمت هاى دالّ بر وجود صانع عالم و قدرت او بر جميع امور، كه از جملۀ آن حشر و نشر و معاد است، ذكر احوال قيامت مى نمايد:

پس هنگامى كه صيحۀ گوش خراش (نفخۀ دوم صور) در رسد؛

روزى كه آدمى از برادرش (با وجود انس و ملاحظه و مهربانى كه ميان آنها بوده) مى گريزد؛

و از مادر و پدرش نيز، با وجود محبت و لطف فراوانى كه از آنها ديده، و نيز از همسر با آن كه انيس او بوده، و پسرانش كه باعث پشت گرمى او بوده اند.

و فرار از اقربا به جهت اشتغال او باشد به كار خود و اضطرار او به احوال خود،

ص:392

چنانچه مى فرمايد:

براى هر انسانى در آن روز حال و كارى خواهد بود كه او را به خود مشغول مى دارد و به سبب گرفتارى هاى خود به ديگرى و كار ديگرى نمى پردازد.

عطاء بن يسار از يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن بزرگوار روايت نموده كه فرمود:

روز قيامت خلايق محشور شوند سر و پا برهنه.... سوده گفت: من گفتم:

«يَا رَسُولَ اللّهِ وَاسَوْأَتَاهُ! يَنْظُرُ بَعْضُنَا إلى بَعْضٍ» چه رسوايى است كه همه به عورت يكديگر نظر مى كند! حضرت فرمود: به جهت شدّت گرفتارى، به خود مشغول باشند و به ديگرى نپردازند. پس اين آيه را تلاوت فرمود: لِكُلِّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ يَوْمَلِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ. (1)(آيۀ 38 و 39) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ مُّسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ)

لغت:

مُسفِرة اسم فاعل از باب إفعال، و مصدر آن به معنى روشن شدن است.

تفسير:

چهره هايى در آن روز روشن و درخشان است؛

خندان و شادمان به سبب نجات از جهنّم و وصول به روضۀ رضوان و نعمت هاى بى پايان و اينها اهل ايمان و طاعت باشند.

از انس بن مالك روايت شده كه گفت: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم از اين آيه: وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ مُّسْفِرَةٌ؟

فَقَالَ رَسولُ اللّهِ: يَا أنَسُ، هِىَ وُجوهُنا بَنى عَبْدِ الْمُطِّلِبِ أنَا وَعَلىٌّ وَحَمْزَةُ وَجَعْفَرٌ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ، نَخْرُجُ مِنْ قُبُورِنَا وَنُورُ وُجُوهِنَا كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ يَوْمَ الْقِيامَةِ...(2)

ص:393


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 440.
2- . شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، (چ بيروت)، ج 2، ص 423 و موسوعة الامامه، ج 2، ص 404 به نقل از شواهدالتنزيل.

فرمود: اى انس، مراد از اين وجوه خندان و شادمان، بنى عبد المطلب اند: من و علىّ بن ابى طالب و حمزه و جعفر و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام. روز قيامت از قبور خود بيرون مى آييم در حالى كه صورت هاى ما چون آفتاب عالمتاب، روشن و درخشنده و لامع باشد.

(آيۀ 40-42) (وَ وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُوْلَلِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)

لغت:

غَبَرة به معنى غبارى است كه روى چيزى نشيند.

ترهق فعل مضارع يعنى مى پوشاند. قَتَرة سياهى.

تفسير:

و چهره هايى در آن روز بر آنها غبار و تيرگى باشد.

سياهى و تاريكى، آنها را فرا گرفته و پوشانده است.

آنان همان كافران و فاجران اند كه از دايرۀ فرمانبرىِ از خدا خارج شده اند.

ص:394

سورۀ تكوير

حوادث قيامت

(آيۀ 1-13) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ * وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ * وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ * وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ * وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُلِلَتْ * بِأَىِّ ذَم نبٍ قُتِلَتْ * وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ * وَ إِذَاالسَّمَآءُ كُشِطَتْ * وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ * وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ)

تفسير:

آن گاه كه خورشيد در هم پيچيده شود. گويى چيزى دورش پيچيده اند تا خاموش و بى حرارت گردد؛

و آن گاه كه ستارگان تيره گردند و فرو ريزند؛

ص:395

و آن گاه كه كوه ها سير داده شوند؛

و آن گاه كه شتران آبستن ده ماهه (با ارزش ترين مال آن عصر) رها و بى صاحب مانند؛

يعنى به جهت فرط مشغولى و گرفتارى، هيچ كس به آنها توجّه نكند با آن كه عزيزترين و نفيس ترين چيزها نزد عرب هستند، كه بر آنها بار نمى كنند و سوار آنها نمى شوند و شيرشان را نمى دوشند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از «عِشار» ابرها هستند كه حامل باران اند. يعنى ابرها از باريدن معطّل شوند.

وَ إِذَا الْوُحُوشُ...: و آن گاه كه همۀ حيوانات وحشى محشور شوند (از محل مرگ خود بيرون آيند)؛

و آن گاه كه درياها پر شوند و جوشان گردند؛

ابن عباس گفته: نزد قيام قيامت اين شش علامت كه مذكور شد، در دنيا حادث شود و شش ديگر در آخرت وقوع يابد،(1) كه آنها اين است:

وَ إِذَا النُّفُوسُ...: و آن گاه كه ارواح برزخى با ابدان جديد محشرى، و نيكان با نيكان و بدان با بدان، و مردان بهشتى با همسران خود جفت گردند.

از ابن عباس روايت شده است كه: آن گاه كه مؤمنان، سه صنف شوند (2)(اصحاب ميمنه، اصحاب مشئمه، مقرّبان).

وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ...: و آن گاه كه در بارۀ هر نفس زنده به گور شده پرسيده شود (از دختران زنده به گور شدۀ زمان جاهليّت، انسان هاى زنده به گور شدۀ تاريخ، و بى گناهانِ در زندان مرده سؤال شود) كه به چه جرمى كشته شدند؟ و از قاتلان آنها پرسيده شود كه اينان را به كدامين گناه كشته اند؟

و فايدۀ اين سؤال از موؤده آن است كه در جواب گويد: «من بى جرم كشته شدم» تا موجب رسوايى و توبيخ بسيار قاتل او گردد و حجّت بر او لازم شود.

پس غرض از اين سؤال، تهديد پدران باشد كه دختران را زنده در گور كرده باشند.

ص:396


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 161.
2- . تفسير ابو الفتوح، چاپ اسلاميه، ج 12، ص 5.

يعنى مقتول را از قاتل طلبند و به او گويند: كجاست دختر تو؟ و چه كردى با او؟ و به كدام گناه كشته شد؟ و به چه سبب او را كشتى؟!

اين عمل شنيع و فعل قبيح، عادت برخى از عرب بود در جاهليّت كه از ترس فقر يا لحوق عار و عيب، دختران را زنده در گور مى كردند. حق تعالى مى فرمايد: آن روز از قاتلان سؤال كنند كه چرا ايشان را كشتيد؟!

ابن عباس نقل نموده: چون وضع حمل زن نزديك مى شد، گودى اى مى كندند و نزديك آن مى نشستند. اگر دختر بود در آن گودى مى انداختند و آن را پر از خاك مى كردند! البته اين رفتار برخى از طوائف عرب بود(1).

روايت شده است كه قيس بن عاصم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد: من نُه دختر خود را زمان جاهليّت زنده به گور كردم! چگونه عذر آن را خواهم؟(2)...

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ: و آن گاه كه كتاب هاى عمل از جانب خداى متعال ميان اهل محشر منتشر و صحيفۀ عمل هر شخصى در مقابلش گسترده شود.

گفته شده: اى فرزند آدم، صحيفۀ عمل تو در هم پيچيده شود و بعد از آن در روز قيامت آن را بگشايند. پس بايد مرد نظر كند در آنچه املا مى كند در صحيفۀ خود و از نشر آن انديشه نمايد.

و آن گاه كه آسمان از روى آنچه بر آن احاطه داشته برچيده شود؛

و آن گاه كه جهنّم بر افروخته و شعله ور گردد؛

و آن گاه كه بهشت به متّقيان نزديك شود؛

يا نعمت هاى بهشت را نزديك آورند و به مؤمن و كافر بنمايند تا سُرور مؤمنان زياده شود و حسرت اهل جهنّم مضاعف گردد.

(آيۀ 14) (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّآ أَحْضَرَتْ)

ص:397


1- . مدرك سابق.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 162.

تفسير:

آن روز است كه هر كسى آنچه را از خير و شرّ براى خود در دنيا حاضر كرده و انجام داده مى فهمد.

اين آيه جواب شرطهايى است كه قبلاً ذكر شد.

مراد آن است كه تا آدمى اين دوازده حال كه مذكور شد، شش در دنيا و شش در آخرت، مشاهده نكند، نمى داند با خود چه كرده است. و چون بداند كه با هر خيرى، كرامتى و عطايى است و با هر شرّى، ملامتى و عتابى باشد، حسرت مى خورد كه چرا زيادتر كار نيك نكرده و بر بدى هايى كه كرده غصه مى خورد چرا به جا آورده؟! و آن حسرت و اندوه فايده ندهد.

در خبر است كه يكى نزد ابن مسعود اين سوره را تلاوت نمود. چون به اين آيه رسيد، گفت:

«وَا انْقِطَاعَ ظَهْرَاهُ»(1) پشت من شكسته شد.

(آيۀ 15-18) (فَلَآ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ * وَ الَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ * وَ الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ)

لغت:

خنّس جمع «خانس» به معنى پنهان شونده. كنّس جمع «كانس» و آن هم به معنى پنهان شونده است. عسعس فعل ماضى به معنى «رو آورد» و «پشت كرد» به هر دو معنى هست.

تفسير:

نه، نه پس سوگند به ستارگانِ پنهان شونده در روز، و به ستارگان بازگردنده در شب.

نزد بعضى از مفسّران، مراد جميع كواكب اند كه خُنّس، پنهان شدن آنها در روز است.

ص:398


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 164.

چه از چشم ها غايب مى شوند و كُنّس، ظاهر شدن آنها در شب است.

و سوگند به شب آن گاه كه رو آورد و آن گاه كه پشت كند، يعنى هوا را تاريك و سپس تاريكى را برطرف كند؛

و سوگند به صبح آن گاه كه بدمد. يعنى طلوع كند و روشنايى آن امتداد يابد.

ويژگى هاى وحى، جبرئيل و پيامبر

(آيۀ 19-21) (إِنَّهُو لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

تفسير:

اين آيه جواب چهار سوگند گذشته در آيات 15 تا 18 است.

اين قرآن بى ترديد گفتار فرستادۀ گرامى و ارجمند است.

مراد جبرئيل است كه آن را از جانب خدا بر پيامبر نازل نموده و به او گفته است.

خلاصۀ معنى آن كه قرآن كلام خداست و آن را به لسان جبرئيل بر پيامبر خوانده و حضرت آن را از جبرئيل تلقى نموده، نه آن كه جبرئيل از پيش خود گفته باشد.

پس در وصف جبرئيل فرمايد كه نيرومند و در نزد خداوند عرش داراى قرب و منزلتى است.

(آيۀ 21) (مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

تفسير:

در آن جا مورد اطاعت فرشتگان و امين است.

هر چه گويد، فرمان او برند.

شيخ طوسى رحمه الله در تبيان فرمايد:

احتمال ديگر اين كه مراد از رسول در اين آيه، حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد و صفاتى

ص:399

كه پس از آن ياد شده مربوط به حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد. (1)(آيۀ 22) (وَ مَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ)

تفسير:

بعد از بيان حقّيت قرآن و نزول آن از نزد حضرت منّان، به كافران خطاب فرمايد كه: و مصاحب و رفيق شما - يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله - ديوانه نيست.

اين كلام نيز جواب قسم است، يعنى سوگند به امور مذكوره كه قرآن به توسط جبرئيل از نزد حضرت سبحان بر پيامبر صاحب كرامت نازل شده و پيامبر، مجنون نيست، چنانچه كفّار مى گويند؛ بلكه عقل كل و خاتم رسل است.

(آيۀ 23-26) (وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ * وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَنٍ رَّجِيمٍ * فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ)

تفسير:

و حقّاً كه اين پيامبر، او را - يعنى جبرئيل را - در آن كرانۀ روشن و افق بالاتر از افق آدميان و كرانۀ فرشتگان ديده است.

و نيز در وصف پيامبر فرمايد: و او بر غيب - يعنى بر آنچه به وحى دريافت نمود - بخيل نيست كه آن را پنهان كند و بيان نكند يا تغيير دهد يا تأخير اندازد يا مخلوط نمايد.

و اين قرآن، گفتار شيطان رانده شده از درگاه خداوند نيست.

پس به كجا مى رويد؟ يعنى از سخن بدين راستى و درستى، چرا اعراض مى كنيد و با وجود حق بودن آن، آن را به سحر و كهانت و اساطير الاولين نسبت مى دهيد؟!

ص:400


1- . تفسير التبيان، طوسى، ج 10، ص 286.

(آيۀ 27-29) (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ * وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

اين قرآن جز يادآورى براى جهانيان نيست؛

براى آن كس از شما كه بخواهد در اعتقاد و اخلاق و عمل مستقيم گردد.

حاصل آن كه قرآن اگر چه به حسب ظاهر براى تمام عالميان مى باشد؛ لكن چون فقط طالبان حق و استقامت به تذكّر آن منتفع مى شوند از اين رو بديشان اختصاص داده است.

چنانچه در آيۀ ديگر مى فرمايد: إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ.

وَ مَا تَشَآءُونَ...: و شما انتخاب اين راه را اراده نمى كنيد مگر آن كه خداوند - پروردگار جهانيان - با ارادۀ تكوينى بخواهد؛ زيرا ارادۀ اختيارى شما مانند افعال اختيارى تان در تحت ارادۀ خداست.(1)

ص:401


1- . در تفسير برهان، در ذيل آيه، ح 13 آمده كه: امام هادى عليه السلام فرمود به درستى كه خداوند تبارك و تعالى قلوب ائمه عليهم السلام را مكان و محلى براى اراده اش قرار داد، و هنگامى كه خدا چيزى را بخواهد، آنها نيز مى خواهند و هو قوله «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ».

سورۀ انفطار

حوادث قيامت

(آيۀ 1-4) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ)

تفسير:

آن گاه كه آسمان بشكافد؛

و آن گاه كه ستارگان از هم بپاشند و فرو ريزند؛

و آن گاه كه درياها شكافته شود و آب ها به هم متصل گردند؛

يا درياها بجوشند و پر شوند؛

يا آن كه زمين همۀ آب هاى خود را فرو برد، پس همۀ درياها خشك گردد و قطره اى آب در آن نماند؛

و آن گاه كه قبرها زير و رو شود و مردگان بيرون افتند و زنده شوند؛

ص:402

غرور بشر در برابر خداوند و نعمت ها

(آيۀ 5) (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ)

تفسير:

چون امور ياد شده واقع شود هر انسانى از وضيع و شريف، غنى و فقير، مرد و زن و عالم و جاهل آنچه را از پيش فرستاده و آنچه را تأخير انداخته خواهد دانست. يعنى هر خير و شرى را كه در زندگى انجام داده، و هر سنّت و رسم نيك يا بدى را كه پس از خويش به جاى گذاشته است همه را خواهد دانست.

در كتاب منهج الصادقين روايت شده كه در مجلسِ حضرت رسول صلى الله عليه و آله سائلى كمك خواست؛ امّا كسى چيزى به او نداد. مرتبۀ ديگر سؤال نمود، يكى چيزى به او داد. مردمان چون ديدند كه او صدقه داد، همه عطا كردند. پس حضرت فرمود:

مَنِ اسْتَنَّ خَيْراً فَاسْتُنَّ بِهِ فَلَهُ أجْرُهُ وَمِثْلُ اجُورِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مُنْقَصٍ مِنْ اجُورِهِمْ، وَمَنِ اسْتَنَّ شَرّاً فَاسْتُنَّ بِهِ فَعَلْيهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أوْزَارِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مُنْقَصٍ مِنْ أوْزَارِهِمْ: هر كس سنّت خيرى به جا آورد، پس عمل به آن شود، پس براى اوست اجر آن و مثل اجرهاى كسانى كه از او پيروى كنند در حالتى كه از اجر آنها چيزى كم نشود، و هر كه سنّت بدى گذارد، پس به جا آورند آن را، پس بر اوست وزر آن و مثل وزر كسانى كه از او پيروى نمودند، بدون كم شدن از وزر آنها. حذيفۀ يمانى كه در آن جا حاضر بود اين آيه را تلاوت نمود: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ.(1) بنابراين تمام تأسيس كنندگان و سازندگان مؤسسات خير مانند مساجد و مشاهد و مجالس دينى را شامل شود و همچنين مؤسسات شرّ و فساد مانند مجالس فسق و فجور و ترويج و اشاعۀ قبيح در ميان جامعه را شامل مى گردد.

(آيۀ 6-8) (يَأَيُّهَا الْإِنسَنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّلكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ)

ص:403


1- . منهج الصادقين، ج 10 ص 170.

تفسير:

اى انسان، چه چيز تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور نمود كه به ربوبيت او كفر و به كَرم او كفران ورزيدى؟!

يعنى فضل و عنايت منعم حقيقى به انعام و افضال موجب سپاسدارى و شكرگزارى او خواهد بود، نه آن كه به عكس باعث بر كفران و حق ناشناسى او گردد. و البته اين از نهايت جهل و خلاف وجدان خواهد بود و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله وقتى اين آيه را تلاوت نمود، فرمود:

غَرَّه جَهْلُهُ: نادانى و جهالت او، او را مغرور ساخت. يعنى در جواب مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ فرمود:

غرّه جهله.

الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ: آن خدايى كه تو را آفريد و اندام هايت را با قرار دادن هر عضوى در محل مناسب خود طبق حكمت بالغۀ خود، درست و منظم ساخت و با ايجاد توازن و تعاون ميان اعضا، در ايفاى اهداف مربوطه تعديل شان كرد و سامان شان داد.

فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ: در هر صورت و شكلى كه مى خواست از نظر خصوصيات اعضا و اوصاف هيئت مجموع تو را تركيب بخشيد.

يعنى تركيب داد تو را در هر صورتى كه مشيّت و ارادۀ او اقتضاى آن مى كرد از صورت هاى مختلفه در حسن و قبح و طول و كوتاه قدى و ذكوريت و انوثيت و شبيه بودن به پدر يا مادر و دايى و عمو و غير آن از ساير خويشان.

از اعظم نعمت هاى الهى نسبت به افراد انسانى آن است كه بدين صورت جميل او را بيافريد و حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

«لَوْ شَاءَ رَكَّبَكَ عَلى غَيْرِ هذِهِ الصُّورَةِ»: (1) اگر قادر متعال مى خواست، تو را به صورتى غير اين صورت تركيب مى كرد و مصوَّر مى ساخت. و لكن به فضل و كرم خود تو را به احسن تقويم خلق فرمود كه آن صورت انسانى است و البته چنين احسان بزرگ، سپاسدارى و شكرگزارى و حق شناسى منعم محسن را لازم دارد.

(آيۀ 9) (كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ)

ص:404


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 449.

كرام الكاتبين

تفسير:

چنين نيست كه به كرم خدا مغرور شده باشيد؛ زيرا كرم و فضل خدا موجب شكر و طاعت است نه كفر و معصيت؛ بلكه شما روز جزا و معاد را تكذيب مى كنيد.

(آيۀ 10 تا 12) (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَفِظِينَ * كِرَامًا كَتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ)

تفسير:

و البته بر شما نگهبانانى از فرشتگان هست؛

بزرگوارانى نويسنده كه اعمال و اقوال شما را مى نويسند؛

كه ظاهر و باطن و خلوص و ريا و مراتب كمال و نقص آنچه را انجام مى دهيد از نيك و بد مى دانند.

تبصره: ابن بابويه رحمه الله در كتاب اعتقادات فرمايد:

اعتقاد ما آن است كه هيچ بنده اى نيست مگر آن كه دو فرشته بر او موكّل اند، اعمال او را مى نويسند. اگر قصد حسنه نمايد، براى او يك حسنه و اگر به جا آورد، ده حسنه مى نويسند و اگر قصد گناه كند، ننويسند، و چون به جا آورد، هفت ساعت به او مهلت دهند، چنانچه توبه كند، ننويسند و اگر توبه نكند، يك گناه بر او مى نويسند...

ابرار، فاجران و روز جزا

(آيۀ 13-19) (إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ * يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ * وَ مَا هُمْ عَنْهَا بِغَآلِبِينَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ لَاتَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيًْا وَ الْأَمْرُ يَوْمَلِذٍ لِّلَّهِ)

ص:405

تفسير:

بى ترديد نيكان در آخرت در نعمتى فراوان اند كه باقى است و دائماً در تزايد است.

و بى شك بدكاران كه منكر قيامت اند در جهنمى سوزانند.

روز جزا در آن وارد مى شوند و حرارت آن را مى چشند و مى سوزاند.

و هرگز آنها از آن غايب نباشند. يعنى از جهنّم خارج نشوند و در آن مخلّد باشند.

روايت شده است كه فضيل هرگاه اين آيه را مى خواند، مى گفت:

مَا أشَدَّهَا مِنْ آيَةٍ عَلَى الغَافِلينَ: سخت ترين آيه بر غافلان اين آيه است. (1)وَ مَآ أَدْرَلكَ...: و تو چه مى دانى روز جزا و حساب چيست؟

باز تو چه مى دانى كه روز جزا و حساب چيست؟

تكرار، جهت تعجّب و عظمت شأن آن روز است.

يعنى كنه و حقيقت آن را هيچ كس نداند و علم هيچ عالمى و فهم هيچ كسى به آن نرسد.

يا تو چه مى دانى آن چيزى را كه در روز جزا از انواع نعم براى اهل بهشت است؟ و چه مى دانى آن چيزى را كه در آن روز از اصناف عذاب براى اهل جهنّم است؟

يَوْمَ لَاتَمْلِكُ...: روزى كه هيچ كس نسبت به ديگرى قادر به انجام كارى نخواهد بود و فرمان در آن روز تنها از آنِ خداوند است.

يعنى هيچ كس نتواند كه به قوّت و قدرت خود نفعى به كسى رساند و يا از او عذابى را دفع كند، و حكم و فرمان در آن روز در جزا و ثواب و عفو و عذاب مخصوص خداوند است، و بدون اذن او هيچ كس نتواند براى كسى شفاعت نمايد.

ص:406


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 174.

سورۀ مطففين

تهديد و اندرز كم فروشان

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)

تفسير:

واى بر كم فروشان!

آنان كه چون از مردم پيمانه مى ستانند به تمام مى ستانند؛

و چون براى مردم پيمانه يا وزن مى كنند كم مى گذارند و به ايشان زيان رسانند.

چون اين سوره نازل شد، حضرت به ميان بازار آمد و آن را برايشان خواند. سپس فرمود:

خَمْسٌ بِخَمْسٍ: پنج خصلت نكوهيده مقارن پنج مصيبت و بلاست. گفتند: يا رسول اللّه، آن پنج چيز چيست؟ فرمود:

مَا نَقَضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إلّاسَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَمَا حَكَمُوا بِغَيْر مَا أنْزَلَ اللّهُ الّا فَشَا فيهِمُ الْفَقْرُ، وَمَا ظَهَرَتْ فيهِمُ الْفَاحِشَةُ إلّافَشَا فيهِمُ الْمَوْتُ، وَلَا طَفَّفُوا الْكَيْلَ إلّامُنِعُوا النَّبَاتَ وَاُخِذُوا بِالسِّنينَ، وَلَا مَنَعُوا الزَّكاةَ إلّاحُبِسَ عَنْهُمُ الْقِطْرُ:

ص:407

1 - هيچ قومى نقض عهد ننمايد مگر آن كه خدا دشمن آنها را بر ايشان مسلط سازد.

2 - و حكم به غير ما انزل اللّه نكنند مگر آن كه فقر در ايشان شيوع پيدا كند.

3 - و آشكار نشود در ميان ايشان گناه و بى عفتى مگر آن كه مرگ ناگهانى در ميان ايشان شايع شود.

4 - و كم نكنند كيل را مگر آن كه به قحط و غلا مبتلا گردند.

5 - و منع نكنند زكات را مگر آن كه باران از آنها منع شود.(1) و حضرت امير المؤمنين عليه السلام چون از قضاوت فارغ مى شد به بازار كوفه مى آمد و مى فرمود: اى مردمان، از خدا بترسيد و كيل و وزن را تمام بدهيد و طريق عدل را در آن مراعات كنيد و چيزهاى موزون و مكيل را به مردم كم ندهيد و در زمين فساد و تباهى ننماييد.(2)

از ابن مسعود منقول است كه:

الَصَّلاةُ مِكْيَالٌ، فَمَنْ أوفى وُفِىَ لَهُ، وَمَنْ طَفَّفَ وَقَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ اللّهُ تَعالى فِى الْمُطَفِّفينَ: نماز مكيال است، هر كه خوب و كامل ادا نمايد، پاداش تمام براى او هست و هر كه بكاهد از آن، در آيۀ وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ داخل خواهد بود.(3)

(آيۀ 4-6) (أَلَا يَظُنُّ أُوْلَلِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ * لِيَوْمٍ عَظِيمٍ * يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

آيا آنها - يعنى كم فروشان - گمان نمى كنند كه براى حساب و كتاب برانگيخته مى شوند؟ در روزى بزرگ؟ روزى كه همۀ مردم براى محاسبه و داورى در پيشگاه پروردگار جهانيان بر مى خيزند.

يعنى آيا به معاد گمان هم ندارند؟

ص:408


1- . به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 12 ص 20-21 و تفسير ثعلبى، ج 10، ص 15 رجوع شود.
2- . تفسير ابوالفتوح، ج 12، ص 21 با كمى تفاوت.
3- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 452 (با اندكى اختلاف).

چه هر كه گمان به قيامت و زنده شدن داشته باشد به امثال اين قبايح جرأت ننمايد. چه رسد به آن كه به قيامت و معاد و حساب يقين داشته باشد.

محل كتاب فجار و سرانجام تكذيبگران

(آيۀ 7-9) (كَلَّآ إِنَّ كِتَبَ الْفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ)

تفسير:

چنين نيست كه مى پندارند حساب و معادى نيست، بى ترديد نوشته و كارنامۀ كافران و فاجران در سجّين است.

و تو چه مى دانى كه سجّين چيست؟

نوشتار جامع رقم خورده اى است كه مجازات اعمال همۀ كافران و فاجران در آن است.

در كتاب كافى است كه از حضرت كاظم از اين آيه سؤال شد فرمود: ايشان كسانى هستند كه در حق ائمه فاجر شدند و بر ايشان تعدّى نمودند.(1)

(آيۀ 10-13) (وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ مَا يُكَذِّبُ بِهِى إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

تفسير:

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان؛

آنان كه روز جزا را تكذيب مى كنند و آن را باور ندارند.

و روز جزا را جز هر متجاوز از حدود گناه پيشه تكذيب نمى كند.

ص:409


1- . اصول كافى، ج 1، ص 435.

همان كه هرگاه آيات ما بر او تلاوت و خوانده مى شود از روى جهل و عناد مى گويد:

اينها افسانه هاى پيشينيان است.

و هرگاه كسى در جهل و عناد و انكار به اين مرتبه رسيده باشد، آيات الهى و شواهد نقلى به او نفعى نخواهد داشت. چنانچه بر دلايل عقلى فايده و اثرى مترتّب نخواهد ساخت و حال آن كه برهان مبدأ و معاد، فطرى است و هر كس عقل سليم داشته باشد، آن را انكار ننمايد.

حضرت سجاد عليه السلام فرمايد:

وَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخْرى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْاُولى: تعجّب و تمام تعجّب از كسى است كه منكر شود نشئۀ آخرت را و حال آن كه مى بيند نشئۀ اولى راكه دنيا باشد!(1)

زنگار قلب

(آيۀ 14) (كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)

تفسير:

چنين نيست كه آيات قرآن ما افسانه باشد؛ بلكه آنچه به جا مى آوردند از گناهان، بر دل هاى آنها زنگار بسته است.

يعنى قلوب ايشان به سبب غلبۀ كفر و معاصى، زنگ گرفته و تاريك گشته و بدين سبب معرفت حق و باطل برايشان مخفى شده و نصيحت بر دل هاى آنها اثر نمى كند.

عيّاشى از زراره از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّاوَفى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ، فَإذَا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فى تِلْكَ النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَإذَا تَابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ، وَإنْ تَمَادى فِى الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّوادُ حَتّى يُغَطِّىَ الْبَياضَ، فَإِذَا غطَّى الْبَياضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إلى خَيْرٍ أبَداً. هيچ بندۀ مؤمنى نباشد مگر آن كه در قلب او نقطۀ سفيدى است و چون گناه كند نقطۀ سياهى در ميان آن پيدا شود، پس اگر توبه كند، آن سياهى زايل گردد و اگر بر گناه مداومت نمايد، آن سياهى زياد شود تا آن كه تمام آن نقطۀ سفيد را بپوشاند و هرگاه آن سفيدى به

ص:410


1- . بحار الانوار، ج 7، باب 3، ص 42.

كلّى پوشيده گردد، صاحب او هرگز به خير بر نگردد و دائم در معاصى باشد. و بعد از آن فرمود: اين است فرمايش الهى: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ.(1)

محل كتاب ابرار و سرانجام آنها

(آيۀ 15) (كَلَّآ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَلِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ)

تفسير:

چنين نيست كه كافران پندارند (بى ترديد معاد و قيامت هست؛ امّا) آنها در آن روز از عنايات پروردگارشان محجوب و محروم اند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در تفسير اين آيه، فرمود:

أىْ مَحْرُومُونَ عَنْ ثَوابِهِ وَكَرامَتِهِ(2)، پس مراد از محجوبيت، محروميت ايشان از رحمت و ثواب الهى است.

(آيۀ 16 و 17) (ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُواْ الْجَحِيمِ * ثُمَّ يُقَالُ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ)

تفسير:

سپس آنان - يعنى تكذيب كنندگان قيامت و معاد - حتماً وارد جهنّم مى شوند و حرارت آن را چشيده و در آن خواهند سوخت.

سپس به آنها از روى توبيخ و سرزنش گفته مى شود: اين عذاب جهنّم همان چيزى است كه آن را در دنيا تكذيب و انكار مى كرديد و باور نداشتيد.

(آيۀ 18-21) (كَلَّآ إِنَّ كِتَبَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)

ص:411


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 453.
2- . همان مأخذ، ص 454.

تفسير:

چنين نيست كه معاد و حسابى در كار نباشد، همانا نوشتار و كارنامۀ پاداش نيكان در عليين است.

و تو چه مى دانى كه عليين چيست؟

نوشتار و كتاب جامع رقم خورده اى است كه پاداش هاى نيكان در آن است؛

كه فرشتگان مقرّب درگاه الهى آن را مى بينند و نزد آن حاضر مى شوند.

بعد از آن در وصف ابرار فرمايد:

(آيۀ 22-24) (إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَآلِكِ يَنظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ)

تفسير:

به يقين نيكوكاران در نعمتى فراوان هستند.

بر روى تخت هاى آراستۀ فاخر، به نعمت هاى بهشتى و جمال حق مى نگرند و از مناظر بهشت و انواع كرامت ها و رحمت ها شادمان و فرحناك اند.

در چهره هاى آنان خرمى و طراوت نعمتِ فراوان را درك مى كنى و مى بينى.

(آيۀ 25-28) (يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ * خِتَمُهُو مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسُونَ * وَ مِزَاجُهُو مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ)

تفسير:

از شراب صاف و نابِ سر به مهر سيراب مى شوند.

كه مهر آن از مشك است و آخرين جرعه هايش بوى مشك مى دهد.

ص:412

و در اين نعمت ها بايد رقابت كنندگان رقابت كنند. يعنى در دنيا بر يكديگر در عمل صالح و خير سبقت جويند.

و در وصاياى حضرت رسول به حضرت على عليهما السلام است: يا على، هر كس براى رضاى خدا و امتثال امر او از آشاميدن خمر خوددارى كند خداوند او را از رحيق مختوم سيراب فرمايد.(1)

وَ مِزَاجُهُ مِن...: و آميزۀ آن شراب از چشمۀ تسنيم است كه از بالا سرازير مى شود.

چشمۀ تسنيم چشمه اى است كه مقربان درگاه الهى از آن مى آشامند.

رفتار مجرمان و مؤمنان با هم در دو جهان

(آيۀ 29-32) (إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ كَانُواْ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضْحَكُونَ * وَ إِذَا مَرُّواْ بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ * وَ إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَكِهِينَ * وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُواْ إِنَّ هَؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ)

تفسير:

همانا آنان كه در دنيا مشرك بودند و گناه مى كردند به حال كسانى كه ايمان آورده بودند مى خنديدند.

و چون بر آنها مى گذشتند از روى تمسخر با چشم و ابرو به يكديگر اشاره مى كردند.

و چون به سوى كسان خود باز مى گشتند با شادى از مسخره كردن آنها باز مى گشتند.

يعنى از استهزاى آنها لذّت مى بردند.

و هنگامى كه كافران و منافقان، مؤمنان را مى ديدند مى گفتند: اين گروه كه به پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله ايمان آورده و پيرو او هستند مسلّماً گمراه اند.

نقل شده كه روزى حضرت امير المؤمنين عليه السلام با گروهى از اصحاب خدمت حضرت رسول مى رفتند. اتّفاقاً در راه به گروهى از منافقان رسيدند، آنها آغاز به خنده و استهزا كردند و از روى سفاهت، زبان به كلمات ناپسنديده گشودند. چون امير مؤمنان به مجلس حضرت رسول وارد شد، آن حضرت آيۀ وَ إِذَا مَرُّواْ... را خواند

ص:413


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 456.

و آن سرور را خوشحال و خرّم گردانيد، و قدر و منزلت حضرت على نزد خداى متعال را ظاهر ساخت. (1)(آيۀ 33-36) (وَ مَآ أُرْسِلُواْ عَلَيْهِمْ حَفِظِينَ * فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ * عَلَى الْأَرَآلِكِ يَنظُرُونَ * هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ)

تفسير:

با آن كه آنها بر مؤمنان به عنوان نگهبان فرستاده نشده بودند كه مراقب هدايت و ضلالت آنها باشند.

و نزد بعضى از مفسّران اين نيز از قول كفّار است، يعنى كفّار از روى انكار مى گفتند كه پيروان پيامبر گمراه اند و فرستاده نشده اند بر ايشان، كه نگهبانان ايشان باشند و ايشان را از عقيدۀ خود باز دارند و به دين ديگرى دعوت كنند.

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ...: پس امروز كه روز قيامت است كسانى كه ايمان آورده اند به حال كافران مى خندند.

بر روى تخت هاى بهشتى به حال جهنميان مى نگرند؛

(تا ببينند) كه آيا كافران در برابر آنچه مى كردند جزا داده شدند؟ يا عقايد و اعمال باطلشان در وجودشان تجسم كيفرى يافت؟

استفهام بر سبيل تقرير است، يعنى البته ايشان جزا داده شوند به مثل آنچه با مؤمنان از استهزا و خنده در دنيا مى نمودند و به جهت آن به عذاب نيران و عقاب جاودان گرفتار شوند.

و ممكن است كه ملائكه، آن را به مؤمنان بگويند و ايشان را تنبيه كنند به اين كه كفّار به جزاى كفر و استهزا رسيدند تا سرور ايشان بيشتر شود.

ص:414


1- . به كشاف و مجمع البيان ذيل آيه رجوع شود.

استعمال لفظ ثواب در مقام عقوبت، با آن كه در عرف به نعمت و رحمت و كرامت مختص است، به جهت آن است كه در اصل لغت به معنى جزايى است كه به عامل به سبب عمل او داده مى شود، پس استعمال او در اين مقام به اصل لغت است.

ص:415

سورۀ انشقاق

حوادث قيامت و حساب و كتاب

(آيۀ 1-5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا السَّمَآءُ انشَقَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ * وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ * وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ)

لغت:

إذن در اين جا به معنى گوش دادن است.

تخلّت فعل ماضى يعنى تخليه و خالى شد.

تفسير:

آن گاه كه آسمان شكافته شود؛

و به ارادۀ حتمى پروردگار خود تكويناً گوش سپارد و سزاوار است كه چنين باشد؛

مراد آن است كه آسمان در انشقاق مسخّر فرمان او باشد و از آن امتناع ننمايد.

و آن گاه كه اين زمين به واسطۀ بزرگ شدنش يا هموار شدنش يا نبود كوه ها و درياها

ص:416

گسترده شود؛

و آنچه را در درون دارد از گنج ها و مرده ها بيرون افكند و تهى گردد؛

و به ارادۀ حتمى پروردگارش تكويناً گوش سپارد و سزاوار است كه چنين باشد؛

جواب دو جملۀ شرطيه (يعنى إِذَا السَّمَآءُ... وَ إِذَا الْأَرْضُ) اين است كه: انسان پروردگارش را ديدار مى كند و به حسابش رسيدگى مى شود.

(آيۀ 6) (يَأَيُّهَا الْإِنسَنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَقِيهِ)

لغت:

كدح يعنى سعى و تلاش سخت و شديد.

تفسير:

اى انسان، بى ترديد تو به سوى ديدار جمال و جلال و ثواب و عقاب پروردگارت با تلاشى سخت به سير تكوينى و طبيعى رهسپارى، پس او را ديدار خواهى كرد.

يعنى البته به پاداش خواهى رسيد و از آن چاره اى نيست.

يا حكم خدا را در آن جا كه حكمى غير از حكم او نباشد ملاقات خواهى كرد.

(آيۀ 7-9) (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُو بِيَمِينِهِى * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَ يَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِى مَسْرُورًا)

لغت:

انقلاب در اين جا به معنى بازگشتن است.

تفسير:

اما كسى كه نامۀ عمل او به دست راستش داده شود.

پس به زودى به محاسبۀ آسانى كه در آن مناقشه و مضايقه نباشد حساب خواهد شد.

ص:417

ابن بابويه رحمه الله در معانى الاخبار از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

كُلُّ مُحَاسَبٍ مُعَذَّبٌ. فَقَالَ لَهُ قَائِلُ: يَا رَسُولَ اللّهِ، فَأَيْنَ قَوْلُ اللّهِ عز و جل : فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا

؟ قَالَ: ذَاكَ العَرْضُ يَعنِى التصفّح.

هر كه را حساب كنند، عذاب گرديده شود. پس كسى عرض كرد: يا رسول اللّه، پس فرمايش خدا كه فرموده «پس حساب شود حساب آسان» كجاست؟ فرمود: آن تصفّح و گذشت و عدم سختگيرى در حساب است. (1)وَ يَنقَلِبُ...: و به سوى كسان خود در بهشت از ارحام و حور و غلمان با سرور و شادى باز مى گردد.

در منهج الصادقين از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ حَاسَبَهُ اللّهُ حِسَاباً يَسيراً، وَأدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحمَتِهِ. قيل: ما هُنَّ يا رسولَ اللّهِ؟ قال: تُعْطى مَنْ حَرَمَكَ، وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ؛

فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد، خداى متعال او را به حساب آسان محاسبه كند و داخل بهشت فرمايد. گفتند: كدام است يا رسول اللّه؟ فرمود: 1 - عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده باشد. 2 - صله و پيوند كنى با كسى كه از تو بريده باشد. 3 - عفو كنى و درگذرى از كسى كه به تو ظلم نموده باشد. (2)(آيۀ 10-12) (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُو وَرَآءَ ظَهْرِهِى * فَسَوْفَ يَدْعُواْ ثُبُورًا * وَ يَصْلَى سَعِيرًا)

لغت:

ثبور يعنى هلاكت. يَصْلى فعل مضارع يعنى ملازم سعير و آتش مى شود.

ص:418


1- . معانى الاخبار، ص 262 در بحار، ج 7، ص 263 در بارۀ جملۀ آخر اين حديث توضيحى داده شده است.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 192.

تفسير:

و امّا كسى كه نامۀ عمل او از پشت سرش به دست چپ او داده شود؛

پس او به زودى با فرياد، مرگ خود را خواهد طلبيد!

و در آتش افروخته وارد مى شود و مى سوزد.

در بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده:

چون روز قيامت شود نامۀ عمل را بديشان دهند و گويند: بخوان كتاب خود را.

پس بنده متذكر مى شود آنچه را كه به جا آورده است در دنيا، به گونه اى كه گويا همان ساعت آن را به جا آورده باشد. (1)(آيۀ 13-15) (إِنَّهُو كَانَ فِى أَهْلِهِى مَسْرُورًا * إِنَّهُو ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ * بَلَى إِنَّ رَبَّهُو كَانَ بِهِى بَصِيرًا)

لغت:

يحور فعل مضارع به معنى باز مى گردد و مصدر آن «حَور» به معنى رجوع.

تفسير:

زيرا او در دنيا ميان كسان خود با غفلت از آخرت به مال و جاه مسرور و شادمان بود.

او مى پنداشت كه هرگز به سوى خداوند باز نمى گردد و زنده شدن بعد از مرگ و معاد را باور نداشت.

آرى باز مى گردد، همانا پروردگارش همواره به حال و اعمال او بيناست و او را به محشر خواهند آورد و جزا و سزا به او خواهند رسانيد.

(آيۀ 16-19) (فَلَآ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ * وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسَقَ * وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ * لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ)

ص:419


1- . بحار الانوار، ج 7، ص 315.

لغت:

وسق فعل ماضى يعنى جمع كرد. اتّساق در اين جا به معنى كامل شدن است.

شگفتى از بى ايمانى و بى سجدگى اهل عذاب

تفسير:

پس سوگند به سرخى مغرب كه بعد از آفتاب در افق پيدا مى شود؛

و سوگند به شب و آنچه كه جمع آورى كند؛

يعنى به هر چه تاريكى شب آن را جمع كند و فرو پوشد بعد از آن كه در روز منتشر بوده باشد، از انواع جنبنده ها، چه در شب هر جنبنده اى به مأواى خود رجوع مى كند.

و سوگند به ماه آن گاه كه از حال «هلالى» به تدريج نورش كامل گردد تا در شب چهاردهم ماه به مرتبه «بدر» بودن برسد.

لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ: اين آيه جواب قسم هاى سه گانۀ ياد شده است.

كه بى ترديد شما حالى را پس از حالى خواهد پيمود.

يعنى در دنيا مسير تكاملى جسم و بدنتان را از حال نطفه بودن تا حال مرگ كه بيش از سى حالت است خواهيد پيمود و در سير تكاملىِ روحتان از حال پذيرش اسلام تا رسيدن به قرب الهى و كمال قرب را خواهيد پيمود، و پس از دنيا از حال ورود به برزخ و انتقال به قيامت و مواقف آن تا ورود به بهشت خواهيد پيمود.

(آيۀ 21-20) (فَمَا لَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ * وَ إِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْءَانُ لَايَسْجُدُونَ)

تفسير:

پس كافران را چه شده كه با اين همه شواهد و نشانه هاى روشن ايمان نمى آورند و خدا و قيامت و پيامبرى پيامبر و آسمانى بودن قرآن را تصديق نمى كنند؟!

و چون قرآن بر آنها تلاوت شود خضوع نمى كنند و به سجده نمى افتند؟!

به اتّفاق علماى اماميه سجدۀ بعد از تلاوت اين آيه مستحب است.

ص:420

از حضرت رسول روايت شده كه آيۀ وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب(1) را قرائت فرمود و سجده نمود و همۀ مؤمنان سجده كردند. كفّار قريش بالاى سر ايشان ايستاده بودند دست بر دست مى زدند و استهزا مى كردند. خداى متعال اين آيه را نازل فرمود. (2)(آيۀ 22 و 23) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُكَذِّبُونَ * وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ)

تفسير:

بلكه كسانى كه كفر ورزيده اند، پيوسته قرآن را تكذيب مى كنند و در آيات آن تدبّر نمى نمايند و به خاطر عناد و پيروى از رؤسايشان ايمان نمى آورند.

و خداوند به آنچه از كفر و عناد در دل خود پنهان مى كنند داناتر است.

ايعاء ادخال چيزى است در وعاء كه ظرف باشد، و قلب ظرف آن چيزى است كه در او حاصل مى شود از علم و جهل. و حضرت امير المؤمنين عليه السلام به كميل مى فرمايد:

هذِهِ الْقُلوبُ أوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أوْعَاهَا؛

اين قلوب به منزلۀ ظروف اند براى نگهدارى، پس بهترين دل ها نگهدارنده تر آنهاست كه علم و معارف و حقايق بيشترى را در خود جاى دهد.

(آيۀ 24 و 25) (فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونِم)

تفسير:

پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده.

تعبير بشارت در مقام انذار براى سرزنش و توبيخ و استهزاست.

ص:421


1- . سورۀ علق، آيۀ 19.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 196.

مگر كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح از عبادات و طاعات انجام داده اند كه براى آنها پاداشى بى منت و بى نهايت است.

آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه عمل صالح، مثبِت و محقِّق ايمان است، و ايمان بدون عمل صالح ناقص خواهد بود. بلكه ايمان به تمامه عمل است. چنانچه در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام در ذيل حديثى نقل شده كه راوى گويد:

قلت: ألا تُخْبِرُنى عَنِ الْإيمَانِ، أ قَولٌ هُوَ وَعَمَلٌ أم قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ فَقَالَ: الْإيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ، وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللّهِ...؛

گفتم آيا خبر نمى دهى مرا از ايمان كه آيا گفتار است با عمل، يا گفتار بدون عمل است؟ پس فرمود: ايمان به تمامه عمل باشد، و گفتار هم بعض از آن عمل است كه از جانب خداى متعال واجب شده است....(1)

ص:422


1- . اصول كافى، ج 2، ص 34 ذيل ح 1.

سورۀ بروج

اشارة

(آيۀ 3-1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ * وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ * وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ)

اعراب:

بعد از الموعود «به» در تقدير است.

تفسير:

سوگند به آسمان دارى برج ها (مراد برج هاى دوازده گانۀ سال شمسى است).

و سوگند به روزى كه وعده داده شده. يعنى روز قيامت كه مردم در آن روز بر وفق عقايد و اخلاق و اعمالشان جزا خواهند يافت.

و سوگند به مشاهده كنندۀ حادثۀ اخدود و هر چيز مورد مشاهده از آنهايى كه در اخدود سوزانده شدند.

و يا سوگند به هر پيامبرى كه گواه و شاهد بر امّت خود است و هر مشهود صالح از امّت او.

ص:423

و به پيامبر اسلام كه گواه و شاهد بر پيامبران گذشته است در آخرت و آنان كه مورد گواهى اويند.

و به هر فرشتۀ گواه و شاهد بر اعمال مردم در آخرت، و مردم نيكوكار مورد گواهى آنان.

و به حجر الاسود شاهد زائران خانۀ خدا و مشهودان او.

داستان اصحاب اخدود

(آيۀ 4-9) (قُتِلَ أَصْحَبُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ * وَ مَا نَقَمُواْ مِنْهُمْ إِلَّآ أَن يُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ * الَّذِى لَهُو مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)

أصحاب الاخدود يعنى «صاحبان گودال» اجمال داستان آنها به قولى به اين شرح است: پيامبرى مبعوث شد، گروهى به او ايمان آوردند، و شاه و يارانش او را تكذيب كردند، كار آنها به جنگ كشيد و بالاخره آن پيامبر و مؤمنان دستگير و اسير شدند و شاه مذكور دستور داد گودالى پر از آتش آماده ساختند و اعلام كردند هر كس از ايمان به اين پيامبر دست برندارد بايد در اين آتش بسوزد! و كسانى كه به ايمان خود ثابت ماندنددر آن آتش سوزانده شدند.

اعراب:

«النار» بدل از «الاخدود» است.

تفسير:

كشته باد صاحبان آن خندق يعنى شاهِ كافر و ستمگر و يارانش كه مؤمنان مخالف خود را در آن خندق آتش افكندند.

آن آتش پرهيمه و شعله ور.

ص:424

مورد نفرين گشتند اصحاب اخدود هنگامى كه بر كنار خندق آتش براى انداختن مؤمنان در آتش، يا تماشاى انداختن آنها در آتش نشسته بودند.

و آنها به آنچه بر سر مؤمنان مى آوردند ناظر بودند.

و آنها بر مؤمنان هيچ عيب و ايرادى نگرفتند جز آن كه به خداى مقتدر ستوده صفات و افعال ايمان آورده بودند.

خلاصۀ معنى آن كه مؤمنان، هيچ كارى را كه مستوجب سوختن و عذاب باشد نكرده بودند مگر آن كه به خدايى كه غالب بر همۀ چيزها و مستحق جميع حمد و ثناست ايمان آورده بودند.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ...: آن خدايى كه ملكيت حقيقى و مالكيت تمام آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ زيرا كه آفرينش و حفظ و تدبير همه به دست اوست و خداوند بر همه چيز ناظر و حاضر و گواه است.

بنابراين ذاتى كه متّصف به اين صفات باشد، مستحقّ آن است كه به او ايمان آريد و ذات او را پرستش كنيد، نه آن كه در حق او كافر شويد و طريق كفران پيش گيريد.

(آيۀ 10) (إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُواْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُواْ فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ)

لغت:

فتنه در اين جا به معنى عذاب كردن است.

تفسير:

اين آيه جواب سه يا چهار سوگند اوّل سوره است و از آيۀ چهار تا نه شرح مورد سوگند بود.

بى ترديد كسانى كه مردان و زنان مؤمن را عذاب و شكنجه كردند و سپس از كفر و

ص:425

طغيان توبه نكردند، براى آنها عذاب هاى گوناگون جهنّم و نيز براى آنها عذاب آتش سوزان است.

(آيۀ 11) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ)

تفسير:

به يقين كسانى كه به خدا و رسول و معاد ايمان آوردند و عمل هاى شايسته و صالح انجام دادند، براى آنها بهشت هايى است كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان است. آن است كاميابى بزرگ.

برخى از صفات پروردگار

(آيۀ 12-16) (إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ * إِنَّهُو هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ * وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ)

اعراب:

المجيد مرفوع و خبر هو است نه اين كه صفت عرش باشد.

تفسير:

همانا به قهر گرفتن پروردگارت بسيار سخت و شديد است.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ سَطَواتِ اللّهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهار: قَالَ: قُلْتُ: وَمَا سَطَواتُ اللّهِ؟ قَالَ: الْأَخْذُ عَلَى الْمَعَاصى: پناه بريد به خدا از سطوات الهى در شب و روز. راوى عرض كرد: سطوات خدا چيست؟ فرمود: گرفتن بر گناهان (1)(به

ص:426


1- . اصول كافى، ج 2، ص 269.

شدّت و سختى).

إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ...: حقّاً كه اوست كه آفريدگان را پديد مى آورد و پس از مرگ دوباره به حال قبل باز مى گرداند.

ذكر اين دو صفت بعد از بطش شديد به جهت دلالت است بر قدرت و شدّت بطش خداوند؛ زيرا هر كه بر ايجاد و اعاده قادر باشد، البتّه بر شدّت اخذ و بطش قادر خواهد بود.

وَ هُوَ الْغَفُورُ...: و اوست آمرزنده و دوستدار مطيعان كه به جهت رضاى او از معاصى اجتناب نمايد.

صاحب عرش و مالك تصرّف در جهان هستى و ارجمند در ذات و صفات است.

انجام دهنده آنچه را كه اراده كند است. زيرا تمام اشياء در حيطۀ اراده و مشيّت اوست، به محض ارادۀ او بدون هيچ فاصله وجود پيدا مى كند.

(آيۀ 17 و 18) (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ * فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ)

اعراب:

فرعون... بدل از الجنود، و جرّ آنها به فتحه است. يا أعنى در تقدير است و فرعون و ثمود منصوب هستند و نصب آنها به فتحه است.

تفسير:

آيا خبر آن سپاهيان از امّت هاى گذشته، كه در برابر خدا و پيامبرانش لشكركشى كردند به تو رسيده است؟!

سپاهيان فرعون و ثمود (كه قوم حضرت صالح بودند) آيا خبر آنها به تو رسيده كه چگونه به هلاكت رسيدند؟!

اما فرعون و فرعونيان پس از اتمام حجّت بر آنان به ظهور آيات بينات از حضرت

ص:427

موسى عليه السلام، و مزيد كفر و طغيان ايشان، همه به عذاب غرق هلاك و به آتش عالم برزخ گرفتار شدند. امّا قوم ثمود پس از انجام درخواست معجزۀ دلخواه آنها كه بيرون آمدن شتر با بچۀ خود از ميان كوه بود، و پى كردن آنها آن شتر را، با صيحه هلاك شدند.

(آيۀ 19) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى تَكْذِيبٍ)

تفسير:

تنها آنها تكذيب نكردند؛ بلكه كسانى از قوم تو هم كه كفر ورزيده اند در انكار و تكذيب شديدترى هستند. يعنى وقوع قيامت و حساب و جزا را تصديق نمى كنند.

اين اشعار است بر تعمُّد ايشان در تكذيب، و تعجّب از حال آنها كه با آن كه از حال امم گذشته آگاه شده و شومى عاقبت آنها را دريافته اند و آثار هلاكت ايشان را ديده اند، متنبّه نمى شوند و از مستى غفلت هشيار نمى گردند. پس تكذيب اينها از آنها اشدّ است.

(آيۀ 20) (وَ اللَّهُ مِن وَرَآلِهِم مُّحِيطُم)

لغت:

محيط اسم فاعل از باب إفعال به معنى احاطه دارنده.

تفسير:

و خداوند بر آنها از هر سو احاطۀ وجودى و علمى و توانى دارد.

(آيۀ 21 و 22) (بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِم)

ص:428

تفسير:

اين طور كه تكذيب كنندگان مى گويند (قرآن سحر و افسانه است) نيست؛ بلكه كتابى خواندنى و ارجمند است.

كه در لوحى كه از دروغ و تحريف و دستبرد شياطين و جن ها محفوظ مى باشد نگاشته شده است.

ص:429

سورۀ طارق

اشارة

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ السَّمَآءِ وَ الطَّارِقِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ)

اعراب:

النجم... خبر «هو» مقدَّر است.

تفسير:

سوگند به آسمان كه در نهايت ارتفاع و عظمت است و سوگند به آن آيندۀ در شب يا ظاهر شوندۀ در شب.

و تو چه مى دانى كه آن آيندۀ در شب و ظاهر شوندۀ در شب چيست؟

استفهام به جهت عظمت آن است؛ زيرا آن از نشانه هاى قدرت و حكمت خداست.

آن ستارۀ فروزان است كه نورش شكافندۀ تاريكى هاست.

ص:430

حافظان افراد

(آيۀ 4) (إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ)

لغت:

لمّا به معنى «إلّا» است.

تفسير:

جواب قسم است، يعنى سوگند به اينها كه هيچ نفسى نيست جز آن كه بر او و اعمالش نگهبانى است (آن نگهبان، فرد يا گروه است) كه خود او را در دنيا از حوادث، و عقايد و اعمال او را با نوشتن در نامۀ اعمالش نگه مى دارد، و در برزخ و قيامت تا رسيدن به منزلگاه خلود مراقب اوست.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

وُكِّلَ بِالْمُؤْمِنِ مِأَةٌ وَسِتُّونَ مَلَكاً يَذُبُّونَ عَنْهُ كَمَا يُذَبُّ عَنْ قَصْعَةِ الْعَسَلِ الذُّبابُ، لَوْ وُكِّلَ الْعَبْدُ إلى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ لاَخْتَطَفَهُ الشَّيْطَانُ؛

به هر مؤمنى صد و شصت ملك موكَّل اند كه آفات و بليات و شرّ شياطين را از او دفع مى كنند، چنانچه مگس از كاسۀ عسل دفع كرده شود. اگر يك لحظه بنده به نفس خود واگذاشته شود، شياطين او را بربايند. (1)(آيۀ 5-7) (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِن م بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَآلِبِ

لغت:

دافق اسم فاعل به معنى جهنده.

ص:431


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 210.

چگونگى آفرينش بشر

تفسير:

پس انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؟

يعنى هر كه منكر بعث و نشور است، بايد نظر كند و تأمّل نمايد در اصل ايجاد خود، كه از چه آفريده شده است؟ تا بداند آن كسى كه موجد و خالق اوست، بر اعادۀ او براى جزا و پاداش اعمال قادر است.

خُلِقَ مِن...: از آبى جهندۀ مختلط از زوجين (نطفه) آفريده شده است.

آبى كه از ميان صلب مرد و استخوان هاى سينۀ زن بيرون مى آيد.

روز رسوايى و ناتوانى بشر

(آيۀ 8-10) (إِنَّهُو عَلَى رَجْعِهِى لَقَادِرٌ * يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآلِرُ * فَمَا لَهُو مِن قُوَّةٍ وَ لَانَاصِرٍ)

تفسير:

بى ترديد آن خداى آفرينندۀ انسان از نطفه بر زنده كردن او و بازگرداندنش به زندگى پس از مرگ براى رساندن به جزاى اعمالش تواناست.

خداى تعالى در اين آيه برهان اثبات وقوع حشر را بيان فرمايد، بدين تقرير كه بايد البتّه انسان تأمّل نمايد در خلقت اوليۀ خود كه از چه چيز خلق شده؟ معلوم است كه قادر متعال او را از قطرۀ آب جهنده كه منى باشد آفريده و به اين هيئت خاص درآورده، پس همان خالق يگانه البتّه بر اعادۀ او در قيامت قادر است چنانچه وقتى در مقام انكار گفتند:

مَنْ يُعِيدُنَا: كيست كه ما را بعد از مرگ زنده نمايد؟ در جواب فرمود: قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ اوَّلَ مَرَّةٍ(1): بگو: آن كسى كه شما را در اوّل مرتبه از نطفه بيافريد و آن را جان داد.

يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ: در روزى كه نهان هاى انسان ها آشكار شود. يعنى ايمان و كفر مغزها، فضائل و رذائل نفس ها، اسرار دل ها، و عمل هاى پنهان آشكار گردد.

روايت شده است كه: خداى متعال اعمال هر يك از بندگان را در قيامت ظاهر گرداند تا بدانند

ص:432


1- . سورۀ اسراء، آيۀ 51.

كه به كدام عمل مثاب مى شوند تا موجب زيادتى سُرور ايشان گردد و بدانند به كدام عمل معاقب خواهند شد تا سبب مزيد غم و غصۀ ايشان گردد.

فَمَا لَهُو مِن قُوَّةٍ وَ لَانَاصِرٍ: پس او را در آن روز در مقابل عذاب الهى نه نيرويى است و نه ياورى كه عذاب را از او دفع نمايد.

(آيۀ 11-14) (وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الرَّجْعِ * وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ * إِنَّهُو لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ)

لغت:

رجع يعنى بازگشت. صدع به معنى شكاف.

تفسير:

و سوگند به آسمان داراى بازگشت. بخارها پس از بالا رفتن به سوى آن، به صورت باران باز مى گردد و ستاره هايش پس از غروب، از مشرق باز مى گردد؛

و سوگند به زمين داراى شكاف براى جوشش چشمه ها و رويش گياهان و بيرون ريختن آنچه بلعيده، در روز قيامت؛

كه اين قرآن به يقين گفتارى قاطع و جداكنندۀ حق از باطل است.

و هرگز بيهوده و شوخى نيست.

پس حقّ وى آن است كه خواننده و شنوندۀ آن در آن تأمّل كند تا بداند كه اين كلامِ جليل الشّأن از هزل منزّه است.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إنَّ الْقُرْآنَ يَفْصِلُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ بِالْبَيانِ عَنْ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُما. به درستى كه قرآن جدا مى كند ميان حق و باطل، به بيان هر يك از اين دو.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود:

ص:433


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 472.

هرگاه پوشيده شد بر شما فتنه ها مانند قطعه هاى شب تاريك، بر شما باد تمسّك به قرآن. به درستى كه قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش مقبول باشد... هر كه قرآن را پيشواى خود قرار دهد او را به بهشت مى كشاند و هر كه آن را پشت سر اندازد او را به آتش جهنّم مى راند و قرآن دلالت كننده است به بهترين راه، و قرآن جداكنندۀ حق از باطل است و هزل و شوخى نيست...(1).

فريب در برابر فريب

(آيۀ 15-17) (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا * وَ أَكِيدُ كَيْدًا * فَمَهِّلِ الْكَفِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدَم ا)

لغت و اعراب:

مهّل و أمهل هر دو به معنى «مهلت ده» و دومى تأكيد اولى است و براى اين كه تكرار به شمار نيايد با دو لفظ گفته شده.

رويداً به معنى «قليلاً» و صفت مصدر مقدَّر است: «إمهالاً قليلاً».

تفسير:

البته مشركان و معاندان، پيوسته حيله و فريب به كار مى برند تا نور حق را خاموش كنند.

و من نيز عملى مقابل حيلۀ آنها خواهم كرد كه در حقيقت جزايى مناسب آن مكر و حيله است.

اين مطلب ثابت است كه حق تعالى از افعال زشت، منزّه و مبرّا مى باشد. بنابراين معنى آيۀ شريفه اين است كه خداى تعالى جزاى كيد ايشان را به ايشان برگرداند.

يا آن كه از باب صنعت مقابله و مشاكله باشد كه متكلم، لفظ دوم را مثل لفظ اوّل بيان نمايد، مانند جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا(2) گرچه دو لفظ به يك معنى نيست.

ص:434


1- . اصول كافى، ج 2، ص 599 ذيل ح 2 با تلخيص.
2- . سورۀ شورا، آيۀ 40.

يا از باب تسميۀ سبب كه كيد است به اسم مسبّب باشد كه وبال كيد است، يعنى خدا وبال كيد ايشان را بر ايشان برگرداند.

فَمَهِّلِ الْكَفِرِينَ...: پس كافران را مهلت ده و اندكى آنها را به حال خودشان واگذار.

يعنى تا مدتى به ستيزه و مبارزۀ با آنها برمخيز تا از طرف ما دستورى برسد.

ص:435

سورۀ اعلى

نعمت هاى پروردگار

(آيۀ 1-5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَ الَّذِى أَخْرَجَ الْمَرْعَى * فَجَعَلَهُو غُثَآءً أَحْوَى)

لغت و اعراب:

مرعى يعنى چراگاه و مرتع. گويا در اين جا خود علوفه مقصود باشد. غثاء يعنى خاشاك، و أحوى يعنى سياه و تيره رنگ.

ضمير فجعله به مرعى بر مى گردد.

تفسير:

نام پروردگارِ برتر و بالاتر خود را تنزيه كن. به زبان او را به پاكى بستاى، و به دل از هر عيب و نقص منزّه دان، و نام هاى اختصاصى او را بر غير او اطلاق مكن، و در معنى آن نام ها راه انحراف مجوى و آنها را تأويل ناروا مكن.

ص:436

در كتاب تهذيب روايت شده است كه:

چون نازل شد: سَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ حضرت رسول فرمود: قرار دهيد آن را در ركوع خود، (يعنى بگوييد: سبحان ربى العظيم و بحمده) و چون سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نازل شد، حضرت فرمود: قرار دهيد آن را در سجود خود (1)(يعنى بگوييد: سبحان ربى الاعلى و بحمده).

الَّذِى خَلَقَ...: آن خدايى كه هر موجودى را آفريد و اعضا و اجزاى آن را متناسب يكديگر و بر وفق هدف اصلى خلقتش راست و درست نمود. و اين دلالت دارد بر اين كه او عليم و قدير و حكيم است.

و آن خدايى كه هر آفريده اى را از حيث كمّ و كيف وجودى به اندازه اى قرار داد كه صلاح او در آن است، پس او را به سوى كمالش هدايت نمود.

و آن خدايى كه چراگاه را از دل خاك بيرون آورد. يعنى چيزى را رويانيد تا چهارپايان، آن را بخورند.

سپس آن گياه و روييدنى را پس از سبز شدن و داشتن طراوت و الوان و رنگ ها، خاشاكى تيره رنگ و سياه گردانيد.

حفظ الهى قرآن

(آيۀ 6 و 7) (سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَى * إِلَّا مَا شَآءَ اللَّهُ إِنَّهُو يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مَا يَخْفَى)

تفسير:

به زودى تو را به خواندن همۀ قرآن به طرزى كه در علم ازلى ما و لوح محفوظ تنظيم شده خوانا مى كنيم، پس هرگز فراموش نمى كنى.

جز آنچه را كه خدا بخواهد (كه هرگز نخواهد امّا قدرت او دائماً محفوظ است).

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مَا يَخْفَى: همانا او آنچه را آشكار و آنچه را پنهان است مى داند.

ص:437


1- . تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 2، ص 313 چاپ نجف.

سودمندى پند براى خداترسان

(آيۀ 8) (وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى)

تفسير:

و تو را براى راه آسان در دعوت كردن مردم و هدايت آنان آماده و متمكن مى سازيم.

(آيۀ 9-13) (فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى * سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَى * وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى * ثُمَّ لَايَمُوتُ فِيهَا وَ لَايَحْيَى)

تفسير:

پس آنان را پند ده و يادآورى كن اگر پند و يادآورى آنها را سود بخشد.

به زودى كسى كه استعداد ترس از خدا دارد متذكر مى شود و پند مى پذيرد. يعنى تذكّر تو براى او سودبخش است.

و كسى كه از همه بدبخت تر و شقى تر است و از خدا نمى ترسد از پذيرش موعظۀ تو دورى مى جويد.

همان كس كه به خاطر حق ناپذيرى و عدم توجّه به تذكّر تو در آتشِ بزرگ تر در مى آيد و مى سوزد.

سپس در آن آتش نه حقيقتاً مى ميرد و نه به راحتى زندگى مى كند.

(آيۀ 14 و 15) (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِى فَصَلَّى)

ص:438

تزكيه و رستگارى

تفسير:

حقّاً كه رستگار شد هر كس كه خود را از عقايد فاسد و رذائل اخلاق و كارها و عمل هاى زشت پاك كرد و رشد بخشيد، يا هر كس كه زكات داد.

و نام پروردگار خود را به زبان و به دل ياد كرد پس خضوع نمود و نماز خواند.

از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: معنى آن است كه رستگار شد هر كس نفس خود را از خبث كفر پاك و به شهادتين اقرار كرد، و بر پنج نماز يوميه محافظت نمود.(1)

و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: مراد از تَزَكَّى، صدقه دادن به زكات فطر است، يعنى كسى كه زكوة فطر را داد و به سوى مصلّى رفت و نماز عيد را گزارد رستگار شد.(2)

ترجيح دنيا بر آخرت بهتر!

(آيۀ 16 و 17) (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى)

تفسير:

اما شما به سوى آن رستگارى و اسباب آن نمى رويد؛ بلكه زندگى دنيا را ترجيح مى دهيد و آن را بر آخرت مقدم مى داريد و به اين جهت عملى را كه موجب سعادت و فوز و فلاح شما در آخرت باشد انجام نمى دهيد.

و حال آن كه آخرت بهتر و پايدارتر است.

زيرا نعيم آن بقا و دوام دارد، به خلاف دنيا كه لذايذ آن زوال و فنا يابد.

و در حديث است كه:

مَنْ أَحَبَّ آخِرَتَهُ أَضَرَّ بِدُنْيَاهُ، وَمَنْ أَحَبَّ دُنْيَاهُ أَضَرَّ بِآخِرَتِهِ: هر كس آخرت خود را دوست دارد، به دنياى خود ضرر زند و هر كس دنياى خود را دوست دارد، به آخرت خود ضرر رساند.(3)

ص:439


1- . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 12، ص 62. با تلخيص و نقل به معنى.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 221.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 476.

(آيۀ 18 و 19) (إِنَّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى)

تفسير:

همانا اين امور - يعنى تزكيه و فلاح و تذكّر و نماز و مقدم داشتن آخرت بر دنيا - در همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته ثبت است.

در كتاب هاى ابراهيم و موسى.

ابن بابويه رحمه الله در كتاب خصال از ابى ذر روايت نموده كه گويد: پرسيدم: يا رسول اللّه، چه بوده صحف ابراهيم؟ فرمود: تمام آن امثال بوده، از جمله اين كه: بر عاقل مادامى كه مغلوب نفس خود نباشد، لازم است كه ساعاتى داشته باشد: ساعتى براى مناجات با پروردگار خود، و ساعتى كه در آن نفس خود را محاسبه نمايد، و ساعتى كه در آنچه خدا نسبت به او (از الطاف) به جا آورده است تفكّر كند و ساعتى كه در آن از نعمت هاى حلال بهره مند شود؛ زيرا اين ساعت، كمك براى آن ساعات است....

ابوذر گويد: گفتم: يا رسول اللّه، صحف موسى چه بوده؟ فرمود: تمام آن عبرت بوده مانند اين جمله ها: عجب است از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه خوشحالى كند؟ و عجب است از كسى كه به آتش جهنّم يقين دارد چگونه مى خندد؟ و عجب است از كسى كه دنيا و تقلّبات و زير و رو شدن آن را مى بيند چگونه مطمئن شود به آن؟ و عجب است از كسى كه به قَدَر ايمان دارد، چگونه به خود رنج مى دهد؟ و عجب است از كسى كه به حساب يقين دارد پس [چگونه] عمل ننمايد؟!

اباذر گويد: گفتم: آيا در آنچه خدا نازل فرموده و در دست ماست، چيزى از صحف ابراهيم و موسى عليهما السلام هست؟ فرمود: بخوان قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى تا آخر سوره را.(1)

ص:440


1- . كتاب الخصال، ص 524 و 525 با تلخيص.

سورۀ غاشيه

حوادث قيامت، دوزخ و بهشت

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ الْغَشِيَةِ)

لغت:

الغاشية اسم فاعل به معنى پوشاننده.

تفسير:

آيا خبر آن حادثۀ فروپوشنده و فراگير قيامت به تو رسيده است؟

(آيۀ 2-7) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ خَشِعَةٌ * عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً * تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَةٍ * لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ * لَّايُسْمِنُ وَ لَايُغْنِى مِن جُوعٍ)

ص:441

لغت:

ناصبة اسم فاعل به معنى كسى كه براى انجام عملى رنج مى برد. آنية يعنى به شدّت گرم و داغ. ضريع يعنى خار خشكيدۀ تلخ كه خوراك شتر است.

تفسير:

چهره هايى در آن روز ذليل و فروافتاده اند.

مراد كفّار و مشركان است كه در آن روز ذليل و بى مقدار باشند.

عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ...: آنها تلاش كنندگانِ رنج برنده اند.

عمل هاى ناصالح و زشت دنيوى آنان موجب رنج هاى آخرتشان مى شود.

يا اهل تلاش و رنج در ميان عذاب آخرت اند.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

كُلُّ نَاصِبٍ لَنَا وَإنْ تَعَبَّدَ وَاجْتَهَدَ يَصيرُ إلى هذِهِ الْآيَةِ؛

هر كس ناصبى و دشمن ما اهل بيت باشد اگرچه در عبادت جد و جهد نمايد از اهل اين آيه است.(1) و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام است:

هُمُ الَّذينَ خَالَفُوا دينَ اللّهِ مَعَ أنَّهُمْ صَامُوا وَصَلُّوا، وَالَّذين نَصَبُوا لِأَميرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام نَصْباً فِى الْعَدَاوَةِ فَلَا يَقْبَلُ اللّهُ شَيْئاً مِنْ أفْعَالِهِمْ وَأعْمَالِهِمْ؛

ايشان جماعتى اند كه با دين خدا مخالفت كرده اند با آن كه روزه داشته و نماز گزارده اند و كسانى كه با امير المؤمنين عليه السلام دشمنى داشته باشند، پس حق تعالى افعال و اعمال ايشان را قبول نفرمايد. (2)تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً: در آتش پرحرارت درمى آيند و حرارت آن را مى چشند و مى سوزند.

تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَةٍ: از چشمه اى جوشان نوشانده مى شوند.

ص:442


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 479.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 224. به نقل از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام. عجالتاً در تفسير عسكرى پيدا نشد.

يعنى بعد از آن كه عطش ايشان به نهايت رسيده باشد ايشان را، از آب چشمه اى كه به غايت گرمى رسيده بياشامانند.

لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ: خوراكى براى آنها نيست جز از خار خشكيده تلخى كه حيوانات هم آن را نمى خورند.

لَّا يُسْمِنُ وَ لَايُغْنِى مِن جُوعٍ: خوراكى كه نه فربهى مى آورد و نه گرسنگى را دفع مى كند.

يعنى مقصود از طعام يكى از دو چيز است: فربهى و رفع گرسنگى، و هيچ يك از اين دو در جهنّم نباشد.

(آيۀ 8-11) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ نَّاعِمَةٌ * لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ * فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * لَّاتَسْمَعُ فِيهَا لَغِيَةً)

لغت:

ناعمه يعنى داراى انواع نعمت ها. يا ناعمه به معنى نرم و صاف است.

لاغيه يعنى سخن لغو و بيهوده.

تفسير:

بعد از وصف اهل جهنّم، در وصف اصحاب بهشت فرمايد:

چهره هايى در آن روز تازه و باطراوت اند و اثر بهجت و سرور در آنها پيداست.

از كوشش ها و اعمالى كه در دنيا انجام داده اند راضى و خشنودند.

مراد آن است كه چون نفع اعمال و جزاى عبادت ايشان بر ايشان ظاهر شود، راضى و خشنودند.

فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ: در بهشتى برين و والا رتبه اند.

لَّا تَسْمَعُ فِيهَا لَغِيَةً: هرگز در آن جا سخنى لغو و بيهوده نمى شنوى و نمى شنوند. يعنى كلام بهشتيان همه ذكر و حمد باشد.

ص:443

(آيۀ 12-16) (فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ * فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ * وَ أَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ * وَ نَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَ زَرَابِىُّ مَبْثُوثَةٌ)

لغت:

سُرُر جمع سرير به معنى تخت أكواب جمع كَوب به معنى جام و قدح. نمارق جمع نمرقه به معنى پشتى و بالش. زرابى جمع ذريبه به معنى فرش فاخر است.

تفسير:

در آن بهشت چشمه اى است كه پيوسته روان و جارى است و هرگز قطع نشود.

در آن بهشت تخت هايى است بلند و پرارج و برافراشته.

و جام ها و قدح هايى است كه در مقابلشان و در كنار آن چشمه نهاده شده است تا براى آشاميدن ايشان مهيّا باشد.

و بالش هايى رديف هم چيده شده.

و فرش ها و بساطهاى فاخر و گسترده شده.

بهشت و اوضاع آن و آنچه خداوند كريم رحيم در آن از انواع نعم و اصناف آن مهيّا فرموده از حدّ عقول و ادراك ما خارج است. نه به حواسّ ظاهره، و نه به حواسّ باطنه براى ما قابل درك نيست، مگر بر سبيل نمونه و تصوّر فى الجمله، چه حق تعالى در وصف آن فرموده است: وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ(1).

و وارد شده از ائمۀ هدى عليهم السلام:

كُلُّ شَىْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أعْظَمُ مِنْ عَيَانِهِ، وَكُلُّ شَىْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عَيَانُهُ أعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ: هر چيزى از دنيا شنيدن آن از ديدن آن عظيم تر است و هر چيزى از آخرت ديدن آن از شنيدن آن عظيم تر است.(2)

ص:444


1- . سورۀ زخرف، آيۀ 71.
2- . بحار الانوار، ج 8، ص 191.

تفكر در شتر و ساير آيات الهى

(آيۀ 17-20) (أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى السَّمَآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ)

تفسير:

آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه و با چه ويژگى هايى آفريده شده است!

صبر او بر وجهى است كه تا ده روز يا بيشتر تاب تشنگى دارد. خار و گياه صحرا كه هيچ حيوانى نمى تواند بخورد؛ امّا او مى خورد و بار مى كشد و مسافت بعيده را مى پيمايد.

و آنچه از حيوان، مثل نسل و حمل و شير و پشم و سوارى مطلوب است از او حاصل مى شود. و اين صفات است كه در او نهاده شده است.

وَ إِلَى السَّمَآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ: و آيا به آسمان نمى نگرند كه چگونه برافراشته شده است!

و آيا به كوه ها نمى نگرند كه چگونه بر سطح زمين كوبيده شده و قامتشان بالا رفته است و چنان ثبات دارد كه اصلاً متحرك و مضطرب نمى شود و از جاى خود زايل نمى گردد!

و آيا به اين زمين نمى نگرند كه چگونه گسترده و هموار گرديده است! تا جاى آرامش و سكونت مخلوقات باشد.

خلاصۀ اين آيات بيّنات آن كه: اى منكران و مشكّكان در صانع عالم! نظر كنيد در انواع مخلوقات، و تدبّر نماييد در آن تا بر كمال قدرت خالق يقين كنيد و ايمان بياوريد.

(آيۀ 21 و 22) (فَذَكِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَ كَفَرَ * فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ)

ص:445

لغت:

مذكّر در اصل «متذكر» بوده. مصيطر اسم فاعل به معنى مسلّط و سلطه دارنده.

تفسير:

پس تذكّر ده كه تو به عنوان پيامبر فقط تذكّردهنده اى و اگر از روى عناد در دلايل مذكوره نظر نكنند و متذكّر نشوند تا هدايت يابند، مغموم و محزون مشو؛ زيرا كه وظيفۀ تو همين تبليغ و تذكّر است.

تو بر آنها مسلط نيستى. نه بر قلب آنها كه به ايمان مجبورشان كنى، و نه بر جامعۀ آنها كه به زور بر آنها حكومت كنى، و نه بر سرنوشت آنها كه كيفر اخروى شان دهى.

إِلَّا مَن تَوَلَّى...: به تذكّرات خود ادامه بده؛ لكن كسى كه پس از تذكّرات تو روى گرداند و كفر ورزد و حق را نپذيرد و بپوشاند.

پس خداوند او را به عذاب بزرگ تر كه عذاب آخرت باشد كه از عذاب هاى دنيا بزرگ تر است معذّب خواهد كرد.

(آيۀ 25 و 26) (إِنَّ إِلَيْنَآ إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُم)

تفسير:

به يقين بازگشت همه آنان به سوى ماست.

سپس بى ترديد حساب آنان بر عهدۀ ماست.

يعنى اعمال ايشان را محاسبه خواهيم كرد و همه را به جزا و سزاى اعمالشان خواهيم رساند. اين آيه جامع است وعد را نسبت به مؤمنان و مطيعان، و وعيد را نسبت به كافران و عاصيان، و مفيد دو حكم است: وعد به پيغمبر كه اندوه و ملال به خاطر مبارك راه مده؛ زيرا كفّار اگرچه با تو معاندت مى كنند و ايذا و آزار به تو مى رسانند، بازگشت همۀ ايشان به سوى ما و مجازات ايشان بر ماست. و ديگر وعيد به كفّار كه آنها گمان نكنند كه يوم الحساب و العقاب در كار نيست؛ زيرا به زودى در عالم ديگر به جزا خواهند رسيد.

ص:446

سورۀ فجر

سوگندهاى مقدس

(آيۀ 1-4) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْفَجْرِ * وَ لَيَالٍ عَشْرٍ * وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ * وَ الَّيْلِ إِذَا يَسْرِ)

تفسير:

سوگند به سپيده دم هر روز، يا عيدها، يا نماز صبح كه اوّل وقت آن سپيده دم و فجر است.

و سوگند به شب هاى دهگانه.

يعنى دهۀ اوّل محرّم كه عاشورا در آن است يا دهۀ ذى الحجه كه متمّم سى شب حضرت موسى عليه السلام است يا دهۀ آخر ماه رمضان كه شب قدر در آن است. و دهۀ ذى الحجه مشهورتر است، و حق تعالى به آن سوگند خورده؛ زيرا هيچ شب هايى يا ايّامى دوست تر از آن نزد خدا نيست.

و در خبر است كه: روز اوّل ذى الحجه به چند چيز ممتاز است:

1 - مولد حضرت ابراهيم عليه السلام.

ص:447

2 - قبول توبۀ آدم عليه السلام از ترك اولى.

3 - تزويج حضرت فاطمه به امير المؤمنين عليهما السلام و به روايتى روز ششم.

4 - بناى حضرت ابراهيم عليه السلام خانۀ كعبه را.

5 - حضرت رسول سورۀ توبه را به ابوبكر داد كه براى مشركان قرائت كند. چون روانه شد، جبرئيل نازل شد كه اين سوره را جز تو يا كسى كه از تو باشد به مشركان نرساند. روز سوم پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت امير المؤمنين عليه السلام را فرستاد تا آيات را از ابوبكر بگيرد و خود قرائت نمايد. امير المؤمنين عليه السلام آن آيات را روز عرفه بر مشركان تلاوت نمود.(1)

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ...: و سوگند به زوج و فرد يعنى سوگند به همۀ مخلوقات كه زوج اند و به خداوند كه يگانه و فرد است يا سوگند به نماز شفع و وتر كه در آخر شب خوانده مى شود.

و سوگند به شب هنگامى كه به طرف صبح سير مى كند.

جواب اين سوگندها اين است: خداوند كفّار را عذاب مى كند.

(آيۀ 5) (هَلْ فِى ذَ لِكَ قَسَمٌ لِّذِى حِجْرٍ)

لغت:

حِجر يعنى عقل و خرد.

تفسير:

آيا در اين سوگندها كه ياد شد سوگندى براى صاحب خرد هست؟

آرى براى كسى از شرافت و اسرار اين امور آگاه باشد سوگند هست.

استفهام براى تقرير و تثبيت است؛ يعنى اين قسم هاى ياد شده كافى است براى صاحبان عقول كه تعقّل كنند در آنها و بدانند كه آنچه مورد سوگند خداى متعال واقع شده، متضمّن دلايلى است بر قدرت الهى و بدين جهت شايسته شده اند كه حق تعالى به آنها قسم

ص:448


1- . منهج الصادقين ذيل آيۀ «وليال عشر». نيز به تفسير ابوالفتوح، (چ اسلاميه) ج 12، ص 73 رجوع شود.

ياد فرموده است.

عاد، ثمود و فرعونيان

(آيۀ 6-13) (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلَدِ * وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ ** وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْاْ فِى الْبِلَدِ فَأَكْثَرُواْ فِيهَا الْفَسَادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ)

تفسير:

آيا با چشم دل نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با عاد - يعنى قوم هود - چگونه رفتار كرد؟!

با اهالى شهر ارم كه داراى قصرهاى مرتفع و ستون هاى برافراشته و انسان هاى بلند قامت بود.

ظاهراً مقصود از اهالى شهر ارم همان قوم هود است.

شهرى كه مانندش در ميان شهرها به دست بشر آفريده نشده بود.

و آيا نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با ثمود - يعنى قوم صالح عليه السلام - آنها كه سنگ ها و صخره هاى كوه ها را مى بريدند و در دل آن وادى با آنها ساختمان مى ساختند چگونه رفتار كرد؟!

و آيا نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با فرعون داراى سپاهيان نيرومند، يا داراى ميخ هايى كه براى خيمه ها و يا براى شكنجۀ مخالفان خود آماده كرده بود چگونه رفتار كرد؟!

و چون قوم عاد و ثمود و فرعون در نهايت كفر و طغيان و فساد بودند، از اين جهت مى فرمايد:

همان ها كه در شهرها طغيان كردند.

ص:449

و در آن شهرها فساد بسيارى به راه انداختند و فسادشان گمراه كردن مردمان و كشتن آنان به غير حق، و غصب اموال ايشان و غير آن از انواع اذيّت و آزار بود.

و چون كفر و ظلم ايشان به غايت رسيد، مستوجب عذاب گشتند.

پس پروردگارت بر سر آنها تازيانۀ عذاب هاى گوناگون فرو ريخت.

آزمايش در نعمت و سختى

(آيۀ 14) (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)

لغت:

مرصاد يعنى كمينگاه.

تفسير:

حقّاً كه پروردگار تو در كمينگاه است. يعنى مراقب است و هيچ چيز از افعال و افعال بندگان از او فوت نمى شود و همه را بر وفق آن جزا خواهد داد.

(آيۀ 15) (فَأَمَّا الْإِنسَنُ إِذَا مَا ابْتَلَلهُ رَبُّهُو فَأَكْرَمَهُو وَ نَعَّمَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ)

تفسير:

خداوند كه مراقب افعال و اقوال انسان هاست، از آنها جز طاعت و سعى براى آخرت نمى خواهد.

اما انسان هرگاه كه پروردگارش او را آزمايش كند و براى آزمايش او را اكرام كند و با دادن مال و جاه و قدرت گرامى نمايد و به او نعمت بخشد، گويد: پروردگارم مرا گرامى داشت.

ص:450

ناهنجارى هاى مالى مسلمين

(آيۀ 16) (وَ أَمَّآ إِذَا مَا ابْتَلَلهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَهَنَنِ)

تفسير:

و امّا هرگاه او را آزمايش كند و براى آزمايش روزى را بر او تنگ گيرد پس گويد:

پروردگارم مرا خوار كرد.

خلاصۀ معنى آن است كه آدمى به جهت اشتغال به دنيا و لذّات آن و اهميت دادن به آن، كرامتِ خود را به توانگرى داند و اهانت خود را به فقر و فاقه، و اين از كوتاهى فكر و قلّت فهم و تدبّر اوست؛ زيرا توانگرى و ثروتمند شدن و فقر و تنگدستى براى امتحان است و در حقيقت، كرامت به طاعت و مذلّت به معصيت است، چنانچه فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ(1) ، و فقر گاهى مؤدّى به كرامت دنيا و آخرت است و ثروت گاه موجب بدبختى باشد.

(آيۀ 17-20) (كَلَّا بَل لَّاتُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَلَا تَحَضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * وَ تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَّمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا)

لغت:

لا تحاضّون يعنى يكديگر را تحريص و تشويق نمى كنيد.

تفسير:

چنين نيست كه مى پنداريد كه زيادى نعمت، گرامى داشتن، و كمى آن، خوار شمردن باشد! و تنها اين پندارتان خطا نيست؛ بلكه از اين پندار بدتر آن است كه

ص:451


1- . سورۀ حجرات، آيۀ 13.

يتيم را گرامى نمى داريد.

و بر اطعام فقيران يكديگر را ترغيب و تحريص نمى كنيد.

مراد آن است كه به جهت فرط محبت شما به دنيا و بخل بر آن، نه يتيم را دلنوازى مى كنيد و نه مسكين را نوازش مى نماييد.

يا معنى اين باشد كه من مال را به شما دادم تا به آن يتيم را اكرام كنيد و به مسكين اعطا نماييد. ولى شما ترك اعطا و اكرام مى نماييد و اين رفتار شما موجب اهانت و خوارى شما مى شود، نه فقر و تنگدستى.

و ميراث خود را همراه با ارث ديگران مى خوريد و هر ميراث را هر چند ميّت از حلال و حرام جمع كرده باشد تصرّف مى كنيد.

وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا: و مال دنيا را بسيار و فراوان دوست داريد و از فرط حب مال آن را، از غير وجه حلال جمع مى كنيد و صرف مى نماييد و تفكّر نمى كنيد كه روز قيامت در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب و در شبهات آن عتاب است.

حوادث قيامت

(آيۀ 21-24) (كَلَّآ إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا * وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جِاْىءَ يَوْمَلِذِم بِجَهَنَّمَ يَوْمَلِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَنُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرَى * يَقُولُ يَلَيْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَيَاتِى)

تفسير:

نه چنان است كه شما مى پنداريد. يعنى از اين طرز فكر برگرديد.

و (بدانيد) آن گاه كه بلندى هاى اين زمين پياپى در هم كوبيده و متلاشى شود و زمين صاف و مسطح گردد.

و فرمان مؤكد و تجلى جلال و حاكميت مطلقۀ پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف به صف به صحنۀ محشر فرود آيند.

ص:452

و جهنّم را به نزديك آورند.

آن روز انسان به حقايق توحيد و اهداف تكوين و خلقت و تشريع و دين پى مى برد و متذكر مى شود؛ امّا كجا اين تذكّر براى او سودمند خواهد بود؟!

در آن روز انسان مى گويد: اى كاش براى زندگى ابدى خود چيزى از پيش فرستاده بودم!

سرانجام نفس مطمئنه

(آيۀ 25 و 26) (فَيَوْمَلِذٍ لَّايُعَذِّبُ عَذَابَهُو أَحَدٌ * وَ لَايُوثِقُ وَ ثَاقَهُو أَحَدٌ)

تفسير:

پس در آن روز هيچ كس مانند خداوند عذاب نكند؛ يعنى خداوند عذابى كند كه هيچ كس در دنيا مانند آن را نمى توانست انجام دهد.

وَ لَايُوثِقُ وَ ثَاقَهُ أَحَدٌ: و هيچ كس مانند دربند كشيدن او در بند نكشد.

و در روز قيامت متولّى عذاب و قيد نمودن، كسى غير از خداوند نباشد؛ زيرا همۀ امر و حكم فقط با خدا باشد.

بعد الطاف خود را نسبت به مؤمن ياد فرمايد كه در وقت مرگ او، يا در روز قيامت، يا در وقت دخول بهشت به او خطاب نمايد:

(آيۀ 27-30) (يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَلِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَدِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى)

تفسير:

اى جان آرام گرفته و مطمئن كه در سايۀ كمال تقوا به مرتبه اى رسيده اى كه هواها و شيطان ها توان انحرافت را ندارند.

ص:453

به سوى پروردگار خويش بازگرد در حالى كه تو از او خشنود و او از تو خشنود است.

پس در ميان بندگان من درآى.

و در بهشت من داخل شو.

تنبيه: به طور اجمال نفس انسانى جوهرى است از عالم ملكوت كه خداى متعال با حكمت بالغه اش او را به بدن براى رسيدن به كمالات معنوى و ترقيات روحانى متعلق كرده است و اين نفس به اعتبار طوارى حالات درجاتى دارد:

1 - به اعتبار آن كه ذاتاً مايل به شهوات و راغب به صفات شيطانى است، آن را «امّاره» نامند.

2 - به اعتبار آن كه اصلش از عالم ملكوت است، بسا شود بعد از تمايل به شهوات خود را ملامت و سرزنش نمايد، پس آن را لوّامه، نامند.

3 - به اعتبار آن كه مايل شود به ربط عالم معنوى و عازم شود به سير در آن؛ لكن مقتضيات طبعى، او را به تأخير اندازد، آن را «مسوّفه» نامند.

4 - به اعتبار آن كه به تربيت مربّى شريعت، يعنى دستور وجود مقدّس محمدى صلى الله عليه و آله در مرحلۀ صفاى نفس برآيد، و آرام يافته و چنان يقين نموده كه ابداً خلجان شك و ريب در قلب او وارد نگردد و مقام اطمينان را دارا شود، آن را نفس «مطمئنّه» نامند. اين مقام و رتبه است كه صاحبش مصداق كريمۀ يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَلِنَّةُ گردد.

ص:454

سورۀ بلد

سوگندهاى ارزشمند

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (لَآ أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلُّم بِهَذَا الْبَلَدِ * َ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ)

اعراب:

لا زائده و صله و يا نافيه است. اگر نافيه باشد اقسم ابتداى كلام است و لا مربوط به آن نيست. حلّ به معنى ساكن و مقيم است.

تفسير:

نه، سوگند به اين شهر مكّۀ معظّمه؛

در حالى كه تو در اين شهر هستى.

و سوگند به پدر و آنچه فرزند آورده، آدم و معصومان از اولاد او و ابراهيم و فرزندش اسماعيل كه بانيان كعبه و مكّه اند و به هر مؤمن صالحى كه فرزندى صالح آورد.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: يعنى آدم و آنچه تولد يافته از او

ص:455

از انبيا و اوصيا و پيروان ايشان.(1)

در كافى روايت شده كه فرمود:

أمير المؤمنين و ما وَلَدَ مِنَ الْأئِمَّةِ(2) ؛

يعنى: سوگند به امير المؤمنين و امامانى كه از او متولد شده اند.

گمان هاى باطل

(آيۀ 4) (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ فِى كَبَدٍ)

لغت:

كبد يعنى رنج و شدّت و سختى و مشقّت.

تفسير:

اين آيه جواب سوگند است. يعنى سوگند... كه بى ترديد ما انسان را در رنج و مشقّت آفريديم؛ كامش توأم با ناكامى و لذايذش همراه با تلخى است.

(آيۀ 5-7) (أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ * يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا * أَيَحْسَبُ أَن لَّمْ يَرَهُو أَحَدٌ)

لغت:

لبد به معنى كثير و فراوان است.

تفسير:

آيا او مى پندارد كه هرگز كسى بر او دست نمى يابد و جزا و كيفرى در كار نيست كه كفر مى ورزد و طغيان مى كند؟!

ص:456


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 493.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 414.

و به عنوان منّت و زياد شمردن انفاقاتش مى گويد: من مال فراوانى را نابود كردم.

آيا گمان مى كند كه هيچ كس او را در حال انفاق نديده است و از نيّت او بى خبر است؟!

چنين نيست؛ بلكه خداى متعال او را ديده و نيّت او را دانسته و او را بر آن قصد كه انفاق نموده جزا خواهد داد، و از او مطالبه خواهد كرد كه مال را از كجا آورده و در كجا خرج نمودى؟ چنانچه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بنده روز قيامت قدم برندارد تا آن كه از چهارچيز از او سؤال شود:

1 - از عمر او كه در چه چيز فانى كرده است؟

2 - از جوانى او كه در چيز آن را كهنه كرده است؟

3 - از مال او كه از كجا به دست آورده و در چه چيز صرف نموده است؟

4 - از دوستى ما اهل بيت عليهم السلام.(1)

ناسپاسى در برابر نعمت ها

(آيۀ 8-10) (أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ)

تفسير:

آيا ما براى او دو چشم بينا قرار نداديم كه آثار قدرت و حكمت ما را و هر چه از ديدنى ها را بخواهد ببيند؟

و آيا براى او يك زبان و دو لب قرار نداديم كه بر نطق و خوردن و آشاميدن و غير آن او را كمك كند؟

از جمله نعمت هاى بزرگ الهى اعطاى چشمان بينا و زبان گويا مى باشد كه ترقّيات انسان منوط به آن دو است، و فقدان آن دو چقدر آدمى را از كار دنيا و آخرت باز مى دارد.

بنابراين شكر اين نعمت ها آن است كه آنها را صرف نمايد در آنچه رضاى الهى است و باز دارد از آنچه خلاف رضاى اوست و چنانچه به اين طريقه رفتار نمايد شكر، و به غير آن

ص:457


1- . كتاب الخصال شيخ صدوق، ج 1، ص 253.

كفران و حق ناشناسى نموده، و عاقبت آن وخيم است.

وَ هَدَيْنَهُ...: و او را با دادن عقل و تأييد آن به فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى به دو راه خير و شرّ و سعادت و شقاوت در دو بُعد مادى و معنوى هدايت نموديم.

عقبه چيست؟

(آيۀ 11-17) (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَمٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ * يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ * ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْمَرْحَمَةِ)

لغت:

فكّ آزاد كردن. مسغبة يعنى قحطى و گرسنگى، مصدر ميمى است.

مقربة نيز مصدر ميمى به معنى خويشاوندى. متربة يعنى شدّت نياز كه خاك نشين بودن كنايه از آن است. مرحمة مصدر ميمى به معنى رحمت و رحم كردن.

تفسير:

پس او گردنه و راه دشوار را بالا نرفته است.

و تو چه مى دانى كه راه دشوار چيست؟!

عقبه و راه دشوار كه انجام آن بر نفس مشكل، و كنه ثواب آن براى انسان ها معلوم نيست، آزاد كردن برده اى است.

يا طعام دادن در روز قحطى و گرسنگى مردم است؛

به يتيمى كه خويشاوند باشد؛

يا فقيرى خاك نشين.

اين كنايه است از شدّت احتياج و تنگدستى و درماندگى.

ص:458

و شبهه اى نيست كه به جا آوردن اين كارها مجاهدۀ با نفس مى خواهد و موجب تحمّل مشقّت و رنج و شدّت مى باشد.

زمانى كه منتهى شود انسان به عقبۀ واجبى از واجبات و تقصير نمود در انجام آن، حبس گردد نزد آن عقبه، و مورد سؤال قرار گيرد، پس اگر بيرون آيد از آن به عمل صالحى كه مقدم داشته يا به رحمتى كه تدارك ديده، نجات يابد از آن به عقبۀ ديگر. همين طور در هر عقبه سؤال شود. اگر از تمام آنها سالم ماند، منتهى شود به دار البقاء. پس حياتى يابد كه موت در آن نيست و سعادتى كه شقاوتى با آن نيست، در جوار رحمت الهى با پيامبران و امامان و صدّيقين و شهدا و صالحين از بندگان خدا.(1) علاوه بر اينها از كسانى باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به صبر و مهربانى و بخشش توصيه و سفارش كرده اند.

(آيۀ 18-20) (أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ الْمَيْمَنَةِ * وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِنَا هُمْ أَصْحَبُ الْمَشَْمَةِ * عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةُم)

لغت:

مؤصدة اسم مفعول از باب افعال، و إيصاد به معنى بستنِ در است.

تفسير:

آنها كه اين كارها را مى كنند و اين ويژگى ها را دارند اصحاب يمن و سعادت اند.

و كسانى كه به آيات و نشانه هاى قدرت و حكمت و علم ما كفر ورزيدند، آنها اصحاب شومى و بدبختى و شقاوت اند.

بر آنها آتشى است سرپوشيده كه دم و سوز آن بيشتر و راه خروج از آن بسته و مسدود است.

ص:459


1- . ترجمه اعتقادات شيخ صدوق، باب 27، ص 87-88 با تلخيص.

يعنى جاى راحت براى ايشان نباشد كه در آن درآيند، و نه درى هست كه از آن بيرون آيند. بلكه در جهنّم به كلّى از رحمت و آسايش نااميد، و دائماً عذاب آتش جهنّم بر ايشان محيط باشد و خلاصى ندارند.

ص:460

سورۀ شمس

سوگند به نعمت ها

(آيۀ 1-8) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَلهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَلهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّلهَا * وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَلهَا * وَ السَّمَآءِ وَ مَا بَنَلهَا * وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَلهَا * وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّلهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَلهَا)

اعراب و لغت:

ضمير در آيات يك تا چهار به شمس كه مؤنث مجازى است برمى گردد. ما در آيات 5-7 مانند «مَن» بر ذوى العقول اطلاق شده است.

تفسير:

سوگند به خورشيد و گسترش پرتو آن.

بيان: سوگند خداوند به مخلوقات خود، براى اين است كه تنبيه باشد بر عظمت آن و

ص:461

كثرت انتفاع به آن. و چون قوام عالم از نبات و حيوان و انسان به طلوع و غروب خورشيد است، لذا آن را «مُقْسمٌ به» خود گردانيده، فرمايد: قسم به آفتاب، و به روشنى و درخشندگى آن در آن وقت كه بلند شود و جهان را نورانى گرداند و پرتو آن گسترده گردد.

و سوگند به ماه هنگامى كه در پى خورشيد درآيد.

يعنى در پى آفتاب در اوّل ماه طلوع كند. يا طالع شود بعد از غروب آفتاب و نور خود را از آن فرا گيرد و اين در نصف اوّل ماه است كه قرب ماه به خورشيد بيشتر از نصف آخر آن است و بعد از آن به جهت دورى او از خورشيد، نور او كم مى گردد.

و نزد بعضى مفسّران مراد، تمام ماه است كه در نصف اوّل تا نزد طلوع آفتاب است، و آفتاب جلو او باشد و در نصف اخير پشت آفتاب و تابع غروب اوست.

و سوگند به روز آن گاه كه زمين را روشن و فضا را نورانى و خورشيد را هويدا مى سازد.

و سوگند به شب آن گاه كه خورشيد را بپوشاند و آفاق و هوا را تاريك كند.

و سوگند به آسمان و آن آفريدگارى كه به قدرت كامل خود آن را ايجاد و بنا كرد.

و سوگند به اين زمين و به آن ذات توانايى كه آن را براى محل قرار آرامش بندگان بگسترد.

و سوگند به نفس آدمى و به آن قادر حكيمى كه او را راست و درست كرد، اعضاى او را متناسب يكديگر، و صفات او را متلائم با اعضاى او و با محيط خارج نمود.

پس بدكارى و پرهيزكاريش را به وى الهام نمود. يعنى به او اعلام نمود كه فجور و معصيت و انواع شرور كه قبيح و مذموم است چه كارهايى است و طاعت و تقوا و اصناف افعال خير كه حَسَن و ممدوح است چه عمل هايى است؟

يكى از الطاف خاصّۀ الهى نسبت به بندگان اعطاى رسول باطن يعنى عقل است كه حُسن و قبح افعال را تشخيص مى دهد، و ارسال رسول ظاهر يعنى پيامبر است كه خير و شر و صلاح و فساد، و تقوا و فجور را روشن ساخته، كه از آن به واجبات و محرّمات تعبير شده است، چنانچه حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام در تفسير اين آيه فرموده اند:

بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتى وَمَا تَتْرُكَ...(1).

ص:462


1- . اصول كافى، ج 1، ص 163. با تلخيص و مجمع البيان، ج 5، ص 498.

تزكيه و رستگارى

(آيۀ 9 و 10) (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّلهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّلهَا)

لغت:

دسّى فعل ماضى از باب تفعيل و ثلاثى آن «دسى» به معنى آلوده كرد است. و برخى گفته اند: دسّى در اصل «دسس» بوده و بنابراين دسّى يعنى پوشاند.

تفسير:

اين دو آيه جواب قسم هاى آيات قبل است.

سوگند به آنچه ياد شد كه به يقين رستگار شد كسى كه نفس را در كمالات اعتقادى و اخلاقى رشد داد و از پليدى هاى فكرى و نفسانى - مانند شرك و كفر و گناه - پاكيزه كرد.

و بى ترديد محروم و زيان كار شد كسى كه نفس را به پليدى ها آلوده و زير پردۀ جهل و كفر و فسق پنهان نمود.

در حديث كافى از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام در تفسير اين دو آيه روايت شده است:

قَدْ أفْلَحَ منْ أطَاعَ، وَقَدْ خَابَ مَنْ عَصى.(1)

گفته شده: تزكيۀ نفس موجب تصفيۀ دل است. هرگاه كه نفس از شوب هوا پاك شود، دل از لوث تعلُّق به ما سوى اللّه مصفّى گردد و همگىِ خاطر خود را بر شكرگزارى مصروف دارد و به كلّى مستغرق در طاعت و فرمان بردارى شود.

(آيۀ 11-15) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَلهَآ * إِذِ ام نبَعَثَ أَشْقَلهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْيَهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَم نبِهِمْ فَسَوَّلهَا * وَلَا يَخَافُ عُقْبَهَا)

ص:463


1- . اصول كافى، ج 1، ص 163. با تلخيص و مجمع البيان، ج 5، ص 498.

داستان قوم ثمود

تفسير:

ثمود - يعنى قوم حضرت صالح - به سبب طغيانشان، پيامبرى او را تكذيب كردند؛

آن گاه كه شقى ترين آنها به پا خاست و براى كشتن شتر صالح داوطلب شد.

پس پيامبر خدا به آنها گفت: از آسيب زدن به شتر خدا (كه آن را به قدرت خود از سنگ براى شما درآورده است) و از منع وى از سيراب شدن در نوبت خودش (كه مقرّر شده بود يك روز او از آب استفاده كند و يك روز مردم) بر حذر باشيد تا عذاب بر شما فرود نيايد.

اما آنها او را تكذيب كردند و شتر خدا را كشتند، پس پروردگارشان آنها را به كيفر گناهشان و مخالفتشان با فرمان پيامبرشان و سركشى از حكم الهى، به كلّى هلاك كرد و همه را با خاك يكسان نمود.

و خداوند از عاقبت آن كار و هلاك كردن آنها هم از كسى بيم ندارد.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده:

أيُّهَا النّاسُ، إنَّمَا يَجْمَعُ النّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطُ، وَإنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ : فَعَقَرُوهَا فَأصْبَحُوا نَادِمينَ.

اى گروه مردمان، جز اين نيست كه جمع نمايد مردم را در جزاى اعمال، راضى بودن و خشمگين بودن، و به درستى كه ناقۀ ثمود را يك نفر پى نمود، پس خداى متعال همۀ آنها را عذاب كرد به جهت راضى بودن آنان به پى كردن آن شخص شتر را.(1) روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

يا على، شقى ترين پيشينيان كيست؟ گفت: پى كنندۀ ناقۀ ثمود. حضرت فرمود:

راست گفتى،

«فمن أشقى الآخرين: پس شقى ترين آخريان كيست؟ گفت: نمى دانم يا رسول اللّه. حضرت فرمود:

الَّذى يَضْرِبُكَ عَلى هذِهِ: آن كسى كه شمشير بر اين موضع تو زند. و اشاره به فرق سر امير المؤمنين عليه السلام فرمود.(2)

ص:464


1- . نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبۀ 192.
2- . مجمع البيان طبرسى، ج 5، ص 499 و منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ ليل

سوگند به نعمت ها

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَى * وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى * وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى)

تفسير:

سوگند به شب آن گاه كه خورشيد و روى زمين و فضا را فرو پوشد.

و سوگند به روز آن گاه كه تجلّى و ظهور كند.

شب و روز از اعظم نعمت هاى الهى اند و منافع كثيره و مصالح عظيمه، منوط به وجود اين دو است. و از اين جهت خداى متعال مكرر به آنها قسم ياد فرموده است:

و سوگند به آن ذات قادر و توانا و حكيمى كه نر و ماده را آفريد. آدم و حوّا را، و نر و مادۀ هر جاندار را، و نر و مادۀ هر گياه را.

(آيۀ 4) (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى)

ص:465

كوشش هاى پراكندۀ بشر

تفسير:

اين آيه جواب قسم است، يعنى: سوگند به آنچه گفته شد كه همانا كوشش و تلاش شما بسى مختلف و پراكنده است. برخى از تلاش هاتان بخشش و تقوا و تصديق است و برخى بخل و استغنا و تكذيب.

بعضى از سعى و تلاش هاى شما موجب نجات و رستگارى است و بعضى ديگر سبب هلاكت و گرفتارى.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

اَلنَّاسُ رَجُلَانِ: مُبْتَاعٌ نَفْسَهُ فَمُعْتِقُهَا، وَبَائعٌ نَفْسَهُ فَمُوبِقُهَا؛

مردم دو نوع اند: يكى آن كه خود را بخرد و آزادكنندۀ خود باشد، و ديگرى آن كه خود را بفروشد و هلاك كنندۀ خود شود.(1)

عوامل آسانى و سختى كارها

(آيۀ 5-7) (فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُو لِلْيُسْرَى)

تفسير:

اما آن كس كه از مال و موجودى خود بخشش نمود و تقوا پيشه كرد و از معاصى و محرّمات پرهيز نمود؛

و وعده هاى الهى را تصديق نمود؛

يا باور داشت «حُسنى» را كه ايمان است، يا ملت حُسنى را كه ملت اسلام است، يا مثوبت حسنى را كه بهشت است؛

پس به زودى او را براى راه آسانى از ايمان و طاعت آماده مى كنيم. به او روحيه اى مى دهيم كه پيمودن راه تقوا بر او آسان باشد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به جنازه اى حاضر شد و چوبى در دست داشت و به طريق تفكّر آن را بر زمين مى زد. بعد از آن فرمود كه هيچ كس نباشد الا آن كه او را جايى

ص:466


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 264.

در بهشت باشد و جايى در جهنّم. مردى گفت: يا رسول اللّه، پس ما عمل را ترك كنيم! فرمود: نه،

اِعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ، پس اين آيه را خواند.(1) و نيز از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه:

مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ قَطُّ إلّابِجَنْبَيْهَا مَلَكَانِ يَقُولانِ: اللّهُمَّ عَجِّلْ لِمُنْفِقٍ خَلَفاً وَلِمُمْسِكٍ تَلَفاً؛

هيچ روز آفتاب برنيايد، مگر آن كه دو جانب او دو فرشته باشند كه مى گويند:

خدايا هر كه مالى در راه تو انفاق كند عوض او را به تعجيل به او برسان و هر كه از انفاق امساك كند مال او را تلف نما.

بعد از آن فرمود: مصدِّق (يا مصداق) اين سخن در قرآن است: فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى. (2)(آيۀ 8-11) (وَ أَمَّا مَن م بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى * وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُو لِلْعُسْرَى * وَ مَا يُغْنِى عَنْهُ مَالُهُو إِذَا تَرَدَّى)

لغت:

تردّى يعنى سقوط كرد يا هلاك شد.

تفسير:

و امّا آن كس كه بخل ورزيد و خود را بى نياز از خدا و يارى و ثواب او دانست و به اين خاطر به انجام طاعت و پرهيز از گناه توجّه نكرد؛

و وعده هاى الهى و كلمۀ توحيد و اسلام و ثواب و عقاب را تكذيب نمود؛

پس به زودى او را به راه دشوارى آماده مى سازيم.

يعنى به جهت عناد و تكذيب و سوء اختيارش لطف و توفيق را از او باز مى گيريم و او را به خود وامى گذاريم، تا روحيه اى پيدا كند كه پيمودن راه تقوا بر او سخت باشد و از اين جهت به انجام گناه رو آورد.

ص:467


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 105.
2- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 104.

وَ مَا يُغْنِى عَنْهُ...: و چون به بدبختى كه خود براى خود ساخته، يا به گودال قبر يا به جهنّم سقوط كند مالش كه از انفاق آن بخل كرده براى او سودى نخواهد داشت.

هدايت حتمى است

(آيۀ 12) (إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى)

تفسير:

و بى ترديد هدايت كردن مردم به سوى احكام دين و زندگى سالم در دنيا به وسيلۀ پيامبران و عقول سليمه كه پيامبرانِ باطن هستند بر عهدۀ ماست.

يعنى حكمت و مصلحت، مقتضى آن است كه مردم را به ارسال رسل و انزال كتب و نصب دلايل و بيان شرايع هدايت كنيم؛ امّا قبول هدايت به اختيار بندگان است نه به اجبار، تا ثواب و عقاب بر آن لازم آيد. پس هر كه اطاعت نمود، هدايت يافت و هر كه اعراض نمود به سوء اختيار خود، گمراه شد: إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا. (1)

راه است و چاه و ديدۀ بينا و آفتابتا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

(آيۀ 13) (وَ إِنَّ لَنَا لَلْأَخِرَةَ وَ الْأُولَى)

تفسير:

و مسلّماً آخرت و دنيا از ما و تحت ارادۀ ماست.

و چون ما مالك هر دو هستيم، پس ثواب را به مهتدى مى دهيم و تارك اهتدا، به ما ضرر نمى زند؛ بلكه ضرر به خودش مى رسد كه به سوء اختيار، خود را از سعادت دنيا و آخرت محروم كرده است.

ص:468


1- . سورۀ انسان (دهر)، آيۀ 3.

دوزخ و عوامل عذاب و نجات

(آيۀ 14-16) (فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى * لَايَصْلَلهَآ إِلَّا الْأَشْقَى * الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)

لغت:

تلظّى فعل مضارع به معنى مشتعل مى شود و زبانه مى كشد. در اصل «تتلظّى» بوده است.

تفسير:

پس شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم دادم؛

كه در آن آتش جز كافر شقى تر وارد نمى شود و نمى سوزد؛

همان كسى كه در دنيا كافر شد و دعوت پيامبران و معاد و آخرت را تكذيب كرد و از پذيرش حق و اطاعت خدا اعراض نمود و روى گردانيد.

(آيۀ 17-21) (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِى يُؤْتِى مَالَهُو يَتَزَكَّى * وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُو مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى * إِلَّا ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى * وَ لَسَوْفَ يَرْضَى)

تفسير:

و به زودى از آن آتش، هر مؤمن پرهيزكارتر به دور داشته مى شود؛

همان كسى كه مال خود را در راه خدا و براى مصارف خير با اخلاص مى دهد تا پاكيزه شود و روحش كمال يابد.

يا آن كه زكات مال خود را مى پردازد.

ص:469

و كسى را نزد او نعمت و منتى نيست كه اين انفاق، پاداش و در عوض آن باشد.

بلكه انفاق در راه خير و خدا نمى كند مگر براى طلب رضاى پروردگار اعلى و برترش، و اين بالاترين مرتبۀ اخلاص عمل است كه هيچ چيز منظور نباشد، مگر خصوص رضاى خدا.

وَ لَسَوْفَ يَرْضَى: و البته چنين انسان با ايمان و تقوا و خلوص به زودى در آخرت به واسطۀ الطاف بى پايان خداوند كه شامل حال او مى شود خشنود خواهد شد.

گوهر گران بهاى تمام اعمال خير از انفاق و غير آن اخلاص و طلب رضاى الهى است، كه اگر شخص قصد خود را خالص گرداند و براى رضاى خدا انجام دهد، در آخرت ثواب جزيل و در دنيا آثار بركت آن در اعقاب او تا روز قيامت ظاهر گردد.

ص:470

سورۀ ضحى

لطف خداوند نسبت به پيغمبر (ص)

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الضُّحَى * وَ الَّيْلِ إِذَا سَجَى)

لغت:

سَجى فعل ماضى به معنى آرام گرفت و ساكن شد و يا تاريكى محيط را فرا گرفت. قَلى فعل ماضى به معنى دشمن گرفت يا مبغوض گرفت.

تفسير:

سوگند به ابتداى پرتوافشانى خورشيد و به روز روشن.

نزد بعضى از مفسّران مراد سوگند به

«رَبُّ الضُّحى ِ» است.

و سوگند به شب آن گاه كه آرام گيرد و فراگير شود.

(آيۀ 3-5) (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى * وَ لَلْأَخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى)

ص:471

تفسير:

نقل شده كه چندى به مصلحت الهى وحى بر پيامبر نازل نشد، كفّار گفتند: خداوند پيامبر را وا گذاشته است!

اين آيه نازل شد كه پروردگارت تو را ترك نكرده و دشمن نگرفته؛ بلكه تو حبيب و برگزيدۀ او هستى و تا زنده باشى هرگز وحى از تو منقطع نخواهد شد.

و مسلَّماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است.

و البته به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه خشنود شوى.

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه در كوفه مى فرمود:

اهل عراق گمان كنند اميدواركننده ترين آيه در كتاب خدا، آيۀ قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ...(1) باشد و ما اهل البيت مى گوييم:

اميدواركننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى....(2)

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانۀ حضرت فاطمه عليها السلام رفت، ديد گليمى از پشم شتر پوشيده، به دست مبارك آرد خمير مى كند و فرزند خود را شير مى دهد. آب از چشم مبارك آن حضرت روان شد. فرمود: يَا بنتاه، تَعَجَّلى مِرَارَةَ الدُّنْيَا بِحَلَاوَةِ الآخرة. فقالت: يا رسول اللّه، الحمد للّه على نعمائه، والشكر على آلائه. فأنزل اللّهُ تعالى: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى...(3)

و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

رِضى جَدّى أنْ لَايبقى فِى النَّارِ مُوَحِّدٌ؛

ص:472


1- . سورۀ الزمر: آيۀ 53.
2- . اين روايت در تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 505 از محمد بن على بن الحنفيه نقل شده و در بحار، ج 8، ص 57 به صورت ديگر از تفسير فرات از محمد بن على (الباقرظ) عليهما السلام نقل شده است.
3- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه ح 8.

خشنودى جدّ من آن زمان است كه هيچ موحّدى در جهنّم نماند. (1)(آيۀ 6-8) (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فََاوَى * وَ وَجَدَكَ ضَآلًّا فَهَدَى * وَ وَجَدَكَ عَآلِلاً فَأَغْنَى)

تفسير:

بعد از آن كه برخى از نعمت هاى خود بر آن حضرت را ياد كرد مى فرمايد: اى پيغمبر، آيا پروردگارت تو را كودكى يتيم نيافت، پس در خانۀ جدّ و عمويت جاى و پناه داد.

و يا آيا تو را يگانۀ زمان نيافت پس جهانى را به دورت گرد آورد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله هنوز شش ماهه در شكم مادر بود كه پدر بزرگوارش حضرت عبد اللّه رحلت نمود. و به روايت ديگر بعد از ولادت به اندك زمانى وفات يافت.

و چون حضرت دو ساله شد، مادر محترمه اش آمنه از دنيا رفت و حضرت عبد المطّلب به شرف حضانت حضرت مشرف گشت و بعد از هشت سالگى عبد المطلب نيز رحلت نمود و به ابو طالب برادر عبد اللّه منتقل شد. و هر يك از عبد المطلب و ابو طالب مانند پدرمهربان بودند و حضرت را به احسن وجه تربيت كردند.

و از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه چرا پيغمبر را از پدر و مادر يتيم گردانيدند؟ فرمود:

لِئَلّا يَكُون لِمَخْلُوقٍ عَلَيْهِ حَقٌّ: تا هيچ مخلوقى را بر او حقى نباشد. (2)وَ وَجَدَكَ...: و تو را ناآگاه از معارف دينى يافت، پس به وسيلۀ وحى هدايت نمود.

يعنى ذاتاً علم و هدايت نداشتى و خدا تو را عالِم كرد و هدايت داد.

و تو را فقير و نيازمند يافت پس بى نياز كرد.

(آيۀ 9-11) (فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ * وَ أَمَّا السَّآلِلَ فَلَا تَنْهَرْ * وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)

ص:473


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 505.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 505.

لغت:

قَهْر به معنى ذليل و خوار كردن، و نَهْر به معنى راندن با شدّت.

ملزم شدن پيغمبر به لطف به مردم

تفسير:

پس يتيم را هرگز خوار و رانده مساز و با احسان و رأفت و عطوفت با ايشان رفتار كن.

يتيمى خود را به ياد داشته باش.

و حاجت خواه و سؤال كننده را به تشر زدن مران و محروم مساز.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

لَا تَرُدُّوا السّائِلَ وَلَوْ بِشقِّ تَمْرَةٍ؛

رد نكنيد سائل را اگرچه به نصف خرما باشد.(1) خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام خطاب فرمويد:

يَا مُوسى، أكْرِمِ السَّائِلَ إذَا أتَاكَ برَدٍّ جَميلٍ أوْ إعْطَاءٍ يَسير؛

اى موسى، اكرام كن سائل را زمانى كه آمد نزد تو به ردّ نيكو يا به دادن چيز كمى.(2) و نعمت پروردگارت را كه به تو ارزانى داشته بازگو كن.

بگو كه تو خود نخستين هديۀ واجب الوجود به عالم امكانى، و وسيلۀ فتح دريچۀ خلقتى، و داراى انسانيت اتمّ و عقل اكمل و خُلق عظيم و ختم نبوّت و آيين جامع و قرآن جاويدان و قداست ذات و جانشينانى معصوم هستى.

در كتاب محاسن از حضرت حسين بن على عليهما السلام در تفسير اين آيه روايت شده كه فرمود:

أمَرَهُ أنْ يُحَدِّثَ بِمَا أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ دينِهِ؛(3)

فرمود: خداوند امر نموده او (يعنى پيامبر) را كه آنچه از دين حق به او انعام فرموده را حديث و بازگو نمايد.

ص:474


1- . بحار الانوار، ج 96، ص 170.
2- . كافى، ج 8، ص 45.
3- . محاسن البرقى، ج 1، ص 218.

سورۀ انشراح

اشارة

علماى اماميه برآن اند كه «الم نشرح» با «والضحى» يك سوره است. و همچنين «الفيل» با «لإيلاف» يك سوره است و كسى كه در نماز واجب سورۀ الم نشرح يا سورۀ فيل را بخواند حتماً بايد دومى را هم بخواند.

لطف خدا به پيغمبر اكرم (ص)

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ * الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَكَ * وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ)

تفسير:

آيا ما سينه ات را برايت نگشوديم؟ استفهام تقريرى است؛ يعنى ظرفيت بزرگ و صبر و حوصلۀ فراوان به تو داديم تا جايگاه علوم و حكمت ها و احكام دين، و مستعد دريافت وحى از عالم فوق طبيعت، و ابلاغ آن به جامعۀ بشرى شوى و متحمل رياست بر ملت و مقام پدرى امّت گردى.

و سنگينى بارت - يعنى بار نبوّت - را از تو برداشته و فرو نهاديم و آن را براى تو آسان

ص:475

كرديم. بارى كه سنگينى آن گويى پشتت را شكسته بود.

و نامت را براى عظمت ذات تو بالا برديم تا در پهنۀ گيتى و ملأ اعلى ذكر شود و قرين نام اللّه گردد و شهادت به توحيد الهى با شهادت به رسالت توأم گردد. و نامت به تدريج فراگير كره زمين باشد و در آخرت مقام محمود داشته باشى.

سختى و آسانى دنيا

(آيۀ 5 و 6) (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا)

تفسير:

پس بدان كه مسلَّماً با هر دشوارى آسانيى هست.

آرى با هر دشوار آسانيى هست.

روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله از خانه بيرون آمد خوشحال و خندان، و مى فرمود:

لَنْ يَغْلِبَ عُسْرٌ يُسْرَيْنِ؛ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا. (1)

لزوم دعا و عبادت

(آيۀ 7 و 8) (فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ * وَ إِلَى رَبِّكَ فَارْغَب)

تفسير:

پس هرگاه از ابلاغ رسالت فارغ شدى در عبادت خدا كوشش نما.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: معنى آيه اين است كه اى پيغمبر چون فارغ شدى از تبليغ رسالتت، پس نصب كن على عليه السلام(2) را [براى خلافت و جانشينى خود].

و لذا در بعضى از قراءات فَانْصِبْ (بكسر صاد) خوانده اند و قرائت مشهور فَانْصَبْ (بفتح صاد) است.

ص:476


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 509.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

و در حديثى از حضرت صادق عليه السلام وارد است:

فَإذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَكَ، وَأَعلِنْ وَصيَّكَ...

اثبات لزوم نصب امام از طرف خدا در كمال وضوح است؛ زيرا جميع ادلّه اى كه دلالت مى كند بر وجود نصب پيغمبر، دلالت مى كند بر وجوب نصب امام؛ به اعتبار آن كه امامت ادامۀ نبوّت است، پيامبر مؤسس است و شرايع و احكام و اوامر و نواهى را از جانب خدا مى آورد و امام بايد به نيابت او، آنها را بيان و حفظ و باقى بدارد.

وَ إِلَى رَبِّكَ فَارْغَب: و به سوى پروردگارت رغبت كن.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است:

فَإذَا فَرَغْتَ مِنَ الصَّلاةِ الْمَكْتُوبَةِ فَانْصَبْ إلى رَبِّكَ فِى الدُّعَاءِ، وَارْغَبْ إلَيْهِ فِى المسألة يُعطك: چون از نماز واجب فارغ شدى، جدّ و جهد نما در دعاى به درگاه پروردگار خود و رغبت كن در سؤال، عطا فرمايد تو را.(1) و بنا بر اين كه مربوط به نصب امام باشد احتمالاً معنى آيه اين است: و به جانب پروردگارت رغبت كن و خود را از اين سراى فانى به دار الخلود رسان.

ص:477


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 509 و تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ تين

سوگندهاى مقدس

(آيۀ 1-3) بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ)

تفسير:

سوگند به انجير و درخت آن و زيتون و درخت آن و به دو كوه تين و زيتون در دمشق و بيت المقدس.

و سوگند به طور سينا همان كوهى كه خدا با موسى در آن سخن گفت و تورات را بر قلب او فرو فرستاد.

و سوگند به اين شهر امن يعنى مكّۀ معظمه كه از نظر قانون آسمانى، محل امن، و امان دهنده است.

(آيۀ 4-6) (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَهُ أَسْفَلَ سَفِلِينَ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

ص:478

بهترين جسم و روح و بدترين سرنوشت براى انسان

تفسير:

اين آيات، جواب قسم هاست كه به يقين ما انسان را در بهترين اعتدال و استقامت در جسم و روح آفريديم. به او قامت مستقيم، اعضاى متناسب، بشرۀ ظاهر، مغز متفكر و روح قابل فضائل داديم.

سپس او را به پايين ترين مرتبۀ فروتران باز گردانيديم. از نظر مادى به حالت ضعف جسمى و فكرى و از نظر معنوى پس از اتمام حجّت به حالت جهل و شقاوت رسانديم.

مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند، كه آنها را پاداشى بى منت و بى پايان است.

بالاترين حكم فرمايى

(آيۀ 7 و 8) (فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ * أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَكِمِينَ)

تفسير:

پس اى انسان، چه چيزى تو را پس از اين بيان به تكذيب روز جزا وا مى دارد؟!

آيا خداوند بهترين داوران و حاكمان نيست؟! روايت شده است كه هرگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين سوره را به پايان مى برد و به آيۀ أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَكِمِينَ مى رسيد و مى خواند مى فرمود:

بَلى وَأنَا على ذلِكَ مِنَ الشَّاهِدينَ.(1)

ص:479


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 512.

سورۀ علق

حكم به قرائت قرآن و دليل آن

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَنَ مِنْ عَلَقٍ)

تفسير:

اكثر مفسّران برآن اند كه نخستين آياتى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، پنج آيه از اوّل اين سوره بود. و نزد بعضى اولين سوره اى كه نازل شده، سورۀ فاتحة الكتاب و نزد بعضى سورة المدثر بوده است.

بخوان اين كتاب را با شروع به نام پروردگارت، پروردگارى كه همۀ آفريده ها را او آفريد.

انسان - يعنى فرزندان آدم و حوّا - را از لختى خون بسته شده آفريد.

(آيۀ 3-5) (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)

ص:480

تفسير:

بخوان و ترديدى به خود راه مده در حالى كه پروردگار تو كريم تر از همۀ كريمان است و مى تواند تو را از راه غير عادى خوانا كند.

پروردگارى كه بشر را به وسيلۀ قلم علم و دانش آموخت.

ابن عباس گويد: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم: جايز است كه آنچه از شما مى شنوم بنويسم؟ فرمود:

نعم فإنّ اللّه عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (1).

عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ: به انسان آنچه را كه نمى دانست آموخت.

خداوند كلام مجيد را با ذكر نعمت ايجاد افتتاح فرموده و سپس دنبال آن نعمت علم را ذكر كرده است. اگر بعد از نعمت ايجاد، نعمتى شريف تر و عظيم تر و اعلاتر از علم مى بود، به ذكر سزاواتر بود.

بعضى در بيان وجه تناسب بين اوّل اين سوره كه مشتمل است بر خلق انسان از علقه و اين آيه را اين طور گفته اند كه خداى متعال خواسته اولِ حال انسان - يعنى علقه بودن - را كه مرتبۀ خساست و پستى اوست، و آخر حال او را كه عالم بودن اوست ياد كند.

بى نيازى و طغيان

(آيۀ 6 و 7) (كَلَّآ إِنَّ الْإِنسَنَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى)

تفسير:

چنين نيست كه انسان اين نعمت را شكر كند؛ بلكه به يقين انسان طغيان و گردن كشى مى كند. از اين جهت كه خود را بى نياز مى بيند.

و حال آن كه اگر فكر كند، با كمال استغناء باز به تمام جهات محتاج است؛ زيرا از خود چيزى ندارد و در حديث است:

اَللَّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِكَ مِنْ فَقْرٍ يُنسينى وَمِنْ غِنْىً يُطْغينى: خدايا پناه مى برم به تو از فقرى كه مرا به فراموشى اندازد و از بى نيازى كه مرا به طغيان اندازد.(2)

ص:481


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 297 با كمى تصرّف در عبارات.
2- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه. بحار الأنوار، ج 94، ص 220.

(آيۀ 8) (إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى)

تفسير:

بى ترديد بازگشت همۀ زنده ها پس از مرگ به سوى پروردگار تو است.

و هرگاه پايان كار چنين باشد، چگونه شخص به سبب داشتن مال و ثروت طاغى مى شود و عبادت و اطاعت را فرو مى گذارد؟!

نهى بندگان از نماز

(آيۀ 9-13) (أَرَءَيْتَ الَّذِى يَنْهَى * عَبْدًا إِذَا صَلَّى * أَرَءَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى * أَرَءَيْتَ إِن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)

تفسير:

به من خبر ده: آيا آن كسى كه باز مى دارد بنده اى را وقتى كه نماز مى خواند مستحقّ عذاب نيست؟

به من خبر ده آن كسى كه نماز مى خواند و بر پايه هدايت باشد يا ديگران را به تقوا و پرهيز از شرك و كفر امر كرد آيا بازداشتن او از نماز سزاوار است.

اى پيامبر، به من خبر ده، اگر اين نهى كنندۀ از نماز، پيامبرى تو، يا مطلق حق را تكذيب كند و از ايمان و پذيرش حق روى گرداند، آيا مستحق عذاب نيست؟!

عالم محضر خداست

(آيۀ 14) (أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى)

تفسير:

آيا ندانست كه خداوند همۀ اعمال او را مى بيند؟

أَنَّ اللَّهَ يَرَى متضمّن وعد است نسبتِ به مطيعان و وعيد نسبت به عاصيان.

ص:482

يعنى: اى مؤمن، پرستش نما خدا را با خلوص نيت، كه خدا تو را مى بيند و احوال تو را مى داند؛ و اى فاسق، توبه كن كه تو را نيز خدا مى بيند؛ و اى رياكار، عمل را خالص كن كه تو را هم مى بيند، و اى كسى كه در خلوت قصد گناه مى كنى، متنبّه شو كه خدا تو را نيز مى بيند.

در خبر است شخصى بعد از گناه توبه نمود؛ امّا پيوسته گريه مى كرد! به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟! خدا عفوّ و غفور است! گفت: هر چند عفو فرمايد، خجلت و شرمسارى اين را كه هنگام گناه مرا ديده است چگونه از خود دفع كنم؟!(1)

تهديد تكذيب گران

(آيۀ 15-18) (كَلَّا لَلِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعَام بِالنَّاصِيَةِ * نَاصِيَةٍ كَذِبَةٍ خَاطِئَةٍ * فَلْيَدْعُ نَادِيَهُو * سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ)

لغت ناصية موى جلو سر.

و نَسفَعَن فعل مضارع با نون تأكيد خفيفه به معنى مى گيريم.

زبانيه جمع زِبنيه در اين جا به معنى آتشبانان و مأموران آتش جهنّم است.

تفسير:

چنين نيست كه مى پندارد عذابش نمى كنيم مسلَّماً اگر از عنادش باز نايستد و دست بر ندارد موهاى پيشانيش را مى گيريم و به سوى عذاب مى كشيم!

پيشانى دروغگويى خطاكار را!

گفته شده: اين آيات دربارۀ ابو جهل است؛ يعنى ابو جهل را به خوارى و ذلّت تمام به جهنّم مى كشيم.

پس اگر مى خواهد يارى طلبد پس همنشين هاى خود را براى ياريش فرا خواند.

ما هم مأموران جهنّم و آتش جهنّم را براى بردن او به جهنّم مى خوانيم.

ص:483


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 300.

نقش سجده در تقرب به خدا

(آيۀ 19) (كَلَّا لَاتُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب)

تفسير:

چنين نيست كه او بتواند كارى بكند، هرگز از او (يعنى ابو جهل) اطاعت مكن و به خداى خود سجده نما و تقرب جوى.

اين مطلب، محقّق است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله اعلى و اجلّ است از آن كه فاسق و كافرى را اطاعت كند.

سيد مرتضى علم الهدى رحمه الله فرمايد: خطاب به پيامبر است و مراد، امّت او مى باشند كه لازم است دروغگو و خطاكار را اطاعت نكنند.

اين آيه يكى از چهار آيه اى است كه با خواندن آن سجده واجب مى شود.

ص:484

سورۀ قدر

ارزش شب قدر

(آيۀ 3-1) بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِنَّآ أَنزَلْنَهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ)

تفسير:

به يقين ما اين قرآن را شب قدر فرو فرستاديم. مجموع قرآن يك مرتبه از مبدأ فيض به آسمان اوّل و يا به قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در شب قدر نازل شد و سپس در مدّت 23 سال به تدريج به قلب پيامبر و از قلب آن حضرت به امّت ابلاغ شد.

و چه چيز تو را آگاه نمود كه شب قدر چيست؟

شب قدر از هزار ماه بهتر است.

به اتفاق محدّثان و احاديث آل عصمت عليهم السلام و فتواى علما از متقدمان و متأخران، شب قدر در ماه مبارك رمضان است و از سه شب آن خارج نيست: نوزدهم، بيست و يكم، و بيست و سوم. و تأكيد در شب بيست و سوم بيشتر شده است.

ص:485

ابن بابويه رحمه الله در كتاب من لايحضره الفقيه از على بن حمزه روايت نموده كه من خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم. ابو بصير گفت: فدايت شوم، كدام شب را مى توان اميد داشت كه ليلة القدر است؟ فرمود: شب بيست و يكم يا شب بيست و سوم است....(1)

(آيۀ 4 و 5) (تَنَزَّلُ الْمَلَلِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ)

تفسير:

در آن شب فرشتگان و روح - يعنى جبرئيل روح الامين يا موجود شريفى از غير جنس فرشتگان - به اذن پروردگارشان فرود مى آيند به جهت تقدير و تنظيم و تصويب هر امرى از حوادث روى زمين كه از آن شب تا شب قدر آينده رخ مى دهد.

همۀ آن شب مردم مشمول سلامت و رحمت خدا هستند و شب سلام كردن فرشتگان به معصوم روى زمين (امام) و بندگان صالح است تا طلوع فجر.

ص:486


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 158.

سورۀ بيّنه

بيّنه رسول الهى است

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُواْ صُحُفًا مُّطَهَّرَةً * فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ)

تفسير:

كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدند و مشركان، از دين خود كه همان كفر و شرك است، و يا از نزاع و ستيزۀ با يكديگر (در بارۀ آمدن پيامبر مكى عربى صاحب كتاب آسمانى) منفكّ و جدا نبودند. اهل كتاب، مدعى آمدن او، و مشركان مكّه منكر آن بودند تا آن گاه كه دليل روشنى بر حقانيت پيامبر - يعنى قرآن و معجزه - براى آنها آمد و آنها به جاى اين كه ايمان بياورند عليه پيامبر با هم ائتلاف كردند.

آمد بر آنها فرستاده و پيامبرى از جانب خداوند كه صحيفه هايى پاك و مطهر را تلاوت مى كند.

ص:487

كه در آنها نوشته هايى استوار و پايدار شامل احكام و معارف مطابق با عقل و غير قابل نسخ است.

دين قيّمه چيست؟

(آيۀ 4) (وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ إِلَّا مِن م بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ)

تفسير:

و امّا كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده - يعنى يهود و نصارا - در پذيرش و عدم پذيرش اسلام اختلاف نكرده و متفرق نشدند مگر پس از آن كه دليل روشن - يعنى پيامبر با معجزه و قرآن - براى آنها آمد و پس از آمدن آن در بارۀ پذيرش آن پراكنده و متفرق شدند و بعضى پذيرفتند و برخى قبول نكردند.

يعنى پيش از بعثتِ حضرت همه بر تصديق او مجتمع بودند امّا بعد از آن كه مبعوث شد، مختلف شدند. يعنى بعضى به او ايمان آوردند و بعضى كافر شدند و در طريق انكار و عناد باقى ماندند و بعضى در وادى شك و ترديد افتادند.

(آيۀ 5) (وَ مَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَآءَ وَ يُقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُواْ الزَّكَوةَ وَ ذَ لِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ)

لغت:

حنفاء جمع حنيف و آن به معنى مايل به حق، و حق پذير است.

تفسير:

با آن كه آنها در اين كتاب آسمانى مأمور نشده اند جز به آن كه خدا را بپرستند در حالى كه اعتقاد و دين و طاعت خود را براى او خالص نمايند و حق گرا و حق پذير باشند و نماز

ص:488

را بر پا دارند و زكات بدهند و اين است دين ثابت و پايدار.

جزاى بدترين و بهترين آفريدگان

(آيۀ 6) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِى نَارِ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَآ أُوْلَلِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ)

تفسير:

بى ترديد كسانى از اهل كتاب كه به اسلام كفر ورزيدند و مشركان، در آتش جهنّم اند كه جاودانه در آن خواهند ماند.

آنهايند كه بدترين مخلوقات اند.

(آيۀ 7 و 8) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَلِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ ذَ لِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُو)

تفسير:

مسلَّماً كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته انجام داده اند، آنهايند كه بهترين آفريدگان اند.

پاداش آنها نزد پروردگارشان بهشت هاى پاينده است كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان و جارى است و جاودانه و ابدى در آن خواهند ماند.

رَّضِىَ اللَّهُ...: خداوند از آنها خشنود است و آنها هم از خدا خشنود هستند.

اين جزا و پاداش، از آنِ كسى است كه از پروردگار خود بيم داشته باشد.

در احاديث معتبره از خاصّه و عامّه وارد شده كه اين دو آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و شيعيان آن حضرت است.

ص:489

علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه: چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: مصداق اين آيه، تو و شيعيان تو هستيد...(1).

طبرسى از ابو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل از كاتب امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه فرمود: رسول خدا قبض روح شد در حالتى كه تكيه اش به سينۀ من بود، پس در آن حالت فرمود: اى على، شنيده اى قول خدا را كه إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَآئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ پس فرمود: ايشان شيعيان تو هستند...(2)

ابن عباس گويد كه اين آيه در شأن حضرت على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده.(3) و ساير محدّثان عامّه به سندهاى متعدد اين مضمون را روايت نموده اند.(4) و مؤيّد، اين است كه فخر رازى از ابن مسعود روايت نموده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

عَلىٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أبى فَقَدْ كَفَرَ(5).

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء از ابن عباس روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام خطاب نمود:

يَا عَلىُّ، هُوَ أنْتَ وَشيْعَتُكَ، تَأتى أنْتَ وَشيعَتُكَ إلى يَوْمَ القيامَةِ رَاضينَ مَرْضِيّينَ: اى على، مراد از خير البريه تويى و شيعيان تو؛ روز قيامت تو و شيعيان تو نزد من خواهيد آمد در حالى كه از خدا راضى باشيد و خدا هم از شما راضى باشد.(6)

ص:490


1- . بحار الانوار، ج 35، ص 346.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 524.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 524.
4- . به غاية المرام بحرانى، ص 326 چاپ سنگى رجوع شود.
5- . احقاق الحق، ج 4، ص 255. در بارۀ حديث «على خير البشر» به رسالۀ نوادر الاثر فى على خير البشر تأليف يكى از علماى سدۀ چهارم چاپ مشهد ضميمۀ كتاب جامع الاحاديث رجوع شود.
6- . به كتاب غاية المرام بحرانى، ص 327 رجوع شود.

سورۀ زلزال

زلزله و حوادث قيامت

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَ قَالَ الْإِنسَنُ مَا لَهَا)

تفسير:

آن گاه كه اين زمين به زلزلۀ مخصوص خود كه در تاريخ خلقتش يك بار بيش نيست لرزانده شود؛

و اين زمين بارهاى گران و سنگين و كالاهاى پرارج خود را از مردگان و معادن و گنجينه ها خارج كند و بيرون ريزد.

اخراج مردگان، زنده كردن آنها براى حساب و پاداش و كيفر است.

انسان منكر معاد، يا هر آدم بيرون آمده از شكم زمين، با تعجب گويد: چه شده است زمين را كه پوشيده هاى خود را آشكار مى كند؟!

ص:491

(آيۀ 4 و 5) (يَوْمَلِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا)

تفسير:

زمين در آن روز خبرهاى خود را به آنچه بر روى آن واقع شده از اعمال مردم و غير آن بازگو مى كند. يعنى يا به قدرت خدا مانند شجرۀ حضرت موسى به سخن درآمده بيان مى نمايد، و يا خودِ خارج كردن انسان ها و كالاها و گنجينه ها بازگو كردن تكوينى است.

چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود:

أَ تَدْرُونَ مَا أَخْبَارُهَا؟ قَالُوا: اللّهُ وَرَسُولُهُ أعْلَمُ. قَالَ أَخْبَارُهَا أَنْ تَشْهَدَ عَلى كُلِّ عَبْدٍ وَأَمَةٍ بِمَا عَمِلَ كُلٌّ عَلى ظَهْرِهَا، يَقُولُ: عَمِلَ كَذَا وَكَذَا يَوْمَ كَذَا وَكَذَا؛ فَهذَا أخْبَارُها؛

آيا مى دانيد خبرهاى زمين چه باشد؟ گفتند: خدا و رسول او داناتراست.

فرمود: اخبار زمين آن است كه گواهى دهد بر هر مرد و زنى به آنچه بر روى آن عمل كرده باشد، و گويد: اين شخص در فلان روز فلان عمل را انجام داد. پس اخبار زمين اين باشد. (1)بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا: و اين خبر دادن و بازگو كردن زمين به سبب آن است كه پروردگارت به وى وحى تكوينى كرده است.

يعنى به او امر تكوينى فرمايد كه خبر ده از عمل هاى مردم كه بر روى تو واقع شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

هيچ كس در روى زمين عمل خير يا شرّ نكند، مگر آن كه از آن در روز قيامت خبر دهد.(2) و فرموده اند:

در مسجد در مواضع مختلف و متعدد نماز بگذاريد كه روز قيامت شهادت خواهند داد.(3)

ص:492


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 526.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 526.
3- . بحار الانوار، ج 83، ص 384 ح 59 به نقل از امالى صدوق.

(آيۀ 6) (يَوْمَلِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْاْ أَعْمَلَهُمْ)

تفسير:

در آن روز مردم به صورت گروه هاى گوناگون (گروهى نورانى و گروهى ظلمانى) از قبرها به طرف صحنۀ حساب برمى آيند تا حساب اعمالشان به آنها نشان داده شود، و يا از مركز حساب به سوى محل ابدى خود مى روند تا جزا يا تجسّم عينى عمل هاى آنها به آنها ارائه شود.

(آيۀ 7 و 8) (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُو * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُو)

تفسير:

پس هر كس هموزن ذره اى، كار خير انجام دهد پاداش يا تجسّم عينى و خارجى آن را مى بيند.

و هر كس كه هموزن ذره اى، كار شرّ و حرام انجام دهد كيفر يا تجسّم خارجى و عينى آن را مى بيند.

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين آيه را خواند. اعرابى حاضر بود گفت: يا رسول اللّه، خداى مثقال ذره را اعتبار مى فرمايد و بر آن عقاب مى كند؟! فرمود: بلى. اعرابى ديگر برخاست و گفت:

«واسوأتاه وافضيحتاه! و هاى هاى گريست. حضرت فرمود: دل اعرابى از ايمان باخبر است.(1)

صعصعة بن ناجيه كه جد فرزدق بود، نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت: از آنچه بر تو

ص:493


1- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه و تفسير ابو الفتوح رازى، ج 12، ص 148 با نقل به معنى.

نازل شده بر من بخوان. حضرت اين آيه را تلاوت نمود. او گفت: حسبى حسبى ما ابالى أن لا أسمع من القرآن غير هذا» همين مرا كافى است و باكى ندارم از آن كه از قرآن غير از اين آيه را نشنوم.(1)

ص:494


1- . همان مدرك با كمى اختلاف.

سورۀ عاديات

سوگند به اسبان

(آيۀ 1 تا 5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَدِيَتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِيَتِ قَدْحًا * فَالْمُغِيرَ تِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِى نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِى جَمْعًا)

تفسير:

سوگند به اسبان دوندۀ جهاد كه به وقت دويدن به شدّت نفس مى زنند؛

پس سوگند به اسبانى كه با سم هايشان جرقۀ آتش از سنگ مى جهانند؛

پس سوگند به تازندگان بر دشمن در صبحگاهان؛

كه به وسيلۀ آن حمله، گرد و خاكى برانگيختند؛

پس به آن حمله در ميان و وسط جمعى از دشمن درآمدند؛

(آيۀ 6-8) (إِنَّ الْإِنسَنَ لِرَبِّهِى لَكَنُودٌ * وَ إِنَّهُو عَلَى ذَ لِكَ لَشَهِيدٌ وَ إِنَّهُو لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ)

ص:495

لغت:

مقصود از خير در اين جا مال است.

نهى از ناسپاسى انسان و حرص او

تفسير:

اين آيه و آيات بعد جواب سوگندهاى ياد شده است.

كه همانا انسان به پروردگار خود سخت ناسپاس و بخيل و نافرمان است.

و بى ترديد خود او بر اين معنى كه ناسپاس و بخيل و نافرمان مى باشد به خاطر ظاهر بودن آن گواه است.

يا خداوند بر ناسپاسى و بخل و نافرمان بودن او گواه و عالم است.

كه اگر معنى دوم مقصود باشد آيه در صدد تهديد به عذاب مى باشد.

و بى ترديد او بر دوستى مال بسى سرسخت است.

و انفاق مال در راه خدا براى او گران و سنگين و دشوار است.

(آيۀ 9-11) (أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِى الْقُبُورِ * وَ حُصِّلَ مَا فِى الصُّدُورِ * إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَلِذٍ لَّخَبِيرُم)

لغت:

بُعثر فعل ماضى مجهول از باب رباعى به معنى برانگيخته شد يا آشكار شد.

تفسير:

سپس خداوند بر سبيل وعيد و تهديد مى فرمايد:

آيا نمى داند هنگامى كه آنچه در قبرهاست برانگيخته شود. يعنى هنگامى كه در قيامت مردگان زنده شوند؛

ص:496

و آنچه در سينه ها از ايمان و كفر و فضائل و رذائل است در نامه عمل و در ميان مردم، ظاهر و روشن و مشخّص گردد.

به يقين پروردگارشان به حال آنها در آن روز خبير و آگاه است و ايشان را طبق اعمالشان مجازات خواهد كرد.

و هرگاه انسان بداند كه خداى خبير و بصير و عليم به تمام اعمال و افعال او از جزيى و كلّى و نهانى و آشكار آگاه است، اين علم و اعتقاد، او را وادار مى سازد كه به طاعات و عبادات اقدام و از منهيّات و محرّمات اجتناب نمايد.

ص:497

سورۀ قارعه

قارعه چيست؟

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْقَارِعَةُ)

تفسير:

آن حادثۀ كوبندۀ گوش ها و دل ها و سركوب كنندۀ دشمنان خدا.

چيست آن حادثۀ كوبنده و سركوب كننده؟

و چه چيز تو را آگاه كرد كه آن حادثۀ كوبنده چيست؟

مراد آن است كه آن قدر شدّت و عظمت دارد كه عقل قاصر از ادراك آن است. آن حادثه قيام قيامت است.

(آيۀ 4 و 5) (يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ)

ص:498

لغت:

فَراش جمع «فراشه» و آن به معنى پروانه است. مبثوث اسم مفعول به معنى پراكنده شده، و عهن منفوش يعنى پشم حلاجى شده و از هم باز شده.

تفسير:

روزى كه مردم همانند پروانه هاى پراكنده شوند.

و كوه ها همانند پشم رنگارنگ حلّاجى شده در جَو متلاشى گردند.

ملاك سعادت و شقاوت

(آيۀ 6 و 7) (فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُو * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ)

تفسير:

اما كسى كه عمل هاى وزن شده اش سنگين و پر ارج باشد؛ يعنى عقايد و اعمالش نيك باشد.

پس او در يك زندگى رضايت بخش خواهد بود كه از هول و هيبت آن روز، ترسان و هراسان نباشد و جاى او در جنة المأوى باشد.

(آيۀ 8-11) (وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَ زِينُهُو * فَأُمُّهُو هَاوِيَةٌ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَاهِيَهْ * نَارٌ حَامِيَةُم)

لغت:

امّ در اين جا به معنى جايگاه است.

ص:499

تفسير:

و امّا كسى كه عمل هاى موزونش سبك و بى ارج است - يعنى عقايد و اعمالش فاسد و بد باشد - پس جايگاه و پناهگاهش هاويه باشد.

و چه چيز تو را آگاه نمود كه هاويه چيست؟ يعنى از شدّت و سختى به حدّى است كه حقيقت آن را عقل درنيابد.

هاويه، آتشى به شدّت داغ و سوزان است.

ص:500

سورۀ تكاثر

نكوهش زياده خواهى

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلْهَلكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)

تفسير:

شما را مباهات و مفاخره بر يكديگر در افزونى مال و جاه و فرزند، و مسابقۀ با هم در افزودن آنها، از ياد خدا و معاد و قيامت مشغول ساخت؛

تا آن كه گورستان ها را زيارت كرديد. يعنى تا دم مرگ چنين بوديد.

يا رفتيد به گورستان تا قبرهاى خويشان خود را بشماريد و به كثرت عدد خود بر ديگران مباهات كنيد.

(آيۀ 3 و 4) (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

ص:501

علم اليقين و عين اليقين

تفسير:

چنين نيست كه مى پنداريد كه بايد براى دنيا كوشيد، به زودى - يعنى هنگام ورود به عالم برزخ - خطاى خود و عاقبت تفاخر و تكاثر را خواهيد دانست.

اين، انذار و وعيد است تا بترسند و از خواب غفلت و مستى غرور و جهالت هشيار شوند و به خود آيند و تدارك نمايند.

ثُمَّ كَلَّا...: آرى چنين نيست، به زودى در روز جزا خواهيد دانست.

يعنى بعد از آن كه به عرصات قيامت برانگيخته شويد، و نامه هاى اعمال و انواع عقوبات و عذاب جهنّم را ببينيد و شما را به عذاب كشند، عاقبت دنياطلبى و دنياخواهى را خواهيد دانست.

(آيۀ 5-7) (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ)

تفسير:

چنين نيست. اگر حقيقت امر را به علم اليقين - يعنى علم غير قابل تشكيك - مى دانستيد.

به يقين جهنّم را به چشم دل مى ديديد؛ لكن ندانستيد و نديديد.

سپس بى ترديد آن را در روز جزا به عين اليقين - يعنى يقينى حاصل شده از ديدن آتش و احساس گرمى آن يا با داخل شدن و سوختن در آن - خواهيد ديد. و شبهه اى نيست كه علمى كه به مشاهده حاصل آيد، اعلا مرتبۀ يقين است.

علامۀ مجلسى رحمه الله از بعض محققان نقل نموده كه براى يقين سه درجه است:

1 - «علم اليقين» و آن علمى است كه حاصل شود به دليل، مثل كسى كه به وجود آتش با ديدن دود علم پيدا كند.

2 - «عين اليقين» و آن علمى است كه به حد مشاهده برسد، مثل كسى كه آتش را ببيند.

ص:502

3 - «حق اليقين» و آن علم كسى است كه داخل آتش شود و متّصف گردد به صفات آتش.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى بعد از نماز صبح چشمش به جوانى افتاد لاغر و زردرنگ و چشم ها فرو رفته. به او فرمود: چگونه صبح نمودى؟ عرض كرد: صبح نمودم به حالت يقين. حضرت فرمود: هر چيزى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: يقين من مرا محزون ساخته و شب مرا بيدار داشته و روز مرا تشنه ساخته و چنان به امور آخرت يقين دارم كه گوييا در عرش الهى مى نگرم و حشر خلايق را مى بينم و اهل بهشت را مى بينم كه متنعّم هستند و اهل جهنّم را كه معذّب اند و گوييا الآن زفير آتش را مى شنوم. حضرت به اصحاب فرمود: اين بنده اى است كه خدا قلب او را به نور ايمان منوّر و روشن ساخته است. و به جوان فرمود: ملازم و ثابت باش بر آنچه هستى. پس جوان گفت: يا رسول اللّه، دعا فرما خدا مرا شهادت نصيب فرمايد. حضرت دعا نمود. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها شهيد شد، بعد از نه نفر كه او دهمى آنها بود.(2)

نعيم چيست؟

(آيۀ 8) (ثُمَّ لَتُسَْلُنَّ يَوْمَلِذٍ عَنِ النَّعِيمِ)

تفسير:

سپس شما در آن روز در هنگام محاسبه بى شك از نعمت كه خداوند در دنيا به شما داده است بازخواست خواهيد شد كه در چه چيز صرف نموده ايد يا از آن به چه نحو استفاده كرده ايد و يا چه اندازه قدر آن را دانسته ايد؟!

روايت شده است مراد از اين نعمت ولايت امير المؤمنين عليه السلام [است](3).

عيّاشى روايت نموده كه ابو حنيفه اين را از حضرت صادق عليه السلام پرسيد. حضرت فرمود:

ص:503


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 878.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 53، ح 2.
3- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

نعيم نزد تو چيست؟ گفت: طعام و آب سرد است. حضرت فرمود: اگر حق تعالى روز قيامت تو را در حساب نگاهدارد تا آن كه تو را از هر طعامى كه خورده اى و هر شربت آبى كه آشاميده اى سؤال كند، پس وقوف تو به طول انجامد. گفت: فدايت شوم پس نعمت كدام است؟ حضرت فرمود:

نَحْنُ أهْلُ الْبَيْتِ النَّعيمُ الَّذى أَنْعَمَ اللّهُ بِنَا عَلَى الْعِبَاد...

يعنى نعيمى كه از آن سؤال شود ما اهل بيت هستيم كه خداى متعال به ما بر بندگان انعام فرموده...(1) و نيز در كتاب عيون روايت شده:

إِنَّ أوَّلَ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ الشَّهَادَةُ وَالنُّبُوَّةُ وَمُوَالَاةُ عَلِيِّ بْنِ أبى طَالِبٍ عليه السلام(2).

ص:504


1- . مجمع البيان، به نقل از عيّاشى، ج 5، ص 534 و 535.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 130.

سورۀ عصر

زيانكارى بشر جز صالحان نصيحتگر

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ)

تفسير:

سوگند به وقت عصر، يا نماز عصر، يا عصر طلوع اسلام و عرضۀ قرآن به جامعۀ بشرى و يا عصر ظهور و حكومت الهى مهدى موعود عليه السلام.

در تفسير برهان از محمّد بن سنان از مفضّل بن عمر روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام از «والعصر» سؤال نمودم؟ حضرت فرمود:

اَلعَصْرُ عصر خُرُوجِ القَائم (عجل اللّه فرجه).(1)

كه مسلَّماً انسان به لحاظ رو به نقصان و زوال بودن عمر او، و غلبۀ هوا و هوس و شيطان بر او، در زيان و خسران است.

(آيۀ 3) (إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ)

ص:505


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

مگر كسانى كه به خدا و نبوّت و معاد ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح كرده اند و يكديگر را به حق و آنچه از اعتقادات و اعمال، ثابت و مسلم و حق است توصيه كرده، و يكديگر را به صبر در انجام وظايف واجب و استقامت در دورى از گناه سفارش نموده اند.

از محقّق طوسى رحمه الله تفسيرى براى اين سورۀ مباركه نقل شده: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ أى فى الاشتغال بالاُمور الطبيعية والاستغراق فى المشتهيات البهيمية. إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْأى الكاملين فى القوة النظريه. وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أى الكاملين فى القوة العملية. وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ أى الذين يكملون عقول الخلائق بالمعارف النظرية. وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ أى الذين يكملون أخلاق الخلائق بتبيين المقدمات الخلقية.

سوگند به عصر، به درستى كه انسان در زيانكارى است (يعنى به سبب اشتغال به امور طبيعى و غرق شدن در شهوات حيوانى)، مگر كسانى كه ايمان آورند (يعنى در قوّۀ نظريّه به كمال رسيده و كامل اند). و به جا آورند اعمال شايسته (يعنى در قوّۀ عمليّه به كمال رسيده و كامل اند) و سفارش كنند به حق (يعنى كامل مى كنند عقول مردم را به معارف نظريه) و سفارش كنند به صبر و بردبارى (يعنى كامل مى كنند اخلاق خلايق را با بيان كردن مقدمات خلقيه).

اين سورۀ مباركه كافى است براى اثبات اعجاز قرآن مجيد؛ زيرا با وجود كمى حروف دلالت مى كند بر آنچه آدميان براى سعادت خود به آن محتاج اند از علم و عمل و حق گويى و حق پذيرى و امر به معروف و نهى از منكر.

اين سوره، انسان ها را به توحيد و تصديق نبوّت انبيا و ولايت و امامت اوصيا و اداى واجبات و مستحبات و اجتناب از محرّمات و مكروهات و پاك شدن از صفات رذيله و مزيّن شدن به ملكات حميده و مستعدّ و آماده شدن براى درك سعادت ابديّه دعوت مى كند.

ص:506

سورۀ همزه

جزاى عيب جويان مال دوست

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ * الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُو * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُو أَخْلَدَهُو)

لغت:

هُمَزه كسى كه بسيار عيب جويى مى كند، و لمزه كسى كه بسيار بدگويى مى كند و هر دو صيغۀ مبالغه است. برخى هر دو را به يك معنى دانسته و برخى ميان آنها فرق قائل شده اند.

تفسير:

واى بر هر عادت كنندۀ به عيب جويى مردم و بد گويى از ديگران در حضورشان و يا در غيابشان.

آن كه مالى گرد آورْد و پى در پى آن را شماره كرد و انباشت و به دستورات الهى در تحصيل و مصرف آن اعتنايى نكرد.

ص:507

او مى پندارد كه مالش او را جاودانه خواهد ساخت و مرگ يا حوادث به سراغش نخواهد آمد.

(آيۀ 4-9) (كَلَّا لَيُنم بَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْحُطَمَةُ * نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفِْدَةِ * إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ * فِى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِم)

تفسير:

چنين نيست كه او مى پندارد، بى ترديد مرگ او مى رسد و در حطمه - يعنى آتشى خرد كننده - افكنده مى شود.

و چه چيز تو را آگاه ساخت كه حطمه چيست؟!

يعنى آن قدر شدّت و سختى و عظمت دارد كه عقل نمى تواند به حقيقت آن برسد.

نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ: حطمه آتش برافروختۀ خداوند است. يعنى آتشى كه خدا به قهر و غضب خود افروخته و هر چه خدا برافروزاند، در نهايت حرارت و احراق باشد و كسى نتواندآن را فرو نشاند. و اضافۀ نار به خدا به جهت آن است كه معلوم شود آن آتش مانند آتش هاى ديگر نيست.

الَّتِى...: همان آتشى كه بر دل هايى كه مركز كفر و شرك و نفاق است سر مى كشد و علاوه بر ظاهر، باطن را هم مى سوزاند.

همانا آن آتش درش بر روى آنها بسته است و راه خروج ندارند.

در ستون هايى بلند بسته و معذّب شوند.

ص:508

سورۀ فيل

داستان اصحاب فيل

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَبِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولِم)

تفسير:

آيا به چشم دل نديدى و خبر نشدى و ندانستى كه پروردگار تو با اصحاب فيل - يعنى سپاه ابرهه پادشاه حبشه كه براى تخريب خانه خدا آمده بودند - چگونه رفتاركرد؟!

آيا نيرنگ آنها را در ضلالت و تباهى و نابودى قرار نداد و اساس و بنياد آنها را محو و نابود نساخت. استفهام تقريرى است؛ يعنى ديده اى كه آنها را نابود ساخت.

و به قدرت كاملۀ خود بر سر آنها پرندگانى گروه گروه فرستاد.

كه بر آنان سنگ هايى ريز از جنس سنگِ گِل مى افكندند. پس همۀ آنها را چون كاه هاى خرد و جويده شده قرار داد.

«سجيل» معرَّب سنگ گِل است و لذا ابن عباس گفته مقصود گل پخته شده است.

ص:509

سورۀ قريش

دلايل پرستش پروردگار

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِإِيلَفِ قُرَيْشٍ * إِى لَفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَآءِ وَ الصَّيْفِ)

تفسير:

اصحاب فيل را نابود كرد براى الفت دادن و مأنوس كردن قريش به يكديگر و به مردم و به سرزمين مكّه، تا ظهور پيامبر خاتم را دريابند و به او بگروند و ايمان بياورند؛

الفت دادنشان در كوچ زمستانى به سوى يمن و كوچ تابستانى به سوى شام و دمشق.

(آيۀ 3 و 4) (فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِم)

ص:510

تفسير:

پس بايد پروردگار اين خانه - يعنى كعبۀ معظمه - را بپرستند؛

پروردگارى كه آنها را در گرسنگى طعام داد و از ترس ايمنى بخشيد.

قريش را دو سفر بود: زمستان به يمن مى رفتند و تابستان به شام. و اهل يمن و شام و ساير مردم، ايشان را اهل حرم و بيت اللّه مى دانستند و از اين رو آنها را بسيار احترام مى كردند و در كمال امن و امان مى رفتند و برمى گشتند.

خداوند مى فرمايد: به خاطر اين نعمت كه خدا به آنها ارزانى داشته بايد خدا و صاحب اين بيت را بپرستند نه اين كه به كفر خود ادامه دهند.

ص:511

سورۀ ماعون

تكذيب دين و طرد يتيم

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَرَءَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَ لِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَ لَايَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ)

تفسير:

آيا كسى را كه دين خدا و روز جزا را با وجود وضوح آن تكذيب مى كند ديدى؟

آرى او همان كس است كه يتيم را به سختى و خشونت بدون اين كه به او كمك كند مى راند.

و كسى را به طعام دادن به فقرا و مستمندان تحريض و ترغيب نمى كند.

و همين انفاق نكردن و ديگران را به انفاق دعوت نكردن، گواه عدم ايمان او به دين و معاد و آخرت و ثواب و عقاب است.

ص:512

واى بر نمازگزاران

(آيۀ 4-7) (فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ)

تفسير:

پس واى به حال نمازگزاران.

نمازگزارانى كه از نمازشان غافل و به آن بى اعتنا هستند.

از حضرت صادق عليه السلام از اين آيه سؤال شد:

أهِىَ وَسْوَسَةُ الشَّيْطَانِ؟ فَقَالَ لَا، كُلُّ أحَدٍ يُصيبُهُ هذا، وَلكِنْ أنْ يَغْفَلَهَا وَيَدَعَ أنْ يُصَلّى فى أوَّلِ وَقْتِهَا: آيا وسوسۀ شيطان مقصود است (كه حضور قب را سلب مى كند)؟ فرمود: نه براى هر كسى وسوسه هست و لكن مقصود اين است كه از نماز غافل شود و آن را در اوّل وقت به جا نياورد.(1) در كتاب خصال از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود:

عملى محبوب تر نزد خداوند عز و جل از نماز نيست. پس نبايد چيزى از امور دنيا شما را از اوقات آن مشغول سازد، كه خداوند نكوهش فرموده گروه هايى را و فرموده است: الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.(2)

و در كافى از حضرت كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود: مراد ضايع ساختن نماز است.(3)

الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ: آنان كه در اعمال خود رياكارى مى كنند و خالص براى خدا كار انجام نمى دهند.

و اسباب و وسايل مورد نياز ديگران - مانند وام، زكات، صدقه، عاريۀ اثاث خانه و غيره - را از آنها دريغ مى دارند و نمى دهند.

ص:513


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 548.
2- . خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 621.
3- . كافى، ج 3، ص 268.

سورۀ كوثر

معناى كوثر

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِنَّآ أَعْطَيْنَكَ الْكَوْثَرَ)

عاص بن وائل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله صحبت مى كرد، حضرت كه از او جدا شد و رفت، عاص به مسجد آمد. جمعى از صناديد قريش كه در مسجد نشسته بودند، از او پرسيدند: با كه سخن مى گفتى؟ گفت: با اين ابتر. عادت عرب اين بود هر كه را پسر نبود، او را ابتر مى گفتند. چون اين خبر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، خاطر مباركش اندوهناك شد.

خداى متعال براى تسلّى خاطر مبارك او اين سوره را نازل فرمود.

تفسير:

به يقين ما تو را كوثر عطا كرديم. مقصود از كوثر خير فراوان، نسل باقى و روز افزون از ناحيۀ فاطمۀ زهرا عليها السلام، دين قيّم، كتاب جاويدان، علم بى پايان، علماى امّت، حوض كوثر، نهر بهشتى و غيره از عطايايى است كه خداوند به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داده است.

ص:514

و برخى از علما گفته اند: مقصود از كوثر خود فاطمۀ زهرا عليها السلام مى باشد كه نسل حضرت رسول صلى الله عليه و آله توسط او باقى ماند، و اين پاسخ كسى است كه او را ابتر و بدون نسل خوانده بود.

جزاى دشمنى با پيامبر (ص)

(آيۀ 2 و 3) (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ)

تفسير:

پس به شكرانۀ آن كه كوثر به تو داديم، براى پروردگارت خضوع كن و نماز بخوان و در تكبيرِ نماز دست ها را تا گلوگاه بالا ببر و يا شتر قربانى كن و براى رضاى خدا به نيازمندان بده.

همانا تو ابتر و بى نسل نيستى، دشمن تو است كه دم بريدۀ بى نسل و ابتر است.

ص:515

سورۀ كافرون

آموزش گفتگو با كافران

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ يَأَيُّهَا الْكَفِرُونَ * لَآأَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لَآأَنتُمْ عَبِدُونَ مَآ أَعْبُدُ * وَ لَآأَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَ لَآأَنتُمْ عَبِدُونَ مَآ أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ)

تفسير:

گروهى از بزرگان قريش به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفتند: بيا با ما موافقت نما و تابع دين ما بشو تا ما نيز تابع دين تو شويم. يك سال تو معبودان ما را پرستش كن، ما هم يك سال خداى تو را عبادت مى كنيم تا اگر دين تو بهتر باشد، ما حظّى برده باشيم و اگر دين ما بهتر باشد، تو بهره برده باشى.

اين سوره نازل شد:

بگو: اى كافران، اى مشركان و بت پرستان مكّه؛

ص:516

آنچه را شما مى پرستيد من هرگز نمى پرستم.

و نه هرگز شما پرستندۀ آن خدايى هستيد كه من مى پرستم.

و نه هرگز من پرستندۀ آن بت هايى هستم كه شما مى پرستيد.

و نه هرگز شما پرستندۀ آن خدايى هستيد كه من مى پرستم.

دين شما از آنِ خودتان و دين من از آن من مى باشد.

برخى از مفسّران گفته اند: آيۀ سوم زمان حال را و آيۀ پنجم زمان آينده را مى گويد، پس تكرار نيست.

شايد مقصود از اين سوره اين باشد كه فعلاً دستور جنگ و جهاد نيامده، پس زمان ترك برخورد و جنگ است تا آن گاه كه حكم جهاد نازل شود.

وقتى اين سورۀ مباركه نازل شد، حضرت به مسجد الحرام آمد و در ميان قريش آن را قرائت فرمود. چون ايشان آن را شنيدند، از آن حضرت مأيوس شده، به اذيّت و آزار او و اصحابش پرداختند.

ص:517

سورۀ نصر

سپاس از توسعۀ در دين

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُو كَانَ تَوَّابَام)

تفسير:

هرگاه كه يارى خداوند و آن فتح و پيروزى بزرگ - يعنى فتح مكّه و پيروزى هاى ديگر - فرا رسيد؛

و مردم را ديدى كه فوج فوج و گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند؛

پس همراه با حمد پروردگارت او را تسبيح گوى و به اعتقاد و عمل منزّه دار، و از او آمرزش بطلب كه او همواره توبه پذير است.

از ام سلمه روايت شده است كه بعد از نزول اين سوره، حضرت رسول صلى الله عليه و آله در نشستن و ايستادن و رفتن و آمدن هميشه مى گفت:

سُبْحَانَ اللّهِ و بِحَمدِه، وَأسْتَغْفِرُ اللّهَ وَأتُوبُ إلَيْه. سبب

ص:518

آن را پرسيديم؟ فرمود: به اين مأمور شده ام. و سپس اين سوره را خواند.(1) يكى از عقلاى مجانين (كه خود را به ديوانگى زده بود) نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت: از قرآن چيزى مى دانى؟ گفت: بسيار و خوب. گفت: بخوان. خواند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ

يَخرُجُونَ مِنْ دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا.

معاويه گفت: خطا خواندى! گفت: چگونه بايد خواند؟ معاويه گفت: يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. گفت: آن در عهد رسول خدا بود كه در دين خدا داخل مى شدند؛ امّا اين زمان - يعنى زمان تو - از دين خدا خارج مى شوند. معاويه ساكت شد.(2)

ص:519


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 554.
2- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 202 نقل به مضمون.

سورۀ مسدّ

جزاى ابولهب و همسرش

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَآ أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُو وَ مَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُو حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِى جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدِم)

تفسير:

بريده باد هر دو دست ابو لهب و زيانكار باد و مرگ بر او!

هرگز مال و دست آورد او چيزى از عذاب الهى را از وى دفع نكند.

به زودى در آتشى زبانه دار درآيد و در آن بسوزد.

و نيز زن و همسر او كه هيزم كش و سخن چين است در آتش دوزخ درآيد.

همان كه در گردنش طنابى از ليف خرماست.

زن ابو لهب كه ام جميل نام داشت در همسايگى حضرت رسول خانه داشت. روزها

ص:520

پشته هاى خار و خس جمع مى كرد و بر پشت خود مى آورد و به سر راه آن حضرت مى ريخت، تا خار به پاى آن حضرت رود.

غرض از اين دو وصف اين است كه وى به كيفر آن كه در دنيا با طناب، خار بر سر راه پيامبر مى برد و عليه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن چينى مى كرد در دوزخ طبق تجسم اعمال، هيزم هاى درخت زقّوم را با زنجيرها و طناب هاى آتشين خواهد كشيد.

ص:521

سورۀ اخلاص

اشارة

ابن بابويه رحمه الله از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت نمود:

مَنْ قَرَأَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

مرّةً فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ، وَمَنْ قَرَأَها مَرَّتَين فَكَأَنَّما قَرأَ ثُلُثَىِ القرآنِ، وَمَن قَرَأها ثَلَاثَ مَرّاتٍ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ؛

هر كه «قل هو اللّه احد» را يك بار بخواند گويا كه ثلث قرآن را تلاوت نموده، و هر كس آن را دو بار بخواند گويا دو ثلث قرآن را خوانده است، و هر كس آن را سه مرتبه بخواند، گويا تمام قرآن را خوانده است.(1) از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد از توحيد:

فَقَالَ: كُلُّ مَنْ قَرَأَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

وَآمَنَ بِهَا فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحيدَ. قيلَ: كَيْفَ يَقْرَؤُهَا؟ قَالَ: كَمَا يَقْرَؤُهَا النّاسُ. وزاد فيهَا: كَذلِكَ اللّهُ رَبّى، كَذلِكَ رَبّى، كَذلِكَ رَبّى.

فرمود: هر كس قرائت كند «قل هو اللّه احد» را و ايمان آورد به آن، پس توحيد را شناخته است. عرض شد: چگونه قرائت نمايد؟ فرمود: همان گونه كه مردم قرائت كنند، و در آخر، سه مرتبه «كذلك اللّه ربى» زياد كند.(2)

ص:522


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 702 به نقل از اكمال الدين صدوق.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 700 به نقل از عيون الاخبار صدوق.

احديت، صمديت و نفى بشريت و شريك از خداوند

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم)

تفسير:

بگو: حقيقت آن است كه خداوند يكتاست.

خداوندى است بزرگوار و بى نياز و قبلۀ حاجات، و ذاتى است بسيط و غير مركب.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: تفسير «صمد» آن است كه در آيات بعد ذكر شده است.(1)

نه كسى را زاده و نه زاده شده است. يعنى محال است صفت پدرى و فرزندى داشته باشد.

و هيچ گاه احدى همتاى او در الوهيت و خالقيت و ربوبيت و معبوديت نبوده است.

ص:523


1- . التوحيد، ص 90 و 91.

سورۀ فلق

پناه خواهى از خدا از شر بدان و بدخواهان

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِن شَرِّ مَا خَلَقَ * وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ * وَ مِن شَرِّ النَّفَّثَتِ فِى الْعُقَدِ * وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ)

تفسير:

بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده دم، و زمينِ شكافته شده با بيرون آمدن چشمه سارها و گياهان، و رحم هاى بازشده با تولد فرزند، و قبور شكافته شده براى زنده شدن و برانگيخته شدن مرده ها؛

از شرّ آنچه خداوند آفريده و داراى شرّ است. مانند شيطان ها و جن هاى خبيث و شرور.

و از شرّ هر شب تاريك آن گاه كه درآيد و همه چيز را فرا گيرد، و از هر موجود شرورى كه هجوم آورد.

ص:524

و از شرّ زنان جادوگر دمنده در گره ها.

و از شرّ هر حسود آن گاه كه حسد خود را به كار بندد و بر آن ترتيب اثر دهد.

يكى از صفات رذيله حسد است و آن، اين است كه تمنّا داشته باشد زوال نعمت برادر دينى خود را.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:

إنَّ الْحَسَدَ يَأكُلُ الْإيمَانَ كَمَا تَاْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛(1)

حسد ايمان را مى خورد، چنانچه آتش، هيزم را مى خورد.

ص:525


1- . اصول كافى، ج 2، ص 231.

سورۀ ناس

پناهجويى از خدا از شر وسوسه گران

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ)

تفسير:

بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم. يعنى به مربّى و تربيت كنندۀ مردم از ابتداى تكوّن تا انتهاى مراتب تربيت.

پناه مى برم به سلطان و حاكم مطلق مردم.

پناه مى برم به معبود حقيقى مردم.

از شرّ شيطان وسوسه گر پنهانى. همان كه عقب رونده و عودكننده است؛ يعنى تا بنده ياد

ص:526

خدا كند او دور مى شود و همين كه از ياد خدا غافل شود مى آيد و وسوسه مى كند.

همان كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند.

چه از جن باشد چه انس.

بدان كه در افتتاح كتاب الهى به حرف «با» و اختتام آن به حرف «سين» سرّى غريب و نكته اى عجيب است، چه اين دو حرف يعنى «بس» در زبان عرب هم به معنى كافى است و شاعر گفته است:

اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سينيعنى اندر ره دين رهبر تو قرآن بس

ص:527

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109