سرشناسه:صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -
عنوان و نام پديدآور:عقیده نجات بخش پیرامون عقیده به ظهور و حکومت حضرت مهدی علیه السلام/ صافی گلپایگانی.
مشخصات نشر:قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی،1392.
مشخصات ظاهری:138ص.
فروست:سلسله مباحث امامت و مهدویت ؛ 5.
شابک:28000ریال: 978-600-5105-66-7
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
يادداشت:این کتاب در سالهای مختلف توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
یادداشت:کتابنامه: ص. [131] - 138 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:محمدبن حسن(ع)، 284 - 359ق.
موضوع:مهدویت
موضوع:مهدویت-- انتظار
شناسه افزوده:دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی
رده بندی کنگره:BP224/ص23ع7 1392
رده بندی دیویی:297/462
شماره کتابشناسی ملی:3207625
ص: 1
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
سلسله مباحث امامت و مهدويت (5)
عقیده نجات بخش
پیرامون عقیده به ظهور
و حکومت حضرت مهدی علیه السلام
حضرت آيت الله العظمي صافی گلپايگانی مدظله العالی
ص: 2
مقدمه.. 5
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام با چگونگي های ذهنی و فکرى... 13
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام با وحدت جامعه و حكومت جهانى... 19
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام با مساوات اسلامى... 35
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام با عدالت اجتماعى و زمامدارى.. 49
نظام حكومت حضرت مهدى علیه السلام ... 59
رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام با عدل و قسط... 63
معناى احاديث فوق.. 65
مقدّمه نخست: نظام امامت، نظام عدل و قسط است... 66
مقدمه دوم: بحثى در الفاظ مترادف.. 70
معنى ظلم... 72
معنى عدل.. 73
معنى قسط... 74
قسط در قرآن مجيد... 76
قسط در نهج البلاغه... 78
ابعاد متعدد عدل... 79
الف) عدل حاكم... 82
ب) بُعد قانونى قسط و عدل... 82
ج) بُعد اقتصادى قسط و عدل... 84
د) بُعد اجتماعى قسط و عدل... 85
تقسيم سهام بر اساس واقع. 90
انقلاب در نظام مالكيت... 95
نتيجه... 123
کتاب نامه... 131
آثار حضرت آيت الله العظمى صافى گلپایگانی مدظله الوارف در يک نگاه... 139
ص: 3
بسم الله الرحمن الرحيم
(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّمآءِ * تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللّهُ الْاَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُنَ)؛(1)
«(اى رسول ما) آيا نديدى خداى تعالى چگونه كلمه پاكيزه را به درخت زيبايى مَثل زده كه اصل ريشه آن ثابت و شاخه آن به آسمان كشيده شده است. به اذن خدا همه وقت ميوه هاى خوبى می دهد. خدا اين چنين مثال هاى واضح و روشن براى يادآورى مردم مى زند».
ص: 4
بدون ترديد، عقيده به ظهور «مهدى علیه السلام » يك عقيده كاملاً اسلامى است كه ريشه هاى ثابت آن در كتاب و سنّت، به طور صحيح و متواتر قرار دارد، و در اينكه نمی توان آن را از دعوت اسلامى جدا ساخت، هيچ گونه شك و ترديدى نيست.
آياتى از قرآن مجيد و بسيارى از احاديث و اخبار، چنان اين اعتقاد را تحكيم و استوار نموده اند كه حتى انكار آن (مانند انكار اصل رسالت و نبوّت) در بعضى از روايات، كفر شمرده شده است.
اگر ما از اين قرن خودمان - كه قرن چهاردهم هجرى است - تا عصر مقدّس رسالت را بررسى كنيم، می بينيم اصل ظهور مهدى علیه السلام در تمام اين چهارده قرن، بين صحابه و تابعين و علما و محدثين و ادبا و شعرا و خلفا، همواره يك موضوع ثابت و غيرقابل انكار بوده است و شخصيت هاى سرشناس علمى و ادبى و سياسى، به آن مؤمن و معتقد بوده اند.
اگرچه از كتاب هايى مثل كتاب منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر علیه السلام ، كثرت اين اخبار و احاديث از طرق شيعه و اهل سنّت
ص: 5
معلوم می شود، هم اكنون كتابى جامع تر از حيث مصادر و مآخذ و مدارك و مطالب علمى و تحقيقى، در دست تأليف است كه حيات امام علیه السلام و مشخصات آن حضرت را از جهات مختلف روشن می سازد؛ امّا با قطع نظر از تتبّعات گسترده می توان گفت: براى مردمى كه كم وبيش، اهل اطّلاع و تحقيق و مراجعه به كتاب هاى اسلامى در رشته هاى حديث، تفسير، تاريخ، كلام و مذهب می باشند، دو نقطه حسّاس در اين مسئله واضح و مسلّم است:
نخست اينكه: مسئله ظهور حضرت مهدى علیه السلام يك مسئله اسلامى خالص است كه مسلمانان آن را از زبان پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله شنيده و از آن حضرت فرا گرفتند و مانند هر موضوع بديهى اسلامى ديگرى نياز به اثبات ندارد.
نکته ديگر اينكه: تعيين او در فرزند منحصربه فرد امام حسن عسكرى علیه السلام نيز عقيده اى است كه قبل از ولادت حضرت مهدى علیه السلام ؛ يعنى قبل از سال 255 هجرى قمرى و قبل از ولادت پدر بزرگوارش، توسط اهل بيت رسالت گفته شده است، و اهل بيت علیهم السلام هم اخبار خود را مستند به رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته اند. علاوه بر احاديثى كه ازطرق اهل سنّت نيز در اين باب رسيده است.(1)
ص: 6
بنابراین، احتمال اينكه اين اخبار و احاديث پس از ولادت حضرت، يا در زمان غيبت صغرى يا كبرى در منابع حديثى و متون شيعه وارد شده باشد، به طورقطع غيرعقلايى و مردود است؛ زيرا كتاب هايى كه اين احاديث در آنها ضبط است، كسانى آنها را تأليف كرده اند كه احتمال اينكه كلمه اى جعل نمايند، در حقّ آنها داده نمی شود و به وثاقت و صدق امانت، معروف و مشهورند.
ص: 7
اين افراد، هريك اين احاديث را از شيوخ خود و از كتب حديثى ديگرى كه قبل از ولادت پدر حضرت مهدى علیه السلام نوشته شده و يا از واسطه هاى صددرصد مورد اعتماد، از مشايخ راويان معاصر ائمه علیهم السلام و عصر تابعين و صحابه روايت نموده اند.
هركس به اين احاديث رجوع كند، براى او جاى شك و شبهه اى باقى نمی ماند كه عقيده به اينكه حضرت مهدى علیه السلام فرزند امام حسن عسكرى علیه السلام است، عقيده پيامبر گرامى اسلام صلی الله علیه و آله ، على علیه السلام و فاطمة زهرا علیها السلام و امام حسن و امام حسين تا امام هادى علیهم السلام بوده است.
پاره اى از افراد می گويند: از جنبه عقيده و استناد اين فكر، به رسالت اسلام مناقشه اى نداريم؛ امّا می توانيم آن را در سطح ديگرى مورد بحث قرار داده و بگوييم: بسيار خوب! ما هم قبول داريم كه در صدها حديث و روايت، موضوع حضرت مهدى علیه السلام مطرح است و جاى شك نيست كه اين احاديث به طور تواتر از پيغمبر صلی الله علیه و آله و اميرالمؤمنين و ساير ائمه علیهم السلام صادر شده است و همه به آن اعتقاد داريم و اميدواريم اگر عصر ظهور را به فضل خدا درك كرديم، در صف پيروان آن حضرت قرار داشته باشيم؛ ولى سخن و بررسى به اينجا تمام نمی شود.
ما می خواهيم بپرسيم: اين عقيده اسلامى به ظهور مهدى علیه السلام و حكومت جهانى او و اصلاحاتى كه به دست او انجام خواهد گرفت، براى وضع فعلى ما و بر اعمال ما چه تأثيرى دارد؟
ص: 8
می خواهيم بدانيم از اين عقيده كه سنّى و شيعه بر آن اتفاق دارند، براى اصلاح امور اجتماعى و سياسى، و علاج اين همه مشكلات كه با آن روبرو هستيم يا روبرو خواهيم شد، چه بهره اى می توانيم بگيريم؟
ايمان به خدا، اعتقاد به روز قيامت و حساب و جزا، عقيده به نبوّت و امامت، همه با عمل ما ارتباط دارد و جهت زندگى و كار و كوشش ما را معين می نمايد؛ امّا اين عقيده از كدام نقش عملى برخوردار است، و در برابر قدرت زور و زر و دروغ و فريب، و اين دستگاه هاى استعمار و استثمار و استضعاف، چه نقشى را (مثبت يا منفى( ايفا می كند؟ و ما را چگونه و به چه سلاحى مجهّز می سازد؟
ما نمی توانيم در دنياى امروز كه كاروان مدنيت با شتاب به سوى ترقّى پيش می رود، فقط از چنين عقيده اى كه چهارده قرن است افكار را به خود مشغول داشته و رهبران اسلام آن را تبليغ كرده اند، به جشن و چراغانى نيمه شعبان خود را قانع كنيم و از اين فكر، مسئوليت و تعهدى را درك ننماييم كه اين برداشت با روال عمومى اصول مسلّم اسلام و احكام قرآن و عقايد دينى ما كه همه آنها سازندگى دارند، سازگار نيست.
اسلام دين و مكتب مبارزه، كوشش، انقلاب، اصلاحات و آيين علم و ترقّى است، اين عقيده هم بايد مردم را در اين جهت تشويق نمايد.
ما می دانيم و تفسير سوء نمی كنيم و نمی گوييم: عقيده به ظهور
ص: 9
مصلح آخرالزمان، اثر سلبى و منفى دارد، مردم را از كار و مبارزه و اقدام و قيام و اعتراض بازمی دارد و سكون، سكوت، خفقان، سستى، گوشه گيرى، انزوا و بى مسئوليتى را شعار مؤمنين قرار می دهد. نه ما چنين نمی گوييم؛ امّا می گوييم: با اينكه احكام اسلام در هيچ عصر و زمان تعطيل نمی شود و كسانى كه موضوع آن باشند، از آن معاف نخواهند بود؛ از اين عقيده در جهت كمك به اجراى احكام و نظامات اسلام، چگونه بايد استفاده كرد و چگونه برداشتى داشته باشيم؟
اين سؤالى است كه می شود و اگر بسيارى از افراد آن را به زبان نياورند، چه بسا كه در ذهنشان باشد.
به يارى خدا در اين رساله به اين پرسش پاسخ می دهيم و رابطه ايمان و عقيده به ظهور مهدى علیه السلام را با كيفيات ذهنى و فكرى، با وحدت جامعه و حكومت جهانى، با مساوات اسلامى، با عدالت اجتماعى و زمامدارى و با عدل و قسط بررسى می كنيم، تا معلوم شود كه اين اعتقاد در زندگى و مواقف حساس آن و مبارزات و مجاهدات و تعيين جهت حركت جامعه چه نقش بزرگ و سازنده اى را ايفا می نمايد.
تا روشن شود اين عقيده، علاوه براينكه ايمان به يك واقعيت است؛ يعنى ايمان به وجود امام دوازدهم فرزند امام حسن عسكرى علیه السلام است، و علاوه برآنكه از فروغ ايمان به نبوّت می باشد كه لازمه آن،
ص: 10
ايمان به هر چيزى است كه پيغمبر صلی الله علیه و آله از آن خبر داده است، در طرز فكر و انديشه ما، و چگونگى برداشت ما از مطالب و مسائل حياتى و نيز در روابط اجتماعى و سليقه ها و روش هاى اخلاقى و سياسى ما مؤثر است.
ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلىّ العظيم
ص: 11
ص: 12
افكار، آرا و عقايد، در تعيين جهت سير انسان و مشخص كردن هدف و مقصود او، نقش مؤثرى را ايفا می كند و هرچه عقايد و آرا صحيح تر و با واقعيات موافق تر و از خرافات منزّه تر باشد، هدف و مقصد شخص، انسانى تر و اعمال و حركاتش پاك تر و ارزنده تر خواهد بود.
اسلام كه بزرگ ترين انقلاب هاى تاريخ را به وجود آورد، انقلاب را از فكر و انديشه آغاز كرد و در درجه نخست، عقايد و افكار را زير چتر هدايت خود گرفت و كار خود را از انقلاب اعتقادى و تهذيب افكار و پرورش انديشه ها آغاز نمود تا به هدايت و تهذيب اعمال رسيد و در ثواب و پاداش و ارزش عمل نيز، وضع فكرى و رشد عقلى و نيّت عامل را ميزان قرار داد و پاكى نيت و اخلاص را در طاعت و عبادت شرط قبول آن قرار داد.
مبارزه با بت پرستى، مبارزه با بشرپرستى، مبارزه با عادات نكوهيده، اعلان اينكه معبودى جز خدا نيست (لا اله الاّ الله)، اعلان برابرى
ص: 13
و برادرى مردم، همه وهمه از مسئله انقلاب فكرى سرچشمه می گيرد و منبع آنها دريافت هاى فكرى صحيح است.
اسلام به مردم فهماند كه شما آزاديد، نبايد استعباد شويد، نبايد به بردگى ديگران درآييد، حتى لازم است كه ذهن عامّه مردم را نسبت به اين موضوع روشن سازيم و بارهاى افكار وحشت زا و زنجيرهاى عقايد پليد را از دوش و گردن مردم برداريم.
انقلاب فكرى اسلام، كنار زدن و از بين بردن شرك و عقايد مشركانه و استقرار توحيد و عقايد توحيدى در افكار بود كه پرستش بت ها را از افق اذهان مردم برطرف ساخت و ظلمت آن را با نورانيت توحيد و پرستش خدا از ميان برد.
عقيده توحيد، در تعالى فكر بشر و جهان بينى و ظهور ارزش هاى واقعى انسان تأثيرى بى نظير داشته است. عقيده توحيد، درجه نيّت انسان را تا آنجا بالا می برد، و بينش و هدف بشر را - كه گاه پست تر از مقصد يك حيوان و يك درنده وحشى می گردد - به حدّى می رساند كه جز به رضاى خدا، به چيز ديگرى قانع نمی گردد و جز به سوى او، به جهت ديگر متمايل نمی شود و به غير او دل نمی بندد.
عقيده به رسالت و نبوّت نيز شخص را متعهد می نمايد كه برنامه ها و وظايف دينى خويش را اجرا كند و در تكاليف و احكام الهى، فقط وجود مقدّس پيامبر را واسطه بين خدا و خلق بداند و تسليم رسالت
ص: 14
او باشد، و در امور دنيا و آخرت، فقط از دينى كه آن حضرت آورده است، الهام بگيرد و قوانين و برنامه هاى ديگر را از محيط زندگى خود طرد نموده، در همه چيز و هر امر، تابع و پيرو پيغمبر خدا باشد.
عقيده به امامت نيز انسان را شيفته پيروى از افراد نمونه و كامل و ملهم از جانب حقّ و ملتزم به حكومت خدا و نظام خدا و تبعيت از شايسته ترين و صالح ترين افراد بشر می سازد و او را از نظام های مستبد و استعبادگر و حكومت هايى كه براين اساس تأسيس شده اند، متنفر می نمايد.
درك ابعاد مختلف امامت كه يك بُعد آن، ولايت بر امور خلق و زمامدارى از جانب خداست، مردم را از ديكتاتورپرورى و خضوع در برابر مستبدان و قدرتمندان بازمی دارد. درك معناى امامت در اين بُعد در سطح هاى پايين تر نيز، پيروى از اصلح و اعدل ناس را ايجاب می نمايد و در اذهان، زمامدارى ساده و بى تشريفات و بى فاصله از ديگران را محبوبيت می دهد و حكومت متكبرانه و باتشريفات و چاپلوس را مبغوض می كند و آن را تحميل و ننگ و عيب و عار و رسوايى جلوه می دهد و نزديك شدن به چنين حكومت و يارى كردن و ستايش نمودن آن را گناه معرفى می نمايد.
عقيده به ظهور حضرت مهدى علیه السلام و قيام انقلابى و حكومت جهانى و عدالت گستر آن حضرت نيز، فكر و انديشه را وسيع و جهان انديش
ص: 15
می سازد، كه به دورترين نقاط جهان بنگرد و خير و رفاه مردم تمام مناطق گيتى را بخواهد و عالم را مملكت خدا بداند، كه عاقبت و پيروزى با پرهيزكاران و شايستگان است، كه خداى متعال در قرآن چنين بشارت داده است:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)؛(1)
«ما بعد از ذکر (تورات)، در زبور (داود) نوشتيم، كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد».
از اخبار استفاده می شود: در زمان ظهور آن حضرت، خردها و انديشه ها كامل می گردد.(2) اين نه فقط در عصر ظهور است؛ بلكه در عصر غيبت نيز چنين است كه مؤمنان واقعى، حقايق را روشنگرانه درك می نمايند و عالم و مسائل جهانى را با نگرش دوربين مطالعه می كنند.
انقلاب فكرى يك مسئله مهمى است كه با ظهور امام علیه السلام انجام می گيرد. اين انقلاب فكرى در آن زمان انجام می گيرد كه مكتب هاى مختلف، افكار انسانى را تاريك كرده و از نور اسلام، جز پرتوى در دل هاى خواص و آنان كه از بوته آزمايش الهى سرفراز بيرون آمده اند،
ص: 16
چيزى باقى نمانده است. در آن زمان كه مردم، طالب نور هدايت الهى بوده، از تيرگى ارواح و افكار خويش گريزان، و از همه مكتب ها مأيوس و سرخورده شده و آنها را به نظمى كه بشر بدان نيازمند است، وافى و كافى نمی بينند. در چنين موقعيتى، ناگهان بانگ ظهور آن حضرت، بازگشت به اسلام را اعلان می كند و قلوب و اذهان و افكار، به جانب آن صداى نجات بخش متوجّه می گردد و انقلاب آغاز شده و كشورهاى مختلف، يكى پس از ديگرى فتح می شود و مورد استقبال مردم زمين و قاره هاى مختلف قرار می گيرد و مانند آغاز نهضت اسلام، پيش از فتح شهرها، دل هاى مردمان و به ويژه گروه ها و ملّت هاى استضعاف شده را فتح می نمايد.
وما ذلك على الله بعزيز
ص: 17
ص: 18
اجتماعات دنيا همواره در تحوّل و تغيير است و اوضاع اجتماعى ملل دائماً عوض می شود. روابط بين ملل، پيوسته در حال توسعه و گسترش است.
كوشش حكومت ها براى بالا بردن سطح تجهيزات نظامى و دست يافتن به اسلحه هاى ويران كننده تر و خطرناك تر، هرروز بيشتر می شود و ترس و وحشت از جنگ، ساكنان كره زمين را هرروز ناراحت تر می نمايد.
هم اكنون طبق يك آمار، در دنيا هردقيقه هزارميليون دلار - كه در هرساعت معادل شصت هزارميليون دلار می شود - مخارج تسليحاتى حكومت هاى جهان است.(1)
اگر اغراض شخصى، گروه بندى ها، منطقه سازى ها و سياست هاى خاص و اِعمال نفوذ متنفّذين بزرگ - كه بشر را به اختلاف و تعصّبات
ص: 19
ناروا واداشته اند - و حرص و جاه و استثمارطلبى و انديشه استكبار و استضعاف می گذاشت و فطرت بشر راهنماى او می شد، اكثريت مردم اين گروه بندى هاى منطقه اى و اين هزينه هاى سرسام آور جنگى را محكوم می كردند و خواهان آزادى از اين ملّيت ها و وطن ها می شدند و به سوى برادرى و برابرى گام برمی داشتند و عضو يك خانواده و تابع يك جامعه می شدند و شرق و غرب و آسيا و اروپا و آمريكا باهم متّحد شده و يك جامعه مشترك المنافع تشكيل می دادند.
كارشناسان اتمى دانشگاه «هاروارد» و انستيتوى تكنولوژى «ماساچوست» اعلام داشتند: دنيا قبل از سال 2000 ميلادى، محكوم به يك جنگ اتمى است، مگر آنكه كليه كشورهاى جهان از حاكميت ملّى خود چشم پوشيده و يك دولت جهانى تشكيل دهند؛ امّا تشكيل چنين دولتى درحال حاضر امكان پذير به نظر نمی رسد.(1)
بنابراين از هر نظر كه روى جامعه مطالعه شود، اين حقيقت معلوم می شود كه جامعه بايد توسعه و گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته است. از زندگى و اجتماع خانواده به اجتماع قبيله و از اجتماع قبيله به اجتماع منطقه اى و كشورى و بالاخره به اينجا رسيده است كه وحدت جهانى جامعه را مطرح كرده است.
ص: 20
يك روز، يك خانواده تحت رياست يك فرد بود. جلوتر كه آمد، يك قبيله تحت سرپرستى يك رئيس اداره شده و امروز صدها ميليون نفر تحت يك حكومت و يك قانون اداره می شوند. فاصله هاى فرهنگى متعدد به تدريج از بين می روند و دنيا به سوى وحدتى اجتماعى حركت می كند.
به طوريقين، هركس سعادت يك ملّت را فقط بخواهد و براى رفاه و ترقى و پيشرفت يك جامعه خاص تلاش كند، طبعاً بدبختى و بردگى و عقب ماندگى جامعه هاى ديگر را خواهد خواست، يا اگر خيلى شريف باشد، نسبت به ديگران بى تفاوت خواهد بود.
تعليمات اسلام، بشر را به سوى جامعه جهانى می برد، و اصولاً پياده كردن تعاليم اسلام در جامعه هاى بزرگ تر، هدف هاى اين دين را عملى تر می سازد.
اسلام قبل از آنكه دين جامعه هاى كوچك باشد، دين جامعه جهانى است، و قبل از آنكه دين يك خانواده باشد، جامعه هاى كوچك را به سوى جامعه بزرگ حركت می دهد و اين امتيازات و اعتباراتى كه از آن، جامعه هاى گوناگون به وجود آمده است، در اسلام رسميت ندارد. اسلام افراد بشر را معارض يكديگر و در برابر يكديگر قرار نمی دهد، و تضادها و برخوردها و مزاحمت هايى كه از اسم و رسم اين جامعه ها به وجود آمده است، همه بايد در جامعه جهانى اسلام كه فقط به خدا
ص: 21
تعلّق دارد، و هيچ رنگ و نژاد و خصوصيات وطنى در آن وارد نيست، و همه در آن مشترك می باشند، ادغام گردد، تا آنجا كه غير از مملكت خدا، كه منزه از هرگونه ستمى بر اهل مملكت خود می باشد، كشور ديگرى وجود نداشته باشد.
«سُبْحانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلى أَهْلِ مَمْلِكَتِهِ»(1)؛
«منزه و پاک است خدایی که بر اهل قلمرو و مملکت خود ستم روا نمی دارد».
يكى از دانشمندان محقق می گويد: فكر گنجاندن بشريت در وطن واحد، بدون توجّه به جنس، رنگ، زبان و حدود جغرافيايى، هديه اى است كه اسلام آن را به مدنيت بشر اهدا كرده است.
اين وحدت جهانى، يگانه عامل نابودگر كينه هاى دولت ها، و دشمنى و اختلافى است كه مدنيت و آبادانى را به سوى نيستى و زوال كشانده است.
مسيحيت اگرچه مانند اسلام، دين دولت است (از اين جهت كه دين بسيارى از امم و اقوام است)؛ امّا از جهت مساوات و برابرى بين ملل و اقوام و نشر انسانيت بين آنها، اسلام دينى عام و همگانى است و شكست مسيحيت در اين ناحيه آشكار است.
ص: 22
مسيحى هاى سفيدپوست همواره تابه امروز با مسيحيان سياه پوست، بااينكه در يك منطقه زندگى می كنند، دشمنى دارند. در آمريكا نيز بااينكه به اصطلاح مركز دموكراسى است، وضعيت به همين گونه است، و سفيدپوست نمی تواند با سياه پوست در زير يك سقف زندگى كند و همواره مسيحيان غرب اعتقاد دارند كه از مسيحيان شرق، بالاترند و اجازه نمی دهند كه در كنيسه ها و معبدهاى مخصوص (معبدهاى مسيحيان غرب) با آنها به عبادت بپردازند.
كمااينكه آنان كه از طوايف پست و پايين هندى به مسيحيت گرويده اند، مورد تحقير آنان كه از طوايف به اصطلاح عالى هستند، می باشند و از اينجا معلوم می شود كه مسيحيت، امروز از تأليف و اتّحاد جامعه انسانى عاجز است، درحالى كه اسلام توانسته است نظامی جهانى بر اساس برادرى همگانى بين غربى و شرقى، سفيد و سياه و آريايى، سامى و هندى و زنگى ايجاد كند و مساوات را بين آنها برقرار نمايد.
سياه پوست و كسى كه از طبقه پست باشد، با سفيدپوست و طبقات به اصطلاح عاليه برابر است و مانند هرمسلمان ديگرى محترم می باشد و به مجرد اسلام آوردن با همه افراد رابطه برادرى خواهد داشت و در هر مسجدى بخواهد می تواند خدا را عبادت كند؛ بلكه می تواند دوش به دوش بزرگ ترين برادران مسلمان خود، از جهت مقام
ص: 23
و موقعيت اجتماعى بايستد و با او بر سر يك سفره بنشيند.
اين به هم پيوستگى و مساوات اسلامى، در هيچ جمعيت و دين و نظامى در تمام عالم شناخته نشده است و غير از اسلام، هيچ مكتب و آيينى نمی تواند دموكراسى جهانى را به صورتى صحيح و با رعايت مساوات بين جميع بشر برقرار نمايد.(1)
ديگر جوامع و نظامات، اگر در ماهيتشان اختصاص به يك منطقه يا يك نژاد يا اهل يك زبان و يك كشور نباشد، حداقل قابل اختصاص هستند. مثلاً نظام دموكراسى هم اكنون رنگ مملكتى و قاره اى پيدا كرده است؛ می گويند: دموكراسى فرانسوى، دموكراسى انگليسى، دموكراسى آمريكايى. بااينكه همه آنها دموكراسى است؛ امّا مثلاً نظام دموكراسى انگليسى، با نظام دموكراسى سوئدى در برابر يكديگر قرار دارند و باهم، رقابت اقتصادى و سياسى می كنند.
در جامعه و نظام كمونيسم نيز اين اختصاص و رنگ ملّى حفظ شده است. كمونيسم چين، شوروى، يوگسلاوى، بلغار، مجار و كمونيسم كوبا با يكديگر فرق داشته و هركدام اختصاص به منطقه اى دارند. پس كمونيسم هم قابل اختصاص است و اين رژيم هاى كمونيستى در برابر هم و مقابل يكديگر قرار گرفته و تضاد و اصطكاك منافع دارند.
پس ماهيت رژيم دموكراسى و كمونيسم، جهانى بودن و يك جامعه
ص: 24
بودن نيست؛ امّا دين اسلام دينى جهانى است و هرگز جوامع و حكومت هاى متعدد اسلامى، امكان اختلاف ندارند.
نظام سعودى، نظام سورى، نظام مصرى و ... با نظام جهانى اسلام قابل تعقّل و تصور نيست، فقط يك شناسنامه است و آن هم شناسنامه مسلمانى و بس و براى غيرمسلمان هم شناسنامه در حمايت نظام اسلامى.
اسلام و نظامش را نمی توان به اهل يك منطقه اختصاص داد كه اهل آن منطقه در برابر منطقه ديگر قرار گرفته و حكومت آنها درصدد استضعاف و استعمار حكومت مجاور برآمده و با مردم خويش، بيش از مسلمانان ديگر مناطق برادرى نمايند.
امّت اسلام، امّت واحده است و همه بايد خدا را پرستش بنمايند، و تعدد جوامع و امم و پرستش افراد و الهه هايى غيرخدا و اتّخاذ معبودهاى متعدد موجب شرك بوده و باطل می باشد.
در قرآن مجيد می فرمايد:
(إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ)؛(1)
«به تحقيق كه اين امّت شما امّت واحده است و تنها من پروردگار شمايم، پس مرا پرستش كنيد».
قرآن براى ناس (مردم) آمده است، و به مردم خطاب كرده است:
ص: 25
«كعبه» اولين خانه اى است كه براى مردم بنياد شده است:
(إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً)؛(1)
«نخستین خانه ای که برای مردم(و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکه است؛ که پربرکت است».
استفاده از آنچه در زمين است، براى عموم مردم حلال و مباح می باشد:
(يا أَيُّها النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الاَرْضِ حَلالاً طَيِّباً)؛(2)
«اى مردم از آنچه در زمين است، حلال و پاکيزه بخوريد».
قرآن، بيان و هدايت براى همه مردم است:
(هذا بَيانٌ لِلنّاسِ)؛(3)
«این بیانی است برای عموم مردم».
( هُدىً لِلنّاسِ)؛(4)
«برای راهنمایی و هدایت مردم»
ص: 26
فرستادن پيامبران و نزول كتاب بر آنان براى اين است كه مردم قسط را برپا دارند:
( لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)؛(1)
«تا مردم قيام به عدالت کنند».
پيغمبر براى مردم فرستاده شده است:
(وَأَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً)؛(2)
«و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم».
پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، خداى تعالى است:
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ *مَلِكِ النّاسِ *إِلهِ النّاسِ)(3)؛
«بگو: پناه مي برم به پرودگار مردم. به مالک و حاکم مردم. (به خدا و) معبود مردم».
امامت نيز كه يك بعد آن، زمامدارى و تنظيم و تدبير امور جامعه است، پيشوايى و رهبرى مردم است:
(إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً)؛(4)
«من تو را پيشوا و امام مردم قرار دادم».
ص: 27
قرآن در همه جا و در هر مورد، تسليم به خدا و اسلام را كه دين فطرت و دين جهانى است، پيشنهاد نموده است:
(قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنزِلَ إِلَيْنا وَما أُنزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِيسى وَما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)؛(1)
«بگوييد: به خدا و آنچه به سوى ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و آنچه به موسى و عيسى داده شد و آنچه به پيغمبران از جانب پروردگارشان عطا شده، ايمان آورده ايم و بين احدى از آنها فرقى نمی گذاريم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم».
جهان يك خدا دارد و به اين لحاظ واحد است، جامعه نيز بايد واحد باشد؛ يعنى خدا در آن حاكم باشد و با نظام الهى و قانون الهى، سير الى الله داشته باشد.
مردم بايد بكوشند تا در يك جامعه واحد زندگى كنند، و تعدد جوامع و افتراقات و استثمارهاى موجود در آنها را ريشه كن ساخته و خود يك امّت واحده گردند.
عقيده به ظهور مهدى موعود علیه السلام ؛ يعنى عقيده به محقق شدن
ص: 28
حكومت جهانى، عقيده به مجتمع واحد انسانى، عقيده به ملّيت و قوميت همگانى و دين فطرى انسانى، آخرين و بلندپايه ترين اجتماع انسانى در مقابل بشر است و كاروان بشريت به سوى آن نقطه می رود و بشر بايد خواهان آن جامعه باشد.
هركس چنين عقيده اى دارد، فكرش وسيع و مقصدش وسيع است. براى نفع يك جامعه، جامعه ديگر را استثمار نمی كند و براى سيادت يك گروه، گروه هاى ديگر را برده و بيچاره نمی پسندد و براى خاطر نژادى، نژاد ديگر را از حقوق انسانى محروم نمی سازد.
براى اينكه يك طبقه مرفه باشد، طبقات ديگر را غارت نمی نمايد و براى اينكه مردم يك كشور، تنعّم بيشتر و تجمّل زيادتر و عياشى و شهوت رانى بيشتر نمايند، مردم كشورهاى ديگر را عقب مانده نمی خواهد و از ترقى علم و صنعت و برخوردارى آنها از مواهب و نعمت هاى خدا جلوگيرى نمی كند.
چنان كه می بينيد امروز ابرقدرت ها با ديگران چنين معامله می نمايند و ملّت ها و حكومت هاى ابرقدرت - بلكه ملل و حكومت هاى ضعيف هم اگر بتوانند - همه خود را می بينند و می خواهند ديگران را ببلعند.
چنان كه يهود، خود و نژادش را «حزب برگزيده خدا» می شمارد و تمام افراد ديگر را كه نژادشان اسرائيلى نباشد، بنده و برده و خادم يهود می داند.
ص: 29
چنان كه نژادپرستان بى رحمِ بى شرف، سياه پوستان را در شكنجه قرار می دهند، از هواپيما به زمين می اندازند و ابرقدرت هايى هم كه اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده اند، از اين جنايت ها پشتيبانى می نمايند.
از نظر معتقدين به ظهور حضرت مهدى علیه السلام ، بدترين جامعه ها و حكومت ها، جامعه هاى استعمارگر و استضعاف طلب است كه بايد با آنها مبارزه كرد و فكر و هدف و سازمان و رفتارشان را كوبيد. اين جامعه ها درست در قطب مخالف جامعه مورد انتظار ظهور حضرت مهدى علیه السلام هستند و از زمين تا آسمان باهم فاصله دارند. اينها جهان را براى همه می خواهند و آنها جهان و همه را براى خود. اينها براى همه خوشبختى و سعادت می خواهند و آنها براى ديگران بدبختى و فقر و جهل. اينها بيدارى و رشد فكرى بشر را دوست دارند و آنها از بيدارى و رشد فكرى بشر بيمناك اند و تا بتوانند از آن جلوگيرى می نمايند.
ولى هرطور هست، سرانجام ستمگران نابود می شوند و پيروزى با اهل حقّ است و ديوارها و فاصله هاى جغرافيايى، فرهنگى و فكرى، يكى پس از ديگرى از ميان برداشته می شود و شرك به مظاهر گوناگونش كه در اجتماعات متعدد و مختلف به صورت وطن پرستى،(1)نژادپرستى و
ص: 30
فردپرستى جلوه دارد، به توحيد تبديل می شود و سرانجام خداوند آن موحّد حقيقى، آن يگانه وارث ابراهيم بت شكن علیه السلام و فرزند عزيز و گرامى پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله ، حضرت ولى عصر علیه السلام را استقرار می دهد.
مردمى كه منتظر مهدى علیه السلام و تشكيل جامعه واحد جهانى هستند، بايد فكرشان نسبت به سازمان جهان، روشن باشد و ملتفت باشند كه اين عقيده، آنها را به سوى چه هدفى می برد. اين پراكندگى هايى كه در جهان كنونى اسلام است، مخالف روح اسلام و دعوت قرآن است و نمی توان
ص: 31
آنها را شرعى و اسلامى شمرد؛ چون برنامه اسلام، يكى شدن جامعه و جهانى شدن آن است و اكنون اگرچه اسلام، گسترش نيافته است، بايد جامعه اسلامى موجود، نمونه آن جامعه جهانى باشد.
سراسر جهان اسلام كنونى هم بايد يك شكل حكومت، يك شعار و يك روز عيد، يك تاريخ و يك قانون داشته باشند و اين سرزمين هاى پهناور حجاز، نجد، تهامه، يمن، اردن، سوريه، لبنان، فلسطين، مصر، ليبى، تونس، الجزاير، سودان، عمان، كويت، بحرين، عراق، ايران، افغانستان، قفقاز، تركستان، تركيه، پاكستان، بنگلادش، مالزى، اندونزى و نقاط ديگر، همه بايد يد واحد باشند كه هيچ يك از آنها از ديگرى جدا نبوده و اين اختلافات در بين آنها نباشد.
ظهور حضرت مهدى علیه السلام كاملاً با اين وحدت جامعه ارتباط دارد و آيات و روايات، اين نويد را داده اند و اوضاع جهان نيز، آماده شدن جهان را ازهرجهت براى آن حكومت جهانى نويد می دهد. حكومتى كه شايد عملى شدن آن در چهارده قرن پيش، يك محال عادى بود؛ زيرا با نقص وسايل ارتباط در آن زمان، اداره جهان در زير يك پرچم و يك حكومت غيرممكن به نظر می رسيد.
در صدر اسلام، حكومت هاى به ظاهر اسلامى آن زمان كه بر ممالك گسترده، تحت لواى اسلام و به نام اسلام حكومت يافتند، با الهام از تعاليم اسلام، امكان اين وحدت را ثابت كردند، درحالى كه
ص: 32
وسايل ارتباط جمعى كه هم اكنون توسط آنها، تمام عالم به منزله يك مملكت و بلكه يك شهر شده است، امكان آن حكومت موعود را بيشتر كرده است و تا بدانجا كه بسيارى از مردان مشهور دنيا هم از آن سخن می گويند و آن را به عنوان يك طرح مهم و ممكن و علاج نابسامانى ها پذيرفته اند.
آينده هرچه بشود، هرچه اتفاق افتد؛ جنگ يا صلح، به سوى اين هدف نزديك تر و نزديك تر خواهد شد.
در حديث آمده است:
«إِذا قامَ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ، لا يَبْقى أَرْضٌ إِلاّ نُودِيَ فِيها شَهادَةَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»؛(1)
«وقتى حضرت قائم علیه السلام قيام فرمايد، زمينى باقى نمی ماند مگر آنكه شهادت «لا
اله الاّ الله و محمّداً رسول الله» در آن ندا داده می شود».
ص: 33
ص: 34
اسلام دين مساوات، دين برابرى، دين حقوق بشر، و منشور آزادى و كرامت و فضيلت و شرف و احترام انسان است.
اسلام آزادى و مساوات واقعى را اعلام كرد. قدر و ارزش انسان ازنظر اسلام عزيز است، او موجودى است كه مورد تكريم خدا قرار گرفته(1) و در نيكوترين تقويم و كامل ترين آفرينش، آفريده شده است.(2)
انسان بزرگ ترين حجّت هاى خدا و خلاصه تمام عوالم و داراى عالى ترين لياقت و استعداد است.
ازنظر اسلام، انسان ها در هركجا كه زندگى كنند و در هر قاره اى كه باشند و به هر زبانى كه سخن بگويند، هر نژاد و جنس و رنگى كه داشته باشند، عضو يك خانواده و از يك اصل و يك پدر و مادر می باشند و در كرامت انسانى برابرند.
تكليف الهى و مسئوليت، متوجّه انسان است و در خطاب هايى مثل «يا أيّها الناس» و «يا بني آدم» كه در قرآن مجيد آمده است، انسان ها به طور مساوى مخاطب گرديده اند.
ص: 35
قرآن مجيد افتخار و امتياز نژادى، فاميلى، قبيله اى و اين گونه مشخّصات ظاهرى مثل رنگ و زبان را صريحاً رد فرموده، از جمله در اين آيه می فرمايد:
(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّهِ أَتْقيكُمْ)؛(1)
«اى مردم، ما شما را از نر و ماده (مرد و زنی) آفريديم و شما را گروه ها و قبيله ها قرار داديم براى اينكه يكديگر را بشناسيد. به درستى كه گرامی ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست».
و از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت است كه در حجّة الوداع فرمود:
«أَيُّهَا النّاسُ أَلا إِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ وَأَنَّ أَباكُمْ واحِدٌ. أَلا لا فَضْلَ لِعَرَبِيّ عَلى عَجَمِيّ وَلا لِعَجَمِيّ عَلى عَرَبِيّ، وَلا لِاَحْمَرَ عَلى أَسْوَدَ، وَلا لِأسْوَدَ عَلى أَحْمَرَ إِلاّ بِالتَّقْوى»؛(2)
«اى مردم! آگاه باشيد همانا پروردگار شما يكیست و پدر شما يكیست و آگاه باشيد از براى عرب بر غيرعرب و غيرعرب بر عرب و سرخ پوست بر سياه پوست و سياه پوست بر سرخ پوست برترى جز با تقوا نیست».
ص: 36
در احكام اسلام، از عبادات و معاملات و ديات و قصاص و حدود و قضا و غيره، اين مساوات اجتماعى ملاحظه شده است و فرقى بين سفيد و سياه، فقير و غنى، شاه و رعيت و جاهل و عالم نيست.
اگر كسى عليه رئيس مملكت و خليفه وقت شكايتى داشته باشد، شكايت او در دادگاه شرعى عادى كه به محاكمات همه رسيدگى می نمايند طرح می شود و آن رئيس مانند يك فرد عادى به محاكمه احضار می گردد و در مجلس محاكمه در كنار خصم خود می نشيند و اگر مدعى هم رئيس مملكت يا بزرگ ترين مقامات ارتشى يا هر شخصيت ديگر باشد، بايد به وسيله طرح دعوى در محكمه ادّعا كند و نمی تواند با زور شخصى، حقّ خود را از كسى بگيرد؛ يا اگر بين ورثه يك نفر، پادشاهى باشد، مثل ساير ورثه ارث می برد؛ يا اگر پادشاهى، قاتل باشد و مقتول فردى از افراد مسلمانان باشد، ورثه مقتول می توانند او را قصاص نمايند.
يكى از جريان هاى سوئى كه عوامل سياسى موجب آن شد، اين بود كه خالد بن وليد را بااينكه مرتكب قتل مالك بن نويره گرديد و با زوجه او به زور در عدّه هم بستر گشت، از قصاص و حدّ شرعى معاف نمودند و به حقّ ورثه او ترتيب اثر ندادند.
و همچنين از مطاعن مهم يكى اين بود كه عثمان نيز «عبيدالله بن عمر» (قاتل هرمزان( را به ملاحظه اينكه پسر «عمر بن خطاب» است،
ص: 37
از قصاص معاف كرد(1) و نه ابوبكر و نه عثمان، به اعتراض صحابه در اين قانون شكنى اعتنا ننمودند.
اين اعمال و اين گونه سوء استفاده ها از مقام، مخالف روح مساوات اسلام است.
اميرالمؤمنين علیه السلام در وصيت خود، هنگامى كه از «ابن ملجم» ضربت خورده بود، به بنى عبدالمطلب سفارش فرمود:
«يا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمآءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ. أَلا لا تَقْتُلُنَّ بِي إِلاّ قاتِلِي»؛(2)
«اى فرزندان عبدالمطلب، نيابم شما را (كه به اسم خون خواهى من( در خون مسلمانان غوطه ور شوید به این عنوان که بگوييد اميرالمؤمنين كشته شده است (و او يك فرد عادى نيست(. آگاه باشيد براى قتل من، جز قاتل من دیگران را نكشيد».
می گويند: يك روز عمر از صحابه پرسيد: چه می گوييد اگر اميرالمؤمنين (مقصودش خودش بود( مردى را ببيند كه زنا می كند؟
على علیه السلام فرمود: بايد چهار نفر شاهد بياورد و الاّ مانند ساير مسلمانان
ص: 38
حدّ قذف بر او جارى می شود.(1)
اسلام، حقّ غايب و سفيه و مجنون و بلكه جنين را برابر يك فرد كامل، حفظ فرموده است.
در نماز جماعت كه در شبانه روز، پنج مرتبه تشكيل می شود، اين مساوات درضمن پرستش خدا جلوه می كند. صف اوّل به افراد يا طبقاتى اختصاص ندارد، هركس زودتر حضور يابد، در صف مقدم قرار می گيرد. گاهى سرباز يا سياه پوست، در صف اوّل و فرمانده لشكر و يا سفيدپوست در صف آخر، پشت سرهم می ايستد.
در مسجد نيز نابرابرى نيست و مكان و اطاق درجه يك و دو وجود ندارد، و هركس در هرمكانى از مسجد نشست، احدى نمی تواند او را از آن مكان بردارد.
در حج كه يكى از بزرگ ترين فرايض و شعائر اسلام است، جلوه اين مساوات، بسيار چشمگير و حساس است. آنجا ديگر تمام امتيازات از بين می رود و مكتب بى امتيازى و برابرى و مساوات باز می شود.
در طواف و سعى و وقوف عرفات و مشعر و اعمال مِنى، هيچ اثر و خبرى از امتيازات و تشريفات پوچ و مقامات و مشاغل نيست. هر فرد است و خودش و گوشت و پوست و استخوانش و ارزش واقعى
ص: 39
انسانى اش كه خدا از آن آگاه است، هيچ رابطه اى غير از رابطه اخوت اسلامى و پرستش خدا نيست، همه به هم كمك می دهند و به هم تواضع می نمايند و در سلام به يكديگر پيشى می گيرند.
اين اجتماعى است كه محبوب خداست و الگوى يك اجتماع فاضل و انسانى است. كسانى كه در اين اجتماع شركت می كنند، بايد پس از بازگشت، آن برنامه را در اجتماع شهر و كشور و منطقه خود ادامه دهند و اجتماع خود را بر اين اساس و مشابه آن اجتماع روحانى بسازند.
در آغاز اسلام كه هنوز مردم به مساوات اسلام آشنايى نداشته و شكستن طلسم آن عادات ناروا و نشستن با فقرا و زيردستان برايشان كارى دشوار بود، گروهى مانند «عيينة بن حصين» و «اقرع بن حابس» از كسانى كه در رديف سران آنان شمرده می شدند، به پيغمبر صلی الله علیه و آله پيشنهاد كردند كه با آن حضرت، در صدر مجلس بنشينند (آن كارى كه پيغمبر صلی الله علیه و آله تا زنده بود از آن دورى می نمود( و سلمان، ابوذر، صهيب، عمار، خبّاب و هم قطارانش از فقراى مؤمنين كه لباس هاى پشمى پوشيده بودند را از خود دور كن تا ما با تو بنشينيم و از تو فرا بگيريم. مانعى بين ما غير از اين افراد نيست!
وقتى اين پيشنهاد را كه مخالف روح دعوت اسلام بود، عرضه داشتند، خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:
ص: 40
(وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَداوَةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَوىهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)؛(1)
«و شكيبا بدار خود را با آنان كه پروردگارشان را در بامداد و شبانگاه می خوانند و رضاى او را می خواهند، و چشمانت را از آنها برمدار درحالى كه زينت زندگى دنيا را بخواهى و از كسى پيروى مكن كه دلش را از ياد خودمان غافل كرديم و پيروى هواى خود را كرد و كارش تباه گرديد».
وقتى اين آيه نازل شد، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله برخاست و به طلب ياران پشمينه پوش خود آمد، آنان را در آخر مسجد يافت كه به ياد خدا مشغول بودند، پيغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتّى أَمَرَنِي أَنْ أَصْبِرَ نَفْسِي مَعَ رِجالٍ مِنْ أُمَّتِي مَعَكُمُ الْمَحْيا وَمَعَكُمُ الْمَماتُ»؛(2)
«حمد خداى راست كه مرا از اين دنيا نبرد تا امر فرمود كه با مردانى از امّتم بسازم و شكيبا باشم؛ با شما زندگى و با شما مرگ است».
ص: 41
محدث قمی در سفينةالبحار ذيل لغت «فقر» روايت كرده است: مردى توانگر كه جامه اى پاكيزه در بر داشت، به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفياب شد و نزد آن حضرت نشست، مرد فقيرى كه جامه اى چركين داشت، آمد و در كنار توانگر نشست. توانگر لباس خود را برگرفت. پيامبر عزيز اسلام صلی الله علیه و آله به او فرمود: بيم كردى از فقر او چيزى به تو برسد؟
عرض كرد: نه.
فرمود: پس ترسيدى كه لباس تو را چركين سازد؟
عرض كرد: نه.
فرمود: پس چه چيز تو را بر آن داشت كه اين گونه رفتار كردى؟
عرض كرد: اى پيغمبر خدا! مرا قرينى (شيطانى) است كه هر كار زشتى را براى من زينت می دهد و هر كار نيك را ناستوده و قبيح جلوه می دهد، من نصف مال خود را براى اين شخص قرار دادم.
رسول خدا به فقير فرمود: آيا می پذيرى؟
عرض كرد: نه.
توانگر پرسيد: چرا؟
فقير گفت: می ترسم بر من نيز داخل شود آنچه بر تو داخل گرديده است.(1)
ص: 42
يكى از نشانه هاى اين گونه مساوات و تساوى همگان در برابر قانون، قانون امر به معروف و نهى از منكر است. به موجب اين قانون، هر فردى نه فقط حقّ دارد ديگرى را - هركس و صاحب هر مقام و رتبه اى كه باشد - با شرايط مقرر، امر به معروف و نهى از منكر نمايد؛ بلكه اين كار بر او واجب است.
قرآن مجيد می فرمايد:
(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ)؛(1)
«مردان و زنان با ایمان يار و یاور يكديگرند، امر به معروف می نمايند و نهى از منكر می كنند».
و به قدرى اين حقّ نظارت همگان بر اجراى قوانين و امر به معروف و نهى از منكر، اهمّيت و فضيلت دارد كه اميرالمؤمنين علیه السلام می فرمايد:
«وَما أَعْمالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلاّ كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيّ»؛(2)
«تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر جز مانند آب دور ریخته شده دهن در برابر دريايى ژرف و عمیق نیست».
ص: 43
مختصر سخن اين است: اسلام يگانه دينى است كه مساوات صحيح را در جهان برقرار كرد و افرادى مؤمن به اين مساوات را در تمام اعصار و ادوار در مكتب تربيتى خود پرورش داد و شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله اولين كسى بود كه بيش از همگان، اصول مساوات را در غزوات و مناسبات ديگر رعايت می فرمود.
يكى ازعلل مهم پيشرفت و پيروزى مسلمانان در صدر اسلام كه ملل بزرگى مثل ايران و روم را فتح كردند، همين مساوات اسلامى بود كه كشورها و ملّت هاى آن زمان، هرگز تصور آن را هم نمی كردند.
اين مساوات، ملّت هايى را كه گرفتار آن نابرابرى ها بودند و از كرامت انسانى در آنها خبرى نبود، چنان شيفته اسلام كرده بود كه به هر كجا سپاه اسلام روى می آورد، پيش از فتح نظامى، دل هاى مردم فتح شده بود و مردم، نويد انقلاب آزادى بخش اسلام را انتظار می كشيدند و در جنگ با سپاه مسلمانان مقاومت نمی كردند.
ايرانى، اين جنگ را با قيصر و سپاه بيگانه نمی ديد، جنگ با آزادى خودش و با اعلان ارزش انسانى خود می ديد.
اگر اسلام فاتح نمی شد، همان رسوم و همان نابرابرى ها و همان بى احترامی ها به حقوق انسانى ادامه می يافت. تمام آن تبعيضات و آن كاخ تيسفون و آن تجمّلات كه چشم بشر را خيره می كرد، روزافزون می شد. هر ملّت هوشيارى آنگاه كه صداى الغاى اين برنامه ها را
ص: 44
به گوش دل بشنود، از اعلام مساوات در بين ملّت استقبال خواهد كرد. اگر او را به زور، به ميدان جنگ ببرند، نمی تواند آن گونه بجنگد كه طرف مقابل را شكست بدهد؛ چون شكست طرف مقابل، شكست واقعى خود اوست.
البته علل ديگرى نيز در بين بود؛ ولى به نظر ما، علّت عمده پيروزى مسلمانان در صدر اسلام، قوّت تعاليم توحيدى اسلام و تأثير تربيت رسول خدا صلی الله علیه و آله و نفوذ قرآن در قلوب و توجّه گروه هاى بسيارى از كشورهاى فتح شده به اصول عالى و هدف هاى مقدّس اسلام بود كه در اينجا نمی خواهم اين موضوع را به تفصيل مطرح كنم.
اجمالاً مسئله مساوات اسلام، فوق العاده جالب و جاذب بوده و بر تجلّى جمال اسلام نيز افزوده است. ريشه اين مساوات از توحيد اسلام آب می خورد و اين مساوات يكى از ميوه هاى لذيذ و شيرين درخت توحيد است.
نظام امامت كه يگانه نظام الهى است، اين مساوات را اجرا می نمايد و از تقدّم و تأخّرهاى بیجا و تبعيضات ظالمانه جلوگيرى می كند و همه را به يك چشم می نگرد.
چنان كه برنامه آن در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و اميرالمؤمنين علیه السلام به دنيا عرضه شد و حدود و كيفرها به طور مساوى اجرا می گرديد و در
ص: 45
قضاياى متعدد، مثل قضيه «فاطمه مخزوميه»(1) همه دانستند كه تبعيض در اجراى حدود امكان پذير نيست، و حدود شرعى و قوانين عليه هركس و هرمقام كه باشد، بدون هيچ گونه استثنايى اجرا می شود.
چنان كه در عصر اميرالمؤمنين علیه السلام ، در موارد متعدد مانند شرب خمر «نجاشى شاعر» در ماه مبارك رمضان(2) نيز اين برنامه معلوم گرديد كه حدود و تعزيرات اجرا می شود، اگرچه در حقّ يك نفر شاعر مذهبى باشد كه شعر و زبانش براى تحريك و تهييج مردم به جهاد و مبارزه با دشمن، كار هزارها سرباز را بنمايد، نه شفاعتى پذيرفته می شود و نه جاه و اعتبار ظاهرى افراد اثرى دارد.
نظام امامت و مساوات اسلامی در زمان ظهور حضرت ولى امر، صاحب الزمان علیه السلام توسط آن حضرت در روى كره زمين و بين تمام ملل و اقوام و نژادها و مرد و زن و كوچك و بزرگ استقرار می يابد و ظهور آن حضرت، كه ظهور مطلق و تمام عيار اسلام است، ظهور مساوات جهانى اسلام نيز خواهد بود.
عقيده به حكومت مهدى علیه السلام ؛ يعنى عقيده به مساوات و برابرى انسانى و اسلامى كه معتقد به مساوات بايد آن را در ايام غيبت ايشان، در هر سطحى كه ممكن است اجرا كند؛ در خانواده، كوى و محله، شهر
ص: 46
و مملكت، مطب دكتر، دكان نانوايى و گوشت فروشى، مسجد و اداره، خريد و فروش،(1) محل كار و پيشه، همه جاوهمه جا حتى در سلام و تواضع، مساوات اسلامى و ترك تبعيض را بايد اجرا نمايد.
معتقد به ظهور مساوات اسلام و ظهور مجرى واقعى آن - حضرت مهدى علیه السلام - از نابرابرى ها رنج می برد و از تبعيضات متنفّر است و با واگذاردن كارها به نااهلان كه يك تبعيض بسيار خطرناك است، تا می تواند مبارزه می نمايد.(2)
پس طبع اين عقيده اقتضا دارد كه معتقدين به ظهور امام علیه السلام مراعات مساوات اسلامى را در بين خود و ديگران بنمايند و معتقد به اين ظهور، مساوات خواه باشد.
اگر ما ببينيم بين مللى كه به اسلام معتقد نيستند و دينى هم كه دارند آنها را به مساوات نمی خواند، در بعضى زمينه ها و برخى موارد، رعايت مساوات می شود - هرچند در موارد مهم، مساوات و حقوق، فقط از جانب آنها مورد حمله و تجاوز است - و ما فاقد آن هستيم، بايد علّت آن را جستجو كنيم و ببينيم چرا عمل ما عقيده ما را تأييد نمی كند و چرا به لوازم نظام امامت كه هم اكنون برقرار است، ملتزم نمی باشيم؟
ص: 47
شيعه كه معتقد به اين نظام و آن ظهور كلى است، بايد اجتماعش نمونه و معرّف مساوات اسلامى باشد و نظامى را كه رهبرى آن با حضرت بقية الله علیه السلام است، را به مساواتش، به عدالتش و به فضيلتش به دنيا نشان دهد؛ زيرا دين يك وظيفه، يك تعهد و يك مسئوليت بزرگ است و اعتقاد به ظهور مساوات اسلامى و ظهور صاحب الزمان علیه السلام بدون انجام عملى آن و بدون مساوات خواهى عملى، وفاى به اين تعهد و عمل به اين وظيفه و توجّه به اين مسئوليت نمی باشد.
ص: 48
عدالت از تعاليم و اصول مهم و اهداف عمده دعوت اسلام است كه آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه با كمال تأكيد و صراحت، همه را به آن مأمور و متعهد اجراى آن ساخته است.
ازجمله در سوره مائده می فرمايد:
(اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى)؛(1)
«عدالت ورزيد كه عدل به تقوا نزديك تر است».
و در سوره انعام می فرمايد:
(وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا)؛(2)
«وقتى سخن گفتيد، به عدالت سخن بگوييد».
و در سوره نحل می فرمايد:
(إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ)؛(3)
«خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد».
ص: 49
امام علی علیه السلام ، پس از آنكه امر به معروف و نهى از منكر را - چنان كه در فصل رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدی علیه السلام با مساوات اسلامى با آن تأكيد نقل كرديم - بيان نموده، می فرمايد:
«وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمامٍ جائِرٍ»؛(1)
«برتر از امر به معروف و نهى از منكر، سخن عدل است كه در حضور پيشوا و زمامدار ستمكار گفته شود».
و نيز حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام در آغاز خلافت ظاهرى، روش صريح خود را در اجراى عدالت چنين اعلام می نمايد:
«آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان - از اموال متعلق به حكومت اسلامى كه عوايد آن بايد صرف مصالح مسلمين و رفع حوايج نيازمندان گردد - به كسى بخشيده باشد و هر مالى را از مال خدا اعطا كرده باشد، به بيت المال برگردانده می شود، براى اينكه حقّ قديم است (يعنى بااساس و باريشه و سابقه است) و چيزى حقّ را باطل نمی كند».(2)
«اگر بيابم آن اموال عمومى را - كه عثمان بخشيده است - درحالى كه مهر زنان كرده باشند، يا كنيزان را با آن خريده باشند، آن را به
ص: 50
بيت المال برمی گردانم كه در عدل، وسعت و گشايش است و آن كس كه عدل بر او تنگ باشد، ظلم بر او تنگ تر خواهد بود».(1)
از آن حضرت روايت است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ»؛(2)
«هرگز پاك و سعادتمند نشود امّت و مردمى كه در میان آنها حقّ ضعيف از قوى بدون ترس گرفته نشود».
براى درك و فهم ابعاد اين عدالت اجتماعى، مطالعه سيره و روش رسول اكرم صلی الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام را بايد راهنما قرار داد.
از اين مطالعه دانسته می شود كه روابط افراد با حكومت و روابط حكومت با افراد بايد چگونه باشد.
روابط پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با اصحابش، با ضعفاى مردم، با همه افراد عادى بود. نقل كرده اند: شخصى در خدمت آن حضرت سخن می گفت، مهابت محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله او را فرا گرفت. پيامبر عزيز اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «آسان باد بر تو! (بر خود آسان بگير) كه من پادشاه
ص: 51
نيستم، من پسر زنى از قريش هستم كه گوشت خشكيده می خورد».(1)
در خبر است كه فرمود:
«مَنْ سَرَّهُ (أحَبَّ) أَنْ يُمَثِّلَ لَهُ الرِّجالُ قِياماً، فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ»؛(2)
«هركس خوشحال شود و دوست بدارد مردم در پیش او ایستاده باشند باید جايگاه خود را از آتش بگيرد».
در آن هنگامى كه در روم و ايران، حاكم و سلطان، مالك الرقاب مطلق رعيت بود و هيچ قانون و قاعده اى رابطه حاكم را با رعيت كنترل نمی كرد و رعيت مكلّف به خدمت حاكم بود و منطق اين قدرت و تسلط، منطق فرعونى (أَنَا رَبُّكُمُ الاَعْلى)(3) بود. خدا به پيغمبرش امر فرمود كه خود را به مردم بشناساند:
(إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ)؛(4)
«همانا من بشرى مانند شما هستم که به من وحى می شود».
على علیه السلام كسى است كه از او نقل می شود كه فرمود: «هركس
ص: 52
می خواهد نگاه كند به يك نفر از اهل آتش، نگاه كند به مردى كه نشسته است و در حضور او جمعى (به حال احترام) ايستاده اند».(1)
وقتى حضرت به جهاد اهل شام می رفتند، دهقانان «انبار» آن حضرت را ديدند، از مركب های خود پياده شدند و جلو اميرالمؤمنين علیه السلام به شتاب می رفتند، حضرت فرمود:
«ما هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ»؛
«اين چه كارى است كه کردید؟»
گفتند: عادتى است كه به آن اميران خود را تعظيم می كنيم. فرمود: به خدا سوگند! اميران شما از اين سود نمی برند و شما در دنيا خود را در زحمت و در آخرت در شقاوت قرار می دهيد. (2)
وقتى «حرب بن شرحبيل شبامى» پياده در ركاب حضرت می رفت و او را مشايعت می كرد، امام علیه السلام فرمود: «بازگرد كه پياده بودن مثل تو با مثل من، براى والى فتنه و براى مؤمن موجب ذلّت است».(3)
يكى از اسناد مهم و يگانه دستورالعمل زمامدارى و برنامه عدالت اجتماعى، عهدنامه حضرت علی علیه السلام است كه براى مالك اشتر رحمه الله
ص: 53
نوشت.(1) منشورى عالى تر و دقيق تر از اين عهدنامه و موادى كه امام علیه السلام در آن بيان فرموده، نيست.(2) حقوق همه طبقات و انسان ها در اين عهدنامه مطرح شده و تعيين گرديده است.
اگر وزارتخانه هاى تعليم و تربيت ممالك اسلام، واقعاً بخواهند رشد فكرى و اجتماعى مردم و شخصيت افراد را در برابر حكومت و مأموران آن تضمين كنند و اين فاصله اى را كه بين حكومت و مردم است، از ميان بردارند، تا به جاى آنكه حكومت خادم ملّت باشد، مخدوم و ارباب ملّت نباشد، بايد اين عهدنامه را جزء برنامه هاى مدارس قرار دهند و از كلمه نخست تا پايان آن، جمله به جمله، آن را در كتاب هاى درسى بنويسند و آن را شرح بدهند و به معلمان هم دستور بدهند كه كاملاً مقاصد آن را به شاگردان بياموزند. خدا می داند كه در يك دوره، چنان وضع عوض می شود و سطح افكار بالا می رود و دهقان، كارگر، زحمت كش، كارفرما، كدخدا، حاكم، محكوم، رئيس و مرئوس به وظايف و حقوق و اختيارات خود آشنا می شوند كه زمينه اى براى رشد هيچ گونه استثمار و ديكتاتورى و استبداد در جامعه
ص: 54
باقى نخواهد ماند و بى عدالتى ها و فرعونيت ها و تملّق ها و تعظيم ها همه از بين خواهد رفت. ازجمله مواد عهدنامه اين است:
«وَلْيَكُنْ أَحَبَّ الْاُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُها فِي الْحَقِّ وَأَعَمُّها فِي الْعَدْلِ وَأَجْمَعُها لِرِضَى الرَّعِيَّةِ؛ فَإِنَّ سُخْطَ الْعامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخاصَّةِ. وَإِنَّ سُخْطَ الْخاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعامَّةِ»؛(1)
«بايد محبوب ترين كارها در نزد تو، كارى باشد كه در راه حقّ (و پرهيز از افراط و تفريط( ميانه تر و در عدل و دادگري فراگیرتر، و خشنودى رعيت را دربرگیرنده تر و گسترده تر باشد؛ زيرا خشم تودة مردم، خشنودى خواص و نزدیکان را از ميان می برد؛ اما خشم خواص را خشنودى همگان بی اثر می کند. (يعنى آنچه لازم است رعايت شود، رضايت عامه مردم است و با رضايت عامه، به خشم خاصه نبايد توجّه كرد)».
و باز در فراز ديگرى از اين عهدنامه می فرمايد:
«وَإِنَّما عِمادُ الدِّينِ وَجِماعُ الْمُسْلِمِينَ وَالْعُدَّةُ لِلأعْداءِ الْعامَّةُ مِنَ الأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَمَيْلُكَ مَعَهُمْ»؛(2)
ص: 55
«همانا ستون دين و پیوند مسلمانان و تدارکات جنگی و وسيلة پيروزى آنان بر دشمنان، جمعيت و عامة مردم اند (كه بايد روى آنها حساب كارها را كرد) پس بايد توجّه و گرایش تو به آنها و ميل تو به ايشان باشد».
مواد اين عهدنامه بسيار است و هريك از ديگرى ارزنده تر و در جاى خود حساس تر است كه بايد شخص، باتوجّه به شرح هايى كه بر اين عهدنامه نوشته شده است، به دقت آن را مطالعه نمايد تا بفهمد در حدود چهارده قرن پيش، امام علیه السلام چه اصول عالى و بلندپايه اى را به بشريّت عرضه داشته و چه حقوقى را براى مردم در برابر مسئولان امور قائل بوده است كه در دموكراسى ترين كشورهاى جهان در عصر ما، هنوز هم برقرار نشده است؟
در يكى از نامه ها كه حضرت علی علیه السلام به يكى از واليان امور مرقوم فرموده است، دستور می دهد:
«فاخْفِضْ لهم جَناحَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَماءُ فِي حَيْفِكَ وَلا يَيْأَسَ الضُّعَفاءُ مِنْ عَدْلِكَ»؛(1)
«براى رعيت، بال تواضع و فروتنى را فرو آر، نرم خو و مهربان باش و رويت
را بر ايشان گشاده ساز، و در نگاه
ص: 56
و اشاره، بين آنها به تساوی رفتار كن، تا بزرگان به ظلم تو طمع نكنند و ضعيفان از عدل تو مأيوس نگردند».
در نهج البلاغه، به خصوص روى اصل عدالت اجتماعى و حسن رابطه حاكم و مسئولان امور با مردم، تأكيدات بليغ شده و تعليمات حضرت على علیه السلام هدف هاى اسلام را در نظام حكومت و اجتماع اعلام می دارد؛ ازجمله در خطبه 216 می فرماید:
«أَمّا بَعْدُ: فَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلايَةِ أَمْرِكُمْ»(1)
«پس از حمد و ستایش خدا، خداوند سبحان برای من بر شما به جهت سرپرستی حکومتتان حقی قرار داده است».
و در خطبه 224 می فرماید:
«وَاللهِ لَاَنْ أَبِيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً»(2)
«به خدا سوگند اگر شب را در حال بیداری بر روی خارهای سعدان به سر ببرم...».
و نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف و خطبه ها و نامه هاى ديگر.
اين عدالت، هدف اسلام، هدف قرآن، هدف مكتب حضرت
ص: 57
محمّد صلی الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام و هدف ظهور خاتم الاوصياء حضرت مهدى علیه السلام است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و اميرالمؤمنين علیه السلام عدالت را در فرصتى كوتاه و در يك بُعد زمانى و مكانى محدود، به مردم نشان دادند و چهره مطلق و جامع و كاملش، به وسيله حضرت مهدى علیه السلام آشكار می گردد و از بارزترين و روشن ترين صفات و علايم، مهدى موعود علیه السلام است كه در بيش از صد حديث، آن رهبر دادگستر به اين صفت (عدالت گسترى) توصيف و معرفى شده است.
در نظام امامت، حاكم در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى مظلومان و افراط و تفريطى كه در امور واقع شود، مسئول است.
امام على علیه السلام اين مسئوليت را در خطبه «شقشقيه» چنين اعلام می دارد:
«أَما وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَلاّ يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَلاَ سَغَبِ مَظْلُوم لَاَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»؛(1)
«سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر حضور انبوه بیعت کننده ها نبود و حجت به داشتن کمک و یاور قائم نمى شد، و خدا از علما پیمان
ص: 58
نگرفته بود، كه در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى مظلوم سکوت نکنند، هرآينه مهار خلافت را بر کوهان آن انداخته و رهایش می کردم».
برنامه زمامدارى حضرت مهدى علیه السلام و روابط كارمندان و متصدّيان امور بر اساس حقّ و عدالت اجتماعى و بدون هيچ گونه استكبار جريان خواهد يافت و به مردم چنان كه در نهج البلاغه است:
«فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ وَيُحْيِي مَيِّتَ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ»؛(1)
«سيره
و روش
دادگرانه را برای شما نشان خواهد داد و آنچه را که از كتاب و سنّت مرده باشد، زنده خواهد كرد».
در حديث است:
«عَلامَةُ الْمَهْدِيِّ أَنْ يَكُونَ شَدِيداً عَلَى الْعُمّالِ»(2)
«علامت مهدى علیه السلام اين است كه بر عمال و كارمندان حكومتى سخت گير است».
ص: 59
در حديثى از اميرالمؤمنين علیه السلام ، چگونگى بيعت گرفتن حضرت مهدى علیه السلام و مواردى كه بر آن بيعت خواهد گرفت، بيان شده است. ازجمله اين است كه: دزدى نكنند، مرتكب زنا نگردند، به مسلمانى فحش و دشنام ندهند، هتك حرمت كسى را ننمايند، به خانه اى هجوم نبرند، كسى را به غيرحقّ نزنند، طلا و نقره و گندم و جو را احتکار و ذخيره نكنند، مسجدى را خراب ننمايند، شراب ننوشند، خَزّ و حرير نپوشند، كمربند طلا نبندند، راهزنى ننمايند، راهى را ناامن نسازند، مواد غذايى را احتكار نكنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.(1)
بر خود نيز شرط مى نمايد كه مانند آنها سلوك كند، از لباسى كه آنها مى پوشند بپوشد، بر مركبى مثل مركب آنها سوار شود، چنان باشد که آنان مى خواهند، به اندك راضى گردد، زمين را به يارى خدا از داد پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد، خدا را چنان كه حقّ پرستش اوست عبادت كند و حاجب و دربان براى خود قرار ندهد.(2)
عقيده به اين ظهور و اين برنامه ها و اين گونه رابطه ها، بين رعيت و حاكم كه بايد در تمام جهان مستقر گردد، ميزان و معيار اسلامى بودن حكومت ها و زمامدارى ها را مشخص می سازد و جهت و هدف تأسيس حكومت را تعيين می كند، و معتقد به اين ظهور، برقرارى اين
ص: 60
عدالت و اين روابط را خواستار می شود، روابط استكبارى و استضعافى و استعبادى را به هر شكل و صورت كه باشد، رد كرده و با آن مبارزه می نمايد.
معتقد به اين ظهور و عدالت اجتماعى اسلامى، اگر مسئول و متصدى كارى باشد، خود را خدمتگزار مردم و براى مردم می داند و اگر از افراد عادى است، با مسئولان امور، سلوك خود را عادى و منزه از تملّق و فروتنى هاى بى مورد می سازد و از آنان توقع تبعيض و مسامحه در انجام وظيفه نمی كند؛ بلكه در برقرارى عدالت اجتماعى با آنان همكارى می نمايد.
ص: 61
ص: 62
در احاديث و اخبار بسيارى كه شيعه و سنى در كتاب هاى مورد اعتماد و معتبر حديث، راجع به اوصاف و علايم و مشخصات حضرت صاحب الامر، مهدى منتظر علیه السلام روايت كرده اند، اين نشانه و علامت، مشهور و معروف و متواتر است كه زمين را پر از قسط و عدل می فرمايد، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
ازجمله «احمد بن حنبل» در «مسند»(1) و «ابوداوود» در «سنن»(2) اين علامت را كه از اوصاف فعلى و برنامه حكومتى آن حضرت است، از رسول خدا صلی الله علیه و آله به اين لفظ روايت كرده اند:
«يَمْلَاُ الْاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»(3)؛
«زمين را از مساوات و برابری و عدل و داد پر می كند؛ چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».
ص: 63
و در حديث ديگر است كه فرمود:
«أُبَشِّرُكُمْ بِالْمَهْدِىِّ! يُبْعَثُ فِي أُمَّتِي عَلَى اخْتِلاف مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ، فَيَمْلَاُ الْاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، يَرْضى عَنْهُ ساكِنُ السَّماءِ وَساكِنُ الْاَرْضِ يُقَسِّمُ الْمالَ صِحاحاً. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟ قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ قالَ: وَيَمْلَاُ اللهُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ غِنىً وَيَسَعُهُمْ عَدْلَهُ»(1)؛
«مژده می دهم شما را به مهدى كه او در امّت من، به هنگام اختلاف و سختى ها
فرستاده می شود. پس زمين را از مساوات و برابری و عدل و داد پر می كند، همان طورى كه از جور و ظلم پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين
از او خشنود می شوند، مال را در بين مردم به طور صحیح تقسيم می کند. کسی پرسید چگونه صحیح تقسیم می کند؟ فرمود: در میان مردم به طور مساوی قسمت می کند و خدا دل هاى امّت محمّد را از بى نيازى پر می كند و ايشان را عدل او فرا می گيرد».
و در روايت ديگر است:
«يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُواطِئُ اسْمُهُ اسْمِي
ص: 64
وَخُلْقُهُ خُلْقِي فَيَمْلَاُها عَدْلا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛(1)
« مردى از اهل بيت من كه اسمش، اسم من و خُلقش خلق من است قیام می کند، پس زمين را از عدل و داد پر می كند، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».
و در حديث ديگر از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:
«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي، فَيَمْلَاُها عَدْلا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛(2)
«اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى و بلند می کند، تا مردى از فرزندان من قیام کند، پس دنيا را از عدل و داد پرکند، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد».
معناى احاديث فوق
شايد بسيارى معناى اين احاديث را واضح بدانند و بين «قسط» و
ص: 65
«عدل» و همچنين بين «ظلم» و «جور» مانند دو كلمه مترادف فرقى نگذارند و قسط و عدل را به داد، و ظلم و جور را به ستم ترجمه نمايند. بنابراين عطف قسط را به عدل، و ظلم را به جور، يك نوع تأكيد بگيرند.
ولى به نظر می رسد: در اين احاديث، تمام مطلب در تأكيد خلاصه نمی شود و لفظ قسط و عدل مترادف نمی باشند؛ چنان كه دو كلمه مقابل آنها (جور و ظلم( نيز مترادف نيستند.
توضيح اين مطلب حساس و مهم، موقوف بر بيان دو مقدمه است:
نظام امامت در آن معانى و ابعادش كه با نظامات اسلامى يا نظام تمام اسلامى ارتباط دارد، حسن اجراى اين نظامات را به عدل و حق عهده دار است.
اين نظامات عبارت اند از: نظام فكرى و اعتقادى معقول و منطقى، نظام تعادل اخلاقى، نظام متوازن اقتصادى و مالى، نظام عدل اجتماعى، نظام صحيح سياست و اداره و حكومت، نظام معتدل ارضا و اشباع غرايز، نظام صحيح آموزش و پرورش و نظامات ديگر.
به عبارت ديگر: نظام امامت، نظام اجراى تمام اين نظامات است و شخص امام علیه السلام نمونه اعلا و نمايش عملى و تجسّم ظهور تمام
ص: 66
برنامه ها و نظامات اسلامى است و اگر اين عبارت كوتاه نباشد؛ همانند آينه در برابر آفتاب كه حاكى از آفتاب است، وجود امام نيز حاكى از حقيقت اسلام و معارف و نظامات اسلام است.
امامت يگانه نظامى است كه استثمار و استكبار و استعمار، و استفاده هاى نامشروع را كه موجب فاصله ها و تقسيم بندى ها و توزيع هاى غيرعادلانه است، از بين می برد و قسط و عدل را برقرار می سازد و از افراط و تفريط جلوگيرى می نمايد.
در اين نظام، هم قوانينى كه اساس عمل است، به عدل و حق و برقرارى توازن و تعادل نظر دارد و هم حاكم و نظام حكومت و قوه مجريه اى كه اجراى اين قوانين را به عهده دارد، از طريق عدل منحرف نمی گردد.
اين يكى از مشخصات و معرّف اين نظام است كه استقرار آن، عدل مطلق و خير و احسان برقرار می كند و اموال و مواد مورد نياز، و مشاغل و مناصب را به قسط و عدل توزيع و تقسيم می نمايد و غرايز فطرى و جسمى انسان را اشباع و طغيان و سركشى آنها را مهار می نمايد چنان كه بعضى آيات و احاديث به همين معانى نظر دارد؛ مثل آيه:
(اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الاَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ )؛ (1)
ص: 67
«آنان كه وقتى ايشان را در زمين قدرت و تمكّن دهيم، نماز را برپا می دارند و زكات می دهند و امر به معروف و نهى از منكر می نمايند».
و مانند اين حديث معروف كه از حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام روايت شده است و علماى بزرگ در شرح و تفسير آن، تحقيقات و توضيحات مهمى بيان داشته اند:
«اِعْرَفُوا اللهَ بِاللهِ، وَالرَّسُولَ بِالرِّسالَةِ وَأُولِی الْاَمْرِ بِالْاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ»؛(1)
«خدا را با خدا و پيغمبر را با پيامبرى و اولياى امر (امامان) را با امر به نیکی و دادگری و احسان بشناسيد».
و مانند اين جمله در ضمن احاديث اوصاف حضرت مهدى علیه السلام :
«يُقَسِّمُ الْمالَ صِحاحاً، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: ما صِحاحاً؟ قالَ: بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ»(2)
«حضرت مهدى علیه السلام مال را به طور صحيح قسمت می نمايد، مردى از معناى آن پرسيد، پيغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: به طور مساوى در بين مردم تقسيم می نمايد».
ص: 68
نظام امامت، استضعاف را به هر صورت و شكلى كه باشد؛ خواه به صورت استثمار صنعتى، يا استثمار سرمايه دارى، يا استثمار فردى و جمعى، و خواه به آن استعباد یا استکبار و یا استعمار بگویند، از ميان برمی دارد و با هر نظام استضعاف گر اعلان جنگ می دهد؛ چنان كه على علیه السلام می فرمايد:
«الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ»؛(1)
«فرد ذليل و خوار نزد من عزيز است تا حقّ او را بگيرم، و قوى در نزد من ضعيف است تا حقّ ضعيف را از او بگيرم».
«عدى بن حاتم» درضمن آن سخنرانى بسيار مشهور و معروفى كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، پيرامون شخصيت حضرت على علیه السلام ايراد كرد - كه براى هر جمله و فرازش، آن هم در چنان موقعيت حساسى، نمی توان قيمت قائل شد - و معاويه را تحت تأثير قرار داد، می گويد:
«لا يَخافُ الْقَوِيُّ ظُلْمَهُ، وَلا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِنْ عَدْلِهِ».(2)
ص: 69
قوى و ضعيف هر دو در امان بودند، قوى از عدل على علیه السلام نمی ترسيد؛ چون می دانست هرگاه بخواهد او - قوى كه خلاف كرده - را كيفر و مجازات كند، از حدّ قانون تجاوز نمی نمايد و به هواى نفس و كينه شخصى كيفر نمی دهد، ضعيف نيز از عدل او مأيوس نمی گرديد؛ چون می دانست اگر تمام اقويا و زورمندان در يك صف بايستند و يك نفر ضعيف در صف ديگر، على علیه السلام در كنار ضعيف می ايستد و از او حمايت می كند. او حاكم و زمامدارى است كه هرگز حقّ ضعيف را وانمی گذارد و از احقاق حقّ او صرف نظر نمی كند.
علما و محققان علم لغت و ادب می گويند: اختلاف عبارات و اسما، دلالت بر اختلاف معانى دارد و عطف كلمه اى بر كلمه ديگر، در صورتى صحيح است كه از كلمه دوم، معنايى غير از معناى اوّل اراده شود؛ مثلاً اگر زيد لقبش عالم يا فيلسوف باشد، نمی گويند: زيد و فيلسوف آمد.
بنابراين آنچه در قرآن و احاديث شريفه و كلام عرب و عجم آمده است، هنگام عطف دو لفظ متقارب المعنى به يكديگر از لفظ معطوف،معنايى غير از معطوف عليه اراده شده است؛ بلكه می گويند: محال است در لغت واحد، لفظ مختلف و معنا واحد باشد، چنان كه بسيارى از نحويين و لغويين گمان كرده اند.
ص: 70
حتى اينكه محققان می گويند: موردى نداريم كه حركت دو كلمه مختلف باشد، ولى معنا واحد باشد؛ مثلاً الفاظى كه بر وزن «مفعال»، «مفعل»، «فعول» و «فعال» باشند، هركدام معنايى را افاده می نمايند كه ديگرى آن معنا را افاده نمی كند و فردى كه محقق نباشد، گمان می كند تمام اين صيغه ها، فقط مفيد مبالغه می باشند.
وقتى اختلاف حركات موجب اختلاف معانى باشد، به طريق اولى اختلاف كلمات بايد براساس اختلاف معنا باشد.(1)
بنابراين در اين احاديث، به طور مسلّم از «قسط» معناى «عدل» و از «عدل» معناى «قسط»، همچنين از «جور» معناى «ظلم» و از «ظلم» معناى «جور» اراده نشده است و از هر لفظ و كلمه، معنايى غير از كلمه ديگر اراده شده است.
لذا براى فهم دقيق مقصود و معناى اين احاديث و معناى اين چهار كلمه، وقتى منفرداً يا با عطف به يكديگر، در كلامى آمده باشند، مراجعه به كتاب هاى معتبر لغت و كلمات لغويين، به طور اختصار و به مقدارى كه بحث زياد طولانى نشود لازم است.
تاج العروس - که يكى از كتب معتبر لغت است - در مورد كلمه «جور» می گويد:
«الْجَوْرُ نَقِيضُ الْعَدْلِ؛ جارَ عَلَيْهِ يَجُورُ جَوْراً فِي
ص: 71
الْحُكْمِ؛ أَيْ ظَلُمَ، (وَ) الْجَوْرُ ضِدُّ الْقَصْدِ أَوِ الْمَيْلِ عَنْهُ»(1)
«جور نقيض عدل و به معناى ستم در حكم كردن است و به معناى ضد ميانه روى و انحراف از آن نيز آمده است».
لسان العرب نيز - كه يكى از كتاب هاى مورد اعتماد لغت است - «جور» را مانند تاج العروس معنا كرده است.(2)
ابوهلال عسكرى در الفروق اللغويه می گويد: «جور خلاف استقامت در حكم است؛ لذا خيانت جزئى را ظلم می گويند، نه جور؛ امّا گرفتن مالى را از صاحبش به زور و جبر، هرچند يك درهم باشد، جور می گويند».(3)
راغب اصفهانى نيز در مفردات، ظلم را مثل لسان العرب معنا نموده است.(1)
اميرالمؤمنين علیه السلام در پاسخ اين پرسش كه كدام يك از عدل و جود افضل است، فرمود:
«اَلْعَدْلُ يَضَعُ الْاُمُورَ مَواضِعَهَا»(2)
«عدل و دادگستری كارها را سر جاى خود می نشاند».
چنان كه در تاج العروس(3) و لسان العرب(4) آمده است، عدل ضدّجور است و آن چيزى است كه در نفوس، مستقيم شمرده شده و ميانه روى باشد و ترك افراط و تفريط و حكم به حقّ است و عادل آن كسى است كه هواى نفس، او را از حقّ منحرف نمی كند كه حكم به جور بدهد.
راغب اصفهانى می گويد: «عدل، تقسيم و تقسيط كردن به مساوات است»؛(5) بنابراين روايت شده است:
ص: 73
«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتِ وَالْاَرْضُ»؛(1)
«آسمان ها و زمين، با عدل و تقسيم مساوى و برابر برپا است (كه اگر در اجزا و اعضا و اشياى آن كم و زيادى بود و هرچيز و هر ركنى از آن، از آنچه بايد داشته باشد، چيزى كم می داشت يا چيزى زيادتر بر آن بود، برپايى آسمان و زمين به هم می خورد)».
از اين عبارت معلوم می شود كه عدل و توزيع و تقسيم برابر و متساوى به اين نيست كه تمام اشيا از هرچه بايد داشته باشند، مانند هم داشته باشند؛ بلكه غرض اين است كه همه آنچه را و به هر مقدار كه بايد داشته باشند و آنچه را كه داشتن آن، در بقاى اين نظام مؤثر است و آسمان و زمين و منظومه ها و كهكشان ها و كوه و دريا و آب و انسان و حيوان و كليه جانداران و جماد و نبات و معادن به آن برقرار است، بايد داشته باشند.
و نصيب است. و گفته شده است: اِقساط (به كسر همزه) فقط عدل در قسمت است.
در حديث آمده است:
«إِذا حَكَمُوا عَدَلُوا، وَإِذا قَسَّمُوا قَسَطُوا»؛(1)
«وقتى حكم برانند عدالت كنند، و زمانى كه قسمت كنند به عدالت قسمت نمايند و به عدل و انصاف نصیب و حصه بدهند».
ابوهلال عسكرى در الفروق اللغويه می گويد: فرق بين نصيب و قسط اين است كه نصيب بر آنچه كمتر و زيادتر از استحقاق باشد، اطلاق می شود؛ ولى قسط حصه اى است كه به عدل و استحقاق معين شده است و گفته می شود:
«قَسَطَ الْقَوْمُ الشَّيْءَ بَيْنَهُمْ، إِذا قَسَّمُوهُ عَلَى الْقِسْطِ»؛(2)
«مردم چيزى را در میان خود قسط کردند، یعنی: زمانی که آن را بين خود به قسط و مساوات تقسیم كردند».
و جايز است كه گفته شود: قسط اسم است از براى عدل در قسمت و گفته شده است: قسط آن نصيبى است كه شخص استحقاق آن را دارد و به آن نيازمند است.
ص: 75
در قرآن مجيد، ماده «ق س ط» مكرر آمده است؛ ازجمله در آيه:
(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ )؛(1)
مفاد آيه اين است: فرستادن پيامبران با دلایل و نشانى ها و نازل كردن كتاب و ميزان، براى برپايى و قيام مردم به قسط و عدل است. اگرچه ظاهر اين است كه از قسط، معناى عام و عدل كلى و مطلق اراده شده است؛ ولى در آوردن كلمه قسط به جاى عدل، شايد اين عنايت باشد كه خواننده و شنونده به نصيب به عدل و حق و نظم اقتصادى، و اهمّيت مداخله آن در قيام اجتماع به عدل متوجّه گردد.
ضمناً به اين نكته هم بايد توجّه داشت كه مكتب انبيا در اعصارى كه تعادل مالى و اقتصادى در برقرارى جامعه به عدل مؤثر شناخته نمی شد، آن را پيشنهاد كرده و هدف فرستادن پيامبران و وحى و تعاليم و برنامه و كتاب بر آنان، نظم مالى و اقتصادى را نيز متضمن می باشد.
چون عدل مطلق، بدون تعادل مالى و نظم اقتصادى محكم و برنامه صحيح در توليد و توزيع حاصل نخواهد شد.
در آيه ديگر می فرمايد:
(قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ)؛(2)
«بگو پروردگار من فرمان به قسط داده است».
ص: 76
كه از اين آيه نيز يا معناى عدل عام و مطلق مراد است، يا خصوص تقسيم و توزيع به نصيب حق و عدل.
و ازجمله اين آيه است:
(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لآ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلآئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ)؛(1)
در اين آيه نيز ظاهر اين است كه از قيام خدا به قسط، همين اراده شده است كه همه چيز را طبق حكمت، به نصيب معين و به مقدارى كه لازم باشد، آفريده است:
نموده خلق، هر چيزى كه بايد
چنان داده نگارش اين جهان را
از او عالم شده آن سان منظم
جهان آراسته، آن سان كه شايد
كه بِه، هرگز نيابد زان، گمان را
كه نه در آن زياد و نه در آن كم(2)
و در آياتى ديگر مانند:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى...(؛(3)
«و اگر می ترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد...».
و آيه:
(وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ(؛(4)
«و هر چيز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجيد».
ص: 77
محتمل است كه عدل در امور مادى و مالى و قابل توزيع و تقسيم، اراده شده باشد، چنان كه در مثل آيه:
(كُونُوا قَوّامِينَ للّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ)؛(1)
«در راه خدا پايدار و استوار بوده و گواه عدالت و درستى باشيد».
و آيه:
(ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ)؛(2)
«اينها درست تر و محكم تر است نزد خدا».
و آيه:
(وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ)؛(3)
«و اگر حكم كردى بين آنها به عدالت حكم كن».
ظاهر اين است كه عدل در حكم اراده شده است.
در نهج البلاغه نيز قسط به همين معناى تقسيم به عدل و استحقاق طبق نظام آمده است.
مانند اينكه در وصف آفرينش طاووس در خطبه 165 می فرمايد:
ص: 78
«وَقَلَّ صِبْغٌ إِلاّ وَقَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ»؛(1)
«و كم تر رنگى می توان یافت که طاووس سهمی از آن را نداشته باشد».
و در خطبه 185 در وصف حضرت بارى تعالى می فرمايد:
«وَقامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَعَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ»؛(2)
«خدا میان مخلوقاتش به قسط و داد رفتار کرد (هرچيز را با عدل و حصّة متعادل و موافق با نظام آفريد( و در حكم خود با عدل و داد بر آنها حكم فرمود».
بايد توجّه داشت: بسيارى از مردم در تعريف عدل و اطلاق لفظ عادل مسامحه می نمايند و نظامى را كه رهبر سياسى و كسى كه اداره امور را در آن نظام در اختيار دارد، به اغراض شخصى و منافع خود و كسان خود حكومت نكند و قانونى را كه هست و به دست دارد در حقّ همگان يكسان اجرا نمايد، عادل می گويند. خواه مردم آن قانون را به حقّ و علم و فهم قبول كرده باشند، يا از راه جهل و اشتباه يا تحميل پذيرفته باشند.
ص: 79
مثلاً انوشيروان را دادگر و نظام او را عادل می گويند، با اينكه نظامى كه انوشيروان براساس آن حكومت داشت، نظام استضعاف و استعباد و استبداد و كثيف ترين نظام طبقاتى بود و اين انوشيروان بود كه حكومت را حقّ خود می دانست و آن را مثل اموالى كه از قباد - پدرش - ارث برده بود، حقّ خود می دانست و خاندان و افراد ديگر را از آن محروم می شمرد.
اين حاكم و حكومت بود كه آن نظام ناهنجار غيرعادلانه را حفظ می كرد و تبعيضاتى را كه بود، اجرا می نمود.(1)
داستان تهى شدن خزانه و نياز انوشيروان به پول براى جنگ با روم و پيشنهاد مرد كفش فروش به پرداخت پول مورد نياز در برابر رفع تبعيض و لغو محروميت فرزندش از تحصيل علم، كه فردوسى نيز آن را در شاهنامه آورده است، يكى از ادله فساد آن نظام است.
وقتى پيشنهاد كفش فروش را به شاه رساندند، قبول نكرد. و چنان كه در شاهنامه است، گفت:
برو همچنان باز گردان شتر
مبادا كزو سيم خواهيم و دُر
چو بازارگان بچه، گردد دبير
هنرمند و بادانش و يادگير
ص: 80
چون فرزند ما برنشيند به تخت
دبيرى ببايدش پيروزبخت
هنر نايد از مرد موزه فروش
بدين کار ديگر تو با من مکوش(1)
بديهى است عامه و عوام، اگر چنين حاكمى را عادل و دادگر بدانند، عُقلا و روشنفكران اين نظام و كسى را كه حافظ اين نظام غيرانسانى و تبعيض گر است، دادگر نمی خوانند و مجرى قانون انحصار علم به طبقه خاص و شاهزادگان و لشكريان را ظالم و ستمكار می گويند.
چنان كه «يان اسميت» - رهبر رژيم نژادپرست آفريقايى - كه مجرى قوانين حكومت «رودزيا» است، ظالم است و حكومت هايى كه طرفدار و حامى او هستند، ستمكارند. همچنين حاكم نظام كمونيستى و رژيم سرمايه دارى، چون هر دو رژيم از جهاتى با كرامت و آزادى و شرافت انسان و حقيقت و واقعيت و فطرت مخالف است، ستمگرند.
چنان كه حاكمى كه با زور و قدرت شخصى حكومت را به دست گرفت و خود را بر مردم تحميل كرد، اگرچه در رتق و فتق و حلّ وفصل امور براساس عدل و قسط حكومت كند، ظالم است.
بنابراين، اين گونه عدل هاى عاميانه و عوام پسند را نبايد عدل شمرد، هرچند به گونه اى و به نسبت ظلم مطلق آن را عدل گويند و هرچند يكى از ابعاد عدل را واجد باشد.
ص: 81
آنچه را می توان عدل مطلق دانست كه از هيچ جهتى ظلم نباشد و به هرگونه اش كه بنگرى، عدل باشد و تمام ابعاد عدل را كه به چند بُعد مهم آن ذيلاً اشاره می شود، واجد باشد:
عدل حاكم، كه حكومت او مشروع باشد و بر اساس زور و استعباد و به منظور فرمان رانى و تسلط بر مردم و تحميل بر خلق الله و ملاحظه هوى و هوس و غرض و منافع شخصى خود و اشخاص معين و طبقه و حزب و گروه و جمعيت خاص و تبعيض نباشد و حاكم بر مبانى نادرستى برگزيده نشده باشد و فقط تقوا ميزان انتخاب باشد، كه اگر فرضاً حاكم يا قاضى، ديگرى را از خود لايق تر و شايسته تر بشناسد، بدون تعلل و مسامحه، كرسى حكومت را به او واگذار نمايد و قوانين برپايه مساوات اجرا گردد و ستمى وجود نداشته باشد كه اين قسم، بُعد سياسى عدل و قسط است.
از اين بُعد، به عدل قانون تعبير می كنيم و مقصود اين است كه در قوانين، مصالح و منافع همگان، واقع و حقيقتِ نيازمندى هاى افراد جامعه و خواسته هاى حقيقى و فطرى و غرايز بشر منظور شده باشد و براى فرد و طبقه و صنف خاصى در شرايط متساوى امتيازى نباشد و بر قانون
ص: 82
فطرت بشر تحميل نباشد. نصيب هركس را از نعمت ها و مواهب به عدل و استحقاق تعيين كند و نقشه توزيع و تقسيم اشيا و مواد طبيعت، در زندگى آزاد انسان ها پياده گردد و همه سهم واقعى خود را ببرند.
مثلاً از نعمت هوا، انسان، حيوان و نبات، هريك به مقدار نيازى كه دارد، بهره می برند. يا از نعمت آب و مواد غذايى، تمام اجزا و اغصان و اوراق و شاخ و برگ يك درخت، به طور مساوى بهره می برند؛ يعنى هيچ يك بيشتر از آنچه بايد ببرند و كمتر از آن، نصيبشان نمی شود. نه اينكه همه مقدار واحد و به اندازه واحد می برند؛ بلكه هركدام آنچه را كه لازم دارند.
فرضاً ماده اى كه برگ از آن ساخته می شود، با ماده ای که شكوفه و ميوه لازم دارند، هركدام سهم خود و آنچه را كه لازم دارند و حقشان باشد، می برند؛ مانند اعضاى بدن كه به هركدام مواد لازم می رسد.
نظير اين نقشه در زندگى انسان ها و معاش و توليد و توزيع نعمت ها وقتى پياده شود، عدل و نصيب به عدل، استحقاق و سهام صحيح و متعادل برقرار می گردد. ناموس عدل و قسط، چنان كه در عالم تكوين است، بايد در عالم اختيار و محيط خداداد آزاد بشر نيز مقرر باشد و استفاده از مواهب و مواد لازم مادى و معنوى، به قدر استعداد و كفايت و اشباع غرايز، در دسترس هركس باشد كه براى
ص: 83
سالخوردگان و افتادگان، حتى ديوانگان و حيوانات هم در اين تقسيم به قسط، سهم كافى مقرر باشد.
اين بُعد كه آن را عدل اقتصادى می گوييم، عبارت از اين است كه براساس قانونى بودن حقّ مالكيت اختصاصى،(1) قوانين اقتصادى و مالى، كار و نظامات مشاغل به قسط، نصيب به عدل، تنظيم سهام و جلوگيرى از تورّم، تراكم بى رويه و غيرمتعارف سرمايه ها، منع احتكار و ترتيب توليد، مطابق كردن عرضه با تقاضا، توزيع عادلانه و صحيح محصولات، متعادل ساختن قيمت ها و دستمزدها به طورى كه هركس بتواند با دادن آنچه دارد، از كار يا مزد كار، نيازمندى هاى متعارف خود را بگيرد، نظر داشته باشد.
حكومت نيز براساس معيارهاى دقيق و صحيح، صلاحيت و اختيار قانونى داشته باشد كه عدالت اقتصادى را بدون اينكه به حقّ كسى تجاوز نمايد برقرار كند، مسئول و متعهد باشد كه با تمام قوا، عدل اقتصادى، مبارزه با فقر و محروميت از معاش متوسط و متناسب را در رأس برنامه هاى حكومتى خود قرار دهد و جامعه و افراد را از فقر
ص: 84
و ورشكستگى و اِفلاس نجات دهد و با تدابيرى مثل ايجاد كار و عرضه مواد مورد حاجت و عمران و احياى اراضى موات و باير، احداث قنوات و چاه هاى عميق و برپا ساختن كارخانجات، و تدابير مشروع ديگر از تصاعد سطح مخارج، فقر و بيكارى، گرانى و فاصله هاى نامتعارف جلوگيرى نمايد.
به موجب اين بُعد كه همان عدل اجتماعى است:
اوّلا: قوانين صحيح، روابط افراد را با يكديگر و روابط آنها را با حكومت، براساس عدل و حق و منزه از استكبار و استضعاف مقرر می دارد و به تمام افراد، حقّ نظارت بر اجراى قوانين داده می شود كه طبق آيه:
(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ)؛(1)
«مردان و زنان مؤمن همه ياروياور يكديگرند، مردم را به كار نيكو وادار و از كار زشت منع می كنند».
امر به معروف و نهى از منكر نمايند؛ بلكه مسئول و متعهد باشند كه اين نظارت را انجام دهند.
علاوه، بايكديگر در روى كار آمدن و روى كار بودن نظام صالح همكارى داشته باشند.
ص: 85
ثانياً: افراد، به پيروى از قانون و نداى ايمان و وجدان مكلف هستند كه تمام مقررات عدل و قسط را در رشته هاى مختلف، نسبت به خود و ديگران رعايت نمايند كه جامعه و افراد، ازجانب هر فردى امنيت داشته باشند و حسن ظن و حمل بر صحّت در هر مورد، خيال هركس را راحت سازد، و خيانت و غشّ و تقلب در جامعه مطرود و معدوم يا بسيار نادر و كم زمينه گردد.
ثالثاً: حكومت هم بايد در اين امور مشاركت كند و برنامه هايى اجرا نمايد و وضع سلوك و استقبالش را از مردم متواضعانه و به نحوى قرار دهد كه مردم، در نظارت بر امور تشويق و تقدير شوند. چنان كه بايد تعليم و تربيت و ارشاد نيز در اينجا با نقش مهم و سازنده، افراد را رشيد و زنده و آگاه بسازد كه خود را مسئول و متعهد حسن جريان امور بشناسند و از جنايت و تجاوز به حقّ و سهم ديگرى پرهيز نمايند.
علاوه بر اين ابعاد، ابعاد ديگر نيز هست، مثل: عدل در تعليم و تربيت كه علم و دانش و آموزش وپرورش براى همگان باشد، نه فقط قانون، انحصارى بودن آن را لغو كرده باشد؛ بلكه عملاً نيز به نحوى باشد كه افراد مستعدّ بتوانند ترقّى علمى داشته و تا آنجا كه امكان دارد، برابر اَمثال و اَقران خود جلو بروند.
بايد از استعدادها كه مواهب خدا به همه خلق است، استفاده شود
ص: 86
و تعليم و تعلّم، كار و شغل، مقدّس و عبادت خدا تلقى شود و تأسيس مدارس و دانشگاه ها براى كسب و جلب منافع مادى نباشد.
بالاخره تمام ابعاد مختلفى كه عدل دارد، بايد تأمين شود تا عدل مطلق مستقر و برقرار شود. و از همه مهم تر عدل فكرى و اعتقادى كه به منزله زيربناست، بايد تأمين شود تا عدل مطلق، مستقر و برقرار شود و تنها با اصلاح دادگسترى، عدل مستقر نمی شود؛ بلكه براى عدل در داورى و دادگسترى، هم دادگسترى بايد اصلاح شود؛ يعنى قوانين آن و برنامه هاى داورى و شرايط قاضى و شهود عادلانه باشد و هم قوانينى كه قاضى به آنها استناد می كند و قوانين اقتصادى و مربوط به حقوق مالى و سهام، به منظور احقاق حقّ و رسيدن هر كس به حقّ واقعى تشريع شده باشد، كه بدون يكى از اين دو، عدل مفهوم واقعى نخواهد داشت و دستگاه قضا و داورى، دستگاه عدل و قسط نخواهد بود.
هم براى توزيع صحيح و اينكه هركس در امور مالى به حقّ خود و سهم خود و نياز واقعى خود برسد و توازن اقتصادى موجود شود، نظام اقتصادى عادلانه لازم است و هم براى عدل در حكم و داورى.
اگر بگوييم: عدل، مفهومى روبنايى دارد و از شكل روابط بين فرد و ديگران و روابط هيئت حاكمه با مردم سخن می گويد، و قسط مفهومى زيربنايى دارد و آن را به سهمى كه يك فرد يا گروه، از
ص: 87
مواهب مادّى و معنوى و امكانات اجتماعى، در قبال نقشى كه در جامعه دارد، تفسير كنيم، مفهوم لغوى و عرفى اين دو واژه عوض نمی شود و در قبال هم قرار نمی گيرند، تا آنجا كه عدل خشنود و راضى است، قسط خشمگين باشد و آن كس كه در جامعه به واسطه ناتوانى، نقشى به عهده ندارد، بى سهم باشد.
مفهوم عدلِ مطلق، ميانه روى و اعتدال در تمام امور است؛ خواه در اعتقادات باشد و خواه در روابط مخلوق با خالق يا با مخلوقات ديگر، از انسان و حيوان و نبات و جماد و غيره؛ خواه در اخلاق و معنويات يا در امور مادى و مالى و اقتصادى باشد؛ خواه در افعال و وظايف فردى يا در وظايف سياسى و اجتماعى، بالاخره همه عدل است و در همه بايد رعايت عدل شود.
اين، هم مفهوم عدل است و هم مفهوم قسط، با اين تفاوت كه قسط، در امور مالى و مادى و حقوقى و قابل تقسيط و مرافعات و محاكمات و تقسيمات سهام، صراحتش بيشتر و ظاهرتر است. به اين نحو كه استثناى اين موارد از كلمه قسط، بسا مستهجن و ناستوده باشد؛ ولى عدل در شكل روابط بين فرد و ديگران، روابط هيئت حاكمه با مردم و هر قوى با ضعيف ظاهرتر می باشد. به هرحال، عدل در تمام اين موارد، هركجا با توزيع سهام ربط داشته باشد، بايد براساس حقّ و واقع باشد و عدل بر آن صادق خواهد بود و هركجا عدل صادق بود، قسط به معناى اعم نيز بر آن صادق است.
ص: 88
بنابراين در صورت نابرابرى سهام و نرسيدن «محكوم له» به سهم حقيقى و حق واقعى خود، حكم به آن، حكم به عدل نخواهد بود، هرچند طبق قانون پذيرفته شده باشد.
بالاخره عدل مطلق و قسط مطلق، وقتى حاكم می شود كه آنچه جنبه زيربنايى و روبنايى دارد، همه عادلانه باشد؛ زيرا هركدام از اين دو عادلانه نباشد، عدل برقرار نيست و هميشه هم چنان نيست كه آنچه در نظر بعضى از مردم، يا بعضى از مكتب ها جنبه زيربنايى دارد، به تبع آن روبنا نيز اصلاح گردد. به عبارت ديگر: درستىِ زيربنا علّت درستىِ روبنا نيست؛ بلكه نظير مقتضى است كه با عدم شرايط يا وجود موانع مؤثر واقع نمی شود و چنان نيست كه مثلاً اگر نظام مالكيت دگرگون شود، به گفته آنان كه دگرگونى آن را لازم و زيربنا می دانند، آنچه روبناست، خودبه خود اصلاح گردد، و خلاف عدل انجام نگيرد، كه بگويند: قسط كه آمد، عدل هست؛ اما عدل كه آمد، ممكن است قسط نباشد. نه اين طور نيست.
هم اكنون در جوامعى كه نظام مالكيت در آنها دگرگون شده است، هزاران گونه نابسامانى ها و عيب و علّت ها وجود دارد كه با اجراى قوانين صحيح، هم نمی توان روبناى آن را اصلاح و برطرف نمود.
اين مكتب ها هم در تعيين و تشخيص زيربنا، در افراط و مبالغه و انحراف و انحصار افتاده اند و هم در روبنا؛ زيرا زيربنايى كه تعيين كرده اند، اصلاح و تنظيم عادلانه نيافته است.
ص: 89
راجع به عدل و قسط به معناى تعيين و تقسيم سهام، براساس واقعى هركس، توضيح داده می شود كه هركس از مواهب مادّى و معنوى به ميزان احتياج و نيازمندى خود سهم دارد؛ مثل خوراك، پوشاك، همسر، خانه، پزشك، دارو، وسيله سوارى، تفريحات سالم، مدرسه و تعليم و تربيت صحيح و چيزهايى ازاين قبيل؛ اين مواهب و مواد بايد در اختيار همه باشد و امكاناتى باشد كه هرفردى اگر می تواند شخصاً با شغل و عمل و نقشى كه در جامعه دارد، آن را تهيه نمايد و الاّ هم ديگران و هم حكومت وظيفه دارند كه اين امور را در اختيار اشخاصى كه شغل و عوايدشان وافى نيست، قرار دهند.
در اسلام تأميناتى هست كه از طرق مختلف و برنامه هاى متنوع، اين موضوع عملى می شود و اين برنامه ها از وجدان و ضمير و عقايد شروع می شود، تا به عالَم عمل و تا سرحد ايثار پيش می رود.
بالاخره حتى برداشتن خارى و سنگى از راه مسلمانان، جزء ايمان شمرده می شود و آسان ترين حقّ برادر مؤمن بر برادرش اين است كه دوست بدارد براى او آنچه را كه خود دوست می دارد، و ناخوش داشته باشد براى او آنچه را كه براى خود ناخوش می دارد.
امّا ارزش واقعى كار و ارزش اجناس و اشيا و اعمال، در صورتى كه صاحب عمل يا جنس، خريدار و فروشنده و گيرنده و دهنده، هريك
ص: 90
با رضا و رغبت و طيب نفس اقدام نمايند، خلاف عدل و قسط نيست و از يكديگر سهم و چيز بيشترى طلبكار نمی باشند، هرچند ناچار به معامله شده باشند.
مثلاً در تابستان، اگر يك نفر در نقطه اى دور از آبادى، يخ داشته باشد و ديگرى از راه ناچارى واقعى يا عرفى، آن را بيشتر از قيمت آن در شهر از او خريدارى كند يا اگر كسى براى معالجه خود يا فرزندش، جنسش يا مالش را كمتر از قيمت متعارف بفروشد، از سهم او چيزى كم نشده است؛ يعنى واقعاً از خريدار، چيزى بيشتر طلبكار نيست.
بله در نظام صحيح و كامل، هركس سهمى دارد كه بايد جامعه آن را بدهد، يا حكومت كه وكيل و نماينده جامعه است، آن را تأمين نمايد؛ ولى به عنوان حقّ فردى از افراد ديگر چيزى طلبكار نيست و حكم طبق قوانين مالى و معاملاتى، براساس:
«إِلاّ أَن تَكُونَ تِجارَةً عَن تَراضٍ»؛(1)
«مگر آنكه تجارتى از روى رضا و رغبت كرده باشيد».
حكم خلاف قسط نيست و اين مانند اين است كه بايد نظام بهداشتى، بهداشت را تأمين نمايد كه از بسيارى امراض مصونيت باشد، حال اگر آن نظام بهداشتى، وظيفه خود را به نحو كامل انجام
ص: 91
نداد، يا نتوانست انجام دهد و فردى بيمار شد و نيازمند به دارو گشت و دارو خريد، از داروساز و داروفروش چيزى طلبكار نيست و خريد دارو و فروش آن برخلاف قسط نيست. خلاف قسط و عدل در برنامه هاى بهداشتى، يا وضع اجراى آن و يا عمل خود شخص است.
لذا بر حكومت لازم می شود كه براى جلوگيرى از اين ناچارى ها، عرضه را در هر مكان و زمان طورى قرار دهد كه وضع غيرعادى پيش نيايد. مثلاً در راه ها و مسير مسافران، همه جا وسايل مورد نياز در اختيار مردم باشد و براى متعادل ماندن قيمت ها تدابيرى اتّخاذ كند كه هم قانونى باشد و هم احترام مالكيت و آزادى افراد برقرار باشد.
مثلاً براى كنترل قيمت كرايه وسايط نقليه، اگر خارج ازحدّ متعارف و موجب عسر و حرج باشد، وسايط دولتى را نيز در كنار آنها بگذارد كه به قيمت متعادل، حمل و نقل را عهده دار باشند، يا بيمارستان و دارو و پزشك در اختيار مردم بگذارد كه كسى از راه ناچارى، مال يا عمل خود را به كمتر از قيمت متعارف نفروشد. همچنين با اجراى قانون منع احتكار، شرايط غيرعادى را از بين ببرد، يا از افرادى كه بازار سياه می سازند و با خريد اجناس و اتلاف آنها و انحصار آن به خودشان قيمت را بالا می برند، جلوگيرى نمايد و مانع از اسراف و تبذير گردد.
همه اينها در قوانين اسلام پيش بينى شده است. در قوانين مقدّس اسلام، مواد و اصول و فروعى كه براى رفع تمام مشكلات كافى باشد،
ص: 92
وجود دارد. مع ذلك اگر در مواردى استثنايى مخصوصاً نسبت به اشياى غير لازم اتفاق افتاد، نمی توان گفت: خريدار يا فروشنده اگر باهم تراضى كردند، آنچه داده اند و گرفته اند، سهم واقعى آنها نبوده و يكى از آنها بيشتر طلبكار است؛ زيرا به قيمت واقعى معامله نكرده اند؛ بلكه اصولاً سهم واقعى در اينجا همان است كه به آن تراضى كرده اند.
اگر كسى بگويد: دگرگون كردن نظام مالكيت و الغاى مالكيت اختصاصى بر وسايل انتاج و توليد، مثل كارخانه و زمين و آب، موجب می شود كه هر كارگر، سهم و نتيجه رنج و زحمت خود را ببرد و به نسبت عمل و اثرش، در انتاج و توليد سهم بگيرد و سهم واقعى همين است و كسى كه اثرى در انتاج و توليد ندارد، چه سهمی دارد، و براى مالك شدن و سهيم بودن، چه زحمتى غير از زمين دارى يا كارخانه دارى كشيده است، اين استثمار است و بايد از بين برود.
پاسخ داده می شود: اوّلاً: پيرامون دگرگون ساختن نظام مالكيت و مفهوم آن و اينكه بايد به طور مطلق صورت بگيرد يا نه؟ بعداً آن را توضيح خواهيم داد.
ثانياً: اگر اين دگرگونى به صورت مطلق باشد، به اين صورت كه مالكيت در اشيا استهلاكى باشد و در غير آن، مالكيت نباشد، آيا تصور می نماييد صرف نظر از معايبى كه الغاى نظام مالكيت دارد و دشوارى هاى عمده اى كه جلو می آورد، هركس به سهم حقيقى خود
ص: 93
می رسد و استثمارى پيدا نمی شود؟ و آيا می توان سهم حقيقى هركس را مشخص كرد؟ و چون اين مسئله به اين هم بستگى دارد كه توليد تمام واحدهاى صنعتى و كشاورزى و توزيع آنها به نسبت متعادل باشد؛ يعنى ارزش آنها بر يك معيار واقعى باشد كه كارگر اين كارخانه آنچه را كه از توليد خود می دهد، عين يا بهاى آن را از جنس ديگر بگیرد، مثلاً براى هر كيلو از كالايى، چهار ساعت از توليد جنس مورد نياز او را به او بدهند. مثلاً بگويند: براى توليد شش كيلو قند، چهار ساعت به طور متعارف وقت لازم است. يا براى توليد ده خروار كشمش، يك سال و براى پنج خروار گندم، يك سال كشاورزى لازم است. بنابراين بگوييم: در مقابل يك كيلو جنس اين كارخانه، به توليدكننده آن، شش كيلو از جنس كارخانه ديگر بدهند يا به كشاورزى كه يك من گندم يا بهاى آن را در اختيار دارد، دومن كشمش بدهند. به اين ترتيب؛ آيا می توان اختيار زمين و آسمان و عوامل طبيعى را در دست گرفت؟ و آيا با اين برنامه هركس به سهم خود خواهد رسيد؟ و آيا نسبت به كسانى كه توليد مادّى ندارند مانند پزشك يا مدير - كه تفاوت استعدادات و تصرفات آنها موجب تفاوت هاى بسيار است - و صاحبان مشاغلى مانند پاسبان و سرباز و ... چگونه بايد سهم داد، با اينكه بسا فرق بين آنها از زمين تا آسمان است؟ و آيا اين نابرابرى چگونه بايد برابر شود كه يك نفر در چهار ساعت، مساوى با چهارنفر
ص: 94
در همين مدت كار می كند و درنتيجه اختلاف و فاصله پيدا می شود؟ آيا به او هم بايد مثل ديگران سهم داده شود، يا مطابق كارش، و يا بيشتر از كار يك نفر به او واگذار نشود؟ هركدام را برنامه قرار دهند، معايب زيادى خواهد داشت.
اگر انقلاب در نظام مالكيت، الغاى نظام غربى مالكيت و سرمايه دارى براساس رباخوارى و معاملات نامشروع و بانك دارى و استثمار است كه نظامات شرقى بر آن صحّه گذارده و از آن دفاع می نمايند و به كشورهاى اسلامى نيز سرايت كرده و مسلمانان هم به فساد و پليدى آن آلوده شده اند، البته بايد دگرگون گردد.
اين نظام كه در آن، هر كس و هر سرمايه دارى به هرنحو و به هر طريق كه بخواهد ثروت بيندوزد و بر ثروت و سرمايه اش بيفزايد، آزاد مطلق است و هيچ قيد وشرط و تحديد و ممنوعيتى مانع او نمی شود و در صرف اموال نيز مختار مطلق می باشد،(1) كه به هر مصرفى بخواهد، آن را
ص: 95
ص: 96
برساند، آزاد است حتى اگر بخواهد ورثه خود را محروم كند و ميليون ها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد يا در پاى يك زن روسپى و رقاصه و خنياگر بريزد، يا در راه تجملات غيرمتعارف صرف كند، يا به قمار بزند، اگر منظور اين نظام است، شك و شبهه اى نيست كه اين نظام بايد از بين برود.
اين نظام حتى اگر در كشورهاى مسلمان نشين هم باشد و اين سرمايه دار اگر خود را مسلمان نيز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از
ص: 97
روز است.(1)
ص: 98
ص: 99
ص: 100
ص: 101
نظام اسلامى تدابير و برنامه هايى در رشته هاى مختلف پيشنهاد كرده است كه اين گونه سرمايه دارى و استثمار و تفريط مال و اندوخته هاى كلان از بين برود و زمينه براى پيدايش آن فراهم نگردد، چه در به دست آوردن مال باشد و چه در خرج كردن آن. اسلام دست افراد را آن گونه باز نگذارده و مختار نساخته است كه بتوانند اين همه سرمايه را گرد آورند و راه هايى جلوى پاى بشر در خرج و مصرف گذارده و تشويق ها و ثواب هايى وعده داده، جرايم و كفّارات و سياست هايى مقرر كرده است كه خودبه خود، تعادل ممكن برقرار می گردد.
در جامعه اسلامى، مال و سرمايه هرگز نمی تواند عاملى براى روى كارآمدن حكومت ها و انتخاب اين و آن باشد. نقش توانگر و بينوا در حكومت و اجتماع اسلامى برابر است.
اسلام درعين حال كه به مال و بى نيازى و كار و تلاش اهمّيت داده است و ضايع كردن اموال و نيروها و ضايع گذاردن آن را ممنوع
ص: 102
نموده است، همه را به سعى و عمل براى برداشت هرچه بيشتر از نعمت ها و مواهب طبيعى امر فرموده و عمران اراضى و احداث قنوات را ستوده است، از اشخاص نيكوكار و فعال و توليدكننده و آبادكنندگان زمين ها - نه به عنوان يك ثروت اندوز و سودجو؛ بلكه براى نقشى كه در رفاه و آسايش و فراوانى و رفع نيازمندى هاى جامعه دارند - تشويق و تقدير می نمايد. درواقع ارزش اين افراد را از هدف آنها مشخص می سازد و هدف آنها را از برداشتى كه از عوايد خود می نمايند و از چگونگى به كار انداختن اتفاقات و مخارج آنها می شناسد. هرگز نبايد مال، بيهوده و اسراف گرانه در راه هاى باطل صرف شود و نبايد مال داشتن، كسى را در اجتماع مقام و منصبى بدهد و بر ديگران تحميل نمايد.
اصلاً مال اندوزى و جمع مال به عنوان يك هدف و لحاظ استقلالى براى بشر عيب و عار است؛ امّا كسب مال نه به عنوان يك هدف؛ بلكه به قصد استفاده هاى مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق في سبيل الله كمال افتخار می باشد. توليد ثروت، به معناى توليد مواد مورد احتياج جامعه، ممدوح و مورد تقدير است. چنانچه انفاق آن هم، در راه امور اجتماعى و عام المنفعه و سعادت جامعه ممدوح است؛ امّا نگهدارى ثروت جز گرفتارى و مناقشه در حساب و سنگين شدن بار و عوارض سوء و معايب ديگر اثرى ندارد و هركس از فرد توانگرى براى
ص: 103
توانگرى او تواضع و فروتنى نمايد، دو ثلث دين خود را از دست داده است:
«مَنْ تَواضَعَ لِغَنِيٍّ لِغِناهُ (لِأَجْلِ غِناهُ) ذَهَبَ ثُلُثا دِينِهِ»(1)
«هركس برای ثروتمندى به خاطر ثروتمندى اش فروتنی كند، دو سوم دينش از بين می رود».
اين حديث بسيار حساس و پرمعناست و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتى و اهمّيتى كه به آن داده است و درجه اى كه براى آن قايل شده است، را نشان می دهد.
در قرآن مجيد، ذيل داستان قارون - يهودى سرمايه دار - می فرمايد:
(تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛(2)
«اين خانه آخرت را براى آن كسانى كه اراده علو و برترى و فساد در زمين ندارند قرار داده ايم و عاقبت (و پايان نيك) براى پرهيزكاران است».
اين است تعريف اجتماع اسلام، اجتماعى كه احدى نبايد در آن گردنكشى و برترى جویی داشته باشد كه حتى برحسب بعضى تفاسير از امام على علیه السلام روايت شده است كه فرمود:
ص: 104
«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُعْجِبَهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَيَدْخُلَ فِي هذِهِ الاْيَةِ: تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ...»؛(1)
مضمون روايت اين است كه: اگر كسى از بند كفش خودش به خود ببالد، گردنكشى كرده و علو و برترى جسته است.
اين آيه همه را می شناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفى می نمايد. انصافاً بايد گفت: اجتماعات كمونيستى و سرمايه دارى كجا و اين اجتماع سراسر فضيلت و برابرى كجا؟ رهبران متكبّر، مغرور، پرنخوت و فرعون منش و پرباد آن اجتماعات كجا و رهبر بى مدّعا، بى تشريفات و بى فاصله از مردم و اجتماع واقعى اسلام كجا؟
از بامداد تا شامگاه هرچه می بينيم، گردنكشى، تظاهر، كبر و نخوت، استبداد، فرعونيت، تعظيم و خم شدن، نيايش و مدح و چاپلوسى گردنكشان است. هركس كمترين قوه مالى يا مقامى يا بلكه علمى داشته باشد، نسبت به كسى كه فاقد آن است، بى اعتنا و بى احترام می شود. در ادارات، مؤسسات و برنامه هاى مختلف، عدول از هدف اين آيه نمايان است.
اسلام دينى است كه زمامدار متواضع و فروتنش، يك نفر استاندار عالى قدر و صحابه را با سوابق درخشانى كه دارد، براى شركت در يك مجلس ميهمانى توانگرانه، و نشستن بر سر سفره كسى كه توانگران را بر آن خوانده و بينوايان را واگذاشته، به شدت مورد بازخواست قرار
ص: 105
می دهد و نامه اى توبيخ آميز برايش می فرستد(1).
دينى است كه بانوى اوّل آن، حضرت زهرا علیها السلام خودش شخصاً آن قدر جو دستاس می كند و آب می كشد كه آثار آن در دست و بدنش ظاهر می شود.(2) وقتى در خانه شوهرش - يگانه قهرمان فاتح و بزرگ مرد اسلام - بود، فرششان يك پوست گوسفند بود!(3)
پيغمبر و رهبر عالى قدر اسلام صلی الله علیه و آله دعا می كرد كه:
«اَللّهُمَّ احْيِنِي مِسْكِيناً، أَمِتْنِي مِسْكِيناً وَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَةِ الْمَساكِينَ»؛(4)
«خدايا مرا مسكين زنده بدار، مسكين بميران و با مساكين محشورم كن».
اين دعا معنايش اين نيست كه به من نعمت نده، و كار و عمل مرا بى نتيجه كن و من می خواهم نقشى در جامعه نداشته باشم؛ بلكه اين دعا معنايش، اظهار تنفر از ثروت اندوزى و سودجويى، جمع مال، حرص و بخل و نگه داشتن مال و ترك انفاق في سبيل الله است؛ زيرا
ص: 106
آن كس كه مسكين بودن را دوست می دارد و آن را از خدا می خواهد، از وبال مال و عواقب سوء اخلاقى و عملى آن بيم دارد.
چنان است كه معاويه در تعريف حضرت على علیه السلام گفت: اگر دو انبار، يكى از كاه و ديگرى از طلا داشته باشد، اوّل طلا را در راه خدا انفاق می نمايد.(1)
آرى پيغمبر رهبرى بود كه بسا يك ماه می گذشت و در خانه اش غذايى پختنى - باآنكه در اختيارش بود - فراهم نمی شد و آن را به نيازمندان می داد.
سويد بن غفله گفت: وقتى اميرالمؤمنين علیه السلام ظاهراً خلافت و زمامدارى جهان اسلام را در اختيار داشت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در خانه غير از آن حصير، چيز ديگرى نيست.
عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! بيت المال (خزانه اموال حكومتى جهان اسلام) در دست توست و در خانه چيزى از لوازم خانه نمی بينم.
فرمود: اى پسر غفله! خردمند براى خانه اى كه از آن بايد انتقال كند، اثاث و لوازم فراهم نمی نمايد. ما را خانه ديگرى است كه بهترين متاع و اثاث را به آنجا نقل كرده ايم (جهان ديگر) و خود نيز پس از مدت زمان كوتاهى به آنجا خواهيم رفت».(2)
ص: 107
ابن عباس می گوید: در ذى قار به محضر حضرت على علیه السلام مشرف شدم، آن حضرت كفش خود را وصله می زد.
به من فرمود: قيمت اين كفش چقدر است؟
عرض كردم: قيمتى ندارد.
فرمود: به خدا سوگند! اين كفش نزد من از امير بودن بر شما محبوب تر است، مگر آنكه حقى را به پا دارم، يا باطلى را دفع كنم.(1)
وقتى شخصى از آن حضرت، از جامه وصله دارى كه پوشيده بود پرسش كرد (كه مثلاً اين چه جامه اى است، يا چرا بايد اميرمؤمنان اين جامه را بپوشد؟) فرمود: قلب به آن خاشع می گردد و نفس رام می شود
و مؤمنين به آن اقتدا می نمايند (و رقابت و هم چشمى در پوشيدن لباس هاى گران قيمت و تجملى از بين می رود).(2)
اين دين، اين تعليمات، اين تربيت و ايمان و وجدان اسلامى، سرمايه دارى و مال اندوزى و فسادگرى را می كوبد، وجدان مسلمان را از آن متنفر می سازد و آن را عسل مسموم جلوه می دهد.
مال، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است،(3) هركس در دنيا مال بيشترى داشته باشد، در قيامت سهم و حظش كمتر است، مگر آنكه آن را در راه خير و صلاح اجتماع انفاق كند.
ص: 108
يك نفر كه مال اندوزى نكرده، به فكر جمع سرمايه و ثروت نبوده است، از اينكه روى زمين پر از سرمايه دار و توانگر باشد، بهتر است.
غرض اين است كه نظام اخلاقى و نظام تربيتى و وجدان اسلامى، بزرگ ترين عامل اعتدال و حفظ توازن اقتصادى است و اگرچه مالكيت محدود و مشروط اختصاصى اسلام، هيچ يك از معايب سرمايه دارى را ندارد؛ امّا اگر ساير نظامات اسلام هم با آن ضميمه شود و نظام تمام عيار اسلام در هر رشته و قسمت اجرا گردد، احتمال بروز آن معايب هم داده نخواهد شد.
بيشتر افرادى كه در مقام انتقاد از نظام مالكيت هستند، مقابل چشمشان، نظام مالكيت غرب را - كه، سرمايه دارانى چون راكفلر و اوناسيس و يا فؤدال هايى چون ژاكلين كندى و ... می باشند - قرار داده اند، و همه عيب ها را به حساب نظام مالكيت می نويسند. ازسوى ديگر، از برنامه هاى جامع الاطراف و سازنده اسلام چشم می پوشند و فقط به همان نظام مالكيت خشك و خالى آن، منهاى ايمان به خدا، و بدون تأسى و پيروى از پيغمبر صلی الله علیه و آله و على علیه السلام و زهرا علیها السلام و تربيت اخلاقى و تعاليم حساس اسلام و با حذف ناله هاى على علیه السلام و دعاها و بالاخره منهاى فرهنگ اسلام می تازند و حمله می كنند. بااينكه نظام مالكيت و مالى و اقتصادى خشك و خالى اسلام هم بر نظام هاى ديگر برترى دارد.
ص: 109
اين اسلام است كه مسلمانش وقتى می خواهد از دنيا برود، ناراحت است، نگران است و گريه می كند كه پيغمبر صلی الله علیه و آله با ما عهد فرموده است كه اثاث يك نفر شما از دنيا، بايد به مقدار زادوتوشه يك نفر مسافر باشد، و در كنار من اين همه اثاث است، درحالى كه چيزى نبود جز يك آفتابه و يك كاسه و يك ظرف لباس شويى!
اين اسلام كه مسلمانش، استاندار مداين - پايتخت شاهنشاهان ساسانى و كاخ تيسفون كه مردم، آن همه جلال و جبروت و تجملات بى نظير خيره كننده را در آنجا ديده بودند - خانه اش، يك حجره اى بود كه از قامت يك انسان، ارتفاع و طولش بيشتر نبود و با آن همه تواضع و فروتنى در بين مردم، به عمل مهم استاندارى می پرداخت.(1)
اين سلمان بود كه حضرت على علیه السلام می فرمود: مردى از ما اهل بيت است و علم و دانش او را می ستود(2) و پيغمبر صلی الله علیه و آله هم فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است»(3) و فرمود: «بهشت به سه نفر مشتاق است: على و عمار و سلمان».(4)
اين سلمان، از شيعيان على علیه السلام و شاگردان مكتب اوست كه عطايش
ص: 110
از بيت المال پنج هزار بود و همين كه دريافت می كرد، آن را در راه خدا انفاق می نمود و از دسترنجِ خود، مخارج منحصر خود را فراهم می كرد.(1)
ابوذرِ اسلام، با وضعى كه در عصر عثمان جلو آمد و سرمايه دارهايى مثل طلحه و زبير و مروان و ديگران، مخصوصاً از بنى اميه در صحنه اجتماع مسلمانان ظاهر شدند، و با ولخرجى هاى عثمان و كاخ سازى ها و اسراف معاويه به مبارزه برخاست و آن نظام ضد اسلامى را محكوم كرد.
اين مسلمانان بودند كه گاه اتفاق می افتاد غذايى براى مسلمانى هديه می شد. آن هديه تا ده خانه می گشت و به خانه شخص اوّل می رسيد و خدا ايثار مسلمانان صدر اسلام را در قرآن مجيد مدح فرموده است.(2)
پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله دختر عزیزش فاطمه علیها السلام را مخير می نمايد كه مال به او بدهد يا دعا به او بياموزد. او با كمال نيازى كه برحسب ظاهر به مال داشت، دعا را اختيار می كند و به حضرت على علیه السلام می گويد:
«ذَهَبْتُ مِنْ عِنْدِكَ لِلدُّنْيا، وَاتَيْتُکَ بِالاْخِرَةِ»؛(3)
«از نزد تو براى دنيا بیرون رفتم و آخرت را برایت هدیه آوردم».
ص: 111
و حضرت على علیه السلام به او می گويد:
«خَيْرُ أَيّامِكَ خَيْرُ أَيّامِكَ»؛(1)
«بهترين روزهاى توست، بهترين روزهاى توست».
نظام مالكيتى كه اين مكتب عرضه كرده است، نبايد دگرگون شود و نه منطق فقه قابل دگرگون شدن است. تجارت و بازرگانى، مزارعه و مضاربه و مساقات و اجاره در اين نظام موضع محكم و غيرقابل نفوذ هستند.
نظام مالكيت اسلام، نظامى است كه نظام های مالكيت جاهليت را كه هم اكنون در دنياهاى غرب، به وضع بسيار بى رحمانه و بى شرمانه اى اجرا می شود و متأسفانه در مجتمع به اصطلاح اسلامى نيز آن نظامات جاهلى وارد شده است، دگرگون كرد.
آنان كه به نظام اسلام حمله می كنند، اشتباهشان از اينجا ناشى می شود كه نه نظام اسلام را می بينند و نه از آن اطّلاع دارند. گروه هايى سرمايه دار را می بينند كه در كشورهاى اسلامى، مانند غرب، خون مردم را می مكند و چه تزئينات و چه تجملات، چه اسراف ها و چه خرج هاى بيهوده و عياشى ها كه می نمايند.(2) گمان می كنند نظام اسلامى
ص: 112
يعنى اين. ديگر نمی پرسند: پس نظام مالكيتش كو؟ نظام هزينه و مصرفش كو؟ نظام اخلاق و زهدش كجا رفته؟ نظام برادرى، مساوات و ايثارش كجاست؟ نظام تعليم و تربيتش را چرا ندارد؟ نظام حكومت و سياستش چرا در بين نيست؟
بله، نظام اشتراكى در مقايسه با نظام سرمايه دارى غربى ممكن است در مذاق بسيارى شيرين تر و دررسيدن هركس به سهم خود نزديك تر و از اجحاف ها و ستم كارى هاى سرمايه داران خالص تر باشد و معايب خاص سرمايه دارى را نداشته باشد؛ امّا نمی توان به طور مطلق هم آن را از نظام اشتراكى منهاى خدا و دين و وجدان و اخلاق كه زيربناى همه چيز را اقتصاد می داند، بدتر شمرد. و بالاخره معلوم نيست كه شوروى و چين و آلمان شرقى از ژاپن و آلمان غربى ايده آل تر بوده و مردم آنجا خوشبخت تر باشند و معلوم نيست كه كارگر آمريكايى با تمام عيوبى كه نظام آنجا دارد و همچنين كارگر آلمان غربى حاضر باشد محل شغل خود را با كارگر روسى يا آلمان شرقى عوض كند.(1)
ازنظر نظام اسلامى، اين دو نظام هر دو باطل است. نظام سرمايه دارى به اسم آزادى فردى، دايره مالكيت و اختيارات مالى فرد را بى قيدوشرط و نامحدود توسعه می دهد كه بتواند هر جور خواست، از فرد ديگر
ص: 113
بهره كشى كند و او و رأى و فكرش را مالك شود و يك جام شراب را براى هوس و اسم و آوازه، به صدهزار تومان خريدارى كند و مبالغ گزافى صرف نگهدارى يك سگ يا گربه بنمايد.
و مانند «هاريمان» چهارهزار دختر كارگر را وسيله عياشى و شهوت رانى خود قرار دهد.
و نظام اشتراكى، فرد را به كلى پايمال می نمايد، مانند يك محجور؛ بلكه به يك ابزار و آلت كار تبديل و آزادى او را از بين می برد. مالكيت خصوصى كه فطرت بشر آن را به وجود آورده است و اگر نباشد، معايب بزرگ پيدا می شود را الغا می كند و ديكتاتورى حزبى بدتر از ديكتاتورى فردى، مثل ديكتاتورى استالين و اختناق افكار تشكيل می دهد و انسان و فكر و فطرت انسانى، آزادى ضمير و قلم و زبان او را در نظام اشتراكى زندانى می كند.
بارى اگر مقصود از نظامى كه بايد دگرگون شود، نظام سرمايه دارى غربى است، حقّ همين است كه بايد دگرگون شود و اسلام آن را با تمام لوازم و محتوياتش دگرگون كرد. اين نظام باطل است، چنان كه نظام كمونيسم نيز باطل است.
اگر مقصود از انقلاب اجتماعى در نظام مالكيت اين است كه مالكيت خصوصى بر وسايل انتاج و توليد، مثل كارخانه، زمين، باغ، قنات، خانه اجاره اى و دكان، بايد ملغى شود تا فسادها برطرف گردد و برابرى و قسط برقرار شود.
ص: 114
جواب اين است كه:
اوّلا: نظام مالكيت و اختصاص، ريشه فطرى دارد و بشر فطرتاً به آن توجّه دارد و مانند ساير غرايز، وجود آن و اشباع آن تحت نظم منطقى و عقلايى لازم است و فوايد بزرگ دارد و بايد از آن مانند ساير فطريات و خواسته هاى فطرى و غرايز استفاده كرد و نديده گرفتن آن، مثل نديده گرفتن غريزه جنسى و غرايز ديگر است.
چنان كه غريزه جنسى موجب توليد نسل است، اين غريزه هم در توليد مواد مورد نياز و رفع احتياجات بشر مؤثر است و در حقيقت از قوه توليد حمايت می كند و پشتيبان آن است و آن را هرچه بيشتر به كار می اندازد و تنبلى و تن پرورى را از شخص دور می سازد و به خصوص اگر خداى نخواسته، بشر وجدان نداشته باشد و به معنويت و فضيلت ايمان نياورده باشد و همه چيز و همه كارش، اقتصاد و براى اقتصاد باشد و همه چيز را به ظاهر وضع اقتصادى و تحول آن بداند و تحولات را ناشى از آن بشمارد. اگر اين غريزه اختصاص و مالكيت هم نباشد، چرا كار كند؟ و چرا بهتر، كار را انجام دهد؟ هيچ دليل معقولى ندارد.
لذا اصل مالكيت را با همان قيود و حدود و شرايطى كه اسلام برقرار كرده كه نظامات فرهنگى و اخلاقى و تربيتى نيز در تعديل و حسن استفاده از آن، سهم عمده و مؤثر را داشته باشد، بايد پذيرفت.
ص: 115
ثانياً: آن چيزى كه موجب به وجود آمدن نظام طبقاتى و فاصله هاى زياد است، آزادى نامحدودى است كه در كشورهاى سرمايه دارى به سرمايه داران داده شده است كه امكانات ثروت را در آنها به طور نامحدود فراهم كرده و قانون و حكومت و مردم هيچ گونه نظارتى بر آن ندارند. در نتيجه سرمايه داران بر همه اوضاع سياست، حكومت، اقتصاد، فرهنگ، مطبوعات و تبليغات مسلط هستند و اين سرمايه داران و كارتل ها و كارخانه دارها هستند كه سياست كشورهاى سرمايه دارى و كشورهاى تحت نفوذ آنها را در اختيار گرفته اند و از رحم و وجدان و احترام به معنويات، در آنها خبرى نيست، كه نمونه آن، تسلط سرمايه داران يهودى بر ايالات متحده آمريکا و جانب دارى و حمايت بى دريغ نامحدود آن كشور از اسرائيل و آن جنايت هاى وحشتناك است.
امّا در نظام اسلامى به علل زير، اوضاع اقتصادى، مالى و امكانات مردم در تحصيل مال و ثروت متعادل می شود:
1. بانك دارى غیراسلامی و رباخوارى به شدت ممنوع و اعلان جنگ با خدا(1) و درهمى ربا در نظر اسلام، از زناى با مادر بدتر است(2)، كه از اين تأكيد، كمال توجّه اسلام به نظام اقتصادى صحيح معلوم می شود.
ص: 116
2. ماليات هاى اسلامى مانند خمس و زكات، به خصوص زكات نقدين (طلا و نقره) كه همه ساله بايد ادا شود، تا از نصاب بيفتد.
3. مسئله ثلث مال، اگرچه استفاده از آن اجبارى نيست؛ امّا در محيط تربيت و ايمان اسلامى و ارشاد دينى، مانند يك واجب اعتبار می شود و هر ثروتمند و هر كس هرچه داشته باشد، ثلث آن را از اختيار ورثه خارج می نمايد و براى خيرات و مبرّات و مصارفى كه در نظر می گيرد، اختصاص می دهد.
4. مشاغل و كسب هايى كه موجب جمع ثروت می شود، يا براى ثروتمندان، مصرف هاى بيهوده و غيرمفيد به حال اجتماع می سازد، مانند: قمار، شراب سازى، شراب فروشى، مجسمه سازى، خوانندگى، نوازندگى، داير كردن مراكز فساد و كاباره ها و امثال آن ممنوع است.
5. به طورکلى اسراف و تبذير اموال كه سرمايه داران و زن و بچه هايشان به آن گرفتار می شوند و اگر راهش بسته شود، سرمايه را در خير اجتماع مصرف می نمايند، جايز نيست و اكيداً ممنوع است.
6. از اسباب مهم تعادل ثروت و خرد شدن اموال، قانون ارث است. با نظام دقيق، علي رغم قوانين جاهليت كه ثروت را در دست فرد واحد نگهدارى می كرد و حتى اگر ثروتمند فرزند نداشت، به او اجازه داده می شد كه ديگرى را فرزندخوانده خود بنمايد تا از او ارث ببرد، و علي رغم قوانين كشورهاى سرمايه دارى كه به سرمايه دار، اجازه
ص: 117
می دهد ثروتش را براى گربه يا سگش قرار دهد، درحالى كه ميليون ها مردم گرسنه باشند، اسلام اجازه چنين امورى را نمی دهد.
7. تشويقات اكيد به انفاقات و خيرات و مطلق صدقات و مبرّات و صرف اموال در خير و ترقى، رفاه عموم، تأسيس مدارس، بيمارستان ها، دارالايتام، دارالعجزه، خدمات اجتماعى، پل سازى، راه سازى و مددكارى نيز يكى از وسايل مهم جلوگيرى از تمركز ثروت و مشوق صرف آن در مصالح اجتماعى است.
8. قوانين مربوط به اراضى موات و جنگل ها و اراضى مفتوح العنوه.
9. وقف، كه يكى از راه هاى صرف سرمايه در مصالح مشترك مردم است.
10. دعوت به انصاف در معاملات، و اكتفا به سود كم و به مقدار كفايت و ترك غشّ و خيانت در معاملات نيز از عوامل كنترل كننده و تعادل بخش است.
11. همچنين تشويق به قناعت و رضا به آنچه مقدر و فراهم می شود و معاش و خرج به اقتصاد و ميانه روى.
12. نكوهش از سرمايه و اندوخته بيش ازحدّ كفاف و به طور كلى مذمت از اندوخته كردن و پس انداز نمودن كه در تربيت اسلامى خلاف توحيد در توكّل و خلاف اعتماد به خداست.
13. مذمّت و نكوهش از بخل و حرص، و مدح سخاوت تا آنجا كه در روايات آمده: «بخيل از خدا و بهشت و مردم دور بوده و به آتش
ص: 118
نزديك است».(1)
14. تحريم استعمال ظروف طلا و نقره و آراستن مرد به آنها كه علاوه براينكه دليل بر حرمت اين استعمالات است، نشانه محبوب بودن سادگى معاش و اثاث و لباس است.
بالاخره مكتب اسلام و نظامات اسلام در شعب مختلف و متعدد، همه در كنترل وضع مالى و جلوگيرى از مفاسد سرمايه دارى نقش بزرگ و حساسى را ايفا می كنند كه در مجتمع اسلامى، هرگز از مفاسد تورّم ثروت و تمركز سرمايه نبايد بيم داشت.
اينكه در عصر عثمان، آن همه صحابه روشن و آگاه، از سوء اوضاع انتقاد می كردند، به همين جهت بود كه سرمايه دارهايى مانند طلحه و زبير و مروان و ديگران، عدول حكومت را از نظام اسلامى، مخصوصاً نظام مالى نشان می دادند و عاقبت اين روش ناپسند، موجب انقلاب و منجر به خاتمه دادن به حكومت عثمان گرديد.
ثالثاً: تفاضل و اختلاف، از نواميس خلقت است كه بايد از آن استفاده شود و با يك نظام صحيح، ازهمه جوانب كنترل گردد. شايد شما دو نفر را پيدا نكنيد كه در مجموع خصايص و استعدادها و مواهب و نيروى ذاتى، نتيجه و بازده عمل آنها يكسان باشد. اين ناموسى از نواميس خلقت است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، اين يك واقعيت و حقيقت است.
ص: 119
در قرآن به همين قانون خلقت كه در تمام موجوداتى كه ما می شناسيم و در انسان سارى و جارى است، اشاره شده و چنين می فرمايد:
(وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجات ٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ)؛(1)
«برخى از ايشان را بر بعضى ديگر، درجاتى برترى داديم تا بعضى از ايشان بعضی ديگر را استخدام نمايند (و از يكديگر و عمل ديگرى انتفاع ببرند و با كمك هم، نظام معيشت را برقرار نمايند، نه اينكه استعلا و امتياز برقرار سازند) و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه جمع می كنند».
يعنى از اموال و دارايى هايى كه اندوخته می نمايند، رحمت خدا بهتر است؛ بنابراين شرط عقل و ايمان به خدا، اين نيست كه شخص، بهتر را رها كند و كمتر را بگيرد.
نظام اقتصاد و معاش و تمدن بشر، بر اين تفاضل و تفاوت صحه گذارده است و افرادى هستند كه بازده اقتصادى آنها از ديگران بيشتر است و كارشان بيشتر از افراد متوسط است، يا بيشتر ارزش دارد. مثلاً كارى را كه ديگران در هشت ساعت انجام می دهند، در چهارساعت تمام می كنند. آيا می شود به اين افراد گفت كه شما كار نكنيد و جامعه
ص: 120
نبايد از خِرَد و نيرويتان استفاده كند؟ يا كار كنيد و به قدر ديگران مزد بگيريد؟ يا مزد كارتان بايد اسكناس و دلار و پوند بماند و نمی توانيد آن را به كسى ببخشيد يا به فرزندتان بدهيد، يا تبديل به اموالى كه استهلاك ندارد نماييد؟ يا نبايد با آن زمين بايرى را احيا كنيد و باغى احداث نماييد و قناتى حفر كنيد و مزرعه و خانه اى بسازيد يا آن را به ديگران قرض بدهيد و سود نگيريد، يا نبايد به مضاربه بدهيد كه ديگرى با شرط شركت شما در خسارت به آن عمل كند و از بهره آن چيزى به شما بدهد؟
يقيناً مصلحت اجتماع و اقتصاد، ترقى، رفاه و جلو رفتن جامعه در اين نيست كه اين اختيار اندك از آنها سلب شود و از اين مختصر دلگرمى در حقّ آنان دريغ شود؛ ولى می توان به آنها گفت: شما بايد به آنان كه از شما ضعيف ترند و يا بازده اقتصادى آنان كمتر است، كمك كنيد و معاش و رفاه آنها نيز بايد تأمين شود.
شما در محضر عدل الهى و در برابر وجدان خودتان مسئوليد. بايد رسماً مبلغى از سود خود را كه زايد بر حاجت داريد، يا وقتى مال شما به نصابى معين رسيد، به عنوان خمس و زكات به بيت المال بدهيد، و علاوه براى كسب ثواب و نيل به ارزش هاى واقعى انسانى نيز بيشتر از اينها را در مصالح عموم صرف كنيد و بايد خدا و رسول و جهاد در راه او را (جهاد به مال و بدن) از همه چيز و هركس كه
ص: 121
داريد، بيشتر دوست بداريد و الاّ منتظر عذاب خدا باشيد. تا حدّ ايثار و برگزيدن ديگران بر خود، اگر جلو برويد عالى ترين مدال هاى افتخار نصيب شما شده است و به مقام برّ و نيكى نمی رسيد، مگر آنچه را دوست می داريد، در راه مصلحت عموم بدهيد.
ازيك سو، تدابير و نظامات اقتصادى و مالى، از تراكم ثروت جلوگيرى می كند. و ازسوى ديگر، نظامات اخلاقى شوق آنان را به خير و انفاق برمی انگيزد.
اين نظام اسلامى هيچ گونه عيبى ندارد و به خصوص در دنياى كنونى كه وسايل اجراى اين نظام، به مراتب فراهم تر از چهارده قرن پيش است، اجراى آن آسان تر است. چنان كه انسان می بيند، اسلام با هر روز و عصرى موافق تر و مطابق تر از روز و عصر گذشته است و همه سال و همه وقت، نوتر و تازه تر جلوه می نمايد.
اين مقاله اگرچه براى بيان اين مطالب نبوده؛ امّا اجمالا اشاره اى شد تا معلوم شود تمام ابعاد عدل، فقط در قوانين كامل اسلام و نظام اسلامى فراهم می شود.
اين جامعه اسلام است كه اين امتيازات را داراست و از تبعيضات ناروا و نابجا مبرّاست. چنان كه شما می بينيد درهاى مدارس اسلامى به روى همه باز است و تا اين اواخر كه دانشگاه ها و مؤسسات تعليمى به سبك تقليد از غرب افتتاح نشده بود، طلاب علوم در دانشگاه هاى
ص: 122
بزرگ اسلامى، علاوه بر اينكه شهريه نمی دادند، شهريه می گرفتند و بزرگ ترين دانشمندان در علوم مختلف از طبقات پايين اجتماع برمی خاستند.
عدل اسلام اجازه نداد كه محاكم اختصاصى تشكيل شود؛ مثلاً كارمند يا ارتشى را در محكمه اى كه ديگران را محاكمه می نمايند، محاكمه كنند.
روى هم رفته اگر نظامات اسلام، در تمام جوانب زندگى بشر اجرا شود و جهانى گردد، در اين جهان مادى كه قانون تفاضل و تفاوت نيز از نواميس ثابت آن است - و نمی توان آن را فلسفى دانست؛ چون نظام به آن وابسته است - آخرين حدّ برابرى و اعتدال و قسط برقرار خواهد شد و مكتب متعالى اسلام و نظام الهى آن، نظامى است كه تمام محاسن و امتيازات را دارا و از معايب و نواقص ساير مكتب ها پاك و پيراسته است.
اگرچه سخن طولانى شد، به هر حال از مجموع مطالب گذشته و سخنان علما و لغت شناسان و تحقيقاتى كه در معناى عدل و قسط و ابعاد متعدد آن شد، چنين نتيجه گرفته می شود:
اوّلا: برحسب لغت، اگرچه عدل و قسط مترادف نيستند، هركجا يكى از اين دو واژه به تنهايى در گفتارى باشد، به مطلق عدل و عدل مطلق و ابعاد متعدد آن دلالت دارد.
ص: 123
اگرچه به نصّ علماى ادب، استعمال هر يك از اين دو كلمه به جاى يكديگر، خصوصاً كاربرد لفظ قسط به جاى كلمه عدل، مجاز بوده و حقيقت نمی باشد؛ امّا دلالت اين دو لفظ بر مطلق عدل و قسط، وقتى به تنهايى در كلامى باشند، قابل انكار نيست. مگر اينكه قرينه اى بر اراده معناى خاصى وجود داشته باشد كه دراين صورت به قرينه، آن معنا اخذ می شود (نظير استعمال لفظ عام در معناى خاص).
همچنين ظلم و جور نيز اگر منفرداً در كلامى بيايند و قرينه اى نباشد، هركدام بر مطلق وضع شىء در غيرموضع دلالت می نمايند، كه تصرف در ملك غير، بدون رضايت او، تجاوز از حدّ، ظلم حاكم، ظلم به نفس و عدم استقامت از مصاديق آن می باشند. هرچند ظلم در مطلق وضع شىء در غيرموضع خود ظاهر است.
امّا «جور» در خصوص معناى جور حاكم، شايد ظاهرتر باشد و بدون قرينه اى كه دلالت بر اراده مطلق ظلم كند، نمی توان آن را به كجروى و انحراف از حقّ و معانى ديگر تفسير كرد.
امّا اگر عدل با قسط و ظلم با جور در يک كلام آمده باشند، قرينه است بر اينكه از هركدام معنايى ديگر اراده شده است و احتمال تأكيد در عطف قسط به عدل يا عدل به قسط و همچنين عطف يكى از دو كلمه ظلم و جور به يكديگر صحيح نيست.
ثانياً: يگانه مكتبى كه به تمام ابعاد عدل و كيفياتش نظر دارد
ص: 124
و می تواند عدل مطلق و همه جانبه را برقرار سازد، مكتب اسلام است.
ثالثاً: يكى از مواد مهم برنامه نظام امامت كه نظام تمام عيار اسلام و مجرى اهداف و عدالت اسلام است، استقرار قسط و عدل مطلق است كه اين نظام عهده دار آن می باشد و بايستى در راه تحقق عدالت، به معانى وسيعى كه دارد، هرچه ممكن است و قدرت دارد، كوشش و تلاش نمايد و اين ماده چنان مهم است كه بيشتر مواد برنامه نظام امامت را تحت الشعاع قرار داده است.
بيشتر انتقاداتى كه از نظام هاى ديگر شده و می شود، براساس همين ماده است و بزرگ ترين دليل بر بطلان آن نظام ها و اينكه اولياى آنها غاصب و متجاوزند، فقدان همين ماده است.
اين هدف اگرچه به طوركامل و مطلق در زمانى كه حضرت پيغمبر و حضرت على علیه السلام رسماً عهده دار حكومت اسلامى بودند، به واسطه عدم اجتماع شرايط محقق نشد و در اعصار ساير ائمه معصومين علیهم السلام هم امكاناتى نبود؛ امّا همان مدت كوتاه زمامدارى رسمى پيغمبر صلی الله علیه و آله در مدينه - بعد از هجرت - كه آغاز تشكيل حكومت رسمى اسلام بود، و همچنين زمامدارى حضرت على علیه السلام و قيام تاريخى سيدالشهداء علیه السلام و سيره تمام ائمه طاهرين علیهم السلام كه مسئوليتى را در حكومت زمامدارى غاصب غيرعادل قبول نكردند و مبارزه منفى را ادامه دادند، جهت نظام امامت را معين كرد و به مردم فهماند كه آن
ص: 125
نظام هايى كه غاصبان به وجود آورده اند، در جهت عدالت و مساوات و برادرى و برابرى اسلامى قرار ندارد.
علاوه بر اينكه روش ائمه علیهم السلام برنامه امامت و جهت آن را تعيين كرد، هر مسلمان را مكلف كرد تا به هر نظامى كه در خلاف اين جهت باشد، معترض باشد و الغاى آن را خواستار گردد. در احاديث متواترى كه اهل بيت علیهم السلام حكومت حقّ و عدل را به زمامدارى حضرت مهدى علیه السلام نويد داده اند، با تكيه به اين امتياز كه «زمين را پر از عدل و قسط مى نمايد»، به طور صريح دخالت عدالت در نظام امامت و مأموريت بزرگ و جهانى حضرت مهدى عج را براى استقرار عدل جهانى اعلام فرموده اند.
از نظر روانى، اين اعلام و اين منطق و اين آينده نگرى در انسان، يك حالت شديد تنفر از ظلم و ستم و دوستى و خواهش عدل و قسط به وجود می آورد كه هيچ چيز جز عدالت و قسط او را قانع نمی سازد.
براساس اين بررسى ها و توضيحات به اصل مطلب مورد نظر؛ يعنى شرح و تفسير احاديث «يَمْلَاُ الاَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»(1) می پردازيم و نتيجه می گيريم كه عطف قسط به عدل و ظلم به جور، به ملاحظه اين است كه تمام ابعاد عدل را در يك آينده درخشان و فرصت مناسب كه نظام امامت استقرار كلى و تمام پيدا
ص: 126
می كند و حكومت جهانى اسلام، در هر قاره و منطقه، سراسر گيتى را فرا می گيرد، نويد می دهند.
اگرچه «يَمْلَاُ الاَرْضَ عَدْلا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً» هم اين معنا را افاده می نمايد؛ امّا در جمله «يَمْلَاُ الاَرْضَ عَدْلا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» كه عدل در برابر جور و قسط در مقابل ظلم قرار گرفته است و قسط به عدل، و ظلم به جور عطف شده است، باتوجّه به اينكه در عطف بايد از كلمه معطوف معنايى غير از معطوف عليه اراده شده باشد، استفاده می شود كه در اين دو جمله، مراد از عدل، عدل حاكم و عدل نظام و رژيم است و مراد از جور، جور نظام و حاكم است و مراد از قسط، تقسيم با عدل و توزيع امور مالى و قابل تقسيم بر اساس عدل بوده، و مراد از ظلم، نابرابرى در قسمت ها و نصيب هاست (به معانى دقيق و صحيح كه قبلاً توضيح داده شد).
بنابراين نبايد كسى تصور كند عدل انبيا و عدل اسلام و عدلى كه در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام به وسيله آن حضرت مستقر می شود، فقط عدل روبنايى، ناقص و يك بُعدى است يا اينكه مختص به يك اقليم و منطقه و مملكت است كه از مرز يك كشور و يك جامعه تجاوز نكند.
چنان كه تذكّر داده شد، در بسيارى از اين احاديث، چون قسط در برابر ظلم، و عدل در برابر جور قرار گرفته است، استفاده می شود كه
ص: 127
تمام ابعاد عدل در نظر است، هم عدل حاكم، هم عدل فكرى و عقيدتى كه زيربناى ابعاد نظام عدل است، هم عدل اقتصادى و مالى و تقسيم به عدل، و هم ابعاد ديگر كه اگر همه آنها برقرار شود، نقاط ضعف اقتصادى، مالى، سياسى، اجتماعى، فكرى و موجبات واقعى نارضايتى و نگرانى و كينه و دشمنى مرتفع شده و جهانيان در صلح و آشتى و بى نيازى و حسن تفاهم باهم زندگى خواهند كرد.
اين است زندگى ايده آل و شرافتمندانه و درخور شأن انسان، و اين است آن مجتمعى كه انسان ها هميشه بايد كوشش كنند تا خود را به آن نزديك نموده و رسيدن به آن را نصب العين خود قرار دهند و آنى و لحظه اى از عشق به آن نظام و آرزوى آن غافل نباشند و تا می توانند فاصله هاى اجتماعى، فكرى، مالى و سياسى را با آن نظام الهى و مجتمع مقدّس انسانى كم كنند و آن نظام عزيز و نهايى را معيار ارزش نظامات ديگر قرار دهند.
همه بايد به سوى آن نظام بروند و آن را درك كنند و آن را بخواهند و منتظر آن باشند. روزى كه آن نظام جهان گير گردد و جهان با دست پاك پاك ترين بندگان خدا اداره شود و نابرابرى ها و تبعيض ها برطرف گردد و نعمت هاى الهى به عدل و براساس معيارهاى الهى و اسلامى توزيع و تقسيم گردد. همه چيز و همه مواد و مواهب مادى و معنوى، مطابق و برابر تقاضا عرضه شود و در حكومت به هوى و هوس
ص: 128
و استكبار و استضعاف و استثمار، خط بطلان و پايان كشيده شود و دست حكام و فرمانروايان خيانتكار و عياش، از بيت المال و اموال عمومى و سرمايه هايى كه همگان در آنها حقّ دارند، كوتاه شود.
ترس، بيم، تملق و ستايش، نيايش و مدح و تعظيم، خم شدن و به ركوع رفتن در برابر حاكم لغو گردد و از امتيازات مادى، تجملات، تكبر، جلال و جبروت حكام اثرى باقى نماند. جمع زر و سيم، گنج نهادن، سرمايه دارى و انباشتن پول در بانك ها عيب و عار شود و پرستش خدا و اطاعت از نظامات الهى، بى هوايى و بى امتيازى، برادرى، برابرى، تواضع، فروتنى و كار و عمل افتخار گردد.
به اميد آن روز و به انتظار آن روزگار جلو می رويم، كوشش می كنيم و اجتماع را هرچه اسلامى تر براساس عدل و نصيب به قسط می سازيم. ان شاء الله تعالى.
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ الْعادِلِ الْقائِمِ بِالْقِسْطِ، الْعَلِيمِ الْحَكِيمِ
وَآخَرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
ششم جمادى الثانيه 1398
مطابق با 24 ارديبهشت 1357
ص: 129
ص: 130
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه،الشریف الرضی، الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ،تحقیق و شرح محمد عبده، بیروت، دارالمعرفة،1412ق.
3. الاحتجاج، طبرسی،احمد بن علی (م. 560ق.)، تحقیق سید محمدباقر موسوی خرسان، النجف الاشرف،دارالنعمان، 1386ق.
4. الاربعین، قمی، محمدطاهر بن محمد(م. 1098ق.)، تحقیق سید مهدی رجائی، قم، مطبعةالامیر، 1418ق.
5. الاستذکار، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463ق.)، تحقیق سالم محمد عطا، محمد علی معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2000م.
6. الاستیعاب فی معرفةالاصحاب،ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463ق.)، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت،دارالجیل، 1412ق.
7. اسدالغابة فی معرفة الصحابه،ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، تهران، انتشارات اسماعیلیان.
8. الاصابة فی تمییزالصحابه، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م. 852ق.)، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، علی محمد
معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة،1415ق.
9. اقبال الاعمال،ابن طاووس، سید علی بن موسی (م. 664ق.)، تحقیق جواد قیومی،قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1414ق.
ص: 131
10.امالی، سید مرتضی،علی بن حسین (م. 436ق.)، تحقیق سید محمد نعسانی،قم، کتابخانه مرعشی نجفی،1403ق.
11. الامالی، طوسی، محمدبن حسن (م. 460ق.)، تحقیق مؤسسة البعثة،قم،دارالثقافة، 1414ق.
12. الامام علی صوت العدالة الانسانیه، جرداق، جورج،بیروت، دار مکتبةالحیاة، 1970م.
13. الامامة والسیاسه،ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (م. 276ق.)، تحقیق علی شیری، قم، الشریفالرضی، 1413ق.
14.بحارالانوار الجامعة لدرر اخبارالأئمة الاطهار، مجلسی، محمدباقر (م. 1111ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
15. تاج العروس من جواهرالقاموس،زبیدی، سید محمد مرتضی حسینی (م. 1205ق.)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر،1414ق.
16. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748ق.)، تحقیق عمر عبدالسلامتدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.
17.تاریخ الامم و الملوک، طبری،محمد بن جریر (م. 310ق.)، تحقیق گروهی از دانشمندان، بیروت، مؤسسةالاعلمی، 1403ق.
18. تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله ، ابن شعبهحرانی، حسن بن علی (م. قرن4(، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404ق.
19.تذکرة الموضوعات، فتنیهندی، محمد طاهر بن علی (م. 986ق.)، 1432ق.
20.تفسیر نورالثقلین، حویزی، عبدعلی بن جمعه (م. 1112ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم، انتشاراتاسماعیلیان، 1412ق.
21.الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، قرطبی، محمد بن احمد (م. 671ق.)، تهران،
انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.
22.جامع البیان عن تاویل آی القرآن، طبری،محمد بن جریر (م. 310ق.)،
ص: 132
تحقیق صدقی جمیل عطار، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
23. الجواهرالسنیة فی الاحادیث القدسیه، حرعاملی، محمد بن حسن (م. 1104ق.)، قم، مکتبةالمفید، 1384ق.
24. الجوهرةفی نسب الامام علی و آله صلی الله علیه و آله ، بری انصاری، محمد بن ابی بکر (م.قرن7)، تحقیق محمد تونجی، دمشق، مکتبة النوری، 1402 ق.
25.حقوق الانسان بین تعالیم الاسلام واعلان الأمم المتحدة، غزالی، محمد، القاهرة، المکتبة التجاریة،1383ق.
26. حلیة الابرار،بحرانی، سید هاشم حسینی (م. 1107ق.)، تحقیق غلامرضا مولانا، قم، مؤسسةالمعارف الاسلامیة، 1414ق.
27.الخرائج والجرائح، قطبراوندی، سعید بن هبة الله (م. 573ق.)،قم، مؤسسة الامام المهدی علیه السلام ، 1409ق.
28. الدرالمنثور فی التفسیر بالماثور، سیوطی،جلال الدین (م. 911ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.
29. الدعاء، طبرانی،سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة،1413ق.
30. الدعوات، قطبراوندی، سعید بن هبة الله (م. 573ق.)،قم، مدرسة الامام المهدی علیه السلام ، 1407ق.
31.دلائل الامامه، طبریامامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، قم، مؤسسة البعثة،1413ق.
32.ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، طبری،احمد بن عبدالله (م. 694ق.)، القاهرة، مکتبة القدسی، 1356ق.
33.روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، آلوسی،سید محمود (م. 1270ق.)، تحقیق علی عطیة،بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.
34.رمضان در تاریخ، صافیگلپایگانی، لطف الله، تهران، انتشارات قدر، 1362 ش.
ص: 133
35.سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیرالعباد، صالحیشامی، محمد بن یوسف (م. 942ق.)، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، علی محمد معوض،بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414ق.
36.سفینةالبحار و مدینة الحکم والآثار، محدث قمی، عباس (م. 1359ق.)، تهران، دارالاسوة،1416ق.
37. سنن ابی داوود، ابوداوود سجستانی، سلیمان بن اشعث (م. 275ق.)، تحقیق سعید محمد لحام، بیروت، دارالفکر،1410ق.
38. سنن الترمذی، ترمذی،محمد بن عیسی (م. 279ق.)، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، 1403ق.
39. السنن الکبری، بیهقی،احمد بن حسین (م. 458ق.)، بیروت، دار الفکر، 1416ق.
40. السیرة النبویه، ابن هشام، عبدالملک حمیری (م. 8 - 213ق.)، تحقیق محمد عبدالحمید، القاهرة، مکتبة محمدعلی صبیح و اولاده، 1383ق.
41. شاهنامه، فردوسی،ابوالقاسم (م. 416ق.)، تحقیق سعيد حميديان، تهران، نشر قطره، 1372ش.
42. شرح احقاق الحق، مرعشینجفی، سید شهاب الدین (م. 1411ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1409ق.
43. شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار علیهم السلام ، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363ق.)، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم، نشر اسلامی، 1414ق.
44.شرح نهج البلاغه، ابنابی الحدید، عزالدین (م. 656ق.)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة،1378ق.
45.صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ابن بلبان فارسی، علاءالدین علی (م. 739ق.)، تحقیق شعیب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة،1414ق.
46. الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، عاملی نباطی، علی بن یونس (م. 877ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، المکتبة المرتضویة، 1384ق.
ص: 134
47.الطبقات الکبری، ابن سعد،محمد بن سعد (م. 230ق.)، بیروت، دارصادر.
48.عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهدحلی، احمد بن محمد (م. 841ق.)، تحقیق احمد موحدی قمی، قم، مکتبةوجدانی.
49. علل الشرایع، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق سید محمدصادق
بحرالعلوم، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1385ق.
50. عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیه، ابن ابی جمهور احسائی، محمد بن علی (م. 880ق.)، تحقیق مجتبیعراقی، قم، مطبعة سیدالشهداء، 1403ق.
51. الغارات، ثقفی کوفی،ابراهیم بن محمد (م. 283ق.)، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی، چاپخانه بهمن.
52. الغیبه، طوسی، محمدبن حسن (م. 460ق.)، تحقیق عبادالله تهرانی، علی احمد ناصح، قم، مؤسسةالمعارف الاسلامیة، 1411ق.
53. الغیبه، نعمانی،محمد بن ابراهیم (م. 360ق.)، تحقیق فارس حسون کریم، قم، انتشارات انوارالهدی،1422ق.
54. الفتن، ابن حمادمروزی، نعیم بن حماد (م.229ق.)، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
55. الفروق اللغویه، عسکری،ابوهلال حسن بن عبدالله (م. 395ق.)، قم، نشر اسلامی، 1412ق.
56. الکافی، کلینی،محمد بن یعقوب (م. 329ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة،1363ش.
57. الکامل فی التاریخ، ابن اثیرجزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، بیروت، دارصادر، 1386ق.
58. کتاب التفسیر، عیاشی،محمد بن مسعود (م. 320ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپخانه علمیه،1380ق.
59.کشف الخفاء، عجلونی،اسماعیل بن محمد (م. 1162ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة،
1408ق.
ص: 135
60.کشف الغمة فی معرفة الائمة علیهم السلام ، اربلی، علی بن عیسی(م.693ق.)، بیروت، دارالاضواء، 1405ق.
61. کمال الدین و تمام النعمه، صدوق،محمد بن علی (م. 381ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405ق.
62. کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، متقی هندی، علی (م. 975ق.)، تحقیق بکری حیانی، صفوة السقا، بیروت، مؤسسة الرسالة،1409ق.
63. کنزالفوائد، کراجکی،محمد بن علی (م. 449ق.)، قم، مکتبةالمصطفوی، 1369ش.
46. گنجینه گهر یا سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله به نظم ونثر، صافی گلپایگانی، محمد جواد (م. 1378ق.)، مخطوط.
65. لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم (م. 711ق.)، قم، نشر ادب الحوزة، 1405ق.
66. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی،فضل بن حسن (م. 548ق.)، تحقیق عده ای از محققین، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1415ق.
67. محمد رسولاً نبیّاً،نوفل، عبدالرزاق (م. 1404ق.)، بیروت، دارالکتاب العربی، 1394ق.
68. مرآةالعقول فی شرح اخبار آل الرسول صلی الله علیه و آله ، مجلسی، محمدباقر (م.1111ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.
69. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (م. 405ق.)، تحقیق یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه.
70. مسند ابویعلی الموصلی، ابویعلی موصلی، اسماعیل بن محمد (م. 307ق.)، تحقیق حسین سلیم اسد، دمشق، دارالمامون للتراث.
71.مسند احمد بن حنبل، احمدبن حنبل، شیبانی (م. 241ق.)، بیروت، دارصادر.
72.مشکاةالانوار فی غررالاخبار، طبرسی، علی بن حسن (م. قرن 7)،
ص: 136
تحقیق مهدی هوشمند، انتشارات دارالحدیث، 1418ق.
73.مصباح المتهجد، طوسی،محمد بن حسن (م. 460ق.)، بیروت، مؤسسة فقه
الشیعة، 1411ق.
74. المصنف فی الاحادیث والآثار، ابن ابی شیبه کوفی، عبدالله بن محمد (م. 235 ق.)، تحقیق سعید لحام،بیروت، دارالفکر، 1409ق.
75. معارج الوصول الى معرفة آل الرسول صلی الله علیه و آله ، زرندی،محمد بن یوسف(م.750ق.)، تحقیق ماجد احمد عطیه.
76. المعجم الاوسط، طبرانی،سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، دارالحرمین، 1415ق.
77. المعجم الصغیر، طبرانی،سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیه.
78. المعجم الکبیر، طبرانی،سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، تحقیق حمدی سلفی، بیروت، داراحیاء التراث العربی،1404ق.
79. المعیار والموازنة فی فضائل الامامامیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ، اسکافی، محمد بن عبدالله (م. 240ق.)، تحقیق محمدباقر محمودی، 1402ق.
80. مفردات الفاظ القرآن، راغباصفهانی، حسین بن محمد (م. 502ق.)، نشر الکتاب، 1404ق.
81. مکارم الاخلاق، طبرسی،حسن بن فضل (م. 554ق.)، الشریف الرضی، 1392ق.
82. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب،محمد بن علی (م. 588ق.)، تحقیق گروهی از اساتید نجف اشرف، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة،1376ق.
83. مناقب الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ، کوفی، محمد
بن سلیمان (م. قرن 3(، تحقیق محمدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافةالاسلامیة،
1412ق.
84. مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام ، ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی (م.
ص: 137
410ق.)، تحقیقعبدالرزاق محمدحسین، قم، انتشارات دارالحدیث، 1424ق.
85. منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر علیه السلام ،صافی گلپایگانی، لطف الله، تهران مکتبة الصدر.
86. نظم دررالسمطین فی فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسبطین علیهم
السلام ، زرندی، محمد بن یوسف (م. 750ق.)، اصفهان، مکتبة
الامام امیرالمؤمنین علیه السلام العامة،
1377ق.
87.وقعة صفین، منقری،نصربن مزاحم (م.212ق.)، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، القاهرة، الموسسة العربیة الحدیثة،1382ق.
88. ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی،سلیمان بن ابراهیم (م. 1294ق.)، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، دارالاسوة،1416ق.
ص: 138
قرآن و تفسير
1.تفسير آيه فطرت/فارسي
2.القرآن مصون عن التحريف/عربي
3.تفسير آية التطهير/عربي
4.تفسير آية الانذار/عربي
حديث
5.منتخب الاثر در 3 جلد/عربي/اردو/انگليسي
غيبة المنتظر/عربي
6.قبس من مناقب اميرالمؤمنين علیه السلام
(مئة و عشر حديث من کتب عامة)/عربي/فارسي
پرتوي از فضائل اميرالمؤمنين علیه السلام در حديث/فارسي
7.احاديث الائمة الاثنى عشر علیهم السلام ، اسنادها و الفاظها/عربي
8.احاديث الفضائل/عربي
فقه
9.توضيح المسائل/فارسي
منتخب الاحکام/فارسي
10.احكام نوجوانان/فارسي/انگليسي
11.جامع الاحكام در 2 جلد/فارسي
12.استفتائات قضايي/فارسي
13.استفتائات پزشكي/فارسي
ص: 139
14.مناسك حج/فارسي/عربي
15.مناسك عمره مفرده/فارسي/عربي
16.هزار سؤال پيرامون حج/فارسي
17.پاسخ كوتاه به300 پرسش در2جلد/فارسي/آذري
18.احکام خمس/فارسي
19اعتبار قصد قربت در وقف/فارسي
20.رساله در احكام ثانويه/فارسي
21.فقه الحج در 4 جلد/عربي
22.هداية العباد در 2 جلد/عربي
23.هداية السائل/عربي
24.حواشی علی العروة الوثقی/عربي
25.القول الفاخر فى صلاة المسافر/عربي
26.فقه الخمس/عربي
27.أوقات الصلوة/عربي
28.التعزير (احكامه و ملحقاته)/عربي
29.ضرورة وجودالحكومة/عربي/فارسي
30.رسالة فى معاملات المستحدثة/عربي
31.التداعى فى مال من دون بينة و لايد/عربي
32.رسالة فى المال المعيّن المشتبه ملکيته/عربي
33.حكم نكول المدعى عليه عن اليمين عربي
34.ارث الزوجة عربي
35.مع الشيخ جاد الحق فى ارث العصبه/عربي
36.حول ديات ظريف ابن ناصح/عربي
37.بحث حول الاستسقام بالازلام(مشروعية الاستخارة)/عربي
الرسائل الخمس/عربي
38الشعائر الحسينية/عربي
آنچه هر مسلمان بايد بداند/آذري
ص: 140
اصول فقه
39.بيان الاصول در3 جلد/عربي
40.رسالة فى الشهرة/عربي
41.رسالة في حکم الاقل و الاکثر في الشبهة الحکمية/عربي
42.رسالة فى الشروط/عربي
عقايد و كلام
43.عرض دين/فارسي
44.به سوي آفريدگار/فارسي
45.الهيات در نهج البلاغه/فارسي
46.معارف دين در 3 جلد/فارسي
47.پيرامون روز تاريخي غدير/فارسي
48.نداي اسلام از اروپا/فارسي
49.نگرشي بر فلسفه و عرفان/فارسي
50.نيايش در عرفات/فارسي
51.سفرنامه حج/فارسي
52.شهيد آگاه/فارسي
امامت و مهدويت/فارسي
53.نظام امامت و رهبري/1/فارسي
54.تجلي توحيد در نظام امامت/2/فارسي/عربي
55.ولايت تكويني و ولايت تشريعي/3/فارسي
56.پيرامون معرفت امام/4/فارسي
57.معرفت حجت خدا/5/فارسي
58.وابستگي جهان به امام زمان/6/فارسي
59.باورداشت مهدويت/7/فارسي/عربي
60.اصالت مهدويت/8.فارسي
61.نويد امن و امان/9.فارسي/آذري
62.عقيده نجات بخش/10/فارسي
63.انتظار، عامل مقاومت و حركت/11/فارسي
64.به سوي دولت كريمه/12/فارسی
ص: 141
65.پاسخ به ده پرسش/13/فارسي
66.گفتمان مهدويت/14/فارسي/انگليسي
67.فروغ ولايت در دعاي ندبه/15/فارسي/عربي
68.پيام هاي مهدوي/16.فارسي
69.توضيحات پيرامون كتاب عقيده مهدويت در تشيع اماميه/فارسي/انگليسي
70.گفتمان عاشورايي/فارسي
71.مقالات كلامي/فارسي
72.صراط مستقيم/فارسي
73.الي هدي كتاب الله/عربي
74.ايران تسمع فتجيب/عربي
75.رسالة حول عصمة الانبياء و الائمة/عربي
76.تعليقات على رسالة الجبر و القدر/عربي
لمحات فى الكتاب والحديث والمذهب/عربي
77.صوت الحق و دعوة الصدق/عربي
78.رد اکذوبة خطبة الامام على علیه السلام ،على الزهرا علیها السلام /عربي
79.مع الخطيب فى خطوطه العريضة/عربي/اردو/ فرانسه
80.رسالة فى البداء/عربي
81.جلاء البصر لمن يتولى الائمة الاثنى عشر/عربي
82.حديث افتراق المسلمين على ثلاث و سبعين فرقة/عربي
83.من لهذا العالم؟/عربي
84.بين العلمين، الشيخ الصدوق و الشيخ المفيد/عربي
داوری ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد/فارسی
85.مقدّمات مفصلّة على «مقتضب الاثر» و «مكيال المكارم» و «منتقى الجمان»/عربي
86.امان الامّة من الضلال و الاختلاف/عربي
87.البكاء على الامام الحسين علیه السلام /عربي
88.النقود اللطيفة على الكتاب المسمى بالاخبارالدخيلة/عربي
89.پیام غدیر/فارسی
ص: 142
تربيتي
90.ماه مبارک رمضان،عالي ترين مکتب تربيت و اخلاق/فارسي
91.راه اصلاح(امر به معروف و نهي از منكر)/فارسي
92.با جوانان/فارسي
تاريخ
93.سيرحوزه هاي علمي شيعه/فارسي
94.رمضان در تاريخ (حوادث تاريخي)/فارسي
سيره
96.پرتوي از عظمت امام حسين علیه السلام /فارسي
آينه جمال/فارسي
از نگاه آفتاب/فارسي
اشک و عبرت/فارسي
تراجم
96.زندگاني آيت الله آخوند ملامحمد جواد صافي/فارسي
97.زندگاني جابر بن حيّان/فارسي
98.زندگاني بوداسف/فارسي
99.فخر دوران/فارسي
شعر
100.ديوان اشعار/فارسي
101.بزم حضور/فارسي
102.آفتاب مشرقين/فارسي
103.صحيفة المؤمن/فارسي
104.سبط المصطفي/فارسي
105.در آرزوي وصال/فارسي
مقاله ها و خطابه ها
106.حديث بيداري (مجموعه پيام ها)/فارسي
107.شب پرگان و آفتاب/فارسي
شب عاشورا/فارسي
صبح عاشورا/فارسي
108.با عاشوراييان/فارسي
109.رسالت عاشورایی/فارسی
ص: 143