موسوعه رد شبهات 2 قرآن

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور: موسوعه رد شبهات(2) قرآن/ جمعی از نویسندگان؛ تهیه و تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

مشخصات نشر:تهران: نشر مشعر، 1395.

مشخصات ظاهری:120ص..م س21/5 ×14/5 ؛

فروست:موسوعه رد شبهات؛ 2.

شابک:60000 ریال: 978-964-540-688-0

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. 117 - 120؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:قرآن -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:Qur'an -- Apologetic works

شناسه افزوده:حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت. گروه کلام و معارف

شناسه افزوده:حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت

رده بندی کنگره:BP89/2/ق4 1395

رده بندی دیویی:297/479

شماره کتابشناسی ملی:4478950

وضعيت ركورد:فاپا

ص :1

اشاره

موسوعه رد شبهات(2) قرآن

جمعی از نویسندگان [گروه کلام و معارف پژوهشکده حج و زیارت]

تهیه و تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

ص :2

ص :3

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

موسوعه رد شبهات قرآن

جمعى از نويسندگان

ص:4

فهرست

ديباچه..... 7

مصحف هاى آسمانى غير قرآن (رحمت الله ضيائى)..... 9

اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت (عبدالمؤمن حكيمى)..... 74

شيعه و قرآن خاص (عبدالله مهدوى)..... 115

ص:5

ص:6

ديباچه

اينك كه در دوران سخت غيبت واقع شده ايم و دشمنان اهل بيت عليهم السلام، پيوسته به مذهب حق شيعه حمله مى كنند، دفاع از حريم اهل بيت عليهم السلام، از مسئوليت هاى اساسى انديشمندان دينى است. در اين باره پاسخ گويى به شبهاتى كه معاندان مطرح مى كنند، از مصاديق بارز دفاع از كيان تشيع و مذهب اهل بيت عليهم السلام است؛ تا جايى كه غفلت دانشمندان اسلام مى تواند مؤمنان جامعه را تا سرحد ارتداد پيش برد، تأثيرات سياسى و اجتماعى اسلام را خنثا سازد و آن را فقط به اعتقادى بى خاصيت تبديل كند. مقابله با شبهات، اهميتى به ميزان ترويج اصل دين دارد؛ زيرا پاسخ ندادن به اين هجمه ها اصل اسلام را به خطر مى اندازد.

در سال هاى اخير هجمه ها و شبهه ها عليه مذهب اهل بيت عليهم السلام تفاوت هاى مهمى كرده است. پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و تشكيل حكومت مقتدر شيعى در جهان، دشمنان مذهب اهل بيت عليهم السلام اغراض سياسى و اجتماعى مهمى را دنبال كردند. ازاين رو بايد در عصر

ص:7

حاضر توجهى ويژه به «پاسخ گويى به شبهات» شود.

گروه كلام و معارف پژوهشكده حج و زيارت، در راستاى انجام اين وظيفه خطير و دفاع از حريم مذهب اهل بيت عليهم السلام، تصميم دارد مجموعه اى با عنوان «موسوعه رد شبهات» را تنظيم و منتشر كند. كتاب حاضر با عنوان «قرآن»، جلد دوم از اين مجموعه است.

اميد است كتاب حاضر كه به كوشش محقق فاضل، جناب حجت الاسلام و المسلمين رحمت الله ضيائى و همكاران محترم ايشان، تهيه شده است، رضايت اهل بيت عليهم السلام را جلب كند و براى خوانندگان گرامى مفيد واقع شود و فريب و تزوير معاندان، به ويژه وهابيان را آشكار سازد.

بمنه و كرمه

پژوهشكده حج و زيارت

گروه كلام و معارف

ص:8

مصحف هاى آسمانى غير قرآن

اشارة

(1)

* رحمت الله ضيائى

مصحف در لغت از صُحُف(2) و به معناى كتاب آمده و جمع مكسر آن صُحف و صحائف است.(3) به نامه هاى فراهم آورده شده و چيزى كه در او صحيفه ها و رساله ها جمع شود و همچنين به مجموعه ميان دو جلد نيز مصحف مى گويند.(4) به هر چيز باز شده و گسترده، مثل صحيفة الوجه - روى باز و گشاد - يا كاغذ يا هر چيزى كه بر آن نوشته مى شود، مُصحف گفته مى شود.(5) بنابراين، به كتاب جلد شده مصحف گفته اند؛ حال چه قرآن باشد يا غير قرآن. در قرآن كريم نيز از كتاب هاى آسمانى

ص:9


1- (1) . اين نوشته به شبهات وهابيت در موضوع «مصحف هاى آسمانى غير قرآن» پاسخ مى گويد.
2- (2) . لسان العرب، ابن منظور، ج 9، ص 186.
3- (3) . العين، فراهيدى، ج 4، ص 1384.
4- (4) . المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص 476.
5- (5) . المفردات، ص 476.

با عنوان «صُحف» ياد شده است.(1)

در زمان صحابه، «مصحف» به همان معناى لغوى به كار مى رفته(2)؛ يعنى به معناى اعم از قرآن. البته از برخى صحابه نام مى برند كه براى خود، قرآن را در صحيفه هايى جمع كرده بودند كه به نام خودشان شهرت داشت؛ مانند مصحف عايشه، مصحف حفصه، مصحف ابى بن كعب و.... همه اين مصحف ها پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله به اين نام مشهور شد.

در لسان اهل بيت عليهم السلام نيز مُصحف در همان معناى لغوى به كار رفته است؛ چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «خواندن قرآن از روى مصحف، موجب بهره مندى از چشم خويش و تخفيف در عذاب والدين مى شود؛ اگرچه كافر باشند».(3)

چنان كه اشاره شد، به برگه هاى نوشته شده ميان دو جلد مصحف مى گويند: «الجامع للصحف المكتوبة بين الدفتين».(4) بنابراين مصحف چند برگ دارد؛ نه يك برگ. ولى گاه مى تواند كتاب، بيش از يك برگ نداشته باشد. همچنين مصحف بايد ميان دو جلد باشد كه برگ ها را در بر بگيرد. در نتيجه شامل هر كتابى مى شود و به قرآن اختصاص ندارد؛ هرچند معناى مشهور مصحف، قرآن است. گفتنى است واژه مصحف در

ص:10


1- (1) . اعلى: 19.
2- (2) . دانشنامه قرآن، بهاءالدين خرمشاهى، ج 2، ص 1634؛ تاريخ قرآن كريم، سيد محمد باقر حجتى، صص 234، 385، 419 و 429.
3- (3) . الكافي، كليني، ج 2، ص 613.
4- (4) . صحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، ابونصر جوهري، ج 4، ص 1383؛ تاج العروس، زبيدي، ج 6، ص 161.

قرآن نيامده و از نام هاى قرآن نيز شمرده نشده است.

جلال الدين سيوطى(1) و ابوالمعالى الصالح، از محدثان اسلامى، 55 نام براى قرآن بر شمرده اند كه ميان آنها كلمه مصحف ديده نمى شود. دكتر امتياز احمد، در كتاب «دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث»، مى نوِِيسد: «مصحف فقط به معناى قرآن نيست، بلكه به معناى كتاب نيز است». وى براى اثبات اين گفته اش شواهدى را نيز ذكر مى كند.(2)

همچنين بكربن عبدالله، در كتاب «معرفة النسخ والصحف الحديثيه» مى نويسد: «مصحف از اصطلاحاتى است كه شامل هر نوع مجموعه اى مى شود كه دربردارنده سخنانى است».(3)

تبيين ضرورت و اهميت موضوع

در منابع شيعه، از مصاحفى چون مصحف فاطمه عليها السلام، مصحف امام على عليه السلام، جفر و جامعه سخن به ميان آمده است كه ائمه عليهم السلام بسيار بر اين آثار تأكيد كرده اند. به علت نام گذارى قرآن كريم و ديگر كتاب هاى آسمانى به «صحيفه» و «مصحف»، مخالفان مكتب اهل بيت عليهم السلام شبهات و انتقاداتى را در فضاى مجازى و برخى كتب و آثارشان درباره شيعه مطرح كرده اند، كه گويا شيعيان با اعتقاد به اين گونه مصاحف، قرآن را قبول ندارند و به قرآن هاى ديگرى معتقدند يا اينكه خاتميت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله را نمى پذيرند. تا جايى كه يكى از نويسندگان متعصب وهابى ادعا مى كند

ص:11


1- (1) . الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين سيوطي، صص 51 و 52.
2- (2) . دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث، امتياز احمد، ترجمه دكتر عبدالمعطي امين، صص 268 و 269.
3- (3) . معرفة النسخ و الصحف الحديثيه، ابوزيد، صص 28-31.

شيعيان چند كتاب آسمانى غير قرآن مجيد دارند كه پس از قرآن بر ائمه شان نازل شده و اين در واقع، ادعاى نبوت براى ائمه است!(1) بنابراين، ضرورت دارد اولاً مصاحف ياد شده را در انديشه شيعى بررسى كنيم و سپس به شبهات، انتقادات و ايراداتى كه در اين باره مطرح شده است، پاسخ دهيم.

تبيين موضوع در انديشه اسلامى

از مسائلى كه دشمنان مكتب اهل بيت عليهم السلام از شناخت آن عاجزند و پذيرش آن براى آنها سخت و دشوار است، آثار و صحيفه هاى موجود در تراث شيعيان است؛ مانند صحيفه فاطمه زهرا عليها السلام، مصحف امام على عليه السلام، «جفر» و «جامعه». هر يك از اين صحيفه ها، به تبيين و بررسى نياز دارد تا مقصود از آنها و ارتباطشان با قرآن كريم مشخص شود.

مصحف فاطمه عليها السلام

حقيقت مُصحف فاطمه عليها السلام، همچون قبر مطهرش، رازى پوشيده است. با اين حال سعى مى شود كه در اين نوشته، در حد توان و با توجه به منابع موجود، درباره آن بحث شود؛ بحث هايى مانند چيستى اين مصحف، زمان به وجود آمدنش، مطالب آن، تفاوت هايش با قرآن كريم و اينكه اكنون كجاست و در اختيار كيست؟

از نام هاى فاطمه زهرا عليها السلام محدثه است. امام صادق عليه السلام در بيان سبب اين نام گذارى مى فرمايد:

ص:12


1- (1) . اصول مذهب الشيعة الاماميه، ناصر بن عبدالله قفاري، ج 2، ص 586.

انما سميت فاطمة محدثة لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران.(1)

فاطمه عليها السلام محدثه ناميده شد براى اينكه فرشتگان، پيوسته از آسمان فرود مى آمدند و به فاطمه عليها السلام خبر مى دادند؛ چنان كه به مريم، دختر عمران خبر مى دادند.

نمونه هايى از سخن گفتن فرشتگان با فاطمه عليها السلام وجود دارد كه فرشتگان خطاب به ايشان، آيات 42 و 43 سوره آل عمران را تلاوت مى كردند.(2) فاطمه عليها السلام به فرشتگان خبر مى داد و آنان نيز به او خبر مى دادند.(3) هنگام بيمارى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله گفت وگوى فاطمه عليها السلام با فرشته الهى و اجازه گرفتن فرشته از محضر مبارك ايشان، ماجراى ديگرى از سخنان فاطمه زهرا عليها السلام با فرشتگان است.(4)

در متون اهل سنت نيز رواياتى هست كه «محدث» به همين معنا را تأييد مى كند؛ تنها تفاوت در مصداق آن است كه شيعه، على عليه السلام و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند، «مُحدَّث» مى دانند و از نگاه اهل سنت، عمربن خطاب «محدث» است.

بخارى در صحيحش در باب مناقب عمربن خطاب از ابي هريره و او از رسول خدا صلّى الله عليه و آله آورده است كه آن حضرت فرمود:

قطعاً ميان بني اسرائيل كه پيش از شما زندگى مى كردند، مردانى

ص:13


1- (1) . عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحراني، ص 36.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 116.

بودند كه با آنها سخن گفته مى شد؛ بدون آنكه پيامبر باشند. پس اگر ميان امتم كسى از آنان وجود داشته باشد، او عمربن خطاب است.(1)

مسلم در صحيحش در باب فضايل عمر از عايشه و او از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله آورده است: «در امت هاى پيش از شما افرادى مُحدَّث بوده اند و اگر ميان امتم كسى از آنان باشد، قطعاً او عمربن خطاب است».(2)

نووى در شرح صحيح مسلم مى گويد:

علما درباره معناى «محدَّثون» اختلاف كرده اند؛ ابن وهب گفته است: «محدثون كسانى اند كه به آنها الهام شده باشد» و گفته شده آنان كسانى اند كه وقتى درباره چيزى فكر مى كنند، نظرشان صائب است؛ گويا آنها ابتدا خبردار مى شوند، آن گاه فكر مى كنند. همچنين گفته شده است: «فرشتگان با آنها سخن مى گويند». در روايتى نيز آمده است: «با آنها سخن گفته شده است».

حافظ محب الدين طبرى گفته است:

معناى «محدثون» با آنكه خدا داناتر است، كسانى اند كه حقيقت به آنها الهام شده باشد و ممكن است اين كلمه، به معناى ظاهرى اش گرفته شود كه عبارت است از كسانى كه فرشتگان به آنها حديث مى گويند، اما نه از راه وحى؛ بلكه به طريقى كه به آن اسم حديث اطلاق مى شود و اين، خود، فضيلت بزرگى است.(3)

ص:14


1- (1) . صحيح البخاري، ج 5، ص 12.
2- (2) . صحيح مسلم، ج 4، ص 1864.
3- (3) . الرياض النضرة في مناقب العشره، محب الدين طبري، ج 1، ص 199.

قرطبى در تفسيرش آورده كه مسلمه گفته است:

محدثان همپاى نبوّت اند؛ زيرا آنان از امور غيبى عالى خبر مى دهند و به حكمت باطنى سخن مى گويند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان، از خطا و دروغ معصوم اند.(1)

بنا به گزارش كتب تراجم، فرشتگان با افرادى سخن گفته اند؛ مانند عمران بن حصين خزاعى (م 52 ه. ق) كه درباره اش نوشته اند: «[او] فرشتگان حفاظت كننده را مى ديد و با آنها سخن مى گفت».(2)

فرشتگان با كسى جز انبياى الهى گفت وگو نداشتند. ولى چهار بانوى بزرگ بودند كه به رغم پيامبر نبودنشان، فرشتگان با آنان سخن مى گفتند: «مريم، مادر حضرت عيسى عليه السلام؛ همسر عمران، مادر حضرت موسى عليه السلام؛ ساره، مادر حضرت اسحاق عليه السلام؛ فاطمه زهرا عليها السلام دختر پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله».(3)

حضرت زهرا عليها السلام پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله، 75 يا 95 روز در اين جهان زندگى كرد. در اين مدت بسيار كوتاه كه دوره صبر و استقامت، حمايت از حريم ولايت و در عين حال، حزن و اندوه زهراى مرضيه بود، جبرئيل امين بر او فرود مى آمد و با گزارش هايى كه از منزلت پدر بزرگوارش نزد خدا و همچنين آينده تاريخ اسلام و تشيع الهام مى كرد، كتاب ارزشمندى به نام «مصحف فاطمه» براى امامان معصوم عليهم السلام به يادگار ماند.

امام صادق عليه السلام در پاسخ به محدثانى كه درباره مصحف فاطمه عليها السلام پرسيدند، فرمود:

ص:15


1- (1) . الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج 12، ص 75.
2- (2) . المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 534.
3- (3) . مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 115.

فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا صلّى الله عليه و آله، 75 روز حيات داشت و بر اثر رحلت پدرش اندوه فراوان بر او وارد شد. جبرئيل پيوسته بر او فرود مى آمد و ناگوارى ها و اندوه جدايى پدر را به خوبى ها جلوه مى داد و به جانش آرامش مى بخشيد. براى او از پدر و جايگاه بلندش نزد پروردگار خبر مى داد و همچنين از حوادث آينده كه پس از فاطمه عليها السلام درباره فرزندانش واقع خواهد شد. على عليه السلام تمام آن گزارش ها و اخبار را مى نوشت كه همين مصحف فاطمه عليها السلام را شكل داد.(1)

بنابراين مصحف فاطمه عليها السلام در فاصله زمانى پس از رحلت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله تا شهادت صديقه طاهره عليها السلام پديد آمده و دربردارنده سخنانى است كه جبرئيل امين عليه السلام به فاطمه زهرا عليها السلام الهام مى كرده و امام على عليه السلام با دست مباركشان آن را مى نوشته است.

گرچه پيدايش و اتمام مصحف فاطمه عليها السلام پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله صورت گرفت، برخى روايات، زمينه هاى پيدايش آن را در زمان حيات رسول الله صلّى الله عليه و آله مى داند.(2) چنين مصحفى در چندين حديث، با اسناد مختلف از امام صادق عليه السلام نقل شده است. از طرفى اينكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله املا كرد و على عليه السلام با دست مباركش نوشت، اين نظريه را اثبات مى كند كه مصحف فاطمه عليها السلام در زمان پدرش به وجود آمد. برخى قائل اند كه منظور از «رسول الله» در اين احاديث، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نيست، بلكه همان فرستاده خدا، فرشته وحى است كه اخبار و گزارش ها را املا مى كرد و على عليه السلام

ص:16


1- (1) . الكافي، ج 1، صص 241 و 458؛ بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار، ص 173؛ مسند فاطمة الزهراء عليها السلام، عزيزالله عطاردى، ص 281؛ بحارالانوار، مجلسى، ج 22، ص 545 و ج 43، ص 79.
2- (2) . بصائرالدرجات، صص 176 و 181؛ بحارالانوار، ج 26، صص 41، 46 و 48؛ ج 47، ص 271.

آنها را مى نوشت.(1)

شاهد بر تأييد اين مطلب، حديث ابوبصير است كه از امام صادق عليه السلام نقل كرده و در آن، كلمه رسول نيست:

«شئ هو شيء املاه الله عليها واوحى اليها»(2)؛ «همانا [مصحف فاطمه عليها السلام] چيزى است كه خداوند آن را بر فاطمه عليها السلام املا، و به سوى او وحى كرد». روشن است كه املاى خدا به واسطه فرشته وحى است.

بنابراين مفهوم اين احاديث نيز شبيه آن رواياتى مى شود كه در آنها زمان پيدايش مصحف فاطمه عليها السلام پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله دانسته شده است. البته صحيفه هايى از مصحف فاطمه عليها السلام را پيامبر صلّى الله عليه و آله در زمان حياتش به فاطمه عليها السلام ارزانى كرد كه بعدها كامل شد و به نام مصحف فاطمه عليها السلام به دست امامان معصوم عليهم السلام رسيد؛ زيرا بخشى از آن مصحف در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله در اختيار جابربن عبدالله انصارى قرار گرفت كه هم اكنون، همين صحيفه در جوامع حديثى شيعى در دسترس علاقه مندان است.(3)

مصحف فاطمه عليها السلام به عنوان اسرار رسالت و امامت، فقط نزد ائمه معصوم عليهم السلام به يادگار ماند و بين حجت هاى خدا يكى پس از ديگرى دست به دست گشت كه در اختيار داشتن آن را از نشانه هاى امامت نيز دانسته اند.(4) روايات بسيارى دلالت دارد بر اينكه «جامعه»، «جفر» و

ص:17


1- (1) . بحارالانوار، ج 26، ص 42.
2- (2) . همان، ص 39.
3- (3) . الكافي، ج 1، ص 527؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص 210؛ مسند فاطمة الزهراء، ص 286.
4- (4) . بحارالانوار، ج 25، ص 117.

«مصحف فاطمه عليها السلام» نزد ائمه عليهم السلام است. آنها در فرصت مناسب به آن صحيفه ها مراجعه مى كردند و مشكلات و نيازهاى فكرى و علمى انسان ها را برطرف مى ساختند. تمام اين آثار گنجينه هاى گران بهايى از معارف و دانش ها بود كه تصور آنها براى ذهن مادى بشر ممكن نيست.(1)

برخى نويسندگان وهابى و مغرضان ناآگاه شبهاتى ايجاد كرده اند كه شيعيان، قرآن ديگرى به نام مصحف فاطمه دارند! اين ادعاهاى نابخردانه و ناروا ممكن است از چند چيز نشأت گرفته باشد:

1. رجوع نكردن به متون و منابع حديثى و جوامع روايى شيعى و ناآگاهى از مقصود تشيع كه قائل است زهراى مرضيه عليها السلام داراى مصحف بوده است.

2. عناد و لجاجت با انديشه هاى اسلام ناب و باورهاى اعتقادى و معارف آن، كه به واسطه امامان معصوم عليهم السلام به انسان ها رسيده است.

3. ذهنيت و تصورى كه پس از رحلت پيامبر اعظم صلّى الله عليه و آله در اذهان مسلمانان، حتى اصحاب و ياران ايشان از كلمه مصحف بود؛ زيرا مصحف، بيشتر به نوشته هايى از آيات قرآن اطلاق مى شد و در آن زمان، مصحف هاى فراوانى وجود داشت. شخصيتى كه داراى مصحف بود، به همو نسبت مى دادند؛ مثل مصحف على عليه السلام. البته هم اكنون نيز از قرآن مجيد به «مصحف شريف» تعبير مى كنند. گرچه چنين استعمالى در آن زمان شهرت فراوان داشت، اين طور نبود كه مصحف، فقط به نوشته هاى آيات قرآن گفته شود. بلكه نظرشان معناى لغوى مصحف بوده است؛

ص:18


1- (1) . الكافي، ج 1، ص 239؛ بصائرالدرجات، ص 171؛ بحارالانوار، ج 26، ص 38.

زيرا به مجموعه صحيفه هاى نوشته شده بين دو جلد كه به صورت كتاب درآمده باشد، صحف يا مصحف مى گفتند.(1)

بنابراين، به مجموعه صحيفه ها و نوشته هايى كه در موضوعات و مطالبى غير از آيات قرآن نوشته شده است، مصحف مى گويند و مصحف فاطمه عليها السلام نيز به همين اعتبار است. ابوبصير مى گويد:

در محضر امام صادق عليه السلام بودم و پرسيدم: «مصحف فاطمه عليها السلام چيست»؟ فرمود: «مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست، ولى به خدا قسم حتى يك حرف از قرآن شما هم در آن نيست».(2)

ممكن است كسى اين شبهه را كند كه در احاديث بسيارى آمده است: قرآن، همه احكام و حوادث و گزارش هاى حال و آينده را در بر دارد، پس مصحف فاطمه عليها السلام در پى چيست و اين حديث چگونه معنا مى شود؟

در پاسخ گفته اند: آرى، قرآن چنين است، ولى ممكن است منظور از مصحف، معانى و تأويلاتى باشد كه ما از قرآن نمى فهميم، نه معناى ظاهرى كه از الفاظ آن درك مى كنيم. پس مقصود از قرآن شما همان الفاظ ظاهرى قرآن است كه در مصحف فاطمه عليها السلام وجود ندارد.(3)

ابي حمزه به نقل از امام صادق عليه السلام مى گويد:

مصحف فاطمة عليها السلام ما فيه شيء من كتاب الله وانما هو شيء القى عليها بعد موت ابيها.(4)

ص:19


1- (1) . لسان العرب، ج 9، ص 186، واژه صحف؛ مفردات راغب، ص 275، ذيل واژه «صحف».
2- (2) . الكافي، ج 1، ص 239؛ بصائرالدرجات، ص 172؛ بحارالانوار، ج 26، ص 39.
3- (3) . بحارالانوار، ج 26، ص 40.
4- (4) . بصائرالدرجات، ص 179؛ مسند فاطمة الزهراء عليها السلام، ص 292؛ بحارالانوار، ج 26، ص 48.

در مصحف فاطمه عليها السلام چيزى از كتاب خدا نيست و مصحف فقط چيزى است كه بر فاطمه عليها السلام، پس از رحلت پدرش، الهام شده.

روايات بسيارى هستند كه دلالت مى كنند مصحف فاطمه عليها السلام قرآن نيست و موضوعات و مطالب آن غير از آيات قرآن است.(1)

مصحف فاطمه عليها السلام، اين خير كثير كه خداوند متعال آن را الهام كرده، همچون ميراثى ارزشمند نزد امامان معصوم عليهم السلام دست به دست گشته و هم اكنون در اختيار حجت خدا مهدى فاطمه عليها السلام است.

روايات بسيارى از ائمه عليهم السلام نقل شده كه در آنها لفظ «عندنا» يا «عندي» هست. اين تعبير مى فهماند كه مصحف فاطمه عليها السلام، به مثابه نشانه اى از امامت، فقط در اختيار آنان بوده است. آنان نيز در مواردى عليه كج انديشان و منحرفان بدان احتجاج مى كردند و به اين وسيله حقانيت خويش را ثابت مى كردند و ادعاى دروغين آنها را آشكار مى ساختند.

ابوبصير به نقل از امام صادق عليه السلام مى گويد:

«ما مات ابوجعفر عليه السلام حتى قبض مصحف فاطمه عليها السلام»؛(2)«ابوجعفر (امام محمد باقر عليه السلام) از دنيا نرفت تا آنكه مصحف فاطمه عليها السلام را تحويل داد».

علي بن ابي حمزه مى گويد: عبد صالح - امام موسى كاظم عليه السلام - فرمود:

«عندي مصحف فاطمه عليها السلام ليس فيه شىء من القرآن»(3)؛ «مصحف فاطمه عليها السلام نزد من است كه البته چيزى از قرآن در آن نيست».

ابوبصير مى گويد:

ص:20


1- (1) . بصائرالدرجات، صص 174 و 180؛ بحارالانوار، ج 26، ص 46.
2- (2) . بصائرالدرجات، ص 178؛ بحارالانوار، ج 26، ص 47.
3- (3) . بصائرالدرجات، ص 174؛ بحارالانوار، ج 26، ص 45.

به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم: «جانم فدايت! پس از رحلت جانسوز فاطمه عليها السلام آن مصحف به چه كسى رسيد؟» فرمود: «فاطمه عليها السلام شخصاً آن را به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل داد و پس از شهادت على عليه السلام به امام حسن عليه السلام منتقل شد و پس از او به امام حسين عليه السلام، و آن گاه در خاندان حسين عليه السلام دست به دست گشت تا اينكه به حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشريف تحويل داده خواهد شد».(1)

علامه آقابزرگ تهرانى در «الذريعه»، از مصحف فاطمه عليها السلام نام برده، مى نويسد: «مصحف فاطمه از امانات امامت است كه نزد امام و مولايمان صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه الشريف موجود است».(2)

امام خمينى رحمه الله فرمودند: «صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است، از ماست».(3) منظور حضرت امام از كلمه صحيفه، همان مصحف فاطمه عليها السلام است كه به معناى كتاب است؛ چنان كه به مجموعه دعاهاى امام سجاد عليه السلام صحيفه سجاديه، و به مجموعه سخنرانى ها، بيانيه ها و اعلاميه هاى حضرت امام راحل رحمه الله، صحيفه نور مى گويند.

مصحف امام على عليه السلام

مصحف ديگرى كه در منابع شيعه و اهل سنت از او ياد شده، مصحف امام على عليه السلام است. مقصود از اين مصحف، قرآنى بود كه امام على عليه السلام، پس از وفات رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرد آورد. بدون ترديد، طبق مدارك و منابع

ص:21


1- (1) . مسند فاطمة الزهرا عليها السلام، ص 292.
2- (2) . الذريعه، آقابزرگ تهرانى، ج 21، رقم 4248.
3- (3) . وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى رحمه الله، ص 3.

فريقين، اصل وجود چنين مصحفى ثابت است. بلكه حجم منابع اهل سنت(1) و اخبار آنها در اين زمينه بيش از منابع شيعه(2) است.

شيخ مفيد قدس سرّه در معرفى مصحف امير مؤمنان علي عليه السلام چنين گفته است:

اميرمؤمنان عليه السلام قرآن نازل شده را از آغاز تا پايان و براساس آنچه مى بايست تأليف شود، گرد آورد؛ به اين صورت كه آيات مكي را بر آيات مدني و آيات منسوخ را بر آيات ناسخ مقدم داشت و هر آيه اى را در جاى اصلى اش گذاشت. ازاين رو امام صادق عليه السلام فرموده است: «سوگند به خداوند! اگر قرآن، چنان كه نازل شده، قرائت شود، نام ما را در آن خواهيد يافت؛ چنان كه نام كسانى پيش از ما در آن برده شده است...».(3)

وجود اين مصحف در تاريخ، محل ترديد و انكار نبوده است و بسيارى از دانشمندان و قرآن پژوهان به اين امر تصريح كرده اند كه على عليه السلام نخستين بار پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله قرآن را جمع آورى كرد. در اين باره ابن ابى الحديد، شارح معتزلى نهج البلاغه مى نويسد: «همگان اتفاق نظر دارند كه على عليه السلام قرآن را در عهد رسول خدا صلّى الله عليه و آله به

ص:22


1- (1) . طبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 2، ص 328؛ فضائل القرآن، ابن ضريس، ص 36؛ كتاب المصاحف، ابن ابي داود، ص 61؛ الفهرست، ابن نديم، صص 31 و 32 (كه از احمد بن جعفر منادى معروف به ابن منادى خبر مى دهد)؛ حلية الاولياء و طبقات الأصفياء، ابي نعيم الاصفهانى، ج 1، ص 67؛ الإستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، ص 974 (كه از دو طريق نقل كرده است)؛ شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، صص 36-38 (كه با چند سند گوناگون گزارش اين مصحف را آورده است).
2- (2) . ر. ك: كتاب سليم بن قيس هلالى، صص 581، 582 و 660-665؛ الكافى، ج 2، ص 633؛ الاعتقادات، صدوق، ص 81.
3- (3) . مسائل السرويه، شيخ مفيد، ص 133.

تنهايى حفظ كرده است و او نخستين فردى بود كه آن را گرد آورد».(1)

در برخى منابع اهل سنت آمده است كه چون على عليه السلام پس از وفات پيامبر صلّى الله عليه و آله با بداقبالى مردم روبه رو شد، سوگند ياد كرد كه عبا بر دوش ننهد تا اينكه قرآن را جمع آورى كند. بنابراين سه روز در خانه نشست تا اينكه قرآن را گرد آورد و اين، نخستين مصحفى بود كه قرآن را از سينه خود در آن گرد آورده بود.(2) در برخى ديگر از منابع بيان شده كه على عليه السلام اين اقدام را به اشاره و وصيت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله انجام داده است.(3) به گفته محمدجواد بلاغى، مؤلف «تفسير آلاء الرحمان»، اين اقدام على عليه السلام نزد شيعه معلوم و قطعى است.(4)

در اينكه على عليه السلام ظرف چه مدتى قرآن را جمع آورى كرد، دو قول وجود دارد: به گفته ابن نديم در «الفهرست»، اين كار طى سه روز صورت گرفت و به روايت ابن شهر آشوب در «المناقب» از ابن عباس، در شش ماه انجام شده است. اگر قول نخست را بپذيريم، اين احتمال مى رود كه على عليه السلام ظرف اين مدت كوتاه، دست نوشته هايى را كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نزد او به وديعت سپرده، بر اساس نظم درست الهى اش تدوين و تأليف كرده است؛ وگرنه كتابت همه قرآن به روش عادى در اين مدت كوتاه امكان پذير نيست.

بيشترين ابهام، درباره چيستى مصحف على عليه السلام و اوصاف و ويژگى هاى آن است. در اين باره برخى دانشمندان اهل سنت و اماميه

ص:23


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 27.
2- (2) . الفهرست، ابن نديم، صص 47 و 48.
3- (3) . ر. ك: مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 319.
4- (4) . تفسير آلاء الرحمان، محمدجواد بلاغى، ج 1، ص 51.

گفته هايى را مطرح كرده اند كه نمى توان به همه آنها اطمينان كرد. محمدبن سيرين مى گويد: «على عليه السلام در اين مصحف، ناسخ و منسوخ را نوشته است». وى مى گويد: «به من رسيده كه او اين مصحف را بر اساس تنزيل نوشته است و اگر بدان دست يابم، در آن علم فراوانى يافت شود».(1) او همچنين به نقل از مكرمه مى گويد:

در شروع خلافت ابوبكر، علي بن ابي طالب عليه السلام در خانه خود نشست و قرآن را گرد آورد. از عكرمه پرسيدم: «آيا غير او هم كسى قرآن را به ترتيب نزول گرد آورده است»؟ پاسخ داد: «اگر جنّ و انس براى اين كار گرد هم آيند، نخواهند توانست چنين تأليفى را انجام دهند».(2)

ابن حجر عسقلاني گويد: «گفته شده كه على عليه السلام قرآن را در پى مرگ پيامبر صلّى الله عليه و آله، طبق ترتيب نزول، گرد آورده است».(3)

جلال الدين سيوطى نيز در بحث از اختلاف ترتيب سوره ها در مصاحف سلف مى نويسد: «على عليه السلام مصحف خود را بر حسب ترتيب نزول تدوين كرده است».(4)

از گفته هاى شيخ مفيد رحمه الله فهميده مى شود كه در مصحف على عليه السلام تأويل و تفسير درست و دقيق آيات الهى درج بوده است.(5) وى مى گويد: «على عليه السلام در اين مصحف، مكى را بر مدنى و ناسخ را بر منسوخ تقديم

ص:24


1- (1) . طبقات الكبرى، ج 2، ص 338؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمى، ص 126؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 299؛ الاستيعاب در هامش الاصابه، ج 2، ص 253؛ شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، ص 38؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 58.
2- (2) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، صص 57 و 58.
3- (3) . فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، عسقلانى، ج 9، صص 34 و 42.
4- (4) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 72؛ تاريخ خلفاء، جلال الدين سيوطى، ص 185.
5- (5) . اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 55.

كرده و هر چيزى از آن را در جاى خود نهاده است».(1)

در برخى منابع اماميه از امام على عليه السلام روايت شده كه اين كتاب، مشتمل بر تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ بوده، هيچ حرف الف و لامى از آن نيفتاده و در آن، اسامى اهل حق و باطل نيز درج بوده؛ از همين روست كه چون به گروه حاكم عرضه مى شود، آن را مغاير با مصالح خود يافته، نمى پذيرند.(2)

برخى قرآن پژوهان معاصر، در مجموع براى مصحف على عليه السلام ويژگى هاى زير را برشمرده اند:

1. اين مصحف بر اساس ترتيب نزول آيات تدوين شده است.

2. آيات ناسخ بر منسوخ تقديم يافته است.

3. اسباب نزول آيات در آن ذكر شده است.

4. تأويل و تفسير دقيق آيات، به صورت توضيحاتى در حاشيه آن ذكر شده است.

5. آيات محكم و متشابه در آن معلوم گشته است.

6. قرائت آن در كمال دقت مطابق با قرائت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوده و هيچ حرفى بر آن افزوده يا از آن كاسته نشده است.

7. اسامى اهل حق و باطل و فضايح افراد مسئله دار مهاجر و انصار در آن درج بوده است.

8. اين مصحف به املاى پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و خط على عليه السلام بوده است.(3)

ص:25


1- (1) . المسائل السّروية، ص 79.
2- (2) . الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 383؛ بحارالانوار، ج 90، ص 126.
3- (3) . حقايق هامة حول القرآن الكريم، سيدجعفر عاملى، صص 160 و 161؛ ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، محمدهادى معرفت، ج 1، ص 292.

آنچه در اين باره اطمينان بخش است، روايات صحيحه اى است كه از ائمه عليهم السلام نقل شده؛ مانند روايت كلينى از امام محمدباقر عليه السلام كه حضرت مى فرمايد:

«ما ادّعى أحدٌ من النّاس انّه جمع القرآن كما انزل الّا كذابٌ وما جمعه وحفظه كما أُنزل إلّا علي بن ابيطالب والائمة بعده».(1)

درباره عبارت «كما أنزل» در اين روايت، چند احتمال مى رود:

- نخست اينكه مقصود از آن، ترتيب نزول آيات قرآن است و «كما أنزل» يعنى آن گونه كه به ترتيب نازل شده.

- دوم اينكه مقصود، قرائت دقيق و حرف به حرف قرآن كريم است؛ آن گونه كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله خود بر مردم خوانده و به درستى معلوم شده كه در قرائت هاى صحابه و پس از آن، تفاوت هاى جزئى در حدّ حروف و كلمات مشابه پديد آمده است.

- سوم آنكه مقصود از اين عبارت، همراهى مناسبت هاى نزول و تفسير و تأويل درست آيات قرآن، بدون كمترين تحريف در معانى است. سرانجام اينكه نمى توان به وضوح درباره هر يك از اين احتمالات اظهار نظر كرد.

در روايت ديگرى از امام على عليه السلام آمده است:

«ما نزلت على رسول الله آية من القرآن الا أقرأنيها وأملأها عليَّ فكتبها بخطِّي وعلَّمني تأويلها وتفسيرها وناسخَها ومنسوخَها...».(2)

ص:26


1- (1) . بصائر الدرجات، ص 213؛ «جز دروغ گو ادعا نكند كه قرآن را آن گونه كه نازل شده، گرد آورده است و قرآن را آن گونه كه نازل شده، جز على بن ابي طالب و ائمه پس از او عليهم السلام گردآورى و نگهدارى نكرده است»: كافى، ج 1، ص 228.
2- (2) . بصائرالدرجات، ص 218؛ «هيچ آيه اى بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرود نيامد، مگر آنكه آن را بر من خواند و املا كرد و من به خط خود مى نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ آن را به من تعليم داد».

اين روايت، دلالت بر آن دارد كه در تمام دفعات نزول وحى، پيامبر صلّى الله عليه و آله آيات را بر على عليه السلام املا مى كرده و او به دقت مى نوشته است و همه دانش تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ را نيز به او آموخته و احتمال مى رود على عليه السلام اين علوم قرآنى را كنار نصّ آيات نوشته باشد.

به نظر محققان اهل سنت، مصحف على عليه السلام در تاريخ، سرنوشت نامعلومى يافته است و كسى نتوانسته بدان دست يابد. ابن سيرين گويد: «من در صدد يافتن آن برآمدم و در اين باره به مدينه نامه نگاشتم، ولى نتوانستم آن را بيابم».(1) در روايت يعقوبى آمده است چون على عليه السلام از گردآوردن قرآن فراغت يافت، آن را بر شترى نهاد و نزد گروه حاكم آورد.(2) در روايت صدوق نيز آمده است چون على عليه السلام مصحف خود را به آنان عرضه كرد، به او گفتند: «ما را حاجتى بدان نيست؛ زيرا خود مانند آن را داريم». آن گاه او روى برگرداند، درحالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد: «آن را پشت سر خويش افكندند و به بهاى اندكى معاوضه كردند و بد معامله اى نمودند».(3) در روايت ديگرى آمده است كه على عليه السلام فرمود: «پس از اين، هرگز آن را نخواهيد ديد».(4)

سرانجام بر اساس رواياتى چند از ائمه معصومين عليهم السلام، اين مصحف به عنوان امانت امامت، اكنون نزد حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف است و هنگام ظهور حضرتش آشكار خواهد شد.(5)

ص:27


1- (1) . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 338؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 58.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135.
3- (3) . الاعتقادات، ص 86؛ ر. ك: كتاب سليم بن قيس هلالى، ج 2، ص 571.
4- (4) . «أما والله ما ترونه بعد يومكم هذا أبداً»؛ الكافى، ج 2، ص 633.
5- (5) . ر. ك: الكافى، ج 2، ص 633؛ بصائرالدرجات، ص 213.

در پايان بحث از مصحف على عليه السلام چند نكته را مى توان در مقام نتيجه گيرى بيان كرد:

- نكته نخست: اصل حدوث اين مصحف امرى ثابت و انكارناپذير بوده و اين، نخستين و بهترين جمع آورى قرآن بوده كه امام على عليه السلام آن را انجام داده است.

- نكته دوم: آنچه درباره چيستى و ويژگى هاى اين مصحف گفته شده، بيشتر در حدّ گمانه زنى بوده و ناشى از حس كنجكاوى پژوهشگرانى است كه در پى كشف حقيقت آن برآمده اند. البته بايد اعتراف كرد كه ماهيت اين مصحف تا حد زيادى رازآلود و ابهام آميز است. به نظر مى رسد يكى از بهترين سخنان درباره آن، همان گفته ابن سيرين باشد كه در آن علم فراوانى است.(1) بدون آنكه بتوان از جزئيات آن آگاه شد.

- نكته سوم: هيچ دليلى نمى توان يافت زيادات در اين مصحف، جزو الفاظ و آيات قرآن باشد؛ بلكه همه آنها معارف و علومى است كه براى فهم درست آيات به كار آيد و شايد بتوان گفت: آنها لايه هاى درونى معانى قرآن بوده كه درك و فهم آن، صرفاً به امامان معصوم عليهم السلام ارزانى شده است.

- نكته چهارم: بر ما روشن و معلوم است قرآن موجود، كتاب رستگارى و نجات انسان هاست و تمسك و عمل به دستورهاى آن، بر همگان فرض است.

ص:28


1- (1) . طبقات الكبرى، ج 2، ص 338؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 38؛ الاستيعاب درهامش الاصابه، ج 2، ص 253؛ صواعق المحرقه، ص 126. نظير اين سخن از ابن شهاب زهرى هم نقل شده است؛ ر. ك: فواتح الرحموت فى شرح مسلم الثبوت درهامش المستصفى، محبّ الدين عبدالشكور، ج 2، ص 12.

وظيفه هر مسلمان اين است كه دم به دم بر ايمانش به قرآن و انس با آن بيفزايد؛ چنان كه مولاى متقيان على عليه السلام در جاى جاى كتاب نهج البلاغه از عظمت و شگفتى قرآن سخن مى گويد و ما را بدان مى خواند:

- انّ القرآن ظاهره أُنيق وباطنه عميقٌ لاتفنى عجائبه ولاتنقضي غرائبهُ ولا تكشف الظلمات إلا به.(1)

ظاهر قرآن زيباست، باطن آن ژرف و ناپيداست، عجايب آن سپرى نگردد، غرائب آن به پايان نرسد و تاريكى ها جز بدان زدوده نشود.

- وتعلَّموا القرآن فانّه أحسن الحديث وتفقَّهوا فيه فانّه ربيع القلوبِ واستشفوا بنوره فانّه شفاءُ الصدورِ وأحسنوا تلاوته فانّه أنفعُ القصص.(2)

قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار است و آن را نيك بفهميد كه براى دل ها بهترين بهار است و به روشنايى آن بهبودى خواهيد كه شفاى سينه هاى بيمار است و آن را نيكو تلاوت كنيد كه سودمندترين بيان و تذكار است.

- وَاعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ وَالْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَالْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِب.(3)

بدانيد كه اين قرآن پندگويى است كه فريب ندهد و راهنمايى است كه گمراه نكند و سخنگويى است كه دروغ نگويد.

بى گمان قرآن مورد نظر حضرت، همين قرآن موجود ميان مسلمانان است كه به ادله گوناگون، هرگز كلمه اى بر آن افزوده يا از آن كاسته نشده

ص:29


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 18.
2- (2) . همان، خطبه 110.
3- (3) . همان، خطبه 176.

است. بنابراين محتواى مصحف امام على عليه السلام قرآن بوده، البته با ويژگى هاى خاصش كه بيان شد. ولى محتواى مصحف فاطمه عليها السلام دريافت هاى معنوى و غيبى او بوده كه به منظور تسلاى خاطر و تحمل رنج گران فقدان پدر به او الهام شده است. ازاين رو فاطمه عليها السلام دريافت هاى خويش را باز مى گفته و اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را مى نوشته است.

شبهات

اشارة

يكى از نويسندگان وهابى شبهاتى را درباره وجود مصحف هايى مطرح كرده كه از آنها در منابع شيعه ياد شده است. اين شبهات عبارت اند از:

شبهه اول: تجديد نبوت براى امامان

اشارة

شيعه معتقد است چند كتاب آسمانى غير از قرآن مجيد و پس از قرآن بر ائمه آنان نازل شده و اين در واقع، ادعاى نبوت براى امامانشان است.(1)

پاسخ شبهه اول

نويسنده وهابى در اين بحث مى خواهد اين مطلب را به خواننده القا كند كه شيعيان، خاتميت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله را قبول ندارند و پس از آن حضرت نيز به تجديد نبوت معتقدند و حتى قائل به كتاب هاى آسمانى پس از قرآن هستند؛ تنها دليل و مدركشان رواياتى است كه بر «مصحف فاطمه» دلالت دارد. درحالى كه عقيده صحيح نزد تمام شيعيان، همچون ديگر مسلمانان، آن است كه محمد صلّى الله عليه و آله خاتم پيامبران است. پس از او

ص:30


1- (1) . اصول مذهب الشيعه الاماميه، ج 2، ص 190.

پيامبر و شريعتى نخواهد آمد و شريعت اسلام تا قيامت ادامه دارد؛ چنان كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ) (احزاب: 4)

محمد صلّى الله عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

روايات زيادى در منابع شيعه، بيان گر ديدگاه تشيع در بحث خاتميت است كه براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم: «انس» گويد: از رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

أنا خاتم الأنبياء وأنت يا علي خاتِم الأولياء، وقال أميرالمؤمنين عليه السلام: ختَم محمّدٌ ألفَ نبيٍّ وإنّي ختمتُ ألفَ وصيّ....(1)

من پايان دهنده پيامبران و تو يا على! پايان بخش اوليايى، و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «محمد صلّى الله عليه و آله پايان بخش هزار پيامبر است و من، هزار وصى را پايان بخشيدم».

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود:

«أنا أوّل الأنبياء خَلْقاً وآخرهم بعْثاً»(2)؛ «من از نظر آفرينش، اولين پيامبر و از حيث بعثت، پايان بخش پيامبرانم». مقصود از اول بودن، به لحاظ سبق آفرينش روح آن حضرت صلّى الله عليه و آله است، نه خلقت بدن. اوليت آفرينش روح آن حضرت صلّى الله عليه و آله را مى توان از صادر اول يا ظاهر اول بودن وى استظهار كرد.

پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود:

ص:31


1- (1) . تفسير نور الثقلين، عروسى حويزى، ج 4، ص 284.
2- (2) . همان.

مَثَل من در پيامبران، مانند مردى است كه خانه اى را بنا كرده و آراسته است، جز جاى يك خشت. هر كس آن خانه زيبا را ببيند، نيكو مى شمارد، جز جاى خالى اين يك خشت را؛ و من پركننده جاى آن خشت خالى ام. ازاين رو نبوّت پيامبران به من ختم پذيرفت.(1)

امام باقر عليه السلام فرمود:

«أرسَل الله تبارك وتعالى محمّداً إلى الجنّ والإنس عامّةً وكان خاتم الأنبياء وكان من بعده إثنا عشر الأوصياء».(2)

اميرمؤمنان عليه السلام بارها در جاى جاى نهج البلاغه به خاتميّت حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله تصريح كرده و به طور شفّاف، خاطر نشان ساخته كه محمد صلّى الله عليه و آله پايان بخش پيامبران است؛ مانند:

- «فقفّي به الرُّسُل، وختَم به الوحي»؛(3)«او را ادامه رسولان قرار داد و وحى را به او ختم كرد».

- «الخاتِم لِما سَبَق والفاتح لِما انْغَلَق»؛(4)«خاتم پيامبران پيشين است و گشاينده درهاى بسته».

- «أمينُ وحيه وخاتَمُ رسُله»؛(5)«او امين وحى و خاتم رسولان است».

ائمه عليهم السلام، قائلان به نبوتشان را لعن كرده اند:

«مَن قال إنّا أنبياء فعليه لعنة الله ومَن شكّ في ذلك فعليه لعنة الله»؛(6) چنان كه امام صادق عليه السلام در مواجهه با ابوبصير هر دو معيار را با هم آورده است:

«عن أبي بصير قال: قال لي

ص:32


1- (1) . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 285.
2- (2) . بحارالانوار، ج 11، ص 52.
3- (3) . نهج البلاغه، خطبه 133.
4- (4) . همان، خطبه 72.
5- (5) . همان، خطبه 173.
6- (6) . بحار الانوار، ج 25، ص 296.

أبوعبدالله عليه السلام: يا أبامحمد! أبرأ ممّن يزعم أنّا أربابٌ، قلت: برىء الله منه! فقال: أبرأ ممّن يزعم أنّا أنبياء قلت: برىء الله منه».(1)

ديدگاه علماى شيعه درباره خاتميت

شيخ مفيد در كتاب «النكت الاعتقاديه»، درباره خاتميت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، به طور شفاف و در قالب پرسش و پاسخ بحث كرده، مى گويد:

اگر كسى بپرسد: آيا شما از آموزه هاى دينى دانستيد كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله خاتم پيامبران است، جواب اين است كه ما خاتميت رسول گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله را از متن دين دريافتيم. اگر بگويد از كجاى دين، خاتميت استفاده مى شود، جواب اين است كه خاتميت از قرآن و حديث به دست مى آيد: از قرآن، آيه (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ )؛ «محمد صلّى الله عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست، ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است». (احزاب: 40)

و از حديث

«فَقَوْلُهُ صلّى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ «اى على نسبت تو با من مانند نسبت هارون است به موسى، مگر آنكه ديگر بعد از من پيغمبرى نخواهد بود».(2)

امين الاسلام طبرسى در تفسير مجمع البيان ذيل آيه چهلم سوره احزاب، به صراحت مى گويد:

و آخرين پيامبران است كه دفتر نبوّت و رسالت به سبب او مهر شد و پايان يافت، پس دين و شريعت او تا قيامت باقى است و اين فضيلت

ص:33


1- (1) . بحار الانوار، ج 25، ص 297.
2- (2) . النكت الاعتقاديه، ص 39.

مختص به آن حضرت صلّى الله عليه و آله است كه خداوند او را ميان تمام پيامبران مختص فرموده است.(1)

بنابراين پس از شريعت اسلام، هيچ پيامبرى، نه تشريعى و نه تبليغى، نخواهد آمد و نبوت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله پايان دهنده سلسله پيامبران است. همه مسلمانان بر اين عقيده اتفاق و اجماع دارند و از ضروريات دين است و منكر آن، در واقع منكر اسلام و نبوت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله است.

نزول فرشته بر غير انبيا

پس از پيامبر مكرم اسلام صلّى الله عليه و آله پيامبرى كه شريعت ساز بوده باشد و شريعت جديدى بياورد، نخواهد بود و اسلام، ناسخ همه شريعت هاست. اين مطلب از ضروريات آيين اسلام است و ميان مسلمانان كسى منكر آن نيست.

امام رضا عليه السلام در جواب نامه مأمون عباسى كه از حضرت تقاضا كرده بود اسلام واقعى را به نحو ايجاز و اختصار بنويسد، بر خاتميت نبوت و شريعت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله تصريح و تأكيد فرموده اند.(2) مفاد اين ادله اين است كه شريعت حضرت محمد صلّى الله عليه و آله، تا برپايى قيامت، پابرجاست و شريعت ديگرى براى بشر نخواهد آمد؛ ولى اينكه باب وحى انبايى(3) و تسديدى(4) و... مسدود شده باشد، از متون دينى استفاده نمى شود و راه براى اين دو نوع وحى باز است. در متون

ص:34


1- (1) . مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 8، ص 56.
2- (2) . عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 2، صص 120-125.
3- (3) . وحى انبايى بدين مفهوم است كه فردى با وحى آگاه شود در جهان چه مى گذرد، آينده جهان چيست و آينده خودش را ببيند و از آينده ديگران نيز باخبر شود. تمام آنچه پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله درباره آينده امت خود خبر داده، وحى انبايى است؛ داستان پيروزى مسلمين بر سپاه روم، مسئله حكومت بنى اميه و آيه شجره ملعونه نيز از اين قبيل است.
4- (4) . مراد از وحى تسديدى، وحى اى است كه براى بيان احكام شريعت نيست، بلكه دلگرمى، اطمينان خاطر و استقامت و پايدارى پيامبر در انجام وظايف سنگين نبوت است.

اهل سنت نيز رواياتى هست كه «محدَث» به همين معنا را تأييد مى كند. بخارى در صحيحش از رسول خدا صلّى الله عليه و آله آورده است كه هم در امت هاى گذشته و هم ميان امت من كسانى هستند كه با فرشته حرف مى زنند.(1) مسلم نيز در صحيحش اين موضوع را از قول عايشه نقل كرده است.(2)

نويسندگان و انديشمندان بزرگ اهل سنت، مانند نووي در شرح صحيح مسلم و حافظ محب الدين طبري(3) و مفسر بزرگ اهل سنت، قرطبي(4) و ديگران وجود كسانى را كه به مقام «محدَث» رسيده اند، بدون هيچ اختلافى تأييد كرده اند؛ فقط برخى مى گويند محدثون كسانى اند كه به آنها الهام مى شود و برخى ديگر معتقدند فرشتگان با آنها سخن مى گويند.(5)

از متون دينى استفاده مى شود كه با خاتميت، ختم نبوت تشريعى اعلام شده و نزول فرشته، براى امر تشريع ناممكن است؛ به همين دليل اگر فرشتگان گزارشى را بر انسان كامل بفرستند و از سنخ تشريع و جعل احكام دينى و انشاء امر مولوى نباشد، هيچ محذوريت عقلى و نقلى ندارد. بر اين اساس مى توان تصور كرد كه فرشته الهى، امام معصوم عليه السلام را از تفسير و تفصيل شريعت اسلامى آگاه مى سازد؛ چيزى كه ديگر افراد از آن آگاه نيستند و در نتيجه بايد مرجعيت علمى او را بپذيرند.

ص:35


1- (1) . صحيح البخارى، ج 5، ص 12.
2- (2) . صحيح مسلم، ج 4، ص 1864.
3- (3) . «ويجوز أن يحمل على ظاهره وتحدثهم الملائكه لا بوحى، وإنما بما يطلق عليه اسم حديث، وتلك فضيلة عظيمه»؛ الرياض النضره فى مناقب العشره، محب الدين طبرى، ج 1، ص 199.
4- (4) . الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبى)، ج 12، ص 75.
5- (5) . همان.

شيخ مفيد - متكلم بزرگ شيعه - در اين باره سخن جامع و روشنگرى دارد كه حاصل آن چنين است:

نزول وحى (فرشته) به غير نبى، استحاله عقلى ندارد و پس از احراز شرط تحقق نزول وحى بر غير نبى - كه همان عبد صالح است - ممكن است؛ ولى آنچه از نظر دين اسلام پذيرفتنى نيست، نزول فرشته به نحو وحى تشريعى است. اما در اصطلاح علم كلام و همچنين در اصطلاح متشرعه، وحى پيامبران مراد است. قهراً چنين وحيى، بعد از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، منقطع شده، اما باب الهامات و اشراقات، مذاكره و مشافهه با ملائكه همچنان مفتوح است. ازاين رو هركس گمانه زنى كند كه وحى بر غير انبيا، وحى تشريعى است، بى گمان اشتباه كرده و از راه صواب دور افتاده است.(1)

چنان كه از نظر عقلى، تحديث غير نبى با فرشته وحى امكان دارد، شواهد به وقوع پيوستن آن نيز موجود است. داستان حضرت مريم و گفت وگوى ملائكه با وى(2)، بر اين مسئله دلالت مى كند كه مريم عذرا عليها السلام با فرشته سخن گفته است؛ آن هم نه فقط به شكل هاتفِ غيبى و سروش نهانى، بلكه براى او مشهود بودند؛ هم حضرت مريم عليها السلام آنها را مى ديد و هم آنها در مرآى مريم قرار گرفتند. ماجراى ساره، همسر حضرت ابراهيم عليه السلام را كه قرآن بازگو مى كند، نشان دهنده اين است كه وى نيز سخن ملائكه را شنيده و هم آنان را مشاهده كرده است.

ص:36


1- (1) . أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، ص 69.
2- (2) . (وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ * يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّاكِعِينَ) (آل عمران: 42 و 43).

قرآن مى فرمايد:

- (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ ) (هود: 69)

- (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ ) (هود: 71)

در متون دينى ما باب مهمى از علم امام، با عنوان تحديث، باز شده است. در همه اين گزارش ها كوشش اصلى اين بوده كه علم امام و وسعت آگاهى ائمه معصوم عليهم السلام و در يك كلمه، مرجعيت علمى آنان به مسلمانان گوشزد شود. مفاد اين روايات، آگاهى امامان اهل بيت عليهم السلام از شريعت پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله است، نه داشتن شريعتى جديد كه با خاتميت نبوت ناسازگار باشد.

از امام محمدباقر عليه السلام سؤال شد كه جايگاه شما چيست و قبل از شما [در امت هاى پيشين] چه كسى منزلت شما را داشته است؟ حضرت فرمودند:

صاحب موسى و ذوالقرنين كانا عالمين ولم يكونا نبيين.(1)

موقعيت ما همانند همدم موسى و ذوالقرنين است كه هر دو عالم بودند؛ ولى پيامبر نبودند.

در بيانى ديگر، امام محمدباقر عليه السلام در وصف مولاى متقيان، على عليه السلام، فرمودند:

ان علياً كان محدّثاً. فقلت: فتقول نبي؟ قال: فحرّك بيده هكذا، ثم قال: او كصاحب سليمان او كصاحب موسى او كذي القرنين.(2)

على عليه السلام محدّث بود. شخصى از آن حضرت پرسيد: «آيا او پيامبر بوده

ص:37


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 269.
2- (2) . همان.

است؟» امام محمدباقر عليه السلام با دست خود پاسخ منفى دادند و سپس فرمودند: «على عليه السلام مانند همدم سليمان يا همدم موسى يا همانند ذوالقرنين است».

تحديث جبرئيل با حضرت زهرا عليها السلام و مصحف فاطمه عليها السلام، از نظر روايات معتبر شيعه، امرى مسلم و ترديدناپذير است؛ ولى شواهد و قرائن، به وضوح نشان مى دهد كه علت اتصاف حضرت زهرا عليها السلام به محدّثه، فقط ماجراى نزول فرشته وحى پس از رحلت پدر بزرگوارش نبود، بلكه پيش از آن نيز فرشتگان الهى، با بانوى مكرّمه اسلام، پيوسته در ملاقات و گفت وگو در عالم بالا بوده اند و در مواطن مختلف، فرشتگان با حضرتش همسخن شده اند.(1)

بنابراين به عقيده شيعه، نزول فرشتگان به پيامبران اختصاص نداشته و ممكن است فرشتگان بر انسان هايى كه از اولياى الهى اند نيز فرود آيند؛ آن گونه كه قرآن مجيد فرموده است: «فرشته بر حضرت مريم كه پيامبر نبود، نازل مى شد».(2) ازاين رو نزول فرشته بر حضرت فاطمه عليها السلام هيچ اشكالى ندارد. عجيب آن است كه وهابيان نزول فرشته بر عمر را مى پذيرند و عمر را محدَّث مى دانند.(3)

ص:38


1- (1) . بحار الانوار، ج 43، ص 78.
2- (2) . آل عمران: 42.
3- (3) . عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب، ج 1، ص 444؛ التحرير و التنوير، محمدطاهر تونسى، ج 25، ص 196. اين دو مصدر عمر را محدَّث معرفى كرده اند، ولى در التحرير و التنوير، ج 22، ص 210، به صراحت آمده است كه فرشته وحى بر عمر نازل مى شد؛ نيز صحيح البخارى، باب مناقب عمر، ص 653، ح 3469؛ صحيح مسلم، ص 1039، ح 2398؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 55.

اگر نزول فرشته بر حضرت فاطمه عليها السلام به معناى اعتقاد به نبوت آن حضرت است، وهابيان نيز به نبوت عمر اعتقاد داشته و خاتميت حضرت محمد صلّى الله عليه و آله را بايد قبول نداشته باشند.

در منابع معتبر اهل سنت، مانند صحيح بخارى، آمده است كه خليفه دوم، عمر، با ملائكه صحبت مى كرد:

ابوهريره گويد كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله فرمود: «به درستى كه پيش از شما ميان بنى اسرائيل كسانى بودند كه با ملائكه سخن مى گفتند، با اينكه پيامبر نبودند. اگر در امت من چنين كسى باشد، آن شخص عمر بن خطاب است».(1)

قسطلانى، عالم معروف اهل سنت، در شرح اين روايت مى نويسد:

اينكه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله فرمود: اگر باشد (فإن يكن)، براى اين نيست كه بگويد عمر با ملائكه صحبت نمى كرده است، بلكه تأكيد مى كند كه او حتماً اين چنين بوده است؛ مثل اينكه شخصى بگويد اگر من دوستى داشتم، فلانى بود، كه در اين صورت، مراد وى اين است كه آن شخص بهترين دوست من است، نه اينكه من دوستى ندارم. همچنين وقتى ثابت شود كه در امت هاى گذشته چنين چيزى ديده شده، در امت اسلامى كه از امت هاى ديگر برتر است، به طريق اولى يافت خواهد شد.(2)

برخى علماى اهل سنت تصريح كرده اند كه عمر با ملائكه گفت وگو مى كرد. ابن عساكر در تاريخ «مدينه دمشق» و متقى هندى در «كنز العمال»

ص:39


1- (1) . صحيح البخارى، ج 4، ص 200.
2- (2) . إرشاد السارى شرح صحيح البخارى، قسطلانى، ج 6، ص 99.

مى نويسند: «قال الشعبي إن لكل أمة محدثا وإن محدث هذه الأمة عمر بن الخطاب»(1)؛ «شعبى گفته است كه هر امتى محدَّث داشته و محدث اين امت، عمر بن خطاب است».

شبهه دوم: ترديد در محتواى مصحف فاطمه عليها السلام

اشارة

يكى از نويسندگان وهابى مى گويد در روايات شيعيان آمده كه: «مصحف فاطمه عليها السلام، پس از پيامبر صلّى الله عليه و آله، به عنوان تعزيت و تسليت بر حضرت فاطمه عليها السلام نازل شده». درحالى كه اين كتاب حاوى خبر وفات فرزندان اوست. حال اين كتاب چگونه مى تواند تعزيت و تسليت باشد.(2)

پاسخ شبهه دوم

تمام علوم ائمه عليهم السلام و حضرت فاطمه عليها السلام توارث از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله است(3) و آنان چيزى از خود ندارند؛ مگر آنچه از پيامبر صلّى الله عليه و آله گرفته باشند؛ مصحف حضرت فاطمه عليها السلام هم طبق صريح روايات، قرآن نيست و چيزى از قرآن نيز در آن نبوده است:

«ليس فيه شيء من القرآن».(4)

اين صحيفه مشتمل بر اخبار و حوادث گذشته و آينده است(5) و اگر حلال و حرام در آن وجود دارد، تمام آنها املاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خط حضرت على عليه السلام است كه در كتاب هاى اهل سنت نيز اشاراتى به آن

ص:40


1- (1) . تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 95؛ كنزالعمال، المتقى الهندى، ج 12، ص 600.
2- (2) . اصول مذهب الشيعة الامامية، ج 2، ص 190.
3- (3) . بصائرالدرجات، ص 299؛ روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 204؛ زبدة المقال، سيد عباس حسينى قزوينى، ص 74؛ معالم المدرستين، سيد مرتضى عسكرى، ج 2، ص 389.
4- (4) . بصائرالدرجات، صص 154، 155 و 156.
5- (5) . بحار الانوار، ج 26، ص 40.

شده.(1) درباره «مصحف امام على عليه السلام» نيز مى توان گفت قرآنى بوده كه مشتمل بر تفسير و تأويل بوده است.(2) حال چگونه است كه اگر حضرت على عليه السلام سخنان پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در حلال و حرام را بنويسد، وهابيان برآشفته مى شوند و آن را كتابى مقابل قرآن مى دانند, اما وقتى عمر، مكرراً كتاب هاى يهود و نصارا را مى نويسد و مى خواهد ميان مسلمانان رواج دهد، به طورى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله برآشفته شده، مى فرمايد اسلام چه چيزى كم دارد كه عمر رفته و از كتاب هاى يهود و نصارا استنساخ كرده و آورده است(3)، اين را وهابيان مطابق با قرآن و اسلام مى دانند و از آن دفاع مى كنند؟!(4)

اما آنچه نويسنده وهابى ادعا كرده است كه اگر «مصحف فاطمه عليها السلام» خبر از حوادث آينده دارد، اين، باعث تسلّى خاطر آن حضرت نشده است، بلكه ناراحتى او را در پى دارد؛ زيرا خبر از مصائب فرزندان آن حضرت و شهادت آنان است، پاسخش اين است كه آن صحيفه، خبر از ظهور حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف و انتقام از ظالمان دارد و از همين رو موجب تعزيت و تسلّى است.

شبهه سوم: اثبات علم غيب براى فاطمه عليها السلام در مصحف

اشارة

نويسنده وهابى، شبهه ديگرى بر مصحف فاطمه عليها السلام به شرح ذيل مطرح كرده است: «شيعيان مى گويند حجم اين كتاب، سه برابر قرآن

ص:41


1- (1) . صحيح البخارى، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، صص 47، 1258؛ «عفواً صحيح البخارى»، ص 23.
2- (2) . كتاب سليم بن قيس، ص 86؛ بحار الانوار، ج 42، ص 89.
3- (3) . تقييد العلم، ابوبكر بغدادى، ص 51؛ تدوين السنة الشريفة، محمدرضا جلالى، ص 343.
4- (4) . عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب واثرها فى العالم الاسلامى، ج 1، صص 403.

است و محتواى اين كتاب، علم غيب را براى فاطمه عليها السلام اثبات مى كند؛ چيزى كه حتى پيامبر صلّى الله عليه و آله نداشته است».(1)

پاسخ شبهه سوم

در موضوع علم غيب نيز بايد بگوييم كه گرچه نويسنده وهابى، منكر علم غيب پيامبر صلّى الله عليه و آله است(2)، اگر او به كتاب هاى وهابيان مراجعه مى كرد، مى فهميد كه وهابيان ذيل آيه شريفه (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ )(3)، صريحاً گفته اند كه پيامبران، علم غيب داشته اند.(4) به نظر شيعه نيز علم غيب، بالذات مختص خداى متعال است و ممكن است خداوند، بندگان برگزيده خود - اعم از انبيا و غيرانبيا - را از آن آگاه سازد.

آيات در اين باره دو دسته اند: دسته اى از آيات دلالت دارند كه علم غيب مخصوص ذات اقدس بارى تعالى است؛ مانند:

- (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ ) (انعام: 59)

- (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ ) (انعام: 50)

- (قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ ) (نمل: 65)

- (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ ) (يونس: 20)

- (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ ) (اعراف: 188)

ص:42


1- (1) . اصول مذهب الشيعة الامامية، ج 2، ص 190.
2- (2) . همان.
3- (3) . آل عمران: 179.
4- (4) . عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب واثرها فى العالم الاسلامى، ج 1، ص 501.

دسته اى ديگر از آيات، علم غيب را براى غير خدا نيز اثبات مى كنند؛ مانند آنچه درباره حضرت عيسى عليه السلام وارد شده است كه به مردم مى گفت:

(وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ) (آل عمران: 49)

من شما را از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد، آگاه مى گردانم.

چنان كه پاره اى از اخبار غيبى، نظير پيروزى روميان پس از چند سال(1)، ورود مسلمانان به مسجدالحرام(2)، بازگشت پيروزمندانه نبى اكرم صلّى الله عليه و آله به جايگاه اصلى (مكّه)(3) كه در قرآن كريم آمده و از زبان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به گوش مردم رسيده و همچنين روايات مشتمل بر اخبار غيبى كه از ائمّه اطهار عليهم السلام رسيده، مؤيّد آگاهى داشتن غير خدا از غيب است.

در برخى روايات، آگاهى از غيب، شرط امامت شمرده شده است؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود:

أيّ إمام لايعلم ما يصيبه وإلى ما يصير، فليس ذلك بحجة الله على خلقه.(4)

كسى كه نداند در مدّت عمرش چه به او مى رسد و سرانجامش چه خواهد شد، حجّت خدا بر خلق نخواهد بود.

براساس اين روايت و روايات ديگرى كه در اين باب و ديگر ابواب آمده است، امام معصوم عليه السلام مى تواند از زمان مرگ خود نيز با خبر باشد. اكنون سؤال اين است كه چگونه مى توان اين دو دسته آيات و روايات را

ص:43


1- (1) . روم: 3.
2- (2) . فتح: 27.
3- (3) . قصص: 85.
4- (4) . كافى، ج 1، ص 258.

جمع كرد تا اين تناقض ظاهرى و ابتدايى رفع شود؟ پاسخ هاى فراوان و متفاوتى مى توان به اين پرسش داد كه فقط به يكى از آنها اشاره مى كنيم:

دسته اول كه علم غيب را مخصوص خدا مى داند، به علم استقلالى نظر دارد و دسته دوم به علم تبعى و عرضى؛ بدين معنا كه علم به غيب، استقلالاً و اصالتاً مخصوص خداست و اگر آن را به كسى عطا كند، به همان مقدارى كه به او عطا كرده است، عالم خواهد بود، نه بيش از آن؛ چنان كه هر وقت بخواهد، مى تواند از او بگيرد.(1)

عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام پرسيد كه آيا امام از غيب آگاهى دارد؟ امام عليه السلام فرمود: «نه، اما وقتى اراده كرد چيزى را بداند، خدا او را آگاه مى كند».(2)

ائمه عليهم السلام گاهى در پاسخ به پرسش آگاهى آنان از غيب مى فرمودند:

هرگاه سفره علم براى ما گسترده مى شود، ما مى دانيم و هرگاه گسترده نشود، ما نمى دانيم. اسرار الهى به جبرئيل منتقل مى شود و جبرئيل آنها را به محمد صلّى الله عليه و آله انتقال مى دهد و محمد صلّى الله عليه و آله به هر كس كه خدا بخواهد، منتقل مى كند.(3)

اين گونه روايات كه علم غيب را منحصر به تعليم الهى مى داند، راه جمع اين دو دسته آيات است؛ چنان كه آيه 26 و 27 سوره جن و آيه 179 سوره آل عمران(4) شاهدى ديگر بر صحّت اين جمع است. بنابراين مى توان گفت هم خدا عالم به غيب است و هم رسولان الهى و امامان معصوم عليهم السلام. اما بايد

ص:44


1- (1) . يكصد و هشتاد پرسش، مكارم شيرازى، ص 197.
2- (2) . الكافى، ج 1، ص 258؛ بحار الانوار، ج 26، ص 57.
3- (3) . الكافى، ج 1، ص 256.
4- (4) . (ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ) (آل عمران: 179)

توجه داشت كه مراتب بين واجب تعالى و ممكن، هماره محفوظ است.

اين تنها شيعه نيست كه معتقد به علم غيب براى انبيا و اولياست، بلكه اهل سنت نيز براى بزرگانشان علم غيب را ثابت مى دانند. در برخى منابع اهل سنت آمده است كه روزى عمربن خطاب، شخصى را مى بيند. از او اسم و محل زندگى اش را مى پرسد. مرد خود را از اهالى حره معرفى مى كند. عمربن خطاب به او مى گويد: «اى مرد خانواده ات را درياب كه در آتش مى سوزند». زمانى كه مرد به محل زندگى اش بر مى گردد، مى بيند خانواده اش در آتش سوخته اند.(1)

جالب است ابن تيميه، پيشواى وهابيت، در پاسخ به علاّمه حلّى مى گويد: كسانى پايين تر از على بن ابى طالب عليه السلام نيز از برخى امور غيبى خبر مى داده اند، مقام على ابن ابى طالب عليه السلام كه قدر و منزلتى بالاتر داشته است، و در پيروان ابوبكر و عمر و عثمان نيز كسانى بوده اند كه به مراتب، بيش از اينها خبر از غيب داده اند؛ درحالى كه از كسانى هم نبوده اند كه صلاحيت امامت را داشته باشند يا از افرادى از اهل زمان خود بافضيلت تر بوده باشند، و از اين قبيل افراد در زمان ما و ديگر زمان ها وجود داشته اند. حذيفة بن يمان و ابوهريره و غير آن دو از صحابه، به مراتب بيشتر براى مردم از غيب مى گفته اند.

ابوهريره خبرهاى غيبى خود را به رسول خدا صلّى الله عليه و آله مستند مى كرد و

ص:45


1- (1) . كتاب الموطأ، امام مالك، ج 2، ص 973؛ تنوير الحوالك، جلال الدين السيوطى، ص 700؛ الاستذكار، ابن عبدالبر، ج 5، ص 124؛ كنزالعمال، ج 12، ص 651؛ أحكام القرآن، ابن عربى، ج 3، ص 53؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 281؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ابن اثير جزرى، ج 2، ص 263؛ تاريخ المدينة، ابن شبه نميرى، ج 2، ص 755.

حذيفة بن يمان، برخى خبرهاى خود را به رسول خدا صلّى الله عليه و آله مستند مى نمود و برخى را نيز مستند نمى كرد؛ گرچه همان ها نيز در حكم مستند بود. و آنچه را او و ديگران، از شنيده هاى خود، از رسول خدا صلّى الله عليه و آله خبر داده اند، چيزهايى بود كه برايشان كشف شده بود. عمر نيز خبرهايى از اين قبيل داده بود.

كتاب هاى «الزهد»، اثر امام احمد، «حلية الأولياء»، «صفوة الصفوه» و «كرامات الأولياء» اثر ابومحمد خلال، ابن ابي الدنيا و اللالكائى، كراماتى از برخى پيروان ابوبكر و عمر، مانند علاءبن حضرمى، جانشين ابوبكر و ابومسلم خولانى كه از پيروان هر دوى آنها بود و ابوصهبا و عامربن عبد قيس و ديگران نقل شده است.(1)

اينكه چرا انبيا و اوليا، در زندگى روزمره شان، از علم غيب استفاده نكرده اند، به اين دليل است كه علم غيب تكليف آور نيست و آنها در زندگى خود بايد طبق علم متعارف عمل كنند. بنابراين نمى توان گفت كه هر كس علم غيب دارد يا از حوادث آينده با خبر است، بايد از آنها بپرهيزد يا به اين وسيله، امامت را به خود برگردانند.

جوادى آملى، در اين باره به نكته بسيار لطيفى اشاره دارد:

بندگان خدا، اعم از نبي، وصي، ولي و افراد امت، به حكم تشريعى خدا مكلّف اند. اين حكمِ مكشوفِ با برهان عقلى يا دليل معتبر نقلى، حجت خداست و بايد طبق آن عمل شود. اما قضا و قدر الهى كه از سنخ تكوين است، نه تشريع، نيز علم غيب انسان كامل معصوم عليه السلام كه نه از قبيل برهان حصولى ذهنى است و نه از صنف دليل نقلى معهود، معيار عمل به شريعت نيست.

ص:46


1- (1) . منهاج السنه، ج 8، ص 135.

نمونه آنكه رسول اكرم صلّى الله عليه و آله به اعلام الهى، همه اعمال امّت را مى ديد؛ چنان كه هم اكنون نيز مى بيند: (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ )(1)؛ ليكن چنان علم ملكوتى، حجّتِ منطقه اعتبار و تشريع نيست. ازاين رو آن حضرت در محكمه قضا جز به سوگند و شاهد، داورى نمى فرمود:

«إنّما أقضي بينكم بالبينات و الإيمان»(2)؛ هر چند به همگان فرمود: «اگر كسى با سوگند باطل يا شهادت زور و كذب، محكوم له شد و مال محكوم عليه را بيهوده از محكمه اسلام، با صورت سازى، تصاحب كرد، گويا پاره اى از آتش را به همراه مى برد»(3) و هرگاه چنين مى شد، آن حضرت صلّى الله عليه و آله مسلماً مى ديد كه فلان متخاصمِ صورت ساز پاره اى از آتش را به همراه مى برد؛ ليكن نه در اصل انشاى حكم و نه در اجراى آن، هرگز از آن علم غيب استفاده نمى كرد. ماجراى اقدام امير مؤمنان حضرت على عليه السلام و اقدام ائمه ديگر عليهم السلام، مانند زهر نوشيدن حسن بن على عليه السلام و رفتن حسين بن على عليه السلام به كربلا، همگى از اين سنخ است.(4)

بنابراين علم غيب انبيا و اوليا با توجه به مستندات قرآنى و روايى، ثابت و خدشه ناپذير است.

شبهه چهارم: نزول صحيفه هاى متعدد آسمانى

اشارة

شبهه ديگرى كه نويسنده وهابى در اين راستا مطرح كرده، اين است: شيعه اعتقاد به لوح فاطمه عليها السلام و نزول دوازده صحيفه آسمانى دارد،

ص:47


1- (1) . توبه: 105.
2- (2) . مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، ج 17، ص 361.
3- (3) . كافى، ج 7، ص 414.
4- (4) . تسنيم، عبدالله جوادى آملى، ج 9، ص 787.

درحالى كه صريح قرآن مى گويد؛ هيچ كتابى غير از قرآن نازل نشده است و كتاب ديگرى نداريم.(1)

پاسخ شبهه چهارم

ما هم معتقديم كه جز قرآن كريم، هيچ كتاب ديگرى ميان مسلمانان وجود ندارد كه هم عرض آن باشد. قرآن، تنها كتاب آسمانى همه مسلمانان و معجزه جاويدان است:

(لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (فصلّت: 42)

هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ زيرا خداوند حكيم و شايسته ستايش آن را نازل كرده است.

شيعيان، همه بر اين اعتقادند كه خداوند فقط يك كتاب بر پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله نازل كرده و آن قرآن كريم است. هيچ فقيه و عالمى از شيعه نگفته و ننوشته است كه غير از قرآن كريم، كتاب آسمانى ديگرى در عرض قرآن وجود دارد. بلكه عقيده شيعيان بر اين است كتب يا صُحفى كه در منابع شيعه از آنها ياد شده، همه يا املاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوده كه امير مؤمنان عليه السلام آن را نوشته يا املاى ملك بوده يا نوشته خود حضرت على عليه السلام است. از باب نمونه در روايات شيعه از «جامعه» ياد شده است كه نويسنده وهابى نيز به آن اشاره دارد و به زعم خويش آن را نقد كرده است. بنا بر روايت ابوبصير، امام صادق عليه السلام درباره آن فرموده است:

اين كتاب به املاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و از زبان خود ايشان است و امام على عليه السلام آن را نوشته. در آن، حكم هر حلال و حرامى درج گرديده

ص:48


1- (1) . اصول مذهب الشيعة الامامية، ج 2، ص 190.

است و در آن، هر چيزى نيز هست كه مردم تا روز قيامت بدان احتياج داشته باشند؛ حتى جزاى زخمى كه كسى برداشته باشد.(1)

اين مطلبى است كه با هيچ مبناى علمى نمى توان بر آن اشكال وارد كرد؛ زيرا اين كتابى است مانند كتاب هاى ديگر؛ نه در عرض قرآن.

حديث لوح فاطمه عليها السلام از مشهورترين احاديث درباره تعيين اوصياى پيامبر صلّى الله عليه و آله از سوى خداوند تبارك و تعالى است. اين حديث از پيامبر صلّى الله عليه و آله و راوى آن، يكى از صحابه بزرگوار و جليل القدر ايشان، يعنى جابر بن عبدالله انصارى است. متن حديث، پيام تبريك پروردگار متعال به سبب تولد امام حسين عليه السلام است كه با خط سفيد و درخشان، بر لوحى زمرّدين نوشته شده و به وسيله پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله به عنوان چشم روشنى به فاطمه زهرا عليها السلام اهدا گرديده. در اين لوح زمرّدين كه جابربن عبدالله انصارى آن را ديده و از روى آن استنساخ كرده، اسم رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و على بن ابى طالب و فرزندان آن حضرت عليهم السلام به عنوان اوصياى پيغمبر اسلام صلّى الله عليه و آله همراه با برخى ويژگى هايشان ثبت شده است:

«... فيه اسم أبي و اسم بعلي و اسم ابني و اسم الأوصياء من ولدي و أعطانيه أبي ليبشّرني بذلك...». عبدالرحمان بن سالم از ابوبصير نقل مى كند: «اگر در عمرت حديثى جز اين نمى شنيدى، براى تو كفايت مى كرد؛ پس آن را از بيگانگان حفظ كن».(2)

همان گونه كه بيان شد، اين حديث نورانى نيز مانند هزاران حديث ديگر از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به ما رسيده و تنها ويژگى اش اين است كه راوى آن، امامان معصوم عليهم السلام، جابر بن عبدالله انصارى و فاطمه زهرا عليها السلام است

ص:49


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 239؛ بحار الانوار، ج 26، ص 22.
2- (2) . الكافى، ج 1، ص 527.

كه به شخص پيامبر صلّى الله عليه و آله مى رسد. اينجا نه بحث از قرآن خاصى است و نه رسيدن وحى تشريعى به فاطمه زهرا عليها السلام.

شبهه پنجم: عدم گنجايش كتاب هاى آسمانى در پوست گوسفند

اشارة

شيعه ادعا مى كند تمام كتاب هاى آسمانى پيشين، نزد امامانشان وجود دارد و گاهى مى گويند آنها در جفر و در يك پوست گوسفند است. درحالى كه آن همه كتاب در يك پوست جاى نمى گيرد.(1)

پاسخ شبهه پنجم

وجود كتاب هاى آسمانى مصون از تحريف نزد ائمه عليهم السلام با هيچ يك از مبانى دينى ناسازگار نيست؛ زيرا خيلى از آموزه هاى اسلامى، با تعاليم اديان توحيدى، همسوست و بر اساس آيه مباركه (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ )، همه اديان گذشته منشأ واحد دارد. از منسوخ بودن آنها با وجودشان نزد ائمه عليهم السلام تهافت ندارد.

جاگرفتن تمام آنها در يك پوست هم خيلى استبعاد ندارد؛ زيرا با توجه به تكنولوژى كه امروز بشر در ذخيره سازى داده ها در اختيار دارد، اين گونه موارد بسيار ساده و ممكن شده است. در منابع روايى اهل سنت هم چنين موردى وجود دارد. ترمذى در كتاب «السنن» باب «القدر» از رسول الله صلّى الله عليه و آله روايت مى كند:

روزى رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزد اصحاب آمد، درحالى كه دو كتاب در دستان مبارك آن بزرگوار بود و خطاب به آنان فرمود: «مى دانيد اين دو كتاب

ص:50


1- (1) . اصول مذهب الشيعه الاماميه، ج 2، ص 190.

حاوى چه مطالبى است»؟ عرض كردند: «نه يا رسول الله، مگر اينكه شما خبر دهيد». فرمود: «در اين كتابى كه در دست راست من است و از طرف خداوند است، اسامى اهل بهشت و اسامى پدران و قبيله هاى آنها ذكر شده، پس نه اسمى به آن اضافه مى شود و نه اسمى از آن كم خواهد شد و در اين كتابى كه در دست چپ من است و از طرف خداوند است، اسامى اهل دوزخ و اسامى پدران و قبيله هاى آنان نوشته شده و چيزى به آن اضافه يا از آن كم نخواهد شد».(1)

بديهى است كه اسامى اهل بهشت و جهنم، به مراتب بيش از كتاب هاى انبياى گذشته است كه نياز به توضيح ندارد.

شبهه ششم: قضاوت امامان بر اساس كتب ديگر اديان

اشارة

نويسنده وهابى ادعا مى كند كه شيعيان معتقدند امامانشان براى اهل هر دينى طبق كتاب خودشان قضاوت مى كنند، درحالى كه اين، خروج از اسلام است. در ضمن به نظر شيعه، تورات و انجيل تحريف نشده، درحالى كه قرآن مى گويد آن كتاب ها تحريف شده است.(2)

سپس مى گويد چند سؤال در اينجا بى جواب باقى مى ماند: اين كتاب ها كجايند و نزد چه كسى است، هدف از وجود اين كتاب ها چيست، آيا مى خواهند با آنها دين اسلام را تكميل نمايند، چرا اين كتاب ها را بر يهود و نصارا عرضه نمى كنند تا آنان هدايت شوند؟(3)

ص:51


1- (1) . سنن الترمذى، ج 4، ص 449.
2- (2) . اصول مذهب الشيعه، ج 2، ص 216.
3- (3) . همان، ج 2، ص 190.
پاسخ شبهه ششم

قضاوت كردن براى اهل هر دينى، مطابق با دين خودشان، خروج از اسلام نيست؛ زيرا اولاً: قرآن وجود حكم خدا را در تورات فعلى تصديق كرده، چنان كه محرف بودن آن را اعلام نموده است: (وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللّهِ )(1)؛ همچنين مى فرمايد: (إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ )(2)؛ يعنى ما تورات را نازل كرديم كه در آن، مقدارى احكام و معارف الهى و مايه هدايت وجود دارد و مقدارى نور بر حسب حال بنى اسرائيل و استعدادشان در آن هست و خداى تعالى در قرآن كريمش، اخلاق عمومى بنى اسرائيل و خصوصيات نژادى آنان و مقدار فهمشان را ذكر مى كند؛ به همين دليل در تورات از هدايت جز مقدارى را نازل نكرد و از نور جز بعضى از آن را قرار نداد؛ زيرا بنى اسرائيل هم سابقه دار بودند (و انبيايى ديگر ميان آنان برخاست) و هم امتى قديمى بودند و هم استعدادشان براى پذيرفتن هدايت اندك بود.

قرآن كريم در آيه زير با آوردن كلمه «من» به اين نكته - كه تورات مشتمل بر مقدارى از هدايت است نه كل هدايت - اشاره كرده، مى فرمايد: (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ )؛ (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا ). در اين جمله اگر نبيين را به اسلام توصيف كرد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد دين در همه ادوار

ص:52


1- (1) . مائده: 43.
2- (2) . مائده: 44.

بشرى، يكى است و آن، عبارت است از اسلام و تسليم شدن براى خدا و استنكاف نكردن از عبادت او و اينكه احدى از مؤمنين به خدا (مسلمان به معناى عام) نمى تواند از قبول حكمى از احكام خدا و شريعتى از شرايع او سرباز زند و از پذيرفتن آن استكبار كند.

در آيه شريفه اى هم كه مى فرمايد: (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ )(1)، روشن است حكمى كه خداوند در تورات و انجيلِ واقعى داشته، قسط است و حكم خداست.

ابن كثير، ذيل آيه ياد شده، حديثى را در شأن نزول آن از ابى داوود نقل كرده، مى گويد: «فهذه الأحاديث دالة على أن رسول الله صلّى الله عليه و سلّم، حكم بموافقة حكم التوراة».(2)

خطيب عبدالكريم در تفسير قرآن به قرآن، ذيل آيه مباركه، پس از آنكه ماجراى آمدن يهوديان به محضر رسول خدا صلّى الله عليه و آله را بيان مى كند، مى گويد: «فأمر الرسول بإمضاء حكم التوراة فيهما، و رجمهما»(3)؛ «رسول خدا صلّى الله عليه و آله به امضاى حكم تورات درباره آن دو امر فرمود و آنها را رجم كرد».

ثانياً: فقهاى اهل سنت نيز چنين فتوايى دارند كه بين اهل كتاب، طبق دين خودشان، قضاوت مى شود.(4)

وهبه زحيلى در «تفسير وسيط»، ذيل آيه مى گويد:

ص:53


1- (1) . مائده: 42.
2- (2) . تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 3، ص 105.
3- (3) . التفسير القرآنى للقرآن، خطيب عبدالكريم، ج 3، ص، 1103
4- (4) . اما الحكم فيما يختص به دينهم من الطلاق و الزنى و غيره فليس يلزمهم ان يتدينوا بديننا و في الحكم بذلك بينهم اضرار بحكامهم و تغيير ملّتهم و قال الزهري: مضت السنة ان يرد أهل الكتاب في حقوقهم و مواريثهم إلى أهل دينهم الا ان يأتوا راغبين في حكم الله فيحكم بينهم بكتاب الله؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 6، ص 185.

مصدر تشريع يكى بيش نيست و آن هم خداى عز و جل است؛ چنان كه قرآن مجيد، نور و هدايت هميشگى است، تورات و انجيل نيز نور و هدايت است. همان گونه كه قصاص و عقوبت اعدام در شريعت اسلام ثابت است، در شريعت موسوى نيز چنين است و انكار اين مطلب كفر، ظلم و فسق است.(1)

نتيجه گيرى

از مجموع مطالبى كه در اين نوشته تاكنون بيان شد، چه در تبيين موضوع و چه در پاسخ به شبهات، نتايج زير به دست مى آيد:

مصحف، به معناى كتاب و جمع مكسر آن صُحف و صحائف است و به نامه هاى فراهم آورده شده، و چيزى كه در او صحيفه ها و رساله ها جمع شود، گفته مى شود. همچنين به مجموعه ميان دو جلد نيز مصحف مى گويند، و فقط به كتب آسمانى و قرآن كريم مصحف نمى گويند.

در منابع شيعه از مصاحفى چون مصحف فاطمه عليها السلام، مصحف امام على عليه السلام، جفر و جامعه سخن به ميان آمده است و ائمه عليهم السلام بسيار بر اين آثار تأكيد كرده اند. اين آثار همچون آثار ديگر تراث اسلامى است و هيچ يك از آنها قرآن نبوده يا در عرض آن نيست.

از نام هاى معروف فاطمه زهرا عليها السلام محدثه است؛ زيرا فرشتگان، پيوسته از آسمان فرود مى آمدند و به فاطمه عليها السلام خبر مى دادند؛ چنان كه به مريم، دختر عمران، خبر مى دادند. در متون اهل سنت نيز رواياتى هست كه «محدث» به همين معنا را تأييد مى كند، تنها تفاوت در مصداق آن است:

ص:54


1- (1) . تفسير الوسيط، الزحيلى، ج 1، ص 464.

شيعه، على و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند، «محدث» مى داند و از نگاه اهل سنت، «محدث» عمربن خطاب است.

مصحف فاطمه عليها السلام به عنوان اسرار رسالت و امامت، فقط نزد ائمه معصومين عليهم السلام به يادگار ماند و بين حجت هاى خدا، يكى پس از ديگرى، دست به دست گشت كه در اختيار داشتن آن را از نشانه هاى امامت نيز دانسته اند. روايات بسيارى دلالت دارد بر اينكه «جامعه»، «جفر» و «مصحف فاطمه عليها السلام» نزد ائمه عليهم السلام است. آنها در فرصت مناسب به آن صحيفه ها مراجعه مى كردند و مشكلات و نيازهاى فكرى و علمى انسان ها را برطرف مى ساختند. تمام اين آثار، گنجينه هاى گران بهايى از معارف و دانش ها بود كه تصور آنها در ذهن مادى بشر نمى گنجد. به مجموعه صحيفه ها و نوشته هايى كه در موضوعات و مطالبى غير از آيات قرآن نوشته شده باشد، مصحف مى گويند و مصحف فاطمه عليها السلام نيز به همين اعتبار است.

مقصود از مصحف امام على عليه السلام قرآنى است كه امام على عليه السلام، پس از وفات رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرد آورد. بدون ترديد، طبق مدارك و منابع فريقين، اصل وجود چنين مصحفى ثابت است؛ بلكه حجم منابع اهل سنت و اخبار آنها در اين زمينه بيش از منابع شيعه است.

ص:55

فهرست منابع

1. الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين سيوطي، لبنان، دارالفكر، 1416 ه. ق.

2. الاحتجاج، ابي منصور احمد طبرسي، نجف، دار النعمان للطباعة والنشر، 1386 ه. ق.

3. احكام القرآن، محمدبن عبدالله ابوبكربن عربي معافري اشبيلي مالكي، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ دوم، 1424 ه. ق.

4. الاختصاص، محمد بن محمدبن نعمان (مفيد)، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان، 1414 ه. ق.

5. إرشاد الساري لشرح صحيح البخاري، احمدبن محمد قسطلاني، مصر، المطبعة الكبرى الأميرية، 1323 ه. ق.

6. الاستذكار، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1421 ه. ق.

7. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر، بيروت، دارالجيل، چاپ اول، 1412 ه. ق.

8. أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثنى عشرية - عرض ونقد -، ناصربن عبدالله بن علي قفاري، دارالرضا للنشر و التوزيع، 1415 ه. ق.

9. الاعتقادات في دين الإمامية، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه صدوق، لبنان، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

10. أوائل المقالات، محمدبن محمدبن نعمان (مفيد)، لبنان، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414 ه. ق.

11. آلاء الرحمن في تفسير القرآن، محمدجواد بلاغي نجفي، قم، بنياد بعثت، چاپ اول، 1420 ق.

12. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1403 ه. ق.

ص:56

13. بصائر الدرجات، ابوجعفر محمدبن حسن صفار، منشورات الأعلمي، طهران، 1404 ه. ق.

14. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبيدي، دارالهداية، 1387 ه. ق.

15. تاريخ الخلفاء، عبدالرحمن بن ابى بكر، جلال الدين السيوطي، مكتبة نزار مصطفى الباز، چاپ اول، 1425 ه. ق.

16. تاريخ المدينة، عمربن شبة نميري، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ه. ق.

17. تاريخ اليعقوبي، احمدبن ابى يعقوب، لبنان، دارصادر، بى تا.

18. تاريخ قرآن كريم، محمد باقر حجتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372 ه. ق.

19. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبة الله ابن عساكر، لبنان، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1415 ه. ق.

20. التحرير والتنوير، محمد الطاهربن محمدبن محمد الطاهربن عاشور تونسي، تونس، الدار التونسية، 1984 ه. ق.

21. تدوين السنة الشريفة، محمدرضا جلالي، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي، 1418 ه. ق.

22. تسنيم، عبدالله جوادى آملى، قم، نشر اسراء، 1388 ه. ش.

23. تفسير القرآن العظيم، ابوالفداء إسماعيل بن عمربن كثير، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1419 ه. ق.

24. التفسير القرآني للقرآن، خطيب عبدالكريم، دارالفكر العربي، القاهرة، بى تا.

25. التفسير الوسيط للزحيلي، وهبة بن مصطفى زحيلي، دمشق، دارالفكر، چاپ چهارم، 1422 ه. ق.

26. تفسير نور الثقلين، عروسي حويزي عبد علي بن جمعه، قم، انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، 1415 ه. ق.

27. تقييد العلم للخطيب البغدادي، ابوبكر احمدبن علي بغدادي، بيروت، إحياء السنة النبوية، بى تا.

28. التمهيد في علوم القرآن، محمدهادى معرفت، قم، مركز مديريت حوزه علميه،

ص:57

بى تا.

29. تنوير الحوالك شرح موطأ مالك، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر، مصر، المكتبة التجارية الكبرى، 1389 ه. ق.

30. الجامع لأحكام القرآن، ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي، قاهره، دارالكتب المصرية، چاپ دوم، 1384 ه. ق.

31. حقائق هامة حول القرآن الكريم، سيد جعفر مرتضى عاملي، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، چاپ اول، 1410 ه. ق.

32. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ابونعيم احمدبن عبدالله اصفهاني، بيروت، دارالكتب العلمية، 1409 ه. ق.

33. دانشنامه قرآن، بهاءالدين خرمشاهى، تهران، دوستان، 1377 ه. ش.

34. دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث، امتياز احمد، ترجمه دكتر عبدالمعطي امين، چاپ دانشگاه پژوهش هاى اسلامى پاكستان، بى تا.

35. الذريعه، آقابزرگ تهرانى، دارالأضواء، بيروت، لبنان، 1403 ه. ق.

36. روضة الواعظين، فتال نيشابوري، منشورات الشريف الرضي، قم، بى تا.

37. الرياض النضرة في مناقب العشرة، ابوالعباس، احمدبن عبدالله بن محمد، محب الدين طبري، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، بى تا.

38. زبدة المقال في خمس الرسول والآل، تقرير بحث البروجردي، سيد عباس حسيني قزويني، قم، العلمية، بى تا.

39. سنن الترمذي، محمدبن عيسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحاك ترمذي، ابوعيسى، شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي، مصر، چاپ دوم، 1395 ه. ق.

40. شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، دارإحياء الكتب العربية عيسى البابي الحلبي وشركاه، چاپ اول، 1378 ه. ق.

41. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسكاني، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، چاپ اول، 1411 ه. ق.

42. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ابونصر إسماعيل بن حماد جوهري، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ اول، 1407 ه. ق.

ص:58

43. صحيح البخاري، محمدبن اسماعيل بخاري، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401 ه. ق.

44. صحيح مسلم، مسلم النيشابوري، دارالفكر، بيروت، لبنان.

45. الصواعق المحرقة، احمدبن محمدبن علي بن حجر هيتمي، لبنان، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1417 ه. ق.

46. الطبقات الكبرى، ابوعبدالله محمدبن سعد، بيروت، دارصادر، چاپ اول، 1968 م.

47. عقيدة محمد بن عبدالوهاب و اثرها في العالم الاسلامي، صالح بن عبدالله، عمادة البحث العلمي، 1424 ه. ق.

48. علم اليقين، مولا محسن فيض كاشانى، قم، بيدار، بى تا.

49. عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحراني، قم، مدرسة الامام المهدي عجّل الله تعالى فرجه الشريف بالحوزة العلمية، قم المقدسة، چاپ اول، 1407 ه. ق.

50. العين، خليل فراهيدي، مؤسسة دار الهجرة، ايران، قم، 1409 ه. ق.

51. عيون أخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1404 ه. ق.

52. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمدبن علي بن حجر ابوالفضل عسقلاني، بيروت، دارالمعرفة، 1379 ه. ق.

53. فضائل القرآن وما أنزل من القرآن بمكة وما أنزل بالمدينة، ابوعبدالله محمدبن ايوب الضريس، دمشق، دارالفكر، دمشق، چاپ اول، 1408 ه. ق.

54. الفهرست، ابن النديم، بيروت، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1417 ه. ق.

55. الكافي، شيخ محمد بن يعقوب كليني، تهران، دارالكتب الإسلامية، 1363 ه. ش.

56. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس هلالي الكوفي، دليل ما، 1422 ه. ق.

57. كشف الغمه، علي بن ابى الفتح إربلي، بيروت، دارالأضواء، 1405 ه. ق.

58. كتاب المصاحف، ابوبكربن ابى داود، عبدالله بن سليمان بن اشعث ازدي سجستاني، مصر، الفاروق الحديثة، چاپ اول، 1423 ه. ق.

59. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، علاء الدين علي بن حسام الدين مشهور به متقي هندي، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401 ه. ق.

60. اللباب في تهذيب الأنساب، ابوالحسن علي بن ابى الكرم محمدبن محمد شيباني

ص:59

الجزري، ابن الأثير.

61. لسان العرب، محمدبن مكرم بن علي، (ابن منظور) دار صادر، بيروت، 1414 ه. ق.

62. مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ه. ش.

63. المسائل السرويه، محمدبن محمدبن نعمان (مفيد)، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414 ه. ق.

64. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري طبرسي، بيروت، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، چاپ اول، 1408 ه. ق.

65. المستدرك على الصحيحين، ابوعبدالله الحاكم محمدبن عبدالله نيشابوري، دارالكتب العلمية، بيروت، اول، 1411 ه. ق.

66. مسند احمد، ابوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل بن هلال بن اسد شيباني، بيروت، دارصادر، بى تا.

67. مسند فاطمة الزهراء، عزيزالله عطاردي، تهران، وزارة الارشاد، 1412 ه. ق.

68. معالم المدرستين، سيد مرتضى عسكري، بيروت، مؤسسة النعمان للطباعة والنشر والتوزيع، 1410 ه. ق.

69. معرفة النسخ و الصحف الحديثيه، بكربن عبدالله ابوزيد، چاپ دارالراية، جدّه.

70. المفردات في غريب القرآن، ابوالقاسم حسين بن محمد راغب اصفهاني، دمشق، دارالعلم، 1412 ه. ق.

71. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، المكتبة الحيدرية، النجف الأشرف، 1376 ه. ق.

72. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، تقي الدين ابوالعباس احمدبن عبدالحليم بن عبدالسلام ابن تيمية حراني حنبلي دمشقي، محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمدبن سعود الإسلامية، چاپ اول، 1406 ه. ق.

73. الموطأ، الإمام مالك، لبنان، دارإحياء التراث العربي، 1406 ه. ق.

74. النكت الاعتقادية، محمدبن محمدبن نعمان شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ه. ق.

75. يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، مكارم شيرازى، دار الكتب الاسلاميه، چهارم، 1386 ه. ش.

ص:60

اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت

اشارة

* عبدالمؤمن حكيمى

تحريف: تحريف، مصدر باب تفعيل از ريشه «ح - ر - ف» است. معناى اصلى حرف را لبه، جانب، كناره و مرز دانسته اند.(1) بر اساس اين معنا، تحريف، به حاشيه بردن معناى لفظ و ايجاد نوعى دگرگونى و انحراف در مقصود گوينده است. دگرگونى ياد شده مى تواند با جابه جا كردن واژه ها، اعراب آنها، تغيير ساختار جمله ها يا تفسير نادرست آنها باشد.(2) برخى «تحريف» را به تغيير و تبديل كه جامع تر است، معنا كرده اند؛(3) با اين تفاوت كه در تحريف، سعى بر القاى خلاف مقصود است.(4) تحريف، بر دگرگون ساختن سخنان شفاهى نيز

ص:61


1- (1) . جمهرة اللغه، ابن دريد، ج 1، ص 517؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 129.
2- (2) . مفردات ألفاظ القرآن، ص 228؛ التعاريف، المناوى، ج 1، ص 163؛ صيانة القرآن من التحريف، محمدهادى معرفت، صص 13 و 14.
3- (3) . تاج العروس، ج 12، ص 136؛ التفسير الكبير، فخر رازى، ج 3، ص 134.
4- (4) . مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 17، ص 66.

اطلاق مى شود و اختصاص به سخنان مكتوب ندارد.(1) بنابراين تحريف در اصطلاح، به معناى دگرگون كردن و وارونه سازى است و مصاديق گوناگونى دارد.(2)

به گفته شيخ طوسى، تحريف به دو شيوه محقق مى شود: «يكى تأويل ناروا و بد (بدون تغيير در ساختار كلام) و ديگرى تغيير و تبديل آن».(3)

آيت الله خويى، تحريف را ضمن اقسامش تعريف كرده است. ايشان اولين نوع تحريف را تحريف به معنا مى داند و مى نويسد: اگر چيزى يا كلمه اى از مورد خود تغيير داده شود و در غير مورد و معناى واقعى اش به كار برده شود، آن را تحريف به معنا گويند كه بدون ترديد و اختلاف، در قرآن رخ داده است. نوع ديگر را تحريف در حروف و حركات و كلمات قرآن مى دانند؛ به گونه اى كه اگر حروف يا حركات يا كلمات قرآن تغيير داده شود, معناى قرآن هيچ گونه تغييرى پيدا نكند؛ به اين عمل نيز تحريف مى گويند. تحريف به اين معنا نيز در صدر اسلام، بدون ترديد، در قرآن راه يافته است. ايشان نوع ديگر را تحريف بالزياده مى دانند كه اگر زيادتى در قرآن پديد آيد، به طورى كه حقيقت و ماهيت قرآن تغيير پيدا كند و گفته شود كه قسمتى از قرآن موجود، كلام خدا نيست، اين نيز تحريف است كه اين نوع، اصلاً به قرآن راه نيافته و بطلان آن ميان تمام مسلمانان، مسلّم و از ضروريات است. نوع ديگر، تحريف به نقيصه و كاهش است؛ يعنى بگوييم قرآن موجود، تمام آنچه

ص:62


1- (1) . دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه احمد شنتاوى و ديگران، ج 4، صص 602-608.
2- (2) . البيان فى تفسير القرآن، ابوالقاسم خويى، صص 197 و 198.
3- (3) . التبيان، محمد بن حسن طوسى، ج 3، ص 470.

نازل شده است، نيست. درباره راه يافتن اين گونه تحريف به قرآن اختلاف است. آيت الله خويى نيز اين مورد را به شدت مردود و خالى از حقيقت مى دانند.(1)

امامت: كلمه «امامت» از ماده «ام» گرفته شده و ريشه اين واژه «ا - م - م» و به معناى قصد است.(2) همچنين به معناى مقتدا، قيّم، مصلح، الگو، راه اصلى و راهنماست.(3) نيز به معناى كسى است كه به او اقتدا مى شود و در كارها مقدم مى گردد(4)؛ به عبارت ديگر، كسى يا چيزى كه از او پيروى مى شود، انسان باشد يا كتاب يا چيزى ديگر، به حق باشد يا بر باطل.(5)

امام نيز كسى است كه همواره مقصود و هدف حركت و تلاش ديگران قرار گيرد؛ گرچه با اختلاف موارد و قصدكنندگان و دلايل و اعتبارات، گوناگون مى شود؛ مانند امام جمعه و جماعت، امام هدايت و امام ضلالت. بر اين اساس، ديگر معانى اين واژه و مشتقات آن از لوازم معناى ريشه است.(6)

در اصطلاح كلامى، معانى بسيارى از اين واژه به دست داده شده كه شايع ترين معناى آن، رياست عمومى در امور دين و دنياست.(7) برخى

ص:63


1- (1) . البيان، ص 305.
2- (2) . لسان العرب، ج 1، ص 212.
3- (3) . همان، صص 213-215.
4- (4) . معجم المقايس اللغه، احمد بن فارس، ج 1، ص 28.
5- (5) . مفردات ألفاظ القرآن، ص 87.
6- (6) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، ج 1، صص 136 و 137.
7- (7) . شرح المواقف، عبدالرحمن بن احمد قاضى عضدالدين ايجى، ج 8، ص 345؛ شرح المقاصد،

جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله در حفظ دين و سياست دنيا(1) را در تعريف اصطلاحى آن آورده اند. برخى كامل ترين تعريف را رياست بالاصاله عمومى، در امر دين و دنيا در دار تكليف مى دانند(2)، كه عموم مردم را به حفظ مصالح دين و دنيايشان ترغيب سازد و از آنچه به حال آنان زيان بار است، منع كنند.(3)

بنابراين امامت منصبى است الهى كه تمام شئون والا و فضايل را در بر دارد؛ جز نبوت و آنچه لازمه آن است.(4) ازاين رو امامت، به معناى رياست عمومى فردى خاص بر امور دين و دنياى مردم در دنيا، بالاصاله يا به جانشينى از پيامبر صلّى الله عليه و آله، است؛ زيرا امامت، شئونى همچون رهبرى سياسى و زعامت اجتماعى و مرجعيت دينى و تبيين و تفسير وحى و ولايت باطنى و معنوى دارد كه از اين حيث، امام، حجت خدا در زمان، ولى الله، انسان كاملِ حامل معنويت كلى انسانيت و قطب است.(5)

از آنجا كه امامت شئون والايى دارد، شيعه آن را، همانند نبوت، به نصّ و امر الهى(6) و از اصول دين مى داند.(7) درحالى كه در ديدگاه

ص:64


1- (1) . مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، ص 191؛ الاحكام السلطانيه، ابوالحسن على بن محمّد ماوردى، ص 5؛ النكت الاعتقاديه، شيخ مفيد، ص 39.
2- (2) . تلخيص المحصل، خواجه نصيرالدين طوسى، ص 426؛ الألفين، علامه حلى، ص 12؛ قواعد المرام، ميثم بن على بن ميثم بحرانى، ص 174.
3- (3) . تلخيص المحصل، ص 457.
4- (4) . احقاق الحق، قاضى سيد نورالله حسينى مرعشى شوشترى، تعليق آيت الله مرعشى نجفى، ج 2، ص 300.
5- (5) . شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايى، صص 109-124؛ مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 4، صص 841-854.
6- (6) . شرح المواقف، ج 8، ص 345؛ شرح المقاصد، ج 5، ص 232؛ الاحكام السلطانيه، ص 5.
7- (7) . الحاشية على إلهيات، مقدس اردبيلى، ص 179؛ انيس الموحدين، ص 137.

اهل سنت، از فروع دين شمرده مى شود و از اين حيث از افعال مكلفان به شمار مى آيد.(1)

ضرورت و اهميت موضوع

از مسائل مهم اعتقادى كه در علم كلام بحث مى شود، موضوع امامت است. از آنجا كه امامت، از ديدگاه شيعه، جزء اصول دين و در امتداد رسالت به شمار مى آيد و امام، جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله در مرجعيت دينى، سياسى و اجتماعى مردم است، موضوع امامت از اهميت ويژه برخوردار است. ازاين رو دشمنان اهل بيت عليهم السلام، از ديرزمان، در پى وارد كردن خدشه به موضوع امامت ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده اند. در اين ميان، فرقه وهابيت، با طرح شبهات واهى در صدد تضعيف جايگاه مهم امامت بر آمده اند. آنها براى ضربه زدن به جايگاه مهم و رفيع امامت، شبهه اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت را مطرح كرده اند. ازاين رو در اهميت و ضرورت اين موضوع، همين بس كه ضمن تبيين جايگاه امامت, از زواياى مختلف، بر اين مطلب تأكيد مى شود كه نه تنها نسبت دادن چنين اعتقادى به شيعه واهى است، بلكه باور شيعه بر اين امر استوار است كه قرآن، هرگز تحريف نشده است.

تبيين موضوع در انديشه اسلامى

گفته شد امامت از اصول دين و داراى جايگاهى ارزشمند نزد شيعه است. پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود اينكه، آيا قرآن درباره امامان عليهم السلام سخن

ص:65


1- (1) . دلائل الصدق، محمد حسن مظفر، ج 2، ص 8؛ انيس الموحدين، ص 138.

گفته؟ اگر سخن گفته، چرا از آنها با نام و مشخصاتشان ياد نكرده؟

براى اينكه به شبهه «اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت»، پاسخ متقن و مستدلى داده شود، لازم است كه ابتدا به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا نام امامان معصوم عليهم السلام در قرآن به صراحت ذكر نشده است، زمانى كه مشخص شود شيعه اين مسأله را موجه و مدلل مى داند. روشن مى شود كه اتهام تحريف قرآن به خاطر عدم ذكر نام امامان معصوم عليهم السلام شبهه و اتهامى بى پايه و اساس است.

دلايل نيامدن نام ائمه عليهم السلام در قرآن

اشارة

از ظاهر آيات و روايات استفاده مى شود، كه همه چيز در قرآن آمده و خداوند از ذكر مطلبى در آن فروگذار نكرده است؛ چنان كه در قرآن مى خوانيم: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ )(1) و (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ).(2) با اين حال، ما احكام جزئى مختلفى را مى بينيم كه در قرآن نيامده است؛ مثلاً تعداد ركعات نماز، اجناس و نصاب زكات، بسيارى از مناسك حج، عدد سعى صفا و مروه و دورهاى طواف و مسائل ديگرى در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و نام ائمه معصومين عليهم السلام و....

برخى مخالفان شيعه اماميه اشكال مى كنند كه اگر آن طورى كه شما مى گوييد امامت از اصول دين است و امامان پس از رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوازده نفر از ذريّۀ آن حضرت اند و اين موضوع از اهميت فراوانى برخوردار است، چرا درباره نام ائمه اهل بيت عليهم السلام و مقام پيشوايى و امامت آنان در قرآن، به طور صريح سخنى به ميان نيامده؟ براى پاسخ به اين ادعا نكاتى يادآور مى شود:

ص:66


1- (1) . نحل: 89.
2- (2) . انعام: 38.

1. معرفى جانشينان رسول خدا صلّى الله عليه و آله در قرآن

آنچه در بحث جانشين رسول خدا صلّى الله عليه و آله مهم است، معرفى او براى مسلمانان است؛ زيرا در جاى خود به اثبات رسيده كه اين مقام انتصابى است و اين چنين فردى را بايد خداوند برگزيند؛ حال چه اشكال دارد كه اين معرفى در قرآن با ذكر اوصاف باشد، سپس رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين فرد را با ذكر نام و نشان دادن مصداق به مردم بشناساند.

ما با رجوع به قرآن در مى يابيم خداوند به دو روش افراد را معرفى كرده است: گاهى افراد را به نام معرفى كرده، مانند برخى پيامبران كه در سوره مريم از آنها نام برده، مى گويد: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ ... وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ ... وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ ...).(1) بعضى اوقات هم فرد مورد نظر را با اوصاف معرفى كرده است؛ مانند داستان حضرت سليمان عليه السلام كه مى فرمايد: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ...)؛ «كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت، گفت...».(2)

در عرف مردم نيز همين دو روش در مقام معرفى افراد جارى است و از روش دوم، چه بسا بيشتر هم استفاده مى كنند. چه اينكه يكى از مفسران مى نويسد: چه بسا معرفى افراد با ذكر فضايل و خصوصيات، راه بهترى براى معرفى آنها باشد؛ زيرا اسم افراد اختصاصى نيست و احتمال سوء استفاده از آن مى رود؛ كما اينكه درباره حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف برخى سوء استفاده كردند و نام فرزندان خود را مهدى يا محمد گذاشتند. «على» هم فقط نام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نبوده، همان گونه كه

ص:67


1- (1) . مريم: 41، 51، 54 و 56.
2- (2) . نمل: 40.

«ابوطالب» هم تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده، بلكه نام و كنيه افراد فراوانى ميان اعراب بوده است. بنابراين اگر نام «على»، به صراحت در قرآن ذكر مى شد، شايد افرادى آن را بر «على» ديگرى تطبيق مى كردند يا دست كم چنين احتمالى در اين صورت مى رود و حال آنكه در روش ديگر، چنين احتمالى نمى رود. ازاين رو بهتر همان است كه با بيان ويژگى ها و صفات ممتاز حضرت اميرمؤمنان عليه السلام به معرفى او پرداخته شود تا قابل تطبيق بر هيچ كس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد.

شايد بگوييد شما كه معتقديد قرآن با بيان خصوصيات و صفات، ائمه عليهم السلام را معرفى كرده، اين معرفى در كدام آيه و سوره است؟ مى گوييم خداوند در چندين آيه به اين مهم پرداخته است كه به برخى از آنها مانند آيه ولايت، آيه تطهير، آيه تبليغ، و... در تبيين موضوع پرداخته شد.

2. قرآن و بيان كليات

قرآن در طرح بسيارى از مطالب، به صورت كلى از آنها ياد كرده و از ورود به جزئيات آن صرف نظر كرده است؛ مثلاً مى فرمايد: «اقيموا الصلاة»، اما ركعات و شرايط و اعمال نماز را نگفته است. يا مى گويد: «آتوا الزكاة» ولى موارد وجوب زكات و... را بيان نمى كند؛ البته گاهى قواعد كليه و عمومات و اطلاقاتى را ذكر كرده است كه بسيارى از مسائل مورد نياز را مى توان با مراجعه به آنها به دست آورد؛ مثلاً در فقه، علما از آياتى همچون آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ )(1) در مبحث معاملات، و آيه (وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ

ص:68


1- (1) . مائده: 1.

فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ )(1) در ابواب عبادات، و آيه (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ )(2) در حقوق والدين، استفاده هاى زيادى مى كنند. اما بى شك با مراجعه به قرآن در مى يابيم، بسيارى از جزئيات در قرآن نيامده است و از اين قواعد كلى هم قابل برداشت نيست.

علت پرداختن قرآن به كليات هم روشن است؛ زيرا قرآن به عنوان پيام هدايت الهى، براى همۀ انسان هاست و همه ساحت هاى زندگى مادى و معنوى آدمى را در بر مى گيرد. طبيعتاً همه اين مطالب را نمى توان در يك كتاب به طور تفصيلى بيان كرد. بلكه بايد اصول كلى، محورى و راه گشا به شكل متنى تغييرناپذير آورده شود. تفصيل شاخه هاى فرعى آن نيز به پيامبران، جانشينان او و عقل و درايت مردم هدايت شده واگذار مى گردد.(3)

چنان كه در روايات آمده است، دقيقاً همين سؤال را ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد و ايشان در پاسخ، به اين سبك خاصّ قرآن اشاره كرد و فرمود:

وقتى براى پيامبر صلّى الله عليه و آله آيه نماز نازل شد، خدا در آن سه ركعت و چهار ركعت را نام نبرد؛ تا آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن را شرح داد. آيه زكات نازل شد، خدا نام نبرد كه بايد از چهل درهم يك درهم داد؛ تا رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن را شرح داد. آيه حج نازل شد و نفرمود به مردم كه هفت دور طواف كنيد؛ تا آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن را براى مردم توضيح دادند. «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »، درباره

ص:69


1- (1) . حج: 78.
2- (2) . بقره: 233.
3- (3) . علوم قرآن، محمدباقر سعيدى روشن، ص 226.

على و حسن و حسين عليهم السلام نازل شد و رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود: «هر كه من مولا و آقاى اويم، على عليه السلام مولا و آقاى اوست؛ و فرمود من به شما وصيت مى كنم درباره كتاب خدا و خاندانم؛ زيرا من از خداى عزوجل خواسته ام ميانشان جدايى نيفكند تا آنها را كنار حوض به من رساند. خدا اين خواست مرا برآورد...».(1)

جالب اينكه در موضوع امامت و ولايت، خداوند غير از بيان كلى مطلب كه در آنها بر ضرورت وجود امامت تصريح شده، به برخى جزئيات هم اشاره كرده است؛ مثلاً در آيه (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ )(2) مى گويد كه امام نبايد سابقه ظلم داشته باشد يا در آيه ديگرى مصداق آنها را با ذكر صفات، مشخص كرده است: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ )(3) كه در اين آيه، به طور خاص حضرت على عليه السلام را براى آنان كه در زمان رسول الله صلّى الله عليه و آله بودند، مشخص كرده است كه با مراجعه به كتب حديث و تاريخ مصداق آن را مى يابيم.

با دقت در آيات گذشته و ديگر آياتى كه درباره اهل بيت عليهم السلام آمده است، مى توان دريافت شيوه قرآن مجيد در خصوص ائمه هدى عليهم السلام، به ويژه اميرمؤمنان عليه السلام، اين است كه به معرفى «شخصيت» ممتاز و برجستگى هاى آنان بپردازد، نه به معرفى «شخص»؛ مانند آيه (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً ).(4) همچنين آيه تطهير و آيه ولايت

ص:70


1- (1) . كافى، كلينى، ج 2، ص 8.
2- (2) . بقره: 124.
3- (3) . مائده: 55.
4- (4) . انسان: 9.

كه در آيه اول، اوج ايثار در شدت نياز و در آيه دوم، طهارت مطلق از هر كژى و كاستى و عيب و گناه و در آيه سوم، تلفيق دو عبادت بزرگ با يكديگر، همراه با اوج اخلاص و خدادوستى، نمايان گرديده است.

اين شيوه، حكمت هاى فراوانى دارد:

يك - معرفى شخصيت، معرفى الگوهاست. در نتيجه، جامعه به سمت تعقل و ژرف انديشى و توجه به ملاك ها و فضايل و امتيازات واقعى سوق داده مى شود. معرفى شخصيت، زمينه ساز پذيرش معقول است. درحالى كه معرفى شخص در مواردى موجب دافعه مى شود. اين روش، به ويژه در اوضاعى كه شخص از نظرهايى تحت تبليغات سوء قرار گرفته باشد يا جامعه به هر دليلى آمادگى پذيرش وى را نداشته باشد، بهترين روش است. اين مسئله دقيقاً درباره اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام وجود داشت. واقعيت آن است به استثناى اندكى از مؤمنان برجسته، اكثريت جامعه صدر اسلام، موافق اهل بيت عليهم السلام به ويژه اميرمؤمنان عليه السلام نبودند و پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز در مقاطع مختلف با دشوارى هاى زيادى آن حضرت را مطرح مى ساختند و در هر مورد با نوعى واكنش منفى و مقاومت روبه رو مى شدند؛ زيرا بسيارى از آنان كسانى بودند كه تا چند صباح قبل در صف معارضان اسلام قرار داشتند و روياروى خود شمشير امام على عليه السلام را ديده و از همان جا كينه وى را به دل گرفته بودند؛ چنان كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نيز يكى از علل رويگردانى مردم از آن حضرت را همين نكته بيان فرمودند.

دو - تفكرات و سنن غلط جاهلى هنوز بر انديشه مردم حاكم بود و امورى مانند سن و... را در امور سياسى دخيل مى دانستند و از همين رو

ص:71

به سبب جوان بودن حضرت على عليه السلام وى را چندان شايسته رهبرى جامعه نمى دانستند.

سه - تفكرى خطرناك در سطح جامعه رايج بود و عده اى آن را تبليغ مى كردند مبنى بر اينكه، پيامبر صلّى الله عليه و آله در صدد است خويشان خود را براى هميشه بر مسند حكومت بنشاند و در اين راستا خدمات ارزنده پيامبر صلّى الله عليه و آله را نيز نوعى بازى سياسى تفسير مى كردند كه براى چنگ اندازى به حكومت براى خود و اهل بيتش انجام داده است. اين مسئله چنان بالا گرفته بود كه روز غدير، پس از معرفى على عليه السلام به عنوان اميرمؤمنان، يكى از حاضران فرياد زد: «خدايا! محمد به ما گفت از سوى خدا آمده ام و كتاب الهى آورده ام ما پذيرفتيم، اكنون مى خواهد داماد و پسر عمويش را بر ما حاكم و مستولى سازد. اگر او راست مى گويد، سنگى از آسمان ببار و مرا بكش»! ناگهان سنگريزه اى بر سرش فرود آمد و او را به هلاكت رساند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در چنين وضعيتى تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت يا ائمه بعد از ايشان در قرآن به صراحت ذكر شود؟

3. سنت و بيان جزئيات

از آنجا كه بسيارى از جزئيات مسائل مختلف در قرآن بيان نشده است، اين سؤال مطرح شود كه براى به دست آوردن جزئيات اينگونه مسائل چه كنيم؟ مرجع كيست؟ آيا قرآن براى اين بخش از مسائل راه كارى به دست داده است؟

قرآن كريم از منابع اصلى دريافت احكام الهى و معارف اسلامى را «سنّت پيامبر صلّى الله عليه و آله» شمرده، مى فرمايد: (أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ). (نحل: 44)

ص:72

پيامبر صلّى الله عليه و آله هم طبق صريح «حديث ثقلين»، اهل بيت عليهم السلام و عترت خود را از منابع مطمئن احكام و معارف اسلامى معرفى فرموده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

كِتابُ اللهِ فِيهِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَكُمْ وَ فَصْلُ ما بَينَكُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ.(1)

در كتاب خدا اخبار پيشينيان و خبرهاى آينده و آنچه سبب مى شود كه اختلاف را ميان شما برطرف كند، وجود دارد و ما همه آنها را مى دانيم.

ديگر اينكه از روايات مختلف اسلامى، به خوبى استفاده مى شود كه قرآن ظاهر و باطنى دارد: ظاهر آن، معانى و مفهوماتى است كه در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند مى شوند؛ ولى باطن آن، معانى و مفاهيم ديگرى است كه فقط در اختيار پيامبر صلّى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام قرار دارد.

نكته ديگر اينكه خداوند در قرآن، اطاعت از پيامبر صلّى الله عليه و آله را اطاعت از خود مى داند و بيش از بيست بار بر آن تأكيد مى ورزد(2) و مى فرمايد: «پيامبر براى شما اسوه است».(3)

افزون بر آن، مگر ذكر تمام مسائل مربوط به هدايت انسان ها، اعم از مهم و غيرمهم، در يك جلد كتاب چند صد برگى، شدنى است؟ حتماً لازم است براى تفسير متن آسمانى، شخصى آسمانى معرفى شود و تا معرفى نشود، دين كامل نمى شود. ازاين رو با انزال آخرين آيه از قرآن، صحبت از (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ) نشد؛ ولى وقتى كنار قرآن، مفسرى

ص:73


1- (1) . كافى، ج 1، ص 61.
2- (2) . آل عمران: 32 و 132؛ نساء: 52؛ مائده: 92؛ انفال: 1 و... (أَطِيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ).
3- (3) . (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً) (احزاب: 21)

آسمانى معرفى شد، اكمال دين و نااميدى كفار مطرح گرديد.(1)

حال ببينيم آيا پيامبر صلّى الله عليه و آله هم درباره انتخاب وصى اقدامى كرده است؟ آنچه از مباحث امامت در سنت، در تبيين موضوع بحث شد، متكفل اين بخش است.

4. لازمه ذكر نكردن، نپذيرفتن نيست

اگر قرار باشد ملاك ما در رد يا اثبات چيزى، ذكر شدن يا نشدن آن در قرآن باشد، بايد بسيارى از معتقدات مسلم و قطعى ميان تمام مسلمانان را كنار بگذاريم. افزون بر آن، از آنچه گذشت، معلوم شد كه خود قرآن هم با اين ملاك موافق نيست و ما را به كلام و عمل رسول الله(2) ارجاع داده است. همچنين عبوديت افراد در اطاعت از اوامر الهى چگونه مى توانست آزموده شود! اگر قرار باشد در هر كارى كه خدا از ما خواسته است حكمت آن را از خدا بخواهيم، پس فرق خدا با غير او در چيست؟ آيا در حكمت خدا و علم او و مصلحت سنجى اش درباره بندگان ترديد ايجاد نمى شد؟

خداوند در قرآن از انبيا به سه صورت نام برده است: برخى را نام برده و سرگذشت آنها را هم آورده و برخى از آنها را فقط نام برده و سخن ديگرى درباره آنها نفرموده و برخى از آنها را هم فقط ياد كرده، ولى نامى از آنها نبرده است. پس برخى از انبيا هم در قرآن فقط توصيف

ص:74


1- (1) . اشاره به آيه سوم سوره مائده كه مربوط به واقعه غدير خم است و پس از آنكه ولايت مشخص مى شود، اين آيه نازل مى شود كه مى فرمايد: (اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).
2- (2) . (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (احزاب: 21)

شده اند و به نام آنها اشاره اى نشده است كه عبارت اند از اشموئيل عليه السلام كه درباره ايشان مى فرمايد: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ )(1) و همچنين يوشع عليه السلام كه درباره ايشان مى فرمايد: (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ )(2) كه به اعتقاد بسيارى از مفسّران(3)، منظور در اينجا يوشع بن نون است و ارميا عليه السلام كه در خصوص ايشان هم مى فرمايد: (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ ).(4)

افزون بر آن، بسيارى از انبيا نه نامى از آنها در قرآن آمده و نه يادى از آنها شده است؛ ولى اين دليلى براى انكار آنها نيست؛ زيرا خداوند به طور كلى فرموده است: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ ...).(5) اين قضيه مانند مسئله ذكر نام ائمه عليهم السلام در قرآن است كه با تأكيد آيات به صورت كلى بر وجود آنها و همچنين توصيف آنها در قرآن، نمى توان فقط به بهانه ذكرنشدن نامشان، آنها را انكار كرد. چه بسا در اينجا هم مانند نام انبيائى كه در قرآن ذكر نشده، لزومى بر ذكر آنها در قرآن نبوده، ازاين رو از ذكر آنها صرف نظر شده است.

5. تدبير خداوند در صيانت از قرآن

خداوند متعال وعده حفظ قرآن را با صراحت تمام اعلام كرده(6)، اما راه حفظ آن را نفرموده است: مى تواند از راه غيب باشد كه دست و

ص:75


1- (1) . بقره: 247.
2- (2) . كهف: 60.
3- (3) . مفاتيح الغيب، ج 21، ص 478.
4- (4) . بقره: 259.
5- (5) . غافر: 78.
6- (6) . (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ) (حجر: 9)

زبان هر تحريف گرى را قطع كرده تا كسى چيزى از قرآن كم نكند يا چيزى بر آن نيفزايد يا از راه علل و عوامل عادى باشد. اگر نام على عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام با صراحت تمام در قرآن مى آمد، الفاظ قرآن را هم دستخوش تحريف مى كردند و از پذيرش ولايت امرى آن امامان معصوم عليهم السلام سر باز مى زدند. ازاين رو بايد راهكارى انديشه مى شد تا قرآن از تحريف در امان بماند و اين خود تدبيرى در جهت صيانت از قرآن بود.

6. تدبير خداوند در صيانت از ائمه عليهم السلام

بدون شك كسانى كه براى غصب خلافت برنامه مى ريزند و براى خلع سلاح نهايى وارثان حقيقى آن، دست آنها را از اموال دنيايى كه حق آنها بوده است، به بهانه هاى واهى خالى مى كنند، هيچ بعيد نبود كه اگر نام آنها در قرآن تصريح مى شد و هيچ راهى براى كنار زدن آنها اعم از تأويل آيه يا انطباق آن بر ديگرى نداشتند، خود، آنها را از بين مى بردند تا راه را براى رسيدن به هواهاى نفسانى خود باز كنند.

ازاين رو در روايات مى خوانيم كه پيامبر صلّى الله عليه و آله چون زمينه حسادت ها را بين مردم مى ديدند، به اميرمؤمنان عليه السلام توصيه كردند در برابر آنان مقاومتى تا سر حد مرگ از خود نشان ندهد؛ زيرا منافقان ثابت كرده اند كه در محو تمام آثار نبوت، همتى بس بلند دارند(1)، و اين امكان وجود داشت كه به كلى در اصل نبوت و قرآن ترديد ايجاد كنند. ازاين رو خداوند به پيامبر صلّى الله عليه و آله دستور مى دهد با معرفى اميرمؤمنان عليه السلام تبليغ خود را كامل كرده،

ص:76


1- (1) . العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسى، ج 4، ص 360.

نگران باقى قضايا نباشد و اين، خود تدبير حكيمانه خداوند در حفاظت از اين شجره مقدسه از گزند بدخواهان بوده است.

افزون بر آن، چه بسا ذكر نام ائمه سبب مى شد كه آزمندان حكومت و رياست به نسل كشى اهل بيت عليهم السلام بپردازند؛ همچنان كه درباره حضرت موسى عليه السلام رخ داد. ازاين رو درباره حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف نيز كه در احاديث بر نسب و خاندان ايشان تأكيد شده بود، مى بينيم حساسيت هاى فراوانى پديد آورد و خانه حضرت عسكرى عليه السلام مدت ها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندى از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.

7. ذكر نام و عدم جلوگيرى از اختلاف

برخى مى گويند اگر نام ايشان در قرآن ذكر مى شد، از اين همه اختلاف و خون ريزى، كه به خاطر خلافت در طول تاريخ انجام شده است، جلوگيرى مى شد و اگر كسى حرفى مى داشت، او را به قرآن ارجاع مى دادند و او هم با مشاهده نام آنها، ديگر ادعايى نمى داشت!

در پاسخ بايد گفت كه مسائل زيادى در طول تاريخ باعث خون ريزى بين مردم شده، ولى خداوند آنها را به طور مشخص در قرآن بيان نكرده است؛ مانند اينكه آيا صفات خدا عين ذات اوست يا زائد بر ذات؟ حقيقت صفات خبرى مانند استوارى بر عرش، دست داشتن خدا و... چيست؟ حدوث يا قدم كلام خدا و....

گذشته از آن، مى بينيم گاهى صحابه از اوامر صريح رسول الله صلّى الله عليه و آله كه خداوند دستور ايشان را به منزله دستور خود مى داند، آن هم در ايام حضورش سرپيچى مى كردند. مثل گروهى كه به خاطر جمع آورى

ص:77

غنيمت در جنگ احد، تنگه را رها كردند، و همين باعث شد دشمن، جنگ باخته را ببرد يا از اين هم بالاتر، ماجراى سپاه اسامه است، كه پيامبر لشكرى را به فرماندهى اسامة بن زيد تجهيز كرد و فرمود: «خدا لعنت كند هركه از لشكر اسامه جا بماند»؛ اما عده اى اطاعت نكردند و لعنت پيامبر را به جان خريدند و ماندند.

با توجه به آيات و روايات ياد شده، به خوبى روشن مى شود كه موضوع امامت و ولايت در قرآن و سنت، به صورت بسيار آشكار مطرح شده، و هرگز قرآن و سنت، چنين موضوع مهمى را ناگفته نگذاشته است. از سوى ديگر، هيچ وقت شيعه ادعا نكرده كه اسم ائمه در قرآن آمده است. اين، اتهام به شيعه است. تصريح نشدن به اسم امامان معصوم عليهم السلام دلايل خاص خود را دارد كه به برخى اشاره شد. بنابراين با وجود اين آيات و روايات روشن و مبرهن، نيازى به اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت نيست كه برخى وهابيون مغرض براى وارد كردن خدشه به جايگاه بى همتاى امامت، چنين شبهه هاى بى اساس را مطرح كرده اند. اما براى اينكه به صورت دقيق به شبهه پاسخ داده شود، شبهه آنها طرح و پاسخ داده مى شود.

شبهه: تحريف قرآن براى اثبات امامت ائمه عليهم السلام

اشارة

يكى از نويسندگان متعصب، تحريف قرآن را به شيعه نسبت داده است. به ادعاى وى شيعيان براى اثبات امامت، همه حيله ها را به كار گرفته اند، آنها قرآن را تحريف، به انبيا توهين كرده اند و امر امامت را به بداء نسبت داده اند.(1)

ص:78


1- (1) . «ان الشيعه لاستقرار مسألة الامامه لا يدعون حيلة و لا تزويرا الا عملوه، و لذلك حرفوا القرآن و اهانوا الانبياء و نسبوا الى البداء»؛ عقايد جعفريه، مولانا محمدعلى، ج 1، ص 79.
پاسخ شبهه

درباره اين ادعا بايد به نكاتى توجه كرد:

اولاً همان گونه كه در تبيين مسئله كاملاً بحث شد، موضوع امامت در نصوص دينى، يعنى قرآن و سنت، به طور بسيار روشن آمده است؛ زيرا بنا به نقل مفسران و مورخان عامه و خاصه، آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) درباره ولايت على عليه السلام و فضايل و مناقب آن حضرت در قرآن كريم آمده و در سنّت، اخبار متواترى از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وجود دارد كه بر امامت على عليه السلام دلالت دارد. اين روايات شمارش شدنى نيستند و علماى عامّه و خاصه در اين زمينه تأليفات بسيارى دارند، كه هم وجوب وجود امام را اثبات مى كنند، هم انتصابى بودن آن را و هم اوصاف امام را. بلكه حتّى درباره مصداق امام بعد از رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز نصّ صريح وجود دارد. ازاين رو ديگر نياز به تحريف آيات الهى نيست. بنابراين، اگر كسى با نگاه بى طرفانه و بى غرض، قضايا و روايات را بررسى كند، خواهد ديد بالاترين و مهم ترين موضوعى كه در حوزه اسلامى مطرح است، موضوع امامت است. از آنجا كه نبى مكرم صلّى الله عليه و آله، خاتم انبيا و پايان بخش رسل است و شريعت او هم بايد تا قيامت استوار بماند، براى پاسدارى از رهاوردها و تلاش هاى 23 ساله ايشان، نياز است كه افرادى معين شوند تا از انحراف شريعت جلوگيرى كنند و به قيام براى اجرا كردن دستورات اسلامى بپردازند و در جامعه براى اجراى عدالت و جلوگيرى از ستم بكوشند؛ ازاين رو مى بينيم كه خداوند در قضيه امامت و معرفى اميرمؤمنان على عليه السلام، با تهديد خطاب به نبى مكرم صلّى الله عليه و آله مى فرمايد كه اگر اميرمؤمنان عليه السلام براى امامت، به مردم معرفى نشود، تلاش 23 ساله رسالت

ص:79

به ثمر نخواهد نشست.(1) همين آيه شريفه، جايگاه رفيع ولايت و امامت را از ديدگاه اسلام و قرآن نشان مى دهد.

ثانياً؛ تحريف نشدن قرآن از نگاه مسلمانان با توجه به نصوص آموزه هاى اسلامى، از ضروريات دين است و در طول تاريخ اسلامى چه در زمان ائمه عليهم السلام و چه بعد از آن تا كنون، تمام انديشمندان شيعى، قرآن را مصون از تحريف مى دانند. تا چه رسد به اينكه اعتقاد به چنين موضوعى داشته باشند.

قرآن كريم

آياتى در قرآن هستند كه به صراحت، بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارند و هرگونه تحريفى را از قرآن نفى مى كنند: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ )؛ «ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آن خواهيم بود». (حجر: 9)

معناى اينكه خداوند حافظ قرآن است، چيست؟ آيا بدين معناست كه الفاظ و يا كاغذهايى كه روى آنها قرآن نوشته شود يا قرآنى را كه فلان شخص حافظ است يا قرآنى كه نزد فلانى است، حفظ و پا برجا مى ماند؟ يا مراد اينها نيست و آيه شريفه، معناى ديگرى دارد. از آنجا كه طبعاً قرآن روى هر چيزى كه نوشته شود، آن چيز از بين رفتنى است، حافظان قرآن نيز از بين رفتنى اند، مراد حفظ و نگه دارى آياتى است كه بر قلب پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شده، آن هم تا آخرين آيه؛ يعنى همين قرآن كه اكنون نزد مردم است، محفوظ و باقى خواهد ماند و كلمه و حرفى از آن

ص:80


1- (1) . (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) (مائده: 67)

كم يا بر آن افزوده نخواهد شد.

دليل آن هم همين است كه پس از چهارده قرن، هنوز كسى نتوانسته كوچك ترين خدشه اى به قرآن كريم وارد كند يا اسلوب و تعداد سوره ها، آيات، كلمات و حتى حروف آن را تغيير دهد، خلاف تورات و انجيل كه پس از حضرت موسى و عيسى عليهما السلام در مدت زمانى اندك، هواپرستان شيطان صفت آنها را تحريف كردند.

آيۀ ديگرى كه بر تحريف نشدن قرآن دلالت مى كند، چنين است:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (فصلت: 41 و 42)

اين كتابى است قطعاً شكست ناپذير كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغش نمى آيد؛ زيرا او فرستاده شده از سوى خداوند حكيم و شايسته است.

در اين آيه شريفه، حرف «لا» براى نفى است و دلالت بر عموم دارد. وقتى «لاى نافيه» بر سر طبيعت و ماهيتى درآيد و به آن متعلّق شود، افاده «نفى جنس» مى كند. پس معناى آيه چنين مى شود كه در قرآن، هيچ باطلى اعم از زيان، نقيصه، تغيير كلمات و... راه نيافته و نخواهد يافت. اگر قرآن كريم را ملحدان و ايادى منحرف و اجانب، تحريف كرده باشند، اين تحريف بالاترين مصداق راه يافتن باطل به قرآن است.

انديشمندان شيعه و عدم تحريف قرآن

اشارة

عالمان شيعه بر اين نكته تأكيد كرده اند كه از نظر عقلى، پذيرفتنى نيست رسول الله صلّى الله عليه و آله كتابى را كه معجزه دين و آيين نامه سلوك فردى و

ص:81

اجتماعى و مستند و پايه و مايه دين اوست، رها كند و تدوين و جمع آن و حراست از تمامت آن را وانهد.(1)

1. شيخ صدوق رحمه الله

شيخ صدوق رحمه الله درباره تحريف قرآن چنين مى فرمايد:

به اعتقاد ما (شيعيان) قرآنى كه خداوند بر پيامبرش صلّى الله عليه و آله نازل فرموده، بيشتر از قرآنى كه اكنون در دست مردم موجود است، نبوده و تعداد سوره هاى قرآن نزد مردم 114 سوره مى باشد و نزد ما سوره والضحى و الم نشرح روى هم يك سوره است و همچنين سوره «ايلاف» و «الم تر كيف» نيز يك سوره محسوب مى شود. كسى كه به ما نسبت دهد و بگويد ما گفته ايم «قرآنى كه بر پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل گرديده، بيشتر از قرآن هاى موجود است»، دروغ گوست (و به ما طايفه اماميه، تهمت ناروا مى زند).(2)

2. شيخ مفيد رحمه الله

فقيه و متكلم نامدار شيعه، معروف به شيخ مفيد رحمه الله، در پاسخ به اين سؤال كه: «اگر كسى بگويد: چطور صحيح است گفته شود اين قرآنى كه اكنون بين مردم است، حقيقتاً همان كلام خداوند است بدون هيچ كم و زياد، و حال اينكه شما از ائمه معصوم عليهم السلام خلاف اين را نقل مى كنيد كه آنان [به جاى كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ ...] خوانده اند: «كنتُم خير ائمة اخرجت للناس» و همچنين [به جاى جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً ] خوانده اند: «جَعَلناكم ائمه وسطا» و باز

ص:82


1- (1) . اجوبة مسائل جارالله، عبدالحسين شرف الدين، ص 28.
2- (2) . الاعتقادات فى دين الاماميه، شيخ صدوق، ص 59.

[به جاى يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ ] خوانده اند: «يسألونك الأنفال» و اينها خلاف قرآن در دست مردم است»، مى فرمايد:

اخبارى كه از ائمه عليهم السلام نقل شده، همگى اخبار آحاد است و نمى توان به صحت آنها قطع و يقين حاصل كرد و براى همين، ما در اين گونه مسائل توقف مى كنيم و از دستورى كه به ما داده شده مبنى بر اينكه از همين قرآن بين مردم پيروى كنيد، عدول نمى كنيم. چون خود معصومين عليهم السلام امر فرمودند هر روايتى كه با قرآن و عقل، مطابق نبود، علم آن را به خود ما واگذار كنيد. افزون بر اين، كسى منكر اين معنا نيست كه ممكن است در قرآن كريم دو جور قرائت شده باشد كه يكى از آنها در قرآن و ديگرى در روايت آمده باشد. همان طور كه مخالفان ما نيز صريحاً اعتراف مى كنند كه نزول قرآن كريم بر وجوه متعدد بوده است.(1)

3. سيد مرتضى رحمه الله

«سيد مرتضى يا علم الهدى» براى تحريف نشدن قرآن، بسيار محكم و قوى استدلال مى كند و مى گويد:

علم به صحّتِ نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقايع عظيم و مثل كتاب هاى مشهور و اشعار مدوّن عرب است؛ چون اهتمام و انگيزه شديداً بر اين بود كه قرآن را حفظ و حراست كنند. چون قرآن معجزه پيامبر صلّى الله عليه و آله و مآخذ علوم شرعى و احكام دينى است و علماى مسلمين در حفظ و حمايت از قرآن به حدّ اعلى رسيدند، نه به نحوى كه

ص:83


1- (1) . مصنّفات شيخ مفيد، ج 7، صص 82-84.

حتى اگر در اعراب، قرائت، حروف و آياتش اختلافى رخ مى داد، كاملاً به موارد اختلاف آشنا بودند. پس با اين شدتِ اهتمام و شناخت كامل، چگونه ممكن است در قرآن كريم تغيير يا نقصى وارد شده باشد؟ در عصر رسول خدا صلّى الله عليه و آله قرآن كريم به همين صورت كه در اين زمان هست، جمع آورى و تدوين شده بود.... تمام اينها با اندك تأمّلى بر اين معنا دلالت مى كند كه قرآن در عصر پيامبر صلّى الله عليه و آله متفرق و پراكنده نبوده، بلكه مدوّن و مرتّب بوده است. كسانى كه در اين مسئله با ما مخالفت كرده اند، از اماميه يا حشويه، به قول و نظر آنان اعتنايى نمى شود.(1)

4. شيخ طوسى رحمه الله

شيخ طوسى رحمه الله مى فرمايد:

مقصود از اين كتاب، علم معانى و اغراض مختلف قرآن كريم است؛ و اما سخن درباره زيادى و نقصان قرآن، سزاوار اين كتاب نيست؛ چون در زيادى قرآن، اجماع بر بطلان آن است و نقصان در قرآن نيز ظاهر مذهب مسلمانان بر خلاف آن است و همين مطلب نزد مذهب ما به صحت نزديك تر است؛ و سيد مرتضى رحمه الله نيز همين قول را تأكيد كرده است و ظاهر روايات نيز همين است؛ مگر اينكه از طريق عامه و خاصه، روايات زيادى بر نقصان بسيارى از آيات قرآن و نقل دادن آيه اى از جايى به جاى ديگر نقل شده است. ولى اينها واحد است كه موجب علم و عمل نمى شود و بهتر است از اين گونه اخبار، اعراض شده و از اشتغال به آنها پرهيز شود.(2)

ص:84


1- (1) . مجمع البيان، محمد بن حسن طبرسى، ج 1، ص 15.
2- (2) . التبيان، محمد بن حسن طوسى، ج 1، صص 269 و 270.
5. علامه حلى رحمه الله

علامه حلى رحمه الله درباره تحريف نشدن قرآن كريم مى فرمايد:

حق اين است كه در قرآن كريم نه تبديلى رخ داده و نه تقديم و تأخيرى. همچنين قرآن كريم نه زياد شده و نه كم و پناه مى بريم به خداوند از كسى كه به امثال اين تحريف ها اعتقاد داشته باشد؛ چون اين گونه اعتقادها موجب مى شود تا در معجزه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله كه با تواتر نقل شده است، تحريف راه پيدا كند.(1)

6. محقق كركى رحمه الله

محقق كركى، معروف به محقق ثانى رحمه الله مى فرمايد:

در رواياتى كه دلالت دارند از قرآن كم شده [است] يا بايد توجيه نمود و يا دور انداخت؛ زيرا اگر روايتى بر خلاف دليل كتاب، سنت متواتر و اجماع باشد و نتوان آن را توجيه نمود يا بر وجهى حمل كرد، بايد آن را از گردونه خارج كرد.(2)

7. امام خمينى رحمه الله

حضرت امام خمينى رحمه الله ضمن تصريح و تأكيد بر تحريف نشدن قرآن، موضوع استدلال نكردن حضرت على و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام و همچنين ياران حق گوى آنان، چون سلمان، مقداد و ابوذر را در احتجاج هايشان به آياتِ مفروضاً ساقط شده قرآن، مطرح كرده و به استناد آن، نظريه تحريف را رد كرده است.(3)

ص:85


1- (1) . اجوبة المسائل المهنّائيه، علامه حلى، ص 121.
2- (2) . التحقيق فى نفى التحريف، على حسينى ميلانى، ص 6.
3- (3) . انوار الهداية فى التعليقة على الكفاية، امام خمينى رحمه الله، ج 1، صص 245-247.
9. علامه طباطبائى رحمه الله

علامه در تفسير الميزان ذيل آيه شريفه (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ) مى فرمايد:

آيه «حفظ» دلالت بر اين دارد كه كتاب خدا از حيث ذكر بودن، از جميع اقسام تحريف (تحريف به زياده، نقصان و تغيير، و تبديل و جابه جايى) محفوظ است. پس قرآن، ذكرى زنده و پابرجاست.(1)

افزون بر آنچه ذكر شد، شيعه هيچ وقت به تحريف قرآن متهم نبوده و هيچ كسى هم چنين چيزى به شيعه نسبت نداده و اين، ادعايى است بدون دليل و مستند و درواقع از تهمت هاى ناروايى است كه وهابيت براى بدنام كردن شيعه به كار برده.

اين در حالى است كه وهابيون، شيعه را از جنبه ديگر نيز متهم مى كنند كه شيعيان معتقدند خلفا يعنى كسانى غير از شيعه دست به تحريف قرآن زده اند. نه اين اتهام، درست است و نه آن اتهام اولى؛ بلكه قرآن كتاب آسمانى همه مسلمانان است و تمام مسلمانان و همه فرقه هاى آن به تحريف نشدن آن معتقدند. اين جريان وهابيت است كه در راستاى اختلاف انگيزى بين مسلمانان به چنين مسائلى مى پردازند.

نكته مهم ديگر آن است كه قرآن نزد شيعه همان قرآن نزد اهل سنت است. اگر كسى شك دارد، بيايد و از نزديك ببيند.

ص:86


1- (1) . تفسير الميزان، محمد حسين طباطبايى، ج 12، ص 101.

نتيجه گيرى

با وجود تصريح و مشخص شدن مصداق امام پس از رسول الله صلّى الله عليه و آله در قرآن كريم، آن هم به گونه اى كه هرگونه شك و ترديد را از بين مى برد، ديگر نيازى به ذكر نام ايشان در قرآن نبوده است و روش قرآن در بيان مطالب اين نيست كه تمام مطالب را به نحو تمام و كمال بازگو كند؛ بلكه از سير در آيات و روايات چنين به دست مى آيد كه خداوند عزوجل مردم را براى بيان يا حتى طرح اوليه بسيارى از مطالب به رسول خود ارجاع مى دهد و ايشان نيز سواى از تصريح قرآن و بلكه به دستور آن، حضرت على عليه السلام را در مواقع مختلف با نشان دادن و تصريح به نام و... براى جانشينى پس از خود معرفى كرده اند و براى پس از ايشان، فرزندانشان را يكى پس از ديگرى با ذكر نام مشخص كرده اند. سواى اين مطالب، اگر نام ائمه عليهم السلام در قرآن ذكر مى شد، تبعاتى داشت كه به مصلحت جامعه اسلامى نبود. ازاين رو خداوند از اين كار صرف نظر كرده است، و معتقديم هر انسان باانصافى در صورت توجه و تعمق در اين مطالب و رجوع به منابع تاريخى، با كنار گذاشتن تعصب، حقيقت را خواهد يافت.

البته افرادى كه مغرضانه به شيعيان تهمت تحريف با عناوين مختلف مى زنند، داراى عقايدى بى اساس هستند؛ زيرا علماى شيعه اتفاق نظر دارند كه قرآن تحريف نشده و اهتمام فراوان علما بر اين است كه نگذارند كسانى بر اين امر دامن زنند و از طرفى بر حفظ و صيانت و حراست آن از هيچ تلاشى دريغ نمى ورزند. اين، جريان وهابيت است كه اتهاماتى همچون «اعتقاد به تحريف قرآن براى اثبات امامت» را براى تضعيف جايگاه رفيع امامت و در راستاى اختلاف انگيزى بين مسلمانان مطرح مى كنند.

ص:87

فهرست منابع

* قرآن كريم

1. اجوبة المسائل المهنّائيه، حسن بن يوسف حلي، قم، مطبعة الخيام، بى تا.

2. اجوبة مسائل جارالله، عبدالحسين شرف الدين، قم، چاپ عبدالزهراء ياسرى، 1416 ه. ق.

3. احقاق الحق، قاضي سيد نورالله حسيني مرعشي شوشتري، تعليق: آيت الله مرعشى نجفى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1379 ه. ش.

4. الاحكام السلطانيه، ابوالحسن علي بن محمد ماوردي، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، بى تا.

5. الاعتقادات في دين الإمامية، ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه قمي شيخ صدوق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1414 ه. ق.

6. انوار الهداية في التعليقة على الكفاية، امام خمينى، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، 1415 ه. ق.

7. انيس الموحدين، ملا محمدمهدى نراقى، قم، پيام مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف، چاپ دوم، 1386 ه. ق.

8. البيان في تفسيرالقرآن، ابوالقاسم خويى، بيروت، 1408 ه. ق.

9. تاج العروس من جواهر القاموس، محب الدين، سيد محمد مرتضى حسيني زبيدى حنفى، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، چاپ اول، 1414 ه. ق.

10. التبيان في تفسير القرآن، محمدبن حسن طوسي، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، مكتب الاعلام الاسلامي، قم، 1409 ه. ق.

11. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، مركز الكتاب للترجمة و النشر، تهران، چاپ اول، 1402 ه. ق.

ص:88

12. التحقيق في نفي التحريف، على حسينى ميلانى، قم، مركز حقايق الاسلاميه، بى تا.

13. التعريفات، علي بن محمد جرجاني (ميرسيد شريف)، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373 ه. ش.

14. تفسير الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، نشر بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، چاپ پنجم، 1370 ه. ش.

15. التفسيرالكبير، فخر رازى، قم، دفتر تبليغات، 1413 ه. ق.

16. تلخيص المحصل، خواجه نصيرالدين طوسى، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى، 1359 ه. ش.

17. جمهرة اللغه، ابن دريد، به كوشش رمزى بعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1987 م.

18. الحاشية على إلهيات الشرح الجديد للتجريد، مقدس اردبيلي، قم، دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1419 ه. ق.

19. دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه: احمد شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933 م.

20. دلائل الصدق، شيخ محمد حسن مظفر، قم، انتشارات بصيرتى، 1395 ه. ق.

21. شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، قم، انتشارات رضي، بى تا.

22. شرح المواقف، عبدالرحمن بن احمد قاضي عضدالدين ايجي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ه. ق.

23. شيعه در اسلام، سيد محمدحسين طباطبايى، دفتر نشر اسلامى، چاپ سيزدهم، قم، 1378 ه. ش.

24. صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفت، قم، نشر اسلامى، 1413 ه. ق.

25. عقايد جعفريه، مولانا محمدعلي، بى نا، بى جا، بى تا.

26. العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسي، دارالكتاب العربي، بيروت، بى تا.

27. علوم قرآن، سعيد روشن، مؤسسۀ آموزشى پژوهشى امام خمينى، قم، 1379 ه. ش.

ص:89

28. قواعد العقائد، ضميمه تلخيص المحصل، نصيرالدين طوسى، تهران، دانشگاه تهران، 1359 ه. ق.

29. كافي، محمد بن يعقوب كليني، دارالحديث، قم، 1429 ه. ق.

30. لسان العرب، ابن منظور، به كوشش علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408 ه. ق.

31. مجمع البيان، طبرسي، بيروت مؤسسة الاعلمي، 1415 ه. ق.

32. مصنّفات شيخ مفيد، محمدبن محمد مفيد، قم، كنگره شيخ مفيد، بى تا.

33. معجم المقاييس اللغه، احمدبن فارس، قم، كتب الاعلام الاسلامي، 1404 ه. ق.

34. مفردات ألفاظ القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهاني، بيروت، دارالعلم، اول، 1412 ه. ق.

35. مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، شرح و تحقيق: محمد اسكندراني، بيروت، دارالكتب العربي، 1422 ه. ق.

36. النكت الاعتقاديه، شيخ مفيد، قم، المجمع العالمي لاهل البيت، 1371 ه. ش.

ص:90

شيعه و قرآن خاص

اشارة

* عبدالله مهدوي

قرآن، در اصل مصدر است، مانند كفران و رجحان، و به معناى خواندن آمده، مانند: «قَرَأتُ الكِتابَ قَراءَةً وَ قُرآناً»؛ «كتاب را به روشى خاص قرائت كرده، خواندم» يا (فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ) اي قَرائَتَهُ؛(1) «هنگامى كه آن را خوانديم، پس پيروى كن از خواندن آن» و همين طور به معناى جمع كردن آمده است؛ مانند: «قَرَأتُ الشّيءَ قُرآناً، اي جَمَعتُهُ وَ ضَمَمتُ بَعضَهُ الى بَعضٍ»؛ يعنى جمع و ضميمه كردم بعض آن چيز را به بعض ديگر يا (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ )، اي جَمعَهُ؛(2) «همانا جمع قرآن و قرائت آن بر عهده ماست».

قرآن در اصطلاح اسمى براى كتاب خداست كه بر محمد صلّى الله عليه و آله آخرين پيامبر الهى نازل شده.(3) اين كتاب 114 سوره دارد، كه اولين آن «الفاتحه»

ص:91


1- (1) . قيامت: 18.
2- (2) . قيامت: 17.
3- (3) . الصحاح، اسماعيل بن حماد جوهرى، ج 1، ص 66؛ مفردات الفاظ قرآن، ص 669؛ النهايه فى غريب الحديث والاثر، ج 4، ص 30.

و آخرين آن «الناس»، و داراى 6170 آيه، و 77/439 كلمه، 323/050 حرف است.(1)

ضرورت و اهميت بحث

برخى متعصبان و مخالفان مكتب اهل البيت عليهم السلام براى مخدوش جلوه دادن شيعيان، تهمت ها و افترائات زيادى را به ديدگاه و نظرات شيعيان درباره آموزه هاى اسلامى دين در رسانه هاى تصويرى و مكتوب وارد مى كنند. ازاين رو براى رفع اين گونه شبهات و تنزيه شيعيان از اتهام به چنين عقايدى و آشكار ساختن حقايق، ضرورت دارد كه مسائل از زواياى مختلف مورد بحث و بررسى قرار گيرد. از جمله افترائات، اين ادعاى بى اساس است كه شيعيان دو قرآن دارند، قرآن ظاهر و قرآن خاص و مكتوم، كه در اين نوشتار به آن مى پردازيم.

تبيين موضوع در انديشه اسلامى

بى ترديد مسلمانان با همه اختلافاتى كه در فقه و عقايد دارند، در يك چيز باهم متحدند و آن كتاب الهى موجود ميان آنان يعنى قرآن است كه بدون كوچك ترين تفاوت در كمى و زيادى، به عنوان اولين منبع تشريع و قانون داراى جايگاه بالا و اعتبار است و هيچ تفاوتى ندارد كه اين مصحف شريف در كجاى جهان اسلام و توسط كدام فرقه و گروه اسلامى به چاپ رسيده باشد، همگى از يك اعتبار برخوردارند؛ زيرا قرآن خود فرموده است: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ )؛ «ما اين قرآن را كه مايه تذكر است

ص:92


1- (1) . كتاب الفهرست، محمد بن اسحاق بن نديم بغدادى، ص 30؛ البرهان فى علوم القرآن، محمد بن عبدالله زركشى، ج 1، ص 251.

نازل كرديم، و ما به طور قطع آن را حفظ خواهيم كرد». (حجر: 9)

چنان نيست كه قرآن عظيم الشأن بدون پشتوانه باشد و هركس به خود اجازه دهد از خود قرآنى بسازد يا از آن بكاهد يا چيزى بر آن بيفزايد. اين چراغى است كه خداوند تبارك و تعالى آن را برافروخته و هرگز غروب و افول نخواهد داشت. اين حقيقتى انكارناپذير و مورد تأييد همه مسلمانان است.

در عين حال برخى مسائل مانند وجود مصحف امام على عليه السلام و مصحف فاطمه زهرا عليها السلام بهانه اى براى عده اى از نويسندگان متعصب شده است و از آن چنين برداشت مى كنند كه گويا شيعيان دو قرآن دارند: يكى عام و ديگرى خاص. مقصود از قرآن خاص، همان مصاحفى است كه در منابع از آنها به نام مصحف امام على عليه السلام و مصحف فاطمه عليها السلام ياد شده.

تفاوت مصحف امام على عليه السلام با قرآن

قرآن امام على، از نظر جوهرى يعنى آيات و سوره هاى قرآنى، هيچ تفاوتى با قرآن موجود ندارد؛ تنها تفاوت آن در اين است كه افزون بر متن قرآن، تأويل، تنزيل، ناسخ و منسوخ آيات نيز در آن گردآورى و نگاشته شده.

ازاين رو وقتى طلحه از امام على عليه السلام از سلامت و حجيت قرآن موجود مى پرسد كه آيا تمام آنچه را كه عمر و عثمان نوشته اند قرآن است، يا چيزى غير از قرآن هم در آن وجود دارد، حضرت مى فرمايد:

تمام آن قرآن است. اگر به آنچه در آن است عمل كنيد، از آتش جهنم نجات مى يابيد و وارد بهشت مى شويد؛ زيرا در آن، حجت ما و بيان حق ما و وجوب طاعت ما (اهل بيت) است.(1)

ص:93


1- (1) . كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس الهلالى، صص 581 و 582.

امام على عليه السلام در اين روايت، با كمال صراحت قرآن موجود را تأييد مى كند و عمل به دستورات آن را موجب نجات از آتش مى داند. كاملاً روشن است كه تأييد آن حضرت، معنايى جز اين ندارد كه قرآن موجود همان قرآنى است كه بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله نازل شده و هيچ تفاوت جوهرى از سنخ آيات و وحى قرآنى با قرآن آن حضرت ندارد. در غير اين صورت امام عليه السلام در مقام جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله و هادى امت، هرگز به خود اجازه نمى داد كه قرآن كامل خود را كنار بگذارد و قرآن ناقص و تحريف شده موجود را قرآن كامل معرفى كند و عمل به آن را موجب نجات از آتش و دخول در بهشت بداند.

از اين حيث، همه دانشمندان و بزرگان محقق شيعه، اعم از متقدمين و متأخرين معتقدند قرآن على عليه السلام با قرآن موجود تفاوت دارد. اما اين تفاوت، تفاوت جوهرى از سنخ آيات و وحى قرآنى نيست.

1. شيخ صدوق رحمه الله مى گويد:

با وحى چيزهايى نازل شده بود كه جزء قرآن نبود. اگر همراه قرآن جمع مى شد، به هفده هزار آيه مى رسيد... همان گونه كه اميرمؤمنان عليه السلام آن را جمع كرد. پس هنگامى كه آن را آورد، فرمود: «اين كتاب پروردگار است كه بر پيامبر شما فرو فرستاده، نه حرفى بر آن افزوده شده و نه حرفى از آن كاسته شده است».(1)

2. شيخ مفيد رحمه الله مى گويد:

تفاوت قرآن على عليه السلام با قرآن موجود از حيث تأويل و تفسير است؛ زيرا او مى گويد: «در قرآن اميرمؤمنان عليه السلام چيزى به عنوان تأويل و

ص:94


1- (1) . الاعتقادات، محمد بن على الصدوق، ص 92.

تفسير معانى بر حقيقت تنزيل آن ثابت بوده، كه از قرآن (موجود) كه معجزه و كلام خداست، حذف شده؛ درحالى كه جزء آن نبوده».(1)

3. آيت الله خويى رحمه الله مى گويد:

هيچ دليلى وجود ندارد كه اين فزونى ها جزء قرآن بوده و به واسطه تحريف از قرآن موجود حذف شده باشد؛ بلكه درست اين است كه آن فزونى ها تفسير به عنوان تأويل و بازگشت سخن به آن بوده و يا از سوى خداوند براى توضيح مقصود او نازل شده است.(2)

برخى ديگر معتقدند تفاوت قرآن اميرمؤمنان عليه السلام با قرآن موجود، در ترتيب و تأليف آيات آنهاست:

4. شيخ مفيد رحمه الله در جاى ديگر مى فرمايد:

... اميرمؤمنان عليه السلام قرآن را از اول تا آخر آن گونه كه بايد جمع آورى مى شد، جمع كرد و در آن، سوره هاى مكى را قبل از مدنى و منسوخ را قبل از ناسخ و هر چيز را در جاى خودش قرار داد. ازاين رو امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «آگاه باشيد، اگر قرآن آن گونه كه نازل شده است خوانده مى شد، نام ما (اهل بيت) را در آن مى يافتيد؛ چنان كه نام كسانى كه قبل از ما بودند، در آن آمده است...».(3)

5. علامه طباطبايى رحمه الله مى گويد:

اگر تفاوت قرآن اميرمؤمنان عليه السلام با قرآن موجود، در بعضى حقايق دينى بود، امام به مجرد اينكه آنها از قرآنى كه آن حضرت جمع آورى

ص:95


1- (1) . اوائل المقالات، محمد بن محمد بن نعمان (مفيد)، ص 81.
2- (2) . البيان فى تفسير القرآن، السيد ابوالقاسم موسوى خويى، ص 223.
3- (3) . المسائل السرويه، محمد بن محمد بن نعمان (مفيد)، مسئله 9، ص 133.

كرده بود، اعراض نموده و اظهار بى نيازى كردند، بسنده نمى كرد؛ بلكه با دليل و برهان محكم، حقيقت را براى آنها اثبات مى كرد.(1)

شبهات مصحف امام على عليه السلام

شبهه اول: ترديد در سند روايت وجود مصحف امام على عليه السلام

اشارة

برخى نويسندگان وهابى پس از گزارش روايت مربوط به قرآن على عليه السلام از طريق محمدبن فضيل از اشعث از محمد بن سيرين، مى گويند: اين روايت از دو نظر مخدوش است: 1. روايت مربوط به قرآن على عليه السلام را غير از اشعث كسى ديگر از ابن سيرين نقل نكرده؛ 2. روايت اشعث، سست و ضعيف است.(2)

جواب شبهه اول

ادعاى اول كه مى گويند روايت قرآن على عليه السلام را غير از اشعث، كسى ديگر از ابن سيرين نقل نكرده، ادعايى دروغ و بى اساس است؛ زيرا ابن ضريس روايت را از بُشربن موسى از هوذة بن خليفه از عون از محمدبن سيرين از عكرمه از على عليه السلام نقل كرده است.(3)

ابن سعد روايت را از طريق اسماعيل بن ابراهيم از ايوب و ابن عون از محمدبن سيرين نقل كرده است.(4)

ص:96


1- (1) . الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى، ج 12، ص 119.
2- (2) . كتاب المصاحف، ص 16؛ اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ص 229.
3- (3) . فضائل القرآن و ما انزل من القرآن بمكه وما انزل بالمدينه، محمد بن ايوب، ابن ضريس بجلى، ج 1، ص 36.
4- (4) . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 338.

همچنين جلال الدين سيوطي مى گويد: «ابن اشته (م 360 ه. ق)، در كتاب مصاحف، حديث را از طريق ديگر (يعنى از طريق غير اشعث) از ابن سيرين نقل كرده است».(1)

اما ادعاى دوم كه مى گويند: حديث اشعث سست و ضعيف است نيز بى اساس و باطل است؛ زيرا مقصود از اشعث در سند ابن ابى داوود - به قرينه راوى كه محمدبن فضيل و مروى عنه كه محمدبن سيرين است - اشعث بن سواد كندى نجّار مى باشد، ديدگاه ها درباره او متفاوت است؛ زيرا يحيى بن معين او را از ثقات شمرده است.(2) ابن عدى درباره او مى گويد: «وَ فِي الجُملَةِ يكتَبُ حَدِيثُهُ». عجلى، ابن شاهين و بزاز، سخن ابن عدى را درباره او پذيرفته اند.(3) دكتر بشار در پاورقى همين صفحه مى نويسد:

از اين بيان روشن مى شود كه اشعث به تمام معنا ضعيف نيست، بلكه اقوال درباره او مختلف است. بنابراين شايسته نيست كه در مورد او كلمه ضعيف را به كار ببريم. پس تعبير (ضعيف) دانشمندان رجال درباره او اشتباه است.(4)

شبهه دوم: مخدوش بودن روايت ابن ابي داوود

اشارة

ابن حجر و پيروان وى مى گويند: روايتى كه ابن ابي داوود از ابن سيرين از على عليه السلام درباره قرآن آن حضرت نقل كرده، از سه نظر مخدوش است:

ص:97


1- (1) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 580.
2- (2) . تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، يوسف مزى، ج 3، ص 269.
3- (3) . همان.
4- (4) . همان.

الف) سند آن مقطوع است؛ زيرا ابن سيرين نمى تواند بدون واسطه از على عليه السلام حديث نقل كند؛

ب) بر فرض صحت و تماميت سند، مقصود از جمع قرآن، حفظ آن در سينه است؛

ج) جمله «حتى جمعته بين اللّوحين» كه در برخى روايات آمده، از وهم و خيال راوى است.(1)

پاسخ شبهه دوم

درباره ادعاى اول كه مى گويند سند روايت مقطوع است، حق ستيزى و انكار حقيقت است؛ زيرا طريق روايت منحصر به نقل محمدبن سيرين از على عليه السلام نيست، چون ابن عبدالبر(2)، يك روايت و ابن ضريس، دو روايت را با سند متصل از محمدبن سيرين از عكرمه از امام على عليه السلام نقل كرده اند(3) و عكرمه از موثقين نزد ابن حجر به شمار مى آيد.(4) آلوسى نيز طريق ابن ضريس را صحيح مى داند.(5)

افزون بر طريق ابن سيرين، حاكم حسكانى(6)، موفق خوارزمى(7)، ذهبى(8) و

ص:98


1- (1) . فتح البارى بشرح صحيح البخارى، ابن حجر عسقلانى، ج 9، ص 10؛ عمده القارى بشرح صحيح البخارى، عينى، ج 20، ص 17؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و سبعة المثانى، سيد محمود آلوسى، ج 1، ص 23؛ اصول مذهب شيعة الاثنى عشريه، ص 236.
2- (2) . الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ج 3، ص 974.
3- (3) . فضائل القرآن وما انزل من القرآن بمكه وما انزل بالمدينه، ج 1، صص 35 و 36.
4- (4) . تقريب التهذيب، احمد بن على ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 32.
5- (5) . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 52.
6- (6) . شواهد التنزيل، ج 1، ص 35.
7- (7) . المناقب، احمد بن محمد موفق خوارزمى، ص 94.
8- (8) . سير اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبى، ج 14، ص 22.

ابونعيم اصفهانى(1) روايت را از طريق سدى از عبدخير نقل كرده اند.

اما ادعاى دوم كه مى گويند مراد از جمع قرآن، حفظ آن در سينه است، نه تنها درست نيست؛ بلكه مدعى براى كتمان و انكار حق، خيانت علمى بزرگى را مرتكب شده است و بخشى از روايت را كه به صراحت جمع در اوراق را بازگو مى كند، حذف كرده است و سپس مى گويد: «مراد از جمع قرآن، حفظ آن در سينه است نه در مصحف». متن روايت اين است:

... اقْسَمَ عَلِي أنْ لا يرتَدِي بِرِداءٍ الاّ لِجُمُعَةٍ حَتّى يجْمَعَ القُرآنَ فِي مُصْحَفٍ فَفَعَلَ.(2)

على عليه السلام سوگند ياد كرد كه عبايى بر دوش نگذارد، مگر براى نماز جمعه تا اينكه قرآن را در (مصحف) صفحه ها جمع كند. سپس اين كار را انجام داد.

لغت پژوهان تأكيد مى كنند كه مصحف، عبارت است از مجموعه صفحه ها و اوراق نوشته شده كه بين دو جلد قرار گيرد: «اَلمُصحَفُ هُوَ الجامِعُ لِلصُّحُفِ المَكتُوبَةِ بَينَ الدَّفَّتَينِ».(3)

ابن حجر با حذف

«فِي مُصْحَفٍ فَفَعَلَ» مى گويد: «مراد از اينكه على عليه السلام قرآن را جمع نمود، اين است كه آن را در سينه خود حفظ كرد».

افزون بر اين اولاً امكان ندارد كسى جمع قرآن را بر حفظ آن در سينه حمل كند؛ زيرا امام على عليه السلام پس از رحلت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و تعيين

ص:99


1- (1) . حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، احمد بن عبدالله ابونعيم اصبهانى، ج 1، ص 67.
2- (2) . كتاب المصاحف، ص 16.
3- (3) . تهذيب اللغه، محمد بن احمد الازهرى، ج 4، ص 149؛ لسان العرب، ج 9، ص 187.

خليفه در سقيفه، مشغوليتى نداشت. پس نيازى نداشت كه براى حفظ قرآن در خانه بنشيند.

ثانياً آلوسى ذيل آيه: (لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ )(1)، مى گويد:

در خبرى نبى مكرم اسلام صلّى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «اى على عليه السلام من از خدا خواستم كه آن (گوش ها) را گوش هاى تو قرار دهد». على عليه السلام گفت: «من تاكنون چيزى را نشنيده ام كه آن را فراموش كرده باشم. من تاكنون چيزى را فراموش نكرده ام».(2)

با اين ويژگى امام على عليه السلام، نه تنها قرآن، بلكه سنت و سيره و تمام علومى كه رسول مكرم اسلام صلّى الله عليه و آله در سينه شريف او به امانت گذاشته بود، در حافظه و سينه آن حضرت ثابت بود و نيازى نداشت كه در خانه بنشيند و قرآن را حفظ كند.(3)

ثالثاً ابن ابي الحديد مى گويد:

همه اتفاق نظر دارند كه على عليه السلام قرآن را در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله از حفظ كرد و كسى ديگر جز او حفظ نكرده بود و او نخستين فردى بود كه آن را گردآورى كرد... اين سخن شيعيان و اهل حديث كه مى گويند نشستن او در خانه به منظور مخالفت با بيعت بود، درست نيست؛ بلكه نشستن او براى تدوين و جمع آورى قرآن بود، و اين دليل بر آن است كه او نخستين گردآورنده قرآن بود.(4)

ص:100


1- (1) . «تا آنان را وسيله تذكرى براى شما قرار دهيم وگوش هاى شنوا آن را دريابد» (الحاقه: 12)
2- (2) . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 16، ص 73.
3- (3) . سلامة القرآن من التحريف، الدكتور فتح الله المحمدى، ص 356.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 27.

رابعاً ابن نديم بغدادى از احمد بن محمد بن جعفر منادى (م 332 ه. ق) و او با ذكر سند از عبدخير نقل كرده است:

... فَجَلَسَ فِي بَيتِهِ ثَلاثَةَ ايامٍ حَتّى جَمَعَ القُرآنَ، فَهُو اوَّلُ مُصحَفٍ جَمَعَ فِيهِ القُرآنَ مِن قَلبِهِ.(1)

... على عليه السلام سه روز در خانه نشست تا قرآن را جمع آورى كند. پس آن قرآن، اولين مصحفى است كه (على) قرآن را از قلب خود در آن مصحف جمع نمود.

با وجود اين همه دلايل روشن، هيچ عاقلى نمى پذيرد كه جمع قرآن، به معناى حفظ آن در سينه باشد.

اما ادعاى سوم كه مى گويند: جمله

«حَتّى جَمَعْتُهُ بَينَ اللَّوحَينِ»(2)، از وهم و خيال راوى است، اين ادعا نيز باطل و به دور از خرد و باورنكردنى است؛ زيرا مدعى، عبدخير را در نقل اين روايت متهم به وهم و خطا مى كند و روايت او را نمى پذيرد، و همو را در روايت ديگر كه مصحف ابى بكر را نقل مى كند، تأييد نموده، مى گويد:

صحيح تر و مورد اعتماد - از حديث جمع قرآن توسط امام على عليه السلام - آن روايتى است كه ابن ابى داوود با سند حسن از عبدخير نقل كرده. او مى گويد: از على عليه السلام شنيدم كه فرمود: «ابوبكر در مورد قرآن از همه مردم پاداش بزرگترى دارد.... او اولين كسى است كه كتاب خدا را جمع نمود».(3)

ص:101


1- (1) . كتاب الفهرست، ص 30.
2- (2) . فتح البارى بشرح صحيح البخارى، ج 9، صص 13-16.
3- (3) . همان، ص 12.

شبهه سوم: وجود غير قرآن در قرآن امام على عليه السلام

اشارة

نويسنده وهابى مى نويسد؛ شيعيان مدعى اند كه بر اساس روايت سليم بن قيس، على عليه السلام در قرآن خود، شأن نزول، تأويل، و ناسخ و منسوخ آيات را نيز نگاشته است. اين، خلاف دستور نبى مكرم اسلام صلّى الله عليه و آله است كه فرمود: «لا تَكْتُبُوا عَنِّي شَيئاً غَيرَ الْقُرآنِ»؛ «غير از قرآن چيز ديگر را از (زبان) من ننويسيد». رسول خدا صلّى الله عليه و آله از ترس مخلوط شدن، از نوشتن غير قرآن با آن نهى كرده است.(1)

پاسخ شبهه سوم

گويا نويسنده وهابى فقط كتاب سليم بن قيس را در اين موضوع ديده و از منابع ديگر اطلاع لازم و كافى نداشته؛ درحالى كه ويژگى هاى مصحف امام على عليه السلام در بسيارى از متون روايى و تفسيرى و تاريخى اهل سنت آمده است و اين منابع به تأويل، تنزيل، و ناسخ و منسوخ در مصحف امام على عليه السلام اشاره كرده اند.(2)

ثانياً ادعاى نويسنده وهابى، مخالف سيره بزرگان صحابه است؛ زيرا خود نويسنده اقرار دارد كه ابن مسعود، ابى بن كعب، عايشه و سالم غلام حذيفه، هر يك قرآن مخصوص خود را داشته اند كه تفسير بعض آيات و احياناً نسخ تلاوت بعض آيات را در قرآن خود مى نوشتند.(3)

بر اين اساس، هيچ خردمندى نمى پذيرد كه همه افراد ياد شده، دستور پيامبر صلّى الله عليه و آله را ناديده گرفته و خلاف آن عمل كرده باشند. ازاين رو

ص:102


1- (1) . اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ج 1، ص 237.
2- (2) . سلامة القرآن من التحريف، ص 373.
3- (3) . اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ص 1025.

روايت (لا تَكْتُبُوا عَنِّي شَيئاً غَيرَ الْقُرآنِ) يا در موارد خاص وارد شده يا اينكه اساساً ساختگى است، كه دومى قوى تر است(1)؛ زيرا ممانعت از نوشتن حديث، به هيچ وجه با هدف بعثت و روش نبى اكرم صلّى الله عليه و آله سازگارى ندارد؛ چون معقول نيست كه خداى متعال پيامبرش را مأمور تبيين و تعليم آيات قرآن در تمام ابعاد آن كند، ولى نبى اكرم صلّى الله عليه و آله كه معلم قرآن(2) و مبين(3) آن است، از نوشتن سخنان خود منع نمايد، درحالى كه دين مقدس اسلام دينى جهانى است و صداى آن بايد به تمام نقاط عالم تا روز قيامت برسد و عهده دار اين مسئوليت قرآن و سنت است.(4)

از سوى ديگر، مسئله ممانعت از نوشتن حديث، امر كوچكى نيست؛ زيرا سخنان هدايت گر رسول اكرم صلّى الله عليه و آله شب و روز مورد ابتلاى آنان بوده و براى آنان اهميت خاص و جايگاه ويژه داشته است. بنابراين معقول نيست درباره مسئله اى به اين بزرگى، فقط يك يا دو روايت كه متعارض با روايات فراوان است، وارد شده باشد. اتفاقاً ورود روايات اندك و متعارض با روايات فراوان، خود دليل بر ساختگى بودن روايت يا اشتباه راوى آنهاست.(5)

شبهه چهارم: انكار قرآن امام على عليه السلام

اشارة

نويسنده وهابى در ادعاى ديگر مى گويد اگر نزد على عليه السلام چنين قرآنى وجود داشت، چرا آن را براى مردم آشكار نكرد؟(6)

ص:103


1- (1) . سلامة القرآن من التحريف، صص 373 و 374.
2- (2) . جمعه: 2.
3- (3) . نحل: 46.
4- (4) . سلامة القرآن من التحريف، ص 374.
5- (5) . همان، ص 375.
6- (6) . اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ج 1، ص 202.
پاسخ شبهه چهارم

با توجه به ويژگى قرآن امير مومنان عليه السلام و ديدگاه دانشمندان شيعه، به خوبى معلوم شد كه هيچ تفاوتى از نظر آيات و سوره ها، بين قرآن موجود و قرآن اميرمؤمنان عليه السلام وجود ندارد، تنها تفاوت در آن است كه قرآن آن حضرت، مشتمل بر اضافاتى از قبيل تفسير، تأويل، بيان ناسخ و منسوخ و بيان ترتيب سوره ها بر اساس نزول و... بوده.

ازاين رو يكى از مفسران اهل سنت مى گويد: «هيچ كس نقل نكرده كه على عليه السلام قرآنى را كه صحابه جمع كرده اند، انكار كرده باشد».(1) اين انكار نكردن حضرت، به معناى تأييد و امضاى قرآن موجود است، و اين خود دليل آشكار بر تفاوت نداشتن آيات و سوره هاى دو قرآن با يكديگر است.

وقتى بين قرآن موجود و قرآن امام على عليه السلام، هيچ تفاوت جوهرى وجود ندارد و آن حضرت قرآن موجود را كامل وحجت تام و تمام مى داند، دليلى وجود ندارد كه حضرت قرآن خود را آشكار سازد.

ثانياً هر كس كمترين آشنايى با سيره آن حضرت داشته باشد، مى داند و باور دارد كه روش آن حضرت نيز همانند رسول اعظم صلّى الله عليه و آله بر ايجاد وحدت و تحكيم پايه هاى آن ميان مسلمانان بود و از عوامل اختلاف برانگيز، به شدت دورى مى جست.

شاهد گويا سخن خود آن حضرت است كه فرمود:

«... وَ لَيسَ رَجُلٌ احْرَصُ عَلى جَماعَةِ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلّى الله عليه و آله وَ الفَتِها مِنِّي...»(2)؛ «هيچ كس علاقه مندتر از من بر اتحاد و وحدت امت محمد صلّى الله عليه و آله نيست».

ص:104


1- (1) . مفاتيح الاسرار و مصابيح الانوار، ج 1، ص 121.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه 78.

آتش اختلافى كه ميان صحابه به سبب اختلاف قرائت قرآن شعله ور شده بود و از اين بابت همديگر را تكفير مى كردند، بعد از توحيد قرآن ها از سوى عثمان به خاموشى گراييده بود. ازاين رو هيچ عاقلى نمى پذيرد كه امام عليه السلام با توجه به سيره اش با آشكار كردن قرآن خود بار ديگر آتش اختلاف را ميان امت اسلامى شعله ور بسازد و پيروان قرآن را در آن بسوزاند.(1)

شبهه پنجم: وجود دو قرآن براى شيعه

اشارة

وهابيان از رهگذر اعتقاد شيعه به قرآن على عليه السلام، اين اتهام واهى را مطرح كرده اند كه شيعيان، قرآن على عليه السلام را كامل مى دانند و به آن عمل مى كنند و قرآن موجود را ناقص و تحريف شده مى پندارند و از باب تقيه، به قبول آن تظاهر مى كنند. ازاين رو وهابيان ادعا مى كنند شيعه دو قرآن دارد: يكى عام معلوم و ديگرى خاص مكتوم.(2)

پاسخ شبهه پنجم

با توجه به دلايل مستحكمى كه مطرح گرديد و ثابت شد قرآن امام على عليه السلام با قرآن موجود هيچ تفاوت جوهرى ندارد، و شيعه قرآن موجود را از هر نوع تحريف و تغيير مصون مى داند، به خوبى بطلان ادعاى واهى و بى اساس وهابيان مغرض و معاند روشن و آشكارگرديد. زيرا اعتقاد به قرآن على عليه السلام، نه تنها ايمان و اعتقاد شيعه را درباره قرآن موجود تغيير نداده، كه ايمان و اعتقاد آنان را در سلامت و صيانت آن از

ص:105


1- (1) . سلامة القرآن من التحريف، ج 1، ص 402.
2- (2) . الخطوط العريضة للاسس التى قام عليها دين الشيعة الامامية الاثنى عشريه، السيد محب الدين الخطيب، ص 12؛ اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ج 1، صص، 255، 260 و 263.

تحريف، صد چندان كرده است؛ زيرا شيعه، قرآن موجود را از رهگذر مطابقت با قرآن امام على عليه السلام بى كم وكاست، همان قرآنى مى داند كه خداوند متعال بر رسول مكرم صلّى الله عليه و آله نازل كرد. ازاين رو وقتى از امام صادق عليه السلام درباره قرآن موجود سؤال شد، فرمود:

قرآن، كلام و گفتار خداست و كتاب، وحى و نازل شده از سوى اوست و آن كتاب عزيز و مقتدرى است كه هيچ گونه امر باطلى از پيش رو و پشت سر به آن راه نمى يابد و از جانب خداى حكيم و ستوده نازل گرديده است.(1)

امام هادى عليه السلام نيز به يكى از شيعيان خود نوشت:

وَ الْقُرْآنُ كَلَامُ اللهِ غَيْرُ مَخْلُوقٍ، فِيهِ خَبَرُ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا يَكُونُ بَعْدَكُمْ أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللهِ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ.(2)

قرآن كلام خداست (و مانند چيزهاى ديگر) مخلوق خدا نيست. در آن، اخبار امت هاى قبل از شما و بعد از شما آمده است. قرآن از جانب خدا بر حضرت محمد صلّى الله عليه و آله نازل شده است.

امام صادق عليه السلام در پاسخ به شبهۀ مردى كه از او پرسيد چگونه با وجود نشر و تعليم و قرائت زياد، از طراوت و تازگى قرآن كاسته نمى شود، فرمود:

إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.(3)

ص:106


1- (1) . التوحيد، محمد بن على الصدوق، ص 224.
2- (2) . التوحيد، ص 227.
3- (3) . بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 280.

همانا خداوند قرآن را براى زمان و مردم خاصى نازل نكرده است. ازاين رو در همۀ زمان ها و براى همۀ مردم تا روز قيامت تازه و باطراوت است.

حضرت امام على عليه السلام فرمود:

وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللهِ فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لَا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ وَ لَا تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْع.(1)

برشما باد تمسك و عمل به قرآن؛ زيرا قرآن ريسمان محكم الهى و نور آشكار و درمان سودمند است، كه تشنگى را فرو مى نشاند، نگهدارنده كسى است كه به آن تمسك جويد، و نجات دهنده كسى است كه به آن چنگ آويزد. كجى ندارد تا راست شود. گرايش به باطل ندارد تا از آن باز گردانده شود. تكرار و شنيدن پياپى آيات، او را كهنه نمى سازد، و گوش از شنيدن آن خسته نمى شود.

اينجا بود كه حضرت فرمود: «شما را به خدا نگذاريد در عمل به قرآن، ديگران از شما سبقت بگيرند».(2)

همچنين آن حضرت فرمود:

وَ تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ احسَنُ الحَدِيثِ، وَ تَفَقَّهُو فِيهِ فَاِنَّهُ رَبِيعُ القُلوُبِ....(3)

قرآن را بياموزيد كه بهترين گفتار است، و آن را نيك بفهميد كه بهار دل هاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهيد كه شفاى سينه هاى بيمار است، و قرآن را نيكو تلاوت كنيد كه سودبخش ترين داستان هاست.

ص:107


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 156.
2- (2) . همان، نامه 47، «آخرين وصيت نامه على عليه السلام».
3- (3) . همان، خطبه 110.

امام صادق عليه السلام فرمود:

وَ عَلَيكُم بِتِلاوَةِ القُرآنِ، فَاِنَّ دَرَجاتِ الجَنَّةِ عَلى عَدَدِ آياتِ القُرآنِ....(1)

قرآن را بخوانيد؛ زيرا درجات بهشت به تعداد آيات قرآن است. هنگامى كه قيامت برپا مى شود، به قارى قرآن گفته مى شود: بخوان و بالا برو. هر آيه اى را كه مى خواند يك مرتبه (درجه) بالا مى رود....

امام باقر عليه السلام فرمود:

هركس قرآن را در نماز ايستاده بخواند، براى او به تعداد هر حرفى صد حسنه خواهد بود و كسى كه در نماز نشسته بخواند، خداوند به هر حرفى پنجاه حسنه براى او مى نويسد. هركس قرآن را در غير نماز بخواند، به هر حرف ده حسنه براى او نوشته مى شود.(2)

افزون بر رواياتى كه ذكر شد، صدها روايت از ائمه معصومين عليهم السلام درباره قرآن موجود در كتاب هاى شيعه و در ابواب مختلف وجود دارد؛ براى نمونه در جلدهاى 92 و 93 بحارالانوار مطالبى با عناوين ذيل آمده است:

1. فضيلت تدبر در قرآن؛

2. تفسير به رأى و تغيير قرآن؛

3. چگونگى توسل به قرآن؛

4. وجوه اعجاز قرآن؛

5. فوايد آيات قرآن؛

6. فضيلت حامل و حافظ و عامل به قرآن؛

7. تعليم و تعلّم قرآن؛

ص:108


1- (1) . الامالى، محمد بن على بن حسين (شيخ صدوق)، ص 441.
2- (2) . ثواب الاعمال، محمد بن على بن حسين (شيخ صدوق)، ص 101.

8. قرائت قرآن با صداى زيبا؛

9. بودن قرآن در خانه و مذمت تعطيل آن؛

10. فضيلت قرائت قرآن از حفظ و از روى آن؛

11. فضيلت ختم قرآن؛

12. دعاهاى تلاوت قرآن؛

13. آداب قرائت قرآن؛

14. فضيلت گوش دادن به قرآن؛

15. فضيلت سوره ها و آيات قرآن.

بى ترديد اين شمار بالا از روايات كه با اصناف مختلف از زواياى گوناگون درباره قرآن سخن مى گويند، به طور قطع دلالت دارند كه قرآن موجود مصون از هر نوع تغيير و تحريف بوده، همان قرآنى است كه بر رسول صلّى الله عليه و آله خدا نازل شده است.

ازاين رو دانشمندان شيعه با ايمان و اعتقاد كامل به پيروى از امامان معصومشان در طول تاريخ در جهت گسترش فرهنگ قرآن كريم، مجدانه كوشيده اند.

شاهد زنده و گواه صادق اين است كه تعداد جمعيت شيعه در طول تاريخ يك پنجم كل جمعيت امت اسلامى بوده و مابقى را اهل سنت تشكيل مى داده است. بنابراين، وضع طبيعى اقتضا مى كند كه تأليفات شيعه در باب تفسير قرآن و علوم مختلف آن، يك پنجم تأليفات برادران اهل سنت باشد. از سوى ديگر اوضاع دشوار حاكم بر شيعيان در طول تاريخ، مى طلبد كه تأليفات آنها درباره قرآن، يك دهم بلكه يك بيستم تأليفات برادران اهل سنت باشد؛ درحالى كه بر عكس، تأليفات شيعه در

ص:109

اين باره، بيشتر از يك سوم است. دارالقرآن آيت الله گلپايگانى رحمه الله افزون بر پنج هزار تأليف در زمينه تفسير قرآن از نويسندگان شيعه گردآورى و ثبت كرده است.(1)

مفسران شيعه

هم اكنون به اسامى برخى مفسران شيعه به ترتيب تاريخ وفات آنان اشاره مى شود:

مفسران صحابى:

1. ابى بن كعب انصاري (30 ه. ق)(2)

2. ميثم بن يحيى تمار (60 ه. ق)(3)

3. عبدالله بن عباس (68 ه. ق)(4)

4. طاووس بن يماني، شاگرد ابن عباس (106 ه. ق)(5)

5. عبدالله بن مسعود(6)

تابعين و بعد:

1. عطية بن سعيد (سعد) عوفي كوفي (111 ه. ق)

2. زيدبن اسلم عدوى (119 يا 124 ه. ق)

3. سدى كبير، اسماعيل بن عبدالرحمن قرشي كوفي (127 ه. ق)

ص:110


1- (1) . تدوين القرآن، على كورانى عاملى، صص 39 و 40.
2- (2) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 493.
3- (3) . اختيار معرفة الرجال، محمد بن حسن (شيخ طوسى)، ج 1، ص 294.
4- (4) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 493.
5- (5) . همان.
6- (6) . همان.

4. جابربن يزيد جعفي (128 يا 132 ه. ق)

5. ابان بن تغلب بن رباح بكري جريري (141 ه. ق)

6. محمدبن سائب كلبي (146 ه. ق)

7. ابوحمزه ثمالي، ثابت بن دينار (148 ه. ق)

8. زيادبن منذر، ابوجارود همداني (150 ه. ق)

9. مقاتل بن سليمان (قرن دوم)

10. عبدالرزاق بن همام بن نافع حميري صنعاني (211 ه. ق)

11. حسن بن محبوب كوفي (224 ه. ق)

12. ابن فضال كبير، حسن بن علي بن فضال كوفي (224 ه. ق)

13. برقي صغير، احمدبن محمدبن خالد برقي كوفي (274 يا 280 ه. ق)

14. علي بن ابراهيم بن هاشم قمي (307 ه. ق)

15. محمدبن مسعود سمرقندي عياشي (320 ه. ق)

16. علي بن حسين بن موسى بن بابويه قمي (329 ه. ق)

17. عبدالعزيزبن يحيى بن احمد جلودي بصري (332 ه. ق)

18. ابن وليد، محمدبن حسن بن وليد (343 ه. ق)

19. حسن بن سعيد حماد اهوازي (اواسط قرن سوم)

20. ابوالقاسم، فرات بن ابراهيم كوفي (352 ه. ق)

21. محمدبن علي بن حسين بن موسى بن بابويه قمي (381 ه. ق)

22. شيخ محمدبن حسن طوسي (التبيان) (460 ه. ق)

23. ابن الجحام، محمدبن عباس بن علي بن مروان بن ماهيار (قرن چهارم)

24. طبرسي (جوامع الجامع)، فضل بن حسن (548 ه. ق)

ص:111

25. ابوالفتوح رازي (روض الجنان في تفسير القرآن)، حسن بن علي بن محمد خزاعي (قرن ششم)

26. قطب الدين راوندي، سعيدبن هبه (573 ه. ق)

27. محمدبن هارون (مختصر التبيان في تفسير القرآن) (597 ه. ق)

28. محمدبن منصوربن ادريس حلي (مختصر التبيان) (598 ه. ق)

29. احمدبن موسى بن جعفربن طاووس حلي (شواهد القرآن) (673 ه. ق)

30. علامه حلي، حسن بن يوسف مطهر (نهج الايمان في تفسير القرآن) (726 ه. ق)

31. علامه حلي، (القول الوجيز في الكتاب العزيز)، حسن بن يوسف مطهر (726 ه. ق)

32. عبدالرزاق احمد كاشي (السراج الوهاج في تفسير القرآن) (730-735 ه. ق)

33. حيدربن علي بن حيدر حسيني آملي (المحيط الاعظم والبحر الخضم في تأويل كتاب الله العزيز المحكم) (787 ه. ق)

34. حسين بن حسن جرجاني (جلاء الاذهان في تفسير القرآن)، (قرن هشتم)

35. فاضل مقداد، مقدادبن عبادالله سيوري حلي (مغمضات القرآن) (826 ه. ق)

36. حسين بن علي واعظ كاشفي (جواهر التفسير لتحفة الامير) (910 ه. ق)

37. حسين بن خواجه شرف الدين اردبيلي (تفسير الهي) (950 ه. ق)

ص:112

38. بهاءالدين محمدبن حسين عاملي (العروة الوثقى في تفسير القرآن) (1030-1035 ه. ق)

39. مولا تاج الدين حسن بن محمد اصفهاني (البحر المواج في تفسير القرآن) (1085 ه. ق)

40. مولا محمدبن مرتضى مشهور به فيض كاشاني (الصافي، المصفى، الآصفي) (1091 ه. ق)

41. سيد هاشم بن سليمان حسيني بحراني (البرهان في تفسير القرآن) (1107-1109 ه. ق)

42. سيد نعمت الله بن عبدالله حسيني موسوي جزائري (العقود والمرجان في تفسير القرآن) (1112 ه. ق)

43. محمدبن محمدرضابن اسماعيل مشهدي (كنز الدقائق في تفسير القرآن) (1125 ه. ق)

44. عبدالله آفندي ابن عيسى تبريزي (الامان من النيران في تفسير القرآن) (1130 ه. ق)

45. محمدجعفر استرآبادى، معروف به شريعتمدار (1263 ه. ق)

46. صالح بن محمد برقاني قزويني (بحر العرفان) (1275 ه. ق)

47. محمدجواد بلاغي (آلاء الرحمن في تفسير القرآن) (1352 ه. ق)

سيد علي بن حسين حائري (مغتنيات الدرر و منقطات الثمر) (1353 ه. ق)

48. سيد محمد مولانا (التفسير الوجيز) (1366 ه. ق)(1)

ص:113


1- (1) . الذريعة الى تصانيف الشيعه، محمد محسن آغا بزرگ طهرانى، ج 4، صص 239-322؛ اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، ج 1، صص 125-127.

49. شيخ محمدجواد مغنيه (الكاشف في تفسير القرآن) (1400 ه. ق)

50. سيد محمدحسين طباطبايى (الميزان في تفسير القرآن) (1402 ه. ق)

51. سيد ابوالقاسم خوئى (البيان في تفسير القرآن) (1413 ه. ق)

52. محمد صادقى تهرانى (البلاغ في تفسير القرآن بالقرآن) (قرن پانزدهم)

53. ناصر مكارم شيرازى (تفسير نمونه) (معاصر)

54. عبدالله جوادى آملى (تفسير تسنيم) (معاصر)

بنابراين هركس اندك بهره اى از خرد داشته باشد، و بغض و عداوت على عليه السلام و شيعيان آن حضرت، چشم ظاهر و باطن او را كور نكرده باشد، به خود اجازه نمى دهد شيعيان را كه در طول تاريخ اسلام بيشترين سهم را در نوشتن تفسير و علوم مختلف قرآن داشته اند، متهم به بى ايمانى نسبت به قرآن موجود و داشتن قرآن خاص مكتوم نمايد.

اگر شيعه، قرآن خاص مكتوم دارد و به آن عمل مى كند، پس اين حجم بزرگ از كتاب هاى تفسير را چه كسانى و براى كدام قرآن نوشته اند؟

افزون بر آنچه ذكر شد، اولاً روايات وارده در منابع اهل سنت با صراحت تمام فرياد مى زنند كه قرآن على عليه السلام از دسترس دور بوده و تا كنون كسى به آن دست نيافته است:

واِنَّ ابنَ سِيرِينٍ قالَ فَطَلَبتُ ذَلِكَ الكِتابَ وَكَتَبتُ فِيهِ إِلى المَدِينَةِ فَلَم اقدِر عَلَيهِ.(1)

همانا ابن سيرين مى گويد: «آن كتاب (قرآن على عليه السلام) را جست وجو كردم و نامه اى در جست وجوى آن به مدينه نوشتم، اما آن را به دست نياوردم».

ص:114


1- (1) . الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 162.

وَلَوْ وُجِدَ مُصحَفُهُ لَكانِ فِيِه عِلمٌ كَبِيرٌ وَ لكِنَّهُ لَمْ يُوجَد.(1)

و اگر قرآن او (على عليه السلام) يافت مى شد، علم فراوانى در آن وجود داشت، ولكن تاكنون يافت نشده است.

وقتى قرآن آن حضرت در طول تاريخ از دسترس دور بوده و تاكنون كسى به آن دست نيافته است، چگونه ممكن است و كدام عاقلى باور مى كند كه شيعيان در خفا به آن عمل مى كنند؟

ثانياً اگر بر فرض محال، شيعه غير از قرآن موجود قرآن خاص مكتوم دارد كه در خفا به دور از ديد وهابيان به آن عمل مى كنند، چرا مدعيان دروغين با چنين سير پيشرفت علوم ارتباطات و فناورى اطلاعات كه نقطه كور و ناشناخته و منطقه ممنوعه اى در جهان باقى نمانده است، نمى توانند از اين قرآن موهوم نشانه و اثرى به دست آورند و آن را به عنوان سند صحت ادعاى خود ارائه دهند؟ از اينكه تا كنون به خود جرئت ادعاى رؤيت و مشاهده چنين قرآنى را نداده اند، به روشنى ثابت مى شود كه شيعه قرآن ديگرى ندارد.

ثالثاً با توجه به وضعيت امروز، سفر به جغرافياى زيستى شيعه و تفحّص در پنهان ترين زواياى زندگى آنان، براى محقق جوياى حقيقت ناممكن نيست، مدعيان دروغين قرآن خاص شيعه، اگر با سهولت و سادگى از جغرافياى زيستى شيعه كه هزاران مسجد و ميليون ها خانه را در خود جاى داده است ديدن كنند و از پنهان ترين زواياى زندگى آنان در مناطق مختلف، تفحص نمايند و مسجد و يا خانه اى را انتخاب و

ص:115


1- (1) . التسهيل لعلوم التنزيل، ص 4.

قرآنى بطلبند و با قرآن خود تطبيق كنند، به طور قطع خواهد ديد كه قرآن شيعه يك كلمه و حتى يك حرف با ساير قرآن ها در بلاد مسلمين تفاوت نخوهد داشت.

رابعاً قاريان شيعه در بسيارى از مسابقات بين المللى قرائت قرآن، رتبه هاى اول را كسب كرده اند، و حافظان شيعه، به ويژه حافظان خردسال، اعجاب و تحسين بسيارى از كشورهاى اسلامى را برانگيخته اند.

هر سال، هزاران نفر بر حافظان و قاريان شيعه افزوده مى شود كه كلاس هاى حفظ، قرائت و تفسير قرآنِ محيط جغرافيايى شيعه را درك كرده اند. در تمام اين موارد، قرآنى جز همان قرآن معروف و معمول بين مسلمين جهان وجود نداشته است و هيچ كس قرآنى جز آن نمى شناسد و در هيچ مجلس و محفلى سخن از قرآن ديگر مطرح نبوده است.

نتيجه گيرى

بنابراين هيچ ترديدى وجود ندارد كه ادعاى وهابيان مغرض و كوردل مبنى بر اينكه شيعه دو قرآن دارد، ادعاى بى اساس و تهمت ناروايى بيش نيست و كاملاً روشن و آشكار است كه شيعه جز قرآن موجود كه در دست همه مسلمانان است، قرآن ديگرى در مساجد، خانه ها و هيچ زاويه اى از زواياى زندگى خود ندارد. شيعه اگر قرآن خاص ديگرى مى داشت، يقيناً تا كنون به ويژه در شرايط خاص امروز كه كوچك ترين چيزى از ديدها پنهان نمى ماند، وهابيان آن را به دست مى آوردند و مطرح مى كردند.

ص:116

فهرست منابع

قرآن كريم.

نهج البلاغه.

1. الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمن سيوطي، دارالفكر، بيروت، چاپ اول، 1416 ه. ق - 1996 م.

2. اختيار معرفة الرجال، محمدبن حسن طوسي، تحقيق: سيد مهدي رجائي، تصحيح و تعليق: ميرداماد استرآبادي، مؤسسه آل البيت: لاحياءالتراث، بيروت، 1404 ه. ق.

3. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر قرطبي مالكي، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، چاپ اول، 1412 ه. ق.

4. اصول مذهب الشيعة الاثنى عشريه، ناصربن عبدالله بن علي قفاري، چاپ اول، 1414 ه. ق.

5. الاعتقادات في دين الاماميه، ابوجعفر محمدبن علي بن حسين (صدوق)، تحقيق: عصام عبدالسيد، دارالمفيد للطباعه والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

6. الامالي، محمدبن علي بن حسين (صدوق)، مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثه، قم، ايران، چاپ اول، 1417 ه. ق.

7. اوائل المقالات، محمدبن محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، تحقيق: شيخ ابراهيم انصاري، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

8. بحارالانوار، محمدباقر المجلسي، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ دوم، 1403 ه. ق.

9. البيان في تفسير القرآن، السيد ابوالقاسم موسوي خوئي، دارالزهراء للطباعة والنشر

ص:117

والتوزيع، بيروت، چاپ چهارم، 1395 ه. ق.

10. تدوين القرآن، علي كوراني عاملي، انتشارات دارالقرآن الكريم، چاپ اول، 1418 ه. ق.

11. التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن احمدبن محمد غرناطي كلبي، دارالكتب العربي، چاپ چهارم، 1403 ه. ق - 1983 م.

12. تقريب التهذيب، احمدبن علي بن حجر عسقلاني، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، دارالكتب العلميه، بيروت، 1415 ه. ق.

13. التوحيد، محمدبن علي بن حسين (صدوق)، تصحيح وتعليق: سيد هاشم حسيني طهراني، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلميه، قم، اول، 1389 ه. ش.

14. تهذيب الكمال، يوسف مزي، تحيقيق و تعليق: دكتر بشار عواد معروف، مؤسسة الرساله، بيروت، 1413 ه. ق.

15. تهذيب اللغه، محمدبن احمد الازهري، داراحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1421 ه. ق.

16. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، محمدبن علي بن حسين (صدوق)، منشورات شريف رضي، قم، چاپ دوم، 1368 ه. ش.

17. حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، احمدبن عبدالله ابي نعيم الاصفهاني، چاپ اول، مكتبة الخانجي و مطبعة السعادة، مصر، 1351 ه. ق.

18. الخطوط العريضه للاسس التي قام عليها دين الشيعة الامامية الاثنى عشريه، السيد محب الدين خطيب، الجامعة المحمديه في اوكاره، لاهور، پاكستان، بى تا.

19. الذريعة الى تصانيف الشيعه، محمد محسن آغا بزرگ طهراني، مطبعه مجلس الشورا طهران، 1360 ه. ش.

20. روح المعاني في القرآن العظيم، سيد محمود آلوسي، تحقيق: علي عبدالباري عطيه، دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415 ه. ق.

21. سلامة القرآن من التحريف و تنفيذ الافترائات على الشيعه، دكتور فتح الله محمدي، انتشارات پيام آزادى، چاپ اول، 1378 ه. ش.

ص:118

22. سير اعلام النبلاء، محمدبن احمدبن عثمان ذهبي، تحقيق: حسين اسد، مؤسسة الرساله، بيروت، چاپ نهم، 1413 ه. ق - 1993 م.

23. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد ابن ابي الحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحيا الكتب العربيه عيسى البابي الحلبي و شركاه، چاپ اول، 1378 ه. ق.

24. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيدالله بن احمد حاكم حسكاني، تحقيق: محمدباقر محمودى، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والارشاد الاسلامي، طهران، چاپ اول، 1411 ه. ق - 1990 م.

25. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، دارصادر، بيروت.

26. عمدة القاري، عيني، دار إحياءالتراث العربي، بيروت.

27. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمدبن علي بن حجر عسقلاني، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم.

28. فضائل القرآن و ما انزل من القرآن بمكه و ما انزل بالمدينه، تحقيق غزوه برير، محمدبن ايوب بن ضريس بجلي، دارالفكر، دمشق.

29. كتاب الفهرست، محمدبن اسحاق الوراق بن النديم بغدادي، تحقيق: رضا تجدد.

30. كتاب المصاحف، ابي بكر عبدالله بن ابي داوود سليمان بن اشعث سجستاني، دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1405 ه. ق.

31. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس هلالي، تحقيق: محمدباقر انصاري زنجاني، الهادى، قم، 1405 ه. ق.

32. لسان العرب، محمدبن مكرم بن منظور افريقي مصري، نشر ادب الحوزه، قم، 1405 ه. ق.

33. المسائل السرويه، محمد بن محمد بن نعمان المفيد، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

34. مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، محمدبن عبدالكريم شهرستانى، تحقيق و تعليق: دكتر محمدعلى آذرشب، شركت النشر إحياء الكتاب، چاپ اول، 1417 ه. ق.

ص:119

35. المناقب، احمدبن محمد موفق خوارزمي، تحقيق: شيخ مالك محمودى، مؤسسه النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، قم، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

36. الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايي، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه، قم، چاپ پنجم، 1417 ه. ق.

ص:120

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109