با مردم اینگونه برخورد کنیم: شامل یکصد و پنجاه و پنج داستان حدیثی و آموزنده از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:فقیه ایمانی ،مهدی ، ‫1308 -

عنوان و نام پدیدآور:با مردم اینگونه برخورد کنیم شامل یکصد و پنجاه و پنج داستان حدیثی و آموزنده از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام/ مهدی فقیه ایمانی.

مشخصات نشر:قم: عطر عترت ‫ ، 1384.

مشخصات ظاهری: ‫ 224 ص.‮

شابک: ‫ 13000 ریال (چاپ ششم) ‮ ‮ ؛ ‫ 10000 ریال‮ ‫: ‫ 964-7941-13-7

یادداشت:چاپ قبلی: مهدی فقیه ایمانی، 1371.

یادداشت:چاپ پنجم.

یادداشت:چاپ ششم: 1386.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

یادداشت:نمایه.

موضوع:چهارده معصوم -- داستان

موضوع:داستان های مذهبی--قرن 14

رده بندی کنگره: ‫ BP9 ‫ /ف7ب2 1384

رده بندی دیویی: ‫ 297/68‮

شماره کتابشناسی ملی:1166030

ص: 1

اشاره

با مردم اینگونه برخورد کنیم

شامل یکصد وپنجاه و پنج داستان حدیثی و آموزنده از پیامبر وائمه معصومین علیهم السلام

مهدی فقیه ایمانی

ص: 2

ص: 3

سرشناسه:فقیه ایمانی ،مهدی ، ‫1308 -

عنوان و نام پدیدآور:با مردم اینگونه برخورد کنیم شامل یکصد و پنجاه و پنج داستان حدیثی و آموزنده از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام/ مهدی فقیه ایمانی.

مشخصات نشر:قم: عطر عترت ‫ ، 1384.

مشخصات ظاهری: ‫ 224 ص.‮

شابک: ‫ 13000 ریال (چاپ ششم) ‮ ‮ ؛ ‫ 10000 ریال‮ ‫: ‫ 964-7941-13-7

یادداشت:چاپ قبلی: مهدی فقیه ایمانی، 1371.

یادداشت:چاپ پنجم.

یادداشت:چاپ ششم: 1386.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

یادداشت:نمایه.

موضوع:چهارده معصوم -- داستان

موضوع:داستان های مذهبی--قرن 14

رده بندی کنگره: ‫ BP9 ‫ /ف7ب2 1384

رده بندی دیویی: ‫ 297/68‮

شماره کتابشناسی ملی:1166030

ص: 4

« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أحْسَنَ الْقِصَص »

سوره یوسف،12/3

(در این کتاب) ما بهترین داستان ها را برای تو بازگو می کنیم

ص: 5

ص: 6

«بسمه تعالی»

پیشگفتار

همان طوری که کم و بیش می دانیم، سهم مهمّی از آیات شریفه قرآنی و فرموده های پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و احادیث وارده از ناحیه امامان معصوم شیعه علیهم السلام ، ویژه مسائل و موضوعات معاشرتی است، که در طرح و توضیح و بیانِ محاسن یا مفاسد اخلاقی و چگونگی برخورد با دیگران و عکس العملها و پیامدهای مادّی و معنوی هریک خلاصه می شود.

و همچنان که ملاحظه می کنیم در دورانهای گذشته اسلام (اضافه بر گردآوری و دسته بندی احادیث اخلاقی در مصادر مربوطه)، بخش وسیع و دامنه داری از آثار تألیفی و قلمی علما و دانشمندان به مباحث اخلاقی اختصاص یافته و در این راستا صدها کتاب و رساله اخلاقی در قالبهای مختلف علمی و داستانی یا ذکر متون حدیثی با سبکهای گوناگون و به زبانهای مختلف به قلم علما و نویسندگان شیعه و سنّی تألیف یا ترجمه و نگارش یافته و اکثرا چاپ و در اختیار عموم قرار گرفته. ناگفته پیداست که بیشترین سهم مایه های اصلی و مستندات هرفصل و بابی از آنها را احادیث و فرموده های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم شیعه علیهم السلام به خود اختصاص داده، آن چنانکه در کتابها و مقالات اخلاقی اهل تسنُّن هم، نقل گفته های ائمّه شیعه، بطور فراوان به چشم می خورد و خلاصه آن که: آنچه باید گفته و نوشته شود، گفته و نوشته شده است، و

ص: 7

دیگر خلاء و کمبودی در این زمینه احساس نمی شود تا کسی برای ترمیمِ آن دست به کار شود و کارِ تازه ای انجام دهد. امّا از سوی دیگر بر اثر عوامل روزافزونِ فساد اخلاق و سوء معاشرت، و وسائل گسترش آنها (از قبیل صدا و سیما و ضبط و ویدئو و مطبوعاتِ بی قید و شرط - در قالب کتاب و مجلّه - و روابط و برخوردهای گسترده و همه جانبه اجباری و غیر اجباری بین دختر و پسر و زن و مرد و مسلمان و غیرمسلمان - در مراکز علمی، اداری، بیمارستانی،... تا سینما و پارک و هتل -) مسلمانان دست به گریبانِ یک سلسله مفاسد اخلاقی جدید و بد معاشرتی و سوء برخورد شده اند، که بی شکّ باید چاره ای اندیشید تا اگر ریشه کن نمودن آنها یا پیشگیریِ کلّی از گسترشش به ظاهر محال و امکان ناپذیر است، حداقل در حد قابل توجه آن، در سطحی محدود هم که باشد، ترمیم و تقلیل یابد. اکنون مؤلّفِ ناچیز در این زمینه، نخست توجه خوانندگان ارجمند را به یک نکته مهم - تحت عنوان «انقلابِ درمانی» - جلب و سپس با ارائه طرح نوینی در رابطه با آموزش مسائل اخلاقی و معاشرتی، می پردازیم به اصل کتاب که در اجراء عملی آن طرح خلاصه می شود و در پایان از صاحب نظران می خواهیم چنانچه در این باره طرحی یا نظریه ای داشته باشند، آن را اعلام و ارائه دهند تا مورد بررسی و استفاده عموم قرار گیرد.

انقلابِ درمانی

به طوری که عموم مردم، بویژه سالمندان و آشنایان با وضع درمانیِ گذشته و حاضر می دانند، خوشبختانه - در پرتو انواع فعالیتهای علمی و اختراعی دانشمندان و مخترعین و به کار افتادنِ انواع نیروهای انسانی و سرمایه گذاریهای کلانِ مالیِ دستگاه های دولتی و غیردولتی - روش

ص: 8

پیشینِ درمان بیمارانِ جسمی در قرون گذشته جای خودش را به سبک جدید و ارزنده تری داده که نمایشگر بی چون و چرای یک انقلاب درمانی و تحوّل عالَم پزشکی در زمینه عموم بیماریهای جسمی و آسیبهای وارده بر بدن است. بر این اساس نوشیدنِ چند فنجان یا لیوان مایعِ بدبو و تند و تیز و تلخ و غلیظ - حاصل از خیساندن یا جوشانیدنِ تخم، برگ، پوست و ریشه گیاهان - جهت درمانِ فلان مرض جزئی، تبدیل به یک یا چند قاشق شربت و مایع خوشمزه و مطبوع یا انداختن یک یا چند دانه قرص یا کپسول ریزه و خوش رنگ به داخل حلق گردیده، بدون آن که شخص بیمار احساس مزه نامطلوب یا بوی زننده ای کند. به اضافه آن که آن شربت یا قرص و کپسول (اگر تقلّبی و فاسد نباشد) به مراتب سریع الاثرتر در تسکین درد و رفع دیگر ناراحتیهای شخص بیمار خواهد بود تا استعمال آن مایعات. همچنان که با تزریق یک آمپول در کشیدن دندان فاسد و کرم خورده از احساس درد و شدت ناراحتی پیش گیری نموده و به سادگی دندان را می کشند یا داخلِ آن را خالی و جایش را پُر می کنند. از اینها مهمتر و سرنوشت سازتر، با پیوند کلیه و چشم، بیمار کلیوی را از خطر مرگ، و چشم آسیب دیده را از نابینائی رهائی می بخشند و با استفاده از وسائل الکترونیکی هم در تشخیص میکروبها و غده های داخلی ره یابی می کنند، و هم در بازگشائی موی رگ های بسته شده قلب و تحلیل لکه های خون که موجب سکته می شود بهره برداری می نمایند. و نیز در نرم کردن سنگ و شن کلیه و بیرون راندن آن و بالاخره رهائی بخشیدن بیمار مشرف به موت، از شدت درد و دیگر ناراحتیهای مربوطه (بدون انجام بیهوشی و عملیّات جراحی) اقدام می کنند و دیگر نمونه های فراوان و حیرت انگیز که باید به اهلش و محلّش رجوع کرد.

ص: 9

اکنون بر اساس این نکته - که در انقلاب درمانی خلاصه شد - می گوئیم:

در راستای درمانِ بیماریهای روحی و اخلاقی، و در پیش گیری از افکار چرکین و خطرناک مغزهای آلوده، و در بیرون آوردن یا به تحلیل بردنِ عقده های درونیِ بدتر از غده های سرطانی باید سبک و اسلوب گذشته زمان جای خودش را به سبک و اسلوب ساده تر، مؤثرتر و ریشه یاب تری دهد، تا محاسن اخلاقی و روشهای انسانی جایگزین مَساوی و مشکلات اخلاقی و معاشرتیِ ناشی از عواملِ تازه پدید امروز گردد؛ که راستی ده ها و ده ها برابر مشکلات اخلاقی و سوء معاشرتی پیشین - آن هم توأم با سردرگمی عجیب و روزافزون - دامنگیر مردم شده است. اما طرحِ مورد اشاره: پس در پاسخ این سؤال - که چه طرح و اسلوبی در ارائه «فرهنگ اخلاق اسلامی» می تواند جایگزین طرحها و اسلوبهای پیشین گردد - می گوئیم:

(اضافه بر آیات اخلاقی قرآن و فرموده های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم شیعه علیهم السلام که مواد اولیه و مایه های اصلی بُعد اخلاقی و معاشرتی اسلام بوده و بیش از پیش هم به قوّت خود باقی است و باید همیشه و در همه جا اُلگو و سرمشق همه جانبه اخلاقی مسلمانان، قرار گیرد)،

بهترین و مؤثرترین طرح و اسلوب آن است که نمونه هائی مستند و ریشه دار از روش عملی و معاشرتی پیامبر وامامان و حتی تربیت یافته گان مکتب ایشان را که در راستای برخورد با افراد مختلف، دوست و دشمن، مؤمن وکافر، خودی و بیگانه، عالم و جاهل، کودک و بزرگسال، پیر و جوان، موافق و مخالف، پدر و فرزند، مرد و زن، عرب و عجم، آزاد و

ص: 10

برده، فقیر و غنی، سالم و بیمار ، زنده ومرده؛ در خانه و بازار، در مسجد یا حمام، در صحنه جنگ یا بر سر سفره غذا، در حال عیادت مریض یا تشییع جنازه؛ و در رابطه با امور مالی و شغلی، یا عقیدتی وعملی، یا اخلاقی و اجتماعی، و دیگر موارد و مناسبات که آنها از خود ارائه و نشان داده اند و بدون شک عالی ترین درس آموزنده و سرنوشت ساز است، بطور ساده و به زبان روز، در سطحی هرچه وسیع و وسیعتر، در قالب کتاب و مقاله یا خطابه و یا سخنرانی، ارائه و گوشزد عموم بویژه دوستان و شیعیان آنها گردد.

البته با گستردگی بی حد و حساب مفاسد اخلاقی و معاشرتی - مدّعی آن نیستیم که این طرح به تنهائی، مایه خاموشی مطلق آتشهای درونی و زدوده شدن نقاط ضعف اخلاقی باشد و بلافاصله تغییرات کلی نابسامانیهای معاشرتی و جایگزینی آرامش خاطر و انعطاف و بهم پیوستگی افراد و گروه ها را تحقق بخشد. امّا به یقین یکی از بهترین راه ها و وسائل مربوطه است، و محققا در این زمینه سهم بسزائی خواهد داشت. شاهد بر این موضوع دگرگونیهای اخلاقی و عقیدتی و عوض شدن افرادی است که با سیره و روش معاشرتی پیامبر اکرم و امامانِ معصوم شیعه روبرو می شدند وبه اصطلاح، یک دفعه از آسمان به زمین آمده و همانند آب که بر آتش بریزند حالت خاموشی و ملایمت و انعطاف بدانها دست می داد. در نتیجه آنها بطور کلی یا حداکثر دست از بلندپروازی و خودبینی و شرارت و شیطنت و کینه توزی و بی بند و باری برمی داشتند، و چه بسا «یهودی و نصرانی» که مسلمان می شدند، «سنّی و مخالف» شیعه و موافق از آب در می آمدند، «افراد سر به هوا و بی تفاوت» به خود آمده، سربراه و

ص: 11

معتدل می گردیدند، و حتی شعاع این تحوّل و دگرگونی فراگیر دیگر افراد و گروه ها و قبایل هم می شد. برین اساس تنظیم کننده این اوراق به یاری خدا با مروری جدید و زودگذر بر تاریخ زندگانی پیامبر اکرم و ائمّه هُدی و فرموده های آنها که مندرج در مصادر حدیثی و غیره است، تعداد صد و پنجاه و پنج حدیث در رابطه با موضوع بحث و طرح پیشنهادی انتخاب و ترجمه و گاهی با اشاره به خلاصه محتوای آن در شکل کتاب حاضر تقدیم خوانندگان ارجمند بویژه دوستداران مقام مقدس اهل بیت علیهم السلام می نماید. ضمنا با توجه به این که یک بُعد این کتاب اشتمال آن بر ذکر فضائل و مناقب خاندان عصمت و طهارت است و امام صادق ارواحنافداه با ایراد جمله:

«رَحِمَ اللّه إمْرَءا أحْیا أمْرنا»(1) و «خَیْرَ النّاس بَعْدنا مَنْ ذاکر بِأمْرِنا وَ دَعا إلی ذِکْرنا»(2) هم دعا و طلب رحمت از خدا برای احیاکنندگان امر این خاندان فرمود، و هم افراد مذاکره کننده و دعوت کننده به مذاکره در امر اهل بیت علیهم السلام را به عنوان بهترین مردم بعد از خودشان - یعنی بعد از آل محمد (صلوات اللّه علیهم اجمعین) - معرفی و اعلام نمود.

انتظار می رود مؤمنان خیراندیش اضافه بر آن که خود با مطالعه این کتاب از طرز معاشرت و راه و رسم اخلاقی پیشوایان معصوم اسلام آگاه گردیده و عملاً درس بگیرند، نیز با تشویق دیگران به خواندن و همکاری در جهت تکثیر و در دسترس عموم طبقات قراردادنِ این مجموعه، مصداق واقعی کلام امام صادق علیه السلام قرار گرفته و قلمداد شوند.

زیرا ناگفته پیداست که احیاء امرِ اهل بیت علیهم السلام و مذاکره امر آنها و

ص: 12


1- بحارالانوار جلد1 ص200 به نقل ازامالی مفید؛ و جلد74 ص354 به نقل ازبشارة المصطفی.
2- مصدر سابق.

دعوت بدان، قبل از هرچیزی در نقل و نشر و گسترش آثار علمی و در بین توده های مردم خلاصه می شود. اینک در رابطه با موضوع فضائل اهل بیت و بیان حقّانیّتِ ائمّه اطهار علیهم السلام در قالب قصّه و داستان با ایراد یک روایت مقدّمه را پایان داده و می پردازیم به اصلِ موضوع کتاب، و دیگر تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مُجمَل.

علاّمه رِجال شناس، کَشّی نویسد: «سعد بن طریف (ظریف) اسکاف گوید: به امام باقر علیه السلام عرضه داشتم: من (در کنارِ کوچه یا مسجد) به قصّه گوئی می نشینم و حقّانیّت و فضائلِ شما را برای مردم بیان می کنم.

امام فرمود: من دوست دارم در مساحتِ هر سی ذراع قصّه گوئی مانند تو بوده باشد که حقّانیّت و فضائل ما اهل بیت را در قالبِ قصّه و داستان گوشزدِ مردم نماید».(1)

وَالسَّلامُ علی مَنِ اتَّبِعَ الهُدی مهدی فقیه ایمانی

ص: 13


1- رجال نجاشی، ص 187 ؛ مُعجَم الرِّجال، آیت اللّه خوئی، ج 8، ص 68 - 69.

ص: 14

1 - آزاد کیست و بنده کدام است؟

علاّمه حلّی نقل کرده که: روزی امام موسی بن جعفر علیه السلام در بغداد گذارشان به در خانه بُشر حافی افتاد و از داخل خانه صدای ساز و آواز به گوش حضرت رسید، تصادفا کنیزی از خانه بیرون آمد، که می خواست ظرف زباله را خالی کند.

موسی بن جعفر از آن کنیز سؤال فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟

کنیز گفت: آزاد است.

امام فرمود: راست گفتی! اگر بنده بود از آقا و مولای خود می ترسید - و چنین سروصدائی از خانه اش بلند نمی شد -.

و چون کنیز به خانه برگشت، بشر در حالی که بر سفره شراب نشسته بود، پرسید: از چه رو دیر آمدی؟

کنیز جریان عبور موسی بن جعفر علیه السلام را از درِ خانه و سؤال و جواب حضرت را با خود، شرح داد.

بُشر با سر و پای برهنه از خانه بیرون دوید و به دنبال امام رفت و چون به خدمت آن حضرت رسید، با گریه به عذر خواهی و اظهار شرمندگی پرداخت؛ و بالاخره به دست آن حضرت از کار خود توبه نمود، پس به خانه برگشت و هر چه وسائل لهو و لعب بود، همه را درهم شکست و از بین برد و برای همیشه (به افتخار آن روزی که با پای برهنه در خدمت امام موسی بن جعفر علیه السلام موفق به توبه شد) با پای برهنه و بدون

ص: 15

کفش راه می رفت.(1)

اکنون افرادی که دائما سر و صدای ساز و موسیقی از خانه و مغازه و ماشین آنها بلند است و خود و زن و بچه های خود را با انواع سروصداها و فیلمها و مناظر نامشروع و فسادآور، سرگرم و مشغول می کنند، ببینند راستی بنده اند یا آزاد؟

اگر خود را با دلایل غیرشرعی و حرفهای عامیانه، در شنیدن و گوش دادن بدانها آزاد می دانند، که نویسنده با آنها حرفی ندارد؛

و گرنه در صورتی که خود را بنده بدانند، آن هم بنده خدا و پیرو امامان معصوم، از جمله امام هفتم، پس به حُکمِ: «إنَّ السَّمعَ و البَصَر و الفؤاد کلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»(2) در پیشگاه خدا مسئول اند و باید منتظر پیامدهای نامشروع آن در دنیا و پاسخ گوئی آن در قیامت باشند.

2 - آزمایش ایمان به نقل محدث برقی

مردی اعرابی به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید و گفت: آمده ام با شما بر اسلام بیعت کنم. پیامبر - به جهت امتحان - فرمود: بیعت می کنم که پدرت را به قتل آوری.

آن مرد چند قدمی رفت و برگشت و گفت: آمده ام دست بیعت به شما داده و مسلمان شوم.

پیامبر فرمود: بیعت بر این که پدرت را بکشی؟

عرض کرد: بلی، این کار را خواهم کرد.

ص: 16


1- الکنی و الالقاب، محدث قمی، ج2، ص105؛ نیز منتهی الآمال، محدث قمی، ضمن احوال امام هفتم، فصل دوم، موضوع هفتم.
2- سوره اسراء، 17/36.

« فقال له رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : إنّا واللّه لا نأمرکم بقتل آبائکم، و لکن ألآن علمت منک حقیقة الایمان، و انّک لن تتّخذ من دون اللّه ولیجةً، أطیعوا آبائکم فیما أمروکم، و لا تطیعوهم فی معاصی اللّه »(1)

پیامبر فرمود: واللّه! هرگز ما شما را امر به کشتن پدرانتان نمی کنیم؛ لکن (با پذیرفتنِ بیعت مشروط به قتل پدرت) دانستم که ایمان در دلت جایگزین شده و تو تنها خدا را می پرستی، پس شماها از پدرانتان اطاعت کنید، امّا در مورد گناه و نافرمانی خدا، تن به فرمان آنها ندهید و گفته آنها را نشنیده انگارید.

3 - آسانتر بودنِ شمشیر زدن، از طلبِ روزیِ حلال

به روایت محدث عالی قدر کلینی، امام صادق علیه السلام به یکی از موالیان و خدمت گزاران خود به نام «مُصادف» هزار دینار عطا نمود و فرمود: خود را آماده رفتن به مصر کن، و با این پول متاع تجاری برای بردن تهیه نما، که عائله من زیاد شده (و باید هزینه آن را تأمین نمود).

«مُصادف» پس از تهیه متاع مناسب، به همراه تجّار به راه افتاد و چون به نزدیک مصر رسیدند، به تجّاری که از مصر به مدینه برمی گشتند برخورد نموده و از این که اجناس تجاری آنها در مصر کمیاب است و به اصطلاح بازار فروشش خوبست آگاه شدند.

پس تجّاری که عازم مصر بودند با قَسَم اتفاق و تبانی نمودند که متاع خود را به کمتر از دو برابر آنچه خریداری نموده اند نفروشند.

بدین ترتیب «مُصادف» هم اجناس همراه خود را به دو برابر قیمت فروخت، وچون ازمصر برگشت، به خدمت امام صادق علیه السلام رفت و دوکیسه

ص: 17


1- محاسن برقی: ج1 ص248، بحارالانوار: ج74 ص76 حدیث70 - به نقل ازمحاسن باکمی اختلاف -.

هزاردیناری تقدیم حضرت نمودوگفت: فدایت شوم! یکی ازاین دو کیسه، سرمایه ای است که به من سپردید، و کیسه دیگر سود تجاری آن می باشد.

امام فرمود: مگر چگونه تجارتی کردی که معادل سرمایه، سود به دست آوردی؟

«مُصادف» جریانِ توطئه و تبانی در قیمتِ فروش را گذارش داد.

حضرت فرمود: سبحان اللّه! درباره مردم مسلمان سوگند می خورید که جز براساس رِبحِ دینار به دینار با آنها معامله نکنید؟

پس یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: این رأس المال و سرمایه من باشد، امّا کیسه دیگر را، پس من به سود این چنانی نیازی ندارم و نمی خواهم.

سپس فرمود: ای مُصادف! مجادله و زد و خورد با شمشیر، آسانتر از به دست آوردنِ (روزی یا مالِ) حلال است.(1)

4 - آسمان و زمین در چیزی کوچکتر از تخم مرغ

علامه مجلسی به روایت از بزنطی آورده است: مردی به نزد امام رضا علیه السلام آمد و گفت: آیا پروردگار تو می تواند آسمانها و زمین و آنچه را - از موجودات - بین آسمانها و زمین است، همه را در تخم مرغی قرار دهد؟

امام فرمود: آری! و در چیزی کوچکتر از تخم مرغ هم می تواند؛ مگرنه این است که آنها را در چشم تو که کوچکتر از تخم مرغ است، قرار داده و هرگاه چشمانت را باز کنی، آسمان و زمین و آنچه را که بین آنها است، می بینی و اگر خدا بخواهد، چشمانت را از دیدن آنها کور و نابینا می کند؟(2)

ص: 18


1- کافی، ج5، ص161؛ بحارالانوار، ج47، ص59.
2- بحارالانوار، ج4، ص143، به نقل از توحیدِ صدوق.

5 - ابتلاءامیرمؤمنان علیه السلام به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بدان مُبتلا شد

مرحوم شیخ مفید و دیگران با ذکر سند نقل کرده اند در جریان تصمیم عملی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم برای رفتن با گروهی از مسلمانان به مکّه معظّمه و سر برکشیدن رؤسای مشرکین برعلیه پیامبر و به صلح حدیبیه (مبنی بر انصراف پیامبر از رفتن به مکه در آن سال و رفتن در سال بعد) انجامیدنِ قضیّه،

پیامبر خدا دستور فرمود علی علیه السلام قرارداد صلح بین طرفین را تنظیم نماید تا به امضای هر دو طرف برسد.

امیرمؤمنان علیه السلام نوشت: بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم. پس سهیل بن عمرو - که خود از رؤسای مشرکین بود و به عنوان نماینده آنها با پیامبر به گفتگو نشست - گفت: با نوشتن بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم موافق نیستم.

پیامبر فرمود: یاعلی! بسم اللّه... را محو کن و (طبق رسم مُشرکین) بنویس باسمک اللّهمّ.

امیرمؤمنان عرض کرد یارسول اللّه! اگر به خاطر اطاعت شما نبود من چنین کاری نمی کردم و آنگاه بسم اللّه را محو و به جای آن باسمک اللّهمّ نوشت.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: بنویس هذا ما قاضی علیه محمد رسول اللّه این قراردادی است که حُکم کرده است بر آن محمد رسول اللّه...

سهیل بن عمرو برای دومین بار با این عبارت مخالفت کرد و گفت: اگر من تو را به مقام پیغمبری پذیرفته بودم که دیگر اختلافی در میان نبود، باید کلمه «محمد رسول اللّه» محو گردد و به جای آن محمد بن عبداللّه نوشته شود.

ص: 19

پیامبر فرمود: یاعلی! آن را محو کن و به جای آن بنویس هذا ما قاضی علیه محمد بن عبداللّه.

امیرمؤمنان علیه السلام با روی سخن به سهیل بن عمرو فرمود: واللّه! او علی رغمِ تو، به حقّ «رسول اللّه» است.

سهیل گفت: تنها نام او را بنویس تا قرارداد امضاء شود.

علی فرمود: وای بر تو ای سهیل! از کینه توزی خود دست بردار.

در این موقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: یاعلی! کلمه «رسول اللّه» را محو کن و به کلمه «محمد بن عبداللّه» اکتفا نما.

علی عرض کرد: یا رسول اللّه! دستِ من به محوِ نام شما از مقام نبوّت به پیش نمی رود.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خود، آن کلمه را محو کرد و فرمود: یاعلی! از این پس بزودی تو خود همانند من به این امر وادار خواهی شد، که باید نامت را محو کنی.(1)

و پیشگوئی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم مربوط به قضیه حکمین، دنباله جنگ صفین بود که عمروعاص - رهرو راه سهیل بن عمرو - با کلمه «امیرالمؤمنین» ضمیمه نام مبارک علی، مخالفت کرد و گفت: اگر ما تو را به عنوان امیرالمؤمنین می شناختیم، دیگر جنگ و درگیری نبود. و بالاخره امام امیرالمؤمنین به خاطر برقراری صلح و طبق پیشگوئی رسول خدا اجازه داد کلمه «امیرالمؤمنین» از متن قرارداد حذف شود.(2)

در این جا به طور خلاصه می گوئیم این دو ماجرا بیانگر آن است که نخست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و بعدا امام امیرمؤمنان علیه السلام از موضع قدرت و مقام نبوّت و امامت به خاطر مصالح اسلام و نشان دادن روش مسالمت آمیز

ص: 20


1- ارشادمفید: ص63، مجمع البیان: 9/116؛ تفسیرقمی 2/313، جامع الاحادیث: 16/111-112
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص275.

پیشوای مسلمانان و پیشگیری از دشمنی و لجاجت مشرکین - در صلح حدیبیه - و قاسطین (معاویه و اتباعش) - در جنگ صفین - به حسب ظاهر از موضع خود تنزّل نموده و از اصرار بر نوشتن عنوان نبوّت و عنوان امیرالمؤمنین، خودداری و گذشت از خود نشان دادند.

و این درسی است برای مقامات عالیه و سرنوشت ساز بلاد اسلامی و مخصوصا شیعه نشین که باید در مقابل سیاست ها و توطئه های شوم دشمنان اسلام و تشیُّع، قبل از هرچیز مصالح اسلامی را در نظر بگیرند و تا سرحد امکان از رویاروئی با دشمن یا در صورت وقوع جنگ از ادامه و گسترش آن جلوگیری نمایند، چه دشمن کارش دشمنی و آشوبگری و مسلمان و شیعه کُشی است.

6 - احساس امنیّت از مافوق

محدَّث عالی قدر طبرسی و دیگران روایت کرده اند: حضرت سجاد علیه السلام دومرتبه غلام زرخرید خود را صدا زدند و او جواب نداد و چون در مرتبه سوم که او را خواندند جواب داد، فرمود: پسرم! مگر صدای مرا نشنیدی؟

گفت: بلی، شنیدم.

امام فرمود: پس از چه رو جواب ندادی؟

گفت: به خاطر امنیّتی که از ناحیه شما احساس می کردم. امام فرمود: حمد و ستایش مختصّ خدائی باشد که مملوک مرا از ناحیه من در آرامش و امنیت قرار داد.(1)

در صورتی که بسیاری از مردم براثر کم ظرفی و غرور شخصی در

ص: 21


1- اعلام الوری: ص 154، ارشاد مفید: ص 275، مناقب سروی:3/296، بحارالانوار: 46/56.

برخورد این چنینی - با نوکر، کُلفَت، شاگرد، کارگر و حتّی افراد غیرتحت نفوذ - اگر طرف را کتک نزنند، حداقل با فحش و درشت گوئی به وی اعتراض می کنند و گاهی تهدید و توعید به مجازات می نمایند؛ امّا امام چهارم و رهبر ما شیعیان چنان بود که خواندیم.

7 - احسان در مقابل آزار

مورخ شهیر ابن جریر طبری سنّی و ابن شهر آشوب شیعی، هردو نقل کرده اند: در ایّامی که هشام بن اسماعیل، امارت مدینه را به عهده داشت، حضرت سجاد، علی بن الحسین علیه السلام را اذیّت می کرد. پس چون عزل شد و ولید بر سر کار آمد، دستور داد هشام را توقیف نمایند، تا هرکس از وی شکایت دارد مراجعه کند.

در این موقع هشام گفت: از هیچ کس نمی ترسم، مگر از علی بن الحسین - و این به خاطر اذیت هائی بود که به حضرتش وارد نموده بود -. امّا امام سجاد علیه السلام به هنگام توقیف او در درب خانه مروان از آن جا مرور کرد، در حالی که قبلاً به بعض آشنایان خود (که گویا در توقیف و تعقیب او دخالت داشتند) دستور داده بود حتّی با گفتن یک کلمه متعرّض او نشوند، پس همین که هشام از نزدیک علی بن الحسین علیه السلام را دید، فریاد زد: «أللّه أعلم حیث یجعل رسالته» (1)، خداوند خود و آگاهتر است که مقام رسالتش را در چه محلّی قرار دهد.

و در روایت ابن فیاض در کتابش آمده که: زین العابدین به هشام پیغام فرستاد: نظرکن در صورتی که از پرداخت مالی که (به عنوان جریمه یا مجازات یا بدهی به مردم) از تو می خواهند ناتوانی، ما می توانیم آن را بپردازیم، پس تو از ناحیه ما و هرکس از ما اطاعت می کند در سعه و

ص: 22


1- سوره انعام: 6/124.

آرامش خاطر باش.

پس دراین موقع بود که به هنگام عبور آقا زین العابدین از محل توقیف هشام، ندا درداد: «اللّه اعلم حیث یجعل رسالاته»(1)

توضیح این مطلب به جاست که امام سجاد علیه السلام در مقابل اذیت و آزارهائی که هشام بن اسماعیل (دائی عبدالملک مروان و والی مدینه از طرف یزید) به حضرتش وارد کرده و فرصت تلافی و شکایت فراهم شده بود، نه تنها با ترک شکایت گذشت و بزرگواری از خود نشان دادند، که به آشنایان مربوطه هم درباره او سفارش فرمود،

و در مرحله سوم از وی خواست که درصورت نیازبه کمک مالی جهت بدهی یا جریمه یا مجازات، به من خبر ده تا من با امکاناتی که دارم آن را ترمیم کنم.

و در مرحله چهارم هم خاطرنشان فرمود از ناحیه کسانی که در جهت اطاعت ما هستند، آسوده خاطر باش که فشاری بر تو وارد نخواهد شد، ففداه نفسی و نفس من یعزُّ علیّ.

8 - احوال پرسی و احسان در برابر فحش و ناسزاگوئی

علامه محدَّث ابن شهر آشوب نقل کرده است بعضی (از مخالفان و فریب خوردگان بنی امیّه) به امام زین العابدین علیه السلام دشنام دادند، پس غلامان حضرت درصدد تنبیه او برآمدند، امّا امام فرمود: رهایش کنید! پس محقّقا آنچه از ما مخفی گردید، بیش از آن باشد که درباره ما گفته اند.

سپس روی سخن به دشنام دهنده کرد وفرمود: آیاتوراحاجتی هست؟ آن مرد خجلت زده شد، پس حضرتش لباس خود را به وی عطا کرد

ص: 23


1- تاریخ طبری: 8/61 به نقل از واقدی، مناقب ابن شهرآشوب: 3/301، بحارالانوار: ج46، ص94.

و دستور فرمود هزار درهم به او دهند.

وی به راه افتاد که برود در حالی که فریاد می زد: شهادت می دهم که تو پسر رسول اللّه هستی.(1)

و در روایت اربلی آمده: در برابر دشنام به او فرمود: آنچه از امر ما بر تو مخفی مانده، بیش از آن است که مثلاً بدان پی برده ای و به خاطر آن دشنام دادی.(2)

9 - اداء حق و توبه از حق کشی

علامه ورّام ابن أبی فراس نوشته است: شخصی از قبیله نخع گفت: به امام باقر علیه السلام عرضه داشتم: من پیوسته تا هم امروز از طرف منذر بن حجاج در بلاد و مراکز تحت نفوذش والی و فرماندار بوده ام.

حالا باتوجه به اینکه او از دارودسته بنی امیّه ومتصدّی حکومتِ ظلم وستم می باشد ومن با وی همکاری داشته ام - آیاراهی برای توبه من هست؟ پس امام سکوت فرمود و چون دوباره این مطلب را تکرار نمودم، فرمود: نه، تا وقتی که حق هرصاحب حقّی را (که گرفته ای یا پایمال نموده ای آن را) ادا کنی.(3)

این روایت به وضوح بیانگر آن است که مسئولان حکومتی هرگونه خون ناحقی که در راستای حکومتشان ریخته شود، یا ظلم مالی به کسی وارد گردد، یا دیگر حقوق مردم دستخوش غصب و تضییع و تباهی قرار گیرد، آنها باید جواب گوی آنهاباشند و بدون اداء حق هریک ازین صاحبان حقوق، برای توبه راهی نیست و توبه سر زبانی یا استرضاء خشک لفظی خاصیتی نخواهد داشت.

ص: 24


1- مناقب، ج3، ص296؛ بحارالانوار، ج46، ص95.
2- کشف الغمّه، ج2، ص273؛ بحارالانوار، ج46، ص99.
3- نزهة الخواطر، ص526.

10 - از امام چه باید خواست؟

به نقل علامه اربلی گروهی از صوفیه در خراسان به خدمت علی بن موسی الرضا علیه السلام رسیده و از روی اعتراض گفتند: امیرالمؤمنین مأمون (خلیفه عباسی) درباره آن که خدا امر ولایت را به او واگذار نموده نظر کرد، پس به نظرش رسید شما اهل بیت شایسته ترین مردمی هستید که دیگران به شما اقتدا کنند.

و درباره اهل بیت نظر و تأمُّل نمود، و شخص شما را شایسته ترین افراد اهل بیت برای اقتداء مردم به او تشخیص داد، و امر امامت را به شما واگذار نمود، در حالی که مردم نیازمند به پیشوا و رهبری باشند که نان خشکیده بخورد، و لباس زبر و خشن بپوشد و سوار بر الاغ شود و بیماران را عیادت کند.

و به طور خلاصه اظهار داشتند که شما (علی بن موسی الرضا) آن چنانکه باید نیستید، و روش شما روش امامت و رهبری نیست.

راوی گوید امام رضا علیه السلام در حالی که به دیوار یا بالش - تکیه داده بود، بلند شد بطور مستقیم نشست، آنگاه فرمود:

یوسف فرزندیعقوب ازپیامبران مابودکه قبای دیباج زرنگار ولباسهای زربفت می پوشید و بر اریکه آل فرعون می نشست و حکم صادر می کرد. بدون شک آنچه باید از امام خواست عدل ومیانه روی است که هرگاه سخن گوید راست باشد و چون حکم کند عدالت ورزد و آنگاه که وعده نماید وفاکند، و اما لباس و خوراک - در سطح هرچه بالاتر که بوده و تهیه شده از راه حلال باشد - خداوند هرگز تحریم نفرموده است.

سپس این آیه را تلاوت فرمود: «قل من حرَّم زینة اللّه الَّتی أخرج لعباده و الطیّباتُ من الرّزق» (1)

ص: 25


1- سوره اعراف، 7/32؛ کشف الغمّه، ج3، ص147؛ بحارالانوار، ج49، ص275-276 و ج70، ص120؛ ابن ابی الحدید، 11/34.

ای پیامبر - بگو چه کسی تحریم نمود زینت و مایه آرایش آن چنانی را که خدا بر بندگانش به وجود آورد و پاکیزه های از رزق و روزی را؟

اکنون قابل توجه است که بدانیم صوفیگری در اسلام از چه تاریخی و بر اساس چه انگیزه ای و به دست چه کسانی و با چه طرز تفکُّری و چگونه شناختی نسبت به ائمه معصومین و برحق شیعه آغاز شده و با چه راه و رسمی ادامه پیداکرده.

آنها از یک سو مأمون خلیفه غاصب، زاده خلفای غاصب، (وبعدا قاتل امام رضا علیه السلام ) را به عنوان امیرالمؤمنین معرفی و از وی نام برده اند. از سوی دیگری با کمال بی شرمی به اعتراض و رویاروئی امام برخاسته و روشهای عوام فریبانه ای را مطرح و تحمیل به حجت خدا نموده که در طول قرنها سردمداران تصوُّف با استفاده از آن روشها مردم را فریب داده و به خود جلب کردند.

و چنین برخوردی با امام هشتم بیانگر آن است که آنها نه با قرآن آشنائی داشتند، و نه با آداب و سنن اسلامی مقرّر از ناحیه پیامبراکرم و مورد عمل او، و نه با احادیث فراوان و معتبری که علما و محدثین سنی و شیعه از رسول خدا درباره معرفی ائمه اثناعشر و اسامی و مشخصات یک یک آنها نقل کرده اند.

و اما فِرَق صوفیه متظاهر به تشیع، پس از صوفیه اهل تسنّن انشعاب یافته و اصل تصوف در اسلام نه تنها از ناحیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمّه معصومینِ شیعه هیچ گونه تأییدی نشده، بلکه صدها و صدها روایت - مبنی بر تخطئه و مذمّت و جدائی آنها از اسلام واقعی و امامان شیعه - از ناحیه آنان صادر و ثبت و ضبط گردیده که تنها کتاب «اثناعشریه» محدث عالیقدر شیعه و صاحب «وسائل الشیعه» مرحوم شیخ حرّ عاملی شامل

ص: 26

تعدادی حدود هزار حدیث درباره صوفیه و تخطئه از تصوّف است.(1)

جالب توجه آن که اقطابی را هم که به عنوان حامل اسرار ولایت و واسطه بین خود و مثلاً امام رضا معرفی می کنند، تعدادی از آنها سُنّی و مخالف امامتِ ائمّه اثناعشر شیعه بوده و آنها نمی توانند دارای چنین سِمَتی باشند، و این رشته سرِ دراز دارد، که این مجموعه بیش از این ظرفیت بحث از آن را ندارد و چه بهتر به مصادر مربوطه مراجعه شود.(2)

11 - ارزش فرمانروائی و قیمت کفش پاره

به نقل سید رضی در موقعی که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام با لشکریانش به جنگ جمل می رفت، در نزدیک بصره به محلی که نامش «ذی قار» بود فرود آمد، عبداللّه بن عباس گوید: بر آن حضرت وارد شدم دیدم نشسته و کفش پاره خود را وصله میزند، به من فرمود: ارزش این لنگه نعلین چقدر است؟

گفتم: ارزشی ندارد.

فقال علیه السلام : «واللّه لهی أحبّ إلیّ من إمرتکم إلاّ أن اُقیم حقّا أو أدفع باطلاً»(3)

فرمود: «به خدا قسم این لنگه نعلین در نظر من محبوبتر از حکومت و فرمانروائی بر شماست، مگر آن که حقی را برپا نمایم، یا باطل و بیدادی را براندازم».

ص: 27


1- این کتاب برای دومین بار به سال 1408 در 207 صفحه در مطبعه علمیه قم به چاپ رسیده.
2- حدیقة الشیعه، مرحوم مقدس اردبیلی، ص556-606، چاپ علمیه اسلامیه تهران؛ تاریخ تصوف، دکتر قاسم غنی، چاپ 1322 و1330 ش تهران ؛ تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، آقای عمیدزنجانی، چاپ آخوندی تهران.
3- نهج البلاغه، خطبه33؛ شرح ابن ابی الحدید، 2/185.

12 - از رگ گردن به ما نزدیک تر

همچنان که اهل تسنّن آمد و رفتِ مردم را از جلوِ رویشان در حال نماز غیرخوشایند و مکروه می دانند و در مسجدالحرام و مسجدالنّبی بطور فراوان و علنی دیده می شود افراد نمازگذار با ترش روئی و دست دراز نمودن در مقابل عابرین از عبور آنها جلوگیری می کنند، ابوحنیفه - بنیانگذار فقه حنفی - وارد محضر امام صادق علیه السلام شد و از روی اعتراض عرض کرد: فرزندت موسی را دیدم نماز می خوانَد و مردم از جلوِ رویش آمد و رفت می کنند ولی او متعرض مردم نمی شود و به نماز ادامه می دهد!. امام صادق علیه السلام دستور داد: موسی را بگوئید بیاید. و چون آمد، امام گفته ابوحنیفه را مطرح فرمود تا فرزند گرامیش موسی، خود اعتراض بی جای او را ردّ و پاسخ گوید.

پس موسی بن جعفر علیه السلام عرض کرد: بلی پدرم! آن کسی که من برای او نماز می خوانم به من نزدیکتر از مردمِ عابر از جلوِ رویم باشد، خداوند فرماید: «ونحن أقرب إلیه من حبل الورید» (1) ما - نسبت به انسان - از رگِ گردن به او نزدیکتریم.

و بنابرین عبور مردم مانع از نماز و فاصله انداز بین خدا ونمازگزار نخواهد بود.

پس امام صادق فرزند عزیزش موسی را (که در سن کودکی یا نوجوان بود) در بغل گرفت و فرمود: پدر و مادرم به فدایت، ای سپرده شده اسرار!(2)

اما ابوحنیفه ازین جوابِ قاطع قرآنی و دندان شکن چه اندازه خوار و خجل شد، خدا می داند!

ص: 28


1- سوره ق، 50/16.
2- مناقب، ج4، ص311.

13 - از نوکیسه قرض مکن

به روایت کلینی از حفص بن بختری، مردی به نام قهرمان که گویا از خدمه امام صادق علیه السلام بود با مراجعه به فروشنده طعام و حبوبات خواست چیزی (مثلاً مقداری گندم یا جو یا برنج) برای آن حضرت قرض کند تا به وقت دستیابی به محصولات زراعی، آن را مسترد نماید.

پس او درباره چگونگی استرداد و مدت برگردانیدنِ آن یا دیگر امور مربوطه بگومگو و اصرار نمود، و چون امام از ماجرا آگاه شد، فرمود: مگر تورا از قرض نمودن از افراد نوکیسه وتازه به دوران رسیده نهی نکردیم؟! اکنون تو به سراغ چنین کسی رفته ای که از روی تنگ نظری و خورده گیری با تو برخورد می کند -.(1)

امام باقر علیه السلام خطاب به ابوحمزه ثمالی فرمود: حاجت خواهی از تازه به دوران رسیده ، مانند درهمی باشد در دهن افعی که تو بدان نیازمندی واز ناحیه آن در خطر.(2)

نیز امام صادق علیه السلام در روایتی به داوود رقّی فرمود: ای داوود! اگر دستت را تا آرنج در دهن اژدها داخل کنی، بهتر است از حاجت خواهی از نوکیسه.(3)

آری! این جمله شایع در بین مردم که: از نوکیسه قرض مکن و چون قرض کردی خرج مکن. و باید ریشه اش همان فرموده های امام باقر و امام صادق علیهماالسلام باشد.

ص: 29


1- وسائل الشیعه، کتاب التجارة، باب26، باب کراهة طلب الحوائج من مستحدث النعمة؛ اختصاص مفید، ص232، فقط حدیث سوم؛ مستدرک نوری، 13/267.
2- مصادر سابق.
3- مصادر سابق.

14 - اسلام و حق بازنشستگی

شیخ طوسی به نقل از مردی که در محضر امیرمؤمنان علیه السلام حضور داشت آورده است: پیرمردی نابینا پیش آمد و درخواست کمک نمود.

امیرمؤمنان از حاضران مجلس پرسید: این کیست و حالش از چه قرار است؟

گفتند: یا امیرالمؤمنین! این مرد نصرانی است. و چنان وانمود کردند که نباید چیزی به او داده شود.

امام فرمود: عجب! تا وقتی که توانائی کار داشت از وی کار کشیدید و اکنون که سالمند و ناتوان گردیده وی را به حال خود نهاده اید، گذشته این مرد حاکی از آن است که در ایام توانائی کار کرده و خدمت نموده است. آنگاه دستور فرمود از محل بیت المال به او انفاق گردد و مقرّری پرداخت شود.(1)

همان طوری که ملاحظه می شود، این روایت اضافه بر اشتمال بر اصل انفاق مورد سفارش امام امیرمؤمنان علیه السلام ، سرنخی است برای حقوق بازنشستگی در اسلام و این که افراد مورد استفاده افراد یا محیطهای مختلف پس از سالمندی و ناتوانی از اشتغال بکار، نباید محروم و مبتلا به گدائی و سربار جامعه شوند، بلکه باید از بیت المال هم که باشد نسبت به افراد بیکار و ناتوان، نه بیعار و ولگرد کمک شود، هرچند نصرانی باشد.

ص: 30


1- تهذیب، ج6، ص292، شماره811؛ وافی، ج10، ص446؛ وسائل، ج2، ص425.

15 - اسم بی مُسَمّا

شیخ طبرسی با ذکر عالی ترین سند از امام حسن عسکری علیه السلام روایت کرده است که فرمود: هنگامی که مأمون علی بن موسی الرضا علیه السلام را به سِمَت ولایت عهدی نصب نمود، دربانِ خانه حضرتش داخل شد و گفت: گروهی به دربِ خانه آمده و می گویند ما شیعه علی هستیم و اجازه ورود می خواهند.

امام رضا علیه السلام فرمود: هم اکنون من مشغول هستم، و دستور داد ایشان را برگردان. ولی آنها مجددا و بطور مکرّر ده ها مراجعه کردند و امام همچنان اجازه ورود و ملاقات به آنها نمی داد، تا بعد از دوماه درحالی که ناامید از نیل به مقصود بودند، آمدند و گفتند: به مولای ما بگو ما شیعه پدر شما علی بن ابی طالب علیه السلام هستیم، و این راه ندادن به ما سبب شماتت دشمنان ما نسبت به ما خواهد شد، ما از این منطقه برمی گردیم درحالی که به خاطر خجلت و ممنوع الملاقات شدن از طرف شما، دشمن شاد گردیده و باید از شهر و دیار خود هم فرار کنیم، تا مبادا مورد سرزنش آنان واقع شویم.

پس امام دستور فرمود به آنها اجازه ورود داده شود.

و چون وارد شدند، امام نه جواب سلام به آنها داد و نه اجازه نشستن.

پس آنها به حال ایستاده در جای خود ماندند و گفتند: یابن رسول اللّه! این چه جفای عظیم و خفّتی است که بعد از دوماه راه ندادن به ما اکنون دست به گریبان آن شده ایم؟!

امام رضا علیه السلام فرمود: بخوانید: «و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفو عن کثیر» (1)

ص: 31


1- سوره شوری، 42/30.

واللّه در این برخورد (گویا مقصود حضرت اجازه ورود ندادن به آنها بود) اقتدا نکردم، مگر به پروردگارم و به رسولش و به امیرالمؤمنین و دیگر پدرانِ طاهرینم بعد از او، آنها بر شما عتاب و ملامت کردند، پس من هم بدانها اقتدا نمودم.

افراد وارد بر حضرت گفتند: به خاطر چه چیز ما را عتاب کردند؟

امام فرمود: به خاطر ادعای شیعه علی بودنِ شما، وای بر شما! همانا که شیعه او حسن، حسین، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و محمدبن ابی بکر بودند، که از دستورات حضرتش سرپیچی نکردند، در حالی که شما در بیشتر اعمال با او مخالفت نموده و در بسیاری از فرائض و واجبات تقصیر کرده اید و به بزرگترین حقوق برادران خود اهانت نموده و آن جا که تقیّه واجب نیست تقیّه می کنید و در جائی که ناگزیر از تقیّه اید آن را ترک می نمائید، (و خلاصه شیعه بودن شما اسم بی مسمّا است).

اگر از اول می گفتید ما موالی و محبّان علی هستیم و دوستانش را دوست می داریم و با دشمنانش دشمن هستیم من منکر نمی شدم.

لکن دعوای تشیع، دعوای مرتبه شریفه و مقام والایی باشد که اگر عمل شما، گفته شما را گواهی نکند، هلاک خواهید شد، مگر آن که رحمت پروردگارتان آن را تدارک و ترمیم نماید. آنها گفتند: یابن رسول اللّه! اکنون از گفته خود استغفار و توبه می کنیم، و همچنانکه مولای ما به ما تعلیم داد، می گوئیم ما محبّانِ شما و محبّانِ دوستانِ شما و دشمنانِ دشمنانتان هستیم.

امام رضا علیه السلام فرمود: مرحبا به شما برادرانِ من و اهلِ ودّ و دوستیَم! آنگاه آنها را به پیش خواند و همچنان آنها را به خود نزدیک فرمود تا به خود چسبانیدشان.

سپس به دربانِ خود فرمود: چند بار اینها آمدند و راهشان ندادی؟ گفت: شصت بار.

ص: 32

امام فرمود: شصت مرتبه پی در پی به سراغ ایشان می روی و هرمرتبه برایشان سلام می کنی و سلام مرا به آنها می رسانی، چه بدون شکّ گناهان خود را با استغفار و توبه محو کردند و به خاطر محبّتشان با ما و موالاتشان، مستحقّ کرامت شدند، پس امور آنها و عائله های آنها را بررسی کن و ایشان را - به حساب من - از حیث نفقه و هزینه زندگی و دفع مشکلات در گشایش و رفاه قرار ده.(1)

16 - اعتماد به شراب خوار

به نقل کلینی، اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق علیه السلام مقداری پول نقد داشت، پس چون اطلاع پیدا کرد مردی قریشی از اهل مدینه عازم سفر به کشور یمن است، به فکر افتاد از این فرصت استفاده نماید و پولی را که در اختیار دارد به وی دهد تا قدری سوغات یا اجناس تجارتی از یمن برای وی خریداری کند.

اسماعیل این مطلب را به عنوان مشورت با پدرش امام صادق علیه السلام درمیان نهاد و از حضرتش نظرخواهی کرد.

امام فرمود: مگر نمی دانی که این شخص شرابخوار است؟

اسماعیل گفت: من خود ندیده ام که او شراب بنوشد، اما مردم می گویند وی شرابخوار است، حالا از کجا که مردم راست بگویند؟

وانگهی بر فرض آن که این حرف راست باشد، چه مانعی دارد کاری به او مراجعه شود؟

امام فرمود: نه صلاح نیست پولت را به دست این مرد بدهی. اسماعیل به رأی مخالف پدر بزرگوارش ترتیب اثر نداد و تمام اندوخته خود را یک جا تسلیم آن مرد قریشی کرد و از وی خواست تا از

ص: 33


1- احتجاج طبرسی، ج2، ص236؛ جامع الاحادیث، ج14، ص517-518.

یمن برای او جنس خریداری کند.

اما پیش بینی امام که موافق با احتیاط هم بود به حقیقت پیوست، و مرد قریشی تمام پولها را حیف و میل کرد و حتی یک درهمش دستگیر اسماعیل نشد و او از این پیشامد پیوسته ناراحت و غصه دار بود تا وقتی که موسم حجّ فرارسید و امام و اسماعیل هردو به حج رفتند.

روزی اسماعیل در حال طواف بود که امام صادق علیه السلام او را از عقب برانداز می کرد و متوجه شد اسماعیل پیوسته از خدا مسئلت می کند درمقابل از دست دادن پولها و خسارتی که به دست خود دامنگیرش شده او را پاداش دهد و جای ضررش را پُر نماید.

حضرت از وسط جمعیّت خود را به وی رسانید و با دست پشتِ شانه او را به نرمی فشرد و فرمود:

فرزندم! بی جهت از خدا چیزی مخواه، تو هیچ گونه حقّی بر خدا نداری و نباید که از وی اجر و تلافی خسارت وارده را طلب کنی، چه تو می دانستی کسی که او را امین مال خود قلمداد کردی شراب خوار است و نباید به وی اعتماد نمود، اینک که چنین شده است، خود کرده را تدبیر نیست.

اسماعیل گفت: من خود شراب خواریِ او را ندیده بودم و فقط از مردم شنیده بودم و معلوم نبود که مردم راست می گویند.

امام فرمود: فرزندم! خداوند در قرآن مجیدش فرماید: «یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین» (1)، گفتار مؤمنین را براستی تلقّی کنید و هنگامی که مؤمنین درباره چیزی شهادت دادند، شهادت آنها را بپذیرید و بر شرابخوار اعتماد نکنید، چه خداوند در کتاب عزیزش مردم را با ایراد آیه شریفه: «و لاتؤتوا السُّفهاء أموالکم» (2)، از دادن اموال خود به سفهاء و

ص: 34


1- سوره نساء، 4/5.
2- سوره توبه، 9/61.

نادانان برحذر فرموده است. اینک بگو سفیهی بالاتر از شرابخوار سراغ داری (که گذشته از ممنوعیّت شرعی شرابخواری، آدمی با خوردن آن عقل خود را از دست بدهد و بحال مستی و بی شعوری درآید)؟

آنگاه فرمود: به پیشنهاد شرابخوار در امر ازدواج نباید ترتیب اثر داد، و میانجیگری و وساطت او را نباید پذیرفت و در مورد امانت و سپرده نباید وی را امین دانست، بنابراین کسی که شارب الخمر را امین مال خود داند و او مال وی را حیف و میل کند، چنین کسی حقّی بر خدا ندارد، تا از خدا پاداش مصیبت بخواهد یا جبران ضررهای وارده را مطالبه کند.(1)

17 - اگر او امام و رهبر بود، پس...

علامه ابن شهر آشوب آورده است حضرت علی علیه السلام نظرش به زنی افتاد که مَشک آبی را به دوش نهاده و می رود، پس مشک را از وی گرفت و در محلی که می خواست برای وی برد و چون از حالش جویا شد، گفت: علی بن ابی طالب شوهر مرا به بعض مرزها اعزام نمود و کشته شد و چند بچه یتیم برای من برجای نهاد و چون اندوخته و سرمایه ای برای اداره آنها نداشتم، ناگزیر تن به خدمت مردم داده ام.

علی علیه السلام به راه خود برگشت و شب را با حالت نگرانی و تشویش خاطر گذراند و چون صبح شد با زنبیلی از طعام و مواد غذائی (همانند گوشت، آرد و خرما) به سراغ آن زن رفت، پس در بین راه کسی از اصحاب یا شیعیان برخورد به امام کرد و گفت: این زنبیل را به من دهید تا من آن را حمل کنم.

فرمود: کیست که روز قیامت بار وزر و وبال مرا بدوش کشد؟ - و من خود باید آن را حمل کنم - و بالاخره به در خانه آن زن رفت و در را کوبید،

ص: 35


1- کافی، ج6، ص299، بحارالانوار، ج47، ص267-286.

و چون آن زن گفت: کیست کوبنده در؟ فرمود: در را بازکن من همان بنده ای هستم که دیروز مشک آب را برای تو حمل کردم و اکنون هم برای بچه ها چیزی با خود آورده ام.

پس در را باز کرد و گفت: خدای از تو راضی و خشنود باد! و میانه من و علی بن ابی طالب حُکم کند.!

علی علیه السلام داخل خانه شد و فرمود من دوست دارم کسب ثواب نمایم، پس تو به خمیر کردن آرد و پختن نان مشغول شو و سرگرم نمودن بچه ها را به من واگذار، یا بچه ها را خود مشغول ساز تا من به پختن نان پردازم.

آن زن گفت: من به پختن نان آگاهتر و تواناترم و این تو و بچه ها، تا من از کار پختن نان فارغ شوم.

علی علیه السلام هم مقداری گوشت برای بچه ها پخت و همچنانکه لقمه های گوشتِ پخته و خرما را در دهن یکی از بچه ها می نهاد و بچه آن را می خورد، می فرمود: ای پسرم! علی را بدانچه برشما گذشته است حلال کنید و به اصطلاح از بچه ها حلالیّت می طلبید، و همین که خمیر آماده پختن نان شد آن زن گفت: ای بنده خدا! تنور را روشن کن.

پس حضرتش مبادرت به روشن کردن تنور نمود و چون شعله آتش از آن بلند شد صورت خود را به نزدیک شعله ها قرار داد و با روی سخن به خود گفت: ای علی! هم اکنون بچش، این داغی آتش کیفرِ کسی باشد که به ارامل و ایتام نرسیده و وضع آنها به تباهی کشیده شده!

در این موقع زنی از آشنایان و همسایگان مادر بچه ها وارد شد و چشمش به آن حضرت افتاد و حضرتش را شناخت و به آن زن گفت: وای بر تو! این مرد امیرمؤمنان است.

پس آن زن تازه امام امیرالمؤمنین علیه السلام را شناخت و از فرط ناراحتی و خجالت گفت: واحیای منک یا أمیرالمؤمنین، و با این سخن از نشناختن ایشان و گفته های خود درباره حضرتش و به کار گرفتن ایشان در

ص: 36

بچه داری پوزش خواست.

امیرمؤمنان هم با گفتنِ: بل واحیای منک یا أمَة اللّه فیما قصرت فی أمرک، از قصوری که از حضرتش نسبت به آن زن و بچه های یتیمش سرزده معذرت خواهی نمود.(1)

راستی اگر او امام و رهبر بود پس دیگران چکاره بودند و چگونه دعوی امامت و رهبری می کردند.

آری این بهترین درسی است برای عموم مسئولان حکومتی به طور کلی و به ویژه در مورد خانواده های ایتام و آسیب دیدگان که گاهی با شنیدن یک سخن تند و از روی ناراحتی و فشار زندگی، فورا عکس العمل منفی و کیفرآمیز از خود نشان می دهند و با فحاشی و طرد افراد و راه ندادنِ واردین را به محل کار و حتّی دیگر روشهای غیرانسانی نسبت به افراد مُراجع و بیچاره برخورد می نمایند.

و این در حالی است که باید یک چنین برخورد انسانی علی را از موضع زمامداری حکومت اسلامی با یک زن یتیم دار و تندزبان وهم با دیگر افراد، سرمشقِ زندگی و مسئولیّت شغلی قرار دهند.

18 - امام سجّاد و جُذامیها

شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود: امام علی بن الحسین (سجاد) علیه السلام در بین راهی برخورد به چند نفر جذامی و مبتلا به خوره نمود، که سر راه نشسته و در حال خوردنِ غذا بودند، پس به آنها سلام کرد و از آنها ردشد،

آنگاه با خود فرمود: «إنّ اللّه لایحبُّ المتکبِّرین» خداوند دوست ندارد متکبِّران را.

ص: 37


1- مناقب، ج2، ص115-116.

پس به خاطر فرار از تکبّر به سوی ایشان برگشت و فرمود: من اکنون روزه دار هستم (که معذور از خوردنِ چیزی با شما می باشم) سپس آنها را به خانه خود دعوت کرد و فرمود شماها به خانه من بیائید. آنها هم (در همان ساعت یا بعدا) به خانه امام سجاد رفتند و حضرتش هم آنان را اطعام نمود و هم با اعطاء کمک مالی از آنها دلجوئی فرمود.(1)

اکنون این سؤال مطرح است که آیا روش امام چهارم و چگونگی برخوردش با یک عدّه افراد بیچاره و مبتلا به خوره، برای شیعیان سرمشق نیست، که در برخورد با چنین افرادی عکس العمل انسانی و عاطفی از خود نشان دهند و دست کم با احوال پرسی و کمک جزئی هم که باشد، این گونه افراد را خوشحال و خرسند نمایند؟

19 - امام شیعیان و مرد سیاهپوست

علامه ابن شعبه حرّانی آورده است: امام موسی بن جعفر علیه السلام بر مرد سیاهپوستِ زشت روئی گذر نمود، پس بر وی سلام کرد و نزد او نشست و مدّتِ طولانی با آن سخن گفت و چون خواست از نزدش برود آمادگی خود را در برآوردن حوائجش اعلام فرمود. در این موقع بعضی از حاضرین از روی تعجّب و استبعاد گفتند: یابن رسول اللّه! - شما با آن مقامی که دارا هستید - برای چنین کسی فرود می آئید و با او می نشینید؟! امام علیه السلام فرمود: - چرا که نه؟ - او یکی از بندگان خدا و برادری باشد، به حکم کتاب الهی، همسایه ایست با ما در بلاد خدا، بهترین پدران (آدم)

ص: 38


1- امالی طوسی، ج2، ص285؛ بحارالانوار، ج75، ص16؛ جامع الاحادیث، ج16، ص245.

و بهترین ادیان (اسلام) او را به ما پیوند و ارتباط داده است و شاید روزگار حوائج ما را در اختیار او قرار دهد، پس در حالی که ما نسبت به او روی خوش نشان نداده ایم او ما را در جلوی رویش متواضع و دست به گریبان حوائج خود ببیند.(1)

اکنون می گوئیم آیا روش حجت خدا و جامع همه گونه کمالات و مایه های تقدم و برتری برهمه خلق جهان، در برخورد با یک سیاهپوست بدمنظر آفریقائی درس نیست که ما مردم هریک با کمترین و نازلترین مایه امتیاز خانوادگی یا شغلی یا پُستی یا عملی، دیگر کسی را به حساب نمی آوریم و با یک دنیا غرور و پشت کردن به وظائف انسانی و اسلامی با بندگان خدا برخورد می کنیم و همه را حقیر و کوچک می شماریم؟!

20 - امتیاز غیرقابل برابری

علامه ابن شهر آشوب به روایت از امام صادق علیه السلام آورده است که بین امام حسین علیه السلام و برادرش محمد بن حنفیّه بگومگوئی بوقوع پیوست، پس محمد بن حنفیه نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشت، بدین گونه:

«امّا بعد ای برادر من! بدون شکّ پدر من و پدر تو علی است و درین جهت نه تو برمن برتری داری، نه من بر تو، و مادر تو فاطمه دختر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم است که اگر سراسر زمین مملوّ از طلا و ملک مادر من بود با مادر تو برابری نمی کرد.

پس هنگامی که نامه مرا خواندی به نزد من آی تا مرا از خود راضی و خوشنود کنی، چه تو از من به فضل و برتری شایسته تری. والسلام علیک و رحمة اللّه و برکاته».

ص: 39


1- تحف العقول، ص413، آخر بخش ویژه امام موسی بن جعفر.

امام حسین علیه السلام پیشنهاد و خواسته برادر را پذیرفت و به نزد وی رفت و دیگر هیچ گاه روابط بین آن دو به اختلاف و کدورت نیانجامید.(1)

ناگفته پیداست که امام حسین علیه السلام هم با تقدُّمِ سِنّی و هم با تقدّم زادگیِ فاطمه زهراء علیهاالسلام که محمد بن حنفیّه خود بدان اعتراف نمود، تواضع و گذشت از خود نشان داده و اعترافِ محمد بن حنفیه را به موقعیت حضرت فاطمه علیهاالسلام با ترتیب اثر دادنِ به نامه او تلافی فرمود.

21 - امیرالمؤمنین یا لقبِ آسمانی

علامه ابن شاذان قمی از ابن عباس روایت نموده که گفت: در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم، پس علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شد و گفت: السَّلام علیک یا رسول اللّه.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: و علیک السَّلام یا أمیرالمؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

علی عرض کرد: یارسول اللّه! شما خود زنده هستید و مرا به عنوان «امیرالمؤمنین» خطاب می فرمائید!

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آری من زنده ام و تو را به عنوان «امیرالمؤمنین» خطاب می کنم، و تو یاعلی! دیروز در حالی که من با جبرئیل مشغول صحبت بودم از نزدیک من گذشتی و سلام نکردی، پس جبرئیل گفت: از چه رو امیرالمؤمنین از نزدیک ما مرور نمود و سلام نکرد؟ به خدا سوگند! اگر سلام کرده بود ما پاسخ سلامش را می دادیم.

علی گفت: یا رسول اللّه! من دیدم شما با دحیه خلوت نموده، سرگرم صحبت هستید، پس خوش نداشتم رشته صحبت شما را - با سلام کردن -

ص: 40


1- مناقب، ج4، ص66؛ بحارالانوار، ج44، ص191.

قطع نمایم.(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: او دحیه نبود، بلکه جبرئیل بود و من از او پرسیدم: چگونه علی را امیرالمؤمنین نامیدی؟

جبرئیل گفت: خداوند در غزوه بدر به من وحی فرمود: بر محمد فرود آی و او را امر کن که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را دستور دهد در صحنه جنگ بین صفین جولان دهد و کرّ و فرّ نماید، چه ملائکه دوست دارند او را در حال جولان بین دوصف (مسلمانان و مشرکان) ببینند، پس در آن روز خدای تعالی از عالَمِ بالا امیرالمؤمنین نامید.

بنابرین تو یاعلی! امیرِ کسانی باشی که در آسمانند و امیر کسانی که در زمینند و امیر کسانی که درگذشته اند و امیر کسانی که باقی هستند، پس نه پیش از تو امیری بوده و نه بعد از تو امیری خواهد بود، زیرا جایز نباشد کسی که خدای تعالی بدین نام او را نامگذاری نکرده خوانده شود.(2)

همچنانکه ملاحظه می کنید، بخشِ مربوط به سلام نکردن علی و علت آن، بیانگر آن است که هم علی علیه السلام در درجه اعلایِ مراقبتهای اخلاقی بود و حتّی سلام کردن و سلام نکردنش به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حساب شده بود، و هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم رویِ تمام شئون علی توجّه و مراقبت داشتند که مبادا خطا و قصوری از علی سرزند و کاری حساب نشده از وی بروز کند، و راستی همین مایه های اخلاقی و دیگر مزایا و

ص: 41


1- علامه مجلسی در بحارالانوار(37/326) به نقل از «حجة التفضیل» ابن اثیر آورده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اصحابش فرمود: هرگاه دیدید دحیه کلبی نزد من است، کسی برمن وارد نشود. و دحیه کلبی رضیع و همشیر با پیامبر اکرم و مردی بود زیباصورت ترین مردم و نوعا جبرئیل به شکل دحیه بر رسول خدا نازل می شد و با حضرتش صحبت می کرد.
2- مأة منقبة، ابن شاذان، منقبت26؛ الیقین، باب79، ص58؛ مناقب سروی، ج1، ص547؛ غایة المرام، ص18، حدیث12؛ مدینة المعاجز، ص8، بحارالانوار، ج37، ص307، شماره39.

روشهای معنوی علی بود که خداوند او را به لقب امیرالمؤمنین مفتخر و مختص فرمود.

امّا رقبای علی و خلفای بنی عباس و بنی امیّه که هریک غرق در فسق و فجور و آلوده به صدها نوع انحراف عقیدتی و عملی و اخلاقی بودند، همه و همه آنها امیرالمؤمنینِ دروغین، بلکه امیرالفاسقین و امیرالکافرین بودند و در مصادر حدیثیِ اهل تسنُّن نیز روایاتِ فراوانی نقل شده که لقب «امیرالمؤمنین» از طرف خداوند به علی بن ابی طالب اختصاص داده شد، که حتّی دیگر ائمّه معصومین علیه السلام اجازه نمی دادند کسی آنها را با این لقب بخواند، تا چه رسد به زمامداران زوری و خلفای جور.

22 - انفاق از راهِ دزدی، یا کسب ثواب از راهِ گناه

شیخ طبرسی به روایت از امام عسکری علیه السلام از پدرانش از امام صادق علیه السلام حدیثی آورده که به طور خلاصه فرمود: برخورد به مردی نمودم که مردم دَم از شخصیتِ علمی و تقوائی او می زدند و من خوش داشتم به طوری که نفهمد او را ببینم و چگونگی راه و رسمش را برانداز نمایم.

پس به دنبال او رفتم تا آن جا که به دکان نانوائی رسید و با اغفال شخص نانوا دو قرص نان سرقت نمود و به راه افتاد، و چون به انار فروش رسید او را هم اغفال و دو دانه انار از وی دزدید و به راه خود ادامه داد.

من تعجُّب کردم که این چه کاری است؟ مگر آن که معامله ای در بین بوده باشد، و بالاخره عبورش به مریضی افتاد، پس نانها و انارها را جلوِ او نهاد و باز به راه خود ادامه داد تا در بقعه ای از صحرا فرود آمد. در این موقع من پیش رفتم و جریانِ شنیدنِ وصفش را و علاقه به

ص: 42

دیدنش و نان و انار دزدیش و دادنِ آنها را به مریض از آغاز تا انجام برای وی شرح دادم و از روی اعتراض گفتم: این انفاق از راهِ دزدی بر چه مبنائی است؟

پس با پرس و سؤالی که به وقوع پیوست مرا شناخت و گفت: شرفِ اصالت و خانوادگی تو (در مقابل جهل به آنچه برآن مُشْرِف شده ای و ترک نمودن تو علم جدّ و پدرت را به دلیل تخطئه از کار پسندیده من) چه سودی برای تو خواهد داشت؟!

و در پاسخ اعتراض به انفاق از راهِ دزدی، به گفته قرآن: «من جاءَ بالحسنة فلَهُ عشر أمثالها و من جاءَ بالسیِّئة فلایُجزی إلاّ مثلها»(1)

استدلال نمود، که خداوند هرکار نیکی را به ده برابر وعده پاداش داده، و هرکار بد و ناپسندی را به یک برابر و مثلش، و من با دزدیدنِ چهار عدد نان و انار مرتکب چهار سیّئه شدم و چون آنها را انفاق کردم، مجموعا چهل حسنه پاداش آن باشد، که چهار تای آن مقابل چهار سیئه قلمداد شود و الباقی سی و شش حسنه برای من خواهد بود.

من گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! تو جاهل به کتاب الهی هستی، مگر نشنیده ای که خدای عزّوجلّ فرماید: «إنّما یتقبَّلُ اللّه مِنَ المُتَّقین»(2)، جزاین نیست که خداوند - هرکارِ نیکی را - تنهاازافرادباتقوامی پذیرد و بس.

تو با سرقت چهار عدد نان و انار، چهار سیّئه مرتکب شدی و چون آنها رابدون اجازه صاحبش به دیگری دادی، چهارگناه به گناهان قبلی خود افزودی، دیگر کجا وچگونه چهل حسنه دربرابر چهار گناه کسب کردی؟! پس شروع کرد به ناسزاگوئی که من او را رها نموده و برگشتم.(3)

ص: 43


1- سوره انعام، 6/160.
2- سوره مائده، 5/27.
3- احتجاج طبرسی، ص200، چاپ نجف؛ بحارالانوار، ج47، ص238-239.

آری، بسیارند افرادی که با یک چنین منطق پوچ و دلخوش کُنِ عوام، با ارتکاب گناه (آن هم نه در حد سرقت چند دانه نان و انار، که در حد محکومیّت به سخت ترین حدود اسلامی) در صدد کسب ثواب بر می آیند و وزر و وبالی هرچه سنگین تر بر دیگر وزر و وبالهای خود می افزایند که تشریح موارد آن منافی با ظرفیّت محدود این کتاب است.

23 - انگیزه خودداری از قتل دشمن

علامه سروی - به نقل از طبری - آورده است: امیرمؤمنان علی علیه السلام در یکی از جنگهای ایام هجرت، طلحه عبدری را که (گویا از قبیله قریش و عموزاده های دور و با واسطه او بود و) به رویاروئی و مقاتله حضرت برخاسته بود، با ضربه ای بر زمین انداخت، امّا از قتلش خودداری کرد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از علّتِ خودداری او از اقدام به کشتنش سؤال فرمود.

امیرمؤمنان علیه السلام پاسخ داد: «إنَّ ابن عمّی ناشدنی اللّه و الرحم، حین کُشِفَتْ عورتُه، فاستحییته».(1)

وقتی پسر عمّم بر زمین افتاد و عورتش کشف شد، مرا به خدا و عالَمِ رَحِمیّت سوگند داد که او را نکُشم، پس من حیا نموده و از قتلش گذشتم.

اکنون این سؤال مطرح است که برخورد این چنینی امیرمؤمنان علیه السلام را - در رویاروئی با یک مشرکی که به قصد جان حضرتش قیام نموده و به طور ساده با یک ضربه شمشیر کشته می شد - به چیزی جز احترام به نام خدا و نشان دادن ارزش عالَمِ رَحِمیّت و انعطاف نسبت به حال ذلّت مکشوف العوره شدن طلحه، می توان تفسیر کرد؟

آری، این جاست که بیش از هرکس، پیروانِ امام باید از روشِ آن

ص: 44


1- مناقب، ج2، ص114-115.

حضرت (دررابطه با مطرح شدن نام مقدس الهی و موضوع رحمیت و به حال ذلت درآمدن طرف درگیر) حتّی در مورد کفّار و مشرکین درس بیاموزند و انعطاف از خود نشان دهند.

ص: 45

24 - این دیگر قصّه نیست!

علامه سروی آورده است یک وقتی حضرت رضا علیه السلام وارد حمّام شد، پس مردی که داخل حمام بود از او خواست که بربدنش کیسه کشد. امام بدون آن که چیزی بگوید یا دَم از مقامِ والای خود زند، مشغول کیسه کشیدن بربدنِ وی شد، ولی با برخورد احترام آمیز افرادِ تازه وارد، یا آنهائی که قبلاً در حمام بودند، نسبت به امام، یک مرتبه آن مرد به خود آمد و امام را شناخت و جاخورده و خجلت زده شد و شروع به عذرخواهی کرد.

امّا امام نه تنها به طیبِ خاطر او پرداخت، که دست از کیسه کشیدن هم برنداشت و به کار خود ادامه داد، تا وقتی که آن مرد از روی ناراحتی خود را عقب کشید و مانع کار حضرت شد.(1)

اکنون با توجه به این که این قضیه قصّه نیست، بلکه یک خاطره تاریخی و محتوای حدیثِ برخوردار از سند است، این سؤال مطرح است که چه کسی را از شخصیتهای ریاستی یا علمی یا مالی در درجات مختلف یا از طبقات معمولی و افراد ضعیف می توان معرفی نمود که به هنگام چنین برخوردی همانند امام هشتم علیه السلام آن گونه عکس العمل از خود نشان دهد؟

در حالی که افراد در سطح کارگر و خدمتکار هم که باشند در برابر این گونه اتفاقات و برخوردها نه تنها تن به کیسه کشیدن و باری بر دوش نهادن نمی دهند، که حداقل با تندی و خشونت طرف را هدف حمله زبانی و اعتراض قرار می دهند که چرا مثلاً طرف خود را نشناختی، و مگر من دلاّک حمام یا حمّال یا... هستم؟! تا چه رسد به مقاماتِ مختلف ریاستی و....

ص: 46


1- مناقب، ج4، ص362؛ بحارالانوار، ج49، ص99.

25 - این کجا و آن کجا، یا جایزه تعلیم سوره حمد

علامه سروی آورده است عبدالرحمان سلمی سوره مبارکه حمد را به یکی از بچه های امام حسین علیه السلام آموخت و چون آن را در حضور پدرش خواند و حضرت از آن آگاه شد، هزار دینار نقد و هزار عدد حلّه (که آن روزها جنس رواج تجاری بود و 250 عدد آن حدّاقل خونبهای شخص مقتول اعلام گردیده) و نیز به اندازه ظرفیّتِ دهنش دانه های دُرّ به عبدالرحمان جایزه داد.

درین بین کسی چیزی گفت، بیانگر آن که چرا و چگونه برای تعلیم یک سوره قرآن این مقدار جایزه می دهی!

امام حسین فرمود: این جوائز کجا و آن سوره مبارکه حمد کجا، و خاطرنشان فرمود که ارزش تعلیم سوره حمد خیلی بیشتر و بالاتر از مقدار جایزه ای باشد که من به او دادم و آنگاه دو بیت زیر را خواند:

إذا جارت الدُّنیا علیک فجدّ بها

علی النّاس طرّا قبل أن تتفلّت

فلا الجود یغنیها إذا هی أقبلت

و لا البخل یبقیها إذا ما تولّت

به طور خلاصه فرمود: هنگامیکه دنیا به تو رو آورد، تو هم قبل از آن که فرصت از دست برود به مردم روکن و بذل و بخشش نما.

پس وقتی که دنیا اقبال نماید جود و بخشش آن را تباه نسازد، و وقتی پشت کند بخل و تنگ نظری آن را پایدار نکند.(1)

ص: 47


1- مناقب، 4/66؛ بحارالانوار، 44/191.

26 - با اعتراف به جُرم، تبرئه شد

به نقل محدث عالی قدر کلینی از امام باقر علیه السلام ، زن یهودیه ای را به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آوردند که گوسفندی را مسموم نموده بود تا از طریق خورانیدن آن به حضرتش او را به قتل آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: چه چیز تو را بر آن داشت که گوسفند را مسموم نمائی؟!

آن زن گفت: من با خود گفتم اگر این شخص پیامبر واقعی باشد که کار من ضرری به وی نمی رساند و اگر پیامبر نیست و می خواهد سلطنت و حکومت کند پس با این کار مردم را از دست او راحت ساخته ام.

پس پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم او را مورد عفو قرار داد و آزادش فرمود.(1) آری هرچند این زن یهودی به قصد جان پیامبر و از روی دشمنی گوسفندِ در معرض خوردن آن حضرت را مسموم نموده بود، اما با جواب به ظاهر منطقی و فرار از سوءقصد به جان پیامبر، حضرتش او را بخشید و آزاد نمود.

و ابن عبدربه به جای زن یهودی گروهی از یهود خیبر را ذکر نموده که نقشه قتل پیامبر را با مسموم کردن گوسفند طرح نمودند.(2)

اکنون کسانی که از طرق مختلف با وسائل مختلف و به انگیزه های گوناگون مورد سوءقصد افراد واقع می شوند درس بگیرند و هرچند که باید جلوِ شیطنت و سوءقصد را گرفت، امّا سوءقصدِ تنها مجوّز اعدام و دیگر مجازاتهای معمول در تشکیلات امنیّتی حکومتهای کنونی جهان نیست.

ص: 48


1- کافی، ج2 - به نقل جامع الاحادیث، 16/290؛ مشکاة الانوار، شماره228 - به نقل از محاسن برقی -.
2- عقدالفرید، ج6، ص276.

27 - باز شدن مُشت معاویه

علامه محقق ابن شهر آشوب از اصبغ بن نباته نقل می کند که گفت: درحالی که نماز صبح را با امیرمؤمنان علیه السلام خوانده بودیم ناگهان مردی را دیدیم که با لباس سفر به سمت ما می آید.

پس امیرمؤمنان فرمود: از کجا...؟

آن مرد گفت: از شام.

امام فرمود: چه چیز تو را به این جا گسیل داشت؟

گفت: برای من حاجتی بود.

امام فرمود: بمن خبرده وگرنه من خود تو را از قضیه باخبر سازم. عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! شما خود مرا بدان خبر دهید.

امام فرمود: معاویه در فلان روز از فلان ماه از سال فلان ندا درداد که هرکس علی را به قتل آورد، برای او ده هزار دینار جایزه خواهد بود.

پس فلان شخص برپا خاست و گفت من این کار را انجام می دهم و چون به خانه اش رفت منصرف گردید و باخود گفت من بروم به سوی پسرعمّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و پدر دوفرزندش (حسن وحسین) و اورا بکشم؟! پس معاویه در روز دوم اعلام کرد: هرکس برود علی را بکشد بیست هزار دینار به او داده خواهد شد، پس شخص دیگری بپاخاست و گفت من این کار را به عهده می گیرم ولی بعدا پشیمان شد و با معاویه استقاله نمود.

معاویه در روز سوم این پیشنهاد را با سی هزار دینار جایزه مطرح و اعلام کرد، پس تو که از قبیله حمیَر هستی، آن را پذیرفتی - و بدین انگیزه این جا آمده ای -.

آن مرد گفت: راست گفتی!

امام فرمود: اکنون نظرت چیست، می خواهی به آنچه مأمور شده ای

ص: 49

اقدام نمائی یا چیز دیگری به نظرت رسیده؟

گفت: نه، من برمی گردم به شام.

امام فرمود: قنبر مرکب سواریِ او را اصلاح کن و توشه سفرش را آماده ساز و هزینه و خرج برگشتنش را هم به وی عطاکن.(1)

اکنون با توجه به محتوای این حدیث و دیگر نمونه هائی ازین قبیل، زمامداران و دست اندرکاران حکومتی کشورهای مسلمان نشین به ویژه شیعیانِ امام امیرمؤمنان علیه السلام هستند که باید بدانند در مقابل سوء قصدهای نافرجامِ افراد و گروه ها چگونه عکس العملی به عنوان پیروی از علی از خود نشان دهند، تا از این رهگذر هم خاطره اخلاق حکومتی و روش انسانی علی را در مقابل دشمنانِ حضرتش در دنیا مطرح و تجدید و بر سر زبانها اندازند،

هم نمونه حکومت حقه اسلامی را به دنیای کفر و اسلام عرضه کنند. هم در عموم موارد کشف سوءقصد واقعی یا گزارشهای خیالی و ناشی از انگیزه های مادی و شیطانی، بدون مجوز دست به کشتار و مجازاتهای غیرمشروع نزنند.

و هم خود در مرحله چهارم کسب محبوبیّت بیشتری در محیطهای حکومتی بنمایند.

و چه بهتر برای شناخت بیشتر امام امیرمؤمنان روحی له الفداء حادثه شوم سوءقصد عملی شده ابن ملجم را که به شهادت آن حضرت منتهی گردید و چگونگی عکس العمل با ابن ملجم و توصیه درباره او را که اجازه ندادند تا زنده اند وی را تحت شکنجه و فشار قرار دهند، بلکه از او مراقبت غذائی و غیره به عمل آورند و بعد از فرارسیدن مرگ هم بیش از یک ضربه (دربرابر یک ضربه ابن ملجم بفرق مبارکش) بر وی وارد نکنند، همه و همه را مورد دقّت قرار دهیم.

ص: 50


1- مناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص260-261؛ نیز بحارالانوار، ج41، ص306.

28 - باز هم نتوانست امام را به خنده درآورَد!

شیخ صدوق و مفید هر دو از امام صادق علیه السلام نقل روایت نموده که فرمود: در مدینه مردی بود بازیگر و دلقک که مردم را با حرفهای خود به خنده می انداخت.

پس روزی با اشاره به امام علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: این مرد مرا خسته کرده و من نتوانسته ام او را به خنده درآورم و ناگزیر باید چاره ای برای به خنده انداختنش اندیشید، آنگاه در حالی که حضرتش از نزدیک او عبور می کرد و دونفر از غلامان خود حضرتش را همراهی می کردند، پیش رفت و عبایِ امام را از دوش مبارکش کشید و فرار کرد.

آن دو غلام او را تعقیب و عبا را از وی گرفتند و بر دوش امام انداختند، و این در حالی بود که امام سر به زیر انداخته و با وقار هرچه بیشتر حرکت می کرد و چشم از زمین بر نمی داشت، پس فرمود: این چه کاری بود؟

گفتند: مردی باشد بیکاره و یاوه گو که مردم را می خنداند و از این راه نان می خورد.

فرمود: به او بگوئید: وای برتو! إنَّ للّه ِِ یوما یخسر فیه المبطلون(1)، همانا خداوند را روزی باشد که یاوه گویان و باطل گرایان در آن روز دچار زیان و ورشکست خواهند شد.(2)

اکنون با توجه به فرموده امام سجاد علیه السلام و اقتباس آن حضرت از قرآن

ص: 51


1- این جمله، برداشت از آیه شریفه «... یومئذ یخسر المبطلون» - سوره جاثیه، 45/26 - است.
2- امالی صدوق، ص220؛ امالی مفید، مجلس25، حدیث7؛ مناقب، ابن شهرآشوب، 3/279؛ بحارالانوار، ج46، ص68.

مجید که بخشی از آن در موضوع ورشکست و زیانهای غیرقابل جبران - باطل گرایان و گردانندگان و شرکت کنندگان مجالس خنده و مسخره - در قیامت خلاصه گردیده،

جای بسی تأمُّل و تأسف است که سهمی وسیع و غیرقابل انکار نیروهای انسانی مسلمان - از جمله شیعیان و مدّعیان پیروی اهل بیت عصمت و طهارت - و سرمایه های مالی، وقتی و ساختمانی آنها در تشکیل مجالس خنده و گردهمائیهای توأم با لهو و لعب و نمایشهای سرگرم کننده و مسخره آمیز و بدآموزیهای اخلاقی و هرچه گسترده و گسترده تر در بین همه طبقات خلاصه می شود.

و در پایان کافی است مؤمنین بدانند، خداوند با ایراد آیه شریفه «...والَّذینَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرِضون(1)» ، آنها را به عنوان اِعراض کنندگان از هرگونه کار لَغوی معرفی فرموده که بی شکّ مرتکبین لغو و اهل لهو و لعب از زمره مؤمنین واقعی خارج و در قیامت در زمره زیانکاران و ورشکستگان خواهند بود، همانهائی که در کلام «مقتبس از قرآن» امام سجاد به آنها اشاره شد.

29 - باید سوار شود یا جلو برود

شیخ طبرسی نقل روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مواقعی که سوار بود اجازه نمی داد کسی پیاده همراهش برود، مگر آن که او را هم سوار نماید، وگرنه می فرمود: تو جلو برو و هرکجا که خواستی بمان، تا به هم برسیم و همدگر را ملاقات کنیم.(2)

و این روش پیامبر گرامی اسلام به خاطر آن بود که هم مؤمن مورد

ص: 52


1- ؟؟؟
2- مکارم الاخلاق، ص 21-22؛ بحارالانوار، ج16، ص236.

اهانت و تحقیر واقع نشود و هم کسی درباره حضرتش احساس تکبُّر و خودنمائی نکند.

و همانند این روایت نیز به عنوان امام امیرمؤمنان علیه السلام بیاید.

30 - با یک شاخه گل آزاد شد

علامه اربلی از انس بن مالک، نقل کرده است که گفت: نزد امام حسین علیه السلام (و به روایت زمخشری، نزد امام حسن علیه السلام ) بودم، پس کنیزی (که زرخرید خودِ حضرت بود) وارد شد و شاخه ریحانی به عنوان تحیَّت و تعارف تقدیم او نمود.

امام حسین با روی سخن به وی فرمود: تو برای خدا آزاد هستی. انس گوید، من گفتم: این کنیز یک شاخه ریحان که ارزشی ندارد، تعارف کرده و شما به خاطر آن وی را آزاد کردید؟!

حضرت فرمود: خداوند این چنین ما را ادب نموده و گفته است: إذا حُیّیتُم بِتَحیَّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَن منها أو ردّوها....(1)

هرگاه (به مثل سلام یا چیز دیگری - حتّی مثل شاخه گل -) مورد تحیّت و احترام واقع شُدید، پس به بهتر از آن یا همانندش آن را تلافی کنید.

و بهتر از تحیّتِ کنیز به شاخه ریحان، آزاد نمودن او باشد.(2)

راستی! کسی می تواند از بین خلفای اموی و عباسی با آن همه قدرت مالی و ریخت و پاشهایی که داشتند، چنین نمونه ای معرفی کند که در برابر یک شاخه ریحان این گونه سعه صدر و سخاوت از خود نشان دهد و براساس دستور قرآن تحیّتِ او رابه آزادکردنش جبران و مقابله نماید،

ص: 53


1- سوره نساء، 4/86.
2- کشف الغمّه، ج2، ص206؛ بحارالانوار، 44/195؛ ربیع الابرار، 2/298.

حاشاوحاشا!

31 - به جای مجازات، از بَردگی آزاد و ...

علامه اربلی آورده است: غلام امام حسین علیه السلام مرتکب خطایی شد که باید تعقیب و مجازات می شد، پس امام حسین دستور داد او را بزنند. غلام که تربیت شده این خاندان و آشنای با روحیه امام بود، با گفتنِ: ای مولایِ من! جمله «والْکاظِمینَ الْغَیْظ» را - که خداوند با ایرادِ آن، مؤمنان را به فرونشانیِ خشم و غضب معرفی فرموده - خواند.

امام فرمود: او را رها کنید.

غلام فرازِ بعدش «و العافینَ عَنِ النّاس» را خواند - که خداوند، مؤمنان را به حالت عفو و گذشت نشان دادن از خود، معرفی فرموده -. امام فرمود: تو را عفو کردم.

غلام با گفتنِ ای مولایِ من!، فرازِ سوم، «و اللّه ُ یُحِبُّ الْمُحْسِنین»(1) را خواند - که خداوند با ایرادِ آن، خود خبر از دوست داشتنِ نیکوکاران می دهد -.

پس امام فرمود: تو به خاطر خدا آزاد هستی و برای تو باشد دوبرابرِ آنچه ازین پیش به تو عطا می کردم.(2)

32 - به خاطر باطل نباید حق را وانهاد

به روایت محدِّث عالی قدر کلینی، زراره گوید: در تشییع جنازه مردی از قریش در خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام بودم و از جمله مُشَیِّعین، «عطا» مفتیِ مکّه بود، در این حال ناله و فریادِ زنی بلند شد، عطا

ص: 54


1- سوره آل عمران، 3/134.
2- کشف الغمّه، ج2، ص207؛ بحارالانوار، ج44، ص195.

به او گفت: یا خاموش و ساکت شو، یا من برمی گردم. ولی آن زن (که از گویا نزدیکان میت بود) ساکت نشد و عطا برگشت.

پس من به امام باقر علیه السلام عرض کردم: عطا برگشت.

امام فرمود: از چه روی؟

عرض کردم: به خاطر فریاد و شیون این زن که به او گفت خاموش باش و الاّ برمی گردم، و چون خاموش نشد، برگشت.

امام فرمود: با ما باش، همراه جنازه برویم، پس اگر ما چیزی را از باطل مقرون با حق یافتیم و حق را به خاطر باطل ترک کردیم، حق مسلمان را ادا نکرده باشیم، یعنی تشییع جنازه آن مرد مسلم که حق اوست، به خاطر ناله و شیون یک زن (که به عقیده اهل تسنُّن ممنوع و باطل است) نباید ترک شود - و ناله و شیون او مانع انجام یک امر شرعی نیست -.

سپس زراره گوید: چون از اقامه نماز بر میّت فراغت حاصل شد، ولیِّ میّت - طبق اصطلاح اعراب - به امام باقر علیه السلام عرض کرد: مأجورا، مراجعت فرمای، خدایت رحمت کناد! چه شما قادر نیستید که پیاده راه بسپارید.

امام به گفته او ترتیب اثر نداد و به تشییع ادامه داد، من عرض کردم: این مرد اجازه داد مراجعت فرمائی و مرا نیز حاجتی باشد که می خواهم از شما پرسش نمایم.

حضرت فرمود: برو دنبال کارت ، همانا ما با اجازه این شخص نیامده ایم و با اجازه وی هم مراجعت نمی کنیم، بلکه این کار به خاطر اجر و پاداشی است که می طلبیم، چه به آن مقدار که شخص تشییع جنازه نماید، مأجور خواهد شد.(1)

ص: 55


1- کافی، ج3، ص171؛ نیز بحارالانوار، ج46، ص300، شماره43.

33 - بدرقه از مرد یهودی، عامل گرایش به اسلام

محدث عالی قدر کلینی از امام صادق از پدرانش علیهم السلام آورده است که به طور خلاصه، امیرمؤمنان علیه السلام در راهِ رفتن از محلی با مردی از اهل ذمّه (یهودی یا نصرانی) همراه شد، پس از حضرتش پرسید: به کجا می روی؟

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: کوفه. امّا وقتی برسرِ دوراهی از هم جدا شدند و مرد ذمّی به راهی غیرراه امیرمؤمنان رفت، متوجه شد آن بزرگوار هم در همان مسیر به دنبال او در حرکت است، پس توقف نمود تا حضرت به او نزدیک شد، سپس پرسید: مگر شما نگفتید من به کوفه می روم؟

امام فرمود: چرا - من عازم کوفه هستم -.

مرد ذمّی گفت: پس از چه رو به راهی که می روم می آئید؟

امام فرمود: کمالِ حُسنِ مصاحبت و همسفری، بدرقه کردنِ رفیقِ راه است به هنگام جدائی، و پیامبر ما این چنین دستور داده - که من تو را به خاطر رفیقِ راه بودن، مشایعت و بدرقه نمایم -.

مرد ذمّی از روی تعجُّب نسبت به یک چنین روش انسانی گفت: راستی پیامبر این چنین دستوری داده است؟

امیرمؤمنان فرمود: آری!

مرد ذمّی گفت: پس اکنون که اسلام دارای این گونه روشها و خُلق و خویِ انسانی است، من تو را شاهد قرار می دهم که پیروِ دینِ تو باشم، آنگاه همراه امام به کوفه رفت و حضرتش را شناخت و به طور رسمی اسلام اختیار کرد.(1)

بدون شکّ این گونه قضایا - که نمونه اش در منابع حدیثی و مصادرِ تاریخی شیعه و سنّی فراوان است - بیانگر آن باشد که مهمترین عاملِ

ص: 56


1- اصول کافی، کتاب العشره، باب حسن الصحابه؛ جامع الاحادیث، ج16، ص25، به نقل از کافی(ج2، شماره670)؛ و قرب الاسناد، حدیث شماره7.

گسترش اسلام و گرایش کفّار و مشرکین به این دین، همانا بُعدِ اخلاقی اسلام و روش انسانیِ پیامبراکرم و امیرمؤمنان و دیگر شاخه های خانوادگی و تربیتی اهل بیت است، که بیش از زور شمشیر یا مسائل علمی، لجوجترین افراد بیگانه و منحرف از اسلام را تحت تأثیر قرارداده و آنها به پیروی از اسلام درمی آمدند.

پیامبر عالی مقام اسلام هم خود فرمود: «بُعِثْتُ لاُِتَمَّمَ مَکارم الأخلاق».

«برانگیخته شدم تا مکارم و محاسن اخلاقی را به سرحدّ کمال رسانم».

به همین دلیل چه بسا افراد ضعیف النّفس که با یک یا چند برخورد ناملایم اخلاقی از ناحیه مسلمانها، یا به عکس، بر اثر دیدنِ یک یا چند نمونه اخلاق انسانی از مخالفین اسلام، از اسلام خارج گردیده و بدانچه خلاف اسلام است، گرایش جسته و می جویند.

اکنون این مسلمانان - از هرطبقه ای - هستند که باید پاسخگوی این گونه قضایا باشند و مواظب باشند اگر با حُسنِ اخلاق، بیگانگان را وارد اسلام نمی کنند، براثر بداخلاقی و سوءبرخورد، مردم ضعیف و آسیب پذیرِ دینی را از اسلام فراری و خارج نکنند.

34 - بدگوئی و انتقاد، در مقابل احسان و صله رَحِم

به نقل علامه محدث اربلی امام سجاد علیه السلام را پسر عموئی بود که حضرتش شبانه به طور ناشناس به درِ خانه او می رفت و مقداری دینار به وی می داد و او می گفت: علی بن الحسین نسبت به من صله رَحِم نمی کند، خدا او را از ناحیه من جزای خیرش ندهد. امّا امام خود این سخن را می شنید ولی تحمُّل و صبر می کرد و خود

ص: 57

را به وی معرفی نمی فرمود، تا وقتی که رحلت فرمود و پسر عمویِ حضرتش، آورنده دینارها را از دست داد، تازه فهمید او عموزاده اش امام سجّاد بود، پس برسرِ قبرِ امام می رفت و بر او گریه می کرد.(1)

توضیحا، نمونه این روش از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده و به طور خلاصه این روش بیانگر آن است که ائمّه معصومینِ شیعه با نهایت درجه خلوصی که در انجام عبادات و اداء حقوق اخلاقی داشتند و نمی خواستند از رهگذر احسان و صله رَحِم کسب شُهرت و محبوبیت نمایند، یا طرف را خجالت زده کنند، این گونه بدگوئیها یا حرفهای گله آمیز را به جان می خریدند و به روی خود نمی آوردند. و راستی! چقدر آموزنده و سرنوشت ساز است که مؤمنین در مقابل یک احسانِ جزئی انواع منّت گذاری و به روآوری و توقّع تلافی از خود نشان ندهند، که قبل از همه، ارزش عبادتی خود را از دست خواهند داد.

35 - برابری عرب و عجم

ابن ابی الحدید روایت کرده است دونفر زن یکی عرب و دیگری عجم و موالی ( کنیز آزاد شده) به نزد حضرت علی علیه السلام رفتند و از حضرتش درخواست کمک و اعانه کردند.

پس به هریک به طور مساوی چند درهم پول نقد و مقداری طعام و مواد غذائی داد، آنگاه آن زنِ عرب نژاد به سخن درآمد و گفت: من زنی هستم از عرب و این زنی باشد از عجم، و چگونه هردو را بایک چشم نگاه می کنی و بدون رعایت امتیاز عرب بر عجم با ما رفتار می کنی؟!

امام فرمود: واللّه! من برای بنی اسماعیل (یعنی عرب) فضل و برتری

ص: 58


1- کشف الغمّه، اربلی، ج2، ص303.

نسبت به بنی اسحاق (یعنی عجم) نمی یابم، و هردو باهم برابرند.(1)

و در روایتی که مشروح آن را در بخش چهارمِ کتابِ «شناخت امام...» آوردیم، آمده که آن زن عرب، خواهرِ خودِ امام امیرمؤمنان علیه السلام بود و با وجود آن، تبعیض بین آن دو قائل نشد. تا چه رسد به انواع تبعیضهای مورد عملِ دست اندرکارانِ زمامداری و عمّالشان که در تمام شئون اجراکننده آن بوده و هستند، آن هم تبعیضهای سرنوشت ساز و برخلاف شرع و انسانیّت.

36 - برادران ملعون

علامه دیلمی از قول عبدالمؤمن انصاری نقل کرده است که گفت: در محضر موسی بن جعفر علیه السلام وارد شدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم حضور داشت، پس چون با وی تبسّم نمودم، امام فرمود: دوستش داری؟

عرض کردم: بلی، و این دوستی فقط به خاطر شما می باشد.

امام فرمود: او برادرِ تو است، و مؤمن برادرِ مادری و پدریِ مؤمن است، هرچند از پدرِ او تولّد نیافته باشد،

ملعون است کسی که به برادرش تهمت زند،

معلون است کسی که درباره برادرش غِشّ و تقلُّب نماید،

ملعون است کسی که برادرش را (در زمینه کجروی و خطا) پند و اندرز ندهد،

ملعون است کسی که از برادرش غیبت و عیبگوئی کند.(2)

ص: 59


1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص200-201.
2- اعلام الدین، بنقل بحارالانوار، ج75، ص262.

37 - برخورد مسلمان ساز

جاحظ روایت کرده است که وقتی مردی نصرانی از روی جسارت و گستاخی به امام پنجم حضرت باقرالعلوم علیه السلام گفت: أنتَ بقر.

امام فرمود: نه چنین است، بلکه من باقر می باشم.

نصرانی گفت: تو پسر طبّاخه (آشپز یا نان پز) هستی.

امام فرمود: ذاک حِرْفَتُها - آن حرفه او بود -.

نصرانی گفت: تو پسرِ کنیزِ سیاه بذیّه (بدزبان) می باشی.

امام فرمود: إنْ کنتَ صدقتَ غفراللّه لها، و إن کنت کذبتَ غفراللّه لک - اگر آنچه درباره او گفتی راست است، خدای او را بیامرزد و از وی درگذرد، و اگر دروغ گفتی، خدای از گناه تو درگذرد و بیامرزدت.

پس چون آن مرد نصرانی این گونه حِلم و بردباری و بزرگی و بزرگواری را (که از محدوده طاقتِ بشری بیرون است) از امام دید، به شگفت آمد و مسلمان شد.(1)

توضیحا، مادرِ امام باقر امّ عبداللّه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام بود. و از نمونه های اقتداء به امام باقر علیه السلام برخوردِ سلطان المحقّقین خواجه نصیرالدین طوسی است با شخصی که از روی بی ادبی و یاوه گوئی ضمن نامه ای آن مرد بزرگ را به کلمه «یاکلب بن کلب» - ای سگ پسرسگ - مخاطب داشته بود.

پس چون نامه به دست آن شخصیّت بی نظیر علمی و اخلاقی رسید، در پاسخ این حرف زشت نوشت:

قول تو خطاب به من: «ای سگ»، صحیح نیست، زیرا که سگ با چهار دست و پا راه می رود و ناخنهایش بلند و دراز است، لکن من

ص: 60


1- البیان و التبیین، ج1، ص84، ط عبدالسلام محمد هارون؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص207.

منتصب القامه و راسترو می باشم و چهره ام ظاهر و نمایان است، نه چون سگ که قیافه اش - همانند بقیه اعضا و جثه اش - پر از پشم و مو می باشد. و ناخنهایم پهن و کوتاه است و ناطق و خندانم (در حالی که سگ نه سخن می گوید، نه خنده می کند).

بدین ترتیب به اصطلاح اهل منطق، فصول و خواص یعنی ویژگیها و علائمی که در من وجود دارد، برخلاف آنهائی باشد که سگ داراست. و با این چنین برخورد و پاسخگوئی، نویسنده را در حال فرورفتن در منجلاب جهل و ذلّت قرار داد، بدون آن که یک کلمه فحّاشی و زشت گوئی نموده باشد.

38 - برخورد شگفت انگیزِ آقا با غلام

مرحوم کلینی از حفص بن ابی عایشه روایت کرده است که امام صادق علیه السلام غلام خود را برای انجام کاری فرستاد و چون رفتنِ غلام به طول انجامید، حضرتش به سراغ وی رفت و او را در حال خواب یافت، پس بالای سر او نشست و شروع کرد (با گوشه عبا یا چیز دیگری) بادِ او را زدن، تا وقتی که از خواب بیدار شد.

آنگاه با روی سخن به غلام فرمود: واللّه! تو نباید چنین روشی را از خود نشان دهی که شب و روز بخوابی، شب برای تو باشد و روز برای ما، که به انجام وظائفت برسی.(1)

آری این چنین برخورد از ناحیه حجّتِ خدا و رئیس شیعه که بالایِ سرِ غلام بنشیند و بادِ او را بزند که به راحتی بخوابد - خوابیدنی که موردِ اعتراضِ امام بود - و بعدا هم بدون داد و فریاد و تهدید و مجازات به وی بفهمانند وظیفه ات از چه قرار است، بهترین درس است برای پیروانِ این

ص: 61


1- کافی، ج5، ص74؛ بحارالانوار، ج47، ص56.

خاندان که بدانند در پیشامدهای این چنینی با افراد زیردست و خدمتگذار چگونه رفتار نمایند.

39 - بزرگی به خدا می بَرازَد و بس!

به نقل علامه بحرانی و دیگران، مردی به امام حسین علیه السلام گفت: تو را کبر و بزرگی باشد. امام حسین علیه السلام فرمود: نه، هرگز! همه کبر و بزرگی مختصّ خدای یکتا است، و در غیراو نیست، و لکن در من عزّت است، و خدای تعالی فرماید:

«و للّه ِ العزّة و لِرسوله و لِلمؤمنین» .

از برای خداست عزّت و برای فرستاده اش و برای مؤمنان.(1)

ملاحظه کنید، امام حسین علیه السلام (برخلاف روش کبریامنشیِ خلفای جور و دروغین، که جز خودبینی و خودخواهی، چیزی سرشان نمی شد و خدا و آفریدگار جهان برای آنها مطرح نبود و عقیده بدان نداشتند)، از کوچکترین تعبیرِ ناروائی درباره خودش نمی گذشت و اجازه نمی داد کسی حضرتش را به صفات مختصّه الهی توصیف کند یا مخاطب قرار دهد، هرچند از روی جهل و سهل انگاری باشد.

حالا دیگر بحث از دعاوی ناروا و دروغین اقطابِ صوفیّه و خلفای دروغین، نیازمند به فرصت دیگر است.

ص: 62


1- عوالم، ج17، ص65-66، بنقل از کنزالفوائد؛ بحارالانوار، 44/198.

40 - بزغاله یا قاتل پسر پیغمبر

علامه ابن شهر آشوب به نقل از فضل بن زبیر آورده است: روزی امیرمؤمنان علیه السلام در جمع مسلمانان فرمود: «سَلونی قبل أنْ تَفقِدونی»

بپرسید از من - هرچه را که بخواهید - پیش از آن که مرا نیابید.

پس مردی گفت: به من خبر ده از عدد موهای سر و ریشِ من!

امام فرمود: بر هر موئی از سرت مَلَکی باشد که تو را لعن کند و بر سرِ هرموئی از ریشت شیطانی باشد که تو را به خود دعوت نماید. و در خانه تو بزغاله ای وجود دارد که فرزند رسول خدا را خواهد کشت، و نشانه این پیشگوئی مصداقِ واقع شدنِ اوست و تحقّق یافتن به دستش، آنچه را که تو را بدان خبر دادم.

اگر نه این بود که اقامه برهان برای آنچه سؤال نمودی مشکل و غیرعملی است (با اقامه برهان) تو را بدان خبر می دادم.(1)

توضیحا سؤال کننده از عدد موهای سر و ریش، سعد بن ابی وقاص، یکی از اعضای شورای شش نفری خلافت بود که روی موافق به امیرمؤمنان نشان نداد، همچنانکه در جنگ صفین هم از همراهی با آن حضرت امتناع ورزید و به خیال باطل خودش از صحنه جنگ فاصله گرفت.

و در آن روز (که امام آن گونه پیشگوئی را درباره عُمَر پسر سعد ایراد نمود) وی کودکی بود که نشسته راه می رفت، و طبق پیشگوئی امیرمؤمنان علیه السلام پس از گذشتنِ حدود بیست و پنج سال حادثه شوم قتل امام حسین علیه السلام به دستور او به وقوع پیوست.

ص: 63


1- مناقب، ج2، ص269-270.

41 - بعد از چهارده سال معطّلی باز هم...!

محدّث عالی قدر کلینی از یکی از شیعیان - به نام حسن بن حسین انباری - روایت کرده که می گفت در طول چهارده سال با ارسال نامه از امام ابوالحسن الرضا علیه السلام اجازه می خواستم در دستگاه حکومت وارد شوم و به کارمندیِ تشکیلاتِ اداری خلافت پردازم و - چون حضرتش پاسخ نمی داد - در آخرین نامه نوشتم: من از پِیْ گردنی خوردن می ترسم، و دستگاه سلطان (یعنی مقامات خلافت) می گویند تو رافضی و شیعه هستی که با ما همکاری نمی کنی و از اشتغال به کار کارمندی امتناع می ورزی و شانه خالی می کنی.

پس امام علیه السلام به من نوشت: مقصود تو را از نامه ات فهمیدم که بر نعش خود بیمناک هستی، اکنون تو خود می دانی که اگر متصدّی کاری شدی می توانی به آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستور داده عمل کنی و همکارانت و نویسندگانِ زیردستت همراه و هماهنگ خط مذهبی تو شوند و اگر اندوخته ای پیدا کردی نسبت به فقرای مؤمنین مواسات و گذشت نشاندهی، آنچنانکه تو خود یکی از آنها باشی، پس این کارها(یِ مشروع و خداپسند) مقابل کار همکاری با دستگاه حکومت و خلافت (که نامشروع و خدای ناپسند است)، و گرنه نمی توانی و مجاز نیستی که به شغل کارمندی پردازی.(1)

راستی چه درس آموزنده و سرنوشت ساز است پاسخ امام، و قبل از پاسخ، مسکوت و بلاجواب نهادن نامه های قبلی را در طول چهارده سال، برای کارمندان دستگاه های حکومتی و مسئولان اداره جات دولتی در درجات مختلف، که باید توجه داشته باشند در صورتی که نتوانند روش شغلی خود را با دستورات قولی و عملی پیامبر و امیرمؤمنان علیهماالسلام منطبق

ص: 64


1- کافی، ج5، ص111؛ بحارالانوار، ج49، ص277-278.

نمایند وخواه و ناخواه پااز مرز دین بیرون می نهند، چه بهتر بلکه ضروریست که از اول و گرنه هرچه زودتر خود را از لوازم نامشروع و پیامدهای همکاری با ظَلَمه رهائی بخشند و خویشتن را دچار انواع وزر و وبالهای حقوقیِ مردم نکنند.

جهت آگاهی بردیگر نمونه ازاین گونه سؤال و جوابها رجوع شود به داستانِ تشرُّفِ یکی از کارمندانِ بنی امیّه به همراهی علی بن ابی حمزه بطائنی به خدمت امام صادق علیه السلام .

42 - به کار گرفتن، با اُجرتِ قطعی

محدِّث عالی قدر کلینی نقل از سلیمان بن جعفر جعفری نموده که گفت برای انجام بعضی حوائج همراه حضرت رضا علیه السلام بودم، و چون خواستم به خانه خود برگردم فرمود: بامن بیا و امشب را نزد من بمان. پس به دنبال حضرتش حرکت کردم و آنگاه که داخل خانه شد و غلام سیاهی را در جمع غلامان خود - که مشغول ساختن طویله مانندی برای چهارپایان بودند - دید، فرمود: این مرد کیست که در بین شماست؟

گفتند: او با ما همکاری می کند و ما هم چیزی به او خواهیم داد.

فرمود: با وی بر مقدار اجرتش مقاطعه کرده اید؟

گفتند: نه، او به آنچه به وی عطا کنیم راضی خواهد شد. امام با شلاق مانندی که در دست داشت، آنها را مورد ضرب قرار داد و به حال خشم درآمد.

سلیمان گوید، گفتم: فدایت شوم! خود را ناراحت مکن و مثلاً موضوع مهمّی نیست.

فرمود: بارها آنها را ازینگونه عمل نهی کرده ام، مگر آن که با چنین کسی کار را یکسره و قطعی نمایند؛ و دانسته باش! که احدی بدون مقاطعه

ص: 65

بکاری گمارده نشود، مگر آن که اگر سه برابر اجرتش را هم به او دهی، باز پندارد کمتر از مزدش به وی داده ای.

و هرگاه کار به مقاطعه انجامد و سپس اجرتش را بپردازی، به خاطر وفاء به عهد و عمل به قرارداد تو را بستاید، و اگر یک دانه (مثلاً نان یا درهم یا چیز دیگری) زیاده بر اجرتش به او دادی، نسبت بدان حق شناسی و تشکّر خواهد کرد و می بیند که تو بیش از مقدار مقاطعه به او داده ای.(1)

راستی! عالیترین تعبیر از فرموده های ائمّه اطهار (صلوات اللّه علیهم اجمعین) همان جمله زیارت شریفه جامعه است که می گوئیم:

«کَلامُکُم نورٌ و أمرُکُم رُشْد و...»

گفتار شما خاندان رسالت نور است و امر شما رشد و رهنمون به حق و...

چه بسیار اختلافات شدید و منتهی به داد و فریاد و زد و خورد و پاشیدگی کارها و جدائی افرادِ دوست و رَحِم از یک دیگر که عامل و مایه اصلیش همین قضیه ارجاع کار بدون مقاطعه و قرارداد است، و به فرموده امام رضا علیه السلام چه بسا چند برابرِ حقِ انجام دهنده کاری به وی داده می شود و باز او خود را طلبکار دانسته و مدّعی اجرت بیشتر بوده و اظهار نارضایتی می نماید، و به عکس در صورتی که قرارداد قطعی و کار یک سره باشد، با پرداخت یک چهلم اضافه بر اجرت قراردادی، طرف قضیه تشکر و اظهار خوشنودی و رضایت می کند.

ص: 66


1- کافی، ج5، ص288؛ بحارالانوار، ج49، ص106.

43 - پاداش احسان به سگ

علامه نوری - به نقل از «مجمع البحرین فی مناقب السبطین» سید ولی اللّه رضوان - از حسن بصری روایت نموده که امام حسین علیه السلام باغی داشت که غلامش عهده دار باغبانی آن بود.

روزی به همراهی اصحاب خود بدان باغ رفت و چون نزدیک شد، دید غلام مشغول نان خوردن است و هر تکّه نانی را که برمی دارد، نصف آن را پیش سگ می اندازد و نصف دیگرش را خود می خورد و پس از فارغ شدن از خوردن، می گوید: الحمد للّه ربّ العالمین، خداوندا بیامرز مرا و آقای مرا و او را برکت ده، همچنانکه والدین او را برکت دادی، اِی أرحم الراحمین!

امام حسین ازین منظره به شگفت آمد و از جا برخاست و غلام را، که «صافی» نام داشت، صدا زد.

غلام با حال عجله از جا جست و گفت: ای آقای من و آقای مؤمنین تا روز قیامت! من شما را ندیدم که به خدمت شما حاضر شوم و اکنون مرا عفو فرما.

امام فرمود: ای صافی! تو مرا حلال کن که من بی اجازه به باغ تو وارد شدم.

غلام گفت: شما از روی فضل و کرم و بزرگواری خود این چنین با من صحبت و برخورد می کنید و گرنه باغ از خود شماست.

امام حسین علیه السلام فرمود: من دیدم هردانه یا تکه نانی را که برمیداری نصفش را پیش سگ می اندازی و نصفش را خود می خوری واین کار یعنی چه و به چه حساب؟

غلام گفت: ای آقای من! این سگ به هنگام نان خوردن، نگاهش به من بود و من شرم کردم ازینکه خود نان بخورم و او به من نظر اندازد و

ص: 67

این در حالی بود که سگ متعلّق به شماست و از باغ شما حراست و مراقبت می کند، و بالاخره منِ بنده شما و این سگِ متعلّق به شما، هردو از مالِ شما می خوریم.

امام حسین علیه السلام از نحوه پاسخگوئی آن غلام و حالت عاطفی او به گریه افتاد و فرمود: در صورتی که مطلب ازین قرار است، پس تو برای خدا آزاد شدی و هزار دینار هم نقد به وی بخشید.

غلام گفت: اکنون که مرا آزاد فرمودی، باز می خواهم عهده دار باغبانی و خدمات مربوط بدان باشم.

امام حسین علیه السلام فرمود: شایسته است وقتی کریم حرفی می زند و سخنی می گوید، راستیِ آن را با عمل نشان دهد و من به هنگام ورود در باغ گفتم از ورود بی اجازه من مرا حلال کن، اکنون من این باغ را هبه نموده و آن را به تو بخشیدم و این همراهان مرا در خوردن میوه و خرمای آن میهمان خود قرار ده، و به خاطر من آنان را گرامی دار که خداوند روز قیامت گرامیت دارد و تو را در خُلقِ نیکویت و نظریه ات برکت دهد. غلام گفت: اکنون که باغ خود را به من هبه فرمودی، من هم آن را برای اصحاب شما سبیل و جایز الاستفاده قرار دادم.(1)

اکنون باتوجه به داستان فوق این سؤال مطرح است که آیا امام حسین با چنین خُلق و خوی انسانی و با چنین سعه صدر و والاترین درجه برخورد انسانی با غلام زرخرید خود، به خاطر انداختن چند لقمه نان پیش سگ و نشان دادن مصداق واقعی «و سجیَّتُکُمُ الکَرَم و عادَتُکُمُ الإحسان»، صلاحیّت مقام امامت و رهبری امت اسلامی را داشت یا یزید سگ باز و شارب الخمر و بی اعتنای به تمام معیارهای انسانی و ضوابط اسلامی که بوئی از آن به مشامش نخورده بود، تا چه رسد خود با عمل نشان دهد.

ص: 68


1- مستدرک، ج1، ص536؛ جامع الاحادیث، ج8، ص516.

44 - پانزده سؤال و پانزده جواب

به نقل علامه ورّام بن ابی فراس... زید بن صوحان عبدی (یکی از شیعیانِ باشخصیّتِ امام امیرمؤمنان علی علیه السلام ) در مجلسی که گروهی از اصحاب آن حضرت در محضرَش نشسته و گوش به سخنانش می دادند سؤالهائی مطرح نمود که امام هریک را به طور کوتاه، بدین شرح پاسخ دادند:

زید: اِی امیرمؤمنان، چه قدرت و نیروئی پیروزتر و زورمندتر از دیگر نیروها و قدرتها باشد؟

امام: هوای نَفْس.

زید: چه نوع ذلّت و خواری بیشتر مایه خفّت و خواری است؟

امام: حِرص بر دنیا.

زید: چه عملی اَفضل و برتر از دیگر اعمال است؟

امام: تقوا و پرهیزگاری.

زید: چه کاری موفّقیّت آمیزتر باشد؟

امام: خواستنِ آنچه نزد خداست.

زید: کدام رفیق و همراهی شرّتر از همه باشد؟

امام: کسی که نافرمانیِ الهی را در نظرت جلوه دهد.

زید: شَقی ترینِ خَلق کیست؟ امام: کسی که آخرتِ خود را به دنیای دیگری بفروشد (همانند کسی که به نفعِ دیگری شهادت دروغ دهد، یا قضاوت ناحقّ کند، یا برای به قدرت رسیدنِ شخصِ نالایق و بی تقوا اقدام و همکاری نماید). زید: زیرک ترینِ مردم کیست؟

امام: کسی که در زمینه رشد و تعالی بیناتر باشد. زید: حَلیم ترین و بردبارترینِ مردم کیست؟

ص: 69

امام: کسی که (در زمینه هرگونه برخوردِ ناملایمی) خشمگین نشود.

زید: چه کسی از مردم ثابت رأی تر باشد؟

امام: کسی که از ناحیه مردم، مغرور به نَفْس نشود، و دنیا اورا با خودنمائی فریب ندهد.

زید: احمق ترینِ مردم کیست؟

امام: کسی که با دیدنِ دگرگونیها و فراز و نشیبِ روزگار، مغرور به دنیا گردد.

زید: چه کسی از همه کورتر باشد؟

امام: کسی که برای غیرخدا کارکند و از خدا پاداش بخواهد.

زید: چه مُصیبتی و آسیبی سخت ترینِ مصیبتها و آسیبها است؟

امام: مصیبت در امرِ دین (که شخص، دچار انحرافِ عقیدتی و عملی گردد).

زید: بهترین مردم در پیشگاه خدا کیست؟

امام: خداترس ترینِ افراد و عمل کننده ترینِ آنها به تقوا و زاهدترینِ آنها در دنیا.

زید: برترین گفتارها در نزد خدا چیست؟

امام: ذِکرِ فراوانِ او و آه وناله به درگاهَش و خواندنِ او.

زید: چه حالتی در پیشگاهِ خدا اَفضل و ارزنده تر است؟ امام: تسلیم و وَرَع....(1)

ص: 70


1- تنبیه الخواطر، ص 492 - 493.

45 - پریدن در خواب

به نقل کلینی، ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن می شوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟

پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم. امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی.

چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام می رسانی؟

گفتم: آری.

گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچه ها هم همه می دانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه می کنم.

ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا می کنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمی رسانی و به غیراهلش می دهی.(1) بدین ترتیب مؤمنین و حقوق پردازانِ مالی باید ازین روایت سرمشق بگیرند و بدانند چه بسا افراد، دُنگ و دینار بدهیهای شرعی خود را می پردازند، امّا براثر سهل انگاری و غفلت یا جهل به مسائل مربوطه یا انگیزه های غیرشرعی، آن را به افراد مستحقّ و واجد شرایط نمی دهند، و در نتیجه اضافه بر مدیون بودنِ پرداخت کننده، آنچه را که بر ذمّه اش بوده، نیز به پیامدهائی امثال آنچه برای شهاب رخ داده، مبتلا خواهد شد.

و شاید بعضی ارتباط پرداخت حقوق شرعی را در موارد بی جا با

ص: 71


1- کافی، ج3، ص549؛ بحارالانوار، ج47، ص369.

ناراحتی در حالت خواب، و ارتباط پرداخت آن را در موارد بجا با آرامش در حال خواب و بیداری بعید شمرند، در حالی که قرآن مجید با ایراد آیه شریفه: «ألا بذکر اللّه تطمئنُّ القلوب» (1) ذکر خدا و یاد خدا را در هرکجا و به هرشکلی، آرام بخش دلها خاطرنشان و اعلام فرمود. و شکّی نیست که هم اصل پرداخت حقوق واجبِ مالی و غیرمالی و هم دقّت در مصرف آن، انگیزه و عامل اصلیش یاد خدا و بیم از وعیدها و تهدیدهای الهی در عالم دنیا و در سرای آخرت است.

و امّا کسانی که غافل از ذکر و یاد خدا و حساب و کتاب قیامتی و عکس العملهای دنیویِ اداء حقوق هستند، طبعا نه در اصلِ پرداخت واجبات مالی عنایت به خرج می دهند، نه در چگونگی مصرفِ آن.

46 - پس اندازِ جامهای طلا و نقره

ابن ابی الحدید آورده است: روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام ، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام.

فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟

قنبر گفت: برخیز با من بیا.

امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت: یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم.

امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار

ص: 72


1- ؟؟؟

دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی، سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند.

سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید.

مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست....(1)

47 - پیاده روی در رکابِ سوار

ابن شعبه حرّانی نقل کرده است: روزی علی علیه السلام بر مرکب سوار شد و در بین راه گروهی از مردم، پیاده در رکابش به راه افتادند.

حضرت عنان کشید و فرمود: مگر نمی دانید پیاده روی در رکابِ سوار، باعث فساد اخلاقِ شخصِ سوار و مایه ذلّت و خواری پیادگان خواهد شد، برگردید و پیاده با من نیائید.(2)

با توجه بدین برخورد امیرمؤمنان علیه السلام و عکس العمل حضرتش نسبت به آن، دیگر صاحبان پست و مقام باید حسابِ کارشان را بکنند که مبادا براثر این گونه سوء استفاده از نیروهای مردمی، دچار فساد اخلاقِ مورد هشدار امیرمؤمنان نشوند و کارشان به تباهی کشد.

مردم مؤمن و افراد علاقمند بدین گونه کارها هم بدانند که نباید خود را خوار و خفیف و آلت دست ریاست طلبان کنند، چه مثل امیرمؤمنان که پیاده روی به همراهش مایه بسی افتخار و احترام به مقام امامت بود، آن را

ص: 73


1- شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص199؛ مناقب سروی، ج2، ص108.
2- تحف العقول، ص209.

مایه ذلّت اعلام فرمود، و افراد مخاطب را دستور برگشتن داد، و این دستورِ امام به پیروی از رویه پیامبر اکرم بود که اگر حضرتش سوار بود، اجازه نمی داد کسی پیاده در رکابش راه برود... تا آخر حدیث و به شماره 29 گذشت.

48 - پیشدستیِ امام در برقراری صلح و آشتی

مفسِّر شهیر، عیاشی به نقل از صفوان جمّال (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام ) روایت نموده که بین عبداللّه بن حسن و ابوعبداللّه (امام صادق) درگیریِ کلامی پیدا شد، آنچنانکه سروصدای آنها به گوش مردم رسید و مردم دور آنها جمع شدند و بالاخره کار به افتراق و خاموشی انجامید.

پس چون شب به سر آمد و صبح از پیِ حاجتی از خانه بیرون رفتم، امام صادق را دیدم درِ خانه عبداللّه بن حسن (که از عموزاده های حضرت، و مخالف او بود) ایستاده و به جاریه او می گوید: به ابومحمد بگو ابوعبداللّه درب خانه است، آنگاه عبداللّه بن حسن بیرون آمد و چون امام را دید گفت: از چه رو در این موقع صبح بدینجا آمده ای؟ فرمود: من از پی مشاجره و درگیریِ روز گذشته دیشب به آیه ای از کتابِ خدا برخوردم که مرا به قلق و تشویش درآورد.

عبداللّه بن حسن گفت: کدام آیه؟

امام فرمود: گفته خدای عزّوجلّ که فرماید:

«الَّذینَ یصلون ما اُمراللّه به أن یوصلَ و یخشون ربّهم و یخافون سوءالحساب» (1)

و آنگاه هردو همدگر را در بغل گرفته، باهم معانقه کردند و به گریه

ص: 74


1- سوره رعد، 13/21.

افتادند، پس عبداللّه بن حسن گفت: راست گفتی یا اباعبداللّه! واللّه گویا من اصلاً این آیه را نخوانده و گویا هرگز بدون برخورد نکرده بودم.(1)

آری هرچند که بدون شکّ عامل اصلی درگیری کلامی و داد و فریاد راه افتادن بین آن دو، عبداللّه بن حسن بوده که نسبت به بُعد مقام امامتِ امام صادق روی خوشی نشان نمی داده و به خود اجازه می داده رو در رویِ امام بایستد و داد و فریاد به راه اندازد.

امّا امام صادق که رهبر و پیشوای شیعیان بود با رفتنِ اول صبح به درب خانه طرفِ درگیر خود و مطرح کردن آیه شریفه قرآن را درباره صله رحم، پیشدستی در صلح و آشتی و ترمیم خاطر عموزاده خود می کند، تا ضمنا پیروان حضرتش ازو درس بگیرند و در برخوردهای این چنینی با خودی و بیگانه و با دوست و دشمن، تکلیف خود و مصلحت کار را بدانند و برطبق آن عمل نمایند.

49- پیش گیری از همسایه آزاری

به نقل کلینی امام باقر علیه السلام فرمود: مردی به حضور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد و از همسایه خود شکایت کرد.

حضرت به او فرمود: صبر کن، و بالاخره برای سومین بار مراجعه و شکایت خود را تجدید نمود.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او دستور داد: روز جمعه موقعی که مردم برای اقامه نمازجمعه به مسجد می روند اسباب و اثاث خانه ات را بیرون بیاور و کنار معبر انباشته کن، به طوری که مردم ببینند، و چون ازتو علّتِ این کار را بپرسند، ماجرای بین خود و همسایه را نقل کن.

ص: 75


1- تفسیرعیاشی، ج2، ص208؛ نیز کنزالفوائد، ص 36، بدون جمله معانقه کردن و به گریه افتادن؛ جامع الاحادیث، ج16، ص281.

مرد شاکی این دستور را به اجرا درآورد، پس - گویا به خاطر اظهار تنفُّر عابرین از شخص همسایه آزار و دلسوزی برای شاکی - همسایه مورد شکایت، احساس خطر نمود و به نزد شاکی رفت و درخواست برگردانیدن اثاث خود به خانه و پایان بخشیدن بدین وضع نمود و گفت: به خاطر تو با خدا عهد می بندم کارهای گذشته را تکرار نکنم.(1)

همچنانکه ملاحظه می شود، پیامبر گرامی اسلام طرحی را برای دفع ظلم و همسایه آزاری ارائه فرمود که در استفاده از افکار عمومی خلاصه می شود، و شاهد بر این است که شخص مظلوم از هرگونه وسیله مشروعی در رهائی از شرّ ظالم و ستمگر می تواند استفاده کند.

قابل توجه مؤمنین آن که (با تشریفات کمرشکن قانونی و مراحلی را که امروزه برای شکایت از هرچیزی ازجمله شکایت از همسایه آزار و افراد مزاحم باید طی نمود و چه بسیار از مواردی که براثر زد و بندهای مختلف نه تنها به نتیجه نمی رسد، که شخص شاکی محکوم و بدهکار هم می شود) چه بهتر از اول به دستور پیامبر عمل کند که اگر به نتیجه هم نرسد دردسرش کمتر است.

50- تبدیل دشمن به دوست

مبرّد و ابن عائشه (که هردو از اُدَبای سرشناس عرب و مورخّین به نام بوده) روایت کرده اند روزی امام حسن علیه السلام سوار بر مرکب و درحال حرکت بود که برخورد به مردی شامی نمود و تا چشمش به امام افتاد شروع کرد به لعن و ناسزاگوئی به آن حضرت.

امام حسن هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نداد، تا وقتی که مرد شامی دَم فروبست و از گفتنیهای خود فارغ شد.

ص: 76


1- اصول کافی، ج2 ص668؛ بحارالانوار، ج22، ص122؛ سفینة البحار، ج1، ص190.

آنگاه پیش رفت و به وی سلام کرد و خندید و فرمود: ای شیخ! به گمانم غریب هستی و شاید به شبهه درافتاده ای و از روی اشتباه این گونه برخورد نمودی.

اکنون اگرمعذرت بخواهی ورضایت بطلبی، از تو راضی خواهیم شد،

اگر چیزی درخواست کنی، به تو می دهیم،

اگر طلب ارشاد کنی، تو را ارشاد و رهنمود می کنیم،

اگر بخواهی تو را سوار کنیم، سوارت خواهیم کرد،

اگر گرسنه ای، تو را سیر می نمائیم،

اگر برهنه باشی و لباس بخواهی، تو را لباس می پوشانیم،

اگر محتاج و درمانده ای، تو را بی نیاز خواهیم کرد،

اگر رانده شده ای، تورا پناه می دهیم،

اگر حاجتی داشته باشی، آن را برآورده می کنیم،

چون مارا منزلی فراخ و وسائلی گسترده و مالی فراوان باشد، اگر بار خود را به منزل ما فرود آوری و تا وقتِ برگشتن به شهر و دیارَت میهمان ما باشی، برای تو بهتر است.

آن مرد شامی با ارائه این گونه عکس العمل از ناحیه امام حسن، در مقابل آن همه ناسزاگوئی به گریه افتاد و گفت: شهادت می دهم تو خلیفة اللّه در زمین هستی و خدا خود اعلم و آگاه است که مقام رسالتش را در چه جائی قرار دهد، همانا که تو و پدرت مبغوض ترین خلق در نزد من بودید، و اکنون محبوب ترین و دوست داشتنی ترین بندگان خدا در نظر من می باشید.

و بالاخره در خانه امام حسن علیه السلام رحلِ اقامت افکند و تا وقت بازگشتنِ به شام، میهمان حضرت بود و از معتقدین به محبّت اهل بیت گردید.(1)

ص: 77


1- به نقل بحارالانوار، ج43، ص344؛ ربیع الابرار، 2/10 بطورمختصر.

آری! همان طوری که پیامبر اکرم فرمود: «بُعِثتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِم الأخلاق»، برانگیخته شدم تا مکارم اخلاقی را به سرحدّ کمال رسانم، و عملاً حضرتش نمودار و نمایشگر عالیترین محاسن و مزایای اخلاق انسان و اسلامی بود.

امام حسن مجتبی علیه السلام هم وارث همه جانبه پیامبر و آئینه سرتاپانمای جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که با یک چنین عکس العملی فردی هرچه قدر نادان، بیراهه رو، و فریب خورده را به راه راست آورد، آنچنانکه حالت فحّاشی و گستاخی او تبدیل به دوستی و خودباختگی دربرابر امام و اظهار شرمندگی و پوزش طلبی گردید.

51 - تبعیض یا تساوی به نقل علامه سروی

طلحه و زبیر به خدمت امیرمؤمنان رفتند و گفتند: این چنین که تو - در حد نازل و در ردیف افراد معمولی به ما از بیت المال - می پردازی، عُمَر نمی پرداخت!

علی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه مقدار به شما می داد؟

پس چون آنها ساکت ماندند، فرمود: مگرنه این بود که رسول خدا به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم می کرد؟ گفتند: آری!

فرمود: آیا روش رسول اللّه در نزد شما اولویت داشت و شایسته تبعیّت بود یا روش عمر؟

گفتند: روش رسول اللّه، امّا یاعلی! ما در سبقت به ایمان و کوشش در راه اسلام و قرابت با رسول اللّه بردیگران مقدَّم هستیم.

فرمود: در سبقت به ایمان من مقدّم هستم، یا شما؟

گفتند: شما.

ص: 78

فرمود: در خویشاوندی به رسول خدا من نزدیک ترم، یا شما؟ گفتند: شما.

فرمود: در جنگ و جهاد در راه یاری اسلام من بالاترم، یا شما؟

گفتند: شما. فرمود: واللّه - با این مایه های تقدُّم - من خود با کسی که او را اجیر کرده ام (و با اشاره به اجیر و نشاندادن او) یکسان هستم، یعنی به طور مساوی برداشت می کنم.(1)

52 - تلافیِ به ضدّ، به جای تلافی به مثل

محدث قمی نقل کرده که شخصی به نام «عصام بن مصطلق» به هنگام ورود به مدینه برخورد به حضرت امام حسین علیه السلام نمود و پس از آن که شکل و قیافه امام، او را به خود جلب نمود و حضرتش را شناخت، از روی حسد و بغض نسبت به امام امیرمؤمنان علیه السلام شروع کرد به فحّاشی و ناسزاگوئی به امام حسین و پدر بزرگوارش، امیرمؤمنان علیه السلام .

امّا امام حسین علیه السلام با خواندن آیات و احادیثی چند پیرامون وظایف اخلاقی و گذشت و استغفار افراد خطاکار، همانند عکس العمل برادرشان امام حسن با مرد شامی (که قبلاً گذشت) با عصام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: حوائجی را که داری مطرح کن، که مرا افضل و برتر از آنچه پنداری، خواهی یافت ان شاءاللّه.

پس عصام آنچنان شرمنده و خجلت زده شد که گفت: با عکس العمل انسانی و محبت آمیز امام حسین آنچنان عرصه پهناور زمین بر من تنگ شد، که خوش داشتم زمین مرا بخود فرو می برد و از آن پس

ص: 79


1- مناقب، ج2، ص110-111.

برروی زمین کسی در نزد من محبوبتر از حسین و پدرش نبود.(1) اکنون ملاحظه کنید امام حسین با قدرت بدنی و شجاعت ارثی از پدر، می توانست با مشت و سیلی عصام را نقش بر زمین سازد یا با کلمات تندتر و غلیظ تر او را پاسخ گوید، یا حداقل به حُکم: «فإن اعتدی علیکُم فَاعتَدوا علیهِ بِمثلِ مَااعتَدی علیکُم»(2)، که قرآن مجید با ایراد آن اجازه می دهد، هرکس به دیگری تجاوز کرد به همان مقدار تلافی نماید، همان گونه که عصام فحّاشی و بدزبانی کرد، تلافی نماید.

امّا گذشته از مقام امامت، حالت بزرگوار منشی، و روش انسانی و اخلاق پیامبرگونه امام، هریک سدّ راه انتقامجوئی آن حضرت در برابر گستاخی و فحّاشی آن مرد بود و درست به مصداق:

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خَس

آنچنانکه خواندیم آقا امام حسین علیه السلام به جای تلافی به مثل با تلافیِ به ضدّ و مقابله سیّئه با حسنه، عکس العمل نشان داد، فثبّتنااللّه علی ولایته و وفّقنا لاتّباعه و رزقنا شفاعته.

53 - جریمه نگرفتن حقّ السکوت ابن ابی الحدید

داستانی را از حضرت علی علیه السلام روایت نموده که به طور خلاصه چنین است:

آن حضرت فرمود: عثمان در شدت گرمای نیمروز، کسی را از پِی من فرستاد که به نزد او روم، پس من با مقنعه و سرانداز نمودن لباسم را به نزد وی رفتم، و در حالی بر عثمان وارد شدم که بر تخت خواب خود

ص: 80


1- سفینة البحار، ج1، ص421.
2- بقره، 2/194.

لمیده و چوبی در دست داشت و مقدار فراوانی مال - شامل دو کیسه ورق و طلا - جلوِ رویش نهاده بود.

او همین که مرا دید، به من گفت: ازین پولها هرچقدر که می خواهی بردار تا شکمت پُر شود، همانا که تو یاعلی مرا آتش زدی!

و گویا مقصودش از آتش زدن علی، اعتراضهای مخالفت آمیز آن حضرت بود نسبت به ریخت و پاشهای بی حسابِ اموال بیت المال و تبعیضهای فراوان مالی و غیرمالی او درباره بنی امیّه، نسبت به دیگر مسلمانان، که بالاخره منجر به کشته شدنش به دست بعضی از صحابه و مسلمانان گردید .-

بهرحال امیرمؤمنان (بعد از ایراد کلمه تشکّرآمیز معمول در آن زمان) فرمود: اگر این مال از خود تو باشد که از طریق ارث یا بخشش یا درآمد تجاری بدان دست یافته ای من نسبت به آن یکی از دو کَس خواهم بود، یا می گیرم و تشکّر می کنم، یا رد نموده و خودداری از گرفتنش می نمایم. امّا اگر از مال خدا (بیت المال) باشد که حق مسلمانان و یتیمان و ابن سبیل در آن است، پس واللّه نه تو می توانی آن را به من عطا کنی، و نه من می توانم آن را بگیرم. عثمان گفت: واللّه من ابا می کنم، مگر آنچه را که تو از آن ابا نمائی (یعنی من از هرکاری خودداری و کناره گیری می کنم، به جز آن کاری را که تو از آن خودداری و کناره گیری می کنی).

سپس از جا برخاست و شروع کرد با چوبی که دردست داشت مرا زدن، و سوگند بخدا! من او را از زدن چوب (بر سر و بدنم) رد و منع نکردم تا وقتی که حاجتش برآورده شد (یعنی هوسش فرونشست و عقده اش خالی شد).

پس من لباسم را برسر کشیدم و به خانه ام برگشتم و گفتم: خدا خود میانه من و تو - حَکَم - باشد، اگر من تو را امر به معروف کردم یا نهی از

ص: 81

مُنکَر نمودم.(1)

آری این قضیه که ناقل اصلی آن (زبیر بن بکار) از سرسخت ترین دشمنان و مخالفانِ امیرمؤمنان و خودباخته ترین دوستان و طرفداران عثمان بوده و ناقل بعدیش (ابن ابی الحدید) هم کم و بیش دستِ کمی از ناقلِ اصلی نداشته، بهترین شاهد و بیانگر مقام مظلومیّتِ علی و روش جنایت آمیز و ستمگرانه عثمان است، که ما درین باره حرفی نداریم، جز این که بگوئیم:

«أللّهُمَّ الْعَن أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک»

راستی چه جوّ خفقان آوری حاکم بر عصر و محیط بوده که مثل عثمانِ آنچنانی، امام امیرمؤمنان علیه السلام را احضار نماید و به شرح بالا، آن گونه حضرتش را هدف گستاخی و جنایت قرار دهد و امیرمؤمنان با شجاعت و شهامتی که داشت، بدون هیچ گونه عکس العمل دفاعی آن گونه برخورد سکوت آمیز و صبر و تحمُّل دربرابر ضربه های چوب از خود نشان دهد.

و بی جهت نبود که حضرتش می فرمود:

«صَبَرت و فی العَین قَذی و فی الحَلق شجا»

- درمقابل پیشامدهای ناگوار و حق کُشیهای همه جانبه، به خاطر حفظ اسلام - صبر و شکیبائی نمودم، همانند کسی که خوار در چشمش فرورفته و استخوان راه گلویش را بسته باشد.(2)

ص: 82


1- شرح نهج البلاغه، ج9، ص16، بنقل از «موفقیات» زبیر بن بکار.
2- نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.

54 - جوابِ «سام»، علیک است

محدث عالیقدر کلینی از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: مردی یهودی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد گردید، در حالی که عایشه هم در حضور آن حضرت بود و گفت: ألسّامُ عَلَیکُم، (یعنی مرگ بر شما).

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درپاسخ، فرمود: علیکم (یعنی بر شما).

آنگاه دیگری از یهود وارد شد و مانند آن، همان کلمه را گفت و رسول خدا نیز مانند رفیقش به او پاسخ داد.

سپس سومی وارد گردید و مانند آن (السّام) گفت، و رسول خدا هم همان طور که به دونفر رفقایش جواب داده بود، او را نیز جواب داد.

سپس عایشه خشمگین شد و گفت: سام و خشم و لعنت بر شما باد، ای گروه یهود و ای برادران میمونها و خوکها! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای عایشه! اگر فحش به صورتی مجسّم می شد، بدصورتی داشت، نرمش و مدارا بر هیچ چیز نهاده نشده، جز این که آن چیز را آراسته است، و از هیچ چیز برداشته نشده، جز این که آن را زشت و نازیبا نموده.

عایشه عرض کرد: یارسول اللّه! مگر نشنیدی که اینها گفتند ألسّام علیکم.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: چرا، مگر تو نشنیدی آنچه من بدانها پاسخ دادم و گفتم «علیکم»، پس هرگاه مسلمانی به شما سلام کرد به او بگوئید «سلامٌ علیکم» و هرگاه کافری بر شما سلام کرد در پاسخش بگوئید «علیک».(1)

ص: 83


1- اصول کافی، کتاب العشره، باب التسلیم علی اهل الملل، حدیث1.

55 - جهاد در راه خدا، یا مادرداری

کلینی به روایت از جابر آورده است: مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: من مرد جوان سرحال و بانشاطی هستم و علاقمند به جهاد در راه خدا می باشم، امّا مرا مادری باشد که رفتنِ من به جبهه و جهاد برای وی ناخوشایند است.

اکنون بفرمایید تکلیف من چیست و من کدام یک ازین دورا اختیار کنم، رفتن به جهاد یا به سر بردن با مادر را؟ - پیامبر فرمود: برگرد با مادرت باش، قسم بدان کسی که به حقّ مرا به مقام نبوّت برانگیخت، اُنسِ یک شبه مادرت با تو - و به سر بردن تو با او - بهتر از یک سال جهاد در راه خداست(1)، و به روایت صدوق، در سؤال جوان و پاسخ پیامبر، پدر و مادر، هردو مطرح شده اند.(2)

خوانندگان محترم درست دقّت کنند در ایامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دائما دست به گریبان جنگ و جهاد با بُت پرستان و منافقان و یهود بود و بیش از هرچیزی نیاز به نیروهای انسانی، مخصوصا افراد جوان و بانشاط داشت.

و با توجه به بُعد سرنوشت ساز جهاد در جهت بقاء و گسترش اسلام و عالی ترین درجه ثواب و پاداشی که برای جهادگران وعده و نوید داده شده، حضرتش به سر بردن با مادر - یا مادر و پدر - را مقدّم و بهتر از یک سال جهاد در راه خدا اعلام و خاطرنشان فرموده است تا فرزندان از هرطبقه و در هردرجه، وظیفه خود را نسبت به والدین بویژه نسبت به مادر بدانند و طبق آن عمل کنند.

ص: 84


1- کافی، ج2، ص163؛ بحارالانوار، ج74، ص59.
2- امالی صدوق، ص276؛ بحارالانوار، ج74، ص66.

56 - چرا مرا بر خدا مقدم داشتی؟!

علامه مجلسی نویسد: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردی از قبیله بنی فهد را دید که غلام و خدمتکارش را کتک می زند و او برای رهائی خویش از ضربات اربابش به خدا پناه می برد، امّا آن مرد اعتنا نمی کرد و همچنان به کتک زدن آن بنده خدا ادامه می داد.

درین بین چشم آن غلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم افتاد و گفت: به محمّد پناه می برم، دیگر مرا نزن. که آن مرد از زدن او خودداری کرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: این غلام به خدا پناهنده شد، پناهش ندادی، چون به من پناهنده شد، او را رها کردی؟! درحالی که خداوند شایسته تر از محمّد بود، که وقتی بدو پناه برد، دست از او بکشی!

آن مرد گفت: هم اکنون من این غلام را آزاد کردم. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سوگند به خداوندی که مرا به رسالت برانگیخت! اگر این بنده را آزاد نمی کردی گرمایِ آتش دوزخ چهره ات را می گداخت.(1)

درست دقّت کنید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم برخلاف بسیاری از افراد که درین مواقع دچار غرور و خودبینی می شوند، نه تنها از مرد ضارب تشکّر نکرد، بلکه به خاطر بی تفاوتیِ او در مقابل پناهنده شدنِ غلام به خدا، به وی اعتراض فرمود که چرا مرا برخدا مقدّم داشتی و با پناهنده شدنِ غلام به من از زدنش دست کشیدی! و بدین ترتیب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم همیشه، در همه جا و با هربهانه و مناسبتی که پیش می آمد، مردم را متوجّه خدا می فرمود و روحِ خداپرستی و حالت فرمانبری و تجلیل از او را در افراد می دَمید.

ص: 85


1- بحارالانوار، ج74، ص143.

57 - چگونگیِ برخورد با شرابخوار

علامه زمخشری به نقل از شقرانی (اولاد یکی از آزاد کرده های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) آورده است که گفت: در ایّامی که منصور دوانیقی شروع به عطا و جایزه دادن به مردم نمود، من کسی را سراغ نداشتم که برای من در نزد منصور شفاعت کند و چیزی برای من بگیرد.

پس ناگزیر بر درِ بارگاه او به حال تحیُّر ایستاده بودم، که ناگاه جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام ) پیدا شد، من پیش ایشان رفتم، گفتم: خداوند مرا به قربانت کند! من مولای شما شقرانی هستم؛ و خواسته خود را به حضرتش عرض نمودم.

امام بعد از گفتنِ کلمه آفرین، به نزد منصور رفت و در حالی بیرون آمد که مبلغی برای من جایزه گرفته و آن را در آستین نهاده بود و به من مرحمت کرد.

آنگاه فرمود: «یاشقرانی، إنّ الْحسن من کلّ أحد حسن و إنّه منک أحسن، لمکانک منّا، و إنّ القبیح من کلّ أحد قبیح و إنّه منک أقبح، لمکانک منّا؛

ای شقرانی! خوبی از هرکسی خوبست و از تو خوبتر است، به خاطر انتسابت بما - که مردم تو را زاده آزاد کرده ما می دانند -

و زشتی از هرکسی زشت است و از تو زشت تر، به همان جهتِ انتسابت به ما.

زمخشری در توضیح کلام امام به شقرانی نویسد: چون شقرانی شرابخوار بود، امام صادق با این گونه سخن گفتن با وی برخورد نمود، پس بنگر که چگونه خواسته او را بخوبی انجام داد و چگونه به او مرحبا گفت و با آگاهی از حالش وی را مورد اکرام قرار داد و به طور دربسته و تعریض او را موعظه فرمود و این روش نمونه اخلاق پیامبران است.(1)

ص: 86


1- ربیع الابرار، ج2، ص511-512؛ تذکره سبط ابن جوزی، ص345؛ منتهی الآمال، باب8، فصل2.

58 - چگونگی نماز بر جنازه منافق

محدث عالیقدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که مردی از منافقین درگذشت، پس امام حسین بن علی با جنازه او همراهی کرد، درین بین یکی از موالیان خود را دید (که گویا به راهِ دیگر می رفت).

حضرتش به او فرمود: کجا می روی؟ آن شخص موالی، گفت: می خواهم از نماز بر جنازه این منافق فرار کنم.

امام حسین به وی فرمود: بیا در طرفِ راستِ من بایست و هرچه من گفتم، تو هم همان را بگو، و چون ولیِّ آن مرده منافق برای نمازِ میّت تکبیر گفت، حسین علیه السلام گفت: اللّه اکبر (و با اشاره به آن منافق عرض کرد) خداوندا لعنت کن این بنده خود را هزار بار، لعنِ بهم پیوسته، خداوندا این بنده خود را در میان دیگر بندگان خود و بلادِ خود خوار فرما و حرارتِ آتش را به وی برسان و سخت ترین عذاب خود را به او بچشان، که او دشمنان تو را به دوستی می گرفت و با اولیاء تو دشمنی می کرد و نسبت به اهل بیتِ پیامبرت بغض می ورزید!(1)

59 - چون بلا نازل شود، دیگر نباشد چاره ای

شیخ مفید از سلیمان بن داوود جعفری روایت نموده که گفت: شنیدم ابوالحسن (امام رضا یا امام هادی) علیه السلام به پدرم می فرمود: از چه رو تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب دیدم؟

پدرم گفت: او دائی من است.

ص: 87


1- کافی، ج3، ص189، باب الصلوة علی النّاصب؛ بحارالانوار، ج44، ص202.

امام ابوالحسن فرمود: او سخن - ناشایسته - هول انگیزی درباره خدا می گوید، خدا را - برخلاف آنچه باید و هست - به وصف درمی آورد و محدود (به زمان، مکان یا دیگر شئون مخلوقات) می کند، در حالی که خدا به وصف درنیاید (و به هیچ حدّی محدود نباشد)،

پس یا با او همنشین شو و ما را رها کن، و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن - و خلاصه جمع بین ما و او نشاید -.

پدرم گفت: او هرچه می خواهد بگوید، در صورتی که آنچه را او می گوید، من آن را نگویم، چه ضرری از ناحیه وی به من خواهد رسید؟! امام ابوالحسن فرمود: آیا نمی ترسی بلائی بر او نازل گردد و هردو شما را فراگیرد؟

آیا داستان آن شخصی که از اصحاب موسی بود و پدرش از دارودسته فرعون، ندانسته ای که چون لشکر فرعون درصدد تعقیب و دنباله رویِ موسی برآمد، او از موسی تخلُّف و عقبگرد نمود تا پدرش را موعظه کند و به حضرت موسی گرایش دهد، و در حالی موسی برخورد با وی نمود که پدرش با او در ستیز بود، بالاخره آن پدر و پسر باهم به دریا رسیدند و جزو دارودسته فرعون غرق و هلاک شدند، و چون ماجرای غرق شدن فرعون و اتباعش به اطلاع موسی رسید از جبرئیل سراغ آن جوان را گرفت.

جبرئیل گفت: غرق شد، خدای رحمتش کند! او برعقیده پدرش نبود، امّا وقتی بلا نازل شود، برای کسی که (به هرانگیزه، حق یا باطل) در معرض آن قرارگرفته و به گنه کار نزدیک باشد، راه چاره و گریزی نخواهد بود.(1)

مؤلِّف گوید: این روایت با محتوائی که دارد، بهترین سرمشق و

ص: 88


1- امالی مفید، مجلس13، شماره3؛ کافی، ج2، ص374؛ بحارالانوار، ج74، ص195، از مفید و ص200 از کلینی.

ارزنده ترین هشدار است برای مؤمنان که حتی الامکان از شرکت در مجتمعاتِ غیرمشروع و مجالس افراد گمراه و گنهکار و مستحقّ عذاب - حتّی برای انجام کار مشروعی هم که باشد - خودداری کنند، تا مبادا بلا و آسیبی برآنها نازل گردد و دامنگیر آنها هم بشود.

نیز جوانان هم بدانند که رفاقت و نزدیک شدن با افراد منحرف هم، رفتن لبِ پرتگاه است و باید ازآن بر حذر باشند.

60- چه سرمایه ای از این بالاتر؟

شیخ طوسی به روایت از امام هادی علیه السلام از پدرانش از امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده است که فرمود: مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد.

امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمی شناسم.

آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که می گوئید من فقیر نیستم، و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد. امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟

گفت: نخیر!

امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد.

در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود

ص: 89

سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟(1)

آری! امام با یک چنین برخوردی به او فهمانیدند که سرمایه ولایت و رشته علاقه به اهل بیت را نباید نادیده و یا امر کوچکی پنداشت و انسانِ مؤمن با سراغ داشتنِ آن در خود، ادّعای فقر کند، و فقیر واقعی آن کسی باشد که با ملیونها و میلیاردها رقم تومان و دینار و دلار، با دست خالی از ولایتِ اهل بیت می میرد و سرنوشتش جهنّم و عذاب است و دیگر هیچ!

61 - چیزی را که باید تمنّا کرد

به نقل علامه مجلسی، مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد.

امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو می کنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه می خواهی به تو عطا می کنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد.

مرد گفت: سؤال فرما.

امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا می کنی؟

عرض کرد: تمنّای من آن باشد که:

عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود

نیز برآوردن حاجتِ برادرانم

و در مرحله سوم اداء حقوق آنها.

حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟!

ص: 90


1- امالی، بنقل از بحارالانوار، ج67، ص147.

پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن می باشم. پس بدانچه عطا شده ام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست می کنم.

امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانه ات را بگیر.

پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت.(1)

62 - حسرتِ پولها را به گور بُرد

محدّث عالیقدر کلینی و رِجالیِ معروف، کشی، هردو با ذکر سند روایتی نقل کرده اند که به طور خلاصه علی بن جعفر - یکی از اصحاب جلیل القدر امام موسی بن جعفر علیه السلام گفت: به هنگام انجام عُمره رجبیّه در مکّه، محمد بن اسماعیل برادرزاده امام از من خواست که چون می خواهد به بغداد برود، به همراهش خدمت عمویش امام ابوالحسن موسی بن جعفر برسیم و با حضرتش وداع نماید و به روایتی برای تشرُّفِ او به حضور امام اجازه بگیرم.

و بالاخره پس از رسیدن به خدمتش و درخواست اجازه برای رفتن به بغداد و نیز درخواست وصیّتی به او فرمود: وصیّت من به تو این باشد که از ریختنِ خونِ من بپرهیزی.

ص: 91


1- بحارالانوار، ج75، ص415-416؛ مدینة المعاجز، بخش ویژه امام هفتم.

محمد بن اسماعیل گفت: خدا لعنت کند کسی را که در ریختنِ خونِ تو سعایت کند! آنگاه گفت: ای عمّ! مرا وصیّت کن.

باز امام فرمود: تو را بدین موضوع وصیّت می کنم که از ریختنِ خون من برحذر باشی و تا سه مرتبه این سؤال و جواب و لعن بر سعایت در خونِ امام تکرار شد.

آنگاه امام به روایتی، سه کیسه، هرکیسه محتوی صد دینار باضافه سه هزار درهم به وی عطا فرمود، تا کمک سفرِ او باشد.

علی بن جعفر گوید: به امام عرض کردم: فدایت شوم! در صورتی که شما از وی خائف و بیمناک هستید که در خونِ شما سعایت کند، از چه رو بدین گونه به وی اعانت و اعطاء دینار و درهم می کنید؟

فرمود: موقعیکه من صله رحم نمایم و او قطعِ رَحِم، خداوند رشته حیاتش را قطع کند.

امّا محمد بن اسماعیل با گرفتن هر یک از کیسه های محتوی دینار خوشحال می شد و به عمویش موسی بن جعفر دعا می کرد و بالاخره پس از دریافت کیسه دراهم (در حالی که من فکر می کردم از رفتنِ به بغداد منصرف شود) رهسپار بغداد شد و بر هارون وارد گردید و بر او به خلافت سلام کرد و گفت: من گمان نمی کردم در روی زمین دو خلیفه وجود داشته باشد، تا وقتی که عمویم موسی بن جعفر را دیدم به عنوان خلافت بر وی سلام می کنند و... و.... پس هارون صدهزار درهم برای محمد بن اسماعیل فرستاد، امّا هنوز پولها به دستش نرسیده و نگاهش بدان نیفتاده، در نیمه شب خداوند او را به مرگ ناگهانی از بین برد و فردای آن روز صدهزار درهمِ حواله هارون را برگردانیدند.(1)

و امّا پیامدِ این قطعِ رَحِم برای امام هفتم، آن بود که هارون ملعون

ص: 92


1- کافی، ج1/485؛ رجال کشی، ص263؛ جامع الاحادیث، ج16، ص257-259.

هرچه زودتر به مدینه رفت و در حالی که آن حضرت در کنار قبر جدّش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم مشغول دعا و زیارت و مناجات با خدا بود، به دستور هارون او را دستگیر و به سمت بغداد فرستادند و در بدترین زندان ها زندانی نمودند و به دنبال آن با گذشتن سه تا چهارده سال که امام در زندان به سر می برد، مسموم و شهیدش کردند.

لکن حضرتش با هشدارِ توأم با کیسه های دینار و درهم از یکسو صله رَحِم کرد و از سوی دیگر اتمام حجّت فرمود. و در مرحله سوم به دیگران درس داد که برخورد انسانی و خداپسند از چه قرار است و قطعِ رَحِم چه آثار شومی را برای خود و دیگران در پی دارد.

63 - خاموش کردن چراغ به هنگام عَرضِ حاجت

به نقل مرحوم فیض، حارث گوید: شبی را در خدمت امام امیرمؤمنان علیه السلام به صحبت و گفتگو می پرداختیم، پس در خلال سخن عرض کردم برای من حاجتی پیش آمده است.

امام فرمود: ای حارث! آیا مرا برای بیان نمودن حاجتت شایسته می دانی؟

عرض کردم: البتّه یاعلی! خدا شما را جزای خیر عنایت کند.

ناگهان حضرتش از جای برخاست، چراغ را خاموش کرد و با هرچه بیشتر ملاطفت و مهربانیِ مخصوص به خود، پهلو به پهلویِ من نشست و فرمود: می دانی چرا چراغ را خاموش نمودم؟

برای این که بدون ملاحظه و رودربایستی، هرچه در دل داری بگوئی، و من ذلّتِ احتیاج را در چهره ات نبینم، اکنون هرحرفی داری بزن، که شنیدم پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: در صورتی که حوائج مردم بر دلِ دیگری سپرده شود یک امانت الهی است که باید آن را از دیگران پنهان

ص: 93

دارد، و کسی که آن را افشاء نکند ثواب عبادت به او می دهند، و هرگاه افشاء گردید، بر هرکس که می شنود شایسته است به کمکِ حاجتمند برخیزد و برای او کارسازی نماید.(1)

64 - خانه ای بی نظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز

به نقل علامه سروی از هشام بن حکم (یکی از اصحابِ امام صادق علیه السلام و متکلّمان بنام و جوان شیعه)، مردی از ملوک جبل هرسال به حجّ مشرَّف می شد و در مدینه بر امام صادق علیه السلام وارد می گردید و حضرتش در خانه ای از خانه های خود از وی پذیرائی می فرمود و مدّت سفر و اقامتِ او هم قبل از رفتن به حجّ و بعد از آن در مدینه به طول می انجامید.

او در سالی هنگام تشرُّف به حجّ، شرفیاب محضر امام شد و با تقدیم ده هزار درهم نقد از حضرت خواست خانه ای برای وی در مدینه خریداری نمایند که از آن پس مزاحم ایشان نشود.

امام پول را گرفتند و خواسته او را پذیرفتند و چون آن مرد جبلی از مکّه برگشت و خدمت امام رسید از معامله خانه و مشخّصات و محل آن سراغ گرفت.

امام فرمود: بلی، و نوشته سند مانندی به عنوان قباله خانه به وی تسلیم نمود بدین شرح:

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم فروشنده: جعفر بن محمّد خریدار: فلان، فرزند فلان جبلی

ص: 94


1- وافی، ج6، ص59.

مورد معامله: خانه ای در بهشتِ فردوس

مشخّصات: محدود به حدود اربعه، بدین ترتیب:

حدّ اوّلش به خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم

حدّ دومش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام

حدّ سومش به خانه حسن بن علی علیه السلام

حدّ چهارمش به خانه حسین بن علی علیه السلام

مبلغ: ده هزار درهم

پس همینکه آن را خواند با چهره باز و خندان گفت: بلی، قربانت شوم! من بدین معامله راضی شدم.

آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: در مدینه گروهی از سادات و علویین هستند که در حال تنگدستی و سختیِ معاش به سر می برند و من مالی را که از تو گرفتم در بین فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام تقسیم کردم، و طبق آنچه نوشتم امیدوارم خداوند قبول فرماید و به تو در بهشت پاداش مرحمت کند.

آن مرد جبلی در حالی که آن نوشته را با خود به همراه برد، از مدینه خارج و به محل خود برگشت و طولی نکشید که مریض شد و چون مشرِف به موت گردید، کسانِ خود را احضار و با قَسَم از آنان خواست آن نوشته را همراهش در قبر گذارند، و آنها هم چنین کردند.

پس چون فردای آن روز بر سر قبرش رفتند، آن قباله را برفرازِ قبر دیدند، که بر آن نوشته شده بود: به خدا قسم! ولیِّ خدا، جعفر بن محمد بدانچه گفته بود (که خانه ای برای من در بهشت معامله و محدود به ...)

وفا کرد.(1)

ص: 95


1- مناقب، ج4، ص434؛ خرائح قطب راوندی، کلمه طیّبه، حاجی نوری، ص361، باب14.

باتوجه به داستانِ فوق ما کاری به کارِ کسانی که در مثل منطقه شمال یا دیگر مراکز تفریحی، باغ و خانه مجلّل و مجهّز خریداری می کنند تا سالی یکی دو مرتبه، خود و عائله یا دوستانشان برای تفریح و خوشگذرانی بدانجا روندو چندروزی را به عیش و نوش بگذرانند، نداریم.

ولی روی سخن ما با افراد متدیّن و ولایتی است که در مثل مشهد مقدّس خانه تهیه می کنند تا در دوره سال که خود و اطرافیانشان یک بار یا چند بار به زیارت می روند در رفاه و راحتی باشند؛ پس می پرسیم: اگر این خانه عینا، یا پول آن تبدیل به یک یا چند خانه کوچک برای سادات و ذُریّه های خانه بدوشِ پیغمبر شود، ارزش همیشگی دارد و خداوند در قیامت عوضش را به او مرحمت می کند یا همچنانکه در مشهد است و طولی نمی کشد که ورثه بر سرِ آن به نزاع و کشمکش پردازند

آری، اگر امام صادق علیه السلام از دنیا رحلت فرموده، راه تهیّه خانه در فردوسِ برین را به ما نشان داده و نمونه فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام ، که امام صادق پولِ خانه آن مرد جبلی را به مصرف زندگی آنها رسانید، هم فراوانند.

65 - خدای پنداری و دروغین

شیخ صدوق نقل کرده است: امیرمؤمنان علیه السلام به بازار کوفه وارد شد و شنید مردی که پُشتش به جانب آن حضرت بود، می گوید: نه، قسم بدان خدائی که در پسِ هفت آسمان حجاب گزیده است!

امیرمؤمنان علیه السلام - گویا با دست - به پشت آن مرد زد و فرمود: کیست آن که در پَسِ هفت آسمان در حجاب است؟

آن مرد گفت: ای امیرمؤمنان! این خداوند باشد که چنین است.

ص: 96

امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! به خطا رفته ای، بین خداوند عزّوجلّ و خَلقَش حجاب نباشد، او در هرکجا که باشند با آنها است.

آن مرد گفت: کفّاره گفتارم چیست؟

امام فرمود: کفاره اش آن است که بدانی هرجا که باشی خدا با تو است - یعنی مسلّط بر تو و ناظر و آگاه از احوال و اعمالت -.

باز پرسید: اطعام مساکین کنم؟

امام فرمود: نه، جز این نیست که قَسَم به غیرپروردگارت خوردی، چه خدایِ پشت پرده، خدا نیست.(1)

همچنانکه ملاحظه می کنید درین روایت امام امیرمؤمنان علیه السلام به کسی که قَسَمِ بی جا خورده است، چنین می آموزد که باید برای جبران عمل نادرستی که از وی سرزده، اعتقاد خود را تصحیح و اصلاح نماید و بداند که خدای متعال در پَسِ هفت آسمان محجوب نگشته و در آن سوی آسمانها قرار نگرفته. زیرا ذات الهی برتر از مکان و محیط بر آن و خالق و آفریدگار همه موجودات از جمله مکان و محیط و فضا و زمان است، و لذا در همه جا هست و با همه، و مکان، او را محدود نمی سازد.

از سوی دیگر آن مرد پنداشته که شاید لازم باشد برای جبران سوگند ناروایِ خویش اطعام مساکین کند. ولی حضرتش خاطرنشان فرمود که خیر، چنین کاری لازم نیست.

چه، تو بر فرض آن که نخواهی به قَسَمِ خود عمل نمائی، کفّاره ای برتو نباشد، از آن رو که وجوب کفّاره آن جا مطرح است که شخص به نامهای معیّن و مشخصِ پروردگار متعال سوگند یاد کند، ولی تو به موجودی پنداری و خیالی، غیر از خدای لامکان قسم یاد کرده ای، و بنابرین کفّاره ای نخواهد داشت.

ص: 97


1- توحید صدوق، باب نفی المکان، ص184، شماره21.

66 - خریدن آزادمردان

به روایت شیخ صدوق، روزی مردی نزد امام علی علیه السلام آمد و عرض کرد: مرا حاجتی است.

امام به خاطر آن که در انظار حاضرین به ذلّتِ سؤال نیفتد، پیش از آن که حاجتش را به زبان آورد، فرمود: حاجت خود را - با انگشت - روی زمین نقش کن.

آن مرد بر زمین نوشت: من فقیر و محتاج هستم.

امام به قنبر دستور داد: برو دو قطعه پارچه لباس (حلّه) برای او بیاور. مرد فقیر با برخورد این چنینی از ناحیه امیرمؤمنان علیه السلام ، چهار بیت شعر در مدح و ثنای آن حضرت سرود.

امام برای دومین بار به قنبر دستور داد: صد دینار به او ده.

کسانیکه در مجلس ناظر ماجرا بودند، از روی تعجّب یا تنگ نظری گفتند: یاعلی! زیاد دادی، راستی او را بی نیاز فرمودی!

علی علیه السلام فرمود: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هرکس را در جایگاه خود قرار دهید و چون این، مرد باکمالی است، شایسته اکرام و احترامِ بیشتر می باشد.

سپس فرمود: من درشگفتم که بعضیها با پول خود غلام و برده می خرند - و مثلاً از آنها کار می کشند - امّا حاضر نیستند با بذل و بخشش و گذشتهای مالی، آزادمردان را همچون بنده و برده خویش کنند و به هنگام نیاز از وجودشان استفاده نمایند.(1)

ص: 98


1- امالی صدوق، ص164؛ بحارالانوار، ج74، ص407-408.

67 - خوارج و سوءاستفاده از قرآن

علامه ابن شهرآشوب نویسد: در حالی که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام مشغول خواندنِ نماز صبح بود، ابن کواء (یکی از خوارج) آیه شریفه: «و لقد اوحی إلیک و إلی الَّذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننَّ من الخاسرین» (1) را- که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خطاب فرماید: به تو و به پیامبران قبل از تو وحی شد که اگر شرک آوری، اعمالت تباه و نابود گردد و بدون شکّ از زیان کاران خواهی بود - در پشتِ سر حضرتش قرائت نمود.

و با خواندنِ این آیه خواست، امام را مورد طعن و تعرُّض قرار دهد. پس امیرمؤمنان علیه السلام از روی احترام به قرآن از ادامه قرائت نماز خودداری فرمود، تا آیه به پایان رسید و تا سه مرتبه همین که امام شروع به قرائت می فرمود، ابن کواء از نو، آیه را قرائت می کرد و امام سکوت می نمود.

آنگاه بعد از تکرار او برای سومین بار، حضرتش با خواندن آیه شریفه «فاصبر إنَّ وعداللّه حقٌّ و لایستخفنّک الَّذین لایوقنون» (2)، که خداوند در مقابل رفتار ناهنجار مخالفین به پیامبر اکرم فرماید: (اکنون که چنین است) صبر پیشه کن که محقّقا وعده خدا حقّ است و هرگز روش کسانی که ایمان ندارند و فاقد یقین هستند، نباید تو را خشمگین سازد (و از جا تکان دهد)، به او پاسخ داد.

آنگاه سوره نماز را به پایان رسانید و به رکوع رفت.(3)

اکنون جای بسی دقّت است که یک نفر از لشکریان امام امیرمؤمنان

ص: 99


1- سوره زُمَر، 39 /65.
2- سوره روم، 30/60.
3- مناقب، ج2، ص113؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص311.

ارواحنا فداه، که با فریب خوردن از ناحیه معاویه، در زمره خوارج و مخالفان حضرتش وارد شده و در حال نماز با آیه قرآن امام را هدف طعن و تعرّض قرار می دهد، امام امیرمؤمنان علیه السلام - بدون آن که مثل عموم مردم به ویژه متصدّیان امور ریاستی بر سرِ یک امر جزئی، دچار احساسات شود و در حال اشتغال به نماز او را مورد حمله و ضرب و شتم قراردهد، یا حداقل دچار شکّ و تزلزل در نماز گردد - با کمال متانت از روی تعظیم به قرآن، سکوت اختیار می کند و پس از سه مرتبه تکرار قرائت آیه از ناحیه ابن کواء، با مناسب ترین و منطقی ترین آیات مربوطه، به وی جواب می دهد. و راستی اگر یک چنین قضیه ای برای ماها یا برای دست اندرکاران و مقامهای حکومتی پیش آید، چگونه عکس العملی از ما ارائه خواهد شد؟ خدا می داند و بس!

68 - خواهر خوش رفتار و برادر...

علامه مجلسی از عمار بن حیّان روایت کرده است که گفت: به امام صادق علیه السلام از خوش رفتاری و نیکی فرزندم اسماعیل به من، خبر دادم. حضرت فرمود: من او را دوست می داشتم و هم اکنون بیشتر از پیش او را دوست دارم.

آنگاه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را خواهری بود رضاعی، که بر حضرتش وارد شد و چون نظرش به او افتاد خوشحال گردید و روانداز خوابش را (و به دیگر روایت، عبایش) را برزمین انداخت و وی را بر آن نشانید و شروع کرد با چهره خندان با او سخن گفتن.

پس برخاست رفت و برادرش وارد شد، امّا پیامبر برخوردش با او همانند برخوردش با خواهر او نبود.

گفتند: یا رسول اللّه! آن طوری که با خواهر رضاعیَت رفتار نمودی با

ص: 100

برادرت چنین نکردی، در حالی که او مرد بود؟

فرمود: این به خاطر آن بود که آن زن (خواهرِ رضاعی) بیش از برادرش به پدر و مادرش (به پدرش) نیکی و خوش رفتاری می کرد.(1)

69 - خودداری از نماز بر جنازه بدهکار

محدّث نوری روایت کرده است: جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر آن نماز بخواند.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به اصحاب فرمود: شما بر او نماز بخوانید، ولی من نمی خوانم.

اصحاب گفتند: یارسول اللّه! از چه رو بر وی نماز نمی خوانید؟

فرمود: به خاطر دِینی که بر ذمّه اوست.

ابوقتاده گفت: من ضامن می شوم که بدهی او را بپردازم.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: به نحو تمام و کمال خواهی پرداخت؟

ابوقتاده گفت: بلی، به نحو تمام و کمال.

در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آن جنازه نماز خواند و ابوقتاده گفت: بدهی وی هفده درهم یا هیجده درهم بود.(2)

و در روایت شیخ حرّ عاملی، مقدار بدهی دو دینار ذکر شده.(3)

راستی این عالی ترین درس و هشداری بود از ناحیه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به عموم و مخصوصا به سهل انگاران در پرداخت بدهی یا بدهیهای خود، تا آن جا که منتهی به مرگ آنها شود، و چه بسا ورثه آنها هم سهل انگاری

ص: 101


1- کافی، ج2، ص161؛ بحارالانوار، ج74، ص55؛ نیز ص81، شماره85، به سند دیگر.
2- مستدرک، ج13، ص404، به نقل از تفسیر ابوالفتوح رازی؛ جامع الاحادیث، ج18، ص327.
3- وسائل الشیعه، ج13، ص151.

در اداء دِین کنند یا نتوانند اداء نمایند و مایه گرفتاری میّت خواهد شد. شاهد بر این موضوع روایت کلینی و شیخ طوسی است، بدین مضمون که معاویة بن وهب (از روی سؤال) به امام صادق علیه السلام عرض کرد: برای ما نقل کرده اند که مردی از انصار از دنیا رفت و دو دینار بدهی داشت... تا آخر حدیث.

امام صادق فرمود: این حقّ است و پیامبر این چنین برخورد با میّت نمود که مردم پند گیرند و بدهی خود را به یک دیگر بپردازند و دِیْن خود را سبک نشمارند، و گرنه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خود از دنیا رحلت فرمود و بدهی داشت و امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شد و بدهی داشت و امام حسن علیه السلام درگذشت و بدهی داشت و امام حسین علیه السلام کشته شد و بدهی داشت.(1)

70 - خیال بی جا

محدّث عالی قدر کلینی نقل روایت نموده که حسن زیات مصری گفت: من به همراه رفیقم وارد بر ابوجعفر (امام باقر) علیه السلام شدم، پس حضرت را در خانه و اطاقی آراسته با رواندازی زیبا و سر و صورتی مرتّب و سرمه در چشم کرده دیدیم، آنگاه سؤالهائی مطرح کردیم و حضرتش پاسخ داد.

و چون برخاستیم برویم، فرمود: حسن! فردا هم به همراه رفیقت به نزد من آیید.

گفتم: بلی، می آیم قربانت شوم!

چون فردای آن روز به خدمتش رسیدیم، اورادراطاقی که حتّی حصیر

ص: 102


1- کافی، ج5، ص39؛ فقیه، ج3، ص111؛ تهذیب، ج6، ص183؛ علل الشرایع، ص590، بدون جمله «امیرالمؤمنین کشته شد»؛ بحارالانوار، ج103، ص143؛ جامع الاحادیث، ج18، ص280.

هم نداشت، دیدیم به حالت معمولی، باپیراهن زبر وخشنی به سر می برد. آنگاه رو به رفیق من نموده و فرمود: ای برادر بصره ای! دیروز بر من وارد شدی و من در اطاق همسرم بودم که وسائل موجود در آن از وی بود و من به خاطر آن که نوبت او بود و او خود را برای من آراسته کرده بود، من هم چنان کرده بودم، امّا وضع من چنانست که می بینی، پس مبادا خیالی در دلت راه دهی.

در این موقع رفیق من عرض کرد: قربانت شوم! به خدا سوگند من دیروز همچنانکه فرمودید، خیالی در دلم راه یافت، امّا امروز پس به خدا قسم آنچه در دلم وارد شده بود، خداوند آن را زدود و دانستم حقیقت امر همان است که فرمودی.(1)

این حدیث به خوبی بیانگر آن است که امامان شیعه در چه محدودیّت هائی به سر می بردند، که ناچار بودند اگر یک روز لباسی نو در بر کرده و در اطاق و حجره سامان یافته با شکل و قیافه آراسته و تمیزی زندگی کنند، افراد تنگ نظر و خیالاتی را هم توجیه کنند تا مبادا نسبت به مقام امامت دچار تندروی و سوء ظنّ شوند.

و در عین حال نیز بیانگر آن است که ائمّه شیعه با همه گونه مشاغل مربوطه و گرفتاریهائی که از ناحیه دوست و دشمن دست به گریبان آن بودند، از رعایت حقوق همسر و برآورد توقّعات مشروع آن هم غافل و بی تفاوت نبودند و بالاخره هریک از ابعاد شرعی و عرفی زندگی خود را مورد توجّه قرار می دادند.

در پایان یادآور می شویم: مشابه این روایت را نیز مرحوم نوری از عیون المعجزات درباره امام چهارم حضرت سجّاد علیه السلام نقل کرده است.(2)

ص: 103


1- کافی، ج6، ص448؛ جامع الاحادیث، 16/710.
2- مستدرک، ج1، ص209.

71 - دستی که پیامبر آن را بوسید!

مورخ شهیر ابن اثیر به نقل از انس بن مالک نویسد: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جنگ تبوک برمیگشت، سعد بن معاذ انصاری به استقبال آمد و چون حضرتش با او مصافحه کرد و دستش را زبر و خشن دید، فرمود: چه صدمه و آسیبی به دستت رسیده؟

سعد عرض کرد: یارسول اللّه! من با طناب و بیل کار می کنم و درآمدم را صرف معاش خانواده ام می نمایم.

«فقبّل النّبی صلی الله علیه و آله وسلم یده و قال: هذه یدٌ لاتمسَّها النّار».(1)

رسول خدا دست او را بوسید و فرمود: این دستی باشد که آتش (جهنَّم) با آن تماس پیدا نکند.

همچنانکه در پاورقی این صفحه ملاحظه می کنید، این روایت را از دو مصدرِ تاریخی و صحابه شناسی سنّی نقل کرده ایم، امّا در منابع شیعی بدان برخورد نشده، ولی بدون شکّ اگر این دست بوسی واقعیّت داشته باشد، برای همه مؤمنین درسی خواهد بود که از طریق آن پی به ارزش کار و نان خوردن از رهگذر کار و کوشش ببرند و بدانند نقش ارزنده کارِ یک زارع یا کارگر و زحمت کش تا آن جا به او شخصیّت و عزّت می دهد که پیامبری که خاکِ قَدَمش بوسه گاه ملائک و سرمه چشم سلاطین و بزرگانِ عالَم بود، دستِ زبر و خشنِ یک کشاورز و زحمت کشِ مؤمن را به احترامِ کار می بوسد.

در حالی که پیامبر اکرم با تعریف و تمجیدهای فراوانی که خود از کسب و تجارت و دیگر شغلهای حلال یا مسئولیتها و پست و مقامهای مشروع نموده، هیچ گاه چنین برخوردی با کسبه و تُجّار نداشته است. (104)

ص: 104


1- اسدالغابه، ج2، ص269؛ اصابه، ابن حجر، ج4، ص172، شماره3198.

72 - دعا بر سر سفره غذا

کلینی از حفص بن عمر بجلی روایت نموده که گفت: از وضع ناهنجارِ مالی و ازهم پاشیدگیِ زندگیَم به امام صادق علیه السلام شکایت کردم. امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالشِ زیرِ سَرَت هم که باشد به ده درهم غذائی آماده کن و مقداری از برادرانَت را به غذا دعوت کُن و از ایشان بِخواه تا درباره تو دعا کنند.

حفص گوید: به کوفه آمدم و هرچه تلاش کردم غذائی تهیّه کنم میسّر نشد، تا بالاخره طبق دستور امام صادق بالش زیر سَرَم را فروختم و با آماده ساختنِ غذا، تعدادی از برادرانِ دینیِ خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حلّ مشکلات زندگیم شدم، آنها هم با صرف غذا دعا کردند.

او اضافه کرد: به خدا قسم! جز مدّت کوتاهی از این قضیّه گذشت که متوجّه شدم کسی درِ خانه را می زنَد و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلبکار بودم به سراغ من آمد و با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانَم ده هزار درهم بود، بدهیِ خود را با من تصفیه و مصالحه کرد و از آن پس پی درپی امرِ من رو به فَراخی و گُشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید.(1)

این حدیث شریف، بیش از هرچیز دیگر بیانگر ارزش تجمُّعِ برادران دینی و تأثیر دعای دسته جمعی است، آن هم برسر سفره غذا.

همچنان که گویا محبوبیّتِ اطعام مؤمنین است، که امام به حفص دستور فرمود: «بالشِ زیرِ سرت را هم که باشد بفروش ... تا مؤمنین برسرِ سفره غذا تجمُّع و دعا کنند».

ص: 105


1- کافی، ج 5، ص 314 ؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 382.

73 - دوستدارترین دوستان اهل بیت

به نقل علامه برقی، عبدالرحمان بن حجاج گوید: با امام صادق علیه السلام غذا می خوردیم، پس ظرف برنجی آوردند و ما از خوردنش معذرت خواستیم.

امام فرمود: شما کاری نکرده اید - یعنی چیز زیادی نخورده اید که عذرخواهی کنید - دوستدارترینِ شما نسبت به ما، خوش خوراک ترینِ شما باشد نزد ما.

عبدالرحمن گفت: من هم (با این فرموده امام) از آنچه در آن ظرف بود خوردم.

در این موقع امام فرمود: هم اکنون... (یعنی حالا کارِ درستی کردی که ازین برنج خوردی)، سپس آغاز سخن کرد و به طور نقل حدیث فرمود: ظرف برنجی از ناحیه انصار، برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هدیه بردند، پس سلمان، مقداد و ابوذر رحمهم الله را دعوت به خوردن نمود، امّا چون آنها شروع کردند به عذرخواهی و ملاحظه در خوردن، پیامبر فرمود: شما کاری نکرده اید - یعنی چیزی نخورده اید که عذرخواهی کنید -؛

همانا دوستدارترینِ شما نسبت به ما خاندانِ رسالت، خوش خوراک ترینِ شما باشد نزد ما. پس آنها شروع کردند بدون ملاحظه و رودربایستی و شرمِ حضور، به خوردن از آن برنج.

آنگاه امام صادق فرمود: «رَحِمَهُمُ اللّه وَ صَلّی عَلَیْهِمْ». خداوند ایشان را رحمت کُند و درودش را نثارشان فرماید!(1)

ص: 106


1- محاسن برقی، ص414؛ بحارالانوار، ج75، ص450.

74 - دوستی در مقابل دشمنی

علامه ابن شهرآشوب نقل کرده است حسین بن علی علیه السلام بر اُسامة بن زید وارد شد، درحالی که او بیمارِ مُشرِف به موت بود و با گفتنِ «یاغماه» اظهار نگرانی می کرد.

امام حسین فرمود: از چه رو نگرانی اِی برادر؟

اُسامه گفت: دِیْنی برعهده من است به مبلغ شصت هزار درهم.

امام حسین فرمود: این بدهی را من عهده دار می شوم.

اُسامه گفت: می ترسم بمیرم و این بدهی همچنان ادامه پیدا کند.

امام حسین فرمود: نگران مباش، تا من آن را نپردازم نخواهی مُرد و پیش از آن که بمیرد آن را پرداخت.(1)

قبل از هرگونه توضیحی لازم است خوانندگان محترم بدانند، اُسامه همان کسی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر مصالح اسلامی و خالی بودنِ مدینه به هنگام فوتش، از وجود منافقان و کسانیکه می خواستند نقشه از پیش تهیّه شده سقیفه و خانه نشین کردنِ علی و غصبِ مقام خلافت را با فوتِ حضرتش به اجرا درآورند، نیروئی به تعداد سه هزار نفر (مرکّب از گردانندگان سقیفه و اطرافیانشان و دیگر صحابه) به فرماندهی او (اُسامة بن زید) تشکیل داد و فرمود: به سَمتِ روم و سرکوبیِ دشمنان اسلام حرکت کنند، و با توجّه به زمینه تخلُّف و کارشکنیِ «منتظرالخلافه»ها، به طور مکرّر فرمود: «لَعَنَ اللّه مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جیشِ اُسامة».(2)

خدا لعنت کند کسی را که از همراهی با جیشِ اُسامه تخلُّف نماید.

ص: 107


1- مناقب، ج4، ص65، و در ص 63 این قضیه را به عنوان امام سجاد ومحمد بن اسامه و مبلغ پانزده هزار دینار به نقل از حلیة الاولیاء آورده است ودربحارالانوارج46 ص56 به عنوان امام سجاد و زیدبن اسامه ذکر شده.
2- ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 23، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدیدج 6 ص 52.

و متأسّفانه یکی از تخلّف کنندگان از جیش اسامه و نیروی اعزامی، خودِ اُسامه بود، که به طور خلاصه از هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آگاه شدند و به بهانه ناراحتی از بیماریِ آن حضرت از چند فرسخی برگشتند و وقت گذرانی کردند تا حادثه ناگوار فوت او به وقوع پیوست و برین اساس یکی از افرادِ مورد لعن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خودِ اُسامه بود.

هم اُسامه یکی از کسانی بود که به هنگام قتل عثمان و بیعتِ عموم مسلمانانِ مدینه وصحابه برخلافتِ امام امیرمؤمنان علیه السلام از بیعت با حضرت امتناع ورزید و فتحِ بابِ مخالفت با علی را برعهده گرفت که به دنبال مخالفت یا نقض بیعتِ او و حدود دوازده نفر دیگر، جنگ جمل (به فرماندهی عایشه و طلحه و زبیر) و جنگ صفّین (به فرماندهی معاویه و طراحیهای عمروعاص) و جنگ خوارج (که به عَزلِ ظاهریِ علی از مقام خلافت، به وسیله حَکَمین تحمیلی و نیز قتل علی به دست ابن مُلجَمِ خارجی انجامید) همه به وقوع پیوست و هنوز که هنوز است، این رشته سرِ دراز دارد.

اکنون جالب توجّه است که امام حسین روحی له الفداء به عیادت یک چنین کسی می رود و عهده دارِ شصت هزار درهم (بزرگترین رقمِ مالیِ آن زمان) بدهی او می شود و حتّی نقدپردازیِ آن را به خاطر رفع نگرانیش عملاً به اجرا درمی آورد.

و این در حالی بود که نه امام حسین بارَش افتاده بود، تا اسامه به او کمک کند، نه امید به ادامه حیات اسامه درکار بود، که برای جلب دوستی و همکاریش در پیشامدها مورد استفاده واقع شود، نه رابطه رَحِمیّت و خویشاوندی بین امام حسین و اسامه وجود داشت که از بابِ صله رَحِم به چنین کمکی اقدام نماید.

بلکه تنها ارائه واقعیتهای اسلامی و انسانی، و درس دادن به دوست و دشمن و نشاندادن سعه صدر و مقامِ ولایت، و به دستِ فراموشی سپردنِ دشمنیها و کینه توزیها مطرح بود و دیگر هیچ.

ص: 108

75 - ... دیگر تبعیض چرا؟

محدّث عالیقدر کلینی با ذکر سند از مردی از اهل بلخ نقل روایت نموده که گفت: من در سفر امام رضا به خراسان، همراه او بودم، پس روزی به هنگام آوردن غذای متعلّق به حضرتش و گستردن سفره، همه غلامانِ سودانی و غیرسودانیِ خود را برسرِ سفره جمع کرد که با آنها غذا بخورد.

من گفتم: قربانت شوم! چه بهتر که اینها را جدا کنی و سفره دیگری برای آنها گسترده شود.

امام فرمود: چه می گوئی؟! یا فرمود: ساکت باش، پروردگار تبارک و تعالی همه یکی باشد، مادرِ همه یکی است و پدر هم یکی است و جزاء (پاداش یا کیفرِ) هرکس مربوط به چگونگی اعمال است.(1)

یعنی آقا و بنده و ارباب و برده، همه بندگانِ یک خدا و زاده یک پدر و مادر (آدم و حوّا) هستند، و هرکسی در گروِ کار خوب و بد و زشت وزیبای خویش است.

و بدین ترتیب نباید بین بندگان خدا و فرزندانِ یک پدر و مادر تبعیض و تقدّم و تأخُّر به کار رود، مگر به چگونگی اعمال.

اکنون ناقل و مترجمِ این حدیث از خوانندگان محترم می خواهد که اگر یک شخص متوسطی را پیدا کردند که با نوکر و کُلفَتَش برسر یک سفره غذا بخورد و با چشم حقارت بدانها ننگرد، سلام مرا به وی ابلاغ کنند، دیگر مقامامت عالیه ریاستی که راستی وصفشان ناگفتنی است، و چه گویم که ناگفتنش بِه بُوَد.

ص: 109


1- کافی، ج4، ص23-24؛ بحارالانوار، ج49، ص101.

76 - راه ندادن به مراجعین

به روایت شیخ صدوق و دیگران، اسحاق بن عمار که یکی از شیعیان سرشناس و رجال حدیث عصر امام صادق علیه السلام بود به هنگامی که اعتبار و ثروتش فزونی یافت، به خاطر آن که هر روز فقرای شیعه مزاحمش نشوند و ملاقاتش برای هرکسی به آسانی صورت نگیرد، مستخدمی را برای دربانی خانه اش تعیین نمود تا هرکس را صلاح دید، بپذیرد و از دردسرِ دیگر مراجعین آسوده خاطر باشد.

او در همان سال توفیق زیارت خانه خدا نصیبش گردید و در خلال مراسم حجّ به محضر امام صادق علیه السلام شتافت و مؤدّبانه جلو رفت و عرض ارادت و سلام کرد، ولی برخلاف همیشه امام از وی روگردانید و با قیافه ای گرفته و درهم، سلامِ او را پاسخ داد.

این برخورد برای اسحاق غیرمنتظره بود، او سخت ناراحت شد و به دست و پای امام افتاد، و عرض کرد: چه باعث شده است که حالِ شما نسبت به من این گونه تغییر نموده، مگر چه خطائی از من سرزده است؟! امام علیه السلام فرمود: چون وضع رفتار تو نسبت به مؤمنان عوض شده است.

اسحاق بلادرنگ ازین سخن به گماردنِ دربان و دربند خانه اش منتقل شد و عرض کرد: قربانت شوم! من قصدم ازین کار بدرفتاری با مؤمنان نبود، من ترسیدم مبادا دچار آفتِ شهرت طلبی و خودخواهی شوم که مستخدمی را مأمور درِ خانه ام نمودم.

امام فرمود: ای اسحاق! مگر نمی دانی وقتی دونفر از شیعیان ما به ملاقات یک دگر نائل شده، دست در دستِ هم نهند، خداوند در میانِ دو دستِ آنها صد واحد رحمت قرار می دهد که نود و نه واحد آن از آنِ کسی خواهد بود که رفیقش را بیشتر دوست داشته باشد.

ص: 110

وقتی با هم معانقه و دست بگردن شوند، رحمتِ حق آنان را فراگیرد، و چون مدّتی را باهم نشینند و نسبت به یک دگر مهر ورزند، بدانها گفته شود: دانسته باشید که خداوند شما را بخشید، و چون با هم به سخن پردازند، فرشتگانِ مُراقِب به یک دگر گویند از آنها دور شویم، شاید باهم رازی در میان نهند و خدا نخواهد ما بر اسرار آنها واقف شویم. اسحاق عرض کرد: فدایت شوم! درین وقت فرشتگانِ رَقیب و عَتید سخنِ آنان را نمی شنوند و آن را نمی نویسند؟ با این که خداوند فرموده است: «مایلفظ من قول الاّ و لَدَیه رقیبٌ عَتید» (1)

در این موقع امام لحظاتی سر به زیر انداخت، سپس سربلند کرد و درحالی که سرشک دیدگانش از محاسنش فرومی ریخت، فرمود: اگر فرشتگانِ رقیب و عتید نشنوند و ننویسند، بی شکّ خدائی که دانای آشکار و نهان است، رازِ آنان را می شنود.

ای اسحاق! از خدا آنچنان بترس، که گویا او را به چشمت می بینی، زیرا اگرچه تو او را به چشم نمی بینی، ولی او تو را بی دیده می نگرد، اگر تو در دیدنِ او شکّ نمائی، به او کافر شده ای و اگر با یقین به این که او تو را می بیند به معصیت و گناه با او مبارزه کنی، تو او را از هربیننده ای بی مایه تر و ناچیزتر پنداشته ای - پس چاره ای نباشد، جز آن که از خدا پروا داشته باشیم و هیچ گاه خدای را فراموش نکنیم -.(2)

راستی چقدر این حدیث و دیگر احادیث مشابه و فراوان، آموزنده است برای افراد متمکّن و ثروتمند و از آنها بالاتر و سرنوشت سازتر، مقامات مسئولِ اداری و پشتِ میزنشین که برخلاف روش قولی و عملی امام امیرمؤمنان و دیگر ائمّه معصومینِ شیعه علیهم السلام با تشریفاتِ نشاندن یک

ص: 111


1- سوره ق، 50/18.
2- ثواب الاعمال، ص176؛ رجال کشی، ص349؛ بحارالانوار، ج5، ص323؛ نیز اصول کافی، باب مصافحة المؤمن، ج2، ص181، با کمی اختلاف.

یا چندنفر زن یا مرد (به عنوان رئیس دفتر، دفتردار، دربان، نگهبان و محافظ) حقوق بگیر از محل بودجه حاصل از پرداختهای مالیاتیِ مردم - از جمله مراجعین و اربابِ حاجت - چه دردسرهائی برای ملاقات یک کارمند معمولی تا مقامات بالاتر و بالاتر به راه می اندازند و با مطرح کردن: برقراری جلسه، کمیسیون، سمینار، یا وجود میهمان، یا لزوم نوبت گیری و وقت گیری قبلی و دیگر برنامه های تشریفاتی و بی محتوی و به دور از مسؤولیّت شدید صاحبان پست و مقام، مردم را سرگردان و معطل و دچار محرومیّت می کنند و کارها منتهی به تراکُم و تورُّم و سردرگُمی و از دست رفتنِ فرصتهای مربوطه و زودگذر و در نهایت مایه بدبینیِ هرچه بیشتر مردم به نظام حکومتی و مسئولانِ اصلیِ آن می شود، و این متصدّیان امور هستند که باید در پیشگاهِ خدا و در قیامت پاسخگو باشند، و از عهده وزر و وبالِ آن برآیند.

77 - رشته برادری و مرز آن

علامه ابن شهرآشوب نقل کرده است در حالی که امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در مجلس مأمون الرشید حاضر بودند، زید بن موسی بن جعفر وارد شد و مورد احترام مأمون قرار گرفت و آنگاه به امام سلام کرد، امّا حضرتش جوابِ سلام او را نداد.

پس زید گفت: من فرزندِ پدرِ شما هستم و جواب سلام مرا نمی دهی؟!

امام فرمود: تو برادرِ من هستی، در صورتی که خدا را اطاعت کنی، امّا وقتی که از فرمانِ الهی سرپیچی کنی، دیگر اخوَّت و برادری بین من و تو نخواهد بود.(1)

ص: 112


1- مناقب، 4/361؛ بحارالانوار، ج49، ص321.

آری این چنین برخورد امام و حجّت خدا با برادر پدریش، که هم سلام او را جواب نداد و هم علّت جواب ندادن را بیان فرمود، بهترین درس معاشرت و ضابطه چگونگی برخورد با افراد خودی و بیگانه و برادرِ تنی و ناتنی است، که حداقل شیعیان این خاندان باید در برخورد با افراد و طبقات مختلف، آن را سرمشق خود قرار دهند.

78 - رفاقت با کبوتربازان

علامه استرآبادی نقل کرده است: روزی نامه ای به امضای عدّه ای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند.

این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود.

درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید.

امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند.

حسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند،

او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: می دانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟

آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ

ص: 113

چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد می باشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده.

ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید.

اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز:

این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم -.

از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند، مفضّل - که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود - بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند.

و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند.

ص: 114

کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند.

در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من می خواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم.

شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها می باشد، که مغرور بدان شده اید! امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل می کنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت می گذرانید!

امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند.(1)

ص: 115


1- منهج المقال، ص343، ذیلِ نام مفضّل بن عمر.

79 - رهائی از خواریِ کمتر و تن دادن به خواریِ بیشتر

مرحوم کلینی روایت کرده است موقعی که امام صادق علیه السلام در حیره بود و خواست به منطقه ای معروف به «صالحی» در ده فرسخی بغداد برود، «مرازم» و «مصادف» که هردو از اصحاب و اطرافیان حضرتش بودند به همراه امام حرکت کردند و اول شب به صالحی رسیدند.

مردی که از طرف حکومت بر درِ دروازه، مأمورِ گرفتنِ عوارض و عُشریّه بار بود، از ورود حضرت جلوگیری نمود و گفت: اجازه نمی دهم وارد شوی.

امام در پشت دروازه توقُّف فرمود و چندین بار با فاصله ای، از مأمور دروازه درخواست موافقت با ورود خود و همراهانش کرد و او همچنان مخالفت می نمود.

مرازم و مصادف ازین مزاحمت نابجا سخت ناراحت گردیدند، مصادف به امام عرض کرد: اجازه دهید او را به قتل برسانیم و جنازه اش را در شطّ بیفکنیم؟

حضرت به شدّت با این کار مخالفت فرمود و بالاخره جلوگیری دروازه بان همچنان ادامه داشت تا بیشترین مدّتِ شب سپری شد، آنگاه با ورود امام موافقت کرد و حضرتش وارد محلّ شد.

فقال: یامرازم! هذا خیرٌ أم الَّذی قلتماه؟

قلت: هذا جُعِلتُ فِداک.

فقال: إنّ الرّجل یخرج من الذُّل الصغیر فیُدخله ذلک فی ذلّ الکبیر.(1)

فرمود: مرازم این عمل بهتر بود یا آنچه که شما دونفر گفتید؟ عرض کردم: این عمل. فرمود: مرد کاری می کند تا از ذلّتِ کوچک رهائی یابد و

ص: 116


1- کافی، ج8، ص87.

همان عمل، وی را گرفتار ذلّتِ بزرگتر می نماید.

80 - رهائی از کیفر گناه

به نقل علامه سروی(1)، مردی در ایّام حیات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرتکب گناهی شد که از ترس تعقیب و مجازات از ناحیه آن حضرت غیبش خورد و در پنهانی به سر می برد.

روزی در بین راهِ خالی از عابرین برخوردِ به حسن و حسین نورِ دیدگانِ پیامبر کرد و از روی زرنگی و باتوجّه به موقعیّت حسنَین در نظر جدّ بزرگوارشان، هردو را سوار بر دوش خود نمود و به خدمت آن حضرت برد و چون وارد محضر رسول خدا شد، گفت: یارسول اللّه! من به خدا و به این دو نفر پناهنده شدم که از گناه من درگذرید.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم از کارِ او خوشش آمد و خنده اش گرفت، آنچنانکه دستِ خود بردهن نهاد، آنگاه فرمود: برو، تو آزاد هستی.

سپس به حسن و حسین فرمود: من شما دونفر را درباره این مرد به مقامِ شفاعت پذیرفتم - و به خاطر شما از مجازاتش صرف نظر کردم -. در این موقع آیه شریفه: «ولو أنَّهم إذ ظَلَموا أنفُسَهُم جاؤک فاستغفرواللّه و استغفرلهم الرّسول لَوَجَدواللّه توّابا رحیما» (2) نازل گردید و خداوند خاطرنشان فرمود: اگر آنهائی که مرتکب ظلم به نفس شدند، به نزد تو (پیامبر) می آمدند، پس هم خود از خدا طلب آمرزش می کردند و هم رسول خدا برای آنها درخواستِ گناه بخشی می فرمود، خداوند را توبه پذیر و مهربان می یافتند.

راستی چقدر ارزنده است که هرکس هرچقدر آلوده و گنهکار باشد، از هرگونه فرصتی استفاده کند و خود را از کیفر گناه و پیامدهای دنیوی و

ص: 117


1- مناقب، ج3، ص400؛ بحارالانوار، 43/318.
2- سوره نساء، 4/63.

اخروی آن رهائی بخشد و زرنگی واقعی همین بود که این مرد گنه کار از خود نشان داد و سرنوشتِ خود را به نجات منتهی کرد.

81 - ریختن پلیدترین پلیدیها را از ظرفی در ظرف دیگر

به نقل شیخ مفید، امام امیرمؤمنان علیه السلام به مردی برخورد نمود که در نزد فرزندش حسن علیه السلام از مردی غیبت و عیب جوئی می کرد.

فرمود: ای فرزندم! گوش خود را ازین گونه حرفها پاک نگهدار که غیبت کننده در ظرف خود می نگرد، پس پلیدترین چیزی را که در ظرفِ او باشد، در ظرفِ (گوشِ) تو می ریزد.(1) همان طوری که قرآن مجید با ایراد آیه شریفه «... أیُحبُّ أحَدکُم أن یَأکُلَ لَحْمَ أخیه میتا...»(2) از غیبت، تعبیر به خوردنِ گوشتِ مرده برادر دینی نموده، امام امیرمؤمنان علیه السلام هم به منظور فراری دادنِ غیبت کننده و غیبت شنونده را از غیبتِ مؤمن، با ایراد عبارت فوق تعبیر تنفُّر آوری از غیبت فرمود، که درخور فهم عموم باشد و ازین رهگذر مردم از غیبت کردن و غیبت شنیدن بپرهیزند و از وزر و وبال آن درامان باشند.

82 - زندگیِ از همه زندگیها بهتر

به روایت علامه محدّث ابن شعبه حرّانی، علی بن شعیب گوید: شرفیاب محضر امام رضا علیه السلام شدم، پس به من فرمود: چه کسی از همه مردم معاشش بهتر و زندگیش نیکوتر است؟

عرض کردم: شما خود بدین امر آگاه تر از من هستید!

امام فرمود: کسی که در پرتو زندگانی او، دیگران هم به خوبی گذرانِ

ص: 118


1- اختصاص، ص225؛ بحارالانوار، ج75، ص259.
2- سوره حجرات 49/12

معاش نمایند و به طور مرفّه زندگی کنند.(1)

اکنون اگر بخواهیم مصداق واقعی چنین کسی را بشناسیم باید قبل از همه به سراغ خودِ گوینده بزرگوارِ این سخن و پدران و فرزندانِ معصومینش برویم، که در راستایِ زندگی و اداره امر معاش خود و عائله ارزشمندشان - در استفاده از نازل ترین حدّ موجودیِ مالی تا عالی ترین درجه امکاناتی که پیدا می کردند - قبل از هرچیز نخست، سیرکردنِ شکمِ افراد گرسنه، اداء دِینِ بدهکاران، سرمایه دادن به تهی دستان، پرداخت بودجه حلّ اختلاف، کمک به درماندگان، اصلاح ذات البین، و صله رَحِم حتّی نسبت به ارحام مخالف و دشمن، برای آنها مطرح بود و درباره آن اقدام می کردند، که بسیاری از داستانهای مندرج درین کتاب، خود بیانگر این موضوع و نمونه روش این چنینی آنهاست.

و امّا بعد از آن بزرگواران، پس شیعیانی باشند که عملاً رهروِ راهِ اهل بیت بوده و سهمی از امکانات خود را در راه رفاه دیگر شیعیان و بیچارگان به کار می برند؛

و تنها به ادّعای شیعه بودن و انجام بعضی کارهای تشریفاتی اکتفا نکنند، امّا وقتی پایِ پول به میان آید....

83 - زورمندتر از زورمندِ وزنه بردار

به نقل شیخ صدوق، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برخورد به گروهی نمود که سنگی را بلند و کوتاه نموده و بالا و پائین می بردند.

فرمود: این کار یعنی چه؟

گفتند: با این عمل، وزنه برداری می کنیم تا معلوم شود کدام یک از ما زورمندتر و نیرومندتر است.

ص: 119


1- تحف العقول، ص448.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آیا خبر ندهم به شما از نیرومندترین و زورمندترین تان؟

گفتند: بلی، یارسول اللّه!

قال: أشدّکم و أقواکم الَّذی إذا رضی لم یدخله رضاه فی اثم و لاباطل، و إذا سخَط لم یخرجه سخطه من قول الحقّ، و إذا قدر لم یتعاط ما لیس له یحقّ.(1)

فرمود: قوی ترین و نیرومندترین شما کسی باشد که به هنگام خوشنودیش، به گناه و باطل داخل و آلوده نشود،

و به هنگام خشم و غضب، خشمش او را از سخن حقّ به درنَبَرد، و آنگاه که قدرت و تسلّط پیداکرد، بدانچه حقِّ او نیست دست درازی نکند -.

نیز صدوق سه روایت به این مضمون به عنوان معرفی مؤمن نقل کرده است.(2)

84 - سائل و دانه های انگور

محدّث عالیقدر کلینی از مسمع بن عبدالملک روایت کرده است که گفت: در سرزمین مِنی خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و ظرف انگوری هم جلوِ ما بود که از آن می خوردیم.

پس سائلی آمد و از حضرت کمکی خواست.

امام دستور داد خوشه انگوری به او داده شود، و چون داده شد آن را نگرفت و گفت: نیازی بدان ندارم، مگر درهمی باشد.

امام فرمود: خداوند گشایش دهد.

ص: 120


1- معانی الاخبار، ص269؛ بحارالانوار، 75/28.
2- خصال، باب الستّة، احادیث65 و66 و67.

پس رفت و برگشت و گفت: همان خوشه انگور را بدهید.

امام فرمود: خداوند وسعت دهد. و دیگر خوشه انگور را هم به او نداد.

آنگاه سائل دیگری آمد و چیزی خواست، پس امام خود سه دانه انگور برداشت و به او داد.

سائل سه دانه انگور را گرفت و گفت: حمد پروردگار عالمیان را که این (سه دانه انگور) را روزیِ من قرار داد.

امام فرمود: در جایِ خود باش، و دو دستِ خودرا از انگور پُر نمود و به او داد.

سائل آن را گرفت و جمله «ألحمد للّه ربّ العالمینَ الَّذی رَزقنی» را تکرار نمود.

باز امام فرمود: در جای خود باش و با روی سخن به غلام خود پرسید: چه مقدار از دراهم همراه تو است؟

پس مقداری، که حدود بیست درهم بود به آن سائل داد.

سائل گفت: ألحمدللّه، هذا منک وحدک لاشریک لَک.

خداوندا حمد مختصّ تو باشد و این پولها از ناحیه تو است که به من رسیده و تو را شریکی نباشد، و به راه افتاد که برود.

امام برای سومین بار به او دستور توقُّف داد، آنگاه پیراهن خود را از تنِ مبارک درآورد و به او فرمود: این را بپوش. سائل پیراهن را گرفت، پوشید و گفت: حمد خدای را که مرا پوشانید و مستور نمود، سپس با کلمه «یا اباعبداللّه» حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: خداوند به تو پاداش خیر دهد! و راهِ رفتن را پیش گرفت.

امّا امام دیگر چیزی نفرمود و ما پنداشتیم اگر به شخص امام دعا نمی کرد و فقط دَم از خدا می زد و حمد و شکر او را می نمود، حضرتش به بذل و بخشش خود ادامه میداد، چه هرچه سائل حمد خدا می نمود امام

ص: 121

چیزی به وی عطا می فرمود.(1)

اکنون درسی ازین بالاتر نباشد که اگر کسی چیزی کم یا زیاد به فقیر می دهد، نه تنها انتظار دست بوسی و تملُّق و چاپلوسی از فقیر نداشته باشد، که حتّی توقّع دعا و گفتنِ جزاک اللّه خیرا هم از او نداشته باشد، و به فقیر بفهماند که اگر چیزی به وی داده، از خودش نیست، بلکه رزق الهی و حواله پروردگار جهانیان است. که البتّه از پاداش کمک و خیررسانی هم بهره مند خواهد شد.

85 - سقوط حدّ دزدی در رابطه با خواندن قرآن

به روایت شیخ صدوق و شیخ طوسی، مرد جوانی به خدمت امام امیرمؤمنان علیه السلام آمد و در حضور او اقرار به دزدی نمود، تا حضرتش حدّ الهی را درباره وی به اجرا درآورد و کارش به قیامت نکشد.

امیرمؤمنان که گویا (هم به خاطر اعتراف او به گناه وتسلیم دربرابر مقرّرات اسلامی، و هم نظر به قیافه مسالمت آمیزش - که از کلمه «إنّی أراک شابّا لابأس بهیئتک، مندرج در روایت شیخ»، استفاده می شود -

ودر مرحله سوم نظر به اختیارات شرعی حضرتش، در تصمیم گیری به اجراء حدّ یا مورد عفو قراردادنِ مُجرم) مایل به قطع دست او نبود، فرمود: آیا چیزی از قرآن را می توانی بخوانی؟

عرض کرد: آری، سوره بقره را.

حضرت فرمود: من به خاطر سوره بقره دستت را به خودت بخشیدم و از قطع آن گذشتم.

اشعث (گویا اشعث بن قیس، که بعدا سر از جرگه خوارج درآورد) از روی گستاخی و اعتراض گفت: با این کار حدّی از حدود الهی را تعطیل

ص: 122


1- کافی، ج4، ص49؛ بحارالانوار، ج47، ص42.

می کنی؟!

امام فرمود: تو چه می دانی مطلب از چه قرار است؟

آنگاه فرمود: در وقتی که بیّنه و شاهد بر ارتکاب جرم قائم گردد، امام حق عفو نخواهد داشت، اما در صورتی که کسی خود برعلیه خود اعتراف کند، اختیار با امام است که مثلاً در مورد سرقت عفو نماید یا قطع کند.(1)

مؤلف گوید: جان من به فدای امام امیرمؤمنان علیه السلام که با همه تصلُّب و حالت سخت گیری و شدت عملی که در اجراء احکام الهی و حدود اسلامی همیشه و در همه جا از خود نشان می داد، در یک چنین زمینه ای که حقّ داشت از موضع اختیارات امامتی استفاده کند و شخصِ معترف به گناه را ببخشد، عالی ترین کار را که موضوع آشنائی با قرآن باشد، بهانه عفو قرار داد و آزادی جوان سارق را به حساب عنایت وی به قرائت قرآن قلمداد فرمود. و از این رهگذر او را به قرائت قرآن و ارتباط بیشتر با کتاب خدا تشویق و دلگرم نمود.

اکنون از خوانندگان ارجمند می پرسیم: چه درسی ازین بهتر که مؤمنین در برخورد با افراد خطاکار، اگر پای عفو و بخشش به میان آید، یک موضوع دینی را مطرح و بهانه عفو قرار دهند که طبعا تبلیغی از آن موضوع دینی به عمل آورده باشند.

همچنانکه در برخورد با بچه ها و موضوع تندی و کندی آنها در امور درسی یا اخلاقی یا غیره چه بهتر شئون دینی را بهانه محبّت به آنها یا عفو و گذشت از تندروی یا سهل انگاری آنها در کارها قرار دهند، تا این روش به طور غیرمستقیم آنها را به فلان فضیلت اخلاقی یا موضوع دینی تشویق و پایبند نماید.

ص: 123


1- فقیه، 4/62؛ تهذیب طوسی، 10/127؛ وافی، ج9، ص536.

86 - سند بدهی، بدون بدهی

علامه اربلی - به نقل از محمد بن طلحه شافعی - آورده است که روزی امام هادی علیه السلام برای انجام کاری از سامراء به یکی از دهات رفت، پس مردی از اعراب که سراغ حضرت را می گرفت به محلی که تشریف برده بود راهنمائی شد، و بخدمت امام رسید.

امام فرمود: تو را چه حاجت است؟

گفت: من از اعراب کوفه، از متمسّکین به ولایت جدّت علی بن ابی طالب علیه السلام هستم و دِینی بر عهده ام قرارگرفته که تحمّل آن برمن سنگین و طاقت فرسا است و جز شما کسی را نیافتم که برای اداء آن به او متوسّل شوم.

امام فرمود: خیالت راحت باد! و چشمت روشن، سپس وی را به نزد خود فرود آورد و چون صبح شد به او فرمود: من از تو انجام کاری را می خواهم، اللّه اللّه که درباره آن با من مخالفت نکنی!

مرد اعرابی گفت: مخالفت نخواهم کرد.

امام علیه السلام ورقه ای به خط و امضای خود به او مرحمت کرد، مبنی بر اعتراف حضرتش به بدهی مبلغ قابل توجّهی و معیّن به اعرابی، با قید به این که این بدهی نسبت به دیگر بدهیهای خود مقدّم ودارای اولویّت است. آنگاه فرمود: این نوشته را بگیر و چون به سامراء آمدی، به من مراجعه و در حالی که جماعتی از مردم نزد من باشند به استناد آن، مبلغ مندرج در آن را با تندی و درشتگوئی از من مطالبه کن، و سپس تکرار فرمود: اللّه اللّه که مبادا مخالفت با گفته من کنی!

مرد اعرابی نوشته را گرفت و مجدّدا ملتزم شد به دستور امام عمل کند.

پس هنگامی که حضرتش به سامراء برگشت و جماعت فراوانی از

ص: 124

درباریانِ خلیفه و اصحاب خود امام و دیگر افراد برای دیدن او تجمُّع نموده بودند، آن مرد اعرابی حاضر شد و همان طور که امام دستور داده بود، نوشته را ارائه داد و با تندی طلبش را مطالبه نمود.

در این موقع حضرت هادی علیه السلام بانرمی سخن و به طور مدارا شروع به عذرخواهی و وعده به وفای عهد و خوشحال کردنش نمود و بالاخره او تا فردا را مهلت داد.

پس همان روز گزارش این ماجرا به آگاهی متوکّل رسید، دستور داد سی هزار درهم برای حضرتش بردند و امام همچنان دست نخورده گذارد تا آن مرد مراجعه کرد، پس به او فرمود: این مال (سی هزار درهم) را بگیر، بدهی خود را از آن بپرداز و بقیّه اش را صرف عائله خود کن و عذر مارا بپذیر.

اعرابی که انتظار دستیابی به چنین رقم پولی را نداشت، عرض کرد: یابن رسول اللّه! مقدار حاجت من کمتر از یک سوم این پولها می باشد، و لکن خدا خود آگاه تر است که مقام رسالت را در کجا قراردهد، آنگاه پولها را برداشت و رفت.(1)

توضیح این نکته بجاست که اوّلاً، امام با چنین برخوردی هم مشکل مالی و بدهی یک شیعه فقیر را حلّ فرمود، هم (باتوجه به گزارشهای دروغین و شیطنت آمیزی که - مبنی بر مراجعات پولی مردم و داشتنِ پول فراوان - درباره حضرتش به متوکّل می دادند و ذهن او را نسبت به امام مشوَّش می کردند) تکذیب عملی از مال اندوزی و داشتنِ امکانات وسیع مالی فرمود.

ثانیا، آنچه در اختیار متوکّل و تشکیلات حکومتی او بود، همه و همه از بیت المال و حقّ امام بود که باید در اختیار آن جناب قرارگیرد و حضرتش به این وسیله مقدار ناچیزی ازآن را تقاص و استرداد نمود.

ص: 125


1- کشف الغمّه، ج3، ص230-231؛ بحارالانوار، ج50، ص 175.

حالا - نه از بین مخالفان و دشمنانِ این خانواده یا افراد بی تفاوت - که از بین پیروانِ اهل بیت و کسانی که به طور جدّی دَم از تشیُّعِ آنها می زنند، چه کسی را می توان پیدا کرد که بدون بدهی، سند بدهی به یک فقیرِ درمانده و گرفتار دهد و بدون انواع قیافه گیری و عذرتراشی و جاهم اندازیهای شرعی، از مال شخصیِ خود یا کمک گیری از دیگران یک چنین افراد گرفتاری را از گرفتاری برَهانَد؟

87 - شرورترین مردم در قیامت

به روایت علامه محِّدث نوری، امام عسکری علیه السلام فرمود: عبداللّه بن ابی سلول (یکی از سرسخت ترین منافقان صدر اسلام و دشمنان جدّی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) برای وارد شدن بر آن حضرت اجازه خواست.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با ایراد جمله «بئس أخوالعشیرة» از ناهنجاریِ عبداللّه و نفرت خود از وی خبر داد و فرمود: اجازه دهید داخل شود. هنگامی که داخل شد، حضرتش او را نشانید و با خوشروئی و گرمی با وی سخن گفت، آن چنانکه پس از بیرون رفتنش، عایشه گفت: یارسول اللّه! شما درباره او «بئس أخوالعشیرة» گفتید، امّا وقتی با وی روبرو شدید، با چهره باز و خندان برخورد کردید؟!

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : یاعویش یاحمیراء إنّ شرَّ النّاس یوم القیامة من یُکْرَم إتّقاء شرّه.(1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای عایشه ای حمیراء! شرّترین مردم در روز قیامت کسی باشد که به خاطر پرهیز و رهائی از شرّش، مورد اکرام و خوش برخوردی واقع شود.

ص: 126


1- مستدرک، ج2، چاپ قدیم، ص92، سطر اول؛ بحارالانوار، ج75، ص280-282، با اسناد مختلف، بدون تصریح به اسم ابن سلول، و در ص 41 بعنوان ابن سلول.

یعنی من به منظور دفعِ شرّ او، این چنین که دیدی با وی برخورد نمودم.

آری همچنانکه ملاحظه می شود این روایت بیانگر بهترین درس است برای مؤمنان که به هنگام برخورد با افراد منافق، دشمن، و شیطان صفت چگونه عکس العمل از خود نشان دهند و چگونه سخن بگویند، درست همانند رویاروئی با سگِ هار، که آدمی با لقمه نانی یا پاره استخوانی خود را از حمله او مصون می دارد.

88 - شکر نعمت، نعمتت افزون کند

شیخ صدوق؛ با ذکر سند از ابوهاشم جعفری روایت کرده است که گفت: دچار مضیقه و تنگنای شدیدی شدم، پس به خدمت ابوالحسن علی بن محمد (امام هادی علیه السلام ) رسیدم و چون اجازه ورود و نشستن داد و من نشستم، فرمود: ای ابوهاشم! کدام یک از نعمتهائی را که خداوند به تو ارزانی داشته، می خواهی شُکرَش را به جای آوری؟ - که شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند -.

ابوهاشم گوید: من بُهت زده شدم و ندانستم چه بگویم؟

امام علیه السلام خود آغاز به توضیح دادن نمود و فرمود:

ایمان را روزیِ تو قرار داد، پس در پرتوِ آن بدنت را برآتش حرام کرد؛

عافیت را روزیِ تو قرار داد، پس تو را بر طاعتش یاری فرمود؛ قناعت را روزیِ تو قرار داد، پس تو را از تشریفات زندگی و زیاده روی مصون داشت.

سپس فرمود: ای ابوهاشم! از آن رو بدین گونه آغاز سخن کردم که پنداشتم می خواهی در نزد من شکایت کنی که چه کسی با تو چنین کرده

ص: 127

(یعنی تو را در مضیقه قرار داده) و من دستور دادم صد دینار به تو داده شود، پس آن را بگیر.(1)

آری، جان ما فدای یک چنین حجّتهای الهی و رهبران راستینی باد که وجودشان مایه خیر و برکتِ مادّی و معنوی برای بندگان خدا و افراد درمانده و گرفتار بوده و هست، و با یک برخورد معمولی و ایراد چند جمله کوتاه، هم عقده های درونی و فشارهای روحی را تبدیل به آرامش خاطر می کنند، هم با روش سخاوت مندانه خود، بیچارگان را از تنگنای زندگی، در سعه و فراخی قرار می دهند و هم از اینها بالاتر و سرنوشت سازتر، آدمی را از سراشیبی ضعف ایمان، به اوج توجّه به خدا و مقام رضا و تسلیم در برابر مقدّراتش می رسانند.

و این در حالی است که هریک از رقبا و غاصبینِ حقِّ هریک ازائمّه معصومینِ اهل بیت جز فسق و فجور و ظلم و بیدادگری و بیزار کردن مردم را از خدا و اسلام و پیامبر و قیامت، چیزی از خود نشان ندادند و براثر حبّ جاه و ریاست، میلیاردها میلیارد مسلمان را در طول قرون گذشته اسلام به بیراهه روی و عمل به اسلامِ عوضی و جدائی از ائمّه برحقِّ اهل بیت گرایش دادند و این رشته سرِ دراز دارد.

89 - شمار واقعی طرفداران حقّ

به نقل کلینی و علامه مجلسی، سدیر صیرفی (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام ) گوید: شرفیاب محضر امام صادق علیه السلام شدم و - با برخوردی که داشتم - عرض کردم: شما را نمی رسد که همچنان بنشینی و در مقابل خلفای جور قیام نکنی!

فرمود: به چه علّت؟

ص: 128


1- امالی صدوق، ص412؛ بحارالانوار، ج50، ص129.

گفتم: به خاطر فراوانیِ هواخواهانت و شیعیانت و یارانت، به خدا قسم! اگر این تعداد هواخواه و شیعه و انصار که شما دارید، برای امیرمؤمنان علیه السلام بود تیم و عدی (یعنی ابوبکر و عمر و دارودسته آنها) طمع در حق او نمی کردند. امام فرمود: ای سدیر! فکر می کنی آمارِ افرادی که با من هستند از چه قرار است؟

گفتم: صد هزار.

فرمود: صد هزار؟

گفتم: بلی و دویست هزار.

فرمود: دویست هزار؟

گفتم: بلی، نصف آمار دنیا.

در این جا امام سکوت کرد، سپس فرمود: برتو آسان است که تا یَنبَع (چند کیلومتری مدینه) با من همراهی کنی؟ گفتم: بلی، می آیم.

پس دستور فرمود اسب و الاغی را آماده کردند، آنگاه امام خود سوار بر الاغ شد و من سوار بر اسب و به راه افتادیم، تا آن جا که رسیدیم به زمینِ سرخ رنگی، پس برخورد به غلامی کردیم که مشغول چرانیدنِ تعدادی بزغاله بود.

در این موقع امام فرمود: ای سدیر! به خدا قسم اگر به عدد این بزغاله ها برای من شیعه بود، من دیگر حقِّ نشستن و ترکِ قیام نداشتم. پس پیاده شده و نماز خواندیم و چون بزغاله ها را شمردم دیدم هفده عدد است.(1)

آری همان طوری که فراوان دیده ایم، جمعیّتهای بی شمار با چه شدّت و تندی هیاهو به راه انداخته و شعارهای مختلف می دهند، امّا وقتی

ص: 129


1- کافی، ج2، ص242؛ بحارالانوار، ج47، ص372-373.

پایِ امتحان به میان می آید، به عدد انگشتان نمی رسند، یا اگر برسند، تجاوز نمی کند.

مگرنه این بود که در جنگ صفّین با نقشه عوام فریبانه معاویه و عمروعاص، یکمرتبه دوازده هزار نفر از لشکر امیرمؤمنان، که به ظاهر هم، شیعه و هواخواه بودند، رو در رویِ آن حضرت ایستادند و کار به جائی رسید که امام و حجّتِ خدا را تکفیر نمودند و گروهِ خوارج، که تا هم اکنون ادامه دارد، از آنها تشکیل شد.

و مگر لشکر امام حسین نبود که با تعداد فراوان، براثر چند جمله سخنرانی آن حضرت در شب عاشورا، همه پا به فرار نهادند و تنها در حدود چهل نفر آنها باقی ماندند، که با بستگانِ خود امام حسین، شهدای هفتاد و دو تن را تشکیل دادند، و راستی چقدر

«خوش بوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هرکه در او غِش باشد»!

90- صبر قصّاب و صبر امام

علامه تویسرکانی نقل کرده است که حضرت علی علیه السلام از مقابل دکان قصّابی می گذشت، مرد قصّاب که گوشتِ فربهی داشت به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! از این گوشتِ پروار بخرید.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: فعلاً پولی ندارم.

قصّاب گفت: نسیه می دهم و برای دریافت قیمتِ آن صبر می کنم. حضرت فرمود: به جای صبرِ تو - از گرفتنِ پولِ گوشت - ، من از خوردنِ گوشت صبر می نمایم.(1)

اکنون ملاحظه کنید که امام امیرمؤمنان علیه السلام چگونه سرنخ اقتصاد در

ص: 130


1- لئالی الاخبار، ص 127.

زندگی و قناعت و خودداری از تن دادن به ذلّتِ نسیه خری را به دست مسلمانان می دهد.

و راستی اگر ما ازینگونه روشهای امیرمؤمنان پیروی و بهره برداریِ عملی می کردیم، بسیاری از گرفتاریها و ورشکستهای مالی، ناراحتیهای روحی در زمینه بدهکاری و بالاخره از دست رفتنِ اعتبار و آبروی افراد بر اثر عدم قناعت، جای خودش را به آرامش خاطر، حفظ آبرو، و رهائی از ذلتِ سؤال می داد.

91 - صدقه حلال

علامه مجلسی از کتاب کافی نقل کرده: زمانی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر دامنه کوه صفا در مکّه نشسته بودند، مردی به نزد آنها رفت و درخواست کمک و صدقه نمود.

پس به او گفتند: إنَّ الصّدقة لاتحلُّ إلاّ فی دَین موجع، أو عزم مفظع، أو فقر مدقع، ففیک شیی ء مِن هذا؟، گرفتنِ صدقه حلال نباشد، مگر در مورد دِین و بدهیِ طاقت فرسا، یا غرامت و تاوانِ مُشرف به آبروریزی، یا فقرِ کوبنده و ذلّت آور، اکنون تو دست به گریبان این امور هستی؟

گفت: آری.

پس آن دو امام بزرگوار وی را مورد عطا و بخشش قرار دادند و چون این مرد قبلاً از عبداللّه بن عمر و عبدالرّحمن بن ابی بکر درخواست صدقه و کمک کرده بود و آنها بدون پرس و سؤال از وضع او و ایراد موارد صدقه حلال و صدقه ممنوع و حرام، صدقه ای به او داده بودند، بدانها مراجعه کرد و از روی اعتراض گفت: از چه رو سؤالی را که حسن و حسین از من نمودند، شما نکردید؛ و نامبردگان را به سؤال امام حسن و امام حسین

ص: 131

خبر داد.

آنها گفتند: آن دو از غذای علم، تغذّی و ارتزاق نموده اند.(1)

و به نقل بعضی از مؤلّفین در ناسخ التواریخ، آن را از خصال آورده و به جای ابن عمر و ابن ابی بکر، عثمان را ذکر نموده، به اضافه آن که امام حسن پنجاه دینار به او عطا فرمود و امام حسین چهل و نه دینار و عبداللّه بن جعفر 48 دینار.

92- صدقه، یا ساعت سعد و نحس

محدّث عالیقدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود: زمینی بود که باید بین من و مردی نجوم شناس تقسیم شود و او زمینه چینی می کرد که خود در ساعتِ سَعْد و خوب در محل حاضر شود و من در ساعتی نحس و نامَیمون، پس (گویا براساس قرعه) زمین تقسیم شد و بهترین سهم آن نصیبِ من گردید.

در این موقع آن مرد (از روی تأسّف) دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: من هرگز چنین روزی را ندیده بودم!

گفتم: وای بر دیگر روز (که قیامت باشد و مثلاً بدیِ امروز - به خاطر محروم شدن از سهمِ بهتر - سهل تر از روز قیامت خواهد بود)، و از چه رو از دیدنِ امروز ناراحتی؟

گفت: من دارای علم نجوم هستم، پس تو را در ساعت نحس از خانه بیرون آوردم و خودم در ساعت سَعد و مَیمون بیرون آمدم. امّا اکنون که زمین تقسیم شد، بهترین سهم به نام تو درآمد.

گفتم: آیا ایراد نکنم برای تو حدیثی را که پدرم برای من ایراد فرمود؟ او مرا حدیث کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کسیکه خوشحال شود ازینکه خدا نحسیِ روز را از وی دفع و برطرف سازد، روزش را با صدقه

ص: 132


1- بحارالانوار، ج43، ص320، به نقل از کافی.

آغاز کند، تا خداوند نحوستِ آن روز را از وی برطرف کند، و کسی که دوست دارد خدا نحسیِ شبش را برطرف فرماید، شب را با دادنِ صدقه افتتاح نماید تا نحسیش را دفع نماید.

سپس فرمود: من امروز بیرون آمدنم را با صدقه آغاز کردم و صدقه برای تو بهتر از علم نجوم است.(1)

93 - صله رحم مالی، در مقابل صله رحم با خنجر

به روایت شیخ طوسی و دیگران، سالمه کنیز امام صادق علیه السلام نقل کرده که به هنگام وفات در حضورِ حضرتش بودم، پس از حالت اِغما به هوش آمد و فرمود: به حسن بن علی بن علی بن حسین افطس (عموزاده اش) هفتاد دینار (و به روایتی هشتاد دینار، معادل 60 مثقال طلا) بدهید و به فلان هم همین مقدار و فلان نیز همچنین.

گفتم: آیا مردی را که به قصد کشتنِ شما با کارد (و به روایتی با خنجر) به شما حمله نمود، دستورِ اعطاء دینار می دهید؟!

امام فرمود: می خواهی من از کسانی نباشم که خداوند درباره آنها فرماید:

«... والَّذینَ یَصِلونَ ما أمراللّه به أن یوصَلَ و یخشَون ربّهم و یخافون سوءالحساب» (2)

«... و آنها که پیوندهائی را که خداوند بدان امر فرموده برقرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از بدیِ حساب (روز قیامت) بیمناک اند».

آری ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و آن را طیّب و خوشبو قرارداد، آن چنانکه بویِ آن از فاصله دوهزار سال احساس می شود، ولی

ص: 133


1- کافی، ج4، ص6؛ وافی، ج6، ص394.
2- سوره رعد، 13/21.

اشخاص عاقّ و قاطعِ رَحِم، بوی بهشت به مَشامِشان نرسد.(1)

این روایت و دیگر روایاتِ مشابه و فراوان به طور صریح گویایِ این حقیقت است که امام حتّی در حالِ از دنیا رفتن، متوجّه دستور الهی مبنی بر صله رَحِم بود، و بدون هیچ گونه ترس از رَحِمی که سابقه دشمنی و سوءقصد به حضرت داشت و بدون توقّع از وی، امر به اعطایِ رقم قابل توجّهی دینار به او می کند.

آری حضرتش برخلاف معمول بین نوع مردم (که براثرِ نه سوءقصد و اقدام به کشتن، بلکه براثرِ یک برخورد ناملایم در حد خیلی نازل، سالها به حالتِ قهر و منافرت و نارضایتی و فاصله گیری با رَحِمِ خود بسر می برند) حمله به قصد قتل را بدست فراموشی می سپارد و برخورد محبّت آمیز از خود نشان می دهد. و این ما هستیم که باید تکلیف خود را در برخوردهای مختلف با ارحام و خویشاوندان و دیگر طبقات مردم بدانیم و برطبق آن عمل کنیم.

94 - صله رحم نمونه

علامه سروی آورده است که عمر بن علی بر سرِ تولیّت صدقات و موقوفات پیامبر اکرم و امیرمؤمنان با برادرزاده خود، امام علی بن الحسین به مخاصمه برخاست و هردو نزد عبدالملک مروان رفتند.

پس عمر گفت: یا امیرالمؤمنین من مصدّق و فرزند بلاواسطه علی هستم و (با اشاره به امام سجاد) این فرزندِ فرزندِ اوست، و بدین ترتیب من اولی و شایسته تر از وی به تصدّی و تولیت صدقات مربوطه می باشم.

عبدالملک - با خواندنِ شعری که در نهی از اختلاط حق به باطل

ص: 134


1- غیبت طوسی، ص119؛ عمدة الطالب فیانساب آل ابیطالب، ص340؛ بحارالانوار، ج74، ص96؛ الکنی والالقاب، محدّث قمی، ج2، ص41.

خلاصه می شود - گفت: ای علی بن الحسین برخیز که من امر تولیت را به تو واگذاردم، و چون از نزد عبدالملک بیرون رفتند، عمر دست به گریبانِ امام شد و حضرتش را اذیّت کرد.

امّا امام سکوت اختیار کرد و عکس العملی از خود نشان نداد، آنگاه بعد ازین ماجری، محمد پسرِ عمر بن علی به نزد امام علی بن الحسین علیه السلام رفت و همینکه وارد شد سلام کرد و امام را در بغل گرفت و شروع کرد به بوسیدنِ آن حضرت، پس امام فرمود: ای پسرعمّ! قطعِ رَحِم نمودنِ پدرت مانع از صله رَحِمِ من نسبت به تو نخواهد بود؛ پس هم اکنون دخترم خدیجه دختر علی را به زوجیّت و همسریِ تو درآوردم.(1)

اکنون جای بسی دقّت است که کار امام سجاد از ناحیه عمویش عمر بن علی بدانجا کشید، که شکایت به نزد عبدالملک بردند و با این که او خود از همه بهتر حضرت را می شناخت و به نفع ایشان رأی داد، از ناحیه عموی خود مورد حمله کلامی و شاید بدنی هم قرار گرفت، و بدون آن که عکس العملی از خود نشان دهد، به محض آمدنِ پسرعمویش، افتخار همسری دخترش را به وی عطا فرمود.

95 - صوفیه در مسجد النبی

به نقل علامه سید مرتضی رازی، محمد بن حسین بن ابی الخطاب گوید: با امام هادی علیه السلام در مسجدالنّبی بودم که عده ای از اصحاب آن حضرت به خدمتش رسیدند و دربین آنها ابوهاشم جعفری نیز حضور پیدا کرد، و او مردی سخنور و در نزد امام هادی علیه السلام دارای احترام و منزلتِ والائی بود.

ص: 135


1- مناقب، ج4، ص172-173؛ عقدالفرید، ج4، ص401، بدون موضوع ازدواج؛ بحارالانوار، ج46، ص113.

طولی نکشید که جماعتی از صوفیّه وارد مسجد شدند و در گوشه ای به شکل دائره ای نشستند و شروع به گفتنِ لا إلهَ إلاَّ اللّه نمودند.

در این موقع امام هادی علیه السلام فرمود: به این مردمِ فریبکار توجّه نکنید، اینها هم پیمانانِ شیاطین و ویران کننده مبانیِ دین هستند، اینها برای راحت طلبی و خوشگذرانی خود را زاهد قلمداد می کنند، و شب زنده داری را وسیله شکار حیوانات قرار داده اند، و عمری را با تظاهر به گرسنگی می گذرانند تا مردمان خَرصِفَت را پالان نهند - و از آنها سواری گیرند - لااله الاّاللّه نمی گویند، مگر برای این که مردم را فریب دهند.

کم خوراکی نمی کنند، مگر به انگیزه آن که قدح را پُرکنند و دل مردمان احمق را برُبایَند، با مردم از درِ دوستی و اظهار محبّت وارد می شوند، تا آنان را به چاه اندازند.

وِرْدِ آنها رقص و کف زنی است و ذِکرِ آنها آوازه خوانی و غِنا، آنان را جز سُفَها و افراد نادان پیروی نکنند و جز احمقان بدانها عقیده مند نشوند، هرکس به زیارت یکی از زنده ها یا مردگانِ آنان برود، چنان باشد که به زیارتِ شیطان و بُت پرستان رفته باشد.

هرکس به یکی از آنان کمک نماید، همانند کسی باشد که یزید و معاویه و ابوسفیان را یاری کرده است.

درین هنگام یکی از اصحاب آن حضرت پرسید: اگرچه به حقوق شما اعتراف نماید؟

پس امام به حالتِ غضب آلودی به او نگاه کرد و فرمود: این فکر را از خود دور کن! کسی که به حقوق ما اقرار و اعتراف داشته باشد، نسبت به ما عاقّ نمی شود، مگر نمی دانی اینها پَست ترین گروهِ صوفیّه هستند و فِرَقِ صوفیّه همگی خود از گروهِ مخالف ما می باشند و راه و رسمِ آنها مغایر با راه و رسمِ ما است و آنها را نمی توان جز نصاری و یهودِ این امّت نام نهاد. همینها هستند که در خاموش ساختنِ نورِ خدا کوشش به خرج

ص: 136

می دهند، در صورتی که خداوند سرانجام نورِ خود را به حدِّ کمال خواهد رسانید، هرچند به کامِ کافران تلخ و ناگوار آید.(1)

96 - ضمانتی که جامه عمل پوشید

شیخ بهائی به نقل از علی بن ابی حمزه بطائنی آورده است که گفت: مرا دوستی بود از کُتّاب و نویسندگانِ دستگاهِ بنی امیّه، پس روزی از من خواست برای تشرُّفِ وی به خدمت امام صادق علیه السلام اجازه بگیرم و چون امام اجازه ملاقات داد و باتّفاق بر حضرتش وارد شدیم، او در حضور امام نشست و عرض کرد: فدایت شوم! من در تشکیلات حکومتی بنی امیّه کارمند بودم و ازین طریق با چشم پوشی از حلال و حرام، مالِ فراوانی به دست آورده ام - و اکنون که پی به اشتباه خود برده ام، می خواهم بدانم تکلیف من چیست؟ -.

امام صادق علیه السلام فرمود: اگر نه این بود که بنی امیّه کسانی را می یافتند که دفترداریِ آنها را به عهده گیرد و مالیّات برای ایشان جمع کند و به حمایت از آنها جنگ و کشتار نماید و در جماعت ایشان شرکت جوید، آنها نمی توانستند حق ما آل محمد را - که خلافتِ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد - از ما سلب نمایند.

و اگر مردم بنی امیّه را با آنچه دردست داشتند، به خود وامی گذاشتند، دیگر جز آنچه دراختیارشان بود، مالک چیزی نمی شدند و قدرت بر دست انداختن به حقِّ ما پیدا نمی کردند.

دوستِ جوان من با شنیدن این سخن از امام، عرض کرد: فدایت شوم! آیا برای من راه خلاصی از آنچه مرتکب شده ام به نظر می رسد؟

ص: 137


1- حدیقة الشیعه، ص602؛ الاثناعشریه فی الرد علی الصوفیه ص 17 بطور مختصر؛ سفینة البحار، ج2، ص58.

امام فرمود: اگر بگویم چه باید کرد، می کنی؟

گفت: بلی.

امام فرمود: از تمامِ آنچه در این مدت به دست آورده ای صرف نظر کن و دست از آن بردار، پس مقداری را که صاحبانش رامی شناسی، بدانها برگردان و بقیّه آن را که صاحبانش را نمی شناسی و نمی دانی از کجا و از چه کسی به دست آورده ای به فقرا و بینوایان صدقه ده، در صورتی که این دستور را عملی کنی، من برای تو بهشت را ضمانت می کنم.

آن جوان لحظاتی سر به فکر فروبرد، آنگاه سربلند کرد و گفت: قربانت شوم آنچه را فرمودی پذیرفتم و انجام می دهم.

ابن ابی حمزه گوید: او به همراه من به کوفه آمد و تمام آنچه را که در اختیار داشت، حتّی لباسِ تنش را طبق فرموده امام رد کرد، آنچنانکه هیچ چیزی برای خود باقی نگذاشت، پس ما چندنفر رفقا که او را می شناختیم، مبلغی در بینِ خود جمع آوری نموده، مقداری از آن را برای وی لباسِ مورد نیازش را تهیّه کردیم و مقداری را هم، جهت هزینه زندگی به او دادیم.

امّا چند ماهی نگذشت که او بیمار شد و ما به عیادتش می رفتیم و بالاخره یک روز که به عیادتش رفتم، درحال از دنیا رفتن بود، پس همینکه چشمانش را بازکرد و مرا دید، گفت: ای علی! به خدا قسم آنچه را صاحبِ تو - یعنی امام صادق علیه السلام - به من وعده داده و بهشت را برای من ضمانت فرموده بود، به وعده خود وفا نمود و بهشت را به من ارزانی داشتند.

او این جمله را گفت و از دنیا رفت و ما مراسم فوتِ او را انجام دادیم و آنگاه من به خدمت امام صادق علیه السلام رفتم، پس چون مرا دید، فرمود: ای علی! به خدا قسم آنچه را به رفیقت وعده داده بودیم، بدان جامه عمل پوشانده و به وعده خود وفا کردیم.

ص: 138

گفتم: قربانت شوم! راست گفتی، به خدا قسم او خود در دَمِ رفتن، مرا بدین موضوع خبر داد.(1)

97 - روش به راه آوردنِ خطا کار

به نقل علامه سروی، پیرمردی در حال وضوگرفتن بود، امّا برنامه صحیح وضوگرفتن را نمی دانست.

امام حسن و امام حسین علیه السلام که در آن موقع در سنین کودکی بودند، بدان پیرمرد برخورد نموده و از وضوی نادرستِ او آگاه شدند، و چون در شریعتِ مقدس اسلام تذکّر به اشتباه در مسائل دینی و رهنمود افراد جاهل بر عالم، وظیفه شرعی قلمداد شده، آن دو نورِ دیدگانِ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درصدد برآمدند وضویِ صحیح را به آن پیرمرد یاد دهند.

نظر به این که موقعیّت سِنّیِ آنها نسبت به آن مرد سالمند اجازه نمی داد که به طور صریح و مستقیم وضویش را غیرصحیح اعلام کنند و شاید قبل از ترتیبِ اثر دادنِ به تذکّر آنها رنجیده خاطر می شد و احساس حقارت می کرد و به همان روش نادرستِ وضو ادامه می داد.

آن دوکودکِ عزیز اندیشیدند تابطورغیرمستقیم وی را آگاه کنند، پس بظاهر با یکدگر به بحث وگفتگو پرداختند، وپیرمرد را متوجّه نمودند که هریک ازآنها مدّعی وضویِ کاملتر ازوضویِ دیگری است، وبالاخره توافق کردند که هردونفر درحضورِ پیرمرد وضو بگیرند وپیرمرد حکمیَّت نماید.

طبق قرارداد عمل نموده و هردو نفر جلوِ چشم پیرمرد وضوی صحیح و کاملی گرفتند، پیرمرد تازه دریافت که وضوی صحیح از چه قرار است و به مقصود اصلی آن دو کودک پی برد و هرچه بیشتر تحت تأثیر برخورد انسانی و مؤدّبانه آنها قرار گرفت.

آنگاه گفت: وضوی هردو نفرِ شما صحیح و کامل است و منِ پیرمردِ

ص: 139


1- اربعین حدیث، ص15، به نقل از کلینی.

نادان هستم که هنوز وضو ساختن را ندانسته ام و اکنون از شما آموختم و این عالَمِ شفقت و محبّتِ شما نسبت به اُمّتِ جدّتان بود که من به وظیفه خود آشنا گردیدم و از اشتباه خود توبه کردم.(1)

98 - ظالم آری، اما تنگ نظر و بخیل نه!

به روایت شیخ صدوق، امام امیرمؤمنان علیه السلام برخورد به مردی نمود که می گفت: شخصِ شحیح(2) عذرش پذیرفته تر از ظالم باشد.

امام فرمود: دروغ گفتی! چه بسا ظالم توبه کند و استغفار نماید و حیف و مِیلهائی که در اموال مردم از وی سرزده، به صاحبانش برگرداند و در نتیجه از وِزر و وَبالِ حقُّ النّاس مبرّا و درامان باشد - ؛

امّا شحیح و بخیل هنگامی که بُخل و آز از خود نشان دهد، از پرداختِ زکات و دادنِ صدقه و انجام صله رَحِم و پذیرائی از میهمان و انفاق در راه خدا و دیگر نیکیها امتناع و خودداری کند، و داخل شدنِ بخیلِ آزمند در بهشت حرام است.(3)

99 - عادت به درخواست از خدا

شیخ طوسی و دیگران از ابوموسی، یکی از شیعیان و اصحابِ حضرت هادی علیه السلام ، نقل نموده اند که گفت: روزی به خدمت امام مشرَّف گردیده و عرض کردم: ای آقای من! متوکّل مرا طرد نموده و سهم مرا از بیت المال قطع کرده و مرا به زحمت

ص: 140


1- مناقب، ج3، ص400؛ بحارالانوار، ج43، ص319.
2- «شحیح» کسی باشد که هم در صرف اموالِ خود، در کارهای خیر، بُخل ورزد، و هم نسبت به آنچه مردم از مالِ خود بذل و بخشش می کنند، بُخل و تنگ نظری نشان دهد.
3- فقیه، ج2، ص63، شماره1718؛ وافی، ج6، ص490.

انداخته و من تنها انگیزه و عاملِ آن را اطّلاع او از ملازمه خود با شما می دانم، و در عینِ حال اگر شما از وی چیزی بخواهید، خود را مُلزَم به قبول آن میداند، پس شایسته است بر من تفضُّل فرموده، از وی بخواهید این مشکل را حل کند.

امام در پاسخ من فرمود: ان شاء اللّه کفایت خواهد شد. پس چون شب شد، فرستاده های متوکّل یکی پس از دیگری به سراغ من آمدند و هنگامی که رفتم، فتح بن خاقان، وزیر و همه کاره دربار متوکّل را دیدم دَمِ در ایستاده و به من گفت: ای مرد! مگر شب در خانه ات بسر نمی بری، این مرد (یعنی متوکّل) مرا به خاطر طلبیدنِ تو به زحمت انداخته، پس همینکه بر متوکّل داخل شدم، دیدم بر فرشِ مخصوص خود نشسته و چون مرا دید، گفت: ای ابوموسی! ما به خاطر مشاغل فراوان از تو غافل شدیم و تو هم خودت را نزد ما در حال فراموشی قرار می دهی؟! بگو بدانم چه چیز از حقِّ تو نزد من است؟!

گفتم: صله فلان و مستمرّیِ فلان و چیزهای دیگر که نام بردم.

متوکل دستور داد آنچه را که من گفتم با چند برابر آن به من داده شود و چون بعد از ملاقاتِ او فتح را دیدم، پرسیدم: علی بن محمد (امام هادی) بدینجا آمد؟

گفت: نه.

گفتم: نامه ای بدینجا فرستاد؟

گفت: نه. و آنگاه که من از پیشِ او به راه افتادم به دنبالِ من آمد و گفت: من شکّ ندارم که تو در این باره با او صحبت نموده و از وی درخواستِ دعا کرده ای، پس از جانبِ من هم از او التماس دعا کن. پس به خدمت امام رسیدم و چون مرا دید فرمود: قیافه، قیافه خوشحال و رضامندی است.

گفتم: به برکت شما، ای آقای من! ولی به من گفتند شما نه به نزد او

ص: 141

رفته اید، نه درخواستی از وی کرده اید.

امام فرمود: خداوند خود می داند که ما در مهمّات جز به او پناه نبریم و در سختیها به غیر او توکّل نکنیم و ما را چنین عادت داده که هرگاه ازو درخواست نمائیم اجابت فرماید و ما می ترسیم از روش خود عدول کنیم، پس او هم از آنچه ما را بدان عادت داده، عدول فرماید.

گفتم: فتح به من درباره شما چنین گفت و چنان پیغام داد.

امام فرمود: او به ظاهر از دوستداران ماست و در باطن از ما دوری می کند و دعا تابعِ حالِ دعاکننده است - پس در وقتی که دعا واجد شرایط مربوطه نباشد، مستجاب نخواهد شد -.

آنگاه فرمود: هنگامی که در طاعت الهی اخلاص از خود نشان دهی و به رسول خدا و به حق ما اهل بیت اعتراف کنی و از خداوند تبارک چیزی را درخواست نمائی، خداوند تو را محروم نخواهد کرد.

گفتم: ای آقای من! از بین دعاها، دعائی را به من بیاموز که بدان مختصّ باشم.

امام فرمود: من این دعا را زیاد می خوانم و از خدا خواسته ام هرکس بعد از من آن را در مشهد و حرمِ من بخواند، ناامیدش نفرماید، و دعا بدین قرار است:

یا عُدَّتی عندَ العدد و یا رَجائی و المُعْتَمَد و یا کَهفی و السَّنَد و یا واحدُ یا أحَد یا قُل هُوَاللّه ُ أحَد و أسألُکَ اللّهُمَّ بِحَقِّ مَن خَلَقته من خَلقِک وَ لَمْ تَجعَل فی خَلقِک مِثلهم أحدا أنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِم و... پس در این جا ذکر حاجت نماید.(1)

ص: 142


1- به نقل بحارالانوار ج50 ص127؛ مناقب ابن شهرآشوب ج4ص411 بدون نقل قول فتح تاآخر حدیث.

100 - عزت خارکنی، یا ذلت صدقه خوری؟

به نقل علامه ورّام بن أبی فراس، مردی از انصار را حاجتی پیشامد که از برآوردنش ناتوان بود، پس به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رفت و با گزارش حال خود از حضرتش چاره جوئی خواست.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: برو آنچه از اسباب و وسائل در خانه داری بیاور و چیزی را کوچک و ناچیز مشمار.

آن مرد به خانه رفت و قدحی و قطعه پوست یا پارچه ای را به نام «حلس» که زیرِ زینِ اسب یا پالان شتر بر گُرده آن می انداختند آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به حاضرانِ مجلس فرمود: کیست خریدارِ این دو چیز؟

مردی گفت: من هردو را به یک درهم خریدارم، امّامرددیگری حاضر شد به دو درهم بخرد، پس آنها را به او داد و دو درهم از وی گرفت.

آنگاه به مرد انصاری فرمود: یک درهم ازین دو درهم را صرف تهیّه طعام برای عائله خود کن و یک درهم دیگرش را تیشه ای خریداری کن.

سپس چوبِ تیشه ای هم از یکی از حاضرین گرفت و آن را با دستِ خود تنظیم و جاهم اندازی کرد و فرمود: هم اکنون برو با این تیشه چوب و خار و خَسِ بیابان را بِکَن و چیزی را اعم از خار و چوب، تر یا خشک، بی ارزش مشمار و....

آن مرد انصاری با عمل به دستور پیامبر و انجام خارکَنی و فروش آن، با گذشتنِ پانزده شب، یک مرتبه وضعش دگرگون شد و آن فشار فقر و حالت درماندگی از برآوردن یک حاجت معمولی، جای خودش را به رفاه و درآمد شغلی برای اداره امر معیشت خود و عائله اش داد.

آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: این کار برای تو بهتر بود از این که (با گدائی و صدقه گیری و...) روز قیامت با چهره ذلّت نمایِ صدقه وارد محشر شوی.(1)

ص: 143


1- تنبیه الخواطر، ص37؛ بحارالانوار، ج103، ص10.

101 - عزیز کیست، و عزیزتر کدام است؟

به نقل علامه طبرسی، روزی محمد بن مسلم زهری (یکی از مشاهیر اهل تسنُّن و درباریانِ بنی امیّه) با چهره ای درهم و غم آلود به خدمت امام سجّاد علیه السلام رسید.

امام فرمود: از چه رو این چنین غمگین هستی؟

عرض کرد: یابن رسول اللّه! همّ و غمهائی است که پی درپی از ناحیه حسودان و تنگ نظران - به خاطر نعمتهائی که از آن برخوردارم - به من می رسد، از همانهائی که بدانها امیدوار بودم و درباره آنها احسان و نیکی نموده ام.

امام فرمود: زبانت را نگهدار، دوستانت برای تو خواهند ماند.

زهری گفت: ای فرزند رسول خدا! من حتّی با زبانم بدانها احسان و نیکی می کنم.

امام فرمود: هیهات، هیهات! بپرهیز از این که خودخواه و خودپسند باشی و خودداری کن از سخنی که دلهای مردم به انکارش پیشی می گیرد، هرچند که تو برای گفتنِ آن عذروبهانه داشته باشی، زیرا این چنین نیست، که تو از هرسخنی که مردم را ناخوشایند است، بتوانی پوزش بطلبی.

ای زهری! هرکس عقل درست و حسابی نداشته باشد، به آسان ترین شکل هلاک خواهد شد.

ای زهری! آیا نمی توانی مسلمانان را همانند اعضای خانواده ات به حساب آوری، پس بزرگترها را پدر، کوچکترها را فرزند، و هم سنّ و سالانَت را برادر قلمداد کنی؟

و با این فرض - آیا تو دوست داری پدر، فرزند، و یا برادرت را مورد ستم قرار دهی، نفرینشان کنی و رسوایشان نمائی؟!

هرگاه شیطان تو را دست انداخت و بدین فکر درآوردَت که تو از

ص: 144

دیگر مسلمانان بهتر و برتری، بنگر آن کسی را که تو خود را از او بهتر می دانی اگر از تو بزرگتر است، پس بگو او در ایمان و انجام عمل صالح از من پیشی گرفته و از من بهتر می باشد

اگر از تو کوچکتر است، بگو من در آلوده شدن به گناه و نافرمانی بر او سبقت گرفته، پس از من بهتر است؛

و اگر هم سنّ و سالِ تو است، بگو گناه کار بودنِ خود را یقین دارم، امّا اهلِ معصیت بودنِ او مورد شکّ و تردید من است، و چگونه شکّ را بر یقین مقدّم دارم و شکّ را گرفته، از یقین خود دست بردارم؟

هرگاه دیدی مسلمانان تو را تعظیم می کنند و بزرگ می شمارند، بگو این فضل و لطفی است که آنها بدان دست پیدا کرده اند و اگر دیدی برخوردشان با تو ناخوشایند و چهره درهم کشیده اند، بگو این به خاطر گناهی باشد که من مرتکب شده ام.

پس اگر این چنین رفتار نمودی، خداوند زندگانی را برتو سهل و راحت سازد و آنگاه دوستانت فراوان و دشمنانت کم شوند؛ از احسان و نیکیِ آنان خرسند و خوشحال می شوی و از جفا و بی وفائیِ آنها افسوس نمی خوری.

دانسته باش که گرامی ترینِ مردم در نزد آنان، کسی باشد که خیرش به مردم برسد، امّا خود از آنان بی نیاز باشد و باعفّتِ نفس بگذرد.

و در مرتبه بعد گرامی ترین کَس در نظرِ آنان، کسی است که در صورتِ نیاز و احتیاج، عفتِ نفس از خود نشان دهد و حاجتِ خود را به رو نیاورد، زیرا جز این نیست که اهل دنیا در پیِ مال و ثروت اند و هرکس در این باره مزاحمتی برای آنها نداشته باشد نزدشان گرامی باشد و هرکس اضافه بر نداشتنِ زحمت و دردسر چیزی هم بدانها دهد یا کمکی بدانها کند، عزیزتر و گرامیتر خواهد بود.(1)

ص: 145


1- احتجاج طبرسی، ص174؛ مجموعه ورّام، ص412-413؛ بحارالانوار، ج74، ص155-157.

102 - غِشّ و فریب در معامله

به روایت شیخ حرّ عاملی، امام باقر علیه السلام فرمود: روزی پیامبر در بازار مدینه می گذشت، پس در برابر دکان شخصی توقُّف نمود و با اشاره به یکی از مواد غذائی (مثلاً عدس) فرمود: بَه، چه عدسِ خوبی! قیمتش از چه قرار است؟

خداوند به پیامبر وحی کرد: دستت را در میان ظرفِ آن مادّه غذائی داخل کُن و از زیرِ آن بیرون بیاور.

پیامبر همین کار را کرد و متوجّه شد عدسهای خراب و فاسد را در زیر قرارداده و برای جلبِ نظرِ مشتری، سربار و رویِ ظرف را با عدسِ خوب پُرنموده.

پس فرمود: «ما أراک إلاّ جمعتَ خیانة و غشّا للمُسلمین»(1).

نمی بینم تو را، مگر این که خیانت و فریب دادن به مسلمانان را جمع کرده ای!

هرچند که درین روایت غِش و تقلُّب در مواد غذائی و خشکبار مطرح و از آن تعبیر به خیانت و فریب دادن به مسلمانان شده، ولی در هرجنسی که امکان خوب و بد و متوسط و درجه عالی و نازل داشته باشد، موضوع خیانت و فریب هم درباره آن امکان پذیر است، طلا و جواهر باشد یا میوه و سیب و پیاز یا چرم و کاغذ یا پشم و پنبه یا گوشت و روغن و امثال آن، که عاملِ غِشّ و تقلُّب در آن، خائن و فریب دهنده قلمداد می شود،

و در روایتِ دیگر ذیل از امام صادق به نقل از پدرانِ بزرگوارش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده که فرمود:

ص: 146


1- وسائل الشیعه، ج12، باب86 از کتاب التجارة، باب تحریم الغِشّ، حدیث8.

«من غشّ مُسلما فی شراءٍ أو بیع فلیس مِنّا و یحشر یوم القیامة مع الیهود لاِءنّهُم أغَشُّ الخلق لِلمُسلمین»(1).

کسی که در داد و ستد با مسلمانی غِشّ و تقلُّب نماید از ما نیست و در روز قیامت با یهود محشور می شود، زیرا آنها غِش کننده و فریب دهنده ترین خَلق اند نسبت به مسلمانان.

103 - غلامِ سهل انگار و آقای باگذشت

علامه مجلسی از امام ابوجعفر (باقرالعلوم) علیه السلام روایت نموده که فرمود: پدرم غلام خود را به خاطر سهل انگاری و کُندی در رفتن از پی حاجتی، یک تازیانه زد، پس غلام به گریه درآمد و گفت: اللّه ای علی بن الحسین! مرا به دنبال کاری می فرستی، سپس مرا می زنی؟!

پدرم گریست و به من فرمود: ای فرزندم! برو سرِ قبر رسولِ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و دو رکعت نماز بخوان و بگو: اِلها بیامرز خطای علی بن الحسین را در روز دین (یعنی قیامت)، سپس به غلام فرمود: برو که تو برای خدا آزاد شدی.

راوی حدیث، ابوبصیر گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم! آیا آزاد شدنِ غلام (با ارزش مالیِ آن) کفّاره ضربِ یک تازیانه بود؟! امّا امام سکوت فرمود و چیزی نگفت(2).

اکنون با توجه به محتوای این روایت، حداقل شیعیانِ این خاندان باید از چنین روش انسانی - که حتّی مثل ابوبصیر تعجّب می کند چگونه امام برای یک شلاق (از روی تنبیه و براساس اختیارِ شرعیِ مالکِ غلام) به غلامش، از یک سو فرزندش امام باقر را مأمورِ رفتن در حرم پیغمبر و

ص: 147


1- مصدر فوق حدیث 10.
2- بحارالانوار ج 46 ص 92.

خواندنِ نماز و استغفار برای خود می کند و از سویِ دیگر غلامی را که صدها دینار یا هزارها درهم خریداری فرموده، برای خوشنود ساختنش آزاد می کند - درس بیاموزند و عملاً در برخوردهای خود مواظب باشند دست از پا خطا نکنند.

آری چه بسیار افرادی که - نه غلامِ زرخرید و بنده تحت فرمان خود را (که درین عصر موضوع آن منتفی است)، بلکه - زن، فرزند، برادر، شاگرد، کارگر و افرادی را که تحت نفوذِ خانوادگی، شغلی و مقامیِ آنها هستند و زورشان بدانها می رسد، بدون هیچ گونه مجوّز شرعی مضروب و معیوب و دچار نقصِ عضو می کنند.

و نه تنها دیه و خونبها نمی دهند، که از عذرخواهیِ زبانی و ترمیمِ خاطرِ معمولی و ظاهری هم امتناع می ورزند و چه بسا خود را طلبکار فشارِ بیشتر برافراد مورد ظلم و تجاوز وانمود می کنند.

104 - فحشهای خود را پس گرفت

محدّث عالیقدر دیلمی و نیز شیخ مفید با ذکر سند نقل کرده اند مردی از خویشانِ امام علی بن الحسین علیه السلام برخورد به حضرتش نمود و شروع کرد به فحّاشی و ناسزاگوئی، امّا امام چیزی به او نگفت و چون به راه افتاد و رفت، به کسانیکه شاهد صحنه بودند، فرمود: شما خود شنیدید این مرد چه گفت، اکنون من دوست دارم همراه من بیائید تا به سراغ او برویم و آنچه را من در ردِّ وی می گویم بشنوید.

حاضرین گفتند: می آئیم، و باخود می گفتند: چقدر خوبست امام با وی چنین گوید و چنان جواب دهد؛ ولی با کفش پوشیدنِ امام و به راه افتادن و گفتنِ «والکاظِمینَ الغَیْظ والعافینَ عَنِ النّاس و اللّه ُ یُحِبُّ

ص: 148

المُحسِنین»(1) که قرآن مجید با ایراد آن افراد باتقوا را به فرونشاندنِ خشم و گذشت از بدگوئی و بدرفتاریِ مردم معرفی و از دوست داشتنِ خداوند محسنین و نیکوکاران را خبر می دهد - دانستیم که امام چیزی به عنوان رد و تلافی به وی نخواهد گفت.

پس از خانه بیرون شد تا به دربِ خانه آن مرد رسید، آنگاه با فریاد او را صدازد و گفت: بگوئید علی بن الحسین است.

آن مرد با چهره ای شرّآمیز و بدون شکّ درینکه امام به خاطر تلافیِ سوءبرخورد و فحّاشیِ او به سراغش آمده از خانه بیرون شد، امّا همینکه علی بن الحسین او را دید، فرمود: ای برادر! تو سرِ راهِ من ایستادی و چنین گفتی، پس اگر (از بدی و ناروائی) در من چیزی باشد که تو آن را بر زبان آوردی، من استغفار نموده و از خدا طلبِ آمرزش می کنم، و اگر چیز ناشایسته ای در من نیست، پس خدا تو را بیامرزد.

آن مرد - که برخلاف انتظار، چنین عکس العمل انسانی را از امام دید- میانِ دوچشمِ حضرتش را بوسید و گفت: بلی، آنچه را که من در قالبِ فُحش به شما گفتم، در شما نیست و من خود بدان شایسته ترم.(2)

و در روایت ابن شهر آشوب که مختصر اختلافی با این روایت دارد، شخصِ فحّاش را پسرعمویِ امام سجاد، حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب، ضبط و معرّفی میکند.(3)

105 - فرزدقِ شاعر در برابر دو رُکْنِ حقّ و باطل

شیخ مفید؛ از فرعان (یکی از راویانِ اشعار فرزدقِ شاعر) نقل

ص: 149


1- آل عمران، 3/29.
2- اعلام الوری، ص154؛ ارشاد، ص273؛ بحارالانوار، ج46، ص54.
3- مناقب، ج3، ص296؛ بحارالانوار، 46/92.

می کند: در سالی همراه عبدالملک مروان به حجّ مشرَّف شدم، عبدالملک (بشرحی که محدِّثین و مورّخین نوشته اند در مسجدالحرام) چشمش به علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام افتاد و از روی تحقیر از اطرافیان خود پرسید: این کیست؟

فرزدق که در آن جا حضور داشت، فورا و بدون ساخته قبلی، قصیده معروفه خود را سرود که با این بیت آغاز می شود:

هذَا ابنُ خیرُ عِباداللّه کلّهم

هذَا التَّقیُّ النَّقیُّ الطّاهر العلم

عبدالملک از شنیدن این قصیده، خود احساس حقارت و ذلّت نمود و ناراحت شد و مقرری سالانه فرزدق را که هزار دینار بود قطع کرد و در آن سال نداد (و به روایتی نیز دستور داد فرزدق را بازداشت و زندانی کنند...).

او به حضرت سجّاد شکایت کرد - که عبدالملک به خاطر سرودن قصیده در مدح شما، از پرداخت مقرّری سالانه امتناع ورزیده - و از حضرت خواست در این باره با عبدالملک صحبت کنند.

امام سجاد علیه السلام فرمود: من از مال خودم همان مقداری را که عبدالملک می داده است، می دهم و از صحبت و رو زدن به عبدالملک عذر خواست.

فرزدق گفت: ای فرزند رسول خدا، به خدا قسم از شما چیزی نخواهم گرفت و پاداشِ خدای عزّوجلّ در قیامت در نزد من محبوبتر و ارزشمندتر از پاداش توأم با عجله دنیاست، و از گرفتنِ آن مال از حضرت خودداری کرد.

معاویة بن عبداللّه بن جعفر طیّار که از عموزاده های امام سجّاد و دارای ریشه خانوادگیِ بذل و بخشش و نیز امکانات مالی بود، ازین ماجرا آگاه شد.

پس به سراغ فرزدق رفت و به او گفت: فکر می کنی چند سال از

ص: 150

عمرت باقیمانده است؟

گفت: حدود بیست سال.

معاویة بن جعفر فورا بیست هزار دینار نقد به او داد و گفت: من این مبلغ را از مال شخصی خود به تو می دهم، که ابومحمد (امام سجّاد) را از صحبت با عبدالملک معاف داری.

فرزدق گفت: من خود امام سجّاد را ملاقات نمودم و حضرتش از مال خود مبلغ هزار دینار مقرّری را به من مرحمت فرمود، ولی من حضرتش را خاطرنشان کردم که گرفتنِ آن را به خاطر اجر آخرتی به تأخیر انداختم(1)، و گویا بیست هزار درهم را هم نگرفت.

و علامه راوندی این داستان را به عنوان هشام بن عبدالملک نقل کرده و می نویسد امام سجّاد معادل چهل سال مقرّریِ ممنوعه را به فرزدق پرداخت و فرمود: اگر می دانستم بیش از چهل سال عمرت به درازا می کشد، بیشتر می دادم. و فرزدق هم پس از گذشتِ چهل سال از این ماجرا وفات یافت.(2)

106 - فرماندار سیستان و نامه امام جواد علیه السلام

محدّث عالیقدر کلینی با ذکر سند از احمد بن زکریا صیدلانی، روایت کرده است، از مردی از اهل بُستِ سیستان که گفت در اولین سال خلافت معتصم بود که ابوجعفر امام جواد علیه السلام در آن سال حجّ به جای آورد و من هم با حضرتش همسفر بودم.

پس هنگامی که برسرِ سفره غذا نشسته بودیم و گروهی از دارودسته سلطان (یعنی معتصم) هم حاضر بودند، عرض کردم: فدایت شوم! والی

ص: 151


1- اختصاص، ص194؛ بحارالانوار، ج46، ص130.
2- الخرائج و الجرائح، ص195؛ بحارالانوار، ج46، ص141.

منطقه سکونتِ ما از شما خاندان پیروی می کند و شما را دوست دارد و در دفتر خراج مالیّاتی برعهده من ثبت شده، چنانچه صلاح بدانید، نامه ای مبنی بر احسانِ والی به من مرقوم فرمایید.

امام ابوجعفر فرمود: من او را نمی شناسم.

گفتم: فدایت شوم! همان طوری که گفتم او از دوستداران شما اهل بیت است و نامه شما به او برای من سودبخش است.

پس حضرتش نامه ای بدین مضمون نوشت:

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم امّا بعد، پس رساننده نامه من، مذهب جمیل و نیکوئی را از تو نقل کرد و آنچه از عملت به نفع تو است آن باشد که مقرون و توأم با نیکی و احسان انجام دهی، بنابرین به برادرانت نیکی و احسان نما، و دانسته باش که خدای عزّوجلّ از مثقالهای ذرّ (ذرّاتی که از مثل آرد و غیره به هوا می رود) و خردل از تو سؤال و بازخواست خواهد کرد.

آن مرد گوید: همینکه من وارد سیستان شدم و خبر ورود من به والی شهر، حسین بن عبداللّه نیشابوری رسید، تا دو فرسخی شهر به استقبال من آمد و چون نامه امام را به او دادم آن را بوسید و بر چشمان خود نهاد و گفت: حاجتِ تو چیست؟

گفتم: بدهی مالیاتی در دیوانِ تو برعهده من است - که نمی توانم بپردازم - پس دستور داد آن را طرح و ساقط کنند و گفت: تا وقتی که من دست اندرکار باشم از پرداختِ مالیّات معاف هستی و چیزی نپرداز.

آنگاه از وضع عائله من سراغ گرفت و چون تعداد آنها را گفتم، دستور داد به مقداریکه زیاده بر هزینه زندگیِ من و عائله ام بود، کمک نمایند و تا زنده بود من هیچ گونه مالیّاتی نپرداختم و صله و کمکهای او تا

ص: 152

دَمِ رفتنش همچنان از من قطع نشد.(1)

107 - فرماندار اهواز و نامه امام صادق علیه السلام

به روایت محدّث عالی قدر کلینی، هنگامی که عبداللّه نجاشی (هشتمین جدِّ پدریِ احمد بن علی نجاشی، صاحب رجال مشهور) عامل و فرماندار اهواز و فارس بود، یکی از کارمندانش که از شیعیانِ امام صادق علیه السلام بود به حضور حضرت رسید و گفت: در دفتر مالیّاتی نجاشی، مالیّاتی به حساب من قلمداد و تحمیل شده که از پرداختش ناتوانم و اضافه کرد:

او شخص مؤمن و معتقد به اطاعت شما می باشد، چنانچه صلاح بدانید نامه سفارش آمیزی برای من به او بنویسید. امام صادق علیه السلام نامه ای به عنوان نجاشی مرقوم فرمود بدین عبارت:

«بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم سرَّ أخاک یُسرُّک اللّه»

«برادرت را خوشحال کن، خداوند هم تو را خوشحال خواهد کرد».

هنگامی که آن مرد شیعه نامه امام را به نزد نجاشی برد و گفت: این نامه امام صادق علیه السلام است، او آن را گرفت و بوسید و به چشمان خود مالید و گفت: حاجتِ تو چیست؟

پاسخ داد: بدهی مالیاتی در دفتر تو بر عهده من قرار گرفته که نمی توانم آن را بپردازم.

پرسید: چه مقدار است؟

گفت: ده هزار درهم.

نجاشی - خیلی بیش از حدِّ انتظار صاحب نامه و برخلاف روش

ص: 153


1- کافی، ج5، ص111-112؛ بحارالانوار، ج50، ص86-87. و مشابه این روایت مشتمل بر نامه امام موسی بن جعفر علیه السلام به والی ری درین مجموعه گذشت.

بسیاری از مسئولان مورد مراجعه، که اصلاً به نامه های شرعی و قانونی هم ترتیب اثر نمی دهند یا با بهانه و تعلُّل آنها را در دست انداز قرار می دهند - عالی ترین نوعِ ترتیب اثر را نسبت بدان مبذول داشت، که در مراتب زیر خلاصه می شود:

1- به دفتردارش دستور داد از محل اعتبارِ مالیِ خودِ نجاشی، آن مبلغ را به حسابِ آن مرد شیعه واریز نماید.

2- نام آن مرد را از ستون مکلَّفین به پرداخت مالیات محو، تا در سالهای بعد مورد مطالبه قرار نگیرد.

3- ده هزار درهم نقد از مال خودش به وی اعطا کرد.

4- بعد از سؤال مکرّر از این که آیا تو را خوشحال کردم، و دریافتِ پاسخ: بلی، قربانت شوم! دستور داد یک مرکب سواری، یک کنیز، یک غلام و یک طاقه پارچه لباس به او داده شود.

5- با روی سخن به او گفت: این فرشی را که در این جا به هنگام دادنِ نامه مولایم به من بر روی آن نشستی، نیز بَردار،

6- و در پایان - باز برخلاف افراد مورد مراجعه اداری و غیراداری، که به مراجعه کننده می گویند: دیگر در این جا دیده نشوی! - گفت: هروقت هم حاجتی داشتی به من مراجعه کن.

آن مرد شیعی پس از برخوردِ این چنینی شرفیاب محضر امام صادق علیه السلام شد و شرح چگونگی ترتیب اثر دادنِ نجاشی را به نامه حضرتش از اول تا آخر گذارش داد.

امام هم پس از شنیدن آن گذارش اظهار خوشحالی نمود و چون آن مرد عرض کرد: یابن رسول اللّه! گویا از آنچه درباره من انجام داد مسرور شُدید؟

فرمود: آری به خدا قسم! او خدا و رسولش را هم خوشحال و

ص: 154

خوشنود ساخت.(1)

اکنون با توجه به محتوای نامه امام صادق علیه السلام و دنباله آن، چه بهتر که اولاً، در رابطه با مشکلات بندگان خدا، کسانی که می توانند با نوشتنِ نامه، مبنی بر سفارش و توصیه به حلّ مشکل، اقدام نمایند، هم اصل نامه امام و هم کمّ و کِیفِ آن را سرمشق و اُلگو قرار دهند، تا بیشتر مؤثّر واقع شود. ثانیا، مقامات مسئول و مورد مراجعه مردم - بخصوص مردم مؤمن و گرفتار - بجای انواع عذرتراشی ها و بی تفاوتی ها یا خاصه و خرجی کردنِ نامه ها و تبعیض عملی نسبت به مراجعین یا موکول نمودنِ انجامِ کار را به هفته های بعد وماه های بعد واز دست رفتنِ فرصت مربوطه،

ببینند فرماندار اهواز و فارس نسبت به نامه امام صادق علیه السلام چه عکس العملی نشان داد، و آنها هم نسبت به شیعیان آن امام معصوم و دوستدارانِ آن حضرت، حداقل قدمِ اصلاحی را بردارند و مراجعه کننده را در حدّ امکان خوشحال کنند، تا خداوند هم آنها را مسرور و مشکلاتشان را حلّ و فصل فرماید.

108 - قبولِ دعوت به سه شرط

به نقل شیخ صدوق از امام هشتم علیه السلام ، مردی از یاران امیرمؤمنان علی علیه السلام - که مایل بود حضرتش را به میهمانی دعوت کند - روزی از محضر آن بزرگوار تقاضا کرد ناهار را به خانه او تشریف ببرد.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: می آیم به سه شرط، که بایدآنهارا تضمین نمائی. دعوت کننده عرض کرد: آن سه شرط چیست؟

ص: 155


1- بحارالانوار، ج74، ص292-293؛ اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب ادخال السّرور علی المؤمنین، حدیث9؛ تهذیب، باب المکاسب، شماره46؛ شرح فقیه، ج6، ص499-500.

فرمود: از بیرونِ خانه چیزی تهیّه نکنی،

آنچه را که در خانه داری، از ما دریغ نداشته باشی و حاضر کنی، سوم آن که به عائله خود سختی و تنگی روا نداری و سهمِ آنهارا برای من نیاوری.

آن مرد گفت: همه شرایط را پذیرفته و عهده دار آن خواهم بود. امیرمؤمنان علیه السلام هم دعوتش را پذیرفت و او را با مَقدَمِ شریفش سرافراز فرمود.(1)

109 - قهرمانِ وزنه بردار

علامه ورّام بن ابی فراس آورده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر جمعیّتی گذر نمود که بین آنها مرد پرقدرت و نیرومندی سنگ بزرگی را از زمین برمی داشت، و مردم آن را سنگِ زورمندان - وزنه قهرمانان - می نامیدند و همه از کار آن ورزشکار نیرومند در شگفتی بودند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پرسید: این تجمُّع برای چیست؟

مردم تماشاگر عمل وزنه برداری آن قهرمان را به عرض رساندند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آیا به شما خبر ندهم قویتر از این مرد کیست؟

قویتر از او کسی باشد که به وی دشنام دهند و او تحمُّل نماید و بر نَفْسِ سرکش و انتقامجویِ خود غلبه کند و برشیطان خویش و شیطانِ دشنام دهنده پیروز گردد.(2)

ص: 156


1- عیون اخبارالرضا، ج1، ص259؛ خصال، باب الثلاثه، ص184؛ بحارالانوار، ج75، ص451، نیز ص454، بدون شرط سوم و به عنوان حارث اعور.
2- مجموعه ورّام، ج2، ص329؛ و مشابه آن تحت عنوان «زورمندتر از زورمندان...» گذشت.

110 - کارگشائی در برابر نارواگوئی

روزی ابوهریره نزد علی علیه السلام آمد و سخنانی ناروا درباره آن حضرت گفت و به گونه ای کلمات خود را ادا می کرد که به امام بشنواند. فردایِ آن روز هم شرفیاب شد و حوائج خود را درخواست نمود، امام هم، همه آنها را برآورده ساخت.

این عمل برای اصحاب آن حضرت ناخوشایند و گران به نظر رسید و به عرض رساندند. فقال: إنّی لأستحیی أنْ یغلب جهله علمی و ذنبه عفوی و مسألته جودی.(1)

فرمود: من حیا می کنم از این که جهلِ او بر علمِ من، و گناهِ او بر عفوِ من و سؤال او بر جودِ من غلبه کند.

111 - کاری به راست و دروغش نداشته باش!

محدّث عالی قدر کلینی نقل از امام ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام نموده که فرمود: پدرم (امام صادق علیه السلام ) دست مرا گرفت، سپس فرمود: ای فرزندم! همچنانکه من دست تو را گرفتم، پدرم محمد بن علی (باقر) دست مرا گرفت و فرمود: به راستی پدرم علی بن الحسین (زین العابدین) دست مرا گرفت و فرمود: ای فرزندم! هرکس از تو کار خیری طلبید، آن را انجام ده - و به طور خلاصه کاری به راست و دروغش نداشته باش -.

پس اگر از اهلِ آن باشد، تو کارَت را در جای خود انجام داده ای، و اگر از اهلِ آن نباشد، تو خود (با انجامِ آن کار خیر) از اهلِ آن قلمداد شده ای.

ص: 157


1- بحارالانوار، ج41، ص49.

(یعنی اگر کسی به عنوان فقر و احتیاج چیزی خواست و واقعا فقیر و بار افتاده بود، انفاق و احسانِ تو در جای خود انجام گرفته، و اگر فقیر نبود، تو از کمک کنندگانِ به فقیر قلمداد شده ای)؛ و نیز فرمود: اگر مردی از جانب راستت به تو فحش داد و ناسزاگوئی کرد، سپس به سمت چپت قرار گرفت و پوزش طلبید، پس تو عذرش را بپذیر.(1)

112 - کدام یک از این دو کار بهتر بود؟

شیخ مفید و دیگران نقل کرده اند که در مدینه طیّبه مردی بود از اولاد عمر بن خطّاب که پیوسته امام موسی بن جعفر علیه السلام را اذیّت می کرد و حضرتش را هدف دشنام و ناسزاگوئی قرار می داد.

روزی بعضی از کسانِ امام عرض کردند: بگذارید این فاجر را بکُشیم و شرّش را برطرف سازیم.

امام آنان را ازین کار شدیدا نهی فرمود و پرسید: آن مرد در کجاست؟ و نشانیِ محل کارش را که در یکی از نواحی مدینه بود گرفت، پس سوار بر الاغ گردید و به سراغ وی در محلّی که زراعت می نمود تشریف برد و چون بدانجا رسید او در مزرعه مشغول کار بود.

امام موسی بن جعفر همچنان که سوار بود وارد مزرعه شد، آن مرد فریاد زد: زراعت مرا پایمال مکن و ازین راه نیا. حضرت از همان راه ادامه به رفتن داد تا به او رسید، پس پیاده شد و نشست و شروع کرد با گشاده روئی و خنده سخن گفتن و احوال پرسی کردن و از جمله فرمود: چه مقدار خرج این مزرعه کرده ای؟

گفت: صد اشرفی.

فرمود: چه مقدار امید و انتظار بهره برداری داری؟

گفت: من غیب نمی دانم.

ص: 158


1- کافی، ج8، ص152، شماره141؛ وافی، ج6، ص450.

امام فرمود: من گفتم چه اندازه امیدواری برداشت نمائی؟

گفت: من امیدوارم دویست اشرفی برداشت کنم.

امام کیسه زری بیرون آوردند که سیصد اشرفی در آن بود، پس آن را به وی مرحمت نموده و فرمود: این را بگیر و زراعتت هم به حال خود باقی است و حق تعالی آنچه را که بدان امیدوار هستی روزی و نصیبت خواهد کرد.

مرد عمری برخاست سرِ مبارک آن حضرت را بوسید و از آن جناب خواستارشد که ازتقصیرات وفحّاشی های او درگذرد و وی را عفوفرماید. امام تبسُّم فرمود و برگشت.

از آن پس عمری را دیدند در مسجد نشسته و چون نگاهش به حضرت افتاد گفت: «اللّه أعلَمُ حیث یجعل رسالته». دوستانش به او گفتند: قصه تو چیست؟ تو ازین پیش غیر این را می گفتی و برخوردت برخلاف این بود!

گفت: آنچه را گفتم شنیدید، بازهم بشنوید و شروع کرد به آن حضرت دعاکردن.

رفقایش با او مخاصمه و بگومگو کردند، او نیز با ایشان به مخاصمه و دفاع از امام پرداخت.

آنگاه امام به کسانِ خود فرمود: کدام یک ازین دوکار بهتر بود؟ آنچه شما اراده کرده بودید، یا آنچه من اراده و عمل کردم؟ همانا که من با مقداری پول وی را اصلاح نمودم و بدین وسیله شرّش را کفایت و برطرف کردم.(1)

113 - کسی که دعایش مستجاب نشود

ص: 159


1- ارشاد مفید، ص317؛ بحارالانوار، ج48، ص102-103.

به نقل محدث فیض کاشانی، عمر بن مسلم، یکی از اصحاب و یاران امام صادق علیه السلام بود که با حضرتش رفت و آمد داشت، پس مدّتی گذشت و امام او را ندید، آنگاه از علی بن عبدالعزیز، که او نیز از اصحابش بود، جویای حال عمر بن مسلم گردید و از وی سراغ او را گرفت.

علی بن عبدالعزیز عرض کرد: فدایت شوم! او دست از کسب و کار کشیده و روی به زهد و عبادت آورده است.

امام فرمود: وای بر او! مگر نمی داند کسی که دست از کار بکشد، دعایش مستجاب نخواهد شد.

در عصر پیامبر هنگامی که آیه «... و مَن یَتَّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجا و یَرزُقهُ مِن حَیْثُ لایَحتَسِب»(1) نازل شد - و خداوند خاطرنشان فرمود: هرکس تقوا پیشه کند و از خدا پروا نشان دهد، خداوند راهِ گریز از مشکلات را برای وی بگشاید و از راهِ بی گمان روزیَش دهد - گروهی از مسلمانان محلِ کسب و تجارت خود را رها نموده و به گوشه نشینی و عبادت پرداخته و می گفتند خداوند خود روزی رسان است و نمی گذارد افرادِ دیندار درمانده شوند، دیگر چه نیازی به زحمتِ تحصیلِ معاش و کسب و کار داریم.

پس چون این خبر به آگاهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید، آنها را فراخواند و از روی اعتراض فرمود: کار و کوشش را ترک کرده اید؟!

جمعیت گفتن: آری، چون خداوند متکفِّلِ روزیِ ما شده است. پیامبر فرمود: چنین نیست که پنداشته اید، هرکس توانِ کار و کوشش داشته باشد و انجام وظیفه نکند، خداوند دعایش را مستجاب نفرماید، شماها باید دنبال کار بروید.(2)

ص: 160


1- سوره طلاق، 65/2.
2- وافی، ج10، ص15.

114 - کسی که مایه پَستیِ مردم، مایه سربلندیِ اوست !

محدّث عالی قدر کلینی با ذکر سند روایت کرده است از امام صادق علیه السلام که فرمود: امام علی بن الحسین علیه السلام با زنی که قبلاً کنیز امام حسن بن علی علیه السلام بود ازدواج کرد، و چون خبر آن به عبدالملک مروان رسید، نامه ای نوشت بدین مضمون که: تو شوهر کنیزان شده ای!

امام علی بن الحسین علیه السلام در پاسخ او نوشتند: بدون شکّ خداوند پستی ها را در پرتوِ اسلام بالا بُرد و نواقص را به برکت اسلام تکمیل کرد و لئامت را تبدیل به کرامت فرمود، پس مسلمان را لئامتی نباشد و همانا که اگر لئامتی باشد، لئامت جاهلیّت است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کنیز و غلامش را به اختیار همسر درآورد و بعدا خود با آن کنیز ازدواج فرمود.(1)

پس چون نامه امام به عبدالملک رسید، به کسانی که در نزدش حاضر بودند گفت: به من خبر دهید از مردی که اگر دست به کاری زند که مایه پَستیِ مردم است، برای وی جز مایه شرف و سربلندی نخواهد بود؟ گفتند: این شخص امیرالمؤمنین (عبدالملک) باشد.

عبدالملک گفت: نه، به خدا قسم او آن کس که شما گفتید، نیست.

گفتن: ما جز امیرالمؤمنین، کسی را بدین عنوان نمی شناسیم.

گفت: نه واللّه! او امیرالمؤمنین نباشد و همانا که او علی بن الحسین است.(2)

115 - کشیدنِ بار و فرار از رفتنِ زیر بار

ص: 161


1- جهت آگاهی بر شرح این موضوع مراجعه شود به تفسیر آیه 37، سوره احزاب.
2- کافی، ج5، ص345؛ بحارالانوار، 46/105.

علامه ورّام بن ابی فراس از بعضی از شیعیان روایت نموده که گفت: علی علیه السلام را دیدم یک درهم خرما خریداری کرد و خود شخصا آن را حمل نمود، بعضی از روی ارادت به زمامدار و خلیفه وقت یا به انگیزه دیگری، گفتند: یاامیرالمؤمنین! اجازه دهید آن را برای شما بیاوریم.

امام در پاسخ فرمود: کسیکه عائله دارد، او به کشیدنِ بارِ خود شایسته تر است.(1) - تا زیرِ بارِ دیگری رود و بارش را بر او تحمیل کند -. این قضیه بیانگر آن است که امام امیرمؤمنان علیه السلام حاضر نبود، حتّی در حمل مقداری خرما، بارِ خود را به دوش کسی نهد، و از موضع قدرتِ خلافت یا دیگر عناوین، زحمتی به کسی محوَّل نماید، بلکه خود را سزاوارتر به تحمُّلِ زحمت در اداره امر معاش عائله می دانست.

116 - گُذشت در مقابل حق گوئی

علامه مجلسی به نقل از مناقب (ابن شهر آشوب) نویسد: کار اختلاف بین امام حسین علیه السلام و ولید بن عقبه (والیِ مدینه از طرف معاویه) برسرِ مِلکی، به درگیری و نزاع پیوست.

پس امام حسین عمامه ولید را از سرش برداشت و محکم به گردنش پیچید.

در این موقع مروان که شاهد ماجرا بود گفت: به خدا قسم ندیده بودم مثل امروز مردی نسبت به امیرش این چنین جرئت از خود نشان دهد - که حسین نسبت به ولید نشان داد -.

ولید با روی سخن به مروان گفت: واللّه این سخن را نه از روی غضب به خاطر حمایت از من گفتی، بلکه از روی حسد بر مقامِ حِلم و بردباری من نسبت به حسین بود، و جز این نیست که این مِلکِ موردِ نزاع، از حسین می باشد.

ص: 162


1- مجموعه ورّام، ج1، ص23.

در این موقع امام حسین در مقابل اعتراف ولید به ذی حقّ بودنِ حضرتش و تلافیِ حق گوئی اش، فرمود: ای ولید، این مِلک از آن تو باشد و برخاست.(1)

ص: 163


1- بحارالانوار، ج44، ص191، حدیث4.

117 - گرچه عام است، عالِم مؤمن بود

علامه محدث نوری به نقل از تفسیر امام عسکری علیه السلام آورده است که مردی از فقهای شیعه با یکی از دشمنانِ اهل بیت علیهم السلام مباحثه نمود و با دلیل و اقامه حجّت، وی را درهم کوبید، آنچنان که کارش را به رسوائی کشید، پس در محضر امام علی بن محمد (هادی علیه السلام ) وارد شد.

امام او را مورد احترام قرار داد و دستور فرمود در بالای مجلس (محلّی که در قدیم معروف به «شاه نشین» و نشانگر هرچه بیشتر تجلیل از او بود) بنشیند، و چون نشست با گرمی با وی برخورد نمود، آن چنانکه بر اشراف حاضر در مجلس ناخوشایند و گران به نظر رسید.

در این موقع علویون زبان به اعتراض نگشودند، ولی شیخ و بزرگترِ هاشمیون گفت: یابن رسول اللّه! شما شخصِ عام و غیر سیّد را بر ساداتِ بنی هاشمِ طالبی و عباسی برتر و مُقدَّم می شماری؟!

امام فرمود: برحذر باشید از اینکه مصداقِ این آیه قرارگیرید که خداوند می فرماید:

«ألَم تَرَ إلَی الَّذینَ اُوتوا نَصیبا من الکِتاب یدعون إلی کِتاب اللّه لِیحکم بینهم ثمَّ یتولی فریقٌ منهم و هم مُعرِضون» (1)

آیا مشاهده نکردی کسانی را که بهره ای از کتابِ (آسمانی) پیدا کردند، دعوت به سوی کتاب الهی شدند تا در بین آنها داوری نماید، ولی آنها (با عِلم و آگاهی) روی گرداندند و این در حالی بود که (از پذیرفتنِ حق) اِعراض داشتند. اکنون شما تن به حُکمِ کتاب خدا می دهید؟

گفتند: بلی.

فرمود: مگر نه این است که خدا می فرماید:

ص: 164


1- آل عمران، 3/23.

«یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إذا قیلَ لَکُم تفسّحوا فِی المجالس... تا آن جا که گوید وَالَّذینَ اُوتوا العِلمَ دَرَجات...» (1)

«ای کسانیکه ایمان آورده اید، چون گفته شود به شما جا واکُنید در مجالس، پس جا واکنید که خدا برای شما جا واخواهد کرد و چون گفته شود برخیزید، پس برخیزید تا بلند گرداند خدا آنان را که ایمان آوردند از شما و آنان را که مراتبِ علمی بدانها داده شد».

و بنابرین خداوند راضی نشد برای عالِمِ مؤمن، مگر آن که بالاتر باشد از مؤمنِ غیرعالِم.

همچنانکه به چیزی جز برتریِ مؤمن بر غیرمؤمن راضی نشد. و بدین ترتیب اعتراض آنها را در احترام به آن عالِمِ شیعیِ غیرسیّد با آیه شریفه قرآن رد و خنثی نمود و بالاخره ارزش معنوی و اجتماعیِ نقشِ دفاع از حقّ و درهم کوبیدنِ دشمنِ اهل بیت را برهمگان ثابت فرمود.

118 - لباس عوام فریبی

به نقل محدّث عالی قدر شیعه؛ مرحوم کلینی و محدث اهل تسنن؛ ابن طلحه شافعی، سفیان ثوری (یکی از پیروان خلفا و پایه گذاران مکتب تصوُّف) در مسجدالحرام می گذشت، پس امام صادق علیه السلام را دید لباس باارزشِ خوبی برتن دارد، گفت: واللّه به نزد او می روم و توبیخش می کنم. آنگاه نزدیک رفت و گفت: یابن رسول اللّه! به خدا قسم لباسی را که پوشیده ای، نه - جدَّت - رسول خدا همانندش را پوشید، نه علی و نه هیچ یک از پدرانت.

امام صادق علیه السلام جمله ای در پاسخ وی ایراد فرمود، بیانگر آن که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مردم دست به گریبانِ فقر و تنگدستی بودند، امّا بعدا

ص: 165


1- سوره مُجادله، 58/12.

دنیا رو به فراخی و گشایش نهاد و شایسته ترین اهلِ دنیا در استفاده از سعه و گشایشش، نیکانِ آن باشند.

پس آیه «قُل مَن حرَّمَ زینة اللّه ِ الَّتی أخرَجَ لِعِباده و الطیِّباتِ مِنَ الرِّزق...»(1) را خواند، که خدا فرماید: - اِی پیغمبر - بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگانِ خود به وجود آورده و روزی های پاکیزه را حرام نموده است؟

و فرمود: پس ما (آلِ محمّد) اَحَقّ و شایسته ترین کسانی هستیم که آنچه را خدا عطا فرموده دریافت و مورد استفاده قرار دهیم.

سپس اضافه کرد: اِی ثوری! آنچه را که می بینی من پوشیده ام، به خاطر مردم وحفظ آبروست، آنگاه دستِ او را گرفت و لباس خود را عقب زد و لباسِ زیرینش را، که زِبر و خشن - و شاید از پشم - بود، نشان داد و فرمود: این را برای خودم پوشیدم (که تن پروری نکرده باشم) و آن را که دیدی برای مردم.

.آنگاه با گرفتن و بالازدنِ پَتِه لباس سفیان (را که زِبر و خشن و کم ارزش بود)، لباسِ زیرینَش (که نرم و لطیف و قیمتی بود) نمایان شد، پس فرمود: تو این لباسِ رو را برای مردم - و عوام فریبی - پوشیده ای و لباسِ زیرین را که مخفی است برای راحتی و تن پروری.(2)

اکنون این سؤال مطرح است: که چه انگیزه ای جز تحقیرِ امام و تخطئه از روش حجّتِ خدا، سفیان را وادار به این اعتراض نمود، که سرانجام برخلاف انتظارش مشتِ خیانت و عوام فریبش باز شد، و او که می خواست امام را سرزنش و از نظر بیندازد، خودش آن چنان رسوا و خوار گردید، و به عکس، مقام زهدِ واقعی و قداست امام بیش از پیش بر

ص: 166


1- سوره اعراف، 7/32.
2- کافی، ج6، ص442؛ بحارالانوار، ج47، ص360، نیز ص221، بطور مختصر؛ کشف الغمّه اربیلی؛ مطالب السئول، ص82.

خودِ سفیان و برناظرانِ ماجرا ثابت و مسلّم شد. و به قول شاعر: «عدو شود سببِ خیر، اگر خدا خواهد.

آری، خلفای دروغینِ اموی و عباسی چون غرق در شهوت رانی و عیّاشی و دنیاپرستی بودند و نمی توانستند جهاتِ زُهدی را حتّی به ظاهر از خود نشان دهند، امثال سفیان ثوری، حسن بصری، ابراهیم ادهم، طاووس یمانی را می پروراندند و در بین مردم به نمایش درمی آوردند تا در مقابل ائمّه برحقِّ شیعه خودنمائی کنند و دکانی در برابر آنها باز نمایند و با پوشش این چنینی عوام را فریب دهند.

119 - لَبهائی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوسید

اخطب خوارزمی آورده است که روزی معاویه به یزید گفت: آیا لذّتی در دنیا سراغ داری که بدان دست نیافته باشی؟ یزید گفت: آری، اُمِّ اَبیها، هِند دختر سهیل بن عمرو را می خواستم، پس من و عبداللّه بن عامر بن کریز، هردو به وی پیشنهاد همسری دادیم، ولی مرا ترک کرد و به همسری او درآمد.

معاویه عبداللّه بن عامر را، که در آن موقع از طرفِ وی عامل بصره بود، احضار کرد و چون حاضر شد، به او گفت: به خاطر ولی عهد مسلمین، یزید از اُمّ ابیها دست بردار.

عبداللّه بن عامر نخست خواسته معاویه را رد نمود، ولی براثر تهدیدِ معاویه او را به عزل از حکومت بصره حاضر به کناره گیری از اُمّ اَبیها شد و به معاویه طلاقِ او را اعلام کرد و چون به بصره برگشت و با آن زن روبرو شد، گفت: از من خود را بپوشان.

اُمّ اَبیها گفت: آن لعین کاری را که می خواست کرد، یعنی تو را وادار به طلاقِ من نمود.

آنگاه معاویه با مُنقَضی شدنِ مدّتِ عدّه، ابوهریره را مأمور رفتن به

ص: 167

نزد او کرد تا وی را به عقد یزید درآورد. و دستور داد یک میلیون (درهم یا دینار) مهریه او قرار دهد.

و چون ابوهریره قبل از رفتن به بصره به امام حسین برخورد کرد و موضوعِ رفتن به بصره را به حضرتش خبر داد، فرمود: مرا هم مطرح کُن. پس ابوهریره به بصره رفت و به اُمّ ابیها گفت: امیرالمؤمنین (معاویه)! تو را برای همسریِ ولی عهدِ مسلمین یزید به یک میلیون مهریه خواستگاری و پیشنهاد داده است، و با برخوردی هم که با حسین بن علی داشتم، او هم گفت وی را مطرح کنم، حالا دیگر اختیار با تو است.

ام ابیها گفت: اِی ابوهریره! تو چه نظر می دهی؟

ابوهریره گفت: اختیار به دست تو است.

ام ابیها گفت: لَبانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را بوسیده نزد من محبوبتر است.

پس ابوهریره او را به عقد امام حسین درآورد و بعدا به معاویه گذارش داد که امّ ابیها به همسری حسین بن علی درآمده.

معاویه گفت: اِی الاغ! تو را برای اقدام این چنانی (یا برای گزارش این چنانی) نفرستادم!

امّا عبداللّه بن عامر بعد از این ماجرا به حجّ رفت و در بین راه به مدینه خدمت امام حسین رسید و عرض کرد: یابن رسول اللّه! به من اجازه می دهید با اُمّ ابیها صحبت کنم؟

امام حسین فرمود: هرگاه مایل باشی مانعی ندارد، پس با خود امام به خانه آن حضرت رفت و با اجازه از اُمّ ابیها، بر او وارد گردید و از ودیعه و سپرده ای که در بصره نزد او بود سراغ گرفت.

اُم ابیها به کنیزش دستور داد آن بسته مخصوص را بیاور و چون آورد و آن را باز کرد، معلوم شد جعبه یا بسته مانندی است مملوّ از لؤلؤ و جواهر قیمتی که می درخشد و اُم ابیها بدون آن که آن را باز نموده باشد،

ص: 168

حفظ کرده و تسلیم شوهرِ قبلیش نمود.

پس عبداللّه بن عامر به گریه افتاد.

امام حسین فرمود: از چه رو گریه می کنی؟

گفت: یابن رسول اللّه! آیا شما مرا ملامت و سرزنش می کنید که بر مثلِ اُم ابیها با حالت تقوا و کمال و وفائی که از خود نشان داده گریه می کنم؟!

امام حسین فرمود: اِی ابن عامر! من خوب مُحَلِّلی بودم برای شما دو نفر زن و شوهر، هم اکنون من او را مطلَّقه ساختم، پس تو حَجَّت را به جای آور و چون برگشتی (از نو) با وی ازدواج کُن...(1)

اکنون جای بسی دقّت و تأمُّل است که معاویه ملعون از موضع قدرت دست اندرکاریِ خلافت، مردی را وادار به طلاق زنش می کند تا سگ زاده اش یزید از آن زن بهره برداری کند.

امّا امام حسین (که شاید هم هدف اصلی حضرتش از پیشنهاد ازدواج با اُمّ ابیها، نجاتِ او از چنگِ یزید و برگردانیدنِ او به خانه شوهرش بود) نسبت به عبداللّه بن عامر، که پسردائیِ عثمان و عامل بصره - نخست از طرف عثمان و بعدا از طرف معاویه - بود و بالاخره رابطه حسنه ای با امام حسین نداشت، این چنین برخوردِ انسانی و امام منشانه و آموزنده از خود نشان داد که باید برای شیعیان درس باشد و برای دشمنان و مخالفان مایه عبرت و حجّت، تا بدانند تن به خلافتِ معاویه و یزید دادن درست بوده یا به امامان شیعه، ازجمله حَسنَین علیهماالسلام .

ص: 169


1- مقتل خوارزمی، ص150-151، با نقل روایت دیگری با کمی اختلاف و بعنوان امام حسن علیه السلام .

120 - لوح فاطمه علیهاالسلام

محدث عالی قدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: پدرم به جابر بن عبداللّه انصاری فرمود: مرا با تو کاریست، چه وقت برایت آسان تر باشد که تو را ببینم و از تو سؤال کنم؟

جابر گفت: هرموقعی که شما دوست داشته باشید.

پس روزی با وی در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحی که آن را در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دیده ای و آنچه را که مادرم به تو فرمود در آن لوح نوشته شده، به من خبر ده.

جابر گفت: خدای را گواه می گیرم که من در زمانِ حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خدمت مادرتان فاطمه علیهاالسلام رفتم و او را به ولادت حسین علیه السلام تبریک گفتم، پس در دستش لوحِ سبزرنگی دیدم که پنداشتم از زمرّد است، و نوشته ای سفید در آن دیدم که همانند رنگ خورشید (درخشان) بود.

عرض کردم: ای دختر پیغمبر، پدر و مادرم به قربانت! این لوح چه باشد؟

فرمود: لوحی است که خداوند آن را به رسولش صلی الله علیه و آله وسلم اهداء فرمود، نامِ پدرم و نام شوهرم و نام دو فرزندم و نام اوصیاء از فرزندانم در آن ثبت شده و پدرم آن را بعنوان مژدگانی به من عطا فرمود.

جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه علیهاالسلام آن را به من داد و من آن را خواندم و رونویسی کردم.

پدرم (امام باقر) به او فرمود: ای جابر، آن را بر من عرضه می داری؟ عرض کرد: بلی. آنگاه پدرم همراه جابر به خانه او رفت، جابر ورق صحیفه ای بیرون آورد.

پدرم فرمود: ای جابر، تو خود نوشته ات را نگاه کن تا من برایَت

ص: 170

بخوانم، جابر در نسخه خود نگریست و پدرم خواند و حتّی حرفی با حرفی اختلاف نداشت.

آنگاه جابر گفت: خدای را گواه می گیرم که این گونه در آن لوح نوشته دیدم:

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم

این نامه از جانب خداوند عزیز حکیم است برای محمّد پیامبرِ او و نور و سفیر و دربان (واسطه میان خالق و مخلوق) و دلیل او، که روح الامین (جبرئیل) از نزد پروردگار جهان بر وی نازل کرد.

ای محمّد! مرا (به نوشته مجلسی: «ائمّه و اوصیائت را») بزرگ شمار و نعمتهای مرا سپاس گزار و الطاف مرا انکار مدار.

همانا منم خدائی که جز من شایان پرستش نباشد، منم شکننده جبّاران و دولت رساننده به مظلومان و جزادهنده روز رستاخیز.

همانان منم خدائی که غیر از من شایسته پرستش نباشد، هرکه جز فضلِ مرا امیدوار باشد (به این که خودرا مستحقِّ پاداش من داند) واز غیرِ عدالتِ من بترسد (به این که کیفرِ مرا ستم انگارد) او را عذابی نمایم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکّل نما.

من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم که دورانش کامل شود و مدّتش پایان یابد، مگر آن که برای او وصیّ و جانشینی مقرّر کردم، و من تو را بر پیامبران برتری دادم و وصیِّ تو را بر دیگر اوصیاء، و تو را به دو شیرزاده و دو نوه ات حسن و حسین گرامی داشتم، و حسن را بعد از سپری شدنِ روزگار

ص: 171

پدرش، کانون علم خود قرار دادم، و حسین را خزانه دارِ وحیِ خود ساختم و او را به - مقام - شهادت گرامی داشتم و پایانِ کارش را به سعادت رسانیدم.

او برترینِ شهداست و مقامش از همه آنها عالیتر است، کلمه تامّه (معارف و حُجَج) را نزد او قرار دادم، به وسیله عترتِ او (فرزندان و خصوصی ترین نزدیکان و خویشانش) پاداش و کیفر دِهَم.

نخستینِ آنها سَرورِ عابدان و زینت اولیاء گذشته من است و فرزند او که مانند جدّ محمود (پسندیده) خود، محمّد است، شکافنده علمِ من و کانون حکمت من باشد.

و جعفر است که شکّ کنندگان درباره او هلاک خواهند شد، هرکه او را رد کند (تن به مقام امامتش ندهد یا سر از فرمانش برتابد) چنان باشد که مرا رد نموده است، سخن و وعده قاطعانه من است که: مقام جعفر را گرامی دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم.

پس از او موسی است که (در عصر او) آشوبی سخت و گیج کننده دامنگیر شود، زیرا رشته وجوب اطاعتِ من منقطع نگردد و حجّتِ من پنهان نشود و همانا که اولیاء من با جامی سرشار (از دریای علمِ من در دنیا، یا حوض کوثر در قیامت) سیراب شوند، هرکس یکی از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار نموده وآن که یک آیه از کتابِ مرا تغییر دهد، برمن دروغ بسته است.

پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزیده ام موسی، وای بر دروغ بندان و منکرانِ علی (امام هشتم علیه السلام ) و دوست و یاور من و کسی که بارهای سنگین نبوّت را بردوش وی نِهَم

ص: 172

و به این وسیله به امتحانش درآورم (شاید اشاره به پذیرفتنِ اجباریِ امر دشوارِ ولایت عهدی است)، او را مردی پلید و گردنکش (مأمون) می کُشَد، و در (طوس) شهری که بنده صالح (ذوالقرنین) آن را بنانهاده، پَهلویِ بدترین مخلوقاتَم (هارون الرشید) به خاک سپرده می شود.

فرمانِ پابرجا و قطعی من آن باشد که او را به وجود فرزندش و جانشین و وارث علمش محمد (امام جواد علیه السلام ) مسرور سازم، او کانون علم من و محل راز من و حجّت من بر خَلقَم می باشد، هربنده ای به او ایمان آورد، بهشت را جایگاهش قراردهم و شفاعتش را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگی سزاوار دوزخ باشند بپذیرم.

در پایانِ کار، فرزندش علی (امام هادی علیه السلام ) را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحی من باشد به سعادت انجامم.

از او، دعوت کننده به سوی راهَم و خزانه دار علمم، حسن (امام عسکری علیه السلام ) را به وجود آورم.

و این رشته را به وجود فرزندش «م ح م د» (حضرت مهدی عَجَّل اللّه تعالی فَرَجهُ الشَّریف)، که رحمت برای جهانیان باشد، کامل کنم، او دارای کمالِ موسی و رونقِ عیسی و صبرِ ایّوب است، در عصر غیبتش دوستانم خوار گردند و ستمگران سرهای آنها را برای یک دگر هدیه فرستند، همانند سرهای (کفّارِ) ترک و دیلم، که آنها را به همدگر هدیه کنند. ایشان را بکُشند و بسوزانند و آنها ترسان و بیمناک و هراسان باشند، زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود.

ص: 173

آنها دوستان حقیقیِ من باشند، به وسیله آنها هرآشوب سخت و تاریک را بِزُدایَم و از برکت آنها شُبَهات و مصیبتها و زنجیرها را بردارم، درودها و رحمتِ پروردگارشان بر آنها باد! و تنها ایشانند هدایت یافتگان.

عبدالرَّحمن بن سالم یکی از راویان حدیث گوید: ابوبصیر (راوی حدیث از امام صادق علیه السلام ) به من گفت: اگر در دورانِ عُمرَت جز این حدیث را نشنیده باشی، تو را کفایت کند، پس آن را از نااهلش پنهان دار.(1)

121 - مأمور حلّ اختلاف و بودجه آن

محدّث بزرگوار کلینی با ذکر سند از ابوحنیفه «سائق الحاج» نقل کرده است: من و دامادم برسرِ تقسیم ارثی در حال نزاع و کشمکش بودیم که مفضّل بن عمر از راه رسید و ساعتی ناظر ماجرا گردید، پس از ما خواست که به خانه اش برویم. وچون به خانه اورفتیم باپرداخت چهارصد درهم ما را با یک دگر صلح و آشتی داد و سفره اختلاف را برچید. آنگاه روی سخن به ما نموده و گفت: این چهارصد درهم از خودِ من نبود، لکن ابوعبداللّه (امام صادق علیه السلام ) به من دستور فرموده هرگاه دونفر از اصحاب ما برسرِ موضوعی کارشان به تنازع و کشمکش انجامید، از مال من آنها را به صلح درآور. پس این پول از امام صادق علیه السلام بود که به شما دادم.(2)

ص: 174


1- اصول کافی، کتاب الحجّة، باب ماجاء فی الإثنی عشر و...، روایت 3؛ اکمال الدین، صدوق، ص178؛ عیون اخبارالرضا، نیز از صدوق، ص25؛ اختصاص مفید، ص210-212؛ غیبت نعمانی، ص29؛ اعلام الوَری، طبرسی، ص225؛ احتجاج طبرسی، ص41، چاپ نجف.
2- کافی،، ج2، ص209؛ بحارالانوار، 47/58.

122 - همه را به یک چشم نگاه کردن

شیخ طوسی - به نقل علامه مجلسی از «تنبیه الخواطر» - روایت کرده است: پس از به وقوع پیوستنِ حادثه بصره (جنگ جمل) از جمله اشیاء گرانبهائی که به بیت المال کوفه منتقل شد گردنبند مرواریدی بود که تا فرارسیدنِ فرصتِ تقسیم آن بین مسلمانان باید تحت نظر ابورافع، امین و کلیددار بیت المال نگهداری شود.

ولی با در پیش بودنِ عیدقربان، یکی از دختران امام امیرمؤمنان علیه السلام که از وجود چنین گردن بندی در بیت المال باخبر شده بود، کسی را نزد ابورافع فرستاد تا آن را - برای ایّام عید - به رسم عاریت تسلیم او نماید. ابورافع هم به احترام دختر امام، باکمال ادب فورا آن را تحویل فرستاده آن مجلّله داد و پیغام داد: ای دختر امیرالمؤمنین، من گردن بند را به عنوان عاریه مضمونه فرستادم (یعنی اگر پیشامدی رخ داد و خسارتی وارد شد، باید خود از عهده خسارتش برآئی).

آن مجلّله هم پذیرفت که عاریه مضمونه باشد و تا مدّت سه روز بیشتر طول نکشد که آن را سالم به بیت المال برگرداند.

در همین ایّام امیرمؤمنان درحالی با دختر خود روبرو گردید که او خود را بدان گردن بند آراسته بود، پس چون دقّت کرد و گردن بند را شناخت، باتندی رو به دختر کرده فرمود: این گردن بند را از کجا آورده ای؟!

پاسخ داد: از مسئول بیت المال عاریه گرفته ام تا در ایّام عید از آن استفاده کنم و از آن پس آن را به محل خود بازگردانم.

امام فورا ابورافع را احضار نمود و به او فرمود: آیا نسبت به اموال مسلمانان خیانت می کنی؟

ابورافع گفت: به خدا پناه می برم از این که به بیت المال خیانت کنم!

ص: 175

مگر چه خیانتی از من سرزده؟

امام فرمود: از چه رو گردن بندی را که در دست تو به عنوان بیت المال سپرده شده بدون اجازه من و رضای مسلمانان آن را به دختر امیرالمؤمنین عاریه دادی؟!

گفت: یاامیرالمؤمنین! بالاخره او دختر شماست، از من تقاضا نمود تنها برای ایّام عید به مدت سه روز آن را به رسم عاریه برایش بفرستم و من قید کردم عاریه مضمونه باشد و سه روزه آن را به بیت المال بازگرداند، در عینِ حال من خود هم از مال شخصی ام آن را ضمانت می کنم و برعهده می گیرم که آن را سالم بازگردانم و در جایش بگذارم.

امام فرمود: همین امروز آن را بازگردان، و دیگر هیچ گاه دست به چنین کاری مزن و گرنه سخت به مجازات من خواهی رسید.

آنگاه فرمود: اگر نه این بود که دخترِ من گردن بند را سه روزه به عنوان عاریه مضمونه گرفته بود، دستور می دادم دستِ وی را به عنوان سرقت قطع نمایند تا اوّل دستی باشد که از یک زن هاشمیّه بدین عنوان قطع شده باشد! چون این سخن از علی علیه السلام به گوش دختر عزیزش رسید، سخت ناراحت شد و خدمت امام رسید و گفت: مگر من دختر شما و پاره تنِ شما نیستم، و چه کسی شایسته تر از من است که ازین گردن بند استفاده نماید؟!

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: دخترم خود را از حق منحرف مساز، به من بگو ببینم آیا همه زنانِ مهاجر از چنین زینتی در این عید برخوردار هستند که خود را بدان بیارایند؟!

در این موقع ابورافع گردن بند را از آن مجلّله تحویل گرفت و به جای خود بازگردانید.(1)

ص: 176


1- تهذیب، 10/151، شماره 606؛ وافی، 9/553؛ بحارالانوار، ج40، ص337-338.

اکنون ما بحث از این موضوع را (که آیا علی علیه السلام - با این گونه سخت گیری در امر بیت المال و به اصطلاح متّه روی خشخاش گذاردن و دخترِ خود و دیگران، همه را با یک چشم نگریستن، نسبت به یک امرِ ساده - امام برحقّ و دارای صلاحیّت برای خلافت بعد از پیامبر بود، یا آنهائی که به شهادت تاریخِ دستنویس طرفداران خود از هیچ گونه خیانت علنی و ریخت و پاش بیجا و تبعیض بین خویشان و دارودسته خود و بین سایر مسلمانان دریغ نداشتند) به فرصتِ دیگری موکول نموده(1)، امّا به کسانی که در پُستهای مختلف مالی و حقوقی حکومت اسلامی شاغل و دارای مسئولیّت هستند و دَم از تشیُّعِ امام امیرمؤمنان علیه السلام می زنند و حتّی روشِ خود را علی گونه اعلام می کنند، می گوئیم: الحَذَر، الحَذَر، الحَذَر! که مبادا در روز حساب - و به اصطلاحِ اداریِ امروز «روز مفاصا حساب» - آنچنانکه آیه شریفه «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَه» بیانگر آن است، از ارائه صورتحسابِ بیت المال درمانده و عاجز شوید و خدای ناخواسته کار به جهنّم منتهی شود.

123 - متّهم بی گناه

علامه مجلسی به نقل از «کتاب الفنون» نویسد: مردی از حُجّاج در مدینه به خواب رفت و چون بیدار شد پنداشت هِمیانِ پول او سرقت شده، پس از خانه خارج شد و برخورد به امام جعفر صادق علیه السلام نمود که حضرتش مشغول نماز بود، امّا او امام را نشناخت و دست به گریبانِ حضرت شد که: تو همیانِ مرا برداشته ای.

امام فرمود: چه چیز در هِمیان بود؟

ص: 177


1- جهت بحث تفصیلی ازین موضوع مراجعه شود به کتاب «شناخت امام...» نوشته مؤلف، صفحه ؟؟؟

گفت: هزار دینار.

پس امام او را به خانه خود برد و معادل هزار دینار طلا یا نقره به او داد، امّا همین که آن مرد به خانه خود رفت و هِمیان را در خانه یافت به خدمتِ امام برگشت و با حال معذرت و پوزش خواست هزار دینار را مسترد نماید، ولی امام از گرفتنِ دینارها امتناع ورزید و فرمود: آنچه از دستِ من خارج شده دیگر به من برنخواهد گشت.

و چون آن مرد از هویّتِ امام سراغ گرفت، به او گفته شد: او جعفرصادق علیه السلام است.

گفت: همانا اوست که با من این چنین برخوردِ بزرگوار مَنِشانه کرد.(1)

124 - مجازات تنه زدن و غرامتِ آسیب رسانی

محدّث عالی قدر کلینی از قول رزین؛ یکی از مسلمانان کوفه در عصر امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که گفت: من در وضوخانه - مسسجد - کوفه مشغول وضو بودم، پس مردی وارد شد و کفشهای خود را در گوشه ای نهاد و شلاقی را که در دست داشت برروی کفشها نهاد و پیش آمد تا در محلّی که من وضو می گرفتم او هم وضو بگیرد.

من مزاحم وی شده و او را پس نمودم به طوری که از طرف دست بر زمین خورد، آنگاه از جا برخاست و بدون آن که حرفی بزند مشغول وضوگرفتن شد و چون از وضوی خود فارغ گردید باشلاق سه ضربه بر سرِ من وارد کرد و سپس گفت: برحذر باش از این که کسی را تنه زنی و پس نمائی که - چه بسا عضوی از اعضایش شکسته شود و ناگزیر و مجبور به پرداخت غرامت شوی. و آنگاه بیرون رفت، پس من از او جویا

ص: 178


1- بحارالانوار، ج47، ص23-24.

گردیده پرسیدم: این کیست؟

گفتند: امیرالمؤمنین علی علیه السلام .

من به دنبال او رفتم و از حضرتش عذرخواهی کردم، امّا او بدون آن که اعتنا کند همچنان به راه خود ادامه داد و رفت.(1)

125 - محبوب ترین محبوبان و دشمن ترین دشمنان

علامه سروی و طبرسی آورده اند که روزی مروان بن حکم که از سرسخت ترین دشمنان اهل بیت بود، به حسین بن علی علیه السلام گفت: اگرنه این بود که شما به فاطمه افتخار می کردید، دیگر به چه چیز بر ما فخر می نمودید و با این تعبیر قصدش تجلیل از فاطمه علیهاالسلام نبود، بلکه هدفش کوبیدنِ مقام ولایتِ علی و تحقیر آن حضرت بود. پس امام حسین علیه السلام از جا جستن کرد و چنان گلوی او را با دستِ خود فشرد و عمامه اش را به گردنش پیچید که مروان به حال غشوه و بیهوشی درآمد و آنگاه وی را رها کرد و به جماعتی از قریش که ناظر ماجرا بودند رو نمود و گفت: شما را به خدا قسم می دهم که اگر من راست می گویم مرا تصدیق کنید.

آیا در روی زمین غیر از من و برادرم دو حبیب سراغ دارید که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ما محبوبتر باشند؟

یا غیر از من و برادرم در روی زمین کسی را به عنوان پسرِ دخترِ پیامبر می شناسید؟

گفتند: نه به خدا قسم!

حسین بن علی فرمود: من هم در روی زمین ملعون بن ملعونی جز مروان که پدرش رانده شده رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بود کسی را نمی شناسم.

ص: 179


1- کافی، 7/268؛ وافی، 9/512.

آنگاه رو به مروان نمود و فرمود: واللّه بین جابلسا و جابلقا (در دو طرف مشرق و مغرب) دو نفر را سراغ ندارم که در عینِ حالِ تظاهر به اسلام، دشمن ترین دشمنانِ خدا و رسولش و اهل بیت رسولش باشند، جز تو و پدرت به هنگام حیات، و نشانه صدق گفتارم درباره تو آن باشد که هرگاه به خشم آئی عبا از دوشَت بیفتد.

راوی گوید: واللّه مروان از جایِ خود برنخواست، مگر آن که به خشم آمد و عبایش از دوشش افتاد.(1)

126 - مرعوب شدنِ کنیز کجا، و مرگ کودک کجا!

علامه مجلسی به نقل از «کتاب الروضه» نویسد: سفیان ثوری شرفیاب محضر امام صادق علیه السلام گردید، پس حضرتش را با چهره متغیّر و برافروخته دید و چون از علّت آن سؤال کرد، فرمود: افراد خانه را از رفتن به بام نهی کرده بودم، پس در حالی که یکی از کنیزانِ پرستار بچّه با همراه داشتنِ بچه از نردبان بالا می رفت من وارد شدم و از دیدنِ من مرعوب و متحیّر شد و بچّه از دستِ او برزمین افتاد و در حال جان داد.

اکنون من از مُردنِ بچه متغیّر نشدم، ولی به خاطر آن که از ناحیه من این کنیز مرعوب و وحشت زده شد ناراحت و متغیّر شدم.

سفیان گوید: در همین موقع امام دومرتبه به کنیز فرمود: باکی بر تو نیست و تو در راهِ خدا آزاد هستی.(2)

راستی جانِ ما به فدای خاکِ قبرِ این امام بزرگوار! با این گونه برخوردِ مافوقِ طاقتِ بَشَریِ او در برابر کنیزِ سهل انگاری که مایه از دست رفتن پاره تن امام شد، در حالی که افراد مدعی بودن شیعه امام صادق نه

ص: 180


1- مناقب، ج4، ص51؛ احتجاج، ص153.
2- بحارالانوار، ج47، ص24.

در زمینه مرگ کودک، که در زمینه مثلاً شکستنِ یک ظرف چینیِ کم قیمت یا فروریختن و از بین رفتنِ چند دانه تخم مرغ چه بسا کار را به کتک و دست کم به فحّاشی و تهدید و تخویف می رسانند، آن هم نه با کنیز زرخرید و مملوک، بلکه در مقابل کُلفَت و زنِ آزاد و خدمتگذار و شاگرد.

127 - مقدار آب دجله

علامه مجلسی از عمر بن فرج رخجی(1) نقل کرده است که گفت: به ابوجعفر (امام جواد علیه السلام ) گفتم: شیعیانِ تو مدّعی هستند تو وزنِ هرمقدار آبی را که در دجله است می دانی، و این سؤال در حالی بود که ما بر لبِ دجله بودیم.

ابوجعفر علیه السلام پاسخ داد: آیا خدای تعالی می تواند علم بدین موضوع (یعنی وزنِ آب دجله) را به پشه ای از مخلوقش عطا کند؟

گفتم: آری.

ابوجعفر گفت: من در نزد خدای تعالی گرامیتر از پشه و بسیاری از دیگر آفریدگانش هستم - پس از چه رو ادّعای شیعه را درباره من بعید دانسته و استنکار می کنی؟!-.(2)

ص: 181


1- ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین، ص599 نویسد: متوکّل عباسی، عمر بن فرج را بر مدینه و مکّه گماشت و او آل ابی طالب را از سؤال و درخواست از مردم جلوگیری و مردم را از کمک بدانها ممنوع می کرد، و گذارش کمکی از ناحیه کسی بدانها به وی نمی رسید، مگر آن که او را به اشدّ مجازات تعقیب کند و جریمه بگیرد، و کار فقر و تهیدستیِ سادات و علویین بدانجا رسید که گروهی از زنان علویّه تنها یک پیراهن داشتند که به نوبت با آن نماز می خواندند و با حالِ برهنه بسر می بردند.
2- بحارالانوار، ج50، ص100.

128 - محکوم به اعدامی که آزاد شد

به نقل کلینی و دیگر محدِّثان از امام صادق علیه السلام ، بعد از به وقوع پیوستنِ یکی از جنگهای ایّام هجرت، عده ای اسیر را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حاضر کردند، پس مردی را از بین آنها به پیش بردند که - چون محکوم به اعدام بود - گردن زنند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روی سخن بدان اسیر نمود و فرمود: جبرئیل به من خبرداد که تو اِطعامِ طعام می کنی و از میهمانِ وارد بر خود پذیرائی می نمائی و بر پیشامدهای ناگوار صبر و شکیبائی از خود نشان می دهی، و خونبهای قتلی را که واقع شده یا غرامتی که به عهده افراد قرار گرفته (و از پرداختِ آن عاجزند) می پردازی، و بدین جهت من تو را آزاد نمودم. شخص اسیر عرض کرد: خدایِ تو این کارها را دوست دارد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آری.

مرد اسیر با گفتنِ «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّه، وَ أنَّکَ رَسُولُ اللّه» اسلام اختیار کرد و شهادت به یکتائی خدا و مقام نبوَّت آن حضرت داد، و گفت: قسم بدان کسی که تو را به حقّ برانگیخت، هیچ گاه کسی را از کمکِ مالی خود رد نکرده ام (یا رد نخواهم کرد).(1)

جای بسی دقّت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شخص کافری را (که به رویاروئی با حضرتش برخاسته و در جنگ و محاربه با مسلمانان شرکت نموده و از مخالفان و دشمنانی بوده که به هنگام اسیری، فاقد زمینه بخشش یا پرداختنِ خونبهایِ خود و آزاد شدن بوده و قاطعانه محکوم به اعدام گردیده) براساس خبر آسمانی و اطّلاع از صفاتِ حمیده و انسانیِ او وی را آزاد می کند و ازین طریق آن شخص اسیر کافر را به ارزش

ص: 182


1- کافی، ج4، ص51؛ محاسن برقی، ص388؛ بحارالانوار، ج74، ص149؛ وافی، ج6، ص508.

کارهای خداپسندی که خود انجام می داده آگاه نمود و در نتیجه وی گرایش به اسلام جُست و مسلمان شد.

اکنون چه فرصتهای زیادی برای گرایش دادنِ افراد منحرف به اسلام و تشیُّع به دست می آید که باید هرچه زودتر و بیشتر از آن بهره برداری شود، امّا براثر غفلتِ متصدّیان امور و بی تفاوتی آنها نسبت به محاسنِ اخلاقی و ناآگاهی از فوت و فنّ تبلیغ، فرصتها را از دست می دهند و افراد قابل اصلاح را به دیار نیستی می فرستند یا به صحنه انحراف و کجروی برمی گردانند، فنستعیذ باللّه.

129 - مرگی که بیست سال به تأخیر افتاد

علامه کَشّی رجال شناس از شعیب عرقوفی (یکی از اصحاب امام موسی بن جعفر علیه السلام ) نقل نموده که گفت: روزی در مکّه معظّمه به هنگام تشرُّف خدمت امام، ابتداءا بدون این که سؤالی کرده باشم فرمود: ای شعیب! فردا مردی از اهل مغرب با تو دیدار می کند و درباره من از تو پرس و جو می نماید، پس به او بگو: واللّه او همان امامی باشد که ابوعبداللّه (امام صادق علیه السلام ) به ما خبر داد و معرفی فرمود.

پس اگر از حلال و حرام پرسش نمود از قول من به وی پاسخ ده. عرض کردم: فدایت شوم! نشانه او چه باشد؟ فرمود: مردی است بلند قامت به نام یعقوب، و چون به سراغ تو آید باکی بر تو نیست که از هرچه سؤال کرد به او پاسخ دهی، چه او یگانه دارودسته خود باشد، و چنانچه دوست داشت به نزد من آید، او را به این جا آور.

شعیب گوید: واللّه من در حال طواف بودم که مردی بلندقامت و فربه تر از دیگر مردان به سراغ من آمد و گفت: می خواهم از تو درباره

ص: 183

صاحبت (یعنی امامِ مورد عقیده ات) سؤال کنم.

گفتم: از کدام صاحِبَم.

گفت: از فلان فرزند فلان.

گفتم: نامِ تو چیست؟

گفت: یعقوب.

گفتم: از کجائی؟

گفت: از اهل مغرب.

گفتم: مرا از کجا شناختی؟

گفت: کسی در عالَمِ خواب به نزد من آمد و به من گفت: شعیب را دیدار کن و از هرچه بدان نیازمندی پرسش کن. پس من از تو جویا شدم و مرا به تو رهنمون کردند.

به او گفتم: همین جا بنشین تا من از طواف فارغ شوم و به نزد تو آیَم ان شاءاللّه، و چون از طواف فارغ گردیدم به نزد او رفتم و به گفتگو و پُرس و سؤال پرداختیم، پس وی را مردی عاقل و فاضل یافتم.

سپس از من خواست که او را به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام ببرم، من هم دستش را گرفتم و با استجازه از امام به خدمتش وارد شدیم و همین که امام او را دید، فرمود: ای یعقوب! دیروز وارد شدی و در فلان محل شرّی میان تو و برادرت به وقوع پیوست که به دشنام دادن به یک دیگر انجامید، در حالی که این روش، نه روشِ دینِ من است، نه روشِ دینِ پدرانم، و ما هیچ کس را به چنین رفتاری امر نمی کنیم، پس تقوای خدای یکتا و بدون شریک را پیشه کن، که بزودی مرگ بین شما (دو برادر) را جدائی می افکند، همانا که برادرت در همین سفر، پیش از آن که به اهلش بپیوندد خواهد مرد، و تو هم به خاطر روشی که از خود نشان دادی پشیمان خواهی شد، و این به خاطر قطعِ رَحِم و فاصله گیریِ شماها از یک دگر بود که خداوند عُمرِ هردو را کوتاه کرد.

ص: 184

آن مرد گفت: فدایت شوم! اَجَلِ من در چه زمانی خواهد رسید؟

فرمود: امّا اَجَلِ تو هم فرارسید، لکن چون در فلان محل نسبت به عمّه خود صله رَحِم نمودی، خداوند بیست سال به عُمرَت افزود و مرگت به تأخیر افتاد.

شعیب گفت: در ایّام حجّ آن مرد را ملاقات کردم، پس طبق پیشگوئی امام به من خبرداد برادرش قبل از آن که به خانواده اش بپیوندد در راه فوت شد و همانجا به خاک سپرده گردید.(1)

130 - معامله پیراهن

به نقل علامه مجلسی امام امیرمؤمنان علیه السلام در ایّام خلافت همانند یک فرد عادی وارد بازار بزّازها شد تا برای خود و غلامش پیراهن تهیه کند، آنگاه در مغازه پیراهن فروش رفت و چون مغازه دار حضرتش را شناخت وگفت: یاامیرالمؤمنین! بفرمائید آنچه را که بخواهید نزد من موجود است، ازآن مغازه گذشت تا رسید به دکان جوانی نورَس و از وی دو پیراهن خرید، یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم و جمعا پنج درهم پرداخت و در بین راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمی را تو بگیر و بپوش.

قنبر گفت: شما برفرازِ منبر می رَوید و برای مردم سخنرانی می فرمائید، شایسته تر هستید که پیراهنِ بهتر را بپوشید. امام فرمود: تو جوانی و شور و شوقِ جوانی در سر داری و باید آن را که بهتر است بپوشی، وانگهی من از پروردگارم شرم می کنم که از تو - در پوشش لباس - برتری جویَم.

من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: از همان لباسی که خود

ص: 185


1- رجال کشی، ص309؛ معجم رجال الحدیث، آیت اللّه خوئی، ج9، ص35-36.

می پوشید به غلامانتان بپوشانید و از همان خوراکی که خود می خورید بدانها بخورانید.

آنگاه لباس را در تن کرد و آستینش را کشید و دستور داد مقدار بلندیِ آن را قطع نماید، تا برای فقرا کلاهی دوخته شود.

جوانِ فروشنده گفت: اجازه دهید تا لبِ آستین را بدوزم.

فرمود: آن را رها کن، کار از این حرفها زودتر می گذرد.

بعدا پدرِ جوان که صاحب اصلی مغازه بود از راه رسید،، او امیرمؤمنان را می شناخت و چون از جریانِ معامله آگاه شد، به دنبال آن حضرت رفت و با ارائه دو درهم گفت: آقا ببخشید، پسرِ من شما را نمی شناخت، این دو درهم سود آن است، من از شما سود نمی خواهم، اینک آن را بگیرید.

حضرت از پس گرفتنِ دو درهم امتناع کرد و فرمود: من نمی گیرم، ما حرفهایمان را باهم زدیم، - من چانه زدم و او چانه زد - و سرانجام هردو بر این مبلغ توافق کردیم.(1)

راستی داستانِ پیراهن خریدنِ امام امیرمؤمنان و اعطای پیراهن گرانتر را به غلامِ خود قنبر، چقدر جالب و آموزنده است که باید هرکسی در راستای موقعیّت شخصی و شغلیِ خود از آن درس گیرد و عملاً آن را سرمشق معاشرت با طبقات مختلف قرار دهد، به ویژه کسانی که دست اندر کار امور ریاستی هستند.

131 - نیکی به اندازه شناخت

اخطب خطباء خوارزم نقل کرده است: مردی اعرابی به خدمت امام حسین بن علی علیه السلام رسید و گفت: ای فرزند رسول خدا! من دیه و

ص: 186


1- بحارالانوار، ج40، ص324، نیز باکمی اختلاف در ص331، به نقل از فضائل احمد حنبل.

خونبهای کاملی را ضمانت کرده ام و از پرداخت آن ناتوانم، پس با خود گفتم از کریم ترینِ مردم درخواست کمک کنم و چون کسی را کریم تر از خاندانِ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیافتم به سراغ شما آمده ام.

امام حسین فرمود: ای برادر عرب! من از تو سه سؤال می کنم، پس اگر یکی از آنها را پاسخ دادی، یک سوم بدهیِ تو را می پردازم و اگر دو سؤال از سه سؤال را جواب دادی، دو سوم آن را خواهم پرداخت و اگر هر سه سؤال را پاسخ گفتی، همه آنچه را ضمانت کرده ای می دهم.

اعرابی گفت: یابن رسول اللّه! آیا مثل شما - در حالی که ازخاندان علم و شرف هستید - از مثل من (که یک عرب بیابانی هستم) سؤال می کند؟ امام فرمود: آری، شنیدم جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: «المعروف بقَدر المَعرفة».

چگونگیِ برخوردونیکی به افراد، به اندازه معرفت وشناخت آنهاست. اعرابی گفت: آنچه به نظرت می رسد بپرس. پس اگر جواب گفتم، که غرض حاصل خواهد بود، و گرنه از خود شما جواب را فرامی گیرم، ولاقوَّة الاّ باللّه، یعنی هیچ نیروئی نباشد مگر به کمک خداوند.

امام حسین علیه السلام فرمود: چه عملی افضل و برتر است؟

اعرابی گفت: ایمان به خدا.

امام فرمود: چه چیز رهائی بخش از هلاکت است؟

اعرابی گفت: اعتماد به خدا.

امام فرمود: چه چیز زینت بخش مرد است؟

اعرابی گفت: عِلمی که توأم با حِلم و بردباری باشد.

امام فرمود: اگر درین زمینه به خطا رفت، دیگر چه؟

اعرابی گفت: مالی که با آن مروّت و گذشت باشد.

امام فرمود: اگر درین زمینه هم دچار خطا شد، دیگر چه؟

اعرابی گفت: فقری که مقرون با صبر باشد.

ص: 187

امام فرمود: اگر باز هم به خطا و کمبودی انجامد، دیگر چه؟

اعرابی گفت: صاعقه ای که از آسمان فرود آید و او رابسوزانَد که او (با کمبود در همه مراحل ذکر شده) شایسته صاعقه و سوختن است.

امام حسین علیه السلام از گفته او به خنده افتاد و آنگاه کیسه ای محتویِ هزار دینار طلا (که برابر خونبهای کامل یک مرد مقتول بود) به اضافه انگشتری، که تنها نگینش دویست درهم ارزش داشت، به وی عطا کرد و فرمود: ای اعرابی، این کیسه طلا را به غُرَما و طلبکارانَت بده و انگشتر را هم صرف نفقه خود کُن.

اعرابی آنها را گرفت و گفت: «أللّه أعلمُ حیث یجعل رسالته»(1)، خدا خود داناتر است که مقام رسالتش را در کجا و چه محلی قراردهد.

راستی با توجه به چگونگی برخورد امام حسین ارواحنا فداه با یک عرب بیابانی و عکس العمل آن، چقدر شایسته است که افراد متمکِّن و مورد مراجعه فقرا و بدهکاران و دیگر حاجتمندان این چنین با مراجعین برخورد نمایند، تا ازین طریق افراد را وادار به آموزشهای عقیدتی و عملی و اخلاقی و یادگیریِ وظائف شرعی نمایند، و ناگفته پیداست که با این روش خود به خود ازافرادِ فهمیده و آشنای با مسائل دینی تشویق و تقدیر به عمل می آید و افراد نادان و بی تفاوت هم نسبت به مسائل دینی کم و بیش به فکر چاره جوئی و کسب معارف دینی برمی آیند.

132 - معنای کَفّ نفْس

طبری و دیگر تاریخ نگاران و حدیث آوران نقل کرده اند موقعی که امام امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ خندق با عمرو بن عبدود بزرگ پهلوان

ص: 188


1- سوره انعام، 6/42. مقتل خوارزمی، ص157، آخر فصل7؛ کشف الغمه، ج2، ص207-208؛ بحارالانوار، ج44، ص196-197.

مشرکین عرب روبرو شد و او را با ضربه کاری بر زمین انداخت و روی سینه اش نشست تا وی را به قتل برساند، پس دیده شد که از روی سینه عمرو برخاست و بعد از لحظاتی که از وی فاصله گرفت دوباره به او نزدیک شد و سرش را از تن جدا نمود.

و چون از علّتِ برخاستن از روی سینه عمرو و... پرسیدند، فرمود: به خاطر آن که فحشِ مادر به من داد و آبِ دهن به صورتم انداخت از روی سینه اش برخاستم و شتاب در قتلش نکردم، تا مبادا از روی حظّ نفس و تلافیِ دشنام و تُف اندازی بر او ضربه وارد کنم، و آنگاه که از عمل وی حال آرامش به من دست داد و احساساتم فرونشست در راهِ خدا او را به قتل رساندم.(1)

133 - مقابله بدی با نیکی

به نقل کلینی و دیگران، امام امیرمؤمنان علیه السلام به خاطر سخن نامناسبی که از لبید بن عُطارد تیمی (تمیمی) به آگاهیش رسید به دنبال وی فرستاد، پس او در قبیله بنی اسد پیدا و دستگیر شد، امّا نعیم بن دجاجه اسدی وی را از دستِ مأمور امام رهائی داد.

به دستور امام از نعیم تعقیب به عمل آمد و چون او را دستگیر و به خدمت حضرت بردند، امر فرمود وی را مضروب نمایند.

نعیم گفت: بلی واللّه! بودن با تو (یعنی علی علیه السلام ) مایه ذلّت است و جدائی از تو مایه کفر.

امام با شنیدنِ این سخن از وی، فرمود: ما تو را عفو کردیم، زیرا

ص: 189


1- تاریخ طبری بخش غزوه خندق؛ مناقب ابن شهرآشوب، 2/115؛ ودیگرمصادرِ شامل شرح جنگ خندق.

خداوند عزّوجلّ فرماید: «إدفَع بِالَّتی هِیَ أحْسَنُ السَّیِّئَة»(1) سیّئه و بدی را بدانچه احسن و بهتر است دفع - و به اصطلاح با یکدیگر مقابله و جاهم اندازی کُن -.

پس گفتار تو که گوئی بامن بودن مایه ذلّت است، سیّئه ای باشد که کسب نموده و مرتکب شده ای و این که گوئی: جدائی از من مایه کفر است، حسنه ای باشد که آن را کسب کرده ای و این حسنه در مقابل آن سیّئه.(2)

آری، این گونه نمونه ها از روش حکومتی و معاشرتی امام امیرمؤمنان بیانگرِ «لَنْ یَفْتَرِقا» در حدیث ثقلَین است که پیامبر با این کلمه معیَّتِ دائمی و به هم پیوستگی همه جانبه اهل بیت و قبل از همه حضرت علی علیه السلام را با قرآن خاطرنشان و اعلام فرمود.

و می بینیم و می خوانیم که امیرمؤمنان در هرگونه برخوردی با دوست و دشمن و فقیر و غنی و آشنا و غریبه و عالم و جاهل، قبل از هرچیزی کتاب الهی و قرآن مجید برای او مطرح بوده است، و تنها ضابطه و جدول خط مشی حضرتش در نازل ترین شئون و مراحل زندگی تا عالی ترین درجه آن قرآن بوده و سنّت پیامبر و دیگر هیچ.

امّا این ما هستیم که در برخوردهای مختلف و رویاروئیهای گوناگون با افراد، نه یک حسنه را در مقابل یک سیئه به حساب نمی آوریم، که چه بسا ده ها و ده ها حسنه را در مقابل یک سیّئه به دست فراموشی می سپاریم و درصدد تعقیب و تلافی و کیفر سیّئه برمی آئیم و در عین حال خود را پیرو قرآن و امیرمؤمنان و دیگر افراد اهل بیت قلمداد می کنیم.

ص: 190


1- مؤمنون، 22/96.
2- کافی، به نقل وافی، ج15، ص503؛ تهذیب طوسی، ج10، ص87؛ مناقب سروی، 2/113.

134 - ممنوعیت همکاری با ظالمان، حتّی در راه حجّ

علامه کشّی رجال شناس به نقل از صفوان بن مهران جمّال (یکی از اصحاب امام ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام و شتربان بود که شتران خود را جهت حمل و نقل بار و مسافر کرایه می داد) آورده است که گفت: وارد محضر امام ابوالحسن علیه السلام شدم، پس به من فرمود: ای صفوان! کارهای تو همه نیکو و پسندیده است، جز یک کارَت!

گفتم: قربانت شوم! کدام کار؟

فرمود: اینکه شترهای خود را به هارون کرایه داده ای.

گفتم: واللّه من کرایه ندادم که با آن شرارت و سرکشی کند، یا به دنبال شکار و بیهوده گری رود، بلکه کرایه دادم که در راه رفتن به مکّه از آن استفاده کند، و از اینها گذشته من نه به سراغش می روم، نه به همراهش، لکن غلامانِ خود را به دنبالش می فرستم.

امام فرمود: ای صفوان! آیا کرایه ای برعهده هارون و دارودسته اش می نهی؟

گفتم: بلی فدایت شوم!

فرمود: آیا دوست داری زنده و باقی باشند تا برگردند و کرایه تو را بپردازند؟

گفتم: بلی.

فرمود: پس کسی که دوست داشته باشد آنها باقی باشند، از آنها قلمداد گردد، وکسی که از آنها باشد با همانها واردآتش دوزخ خواهد شد.

صفوان گوید: همان موقع به راه افتادم و از دَم تا آخر همه شترها را فروختم و چون فروش شترها به آگاهی هارون رسید مرا به نزد خود خواند و گفت: ای صفوان! شنیده ام شترهایت را فروخته ای؟

گفتم: آری.

ص: 191

گفت: به چه علّت؟

گفتم: من پیرمرد شده ام و غلامان در کار خود سستی می ورزند و این کار دیگر بدرد من نمی خورد.

هارون گفت: هیهات! هیهات! (یعنی این مطلب به دور از واقعیت است)، من خود می دانم چه کسی تو را بدین امر اشاره و مثلاً تحریک نموده، همانا که او موسی بن جعفر است.

گفتم: مرا با موسی بن جعفر چه کار است که به خاطر او شترانم را بفروشم.

گفت: این حرف را نزن که به خدا سوگند اگر حسن سابقه و مقام رفاقت نبود، هرآینه تو را می کُشتَم.(1)

خوانندگان محترم باید هرچه بیشتر دقّت کنند که امام و حجّت خدا تا آن جا ساخت و سازش با ظلمه و اشرار و معاونت و همکاری با دستگاه های حکومتی باطل و برخلاف حقّ را منع می فرماید که اجازه نمی دهد حتّی برای رفتنِ هارون و دارودسته اش به خانه خدا و مکّه معظّمه شتر به او کرایه داده شود.

و در توضیحِ علّتِ آن - با یک حسابِ مصطلحِ بین مردم که می گویند 4=2×2، به وی می فهماند که چون علاقمند به زنده برگشتنِ هارون برای پرداخت کرایه شتران هستی، جزو دارودسته او قلمداد می شوی و با آنها محشور می گردی.

اکنون مؤمنین هستند که باید خود متوجّه باشند به غیر از موارد ضروری و اجباری به هیچ عنوانی نمی توانند با دستگاه های باطل و برخلافِ حقّ همکاری و معاونت از خود نشان دهند، و گرنه بدون شکّ با همانها محشور خواهند شد.

ص: 192


1- رجال کشی، ص441؛ منهج المقال، استرآبادی، ص183؛ جامع الاحادیث، ج8، ص430.

135 - ممنوعیتهای عالَم دوستی

شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام روایت نموده که حارث اعور به امام امیرمؤمنان علیه السلام عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! واللّه من شمارادوست می دارم.

حضرت فرمود: ای حارث! اکنون که مرا دوست داری پس با من مخاصمه و دشمنی مکن،

و با من بازی مکن

و مرا آزمایش مکن (یعنی از روی آزمایش با من برخورد مکن)

و با من شوخی مکن

و مرا پَست مکن

و مرا از مقام خود بالا مَبَر(1)

هرچندکه فرموده امیرمؤمنان علیه السلام به حسب ظاهر خصوصی ودرمقابل ادّعای توأم با قَسَمِ حارث بود دوستیِ آن حضرت را، امّا در عین حال این درسی باشد برای شیعیان، که با هرکس طرح دوستی افکندند و راستی کسی را دوست داشتند، باید برسرِ هرکاری با او دشمنی و درگیری نکنند.

در برخوردهای خصوصی و عمومی او را به بازی نگیرند.

با فراز و نشیبهای قولی و فعلی او را در معرض آزمایش قرار ندهند.

با وی شوخیِ خارج از حدّ معمول نکنند، که کار صورتِ جدّی به خود گیرد و منتهی به جدائی شود.

او را نسبت به هرگونه مقام علمی، خانوادگی، اخلاقی و اجتماعی و غیره که داراست تنزُّل ندهند و وی را پست و سبُک نشمارند.

همچنانکه نسبت به مراتب نامبرده و غیره غلوّ و تندروی درباره او نشان ندهند که هریک ازین امور پیامدهای سوءِ مختلفی را به دنبال خواهد داشت.

ص: 193


1- خصال، باب الستة، حدیث35؛ بحارالانوار، ج74، ص175- 176.

136 - منافقی که دعایش مستجاب شد!

بعد از واقعه غدیر خم در روز هجدهم ماه ذی الحجّه سال دهم هجری که (طبق شرح منقول و مندرج در ده ها و ده ها کتاب اختصاصی و صدها کتاب تفسیر، حدیث، تاریخ، کلام و غیره) در سرِ دست گرفتنِ پیامبر علی را در برابر حدود صد و بیست هزار نفر مسلمانِ از حجّ برگشته و معرفی او را به مقام خلافت و واجب الاطاعه بودنِ بعد از خود خلاصه می شود، این موضوع زبان به زبان و گوش به گوش در سراسرِ مناطق گسترده مسلمان نشین پخش شد و دوست و دشمن از آن باخبر شدند.

پس مردی از منافقین به نام «حرث بن نعمان فهری» که پدر و بعضی از کسانِ نزدیکش در جنگها به شمشیر امیرمؤمنان از پای درآمده بودند، از شنیدنِ این انتصاب و جانشینی سخت عصبانی و ناراحت گردید، آن چنان که دیگر طاقت صبر و شکیبائی را از دست داد.

او برای تحقیق و پیگیری از این مطلب، سوار بر ناقه خود شد و راهِ مدینه را در پیش گرفت و همینکه وارد مدینه شد، یک راست متوجّه مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شد و خود را به حضرتش رسانید.

آنگاه با قیافه ای گرفته و لحنی خشن و توأم با انکار، پیامبر را مخاطب قرار داد و گفت:

تو گفتی لا إلهَ إلاّ اللّه بگوئید، گفتیم؛ نماز بخوانید، خواندیم؛ زکات بدهید، دادیم؛ روزه بگیرید، گرفتیم؛

اکنون کار بدانجا رسیده که علی را به عنوان امامت و ریاست برما برگزیدی؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: نه، من به میل و سلیقه خود کاری انجام نمی دهم، به خدا سوگند! انتصاب علی به مقام خلافت فقط و فقط از طرف خدا بود، این فرشته وحی بود که از جانبِ خدا، همچون سایر اوقات و در مورد

ص: 194

سایر احکام، بر من فرود آمد و دستور این انتصاب را ابلاغ کرد، من هم بر طبق آن انجام وظیفه رسالت نموده، آن را به مسلمانان ابلاغ کردم.

آن مرد منافق با شنیدن این سخنان چهره درهم کشیده اش، درهم کشیده تر شد و بی آن که دیگر حرفی بزند یا با پیامبر اکرم خداحافظی کند از آن حضرت روگردانید و همچنانکه می رفت سربلند کرد و گفت: بار الها اگر چنین است که محمد می گوید و تو علی را به مقام خلافت و جانشینیِ او برگزیدی تا برما ریاست و پیشوائی کند، من زیرِ بار نمی روم و تحمُّلِ آقائی و ریاست علی را ندارم!

اکنون سنگِ عذاب خود را برما ببار، یا عذابی فروفرست و ما را از رنج و ناراحتیِ این کار راحت ساز.

در این جا بود که خداوند برخلاف همیشه که دعای مؤمنان پاک دل و پاک زبان را مستجاب می فرمود، دعای یک منافقِ تمام عیار را مقرون به اجابت فرمود، آن هم با قیدِ فوریّت هرچه فوری تر، که هنوز آن بخت برگشته چند قدمی پیش نرفته، توده سیاه رنگی از ابر نمودار شد و از وسطِ آن سنگ کوچکی برمغزِ وی فرود آمد که نشانه استجابت دعایِ او بود و همانند اصحاب فیل او را نقش برزمین ساخت و جابجا هلاک گردید.(1)

137 - من تو را نبینم، و تو هم مرا

به نقل علامه سروی از یسع بن حمزه، مردی شرفیاب محضر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شد و پس از ایراد کلمه ألسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّه، گفت: من مردی باشم از دوستانِ شما و دوستانِ پدران شما که از حجّ برگشته ام و خرج سفرم تمام شده، که حتّی هزینه طیّ مرحله ای را

ص: 195


1- الغدیر، علامه امینی، ج1 و دیگر مصادر مربوطه.

تا مرحله دیگر ندارم، پس در صورتی که صلاح بدانید خرج سفر مرا تا رسیدن به محل سکونَتَم مرحمت کنید و چون من خود متنعِّم به نعمت الهی و دارای تمکُّنِ مالی می باشم، هنگامی که به شهر و دیار خود رسیدم، آنچه را به من دهید برای شما صدقه خواهم داد، زیرا من خود اهل صدقه نیستم.

پس امام علیه السلام به داخل حجره رفت و بعد از لحظاتی از حجره بیرون آمد و پشت در خانه ایستاد و دست خود را از بالای در خارج نمود و فرمود: این دویست دینار را بگیر و به مصرف هزینه سفر برسان و بدان تبرُّک جو و از جانب من هم در مقابل آن صدقه مده و هم اکنون بیرون رو که من تو را نبینم و تو هم مرا نبینی.

آنگاه که آن مرد به راه افتاد از دستورِ حضرتش مبنی بر خارج گردیدن و ندیدنِ همدگر، سؤال شد.

امام فرمود: از بیم آن که مبادا به خاطر قضاء حاجتی، ذلّت سؤال را در چهره او ببینم، گفتم هرچه زودتر برود تا همدیگر را نبینیم. آیا حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را نشنیده ای که فرمود: «المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة و المذیع بالسیِّئة مخذول، و المستتر بها مغفور»

حسنه و کار خیرِ مستور و مخفی، برابر هفتاد حجّ است. و سیّئه و کار زشتِ علنی، مایه خواری باشد، و در صورت پنهانی، آمرزیده گردد.

مگر نشنیدی گفتار اولی را (شاید مقصود ابوبکر باشد) که گفت:

«متی آتِهِ یوما اُطالب حاجةً

رجعت إلی أهلی و وجهی بمائه»

«هروقت به خاطر طلب حاجتی به نزد او رفتم، در حالی به خانواده ام برگشتم که آبرویم همچنان محفوظ بود».(1) باتوجه به این که چگونگی برخورد امام با یک شخص مسلمان

ص: 196


1- مناقب، ج4، ص360-361.

درمانده، خود شاهد و بیانگر مقام سخاوت و روح آقامَنِشی آن حضرت و به دور بودن از هرگونه نقاط ضعف اخلاقی و سوءبرخورد با فقرا و نیازمندان است، دیگر نیازی به بحث و سخن از روش انسانی و بزرگواری آن بزرگوار نیست.

امّا همینقدر می گوئیم خدا لعنت کند کسانی را که با این گونه حجّتهای الهی آن همه دشمنی کردند و آنها را خانه نشین و در پایان شهیدشان نمودند.

138 - مَهدور الدمی که آزاد شد!

ابن حجر عسقلانی و محدِّث قمی آورده اند: هبار بن اسود یکی از مشرکین مکّه و دشمنان سرسخت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود و از هیچ گونه اذیّت و آزار نسبت به مسلمانان فروگذار نمی کرد و در موقعی که ابوالعباس بن ربیع زوجه خود زینب را، که دختر پیامبر و حامله بود، به مدینه فرستاد، هبار در بین راه او را ترسانید و براثر آن بچه اش سِقط شد. به هنگام فتح مکّه، پیامبر چندنفر را - از جمله هبّار بن اسود را - مَهْدور الدَّم اعلام فرمود، که هرکجا آنها را یافتند، بی قید و شرط به قتل برسانند.

پس از فتح مکّه، هبّار به حضور آن حضرت آمد و بعد از اداء شهادتین، شروع به عذرخواهی نمود و گفت: ای پیامبر خدا! ما مشرک بودیم و خداوند به وسیله تو ما را رهنمود به اسلام کرد و به برکت تو ما را از هلاکت رهائی بخشید؛

اکنون از نادانیهای من و از آنچه از ناحیه من (همانند ماجرای بچّه بار رفتنِ دخترتان زینب) به شما خبر رسیده، بگذر و مرا عفو کن و همانا که من خود به گناه و کردار ناپسندم اقرار می کنم.

ص: 197

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با رویِ گُشاده به او فرمود: من تو را بخشیدم و خداوند به تو نیکی فرمود و تو را به اسلام رهنمود کرد و الإسلامُ یَجُبُّ ماقَبْلَه، اسلام با آمدنش گذشته ها را بُرید و کنار گذاشت.(1)

و به طور خلاصه پیامبر اکرم با سابقه شرک و جنایاتی که از وی سرزده بود، او را در پرتو اسلام، بخشید و از تصمیم به کُشتَنش صرف نظر کرد.

139 - میهمانِ بدون وعده

علامه طبرسی نویسد: گروهی از اهل مدینه، رسول خدا را برای صرف غذای مخصوصی که تهیّه کرده بودند با همراهی پنج نفر از صحابه دعوت نمودند.

رسول خدا هم این دعوت را اجابت فرمود و چون به قصد رفتن در محلّ موعد به اتفاق آن پنج نفر به راه افتاد، یکی دیگر از صحابه بدانها مُلحق و با آنها همراه گردید.

هنگامی که به نزدیک آن خانه رسیدند، رسول خدا به آن مرد فرمود: اینها تو را دعوت نکرده اند، پس تو در همین جا بمان تا من با آنها صحبت کنم و موقعیّتِ تو را بدانها گوشزد نمایم و اجازه ورودت را بگیرم.

راستی جای بسی دقّت است که این گونه نظم و ضابطه از ناحیه پیامبر در حالی بود که نه یک نفر، بلکه دو برابرِ عدد مدعوّین را هم که پیامبر اکرم به همراه می بُرد، به احترام حضرتش هرگز آنها را ردّ نمی کردند، بلکه خوشحال و خرسند می شدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه اندازه دعوت کنندگان را خودمانی و نزدیک به خود به حساب آورده و افراد مورد علاقه اش به همراه برده، تا چه رسد به بردنِ یک نفر اضافه.

ص: 198


1- اصابه، ج10، ص234-235؛ سفینة البحار، ج1، ص412.

امّا از نظر پیامبر این احتمال هم در کار بود که با بردنِ یک نفر اضافه، میهمانداران در مضیقه پذیرائی قرارگیرند و رنجیده خاطر شوند واز روی کراهت آن یک نفر را به خود راه دهند.(1)

حالا دیگر مؤمنین، خود باید تکلیف خود را بدانند که در دعوتهای مختلف و بردن و نبردنِ افراد اضافی و دعوت نشده به همراه خود چه نقشی داشته باشند.

140 - میهمانی آری، امّا تکلّف نه!

محدِّث عالی قدر کلینی روایت کرده است: حارث اعور (یکی از اصحاب خاصّ امام امیرمؤمنان علی علیه السلام ) به خدمت حضرت رسید و عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! دوست دارم با خوردنِ غذا در خانه من، مرا سرافراز فرمائی. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: به شرط آن که خود را برای من به تکلُّف و دردسر نیندازی. آنگاه به خانه حارث تشریف برد و حارث قطعه نان خالی برای حضرتش آورد، و چون شروع به خوردنِ آن قطعه نان کرد، حارث - با نشان دادن چند درهم که در گوشه لباسش پنهان کرده بود - گفت: اگر به من اجازه دهید با این پولی که دارم چیزی غیر نان برای شما خریداری و تهیّه کنم؟

امام فرمود: این نان چیزی باشد که درخانه ات موجود بود (یعنی آوردنِ آن تکلُّفی نداشت)، امّا تهیّه چیز دیگری مایه تکلّف باشد که من به شرط عدم تکلّف دعوتت را پذیرفتم.(2)

ص: 199


1- مکارم الاخلاق، ص21-22؛ بحارالانوار، ج16، ص239.
2- فروع کافی، ج3، ص261؛ بحارالانوار، ج42، ص160، و ج75، ص454، به نقل از محاسن برقی.

اکنون باید عرض کنیم: ای امیرمؤمنان سر از خاک به در آورید و ببینید حتّی شیعیانتان با راه اندازیِ انواع تشریفات و صرفِ هزینه های مالی سنگین برای میهمانان و واردین، چه تکلّف هائی و دردسرهائی را برای خود تحمیل و به دیگران هم تحمیل می نمایند.

141 - می خواستم او را موعظه کنم، او مرا موعظه کرد

مرحوم شیخ مفید با ذکر سند از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: محمد بن منکدر (یکی از علمای اهل تسنُّن) می گفت: من به نظرم نمی آمد علی بن الحسین علیه السلام کسی را همانند خود در فضل و برتری بر دیگران جایگزین کند، تا وقتی که برخورد به فرزندش محمد بن علی علیه السلام نمودم، پس خواستم وی را موعظه کنم که او مرا موعظه کرد - و او را همانند پدرش یافتم -.

رفقایش گفتند: به چه چیز تو را وعظ نمود؟

گفت: در ساعتی بسیار گرم به برخی نواحی مدینه رفتم، پس محمد بن علی را، که مردی تنومند بود، دیدم با تکیه بر دو غلام سیاه یا دو برده آزاد شده در حال حرکت است، با خود گفتم شیخی از شیوخ قریش درین ساعت گرم با چنین حالتی در طلب دنیا برآمده و باید وی را موعظه و پند دهم.

آنگاه به نزدیک او رفتم و سلام کردم، پس در حالتِ نفس زدن از روی خستگی و عرق ریزی پاسخ سلام را داد.

گفتم: خداوند تو را به صلاح آورد، شیخی از شیوخ قریش درین ساعت با این وضع (سنگینیِ هیکل و نفس زنان و عرق ریزان در حال تکیه بر دوش دو غلام) در طلب دنیا برآمده، راستی اگر در این موقع مرگ به سراغت آید چگونه خواهی بود؟

ص: 200

محمد بن منکدر گفت: محمد بن علی دست از دوش غلامان برداشت و با تکیه بر دیوار یا درخت، گفت: واللّه اگر درین حالت مرگ به سراغ من آید، در وقتی آمده که من مشغول به طاعتی از طاعات خداوند متعال می باشم تا نَفْسِ خود را از توجّه و کمک خواهی از تو و از مردم بازدارم، و بدون شکّ، من وقتی از آمدن مرگ می ترسم که در حال معصیتی از معاصی و نافرمانی خدا باشم.

پس گفتم: خدای رحمتت کناد! خواستم تو را پند و اندرز دهم، پس تو مرا موعظه کردی و پند دادی.(1)

142 - نصرانیِ مُشرِف به مرگ

به روایت محدّث عالی قدر کلینی، مصادف (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام ) نقل کرده است: در بین راه مکه و مدینه همراه آن حضرت بودم، پس برخورد به مردی کردیم که در پای تنه درختی بر زمین افتاده و دیگر قدرت برخاستن نداشت.

امام فرمود: بیا تا به سراغ این مرد برویم، من می ترسم او از شدّتِ تشنگی این چنین روی زمین افتاده باشد، و چون به نزدیکش رسیدیم دیدیم مردی موبلند از نصاری است، که همانند مرده بی جان برزمین لمیده.

پس امام از وی سؤال فرمود: آیا تشنه هستی؟

گفت: آری.

آنگاه به من فرمود: ای مصادف! پیاده شو و او را سیراب کن.

من پیاده شدم و او را سیراب نموده و سوار شدم و به راه افتادیم، در

ص: 201


1- ارشاد مفید، ص284؛ مناقب ابن شهرآشوب، 2/288؛ نیز بحارالانوار،ج10 ص157، ج46، ص287،

این موقع به امام گفتم: این مرد نصرانی بود، و شما این گونه نسبت به او برخورد محبّت آمیز کردید!

فرمود: آری، با این که نصرانی بود در یک چنین حالی - که مشاهده کردی - سزاوار کمک حیاتی و سیراب نمودن بود.(1)

143 - نطفه پاک بباید که شود قابل فیض

به نقل علامه مجلسی روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با گروهی از صحابه خود از راهی میگذشت که بچه ها در آن راه سرگرمِ بازی بودند، پس حضرتش به نزدِ یکی از بچه ها نشست و شروع کرد به نوازش او و بوسیدنِ میانِ دیدگانش را.

سپس آن بچه را برزانوی خود نشانید و باز بنای بوسیدن او را نهاد، و چون صحابه از سبب آن پرسیدند، فرمود: روزی برخورد بدین کودک نمودم که با حسین مشغول بازی بود، پس دیدم خاک قدمش را برمی دارد و به صورت و چشمانِ خود می مالد، من هم به خاطر آن که با فرزندم حسین این چنین اظهار علاقه و دوستی می کرد، وی را دوست دارم و آن گونه که دیدید با او برخورد نمودم.

آنگاه فرمود: جبرئیل به من خبرداد که این کودک یکی از یاران حسین در کربلا خواهد بود.(2)

توضیحا این حدیث بیانگر آن است که قبل از آن که کسی تحت تأثیر تبلیغات بر نفع یا ضرر دیگری واقع شود، عامل طینتیِ او از یک سو و پاک زادگی و حلال زادگی او از سوی دیگر وادارش می کند که مثلاً در عالَمِ کودکی به خودنمائی درآید و از بینِ همه همبازیهای خود با نورِ دیده

ص: 202


1- کافی، ج4، ص57؛ وافی، ج6، ص510-511.
2- بحارالانوار، ج44، ص242.

پیامبر، حسین علیه السلام آنچنان رفتار کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن گونه نسبت به وی عکس العمل نشان دهد و او را نوازش فرماید و بر زانوی مبارک خود نشانَد.

و عکس آن هم فراوان دیده شده که به مقتضای ناپاکیِ نطفه از کودکی نسبت به خاندان پیامبر و امامان شیعه اظهار بغض و نفرت می نموده و تا آخر عمر هم چنان بوده اند.

مؤلّفِ این مجموعه، خود زنی را سراغ دارم که از خانواده سرشناسی در سنین کودکی - بعکس کودکِ زمانِ پیغمبر - حرفی که بیانگرِ نفرت و دشمنی با علی علیه السلام بود از دهانش درآمد و چون به حدّ رشد و میان سالی رسید از زنانِ پیش قدم درکشف حجاب خود و وادار کننده دیگران به کشف حجاب در عصر رضاشاه پهلوی از آب درآمد و بعدا سر از تشکیلات کفر و زندقه بهائیت درآورد و به همان مسلک هم از دنیا رفت.

144 - نقش غِناء در مقابل حقّ و باطل

علامه محدِّث ابوالعباس حمیری به نقل از ریّان بن صلت آورده است که گفت: به امام رضا علیه السلام گفتم: عبّاسی (هشام بن ابراهیم) به من خبرداد که شما شنیدنِ غِنا را اجازه داده اید؟

امام فرمود: زندیق دروغ گفته است و این چنین نبوده، بلکه قضیّه بدین قرار بود که از من درباره گوش دادن به غنا سؤال کرد، پس به وی اعلام کردم: مردی به خدمت ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (امام باقر) علیه السلام رسید و از موضوع غِنا پرسش نمود، حضرتش فرمود: به من خبر ده هرگاه خدا جمع بین حق و باطل فرماید، غنا با کدام یک از حق یا باطل خواهد بود؟

آن مرد گفت: با باطل.

ص: 203

پس ابوجعفر (امام باقر) فرمود: همین تو را بس است که خود بر علیه خودت حکم دادی - و غِنا را جزو باطل قلمداد کردی - و این چنین بود گفتار من با عبّاسی.(1)

آری، این حدیث و ده ها و ده ها حدیثِ مشابه، هریک سرنخی است بر خلط بین حقّ و باطل و حلال و حرام و راست و دروغ از ناحیه افراد زندیق و لااُبالی که با دروغ بستن حتّی به امام و حجّت خدا، به خود اجازه می دهند حرامش را حلال وانمود کنند و غِنا و دیگر چیزهای حرام و ممنوع را در بین مردم رواج دهند، و دیگر تو خود حدیث مفصّل بخوان ازین مُجمَل.

145 - نقش اعتماد به خدا

علامه محدّث نوری آورده است: فضل بن ربیع از پدرش نقل نموده که منصور دوانیقی، ابراهیم بن جبله را مأمور کرد تا جعفر بن محمد (امام صادق) علیه السلام را احضار نماید، پس ابراهیم گفت: هنگامی که مأموریّت از جانب منصور را به حضرتش خبر دادم، شنیدم می گوید: أللّهُمَّ أنتَ ثِقَتی، خداوندا تو ثقه و پناهگاهِ من هستی.

سپس ربیع گفت: چون جعفر بن محمد وارد بر منصور گردید، لبان او به گفتن کلماتی که من نفهمیدم چیست درحال حرکت بود، پس منصور را دیدم آنچنان تغییر حالت داد که گویا آتش بود، آب برآن ریخته شد و به حالت خاموشی درآمد و خشمش فرونشست، تا آن جا که وقتی جعفر بن محمد بدو نزدیک شد، ازجای خود جستن نمود و دستِ او را گرفت و از تخت بالا برد و پهلویِ خود نشانیدش.

آنگاه شروع به سخن کرد و گفت: ای اباعبداللّه! بر من گران آمد که

ص: 204


1- قرب الاسناد، ص198؛ بحارالانوار، ج49، ص263.

شما به زحمتِ آمدنِ این جا افتادی، من به خاطر آن شما را احضار نمودم که از خاندانت به تو شکایت کنم، آنها با من قطعِ رَحِم کردند و دین مرا مورد طعن قرار دادند و مردم را برمن شورانیدند.

و اگر کسی در خویشاوندی از من نسبت بدانها دورتر بود و عهده دارِ خلافت می شد، با وی چنین نمی کردند، بلکه شنوائی و اطاعت از خود نشان می دادند.

امام فرمود: یاامیرالمؤمنین! با این گله و شکایتی که می کنی چگونه می خواهی با پیشینیانِ صالحِ خود برابری نمائی، مگر ایّوب نبود که مورد ابتلاء و آزمایش واقع شد، پس صبر و شکیبائی نمود؟ و یوسف نبود که مورد ظلم واقع شد، پس عفو و بخشش از خود نشان داد؟ و سلیمان نبود که مورد اعطاء مقام سلطنت آنچنانی قرار گرفت و سپاسگزاری نمود؟

منصور گفت: من هم صبر می کنم و می بخشم و شُکر می کنم.

سپس گفت: ای اباعبداللّه! حدیثی پیرامون صله ارحام از تو شنیدم، می خواهم آن را برای من بازگو کنی؟

امام چند حدیث برای وی ایراد کرد و او هریک را نفی نمود، تا آن که امام فرمود: پدرم از جدّم نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مردِ خوبی به حال احتضار درآمد و در نزدیکی او مردی که عاقّ - والدین شده بود یا قطعِ رَحِم کرده - بود بسر می برد، پس خداوند به فرشته موت (عزرائیل) فرمود: چه مقدار از عُمرِ مرد عاقّ باقی مانده؟

ملک الموت عرض کرد: سی سال.

خداوند فرمود: این مدّت را به آن مردِ خوش عمل (که صله ارحام می کند) محوّل نما - که مرد عاقّ بمیرد و مرد صله رَحِم کننده تا سی سالِ دیگر بماند.

در این موقع منصور (که گویا متوجّه شد این حدیث همان حدیثی است که قبلاً شنیده بود و خواستارِ نقل مجدّد آن شد) از شنیدنِ آن

ص: 205

خوشحال گردید و دستور داد غالیه و مادّه خوشبویِ معمول آن روز را بیاورند که از روی احترام و محبّت به محاسن حضرت بمالد.(1)

و بالاخره منصور که از احضار امام صادق جز اذیّت و وارد نمودنِ فشار برآن حضرت هدفی نداشت، این چنین عوض شد و شرّش برطرف گردید.

146 - نماز برای خدا، یا از ترسِ تازیانه

علامه زمخشری آورده است: علی علیه السلام برخورد به مردی اعرابی نمود که نماز می خواند، امّا نمازِ سر ودست شکسته وبدون رعایت طُمَأنینه و... پس با حالِ تَشَر و شلاق به دست فرمود: این نماز را دوباره بخوان، و چون خواند فرمود: اکنون بگو این نماز بهتر بود یا نماز اول؟

گفت: نماز اول.

فرمود: چرا؟

گفت: به خاطر این که نماز اول را برای خدا خواندم ونماز دوم را از ترس تازیانه.

پس علی علیه السلام از جواب او به خنده افتاد و دیگر چیزی نفرمود.(2)

آری، اعرابی از روی صفا راستش را گفت، امام امیرمؤمنان هم که خود مجسّمه صفا و صداقت بود از جواب اعرابی خوشش آمد و خنده اش گرفت.

ص: 206


1- مستدرک؛ ج2، ص640، به نقل از مهج الدعوات سیدبن طاووس؛ جامع الاحادیث، ج16، ص270.
2- ربیع الابرار، ج2، ص106.

147 - نمونه گذشت

علامه محدث اربلی آورده است که امام زین العابدین علیه السلام تعدادی میهمان داشت، پس خادم آن حضرت با عجله به سراغ گوشتهای سرخ شده در تنور رفت و با شتاب تخته آهنی را که گوشتها روی آن سرخ شده بود، برداشت بیاورد سرِ سفره که در حالِ بالارفتن از پلکان تخته آهن از دستش رها شد و افتاد روی سرِ بچّه امام که در پائینِ پلکان در حال خواب بود و درجا کشته شد.

غلام با رخ دادنِ این حادثه دچار اضطراب و حیرت زده شد که امام با او چه خواهد کرد؟

امّا امام به غلام خود فرمود: تو آزاد باش، چه کار عمدی از تو سرنزد (که مستحقِّ کیفر باشی و بیمناک از تعقیب). و به امر مراسم تجهیز و دفنِ آن بچّه پرداخت.(1)

اکنون با کمی دقّت در این قضیّه می بینیم امام سجاد ارواحنا فداه با این که براثرِ شتابزدگیِ غلام پاره تن و فرزند عزیزش را از دست داده، نه تنها غلام را هدفِ توبیخ و اعتراض قرار نمی دهد، که به خاطر حالت حیرت و اضطرابی که به او دست داد، وی را آزاد می کند.

و این خود درس آموزنده ای باشد که افراد مؤمن با یک اتّفاق جزئی براثر سهل انگاری یا شتابزدگیِ کُلفَت و نوکر یا شاگرد و کارگر، دست به کتک و زبان به فحّاشی دراز نکنند و آنچنان که معمول است آنها را تحت فشار و مجازات و محرومیّت قرار دهند.

ص: 207


1- کشف الغمه، اربلی، ج2، ص273؛ بحارالانوار، ج46، ص99.

148 - نوزاد سیاه از پدر و مادر سفید

به نقل ابن حجر عسقلانی یکی از مسلمانان صدر اسلام به نام ضمضم بن قتاده از زنی که از قبیله بنی عجل داشت، دارای فرزندی سیاه چهره شد که در دِلَش نسبت به آن زن احساس بدبینی می کرد.

او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمد و این موضوع را گزارش داد و از زوجه اش شکایت کرد.

ناگفته پیداست که شاکی ازیک چنین قضیّه ای در هیجان عجیبی بسر می برد که هیچ دلیلی به سادگی نمی توانست او را قانع سازد، ولی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم با منطقی مأنوس و خوشایند درصدد برآمد از خود ضمضم برای خودش سرنخِ جواب به دست آورد.

لذا از وی پرسید: آیا شتر داری؟!

گفت: آری.

پرسید: چه رنگی دارند؟

گفت: سرخ، سیاه و غیره.

فرمود: این رنگها از کجا آمده و مثلاً چگونه بچّه شترِ سیاه رنگ از شترِ سرخ موی به دنیا آمده، یا شتر زرد رنگ، بچه اش سرخ موی شده؟ عرض کرد: شاید رگِ نَسَبی (یعنی ریشه خانوادگی و به اصطلاحِ امروز ژن نژادی) بدان سرایت نموده و برروی آن اثر نهاده، که رنگ بچه شتر برخلاف رنگِ مادر شده.

پیامبر فرمود: فرزند تو نیز ممکن است عِرقِ نَسَبی او راتحت تأثیر قرار داده باشد - که سیَه چهره شده، و بنابرین چگونه می توان نسبت به مادرِ این بچه بدبین شد -.

سپس پیره زنهای قبیله بنی عجل خبر دادند که این زن جدّه ای داشت

ص: 208

که سیه چهره بود(1)، و این خبر، سیه چهرگی بچه را از ناحیه خانوادگی تأیید می کرد.

و بدین ترتیب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم سوءظنّ آن مرد را تبدیل به اعتماد و حسن ظنّ فرمود و نگذاشت آشیانه گرم یک خانواده از هم پاشیده گردد.

149 - نه تنها از مُجازاتِ، بلکه از بردگی هم آزاد شد

علامه محدّث اربلی روایت کرده است که غلام امام علی بن الحسین علیه السلام گناهی مرتکب شد که استحقاق عقوبت و مجازات داشت. پس امام تازیانه را برداشت (که او را تهدید یا مجازات نماید) و آیه «قُل لِلَّذینَ آمَنوا یغفروا لِلَّذینَ لایَرجونَ أیّامِ اللّه» (2) را خواند، که خداوند فرماید: بگو به کسانی که ایمان آورده اند ببخشند کسانی را که امید به ایّام اللّه (روز قیامت) ندارند... .

غلام گفت: من این چنین نیستم، من به رحمت خدا امیدوارم و از عذابش می ترسم.

پس امام - اضافه بر زمزمه عمل به دستور قرآن مجید مبنی بر گذشت از خطای افراد خطاکار، از گفتار غلام خوشش آمد و علاوه بر گذشت از مجازات او- تازیانه را برزمین انداخت و فرمود: تو ازین پس آزاد هستی.(3)

ص: 209


1- اصابه، ابن حجر، ج5، ص199، شماره4192، به نقل از صحیح بخاری و مسلم؛ الاسلام و الطّب، دکتر شوکت شطی، ص105-106، چ دمشق، 1379.
2- سوره جاثیه، 45/14.
3- کشف الغمّه، ج2، ص296؛ بحارالانوار، ج46، ص100.

150 - نه روزه و نه زنا

به نقل علامه مجلسی، ابوحمزه گوید: در خدمت علی بن الحسین (امام سجّاد) علیه السلام بودم که مردی آمد و گفت: ای ابومحمد! من مبتلا و گرفتار زنان هستم، یک روز زِنا می کنم و یک روز روزه می گیرم، آیا این روزه کفّاره آن زنا می شود؟

امام فرمود: هیچ چیزی نزد خدای عزّوجلّ محبوبتر از این نباشد که اطاعت شود و معصیت نشود، پس نه روزه بگیر و نه زنا کن.

آنگاه ابوجعفر (امام باقر) علیه السلام وی را به خود جذب و دستش را گرفت و فرمود: کارِ اهلِ آتش را انجام می دهی و امیدواری که داخل بهشت شوی!(1)

151 - وظیفه کاسب نسبت به مشتری

به نقل علامه سروی، روزی امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در دورانِ خلافتِ خود در کوفه عبورش به بازار خرمافروشها افتاد و برخورد به زنِ خادمه ای نمود که در حال گریه و ناراحتی بود، و چون از علّتِ گریه او سؤال کرد، گفت: این مرد این خرماها را به یک درهم به من فروخته است، ولی اربابِ من آن را نپسندیده و از قبولِ آن امتناع کرده، و این مرد خرمافروش هم خرماها را نمی پذیرد و من در این میان درمانده ام که چه کنم؟

امام به مرد خرمافروش فرمود: خرماهایَت را بگیر و درهمش را رد کن، چه او زنِ خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد.

مرد خرمافروش با دستِ رد نهادن برسینه یا شانه امیرمؤمنان،

ص: 210


1- بحارالانوار، ج70، ص286، به نقل از کافی، ج5، ص542.

حضرتش را به عقب راند، و ترتیبِ اثری به گفته ایشان نداد.

ابومطر که راوی خبر است، گوید: به خرمافروش گفتم: آیامی دانی این شخص کیست؟

گفت: نه!

گفتم: او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است.

پس حالتِ تکان به او دست داد و رنگ از صورتش پرید، و فورا خرماها را در جای خود ریخت و درهم را به آن زنِ خادمه رد کرد، آنگاه رو به امام امیرمؤمنان نموده و گفت: یاامیرالمؤمنین! از من راضی شَوید. امام فرمود: چقدر مرا راضی و خوشنود می کند وقتی که تو حقوق مردم را بدانها رد کنی... .(1)

اکنون بسی قابل دقّت است که اگر یک کاسب خرمافروش با یک استاندار یا فرماندار یا مأموران درجه نازلِ شهرداری یا شهربانی چنین برخوردی داشت و او را به عقب می راند، چه عکس العملی داشت؟ و با چه مقدار جریمه های مختلف مالی و محدودیّت شغلی - و دستِ کم چند سیلی نوش جان کردن و فحشهای رکیک شنیدن و سبدِ خرماهایِ او را وارونه کردن - این «عقب راندَن» دنباله پیدا می کرد؟ که دیگر عقب راندنِ یک زمامدار (چون اصلاً از مَحالات است که پا در بازار نهد و از نزدیک به ارشاد و امر و نهی و رتق و فتق امور مردم بپردازد) قابل بحث نیست و چه گویم که ناگفتنش بهتر است.

امّا امیرمؤمنان که هم از قدرت فوق العاده بدنی برخوردار بود و هم از موضع قدرتِ حکومتی می توانست هرگونه فشاری به خرمافروش وارد آورد و او را تنبیه کند، این چنین که خواندیم با او برخورد فرمود و کار را به جای نازک نرساند.

ص: 211


1- مناقب، ج2، ص112؛ کشف الغمّه، ص47-48؛ بحارالانوار، 40/332.

152 - هرچه باشد، زاده پیغمبر است

محدث نوری نقل می کند که حسین بن حسن بن حسین بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام ساکن قم بود و به طور علنی شراب می نوشید.

روزی به خاطر حاجتی به دربِ خانه احمد بن اسحاق اشعری - وکیل اوقاف قم - رفت، ولی نامبرده وی را راه نداد، پس به طور مهموم به خانه برگشت.

بعد از چندی احمد بن اسحاق به حجّ مشرَّف شد و چون به سامراء رفت و از امام عسکری علیه السلام اجازه ورود خواست، حضرتش اجازه نداد. احمد بن اسحاق گریه طولانی سرداد و آن قدر تضرُّع و اِنابه نمود تا امام به وی اجازه تشرّف داد و چون وارد شد، گفت: یابن رسول اللّه! از چه رو به من اجازه دخول نمی دادی، در حالی که من شیعه شما و موالی شما هستم؟

امام علیه السلام فرمود: به خاطر آن که پسرعمّ ما را از درِ خانه ات راندی! احمد به گریه درآمد و به خدا سوگند یاد نمود که او را از ورود به خانه اش منع نکرد، مگر به منظور آن که از شرب خمر دست بردارد توبه کند.

امام فرمود: راست گفتی! لکن در هرحال ناگزیر از اکرام و احترام بدین گونه افراد (ذریّه های پیامبر) می باشی و به خاطر انتسابِ آنها به ما، نباید آنان را تحقیر و توهین کنی، که از زیانکاران خواهی بود.

پس چون احمد به قم برگشت و اشرافِ شیعه به دیدار او رفتند و حسین بن حسن هم با ایشان همراه بود، همین که احمد او را دید به سوی وی جستن کرد و به استقبالش رفت و با احترام در صدرِ مجلسش نشانید.

حسین که برخورد این چنینیِ احمد برایش تازگی داشت و بعید به

ص: 212

نظرش می رسید، از سببِ آن پرسش نمود.

پس احمد شرح ماجرای بین خود و امام را به آگاهی وی رسانید. در این موقع حسین از کارهای زشتش حالِ ندامت و پشیمانی پیدا کرد و توبه نمود و به خط خانوادگیِ خود برگشت و شرابهای موجود درخانه اش را ریخت و وسائلِ مربوط بدان را درهم شکست و یکی از افراد باتقوا و دوری کننده از گناه و از صُلَحایِ متعبّد گردید و ملازمتِ مساجد و اعتکاف و بسربردن در مسجد را اختیار کرد تا وقتی که در چنین حالتی مرگ او فرارسید.(1)

بدین ترتیب یک بُعد افرادِ سیّد این باشد که همانند دیگر افراد وطبقات مردم، غیر معصوم اند و کم و بیش دچار خطا و اشتباه و آلوده به گناه می شوند و امر به معروف و نهی از منکر هم نسبت بدانها به قوّت خود باقی است که استثنابردار نیست.

و بُعدِ دیگرشان، مقامِ انتساب به پیامبر اکرم و افتخارِ زادگیِ آن حضرت و ائمّه اطهار(صلوات اللّه علیهم اجمعین) است، که باید هرچه بیشتر مورد احترام و گذشتِ اخلاقی و کمکِ مالی و تقدّم در بسیاری از شئونِ اجتماعی قرارگیرند و نمی توان آنها را به خاطر ارتکاب جرم و آلوده شدن به گناه، طرد و مردود نمود.

و این حدیث خود شاهد و بیانگر آن است که وقتی چگونگی برخورد امام عسکری با احمد بن اسحاق در رابطه با راه ندادنِ وی به اطلاعش رسید، عوض شد و دیگر پیرامون شُربِ خَمر نگشت.

و چه بسا برخوردهای انسانی و مؤدّبانه مؤمنین هم با یک نفر سیّدِ بی بندوبار و لااُبالی، او را عوض نماید و به راهِ راست گرایش دهد.

ص: 213


1- بحارالانوار، ج50، ص323؛ مستدرک، ج2، ص400؛ جامع الاحادیث، ج16، ص196.

153 - هر قومی را ازدواجی است

علاّمه ورّام نوشته است: عمرو بن نعمان جعفی نقل کرد: امام صادق علیه السلام را دوستی بود که هرکجا می رفت حضرتش را همراهی می کرد، پس در حالی که امام صادق را در رفتن به محلی به نام حذائین همراهی می نمود و غلامش نیز در عقب می آمد، ناگهان متوجّه شد غلام در پشتِ سرش نیست و با چند مرتبه برگشتن به عقب در چهارمین بار او را دید که می آید، گفت: یابن الفاعله (ای فاحشه زاده) کجا بودی؟

امام با شنیدنِ این فحش دست خود را بلند کرد و برپیشانی زد و فرمود: سبحان اللّه! به مادرش تهمت زنا می زنی، من تو را شخص باوَرَعی می پنداشتم، و اکنون می بینم تو را ورع و پرهیز از گناه نباشد.

عرض کرد: فدایت شوم! این غلام مادرش سندیّه و مشرک است و چنین فحشی به او مانعی ندارد.

فقال: أما علمت أنَّ لِکلِّ قوم نکاحا.

فرمود: مگر نمی دانی برای هرقومی (اعمّ از کافر و مؤمن، مشرک و موحّد) ازدواجی هست، دور شو از من.

راوی حدیث عمرو بن نعمان گوید: دیگر او را همراه امام ندیدم تا وقتی که موت میان آنها جدائی افکند.(1)

ص: 214


1- تنبیه الخواطر، ص526.

154 - همسایه ناصبی یا زیدی

به روایت کلینی عبداللّه بن مغیره - که یکی از اصحاب امام ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام بود - گوید: به امام عرض کردم: دو نفر در همسایگی من هستند که یکی ناصبی است و دیگر زیدی و من ناگزیر هستم که با یکی از آن دو معاشرت و رفت و آمد داشته باشم، اکنون بفرمایید کدام یک را انتخاب کنم؟

امام فرمود: هردو یکسانند، کسی که با تمسُّک به آیه ای از کتاب خدا دروغ گوید، پس اسلام را پشتِ سر نهاده و در حقیقت تکذیب کننده همه قرآن و پیامبران و فرستادگان الهی خواهد بود.

آنگاه اضافه کرد: آن یک که ناصبی است با تو نصب و عداوت می ورزد و آن دیگر که زیدی باشد با ما به نصب و عداوت عمل می کند.(1)

و به طور خلاصه و به اصطلاح عوام: سگِ زرد برادر شُغال است.

و این حدیث بیانگر آن است که همسایه بودن با افراد، مجوّز آن نیست که انسانِ مؤمن با هرشخص منحرف و بیراهه روِ عقیدتی یا اخلاقی رفت و آمد کند، زیرا چه بسا خودِ شخص مؤمن یا افراد عائله اش تحت تأثیر کجروی های عقیدتی و اخلاقی او قرار گیرند و دچار ورشکست های مختلف مادّی و معنوی و دنیوی و اخروی شوند، یا بلائی برآن ناصبی یا زیدی نازل گردد و مؤمن هم بلازده شود.

ص: 215


1- کافی، ج8، ص235؛ جامع الاحادیث، ج8، ص431.

155 - یهودیِ طلبکار

شیخ صدوق و شیخ بهائی به روایت از امام موسی کاظم علیه السلام از پدرانش از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند که فرمود: مردی یهودی چند دینار از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم طلب داشت، پس روزی در وسطِ راه برخورد به آن حضرت کرد و طلبش را مطالبه نمود.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای یهودی، فعلاً در نزد من چیزی نیست که بدهی تو را بپردازم.

یهودی بدین پاسخ قانع نشد و گفت: ای محمد، من از تو دست بردار نخواهم بود تا حقِّ مرا ادا کنی.

پیامبر اکرم - بی آن که از رفتار خشونت آمیز یهودی تحت تأثیر واقع شود، یا شدّت مطالبه او را برسرِ راه و در انظار مردم، بهانه تأخیر قرار دهد- فرمود: اکنون (که این چنین تصمیم گرفته ای) من هم در همین جا با تو می نشینم. پس با او در کنار راه نشست و حتّی نمازهای ظهر، عصر، مغرب، عشاء و صبح را در همانجا به جای آورد، بدون آن که با او تندی و بدخُلقی کند یا از وی درخواست مهلت نماید.

حتّی چون اصحاب از برخورد این چنینی یهودی با پیامبر خدا ناراحت گردیده و او را سرزنش نموده و مورد تهدید و توعید قرار می دادند، حضرتش با نگاهِ اعتراض آمیز بدانها فرمود: چکار به کار او دارید؟!

اصحاب گفتند: یارسول اللّه! این یهودی در مقامِ بازداشتِ شما برآمده، اکنون ما همچنان بی تفاوت بگذریم؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: پروردگار من مرا مبعوث نکرد تا به افراد تحت پیمان (از اهل کتاب) که درامان ما هستند و جز آنان ستم روا دارم - و در

ص: 216

برابر طلبِ حقّ با آنها ستیزگی کنم -، و بالاخره حضرتش مانع تعرُّضِ آنها به مرد یهودی شد.

پس همینکه روز روشن و آفتاب در فضا پرتوافکن شد، مرد یهودی (که تحت تأثیر اخلاق آنچنانی پیامبر و برخورد انسانیِ او واقع شده بود) با گفتن: أشهدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه، وَ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ وَ رَسولُه، مسلمان شد و اضافه بر این، قسمتی از مال خود را هم اختصاص به «فیسبیل اللّه» و صرف در کارهای عامُ المنفعه اسلامی داد و گفت: به خدا قسم این چنین با تو روبرو نشدم، مگر به خاطر آن که بدانچه در تورات توصیف شده ای پی ببرم، و من در تورات شما را به عنوان محمد بن عبداللّه، متولّد در مکّه، و هجرت کننده به مدینه، و به دور از تندی و تندخوئی و فحّاشی و سخن زشت گوئی یا اهل داد و فریاد بودن شناختم.

و من شهادت به لا اله الا اللّه می دهم و این که تو محمد رسول اللّه هستی، و این اموالِ من در اختیار تو که بدانچه خدا درباره آن دستور داده حکم کنی، سپس حضرت علی علیه السلام فرمود: فرشِ زیرِ پای رسول خدا (در شب و روزی که با یهودی در بینِ راه بسرمی برد یا به طور همیشه) عبای حضرتش بود.(1)

ص: 217


1- امالی صدوق، مجلس71. ص279؛ اربعین شیخ بهائی، حدیث19؛ بحارالانوار، ج16، ص214.

فهرست مندرجات

عنوان مطلب شماره صفحه

پیشگفتار··· علیه السلام

1- آزاد کیست و بنده کدام است؟ ··· 15

2- آزمایش ایمان··· 16

3- آسان تربودنِ زدوخورد باشمشیر، از طلبِ روزیِ حلال··· 17

4- آسمان و زمین در چیزی کوچک تر از تخم مرغ··· 18

5- ابتلاء امیرمؤمنان(ع) به آنچه پیامبر خدا بدان مبتلا شد··· 19

6- احساس امنیّت از مافوق··· 21

7- احسان در مقابل آزار··· 22

8- احوال پُرسی و احسان در برابر فحش و ناسزاگوئی··· 23

9- اداء حقّ و توبه از حقّ کُشی··· 24

10- از امام چه باید خواست؟··· 25

11 - ارزش فرمانروائی و قیمت کفش پاره··· 27

12 - از رگ گردن به ما نزدیک تر··· 28

13 - از نوکیسه قرض مکن··· 29

14 - اسلام و حق بازنشستگی··· 30

15- اسم بی مُسَمّا··· 31

16- اعتماد به شراب خوار··· 33

17- اگر او امام و رهبر بود، پس...··· 35

18- امام سجّاد و جُذامیها··· 37

19- امام شیعیان و مرد سیاهپوست··· 38

20 - امتیاز غیرقابل برابری··· 39

21- امیرالمؤمنین یا لقبِ آسمانی··· 40

22- انفاق از راهِ دزدی، یا کسب ثواب از راهِ گناه··· 42

23 - انگیزه خودداری از قتل دشمن··· 44

24- این دیگر قصّه نیست!··· 45

25- این کجا و آن کجا، یا جایزه تعلیم سوره حمد··· 46

ص: 218

26 - با اعتراف به جُرم، تبرئه شد··· 47

27 - باز شدن مُشت معاویه··· 48

28- باز هم نتوانست امام را به خنده درآورَد!··· 50

29- باید سوار شود یا جلو برود··· 51

30- با یک شاخه گل آزاد شد··· 52

31- به جای مُجازات، از بَردگی آزاد، مبالغی هم دستی گرفت··· 53

32- به خاطر باطل نباید حق را وانهاد··· 53

33- بدرقه از مرد یهودی، عامل گرایش به اسلام··· 55

34- بدگوئی و انتقاد، در مقابل احسان و صله رَحِم··· 56

35- برابری عرب و عجم··· 57

36- برادران ملعون··· 58

37- برخورد مسلمان ساز··· 59

38- برخورد شگفت انگیزِ آقا با غلام··· 60

39- بزرگی به خدا می بَرازَد و بس!··· 61

40- بزغاله یا قاتل پسر پیغمبر··· 62

41- بعد از چهارده سال معطّلی باز هم...!··· 63

42- به کار گرفتن، با اُجرتِ قطعی··· 64

43- پاداش احسان به سگ··· 66

44- پانزده سؤال و پانزده جواب··· 68

45- پریدن در خواب··· 70

46- پس اندازِ جامهای طلا و نقره··· 71

47- پیاده روی در رکابِ سوار··· 72

48- پیشدستیِ امام در برقراری صلح و آشتی··· 73

49- پیش گیری از همسایه آزاری··· 74

50- تبدیل دشمن به دوست··· 75

51- تبعیض یا تساوی··· 77

52- تلافیِ به ضدّ، به جای تلافی به مثل··· 78

53- جریمه نگرفتن حقّ السکوت··· 79

54- جوابِ «سام»، علیک است··· 82

55- جهاد در راه خدا، یا مادرداری··· 83

56- چرا مرا بر خدا مقدم داشتی؟!··· 84

57- چگونگیِ برخورد با شرابخوار··· 85

58- چگونگی نماز بر جنازه منافق··· 86

ص: 219

59 - چون بلا نازل شود، دیگر نباشد چاره ای··· 86

60 - چه سرمایه ای از این بالاتر؟··· 88

61 - چیزی را که باید تمنّا کرد··· 89

62 - حسرتِ پولها را به گور بُرد··· 90

63 - خاموش کردن چراغ به هنگام عَرضِ حاجت··· 92

64 - خانه ای بی نظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز··· 93

65 - خدای پنداری و دروغین··· 95

66 - خریدن آزادمردان··· 97

67 - خوارج و سوءاستفاده از قرآن··· 98

68 - خواهر خوش رفتار و برادر...··· 99

69 - خودداری از نماز بر جنازه بدهکار··· 100

70 - خیال بی جا··· 101

71 - دستی که پیامبر آن را بوسید!··· 103

72 - دعا بر سر سفره غذا··· 104

73 - دوستدارترین دوستان اهل بیت··· 105

74 - دوستی در مقابل دشمنی··· 106

75 - ... دیگر تبعیض چرا؟··· 108

76 - راه ندادن به مراجعین··· 109

77 - رشته برادری و مرز آن··· 111

78 - رفاقت با کبوتربازان··· 112

79 - رهائی از خواریِ کمتر و تن دادن به خواریِ بیشتر··· 115

80 - رهائی از کیفر گناه··· 116

81 - ریختن پلیدترین پلیدیها را از ظرفی در ظرف دیگر··· 117

82 - زندگیِ از همه زندگیها بهتر··· 117

83 - زورمندتر از زورمندِ وزنه بردار··· 118

84 - سائل و دانه های انگور··· 119

85 - سقوط حدّ دزدی در رابطه با خواندن قرآن··· 121

86 - سند بدهی، بدون بدهی··· 122

87 - شرورترین مردم در قیامت··· 125

88 - شکر نعمت، نعمتت افزون کند··· 126

89 - شمار واقعی طرفداران حقّ··· 127

90 - صبر قصّاب و صبر امام··· 129

91 - صدقه حلال··· 130

ص: 220

92- صدقه، یا ساعت سعد و نحس··· 131

93- صله رحم مالی، در مقابل صله رحم با خنجر··· 132

94- صله رحم نمونه··· 133

95 - صوفیه در مسجد النبی··· 134

96- ضمانتی که جامه عمل پوشید··· 136

97- روش به راه آوردنِ خطا کار··· 138

98- ظالم آری، اما تنگ نظر و بخیل نه!··· 139

99- عادت به درخواست از خدا··· 139

100- عزت خارکنی، یا ذلت صدقه خوری؟··· 141

101- عزیز کیست، و عزیزتر کدام است؟··· 143

102- غِشّ و فریب در معامله··· 145

103- غلامِ سهل انگار و آقای باگذشت··· 146

104- فحشهای خود را پس گرفت··· 147

105- فرزدقِ شاعر در برابر دو رُکْنِ حقّ و باطل··· 148

106- فرماندار سیستان و نامه امام جواد علیه السلام ··· 150

107- فرماندار اهواز و نامه امام صادق علیه السلام ··· 152

108- قبولِ دعوت به سه شرط··· 154

109- قهرمانِ وزنه بردار··· 155

110- کارگشائی در برابر نارواگوئی··· 155

111- کاری به راست و دروغش نداشته باش!··· 156

112- کدام یک از این دو کار بهتر بود؟··· 157

113- کسی که دعایش مستجاب نشود··· 158

114- کسی که مایه پَستیِ مردم، مایه سربلندیِ اوست !··· 159

115- کشیدنِ بار و فرار از رفتنِ زیر بار··· 160

116- گُذشت در مقابل حق گوئی··· 161

117- گرچه عام است، عالِم مؤمن بود··· 163

118- لباس عوام فریبی··· 164

119- لَبهائی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوسید··· 166

120- لوح فاطمه علیهاالسلام ··· 169

121- مأمور حلّ اختلاف و بودجه آن··· 173

122- همه را به یک چشم نگاه کردن··· 174

123- متّهم بی گناه··· 176

124- مجازات تنه زدن و غرامتِ آسیب رسانی··· 177

ص: 221

125- محبوب ترین محبوبان و دشمن ترین دشمنان··· 178

126- مرعوب شدنِ کنیز کجا، و مرگ کودک کجا!··· 179

127- مقدار آب دجله··· 180

128- محکوم به اعدامی که آزاد شد··· 181

129- مرگی که بیست سال به تأخیر افتاد··· 182

130- معامله پیراهن··· 184

131- نیکی به اندازه شناخت··· 185

132- معنای کَفّ نفْس··· 187

133- مقابله بدی با نیکی··· 188

134- ممنوعیت همکاری با ظالمان، حتّی در راه حجّ··· 190

135- ممنوعیت های عالَم دوستی··· 192

136- منافقی که دعایش مستجاب شد!··· 193

137- من تو را نبینم، و تو هم مرا··· 194

138- مَهدور الدمی که آزاد شد!··· 196

139- میهمانِ بدون وعده··· 197

140- میهمانی آری، امّا تکلّف نه!··· 198

141- می خواستم او را موعظه کنم، او مرا موعظه کرد··· 199

142- نصرانیِ مُشرِف به مرگ··· 200

143- نطفه پاک بباید که شود قابل فیض··· 201

144- نقش غِناء در مقابل حقّ و باطل··· 202

145- نقش اعتماد به خدا··· 203

146- نماز برای خدا، یا از ترسِ تازیانه··· 205

147- نمونه گذشت··· 206

148- نوزاد سیاه از پدر و مادر سفید··· 207

149- نه تنها از مُجازاتِ، بلکه از بردگی هم آزاد شد··· 208

150- نه روزه و نه زنا··· 209

151- وظیفه کاسب نسبت به مشتری··· 209

152- هرچه باشد، زاده پیغمبر است··· 211

153- هر قومی را ازدواجی است··· 213

154- همسایه ناصبی یا زیدی··· 213

155- یهودیِ طلبکار··· 214

ص: 222

آثار قلمی و تألیفی چاپ شده مؤلِّف

1- مهدی منتظَر یا مصلح جهان

ترجمه «المهدی» مرحوم آیة اللّه العظمی حاج سید صدرالدّین صدر، با مقدمه مفصّلی شامل معرفی مهدی های دروغین، چاپ 1374 ق.

2- مهدی منتظَر را بشناسید

شامل معرفی 400 جلد کتاب و رساله خطّی و چاپی اختصاصی درباره حضرت بقیة اللّه (عج)، چاپ 1343 ش در اصفهان.

3- داستان انسان ها

(با مشارکت آقای دکتر سید جمال الدین موسوی) چاپ اصفهان.

4- مهدی منتظَر در نهج البلاغه

از نظر ابن ابی الحدید، چاپ 1362 ش در تهران دو مرتبه.

5- الإمام المهدی عند اهل السنَّة (ج 1 و 2)

شامل 56 کتاب، رساله، مقاله و متون مصادر حدیثی، تاریخی و عقیدتی اهل تسنُّن درباره حضرت مهدی (عج).

6- نقش زبان در سرنوشت انسان ها

شامل یکصد و نود گناه و آفت عقیدتی، شرعی و اخلاقی زبان، 656 صفحه.

7- شناخت امام، راه رهائی از مرگ جاهلی

شامل بحث و بررسی اسناد و محتوای حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» از دیدگاه اهل تسنُّن، چاپ 1370 ش و غدیر 1412 ق.

8- امام امیرالمؤمنین از دیدگاه خلفا

9- علی یا علی (یا علی از زبان پیامبر) فرمایشات پیامبر خطاب به حضرت علی

10- اصالت مهدویت در اسلام از دیدگاه اهل تسنن

11- با مردم اینگونه برخورد کنیم شامل یکصد و پنجاه و پنج داستان حدیثی (کتاب حاضر)(1)

ص: 223


1- نگارنده را در رابطه با دعوت مؤمنی از یکی از علمای بزرگ داستانی باشد که ذکرش را مناسب نمیدانم، امّا هرچه بیشتر بیانگر ارزش فرمایش امیرمؤمنان است و توجّه آن امام بزرگوار به مصالح اخلاقی و رموز معاشرتی. داستان 108

گفت: من امیدوارم دویست اشرفی برداشت کنم. ص 156

142 - نصرانیِ مُشرِف به مرگ

به روایت محدّث عالی قدر کلینی، مصادف (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام ) نقل کرده است: در بین راه مکه و مدینه همراه آن حضرت بودم، پس برخورد به مردی کردیم که در پای تنه درختی بر زمین افتاده و دیگر قدرت برخاستن نداشت.

امام فرمود: بیا تا به سراغ این مرد برویم، من می ترسم او از شدّتِ تشنگی این چنین روی زمین افتاده باشد، و چون به نزدیکش رسیدیم دیدیم مردی موبلند از (درویش مسلکهای) نصاری است، که همانند مرده بی جان برزمین لمیده.

ص: 224

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109