حکم ظاهری : پذیرش یا انکار؟

مشخصات کتاب

سرشناسه:نورمفیدی، سیدمجتبی، 1343 -

عنوان و نام پدیدآور:حکم ظاهری : پذیرش یا انکار؟ / سیدمجتبی نورمفیدی.

مشخصات نشر:قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1393.

مشخصات ظاهری:304 ص.

فروست:مرکز فقه الائمه الاطهار علیه السلام؛ 160.

شابک:125000ریال 978-600-5694-97-0 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [301]- 304؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:حکم ظاهری (فقه)

موضوع:حکم واقعی (فقه)

رده بندی کنگره:BP198/6 /ح84 ن9 1393

رده بندی دیویی:297/379

شماره کتابشناسی ملی:3733984

ص:1

اشاره

ص:2

حکم ظاهری پذیرش یا انکار؟

استاد محقّق سید مجتبی نورمفیدی

ص:3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:4

فهرست اجمالی مطالب

مقدمه 9

پیش گفتار 11

بخش اول: ارزیابی تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری 15

فصل اول: بررسی نظریات مختلف پیرامون حکم ظاهری 17

گفتار اول: اصطلاحات حکم ظاهری 19

گفتار دوم: تنقیح موضوع بحث 23

گفتار سوم: آراء و انظار 27

گفتار چهارم: نظریۀ برگزیده 41

گفتار پنجم: بررسی اشکالات نظریۀ برگزیده 63

گفتار ششم: مبعّدات حکم ظاهری 71

فصل دوم: آثار پذیرش یا انکار حکم ظاهری 75

گفتار اول: اجزا 77

گفتار دوم: جریان استصحاب در مؤدای امارات 87

خاتمه: تنبیهات 91

ص:5

تنبیه اول: تصویب در احکام ظاهری 93

تنبیه دوم: اجتماع دو حکم ظاهری 97

تنبیه سوم: امکان جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی 101

بخش دوم: جمع بین حکم واقعی و ظاهری 103

فصل اول: محذورات تعبّد به ظن 105

مقدمه 107

گفتار اول: ادلۀ ابن قبه بر عدم امکان تعبّد به ظن 111

گفتار دوم: محذورات تعبّد به ظن 115

گفتار سوم: تنقیح موضوع بحث 121

فصل دوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به سه محذور ملاک، مبادی و خطاب) 127

گفتار اول: وجه اول (راه حل اول شیخ انصاری) و بررسی آن 129

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل دوم شیخ انصاری) و بررسی آن 133

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل اول محقّق خراسانی) و بررسی آن 147

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل دوم محقّق خراسانی) و بررسی آن 159

گفتار پنجم: وجه پنجم (راه حل سوم محقّق خراسانی) و بررسی آن 167

گفتار ششم: وجه ششم (راه حل سید فشارکی) و بررسی آن 181

گفتار هفتم: وجه هفتم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 193

گفتار هشتم: وجه هشتم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن 199

گفتار نهم: وجه نهم (راه حل برگزیده) 229

فصل سوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده) 237

ص:6

مقدمه 239

گفتار اول: وجه اول (راه حل شیخ انصاری) و بررسی آن 241

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن 251

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 259

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل برگزیده) 265

فصل چهارم: وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به محذور نقض غرض) 269

مقدمه 271

گفتار اول: وجه اول (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 273

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق عراقی) و بررسی آن 277

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل برگزیده) 289

فهرست منابع و مآخذ 292

فهرست تفصیلی مطالب 301

ص:7

ص:8

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحیم

بر کسانی که اندک آشنایی با علم اصول فقه و تأثیر فراوان آن در فقه و سایر علوم دارند، پوشیده نیست که یکی از اساسی ترین و مفیدترین بحث ها، مباحث مربوط به حکم، تعریف و بیان حقیقت و اقسام آن است. در تقسیم بندی هایی که برای حکم وجود دارد، معروف ترین آن ها تقسیم آن به حکم واقعی و ظاهری است.

تتبّع در تاریخ علم اصول نشان می دهد که این تقسیم در دوره های اولیۀ این علم مطرح نبوده و در دوره های اخیر تجلی نموده است. مع الأسف تاکنون تحقیق و پژوهش نسبت به این بحث در علم اصول به صورت مستقل و خاصی نبوده است، بلکه به مناسبت بحث های مختلف در امارات و اصول عملیه از آن سخن به میان آورده می شود.

این که در شریعت آیا شارع مقدس در هر واقعه ای دو حکم دارد؛ یکی واقعی و دیگری ظاهری، بحث های علمی متعددی را از قبیل کیفیت جمع بین حکم واقعی و ظاهری و نیز این که مجعول در احکام ظاهری - اعم از امارات و اصول عملیه - چیست؟ به دنبال داشته است، علاوه ثمرات مختلف دیگری نیز در موارد مختلف به همراه دارد.

ص:9

محقق نائینی رحمه الله به تبعیت از آخوند خراسانی رحمه الله تصریح می کند که قاعدۀ اشتراک در تکلیف فقط نسبت به احکام واقعیه است، اما در احکام ظاهریه در خصوص اصول عملیه این قاعده جریان ندارد. ایشان معتقد است: «انّ الاشتراک انّما یکون فی التکالیف الواقعیة وأمّا التکالیف الظاهریة التی تؤدّی إلیها الأصول العملیة فلیس محلّ لتوهّم الاشتراک فیها».(1) بنابراین لازم است این تقسیم به صورت مستقل و اساسی مورد بحث قرار گیرد و روشن شود که آیا چنین تقسیمی صحیح است یا این که در شریعت یک نوع حکم بیشتر نداریم و آن حکم واقعی است و آن چه را که حکم ظاهری می نامند در حقیقت حکم نیست و از این جهت نیازی به مبادی و مقدمات ندارد و نیز آثار حکم در آن جاری نمی شود و بنابراین دیگر بحثی به عنوان جمع بین حکم واقعی و ظاهری معنی پیدا نمی کند.

کتاب پیش رو که بحث های خارج اصول، استاد ارزشمند حوزۀ علمیۀ قم، حضرت مستطاب حجة الاسلام والمسلمین آقای سید مجتبی نورمفیدی دامت توفیقاته است، متضمن چنین بحثی است. انصاف آن است که مؤلف محترم با دقت کافی جنبه های مختلف این تقسیم و آثار متعدد آن در مباحث مختلف اصول فقه را مورد کنکاش و دقت قرار داده است. ضمن تقدیر و تشکر از ایشان، امید است مورد توجه فضلاء و محقّقین قرار گیرد.

مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام

ص:10


1- (1) . فوائد الأصول، ج 4، ص 480.

پیش گفتار

علم اصول همچون سایر علوم به مرور زمان پذیرای مسائلی گردیده که در گذشته نشانی از آن ها یافت نمی شود، لکن اساس و ریشۀ بسیاری از این مسائل در آثار پیشینیان قابل ردیابی است. همین امر موجب گردیده این علم در ادوار مختلف قواعد جدیدی را در خود جای داده و امر استخراج و استنباط احکام شرعی را وسعت بخشیده و مستحکم تر بنماید و به یاری فقیهان بشتابد. در این میان، برخی از مسائل که به ویژه در دوره های اخیر در لا به لای مسائل علم اصول جای گرفته، ضمن آن که خود مسئله ای نوپیدا می باشند، در سایر بخش های این علم اثرگذار بوده و نتایج مستقیم و غیرمستقیم در عرصۀ استنباط داشته اند.

مسئلۀ تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری از مسائلی است که ریشۀ آن را باید در بحث تعبّد به ظنون و شبهۀ ابن قبه و آثار آن را در مسائلی همچون حجیت امارات و اصول، اجزا و... جستجو نمود و نتایج آن در عرصۀ اجتهاد نیز محتاج تبیین نیست.

اصطلاح حکم ظاهری اگرچه عمر طولانی نداشته و عمدتاً این امر و کیفیت جمع آن با حکم واقعی از زمان شیخ انصاری در دایرۀ مسائل علم اصول وارد شده، ولی در همین مدت کوتاه بخش وسیعی از کتب اصولی بدان اختصاص یافته و مطالب مبسوطی پیرامون آن مطرح شده است.

ص:11

از آن جا که این مسئله کمتر به نحو مستقل مورد بررسی قرار گرفته و عمدتاً در مواضعی از علم اصول و لابه لای مباحثی مانند حجج و امارات، اصول عملیه و به ویژه استصحاب و نیز باب تعادل و ترجیح به آن پرداخته شده، به نظر می آید چنان چه مستقلاً مورد رسیدگی قرار گیرد، خالی از فایده نباشد.

اهمیت بررسی جداگانۀ حکم ظاهری هنگامی بیشتر نمایان می گردد که در همان مواضع نیز، اصل تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری و بررسی صحت و سقم این تقسیم کمتر مورد عنایت واقع شده و اکثر بزرگان آن را پذیرفته اند، در حالی که قبل از هر چیز باید مشخص شود آیا اساساً حکمی به نام حکم ظاهری وجود دارد به نحوی که جعل شرعی به آن تعلق گرفته باشد یا خیر؟ البته بسیاری از مباحث مربوط به حکم شرعی دچار چنین سرنوشتی شده اند که در اکثر کتب اصولی در لا به لای سایر مباحث و در مناسبت های مختلف مورد بررسی قرار گرفته و مستقلاً مورد بحث واقع نشده اند.

به هر حال آن چه اکنون در معرض قضاوت شما قرار گرفته، مطالبی است که به مناسبت بحث از تقسیمات حکم شرعی در مباحث خارج اصول برای گروهی از فضلای حوزۀ علمیۀ قم ارائه شده و پس از تنظیم به همت مرکز فقهی ائمۀ اطهار علیهم السلام، چاپ و در اختیار شما عزیزان قرار می گیرد. امید است مجموعۀ کامل مباحث مربوط به حکم شرعی به زودی منتشر شود.

این اثر شامل دو بخش اصلی است: یکی بررسی جعل حکم ظاهری و به عبارت دیگر، ارزیابی تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری و دیگری کیفیت جمع بین این دو حکم بر فرض پذیرش حکم ظاهری. بدیهی است نام این اثر به جهت اهمیت بخش اول متناسب با این بخش انتخاب شده است.

از آن جا که محتویات این نوشتار عمدتاً مطالبی است که در درس ارائه شده، قهراً دچار کاستی هایی است که بعضاً اجتناب ناپذیر بوده است، ولی علیرغم وقوف به برخی

ص:12

نقص ها، امیدوارم مورد استفادۀ اهل فضل قرار گیرد، هم چنان که خود در انتظار استفاده از آنان هستم که با کرامت و منّت، اشکالات خویش را به اینجانب گوشزد نمایند.

در پایان ضمن تشکر از همۀ کسانی که به نحوی در نشر این اثر اهتمام ورزیده اند، به ویژه ریاست محترم و معزز مرکز فقهی ائمۀ اطهار علیهم السلام و مدیر مکرّم آن و هم چنین فاضل گرامی جناب حجة الاسلام آقای شیخ یوسف رستمانی که در این رابطه متحمل زحماتی شده و نیز جناب حجة الاسلام آقای محمدزاده و برادر ارجمند آقای حجّت منگنه چی، بر خود لازم می دانم یاد مؤسس دوراندیش این مرکز، استاد بزرگوارم حضرت آیة اللّه العظمی فاضل لنکرانی رحمه الله را گرامی بدارم. روحش شاد.

سید مجتبی نورمفیدی

قم - آبان 1393

ص:13

ص:14

بخش اول: ارزیابی تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری

اشاره

ص:15

ص:16

فصل اول: بررسی نظریات مختلف پیرامون حکم ظاهری

اشاره

ص:17

ص:18

گفتار اول: اصطلاحات حکم ظاهری

اشاره

نخست لازم است اصطلاحات مختلف حکم ظاهری بیان شود. معروف آن است که حکم ظاهری دارای دو اصطلاح می باشد؛ ولی اصطلاحات دیگری نیز برای حکم ظاهری مطرح شده که در ادامه ذکر خواهد شد.

اصطلاح اول

در اصطلاح اول، حکم ظاهری فقط به مؤدیات اصول عملیه اطلاق می شود؛ یعنی به هر حکمی که به وسیلۀ یک اصل عملی (مثل برائت یا استصحاب) ثابت شود حکم ظاهری گفته می شود؛ به تعبیر دیگر، حکم ظاهری عبارت است از حکمی که از دلیل فقاهتی استفاده می گردد. دلیل فقاهتی دلیلی است که صرفاً وظیفۀ عملی مکلّف را مشخص می کند و کاشفیتی نسبت به واقع ندارد. در مقابل، به آن چه که از ادلۀ اجتهادی ظنی (مثل قرآن، روایات، اجماع و...) استفاده می شود، حکم واقعی اطلاق می گردد. دلیل اجتهادی دلیلی است که کاشف از حکم واقعی است.

با توجه به آن چه گفته شد دو نوع دلیل داریم: 1. دلیل فقاهتی؛ 2. دلیل اجتهادی. به

ص:19

مؤدای دلیل فقاهتی، «حکم ظاهری» و به مؤدای دلیل اجتهادی، «حکم واقعی» گفته می شود.

اصطلاح دوم

در این اصطلاح، به هر حکمی که ظاهراً و در فرض جهل به حکم واقعی برای مکلّف ثابت است حکم ظاهری گفته می شود؛ یعنی خداوند تبارک و تعالی احکامی دارد که در لوح محفوظ ثابت اند اما از آن جا که ما راهی برای دسترسی به حکم واقعی نداریم، راه هایی وجود دارند که به وسیلۀ آن بتوانیم احکام را شناخته و بدان عمل کنیم. طبق این اصطلاح، حکم ظاهری، مؤدیات امارات و اصول عملیه و به عبارت دیگر مؤدای ادلۀ فقاهتی و ادلۀ اجتهادی را شامل می شود، اعمّ از این که در احکام باشد یا در موضوعات.

بر این اساس، حکم واقعی همان حکمی است که عند اللّه ثابت است و ما نسبت به آن جهل داریم.

این اصطلاح حکم ظاهری، اعمّ از اصطلاح اول است؛ چون اصطلاح اول فقط شامل اصول عملیه می شد اما اصطلاح دوم علاوه بر اصول عملیه، امارات ظنی را نیز شامل می شود.

مرحوم آیة اللّه خویی دربارۀ این اصطلاح می گوید: در این اصطلاح، جهل به حکم واقعی، ظرف ثبوت حکم ظاهری است همان گونه که در اصطلاح اول نیز جهل به واقع در تعریف حکم ظاهری اخذ شده است. تفاوت این دو اصطلاح از آن جهت است که در اصطلاح اول گفته می شود: حکم ظاهری در ظرف جهل یا شک به واقع جعل شده، بدون آن که نظر به واقع باشد، ولی در اصطلاح دوم با این که حکم ظاهری در فرض جهل به واقع جعل شده اما با این حال، به واقع نظر دارد و کاشف از آن است.(1) این مطلب در آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

ص:20


1- (1) . المحاضرات فی أصول الفقه، ج 2، ص 251-252.

علاوه بر دو اصطلاحی که بیان شد دو اصطلاح دیگر نیز در کلمات علما و بزرگان مشاهده می شود که اطلاق حکم ظاهری بر آن ها محل بحث و اختلاف است.

اصطلاح سوم

حکم ظاهری عبارت است از حکمی که شارع برای حال اضطرار جعل می کند و یا حکمی که مبتنی بر تقیه می باشد. برخی، تعبیر حکم ظاهری را دربارۀ این قسم از احکام به کار برده اند. مشخصۀ اصلی این قسم آن است که در موقعیتی ثابت می شود که در آن، جهات اختیار وجود ندارد و در مقابل آن، حکم واقعی قرار می گیرد که مختص به مکلّف بوده و جامع جهات اختیار می باشد.

اصطلاح سوم از این جهت که آیا به این قسم از احکام، حکم ظاهری می توان اطلاق کرد یا خیر، محل اختلاف است. از این رو، در یک تعبیر دیگر به این قسم «حکم واقعی ثانوی» می گویند که در مقابل «واقعی اولی» قرار دارد. به نظر می رسد اصطلاح حکم ظاهری برای این قسم از احکام (یعنی حکمی که برای حال اضطرار یا تقیه جعل شده) اصطلاح صحیحی نبوده و عنوان صحیح «حکم واقعی ثانوی» است.

اصطلاح چهارم

طبق این اصطلاح، به مظنونات مجتهد در فرض انسداد باب علم، حکم ظاهری گفته می شود. مبنای این اطلاق و اصطلاح، حجیت ظن مطلق است. کسانی که در فرض انسداد باب علم به حجیت ظن مطلق قائل شده اند می گویند: هر آن چه که مجتهد نسبت به آن ظن پیدا کند حجت است و مظنون او یک حکم ظاهری در مقابل حکم واقعی است.

بر اساس این دیدگاه، رابطه و نسبت حکم ظاهری و حکم واقعی، عموم و خصوص من وجه است. مادۀ افتراق از ناحیۀ حکم واقعی در جایی است که شخص به حکم واقعی علم پیدا کند. مادۀ افتراق از ناحیۀ حکم ظاهری در جایی است که مجتهد یا

ص:21

مکلّف به حکم واقعی ظن پیدا کند و ظن او مصادف با حکم واقعی نباشد. مادۀ اجتماع در جایی است که مجتهد به چیزی ظن پیدا کند که این ظن به عنوان حکم ظاهری برای او معتبر است و از قضا مصادف با حکم واقعی باشد.

البته ممکن است کسی ادعا کند: در فرض انسداد باب علم اساساً امکان علم نسبت به حکم واقعی وجود ندارد تا گفته شود: «مادۀ افتراق از ناحیۀ حکم واقعی در جایی است که شخص به حکم واقعی علم پیدا کند و نتیجه گرفته شود که حکم واقعی ثابت است ولی حکم ظاهری وجود ندارد». در این صورت، دیگر نمی توان نسبت حکم ظاهری و واقعی را عموم و خصوص من وجه دانست.

به هر حال، اصطلاح چهارم اصطلاح رایجی نبوده و مبتنی بر مبنای حجیت ظن مطلق می باشد و در فرض پذیرش این مبنا قابل قبول است و از آن جا که حجیت ظن مطلق مورد اختلاف است بنابراین نمی تواند به عنوان یک اصطلاحِ مورد توافق علما و اصولیون پذیرفته شود. علاوه بر این، به گونه ای می توان این اصطلاح را در ضمن اصطلاح دوم قرار داد که در این صورت تمام مظنوناتی که در مقابل اصول عملیه هستند در محدودۀ حکم ظاهری قرار می گیرند.

ص:22

گفتار دوم: تنقیح موضوع بحث

اشاره

همان گونه که گفته شد این فصل دربارۀ ارزیابی تقسیم حکم شرعی به حکم واقعی و حکم ظاهری و این که آیا اساساً این تقسیم صحیح است یا خیر؟ منعقد شده است.

صحت و سقم تقسیم حکم شرعی به حکم واقعی و حکم ظاهری، به این معنا است که آیا شارع دو جعل و دو انشا دارد: یکی جعل حکم ظاهری و دیگری جعل حکم واقعی یا آن که شارع فقط یک جعل و انشا دارد و آن جعل حکم واقعی است؟

باید توجه داشت که از این جهت، بین دو اصطلاح حکم ظاهری تفاوتی وجود ندارد. طبق اصطلاح اول که حکم ظاهری عبارت است از مؤدیات اصول عملیه و مفاد ادلۀ فقاهتی، بحث در این است که آیا شارع در محدودۀ اصول عملیه و ادلۀ فقاهتی غیر از احکام واقعی، حکم دیگری به عنوان حکم ظاهری نیز جعل کرده است یا خیر؟ طبق اصطلاح دوم بحث در این است که آیا بر طبق مؤدیات اصول عملیه و امارات معتبر، غیر از آن چه که در لوح محفوظ وجود دارد، جعل و انشای مستقلی تحقّق پیدا کرده یا خیر؟ لکن با آن که بین این دو اصطلاح از جهت مذکور تفاوتی نیست، ولی نزاع در این

ص:23

مقام در اصطلاح دوم است. پس در حقیقت، سؤال این است که آیا شارع دو جعل و انشا دارد (یعنی یک بار حکم واقعی و بار دیگر حکم ظاهری را جعل می کند) یا آن چه جعل شده فقط حکم واقعی است؟

در این باره آرا و انظار مختلفی وجود دارد. برخی این تقسیم را پذیرفته و برخی آن را مردود دانسته و اساساً حکم ظاهری را انکار نموده اند. قول به تفصیل نیز در این رابطه قابل ذکر است. در این فصل، شماری از اقوال را نقل و سپس نظر مختار را بیان خواهیم کرد. بدیهی است با توجه به مطالبی که در مقام اثبات نظر مختار ارائه خواهد شد، نادرستی سایر اقوال نیز آشکار می گردد.

برای آن که موضوع بحث و محل نزاع به درستی تبیین شود تذکر دو نکته ضروری می نماید. این دو نکته هرچند قابل بازگشت به یکدیگر می باشند ولی از آن جا که تعابیر برخی از بزرگان به نوعی ناظر به نکتۀ اول و عبارات برخی دیگر ناظر به نکتۀ دوم است و چه بسا با دقت و تأمل در این دو نکته بتوان آن ها را از یکدیگر تفکیک نمود، مناسب دیدیم مستقلاً بیان کنیم.

نکتۀ اول

انکار حکم ظاهری بدین معنا است که حکم ظاهری نه به عنوان حکم حقیقی و نه به عنوان حکم طریقی توسط شارع جعل نشده است. توضیح مطلب از این قرار است که حکم حقیقی حکمی است که به تبع مصالح و مفاسد موجود در ذات افعال و اشیاء جعل شده و مبادی خاص خود را دارد. بر این اساس مخالفت با آن در خصوص احکام الزامی موجب تفویت مصلحت ملزمه و در نتیجه مستلزم استحقاق عقاب است. اما حکم طریقی حکمی است که مصلحت و مفسده ای در متعلق آن نبوده و مبادی خاصی ندارد.

البته نفی مصلحت در این قسم به معنای انکار مطلق آن نیست، بلکه مصلحت یا در نفس جعل نهفته است؛ همان گونه که محقق خراسانی معتقد است و لذا طبق نظر ایشان حکم

ص:24

طریقی حکمی صوری بوده و امتثال و استحقاق عقاب در صورت مخالفت در پی ندارد و یا مصلحت آن همان مصلحتی است که در متعلق حکم واقعی وجود دارد و این حکم صرفاً طریق برای تحصیل آن است.

به هر حال، آنان که حکم ظاهری را انکار کرده و معتقدند حکم شارع یکی بیش نیست، در واقع بر این عقیده اند که حکم ظاهری نه به عنوان حکم حقیقی و نه به عنوان حکم طریقی از سوی شارع جعل نشده است. در مقابل، گروهی از کسانی که بر صحت این تقسیم و وجود حکم ظاهری پای می فشارند آن را به عنوان یک حکم حقیقی به رسمیت می شناسند و گروهی دیگر آن را به عنوان یک حکم طریقی می پذیرند، هرچند گروه دوم نیز از حیث صوری بودن یا نبودن آن اختلاف نظر دارند.

با ملاحظۀ این نکته معلوم می شود بحث پیرامون پذیرش یا انکار حکم ظاهری بر چه محوری جریان دارد. همان گونه که قبلاً اشاره شد در این مقام سخن در این است که آیا شارع دو حکم را برای مکلفین جعل کرده یا مجعول شرعی بیش از یک حکم نیست و جعل حکمی به نام حکم ظاهری چه به عنوان حکم حقیقی و چه به عنوان حکم طریقی منتفی است.

نکتۀ دوم

نکتۀ دیگری که چه بسا می تواند به روشن شدن موضوع بحث کمک نماید این است که انکار حکم ظاهری به معنای انکار جعل با واسطه و بی واسطۀ آن است. مقصود از جعل بی واسطۀ حکم ظاهری این است که همان گونه که شارع از ابتدا حکم واقعی را که منوط به حالت و فرض خاصی نیست، جعل کرده، حکم ظاهری را هم که مربوط به فرض خاصی است، جعل نموده است. منظور از جعل با واسطه نیز این است که شارع با اعطای اعتبار و حجیت به اماره یا اصل، در واقع حکم شرعی مستفاد از آن دو را جعل کرده است.

ص:25

بر این اساس پذیرندگان حکم ظاهری چه بسا معتقد به جعل بی واسطه حکم ظاهری باشند و چه بسا ملتزم به جعل باواسطۀ آن شوند، ولی مسئله ای که لازم است به آن توجه شود این است که بین اعتبار بخشیدن و جعل حجیت برای امارات و اصول و بین جعل حکم شرعی مستفاد از آن ها ملازمه ای نیست.

برخی توهم کرده اند بین این دو ملازمه ای برقرار است و لذا گمان می کنند هر کس قائل به جعل حجیت امارات و اصول باشد، به جعل شرعی حکم مستفاد از آن ها نیز باید معتقد باشد. در حالی که چنین ملازمه ای نیست و بعضی از منکرین حکم ظاهری، قائل به جعل حجیت اماره و اصل می باشند. به عنوان مثال محقق خراسانی از طرفی معتقد است مجعول در باب امارات، حجیت یا منجزیت است (بنابر اختلافی که در عبارت ایشان است) و از سوی دیگر وجود یک حکم ظاهری تکلیفی را در این موارد انکار می کند. این نظر به عنوان یکی از راه حل های ایشان در بحث جمع بین حکم واقعی و ظاهری مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

با توجه به این نکته، موضوع مورد نزاع شامل هر دو قسم جعل است و لذا انکار حکم ظاهری هم جعل با واسطه و هم جعل بی واسطه را در بر می گیرد.

واضح است که دقت در این نکته نیز همانند نکتۀ اول به چه میزانی می تواند موضوع بحث و نزاع را از غبار ابهام خارج کرده و به ما در جهت اتخاذ مبنای صحیح یاری رساند.

ص:26

گفتار سوم: آراء و انظار

1. نظریۀ مشهور

مشهور متأخّرین بر این باورند که تقسیم حکم شرعی به ظاهری و واقعی صحیح است.

ظاهر کلام مشهور آن است که خداوند متعال دو جعل و انشا دارد:

1. حکمی که بر اساس مفاسد و مصالحی که در ذات افعال وجود دارد جعل شده و در لوح محفوظ ثابت است؛ مثلاً نماز جمعه از آن جا که دارای مصلحت لازمة الاستیفا است به وجوب آن حکم شده است.

2. حکمی که به دلیل وجود مصالح و مفاسدی غیر از مصالح و مفاسد واقعی، یا بر طبق مؤدیات اصول عملیه به تنهایی (طبق اصطلاح اول حکم ظاهری) یا بر طبق مؤدیات اصول عملیه و امارات معتبر (طبق اصطلاح دوم حکم ظاهری)، جعل شده است که این حکم گاهی مطابق با واقع و گاهی مطابق با واقع نیست. اگر مطابق با واقع باشد یک حکم مماثل جعل شده است؛ یعنی علاوه بر وجوبی که مثلاً برای نماز جمعه در متن واقع بر اساس مصلحت واقعی جعل شده، وجوب دیگری نیز برای آن به عنوان مؤدای خبر

ص:27

واحد جعل می شود.

همان گونه که در گفتار پیشین اشاره شد، آنان که این تقسیم را پذیرفته و به وجود حکم ظاهری ملتزم شده اند، بر چند دسته اند: دسته ای حکم ظاهری را به عنوان حکم حقیقی به رسمیت شناخته و به جعل بی واسطۀ آن معتقدند. دستۀ دوم آن را به عنوان حکم طریقی می شناسند و می گویند: این حکم به واسطۀ جعل حجیت امارات و اصول، جعل شده است. گروه سوم ملتزم به این شده اند که حکم ظاهری یک حکم حقیقی است که به واسطۀ اعتبار امارات و اصول از ناحیۀ شارع، مجعول است.

به هر حال مشهور شامل همۀ کسانی است که به نوعی بر این تقسیم تأکید و وجود حکم ظاهری را پذیرفته اند.

2. نظریۀ محقّق خراسانی

(1)

محقق خراسانی از جمله کسانی است که حکم ظاهری را خصوصاً در مورد طرق و امارات انکار کرده است. ایشان راه حل مرحوم شیخ را برای حل مشکل تنافی میان حکم واقعی و حکم ظاهری رد کرده و می فرماید: اساساً حکمی به نام حکم ظاهری نداریم تا تنافی پیش آید و بخواهیم در صدد جمع بین آن ها برآییم؛ چون جمع بین حکم واقعی و حکم ظاهری، فرع وجود دو حکم و تنافی بین آن دو است و اگر حکمی به عنوان حکم ظاهری نداشته باشیم دیگر نوبت به جمع بین آن ها نمی رسد.

به نظر مرحوم آخوند آن چه را که شارع در مورد طرق و امارات (مثل خبر واحد یا بیّنه) جعل کرده، حجیت بوده و درست است که حجیت یک حکم وضعی است و حکم وضعی طبق مبنای ایشان یک مجعول شرعی است ولی به هر حال حکم ظاهری نمی باشد. ایشان حجیت را به معذّریت و منجّزیت تفسیر می کند. منظور از معذّریت و منجّزیت این است که اگر مؤدای اماره مطابق با واقع باشد (مثل آن که حکم نماز جمعه

ص:28


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277-279؛ همان، ج 2، ص 281-287.

در لوح محفوظ، وجوب و خبر واحد نیز بر وجوب آن دلالت کند) در این صورت، واقع برای ما منجّز می شود؛ یعنی بر موافقتش ثواب و بر مخالفتش عقاب مترتّب می گردد. اما اگر این خبر با واقع مطابق نبود برای ما معذّر است؛ یعنی اگر فرضاً نماز جمعه در واقع واجب بود ولی خبر واحد بر حرمت نماز جمعه دلالت داشت در این صورت ما را به خاطر ترک نماز جمعه مؤاخذه نمی کنند؛ چون خبر واحد که توسط شارع حجّت قرار داده شده برای ما معذّر است.

به نظر محقّق خراسانی اگر خبری بر وجوب یا حرمت نماز جمعه قائم شد به این معنا نیست که خداوند متعال یک وجوب یا حرمت ظاهری جعل کرده بلکه معنای حجیت خبر و لزوم تعبّد به مفاد امارات ظنی این است که امارات برای ما معذّر و منجّزند. پس اساساً حکمی به نام حکم ظاهری نداریم تا با حکم واقعی تنافی داشته باشد و بخواهیم به نوعی بین آن ها جمع کنیم. مشکل تنافی این است که اگر حکم ظاهری مثل حکم واقعی باشد، اجتماع مثلین و اگر مخالف با آن باشد، اجتماع ضدین پیش می آید. حال اگر از اساس، حکم ظاهری را انکار کردیم دیگر تنافی وجود نخواهد داشت. مرحوم آخوند با این بیان، هم به مرحوم شیخ اشکال می کند و هم در صدد است مشکل تنافی حکم ظاهری و حکم واقعی را حل نماید.

از ظاهر این کلام برمی آید که ایشان هم در مورد امارات و هم در مورد اصول عملیه به این مطلب قائل اند. اما این نظر در مورد أصالة الاباحة دچار مشکل می شود؛ چون در أصالة الاباحة بر خلاف استصحاب، حجیتی جعل نشده بلکه اباحه و حلیت که حکم تکلیفی اند، جعل شده است. شارع وقتی می فرماید: « کلّ شیء لک حلال » به این معنا است که در مورد مشکوک الحلیة و الحرمة، به حلیت ظاهری حکم کرده است. ایشان می فرماید: این حلیت ظاهری با حکم واقعی تنافی دارد؛ چون در بعضی موارد ممکن است چیزی به حسب واقع، حرام بوده اما أصالة الاباحة آن را حلال کرده باشد؛ یعنی

ص:29

شارع با أصالة الاباحة، إذن و اجازۀ ارتکاب آن حرام واقعی را به ما داده است و در نتیجه تنافی حکم ظاهری و حکم واقعی پیش می آید.

مرحوم آخوند در صدد است به نوعی این مشکل را حل کرده و بین حکم واقعی و حکم ظاهری جمع کند. ما در آینده به نقل و بررسی راه حل ایشان خواهیم پرداخت.

به هر حال مرحوم آخوند از جمله کسانی است که حکم ظاهری را در مورد طرق و امارات انکار کرده و می گوید: آن چه که در مورد طرق و امارات جعل شده، منجّزیت و معذّریت است.

البته در این رابطه بحثی وجود دارد که آیا حجیتی که شارع در مورد طرق و امارات جعل کرده، تأسیسی است یا امضائی؟ مثلاً اگر شارع خبر واحد را حجت قرار داده آیا حجیت را برای آن تأسیس نموده یا در واقع همان حجیتی را که عقلا برای خبر واحد قائل اند، امضا کرده است؟ این بحث باید در محل خود رسیدگی شود.

3. نظریۀ محقّق نائینی

(1)

محقّق نائینی از جمله کسانی است که حکم ظاهری را انکار می کند. ایشان می فرماید:

شارع دو جعل و دو انشا نداشته بلکه تنها یک جعل و یک انشا دارد و آن حکم واقعی است که ازلاً مجعول است. حکم ظاهری در واقع همان حکم واقعی است که به واسطۀ طرق، امارات معتبر و اصول عملیه احراز می شود. به نظر ایشان، طرقی که از ناحیۀ شرع برای رسیدن به حکم واقعی مقرر شده، گاهی امارات ظنی و گاهی اصول عملیه اند.

اصول عملیه بر دو دسته اند: اصول عملیۀ محرزه یا تنزیلیه، و اصول عملیۀ غیر محرزه.

تفاوت اصول عملیه محرزه و غیرمحرزه در این است که اصول عملیۀ محرزه به طور نسبی واقع را احراز می کنند (مانند استصحاب، قاعدۀ فراغ، قاعدۀ تجاوز) ولی اصول

ص:30


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 105-112؛ أجود التقریرات، ج 2، ص 75-80.

عملیۀ غیر محرزه حتی به طور نسبی نیز در مقام احراز واقع نیستند (مانند اصل برائت، اصل احتیاط و قاعدۀ طهارت). اصول محرزه و غیر محرزه را این گونه می توان مقایسه کرد؛ مثلاً قاعدۀ طهارت می گوید: «کلّ شیء لک طاهر حتّی تعلم انه نجس»، اما استصحاب طهارت مربوط به جایی است که نسبت به طهارت سابق، یقین وجود داشته و سپس مورد شک قرار گرفته است. در این صورت، به بقای طهارت متیقن سابق حکم می شود. پس قاعدۀ طهارت و استصحاب طهارت از یک جهت با هم مشترکند و آن این که مؤدای هر دو، طهارت بوده و مورد هر دو، شک در طهارت و نجاست است. اما موضوع قاعدۀ طهارت، نفس شک است و تمام الموضوع برای آن محسوب می شود و از آن جا که شک، نسبت به احراز واقع هیچ نقشی، نه نفیاً و نه اثباتاً ندارد و نمی تواند به کشف واقع کمکی کند به همین دلیل، این قاعده از اصول غیرمحرزه محسوب می شود.

اما موضوع در استصحاب طهارت، نفس شک به تنهایی نیست بلکه شکی است که مقرون به یقین سابق باشد و از آن جا که یقین سابق می تواند راهی را به سمت واقع بگشاید بنابراین، محقّق نائینی استصحاب را جزء اصول محرزه قرار داده و نام اصول عملیۀ تنزیلیه بر آن می گذارد، برخلاف قاعدۀ طهارت که آن را جزء اصول غیر محرزه قرار می دهد؛ چون هیچ کاشفیتی از واقع ندارد.

محقّق نائینی پس از بیان این که طرق رسیدن به حکم واقعی متفاوت بوده و این طرق گاهی یک اماره معتبر و گاهی یک اصل عملی محرِز و گاهی یک اصل عملی غیر محرِز است، می فرماید: مجعول در هر یک از این سه مورد متفاوت است. بر خلاف مرحوم آخوند که فرمود: مجعول در باب امارات و اصول عملیه یک چیز بیشتر نیست و آن حجیت به معنای معذّریت و منجّزیت است.(1) محقّق اصفهانی همانند محقّق خراسانی، مجعول در باب امارات و اصول عملیه را حجیت می داند ولی معتقد است حجیت یک

ص:31


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277 و 405 و 469.

حکم ظاهری است.(1)

محقّق نائینی می فرماید: مواردی که در آن ها توهّم تضاد بین احکام واقعی و احکام ظاهری پیش می آید عبارتند از:

1. موارد مخالفت طرق و امارات با واقع

2. موارد مخالفت اصول محرزه با واقع

3. موارد مخالفت اصول غیر محرزه با واقع.

مجعول در باب طرق و امارات، یک حکم تکلیفی نیست تا بین آن و حکم واقعی، تضاد پیش آید بلکه آن چه در باب طرق و امارات جعل شده نفس طریقیت و وسطیت در اثبات و تتمیم کشف است. به عنوان مثال، شارع ملاحظه کرده که خبر واحد، طریقی برای رسیدن به واقع می باشد ولی طریقی است که کاشفیت آن ناقص است از این رو آن چه را که در مورد خبر واحد جعل کرده تتمیم کشف است؛ یعنی کاشفیت ناقص در خبر واحد را تعبّداً به کشف تام تبدیل کرده است. حال اگر مجعول در باب طرق و امارات، تتمیم کشف باشد دیگر حکمی وجود ندارد تا اشکال تضاد و تصویب مطرح شود بلکه آن چه وجود دارد فقط یک حکم واقعی است که چه این طریق و اماره به واقع اصابت کند و چه نکند تغییری در آن حاصل نمی شود. اگر این طریق به واقع اصابت کرد سبب تنجیز حکم واقعی می شود و اگر اصابت نکرد در مقابل مولا و شارع معذّر است، چنان که دربارۀ علم و یقین چنین است؛ زیرا کسی که به چیزی یقین دارد گاهی یقین او مطابق با واقع است که در این صورت واقع را برای او منجّز می کند و گاهی مطابق با واقع نیست که در این فرض معذّر بوده و مؤاخذه را برمی دارد. ایشان می فرماید:

طریقی مثل اماره و ظن معتبر دقیقاً مانند یقین است با این تفاوت که در مورد قطع، چیزی جعل نمی شود؛ چون حجیتش ذاتی است، اما اماره به جعل و تتمیم کشف از طرف شارع احتیاج دارد.

ص:32


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 562.

محقّق نائینی دربارۀ اصول عملیه محرزه می فرماید: حل تنافی در این باب، کمی مشکل تر از امارات است؛ چون این اصول، فاقد طریقیت می باشند و اگر هم به آن ها محرزه گفته می شود به طور نسبی مراد است وگرنه در شک، فی نفسه جهت کشف واقع وجود ندارد و اخذ شک در موضوع اصول عملیه محرزه موجب شده که این اصول از دایرۀ امارات خارج شوند. به هر حال، آن چه در اصول عملیه تنزیلیه جعل شده نه حکم تکلیفی است و نه تتمیم کشف بلکه در این موارد مجعول عبارت است از: بنای عملی بر یکی از دو طرف شک علی أنه هو الواقع و الغای طرف دیگر؛ مثلاً در استصحاب یا قاعدۀ فراغ، بنای عملی بر یکی از دو طرف شک گذاشته شده و به عنوان انّه هو الواقع لحاظ می شود و طرف دیگر مُلغا می گردد. بنابراین اتصال اصول محرزه با واقع به همین مقدار است. حال در اصول محرزه گاهی مؤدای اصول، مطابق با واقع است و گاهی چنین نیست. اگر مطابق باشد مشکلی ایجاد نمی شود، ولی اگر مطابق نباشد بنای عملی بر یک طرف به عنوان انّه هو الواقع صحیح نیست. اما این مطلب با آن چه گفته می شود: «در این جا حکمی به عنوان حکم ظاهری وجود دارد» متفاوت است. پس به نظر محقّق نائینی چیزی به عنوان حکم ظاهری در اصول عملیه تنزیلیه وجود ندارد.

ایشان در نهایت، دربارۀ اصول عملیه غیر محرزه مثل احتیاط و برائت می فرماید:

مجعول در این باب عبارت است از صرف بنای عملی بر یکی از دو طرف شک بدون آن که احتمال طرف دیگر ملغا شود؛ یعنی بر خلاف اصول عملیه محرزه، نسبت به یک طرف بنا گذاشته می شود که همان واقع است و طرف دیگر کالعدم فرض می شود. پس در این قسم نیز حکم ظاهری وجود ندارد.

محصّل نظر محقّق نائینی این است که چه در امارات و ظنون معتبر و چه در اصول عملیۀ محرزه و غیر محرزه، حکمی به عنوان حکم ظاهری وجود ندارد تا با حکم واقعی در تضاد بوده و در نتیجه محذور اجتماع ضدین و اجتماع مثلین و لزوم القای در مفسده یا محذورات دیگر پیش آید و لازم باشد در صدد رفع آن برآییم.

ص:33

4. نظریۀ امام خمینی

از جمله کسانی که حکم ظاهری را انکار کرده امام رحمه الله می باشد. اگرچه تفصیل کلام ایشان را باید در جای خود بررسی کرد اما محصّل نظر ایشان که بخشی به زمان انفتاح باب علم و بخشی به زمان انسداد باب علم مربوط است، این می باشد که اگر شارع از عمل به امارات و ظنون معتبر ردع کند، مفاسد کثیری تحقّق پیدا می کند که نمی توان به آن ملتزم شد. از این رو شارع که خود از عقلا بلکه رئیس آنان است، برای جلوگیری از ترتّب آن مفاسد کثیر، از این عمل منع نکرده است.

ایشان می فرماید: در باب امارات و طرق عقلایی امضایی غالباً هیچ حکم مجعولی وجود ندارد. طبق این نظر نه حجیت، نه وسطیت در اثبات و نه حکم تکلیفی تعبدی جعل نشده و معنای امضای شارع هم این است که شارع همانند عقلا عمل کرده و در این طرق عقلایی تصرف نکرده است. به نظر ایشان امضای شارع حتی به معنای انشای حکم امضایی هم نیست. بلکه پذیرش طرقی است که عقلا برای وصول به واقع از آن ها طی طریق می کنند؛ مانند ظواهر، خبر ثقه، ید و امثال آن و این به صرف عدم ردع محقق می شود.(1)

بر اساس نظریۀ امام خمینی رحمه الله در موارد طرق و امارات، نه تنها هیچ حکمی جعل نشده بلکه اساساً جعل اماریت و حجیت و کاشفیت برای این طرق، بی معنا و لغو و بلکه محال است؛ چون برای آن که شارع بخواهد چیزی را به عنوان اماره و طریق به سوی واقع قرار دهد، باید خصوصیاتی در آن وجود داشته باشد که مهم ترین آن ها این است که آن چیز نه اماره عقلی باشد و نه اماره عقلایی؛ زیرا اگر شیء خودش از نظر عقلا اماریت داشته باشد، دیگر معنا ندارد شارع آن را اماره قرار دهد و جعل اماریت برای آن از قبیل تحصیل حاصل است.(2) این به حال انفتاح باب علم مربوط بوده و در حال

ص:34


1- (1) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 204.
2- (2) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 105.

انسداد نیز مطلب از همین قرار است.(1)

پرواضح است که اگر عدم ردع یا امضای شارع را نوعی جعل بدانیم آن گاه می توان گفت: عدم ردع یا امضا نیز در واقع ملازم با جعل از سوی شارع است ولی با دقت در حقیقت جعل مشخص می شود ادعای جعل در این موارد خالی از اشکال نیست و در هر صورت در این نظریه تأثیری ندارد.

پس به نظر امام رحمه الله نه تنها حکمی به نام حکم ظاهری نداریم بلکه چیزی هم به نام حجیت یا مانند آن در این موارد جعل نشده است. بنابراین ایشان نیز از جملۀ منکرین حکم ظاهری می باشد.

ما در آینده در مقام بیان نظریۀ مختار از این نظریه بهره خواهیم برد.

5. نظریۀ محقّق عراقی

محقّق عراقی در این باره به نوعی به تفصیل قائل شده و بر طبق برخی مبانی، حکم ظاهری را پذیرفته و بر اساس برخی مبانی دیگر، آن را انکار کرده است.

ایشان در ابتدا ضمن بیان وجوه سه گانۀ شبهه ای که در مسئلۀ تعبّد به ظنون وجود دارد (یعنی لزوم تفویت مصلحت و القای در مفسده، لزوم اجتماع ضدین یا مثلین و لزوم نقض غرض) می فرماید: این وجوه سه گانه از شئون شبهۀ تحلیل حرام و تحریم حلال می باشند و اشکال ابن قبه نیز به همین برمی گردد. به نظر ایشان، این محذورات بر فرض تمامیت به یک منوال نیستند بلکه بر مبنای موضوعیت و طریقیت و هم چنین در حال انفتاح و در حال انسداد متفاوت اند. پس در مجموع، چهار فرض در این مسئله وجود دارد: مبنای موضوعیت در حال انفتاح، مبنای موضوعیت در حال انسداد، مبنای طریقیت در حال انفتاح، مبنای طریقیت در حال انسداد. محقّق عراقی می گوید: برای پاسخ دادن به این شبهات در تمام فروض یادشده باید مقدماتی را بیان کنیم. آن گاه چهار

ص:35


1- (1) . تنقیح الأصول، ج 3، ص 86؛ تهذیب الأصول، ج 2، ص 372؛ معتمد الأصول، ج 1، ص 425.

مقدمۀ نسبتاً طولانی را بیان نموده و سپس می فرماید:

در بعضی از فروض مورد نظر اساساً موضوعی برای برخی از وجوه این شبهه باقی نمی ماند، مثل شبهۀ اجتماع ضدین یا مثلین بنابر طریقیت؛ چرا که مقتضای مسلک طریقیت، تنجیز واقع عند الإصابة و إعذار عند عدم الإصابة می باشد. بنابراین، طبق مسلک طریقیت حکمی از طرف شارع جعل نشده تا محذور اجتماع ضدین یا مثلین پیش آید و در این جهت، بین زمان انفتاح و زمان انسداد تفاوتی وجود ندارد. آری، ایشان اشتمال مؤدّا بر حکم دیگر در قبال حکم واقعی را در فرض موضوعیت می پذیرد، ولی مشکل را از راه دیگری حل می کند. به هر حال، نظر محقّق عراقی بنا بر مبنای طریقیت تقریباً همان است که مرحوم آخوند و محقّق نائینی فرموده اند، البته با تفاوت هایی که در جای خود باید بیان شود.

پس می توان گفت: ایشان به تفصیل قائل شده و طبق برخی مبانی، حکم ظاهری را پذیرفته و طبق بعضی مبانی دیگر، اصل وجود حکم ظاهری را انکار کرده است.(1) روشن است که اگر کسی مسلک موضوعیت را باطل بداند و به مسلک طریقیت معتقد باشد، با نظر محقّق عراقی مخالفتی نخواهد داشت.

6. نظریۀ شهید صدر

عبارات شهید صدر را می توان به دو بخش تقسیم کرد. لازمه یک بخش از عبارات ایشان انکار حکم ظاهری در قبال حکم واقعی به ملاک و جعل مستقل است، هرچند نمی توان وی را در زمرۀ منکرین قرار داد. اما ظاهر بلکه صریح بخش دیگری از عبارات ایشان پذیرش حکم ظاهری است.

شهید صدر دربارۀ تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری می گوید: حکم واقعی

ص:36


1- (1) . نهایة الافکار، ج 3، ص 59-69.

حکمی است که در موضوعش، شک فرض نشده ولی حکم ظاهری آن است که در موضوعش، شک در حکم شرعی سابق، فرض شده است.(1)

ایشان در مقام بیان تفاوت امارات و اصول، احکام ظاهری را به دو قسم تقسیم کرده و می گوید:(2)

یک قسم از احکام ظاهری برای إحراز واقع جعل شده ولی یک طریق ظنی است که درجه ای از کشف در آن وجود دارد و شارع، متولی حکم بر طبق این طریق ظنی است.

به این قسم، از یک جهت، «اماره» و از جهت دیگر، «حکم ظاهری» می گویند که همان حجیت است و محقّق اصفهانی(3) از آن به حکم ظاهری اصولی تعبیر می کند؛ مثل حجیت خبر ثقه یا حجیت ظواهر و امثال آن.

قسم دیگر از احکام ظاهری، احکامی هستند که برای تقریر وظیفۀ عملی در جایی که حکم مشکوک باشد، جعل شده اند. به این قسم «اصول عملیه» می گویند.

در ادامه، شهید صدر به مبنای محقّق نائینی(4) اشاره می کند که تفاوت دو قسم احکام ظاهری را در محدودۀ مجعول اعتباری در حکم ظاهری می داند و به ایشان نسبت می دهد که اگر مجعول، طریقیت و کاشفیت داشته باشد در امارات داخل است و اگر در محدودۀ انشای وظیفۀ عملی باشد در اصول داخل می شود. ایشان سپس تفاوت دو قسم اصول را از دیدگاه محقّق نائینی چنین بیان می کند که اگر خطاب ظاهری به لسان تنزیل مؤدای اصل به منزلۀ واقع باشد به آن «اصل محرز» و اگر صرفاً به لسان تسجیل وظیفۀ عملی باشد به آن «اصل عملی غیر محرز» گفته می شود.

مرحوم صدر پس از رد نظر محقّق نائینی می گوید: تفاوت دو قسم احکام ظاهری،

ص:37


1- (1) . دروس فی علم الأصول، ج 3، الحلقة الثالثة، ص 11.
2- (2) . همان، ص 23-25.
3- (3) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 562.
4- (4) . فوائد الأصول، ج 3، ص 105-112.

عمیق تر از آن است که مرحوم نائینی گفته است؛ زیرا تفاوت احکام ظاهری فقط در محدودۀ مجعول اعتباری نیست بلکه تفاوت و اختلاف این دو، یک تفاوت و اختلاف ماهوی و حقیقی است. ایشان در ادامه، این تفاوت را به تفصیل بیان می کند.

شهید صدر تصریح می کند که احکام ظاهری خطاباتی هستند که در میان مبادی و ملاکات واقعی، اهمّ را معین می کنند؛ یعنی وی در مورد احکام ظاهری به ملاک یا مبادی مستقلی قائل نبوده بلکه می گوید: ملاکات احکام ظاهری، همان ملاکاتی است که در مورد احکام واقعی وجود دارد. پس در واقع، حکم ظاهری خطابی برای تعیین اهمّ ملاکات واقعی است. ایشان در ادامه می فرماید: اهمیتی که مقتضی حکم ظاهری است گاهی به لحاظ محتمل، گاهی به لحاظ احتمال و گاهی هم به لحاظ احتمال و هم به لحاظ محتمل می باشد. وی سپس مواضع اهمیّت را توضیح می دهد.

شهید صدر در مسئلۀ اجتماع دو حکم ظاهری می فرماید: بنابر آن چه که در تفسیر احکام ظاهری گفتیم - مبنی بر این که احکام ظاهری خطاباتی می باشند که اهمّ ملاکات واقعی را تعیین و تحدید می کنند - بین خود احکام ظاهری فی نفسها، تضاد و تنافی برقرار است؛ یعنی اگر دلیلی بر حرمت ظاهری و دلیل دیگر بر اباحۀ ظاهری قائم شود، بین اباحۀ ظاهری و حرمت ظاهری تنافی وجود دارد؛ چون حرمت ظاهری اهمیّت ملاک محرمات واقعی را اثبات می کند ولی اباحۀ ظاهری اهمیت ملاک مباحات واقعی را اثبات می کند و این ها نمی توانند با هم جمع شوند.

شهید صدر در مورد وظیفۀ احکام ظاهری می فرماید: با عنایت به تعریفی که ما از احکام ظاهری ارائه دادیم، معلوم می شود که وظیفۀ احکام ظاهری، تنجیز و تعذیر است؛ یعنی احکام ظاهری نسبت به احکام واقعی مشکوک، معذّر و منجّزند. ایشان تصریح می کند که احکام ظاهری، موضوع مستقلی برای حکم عقل به وجوب اطاعت در مقابل احکام واقعی نیستند؛ چون مبادی خاصی ورای مبادی احکام واقعی ندارند.

ص:38

او هم چنین در ادامه می فرماید: این که گفته می شود: «احکام ظاهری، طریقی هستند نه حقیقی» به این معنا است که این ها مجرد وسائل، ابزار و راه هایی برای مسجّل کردن واقع مجهول می باشند، اما احکام واقعی احکام حقیقی اند؛ به این معنا که مبادی خاصّ و ملاک مستقل داشته و نیز موضوع مستقلی برای اشتغال ذمۀ مکلّف و حکم عقل به وجوب امتثال و استحقاق عقاب و ثواب بر مخالفت و موافقت دارند.

عباراتی که از شهید صدر نقل شد با مطالبی که پیش از این در انکار حکم ظاهری گفتیم سازگار است. این تعبیر که «احکام ظاهری برای تعیین اهمّ ملاکات واقعی است» یا این که می گوید: «احکام ظاهری، موضوع مستقلی برای حکم عقل به وجوب اطاعت در مقابل احکام واقعی نیست» یا این بیان که «احکام ظاهری مبادی خاصی، ورای مبادی احکام واقعی ندارند» یا این که می فرماید: «احکام ظاهری، مجرد وسائل، ابزار و راه هایی برای مسجّل کردن واقع بوده و وظیفۀ آن ها صرفاً تنجیز و تعذیر است» همگی موافق با انکار حکم ظاهری حقیقی طبق تفسیری که ما از محل بحث ارائه کردیم، می باشد ولی این سخنان در واقع مبین طریقی بودن حکم ظاهری با تفسیر خاص ایشان است.

شهید صدر در بخش دیگری از سخنان خویش ضمن ردّ شبهاتی که در باب جمع حکم ظاهری و واقعی مطرح گردیده و راه حل هایی که ارائه شده، صریحاً می گوید:

جعل حکم ظاهری ممکن است(1) و با حکم واقعی، قابل جمع بوده و بین آن ها هیچ منافاتی وجود ندارد و حکم ظاهری در حکم واقعی تصرف نمی کند؛ چون در صورت تصرف، مسئلۀ تصویب پیش می آید.(2)

ص:39


1- (1) . دروس فی علم الأصول، ج 3، الحلقة الثالثة، ص 23.
2- (2) . همان، ص 27.

ص:40

گفتار چهارم: نظریۀ برگزیده

اشاره

به نظر می رسد حق در این مقام آن است که حکم ظاهری حکمی در مقابل حکم واقعی نبوده و شارع دو جعل و دو انشا که یکی متعلّق به حکم واقعی و دیگری متعلّق به حکم ظاهری باشد، ندارد؛ یعنی اساساً حکمی به نام حکم ظاهری نداریم و امارات، طرق و اصول عملیه، ابزاری برای رسیدن به واقع یا تعیین وظیفۀ عملی می باشند. کسانی که به این معنا حکم ظاهری را انکار می کنند اگر عباراتشان در وجود چنین حکمی ظهور داشته باشد و اصطلاح حکم ظاهری را استعمال کنند (مانند مرحوم نائینی که تصریح می کند:

حکم ظاهری در مقابل حکم واقعی نیست بلکه حکم ظاهری عبارت است از حکم واقعی محرَز به وسیلۀ طرق و اصول).(1) این انکار و استعمال به معنای تناقض در کلام آن ها نبوده بلکه یا از باب تسامح است و یا بر طبق اصطلاح مشهور سخن گفته اند.

ص:41


1- أجود التقریرات، ج 2، ص 13، سطر 18؛ فوائد الأصول، ج 1، ص 252؛ «انّه لیس المراد من الحکم الظّاهری إلاّ عبارة عن الحکم الواقعی المحرز بالطرق و الأمارات والأصول، و لیس هناک حکمان: حکم واقعیّ و حکم ظاهریّ، بأن یکون للشّارع إنشاءان و جعلان، بل لیس الحکم إلاّ الحکم الواقعیّ المجعول أزلا و الحکم الظّاهریّ عبارة عن إحراز ذلک الحکم بالطّرق و الأصول المقرّرة الشّرعیّة».

به طور کلّی، اقوال و انظار موجود دربارۀ حکم ظاهری را می توان در سه قول خلاصه کرد:

1. صحت تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری؛ و به عبارت دیگر پذیرش حکم ظاهری که مشهور به آن ملتزم شده اند.

2. بطلان تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری؛ و به عبارت دیگر انکار حکم ظاهری که برخی همچون محقّق نائینی و مرحوم امام آن را پذیرفته اند.

3. تفصیل در مسئله بر اساس مبنای طریقیت و موضوعیت که محقّق عراقی به آن ملتزم شده است. اگرچه به نوعی می توان قول سوم را به قول دوم برگرداند؛ زیرا همان گونه که اشاره شد اگر گروه دوم در باب حجیت امارات به مسلک طریقیت قائل باشند در این صورت، قول دوّم فی الجمله بر قول سوم منطبق می باشد.

حال باید به بررسی اصل تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری بپردازیم و ببینیم آیا این تقسیم صحیح است یا باطل؟ و به عبارت دیگر آیا در شریعت، حکمی به عنوان حکم ظاهری وجود دارد یا خیر؟

قبل از هر چیز لازم است اشاره کنیم که وقتی گفته می شود: «حکمی به عنوان حکم ظاهری در قبال حکم واقعی وجود دارد»، این بدان معناست که شارع دو جعل و دو انشا دارد. بر این اساس، انکار حکم ظاهری به معنای آن است که شارع یک جعل و انشا بیشتر ندارد و آن حکم واقعی است.

حال که موضوع نزاع و اقوال و آرا در آن مشخص شد، نظریۀ مختار را در دو مقام مورد بررسی قرار می دهیم: 1. دربارۀ امارات؛ 2. در مورد اصول عملیه.

مقام اول: امارات
اشاره

در این مقام، بحث در این است که آیا در مورد امارات، حکم ظاهری جعل شده یا خیر؟ به عنوان مثال وقتی خبر واحدی بر وجوب نماز جمعه قائم شود، آیا این به معنای

ص:42

جعل یک وجوب ظاهری در مورد نماز جمعه است یا چنین نیست؟ به عبارت دیگر، آیا قیام اماره به این معنا است که مؤدای اماره حکمی است که خداوند آن را جعل نموده است؟

برای این منظور باید چند مطلب به عنوان مقدمه بیان گردد که پس از آن، نتیجۀ بحث و رأی مختار روشن خواهد شد. تذکر این نکته لازم است مطالبی را که در مقدمات متعرض می شویم به گونۀ اجمال بوده و تفصیل آن باید در جایگاه مناسب مطرح شود.

مقدمۀ اول

مقدمۀ اول دربارۀ تبیین مسالک مختلف در حجیت طرق و امارات و بیان قول حق در این باره است. دربارۀ وجه حجیت امارات و طرق این اختلاف وجود دارد که آیا اماره، طریق است یا سبب یا هیچ کدام؟ به عبارت دیگر، آیا اعتبار و حجیت امارات از باب طریقیت است به این معنا که اماره به جهت کاشفیت از واقع و ایصال إلی الواقع معتبر شده یا آن که وجه اعتبار و حجیت اماره سببیت است؛ یعنی اماره فی الجمله سبب حدوث مصلحتی در مؤدّای اماره می شود یا اساساً اعتبار اماره بر مصلحت سلوکیه مبتنی می باشد چنان که مرحوم شیخ ادعا می کند؟

به این منظور لازم است سه مسلک یادشده را به صورت اجمالی توضیح داده و مورد بررسی قرار دهیم.

1. مسلک سببیت
اشاره

سببیت بر دو قسم است: سببیت اشعری و سببیت معتزلی.

الف) سببیت اشعری

بر اساس سببیت اشعری اگرچه احکام واقعی در لوح محفوظ به عناوین و موضوعات تعلّق یافته اند ولی این احکام به کسانی اختصاص دارند که به آن احکام علم پیدا کنند.

بنابراین احکام واقعی فقط برای عالمان به این احکام ثابت اند، اما نسبت به غیر عالمان و

ص:43

مخصوصاً در زمان انسداد باب علم هیچ حکمی برای مکلّفین در لوح محفوظ ثابت نیست بلکه با قیام امارۀ معتبر و به تبع آن، حکم برای این اشخاص ثابت می گردد. برای تقریب به ذهن می توان گفت: گویا ملائکه منتظرند هر آن چه با قیام اماره ثابت می شود به عنوان حکم ثبت کنند؛ مثلاً وقتی خبر زراره بر وجوب نماز جمعه قائم شود، آن ها با قلم بر لوح محفوظ می نویسند: «وجبت صلاة الجمعة» و اگر فرضاً مجتهدی از نظرش عدول کند آن حکم نیز پاک شده و حکم جدیدی نوشته می شود.

به نظر اشاعره چنان چه به عنوان مثال، خبری بر وجوب نماز جمعه قائم شود، خودِ قیام اماره سبب می شود در فعل نماز جمعه، مصلحت لازمة الاستیفایی تحقّق پیدا کند و به واسطۀ آن مصلحت، این حکم در لوح محفوظ ثابت شود؛ یعنی نماز جمعه تا قبل از قیام اماره، مصلحت لازمة الاستیفایی برای غیر عالمان نداشته و با قیام اماره چنین مصلحتی حادث شده و در نتیجه، حکم برای آنان ثابت می شود.

باید توجه داشت که سببیت اشعری به صورت دیگری نیز قابل تقریر است؛ به این بیان که حکم از همان ابتدا نزد خداوند، مطابق آن چه که بعداً اماره بر آن دلالت می کند، جعل می شود.

اشتراک تقریر دوم با تقریر پیشین در این است که در هر دو، حکم جاهل، تابع قیام اماره است ولی تفاوت آن ها در چگونگی تبعیت است. در تقریر اول، تبعیت به این صورت است که ابتدا اماره قائم می شود و سپس حکم جاهل مطابق با آن جعل می گردد ولی در تقریر دوم از همان ابتدا حکم جاهل مطابق اماره جعل می شود.

ب) سببیت معتزلی

طبق این مسلک، احکام در لوح محفوظ بر روی عناوین و موضوعات بار شده و مختص کسانی که به این احکام علم دارند، نبوده بلکه بین عالم و جاهل مشترک است ولی اگر اماره ای بر خلاف حکمِ ثابت در لوح محفوظ قائم شد، سبب حدوث مصلحتی در مؤدّای اماره می شود که نه تنها مصلحت فوت شدۀ واقع را جبران می کند بلکه حتی

ص:44

مصلحت حادث شده، از مصلحت واقع قوی تر است؛ مثلاً اگر نماز جمعه در لوح محفوظ واجب باشد ولی روایتی بر عدم وجوب نماز جمعه قائم شود در این صورت، در مؤدای این اماره مصلحتی ایجاد می شود که قوی تر از مصلحت واقع بوده و آن را جبران می کند. نزد معتزله، وجه قوی تر بودن این مصلحت آن است که اگر مصلحت مورد نظر با مصلحت واقع مساوی باشد، نوبت به تخییر می رسد؛ زیرا در صورت تساوی، دلیلی بر ترجیح یکی از آن دو بر دیگری وجود ندارد و از طرف دیگر می گویند: اگر در زمان انسداد باب علم، اماره ای قائم گردد مؤدای آن متعیّن می شود. از کنار هم قرار دادن این دو مطلب، این نتیجه به دست می آید که باید مصلحت اماره قوی تر باشد تا مؤدای آن متعیّن شود. البته در مقابل، برخی معتقدند: همین که دو مصلحت مساوی باشند، کافی است.

تفاوت سببیت اشعری و معتزلی

تفاوت این دو نوع سببیت در این است که در سببیت اشعری، حکم جاهل تابع اماره بوده و مسئلۀ تطابق با واقع در آن مطرح نمی باشد ولی در سببیت معتزلی، مسئلۀ مطابقت و عدم مطابقت اماره با واقع مطرح است؛ به این بیان که اگر اماره مطابق با واقع باشد حکم واقعی به فعلیت می رسد و بین عالم و جاهل مشترک است ولی اگر مطابق با واقع نباشد آن گاه حکم جاهل تابع اماره است؛ یعنی حکم واقعی مختص کسی است که امارۀ مخالف برای او قائم نشود.

بررسی مسلک سببیت

اساس این مسلک با هر دو وجه آن محل اشکال می باشد. مهمترین اشکال سببیت، تصویب است که قطعاً نزد ما باطل است. تصویب گاهی تصویب باطل و گاهی تصویب محال است که باید در جای خود بحث شود. سببیت معتزلی و اشعری در عین حال که هر دو باطل اند، ولی تفاوتی بین آن ها وجود دارد و آن این که محذور سببیت معتزلی کمتر

ص:45

از محذور سببیت اشعری است؛ زیرا سببیت اشعری چند اشکال دارد:

اولاً: مخالف با اجماع قطعی است؛ چون اجماع قطعی قائم است بر این که خداوند احکامی را برای همۀ مکلّفین (اعمّ از عالم و جاهل) جعل نموده و احکام بین عالم و جاهل مشترک است. پس این که بگوییم احکام برای کسی که نسبت به آن جاهل می باشد، ثابت نیست خلاف اجماع است.

ثانیاً: مخالف با روایات متواتره(1) است؛ زیرا مضمون روایات متواتره چنین است: « إنّ للّه فی کلّ واقعة حکماً یشترک فیها العالم والجاهل ».(2)

ثالثاً: مخالف با دلیل عقلی است که به چند صورت تقریر شده است.(3)

پس سببیت اشعری با سه اشکال اساسی روبه رو است که این اشکالات در سببیت معتزلی وجود ندارد؛ زیرا مستلزم محذور عقلی نیست؛ چون طبق این نظریه، احکام در لوح محفوظ برای همگان ثابت است. هم چنین مخالف اجماع قطعی و روایات متواتره نمی باشد؛ چرا که اختصاص احکام به عالمِ به احکام را ادعا نمی کند. با این حال، اشکال اصلی سببیت معتزلی علاوه بر تصویب که در هر دو نوع سببیت وجود دارد، این است که چگونه قیام یک اماره می تواند باعث حدوث مصلحت در مؤدای آن شود؟! چگونه می توان ادعا نمود نماز جمعه ای که واجب نیست و به حسب واقع مصلحتی ندارد، به صرف قیام خبر واحد بر وجوب آن، واجد مصلحت شده، آن هم به حدی که لازم الاستیفا باشد؟! چرا در مورد قطع و یقین چنین ادعایی نمی شود؟! مثلاً اگر کسی به حکمی یقین پیدا کرد و یقین او مطابق واقع نبود آیا می توان به واسطۀ تحقّق قطع، به حدوث یک مصلحت در مقطوعٌ به قائل شد؟! چه فرقی بین قطع و امارۀ معتبر وجود دارد که با قیام امارۀ معتبر، مصلحتی در مؤدای آن حادث می شود ولی با حصول قطع

ص:46


1- (1) . الفصول الغرویة، ص 406، سطر 48.
2- (2) . فوائد الأصول، ج 3، ص 12.
3- (3) . بحوث فی علم الأصول، ج 4، ص 215-216؛ الهدایة فی الأصول، ج 1، ص 319-320؛ الأصول العامة، ص 598؛ منتهی الدرایة، ج 8، ص 450.

هیچ مصلحتی در مقطوعٌ به پدید نمی آید؟! خودِ این مسئله که مجرد یک خبر و روایت (اگرچه از ناحیۀ شخص عادل و ثقه) می تواند مصلحتی را ایجاد کند محل اشکال است.

بنابراین، اگرچه محذور مسلک سببیت معتزلی از سببیت اشعری کمتر می باشد اما این مسلک نیز به اشکال مبتلا است. نتیجه این که مسلک سببیت در حجیت امارات و طرق، مسلک باطلی است.

2. مصلحت سلوکیه
اشاره

شیخ انصاری که مبتکر مبنای مصلحت سلوکیه است می فرماید: حکم واقعی بین عالم و جاهل مشترک است و حکم جاهل در مؤدای اماره منحصر نیست ولی عمل بر طبق مؤدای اماره و یا سلوک اماره مصلحتی دارد که در صورت عدم مطابقت اماره با واقع، مصلحت فوت شدۀ واقعی را جبران می کند.

به نظر مرحوم شیخ، مجرد قیام اماره و خبر، موجب حدوث مصلحت در مؤدای آن نمی شود؛ یعنی اگر خبر واحدی بر وجوب نماز جمعه قائم شد، این باعث نمی شود که نماز جمعه ای که در لوح محفوظ واجب نیست، واجب شود بلکه نفس سلوک و پیروی از اماره، مصلحتی دارد که مصلحت فوت شدۀ واقعی را جبران می کند. پس طبق این مسلک (بر خلاف مسلک سببیت) مصلحتی در مؤدای اماره مثل نماز جمعه ایجاد نمی شود تا اشکال گردد که چگونه ممکن است نماز جمعه ای که به حسب واقع دارای مصلحت نبود واجد مصلحت شود بلکه نفس پیروی و عمل به خبر زراره مبنی بر وجوب نماز جمعه، دارای مصلحتی است که مصلحت فوت شدۀ واقعی را جبران می کند. سلوک و پیروی از اماره به معنای آن است که با مؤدای اماره معاملۀ واقع نماییم؛ یعنی معتقد شویم هر چه را که اماره می گوید همان واقع است؛ به عبارت دیگر، همان برخوردی که با حکم در فرض ثبوت آن در لوح محفوظ صورت می گرفت، با حکم ثابت شده از طریق اماره نیز صورت گیرد به گونه ای که گویا از امام معصوم علیه السلام شنیده شده است.

ص:47

این مسلک که شیخ انصاری عنوان آن را مصلحت سلوکیه نهاده در واقع حد وسط مسلک سببیت و مسلک طریقیت است. ایشان این راه حل را در فرض انسداد باب علم و در پاسخ به شبهۀ ابن قبه در مسئلۀ تعبّد به ظن مطرح کرده و گویا شبهۀ ابن قبه را در زمان انفتاح باب علم وارد می داند.(1)

مسلک مصلحت سلوکیه مشکل اصلی مسلک سببیت، یعنی تصویب باطل را ندارد؛ چون واقع در جای خود محفوظ است. علاوه بر این، مخالف اجماع و روایات متواتره نیز نمی باشد.

در این باره که منظور شیخ از وجود مصلحت در سلوک اماره چیست، اختلاف وجود دارد. برخی بر این عقیده اند که مصلحت در تطبیق عمل با اماره است.(2) برخی دیگر معتقدند: مصلحت، در امر مولا به تطبیق عمل با اماره است(3) و از این رو، در عبارت شیخ در رسائل، کلمۀ «الأمر» را اضافه کرده و می گویند: اصل عبارت شیخ چنین بوده است: «ان الأمر بالعمل علی طبق الامارة والإلتزام به فی مقام العمل...».(4)

بررسی مسلک مصلحت سلوکیه

اشکال اول: اگر مراد از مصلحت سلوکیه آن است که این مصلحت در هر حال در نفس پیروی از اماره وجود دارد، اعمّ از این که مطابق با واقع باشد یا نباشد لازمه اش آن است که اگر کسی بر طبق اماره ای عمل کرد و این اماره مطابق با واقع درآمد دو مصلحت

ص:48


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 144.
2- (2) . أجود التقریرات، ج 2، ص 69 و 71؛ أصول الفقه، ج 2، ص 42.
3- (3) . بحر الفوائد، ج 1، ص 72، سطر 22؛ فوائد الرضویة، ج 1، ص 19.
4- (4) . محقّق خوئی در تقریرات خود از درس محقّق نائینی، مطلبی را از ایشان نقل می کند که از حقیقت امر پرده برمی دارد: «ثم لا یخفی أن عبارة العلامة الأنصاری بحسب النسخ الأولیة کان مفادها کون المصلحة السلوکیه قائمة بنفسه السلوک وتطبیق العمل علی الأمارة والعدول إلی جعل المصلحة فی الأمر إنما هو لأجل إشکال أورده بعض تلامذته (قدس سرهما) علیه فأمر قدس سره بتصحیح العبارة فصححوه بزیادة لفظ الأمر فی العبارة»؛ محقّق کاظمی نیز در تقریر کلام محقّق نائینی می گوید: «لم یکن من أصل العبارة لفظ الأمر وإنما أضافها بعض أصحابه وعلی ذلک جرت نسخ الکتاب»؛ فوائد الأصول، ج 3، ص 98.

نصیب او گردد؛ یکی مصلحتی که در نفس سلوک اماره وجود دارد و دیگری مصلحتی که در خود واقع قرار داده شده است؛ در حالی که حتی خود شیخ نیز به چنین چیزی ملتزم نیست.

و اگر معنای مصلحت سلوکیه آن است که این مصلحت فقط در صورتی نصیب مکلّف می شود و مصلحت فوت شدۀ واقعی را جبران می کند که اماره بر خلاف واقع باشد لازمه اش آن است که اماره فقط در صورتی که به واقع اصابت کند طریق إلی الواقع باشد در حالی که این قطعاً باطل است؛ چون اماره یا طریق است یا نیست و ممکن نیست در یک صورت طریق باشد و در صورت دیگر طریق نباشد.

اشکال دوم: آن چه شیخ در مصلحت سلوکیه فرموده و آن چه در مسلک سببیت بیان می شود از نظر تعابیر مختلف اند اما حقیقتاً تفاوتی با هم ندارند. به نظر ما مصلحت سلوکیه شیخ به همان سببیت و تصویب بازگشت می کند و با تغییر الفاظ و اصطلاحات چیزی عوض نمی شود. این که لفظ را تغییر داده و بگوییم: «مصلحت در سلوک اماره است نه در مؤدّای اماره»، فقط باعث ایجاد تفاوت در عبارت می شود نه تغایر حقیقی؛ زیرا سلوک اماره در واقع به معنای عمل به اماره و اتیان به مؤدای آن است. مثلاً اگر اماره ای بر وجوب نماز جمعه قائم شد، اتباع و سلوک بر طبق این اماره غیر از اتیان به نماز جمعه نیست و نمی توان حقیقتی ورای مؤدای اماره تحت عنوان سلوک اماره تصویر کرد. بنابراین بین این که گفته شود: «مؤدای اماره دارای مصلحت می شود» و یا این که گفته شود: «سلوک اماره دارای مصلحت است» به حسب واقع تفاوتی وجود ندارد؛ چون طبق جملۀ اول، مؤدای اماره همان وجوب نماز جمعه است و طبق جملۀ دوم، سلوک اماره به معنای عمل به اماره و پیروی از آن است که همان وجوب نماز جمعه می باشد. پس در واقع مصلحت سلوکیه به سببیت معتزلی رجوع می کند. خود مرحوم شیخ(1) نیز به این اشکال توجه داشته و آن را به بیان دیگری مطرح نموده و سعی

ص:49


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 115-116.

می کند به آن پاسخ دهد، ولی به نظر می رسد پاسخ وی قانع کننده نبوده و نمی تواند اشکال بازگشت این مبنا به سببیت معتزلی را حل کند.

اشکال سوم: اگر مسلک مصلحت سلوکیه تمام باشد باید آن را در همۀ امارات جاری دانسته و بگوییم: اتباع اماره، لازم است؛ چه اماراتی که بر وجوب دلالت می کنند و چه اماراتی که بر استحباب دلالت دارند. این مطلب در امارۀ دال بر وجوب مشکلی ندارد ولی در اماره ای که بر استحباب دلالت می کند موجب تنافی است؛ چون باید بگوییم: در عین حال که اماره بر استحباب عمل دلالت می کند، ولی اتیان عمل واجب می باشد و این مطلبی است که نمی توان به آن ملتزم شد.

البته مرحوم شیخ در این باره می گوید: « ومعنی إیجاب العمل علی الأمارة، وجوب تطبیق العمل علیها لا وجوب إیجاد عمل علی طبقها؛ إذ قد لا تتضمن الأمارة إلزاماً علی المکلّف... ».(1)

به نظر شیخ معنای سلوک اماره و ایجاب عمل بر طبق اماره آن است که عمل باید بر اماره تطبیق شود نه آن که عمل بر طبق اماره ایجاد شود؛ یعنی عمل باید به استناد اماره باشد؛ به این معنا که اگر اماره، عملی را مستحب یا مباح دانسته مکلّف نیز باید آن را به عنوان مستحب یا مباح انجام دهد. این تفسیر هرچند می تواند پاسخی بر اشکال فوق باشد ولی اختصاص به مصلحت سلوکیه نداشته و بنا بر سایر مسالک نیز قابل ارائه است.

پس تا این جا معلوم شد که نه مسلک سببیت صحیح است و نه مصلحت سلوکیه.

3. مسلک طریقیت
اشاره

طبق این مسلک، امارات، طریق به سوی واقع بوده و لسان آن ها لسان حکایت و کشف از واقع است. بنابراین، غرض از جعل حجیت در امارات، وصول به واقع و محافظت بر آن است. از این رو، وجه تعبّد به امارات آن است که راهی به سوی تحصیل واقع

ص:50


1- (1) . همان، ص 115.

می باشند. حال اگر اماره به واقع اصابت کرد واقع برای مکلّف منجّز می شود و اگر اصابت نکرد آن چه از او فوت شده تدارک نمی شود بلکه صرفاً برای او معذّر است؛ یعنی عقاب را از او رفع می کند.

قائلین به مسلک طریقیت بر دو دسته اند: دسته ای از آن ها امارات را صرفاً طریق به سوی واقع دانسته و معتقدند: بر طبق مؤدای اماره حکمی جعل نمی شود. در مقابل، اکثر آن ها بر این عقیده اند که مطابق با مؤدای اماره، حکم ظاهری جعل می شود. در ادامه خواهیم گفت که حق با دستۀ اول است که می گویند: امارات صرفاً طریق به سوی واقع بوده و حکمی بر طبق مؤدای آن ها جعل نمی شود.

حق در مسئله

با توجه به اشکالاتی که اجمالاً بر مسلک سببیت و مسلک مصلحت سلوکیه وارد شد، حق با مسلک طریقیت است؛ زیرا علاوه بر عاری بودن مسلک طریقیت از اشکالات مذکور، می توان دلیل نیز برای این مسلک اقامه نمود.

دلیل این است که مسئلۀ طریقیت و این که امارات طریق به سوی واقع اند یک امر عقلایی است. نزد عقلا، اماراتی مثل خبر واحد یا ظواهر و امثال آن طریق به سوی واقع اند و اگر عقلا ارزش و اعتباری برای امارات قائل اند، بدین جهت است که آن ها را راه تحصیل واقع می دانند؛ به عبارت دیگر، برای عقلا به هیچ وجه مسئلۀ ترتّب مصلحت در سلوک اماره یا مؤدای آن مطرح نیست بلکه آن چه برای آنان اهمیت دارد این است که این امور، واقع مطلوب را به آنان نشان می دهد. از نگاه عقلا همان اثری که بر یقین و قطع مترتّب است بر خبر ثقه و ظواهر نیز مترتّب می باشد؛ یعنی نزد آنان همۀ این امور، راهی به سوی واقع اند و چنان چه طریقی مثل خبر واحد، مخالف واقع درآید عقلا نمی گویند: «مصلحتی در نفس پیروی از این خبر بوده، یا خود این خبر موجِد مصلحتی شده که مصلحت از دست رفتۀ واقع را جبران می کند» بلکه اهمیتی که به خبر واحد و

ص:51

امثال آن می دهند به این جهت است که می بینند بیشتر أخبار آحاد ثقات، مطابق با واقع اند و بیشتر ظواهر کلمات، مراد گویندگان را می رساند و مواردی را که مخالف واقع یا مخالف مراد گوینده درمی آید نادیده می گیرند؛ چون از راهی پیروی می کنند که در بیشتر مواقع آن ها را به واقع و مطلوب می رساند و همین برای آنان کافی است؛ از طرفی، راه دیگری که همیشه آن ها را به واقع هدایت کند در اختیار ندارند. از این رو، هنگامی که مشاهده می کنند این طرق، غالب المطابقة با واقع اند آن را معتبر دانسته و به آن ترتیب اثر می دهند.

شارع نیز در مورد امارات به همین طریق و روش عقلایی عمل کرده است؛ یعنی جعل مستقلی در مورد امارات ندارد بلکه همان چیزی را که در نزد عقلا معتبر بوده امضا کرده است. البته شارع همۀ روش های متعارف عقلایی را امضا نکرده بلکه گاهی به آن ها قیودی را اضافه یا از آن ها قیودی را کم نموده است. موارد نادری نیز در امارات وجود دارند که شارع نسبت به آن ها روش خاصی در پیش گرفته است؛ مثلاً از بعضی روایات استفاده می شود که شارع در مسئلۀ عدالت، حُسن ظاهر را به عنوان راهی برای کشف این ملکۀ نفسانی بیان کرده، در حالی که این روش در بین عقلا، متعارف نیست.

پس فی الجمله و با صرف نظر از این که ممکن است شارع نسبت به برخی طرق، جعل تأسیسی داشته و روشی متفاوت اختیار کرده باشد یا در جایی که جعل امضایی دارد قیودی را اضافه یا کم کرده باشد، می توان گفت: روش شارع در باب امارات، امضای همان بنای عقلاست. بنابراین نتیجه می گیریم که مسلک حق در باب امارات و طرق، مسلک طریقیت است.

عمده ترین اشکالی که بر مسلک طریقیت وارد شده آن است که این مسلک چگونه مصلحتی را که در اثر عمل نمودن به امارۀ مخالفِ با واقع فوت می شود، جبران می کند؟

پاسخ این است که اساساً چرا آن مصلحت باید تدارک شود؟! چه بسا مصلحت های

ص:52

دیگری وجود داشته باشند که برای ما اهمیت دارند؛ مثلاً همین که ما از طریق معتبری پیروی کنیم که کار ما را تسهیل می کند و از آن به مصلحت تسهیل تعبیر می شود، کافی است. البته این مصلحت به گونه های دیگری نیز قابل تقریر است که در آینده به آن اشاره خواهیم کرد.

تا این جا نتیجۀ مقدمۀ اول این شد که حق در باب امارات و طرق، مسلک طریقیت است و معنای طریقیت این است که امارات به حسب بنای عقلا، طریق به سوی واقع و کاشف از واقع می باشند؛ یعنی طریقیت امارات و طرق، تعبّدی نبوده بلکه یک امر عقلایی و حقیقی است و شارع نیز فی الجمله امارات و طرق را امضا نموده یا حداقل از آن ردع نکرده است.

مقدمۀ دوم

مقدمۀ دوم به اشتراک احکام بین عالم و جاهل مربوط می شود. اگرچه این مطلب باید در محل مناسب بررسی شود، ولی در این مقام اجمالاً به آن اشاره می کنیم.

اشتراک احکام بین عالم و جاهل، علاوه بر اخبار متواتر،(1) به اجماع قطعی و عقل نیز ثابت می گردد. البته با این که صاحب فصول(2) و شیخ انصاری(3) در مورد این اخبار ادعای تواتر کرده اند اما برخی مثل محقّق نائینی در تواتر آن ها اشکال نموده و فرموده اند: این مطلب فقط در برخی از اخبار آحاد وجود دارد که صاحب حدائق آن ها را در مقدمۀ کتابش ذکر کرده است.(4) به هر حال، اگر تواتر مخدوش باشد اما اجماع قطعی و دلیل عقلی بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل قابل انکار نیست تا جایی که بعضی گفته اند:

ص:53


1- (1) . ر. ک: کافی، ج 1، ص 40، احادیث باب سؤال العالم وتذاکره، وص 58، ح 19، وص 59، ح 2، وص 199، ح 1؛ بحار الانوار، ج 1، باب 1 من أبواب العلم، ص 178، ح 58.
2- (2) . الفصول الغرویة، ص 406، سطر 48.
3- (3) . فرائد الأصول، ج 1 ص 44.
4- (4) . فوائد الاصول، ج 3، ص 12.

این یک مسئلۀ ضروری است.(1)

منظور از اشتراک احکام بین عالم و جاهل این است که حکم خداوند تبارک و تعالی برای موضوع ثابت است؛ چه مکلّف به آن علم پیدا کند و چه علم پیدا نکند؛ مثلاً نماز برای همه واجب است؛ چه مکلّف آن را بداند و چه نداند؛ به عبارت دیگر، علم و جهل هیچ دخالتی در ثبوت و عدم ثبوت تکلیف ندارند بلکه علم و آن چه به منزلۀ آن است (مثل امارات و ظنون معتبر) صرفاً در تنجّز تکلیف دخالت دارند.

البته بعضی مدخلیت علم را به نحو شرطیت و بعضی دیگر به نحو علیت تامه می دانند.

به عنوان مثال، مرحوم آخوند در بحث جمع حکم واقعی و ظاهری می فرماید: حکم واقعی بین «من قامت عنده الامارة» و بین «من لم تقم عنده الامارة» مشترک است، ولی زمانی فعلی من جمیع الجهات است که مکلّف به آن علم پیدا کند؛ چون ایشان برای مرتبۀ فعلیت دو مرحله قائل است: فعلیت من جمیع الجهات و فعلیت من بعض الجهات؛ و بر همین اساس می فرماید: حکم واقعیِ فعلی من جمیع الجهات، به عالم اختصاص دارد و شامل جاهل نمی شود.(2) محقّق اصفهانی نیز با اندک تفاوتی، نظیر این مطلب را بیان کرده است. ایشان می فرماید: فعلیت حکم بر وصول حکم متوقف است؛ چون انبعاث بر وصول حکم متوقف است.(3) از نظر ایشان، حکم دارای سه مرتبه می باشد.

مرتبه ای را که وی به آن «فعلیت تامه» می گوید همان مرتبه ای است که مرحوم آخوند از آن به مرحلۀ «تنجّز» تعبیر می کند. با صرف نظر از این اختلافات، مسلّم است که علم تا قبل از مرحلۀ تنجّز یا فعلیت من جمیع الجهات هیچ مدخلیتی در حکم ندارد.

پس فی الجمله احکام بین عالم و جاهل مشترک است و دلایل محکمی برای اثبات آن وجود دارد.

ص:54


1- (1) . همان.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 278؛ درر الفوائد، ص 70-71.
3- (3) . نهایة الدرایة، ج 3، ص 442.
مقدمۀ سوم

این مقدمه به مجعول در باب امارات و طرق مربوط می شود. در این باره که مجعول در باب امارات چیست، اختلاف شده و چندین نظر ارائه گردیده است که در این جا اجمالاً به آن ها اشاره می کنیم:

1. به اعتقاد مرحوم شیخ، مجعول در باب امارات خود مؤدّا است.(1) منظور ایشان این است که آن چه شارع جعل کرده یک حکم تکلیفی است و حجیت از آن انتزاع می شود؛ زیرا به نظر ایشان احکام وضعی بنفسها مجعول نبوده بلکه منتزع از یک حکم تکلیفی می باشند.(2) بر این اساس، حجیت نیز بنفسها مجعول نبوده بلکه به تبع جعلی که به منشأ انتزاع آن تعلّق می گیرد می توان گفت مجعول است.

2. به نظر مرحوم آخوند، مجعول در باب امارات، حجیت، یعنی همان منجّزیت و معذّریت است.(3)

3. به نظر محقّق نائینی، مجعول در باب امارات، طریقیت و کاشفیت و به عبارت دیگر تتمیم کشف است(4) بر خلاف ما که گفتیم در باب امارات چیزی جعل نشده و طریقیتش واقعی است نه جعلی و تعبّدی.

4. محقّق اصفهانی، مجعول در باب امارات را حجیت می داند ولی تفسیر ایشان از حجیت غیر از تفسیر مرحوم آخوند از حجیت است. ایشان حجیت را این گونه معنا می کند: «کون الشیء بحیث یصح الاحتجاج به» که این حیث در باب حجیت، گاهی ذاتی و غیر جعلی است (مثل قطع) و گاهی جعلی است که خود بر دو قسم است: گاهی

ص:55


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 117-118.
2- (2) . همان، ج 3، ص 125.
3- (3) . کفایة الأصول، ص 277، «لأن التعبّد بطریق غیر علمی إنما هو بجعل حجیته و الحجیة المجعولة غیر مستتبعة لإنشاء أحکام تکلیفیة بحسب ما أدی إلیه الطریق بل إنماتکون موجبة لتنجز التکلیف به إذا أصاب و صحة الاعتذار به إذا أخطأ...»؛ وص 405.
4- (4) . فوائد الأصول، ج 3، ص 108، وج 4، ص 10 و 689.

انتزاعی است (مثل حجیت ظاهر در نزد عرف) و گاهی اعتباری است؛ مثل این که معصوم علیه السلام بفرماید: «فلانٌ حجّتی علیکم وأنا حجّة اللّه».(1)

5. امام رحمه الله می فرماید: در باب امارات چیزی جعل نشده بلکه شارع همان طریق عقلا را امضا نموده و یا لااقل ردع نکرده است. بنابراین اعتبار امارات، تعبّدی نمی باشد.

به نظر ایشان به طور کلی اماراتی که در شرع متداول است عموماً همان امارات عقلایی بوده و چنان چه شارع می خواست از این امارات ردع کند، منجر به اختلال نظام زندگی و حیات اجتماعی می شد و لذا ایشان معتقد است آن چه در نزد همۀ عقلا حجیت دارد و کاشف از واقع و طریق به سوی آن است، دیگر معنی ندارد حجیت و کاشفیت و طریقیت به آن اعطا شود؛ زیرا قرار دادن چیزی که واجد وصف طریقیت و اماریت است، به عنوان اماره، تحصیل حاصل است.(2)

به نظر ما در میان این پنج نظر، حق با امام رحمه الله بوده و سایر نظرات مبتلا به اشکال است.

تفصیل این اشکالات در مبحث حجیت قطع و نیز ججیت امارات مطرح می شود.

نیازی به توضیح نیست که آن چه در مقدمۀ سوم ارائه گردید، غیر از مطالبی است که در مقدمۀ اول بیان شد. چه بسا کسی در مقدمۀ اول در مورد امارات به طریقیت قائل باشد ولی در این جا برای امارات، مجعولی در نظر بگیرد؛ مانند مرحوم آخوند که به مسلک طریقیت قائل است و در عین حال می گوید: مجعول در باب امارات، منجّزیت و معذّریت است.(3)

نتیجه

با ضمیمه نمودن سه مقدمۀ یاد شده می توان نتیجه گرفت که در باب امارات، حکمی به عنوان حکم ظاهری وجود ندارد؛ چون از طرفی امارات، فی نفسه طریق به واقع بوده و

ص:56


1- (1) . نهایة الدرایه، ج 2، ص 126-127.
2- (2) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 105؛ همان، ص 204؛ الاستصحاب، ص 151؛ تنقیح الأصول، ج 3، ص 52.
3- (3) . کفایة الأصول، صص 277 و 405.

کاشف از آن می باشند و از طرف دیگر می گوییم: احکام الهی بین عالم و جاهل مشترک اند و تفاوتی بین «مَن قامت عنده الامارة» و غیر او وجود ندارد و هم چنین گفتیم:

در باب امارات چیزی جعل نشده است. نتیجۀ این سه مطلب آن است که آن چه شارع جعل کرده فقط حکم واقعی است و امارات و طرق صرفاً راه هایی برای وصول به آن می باشند. اگر این طرق، موصل به واقع باشند حکم واقعی را در حق ما منجّز می کنند و اگر موصل به واقع نباشند برای ما عذر آورند. روشن است که این سخن غیر از آن است که گفته شود: معذّریت و منجّزیت جعل شده اند.

مقام دوم: اصول عملیه
اشاره

مقام دوم به اصول عملیه مربوط است. با توجه به مطالبی که دربارۀ امارات گفتیم تقریباً وضعیت حکم ظاهری در موارد اصول عملیه نیز مشخص می شود؛ یعنی در مورد اصول عملیه نیز حکمی به نام حکم ظاهری وجود ندارد.

برای اثبات این ادعا چند مطلب را به عنوان مقدمه ذکر می کنیم:

مقدمۀ اول

به طور کلّی، اصول عملیه بر خلاف امارات، طریق به سوی واقع نیستند و این بدان جهت است که اصلاً مقتضی کشف و إحراز در اصول عملیه وجود ندارد. در این جهت هم بین اصول محرزه و غیر محرزه تفاوتی نیست؛ چون احراز در اصول عملیه محرزه (مثل استصحاب، قاعدۀ فراغ و قاعدۀ تجاوز) به مقام عمل مربوط می شود؛ به تعبیر دیگر، این احراز یک احراز عملی در مقام تطبیق عمل و به معنای بنا گذاری عملی بر احد الطرفین علی أنّه هو الواقع می باشد، چنان که محقّق نائینی فرموده است(1) و با احراز در امارات

ص:57


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 15 و 16 و 110 و ج 4، ص 10 و 14 و 486 و 596. ایشان در ج 4، ص 10 می فرماید: «انّ المجعول فی باب الأمارات هو نفس الطریقیّة والوسطیّة فی الإثبات والمجعول فی باب

(مثل خبر واحد) تفاوت دارد؛ چون احراز در امارات به معنای کاشفیت از واقع است. از این رو می توانیم بگوییم: به طور کلّی، اصول عملیه طریق به سوی واقع نیستند؛ چون مقتضی کشف و احراز حتی در اصول عملیه محرزه وجود ندارد. تنها مطلبی که دربارۀ اصول عملیه می توان گفت این است که اصول عملیه عبارتند از: وظایف عملی برای مکلّفی که در مقام عمل دچار تحیر شده است.

مقدمۀ دوم

در مقدمۀ دوم که در حقیقت مکمّل مقدمۀ اول است فلسفۀ تشریع اصول عملیه تبیین می شود. تشریع اصول عملیه برای دو جهت است: 1. دفع ضرر و حرج؛ 2. جلوگیری از خروج مردم از دین و فراهم نمودن راهی برای التزام به احکام شرعی.

توضیح این که اگر قرار بود شارع برای کسانی که به حکم واقعی دست نیافته اند و به هر دلیلی نتوانسته اند به وسیلۀ یک امارۀ معتبر، حکم شرعی واقعی را کشف کنند، تحفّظ و تحصیل واقع را مقرّر کند و به عبارت دیگر، احتیاط را بر آن ها واجب نماید (چون تنها در صورت احتیاط است که می توان در موارد تردید، واقع را تحصیل کرد) موجب ضرر و عسر و حرج بر مردم و اختلال در نظام اجتماعی زندگی بشر می شد.

از سوی دیگر، اگر شارع می خواست در این موارد، تکالیف شرعی را بردارد و بگوید: کسانی که نتوانسته اند از راه اماره به حکم شرعی دست پیدا کنند هیچ تکلیفی ندارند چنین چیزی در بسیاری از موارد، عدم التزام بسیاری از مردم را نسبت به احکام شرعی در پی داشته و در نتیجه، موجب خروج از دایرۀ دین می گردید؛ چون مواردی که در آن ها امکان دسترسی به حکم واقعی وجود ندارد قابل توجه است.

از این رو، شارع برای این که ضرر و حرج پیش نیاید و نیز مردم از دایرۀ التزام به

ص:58

احکام خارج نشوند، وظایف عملی را برای آنان مقرر نمود تا اگر به هر دلیلی نتوانستند به حکم واقعی دست یابند، به این وظایف عملی پای بند باشند. از طرفی، شارع می دانست که این وظایف عملی گاهی اوقات با واقع مطابقت ندارند ولی چاره ای جز جعل این وظایف عملی نداشت. در امارات نیز مسئله به همین صورت است؛ یعنی با این که شارع می داند گاهی اوقات امارات به واقع اصابت نمی کنند اما با این حال، این طرق عقلایی را امضا کرده است.

مقدمۀ سوم

همان گونه که دربارۀ مجعول در باب امارات، اختلاف رأی و نظر وجود داشت دربارۀ مجعول در باب اصول عملیه و این که به واسطۀ اصل عملی چه چیزی جعل می شود نیز اختلاف نظر وجود دارد که این مطلب باید در جای خود مورد بررسی قرار گیرد. در این جا اجمالاً می گوییم:

برخی مانند مرحوم شیخ بر این عقیده اند که مجعول در اصول عملیه یک حکم شرعی است که مماثل با حکم واقعی می باشد؛ یعنی می گویند: وقتی اصل عملی قائم شد، در واقع با این اصل عملی، حکمی مماثل با حکم واقعی جعل می شود.(1) البته در بعضی از کلماتِ مرحوم آخوند در بحث استصحاب، مسئلۀ جعل حکم مماثل بیان شده و همان گونه که برخی به مرحوم آخوند نسبت داده اند، می توان از کلمات ایشان این مطلب را که وی نیز مانند مرحوم شیخ معتقد است مجعول در باب استصحاب، متیقّن است نه نفس یقین، استظهار نمود.(2) در مقابل، مرحوم نائینی و برخی دیگر معتقدند:

مجعول در استصحاب، خود یقین است.(3) اما با این حال، خود مرحوم آخوند در

ص:59


1- (1) . فرائد الأصول، ج 3، صص 20 و 234.
2- (2) . کفایة الأصول، صص 392 و 414.
3- (3) . با این تفاوت که برخی مثل محقّق نائینی، به مجعولیت یقین به لحاظ جری عملی و بنای بر بقای

بسیاری از موارد تصریح می کند که مجعول در باب امارات و اصول عملیه، منجّزیت و معذّریت است.(1) صرف نظر از این اختلافات، عده ای قائل اند که مجعول در باب اصول عملیه یک حکم شرعی است.

در مقابل، جمعی می گویند: مجعول در باب اصول عملیه، یک حکم شرعی تکلیفی نیست بلکه آن چه در اصول عملیه، اعمّ از محرزه و غیر محرزه، جعل شده همان «لزوم الجری العملی علی طبق المؤدی» است؛ چه این بناگذاری عملی بر یکی از دو طرف شک به عنوان أنّه هو الواقع باشد که در اصول عملیه محرزه جریان دارد و چه صرف بناگذاری عملی بر یکی از دو طرف بدون در نظر گرفتن جهت یادشده باشد که این در اصول عملیه غیر محرزه ثابت است. طبق این نظر، مجعول در باب اصول عملیه یک بناگذاری عملی است که غیر از حکم شرعی می باشد.

برای مشخص شدن قول حق در این مسئله باید اقوال مختلف و دلایل آن ها بررسی شود. اما اگر بخواهیم به طور کلّی و صرفاً به عنوان یک اصل موضوعی، قول حق را بیان کنیم باید بگوییم:

مجعول در باب اصول عملیه همان لزوم جری عملی بر طبق مؤدای اصل می باشد و روشن است که این بناگذاری یا وظیفۀ عملی، حکم شرعی نیست؛ یعنی این گونه نیست که شارع یک حکم شرعی را برای شخص شاک جعل کرده باشد تا در نتیجه بگوییم: شارع دو حکم شرعی جعل نموده است: 1. حکم شرعی واقعی که در مورد عناوین و موضوعات جعل شده است؛ 2. حکم شرعی ظاهری برای شخص شاک.

ص:60


1- (1) . کفایة الأصول، ص 264-265 و 277 و 405 و 469.

پس مجعول در اصول عملیه، یک وظیفۀ عملی است که خداوند متعال آن را برای شخص شاک، صرفاً برای رفع تحیّر و تردّد در مقام عمل مقرر کرده و این غیر از جعل حکم است؛ زیرا جعل وظیفۀ عملی به این معنا است که چون مکلّف، متحیّر است وظیفۀ او فعلاً این است نه آن که حکم، این گونه باشد. اگر گفته شود: شارع در موارد تحیّر، حکمی را جعل کرده معنایش این است که او برای یک موضوع دو حکم دارد: یکی حکم واقعی که برای این موضوع در صورتی که مشکوک نباشد ثابت است و دیگری حکم ظاهری که برای همین موضوع در صورتی که مشکوک باشد ثابت است؛ به عنوان مثال وقتی با أصالة البرائة یا أصالة الإباحة به حلیّت و جواز شرب تتن حکم می شود، معنایش این است که مکلّف فعلاً در مقام عمل و ارتکاب این فعل مرخّص است، نه آن که حکم ظاهری شرب تتن جواز و حلیّت باشد. آری، نتیجه از نظر عملی تفاوتی نمی کند.

نتیجه

با ملاحظۀ این سه مطلب که: اولاً اصول عملیه، اعمّ از محرزه و غیر محرزه، طریق به واقع نبوده و احراز واقع نمی کنند، و ثانیاً: اصول عملیه برای رفع ضرر و حرج و خارج نشدن مکلّفین از دایرۀ تدیّن تشریع شده اند، و ثالثاً: مجعول در باب اصول عملیه یک وظیفۀ عملی است، این نتیجۀ روشن به دست می آید که در باب اصول عملیه نیز حکمی به عنوان حکم ظاهری جعل نشده است.

به عنوان یک مؤید و شاهد بر این که در مورد اصول عملیه حکم ظاهری وجود ندارد می توان به تعریف علم اصول اشاره کرد که در آن گفته می شود: «العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الأحکام الشرعیة أو لتعیین الوظیفة العملیة».(1) در این تعریف، وظیفۀ

ص:61


1- (1) . کفایة الأصول، ص 9؛ «أنه صناعة یعرف بها القواعد التی یمکن أن تقع فی طریق استنباط الأحکام أوالتی ینتهی إلیها فی مقام العمل»؛ تهذیب الأصول، ج 1، ص 19؛ مناهج الوصول، ج 1، ص 51؛ «هو القواعد الآلیّة التی یمکن أن تقع کبری استنتاج الأحکام الکلّیّة الإلهیّة أو الوظیفة العملیّة».

عملی در مقابل حکم شرعی به کار رفته که مقصود از آن، اصول عملیه است و روشن است که جنس حکم با جنس وظیفۀ عملی تفاوت دارد. البته ممکن است به این تعریف اشکالاتی وارد باشد، اما با این حال می توان آن را به عنوان یک مؤید، مهم به حساب آورد.

ص:62

گفتار پنجم: بررسی اشکالات نظریۀ برگزیده

اشاره

نتیجۀ مطالبی که در مباحث گذشته بیان شد این است که تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری صحیح نیست و در شریعت بیش از یک حکم وجود ندارد که همان حکم واقعی است. از این رو حکم ظاهری به معنایی که گفته شد مورد قبول ما نمی باشد. برای روشن تر شدن ابعاد این مطلب لازم است به ابهاماتی که در این رابطه وجود دارد یا اشکالاتی که مطرح شده پاسخ دهیم.

اشکال اول
اشاره

بعضی از روایات به گونه ای وجود حکم ظاهری را تأیید کرده و بر جعل مؤدّا دلالت دارند. از باب نمونه دو روایت را ذکر می کنیم:

1. امام علیه السلام می فرماید: « العمری وابنه ثقتان فما ادّیا عنّی فعنّی یؤدیان ».(1) امام علیه السلام دربارۀ عمری و پسرش فرمودند: این دو ثقه هستند، پس هر آن چه که از من بگویند از من گفته اند.

ص:63


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 27، ص 138، باب 11 از ابواب صفات قاضی، ح 4؛ الکافی، ج 2، ص 125، باب 77 فی تسمیة من رآه علیه السلام، ح 1.

آیا معنای روایت، غیر از این است که آن چه به وسیلۀ خبر ثقه بیان می شود همان حکم خداست؟! « فعنّی یؤدیان » یعنی هرچه این دو نفر بگویند گویا من گفته ام؛ چون ثقه می باشند. پس آن چه آنان بگویند در واقع یک حکم شرعی است که به وسیلۀ امام علیه السلام به عنوان جعل مؤدّا بیان شده است و این در حقیقت به معنای تأیید حکم مستقلی به عنوان حکم ظاهری است و گویا به این وسیله جعل مستقلی به آن تعلّق گرفته است.

2. در روایت دیگری که شبیه روایت پیشین می باشد امام علیه السلام می فرماید: «لا عذر لأحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنّا ثقاتنا ».(1)

طبق این روایت کسی حق تشکیک در آن چه ثقات شیعه نقل می کنند، ندارد. ظاهر روایت این است که سخن ثقات شیعه سخن معصومین علیهم السلام است و هر چه بگویند در واقع همان حکم خداست؛ یعنی گویا به واسطۀ خبر آن ها، مؤدای این روایات جعل می شود که این همان حکم ظاهری است.

مستشکل در صدد است با استناد به این روایات اثبات کند که حکم ظاهری وجود دارد.

پاسخ

اگر در معنای این روایات دقت کنیم، درمی یابیم که به هیچ وجه بر جعل مؤدّا و وجود حکم ظاهری دلالت ندارند؛ چون آن چه از هر دو روایت، مخصوصاً روایت اول استفاده می شود این است که امام علیه السلام بر وثاقت آن دو نفر شهادت می دهد و در ادامه می فرماید: آن چه این دو نفر می گویند، سخن ما می باشد. این عبارت در واقع بر وثاقت آن دو تأکید دارد؛ به تعبیر دیگر، تعلیق حکم بر وصف، به علیت وصف اشعار دارد؛

ص:64


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 1، ص 38، باب 2، ثبوت الکفر و الارتداد بجحود بعض الضروریات، ح 2، و ج 27، ص 150، باب 11 از ابواب صفات قاضی، ح 40.

یعنی علت این که سخن آن ها سخن امام می باشد این است که ثقه اند. در روایت دوم هم که می فرماید: «کسی از محبّین ما نباید در آن چه که از ثقات شیعه نقل و روایت می شود، تشکیک کند»، چیزی جز پذیرش قول ثقه استفاده نمی شود؛ به این دلیل که خبر ثقه طریقی به سوی واقع است. در نتیجه، این روایت بر طریقیت خبر ثقه نسبت به واقع تأکید کرده و گویا می گوید: خبر ثقه است که شما را به واقع و آن چه ما می گوییم، می رساند.

بنابراین به هیچ وجه از این دو روایت استفاده نمی شود که به وسیلۀ خبر واحد ثقه، مؤدّا یا حکم ظاهری جعل می شود.

برخی(1) تلاش کرده اند از این دو روایت، جعل طریقیت را استفاده کنند که این نیز نادرست است؛ زیرا بر اساس این دو روایت، علت پذیرش سخنان راوی، وثاقت او دانسته شده و از آن جا که خبر ثقه نزد عقلا، طریقی به سوی واقع است بنابراین سخن او پذیرفته می شود و این چیزی نیست که شارع آن را جعل کرده باشد بلکه شارع روش و طریقۀ عقلا را امضا کرده و یا حداقل ردع نکرده است. پس به هیچ وجه از این روایات، جعل مؤدّا و جعل طریقیت استفاده نمی شود بلکه روایت اول، شهادت بر وثاقت است و در روایت دوم همان طریق عقلایی معهود و متعارف، امضا و تأیید شده است.

به عبارت دیگر، در واقع ائمه علیهم السلام می خواهند مردم را به این مطلب تنبّه دهند که در مسائل دینی و شرعی نیز همانند سایر امور، از همان طرق معهود و متعارف عقلایی استفاده نمایند و گمان نکنند که راه رسیدن به معارف و احکام دینی و شرعی راه مخصوصی است؛ مانند این که توهّم شود برای شناخت احکام حتماً باید قطع و یقین حاصل گردد، در حالی که چنین نبوده و به خبر ثقه نیز می توانند اعتماد کنند.

بر این اساس آن چه در این دو روایت بیان شده نه تنها مخالفتی با نظر مختار ندارد بلکه شهادت بر وثاقت و عدم جواز تشکیک در نقل ثقات شیعه، خودْ به نوعی روش عقلا مبنی بر رجوع به خبر ثقه را تأیید می کند.

ص:65


1- (1) . دراسات فی علم الأصول (تقریرات هاشمی شاهرودی)، ج 4، ص 96.
نکته

اشاره شد بنای عقلا بر این است که امارات (مانند خبر ثقه و ظواهر) طریق به سوی واقع اند. باید توجه داشت که در بنای عقلا دو احتمال وجود دارد: یک احتمال این است که عقلا با خبر ثقه و امثال آن اطمینان یافته و کاشفیّتی حقیقی - اگرچه به صورت ناقص - برای این طرق قائل اند. احتمال دوم آن که بنای عملی عقلا بر اخذ به این طرق بوده و کاری به جهت کشف ندارند؛ به عبارت دیگر آنان، امارات را به عنوان طریق اعتبار کرده و بنا را بر طریقیت آن ها می گذارند، اگرچه واقعاً طریقیت نداشته باشند.

محقّق عراقی معتقد است مراد از بنای عقلا در این مسئله، معنای دوم است؛ یعنی بنای عملی عقلا بر این است که امارات را به عنوان طریق اعتبار می کنند بدون آن که کاشفیتی برای آن قائل باشند؛ به عبارت دیگر، طریقیت را در مورد آن ها اعتبار می کنند نه آن که حقیقتاً طریقیت داشته باشند.(1)

ولی همان گونه که پیش از این گفتیم این سخن صحیح نبوده و مراد از بنای عقلا همان معنای اول است؛ یعنی از آن جا که عقلا امارات را طریق به سوی واقع دانسته و برای آن ها جهت کشف قائل اند به امارات عمل می کنند و این گونه نیست که طریقیت را برای امارات اعتبار کرده باشند.

اشکال دوم
اشاره

اشکال دیگر این است که قضیۀ معروف «للمصیب أجران وللمخطی أجر واحد» ظاهر در این است که در مؤدای اماره مصلحتی وجود دارد که عاید شخص مجتهد می شود، چه به واقع اصابت کند و چه نکند. پس این سخن معروف و مشهور با انکار حکم ظاهری سازگار نیست.

ص:66


1- (1) . فوائد الأصول، ج 4، پاورقی ص 485.
پاسخ

در پاسخ به این اشکال می گوییم: این قضیۀ مشهور و معروف، در کتب اصولی اهل سنت ریشه داشته و در کتب اصولی شیعه وجود ندارد. از باب نمونه، غزالی(1) در کتب خود این اصطلاح را به کار برده و اساس آن روایاتی است که از ابوهریره، عمرو بن عاص و بعضی دیگر نقل شده است. طبق این نقل، پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «إذا حکم الحاکم فاجتهد فأصابه کان له أجران فإن اجتهد فأخطأ کان له أجر».(2) این در حالی است که ابوهریره به جعل در حدیث معروف بوده و عمرو بن عاص شخص معلوم الحالی است که اساس شخصیت او بر جعل، کذب و دروغ استوار است. حتی ریشۀ تاریخی این روایات و مجعولات، توجیه بعضی از کارهایی بوده که علیه امیرالمؤمنین علیه السلام انجام می شد؛ زیرا بعضی از اعمال با هیچ یک از موازین سازگار نبود و این موجب گردید آنان با مجعولاتی مثل «اجتهد و أخطأ» به توجیه اعمال خود بپردازند. پس اساس این سخن مردود بوده و نزد علمای ما مورد پذیرش قرار نگرفته است.

اشکال سوم
اشاره

انکار حکم ظاهری و انکار جعل مؤدّا یا انکار عدم وجود مصلحت در نفس پیروی از اماره، موجب فوت بعضی مصلحت ها از مکلّفین یا باعث قرار گرفتن آنان در مفسده می شود؛ زیرا وقتی اجازه داده می شود مکلّفین از راهی بروند که ممکن است به مقصد نرسند آن گاه این احتمال وجود دارد که بعضی از مصلحت های واقعی را از دست داده یا

ص:67


1- (1) . المستصفی، ص 360.
2- (2) . صحیح البخاری، ج 8، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، باب أجر الحاکم إذا اجتهد فأصاب أو أخطأ، ص 157 وصحیح مسلم، ج 5، کتاب الأقضیة، باب بیان أجر الحاکم اذا اجتهد، ص 131؛ «إذا حکم الحاکم فاجتهد ثم أصاب فله أجران وإذا حکم فاجتهد ثم أخطأ فله أجر». لازم به ذکر است که متن روایت در کتاب المستصفی این گونه است: «اذا اجتهد الحاکم فأصاب فله أجران وإن أخطا فله أجر» المستصفی ص 296 و 360. این روایت با این تعبیر در کتبی مثل المنتقی لابن الجارود، باب ما جاء فی الاحکام، ص 249، ح 996 آمده است.

گرفتار مفسده شوند. این، نتیجۀ انکار حکم ظاهری است و شاید بتوان گفت: اگر منکر حکم ظاهری شویم امارات و طرق معتبر شرعی را از خاصیت ساقط نموده ایم، مخصوصاً در جایی که تمکّن از تحصیل علم و واقع وجود دارد؛ چون کسانی که به اعتبار اماره قائل اند، حتی در جایی که امکان تحصیل واقع یا علم وجود دارد اماره را معتبر می دانند. اما اگر قائل شدیم مثلاً به واسطۀ قیام اماره، مؤدّا جعل می شود در این صورت دیگر مصلحتی فوت نمی شود؛ چون خود شارع آن مصلحت های فوت شدۀ احتمالی را به واسطۀ جعل مؤدّا جبران کرده است.

پاسخ

پاسخ اشکال این است که اگر شارع به ما اجازه داده تا از امارات و طرق پیروی کنیم به خاطر یکی از این دو جهت می باشد:

1. شارع می داند موارد اصابت اماره به واقع با مواردی که علم و یقین به واقع اصابت می کند، مساوی است؛ چون یقین نیز با آن که حجیتش ذاتی است ولی در برخی موارد، مطابق با واقع نبوده و جهل مرکب است. بنابراین از آن جا که شارع می داند مواردی که اماره به واقع اصابت می کند نه تنها مساوی با قطع بلکه چه بسا بیش از مواردی است که قطع و یقین به واقع اصابت می کند، این اجازه را به ما داده که از امارات پیروی کنیم.

2. اگر شارع امارات را به عنوان طریق برای تحصیل احکام نمی پذیرفت و تنها به علم و یقین اکتفا می کرد موجب تضییق و مشقّت بر مکلّفین می شد. اگر شارع می فرمود: «باید برای تحصیل هر حکمی از احکام خدا یقین حاصل شود» زندگی مردم دچار اختلال می گشت، خصوصاً آن که اخذ به امارات در زندگی عادی مردم امری رایج و متعارف بوده و مردم و عقلا به آن عادت دارند؛ به عبارت دیگر مصلحت تسهیل بر مکلّفین موجب شده شارع اجازه دهد که از این امارات و طرق پیروی شود. مصلحت تسهیل هم

ص:68

یک مصلحت نوعی بوده و در دوران امر بین مصلحت نوعی و مصلحت شخصی قطعاً مصلحت نوعی مقدم است؛ مثلاً حفظ نظام اجتماعی زندگی، بسیار مهم تر از رسیدن یک مکلّف به مصلحت واقعی موجود در عمل به فلان حکم است.

بنابراین، شارع یا به این دلیل که احتمال خطای امارات ظنی نسبت به قطع، کمتر یا حداقل مساوی با آن است و یا به این جهت که راه دیگری غیر از پیروی اماره موجب مشقت می شود همان روش عقلایی متعارف بین مردم یعنی عمل به امارات را به عنوان طریقی برای رسیدن به واقع مورد تأیید قرار داده است و این در واقع نه مصلحتی را در مؤدّا به وجود می آورد و نه مصلحتی را در نفس اتباع اماره ایجاد می کند بلکه تنها اثرش این است که اگر این اماره به واقع اصابت کرد واقع را منجّز می کند و اگر به واقع اصابت نکرد، معذّر بوده و جلوی عقاب را خواهد گرفت.

پس می توان نتیجه گرفت حکمی به نام حکم ظاهری که توسط شارع انشا شده باشد، وجود ندارد. شاهد مهم بر این مطلب آن است که در مواردی که شارع نسبت به واقع و تحصیل آن اهتمام دارد و به هیچ وجه نمی خواهد واقع ترک شود خودش مستقیماً به احتیاط امر کرده است؛ مانند مسئلۀ دماء و فروج. شارع در موارد خاص بنا به ضرورت و اهمیت، به احتیاط دستور داده اما در بقیۀ موارد، به همین طرق و امارات اکتفا کرده است؛ چون امر به احتیاط در همۀ موارد، قطعاً زندگی عادی بشر را دچار اختلال می کند.

ص:69

ص:70

گفتار ششم: مبعّدات حکم ظاهری

اشاره

وجود حکم ظاهری مبعّداتی دارد که به آن ها اشاره می کنیم:

مبعّد اول

یک مبعّد مهم برای حکم ظاهری که هم دربارۀ اصول عملیه و هم دربارۀ امارات، قابل ذکر می باشد، مطلبی است که بین اصولیین شهرت یافته و آن این که تصویب نسبت به احکام واقعی باطل بوده اما نسبت به احکام ظاهری صحیح است. بر این اساس چنان چه مجتهدی وجوب تخییری نماز جمعه در عصر غیبت را از ادلّه استنباط کند، اگر این حکم به واقع اصابت نماید آن را منجّز نموده و در غیر این صورت، واقع را تغییر نمی دهد.

حال اگر مجتهد دیگر آن را واجب عینی دانست و در همین حال مجتهد سوم به این نتیجه رسید که نماز جمعه در عصر غیبت حرام است؛ هر یک از این سه مجتهد بر اساس ادلّه و امارات به حکمی دست یافته اند و فرض این است که هر سه حکم، ظاهری بوده و حجت می باشند. حال آیا واقعاً می توان ملتزم شد که شارع به تعداد مجتهدین دارای احکام ظاهری است؟! یا نسبت به مجتهد واحد می توان گفت: با تغییر مبنا و تبدّل رأی او

ص:71

حکم ظاهری خداوند نیز تغییر می کند؟! به عبارت دیگر، آیا می توان ادعا کرد خداوند به تعداد مجتهدین و برای مجتهد واحد به تعداد آراء متبدّله، احکام ظاهری مختلف جعل کرده است؟!

روشن است که این گونه نیست و بیش از یک حکم وجود ندارد و آن، حکم واقعی موجود در لوح محفوظ است. آری، راه های رسیدن به واقع مختلف است؛ این راه گاهی قطع و گاهی اماره می باشد که اگر به واقع اصابت کرد آن را منجّز می کند و در غیر این صورت، برای مکلّف عذرآور است و اگر راهی که مکلّف را به واقع برساند وجود نداشته باشد باید به اصول عملیه رجوع کند. با توجه به آن چه گفته شد اساس حکم ظاهری زیر سؤال می رود.

مبعّد دوم

ما در مورد احکام واقعی معتقدیم که عقل، به وجوب اطاعت و هم چنین استحقاق عقاب در صورت مخالفت و استحقاق ثواب در صورت موافقت، حکم می کند. اما آیا می توان پذیرفت که عقل در مورد احکام ظاهری نیز به لزوم امتثال حکم می کند و برای موافقت و مخالفت احکام ظاهری به استحقاق عقاب و ثواب حکم می نماید؟

به نظر می رسد اگر عقل در مورد امارات و اصول عملیه به لزوم امتثال و استحقاق ثواب بر موافقت و استحقاق عقاب بر مخالفت حکم می کند، برای وصول به واقع است و نمی توان ملتزم شد که برای موافقت و مخالفت خود این حکم ظاهری، ثواب و عقاب مستقلی وجود داشته باشد؛ زیرا اگر چنین باشد باید در موارد موافقت امارات و اصول با واقع دو ثواب به ما بدهند؛ مثلاً اگر اماره ای بر وجوب نماز جمعه قائم شد و در واقع نماز جمعه واجب بود، می بایست هم برای موافقت با حکم ظاهری مستفاد از اماره و هم برای عمل به حکم واقعی پاداش دریافت کنیم؛ چون بنا به فرض، هر دو، حکم و مجعول شارع می باشند و عقل هم طبق فرض، به لزوم امتثال و استحقاق ثواب بر

ص:72

موافقت و استحقاق عقاب بر مخالفت حکم نموده است؛ در حالی که قطعاً این گونه نیست و هیچ کس ملتزم نشده که بر عمل به حکم ظاهری موافق با حکم واقعی دو پاداش مترتّب می شود. پس از این که حکم ظاهری، عقاب و ثواب مستقلی ندارد کشف می شود که اگر ما وظیفه داریم به اماره به عنوان حجت عمل کنیم فقط برای تحصیل واقع است. این مطلب می تواند مبعّد جعل حکمی به عنوان حکم ظاهری از طرف شارع باشد. البته همان گونه که سابقاً اشاره شد، برخی معتقدند حکم ظاهری یک حکم طریقی است و حکم طریقی یا به طور کلی حکمی صوری است که مصلحتی جز مصلحت نفس جعل در آن نیست و یا حکمی است که مصلحت آن همان مصلحت حکم واقعی و برای وصول به آن است. طبق این نظر حکم طریقی در هر صورت عقاب و ثواب مستقل ندارد. لذا بر اساس این دیدگاه، حکم ظاهری با عدم ثواب و عقاب مستقل قابل جمع است. با توجه به همین نکته است که ما این مسئله را به عنوان مبعّد حکم ظاهری مطرح نمودیم، نه به عنوان دلیل نفی آن.

مبعّد سوم

نکتۀ دیگری که می تواند به عنوان مبعّد حکم ظاهری ذکر شود مطلبی است که برخی از قائلین به حکم ظاهری نیز به آن تصریح کرده اند و آن عبارت از عدم وجود مبادی خاص و ملاکات مستقل ورای مبادی و ملاکات احکام واقعی است. اگر قرار باشد حکمی به انشای مستقل توسط شارع جعل شود قطعاً نیازمند مبادی خاص و ملاک مستقل است در حالی که در حکم ظاهری نه ملاک مستقلی وجود دارد ونه مبادی خاصی می توان برای آن برشمرد. بر این اساس، التزام به جعل حکم ظاهری از طرف شارع مشکل است.

لازم به ذکر است که همان نکته ای که دربارۀ مبعّد دوم بیان کردیم در مورد این مبعّد هم قابل طرح است.

ص:73

ص:74

فصل دوم: آثار پذیرش یا انکار حکم ظاهری

اشاره

پذیرش یا انکار حکم ظاهری دارای آثار مهمی در علم اصول است. این مطلب را به جز مبحث محذورات اجتماع حکم ظاهری و واقعی، در مواضع مهمی از علم اصول می توان جستجو کرد.

در این فصل به دو نمونه از این آثار اشاره می کنیم.

ص:75

ص:76

گفتار اول: اجزا

اشاره

بحث اجزا دارای چند بخش است:

1. اجزای مأمورٌ به، به امر واقعی اولی از واقع؛

2. اجزای مأمورٌ به، به امر واقعی ثانوی (امر اضطراری) از واقع؛

3. اجزای مأمورٌ به، به امر ظاهری از واقع.

آن چه به موضوع بحث ما مرتبط می باشد، بخش سوم است. این بحث با عناوین مختلفی مطرح شده اگرچه عنوان مشهور همان عنوانی است که بیان نمودیم. شایان ذکر است طبق مبنایی که ما اختیار کرده و بر اساس آن حکم ظاهری را نفی نمودیم، باید عنوان دیگری را برای این بحث انتخاب کنیم؛ به این صورت که آیا اتیان مؤدای امارات و اصول عملیه، مجزی از مأمورٌ به واقعی می باشد یا خیر؟ یعنی اگر کسی بر طبق مؤدای اماره عمل کند و سپس کشف خلاف شود آیا لازم است در داخل وقت، اعاده و در خارج وقت قضا نماید؟ البته ممکن است پذیرش یا انکار حکم ظاهری از حیث نتیجۀ عملی در این مبحث یکسان باشد ولی قطعاً نوع بیان بر اساس هر یک از این دو مبنا کاملاً متفاوت است.

ص:77

به طور کلّی در این مسئله می توان سه قول را بیان نمود:

1. قول به اجزا مطلقاً؛ یعنی هم در اصول و هم در امارات و هم نسبت به تفصیلاتی که در مسئله وجود دارد به اجزا قائل شویم.

2. قول به تفصیل؛ با توجه به تفصیلات متعددی که در مسئله وجود دارد.

3. قول به عدم اجزا مطلقاً.

برای روشن شدن قول دوم، به طور خلاصه به تفصیلاتی که در این مسئله وجود دارد اشاره کرده و بررسی بیشتر آن را به آینده موکول می نماییم و در نهایت، نظر مختار را بیان خواهیم نمود.

تفصیلات مورد نظر از این قرارند:

1. تفصیل بین امارات و طرقی که به احکام شرعی کلی مربوطاند (مثل قیام خبر واحد بر وجوب سوره در نماز، یا مثل اصل عملی که در شبهات تحریمیّه تکلیفیه جاری است) و بین امارات و اصول مربوط به موضوعات (مانند بینه ای که بر نجاست آب قائم شود).

2. تفصیل بین امارات و اصول منقّح موضوع یا متعلّق تکلیف و غیر آن ها؛ مثل اصالة الطهارة جاری در شبهات موضوعیه.

3. تفصیل بین اصول عملیه شرعی و عقلی.

4. تفصیل بین اعتبار امارات از باب طریقیت و از باب سببیت.

5. تفصیل بین انکشاف قطعی خلاف و انکشاف ظنی آن.

6. تفصیل بین صورتی که لسان دلیل امارات لسان تتمیم کشف باشد و صورتی که لسان تنزیل مؤدّا به منزلۀ واقع باشد غیر از آن. در مورد لسان اصول عملیه نیز فرموده اند:

گاهی لسان تنزیل است (مثل استصحاب) و گاهی لسان رفع مشکوک است (مثل حدیث رفع) و گاهی لسان اثبات صغرا برای کبرایی که ثابت شده، می باشد.

باید توجه داشت که بیان این تفصیلات الزاماً به این معنا نیست که حکمشان نیز

ص:78

متفاوت است بلکه صرفاً برای بررسی دقیق تر مسئله مطرح شده و بزرگانی مانند مرحوم آخوند، محقّق نائینی و محقّق عراقی به آن ها اشاره کرده اند و کسانی مثل امام رحمه الله در باب امارات به طور کلّی این تفصیلات را کنار گذاشته اند. به هر حال، به طور کلّی در باب اجزا، سه قول وجود دارد و هر یک از آن ها دلایلی دارند که فعلاً در صدد بررسی آن ها نیستیم و صرفاً اشاره ای اجمالی به این اقوال خواهیم داشت. تفصیل این بحث در جای خود بیان خواهد شد.

1. نظر محقّق خراسانی

محقّق خراسانی در موارد اصول عملیۀ جاری در موضوع یا متعلّق تکلیف، به اجزا قائل شده و می فرماید: اگر اصل عملی به گونه ای باشد که منقّح موضوع یا متعلّق تکلیف است (مثل اصالة الطهارة که در لباس مشکوک شخص نمازگزار جاری می شود) مقتضی اجزا خواهد بود. اماراتی که منقّح موضوع یا متعلّق تکلیف می باشند (مثل بینه ای که بر نجاست یا طهارت لباس قائم می شود) بنا بر قول به طریقیت، مجزی نمی باشند ولی بنا بر مسلک سببیت، مجزی هستند. ایشان دربارۀ اماراتی که در احکام شرعی جاری می شوند قائل به عدم اجزا می باشد مطلقاً. پس محقّق خراسانی بین اصول و اماراتی که در موضوعات جاری می شوند و اصول و اماراتی که در احکام جریان می یابند، تفصیل داده و حکم اصول و امارات جاری در احکام را یکی دانسته و در هر دو قائل به عدم اجزا شده است. در مورد اصول جاری در موضوعات نیز آن را مجزی می داند و در امارات، بین مسلک سببیت و مسلک طریقیت تفصیل داده که حکم آن بیان شد.(1)

2. نظر محقّق نائینی

محقّق نائینی این مطلب را به گونۀ دیگری بیان کرده و شقوقی که ذکر می کند بیشتر از صورت هایی است که در کلام مرحوم آخوند آمده است. اجمالاً ایشان در مورد امر

ص:79


1- (1) . کفایة الأصول، ص 86-87.

ظاهری شرعی که مؤدای امارات است، در باب احکام کلی شرعی در فرض انکشاف قطعی خلاف قائل به عدم اجزا می باشد؛ مثلاً اگر خبر واحدی قائم شود که سوره در نماز یومیه واجب نیست و مجتهد بر اساس آن فتوی دهد، ولی بعداً به واسطۀ یک خبر متواتر قطعی کشف شود که سوره در نماز واجب بوده، در این صورت نمازی که بدون سوره اتیان شده مجزی نیست، نه برای مجتهد و نه مقلدین مجتهد، و باید در داخل وقت اعاده و در خارج وقت قضا شود.

وی دربارۀ اماراتی که در موضوعات قائم می شود (مانند بینه) قائل به عدم اجزا بوده و صورت های مختلفی را برای آن بیان کرده و برای هر فرضی بیان مستقلی را ارائه نموده ولی حکم همۀ آن ها تقریباً یکسان است.

او در مورد امر ظاهری شرعی که با اصول عملیه شرعی ثابت می شود (مانند قاعدۀ طهارت و استصحاب) نیز قائل به عدم اجزا بوده و میان شبهات حکمیه و شبهات موضوعیه در فرض انکشاف قطعی خلاف، تفاوتی نمی گذارد که با نظر مرحوم آخوند تفاوت دارد؛ چون مرحوم آخوند بین اصول جاری در احکام و موضوعات فرق گذاشته است.

ایشان در فرض انکشاف ظنی خلاف، چه در مؤدای اصول و چه در مؤدای امارات قائل به عدم اجزا می باشد.

محقّق نائینی در مورد امر ظاهری عقلی که شامل علم و «ما یلحق به من الأصول العقلیة» می شود، قائل به عدم اجزا شده است.

چنان که ملاحظه شد ایشان در تمام صورت ها قائل به عدم اجزا است. لازم به ذکر است که مراد از امر ظاهری شرعی، امارات و اصول عملیه شرعی و مراد از امر ظاهری عقلی در اصول، همان اصول عملیۀ عقلی (مانند برائت عقلی و تخییر عقلی) است و منظور از امر ظاهری عقلی در امارات، علم و قطع می باشد.(1)

ص:80


1- (1) . فوائد الأصول، ج 1، ص 246-260.
3. نظر محقّق عراقی
اشاره

ایشان ضمن توجه به تفصیلاتی که در بیان محقّق نائینی و مرحوم آخوند آمده است، فرض های جدیدی را مطرح می کند.

محقّق عراقی در مورد اتیان به مأمورٌ به ظاهری در فرض کشف خلاف می فرماید:

اگر آن مأمورٌ به مؤدای اماره باشد، در فرض طریقیت مطلقاً مجزی است اما بنا بر مسلک سببیت - البته به معنای مصلحت سلوکیه شیخ نه سببیت باطل - در صورت کشف خلاف مجزی است.

در برخی صورت های دیگر می فرماید: باید دید که آیا آن اماره و دلیل به لسان تتمیم کشف است یا به لسان تنزیل مؤدّا یا به لسان دیگر است؟ اگر لسان دلیل، لسان تتمیم کشف و یا تنزیل مؤدّا به منزلۀ واقع باشد، قائل به عدم اجزا می شویم مگر در یک فرض که لسان، لسان توسعۀ حقیقی در امر واقعی باشد به گونه ای که شامل واقع و ظاهر با هم شود. این بر طبق مسلک سببیت به معنای صحیح آن است، اما بر طبق سببیتِ محال که شامل سببیت معتزلی و اشعری می شود، اجزا امر واضحی است؛ چون اگر کسی قائل شد که اماره موجب ایجاد یک مصلحت شده و واقع را تغییر می دهد در این صورت، ورای مؤدای اماره چیزی نیست تا فرض عدم اجزا از واقع مطرح شود و اساساً کشف خلاف، معنا نخواهد داشت.

پس بنا بر نظر محقّق عراقی طبق مسلک سببیت باید ملتزم به اجزا شویم. اما مرحوم آخوند در امارات و اصول که در احکام شرعی جاری می شوند قائل به عدم اجزا شده و میان مسلک سببیت و طریقیت تفاوتی نمی گذارد. شاید عدم تفصیل در کلام مرحوم آخوند از این جهت باشد که ایشان به سببیت جائز یعنی همان مصلحت سلوکیه نظر داشته وگرنه ایشان نیز علی القاعده می بایست در سببیت باطل قائل به اجزا شود.

محقّق عراقی در مورد اصول عملیه نیز تفصیل داده و در اصولی که به لسان تنزیل

ص:81

می باشند (مانند استصحاب) قائل به عدم اجزا شده است، ولی بین اصولی که به لسان رفع مشکوک است (مانند حدیث رفع) و بین اصولی که به لسان اثبات صغری برای یک کبرای کلّی است و از ادلّۀ واقعی استفاده می شود (مانند قاعده حلّیت و طهارت) فرق می گذارد و در مورد استصحاب نیز شقوق مختلفی را مطرح می کند.

ایشان در مورد قسم اول (مثل حدیث رفع و حدیث حجب که به لسان رفع مشکوک است) قائل به عدم اجزا شده است. به طور کلّی شاید بتوان گفت مفصل ترین بیان در این مسئله بیان محقّق عراقی است.(1)

محقّق اصفهانی نیز مطالبی را در این رابطه بیان کرده(2) که باید در جای خود مطرح شود.

نظر برگزیده
الف) امارات

پیش از این دربارۀ کیفیت حجیت و اعتبار امارات بیان نمودیم که اعتبار امارات از باب امضای شارع یا عدم ردع او نسبت به یک طریق عقلایی است و گفتیم: این که عقلا به امارات أخذ نموده و آن را معتبر می دانند صرفاً به این جهت است که امارات را طریقی برای رسیدن به واقع می دانند و معتقدند که امارات و طرق در غالب موارد، کشف از واقع نموده و به همین جهت از موارد قلیلی که مخالف با واقع است، چشم پوشی می کنند و شارع نیز این طریق را نه تنها ردع نکرده بلکه امضا نموده است.

با توجه به این مطلب، وقتی به سیرۀ عقلا رجوع می کنیم، می بینیم اگر عقلا به اماره ای عمل کنند و سپس کشف خلاف شود، نمی گویند: ما دیگر تکلیفی نداریم و به وظیفۀ خود عمل نموده ایم، بلکه خود را نسبت به تحصیل واقع موظف می دانند. در شرعیات

ص:82


1- (1) . نهایة الافکار، ج 1، ص 243-255.
2- (2) . بحوث فی الأصول، ج 1، ص 120-132.

نیز وضعیت به همین صورت است؛ مثلاً اگر اماره ای بر وجوب نماز بدون سوره قائم شود و مکلّف، نماز را به همین کیفیت بخواند ولی پس از آن کشف خلاف شود، عقلا او را موظف می دانند که نماز را اعاده یا قضا نماید. بنابراین طبق مبنای ما در امارات چاره ای جز قول به عدم اجزا مطلقاً نداریم، چه در احکام و چه در موضوعات، چه کشف خلاف قطعی باشد چه ظنی؛ البته این مطلب به حسب قاعدۀ اولیه است.

ب) اصول عملیه

چنان که قبلاً گفته شد اصول عملیه طریق برای رسیدن به واقع نیستند بلکه علت تشریع اصول عملیه دفع محذور ضرر و حرج از یک سو و جلوگیری از خروج از التزام به دین از سوی دیگر است. پس آن چه در اصول عملیه جعل گردیده صرفاً وظایفی عملی برای مکلّف در ظرف شک می باشد. در نتیجه اگر کسی بر طبق اصل عملی رفتار کند، مثلاً با تمسک به اصل برائت، نماز را بدون سوره بخواند ولی بعداً کشف خلاف شود در این صورت، قاعده اقتضا می کند که بگوییم: عمل او مجزی است؛ زیرا به وظیفه ای که از طرف شارع برای او مقرّر شده بود عمل نموده است. بنابراین اگر معلوم شد که عمل او بر خلاف واقع انجام گرفته است دیگر لازم نیست در داخل وقت اعاده و در خارج وقت قضا کند.

باید توجه داشت بیانی که در مورد اصول عملیه گفته شد یک بیان کلّی و اجمالی است و در هر یک از اصول عملیه به بیان جداگانه و مستقل برای اثبات اجزا در فرض انکشاف خلاف محتاج هستیم که در جای خود بیان شده است.

وجه تفصیل بین امارات و اصول در نظر برگزیده

نکته ای که لازم است به آن اشاره شود، این است که چرا در مورد امارات قائل به عدم اجزا شدیم ولی اصول عملیه را مقتضی اجزا دانستیم، با این که طبق مبنای مختار نه در امارات و نه در اصول عملیه، حکم ظاهری جعل نشده و ما حکم ظاهری را در هر دو

ص:83

نفی نمودیم؟ پس چه چیزی باعث گردید تا در امارات قائل به عدم اجزا و در اصول عملیه قائل به اجزا شویم؟

پیش از این گفتیم در مورد امارات، حکم ظاهری جعل نشده و حجیت امارات از باب عدم ردع شارع نسبت به طریق عقلا است که امارات را طریق برای رسیدن به واقع می دانند. طریقیت به واقع، نه از سوی شارع جعل شده و نه از سوی عقلا؛ یعنی التزام آن ها به این طرق حتی از باب تعبّد خود عقلا هم نیست بلکه برای این است که امارات را طریق به واقع و غالب المطابقه با آن می دانند. شارع نیز این روش را تأیید کرده و یا حداقل از آن ردع نکرده است. طبق این مبنا با مراجعه به عرف و عقلا می بینیم وقتی کشف خلاف می شود، عقلا همچنان خود را به واقع ملتزم می دانند. بنابراین مسئلۀ عدم اجزا در مورد امارات کاملاً روشن است.

اما وجه اجزا در اصول عملیه آن است که شخص مکلّف به وظیفۀ خود عمل کرده است؛ همان وظیفه ای که حیثیت احراز و طریقیت نسبت به واقع در آن نبوده بلکه صرفاً برای رفع تحیّر مکلّف در مقام عمل جعل شده است. از این رو، در فرض انکشاف خلاف، مسئلۀ التزام به واقع مطرح نیست، بر خلاف امارات که وجه عمل به آن این است که عقلا امارات را طریق به واقع می دانند. پس، از آن جا که مقصود در امارات، رسیدن به واقع می باشد با کشف خلاف، خودشان را هم چنان ملتزم به واقع می دانند، بر خلاف اصول عملیه که اساساً مسئلۀ رسیدن به واقع در آن ها مطرح نیست و بنابراین التزام به واقع بعد از کشف خلاف معنا ندارد. به این جهت است که ما در اصول عملیه به اجزا ولی در امارات قائل به عدم اجزا شدیم.

تنبیه

لازم است به این نکته اشاره شود که مسئلۀ عدم اجزا در مورد امارات و اجزا در مورد اصول عملیه به حسب قاعده است؛ بنابراین، اگر در هر دو مورد، دلیل خاصی بر خلاف

ص:84

قاعده اقامه شد هیچ منعی وجود ندارد که به مقتضای آن دلیل خاص ملتزم شویم؛ مثلاً دلیل خاصی قائم شود مبنی بر این که عمل به فلان اماره مجزی از واقع است یا دلیلی قائم شود بر این که عمل به فلان اصل عملی در صورت کشف خلاف، مجزی از واقع نیست.

پس این که گفتیم: «اتیان به مؤدای طرق و امارات، مقتضی عدم اجزا و اتیان به مؤدای اصول عملیه، مقتضی اجزا است» به حسب قاعدۀ اولیه بوده و اگر دلیلی بر خلاف آن چه گفتیم قائم شود به مقتضای دلیل ملتزم می شویم.

ص:85

ص:86

گفتار دوم: جریان استصحاب در مؤدای امارات

در تنبیه دوم از تنبیهات استصحاب، بحثی مطرح شده مبنی بر این که اگر برای جریان استصحاب می بایست یقین به حدوث و شک در بقا فعلیت داشته باشد آیا این یقین باید وجدانی بوده و ثبوت آن احراز شود یا آن که فرض و تقدیر ثبوت نیز کفایت می کند؟ این تنبیه مرتبط با تنبیه اول است که در آن مسئلۀ فعلیت یقین و شک مطرح گردیده و اساس آن برای بیان این مطلب است که منعی برای جریان استصحاب در مؤدیات امارات وجود ندارد؛ زیرا در مورد امارات، این سؤال مطرح است که اگر به وسیلۀ اماره، حکمی ثابت و در بقای آن شک حاصل شد آیا می توان حکم مذکور را استصحاب کرد یا خیر؟

منشأ اشکال این است که در موارد اثبات حکم به وسیلۀ اماره، یقینی نسبت به حدوث حکم وجود ندارد؛ مثلاً اگر خبر واحدی بر وجوب نماز جمعه در حال حضور دلالت کرد وجوب واقعی نماز جمعه برای ما احراز نمی شود و چه بسا در واقع نماز جمعه واجب نباشد. حال اگر در وجوب نماز جمعه در عصر غیبت شک شود آیا

ص:87

می توان استصحاب را جاری نمود؟ ممکن است کسی بگوید این جا جای جریان استصحاب نیست؛ زیرا در این فرض یک رکن مهم استصحاب، یعنی یقین به حدوث و فعلیت یقین، دچار اختلال است؛ چون وجوب نماز جمعه به وسیلۀ اماره ثابت شده که موجب یقین به ثبوت حکم نیست؛ پس نمی توانیم استصحاب را جاری کنیم. از سوی دیگر، شک در بقا نیز نداریم؛ چون وقتی یقین به حدوث موجود نبود شک در بقا معنا پیدا نمی کند؛ زیرا شک در بقا متفرّع بر یقین به حدوث است. بنابراین استصحاب در مؤدیات امارات دچار مشکل می شود به این جهت که ارکان استصحاب منهدم شده است.

مرحوم آخوند برای حل این مشکل و اثبات جریان استصحاب در مؤدیات امارات، تنبیه دوم را منعقد نموده و دو پاسخ به این توهّم داده اند که یکی بر طبق مبنای خود ایشان و دیگری بر طبق مبنای مشهور است.(1) ایشان می گوید: برای جریان استصحاب، تقدیر ثبوت نیز کافی است و احراز آن لازم نمی باشد.

مرحوم آخوند می فرماید: این اشکال فقط بر طبق مبنای ما در باب امارات که به جعل منجّزیت و معذّریت قائل هستیم، پیش می آید اما طبق مبنای مشهور که قائل اند مؤدیات امارات، احکام ظاهری شرعی می باشند، وارد نیست و استصحاب جریان می یابد؛ چون طبق این مبنا به ثبوت حکم ظاهری یقین داریم و چنان چه در بقای آن شک کنیم، می توانیم استصحاب را جاری نماییم؛ مثلاً اگر قائل شویم یک وجوب ظاهری برای نماز جمعه به وسیلۀ اماره جعل شده، دیگر اشکالی در جریان استصحاب

ص:88


1- (1) . کفایة الأصول، ص 404-405. مرحوم آخوند، جواب اول را در متن ولی جواب دوم را در پاورقی کفایه ذکر می کند. جواب ایشان بر طبق مبنای مشهور این است: «وأمّا بناءً علی ما هو المشهور من کون مودیات الأمارات أحکاماً ظاهریةً شرعیه کما اشتهر أن ظنیّة الطرق لا تنافی قطعیة الحکم، فالاستصحاب جار، لأن الحکم الذی أُدّت الیه الامارة محتمل البقاء لِإمکان إصابتها الواقع و کان مما یبقی. والقطع بعدم فعلیته حینئذٍ مع احتمال بقائه لکونها بسبب دلالة الأمارة والمفروض عدم دلالتها الّا علی ثبوته لا علی بقائه غیر ضائِر بفعلیته الناشئة باستصحابه، فلا تغفل».

نیست؛ چون به حدوث وجوب ظاهری یقین داریم. بنابراین ارکان استصحاب بنا بر پذیرش حکم ظاهری تمام است. اما اگر حکم ظاهری را نپذیرفته و معتقد باشیم بر طبق مؤدای اماره حکمی جعل نمی شود و حجیت در باب امارات را به معنای معذّریت و منجّزیت بدانیم در این صورت، جای این اشکال است که ما به ثبوت حکم یقین نداریم تا بخواهیم در بقای آن شک کرده و سپس استصحاب را جاری کنیم.

پس مرحوم آخوند تنبیه دوم را برای حل این اشکال منعقد کرده و شاید دلیل این که مرحوم شیخ این تنبیه را بیان نکرده آن باشد که ایشان قائل به حکم ظاهری است.

ص:89

ص:90

خاتمه تنبیهات

اشاره

در ادامۀ مباحث مربوط به حکم ظاهری لازم است اموری را به عنوان تنبیه بیان کنیم.

ص:91

ص:92

تنبیه اول: تصویب در احکام ظاهری

پیش از این بیان شد که طبق مبنای مشهور، تصویب در احکام ظاهری جریان دارد.

منظور از تصویب در احکام ظاهری این است که آن چه مجتهد با استفاده از اصول و امارات به آن دست پیدا می کند، صحیح و تام است و این بدان معنا است که هر مجتهدی در حکم ظاهری مصیب است. اما تصویب (اعمّ از معتزلی و اشعری) نسبت به احکام واقعی باطل است؛ یعنی این که واقع بر اساس مؤدای اصول و امارات جعل شود یا تغییر کند، امری است که دلایل روشنی بر بطلان یا استحالۀ آن داریم. معنای بطلان تصویب نسبت به احکام واقعی این است که احکام ظاهری نمی توانند در احکام واقعی تصرف کنند. اما برخی معتقدند: اصول جاری در شبهات موضوعیه (مثل أصالة الطهارة) در احکام واقعی تصرف می کنند و این نوعی تصویب است؛ زیرا به عنوان مثال، حکم واقعیِ شرطیت طهارت لباس در نماز، به وسیلۀ أصالة الطهارة توسعه پیدا کرده و شامل لباسی هم که طهارت آن مشکوک است، می شود و این به معنای تصرف دلیل أصالة الطهارة در حکم واقعیِ شرطیت طهارت در لباس نمازگزار است و در نتیجه، نمازی که با

ص:93

لباس مشکوک خوانده شود صحیح بوده و اعاده ندارد، اگرچه لباس او واقعاً نجس باشد؛ چون موضوع شرطیت به وسیلۀ أصالة الطهارة توسعه پیدا کرده است؛ به عبارت دیگر، دلیل أصالة الطهارة بر دلیل شرطیت حاکم است؛ زیرا بر اساس دلیل شرطیت، طهارت لباس، شرط نماز بوده و به حسب دلیل أصالة الطهارة، یعنی «کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر»(1) لباس مشکوک الطهارة، پاک قلمداد شده است. پس می توان گفت: دلیل أصالة الطهارة بر دلیل شرطیت حاکم است؛ چون لسان آن لسان توسعه در موضوعِ دلیلِ شرطیت است؛ یعنی یک فرد و مصداق جدید ادعایی را برای موضوع دلیل شرطیت ایجاد می کند پس در واقع، دلیل أصالة الطهارة در دلیل حکم واقعی تصرّف نموده و آن را توسعه داده است. اما وضعیت در باب امارات این گونه نیست؛ یعنی اگر طهارت لباس به وسیلۀ اماره ای مثل بینه ثابت شد دیگر دلیل اماره نمی تواند در دلیل شرطیت تصرف کند؛ چون دلیل اماره نمی گوید: «هذا طاهر» (بر خلاف أصالة الطهارة) بلکه مفاد دلیل اماره این است که «هذا محرز الطهارة»، بنابراین نمی تواند در موضوع دلیل شرطیت توسعه بدهد. در نتیجه دلیل اماره نسبت به دلیل شرطیت حکومت ندارد. اما لسان دلیل أصالة الطهارة لسان حکومت و توسعه در موضوع دلیل شرطیت است و چون این گونه است، پس می توانیم بگوییم: حداقل بعضی از اصول جاری در شبهات موضوعیه در حکم واقعی تصرف می کنند و این نوعی تصویب است.(2)

اشکال اصلی که می توان به این بیان وارد نمود آن است که بین مسئلۀ تصویب و اجزا خلط شده است؛ چون این که گفته شود: «کسی که با أصالة الطهارة به طهارت لباس مشکوک حکم کرده و با آن لباس نماز خوانده، نمازش صحیح است» به مسئلۀ اجزا مربوط می باشد که بر اساس آن نماز این شخص صحیح است و لذا اعاده و قضا ندارد،

ص:94


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 2، باب أن کل شئ طاهر حتی یعلم ورود النجاسة علیه، ص 583، ح 4.
2- (2) . دروس فی علم الأصول، ج 3، الحلقة الثالثة ج 1، ص 27؛ شهید صدر این نظریه را به برخی از اصولیون نسبت می دهد.

هرچند به حسب واقع با لباس نجس نماز خوانده باشد. باید توجه داشت که حکم به عدم لزوم اعاده و قضا به معنای تصرف در حکم واقعی نیست؛ چون حکم واقعی که همان شرطیت طهارت است در جای خود محفوظ بوده و تغییر، توسعه یا تضییقی در دایرۀ آن ایجاد نشده؛ چرا که شرط صحت نماز، طهارت لباس بوده که به وسیلۀ اصل عملی ثابت شده و این به حکم واقعی ربطی نداشته و تغییری در آن ایجاد نمی کند. مطلبی که وجود دارد این است که اگر این اصل یا اماره به واقع اصابت کرد آن را منجّز می نماید و در غیر این صورت، مؤمِّن و معذّر است.

بر این اساس می گوییم: دلیل أصالة الطهارة به هیچ وجه بر دلیل شرطیت طهارت لباس در نماز حاکم نیست و نمی توان گفت: أصالة الطهارة جاری در موضوعات، در حکم واقعی تصرف کرده و نوعی تصویب است. گفتنی است که در این رابطه بحث های مبسوطی مطرح است که در جای خود خواهد آمد.

ص:95

ص:96

تنبیه دوم: اجتماع دو حکم ظاهری

طبق نظر مشهور، اجتماع دو حکم واقعی بر موضوع واحد محال است و تفاوت نمی کند دو حکم مورد نظر از جنس وجوب و حرمت بوده و به حسب نوع متغایر باشند یا از جنس وجوب و استحباب یا حتی دو وجوب باشند؛ زیرا احکام خمسۀ تکلیفی، تغایر ذاتی دارند. بنابراین اگر دو حکم متغایر بر موضوع واحد اجتماع کنند اجتماع ضدین یا اجتماع مثلین لازم می آید. این مطلب در مورد احکام وضعی نیز جاری است و دو حکم وضعی واقعی قابل اجتماع نیستند؛ مثلاً دو ملکیت یا دو زوجیت بر موضوع واحد و در آنِ واحد اجتماع نمی کنند. پس اجتماع دو حکم واقعی، اعمّ از تکلیفی و وضعی بر موضوع واحد محال است.

پرسش این است که آیا احکام ظاهری نیز این گونه اند؟ مثلاً آیا می شود چیزی که مشکوک الحرمة است در مرحلۀ ظاهر، هم حرام باشد و هم مباح؟

در این باره دو فرض می توان تصویر کرد:

1. اگر بگوییم حکم ظاهری در قبال حکم واقعی بوده و توسط شارع جعل شده

ص:97

است آن گاه طبق این مبنا اجتماع دو حکم ظاهری ممکن خواهد بود، ولی به دو شرط:

شرط اول: قائل شویم مبادی حکم ظاهری در نفس جعل ثابت اند نه در متعلّق آن؛ برخلاف حکم واقعی که مبادی آن در متعلّق جعل ثابت اند. مراد از مبادی همان مصلحت و مفسده، اراده و کراهت، حبّ و بغض و به طور کلّی همۀ اموری است که تا قبل از انشا برای یک جاعل و مُنشأ لازم است تا حکمی را جعل کند. پس برای این که اجتماع دو حکم ظاهری ممکن باشد باید بپذیریم که مبادیِ حکم (مثل مصلحت و مفسده) در متعلّق حکم ظاهری وجود ندارد؛ مثلاً اگر اماره ای بر حرمت نماز جمعه قائم شود، مفسده ای در خود نماز جمعه وجود نداشته یا اراده و کراهت و حب و بغض به خود این فعل تعلّق نگرفته بلکه تمام این ها در نفس جعل بوده و به متعلّق کاری ندارند؛ یعنی مصلحت و مفسده در خود انشای این حکم نهفته است یا حبّ و بغض و اراده و کراهت که در نفس مولا شکل می گیرد، نسبت به خود جعل است نه متعلّق آن. بر همین اساس گفتیم: یکی از مبعِّدات حکم ظاهری آن است که حکم ظاهری مبادی ندارد، در حالی که حکم به مبادی احتیاج دارد. پس شرط اول برای اجتماع دو حکم ظاهری این است که قائل شویم مبادی حکم ظاهری در نفس جعل ثابت اند نه در متعلّق آن.

شرط دوم: هر دو حکم با هم واصل نشده باشند بلکه فقط یکی از آن ها واصل شده باشد؛ چون اجتماع دو حکم ظاهری واصل ممکن نیست.

این که چرا اجتماع دو حکم ظاهری با وجود دو شرط یاد شده ممکن می باشد به این دلیل است که در صورت تحقّق این دو شرط، بین آن ها نه به لحاظ مبادی تنافی وجود دارد و نه به لحاظ امتثال؛ زیرا اگر گفتیم مبادی حکم ظاهری به خود جعل مربوط است نه متعلّق آن، در این صورت هر حکمی می تواند از مبادی خاصی ناشی شود که در جعل آن حکم وجود دارد؛ مثلاً جعل اباحۀ ظاهری برای یک شیء، مصلحتی داشته و اراده

ص:98

و حبّی به آن تعلّق گرفته باشد و از سوی دیگر، جعل حرمت ظاهری نسبت به همان شیء، مصلحت دیگری داشته باشد. پس در مرحلۀ جعل از نظر مبادی حکم هیچ مشکلی وجود نداشته و تنافی پیش نمی آید. به لحاظ امتثال نیز تنافی وجود ندارد؛ چون اگر یکی از آن ها واصل نشده باشد آن گاه لزوم امتثال ندارد تا تنافی بین دو امتثال تحقّق پیدا کند.

پس اجتماع دو حکم ظاهری در این فرض که حکم ظاهری حکمی در قبال حکم واقعی بوده، با دو شرطی که بیان شد، ممکن بوده و مشکلی ندارد.

2. اگر منکر حکم ظاهری باشیم، سالبه به انتفای موضوع خواهد بود.

ص:99

ص:100

تنبیه سوم: امکان جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی

وجه این که سخن از امکان جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی به میان می آید آن است که گفته می شود: در موضوع حکم ظاهری، شکّ در حکم واقعی اخذ شده است؛ بنابراین ممکن است این توهّم ایجاد شود که نخست باید حکم واقعی جعل شده باشد تا پس از شک در آن، موضوع حکم ظاهری تحقّق پیدا کند. اما حقیقت مطلب آن است که نمی توان از این مطلب که در موضوع حکم ظاهری، شک در حکم واقعی اخذ شده، نتیجه گرفت که حکم ظاهری حتماً بعد از یک حکم واقعی جعل می شود بلکه به نظر ما جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی نیز امکان دارد؛ چون این مطلب که در موضوع حکم ظاهری، شک در حکم واقعی اخذ شده، نهایتاً تأخّر رتبی حکم ظاهری از حکم واقعی را ثابت می کند نه تأخّر زمانی آن را؛ بنابراین چنین نیست که حتماً باید جعل حکم ظاهری در طول حکم واقعی باشد؛ چون مراد از شک در حکم واقعی، شک خارجی که قائم به نفس مکلّف باشد، نیست تا لزوماً بعد از جعل حکم واقعی به وجود آید بلکه شک، به وجود عنوانی اش مراد است؛ چون وجود خارجی شک به مکلّف

ص:101

مربوط بوده و به حاکم ربطی نداشته و مقوّم حکم او به حساب نمی آید. آن چه به حاکم و جاعل مربوط است مسئلۀ جعل می باشد و بحث نیز در این است که آیا حاکم می تواند قبل از جعل حکم واقعی به جعل حکم ظاهری مبادرت نماید یا نمی تواند؟

مسئلۀ دیگری که در این جا وجود دارد آن است که آیا وجود خارجی حکم واقعی برای جعل حکم ظاهری لازم است؟ به عنوان مثال، حکم ظاهری حلیّت برای شیء مشکوک الحرمة ثابت شده است. این عنوان از دو جزء تشکیل یافته است: یکی عنوان شک و دیگری عنوان حرمت. دربارۀ جزء اول گفتیم: وجود خارجی شکّ در ثبوت حکم ظاهری دخالت ندارد، ولی دربارۀ عنوان دوم آیا وجود خارجی حرمت در تحقّق حلیّت ظاهری دخیل است؟ یعنی وقتی می گوییم: «شیء مشکوک الحرمة» این گونه است که حتماً باید یک حرمت واقعی ثابت شده باشد تا پس از آن، حلیّت ظاهری ثابت گردد؟

پاسخ این است که در این مسئله نیز وجود خارجی حکم واقعی لازم نیست بلکه وجود عنوانی کافی است؛ یعنی همین که حاکم یک وجود عنوانی را موضوع قرار دهد، می تواند حکمی را برای آن جعل کند. پس از آن جا که در موضوع حکم ظاهری، شک در حکم واقعی اخذ شده و شک در حکم واقعی به وجود عنوانی اش موضوع برای حکم ظاهری است نه به وجود خارجی، می توانیم بگوییم: جعل حکم ظاهری قبل از جعل حکم واقعی ممکن است.

توجه به این نکته لازم است که بحث صرفاً در امکان جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی است نه در وقوع آن. با توجه به این جهت، جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی، مستلزم محال نیست.

ص:102

بخش دوم: جمع بین حکم واقعی و ظاهری

اشاره

ص:103

ص:104

فصل اول: محذورات تعبّد به ظن

اشاره

ص:105

ص:106

مقدمه

اساس بحث در این فصل و فصل های بعدی پیرامون جمع حکم واقعی و ظاهری است.

امّا پیش از ورود در این بحث و بیان وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری و بررسی راه حل هایی که ارائه شده، لازم است به خاستگاه آن اشاره ای داشته باشیم. در بحث تعبّد به ظن و حجیت آن مسئله ای تحت عنوان امکان تعبّد به ظن مطرح شده مبنی بر این که آیا اساساً تعبّد به ظن از طرف شارع ممکن است یا نه؟ یعنی آیا شارع می تواند به ظن خاص یا مطلق ظنون که ذاتاً حجیت ندارند لباس حجیت پوشانده و مردم را موظف کند بر طبق ظن خود عمل کنند؟ بر خلاف یقین که خود به خود حجت است و نیازی به جعل حجیت از طرف شارع ندارد بلکه اساساً حجیت برای قطع قابل جعل نیست.

در این که منظور از امکان در این بحث، چیست بحث های مبسوطی صورت گرفته که در این مقام مجال ورود به آن نیست ولی اجمالاً می توان گفت: مراد از امکان، امکان وقوعی است؛ بدین معنا که از جعل حجیت برای ظن، محالی لازم نمی آید.(1)

ص:107


1- (1) . مرحوم آخوند در این رابطه می فرماید: «المراد من الإمکان فی المقام هو الإمکان الوقوعی وهو عدم لزوم محال من فرض وجود الشیء والّا فلا مجال ولا اشکال فی امکانه الذاتی، ضرورة تساوی طرفی الوجود والعدم بالنسبة الیه وعدم إبائه عن أحدهما». درر الفوائد (القدیمة)، ص 504.

در این رابطه بین ابن قِبه و مشهور اختلاف است. ابن قبه و پیروانش معتقدند: امکان جعل حجیت از طرف شارع برای ظن وجود ندارد و از این رو، امکان وقوعی آن را انکار می کنند. در مقابل، مشهور معتقدند: جعل حجیت برای ظن و تعبّد به آن از طرف شارع مستلزم هیچ محالی نبوده و تعبّد به ظن از طرف شارع امکان وقوعی دارد. به عنوان مثال، ابن قبه می گوید: امکان ندارد شارع بگوید: «أیها الناس صدّق العادل»؛ یعنی به خبر واحد عمل کنید یا بگوید: «به ظواهر اخذ کنید»؛ چون اگر شارع بخواهد ظنونی مثل خبر واحد را برای ما حجت قرار دهد مستلزم محال است. آن گاه مشهور پس از فراغ از این بحث سراغ وقوع آن رفته اند که آیا این حجیت توسط شارع جعل شده یا نه و آیا شارع ما را به ظن متعبّد کرده یا خیر؟ پس موضوع نزاع، امکان جعل حجیت از ناحیۀ شارع برای ظنون است.

ابن قبه و مشهور برای اثبات مدعای خویش دلایلی اقامه کرده اند. مشهور می گویند:

ما یقین داریم که از تعبّد به ظن هیچ تالی فاسدی لازم نمی آید. شیخ انصاری رحمه الله به مشهور اشکال کرده و می گوید: شما نتوانستید امکان جعل حجیت را برای ظن اثبات کنید و صرف این که گفته شود: ما یقین داریم از تعبّد به ظن هیچ تالی فاسدی لازم نمی آید، دلیلی بر امکان تعبّد به ظن از طرف شارع نیست؛ چون یقین به عدم ترتّب فساد بر تعبّد به ظن، منوط به احاطۀ کامل بر جهات محسَّنة و مقبَّحة است و چنین احاطه ای وجود ندارد. وی آن گاه دو دلیل بر امکان تعبّد به ظن اقامه کرده(1) که توسط محقّق خراسانی مورد اشکال قرار گرفته است.(2) این مطلب در میان شاگردان مرحوم آخوند نیز مورد نقد و بررسی قرار گرفته که ما در این موضع در مقام بررسی و داوری بین آن ها نمی باشیم.

ص:108


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 106-112.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 276.

همان طور که اشاره شد در مورد امکان که در عنوان بحث اخذ شده نیز، اقوال و انظاری ارائه گردیده است؛ بعضی آن را به معنای امکان تشریعی دانسته(1) و برخی آن را به معنای امکان قیاسی می دانند(2) ولی حق در مسئله همان است که گفته شد؛ یعنی امکان در این جا به معنای امکان وقوعی است.

آن چه در بحث امکان و عدم امکان تعبّد به ظن، مهم می باشد دلایل ابن قبه است.

اصل ادعای وی در علم اصول، تحت عنوان شبهۀ ابن قبه معروف شده است. ایشان دو دلیل بر مدعای خود اقامه کرده که یکی در خصوص خبر واحد بوده اما دلیل دیگر، عمومیت داشته و در همۀ ظنون جریان دارد.

ص:109


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 88؛ «والمراد من الإمکان المبحوث عنه فی المقام هو الإمکان التشریعی، یعنی أنّ من التعبّد بالأمارات هل یلزم محذور فی عالم التشریع: من تفویت المصلحة والإلقاء فی المفسدة واستلزامه الحکم بلا ملاک واجتماع الحکمین المتنافیین وغیر ذلک من التوالی الفاسد المتوهّمة فی المقام؟ أو أنّه لا یلزم شیء من ذلک؟ ولیس المراد من الإمکان هو الإمکان التکوینی بحیث یلزم من التعبّد بالظن أو الأصل - محذور فی عالم التکوین فانّ الإمکان التکوینی لا یتوهّم البحث عنه فی المقام، وذلک واضح». أجود التقریرات، ج 2، ص 62.
2- (2) . حقائق الأصول، ج 2، ص 61-64؛ ایشان در توضیح معنای امکان قیاسی می فرماید: «وهو سلب الضرورة بالنظر إلی القواعد المعلومة شرعا أو عقلا کما یقال: التکلیف بالضدین علی نحو الترتّب ممکن، بمعنی انه لیس فیما بأیدینا من القواعد ما یوجب امتناعه إذ لا یلزم منه اجتماع الضدین أو النقیضین أو الدور أو نحو ذلک مما ثبت استحالته و یقابله الامتناع القیاسی».

ص:110

گفتار اول: ادلۀ ابن قبه بر عدم امکان تعبّد به ظن

اشاره

در این گفتار، صرفاً اشاره ای به دو دلیل ابن قبه خواهیم داشت و بررسی بیشتر آن را به محل مناسب موکول می کنیم. از آن جا که این دو دلیل، دروازۀ ورود به بحث جمع حکم واقعی و ظاهری است، لازم است اشاره ای به آن داشته باشیم.

دلیل اول

دلیل اول ابن قبه چنین است: «لو جاز التعبّد بخبر الواحد فی الإخبار عن النبی صلی الله علیه و آله لجاز التعبّد به فی الإخبار عن اللّه سبحانه ولکن التالی باطل إجماعاً، فالمقدم مثله».(1)

این دلیل به شکل یک قیاس استثنائی است: اگر تعبّد به خبر واحد در إخبار از پیامبر جائز باشد (مقدم) تعبّد به خبر واحد در إخبار از ناحیۀ خدا نیز جائز خواهد بود (تالی)؛ لکن تالی باطل است، پس مقدم نیز باطل است (نتیجه).

توضیح دلیل این است که اگر خبر واحد حجت باشد، یعنی کسی بتواند قول، فعل و

ص:111


1- (1) . دلایل ابن قبه بر عدم امکان تعبّد به ظن، در بسیاری از کتب اصولی بیان شده و مورد بررسی قرار گرفته است از جمله: فرائد الأصول، ج 1، ص 40؛ إفاضة العوائد، ج 2، ص 42؛ غایة الأصول، ج 3، ص 81.

تقریر پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کند و این خبر برای ما معتبر باشد به گونه ای که بتوانیم به آن ترتیب اثر دهیم پس باید تعبّد به خبر واحد در إخبار از خدا هم معتبر باشد؛ یعنی اگر کسی بگوید من رسول خدا هستم و به این طریق از ناحیۀ خدا خبر دهد باید به خبر او نیز ترتیب اثر داده و خبر او برای ما حجت باشد؛ در حالی که اجماع قائم است بر این که نمی توان به خبر کسی که از ناحیۀ خدا خبر می آورد، اخذ کرد. با ابطال تالی، مقدم نیز باطل می شود؛ یعنی نمی توان به إخبار از پیامبر هم اخذ کرده و ترتیب اثر داد.

این خلاصه ای از دلیل اول ابن قبه است. اما در هر قیاس استثنائی، اثبات دو مطلب لازم است: یکی اثبات تلازم بین مقدم و تالی و دیگری اثبات بطلان تالی. از این رو، ابن قبه برای اثبات مدعای خود باید هر دو را اثبات نماید.

ما فعلاً به پاسخ هایی که از این دلیل داده شده اشاره نمی کنیم.

دلیل دوم

ابن قبه می گوید: اگر عمل به خبر واحد جائز باشد، مستلزم تحلیل حرام و تحریم حلال خواهد بود و چون تحلیل حرام و تحریم حلال جائز نیست، پس عمل به خبر واحد نیز جائز نمی باشد.

این استدلال به حسب ظاهر در مورد خبر واحد مطرح شده، اما اختصاصی به خبر واحد ندارد و در همۀ امارات ظنی جریان می یابد.

توضیح مقدمۀ اول یعنی اثبات ملازمه بین مقدم و تالی و این که اگر به خبر واحد عمل شود تحلیل حرام و تحریم حلال لازم می آید، این است:

عمل به خبر واحد در صورتی جایز است که شارع آن را برای ما حجت قرار داده و عمل به آن را تجویز نماید؛ چون تا خبر واحد حجت نباشد عمل به آن معنا ندارد؛ در حالی که جعل حجیت برای خبر واحد از طرف شارع ممکن نیست؛ چون مستلزم تحلیل

ص:112

حرام و تحریم حلال خواهد بود؛ زیرا اگر فرض کنیم خبر واحد بر حلیت چیزی دلالت کند که در واقع و لوح محفوظ حرام است در این صورت لازم می آید که خود شارع چیزی را که در واقع حرام بوده به واسطۀ جعل حجیت برای خبر واحد برای ما حلال نماید. مثلاً وقتی شارع با گفتن «صدّق العادل» خبر واحد زراره را که از قول امام صادق علیه السلام می گوید: «نماز جمعه در عصر غیبت واجب است» حجت قرار می دهد، در حالی که طبق فرض، نماز جمعه در عصر غیبت حرام است در این صورت با جعل حجیت برای ظنونی مثل خبر واحد چیزی را که حرام بوده حلال نموده است و گاهی به عکس، چیزی را که در واقع حلال بوده حرام می کند و ممکن نیست چنین کاری از ناحیۀ شارع واقع شود. پس نتیجه می گیریم اصلاً امکان ندارد شارع ما را به ظنّ و خبر واحد متعبّد کند.

به این دلیل ابن قبه نیز پاسخ های حلّی و نقضی داده شده که از پاسخ های حلّی به عنوان وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری یاد می شود و ما در این بخش به بررسی آن ها خواهیم پرداخت. اما در مرحلۀ نخست لازم است خودِ این محذور به درستی تبیین و تحلیل شود.

ص:113

ص:114

گفتار دوم: محذورات تعبّد به ظن

اشاره

به طور کلّی بر اساس دلایل ابن قبه و پیروان او، جعل حجیت برای ظنون، تالی فاسدهایی دارد که هم می توان آن ها را به تحلیل حرام و تحریم حلال برگرداند و هم می توان از آن ها به طور مستقل بحث کرد ولی در مجموع، پنج محذور برای تعبّد به ظن و حجیت آن ذکر شده است. بعضی از این تالی فاسدها به خود خطاب مربوط بوده و برخی در رابطه با امر متأخّر از خطاب می باشند که از آن به لازمۀ خطاب تعبیر می شود. بعضی از محذورات نیز در رابطه با امور مقدّم بر خطاب می باشد که خود بر دو قسم است: یک قسم در رابطه با ملاکات و مناطات احکام و قسم دیگر در رابطه با مبادی حکمِ صادر از مولا است. باید توجه داشت که این محذورات پنج گانه لزوماً مورد قبول بزرگان نیست، چه این که برخی سه محذور یا حتی دو محذور را بیان کرده اند که در آینده به آن اشاره می کنیم. در این جا مناسب است توضیح مختصری دربارۀ این محذورات ارائه دهیم.

1. محذور مربوط به خطاب

محذور و تالی فاسدی که از جعل حجیت برای ظنون در رابطه با خود خطاب پیش می آید، اجتماع مثلین یا ضدین است؛ زیرا مثلاً از یک طرف، خود شارع نماز جمعه را

ص:115

واجب کرده و از سوی دیگر، زراره از امام علیه السلام نقل می کند که نماز جمعه واجب است و فرض این است که باید به خبر واحد متعبّد شویم. در این صورت اجتماع مثلین پیش می آید؛ چون دو حکمِ مماثل با یکدیگر جمع شده اند. گاهی اجتماع ضدین پیش می آید؛ مثلاً نماز جمعه در واقع حرام است اما زراره روایتی را از امام معصوم علیه السلام نقل کرده که بر اساس آن نماز جمعه واجب است؛ در این صورت اجتماع ضدین پیش می آید؛ چون یک فعل، هم حرام و هم واجب شمرده شده است.

البته محقّق عراقی در این مورد، محذور نقض غرض را نیز اضافه کرده و می گوید:

در محذور خطابی دو جهت وجود دارد: یکی شبهۀ تضاد بین دو حکم است و دیگری شبهۀ نقض غرض می باشد؛ به این بیان که با فرض تعلّق اراده به چیزی، محال است چیز دیگری جعل شود که موجب تفویت مراد و غرض مرید گردد. به نظر ایشان، این شبهه به صورت مخالفت اماره با واقع اختصاص دارد، بر خلاف شبهۀ تضاد که هم در صورت مخالفت و هم در صورت موافقت جریان می یابد؛ چون طبق مبنای محقّق عراقی، مثلین همانند ضدین می باشند. البته ایشان می گوید: شبهۀ تأکّد در این جا چنان چه بعضی گمان کرده اند، جاری نیست.(1)

2. محذور مربوط به ملاک حکم

محذوری که در رابطه با امر مقدّم بر خطاب بوده و به ملاک حکم مربوط می شود، محذور اجتماع مصلحت ملزمه و مفسدۀ ملزمه می باشد. البته این محذور برطبق مبنای تبعیت مطلق احکام از مصالح و مفاسد واقعی پیش می آید که مورد قبول ما نیست.

توضیح محذور این است که اگر شارع به وجوب چیزی در لوح محفوظ حکم کرده باشد ولی خبر واحد زرارة بر حرمت آن قائم شود، لازم می آید ملاک حکم وجوب

ص:116


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 89، پاورقی شماره 1.

(یعنی مصلحت) با ملاک حکم حرمت (یعنی مفسده) در یک شیء اجتماع کنند. پس تعبّد به خبر واحد موجب می شود که مصلحت و مفسده با هم جمع شوند.

3. محذور مربوط به مبادی حکم

این محذور مانند محذور پیشین، در رابطه با امر مقدّم بر خطاب بوده و به مبادی حکم مربوط می شود. مراد از مبادی حکم، حب و بغض یا اراده و کراهت مولا است که سبب می شود بر طبق آن حکمی را جعل نماید. توضیح محذور این است که اگر شارع ما را به خبر واحد متعبّد نماید، لازم می آید که در موارد عدم اصابت اماره به واقع، اجتماع اراده و کراهت یا اجتماع حب و بغض در مولا محقّق شود. به عنوان مثال اگر شارع در عین آن که نماز جمعه را در لوح محفوظ حرام کرده، خبر زراره را که از قول امام علیه السلام نقل می کند «نماز جمعه واجب است» حجت قرار دهد، لازم می آید نماز جمعه از یک طرف متعلّق کراهت بوده و مبغوض شارع باشد و از طرف دیگر مراد او بوده و محبوب او به شمار آید. در این صورت، اجتماع حب و بغض یا اجتماع کراهت و اراده تحقّق خواهد یافت.

4. محذور مربوط به لازم خطاب
اشاره

محذوری که به لازم خطاب مربوط بوده و متأخّر از آن است، مسئلۀ القای در مفسده و تفویت مصلحت است. این محذور با توجه به آن چه در توضیح محذورات پیشین گفته شد به توضیح نیازی ندارد.

پس در مجموع با چهار محذور مواجه هستیم: اجتماع مصلحت ملزمه و مفسدۀ ملزمه (به حسب ملاک حکم)، اجتماع کراهت و اراده یا حب و بغض (به حسب مبادی حکم)، اجتماع مثلین یا ضدین (به حسب خطاب) و القای در مفسده و تفویت مصلحت (به حسب لازم خطاب).

ص:117

نظر محقّق خراسانی دربارۀ محذورات
اشاره

به نظر محقّق خراسانی محذورات تعبّد به ظن سه محذور می باشند:

محذور اول

با قیام یک اماره و پیدایش حکم ظاهری دو حالت قابل تصور است: 1. حکم واقعی بر واقع خود باقی می ماند. 2. حکم واقعی از بین می رود. اگر بگوییم: با آمدن حکم ظاهری، حکم واقعی ثابت در لوح محفوظ به کلّی حذف می شود چنین چیزی مستلزم تصویب محال است. و اگر بگوییم: با قیام امارۀ ظنی، حکم واقعی باقی می ماند، این حالت دارای دو صورت است: 1. مؤدای اماره با حکمی که در واقع وجود دارد موافق است که در این صورت، محذور اجتماع مثلین پیش می آید. 2. مؤدای اماره با واقع موافق نمی باشد، مانند جایی که اماره بر وجوب نماز جمعه قائم شود اما نماز جمعه در واقع حرام باشد که در این صورت، اجتماع ضدین یا اجتماع اراده و کراهت یا اجتماع مصلحت ملزمه و مفسده ملزمه پیش می آید.

محذور دوم

گاهی تعبّد به ظن مستلزم طلب ضدین است که محال می باشد و این در جایی است که اماره چیزی را طلب کند که با واقع در ضدیت است. مرحوم آخوند در این محذور، مسئله را روی طلب ضدین از ناحیۀ خداوند می برد؛ به این بیان که اگر فرض کنیم در روز جمعه نماز ظهر واجب باشد ولی اماره بر وجوب نماز جمعه دلالت کند در این صورت لازم می آید نماز ظهر واجب به وجوب واقعی و نماز جمعه واجب به وجوب ظاهری گشته و در نتیجه هر دو مطلوب شارع باشند و چنین چیزی ممکن نیست؛ چون نماز ظهر و نماز جمعه دو فعل متضاد هستند که طلب هر دو در آنِ واحد ممکن نیست.

ص:118

محذور سوم

تعبّد به ظن در صورتی که اماره بر عدم وجوب چیزی که در واقع واجب است، دلالت کند مستلزم تفویت مصلحت و در صورتی که بر عدم حرمتِ حرام واقعی دلالت کند، مستلزم القای در مفسده است که هر دو قبیح می باشند.(1)

نظر محقّق نائینی دربارۀ محذورات

محقّق نائینی، این محذورات را به گونۀ دیگری دسته بندی کرده و به طور کلّی می گوید:

محذورات دو دسته اند: محذور ملاکی و محذور خطابی. به نظر ایشان، محذور ملاکی تفویت مصلحت و القای در مفسده است.(2)

باید خاطرنشان شود که محذورات، منحصر در این دو نبوده و ایشان در این رابطه مرتکب اشتباه شده است. اشتباه دیگری که از ناحیۀ محقّق نائینی صورت گرفته این است که مسئلۀ القای در مفسده یا لزوم تفویت مصلحت را به عنوان محذور ملاکی بیان می کند در حالی که این محذور، محذور ملاکی نیست بلکه به لازمۀ خطاب مربوط است؛ زیرا بین مسئلۀ القای در مفسده و تفویت مصلحت با مسئلۀ اجتماع مصلحت و مفسده تفاوت وجود دارد؛ چون اجتماع مصلحت و مفسده به ملاک مربوط می باشد ولی القای در مفسده و تفویت مصلحت به لازم خطاب مربوط است.

نظر بعضی از بزرگان دربارۀ محذورات

بعضی از بزرگان نیز محذورات تعبّد به ظن را دو محذور دانسته و گفته اند: مشکل عمده در ثبوت حکم ظاهری با وجود حکم واقعی، یکی تفویت مصلحت و القای در مفسده و دیگری لزوم نقض غرض است.(3)

ص:119


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277 و 276.
2- (2) . فوائد الأصول، ج 3، ص 89.
3- (3) . منتقی الأصول، ج 4، ص 166.

در کلمات برخی نیز محذورات دیگری بیان شده، ولی به طور کلّی می توان محذوراتی را که در کلمات بزرگان آمده اجمالاً این گونه بیان کرد:

1. اجتماع اراده و کراهت.

2. اجتماع حب و بغض.

3. اجتماع مصلحت و مفسده.

4. اجتماع مثلین یا ضدین.

5. طلب ضدین.

6. نقض غرض.

7. تفویت مصلحت یا القای در مفسده.

8. شبهۀ تأکّد.

نظر مختار

به نظر ما، اصحّ آن است که این محذورات بر طبق آن چه بیان گردید تفکیک شده و به حسب ملاک حکم، مبادی حکم، خود حکم و لوازم حکم - که این دو محذور اخیر را می توان تحت عنوان محذور مربوط به خطاب قرار داد - مستقلاً مورد بررسی قرار گیرند. محذورات یادشده، توسط بزرگان مورد بررسی قرار گرفته و راه حل هایی ارائه شده است که این راه حل ها در واقع همان وجوه جمع حکم ظاهری و حکم واقعی و ناظر به رفع محذورات پیش گفته است.

لازم است مجدداً بر این نکته تأکید شود که اگر حکم ظاهری به همان معنایی که بیان نمودیم انکار گردد دیگر محذوری پیش نمی آید تا به جمع حکم ظاهری و واقعی نیاز باشد، چنان که برخی از راه حل ها در مورد محذورات یادشده ناظر به همین جهت است.

بر این اساس، این وجوه جمع عمدتاً بر طبق نظر مشهور مبنی بر پذیرش حکم ظاهری ارائه شده است.

ص:120

گفتار سوم: تنقیح موضوع بحث

اشاره

برای روشن شدن محل بحث لازم است به دو مطلب اشاره کنیم.

مطلب اول

چنان که پیش از این گفتیم دربارۀ حکم ظاهری دو اصطلاح مقبول وجود دارد:

اصطلاح اول: حکم ظاهری به معنای مفاد ادلّۀ فقاهتی، یعنی مؤدای اصول عملیه می باشد؛ مثلاً حکمی که با استصحاب ثابت می گردد، حکم ظاهری است. در مقابل، حکم واقعی به معنای مفاد ادلّۀ اجتهادی است؛ یعنی آن چه که از ادلّۀ معتبر شرعی مثل آیه، روایت و اجماع استفاده می شود. پس حکم ظاهری طبق این اصطلاح، منحصر به مؤدّای اصول عملیه بوده و حکم واقعی مفاد ادلّۀ اجتهادی است.

اصطلاح دوم: حکم ظاهری به معنای مؤدای ادلّۀ اجتهادی و ادلّۀ فقاهتی بوده و حکم واقعی همان حکم ثابت در لوح محفوظ می باشد. طبق این اصطلاح، حکم واقعی یعنی آن چه که خداوند متعال در لوح محفوظ، جعل و ثبت کرده و در مقابل، حکم ظاهری حکمی است که به وسیلۀ آیه یا روایت و یا حتی اصل عملی ثابت می شود. این

ص:121

اصطلاح حکم ظاهری، اعمّ از اصطلاح اول است؛ چون هم مؤدای اصول عملیه و هم مؤدای امارات ظنی را شامل می شود.

حال با توجه به این دو اصطلاح می گوییم: مراد از حکم ظاهری که در جمع حکم ظاهری و واقعی عنوان می شود اصطلاح دوم است؛ یعنی بحث در این است که آیا حکم ظاهری (مؤدّای اماره و مؤدّای اصل عملی) با حکم واقعی ثابت در لوح محفوظ قابل جمع می باشد؟ بنابراین، محذوراتی که پیش از این بیان گردید طبق این اصطلاح از حکم ظاهری مطرح می شوند؛ به عنوان مثال، اگر فرض کنیم حکم واقعی نماز جمعه در عصر غیبت که در لوح محفوظ ثابت است، وجوب، ولی حکم ظاهری آن که توسط خبر واحد ثابت شده، حرمت باشد در این صورت، لازم می آید که نماز جمعه هم مصلحت و هم مفسده داشته باشد؛ چون حکم وجوب بر وجود مصلحت و حکم حرمت بر وجود مفسده در نماز جمعه دلالت دارند. پس ثبوت حکم ظاهری برای نماز جمعه طبق این فرض، به اجتماع مصلحت و مفسده منجر شده است.

با توجه به این که شارع، خبر واحد را حجت قرار داده و باید به آن عمل شود این پرسش مطرح می گردد که چگونه می توان بین حکم ظاهری و حکم واقعی جمع نمود؟ اگر بگوییم: هر دو حکم جعل شده اند به این معنا است که یک فعل در آنِ واحد، هم دارای مصلحت باشد و هم دارای مفسده و چنین چیزی ممکن نیست.

با توجه به آن چه بیان گردید معلوم می شود راه حل هایی که برای جمع حکم واقعی و حکم ظاهری ارائه شده در چه محدوده و بر اساس چه معنایی از حکم واقعی و ظاهری است.

همان گونه که پیش از این گفته شد، آن چه در این مقام مطرح می شود بر اساس مبنای مشهور است که می گویند: حکم ظاهری توسط شارع، جعل و انشا شده است.

بنابراین اگر حکم ظاهری انکار شود دیگر جایی برای مطرح نمودن این بحث وجود

ص:122

نخواهد داشت. اگرچه عدم وجود حکم ظاهری، خود به عنوان یکی از راه های جمع ارائه شده است.(1)

مطلب دوم

دومین مطلبی که لازم است برای تنقیح موضوع بحث به آن اشاره شود، این است که محذوراتی که در تعبّد به امارات ظنی مطرح شده، از طرف اصولیون مورد اشکال قرار گرفته و به آن ها پاسخ داده شده است. این پاسخ ها به عنوان وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری ارائه شده ولی از آن جا که بعضی از این محذورات مربوط به ملاک حکم و برخی مربوط به مبادی حکم و قسمی مربوط به خود خطاب و بعضی مربوط به لازم خطاب می باشند، بنابراین راه حل هایی که ارائه می شوند باید ناظر به آن جهات و متناسب با آن ها باشند، در حالی که آن چه در کلمات اصولیون مشاهده می شود غیر از این است و ما در پاسخ به این محذورات چهارگانه، چهار نوع پاسخ را مشاهده نمی کنیم بلکه برخی در مقام پاسخ به این محذورات، گاهی بین این جهات، تفکیک نکرده و به صورت کلّی پاسخ داده اند؛ مثلاً دربارۀ دو یا سه محذور، یک راه حل ارائه شده و در رابطه با محذور دیگر پاسخ دیگری داده اند؛ به عنوان مثال یکی از محذورات، لزوم القای در مفسده و تفویت مصلحت است؛ یعنی اگر شارع ما را به امارات ظنی متعبّد کند نتیجه اش آن است که به دست خود، ما را به سوی مفاسد سوق داده و باعث شده مصالح از ما فوت شود. با این که راه حل مشکل القای در مفسده و تفویت مصلحت با راه حل سایر محذورات تفاوت دارد اما این مطلب به روشنی در برخی کلمات تفکیک نشده و پاسخ ها و راه حل ها بدون رعایت این جهت مطرح شده اند، اگرچه برخی راه حل ها قابل

ص:123


1- (1) . تنقیح الأصول (امام خمینی)، ج 3، ص 86-94؛ تهذیب الأصول، ج 2، ص 372؛ معتمد الأصول، ج 1، ص 425؛ فوائد الأصول، ج 3، ص 105-112؛ أجود التقریرات، ج 2، ص 75-80؛ کفایة الأصول، ص 277-279.

تسرّی به محذورات دیگر نیز می باشند.

به هر حال بخشی از راه حل ها ناظر به رفع دو محذور از محذورات چهارگانه است؛ یعنی اجتماع حب و بغض و اجتماع اراده و کراهت که به مبادی حکم مربوط می باشند و هم چنین اجتماع مصلحت و مفسده که به ملاک حکم مربوط بوده و غیر از مسئلۀ القای در مفسده و تفویت مصلحت است؛ چون همان گونه که اشاره شد اجتماع مصلحت و مفسده به ملاک حکم مربوط می شود ولی القای در مفسده و تفویت مصلحت به لازم خطاب مربوط است. بخشی از راه حل ها نیز با تفکیک محذورات به صورت مستقل ارائه شده اند.

در راه حل های بعضی از بزرگان تفکیکی ملاحظه نمی شود تا معلوم گردد آنان دقیقاً درصدد حلّ کدام مشکل بوده بلکه به طور کلّی راه حل هایی برای اصل شبهۀ ابن قبه ارائه داده اند. در مقابل، عده ای دیگر مثل مرحوم آخوند، محقّق نائینی و امام رحمه الله بین این محذورات تفکیک کرده و برای بعضی از آن ها یک پاسخ و برای بعضی دیگر پاسخ دیگری داده اند.

شاید وجه این تفکیک در کلمات برخی و عدم تفکیک در کلمات برخی دیگر، به نوع نگاه آنان به حقیقت حکم یا مراتب آن بستگی داشته باشد، ولی این امر نمی تواند توجیه مناسبی برای عدم تفکیک بین این محذورات باشد.

به نظر ما بحث جمع حکم واقعی و ظاهری، انطباق کاملی با محذورات چهارگانه ای که بیان شد، دارد و به طور کلّی، جمع حکم واقعی و ظاهری به هر راه حلّی که در پاسخ به این محذورات چهارگانه ارائه شده، اطلاق می شود. پس بحث جمع حکم واقعی و ظاهری در واقع بحث از راه حل های مختلفِ ارائه شده برای مشکل اجتماع دو حکم واقعی و ظاهری، چه از حیث ملاک یا مبادی و چه از حیث خود خطاب یا لوازم خطاب می باشد.

ص:124

روشی که ما برای پاسخ دادن به این محذورات دنبال می کنیم آن است که در مرحلۀ اول پاسخ هایی را بیان می کنیم که به محذورات مربوط به خود حکم داده شده است؛ چه آن محذور به ملاک حکم مربوط باشد (مثل اجتماع مصلحت و مفسده) و چه به مبادی حکم مربوط باشد (مثل اجتماع حب و بغض و اراده و کراهت) و چه به خود خطاب و حکم مربوط باشد (مثل اجتماع مثلین یا ضدین). در مرحلۀ بعد به پاسخ هایی می پردازیم که به لازم خطاب مربوط است (مثل القای در مفسده یا تفویت مصلحت) و در ادامه، شبهۀ نقض غرض را نیز مستقلاً مورد بررسی قرار می دهیم.

ص:125

ص:126

فصل دوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری

اشاره

(با توجه به سه محذور ملاک، مبادی و خطاب)

ص:127

ص:128

گفتار اول: وجه اول (راه حل اول شیخ انصاری) و بررسی آن

وجه اول

شیخ انصاری رحمه الله چند راه حل برای جمع حکم واقعی و ظاهری بیان کرده است. اولین راه حل ایشان این است که مرتبۀ حکم ظاهری با مرتبۀ حکم واقعی اختلاف دارد و وجود دو حکم در دو مرتبۀ مختلف به طور هم زمان هیچ اشکالی ندارد.(1)

توضیح مطلب آن است که فرض کنید نماز جمعه در عصر غیبت واقعاً واجب است ولی از آن جا که مکلّف دلیل معتبری نیافته، در حکم نماز جمعه شک کرده و بر اساس دستور شارع که می فرماید: «لاتنقض الیقین بالشک» وجوب نماز جمعه را در عصر غیبت

ص:129


1- (1) . فرائد اصول، ج 1، ص 10-11 و ج 4، ص 11-12. البته برخی مثل مرحوم مشکینی این راه حل را به سید محمد اصفهانی نسبت داده اند، کفایة الأصول (با حواشی مشکینی)، ج 3، ص 183، حاشیه 139. مرحوم سید محمدجعفر جزائری در این رابطه می فرماید: «هذا جمع آخر بین الحکم الواقعی والظاهری قد ینسب إلی السید المحقّق المسدد السید محمد الأصفهانی قدس سره ویظهر أیضاً من کلمات الشیخ قدس سره فی أول مبحث البراءة وأول مبحث التعادل والتراجیح»؛ منتهی الدرایة، ج 4، ص 244، تعلیقه 3.

استصحاب می کند. این وجوب که مؤدای یک اصل عملی بوده و حکم ظاهری محسوب می شود از حکم واقعی (یعنی وجوبی که در لوح محفوظ برای نماز جمعه ثابت است) متأخّر است؛ چون وجوب ظاهری نماز جمعه با فرض شک در حکم واقعی آن ثابت است و این یعنی حکم ظاهری یک مرتبه از حکم واقعی متأخّر است. از طرف دیگر، شک در حکم واقعی متفرع بر وجود خود حکم واقعی است. پس حکم ظاهری به دو مرتبه از حکم واقعی متأخّر است؛ یعنی اول باید حکم واقعی ثابت باشد و در مرتبۀ بعد، در این حکم واقعی شک شود تا شخص بتواند آن را استصحاب کرده و در نتیجه، حکم ظاهری ثابت گردد. این بیان در رابطه با مؤدای اصول عملیه است.

در رابطه با مؤدای امارات نیز مطلب از همین قرار است؛ چون هنگامی به خبر واحد عادل به عنوان یک امارۀ معتبر رجوع می کنیم و زمانی خبر عادل به عنوان حکم ظاهری حجت است که نسبت به حکم واقعیِ ثابت در لوح محفوظ جاهل باشیم. پس حکم ظاهری مستفاد از خبر عادل (مثل وجوب نماز جمعه) به دو مرتبه از حکم واقعی آن متأخّر است؛ چون در موضوع حکم ظاهری مستفاد از اماره، جهل به حکم واقعی اخذ شده و جهل به حکم واقعی، متأخّر از خود حکم واقعی است.

نتیجه آن که اگر مرتبۀ دو حکم با هم مختلف باشند، اجتماع آن ها هیچ اشکالی نداشته و محالی لازم نمی آید. بنابراین، جمع حکم ظاهری و حکم واقعی ممکن است.

البته این راه حل، ناظر به محذور لزوم القای در مفسده و تفویت مصلحت نیست بلکه در صدد حل بقیۀ محذورات است. ایشان برای حل محذور لزوم القای در مفسده و تفویت مصلحت بیان دیگری دارد که در مباحث بعدی به آن خواهیم پرداخت.

بررسی وجه اول

مرحوم آخوند به راه حل مرحوم شیخ اشکال کرده و می فرماید: حکم ظاهری در تمام مراتبِ حکم واقعی ثابت نیست اما حکم واقعی در تمام مراتب حکم ظاهری ثابت

ص:130

می باشد؛(1) چون حکم واقعی، هم در حال جهل و هم در حال علم ثابت بوده اما حکم ظاهری فقط در حال جهل و شک ثابت است. پس می توان موردی را تصویر کرد که حکم واقعی و حکم ظاهری با هم جمع شده باشند.

توضیح مطلب این که با پیدایش حکم ظاهری، حکم واقعی از بین نمی رود؛ چون اگر حکم واقعی از بین برود تصویبِ محال پیش می آید؛ زیرا در این صورت باید بگوییم:

خداوند احکامی را جعل کرده که موقت می باشند؛ یعنی تا وقتی که اماره ای قائم نشده این احکام ثابت اند اما همین که اماره ای قائم شد، آن حکمِ مجعول از جانب خداوند از بین می رود و این همان تصویب محال است. پس با آمدن حکم ظاهری، حکم واقعی از بین نرفته و در لوح محفوظ ثابت است.

از طرف دیگر، حکم واقعی بین عالم و جاهل مشترک است و این بیانگر آن است که حکم واقعی در هر حال ثابت است، در حالی که حکم ظاهری در فرض جهل و شک نسبت به حکم واقعی ثابت می باشد. بنابراین، حکم واقعی در همۀ مراحل حکم ظاهری ثابت است ولی حکم ظاهری در همۀ مراحل حکم واقعی ثابت نیست.

پس می توان موردی را تصویر کرد که در آن حکم واقعی و ظاهری اجتماع کرده و آن موردی است که مکلّف به حکم واقعی جهل داشته باشد و لذا نسبت به شخص جاهل، هم حکم واقعی و هم حکم ظاهری ثابت است.

نتیجه این که راه حل مرحوم شیخ مشکل را به کلّی برطرف نمی کند و محذورات یاد شده، مثل محذور اجتماع ضدین، محذور اجتماع مصلحت و مفسده و محذور اجتماع اراده و کراهت هم چنان باقی می مانند.

اشکال مرحوم آخوند به راه حل مرحوم شیخ مورد بحث قرار گرفته و برخی آن را

ص:131


1- (1) . کفایة الأصول، ص 279.

پذیرفته(1) و بعضی دیگر آن را وارد نمی دانند.(2) به نظر ما این اشکال به مرحوم شیخ وارد است و نمی توان آن را به عنوان راه حلّی برای رفع محذور اجتماع مثلین یا ضدین و هم چنین شبهۀ نقض غرض کافی دانست.

ص:132


1- (1) . منتهی الدرایة، ج 4، ص 274.
2- (2) . کفایة الأصول (با حواشی مشکینی)، ج 3، ص 184، حاشیۀ شماره 139.

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل دوم شیخ انصاری) و بررسی آن

وجه دوم
اشاره

دومین راه حل شیخ انصاری این است که حکم ظاهری، فعلی ولی حکم واقعی، انشایی است. اگر به این ملتزم شدیم که حکم واقعی به مرحلۀ انشا مربوط بوده و حکم ظاهری به مرحلۀ فعلیت مربوط است آن گاه محذور اجتماع مثلین یا ضدین، محذور اجتماع اراده و کراهت و یا محذور اجتماع مصلحت و مفسده پیش نخواهد آمد؛ چون این محذورات فقط در صورتی پیش می آیند که حکم واقعی و ظاهری هر دو در مرحلۀ انشا و یا هر دو در مرحلۀ فعلیت باشند.

مرحوم شیخ در این راه حل که هم در امارات و هم در اصول عملیه جریان دارد می گوید: حکم واقعی، مرحلۀ اقتضا را پشت سر گذاشته(1) و به مرحلۀ انشا رسیده و در همان مرحله متوقف می شود؛ یعنی حکم واقعی توسط شارع جعل شده است ولی هنوز

ص:133


1- (1) . البته مرحوم شیخ قائل به مرتبه و مرحله ای به نام مرحلۀ اقتضا در بین مراتب حکم نیست بلکه این مرحوم آخوند است که مراتب حکم را چهار مرتبه می داند، از این رو، تعبیر به مرحلۀ اقتضا صرفاً برای توضیح کلام مرحوم شیخ است.

به مرحلۀ اجرا نرسیده و مکلّفین نمی توانند به آن عمل کنند. اما حکم ظاهری ضمن این که از مرحلۀ اقتضا و مرحلۀ انشا عبور کرده، به مرحلۀ فعلیت نیز رسیده است و مکلّفین می توانند بر طبق آن عمل کنند. پس، از حیث خود حکم، مشکلی برای اجرا وجود ندارد؛ مثلاً فرض کنید شارع وجوب را برای نماز جمعه در لوح محفوظ جعل کرده اما روایتی قائم می شود بر این که نماز جمعه در عصر غیبت حرام است. در این صورت، آن چه باید به آن عمل شود همان حکم ظاهری است که توسط اماره بیان شده و این امکان وجود ندارد که به وجوب نماز جمعه عمل شود؛ چون این وجوب از مرحلۀ انشا تجاوز نکرده و مکلّف از آن اطلاع ندارد و از این رو، قابل عمل کردن نیست؛ اما از آن جا که مکلّف نسبت به حکم ظاهری اطلاع پیدا کرده و این حکم به فعلیت رسیده است قابلیت عمل کردن را دارد.(1)

بررسی وجه دوم
اشاره

مرحوم آخوند به این راه حل دو اشکال کرده است.

اشکال اول

ابتدا لازم است مقدمه ای را بیان کرده و سپس به اصل اشکال بپردازیم. مقدمه این است که احکام شرعی در مرتبۀ اقتضا، وجوب تبعیت ندارند؛ چون در مرحلۀ اقتضا حکمی نیست تا از آن تبعیت شود. مرحلۀ انشا نیز وجوب تبعیت و امتثال ندارد. تنها پس از مرحلۀ فعلیت است که حکم قابلیت امتثال را پیدا می کند؛ چون تفاوت این دو مرحله در

ص:134


1- (1) . کفایة الأصول، ص 279. البته مرحوم آخوند، نامی از مرحوم شیخ نمی برد بلکه اصل راه حل را بیان می کند ولی محشین کفایه آن را به مرحوم شیخ نسبت داده اند. از کلمات شیخ نیز می توان استفاده کرد که چنین راه حلّی را ذکر کرده است. فرائد الأصول، ج 1، ص 144؛ «الثانی أن یکون الحکم الفعلی تابعا لهذه الأمارة بمعنی أن للّه فی کل واقعة حکما یشترک فیه العالم و الجاهل لو لا قیام الأمارة علی خلافه بحیث یکون قیام الأمارة المخالفة مانعاً عن فعلیة ذلک الحکم لکون مصلحة سلوک هذه الأمارة غالبة علی مصلحة الواقع. فالحکم الواقعی فعلی فی حق غیر الظان بخلافه و شأنی فی حقه بمعنی وجود المقتضی لذلک الحکم لو لا الظن علی خلافه».

آن است که مرحلۀ انشا، مرحلۀ جعل و تصویب قانون، ولی مرحلۀ فعلیت، مرحلۀ ابلاغ قانون به منظور اجرای آن است. پس تا وقتی که حکم واقعی از مرحلۀ انشا عبور نکرده و به مکلّفین ابلاغ نشده، وجوب امتثال و تبعیت نخواهد داشت.

با توجه به این مقدمه، اصل اشکال آن است که اگر فرضاً حکم واقعی نماز جمعه، وجوب بوده و حکم ظاهری آن نیز وجوب باشد در این صورت، طبق راه حل شیخ انصاری با قیام اماره، حکم واقعی نماز جمعه در مرحلۀ انشا باقی مانده و لزوم تبعیت و امتثال ندارد و حکمی که فعلی شده و وجوب امتثال پیدا کرده فقط حکم ظاهری است.

حال، لازمۀ این وجه آن است که لزوم امتثال و وجوب تبعیت حکم ظاهری نیز منتفی شود و چیزی که اماره بر آن قائم شده است وجوب امتثال نداشته باشد؛ به عبارت دیگر، لازمۀ بیان شیخ رحمه الله این است که رعایت اماره ای که بر وجوب نماز جمعه دلالت می کند، لازم نباشد؛ زیرا وقتی حکم واقعی به خاطر توقفش در مرحلۀ انشا، وجوب امتثال نداشته باشد لازم می آید که حکم ظاهری نیز که مماثل با حکم واقعی است لزوم امتثال نداشته باشد.(1)

سپس مرحوم آخوند، اشکالی را بیان نموده و پاسخ می دهد. اشکال این است که حکم واقعی تا زمانی که در مرحلۀ انشا است، لزوم امتثال ندارد اما وقتی با مؤدای اماره مطابق شد در این صورت، لزوم امتثال پیدا می کند؛ به عبارت دیگر، این اشکال در صورتی به مرحوم شیخ وارد است که حکم واقعی تنها بوده و چیز دیگری به آن ضمیمه نشود، اما اگر مؤدای اماره بر طبق حکم واقعی باشد در این صورت، حکم واقعی لزوم امتثال دارد. پس این مستشکل به دفاع از مرحوم شیخ و در برابر مرحوم آخوند

ص:135


1- (1) . کفایة الأصول، ص 278؛ «فانقدح بما ذکرنا أنه لا یلزم الالتزام بعدم کون الحکم الواقعی فی موارد الأصول و الأمارات فعلیا کی یشکل تارة بعدم لزوم الإتیان حینئذ بماقامت الأمارة علی وجوبه ضرورة عدم امتثال الأحکام الإنشائیة ما لم تصر فعلیة و لم تبلغ مرتبة البعث و الزجر و لزوم الإتیان به مما لا یحتاج إلی مزید بیان أو إقامة برهان».

می گوید: شما از یک نکته غفلت کرده اید و آن این که حکم واقعی ثابت در لوح محفوظ، مؤدای یک اماره واقع شده و بنابراین از مرحلۀ انشا خارج گردیده و دیگر نمی توان گفت لزوم امتثال ندارد.

این مطلب که واقع به تنهایی و هم چنین مؤدای اماره به تنهایی، لزوم امتثال ندارند مورد قبول است؛ چون واقع به تنهایی در مرحلۀ انشا است و هنوز به مکلّف ابلاغ نشده تا لزوم امتثال داشته باشد و حکم ظاهری هم اگر با واقع ارتباطی نداشته و طریق به سوی آن نباشد، لزوم امتثال ندارد. بنابراین آن چه که لزوم امتثال دارد واقع متصف به وصف مؤدای اماره است؛ یعنی مثلاً وجوب واقعی نماز جمعه که خداوند در لوح محفوظ ثبت کرده به وصف آن که مؤدای خبر زراره هم باشد، لزوم امتثال دارد. مرحوم آخوند می گوید: صحت این مطلب مبتنی بر این است که واقع و مؤدای اماره معلوم باشد؛ یعنی ما باید دو چیز را بدانیم: اولاً: واقع را بدانیم و ثانیا: ً بدانیم این واقع مؤدای اماره می باشد، در حالی که مشکل این است که واقع برای ما معلوم نیست؛ چون اگر معلوم بود دیگر سراغ اماره و ظنون نمی رفتیم. از طرف دیگر، اماره نیز واقع را حقیقتاً و وجداناً به ما نشان نمی دهد؛ به عنوان مثال وقتی زراره می گوید: « قال الصادق علیه السلام: صلوة الجُمُعَة واجبة » این گونه نیست که واقع برای ما وجداناً محرز شده و حقیقتاً آن را کشف کنیم و هیچ کس هم ادعا نکرده که با دلیل حجیت خبر واحد، واقع وجداناً احراز می شود.

بنابراین تنها یک راه برای درک واقع باقی می ماند و آن این که تعبّداً واقع را از دلیل حجیت خبر واحد احراز کنیم؛ یعنی وقتی شارع خبر واحد را برای ما حجت قرار داد و فرمود: «صدّق العادل» معنایش این است که بنا را بر این بگذار که آن چه را عادل به تو خبر می دهد همان واقع است.

مرحوم آخوند می فرماید: اگر بگوییم واقع به واسطۀ دلیل حجیت خبر واحد تعبّداً احراز می شود، کافی نیست؛ چرا که واقع با وصف مؤدای اماره بودن باید احراز شود که

ص:136

این از دلیل حجیت خبر واحد استفاده نمی شود بلکه دلیل حجیت خبر واحد فقط یک واقع تعبّدی برای ما درست می کند؛ یعنی به ما می گوید: تعبّداً بپذیرید که مؤدای خبر واحد، همان واقع است ولی همان طور که گفتیم این به تنهایی کافی نیست.(1)

خلاصه این که آن چه لزوم امتثال دارد واقع به وصف مؤدای اماره بودن است، نه واقع به تنهایی و نه مؤدای اماره به تنهایی. ثبوت واقع به وصف مؤدای اماره بودن، فرع آن است که اولاً: واقع احراز شود و ثانیاً: به وصف مؤدای اماره بودن احراز گردد، اما احراز این مطلب به وسیلۀ دلیل حجیت خبر واحد امکان ندارد؛ چون دلیل حجیت خبر واحد نمی تواند واقع را برای ما وجداناً و حقیقتاً احراز کند بلکه فقط واقع را تعبّداً آن هم بدون وصف مودای اماره بودن احراز می نماید.

به هرحال، اشکال مرحوم آخوند به راه حل شیخ انصاری رحمه الله این است که ایشان می خواهد از این راه که حکم واقعی، انشایی ولی حکم ظاهری، فعلی است مشکل تنافی حکم واقعی و ظاهری را حل کند، ولی لازمۀ این راه حل آن است که امتثال اماره ای که مطابق حکم واقعی است، واجب نباشد.

پاسخ محقّق اصفهانی به اشکال اول

محقّق اصفهانی می فرماید: اشکال مرحوم آخوند در صورتی وارد است که حکم واقعی، انشایی محض باشد، در حالی که ممکن نیست مراد از حکم انشایی در این جا انشایی محض باشد.

ایشان دربارۀ حکم انشایی سه احتمال می دهد:(2)

ص:137


1- (1) . همان - تعبیر مرحوم آخوند در جواب اشکال یاد شده این است: «لا یقال لا مجال لهذا الإشکال لو قیل بأنها کانت قبل أداء الأمارة إلیها إنشائیة لأنها بذلک تصیرفعلیة تبلغ تلک المرتبة. فإنه یقال لا یکاد یحرز بسبب قیام الأمارة المعتبرة علی حکم إنشائی لا حقیقة و لا تعبّدا إلا حکم إنشائی تعبّدا لا حکم إنشائی أدت إلیه الأمارة أما حقیقة فواضح و أما تعبّدا فلأن قصاری ما هو قضیة حجیة الأمارة کون مؤداها هو الواقع تعبّدا لا الواقع الذی أدت إلیه الأمارة فافهم».
2- (2) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 148، تعلیقه شماره 66.

احتمال اول: مراد شیخ از حکم واقعی، حکم انشایی محض باشد؛ به این معنا که مولا حکم را انشا کرده و هیچ غرض و داعی از این انشا نداشته است.

به نظر محقّق اصفهانی، این احتمال، محال و باطل است؛ چون این که مولا حکمی را بدون داعی و غرض جعل کند به این معنا است که یک فعل اختیاری را بدون اراده انجام دهد و چنین چیزی محال است؛ زیرا اراده بدون داعی محقّق نمی شود و صدور فعل اختیاری بدون اراده محال است. پس انشا به عنوان این که فعل اختیاری شارع است باید داعی داشته باشد. محقّق اصفهانی رحمه الله می فرماید: مرحوم آخوند تصوّر کرده که منظور مرحوم شیخ، حکم انشایی محض است. اگر این احتمال مراد باشد اشکال مرحوم آخوند وارد است، ولی مسئله آن است که این احتمال باطل است و امکان ندارد مولا حکمی را بدون داعی و غرض انشا کند.

احتمال دوم: مراد مرحوم شیخ از حکم انشایی، حکم انشایی محض نیست بلکه مراد، حکم انشایی است که به داعی و غرض جعل قانون یا امتحان و ارشاد مکلّف جعل شده باشد، نه به داعی جعل داعی و این که در مکلّفین و مخاطبین انگیزه ایجاد نموده و آن ها را بعث یا زجر کند؛ یعنی شارع حکم را جعل و انشا کرده اما غرض او از جعل حکم، فعلیت بعث و زجر نیست بلکه داعی و هدف او صرف جعل قانون یا ارشاد مکلّفین یا امتحان عباد می باشد که در این صورت، فعلیتِ آن به گونۀ فعلیت ارشاد، امتحان و جعل قانون است و فعلیت بعث و زجر در آن مطرح نیست.

تفاوت این احتمال با احتمال اول آن است که در احتمال پیشین هیچ داعی و غرضی بر حکم انشایی مترتّب نمی شد، حتی داعی جعل قانون که گفتیم محال است ولی طبق این احتمال، شارع، حکم انشایی را به داعی و غرض جعل قانون یا ارشاد و امتحان مکلّفین جعل کرده است.

این احتمال به نظر محقّق اصفهانی رحمه الله اگرچه امکان دارد ولی بر طبق آن، محذوری

ص:138

که مرحوم آخوند بیان نمود (یعنی عدم لزوم امتثالِ «ما قامت علیه الامارة» در فرضی که حکم واقعی، انشایی باشد) پیش نمی آید؛ چون بر اساس این احتمال، قصد و داعی مولا اصلاً امتثال حکم توسط مکلّفین نبوده و از این رو، محذور عدم امتثالِ «ما قامت علیه الامارة» معنا پیدا نخواهد کرد.

احتمال سوم: حکم انشایی، داعی و غرض دارد و داعی آن بعث و زجر است.

محتمل است مراد شیخ رحمه الله که گفت: احکام واقعی انشایی اند، این باشد که احکام به داعی جعل داعی و این که مکلّفین برای انجام حکم یا ترک آن تحریک شوند انشا شده اند ولی هنوز به فعلیت نرسیده اند؛ چون اگرچه حکم توسط شارع به داعی بعث و زجر انشا شده اما در واقع، موجب بعث و زجر نیست؛ چون زمانی بعث و زجر در مکلّف محقّق می شود که حکم به او ابلاغ شده باشد؛ یعنی بعث و زجر فعلیِ مکلّف متوقف بر وصول تکلیف به عبد است و وصول تکلیف به عبد ربطی به مولا ندارد؛ چرا که مولا حکم را جعل کرده و هدف او ایجاد انگیزه و تحریک مکلّفین بوده است؛ به عبارت دیگر، بعث و زجر موجود در این حکم انشایی، بعث و زجر به حمل شایع نیست تا خودِ حکم موجب بعث و زجر فعلی شود بلکه پس از وصول به مکلّف موجب بعث و زجر می گردد. در نتیجه، محذوری که مرحوم آخوند مطرح کرده است مبنی بر این که لازمۀ انشایی بودن حکم واقعی، عدم لزوم امتثال «ما قامت علیه الامارة» می باشد، پیش نمی آید؛ چون حکم در این مرحله لزوم امتثال ندارد؛ زیرا به مکلّف واصل نشده است.

خلاصه این که اشکال محقّق اصفهانی به مرحوم آخوند این است که در میان این سه احتمال، احتمال اول که ظاهر کلام مرحوم شیخ مطابق با آن است، محال می باشد و دو احتمال دیگر اگرچه ممکن می باشند ولی مستلزم محذور بیان شده در کلام محقّق خراسانی نیستند. نتیجه آن که اشکال اول مرحوم آخوند به راه حل دوم مرحوم شیخ انصاری برای جمع حکم واقعی و ظاهری وارد نمی باشد.

ص:139

اشکال دوم

مرحوم آخوند اشکال دیگری را به راه حل دوم شیخ انصاری رحمه الله ایراد می کند. پیش از بیان اصل اشکال، دو مطلب را از باب مقدمه یادآور می شویم.

مطلب اول:

در بحث امتناع اجتماع ضدین و متنافیین، این مسئله مسلّم است که قطع به اجتماع ضدین ممتنع است؛ یعنی انسان نمی تواند یقین پیدا کند که دو ضدّ (مثل سفیدی و سیاهی) می توانند با هم جمع شوند. اما آیا احتمال اجتماع ضدین نیز ممتنع است؟ در این باره گفته اند: احتمال اجتماع ضدین همانند قطع به اجتماع ضدین ممتنع می باشد؛ یعنی همان طور که نمی توان به اجتماع دو ضدّ در معروض واحد قطع پیدا کرد، هم چنین احتمال اجتماع دو ضدّ (مثل سیاهی و سفیدی) در معروض واحد ممتنع است؛ به عبارت دیگر، چیزی که محال و ممتنع است باید مقطوع العدم باشد. بنابراین همان گونه که قطع به وجودِ محال، ممتنع است احتمال وجودِ محال نیز ممتنع است.

مطلب دوم:

رجوع به اصل و اماره در صورتی صحیح است که نسبت به حکم فعلی، جهل یا شک داشته باشیم. از این رو، جهل و شک در حکم اقتضایی و هم چنین جهل و شک در حکم انشایی، مجوّز رجوع به اصل و اماره نیست.

به عنوان مثال، اگر فرض کنیم حکم واقعی نماز جمعه را نمی دانیم ولی احتمال می دهیم که حکم واقعی آن حرمت باشد در این صورت اگر این حرمت احتمالی، انشایی بوده و در حرمت انشایی نماز جمعه جهل داشته باشیم آن گاه جهل ما نسبت به آن اثری ندارد؛ به این معنا که نمی توانیم به اماره رجوع کنیم بلکه فقط در صورتی می توان به اماره رجوع کرد که در حرمت فعلی آن، شک یا جهل داشته باشیم. در مورد اصل عملی نیز وضعیت به همین صورت است؛ به عنوان مثال، در جایی که احتمال می دهیم شرب تتن در واقع حرام است، اگر جهل ما در حرمت انشایی شرب تتن باشد در این صورت، جهل ما نسبت به حکم واقعی اثری ندارد؛ یعنی نمی توانیم به اصل عملی

ص:140

رجوع کنیم، بر خلاف جایی که شک یا جهل ما در حرمت فعلی آن باشد که در این صورت می توان به اصل عملی رجوع کرد. پس رجوع به اصل یا اماره فقط در صورتی است که در حکم فعلی، شک یا جهل داشته باشیم.

بیان اشکال:

وقتی احتمال می دهیم که نماز جمعه یا شرب تتن حرام باشد (حرمت محتمل) و از طرف دیگر، اماره یا اصل برای ما حکمی را ثابت کند در این صورت، پرسش این است که چگونه بین حرمت فعلی نماز جمعه که از طریق اماره به دست آمده با حرمت احتمالی نماز جمعه (احتمال اجتماع مثلین) یا وجوب احتمالی نماز جمعه (احتمال اجتماع ضدین) جمع می شود؟ هم چنین چگونه بین حرمت فعلی شرب تتن که از طریق اصل عملی به دست آمده با حرمت احتمالی شرب تتن (احتمال اجتماع مثلین) یا حلیت احتمالی شرب تتن (احتمال اجتماع ضدین) جمع می شود؟ حرمت فعلی نماز جمعه با وجوب احتمالی نماز جمعه و هم چنین حرمت فعلی شرب تتن با حلیت احتمالی شرب تتن، قابل جمع نیست؛ چون همان گونه که در مطلب اول گفته شد: در امتناع اجتماع ضدین، میان صورت قطع و صورت احتمال تفاوتی وجود ندارد؛ یعنی حتی نمی توان احتمال داد که حرمت فعلی با وجوب (مؤدای اماره) جمع شود یا حرمت فعلی با حلیت (مؤدای اصل عملی) جمع گردد؛ چون از دو حال خارج نیست: یا آن حرمت احتمالی به مرحلۀ فعلیت رسیده یا هم چنان در مرحلۀ انشا باقی مانده است. در صورت دوم، مشکل عدم جواز رجوع به اماره و اصل عملی وجود دارد؛ یعنی چون حرمت، فعلی نشده است نمی توان در فرض شک و جهل، به اماره یا اصل عملی رجوع نمود، اما در صورت اول که حرمت احتمالی به مرحلۀ فعلیت رسیده، گرچه می توان به اصل یا اماره رجوع کرد، ولی مشکل این است که احتمال اجتماع ضدین و متنافیین وجود دارد و احتمال اجتماع ضدین و متنافیین مثل صورت قطع و یقین به اجتماع ضدین و متنافیین، محال و ممتنع می باشد، پس التزام به این که حکم واقعی، انشایی و حکم ظاهری، فعلی

ص:141

است مشکل را حل نمی کند.(1)

ممکن است به این سخن مرحوم آخوند اشکال شود که اگر مسئلۀ احتمال فعلیتِ واقع مطرح گردد آن گاه به راه حل مختار خود ایشان نیز آسیب می زند؛ زیرا مرحوم آخوند سه وجه جمع برای اجتماع حکم واقعی و ظاهری بیان نموده و در بین این سه وجه، وجه سوم از بقیه دقیق تر است که در آینده به آن ها اشاره خواهیم کرد. محصّل راه حل سوم مرحوم آخوند این است که حکم واقعی از جهتی فعلی است ولی حکم ظاهری از جمیع جهات فعلی است؛ یعنی فعلیت حکم واقعی، مطلق و تام نیست اما فعلیت حکم ظاهری، مطلق و تام است. مستشکل می گوید: محذور احتمال اجتماع ضدین و متنافیین حتی بر طبق وجه جمع مورد نظر مرحوم آخوند نیز باقی است. از این رو، اگر احتمال اجتماع ضدین و متنافیین، به راه حل مرحوم شیخ مضرّ باشد به راه حل مرحوم آخوند نیز ضرر می رساند و هر پاسخی که در مورد راه حل مرحوم آخوند به این محذور داده شود، در مورد راه حل مرحوم شیخ نیز داده می شود. پس محذوری که مرحوم آخوند بیان نمود فقط شامل راه حل شیخ نمی شود بلکه راه حل خود ایشان را نیز با مشکل مواجه می کند.(2)

محقّق اصفهانی می فرماید: این احتمال به وجه جمع مرحوم آخوند هیچ ضرری نمی زند.(3)

بررسی این که آیا احتمال فعلیت واقع، به راه حل مرحوم آخوند ضرر می زند یا نه، بحثی گسترده است که برای پرهیز از طولانی شدن کلام فعلاً به آن نمی پردازیم و هنگام بیان راه حل های مرحوم آخوند به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت. با این حال می گوییم: بر فرض که این اشکال، متوجه مرحوم آخوند نیز باشد امّا نهایت آن است که

ص:142


1- (1) . کفایة الأصول، ص 279.
2- (2) . منتهی الدرایة، ج 4، ص 242؛ حقائق الأصول، ج 2، ص 75.
3- (3) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 149-150.

دامنۀ اشکال را گسترش می دهد. پس به نظر می رسد اشکال دوم مرحوم آخوند به شیخ انصاری رحمه الله به قوت خود باقی است.

اشکال سوم

محقّق نائینی نیز به راه حل دوم شیخ انصاری اشکال کرده و می گوید: این که مرحوم شیخ برای حل مشکل گفته است: «حکم واقعی، انشایی است ولی حکم ظاهری، فعلی است» در صورتی قابل قبول است که حکم انشایی داشته باشیم، در حالی که اساساً چنین حکمی وجود ندارد تا حکم واقعی را بر آن حمل کنیم. آن چه وجود دارد «انشاءُ الحکم» است نه «الحکمُ الإنشایی».

منظور از «انشاء الحکم» این است که حکمی به نحو قضیۀ حقیقیه برای موضوعی که تمام قیود و شرایطِ فرضی آن تحقّق دارد، جعل شود و معنای «فعلیة الحکم» این است که همۀ قیود و شرایط موضوع آن محقّق شده و موانع آن نیز مرتفع گشته است که در این صورت، حکم فعلی می شود. محقّق نائینی می گوید: برای فعلیت حکم، معنایی غیر از این معقول نیست.

تفاوت نظر محقّق نائینی با مشهور در مورد فعلیت این است که مشهور می گویند:

درست است که مثلاً استطاعت، قید و شرطی از شرایط وجوب حج است اما قبل از تحقّق این شرط، حج وجوب دارد ولی وجوب آن انشایی است و زمانی فعلی می شود که استطاعت برای مکلّف حاصل شود. اما محقّق نائینی معتقد است در این موارد، پیش از تحقّق استطاعت اصلاً وجوبی برای حج حتی به گونۀ انشایی هم نیست. به نظر ایشان اگر فرض شود که در واقع، وجوب حج مقیّد به کسی شده که امارۀ بر خلاف در نزد او قائم نشده باشد آن گاه برای کسی که امارۀ بر خلاف نزد او قائم شده حج واجب نیست و تکلیف به حج در حق او انشا نشده و حال او مثل حال غیر مستطیع است.

محصّل فرمایش محقّق نائینی این است که اساساً بحث جمع حکم واقعی و ظاهری

ص:143

مربوط به مرحلۀ بعد از تحقّق موضوع حکم واقعی با همۀ شرایط و قیود آن است؛ چون قبل از تحقّق موضوع، حکمی نیست تا بر حکم انشایی حمل شده و گفته شود: حکمِ واقعی، انشایی ولی حکم ظاهری، فعلی است و به طور خلاصه، در مورد قیام اماره بر خلاف، یا موضوع حکم واقعی محقّق است یا محقّق نیست. اگر محقّق باشد لازم می آید که حکم، فعلی شده باشد که در این صورت، اشکال تضاد برمی گردد و اگر محقّق نشده باشد، اساساً حکمی در واقع نیست تا مشکل پیش آید و به جواب نیاز داشته باشد.(1)

پاسخ به اشکال سوم

این که محقّق نائینی حکم انشایی را انکار کرده محل اشکال است؛ زیرا از آن جا که شارع، رئیس عقلا است بنابراین در قانون گذاری طبق روش عقلا عمل می کند. ما وقتی در مسئلۀ قانون گذاری به عقلا مراجعه می کنیم می بینیم عقلا بین جعل قانون و ابلاغ و اجرای آن تفکیک کرده اند؛ به این بیان که گاهی قانون را جعل می کنند ولی اجرای آن را به مصلحت نمی دانند که در این صورت قانون به نحو کلّی باقی مانده و اجرای آن منوط به تحقّق شرایط و قیودی است که در موضوع حکم اخذ شده است. پس در واقع، از نگاه عقلا، تحقّق شرایط و قیود به جعل قانون ارتباطی ندارد بلکه به اجرای آن مربوط می شود.

اشتباه محقّق نائینی در این است که شرایط و قیود را روی موضوع قانون برده در حالی که طبق روش عقلا، تحقّق قیود و شرایط به اجرای قانون مربوط است نه موضوع آن. شارع از همین روش در تشریع احکام استفاده کرده است؛ یعنی ابتدا حکم را جعل نموده و بعد از جعل، حکم موجود می شود. حال اگر برای این حکم در بعضی موارد، شرایط و قیودی ذکر می شود مربوط به اجرای قانون است و ربطی به مرحلۀ جعل حکم

ص:144


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 103-104.

ندارد. پس این که محقّق نائینی فرمود: «ما حکمی به نام حکم انشایی نداریم» قابل قبول نبوده و اشکال ایشان به مرحوم شیخ وارد نیست.

اشکال چهارم

راه حل مرحوم شیخ برای جمع حکم واقعی و ظاهری، مستلزم یک تالی فاسد است و آن این که اگر بگوییم: حکم واقعی، انشایی ولی حکم ظاهری، فعلی است لازمه اش این است که مسئلۀ اشتراک احکام بین عالم و جاهل به احکام انشایی منحصر گردد در حالی که مشهور این است که مسئلۀ اشتراک احکام بین عالم و جاهل - که هم مستفاد از روایات است و هم فقها و علما آن را پذیرفته اند - به حکم واقعی فعلی مربوط می باشد.

پاسخ به اشکال چهارم

با توجه به مطالبی که در پاسخ اشکال محقّق نائینی بیان نمودیم، معلوم می شود این اشکال وارد نیست؛ چون اگر گفتیم: شارع همانند تمام عقلا ابتدا قانون را جعل کرده و سپس نوبت به اجرای آن می رسد و به عبارت دیگر، به تفکیک میان مرحلۀ جعل قانون و مرحلۀ اجرای قانون قائل شدیم در این صورت، شارع و قانون گذار هنگام جعل و تشریع قانون اصلاً به قیود و شرایطِ مربوط به آن توجهی ندارد؛ یعنی قانون را برای همه جعل می کند و به خصوصیات موضوع کاری ندارد. با عنایت به این مطلب، روشن می شود که اشتراک عالم و جاهل در احکام انشایی هیچ مشکل و محذوری در پی نداشته و اشتراک در احکام فعلی را نفی نمی کند. همین که قانون و حکم به عنوان یک اعتبار عقلایی این قابلیت را داشته باشد که با تحقّق برخی مقدمات، اجرایی و فعلی شود، کافی است. پس به نظر ما این اشکال بر مرحوم شیخ وارد نیست.

با توجه به مجموع مطالب مطرح شده، این نتیجه به دست می آید که وجه دوم مرحوم شیخ نیز برای جمع حکم واقعی و ظاهری، قابل قبول نمی باشد.

ص:145

گفتنی است مرحوم شیخ راه حل دیگری نیز برای جمع حکم واقعی و ظاهری ارائه کرده(1) ولی چون این راه حل به محذور القای در مفسده و تفویت مصلحت مربوط می باشد مستقلاً در بخش راه حل های مربوط به این محذور مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

ص:146


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 114-115.

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل اول محقّق خراسانی) و بررسی آن

وجه سوم
اشاره

این راه حل بر مبنای خود مرحوم آخوند در باب حجیت مبتنی است که می گوید:

حجیت یکی از احکام وضعی است که قابلیت جعل مستقل دارد و به دنبال هیچ حکم تکلیفی و حکم ظاهری جعل نمی شود تا کسی بگوید: اجتماع متضادین یا متماثلین لازم می آید.

به نظر مرحوم آخوند، مجعول در موارد تعبّد به اماره یک حکم شرعی تکلیفی نیست بلکه آن چه را که شارع در موارد طرق و امارات جعل نموده، حجیت است که اثر آن تنجیز و تعذیر می باشد؛ یعنی اگر اماره مطابق با واقع باشد واقع را در حق مکلّف منجّز نموده و گریبان او را می گیرد و اگر مخالف با واقع باشد، مکلّف نسبت به مخالفتش با واقع فقط معذور است و حکمی وجود ندارد تا گریبان او را بگیرد؛(1) مثلاً اگر نماز جمعه به حسب واقع واجب باشد و از طرفی، خبر واحدی قائم شود مبنی بر این که نماز

ص:147


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277.

جمعه در عصر غیبت واجب است در این صورت، دو حکم نداریم که یکی واقعی و دیگری ظاهری باشد بلکه شارع فقط برای این خبر، حجیت را جعل نموده و اثر جعل حجیت از طرف شارع آن است که اگر این خبر مطابق با واقع شد، همان حکم واقعیِ وجوب نماز جمعه متوجه مکلّف می شود. هم چنین اگر خبر واحد بر حرمت نماز جمعه قائم شده باشد، معنایش این نیست که به واسطۀ این خبر، حکم دیگری به نام حکم ظاهری تحت عنوان حرمت جعل می شود بلکه به این معنا است که اگر مکلّف با استناد به این خبر، نماز جمعه را ترک نمود، به خاطر مخالفتش با واقع معذور بوده و عقاب نمی شود.

پس اصل مدعای مرحوم آخوند این است که در مورد امارات، حکم ظاهری وجود ندارد تا محذور اجتماع مصلحت و مفسده و هم چنین اجتماع اراده و کراهت و نیز اجتماع حب و بغض و طلب ضدین تحقق یافته و لازم باشد بین حکم واقعی و ظاهری جمع کنیم.

همان گونه که پیش از این گفته شد، مرحوم آخوند سه محذور را برای تعبّد به ظن مطرح نموده که عبارتند از: 1. اجتماع مثلین و ضدین، اجتماع مصلحت و مفسده و اجتماع حب و بغض یا اراده و کراهت که ایشان همۀ آن ها را تحت عنوان یک محذور بیان کرد. 2. طلب ضدین. 3. القای در مفسده و تفویت مصلحت. باید توجه داشت که با راه حل اول ایشان، محذور اول و محذور دوم برطرف می شود.

مرحوم آخوند دربارۀ محذور سوم یعنی القای در مفسده و تفویت مصلحت می گوید: مصلحتی که در تعبّد به ظن است بر مفسدۀ تفویت مصلحت یا القای در مفسده غلبه دارد که در مباحث بعدی به طور مستقل به آن اشاره خواهیم کرد؛ چون ماهیت این محذور با ماهیت سایر محذورات تفاوت دارد.

پس اولین راه حلی که مرحوم آخوند برای جمع حکم واقعی و ظاهری بیان کرده این است که ما اساساً حکمی به نام حکم ظاهری نداریم.

ص:148

بررسی وجه سوم
اشاره

پیش از آن که به بررسی این وجه بپردازیم، لازم است به نکته ای اشاره کنیم و آن این که کلام مرحوم آخوند یک بُعد سلبی و یک بُعد ایجابی دارد.

بُعد سلبی کلام ایشان آن است که مجعول در موارد تعبّد به اماره، حکم شرعی تکلیفی نیست. البته این سخن در خصوص امارات مطرح شده نه دربارۀ اصول عملیه، اگرچه محذور تنافی حکم واقعی و ظاهری، هم در موارد امارات و هم در موارد اصول عملیه جاری بوده و به حکم ظاهریِ مؤدای امارات اختصاص ندارد.

دربارۀ جنبۀ ایجابی و این که چه چیزی مجعول است، اختلاف وجود دارد که از عبارات خود مرحوم آخوند ناشی شده است. گرچه دیگران نیز در تفسیرها و استظهاراتی که از کلام مرحوم آخوند ارائه داده اند به این اختلاف دامن زده اند اما منشأ این اختلاف، عبارات خود ایشان است. عبارت مرحوم آخوند در بحث تعبّد به امارات ظنی چنین است:

«یترتَّب علیه التّنجیز والتّعذیر؛ لأنّ التّعبد بطریق غیر علمی إنّما هو بجعل حجّیته والحجّیة المجعولة غیر مستتبعة لإنشاء أحکام تکلیفیة».(1)مقصود این است که مجعول در باب امارات ظنی حجیت است که اثر آن، معذّریت

و منجّزیت بوده و هیچ حکم تکلیفی در کار نیست. هر چه هست همین حجیت است. با این حال، از بعضی عبارات ایشان در بحث أصالة الاحتیاط و مباحث دیگر استفاده می شود که آن چه جعل شده خود معذّریت و منجّزیت است.(2)

این که گفته شود: «مجعول در موارد طرق و امارات، حجیت بوده و معذّریت و منجّزیت اثر آن است» با این که گفته شود: «مجعول، خود معذّریت و منجّزیت بوده و

ص:149


1- (1) . همان.
2- (2) . شاید بتوان این مطلب را از عبارات ایشان در صفحات 347 و 405 و 466 و 469 و 478 کتاب کفایة الأصول استفاده نمود.

حجیت اثر آن است» تفاوت دارد. پس این اختلاف در عبارت مرحوم آخوند وجود داشته و باید در جای خود مورد بررسی قرار گیرد. ما در این مقام، عبارت مرحوم آخوند را که فرمود: «در موارد طرق و امارات، حکم ظاهری جعل نشده بلکه آن چه جعل شده حجیت است و منجّزیت و معذّریت اثر آن می باشد»، اخذ می کنیم.

اشکال اول

محقّق نائینی دربارۀ «مجعول» که در کلام مرحوم آخوند آمده است، می گوید: ممکن است گفته شود: مجعول، منجّزیت است و ممکن است گفته شود: مجعول چیزی است که منجّزیت اثر آن می باشد.

احتمال اول: مجعول را منجّزیت بدانیم؛ یعنی وقتی اماره از طرف شارع معتبر دانسته شد، به این معنا است که اماره منجّز است.

این احتمال محال است؛ چون معنای تنجّز اماره این است که اگر مطابق با واقع باشد ولی مکلّف با آن مخالفت نماید باید به خاطر مخالفت با واقع عقاب شود، در حالی که عقاب او عقلاً قبیح است؛ چون نسبت به واقع علم نداشته و از این رو با اماره مخالفت کرده است. پس منجّزیت در حقیقت فرع ثبوت واقع است و در صورتی می توان کسی را بر مخالفت واقع عقاب کرد که واقع را بداند. اگر شارع بخواهد مکلّفی را که از واقع اطلاع ندارد، عقاب کند مرتکب قبیح شده است؛ چون عقاب بلا بیان است.

اگر این مورد را استثنا کرده و بگویید: عقاب بلا بیان قبیح است مگر در موارد طرق و امارات، معنایش این است که در حکم عقل تخصیص راه یابد، در حالی که حکم عقل تخصیص بردار نیست.

خلاصه آن که اگر منظور مرحوم آخوند این باشد که مجعول در باب امارات، منجّزیت است چنین سخنی یا موجب انکار قاعدۀ عقلی قبح عقاب بلا بیان و یا مستلزم تخصیص آن خواهد شد در حالی که هر دو محال است؛ چون احکام عقلی نه قابل

ص:150

انکارند و نه قابل تخصیص.

احتمال دوم: مجعول را چیزی بدانیم که منجّزیت اثر آن است. در این صورت، راه حل مرحوم آخوند به همان راه حل ما مبنی بر این که مجعول، وسطیّت در اثبات و یا طریقیت و یا وصول است برمی گردد.

البته ظاهر عبارت مرحوم آخوند این است که مجعول، یا منجّزیت و یا حجیت است و این که مرحوم نائینی تعبیر حجیت را به کار نمی برد شاید به این جهت باشد که می خواهد کلام مرحوم آخوند را به آن چه خود بیان کرده، برگرداند.

محصّل اشکال محقّق نائینی این است که اگر مجعول، منجّزیت باشد مستلزم محال خواهد بود و اگر مجعول، چیزی است که منجّزیت، اثر آن می باشد در این صورت به همان راه حلی که ما ارائه داده ایم، رجوع می کند.(1)

اشکال دوم

نظیر اشکال اول را محقّق اصفهانی به مرحوم آخوند وارد کرده است. محقّق اصفهانی معتقد است اگر مجعول، منجّزیت باشد مستلزم دور بوده و از این رو، محال است. ایشان در ابتدا منجّزیت را به استحقاق عقاب تفسیر کرده و می گوید: این که گفته می شود شارع، خبر واحد را منجّز قرار داده به این معنا است که به واسطۀ این خبر استحقاق عقاب پیدا می شود. از طرفی استحقاق عقاب فرع بر آن است که تکلیفی که حجتی بر آن قائم شده وجود داشته باشد و سپس با آن مخالفت گردد. پس منجّزیت بر حجیت متوقف است.

حال اگر قرار باشد حجیت به دنبال جعل منجّزیت مترتّب شود، دور لازم می آید؛ چون

ص:151


1- (1) . أجود التقریرات، ج 2، ص 76؛ «وممّا ذکرناه من ان المجعول فی باب الأمارات إنما هی نفس صفة المحرزیة و الوسطیة فی الإثبات و... یظهر لک فساد ما أفاده المحقّق صاحب الکفایة قدس سره من کون المجعول نفس المنجّزیة و المعذّریة من دون اعتبار صفة أخری فی البین فإن المنجّزیة و المعذّریة من الأحکام العقلیة الصرفة المترتّبة علی وصول الحکم و عدمه فمن دون اعتبار صفة المحرزیة و الوسطیة فی الإثبات کیف یمکن ترتّبها علی وجود الأمارة و مع اعتبارها یکون ترتّبها قهریا غیر قابل للجعل الشرعی».

وقتی می گوییم: اماره منجّز می شود اثرش آن است که حجت می شود. بنابراین از یک طرف، منجّزیت بر حجیت متوقف گشته و از طرف دیگر، حجیت نیز بر منجّزیت متوقف شده است و این همان دور باطل است.(1)

محصّل اشکال اول و دوم

محصّل اشکال محقّق نائینی و محقّق اصفهانی این است که: جعل منجّزیت مستلزم امر محال است، با این تفاوت که آن امر محال در کلام محقّق نائینی انکار حکم عقلی و یا تخصیص آن و در کلام محقّق اصفهانی مشکل دور است.

پاسخ اشکال اول و دوم

صاحب منتقی الأصول، هم طبق مبنای مشهور و هم طبق مبنای خویش به کلام محقّق نائینی و محقّق اصفهانی پاسخ داده است.(2) پیش از آن که به این پاسخ بپردازیم، لازم است به مبنای ایشان و اختلافی که با مشهور دربارۀ مسئلۀ عقاب دارد، اشاره کنیم.

در مورد عقاب، این بحث مطرح شده است که آیا عقل به استحقاق عقاب حکم می کند یا عقلا چنین حکمی دارند و یا آن که این امر به دست شارع است؟ مشهور می گویند: حکم به استحقاق عقاب یک حکم عقلی است و شارع به هیچ عنوان در اصل حکم دخالتی ندارد بلکه فقط به بیان حدود عقاب و مجازات در دنیا یا آخرت می پردازد. در مقابل مشهور، صاحب منتقی الأصول معتقد است: حکم به استحقاق عقاب، نه به دست عقل و نه به دست عقلا است بلکه به دست شارع می باشد؛ یعنی شارع، دستور را صادر و در پی آن می گوید: اگر از دستور سرپیچی کنید عقاب می شوید؛ با این تفاوت که گاهی به صورت کلّی می گوید: مخالفت با دستور الهی مجازات دارد و گاهی علاوه بر بیان اصل عقاب، مقدار و اندازۀ مجازات را نیز بیان می کند؛ یعنی هم بیان اصل

ص:152


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 3، ص 125.
2- (2) . منتقی الأصول، ج 4، ص 148.

عقاب و هم بیان حد عقاب به دست شارع است.

حال با توجه به این مطلب، پاسخ ایشان را به اشکال اول و دوم نقل می کنیم.

وی طبق مبنای خود به محقّق نائینی چنین پاسخ داده است:

اگر مسئلۀ عقاب، دایر مدار دلیل شرعی باشد و دلیل شرعی دلالت کند بر این که نسبت به ترک واقع، عقاب مترتّب می شود، چه مکلّف بدان عالم باشد و چه نباشد و چه حجتی بر آن قائم شده باشد و چه نشده باشد، در این صورت عقاب به واسطۀ مخالفت با واقع قبیح نیست؛ چون اصل حکم عقلی قبح عقاب بلا بیان محل اشکال است. پس اشکال محقّق نائینی طبق این مبنا وارد نیست.

پاسخ ایشان طبق همین مبنا به محقّق اصفهانی چنین است:

اگر مسئلۀ عقاب را دایر مدار دلیل شرعی دانستیم آن گاه عقاب بر قیام حجت متفرع نبوده و دور لازم نمی آید؛ چون به نظر محقّق اصفهانی منجّزیت به معنای استحقاق عقاب است و استحقاق عقاب فرع وجود تکلیفی است که حجتی بر آن قائم شده باشد؛ یعنی منجّزیت، فرع حجیت و متوقف بر آن است و از طرف دیگر، حجیت بر منجّزیت متوقف شده است و در این جا است که اشکال دور پیش می آید. امّا این اشکال زمانی وارد است که مسئلۀ عقاب را دایر مدار دلیل عقل یعنی همان قبح عقاب بلا بیان بدانیم، در حالی که ما می گوییم: مسئلۀ عقاب، دایر مدار دلیل شرعی است و در این صورت، عقاب، متفرع و متوقف بر حجیت نیست تا دور لازم بیاید.

وی هم چنین به محقّق نائینی طبق مبنای مشهور نیز پاسخ داده و می گوید:

به نظر محقّق نائینی اگر بگوییم: شارع منجّزیت را جعل کرده، مستلزم انکار قاعدۀ عقلی قبح عقاب بلا بیان یا تخصیص این قاعدۀ عقلی است و چنین چیزی محال می باشد، در حالی که اگر گفته شود: شارع در فرض قیام اماره برای مخالفت با واقع، عقاب قرار داده، همین مقدار برای بیان کافی است؛ به عبارت دیگر، جعل منجّزیت از سوی شارع

ص:153

برای اماره بیان محسوب می شود و در نتیجه، موضوع قاعدۀ عقلی قبح عقاب بلا بیان از بین می رود و در این وضعیت، انکار یا تخصیص قاعدۀ عقلی لازم نمی آید.

پاسخ صاحب منتقی الأصول به محقّق اصفهانی طبق مبنای مشهور این است که جعل منجّزیت بر جعل حجیت قبل از آن متوقف نمی باشد؛ چون خود این منجّزیت کاشف از حجیت و اعتبار است. پس این گونه نیست که منجّزیت بر حجیت متوقف بوده و حجیت نیز بر منجّزیت متوقف باشد تا دور لازم آید.

با آن که اصل مبنای ایشان در باب عقاب محل اشکال است ولی به نظر می رسد این اشکال بر محقّق نائینی و محقّق اصفهانی طبق مبنای مشهور وارد است.

اشکال سوم

چنان که دانسته شد، محقّق نائینی و محقّق اصفهانی نسبت به راه حل اول مرحوم آخوند دو اشکال مطرح نمودند که آن ها را بیان کرده و پاسخ بعضی از بزرگان را به این دو اشکال ارائه نمودیم. پس تا این جا راه حل مرحوم آخوند مبتلا به مشکل نیست اما به نظر می رسد اشکالاتی بر ایشان وارد است که اگر این اشکالات پذیرفته شوند این وجه نیز قابل اعتماد نخواهد بود.

توضیح آن که نظر مرحوم آخوند در این راه حل بر انکار حکم ظاهری استوار شده است؛ یعنی به اعتقاد ایشان، غیر از حکم واقعی حکم دیگری به نام حکم ظاهری وجود ندارد تا محذورات یاد شده مطرح شوند؛ به عبارت دیگر ایشان فرمود: در موارد مطابقت اماره با واقع فقط یک حکم داریم که گریبان مکلّف را می گیرد و آن، همان حکم واقعی است و در موارد مخالفت نیز مکلّف در مخالفتش صرفاً معذور است بدون آن که حکم دیگری وجود داشته باشد.

اشکال این است که این راه حل نیز محذورات اجتماع دو حکم واقعی و ظاهری و

ص:154

تنافی بین آن دو را برطرف نمی کند؛ چون طبق نظر مرحوم آخوند آن چه در موارد طرق و امارات جعل می شود حجیت است و حجیت به معنای منجّزیت (در صورت اصابت به واقع) و معذّریت (در فرض مخالفت با واقع) می باشد. پس در واقع شارع با جعل حجیت، مخالفت با حکم واقعی را تجویز کرده است و در نتیجه، مشکل هم چنان به قوت خود باقی است؛ چون چگونه می توان تصویر کرد که شارع از یک طرف، حکمی را در واقع و لوح محفوظ جعل و از طرف دیگر، مخالفت با آن را تجویز نماید؟! مثلاً از یک طرف وجوب نماز جمعه را در لوح محفوظ جعل کند (فرض این است که یک حکم بیشتر نیست و آن حکم، حکم واقعی وجوب نماز جمعه است) و از طرف دیگر، حجیت اماره ای مثل خبر زراره را که می گوید: نماز جمعه حرام است جعل نماید؟! پس مشکل تنافی حکم واقعی و ظاهری که به حسب مبدأ، ملاک، نفس خطاب و لوازم خطاب بود هم چنان باقی است. نهایت آن است که این راه حل، مشکلی تحت عنوان اجتماع دو حکم و دو خطاب به حسب خود دو حکم با قطع نظر از مبادی و ملاک و لوازم ندارد اما اصل آن محذورات به قوت خود باقی هستند؛ زیرا وقتی حجیت به معذّریت و منجّزیت تفسیر شده و گفته می شود: آن چه جعل شده حجیت است، هم چنان مشکل اجتماع اراده و کراهت، اجتماع مصلحت و مفسده و لزوم تفویت مصلحت و القای در مفسده وجود خواهد داشت. پس راه حل مرحوم آخوند تمام نیست.

اشکال چهارم

این راه حل فقط در امارات و طرق ظنی جاری است و در اصول عملیه جریان ندارد.(1)

البته در بعضی از عبارات مرحوم آخوند چنین آمده که حجیت برای اصول عملیه نیز جعل شده،(2) لذا اگر آن را بپذیریم اصول عملیه به سرنوشت امارات دچار خواهند شد

ص:155


1- (1) . عنایة الأصول، ج 3، ص 90؛ حقائق الأصول، ج 2، ص 66.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 345.

ولی خود مرحوم آخوند در بعضی موارد(1) تصریح کرده که این راه حل فقط در طرق و امارات جریان دارد.

اشکال پنجم

آیا منظور مرحوم آخوند از جعل منجّزیت، حجت بودن امارات و طرق به طور مطلق است اعمّ از این که اماره مصادف با واقع باشد یا نباشد، یا آن که منظور ایشان جعل منجّزیت به طور مطلق نبوده بلکه در صورتی است که اماره با واقع مصادف شود؟

از کلمات مرحوم آخوند استفاده می شود که منجّزیت به معنای وعید بر عقاب است نه جعل استحقاق؛ یعنی شارع با جعل منجّزیت تهدید نموده و وعید بر عذاب و عقاب می دهد.

احتمال اول: اگر منظور مرحوم آخوند از جعل منجّزیت، وعید بر عقاب در فرض قیام اماره باشد اعمّ از این که مصادف با واقع بشود یا نشود دو مشکل پیش می آید:

اولاً: لازمۀ این کلام آن است که متجرّی نیز عقاب شود؛ یعنی کسی که بر معصیت و مخالفت با امر الهی عزم داشته اما در واقع معصیت نکرده باید عقاب شود، در حالی که خود مرحوم آخوند نیز به عقاب متجرّی ملتزم نشده است؛ چون طبق فرض، وقتی شارع می گوید: این اماره منجّز است چه مصادف با واقع باشد و چه نباشد معنایش آن است که شارع وعید بر عقاب می دهد حتی اگر اماره مطابق با واقع نباشد، و این دقیقاً همان چیزی است که دربارۀ متجرّی نیز جریان دارد؛ چون او نیز با علم به این که فلان مایع شراب است آن را می نوشد اما بعداً کشف می شود که در واقع آب بوده و بنابراین

ص:156


1- (1) . کفایة الأصول، ص 278.

حرامی مرتکب نشده است. پس متجرّی نباید عقاب شود، در حالی که لازمۀ نظر مرحوم آخوند این است که متجرّی نیز باید عقاب شود و این مطلبی است که خود ایشان بدان ملتزم نیست.

ثانیاً: جعل منجّزیت به طور مطلق با جواز إسناد مؤدای اماره به خداوند منافات دارد؛ چون از یک طرف گفته می شود: این اماره مطلقاً منجّز است اعمّ از این که مطابق با واقع باشد یا نباشد و از طرف دیگر، مؤدای اماره به خداوند اسناد داده شده و گفته می شود:

این حکم اللّه است، در حالی که این دو مطلب با هم منافات دارند و قابل جمع نمی باشند.

به عبارت دیگر، از یک طرف گفته می شود: مؤدای اماره همان چیزی است که خدا فرموده و از طرف دیگر، طبق این بیان، اماره مطلقاً منجّز است چه خدا فرموده باشد و چه نفرموده باشد. روشن است که این دو مطلب با هم قابل جمع نیستند. پس نتیجۀ جعل منجّزیت اماره به طور مطلق، چه در فرض مطابق بودن با واقع و چه در فرض مطابق نبودن با واقع، انسداد باب إفتا بر اساس مؤدای اماره است؛ چون وقتی اماره ای حجت قرار داده می شود اثرش اسناد مؤدای اماره به خداوند است؛ مثلاً وقتی گفتیم: خبر زراره حجت است یعنی می توان مؤدای خبر زراره را به خداوند نسبت داد.

خلاصه این که اگر منظور مرحوم آخوند از جعل منجّزیت، جعل آن به طور مطلق باشد، چه مؤدای اماره مطابق با واقع باشد و چه مطابق با واقع نباشد و شارع به واسطۀ این اماره وعید بر عقاب دهد لازمه اش دو اشکال است: نخست این که متجرّی هم باید عقاب شود و دوم آن که بین حجیت اماره که اثرش اسناد مؤدای اماره به خداوند است با جعل منجّزیت به طور مطلق، تنافی وجود دارد.

احتمال دوم: اگر منظور مرحوم آخوند از جعل منجّزیت، جعل آن به طور مطلق نباشد بلکه مراد این باشد که اماره در صورتی منجّز است که مؤدای آن با واقع مصادف شود در این صورت، مشکل آن است که در این فرض، بر قیام اماره، استحقاق عقاب مترتّب نمی شود؛ چون در صورتی عقاب مترتّب می شود که مصادفت با واقع از ابتدا برای مکلّف معلوم باشد، در حالی که چنین علمی برای مکلّف وجود ندارد بلکه مصادفت اماره با واقع نزد او مشکوک است و بنابراین استحقاق عقاب معنا پیدا

ص:157

نمی کند؛ چون چیزی که مشکوک المصادفة باشد صلاحیت بیانیت ندارد و نمی تواند بیان محسوب شود. از این رو عقابی بر آن مترتّب نمی شود.(1)

نتیجه آن که راه حل اول مرحوم آخوند برای حل مشکل تنافی میان حکم واقعی و ظاهری اگرچه از بعضی اشکالات گذشته (مثل اشکال محقّق نائینی و محقّق اصفهانی) مبرّا است اما در مجموع به نظر می رسد با ملاحظۀ اشکالات اخیر راه حل قابل قبولی نباشد.

ص:158


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4، ص 148-149.

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل دوم محقّق خراسانی) و بررسی آن

وجه چهارم
اشاره

این راه حل بر مبانی دیگر در باب حجیت مبتنی است؛(1) توضیح آن که اگر گفته شود:

«حجیت از احکام وضعیه ای است که قابلیت جعل مستقل دارد ولی مستلزم یک حکم تکلیفی است» و یا گفته شود: «حجیت، قابلیت جعل مستقل ندارد بلکه منتزع از یک حکم تکلیفی است» آن گاه راه حل اول نمی تواند محذور اجتماع ضدین یا مثلین و هم چنین محذور طلب ضدین را حل کند و باید راه حل دیگری ارائه شود. وجه مشترک این دو مبنا آن است که یک حکم تکلیفی در موارد امارات و طرق و بعضی اصول عملیه وجود دارد.

ص:159


1- (1) . در باب حجیت امارات سه مبنا وجود دارد: 1. این که حجیت برای امارات، مستقلاً جعل شده ومستتبع جعل حکم تکلیفی نیست بلکه معنای آن، تنجیز واقع در صورت اصابت و تعذیر مکلّف در صورت مخالفت اماره با واقع است. مرحوم آخوند در راه حل اول ملتزم به این مبنا گردیده است. 2. این که حجیت، فی نفسه و مستقلاً جعل گردیده امّا مستتبع جعل حکم تکلیفی است. 3. این که حجیت، به تبع جعل حکم تکلیفی، مثل وجوب عمل بر طبق مودای اماره جعل می شود چنان که نظر شیخ انصاری این گونه است.

طبق این وجه، ما در موارد امارات به یک حکم ظاهری تکلیفی ملتزم می شویم که منشأ جعل آن، مصلحت موجود در خود آن حکم است؛ یعنی می گوییم: مصلحتی که در خود حکم وجود داشته موجب انشای آن گردیده و التزام به یک حکم ظاهری تکلیفی مستلزم تنجیز و تعذیر است، اما حکم واقعی حکمی است که از مصلحت موجود در متعلّق حکم ناشی شده است؛ به عبارت دیگر، مرحوم آخوند بر خلاف راه حل پیشین که وجود حکم ظاهری را در موارد طرق و امارات انکار نمود، در این راه حل، وجود حکم ظاهری را می پذیرد؛ چون در بعضی از اصول عملیه مثل اصل اباحۀ شرعی، حکم ظاهری اباحه جعل شده و بنابراین ممکن است این اباحۀ ظاهری با حکم واقعی جمع شده و محذور برگردد. بر این اساس ایشان می گوید: علاوه بر حکم واقعی که در لوح محفوظ ثابت است، حکم ظاهری تکلیفی نیز وجود دارد اما این دو حکم به حسب مصلحت با هم تفاوت دارند؛ چون حکم واقعی یک حکم نفسی است یعنی مصلحت آن در متعلّق حکم است ولی حکم ظاهری یک حکم طریقی است به این معنا که مصلحت آن در خود حکم قرار دارد. علاوه بر این که حکم ظاهری، مستتبع حجیّت است.

طبق این دو مبنا، گرچه دو حکم وجود دارد ولی اجتماع ضدین یا مثلین و هم چنین طلب ضدین پیش نخواهد آمد؛ چون به عنوان مثال، اجتماع ضدین یا به لحاظ مبدأ است که در این فرض تنافی بین اراده و کراهت که مبدأ حکم اند، وجود ندارد؛ زیرا اراده در یکی به متعلّق حکم واقعی و در دیگری به خود حکم ظاهری تعلّق گرفته است. و یا اجتماع ضدین به لحاظ ملاک، یعنی مصلحت و مفسده است که در این فرض نیز بین دو حکم تنافی وجود ندارد؛ زیرا در حکم ظاهری، خودِ حکم است که مصلحت دارد ولی در حکم واقعی، متعلّقِ حکم دارای مصلحت است و از این رو، متعلّق مصلحت و مفسده در حکم واقعی و ظاهری مختلف بوده و تنافی و تضادی بین آن دو نیست. از

ص:160

حیث خود دو حکم نیز بین حکم واقعی و ظاهری تنافی وجود ندارد؛ چون دو حکم گرچه به معنای دو انشا می باشند ولی از آن جا که انشا خفیف المؤنه است، صدور دو انشا توسط شارع اشکالی ندارد.

چنان که گفته شد مرحوم آخوند دربارۀ استتباع، دو احتمال داده است: احتمال اول این که شارع حجیت را جعل می کند و سپس یک حکم ظاهری تکلیفی از آن انتزاع می شود. احتمال دوم آن که در ابتدا حکم ظاهری جعل شده و سپس حجیت از آن انتزاع می گردد.(1)

بررسی وجه چهارم
اشکال اول

محقّق اصفهانی به این سخن مرحوم آخوند که فرمود: «در مورد حکم ظاهری تکلیفی که مؤدای اماره است دو احتمال وجود دارد: یکی این که شارع حجیت را جعل کرده و این حجیت، مستتبع یک حکم ظاهری تکلیفی است و دیگر این که آن چه شارع جعل نموده یک حکم تکلیفی ظاهری است و حجیت از آن انتزاع می شود» اشکال کرده و می گوید: در این استتباع،(2) دو احتمال وجود دارد که هر دو محل اشکال می باشند.

احتمال اول: این استتباع از قبیل استتباع موضوع نسبت به حکمش باشد؛ یعنی همان طور که هر موضوعی (مثل صلاة) مستتبع یک حکم تکلیفی (مانند وجوب) است حجیت هم که یک حکم وضعی مثل ملکیت است مستتبع یک حکم تکلیفی است؛

ص:161


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277.
2- (2) . البته مراد محقّق اصفهانی از استتباع، فقط صورت اول از آن؛ یعنی جعل حکم تکلیفی به تبع حجیت است چرا که می فرماید: «لا یخفی علیک أنّ استتباع الحجیّة للحکم التّکلیفی إمّا بنحو استتباع الموضوع لحکمه وإمّا بنحو استتباع منشأ الانتزاع للأمر الانتزاعی، وکلاهما محلّ الإشکال». نهایة الدرایة، ج 2، ص 137، تعلیقه 58.

مثلاً وقتی گفته می شود: «این خانه برای زید است» و حکم وضعی ملکیت برای زید نسبت به خانه ثابت می گردد به دنبال این ملکیت یک حکم تکلیفی نیز که همان حرمت تصرف در مال غیر است، ثابت می شود.

محقّق اصفهانی می گوید: این احتمال، محل اشکال است؛ چون حجیت با احکام وضعیه ای مانند ملکیت تفاوت دارد؛ چرا که ملکیت و امثال آن دارای اثر شرعی می باشند؛ مثلاً وقتی شما می گویید: «این خانه، ملک زید است» از این طریق یک اثر شرعی که حرمت تصرف در مال غیر است، ایجاد می شود اما حجیت نه تنها دارای اثر شرعی نیست بلکه اصلاً معقول نیست دارای اثر شرعی باشد؛ چون خودِ جعلِ حجیت به تنهایی برای انبعاث و تحریک مکلّف کافی است؛ مثلاً وقتی شارع خبر زراره را حجت قرار می دهد اثر آن، تحریک و انبعاث مکلّف است. حال آیا می توان گفت: با آن که این اثر (یعنی تحریک و انبعاث مکلّف) بر حجیت مترتّب است هم چنان شارع یک تحریک و انبعاث دیگری در حق او ایجاد کند؟!

پس به نظر محقّق اصفهانی، تحریک دوباره معقول نیست و خود حجیت برای انبعاث مکلّف کافی است و لازم نیست به دنبال حجیت، حکم تکلیفی دیگری به داعی بعث جعل شود؛ چون چنین جعلی لغو خواهد بود و حتی اگر این حکم، طریقی بوده و به داعی تنجیز جعل گردد باز هم جعل آن لغو می باشد. بنابراین اگر استتباع حجیت نسبت به حکم تکلیفی را از قبیل استتباع موضوع نسبت به حکمش بدانیم مخدوش بوده و اساساً در مورد حجیت قابل جریان نیست.

احتمال دوم: این استتباع از قبیل تبعیت امر انتزاعی از منشأ انتزاع خود باشد. این بدان معنا است که همواره امر انتزاعی به دنبال یک منشأ انتزاع تحقّق پیدا می کند و تا منشأ انتزاع نباشد امر انتزاعی معنا نخواهد داشت. حجیت طبق این احتمال، منشأ انتزاع یک حکم تکلیفی است؛ یعنی شارع حجیت را جعل کرده و از آن یک حکم تکلیفی انتزاع شده است.

ص:162

محقّق اصفهانی می گوید: اگر مراد از استتباع، چنین احتمالی باشد محل اشکال بوده و باطل است؛ چون حکم وضعی را می توان از حکم تکلیفی انتزاع کرد اما حکم تکلیفی را نمی توان از حکم وضعی انتزاع نمود؛ مثلاً اگر امری به یک مرکّب مثل صلاة که دارای ده جزء است تعلّق بگیرد این امر می تواند منشأ انتزاع برای جزئیت سوره، رکوع، سجود و مانند آن گردد. پس ما جزئیت را که یک حکم وضعی است از یک حکم تکلیفی که وجوب صلاة باشد، انتزاع نموده ایم ولی حکم تکلیفی از حکم وضعی انتزاع نمی شود؛ چون حکم تکلیفی یعنی انشا به داعی جعل داعی و این از حکم وضعی قابل انتزاع نیست.

به نظر می رسد این اشکال به مرحوم آخوند وارد بوده و با این که برخی(1) تلاش کرده اند به آن پاسخ دهند ولی این اشکال قابل دفع نمی باشد.

اشکال دوم

مرحوم آخوند برای رفع تنافی میان حکم واقعی و حکم ظاهری فرمود: حکم ظاهری یک حکم طریقی است؛ به این معنا که مصلحت در خود حکم است نه در متعلّق آن، اما حکم واقعی طریقی نیست؛ به این معنا که مصلحت در متعلّق حکم است.

محقّق اصفهانی می گوید: کلام مرحوم آخوند در واقع به این معنا است که حکم ظاهری حکمی است که به داعی تنجیز ولی حکم واقعی حکمی است که به داعی بعث انشا شده و این با عبارت ایشان نیز سازگار است؛ اما اشکال این است که اساساً جعل حکم به داعی تنجیز معقول نیست؛ چون انشا به خود ماده تعلّق می گیرد؛ مثلاً اگر شارع بخواهد وجوب را برای صلاة انشا کند، این وجوب به خود صلاة تعلّق می گیرد. با توجه به این مطلب، جعل حکم به داعی تنجیز بدین معنا است که انشای وجوب به داعی تنجیز صلاة صورت گیرد در حالی که تنجیز صلاة معنا ندارد بلکه آن چه قابل تنجیز است خود

ص:163


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4 ص 151.

حکم می باشد. پس مرحوم آخوند برای حل مشکل تنافی میان حکم واقعی و ظاهری راه حلی را انتخاب نموده که اصلاً معقول نیست. ایشان چون ملاحظه کرده که هر دو حکم نمی توانند به داعی بعث باشند؛ زیرا در این صورت، مشکل طلب ضدین و اجتماع مثلین و متنافیین را در پی دارد از این رو برای دفع این محذورات می گوید: حکم ظاهری به داعی تنجیز ولی حکم واقعی به داعی بعث جعل شده، اما سؤال این است که حکم ظاهری به داعیِ تنجیزِ چه چیزی جعل شده است؟ از آن جا که انشا به خود صلاة تعلّق گرفته است، پس باید تنجیز صلاة مورد نظر باشد در حالی که تنجیز صلاة معنا ندارد.

محقّق اصفهانی احتمال دیگری را نیز دربارۀ کلام مرحوم آخوند مطرح می کند ولی می گوید: این احتمال با ظاهر عبارت مرحوم آخوند سازگار نیست و آن این که حکم ظاهری یعنی حکمی که طریقی بوده و به داعی بعث به سوی واقع به عنوان «ما قامت علیه الامارة» انشا شده ولی حکم واقعی یک حکم حقیقی است که صرفاً به داعی بعث به سوی واقع به عنوان انّه الواقع انشا شده است؛ به عنوان مثال وقتی شارع نماز جمعه را در لوح محفوظ واجب می کند داعی او از جعل این حکم، بعث به سوی خود نماز جمعه است، اما وقتی می گوید: به وجوب نماز جمعه ای که از خبر زراره دانسته می شود، عمل کن، انگیزۀ او از جعل حکم ظاهری وجوب، تحریک به سمت واقع بما قامت علیه الامارة است؛ یعنی چون اماره قائم شده و طریق به سوی واقع است پس نماز جمعه واجب است. بنابراین چه بسا این احتمال هم در کلام مرحوم آخوند داده شود که حکم ظاهری همانند حکم واقعی، حکمی است که به داعی بعث به سوی واقع انشا شده، با این تفاوت که انشا در حکم واقعی به داعی بعث به سوی واقع بما أنه واقعٌ است اما در حکم ظاهری به داعی بعث به سوی واقع به عنوان ما قامت علیه الامارة می باشد.

محقّق اصفهانی می گوید: این احتمال معقول است ولی با ظاهر عبارت مرحوم

ص:164

آخوند سازگار نیست؛ چون ظاهر عبارت مرحوم آخوند این است که حکم ظاهری، طریقی است و طریقی بودن آن به این است که خود این حکم، داعویت برای بعث ندارد و از این جهت با حکم واقعی متفاوت است. پس این وجه به نظر محقّق اصفهانی تمام نمی باشد.(1)

البته به نظر می رسد که این احتمال آن گونه که محقّق اصفهانی فرموده با ظاهر عبارت مرحوم آخوند ناسازگار نباشد، ولی این صرف یک احتمال بوده و قابل اتکا نیست.

اشکال سوم

این راه حل، مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری را فقط در مورد امارات و برخی از اصول عملیه حل می کند و برخی دیگر را در بر نمی گیرد؛ مثلاً در مورد أصالة الاباحة قابل تطبیق نیست؛ چون مفاد أصالة الاباحة حلیت ظاهری بوده و ملاک این حلیت در متعلّقش وجود دارد و این طور نیست که ملاک فقط در خود حکم باشد. پس این راه حل نیز همانند راه حل پیشین ایشان همان طور که خود ایشان نیز فرموده،(2) در مورد بعضی از اصول عملیه جریان ندارد.

ص:165


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 138-140.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 278.

ص:166

گفتار پنجم: وجه پنجم (راه حل سوم محقّق خراسانی) و بررسی آن

وجه پنجم
اشاره

راه حل سوم مرحوم آخوند این است که حکم واقعی، فعلی مِن جمیع الجهات یا فعلی تام نیست، اما حکم ظاهری، فعلی مِن جمیع الجهات یا فعلی تام است.(1) ارائۀ این راه حل از طرف مرحوم آخوند در واقع عدول از راه حل دوم خود ایشان است. وی در راه حل دوم فرمود: این راه حل در بعضی از اصول عملیه از جمله اصل اباحۀ شرعی جریان ندارد از این رو، جامع و کامل نیست و بنابراین راه حل سوم را ارائه نمود.

توضیح این راه حل آن است که منظور از حکم فعلی، حکمی است که به مرحلۀ بعث و زجر رسیده باشد و این زمانی محقّق می شود که اراده و کراهت فعلی نسبت به آن تحقّق یابد. اما باید توجه داشت که فعلیت آن بر صورتی معلّق است که اماره یا اصلی بر خلاف آن قائم نشود؛ به عبارت دیگر، بر مخالفت با آن إذنی صادر نشده باشد. بنابراین اگر اماره یا اصلی بر خلاف آن بوده و بر مخالفت با آن إذنی صادر شده باشد این حکم،

ص:167


1- (1) . کفایة الأصول، ص 278.

فعلیِ مِن جمیع الجهات نبوده بلکه از بعضی جهات (یعنی در فرض عدم وجود اماره بر خلاف) فعلی است. به عنوان مثال اگر در لوح محفوظ، حکم وجوب برای نماز جمعه جعل شده باشد این حکم به شرطی که اماره ای بر خلاف آن قائم نشود، فعلیت می یابد و همین که شرطی برای فعلیت این حکم واقعی در نظر گرفته می شود، نشان می دهد که فعلیت آن تام نیست. آری، مقتضیِ فعلیت را دارد اما وجود اماره بر خلاف، مانع تأثیر آن است. پس فعلیتِ حکم واقعیِ وجوب نماز جمعه منوط به آن است که مثلاً خبری بر حرمت نماز جمعه قائم نشود. از این رو، مرحوم آخوند می گوید: حکم واقعی در صورت عدم وجود اماره بر خلاف آن یا به تعبیر دیگر، در صورت عدم اذن بر مخالفت با آن فعلی است؛ چون وقتی شارع می گوید: خبر زراره که بر حرمت نماز جمعه دلالت دارد، حجت می باشد یعنی بر خلاف آن حکم واقعی اذن داده شده است. به همین دلیل، ارادۀ شارع نسبت به حکم واقعی فعلیت نمی یابد. اما حکم ظاهری حکمی است که ارادۀ فعلی نسبت به آن تحقّق دارد؛ مثلاً حرمت که در خبر زراره به نماز جمعه تعلّق گرفته معلّق بر چیزی نیست و ارادۀ شارع به عمل به مؤدای اماره تعلّق گرفته و این اراده، فعلی و تام است؛ چون منوط به چیزی نبوده و معلّق و مقدّر بر تقدیر و فرض خاصی نشده است. با توجه به این مطلب، مرحوم آخوند می فرماید: حکم ظاهری به مرحلۀ بعث و زجر رسیده و مشروط به چیزی نیست و از این رو، فعلی من جمیع الجهات است اما در حکم واقعی، بعث و زجر، مشروط به عدم وجود اماره بر خلاف است و بنابراین، فعلی من بعض الجهات می باشد.

خلاصه آن که به نظر مرحوم آخوند، مرتبۀ فعلیت بر دو قسم است: یکی فعلیت حتمی و دیگری فعلیت تعلیقی. حکم واقعی در مرتبۀ فعلیت تعلیقی قرار داشته ولی حکم ظاهری به مرتبۀ فعلیت حتمی رسیده است.

به نظر ایشان در این صورت، محذور اجتماع ضدین بر طرف می شود؛ چون اراده و کراهت به شیء واحد تعلّق نگرفته اند؛ به این بیان که ارادۀ وجوب واقعی، فعلیت حتمی

ص:168

پیدا نکرده، اما اراده نسبت به حرمتی که مؤدای اماره است فعلیت حتمی پیدا کرده و اجتماع دو اراده در آنِ واحد مشکلی ندارد. هم چنین محذور اجتماع مصلحت و مفسده نیز مرتفع می گردد؛ چون حکم واقعی مصلحت ملزمه ای ندارد که امتثال آن لازم باشد، اما حکم ظاهری دارای یک مصلحت ملزمه است. پس هیچ یک از محذورات اجتماع اراده و کراهت و اجتماع مصلحت و مفسده و طلب ضدین پیش نخواهد آمد.

بررسی وجه پنجم
اشکال اول

محقّق اصفهانی دربارۀ این وجه سه احتمال بیان نموده و به هر سه احتمال اشکال می کند:

احتمال اول: منظور مرحوم آخوند از فعلی بودن من بعض الجهات در حکم واقعی این باشد که حکم، فاقد بعضی از شرایطِ حجیت بوده و هنوز همۀ شرایط فعلیت حکم واقعی محقّق نشده است و منظور ایشان از فعلی بودن من جمیع الجهات در حکم ظاهری این باشد که حکم ظاهری همۀ شرایط فعلیت را دارا است.

به نظر محقّق اصفهانی بر اساس این احتمال، حکم واقعی همان حکم انشایی خواهد بود؛ چون حکم انشایی حکمی است که هنوز شرایط فعلیتش فراهم نشده است. پس این که گفته شود: حکم واقعی «فعلیٌ من جهةٍ» می باشد صحیح نیست؛ چون «الشیء ما لم ینسد جمیع أبواب عدمه لم یوجد»؛ مقصود این است که برای تحقّق یک شیء باید مقتضی در آن موجود بوده و موانع مرتفع شده باشند و تا زمانی که همۀ ابواب عدم بسته نشده و موانع مرتفع نشده باشند موجود نمی گردد. طبق احتمال اول، چون همۀ شرایطِ فعلیت حکم واقعی محقّق نشده است پس اصلاً فعلی نشده تا ادعا کنید «فعلیٌ من جهةٍ» می باشد بلکه صرفاً یک حکم شأنی و انشایی است؛ به عبارت دیگر، نمی توان ادعا کرد

ص:169

دو نوع حکم فعلی وجود دارد: یکی «فعلیٌ من جهةٍ» و دیگری «فعلیٌ من جمیع الجهات» بلکه آن چه وجود دارد، یک حکم فعلی و یک حکم انشایی است. پس این احتمال به اشکال مبتلا بوده و صحیح نیست.

احتمال دوم: منظور از «فعلیٌ من جهةٍ» و «فعلیٌ من جمیع الجهات» دو مرتبۀ ضعیف و قوی برای فعلیت می باشند؛ یعنی طبق این احتمال، فعلیت دارای مراتبی است که یک مرتبۀ آن «فعلیٌ من بعض الجهات» است که مرتبۀ ضعیف تر و پایین تر فعلیت محسوب می شود و مرتبۀ دیگر آن «فعلیٌ من جمیع الجهات» است که در رتبۀ بالاتری قرار دارد و این دو با هم منافاتی ندارند؛ چون تنافی در صورتی است که دو حکم فعلی در مرتبۀ واحد اجتماع کنند اما اگر هر یک از دو حکمِ فعلی، به مرتبه ای غیر از مرتبۀ حکم دیگر تعلّق داشته باشد اجتماع آن دو، محذوری نخواهد داشت.

محقّق اصفهانی می فرماید: اشکال این احتمال آن است که شدت و ضعف در طبیعت نمی تواند مثلیّت دو فرد از یک طبیعت و تضاد بین دو فرد از دو طبیعت متقابل را از بین ببرد؛ به عنوان مثال اگر یک سیاهیِ ضعیف و یک سیاهیِ قوی را در نظر بگیریم آیا این شدت و ضعف می تواند مجوز اجتماع این دو در موضوع واحد باشد؟! یا مثلاً اگر یک سیاهیِ قوی با یک سفیدیِ ضعیف را که دو فرد از دو طبیعت مختلف می باشند در نظر بگیریم آیا این اختلاف به حسب رتبه و شدت و ضعف می تواند مجوز اجتماع این دو در موضوع واحد گردد؟! قطعاً چنین چیزی امکان ندارد و شدت و ضعف در طبیعت، محذور تنافی را در جایی که موضوع واحد داشته باشند از بین نمی برد. پس این راه حل، طبق احتمال دوم نیز نمی تواند مشکل را برطرف کند.

احتمال سوم: منظور از «فعلیٌ من جهةٍ» این است که حکم واقعی به داعی اظهار شوق جعل شده و منظور از «فعلیٌ من جمیع الجهات» این است که حکم ظاهری به داعی بعث و تحریک جعل گردیده است. پس حکم واقعی از این جهت که مبیّن اظهار شوق

ص:170

مطلق است فعلی شده اما از این جهت که مکلّف به آن علم نداشته و از آن اطلاع ندارد فعلی نیست؛ چون داعی بعث و تحریک در آن وجود ندارد؛ ولی از آن جا که حکم ظاهری به داعی بعث و تحریک جعل شده است بنابراین از جهت اطلاع و عدم اطلاع مکلّف مشکلی ندارد و فعلیتش تام است.

خلاصه آن که حکم واقعی حکمی است که به داعی اظهار شوق مطلق جعل شده نه به داعی بعث و تحریک؛ و از این رو گفته می شود: حکم واقعی، «فعلیٌ من جهةٍ» است. در مقابل، حکم ظاهری حکمی است که به داعی بعث و تحریک جعل شده و بنابراین، «فعلیٌ من جمیع الجهات» است.

اشکال این احتمال آن است که اگر این شوق به حدی برسد که موجب بعث و تحریک مکلّف شده و در مخاطب، انگیزه و داعی ایجاد کند این همان ارادۀ تشریعی می باشد که در این صورت با ارادۀ دیگری که بر خلاف آن است (یعنی اراده نسبت به حکم ظاهری که از راه اذن شارع به عمل به اماره کشف می شود) قابل جمع نیست. پس اگرچه بعث و تحریک در این اظهار شوق به صورت داعی نیست اما این اظهار شوق به اندازه ای است که موجب تحریک مکلّف می شود و وقتی به این حد رسید، همان ارادۀ تشریعی است که با اراده ای که نسبت به حکم ظاهری وجود دارد قابل جمع نمی باشد.

اگر هم این شوق به حدی نمی رسد که مکلّف از آن منبعث شده و انگیزه پیدا کند در این صورت، لزوم امتثال ندارد، حتی اگر نسبت به شوق مولا قطع و یقین پیدا شود. علاوه بر آن، حکمی که به داعی اظهار شوق جعل شده نه به داعی بعث و تحریک، نمی تواند موجب بعث و تحریک شود؛ چون «الشیء لاینقلب عمّا هو علیه».

تا این جا محقّق اصفهانی دربارۀ راه حل سوم مرحوم آخوند (وجه پنجم) سه احتمال بیان نمود و هر سه احتمال را مورد اشکال قرار داد.

در ادامه، محقّق اصفهانی استدراک کرده و می گوید: اگر مرحوم آخوند فعلیت را آن گونه که ما معنا کرده ایم، تفسیر کند سخن ایشان تمام است.

ص:171

محقّق اصفهانی دربارۀ معنای فعلیت می فرماید: فعلیت بر دو قسم است: «فعلیت مِن قِبل المولی» و «فعلیت مِن قِبل المکلّف». «فعلیت من قِبل المولی» به معنای انشای حکم به داعی جعل داعی در مقابل سایر دواعی است. بنابراین وقتی می گوییم: حکمی از ناحیۀ مولا فعلی شده به این معنا است که مولا وظیفه و نقش خود را در قبال حکم که جعل آن به داعی ایجاد انگیزه در مخاطب بوده انجام داده است. این مرتبه از فعلیت در اختیار مولا است ولی به تنهایی نمی تواند باعثیت و زاجریت داشته باشد، مگر آن که به عبد واصل شود و در صورت وصول به عبد، فعلیت حقیقی حاصل شده و باعثیت و زاجریت پیدا می کند. در این صورت گفته می شود: حکم از ناحیۀ مکلّف، فعلیت پیدا کرده است.

به نظر محقّق اصفهانی اگر مراد مرحوم آخوند از این که حکم واقعی، فعلیٌ من بعض الجهات است، این باشد که حکم واقعی از ناحیۀ مولا، فعلی است و منظور از این که می گوید: حکم ظاهری، فعلیٌ من جمیع الجهات است، این باشد که حکم ظاهری از ناحیۀ مکلّف نیز فعلی شده است در این صورت، کلام ایشان صحیح خواهد بود و ما سخن او را می پذیریم. سپس محقّق اصفهانی نتیجه می گیرد که اگر فعلیت حقیقی را وصول حکم به مکلّف دانستیم در این صورت، فعلیت و تنجّز در همۀ احکام یکی شده و دیگر دو مرتبۀ مستقل و جدا از هم نخواهند بود.

در پایان، محقّق اصفهانی به نکته ای اشاره می کند و آن این که اگر ما حکم واقعی را به فعلی از ناحیۀ مولا و حکم ظاهری را به فعلی از ناحیۀ مکلّف تفسیر نمودیم در این صورت، جعل حکم ظاهری هر چند بر خلاف حکم واقعی باشد، علی القاعده بوده و از روی ضرورت است و مشکل و محذوری ایجاد نمی شود تا در صدد رفع آن برآییم؛ چون وقتی حکمی جعل شود و مولا نقش خود را (یعنی انشای حکم به داعی جعل داعی) در رابطه با آن حکم ایفا نماید در این صورت، کار مولا تمام شده و فعلیت از ناحیۀ مولا حاصل می شود. حال اگر مخاطب و مکلّف به این حکم دست نیابد، جعل و

ص:172

تشریع آن حکم، لغو بوده و در این صورت، قاعده آن است که مولا یک حکم ظاهری جعل نماید. بنابراین جعل یک حکم ظاهری که حتی ممکن است مخالف حکم واقعی باشد، علی القاعده است و دیگر به جمع حکم واقعی و ظاهری نیازی نیست؛ چون جعل حکم ظاهری در فرض عدم وصول حکم واقعی به مکلّف، یک ضرورت است.(1)

خلاصۀ کلام محقّق اصفهانی این است که اگر منظور مرحوم آخوند از این که می گوید: «حکم واقعی، فعلی من بعض الجهات و حکم ظاهری، فعلی من جمیع الجهات است» این باشد که حکم واقعی، «فعلی من قِبل المولی» و حکم ظاهری، «فعلی من قِبل المکلّف» است، ما نیز این سخن را می پذیریم ولی اگر مراد مرحوم آخوند یکی از احتمالات سه گانه ای باشد که پیش از این بیان گردید، راه حل ایشان با اشکال مواجه است.

البته ظاهر کلام مرحوم آخوند با این احتمال سازگار نیست و قرینه ای نسبت به ارادۀ این احتمال در کلام ایشان وجود ندارد.

پاسخ بعضی از بزرگان به اشکال اول

بعضی از بزرگان به محقّق اصفهانی اشکال کرده و گفته است: عمده در میان احتمالات سه گانه ای که ایشان دربارۀ کلام مرحوم آخوند مطرح نموده احتمال اول است؛ چون احتمال دوم و سوم چندان با کلام مرحوم آخوند سازگار نیست. بر این اساس مناسب است ابتدا مروری بر اشکال محقّق اصفهانی داشته باشیم. طبق احتمال اول، منظور از این که حکم واقعی، «فعلی من بعض الجهات» می باشد این است که حکم واقعی بعضی از شرایط فعلیت را ندارد و منظور از این که حکم ظاهری، «فعلی من جمیع الجهات» بوده و فعلیت تام دارد این است که حکم ظاهری همۀ شرایط فعلیت را دارا می باشد. محقّق اصفهانی در مقام اشکال به این احتمال اظهار داشت: «طبق این احتمال، حکمی که فاقد

ص:173


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 146-147، تعلیقه شماره 65.

بعضی از شرایط فعلیت باشد و به مکلّف واصل نشود، در واقع همان حکم انشایی است که در مرحلۀ انشا باقی مانده، ولی حکم ظاهری همۀ شرایط را داشته و فعلیت کامل پیدا کرده است. بنابراین حکم واقعی اساساً فعلیت پیدا نکرده تا گفته شود: فعلی من بعض الجهات است. از این رو، دو حکم فعلی نداریم تا یکی من بعض الجهات و دیگری من جمیع الجهات فعلی باشد.

بعضی از بزرگان در مقام اشکال به محقّق اصفهانی می فرماید: اشکال شما فقط به تسمیه و نام گذاری است. گویا ایشان خطاب به محقّق اصفهانی می گوید: شما به مرحوم آخوند اشکال می کنید که چرا اسم حکم واقعی را فعلی من جهةٍ گذاشته اید در حالی که می بایست نامش را انشایی بگذارید.

باید توجه داشت که ایراد به نام گذاری، اشکال نیست بلکه مهم، اصل محتوای این راه حل است که در صدد رفع محذور تنافی است و نام گذاری در واقعِ مطلب تأثیری ندارد. عمده آن است که حکم واقعی در نظر مرحوم آخوند به گونه ای است که علم به آن از طریق قیام اماره، موجب تنجّز خواهد شد؛ چه اسم آن را حکم انشایی بگذاریم و چه فعلی من جهةٍ. بر فرض این که در این نام گذاری با محقّق اصفهانی موافقت کرده و بگوییم: حکم واقعی، حکم انشایی است، باز خدشه ای به این وجه (یعنی راه حل سوم مرحوم آخوند) وارد نمی شود؛ چون راه حل مرحوم آخوند در واقع این است که عدم وجود اماره یا اصل بر خلاف حکم واقعی، موجب فعلیت حکم و در نتیجه مستلزم بعث و زجر خواهد بود.

به عبارت دیگر، اساس سخن مرحوم آخوند این است که حکم واقعی، انشاییِ صرف نیست که به واسطۀ علم منجّز نشود، بر خلاف شیخ انصاری که می فرمود: یکی از احتمالات این است که حکم واقعی، انشایی محض است که حتی علم به آن هم موجب تنجّزش نمی شود(1) بلکه منظور ایشان آن است که واقع با علم مکلّف منجّز می شود و این

ص:174


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 114.

مطلب، نقطۀ افتراق مرحوم آخوند با شیخ انصاری رحمه الله است. بنابراین اگر گفتیم: حکم واقعی، انشایی است به این معنا که «لو علم المکلّف به لتنجّز» و حکم ظاهری حکمی است که مکلّف به آن علم پیدا کرده و منجّز شده است در این صورت، هیچ منافاتی بین حکم واقعی و حکم ظاهری وجود ندارد و فرقی هم نمی کند که نام حکم واقعی، انشایی باشد یا «فعلی من جهةٍ» و نام حکم ظاهری، فعلی باشد یا «فعلی من جمیع الجهات»؛ چرا که تسمیۀ حکم مهم نبوده و در واقعِ مطلب اثری نمی گذارد.

پس محصّل اشکال بعضی از بزرگان به محقّق اصفهانی این است که گویا محقّق اصفهانی نسبت به نام گذاری حکم واقعی به مرحوم آخوند اشکال می کند، در حالی که نام گذاری هیچ تأثیری در اصل مطلب ندارد و ایشان نتوانسته به محتوای راه حل مرحوم آخوند اشکال نماید.(1)

بررسی پاسخ بعضی از بزرگان

به نظر ما حق با محقّق اصفهانی بوده و اشکال ایشان به مرحوم آخوند وارد است و اشکال بعضی از بزرگان به محقّق اصفهانی قابل قبول نیست؛ زیرا:

اولاً: بعید است که منظور محقّق اصفهانی از این که فرمود: «حکمِ فعلیِ مِن بعض الجهات، همان حکم انشایی است»، انشایی محض باشد تا مستشکل بگوید: منظور مرحوم آخوند از انشایی، انشایی محض نیست که حتی با علم مکلّف هم منجّز نشود. از آن جا که بعضی از بزرگان فرض را بر این گرفته که گویا حکم انشایی که محقّق اصفهانی به مرحوم آخوند نسبت می دهد انشایی محض است، بنابراین به محقّق اصفهانی اشکال کرده و می گوید: مراد مرحوم آخوند از انشایی بودن حکم واقعی، انشایی محض نیست؛ در حالی که این احتمال در مورد کلام محقّق اصفهانی صحیح نمی باشد.

ثانیاً: صرف نظر از این که محقّق اصفهانی، حکم فعلیِ من بعض الجهات را به حکم

ص:175


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4، ص 154.

انشایی نام گذاری کرده، اساس اشکال ایشان به مرحوم آخوند این است که آیا علم مکلّف در فعلیت حکم دخالت دارد یا ندارد؟ اگر مرحوم آخوند بگوید: علم مکلّف در فعلیت حکم دخالت ندارد نتیجه این می شود که حکم، فعلی من جمیع الجهات باشد؛ چون مانعی در مقابلش وجود ندارد. امّا در این صورت، سؤال این است که چرا ایشان می گوید: حکم واقعی، فعلی غیرتام و من بعض الجهات است؟! و اگر مرحوم آخوند بگوید: علم مکلّف در فعلیت حکم دخالت دارد معنایش این است که حکم واقعی، فعلی نشده و در مرحلۀ انشا باقی مانده است. پس اشکال محقّق اصفهانی به مرحوم آخوند وارد است.

اشکال دوم

محقّق نائینی دربارۀ راه حل مرحوم آخوند سه احتمال مطرح کرده و هر سه احتمال را مبتلا به اشکال می داند. بیان اجمالی سه احتمال این است که حکم واقعی، یا شأنی یا انشایی و یا فعلیِ غیر منجّز است و طبق هر یک از سه احتمال، کلام مرحوم آخوند با اشکال مواجه می شود.

احتمال اول: مراد از فعلی بودن من بعض الجهات آن است که حکم واقعی، حکم شأنی است که خود دارای دو فرض است:

فرض نخست این که ملاک حکم وجود دارد ولی خود حکم وجود ندارد. طبق این فرض، در واقع و لوح محفوظ حکمی وجود ندارد. این قطعاً باطل است؛ چون مستلزم تصویب محال می باشد.

فرض دوم این که مراد از حکم شأنی، حکم اقتضایی است و برای آن، دو صورت متصوّر است:

صورت اول: مراد از حکم اقتضایی این باشد که احکام بر طبق مقتضیات خود جعل شده اند و اگر مانعی در مقابل آن ها نباشد تحقّق می یابند.

ص:176

محقّق نائینی می فرماید: طبق این فرض، وجود اماره بر خلاف، مانع است. بنابراین اگر مکلّف به واقع علم نداشته باشد و اماره ای بر خلاف قائم نشود حکم محقّق خواهد شد، ولی اگر اماره ای بر خلاف قائم شد حکم تغییر می کند. این فرض نیز به جهت آن که مستلزم نوعی تصویب است باطل می باشد.

صورت دوم: مراد از حکم اقتضایی این باشد که احکام بر طبق مقتضیات خود جعل شده اند اما نسبت به موانع مهمل اند و چیزی نسبت به مانع و مزاحم مطرح نشده است.

به نظر مرحوم نائینی این فرض نیز باطل است؛ چون اهمال در مقام ثبوت محال است و معنا ندارد خداوند متعال حکمی را به صورت اقتضایی جعل کند ولی مانع و مزاحم یا فرضی را که حکم می خواهد با وجود آن از مرحلۀ اقتضا خارج شده و به مرحلۀ فعلیت برسد بیان نکند. پس اهمال گرچه به حسب مقام اثبات ممکن است ولی به حسب مقام ثبوت به این معنا که شارع حکم را مهمل رها کند، امکان ندارد.

خلاصه این که اگر مراد مرحوم آخوند از «فعلیٌ من جهةٍ» و «فعلیٌ من جمیع الجهات» این باشد که حکم واقعی، شأنی و حکم ظاهری، فعلی است این سخن، سخن صحیحی نمی باشد.

احتمال دوم: مراد از «فعلیٌ من بعض الجهات» حکم انشایی و مراد از «فعلیٌ من جمیع الجهات» حکم فعلی باشد. طبق این احتمال، حکم واقعی، حکم انشایی بوده و حکم ظاهری، حکم فعلی است. اما پرسش این است که اگر مراد مرحوم آخوند این احتمال باشد در این صورت، راه حل ایشان با راه حل مرحوم شیخ انصاری چه تفاوتی دارد؟ چون یکی از راه حل های مرحوم شیخ این بود که حکم واقعی، حکم انشایی و حکم ظاهری، حکم فعلی باشد. در پاسخ باید گفت: این راه حل با راه حل شیخ انصاری تفاوت دارد؛ چون حکم فعلی در نظر محقّق نائینی عبارت از حکمی است که موضوع آن به فعلیت رسیده و حکم انشایی حکمی است که موضوع آن فعلیت پیدا نکرده است.

ص:177

بنابراین، مدار فعلیت و عدم فعلیت در نظر محقّق نائینی بر فعلیت و عدم فعلیت موضوع می باشد.

بر این اساس، اشکال محقّق نائینی به احتمال دوم این است که نمی توان کلام مرحوم آخوند را بر این که حکم واقعی، حکم انشایی و حکم ظاهری، حکم فعلی است، حمل نمود؛ چون تعریف حکم فعلی و انشایی بر حکم واقعی و ظاهری قابل انطباق نمی باشد؛ زیرا اگر بگوییم: حکم واقعی، انشایی است معنایش این است که حکم واقعی مشروط به عدم قیام اماره بر خلاف است؛ یعنی عدم قیام اماره بر خلاف در موضوع حکم واقعی اخذ شده که در این صورت، مستلزم تصویب محال است؛ چون اگر اماره ای بر خلاف قائم شد حکم واقعی از بین می رود.

اگر هم گفته شود: عدم قیام اماره بر خلاف در موضوع حکم واقعی اخذ نشده معنایش این است که حکم واقعی، فعلی بوده و انشایی نیست؛ چون فعلیت حکم، تابع فعلیت موضوع است و فرض این است که کاری به این که اماره ای بر خلاف حکم واقعی قائم شده یا نه، نداریم؛ چون عدم قیام اماره بر خلاف جزء موضوع نیست. نتیجه این که احتمال مورد نظر نیز باطل است و نمی توانیم تنافی میان حکم واقعی و حکم ظاهری را به این صورت که حکم واقعی، حکم انشایی و حکم ظاهری، حکم فعلی است، رفع نماییم.

احتمال سوم: مراد مرحوم آخوند از این که حکم واقعی، فعلی من بعض الجهات و حکم ظاهری، فعلی من جمیع الجهات است این باشد که حکم واقعی، فعلی غیر منجّز و حکم ظاهری، فعلی منجّز است.

محقّق نائینی می فرماید: این احتمال نیز باطل است؛ چون مسئلۀ تنجّز و عدم تنجّز از مراتب حکم نبوده و به جعل حکم ربطی ندارد؛ زیرا عقل است که می گوید: اگر مکلّف به حکم علم پیدا کرده و بر طبق آن عمل کند مستحق ثواب است و اگر با حکمی که به

ص:178

آن علم پیدا کرده مخالفت نماید مستحق عقاب است. پس تنجّز و عدم تنجّز حکم، کار عقل بوده و از احکام عقلی شمرده می شود و به جعل حکم ربطی ندارد، در حالی که بحث ما در رفع تنافی میان حکم واقعی و حکم ظاهری در مرحلۀ جعل دو حکم می باشد به این معنا که چگونه ممکن است دو حکم که ملاک، مبادی و لوازم آن ها متفاوت اند با هم جعل شوند؟

خلاصه آن که محقّق نائینی در کلام مرحوم آخوند سه احتمال داده و هر سه احتمال را باطل می داند. احتمال اول آن که بگوییم: مراد از این که حکم واقعی، فعلی من بعض الجهات است این باشد که حکم واقعی، شأنی است. احتمال دوم این که حکم واقعی، حکم انشایی باشد و احتمال سوم این که حکم واقعی، فعلی غیر منجّز است. به نظر محقّق نائینی هر سه احتمال مبتلا به اشکال اند.(1)

بررسی اشکال دوم

احتمال اول: در میان احتمالات سه گانه ای که محقّق نائینی نسبت به کلام مرحوم آخوند بیان نمود احتمال اول بعید است؛ یعنی بعید است که منظور مرحوم آخوند این باشد که مراد از حکم واقعی، حکم شأنی است، مخصوصاً طبق بعضی از تفاسیر که حکم شأنی را به این معنا می دانند که با وجود آن، ملاک حکم وجود دارد ولی خود حکم وجود ندارد. بنابراین درست است که محقّق نائینی در صدد بررسی همۀ احتمالات ممکن می باشد، ولی حقیقت مطلب آن است که اساساً احتمال اول با همۀ شقوقی که در آن بیان شد، با توجه به مجموع کلمات مرحوم آخوند و قراین و شواهدی که در عبارات ایشان وجود دارد، با عبارت وی سازگار نیست.

احتمال دوم: این احتمال اگرچه احتمالی عقلایی است ولی مسئله آن است که اصل این مبنا که فعلیت احکام، تابع فعلیت موضوعات است محل اشکال می باشد، پس این

ص:179


1- (1) . أجود التقریرات، ج 2، ص 72-74.

احتمال طبق تفسیر محقّق نائینی از فعلیت، دچار اشکال است ولی اگر از فعلیت تفسیر دیگری ارائه دهیم (مثلاً همان احتمال اول محقّق اصفهانی دربارۀ کلام مرحوم آخوند را بپذیریم که فرمود: «مراد از این که می گوییم: حکم واقعی، فعلی من بعض الجهات می باشد این است که همۀ شرایط فعلیت محقّق نشده و مراد از این که می گوییم: حکم ظاهری، فعلی من جمیع الجهات می باشد این است که همۀ شرایط فعلیت محقّق شده است») اشکال مذکور مرتفع می شود، اگر چه اشکال محقّق اصفهانی که فرمود: «در این صورت، مشکل این است که ما دو نوع حکم فعلی نداریم بلکه یکی حکم انشایی و دیگری حکم فعلی است»، به قوت خود باقی می ماند. مگر آن که همان استدراکی را که محقّق اصفهانی بیان کرد در این جا نیز بپذیریم و بگوییم: حکم واقعی، فعلی من ناحیة المولی و حکم ظاهری، فعلی من ناحیة المکلّف است. نتیجه این که اگر مراد مرحوم آخوند، احتمال دوم باشد، آن گاه طبق مبنای خود مرحوم نائینی اشکال وارد است اما طبق مبنای دیگران وارد نیست، بلکه همان اشکالی که محقّق اصفهانی مطرح کرده بود، وارد می شود.

احتمال سوم: این احتمال که بگوییم: مراد مرحوم آخوند از «فعلی مِن بعض الجهات» این است که حکم، فعلی است ولی هنوز منجّز نشده و مراد از «فعلی من جمیع الجهات» این است که حکم، فعلی بوده و منجّز هم شده است، یک احتمال غیر عقلایی نبوده و می تواند فی نفسه دربارۀ کلام مرحوم آخوند مطرح شود که در این صورت، اشکال محقّق نائینی وارد است.

به هر حال نتیجه این شد که راه حل سوم مرحوم آخوند نیز نمی تواند محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری را برطرف کند.

ص:180

گفتار ششم: وجه ششم (راه حل سید فشارکی) و بررسی آن

وجه ششم
اشاره

مرحوم فشارکی(1) راه حلی برای مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری ارائه می دهد که آن را محقّق حائری(2) از ایشان نقل کرده است. ایشان می گوید: موضوع حکم واقعی و حکم ظاهری با هم متغایرند. وی ابتدا دو مقدمه را طرح کرده و سپس به اصل راه حل می پردازد.

مقدمۀ اول: احکام به وجودات خارجی تعلّق نمی گیرند بلکه به وجودات ذهنی متعلّق می شوند؛ مثلاً حکم حرمت به شرب خمر خارجی متعلّق نمی شود بلکه به شرب خمر متصوَّر یعنی عنوان شرب خمر که در ذهن تحقّق پیدا کرده است، تعلّق می گیرد و به تحقّق خارجیِ آن کاری ندارد.

ص:181


1- (1) . سید فشارکی با مرحوم آخوند هم دوره بود و به فاصلۀ حدود ده سال بعد از مرحوم آخوند رحلت نمود. وی هم بحث میرزا محمدتقی شیرازی (میرزای شیرازی دوم) و از اساتید مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم بوده است.
2- (2) . درر الفوائد (ط. قدیم)، ج 2، ص 25-27؛ همان (ط. جدید)، ص 351.

مقدمۀ دوم: مولا در مقام جعل حکم، گاهی یک امر مطلق وگاهی یک امر مقید را تصوّر نموده و به جعل حکم مبادرت می کند.

ایشان پس از بیان این دو مقدمه، رفتار مولا را در مقام جعل حکم، تحلیل و سپس نتیجه گیری می کند.

توضیح آن که مولا در مقام جعل حکم واقعیِ وجوب برای نماز جمعه، لازم است در مرحلۀ نخست عنوان نماز جمعه را تصوّر نموده و سپس وجوب را برای آن انشا نماید، اگرچه ممکن است این عنوان در مقام تحقّق خارجی دارای عوارض و حالات مختلفی باشد؛ مانند این که چگونه، در کجا و توسط چه کسی تحقّق پیدا کند. اما به هر حال، صرفاً عنوان صلاة الجمعة را در نظر گرفته و خواستۀ او نسبت به حالات، عوارض و طواری مطلق است. از این رو، وجوب نماز جمعه همۀ حالات، عوارض و طواری عمل را شامل می شود و نسبت به آن ها اطلاق دارد؛ چون این حالات، عوارض و طواری هیچ ارتباطی با مرحلۀ جعل و حکم ندارند، به این معنا که حتی اگر هیچ حکمی هم وجود نداشت، تصویر این عمل در حالات و اشکال مختلف ممکن بود. پس موضوع حکم واقعی عبارت است از: «ذات الفعل مجرداً عن الحکم».

اما وقتی مولا می خواهد حکم ظاهری را جعل نماید عنوان صلاة الجمعة را به همراه یک قید و وصف تصوّر می کند؛ یعنی موضوع حکم ظاهری بر خلاف موضوع حکم واقعی «ذات الفعل مجرداً عن تعلّق الحکم» نیست بلکه در مقام جعل حکم ظاهری عنوان نماز جمعه با این قید که مشکوک و مجهول الحکم است، تصوّر می شود؛ یعنی شارع این گونه تصویر می کند که اگر کسی به حکم واقعی، جهل یا شک داشته باشد به مؤدای اماره که همان حکم ظاهری است، عمل کند. پس موضوع حکم ظاهری، عنوان نماز جمعه به قید مشکوک یا مجهول الحکم بودن است و چون قید مشکوک الحکم بودن در کنار این عنوان قرار دارد، تا زمانی که حکم واقعی وجود نداشته باشد اصلاً

ص:182

موضوع تحقّق ندارد؛ یعنی نماز جمعه به قید مشکوک الحکم یا مجهول الحکم بودن متفرع بر آن است که حکمی باشد که در آن حکم، شک یا جهل پیدا شود.

پس آن چه که موضوع حکم ظاهری قرار می گیرد، عنوان صلاة الجمعة است به قید مشکوک یا مجهول الحکم بودن و آن چه که موضوع حکم واقعی است، ذات صلاة الجمعة است؛ به عبارت دیگر، موضوع حکم واقعی «ذات الفعل مع قطع النظر عن تعلّق الحکم» است ولی موضوع حکم ظاهری «ذات الفعل با قید مشکوک الحکم یا مجهول الحکم بودن» است. پس با توجه به این که موضوع حکم واقعی و ظاهری متفاوت اند اشکالی پیش نمی آید.

اگر موضوع حکم واقعی و ظاهری یک چیز بود، این اشکال مطرح می شد که چرا شارع دو حکم مختلف را برای یک عنوان جعل کرده است؛ مثلاً در یک جا می گوید:

نماز جمعه واجب است و در جای دیگر با اذن دادن به عمل به خبر واحد، می گوید: نماز جمعه حرام است. اما وقتی می گوییم: موضوع حکم واقعیِ وجوب که در لوح محفوظ ثابت شده، خود عنوان نماز جمعه با قطع نظر از تعلّق حکم است و موضوع حکم ظاهریِ حرمت که مؤدای خبر واحد است، خود نماز جمعه نیست بلکه نماز جمعه است به شرط این که حکم واقعیِ آن برای ما مشکوک یا مجهول باشد، آن گاه موضوع حکم واقعی و ظاهری متفاوت شده و در نتیجه، مشکل اجتماع مثلین، ضدین، متنافیین و سایر محذورات پیش نمی آید.

تفاوت راه حل سید فشارکی با راه حل اول شیخ انصاری

ممکن است این پرسش مطرح شود که چه تفاوتی میان راه حل مرحوم فشارکی و راه حل اول شیخ انصاری وجود دارد؟ شیخ انصاری رحمه الله نیز در راه حل خود، اختلاف مرتبۀ حکم واقعی و ظاهری را مطرح کرده و فرمود: حکم ظاهری از حکم واقعی به دو مرتبه متأخّر است؛ چون حکم ظاهری حکمی است که در فرض جهل و شک نسبت به

ص:183

حکم واقعی جعل شده و این به معنای تأخّر رتبۀ حکم ظاهری از حکم واقعی است.(1)

مرحوم فشارکی نیز می گوید: حکم ظاهری برای عنوان فعل به قید شک در حکم واقعی ثابت است و این یعنی آن که باید در مرحلۀ قبل، حکم واقعی وجود داشته باشد که در آن، شک یا جهل حاصل شود تا حکم ظاهری ثابت گردد. پس در حقیقت، راه حل مرحوم فشارکی همان راه حل شیخ انصاری است و در واقع، مرحوم فشارکی نیز تأخّر رتبۀ حکم ظاهری از حکم واقعی را به عنوان راه حل بیان کرده است؛ چون ایشان از راه تعدّد و تغایر موضوع وارد شده به این معنا که موضوع حکم واقعی، ذات فعل با قطع نظر از تعلّق حکم به آن است و موضوع حکم ظاهری، ذات فعل با قید شک در حکم واقعی می باشد. پس ظاهراً راه حل مرحوم فشارکی تفاوتی با راه حل شیخ انصاری ندارد.

در پاسخ باید گفت: به نظر می رسد این دو راه حل با هم تفاوت دارند. تعبیر محقّق اصفهانی(2) این است که در راه حل شیخ انصاری ترتّب حکمین بیان شده؛ یعنی می گوید:

حکم ظاهری مترتّب بر حکم واقعی و متأخّر از آن است؛ و این بدان معنا است که حکم ظاهری در طول حکم واقعی قرار دارد، اما مرحوم فشارکی ترتّب حکمین را مطرح نمی کند بلکه بر تغایر موضوع حکم ظاهری با حکم واقعی تأکید کرده و می گوید:

موضوع حکم واقعی و حکم ظاهری مختلف و متغایرند.

به عبارت دیگر، شیخ انصاری، خودِ حکم را در نظر گرفته و می گوید: رتبۀ حکم ظاهری متأخّر از حکم واقعی است اما مرحوم فشارکی به لحاظ موضوع و در مقام تصوّر می گوید: موضوع حکم واقعی، ذات فعل است با قطع نظر از تعلّق حکم به آن ولی موضوع حکم ظاهری، ذات فعل به شرط مشکوک یا مجهول بودن حکم واقعی است. بنابراین، نگاه مرحوم فشارکی به موضوع حکم واقعی و ظاهری معطوف است و

ص:184


1- (1) . فرائد الأصول، ج 2، ص 10-11 و ج 4، ص 11-12.
2- (2) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 152؛ «وهنا تقریب اخر لا من حیث ترتّب الحکمین ولا من حیث ترتّب السّببین بل من حیث تعدّد موضوع الحکم الواقعی والحکم الظّاهری حکی عن بعض الأجلّة، ملخّصه...».

کاری به خود حکم واقعی و ظاهری که آیا در طول هم یا در عرض یکدیگرند، ندارد.

نتیجه آن که راه حل مرحوم فشارکی با راه حل شیخ انصاری تفاوت دارد.

بررسی وجه ششم
اشاره

اشکالات متعددی دربارۀ راه حل مرحوم فشارکی مطرح شده که در میان آن ها، دو اشکال را محقّق نائینی و یک اشکال را محقّق اصفهانی وارد کرده اند. امام رحمه الله نیز ایراداتی به بیان ایشان دارند که مهم ترین آن ها در پی خواهد آمد.

اشکال اول

اشکال اول آن است که این وجه در مورد اصول عملیه صحیح بوده ولی در مورد امارات صحیح نیست؛ چون در موضوع اصول عملیه، شک نسبت به حکم واقعی اخذ شده ولی در موضوع امارات اخذ نشده است. پس این که مرحوم فشارکی می گوید:

موضوع حکم ظاهری عبارت است از ذات الفعل به قید این که مشکوک الحکم باشد، فقط مشکل مواردی را حل می کند که شک در موضوع آن ها اخذ شده باشد و این فقط در اصول عملیه جریان داشته و در امارات جریان ندارد. از این رو، راه حل مرحوم فشارکی فقط مشکل را در اصول عملیه حل می کند در حالی که بحث ما در جمع حکم واقعی و ظاهری، اعمّ از اصول عملیه و امارات است.(1)

اشکال دوم

محقّق اصفهانی برای بیان این اشکال، مقدمه ای دربارۀ اعتبارات ماهیت ذکر می کند.

ایشان می گوید: گاهی ماهیت با هیچ امری خارج از ذاتش مقایسه و لحاظ نمی شود بلکه

ص:185


1- (1) . أجود التقریرات، ج 2، ص 72. البته ظاهراً ایشان تفاوتی بین این راه حل و راه حل شیخ انصاری مبنی بر تأخّر حکم ظاهری از حکم واقعی، قائل نیست چرا که در مقام نقل این راه حل می فرماید: «الاول ما یظهر من عبارة العلامة الانصاری قدس سره فی باب التعادل و التراجیح و هو المنقول عن جماعة أخری من اختلاف موضوعی الحکم الظاهری و الواقعی فإن موضوع الاول منهما هو الشیء بعنوان کونه مشکوکأ وهذا بخلاف موضوع الحکم الواقعی فإن موضوعه نفس الفعل وذاته واشتراط وحدة الموضوع فی التضاد کما فی التناقض ربما یکون من الواضحات»؛ فوائد الأصول، ج 3، ص 100.

نظر فقط به ذات ماهیت است و گاهی ماهیت با یک امر خارج از ذاتش مقایسه می شود.

اگر نظر به ذات ماهیت باشد و با امر دیگری خارج از ذات ملاحظه نشود، از آن به «ماهیت من حیث هی لیست إلّاهی» یا «ماهیت مهمله» تعبیر می کنند؛ یعنی ماهیتی که هیچ لحاظی در آن نبوده و با هیچ امری خارج از ذاتش مقایسه نشده است. ماهیت مهمله صلاحیت ندارد موضوع برای حمل چیزی غیر از ذات و ذاتیاتش قرار گیرد؛ چون در غیر این صورت خلف لازم می آید؛ زیرا طبق فرض، ماهیت با هیچ امری خارج از ذاتش مقایسه نشده است و بنابراین اگر چیزی خارج از ذاتش بر آن حمل شود، خلاف فرض است.

اما اگر ماهیت را با امری خارج از ذاتش مقایسه کنیم، این ماهیت قبل از اعتبارات ثلاثه، ماهیت «لا بشرط مَقسمی» بوده و مَقسم برای اعتبارات ثلاثه است.

ماهیت «لا بشرط مقسمی» از سه حال خارج نیست:

الف) گاهی امری خارج از ذات برای ماهیت اعتبار می شود؛ مثلاً ماهیت انسان با امری خارج از ذاتش، مثل کتابت مقایسه شده و بودن آن در انسان اعتبار می شود که به آن ماهیت «بشرط شیء» می گویند.

ب) گاهی ماهیت با امری خارج از ذاتش مقایسه شده ولی عدم آن برای ماهیت اعتبار می شود که به آن ماهیت «بشرط لا» می گویند؛ مثلاً ماهیت انسان در نظر گرفته شده و عدم کتابت که امری خارج از ذات او است برایش اعتبار می شود.

ج) گاهی ماهیت با امری خارج از ذاتش مقایسه شده ولی نه وجود آن امر خارج از ذات و نه عدم آن، برای ماهیت اعتبار نمی شود که به این قسم، ماهیت «لا بشرط قسمی» اطلاق می گردد و در مقابل «لا بشرط مقسمی» قرار می گیرد.

چنان که گفته شد ماهیت مهمله اصلاً با امری خارج از ذاتش مقایسه نمی شود و هیچ تعیّنی ندارد ولی تعیّن ماهیتِ لا بشرط مقسمی در ضمن یکی از اقسامش بوده و خودش

ص:186

به تنهایی تعیّن مستقلی ندارد؛ چون ماهیت در مقایسه با خارج یا بشرط شیء یا بشرط لا و یا لا بشرط قسمی است.

با توجه به این مقدمه، محقّق اصفهانی می گوید:

موضوع هر محمولی خارج از مقام ذات ماهیت است و وقتی چیزی موضوع قرار می گیرد در واقع با یک امر خارج از ذات مقایسه و لحاظ شده است؛ مثلاً وقتی شارع در مقام جعل حرمت برای شرب تتن می فرماید: «شربُ التّتن حرامٌ»، در این جا، شرب تتن که موضوع است نمی تواند به علم به حرمت مقیّد شود و نسبت به آن بشرط شیء باشد؛ به این صورت که مثلاً شارع بگوید: أیّها النّاس شرب تتن به شرط این که حرمت آن را بدانید، حرام است؛ برای این که چنین چیزی معقول نیست. هم چنین شارع نمی تواند بگوید: أیّها النّاس شرب تتن به شرط این که حرمت آن را ندانید حرام است؛ یعنی به صورت بشرط لا نیز معقول نیست. پس موضوع، نه می تواند نسبت به علم به حکم، بشرط شیء باشد و نه می تواند بشرط لا باشد. هم چنین موضوع نمی تواند نسبت به علم به حکم به نحو ماهیت مهمله باشد؛ چون ماهیت مهمله ماهیتی است که با امر خارج از ذات مقایسه نمی شود. علاوه بر این ها، موضوع نمی تواند نسبت به علم به حکم به نحو لا بشرط مقسمی باشد؛ چون لا بشرط مقسمی به خودی خود هیچ تعینی ندارد و تعیّنش به یکی از اقسام سه گانه اش وابسته است. پس فقط یک احتمال باقی می ماند و آن این که موضوع نسبت به علم به حکم که خارج از ذات آن است، به صورت لا بشرط قسمی لحاظ شود؛ یعنی شارع وقتی حرمت را برای شرب تتن جعل می کند کاری به این جهت که مکلّفین به آن علم داشته باشند یا نداشته باشند، ندارد بلکه علم به حرمت یا عدم علم به حرمت را به صورت لا بشرط قسمی در نظر می گیرد. حال اگر فرض کنیم شارع در مقام جعل حکم ظاهری بگوید: شرب تتن به شرط جهل نسبت به حکم واقعی، یعنی به قید «انّه مجهول الحکم» حلال می باشد، معنایش این است که این دو حکم در شیء واحد اجتماع کرده اند.

ص:187

به عبارت دیگر، محقّق اصفهانی می گوید: راه حل مرحوم فشارکی محذور تنافی را برطرف نمی کند؛ چون موضوع حکم واقعی نسبت به علم به حکم به صورت لا بشرط قسمی است، ولی موضوع در حکم ظاهری عبارت است از شرب تتن بشرط لا و عدم علم؛ و این یعنی «اجتماع الحکمین وبقاء المحذور»؛ چون «لا بشرط یجتمع مع ألف شرط». پس وقتی گفته می شود: حکم ظاهری برای موضوع به قید جهل و عدم علم نسبت به حکم واقعی جعل شده معنایش این است که ذاتِ محکوم به حرمت (مثل ذاتِ شرب تتن) در ضمن این مجهول، محفوظ است و در نتیجه، اجتماع حکمین در شرب تتنِ مجهول الحکم پیش می آید.(1)

این اشکال شبیه اشکال مرحوم آخوند به شیخ انصاری است. مرحوم شیخ می گفت:

حکم ظاهری از حکم واقعی به دو مرتبه متأخّر است و در صدد بود از راه اختلاف رتبه مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری را حل کند. مرحوم آخوند(2) به مرحوم شیخ اشکال می کرد که اگرچه حکم ظاهری در مرتبۀ حکم واقعی وجود ندارد، ولی حکم واقعی در مرتبۀ حکم ظاهری وجود دارد. پس وقتی گفته می شود: حکم ظاهری متأخّر از حکم واقعی است معنایش این است که در جایی که حکم ظاهری ثابت است حکم واقعی هم موجود است؛ چون در غیر این صورت، تصویب محال لازم می آید. پس در مرتبۀ حکم ظاهری، اجتماع حکم واقعی و ظاهری وجود دارد هرچند که در مرتبۀ حکم واقعی اجتماع حکمین در کار نباشد. محقّق اصفهانی در این جا می گوید: اگرچه موضوع حکم واقعی نسبت به علم به حکم، به صورت لا بشرط قسمی است اما چون موضوع حکم ظاهری ماهیت بشرط لا است، در این مرتبه، موضوع حکم واقعی یعنی ذات شیء، موجود است و بنابراین محذور اجتماع حکم واقعی و ظاهری برمی گردد و در نتیجه، راه حل مرحوم فشارکی محذور اجتماع حکمین را برطرف نمی کند.

ص:188


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 153-156، تعلیقه شماره 69.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 279.
اشکال سوم

امام رحمه الله بر اساس مبنایی که در مسئلۀ اخذ قصد قربت در مأمورٌ به اختیار کرده است به مرحوم فشارکی اشکال می کند. توضیح آن که دربارۀ امر، بحثی وجود دارد مبنی بر این که آیا می توان قصد قربت به معنای قصد امتثال امر را در متعلّق امر اخذ کرد؟ مثلاً آیا شارع می تواند بگوید: نماز بخوانید به قصد قربت و قصد امتثال امری که به نماز تعلّق گرفته است؟ مشهورآن است که اخذ قصد قربت در مأمورٌبه امکان ندارد؛ به عنوان نمونه، به نظر مرحوم آخوند، شارع نمی تواند بگوید: مأمورٌبه را به قصد امتثال امر من اتیان کنید؛ چون قصد قربت به معنای قصد امتثال امر در رتبۀ متأخّر از امر است؛ یعنی باید امری باشد تا قصد امتثال آن دستور داده شود، بر خلاف رکوع و سجود که هیچ مانعی از این که در رتبۀ مقدم بر امر باشند، وجود ندارد؛ چون رکوع و سجود زاییده امر نیستند. حال اگر قصد امتثال امر در متعلّق امر اخذ شود و به عنوان یک جزء در ردیف رکوع و سجود و امثال آن قرار گیرد، معنایش این است که چیزی که ذاتاً متأخّر از امر است در رتبۀ متقدم بر امر قرار گیرد و این محال است.(1)

در مقابل، امام رحمه الله به تبع بعضی از اساتید خود(2) کلام مرحوم آخوند را رد کرده و می فرماید: اخذ قصد قربت و قصد امتثال امر در متعلّق امر اشکالی نداشته و هیچ محالی از آن لازم نمی آید؛(3) چون در این جا بین دو چیز خلط شده است. آن چه در رتبۀ متأخّر از امر است داعویت خارجی است؛ یعنی امر، زمانی داعویت خواهد داشت که به وجود خارجی اش به چیزی تعلّق گیرد؛ زیرا تا زمانی که به کاری امر نشود انگیزه ای برای انجام آن ایجاد نمی شود. پس داعویت بعد از تحقّق امر و در رتبۀ متأخّر از آن است. اما شارع

ص:189


1- (1) . کفایة الأصول، ص 72-74؛ درر الفوائد (ط. الجدیدة)، ص 49.
2- (2) . لمحات الأصول، ص 76.
3- (3) . تنقیح الأصول، ج 1، ص 254؛ تهذیب الأصول، ج 1، ص 218؛ جواهر الأصول، ج 2، صص 167-170. گفتنی است به نظر محقّق حائری نیز اخذ قصد قربت در متعلّق امر اشکالی ندارد. درر الفوائد (ط. جدید)، ص 94-95؛ همان (ط. قدیم)، ج 1، ص 62.

وقتی می خواهد چیزی مانند قصد امتثال امر را در متعلّق امر اخذ کند، لازم نیست حتماً آن امر محقّق شده باشد؛ چون شارع در مقام امر فقط به تصوّر شیء احتیاج دارد و تصوّر یک شیء، فرع وجود خارجی آن شیء نیست؛ یعنی شارع در مقام امر، مأمورٌ به را تصوّر کرده و سپس به مکلّف می گوید: این مأمورٌ به را به قصد امتثال امر من انجام بده. بنابراین، آن چه بعد از امر پیدا می شود داعویت خارجی است و از این رو، قصد امر می تواند در کنار سایر اجزا و شرایط قبل از تحقّق امر در مأمورٌبه اخذ شود.

با توجه به این مبنا، امام رحمه الله به مرحوم فشارکی اشکال می کند. راه حل مرحوم فشارکی این بود که موضوع حکم واقعی «ذات الفعل مع قطع النظر عن تعلّق الحکم به» و موضوع حکم ظاهری «ذات الفعل مع قید أنه مشکوک الحکم أو مجهول الحکم» است. پس حکم ظاهری زمانی ثابت می شود که حکمی وجود داشته باشد و سپس در آن شک شود. طبق این بیان، معلوم یا مشکوک الحکم بودن متأخّر از خود حکم است.

به نظر ایشان، بعضی از اوصاف ربطی به حکم نداشته و برخی پس از تعلّق حکم محقّق می شوند؛ مثلاً برخی از اوصاف نماز جمعه، مثل این که در فلان محل و توسط فلان شخص اقامه شود، به حکم ربطی ندارد؛ زیرا حکم چه باشد و چه نباشد، این حالات برای ذات موضوع تصوّر می شود ولی وصف معلوم الحکم و مشکوک الحکم بودن پس از تعلّق حکم به نماز جمعه تحقق می یابند.

اشکال امام رحمه الله به سید فشارکی این است که چه مانعی دارد شارع در مقام جعل حکم واقعی، وجوب را برای نماز جمعه به نحو مطلق تصوّر کرده و بگوید: نماز جمعه واجب است چه مشکوک الحکم باشد و چه معلوم الحکم؛ و لازم نیست وصف مشکوک یا معلوم الحکم بودن بعد از ثبوت حکم واقعی و متأخّر از جعل آن باشد.

نتیجه آن که مشکوک بودن حکم، هم در موضوع حکم واقعی و هم در موضوع حکم ظاهری وجود دارد و بر خلاف سید فشارکی که به تعدد و تفاوت موضوع حکم

ص:190

واقعی و ظاهری قائل شده، امام رحمه الله می فرماید: این قید در موضوع حکم واقعی نیز وجود دارد؛ چون موضوع حکم واقعی ذات الفعل است، اعمّ ازآن که معلوم الحکم یا مشکوک الحکم باشد و شارع در مقام جعل حکم می تواند نماز جمعه را حتی با وصف مشکوک الحکم بودن واجب کند؛ چون این مقام، مقام تصوّر است و تأخّر وصف مشکوک الحکم از خود حکم به مقام واقعیت مربوط است. بر این اساس، اجتماع حکم واقعی و ظاهری در یک فرض پیش می آید و آن نماز جمعه ای است که مشکوک الحکم بوده و حکم واقعیِ آن در فرض مشکوک الحکم بودن، وجوب و حکم ظاهری آن در همین فرض، حرمت باشد. پس راه حل سید فشارکی نیز نمی تواند مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری و محذور تنافی میان آن دو را برطرف نماید.(1)

باید به این نکته توجه داشت که اشکال امام رحمه الله به راه حل مرحوم فشارکی، یک اشکال مبنایی است.

اشکال چهارم

چهارمین اشکال این است که سید فشارکی می گوید: موضوع حکم واقعی عبارت است از: « ذات الفعل مع قطع النظر عن تعلّق الحکم بها » و موضوع حکم ظاهری عبارت است از: « ذات الفعل مع قید أنه مشکوک الحکم »؛ یعنی اگر خبر واحدی بگوید: نماز جمعه حرام است، منظور این می باشد که نماز جمعه ای که حکم واقعی آن معلوم نیست، حرام است. معنای این سخن آن است که عنوان شک در حکم واقعی نماز جمعه، از خود حکم واقعی نماز جمعه متأخّر است و این یعنی در موارد ثبوت حکم ظاهری حتماً یک حکم واقعی وجود دارد که در آن شک شده است. با این بیان، نفس شک در حکم واقعی نماز جمعه که قید موضوع حکم ظاهری است، به یقین تبدیل می شود و چنین چیزی انقلاب بوده و محال است؛ چون حکم واقعی مشکوک به حکم واقعیِ

ص:191


1- (1) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 219؛ تهذیب الأصول، ج 2، ص 399.

یقینی مبدل گشته است.

به بیان دیگر، اشکال چهارم این است که لازمۀ راه حل مرحوم فشارکی تبدّل و انقلاب شک به یقین است؛ چون وقتی قید مشکوک الحکم در موضوع حکم ظاهری اخذ شود به این معنا خواهد بود که باید حکمی وجود داشته باشد تا در آن شک گردد.

پس شک در حکم به معنای یقین به وجود حکم است و این انقلاب و محال می باشد.

پاسخ اشکال چهارم

به نظر می رسد این اشکال وارد نباشد؛ زیرا شک در حکم واقعی لزوماً به معنای ثبوت حکم واقعی نیست؛ چون در مقام تصوّر، شک در شیء، فرع ثبوت آن شیء است، از این رو وقتی می گوییم: «الشک فی الشیء یا الجهل بالشیء»، ابتدا باید آن شیء تصوّر شده و سپس در آن شک شود؛ یعنی متعلّق شک باید تصوّر گردد تا شک و جهل نسبت به آن معنا پیدا کند، اما به حسب وجود خارجی این طور نبوده و شک در شیء، فرع ثبوت آن شیء در خارج نمی باشد.

ص:192

گفتار هفتم: وجه هفتم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن

وجه هفتم
اشاره

محقّق اصفهانی راه حلی را برای محذور اجتماع حکم واقعی و ظاهری ارائه داده و در این باره دو مطلب را بیان می کند:

مطلب اول

احکام فی نفسها با هم تنافی ندارند بلکه تنافی احکام یا از حیث مبدأ است یا از حیث منتها. تنافی از حیث مبدأ به این معنا است که مثلاً بین اراده و کراهتِ قانون گذار و مولا که مبدأ حکم اند، تنافی وجود داشته باشد؛ یعنی در نفس مولا در آنِ واحد، نسبت به شیء واحد، هم اراده و هم کراهت محقّق شود. تنافی به لحاظ منتها یعنی تنافی در مقام امتثال، بدین معنا که مکلّف نداند عمل مورد نظر را انجام دهد یا ترک کند.

مطلب دوم

دربارۀ شارع، تنافی از حیث مبدأ و منتها محقّق نمی شود؛ زیرا برای تحقّق آن از ناحیۀ

ص:193

مبدأ باید اراده و کراهتی وجود داشته باشد، در حالی که در مورد احکام شرعی اصلاً اراده و کراهت محقّق نیست؛ یعنی این گونه نیست که خداوند متعال وجوب را اراده کرده و سپس آن را جعل نماید؛ زیرا حقیقت اراده عبارت از شوق مؤکد است و شوق و اشتیاق نسبت به یک چیز در صورتی ایجاد می شود که آن چیز دارای مصلحتی باشد که به نفس مشتاق برگردد؛ مثلاً وقتی ما اراده می کنیم غذا تناول کنیم تصوّر غذا و تصدیق به فائدۀ آن، باعث شوق گشته و در نتیجه عضلات را تحریک نموده و ما را به سمت غذا خوردن سوق می دهد. پس این شوق به این جهت در نفس ما پدید می آید که در تناول غذا برای خویش مصلحتی می بینیم و به دنبال جلب آن هستیم، در حالی که برگشت مصلحت به خداوند متعال معنا ندارد؛ یعنی اگر شارع، حکم وجوب را برای صلاة جعل می کند نسبت به فعل صلاة شوقی ندارد؛ چون ذات خداوند تبارک و تعالی غنی مطلق بوده و تام ترین و کامل ترین ذات است. از این رو، معنا ندارد به دنبال جلب مصلحت باشد. نتیجه آن که تحقّق شوق در خداوند نسبت به فعل واجب یا ترک حرام منتفی بوده و اگر مصلحتی متصوّر باشد به مکلَّف می رسد نه به شارع. از این رو باید گفت: در ناحیۀ مبدأ، تنافی وجود ندارد؛ چون تنافی در ناحیۀ مبدأ حکم به معنای تنافیِ اراده و کراهت است، در حالی که در ذات مقدس شارع، اراده و کراهت نسبت به حکم شرعی محقّق نمی شود. پس محذور تنافی میان دو حکم شرعی از جهت مبدأ منتفی است.

محذور تنافی میان دو حکم از جهت منتها به این معنا که حکم واقعی و ظاهری در مقام امتثال با هم قابل اجتماع نیستند - چون یکی دعوت به فعل و دیگری دعوت به ترک می کند - نیز در ما نحن فیه وجود ندارد؛ چون حقیقت حکم عبارت است از:

«إنشاء ما یمکن أن یکون داعیاً» و این داعویت فقط با وصول حاصل می شود و تا وقتی که حکمی به مکلّف نرسد داعویت ندارد. حال از آن جا که حکم ظاهری در فرض جهل نسبت به حکم واقعی و عدم وصول آن به مکلّف ثابت است بنابراین، حکم واقعی در موارد ثبوت حکم ظاهری، نه فعلاً و نه امکاناً داعویت ندارد؛ مثلاً اگر حکم واقعی،

ص:194

وجوب نماز جمعه بوده و ما نسبت به آن جاهل باشیم ولی خبر عادل دلالت کند بر این که نماز جمعه حرام است در این صورت، با وجود این حکم ظاهری، وجوب واقعیِ نماز جمعه برای ما هیچ داعویتی ندارد؛ چون به ما واصل نشده است ولی حکم ظاهری به جهت وصولش داعویت دارد.

پس تنافی میان دو حکم واقعی و ظاهری از حیث منتها و مقام امتثال منتفی است؛ زیرا حکم ظاهری امکان داعویت دارد ولی حکم واقعی به جهت عدم وصول، امکان داعویت ندارد.

خلاصۀ کلام محقّق اصفهانی این است که تنافی دو حکم از دو حال خارج نیست: یا این تنافی از حیث منتها است که با متفاوت دانستن مرتبۀ دو حکم برطرف می شود و یا از حیث مبدأ است که این تنافی نسبت به احکام شرعی اصلاً متصوّر نیست.(1)

بررسی وجه هفتم
اشکال اول

محقّق اصفهانی فرمود: «احکام فی نفسها با هم تنافی ندارند، بلکه تنافیِ احکام یا از حیث مبدأ است یا از حیث منتها»، در حالی که امکان تصوّر تنافی در خود احکام وجود دارد و این در مواردی است که حکم واقعی و ظاهری با یکدیگر در تضاد باشند و حتی یکی از محذوراتی که در رابطه با تعبّد به ظن بیان شد، اجتماع دو حکم متضاد بود؛ یعنی تضاد میان نفس دو حکم و دو خطاب. پس تنافی نسبت به خود دو حکم متصوّر است و ایشان دلیلی برای اثبات مدعای خود ارائه ننمود.

اشکال دوم

بر فرض این که بپذیریم تنافی میان احکام در این دو جهت (یعنی مبدأ و منتها) منحصر است اما دربارۀ این سخن محقّق اصفهانی که فرمود: «تنافی میان احکام از حیث مبدأ،

ص:195


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 123-124، تعلیقه شماره 55.

سالبه به انتفای موضوع است؛ چون تنافی میان اراده و کراهت، فرع وجود اراده و کراهت است و از آن جا که شارع نسبت به احکام شرعی اساساً اراده و کراهتی ندارد، پس تنافی از حیث مبدأ وجود نخواهد داشت» می گوییم: این بیان فقط نسبت به خداوند متعال صحیح است؛ چرا که هیچ شوقی نسبت به فعل مکلّفین نداشته و در فعل مکلّفین مصلحتی که به ذات خداوند برگردد، وجود ندارد. اما در مورد نفس نبیّ و ولیّ قابل قبول نیست؛ یعنی ممکن است در نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام نسبت به فعل مکلّفین شوق پیدا شود به این صورت که مصلحتی در فعل وجود داشته باشد که به نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام برگردد؛ مثلاً کمال امّتِ منسوب به پیامبر به نوعی به خود پیامبر بازمی گردد و او از این که امّتش دارای کمال باشند خشنود می شود. بنابراین می توان در نفس پیامبر صلی الله علیه و آله شوقی را نسبت به فعل مکلّفین تصویر کرد. پس این که محقّق اصفهانی فرمود: «تنافی میان احکام به حسب مبدأ محقّق نمی شود؛ چون اراده ای از ناحیۀ شارع نسبت به احکام شرعی وجود ندارد»، محل اشکال می باشد؛ زیرا شارع اعمّ از خداوند تبارک و تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام بوده و سخن ایشان فقط نسبت به خداوند متعال قابل قبول است. از این رو، تنافی در نفس نبی و ولیّ از حیث اجتماع اراده و کراهت قابل تحقّق است.(1)

به نظر می رسد این اشکال در صورتی قابل قبول است که اولاً: شارع را اعمّ از خداوند، نبیّ و ولیّ بدانیم؛ یعنی بگوییم همان گونه که خداوند مشرِّع می باشد، نبیّ و ولیّ نیز مشرِّع هستند. اما اگر کسی بگوید: شارع فقط خداوند تبارک و تعالی است و نبیّ و ولیّ صرفاً مبیّن شرع اند در این صورت، تصویر اراده نسبت به احکام شرعی در مورد نبیّ و ولیّ نیز معنا نخواهد داشت. و ثانیاً: عود مصلحت به نبی و ولیّ را بپذیریم. البته این که شارع اعمّ از خداوند، نبیّ و ولیّ باشد مطلبی است که محقّق اصفهانی نیز آن را پذیرفته است.

ص:196


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4، ص 158.
اشکال سوم

محقّق اصفهانی فرمود: «امکان داعویت فقط در حال وصول ثابت است؛ یعنی تا حکمی به مکلّف واصل نشود امکان داعویت ندارد و از آن جا که حکم ظاهری در موارد جهل مکلّف به حکم واقعی ثابت است بنابراین حکم واقعی در موارد حکم ظاهری داعویت ندارد؛ چون هنوز به مکلّف واصل نشده و از این رو، فعلیت ندارد».

لازمۀ پذیرش این مطلب آن است که تمام احکام واقعی از قبیل واجبات مشروط باشند؛ یعنی تا زمانی که واصل نشوند داعویت و فعلیتی نداشته باشند و فقط زمانی فعلیت پیدا می کنند که واصل شوند. پس باید بگوییم: فعلیتِ حکم واقعی مشروط به وصول آن است در حالی که این سخن با مبنای خود محقّق اصفهانی دربارۀ فعلیت منافات دارد؛ زیرا ایشان معتقد است: فعلیت بر دو نوع می باشد: یکی «فعلیتِ مِن قِبل المولی» و دیگری «فعلیتِ مِن قِبل المکلّف». حال اگر بگوییم: حکم واقعی در موارد حکم ظاهری، فعلی نیست آن گاه با مبنای ایشان که معتقد است «فعلیتِ مِن قِبل المولی» قبل از وصول تحقّق دارد، مخالف است؛ چون ایشان از یک طرف می گوید: احکام واقعی قبل از وصول فعلی نیستند و از طرف دیگر می فرماید: قبل از وصول، «فعلیت مِن قِبل المولی» در احکام تحقّق دارد.(1)

ممکن است کسی بگوید: طبق نظر محقّق اصفهانی، احکام واقعی قبل از وصول فعلیت ندارند؛ اما باید دید منظور از فعلیتی که همۀ احکام به آن مشروط شده اند، مطلقِ فعلیت است یا فعلیت مِن قِبل المکلّف؟

اگر گفتیم: مراد محقّق اصفهانی که می گوید: حکم قبل از وصول، فعلی نیست، مطلق فعلیت باشد اعمّ از «فعلیت مِن قِبل المولی» و «فعلیت مِن قِبل المکلّف»، در این صورت این سخن با مبنای ایشان که معتقد است: «فعلیت مِن قِبل المولی» قبل از وصول تحقّق

ص:197


1- (1) . همان.

دارد» سازگار نخواهد بود.

اما اگر گفتیم: کلام ایشان ناظر به «فعلیت مِن قِبل المکلّف» است؛ یعنی احکام قبل از وصول از ناحیۀ عبد فعلیت ندارند در این صورت، بین این مطلب و مبنای ایشان که می فرماید: «فعلیت مِن قِبل المولی»، قبل از وصول تحقّق دارد، منافاتی نیست.

حال باید دید منظور ایشان کدام است؟

محقّق اصفهانی فرمود: «وقتی حکمی واصل نشود امکان داعویت ندارد» اما این که جعل آن لغو باشد با عبارات بعدی وی منافات دارد. در عبارت بعدی آمده: مراد محقّق اصفهانی عدم جعل نیست بلکه می گوید جعل شده ولی فعلی نیست. خصوصاً این که چنین عبارتی (لغو بودن جعل...) در کلام محقّق اصفهانی در کتاب «نهایة الدرایة» چنان که ملاحظه شد وجود ندارد. ایشان از این طریق که حکم واقعی امکان داعویت نداشته ولی حکم ظاهری امکان داعویت دارد، در صدد است مشکل تنافی میان حکم واقعی و ظاهری را حل نماید. اما آیا منظور از این که می گوید: «حکم واقعی در مرتبۀ حکم ظاهری امکان داعویت ندارد»، این است که اصلاً جعل نشده و اساساً حکمی به نام حکم واقعی در مرتبۀ حکم ظاهری نداریم؟ در این صورت، تصویب محال لازم می آید. پس ایشان در حقیقت می خواهد بگوید: حکم واقعی جعل شده ولی فعلی نیست؛ یعنی «فعلی مِن ناحیة المکلّف» نبوده بلکه «فعلی مِن ناحیة المولی» می باشد.

بنابراین، بین این دو سخن محقّق اصفهانی هیچ منافاتی وجود ندارد.

نتیجه آن که سخن مستشکل مبنی بر این که مراد از فعلیت حکم، فعلیت مطلق است، صحیح نبوده و اشکال ایشان به محقّق اصفهانی وارد نیست.

ص:198

گفتار هشتم: وجه هشتم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن

وجه هشتم
اشاره

همان گونه که در ابتدای بحث وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری اشاره نمودیم، محقّق نائینی به طور کلّی محذورات تعبّد به ظن را منحصر به دو محذور ملاکی و خطابی می داند. مراد ایشان از محذور ملاکی همان تفویت مصلحت و القای در مفسده است. ما به این بیان محقّق نائینی اشکال کرده و گفتیم: تفویت مصلحت و القای در مفسده را نمی توان محذور ملاکی دانست بلکه این محذور، به لوازم خطاب مربوط می شود. بر این اساس آن چه در این مقام از محقّق نائینی نقل خواهد شد صرفاً محذور خطابی است و راه حل ایشان در باب محذور القای در مفسده و تفویت مصلحت را در بخش مستقلی به همراه سایر راه حل ها مورد بررسی قرار خواهیم داد.

به هر حال، یکی از وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری، راه حلی است که محقّق نائینی ارائه داده است. البته آن چه که مقرِّر ایشان در «فوائد الأصول»(1) بیان کرده با آن چه

ص:199


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 105-119.

که مقرّر ایشان در «أجود التقریرات»(1) نقل نموده، اختلاف دارد. ما راه حل وی را بر طبق آن چه در فوائد الأصول وارد شده، بیان می کنیم. توجه به این نکته لازم است که بر خلاف همۀ وجوه گذشته که برای تمام موارد حکم ظاهری یک راه حل ارائه شده، محقّق نائینی بین موارد حکم ظاهری تفکیک کرده و برای هر یک از آن ها راه حل جداگانه ای ارائه می دهد.

محقّق نائینی رحمه الله می فرماید: مواردی که در آن ها توهّم وقوع تضاد میان احکام واقعی و ظاهری وجود دارد سه مورد است:

1. حکم ظاهری، مؤدای امارات و طرق معتبر شرعی بوده و بر خلاف واقع باشد.

2. حکم ظاهری، مؤدای اصول عملیه تنزیلیه یا اصول محرزه و برخلاف واقع باشد.

3. حکم ظاهری، مؤدای اصول عملیه غیر محرزه (مانند أصالة البرائة و أصالة الحلیة) و بر خلاف واقع باشد.

توضیح مطلب این که مواردی که حکم ظاهری با واقع مخالف می باشد از یک سنخ نبوده بلکه متفاوت اند؛ چون:

گاهی حکم ظاهری مؤدای امارات است؛ مثل این که خبر واحدی بر حرمت نماز جمعه قائم شود ولی حکم واقعی آن وجوب باشد.

گاهی حکم ظاهری، مؤدای اصول محرزه یا تنزیلیه است. این دسته از اصول عملیه به نوعی در صدد احراز واقع اند؛ مثل استصحاب که موضوع آن شک مسبوق به یقین است و همراهی شک با یقین سابق کمک می کند که فی الجمله راهی به سوی واقع باز شود. از این رو گفته می شود: استصحاب از اصول محرزه واقع یا به تعبیر دیگر، از اصول تنزیلیه است؛ چون مانند امارات، مؤدای اصل را به منزلۀ واقع تنزیل می کند.

گاهی حکم ظاهری، مؤدای اصول عملیه غیر محرزه می باشد که لسان آن ها لسان

ص:200


1- (1) . أجود التقریرات، ج 2، ص 74.

احراز واقع نیست بلکه فقط برای رفع تحیّر در مقام عمل وظیفه ای را برای مکلّف جعل می کنند؛ مانند قاعدۀ طهارت. تفاوت این قاعده با استصحاب طهارت در این است که قاعدۀ طهارت از اصول غیر محرزه ولی استصحاب طهارت از اصول محرزه است؛ چون موضوع قاعدۀ طهارت، نفس شک است و مسبوق به یقین نیست. به همین دلیل، آن چه از قاعدۀ طهارت استفاده می شود این است که شیء مشکوک الطهارة تعبّداً طاهر است و لسان آن لسان احراز واقع نمی باشد.

تمام این موارد، از مصادیق حکم ظاهری بوده و می توانند با حکم واقعی مخالف باشند. از آن جا که راه حل های رفع محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری در هر یک از این سه مورد متفاوت است، لذا محقّق نائینی برای هر یک، راه حل جداگانه ای ارائه می دهد.

الف) طرق و امارات

راه حل ایشان در موارد طرق و امارات این است که اگر اماره ای بر خلاف واقع قائم شود در این صورت، بر طبق این اماره یک حکم تکلیفی به عنوان حکم ظاهری وجود ندارد تا بحث جمع آن با حکم واقعی مطرح گردد بلکه آن چه در مورد امارات وجود دارد یک حکم وضعی است و مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری به جایی مربوط است که دو حکم تکلیفی داشته باشیم که یکی از آن ها حکم واقعیِ ثابت در لوح محفوظ بوده و دیگری حکم ظاهریِ مستفاد از اماره باشد.

محقّق نائینی برای توضیح این راه حل، مقدمه ای را که متضمن دو مطلب است بیان می کند:

مطلب اول: در موارد طرق و امارات، حکم ظاهری تکلیفی وجود ندارد بلکه آن چه در این موارد ثابت می شود یک حکم وضعی است که ایشان آن را عبارت از حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات دانسته و معتقد است این امور می توانند بالأصالة

ص:201

متعلّق جعل شارع قرار گیرند؛ چون ایشان به جعل استقلالی احکام وضعی (به جز چهار حکم وضعی جزئیت، شرطیت، مانعیت و سببیت) قائل می باشد، بر خلاف شیخ انصاری که معتقد است همۀ احکام وضعی، منتزع از احکام تکلیفی اند(1) و نیز بر خلاف مرحوم آخوند که احکام وضعی را به سه قسم تقسیم کرده و دربارۀ بعضی به عدم امکان جعل و نسبت به بعضی دیگر به جعل غیر استقلالی و در مورد بعضی از آن ها به جعل استقلالی قائل است.(2) البته محقّق نائینی به مبنای مرحوم شیخ و مرحوم آخوند اشکال کرده که ما فعلاً وارد آن بحث نمی شویم.

مطلب دوم: همۀ احکام وضعی از قبیل حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات (به غیر از چهار حکم جزئیت، شرطیت، مانعیت و سببیت) بالأصالة قابل جعل اند و این جعل، جعل امضایی است نه تأسیسی؛ یعنی شارع این احکام را تأسیس نکرده بلکه حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات، در بین عقلا معتبر بوده و شارع نیز این طریقۀ معتبر عقلایی را امضا کرده است؛ مثلاً گرچه در نظر عقلا خبر ثقه مفید علم نبوده و دربارۀ آن احتمال خلاف می دهند اما در عین حال، این احتمال را نادیده گرفته و مُلغی دانسته و کالعدم فرض می کنند؛ یعنی خبر مخبر ثقه را به نوعی مطابق با واقع قلمداد نموده و بنا را بر این می گذارند که این خبر، مطابق با واقع است. شارع نیز این طریق معتبر عقلایی را امضا نموده با آن که می داند خبر ثقه به عنوان یک اماره، مفید ظن است و نسبت به واقع کاشفیت تامّ ندارد. پس شارع با امضای حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات، کشف ناقصی را که در مؤدای امارات وجود دارد، تتمیم نموده است؛ یعنی می گوید: به خبر ثقه اخذ کرده و احتمال خلاف را تعبّداً نادیده بگیرید و آن را نازل منزلۀ قطع قرار داده و بنا را بر این بگذارید که این امرِ مفیدِ ظن، همچون قطع کاشفیت تامّ دارد. پس تتمیم کشف به وسیلۀ شارع در مورد امارات، تعبّدی است.

ص:202


1- (1) . فرائد الأصول، ج 3، ص 124؛ المکاسب (المحشی)، ج 13، ص 39؛ المکاسب، ج 2، ص 306.
2- (2) . کفایة الأصول، ص 400-402.

نتیجه: با عنایت به این دو مطلب، محقّق نائینی می گوید: وقتی کسی به عدم وجوب نماز جمعه قطع و یقین پیدا کند در حالی که فی الواقع واجب است، درباره اش گفته می شود: این شخص خطا کرده ولی چون قطع او حجت است، معذور می باشد و استحقاق عقوبت ندارد و این گونه نیست که به دنبال قطع این شخص به عدم وجوب نماز جمعه، یک حکم ظاهری مطابق با قطع ثابت گردد. حال، همین مطلب را در مورد امارات و طرق معتبر عقلایی نیز می گوییم؛ چون امارات و طرق معتبر عقلایی جانشین قطع اند؛ یعنی اگر مؤدای اماره با واقع مطابق نبود این اماره، معذِّر است نه آن که بر طبق آن یک حکم ظاهری جعل شود تا با حکم واقعی در تنافی بوده و در نتیجه به رفع این تنافی محتاج باشیم.

ب) اصول محرزه

محقّق نائینی می فرماید:(1) رفع محذور اجتماع حکمین در موارد اصول تنزیلیه یا اصول محرزه، مشکل و در موارد اصول غیر محرزه مشکل تر است. این بدان جهت است که اصول عملیه، طریق به سوی واقع نیستند بر خلاف امارات که طریق به سوی واقع بوده ولی کشف آن ها ناقص است و شارع این کشف ناقص را تتمیم می کند. از آن جا که در موارد اصول عملیه تتمیم کشف معنا ندارد. بنابراین نسبت به مؤدای اصول عملیه باید مشکل را به گونۀ دیگری حل نمود.

توضیح مطلب آن است که اصول محرزه یا تنزیلیه، اصولی هستند که با آن که در موارد شک جریان می یابند ولی لسان آن ها لسان احراز واقع است؛ یعنی شارع می گوید بنا را بر این بگذارید که یکی از دو طرف شک همان واقع می باشد و از این رو، احتمال خلاف نادیده گرفته شده و کالعدم فرض می شود؛ مثلاً گویا شارع با «لاتنقض الیقین بالشک» به ما می گوید: در موارد شک بنا را بر یکی از دو طرف شک که مطابق با یقین

ص:203


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 110-112.

سابق بوده، بگذارید؛ چون یقین سابق روزنه ای به سوی واقع بوده و ما را به سوی آن راهنمایی می کند. به همین جهت است که در بحث قطع گفته می شود: اصول محرزه، جانشین قطع موضوعی طریقی می شوند؛ چون این اصول در حقیقت متکفّل جهتی می باشند که قطع، واجد آن است و آن جهت، عمل بر طبق قطع و ترتیب آثار مقطوع است، و همان گونه که اثر قطع، ترتیب اثر دادن به مقطوع است به این عنوان که مطابق با واقع می باشد، اثر اصول تنزیلیه نیز جَری عملی بر طبق مؤدای آن اصول به این عنوان که بیانگر واقع اند، می باشد؛ مثلاً در مورد قاعدۀ تجاوز، در این که از اصول عملیه شمرده شود یا از امارات، اختلاف شده است. برخی آن را از اصول عملیه محرزه می دانند؛ زیرا در متن بعضی از اخبار، قاعدۀ تجاوز دربارۀ کسی که بعد از سجده شک کند که آیا رکوع را انجام داده یا نه، یا بعد از نماز شک کند که رکوع رکعت چهارم را انجام داده یا نه، این عبارت آمده است: « ... بلی قد رکعت »؛(1) یعنی بنا بگذار که رکوع را انجام داده ای. به عبارت دیگر، با احتمال، همانند یقین معامله شده و احتمال عدم تحقّق رکوع کالعدم فرض می شود. محقّق نائینی می گوید: این که امام علیه السلام می فرماید: با احتمال رکوع، معاملۀ قطع به رکوع شود از دو حال خارج نیست: یا چنین است که مکلّف در واقع رکوع را انجام داده ولی الآن در انجام آن شک کرده که در این صورت با عبارت « بلی قد رکعت » چیزی اضافه نشده است؛ یعنی دو حکم در کار نیست بلکه فقط یک حکم بوده که مکلّف آن را انجام داده است. حالت دوم این است که رکوع را انجام نداده و الآن شک کرده که آیا آن را انجام داده یا نه، در این صورت عبارت « بلی قد رکعت » به این معنا خواهد بود که مکلّف با این که ممکن است در واقع، رکوع را انجام نداده باشد

ص:204


1- (1) . وسائل الشیعة، کتاب الصلوة، باب 13 من أبواب الرکوع، ج 6، ص 317، ح 3؛ التهذیب، کتاب الصلاة، ج 2، باب 9، ص 151، ح 50؛ الاستبصار، کتاب الصلاة، باب 208، ح 4: «حسین بن سعید عن فضاله عن أبان عن الفضیل بن سیار قال: قلتُ لابی عبداللّه علیه السلام أستتمّ قائماً فلا أدری رکعت أم لا قال بلی قد رکعت فامض فی صلاتک فانما ذلک من الشیطان».

اما با احتمال وقوع رکوع، معاملۀ یقین به وقوع رکوع کند؛ یعنی احتمال عدم تحقّق رکوع را کالعدم فرض کرده و بنا را بر این بگذارد که رکوع را انجام داده است. در این صورت، برای شاک در فرضی که رکوع را انجام نداده باشد، به واسطۀ جملۀ « بلی قد رکعت » عذر فراهم می شود. پس قاعدۀ تجاوز بنا بر این که اصل باشد، یک بنا گذاری عملی بر یکی از دو طرف شک است.

به طور کلّی، یا در واقع، عمل محقّق شده که در این صورت دو حکم وجود نداشته بلکه به همان حکم واقعی عمل شده است و یا در واقع، عمل انجام نشده که در این صورت با بنا گذاری بر یکی از دو طرف شک، نسبت به ترک واقع، عذر فراهم می شود که در این صورت نیز دو حکم وجود ندارد تا مشکل اجتماع دو حکم واقعی و ظاهری پیش آید. محقّق نائینی می فرماید: همان هُو هویتی را که مرحوم شیخ در باب امارات بیان نمود و ما آن را ابطال کردیم، در باب اصول تنزیلیه می پذیریم.

پس راه حل محقّق نائینی در مورد اصول محرزه یا اصول تنزیلیه آن است که در اصول تنزیلیه اساساً حکمی مخالف با حکم واقعی وجود ندارد؛ چون آن چه در این اصول، جعل شده بنا گذاری عملی است بر این که مؤدای آن واقع است. از این رو، ورای واقع حکم دیگری نیست تا با آن در تضاد باشد و مشکل اجتماع حکمین متضادین پیش آید.

ج) اصول غیرمحرزه

محقّق نائینی می فرماید:(1) حل مشکل در اصول غیر محرزه، مشکل تر از اصول محرزه می باشد؛ زیرا در اصول غیرمحرزه صرفاً بنا گذاشته می شود بر یکی از دو طرف شک، بدون آن که طرف دیگر ملغی گردد؛ چون در اصول غیر محرزه بر خلاف اصول محرزه و تنزیلیه، هیچ طریق و روزنه ای به سوی واقع وجود نداشته و در نتیجه، اماریت و

ص:205


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 112-119.

کاشفیتی نسبت به واقع ندارد تا شارع آن را تتمیم کند. از این رو، با طرفی که بر آن بنا گذاشته می شود معاملۀ واقع نشده و طرف مقابل کالعدم و ملغی فرض نمی شود. پس حل مشکل اجتماع حکمین در موارد اصول غیر محرزه مشکل تر است؛ مثلاً در أصالة الحلیة وقتی شارع می گوید: « کلّ شیءٍ هو لک حلال حتی تعلم انّه حرامٌ بعینه»(1) شیء مشکوک الحلیة و الحرمة به وسیلۀ عبارت: « کلّ شیء لک حلال » به حلّیت متّصف می شود. حال اگر حکم آن شیء در واقع حرمت باشد در این صورت، بین حلّیتی که از « کل شیء لک حلال » استفاده شده است با حرمت واقعی تناقض به وجود می آید.

هم چنین وقتی در حرمت یا حلیت چیزی با وجود علم اجمالی به حرمت آن شک داریم به استناد أصالة الاحتیاط به حرمت آن حکم می شود که در این صورت، این حرمت با حلیت واقعی تناقض دارد. پس در موارد اصول غیر محرزه، حل مشکل اجتماع ضدین و متنافیین مشکل تر است؛ چون بر خلاف اصول محرزه که در آن یک حکم بیشتر وجود نداشت این جا پای دو حکم در میان است.

محقّق نائینی پیش از بیان اصل راه حل، ابتدا به راه حل شیخ انصاری(2) اشاره کرده که از راه اختلاف مرتبه میان حکم ظاهری و واقعی، درصدد حل مشکل تضاد بین دو حکم است. مرحوم آخوند(3) به راه حل مرحوم شیخ اشکالی کرده که محقّق نائینی نیز همان اشکال را در این جا مطرح می کند و آن این که اگرچه حکم ظاهری در رتبۀ حکم واقعی وجود ندارد اما حکم واقعی در رتبۀ حکم ظاهری محقّق است. به نظر محقّق نائینی، تأخّر رتبۀ حکم ظاهری از رتبۀ حکم واقعی به تنهایی نمی تواند مشکل را حل کند بلکه باید مقدمۀ دیگری به آن ضمیمه شود تا مشکل حل گردد.

ص:206


1- (1) . الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب النوادر، ص 313، ح 40؛ التهذیب، ج 7، کتاب التجارات، باب من الزیارات، ص 226، ح 9؛ وسائل الشیعة، ج 17 کتاب التجارة، باب 4، ص 89، ح 4. جامع احادیث الشیعة، ج 22، ابواب البیع، باب 1، ص 822، ح 1452.
2- (2) . فرائد الأصول، ج 2، ص 10-11 وج 4، ص 11-12.
3- (3) . کفایة الأصول، ص 279.

بنابراین، در حقیقت راه حل محقّق نائینی مرکب از راه حل اول شیخ انصاری با یک مطلب دیگر می باشد و آن مطلب این است که احکام واقعی با وجود نفس الامری خود، در صورت شک در وجود این احکام نمی توانند محرِّک عبد برای امتثال باشند اما اگر عبد در حکم واقعی تردیدی نداشته و به آن علم داشته باشد، بدیهی است که حکم واقعی برای او داعویت دارد ولی اگر حکم واقعی مورد شک قرار گیرد، طبیعی است که دیگر خود آن حکم به تنهایی نمی تواند برای مکلّف داعویت داشته باشد؛ مثلاً حکم واقعی وجوب که در لوح محفوظ به وجود نفس الامری برای نماز جمعه ثابت است، نمی تواند برای کسی که نسبت به آن شک دارد داعویت داشته باشد؛ چون حکم نمی تواند متکفّل وجود خود در زمان های مختلف شود.

توضیح مطلب آن که حکم دارای حالات، عوارض و طواری مختلفی مثل یقین به حکم، ظن به حکم و شک در حکم می باشد. پس زمان شک در حکم یکی از زمان های وجود حکم است و حکم واقعی به وجود نفس الامری نمی تواند متعرّض وجود خودش در حال شک شود. البته این بدان معنا نیست که در آن حال موجود نیست بلکه وجود دارد ولی نمی تواند خودش به تنهایی مبیّن وجود خودش در آن زمان باشد؛ چون وجودش اطلاق داشته و دارای حالات، عوارض و طواری مختلفی است.

حال اگر بخواهد متعرض وجود خودش در حال شک شود با اطلاقش از جهت حالات و عوارض سازگار نخواهد بود.

ایشان می گوید: وجود حکم واقعی در زمان شک می تواند به وسیلۀ مبیّن و دلیل دیگری با جعل ثانوی بیان شود؛ یعنی با یک جعل ثانوی گفته شود که آن حکم واقعیِ موجود در نفس الامر در همۀ زمان ها، از جمله زمان شک ثابت است و این جعل ثانوی همان متمِّم جعل است که در ابواب مختلف فقهی محقّق شده و ملاک آن در موارد مختلف فرق می کند.

ص:207

مرحوم نائینی در ادامه به اقسام متمِّم جعل اشاره و چند نمونه را بیان کرده و می گوید: همه متمّمات جعل در یک جهت اشتراک دارند و آن این که جعل اوّلی نسبت به استیفای جمیع آن چه که استیفایش در عالم تشریع معتبر است، قصور دارد و نمی تواند همۀ آن چه را که در نظر مولا مطلوب است، بیان نماید. از این رو، جعل ثانوی به عنوان متمّم جعل اول، متکفّل بیان اموری می شود که استیفای آن ها لازم است و امکان بیانشان در جعل اول وجود ندارد. در بحث ما نیز متمّم جعل، متکفّل بیان وجود حکم واقعی در زمان شک است.

نکته ای که در این جا وجود دارد آن است که طبق ادعای محقّق نائینی گاهی حکم واقعی به گونه ای است که اقتضای جعل متمّم در زمان شک را دارد و گاهی اقتضای جعل متمّم را در این زمان ندارد بلکه باید از راه دیگر که جعل مؤمّن است مسئله را حل نمود. مسئلۀ مهم آن است که مشخص گردد در چه مواردی، اقتضای جعل متمّم و در چه مواردی اقتضای جعل مؤمّن وجود دارد. به این منظور، نخست باید مقدمه ای را بیان کنیم.

محقّق نائینی می فرماید: شک در حکم واقعی، به دو عنوان و دو اعتبار می تواند مورد توجه قرار گیرد:

الف) گاهی شک به این اعتبار که مانند علم و ظن یکی از حالات، طواری و عوارض لاحق حکم واقعی است مورد توجه قرار می گیرد؛ یعنی همان طور که حکم واقعی می تواند معلوم و مقطوع یا مظنون باشد، هم چنین می تواند مشکوک باشد. حال اگر ما با این اعتبار و عنوان به شک در حکم واقعی نظر کنیم، نمی توانیم شک در حکم واقعی را به عنوان موضوع حکمی که با حکم واقعی تضاد دارد، اخذ نماییم. بنابراین شکی که در کنار علم و ظن به عنوان یکی از حالات و طواریِ حکم واقعی برای مکلّف پیش می آید، نمی تواند در موضوع حکم ظاهری اخذ شود؛ به عنوان مثال، اگر شرب تتن در

ص:208

واقع حرام باشد این حرمت نسبت به همۀ حالات، اعمّ از حالت علم، ظن و شک ثابت است و شارع نمی تواند به اعتبار شک در این حکم واقعی، حکم دیگری مثل حلیت را به نام حکم ظاهری جعل کند؛ چون این کار با جعل حکم واقعی حرمت که به نحو مطلق از جانب شارع صورت گرفته منافات خواهد داشت و معنا ندارد شکی که در محدودۀ اطلاق حکم واقعی است موضوع برای حکم ظاهری قرار گیرد که با آن حکم واقعی اولی در تضادّ است.

ب) اعتبار و عنوان دومِ شک در حکم واقعی، خصوصیتی است که به لحاظ آن می توان شک را موضوع برای حکمی که متمّم جعل می باشد، قرار داد. این اعتبار، اعتباری است که موجب حیرت در واقع می شود؛ به عبارت دیگر، شک در حکم واقعی به اعتبار دوم، در رابطه با خود واقع لحاظ می شود نه به عنوان وصف و حالتی که در کنار علم و ظن برای حکم واقعی وجود دارد.

پس تفاوت دو اعتبار یادشده در این است که شک در حکم واقعی به اعتبار اول، به عنوان وصف و حالتی که بر حکم واقعی عارض شده لحاظ می شود ولی در اعتبار دوم، به عنوان یکی از حالات و عوارض حکم واقعی لحاظ نشده بلکه در رابطه با خود واقع و این که این شک ما را به واقع نمی رساند و منجّز آن نیست، لحاظ می گردد. بنابراین، به اعتبار دوم می توانیم شک در حکم واقعی را موضوع متمّم جعل قرار دهیم تا منجّز واقع شده و موصل إلی الواقع باشد.

موارد جعل متمّم

اهمیت حکم واقعی از نگاه شارع مختلف است. گاهی حکم واقعی به اندازه ای اهمیت دارد که برای حفظ آن در همۀ شرایط به جعل دوم دست زده و از این راه حکم واقعی را حفظ می کند. اما گاهی حکم واقعی آن اندازه اهمیت ندارد که در هر شرایطی باید حفظ شود، در این صورت شارع از راه جعل مؤمّن وارد می شود. پس جعل متمّم

ص:209

در مواردی است که حکم واقعی، آن قدر اهمیت و مصلحت دارد که شارع یک حکم ظاهری به عنوان متمّم جعل اول برای رعایت حکم واقعی و در طول آن جعل کند به گونه ای که اگر حکم واقعی وجود نداشت حکم ظاهری نیز جعل نمی شد؛ مانند مواردی که به وجوب احتیاط حکم می شود؛ مثلاً شارع حفظ نفس مسلمان را به عنوان حکم واقعی واجب می داند، بر خلاف حفظ نفس کافر حربی که نه تنها واجب نیست بلکه چه بسا دارای مفسده باشد. حال اگر با شخصی مواجه شویم که در حال غرق شدن است و مسلمان بودن او برای ما معلوم نیست، نمی دانیم حفظ نفس او بر ما واجب است یا حرام؟ در این جا شارع با توجه به این که اهمیت حفظ نفس مسلمان و مؤمن نسبت به مفسدۀ حفظ نفس کافر بیشتر است، یک حکم ظاهری طریقی به عنوان وجوب احتیاط را به عنوان متمّم، جعل و تشریع کرده و می فرماید: در جایی که انسان نسبت به مسلمان یا کافر بودن غریق شک دارد، می بایست احتیاط کرده و جان آن شخص را نجات دهد.

این حکم ظاهریِ وجوب احتیاط که از اصول غیر محرزه محسوب می شود، در طول آن حکم واقعی بوده و از اهمیت و مصلحتی ناشی شده که در حکم واقعی وجود دارد به طوری که اگر اهمیت حفظ نفس محترمه و لزوم آن نبود أصالة الاحتیاط موضوع نداشت. پس أصالة الاحتیاط یا ایجاب الاحتیاط، متمّم جعل حکم واقعی است و چیز تازه ای تأسیس نمی کند بلکه برای حفظ همان حکم واقعی تشریع شده است.

سپس مرحوم نائینی می فرماید: اگر شخصی که در حال غرق شدن است در واقع مسلمان نباشد ولی مکلّف از باب احتیاط او را نجات دهد، واجبی را اتیان نکرده و معلوم می شود که از ابتدا احتیاط، واجب نبوده و او گمان کرده که احتیاط، واجب است.

این سخن محقّق نائینی سخن عجیبی است؛ چون از یک سو می گوید: شارع احتیاط را به عنوان متمّم جعل، واجب کرده ولی از سوی دیگر می گوید: گاهی مکلّف گمان می کند که احتیاط، واجب است.

ص:210

به هر حال، در بعضی از موارد، شارع به جهت اهمیت مصلحتِ واقع، متمّمی را به دنبال جعل اول جعل می کند. در این گونه موارد، مثل ایجاب احتیاط که متمّم جعل اول است، تضادی بین ایجاب احتیاط و حکم واقعی یا به عبارت دیگر، تضادی بین جعل اول و متمّم آن وجود ندارد؛ چون ایجاب احتیاط دایر مدار حکم واقعی بوده و به دنبال آن جعل شده است. حال اگر مورد أصالة الاحتیاط با واقع مطابق باشد در این صورت، اساساً پای دو حکم در میان نیست تا بین آن ها تضاد باشد بلکه فقط یک حکم که همان حکم واقعی است، وجود دارد. و اگر مورد أصالة الاحتیاط با واقع مطابق نباشد اساساً احتیاط، واجب نیست و حکمی به نام وجوب احتیاط نداریم تا بین آن و حکم واقعی تضاد پیش آید. پس با این بیان، مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری حل می شود.

موارد جعل مؤمّن
اشاره

گاهی شارع، مؤمّن یعنی چیزی که مکلّف به وسیلۀ آن در امان باشد را جعل می کند و این به مواردی مربوط می شود که مصلحت واقعی به درجه ای از اهمیت نرسیده که شارع، مکلّفین را به رعایت آن مجبور کند. جعل مؤمّن گاهی به لسان رفع و گاهی به لسان وضع است؛ به عنوان مثال در جایی که شارع فرموده: « رفع ما لایعلمون»(1) به لسان رفع، جعل مؤمّن کرده و چیزی را برمی دارد و در مواردی مثل: « کلّ شیءٍ لک حلال»(2) به لسان وضع، جعل مؤمّن نموده و یک حلیت ظاهری ایجاد می کند.

الف) جعل مؤمّن به لسان رفع:

چنان که گفته شد گاهی این گونه است که شارع به لسان رفع، جعل مؤمّن کرده و می فرماید: «رفع ما لایعلمون». در چنین مواردی،

ص:211


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو وما یناسبه، باب 56، ص 369، ح 1؛ تحف العقول، باب ما روی عن النبی، ص 50؛ بحار الانوار، ج 2، تتمة کتاب العقل والعلم والجهل، باب 33، ص 280، ح 47.
2- (2) . الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب النوادر، ص 313، ح 40؛ التهذیب، ج 7، کتاب التجارات، باب من الزیارات، ص 226، ح 9؛ وسائل الشیعة، ج 17، کتاب التجارة، ب 4، ص 89، ح 4؛ جامع احادیث الشیعة، ج 22، ابواب البیع، باب 1، ص 822، ح 1452.

پرسش این است که چگونه می توان بین جعل حکم واقعی و جعل مؤمّن به لسان رفع (مثل آن چه در حدیث رفع آمده) جمع نمود؟ به عنوان مثال اگر فرض کنیم حکم واقعی شرب تتن حرمت بوده ولی ما با استناد به « رفع ما لایعلمون » که از موارد جعل مؤمّن به لسان رفع است، به عدم حرمت شرب تتن حکم نماییم در این صورت چگونه می توان بین حرمت واقعی شرب تتن و عدم حرمت ظاهری آن جمع کرد؟

پاسخ این است که معنای حدیث رفع، محو حرمت واقعی شرب تتن نمی باشد؛ چون در این صورت، جای این پرسش باقی است که چگونه امکان دارد شرب تتن در واقع حرام باشد ولی حدیث رفع حرمت آن را بردارد؟ بلکه معنای حدیث رفع آن است که با وجود این که حکم واقعی حرمت در جای خود محفوظ است اما مخالفت با آن در موارد جهل یا شک، مستوجب عقاب نمی باشد؛ چون مفسدۀ آن در نظر شارع در درجه ای از اهمیت نیست که به خاطر آن وجوب احتیاط یا همان متمّم را جعل کند.

سپس محقّق نائینی این مسئله را به قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان تشبیه کرده و می گوید:

این قاعده که دلیل برائت عقلی است هیچ منافاتی با حکم واقعیِ حرمت ندارد؛ چون این قاعده، حکم واقعی را برنمی دارد بلکه عقل می گوید: از آن جا که حرمت واصل نشده و بیان نگردیده است بنابراین در صورت مخالفت با آن، استحقاق عقاب منتفی می شود.

دقیقاً همین نقش را « رفع ما لایعلمون » در برائت شرعی ایفا می کند؛ یعنی عقاب را برمی دارد. در نتیجه، مقتضای حدیث رفع با حرمت واقعی شرب تتن هیچ منافاتی ندارد؛ چون در حقیقت حدیث رفع در طول حکم واقعی و متأخّر از آن است؛ زیرا شک در حکم واقعی موضوع رخصت یا همان حکم ظاهری است که از حدیث رفع به دست می آید؛ یعنی در این رخصت، وجود حکم واقعی پذیرفته شده است.

ب) جعل مؤمّن به لسان وضع:

گاهی شارع با وضع حلیت ظاهری، مؤمّن را جعل می کند. در این جا نیز این پرسش مطرح می شود که چگونه بین جعل حکم واقعی و جعل

ص:212

مؤمّن به لسان وضع، می توان جمع کرد؟ مثلاً در مواردی که در حلیت چیزی شک داریم قاعدۀ حلیت می گوید: « کل شیءٍ هو لک حلال حتی تعرف انّه حرامٌ بعینه»(1) و به حسب آن یک حلیت ظاهری جعل می شود. حال اگر فرض کنیم این شیء در واقع حرام باشد در این صورت چگونه می توان بین حرمت واقعی و حلیت ظاهری جمع کرد؟

محقّق نائینی در پاسخ می گوید: جعل حلیت ظاهری در این گونه موارد، حرمت واقعی را برنمی دارد بلکه این حلیت ظاهری در طول حکم واقعیِ حرمت و متأخّر از آن قرار می گیرد؛ چون می گوید: اگر در حرمت واقعی شک حاصل شد، حلال است. پس شارع در این جا با وضع حلیت ظاهری، جعل مؤمّن می کند؛ به این معنا که اگر این شیء در واقع حرام باشد مکلّف مستوجب عقاب نیست. بنابراین همان گونه که جعل متمّم (مثل ایجاب احتیاط) با حکم واقعی منافاتی نداشت، چون در طول حکم واقعی قرار دارد، حلیت مستفاد از قاعدۀ حلیت نیز با حکم واقعی منافاتی ندارد.

بررسی وجه هشتم
اشاره

نسبت به کلام محقّق نائینی اشکالاتی مطرح شده که برخی از آن ها به مقدمات و برخی متوجه اصل راه حل ایشان است. در این جا مهم ترین اشکالات را بیان می کنیم.

الف) در طرق و امارات
اشکال اول

محقّق نائینی در مقدمۀ راه حل مربوط به طرق و امارات فرمود: شارع در باب امارات همان روش عقلا را امضا کرده و خود در این موارد طریق خاصی ندارد؛ مثلاً روش و

ص:213


1- (1) . الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب النوادر، ص 313، ح 40؛ التهذیب، ج 7، کتاب التجارات، باب من الزیارات، ص 226، ح 9؛ وسائل الشیعة، ج 17، کتاب التجارة، ب 4، ص 89، ح 4؛ جامع احادیث الشیعة، ج 22، ابواب البیع، باب 1، ص 822، ح 1452.

طریق عقلایی در مورد خبری که از جانب مخبر ثقه نقل می شود آن است که چنین خبری را اخذ کرده و ترتیب اثر می دهند. شارع نیز در مورد احکام شرعی، اخذ خبر ثقه را از متولیان دین جایز دانسته و همان روشی را که عقلا در زندگی عادی خود در پیش گرفته اند، امضا کرده است. محقّق نائینی این مسئله را حتی دربارۀ بیّنه عادل، أصالة الصحة فی عمل الغیر، سوق المسلمین و غیره جاری می داند.

محقّق عراقی به ایشان اشکال کرده و می گوید: این گونه نیست که شارع در تمام موارد امارات، به طریق عقلایی عمل کرده باشد بلکه گاهی خود شارع طریق خاصی را ارائه می دهد؛ به عنوان مثال از قاعده ای که در باب سوق المسلمین جریان دارد اثر و نشانه ای میان عقلا مشاهده نشده بلکه خود شارع آن را ایجاد کرده است.(1)

این اشکال به اصل راه حل مرحوم نائینی مربوط نمی شود، بلکه به مقدمات آن ارتباط دارد. با این حال می تواند در اصل راه حل تأثیر بگذارد.

اشکال دوم

محقّق نائینی فرمود: عقلا در موارد طرق و امارات، احتمال خلاف را نازل منزلۀ عدم قرار می دهند؛ مثلاً با این که خبر ثقه برای آن ها یقین آور نبوده و صرفاً نسبت به آن ظن پیدا می کنند و درصدی احتمال خلاف می دهند، اما این احتمال خلاف را نادیده گرفته و کالعدم فرض می کنند و در حقیقت، امارات و طرق را نازل منزلۀ قطع و علم قرار می دهند؛ یعنی عقلا همان گونه که نسبت به علم و قطع احتمال خلاف نمی دهند دربارۀ اموری هم که مفید ظن است (مثل ظواهر، خبر ثقه و امثال آن) احتمال خلاف را نادیده می گیرند و شارع نیز این طریق را امضا کرده است.

محقّق عراقی در این باره می گوید: پذیرش این طریق عقلایی از ناحیۀ شارع با جعل امضا محقّق می شود. ایشان در توضیح این سخن می فرماید: همان گونه که محقّق نائینی

ص:214


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، پاورقی ص 106.

اظهار نمود تنزیل امارات به منزلۀ قطع از جانب عقلا به این معنا است که بناگذاری و جری عملی آن ها بر این است که احتمال خلاف را نادیده بگیرند. پس این تنزیل در نزد عقلا به لحاظ بناگذاری عملی است نه به لحاظ نفس عمل و این که حتماً به اماره عمل می کنند؛ چون اگر این تنزیل نزد عقلا به لحاظ نفس عمل باشد، حجیت نیز فقط باید به فرض عمل آن ها مربوط شود؛ یعنی باید بگوییم: خبر ثقه فقط وقتی که به آن عمل کنند حجت است، در حالی که نمی توان به این مطلب ملتزم شد.

بنابراین تنزیل عقلا به این معنا است که نزد خود ملتزم می شوند که به اماره عمل کنند؛ یعنی یک ارادۀ کلّی در آن ها شکل گرفته که ممکن است در مقام خارج گاهی از آن تخلّف شود و برخی از عقلا به آن عمل نکنند. شارع نیز این تنزیل را امضا کرده است.

نکته ای که در این جا وجود دارد آن است که امضای شارع به معنای تعلّق ارادۀ او به عمل بر طبق طریق عقلا است، و این همان ارادۀ تشریعی بوده و ارادۀ تشریعی نیز همان حکم است. پس در حقیقت در موارد طرق و امارات یک حکم تکلیفی وجود دارد.

بنابراین سخن محقّق نائینی که می گوید: در موارد طرق و امارات حکم تکلیفی وجود ندارد، صحیح نبوده و در نتیجه محذور اجتماع حکم واقعی و ظاهری هم چنان باقی بوده و برطرف نشده است؛ زیرا ارادۀ شارع نسبت به طریق عقلا، یک ارادۀ حقیقی نیست که هم در فرض موافقت و هم در فرض مخالفت با واقع ثابت باشد بلکه یک ارادۀ طریقی است. پس شبهۀ تضاد میان حکم واقعی و ظاهری به قوت خود باقی است.

خلاصۀ اشکال محقّق عراقی این است که: محقّق نائینی با توجه به ظاهر مسئله می گوید: روش عقلا این است که امارات و طرق را نازل منزلۀ قطع قرار داده و احتمال خلافی را که در امارات وجود دارد، کالعدم فرض نموده و نادیده می گیرند. شارع نیز این طریقۀ عقلایی را امضا و حجیت را برای آن جعل کرده بدون آن که حکم تکلیفی در کار باشد. اما محقّق عراقی می گوید: اگرچه مراد از تنزیل عقلا همان است که محقّق نائینی بیان نمود و در نتیجه ملاک این تنزیل، التزام قلبی و بناگذاری عملی عقلا بر عمل

ص:215

به امارات است نه عمل خارجی آن ها، اما امضای شارع آن گونه که محقّق نائینی می گوید صرفاً به معنای جعل حجیت بدون آن که حکمی جعل شده باشد، نیست بلکه امضای شارع به معنای جعل امضا از طرف شارع و جعل امضا به معنای شکل گیری یک ارادۀ تشریعی در نفس شارع برای اخذ به امارات و نادیده گرفتن احتمال خلافی است که نسبت به امارات وجود دارد و باید توجه داشت که این ارادۀ تشریعی به یک حکم تکلیفی منتهی می شود. پس حکم تکلیفی در هر حال وجود دارد و این که محقّق نائینی می گوید: در موارد طرق و امارات حکم تکلیفی ظاهری وجود ندارد، صحیح نمی باشد.(1)

هم چنین محقّق عراقی می گوید: بر فرض که راه حل محقّق نائینی، شبهۀ تضاد را برطرف کند، اما مشکل اصلی یعنی شبهۀ نقض غرض به قوت خود باقی است.

بررسی اشکال دوم

به نظر ما این اشکال وارد نمی باشد و حق با محقّق نائینی است که فرمود: در موارد طرق و امارات حکم تکلیفی وجود ندارد؛ چون امضای طریق عقلایی از ناحیۀ شارع به معنای جعل و انشای حکم نمی باشد بلکه به این معنا است که همان طریق عقلا بدون آن که هیچ تصرفی در آن صورت گرفته باشد از ناحیۀ شارع مورد تأیید قرار گرفته است. بنابراین، شارع بدون این که چیزی را جعل کند، می گوید: همان روشی که عقلا به آن در معاملات و سیاسات و اموری که مربوط به آن ها است عمل می کنند، مورد تأیید است. نتیجه این که در این گونه موارد حکمی به نام حکم تکلیفی ظاهری وجود ندارد.

اشکال سوم

اشکال سوم، به بخش اول کلام محقّق نائینی مربوط می شود که راه حلی برای رفع محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری در موارد طرق و امارات ارائه داده است.

ص:216


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، پاورقی ص 106 و 107.

محقّق نائینی فرمود: در موارد طرق و امارات، حکم تکلیفی ظاهری وجود ندارد تا مشکل اجتماع حکم واقعی و ظاهری پیش آید بلکه آن چه در این موارد جعل شده است حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات می باشد که شارع آن ها را بالإستقلال و بالاصالة جعل کرده است.

امام رحمه الله به ایشان اشکال می کند که غالباً در باب امارات و طرق عقلایی، حکم مجعولی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، حکم ظاهری که اساساً موجود نیست و حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات هم که مجعول شرعی نیستند بلکه شارع به طور کلّی امارات عقلایی را که عقلا در امور خود به آن عمل می کنند بدون هیچ دخل و تصرفی مورد تأیید قرار داده است؛ چون اگر از این امارات عقلایی ردع و منع می کرد نظام زندگی اجتماعی از اساس دچار اختلال می شد. حال اگر گفتیم: موضع شارع نسبت به امارات عقلایی صرفاً موضع تأیید است در این صورت، جعل حجیت، طریقیت و کشف از واقع معنا ندارد؛ چون امارات و طرق در نزد عقلا قبل از تأیید و امضای شارع واجد این ویژگی ها می باشند و بنابراین، معنا ندارد که بگوییم: شارع اینها را جعل و یا حتی تنفیذ کرده است بلکه باید گفت: خود شارع به این عنوان که یکی از عقلا است به همین روش عمل کرده است. از طرفی، روایاتی که بر اعتبار این طرق (مثل خبر ثقه، ید و امثال آن) دلالت می کنند، هیچ یک از آن ها بر جعل حجیت و تتمیم کشف و امثال آن دلالت ندارند بلکه فقط شارع آن ها را به عنوان طرق عقلایی که اساس زندگی عقلا بر آن استوار است، بدون هیچ دخل و تصرفی تأیید نموده و حکمی انشا نکرده است. از این رو امام رحمه الله می فرماید: اساساً قیام امارات در مقام قطع به همۀ اقسامش معنا ندارد و سپس می فرماید: عجیب این است که با آن که خود محقّق نائینی اعتراف کرده(1) که هیچ اثری از جعل حجیت، طریقیت، وسطیت در اثبات، تتمیم کشف و امثال آن در ادلۀ شرعی

ص:217


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 30 و 91 و 195.

مشاهده نمی شود، اما با این حال به این مطلب ملتزم شده که این موارد بالأصالة و بالإستقلال مجعول می باشند.(1)

به نظر می رسد این اشکال، اشکالی متین و قابل قبول بوده و به کلام محقّق نائینی وارد است.

اشکال چهارم

این اشکال که به نوعی با اشکال قبلی مرتبط بوده و می تواند متمّم آن باشد، از لابلای کلمات امام رحمه الله در مباحث دیگر بیان کرده است(2) استفاده می شود. با این حال می توان آن را به یک قسمت از کلام محقّق نائینی وارد دانست.

محقّق نائینی فرمود: امارات، نازل منزلۀ قطع بوده و حال اماراتِ مخالف یا موافق با واقع، مثل حال قطعِ مخالف یا موافق با واقع است؛ یعنی همان طور که اگر قطعِ شخص، با واقع موافق باشد گفته می شود: واقع در حق او منجّز و ثابت شده و اگر قطع او مخالف با واقع باشد می گویند: این قطع برای او معذّر بوده و مانع عقوبت او می شود، در امارات نیز می گوییم: اگر اماره با واقع موافق باشد منجّز گشته و اگر با واقع مخالف باشد معذّر است و همان گونه که معذّریت و منجّزیت قطع، یک اثر عقلی بوده و به شارع ربطی ندارد، معذّریت و منجّزیت در امارات نیز عقلی است.

امام رحمه الله می فرماید: عمل عقلا به طرق و امارات از این باب که آن ها را نازل منزله و جانشین قطع و علم می دانند، نیست؛ چون حتی اگر هیچ علم و یقینی هم در عالم وجود نداشته باشد با این حال، عقلا به این طرق و امارات اخذ می کنند. پس اساساً مقایسۀ امارات و طرق با قطع و علم مقایسۀ نادرستی است.

به نظر ما این اشکال نیز به محقّق نائینی وارد است.

ص:218


1- (1) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 204؛ معتمد الأصول، ج 1، ص 425.
2- (2) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 106 و 107 و 165.
اشکال پنجم

همان گونه که از مباحث گذشته دانسته شد، محقّق نائینی عمدتاً از راه جعل استقلالیِ حجیت، طریقیت و وسطیت در اثبات می خواهد مشکل تنافی میان حکم واقعی و ظاهری در باب امارات را حل کند؛ یعنی یکی از ارکان راه حل محقّق نائینی جعل استقلالی این امور است، اما اشکال آن است که این ها اساساً قابل جعل استقلالی نیستند.

تفاوت این اشکال با اشکال سوم آن است که در اشکال سوم گفته شد: در باب امارات، نه حکم تکلیفی وجود دارد و نه حکم وضعی؛ یعنی مجعولی وجود ندارد و شارع نسبت به طرق و امارات عقلایی هیچ دخل و تصرفی نکرده و صرفاً به این عنوان که از عقلا بلکه رئیس عقلا می باشد به این طرق عمل کرده است. اما اشکال فعلی در مقام استدلال بر عدم امکان جعل استقلالی این امور می باشد، هرچند می توان هر دو اشکال را با هم بیان کرد.

امام رحمه الله برای اثبات عدم امکان جعل استقلالی حجیت می گوید: حجیت به دو معنا است:

1. گاهی به معنای صحت احتجاج و قاطعیت عذر است. بنابراین وقتی می گوییم:

فلان شیء حجت است؛ یعنی مولا می تواند به واسطۀ آن، علیه عبدش و هم چنین عبد می تواند به واسطۀ آن، علیه مولا احتجاج کند. البته این احتجاج در صورتی است که پای حکمی در میان باشد و تا حکمی نباشد احتجاج معنا ندارد. پس حجیت به این معنا متأخّر از جعل یک حکم تکلیفی یا یک حکم وضعی است. ایشان می فرماید: صحت احتجاج و قاطعیت عذر از اعتبارات مستقل عقلایی نبوده و جعل استقلالی در مورد آن ها بی معنا و بلکه تابع حکم تکلیفی یا وضعی است.

2. گاهی حجیت به معنای طریقیت، وسطیت در اثبات و کاشفیت است. در این صورت، حجیت نه تنها قابل جعل استقلالی نمی باشد بلکه اساساً قابل جعل نیست؛ چون

ص:219

هیچ یک از این معانی نمی تواند از طرف شارع جعل شود؛ زیرا فرض این است که امارات (مثل خبر ثقه) بر خلاف قطع، ذاتاً طریقیّت و کاشفیت تامّ ندارند؛ پس از این جهت دارای یک نقص ذاتی بوده و شارع نیز بما انّه شارع نمی تواند آن را جبران کند، همان گونه که نمی تواند شک را کاشف تامّ قرار دهد. آن چه شارع در موارد طرق و امارات انجام می دهد «ایجاب العمل بمفاد الأمارات» است؛ به این صورت که می گوید:

عمل به امارات (مثل خبر ثقه) را بر شما واجب کردم. پس یک حکم تکلیفی در این جا وجود دارد و آن «ایجاب العمل علی طبق الأمارة» است؛ یعنی شارع تعبّداً ما را به نادیده گرفتن احتمال خلاف ملزم نمی کند بلکه آن چه از ناحیۀ شارع جعل می شود حکم تکلیفی وجوب عمل بر طبق اماره است که از آن حکم، حجیت و طریقیت و وسطیت در اثبات که از امور وضعی اند به نحو تعبّدی انتزاع می شود.(1)

اشکال ششم

این اشکال همان اشکالی است که به راه حل اول محقّق خراسانی وارد کردیم. راه حل اول محقّق خراسانی این بود که در موارد طرق و امارات، حکم تکلیفی ظاهری نداریم بلکه آن چه در این موارد جعل شده حجیت یا منجّزیت و معذّریت است (بر اساس اختلافی که در تعبیر مرحوم آخوند وجود داشت).

اشکال این بود که بر فرض بپذیریم در موارد طرق و امارات، هیچ حکم ظاهری وجود نداشته و آن چه در موارد طرق و امارات جعل شده حجیت است، ولی مسئله این است که التزام به جعل حجیت، محذور اجتماع حکم واقعی و ظاهری را حل نمی کند؛ چون لازمۀ التزام به حجیت امارات و طرق (مثل خبر زراره) این است که اگر فرض کنیم حکم واقعی نماز جمعه وجوب باشد در این صورت، اگر خبری بر حرمت نماز جمعه قائم شود، خود شارع ترخیص در ترک نماز جمعه را به ما داده است؛

ص:220


1- (1) . أنوار الهدایة، ج 1، ص 206-207.

چون معنای حجیت خبر واحد جز این نیست که به خبر واحد ترتیب اثر داده شود و این بدان معنا است که ارادۀ جدّی خداوند از یک طرف به فعل نماز جمعه تعلّق گرفته و از طرف دیگر با جعل حجیت برای خبر زرارة و امثال آن، به ما در ترک نماز جمعه ترخیص داده باشد و این به معنای اجتماع دو ارادۀ متناقض در شارع نسبت به فعل واحد است.

این اشکال به محقّق نائینی نیز وارد است؛ چون ایشان فرمود: در موارد طرق و امارات، حکم ظاهری وجود ندارد و آن چه هست طریقیت و وسطیت در اثبات و یا حجیت است که توسط شارع جعل می شود. حال چگونه ممکن است از یک طرف، ارادۀ شارع به سبب وجود حکم واقعی به تحقّق یک فعل تعلّق بگیرد و از طرف دیگر، با جعل حجیت یا وسطیت در اثبات و طریقیت، مجوّز و إذن ترک آن فعل را صادر نماید؟! پس محذور هم چنان به قوت خود باقی است.

ب) اصول محرزه

اشکالات متعلّق به بخش اول کلام محقّق نائینی که مربوط به راه حل ایشان در مورد طرق و امارات مربوط بود، بیان شد. دربارۀ راه حل ایشان در باب اصول محرزه و تنزیلیه نیز اشکالاتی مطرح شده که مهمترین آن ها همان اشکال پنجمی است که به راه حل وی در مورد طرق و امارات وارد گردید.

اشکال اول

به نظر محقّق نائینی، در موارد اصول تنزیلیه، بنا و جَری عملی بر طبق یکی از دو طرف شک که راهی به سوی واقع دارد، گذاشته شده و طرف مقابل، ملغی و نادیده گرفته می شود. از آن جا که این بنای عملی، ملازم با ترخیص شارع به عمل بر طبق این اصول است، اشکال این است که اگر مؤدای این اصول با حکم واقعی مخالف باشد لازم می آید که شارع در آنِ واحد، نسبت به یک فعل، هم اراده و هم کراهت داشته باشد؛ به عنوان

ص:221

مثال فرض می کنیم حکم واقعی نماز جمعه در عصر غیبت، حرمت است؛ ولی از آن جا که دلیلی که این حکم واقعی را برای ما بیان کند، پیدا نکرده ایم به استصحاب که یک اصل تنزیلی است و شارع آن را برای ما معتبر نموده، رجوع کرده و در نتیجه، حکم وجوب نماز جمعه در عصر حضور را برای عصر غیبت استصحاب می کنیم. در این جا به یکی از دو طرف شک که یقین سابق را با خود به همراه دارد عمل نموده ایم. چنان که ملاحظه می شود لازمۀ جعل اصل تنزیلی استصحاب، ترخیص در فعل، و لازمۀ جعل حکم واقعی، نهی و کراهت شارع نسبت به فعل می باشد. به تعبیر دیگر، از یک طرف ارادۀ شارع به عدم تحقّق نماز جمعه و از طرف دیگر به وجوب و تحقّق نماز جمعه تعلّق گرفته است. پس می توان گفت: جعل اصل تنزیلی استصحاب با حکم واقعی ناسازگار است.

امام رحمه الله می فرماید: این مطلب دربارۀ قاعدۀ تجاوز نیز مشکل ایجاد می کند. توضیح آن که محقّق نائینی فرمود: دلیل قاعدۀ تجاوز (بلی قد رکعتَ) به ما می گوید: بنا بگذار بر این که رکوعی که وقت و محلش گذشته، اتیان شده است. حال اگر رکوع به حسب واقع اتیان شده باشد «بلی قد رکعتَ» چیزی را اضافه نمی کند و اگر رکوع به حسب واقع اتیان نشده باشد «بلی قد رکعت» مانع عقوبت می شود. اشکال این است که اگر در واقع رکوع را انجام نداده ولی با استناد به قاعدۀ تجاوز بنا را بر وقوع آن بگذارد با این محذور مواجه می شود که از یک طرف به حسب حکم واقعی، باید آن را اتیان می کرد؛ زیرا رکوع برای نماز جزئیت داشت و از طرف دیگر، قاعدۀ تجاوز می گوید: بنا را بر این بگذار که رکوع را اتیان کرده ای، هرچند که به حسب واقع جزئیت داشته و باید اتیان می شد. پس گویا به حسب قاعدۀ تجاوز، رکوع جزئیت نداشته و به ما اجازه داده شده که نماز را بدون رکوع بخوانیم و این یعنی از یک طرف شارع فرموده: نماز حتماً باید رکوع داشته باشد و از طرف دیگر می گوید: با تمسک به قاعدۀ تجاوز و فراغ، اجازه داری بدون رکوع نماز بخوانی.

ص:222

نتیجه آن که راه حل محقّق نائینی در موارد اصول محرزه همچون راه حل ایشان در موارد طرق و امارات، نمی تواند محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری را برطرف نماید. این اشکال مهم ترین اشکالی است که در این جا وجود دارد.

اشکال دوم

اشکال دیگری که به محقّق نائینی وارد می شود این است که اساساً چیزی به نام اصول تنزیلیه وجود ندارد و تفکیک اصول به تنزیلیه و غیر تنزیلیه و محرزه و غیر محرزه صحیح نیست. بنابراین راه حل هایی که محقّق نائینی در این موارد بیان کرده سالبه به انتفای موضوع می باشند.

ج) اصول غیرمحرزه

محقّق نائینی در مورد اصول غیر محرزه و غیر تنزیلیه (مثل أصالة البرائة، أصالة الاحتیاط و أصالة الحلیّة) از راه جعل متمّم یا جعل مؤمّن، محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری را حل نمود. به این بخش از کلام ایشان، علاوه بر اشکال تقسیم اصول به محرزه و غیرمحرزه که اشاره شد، چهار اشکال وارد است:

اشکال اول

این اشکال به بخشی از کلام محقّق نائینی مربوط می شود که در آن، شک را به دو اعتبار تقسیم کرده و می گوید: در مورد شک دو اعتبار وجود دارد:

اعتبار اول آن است که شک را به عنوان یکی از حالات، عوارض و لواحق حکم واقعی در کنار علم و ظن در نظر بگیریم؛ یعنی همان طور که ممکن است انسان به حکمی، علم و یا ظن پیدا کند، هم چنین می تواند برای او شک پیدا شود. به نظر ایشان به این اعتبار نمی توان شک را در موضوع حکمی که با حکم واقعی در تضادّ است اخذ کرد؛ چون در این فرض حکم واقعی محفوظ بوده و نمی توان با حفظ حکم واقعی،

ص:223

شک را در موضوع آن لحاظ و اعتبار نمود.

اعتبار دوم آن است که شک به عنوان امری که موجب حیرت در واقع است لحاظ گردد، نه به این عنوان که در کنار علم و ظن، یکی از اوصاف و حالاتی است که بر حکم واقعی عارض می شود بلکه شک را به عنوان چیزی که مُوصل إلی الواقع و منجّز واقع نمی باشد در نظر می گیریم. به این اعتبار می توان شک را در موضوع حکم واقعی اخذ کرد و حکمی که برای این موضوع جعل می گردد گاهی متمّم جعل اول و گاهی مؤمّن آن محسوب می شود و این تابع مراتب مصلحت و ملاکی است که در حکم وجود دارد.

از آن جا که جعل دوم - که همان حکم ظاهری بوده و گاهی متمّم جعل اول و گاهی مؤمّن آن است - متأخّر از حکم واقعی یا همان جعل اول می باشد بنابراین هیچ مشکلی ایجاد نمی کند.

اشکال این است که تفاوتی واقعی بین این دو اعتبار وجود ندارد و دلیلی بر آن نیست بلکه صرفاً اختلاف در تعبیر است.

اشکال دوم

بر فرض بپذیریم میان دو اعتبار یادشده تفاوت وجود دارد، اشکال این است که اگر شما می گویید: «شک، به این اعتبار که مُوصل إلی الواقع نیست می تواند در موضوع حکم واقعی اخذ شود» ما نیز می گوییم: شک، به این اعتبار که در کنار علم و ظن، یکی از حالات و اوصاف حکم واقعی است، می تواند در موضوع حکم واقعی اخذ شود؛ چون حالات و عوارض حکم واقعی، متأخّر از حکم واقعی هستند. پس شک می تواند در موضوع یک حکم واقعی که با حکم ظاهری در تضادّ است، اخذ شود.

اشکال سوم

سومین اشکال، همان اشکالی است که قبلاً در ضمن بیان کلام محقّق نائینی به آن اشاره کردیم. ایشان دربارۀ أصالة الاحتیاط به عنوان یک اصل غیر محرز فرمود: در مواردی،

ص:224

مصلحت واقع برای شارع بسیار مهم است؛ مانند حفظ نفس محترم که دارای مصلحت مهم بوده و از این رو، شارع حکم وجوب را برای آن جعل نموده است. حفظ این مصلحت به اندازه ای برای شارع دارای اهمیت است که به این حکم، حکم دیگری را نیز ضمیمه کرده و می فرماید: اگر در جایی نسبت به مسلمان بودن و یا مسلمان نبودن شخصی که در حال غرق شدن است شک داشتید، احتیاط کرده و او را نجات دهید، با آن که ممکن است آن شخص، کافر حربی بوده و نجات جان او وجوب نداشته و چه بسا حرام باشد اما با این حال، شارع احتیاط را واجب کرده و آن را متمّم جعل اول قرار داده تا مصلحتی که در جعل اول وجود دارد به هیچ عنوان از دست نرود. به نظر محقّق نائینی، اگر مکلّف در این فرض به احتیاط عمل کرده و شخص غریق را نجات بدهد دو حالت برای او متصوّر است: 1. شخص مزبور، مسلمان بوده است که در این صورت، ایجاب احتیاط همان مصلحت واقع را استیفا کرده و چیز جدیدی نیست. 2. آن شخص در واقع کافر بوده که در این صورت معلوم می شود از همان ابتدا احتیاط واجب نبوده و او گمان می کرد که واجب است.

سخن ایشان در هر دو حالت دچار اشکال است:

در حالت اول - که احتیاط مکلّف مطابق با واقع باشد - اشکال این است که به چه دلیل محقّق نائینی می گوید: در این صورت یک حکم بیشتر وجود ندارد و آن همان حکم واقعی است؟! در حالی که وجوب احتیاط و وجوب حفظ نفس محترم دو حکم مختلف بوده و دارای دو موضوع مختلف می باشند. موضوع یکی از آن ها حفظ نفس محترم و موضوع دیگری، حفظ نفس مشکوک است. پس چگونه می توان گفت:

ایجاب احتیاط در صورت تطابق با واقع همان حکم واقعی وجوب حفظ نفس محترم است، در حالی که این ها دو حکم مستقل و دارای دو موضوع مستقل می باشند. نتیجه آن که محذور اجتماع حکم واقعی و ظاهری به حال خود باقی مانده و با این بیان برطرف نشده است.

ص:225

در حالت دوم، اشکال این است که وقتی خود محقّق نائینی به مجعول بودن ایجاب احتیاط قائل است چگونه می گوید: در فرضی که احتیاط، مطابق با واقع نباشد اساساً واجب نبوده و شخص گمان می کرد که احتیاط واجب است؟! این سخن محقّق نائینی نیز صحیح نبوده و قابل پذیرش نمی باشد.

اشکال چهارم

این اشکال به قاعدۀ حلیت و طهارت مربوط می شود که محقّق نائینی فرمود: این دو از اصول غیر محرزه می باشند. همان اشکالی که در موارد اصول محرزه و امارات بیان شد در این جا نیز مطرح می شود و آن این که راه حل مورد نظر، محذور تنافی میان حکم واقعی و ظاهری را برطرف نمی کند. توضیح اشکال این که اگر فرض کنیم خداوند متعال به حسب واقع شرب تتن را حرام کرده باشد ولی ما نسبت به آن شک داشته باشیم در این صورت به مقتضای قاعدۀ حلیت که می گوید: «کل شیءٍ هو لک حلال حتی تعرف انه حرامٌ بعینه»(1) حلیت ظاهری ثابت می شود. بنابراین قاعدۀ حلیت به این معنا خواهد بود که اجازه و ترخیص شرب تتن داده شده است. امّا باید توجه داشت که متمّم بودن این حلیت ظاهری، موجب رفع محذور نخواهد شد؛ چون از یک طرف، به خاطر مفسده ای که در شرب تتن وجود دارد، شارع به شرب آن راضی نبوده و آن را حرام نموده است و از طرف دیگر با جعل قاعدۀ حلیت، حلیت ظاهری را ثابت کرده که لازمه اش ترخیص در شرب تتن است و این دو با هم قابل جمع نیستند. همین مطلب دربارۀ قاعدۀ طهارت نیز مطرح می شود. پس محذور تنافی حکم واقعی و ظاهری به قوت خود باقی است و جعل متمّم به وسیلۀ قاعدۀ حلیت و قاعدۀ طهارت نمی تواند آن را برطرف نماید.

ص:226


1- (1) . الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب النوادر، ص 313، ح 40؛ التهذیب، ج 7، کتاب التجارات، باب من الزیارات، ص 226، ح 9؛ وسائل الشیعة، ج 17، کتاب التجارة، باب 4، ص 89، ح 4؛ جامع احادیث الشیعة، ج 22، ابواب البیع، باب 1، ص 822، ح 1452.

علاوه بر این، محقّق نائینی مسئلۀ مورد نظر را به قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان قیاس کرده و فرمود: «اصل حلیت و اصل برائت شرعی همانند قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان، حکم واقعی را برنمی دارند بلکه حکم واقعی ثابت است و همان گونه که قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان فقط عقوبت را رفع می کند، حدیث رفع نیز جعل مؤمّن به لسان رفع و حدیث « کل شیء لک طاهر » جعل مؤمّن به لسان وضع بوده و فقط استحقاق عقوبت را برمی دارند».

در حالی که قیاس ما نحن فیه (أصالة الحلیة و أصالة البرائة) به قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان صحیح نمی باشد؛ چون قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان صرفاً استحقاق عقوبت را برمی دارد و حکمی را جعل نمی کند اما در ما نحن فیه، فرض این است که شارع با قاعدۀ حلیت یک حلیت ظاهری جعل می کند. البته به نظر محقّق نائینی این حلیت در عرض ایجاب احتیاط بوده و همان طور که ایجاب احتیاط متأخّر از حکم واقعی است، این حلیت نیز متأخّر از حکم واقعی است. چنان که گفتیم این تأخّر، مشکل را حل نمی کند. نتیجه این که وجه مورد نظر نیز قابل قبول نیست.

جمع بندی

دربارۀ اجتماع حکم واقعی و ظاهری با توجه به سه محذور گفته شده، تا کنون هشت وجه به همراه اشکالات آن بیان گردید. نتیجۀ بحث این شد که از میان راه حل های ارائه شده، وجه قابل قبولی که به وسیلۀ آن بتوان میان حکم واقعی و حکم ظاهری جمع و محذورات آن را برطرف نمود، وجود ندارد. حال باید بررسی شود که آیا راه حل دیگری برای برطرف شدن محذورات می توان یافت؟ البته همان طور که قبلاً گفته ایم به نظر ما حکمی به نام حکم ظاهری وجود ندارد. با این حال، در این مقام و با فرض پذیرش حکم ظاهری، وجه صحیح و راه حل مختار بیان می شود.

ص:227

ص:228

گفتار نهم: وجه نهم (راه حل برگزیده)

اشاره

خلاصۀ این راه حل آن است که هم حکم واقعی و هم حکم ظاهری، فعلی است با این تفاوت که شارع از فعلیت حکم واقعی رفع ید کرده ولی فعلیت حکم ظاهری به قوت خود باقی مانده است؛ همانند آن چه دربارۀ متزاحمین گفته می شود مبنی بر این که هر دو حکمِ متزاحم، فعلی می باشند اما از آن جا که احد المتزاحمین، اهمّ و دیگری مهمّ بوده و امکان امتثال هر دو وجود ندارد، شارع از تکلیف فعلیِ مهمّ رفع ید کرده و تکلیف اهمّ به عنوان وظیفۀ مکلّف بر فعلیت خود باقی مانده است. آری، اگر متزاحمین متساوی باشند، به تخییر حکم می شود؛ یعنی از احد المتزاحمین رفع ید می گردد. اساس این راه حل مربوط به امام رحمه الله است.(1)

با توضیح این راه حل، تفاوت آن با سایر راه حل های مربوط به جمع حکم واقعی و ظاهری مشخص خواهد شد. این راه حل بر چهار مقدمه مبتنی است.

ص:229


1- (1) . معتمد الأصول، ج 1، ص 423-421.
مقدمۀ اول

شارع، احکام واقعی بسیاری را همچون وجوب نماز، حرمت شرب خمر و... جعل نموده است که دارای ملاک بوده و فعلیت پیدا کرده اند با این حال، بعضی از احکام، انشایی بوده و در زمان ظهور امام زمان (عج) فعلیت پیدا خواهند کرد. این احکام فعلی برای همۀ مکلّفین ثابت بوده و علم هیچ مدخلیتی در فعلیت آن ها ندارد؛ چون منظور از حکم فعلی حکمی است که به مرحلۀ اجرا رسیده و مردم باید به آن عمل کنند.

مقدمۀ دوم

بسیاری از احکام واقعی تفصیلاً معلوم نیستند اما از آن جا که مکلّفین نسبت به وجود تکالیف علم اجمالی دارند بنابراین ذمّۀ آن ها به این تکالیف مشغول شده و باید کاری کنند که بریء الذمّة شوند. از نگاه عقل، مکلّفین باید در تمامی موارد به گونه ای عمل کنند که برای آن ها نسبت به عمل به تکالیف مجعول، یقین حاصل شود و چنین چیزی فقط با احتیاط ممکن است. اگر کسی همۀ مواردی را که احتمال وجوب آن داده می شود انجام دهد و همۀ مواردی را که احتمال حرمت داده می شود ترک کند در این صورت، یقین می کند آن چه را که خداوند بر عهدۀ او گذاشته عمل کرده است. لازمۀ چنین احتیاطی آن است که همۀ اوقات مکلّفین صرف امور دینی شود و چنین چیزی موجب انزجار، کسالت و خستگی مردم و در نهایت، سبب دوری آنان از دین خواهد شد. پس نتیجۀ مقدمۀ دوم آن است که احتیاط راه مناسب و مورد تأیید شارع برای انجام تکالیف شرعی نمی باشد اگرچه عقل به آن حکم می کند.

مقدمۀ سوم

شریعت بر «سمحه سهله» پایه گذاری شده است؛ یعنی تکالیف به گونه ای برای مردم مقرر شده که با زندگی عادی آنان منافاتی نداشته باشد و بتوانند به امور عادی زندگی خود

ص:230

رسیدگی کرده و در کنار آن، وظایف بندگی را نیز انجام دهند. بنای خداوند متعال بر این است که مردم را به سوی خویش جذب نموده و به دین متمایل کند نه آن که برنامه ای تدوین نماید که موجب دوری آنان از دین شود. طبق فرمایش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله که فرمود: « انّی بُعثتُ علی الشّریعة السّمحة السّهلة»(1) سهولت و سماحت، اساس مهمی در دین اسلام است که بر طبق آن، احکام اسلامی در قیاس با ادیان گذشته از سهولت و سماحت بیشتری برخوردارند؛ یعنی ضمن آن که دین پیامبر، دین خاتم و کامل ترین دین و شخص پیامبر، خاتم پیامبران است، اما بر سماحت و سهولت استوار است و اساساً یکی از وجوه کمال دین اسلام همین شریعت سمحه سهله است، بر خلاف احکام دینی در ادیان گذشته که شدیدتر و غلیظتر بودند. البته وجه غلظت و شدت احکام در شرایع پیشین باید در جای خود مورد بررسی قرار گیرد.

مقدمۀ چهارم

روش شارع در بسیاری از امور همان روش عقلا می باشد؛ چون او از عقلا بلکه رئیس عقلا است. از این رو، در موارد طرق و امارات به همان روش و مسلک عقلا عمل کرده و معمولاً امارات معتبر شرعی همان امارات معتبر عقلایی اند. البته ممکن است اماره ای نزد عقلا معتبر نباشد، اما شارع آن را معتبر کرده باشد. با این حال، عموماً روش شارع همان روش عقلا است؛ مثلاً عقلا به ظواهر، خبر ثقه و امثال آن ترتیب اثر می دهند با آن که می دانند خبر ثقه در بعضی موارد، مطابق واقع نیست و هم چنین می دانند ظواهر کلمات در بعضی اوقات، مقصود گوینده نمی باشند اما از آن جا که غالباً خبر ثقه، مطابق

ص:231


1- (1) . این، مضمون برخی از روایاتی است که در مصادر روایی ما وارد شده است؛ مثل آن چه در کتاب شریف کافی، ج 5، باب کراهیة الرهبانیة، ص 494، ح 1؛ بحار الانوار، ج 22، تتمة کتاب تاریخ نبیّنا، باب 5 از ابواب ما یتعلّق به من اولاده، ص 264، ح 3 وارد شده که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله به عثمان بن مظعون می فرماید: «... یا عثمان لم یرسلنی اللّه بالرهبانیة ولکن بعثنی بالحنفیة السهلة السمحة...»؛ وسائل الشیعة، ج 20، کتاب النکاح، باب 48 من ابواب مقدمات النکاح، ص 106، ح 1.

با واقع است یا غالباً ظاهر کلمات، مقصود و مراد گوینده می باشد بنابراین، به ظواهر و خبر ثقه اخذ کرده و ترتیب اثر می دهند؛ چون اماره ای که همواره مطابق با واقع باشد، پیدا نمی کنند و از این رو، همین که غالباً اماره ای به واقع اصابت کند برای آن ها کافی است. آن ها می دانند اگر به امارات ترتیب اثر ندهند زندگی عادی آنان دچار اختلال شده و هرج و مرج پیش می آید. بنابراین برای جلوگیری از اختلال در نظام زندگی عادی و اجتماعی، اماره ای را که غالباً مطابق با واقع بوده و می تواند امور آنان را پیش ببرد، حجت دانسته و به آن ترتیب اثر می دهند. شارع نیز با عقلا در این زمینه متحد المسلک است؛ یعنی پس از آن که ملاحظه می کند لزوم احتیاط نمی تواند برای عمل به دستورات الهی به بشر کمک کند و به واسطۀ مشکلاتی که در پی دارد نمی تواند به عنوان راه مطمئنی قلمداد شود، همانند عقلا همان طرقی را که غالب المطابقة با واقع اند می پذیرد و از مردم می خواهد که به آن طرق پایبند باشند و آثار را بر آن مترتّب کنند، با آن که عمل بر اساس احتیاط یقیناً به واقع اصابت می کند.

در مورد اصول عملیه، با این که مسئلۀ اصابت به واقع و احراز آن مطرح نمی باشد، اما به واسطۀ این که شارع نمی تواند مردم را رها کند و از سوی دیگر، اساس دین بر سمحه و سهله استوار است بنابراین از مردم می خواهد به مقتضا و مؤدای اصول عملیه پایبند باشند تا هم سرگردان نشوند و هم زندگی عادی آن ها دچار اختلال نشود همان گونه که در مورد قاعدۀ فراغ و تجاوز که در آن به الغای شک بعد از عمل یا تجاوزِ از محل حکم شده، طبیعی است که عمل به آن گاهی موجب ترک مأمورٌ به می شود، اما شارع می داند اگر مردم را به عمل به مقتضای حکم عقل یعنی لزوم احتیاط مکلّف کند، نتیجۀ آن تنفر مردم و اعراض آن ها از شرع خواهد شد؛ از این رو، برای رعایت این مصلحت که اقوی المصالح می باشد از بعضی مصالح ضعیف تر رفع ید نمود، اگرچه حکمی که بر طبق آن مصالح جعل گردیده، فعلی بوده است.

ص:232

نتیجه آن که شارع با عقلا متحد المسلک بوده و همانند آنان، طرق و امارات و اصول عملیه را معتبر می داند.

نتیجه

خلاصۀ چهار مقدمه یادشده این است:

مقدمۀ اول: احکام واقعی، فعلی و برای همۀ مکلّفین ثابت اند.

مقدمۀ دوم: اگر به مقتضای حکم عقل که لزوم احتیاط است عمل شود موجب عسر، حرج، مشقت و اختلال نظام خواهد شد که شارع آن را نمی پسندد.

مقدمۀ سوم: اساس شریعت بر سمحه و سهله بودن استوار است.

مقدمۀ چهارم: شارع از همان روش عقلا استفاده نموده و از مکلّفین خواسته است که در فهم مقاصد او از همان روش عقلا تبعیت کنند.

با ملاحظۀ این مقدمات، معلوم می شود که اگر طرق و امارات به واقع اصابت کردند، (مانند آن جا که حکم واقعی، وجوب نماز جمعه بوده و خبر واحد نیز بر وجوب نماز جمعه دلالت داشته باشد) در این صورت، همان حکم واقعی، فعلیت پیدا می کند. اما اگر طرق، امارات و اصول عملیه مطابق با واقع نباشند (مثل آن که حکم واقعی نماز جمعه وجوب، ولی خبر زراره قائم شود بر این که نماز جمعه واجب نیست) در این صورت، شارع از آن حکم واقعی رفع ید می کند؛ یعنی حکم واقعی از فعلیت خارج شده و شبیه احکام انشایی می شود. باید توجه داشت که انشایی نمی شود، چون فعلی بوده و معنا ندارد که مجدداً انشایی شود بلکه شبیه احکام انشایی می گردد؛ به این معنا که فعلاً لازم الاجرا نمی باشد؛ همانند آن چه در باب متزاحمین گفته می شود؛ مثلاً در صورتی که انسان با دو غریق مواجه گردد، انقاذ هر دو بر او واجب شده و هر دو حکم، فعلی می شود اما از آن جا که امکان امتثال هر دو حکم وجود ندارد یا به اهمّ اخذ می شود (در صورتی که یکی از دو غریق مهم تر از دیگری باشد) و یا انسان در انقاذ یکی از دو غریق

ص:233

مخیّر است (در صورتی که هر دو مساوی باشند). در فرض اخیر، انقاذ غریق دیگر لازم نبوده و از آن رفع ید می شود با این که واجب و فعلی بوده است. در بحث ما نیز از حکم واقعی، رفع ید می شود و دیگر لازم الاجرا نیست بلکه آن چه برای انسان فعلی و لازم الاجراء است، همان حکم ظاهری می باشد.

محصّل راه حل مختار (بر فرض پذیرش حکم ظاهری) این است که هم حکم واقعی و هم حکم ظاهری، فعلی اند ولی به واسطۀ یک مصلحت مهمّ که همان مصلحت حفظ دین و جلوگیری از انزجار و تنفر مردم نسبت به دین است از حکم واقعیِ فعلی رفع ید می شود و حکم ظاهری بر فعلیت خود باقی می ماند؛ معنای این سخن آن است که شارع خواستار اجرای حکم واقعی نیست و حکم واقعی به چیزی شبیه احکام انشایی تبدیل می شود؛ یعنی در واقع منظور از این حکم، عمل مکلّف نمی باشد بلکه آن چه خداوند متعال خواستار اجرای آن است حکم ظاهری است؛ نظیر آن چه در متزاحمین گفته می شود.

باید توجه داشت که بین این بحث و بحث متزاحمین تفاوت وجود دارد و آن این که در متزاحمین، منشأ رفع ید از حکم مهمّ (در صورتی که دیگری اهمّ باشد) یا رفع ید از أحد المتزاحمین (در صورتی که هر دو مساوی باشند) عدم قدرت بر امتثال هر دو تکلیف از ناحیۀ مکلّف است اما در بحث ما، رفع ید از حکم فعلی واقعی، به خاطر یک مصلحت کلّی است که اگر رعایت نشود موجب محو دین خواهد شد؛ چون خداوند متعال احکام واقعی را جعل کرده و در عین حال، امارات را برای مردم حجت قرار داده است. حال اگر قرار باشد حکم واقعی فعلی بر فعلیت خود باقی بماند در بسیاری از موارد مشکل پیش می آید و موجب تنفر مردم از دین و هم چنین موجب اختلال نظام خواهد شد. پس منشأ رفع ید از حکم واقعی فعلی که در لوح محفوظ ثابت است، مصلحت کلّی حفظ دین و رعایت شریعت سمحه سهله می باشد تا موجب انزجار مردم از دین و اضمحلال آن نشود.

ص:234

نتیجه آن که این راه حل که اساس آن توسط امام رحمه الله بیان گردیده و در این جا توضیح داده شد می تواند محذورات اجتماع حکم واقعی و ظاهری را برطرف نماید.

تفاوت راه حل برگزیده با راه حل دوم شیخ انصاری

ممکن است توهّم شود که این راه حل با راه حل دوم شیخ انصاری تفاوتی ندارد؛ زیرا طبق نظر مرحوم شیخ نیز حکم واقعی، انشایی و حکم ظاهری، فعلی است؛(1) ولی با دقت در آن چه گفته شد معلوم می گردد این دو راه حل متفاوت اند؛ چون به نظر امام رحمه الله همۀ احکام، فعلی اند و فقط بعضی از آن ها انشایی اند که در زمان ظهور امام زمان (عج) فعلی خواهند شد، درحالی که مرحوم شیخ معتقد است: به طور کلّی، احکام بر دو نوع اند:

انشایی و فعلی، نه آن که انشائیات به احکامی اختصاص داشته باشند که در زمان ظهور، فعلی خواهند شد.

بنابراین احکامی که به خاطر مصلحت کلّی حفظ دین از آن ها رفع ید شده فعلی بوده اند ولی الآن از اجرایی بودن خارج گشته اند. از این رو، گفته شد این احکام «کالأحکام الإنشائیة» هستند؛ زیرا همانند احکام انشایی لازم الاجرا نمی باشند اگرچه با آن ها تفاوت دارند؛ زیرا اگر انکشاف خلاف شده و اماره ای مطابق با حکم واقعی قائم شود، آن گاه قابلیت اجرا پیدا کرده و فعلی می شوند، در حالی که احکام انشایی تا زمان ظهور حضرت ولی عصر (عج) قابلیت اجرا نداشته و فعلی نمی باشند. پس رفع ید از فعلیت حکم واقعی به معنای آن نیست که حکم واقعی به حکم انشایی مبدّل شود. نتیجه آن که بین این راه حل و راه حل مرحوم شیخ تفاوت اساسی وجود دارد.

ص:235


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 114.

ص:236

فصل سوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری

اشاره

(با توجه به محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده)

ص:237

ص:238

مقدمه

محذور چهارم، لزوم تفویت مصلحت و القای در مفسده است. به عنوان مثال اگر خداوند متعال حکمی را برای نماز جمعه در لوح محفوظ جعل کرده باشد و از طرفی، امارات و طُرقی را که ممکن است مخالف با واقع درآیند حجت قرار دهد، تفویت مصلحت یا القای در مفسده لازم می آید؛ یعنی خداوند متعال با اعتبار دادن به امارات، مکلّف را به سمتی سوق داده که آن مصلحت از او فوت شود یا در مفسده قرار گیرد؛ چون اگر از یک طرف، نماز جمعه در واقع واجب و دارای مصلحت باشد و از طرف دیگر، خبر زراره که شارع آن را حجت قرار داده بر حرمت نماز جمعه دلالت کند در این صورت، با عمل به خبر زراره مصلحت واقع از مکلّف فوت می شود. هم چنین اگر نماز جمعه در لوح محفوظ حرام باشد ولی بر طبق خبر زراره واجب شود آن گاه عمل به خبر زراره موجب وقوع در مفسده می شود. مسبّب اصلی این تفویت و القا، خود شارع می باشد؛ چون مکلّف را به امارات و طرق متعبّد نموده است.

این محذور به عنوان یک مشکل جدی در مورد حکم واقعی و ظاهری وجود دارد که باید برطرف شود. برای رفع این مشکل راه حل هایی ارائه شده که آن ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

ص:239

ص:240

گفتار اول: وجه اول (راه حل شیخ انصاری) و بررسی آن

وجه اول
اشاره

شیخ انصاری این محذور را از راه مصلحت سلوکیه حل کرده است. برای آن که این راه حل و منظور شیخ انصاری روشن شود به طور خلاصه مبنای ایشان را توضیح می دهیم.

همان گونه که پیش از این اشاره کردیم به طور کلّی در باب حجیت امارات و طرق سه مبنا وجود دارد:

1. مبنای طریقیت: مبنای مشهور و صحیح، مبنای طریقیت است؛ یعنی امارات صرفاً طریق به سوی واقع بوده و ابزاری برای وصول به مصلحت واقعی یا دوری و اجتناب از مفسدۀ واقعی می باشند. از آن جا که امارات غالباً به واقع اصابت می کنند بنابراین مصلحت واقع حفظ شده و مانع وقوع در مفسدۀ واقعی می شوند؛ و اگر به واقع اصابت نکنند، معذّر بوده و جلوی عقاب را می گیرند؛ یعنی با این که مصلحت واقع از ما فوت می شود ولی به خاطر ترک واقع عقاب نمی شویم.

2. مبنای سببیت: سببیت بدین معنا است که امارات، سبب حدوث مصلحتی در

ص:241

مؤدای خود می شوند. سببیت به دو گونه تصویر شده است: سببیت اشعری و سببیت معتزلی. از آن جا که به زودی ضمن نقل کلام محقّق نائینی، این مسلک را توضیح خواهیم داد بنابراین، در این قسمت به همین مقدار بسنده می کنیم که طبق مبنای سببیت، قیام اماره سبب حدوث مصلحتی در مؤدای اماره می شود که با توجه به اختلافی که بین اشعریون و معتزله وجود دارد یا مصلحت واقع را جبران می کند و یا واقع بر اساس این مصلحت ایجاد می شود.

3. مبنای مصلحت سلوکیه: طبق مبنای مصلحت سلوکیه که شیخ انصاری آن را اختیار نموده، سلوک بر طبق اماره و پیروی از آن و به تعبیر دیگر، نفس انطباق عمل بر طبق اماره دارای مصلحتی است که مصلحت واقع را جبران می کند. طبق این مبنا، مصلحتی در مؤدای اماره ایجاد نمی شود بلکه مصلحت در لوح محفوظ و واقع وجود دارد که اگر به واقع رسیدیم مصلحت واقعی را درک می کنیم و اگر به واقع دست نیافتیم سلوک بر طبق اماره، مصلحت فوت شدۀ واقع را جبران می کند.

اکنون پس از بیان این سه مسلک می گوییم:

مرحوم شیخ، اصل اشکال لزوم تفویت مصلحت و القای در مفسده را در صورت انفتاح باب علم پذیرفته؛ یعنی می گوید: اگر باب علم منفتح باشد (مثل زمان حضور معصومین علیهم السلام که دسترسی به معصوم ممکن بوده و امکان تحقّق علم نسبت به احکام وجود دارد) آن گاه معنا ندارد که شارع، امارات ظنی را حجت قرار دهد؛ زیرا در این صورت، تفویت مصلحت و القای در مفسده لازم می آید؛ ولی از آن جا که در زمان انسداد باب علم، راهی برای وصول به واقع به صورت یقینی وجود ندارد از طریق مصلحت سلوکیه این مشکل حل می شود و دیگر محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده پیش نمی آید. به عنوان مثال اگر کسی به خبر زراره مبنی بر حرمت نماز جمعه عمل کرده و نماز جمعه را ترک کند، این عمل او موجب فوت مصلحت واقعی نماز

ص:242

جمعه می شود. با این حال، در این جا مصلحت دیگری وجود دارد که در نفس سلوک و پیروی از اماره قرار داشته و آن مصلحت فوت شده را جبران می کند.(1)

این بیان، خلاصۀ راه حل شیخ انصاری برای دفع محذور لزوم تفویت مصلحت یا القای در مفسده است.

کلام محقّق نائینی

محقّق نائینی دربارۀ راه حل شیخ انصاری مبنی بر حدوث مصلحت، سه احتمال را مطرح کرده و می فرماید: از این سه احتمال، دو احتمال مراد و منظور شیخ نیست.

احتمال اول: احتمال اول این است که اماره موجب حدوث مصلحت می شود، به همان بیانی که اشاعره به آن ملتزم گشته اند. اشاعره معتقدند: احکام واقعی که در لوح محفوظ بر موضوعات و عناوین بار شده اند فقط برای کسانی که به آن احکام علم پیدا کنند ثابت است. اما در زمان انسداد باب علم که مفروض بحث ما می باشد، هیچ حکمی ثابت نیست؛ چون در این زمان کسی نمی تواند به احکام واقعی علم پیدا کند بلکه به دنبال قیام اماره است که حکم ثابت می شود؛ یعنی اگر خبری قائم شود مبنی بر این که نماز جمعه واجب است با قیام این خبر یک مصلحت لازم الاستیفا در نماز جمعه ایجاد می شود، اگرچه نماز جمعه به حسب واقع واجب نباشد. طبق این احتمال، حکم واقعی تابع رأی مجتهد است؛ یعنی احکام به تبع نظر مجتهدان و طبق رأی آنان ثابت می شود.

گویا هر مجتهدی که فتوایی می دهد، ملائکۀ الهی آن را حکم واقعی قلمداد می کنند.

بنابراین اشاعره مدعی نیستند لوح محفوظ خالی از احکام است بلکه می گویند: حکم در لوح محفوظ ثابت است ولی به کسانی اختصاص می یابد که بدان علم داشته باشند. این نظریه همان تصویب اشعری است.

محقّق نائینی می فرماید: این احتمال بالضرورة باطل است و قطعاً مراد شیخ انصاری

ص:243


1- (1) . فرائد الأصول، ج 1، ص 114-115.

نمی باشد؛ چون اختصاص احکام واقعی به عالم به احکام، هم اشکال عقلی دارد و هم بر خلاف اخبار متواتری است که بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل دلالت دارند و هم مخالف اجماع قطعی است.

احتمال دوم: احتمال دوم این است که احکام واقعی بین عالم و جاهل مشترک می باشند ولی قیام اماره موجب حدوث مصلحت در مؤدّا، در کنار مصلحت واقع می شود. تفاوت این احتمال با احتمال اول در این است که بر اساس احتمال اول، احکام مختص به عالم است و برای جاهل، حکمی ثابت نیست تا دارای مصلحت باشد و هر چه هست همان قیام اماره است، ولی طبق احتمال دوم احکام بین عالم و جاهل مشترک بوده و قیام اماره موجب حدوث مصلحتی در کنار مصلحت واقع می شود. مصلحتی که به واسطۀ قیام اماره در مؤدّا ایجاد می شود از مصلحت واقع قوی تر است؛ چون اگر این مصلحت با مصلحت واقع مساوی باشد، تخییر بین مؤدّا و واقع پیش می آید در حالی که چنین چیزی باطل است. مثلاً اگر به حسب واقع نماز جمعه واجب باشد ولی خبری قائم شود بر این که نماز جمعه واجب نیست در این صورت، عدم وجوب که مؤدای خبر است مصلحتی پیدا می کند که نسبت به مصلحت واقعی نماز جمعه قوی تر است؛ چون اگر مصلحت واقعی نماز جمعه با مصلحت عدم وجوب (یعنی حکم ظاهری) مساوی باشد در این صورت، مکلّف بین وجوب نماز جمعه و بین عدم وجوب نماز جمعه مخیّر خواهد بود که چنین چیزی مردود است؛ چون در زمان انسداد باب علم، عمل به اماره برای کسی که اماره ای برای او قائم شده است متعیّن می گردد؛ چرا که وظیفۀ او عمل به مؤدای اماره بوده و نسبت به واقع وظیفه ای ندارد. پس به ناچار باید ملتزم شویم که مصلحت ایجاد شده به سبب قیام اماره از مصلحت واقع قوی تر است؛ چون اگر این گونه نباشد آن گاه الزامی برای عمل بر طبق اماره وجود نخواهد داشت. با توجه به این مطلب، اگر اماره ای بر خلاف قائم شود سبب حدوث مصلحتی قوی تر از مصلحت واقع گشته و مصلحت فوت شده را جبران می کند. این همان تصویب معتزلی است.

ص:244

با این که مشکل این وجه از وجه اول (یعنی تصویب اشعری) کمتر است ولی این وجه نیز باطل می باشد؛ زیرا چگونه ممکن است حکم واقعی با قیام اماره تغییر کند و مودای اماره دارای مصلحت شود؟! مثلاً اگر نماز جمعه در واقع حرام باشد ولی خبر زراره قائم شود بر این که نماز جمعه واجب است، طبق این احتمال، خود این خبر باعث می شود نماز جمعه دارای مصلحت شود. پرسش این است که آیا قطع و یقین می تواند واقع را تغییر داده و نماز جمعه ای که در واقع حرام است به واسطۀ قطع به وجوب دارای مصلحت شود؟! روشن است که قطع و یقین نمی تواند واقع را تغییر دهد. حال اگر در مورد قطع این چنین گفته شود، در مورد اماره نیز مطلب از همین قرار است. همان گونه که این گروه دربارۀ قطع چنین سخنی را نمی گویند دربارۀ اماره نیز نمی توانند چنین ادعایی را مطرح کنند. پس قطعاً احتمال دوم منظور و مراد شیخ نمی باشد.

احتمال سوم: احتمال سوم این است که قیام اماره مصلحتی را در مؤدّا ایجاد نمی کند و اگر چیزی به حسب واقع دارای مصلحت نباشد با قیام اماره واجد مصلحت نمی گردد بلکه باید گفت: نفس سلوک و عمل بر طبق اماره دارای مصلحتی است که مصلحت فوت شدۀ واقعی را جبران می کند و این همان مصلحت سلوکیه است. این که می گوییم: نفس سلوک اماره دارای مصلحت است به این معنا است که با مؤدای اماره، معامله واقع شده و همان آثاری که بر واقع مترتّب می شود بر مؤدای اماره نیز مترتّب می گردد. پس در این وجه، مؤدای اماره دارای مصلحت نمی شود بلکه نفس پیروی از اماره دارای مصلحت است. از این رو، در مواردی که اماره با واقع مخالف باشد مصلحت موجود در سلوک اماره، مصلحت واقع را جبران می کند.

ظاهر کلام مرحوم شیخ، همین احتمال بوده و مشکل دو احتمال پیشین را ندارد؛ چون ایشان بر اشتراک احکام بین عالم و جاهل ادعای اجماع می کند و بدین جهت با احتمال اول متفاوت است. هم چنین تأکید دارد که واقع هیچ تغییری نمی کند، در

ص:245

حالی که طبق احتمال دوم واقع عوض می شود. پس باید منظور مرحوم شیخ احتمال سوم باشد.

محقّق نائینی می فرماید: تفاوت احتمال دوم و سوم کاملاً روشن است؛ چون طبق احتمال دوم، اماره در صورتی که مخالف با واقع باشد سبب حدوث مصلحتی در مؤدّا می شود که قوی تر بوده و بر مصلحت فوت شدۀ واقعی غلبه دارد، در حالی که بر اساس احتمال سوم، اماره سبب حدوث مصلحت در مؤدای خود نمی شود بلکه نفس سلوک اماره مصلحت دارد؛ یعنی همین که اماره به عنوان طریق به سوی واقع اخذ می شود دارای مصلحت است. به نظر ایشان سلوک اماره، مصلحت فوت شدۀ واقعی را به اندازه ای که فوت شده است، جبران می کند.

آن گاه ایشان با مطرح نمودن سه حالت در ضمن یک مثال می فرماید: اگر فرض کنیم با قیام اماره در روز جمعه، نماز جمعه واجب شود و مکلّف بر طبق آن عمل کند ولی بلافاصله معلوم شود که این اماره با واقع مخالف بوده، در این صورت اگر انکشاف خلاف قبل از فوت وقت فضیلت نماز ظهر باشد، مکلّف چیزی را از دست نداده تا عمل بر طبق اماره، مصلحت از دست رفته را جبران نماید؛ چون مکلّف می تواند نماز ظهر را در وقت فضیلت به جا آورد؛ اما اگر انکشاف خلاف بعد از وقت فضیلت نماز ظهر باشد در این صورت، مصلحتِ اصل نماز ظهر را از دست نداده بلکه فقط فضیلت اول وقت را از دست داده است که نفس سلوک بر طبق اماره، آن مقدار فوت شدۀ مصلحت (وقت فضیلت ظهر) را جبران می کند. حالت سوم این است که انکشاف خلاف بعد از وقت اصل نماز باشد؛ مثلاً شب بفهمد که نماز ظهر بر او واجب بوده نه نماز جمعه که در این صورت، نفس سلوک و پیروی اماره مصلحت فوت شدۀ نماز ادایی را جبران می کند و اگر تا ابد انکشاف خلاف نشود و واقع برای او روشن نگردد سلوک اماره، مصلحت فوت شدۀ اصل نماز را جبران می کند.(1)

ص:246


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 95-96؛ أجود التقریرات، ج 2، ص 67-68.
بررسی وجه اول
اشاره

به نظر ما چندین اشکال بر مرحوم شیخ وارد است.

اشکال اول

راه حل مرحوم شیخ بر اساس مصلحت سلوکیه است و اگر این مبنا باطل شود، محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده باقی می ماند. این اشکال به ضمیمۀ دو مطلب معلوم می شود.

مطلب اول: شارع برای بیان مقاصد و مطالب خود از همان طرق و اماراتی که نزد عقلا معتبر است، استفاده کرده و البته برخی از طرق و روش های عقلایی را نپذیرفته؛ مثلاً با این که قیاس و استحسان موجب حصول ظن قوی گشته و نزد عقلا معتبرند ولی شارع آن ها را نمی پذیرد. هم چنین در بعضی موارد، اصل روش و طریقۀ عقلا را قبول کرده ولی در عین حال، آن را به قیودی مقید کرده است. خلاصه آن که روش شارع در رابطه با امارات و طرق، روش امضا است نه تأسیس.

مطلب دوم: با مراجعه به عقلا و تحلیل رفتار آنان در اخذ طرق و امارات، درمی یابیم که اگر عقلا این امارات را اخذ می کنند صرفاً برای آن است که این طرق را غالب المطابقة با واقع می بینند؛ مثلاً اگر به ظواهر کلمات اخذ نموده و یا بر خبر واحد اثر مترتّب می کنند، بدان جهت است که این طرق را ابزاری برای وصول به واقع می دانند، هرچند که این طرق گاهی به خطا رفته و مخالف با واقع می شوند. عقلا می دانند که همۀ ظواهر کلمات، مقصود گویندگان نبوده یا بعضی از اخبار دروغ بوده و با واقع مطابق نیستند، اما چاره ای جز اخذ این طرق ندارند؛ چون در غیر این صورت، نظام زندگی

ص:247

آن ها دچار اختلال می شود.

با ملاحظۀ این دو مطلب نتیجه می گیریم که عقلا، این طرق و امارات را فقط طریق به سوی واقع می دانند و از نظر آنان نفس سلوک و پیروی از امارات مصلحت ندارد. اینان همان گونه که در مورد یقین و قطع، به وجود مصلحت در نفس پیروی از قطع ملتزم نیستند، در مورد امارات نیز به وجود مصلحت در نفس پیروی از آن معتقد نمی باشند.

پس التزام به مصلحت سلوکیه صحیح نیست؛ چون روش شارع همان روش عقلا است و از نگاه عقلا، طرق و امارات صرفاً طریق به سوی واقع بوده و صرف نظر از این جهت، مصلحتی را در پیروی از خود امارات نمی بینند.

اشکال دوم

بر فرض این که روش شارع با روش عقلا متفاوت بوده و پای امضا در میان نباشد ولی باید این مطلب که نفس پیروی از امارات دارای مصلحت است از ناحیۀ شارع به طریقی بیان می شد درحالی که حتی یک مورد نیز یافت نمی شود که شارع چنین چیزی را بیان کرده باشد.

اشکال سوم

مبنای مصلحت سلوکیه مستلزم گونه ای از تصویب است؛ زیرا اگر سلوک اماره دارای مصلحتی باشد که مصلحت واقعی را جبران می کند در این صورت، شارع باید مکلّف را بین اتیان واقع و سلوک اماره مخیّر می کرد، نه این که واقع را تعیّناً واجب نماید؛ چون طبق این نظریه، هم واقع دارای مصلحت است و هم سلوک اماره ای که دلالت بر واقع کرده و خلاف آن کشف نشده است. از آن جا که اگر شارع وجوب واقعی را به خصوص آن عمل اختصاص دهد، ترجیح بلامرجح لازم می آید بنابراین، باید واجب واقعی به نحو تخییری، یکی از این دو امر باشد: یا خود عمل و یا سلوک امارۀ دال بر آن. آن گاه نتیجه این است که اشتراک حکم واقعی میان جاهل و عالم مخدوش شود؛ زیرا حکم واقعی در حق عالم، تعیینی و در حق جاهل، تخییری خواهد بود و این

ص:248

گونه ای از تصویب است. این اشکال توسط مرحوم آیة اللّه خویی به مرحوم شیخ ایراد گردیده است.(1)

البته خود شیخ انصاری تلاش می کند بین مصلحت سلوکیه و سببیت که مستلزم تصویب است، تمایز قائل شود ولی حق آن است که چنین تمایزی وجود ندارد.

اشکال چهارم

شیخ انصاری محذور را در صورت انفتاح باب علم پذیرفته و فرمود: سخن ابن قِبه مبنی بر عدم امکان تعبّد به ظن در صورت انفتاح باب علم درست است. راه حل مرحوم شیخ نیز در صدد حل این مشکل در صورت انسداد باب علم بوده و تصریح می کند که اگر باب علم منفتح باشد، وجهی ندارد که شارع ما را به امارات ظنی متعبّد کند.

این که مرحوم شیخ، اشکال ابن قِبه را در فرض انفتاح باب علم پذیرفته، صحیح نیست و نفس وقوع این امر در زمان ائمه علیهم السلام بر عدم وجود محذور در زمان انفتاح دلالت می کند؛ زیرا در آن زمان، رُوات بسیاری از ائمه علیهم السلام روایت نقل می کردند و از طرفی، ائمه علیهم السلام آنان را از این کار نهی نمی نمودند و مردم نیز به اخبار آن ها ترتیب اثر می دادند. اساساً خود ائمه علیهم السلام مردم را به روات ارجاع می دادند؛ مثلاً امام علیه السلام در روایتی می فرماید: « علیک بهذا الجالس»(2) در حالی که به زراره اشاره می فرمود. ارجاع امام معصوم علیه السلام به اشخاصی مثل زراره در واقع به معنای متعبّد کردن مردم به روایت و حجیت آن است، هرچند باب علم مفتوح باشد. پس عجیب است که شیخ انصاری در صورت انفتاح باب علم، محذور تعبّد به ظن را پذیرفته و قائل شده که تعبّد به خبر واحد قبیح است.

ص:249


1- (1) . مصباح الأصول، ج 2، ص 97.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 27، کتاب القضاء، باب 11 از ابواب صفات القاضی، ص 143، ح 19؛ رجال الکشی، ص 136، ح 216.

از مجموع مطالبی که گفته شد نتیجه می گیریم که راه حل شیخ انصاری برای حل محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده که در آن بر مصلحت سلوکیه تکیه شده است، قابل قبول نمی باشد.

راه حل محقّق خراسانی

محقّق خراسانی نیز دربارۀ محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده راه حلی ارائه داده که همان راه حل دومی است که ایشان در رابطه با محذورات سه گانۀ پیشین (اجتماع مصلحت و مفسده، اجتماع کراهت و اراده یا اجتماع حب و بغض، اجتماع مثلین یا ضدین) بیان کرده است. به نظر ایشان، در حکم ظاهری، مصلحت در خود حکم قرار دارد ولی در حکم واقعی، مصلحت در متعلّق حکم است.(1) با توجه به این که این راه حل پیش از این مورد بحث قرار گرفت بنابراین به تکرار آن نیازی نیست.

ص:250


1- (1) . کفایة الأصول، ص 277.

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن

وجه دوم: بخش اول کلام محقّق نائینی
اشاره

محقّق نائینی دربارۀ محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده می فرماید: تمامیت این محذور، متوقف بر سه مطلب است به طوری که اگر این سه مطلب پذیرفته شود قطعاً محذور مورد نظر پیش می آید.

مطلب اول: این که ما به تبعیت احکام از مصالح و مفاسد ملتزم شویم؛ یعنی بگوییم:

اگر چیزی واجب یا حرام شده است به خاطر وجود یک مصلحت واقعی لازمةُ الاستیفا یا یک مفسدۀ واقعی لازمةُ الاجتناب در خود آن شیء است.

پیش از این گفتیم: این مطلب که احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی اند، محل اختلاف است؛ معتزله و امامیه نوعاً به تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی ملتزم شده و اشاعره آن را انکار می کنند. ما در جای خود، این بحث را مفصلاً مورد بررسی قرار داده و بیان نمودیم که نمی توان ملتزم شد تمامی احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی اند

ص:251

بلکه این مطلب را به نحو موجبۀ جزئیه پذیرفتیم. به هر حال، نظر محقّق نائینی این است که محذور مورد نظر در فرض تبعیت مطلق احکام از مصالح و مفاسد واقعی پیش می آید، اما اگر کسی بگوید: مصالح و مفاسد از مرجّحات و محسّنات تشریع احکام می باشند و استیفای آن ها رجحان دارد، نه آن که لازم الاستیفا باشند در این صورت، محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده پیش نخواهد آمد؛ چون طبق این احتمال، مصلحتِ فعلِ واجب، لازم الاستیفا نبوده و صرفاً رجحان دارد. از این رو، اگر مخالف واقع درآید و مصلحت فوت شود، عقابی در کار نیست.

مطلب دوم: این که در باب امارات و طرق، مسلک طریقیت محض را بپذیریم. با توجه به این جهت، اگر به مسلک سببیت یا مصلحت سلوکیه قائل شویم محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده پیش نخواهد آمد؛ چون به عنوان مثال، طبق مسلک طریقیت هیچ چیزی جای مصلحت واقعی نماز جمعه را در صورت ترک نماز جمعه نمی گیرد و این اماره فقط معذّر بوده و مانع عقاب می شود ولی طبق دو مسلک دیگر، مصلحت فوت شدۀ واقعی جبران می شود و در نتیجه، محذور تفویت مصلحت پیش نخواهد آمد.

مطلب سوم: این که باب علم منفتح باشد؛ یعنی اگر دسترسی به واقع ممکن باشد این محذور پیش خواهد آمد، اما در صورت انسداد باب علم چاره ای جز تعبّد به امارات و ظنون نیست.

این که در صورت انسداد باب علم محذوری پیش نمی آید، بدان جهت است که در صورت انسداد، مکلّف نمی تواند مصالح را به نحو تامّ استیفا نماید، مگر آن که احتیاط تامّ کند؛ چون در حال انسداد به واقع دسترسی ندارد و بنابراین فقط از راه احتیاط تامّ و اتیان جمیع احتمالات وجوب و ترک جمیع احتمالات حرمت می تواند نسبت به استیفای مصالح یقین پیدا کند. پس امر شارع دایر است بین این که یا ما را به امارات و ظنون متعبّد نماید و یا احتیاط تامّ را برای ما مقرّر کند تا مصالح را از دست ندهیم و

ص:252

گرفتار مفاسد نشویم؛ چون اگر هم احتیاط کنار گذاشته شود و هم به ظنون و امارات متعبّد نشویم هیچ خیری نصیب ما نخواهد شد. از آن جا که احتیاط تامّ به دلایلی که روشن است مورد نظر شارع نمی باشد بنابراین تعبّد به ظنون اثبات می شود. آری، امارات و طرق اگر چه همیشه به واقع اصابت نمی کنند، اما همین مقدار که در بعضی موارد به واقع اصابت کرده و مصلحت نصیب مکلّف می شود، برای تعبّد به ظنون و امارات کافی است. در هر صورت از تعبّد به امارات ظنی چیزی جز خیر نصیب مکلّف نمی شود و محذوری پیش نخواهد آمد.

پس طبق نظر محقّق نائینی، محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده، فقط در فرض انفتاح باب علم و قبول مسلک طریقیت محض و پذیرش تبعیت مطلق احکام از مصالح و مفاسد واقعی لازم می آید. اما بنا بر مسلک سببیت یا مصلحت سلوکیه یا در فرض انسداد باب علم یا بر مبنای عدم تبعیت مطلق احکام از مصالح و مفاسد واقعی، این محذور پیش نخواهد آمد. خلاصه آن که محقّق نائینی در بخش اول کلام خود این محذور را متوقف بر سه مطلب می داند.

بخش دوم: کلام محقّق نائینی

به نظر محقّق نائینی، راه دفع محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده در صورت انفتاح باب علم این است که گفته شود: منظور از انفتاح باب علم «امکان الوصول إلی الواقع» است، نه «فعلیة الوصول إلی الواقع»(1) و این که شخص حتماً به واقع برسد؛ چون

ص:253


1- (1) . ایشان می فرماید: «إنّ المراد من انفتاح باب العلم هو إمکان الوصول إلی الواقع بالسؤال عن شخص الإمام علیه السلام لا فعلیة الوصول... فقد یکون الشخص متمکنامن الوصول إلی الواقع، و لکن لم یصل إلیه لاعتماده علی الطرق المفیدة للعلم مع خطأ علمه و کونه من الجهل المرکب... و علی هذا یمکن أن تکون الأمارات الظنیة فی نظر الشارع کالأسباب المفیدة للعلم التی یعتمد علیها الإنسان من حیث الإصابة والخطأ، أی کانت إصابة هذه الأمارات و خطائها بقدر إصابة العلم و خطائه. فإذا کان الحال هذه، فلا یلزم محذور من التعبّد بالأمارات الغیر العلمیة، لعدم تفویت الشارع من التعبّد مصلحة علی العباد».

گاهی مکلّف، متمکّن از وصول به واقع می باشد ولی واقع را درک نمی کند؛ زیرا ممکن است به نحو جهل مرکب به واقع علم پیدا کند؛ یعنی به چیزی یقین پیدا کند که مطابق با واقع نیست. بر این اساس، مراد از انفتاح باب علم، علمِ مصادف با واقع نیست بلکه علمی است که شامل جهل مرکب نیز می شود؛ چون مدار در انفتاح، امکان الوصول است نه فعلیة الوصول. بنابراین، بین انفتاح باب علم و عدم وقوع در خلافِ واقع ملازمه ای وجود ندارد تا گفته شود: اگر باب علم برای انسان منفتح بود حتماً واقع را درک می کند.

از این رو ممکن است به نظر شارع، امارات ظنی همچون اسباب مفید علم باشند که انسان به آن ها اعتماد می کند ولی با این حال، در مواردی هم که انسان علم و یقین دارد، گاهی خطا می کند. پس این امکان وجود دارد که امارات ظنی نیز به واقع اصابت نکنند.

به عبارت دیگر، از آن جا که شارع طریق خاصی در این موارد نداشته و به همان روش عقلا اخذ کرده و آن را امضا نموده است و از طرفی، این روش های عقلایی از نظر استحکام و اتقان و از حیث مُصیب به واقع بودن یا نبودن مانند علم می باشند، بنابراین ممکن است به نظر او امارات ظنی به واقع اصابت کنند یا مصیب به واقع نباشند، ولی وقتی این طرق عقلایی با قطع و یقین مقایسه می شوند، مشخص می گردد که یا این گونه اند که بیشتر از قطع به واقع اصابت می کنند و یا دست کم با قطع مساوی هستند.

نتیجه این که اگر شارع ما را در فرض انفتاح به امارات متعبّد کند، هیچ محذوری پیش نخواهد آمد؛ چون از ناحیۀ شارع در تعبّد به اماره، تفویت مصلحت نشده است.(1)

به نظر محقّق عراقی نیز محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده زمانی پیش می آید که باب علم منفتح باشد. با این حال، ایشان اشکالی به محقّق نائینی دارد که آن را در ضمن نقل کلام ایشان بیان خواهیم کرد.(2)

ص:254


1- (1) . فوائد الأصول، ج 3، ص 89-92.
2- (2) . نهایة الأفکار، ج 3، ص 60.
بررسی وجه دوم بررسی بخش اول کلام محقّق نائینی
اشکال اول

محقّق نائینی در بخش اول کلام خود فرمود: محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده متوقف بر سه امر است؛ یکی این که احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی باشند.

دیگر آن که به طریقیت محض قائل شویم. این دو امر قابل قبول است. اما این که فرمود:

«محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده، متوقف بر انفتاح باب علم بوده و در صورت انسداد چاره ای جز تعبّد به امارات نیست» مورد اشکال امام رحمه الله واقع شده؛ به این بیان که چرا ایشان محذور را به حال انفتاح اختصاص می دهد در حالی که در صورت انسداد نیز محذور برطرف نمی شود و از این جهت میان حال انسداد و حال انفتاح تفاوتی نیست؛ چون در فرض انسداد باب علم، درک تکالیف واقعی در تعبّد به امارات و ظنون منحصر نمی باشد بلکه راه دیگری وجود دارد که باعث می شود مکلّف مصلحت واقعی را درک کند و گرفتار مفسده نشود و آن این که احتیاط کند؛ یعنی همۀ محتملات وجوب را اتیان و همۀ محتملات حرمت را ترک نماید، و این همان احتیاط ناقص یعنی اتیان مظنونات و مشکوکات و ترک موهومات است.

امام رحمه الله در ادامه می فرماید: اشکال نشود که احتیاط موجب عسر و حرج است؛ چون عسر و حرج مطلب دیگری است که محقّق نائینی در کلام خود آن را مطرح نکرده بلکه فقط فرموده: «مبنای شریعت بر این است که احتیاط تامّ نباشد»؛ ولی برفرض که احتیاط تامّ ممکن نباشد، احتیاط ناقص ممکن است. پس این چنین نیست که در فرض انسداد باب علم چاره ای جز تعبّد به خصوص امارات و مظنونات نباشد و اگر به امارات متعبّد نشویم تفویت مصلحت و القای در مفسده پیش آید؛ چون عقل به احتیاط حکم می کند و از راه احتیاط ناقص می توان مصلحت واقعی را درک کرد.(1)

ص:255


1- (1) . تنقیح الأصول، ج 3، ص 84؛ معتمد الأصول، ج 1، ص 417؛ تهذیب الأصول، ج 2، ص 368؛ أنوار الهدایة، ج 1، ص 193.
پاسخ اشکال اول

باید بررسی نمود که آیا واقعاً در حال انسداد باب علم، محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده لازم می آید یا خیر؟ آن چه مسلّم می باشد این است که در حال انسداد، راه علم به واقع مسدود است. در چنین وضعیتی مصالح واقعی را می توان یا از راه احتیاط و یا از راه تعبّد به امارات و ظنون استیفا کرد. محقّق نائینی معتقد است احتیاط تامّ امکان ندارد و تنها راه ممکن، تعبّد به ظنون و امارات است؛ چون طبق نظر ایشان اگر چه احتیاط تامّ موجب استیفای مصالح می شود اما شارع از باب تسهیل بر مکلّفین آن را واجب نکرده و یا طبق نظر امام رحمه الله اساساً چنین احتیاطی مستلزم عسر و حرج بوده و اختلال نظام را در پی دارد و بنابراین، احتیاط تامّ ممکن نمی باشد. اشکال ما به امام رحمه الله این است که احتیاط ناقص نیز مانع تفویت مصلحت نبوده و از این جهت با تعبّد به ظن و اماره تفاوت چندانی ندارد. پس این که امام رحمه الله به محقّق نائینی اشکال کرده و می گوید:

راه حل، در تعبّد به ظنون و امارات منحصر نبوده و از راه احتیاط ناقص نیز می توان مصالح واقعی را استیفا کرد، سخن قابل قبولی نیست.

تا این جا سخن محقّق نائینی، محقّق عراقی و بعضی دیگر که بین حال انفتاح و انسداد فرق گذاشته اند، از اشکالی که امام رحمه الله ایراد نموده، مصون است.

اشکال دوم

دربارۀ مطلب سوم که محقّق نائینی محذور را بر انفتاح باب علم مبتنی نمود، محقّق بروجردی(1) و به تبع ایشان محقّق خویی(2) فرموده اند: اساساً انفتاح باب علم، صرف یک

ص:256


1- (1) . لمحات الأصول، ص 463 و 464؛ «نعم، لو فرض انفتاح باب العلم حقیقة، وأنّ التعبّد بالأمارات موجبٌلتفویت المصلحة، والإیقاع فی المفسدة، یکون التعبّد بها قبیحاً لکنّه فرض صِرْفٌ لا واقع له».
2- (2) . مصباح الأصول، ج 2، ص 98؛ «ان الالتزام بامتناع التعبّد بالأمارة فی فرض انفتاح باب العلم مما لا یترتّب علیه أثر عملی، إذ الانفتاح مجرد فرض لا واقع له، حتی فی زمان حضور المعصوم علیه السلام».

فرض بوده و واقعیتی ندارد؛ زیرا این که مکلّف نزد امام علیه السلام برود تا واقع را بفهمد اساساً ممکن نیست.(1) علاوه بر این، تعبّد به امارات و طرق در احکام منحصر نبوده بلکه در موضوعات نیز که دایرۀ آن ها وسیع تر از احکام است، جریان دارد.

پس این مطلب که محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده، به فرض انفتاح باب علم منحصر شده و گفته شود: «این محذور در فرض انسداد وجود ندارد» باطل است؛ زیرا صورت انفتاح، صرف یک فرض بوده و واقعیتی ندارد و معلوم می شود که میان حال انفتاح و انسداد تفاوتی نیست؛ به عبارت دیگر، اگرچه محقّق نائینی بین حال انفتاح و حال انسداد فرق گذاشته است ولی اگر حال انفتاح را مجرد یک فرض بدانیم آن گاه این تفاوت موضوعیت ندارد.

تا این جا بخش اول کلام محقّق نائینی که اصل محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده را متوقف بر سه امر کرد، مورد بررسی قرار گرفت. اکنون باید بخش دوم کلام ایشان که در مورد دفع محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده است، مورد بررسی قرار گیرد.

بررسی بخش دوم کلام محقّق نائینی

آن چه ایشان در این باره فرموده تقریباً همان راه حلی است که شیخ انصاری ارائه نموده است، با این تفاوت که به نظر محقّق نائینی نوبت به التزام به مصلحت سلوکیه نمی رسد؛ چون می گوید: اگر آن چه ما گفتیم پذیرفته نشود، چاره ای جز التزام به مصلحت سلوکیه نیست.

به نظر ایشان، منظور از انفتاح باب علم، فعلیة الوصول یا انفتاح فعلی نیست بلکه منظور، امکان الوصول است؛ یعنی شخص نسبت به پرسش از امام علیه السلام تمکّن داشته باشد تا به حکم شرعی یقین پیدا کند. معنای این سخن آن نیست که حتماً باید از امام علیه السلام

ص:257


1- (1) . مجمع الفرائد، ص 113.

بپرسد و وصول برای او فعلی باشد و نیز گمان نشود علمی که در زمان انفتاح حاصل می گردد، لزوماً مصادف با واقع است؛ چون در زمان انفتاح نیز از طرق علمی و طرق ظنی استفاده می شود و مقدار خطایی که در طرق ظنی وجود دارد در طرق علمی نیز موجود است، بلکه باید گفت: مطابقت امارات و طرق با واقع بیشتر می باشد. بنابراین، تعبّد به امارات در زمان انفتاح مستلزم محذوری نیست؛ زیرا در هر دو طریق گاهی مصلحت فوت می شود.

به نظر می رسد این مطلب محل اشکال باشد؛ چون اگر مراد ایشان از این که امارات، أغلب مصادفةً می باشند این است که در زمان انفتاح، امارات و ظنون «أکثر مصادفةً للواقع» بوده و یا حداقل مساوی با علم اند، چنین سخنی قطعاً باطل است؛ زیرا به چه دلیل ادعا می شود که در فرض انفتاح باب علم، اصابت اخبار آحاد ثقه به واقع مساوی یا بیشتر از مواردی است که شخص علم و قطع پیدا می کند؟! چون فرض این است که مکلّف در فرض انفتاح تمکّن از سؤال دارد. حال آیا می توان احتمال خطا در علم حاصل از سماع از امام علیه السلام را با احتمال خطا در ظن حاصل از خبر واحد ثقه، مساوی دانست؟! حتی بالاتر از این آیا صحیح است ادعا شود که در اغلب مواقع، احتمال خطا در امارات و ظنون (مثل خبر واحد ثقه) کمتر از احتمال خطا در علم و قطع می باشد؟! روشن است که این گونه نیست.

و اگر مراد محقّق نائینی این باشد که در حال انسداد، امارات و ظنون در مقایسه با علم و قطع، أغلب مطابقةً للواقع می باشند، این سخن نیز قابل قبول نبوده و همانند فرض پیشین، ادعای بدون دلیل است.

نتیجه این که راه حل ارائه شده توسط محقّق نائینی صحیح نمی باشد.

ص:258

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن

وجه سوم
اشاره

محقّق اصفهانی هم بر مبنای طریقیت و هم بر مبنای سببیت به این محذور پاسخ می دهد.

الف) بر مبنای طریقیت

محقّق اصفهانی ابتدا مقدمه ای بیان کرده و می گوید:

حسن و قبح بر سه قسم است:

1. حسن و قبح ذاتی؛ بدین معنا که بعضی از عناوین (مثل عدل و ظلم) علت تامّۀ حسن می باشند و به تغیّر احوال، زمان ها و مکان ها تغییر نمی کنند؛ یعنی عدل، علت تامّۀ حُسن بوده و حتی یک مورد یافت نمی شود که عدل، حَسَن نباشد. هم چنین ظلم، علت تامّۀ قبح است و حتی یک مورد یافت نمی شود که ظلم، قبیح نباشد.

2. حسن و قبح اقتضایی؛ یعنی بعضی از عناوین اقتضای حسن و قبح را دارند و تا وقتی که مانعی در مقابلشان نباشد، حَسَن یا قبیح اند؛ مثل حُسن صدق؛ چرا که راست

ص:259

گفتن، علت تامّۀ حُسن نیست بلکه فقط مقتضی آن بوده و به شرطی که با مانع مواجه نشود، حَسَن است. اگر در موردی با مانع مواجه شد دیگر حسن نخواهد بود؛ مانند آن که راست گویی به هلاکت یک انسان شریف و مؤمن مثل ولیّ خدا منجر شود. در این صورت راست گویی با آن که اقتضای حُسن دارد اما قبیح است؛ چون عنوانی بر آن عارض شده که مانع حُسن آن گردیده است. هم چنین کذب قبح اقتضایی دارد؛ به این معنا که علت تامّۀ قبح نمی باشد. از این رو اگر به نجات جان انسانی مثل نبیّ یا ولیّ منجر شود، حَسَن خواهد بود.

3. بعضی از عناوین نسبت به حسن و قبح، لابشرط می باشند؛ یعنی علت تامّه نبوده و اقتضای حسن و قبح هم ندارند. این امور، تابع جهاتی می باشند که بر آن ها عارض می شود.

محقّق اصفهانی پس از بیان این مقدمه می فرماید: تفویت مصلحت و القای در مفسده قبح ذاتی ندارد بلکه قبح آن، قبح اقتضایی است؛ یعنی اگرچه نزد شارع، عقل و عقلا، تفویت مصلحت پسندیده نیست ولی بعضی از عناوین در شرایط خاصی می توانند بر آن عارض شده و قبح آن را از بین ببرند. با توجه به این مطلب، تعبّد به اماره که ممکن است فی نفسه به تفویت مصلحت منجر شود، می تواند مصلحتی داشته باشد که بر مفسدۀ ترک مصلحت واقعی غلبه کند. پس اگر بر تفویت مصلحت که قبیح است عنوانی عارض شود که باعث تغییر قبح آن گردد، در این صورت، تفویت مصلحت هیچ اشکالی ندارد.

عنوانی که بر جهت قبح تفویت مصلحت غلبه دارد همان فرار از مفسدۀ تحصیل علم است که مهم تر از مفسدۀ فوت مصلحت واقع می باشد. با دقت در تعبّد به امارات معلوم می شود چنین مصلحتی در این جا وجود دارد؛ چون اگر شارع ما را به امارات و ظنون متعبّد نکند آن گاه راهی برای شناخت اوامر و نواهی الهی وجود نداشته و اساساً امتثال ممکن نخواهد بود. نتیجه این که به نظر محقّق اصفهانی هیچ محذوری در تعبّد به ظنون و امارات بر مبنای طریقیت وجود ندارد.

ص:260

ب) بر مبنای سببیت

به نظر محقّق اصفهانی هیچ محذوری در تعبّد به ظنون و امارات بر مبنای سببیت وجود ندارد؛ چون طبق این مسلک که اماره سبب حدوث مصلحتی در مؤدای خود می شود، هیچ مصلحتی از مکلّف فوت نمی گردد.

پیش از این اشاره کردیم که هم سببیت معتزلی و هم سببیت اشعری باطل است؛ چون به تصویب منجر می شوند، ولی ایشان معتقد است می توان به گونه ای به این مصلحت ملتزم شد که به تصویب منجر نشود. اجمال این بخش از پاسخ محقّق اصفهانی آن است که بنا بر سببیت، تزاحمی بین دو مصلحت (مصلحت حکم واقعی و حکم ظاهری) وجود ندارد؛ چون بین مقتضای آن دو هیچ تزاحمی نیست. ایشان بنا بر مبنای سببیت، شقوق مختلفی را بیان می کند و این شقوق را مستقلاً مورد بررسی قرار داده و می گوید:

در این فرض نیز محذوری وجود ندارد.(1)

بررسی وجه سوم
اشکال اول

محقّق اصفهانی فرمود: طبق مبنای طریقیت، در تعبّد به اماره جهت حُسنی وجود دارد که بر جهت قبح تفویت مصلحت غلبه می کند. بعضی از بزرگان در مقام اشکال بر محقّق اصفهانی گفته اند: در این کلام دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مصلحتی که در تعبّد به اماره وجود دارد و به واسطۀ آن، قبح تفویت مصلحت از بین می رود، در نفس عمل به اماره و پیروی از آن باشد.

این احتمال همان مصلحت سلوکیه است که بطلان آن پیش از این ثابت شد.

احتمال دوم: تحصیل علم و یقین مستلزم مفسده ای است که مصلحت ترک آن بر مصلحت واقع غلبه دارد؛ یعنی در تحصیل علم به واقع مفسده ای وجود دارد و به حدی

ص:261


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 129-134، حاشیه شماره 57.

قبیح است که ما ناچاریم از آن صرف نظر کرده و به امارات و طرق ظنی روی آوریم.

مشکل این احتمال آن است که اگر واقعاً علم به حکم واقعی دارای چنین مفسده ای باشد در این صورت، امتثال آن نیز مستلزم مفسده ای است که دفع آن مهم تر از جلب مصلحت موجود در متعلّق آن حکم است. این امر موجب از بین رفتن حکم و در نتیجه، مستلزم عدم جعل حکم است؛ به عبارت دیگر، مستشکل می خواهد از مفسده ای که بر تحصیل علم به احکام مترتّب است نتیجه بگیرد که اساساً چنین احکامی نباید جعل می شدند؛ چون وقتی تحصیل علم به احکام مفسده دارد، معلوم می شود امتثال آن احکام نیز مفسده دارد؛ زیرا طریق این امتثال، علم است و این امتثال، مفسده ای مهم تر از فوت مصلحت متعلّق دارد. نتیجه این می شود که نباید چنین احکامی جعل می شدند؛ چون جعل حکمی که امتثال آن مستلزم چنین مفسدۀ بزرگی باشد، قبیح است.(1)

پاسخ اشکال اول

از میان دو احتمال یادشده، احتمال دوم محل تأمل است؛ زیرا اگر چه تحصیل علم به احکام می تواند دارای مفاسد عظیمی باشد، ولی لازمه اش این نیست که نباید حکمی به نام حکم واقعی جعل شود. پس احتمال دوم در کلام محقّق اصفهانی صحیح نبوده و بین مفسده ای که بر تحصیل علم به احکام مترتّب می شود و قبح جعل چنین احکامی هیچ ملازمه ای وجود ندارد؛ زیرا حکم واقعی بر اساس مصالحی جعل شده و اگر تحصیل علم به احکام مفسده داشته باشد، نمی توان نتیجه گرفت که جعل حکم واقعی قبیح است. پس طبق احتمال دوم، اشکال مورد نظر به محقّق اصفهانی وارد نیست.

احتمال اول نیز دربارۀ کلام ایشان بعید می باشد؛ چون خود محقّق اصفهانی به مصلحت سلوکیه اشکال کرده و آن را نپذیرفته است.

ص:262


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4، ص 173-174.
اشکال دوم

به نظر می رسد اشکال مهم راه حل محقّق اصفهانی این است که ناقص بوده و به تتمیم و تکمیل احتیاج دارد. این که ایشان می فرماید: «از تعبّد به امارات و ظنون، محذوری لازم نمی آید؛ چون مصلحتی در آن وجود دارد که قبح تفویت مصلحت را از بین می برد»، اجمالاً قابل قبول است ولی مشکل این است که ایشان جهت حُسنی که بر امارات عارض می شود را بیان نکرده است. البته ما از این نظر محقّق اصفهانی در بیان راه حل مختار استفاده خواهیم کرد، هم چنان که از بیان محقّق نائینی استفاده می کنیم؛ زیرا راه حل مختار، متشکل از نکاتی است که در کلام محقّق نائینی و کلام محقّق اصفهانی وجود دارد. البته چارچوب آن را امام رحمه الله ارائه نموده که با اضافات و توضیحات، آن را بیان خواهیم کرد.

ص:263

ص:264

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل برگزیده)

اشاره

این راه حل برگرفته از نکاتی است که از کلمات بزرگان استخراج شده و اساس آن به امام رحمه الله مربوط می باشد. بر اساس این راه حل، به طور کلّی اگر شارع ما را به ظنون و امارات متعبّد نکند و طرق ظنی را چه در حال انسداد باب علم و چه در حال انفتاح حجت قرار ندهد و همۀ مکلّفین را به تحصیل علم و یقین نسبت به احکام واقعی وادار کند، مفسدۀ عظیمی به دنبال خواهد داشت که نمی توان به آن ملتزم شد. به این منظور لازم است این مطلب هم در فرض انفتاح و هم در فرض انسداد تبیین شود. این راه حل، نظیر راه حلی است که در گذشته برای رفع محذورات سه گانه بیان کردیم.

الف) در حال انفتاح
اشاره

اگر کسی بخواهد در زمان انفتاح (یعنی عصر ائمه علیهم السلام که امکان دسترسی به امام معصوم علیه السلام وجود دارد) به احکام واقعی عالم شود، می تواند از امام علیه السلام سؤال کند. حال اگر شارع در زمان انفتاح، مکلّفین را به امارات ظنی متعبّد نکند و امارات و طرق را برایشان حجت قرار ندهد، باید آن ها را به یکی از راه های سه گانه ای که بیان می شود، ملزم نماید؛ به عبارت دیگر، با توجه به این که انسان ها مانند بهایم نبوده و تکالیفی برای

ص:265

آن ها جعل شده که باید بدان عمل نمایند، چند راه بیشتر پیش روی شارع وجود ندارد که عبارتند از:

راه اول

شارع، مکلّفین را به تحصیل علم نسبت به احکام واقعی ملزم کند؛ یعنی بگوید: همه باید از طریق سؤال از شخص امام معصوم علیه السلام و شنیدن از او نسبت به احکام علم پیدا کنند و هیچ کس حق ندارد به امارات و ظنون اعتماد نماید.

این راه، مشکلات عدیده و غیر قابل تحملی در پی دارد؛ چون در زمان انفتاح اگر همۀ مردم می خواستند مسائل خود را از شخص امام علیه السلام بشنوند، ازدحام زیادی در بیوت ائمه علیهم السلام به وجود می آمد و صرف نظر از ازدحام جمعیت، اساساً امکان پاسخ گویی به تک تک مردم وجود نداشت. علاوه بر این، با توجه به تضییقاتی که از ناحیۀ حکومت های وقت نسبت به ائمه علیهم السلام اعمال می شد چنین اجتماع، ازدحام و مراجعاتی ممکن نبود؛ زیرا هدف حکومت ها این بود که ارتباط و اتصال مردم با امام معصوم علیه السلام قطع شود. حال با توجه به این نکات آیا امکان دارد که شارع بگوید: همۀ مردم باید به محضر امام علیه السلام مشرف شوند و مسائل خود را از ایشان پرسیده و شخصاً پاسخ را از امام علیه السلام بشنوند و سپس بدان عمل نمایند؟! روشن است نتیجۀ تکلیف به لزوم تحصیل علم نسبت به احکام، انسداد باب سؤال و انسداد بیان احکام و به طور کلّی اضمحلال اساس شریعت است؛ زیرا حاکمان از همان ابتدا مانع رفت و آمد مردم شده و امکان مراجعۀ مردم به امام علیه السلام از بین می رفت و این موجب می شد که خیل کثیری از مردم به هیچ طریقی به احکام دست پیدا نکرده و به آن عمل ننمایند که در نهایت به انهدام شریعت منجر می گشت. پس این راه به هیچ وجه قابل قبول نمی باشد.

راه دوم

راه دوم، احتیاط است؛ یعنی شارع به احتیاط امر کند. از نگاه عقل نیز راه جلوگیری از تفویت مصلحت، اتیان به همۀ محتملات بوده و باید احتیاط کرد.

ص:266

این راه حل نیز صحیح نمی باشد؛ چون اگر شارع به احتیاط امر می کرد موجب اختلال نظام و عسر و حرج شدید و در نهایت، موجب انزجار مردم از دین می شد، در حالی که بنای شارع بر این است که مردم در سهولت بوده و جذب دین شوند و امر به احتیاط با بنای شارع ناسازگار است. پس این راه نمی تواند مورد پذیرش شارع باشد.

راه سوم

راه سوم، تعبّد به امارات و ظنون (مانند خبر واحد و ظواهر) است. از نگاه شارع تنها راهی که اساس شریعت را حفظ کرده و جلوی اضمحلال آن را می گیرد، این است که مردم در اخذ احکام بر طبق همان روش متعارف و سیرۀ معمول خویش عمل کرده و به همان طرق متعبّد شوند؛ یعنی شارع همان طرق را امضا کرده و حجت قرار دهد.

شاهد این مطلب آن است که خود ائمه علیهم السلام مردم را به روات ارجاع می دادند؛ مثلاً در موردی امام علیه السلام با اشاره به زراره می فرماید: « علیک بهذا الجالس»(1) در حالی که اگر اخذ خبر ثقه محذور داشت و جایز نبود ائمه علیهم السلام مردم را به ثقات ارجاع نمی دادند.

اساساً غیر از اتکای به امارات و ظنون راه دیگری وجود ندارد؛ چون مصلحت عمل به ظنون و امارات که حفظ شریعت و بقای دین را به دنبال دارد نسبت به تفویت مصلحت از ناحیۀ بعضی از مسلمانان به مراتب مهم تر است. بنابراین، در زمان انفتاح نه تنها از تعبّد به امارات و ظنون محذوری لازم نمی آید بلکه مصلحت مهم تری در تعبّد به امارات و ظنون وجود دارد که چاره ای جز تعبّد به آن نیست.

ب) در حال انسداد
اشاره

اگر در زمان انسداد که امکان دسترسی به ائمه علیهم السلام وجود ندارد و باب علم نسبت به احکام مسدود است شارع مردم را به امارات و ظنون متعبّد نکند و آن ها را حجت قرار ندهد، در مقابل شارع دو راه بیشتر وجود ندارد که عبارتند از:

ص:267


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 27، ص 143، ح 19؛ رجال الکشّی، ص 136، ح 216.
راه اول

راه اول این است که به احتیاط امر کند. این راه همان محذوری را در پی دارد که در فرض انفتاح بیان شد و آن این که موجب اختلال نظام زندگی و عسر و حرج و در نتیجه مستلزم انزجار مردم از دین می شود. حتی عقل هم معلوم نیست در چنین شرایطی به احتیاط حکم کند؛ چون با آن که از نگاه عقل، دسترسی به واقع از راه احتیاط ممکن است ولی اگر ملاحظه کند که راه رسیدن به واقع از رهگذر عسر و حرج و اختلال نظام و انزجار مردم از دین است، به احتیاط حکم نمی کند. پس این راه ممکن نیست.

راه دوم

راه دوم، تعبّد به ظنون و امارات است؛ به عبارت دیگر، پس از آن که معلوم شد احتیاط ممکن نیست در این وضعیت، چاره ای جز تعبّد به ظنون و امارات وجود ندارد؛ چون در پیروی از امارات و طرق ظنی، مصلحت بقای شریعت و گرایش مردم به شریعت وجود دارد که این در مقایسه با تفویت مصلحت از ناحیۀ بعضی از مردم مهم تر می باشد.

بنابراین، با آن که تعبّد به امارات و ظنون مستلزم تفویت مصلحت است ولی در قیاس با مصلحتی که در تعبّد به امارات و ظنون وجود دارد، ناچیز قلمداد می گردد و از همین رو گفته شد: راه حل محقّق اصفهانی رأساً مخدوش نبوده بلکه کامل نمی باشد.

چنان که ملاحظه شد راه حل برگزیده برگرفته از مطالبی است که هم در کلام محقّق نائینی، هم در کلام محقّق اصفهانی و هم در کلام امام رحمه الله وجود دارد؛ اگر چه کلام امام رحمه الله در این جهت، کامل تر از کلام سایرین است و اساس راه حل برگزیده، برگرفته از نظر ایشان می باشد.

ص:268

فصل چهارم: وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری

اشاره

(با توجه به محذور نقض غرض)

ص:269

ص:270

مقدمه

به جز محذورات چهارگانه ای که تاکنون برای جعل حکم واقعی و ظاهری بیان نمودیم، محذور پنجمی نیز مطرح شده است که عمدتاً از کلام محقّق عراقی صراحتاً و تا حدودی از کلمات محقّق اصفهانی قابل استفاده می باشد و آن محذور نقض غرض است. البته ممکن است محذور نقض غرض به یکی از محذوراتی که قبلاً بیان شد قابل ارجاع باشد ولی این چندان مهم نیست. آن چه مهم به نظر می رسد تبیین این محذور و راه حل های آن است.

توضیح مطلب این است که قطعاً خداوند متعال از جعل احکام واقعی غرضی داشته است؛ مانند تحقّق بعث، زجر، انبعاث و انزجار مکلّفین. حال اگر حکم دیگری به عنوان حکم ظاهری بر خلاف حکم واقعی جعل کند مانع تحقّق انبعاث و انزجار و در نتیجه، نقض غرض از حکم واقعی خواهد شد؛ مثلاً اگر فرض کنیم خداوند متعال نماز جمعه را در عصر غیبت حرام کرده باشد غرض او از جعل حرمت، ایجاد انزجار در مکلّفین و ترک نماز جمعه در عصر غیبت بوده است. حال اگر در کنار این حکم واقعی، ما را به عمل و پیروی از امارات و ظنون متعبّد نماید و روایتی به دست آید که نماز جمعه در

ص:271

عصر غیبت واجب است، معنایش آن است که وجوب نماز جمعه به عنوان یک حکم ظاهری مانع غرض خداوند از جعل حکم واقعی است؛ زیرا غرض خداوند از جعل حرمت واقعی این بود که نسبت به نماز جمعه در مکلّفین انزجار ایجاد شود، اما با جعل وجوب ظاهری نه تنها انزجاری ایجاد نمی شود، بلکه به استناد حکم ظاهریِ مستفاد از اماره، مکلّفین به فعل نماز جمعه تحریک می شوند. پس جعل حکم ظاهری، مستلزم نقض غرض از حکم واقعی است و این امری است که از حکیم صادر نمی شود. بنابراین، حکم ظاهری با حکم واقعی قابل جمع نمی باشد.

همان گونه که ملاحظه شد این محذور با محذورات پیشین تفاوت دارد و به همین جهت گفتیم: این محذور، محذوری مستقل است که از جعل حکم ظاهری پدید می آید.

برای حل این محذور راه هایی بیان شده که به مهم ترین آن ها اشاره می کنیم.

ص:272

گفتار اول: وجه اول (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن

وجه اول

ایشان می فرماید: حکم ظاهری از دو حال خارج نیست: یا متکفّل تنجیز واقع است و یا متکفّل تعذیر و مؤمّنیت از واقع.

اگر حکم ظاهری متکفّل تنجیز واقع باشد (مثلاً حکم واقعی، حرمت نماز جمعه باشد و خبری هم بر حرمت نماز جمعه قائم گردد) در این صورت، حکم ظاهری، منجّز واقع می شود؛ چون به واقع اصابت کرده و مؤکّد داعویت حکم واقعی شده است. در چنین حالتی بین این دو حکم منافاتی که مستلزم نقض غرض باشد وجود ندارد؛ چون حکم واقعی داعویت دارد و حکم ظاهری نیز تأکیدکنندۀ داعویت حکم واقعی است.

اگر حکم ظاهری متکفّل تعذیر و مؤمّنیت از واقع باشد (یعنی مثلاً حکم واقعی، حرمت نماز جمعه باشد اما خبر ثقه بر وجوب آن قائم شود) در این صورت، اماره، معذِّر است؛ یعنی اگر در روز قیامت سؤال شود که به چه دلیل نماز جمعه را به جا

ص:273

آوردید در حالی که حرام بود، در پاسخ می توان آن را به اماره مستند کرد که مؤمِّن و معذِّر است. به نظر محقّق اصفهانی، در این حالت نیز منافاتی بین حکم واقعی و حکم ظاهری وجود نداشته و نقض غرض لازم نمی آید؛ چون غرض از جعل حکم واقعی این نیست که حقیقتاً و به صورت فعلی در مکلّفین داعویت یا زاجریت ایجاد شود بلکه غرض از آن، امکان داعویت است؛ یعنی چیزی ایجاد شود که امکان داعویت در آن وجود داشته باشد هر چند این داعویت یا زاجریت به واسطۀ موانعی فعلیت پیدا نکند.

نتیجه این که اگر غرض از حکم واقعی امکان داعویت یا زاجریت باشد، با جعل حکم ظاهری به عنوان مؤمّن و معذّر منافاتی نداشته و مستلزم نقض غرض نیست؛ چون غرض خداوند متعال از جعل حکم واقعی این بود که اگر به مکلّفین رسید و مانعی در مقابل آن نبود، در همۀ مکلّفین انگیزه ایجاد شده و مأمورٌبه را انجام دهند. از سوی دیگر، حکم ظاهری جعل می شود تا اگر مکلّفین به واقع دست نیافتند، حجتی داشته باشند تا برای آن ها مؤمِّن و معذِّر از واقع باشد و بتوانند در روز قیامت به آن احتجاج کنند. پس هیچ منافاتی بین حکم واقعی و حکم ظاهری وجود ندارد.(1)

بررسی وجه اول
اشکال اول

پیش از این، در بحث از سایر محذورات اشاره کردیم که به نظر محقّق اصفهانی از جعل حکم ظاهری محذوری لازم نمی آید؛ چون حکم واقعی داعویت دارد ولی حکم ظاهری داعویت ندارد. اشکال ما به ایشان این بود که حکم ظاهری زمانی متوجه مکلّف می شود که حکم واقعی به مکلّف واصل نشود. از طرف دیگر، تا زمانی که حکم واقعی مجهول بوده و به مکلّف واصل نشده باشد امکان داعویت ندارد؛ چون امکان داعویتِ

ص:274


1- (1) . نهایة الدرایة، ج 2، ص 130.

حکم واقعی متفرع بر وصول آن به مکلّف است. همان اشکال در این جا نیز به ایشان وارد می شود. پس امکان داعویت نمی تواند محذور نقض غرض را حل کند.

اشکال دوم

بعضی از بزرگان به محقّق اصفهانی اشکال کرده اند که اگر بر فرض، امکان داعویت را بپذیریم اما این راه حل فقط می تواند در بعضی از موارد، تنافی میان حکم واقعی و حکم ظاهری را رفع کند؛ به عبارت دیگر، راه حل محقّق اصفهانی مشکل را به نحو موجبۀ جزئیه حل می کند نه به نحو موجبۀ کلیه. از جمله مواردی که در آن امکان داعویت مشکل را حل می کند و منافاتی میان حکم واقعی و حکم ظاهری وجود نخواهد داشت آن است که حکم ظاهری در جایی که احتمال الزام داده می شود، ترخیص باشد؛ مثلاً احتمال می دهیم به حسب واقع، دعا هنگام رؤیت هلال واجب باشد ولی روایتی قائم شود که دعا هنگام رؤیت هلال واجب نیست؛ یعنی حکم ظاهری ترخیص باشد. حال اگر کسی به حکم عقل احتیاط کند، مشکلی پیش نیامده و بین امکان داعویت حکم واقعی با حکم ظاهری منافاتی وجود ندارد. اما در بعضی موارد، حکم ظاهری با حکم واقعی منافات دارد؛ مانند این که هم حکم ظاهری و هم حکم واقعی الزامی باشند؛ مثلاً حکم ظاهری، وجوب (یعنی الزام به فعل) و حکم واقعی، حرمت (یعنی الزام به ترک) باشد. در این صورت نمی توان گفت: حکم واقعی امکان داعویت دارد؛ چرا که در این مورد، بین حکم واقعی و حکم ظاهری تنافی است؛ چون حکم ظاهری که مستلزم تنجیز واقع است، نمی تواند مؤکّد داعویت حکم واقعی که حرمت است باشد، در حالی که محقّق اصفهانی می گفت: در صورت تنجیز واقع، حکم ظاهری مؤکّد داعویت حکم واقعی است.(1)

ص:275


1- (1) . منتقی الأصول، ج 4، ص 176.
پاسخ اشکال دوم

به نظر ما این اشکال وارد نمی باشد؛ چون این فرض که حکم ظاهری مستلزم تنجیز واقع باشد به جایی مربوط می شود که حکم ظاهری با حکم واقعی، هم در جنسِ الزام و هم در نوع آن یکی باشند، در حالی که اشکال ایشان به صورتی مربوط می شود که حکم ظاهری با حکم واقعی فقط در جنس الزامی بودن مطابقت داشته باشد؛ مثلاً اگر حکم واقعی، حرمت و حکم ظاهری نیز حرمت باشد در این صورت، حکم ظاهری مؤکّد زاجریت از واقع خواهد بود، ولی در مفروض ایشان حکم واقعی، وجوب و حکم ظاهری، حرمت است که دو نوع متفاوت اند، اگرچه در اصل الزامی بودن یکسان می باشند. بنابراین، به نظر می رسد این اشکال به محقّق اصفهانی وارد نبوده و همان اشکال اول صحیح است.

ص:276

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق عراقی) و بررسی آن

وجه دوم

محقّق عراقی برای حل محذورات مربوط به تعبّد به ظنون و امارات، بیان مبسوطی داشته(1) و این محذورات را سه محذور می داند: 1. محذور اجتماع مثلین یا ضدین؛ 2. محذور تفویت مصلحت؛ 3. محذور نقض غرض. پیش از این، دو محذور از این محذورات را مورد بررسی قرار دادیم. راه حل ایشان در حقیقت ناظر به هر سه محذور است. در این مقام، بخشی از کلام ایشان را که به محذور نقض غرض مربوط می شود، بیان می کنیم.

مجموع مطالب ایشان در سه بخش ارائه شده است. در بخش اول، ضمن بیان صور مختلف این مسئله می فرماید: در بعضی از شقوق اصلاً محذوری وجود ندارد، ولی در برخی، محذور وجود دارد که راه حل آن را بیان می کند. در بخش دوم، اشکالی به راه حل محقّق نائینی در مورد محذور تفویت مصلحت ایراد کرده و در بخش سوم، با ذکر

ص:277


1- (1) . نهایة الأفکار، ج 3، ص 60-70.

مقدمات چهارگانه، راه حل خود را ارائه می دهد. برای جلوگیری از طولانی شدن کلام خلاصه ای از مطالب ایشان را بیان می کنیم.

بخش اول: کلام محقّق عراقی: فروض مسئله

بخش اول کلام محقّق عراقی(1) به صور مختلفی مربوط می شود که در برخی از آن ها محذوری وجود ندارد و در بعضی دیگر وجود دارد. ایشان می فرماید: علاوه بر محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده، محذور اجتماع مثلین (در صورتی که اماره به واقع اصابت کند) یا اجتماع ضدین (در صورتی که به واقع اصابت نکند) زمانی پیش می آید که ما احکام را بین عالم و جاهل مشترک بدانیم. از طرفی، اگر به عدم اشتراک احکام بین عالم و جاهل قائل باشیم و بگوییم: حکم فعلی در حق جاهل، همان مؤدای اماره است، تصویب باطل لازم می آید. محذور نقض غرض، زمانی لازم می آید که ارادۀ جدی شارع به انجام عمل یا ترک آن تعلّق گرفته باشد آن گاه به تعبّد به اماره امر شود که گاهی خلاف واقع است و نقض غرض حتی نزد کسانی که حسن و قبح عقلی را منکرند، محال می باشد.

محقّق عراقی این سه محذور را از شئون شبهۀ تحریم حلال و تحلیل حرام دانسته و می فرماید: این محذورات بر یک منوال نبوده و پاسخ آن ها بر مبنای طریقیت و سببیت و هم چنین در حال انفتاح باب علم و حال انسداد، متفاوت است. بر این اساس، سعی کرده مسئله را در چهار فرض مورد رسیدگی قرار دهد. این چهار فرض عبارتند از: ظرف انسداد بنا بر طریقیت، ظرف انسداد بنا برموضوعیت، ظرف انفتاح بنا بر طریقیت و ظرف انفتاح بنا بر موضوعیت.

فرض اول (ظرف انسداد بنا بر طریقیت): محقّق عراقی معتقد است که در این فرض هیچ یک از محذورات سه گانه (محذور اجتماع مثلین یا ضدین، محذور تفویت

ص:278


1- (1) . همان، ص 59-60.

مصلحت و القای در مفسده و محذور نقض غرض) پیش نخواهد آمد؛ چون مقتضای تعبّد به امارات بنا بر طریقیت، صرف تنجیز واقع و تعذیر است؛ یعنی اگر اماره مطابق با واقع باشد واقع را در حق مکلّف منجّز می کند و اگر به واقع اصابت نکند برای مکلّف معذّر است؛ مثلاً اگر اماره ای بر حرمت نماز جمعه قائم شود و در واقع نیز حرام باشد در این صورت، اماره صرفاً طریق به واقع بوده و واقع را قطعی و منجّز می کند نه این که بر طبق آن حکمی جعل شود تا محذور اجتماع مثلین پیش آید. و اگر اماره مطابق با واقع نباشد اجتماع ضدین پیش نمی آید؛ چون در این صورت، اماره صرفاً معذّر است و جلوی عقاب را می گیرد. با این که در این حالت، چیزی نصیب مکلّف نمی شود ولی همین که برای مکلّف، عذر ایجاد می کند کافی است. پس در فرض انسداد بنا بر مبنای طریقیت، محذور اجتماع مثلین یا ضدین لازم نمی آید؛ چون طبق این فرض هیچ حکمی از ناحیۀ مولا انشا نشده تا اجتماع مثلین یا ضدین لازم آید.

محقّق عراقی می فرماید: در فرض انسداد بنا بر مبنای طریقیت، شبهۀ تفویت مصلحت و نقض غرض نیز پیش نخواهد آمد؛ چون فوت غرض و از دست رفتن مصلحت در این فرض، امری قهری و اجتناب ناپذیر است که لازمۀ حکم عقل به برائت بوده و به تعبّد به اماره مستند نمی باشد. مثلاً فرض کنید خداوند متعال در لوح محفوظ، چیزی را واجب نموده امّا مکلّف به آن دسترسی ندارد و دلیلی برای آن نیافته است. در چنین حالتی، مکلّف شک می کند که آیا آن چیز واجب است یا نه؟ در این جا، عقل به برائت حکم می کند. حال اگر آن چیز در واقع واجب باشد، حکم عقل به برائت باعث فوت غرض می شود. پس غرضی که شارع از جعل وجوب داشته به دست خودش فوت نشده تا محذور نقض غرض لازم آید بلکه این نقض غرض، قهری و مستند به راهی است که عقل پیش روی مکلّف قرار داده و به تعبّد به ظنون و امارات ربطی ندارد، در حالی که بحث ما در این بود که آیا از رهگذر تعبّد به امارات و ظنون، نقض غرض لازم می آید؟

ص:279

اگر عقل سبب عدم اتیان مکلّف به تکلیف شود در این صورت، غرضی که از حکم واقعی فوت می شود مستند به شارع نیست تا گفته شود: جعل حکم ظاهری مستلزم نقض غرض از حکم واقعی است و صدور چنین امری از حکیم محال می باشد. نتیجه این که در فرض انسداد بنابر طریقیت هیچ یک از محذورات سه گانه پیش نمی آید.

فرض دوم (ظرف انسداد بنا بر موضوعیت): در این فرض فقط اجتماع مثلین یا ضدین پیش آمده و محذور نقض غرض و لزوم تفویت مصلحت لازم نمی آید؛ چون از یک طرف، حکمی در واقع وجود دارد و از طرف دیگر، یک حکم، مؤدای اماره است که اگر هر دو حکم مثل هم باشند، اجتماع مثلین و اگر مثل هم نباشند (مثلاً یکی وجوب و دیگری حرمت باشد) اجتماع ضدین پیش خواهد آمد. اما این امر مستلزم محذور نقض غرض و لزوم تفویت مصلحت نیست؛ چون با حکم عقل به برائت، فوت مصلحت و نقض غرض امری قهری بوده و به تعبّد به اماره مستند نمی باشد. چه بسا تعبّد به اماره، موجب حفظ غرض و مصلحت واقعی در موارد اصابت به واقع باشد.

فرض سوم (ظرف انفتاح بنا بر طریقیت): در این فرض فقط محذور تفویت مصلحت و نقض غرض پیش آمده و محذور اجتماع مثلین یا ضدین لازم نمی آید.

فرض چهارم (ظرف انفتاح بنا بر موضوعیت): در این فرض، هر سه محذور وجود دارد؛ یعنی هم محذور اجتماع مثلین یا ضدین، هم محذور تفویت مصلحت و هم محذور نقض غرض.

آن چه از مجموع کلمات محقّق عراقی در بخش اول به دست می آید آن است که ایشان چهار فرض را تصویر کرده است که فقط در دو فرض (سوم و چهارم) نقض غرض لازم می آید که به حال انفتاح مربوط می شود. به نظر ایشان در فرض انسداد، محذور نقض غرض و محذور تفویت مصلحت وجود ندارد. پیش از این اشاره کرده بودیم که محقّق عراقی نیز فی الجمله از کسانی است که محذور را مختص حال انفتاح می داند.

ص:280

بخش دوم: کلام محقّق عراقی: اشکال به محقّق نائینی

بخش دوم کلام ایشان اشکالی است که به محقّق نائینی ایراد کرده است. محقّق نائینی برای رفع محذور تفویت مصلحت و نقض غرض فرمود: منظور از انفتاح باب علم، امکان وصول به واقع است؛ یعنی این امکان وجود داشته باشد که از امام علیه السلام سؤال شود نه آن که فعلیة الوصول مراد باشد. چه بسا امارات ظنی در نظر شارع همانند اسبابی باشند که موجب علم می شوند و همان گونه که این اسباب گاهی به واقع اصابت کرده و گاهی اصابت نمی کنند، امارات ظنی نیز گاهی به واقع اصابت کرده و گاهی به خطا می روند.

بنابراین از تعبّد به امارات ظنی محذوری پیش نمی آید؛ چون از ناحیۀ شارع در تعبّد به اماره تفویت مصلحت نشده و نقض غرض صورت نگرفته است.

محقّق عراقی به کلام محقّق نائینی اشکال کرده و می فرماید: تفاوت میان علم و تعبّد به اماره در این است که فوت مصلحت یا نقض غرض در موارد جهل مرکب، امری قهریّ الحصول می باشد؛ زیرا جهل مرکب باعث فوت مصلحت شده است؛ چون قاطع در حین قطع، به خطای قطع و یقین خود توجه نداشته و بنابراین اگر مصلحت واقعی از او فوت شود هیچ کس حتی خود قاطع مقصر نمی باشد و این امری اجتناب ناپذیر است، در حالی که در تعبّد به اماره وضعیت از این قرار است که همان زمان که به اماره عمل می کند، احتمال می دهد اماره مطابق با واقع نباشد ولی با وجود احتمال خطا، شارع او را به اماره متعبّد کرده است. بر این اساس، در تعبّد به اماره، تفویت مصلحت، مستند به شارع و اختیاری است؛ چون با این که می دانست گاهی اوقات امارات خطا می کنند ولی مکلّف را به آن ها متعبّد نمود. پس نمی توان تفویت مصلحتِ ناشی از جهل مرکب را که قهری است با تفویت مصلحتِ ناشی از تعبّد به اماره که اختیاری است، مقایسه کرد.(1)

ص:281


1- (1) . نهایة الأفکار، ج 3، ص 60.
بخش سوم: راه حل محقّق عراقی برای محذور نقض غرض

ایشان نخست چهار مقدمه را بیان می کند که ما فقط مقدمۀ سوم و چهارم را متعرض شده و سپس با استفاده از این دو مقدمه، راه حل ایشان را برای رفع محذور نقض غرض بیان خواهیم کرد.

مقدمۀ اول: ایشان در مقدمۀ سوم می فرماید: اگر ارادۀ تشریعی مولا به چیزی تعلّق بگیرد، تحقّق این اراده در خارج به مقدماتی نیاز دارد؛ مثلاً اگر ارادۀ تشریعی خداوند به نماز جمعه تعلّق گرفته و می خواهد نماز جمعه به عنوان فعلی که دارای مصلحت است در خارج تحقّق پیدا کند، اولین کاری که مولا به عنوان مقدمۀ اختیاریِ تحقّق مرادش باید انجام دهد، این است که مراد خود را به صورت خطاب به مردم اعلام نماید؛ چون ارادۀ خداوند تا زمانی که ابراز نشود کمکی به تحقّق مراد او نمی کند؛ مثلاً بگوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ».1 هم چنین اگر بخواهد این اراده را ابراز کند، طبیعتاً اراده ای که به خود متعلّق (یعنی نماز جمعه) تعلّق گرفته به تنهایی کافی نیست بلکه باید ارادۀ دیگری نیز محقّق شود و آن ارادۀ ابراز اراده است.

پس ابتدا ارادۀ تشریعی مولا به تحقّق نماز جمعه تعلّق می گیرد و سپس ارادۀ دیگری غیر از ارادۀ تحقّق نماز که در طول آن قرار گرفته و ما از آن به ارادۀ ابراز اراده تعبیر می کنیم باید تحقّق پیدا کند؛ چون تحقّق مراد شارع به مقدماتی از جمله ابراز اراده احتیاج دارد که در طول ارادۀ تشریعی او می باشد. پس ابتدا باید ارادۀ تشریعی و سپس در طول آن ارادۀ دیگری محقّق شود.

باید توجه داشت که برای تحقّق بعضی از مقدماتِ مراد شارع، به ارادۀ مستقلی غیر از ابراز اراده نیاز نداریم؛ مثلاً کسی که می خواهد روز جمعه، نماز جمعه بخواند باید مسیر منزل تا محل نماز جمعه را طی کند، ولی لازم نیست شارع اراده ای نسبت به رفتن

ص:282

مکلّف به محل نماز جمعه داشته باشد و آن را ابراز نماید؛ مثلاً یک بار بگوید: نماز جمعه واجب است و بار دیگر بفرماید: واجب است از منزل تا محل نماز جمعه بروید؛ چون همان اراده ای که به ذی المقدمة تعلّق گرفته کفایت می کند.

به عبارت دیگر، مقدمات ارادۀ تشریعی بر دو قسم اند: یک قسم از مقدمات، با قطع نظر از تعلّق اراده مقدّمیت دارند؛ مانند طی نمودن راه برای انجام نماز جمعه. قسم دیگر از مقدمات در طول تعلّق اراده و در طول خطاب به آن شیء قرار می گیرند که بعضی از مقدمات این قسم به مولا و برخی دیگر به مکلّف مربوط می شود. در قسم اول، نفس تعلّق اراده به شیء، برای این که اراده به مقدمۀ آن هم تعلّق بگیرد کافی است و اراده و خطاب مستقل لازم ندارد. اما در قسم دوم که در طول تعلّق اراده است، ارادۀ اول کافی نمی باشد؛ یعنی مثلاً ارادۀ نماز جمعه به تنهایی نمی تواند منشأ ابراز اراده شود بلکه ارادۀ دیگری باید باشد که آن اراده، منشأ خطاب و ابراز اراده گردد و بنابراین، ارادۀ مستقلی لازم دارد.

خلاصۀ کلام محقّق عراقی در مقدمۀ سوم این است که ما دو گونه اراده داریم: گاهی ارادۀ تشریعی به تحقّق چیزی در خارج به مقدمات اختیاری از ناحیۀ آمر احتیاج دارد؛ مثل خطاب که موجب تحقّق علم نسبت به ارادۀ آمر شده و محرّک عبد می شود و در نتیجه زمینۀ تحقّق مراد او را فراهم می کند. اگر مأمور نسبت به خطاب اول جاهل باشد باید خطاب دیگری در طول این خطاب از ناحیۀ آمر صادر شود. به هر حال، این اراده به تنهایی کافی نبوده بلکه یک ارادۀ ثانوی نیز لازم است که بعد از تحقّق ارادۀ اول نسبت به مقدماتی مثل ابراز اراده محقّق می شود، اما بعضی مقدمات این گونه نیستند.

مقدمۀ دوم: محقّق عراقی در مقدمۀ چهارم خود می فرماید: مراتب اهتمام شارع و مولا به حفظ مراد نسبت به مقدمات متأخّرِ مربوط به آمر، به حسب اهمیت اختلاف مصالح واقعی مختلف است. به نظر ایشان گاهی مصلحت یک شیء به حدی اهمیت

ص:283

دارد که اقتضا می کند مولا آن را در همۀ مراتب متأخّر حفظ کند و گاهی به این درجه از اهمیت نبوده و فقط حفظ آن از قِبل خطاب اول اهمیت دارد. اگر این مصلحت، اهمیت بسیاری داشته باشد، شارع می خواهد این اراده را به هر صورتی ابراز و بر این اساس، ابراز اراده را اراده می کند؛ مثل بقای شریعت یا حفظ دماء مسلمین که برای شارع بسیار مهم بوده و به هر قیمتی می خواهد این اراده را ابراز و به اطلاع مردم برساند. برای این منظور از هر طریقی استفاده می کند؛ یعنی ابتدا با خطاب و حکم واقعی اراده می کند که مردم نسبت به جان، آبرو و مال مسلمانان مراقب باشند و سپس با استفاده از حکم ظاهری، این اراده را به مردم ابلاغ می کند. پس گاهی آن قدر مراد شارع برای او اهمیت دارد که به حکم واقعی اکتفا نکرده و به خود اجازه نمی دهد که مکلّف را در جهل خود رها کند بلکه می خواهد این اراده را به هر وسیله ای حفظ نماید. اما گاهی مراد او چندان مهم نمی باشد و از این رو به خطاب واقعی اکتفا کرده و اگر هم جهل مکلّف برطرف نشود ضرورتی برای رفع آن نمی بیند؛ به عبارت دیگر، از نظر شارع اگر مکلّف از خطاب واقعی اطلاع یابد در این صورت، واقع را درک کرده است و اگر خطاب واقعی به او واصل نشود مهم نبوده و ضرورتی نمی بیند که ارادۀ اولیه خویش را به هر صورتی - اگرچه با یک خطاب ظاهری - ابراز نماید بلکه مولا سکوت کرده و به فهم مکلّفین به کمک عقل اکتفا می کند.

آن چه گفته شد به حسب مقام ثبوت بود ولی محقّق عراقی دربارۀ مقام اثبات نیز مطالبی را بیان می کند که برای پرهیز از طولانی شدن کلام از پرداختن به آن خودداری می کنیم.

نتیجه

محقّق عراقی پس از بیان دو مقدمه، در صدد دفع محذور نقض غرض برمی آید.

محذور این بود که غرض خداوند متعال از جعل حکم واقعی، انبعاث و انزجار مکلّفین

ص:284

است. حال اگر او مکلّفین را به امارات و ظنون متعبّد نموده و آن ها را برای مردم حجت قرار دهد لازمۀ چنین تعبّدی، منع از باعثیت و زاجریتی خواهد بود که غرض از جعل حکم واقعی است. پس جعل حکم ظاهری، مستلزم نقض غرض از حکم واقعی است و محقّق عراقی با ذکر دو مقدمۀ یادشده می خواهد این محذور را برطرف کند.

ایشان می فرماید: اگر ما احراز کنیم که مصلحت مورد نظر شارع آن قدر مهم است که شارع علی الاطلاق و به هر قیمتی می خواهد آن مصلحت را حفظ کند، حق این است که مشکل نقض غرض پیش خواهد آمد و ما راهی برای دفع این محذور نداریم. اما اگر احراز نشود که مصلحت مورد نظر شارع آن قدر مهم است که شارع به هر صورتی بخواهد آن را حفظ کند در این جا، محذور باقی نمی ماند، اما سخن در این است که راهی برای احراز مصلحت با این درجه از اهمیت وجود ندارد؛ زیرا تنها طریق به سوی مصالح واقعی، خود خطابات واقعی است و ما به خطابات واقعی دسترسی نداریم. آن چه را که خطابات واقعی به نحو قطعی اقتضا می کنند فعلیت غرض مولا است. هر خطابی اقتضا می کند که مراد از ناحیۀ همان خطاب حفظ شود؛ مثلاً خطاب «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ»1 اقتضا می کند که مراد شارع از ناحیۀ همین خطاب حفظ شود، هرچند که به مکلّف واصل نشود، اما افزون بر این مقدار را نمی توان از این خطاب استفاده کرد؛ چون اطلاق خطاب چنین چیزی را نمی رساند. حال اگر مولا در مراتب متأخّرِ از خطاب به نوعی عمل کند که مراد او تفویت شود، مثلاً سکوت کند یا حتی انشای بر خلاف کند، مشکلی ایجاد نمی شود؛ چون نقض غرض لازم نمی آید. ایشان حتی می فرماید: اگر مکلّف تمکّن از فحص داشته باشد ولی فحص نکند مشکلی پیش نخواهد آمد.

پس به طور کلّی، نقض غرض پیش نمی آید؛ چون اراده ای از طرف شارع نسبت به

ص:285

حکم واقعی تعلّق نگرفته است و ارادۀ اول در این موارد، آن قدر اهمیت ندارد که حفظ آن در همۀ مراتب لازم باشد. بنابراین، اگر یک حکم ظاهری بر خلاف آن وجود داشت، ناقض ارادۀ اول نمی باشد؛ چون ارادۀ اول، محرّک ابراز نیست تا این ابراز و خطاب، ناقض آن باشد. ارادۀ دوم هم نقض نشده است؛ چون مرتبۀ آن از ابتدا همین مقدار بوده که فقط خطاب واقعی ابراز شود. پس هیچ کدام از این دو اراده نقض نشده و هیچ نقض غرضی صورت نگرفته است.

در مجموع، محقّق عراقی با بیان دو مقدمه، راه حل خود را ارائه نمود. ایشان در مقدمۀ سوم فرمود: هر مریدی برای تحقّق مرادش به مقدماتی نیازمند است. برخی از مقدمات اختیاری باید از جانب مولا و برخی باید از ناحیۀ مکلّف محقّق شود. آن چه از ناحیۀ آمر و مولا به عنوان مقدمۀ اختیاری لازم است فراهم شود، این است که ارادۀ خود را در قالب خطاب بیان نموده تا مکلّف به سوی اتیان مراد تحریک شود. اگر خطاب اول کافی نبوده و برای مکلّف مجهول باشد، باید خطاب دیگری را ابراز کند تا مکلّف با وظیفۀ خود آشنا شود. پس به نظر محقّق عراقی، مرید و مولا به دو اراده احتیاج دارد:

یکی اصل اراده نسبت به چیزی که مطلوب او است و دوم، ارادۀ ابراز ارادۀ اول؛ چون ارادۀ اول برای تحریک عبد کافی نمی باشد. سپس در مقدمۀ چهارم فرمود: مصلحت یک شیء گاهی آن قدر نزد شارع مهم است که اقتضا می کند مولا آن را در همۀ مراتب حفظ کند؛ یعنی هم به واسطۀ خطاب اول که خطاب واقعی است و هم به واسطۀ خطاب دوم که خطاب ظاهری است. بنابراین در این فرض، مولا به خطاب واقعی اکتفا نکرده و خطاب دومی نیز می آورد. اما اگر مصلحت یک شیء در درجه ای از اهمیت نباشد که مولا بخواهد به هر وسیله ای آن را حفظ کند در این صورت، فقط ارادۀ ابراز اراده به خطاب واقعی تعلّق پیدا می کند؛ یعنی اگر خطاب واقعی به مکلّف واصل نشود مولا ضرورتی نمی بیند که آن ارادۀ اولیه را با یک خطاب ظاهری ابراز کند. ایشان پس از بیان

ص:286

این دو مقدمه نتیجه می گیرد که مشکل و محذور نقض غرض فقط در صورتی می تواند پیش آید که احراز شود غرض شارع به وجود مراد علی الاطلاق تعلّق گرفته است؛ یعنی معلوم شود که مصلحت آن شیء به اندازه ای نزد شارع مهم است که می خواهد آن مصلحت را در همۀ مراتب، هم به وسیلۀ خطاب واقعی و هم به وسیلۀ خطاب ظاهری حفظ کند؛ چون در این صورت اگر خطاب ظاهری بر خلاف واقع باشد مستلزم نقض غرض از حکم واقعی خواهد بود. اما مسئله این است که ما نمی توانیم چنین چیزی را احراز کنیم؛ یعنی ما از خطابات نمی توانیم احراز کنیم که مصلحت مورد نظر شارع آن قدر مهم است که به هر قیمتی می خواهد آن را حفظ کند و بنابراین، مشکل نقض غرض پیش نخواهد آمد؛ چون آن مقداری که هر خطاب آن را اقتضا می کند تحقّق پیدا کرده است؛ یعنی با خطاب واقعی، بخشی از مراد محقّق شده است ولی مصلحت آن برای او چندان مهم نبوده که به هر وسیله ای حفظ شود، بر این اساس اگر خطاب به مکلّف رسید واقع را درک می کند و اگر نرسید مشکلی پیش نخواهد آمد؛ چون آن خطاب در همان حد بوده و غرض خطاب حاصل شده است. نتیجه آن که این خطاب و حکم ظاهری اگر بر خلاف واقع هم باشد نقض غرض نخواهد شد.

بررسی وجه دوم

به نظر ما این راه حل مخدوش است. عمده اشکالی که می توان به محقّق عراقی وارد کرد نسبت به مقدمۀ سوم راه حل ایشان است که فرمود: تعلّق اراده به چیزی از ناحیۀ مولا به تنهایی برای تحریک عبد کافی نبوده بلکه این اراده باید ابراز شود و چون ارادۀ اول نمی تواند منشأ ابراز اراده باشد به ارادۀ دیگری غیر از ارادۀ اول نیاز است که منشأ ابراز اراده شود.

مشکل این است که وجود دو اراده، بر خلاف وجدان می باشد؛ یعنی اگر اراده به چیزی تعلّق گرفت همان اراده برای ابراز کافی است و ابراز اراده منشأ و ارادۀ دیگری

ص:287

لازم ندارد. این که می گوییم: همان ارادۀ اول برای ابراز کافی است به این معناست که به ارادۀ مستقل دیگری نیاز نداریم. نهایت چیزی که می توان گفت این است که از ارادۀ اول، یک ارادۀ غیری مترشّح می شود که موجب ابراز و در نتیجه تحریک مردم به سوی اتیان مأمورٌ به می گردد. زمانی که ارادۀ مولا به چیزی تعلّق می گیرد، قهراً نسبت به مقدمات آن نیز اراده وجود دارد، اما این یک ارادۀ غیری است که مترشّح از ارادۀ اول است؛ مانند اراده ای که به مقدمات از نوع اول تعلّق می گیرد؛ مثلاً اگر کسی اراده کند که شخصی بر پشت بام قرار گیرد طبیعتاً باید نردبان نصب شود تا بتواند بالای پشت بام برود، اما ارادۀ نصب نردبان ارادۀ مستقلی نبوده بلکه از ارادۀ قرار گرفتن بر پشت بام مترشّح شده است. خلاصه این که بیان محقّق عراقی خلاف وجدان است؛ چون نمی توانیم به وجود دو ارادۀ مستقل ملتزم شویم.

ص:288

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل برگزیده)

اشاره

با توجه به راه حلی که دربارۀ محذور تفویت مصلحت بیان نمودیم، می توانیم محذور نقض غرض را نیز دفع کنیم.

راه حل ما برای محذور تفویت مصلحت این بود که اگر شارع، چه در حال انسداد و چه در حال انفتاح، ما را به ظنون و امارات معتبر متعبّد نکند و بگوید: همه باید نسبت به احکام واقعی یقین پیدا کنند، مفاسد عظیمی را در پی خواهد داشت که نمی توان به آن ملتزم شد. با توجه به این مطلب، راه حل محذور نقض غرض نیز همانند محذور تفویت مصلحت، هم در فرض انفتاح و هم در فرض انسداد بیان خواهد شد.

الف) در حال انفتاح
اشاره

به طور کلّی، در زمان انفتاح باب علم؛ یعنی عصر ائمه علیهم السلام که دسترسی به امام معصوم علیه السلام ممکن می باشد، سه راه پیش روی شارع وجود دارد:

راه اول

شارع همۀ مردم را به تحصیل علم نسبت به احکام مکلّف کرده و بگوید: «أیّها الناس علیکم بالیقین بالأحکام الواقعیة»؛ یعنی مثلاً همه باید احکام را از امام معصوم علیه السلام

ص:289

بشنوند. چنین راهی مردود است؛ چون نه این امکان وجود داشت که همۀ مردم احکام را از امام علیه السلام بشنوند و نه حکّام جور اجازه چنین کاری را می دادند. بنابراین اگر شارع چنین تکلیفی می کرد به طور کلّی شریعت از بین می رفت و مسلمانان تا روز قیامت در جهالت باقی می ماندند و فقط عدۀ کمی از این طریق به احکام دست پیدا می کردند و باب سؤال بسته می شد و موجب انهدام و اضمحلال دین می گردید. پس این راه امکان ندارد.

راه دوم

شارع برای حفظ غرض خویش به احتیاط امر کند.

این راه نیز مفسده اش کمتر از راه پیشین نیست؛ چون احتیاط موجب عسر و حرج، اختلال نظام زندگی و نهایتاً موجب انزجار مردم از دین و اضمحلال و انهدام اساس دین و شریعت می شود. علاوه بر این، شارع مردم را به احتیاط امر نکرده است.

راه سوم

مردم به امارات ظنی و طرق معتبر متعبّد شوند. تنها راهی که برای شارع باقی می ماند، همین راه است؛ چون این روش، هم اساس شریعت را حفظ می کند و هم مانع انزجار مردم می گردد و فی الجمله غرض شارع تأمین می شود. البته ممکن است در مواردی نقض غرض شود، اما این نقض غرض، آن هم نسبت به عده ای قلیل، در مقایسه با مصلحت مهم تر که حفظ دین است، چندان مهم نمی باشد. به علاوه، این روش در بین عقلا جریان داشته و سیرۀ آن ها اخذ همین امارات و طرق است. علاوه بر این ها نباید غرض را نسبت به یکایک احکام واقعی ملاحظه کرد بلکه باید آن را به نحو کلّی در رابطه با جعل احکام واقعی در نظر گرفت. غرض کلّی جعل احکام واقعی این است که نظام زندگی مردم و دین حفظ شود و این غرض کلّی با تعبّد به ظنون و امارات تأمین می شود. اگر به عصر ائمه علیهم السلام رجوع کنیم می بینیم که خود ائمه علیهم السلام نیز به روات ارجاع

ص:290

می دادند.(1) بنابراین مصلحت بقای شریعت اقتضا می کند که به همین طرق اعتماد شود بدون این که در زمان انفتاح محذوری پیش آید.

ب) در حال انسداد
اشاره

در زمان انسداد که امکان دسترسی به ائمه علیهم السلام وجود ندارد دو راه پیش روی شارع وجود دارد:

راه اول

شارع مردم را به احتیاط امر کند تا از این طریق، غرض او از جعل احکام واقعی تأمین شود. همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد احتیاط مفاسد عظیمی را در پی دارد که مهم ترین آن ها اختلال نظام زندگی، انهدام و اضمحلال شریعت و انزجار مردم از دین است. از این رو گفتیم: معلوم نیست حتی خود عقل در این موارد به احتیاط حکم کند.

بنابراین راه اول مردود است.

راه دوم

به طرق و امارات ظنی اعتماد شود. این راه در بین عقلا رایج بوده و زندگی آن ها بر این اساس استوار است. این روش اگرچه در بعضی موارد ممکن است به نقض غرض از حکم واقعی منجر شود، اما به جهت مصلحت مهم تر که همان حفظ دین و جلوگیری از انزجار مردم از دین می باشد چاره ای جز تکیه بر این روش باقی نمی ماند. حتی غرض اصلی از جعل احکام به نحو کلّی نیز اقتضا می کند که این روش اتخاذ شود تا آن غرض مهم نقض نشود.

به نظر ما این راه حل، محذور نقض غرض را دفع می کند.

ص:291


1- (1) ر. ک: وسائل الشیعة ج 27، کتاب القضاء، باب 11 از ابواب صفات قاضی، ص 143، ح 19، و ص 146، ح 27 و ص 148، ح 34؛ رجال اللکشی، ص 136، ح 216.

فهرست تفصیلی مطالب

مقدمه 9

پیش گفتار 11

بخش اول: ارزیابی تقسیم حکم شرعی به واقعی و ظاهری 15

فصل اول: بررسی نظریات مختلف پیرامون حکم ظاهری 17

گفتار اول: اصطلاحات حکم ظاهری 19

اصطلاح اول 19

اصطلاح دوم 20

اصطلاح سوم 21

اصطلاح چهارم 21

گفتار دوم: تنقیح موضوع بحث 23

گفتار سوم: آراء و انظار 27

1. نظریۀ مشهور 27

2. نظریۀ محقّق خراسانی 28

3. نظریۀ محقّق نائینی 30

4. نظریۀ امام خمینی 34

5. نظریۀ محقّق عراقی 35

ص:292

6. نظریۀ شهید صدر 36

گفتار چهارم: نظریۀ برگزیده 41

مقام اول: امارات 42

مقدمۀ اول 43

1. مسلک سببیت 43

تفاوت سببیت اشعری و معتزلی 45

بررسی مسلک سببیت 45

2. مصلحت سلوکیه 47

بررسی مسلک مصلحت سلوکیه 48

3. مسلک طریقیت 50

حق در مسئله 51

مقدمۀ دوم 53

مقدمۀ سوم 55

نتیجه 56

مقام دوم: اصول عملیه 57

مقدمۀ اول 57

مقدمۀ دوم 58

مقدمۀ سوم 59

نتیجه 61

گفتار پنجم: بررسی اشکالات نظریۀ برگزیده 63

اشکال اول 63

پاسخ 64

نکته 66

اشکال دوم 66

پاسخ 67

اشکال سوم 67

پاسخ 68

گفتار ششم: مبعّدات حکم ظاهری 71

ص:293

مبعّد اول 71

مبعّد دوم 72

مبعّد سوم 73

فصل دوم: آثار پذیرش یا انکار حکم ظاهری 75

گفتار اول: اجزا 77

1. نظر محقّق خراسانی 79

2. نظر محقّق نائینی 79

3. نظر محقّق عراقی 81

نظر برگزیده 82

الف) امارات 82

ب) اصول عملیه 83

وجه تفصیل بین امارات و اصول در نظر برگزیده 83

تنبیه 84

گفتار دوم: جریان استصحاب در مؤدای امارات 87

خاتمه: تنبیهات 91

تنبیه اول: تصویب در احکام ظاهری 93

تنبیه دوم: اجتماع دو حکم ظاهری 97

تنبیه سوم: امکان جعل حکم ظاهری قبل از حکم واقعی 101

بخش دوم: جمع بین حکم واقعی و ظاهری 103

فصل اول: محذورات تعبّد به ظن 105

مقدمه 107

گفتار اول: ادلۀ ابن قبه بر عدم امکان تعبّد به ظن 111

دلیل اول 111

دلیل دوم 112

گفتار دوم: محذورات تعبّد به ظن 115

1. محذور مربوط به خطاب 115

2. محذور مربوط به ملاک حکم 116

3. محذور مربوط به مبادی حکم 117

ص:294

4. محذور مربوط به لازم خطاب 117

نظر محقّق خراسانی دربارۀ محذورات 118

محذور اول 118

محذور دوم 118

محذور سوم 119

نظر محقّق نائینی دربارۀ محذورات 119

نظر بعضی از بزرگان دربارۀ محذورات 119

نظر مختار 120

گفتار سوم: تنقیح موضوع بحث 121

مطلب اول 121

مطلب دوم 123

فصل دوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به سه محذور ملاک، مبادی و خطاب) 127

گفتار اول: وجه اول (راه حل اول شیخ انصاری) و بررسی آن 129

وجه اول 129

بررسی وجه اول 130

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل دوم شیخ انصاری) و بررسی آن 133

وجه دوم 133

بررسی وجه دوم 134

اشکال اول 134

پاسخ محقّق اصفهانی به اشکال اول 137

اشکال دوم 140

اشکال سوم 143

پاسخ به اشکال سوم 144

اشکال چهارم 145

پاسخ به اشکال چهارم 145

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل اول محقّق خراسانی) و بررسی آن 147

وجه سوم 147

ص:295

بررسی وجه سوم 149

اشکال اول 150

اشکال دوم 151

محصّل اشکال اول و دوم 152

پاسخ اشکال اول و دوم 152

اشکال سوم 154

اشکال چهارم 155

اشکال پنجم 156

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل دوم محقّق خراسانی) و بررسی آن 159

وجه چهارم 159

بررسی وجه چهارم 161

گفتار پنجم: وجه پنجم (راه حل سوم محقّق خراسانی) و بررسی آن 167

وجه پنجم 167

بررسی وجه پنجم 169

اشکال اول 169

پاسخ بعضی از بزرگان به اشکال اول 173

بررسی پاسخ بعضی از بزرگان 175

اشکال دوم 176

بررسی اشکال دوم 179

گفتار ششم: وجه ششم (راه حل سید فشارکی) و بررسی آن 181

وجه ششم 181

تفاوت راه حل سید فشارکی با راه حل اول شیخ انصاری 183

بررسی وجه ششم 185

اشکال اول 185

اشکال دوم 185

اشکال سوم 189

اشکال چهارم 191

پاسخ اشکال چهارم 192

ص:296

گفتار هفتم: وجه هفتم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 193

وجه هفتم 193

مطلب اول 193

مطلب دوم 193

بررسی وجه هفتم 195

اشکال اول 195

اشکال دوم 195

اشکال سوم 197

گفتار هشتم: وجه هشتم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن 199

وجه هشتم 199

الف) طرق و امارات 201

ب) اصول محرزه 203

ج) اصول غیرمحرزه 205

بررسی وجه هشتم 213

الف) در طرق و امارات 213

اشکال اول 213

اشکال دوم 214

بررسی اشکال دوم 216

اشکال سوم 216

اشکال چهارم 218

اشکال پنجم 219

اشکال ششم 220

ب) اصول محرزه 221

اشکال اول 221

اشکال دوم 223

ج) اصول غیرمحرزه 223

اشکال اول 223

اشکال دوم 224

ص:297

اشکال سوم 224

اشکال چهارم 226

جمع بندی 227

گفتار نهم: وجه نهم (راه حل برگزیده) 229

مقدمۀ اول 230

مقدمۀ دوم 230

مقدمۀ سوم 230

مقدمۀ چهارم 231

نتیجه 233

تفاوت راه حل برگزیده با راه حل دوم شیخ انصاری 235

فصل سوم: بررسی وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به محذور تفویت مصلحت و القای در مفسده) 237

مقدمه 239

گفتار اول: وجه اول (راه حل شیخ انصاری) و بررسی آن 241

وجه اول 241

کلام محقّق نائینی 243

بررسی وجه اول 247

اشکال اول 247

اشکال دوم 248

اشکال سوم 248

اشکال چهارم 249

راه حل محقّق خراسانی 250

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق نائینی) و بررسی آن 251

وجه دوم 251

بخش اول کلام محقّق نائینی 251

بخش دوم کلام محقّق نائینی 253

بررسی وجه دوم 255

بررسی بخش اول کلام محقّق نائینی 255

ص:298

اشکال اول 255

پاسخ اشکال اول 256

اشکال دوم 256

بررسی بخش دوم کلام محقّق نائینی 257

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 259

وجه سوم 259

الف) بر مبنای طریقیت 259

ب) بر مبنای سببیت 261

بررسی وجه سوم 261

اشکال اول 261

پاسخ اشکال اول 262

اشکال دوم 263

گفتار چهارم: وجه چهارم (راه حل برگزیده) 265

الف) در حال انفتاح 265

راه اول 266

راه دوم 266

راه سوم 267

ب) در حال انسداد 267

راه اول 268

راه دوم 268

فصل چهارم: وجوه جمع حکم واقعی و ظاهری (با توجه به محذور نقض غرض) 269

مقدمه 271

گفتار اول: وجه اول (راه حل محقّق اصفهانی) و بررسی آن 273

وجه اول 273

بررسی وجه اول 274

اشکال اول 274

اشکال دوم 275

ص:299

پاسخ اشکال دوم 276

گفتار دوم: وجه دوم (راه حل محقّق عراقی) و بررسی آن 277

وجه دوم 277

بخش اول کلام محقّق عراقی: فروض مسئله 278

بخش دوم کلام محقّق عراقی: اشکال به محقّق نائینی 281

بخش سوم: راه حل محقّق عراقی برای محذور نقض غرض 282

نتیجه 284

بررسی وجه دوم 287

گفتار سوم: وجه سوم (راه حل برگزیده) 289

الف) در حال انفتاح 289

راه اول 289

راه دوم 290

راه سوم 290

ب) در حال انسداد 291

راه اول 291

راه دوم 291

فهرست تفصیلی مطالب 292

فهرست منابع و مآخذ 301

ص:300

فهرست منابع و مآخذ

* قرآن کریم.

1. أجود التقریرات، محمدحسین نائینی، تقریرات ابوالقاسم خوئی، مطبعة العرفان، قم، 1352 ش، چاپ اول.

2. الأصول العامة فی الفقه المقارن، سید محمدتقی حکیم، مجمع جهانی اهل البیت علیهم السلام، قم، 1418 ق، چاپ دوم.

3. أصول الفقه، محمدرضا مظفر، نشر اسماعیلیان، قم، 1375 ش، چاپ پنجم.

4. افاضة العوائد (تعلیق علی درر الفوائد)، محمدرضا گلپایگانی، دار القرآن الکریم، قم، 1410 ق، چاپ دوم.

5. الاستصحاب، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1417 ق / 1375 ش.

6. الأصول العامة فی الفقه المقارن، سید محمدتقی حکیم، مجمع جهانی اهل البیت علیهم السلام، قم، 1418 ق، چاپ دوم.

7. أنوار الهدایة فی التعلیقة علی الکفایة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1415 ق، چاپ دوم.

ص:301

8. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الأئمة الاطهار علیهم السلام، محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، محقق - مصحح: جمعی از محققان، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.

9. بحر الفوائد فی شرح الفرائد (طبع قدیم)، محمدحسن بن جعفر آشتیانی، کتابخانه حضرت آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، قم، 1403 ق، چاپ اول.

10. بحوث فی علم الأصول، محمود هاشمی شاهرودی، تقریرات درس سید محمدباقر صدر، مؤسسه دایرة المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل بیت علیهم السلام، قم، 1417 ق، چاپ سوم.

11. تنقیح الأصول، حسین تقوی اشتهاردی، تقریرات درس امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، خرداد 1376، محرم الحرام 1418 ق، چاپ اول.

12. تهذیب الأصول، امام خمینی، تقریرات جعفر سبحانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، شهریور 1381، جمادی الثانیة 1423 ق، چاپ اول.

13. جواهر الأصول، امام خمینی، تقریرات سید محمدحسن مرتضوی لنگرودی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، خرداد 1376، محرم الحرام 1418 ق، چاپ اول.

14. حقائق الأصول، محسن حکیم، کتابفروشی بصیرتی، قم، 1408 ق، چاپ پنجم.

15. درر الفوائد، عبدالکریم حائری یزدی، چاپخانه مهر، قم، 1337-1338 ق، چاپ اول.

16. دروس فی علم الأصول، سید محمدباقر صدر، دار المنتظر، بیروت، 1405 ه ق، چاپ اول.

17. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، دار الفکر للبطاعة والنشر والتوزیع، 1401 ق / 1981 م.

ص:302

18. عنایة الأصول فی شرح کفایة الأصول، مرتضی حسینی فیروزآبادی، کتابفروشی فیروزآبادی، قم، 1400 ق، چاپ چهارم.

19. فرائد الأصول، شیخ مرتضی انصاری، مجمع الفکر الاسلامی، قم، 1428 ق، چاپ نهم.

20. الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیة، محمدحسین اصفهانی، دار احیاء العلوم الاسلامیة، قم، 1404 ق، چاپ اول.

21. فوائد الأصول، محمدحسین نائینی، تقریرات محمدعلی کاظمی خراسانی، جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1376 ش، چاپ اول.

22. الفوائد الرضویة علی الفرائد المرتضویة، رضا بن محمد هادی همدانی، کتابفروشی جعفری تبریزی، تهران، 1377 ق، چاپ اول.

23. الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407 ق، چاپ چهارم، محقق - مصحیح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی.

24. کفایة الأصول، محمدکاظم آخوند خراسانی، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1409 ق، چاپ اول.

25. لمحات الأصول، حسین بروجردی، تقریرات امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1421 ق، چاپ اول.

26. محاضرات فی أصول الفقه، ابوالقاسم خوئی، تقریرات محمد اسحاق فیاض، دار الهادی للمطبوعات، قم، 1417 ق، چاپ چهارم.

27. مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، حسین بن محمد تقی نوری، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1408 ق، چاپ اول، محقق - مصحح: مؤسسه آل البیت علیهم السلام.

28. المستصفی فی علم الأصول، محمد بن محمد الغزالی ابوحامد، تحقیق: محمد عبدالسلام عبدالشافی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1413 ق / 1993 م، چاپ اول.

ص:303

29. مصباح الأصول، سید محمد سرور واعظ حسینی بهسودی، تقریرات درس سید ابوالقاسم خوئی، کتابفروشی داوری، 1417 ق، چاپ پنجم.

30. معتمد الأصول، محمد فاضل لنکرانی، تقریرات درس امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1420 ق، چاپ اول.

31. المکاسب المحرمة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1415 ق، چاپ اول، محقق - مصحح: گروه پژوهش مؤسسه.

32. منتقی الأصول، محمد روحانی، تقریرات عبدالصاحب حکیم، دفتر آیت اللّه سید محمد حسینی روحانی، قم، 1413 ق، چاپ اول.

33. منتهی الدرایة فی توضیح الکفایة، سید محمدجعفر جزائری شوشتری مروج، انتشارات دار الکتاب جزائری، قم، 1415 ق، چاپ چهارم.

34. نهایة الأفکار، ضیاء الدین عراقی، تقریرات محمدتقی بروجردی نجفی، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417 ق، چاپ اول.

35. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، محمدحسین اصفهانی غروی، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1374 ش، چاپ اول.

36. الهدایة فی الأصول، سید ابوالقاسم خوئی، تقریرات شیخ حسن صافی اصفهانی، مؤسسه صاحب الامر (عج)، قم، 1417 ق، چاپ اول.

ص:304

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109